جهان و ساختارى نو

مشخصات کتاب

سرشناسه : حسینی شیرازی، سیدمحمد، 1307 - 1380.

عنوان قراردادی : الصیاغه الجدید لعالم الایمان و الحریه و الرفاه و السلام . فارسی

عنوان و نام پديدآور : جهان و ساختاری نو [کتاب]/سیدمحمد حسینی شیرازی.

مشخصات نشر : قم : دارالعلم، 1394.

مشخصات ظاهری : 900 ص.

شابک : 978-964-204-221-0

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : اسلام -- مطالب گونه گون

موضوع : اسلام -- تجدید حیات فکری

رده بندی کنگره : BP11/ح5ص9041 1394

رده بندی دیویی : 297/02

شماره کتابشناسی ملی : 4103494

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 2

جهان و ساختارى نو

آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى قدس سره

ص: 3

جهان و ساختارى نو

مؤلف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى قدس سره

مترجم: نورالدين شاهرودى

ويراستار: محمد خنيفرزاده

كليه حقوق طبع و نشر براى بنياد جهانى آيت اللّه العظمى شيرازى محفوظ است.

شابك ISBN:

ص: 4

فهرست مطالب

پيشگفتار... 19

فصل اول:

آيا جهان ساختار سالمى دارد؟

شناخت چيزها... 23

دنياى خردمندان و دنياى بى خردان... 24

نگاه قرآن... 26

پيامدهاى انحراف... 27

نشانه هاى جامعه بيمار... 28

عوامل انحراف جهانى... 29

فطرت سركوب شده... 29

هماهنگى بين سرشت و رفتار... 31

شناخت تركيب جامعه... 32

انسان و طبيعت... 33

گونه هاى دورى از شخصيت... 34

انسان و خيانت در امانت... 35

تفاوت انسان و ساير موجودات... 36

ابعاد تركيبى انسان از نگاه نهج البلاغه... 37

از گونه هاى پريشانى... 38

دست يابى به هماهنگى... 41

ضرورت وجود قانون... 42

ويژگى هاى قانونِ سالم... 42

لزوم پاسخگويى قانون به هشت پرسش... 45

راه هاى سه گانه شكل گيرى جامعه... 47

دستاوردهاى پيوستن به جامعه... 48

پيامدهاى پيوستن به جامعه... 49

جامعه؛ در عرصه گرفتن و دادن... 51

گونه هاى روابط انسان با جهان بيرون... 52

برترى روابط سالم... 53

سرشت خلاّق در دو راهى نابودى و سازندگى... 53

نمونه هايى از روابط بيمار... 55

خلاقيّت و ريشه هاى چهارگانه... 56

بسترهاى مناسب شكوفايى خلاقيّت... 57

ص: 5

پى آمدهاى ريشه هاى چهارگانه... 58

كودك؛ در ميان عقلانيت پدر و عاطفه مادر... 60

چرايى تغيير اوضاع زن... 60

تفاوت زن و مرد... 61

كارهاى ناهمسوىِ طبيعت زن... 61

پيوندهاى روحى انسان... 62

طبيعت زمين و طبيعت آسمان... 63

رفتار پيامران... 65

رفتار پادشاهان... 66

منطق پراكندگى و منطق يگانگى... 67

از آسمان بريدن، يعنى نابودى... 67

نفس منبع همه چيزها... 68

جان و تن... 69

جان و تاريخ... 69

جان و محيط طبيعى... 69

جان و محيط اجتماعى... 69

محيط اجتماعى تنظيم كننده سرشت حكومت... 70

دستاورد پيوند با زمين و پيوند با آسمان... 70

فراموش نكردن سهم دنيايى... 73

چرايى تفاوت هاى فردى... 73

عدم آفرينش شرّ از سوى خداى سبحان... 75

زياده روى در عشق به پيوندهاى زمينى، ممنوع... 76

پرورش نفس... 78

لياقت، يگانه ملاك... 79

پيامدِ ناخواسته نظام اجتماعى غرب... 82

سلامت نظام اسلامى... 84

جاهليت جديد... 84

افق هاى تنگ... 85

اديان آسمانى و گسترش افق انسانى... 86

انسان در برابر راه هاى گوناگون... 88

پيامدهاى نگرش هاى محدود... 88

سرمايه دارى؛ بت جديد انسان معاصر... 90

اسلام و حرمت ديگران... 91

گونه هايى از خودخواهى... 91

سه پرسش... 92

انسان؛ جان و تن... 92

ويژگى هاى انسان... 94

تعيين جهت حركت... 94رواياتى در خصوص نهى از تعصّب به غير حق... 96

عناصر مشترك بين انسان و ساير موجودات... 97

ويژگى هاى انسان... 97

راه دستيابى به جامعه سالم... 98

تأثير متقابل فرضيّه و نهاد اجتماعى... 98

نهادهاى اجتماعى در بستر سلامت يا بيمارى... 99

روش پيامبران درباره فرضيّه و نهاد اجتماعى... 100

ص: 6

كار خدا به خدا و كار قيصر به قيصر مربوط است... 101

شما به كارهاى دنياتان آگاه تريد... 102

پندارهاى اشتباه... 102

استدلال درست راه شناخت است... 103

معيارهاى سلامتى و بيمارى... 106

نشانه هاى بيمارى... 107

امكان ناپذيرى ارضاى هواى نفس... 108

ناتوانى تمدن جديد در پاسخگويى به نيازها... 109

دانشمندان در خدمت نظام هاى فاسد... 110

توجيه هاى سست... 112

اسلوب و روش جامعه... 114

عوامل پيدايش روش هاى اجتماعى... 115

درهم ريختن بنيان يعنى درهم ريختن روش اجتماعى... 116

سبك هاى رفتارى، حلقه وصل نسل ها... 116

تأثير روش هاى فكرى در زندگى انسان... 119

لوازم رفاه عمومى... 120

ستمبارى قوانين زمينى... 121

قانون بازيچه زمامداران... 121

اسلام و نظام هاى بشرى... 122

دستاوردهاى خطرناكِ محوريّت ماديّات... 122

بحثى درباره كسب و كار... 124

چگونه نعمت ها براى همه است؟... 125

توازن بين تلاش و بهره مندى... 126

پاسخ ها... 126

لزوم محدوديت سرمايه دارى... 129

كارگران در ميان سرمايه دارى و كمونيسم... 130

هميارى يا استثمار... 132

و اينك، ايرادى ناوارد... 133

انواع به مزدگيرى... 134

همه چيز در خدمت انسان... 136

نظام هاى بشرى و محوريّت پول... 137

دست آوردها... 138

موضعگيرى انسان در برابر غريزه ها و اشياء خارجى... 139

بى شخصيتى در دنياى كنونى... 141

انسان در پرستش مقام و ثروت... 142

اخلاق شرافتمندانه نابود مى شود... 143

تمدن تار عنكبوتى... 143

راه رهايى... 145

فرق ميان سرمايه آزاد و سرمايه غير آزاد... 146

راه سالم توليد و مصرف... 150

نمونه هاى اشتباه... 151

قرآن سخن مى گويد... 156

انحراف در توليد و مصرف... 158

ص: 7

پيامدهاى خطرناك... 159

بحث از ريشه ها... 161

نمود خوب... 162

پشتوانه زندگى مزبور... 163

تغيير ريشه ها... 165

آثار ناروا... 166

شمول واقعيّت ناروا... 167

اسلام و اصلاح ريشه ها... 168

جامعه ايمانى و جامعه كفرورز... 171

فقر در سايه نظام كنونى جهان... 172

مرز جغرافيايى و جامعه منفور طبقاتى... 173

فقيران و احساس فقر... 175

نتايج فقر... 176

دو عامل اصلى ايجاد مشكلات... 178

شيوه گسترش ايمان و دانش... 179

آموزه هاى اسلامى در مورد كسب و تجارت... 182

فضل كسب دست... 192

كشاورزى در اسلام... 195

نهى از حرص و حرام خواهى... 196

دعا براى طلب رزق... 205

نقش پاكى در جلب رزق... 208

نهى از اهتمام زياد به طلب رزق... 209

خواب و تنبلى، هرگز... 210

كراهت اعتماد بر آرزوها و آشفتگى در كارها... 212

غنيمت شمردن فرصت ها... 214

كار در خانه براى زن و مرد... 214

اصلاح مال و ترميم هزينه زندگى... 215

دعوت اسلام به ميانه روى... 216

تلاش كردن براى زندگى... 219

استحباب خريد ملك و مكروه بودن فروش آن... 220

كراهت خريد خرده ريزها توسط بزرگان... 221

دنيا و آخرت باهم... 222

غربت و صبح خيزى در روزى جويى... 222

حرمت كسب حرام... 223

احتكار... 225

رباخوارى... 232

نصوصى درباره بيت المال اسلامى... 238

برابرى در عطاء... 238

شتاب در تقسيم... 244

چگونگى تقسيم غنائم... 246

فصل دوم:

ايمان

قرآن زيربناى تمدّن اسلامى... 253

رمز پيشرفت مسلمانان... 258

مسلمانان، پدر دانش جديد... 259

ص: 8

دو نمونه از تأثير قرآن... 261

تأكيد روايات بر توجه دادن مردم به ايمان... 264

ايمان، تنها راه امنيّت... 273

سعادت؛ در سايه ايمان... 276

حكمرانى على عليه السلام و حكمرانى حجاج... 276

خود بر گناهشان اعتراف مى كردند... 277با پاى خود به دادگاه مى آيد!... 279

نمونه هايى ديگر... 280

ابوذر غفارى مرگ را انتخاب مى كند... 281

سلمان فارسى والى مدائن... 282

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام ، اُسوه والگو... 282

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حاضر به قصاص مى شود... 282

قصاص كن!... 284

آه، اگر قصاص نمى بود!... 284

گفت وگوى هابيل و قابيل... 285

ابراهيم پسر خود را به قربانگاه مى بَرد... 286

يوسف در برابر فتنه گرى ها مقاومت مى كند... 287

امانتدارى و ايمان... 288

تفاوت يوسف و فرعون... 289

امتناع در عين نيازمندى... 290

از زمامدارى تا عريانى... 291

پول هنگفت و خداترسى... 291

گوش هاى شنواى خروش دوزخ... 293

پرهيزگارى آية اللّه بروجردى قدس سره... 293

رهبر انقلاب عراق و لباس هاى كهنه... 294

شيخ انصارى رحمه الله و امانت... 294

انگشتان سوخته شده... 295

نقش ايمان در دوران حاضر... 296

استوارى ايمان با دعا و گريه... 298

... و باز هم گريستن... 301

ايمان در روايات... 303

اطاعت خدا مايه نجات است... 310

انجام واجبات... 312

اجتناب از محرّمات... 313

مقدم داشتن رضاى خدا بر خواهش نفس... 316

مسئوليت اعضا و جوارح... 317

تقوا... 322

ورع و پرهيزگارى... 323

عفّت و پاكدامنى... 325

پرهيز از گناهان كبيره... 326

حرمت اصرار بر گناهان صغيره و وجوب توبه... 329

كوچك شمردن گناه... 329

برخى كارهائى كه از آن نهى شده است... 331

مبارزه با تمايلات نفسانى... 336

آثار شوم گناهان... 337

ص: 9

توبه: پشيمانى از گناه... 341

گناهان خود را افشا مكن... 342

توبه نصوح... 342

شروط توبه... 344

تجديد توبه... 345

جبران گذشته ها... 346

مراقبت شديد در سنين بالا... 347

شتاب كردن به سوى كارهاى خير پس از ارتكاب گناه... 348

توبه از گناه در واپسين دم حيات... 350

پرداختن به كارهاى شايسته... 352

عرضه اعمال به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام... 353

ضرورت جهاد با نفس... 355

محاسبه نفس... 357

اصلاح نفس... 359

خوف و رجا... 360

گريه از ترس خدا... 364

سنگدلى نشانه شقاوت... 366

ايمان به مقدّرات الهى... 367

توكّل و اعتصام به خدا... 368

قطع اميد از غير خدا... 370

خوش گمانى به خدا... 371

پيروى از عقل... 373

برترى دادن عقل بر شهوت... 375

از انديشه تا عبرت گرفتن و عمل كردن... 377

عاقبت انديشى... 378

ناسپاسى نعمت ها... 380

فصل سوم:

آزادى در اسلام

حدود آزادى... 383

آزادى در آيينه قرآن و حديث... 384

آزادى براى ساير اديان... 385

روا نبودن اجبار در اعتراف... 387

فراگير بودن آزادى... 389

توحيد، سمبل آزادى... 389

نمونه هايى از آزادى هاى اسلامى... 392

محدوديّت انسان از ناحيه قوانين وضعى... 393

پيش گامى و برترى اسلام... 393

1. نداشتن مليّت خاص براى حاكم... 394

2. حقّ انتخاب حاكم... 395

3. ضرورت شركت در انتخابات... 396

4. حقّ رأىِ زنان و كودكان... 397

5. نظارت بر زمامداران... 398

6. حقّ عزل حاكم... 399

7. شورا... 400

ص: 10

8. معيار، ايمان و صلاحيّت است... 405

9. برابرى موقعيّت ها... 407

10. حكومت قانون... 407

11. صيانت حقوق بشر... 408

12. آزادى عقيده و شعائر دينى... 410

13. حرمت بازرسى خانه ها... 411

14. حرمت تجسّس از مردم... 412

15. حقّ پناهندگى سياسى... 413

16. آزادى سياسى... 414

17. حقّ تشكيل انجمن ها و سازمان ها... 415

18. آزادى زن... 417

19. آزادى در انتخاب رئيس دولت... 422

20. گزينش مرجع تقليد و قاضى... 422

خلاصه سخن... 424

فصل چهارم:

صلح و آشتى

جنگ؛ ناگوارترين پديده... 429

جنگ، آخرين راه چاره... 430دفاعى بودن جنگ هاى پيامبر9... 432

با كمترين تلفات... 433

وحشى گرى هاى مغول... 435

جنگ هاى جديد، وحشتناك تر و خونبارتر... 438

گسترش خطر جنگ در عصر حاضر... 439

آثار زيانبار جنگ... 440

به سوى گسترش صلح... 441

ريشه كن كردن جنگ... 444

رسوايى جنگ هاى وكالتى... 446

جنگ در اسلام، يك حالت استثنائى است... 448

رهنمودهاى اسلام درباره جنگ... 450

1. اجازه پدر و مادر... 451

2. واجب نبودن جهاد بر چند گروه... 452

3. واجب نبودن جهاد بر زن... 453

4. جايز نبودن جنگ در غياب امام عادل يا نايب او... 455

5. نخست، دعوت به اسلام... 456

6. اكتفا به قدر ضرورت... 457

7. در صورت صلح يا دادن امان، جنگ نيست... 460

8. آتش بس در ماه هاى حرام... 465

9. اسير هرگز كشته نمى شود... 465

10. كسى كه به اجبار به جنگ آمده باشد كشته نمى شود... 468

11. عفو كسانى كه داراى گروه نيستند... 469

12. اتمام حجّت براى دشمن... 473

13. عدم تعرّض به زنان... 475

14. نكشتن قاصدها... 475

ص: 11

15. ممنوع بودن جنگ خارج از روش اسلامى... 476

16. ترسو از جنگيدن معاف است... 476

17. ذمّى كشته نمى شود... 476

18. احترام بزرگان كفّار... 476

19. استحباب نگرفتن اموال اسير... 477

20. نكشتن كودكان... 477

21. قطع نكردن درخت و نبستن آب... 478

قتل از ديدگاه اسلام... 478

1. سخت گيرى اسلام درباره كشتن ديگران... 478

2. حرمت شركت و كوشش نمودن در قتل و رضايت به آن... 483

3. كشتن مؤمن موجب ارتداد است... 484

4. حرمت زدنِ ديگران به ناحقّ... 485

5. خودكشى... ممنوع!... 487

6. كشتن فرزند، هرچند زنا زاده باشد، حرام است... 488

7. حرمت سقط جنين... 488

8. كيفر كشتن مؤمن به دليل ايمان وى... 488

9. كفّاره قتل مؤمن... 489

10. كيفر قتل مؤمن... 490

فصل پنجم:

علل پيشرفت مسلمانان صدر اسلام

1. پرهيز از لذّت هايى كه مانع آزادى انسان است... 501

2. رفتن به استقبال خطرها در راه هدف... 507

3. اطاعت بى چون وچرا از رهبرى... 510

4. تمايل واقعى به نجات مستضعفان... 512

5. برجستگى هاى اخلاقى نمونه... 513

6. عدم تبعيض در حقوق... 520

7. نيكى و عدالت... 522

8. وحدت و هماهنگى... 526

9. بسيج عمومى... 527

10. كوچك و حقير شمردن ستمگران... 529

مسلمانان صدر اسلام و عمل به دستورهاى قرآن... 535

مسلمانان، قبل از پذيرش اسلام و بعد از آن... 537

بهت زدگى مورّخان غرب از پيشرفت مسلمين... 539

رمز پيروزى مسلمانان... 542

تفاوت سپاه اسلام با سپاه دشمن... 543

دشمنان اين حقيقت تلخ را درك مى كردند... 545

جرأت و دليرى مسلمانان... 548

حضرت زهرا عليهاالسلام حالات اعراب را توصيف مى كند... 549

رويگردانى از آرايه هاى دنيا... 550

ص: 12

دشمنان هم اعتراف مى كنند!... 554

توصيف طلايه داران مسلمان... 555

دشمن، از احوال مسلمانان مى پرسد... 555

كافران، سرپرستى مسلمين را ترجيح مى دادند... 556

على عليه السلام پرهيزگاران را توصيف مى كند... 557

اطمينان به نصرت پروردگار... 560

بردبارى و سعه صدر... 562

نشانه هاى مؤمن در قرآن... 563

نشانه هاى كفّار در قرآن... 576

فصل ششم:

اصول پنج گانه نظام اسلامى

1. حكومت اسلامى... 587

الف. عدالت و احسان... 587

ب. تسهيل در ماليات ها... 597

ج. تسهيل در كارها... 602

د. شورا... 604

ه . تقسيم عادلانه ثروت ميان مسلمانان... 605

و. عفو و بخشش... 608

ز . اولويّت دادن به قابليّت ها... 609

2. امّت اسلامى... 613

دستاوردهاى وحدت امّت اسلامى... 614

همدلى مسلمانان در نظر اسلام... 615

آثار تفرقه... 616

3. اخوّت و برادرى اسلامى... 618

اسلام و نفى هرگونه تعصبات جاهلى (قوم گرايى و ملى گرايى)... 618

يك نمونه عملى... 619

توقف كاروان پيامبر صلى الله عليه و آله براى يك برده... 619

اسامه: فرمانده سياه پوست سپاه اسلام... 621

امّت برادر و رهبر بيدار... 623تفرقه زشت در روزگار حساس كنونى... 624

4. قانون اسلامى... 626

حقوق جنايى... 626

حقوق سياسى... 628

مسائل فردى... 629

مسائل مربوط به زن... 629

حق كارگر و كشاورز... 629

احياء موات... 630

دادرسى اسلامى... 630

ساير قوانين... 630

اصل سهولت و توابع آن... 632

ارزش حقوقى فقه اسلام... 634

5. آزادى اسلامى... 636

آزادى هاى اقليت هاى دينى... 636

ص: 13

پرسش هايى درباره اجراى قوانين اسلام... 637

تقسيم قدرت... 637

پيامبر صلى الله عليه و آله و تقسيم قدرت... 638

چرا شوراى مراجع... 639

تقليد و شوراى مراجع... 640

اسلام و نفى ماليات... 640

ارتش اسلامى... 641

مرزهاى جغرافيايى... 641

اسلام و گمرك... 642

اسلام و نفى انواع كارت هويت، گذرنامه، ويزا و...... 642

شرايط تحقق قاعده «عنوان ثانوى»... 643

اختلاف هاى مذهبى در قوانين اسلام... 644

فصل هفتم:

الهاماتى از سيره و روش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله در ميدان كار و تلاش... 649

پيامبر صلى الله عليه و آله و وفاى به عهد... 650

پيامبر صلى الله عليه و آله و رهبرى والا... 650

بخشش و كارگشايى پيامبر صلى الله عليه و آله ... 658

عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله و توجه به عبادت اصحاب... 660

رهبرى والا و متواضعانه پيامبر صلى الله عليه و آله ... 661

عدالت اجتماعى پيامبر صلى الله عليه و آله ... 666

گوشه هائى از زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله ... 666

احترام پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم... 671

حقّ حيوانات... 672

مسائل اجتماعى... 672

عفو عمومى... 675

فصل هشتم:

علل عقب ماندگى مسلمين

1. انحراف دولت هاى اسلامى... 679

جنايات معاويه... 681

يزيد، پيرو پدرِ خود... 682

حجّاج خون خوار... 683

سزاى گفتن اللّه اكبر... 685

زندان هاى حجّاج... 686

و سينه را مى شكافد تا قلب را ببيند... 687

و نجات دهنده اش را كشت... 687

سوزاندن اموات... 687

گونه هاى جديد شكنجه... 688

زياد و پسرش دو نمونه ديگر... 688

اعدام بى هشدار... 688

شهيدان كوفه...... 689

وليد در حوض شراب... 689

كنيزى كه امام جماعت شد... 689

تيراندازى به قرآن... 689

ص: 14

آميزش با خويشاوندان... 690

نمونه هايى از جنايت هاى عبّاسيان... 690

با شهيدان فخّ... 691

سرهاى بريده در خزانه خليفه!... 691

ستمكارى بر دوستان... 692

وحشت درباريان... 692

هراس و وحشتِ فراگير بر مردم... 693

دين فروشى... 694

ستون هاى توخالى... 695

كشتار نفرت انگيز... 695

زنده كردن سمبل هاى گمراهى... 696

قمار شرم آگين... 697

دوران سياه... 697

جنايت هاى مأمون... 697

متوكل و توهين به اهل بيت:... 698

شيوه هاى جديد شكنجه گرى... 699

امام هادى عليه السلام و مجلس باده گسارى متوكل... 699

دين اسلام از اينها بيزار است... 700

جنايت هاى عثمانى ها... 701

رويگردانى امت از حاكمان... 702

ماليات هاى كمرشكن... 702

غارتگرى سازمان يافته... 703

شريك دزد و رفيق قافله... 704

مقايسه با حكومت علوى... 704

توصيه على عليه السلام به مأموران جمع آورى

ماليات ... 705

پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور جمع آورى ماليات را به مدارا مى خواند... 706

سفارش هاى پياپى... 707

2. توطئه هاى استعمار... 708

اصرار رهبران غرب بر نابودى اسلام و مسلمانان... 708

عهدشكنى مسيحيان... 709

شكنجه در مصر... 709

در حبشه (اتيوپى) چه گذشت؟... 712

و در بنگلادش... 714

طراحى آمريكا براى نابودى اسلام... 714

رهبر جنگ هاى صليبى... 715

كينه صهيونيسم از اسلام... 716

رهبران غرب پرده از دشمنى خود بر مى دارند... 717

مردان دين را بكشيد... 717

اسلام، خطر واقعى است... 717

جهان اسلام غولى است در زنجير... 719

گسترش اسلام مايه وحشت ماست... 719

ص: 15

آتش زير خاكستر... 720

جنگ هاى صليبى براى نابودى اسلام بود... 720

سياست خصمانه عليه اسلام... 720

بايد يك پنجم مسلمانان را نابود كرد... 720

مردگان هم ايمن نيستند... 721

پيشنهادهايى براى محو اسلام... 721

قدرت مسلمانان در دين آنان نهفته است... 722

نخست، قرآن را نابود كنيم... 722

ناتوانى جهان امروز... 723

گسترش لادينى... 723

حمايت از مدارس لائيسم... 724

تباه ساختن جوانان و رهبران... 724

گسستن وحدت مسلمانان... 725

ديكتاتورى نظامى براى نابودى اسلام... 726

فاسد كردن جوانان... 726

شكنجه در زندان هاى بغداد... 727

نوع نخست شكنجه... 727

نوعِ ديگرِ شكنجه... 735

3. خشونت... 737

مدارا در آيينه متون دينى... 737

بردبارى... 740

مدارا در كارها... 741

4. استبداد حزبى... 742

مشورت در آيينه روايات... 742

مشورت معصومين عليهم السلام با ياران... 745

5. زندگى مرفّه رهبران... 747

ساده زيستى معصومين عليهم السلام... 747

چشم اندازهايى از پارسايى اميرمؤمنان عليه السلام ... 749

جامه خشن، جامه وصله دار... 750

آستينِ امام... 750

با همين آمدم، با همين مى روم... 750

لرزه از سرما... 751

امام، مشكل مسكن را حل مى كند... 751

براى من نان گندم، براى امام نان جو... 752

دوغ ترش و نان خشك!... 752

فقط دو جامه؛ همين و بس... 752

حتى سه درهم نداشت... 753

انجام دادن كارهاى شخصى... 753

لباس هايى كم بها... 754

ذكر خدا؛ هميشه، همه جا... 754

فروختن شمشير خود... 754

تقسيم هدايا... 755

على عليه السلام همانند پيامبر صلى الله عليه و آله ... 755

چرايى زهد امام... 756

ص: 16

هديه شوم... 756

آموزش هاى اسلامى... 756

دنياخواهى خواستگاه گناهان است... 756

اكتفا به قدر ضرورت... 758

نكوهش زياده خواهى دنيا... 759

حرص و طمع در دنيا... 760

زهد در دنيا... 762

دين بازانِ دنياپرست... 766

6. كناره گيرى از اجتماع... 767

جامعه انسانى از ديدگاه قرآن... 768

پيامبر صلى الله عليه و آله بهترين الگوى مردمى بودن... 768

روش على عليه السلام در معاشرت با مردم... 772

امام عليه السلام و برخورد با يك مشكل اجتماعى... 772

و تا مغازه قصابى... 773

در بازار خرمافروشان... 773

آشتىِ يك زن و شوهر... 774

تا ستمديده اى را ياورى كنم... 775

در وضوخانه مسجد... 775

و نگذاشت پشت سرش راه بيفتند... 775

در بازار... 776

بخشى از مسائل اجتماعى اسلام... 777

حقوق الهى و اجتماعى... 777

رعايت انصاف با مردم... 784

خيرخواهى براى ديگران... 786

خوش خُلقى... 788

كسب اخلاق پسنديده... 790

شكيبائى و انواع آن... 791

صبر فراگير... 793

فرونشاندن خشم... 797

7. سازش با قدرت هاى حاكم... 801

اسلام و نفى همكارى با حاكمان... 801

توجّه به يك نكته... 810

نزديك شدن به سلطان موجب بدنامى است... 813

8. نارضايتى مردم... 816

پيامبر صلى الله عليه و آله همگان را راضى مى كرد... 816

دو داستان از روش پيامبر صلى الله عليه و آله ... 817

9. برترى جويى بر ديگران... 819

عيسى عليه السلام و حواريون... 824

على عليه السلام دست مهمانِ خود را مى شويد... 824

فروتنى در برابر مردم... 825

خوراك ساده... 825

نكوهش تكبّر... 826

حدّ تكبر نكوهيده... 830

10. عرضه كردن اسلام به شكل نامناسب... 832

ص: 17

ارائه جايگزين بهتر... 834

11. پياده كردن معكوس انديشه ها... 837

نمونه بودن جامعه صدر اسلام... 837

ساده زيستى پيامبر صلى الله عليه و آله ... 838

رعايت حال دشمنان... 839

ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با دختر رئيس يهود... 840

نامه اميرمؤمنان به عثمان بن حنيف... 843

12. رقابت منفى... 847

چشم پوشى از عيوب ديگران... 848

مراعات انصاف... 852

حرمت پى گيرى لغزش هاى مؤمنان... 854

عفو و گذشت... 855

بى خردى و شرور بودن انسان... 857

حرمت فحش و ضرورت حفظ زبان... 858حرمت قذف... 860

ظلم و ستم... 860

تكبّر و فخرفروشى... 862

حسد يا غبطه؟... 863

13. مبارزه با علما... 865

ويژگى هاى علماى دين... 866

1. مردمى بودن آنان... 866

2. روايات اسلامى... 867

3. مبارزه علما... 871

شهيدان راه فضيلت... 871

عالمان مجاهد... 877

14. تجربه هاى شكست خورده... 879

به سوى دوست يابى... 881

فصل نهم:

آمادگى براى ساختار جديد

ضرورت آمادگى... 887

منازعه ميان حقّ و باطل... 888

در دست گرفتن ابتكار عمل... 890

چگونگى پيروزى در ميدان كارزار... 891

1. داشتن آمادگى روحى... 891

2. برخوردارى از آمادگى جسمى... 893

3. آمادگى تشكيلاتى... 894

برنامه ريزى انقلابى... 895

همكارى مردمى... 897

توجه به ارزش ديگران... 898

انديشه منفى، هرگز!... 899

ضرورت برنامه ريزى در خانواده... 899

اهميّت دادن به عشاير... 900

مجالس عزادارى حسينى... 901

واقع گرايى... 901

حكومت ها چه مى كنند و ما چه مى كنيم؟... 902

ص: 18

پيشگفتار

انسان براى زيست آگاهانه و سعادتمند بر روى كره خاكى و ارتباطهاى سالم با خود، خدا و اجتماع، نيازمند دستورهاى سازنده اى است كه او را از جنبه هاى مختلفى به كمال مى رساند. اين دستورها را پيامبران در قالب «دين» به بشر عرضه كرده اند. كامل ترين آنها دين اسلام است كه با آموزه هاى نجات بخشِ خود، انسان را به سوى تكامل سوق مى دهد.

چگونگى استفاده صحيح از اين آموزه ها و فهم درست و نيز تطبيق آنها بر شرايط زمانه، فرآيند عميق و ظريفى است كه بى هيچ ترديدى از عهده فقيهان و انديشورانِ دين شناس بر مى آيد آن را در اختيار مشتاقان قرار دهند. در اين ميان آنانى موفق ترند كه علاوه بر تفقه در تعاليم دين و تسلط بر ساز و كارهاى آن، دغدغه مسائل روز و شناخت مكتب هاى فكرى را نيز داشته باشند و مهم تر از همه، آثار و يافته هاى خود را روان و سليس و در قالب طرح هاى جامع در اختيار بگذارند.

اثر حاضر كه يكى از تأليفات آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى قدس سره است، ويژگى فوق را دارد. اصل عربى آن «الصياغة الجديدة لعالم الإيمان و الحرية و الرفاه و السلام» نام دارد و اينك ترجمه فارسى آن تقديم مى شود. اين كتاب، افزون بر سى سال پيش نگارش يافته و مؤلف محترم، طىِّ نُه فصل، با نگاهى نو ساختار تازه اى براى مقوله هاى ايمانى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سياسى ارائه كرده است.

اين نگرش جديد، محصول سال ها انديشه ورزى در متون دينى ناب و بهره گيرى فراوان از قرآن و حديث و تأمل جدى و پر دغدغه در مكتب ها و نظام هاى فكرى و اقتصادىِ گوناگون و نيز جريان هاى سياسى زنده دنيا و ساز و كارهاى مختلف حاكم بر جهان، صورت گرفته است.

ص: 19

وى از عالمان دردشناسى بود كه با نگرش جامع هر روز و هر لحظه به سرنوشت امت اسلامى مى انديشيد و از نزديك، مشكلات و موانع را لمس مى كرد و با تلاش خستگى ناپذير و تأملى عميق، صدف هاى گران بهايى از درياى بى كرانه معارف اسلامى را فراچنگ مى آورد و صادقانه با بيان و قلم خود، آن را به مشتاقان مى بخشيد.

نكته اى كه به تأكيد بايد آن را متذكر شد اين است كه همه اين كتاب براى هميشه و همه زمان ها قابل استفاده است، اما - چنان كه گفته شد - در فضاى سى سال پيش نگارش يافته است؛ يعنى روزگارى كه قطب بندى ها و نيز تعامل هاى سياسى اقتصادى جهان بر دومحور شرق و غرب - آمريكا و شوروى سابق - بود. از اين رو نويسنده محترم در هنگام برشمردنِ مصداق ها، گاهى از شرق و غرب، شوروى و آمريكا و كمونيسم و سوسياليسم، و كاپيتاليسم (سرمايه دارى) نام برده است. حال آن كه همگان شاهد بوديم كه پس از فروپاشىِ اتحاد جماهير شوروى، نظام سوسياليستى و نيز پشتوانه هاى فكرى آن؛ يعنى ماترياليسم و كمونيسم نيز درهم شكسته شد و براى هميشه به زباله دان تاريخ پيوست.

ما در اين اثر، اين گونه تحليل هاى نويسنده را حذف و اصلاح نكرديم، چرا كه شيرازه مطالب از هم مى پاشيد و توجه و واقع بينىِ سياسى يك فقيه صاحب قلم را نسبت به دو قطب شرق و غرب در زمانه خودش از بين مى برد. همه انديشوران - حتى آنان كه اكنون نيز حيات دارند - و در فضاى آن زمان، قلم زده و مسائل سياسى، اقتصادى و اجتماعى را بر پايه جهان دو قطبى تحليل كرده اند، هيچ گاه آثار آن زمان خود را عوض نكرده اند.

هم چنين در اين جا برخى آمار و ارقام آمده كه مربوط به زمانه خود است؛ هرچند پاره اى از آنها روزآمد شده، باز برخى هم چنان باقى است و تغيير آنها نوعى ناهماهنگى را به وجود مى آورد. اميد است كه مطالعه اين اثر، نگرشى منسجم در خصوص نظام اسلامى و ساختار آن به خواننده ارائه كند و او را در يافتن طرحى جامع براى حل مشكلات اساسى جامعه، مدد رساند.

گروه ترجمه آثار آية اللّه العظمى شيرازى

ص: 20

فصل اول : آيا جهان ساختار سالمى دارد؟

اشاره

ص: 21

ص: 22

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحمد للّه ربِّ العالمين والصَّلاة والسَّلام على محمَّد و آله الطَّاهرين، واللعنة على أعدائهم إلى قيام يوم الدين.

شناخت چيزها

دو قانون مشهور فلسفى وجود دارد كه مى گويد: «تعرف الأشياء بأمثالها؛ چيزها با شناختِ همگون آنها شناخته مى شود» و «تعرف الأشياء بأضدادها؛ چيزها با شناختِ ضد آنها شناخته مى شود» هر دو قانون درست است، انسان وقتى روز را مى شناسد كه شب فرا رسد و اگر روز همواره تداوم داشته باشد، هرگز آن را نخواهد شناخت، عكس آن نيز درست است؛ انسان وقتى تشنگى را خواهد شناخت كه سيراب شده باشد و يا وقتى سيراب بودن را مى فهمد كه تشنه شده باشد. از اين رو قانون ديگرى در فلسفه مطرح مى شود كه مى گويد: «حكم الأمثال في ما يجوز و في ما لا يجوز واحد؛ حكم همگون ها در روائى ها و ناروائى ها يك گونه است».

بنابراين، بر امور همگون اشيائى معيّن بار مى شود، همان گونه كه اشياء معيّن بار نمى شود. دو سفيد، هم موجب ديدن مى شوند و هم مانع ديدن نمى شوند؛ چنان كه دو سياهى مانع ديدن مى شوند و نيز موجب ديدن نمى شوند. از اين قبيل مثال ها بسيار است.

از همين رو اگر بخواهيم عاقلى را بشناسيم او را با عاقل ديگرى مى سنجيم كه هر دو آنان رفتارهاى سنجيده دارند و از آن دو آثار آشفتگى در سخن، حركت، سكون، خوردن،

ص: 23

نوشيدن، راه رفتن و غيره ديده نمى شود. همچنين خردمند را به سنجشِ با بى خرد مى توان شناخت، چنان كه ديوانه را در سنجش با خردمند مى توان شناخت. وقتى خردمندى را با حركت هاى سنجيده ديديم، خواهيم فهميد كه ديوانه كسى است كه حركت سنجيده ندارد و چون ديوانه آشفته رفتار را ديديم خواهيم فهميد كه خردمند كسى است كه چنين نباشد.

دنياى خردمندان و دنياى بى خردان

آيا دنياى كنونى ما، دنياى خردمندان است و يا دنياى ديوانگان؟ شايد اين پرسش شگفت بنمايد! زيرا روشن است كه دنيا، دنياى خردمندان است و ديوانگان افراد اندكى هستند كه در ديوانه خانه ها و بيمارستان هاى روانى نگه داشته مى شوند. امّا اين ظاهر داستان است و ژرف نگرى چيز ديگرى مى گويد. از خود مى پرسيم: ديوانه كيست؟ تا از اين راه ببينيم كه دنيا مجموعه اى است فراهم آمده از خردمندان يا ديوانگان؛ و مى پرسيم: خردمند كيست؟ تا بدانيم كه آيا دنيا مجموعه اى خردمندانه است يا نابخردانه.

ديوانه كسى است كه رفتارهاى نسنجيده اى دارد كه به خود و ديگران آسيب مى رساند و خردمند كسى است كه رفتارهاى سنجيده دارد و به خود و ديگران بهره مى رساند. آيا چنين نيست؟ اگر پاسخ مثبت است، اينك، اين پرسش مطرح مى گردد كه آيا دنياى كنونى، براى خود و ديگران رفتارهايى سودمند دارد، و يا آيا به رفتارهاى زيان بخش اقدام مى كند يا خير؟ روشن است كه هركسى خواهد گفت: من خردمندم، چنان كه هر شركت و هر حكومتى چنين پاسخ خواهد داد. اما اگر دنيا، دنياى خردمندان است، پس چرا در فاصله دو جنگ جهانى، ميليون ها نفر در جهان كشته شدند و دنيا به ويرانه اى آكنده از خون، اشك، معلول و زمين گير و امثال آن تبديل شد؟

چرا سازمان ملل را كه روشن ترين نمونه انحراف است مى پذيريم، سازمان مللى كه جايگاهى براى از بين رفتن حقوق افراد است؟ اين سازمان، حقوق دولت هاى بزرگى كه در آن ميليون ها انسان زندگى مى كنند همپايه دولت كوچكى مى داند كه يكصدهزار نفر در

ص: 24

آن زندگى مى كنند و هر دو از يك رأى برخوردارند. آيا درست است كه بين يك جامعه يكصدهزار نفرى و يك جامعه هزار ميليونى برابرى وجود داشته باشد؟ آيا اين يعنى هدر دادن حقوق نهصد ميليون نفرِ ديگر نيست؟ حقوق اين افراد باقى مانده كجا رفته؟ آيا اين شبيه آن نيست كه به هزار نفر غذايى داده شود، كه به يك نفر داده شده است؟ بلكه نسبت بسيار بيش از اين است، زيرا نسبت يك به صدهزار نيست، بلكه يك دهم درصد است، و درست مثل آن است كه به يك نفر ده قرص نان داده شود و براى هزار نفر يك قرص نان!

چرا اموال گاه چنان تلنبار مى شود كه پاره اى افراد مالك ميلياردها شوند، در حالى كه ميليون ها نفر در گرسنگى به سر ببرند و ميليون ها كودك از گرسنگى بميرند؟ آيا اين زاييده تفكر خردمندانه است؟ اگر پدر خانواده اى به يكى از فرزندان خود ده قرص نان بدهد و ده تاى ديگر را تا حد مرگ گرسنه رها كند، آيا مردم او را پدرى خردمند مى شمارند؟ اگر چنين پدرى خردمند است، پس ديوانه كيست؟ بنابراين ديوانه تنها آن نيست كه در خيابان جست وخيز كند و يا از ديوار بالا رود، لباسش را پاره كند، خودش را آلوده نمايد، بلكه ديوانه كسى است كه به خود و ديگران آسيب برساند.

اگر دنيا، دنياى خردمندان است، چرا از سويى براى حفظ سلامتى بيمارستان مى سازد، پزشكان ماهر تربيت مى كند و براى مداواى چشمى، قلبى، پايين آوردن تبى و امثال آن يك شبانه روز تلاش مى كند و از سويى ديگر سلاح كشتارجمعى مى سازد كه ميليون ها زخمى، زمين گير و معلول به جا مى گذارد؟ آيا اين كارى است خردمندانه؟ آيا پدرى كه به دليل ناخوشى فرزندش او را نزد طبيب ببرد و به او توجه ويژه كند تا خوب شود و آن گاه چاقو برداشته و دست فرزند ديگرش را جدا كند و يا چشم او را از كاسه در آورد و يا گوش او را ببرد و يا دماغش را بشكند و يا پايش را ناقص كند، مى توان چنين كسى را خردمند شمرد؟

اگر دنيا، دنياى خردمندان است، چرا محصول گندم، نيشكر و برنج را مى سوزانند و ميليون ها قوطى دارو و شيرخشك را در دريا مى ريزند، در حالى كه ميليون ها انسان گرسنه و يا دست كم به سوءتغذيه گرفتارند و يا به سبب فقدان دارو، غذا و بهداشت بيمار هستند؟

ص: 25

آيا اين كارها گواه آن نيست كه دنياى كنونى ما سنجيدگى رفتارى خود را از دست داده؟

نگاه قرآن

قرآن حكيم در آيات گوناگونى به اين واقعيت اشاره مى كند و مى گويد: «وَ مَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَ هِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنَهُ فِى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِى الْأَخِرَةِ لَمِنَ الصَّلِحِينَ»(1)؛ «و چه كسى - جز آن كه به سبك مغزى گرايد - از آيين ابراهيم روى بر مى تابد؟ و ما او را در دنيا برگزيديم؛ و البته در آخرت از شايستگان خواهد بود».

كسى كه از ملّت فردى برگزيده در دنيا و صالح در آخرت روى برتابد، واقعا سبك مغز است. و در آيه ديگرى مى فرمايد: «سَيَقُولُ السُّفَهَآءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِى كَانُوا عَلَيْهَا قُل لِّلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ»(2)؛ «به زودى مردم كم خرد خواهند گفت: چه چيزى آنان را از قبله اى كه بر آن بودند، رويگردان كرد؟ بگو: مشرق و مغرب از آن خداست؛ هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى كند».

هركس كه از صالحين و مصلحين دورى گزيند، انسان سفيهى است. پس از حق جز گمراهى نيست و پس از حق، راهى جز سبك مغزى وجود ندارد. و در آيه ديگرى مى فرمايد: «وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَآءَ أَمْوَ لَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَمًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا»(3)؛ «و اموال خود را - كه خدا آن را وسيله قوام [زندگى] شما قرار داده است - به سفيهان مدهيد، [ولى ]از [عوايد] آن به ايشان بخورانيد و آنان را پوشاك دهيد، و با آنان سخنى پسنديده بگوييد».

آنان كه در اموال تصرّفى ناخردمندانه انجام مى دهند، سبك سران هستند و براى انسان خطرناك است كه به اين افراد مال بسپارد و گرچه اموال شرعاً از آن آنان باشد. خداوند ازاين اموال به عنوان «مالهاى شما» ياد كرده است، زيرا مجموعه اموال براى همه بشر است

ص: 26


1- . سوره بقره، آيه 130.
2- . همان، آيه 142.
3- . سوره نساء، آيه 5.

و زمانى كه ثروتى به سبك سرى داده شود و او نادرست در آن تصرّف كند، مفهوم آن نقص در اموال همه انسان هاا ست. مثلاً اگر هزار نفر با هزار درهم در نظر گرفته شود و بعضى از اين افراد، ناروا در آن تصرّف كنند و با در دست گرفتن يكصد دينار و افكندن آن توسط آنان به دريا، براى هزار نفر نهصد دينار باقى مى ماند و با اين كار در مجموع اموال آنان نقص حاصل مى شود. خداى متعال در آيه ديگرى مى فرمايد: «وَ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا»(1)؛ «و [شگفت] آن كه كم خِرَد ما درباره خدا، سخنانى ياوه مى سرايد».

كسى كه بر خدا ياوه مى گويد، نابخرد است. در روايت است كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فردى را ديد كه رفتار ناروا دارد. فرمود: اين كيست؟ گفتند: ديوانه است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: او ديوانه نيست، بلكه بيمار است. پرسيدند: پس ديوانه كيست؟ فرمود: كسى است كه خدا را نافرمانى مى كند»(2).

پيامدهاى انحراف

روشن است كه نافرمانى خداوند، انحراف از راه راست در زندگى است، و هر انحرافى پيامدهاى بدى دارد. آن كه شراب مى خورد موجب بيمارى جسمى خود مى گردد؛ و آن كه قماربازى مى كند، براى خود زيان و نابودى به بار مى آورد؛ و آن كه زنا مى كند، براى خود بيمارى هاى روحى، جسمى و اجتماعى درست مى كند؛ آيا اين ها نوعى ديوانگى نيست؟ فرق تنها در اين است كه آزار ديوانه اندك است، زيرا آزار او غالبا از چهارچوب زيان هاى اندك پا فراتر نمى نهد، امّا ديوانه شهرت و يا ديوانه قدرت و يا ديوانه چيرگى بر ديگران، بر خودشان و بر ميليون ها انسان آسيب مى رسانند و به همين دليل در حديث است كه: «إذا فسد العالِم فسد العالَم؛ هرگاه عالِم فاسد شود، جهان فاسد مى گردد».

عالِم منحرف تنها به آخرت خود زيان نمى رساند، بلكه پيش از آخرتش به دنيايش وبه ديگران زيان مى رساند. بنابراين دنياى امروز، دنياى ديوانگان است، و هرگز دنياى خردمندان نيست، دنياى بيماران است و نه دنياى تندرستان، دنياى منحرفان است و نه

ص: 27


1- . سوره جن، آيه 4.
2- . ر.ك: مستدرك الوسائل، ج 12، ص 31.

دنياى درستكاران.

نشانه هاى جامعه بيمار

بنابراين نمى توان گفت: «جامعه پيش مى رود و هر جامعه اى كه به روند خود ادامه مى دهد و مراحل زندگى را پشت سر مى گذارد، جامعه اى سالم است» زيرا بايد روح كلّى حاكم بر جامعه را در نظر گرفت كه آيا با معيار درست، هماهنگ است و يا با آن تطبيق نمى كند؟ اگر با مقياس درست، هماهنگ است، جامعه اى سالم است ولى اگر هماهنگ نيست، جامعه اى كجراه، بيمار و ديوانه است. تشخيص اين امر در گرو انتظار فرجام آن نيست كه بگوئيم: اين اجتماع در حركت، همچون سياره اى است كه به دوران افول نزديك مى شود و اكنون روندى معتدل دارد و روزى با چيزى برخورد مى كند و آتش مى گيرد و نابود مى شود! بارى، جامعه بيمار دو نشان واضح دارد: اين كه در آن نقص پيدا مى شود و دوّم آن كه به زودى نابود مى گردد. هر دو اين نشانه ها در جامعه امروز وجود دارد و همانند آن سياره در حال سوختن است كه پس از مدّتى برخورد مى كند، از بين مى رود و متلاشى مى شود.

جامعه اى كه ما در آن زندگى مى كنيم اكنون در حال سوختن پيش مى رود، آكنده از جنگ، شورش، جنون مسابقه تسليحاتى، افراط و تفريط، نيرنگ، مكر و خدعه، غش و احتكار، سرمايه دارى منحرف و كمونيستى جنون آميز است. اختلاف طبقاتى به قدرى است كه در سويى شكم هاى برآمده و در سويى ديگر شكم هاى گرسنه مى باشد. گروهى از سيرى راهى گور مى گردند و گروهى ديگر از فقر، گرسنگى و تشنگى به گور مى روند و اين واقعيت جامعه است. امّا در آينده، جامعه به سوى نابودى و رسيدن به خط پايان است. تمدّنى كه انسان قرن هاست بدان دست يافته، در حال از بين رفتن است. آيا اين دليل بر انحراف و بى خردى جامعه نيست؟ آيا اين واقعيت، خردمندان را به انديشه براىچگونگى مداوا و رهايى همه جهان از اين موقعيت فرا نمى خواند؟ رهايى همه جهان و نه امّتى خاص و يا شهرى و گروهى خاص.

ص: 28

عوامل انحراف جهانى

از عوامل انحراف، محدوديّت و نقص فرهنگ است. مقصود از نقص فرهنگ، فرهنگ خاص از قبيل فرهنگ اقتصادى يا فرهنگ اجتماعى و يا فرهنگ تربيتى و يا فرهنگ نظامى و يا فرهنگ مديريت و يا فرهنگ حكومت و يا فرهنگ كشاورزى و امثال آن نيست، بلكه مقصودمان نقص همه فرهنگ زندگى است. براى روشن شدن بحث لازم است كه: اولاً: طبيعت انسان را بشناسيم، ثانيا: خوشايندها و ناخوشايندهاى طبيعت وى را درك كنيم، و ثالثا: ببينيم كه آيا جامعه از خوشايندها و ناخوشايندها تشكيل يافته است؟ درست نيست كه بگوئيم: بايد از اكثريت پيروى بكنيم. چنان كه اين هم درست نيست كه بگوئيم كه بايد خودمان را از پيروى و يا مخالفت كنار بكشيم؛ چنان كه درست نيست بگوئيم: بايد حتماً مخالفت كرد؛ زيرا هر چيزى به جاى خويش نيكوست. اگر اكثريت در مسيرى درست گام بر مى دارد، بايد پيروى كرد و اگر در راه انحراف، مخالفت، و اگر بينابين، در آن صورت بايد از بخش درستِ آن پيروى كرد و از بخش نادرستش دورى جست.

فطرت سركوب شده

در «شناختِ طبيعتِ انسان»، فطرت پاك انسان سركوب شده است. خداى سبحان فرموده: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(1)؛ «سرشتى كه خدا مردم را بدان سرشته است. آفرينش خدا تغييرپذير نيست».

همان گونه كه هر چيزى در زندگى، سرشت و خاصيتى ويژه و طبق نهاد خداوند دارد، انسان هم برخوردار از سرشتى خاص است و اين سرشت خشنودى ها و ناخشنودى هاى او را بر وى املا مى كند. خداى متعال مى فرمايد: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ»(2)؛ «هركس بر[اساس] ساختار خودش رفتار مى كند».

همان گونه كه سرشت درختان با سرشت حيوانات فرق دارد، سرشت خود درخت ها

ص: 29


1- . سوره روم، آيه 30.
2- . سوره اسراء، آيه 84.

هم از يكديگر متمايز است، سرشت [و به تعبير درست تر فطرت] انسان نيز چنين است. در دنياى امروز برخى از متفكران و سياستمداران هستند كه مى پندارند، نهاد انسان برگ سفيدى است كه مى شود هر نقشى در آن نگاشت و به همين سبب از مقوله هايى چون شست وشوى مغزى و تبليغ و اطلاع رسانى به گونه اى كه خود مى خواهند، سخن مى رانند. در كشورهاى غربى همه امكانات در راستاى سوق دادنِ انسان به سوى سرمايه دارى، و در كشورهاى شرقى به سوى كمونيستى، و در پاره اى از كشورها به سوى ملى گرايى و امثال آن، بكار گرفته مى شود، و اين تلاش ها موجب ازهم گسستگى شخصيتى آدميان مى گردد، زيرا از سويى انسان نداى وجدان و بانگ فطرت خود را مى شنود و از سوى ديگر رسانه ها عليه و در مخالفتِ با آن تلاش مى كنند.

سياستمداران و متفكرانى كه نهاد انسان را برگى سفيد مى پندارند كه مى شود در آن هر نقشى نگاشت و زمينِ تهى كه در آن هرگونه كشتى كاشت، بر پايه اين منطق انسان ها را گاه سوى غرب و گاه سوى شرق مى كشانند، يعنى درست چيزى كه باعث ازهم گسستگى در شخصيت مردم جهان مى شود و انسان از هويت خود دور مى گردد. قرآن با عبارتى دقيق به اين موضوع چنين اشاره مى كند: «وَ لاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا»(1)؛ «و از آن كه، قلبش را از ياد خدا غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروى كرده و كارش بر [پايه] زياده روى است، اطاعت مكن».

هواى نفس، استقامت و پايدارى ندارد، گاه بارها او را به سوى جنوب، و گاه به سوى شمال، و زمانى به سمت شرق و وقتى ديگر به سوى غرب مى برد. و انسانى كه پيرو هواى نفس خويش است، مانند خوشه انگورى است كه دانه هاى انگور از آن جدا شده است. لذادانه هايى كه از خوشه جدا شده اند، وقتى تمام خوشه را جابه جا مى كنيم از هم مى پاشند.

انسان بايد سرشت استوار و تهى از هواهاى درونى و گمراهى هاى بيرونى اش را مورد توجّه قرار دهد. اگر فطرتش رشدى طبيعى داشت، در آن صورت انسانى است سالم، و

ص: 30


1- . سوره كهف، آيه 28.

جامعه پديد آمده از اين افراد، جامعه اى خواهد بود سالم؛ و اگر انسان بيمار باشد، در آن صورت جامعه اى كه از اين افرادِ بيمار شكل گرفته، بيمار خواهد بود، همانند جامعه كنونى ما.

هماهنگى بين سرشت و رفتار

پس از آنكه طبيعت انسان و سرشت او را بدون رنگ آميزى هاى درونى و بيرونى شناختيم، مبحث دوم مطرح مى شود كه چه چيزى با سرشت انسان مناسب و چه چيزى نامناسب است، تا بين فطرت و خويشتنِ انسان هماهنگى ايجاد كنيم. در اينجا انحراف ديگرى قابل طرح است و آن اين كه «انسان بايد همواره در كنار مردم باشد، هرگونه كه آنان هستند». از دير باز در بين مردم اين مثل معروف بوده است كه «همرنگ جماعت باش». در حالى كه سخنِ درست آن است كه با مردمِ درستْ بودن خوب، و با مردم منحرفْ هماهنگ و همسوى بودن، گمراهى و مايه مكافات و اندوه است. آيا انسان مى تواند وقتى كه به شرق رفت، همرنگ آنان شود و چون به غرب رفت به رنگ آنان در آيد؟ آيا ممكن است كه انسان در نهايت راست گرايى و نهايت چپ گرايى، خوشبخت باشد؟ اين همان مفهوم تهى شدن انسان از خويشتنِ خويش است. در حقيقت جامعه اى كه از چنين مصالحى تشكيل گردد، يعنى انسان هاى تهى از خويش، جامعه اى است بيمار و منحرف، و انسان را در تنگناى زندگى قرار مى دهد. خداى متعال مى فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَعْمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَى وَ قَدْ كُنتُ بَصِيرًا * قَالَ كَذَ لِكَ أَتَتْكَ ءَايَتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَ لِكَ الْيَوْمَ تُنسَى»(1)؛ «و هركس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگى تنگى خواهد داشت، و در روز رستاخيز او را نابينا محشور مى كنيم. مى گويد:"پروردگارا، چرا مرا نابينا محشور كردى با آن كه بينا بودم؟" مى فرمايد: همان طور كه نشانه هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همان گونه فراموش مى شوى».

انسان در زندگى گرفتار تنگى معيشت مى گردد، زيرا درون او چيزى است، و برون آن

ص: 31


1- . سوره طه، آيه هاى 124 تا 126.

چيز ديگر و بين درون و برون از اين جهت نوعى ازهم گسستگى و به هم ريختگى وجود دارد. از سوى ديگر: وجود قوانين قراردادى كه بر گرده انسان سنگينى مى كند، باعث تنگى و دشوارى ديگرى مى گردد و در واقع تنگى و دشوارى روحى و تنگى و دشوارى جسمى برايش پديد مى آيد كه رفتن، ماندن و كاركردنش با گرفتارى همراه مى گردد، بلكه در همه آزادى ها با دشوارى مواجه مى شود، زيرا در همه آنها سركوب شده و دربند خواهد بود، آن سان كه در دنياى كنونى مى بينيم، و انسان در زندگى دنيايى گرفتارِ سختىِ زندگى مى شود و در آخرت هم نابينا محشور مى گردد.

به همين سبب، رهبران مسلمان در صدر اسلام وقتى با اقوام و ملّت هاى ديگر روبه رو مى شدند و آنها را به اسلام فرامى خواندند مى گفتند: ما آمده ايم تا مردم را از بندگى انسان ها به بندگى خدا و از تنگى زمينى به فراخىِ آن رهنمون باشيم.

آرى انسانى كه سنگ مى پرستيد، در تنگى روانى و مشكلات و ازهم گسيختگى روحى زندگى مى كرد و سرشت او به سنگ، بت و خدايان بشرى كفر مى ورزيد، در حالى كه جامعه او بر همين انسان، از روى ترس يا تمايل و جهل، لازم مى كرد كه سنگ را بپرستد. در نتيجه ازهم پاشيدگى و خروج از موازين حق، عدالت، فطرت و در پى آن تنگى معيشت و تنگى زندگى به وجود مى آمد. در زمان حاضر هم ما در جهان اين دو موضوع را مى بينيم، زيرا جهان به جاهليت بازگشته، اما جاهليتى با پيرايه و رنگى غير از آن كه پيش از اسلام بود.

شناخت تركيب جامعه

پس از اين دو موضوع - شناخت سرشت انسان و شناخت آنچه كه با سرشت او هم آهنگ است - به مسأله سوّم مى پردازيم و آن اينكه آيا جامعه از هماهنگ ها و يا ناهماهنگ ها، و ياآميزه اى از آن دو تشكيل يافته است؟ اگر جامعه با سرشت خود هماهنگ است، جامعه اى سالم خواهد بود و بايد با آن هماهنگ و همسوى بود، و اگر جامعه با آن ناهماهنگ است، جامعه اى است بيمار كه بايد از آن دورى گزيد، و اگر آميزه از آن دو است، در آن صورت

ص: 32

جامعه اى مخلوط از صحيح و ناصحيح است. خداى سبحان مى فرمايد: «خَلَطُوا عَمَلاً صَلِحًا وَ ءَاخَرَ سَيِّئًا»(1)؛ «آنان كردارهاى درست و كردارهاى نادرست را به هم آميختند».

در اين صورت بايد از هماهنگ ها پيروى و با ناهماهنگ مخالفت ورزيد. بنابراين به طور مطلق نمى توان حكم كرد به نافرمانى و يا فرمان گذارى، يعنى زندگى انزوا طلبانه، كه جامعه به دين و باورهاى خود بپردازد و انسان به دين و عقايد خود، بلكه بايد از درست ها پيروى كرد و با نادرست ها مخالفت ورزيد.

انسان و طبيعت

اجناس سه گانه، طبق اصطلاح فلسفى آن: گياه، انسان و حيوان را مى بينيم كه باهم متفاوتند. گياه جزءِ جدا ناشده از طبيعت مى ماند و از اين رو همواره در پيوند مستقيم با خاك و زمين است، زمين فعّال مى شود و گياه را به وجود مى آورد و آن را مى پروراند تا شكل گياه به خود بگيرد. امّا حيوان به طور كامل از طبيعت جدا نمى گردد و به طور مطلق هم وابسته به طبيعت نمى ماند و نيمى از ارتباط با طبيعت را با خود دارد و نه به طور كامل جداى از آن است، و نه در همه كارهايش در پيوند كامل با آن. امّا انسان به دليل خِرَد، شناخت، تسلط بر خود و بر طبيعت، از طبيعت كاملاً جداست و قابليّت رشد عقلى، عاطفى و فكرى دارد.

از همين رو بايد انسان به چگونگى سازمان دهىِ رابطه اش با خويشتنِ خودش شناخت داشته باشد. زيرا گاه انسان از خودش هم جدا مى گردد. نيز به چگونگى سازمان دهى بين خود و جامعه اش و چگونگى سازمان دهى بين خود و طبيعت اهميّت دهد و زمانى كه فهميد خدايى حكيم دارد بايد به چگونگى تنظيم رابطه خود با خدايش بينديشد. وهنگامى كه همه اين سامان دهى ها با يكديگر هماهنگ بود، در آن صورت در آغوش خير، رفاه و خوشبختىِ روحى و جسمى خواهند زيست. ولى اگر بعضى از اين سامان دهى ها باهم هماهنگ نبود، نابودى، به مقدار جدايىِ بينِ آنها، فراهم مى آيد.

ص: 33


1- . سوره توبه، آيه 102.

گونه هاى دورى از شخصيت

دورى بين شكاف هاى چهارگانه، شكاف هاى سه گانه، دوگانه و يگانه حاصل مى گردد. البته نوع ديگرى از شكاف و دورى هم وجود دارد كه ناپيوستگى در يكى از امور چهارگانه به طور اجمال است. زيرا پيوستگى و آشفتگى امر بسيطى نيستند تا پيوستگىِ مطلق و يا آشفتگىِ مطلق وجود داشته باشد. از اين رو، پيوستگى و آشفتگى گاه در يكى از گونه هاى چهارگانه ياد شده بر پايه اختلافِ درجه ها به وجود مى آيد و به همين خاطر در آيات قرآنى اشاره به اين امر را مشاهده مى كنيم: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالاْءِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ سَآءَ مَا يَعْمَلُونَ»(1)؛ «و اگر آنان به تورات و انجيل و آنچه از سوى پروردگارشان به سويشان نازل شده است، عمل مى كردند، قطعا از بالاى سرشان [بركات آسمانى] و از زير پايشان [بركات زمينى] برخوردار مى شدند. از ميان آنان گروهى ميانه رو هستند، و بسيارى از ايشان بد رفتارى مى كنند».

اگر بين همه امور - كه در برپا داشتن تورات، انجيل و قرآن خلاصه مى گردد - هماهنگى ايجاد شود، زندگى انسان، زندگىِ سرشارِ از آرامش و برخوردارى خواهد شد و به خوشبختى مى رسد؛ ولى اگر هماهنگى نباشد، جريان برعكس خواهد بود. از همين رو خداوند مى فرمايد: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»(2)؛ «به خاطر آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است، تا [سزاى ]بعضى از آنچه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند».

آنان به خاطر بدى كردار و آشفتگىِ در كارهايى كه بايد در آنها سامان و پيوستگى باشدبازتاب كارهايشان را چشيدند. و مى فرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ يَوْمٌ لاَّ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ * مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صَلِحًا فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ * لِيَجْزِىَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّلِحَتِ مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْكَفِرِينَ»(3)؛

ص: 34


1- . سوره مائده، آيه 66.
2- . سوره روم، آيه 41.
3- . سوره روم، آيه هاى 43 تا 45.

«پس به سوى اين دين پايدار روى آور، پيش از آن كه روزى كه برگشت ناپذير باشد از سوى خدا فرا رسد، و در آن روز [مردم] دسته دسته مى شوند. هركه كفر ورزد، كفرش به زيان او خواهد بود و كسانى كه كار شايسته كنند، [فرجام نيك را] به سود خودشان آماده مى كنند. تا [خدا ]كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به فضل خويش پاداش دهد، كه او كافران را دوست نمى دارد».

انسان و خيانت در امانت

بنابراين انسان، با گياهى كه از طبيعت است و حيوانى كه نيمه جدا شده از طبيعت است، تفاوت دارد. از اين رو، بايد خودش را جداىِ از طبيعت و رهاىِ از چنگال آن ببيند، و زندگى اش را بر اين مبنا، بنيان نهد، و بداند كه در اين حالت چگونه زندگى كند. اگر انسان در خوردن، آشاميدن، زناشويى، مسكن و امثال آن، انسانيت خود را فراموش كرده و پيرو حيوان گردد، همچون چهارپايان مى شود، بلكه از آنها هم بدتر؛ زيرا مالكِ چيزى است، امّا آن را بى هدف هدر مى دهد، در حالى كه چهارپايان مالك آن چيز نيستند و خداى سبحان با اشاره به اين حقيقت و اين كه كافران در چگونگى زندگى و ارتباط با طبيعت، همچون حيوانات مى گردند، مى فرمايد: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَمُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ»(1)؛ «و كسانى كه كافر شده اند، [در ظاهر] بهره مى برند و همان گونه كه چهارپايان مى خورند، مى خورند، و[لى] جايگاهشان آتش است».

آنان در زندگى چهارپا هستند و چهارپايان سزاوارِ كرامتِ بهشت نيستند، و فرجام كار آنان به آتش دوزخ است، زيرا برترى و والايى خود را فراموش كرده اند. اما چهارپايان،تبديل به خاك مى شوند. خداى متعال مى فرمايد: «وَ يَقُولُ الْكَافِرُ يَلَيْتَنِى كُنتُ تُرَ بَا»(2)؛ «و كافر مى گويد: كاش من خاك بودم» زيرا كافر مى نگرد كه چهارپايان به خاك تبديل شده اند، ولى او به خاك تبديل نشده است، زيرا او مالكِ چيزى بود كه آن را هدر داده است، پس بايد پى آمدهاى آن را در زندگى خود، بچشد.

ص: 35


1- . سوره محمد، آيه 12.
2- . سوره نبأ، آيه 40.

اين از جهتِ چگونگىِ معيشتِ دنيايى است، امّا از نظر آن كه خداى متعال به او چيزى عطا كرده، و او بدان توجّه نكرده است، خداى سبحان مى فرمايد: «إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً»(1)؛ «آنان جز اين كه چون چهارپايان باشند، نيستند بلكه گمراه تر از آن هستند».

قرآن اشاره مى كند كه انسان آنچه را خدا به او عطا كرده و او را بدان شرافت داده، با هدردادنِ آن به خود ستم كرده و قدر خود را ندانسته است؛ چيزى كه موجب خوارى دنيا و كيفر آخرت است، آنجا كه مى فرمايد: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاْءِنسَنُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»(2)؛ «ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم؛ پس آنها از پذيرشِ آن سرباز زدند و از آن هراسناك شدند، ولى انسان آن را [پذيرفت و] برداشت. راستى كه او ستمگرى است نادان».

تفاوت انسان و ساير موجودات

گياهان در تأمين نيازهاى خود، نيازمندِ تحملِ رنج و زحمت نيستند، بلكه خداى سبحان آنها را به گونه اى آفريده است كه زمين و آسمان نيازهاى گياهان را تأمين مى كنند. حيوان براى رفع گرسنگى و تشنگى و تأمين ساير نيازهاى خود نيازمند تلاش است، چون مثل گياهان نيست. و امّا انسان چون از طبيعت دورتر است، به همه چيز نيازمند است، زيرا نه همانند فرشتگان است كه از طبيعت كاملاً دور باشد و در نتيجه نيازمند تأمين جا، لباس،خورد و خوراك و ديگر نيازمندى هاست. البته اين جهتِ تفاوت انسان با ديگر حيوانات نيست، بلكه به خاطر آن كه انسان همان گونه كه در ارتباط با زمين است در ارتباط با آسمان هم هست، نيازهاى ناشى از روح او افتراق بين او با حيوان است و زمانى كه بتواند بين اين جهت هاى گوناگون هماهنگى و پيوند برقرار كند، در آن صورت انسان كامل مى گردد، و جامعه اى كه از اين افراد تشكيل شده باشد، جامعه اى سالم خواهد بود. اما اگر نتواند مسير خود را تصحيح كند، فردى غيرسالم به شمار مى رود و در واقع يا در نهايتِ بيمارى خواهد

ص: 36


1- . سوره فرقان، آيه 44.
2- . سوره احزاب، آيه 72.

بود، در صورتى كه در همه پيوندهايش بى نظمى حاصل شود و يا در بخشى از جنبه ها بيمار خواهد بود، در صورتى كه در بعضى از جنبه هاى نيازمندِ به هم بستگى خللى ايجاد شود.

ابعاد تركيبى انسان از نگاه نهج البلاغه

اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه به نيازهاى انسانى ناشى از چگونگى آفرينش او، چنين اشاره مى كنند: «آن گاه، خداى از قسمت هاى درشت و نرم و شيرين و شور زمين، خاكى را گرد آورد و آن را با آب شست تا خالص شود و با رطوبت آميخت تا چسبناك گردد و از آن، صورتى داراى انحناء، كشيدگى، اندام ها و مفاصل قرار داد، و آن را خشك كرد تا خود را بگيرد، و محكمش كرد تا چون سفال گردد، تا هنگامى مشخص و زمانى معلوم. آن گاه، از روح خود در آن دميد. سپس آن را در شكل انسانى درآورد، داراى ذهنى كه جولان دهد، و فكرى كه با آن تصرّف كند، و اندام هايى كه به كارشان گيرد، و ابزارى كه به حركتش در آورد، و شناختى كه با آن، بين حق و باطل، چشيدنى ها، بوييدنى ها، رنگ ها و اجناس فرق بگذارد، و آن انسان را به سرشت رنگ هاى گوناگون، و همگونى هاى هماهنگ، ضدهاى برابر هم، و طبيعت هاى مخالف هم از قبيل: گرمى و سردى، ترى و خشكى، عجين كرد...».

تا آن جا كه مى فرمايند: «و او را به خانه آزمايش و محل زاد و ولد فرو فرستاد و از فرزندان او پيامبرانى برگزيد كه بر وحى، از آنان پيمان گرفت، و ابلاغ رسالت را امانت آنان قرار داد، وقتى كه اكثر مردم عهدى را كه خدا با آنان كرده بود، تغيير دادند، شيطان آنان را از شناختِ خدا باز داشتو از عبادت او دست شستند، و به حق او ناآگاه گشتند. خداوند پيامبرانش را بين آنان برگزيد تا پيمان فطرى آنان را استوار سازند و نعمت فراموش شده اش را به ياد آرند و با ابلاغِ رسالت بر آنان احتجاج كنند و گنجينه هاى خرد آنان را برانگيزانند و آيات نهاده در آسمانِ بالاى سرشان را كه برافراشته شده، و گاهواره اى كه زير پايشان گسترده شده و توشه زندگى كه آنان را زنده نگه مى دارد، مرگ هايى كه آنان را نابود مى كند، بيمارى هايى كه پيرشان مى سازد و بلاهايى كه

ص: 37

پى درپى بر آنان فرود مى آيد، به آنان نشان بدهند»(1).

بنابراين در منطق واقعى كه امام عليه السلام بيان مى كنند، انسان اولاً: موجودى فراهم آمده از پيكر و روح است، و ثانيا پيكر او برآمده از چندين چيز است. چنان كه روح او هم آميزه اى از چند چيز است - آنسان كه در ديگر روايت ها آمده است - همان گونه كه جسم انسان بنا به گفته امام عليه السلام آميخته اى از چند چيز است، روح او نيز آميخته از چند چيز است كه امامان عليهم السلام در مسأله «سپاه عقل» و «سپاه جهل» طبق تفسيرى كه در كتب حديث آمده، بيان داشته اند و انسان آنچه آنان فرموده اند در وجود خود مى بيند، گرچه در عين دستيابى به كرانه هاى آسمان و اعماق زمين، ژرفاى نفس و ويژگى هاى آن را نيز خوب نمى شناسد.

ثالثا: امام عليه السلام چگونگى هماهنگى بين اين دو متضاد، روح و جسم، و نيز متضادهاى هر كدام را بيان مى كنند، و اين همان چيزى است كه ما در پى توضيح آنيم، زيرا با بيان آنچه گذشت، پرسش به اين مضمون مطرح مى گردد كه انسان بين اين امور چهارگانه چگونه ارتباط برقرار مى كند، و نيز در درون هر كدام از اين امور چگونه پيوند و همبستگى فراهم مى آيد؟

انسانى كه بين هر كدام از آنها با يكديگر و بين هركدام به تنهايى پيوند برقرار كرد، انسان سالمى مى شود و جامعه اى كه از اين افراد تشكيل مى شود، جامعه سالمى خواهد بود، اما وقتى نتوانست بين آنها پيوند ايجاد كند و آشفتگى و پراكندگى به وجود آمد، فرد و جامعه تشكيل يافته از او، بيمار مى گردد چه آن كه بيمارى پيشرفته و يا بيمارى سبك باشد.

از گونه هاى پريشانى

وقتى بحث كلّى پيوستگى و آشفتگى را شناختيم، دو بحث ديگر پيش مى آيد:

نخست: آشفتگى در نفس: آشفتگى گاه در نفس است و گاه در جسم، محض نمونه ترسو و بى باك هر دو از نظر روحى آشفته هستند، همان گونه كه پرخور و كم خور از نظر جسمى آشفته هستند. قرآن كريم در مورد آشفتگى در جان مى فرمايد: «وَ لاَ تَكُونُوا

ص: 38


1- . نهج البلاغه، خطبه اول.

كَالَّذِينَ نَسُوااللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُو لَئِكَ هُمُ الْفَسِقُونَ»(1) «همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا، خودشان را هم از يادشان برد، آنان همان تبه كاران هستند».

كسى كه خداى سبحان را فراموش مى كند، فراموش كردن خدا به فراموش كردن خود منجر مى گردد و در نتيجه از خودش مى برد و اين يا از نظر روحى است و يا از نظر جسمى، كه هر كدام يا در سوى افراط و يا در سوى تفريط است.

دوّم: دورى از جامعه: و اين در صورتى است كه انسان با جامعه در پيوند و همسويى نباشد. خداى سبحان درباره پيوند با جامعه مى فرمايد: «إِنَّا خَلَقْنَكُم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»(2)؛ «ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملّت ملّت و قبيله قبيله قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا با ارزش ترين شما نزد خدا با تقواترين شما است».

و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»(3)؛ «با مردم نيكو سخن بگوييد».

و فراوانند آيات ديگرى كه درباره پيوستگى انسان با جامعه اش نازل شده است. وقتى چنين نكرد از جامعه اش دور مى افتد و بين او و جامعه اش پراكندگى به وجود مى آيد. خداوند درباره ناپيوستگىِ ميان فرد و جامعه مى فرمايد: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَ نًا»(4)؛«همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و پراكنده نشويد، و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد: آن گاه كه دشمنان [يكديگر ]بوديد، پس ميان دلهاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادرانِ هم شديد».

و در ادامه مى فرمايد: «وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْبَيِّنَتُ وَ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»(5)؛ «و چون كسانى نباشيد كه پس از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند و باهم اختلاف پيدا كردند، و براى آنان عذابى سهمگين است».

ص: 39


1- . سوره حشر، آيه 19.
2- . سوره حجرات، آيه 13.
3- . سوره بقره، آيه 83.
4- . سوره آل عمران، آيه 103.
5- . همان، آيه 105.

سوم: دورى از طبيعت: و اين در صورتى است كه على رغم آن كه خدا طبيعت را در تسخير انسان در آورده است، آن را معبود خودش قرار دهد و به تعبير ديگر، تسخيركننده خودْ در چنگال تسخيرشده بيفتد و اين مفهوم جدايى از طبيعت است. خداى متعال درباره اين كه طبيعت در تسخير انسان است و انسانى كه در تسخير طبيعت نمى افتد، از آن جدا نمى گردد و بلكه آن را همچون مَركبى كه به زير مى كشد، در راستاى نيازهايش به كار مى گيرد، مى فرمايد: «اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَرَ تِ رِزْقًا لَّكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَرَ * وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَآئِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ * وَ ءَاتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلُْتمُوهُ وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَآ إِنَّ الاْءِنسَنَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»(1)؛ «خداست كه آسمان ها و زمين را آفريد، و از آسمان آبى فرستاد، با آن از ميوه ها براى شما روزى بيرون آورد، و كشتى را براى شما رام گردانيد تا به فرمان او در دريا روان شويد، و رودها را براى شما مسخر كرد. و خورشيد و ماه را، كه پيوسته روانند، براى شما رام گردانيد و شب و روز را مسخر شما ساخت. و از هرچه از او خواستيد به شما عطا كرد، و اگر نعمت خدا را شماره كنيد، نمى توانيد آن را به شمار درآوريد، قطعا انسان ستم پيشه ناسپاس است».

امّا در خصوص جدا شونده مى فرمايد: «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّىفَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْأَفِلِينَ * فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّآلِّينَ * فَلَمَّا رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّى هَذَآ أَكْبَرُ فَلَمَّآ أَفَلَتْ قَالَ يَقَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ»(2)؛ «پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره اى ديد؛ گفت: «اين پروردگار من است». و آن گاه چون غروب كرد، گفت: «غروب كنندگان را دوست ندارم» و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: «اين پروردگار من است» آن گاه چون ناپديد شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود قطعا از گروه گمراهان مى بودم». پس چون خورشيد را برآمده ديد، گفت: «اين پروردگار من است. اين بزرگ تر است». و هنگامى كه

ص: 40


1- . سوره ابراهيم، آيه هاى 32 تا 34.
2- . سوره انعام، آيه هاى 76 تا 78.

افول كرد، گفت: «اى قوم، من از آنچه [براى خدا] شريك مى سازيد بيزارم». و آيات ديگرى كه گواه بر آن است كه برخى از مردم بت ها و يا طبيعت و امثال آن را براى خود، به عنوان خدا برگزيدند.

چهارم: دورى از خدا: در اين مورد خداى متعال مى فرمايد: «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَنُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَنِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَنِ هُمُ الْخَسِرُونَ * إِنَّ الَّذِينَ يُحَآدُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولَئِكَ فِى الْأَذَلِّينَ»(1)؛ «شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است؛ آنان حزب شيطانند. آگاه باشيد كه حزب شيطان همان زيانكارانند. در حقيقت، كسانى كه با خدا و پيامبر او به دشمنى بر مى خيزند، آنان در [زمره ]زبونان خواهند بود». انسان هنگامى كه از پيوستگى دست شست و جدايى حاصل آمد، چنين به بدبختى گرفتار مى آيد.

دست يابى به هماهنگى

پس از بحث از جدايى و دورى در جزئيات هر كدام از امور چهارگانه پيشين، اكنون به پاسخ اين پرسش مى پردازيم كه هماهنگى بين آنان چگونه به دست مى آيد تا فرد سالم و جامعه تشكيل يافته از آنان سالم باشند؟

پيوند با پيروى از دستورهاى خداوند حاصل مى شود، زيرا او آفريننده انسان، طبيعت وجامعه است و او درد و دواى همه اينها را نيك مى داند. خداوند مى فرمايد: «أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»(2)؛ «آيا آن كه آفريده نمى داند و حال آن كه او لطيف و آگاه است».

پيروى از راه هاى آسمانى، مستلزم پيوند بين امور ياد شده و نيز در درون هر كدام از آنهاست. امّا وقتى كه انسان از هدايت آسمانى روى برتابد، در گمراهىِ قوانينِ ساخته بشر، سازمان ها، انديشه هاى بشرى و باورهايى قرار مى گيرد كه ارتباط او را با حقايق برقرار نمى كنند. دانشوران اعتراف مى كنند كه دانش، على رغم پيشرفت و اكتشافات آن، هنوز نمى تواند، همه اعضاى پيكر انسان را كاملاً بشناسد، چه رسد به شناخت روح. آنان همچنين اعتراف مى كنند كه دانش هنوز به حقايق طبيعت دست نيافته است. بلكه اعتراف

ص: 41


1- . سوره مجادله، آيه هاى 19 تا 20.
2- . سوره ملك، آيه 15.

مى كنند كه بين دانش و شناخت درون اشيا فاصله زيادى است و آنچه دانش بدان دست يافته است، بسيار اندك تر از آن چيزى است كه در درون جان و جسم انسان گذاشته شده و يا در بيرون از وجود انسان در آسمان، زمين و طبيعت نهاده شده است.

ضرورت وجود قانون

چون انسان از طبيعت جدا شده است، طبيعت نمى تواند از پيش خود، نيازهاى مادى و معنوى انسان را بدون تلاش و كار او فراهم كند، در حالى كه نسبت به گياه و حيوان مى تواند. از اين رو، انسان بايد روابط جديدى براى جسم و روح خود ايجاد كند و براى تداوم زندگى اش قوانينى وضع كند؛ او به اين قوانين دست نمى يابد مگر آن كه از قوانينى پيروى كند كه از سويى به طبيعت، و از سوى ديگر با جامعه مرتبط باشد و اين قوانين يا از سوى خود انسان - اعم از آن كه از سوى مردم، اشراف و يا ديكتاتوران باشد - وضع شده، و يا آن كه از سوى آسمان باشد، زيرا انسان بدون قانون هرگز نمى تواند زندگى كند. زيرا: از سويى به همكارى نياز دارد، و از سوى ديگر بايد دشمنى ها را كنار بزند.

جامعه اى كه انسان بدان نياز دارد، داراى دو جنبه است: جنبه همكارى و جنبه دفع.همكارى، زيرا هركسى در خوردنى ها، آشاميدنى ها، جاى سكونت، دارو و ديگر چيزها به ديگران نياز دارد. جنبه دفع دشمنى ها، كينه ها و خصومت ها، از اين روست كه انسان نياز به قوانينى دارد تا مشكلاتش را حل كند. لذا چون انسان اعم از ملّت، اشراف و يا ديكتاتورها، نمى تواند قوانين درست وضع كند، بايد قانونگذار دانا در تقنين قوانين درست همان خداى متعال باشد، و تنها از اين راه است كه انسان مى تواند، زندگى سعادتمندانه اى داشته باشد.

ويژگى هاى قانونِ سالم

قانون مناسب براى بشر بايد ويژگى هاى زير را داشته باشد:

1. فراگيرى: يعنى قانون بايد همه مردم را فرا گيرد و گرنه موجب درگيرى و آشوب

ص: 42

مى شود و در حكم قانونِ ناقص خواهد بود. زيرا وقتى براى گروهى قانونى وضع شده باشد و براى گروهى ديگر قانون ديگرى، و يا براى گروهى قانون وضع شود و براى گروه ديگرى نشود، موجب درگيرى بين اين گروه ها مى شود چون قانون مرز مشخص است و اگر در سويى مرزهاى مشخّص باشد و در سوى ديگر مرزهاى ديگر، و يا در سوى ديگر بى قانونى و بى مرزى باشد، از سوى دو گروه جدال به وجود خواهد آمد.

مثلاً وقتى قانونى بگويد: انسان در ازدواج با هر تعداد زن آزاد است، و يا آن كه زنى به هر تعداد شويى كه مى خواهد مى تواند با آنان ازدواج كند، و قانون ديگرى اين آزادى را محدود كند و بگويد: كه مرد نمى تواند بيش از يك زن و زن نمى تواند بيش از يك شوهر داشته باشد، طبيعى است كه بين دو قانون برخورد فراهم آيد؛ زيرا مرد مى خواهد ازدواجِ دوّم كند، اما زن مانع مى شود، و يا آن كه زن مى خواهد ازدواج دوّم كند و مرد مانع مى شود.

در قوانين سياسى، اقتصادى و اجتماعى هم وضع چنين است. و اين علاوه بر آن است كه اگر قانون فراگير نباشد، ناقص خواهد بود. زيرا چنان كه روشن است، فطرت انسان، فطرتى يگانه است. همان گونه كه سرشت افراد گوناگون گرد آمده در يك جامع نظير گياهان و حيوانات هم، سرشتى يگانه است. مثلاً: سرشت درخت انار در همه انارها يگانهاست و اختلاف بين آنان اندك است. چنان كه سرشت گوسفند نيز سرشتى يگانه است، گرچه در بين آنها جزئياتى گوناگون وجود دارد. و از آن جايى كه سرشت هر نوعى نسبت به زير مجموعه اش يگانه است، بايد سرشت انسان هم نسبت به همنوع خود همگون باشد، و سرشت خواستگاه قانون است چه قانونى را كه انسان براى خود وضع كرده باشد و چه قانونى كه آسمان براى انسان وضع كرده باشد، با اين تفاوت كه منبع قانون در اوّلى، انسانِ محدود [و ممكن الخطا ]است و در دوّمى خداى سبحان و نامحدود است.

اگر قانون نسبت به همه افراد جامعه، يگانه نباشد موجب درگيرى، جنگ و اختلاف مى گردد. جنگ هايى كه در جهان مى بينيم در بسيارى از مواقع ناشى از اختلاف قانون در كشورى نسبت به كشور ديگر است. كشورى به فكر استعمار مى افتد و به خودش حق

ص: 43

مى دهد كه ديگران را به نفع خود به كار گيرد و كشور ديگر استعمار را نمى پذيرد، و يا آنكه دو كشور مى خواهند كشور سوّمى را استعمار كنند و بر آن مسلط شوند، در نتيجه درگيرى و جنگ بين دو پديد مى آيد و در نهايت كشتار و جنايت.

2. همه ابعاد انسان را در بر گيرد: بايد قانون فراگير باشد، يعنى همه نيازهاى جسمى، عقلى و عاطفى انسان را برآورده كند، چه نيازهاى فردى و يا نيازهاى اجتماعى در ابعاد گوناگون انسان. اگر قانون چنين نباشد، درگيرى، اختلاف و جدايى از سويى و نقص و بى قانونى از ديگر سو به وجود مى آيد، زيرا انسان فراهم آمده از جسم است - كه نيازهاى خاص خود را دارد - و عقل كه مقررات، ويژگى ها و مزاياى ويژه خود را، و از عاطفه، كه آن هم ويژگى ها، تمايلات و تنافرات خاص خودش را دربردارد. اگر قانون چنين فراگير نباشد، قانونى است ناقص و جنگ آفرين. در اين مورد فرق نمى كند كه ايراد از وضع قانون باشد و يا اجراى آن، چون بايد دو جنبه در قانون مورد توجّه باشد: جنبه قانونى و جنبه اجرائى. زيرا قانون هر قدر هم درست باشد، روش هاى اجرايى گوناگون دارد، كه بعضى درست و بعضى نادرست هستند. بنابراين بايد به قانون از هر دو ناحيه توجّه شود: از ناحيه قانونى و از جنبه اجرايى و كاربردى.

3. توازن بين تعامل را پديد آورد: قانون بايد در فراهم آوردن نياز و محدود كردن آزادى، قانونى ميانه باشد. روشن است كه هر قانونى مقدارى از آزادى انسان را مى گيرد، بنابراين بايد در وضع قانون «اهمّ و مهمّ» را در نظر گرفت و هر دو جنبه را لحاظ كرد. در آزادىِ انسان، آزادى ديگران را نيز در نظر گرفت، و يا آن كه در آزادى انسان مصلحت خودش را هم لحاظ كرد. مثلاً قانون «حرمت ازدواج با بيش از چهار زن» از سويى آزادى انسان را در ازدواج با هر تعدادى كه مى خواهد، محدود مى كند. بنابراين از سويى مصلحت انسان را از نظر مقيد ساختن آزادى و مصلحت انسان را از جنبه آزادى در نظر گرفته است، و با ملاحظه اين دو مصلحت، قانون را وضع كرده است. خداى متعال

ص: 44

مى فرمايد: «فَانكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَآءِ مَثْنَى وَ ثُلَثَ وَ رُبَعَ»(1)؛ «هرچه از زنان [ديگر] كه شما را پسند افتاد، دوتا، سه تا، چهارتا به زنى بگيريد».

همچنين در وضع قانون بايد از سويى مصلحت نيازمندان و توده ها را در نظر گرفت، و از سوى ديگر مصلحت اين را كه انسان درآمد را از راه تجارت، كشاورزى و امثال آن براى خود مى خواهد، در نظر داشت و قانون «ماليات» را به گونه اى وضع كرد كه به هيچ سويى ستم نشود. انسان درون خانه اش آزاد است كه به چيزى گوش بدهد و يا غير آن را انجام دهد، امّا اين آزادى وقتى محدود مى شود كه آزادى همسايگان را از بين ببرد، پس حق ندارد صداى راديو را به قدرى بلند كند كه همسايه ها را بيازارد. بنابراين ويژگى ديگر قانون اين است كه به مقدار نياز بدهد و به مقدار نياز بستاند، و اگر قانون بين اين دو امر حد وسط نباشد، ناقص خواهد بود، و اين نقص يا در جنبه افراطى و يا در جنبه تفريطى است؛ و باعث گرفتارى فرد يا جمع از نظر جسمى، عاطفى و يا عقلى مى گردد. لذا خداوند مى فرمايد: «وَ كَذَ لِكَ جَعَلْنَكُمْ أُمَّةً وَسَطًا»(2)؛ «و چنين است كه شما را امتى ميانه قرار داديم».

و در حديث است كه: «خير الأمور أوسطها(3)؛ بهترين كارها، ميانى آن است».

لزوم پاسخگويى قانون به هشت پرسش

همان گونه كه در بند دوم گذشت قانون بايد فراگير و همه جانبه باشد و تنها ويژه يك جنبه مثلاً اجتماعى و يا غير آن نباشد، چون در اين صورت، از بين رفته و با سرشت انسان متناقض بوده و بالطبع موجب خلل در بخش هايى از زندگى مى گردد. از اين رو قانون پيش از هر چيزى بايد به هشت پرسش پاسخ دهد:

1. چه كسى ما را به وجود آورده است؟

2. چگونه به وجود آورده؟

ص: 45


1- . سوره نساء، آيه 3.
2- . سوره بقره، آيه 143.
3- . كافى، ج 6، ص 540.

3. چرا به وجود آورده است؟

روشن است كه پاسخ اديان آسمانى به اين پرسش ها متفاوت با پاسخ طبيعت گرايان و ماترياليست ها مى باشد و البته خود پاسخ اديان نيز در ويژگى ها متفاوتند، همچنان كه پاسخ طبيعت گرايان تفاوت هايى با يكديگر دارند.

4. فرجام چه خواهد بود؟

5. چرا فرجام چنان خواهد بود؟

6. فرجام چگونه خواهد بود؟

اينها سه پرسش اساسى است و نه دو پرسش؛ چون مثلاً وقتى پدرى بگويد: ما بايد سفر كنيم، از سوى خانواده پرسش هاى [سه گانه] زير مطرح مى شود: كجا برويم؟ چرا برويم و چگونه برويم، با هواپيما يا ماشين؟

پس از اين پرسش هاى شش گانه، دو پرسش اصلى در زندگى انسان مطرح مى گردد كه به زندگى امروزى بشر مرتبط است و آن دو پرسش اين است:

7. چرا به زندگى ادامه مى دهيم؟

8. چگونه در سايه صلح زندگى كنيم كه از رفاه كنونى و پيشرفت آينده، برخوردار باشيم؟

در انسان سرشت پيشرفت وجود دارد، و تنها زندگىِ آرام را نمى خواهد، بلكه در پى دستيابى به آينده بهتر است. انسان، على رغم سرشت پيشرفتِ خود، گاه به سبب عوامل ويژه اى به قهقرا مى رود. درباره انسان سه امر قابل طرح است؛ پيشرفت، توقف و پس رفت.

پيشرفت ترسناك است، زيرا انسان نمى داند كه به كجا خواهد رسيد؟ و اگر زندگى كنونى خودش را براى دستيابى به پيشرفت در آينده رها كند، آيا موفق خواهد شد يا سقوط خواهد كرد و يا تغييرى در وضعيتش پيش نخواهد آمد؟ امّا توقف و درجا زدن خلاف سرشت انسان و خلاف روان و روحيه ترقى خواه اوست. قهقرا نيز به معناى بازگشت به عقب و واپسگرايى است.

درجا زدن گرچه نسبت به دو صورت ديگر سالم تر است - چون در پيشرفت ترس و

ص: 46

در پسرفت، عقب ماندگى است - امّا درجا زدن خودبه خود نوعى تأخر و واماندگى است و انسان خلاّق در حال درجا زدن مى ميرد و مرگْ خود عقب ماندگى است و در حديث آمده است كه: «من اعتدل يوماه فهو مغبون، و من كان غده شراً من يومه فهو ملعون(1)؛ هركس دو روزش برابر باشد، زيان ديده است و اگر فردايش بدتر از امروزش باشد، نفرين شده است».

راه هاى سه گانه شكل گيرى جامعه

انسان كه نياز به جامعه را احساس مى كند، بايد به يكى از سه شكل جامعه را سامان دهد:

يا خود را در ارتباط با ديگران قرار دهد؛ يا ديگران با او در ارتباط باشند؛ يا او و ديگران در سايه يك قانون فراگير باهم در ارتباط باشند و قدرتى براى ملحق شدن و يا درخواست براى ملحق شدن وجود نداشته باشد، و تنها براى زندگى سالم و برخوردار از امنيت، درخواست پيوستنِ به همديگر را مى خواهند.

در سه حالت ياد شده انسان نوعى آرامش و راحتى را در درون خود حس مى كند، گرچه بين دو حالت نخست و حالت سوّم فرق وجود دارد. چون در دو حالت نخست،وضع دو طرف بدتر است. محض نمونه: فرعون ديگران را با قدرت به خودش وابسته كرده بود و ادعا مى كرد كه خداى آنان و قانونگذار است. در اين حالت چه فرعون مردم را به خود وابسته مى كرد و چه مردم خودشان را به فرعون وابسته مى ساختند، فرقى نداشت، زيرا جامعه احساس راحتى و امنيت نداشتند؛ آرامش و امنيتى كه اگر خودشان [نه خدا] را ملاك قرار مى دادند و قوانينى كه بين آنان برابرى برقرار كند، وضع مى كردند، احساس مى كردند و يا آن كه در زير لواى قانون آسمانى در مى آمدند كه همگى را برابر مى ديد؛ گرچه بين قوانين آسمانى و قوانين ساخته بشر تفاوت بسيار است، زيرا ارتباط بين توانا و ناتوان، ارتباط ترس و خوف است. ناتوان از توانا مى ترسد چون توانا هر كارى كه بخواهد انجام مى دهد و توانا هم از ناتوان مى ترسد، چون مى ترسد كه ناتوانان بر او بشورند و

ص: 47


1- . مجموعه ورام، ج 2، ص 29.

قدرتش را از بين ببرند. از اين رو خداوند نسبت به وضع اوّل مى فرمايد: «يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَ يَسْتَحْىِ نِسَآءَهُمْ»(1)؛ «پسران آنان را مى كشت و زنانشان را زنده نگه مى داشت».

و نسبت به وضع دوّم مى فرمايد: «إِنَّ هَؤُلاَءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ * وَ إِنَّهُمْ لَنَا لَغَآئِظُونَ * وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حَذِرُونَ»(2)؛ «[و گفت]: اينها عده اى ناچيزند. و راستى آنها ما را بر سر خشم آورده اند، و[لى ]ما همگى به حال آماده باش در آمده ايم».

و در آيه ديگرى فرموده: «إِنِّى أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِى الْأَرْضِ الْفَسَادَ»(3)؛ «من مى ترسم كه دين شما را تغيير دهد و يا در اين سرزمين فساد كند».

در حالى كه خداوند نسبت به حالت سوّم مى فرمايد: «يَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ نَهُ سُبُلَ السَّلَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ»(4)؛ «خدا هركه را از خشنودى او پيروى كند، به وسيله آن به راه هاى سلامت رهنمون مى شود، و به توفيق خويش، آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون مى برد و به راهى راست هدايتشان مى كند».

دستاوردهاى پيوستن به جامعه

انسانى كه به جامعه مى پيوندد، براى خود سه چيز را به دست مى آورد:

نخست: از احساس تنهايى كه در وجودش حس مى كند، رها مى شود. انسان در اين هستى گسترده، در درون خود احساس تنهايى و غربت مى كند، و زمانى كه در ارتباط با ديگران است، اين احساس فرومى خوابد.

دوّم: رفتارها و كردارهاى انسان جهت پيدا مى كند و در فضاى اجتماعى كه همگى به طور قانونى پذيرفته اند قرار مى گيرد و كارهايش از حالت بى ربطى و پراكنده كارى خارج مى شود و اين خود نوعى تمايل انسانى است؛ زيرا انسان براساس سرشت خود به سازمان و جمع تمايل دارد و از آشفتگى و بى ارتباطى گريزان است.

ص: 48


1- . سوره قصص، آيه 4.
2- . سوره شعراء، آيه هاى 54 تا 56.
3- . سوره غافر، آيه 26.
4- . سوره مائده، آيه 16.

سوّم: به همكارى جمعى دست مى يابد؛ همكاريى كه در آموزش دادن وآموزش ديدن، در بيمارى، سلامتى، ازدواج، سكونت، خوردن، پوشيدن و سوار شدن و ديگر نيازهاى بى شمارش بدان نياز دارد.

پيامدهاى پيوستن به جامعه

وقتى انسان به جامعه پيوست، دو چيز براى او فراهم مى آيد:

نخست: تقويت درونى، زيرا خود را در درون، و در ضمنِ ديگران، و ديگران را در درون و ياورِ خود مى بيند و اين را «مشاركت وجدانى» و يا «وجدان جمعى» مى گويند. گويى كه دو نفر يك انسان و در يك پيكرند، و يا همه انسان ها در واقع يك نفر شده اند، و اين غير از يگانگى بيرونى است كه از پيوستگى به دست مى آيد. خداى متعال مى فرمايد: «مَن قَتَلَ نَفْسَا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا»(1)؛ «هركس كسى را - جز به قصاص قتل يا [به كيفر ]فسادى در زمين - بكشد،چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد، و هركس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گويى تمام مردم را زنده كرده است».

مفسران اين آيه را به همين حقيقت و معنا تفسير كرده اند. انسان يگانه است، هركس او را زنده كند همين يگانگى را زنده ساخته است و هركس كسى را بكشد، همين وحدت را نابود كرده است، و ديگر نيازى به كشتن همه و يا زنده كردن همه ندارد. مجموعه، مانند يك لباس است كه انسان قسمتى از آن را پاره كند و يا قسمتى را بدوزد، لباسى كه قسمتى از آن پاره شد، تمام آن پاره مى باشد و اگر جزئى از آن اصلاح شد، همه اش سالم مى باشد. در هر صورت، در پيوستگى، تقويتِ انسانيتِ انسان نهفته است؛ چون هر انسانى احساس مى كند كه همگى در وجود او و او در وجود همه است.

دوّم: آن كه اين پيوستگى انسان را ضعيف مى كند، چون استقلال و فرديت او كم و

ص: 49


1- . سوره مائده، آيه 32.

ضعيف مى شود. انسان رها و يله در استقلال مثل فرد، وابسته به غير نيست. فرد رها، در اين كه چه كار كند، چه بخورد و چه اقدامى كند، كاملاً مستقل است. امّا همه چيز فرد وابسته به جامعه مقيد و نامستقل است. او در خوردن، نوشيدن، پوشيدن، زن گرفتن، مسكن، وسيله نقليه، آمد و شد، و...، مقيد است. گرچه اين تقييد كلّى نيست، امّا در عين حال نوعى پايبندى وجود دارد كه آن را پايبندى شرايط و موقعيت مى گويند. مثلاً فردى كه به جامعه اسلامى پيوست، در خوردن و نوشيدن مقيد مى شود، شراب نمى نوشد، گوشت خوك نمى خورد، و پوشاك او نيز نبايد پوشاكى باشد كه اسلام از آن نهى كرده است، از قبيل حرير و طلا براى مردان. در ازدواج هم نبايد بيش از چهار زن بگيرد، و ساير تقيّدهايى كه برايش مطرح است.

فردى هم كه به مسيحيان پيوسته است، در زندگى خود مقيد مى شود كه مثلاً يكشنبه هر هفته به كليسا برود و نيايش كند، با بيش از يك زن ازدواج نكند و [بر اساس برخى فِرق مسيحى ]هرگز نبايد زنش را طلاق دهد. همچنين است نسبت به ديگر وابستگى هاىبشرى، اعم از آن كه دينى آسمانى باشد و يا قانونى و زمينى، و چه آن كه قانون را اشراف و نخبگان درست كرده باشند و يا ديكتاتور آن را وضع كند و يا مجموعه ملّت باشد؛ آن سان كه در حكومت هاى دموكراسى و مردمسالار پنداشته مى شود كه منبع قانونگذارى تنها مردم اند.

نيز چون پيوستگى باعث تقويت و تضعيف مى شود، بايستى انسان آن را خوب بسنجد كه از او چه مقدارى مى گيرد، و چه مقدارى مى دهد، تا از استقلال خود بدهد و از فوائد پيوستگى بهره مند شود. بنابراين رابطه اجتماعى نقيض تنهايى و فردى است و در عين حال موجب وحدت اجتماعى نيز مى شود؛ همچنين خودخواهىِ فردى را ضعيف مى كند و ديگرخواهى اجتماعى را تقويت مى نمايد؛ پيوند اجتماعى نوعى فروتنى است، زيرا مفهومش آن است كه تو خود را دوست دارى و ديگرى را هم دوست دارى، تو در درون و در جمع آنها و آنها، در درون تو و با تو هستند. بر خلاف عزلت گزينى و جمع گريزى كه انسان در آن شرايط اسير خودخواهى خويش است، و انسانيت ديگران و زندگى آنان را

ص: 50

دوست ندارد، و فقط خودش را مى خواهد. فردگرايىِ محض در واقع نوعى تنهايى و خودبرتربينى است و اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «لا وحشة أوحش من العجب(1)؛ هيچ وحشتى، ترسناك تر از خودپسندى نيست».

انسانِ خودپسند غالباً در كارهاى اجتماعى مشاركت نمى كند و در همان حال غريب و دور از جامعه مى ماند، و در عين حال كه در متن جامعه است، تنهايى و وحشت گريبانگير او مى گردد، بر خلاف شخص فروتن و اجتماعى كه هرگز احساس وحشت نمى كند، بلكه احساس عمده اش الفت و انس مى باشد، گرچه در بيرون جامعه باشد.

جامعه؛ در عرصه گرفتن و دادن

همبستگى دو گونه است: همبستگى داد و ستدى و همبستگى يك جانبه و يكسويه. مثلاً همبستگىِ دو برادر حالت داد و ستد دارد؛ هر كدام چيزى مى دهند و چيزى مى گيرند. امّاهمبستگى پدر و مادر با كودك همبستگى يك طرفه است، از جانب كودك فقط گرفتن و از جانب پدر و مادر فقط دادن است. پدر و مادر بچه را دوست دارند و به خدمت و پرورش او مى پردازند و نيازهايش را برآورده مى كنند، امّا كودك در همه اين موارد گيرنده محض است. درست است كه در بسيارى موارد، پدر و مادرها مى دهند تا در آينده بگيرند و در واقع نوعى وام دهى مى كنند، امّا اين هم درست است كه در بسيارى موارد ديگر از سوى پدر و مادر فقط عمل بخشش انجام مى گيرد و گرفتنى در كار نيست، همچون پدر و مادر كهنسال كه اميد گرفتن از فرزند را هرگز ندارند. افزون بر آن كه وقتى فرزند به مرحله دهندگى رسيد، در بسيارى مواقع دهش و گيرش او برابر مى گردد، زيرا پدر و مادر و فرزند همچون دو برادر مى شوند كه با همديگر داد و ستد دارند.

وقتى به پيوستگى و جدايى توجّه كنيم، پيوستگى از نبود به بود و در عكسِ آن، جدايى از بود و وجود به نبود و عدم است. مثال براى مورد نخست، همچون ازدواج است كه از

ص: 51


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 372.

جدايى به پيوستگى گام مى نهند در حالى كه طلاق عكس آن است و زن و شوهر از پيوستگى به تنهايى و عدم پيوستگى گام مى نهند.

گونه هاى روابط انسان با جهان بيرون

وقتى ارتباط انسان را با بيرون در نظر بگيريم، پنج نوع ارتباط قابل تصور است:

نخست: هيچ نوع رابطه با بيرون نداشته باشد، كه انزواگرايى است.

دوّم: رابطه اش كمتر از اندازه معمولى باشد؛

سوّم: رابطه اش بيش از معمول باشد؛

چهارم: به مقدار متعارف امّا منحرفانه باشد؛

پنجم: آن كه رابطه اش عادى و طبيعى باشد.

براى هر پنج مورد مى توان به ازدواج مثال زد كه گاه فردى ازدواج نمى كند و گاه ازدواج مى كند امّا به مقدار كمتر از آنچه كه قاعده او را الزام مى كند و گاه افزون از قاعده،مثلاً مردى كه ضعف قدرت جنسى دارد و يك زن برايش كافى است، با بيشتر از يك زن ازدواج مى كند، و يا فرد غيرمتدينى كه با بيست و يا سى زن ازدواج مى كند، چنان كه در دوران جاهلى و نيز در پاره اى از قبايل افريقايى در حال حاضر متداول است. و گاه رابطه ازدواج منحرفانه است، چنان كه كسى علاقه زناشويى را به علاقه زنا و دوست پسر يا دوست دختر گرفتن تبديل كند. همه اين چهار نوع، به استثناى رابطه معمول و عادى، انحرافى مى باشند.

اين روابط پنج گانه، همان گونه كه در زناشويى قابل طرح است، در دوست يابى و در پيوستن به جامعه كه در قالب: حزب، سازمان، هيئت، گروه، جمعيّت، مؤسسه، شركت و امثال آن شكل مى گيرد، هم قابل طرح است. همچنين گاه در نوع ارتباط امتى با امت هاى ديگر تحقق پيدا مى كند و علاقه جامعه اى با ساير جوامع به يكى از شكل هاى ياد شده است، و يا آن كه اصلاً با جامعه ديگر رابطه اى ندارد.

ص: 52

برترى روابط سالم

انسان بايد همواره در پى برقرارى روابط سالم و طبيعى باشد، نه آن چهار نوع رابطه ديگر كه پيش تر ياد شد. زيرا همه آن روابط چهارگانه - افزون بر آنكه نوعى حالت بيمارى است، چه آن كه در فرد باشد يا مؤسسه يا جامعه و يا حتى دولتى - امكان ندارد به همراه رابطه معمول، همگى روابطى برحق و درست باشند. در قرآن حكيم آمده است كه: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلَلُ»(1)؛ «پس از حق چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟»

از نظر عقلى و فلسفى نيز روشن است كه حق نمى تواند جز در مصداق هاى داخلى يك شى ء كلّى، متعدّد باشد. زيرا حق يكى است و در برابرش باطل هاى بسيار است. مثلاً راه بين دو شهر در خط مستقيم، تنها يك راه است و بقيه راه ها يا به شهر ديگر نمى رسانند و اگر هم برسانند يا طولانى است و يا با دردسر زياد، زيرا بين دو چيز، دو گونه خط وجود دارد، خط مستقيم و خط انحرافى و به تعبيرى تناقض آميز، و انحراف هرگز نمى تواندمستقيم باشد، همان گونه كه بين دو نقيض هرگز نمى توان جمع كرد. در فلسفه ثابت شده است كه محالات - حتى مثل استحاله جمع ضدّين و يا رفع ضدين كه شق سومى برايش متصور نيست - همگى به تناقض بر مى گردند و محال بودن تناقض امرى است بديهى.

سرشت خلاّق در دو راهى نابودى و سازندگى

وقتى روشن شد كه گوشه گيرى موجب فرورفتن بيشتر انسان در خود مى گردد. همان گونه كه رابطه انحرافى باعث پريشانى و ويرانى مى گردد، اگر انسان فطرت خلاقِ خودش را در سازندگى به كار نگيرد، به ناچار آن را در نابودى به كار خواهد گرفت؛ يعنى در انهدامِ خود و يا نابودى جامعه خود. افراد انسانى، حيوانى و نباتى همگى خلاق هستند. نبات و گياه برگ و گل مى آفريند و ميوه و شاخه و امثال آن را به بار مى آورد، حيوان نيز بچه، تخم، پر، پشم و امثال آن توليد مى كند. و انسان نيز حالت آفرينندگى و خلاقيّت و نوآورى دارد، امّا

ص: 53


1- . سوره يونس، آيه 32.

بين خلاقيّت انسان و خلاقيت حيوان و گياه تفاوت بسيار است. خلاقيّت انسان، خلاقيّت آگاهانه و خردمندانه است و خلاقيّت حيوان و گياه امرى است غريزى. اين مسأله در علم حيوان شناسى و گياه شناسى شناخته شده و ثابت شده است. گرچه ديدگاهى نيز وجود دارد مبنى بر اين كه در گياه و حيوان هم نوعى شعور [محدود ]وجود دارد. همچنين ديدگاهى وجود دارد كه مى گويد هر چيزى در دنيا داراى شعور است و براى اين نظريه به اين آيه ها استدلال مى كنند كه خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا»(1)؛ «ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، [همگى ]از تحمل آن سرباززدند و از آن هراسناك شدند».

و مى فرمايد: «يَجِبَالُ أَوِّبِى مَعَهُ»(2)؛ «اى كوه ها با او [در تسبيح خدا] همصدا شويد».

و در آيه سوم فرموده: «فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ»(3)؛ «و به ناگاه آنان در زمين هموار خواهند بود».در هر صورت، بحث از گياه و حيوان را به فرصتى ديگر وا مى گذاريم، چون بحث ما درباره خلاقيّت انسان است. انسان با سرشت و فطرت خود موجودى است آفريننده؛ اين موجود خلاّق و نوآور، يا زندگى مى آفريند و نابودى را پديد مى آورد و حياتى را كه براى خود مى آفريند: يا زندگىِ سالم و درست است، يا زندگى تباه و انحرافى. مثلاً كسى كه انسانى را مى كشد و يا خانه اى را نابود مى سازد، در واقع نابودى را مى آفريند. امّا كسى كه فرزندى را به وجود مى آورد، گاه آن را از راه حلال به وجود مى آورد و گاه از راه غيرحلال و فساد. همچنين كسى كه خانه اى را مى سازد گاه بنايى اصولى و مهندسى و درست به وجود مى آورد و گاهى ساختمانى انحرافى و برخلاف قوانين و نيازها.

انسان هنگامى كه خلاقيّت و نوآورى خودش را در سازندگى به كار نگرفت، آن را در تخريب به كار مى گيرد، و تخريب حتى شامل نابودى خودش هم مى شود. فرد گوشه گير، خلاقيتش را در گوشه گيرى و دورى از مردم كه موجب نابودى خود او مى شود، به كار

ص: 54


1- . سوره احزاب، آيه 72.
2- . سوره سبأ، آيه 10.
3- . سوره نازعات، آيه 14.

مى گيرد. بعضى افراد حتى به مرحله اى مى رسند كه آرزوى مرگ مى كنند و يا به خودكشى دست مى يازند. انگيزه چنين شخصى، نفس نوآور و خلاّق او است زيرا اين خلاقيّت و نوآورى گاهى پديدآورنده نابودى و فنا و تباهى است. در جايى كه به خودكشىِ حرام دست يازد و يا بدون اعتقاد به آخرت آرزوى مرگ كند و يا در صورتى كه بخواهد به جايگاه بهترى منتقل شود خلاقيّت زندگى و پايدارى را به كار مى برد، چون بر اين باور است كه پس از مرگ هم زندگى تداوم دارد، چنان كه خداى متعال مى فرمايد: «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»(1)؛ «هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند».

از همين رو مى بينيم كه اولياى خدا آرزوى مرگ مى كنند، و خدا نيز درباره يهود فرموده است: «قُلْ يَأَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنكُنتُمْ صَدِقِينَ * وَ لاَ يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ»(2)؛ «بگو: اى كسانى كه يهودى شده ايد، اگر پنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس اگر راست مى گوييد درخواست مرگ كنيد. و[لى] هرگز آن را به سبب آنچه از پيش به دست خويش كرده اند، آرزو نخواهند كرد».

نمونه هايى از روابط بيمار

روابط ناسالم كه نسبت به بيرون تمايل معتدل ندارند، بر چند گروه اند: از جمله آنها تمايل جنسى به ازدواج با محرم ها، از قبيل مادر، خواهر، عمّه و خاله است، و اين ناشى از وحشت از ارتباط با بيرونى ها است. همچنين تمايل زن به ازدواج با محارم خود. علاقه درست، علاقه اى است كه از جنگ، پنهان كارى و فرو رفتن در درون فضايى محدود تهى باشد، در حالى كه رابطه انحرافى عكس آن است. همجنس گرايى نيز از نمودهاى بيمارى در رابطه با بيرون است، زيرا هر يك از دو طرف در ناهنجارى جنسى از ارتباط با جنس مادينه بيم دارد. در ارتباط جنسى بين دو زن نيز، آن دو، از ارتباط جنسى با نرينه در هراس اند.

ص: 55


1- . سوره آل عمران، آيه 169.
2- . سوره جمعه، آيه هاى 6 تا 7.

همه اينها بر پايه اصل و قاعده كلّى است، گرچه ممكن است بعضى از همجنس گراها، رابطه درستى با جنس مخالف هم داشته باشند. زنا نيز از رابطه هاى انحرافى است، چون ناشى از گريز از مسئوليّت هاى شريك زندگى است. همه اينها - افزون بر آن كه نوعى رابطه بيمار و انحرافى نسبتِ به رابطه درست خارجى به شمار مى آيند - امورى هستند كه زندگى خانوادگى را منهدم و از درون نابود مى كنند. خانواده، مصالح سالم براى بنيان جامعه صالح مى باشد، در حالى كه اينها مصالح ناسالم و فاسدى هستند كه با آن جامعه منحرف ساخته مى شود.

از جمله روابط انحرافى، روابط استوار بر قوم، ميهن، رنگ، زبان، قبيله و امثال آن است. همه اينها انحرافى اند. زيرا در آنها فرد به رجوع به اصل خود و عادت هاى خويش تمايل دارد و از گسترش ارتباط خود به بيرون از دايره اى كه در آن است، مى ترسد و از آن مى گريزد، در حالى كه برادرى و ارتباط با ديگران و توجه به لياقت ها و شايستگى ها،روابطى مستقيم و معتدل اند كه بيش از آنچه مى گيرند، نمى دهند و بيش از آنچه مى دهند، نمى گيرند.

در عكس آن نيز رابطه انحرافى وجود دارد: كسى كه قوم، قبيله و امثال آن را به كلّى ترك كند و كاملاً در ارتباط با بيرون باشد، گرفتار رابطه انحرافى است؛ مثل كسى كه قبيله خودش را رها كند و براى خود قبيله ديگرى برگزيند و يا ملّت خودش را رها كرده و ملّت ديگرى براى خود انتخاب بكند، چون حق هم كفوى و سزامندى را نمى تواند ادا نمايد. زيرا سزاوارى و هم كفو بودن همان گونه كه در بيرون است، در درون هم هست. كسى كه همه كارها را به خارج منحصر كند، درست مثل كسى است كه همه را به اندرون اختصاص داده باشد، هر دو اينها از دايره ارتباط درست، و تحكيم شايستگى ها بيرون و منحرف اند.

خلاقيّت و ريشه هاى چهارگانه

انسان با توجّه به ريشه هايش به چهار گروه تقسيم مى گردد: ريشه اى در طبيعت دارد، كه باعث نوعى ارتباط بين او و طبيعت مى گردد، گرچه اين ارتباط به استوارى و شدّت پيوند گياه با طبيعت، و يا به نيمه استوارى و نيمه شديد حيوان با طبيعت نيست، بلكه ارتباط انسان

ص: 56

در نيازهاى او از قبيل غذا، پوشش، مسكن و امثال آن است.

انسان ريشه اى نسبت به پدر و مادرش دارد كه او را به آن دو مرتبط مى سازد.

ريشه ديگر او در اجتماع كوچك خانواده است.

ريشه ديگرش در جامعه اى بزرگ تر مى باشد كه در آن زندگى مى كند. آفرينندگى انسان در ارتباط با سازندگى و يا انهدام، با اين ريشه ها پيوندى گسترده دارد. انسانى كه در ميان پدر و مادر خلاّق و نوآور زندگى مى كند، غالبا مثل آن دو مى شود و فرزندى كه در نزد پدر و مادر تخريب گر زندگى مى كند، معمولاً مثل آن دو مى شود. لذا آمده است كه: «الولد سر أبيه(1)؛ فرزند اسرار پدر خويش است».

همچنين است نسبت به جامعه كوچك و يا جامعه بزرگ خودش. بلكه خلاقيّت او باطبيعت هم ارتباطى دارد. بعضى طبيعت هايى كه انسان در آنها زندگى مى كند، در انسان خلاقيّت انهدام، و بعضى ديگر خلاقيّت سازندگى را، در سطوح و درجه هاى گوناگون، در وجود او مى دمند. محض نمونه، كشورهاى گرمسيرى موجب پيدايش طبيعتى تند در زمينه انهدام يا سازندگى مى گردد، در حالى كه شهرهاى سردسيرى به خلاف آن است. اين مطلبى است كه در جامعه شناسى و روان شناسى به اثبات رسيده است.

بسترهاى مناسب شكوفايى خلاقيّت

آفرينندگىِ انهدام يا سازندگى در صورتى كه مورد توجّه قرار گيرد، تشويق شود و زمينه مناسب پيدا كند، رشد مى يابد و اگر توجّه، تشويق و زمينه مناسب نيابد، رشد نمى كند. آرى در پاره اى افراد اندكشمار، خلاقيّت چه تشويق و توجّه شود و چه نشود، رشد مى كند، چنان كه در بعضى افراد تشويق، توجّه و زمينه سازى سودى ندارد. در حديثى اميرمؤمنان على عليه السلام فرموده اند: «لا يزيدني كثرة الناس حولي عزّة، و لا تفرقهم عنّي وحشة(2)؛ گرد آمدن مردم بر گرد من، عزّتى برايم ايجاد نمى كند و پراكندگيشان وحشتى به وجود نمى آورد».

ص: 57


1- . كشف الغمه، ج 3، ص 65.
2- . نهج البلاغه، نامه 36.

و اين روشن است، زيرا خلاقيّت در كسى چون امام عليه السلام خلاقيّتى است طبيعى و اصيل، و تشويق و عدم تشويق هرگز موجب زيادى و يا كمى نمى گردد.

پى آمدهاى ريشه هاى چهارگانه

در هر صورت هر يك از ريشه هاى ياد شده، در طبيعت، والدين، جامعه هاى بزرگ يا كوچك، ويژگى ها و آثارى در پى دارند و براى اثبات آن به يك مثال بسنده مى كنيم يكى از ريشه هاى انسان پدر و مادر است. از آن جا كه پدر همچون مادر بچه را به دنيا نمى آورد و از آنجا كه ناظر و سرپرست است، چنان كه خدا مى فرمايد: «الرِّجَالُ قَوَّ مُونَ عَلَى النِّسَآءِ»(1)؛ «مردان سرپرست زنان اند». از اين رو ريشه انسان نسبت به پدرش، ريشه اىقانونى است و اين ريشه ها و پيوندهاى قانونى مقتضى آن است كه:

اولاً: پدر ولايت و سرپرستى داشته باشد.

ثانيا: دختر و پسر در ارث برابر نباشند؛ چون قانون در نظر گرفته مى شود و قانون مذكر را بر مؤنث برتر مى داند، زيرا وظايف بر عهده مذكر و پدر است.

ثالثا: لوازم زندگى خانوادگى از قبيل خورد و خوراك، مسكن و امثال آن نسبت به مادر و فرزند بر عهده پدر است و در آيه قرآن آمده است: «وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»(2)؛ «و بر صاحب فرزند، روزى و پوشش آنها طبق عرف لازم است».

رابعا: در ديه خطائى، ديه بر خويشان پدرى است؛ چيزى كه در شريعت اسلامى از آن به «عاقله» ياد مى شود. امّا مادر از آنجايى كه باردار مى شود و بچه را به دنيا مى آورد و شير مى دهد، پيوندِ نسبت به او پيوندى عاطفى است و پيوند عاطفى مقتضى آن است كه:

اولاً: براى مادر ولايت نباشد، زيرا ولايت نيازمند خشونت است و خشونت با عاطفه هماهنگى ندارد.

ثانيا: نيكى به مادر بيشتر باشد، زيرا در حديث چنين آمده است: جاء رجل إلى

ص: 58


1- . سوره نساء، آيه 34.
2- . سوره بقره، آيه 233.

النبي صلى الله عليه و آله فقال: يا رسول اللّه من أبرّ. قال: أمّك. قال: ثمّ من. قال: أمّك قال: ثمّ من قال: أمّك. قال: ثمّ من. قال: أباك(1)؛ «مردى از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: اى رسول خدا به چه كسى نيكى كنم؟ فرمودند: مادرت. بار ديگر گفت: به كى نيكى كنم؟ فرمودند: مادرت. بار سوّم پرسيد: به كى نيكى كنم؟ فرمودند: به مادرت. در بار چهارم كه پرسيد: به كى خوبى كنم؟ فرمودند: به پدرت».

ثالثا: ارث به صورت برابر است، چون عاطفه مادر نسبت به فرزند پسر و دختر برابر است. به همين جهت در شريعت اسلامى ارث نسبت به كسانى كه از طرف مادر با انسان خويش هست از قبيل دايى و خاله برابر است.

رابعا: عاقله از سوى مادر نيست.

خامسا: لوازم زندگى بر دوش او نمى باشد. آنچه كه ذكر كرديم از ناحيه قانون است و قانون علّت ها را لحاظ نمى كند، و به اصطلاح اصوليان: حكم در شمول و فراگيرى، حكمت را در نظر نمى گيرد بلكه به اغلبيّت نگاه مى كند، در حالى كه در علّت، هر فرد را به طور مستقل در نظر مى گيرد. از اين رو بايد قانون به شكل عموم باشد، و گرنه نابسامانى به وجود مى آيد. هرجا كه حكمت فراگير وجود داشته باشد قانون است و هرگاه از نظر سلبى يا ايجابى، فردى يا افرادى از شمول حكمت بيرون شد، قانون بر او جارى مى گردد. مثلاً قانون «ويزا» هنگام خروج از كشور، در كشورهاى غربى براى سازماندهى كلّى، آمارگيرى و پيشگيرى از فرار و امثال آن وضع شده است. امّا اين قانون شامل رئيس حكومت هم مى گردد. او هم بايد به هنگام خروج ويزا بگيرد با آن كه علم دارد كه اين حكمت ها درباره رئيس حكومت صدق نمى كند و در او وجود ندارد، و شامل او هم مى گردد، زيرا قانون بايد فراگير باشد و هرگز شكسته نشود، و هيچ كس به ادّعاىِ آن كه از علّتى كه قانون به خاطر آن وضع شده، خارج است، قانون را نمى شكند. در روايت چنين آمده است: «فردى از حضرت على عليه السلام پرسيد: آيا بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله همچون بدن ساير افراد به هنگام مرگ نجس مى گردد؟ حضرت على عليه السلام فرمودند: نه. وى پرسيد: پس چرا او را غسل داديد؟ حضرت

ص: 59


1- . كافى، ج 2، ص 159.

على عليه السلام پاسخ دادند: به خاطر جريان و فراگيرى سنت»(1).

و مقصود از جريان و فراگيرى سنّت در اين حديث، آن است كه وقتى قانونى وضع شد بايد فراگير باشد و شامل همه گردد، چه آن كه حكمتى كه به خاطر آن قانون وضع شده در اين فرد خاص باشد و يا نباشد.

كودك؛ در ميان عقلانيت پدر و عاطفه مادر

به هر حال، از عقلانيّت و سرپرستى پدر و عاطفه و مهرورزى مادر، دو صفت ياد شده در كودك به وجود مى آيد. صفت «فرماندهى» و صفت «مهرورزى». پدر به فرزند مى گويد: بايد اين كار را انجام دهى و يا آن كار را انجام ندهى و اگر انجام ندهى كيفر خواهى ديد. امّا مادر بر فرزندانش مهر مى ورزد چه فرمان ببرند و چه نافرمانى كنند. گرچه بعضى مادرها چنين نيستند، چنان كه بعضى از پدران هم اراده و قاطعيت ندارند و در نتيجه مادر رياست مى كند و پدر به فردى فرمانبر تبديل مى شود. امّا موارد نادر قانون را از بين نمى برند.

چرايى تغيير اوضاع زن

تغيير اوضاع عاطفى مادر تابع ترشحات غددى است كه خداى متعال در وجود مادر نهاده است تا زندگى عاطفى مادر گرفتار چيزهايى كه موجب خلل و نابودى در زندگى مى گردد، نشود. در دانش جديد ثابت شده است كه زن علاوه بر تغيير حالت هاى روحى و بدنى كه به هنگام باردارى و عادت ماهانه پيدا مى كند، و قرآن هم به آن اشاره كرده است، در هر ماه هم دو بار به خاطر ترشح غدد دچار تغيير حالت مى شود. در هر ماه هرمون هايى به نام هرمون هاى زنانه، دو بار ترشح مى كند و هر بار چهارده يا پانزده روز طول مى كشد. در

ص: 60


1- . در تهذيب الأحكام، ج 1، ص 469 آمده است كه حسين بن عبيد مى گويد: [نامه اى] به امام صادق عليه السلام نوشتم كه: آيا هنگامى كه پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله اميرمؤمنان ايشان را غسل داد، خود نيز غسل [مس ميّت ]كرد؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله طاهرا مطهّرا و لكن فعل أميرالمؤمنين علي بن أبيطالب عليه السلام ذلك وجرت به السنّة؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله پاك و پاكيزه بود، لكن على بن ابى طالب عليه السلام آن [غسل] را انجام داد تا اين سنّت جارى شده باشد».

روزهاى آخر به اوج خود مى رسد و در نتيجه زن گاه با ديگران به گونه اى رفتار مى كند كه گويى همه افراد كودكان او هستند كه بايد مهر و لطف خودش را شامل آنها كند، و سپس به زنى كاملاً متفاوت تبديل مى شود، چون غدد هرمونى زنانگى شبيه هرمون هاى زنانگى و مادرى سابق شروع به ترشح مى كند و زمانى كه هرمون هاى زنانه به اوج خود رسيد، خانه به زندانى غير قابل تحمل تبديل مى شود، زيرا غيرت زنانگى كار خودش را كرده و فضاى خانوادگى به هم ريخته است و بسيارى مواقع مردان و فرزندان در شگفت مى شوند كه آن مادر مهربان و همسر دلسوز چگونه به اين موجود بسيار حساس و منفصل و تهاجمى تبديل شده است؟ بسيارى از اين واقعيت غافلند كه تغيير حالت مزاجى تابع ترشحاتهرمون هاى داخلى است كه خداى سبحان براى برهم نخوردن جوّ عاطفى در وجود زن نهاده است، تا زندگى زن و زندگى خانوادگى به هم نريزد. بنابراين انسان نيازمند دو دست است: دست قدرت و دست مهر، و اين حالت در ذات و درون زن موجود است و در كتاب هايى كه در اين باره نوشته شده اند، به تفصيل آمده است.

تفاوت زن و مرد

به هر حال، پيوند انسان به پدر و مادرش در او حالت وجدانى ميانه بين وجدان اصول گرا و وجدان عاطفى، به وجود آورده است. هر دو اين وجدان ها در زندگى لازم هستند. امّا اين دو وجدان در وجود مرد و زن تفاوت دارد. در وجود مرد وجدان مردانه برترى دارد و در زن، وجودان زنانه. به همين جهت، در بين پدران نيز مقدارى عاطفه پيدا مى شود، چنان كه در نزد مادرانْ قانونمندى و ضوابط هست.

كارهاى ناهمسوىِ طبيعت زن

به خاطر وجدان عاطفى مادر، اسلام منصب داورى، فرماندهى و حاكميت و امثال آن را براى زن قرار نداده است، ولى آن را براى مرد منحصر كرده است، و زن خودش، عدم

ص: 61

هماهنگى اش را با اين منصب ها، اثبات كرده است. به همين خاطر در دنياى امروز كه اكثر كشورها قانون آسمانى را كنار گذاشته و بين زن و مرد در همه موارد، برابرى برقرار كردند، هنوز زنان موانع دستيابى به رياست، وزارت، فرمان دهى، قضاوت و امثال آن را جز به صورت نادر، كنار نزدند. دليلش اين نيست كه مانع قانونى فرارويشان هست، بلكه مانع، روحى و طبيعى است، كه در نهاد زن نهاده شده است.

زن با اين قبيل كارها هماهنگى ندارد و همانند اتومبيلى است كه در عين كامل بودن، توان حمل آهن، سيمان و امثال آن را ندارد. در حالى كه ماشين هاى بزرگ مى توانند آنها را حمل كنند، با آن كه مناسب حمل مسافر نيستند و اين نه به خاطر خود ماشين است، بلكه بهخاطر آن كه مسافران از سوار شدن به آن رنج، دشوارى و كوفتگى مى بينند. هر يك از دو ماشين نسبت به خود كامل اند، امّا كمال يكى با مسافر تناسب ندارد، و كمال ديگرى با حمل آهن و سيمان.

پيوندهاى روحى انسان

در وجود انسان پيوندهاى ديگرى هست كه تابع روح اوست. خداى سبحان فرموده: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»(1)؛ «در او از روحم دميدم».

به خاطر اين روح، انسان از فرشتگان برتر شده، و از همين رو خدا به فرشتگان دستور داده كه بر انسان سجده كنند. به خاطر همين پيوند آسمانى، انسان به بالا تمايل دارد. خداى متعال در وصف آنانى كه به زمين تمايل دارند و پيوند آسمانى خود را فراموش كرده اند فرموده است: «وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث»(2) «امّا او به زمين [= دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد، مَثَل او همانند مَثَل سگ است [كه] اگر بر او حمله كنى زبان از كام برآوَرَد و اگر رهايش كنى [باز هم] زبان از كام برآوَرَد».

ص: 62


1- . سوره حجر، آيه 29.
2- . سوره اعراف، آيه 176.

طبيعت زمين و طبيعت آسمان

طبيعت زمين همچون طبيعت سگان هار است، چون ماده محدود است و انسان ها بر سر دستيابى چيزهاى محدود مى جنگند. در حالى كه براى روح كرانه هاى گسترده اى است و در كرانه هاى گسترده هيچ درگيرى اى نيست. در دعاها در همين باره، استعاذه و شكايت به درگاه الهى وجود دارد كه مى گويد: «من دنيا قد استكلبتني؛] پناه مى برم] از دنيايى كه مرا چون سگ قرار داده است». در حديث ديگرى آمده: «الدنيا جيفة و طالبوها كلاب(1)؛ دنيامردار است و خواستاران آن سگانند».

همان گونه كه سگ ها بر سر به دست آوردن مردار به هم مى پرند، افرادى هم كه خود را به زمين وابسته و بسته اند و پيوندهاى آسمانى خود را بريده اند، چنين هستند. اما طبيعت آسمان، طبيعت يگانگى، صفا، خير، به هم پيوستگى و انسجام است. به همين دليل در احاديث چنين آمده است: «تخلّقوا بأخلاق اللّه (2)؛ به اخلاق خداى آراسته شويد».

زيرا تخلّق به اخلاق خداى سبحان، دنيا را به دنيايى پر از صفا، امنيّت و دوستى تبديل مى كند، و اين افزون بر آن چيزى است كه انسان به سبب تخلق به اين اخلاق، در روز قيامت بدان دست مى يابد، كه همان فردوس اعلى است كه خداوند درباره آن مى فرمايد: «عَرْضُهَا السَّمَوَ تُ وَالْأَرْضُ»(3)؛ «گستره آن آسمان ها و زمين است».

در آن تنگى، فشار و درگيرى نيست و مولوى در همين باره گفته است:

«جان خوكان و سگان از هم جداست *** متّحد جان هاى شيران خداست»

در قرآن كريم تمثيلى براى اين پيوندهاى بالابرنده و آن پيوندهاى فرودآورنده وجود دارد. خداى متعال مى فرمايد: «كَلاَّ إِنَّ كِتَبَ الْأَبْرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ * وَ مَآ أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ * كِتَبٌ مَّرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ * إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * عَلَى الْأَرَآئِكِ يَنظُرُونَ * تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ * يُسْقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ * خِتَمُهُ مِسْكٌ وَ فِى ذَ لِكَ فَلْيَتَنَافَسِ

ص: 63


1- . مفتاح الفلاح، ص 338.
2- . بحارالأنوار، ج 58، ص 129.
3- . سوره آل عمران، آيه 133.

الْمُتَنَفِسُونَ * وَ مِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ»(1)؛ «نه چنين است، در حقيقت، كتاب نيكان در «عليّون» است و توچه دانى كه «عليّون» چيست؟ كتابى است نوشته شده. مقربان آن را خواهند ديد. به راستى نيكوكاران در نعيم [الهى] خواهند بود. بر تخت ها [نشسته] مى نگرند. از چهره هايشان طراوت نعمت را در مى يابى. از باده مُهر شده نوشانيده شوند. [باده اى كه] مُهر آن، مشك است و در اين [نعمتها] مشتاقان بايد بر يكديگر پيشى گيرند. و تركيبش از[چشمه] تسنيم است: چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند».

نيكان كه به يكديگر نيكى مى كنند و با آسمان در پيوند هستند، كتابشان در عليين است و آن جايگاهى است كه مقربان درگاه الهى آن را مى بينند. خداوند نسبت به كسانى كه پيوند خود را از آسمان قطع كرده اند مى فرمايد: «كَلاَّ إِنَّ كِتَبَ الْفُجَّارِ لَفِى سِجِّينٍ * وَ مَآ أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ * كِتَبٌ مَّرْقُومٌ»(2)؛ «نه چنين است [كه مى پندارند]، كارنامه بدكاران در «سجّين» است. و تو چه دانى كه «سجّين» چيست؟ كتابى است نوشته شده».

در اينجا مقربان كتاب را نمى بينند، چون كتاب نزد مقربان برده نمى شود، بلكه به پايين برده مى شود. خداى متعال در وصف بهشتيان مى فرمايد: «إِلاَّ قِيلاً سَلَمًا سَلَمًا»(3)؛ «سخنى جز سلام و درود نيست».

در اينجا فقط امنيّت و صفا هست. خداى سبحان مى فرمايد: «وَ ءَاخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ»(4)؛ «و پايان نيايش آنان اين است كه: ستايش ويژه پروردگار جهانيان است».

در اينجا پيوند و ارتباط با خدا و ستايش او مطرح است. خداوند در توصيف جهنميان مى فرمايد: «إِنَّ ذَ لِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ»(5)؛ «اين مجادله دوزخيان قطعا راست است».

دوزخيان همان گونه كه در اين دنيا در مجادله بودند، در آنجا هم مجادله مى كنند، چون آخرت پايان دنياست. دنيا اگر صفا، دوستى و امنيّت باشد، همه اينها به آخرت والا منتهى

ص: 64


1- . سوره مطففين، آيه هاى 18 تا 28.
2- . همان، آيه هاى 7 تا 9.
3- . سوره واقعه، آيه 26.
4- . سوره يونس، آيه 10.
5- . سوره ص، آيه 64.

مى شود و عكس آن، به عكس آن منجر مى گردد. هرچه اين پيوندهاى سرچشمه گرفته از روح، قوى باشد، صفا و دوستى بيشتر حاكم مى گردد، ولى اگر پيوندهاى جسم قوى گردد - به همه اقسام چهارگانه اى كه گذشت - دعوا و نزاع، قوى تر مى شود.

رفتار پيامران

به همين سبب، پيامبران را مى بينيم كه بر خلاف پادشاهانِ وابسته به دنيا، همواره همديگر را تأييد مى كنند. خداى سبحان در وصف پيامبران عليهم السلام فرموده: «وَ قَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَرَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ(1)؛ «گفتند: يهودى يا مسيحى باشيد تا هدايت شويد. بگو: بلكه [بر] ملّت حنيف ابراهيم [هستم] و او از مشركان نبود».

چون يهوديان و مسيحيان دين خود را دستخورده و گوناگون كردند و بر دين ابراهيم نماندند، و از اين رو خدا در پى آن آيه مى فرمايد: «قُولُوا ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَى إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَ مَآ أُوتِىَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ مَآ أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * فَإِنْ ءَامَنُوا بِمِثْلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا وَّ إِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِى شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَبِدُونَ * قُلْ أَتُحَآجُّونَنَا فِى اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنَآ أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ * أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ كَانُوا هُودًا أَوْ نَصَرَى قُلْ ءَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ * تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَ لاَ تُسْٔلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(2)؛ «بگوييد: «ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عيسى داده شده و به آنچه بر همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده، ايمان آورده ايم؛ ميان هيچ يك از آنان فرق نمى گذاريم؛ و در برابر او تسليم هستيم. پس اگر آنان به آنچه شما بدان ايمان

ص: 65


1- . سوره بقره، آيه 135.
2- . همان، آيه هاى 136 تا 141.

آورديد، ايمان آوردند، قطعا هدايت شده اند، ولى اگر روى برتافتند، جز اين نيست كه سر ستيز دارند و به زودى خدا [شرّ] آنان را از تو كفايت خواهد كرد، كه او شنواى داناست. [اين است] نگارگرى الهى؛ و كيست خوش نگارتر از خدا؟ و ما او را پرستندگانيم. بگو: آيا درباره خدا با ما بحث و گفت وگو مى كنيد؟ با آن كه او پروردگار ما و پروردگار شماست؛ و كردارهاى ما از آن ما،و كردارهاى شما از آن شماست، و ما براى او اخلاص مى ورزيم. يا مى گوييد: «ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [دوازده گانه] يهودى يا نصرانى بوده اند؟» بگو: «آيا شما بهتر مى دانيد يا خدا؟» و كيست ستمكارتر از آن كه شهادتى از خدا را در نزد خود پوشيده دارد؟ و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست. آن جماعت را روزگار سپرى شد؛ براى آنهاست آنچه به دست آورده اند؛ و براى شماست آنچه به دست آورده ايد، و از آنچه آنان مى كرده اند، شما بازخواست نخواهيد شد».

پيامبران - چنان كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده - برادرانى هستند از مادرانى گوناگون. پيامبر صلى الله عليه و آله از آن رو مادران را آورده و نه پدران را، به خاطر احترام به عيساى مسيح عليه السلام كه پدر نداشت. وحدت بين آنان همان نگارگرى الهى است و «وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً؛ چه كسى خوش نگارتر از خداست». نگارگرى در برابر نگارگرى خدا، نگار تفرقه است. از همين رو ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب و اسباط عليهم السلام يهودى و يا مسيحى نبودند، بلكه بر نگار الهى كه همان نگار يگانگى، اخلاص و واقعيت است، بودند.

به هر حال، آن ملّت ها رفتند و به تاريخ پيوستند امّا شما اى انسان هاى معاصر، موظّف هستيد كه به سوى آن هدايت سرشار از يگانگى، صفا و دوستى، حركت كنيد.

رفتار پادشاهان

امّا نسبت به پادشاهان كه در بند پيوندهاى زمينى اند و پيوندهاى آسمانى را بريده اند، خدا مى فرمايد: «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَآ أَذِلَّةً وَ كَذَ لِكَ

ص: 66

يَفْعَلُونَ»(1)؛ «پادشاهان چون به شهرى درآيند، آن را تباه و عزيزانش را خوار مى گردانند و اين گونه مى كنند».

پادشاهان تنها با يكديگر نمى جنگند و تنها موجب تفرقه در بيرون جامعه نمى گردند، بلكه آن را به درون خود هم مى كشانند. خداى متعال مى فرمايد: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِى الْأَرْضِوَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَآئِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَ يَسْتَحْىِ نِسَآءَهُمْ(2)؛ «فرعون در سرزمين [مصر] سربرافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت، طبقه اى از آنان را زبون مى داشت: پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را [براى بهره كشى] زنده برجاى مى گذاشت».

منطق پراكندگى و منطق يگانگى

در انسان دو سرشت و طبيعت وجود دارد، طبيعت پراكندگى و طبيعت يگانگى. منطق يگانگى مى گويد: «همسايه من مثل من است»، «خيابان دوّم همانند خيابانى است كه من در آن زندگى مى كنم»، «شهر ديگر همچون شهرى است كه من زندگى مى كنم» «اين منطقه مانند منطقه اى است كه من در آن نيستم» و چنين است كه همه چيز را باهم يكى مى سازد و يكسان مى داند و در پى يگانگى است. در حالى كه منطق پراكندگى مى گويد: «منطقه من بهتر از منطقه ديگرى است»، «شهر من بهتر از شهر ديگر در اين منطقه است»، «خيابان من بهتر از خيابانى است كه من در آن نيستم»، «محله ما در اين خيابان بهتر از محله هاى ديگر است»، «خانه من بهتر از خانه همسايه است» و «من بهتر از همسايه ام هستم» او چنين تجزيه را به سوى تنهايى مى كشاند در حالى كه وحدت به يگانگى تمام عالم مى انجامد.

از آسمان بريدن، يعنى نابودى

جنگ ها، خرابى ها، اختلاف ها و درگيرى ها و امثال آن را كه در جهان امروز مى بينيم، جز دست آورد بريدن پيوندهاى آسمانى و استوار كردن پيوندهاى زمينى نيست. خداى متعال

ص: 67


1- . سوره نمل، آيه 34.
2- . سوره قصص، آيه 4.

مى فرمايد: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَْرْضِ أَرَضِيتُم بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا مِنَ الأَْخِرَةِ»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شما را چه شده است كه چون به شما گفته مى شود: «در راه خدا بسيج شويد» كُندى مى كنيد؟ آيا به جاى آخرتبه زندگى دنيا دل خوش كرده ايد؟» ارتباط با زمين در واقع ارتباط با زندگى دنيوى است و ارتباط با آسمان به معناى ارتباط با آخرت است، و بشر هرگاه از زير چتر پيامبران بيرون آيد، در اين دشمنى ها و اختلاف ها قرار مى گيرد، و خداوند اين حقيقت را چنين توضيح مى دهد: «فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَآءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ»(2)؛ «تا روز قيامت، دشمنى و كينه را بين آنان افكنديم».

بريدن پيوندهاى آسمانيشان موجب دشمنى و كينه در بين آنان، تا روز قيامت شده است. در آيه ديگرى مى فرمايد: «وَ يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا»(3)؛ «و هشدار مى دهد آنان را كه گفتند خدا [براى خود] فرزندى گرفته است».

اين كه گفته شود خدا فرزند دارد، بريدن رشته ها و پيوندهاى آسمانى است و چسبيدن به پيوندهاى زمينى، و پيوستن به پيوندهاى زمينى - كه پيروى از هواى نفس و پيروى ننمودن از هدايت آسمان است - موجب اين پراكندگى و گوناگونى مى شود، و از همين رو خداى سبحان درباره فرد منحرف مى فرمايد: «وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ»(4)؛ «ولى او به زمين [= دنيا] چسبيده و از هواى [نفس] خود پيروى كرده است».

نفس منبع همه چيزها

وقتى به انسان بنگريم، پنج چيز را در او مرتبط به هم مى بينيم: نفس، تن، تاريخ، محيط اجتماعى و محيط طبيعى.

نفس منبع همه تباهى ها و همه اصلاح هاست. نفس اگر از پيوندهاى مادى دست شويد همه چيز اصلاح مى شود و هرگاه به ريشه هاى مادى خود برگردد و پيوندهاى فوقانى را

ص: 68


1- . سوره توبه، آيه 38.
2- . سوره مائده، آيه 14.
3- . سوره كهف، آيه 4.
4- . سوره اعراف، آيه 176.

ببرد، همه چيز خراب مى گردد. بنابراين انسانى كه نفس او فاسد است، خودش را به عنوان منبع كينه، حسد، تفرقه، نفاق و بغض و دشمنى ساخته است.

جان و تن

تن انسانِ فاسدْنفس دائما در معرض بدبختى ها و رنج هاى درونى و بيرونى است. از درون به اين شكل كه وقتى نفس بيمار شد، آثار آن بر بدن آشكار مى گردد زيرا جان و تن همواره باهم در دادو ستد هستند: هرگاه جسم بيمار شود، جان بيمار است و هرگاه نفس بيمار شد، تن نيز دردمند مى شود. از همين رو رنگ فردِ ترسيده زرد مى گردد، زيرا نفس او در تن او تأثير گذاشته است، و فردى كه بيمار شده، دلگير است چون جسم او بر جانش اثر گذاشته.

جان و تاريخ

امّا نسبت به امر سوّم كه تاريخ است. انسان گاه تاريخ را فاسد مى كند و گاه آن را اصلاح. مثلاً فرعون تاريخ را خراب و موسى عليه السلام آن را اصلاح كرد. زيرا تاريخ عبارت از مردمى است كه در دوره اى زندگى خوش و نيكو، و يا زندگى بد داشتند.

جان و محيط طبيعى

محيط طبيعى نيز تابع انسان است. انسان ممكن است محيط طبيعى خودش را اصلاح كند، زمين را آباد و جوى هايى روينده و رونده به راه اندازد، چنان كه، به عكس، ممكن است محيط طبيعى خود را تباه كند.

جان و محيط اجتماعى

محيط اجتماعى آدمى نيز تابع خود انسان است؛ چون محيط اجتماعى از مجموعه انسان ها شكل مى گيرد. اگر انسان ها صالح و نكوكار باشند، محيط اجتماعى نيز نيكو مى شود و گرنه خراب مى گردد؛ از اين رو مى بينيم كه جامعه صالح، جامعه اى است كه افراد

ص: 69

آن صالح هستند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «خير القرون قرني(1)؛ بهترين قرن ها، قرن من است».چون غالب صحابه افرادى نيكوكار بودند، هرچند در ميان آنان منافقانى وجود داشت، امّا آن منافقان اندكشمار بودند، و افراد نادر نمى توانند جامعه را به رنگ خود در آورند، بلكه، اكثريتِ مطلق است كه جامعه را به رنگ خود در مى آورد. ولى اگر مصالح انسانى نادرست باشند، در آن صورت، محيط هم فاسد مى شود.

محيط اجتماعى تنظيم كننده سرشت حكومت

حكومت ها از محيط درست يا نادرست سر بر مى آورند. بنابراين سالم بودن يا نبودن حكومت ها تابع درستى و نادرستى محيط هاى اجتماعى است و به همين جهت در روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است: «كيفما تكونوا يولّى عليكم(2)؛ هرگونه كه باشيد، همان گونه بر شما فرمان رانده خواهد شد».

چون محيط صالح، افراد صالحى به وجود مى آورد، كه سرانجام به حكومت مى رسند، و محيط فاسد، افراد فاسدى، كه آنان نيز سرانجام به قدرت دست مى يابند. بنابراين در اين روند، حكومت ششمين امر از آن مجموعه است، يعنى به ترتيب جان، تن، تاريخ، محيط اجتماعى و محيط طبيعى و حكومت كه جزئى از محيط اجتماعى است. با صلاحيت و درستى و پاكى محيط اجتماعى كه تابع صلاح نفس است، حكومت نيز صالح مى گردد و با فساد آن فاسد مى شود.

دستاورد پيوند با زمين و پيوند با آسمان

هركس كه پيوند آسمانى خود را قطع كند تا زمينى گردد، يا آن كه پيوند زمينى خود را قطع كند تا به پيوند آسمانى تكيه كند، پاداش طبيعى مناسب و فراخور آن را خواهد ديد، چه فرد باشد و چه گروه، و چه امّت. معمولاً پنج نوع پاداش است كه انسان به عنوان فرد يا

ص: 70


1- . صوارم المهرقه، ص 25.
2- . كنزالعمال، ج 6، ص 89.

گروه مى بيند: پاداش شخصى، پاداش تاريخى، پاداش برزخى، پاداش رستاخيزى و پاداشبهشتى يا دوزخى.

پاداش شخصى آن است كه به انسان نيكوكار، نيكويى مى شود و به انسان بدكار بدى. هركس مردم را خوار شمارد، خودش نيز خوار مى گردد، و هركس آنان را محترم بدارد، مورد احترام واقع مى شود. شاعر مى گويد:

و من هاب الرجال تهيبوه *** و من وهن الرجال فلن يهابا

«هر كه مردم را بزرگ دارد، بزرگش دارند / و هر كه مردم را خوار شمرد هرگز بزرگى نبيند»

اين جزاى شخصى است، اگر خير باشد خير و اگر شرّ باشد شر مى بيند. در شعر آمده:

لا يجتني الجاني من الشوك العنب *** و لا من الحنظل يجتني الرطب

«از خار مغيلان نتوان خوشه رز چيد؛ و زحنظل تلخ هم نتوان شهد و شكر خورد»

انسان تاريخ خودش را هم خود مى سازد كه يا تاريخ رحمت و خير است و يا تاريخ نفرين و شرّ. برزخ كه حدّ فاصل بين دنيا و آخرت است و رستاخيز كه محل حسابرسى است و دوزخ و فردوس كه بارانداز نهايى انسان است، نيز تابع خود انسان است و پاداش نهايى و كامل در مرحله پايانى خواهد بود. لذا خداى سبحان فرموده: «ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَآءَ الْأَوْفَى»(1)؛ «آن گاه جزاى كامل داده مى شود».

چون دنيا، قطعه كوچك است و برزخ و رستاخيز نيز نسبت به بارانداز نهايى، يعنى بهشت و دوزخ، كوچك مى باشند. به همين سبب در تاريخ مى خوانيم كه هيچ بدكارى نيست مگر آن كه سرانجام مورد بدى قرار مى گيرد. همچنين نيكوكارى نيست مگر آن كه سرانجام مورد نيكى قرار خواهد گرفت.

آرى، گاه موارد نادرى از هر دو طرف پيدا مى شود، امّا اين، به دليل قانون ثانوى است كه مهم تر از اوّلى مى باشد، چون همواره اهّم بر مهم مقدم داشته مى شود. مثلاً ابن زياد را و امام حسين عليه السلام را در نظر مى گيريم، كه ابن زياد از نظر شخصى بدترين قتل را انجام داد و از

ص: 71


1- . سوره نجم، آيه 41.

آن روز تا به حال به بدترين شكل ممكن مورد لعن و نفرين قرار گرفت. اما امام حسين عليه السلام از تاريخى درخشان و زيبا برخوردار شد. ممكن است كسى بگويد: چرا امام حسين عليه السلام كشته شد؟ و آيا امام حسين عليه السلام در برابر كارهاى نيكش پاداش ديد يا كشته شد؟ آيا اين قاعده ياد شده را نقض نمى كند؟ پاسخ آن است كه امام حسين عليه السلام خود كشته شدن را براى خود برگزيد، و از همين رو مردم را از اطراف خود دور مى كرد و به آنان مى فرمود: «...هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملاً و ليأخذ كلّ رجل منكم بيد رجل من أهل بيتي و تفرقّوا في سواد هذا الليل(1)؛ اين شب كه شما را در ميان گرفته، شتر خويش سازيد و هر يك يكى از مردان اهل بيت مرا با خود همراه كند و در تاريكى آن پراكنده شويد».

آيا كسى را سراغ داريد كه در فكر زندگى و بقا باشد و در عين حال مردم را از خود براند؟ امام حسين عليه السلام بر پايه اراده خداى متعال، خود مى خواست براى امر مهمّى كشته شود و در حديث آمده است كه: «إن اللّه شاء أن يراك قتيلاً، و شاء أن يرى أهلك سبايا(2)؛ خدا مى خواهد تو را كشته ببيند، و خانواده ات را اسير».

امام حسين عليه السلام كار دشوار خود را براى رهايى برگزيد، تا آن كه براى ديگران و آيندگان الگو باشد. سپاهى كه در ميدان هاى جنگى كار دشوارى را برمى گزيند، انتخابش به خاطر نجاتبخشى و الگو شدن است. آيا مى توان گفت كه به سپاه بدى شده است؟ مَثَل اين مَثَل پزشك، مهندس، فقيه و خطيبى است كه كار دشوار درس خواندن، بيدار خوابى و محروميت از لذّت ها را براى رسيدن به هدف بالاتر، يا رها ساختن مردم از مشكلات زندگى و امثال آن برگزيده است.

بنابراين، ريشه ها و پيوندهايى را كه يادآور شديم صرفا دو گونه پيوند معمولى نيست، بلكه هر يك از نظر فردى، تاريخى، برزخى، رستاخيزى، بهشتى و دوزخى بر خود انسان آثار نيك يا بد دارد.

ص: 72


1- . اللهوف، ص 90.
2- . بحار الأنوار، ج 44، ص 364.

فراموش نكردن سهم دنيايى

مبادا، از سخن پيشينِ ما اين پندار ايجاد شود كه بايد همه پيوندهاى زمين را به طور كامل قطع كرد، چون به اين پيوندها در محدوده خودشان نياز است. بلكه جانمايه بحث آن است كه نبايد پيوندهاى زمينى را استوار و پيوندهاى آسمانى را بريد. هر يك از ريشه هاى ياد شده را بايد در چهارچوب مشخص آن مورد توجّه قرار داد. پيوندهاى زمينى براى بر آوردن نيازهاى جسمى است و براى رشد روحى همچون زمين براى رشد انسان، گياه و حيوان مى باشد. امّا ريشه هاى آسمانى براى برادرى، صفا، پيشرفت و زدودن امتيازهاى دروغين، نظير رنگ، زبان، منطقه، قوم و امثال آن مى باشد. امتياز، فقط به شايستگى هاست، و حتى در نگرش دقيق تر، شايستگى ها نيز امتيازى ايجاد نمى كنند، كه باعث زورگويى به ديگران شود، بلكه در همان چهارچوب شايستگى كاربرد دارد. پزشك جايگاهى دارد و كارگر جايگاهى، و مفهوم تقدّم پزشك به سبب شايستگى اين نيست كه او بر كارگر زور بگويد. چنان كه مفهوم اين كه كارگر شايستگى ندارد، اين نيست كه با شورش عليه پزشك بر او زور بگويد. چنان كه از اين نظر بين شرق(1) سوسياليست و غرب سرمايه دار چنين تناقضى مى بينيم. در غرب شايستگان بر كارگران و كشاورزان و امثال آن زور مى گويند و در شرق كارگران و كشاورزان در آغاز انقلاب كمونيستى بر شايستگان زور مى گفتند. گرچه شايستگانِ حكومتِ انحرافىِ ياد شده نيز امتيازهايى عليه كارگران و كشاورزان، پس از گذشت مدتى، به دست آوردند.

چرايى تفاوت هاى فردى

در اين جا يك پرسش فلسفى مطرح مى شود و آن اين كه چرا خداى سبحان شايستگى هاى گوناگون آفريده است، يكى استعدادِ روبه فزونى دارد، ديگر پيكرى تنومند دارد، آن ديگرى زيرك تر و با هوش تر است و به همين شكل تفاوت هاى ديگرى وجود دارد؟ آيا

ص: 73


1- . مقصود شرق در دوره شوروى سابق است [مترجم].

بهتر آن نبود كه خداى متعال همه چيزها را برابر مى آفريد تا چنين امتيازات ناشى از شايستگى ها به وجود نمى آمد؟

پاسخ اين پرسش آن است كه خداى سبحان - به مقدارى كه ما مى فهميم - به دو جهت شايستگى هاى گوناگون آفريده است: نخست آن كه تفاوتْ جمالِ هستى است و زيبايى در تنوع نهفته است، نه يك رنگى. باغى كه يك نوع گل داشته باشد، گل سرخ، يا زرد يا سفيد و يا آبى فقط، احساس زيباشناسى انسان را همانند باغى كه از گل هاى گوناگون، رنگ هاى متنوع و عطرهاى مختلف برخوردار است، اشباع نمى كند. در باغِ نخست برابرى در نظر گرفته شده است امّا زيبايى در نظر گرفته نشده است و زيبايى به بزرگى و كوچكى، رنگ هاى گوناگون و حجم هاى مختلف و رائحه هاى متنوع و گونه گون است.

دوّم: آن كه هرچيزى - و به تعبير فلسفى هر ماهيّتى - با زبان حال درخواست وجود دارد. وجود فيّاض مطلق اقتضاى آن دارد كه وجود را به هر چيزى كه خواستار فيض است، بدهد، البته در صورتى كه محذورى در كار نباشد. طلب وجود از سوى ماهيات، اقتضاى آن را دارد كه حق هر ماهيتى به او داده شود. نظير آن كه: همه افراد نزد سقّايى رفته و درخواست آب كنند. امّا يكى ظرفى كوچك، ديگرى بزرگ، سوّمى مربع، چهارمى گرد و پنجمى ظرفى مستطيل داشته باشد. ماهيّت ها به زبان حال از خداى متعال درخواست جود و عطا دارند و خدا نيز به همه جود مى كند، زيرا او كريمى است پر جود و سخا. چنان كه در اين آيه كريمه اشاره اى به آن شده است: «أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا»(1)؛ «از آسمان آبى فرود آورد. پس رودهايى به اندازه گنجايش خودشان جارى شدند».

رودها هر كدام مقدارى از آبى كه از آسمان فرو مى ريزد، در خود جاى مى دهند، آب وجود هم كه به ماهيّت هاى گوناگون داده شده نيز همچون رودهاى گوناگون هستند. بنابراين آيا روا بود كه حق هر صاحب حقى را به او ندهند؟ و آيا فقدان تنوّع كه موجب زيبايى است، روا بود؟

ص: 74


1- . سوره رعد، آيه 17.

عدم آفرينش شرّ از سوى خداى سبحان

در كتاب الأصول گفته ايم هر چيزى را كه ما بد مى پنداريم، در آن نوعى زيبايى وجود دارد؛ مثلاً عقرب، مار و امثال آن نيز از زيبايى برخوردارند. امّا نسبت به انسان و مسأله شرور، يادآور مى شوم كه خداى سبحان شرّ را نيافريده است، بلكه در هرچيزى نوعى جمال و نيكويى را خلق كرده است، لكن از سويى نيك و نيكوتر را آفريده است. اين انسان است كه نيكى را به بدى تغيير مى دهد و نعمت را به كفر. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة(1)؛ مردم گنجينه هايى چون گنجينه هاى طلا و نقره هستند».

و خداى متعال در قرآن حكيم در بيان آن كه آدمى خير را به شرّ بدل مى كند مى فرمايد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(2)؛ «آيا به كسانى كه نعمت خدا را به كفر تبديل مى كنند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند، ننگريستى؟»

نعمت گاهى به كفر و بدبختى تبديل مى شود؛ همچون كسى كه از خرماى پاك، شرابى بد و خبيث مى سازد. گروهى از فيلسوفان گفته اند: گونه هاى متصوّر در آفرينش پنج تا است و خدا فقط دو گونه آن را آفريده است، چون سه گونه ديگر محذور داشت، زيرا هر چيزى يا خير خالص است و يا خير و شرّ آن برابر است و يا خير آن بيش از شرّش، و يا شرّ او بيش از خيرش مى باشد. و خداى متعال فقط آن را آفريده كه خير محض است و يا خير آن افزون از شرّش مى باشد. امّا آن سه نوع ديگر را با آن كه خداى سبحان قادر به آفرينش آنها بود، امّا حكمتِ او مانع آفريدنِ چنان چيزهايى بود. يكى از صفات و ويژگى هاى خداى متعال ويژگى «حكمت» است كه مانع از فيضان ديگر صفت ها مى گردد. مثلاً خداى سبحان، رزّاق، بخشنده، آفريننده و امثال آن است، و اگر حكمت مانع اين صفت ها نشود، همه صفت ها، به فرض محال، از حدود خود تجاوز مى كردند و خداى سبحان در عوضِ يك ميليارد كهكشان، ميلياردها ميليارد كهكشان مى آفريد.

ص: 75


1- . بحار الأنوار، ج 58، ص 65، يعنى آن كه خدا شر را نيافريده بلكه انسان همانند معدن قابليت طلا و يا نقره را دارد.
2- . سوره ابراهيم، آيه 28.

زياده روى در عشق به پيوندهاى زمينى، ممنوع

بنابراين، هر زياده روى در عشق به ريشه هاى زمينى ممنوع است، زيرا موجب: فساد و تمايز مى گردد و ثانيا باعث جمود، سكون و عدم پيشرفت زندگى مى شود، زيرا پيشرفت زندگى به سبب شايستگى هاست و طغيان در عشقِ به زمين و پيوندهاى زمينى موجب ناشكوفايى شايستگى ها مى شود. به همين دليل خداى متعال فرموده: «قُلْ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمْ و َأَبْنَآؤُكُمْ وَ إِخْوَ نُكُمْ وَ أَزْوَ جُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَ لٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَرَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَكِنُ تَرْضَوْنَهَآ أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ»(1)؛ «بگو: اگر پدران، پسران، برادران، زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آورده ايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و سراهايى را كه خوش مى داريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است، پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد. و خداوند گروه فاسقان را راهنمايى نمى كند».

محبت بيش از اندازه اين امور، نوعى فسق، تباهى و خروج از مرز اعتدال است. خداى متعال كسانى را كه آگاهانه و از سر علم و عمد از مرز اعتدال خارج مى شوند، هدايت نمى كند. خداى متعال فقط كسانى را هدايت مى كند كه قصد ميانه روى دارند و راه مستقيم را، و نه راه انحرافى را، مى پيمايند. در شعرى منسوب به اميرمؤمنان، على عليه السلام آمده است:

تفرج هم و اكتساب معيشة *** و عقل و آداب و صحبة ماجد

فان قيل في الأسفار ذل و محنة *** و قطع الفيافي و ارتكاب شدائد

فموت الفتى خير له من قيامه *** بدار هوان بين واش و حاسد(2)

«گشوده شدن اندوهى و دست يابى به معيشتى / خرد و ادب و صحبت بزرگى [نيكوست].

اگرچه گفته مى شود كه در سفرها خوارى و رنج است / و پيمودن بيابان ها و دست يازيدن به دشوارى هاست،امّا براى جوان مرد بهتر از ماندن در / خانه اى است كه گرفتار سخن چين و حسود است».

ص: 76


1- . سوره توبه، آيه 24.
2- . ديوان امام على عليه السلام ، ص 139.

چسبيدن به زمين - چه ماندن بى دليل در شهرى باشد و يا در جايى به اعتبار پيوندهاى قومى و جغرافى و امثال آن - مانع پيشرفت، ترقى و تعالى انسان مى شود. از همين رو اسلام مسأله «هجرت» را بنيان نهاده است. كسى كه به دليل مشكلات هجرت، آن را دوست ندارد، خداوند درباره اش فرموده: «فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِى الْأَرْضِ »(1)؛ «[ورود به] آن [سرزمين] چهل سال برايشان حرام شد، [كه] در بيابان سرگردان خواهند بود».

انسانى كه به زمين مى چسبد و پيشرفت، ترقى و موازين و ملاك هاى مثبت انسانى را دوست ندارد، در زمين سرگردان مى ماند، تا آن كه از آن پيوندهاى انحرافى كنده شود. مفسران گفته اند: زمان تغيير جامعه ها از حالتى به حالت ديگر، چهل سال است، زيرا نسل پيشين در طول بيست سال از بين مى روند و نسل بعدى كه جايگزين مى گردد، بيست سال وقت مى خواهد و در نتيجه چهل سال مى شود. در هر حال، پيوندهاى زمينى به مقدار آن لازم است و بقيه نيرو و توان را بايد به ريشه ها و پيوندهاى آسمانى صرف كرد. خداى متعال مى فرمايد: «وَ ابْتَغِ فِيمَآ ءَاتَكَ اللَّهُ الدَّارَ الْأَخِرَةَ وَ لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»(2)؛ «و با آنچه خدايت داده سراى آخرت را بجوى و سهمت را از دنيا فراموش مكن».

بنابراين براى دنيا و پيوندهاى زمينى آن، سهمى است و بر انسان لازم است كه توان خويش را در پيوندهاى آسمانى صرف كند. البته اين كار واقعا دشوار است، زيرا انسان به قوم، وطن، خانه و پدر و مادرش و امثال آن تمايل شديد دارد و فخر به آنها را دوست دارد درست همان گونه كه مردم جاهلى با يادكرد پدرانشان در منى فخر مى فروختند و خدا آنان را از اين كار نهى كرد و فرمود: «فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَآءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا وَ مَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ»(3)؛ «همان گونه كه پدران خود را به يادمى آريد، يا با ياد كردنى بيشتر، خدا را به ياد آريد. و از مردم كسى هست كه مى گويد: «پروردگارا به ما، در همين دنيا [لطف خود را] عطا كن». و حال آن كه براى او در آخرت نصيبى نيست».

ص: 77


1- . سوره مائده، آيه 26.
2- . سوره قصص، آيه 77.
3- . سوره بقره، آيه 200.

در اين آيه آشكارا مى بينيم كه برخى مردم، دنيا و آخرت را مى خواهند، امّا دنياخواهى آنان كمتر از آخرت خواهيشان مى باشد. خداوند مى فرمايد: «وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(1)؛ «و برخى از آنان مى گويند: «پروردگارا، در اين دنيا به ما نيكى و در آخرت [نيز] نيكى عطا كن و ما را از عذاب آتش [دور] نگه دار».

خداى متعال نيكى دنيا را، يك نيكى قرار داده است، امّا آنچه مربوط به آخرت است، آن را دو جزء قرار داده است: جزئى ايجابى «نيكى» و جزئى سلبى «ما را از عذاب آتش نگه دار». پس از آن نيز فرموده: «أُولَئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ»(2)؛ «آنانند كه از دست آوردشان بهره اى خواهند داشت و خدا زود شمار است».

چون دنيا به شتاب برچيده مى شود و بقا و جاودانگى تنها در آخرت است و پيوندهاى آسمانى، در آخرت استوار، پايدار و گسترده است. مثلاً انسان در دنيا نهايتاً پنجاه سال يا بيشتر زندگى مى كند امّا در آخرت بيش از ميلياردها سال، و حتى آنچه خدا بخواهد، بسى بيشتر از آن زندگى مى كند: «خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا»(3)؛ «در آنجا براى هميشه جاودان هستند».

پرورش نفس

انسان گرچه به زيبايى ها و پيوندهاى دنيوى گرايش و تمايل دارد، امّا بايد نفس خودش را براى پيوستن به پيوندهاى آسمانى تربيت كند. حضرت على عليه السلام مى فرمودند: وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى(4)؛ «و اين است جان من، كه آن را با تقوا و پرهيزگارى پرورش مى دهم».

يعنى بر انسان لازم است كه جان خودش را پرورش و تربيت كند و اين را ما در هرسزاوارى، كه در امور مثبت و بهنجار پيشرفتى كرده است، از قبيل فقيه، دانشور، مهندس، پزشك، سخنور، نويسنده و امثال آن، مى بينيم. اينان خودشان را در اين راستا با همه سنگينى و دشوارى اى كه هست، وادار كردند، ولى نتايج دنيوى و اخروى شگفتى به دست

ص: 78


1- . همان، آيه 201.
2- . همان، آيه 202.
3- . سوره نساء، آيه 57.
4- . نهج البلاغه، نامه 45.

آوردند. به خلافِ كسى كه جان خودش را به پيوندهاى حقير زمينى بسته و وابسته كرده است. در حديث آمده است كه: «حفّت الجنة بالمكاره، وحفّت النار بالشهوات(1)؛ بهشت به ناگوارى ها پيچيده شده است و دوزخ به شهوت ها».

در حديث ديگرى آمده: «أفضل الأعمال أحمزها(2)؛ بهترين كارها، دشوارترين آنها است».

انسان وقتى جان خودش را به كارهاى سخت وادارد، به پدر دلسوزى مى ماند كه فرزندش را به رفتنِ به مدرسه و بريدن از دوستانِ ناباب، وادار مى كند. اين كار جز به دليل مصلحت خواهى براى فرزند و پيشرفت و والايى او نيست، گرچه فرزند مى پندارد كه پدرش بر او فشار مى آورد و بدون دليل او را مجبور مى كند، امّا واقعيت آن است كه توجيه عقلى و شرعى براى آن فشار و اجبار وجود دارد و كودك وقتى كه بزرگ و خردمند شد آن را درك خواهد كرد.

لياقت، يگانه ملاك

اديان، جز از نظر شايستگى ها، به برابرى مردم اعتقاد دارند. مثلاً به لطف خداوند حضرت مسيح عليه السلام از ميان برگزيدگان الهى اوّل و پيروان او دوّم شدند؛ در برابر ثروتمندان متكبّر يهودى كه مى گفتند: «نَحْنُ أَبْنَؤُا اللَّهِ وَ أَحِبَّؤُهُ(3)؛ ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم».

همچنين وقتى كه حضرت مسيح آمد، مردم را برابر و يكسان دانست، به گونه اى كه هيچ برترى اى براى كسى، جز به تقوا قرار نداد، و يهوديانِ خودخواه عقب زده شدند. امّاچيزى نگذشت كه مسيحيّت منحرف شد و مسيح نيز به «فرزند خدا» تبديل گشت و روحانيت مسيحى در مسلك و جرگه دولت هاى استكبارى و حاكم قرار گرفتند و قانون: «حق قيصر را به قيصر و حق خدا را به خدا واگذار» را تشريع كردند. خداى متعال در قرآن در چندين آيه به اين مسأله اشاره مى كند: «يَأَهْلَ الْكِتَبِ لاَ تَغْلُوا فِى دِينِكُمْ وَ لاَ تَقُولُوا

ص: 79


1- . بحار الأنوار، ج 67، ص 78.
2- . همان، ص 190.
3- . سوره مائده، آيه 18.

عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقَهَآ إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَٔامِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لاَ تَقُولُوا ثَلَثَةٌ انتَهُوا خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَ حِدٌ سُبْحَنَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً * لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْدًا لِّلَّهِ وَ لاَ الْمَلَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا * فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّلِحَتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَ لاَ يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لاَ نَصِيرًا»(1)؛ «اى اهل كتاب، در دين خود غلوّ مكنيد، و درباره خدا جز [سخن ]درست مگوييد. مسيح، عيسى بن مريم، فقط پيامبر خدا و كلمه او است كه آن را به سوى مريم افكنده و روحى از جانب اوست. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد [خدا ]سه گانه است. باز ايستيد كه براى شما بهتر است. خدا فقط معبودى يگانه است. بسى منزه از آن است كه براى او فرزندى باشد. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن او است، و خدا بس كارساز است. مسيح از اين كه بنده خدا باشد، هرگز ابا نمى ورزد، و فرشتگان مقرّب [نيز ابا ندارند]، و هركس از پرستش او روى گرداند و بزرگى [و فخر] فروشد، به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مى آورد. امّا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، پاداششان را به تمام [و كمال] خواهد داد، و از فضل خود به ايشان افزون تر مى بخشد. و امّا كسانى كه امتناع ورزيده و بزرگى [و فخر ]فروخته اند آنان را به عذابى دردناك دچار مى سازد و در برابر خدا براى خود يار و ياورى نخواهند يافت».

و نيز فرموده: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قَالَ الْمَسِيحُ يَبَنِى إِسْرَ ءِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُوَمَا لِلظَّلِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ * لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواإِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَ حِدٌ وَ إِن لَّمْ يَنتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ * مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْأَيَتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»(2)؛

ص: 80


1- . سوره نساء، آيه هاى 171 تا 173.
2- . سوره مائده، آيه هاى 72 تا 75.

«كسانى كه گفتند: «خدا همان مسيح پسر مريم است»، قطعا كافر شده اند، و حال آن كه مسيح مى گفت: «اى فرزندان اسرائيل، پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستيد؛ كه هركسى به خدا شرك ورزد، قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است، و براى ستم كاران ياورانى نيست» كسانى كه گفتند: «خدا از ميان سه تا، سومين است، قطعا كافر شده اند، و حال آن كه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست. و اگر از آنچه مى گويند باز نايستند، به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد. چرا به درگاه خدا توبه نمى كنند، و از وى آمرزش نمى خواهند؟ و [البته] خدا آمرزنده مهربان است. مسيح، پسر مريم، جز پيامبرى نبود كه پيش از او [نيز] پيامبرانى آمده بودند؛ و مادرش زنى بسيار راستگو بود. هر دو غذا مى خوردند. بنگر چگونه آيات [خود] را براى آنان توضيح مى دهيم؛ سپس ببين چگونه [از حقيقت] دور مى افتند».

و نيز خداى متعال فرموده: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَ لِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَ هِهِمْ يُضَهِٔونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ * اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَآ أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَ حِدًا لآَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَنَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ(1)؛ «و يهود گفتند: «عزير، پسر خداست» و نصارا گفتند: «مسيح، پسر خداست». اين سخن [ياوه و باطلى] است كه بر زبان مى آورند، و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده اند، شباهت دارد. خداى آنان را بكشد؛ چگونه [از حق] باز گردانده مى شوند؟ اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيّت گرفتند، با آن كه مأمور نبودند جز اين كه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست.منزه است او از آنچه [با وى ]شريك مى گردانند».

و انبوهِ آياتى از اين دست، كه مى بينيم هر نوع معيارى كه مسيح عليه السلام براى باز گرداندن مردم به واقعيت انسانى خود آورده بود، منقلب شد. از اين رو پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمد تا كارها را به سامان واقعى خود باز گرداند و مؤمنان را باهم برادر قرار دهد. خداوند فرموده: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»(2)؛ «مؤمنان برادرند پس ميان برادرانتان اصلاح كنيد».

ص: 81


1- . سوره توبه، آيه هاى 30 و 31.
2- . سوره حجرات، آيه 10.

و در تشهد مى گوييم: «و أشهد أنّ محمدا عبده و رسوله؛ گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول او است».

و معيار در اسلام شايستگى و لياقت مى باشد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَكُمْ»(1)؛ «برترين شما نزد خدا، باتقواترين [و پرهيزكارترين] شماست».

و مشورت كردن نيز مستحكم گرديد چنانكه خداوند فرموده: «وَ شَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ»(2)؛ «و با آنان در كار [حكومت]مشورت كن».

و نيز فرموده: «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ»(3)؛ «كارهايشان در بين شان به مشورت است».

و در زمان غيبت، رهبرى جامع الشروط به دست مردم قرار گرفت كه بحث انتخابات براى حاكمى كه بر مسلمانان حكومت مى كند، از سوى مردم، خواهد آمد.

پيامدِ ناخواسته نظام اجتماعى غرب

از آنجايى كه در غرب فشار شديدى از سوى طبقه حاكم بر توده ها بود، و طبقات بسيار فاصله دارى به وجود آمده بود - كه بعضى از آنان در اوج برخوردارى و بعضى ديگر در حضيض ندارى بودند - و از آنجايى كه كليسا سختگيرى دينى شگفتى داشت به گونه اى كه هزاران عالم و ده ها هزار نفر از مردم را در آتش سوزاند و دانش و دانشور را محبوسكرد - حتى چيزهايى چون ترجمه درست تورات و انجيل و امثال آن را - و بعضى از افراد بر برخى ديگر چيره بودند، لذا نتايج شوم و ناخواسته زير به وجود آمد:

افراط در آزادى، اگر كنشى وجود داشته باشد براى آن واكنشى همسطح، از نظر نيرو به وجود مى آيد كه در جهت مخالف آن حركت مى كند و گاه واكنش، به دلايلى كه در جامعه شناسى و غير آن گفته شده، قوى تر است. اين آزادى افراطى باعث مشكلاتى شد و غرب تا كنون در آن گرفتار است. چنان كه اختلاف طبقاتى شديد نيز موجب واكنشى شده

ص: 82


1- . همان، آيه 13.
2- . سوره آل عمران، آيه 159.
3- . سوره شورى، آيه 38.

كه از آن تساوىِ افراطىِ ميان مردم پديد آمده است. در غرب حتى بين مرد و زن تفاوتى قائل نيستند، حال آن كه در بين آن دو از نظر ارگانيسم جسمى، عاطفه، عقل و ميزان احساسات، برابرى نيست و تنها در مواردى خاص باهم اشتراك دارند.

سخت گيرى كليسا موجب واكنش در زمينه رهايى از دين و فضيلت به طور كلّ و يا به شكل تفصيلى شد و بى دينى و رذيلت به شكل بيمناكى گسترش يافت. همچنين تسلط برخى ديگر موجب ملّى گرايى افراطى بر پايه زبان، رنگ، زمين، قبيله و امثال آن شد. ملى گرايى به صورت دور از معيارهاى عقلى، كه در آن نادانان بر عالمانِ ترجيح داده مى شود نمود يافت و بت جديدى شد كه آن را به جاى خداى متعال و بدون موازين انسانى، مورد پرستش قرار داده اند. نازيسم و فاشيسم، كه نيم قرن جهان را در دو جنگ جهانى ويرانگر غرق كردند، از پيامدهاى ناسيوناليسم افراطى است. وقتى دين پا از ميدان بيرون گذاشت و مادى گرايى جاى آن را گرفت، استعمار و استثمار ملّت هاى ديگر، به جاى آن نشست، چون ماده، همان گونه كه پيش تر گفتيم، دايره اى است تنگ، كه موجب اختلاف، درگيرى، استثمار و استعمار مى گردد، امّا گستره دينِ حق بسى گسترده است و سينه آن گنجايى ملّت ها و اقوام متفاوت و فراوان را دارد.

زمانى كه افراط در سرمايه دارى به وجود آمد، عكس العمل آن كمونيسم شد، چون كمونيسم، به زعم آنان، ضد سرمايه دارى است. گرچه كمونيسم هم به دامن سرمايه دارىبه شكل زشت ترى سقوط كرد. چون سرمايه دارى دوستى و ديكتاتورى دولتى را باهم جمع كرد. در غرب كنترل سرمايه دارى در دست افراد است و دولت در دست گروه ديگر مى باشد و بين اين دو گروه، تا حدودى آزادى وجود دارد كه كارگر و كشاورز و صاحبان درآمدهاى اندك مى توانند نفسى، گرچه اندك، بكشند، ولى كمونيسم بين دولت و سرمايه دارى را به شكل خاصّى جمع كرده است و همه طبقات را زير چرخ اشتراكيّت له كرده و بدبختى هاى معروف و زبانزدى را بر سر ملّت ها آورده است.

ص: 83

سلامت نظام اسلامى

امّا اسلام، از آنجايى كه آزادى هاى معقول را گسترش داده است و در آن هيچ طبقه اى نيست كه قانون طرفدارش باشد و از سوى دين و عالمان دينى سختگيرى نمى شود، بلكه عفو، گذشت و فراخوانى به آنچه كه نيكوتر است، وجود دارد، و هيچ كس و قومى بر كس و قوم ديگرى برتر و چيره نيست، بلكه هر كه وارد اسلام شد، همچون ديگر مسلمانان شمرده مى شود كه از سود و زيانِ همانند برخوردار است و افراد شايسته اند كه به بالاترين مناصب حكومتى، علمى، قضايى و غير آن مى رسند و به همين دليل است كه وقتى ايران فتح شد، سلمان فارسى بر امپراتورى ايران حاكم شد، به سبب همه اينهاست كه در اسلام استعمار، استثمار و هر نوع واكنش ديگرى نيست.

اسلام چنين گسترش يافت و پيش رفت، به استثناى بعضى از دوره هايى كه در آن حاكمان منحرف به قدرت رسيدند و به طور كلّى و يا اجمالى از معيارهاى اسلامى پا بيرون نهادند و پيشرفت اصلاحى اسلام را متوقف كردند و به استثناى دوره اخير كه بسيارى از مسلمانان از قرآن - كه اخلاق اسلامى است، دور شدند و در نتيجه غرب و شرق توانستند بر آنان چيره گردند و حاكمان مزدورى بر آنان بگمارند و قوانين اسلامى را به قوانين موضوعه بشرى تبديل كردند و در نتيجه دنيا رهبرى خردمندانه را از دست داد و مشكلات جهانى پايان ناپذيرى به وجود آمد و همه اقوام را، در درجه هاى گوناگون، در خود غرق كرد، لذا اسلام بهترين نظام و بهترين آيين آسمانى به شمار مى رود.

جاهليت جديد

وضعى كه دنياى امروز در آن زندگى مى كند، وضعيت بيمارِ مبتلا به انواع بيمارى هاست و اگر از اين حالت به حالت سلامت منتقل نگردد، دنيا در تاريكى ها، ظلمت ها و مشكلاتى بدتر از مشكلاتى كه دنياى پيش از اسلام به آن گرفتار بود، فرو خواهد غلطيد. و اين جاهليّت دوّم و قرن حاضر است كه از جاهليّت نخست بدتر مى باشد.

ص: 84

دنياى كنونى، دنيايى گره خورده با خودخواهى، استثمار و اختلاف طبقاتى است، و معيارهايى كه بر آن حاكم است، معيارهاى ناسيوناليسم، قوميّت گرايى، ماده و زبان و امثال آن است، نه معيارهاى انسانى. از اين رو هركسى به وطن خاص، ملّت خاص و امثال آن وابسته نباشد، بيگانه اى است كه هيچ حقى در زندگى ندارد، بدون حق در دنياى كنونى به دنيا مى آيد، با شبهه و دودلى به آن مى نگرند، ازدواج نمى كند، به او زن نمى دهند، از شهرها طرد مى شود، و حقّى در خريد و فروش ندارد، مگر در فضايى خاص و تحت شرايطى دشوار كه حتى در دوران جاهليّت هم نمونه نداشت. يا زمانى كه دنيادوستى را جايگزين ناخشنودى، برادرى را جايگزين اختلاف طبقاتى، ناسيوناليسم، قوميّت گرايى و امثال آن، خوش گمانى را جايگزين بدبينى، انسان دوستى را به جاى روابط مبتنى بر خودخواهى، دنياگرايى و امثال آن، تعاون را جايگزين دورى ها، اصالت الصّحه در گفتار و كردار انسان را به جاى اصالة الفساد، اصل بى گناهى تا ثابت شدن گناه را جاى اصل گناه آلودگى، اصل آزادى در هر چيزى را به جاى اصل سركوب، نگذارد جهان از اين مشكلات رها نخواهد شد، بلكه روز به روز زندگى سخت تر خواهد شد. حالِ دنياى كنونى مثل مريضى است كه اگر دارو مصرف نكند، روز به روز بر بيمارى اش افزوده مى شود تا آن كه سرانجام بميرد.

افق هاى تنگ

به خاطر آنچه در خصوص افق تنگى كه امروز بر جهان حكمفرماست، - كه بيان آن رفت -اگر انسان غربى و شرقى بگويد: «من كشورم را دوست ندارم» با نكوهش مواجه شده، او را به جهت سخنش محكوم مى كنند. ولى اگر بگويد: «من استعمار ساير كشورها را مى خواهم، مى خواهم بر منابع طبيعى ديگر كشورها سيطره پيدا كنم يا مى خواهم فلان گروه را كه بيرون از كشورم هستند، بكشم و امثال اين جمله، جز گروه اندكى، كار او را تقبيح نمى كنند. نتيجه چنين موقعيت هايى، فقدان انديشه انسانى و افق تنگ انديشه در خصوص قوميّت، وطن پرستى، زبان، رنگ و امثال آن است.

ص: 85

اديان آسمانى و گسترش افق انسانى

در اسلام و ديگر اديان آسمانى افق گسترده اى وجود دارد. از مسيح نقل شده كه فرموده: «أحبّوا أعدائكم؛ دشمنانتان را هم دوست بداريد» بعضى سخن او را به دوستىِ جان تفسير كردند، به دليل پيوندها و ريشه هاى انسانى كه در همه انسان ها اعم از دوست و دشمن وجود دارد. قرآن حكيم مى فرمايد: «وَ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَٔانُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»(1)؛ «دشمنى گروهى شما را بر آن ندارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است».

و در حديث است كه: «إنصاف الناس من نفسك(2)؛ در مورد مردم انصاف داشته باش».

و در حديث ديگرى آمده: «أحبّ لغيرك ما تحبّ لنفسك(3)؛ آنچه براى خود دوست مى دارى براى ديگران هم دوست داشته باش».

و در حديث اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ(4)؛ مردم يا برادر دينى تواند و يا در آفرينش همگون تو».

و از پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «لا فضل للعربي على العجمي... إلاّ بالتقوى(5)؛ هيچ عربى بر عجمى برترى ندارد مگر با پرهيزكارى و تقوا».

و بسيارى گفتارهاى ديگر كه در اديان آسمانى به فراوانى آمده است و مردم را به درستى و همزيستى فرامى خوانند. انسان از اين تنگى در افق فكرى اش كه كاركرد خارجى هم به دنبال دارد، رهايى پيدا نمى كند، مگر آن كه افق هاى فكرى اش گسترش يابد و همه انسان ها را به يك ديد بنگرد. چنان كه شاعر گفته است:

بنى آدم اعضاى يكديگرند *** كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى بدرد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار

ص: 86


1- . سوره مائده، آيه 8.
2- . كافى، ج 2، ص 144.
3- . بحار الأنوار، ج 74، ص 205.
4- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 426.
5- . الاختصاص، ص 341.

تو كز محنت ديگران بى غمى *** نشايد كه نامت نهند آدمى

اين منطق اديان آسمانى است؛ منطق عقل و رشد فكرى. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«مثل المؤمن في توادهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمّى(1)؛ مثل مؤمن در دوستى ها و مهرورزى ها همچون يك پيكر است كه اگر عضوى به درد آمد، اعضاى ديگر هم به بيدار خوابى و تب گرفتار مى شوند».

و شاعر ديگرى با بيان منطق غربى ها و شرقى ها كه همه كارها را در قوميّت ها و امثال آن مى بينند گفته است:

بنى آدم اعداى يكديگرند *** كه در آفرينش به هم دشمنند

چو عضوى به درد آورد روزگار *** جهنم، دگر عضوها را چه كار

تو كز محنت ديگران بى غمى *** حقيقت كه نامت بود آدمى

وقتى انسان توانست در زير چتر پيامبران عليهم السلام در آيد و پيوندهاى انسانى و نه نژادى و قبيله اى، يافت، در اين صورت، دوستى و محبّت بر جانش حاكم مى شود، و از اين رهگذر كارخانه هاى اسلحه سازى جاى خودشان را به كارخانه هاى تهيه غذا مى سپارند و ديگر يك ميليون انسان گرسنه، در بين گروهى ديگر كه در استخرهاى شير مى خوابند، چنان كه امروزه ديده مى شود، مشاهده نخواهيم كرد. در آن روز زندان ها داير و نيازها نابرآوردهنخواهد بود. بعضى از مردم در قصرهاى وسيع و اكثريت مردم عريان در خانه هاى گلى ديده نخواهند شد. در نهج البلاغه حضرت على عليه السلام مى فرمايند: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ وَ اللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ(2)؛ خداى سبحان در اموال ثروتمندان، روزىِ فقيران را نهاده است. هيچ فقيرى گرسنه نمى شود مگر به سبب برخوردارى ثروتمندى و خداى متعال از آنان در اين مورد بازخواست خواهد كرد».

اميرمؤمنان على عليه السلام فرموده اند: «زكات علم، نشر آن، زكات موقعيت، بذل آن، و زكات بردبارى، تحمل آن، و زكات مال، بخشش آن، زكات قدرت، انصاف، و زكات زيبايى، عفت، و

ص: 87


1- . بحار الأنوار، ج 58، ص 150.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 328.

زكات پيروزى، احسان، و زكات بدن، جهاد و روزه گرفتن، و زكات توانمندى، نيكى به همسايگان و صله رحم، و زكات سلامتى، سعى در اطاعت خدا، و زكات دليرى و بى باكى، جهاد در راه خدا، و زكات پادشاهى، كمك به گرفتاران، و زكات نعمت، انجام دادن كار شايسته، و زكات علم، بذل آن به مستحق و وادار ساختن نفس به عملِ به آن است»(1).

و آيات و روايات ديگرى كه به انسان افق هاى گسترده انسانى كه حتى نسبت به كافر صدق مى كند، مى دهد، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند: «لكلّ كبد حرّى أجر(2)؛ هر جگر تشنه و سوخته اى را پاداشى است».

اگر اين معيارها در جامعه حاكم نباشند بى ترديد، آن جامعه بيمار خواهد بود و اميدى هم به بهبودى آن نيست مگر با بازگشت به زير چتر پيامبران، تا از اين رهگذر بار ديگر به پيوندهاى انسانى باز گردد.

انسان در برابر راه هاى گوناگون

انسان به سه گونه و بر سه راه، زندگى مى كند: راه «من»، راه «قوم، عشيره و وطن ما» و راه«ما انسان ها»؛ به حكم عقل و منطق بر انسان بايسته است كه راه سوّم را برگزيند. زيرا راه «من» و منيّتى كه از آن حاصل مى شود، تنگ ترين راه ها است و راه «وطن، قوم ما» و امثال آن نيز راهى است تنگ، گرچه نسبت به راه نخست وسيع تر مى باشد، اما راه سوّم از افق انسانى گسترده ترى برخوردار است.

پيامدهاى نگرش هاى محدود

زيان دو راه «من» و «قوم و وطن ما» و امثال آن، تنها به طرف مقابل نمى رسد، بلكه به خود ديكتاتور در راه اوّل، و به قوم و وطن و... در راه دوّم مى رسد. از اين رو در آيه كريمه آمده:

ص: 88


1- . مستدرك الوسائل، ج 7، ص 46.
2- . بحار الأنوار، ج 71، ص 370.

«قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّهَا»(1)؛ «هركس آن را پاك گردانيد، قطعا رستگار شد».

و نيز: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى»(2)؛ «و نفس [خود] را از هواپرستى باز داشت».

و در آيه ديگرى آمده: «مَا هَذِهِ الَّتمَاثِيلُ الَّتِى أَنتُمْ لَهَا عَكِفُونَ»(3)؛ «اين صورت هايى كه شما به آنها سخت وابسته شده ايد چيست؟».

بت «من» و بت «وطن» در ايجاد تنگى دايره انسانى، همچون سنگ ها عمل مى كنند. در آيه ديگرى مى خوانيم: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ»(4)؛ «آنان احبار و راهبان خودشان را به جاى خدا، ارباب خويش گرفتند».

و در آيه ديگرى آمده: «ءَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِى وَ أُمِّىَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللَّهِ»(5)؛ «آيا تو [بودى كه ]به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؟» هر نوع تنگى و فروبستگى در افق انسان در زندگى باعث تنگى بر خودِ انسان مى گردد، و فرصت هاى گسترده سير و پيشرفت را از دست مى دهد، چنان كه در احوال ديكتاتورانىكه همواره مى گويند: «من» و در احوال قوم گرايان، وطن گرايان و منطقه گرايان و امثال آنان كه دايره ديدشان را به قومى خاص منحصر مى كنند، ديده مى شود.

از اميرمؤمنان على عليه السلام سفارشى در خصوص «لزوم سكونت در شهرهاى بزرگ» به فرزندش امام حسن عليه السلام نقل شده است. اين نيز زاييده همان منطق است زيرا در شهر كوچك دايره تلاش انسان محدود مى گردد، چه آن كه بخواهد ازدواج كند، كار كند و يا فعاليّت ديگرى انجام دهد، ولى در شهر بزرگ، دايره فعاليّت انسان به بزرگى همان شهر گسترده مى شود. مثلاً وقتى انسان در روستايى كه دَه خانوار در آن زندگى مى كنند، زندگى كند، دخترى كه مى خواهد با او ازدواج كند، در بين يكى از ده دختر منحصر خواهد بود، ولى وقتى در شهرى زندگى كند كه داراى يك ميليون خانواده است، مى تواند زن خود را از

ص: 89


1- . سوره شمس، آيه 9.
2- . سوره نازعات، آيه 40.
3- . سوره انبياء، آيه 52.
4- . سوره توبه، آيه 31.
5- . سوره مائده، آيه 116.

بين يكصد هزار دختر برگزيند. طبيعى است كه هر چه دايره گزينش انسان گسترده باشد، انتخابش بهتر و نيكوتر خواهد بود. در ديگر كارها نيز چنين است.

بنابراين انسان نبايد خودش را در محدوده «من» و يا «قبيله و مردم شهر من و امثال آن» محدود كند، چون زيان اين كار نخست و به طور اصلى بر خود شخص، و دوّم و به صورت بالعرض به ديگران مى رسد. چون جامعه جهانى امروز چنين شده، با همه زير مجموعه ها، قوميّت ها، رنگ ها، زبان ها و سرمايه دارى اش بيمار گشته است و جهان از اين بيمارى رهايى نخواهد يافت مگر با تبديل «من» و «قبيله و وطن من» به «ما انسان ها».

سرمايه دارى؛ بت جديد انسان معاصر

منحصر كردن خويش به سرمايه دارى انحرافى كه غرب و شرق ايجاد كرده است، نوعى بت پرستى و تنگ كردن دايره نفس است. چون در سرمايه دارى مقوله هايى نظير رحمت، انسانيّت، مهر و لطف و امثال آن مى ميرد. آنان هزاران گرسنه و كودكانى را كه از سوء تغذيه با انواع بيمارى ها دست و پنجه نرم مى كنند، مى بينند، امّا توجّهى به آنان نمى كنند، و بدتر از آن اين كه كارخانه هاى اسلحه سازى براى كشتن و زمين گير كردن انسان ها ايجاد مى كنند،فقط به انگيزه جمع كردن مال فزون تر و بيشتر. همچنين بانك هاى رَبَوى ايجاد مى كنند. همه اينها از افقى سر بر مى آورد كه نخست به خود انسان و سپس به ديگران زيان مى رساند. خداى متعال فرموده: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا»(1)؛ «هركس از ياد من روى برتابد برايش معيشتى تنگ خواهد بود».

آيا مسابقه تسليحاتى، نوعى بيمارى نيست كه امروزه جهان را خفه مى كند؟ هرچه اسلحه ها كشنده تر باشد شادى سرمايه داران فزون تر مى گردد، زيرا افراد بيشترى را مى كشد و سود فراوان ترى خواهند داشت.

ص: 90


1- . سوره طه، آيه 124.

اسلام و حرمت ديگران

امّا اسلام، حتى كافران را محترم مى شمارد و بر قاتلان هم مهر مى ورزد. در حديثى چنين آمده است: «فردى، در محضر امام صادق عليه السلام فردى مجوسى را بد گفت. امام صادق عليه السلام او را از آن كار باز داشت و نهى كرد. آن مرد گفت: او با مادرش ازدواج مى كند؟ امام عليه السلام فرمودند: آيا نمى دانى كه از نظر آنان اين نوعى ازدواج مقبولى است؟(1)»

در حديث ديگرى آمده است كه: «امام صادق عليه السلام از يكى از يارانش پرسيدند با طلبكارت چه كردى؟ آن مرد گفت: همان زنازاده را مى فرماييد؟ امام صادق عليه السلام نگاه تندى به وى كرد. آن مرد گفت: او مجوسى است كه با خواهرش ازدواج مى كند. امام عليه السلام فرمودند: مگر اين كار چيزى است كه از دينش خارج است؟(2)»

در سفارش هاى اميرمؤمنان على عليه السلام به امام حسن عليه السلام ، پس از ضربت ابن ملجم، چنين آمده است: «بحقي عليك فأطعمه يا بنيّ مما تأكل، و اسقه ممّا تشرب، و لا تقيّد له قدما و لا تغلّ له يدا(3)؛ به حقى كه بر گردن تو دارم پسرم، او را از آنچه خودت مى خورى بخوران و ازآنچه مى نوشى بنوشان و مبادا پاهايش را زنجير كنى و دست هايش را ببندى».

گونه هايى از خودخواهى

در «خود محورى» فروبسته، فرقى ميان هيچ يك از اشكال اجتماعى نيست، اشكالى چون: «منِ عالم» «منِ مهندس»، «منِ عراقى»، «منِ تاجر»، «من پليس»، «من كارمند» و امثال آن؛ زيرا همه اينها در صورتى درست است كه فقط براى شناسايى باشد. از اين رو خداى سبحان فرموده: «إِنَّا خَلَقْنَكُم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوا»(4)؛ «ما شما را از مرد و زنى آفريديم و ملّت و قبيله قبيله قرارتان داديم تا همديگر را بشناسيد».

اما اگر باعث امتياز و طبقه اى باشد، برداشت اشتباهى صورت گرفته است. مبادا تصور

ص: 91


1- . تهذيب، ج 9، ص 365.
2- . مستدرك الوسائل، ج 12، ص 84.
3- . همان، ج 18، ص 256.
4- . سوره حجرات، آيه 13.

شود كه «من» چيز مهمّى نيست، زيرا انسان در راه «خود محورى اش» آزادى، اموال، خاندان و حتى زندگى اش را به خطر مى افكند. اگر «منِ» درست باشد، مفهوم آن درستىِ همه كارهاست و گرنه معنايش تجاوز و كبريايى و خودبزرگ بينى خواهد بود. ضمناً اين اشكال مطرح نشود كه جمله «من مسلمانم» نيز چنين است؛ زيرا جمله ياد شده چنين نيست. اسلام هويّتِ درست بشريت است و مثل «من انسانم» كه كلى و برخاسته از هويت است، مى باشد، مضافا بر اين كه يك برنامه ريزى صحيح است، زيرا در «انسان» برنامه اى راهبردى وجود ندارد، و بشر همين افراد گوناگونى هست كه «جامعه بشرىِ» فراهم آمده از افراد مردم، آنان را در خود گرد آورده است. امّا اين كه اين بشر چگونه است؟ بدبخت است يا خوشبخت؟ نيكوكار است و يا شرور؟ در راه راست است يا انحرافى؟ عالم است يا جاهل؟ و غير آن، واژه «بشر» هيچ يك از اين رنگ ها را به خود ندارد. امّا وقتى «بشر» به «بشرى درست، مستقيم، دوستدار خير و احترام گذار به انسان» تبديل شد، رنگ او رنگ اسلامى گردد و از برنامه اى كلى و راهبردى برخوردار مى شود. خداوند فرموده: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(1)؛ «نگارگرى خدا و چه كسى از خدا خوش نگارتر است؟»بنابراين بين «منِ مسلمان» و «من بشر» و «من تاجر» و امثال آن تفاوت بسيارى است.

سه پرسش

در اين جا سه پرسش مطرح است كه با توجه به پاسخ هاى گوناگون آن، نتايج گوناگونى به دست مى آيد. اين پرسش ها عبارتند از: انسان چيست؟ انسان كيست؟ انسان به كدام سو مى رود؟

انسان؛ جان و تن

در پاسخ پرسش نخست گاه گفته مى شود: «انسان جسم است» و گاه گفته مى شود: «انسان روح است و جسم» و مقصودمان از «روح» يا جان، روحى نيست كه در موجود زنده در

ص: 92


1- . سوره بقره، آيه 138.

برابر موجود مرده وجود دارد. چون همه بشر به اين موضوع اقرار دارند، بلكه مقصود از «روح»، روحى است كه از سوى خداى متعال در انسان دميده شده است. بنابراين انسان مركب است از: 1. جسم دنيوى و تنِ اين جهانى 2. روحِ علوى و جان برتر 3. و نفسى كه در ميان آن دو است، كه گاه به بالا و فرازمندى و گاه به پايين و ذلت تمايل دارد. خداى سبحان در قرآن اين سه امر را ذكر كرده است: جسم كه آفريده شده است از «حَمَإٍ مَّسْنُونٍ(1)؛ گلى سياه و بد بو» و از «صَلْصَلٍ كَالْفَخَّارِ(2)؛ گل خشكيده سفال مانند».

امّا روح كه خداوند همواره با حرمت از آن ياد مى كند و مى فرمايد: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى(3)؛ و در او از روح خودم دميدم».

و امّا از نظر نفس خداى سبحان آن را در بين دو امر - پيكر سنگين زمينى و روح سبك آسمانى - قرار داده، مى فرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّهَا * وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّهَا»(4)؛ «هركه آنرا پاك كند، قطعا رستگار شد، و هركه آلوده اش ساخت قطعا باخت».

و مى فرمايد: «وَ هَدَيْنَهُ النَّجْدَيْنِ»(5)؛ «و هر دو راه [خير و شر] را برايش [آشكار ]نموديم».

و نيز فرموده: «فَإِذَا جَآءَتِ الطَّآمَّةُ الْكُبْرَى * يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الاْءِنسَنُ مَا سَعَى * وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَى * فَأَمَّا مَن طَغَى * وَ ءَاثَرَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى * وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى»(6)؛ پس آن گاه كه آن هنگامه بزرگ در رسد، [آن] روز است كه انسان آنچه در پى آن كوشيده است، به ياد مى آورد. و جهنم براى هر كه مى بيند آشكار گردد. امّا هر كه طغيان كرد، و زندگى پست دنيا را برگزيد، پس جايگاه او همان آتش است. و امّا كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد، و نفس [خود] را از هوس بازداشت پس جايگاه او همان بهشت است».

بنابراين، بايد انسان بداند كه او برآمده از جسم و روح است و براى هر يك از آن دو مقوّمات، خواسته ها و نيازهاى ويژه اى هست.

ص: 93


1- . سوره حجر، آيه هاى 26 و 28 و 33.
2- . سوره رحمان، آيه 14.
3- . سوره حجر، آيه 29.
4- . سوره شمس، آيه هاى 9 تا 10.
5- . سوره بلد، آيه 10.
6- . سوره نازعات، آيه هاى 34 تا 41.

ويژگى هاى انسان

اكنون پرسش دوّم مطرح است و آن اين كه ويژگى انسانى را كه اينك معرفى كرديم، چيست؟ مثلاً آيا او عالم است؟ تاجر است؟ حاكم است يا از توده مردم؟ و پرسش هايى از اين دست. اگر فارغ التحصيل دانشگاه بينديشد كه عالم نيست، از واقعيت به دور است. امّا اگر فكر كند كه همچون فارغ التحصيل دبيرستان است، به واقعيت تا حدودى نزديك شده است. تفكر انسان به هر مقدار كه با واقع مطابق باشد، در مسير درست است و به هر مقدار كه نزديك به رنگ واقعى آن باشد به همان مقدار نزديك به درستى است. تفكّر درباره خصوصيات و كيفيّت ها، تفكر محض و صرف نيست، بلكه آثارى هم بر آن مترتب است و پيامدها و دستاوردهايى دارد. مثلاً وقتى كه فرد جاهلى خودش را دانشمند توانا فرض كند و در معرض امتحان قرار گيرد، شكست مى خورد و موجب اهانت و بى اعتبارى وى مى گردد. چنان كه اگر آدم ناتوان و ترسو، فكر كند كه فردى قوى و دلير است و درموقعيّت هاى خطرناك گام بگذارد از بين رفته و زندگى اش را نابود مى كند.

بنابراين پاسخ پرسش اوّل و دوّم تنها يك پاسخ فكرى و يا علمى محض نيست، بلكه در زندگى فردى، اجتماعى، اقتصادى و... انسان نقش دارد.

تعيين جهت حركت

پس از آن، پرسش سوّم مطرح است كه انسان در كدام جهت حركت مى كند. آيا در مسير درست قدم برمى دارد يا در مسير غلط؟ مثلاً كسى كه بگويد: «خدايى نيست» و يا به چندخدايى اعتقاد داشته باشد، و يا بتى را خداى خود بداند، با كسى كه بگويد «اللّه پروردگار است» راه هاى زندگيشان گوناگون و ويژگى حركتشان مختلف و متفاوت است. آن كه در راه درست است به هدف مى رسد و در طريق مستقيم است و به مشكلات و امثال آن گرفتار نمى گردد. در حالى كه فرد اشتباه كننده و خطاكار گرفتار مشكلات مى شود. زيرا مسائل فكرى به مسائل خارجى منتهى مى شود، همان گونه كه مقدمات خارجى به نتايج خارجى مى رسد. بنابراين وقتى انسان به عنوان پيك عازم شهرى شود، امّا از راه آن نرود، قطعاً به آن شهر نمى رسد. در ساير جهت هاى زندگى هم اين مسأله صادق است. مهم آن

ص: 94

است كه انسان براى خود فرضيّه اى داشته باشد و سپس بينديشد كه آيا اين فرضيّه مطابق عقل، منطق و واقع هست يا نيست؟ امّا اشتباه كردن در جهت سير و حركت، به عقل و منطقِ ادعايى و وهمى و غيرواقعى نتيجه بخش نيست. خداى متعال مى فرمايد: «كُلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ»(1)؛ «هر گروهى به آنچه دارند دلخوشند».

و كسى كه منطق، عقل و واقعيّت را در وجود خود و انديشه خود رعايت نكند و فقط ادّعا نمايد، از شمار كسانى خواهد بود كه خداى متعال درباره آنها فرموده: «أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَءَاهُ حَسَنًا...»(2)؛ «آيا كسى كه كار بدش برايش آراسته شده و آن را نيكو مى بيند».

كار بدى كه انسان بيهوده و ادّعايى آن را نيكو مى بيند، در نهايت به نابودى و بيهودگىمى انجامد. لذا خداى سبحان فرموده: «وَ كَذَ لِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ»(3)؛ «و چنين براى فرعون كارِ ناشايستش آراسته شد».

نتيجه اين كار بد، چيزى است كه خداى متعال در آيه ديگرى آن را بيان كرده است: «أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا»(4)؛ «غرق شدند و وارد دوزخ گرديدند».

و سرانجام چنين خواهد بود كه: «يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ»(5)؛ «در روز قيامت پيشاپيشِ قومش مى رود و آنان را به آتش در مى آورد».

و فرعون چنين خود و خانواده اش را نابود كرده و بيش از چهل قرن به لعنت و نفرين تاريخ گرفتار شده و آخرتشان نيز به همين منوال خواهد بود. بنابراين انسان بايد به خود بنگرد و بفهمد كه كيست و مسير حركتش به كدام سو مى باشد، تا از هلاكت و بيهودگى رهايى يابد. هريك از اين امور نادرست باشد، انسان غيرمستقيم و جامعه اى كه از اين مصالح انسانى تشكيل يافته، جامعه اى غير مستقيم خواهد بود.

[ز كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود *** به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم

مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك *** چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم]

ص: 95


1- . سوره مؤمنون، آيه 53.
2- . سوره فاطر، آيه 8.
3- . سوره غافر، آيه 37.
4- . سوره نوح، آيه 25.
5- . سوره هود، آيه 98.

رواياتى در خصوص نهى از تعصّب به غير حق

منصور بن حازم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من تَعصّب أو تُعصّب له فقد خلع ربقة الإيمان من عُنقه(1)؛ هركس تعصب ورزد و يا براى او تعصّب ورزيده شود، بند ايمان را از گردنش برداشته است».

سكونى از امام صادق عليه السلام و او از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمودند: «من كان في قلبه حبّة من خردل من عصبيّة بعثه اللّه يوم القيامة مع أعراب الجاهليّة(2)؛ هركس كه در دلشبه مقدار دانه اى خردل عصبيّت و خشكسرى وجود داشته باشد، خداى متعال او را در روز رستاخيز به همراه اعرابِ دوران جاهليت و دوران پيش از ظهور اسلام محشور مى كند».

محمد بن مسلم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من تعصّب عصبهُ اللّه بعصابة من نار(3)؛ هركس تعصب ورزد خدا او را با بندى از آتش خواهد پيچيد».

حبيب بن ثابت نقل كرده كه امام على بن الحسين، زين العابدين عليه السلام فرمودند: «لم يدخل الجنة حميّة غير حميّة حمزة بن عبدالمطّلب و ذلك حين أسلم غضبا للنبي صلى الله عليه و آله في حديث السّلا الذي أُلقي على النبي صلى الله عليه و آله (4)؛ هيچ خشكسرى و حميّتى جز حميّت حمزة بن عبدالمطلب وارد بهشت نخواهد شد و اين مربوط بود به اسلام آوردن حمزه به خاطر خشم از اين كه روى پيامبر صلى الله عليه و آله آلودگى افكندند».

داوود بن فرقد نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن الملائكة كانوا يحسبون أنّ إبليس منهم: و كان في علم اللّه أنّه ليس منهم، فاستخرج ما في نفسه بالحميّة و الغضب و قال: «خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ»(5)(6)؛ فرشتگان مى پنداشتند كه ابليس از شمار آنان است، اما خدا مى دانست كه از آنان نمى باشد. ابليس خشم و حميّتى را كه در دل داشت چنين آشكار كرد كه گفت: مرا از آتش و او را از گل آفريدى».

ص: 96


1- . كافى، ج 2، ص 307.
2- . همان، ص 308.
3- . همان.
4- . همان.
5- . سوره اعراف، آيه 12.
6- . كافى، ج 2، ص 308.

على بن اسباط در سلسله روايتى كه به اميرمؤمنان عليه السلام مى رسيد، از ايشان نقل كرده كه فرمودند: «إن اللّه يعذّب الستّة بالستّة: العرب بالعصبيّة، و الدهاقين بالكبر، و الأُمراء بالجور، و الفقهاء بالحسد، و التجّار بالخيانة، و أهل الرساتيق بالجهل(1)؛ خداى تعالى شش گروه را با شش چيز كيفر خواهد داد: عرب را با خشكسرى و عصبيّت، كدخدايان را با تكبّر، اميران را با ستمگرى، فقيهان را با حسد، تاجران را با خيانت و روستائيان را با نادانى».

زهرى گفت: از امام على بن الحسين عليه السلام درباره عصبيّتى كه باعث گناه صاحبشمى شود پرسيده شد، فرمودند: «أن يرى الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين، و ليس من العصبيّة أن يحبّ الرجل قومه. و لكن من العصبيّة أن يُعين الرجل قومه على الظلم(2)؛اين كه كسى بدهاى خويشان خود را از خوب هاى ديگران برتر بداند و عصبيت آن نيست كه فردى خويشانش را دوست بدارد، امّا عصبيت آن است كه كسى قوم خود را در راه ستم ورزى يارى كند».

عناصر مشترك بين انسان و ساير موجودات

انسان با جمادات، گياهان و حيوانات جهات مشتركى دارد، چنان كه جهت ويژه اى هم به عنوان انسان دارد. انسان در طول، عرض و ژرفا با جمادات مشترك است. در نيازمندى به غذا، هوا، نور و امثال آن با گياهان مشترك است و در حس، حركت، نيازمندى به خوراك و نوشيدنى و حفظ خود از گرما و سرما و مانند اينها با حيوان.

ويژگى هاى انسان

ويژگى هاى انسان به عنوان انسان، آن است كه در آنچه به روح انسانى اش مربوط مى شود نيازمند مى باشد، و اين بر اساس فرضيّه اى است كه در بخش پيش گفتيم و نيز آنچه به اجتماع، هويت، رفتارهاى اخلاقى، درك حقايق و امثال آن مربوط است. اگر انسان نيازهاى روحى و جسمى خود را برآورده نكند، بيمار خواهد بود و جامعه اى كه از اين

ص: 97


1- . همان، ج 8، ص 162.
2- . همان، ج 2، ص 308.

مصالح بيمار شكل گرفته باشد، طبعاً جامعه اى خواهد بود انحرافى.

راه دستيابى به جامعه سالم

راه سلامت فردى يا اجتماعى انسان آن است كه همه نيازهاى جسمى و روحى خود را برآورده كند. برآورده كردن نيازهاى جسمى و روحىِ سالم يا ناسالم منوط به دستيابىِ به دو چيز است: نظامى كه از آن به دين، راه، فرضيّه و امثال آن ياد مى شود، و مؤسساتاجتماعى كه به شكل درست يا نادرست، تشكيل شده باشد.

تأثير متقابل فرضيّه و نهاد اجتماعى

اگر نهاد اجتماعى درست پا گرفته باشد و فرضيّه اى، كه انسان در زندگى خود، به دست آورده فرضيّه اى درست باشد، در آن صورت فردى سالم خواهد بود، و جامعه اى كه از مصالح انسانى سالم فراهم آمده باشد، سالم خواهد بود، و در غير اين صورت، هم فرد و هم جامعه منحرف و بيمار خواهد بود. مثلاً اگر خدايان متعدّد مطرح باشد، چنان كه كفّار خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند: «أَجَعَلَ الْأَلِهَةَ إِلَهًا وَ حِدًا إِنَّ هَذَا لَشَىْ ءٌ عُجَابٌ»(1)؛ «آيا چندين خدا را خداى واحدى قرار داده؟ اين چيز شگفتى است».

طبيعى است كه ميان معتقدان به اين خدايان اختلاف ديدگاه جنگ و درگيرى پيش بيايد. چون هركدام مى گويند: خداى من برتر است.

همين طور وقتى كسى به خدا يا روز قيامت اعتقاد نداشته باشد و بر خودش و كارش ناظرى نبيند، از پيش خود فردى منحرف مى شود و از نظر او هيچ منعى از بزهكارى هايى چون سرقت، قتل، تجاوز به زنان و امثال آن نخواهد بود. بنابراين فرضيّه فكرى منحرفانه، سرانجام انحراف مى آورد، و فرضيّه فكرى درست، دستاورد درستى دارد. هر يك از اين دو، يعنى فرضيّه فكرى و نهاد اجتماعى، برهم تأثير متقابل مى گذارند. فرضيّه فكرى در

ص: 98


1- . سوره ص، آيه 5.

سازمان اجتماعى تأثير مى گذارد، چون انسان جامعه اش را بر پايه فكرش بنيان مى نهد، همان گونه كه سازمان هاى اجتماعى در فرضيه فكرىِ درست يا نادرست تأثيرگذار است. از اين رو كسى كه در كشورهاى مسيحى به دنيا مى آيد، غالبا مسيحى، و كسى كه در كشورهاى اسلامى به دنيا مى آيد معمولاً مسلمان مى شود. بر همين پايه است كه در حديث آمده: «كلّ مولود يولد على الفطرة حتّى يكون أبواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه(1)؛هر نوزادى بر اساس فطرتِ [خداپرست] به دنيا مى آيد، جز آن كه پدر و مادرش او را يهودى، مسيحى و يا مجوسى مى كنند».

معناى فطرت، سرشتِ سالم انسان است كه فكر مى كند براى هستى خدا و خالق آفريدگارى هست و روزى انسان به سبب بدى هايش كيفر مى بيند و براى كارهاى نيكش پاداش. اين كه بايد براى آفريننده هستى، فرستادگانى باشد، همان فطرتِ سالم است كه در علم كلام تفصيل آن ذكر شده. بنابراين، اين جامعه است كه عقايد انسان را تغيير مى دهد و او را يهودى، مسيحى و يا مجوسى مى كند. اين سخنى است نسبت به درستى و يا بطلان فرضيّه.

نهادهاى اجتماعى در بستر سلامت يا بيمارى

امّا نسبت به سلامت يا بيمارى نهادهاى اجتماعى، آشكارا شاهديم كه اين سازمان ها اگر سالم باشند به انسان آزادى هاى خردمندانه اى مى دهند، آزادى هايى مانند: آزادى تجارت، كشت، صنعت، سفر، اقامت، دانش اندوزى، ازدواج، انتخاب مسكن و بهره ورى از مباح ها، و مثل همين نهادها موجب سلامتى جسمى [و روانى] افراد و گسترش دانش در ميان آنان خواهد بود، تا دست كم بيكار نمانند، و براى انسان مسكن، پوشش، خوراك، و همسر و مانند اينها تهيه كنند. امّا اگر سازمان اجتماعى منحرف و كجراه باشد، به انسان آزادى نمى دهد، و يا آزادى هاى انحرافى و بدسرانجام مى دهد، مانند: آزادى در رفتارهاى جنسى و زنا، رباخوارى، احتكار و امثال آن. بنابراين در هر دو حالت موجب بيمارى جامعه

ص: 99


1- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 35.

مى باشد، و بيمارى جامعه به افرادِ آن جامعه سرايت مى كند. اين مطلب در جامعه شناسى اثبات شده است كه فرد و جامعه بر يكديگر تأثير مى گذارند؛ مثلاً انسانِ درست در يك مؤسسه آموزشى موجب رشد دانش آموزان مى شود و عكس آن باعث عقب افتادگى آنان. اگر جامعه اى فاسد باشد، در افراد آن جامعه تأثير بدى مى گذارد و مايه انحرافشان مى شود.

از اين دو بستر «فرضيه ذهنى» و «نظام حاكم بر نهادهاى اجتماعى»، درستى و تباهىجامعه شناخته مى شود. اگر روح حاكم بر جامعه، دوستى با ديگران و يارى به آنان باشد، و بر آن جامعه قانونِ درستْ و بى خطا حاكم باشد، از نظر روحى و جسمى سعادتمند خواهد بود و پيشرفت خواهد كرد و گرنه، نه.

روش پيامبران درباره فرضيّه و نهاد اجتماعى

پيامبران عليهم السلام نظام سالم را براى سلامتى جسم و روح ارائه كردند. درباره روح، مسائلى مانند عقل گرايى و استدلال و بحث آزاد را حاكم ساخته و تقليد كوركورانه و عمل به عادت هاى باطل را، آن سان كه بين مشركان و منحرفان بوده، نفى كردند: «إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى ءَاثَرِهِم مُّهْتَدُونَ»(1)؛ «ما پدرانمان را بر دينى [و راهى] يافتيم و ما از پى آنان رهسپريم».

به همين جهت قانون در اسلام، قانون خرد، بحث آزاد، انديشه ورزى و تدبر است. همچنين قانون سازمان هاى اجتماعى در عرف پيامبران بر اساس دوستى بنيان شده است: «أحب لغيرك ما تحب لنفسك(2)؛ آنچه براى خود دوست مى دارى براى ديگران دوست بدار».

يعنى دوستى اى كه از دوستى انسان به عنوان انسان ناشى شده است، نه دوستى انسان به انگيزه بهره كشى. همچنين سازمان ها مبتنى بر شايستگى هاست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَكُمْ»(3)؛ «همانا گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست».

ص: 100


1- . سوره زخرف، آيه 22.
2- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 311.
3- . سوره حجرات، آيه 13.

همچنين بر حرمت گذارىِ به ديگران و پرهيز از اهانت آنان، حتى اگر مجرم هم باشند، مبتنى است، زيرا فرد مجرم به اندازه جرمش كيفر مى بيند، و نبايد مورد اهانت قرار گيرد. اينها همه در صورتى است كه مورد عفو واقع نشده باشد. در حديث است كه يكى از صحابه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله از فرد مجرمى چنين ياد كرد: «إنّه عقص كما يعقص الكلب؛ اوهمچون سگ بدخوى، بدخويى مى كند». پيامبر صلى الله عليه و آله او را از اين سخن نهى كردند.

پيامبران، همواره ديگران را به فراگيرى و گسترش دانش و دانايى فرا مى خواندند، چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم و مسلمة(1)؛ دانشجويى بر هر زن و مرد مسلمانى واجب است».

و نيز فرمودند: «اطلبوا العلم و لو بالصين(2)؛ دانش را بياموزيد، هرچند در چين باشد».

و نيز به رشد خرد از راه تقويت خصلت ها و صفات نيكو فرامى خوانند، زيرا زمينه هاى موجود در انسان، همچون زمين قابل كشت قابل رشد است. هرگاه اين قوانين عقلى و اجتماعى بر جامعه حاكم شود، انسان پيشرفت مى كند، و جامعه نيز، جامعه اى سالم خواهد بود. به همين دليل در قرآن آمده است: «رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الْأَخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ»(3)؛ «پروردگار ما، به ما در دنيا حسنه و در آخرت حسنه عنايت كن و ما را از كيفر دوزخ باز بدار».

كار خدا به خدا و كار قيصر به قيصر مربوط است

آنچه مسيحيت امروز مى گويد: «كار يا مال قيصر را به قيصر و كار يا مال خدا را به خدا واگذار» قانونى است انحرافى، زيرا هرآنچه از آن قيصر و هرآنچه از آن خداست، همگى به خداى سبحان تعلق دارد. افزون بر آن موجب تناقض هم مى شود؛ زيرا «آنچه قيصر داشت» همان بود كه عيسى را به بند كشيد و مى خواست او را بكشد، كه خدا او را رهانيد.

ص: 101


1- . عوالى اللآلى، ج 4، ص 70.
2- . همان.
3- . سوره بقره، آيه 201.

بنابراين، فرق بين آنچه «براى قيصر» است با آنچه «براى خداست» كجاست؟ مگر آن كه بگوئيم «آنچه براى خداست» «براى قيصر» است، آن گونه كه امروزه در جهان غرب شاهد آن هستيم. چون كليساهاى مسيحى در قانونگذارى ها تابع حكومتند، و اين حكومت هاهستند كه همه قوانين را مى نويسند و كليساها بايد از آن پيروى كنند، مگر در پاره اى از قوانين نادر و اندكشمارى كه نمى توان آن را «آنچه براى خداست مال خدا» دانست. از اين رو اين قانون درست نيست و نسبت دادن آن به حضرت مسيح عليه السلام نادرست است.

شما به كارهاى دنياتان آگاه تريد

چنين سخنى را برخى مسلمانان از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده و پنداشته اند كه آن حضرت فرموده: «شما به كارهاى دنياتان آگاه تر هستيد» حال آن كه مگر مى شود كه مردم به امور دنياشان از پيامبر كه در پيوند مستقيم با وحى است، داناتر باشند؟

در هر صورت، درستى فرد و جامعه در گرو سلامتى «فرضيه ذهنى» از سويى و «سلامتى نظام حاكم بر نهادهاى اجتماعى» از سوى ديگر است.

مقصود ما از نهاد اجتماعى، جامعه شناسى در برابر اقتصاد، يا علم سياست و امثال آن نيست، بلكه هدف ما از نهاد اجتماعى، جامعه به مفهوم عام آن است كه شامل اقتصاد، سياست، پرورش، فرهنگ و ساير امورى كه بر جامعه حاكم مى باشد.

پندارهاى اشتباه

از همين جا روشن مى شود كه اعتقاد به اين كه «نهادهاى اجتماعى در مفهوم گسترده شان، همه كاره هستند و جايى براى فرضيه هاى ذهنى به طور كل وجود ندارد» باورى است نادرست. فرويد چنين ديدگاهى داشت و حتى وى دايره نهادهاى اجتماعى را فقط در مسائل جنسى مى ديد و اين كه جنسيت، همه چيزها اعم از دين، اخلاق، قانون و غيره را شكل مى دهد. اين سخن از دليل تهى است. سخن ماركس هم نزديك به همين بود، با اين

ص: 102

تفاوت كه ماركس حركت جامعه را با همه جزئيات آن در گرو اقتصاد مى ديد در حالى كه فرويد اقتصاد را هم ناشى از جنسيت مى دانست. ديدگاه سوّم مى گويد: جامعه را با همه ويژگى هايش، «رياست طلبى» به پيش مى برد. ديدگاه چهارم آن را در گرو اقتصادى خاصو نه اقتصاد به صورت مطلق مى ديد، بنابراين كسانى كه از كشاورزى زندگى مى كردند، كشاورزى همه شئون اجتماعى، اقتصادى، سياسى، تربيتى، نظامى و غير آن را شكل مى دهد، چنان كه در عصر و زمان فرعون وجود داشت، چون زراعت اصل بود و خدايىِ فرعون بر كشاورزى مبتنى بود، چنان كه نظام اجتماعى و سياسى آن چنين بود.

كسانى كه از راه آب زندگى مى كردند، همه زندگيشان را آب جهت مى داد، چنان كه در مورد سدّ مآرب چنين بود. وقتى آن سدّ شكست، پراكنده شدند و قانون، دين و هرچه داشتند از بين رفت. ديدگاه هاى ديگرى نيز در اين عرصه عرضه شده اند كه در كتاب هاى گوناگون آمده است.

اين ديدگاه ها به تمامى فاقد دليل اند، بلكه دليل بر خلاف آنها وجود دارد. آنچه درستى جامعه را شكل مى دهد: فرضيّه و نهادهاى اجتماعى به مفهوم وسيع آن است. بنابراين، بايد ريشه بيمارى هايى كه جهان بدان ها گرفتار آمده است در همين دو امر جست و جو كرد. از آنجا كه هر دوى اينها منحرف شده اند - فرضيه در بيشتر جهان و نهادهاى اجتماعى در كل جهان منحرف شده است - جهان را دچار انواع گرفتارى ها همانند جنگ ها، شورش ها، بيماريها، فقر، جهل، بى ثباتى، دشمنى، كينه و... ساخته كه قبلاً هرگز چنين نبود.

استدلال درست راه شناخت است

شناختِ درستى و نادرستى «فرضيه»، و درستى و نادرستى «نظام حاكم بر نهادهاى اجتماعى»، جز از راه استدلالِ بدور از هواى نفس و بحث خردورزانه آزاد، امكان پذير نيست. از همين رو در قرآن كريم، همه كارها در مورد آن دو، بر استدلال مبتنى شده است. خداى متعال مى فرمايد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِى حَآجَّ إِبْرَ هِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ ءَاتَهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّىَ الَّذِى يُحْىِ وَيُمِيتُ قَالَ

ص: 103

أَنَا أُحْىِ وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَ هِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ»(1)؛ «آيا از آن كسى كه چون خدا به او پادشاهى دادهبود و درباره پروردگار خود با ابراهيم محاجه [مى]كرد، خبر نيافتى؟ آنگاه كه ابراهيم گفت: "پروردگار من همان كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند." گفت: "من [هم] زنده مى كنم و مى ميرانم." ابراهيم گفت: "خدا[ى من] خورشيد را از خاور بر مى آورد، تو آن را از باختر برآور." پس آن كه كفر ورزيده بود، مبهوت ماند. و خدا قوم ستمكار را هدايت نمى كند».

ابراهيم عليه السلام كه از پيامبران بزرگ است، استدلال خودش را با نمرود، كه براى خود ادّعاى خدايى داشت، بر استدلال و احتجاج معقول استوار كرد، و در نتيجه، او كه كافر گشته بود، مبهوت شد. قرآن كريم نسبت به ادّعاى خدايى براى مسيح عليه السلام از سوى مسيحيان و يا فرزند خدا بودن او - به اعتبار آن كه بدون پدر متولد شد - مى گويد: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَذِبِينَ»(2)؛ «در واقع مَثَل عيسى نزد خدا همچون مَثَل آدم است [كه] او را از خاك آفريد؛ سپس بدو گفت: «باش»؛ آنگاه وجود يافت. [آنچه گفته شد] حق [و] از جانب پروردگار توست. پس از ترديد كنندگان مباش. پس به هركه در اين [باره]، پس از دانشى كه تو را [حاصل ]آمده، با تو محاجّه كند، بگو: «بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما نفس خويش و شما نفس خود را فرا خوانيم؛ سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم».

اگر عيسى به دليل آن كه بدون پدر بود، خدا و يا فرزند خدا باشد، آدم عليه السلام شايسته تر از آن است كه خدا يا فرزند خدا باشد، زيرا هم بدون پدر و هم بدون مادر آفريده شده است. وقتى مسيحيان نتوانستند استدلال كنند و به عناد رو آوردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله مسأله مباهله را مطرح كرد و همه مى دانند كه مباهله به شكست مسيحيان انجاميد و آنان در هر دو مرحله، مرحله

ص: 104


1- . سوره بقره، آيه 258.
2- . سوره آل عمران، آيه هاى 59 تا 61.

استدلال و مرحله مباهله شكست خوردند و پذيرفتند كه به پيامبر صلى الله عليه و آله جزيه بدهند.

قرآن حكيم در همه فرضيات عقلى كه از آن به اصول اعتقادى ياد مى شود، استدلال عقلى مى كند و در برابر مشركانى كه به چند خدايى اعتقاد داشتند، مى فرمايد: «لَوْ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(1)؛ «اگر در آنها [= آسمان و زمين] خدايى غير از اللّه بود، قطعا [زمين و آسمان ]خراب و تباه مى شدند».

همچنين مى فرمايد: «...إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهِ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ»(2)؛ «و اگر جز اين بود، قطعا هر خدايى آنچه را آفريده [بود] با خود مى بُرد و حتما بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوّق مى جستند. منزه است خدا از آنچه وصف مى كنند».

و نيز درباره عصمتِ امام عليه السلام در داستان معروفى قرآن مى فرمايد: «قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِينَ»(3)؛ «فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد».

قرآن حتى در امور اخلاقى و فروع دين استدلال مى كند؛ مثلاً درباره برخى از آنچه يهوديان حرام ساخته و حرمت آن را به پيامبران نسبت مى دادند، مى فرمايد: «كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلاًّ لِّبَنِى إِسْرَ ءِيلَ إِلاَّ مَا حَرَّمَ إِسْرَ ءِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَآ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ * فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِن بَعْدِ ذَ لِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّلِمُونَ * قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(4)؛ «همه خوراكى ها بر فرزندان اسرائيل حلال بود، جز آنچه پيش از نزول تورات اسرائيل [=يعقوب] بر خويشتن حرام ساخته بود. بگو: "اگر راست مى گوييد، تورات را بياوريد و آن را بخوانيد". پس كسانى كه بعد از اين، بر خدا دروغ ببندند، آنان خود ستمكارانند. بگو: "خدا راست گفت. پس، از آيين ابراهيم كه حقگرا بود و از مشركان نبود، پيروى كنيد"».

پس شما اى يهوديان، اگر چنين حكمى را در تورات نداريد، آن را از كجا آورده ايد؟ چيزى كه در شريعت ابراهيم حلال بود بر حلال بودن باقى است تا وحى بر حرمت آن

ص: 105


1- . سوره انبياء، آيه 22.
2- . سوره مؤمنون، آيه 91.
3- . سوره بقره، آيه 124.
4- . سوره آل عمران، آيه هاى 93 تا 95.

بيايد، و حال وحيى بر حرمت آن نيامده است چون تحريم در تورات وجود ندارد، پس نسبت تحريم به خداى سبحان افتراى محض است. در آيه ديگرى مى فرمايد: «...قُلْ ءَآللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ»(1)؛ «بگو: آيا خدا به شما اجازه داده و يا بر خدا افترا مى بنديد».

به هر حال، تصحيح تلقى هاى باطل، همچون اصلاح جوامع بيمار است، كه تنها از راه بحث آزاد خردمندانه و تهى از هواى نفس، غرض و شهوت، امكان پذير است. در اين صورت است كه انسان با خرد سالمِ خود به واقعيت هاى موجود در فرضيات و در نظام هايى كه بايد بر نهادهاى اجتماعى حاكم باشد، مى رسد و در اين صورت جهان از بيمارى تهى شده، سالم مى شود.

معيارهاى سلامتى و بيمارى

از آنجايى كه ما در پى دستيابى جامعه اى سالم هستيم و مى خواهيم از دنياى بيمار و ناسالم دورى، و آن را به جهانى سالم تبديل كنيم، در اين مورد پرسشى مطرح مى شود كه: معيار جامعه چيست تا با آن سلامت و بيمارى آن سنجيده شود؟ پاسخ آن است كه بيمارىِ جامعه يا ناشى از بيمارى فرضيّه است يا ناشى از نقص در پيكر و جسم، و يا نقص در نيازهاى جسم و پيكر مى باشد.

امّا بيمارىِ فرضيه آن است كه مبانى آن بر اساس قوانين عقلى نباشد. مثلاً قاعده عقلى مى گويد: «جزء نمى تواند از كل بزرگ تر باشد» و يا «برابر آن باشد» و يا «دو نقيض با هم جمع شوند و يا با هم رفع شوند» و يا «دو ضدّ با هم جمع شوند» و يا «دو ضدّى كه فرد سوّمى ندارند، مرتفع شوند» يا «چيزى تا بى نهايت تسلسل داشته باشد» و يا «معلول بدون علت باشد» و يا «دو چيز دور صريح داشته باشند» و يا «دور مضمر»، و قواعد عقلى ديگرى از اين قبيل. اگر فرضيه مخالف چنين قواعدى باشد، در آن صورت خواهيم فهميد كه آن فرضيه بيمار و ناسالم است، و بيمارى فرضيه به معناى بيمارى روح، فكر و ذهن

ص: 106


1- . سوره يونس، آيه 59.

است. پيش تر گفتيم كه بيمارى روحى به بيمارى جسمى سرايت مى كند و بيمارى جسمى و روحى به بيمارى اجتماعى منجر مى شود، زيرا جامعه از مصالح انسانى تشكيل مى شود.

و اما نقص عضو يعنى آن كه فردى فاقد برخى از اعضا و يا قوا و يا رنگ ها باشد، و يا نتواند جسم خودش را به طور عادى حركت بدهد.

نقص در نيازها به معناى نداشتن غذا و يا نداشتن غذاى مناسب و يا كمبود در مسكن، لباس، سوارى، همسر و امثال آن است. در صورتى كه جامعه و يا فرد از يكى از اين بيمارى ها شكوه داشته باشد، آن جامعه و فرد مريض خواهند بود و بايد با بازگرداندن آن به حالت طبيعى مطابق با عقل و عادت مخلوقات آن را درمان كرد.

نشانه هاى بيمارى

اگر جسم فردى رشد كند ولى خرد او رشد نكند و يا بالعكس، و يا هيچ يك از آن دو رشد نكند، در آن صورت بيمار خواهد بود. مثلاً اگر فرد بزرگسالى خرد كودكى را داشته باشد، و يا كودكى خرد انسان بالغ چهل سال را داشته باشد، اين خارج از عادت مى باشد و باعث انحراف در سلامتى فرد مى شود.

امّا نسبت به اطفالى كه پيامبر و يا پيشوا بودند و سخن مى گفتند و خردورزى مى كردند - چنان كه عيسى عليه السلام در گهواره گفت: «إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَنِىَ الْكِتَبَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا * وَ جَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَ أَوْصَنِى بِالصَّلَوةِ وَالزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَيًّا * وَ بَرَّا بِوَ لِدَتِى وَ لَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّارًا شَقِيًّا»(1)؛ «منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر ساخته است، و هرجا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است». و موارد ديگرى كه پيش از رشد جسمشان عقل انسان كامل را داشتند - بايد گفت كه كمال عقل برتر آنان موجب نابودى نظام نمى گردد. ما مى گوييم: «جسمِ كامل نشده اگر در آن عقل كامل باشد، بيمار است» اين در صورتى است

ص: 107


1- . سوره مريم، آيه هاى 30 تا 32.

كه عقلانيت كودك باعث به هم خوردن نظام گردد؛ مثلاً شيرخوار برخوردار از عقل كامل، از سينه مادر شير نخورد و به دليل شرم آمادگى آن را نداشته باشد كه روش كودكانِ همسال را عمل كند. امّا اگر كمال عقل در كودكى باعث به هم خوردن نظام نشود، نه تنها بد نيست، بلكه از محاسن است و گاه از معجزه ها به شمار مى آيد، زيرا امرى خارق العاده است.

در هر حال، برخى فيلسوفان در تعريف جامعه بيمار مى گويند كه جامعه اى است كه پس از گذشتِ مثلاً ده ها هزار سال بر انسان، هنوز همچون جامعه هاى ابتدايى مانده باشد، يعنى بازگشت از تمدّن به بى تمدنى؛ اين در واقع تمثيل است و گرنه، معلوم شد كه معيار سلامت و بيمارى تنها اين نيست، بلكه كلّى اى است كه بر مثال ياد شده و غير آن منطبق باشد.

امكان ناپذيرى ارضاى هواى نفس

بنابراين، جامعه سالم، جامعه اى است كه در حيطه و بستر توانِ انسانى و توان هستى، و نه در فضاى هوا و هوس، نيازهاى روح و جسم را با هم برآورده كند. زيرا ارضاى هواى نفس و اميال در عالم دنيا ناممكن است چون دنيا تنگ تر از آن است كه چنين اميالى در آن برآورده شود، انسان براى آخرت آفريده شده و دنيا فقط پل گذر است. مثلاً نمى شود در يك كشور صد تا رئيس جمهور باشد، چنان كه امكان ندارد انسان به همه آرزوهايش دست يابد. نمى تواند به آرزوهايش در بستر دانش، مثلاً بتواند در علوم مختلف صد مدرك دكترا داشته باشد، و يا آرزوهايش در امور مادى كه مثلاً همه انسان ها بتوانند مالك مليون ها باشند و يا همه رئيس و توانمند باشند. اين شدنى نيست؛ زيرا بدن آدمى در دستيابى به صد گواهينامه دكترا سخت ناتوان است. همچنين شدنى نيست كه ماديّات همه انسان ها برآورده شود و داراى ميليون ها تومان و دلار شوند. اين كه همه مردم آقا و سرور باشند، با توان دنيايى سازگارى ندارد، بلكه جامعه نياز به فرّاش، عطّار، نانوا، خدمتكار و كارهاى پايين تر دارد. هرچند ابزار و فناورى جديد در زندگى انسان نقش آفرين شود، نياز

ص: 108

به اين تخصّص ها، همانند نياز به دانشمند، وزير، رئيس، سفير و امثال آن، همچنان باقى است. و قرآن كريم به اين مطلب اشاره دارد كه اولاً امكان دستيابى به هر دو، يعنى نيازهاى روح و جسم نيست؛ خداوند فرموده: «يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا»(1)؛ «نيكوترين آن را مى گيرند».

چون امكان ندارد كه هم به نيكو و هم به نيكوتر دست يابند. ثانيا به لزوم تفاوت و نابرابرى نيز اشاره دارد و مى فرمايد:

«انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَلْأَخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً»(2)؛ «بنگر كه چگونه بعضى را بر بعضى برترى داديم و در آخرت درجات بزرگ تر و برترى بزرگ تر است».

«أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ»(3)؛ «آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم و برخى از آنها را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضى [ديگر] قرار داده ايم تا بعضى از آنها بعضى [ديگر] را در خدمت گيرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مى اندوزند بهتر است».

ناتوانى تمدن جديد در پاسخگويى به نيازها

يك نگاه دقيق به دنياى امروز، مى فهماند كه نمى تواند نيازهاى آدمى را برآورده كند؛ نه تنها جهان فقير و استعمار شده، بلكه حتى دنياى ثروتمند و استعمارگر، همچون كشورهاى غربى، نمى تواند نيازهاى حقيقى مردم را برآورد. آيا همه مردم در غرب مى توانند به دانشگاه بروند و از آن فارغ التحصيل شوند؟ آيا همه مردم در غرب غنى و ثروتمنداند؟ در گزارشى آمده بود كه در آمريكا، رهبر دنياى سرمايه دارى و استعمار در دنياى امروز، بيش از سى ميليون فقير وجود دارد كه از نيازهاى اوليه زندگيشان محروم هستند و آنها را بهدشوارى و به كمك سازمان هاى خيريّه و امثال آن، كه تناسبى با كرامت انسانى ندارد، به

ص: 109


1- . سوره اعراف، آيه 145.
2- . سوره اسراء، آيه 21.
3- . سوره زخرف، آيه 32.

دست مى آورند. در گزارش ديگرى آمده است كه در امريكا هفت ميليون دختر بى شوهر وجود دارد. آشكار است كه زن بى شوهر، چه آن كه اصلاً ازدواج نكرده باشد و يا ازدواج كرده و شوهرش مرده باشد، در بحران روحى شديدى زندگى مى كند. با اين وصف، آيا دنيا مى تواند نيازهاى انسان را برآورده كند؟ اين افزون بر ترس و اضطرابى است كه بر كل عالم چيره شده است؛ چيزى كه اميرمؤمنان على عليه السلام درباره جامعه جاهلى آن را گفته است: «شعارها الخوف و دثارها السيف(1)؛ در درون وحشت نهفته داشت و از برون شمشير ستم آخته».

ترس در باطن انسان و شمشير در ظاهر آن بود و شمشير در جهان امروز سلاح هاى اتمى، نيتروژنى، شيميايى و مانند اينهاست. نيز اكثر مردم جهان امروزه در نيازى پيوسته و روبه فزونى زندگى مى كنند. نه فقط جهان سوّم، بلكه كشورهاى كمونيستى، همانند چين و شوروى و امثال آن نيز چنينند و انسان ها در آن به نيازهاى اوليّه هم دست نمى يابند. روشن است وقتى نيازهاى انسان برآورده نشود، جامعه به جامعه اى پر از كينه و دشمنى تبديل مى شود و خلاقيّت سازنده در انسان به خلاقيّت انهدامى و ويرانگر تبديل مى شود و دچار افسردگى، اضطراب و بيمارى هاى گوناگون مى شود، چنان كه امروزه در سراسر جهان مى بينيم.

دانشمندان در خدمت نظام هاى فاسد

شگفت آن كه، بسيارى از دانشوران كه بايد از جامعه دفاع كنند و سلامت را به جامعه باز گردانند در ركاب حاكمان، سياستمداران، سرمايه داران و ديگر منحرفان گام برمى دارند و از اين گروه ها دفاع مى كنند، نه از جامعه، و همواره مى كوشند كه جامعه را سالم و بانشاط نشان دهند و بگويند كه جامعه بيش از آن مقدارى كه امروزه از سلامتى برخوردار است، هرگز برخوردار نبوده. بر اين دانشوران اين سخن خدا صدق مى كند كه فرموده: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الأَْحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ النَّاسِ بِالْبَطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنسَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ*

ص: 110


1- . نهج البلاغه، خطبه 89.

يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَِنفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد؛ بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا مى خورند، و [آنان را] از راه خدا باز مى دارند، و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، آنان را از عذابى دردناك خبر ده. روزى كه [گنجينه ها] را در آتش دوزخ بگدازند، و پيشانى و پهلو و پشت آنان را با آنها داغ كنند و [گويند:] اين است آنچه براى خود اندوخته ايد، پس [كيفر] آنچه را مى اندوختيد، بچشيد».

در آيه ديگرى خداى سبحان كسانى را كه به ماديات و حاكمان تمايل دارند، و هدايت آسمانى را رها مى كنند، به عالِمى بنى اسرائيلى تشبيه مى كند كه به قدرت و ثروت اندوزى روى آوردْ و حق و پروردگار را رها كرده است. خدا از او چنين ياد مى كند: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَيْنَهُ ءَايَتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَنُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّ لِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِٔايَتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * سَآءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِٔايَتِنَا وَأَنفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ * مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَمَن يُضْلِلْ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ * وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّيَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّيُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ ءَاذَانٌ لاَّيَسْمَعُونَ بِهَآ أُولَئِكَ كَالأَْنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَفِلُونَ»(2)؛ «و خبر آن را كه آيات خود را به او داده بوديم، براى آنان بخوان كه از آن عارى شد؛ آن گاه شيطان، او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم، قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مى برديم، امّا او به زمين [= دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. از اين رو، داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حمله ور شوى زبان از كام بر آورد [و پارس مى كند] و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام بر آورد [و پارس مى كند]. اين، مَثَل آن گروهىاست كه آيات ما را تكذيب كردند، پس اين داستان را حكايت كن، شايد بينديشند. چه زشت است داستان گروهى كه آيات ما را تكذيب و به خود ستم مى نمودند. هر كه را خدا هدايت كند،

ص: 111


1- . سوره توبه، آيه هاى 34 و 35.
2- . سوره اعراف، آيه هاى 175 تا 179.

راه يافته است؛ و كسانى را كه گمراه نمايد، آنان خود زيانكاران هستند و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريده ايم. [چرا كه] دل هايى دارند كه با آن [فهم و] دريافت نمى كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند، و گوش هايى دارند كه با آنها نمى شنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه ترند. آنان همان غافلانند».

چنين افرادى كه خداوند به آنان علم داده و آنها به جاى آنكه در خدمت ارشاد، هدايت و انسانيت باشند، به خدمت انحراف و گمراهى در آمدند، مانند سگ هستند، زيرا طبيعت سگ پارس كردن است چه بر او حمله كنى و يا رهايش كنى. اين عالمان عليه طبقه نيازمند و فقير و استعمارشده دهان باز مى كنند و پارس مى نمايند، چه عليه آنان سخنى بگويى و چه نگويى، زيرا در حقيقت اينان قدرت و ثروت را خدمت مى كنند نه مردم را، و در نتيجه اين افراد به خود ستم مى كنند، زيرا آيات خدا را تكذيب مى كنند و راه انحرافى مى پيمايند و هدايت شده نيستند، بلكه گمراهان هستند، و گمراه سازى آنان توسط خداوند به آن است كه آنان را به حال خود رها مى كند. خداوند پس از آن مى فرمايد كه فرجام آنان رسيدن به دوزخ است: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ؛ و آنان را به دوزخ مى رسانيم». لام در دستور زبان عربى براى بيان مفهوم فرجام و سرانجام است، يعنى فرجام آنها رفتن به دوزخ است، زيرا دل هايى دارند كه استعداد فهميدن ندارند و ديدگانى كه توان ديدن با آن را ندارند و گوش هايى كه توان شنيدن با آن را ندارند بلكه تمامى دل و انديشه خود را براى دفاع از طبقه استعمارگر، متكبر و استكبارپيشه به كار مى گيرند و ديدگان خود را از نگريستن به بدبختى ها برمى گردانند همان گونه كه گوش هايشان را از شنيدن ناله هاى استمدادخواهى بشر مى بندند.

توجيه هاى سست

شمارى از دانشوران غرب مشكلات دنياى جديد و جامعه ها را به اختلاف طبيعى بينانسان و اجتماع نسبت مى دهند. مثلاً «فرويد» مى گويد: «طبيعت انسان تمايل به جهش دارد» و «ديويد ريكاردو» مى گويد: «طبيعت انسان خواستار سرمايه دارى است» و

ص: 112

«داروين» مى گويد: «طبيعت انسان از نظر محيطى موجب تنازع بقاست» و «ماكياولى» مى گويد: «ويژگى قدرت موجب پديدآمدن مشكلات و روحيه تدافع مى گردد». همه اين طبيعت هاى موجود در افراد با طبيعت جامعه در برخورد است و اين برخورد باعث بدبختى ها و مشكلات مى گردد و نمى شود آن را از بين برد. اينان چنين مى گويند، در حالى كه واقعيت امر به خلاف همه اينهاست، زيرا انسان به طور فطرى براى شناخت يكديگر و نه جنگ با هم آفريده شده است. خداى سبحان مى فرمايد: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»(1)؛ «با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است، آفرينش خدا تغييرپذير نيست. اين همان دين پايدار است».

و فرموده: «إِنَّا خَلَقْنَكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوا»(2)؛ «ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را به صورت ملّت ملّت و قبيله قبيله قرار داديم تا همديگر را بشناسيد».

بنابراين فطرت آدمى اقتضاى شناخت يكديگر و همكارى متقابل مى كند، نه عدم شناخت و نه جنگ با يكديگر.

از آن گذشته آيا براى هر يك از انسان ها همسرى وجود دارد كه در كنارش انس گيرد و خانه اى كه در كمال آرامش در آن سكونت كند و كار محترمانه اى كه خودشان آزادانه آن را برگزيده باشند و زندگيشان را اداره كنند و آزادى معقولى كه در ابعاد گوناگون موجب رشد گردد؟ آيا همه انسان ها امكان آموزش تا هر مرحله اى كه مى خواهند دارند؟ وسيله نقليه و بيمه تأمين اجتماعى براى دوران ضعف و پيرى انسان و امكان مداواى بيمارى اش و امنيتى كه با آن از اضطراب رهايى يافته باشد، دارد؟ و آيا اراده او در انتخاب هر رئيسى كه مى خواهد، محترم و درخور تأمل است؟ و نيز در كارها و شئون ديگر زندگى آيا به آسايشرسيده است؟ آيا حل اين امور با حالت فردى و يا اجتماعى او منافات دارد؟ پاسخ به طور طبيعى و قطع منفى است. بنابراين، آنچه براى انسان موجب بروز مشكلات مى گردد، «انحراف فكرى» و «نظام» است كه دانشوران غرض ورز و سياستمداران خودخواه منحرف

ص: 113


1- . سوره روم، آيه 30.
2- . سوره حجرات، آيه 13.

براى رسيدن به خواسته هاى اقتصادى، سياسى، اجتماعى و امثال آن پديد آورده اند.

بنابراين تمامى مشكلات آدمى زاييده برخورد فرد با اجتماع نيست، بلكه محصول انديشه و نظام است، و از همين رو در هرجايى كه انديشه و نظام به پايدارى نزديك تر باشد آن جامعه را به سلامت نزديك تر مى بينيم. امّا وقتى انديشه و نظام به طور كامل سالم باشد - همچون زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و زمان اميرمؤمنان عليه السلام - در آن جامعه مشكلى نمى بينيم. البته در آنجا مشكل جنگ ها بوده است كه كافران منحرف و يا مسلمانانِ نادانِ منحرف در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام از سر جهل برافروختند و ناهنجارى هاى اجتماعى را پديد آوردند.

بدون ترديد مشكلات ملّت ها همواره كاهش و افزايش دارد. كشورهايى كه زير سلطه استعمار و يا تحت سيطره ديكتاتور زندگى نمى كنند، كم مشكل تر از كشورهايى هستند كه استعمارگران بر آنها به صورت مستقيم حكومت مى كنند. از اين رو مى بينيم كه مشكلات در غرب، نسبت به مشكلات جهان سوّم و دنياى كمونيستى، كمتر است، زيرا اين دو جهان را مشكلاتى خاصِ خود در خود فرو برده است كه بشريّت نمى تواند آن را پذيرا باشد. از كسانى كه به تناقض بين فرد و اجتماع باور دارند مى توان چنين پرسيد كه آيا اصولاً جامعه و اجتماع به زيان فرد است و يا به نفع او؟ بى شك اجتماع به نفع فرد است، امّا نظريّه تناقض عكس آن را مى گويد. آرى بى ترديد تلاش هاى فرد در جامعه به مقدارى كه از آن بهره مى گيرد، محدود هم مى شود، اما اين بدان معنا نيست كه اجتماع به زيان فرد مى باشد تا بالطبع تناقضِ بين فرد و اجتماع به وجود آيد. در هر صورت، در هيچ يك از دو سمت، چه از سمت فرد به جامعه و چه از سمت جامعه به فرد، كليّتى وجود ندارد.

اسلوب و روش جامعه

اسلوب جامعه عبارت از حالتى است در اجتماع، كه در افراد آن ديده مى شود، و اين حالت با حالت افراد جوامع ديگر فرق دارد. اين روش ها زاييده ويژگى هاى خاص و معيّن

ص: 114

است و اين روش ها آثار خاصّى را نيز به جا مى گذارند؛ مثلاً عقيده اى معيّن، فرهنگى خاص، اخلاقى ويژه و عوامل سياسى و اقتصادى اى از قبيل زراعت، صنعت و غير آن، كه همه اين امور در يكديگر تأثير متقابل مى گذارند و موجب پديدار شدن روش خاصّى در جامعه مى گردند. اين روش ها غالبا ثابت و با دوام هستند، گرچه به سبب تغيير مبانى آن در درازمدت، در آنها هم تغيير به وجود مى آيد. هر فردى در جامعه، در زندگى همه كارهايش در فضاى چنان روش هايى به سر مى برد و در بسيارى از مواقع، روش هايى كه خود مى خواهد، ترك مى كند و گرنه تكرو و تافته جدابافته خواهد بود. گرچه بعضى از تكروى ها، به خودى خود روشى است درست، چون جامعه، جامعه اى است انحرافى. زيرا تكروى به معناى انفراد و تكروى شخص در اعمالِ خود است و تكرويى كه از آن به شذوذ و نادر ياد مى كنند، با روش هاى عام جامعه فرق مى كند. در صورتى كه روش هاى فراگير جامعه درست باشد، ديگر تكروى نيز نادرست خواهد بود، البته اگر فرد از جهت ديگرى هم منحرف نباشد.

عوامل پيدايش روش هاى اجتماعى

روش هاى اجتماعى همواره آميزه اى از تأثير كاركردهاى نيازهاى فطرى، اعتقادى، اقتصادى و امثال آن بر يكديگر است. مثلاً: سرشت آزادى خواهى و اعتقاد به خداى يگانه و نياز به لباس، همسر، مسكن، اقتصاد كشاورزى و يا صنعتى و... امورى هستند كه بر يكديگر اثر مى گذارند و براى جامعه روشى ويژه ايجاد مى كنند. بر پايه اين تأثيرگذارى ها قوانين، عرف ها و عادت ها شكل مى گيرد. حتّى قوانين آسمانى هم بر پايه تأثيرگذارى هاى بين فطرت، عقيده، نياز، اقتصاد و امثال آن، نهاده شده است و از اين نظر تفاوتى نمى كند كهخدا قانونگذار باشد و يا انسان، و نيز فرق نمى كند كه قانونگذارى انسان به صورت قانونگذار فردى ديكتاتور باشد و يا به كمك گروهى از خبرگان و يا همه ملّت باشد. البته روشن است كه قانون خدا كامل و قانون انسان ناقص است.

ص: 115

درهم ريختن بنيان يعنى درهم ريختن روش اجتماعى

در هر حال، هرگاه عقيده و يا اقتصاد و امثال آن تغيير پيدا كرد، روش هاى اجتماعى نيز به سوى نابودى مى رود تا روش هاى ديگرى مطابق همكارى هاى جديدِ بين عواملِ مؤثر در اجتماع، بنيان نهاده شود. مثلاً وقتى اعتقاد به توحيد به اعتقاد به طبيعت، و يا ارزش اقتصاد كشاورزى به ارزش اقتصاد صنعتى تبديل شود، به سبب آن روش هاى اجتماعى تغيير خواهند يافت. محض نمونه روسيه دورانِ قيصرها، كه اعتقاد به مسيحيّت داشت، روش خاصّى براى زندگى خود داشت، امّا وقتى عقيده شان به كمونيستى طبيعتگرا تبديل شد، اسلوب زندگى ديگرى يافت. در غرب زمانى كه اقتصاد كشاورزى وجود داشت روش ويژه اى نيز حاكم بود كه زاييده آميزه اى از باور به كليسا و نياز به كشاورزى بود و زمانى كه در آن كشورها با چرخش زندگى از كشاورزى به صنعتى، نيازهاى زندگى تغيير كرد، روش جديدى پيدا شد، گرچه باور به مسيحيّت كمابيش باقى ماند.

سبك هاى رفتارى، حلقه وصل نسل ها

روش هاى اجتماعى از طريق روش هاى رفتارى، كه فرزندان از پدرانشان مى بينند، از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شود. سبك هاى رفتارى ذهن و رفتار فرزندان را به رنگ سبك هايى در مى آورند كه پدران آن را طى كرده اند. همچنين از طريق آموزه هاى شفاهى در ضمن پنددهى ها، قصّه ها، دوستى ها، دشمنى ها و روش انجام كارها در ذهن آنان نقش مى گيرد و به صورت سينه به سينه منتقل مى شود.

نمونه اوّل: محوريّت ماده: مثلاً غرب محور را «ماده» مى بيند، هر چيزى كه پول توليد كند، كارى است قانونى، گرچه از راه ربا، احتكار، گشودن روسپى خانه ها، تجارت موادمخدّر، ساختن اسلحه، استعمار، نسل كشى ها و جز اينها بوده باشد، در حالى كه اسلام محور را انسان مى داند و هر چيزى كه انسان را خوشبخت كند، لازم الأتباع است و بايد از آن پيروى كرد، از اين رو همه آنچه ياد شد، در غرب مادى گرا از امور قانونى است، به

ص: 116

خلاف «قانون» در منطق اسلامى.

نمونه دوم: جدايى دين از امور دنيوى: مسيحيت كنونى مى گويد: «كار قيصر را به قيصر و كار خدا را به خدا واگذار» هر كارى كه به عبادت و كليسا مرتبط باشد از قبيل دعا و نماز، خواندن انجيل و امثال آن، مربوط به خدا مى شود، امّا امور دنيوى بايد همگى به رضايت قيصر و طبق قوانين او باشد، در حالى كه اسلام به آن چيزى باور دارد كه خداى حكيم در قرآن فرموده است: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ(1)؛ حكم فقط از آن خداست».

و مى فرمايد: «أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَْمْرُ(2)؛ خلق و امر از آنِ اوست».

بنابراين حكم بايد از خداى سبحان صادر شده باشد و هيچ يك از افراد جامعه، يا سلطان و ديكتاتور و يا اشراف و يا توده ها حق قانونگذارى ندارند، بلكه لازم است عمل انسان طبق رضايت و قوانين خداى متعال باشد، نه به رضايت و قوانين قيصر. بين قوانينى كه قيصر، اعم از قيصر فردى، اشرافى و يا توده اى وضع كرده، و بين قوانينى كه خداى سبحان صادر كرده است، فرق گسترده اى وجود دارد.

نمونه سوم: ديكتاتورى نظام ها: در جهان كمونيسم ديكتاتورى در نظام حكومتى وجود دارد. يعنى سرمايه و قدرت در دست يك نفر و يا يك گروه كه همان حزب كمونيست باشد، قرار مى گيرد. اين كه گفتيم در دست يك نفر و يا يك جمع، به دليل آن است كه سرشت ديكتاتورى گرد آوردن همه توان ها براى رسيدن به اوج قلّه قدرت است، چنان كه در زمان استالين همين مسأله پيش آمد. بنابراين هر قانونى كه در كشورهاى كمونيستى وضع مى شود از اين منطق، يعنى منطق ديكتاتورى، اعم از نوع فردى و ياحزبى، صادر مى شود. حال آن كه در اسلام لزوم ملاحظه آزادى انسان را در هر قانونى كه وضع مى كند، در نظر مى گيرد. خداى سبحان فرموده: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَلَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ»(3)؛ «و از آنان قيد و بندهايى كه بر آنان بوده است، بر مى دارد».

ص: 117


1- . سوره انعام، آيه 57؛ سوره يوسف، آيه هاى 40 و 67.
2- . سوره اعراف، آيه 54.
3- . سوره اعراف، آيه 157.

و اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً(1)؛ بنده ديگرى مباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است».

قانون ديگرى مى گويد: «الناس مسلّطون على أموالهم و أنفسهم؛ مردم بر مال ها و جان هاى خود مسلط هستند».

بنابراين هر قانونى كه عليه اين آزادى وضع شده باشد، از نظر اسلام باطل است در حالى كه از ديدگاه كمونيستى كاملاً درست مى باشد. و از آنجايى كه «حلال محمد حلال إلى يوم القيامة و حرامه حرام إلى يوم القيامة(2)؛ حلال محمد تا روز قيامت حلال، و حرام او تا روز قيامت حرام است». اين قانون در همه كارها، استوار است و مقصودمان از وضع قانون در اسلام - كه بايد مطابق آزادى انسان باشد - وضع قوانين اصلى نيست، بلكه مقصودمان تطبيق قوانين كلّى بر موارد جزئى بيرونى است. تطبيق كليات بر موارد جزئى كه با آزادى منافات داشته باشد، روا نيست، در حالى كه تطبيق آن برچيزهايى كه با آزادى انسان هماهنگ است، از نظر اسلام رواست. مثلاً اگر مصلحت جامعه در پايين بودن قيمت كالا و ارزاق باشد، و اين هدف، از دو راه ممكن باشد، يكى از راه نرخ گذارى توسط حاكم - كه البته موجب سلب آزادى تاجر مى گردد - و ديگرى از راه واردات كالا توسط حكومت و فروختن آن به قيمت پائين، به گونه اى كه از راه رقابت آزاد و بازارِ باز باشد و تاجر خود قيمت كالايش را پايين بياورد، در آن صورت حاكم ديگر حق ندارد روش نخست را - كه به ضرر تاجر مى باشد - در پيش بگيرد، چون بر خلاف قانون كلّىِ «مردم بر اموال و جانشانسيطره دارند» عمل كرده است و حاكم بايد حتماً راه دوّم را در پيش بگيرد، زيرا اين راه موجب سلب آزادى تاجر در فروش كالايش نمى شود.

مثال دوّم: هرگاه حاكم مجبور به وضع قانونى باشد كه با آزادى مالى و جسمى مردم منافات داشته باشد و در آن دو صورت وجود داشته باشد كه در يكى فشار اندكى بر مال و

ص: 118


1- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 401.
2- . بصائر الدرجات، ص 148.

جان مردم است و در دوّمى فشار زيادترى وجود داشته باشد، لازم است قانونى وضع شود كه از فشار اندكى برخوردار باشد، زيرا قاعده كلى مى گويد: «الضرورات تقدّر بقدرها؛ در ضرورت ها به مقدار اندك بسنده مى شود».

قانونى كه آزادى هاى بيشتر مردم را سلب مى كند، در جايى كه مى شود، اين آزادى را كمتر سلب كند، نبايد وضع گردد. نسبت به قوانين ديگرى هم كه براى تطبيق قوانين كلّى بر جزئيات وضع مى شود نيز چنين قاعده اى جارى است. در كتاب الفقه: السياسة يادآور شديم كه پارلمان، كه در غرب از آن به قوه مقننه و نهادِ قانون گذارى ياد مى شود، از نظر ما حق قانون گذارى ندارد، بلكه فقط قدرت تطبيق قوانين و اجرايى كردن آنها را دارد. يعنى پارلمان حق دارد قوانين اسلامى را با ملاحظه از ساده به دشوار، برخوردارِ از آزادىِ بسيار به قانون برخوردارِ از آزادىِ كمتر، و از مهم تر به مهمّ، بر موارد جزئى تطبيق دهد. در حالى كه پارلمان در غرب حق قانون گذارى دارد، زيرا آنان مى گويند «كار قيصر را به قيصر واگذار» و قوانين دنيايى همگى در اختيار قيصر است و نه تابع قانون آسمانى.

امّا درباره نظام هاى كمونيستى بايد گفت كه كار در آنجا بسيار وخيم تر است، چون آنان اصلاً به خدايى و قدرتى آسمانى اعتقاد ندارند، بنابراين در بين آنان چيزى به نام «كار خدا را به خدا واگذار» نيست و همه منطق آنان در اين خلاصه مى شود: تو بايد در هر چيزى كه مى گويى يا انجام مى دهى و يا بنيان مى نهى تابع قيصر باشى. بين اين نظام هاى سه گانه يعنى اين كه: «همه قوانين از آن خداست»، «بعضى قوانين از خدا و بعضى از مردم» و «همه قانون از آن ديكتاتور است» فرقى آشكار و بى نياز از توضيح وجود دارد.

تأثير روش هاى فكرى در زندگى انسان

روشن است كه اين طرز فكر و عمل در زندگى مردم و شيوه معيشتشان مؤثر است. اقتصاد در منطق اسلام، همان خدمت صادقانه به انسان است؛ زيرا انسان محور و اساس است، در حالى كه در نظام غربى و شرقى انسان در خدمت اقتصاد است. در منطق اسلام، علم و علما

ص: 119

در خدمت انسان هستند در حالى كه در غرب و شرق انسان در خدمت اقتصاد مى باشد. اقتصادى كه امروزه زمام آن در دست سرمايه دارى است، چه تاجران سرمايه دار چنان كه در غرب است، و چه در دست ديكتاتوران، چنان كه در شرق است. از همين رو اسلام هر اقتصاد و هر دانشى را كه به انسان زيان برساند، بى ترديد حرام كرده است، در حالى كه آن دو مقوله در شرق و غرب مباح اند، زيرا اموال فراوانى را به جيب سرمايه دارى غربى و شرقى سرازير مى كند. مثلاً اسلام در ارتباط با دانش، سحر، شعبده، غنا، چهره خوانى، كهانت، نشر كتب ضلال و امثال آن را حرام دانسته است و در ارتباط با اقتصاد، ربا، احتكار، ساخت مواد زيان آور، اسلحه هاى كشتارجمعى در شكل غربى آن را حرام كرده است در حالى كه شرق و غرب همه اين ها را مباح مى دانند و حتى براى همه اين امور نظام و قوانين آسانى جعل مى كنند.

لوازم رفاه عمومى

هنگامى كه انسان محور باشد و دانش، دانشوران، اقتصاد و ساير امور همگى در خدمت اين محور باشند، دستاورد كارهاى اقتصادى انسان براى آنكه همه انسان ها در خوشبختى، رفاه و خودكفايى زندگى كنند، بسنده خواهد بود. امّا اين نيازمند به دو چيز اساسى است:

اوّل: عدالت قانون: يعنى قانون عادلانه اى كه دستاورد كار هركس را به خود او بدهد و اجازه بهره ورى از تمامى امكانات زمين را در اختيارش بگذارد، چنان كه اسلام آن را مقرر كرده و خداى سبحان در اين باره فرموده: «وَ أَن لَّيْسَ لِلاْءِنسَنِ إِلاَّ مَا سَعَى»(1)؛ «براى انسانجز آنچه تلاش كرده است، نيست».

و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «من سبق إلى ما لا يسبقه إليه مسلم فهو أحقّ به(2)؛ هركس به چيزى دست بگذارد كه پيش از او كسى به آن دست نگذاشته، وى به تملك آن سزاوارتر است».

دوّم: حاكمان وارسته: يعنى اجراى قانون به عهده عادلان و راستان امّت باشد، آن سان

ص: 120


1- . سوره نجم، آيه 39.
2- . عوالى اللآلى، ج 3، ص 480.

كه اسلام مقرر كرده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «اللّهم ارحم خلفائي، قيل يا رسول اللّه و من خلفائك؟ قال: الذين يأتون من بعدي و يروون حديثي و سنّتي(1)؛ پروردگارا بر جانشينان من رحم كن. سؤال شد: اى رسول خدا، مگر جانشينان شما چه كسانى هستند؟ فرمودند: آنان كه پس از من خواهند آمد و حديث و سنّت مرا بازگو خواهند كرد».

و در احاديث آمده است كه بايد حاكم، و يا حاكمان تشكيل دهنده شوراى مراجع، عادل باشند و امام حسن عسكرى عليه السلام فرموده: «و أما من كان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لأمر مولاه، فللعوام أن يقلّدوه(2)؛ و امّا از فقيهان، كسى كه خويش نگه دار، حافظ دين خود، مخالف هواى نفس خويش، مطيع فرمان مولايش باشد، بر عامه مردم است كه از او تقليد كنند».

ستمبارى قوانين زمينى

در قوانين زمينى، در گذشته و حال، نمودهاى نابهنجارى مى بينيم، كه از آن جمله قوانين انحرافى و كجراهه است، چون قانون، دستاورد كار هركسى را به خود نمى دهد. در قانون غربى اكثر اموال به تاجران سرمايه دار مى رسد و در قانون شرقى، بيشتر دستاوردها از آن حاكمان است، در حالى كه مردم در فقرى دردناك و سوء تغذيه گرفتارند و با دشوارى زندگى مى كنند.

قانون بازيچه زمامداران

از آنجايى كه دمكرات هاى سرمايه دار و كمونيست هاى اشتراكى براى زمامدارانِ خود عدالت و ترس از خدا را شرط نمى دانند، لذا قانون بازيچه اى شده در دست حاكمان. اگر فرض شود كه در قانون اندكى عدالت هم وجود دارد، زمامداران عدالت موجود در آن قانون را به مقدار اندكى هم اجرا نمى كنند. در گذشته قدرت مستقيم حاكمان مانع از تقسيم

ص: 121


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 420.
2- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 131.

عادلانه كالاهاى مصرفى و ساير مايحتاج مردم مى شد و در حالى كه صدها پروژه در حال اجرا داشتند و هزاران زن در اختيار گرفته بودند، مع ذلك بسيارى از مردم در گرسنگى، فقر و برهنگى روزگار مى گذراندند و حتى از يك همسر هم برخوردار نبودند.

در موقعيت كنونى قدرت غير مستقيم - كه در دست حاكمان است و در پرده اى از قوانين سرمايه دارى و كمونيستى پوشانده شده است - در پس پرده همان كارهاى پيشين را انجام مى دهند و بين طبقات اجتماعى فاصله ژرفى ايجاد مى كنند. گروهى از مردم در رفاه و از زندگى پرطمطراق، كه به حدّ افراط در هر چيزى رسيده، برخوردارند، در حالى كه اكثر مردم در دامن فقر، بيمارى، جهل، عقب ماندگى و نابرخوردارى از نيازهاى اوليه، همانند خوراك، مسكن، ازدواج، وسيله نقليه، رفاه، آموزش، امنيّت و سلامتى و امثال آن، زندگى مى كنند. آرى، نتيجه محور بودن انسان و محور بودن ماديات اينگونه نمود مى يابد.

اسلام و نظام هاى بشرى

مسائل ياد شده يعنى: «محوريت انسان يا ماديات»، «درستى و عدم درستى قانون» و «عدالت و ستمگرى زمامدار» در برآورده شدن و برآورده نشدن نيازهاى انسان ها تأثير بسيارى مى گذارد. اسلام قوانين كامل درستى كه اين نيازها را برآورده مى كند، وضع كرده است، در حالى كه در غرب و شرق همه موارد سه گانه به انحراف كشيده شده است، كه پيامدهايش به زيان مردم است، با اين تفاوت، كه اوضاع در شرق بدتر از غرب است. زيرابرخى آزادى هايى كه در غرب هست و پاره اى از قوانينى كه راه را براى دست يابى توده ها به لقمه اى از نيازهاى زندگى، مى گشايد، هرگز در شرق وجود ندارد.

دستاوردهاى خطرناكِ محوريّت ماديّات

محوريّت ماديّات، علاوه بر دست نيافتن انسان به حداقل امكانات زندگى، آثار بد ديگرى هم در پى داشت كه از آن جمله به اين موارد اشاره مى كنيم:

ص: 122

1. استعمار: استعمار غالباً براى ارضاى خصلت زياده طلبى هاى نظام سرمايه دارى است كه براى گشودن بازارهاى جهان به قصد دستيابى به نيروى كار و مواد اوّليه ارزان و صدور هرچه بيشتر مصنوعات به گران ترين قيمت مى كوشد. آمارها نشان مى دهد كه گاه تفاوت ماده خام و مواد ساخته شده به پانصد برابر مى رسد.

2. فقدان آزادى ها: غرب مى پندارد كه دنياى آزاد است. اما آزادى در نزد آنان در واقع لباس آراسته اى است بر قامت ديكتاتورى نوين و پنهان. زيرا قوانينى كه شروط كار كردن و مقدار دستمزد و ساعات كار و امثال آن را تعيين مى كند، همگى آنها به گونه اى تنظيم يافته كه سرانجام به زيان جامعه مى باشد و نسبت به كارگر، كشاورز، كارمند و غير آن از افرادى كه درآمدهاى محدود دارند، به شكل الزامى است و راهى براى رهايى از چنگال اين قوانين ندارند، گرچه اينان به دليل سادگى تفسيرشان از كارها، مى پندارند كه آزادند ولى در واقع آزاد نيستند، حتى سنديكاهايى كه كارگران تشكيل مى دهند، فايده چندانى در آن نيست، زيرا قوانين كه زمام آن به دست سرمايه داران است و ما تفصيل آن را در كتاب الفقه: السياسة آورده ايم، همواره به نفع سرمايه داران مى باشد، چه آن كه تاجران سرمايه دار قدرت را در دست داشته باشند، چنان كه در غرب چنين است و چه سرمايه داران حاكم، قدرت را به دست بگيرند، چنان كه در شرق چنين است.

3. مرگ ارزش ها: از آنجايى كه محور بودن پول، هر چيزى را فداى خود مى كند و علاوه بر آن، تلاش فراوان و مسابقه براى به دست آوردن مقدار بيشتر پول هر مانعى كهفرارويش باشد، از پيش رو بر مى دارد. بديهى است كه دين، اخلاق، خانواده، فضيلت و امثال آن از موانع تقدم و فزونى پول و ثروت است. مثلاً دين، اخلاق و فضيلت، كشتن انسان را حرام مى داند. همچنين دين كارهايى مثل توليد انبوه اسلحه براى تجارت و كشتن ديگران بدون لحاظ موازين دينى و اخلاقى، اشاعه فحشا و منكر، اباحه شرابخوارى، قمار، مواد مخدر و امثال آن را حرام مى شمارد امّا ماديّت حاكم بر اين امور، همه اين چيزها را از پيش پاى خود برداشته است، چنان كه خانواده نيز، فحشا، منكر و رفتارهاى مخاطره آميز

ص: 123

جنسى را حرام و ممنوع مى داند، زيرا ضد كيان خانواده است. خانواده عبارت از مجموعه شرافتمندِ همخونى است كه از شرافت برخوردار است، در حالى كه فحشا، منكر، زنا و امثال آن همگى به خلاف آن تعريف مى باشد. امّا پول درآوردن از راه گشودن روسپى خانه و محله هاى ويژه انحرافات جنسى و امثال آن موجب انهدام كيان خانواده مى شود، و اين اولاً: به دليل برخوردى كه بين آن دو است، و ثانيا به خاطر آن كه فرزندان برآمده از اين روابط، به دليل ديدن اين كارهاى ناپسند، سرانجام در دامچال بدبختى و تباهى مى افتند.

بحثى درباره كسب و كار

انسان را حقى نيست مگر: 1. در كار جسمى كه خودش انجام مى دهد. 2. در كار فكرى اى كه پديد مى آورد به شرط آن كه به روش حلال باشد. يعنى كار و فكر حلال باشند و دستاورد كار و فكر نيز حلال باشد. 3. آنچه انسان به ارث مى برد. البته با اين قيد كه ارث گذار هم از راه حلال و كار عملى و فكرى آن مال را به دست آورده باشد. علاوه، بر اينها كسى كه از راه فكر و يا فعاليت جسمى به كسب مال مى پردازد بايد توجّه داشته باشد كه:

نخست: به حق ديگران تجاوز نكرده باشد، زيرا زورگويى در اسلام به تبع قانونِ عقل، حرام است.

دوّم: كارش به صورت ناچار و در جوّى از اجبار نباشد، چون جوّ اجبارى همچون كار اجبارى حرام است و فرقى در اين نيست كه انسان كارگرى را براى انجام دادن كارى درخانه اش به كار مجبور كند و يا فضايى ايجاد كند كه كارگر ناچار باشد كه آن كار را به همان مقدار دستمزد انجام دهد.

سوّم: موجب استثمار ساير معاصران خود نشود، يعنى بيش از حق خود برندارد.

چهارم: حقوق نسل هاى آينده را ضايع نكند. مثلاً معادنى كه در زير زمين است، حق نسل هاى كنونى و آينده است. هركسى بايستى از زندگى متوسطِ بدون تنگى و يا اسراف برخوردار باشد. اگر اين نسل به دليل اسراف و زياده روى بيش از آن مقدار كه حقش بوده، از آن برخوردار باشد، به معناى آن است كه او حق نسل هاى آينده را تلف كرده است.

ص: 124

پنجم: آن كه بهره ورى زيانبار نداشته باشد. مثلاً اگر صدتا صيّاد در ساحل باشند، هركدام به مقدار غذاى روزانه اش حق صيد دارد و براى هيچ يك از آنان روا نيست كه زودتر به دريا رفته و سهم دو يا سه نفر را به خود اختصاص بدهد، به گونه اى كه ديگران گرسنه بمانند، چون خدا، نعمت هاى زمين را براى همه مردم قرار داده است و بايد همه از آنها بهره مند شوند، نه گروهى خاص. خداى سبحان فرموده: «خَلَقَ لَكُم...»(1)؛ «براى شما آفريد» پس هستى براى همه است و از آن «شما» و نه تنها «او». از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «ما رأيت نعمة موفورة إلاّ و إلى جانبها حقّ مضيّع؛ هرگز نعمت انباشته اى نديدم جز آن كه در كنارش حقى ضايع شده ديدم».

و مقصود از «انباشته»، زندگى راحت و برخوردار از رفاهيت نيست بلكه به معناى افزون از حقى است كه در كنارش حق ضايع شده اى باشد.

چگونه نعمت ها براى همه است؟

اگر اين پنج موضوع در نظر گرفته شود و نيز آنچه پيشتر گفتيم كه انسان براى كار دستى و يدى، فكرى و در ارث حق دارد كه البته همه به شرط حلال بودن است، هيچ نيازمندى نمى ماند كه از مسكن، لباس، وسيله سوارى، همسر، برخوردار نباشد و يا آن كه خوار شدهباشد. همچنين سرمايه دارى به روش غربى و يا شرقى در ميان نخواهد بود و نعمت ها براى همه خواهد بود. اگر هم تفاوتى بر پايه شايستگى ها در كار باشد و بعضى به سبب برخوردارى از توان جسمى و يا زيركى فكرى، بيشتر به دست آوردند و بعضى ديگر به خاطر ناتوانى جسمى و يا عدم برترى فكرى كمتر به دست آوردند، اين تفاوت موجب اختلاف طبقاتى ژرف نمى گردد، چيزى كه در جهان امروز شاهد آن هستيم به گونه اى كه كمتر از يك چهارم جهان در زندگى پر رفاه و كاملاً برخوردار زندگى مى كنند و بقيه مردم جهان حتّى نيازهاى اوليه خود را هم نمى توانند تأمين كنند.

ص: 125


1- . سوره بقره، آيه 29.

توازن بين تلاش و بهره مندى

اينك يك پرسش جدّى: چرا سرمايه دار، يا پزشك و امثال آنها بيش از حقشان مى گيرند، با آن كه در بحث هاى پيش گفتيم كه ثروت بايد به مقدار تلاش جسمى و فكرى، يا از راه ارث باشد؟

سرمايه داران و وابستگان به آنان براى اين پرسش چندين پاسخ در نظر گرفته اند؛ مثلاً مى گويند: سرمايه دار، سرمايه اش را به خطر انداخته است و كسى كه سرمايه اش را به خطر انداخته، بايد در مقابل چيزى بدست آورد. نيز مى گويند: سرمايه دار پيش از سرمايه دارى در خورد و خوراكش سختى و به خود تنگى در معيشت داده است، و شب و روزش را به دشوارى گذرانده تا توانسته اين ثروت را جمع كند. پس بايد در برابر خستگى ها و قناعتى كه در خورد و خوراك داشته، سودى ببرد. نيز مى گويند: ثروت كار متراكم است. سود در برابر كار است و سودِ بى جهت، عملى نمى باشد. نيز مى گويند: كارخانه اى كه سرمايه دار مالك آن است با كار از بين مى رود و بايد در برابر اين استهلاك پول پرداخته شود.

نيز مى گويند: ثروت نيازمند خزانه دار بزرگ براى مصارف سنگين است و گرنه چه كسى فرودگاه ها، بيمارستان ها و امثال آنها كه نيازمند پول فراوان است، مى سازد؟ پس بايد براى ثروت خزانه بزرگى در دست سرمايه داران باشد تا بتوانند اين نيازها را كه نيازهاى كل مردم است و طبقات پايين جامعه، همانند طبقات بالاى آن بهره مند مى شوند، برآورده كنند. در مورد پزشك و امثال آن گفته مى شود كه او عمر گذشته اش را كه بيست سال يا كم وبيشاست، صرف كرده است تا ياد گرفته، خود را به سختى افكنده و شب ها بيدار و روزها در تلاش بود، تا آن كه پزشك شود تا براى مردم مفيد واقع شود. او بايد از مراجعه كنندگان اموال سنگينى بگيرد تا كفايت عمرى را كه از دست داده است، بكند.

پاسخ ها

اينها بهانه هاى بى پايه اى است، زيرا پاسخ آنها روشن است. در پاسخ پرسش نخست بايد گفت كه باوجود بيمه اولاً خطرى در كار نيست و ثانيا اگر معيار خطر باشد، چرا اين معيار

ص: 126

درباره كارگرى كه در معدن كار مى كند و خطر براى جان او بيش از خطر براى ثروتِ ثروتمند است، در نظر گرفته نمى شود؟ كدام خطر مهم تر است: خطر مردن يك انسان و يا خطر خسارت مالى؟

به پرسش دوّم اين گونه جواب داده مى شود كه گرچه سرمايه دار حق دارد به مقدار آنچه از دست داده بردارد، امّا ما شاهد آن هستيم كه سرمايه دار بسيار بيش از آن را به خود اختصاص مى دهد و گاه به هزاران برابر و يا ميليون ها برابرِ سرمايه هم مى رسد.

در پاسخ پرسش سوّم چنين مى گوييم: سرمايه دار حق دارد به مقدار كارى كه در ثروت او تجسّم يافته، بهره مند شود، نه بيش از آن. درست است كه ثروتْ كار تجسّم يافته است، امّا يك كار چقدر اجر و پاداش دارد؟ آيا به اين مقدار سنگين است كه سرمايه دار براى خود برمى دارد و از كارگران و ديگر افراد مى گيرد؟

در پاسخ پرسش چهارم يادآور مى شود كه حق العمل به مقدار نابودى ثروت او است و نه بيش از آن. در حالى كه امروزه شاهد آنيم كه سرمايه دار بر چندين هزار برابر از مقدار استهلاك دست مى گذارد. و البته مانعى از اين كه به مقدار استهلاك بردارد نيست. مثلاً قيمت كارخانه اى كه صدهزار دينار است، سرمايه گزار حق دارد به مقدار صدهزار دينار در گذر زمان، بهره مند شود. ولى اين كه سرمايه دار ميليون ها دينار را از آن خود كند، بيرون از دايره استهلاك است و وارد دايره استثمار مى شود.

در پاسخ پرسش پنجم بايد گفت: اگر نياز به خزانه درست بوده باشد، چرا خزانه داران گروه خاصى از سرمايه داران باشند؟ چه سرمايه داران حكومتى كه در شرق هستند و چه تاجران كه در نظام غربى، سرمايه دار هستند. چرا نبايد خزانه بين همه مشترك باشد؟ بنابراين دليل بسنده مقصود نيست. چون مقصود وجود خزانه است و اين درست است، امّا اين كه خزانه داران فقط سرمايه داران باشند، اشتباه است. بلكه لازم است به هر انسانى حق خودش را داد، و اين حقوق جمع گردد و با اين گردآورى، گنجينه اى فراهم شود كه همه نيازها را برآورد.

ص: 127

به پرسش ششم چنين پاسخ مى دهيم كه اگر سخن پزشك و امثال وى درست بوده باشد، چرا معلّم همچون پزشك نباشد، با آن كه او نيز وقت و عمرش را صرف كرده است؟ از آن گذشته چنين چيزى چرا براى كارمندان دولت مطرح نباشد، با آن كه آنان هم درس خوانده و فارغ التحصيل مراكز عالى آموزشى مى باشند؟ علاوه بر آن كه پيش تر گفته شد، انسان حق دارد به مقدارى كه وقت صرف كرده است، نه بيشتر، مزد بگيرد. آيا پزشك و امثال وى به مقدارى كه وقتهايشان را صرف كرده اند مزد مى گيرند؟

واقعيت آن است كه پزشك به دو جهت پول زيادترى مى گيرد: نخست آن كه اين مزدگرفتن عادت شده است، و ديگر آن كه كم ياب است.

امّا علّت اوّل: پزشكان در گذشته بسيار اندك بودند و چون مردم به آنان نياز فراوانى داشتند، بر پايه قانون عرضه و تقاضا در اقتصاد، مزدشان را مى خواستند، و اين موضوع تا امروز هم ادامه داشته و مردم به آن عادت كرده اند. پزشكان هم از آنچه به آن عادت كرده بودند، كوتاه نمى آيند. مثلاً عمل جرّاحى بيش از يك ساعت وقت نمى برد، امّا پزشك در برابر آن مثلاً يكصد دينار يا بيشتر دستمزد مى خواهد، در حالى كه يك ساعت كار كردن او مزدى بيش از يك دينار ندارد. پس مانده عادت ها و تقليدهاست كه به پزشك حق مى دهد كه يكصد دينار بگيرد و مردم از اين كار رنج مى برند. بعضى از كشورهايى كه نام «كمونيست» بر خود نهاده اند در برابر اين رسومات ايستاده اند، امّا ايستادن آنان تفريطىاست، يعنى درست مانند افراط پزشكان در نظام سرمايه دارى؛ بنابراين نظام هاى كمونيست خدمات پزشكى را به صورت بيمه اى ساخته اند، در حالى كه تمام بيمه نيز صحيح نيست، بلكه درست آن است كه پزشك در كار خود آزاد بماند و به مقدار كارش و نه زيادتر دستمزد بگيرد.

امّا علّت دوّم: در بسيارى از كشورها در حال حاضر پزشك كم است. در نتيجه عرضه پزشك كم است و تقاضاى بيمار زياد. معلوم است كه وقتى عرضه كم و تقاضا زياد باشد قيمت هاى كالا يا خدمات نيز بالا مى رود، و اين نيز نادرست است، زيرا اندكىِ عرضه و

ص: 128

افزايش تقاضا باعث آن نمى شود كه انسان بيش از حق خودش را بگيرد، امّا چنين چيزى موجود است و بايد اين دو مشكل حلّ شود و حلّ آن در گرو به كاربردن اخلاق اجتماعىِ همگانى است و عادت ها و تقليدهايى كه توجيه آنها از بين رفته ولى خودشان باقى مانده اند، از بين برود.

لزوم محدوديت سرمايه دارى

آزاد گذاشتن سرمايه و اين كه هر كارى كه مى خواهد انجام دهد، درست مانند آزاد گذاشتن «مقام» در انجام دادن هر آنچه دلش مى خواهد، مى باشد. همان گونه كه بايد مقام و منصب و به تعبير ديگر مديريت، در بين مردم، به اندازه خودش تقسيم گردد، سرمايه نيز بايد در بين مردم بر اساس عدالت و لياقت [نه تساوى] توزيع گردد. اگر «پول و مقام» به حال خود رها شوند، اندازه خودشان را نگه نمى دارند. بين امور جسمى و روحى تفاوت بسيارى است. امور جسمى از قبيل خوردن، بهره ورى جنسى، نوشيدن، لباس و امثال آن، مرزى مشخص دارد كه جسم در آن مرز مى ايستد، زيرا جسم بيشتر از آن را تحمل نمى كند. مثلاً انسان نمى تواند در يك روز صد كيلوگرم غذا بخورد و يا نوشيدنى بنوشد. نيز بدنش توان تحمل پوشيدن بيست دست لباس را ندارد... جسم در برابر زياده روى هايى از اين دست مقاومت مى كند، گرچه زياده طلبان گاه كارهايى از اين دست مى كنند. مثلاً نقل شده كهيكى از خلفاى عباسيان چهار ميليون قطعه پوشاك داشت و حاكم ديگرى چهارهزار كنيز. موارد ديگرى نيز گزارش شده است، اما غالبا انسان در امور جسمانى نمى تواند بيش از نياز جسم را عمل كند و هرچه بيش از نياز باشد براى جسم مايه آزارندگى است.

امّا در امور غير جسمى مرزى براى توقف وجود ندارد و همماره در حال گسترش است. انسان ثروتمند مى خواهد ثروت همه دنيا در كيسه او سرازير شود، و انسان داراىِ مقام نيز مى خواهد همه مقام ها گرد او جمع شود. از همين رو در حديث آمده است: «ما ذئبان ضاريان أرسلا في زريبة غنم بأكثر فسادا فيها من حبّ المال و الجاه في دين الرجل

ص: 129

المسلم(1)؛ دو گرگ در آغل گوسفندان زيان بارتر از آن نيست كه مقام دوستى و مال دوستى به جان دين انسان مسلمان بيفتند [و نابودش سازند]».

بنابراين بايد جامعه با قوانين درست اداره شود، نه اين كه فرد يا گروهى از انسان ها با جمع آورى ثروت، منصب و موقعيّت هاى اعتبارى بالا بر آن چيره شوند. از آن گذشته آزاد گذاشتن ثروت براى افزايش و رشدِ مداوم، زيان اخلاقى بزرگى بر جامعه تحميل مى كند، زيرا دليلى ندارد كه فردى در نهايت رفاه زندگى كند و هزاران نفر چنان فقير باشند كه در برآوردن نيازهاى اوّليه خود هم ناتوان باشند. بديهى است جامعه اى كه بر پايه اخلاق استوار نشده باشد، جامعه اى است كه نابودى خود را جار مى زند و به قول شاعر:

و إنّما الأمم الأخلاق ما بقيت *** فإن هم ذهبت أخلاقهم ذهبوا

«ملّت ها به اخلاق پايدار هستند / چون اخلاق رخت بربست، رخت مى بندد».

ارتباط بين مردم ارتباط اخلاقى از قبيل هميارى، دوستى، مشاركت و جوانى و امثال آن است و هر چيزى كه به اين امور اخلاقى زيان رساند و باعث كينه و دشمنى و دورى مردم از همديگر و خشم گرفتن عليه يكديگر گردد، در نهايت به نابودى و از بين رفتن جامعه مى انجامد و اين به همه، اعم از غنى و فقير، زيان مى رساند.

كارگران در ميان سرمايه دارى و كمونيسم

چون كشاورزان در پيوند مستقيم با تيولدار و زميندار بودند و نوعى التزام متقابل ميان آن دو وجود داشت، مالك از دست رنج كشاورز بهره مند مى شد و كشاورز در برابر آن از حمايت مالك و تسهيلاتى كه مالك براى زندگى كشاورز ارائه مى داد، سود مى جست. گرچه فئوداليسم يا تيولدارى به اين معنا از نظر عقل و شرع درست نبود و تفصيل آن در كتاب هاى خاصى كه درباره مسايل اقتصادى نوشته شده آمده است، امّا در سرمايه دارى جهانى در موقعيت كنونى، سرمايه دار كارگران را فقط در برابر دستمزد، به كار مى گيرد و

ص: 130


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 155.

عهده دار دفاع از او و يا تهيه وسايل زندگى او نيست. نادرستى هر دو شيوه در اين است كه در نوع تيولدارى، كشاورز مجبور و ناچار است و به زمين وابسته مى باشد، و هيچ اختيارى از خود ندارد و نمى تواند كارش را رها كند، لذا بيشترين سود از آن مالك و تيولدار است، و كشاورز در حد بخور ونميرى درآمد دارد. اين علاوه بر مضرات ديگرى است كه بر نظام تيولدارى و فئوداليسم مترتب است.

در سرمايه دارى گرچه كارگر آن گونه كه در تيولدارى وابسته به زمين بود، ديگر وابسته نيست، امّا او نيز از نظر جوّ مجبور و ناچار است، زيرا اگر كارگر براى مالك كار نكند از دريافت نكردن مزدى كه با آن زندگى مى كند، خواهد مرد. چنان كه وقتى سرمايه دار، كار نخواهد، كارگر بيكار مى شود و دچار مشكل مى گردد. علاوه بر آن كه مالك بيش از حق خودش بهره مند مى شود، در حالى كه بايد حقْ بين آنها بر پايه مقدار كار و مديريت تقسيم گردد، ولى سرمايه دارى به اين مقدار خشنود و بسنده نيست. بعدها سنديكاها و قوانين به وجود آمد و كشاورز و كارگر از برخى ستمگرى هاى تيولدار و سرمايه دار رهايى يافتند و دستمزدها بهتر شد و شرايط كار براى كشاورز بهبود يافت و فضاى اجبار و ناچارى كمتر شد و كارگر و كشاورز به سطحى از تأمين اجتماعى خود دست يافتند، امّا مع ذلك هنوز ستمگرىِ بسيارى باقى است و بايد اصلاح شود. اين، در مورد كشورهاى داراى نظام سرمايه دار است؛ امّا درباره كشورهاى كمونيست، بايد گفت كه در آن نظام، كشاورزان وكارگران فقط ابزارى ساده در يك كارگاه بزرگ هستند كه هيچ ندارند و همه منافع به جيب حاكمانى مى رود كه ميان توان سرمايه دارى و توان حكومت را در خود يكجا جمع كرده اند.

به هر حال، سرمايه دارى در شرق و غرب به همان سرمايه دارى پيشين خودش باقى است، و در آن، سرمايه دار هزاران بار بيش از حق خود را براى خود برمى دارد و به مقدار قوت لايموتى به ديگران مى دهد. افزون بر آن كه جوّ اجبار و ناچارى و حتى اجبار مستقيم همچنان باقى است. ساير مضرات نظام سرمايه دارى را كه گفته شد و آن را به تفصيل در كتاب هاى اقتصادى خود آورده ام، همچنان در خود دارد.

ص: 131

هميارى يا استثمار

ممكن است گفته شود: كار اجتماعى نيازمند سرمايه دار و كارگر است و خداى متعال در قرآن فرموده: «لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا»(1)؛ «تا برخى از مردم برخى ديگر را به كار گيرند».

پاسخ اين است كه اولاً: چرا سرمايه دار بيش از حق خودش بگيرد و كارگر كمتر بردارد و سرمايه، انسان را به خدمتِ خود در آورد، در حالى كه بايد انسان سرمايه را به كار اندازد. انسان در قانون سرمايه دارى از محور بودن بيرون رفته و خدمتكارِ سرمايه شده است، حال آن كه بايد انسان محور و مبنا باشد و پول را به كار بگيرد.

ثانيا: نبايد سرمايه دار خدمت نيروى كار را بخرد، بلكه در كار و در سود شريك باشند و فرمان دهنده و فرمان برنده در ميان نباشد. و لذا اسلام از كار اجير نهى كرده است و منظور ما از اجير در اينجا همچون بنّايى كه خانه اى مى سازد و يا خياطى كه لباسى مى دوزد نيست بلكه مقصودمان كار اجرائى از نظر سرمايه دارى است. اين كه فرد اجير باشد در عين جايز بودن، شرعا مكروه است، و اين موضوع در تعدادى از روايت ها وارد شده است. كلينى با سند صحيح از مفضل بن عمر نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من آجر نفسه فقد حظر على نفسه الرزق(2)؛ هر كه خودش را اجير و مزدور كند روزى را بر خود تنگ كرده است».و در روايت ديگرى اين زياده را نيز دارد كه: «كيف لا يحظره و ما أصاب فيه فهو لربِّه الذي آجره(3)؛ چطور بر خود تنگ نمى گيرد، در حالى كه آنچه [با تلاش خود] به دست آورد، سرانجام از آن كسى است كه او را اجير كرده است؟»

آرى، اگر اجبار فردى و يا جوّى در كار نباشد و مزدى كه كارگر مى گيرد، عادلانه باشد، اجاره ابزار گردآورى ثروت نمى شود، ولى اجبار فردى و اجبار جوّى كه اكنون در نظام سرمايه دارى آشكار و مطرح است و ديده مى شود، مفهوم آن ندادن حق واقعى كارگران است، علاوه بر آن كه انسان خدمتگزار ثروت مى گردد، نه ثروت خدمت گزار انسان.

ص: 132


1- . سوره زخرف، آيه 32.
2- . كافى، ج 5، ص 90.
3- . همان.

و اينك، ايرادى ناوارد

گمان نشود كه بر اساس آنچه گفته ايد، بين سرمايه دار و كارگر رابطه فرمان دهنده و فرمان گيرنده نباشد و بلكه همكارى و اشتراكِ متقابل در منافع باشد، با رابطه معلّم و شاگرد نقض مى گردد، زيرا در اينجا هم دستوردهنده و دستورگيرنده، و برتر و پايين ترى وجود دارد.

در پاسخ اين ايراد گفته مى شود كه رابطه بين معلّم و شاگرد، رابطه احترام است. در اين رابطه، هدف معلّم بالا بردن سطح علمى دانش آموز مى باشد. رابطه آن دو روز به روز تنگ تر مى گردد تا جايى كه شاگرد روزى به مرتبه خود معلّم برسد. اينها رابطه هاى نيكويى هستند و با رابطه دستوردهنده و دستورگيرنده در سرمايه دارى تفاوت دارد، چون رابطه در آنجا، رابطه برده و اربابش مى باشد و همان گونه كه مالك برده مى خواهد دستاورد غلام را از آنِ خود كند و رابطه احترام ميان آن دو وجود ندارد و جدايى ميان آن دو روز به روز افزوده تر و بيشتر مى شود - چون آقا روز به روز بالاتر و برده روز به روز پايين تر مى رود - در سرمايه دارى هم چنين است، زيرا اولاً رابطه احترام در كار نيست، بلكه رابطه بهره كشىِ يكسويه است. ثانيا رابطه بالا كشيدن فرد اجيرشده نيست، بلكه رابطه خشكى است كه در نهايت به زيان مى انجامد. ثالثا بين سرمايه دار و كارگر روز به روز فاصله بيشتر مى شود.

سرمايه دار بالاتر و بالاتر مى رود و هرچه ثروت او زياد شود، اجير فرومى افتد. همان گونهكه هرچه ثروت ارباب زياد باشد از غلام و برده اش نيز دورتر مى گردد، در اينجا نيز چنين است: هرچه ثروت سرمايه دار زياد گردد، قدرت او نيز زياد مى گردد، و همين موجب ناخشنودىِ ميان آن دو مى شود، در حالى كه رابطه معلّم و شاگرد رابطه دوستى و مهرورزى است.

در آنچه كه درباره شروط اسلامى درباره كارگر گفتيم، اين نوع مشكلات وجود ندارد، زيرا رابطه در آنجا، رابطه اقتدار نيست، بلكه نوعى دوستى دوسويه است. بين شخص اجيرشونده و اجيرگيرنده فاصله زيادتر نمى شود. رابطه آنها به صورت دستوردهنده و دستورگيرنده نيست، بلكه رابطه اشتراكِ منافع است. هركدام نسبت به ديگرى با نگاه احترام و مهربانى مى نگرند، چون هر يك ديگرى را عامل پيشرفت خود مى بيند.

ص: 133

انواع به مزدگيرى

حاصل سخن آن است كه در اينجا بايد سه نكته مورد توجّه قرار گيرد:

اوّل: آن كه مقصودمان مزدبگيرى هاى شخصى براى ساختن ساختمانى و يا دوختن لباس و مانند آنها نيست.

دوّم: آن كه اجاره در شكل سرمايه دارى است كه كارگران را به كار مى گيرد.

سوم: آن كه اجاره به شكل شرعى باشد كه در آن بهره كشى و استثمار نباشد. همان گونه كه در بعضى از روايات دينى گذشت، اسلام مكروه مى داند كه فرد خودش را اجاره دهد، و از سوى ديگر اجاره اى را كه به اين شكل نباشد، مستحب مى داند چنان كه اجاره دادن براى به دست آوردن چيزى در اسلام مكروه نيست. در اين خصوص دو گروه از روايات را مورد توجّه و بررسى قرار مى دهيم كه با يك گروه ديگر كه پيش تر مطرح كرديم، سه گروه مى گردند. درباره درآمدهاى مردم حضرت على عليه السلام مى فرمايند: «امّا در مورد اجاره، خداى عزّوجلّ فرموده: «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ»(1)؛ «ما معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم، و برخى از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از برخى قرارداده ايم تا بعضى از آنها بعضى [ديگر] را در خدمت گيرند و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مى اندوزند، بهتر است». خداى سبحان به ما خبر داده كه اجاره يكى از راه هاى زندگى مردم است زيرا خدا به حكمت خود، همّت و اراده و ديگر احوال مردم را بيان كرده و آن را مايه مانايى و قوام زندگى مردم دانسته است و آن بدين گونه است كه فردى، فرد ديگرى را در املاك، كارها، تصرّفات و دارايى هايش استخدام مى كند. اگر هر يك از ما مجبور باشد كه براى خود بنّايى كند، يا نجّارى نمايد و يا يكى از انواع صنعت ها را بسازد و همه امور مورد نيازش را خود انجام دهد، بى ترديد اوضاع ما در دنيا بى سروسامان مى شود و در كارهايمان موفق نمى شويم و حتى درمانده مى شويم. امّا تدبير خداوند بر گوناگونى همّت هاى مردم استوار شده است و هر يك، چيزى را

ص: 134


1- . سوره زخرف، آيه 32.

مى خواهند كه همتشان به آن گرايش دارد و كارهاى يكديگر را با تفاوت سلايق و ديدگاه ها انجام مى دهند. و بدين گونه راه هاى زندگى و معيشت، كه بهبود زندگى در آنهاست، گشوده مى شود(1)».

در روايات درباره حرمت روا كردن ستمگرى بر اجير بدين صورت آمده است كه: 1. آز آغاز بر وى ستم شود. 2. در نهايت به او ستم شود و او را مجبور كند. 3. در حين قرارداد اجاره رفتار عادلانه داشته باشد، امّا بعدا از دستمزد او كم كند. هر سه مورد ستم است. شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام و او از پدرانش نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من ظلم أجيراً أجره أحبط اللّه عمله و حرّم عليه ريح الجنّة، و إنّ ريحها ليوجد من مسيرة خمسمائة عام(2)؛ هركس در پرداخت اجرت اجيرى ستم كند، خدا عمل او را از بين مى برد و بوى بهشت را بر او حرام مى كند، با آن كه بوى بهشت از فاصله پانصد سال راه، به مشام مى رسد».

نيز روايات بسيار ديگرى كه در فقه اسلامى در باب اجاره آمده است. حاصل بحث آن كه سرمايه دارىِ منحرف باعث مى شود كه اولاً: در حين كار بر كارگران ستم شود، ثانيا: اجاره از سر اجبارِ جوّى و ناچارى و يا اجبار مستقيم بوده باشد، به طورى كه اجير بر اينكه خودش را اجير كند، مجبور و ناچار باشد؛ و ثالثا: در كار نوعى اهانت وجود داشته باشد كهموجب خشم و درگيرى بين دو طرف شود. اينها علاوه بر ساير مفاسد و ضعف هاى نظام سرمايه دارى غربى يا شرقى است، كه همه آنها بر خلاف عقل سالم و شرع اسلام است.

بارى، رابطه معلّم و شاگرد، چنين رابطه اى نيست، چون اجبارى در كار نمى باشد، ستمى نيست و شاگردان به نوعى احساس لذت و عزّت مى كنند، چون از كسى پيروى مى كنند كه از نظر دانش و شايستگى از آنان برتر است و انسان در پيروى از كسى كه از نظر علم، شايستگى، تقوا و فضيلت برتر باشد، هرگز احساس خوارى نمى كند، بلكه هنگامى احساس خوارى مى كند كه فردى به دليل قدرت مالى و يا قدرت نظامى، بر او آقايى و سرورى كند و آقايى اش به سبب فضيلت و شايستگى نباشد. چون نفس انسان به خودى خود در برابر فضيلت و شايستگى فروتن است، در حالى كه در برابر كسى كه مانند خودش

ص: 135


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 12.
2- . همان.

و يا پايين تر از خودش باشد و يا در برابر كسى كه به سبب داشتن اسلحه، قدرت قبيله، ثروت فراوان و مانند اينها، مى خواهد بر او برترى جويد، احساس خوارى و ذلت مى كند. اين احساس خوارى علاوه بر ديگر مفاسد، يكى از ابزار فرار مردم از تقليد به استدلال و منطق در امور اعتقادى و علمى است. زيرا تقليد نوعى تحميل و اجبار است و در اجبار نوعى اهانت به كرامت انسانى نهفته است. همين حس از ابزار گريز مردم از سوى حاكمان ديكتاتور به انتخابات و نيز لزوم مشورت با آنان پس از برگزيده شدن است. زيرا تحميل حاكمان بر مردم و يا انتخاب آنان به حكومت و سپس به كار بردن استبداد در حكومت و فيصله دادن امور بدون مشورت با مردم، هردو اهانت به كرامت انسانى است و از همين رو در اسلام مسأله تقليد كوركورانه سرزنش شده و شورا و رايزنى ستايش شده است.

همه چيز در خدمت انسان

اين كه انسان محور باشد، موجب ارج گذارى به كرامت انسان مى شود و حقيقت آن است كه انسان بذاته داراى ارزش و كرامت است، امّا ساير اشيا قيمتى ندارند، مگر به مقدار خدمتى كه به انسان مى رسانند و يا انسان از آن بهره مند مى شود. در حديث قدسى ازخداى سبحان نقل شده كه فرموده: «خلقت الأشياء لأجلك؛ چيزها را به خاطر تو آفريده ام».

و پيش تر آيات قرآنى را نقل كرديم كه دلالت بر آن داشت كه هستى براى انسان مسخّر گشته و اگر انسان وجود نداشته باشد، ديگر براى اين هستى گسترده و پردامنه چه ارزشى است؟ اگر انسان وجود داشته باشد و تنها هم باشد، چه نقصى براى هستى وجود دارد؟ اگر براى انسان ارزشى هست، خودش محترم است و ارزش چيزهاى ديگر هم به مقدار فايده اى است كه به انسان مى رساند و به سبب خدمتى است كه به انسان مى كند. از سوى ديگر زيان هر چيزى هم به مقدار زيانى است كه به انسان مى رساند، و گرنه وقتى كه انسان را از هستى جدا كنيم، هيچ فايده و زيانى باقى نخواهد ماند. فرقى ندارد كه درياها بخشكد و زمين از هم بپاشد و كوه ها فرو ريزند. اگر انسان در مجموعه اشياى اين هستى وجود

ص: 136

نداشته باشد، چه زيانى پديد مى آيد؟

نظام هاى بشرى و محوريّت پول

در دنياى سرمايه دارى شرقى و غربى، موضوع را كاملاً معكوس مى بينيم، در اين دنيا، انسان از محور بودن بيرون آمده و پول و ساير ماديّات به صورت محور و اساس باقى مانده اند. انسان به سبب سودرسانى، خواستنى است. وقتى كه جوانى پاك به فكر ازدواج باشد به جاى پرسيدن دين و اخلاقش، از ثروت او مى پرسند، چنان كه خود جوان هم از ثروت زن مى پرسد، كه بعدا وقتى پدر و يا مادرش بميرد، ارث مى برد و از دين و اخلاق او نمى پرسد. درست عكس آيين اسلام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «إذا جاءكم من ترضون خلقه و دينه فزوّجوه(1)؛ وقتى فردى نزد شما [به خواستگارى] آمد كه از اخلاق و دين او خشنود بوديد، او را زن دهيد».

حتى در جهان شرق و غرب وقتى حادثه اى به وجود مى آيد، اين كه چند نفر كشته شده اند؟ چند نفر مجروح گشته اند؟ چند تا دست و پا قطع شده است؟ چند چشم كورگشته است؟ چند كودك يتيم شده اند؟ چند زن بيوه گشته است؟ چند انسان اندوهگين گشته است؟ چند دل پاك شكسته است؟ چقدر بيمارى به وجود آمده است؟ هيچ كدام از اين پرسش ها مطرح نيست، بلكه همه اينها را با پول مى سنجند و گفته مى شود كه فلان جنگ و يا فلان سيل و يا فلان آتش فشان، صد ميليون، يا بيست ميليون و يا هزار ميليون دلار خسارت به بار آورد. آرى مقدار خسارت ها را فقط به سبب اطلاع رسانى ذكر مى كنند، همان گونه كه شمار خانه ها و تعداد وسايل نقليه و مانند آن را مى گويند. در دنياى مادى، وقتى انسان ارزش و زيبايى خود را از دست بدهد، ديگر وضع ساير چيزها چگونه خواهد بود؟ به همين سبب به اشيا به عنوان شى ء نگريسته نمى شود، بلكه به روح كلّى آن كه همان ماده مى باشد، نگريسته مى شود، مثلاً به خانه، باغ، كتاب و امثال آنها به عنوان

ص: 137


1- . كافى، ج 5، ص 347.

اشيايى كه داراى حقيقتى هستند و آن حقيقت محور و اساس آنها مى باشد، نگريسته نمى شود، بلكه به اعتبار قيمت آن مورد توجّه قرار مى دهند و مى گويند، خانه فلانى چند ميليون مى ارزد و يا فلان كتاب بيست دينار مى ارزد و امثال آن.

دست آوردها

ماديّات همه انديشه انسان را به خود مشغول كرده است و در نتيجه خدمتكار، به ارباب، و آقا به بنده تبديل شده است. در نتيجه همه براى در آوردن پول بيشتر كار مى كنند و در اين راه از سلامتى، آسايش، آينده، خانواده و فرزندانشان هم مايه مى گذارند. در باور آنان مهم آن است كه انسان مال فراوانى داشته باشد، امّا اينكه سلامت خودش را، و در پاره اى مواقع اعضاى بدن و حتى عمرش را در راه آن بگذارد، مهم نيست؛ مهم آن است كه سرمايه داران هر چقدر كه مى توانند به پول بيشترى دست يابند، و حتى مهم نيست كه انسان شرف، خانواده و روابطى را از دست دهد كه موجب آسايش و راحتى او مى گردد.

به همين دليل است كه انسانِ ره گمكرده امروزى در بزرگ ترين دشوارى ها، سختى ها، اضطراب ها، بيمارى ها، جنگ ها، شورش ها و فقرى زندگى مى كند كه در هيچ برههتاريخى به خود نديده است، و هرگز تاريخ چنين بدبختى هايى را كه بر سر انسان مى آيد، گزارش نكرده است. انسان از آنجايى كه محور است، آن سان كه در آموزه هاى پيامبران بود، محور همه چيز است و بايد همه چيزها فداى انسان و كرامتش شود و هر چيزى بايد ارزش ذاتى آن در نظر گرفته شود و نه قيمت آن به اعتبار تبديل شدنش به ماديات و ارزش هاى مادى؛ و روز به روز از فقر، بيمارى و دردهاى انسان كاسته شود.

امّا امروزه، ديده مى شود كه انسان خود را فداى ماده مى كند، حال آن كه در آموزه هاى آسمانى، روز به روز با برآورده شدن نيازهايش، رنج هايش آرام مى گيرد، زيرا همه چيز براى انسان است، در جامعه امروزى دردهاى انسان روزبه روز افزايش مى يابد، زيرا نيازها فقط براى افزايش پول و نه به خاطر خود انسان برآورده مى شود. انسان فداى ماده مى گردد

ص: 138

و در چنين شرايطى، ديگر مهم نمى باشد كه اكثر مردم جهان گرسنه باشند. همچنين مهم نيست كه در هر سال، پنجاه ميليون نفر به سبب نداشتن غذا، دارو و بهداشت مى ميرند. چنان كه مهم هم نيست كه با ابزار و فناورى جديد، ميليون ها انسان كشته شوند و يا آن كه ميليون ها انسان به انواع گرفتارى ها و بيمارى ها به سبب كاربرد اسلحه كشنده شيميائى و ميكروبى و مانند آنها گرفتار گردند. مهم نيست كه بيمار، در درد و بيمارى بماند و يا حتى با به كارگيرى داروهاى زيان آور شيميايى، بيمارى اش تشديد شود. مهم نيست كه به سبب مصرف غذاهاى نوپديد، خوردنى ها و رنگ هاى شيميايىِ زيان آور، ميليون ها نفر بيمار شوند؛ و نيز نسبت به امور ديگرى كه امروزه وجود دارد. مهم آن است كه سرمايه داران، اعم از حاكمان شرقى و يا بازرگان غربى، تا آنجا كه امكان دارد به مال و ثروت بيشترى دست يابند. اين بيمارى كشنده اى است كه جهان غرب بدان مبتلا شده و سپس بيمارى مسرى خودشان را به جهان سوّم و كشورهاى در حال رشد صادر كردند و آنها هم به اين بيمارىِ كشنده، كه بسيار بدتر از بمب هاى اتمى و نوترونى است، مبتلا شده است.

موضعگيرى انسان در برابر غريزه ها و اشياء خارجى

در درون انسان غرايزى هست كه هر يك از آنها خواستار چيزهايى است. مثلاً غريزه جنسى خواستار مسائل جنسى است و غريزه مال، انسان را به سوى ثروت اندوزى تشويق مى كند و غريزه مقام او را به سوى جاه طلبى پيش مى برد و ساير غرايز موجود در آدمى كه هركدام چيزى مى خواهد. در بيرون نيز چيزهايى هست كه پاره اى از آنها استحقاق احترام دارند و پاره اى ندارند. مراتب سزاوارى و استحقاق، در آنچه كه مستحق آنند، تفاوت دارد. بعضى چون خداى سبحان تا حدّ الوهيّت و پرستش سزامند احترام اند، و بعضى تا حدّ فروتنىِ بسيار، همچون عالم عادل و يا والدين. برخى تا حدودى مشخص سزاوار احترام و تكريم مى شوند، نظير احترام انسانى به انسان ديگر به خاطر اين كه انسان است . چنان كه بعضى ديگر مستحق هيچ احترامى نيستند، همچون حيوانات و گياهان و امثال آن.

ص: 139

وقتى انسان به يكى از غرايزش، بيش از لياقتش بها دهد، موجب جدايى انسان از خود و دورى از شخصيت خودش مى شود. چون نفس جدا نشده به هر چيزى به مقدار حقش مى دهد و نه آن كه در حق كسى و به حساب ديگر، چيزى بيفزايد، و نيز چنين است وقتى انسان چيزى را پرستش كند كه شايسته آن نيست، و كسى را خدا بداند كه سزاوار خدايى نيست. اين جدايى كه براى انسان به وجود مى آيد، چه نسبت به غرايز و چه به اشياء خارجى سزاوار احترام مشخص و يا احترام فزون تر و يا عدم استحقاق، به طور كلّى زيان آن به خود انسان برمى گردد. لذا خداى متعال فرموده: «أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»(1)؛ «آيا ديده اى آن را كه هواى خود را خداى خويش گرفته است».

يعنى هواى نفس خود را عبادت مى كند. در آن صورت هرگونه كه هواى نفس او بخواهد پيش مى برد. در آيه ديگرى خداى متعال مى فرمايد: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ»(2)؛ «آنان، دانشمندان و راهبان خود را، و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيّت گرفتند».دانشمندان، راهبان و مسيح فرزند مريم شايسته مقدارى خاص از احترام، و نه احترام پروردگارى، بوده اند. حضرت مسيح عليه السلام احترام يك پيامبر بزرگ را داشت و دانشوران و رهبانان عادل مستحق احترام يك انسان عالم بوده اند، نه آن كه آنان را خدا و يا ارباب خود بگيرند و احكام را از آنان دريافت كنند، گرچه حتى مخالف احكام خداى سبحان باشد.

خداى سبحان در رابطه با شكسته شدن شخصيت انسان و اين كه زيان آن به خود او مى رسد مى فرمايد: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»(3)؛ «خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد».

يعنى انسانى كه خدا را فراموش كند و پيرو دستورهاى او نباشد، كارهايش سامان نمى گيرد و در نهايت خير خودش را هم فراموش مى كند و خودش از خويشتنِ خودش

ص: 140


1- . سوره جاثيه، آيه 23.
2- . سوره توبه، آيه 31.
3- . سوره حشر، آيه 19.

جدا مى شود. همه اين موارد كه در آنها انحرافِ از راه درست است در «عبادت بت» نمود مى يابد، اعم از آن كه بت از جنس شهوت باشد يا مال و يا جاه يا سنگ و يا حتى بشر و ساير اقسام بت ها.

بى شخصيتى در دنياى كنونى

دنياى مادى معاصر در معرض شكسته شدن شخصيت قرار گرفته و به سوى نابودى پيش مى رود و هرگونه منطق، عقل و برهان را به خاك سپرده است و جهان امروز، همچون انسان افسون زده شده است كه در پى افسونگر، بى هدف گام مى زند. اين حالت، بيمارى بسيار خطرناكى است، زيرا اگر درمان نشود، سرانجام به نابودى كامل او مى انجامد. لذا خداى سبحان فرموده است: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَعْمَى»(1)؛ «هركس از ياد من روى برتابد، او را معيشتى تنگ خواهد بود و در روز قيامت وى را نابينا محشور خواهيم كرد».

اين انسان در تنگى معيشت قرار مى گيرد و تنگى در نهايت به فنا و نابودى زندگى دنيايى، پيش از آخرت، منجر مى گردد و در آخرت نيز دچار كيفرى دردناك خواهد شد. از اين رو اين حالت به «شكست و جدايى از شخصيت» نام گذارى شده است. مى گوييم: اين فرد از خويشتنِ خويش دور افتاده است. آيا چنان كه قرآن كريم مى گويد دو نفرى وجود دارند كه يكديگر را فراموش كنند؟

پاسخ آن است كه بيگانه در اصطلاح، كسى است كه در كشور ديگرى رشد كرده باشد و به نفع كشورى كه در آن ديده شده، كار نكند، بلكه به نفع كشور ديگرى كار كند. مَثَل انسانى هم كه از خود دور شده باشد چنين است كه از يكى از غرايز خود پيروى مى كند، و يا كسى را كه اصلاً شايستگى احترام ندارد، به فراوانى احترام مى كند، و يا كسى را كه سزاوار احترام زياد نباشد، بسيار احترام مى گذارد. اگر اين فرد در خود بود و از خود جدا

ص: 141


1- . سوره طه، آيه 124.

نشده بود، طبق همه غرايز پيش مى رفت و تنها از يك غريزه خاص پيروى نمى كرد و مسير درستى را مى پيمود و سود آن نيز، قطعاً به خودش مى رسيد. در حالى كه نسبت به چنين شخصى همه چيز برعكس است، همه غرايز او رشد نكرده است و در يك مسير غيرمستقيم سير مى كند، كه اين حالت سرانجام زيان مى رساند و هيچ سودى براى او نخواهد داشت، چون ساير غرايز سركوب شده و ديگر رشد نمى كند و خواسته هايشان برآورده نمى شود و همين موجب هلاكت و نابودى مى شود.

انسان در پرستش مقام و ثروت

از جمله اين پيامدها آن است كه انسان ثروت و يا مقام را بندگى كند و يا حق فقير، مسكين، كارگر، كشاورز و ساير مردم را به درستى نمى دهد. چنان كه همه اين چيزها در دنياى معاصر نمودار شده است. دنياى كنونى به مال كرنش مى كند و آن را مى پرستد و چنان در پى كسب جاه و مقام است كه براى آن هيچ حد و مرزى نمى شناسد. درست است كه دموكراسى صورى در غرب وجود دارد، ولى غلاف آراسته اى است براى ديكتاتورى،آن هم از نوعِ بدترين ديكتاتورى ها، چه نسبت به داخل كشورهايشان و چه نسبت به خارج آن، گرچه ديكتاتورى آنها نسبت به خارج از كشور، بسيار فجيع تر است.

در كشورهاى كمونيستى حتى اين لباس آراسته هم وجود ندارد. جهان سوّم بين آن دو تقسيم شده است، بخشى را غرب و بخشى را شرق به دست گرفته است. اين نسبت به بندگى مقام؛ امّا نسبت به بندگى مال، موضوع بسيار روشن تر است: جهان به دو گروه تقسيم شده است؛ به گروهى كه به طور مطلق ثروت را مى پرستد، از قبيل كشورهاى كمونيستى - چون در آن جا حاكمان سرمايه دار حقيقى هستند - و يا عبادتى شبيه به عبادت مطلق است، همانند كشورهاى غربى كه ثروت در دست بازرگانان است و با آن كه بين حكومت و ثروت همبستگى و همكارى شگفتى است و ما آن را در كتاب الفقه: الإقتصاد آورده ايم، امّا ثروت و حكومت در دست يك نفر نيست.

ص: 142

اخلاق شرافتمندانه نابود مى شود

صفت هاى ارزشمندى چون مهربانى، جوانمردى، انسانيت، رعايت كردن حقوق بشر، احترام به ديگران، توجّه به نيازمند و مسكين، نخوردن حق مردم، همه اينها ويژگيها و غرايزى است، در درون انسان كه فراموش شده، و جهان به طور كلّى از آن محروم گرديده است. گرچه افراد اندكى يافت مى شوند كه از اين غرايز برخوردار باشند امّا بحث ما درباره آنان، كه اندكشمارند، نيست، بلكه درباره رويكرد كلّى و فراگير است كه بر جهان امروز حاكم است. جهان از خود، بى خود گشته و با خويشتن خويش كاملاً بيگانه شده است و بين واقعيت انسان و رويكردى كه در آن سير مى كند به دوگانگى آشكارى رسيده است و مردم جهان غالباً هواهاى نفسانى خودشان را خداى خود ساخته اند و بت هايى را كه مردم امروز مى پرستند از بت هايى كه مشركان در گذشته مى پرستيدند، بسيار بدتر است. زيرا مشركان، كه بت ها را مى پرستيدند و شبيه آنها امروزه در هندوستان و غير آن پيدا مى شود، چنين زيان بزرگى را بر جهان تحميل نمى كردند، گرچه همه انواع بت پرستى به زيان انسان است. و از همين رو موجب زيان رساندن به ديگران نيز مى شود، چون افرادجامعه در ارتباط با يكديگر، و درهم تنيده هستند. وقتى فردى زيان ببيند، ديگران هم زيان مى بينند و زمانى كه جامعه زيان ببيند ساير جوامعِ مرتبط با اين جامعه هم زيان مى بيند و به تعبيرى اعضاى يكديگرند. امّا تاريخ چنين زيان بزرگى را كه امروز در جهان پيدا شده و ناشى از عبادت شگفت بت هاى مالى، مقام و غريزه هاى انحرافى است، هرگز گزارش نكرده است.

تمدن تار عنكبوتى

با اين دستاوردى كه انسان ساخته، انسانيت انسان منهدم شده است، و سرانجام پروريده، پروردگار و آفريده، آفريدگار گرديده است. از آن روى انسانيت انسان نابود شده است و انسان به موجودى بى اختيار تبديل گشته است كه ابزار صنعتى كه خود دور خود تنيده او را

ص: 143

به پيش مى برد و بر آن چيره شده است. درست مثل كسى كه گرد خود زنجيرهايى ببافد و خود در آن گرفتار آيد. حالِ اين فرد همچون كرم ابريشم است كه دور خود پيله اى مى تند و آن قدر اين كار را ادامه مى دهد كه در درون آن ناتوان و بى قدرت مى ماند تا مرگ فرا مى رسد و آن را ذره ذره مى چشد. سرمايه دار براى پول و سياستمدار براى منصب كار مى كنند و ساير مردم اعم از مدير، كارگر، كشاورز، مؤسسه ها و امثال آن در اين شبكه مالى و مقامى گرفتار مى شوند. همگى آنان چيزى از پول و مقدارى از مقام را مى خواهند و از منبع ثروت، مصرف ثروت، منبع مواد خام، مصرف آن، بازارها، خريدار و فروشنده و مسائل مربوط به آن هيچ نمى دانند، بلكه هركدام در جاى خودشان در يك شبكه محكمى كه بر گردشان تنيده شده است كار مى كنند و از آن هيچ راه گريزى ندارند. چنان كه سياستمدار هم در شبكه اى همگون كار مى كند بدون آن كه منبع، ورود و خروج آن را بداند. بلكه از اشياء آگاهى هاى كلّى دارد كه آغاز و فرجام آن را نمى داند. خداى متعال در تشبيه آنان به عنكبوت، چه دقيق و زيبا فرموده: «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَآءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»(1)؛ «مثلكسانى كه غير از خدا، اوليائى برگرفتند، مثل عنكبوتى است كه خانه اى براى خود مى سازد اگر مى دانستند سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است».

از ويژگى هاى عنكبوت، يكى آن است كه تورهايى درهم تنيده درست مى كند تا شكار نتواند از آن بگريزد. در دنياى امروز پول و مقام نيز شبكه هايى درهم تنيده هستند تا كاملاً دور انسان كشيده شوند و او در درون اين شبكه، شب و روز، انديشه، توان، جوانى، دانش و ديگر نيروهاى و داشته هاى خود را مصرف مى كند؛ و تنها اين نيست، بلكه او خود اين شبكه ها را گرد خويش محكم مى كند، همچون كرم ابريشمى كه همواره در درون پيله تار ابريشم را دور خود مى تند، تا ساخته اش سرنوشتش را رقم زند، و به تعبير قرآن، بسيار سست است از آن رو كه بر تخيّل و نه واقع استوار شده است، همچون خانه اى كه روى

ص: 144


1- . سوره عنكبوت، آيه 41.

شن بنا شده باشد. و چنين است كه يك بمب هسته اى همه اين تمدن را كه در ده ها سال با صرف ميلياردها پول و درياها توان و تلاش، بنيان گذاشته شده، نابود كند.

جهان در گذشته چنين نبود و انسان حاكم جهان بود و هيچ نيرويى نمى توانست تمدّن هاى پيشين را نابود كند، امّا اكنون جريان به عكس شده است، چون انسان به اسلحه كشتارجمعى دست يافته است و مى تواند در چند دقيقه همه تمدن و تمامى روابط مادى ساختگى را نابود مى كند.

انسان هيچ راه چاره اى ندارد و از اين باتلاق جز با بازگشت به خويش نمى تواند رها شود. بايد خودْ آقاى خود باشد، هر آنچه زيانبار است كنار بگذارد و تنها آنچه مفيد است به كار گيرد و همه غرايز خود را به شكل معتدل و بهنجار رشد دهد.

ثروت و سياست تنها مردان پول و سياست را سركوب نكرده است، بلكه انسان عادى را كه هيچ ربطى به آن دو ندارد، به خاطر نوع زندگى، نابود كرده است، زيرا اين نوع زندگى بر كل جهان سيطره يافته است. آرى، بين كمى و زيادى سركوب، تفاوت است. آنان كه وابسته به احزابند، از ديگران بيشتر سركوب شده اند و صاحبان شركت ها و سهام ها وثروت هاى بزرگ نيز بيش از ديگران سركوب شده اند امّا سركوبى عام و گسترده براى همه است.

راه رهايى

اشاره

جهان راهى براى رهايى از اين بدبختى ها ندارد، جز اين كه:

1. انسان به خداباورى و پذيرش معاد، بيمِ پيوسته از پروردگار خود و مراقب او بودن و تطبيق همه قوانين او بر زندگى باز گردد.

2. به اين شكل ثروت به جايگاه خود به عنوان خدمتكار و نه مخدوم باز مى گردد، چنان كه مقام نيز به عنوان مسئوليت و نه غرور و برترى جويى، به اصل خود رجوع مى كند.

3. به طور خودبه خود، پس از پذيرش دو مورد پيشگفته، فناورى به جايگاه درست خود بازمى گردد و از حالت زيانبار دورى مى گزيند و جنبه هاى سودمند آن را به كار

ص: 145

خواهد گرفت؛ زيرا صنعت همانند آب و آتش است كه گاه زيان مى رساند و گاه سود. وقتى سياست ها و ثروت هاى انحرافى زمام صنعت را در دست بگيرد، آن را به سوى بدبختى، نابودى و از بين بردن تمدن سوق مى دهد، ولى وقتى ثروت و سياستِ درست و سالم زمام صنعت و پيشرفت هاى صنعتى را در دست گرفت آن را در راه صحيح به كار مى برد. همانند آتش كه در دست ديوانه زيانبار است و در دست خردمند سودمند. خردمند از آن در پخت وپز و گرما و امثال آن استفاده مى كند، امّا ديوانه با آن خود يا ديگران را مى سوزاند.

فرق ميان سرمايه آزاد و سرمايه غير آزاد

بين سرمايه آزاد و عقلايى و سرمايه اسير كه امروز در جهان شاهد آن هستيم و از راه مستقيم خود منحرف شده است، چند فرق اساسى زير را مى توان ديد:

1. مالك ايجاد فضا مى كند: در ثروت آزاد، مالك به ثروت شكل مى دهد و براى آن فضاى سالم ايجاد مى نمايد، بر خلاف ثروت در دنياى كنونى كه فضا و شكل آن در اختيار مالك آن نيست، بلكه در دست شبكه وسيعى است كه مالك تنها جزء كوچكى از آناست، كه با بالارفتن آن بالا مى رود و با فرو ريختن آن، پايين مى آيد، و به تبع ثروت كلّى، به اين سو و آن سو مى رود و همچون پرنده در قفسى است كه جز در مكان محدود نمى تواند حركت كند، در حالى كه ثروت آزاد براى مالك همچون پرنده رهاست كه مى تواند به هر سويى پرواز كند و بال بگشايد.

2. مالك مسئول سود و زيان: در نظام سرمايه آزاد، مالك مسئول سود و زيان است، اما در جهان كنونى، در سود و زيان براى مالك مسئوليتى نيست، بلكه مسئوليّت بر كسانى است كه موادّ خام را مى آورند و يا كسانى كه آن را مى سازند و يا آنانى كه وارد بازار مى كنند.

3. قيمت در دست مالك: در نظام سرمايه آزاد، قيمت در دست مالك است، در حالى كه در نظام ثروت غيرآزاد، قيمت در دست مالك نيست، بلكه در دست بازار است؛ مالك آزاد هرگاه بخواهد چيزى را گران و يا ارزان بفروشد، مى فروشد و اختيار ثروت در دست

ص: 146

او است، امّا مالك سركوب شده براى اين كار اختيارى از خود ندارد و در واقع اختيار در دست شبكه اى است پيچيده كه هزاران مدير و كارشناس و بازار گسترده آن را شكل مى دهند و حتى موضع گيرى ها و رويكردهاى بزرگان و سياستمداران و بروز جنگ هاى آنان داراى نقشِ اساسى است. در هر صورت، در ثروت آزاد، قيمت به دست مالك است و در سرمايه غيرآزاد، چنين نيست.

4. ثبات نسبى قيمت ها: در ثروت آزاد قيمت تا حدودى ثابت است، در حالى كه در سرمايه غير آزاد، قيمت در نوسان و بالا و پايين رفتن است.

5. قيمت گذارى در دست مالك: قيمت گذارى كالا در اقتصاد آزاد، در دست مالك است امّا در سرمايه غيرآزاد در دست بازار، بورس و شبكه اقتصادى پيچيده است، و روشن است كه در عصر حاضر معيارهاى اقتصادى، سياسى، اجتماعى، نظامى و غير آن بر بازار حاكم است.

6. آزادى مطلق در بهره ورى از زمين: محض نمونه در مثل زمين، در تبديل آن به مال و يا رها كردن آن به همان شكل، بازار تصميم مى گيرد ولى در نظام سرمايه آزاد چنيننيست، بلكه خود مالك زمين مى تواند به هر شكل كه مى خواهد از زمين استفاده كند. مى تواند آن را به صورت ساختمان بسازد، باغ درست كند، كارگاه بنا كند، به كسى ببخشد يا در اختيار فقيران و نيازمندان قرار دهد. امّا در نظام ثروت غيرآزاد، مالك نمى تواند آن را جز به پول تبديل كند، يعنى اختيار او در دو كار محدود است، در حالى كه اختيارات ثروت آزاد، بين چندين امر متنوع است. بين انسانى كه بتواند فقط يكى از دو جا را برگزيند و انسانى كه هرجا كه خواست برود، فرق بسيارى هست.

7. بازار بى تشويش: در ثروت آزاد صاحبان آن هيچ تشويشى ندارند، در حالى كه در ثروت غيرآزاد همواره تشويش بر بازار حاكم است، چون رقابت اشتباه شديدى بين صاحبان اموال وجود دارد.

8. سلطه در دست مالك: سرمايه هاى مهار شده و غير آزاد، همه سلطه مالك، جز

ص: 147

اندكى، در دست ديگران است و او سلطه اى بر ثروتش ندارد، همان گونه كه سياستمدار نيز بر سياست و انديشه سياسى خود سلطه اى ندارد. همه تصميم هاى فروش، خريد، عرضه كالا و جز آن منحصرا در دست مديران، بورس، بازار و غير آن است، امّا در زمينه ثروت هاى آزاد همه چيز در دست مالك است.

9. تصرّف آزاد مالك: در خصوص مالك غير آزاد، قوانين به او اجازه نمى دهند كه به هر صورت كه بخواهد تصرف كند، زيرا او بايد طبق قوانين وضع شده رفتار كند و اين قوانين بسيار گسترده و پيچيده هستند، در حالى كه مالك آزاد، بدون دخالت قوانين در اموال خود تصرف مى كند.

آرى، در شريعت اسلامى قوانين بسيار اندكى وجود دارد كه مانع از تصرّف دلبخواه مالك مى شود، مثلاً مالك در شريعت اسلامى نمى تواند اموال خودش را به خمر، خوك و مواد زيانبار تبديل كند. امّا امروزه، قوانين دست وپاگيرى كه مانع از تصرّف مالك مى شود بسيار فراوان است.

10. ثبات و اندكى ماليات ها: قوانين ماليات هاى سنگين، ثروت را همواره دراضطراب و ناثباتى قرار مى دهد، در حالى كه در ثروت آزاد چنين نيست، زيرا ماليات ها در اسلام فقط چهار نوع است كه در يك جا هم جمع نمى شوند: بر بعضى اموال خمس تعلق مى گيرد و بر بعضى ديگر زكات؛ برخى از مردم جزيه مى پردازند و بر بعضى زمين ها خِراج است. اينها فقط قوانين ثابتِ ماليات است كه مالكان آزاد در نظام اسلامى ملزم به اجراى آنند. امّا امروزه و در سايه نظام ثروت غيرآزاد، قوانين ماليات ها در نوسان و بر پايه تمايل سياستمداران و اقتصاددانان و كسانى كه سرنوشت امّت هاى مستضعف را در دست دارند، مى چرخد. از همين رو مى بينيم كه ماليات ها طبق خواست ها و هواهاى نفسانى بالا و پايين مى رود. هرگاه رئيس جديدى حكومت را به دست بگيرد، صاحبان ثروت ها دست روى قلبشان مى نهند چون از برنامه اقتصادى او بيم دارند و نمى دانند چه خواهد كرد.

11. ثروت و اخلاق: ثروت، پديده اى غير اخلاقى شده است، چون با دروغ و نيرنگ

ص: 148

آميخته گشته و با اشك نيازمندان و خون محرومان عجين شده است و معمولاً اسلحه در خدمت ثروت مى باشد، چون رقيب، رقيب خودش را مى كشد تا صحنه را از وجود او تهى كند. گاه ثروت ها در دست حاكمان است، به اين معنا كه سياستمداران در كشورى ضعيف و فقير، انقلابى راه مى اندازند تا خون مردم را بمكند، چنان كه امروزه شاهد آن هستيم. در حالى كه چنين چيزى در نظام سرمايه آزاد وجود ندارد.

12. و فرجام...: و فرجام كار آن كه اگر ثروت هاى حلال و حرام دو رنگ داشته باشند، جهان آثار اشك و خون را خواهد ديد و شركت ها و صاحبان سهام و سرمايه داران بزرگ در درآمدهايشان آثار خون و اشك را مشاهده خواهند كرد. و اگر ثروت هاى آنان به اصل و سرچشمه خودشان باز گردند، خواهند ديد اين ثروت ها پس از جدا شدن دست ها و پاها، در آمدن چشم و بريده شدن گوش ها و بينى ها و قطعه قطعه شدن پيكرها فراهم آمده و آن گاه است كه در عوض ديوار، پرده، مبلمان خانه، ميز كار، كاغذ و قلم و باغچه خانه چنين بدبختى هايى را مجسّم خواهند ديد. و در درونشان و گرداگرد خانه هايشان آتشى افروخته خواهند ديد، چنان كه خداى متعال مى فرمايد: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَفِرِينَ»(1)؛«و بى ترديد دوزخ بر كافران احاطه دارد».

و نيز فرموده: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ الْيَتَمَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا»(2)؛ «آنان كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى برند، و به زودى در آتش فروزان در آيند».

و خداى متعال نسبت به خوردن ربا مى فرمايد: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَوا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَنُ مِنَ الْمَسِّ»(3)؛ «كسانى كه ربا مى خورند [از گور] بر نمى خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان بر اثر تماس، آشفته اش كرده است».

اگر ديده ثروتمندان كه به وسيله ربا و امثال آن ثروت هايشان را به انحراف كشاندند،

ص: 149


1- . سوره توبه، آيه 49.
2- . سوره نساء، آيه 10.
3- . سوره بقره، آيه 275.

گشوده شود، خودشان را در حال جنونى وحشتناك خواهند ديد كه نمى توانند روى پاى خود بايستند و چون بخواهند حركت كنند، با چهره روى زمين مى افتند. اين ثروت ها در واقع از اين امور جمع شده اند و تنها چهره آنها تغيير يافته است، ولى چهره واقعى آنها همان هايى است كه ذكر كرديم. چنان كه درخت كه از خاك به وجود آمده است پس از مدتى به خاك تبديل مى شود، چون از خاك است و فقط چهره آن به درخت تبديل شده است و وقتى كه زمان آن گذشت، همچون گذشته به خاك تبديل مى شود؛ ثروت ها هم به واقعيّت هاى خود پس از اندكى بازمى گردند. چنان كه در مورد تجسّم اعمال بدان اعتقاد هستيم.

راه سالم توليد و مصرف

از نشانه هاى جدايى انسان از خويش و تبديل شدنش به فردى بيگانه در جامعه و تمام هستى، شيوه توليد و مصرف او است. توليد درست آن است كه: 1. مالكيت خصوصى باشد؛ 2. اكثريت بهره مند باشند. حال وقتى كه از طريق اقليّت و يا مديران و يا قانون باشد،توليد غيرمستقيم است، زيرا مالك بر چرخه توليد چيرگى ندارد. بيشتر چرخه هاى توليد در جهان مادى، اعم از شرقى و غربى، بر اساس شيوه هاى اخير است؛ صاحب مال بر كارش سيطره ندارد و اين كار از راه اجبار اجتماعى حاصل مى شود، گرچه صاحب مال ادعا كند كه طبق تمايل خود در اموال خويش تصرف مى كند، اما تصرف زمانى صحيح خواهد بود كه به صورت زير عمل شود:

1. كار در برابر عمل باشد؛ چه آن كار فكرى باشد و چه يدى و با دخالت مستقيم خود انسان باشد و چه از طرف كسى كه از او به ارث برده باشد.

2. مصرف به خاطر نياز واقعى باشد و نه نيازهاى كاذب، چون نيازهاى كاذب نوعى اسراف، تبذير و انحراف در مصرف است. نيازهاى پندارى، مصرف اموال بدون جهت است و يا اسراف و نيرنگ در صرف وقت مى باشد و يا آتش زدن زندگى انسان و توانايى آن در راه سرمايه و يا تبديل دوستى واقعى به دوستى نيرنگ بار.

ص: 150

نمونه هاى اشتباه

در اين مورد نمونه هاى بسيارى وجود دارد:

1. مدارك علمى افتخارى: مثلاً ثروتمند به راحتى مى تواند گواهينامه دكتراى افتخارى بخرد.

2. كتب فخرفروشانه: مثلاً فردى كتابخانه كاملى را فقط به خاطر فخرفروشى بخرد در حالى كه هيچ نيازى به آن ندارد. دكتراى چنين شخصى، همانند كتابخانه اش نوعى انحراف از واقعيت است. معلوم است كه انحراف در مدرك دكترا يعنى به كسى چيزى داده شود كه مستحق آن نيست و انحراف در خريد كتابخانه يعنى تهى كردن كتاب از فايده. لذا در احاديث آمده است: «لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتّى يسأل عن أربع: عن عمره فيما أفناه؟ و شبابه فيما أبلاه؟ و عن ماله من أين كسبه و فيما أنفقه؟ و عن حبّنا أهل البيت؟(1)؛ در روز رستاخيز، قدمى از قدمى برداشته نمى شود مگر آن كه از چهار چيز پرسش خواهد شد: ازعمرش كه در كجا سپرى كرده است، از جوانى اش كه به چه چيزى اشتغال داشت، از مالش كه از كجا به دست آورده و در كجا خرج كرده است و از دوستى و مهرورزى ما اهل بيت».

3. ابزارى براى ارضاى غرور: مثل آن كه كسى خانه وسيعى را فقط به خاطر عنوان و فخرفروشى و نه احتياج بخرد. اين هزينه براى خانه، هزينه اى كاملاً پندارى است و نه واقعى؛ و يا آن كه ماشين، اثاث خانه، باغ و غير آن را، نه به خاطر نياز، بلكه به خاطر ارضاى حس غرور، بلندپروازى و مباهات بخرد.

4. نيازهاى كاذب: نظير آن كه سرمايه در انسان نياز به اشيايى ايجاد كند كه واقعا و به معناى حقيقى نياز نيست. مصرف درست آن است كه ابزار راحتى باشد و هدف از آن ارضاى غرور و خودپسندى نباشد. چون مورد دوّم باعث مى شود كه انسان شب و روزش را به پاى چيزى كاملاً خيالى و دروغ، كه انباشته از غرور و مباهات است، بريزد.

5. جدايى ميان شعار و واقعيّت: اين نيز نوعى غرور است كه هواى نفس به انسان

ص: 151


1- . امالى، شيخ صدوق، ص 39.

املا مى كند، و او نيز بدون توجيه عقلى هزينه مى كند، مثل آنكه فرد ثروتمندى مهريه اندكى براى دخترش در نظر مى گيرد و سپس براى او جهازيّه بسيار سنگينى از وسايل امروزى مى دهد و با اين كار مى خواهد وانمود كند كه برايش پول مهم نيست، در حالى كه واقعاً بنده پول است. چون حقايق در رفتارها مشخص مى گردد و نه در سخن ها.

6. سرمايه تعيين كننده كار و راحتى: سرمايه وقت كار و وقت استراحت را تعيين مى كند و حتى چگونگى صرف اوقات فراغت را هم مشخص مى كند، مثلاً در تقسيم شيفت هاى كارى بين كارگران، وقت كار كارگر را در نيمه شب قرار مى دهد و يا براى اوقات فراغت او فيلم هاى جنگى، عريان، فوتبال و امثال آن مى گذارد، بدون توجّه به اينكه براى كارگر چه چيز مهم تر است تا وقت خودش را صرف آن كند. او فقط در فكر بازدهى زيادتر و افزايش سرمايه است. گرچه اين كار موجب زيان شخص استراحت كننده باشد، چه رسد كه به نفع او بوده باشد؟

7. تحميل جنگ ها بر ملّت ها: همچون جنگ هايى كه سرمايه داران غربى و شرقى برملّت ها تحميل مى كنند، در حالى كه جنگ بايد با نظر همگى و يا دست كم اكثريت مردم باشد. از اين بگذريم كه جنگ با چه شتابى همه نيروهاى ملى و هويت انسان را به كام نابودى، تباهى و هلاكت مى كشاند.

8. روابط تجارى: روابط انسانى و طبيعى بر دوستى انسان ها با يكديگر استوار است، چون هر انسانى خود را در درون و در ضمنِ انسان هاى ديگر و هم رأى آنان مى بيند، چنان كه ديگران هم نسبت به او چنين اند. بنابراين انسانيّت يك چيز است كه بر همگان توزيع شده است و از اين روى در حديث آمده: «أحب لغيرك ما تحب لنفسك(1)؛ آنچه براى خود دوست دارى براى ديگران نيز دوست بدار».

و در قرآن كريم نيز آمده: «مَن قَتَلَ نَفْسَا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا»(2)؛ «هركس، كسى را، جز به قصاص قتل

ص: 152


1- . بحار الأنوار، ج 74، ص 205.
2- . سوره مائده، آيه 32.

يا فسادى در زمين، بكشد، چنان است كه گوئى تمام مردم را كشته باشد و هركس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گوئى همه مردم را زنده داشته است».

در بحث هاى قبلى به اين موضوع اشاره كرديم. در دنياى سرمايه دارى، انسان برادر انسانى خود را دوست ندارد و به مقدارى كه مى تواند از او سود ببرد، برايش ارزش قائل است. از اين رو، روابط ريائى و دروغ گشته است. حتى دوستى هاى پسرانه و دخترانه نيز ريائى و دروغ شده است و هر يك ديگرى را براى لذّت و تنها اشباع غريزه جنسى مى خواهند و بين آنان دوستى واقعى وجود ندارد، گرچه در گفتارشان عشق عميقى ابراز مى كنند و معلوم است كه دوستى بنيان اجتماع است و نه لذت گذرا و شهوت هاى فروزان، از اين رو در دنياى شرق و غرب انهدام خانواده را به شكل گسترده و وحشتناكى مشاهده مى كنيم. در حديث شريف آمده است كه: «هل الدين إلاّ الحب(1)؛ آيا دين جز دوستى است».

اين جمله اشاره به چيزى دارد كه فطرت انسانى براى زندگى سعادتمند، بر آن استوار است. دوستى، عبارت است از دوستى خدا، دوستى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، دوستى امامان عليهم السلام، دوستى دانشوران و صالحان و غيره. زندگى هم براى خداى سبحان و براى آخرت است نه براى خود زندگى، چون دوست داشتن زندگى براى خود زندگى، باعث تباهى مى شود، آن سان كه امروزه در دنياى شرق و غرب آشكارا مى بينيم. همچنين علاقه به خانواده، دوست داشتن حيوانات و... از جمله همين دوستى هاست و اين دوستى ها، شعله نخستين درون آدمى است و موجب پايدارى زندگى مى گردد.

9. كارِ افزون بر توان: مثل آن كه انسان بيش از توانش، وقت صرف كند، چون اين كار در حقيقت نوعى انحراف از راه مستقيم است، كه در سرشت انسان نهاده شده لذا اگر افزونِ بر آن باشد افراط و اگر كمتر باشد تفريط است. نظير آن كه انسانى دوازده ساعت كار كند، چون در آن مزد زيادى مى بيند و يا مثلاً شانزده ساعت كار كند، اين ها انحراف از مرزى است كه براى انسان مقرر شده است.

ص: 153


1- . كافى، ج 8، ص 79.

10. توان هاى بى استفاده: نظير آن كه پاره اى از اشيا را كه هنوز مى توان از آنها بهره گرفت، كنار اندازند، و در شمار زباله ها قرار دهند، همچون بسيارى از كشورهاى ثروتمند، نظير فرانسه و امريكا كه انسان ها به خاطر ارضاى حس دنياپرستى و غرورشان و براى تجمّل زياد و مصرف گرايى مفرط گاه فرش ها يا صندلى ها و لباس هايشان را با انگيزه بى نيازى و يا از مد افتادن در خيابان مى گذارند، در حالى كه اينها هنوز قابل استفاده هستند.

11. توجه به جنبه اى و بى توجهى به جنبه هاى ديگر: مثل زياده روى در يكى از جنبه هاى زندگى به حساب بى توجهى به جنبه هاى ديگر آن نظير اسراف در تغذيه سگ ها و گربه ها، به وسيله شير و گوشت و ديگر خوراكى ها و پوشاندن لباس و تهيه مسكن براى آنها و وصيّت به اموال براى آنها و فراهم آوردن راحتى آنها و تأسيس آرايشگاه هاى مخصوص براى آنها و... به حساب ميليون ها گرسنه اى كه لقمه نانى پيدا نمى كنند و يالباس و خانه اى نمى يابند. آن اسراف در كنار اين نياز محرومان يكى از نمادهاى دنياى عنان گسيخته امروز است.

12. انحراف از تنظيم اقتصاد: انحرافى كه در تنظيم اقتصادى جهان امروزه وجود دارد؛ به گونه اى كه بسيارى از مردم در محروميت به سر مى برند و بسيارى از مواد مصرفى و خوراكى اسراف مى شود در حالى كه صدها ميليون انسان در اوج گرسنگى، برهنگى، فقر و سوءتغذيه به سر مى برند، چون خوراك، دارو و پوشاك مورد نياز خود را پيدا نمى كنند و بهداشت لازم در محيط زيست آنها وجود ندارد. حال آن كه بسيارى از كشورهاى ثروتمند را آشكارا مى بينيم كه به انگيزه تنظيم بازار و اقتصاد، چندين تن از شير، گندم، برنج و ميوه را در دريا مى ريزند، و اين چيزى نيست جز انحراف در تنظيم اقتصاد.

13. توزيع نكردن كارها: سنگين كردن گرده شخصى به حساب تخفيف از ديگرى با تنظيم شئون اجتماعى، سياسى و اقتصادى، به گونه اى كه گروهى از افراد به عنوان اعضاى حكومت، زمام همه كارها را در دست دارند، در حالى كه توده مردم از شركت در كارها محروم هستند. تجارت، كشاورزى، حمل و نقل و... همه در اختيار دولت نهاده شده است

ص: 154

و دولت همچون قطره اى در بين درياىِ بى كران مردم است، و مردم در روش زمامدارى كمونيستى و به تبع آن در جهان سوّم كه از كمونيسم شرقى پيروى مى كند، از كارها دور نگه داشته شده اند. بى ترديد اين انحرافِ از روشِ درست است، چون روشِ زمامدارى درست كارها و بهره ها را تقسيم مى كند، ولى اگر گروهى كار كنند و سود آن را گروه ديگرى ببرند، قطعاً انحراف از روش فرمانروايى سالم است.

14. قوانين در دست نمايندگان: در دنياى دموكراسى وضع قوانين در اختيار نمايندگان مردم قرار گرفته است و اين نوعى انحراف از حقيقت است، زيرا در بسيارى از مواقع اكثريت مردم با اكثريت نمايندگانى كه قوانين را وضع مى كنند، اختلاف دارند. بلكه گزينه درست آن است كه نمايندگان هنگامى تصميمى بگيرند كه توده مردم نظرى نداشته باشند، بنابراين بايد نظر اكثر مردم لحاظ شود. مثلاً در تصميم گيرى هاى مربوط به جنگ ويا مسائل اقتصادى و امثال آن، غالباً اكثريت نمايندگان تصميمى مى گيرند كه اگر به توده مردم عرضه شود، اكثريت با اين قبيل تصميم ها مخالف هستند و اين به معناىِ سلب قدرت انسان از راه فضاهاى كاذبى است كه بر انسان تحميل شده است. چطور امكان دارد كه وكيل بدون رضايت اصل صاحب حق كارى انجام دهد؟ در اسلام مفهوم مشورت دهى و رايزنى، كه در قرآن و سنت تأكيد شده است، آن است كه ولى امر مسلمين در عين ولىّ امر بودن حق خروج از رأى اكثريت را ندارد، البته نسبت به غير رسول و امام معصوم عليه السلام ، زيرا اگر ولىّ امر پس از مشورت، استبداد به رأى داشته باشد، براى مشورت هيچ فايده اى نيست مگر تلطيف جوّ و يا افكندن چيزى از طريق مشورت در ذهن حاكم كه قبلاً وجود نداشت، تا آن را بگيرد. در حالى كه ظاهر مشورت آن است كه به اكثريت آراء توجّه كند نه آن كه مقصود از آن، فقط آرام كردن جوّ و يا القاء ديدگاهى جديد در ذهن حاكم باشد.

15. تناقض بين رابطه اجتماعى و فردى: تفاوت «رابطه اجتماعى» با «رابطه فردى»، با آن كه هر دو از يك حسّ، كه همان حس «انسانيّت انسان» باشد، مايه مى گيرد، موجب جدايى انسان از خويش مى شود. در جايى به چيزى و در جاى ديگرى به چيز ديگرى

ص: 155

حكم مى كند، با آن كه بايد هر دو حكم از يك منبع كه همان فطرت مى باشد، مايه بگيرند. دوستى بين افراد از بين رفته است در حالى كه جامعه حرمت دارد. همه ما به دولت ماليات مى پردازيم، چون دولت را احترام مى گذاريم و قوانين آن را حرمت مى نهيم. حتى بالاتر از آن در شرايط جنگى براى وطن، خون مى دهيم و جان مى بخشيم. آيا اين كارها براى احترام به جامعه نيست؟ ولى آيا به بيوه زنان، نيازمندان و فقيران هم كمك مى كنيم؟ بلكه مشاهده مى كنيم كه فرد از خويشان و همسايگانش هم بريده است و با مشترى، شاگرد و معلم خود هم محبت نمى ورزد. چطور مى شود بين خون دادن، بذل مال و وقت و نيرو نسبت به جامعه را با عدم پرداخت چيز اندكى براى رفع مشكل فردى جمع كرد؟

قرآن سخن مى گويد

قرآن در توصيف يهوديان زراندوز و دنياخواه در زمان نزول قرآن و پيش از آن كه نظام سرمايه دارى خود را بر جهان حاكم گردانند مى گويد: «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَانًا وَ ذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَمَى وَالْمَسَكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَ أَقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَوةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنكُمْ وَ أَنتُم مُّعْرِضُونَ * وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَآءَكُمْ وَ لاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَرِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنتُمْ تَشْهَدُونَ * ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاَءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِّنكُم مِّن دِيَرِهِمْ تَظَهَرُونَ عَلَيْهِم بِالاْءِثْمِ وَالْعُدْوَ نِ وَ إِن يَأْتُوكُمْ أُسَرَى تُفَدُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَبِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَآءُ مَن يَفْعَلُ ذَ لِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْىٌ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ * أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالْأَخِرَةِ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لاَ هُمْ يُنصَرُونَ»(1)؛ «و چون از فرزندان اسرائيل پيمان محكم گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد، و به پدر و مادر، و خويشان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد، و با مردم [به زبان] خوش سخن بگوييد، و نماز را بپا داريد، و زكات را بدهيد؛ آن گاه جز

ص: 156


1- . سوره بقره، آيه هاى 83 تا 86.

اندكى از شما، [همگى] به حالت اعراض روى برتافتيد. و چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه خون همديگر را مريزيد، و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد؛ سپس [به اين پيمان] اقرار كرديد و خود گواهيد. [ولى] باز همين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد، و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى رانيد، و به گناه و تجاوز، بر ضد آنان به يكديگر كمك مى كنيد. و اگر به اسارت پيش شما آيند، به فديه آنان را آزاد كنيد، با آن كه بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است. آيا شما به پاره اى از كتاب ايمان مى آوريد، و به پاره اى كفر مى ورزيد؟ پس جزاى هركس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند، و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست. همين كسانند كه زندگى دنيا را به [بهاى] جهان ديگر خريدند. پس نه عذاب آنان سبك گردد و نه به ايشان يارى شود».

در اين آيات شاهد هستيم كه خداى سبحان به وسيله پيامبران بنى اسرائيل و كتاب هايىكه به آنان نازل شده است، از آنان درباره عبادت خدا، احسان به پدر و مادر، خويشان، يتيمان و مسكينان پيمان گرفته است، و اين كه با همه به نيكى سخن بگويند و با برپا داشتن نماز و دادن زكات در عبادت خدا اخلاص ورزند. همچنين از آنان پيمان گرفته بود كه خون يكديگر را نريزند و بعضى از آنان بعضى ديگر را آواره نسازند. امّا بنى اسرائيل با فرمان هاى خداى سبحان مخالفت كردند، همديگر را كشتند، يكديگر را آواره كردند و در گناه و تجاوز، به همديگر يارى مى رساندند. اما وقتى بعضى از آنان را در نزد ديگران اسير يافتند، با اموال خود آنان را آزاد كردند. چگونه بين اين دو مسأله مى تواند جمع كرد؟ اگر دوستى بين افراد مطرح است مفهوم آن اين است كه يكديگر را نكشند و همديگر را آواره ننمايند، عليه يكديگر كمك نكنند. و پول دادن بعضى براى آزادى بعضى ديگرى كه در دست ديگران اسير شده، اگر مهروزرى و دوستى نيست پس چرا آزاد مى كنند؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه افراد از شخصيت خود دور، و با خود بيگانه شده اند؟ در جايى بر پايه اصول انسانيت حكم مى كنند و در جاى ديگر بر پايه سنگدلى و قساوت، وحشى گرى و نفرت حكم مى كنند.

ص: 157

اين ويژگى كه در آغاز نزول قرآن در بين يهوديان بنى اسرائيل بود، اكنون همه شرق و غرب را فراگرفته است و البته نه در محدوده اى كه در آيات ياد شده آمده است، بلكه نسبت به همه چيز چنين است چنان كه ما در بندهاى پانزده گانه پيشين آورديم.

مثال معروفى كه مى گويد: «دين براى خدا و وطن براى همگان است» اگر هم درست باشد، بايد مقصود از آن اين باشد كه قانونگذار براى همه قوانين خداست، چون دين به معناى مجموعه قوانين است و همگى اعم از مسلمان و غير مسلمان حق دارند كه در وطن بزرگ خود، كه تمامى كره زمين است، در امنيّت و دوستى زندگى كنند. چيزى كه در قوانين اسلامى آن را مى بينيم و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم وقتى وارد مدينه شد و در آن مهاجران، انصار، مشركان و يهوديان بودند، براى همه پيمان دفاع از كشور و عدم تجاوز به يكديگر را بست. امّا مفهومى كه گاه از آن مثال معروف اراده مى شود و مقصود آن است كه دينرابطه بين انسان و خداست، آن سان كه مسيحيّت مى گويد و مقصود از وطن، وطن قومى يا جغرافيايى است، مفهومى آشتفه و درهم ريخته است، جدايى بعضى از بخش هاى دين از بعضى ديگر و جدايى وطن از همديگر مى باشد و مفهوم جدايى و پراكندگى دين و وطن، تهى شدن و جدايى انسان از خويشتن است، چون چنين انسانى دين و وطن را مى پراكند.

به هر حال، اگر براى خود انسان خويشتنش مهمّ است، پس چرا از مال، وقت و خونش براى جامعه و دولت ماليات مى پردازد؟ و اگر انسان به عنوان انسان، نه شخص مهّم است، پس چرا به فقير، گرسنه و نيازمند توجّه نمى كند؟

انحراف در توليد و مصرف

حاصل سخن آن كه امروزه در جهان بسيارى از توليدات و مصارف، چه براى خود انسان و چه وقت و نيازهايش باشد، آن را نوعى كار باطل مى بينيم كه مفهوم آن انحراف از راه راست و درست است. انسان نقش آفرين و صاحب جايگاه اساسى نيست، بلكه شرايط يا خواست ها صاحب اختيار اساسى است. از آنجا كه روشن شد كار بايد در برابر كار باشد،

ص: 158

پول در برابر كار يا پول در برابر پول باطل است، چون پول حواله است و چه بسا با به رنج انداختن ديگران هم حاصل شود، چنان كه در سرمايه دارى شكل غربى و شرقى آن وجود دارد و پول به وسيله اجبار فردى و يا جوّى به دست مى آيد و از همين رو در دنيا انواع شُرور و مفاسد را مى بينيم. و راهى جز بازگشت كارها به توليد و مصرفِ درست نيست، چه آن كه انسان كار داشته باشد و يا بى كار باشد و يا براى نيازهايى كه براى ادامه زندگى است پول مصرف مى كند. و گرنه انحراف پيامدى جز انحراف ندارد. مثال هاى ديگرى هم براى انواع توليد و مصرفِ درست و نادرست وجود دارد. توليد صحيح تنها يك نوع و يك شيوه است، امّا توليد نادرست راه هاى گوناگون دارد، چنان كه مصرف صحيح هم از يك راه قابل تصوّر است، اما مصرف نادرست گونه هاى زيادى دارد و ما فقط در مورد هركدام از آن دو، به دو مسأله توجّه مى كنيم و هدفمان محصور بودن در اين دو نيست.

پيامدهاى خطرناك

به هر حال، آنچه گفتيم، بيانگر آن است كه انحراف بر اين دلالت دارد كه انسان در حال غربتِ از هستى، جامعه و از خودش زندگى مى كند، و سخن خدا كاملاً درست است كه: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»(1)؛ «خدا را فراموش كردند، خدا نيز خودشان را از يادشان برد».

انسانى كه خداوند را فراموش كند، نخست نفس خود را و سپس جسم و آن گاه جامعه خودش را فراموش مى كند، و در نهايت عالم طبيعتى را كه در آن زندگى مى كند، فراموش خواهد كرد؛ در حالى كه انسانى كه خدا را فراموش نكرده و همواره به ياد اوست و قوانين خدا را كاملاً عمل مى كند، خود را هرگز فراموش نمى كند، جسمش را فراموش نمى كند، جامعه اش را فراموش نمى كند و جهانى را كه در آن زندگى مى كند، فراموش نمى كند.

در اينجا چهار چيز وجود دارد: اوّل فطرت، دوّم نياز، سوّم طبيعت و چهارم جهان ساخته شده.

فطرت در درون انسان است، نياز از آنِ جان و جسم است و طبيعت، جهانى است كه

ص: 159


1- . سوره حشر، آيه 19.

خداى سبحان آن را آفريده است. چيزى كه انسان در آن زندگى مى كند، خواه «عالم طبيعى» و يا «عالم اجتماعى» باشد، كه با ساير مردم در يك جامعه هستند و با هم همزيستى مى كنند، كه نيازها، احساسات و خواسته هايشان را ردّ و بدل مى كنند. دنياى ساخته آدمى، دنيايى است كه انسان از طبيعت براى هماهنگى با نيازها و خواسته هايش مى سازد. مثلاً انسان به غذا، لباس، مسكن و همسر نياز دارد. مى كارد، درو مى كند و نان مى پزد تا غذايش را مناسب كند. همانند حيوان نيست كه تنها گياه بخورد و دانه ها را بچيند. همچنين گوسفند پرورش مى دهد تا پشم آن را پس از ريسيدن، بافتن و دوختن، لباس كند و همچون پرندگان و چهارپايان نيست كه به پر، پشم و كُركى كه خدا آفريده است بسنده كند. همچنين آجر، گچ و درهاى چوبى و آهنى را از خاكِ زمين و درختانى را كه كاشته و يا در جنگل ها روييده است و از معادن مى سازد تا به شكل خانه اى درآورده در آن زندگىكند و يا به شكل مثلاً حمام در مى آورد تا در آن خود را تميز كند و يا به شكل مغازه در مى آورد تا در آن بنشيند و كالايش را بفروشد. و همچون حيوانات نيست كه در طبيعت مسكن بگيرد و يا با تغيير اندكى در آن، زندگى كند.

اگر انسان از جهان طبيعت به صورت صحيح بهره بگيرد و يا آن را معتدل سازد و به وسيله آن نيازهاى حقيقى خودش را بدون افراط و تفريط و تبديل، و تفاوتِ در چگونگى برآورده كند، فطرتش را براى برآوردن نيازش به كار گرفته است و از طبيعت به مقدار نياز برداشته است، و بر پايه نيازش، دنيايى را كه بدان نيازمند بود به عنوان حلقه وصل ميان انسان و طبيعت ساخته است، و گرنه از فطرت جدا، از طبيعت منحرف شده است و توليد و مصرف را هم به انحراف و تباهى كشانده است. مثلاً: اگر لباس هاى فراوان و يا كمتر از مقدار نياز داشته باشد و در برابر مردم عريان باشد و يا آن كه لباسش را ندوزد و يا در دوخت آن بسيار وسواس به خرج دهد و يا آن را بدون دقت بدوزد و يا لباس بسيار گشاد بدوزد و يا لباس بسيار تنگ تهيه كند و يا لباسى بسيار گران قيمت به تن كند، مثلاً با حاشيه طلايى و جواهرنشان، و يا بسيار كم ارزش باشد، مثلاً از جنس گونى و كَنَف لباس بسازد،

ص: 160

همه اينها بر خلاف فطرت و نادرست است. چون يا مشمول كم بهره مندى از طبيعت است و يا زياده روى در آن، و يا سخت گيرى بسيار در ساختن و يا بى توجّهى در آن و يا برداشت بيش از نياز از عالم مصنوع است و يا كمتر از نياز، كه همگى اينها مشمول زياده روى و كاستى و كاهلى و يا تبديل و تحريف مى باشد. همچنين نسبت به زن و معاشرت با جامعه، چنين است كه يا سستى و يا زياده روى است كه هر دو به نوعى انحراف مى باشد. همه اينها نشانه جدايى انسان از واقعيّت است و اينكه انسان از خود، از طبيعت و از جامعه اش بيگانه باشد. چيزى كه همه جهان امروز بدان گرفتار است. از طرفى زياده روى و از طرفى كم آمدن افراطى در آن است، و به هر حال تبديل و تحريف بين آن دو وجود دارد.

بحث از ريشه ها

آنچه امروزه در جهان از نشانه هاى انحراف و جدايى مى بينيم، برآمده از ريشه هاى انحرافى است و رهايى از اين نشانه هاى بد، جز با استوارسازى و تعديل ريشه ها مقدور نيست. چون هر نمودى، ناچار بايد زمينه اى داشته باشد، كه اگر زمينه نيكو بود، نمودها هم بى ترديد نيكو خواهد بود، و اگر بد بود، بد خواهد شد. براى اين مقصود مثالى ملموس در جنبه اى از زندگى در عراق قبل از جنگ دوّم جهانى ارائه مى كنم، كه پس از جنگ خلاف آن را ديديم. ساير نمونه ها هم با آن مقايسه مى شود. با اين توجّه كه اختلاف بين دو نمود نيك و بد به دليل وجود جنگ نبود و نه به خاطر اين كه جنگ بين قبل و بعد فاصله افكنده بود، بلكه در همه جهان اين دو نمود بين قبل و بعد وجود داشت، در قبل از جنگ زندگى خوب بود و خوب بودن آن غالبا به خاطر ريشه هاى خوب آن بود، و امّا زندگى پس از جنگ بد بود و غالبا به خاطر آن كه ريشه ها از نيك به بد تبديل شده بود. پس از آن هر كدام از دو وضع آثار نيك و بد خودشان را داشتند. در اين مورد در دو جنبه بحث خواهيم كرد:

1. ظاهر نيكويى كه بر پايه زمينه نيكو بود؛

2. ظاهر بدى كه بر اساس ريشه هاى بد پديد آمده بود.

ص: 161

نمود خوب

منزل متوسطى با ده اتاقى كه در آنها پدر و مادر با پنج پسر و سه دختر زندگى مى كردند. سرانجام پسران با دختران دلخواه خود ازدواج كرده اند و دختران نيز با همطرازهاى خود. دختران بدون احتياج به حمايت پدر و مادر، از منزل بيرون مى روند و تنها چيزى كه از خانه پدر با خود مى برند، اندك لوازم زندگى كه پدر و مادر به تدريج براى شان گردآورده اند.

پسرها وقتى ازدواج كردند، هر يك همراه زنش در يكى از اتاق ها زندگى مى كند، زيرا مهرهايشان بسيار كم و اثاثيه خانه هايشان ناچيز است، هركدام به يك اتاق بسنده كرده، و دو اتاق هم براى پدر و مادر مى ماند، اتاقى براى مهمانان و اتاقى هم براى غذا خوردن كه همه برگرد يك سفره با حفظ حجاب جمع مى شوند، اتاقى هم حالت انبارى دارد. در خانه مطبخى است كه در آن هيزم جمع مى كنند و گنجه اى براى ظرف ها وجود دارد. خانه سهسرداب دارد، دوتا بزرگ و يكى كوچك. سرداب كوچك براى والدين، يك سرداب بزرگ براى پسران و همسران شان با پرده اى براى جداسازى بين هركدام و سردابى ديگر براى ساختن ترشيجات است. در آن خانه حوضى است كه از چاه براى مصارف روزمره آن را پر مى كنند. آب نوشيدنى را سقايان مى آورند. خانه برق ندارد و چراغ هاى نفتى آن روزگار بكار برده مى شد و چاهى هست كه با همسايه مشترك است كه از آن آب مى كشند. در آن خانواده حصير بافته مى شد. بعضى ظرف ها از سفال ساخته شده و ظرف هاى كوچكى هم براى ترشى است، مثل فنجان، سركه را از خرما و ترشى را از محصولاتى كه در آن شهر كاشته مى شود نظير شلغم، خيار، سير و امثال آن مى گيرند. همگى در پخت و پز، جارو، شستن لباس، شستن خانه، پشم ريسى براى لباس و غير آن يكديگر را يارى مى كنند.

پدر خانواده در اوّل سال براى يك سال و يا شش ماه برنج، شكر، چاى، ذغال، روغن، حبوبات، و آرد مى خرد. گوشت، ميوه و نان روز به روز خريده مى شود گرچه در خانه تنورى هست كه گاه براى يك هفته نان تهيه مى كنند. زندگى آنان زندگى با عفّت، با قناعت و بر پايه كفاف است. زنان و مردان در توليد و فروش ترشيجات نيز همكارى مى كنند و در مغازه كوچكشان محصول خود را مى فروشند. در روزهاى جمعه، عيدها و ايام وفات و

ص: 162

ولادت ها به حرم شريف و زيارتگاه هاى مقدس مى روند، به خانه دوستان و اقوام سر مى زنند و گاه هم براى زيارت اهل قبور مى روند. همچنين پيوسته در مجالس وعظ و ارشاد شركت مى كنند. پدر در سر هر سال خمس خود را به مرجع تقليدش مى پردازد. در بسيارى مواقع پدر، مادر، پسران و زنانشان در نماز جمعه حاضر مى شوند.

اين گروه پس از مدتى به قدر توان خود ثروتمند شدند و باغى خريدند كه چوب هاى آن را براى آتش، ميوه هايش را در خوردن و ترشى انداختن مصرف مى كردند و مازاد محصول آن را نيز به بازار عرضه مى كردند. در روزهايى از سال هم به تفريح مى پرداختند؛ آنان هرگاه بيمار مى شدند با داروهاى ساده و ارزان قيمت خود را درمان مى كردند. به هنگام زايمان از زنان خانواده به عنوان قابله استفاده مى كردند و اگر كار سخت مى شد از قابله هاى حرفه اى بهره مى گرفتند. هر سال در بهار، پدر مغازه را مى بست و خود وخانواده اش به زيارت كاظمين، سامرا و ساير بارگاه هاى مقدس مى رفتند و اين چنين از زندگى آسوده و مرفه با مهر، لطف و همكارى بهره مند مى شدند.

در خانه حمام نبود، در تابستان براى تميز كردن تن هايشان و براى غسل هاى واجب و مستحب خود، در داخل خانه حمّام مى كردند و در ساير وقت ها به حمّام هاى عمومى مى رفتند. اثاثيه خانه هايشان غالبا ساده بود كه چندين سال از آنها بهره مى گرفتند، لباس ها، فرش ها، لحاف ها و ساير ابزار مورد نيازشان نيز چنين بود. آنان با رعايت نظافت زندگى مى كردند چون معتقد بودند كه: «النظافة من الإيمان(1)؛ نظافت از ايمان است» و طبق حديث ياد شده در خانه، اثاث منزل و بدن هايشان با جديت نظافت را رعايت مى كردند.

پشتوانه زندگى مزبور

پشتوانه اين زندگى را كه در اين خانواده ديديم - و مثل آنان زياد بودند - پنج چيز بود:

1. ايمان به خدا: ايمان به خدا و روز واپسين و ترس از خدا در هنگام ارتكاب گناهان

ص: 163


1- . بحار الأنوار، ج 59، ص 291.

و يا ترك واجبات، پشتوانه آن بود و از همين رو به اطاعت و عبادت پايبند بودند و از گناه به شدت پرهيز مى كردند و به مقدار توانايى خود به مستحبات نيز ملتزم بودند و مكروهات را ترك مى كردند. مثلاً به غسل جمعه ملتزم بودند و خواب بين طلوعين را ترك مى كردند. بعضى از آنان نوشتن و نيز خواندن قرآن را بلد بودند و هر روز صبح با صداى بلند قرآن و دعا مى خواندند. چون در روايت است كه اين كار موجب ثواب در آخرت و صحّت، سلامت و ثروت در دنيا مى شود.

2. فضيلت: اينان از زمينه هاى فضيلت از قبيل قناعت، هميارى، خوش خلقى، احترامِ فرد كوچك به بزرگ تر، گذشت فرد بزرگ تر از كوچك تر، كفاف، عفّت، پرهيز از حرص و حسد و ساير فضايل برخوردار بودند و به همين جهت توانستند در صفا و وفا و دوستى به همديگر كمك كنند. پس از مدّتى خانواده از تعدادى فرزند برخوردار شدند. مثلاً از اوّلىسه نفر، از دوّمى دو تا، از سوّمى دوتا، از چهارمى يكى و از پنجمى چهارتا بچه به جمع آن خانواده اضافه شد. و به وسيله ازدواج و نَسَب، از دختران و يا پسران آنان، با افراد بسيارى پيوند خويشاوندى بستند و با هشت خانواده ديگر خويشاوند گشتند و در بين آنان مهمانى، ديد و بازديد و همكارى ها در سطوح مختلف برقرار شد.

3. اقتصاد سالم: خودكفايى بر كشور حاكم بود و هركس پايش را به قدر گليمش دراز و بر پايه قناعت زندگى مى كرد و كالا نيز ارزان بود.

4. زمينه سياسى: مردم از نوعى رشد و آگاهى برخوردار بودند. ماليات ها كمرشكن نبود؛ آزادى هاى معقول زياد بود و پديده شوم ربا، احتكار، غش و ساير مفاسد اقتصادى وجود نداشت. چيزهايى كه سياست و اقتصاد منحرف ايجاد كرده است.

5. جامعه سالم: از آنجايى كه در جامعه رقابت مبتنى بر كينه وجود نداشت و نوعى مسابقه شرافتمندانه براى پيشرفت بود، در زندگى سختى وجود نداشت و جامعه، جامعه اى خشنود بود. در بين مردم چپاول حقوق يكديگر رايج نبود و همه مى دانستند كه خوردن حق ديگران قطعاً حرام است و نبايد اموال ديگران را به ناحق خورد و به حقوق

ص: 164

آنان از نظر مالى، آبرويى و غيره تجاوز كرد. اين زمينه ها كه بر ذهن همه حاكم بود عوامل آن زندگى راحت و ساده بوده است.

تغيير ريشه ها

1. ايمان و ترس از خداى متعال و بيم از عقاب و اميد به ثواب ضعيف شد.

2. فضيلت ها نيز تضعيف شده، همكارى ها به رويگردانى تبديل شد و حرص، طمع، تجمّل افراطى، اسراف، تبذير، خودخواهى، خود بزرگ بينى و غرور جاى فضيلت را گرفت.

3. اقتصاد با خارج ارتباط يافت. از سركه اى كه از خرما به دست مى آمد، تا ظرف هاى آب، سيم هاى برق، لباس، اسباب بازى و گازى كه جاى هيزم را گرفت، از بيرون مرزها تهيه مى شد. نفت فراوان كه قبلاً به اين شكل و به اين مقدار شناخته نبود و خانواده ها بهمقدار اندك و تنها براى روشنايى چراغ تهيه مى كردند، و نيز داروهاى جديد به صورت انبوه، همه از خارج وارد شد.

4. رباخوارى، احتكار، غش، نيرنگ و مال مردم خوردن آشكار شد و مردم نيازمندِ شناسنامه و ثبت عقد و ازدواج و تهيه اسناد ملكى و غير آن شدند، در حالى كه قبلاً وقتى كسى خانه اى يا باغى مى خريد و يا مى فروخت آن را در برگه كوچكى مى نوشتند؛ نهايت آن را با امضاى عالم محل يا دو شاهد از بزرگان منطقه، مى آراستند. اختلافات هم پيش عالم منطقه حلّ و فصل مى شد. امّا امروز پس از بروز انواع اختلافات، جز در محكمه ها و دخالت وكلاى رسمى و پرداخت رشوه ها حل و فصل نمى گردد.

5. تغيير سياست؛ دولت ماليات هاى سنگين بست، به طورى كه بسيارى از درآمدهاى مردم را به خود اختصاص مى داد و دستگاه دولت گسترده شد و آزادى ها نيز سركوب. از سوى ديگرى امكان تحرك و فعاليت آزادانه اقتصاد ساده و محدود از بين رفت.

6. تغيير اخلاق؛ جاى همكارى و خيرخواهى براى ديگران را دشمنى ها و حسدها گرفت و تجمّل و حرص جاى عفّت و بسندگى نشست. اكنون هر جوانى به جوان ديگرى

ص: 165

نگاه مى كند كه پيش از او ازدواج كرده و مى گويد: مهرى كه فلانى پرداخته است هزار دينار است و نمى شود مهرى كه من مى دهم كمتر از آن باشد. خانه او زيباتر و مهمانى اش پرشكوه تر، مغازه اش بهتر، اثاثيه و ماشين اش زيباتر است. به اين ترتيب همه زمينه ها و ريشه ها دگرگون شد. حتى صداهاى قرآن كه از خانه ها و مغازه ها شنيده مى شد و دعاهايى كه هر صبح، بعد از ظهر و شب خوانده مى شد، همگى مخفى گشته اند و جاى آنها را راديو و تلويزيون، موسيقى، رقص و پايكوبى گرفته است، حجاب ها با سرعت از بين رفته و شراب خوارى، اماكن قمار و روسپى خانه ها گسترش يافته و پسران و دختران به نسلى بريده از پدران و مادران تبديل گشته اند و به هيچ عنوان والدين خود را محترم نمى شمارند و آنان را به خرافه پرستى، كهنه گرايى و عقب ماندگى متّهم مى كنند و پدران نيز از پند دادن به بچه ها ناتوان شده اند، چون برخورد بد بچه ها را در برابر خود مى بينند.

آثار ناروا

آثار و پيامدهاى ناشى از اين تغيير زمينه ها و ريشه ها، بزرگ و بسيار فراوان است. از جمله آنها عزب ماندن دختران و پسران تا سنين بالاست. از اين رهگذر، خودارضايى، ارتباط هاى جنسى غير مشروع و بيمارى هاى ناشى از آن بسيار شده است. همچنين فساد و دزدىِ دختران و پسران براى رسيدن به اهداف ناروا افزايش يافته. جوانان با دوستان پسر و دختر خود به مراكز و مناطق فاسد سفر مى كنند، و چون براى آنان كار وجود ندارد، لذا نرخ بيكارى فراوان گشته است. جوانان به شغل پدرانشان قانع نيستند و به مدرسه به اميد كار دولتى مى روند. دزدى ها افزون و قيمت كالاها بالا رفته، و اجاره خانه ها و مغازه ها نيز زياد شده و گروه هاى تخريبى متشكل از جوانان كه از بيرون كمك مى شوند به وجود آمده است. دشمنى، كينه و اختلاف طبقاتى فراوان شده و از همين رو علاقه به سازمان ها سست گشته و كسى با آنها همكارى نمى كند. به تبع همه اينها، جرايم و قتل نيز فراوان و زندان ها انباشته گشته اند و در زندان ها شكنجه براى اعتراف گرفتن از گروه هاى خرابكار،

ص: 166

دزدان، قاتلان و امثال آن رواج يافته و جامعه از نيك به بد تغيير يافته است و خداوند براى چنين جامعه اى مى فرمايد: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»(1)؛ «به سبب دست آورد مردم، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه كرده اند، به آنان بچشاند، باشد كه باز گردند».

بنابراين آشكارى فساد در خشكى و دريا به خاطر دست آوردهاى مردم است، چون آنان نيّت ها، عقايد، اخلاق، و روش شان در اقتصاد و سياست را تغيير دادند و فساد آشكار گشت. آرى واقعيت سالم، مستند به پس زمينه سالم است، و واقعيت منحرف و داراى آثار بد از پس زمينه ناسالم مايه مى گيرد.

شمول واقعيّت ناروا

جامعه در حال حاضر در همه جهان و تمام كشورها چنين شده است، با تفاوت انحرافى كه كم و بيش در پس زمينه ها ايجاد شده، و موجب تفاوت به كمى يا زيادى انحراف در واقعيت هاى اجتماعى گشته است، و هيچ راه چاره اى جز بازگشت به ريشه ها و تعديل و تصحيح آنها براى اصلاح واقعيت ها نيست. واقعيتى كه در تفاوت بين خانواده پيشينِ مبتنى بر درستى، و خانواده جديدِ مبتنى بر نادرستى، ديديم، تنها اختصاص به خانواده ندارد، بلكه اين فقط يك مثال بود. اين واقعيت ها در مدرسه ها، بيمارستان ها، درمانگاه ها، كارگاه ها، ادارات دولتى، شركت ها و مغازه ها نيز وجود دارد. و حتى در مكان هاى عبادت، با تفاوت هايى كه بعضى از آنها نسبت به بعضى ديگر دارند، چنين چيزى وجود دارد. بنابراين، صلاح و اصلاح همچون باران است كه چون فرود آيد در هر جايى به مقدار ظرفيتِ آن جا جارى مى شود و فساد چون آتشى است كه وقتى شعله بگيرد هيچ جايى را سالم نمى گذارد. خداى سبحان مى فرمايد: «وَ لاَ تُفْسِدُوا فِى الأَْرْضِ بَعْدَ إِصْلَحِهَا»(2)؛ «در زمين پس از اصلاح آن، تباهى نكنيد».

ص: 167


1- . سوره روم، آيه 41.
2- . سوره اعراف، آيه 56.

و در آيه ديگرى مى فرمايد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَ إِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ * وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاْءِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهَادُ»(1)؛ «و از بين مردم كسى هست كه در زندگى دنيا سخنش تو را به تعجّب وا مى دارد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى گيرد، حال آن كه او سخت ترين دشمنان است. و چون برگردد [يا رياستى يابد] كوشش مى كند كه در زمين فساد نمايد و كشت و نسل را نابود سازد، و [البته ]خدا تبه كارى را دوست ندارد. و چون به او گفته شود: «از خدا پروا كن» نخوت، وى را به گناه مى كشاند. پس جهنم براى او بس است، و چه بد [سرانجام و] بسترى است».

اسلام و اصلاح ريشه ها

اسلام نخست به اصلاح ريشه ها مى پردازد و بنيادهايى را كه خوشبختى انسان و آبادانى زمين را برعهده دارد، استوار مى سازد. از اين اصول بيست مورد را ياد مى كنيم:

1. اصل ايمان كه همان عقيده است؛

2. اصل كرنش و خضوع براى خدا كه همان عبادت است؛

3. اصل خضوع براى پيامبر صلى الله عليه و آله و نايبان او كه اطاعت و بيعت است؛

4. اصل برادرى، به اين مفهوم كه هركس آنچه را براى خود دوست دارد براى ديگرى هم دوست بدارد و اين موجب وحدت بين افراد مى شود؛

5. اصل هميارى، به اين كه امّت واحده اى را تشكيل دهد كه خداى متعال آن را در قرآن چنين بيان كرده است: «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»(2)؛ «شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پايدار شده ايد: به كار پسنديده فرمان مى دهيد، و از كار ناپاسند باز مى داريد، و به خدا ايمان داريد».

6. اصل برابرى در برابر قانون؛

ص: 168


1- . سوره بقره، آيه هاى 204 تا 206.
2- . سوره آل عمران، آيه 110.

7. اصل مسئوليت، اينكه انسان در مورد افكار، كردار و گفتارش سرانجام بازخواست مى شود؛

8. اصل پاداش، به اين كه هركسى در برابر كارش پاداش ببيند، كه اگر نيك بود پاداش نيك و اگر شرّ بود كيفر شرّ ببيند؛

9. اصل عدالت، چون هركسى حق سياسى، اقتصادى و حقوق ديگرى دارد؛

10. اصل كيفر، به معناى كيفردادن هركسى كه به جان، مال و آبروى ديگرى تعرض كرده است؛ مثلاً جزاى زنا، شلاق، و جزاى قتل، قتل است و مانند اينها؛

11. اصل احسان، بدين معنا كه انسان بيش از مقدارى كه مى گيرد، بدهد و اين كار در قانون اسلامى براى استوارى زندگى است. خداى سبحان فرموده: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِوَالاْءِحْسَنِ وَ إِيتَآىءِ ذِى الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنكَرِ وَ الْبَغْىِ»(1)؛ «همانا خدا به داد و احسان و بخشش به خويشان فرمان مى دهد و از فحشاء، منكر و ستم نهى مى نمايد».

12. اصل آزادى و اين از راه به كارگيرى شايستگى هاست؛

13. اصل صحّت در كردار، گفتار و ساير شؤون مسلمانى است؛

14. اصل پاكى، يعنى حكم كردن به پاكى انسان و اشياى او و هر چيزى در زندگى، تا زمانى كه ناپاكى آن معلوم و مسلم نباشد؛

15. اصل اباحه، يعنى مباح بودن چيزها براى انسان، مگر آنچه كه با دليل استثنا شده باشد؛

16. اصل برائت، يعنى هيچ كس مال، جرم و امثال آن را از چيزهايى كه هنوز ثابت نشده است برعهده ندارد؛

17. اصل احترام انسان در همه كارهايش، كه همان حرمت نهادن است؛

18. اصل فضيلت، يعنى آدمى بايد از نظر انديشه، گفتار و كردار به اخلاق نيكو متخلّق باشد؛ خداوند مى فرمايد: «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»(2)؛ «مگر كسى كه دلى پاك سوى خدا بياورد».

و در ضدّ آن فرموده: «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْٔدَةِ»(3)؛ «آتش برافروخته

ص: 169


1- . سوره نحل، آيه 90.
2- . سوره شعراء، آيه 89.
3- . سوره همزه، آيه هاى 6 تا 7.

خدا كه بر دل ها مى خورد».

و نيز مى فرمايد: «إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ»(1)؛ «همانا وى به راز دل ها آگاه است».

تمامى اينها نسبت به انديشه است، امّا نسبت به گفتار مى فرمايد: «وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ»(2)؛ «آن را آسان مى پنداشتيد و او نزد خدا بسيار بزرگ است».

و ديگر آياتى كه درباره ضرورت بازرسى گفتار، و يا اين كه سخن نيكو نوعى حسنه است، وارد شده است، چنان كه خداى سبحان فرموده: «أَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةًطَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَآءِ * تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ بِإِذْنِ رَبِّهَا»(3)؛ «آيا نديدى خدا چگونه مثلى زده: سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشه اش استوار و شاخه هايش در آسمان است كه ميوه اش را هر دم به اذن پروردگارش مى دهد؟»

و نسبت به سخن به او مى فرمايد: «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ»(4)؛ «و مَثَل سخنى ناپاك چون درختى ناپاك است كه از روى زمين كنده شده و هيچ قرارى ندارد».

و در مورد كردارها نظير كردار مربوط به چشم، گوش، دهان، شكم، آلت تناسلى، دست و پا و غير آن مى فرمايد: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَى عَلِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(5)؛ «و بگو [هر كارى مى خواهيد] انجام دهيد، كه به زودى خدا و پيامبران و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست، و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار باز گردانيده مى شويد؛ پس شما را به آنچه انجام مى داديد آگاه خواهد كرد».

و فرموده: «وَ أَن لَّيْسَ لِلاْءِنسَنِ إِلاَّ مَا سَعَى»(6)؛ «براى انسان جز آنچه تلاش كرده، نيست».

بنابراين اخلاق نيكو داشتن و از پستى ها دورى كردن، همان فضيلت است.

19. اصل مالكيت، يعنى انسان مالك آثار خود و آنچه كه به سبب كارهايش به دست

ص: 170


1- . سوره ملك، آيه 13.
2- . سوره نور، آيه 15.
3- . سوره ابراهيم، آيه هاى 24 و 25.
4- . همان، آيه 26.
5- . سوره توبه، آيه 105.
6- . سوره نجم، آيه 39.

مى آورد و يا از مباحات از آنِ خود مى كند و مانند اينها است؛

20. اصل روابط اجتماعى، اصل روابط خويشاوندىِ نسبى و سببى، مانند پيوند زناشويى و پيوند خونى كه همان صله رحم است.

اسلام با اين اصول بيست گانه اى كه به آنها اشاره كرديم، ريشه ها و زمينه ها را كاملاً پاك كرده است و به تبع آنها واقعيّت هاى نيكو ظهور مى كند. اگر اين ريشه ها كه همه آنها پيش از آنكه شرعى باشد، عقلى هستند، و همه آنها زاييده فطرت انسانى است، در جهان سيطرهپيدا كند، بى ترديد جامعه سالم مى گردد و صفا و دوستى همه جا حاكم خواهد شد، و خير بر جامعه و فرد سايه خواهد افكند.

جامعه ايمانى و جامعه كفرورز

بنابراين جامعه سالم جامعه اى خواهد بود كه به خدا و روز قيامت مؤمن باشد، در برابر احكام خدا و رسول او فروتن باشد، همگى برادر و در برابر قانون برابر باشند، همه آزاد و مسئول عمل شان باشند، بدون هرگونه اجبار فردى يا اجتماعى؛ بدون آن كه كسى از ديگرى بهره كشى كند، در برابر كار، دستمزد خود را دريافت كند؛ همگى بر پايه برابرى و به مقدار شايستگى از حقوق سياسى، اقتصادى و اجتماعى برخودار باشند؛ اگر كسى بر ديگرى تعدّى كرد، مجازات مى شود، هرچند فرد مورد تعدى سزاوار است گذشت كند، چرا كه انسان محترم به فضايل آراسته است، بنده شهوت، مال و جاه نيست و مالك همه دستاوردهاى خود بوده و بر خود و دارايى اش در صورتى كه بر نسل خود يا آيندگان، زيان نرساند، سلطه دارد. در چنين جامعه اى، خانواده و خويشان محفوظ مى مانند. اصل در چنين جامعه اى نسبت به هر فردى برائت است. مگر آن كه محكوميت يا بدهى او ثابت شود؛ اصل در كار آدمى صحّت است و هرگز كارش بر فساد و نادرستى حمل نمى شود. همه چيز در اين جامعه پاك و حلال است، مگر آن كه خلاف آن ثابت شود.

در چنين جامعه اى، فرد همچون جامعه مى گردد و در باطنِ او امنيّت و دوستى است، و

ص: 171

در ظاهر او برخوردارى و پيشرفت. چنين جامعه اى از خود بريده و بيگانه از خويش نيست و از دو چهره ظاهرى و باطنىِ مخالفِ هم برخوردار نمى باشد، بلكه ظاهر، باطن، فرد و جامعه اش به شكل مجموعه اى واحد به پيش مى رود. در چنين جامعه اى انسان محور است و ديگر چيزها در خدمت اوست. در اين جامعه شايستگى ها و تعالى رشد مى كند، دوستى ردّ و بدل مى شود و برترى ها بر اساس لياقت و فضيلت است و آن كه فضيلت و برترى بيشترى دارد مقدم مى شود. چنين جامعه اى جز در سايه پيامبران عليهم السلامپيدا نمى شود. امّا جامعه جهانى امروز كه زير سايه ماديات و شهوت به سر مى برد، جامعه اى است كه روز به روز به قهقرا و واپسگرايى معنوى مى رود. اين جامعه كشنده شايستگى ها و مركز خشم و خشونت و همواره بدها و بدى ها را ترجيح مى دهد.

فقر در سايه نظام كنونى جهان

ساختار جديدى كه مى خواهد فقر و انحراف جهانى را از بين ببرد بايد نخست نظام سرمايه دارى را، كه غرب و شرق و هم پيمان هاى آنان در آن قرار گرفته اند، نابود كند. چون اين نظام به دو علّت موجب فقر در غرب و به سه علّت در شرق و در جهان سوّم به چهار علّت شده است. تا وقتى كه اين نظام وجود دارد فقر همه جهان را در زير پايش له مى كند.

عوامل فقر در غرب اولاً: به خاطر آن است كه سرمايه داران، ثروت نيازمندان را زير پوشش قوانين و سازمان هاى گوناگون مى دزدند؛ از قبيل بانك هاى ربوى، حاكميت هاى انحصارگراى توده اى، ندادن حق كارگر، كشاورز، كارمند و ديگر افراد، به مقدارى كه كار انجام مى دهند. ثانيا: ندادن فرصت از سوى سرمايه به اكثريت مردم تا انسان بتواند از توانايى هايش به خوبى بهره ببرد. مثلاً درس خوانده نسبت به كارگر بى سواد و ساده حق بيشترى دارد و اگر فضا آماده باشد انسان مى تواند پزشك، مهندس، وكيل، استاد و غير آن شود. امّا سرمايه دارى به اينان فرصت نمى دهد تا استعدادهايشان شكوفا شود و در صف بالاترها قرار گيرند. از اين رو هر روز عقب مى افتند و از بهره گيرى از استعدادهايشان

ص: 172

محروم مى شوند و از بهره توانايى هايشان كه بايد به آنان برگردد، محروم. مَثَل اينان، مَثَل كسى است كه در معدنى زندگى مى كند و مى تواند از معدن استخراج كند و وضع رفاهى زندگى خود را بالا ببرد و آن را بهبود ببخشد، امّا نظامى كه ديكتاتورها وضع كرده اند از استخراج معدن ها ممانعت مى كند. اميرمؤمنان عليه السلام درباره حكمتِ فرستادن پيامبران عليهم السلام مى فرمايند: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ(1)؛ تا گنجينه هاى خردها را بيرون كشند».

يعنى پيامبران گنجينه هاى خرد مردم را بيرون مى كشند تا بتوانند از زندگى و يافتن راه، بهره كامل ببرند. اين نسبت به فقر در دنياى غرب. امّا فقر در شرق افزون بر دو دليل ياد شده، عامل ديگرى هم دارد. دولت ستمكار، آخرين قطره از ثروت هاى مردم را از بين مى برد و در شرق كسى نيست كه از كارگران، كشاورزان، كارمندان و ديگر طبقات مردم دفاع كند، در حالى كه در غرب دمكراسى مهارنشده و گسترده دامن و دفاعِ ظاهرى از حقوق كارگران، سرمايه دارى و دولت را تا حدودى در مرز خودشان متوقف مى كند، و چنين چيزى در شرق كمونيست وجود ندارد. امّا در جهان سوّم، افزون بر عوامل سه گانه پيشين، عامل چهارمى نيز وجود دارد، و آن اين كه: موادّ خام كه ملك طبيعى مردم است توسط شرق و غرب با قيمت بسيار نازلى خريده مى شود. قيمتى كه عادلانه نيست، امّا آنان مجبور به فروشِ به غرب و شرق هستند. وقتى كه شرق يا غرب از آن مواد اوليه كالايى را ساخت، آن كالاهاى ساخته شده را به بالاترين قيمت به خود جهان سوّم مى فروشد. سازمان هاى موجود در جهان سوّم كه آشكار و يا نهان سازمان هايى وابسته به غرب و شرق هستند، در اين باره، كمك مى كنند.

مرز جغرافيايى و جامعه منفور طبقاتى

اگر اختلاف سطح ثروت در گذشته در جايى موجب فقر گروهى و غناى گروه ديگرى مى شد، نيازمندان با رفتن به كشورهاى ثروتمند، آن را حلّ مى كردند. زيرا ثروت براى همه

ص: 173


1- . نهج البلاغه، خطبه 1.

مردم است و خداوند، انسان ها را نيافريد كه بعضى از آنان سرمايه داران بزرگ و صاحبان ميلياردها و ميليون ها باشند و بعضى ديگر از گرسنگى بميرند و لقمه اى براى زندگى و غذا و داروى كافى نيابند. از اين رو بود كه سطح طبقاتى تعادل مى يافت. مثلاً وقتى ثروت در اروپا يافت شد، گروه زيادى از آسيايى ها به آنجا رفتند و زمانى كه امريكا مطرح شد، ميليون ها نفر از اروپا به امريكا رفتند. امّا در حال حاضر، سازمان هاى منحرف براىكشورها حصار استوارى قرار دادند كه فقيران نمى توانند وارد آن شوند. و لذا فقيران در فقر خود همچنان باقى مى مانند و حتى فقرشان افزون تر مى شود، و از ديگر سو ثروتمندان به حالت انفجار ثروت مى رسند، اين در حالى است كه مقتضاى قاعده آن است كه انسان - كه به گفته احاديث روزى خوارِ خداست(1) - حق داشته باشد هرجا كه مى خواهد برود، و كسبِ روزى كند، و در اين كار تلاش نمايد و نعمت ها و ثروت هاى زمين را استخراج كند.

بنابراين، دو چيز اتفاق افتاده است كه هر دو خلاف فطرت و خلاف شرايع آسمانى است:

نخست آن كه كشورهاى ثروتمند، فقيران را نمى پذيرند و در بين كشورهاى ثروتمند و فقير حصارى است كه مانع از ورود فقيران به كشورهاى ثروتمند مى شود.

دوّم: كشورهاى ثروتمند، ثروت را با انواع وسايل و راه ها، سازمان ها و حكومت هاى مزدور، و به وسيله متخصصان، صدور مصنوعات، چپاول كردن منابع اوليه و راه هايى مانند اين، از كشورهاى فقير و جهان سوم به غارت مى برند. در حالى كه فقيران در زمان سابق به كشورى مى رفتند كه غنى بود و مردمش نيز ثروتمند بودند، تا از اين رهگذر او نيز ثروتمند شود؛ اما امروزه مى بينيم كه فقير اجازه ورود به زمين هاى گسترده الهى را ندارد. علاوه بر آن كشورهاى ثروتمند، بقاياى ثروت هاى موجود در كشورها را مى دزدند و آن را به ثروت هاى خود مى افزايند. به اين خاطر، در غرب و كشورهاى ثروتمند، مالكانِ

ص: 174


1- . ر.ك: كافى، ج 2، ص 164؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «الخلق عيال اللّه فأحبّ الخلق إلى اللّه من نفع عيال اللّه، و أدخل على أهل بيت سرورا؛ خلق عيال خدايند، پس محبوب ترين خلق نزد خدا كسى است كه به عيال او سود رساند و بر خانواده اى شادى ارزانى دارد».

ميلياردها دلار، و در كشورهاى فقير، صدها ميليون انسان گرسنه يافت مى شود.

فقيران و احساس فقر

نيازمندان در گذشته مشكلات فقر خودشان را به مقدارى كه امروزه احساس مى كنند، احساس نمى كردند. امروزه احساس فقرِ فقيران زياد شده و هر روز هم زيادتر مى شود واين خود موجب بروز نوعى عقده روانى و پديدآمدن مشكلات بزرگ ديگر مى گردد. احساس فقر چند علت دارد:

1. رسانه هاى گروهى كه دنيا را به همديگر پيوند زده است و روابط رسانه اى را فراوان كرده، از قبيل راديوها، تلويزيون ها، [اينترنت]، مدارس، كتاب ها، مجلات، روزنامه ها، سينماها، فيلم ها، كاست ها و مانند اينها؛

2. سفرهايى كه بين فقيران و ثروتمندان ارتباط برقرار كرده است، باعث شده كه فقيران زندگىِ مرفه و آسوده ثروتمندان را ببينند و احساسِ فقرشان فزون تر شود؛

3. جنگ ها و به ويژه جنگ جهانى دوّم كه باعث شد شرق و غرب نيازمندِ پول فراوانى شوند، و براى غارت معادن كشورهاى فقير هجوم آورند و بدين وسيله فقيران چگونگى زندگى ثروتمندان را ديدند و احساس فقر، ستم، سركوب و عقب ماندگيشان فزونى يافت؛

4. دو قدرت بزرگ و اقمارشان - يعنى امريكا و بلوك آن از قبيل بريتانيا، فرانسه، آلمان، ژاپن و ديگر كشورها از يك سو، و روسيه و كشورهايى كه در بلوك آن بودند، از ديگر سو - همديگر را رسوا ساختند. بنابراين، هر قدرتى به افشاى قدرت ديگر پرداخت، زيرا هر قدرتى به فكر استعمار مردم بود و لذا به افشاى قدرت ديگر مى پرداخت و مثلاً مى گفت كه آن قدرت در رفاه و ثروت است در حالى كه كشورهاى فقير، در فقرى كشنده، به سر مى برند. اين كار را براى آن انجام مى داد تا توجّه كشورهاى فقير را به خود جلب كند و همين امر موجب باز شدن ديدگان فقيران و سركوب شدگان گشت و نسبت به چگونگى نابودى، فقر، خوارى و عقب ماندگيشان آگاهى يافتند، كه البته اين مسأله در گذشته نبود؛

ص: 175

5. نظام هاى كشورهاى فقير، سبب گشوده شدن چشم نيازمندان شده اند، چون حكومت هايى كه بر آن كشورها سيطره داشتند، غالبا دولت هاى مستبد و ديكتاتور بودند كه همه ثروت ها را براى خود مى خواستند، و مردم چگونگى زندگى مرفه آنان را مى ديدند و لذا توده مردم خواستار همان نوع زندگى مى شدند و چون آن را به دست نمى آوردند، بين دولت و مردم تنازع، دشمنى و تنفر به وجود مى آمد و نتيجه اش بروز انقلاب ها،جنگ ها و شورش ها مى شد، و اينها موجب مى شد كه فقيران، فقر خود را بيشتر احساس كنند. براى فقيران - در عين اينكه فقر در كشورهايشان امرى واقعى بود - فقر چيز ملموسى شده بود. بين بيمارى كه نمى داند بيمار است و بيمارى كه مى داند بيمار است، فرق زيادى است. اين آگاهى موجب درد و رنج روانى بيشتر است. در هر حال، با پيشرفتِ پيوسته و مستمر كشورهاى ثروتمند، فقر و تهيدستى فقيران نيز پيوسته افزوده مى شد.

نتايج فقر

نتايج فقر و عقب ماندگى بسيار است كه ما فقط بيست مورد را ذكر مى كنيم:

1. ضعف عقيده و گسترش رذيلت ها؛ در حديث آمده است: «كاد الفقر أن يكون كفراً(1)؛ فقر چه بسا كفر باشد». و نيز: «الفقر سواد الوجه في الدارين(2)؛ فقر سيه رويى در دو جهان است».

و طبعاً كفر و رذيلت به طور طبيعى نزديك به هم هستند.

2. بالا رفتن نسبت بيماريها و فراوانى فقر؛ از اين رو مى بينيم كه بيماريها در كشورهاى فقير بيشتر از كشورهاى غنى است. چنان كه مرگ هاى زودرس در كشورهاى فقير به صورت حيرت آورى فراوان است و بسيارى از كودكان از گرسنگى، سوءتغذيه، ضعف عمومى بدن مى ميرند، ولى اين مشكلات در كشورهاى ثروتمند به اين شكل نيست.

3. فراوانى تجرّد و بالا رفتن سن ازدواج؛ چون ازدواج هزينه هايى دارد، به گونه اى كه فقير نمى تواند آنها را تحمل كند و در نتيجه دختر و پسر مجرد مى مانند. روشن است كه

ص: 176


1- . كافى، ج 2، ص 307.
2- . بحار الانوار، ج 69، ص 30.

ازدواج نكردن در كنار مشكلات جسمى و بيمارى ها، رنج هاى روانى هم در پى دارند.

4. سوء تغذيه؛

5. آلودگى محيط زيست؛

6. بالا رفتن سطح ناآگاهى؛

7. فراوانى درگيرى؛ زيرا فقر، افزون بر آن كه خود باعث درگيرى بين دو طرفى مى شود كه مى خواهند ثروت را از آن خود كنند، مايه بروز بداخلاقى مى گردد و بداخلاقى موجب درگيرى و اختلاف مى شود، و لذا طلاق در كشورهاى فقير بيشتر از كشورهاى ثروتمند است؛

8. افزايش بيكارى؛

9. عقده هاى روانى؛

10. كم شدن وسايل راحتى؛ چون فقير در تهيه نيازهاى اوليّه زندگى اش ناتوان مى گردد، چه رسد به اين كه وسايل آسايش را براى خود و خانواده اش ايجاد كند؛

11. عقب ماندگى بسيار زنان و سقوط بخشى از آنان در ورطه پستى ها؛ علاوه بر آن از حقوق سياسى و اجتماعى و اقتصادى آنان اثرى ديده نمى شود.

12. اندكى مصرف به دليل اندكى درآمد؛

13. به كارگيرى كودكان پيش از سنّ كار؛ زيرا نيازمندان مجبورند بچه هاى شان را در كارهاى سخت و با مزدهاى اندك به كارگيرند تا شايد بتوانند اندكى از نيازهاى ضرورى خود را برآورده كنند.

14. حكومت ديكتاتورى؛ از همين رو در كشورهاى عقب مانده هيچ كشور دمكراتيك پيدا نمى شود، حتى به مقدار دمكراسى موجود در غرب.

15. اندكى آگاهى؛ آگاهى هاى موجود در اين كشورها آن قدر كم است كه مى توان گفت اصلاً وجود ندارد؛

16. خشكى بيابان ها؛ چون بيابان ها جز با امكانات و ثروت ثمربخش نمى شوند. علاوه بر اين قانون اصلاحات كشاورزى، كه در اين قبيل كشورها به كار گرفته مى شود، براى از

ص: 177

بين بردن زراعت، گوشت، شير و فراورده هاى آن است، تا غرب و شرق بتوانند، حبوبات و فراورده هاى خود را به اين كشورها بفروشند.

17. كمى نظم؛ كسى كه نمى تواند گرسنگى خود را برطرف كند و يا پيكرش را بپوشاند آيا مى تواند به فكر رعايت كردن نظم باشد؟

18. پايين بودن بهداشت به خاطر كمبود آگاهى، كمى آب، كمى ابزار و امثال آنها؛

19. بى بهره بودن از منافع صنعت؛ زيرا صنعت در اين كشورها واقعا اندك است، چون آنها نمى توانند غذاى خودشان را پيدا كنند، آيا در اين شرايط مى توانند اتومبيل سوارى، يخچال، ماشين لباسشويى و مانند اينها را بخرند؟

20. عدم رشد استعدادها؛ استعدادها در محيطى علمى، آزاد و مشوّق شكوفا مى گردد و هيچ كدام از اين زمينه ها نيست.

اينها و ساير علائم، آثار و زيان هايى است كه در قالب فقر به جهان عقب مانده تحميل شده است. راه حلّ عقب ماندگى جهان سوم با پرداخت اعانات، تغيير حكومت ها از راه انقلاب ها و يا برگزارى نشست و سمينارها نيست، بلكه راه حل اساسى در تغيير نظام سرمايه دارى جهانى به نظام مالى معتدلى است كه در آن حق هركسى به خودش داده شود و هركسى كار خودش را انجام دهد و هر انسانى در آن آزاد است كسب و درآمدى را كه مى خواهد، پيشه كند، مشروط بر آن كه به ديگران زيان نرساند. آموزش ببيند، پيش برود و آن گونه كه مى خواهد، پيشرفت كند.

دو عامل اصلى ايجاد مشكلات

همه مشكلات اقتصادى، سياسى، اجتماعى و... در جهان زاده دو عامل اصلى است:

1. بى ايمانى به خدا و روز قيامت، حتى نسبت به بسيارى كه مى گويند «ما مؤمن هستيم»؛ چون ايمان گاه فقط شعار، لفظ و اعمال بى فايده است و گاه از ژرفاى قلب انسان برخاسته مى باشد و ايمان با گوشت، خون، نهان و آشكار وى در آميخته است. انسان

ص: 178

مؤمن كسى است كه در ظلم، تعدّى و پايمال كردن حقوق ديگران از خدا مى ترسد و نيز از بيكارى، اسراف، تبذير، سخت گيرى و امثال آن پرهيز مى كند.

2. نادانى؛ زيرا چه بسا انسان مؤمن واقعى باشد، امّا نادان هم باشد؛ نادانى باعث ناتوانى انسان از درك زندگى است، يعنى درك اقتصاد، سياست و جامعه. مقصودمان از نادانى،بى سوادى و ناتوانى در خواندن و نوشتن نيست، زيرا در بسيارى موارد، چنان كه در جهان سوم و در غير جهان سوّم، مى بينيم كه فردى فارغ التحصيل دانشگاه و مهندس، دكتر، وكيل، پزشك و مانند اينهاست، اما نسبت به روش زندگى جاهل است، زيرا دانستن دانش پزشكى چيزى است و چگونگى پيش بردن زندگى چيز ديگر. از همين رو در جهان سوّم، هزاران دكتر، مهندس، عالم، پزشك و افراد برخوردار از مدرك هاى بالا را مى بينيم كه از فهم چگونگى زندگى ناتوانند. روشن است كسى كه نمى داند چگونه زندگى كند، نادان است، گرچه نوشتن، تأليف، مداواى بيمار و يا دفاع از يك طرف دعوا را هم بلد باشد.

شيوه گسترش ايمان و دانش

ضرورى و امكان پذير است كه با روى آوردن به ايمان و دانش ريشه فقر را از تمام جهان، بركنيم؛ يعنى نه تنها از كشورمان، حتى از كشورهاى كمونيستى، چون آنان نسبت به جهان سوم به روش زندگى ناآگاه تر هستند، و نيز حتى از كشورهاى غربى، زيرا آنان هم نسبت به روش معيشت و زندگى ناآگاه اند؛ چون اگر آنان به روش معيشت و زندگى آشنا بودند سرمايه دارىِ ستم پيشه بر آنان حاكم نمى گشت و استعمار و استثمار توسط آنان پيدا نمى شد. آرى اگر بخواهيم فقر را از بين ببريم بايد ايمان و دانش را تعميم بدهيم، زيرا انسان طبق فطرتى كه از ايمان و علم نيرو مى گيرد، از استعمار و استثمار ديگران بيزار است. در حديث هاى فراوانى، به تبع آيات قرآنى بر علم و ايمان تأكيد بسيارى شده است و ما در اينجا بخشى از روايت هايى كه درباره علم صادر شده است براى تكميل بحث نقل مى كنيم.

ص: 179

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من عمل على غير علم كان ما يفسده أكثر مما يصلح(1)؛ كسى كه بدون علم كارى انجام دهد، فسادگرى اش بيش از اصلاح گرى اش است».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «طلب العلم فريضة(2)؛ طلب دانش واجب است».در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم، ألا إن اللّه يحبّ بغاة العلم(3)؛ دانش جويى براى هر مسلمانى واجب است، همانا خدا جويندگان دانش را دوست دارد».

و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة(4)؛ دانش جويى بر هر مرد و زن مسلمان واجب است».

محمد بن على فتال از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمودند: «اطلبوا العلم و لو بالصين، فإنّ طلب العلم فريضة على كل مسلم(5)؛ دانش بجوييد، گرچه در چين باشد، چون دانش جويى بر هر مسلمانى واجب است».

و اميرمؤمنان على عليه السلام فرموده اند: «الشاخص في طلب العلم، كالمجاهد في سبيل اللّه، إنّ طلب العلم فريضة على كلّ مسلم(6)؛ جوينده دانش، همچون مجاهد در راه خداست. دانش طلبى بر هر مسلمانى واجب است».

از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرموده اند: «من تعلّم باباً من العلم عمّن يثق به كان أفضل من أن يصلّي ألف ركعة(7)؛كسى كه بابى از دانش را از فردى مورد اطمينان بياموزد، از گزاردن هزار ركعت نماز برتر است».

و از امامان عليهم السلام نقل شده كه فرمودند: «طلب العلم فريضة من فرائض اللّه (8)؛ دانش جويى واجبى از واجب هاى خدا است».

مجاشعى از امام رضا عليه السلام و ايشان از پدرانش عليهم السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله

ص: 180


1- . كافى، ج 1، ص 44.
2- . همان، ص 30.
3- . همان.
4- . عوالى اللآلى، ج 4، ص 70.
5- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 27.
6- . همان.
7- . همان.
8- . همان، ص 28.

فرمودند: «العالم بين الجهّال كالحي بين الأموات - إلى أن قال - : فأطلبوا العلم فانّه السبب بينكم و بين اللّه عزوجل و إنّ طلب العلم فريضة على كلّ مسلم(1)؛ عالم در بين نادانان مثل فردزنده در بين مردگان است، و افزود: دانش بجوييد كه دانش واسطه بين شما و خداى عزّوجّل است، دانش جويى بر هر فرد مسلمانى واجب است».

حسين بن زيد بن على از امام رضا عليه السلام و او از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه فرموده: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم فاطلبوا العلم من مظانّه و اقتبسوه من أهله(2)؛ دانش جويى بر هر مسلمانى واجب است؛ دانش را از جاى [حقيقى] آن بياموزيد و از اهل آن ياد بگيريد».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ اللّه لا يقبض العلم انتزاعاً ينتزعه من الناس، و لكن يقبض العلم بقبض العلماء حتّى إذا لم يبق عالم إتّخذ الناس رؤساءاً جهّالاً فسألوا بغير علم فضلّوا أو أضلّوا(3)؛ همانا خدا دانش را از بين مردم بر نمى كند، امّا با قبض روح علما دانش را قبض مى كند، به گونه اى كه عالمى نمى ماند و مردم به رؤساى نادان خود روى مى آورند و نادانانه از آنان مى پرسند و خود گمراه و ديگران را گمراه مى كنند». روشن است كه فتوا دادن بدون علم، به امر قضا، اختلافات و نزاع ها محدود نيست، بلكه همه دانش ها را شامل مى شود؛ دانش هايى از قبيل علوم دينى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى، تربيتى و حياتى و غيره.

نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «أربعة تلزم كل ذي عقل و حِجى من أمتي، قيل: يا رسول اللّه و ما هي؟ قال: استماع العلم و حفظه و العمل به و نشره(4)؛ چهارچيز است كه بايد هر خردمند و فهيمى در امّت من به آنها ملتزم باشد. پرسيده شد: آنها چيستند؟ فرمودند: گوش دادن به علم، ياد گرفتنِ آن، عمل كردن به آن و گسترش دادن آن».

نقل شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أطلبوا العلم و تزيّنوا معه بالحلم و الوقار(5)؛

ص: 181


1- . همان.
2- . همان، ص 29.
3- . همان، ج 17، ص 245.
4- . همان، ص 244.
5- . همان.

دانش بجوييد و همراه آن به بردبارى و وقار آراسته گرديد».

و بسيارى از روايات ارزشمند ديگرى كه در اين باره هست.

آموزه هاى اسلامى در مورد كسب و تجارت

معلى بن خنيس مى گويد: روزى امام صادق عليه السلام مرا ديدند كه دير به بازار مى روم. فرمودند: «اغد إلى عزّك(1)؛صبح زود به دنبال عزتت برو».

روح نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «تسعة أعشار الرزق في التجارة(2)؛ نُه دهم روزى در تجارت است».

عبدالمؤمن انصارى از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «البركة عشرة أجزاء تسعة أعشارها في التجارة و العشر الباقي في الجلود(3)؛ بركت ده جزء دارد كه نُه دهمِ آن در تجارت و يك دهم در [دامدارى و ]چهارپايان است».

صدوق گفته: «جلود» در روايت يعنى گوسفند و براى اين تفسير به آنچه كه از حسين بن زيد از پدرش زيد بن على، از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده، استدلال نموده كه فرمودند: «تسعة أعشار الرزق في التجارة و الجزء الباقي في السابياء(4)؛ بركت ده جزء دارد كه نُه دهمِ آن در تجارت و يك جزء باقيمانده در سابيا [= گوسفند] است».

البته اين حمل بر زمان ورود روايت مى شود.

از اميرمؤمنان على عليه السلام در حديث أربعمائه(5) آمده كه فرموده: «تعرضوا للتجارات فانّ لكم فيها غنى عمّا في أيدي الناس، و إنّ اللّه عزوجل يحبّ المعترف الأمين، المغبون غير محمود و لا مأجور(6)؛ به تجارت بپردازيد، چون به وسيله آن از آنچه در دست مردم است،

ص: 182


1- . همان، ص 10.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 11.
5- . توضيح اين كه: اميرمؤمنان على عليه السلام در يك مجلس، چهارصد مطلب مفيد براى مؤمن، در امور دين و دنيا را براى اصحابشان بيان كردند، كه اين حديث معروف به حديث اربعمائه شد.
6- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 11.

بى نياز مى شويد و خداى عزّوجلّ كاسب امين را دوست مى دارد، مغبون ناستوده است و بى اجر».يعنى مردم او را نمى ستايند و خدا هم اجرى به آنان نمى دهد.

از اميرمؤمنان على عليه السلام در بيان معيشت هاى مردم آمده است كه فرموده: «و أمّا وجه التجارة فقوله تعالى: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ»(1) فعرفهم سبحانه كيف يشترون المتاع في الحضر و السفر و كيف يتجرون إذ كان ذلك من أسباب المعاش(2)؛ و امّا گونه تجارت، خداى متعال فرموده: "اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگاه وامى را براى مدتى معين به كسى داديد، آن را بنويسيد" خداى سبحان به آنان فهمانده كه چگونه كالا را در حضر و يا در سفر بخرند، و اگر تجارت از ابزار معيشت شد، چگونه تجارت كنند».

محمد زعفرانى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من طلب التجارة استغنى عن الناس، قلت: و إن كان معيلاً؟ قال: و إن كان معيلاً إنّ تسعة أعشار الرزق في التجارة(3)؛ هركس تجارت كند، از مردم بى نياز مى شود. گفتم: گرچه عيال وار باشد؟ فرمودند: گرچه عيال وار باشد، چون نه دهم روزى در تجارت است».

ابن بكير به شكل [حديثِ] مرفوع از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمودند: «التجارة تزيد في العقل(4)؛ تجارت عقل را زياد مى كند».

روشن است كه عقل عملى در خودِ عمل و كار حاصل مى شود.

هشام بن احمر گفت: ابوالحسن عليه السلام به كسى كه برخورد مى كرد مى فرمودند: «أغد إلى عزّك، يعني السوق(5)؛ به عزتت صبح زود برو، يعنى به بازار».

فضل بن ابى قرة از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه اميرمؤمنان على عليه السلام به موالى فرمودند: «اتجروا بارك اللّه لكم، فإنّي سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول: الرزق عشرة أجزاء تسعة أجزاء في التجارة و واحد في غيرها(6)؛ خدا به شما بركت دهد، تجارت كنيد. چون من از رسول خدا صلى الله عليه و آله

ص: 183


1- . سوره بقره، آيه 282.
2- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 11.
3- . همان.
4- . همان، ص 12.
5- . همان.
6- . همان.

شنيدم مى فرمودند: روزى ده جزء دارد، نُه جزء آن در تجارت و يك جزء در غير آن است».

على بن عقبه گفت: امام صادق عليه السلام به موالى خود فرمودند: «يا عبداللّه إحفظ عزّك، قال و ما عزّي جعلت فداك؟ قال: غدوك إلى سوقك، و إكرامك نفسك؛ اى بنده خدا! عزتت را حفظ كن. پرسيد: اى به فدايت گردم عزّتم در چيست؟ فرمودند: اين كه صبح زود به بازارت بروى و نفست را بزرگ بدارى». و به دوست ديگر خود فرمودند: «ما لي أراك تركت غدوّك إلى عزّتك؟ قال: جنازة أردت أن أحضرها، قال: فلا تدع الرواح إلى عزّك(1)؛ چرا تو را مى بينم كه صبح زود به سوى عزّت رفتن را كنار گذاشته اى؟ گفت: مى خواستم در تشييع جنازه اى شركت كنم. فرمودند: [هرگز] رفتن به عزتت را رها نكن».

عبد الأعلى گفت: از امام صادق عليه السلام درباره سخن خدا پرسيدم كه مى فرمايد: «رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الْأَخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ»(2)؛ "پروردگار ما، به ما در دنيا حسنه و در آخرت حسنه عطا كن و ما را از كيفر دوزخ [دور] نگه دار" فرمودند: «رضوان اللّه و الجنة في الآخرة و السعة في المعيشة و حسن الخلق في الدنيا(3)؛ رضوان و جنّت خدا در آخرت و گشايش در روزى و حسن اخلاق در دنيا».

از امام صادق عليه السلام است كه فرمودند: «و في الدنيا رضوان اللّه و التوسعة في المعيشة و حسن الصحبة و في الآخرة الجنة(4)؛ در دنيا رضوان الهى و توسعه در معيشت و ياران نيكو و در آخرت بهشت است».

روايت شده است كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ تبوك بر جوانى چابك گذشتند كه شتران چاق را با خود مى برد. ياران پيامبر گفتند: اى رسول خدا، اگر نيرو و چابكى اين جوان و چاقى شترهايش در راه خدا مصرف مى شد نيكوتر بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله او را خواندند و فرمودند: چاقى شترانت را ببين با اينها چكار مى كنى؟ گفت: اى رسول خدا! من زن و عيال دارم، به وسيله اينها، آنچه براى خانواده ام، خرج مى كنم، به دست مى آورم و خود را از نيازمندىِ به مردم باز

ص: 184


1- . همان، ص 13.
2- . سوره بقره، آيه 201.
3- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 9.
4- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 7.

مى دارم و قرض هايم را مى دهم. رسول خدا فرمودند: چيز ديگرى هم هست؟ گفت: نه. وقتى جوان رفت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر راستگو باشد، از اجرى همچون اجر جنگجو برخوردار است؛ اجر حاجى و اجر كسى كه به عمره رفته است.»(1)

در مقنع است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من لزم التجارة استغنى عن الناس(2)؛ هركسى تجارت را پيشه كند، از مردم بى نياز مى گردد».

على بن ابراهيم در تفسير خود، در بيان داستان مريم و تولد عيسى عليه السلام به طور [حديثِ] مرسل چنين نقل كرده است كه: «... آن گاه گروهى از بازرگانان به استقبال آمدند و او را به نخل خشك شده راهنمايى كردند. حضرت مريم به آنان گفت: خدا بركت را در كسب تان قرار دهد و نياز مردم را به شما»(3).

و از ابو امامه نقل شده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «الخير عشرة أجزاء أفضلها التجارة، إذا أخذ الحق و أعطى الحق(4)؛ خير ده جزء دارد كه برترين آن تجارت است، در صورتى كه به حق داد و ستد شود».

و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «تسعة أعشار الرزق في التجارة(5)؛ نُه دهم روزى در تجارت است».

و نيز فرمودند: «أطيب ما أكل الرجل من كسبه و ولده من كسبه(6)؛ پاكيزه ترين چيزى كه مرد مى خورد، از كسبش مى باشد و فرزندش هم از كسبش به شمار مى آيد».

در حديثى آمده است كه: «از اميرمؤمنان على عليه السلام پرسيده شد: افتخار در چه چيز است؟ فرمودند: بإحدى ثلاث، مال ظاهر أو أدب بارع، أو صناعة لا يستحيي المرء منها(7)؛ به يكى از سه چيز: مالى آشكار، ادبى درخشان و يا صنعتى كه شخص از آن شرم نكند».

روايت شده كه: «امام صادق عليه السلام از يكى از يارانش پرسيدند: چه كار مى كند؟ گفت: فدايت گردم، من از تجارت دست شسته ام. فرمودند: چرا؟ گفت: انتظار اين امر [حكومت معصوم] را

ص: 185


1- . همان، ص 8.
2- . همان، ص 9.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.
6- . همان.
7- . همان.

دارم. امام عليه السلام فرمودند: اين از شما شگفت است، اموالتان از بين مى رود. دست از تجارت نكشيد و فضل خدا را بجوييد؛ در مغازه ات را بگشا، بساطت را پهن كن و از پروردگارت روزى بخواه»(1).

در فقه الرضا عليه السلام حضرت مى فرمايند: «و اگر مشغول تجارت شدى و وقت نماز شد، تجارت تو را از نماز باز ندارد، زيرا خدا قومى را توصيف و آنها را چنين مدح كرده است: «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ»(2)؛ "مردانى كه تجارتى و خريد و فروشى آنان را از ياد خدا باز نمى دارد". اين قوم تجارت مى كردند. وقت نماز كه مى شد، تجارت خود را رها مى كردند و به نماز مى ايستادند و از كسانى كه كار نمى كردند و تنها به نماز اشتغال داشتند پر اجرتر بودند»(3).

در مقنع از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «لا تترك التجارة، فإنّ تركها مذهبة العقل(4)؛ تجارت را ترك نكن، چون ترك آن موجب نابودى عقل مى گردد».

از ابن عباس نقل شده كه: «وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از كسى خوششان مى آمد، مى پرسيدند: آيا حرفه اى دارد؟ اگر مى گفتند: نه. مى فرمودند: از چشمم افتاد. پرسيده شد: اى رسول خدا چرا؟ فرمودند: لأنّ المؤمن إذا لم يكن له حرفة يعيش بدينه(5)؛ مؤمن وقتى حرفه اى نداشته باشد از راه دينش زندگى خواهد كرد».

عبد الرحمان بن حجّاج از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه: «محمد بن منكدر مى گفت: با توجّه به فضل على بن الحسين امام سجاد عليه السلام من فكر نمى كردم كه در بين مردم كسى مانند او باشد. تا آن كه فرزندش محمد بن على امام باقر عليه السلام را ديدم و تصميم گرفتم او را پند دهم، اما سرانجام او به من پند داد. دوستانش از او پرسيدند: چطور تو را پند داد؟ گفت: در روزى گرم به اطراف مدينه رفته بودم، در آنجا محمد بن على عليه السلام را ديدم. او مردى سنگين وزن بود و بر دوغلام سياهش يا دو تن از موالى اش تكيه داده بود. با خود گفتم: شيخى از شيوخ قريش در اين وقت روز و در اين حالت، در پى دنيا است؟ به خدا او را پند خواهم داد. نزديك او رفتم و سلام

ص: 186


1- . همان، ص 10.
2- . سوره نور، آيه 37.
3- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 10.
4- . همان، ص 11.
5- . همان.

كردم. در حالى كه عرق مى ريخت پاسخ سلامم را داد. گفتم: خدا خيرت دهد، شيخى از شيوخ قريش، در اين ساعت در طلب دنياست؟ اگر مرگ تو در اين هنگام برسد چه؟ دستش را از روى دو غلامش برداشت و نشست و فرمود: "به خدا سوگند، اگر در چنين حالى مرگ سراغم بيايد، [شادمانم، چرا كه] در حال فرمانبردارى از خدا و بندگى به سراغم آمده است و نيز بدين وسيله دستم را از دراز كردن به سوى تو و امثال تو، باز داشته ام. من وقتى از مرگ مى ترسم كه بيايد و من در معصيتى از معصيت هاى الهى بوده باشم". گفتم: خدا تو را رحمت كند، مى خواستم پندت دهم، اما تو مرا پند دادى»(1).

ابن فضال از امام صادق عليه السلام و او از پدرانش عليهم السلام و آنان از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمودند: «الشاخص في طلب الرزق الحلال كالمجاهد في سبيل اللّه (2)؛ آن كه در طلب روزى حلال است همچون مجاهد در راه خدا مى باشد».

موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر از پدرش و او از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمودند: «العبادة سبعون جزءاً أفضلها جزءاً طلب الحلال(3)؛ عبادت هفتاد پاره است كه برترين پاره آن، روزى خواهى حلال مى باشد».

و در روايت ديگرى فرمودند: «العبادة عشرة أجزاء، تسعة أجزاءٌ في طلب الحلال(4)؛ عبادت ده بخش دارد كه نه بخش آن در طلب رزق حلال مى باشد».

جمع بين اين دو سخن از طريق مراتب فضل است.

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «ما غدوة أحدكم في سبيل اللّه بأعظم من غدوته يطلب لولده و عياله ما يصلحهم(5)؛ سحرخيزى شما در راه خدا، عظيم تر از سحرخيزى كسى نيست كهدر آن در پى يافتن چيزى است كه به مصلحت فرزندان و خانواده اش باشد».

و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «إنه ليأتي الرجل منكم لا يكتب عليه

ص: 187


1- . همان.
2- . همان، ص 12.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 13.

سيئة و ذلك أنّه مبتلى بالمعاش(1)؛ مردى از شما مى آيد كه هيچ گناهى بر او نوشته نشده است و اين به خاطر آن است كه گرفتار زندگى بود».

و نيز فرمودند: «إنّ من الذنوب ذنوباً لا يكفّرها صلاة و لا صدقة، قيل: يا رسول اللّه فما يكفّرها؟ قال: الهموم في طلب المعيشة(2)؛ برخى گناهان را هيچ نماز و صدقه اى نمى پوشاند. پرسيده شد: اى رسول اللّه پس چه چيزى آن را مى پوشاند؟ فرمودند: غم و انديشه طلب روزى».

در لب اللباب نقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إني لأركب في الحاجة التي كفاها اللّه ما أركب فيها إلاّ لإلتماس أن يراني أضحي في طلب الحلال. أما تسمع قول اللّه «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَوةُ فَانتَشِرُوا فِى الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ»(3)(4) من در پى برآوردن نيازى مى روم كه خدا آن را بسنده و كفايت كننده است و جز به اين خاطر بدان اشتغال نمى ورزم، كه خدا مرا در حال طلب روزى حلال ببيند. آيا سخن خدا را نشنيده ايد كه فرمود: هرگاه نماز پايان يافت در زمين پخش شويد و فضل خدا را جويا شويد».

و در غرر نقل شده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «الرحال تفيد المال(5)؛سفر مال مى آورد».

و از امام صادق عليه السلام است كه فرمودند: «ثلاثة يدعون فلا يستجاب لهم: رجل جلس عن طلب الرزق ثم يقول: اللّهم ارزقني، يقول اللّه تبارك و تعالى: ألم أجعل لك طريقاً في الطلب؟(6)؛ سه گونه افراد هستند كه دعا مى كنند، امّا پاسخى نمى شنوند: [يكى از آنها] مردى كه از روزى جويى دست شسته است و مى گويد: خدايا به من روزى بده. خداى متعال به او مى فرمايد: آيا راهى براى درخواست روزى براى تو قرار نداده ايم؟».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «أربعة لا يستجاب لهم دعاء: رجل جالس في بيته يقول: يا رب ارزقنى، فيقول له: ألم آمرك بالطلب(7)؛ دعاى چهارگونه افراد مورد اجابت قرار نمى گيرد: [يكى از آنها] مردى است كه در خانه اش نشسته باشد و بگويد: پروردگارا به من روزى بده. در

ص: 188


1- . همان.
2- . همان.
3- . سوره جمعه، آيه 10.
4- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 14.
5- . همان.
6- . همان.
7- . همان.

جواب او مى گويد: مگر به تو دستور ندادم كه روزى را طلب كن...». (در اين دو روايت يكبار سه و بار ديگر چهار مورد را امام ذكر مى كند، كه اين به سبب اختلاف نياز پرسش كننده است).

در حديث است كه: «وقتى كلام خدا نازل شد كه: «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ»(1)؛ "و هركس از خدا پروا كند، براى او [راه] برون رفتى مى گذارد و از جايى كه حسابش را نمى نكد، به او روزى مى دهد." گروهى از صحابه در خانه هايشان نشسته و به عبادت مشغول شدند و به آنچه برايشان ضمانت شده بود، اعتماد كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله فهميدند و آنان را به خاطر كارشان سرزنش كردند و فرمودند: إني لأبغض الرجل فاغراً فاه إلى ربّه يقول: اللّهم ارزقني، و يترك الطلب(2)؛ من از مردى كه تلاش را رها كرده و دهانش را سوى خدا باز كرده و بگويد: "خدايا به من روزى بده" خشمناك هستم».

عبداللّه از محمد و او از موسى نقل مى كند كه گفت: پدرم از پدرش و او از جدش جعفر بن محمد و وى از پدرش، از جدش على بن الحسين عليهماالسلام و او از پدرش از على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «نعم العون على تقوى اللّه الغنى(3)؛ بى نيازى [از غير] چه خوب ياورى است، براى تقوا».

ذريح از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: «نعم العون الدنيا على الآخرة(4)؛ دنيا نيكو ياورى است براى آخرت».

ابى يعفور گفت: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من دنيا را دوست دارم. فرمودند: مى خواهى با آن چه كنى؟ گفتم: در آن ازدواج كنم، براى خانواده ام خرج كنم، به دوستانم كمك نمايم و صدقهبدهم. فرمودند: اين از دنيا نيست، بلكه از آخرت است»(5).

ابراهيم بن عبد الحميد از ابوالحسن عليه السلام نقل كرده كه فرمودند: لقمان به پسرش مى گفت: «يا بنيّ إنّ الدنيا بحر، و قد غرق فيها جيل كثير (إلى أن قال): يا بنيّ خذ من الدنيا

ص: 189


1- . سوره طلاق، آيه هاى 2 و 3.
2- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 15.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 16.

بلغة و لا تدخل فيها دخولاً تضرّ فيها بآخرتك، و لا ترفضها فتكون عيالاً على الناس(1)؛ پسرم! دنيا درياست و افراد زيادى در آن غرق شده اند... پسرم! از دنيا به قدر كفايت بردار و چنان بدان نمپرداز كه به آخرتت زيان برسانى و آن را كاملاً كنار نگذار كه در آن صورت بار بر مردم باشى».

اميرمؤمنان على عليه السلام در بصره به هنگامى كه وارد خانه علاء بن زياد حارثى شدند تا او را ملاقات كنند، چون گستردگى خانه اش را ديدند فرمودند: «ما كنت تصنع بسعة هذه الدار في الدنيا، أما أنت إليها في الآخرة كنت أحوج و بلى إن شئت بلغت بها الآخرة تُقري فيها الضيف و تصل فيها الرحم وتطلع منها الحقوق مطالعها، فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة(2)؛ با اين خانه وسيع در دنيا چه مى كنى در حالى كه در آخرت به آن نيازمندتر هستى؟ آرى اگر بخواهى با آن به آخرت دست خواهى يافت، در آن از مهمان پذيرايى كنى، صله رحم نمايى و از طريق آن حقوق افراد را بپردازى، در اين هنگام به وسيله آن به آخرت دست يافته اى».

از احمسى از كسى كه به او خبر داده از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «نعم العون الدنيا على الآخرة(3)؛ دنيا بهترين ياور براى آخرت است».

راوندى در لب الالباب نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من طلب الدنيا حلالاً استعفافاً عن المسألة و سعياً على عياله و تعطّفاً على جاره لقى اللّه و وجهه كالقمر ليلة البدر(4)؛ هركس دنيا را از راه حلال بجويد تا از دست دراز كردن به سوى ديگران، خود را بازدارد و در راه خانواده خويش تلاش نمايد و بر همسايه هايش توجّه كند، در روز قيامت در حالى خدا را ملاقات خواهد كرد كه چهره اش چون ماه شب چهارده درخشان است».

در غرر از اميرمؤمنان عليه السلام آمده كه فرمودند: «ألا و إنّ من النعم سعة المال، و أفضل من سعة المال صحّة البدن و أفضل من صحّة البدن تقوى القلب(5)؛ همانا يكى از نعمت ها، فراوانى مال است، و بهتر از فراوانى مال، سلامتى تن است و برتر از سلامتى تن، تقواى دل است».

ص: 190


1- . همان.
2- . همان، ص 17.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.

زياد قندى روايت كرده است كه: وقتى ابوعبداللّه عليه السلام ، اسحاق و اسماعيل فرزندان عمار را ديدند فرمودند: «و قد يجمعهما لأقوام(1)؛ آن دو (دنيا و آخرت) را براى اقوامى (نيكان كه فرزندان عمار نيز از آنان بودند) يكجا جمع مى كند».

على بن ابراهيم در تفسير خود نقل كرده كه مردى نزد امام صادق عليه السلام از ثروتمندان ياد كرد و بدى آنها را گفت، حضرت عليه السلام فرمودند: «ساكت باش، اگر ثروت وسيله پيوند با خويشان و نيكى به برادران باشد، خدا اجر آن را دو برابر مى كند، چون خدا مى فرمايد: «وَ مَآ أَمْوَ لُكُمْ وَلاَ أَوْلَدُكُم بِالَّتِى تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَى إِلاَّ مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا فَأُولَئِكَ لَهُمْ جَزَآءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَ هُمْ فِى الْغُرُفَتِ ءَامِنُونَ»(2)؛ و اموال و فرزندانتان چيزى نيست كه شما را به پيشگاه ما نزديك گرداند، مگر كسانى كه ايمان آورده و كار شايسته كرده باشند. پس براى آنان دو برابر آنچه انجام داده اند پاداش است و آنها در غرفه ها[ى بهشتى] آسوده خاطر خواهند بود»(3).

ديلمى در ارشاد القلوب از اميرمؤمنان على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله در ضمن حديثى طولانى نقل كرده كه فرمودند: «قال اللّه تعالى في ليلة المعراج: يا أحمد، إنّ العبادة عشرة أجزاء، تسعة منها طلب الحلال(4)؛ خداى متعال در شب معراج فرمود: اى احمد، عبادت ده بخش است كه نه بخش آن در امر طلب حلال است».

ابوسعيد خدرى گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ثروتمندان هلاك شدند. پرسيده شد: جز چه كسانى؟ حضرت سه بار سخن خود را تكرار نمودند، سپس فرمودند: مگر كسى كهزندگى اش را در كارهاى خير صرف كند. و فرمودند: اندكى چنين خواهند بود».

آمدى در غرر نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «القبر خير من الفقر؛ گور بهتر از فقر است». و فرمودند: «إنّ اعطاء هذا المال في طاعة اللّه أعظم نعمة، و إنّ انفاقه في معاصيه

ص: 191


1- . همان، ص 18.
2- . سوره سبأ، آيه 37.
3- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 19.
4- . همان، ص 20.

أعظم محنة(1)؛ دادن اين ثروت در راه اطاعت خدا، برترين نعمت است، و بخشش و انفاق آن در نافرمانى خدا، بزرگ ترين بدبختى مى باشد».

در نهج البلاغه در سخنى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه: «و كذلك المرء المسلم البريء من الخيانة ينتظر من اللّه احدى الحسنيين، إمّا داعي اللّه فما عند اللّه خير له، و إمّا رزق اللّه فإذا هو ذو أهل و مال و معه دينه و حسبه إنّ المال و البنين حرث الدنيا و العمل الصالح حرث الآخرة و قد يجمعهما اللّه لأقوام(2)؛ انسان مسلمانِ به دور از خيانت، چنين است كه انتظار يكى از دو نيكى را دارد، يا فراخواندن به سوى خدا كه آنچه نزد اوست براى وى بهتر است و يا رزق خدايى است كه در اين صورت صاحب مال و خانواده است، و دين و شرف خود را حفظ كرده است. چون مال و فرزند كِشت دنياست و عمل صالح كِشت آخرت است و خدا آن دو را براى گروهى [يكجا] جمع كرده است».

فضل كسب دست

از جعفر بن محمد عليه السلام از اجدادش از على بن ابى طالب عليه السلام درباره كلام خداى متعال كه فرموده: «وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَ أَقْنَى»(3)؛ «و همانا او همان است كه شما را بى نياز كرد و ثروت داد». فرمودند: «أغنى كلّ انسان بمعيشته و أرضاه بكسب يده(4)؛ هر انسانى را با روزيش بى نياز كرد و با كسب دستش [و كدّ يمين]، خشنودش ساخت».

در مجمع البيان آمده كه روايت شده است: «حواريون از عيسى پيروى كردند و هرگاه گرسنهمى شدند مى گفتند: اى روح خدا، ما گرسنه شديم. عيسى دست خودش را بر زمين، چه كوه و چه دشت، مى زد و براى هر يك از آنان دو قرص نان بيرون مى آمد و مى خوردند. و هرگاه تشنه مى شدند مى گفتند: اى روح خدا، ما تشنه ايم؛ حضرت عيسى دست خودش را بر زمين، چه كوه و چه دشت، مى زد، و آبى بيرون مى آمد و آنان مى نوشيدند. گفتند: اى روح خدا، چه كسى از ما

ص: 192


1- . همان.
2- . همان، ص 21.
3- . سوره نجم، آيه 48.
4- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 22.

بهتر است كه وقتى گرسنه مى شويم سيرمان مى كنى و وقتى كه تشنه هستيم، سيرابمان؟ نيز ما به تو ايمان آورديم و از تو پيروى كرديم. فرمود: أفضل منكم من يعمل بيده و يأكل من كسبه(1)؛ برتر از شما كسى است كه با دست خود كار كند و از درآمد خود بخورد. پس از آن لباس هاى ديگران را در ازاى دريافت دستمزد مى شستند».

در نهج البلاغه است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرموده: «و لقد كان في رسول اللّه صلى الله عليه و آله كاف لك في الأسوة (الى أن قال): و إن شئت ثلّثت بداود صاحب المزامير و قارى ء أهل الجنّة فلقد كان يعمل سفائف الخوص بيده و يقول لجلسائه أيّكم يكفيني بيعها و يأكل قرص الشعير من ثمنها(2)؛ به عنوان الگو رسول خدا صلى الله عليه و آله براى تو كافى است... و اگر بخواهيم مثال سوّم را به داوود صاحب مزامير و قارى بهشتيان مى زنم كه با دست خود با ليف خرما بوريا مى بافت و به همدمان خود مى گفت: كدامتان اين را براى من بفروشد و قرص نان جوين را از فروش آن بخورد».

در جامع الأخبار نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من أكل من كدّ يده مرّ على الصراط كالبرق الخاطف؛ هر كه از دسترنج خود بخورد، همانند برق جهنده بر صراط گذر خواهد كرد». و فرمودند: «من أكل من كدّ يده حلالاً فتح له أبواب الجنة يدخل من أيّها شاء؛ هركس از دسترنج خود بخورد درهاى بهشت به روى او باز مى شود، و از هر كدام خواست وارد مى شود». و نيز فرمودند: «من أكل من كدّ يده نظر اللّه إليه بالرحمة ثمّ لا يعذّبه أبدا؛ هر كسى از دسترنج خود بخورد، خداوند به چشم رحمت بر او مى نگرد و هرگز او را عذاب نمى كند». و فرمودند: «من أكل من كدّ يده يكون يوم القيامة في عداد الأنبياء و يأخذ ثواب الأنبياء(3)؛هر كه از دسترنج خود بخورد در روز قيامت جزو انبيا خواهد بود و ثواب آنان را خواهد داشت».

از طريق [و به روايتِ] عامر از امام باقر عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ اللّه عزوجل حين أهبط آدم عليه السلام من الجنة أمره أن يحرث بيده فيأكل من كدّها بعد نعيم الجنة(4)؛ خداى عزّوجلّ هنگامى كه آدم عليه السلام را از بهشت فرود آورد به او فرمان داد كه با دست

ص: 193


1- . همان، ص 23.
2- . همان.
3- . همان، ص 24.
4- . همان.

خود زمين را شخم بزند و پس از نعمت بهشت، از دسترنج خود بخورد».

از نجم از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «ان فاطمة عليهاالسلام ضمنت لعلي عليه السلام عمل البيت والعجين و الخبز و قمّ البيت، و ضمن لها علي عليه السلام ما كان خلف الباب نقل الحطب و أن يجيء بالطعام(1)؛ فاطمه مسئوليت كارِ خانه، آرد كردن، نان پختن و تميز كردن را بر عهده گرفت و حضرت على عليه السلام در برابر آن، كار بيرون از خانه را، و از آن جمله تهيه غذا را، بر عهده گرفت».

حسن بن ابى الحسن ديلمى در ارشادالقلوب نقل كرده كه روايت شده: «وقتى اميرمؤمنان عليه السلام از جهاد رهايى مى يافت به آموزش دادن مردم و داورىِ در بين آنان مى پرداخت، و چون از اين كار فارغ مى شد، در محوطه اى كه داشت كار مى كرد. با دست خود كار مى كرد و در عين حال ذاكر خدا بود»(2).

در دعائم الإسلام آمده است كه: «اميرمؤمنان عليه السلام كار مى كرد و در راه خدا نيز مى جنگيد. تا آن كه مى گويد: در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله جهاد مى كرد و از زمانى كه زمام امور را به دست گرفت تا زمان رحلتش در مزرعه خود كار مى كرد، و هزار برده را با دسترنج خود آزاد كرد»(3).

از ابى عمر نقل شده است كه گفت: «سلمان در زمانى كه والى مدائن بود، با ليف خرما بوريا مى بافت و آن را مى فروخت و از اين راه ارتزاق مى كرد و مى گفت: من دوست ندارم كه جز از دسترنج خود بخورم و او بوريابافى را در مدينه آموخته بود»(4).

و در نامه سلمان است كه: «و امّا اين كه گفتى من با ليف خرما بوريا مى بافتم و نان جومى خوردم، اين دو، چيزى نيست كه بر مؤمن عيب گرفته و سرزنش شود. سوگند به خدا، اى عمر، خوردنِ نان جو و بافتن با ليف خرما و به وسيله آن از خوردنى ها و نوشيدنى هاى بالا بى نياز بودن و نيز از خشم مؤمن و ادعاى آنچه كه حقِ خودش نيست، بى نياز بودن، در نزد خداى عزّوجلّ برتر، دوست داشتنى تر و به تقوا بسيار نزديك تر است. رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه هرگاه

ص: 194


1- . همان، ص 25.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 59.

دستش به نان جو مى رسيد مى خورد و خوشحال مى شد و هرگز ناراحت نمى شد»(1).

ابو عمرو كشى در رجال خود روايت كرده كه: «محمد بن مسلم مردى ثروتمند و بزرگوار بود. ابو جعفر امام باقر عليه السلام به او فرمود: "فروتن باش". او ظرفى برداشت و در كنار درِ مسجد نشست و به خرمافروشى پرداخت. اقوام او نزدش آمدند و گفتند: "با اين كار خود ما را رسوا كردى". گفت: "مولاىِ من، مرا به كارى فرمان داده است و هرگز دست از فروش برنمى دارم". گفتند: "اگر جز به كار كردن راضى نمى شوى، دستكم در محلّه آردفروشان بنشين". آن گاه آسيابى به او دادند و او به آسياب كردن پرداخت»(2).

از صالح نقل شده است كه: «روزى نزد اميرمؤمنان على عليه السلام رفتم و او ظرف خرمايى با خود حمل مى كرد. به او سلام كردم و گفتم: خرماها را مى دهى من حمل كنم؟ فرمودند: أبو العيال أحقّ بحمله(3)؛ پدر خانواده به حمل آن سزاوارتر است».

كشاورزى در اسلام

جعفر بن احمد قمى در كتاب الغايات از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه: «مردى از وى پرسيد: فدايت شوم، برخى مى گويند كه كشاورزى مكروه است. امام عليه السلام فرمودند: ازرعوا و اغرسوا و اللّه ما عمل الناس عملاً أجلّ و لا أطيب منه(4)؛ زراعت كنيد و نهال بكاريد، كه به خدا، مردم كارى ارزشمندتر و پاك تر از آن انجام نمى دهند».

از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدر خود نقل كرده كه فرمودند: «ما في الأعمال شيء أحبّ إلى اللّه تعالى من الزراعة، و ما بعث اللّه نبياً إلاّ زارعاً إلاّ إدريس فإنّه كان خيّاطاً(5)؛ در ميان شغل ها هيچ كارى نزد خداى متعال دوست داشتنى تر از كشاورزى نيست، و خدا هيچ پيامبرى، جز ادريس عليه السلام را كه خياط بود، مبعوث نكرد مگر آن كه كشاورز بود».

ص: 195


1- . همان، ص 60.
2- . همان.
3- . همان، ص 61.
4- . همان، ص 61.
5- . همان، ص 26.

از جابر بن عبداللّه انصارى نقل شده است كه: «روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد باغ ام معبد شد و فرمودند: اين درخت ها را كافر غرس كرده يا مسلمان؟ ام معبد گفت: اى رسول خدا، مسلمان غرس كرده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: ما من مسلم يغرس غرساً يأكل منه انسان أو دابة أو طير إلاّ أن يكتب له صدقة إلى يوم القيامة(1)؛ هيچ مسلمانى درختى غرس نمى كند كه از آن انسانى، چهار پايى و يا پرنده اى بخورد، مگر آن كه تا روز قيامت براى او صدقه نوشته مى شود».

نهى از حرص و حرام خواهى

از ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجة الوداع سخنرانى كردند و فرمودند: «اى مردم، سوگند به خدا، هيچ كارى نيست كه شما را به بهشت نزديك و از دوزخ دور كند، مگر آن كه شما را به آنها فرمان دادم، و هيچ چيزى نيست كه شما را به دوزخ نزديك و از بهشت دور كند، جز آن كه از آنها نهيتان كردم. روح الأمين به دلم افكنده كه هيچ كس نمى ميرد مگر آن كه روزى اش كامل شده باشد. پس از خدا پروا كنيد و در طلب زياده روى نكنيد و دير رسيدن روزى، شما را وادار به اين نكند كه آن را به ناحق بخواهيد، چون چيزى از آنچه نزد خداست، به دست نمى آيد مگر به اطاعت خدا»(2).

محمد از موسى عليه السلام نقل كرده كه پدرم از پدرش و او از جدش جعفر بن محمد عليه السلام و او از پدرانش نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من سرّه أن يستجاب دعوته فليطيّب كسبه(3)؛ هركس مى خواهد دعوتش مستجاب شود، بايد در پى پاك كردنِ ممرِ درآمدش باشد».

در فقه الرضا عليه السلام آمده: «إتّق في طلب الرزق و أجمل في الطلب و اخفض في الكسب و أعلم أنّ الرزق رزقان: فرزق تطلبه و رزق يطلبك، فأمّا الذي تطلبه فأطلبه من حلال، فإنّ أكله حلال إن طلبته في وجهه و إلاّ أكلته حراماً و هو رزقك لابدّ لك من أكله(4)؛ در طلب روزى تقوا پيشه كن و در طلب زياده روى نكن و در كسب درآمد آرام باش و بدان كه روزى بر دو نوع است: روزيى كه تو آن را طلب مى كنى و روزيى كه او تو را مى طلبد. آن را كه تو مى جويى

ص: 196


1- . همان.
2- . همان، ص 27.
3- . همان.
4- . همان.

از راه حلال بجوى كه در اين صورت اگر آن را خوردى حلال است، به شرط آن كه از راه درست آن را طلبيده باشى و گرنه آن را به حرام خورده اى، و اين روزى توست كه بايد آن را بخورى».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «لو كان العبد في جُحر لأتاه رزقه فأجملوا في الطلب(1)؛ اگر بنده اى در غارى [دورافتاده] باشد روزى او خواهد رسيد، پس در روزى خواهى زياده روى نكنيد».

و در نهج البلاغه است كه: «خذ من الدنيا ما أتاك، و تولّ عمّا يتولّى عنك، فان أنت لم تفعل فأجمل في الطلب(2)؛ از دنيايت آنچه را كه نزد تو آمده، برگير و از آنچه كه از تو روى برتافته روى برتاب. اگر چنين نكردى در درخواستت زياده روى نكن».

در رسائل كلينى آمده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در سفارش خود به فرزندش [ امام] حسن عليه السلام فرمودند: «يقين بدان كه به آرزويت نخواهى رسيد و از اجلت پا فراتر نخواهى گذاشت. تو در راه كسانى هستى كه پيش از تو بودند، پس در طلب كوتاهى كن و در كسب زياده روى نكن. زيرا چه بسا درخواستى كه به جنگ منجر مى شود، و هر خواستارى موفق نيست و هر دست كشيده اى نيازمند نمى باشد. خودت را از پستى دور نگه دار و اگر نفست تو را به تمايل فرا خواند، بدان كه آنچه از دين و آبرويت در برابر آن مى دهى، به قيمت نداده اى هر قدر هم زياد باشد... خيرى كه جز به شر بدان دست نمى توان يافت، اصلاً خير نيست و سادگى اى كه به سختى بدان دست يافته شود، اصلاً آسانى نيست»(3).

از امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «تا آنجايى كه مى توانى تحمل وبردبارى كنى، طلب و درخواست را عقب بينداز، چون براى هر روزى، روزيى نوپديد است. بدان كه پا فشارى درخواست ها آبرو را مى برد و سختى و خستگى را به جاى مى گذارد. شكيبايى كن تا خدا به رويت درى بگشايد كه ورودِ از آن آسان باشد. اى بسا ترسانِ گريزانى كه گشايشى به او نزديك است و بسا ايمنى به هراسيده. چه بسا [بلاى] ديگرى نوعى ادب است از سوى خدا. بهره مندى ها مراتب دارند براى رسيدن، به ثمره اى كه به دست نياورده اى شتاب نكن كه در وقت آن، به آن دست خواهى يافت. بدان كه تدبيركننده به زمانى كه حال تو در آن اصلاح شود آگاه تر

ص: 197


1- . همان، ص 28.
2- . همان.
3- . همان.

و داناتر است، و در برآورده شدن نيازهايت، پيش از وقتش شتاب نورز، كه قلب و سينه ات تنگ خواهد شد و نااميدى بر تو چيره خواهد شد»(1).

ابن عباس گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «أيها الناس إنّ الرزق مقسوم لن يعدو إمرُؤ ما قسم له فأجملوا في الطلب، و إنّ العمر محدود لن يتجاوز أحد ما قدّر له، فبادروا قبل نفاذ الأجل(2)؛ اى مردم، روزى قسمت شده است، هرگز كسى بر آنچه كه سهمش مى باشد، پيشى نمى گيرد، پس در طلب زياده روى نكنيد. عمر آدمى محدود است و كسى از مقدار مشخصِ خود تجاوز نمى كند؛ پس پيش از پايان يافتن وقت، شتاب كنيد».

از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «ألا و إنّ لكلّ امرى ءٍ رزقاً هو يأتيه لا محالة، فمن رضي به بورك له فيه و وسعه، و من لم يرض به لم يبارك له فيه و لم يسعه، إنّ الرزق ليطلب الرجل كما يطلبه أجله(3)؛ هركسى را رزق و روزيى است كه بى ترديد به او خواهد رسيد، هر كه به آن راضى شود، روزى اش مبارك خواهد بود و او را بسنده، و هر كه به آن خشنود نباشد، بركت از آن گرفته مى شود و بسنده اش نخواهد بود. روزى همانند مرگ انسان را طلب مى كند».

اسماعيل بن كثير روايتى به صورت مرفوع از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه: «وقتى اين آيه نازل شد كه: «وَ سْٔلُوا اللَّهَ مِن فَضْلِهِ»(4)؛ "و از فضل خدا درخواست كنيد". ياران پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: "اين فضل چيست؟ و كدام يك از شما در اين مورد از رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهدپرسيد؟" على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: "من از وى خواهم پرسيد". از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اين فضل پرسيد كه چيست؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ اللّه تعالى خلق خلقه و قسّم لهم أرزاقهم من حلّها، و عرض لهم بالحرام، فمن انتهك حراماً نقص له من الحلال بقدر ما انتهك من الحرام و حوسب به(5)؛ خداى متعال آفريده هايش را آفريد و از راه حلال روزيشان را برايشان تقسيم كرد و حرام را هم عرضه داشت، هركس حرامى را مرتكب شود از حلال او كاسته مى شود به مقدارى كه به حرام دست يازيده، و بدان بازخواست خواهد شد».

ص: 198


1- . همان، ص 29.
2- . همان.
3- . همان، ص 30.
4- . سوره نساء، آيه 32.
5- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 30.

ابراهيم بن ابى البلاد از پدرش نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ليس من نفس، إلاّ و قد فرض اللّه لها رزقاً حلالاً يأتيها في عافية، و عرض لها بالحرام من وجه آخر، فإن هي تناولت من الحرام شيئاً قاصها به من الحلال الذي فرض اللّه لها و عند اللّه سواهما فضل كثير(1)؛ هيچ كس نيست جز آن كه خداوند براى او روزى حلالى در نظر گرفته است كه برايش به عافيت مى آيد و از جهت ديگرى حرام را به او عرضه داشته است. اگر او از حرام چيزى بخورد، از حلالى كه خدا برايش تعيين كرده است كم مى شود. و نزد خدا غير از آن دو، فضل بسيار است».

قطب راوندى در لبّ اللباب نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «لو أنّ عبداً هرب من رزقه لاتّبعه رزقه حتّى يدركه كما أنّ الموت يدركه(2)؛ اگر بنده اى از روزيش بگريزد، روزى اش او را دنبال خواهد كرد همان گونه كه مرگ او را دنبال مى كند و سرانجام خواهد يافت».

و از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «من طلب الدنيا حلالاً مكاثراً مفاخراً مرائياً لقي اللّه يوم القيامة و هو عليه غضبان(3)؛ هركس دنيا را حلال، زيادخواهانه، فخرفروشانه و براى رياكارى بجويد، روز قيامت در حالى خدا را ملاقات خواهد كرد كه خدا از او خشمگين است».

آمدى در غرر الحكم نقل كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند:

«الرزق يسعى إلى من لا يطلبهُ؛ روزى به سوى كسى كه طلب نمى كند، مى رود».

«الأرزاق لا تنال بالحرص و المغالبة؛ روزى ها با حرص و تلاش زياد به دست نمى آيند».

«ذلل نفسك بالطاعة، و حلّها بالقناعة، و خفّض في الطلب، و اجمل في المكتسب؛ نفست را با اطاعت خوار ساز و با قناعت آزاد كن، در طلب كوتاهى ورز و در كسب زياده روى نكن».

«رزقك يطلبك فارح نفسك من طلبه؛ روزى ات تو را مى جويد، پس خود را از خواستن آن رهايى بخش».

«سوف يأتيك أجلك فأجمل في الطلب سوف يأتيك ما قدر لك فخفّض في المكتسب؛ به زودى اجل تو خواهد رسيد پس در طلب و خواستن كوتاهى ورز و آنچه برايت مقدر شده به زودى به تو مى رسد، پس در بهره جويى زياده روى نكن».

ص: 199


1- . همان.
2- . همان، ص 31.
3- . همان، ص 32.

«ستّة يختبر بها دين الرجل (الى أن قال): و الإجمال في الطلب؛ دين انسان با شش چيز سنجيده مى شود... و يكى بسندگى در طلب رزق است».

«عجبت لمن علم أنّ اللّه قد ضمن الأرزاق و قدّرها، و أنّ سعيه لا يزيده فيما قدّر له منها و هو حريص دائب في طلب الرزق؛ در شگفتم از كسى كه مى داند خدا روزى ها را تقسيم كرده و مقدر نموده است و تلاشش آنچه را كه برايش تقدير شده، نمى افزايد و او حريص و پرجنب و جوش در راه روزى جويى است».

«لكلّ رزق سبب فأجملوا فيالطلب؛ هر روزى را سبب و تلاشى است پس در روزى جويى به بسندگى گراييد».

«لن يفوتك ما قسّم لك فأجمل في الطلب لن تدرك ما زُوي عنك فأجمل في المكتسب؛ آنچه كه قسمت تو بود، هرگز از دستت نخواهد رفت پس در طلب بسندگى كن و آنچه را كه از تو باز گرفته شده، به دست نخواهى آورد، پس در كسب رزق، قناعت بورز».

«ليس كلّ مجمل بمحروم؛ هر بسنده گرى محروم نيست»(1).

عبداللّه بن سليمان گفت: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه عزّوجلّ أوسع في أرزاق الحمقى لتعتبر العقلاء و يعلموا أنّ الدنيا لا تنال بالعقل و لا بالحيلة(2)؛ خداى عزّوجل روزى نادانان را فزون ساخته تا خردمندان پند گيرند و بدانند كه دنيا با عقل و چاره جويى به دست نمى آيد».هشام بن حكم نقل كرده كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: «اى هشام، خردمندان در دنيا دل بريدند و به آخرت گراييده اند، چون دانستند كه دنيا هم درخواست كننده و هم درخواست شده است، و آخرت نيز هم درخواست كننده و هم درخواست شونده است. هركس آخرت را بجويد، دنيا او را مى جويد تا از آن روزى اش را برداشت نمايد، و هر كه دنيا را بجويد، آخرت او را خواهد جست و در نهايت مرگ از راه مى رسد و دنيا و آخرتش را برايش تباه مى سازد. اى هشام، هركس دنيا را بدون ثروت و راحتى دل را از [آفت] حسد و سلامتى دين را بجويد، بايد با تضرع، از خداى عزوجل بخواهد كه خردش را كمال بخشد. هركس خردورزى كند به مقدارى كه او را بسنده است، قناعت مى كند، و هركس به مقدارى كه او را بسنده است، قناعت كند، بى نياز

ص: 200


1- . همان، ص 32 و 33.
2- . همان، ص 33.

مى گردد و هركس به مقدارى كه او را بسنده است قناعت نورزد، هرگز بى نيازى را نخواهد ديد»(1).

كراجكى در كنز الفوائد نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من رضي باليسير من الرزق رضي اللّه منه باليسير من العمل(2)؛ هركس به روزى اندك خشنود باشد خدا به عمل اندك او خشنود مى شود».

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «الرزق رزقان: رزق تطلبه، و رزق يطلبك، فإن لم تأته أتاك(3)؛ روزى ها دو گونه هستند: روزيى كه تو آن را مى جويى و روزيى كه تو را مى جويد، كه اگر سراغش نروى به سوى تو مى آيد».

محمد بن مسلم گفت: «از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ»(4)؛ "هركسى تقواى الهى داشته باشد براى او برون رفتى قرار خواهد داد و از جايى كه به حساب نمى آورد روزيش خواهد داد"، حضرت فرمودند: در دنيايش به رزق مى رسد»(5).

از اميرمؤمنان على عليه السلام است كه فرمودند: «از جمله پندهاى لقمان به فرزندش يكى ايناست كه: اى پسرم، كسى كه يقينش اندك شده و در طلب روزى ناتوان گشته است بايد توجّه داشته باشد كه خداى متعال نسبت به روزى اش او را در سه حال خلق كرده است و روزى او را در هر سه مرحله بدون هرگونه كسبى و تلاشى داده است، خدا در حالت چهارم هم روزى اش را خواهد داد. نخستين مرحله، آن است كه در رحم مادرش بود كه در آنجا در جايگاهى آرام روزى اش را مى داد، جايى كه نه سرمايى و نه گرمايى او را رنج مى داد. سپس از آنجا بيرون آورد، در سينه مادرش شيرى قرار داد كه بدون توان و بدون نيرو او را پرورش داد. سپس از شير گرفته شد و خدا از درآمد پدر و مادرش با رأفت و رحمتى كه در دل آن دو گذاشت، روزى اش را داد تا آن كه بزرگ شد، تعقّل كرد و به كسب رزق و روزى دست يازيد و در اين مرحله كارش سخت شد و پندارهايى درباره پروردگارش كرد و حقوق موجودِ در مالش را عملاً انكار كرد و به خاطر

ص: 201


1- . همان.
2- . همان، ص 34.
3- . همان.
4- . سوره طلاق، آيه هاى 2 و 3.
5- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 34.

ترس از فقر، بر خود و خانواده اش سخت گرفت».(1)

محمد بن مسعود عياشى در تفسيرش آورده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «اى آدمى زاده، بزرگ ترين دغدغه ات آن روزت نباشد كه اگر هم از دستت رفت، به خاطر تو نبود. اگر دغدغه ات همان روز است بدان كه هر روزى كه مى آيد، خدا قطعاً روزىِ تو را در آن روز خواهد داد و بدان كه اگر چيزى افزونِ بر خوراكت به دست آوردى در آن فزونى، انباردار ديگرى هستى كه با اين كار در دنيا گناهت را زياد مى كنى و وارثت از آن بهره مند مى شود [نه خودت]، و حسابت در روز قيامت طولانى تر مى شود. در دنيا با مالت سعادتمند شو و براى روز رستاخيزت توشه اى بفرست كه پيشاپيشت باشد زيرا راه بسيار دور است و وعده گاه و درآمدگاه، بهشت و جهنم است»(2).

ديلمى در اعلام الدين نقل كرده كه امام حسين عليه السلام به مردى فرمودند: «يا هذا، لا تجاهد في الرزق جهاد الغالب، و لا تتّكل على القدر إتّكال مستسلم، فإنّ إبتغاء الرزق من السنّة، و الإجمال في الطلب من العفّة، و ليس العفة بمانعة رزقاً و لا الحرص بجالب فضلاً، و إنّ الرزق مقسوم و الأجل محتوم، وإستعمال الحرص جالب المآثم(3)؛ فلانى، غالب وقتت را در راه كسب درآمد به كار نبر و به تقدير چون انسان تسليم جو اعتماد نكن. روزى طلبى از سنّت است وبسندگى در روزى طلبى از عفّت. عفّت مانع از رزق و روزى نيست و حرص هم فزونى آور نيست رزق و روزى تقسيم شده و اجل حتمى است و به كار بردن آز و حرص، باعث پديدآمدن گناه است».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا أحبّ اللّه عبداً ألهمه الطاعة و ألزمه القناعة، و فقّهه في الدين، و قوّاه باليقين و إكتفى بالكفاف، و اكتنى بالعفاف، و إذا أبغض اللّه عبداً حبّب إليه المال و بسط له و ألهمه دنياه و وكله إلى هواه فركب العناد و بسط الفساد و ظلم العباد(4)؛ خدا وقتى بنده اى را دوست بدارد، اطاعت را به او الهام مى كند و قانعش مى سازد، در دين آگاهى اش مى بخشد، به يقين تقويتش مى كند و به بسندگى بسنده مى كند و با عفّت آراسته مى شود. هرگاه خدا بنده اى را ناخوش دارد، مال را برايش دلربا مى كند و به او مال فراوان مى دهد مهرورزيدنِ به دنيا را به او الهام مى كند و به هواى نفسش وا مى گذارد و در نتيجه عناد مى ورزد،

ص: 202


1- . همان.
2- . همان، ص 35.
3- . همان.
4- . همان، ص 36.

فساد را گسترش مى دهد و به بندگان ستم مى كند».

على بن مهزيار با سلسله سندش نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمودند: «قرّبوا على أنفسكم البعيد و هوّنوا عليها الشديد، و أعلموا انّ عبداً و إن ضعفت حيلته و وهنت مكيدته انّه لن ينقص ممّا قدّر اللّه له، و إن قوي عبد في شدّة الحيلة و قوّة المكيدة أنّه لن يزاد على ما قدّر اللّه له(1)؛ براى خودتان دور را نزديك سازيد و دشوار را آسان، و بدانيد كه بنده اى، هر چند چاره جويى اش ضعيف و برنامه ريزى اش سست باشد، از آنچه كه خداى متعال برايش مقدّر كرده، كم نمى شود، و اگر بنده اى در چاره جويى قوى و در برنامه ريزى توانمند باشد، نسبت به آنچه كه خدا مقدرش كرده، چيزى نمى افزايد.

در جامع الأخبار آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام اين شعر را خواندند:

دع الحرص على الدنيا *** و في العيش فلا تطمع

و لا تجمع من المال *** فلا تدري لمن تجمع

و لا تدري أفي أرضك *** أم في غيرها تصرع

فإنّ الرزق مقسوم *** و كدّ المرء لا ينفع

فقير كلّ من يطمع *** غنيّ كلّ من يقنع(2) حرص بر دنيا را رها كن/ در عيش طمع مورز. ثروت اندوزى مكن/ كه نمى دانى براى چه كسى جمع مى كنى. نمى دانى كه در سرزمين خود/ و يا در جاى ديگرى مى ميرى. روزى تقسيم شده است/ و تلاش انسان را سودى نيست. هر كه طمع ورزد نيازمند است/ هر كه قناعت ورزد غنى است.

[و شاعر چه نيكو سروده است:

بدا آن كه او گِرد كرد و نخورد *** خوشا آن كه او گِرد كرد و بِبُرد

كشد حسرت آن كه ناخورده مرد *** همه مال و ثروت به وارث سپرد

چه خوش گفت صهرِ نبىِّ جليل *** كه شد خازن وارث خود بخيل]

امام باقر عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «الدنيا دول، فما كان لك منها أتاك على ضعفك، و ما كان منها عليك لم تدفعه بقوّتك، و من انقطع جاؤه ممّا فات استراح بدنه،

ص: 203


1- . همان.
2- . همان.

و من رضي بما رزقه اللّه قرّت عينه(1)؛ دنيا همواره در حال چرخش است، هر مقدارش كه از آنِ توست به تو خواهد رسيد، هرچند ناتوان باشى و هر آنچه عليه توست، با تمامى توانت نمى توانى دفعش كنى. هركس اميدش را از آنچه كه از دستش رفته است، ببُرّد، تنش استراحت خواهد كرد، و هركس به داده هاى خدايى خشنود باشد، چشمش روشن خواهد شد».

در فقه الرضا عليه السلام است كه حضرت فرمودند: «و ليكن نفقتك على نفسك و عيالك قصداً فإن اللّه تعالى يقول: «وَ يَسْٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ»(2)، و العفو الوسط، قال اللّه سبحانه: «وَالَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كَانَ بَيْنَ ذَ لِكَ قَوَامًا»(3)(4)؛ بايستى مخارجت و مخارج خانواده ات معتدل و ميانه باشد، زيرا خداى سبحان مى فرمايد: "از تو مى پرسند كه چه چيز انفاق كنند. بگو: مازاد [مخارج] را". و با بخشيدن مازاد مخارج، در آن صورت ميانه روىكرده است. و نيز فرموده: و كسانى كه هرگاه انفاق كنند، اسراف نمى كنند و خست به خرجنمى دهند و ميان اين دو [روش] حد وسط را بر مى گزينند».

و امام صادق عليه السلام فرموده: «ضمنت لمن إقتصد أن لا يفتقر(5)؛ براى كسى كه ميانه روى پيشه كند ضمانت مى كنم كه هرگز نيازمند نگردد».

ابن هذيل نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه قسّم الأرزاق بين عباده و فضّل فضلاً كثيراً لم يقسمّه بين أحد قال اللّه: «وَ سْٔلُوا اللَّهَ مِن فَضْلِهِ»(6)(7)؛ خداوند روزى را بين بندگانش تقسيم كرد و مال و فضل بسيارى را نهاد كه بين كسى تقسيم نكرده است، لذا خداوند فرموده: «از فضل خدا درخواست كنيد».

روزىِ حلال به مقدار تلاش و شايستگى انسان وابسته است. تلاش نكردن امرى است نكوهيده، و فراهم نكردن ابزار كار براى به دست آوردن مقدار درآمد كافى، دليل بر فساد آن جامعه است و تلاش بيش از حد تاب و توان نيز كارى است ناصحيح. همچنين پيمودن

ص: 204


1- . همان، ص 37.
2- . سوره بقره، آيه 219.
3- . سوره فرقان، آيه 67.
4- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 37.
5- . همان، ص 38.
6- . سوره نساء، آيه 32.
7- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 38.

راه هاى حرام موجب محروميت آدمى از خير دنيا و آخرت مى گردد و روايات گوناگون به اين جنبه ها اشاره دارد و خدا عالم است.

دعا براى طلب رزق

جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه: «روزى يكى از مردم بيابان نشين نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا، من پسران، دختران، خواهران، برادران، نوه هاى پسرى و نوه هاى دخترى، برادرزادگان و خواهرزادگان زيادى را سرپرستى مى كنم. زندگى ما نيز دشوار و تنگ شده است، اگر روا مى دانى اى رسول خدا، دعا كنيد كه خداوند گشايش و توسعه اى در زندگى ما بدهد. اين را گفت و گريست. مسلمانان بر او دل سوزاندند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَبٍ مُّبِينٍ»(1)؛ "هيچجنبنده اى در زمين نيست جز آن كه روزى اش بر خداست و قرارگاه و محل مردنش را مى داند. همه [اينها] در كتابِ مبين [ثبت]است". هركس سير كردن اين دهان ها [ى گرسنه] را - كه خدا روزى شان را ضمانت كرده، بر عهده گيرد خداوند روزى را چنان بر او فرو ريزد كه آب به شدت ريزان، از آسمان فرو مى ريزد؛ براى اندك آن اندك و براى بسيار آن بسيار. آن گاه رسول اللّه صلى الله عليه و آله دعا كردند و مسلمانان نيز آمين گفتند.

امام باقر عليه السلام افزودند: كسى آن شخص را در روزگار خلافت عمر ديده بود و حالش را پرسيده بود. در جواب گفته بود: حالش از همه اطرافيانش بهتر و از همه آنان ثروتمندتر شده است»(2).

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرشان نقل مى كنند كه فرمودند: «إذا غدوت فى حاجتك بعد أن تصلّي الغداة بعد التشهّد، فقل: اللّهم إنّي غدوت ألتمس من فضلك كما أمرتني فأرزقني من فضلك رزقاً حلالاً طيّباً، و أعطني فيما ترزقني العافية (تقول ذلك ثلاث مرات)(3)؛ هرگاه بامدادان به دنبال كار خود مى روى، پس از اداى نماز صبح و بعد از تشهد، سه بار بگو: پروردگارا، من صبح گاهان به اميد فضل تو طبق دستور تو حركت كردم.

ص: 205


1- . سوره هود، آيه 6.
2- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 38.
3- . همان، ص 39.

پس از فضل خود روزى حلال و پاك به من عنايت كن و در روزيى كه به من مى دهى، به من عافيت عنايت فرما».

راوى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه به تاجرى از اهل كوفه، براى طلب رزق و روزى مطلبى را املا مى كردند و به او مى فرمودند: «هرگاه كه دلت خواست دو ركعت نماز بگذار. وقتى تشهّد دادى بگو: «توجّهت بحول اللّه و قوّته بلا حول منّي ولا قوّة، ولكن بحولك يا ربّ و قوّتك أبرء اليك من الحول و القوّة إلاّ ما قوّيتني، اللّهم إنّي أسألك بركة هذا اليوم و أسألك بركة أهله و أسألك أن ترزقني من فضلك رزقا واسعا حلالاً طيّبا مباركا تسوقه إليّ في عافية بحولك و قوتك و أنا خافض في عافية (تقول ذلك ثلاث مرات)(1)؛ به قدرت و توان خدا، بدون قدرتى و توانى از خويش روى آوردم. اى پروردگار به توان و نيروى تو، از نيرو و توان خود جز به مقدارى كه مرا تقويت كردى، به درگاهت برائت مى جويم. خدايا، بركت اينروز را از تو درخواست مى كنم؛ بركت اهل اين روز را از تو مى خواهم، و از تو مى خواهم كه از فضلت روزى فراوان، حلال، پاك و مبارك روزى ام كنى چنانكه در كمال عافيت، و در سايه توان و قدرت تو به من رسد، آن هم در حالى كه من نيز در عافيت و تندرستى بوده باشم (اين را سه بار بگو)».

و از امام صادق عليه السلام است كه فرمودند: بگو: «اللّهم إن كان رزقي في السماء فأنزله، و ان كان في الارض فأظهره و إن كان بعيداً فقرّبه، و إن كان قريباً فأعطنيه، و إن كان قد أعطيتنيه فبارك لي فيه، و جنّبني عليه المعاصي و الردى(2)؛ خدايا، اگر روزى من در آسمان است آن را بر من فرو بفرست، و اگر در زمين است، آشكارش كن، اگر دور است نزديك ساز، اگر نزديك است، آن را به من عنايت كن و اگر آن را به من عطا كرده اى، برايم مباركش گردان و مرا از نافرمانى و پستى دور ساز».

امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل مى كند كه فرمودند: «من لم يسأل اللّه من فضله افتقر؛ هركس از فضل خدا درخواست نكند، سرانجام نيازمند مى گردد».

از دعاى امامان عليهم السلام است كه مى فرمودند: «اللّهم إني أسألك من فضلك الواسع الفاضل

ص: 206


1- . همان.
2- . همان.

المفضل: رزقا واسعا حلالاً طيّبا بلاغا للآخرة و الدنيا هنيئا صبّا صبّا من غير منّ من أحد إلاّ سعة من فضلك، و طيّبا من رزقك، و حلالاً من وسعك تغنيني به، من فضلك أسأل، و من يدك الملأى أسأل، و من خيرتك أسأل، يا من بيده الخير و هو على كلّ شيء قدير(1)؛ خدايا از فضل گسترده ات كه فاضل و مفضل است درخواست مى كنم؛ روزى اى گسترده، حلال و مطهر، رساننده به دنيا و آخرت، خوشگوار، خواستنى و پى در پى، بدون منّت از كسى، جز از گستره گسترده فضل تو و روزى پاك تو و حلال، از گشايشِ ويژه تو به گونه اى كه بى نيازم كنى، عطا فرما. از فضل تو درخواست مى كنم، از دست پر و هماره دهنده ات خواستارم، از خير تو خواستارم، اى آن كه خير در دست اوست و او بر هر چيزى تواناست».

از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمودند: با اين دعا روزى را درخواست كنيد: «يا اللّه يااللّه يا اللّه أسألك بحقّ من حقّه عليك عظيم أن تصلّي على محمّد و آل محمّد، و أن ترزقني العمل بما علّمتني من معرفة حقّك، و ان تبسط عليّ ما خطرت من رزقك(2)؛ خدايا، خدايا، خدايا، به حق كسى كه حق او بر تو عظيم است از تو درخواست مى كنم كه بر محمد و آل محمد درود فرستى و به من عملِ به آنچه كه از معرفت حقّت مرا ياد داده اى، روزى عطا فرمايى، و از روزى هاى بسيارت بر من ببخشايى».

و در حديثى آمده است كه: «شخصى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، من ثروتمند بودم، و اينك نيازمند شدم. سالم و مورد قبول مردم بودم و اكنون مبغوض شدم. بر دل هايشان سبك بودم و اكنون سنگين شده ام، شادمان بودم، اكنون غم و اندوه بر من چيره شده است و زمين با اين فراخى و گستردگى اش بر من تنگ گرديده است و همه روز در پىِ روزيى ام مى دوم و حتى به مقدار غذاى روزانه ام نمى يابم، چنان كه گويى كه نامم از ديوان ارزاق پاك شده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: تقواى الهى پيشه كن و درونت را خالص كن و اين دعا را، كه دعاى فرج است، بخوان: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم: إلهي طموح الآمال قد خابت إلاّ لديك، و معاكف الهمم قد تقطّعت إلاّ عليك، و مذاهب العقول قد سمت إلاّ إليك، فإليك الرجاء

ص: 207


1- . همان، ص 40.
2- . همان.

و إليك الملتجأ، يا أكرم مقصود و يا أجود مسئول، هربت إليك بنفسي يا ملجأ الهاربين بأثقال الذنوب أحملها على ظهري، و ما أجد لي إليك شافعا سوى معرفتي بأنّك أقرب من رجاه الطالبون، و لجأ إليه المضطرّون، و أمّل ما لديه الراغبون، يا من فتق العقول بمعرفته، و أطلق الالسن بحمده، و جعل ما امتنّ به على عباده كفاية لتأدية حقّه صلّ على محمّد و آله، و لا تجعل للهموم على عقلي سبيلاً، و لا للباطل على عملي دليلاً، و افتح لي بخير الدنيا يا وليّ الخير(1)؛ به نام خداى بخشنده مهربان. خداى من، آرزوهاى بلند جز آنچه نزد توست، همگى از بين رفته است، جايگاه هاى غم و اندوه جز از تو، از همه جا بريده شده است و راهجويى هاى خِرد چاره ساز جز به سوى تو، بسته شده است، اميدوارى تنها به توست و تنها پناهگاه تويى، اى كريم ترين آرمان ها و هدف ها، بخشنده ترين درخواست شونده ها، با همهوجودم به سوى تو گريخته ام، اى پناهِ گريختگان، بارهاى سنگين را بر دوش خود و به سوى تو حمل مى كنم و جز اين معرفتِ من به اين كه تو نزديك ترين فردى هستى كه درخواست كنندگان به او اميد مى ورزند، گرفتاران به او پناه مى آورند و شيفتگان به آنچه نزد اوست دل مى بندند، شفيعى را به درگاهت نيافتم. اى آن كه خردها را به معرفتش ره نمود، و زبان ها را به ستايش اش گشود و امتنانى را كه براى بندگانش قرار داده به خاطر اداى حقش بوده است، بر محمد و خاندان او درود فرست و مگذار كه اندوه ها به سوى عقل من راه يابند و باطل را در كار من راه مده و دريچه هاى خير دنيا را به روى من بگشا، اى دارنده خير مطلق.

وقتى او اين دعا را خواند و نيّت خودش را خالص كرد، روزگارش رو به بهبودى گذاشت».(2)

نقش پاكى در جلب رزق

نقل شده است كه: «فردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله از كمى رزق گلايه كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: أدم الطهارة يدم عليك الرزق(3)؛ پاكى را به صورت پيوسته رعايت كن تا رزق و روزى بر تو تداوم

ص: 208


1- . همان، ص 41.
2- . همان، ص 41.
3- . همان.

يابد». او چنان كرد و روزى اش گسترده شد.

عبداللّه بن سلام گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من توضّأ لكلّ حدث، و لم يكن دخّالاً على النساء في البيوتات، و لم يكن يكتسب مالاً بغير حق، رزق من الدنيا بغير حساب(1)؛ هر كسى براى هر حَدَثى وضو بگيرد و در خانه ها براى ديدن زن ها وارد نشود و مال را به ناحق به دست نياورد، خداوند در دنيا به صورت بى حساب به او روزى مى دهد».

نهى از اهتمام زياد به طلب رزق

حفص بن غياث نخعى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هركس بر روزى خود اهتمام [بيش از حد] ورزد، بر او گناهى نوشته مى شود. دانيال عليه السلام در زمان پادشاهى ستمكار مى زيست،پادشاه او را بازداشت كرد. و درون چاهى انداخت و شيرانى نيز در كنار او قرار داد تا او را دريده، بخورند، اما شيران بدو نزديك نشدند. خداى متعال به يكى از پيامبران خود فرمود: طعام برگير و نزد دانيال برو. عرض كرد: پروردگارا، دانيال كجاست؟ خطاب آمد: چون از آبادى بيرون شوى كفتارى را خواهى ديد كه تو را به محل قرار داشتن دانيال مى برد. آن پيامبر روانه شد و كفتار وى را تا كنار چاه، جايى كه دانيال در آن بود برد و او طعام را به درون چاه فرستاد. دانيال با ديدن طعام به درگاه خدا عرض كرد: الحمدللّه الذي لا ينسى من ذَكَرَه، و الحمدللّه الذي لا يخيب من دعاه و الحمد للّه الذي يجزي بالإحسان إحساناً، و بالصبر نجاة...؛ سپاس خدايى را كه هركس به يادش باشد، فراموشش نمى كند و سپاس خدايى را كه دعا كننده اش را نااميد نمى سازد. و سپاس خدايى را كه نيكى را با نيكى پاسخ مى دهد و رهايى را در گرو صبورى قرار داده است.

سپس امام صادق عليه السلام فرمودند: أبي اللّه أن يجعل أرزاق المؤمنين إلاّ من حيث لا يحتسبون و أبى اللّه أن يقبل شهادة لأوليائه في دولة الظالمين(2)؛ خدا خوش ندارد از اينكه روزىِ مؤمنان را جز از راهى كه گمان آن را نمى برند، قرار دهد؛ نيز خوش ندارد از اين كه گواهى دوستانش در دولت ستمكاران پذيرفته شود».

ص: 209


1- . همان.
2- . همان، ص 42.

آزادى عمل موجب مى شود كه انسان جايگاه روزى اش را نشناسد، و پذيرش گواهى مؤمن از سوى ستمگر، دليل بر نزديكى ميان آن دو است و در آن صورت كمال ايمانى در كار نيست.

ابن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمودند: «يابن مسعود لا تهتمنّ للرزق فإنّ اللّه تعالى يقول: «وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»(1)، و قال: «وَ فِى السَّمَآءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ»(2)، و قال: «وَ إِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ»(3)(4)؛ اى ابن مسعود، غم روزى را نخور و زياده به آناهتمام نورز زيرا خداى متعال مى فرمايد: "هيچ جنبنده اى روى زمين نيست جز آن كه روزى اش بر خداست" و فرموده: "در آسمان روزيتان نهفته است و نيز آنچه وعده داده شده ايد". و فرموده: "و اگر خدا به تو زيانى برساند، كسى جز او برطرف كننده آن نتواند بود؛ و اگر خيرى رساند [همچنين] . پس او بر هر چيزى تواناست"».

ابن عباس مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ثلاثة يدخلون الجنّة بغير حساب:

رجل يغسل قميصه و ليس له بدل، و رجل لم يطبخ على مطبخ قدرين و رجل كان عنده قوت يوم و لم يهتمّ لغد(5)؛ سه كس بدون حساب وارد بهشت مى شوند: كسى كه پيراهن خود را مى شويد و جايگزينى براى آن ندارد، مردى كه هرگز بر اجاقى غذايى نپخته است، و كسى كه چون روزى يك روز را دارد در اندوه فردايش نيست».

خواب و تنبلى، هرگز

در نهج البلاغه آمده است كه: «ما أنقض النوم لعزائم الأمور(6)؛ خواب چه شكننده اى است براى كارهاى بزرگ!»

آمدى در غرر الحكم نقل كرده كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرموده اند: «ويح النائم ما أخسره

ص: 210


1- . سوره هود، آيه 6.
2- . سوره ذاريات، آيه 22.
3- . سوره انعام، آيه 17.
4- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 43.
5- . همان.
6- . همان.

أقصر عمله و قلّ أجره(1)؛ واى بر خفته، چه زيان مى بيند: كارش كوتاه و اجرش اندك است».

و نيز فرموده: «بئس الغريم النوم يُفني قصير العمر و يفوّت كثير الأجر(2)؛ بد وام خواهى است خواب، عمر كوتاه را نابود مى كند و پاداش بسيار را از دست مى دهد».

ابن ابى حمزه مى گويد: «روزى به حضرت ابوالحسن عليه السلام گفتم: پدرت جانشين خودش را به ما معرفى كرد، آيا شما هم جانشينتان را به ما معرفى مى فرماييد؟ امام دستم را گرفتند و تكان دادند و اين آيه را خواندند: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ»(3)؛ "وخدا بر آن نيست كه گروهى را پس از آن كه هدايتشان نمود، بى راه و گمراه بگذارد، مگر آن كه چيزى را كه بايد از آن پروا كنند، برايشان بيان كرده باشد". راوى گفت: من خوابم گرفته بود، امام فرمودند: مه لا تعوّد عينيك كثرة النوم فإنّها أقلّ شيء في الجسد شكراً(4)؛ بهوش باش، چشمانت را خواب فراوان نگيرد، چون در پيكر انسان، كم سپاس ترين چيزها به شمار مى آيد».

محمد بن مسلم نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إني لأبغض الرجل يكون كسلان عن أمر دنياه فهو عن أمر آخرته أكسل(5)؛ من مردى را كه از كار دنيايش در تنبلى باشد، خوش نمى دارم، زيرا در كار آخرتش تنبل تر خواهد بود».

امام صادق عليه السلام از طريق پدرانش از على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: «للكسلان ثلاث علامات: يتوانى حتّى يفرّط، و يفرّط حتّى يضيّع، و يضيّع حتّى يأثم(6)؛ آدم كسل را سه نشانه است: آن قدر امروز و فردا مى كند تا به تفريط بيفتد، آن قدر تفريط مى كند تا ضايع كند، و آن قدر ضايع مى كند تا به گناه درافتد».

آمدى در غرر الحكم آورده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

«الكسل يفسد الآخرة؛ تنبلى آخرت را تباه مى كند».

«آفة النُجح الكسل؛ آفت پيروزى تنبلى و كسالت است».

ص: 211


1- . همان، ص 44.
2- . همان.
3- . سوره توبه، آيه 115.
4- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 44.
5- . همان.
6- . همان، ص 45.

«من دام كسله خاب أمله؛ هر كه تنبلى اش دوام يابد، اميدش از ميان مى رود».

«من التواني يتولّد الكسل؛ از امروز و فردا كردن كسالت زاده مى شود»(1).

عجلان بن ابى صالح گفت كه جعفر بن محمد عليه السلام فرمودند: «و إياك و الكسل و الضجر، فإن أبي بذلك كان يوصيني و بذلك كان يوصيه أبوه و كذلك في صلاة اللّيل، إنّك إذا كسلت لم تؤدّ إلى أحد حقّاً و عليك بالصدق و الورع و أداء الأمانة و إذا وعدت فلا تُخلف(2)؛ ازكسالت و تنبلى بپرهيز كه پدرم مرا به اين كار توصيه مى كرد و پدرش او را به اين پرهيز مى داد، و نيز به نماز شب سفارش مى كرد. اگر كسالت به خرج دهى، حق كسى را نمى توانى ادا كنى. راستگو، بردبار و امانتدار باش و هرگاه وعده دادى، تخلف نكن».

كراهت اعتماد بر آرزوها و آشفتگى در كارها

عمرو بن ابى المقدام از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام در وصيت خود به فرزندش امام حسن عليه السلام فرموده: «إيّاك و الإتّكال على المُنى فإنّها بضائع النّوكى و تثبُّط عن الآخرة و الدنيا(3)؛ از تكيه بر آرزوها بپرهيز چون آرزو توشه احمق هاست و از دنيا و آخرت باز مى دارد».

و نيز فرمودند: «اشرف الغنى ترك المنى(4)؛ برترين دارايى ها ترك آرزوست».

محمد از موسى و او از پدرانش از اميرمؤمنان على عليه السلام روايت كرده اند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا تمنى اِلاّ في خيرٌ كثير(5)؛ جز به خير فراوان آرزو مبند». يعنى بلندهمت باش.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من تمنّى شيئا هو للّه تعالى رضى لم يمت من الدنيا حتّى يعطاه(6)؛ هركس آرزويى مى كند كه رضايت خدا در آن است از دنيا نمى رود، مگر پس از آن كه خدا آن آرزو را برآورده كند».

ص: 212


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان، ص 46.
4- . همان.
5- . همان.
6- . همان.

على بن ابى طالب عليه السلام فرمودند: «إذا تمنّى أحدكم فليكن مناه في الخير و ليكثر فإنّ اللّه واسع كريم(1)؛ هرگاه يكى از شما آرزويى كند، بايد آرزويش در [مسير] خير باشد و خير بسيار را آرزو كند، چون خدا گشايشگر كريم است».

و از اميرمؤمنان على عليه السلام است كه فرمودند: «من تمنّى شيئاً من فضول الدنيا من مراكبها و قصورها او رياشها عنّى نفسه و لم يشف غيظه و مات بحسرته(2)؛ هركس از چيزهاى دنيوىهمچون مركب ها، قصرها و يا تكيه گاه هاى آن آرزو كند، به خود رنج داده و خشمش را شفا نداده و با حسرت خواهد مرد».

امام صادق صلى الله عليه و آله در وصيت خود به عبداللّه بن جندب فرمودند: «و لا تنظر إلاّ إلى ما عندك، و لا تتمنّ مالست تناله، فإنّ من قنع شبع و من لم يقنع لم يشبع(3)؛ جز به آنچه كه در اختيار دارى ننگر، و چيزى را كه به دست نمى آورى آرزو مكن، هركس قناعت كند، سير مى شود و هركس قناعت نكند، هرگز سير نمى گردد».

آمُدى در غرر نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

«الأماني شيمة الحمقى؛ آرزوها خصلت احمقان است».

«الأماني بضائع النوكى، و الآمال غرور الحمقى؛ آرزوها توشه احمق ها است و آرزوها گول زن احمق ها است».

«الاماني همّة الجهّال؛ آرزوها همت نادانان است».

«الاماني تخدعك و عند الحقائق تخذلك؛ آرزوها گولت مى زنند و در برابر حقايق خوارت مى كنند».

«ايّاك و المنى فانّها بضائع النوكى؛ از آرزو بپرهيز كه توشه كودن ها است».

«اقبح العيّ الضّجر؛ زشت ترين درماندگى آشفتگى است»(4).

رسول خدا صلى الله عليه و آله به يكى از بنى تميم فرمودند: «و لا تضجر، فإنّ الضجر يمنعك من الآخرة و الدنيا(5)؛ آشفته مباش، چون آشفتگى تو را از دنيا و آخرت بازمى دارد».

ص: 213


1- . همان.
2- . همان، ص 47.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 48.

غنيمت شمردن فرصت ها

انس بن محمد از پدرش و او از امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در سفارش خود به اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «يا علي، بادر بأربع قبل أربع: شبابك قبل هرمك، و صحّتك قبل سقمك، و غناك قبل فقرك، و حياتك قبل موتك(1)؛ اى على، پيش ازچهار چيز به چهار چيز بشتاب: به جوانى قبل از پيرى، به سلامتى قبل از بيمارى، به بى نيازيت قبل از نيازمندى، و به زندگى ات پيش از مرگت».

موسى بن اسماعيل از موسى بن جعفر عليه السلام از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام درباره كلام خداوند كه فرموده: «لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»(2)؛ «نصيبت را از دنيا فراموش مكن» فرموده: لا تنسى صحّتك و قوّتك و فراغك و شبابك و نشاطك أن تطلب بها الآخرة(3)؛ سلامتى، روزى، فراغت، جوانى و نشاطت را فراموش نكن، تا به وسيله آن آخرت را به دست آورى».

در نهج البلاغه آمده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «قرنت الهيبة بالخيبة و الحياء بالحرمان، و الفرصة تمرّ مرّ السحاب فانتهزوا فرص الخير(4)؛ هيبت با نا اميدى، و شرم با محروميّت، قرين شده است و فرصت ها همانند ابرها مى گذرند؛ پس فرصت هاى خير را دريابيد».

و نيز فرمودند: «اضاعة الفرصة غصّة(5)؛ از دست دادن فرصت مايه اندوه است».

و فرمودند: «من الخرق المعاجلة قبل الإمكان، و الأناة بعد الفرصة(6)؛ از جمله شكست ها، چاره جويى پيش از امكان، و سستى پس از به دست آمدن فرصت است».

كار در خانه براى زن و مرد

ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش نقل كرده كه: «تقاضا علي و فاطمة عليهماالسلام إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله في الخدمة، فقضى على فاطمة بخدمة ما دون الباب، و قضى على علي بما خلفه، قال: فقالت فاطمة عليهاالسلام: فلا يعلم ما داخلني من السرور إلاّ اللّه بإكفائي رسول اللّه تحمّل

ص: 214


1- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 83.
2- . سوره قصص، آيه 77.
3- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 83.
4- . همان، ص 84.
5- . همان.
6- . همان.

رقاب الرجال(1)؛ روزى على و فاطمه عليهماالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره كارهاى خانه نظرخواهى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله كارهاى درون خانه را به فاطمه واگذار كرد و كارهاى بيرون خانه را به على.فاطمه عليهاالسلام فرمود: جز خدا هيچ كس شادى مرا در نمى يابد، از اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، مرا در بر دوش كشيدن [بخشى از] كارها با مردان برابر قرار داد».

در جامع الأخبار نقل شده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد خانه ما شد. فاطمه كنار ديگ نشسته بود و من عدس پاك مى كردم. فرمود: ابو الحسن، گفتم: بلى، يا رسول اللّه. فرمود: گوش كن و من جز آنچه را كه پروردگارم فرمان داده است، چيزى نمى گويم: هيچ مردى نيست كه در خانه اش به زنش كمك كند، مگر آن كه در برابر هر موى تن او ثواب عبادت يك سال روزه دارى و شب زنده دارى را خواهد داد... . اى على، هركسى از خدمت خانواده سر باز نزند، بدون حساب وارد بهشت خواهد شد. اى على، خدمت كردن به خانواده كفاره گناهان بزرگ است و خشم پروردگار را مى خواباند و مهر حور العين هاست و بر حسنات و درجات مى افزايد. اى على، جز آدم راستگو يا شهيد و يا مردى كه با كارش خير دنيا و آخرت را مى جويد، كسِ ديگرى به خانواده خدمت نمى كند(2).

اصلاح مال و ترميم هزينه زندگى

هشام بن حكم نقل كرده كه موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند: حسن بن على عليه السلام در سخنى فرموده: «و استثمار المال تمام المروءة(3)؛ بهره ورى از مال، نشانه مروّتِ كامل است».

ابوحمزه سعدى از پدرش نقل مى كند كه روزى اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام به فرزندش حسن بن على عليه السلام سفارش هايى كرد و از آن جمله اين بود كه: «يا بنيّ لا فقر أشدّ من الجهل (إلى أن قال): و ليس للمؤمن بدٌّ من أن يكون شاخصا في ثلاث: مرمّة لمعاش، و خطوة لمعاد، و لذّة في غير محرّم(4)؛ فرزندم، هيچ فقرى سخت تر از نادانى نيست... . و هيچ

ص: 215


1- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 48.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.

مؤمن را چاره اى نيست جز آن كه همواره در يكى از اين سه چيز بوده باشد: در انديشه معاش، گام نهادن در امر معاد، و لذّت بردن از امرِ غير حرام».

حرث اعور گفت: «اميرمؤمنان عليه السلام به فرزندش حسن عليه السلام فرمودند: يا بنيّ ما المروءة؟ فقال: العفاف و إستصلاح المال(1)؛ پسرم، مروّت چيست؟ و در پاسخ فرمودند: عفّت و اصلاح ثروت».

در نهج البلاغه سفارش و اندرز امام به فرزندش حسن عليه السلام چنين آمده است: «و حفظ ما في يدك أحبّ إليّ من طلب ما في يد غيرك(2)؛ نگه داشتن آنچه در دستت هست، در نظر من بهتر از درخواست چيزى است كه در دست ديگرى است».

نيز در فقه الرضا چنين آمده: «و اجتهد أن يكون زمانكم أربع ساعات، ساعة للّه لمناجاته، و ساعة لأمر المعاش، و ساعة لمعاشرة الإخوان الثقاة(3)؛ تلاش كنيد كه همواره وقتتان در چهار چيز باشد: فرمانى براى مناجات با خدا، زمانى براى كسب معاش، فرصتى براى معاشرت و همنشينى با برادران مورد اعتماد و...».

دعوت اسلام به ميانه روى

موسى از پدرش و او از طريق پدرانش از على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در سخنى فرموده اند: «و ما عال امرؤ في اقتصاد(4)؛ هيچ كس با حفظ كردنِ ميانه روى گرفتار [نادارى] نمى شود».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا أراد اللّه بأهل بيت خيرا فقههم في الدين و رزقهم الرفق في معايشهم و القصد في شأنهم(5)؛ هرگاه خدا براى خاندانى خيرى بخواهد، آنان را در دينشان فقيه مى كند، در معيشتشان مدارا روزيشان مى سازد و آنها را در كارها ميانه رو مى كند».

ص: 216


1- . همان، ص 50.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.

ابن سنان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره كلام خداى تعالى كه فرموده: «وَ لاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ»(1)؛ "دستت را بر گردنت آويزان مكن" پرسيد. آن حضرت دستش را روى همگذاشت و فرمود: يعنى چنين. و درباره «و لا تبسطها كل البسط(2)؛ "به تمامى آن را نگشا". دستش را گشود و فرمود: چنين»(3).

از عامر بن جذاعه نقل شده است كه: «مردى نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت: تا زمانى كه دستم باز شود به من قرض بده. امام صادق عليه السلام پرسيدند: جمع آورى محصولى را فرا روى دارى؟ گفت: نه، به خدا. فرمودند: تجارتى انجام خواهى داد؟ گفت: نه به خدا. پرسيدند: زمينى براى فروش دارى؟ گفت: نه به خدا سوگند. فرمودند: پس تو از كسانى هستى كه خدا برايت در اموال ما، حق معينى را قرار داده است. سپس امام صادق كيسه پول را خواستند و در آن دست كردند و يك مشت برداشتند و به او دادند و فرمودند: «تقوا پيشه كن، اسراف نورز، كوتاهى نكن و بين اين دو استوار باش. تبذير نوعى اسراف است. خداى متعال فرموده است: «وَ لاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا»(4)؛ ولخرجى مكن». خداى تعالى به خاطر ميانه روى عذاب نمى كند»(5).

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ المؤمن أخذ من اللّه أدبا إذا وسّع عليه إقتصد، و إذا أقتر عليه إقتصر(6)؛ مؤمن از خداوند روشى را فراگرفته است كه هرگاه به او نعمت مى دهد، ميانه روى پيشه مى كند، و اگر بر او تنگ گيرد، قناعت مى كند».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يصلح المرء إلاّ على ثلاث: التفقّه في الدين، و حسن التّقدير في المعيشة و الصبر على النائبة(7)؛ انسان را جز سه چيز شايسته نيست: تفقّه در دين، رعايت كردن اعتدال در معيشت، و صبورى و شكيبايى بر مصيبت».

از عيسى بن موسى نقل است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «اى عيسى، ثروت، از آنِ خداست كه آن را نزد مردم به امانت گذاشته است و به آنان دستور داده كه با ميانه روى از آن

ص: 217


1- . سوره إسراء، آيه 29.
2- . همان.
3- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 51.
4- . سوره اسراء، آيه 26.
5- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 51.
6- . همان، ص 52.
7- . همان.

بخورند، با ميانه روى بنوشند، با ميانه روى بپوشند، با ميانه روى ازدواج كنند، با ميانه روى سوار شوند، و افزون بر آن را به مؤمنان نيازمند باز گردانند. هرچه از اين مرز در گذرد، خوردنش حرام، نوشيدنش حرام، پوشيدنش حرام، ازدواج كردنش حرام و سوار شدنش حرام است»(1).

حماد بن عيسى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «در سخنى لقمان به پسرش گفت: «و كن مقتصدا و لا تمسكه تقتيرا و لا تعطه تبذيرا(2)؛ ميانه رو باش، خسيسانه آن را نگه ندار و با ولخرجى آن را نبخش».

در فقه الرضا آمده: «و ليكن نفقتك على نفسك و عيالك قصدا؛ فإن اللّه يقول: «وَ يَسْٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ»(3)، و العفو الوسط، و قال اللّه تعالى: «وَالَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا»(4)(5)؛ بايد خرج كردنت براى خود و خانواده ات با ميانه روى باشد. چون خدا مى فرمايد: "از تو مى پرسند كه چه چيزى را انفاق كنند؟ بگو: عفو را" و عفو يعنى ميانه. و نيز خداى متعال فرمود: كسانى كه چون انفاق كنند نه زياده روى مى كنند و نه خست به كار مى گيرند».

و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «الكمال كلّ الكمال: الفقه في الدين و الصبر على النائبه و التقدير في المعيشة(6)؛ همه كمال در شناخت دين، شكيبايى بر مصيبت و اندازه نگه داشتن در معيشت است».

آمدى در غرر الحكم از اميرمؤمنان عليه السلام آورده كه:

«الإقتصاد ينمي القليل؛ ميانه روى اندك را فزونى مى بخشد».

«الإقتصاد ينمي اليسير؛ ميانه روى كم را زياد مى كند».

«الإقتصاد نصف المؤونة؛ ميانه روى نصف خرج كردنِ درست است».

«لن يهلك من إقتصد؛ هركس ميانه روى كرد نابود نشد».

«ليس في الإقتصاد تلف؛ در ميانه روى تلف شدن نيست».

ص: 218


1- . همان.
2- . همان.
3- . سوره بقره، آيه 219.
4- . سوره فرقان، آيه 67.
5- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 53.
6- . همان.

«من لم يحسن الإقتصاد أهلكه الإسراف؛ هركس ميانه روى را به خوبى انجام ندهد، اسراف او را نابود خواهد كرد».

«من اقتصد خفت عليه المؤن؛ هركس ميانه روى كند، مخارج بر او سبك خواهد بود».

«من إقتصد في الغنى و الفقر فقد إستعدّ لنوائب الدهر؛ هركس در دارايى و نادارى ميانه روى كند، براى گرفتارى هاى روزگار آماده شده است».

«من صحب الإقتصاد دامت صحبة الغنى له و جبر الإقتصاد فقره و خلله؛ هركس با ميانه روى همراهى كند، همراهى غنى و دارندگى با او تداوم مى يابد و ميانه روى فقر و خلأ او را جبران مى كند».

«من المروة أن تقتصد فلا تسرف و تعد فلا تخلف؛ ميانه روى نوعى مروّت است، پس اسراف نكن و هرگاه وعده اى دادى تخلّف نكن»(1).

تلاش كردن براى زندگى

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «ما غدوة أحدكم في سبيل اللّه بأعظم من غدوته يطلب لولده و عياله ما يصلحهم(2)؛ رفتن يكى از شما به جهاد در راه خدا بااجرتر نيست از رفتن كسى كه براى به دست آوردن درآمد براى راحتى زن و بچه اش و سامان دادن به زندگى آنان، رفته باشد».

صدوق در هدايه روايت كرده است: «إنّ الكادّ على عياله من حلال كالمجاهد في سبيل اللّه (3)؛ تلاشگرى كه براى خانواده اش از راه حلال كسبِ درآمد مى كند همانند مجاهد در راه خداست».

در فقه الرضا آمده است: «و أعلم أنَّ نفقتك على نفسك و عيالك صدقة و الكادّ على عياله من حلّ كالمجاهد في سبيل اللّه (4)؛ بدان كه خرج كردن تو براى راحتى خود و خانواده ات نوعىصدقه است و آن كه براى خانواده اش از راه حلال تلاش مى كند، همانند مجاهد در راه خداست».

نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من طلب الدنيا حلالاً إستعفافا عن المسألة و سعيا على عياله و تعطّفا على جاره لقي اللّه و وجهه كالقمر ليلة البدر(5)؛ هركس دنيا را از راه

ص: 219


1- . همان، ص 53 و 54.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 55.

حلال بخواهد تا از درخواست كردن خوددارى كند و خانواده اش آسوده گردد و به همسايه محبت نمايد، خدا را در حالى ديدار مى كند كه چهره اش چون ماه شب چهارده درخشان است».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «الكاد على عياله كالمجاهد في سبيل اللّه (1)؛ تلاشگرى كه براى خانواده اش تلاش مى كند چون مجاهدِ در راه خداست».

ثوبان گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «أفضل دينار، دينار أنفه الرجل على عياله و دينار أنفقه على دابّته في سبيل اللّه و دينار أنفقه على أصحابه في سبيل اللّه ثّم قال: و أيّ رجل أعظم أجرا من رجل سعى على عياله صغارا يعفّهم و يغنيهم اللّه به(2)؛ برترين دينار، دينارى است كه شخص براى راحتى خانواده اش خرج كند و دينارى است كه براى چهار پايش كه در راه خدا به كار مى گيرد، مصرف كرده است، و دينارى كه براى يارانش در راه خدا خرج مى كند. و سپس فرمودند: كدام شخص پراجرتر از مردى است كه براى بچه هاى كوچك خود تلاش مى كند و خدا بر او مى افزايد و آنان را به وسيله او بى نياز مى كند؟»

از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «و من سعى في نفقة عياله و والديه فهو كالمجاهد في سبيل اللّه (3)؛ هركس براى تأمين مخارج خانواده خود و پدر و مادرش تلاش كند، همچون مجاهد در راه خداست».

استحباب خريد ملك و مكروه بودن فروش آن

موسى بن جعفر عليه السلام از جدش نقل مى كند كه فرمودند: «إنّ بايع الضيعة ممحوق و مشتريهامرزوق(4)؛ فروشنده مِلك، فراموش شده، و به خريدار همواره روزى داده مى شود».

حذيفه گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «من باع دارا فلم يجعل ثمنها في مثلها لم يبارك له في ثمنها او قال لم يبارك له فيها(5)؛ هركس خانه اى بفروشد و پول آن را در مثل آن خرج نكند، خدا در قيمت آن بركت قرار نخواهد داد. و يا فرمود: براى او در آن بركت نخواهد داد».

ص: 220


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 295.

جعفر بن محمد عليه السلام از طريق پدرانش از على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند كه: «از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيده شد: اى رسول خدا، كدام مالْ خير است تا آن كه پرسيده شد: پس از گاودارى كدام مال و شغل برتر است؟ فرمودند: الراسخات في الوحل، المطعمات في المحل، نعم المال النخل، من باعها فلم يخلف مكانها، فإنّ ثمنها بمنزلة رماد على رأس شاهقة إشتدّت به الريح في يوم عاصف(1)؛ آنها كه در خاك پابرجايند، و اطعام دهندگانِ در محل؛ نخل خوب مالى است. اگر كسى آن را بفروشد و چيزى جايگزينش نكند، پول آن همانند خاكسترى است بر فراز بلندى كه در روزى طوفانى بر آن باد بوزد».

كراهت خريد خرده ريزها توسط بزرگان

امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش سفارش كردند كه: «لا تكن دوّارا في الأسواق و لا تلِ شراء دقائق الأشياء بنفسك فإنّه لا ينبغي للمرء المسلم ذي الدّين و الحسب أن يشتري دقائق الأشياء بنفسه خلا ثلاثة أشياء، الغنم و الإبل و الرقيق(2)؛ بازارگرد نباش؛ خودت به خريد چيزهاى كوچك نپرداز؛ براى مسلمان ديندار و برخوردار از جايگاه، شايسته نيست كه خودش در پى خريد چيزهاى كم ارزش باشد، جز سه چيز: گوسفند، شتر و برده».

اميرمؤمنان على عليه السلام به يكى از يارانش كه سبزى با خود حمل مى كرد، فرمودند: «انّه يكره للرجل السريّ أن يحمل الشيء الدنيّ لئلاّ يُتجرّأ عليه(3)؛ براى يك مرد با شخصيتناخوشايند است كه خودش چيزهاى كم ارزش را حمل كند، مبادا بر او جرئت و جسورى شود».

موسى بن اسماعيل از طريق پدرانش از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ اللّه عزّوجل جواد يحبّ الجود ومعالي الأمور و يكره سَفْسافَها(4)؛ خداى عزوجل جواد است و جود و كارهاى والا را دوست مى دارد و از كارهاى پست بيزار است».

ص: 221


1- . همان، ص 56.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 57.

دنيا و آخرت باهم

ابراهيم بن عبدالحميد نقل مى كند كه ابوالحسن عليه السلام فرمودند: «لقمان به فرزندش مى فرمود: «يا بنيّ إنّ الدنيا بحر و قد غرق فيها جيل كثير... يا بنيّ خذ من الدنيا بُلغة و لا تدخل فيها دخولاً يضرّ بآخرتك و لا ترفضها فتكون عيالاً على الناس(1)؛ پسرم، دنيا درياست و نسل هاى بسيارى در آن غرق شده اند... پسرم، از دنيا سهمى بر گير و چنان در آن در نياميز كه به آخرتت زيان رساند و آن را نيز به تمامى ترك نكن به گونه اى كه نانخور و سربار مردم شوى».

و حضرت جعفر بن محمد عليه السلام از پدرانش از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «كفى بالمرء إثما أن يضيّع من يقوت(2)؛ همين گناه انسان را كافى است كه [حق] نان خور خود را ضايع كند».

جنادة بن ابى اميّه از حسن بن على عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: «إعمل لدنياك كأنّك تعيش أبدا و إعمل لآخرتك كأنّك تموت غدا(3)؛ چنان براى دنيايت كار كن كه گويى همواره زندگى خواهى كرد و چنان براى آخرتت كار كن كه گويى فردا مى ميرى».

على احمسى از طريق [روايى] خود از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: «نعم العون الدنيا على الآخرة(4)؛ دنيا بهترين يار آخرت است».

غربت و صبح خيزى در روزى جويى

امام صادق عليه السلام از طريق پدرانش از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا أعسر أحدكم فليضرب في الأرض يبتغي من فضل اللّه و لا يغمّ نفسه (5)؛ هرگاه زندگى بر يكى از شما دشوار شد، به سفر برود و فضل خدا را پى جويى كند و اندوهگين نباشد».

محمد بن هلال گفت كه جعفر بن محمد صادق عليه السلام به من فرمودند: «إذا كانت لك

ص: 222


1- . همان.
2- . همان، ص 58.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 59.

حاجة فاغد فيها فإنّ الأرزاق تقسم قبل طلوع الشمس و إنّ اللّه تبارك و تعالى بارك لهذه الأمة في بكورها و تصدّق بشيء عند البكور فإنّ البلاء لا يتخطّى الصدقة(1)؛ هرگاه كارى داشتى در آن صبح خيز باش، چون روزى ها پيش از بر آمدن خورشيد، پخش مى شود و خداى تبارك و تعالى براى اين امّت سحرگاهان را مبارك ساخته است. صبح گاهان چيزى را صدقه بده، چون بلا نمى تواند از صدقه درگذرد [و به آدمى دست پيدا كند]».

محمد بن هلال گفت كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «اللّهم بارك لأمّتي في بكورها و سبتها و خميسها(2)؛ بار الها، براى اين امّت، صبح گاهان، شنبه ها و پنج شنبه ها را مبارك گردان».

و نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ اللّه تبارك و تعالى بارك لأمّتي في خمسيها و سبتها لأجل الجمعة(3)؛ خداى متعال به خاطر جمعه، پنج شنبه و شنبه را نيز مبارك كرده است».

حرمت كسب حرام

در خبر است كه: «الحلال لا يأتي إلاّ قوتا و الحرام يأتي جرفا جرفا(4)؛ حلال جز به مقدار مصرف مورد نياز نمى آيد، و حرام سيل آسا مى آيد».

سرمايه دارى حرام و نكوهيده، اموال مردم را از راه هاى پيچيده، جمع مى كند.

ابو قلابه گفت كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: «من كسب مالاً من غير حلّه أفقره اللّه تعالى(5)؛ هركسى مالى را از راه غير حلال آن به دست آورد خداى متعال او را نيازمند مى سازد».

حسن بن على بن شعبه در تحف العقول آورده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث بلندى فرموده: «طوبى لمن اكتسب من المؤمنين مالاً من غير معصية(6)؛ خوشا به حال كسى كه از مؤمنان مالى بدون معصيت كسب كرده است».

حذيفة بن يمان مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ قوما يجيئون يوم القيامة

ص: 223


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 61.
5- . همان، ص 63.
6- . همان.

و لهم من الحسنات أمثال الجبال، فيجعلها اللّه هباءا منشورا ثم يؤمر بهم إلى النار(1)؛ در روز قيامت گروهى مى آيند كه همانند كوه ها نيكى و كار خير دارند، ولى خدا همه آنها را برباد رفته مى داند و فرمان مى دهد كه به دوزخشان برند». سلمان گفت: اى رسول خدا! توصيف كن برايمان آنان را. حضرت فرمودند: «أما إنّهم قد كانوا يصومون و يصلّون و يأخذون أُهْبة من الليل و لكنّهم كانوا إذا عرض لهم بشيء من الحرام وثبوا عليه(2)؛ آنان نماز مى خواندند، روزه مى گرفتند، شب زنده دارى مى كردند اما وقتى مال حرامى به آنا عرضه مى شد، به سوى آن هجوم مى آوردند».

امام جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله از پدرانش نقل مى كنند كه على بن ابى طالب عليه السلام فرمودند: «بائع الخبيثات و مشتريها في الإثم سواء(3)؛ فروشنده و خريدار اشياى خبيث در گناه مثلِ هم هستند».

احمد بن ابى عبداللّه از پدرش و او از طريق خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ أخوف ما أخلف على أمّتي من بعدي هذه المكاسب المحرّمة والشهوة الخفيّة و الربا(4)؛ من براى امّت خود از هيچ چيز به اندازه درآمدهاى حرام، شهوت هاى پنهان و ربا نمى ترسم».

سماعة گفت ابو عبداللّه عليه السلام فرمودند: «ليس بوليّ لي من أكل مال مؤمن حراما(5)؛ كسى كه مال مؤمن را به حرام بخورد، دوست من نيست».

عبداللّه بن قاسم جعفرى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «در دنيا براى قومى حلال محض آراسته مى گردد، امّا آن را نمى خواهند و از كنار آن در مى گذرند. آن گاه براى گروهى مال حلال و مال شبه ناك آراسته مى گردد و مى گويند: ما نيازى به مال شبهه ناك نداريم، و حلال را توسعه مى دهند. براى قومى ديگر مال حرام و مال شبهه ناك آراسته مى گردد، مى گويند: ما نيازى

ص: 224


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان، ص 64.
4- . همان، ص 67.
5- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 81.

به حرام نداريم و در شبهه ناك توسعه مى دهند و براى قومى حرامِ محض آراسته مى گردد و آنان آن را مى خواهند و مى طلبند، امّا نمى يابند. مؤمن در دنيا همانند آدم مضطر و ناچار مى خورد»(1).

داوود صرمى گفت كه ابوالحسن عليه السلام فرمودند: «يا داود إنّ الحرام لا ينمي و إن نمى لم يبارك له فيه و ما أنفقه لم يؤجر عليه و ما خلّفه كان زاده إلى النار(2)؛ اى داوود! حرام رشد نمى كند، اگر هم رشد كند مبارك نمى گردد و هر قدر هم انفاق كند براى آن پاداش نمى يابد، و هرچه از خود بجاى مى گزارد، توشه دوزخش خواهد بود».

ابن ابى عمير از طريق روايى خود نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام درباره كلام خداى عزوجل كه فرموده: «وَ قَدِمْنَآ إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَهُ هَبَآءً مَّنثُورًا»(3)؛ "و به هرگونه كارى كه كرده اند مى پردازيم و آن را [چون ]گردى پراكنده مى سازيم"، فرمودند: «إن كانت أعمالهم لأشدّ بياضا من القباطي فيقول اللّه عزوّجلّ لها: كوني هباءً وذلك أنّهم كانوا إذا شرع لهم الحرام أخذوه(4)؛ اگر اعمالشان سفيدتر از قبطى ها هم باشد، باز هم خداى عزّوجلّ به آن مى گويد: چون گردى پراكنده باش، اين به دليل آن است كه اگر حرامى برايشان پيش مى آمد، آن را مى گرفتند».

احتكار

سكّونى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «الحكرة في الخصب أربعون يوما وفي الشدّة و البلاء ثلاثة أيام و مازاد على الأربعين يوما في الخصب فصاحبه ملعون و مازاد على ثلاثة أيّام في العسرة فصاحبه ملعون(5)؛ احتكار در سال هاى فراوانى تا چهل روز مجاز است و در سال هاى گرفتارى و سختى تا سه روز. افزون بر چهل روز در سال هاى فراوانى، احتكارگر نفرين شده است و در سال هاى سخت، در بيش از سه روز، نفرين شده است».

ص: 225


1- . همان، ص 82.
2- . همان.
3- . سوره فرقان، آيه 23.
4- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 82.
5- . همان، ص 423.

حلبى گفت: از امام صادق عليه السلام درباره كسى كه آذوقه را احتكار مى كند و انتظار گرانى را مى كشد، پرسيدم كه آيا اين درست است؟ فرمودند: «إن كان الطعام كثيرا يسع الناس فلا بأس به و إن كان الطعام قليلاً لا يسع الناس فإنّه يكره أن يحتكر الطعام و يترك الناس ليس لهم طعام(1)؛ اگر آذوقه زياد باشد و مردم در وسعت و آرامش باشند، ايرادى ندارد. ولى اگر آذوقه اندك باشد و مردم در راحتى نباشند، سخت ناخوشايند است كه آذوقه را احتكار كند و مردم را بدون آذوقه بگذارد».

ابن قداح از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «الجالب مرزوق و المحتكر ملعون(2)؛ آذوقه آورنده، روزى داده شده و محتكر نفرين شده است».

غياث نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ليس الحكرة إلاّ في الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب و السمن(3)؛ احتكار جز در گندم، جو، خرما، كشمش و روغن نيست».

وقتى كه احتكار كردن و نفروختن به مردم زيان برساند، حاكم شرعى مى تواند كننده اين كار را به فروش مجبور كند، بدون آن كه از سوى فروشنده زياده روى در كار بوده باشد، و در اين اجبار فرقى بين موارد ياد شده در روايت و غير آن نيست.

ابو مريم از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «أيّما رجل اشترىطعاماً فكبسه أربعين صباحاً يريد به غلاء المسلمين ثم بلعه فتصدّق بثمنه لم يكن كفّارة لما صنع(4)؛ هرگاه مردى، غذايى را بخرد و چهل روز آن را نگه بدارد تا گران شود و آن گاه آن را بفروشد و قيمت آن را صدقه بدهد، كفاره كارى كه كرده است نخواهد بود».

محمد بن على بن الحسين عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا يحتكر الطعام إلاّ الخاطى ء(5)؛ جز انسان خطاكار كسى آذوقه را احتكار نمى كند».

و نيز فرمود كه: «نهى أميرالمؤمنين عليه السلام عن الحكرة في الأمصار(6)؛ اميرمؤمنان عليه السلام از

ص: 226


1- . همان، ص 424.
2- . همان.
3- . همان، ص 425.
4- . همان.
5- . همان، ص 426.
6- . همان.

احتكار در شهرها نهى مى كرد».

ورام بن ابى فراس در كتاب خود از پيامبر صلى الله عليه و آله و ايشان از جبرئيل نقل كرده اند كه فرمود: «اطّلعت في النار فرأيت وادياً في جهنّم يغلي فقلت: يا مالك لمن هذا؟ فقال: لثلاثة: المحتكرين و المدمنين الخمر و القوّادين(1)؛ نگاهى به دوزخ انداختم و در ژرفاى جهنّم وادى جوشانى ديدم. گفتم: اى مالك اين وادى براى چه كسانى است؟ گفت: براى سه گروه: محتكران و دائم الخمرها و قوّادها».

در نهج البلاغه از اميرمؤمنان عليه السلام در نامه اش به مالك اشتر آمده است: «فامنع من الاحتكار، فإنّ رسول اللّه منع منه و ليكن البيع بيعاً سمحاً بموازين عدل و أسعار لا يجحف بالفريقين من البائع و المبتاع، فمن قارف حكرة بعد نهيك ايّاه فنكّل و عاقب في غير إسراف(2)؛ از احتكار پيش گيرى كن زيرا رسول اللّه صلى الله عليه و آله از آن منع كرده است و بايد خريدو فروش در چارچوب قوانين عدالت و نرخ هايى باشد كه به فروشنده و خريدار، اجحاف و ستم نشود.هركس پس از نهى تو، دست به احتكار زد، او را گوشمالى بده و بدون زياده روى و ستم مجازات كن».

حلبى از امام صادق عليه السلام پرسيد كه احتكار چيست؟ فرمودند: «إنّما الحكرة أن تشتري طعاماً و ليس في المصر غيره فتحتكره، فإن كان في المصر طعام أو متاع غيره فلا بأس انتلتمس بسلعتك الفضل(3)؛ احتكار آن است كه آذوقه اى بخرى و در شهر، غير از آن وجود نداشته نباشد و آن را احتكار كنى و اگر در آن شهر آذوقه و يا كالايى باشد كه ديگران مى فروشند، ايرادى ندارد كه آن را براى زيادى پيش خود نگه بدارى».

ابى الفضل سالم حنّاط گفت: «روزى امام صادق عليه السلام از من پرسيدند: كارت چيست؟ گفتم: گندم فروش هستم؛ گاه چيز زيادى به دستم مى آيد و گاهى كساد مى شود و آن را نگه مى دارم. پرسيدند: در اين مورد مردم به تو چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند: محتكر هستى. پرسيدند: آيا غير از تو كسى گندم مى فروشد؟ گفتم: من يكى از هزاران نفر هستم. فرمودند: ايرادى ندارد؛ در زمان

ص: 227


1- . همان.
2- . همان، ص 427.
3- . همان.

پيامبر صلى الله عليه و آله مردى از قريش بود كه به او حكيم بن حزام مى گفتند. هرگاه آذوقه اى وارد شهر مى شد، همه آن را مى خريد. پيامبر صلى الله عليه و آله بر او گذر كردند و فرمودند: حكيم بن حزام احتكار نكن(1)».

حذيفة بن منصور نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «در روزگار رسول خدا صلى الله عليه و آله آذوقه كم شد، مسلمانان نزد او آمدند و گفتند: اى رسول خدا، آذوقه تمام شده و چيزى نمانده است، جز آذوقه اى كه نزد فلانى است. دستور بده آن را بفروشد. پيامبر صلى الله عليه و آله حمد و ستايش خدا را به جا آوردند و سپس فرمودند: يا فلان إنّ المسلمين ذكروا أنّ الطعام قد نفد إلاّ شيء عندك فأخرجه و بعه كيف شئت و لا تحبسه(2)؛ فلانى، مسلمانان مى گويند كه آذوقه در شهر تمام شده، جز مقدارى كه نزد توست. آن را بيرون آور و هر طور كه خواستى بفروش، اما حبس و احتكار نكن».

حسين بن عبيداللّه بن ضمره از پدرش، از جدش از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه فرمودند: «أنّه صلى الله عليه و آله مرّ بالمحتكرين فأمر بحكرتهم أن تخرج إلى بطون الأسواق و حيث تنظر الأبصار إليها، فقيل لرسول اللّه صلى الله عليه و آله لو قوّمت عليهم، فغضب رسول اللّه صلى الله عليه و آله حتى عرف الغضب في وجهه فقال: أنا أقوّم عليهم، إنّما السعر إلى اللّه يرفعه إذا شاء و يخفضه إذ اشاء(3)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله بر احتكارگران گذر كرد و دستور داد كه كالاى احتكارشده خودشان را به بازاربياورند، به طورى كه مردم آنها را ببينند. از رسول خدا خواسته شد كه قيمت گذارى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله خشمگين شد به گونه اى كه خشم در چهره اش نمايان گشت و فرمود: من براى آنان قيمت گذارى كنم؟ قيمت دست خداست، هر وقت خواست بالا مى برد و هر وقت خواست پايين مى آورد».

بالا رفتن و پايين آمدن قيمت ها به خاطر عرضه و تقاضا است. ظاهراً در مورد پيش گفته صاحب آذوقه آن را گران نمى فروخت، از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله آن را قيمت گذارى نكرد.

محمد بن على بن حسين عليه السلام فرمود: «روزى به رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشنهاد دادند كه نرخ گذارى كند، چون نرخ ها بالا و پايين مى رفت. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما كنت لألقى اللّه ببدعة لم يحدّث اليّ فيها شيئا، فدعوا عباد اللّه يأكل بعضهم من بعض و إذا استنصحتم

ص: 228


1- . همان، ص 428.
2- . همان، ص 429.
3- . همان، ص 430.

فانصحوا(1)؛ من نمى خواهم با بدعتى كه درباره آن به من دستورى داده نشده است، خدا را ملاقات كنم. بندگان خدا را رها كنيد كه از همديگر بهره و سود ببرند و هرگاه از شما خيرخواهى كردند، خيرخواهى كنيد».

ابوحمزه ثمالى نقل كرده كه على بن الحسين عليه السلام فرمودند: «إنَّ اللّه عزّوجل وكلّ بالسّعر ملكا يدبّره بأمره(2)؛ خداى عزّوجلّ براى قيمت گذارى فرشته اى را گمارده كه آن را به فرمان خدا تدبير مى كند».

ابوحمزه ثمالى گفت: «روزى در محضر على بن الحسين عليه السلام سخن از گرانى كالاها پيش آمد. ايشان فرمودند: «و ما عليّ من غلائه؟ إن غلا فهو عليه - أي اللّه - و إن رخص فهو عليه(3)؛ گرانى آن به من چه ربطى دارد؟ اگر گران شده با خداست و اگر ارزان شده باز هم با خداست».

يعقوب بن يزيد مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه وكلّ بالأسعار ملكا يدبّرها(4)؛ خداوند فرشته اى را براى قيمت ها برگزيده تا آن را سامان مى دهد».

حفص بن غياث نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «در روزگار حضرت يوسف، مردم گرفتار گرانى شدند و گرانى بر كسى رحم نكرد. تاجران نزد او آمدند و گفتند: به ما بفروش.گفت: بخريد. گفتند: اين مقدار را به اين قيمت مى خريم. فرمود: برداريد. و دستور داد كه وزن كنند و به صورت وزن شده برداشتند و رفتند. به شهر كه رسيدند، گروهى ديگر از تاجران آنان را ديدند و گفتند: چطور و به چه قيمتى گرفتيد؟ پاسخ دادند: به فلان قيمت. و قيمت را چند برابر گفتند. آنان نزد يوسف آمدند و گفتند: به ما كالا بفروش؟ گفت: بخريد. گفتند: به همان قيمتى كه به فلانى ها فروختى. گفت: قيمت آن طور نبود كه آنان مى گويند. با اين حال بخريد. و خريد و فروش انجام شد، تا به آن شهر رسيدند. گروهى ديگر آنان را ديدند و گفتند: به چه قيمتى خريده ايد؟ گفتند: به فلان قيمت و قيمت را چند برابر گفتند. اين قيمت براى مردم سنگين بود. گفتند: خودمان برويم و كالا بخريم. نزد يوسف رفتند و گفتند: آيا به ما مى فروشى؟ گفت: بخريد. پرسيدند: آيا به همان قيمتى كه فروختى به ما مى فروشى؟ گفت: چطور فروخته ام؟ گفتند: به فلان

ص: 229


1- . همان، ص 431.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 432.

قيمت؟ گفت: چنان نبود. اما شما بخريد. آنان خريدند و به شهر آمدند و به مردم خبر دادند. آنها با خود گفتند: بياييد آن گونه كه آنان قيمت را به دروغ بالا بردند، ما در ارزانى به مردم دروغ بگوئيم ... . در ادامه اين حديث آمده است كه آنان عكس روش قبلى ها انجام دادند(1)».

سكونى از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمودند: «طرق طائفة من بني اسرائيل ليلاً عذاب و أصبحوا و قد فقدوا أربعة أصناف: الطبّالين و المغنّين و المحتكرين للطّعام و الصيارفة أكلة الربا منهم(2)؛ گروهى از بنى اسرائيل شبانگاهان از عذابى كه در رسيده بود، نجات يافتند، ولى چهار گروه را از دست داده بودند كه عبارت بود از طبل زنان، خوانندگان، محتكران و صرافان رباخوار».

حسن بن ابى الحسن نقل مى كند كه: «روزى اميرمؤمنان على عليه السلام وارد بازار بصره شد و به مردم نگريست كه به كار خريدو فروش بودند. بسيار گريست و فرمود: اى بندگان دنيا و كارگزارانِ دنياپرستان، وقتى كه روز مى شود سوگند مى خوريد و چون شب در مى رسد، در رختخوابتان آرام مى خوابيد، و برخلاف آن از آخرت غافل مى شويد؟ كى كالاى خود را حفظ مى كنيد ودرباره معاد مى انديشيد؟ مردى از آنها به وى گفت: بالاخره ما بايد زندگى كنيم. پس چكار كنيم؟ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: "در پى زندگى بودن انسان را از آخرت باز نمى دارد. اگر مى گفتى مجبور به احتكار هستيم، آن گاه عذرى نداشتى". آن مرد اشك ريزان برگشت»(3).

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «المحتكر آثم عاص(4)؛ محتكر گناه كار و نافرمان است».

و نيز فرمودند: «و كلّ حكرة تضرّ بالناس و تغلي السعر عليهم فلا خير فيها(5)؛ هر نوع احتكارى كه به مردم زيان رساند و قيمت را بالا ببرد، در آن خيرى نيست».

در نهج البلاغه در عهدنامه مالك اشتر آمده است كه: «پس به بازرگانان و صاحبان صنايع سفارش كن... و بدان: با اين حال، بسيارى از آنان بسيار تنگدست، خسيس، محتكر و در خريد و فروش زورگو هستند. و اين راه زيان رساندن به توده ها و عيبى است براى زمامداران. از احتكار

ص: 230


1- . همان، ص 433.
2- . مستدرك الوسائل، ج13، ص 273.
3- . همان، ص 274.
4- . همان.
5- . همان.

منع كن، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن منع كرد. هركس پس از فرمان نهى تو دوباره بدان دست يازيد، گوشمالى بده و بدون زياده روى و ستم مجازات كن»(1).

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من حبس طعاما يتربّص به الغلاء أربعين يوما فقد برى ء من اللّه و برى ء منه(2)؛ هر كه آذوقه اى را چهل روز به انتظار گرانى حبس كند، از خدا بيزار است و خدا نيز از او».

و فرمودند: «من احتكر على المسلمين طعاما ضربه اللّه بالجذام و الأفلاس(3)؛ هركس آذوقه مسلمانان را احتكار كند، خدا او را به جذام و فقر گرفتار مى كند».

آمدى در غرر الحكم نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

«المحتكر محرومٌ نعمته؛ محتكر همواره از نعمت خدا محروم است».

«الاحتكار شيمة الفجار؛ احتكار شيوه و اخلاق تبهكاران است».

«المحتكر البخيل جامع لمن لا يشكره و قادم على من لا يعذره؛ محتكر بخيل، براى كسى كه سپاسش را نمى كند جمع مى كند و سرانجام به سوى كسى مى رود كه عذرش را نمى پذيرد»(4).سلم بن ابى الفضيل گفت: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من آذوقه به كوفه مى آورم و به اميد آن كه به قيمت آن برسد و يا سود ببرم آن را حبس مى كنم. و به من مى گويند كه تو محتكرى و احتكار درست نيست. امام فرمودند: آيا در شهر شما غير از اين آذوقه، آذوقه ديگرى هست؟ گفتم: بله، بسيار است. فرمودند: محتكر نيستى. محتكر آن است كه آذوقه اى را بخرد كه در آن شهر نيست».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّما الحكرة أن يشتري طعاما ليس في المصر غيره فيحتكر، فإن كان في المصر طعام أو متاع غيره أو كان كثيرا يجد الناس ما يشترون فلا بأس به و إن لم يوجد فإنّه يكره أن يحتكر(5)؛ احتكار آن است كه آدمى آذوقه اى را بخرد و احتكار كند كه در شهر نيست. اگر در شهر آذوقه و يا كالايى باشد و يا مردم آنچه را كه بخواهند بخرند مى يابند، ايرادى ندارد. ولى اگر نيابند، احتكار خواهد بود و احتكار خوشايند نمى باشد».

در دعائم الإسلام از اميرمؤمنان عليه السلام است كه وى به رفاعه نوشت: «إنْه عن الحكرة فمن

ص: 231


1- . همان، ص 275.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 276.
5- . همان.

ركب النهي فأوجعه ثمّ عاقبه بإظهار ما احتكر(1)؛ از احتكار نهى كن و هركس مرتكب آن شد، او را مجازات كن و با عرضه ساختن آنچه كه احتكار كرده، كيفرش بده...».

رباخوارى

هشام بن سالم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «درهم ربا أشدّ من سبعين زنية كلّها بذات محرم(2)؛ يك درهم ربا از هفتادبار زناى با محارم بدتر است».

سعد بن طريف نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «أخبث المكاسب كسب الربا(3)؛ پليدترين كسب ها، رباخوارى است».

سماعه گفت: «به امام صادق عليه السلام گفتم: خدا در چندين آيه موضوع ربا را گفته و آن را تكرار فرموده است. فرمودند: مى دانى چرا؟ گفتم: نه. فرمودند: براى اين كه مردم از كار خير و توليدكردن دست نشويند».

ابوبصير نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «درهم ربا أشد من ثلاثين زنية كلّها بذات محرم مثل عمّة و خالة(4)؛ يك درهم ربا در نظر خدا، بدتر از سى بار زناى با محارمى همچون عمّه و خاله است».

سعيد بن يسار گفت: امام صادق عليه السلام فرمودند: «درهم واحد ربا أعظم من عشرين زنية كلها بذات محرم(5)؛ يك درهم ربا، بدتر از بيست بار زناى با محارم است».

اختلاف به اعتبار ربا دهندگان و ربا گيرندگان است، و علّت اين سختى، آن است كه ربا موجب [كاهش توليد و ]اختلافِ طبقاتى مى شود و اختلاف طبقاتى باعث از بين رفتن دين و دنيا، چنان كه در كتاب الفقه: الإقتصاد ذكر كرديم.

زراره نقل كرده كه از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه كه مى فرمايد: «يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَوا وَ يُرْبِى الصَّدَقَتِ»(6)؛ «خدا از [بركت] ربا مى كاهد و بر صدقات مى افزايد». پرسيدم كه: ولى

ص: 232


1- . همان، ص 277.
2- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 117.
3- . همان، ص 118.
4- . همان، ص 119.
5- . همان.
6- . سوره بقره، آيه 276.

اموال رباخواران همواره افزوده مى شود؟ فرمودند: «أيّ مَحق أمحق من درهم ربا يمحق الدين، و إن تاب منه ذهب ماله و افتقر(1)؛ كدامين كاهندگى كاهنده تر از يك درهم رباست كه دين را نابود مى كند، و اگر هم از اين كار توبه كند، در آن صورت مالش از بين رفته و نيازمند مى گردد».

هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام درباره علّت تحريم ربا پرسيد. امام عليه السلام فرمودند: «إنّه لو كان الربا حلالاً لترك الناس التجارات و ما يحتاجون إليه، فحرّم اللّه الربا لتنفر الناس من الحرام إلى الحلال و إلى التجارات من البيع و الشراء فيبقى ذلك بينهم في القرض(2)؛ اگر ربا حلال بود مردم تجارت و مايحتاج خود را ترك مى كردند. خدا ربا را حرام كرد تا مردم از حرام به درآمد حلال روى آورند و به تجارت و خريد و فروش بپردازند و در بين آنان پديده وام دهى واستقراض باقى بماند».

هشام بن سالم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّما حرّم اللّه الربا كيلا يمتنعوا من صنائع المعروف(3)؛ خدا ربا را حرام كرد تا از [توليد و] انجام كارهاى نيك دست نشويند».

زراره نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنما حرم اللّه عزّوجلّ الربا لئلا يذهب المعروف(4)؛ خداى عزوجل ربا را حرام كرده تا معروف از بين نرود».

محمد بن سنان گفت: امام على بن موسى الرضا عليه السلام در پاسخ به پرسش هاى او از جمله نوشتند: «علّت حرمت ربا نهىِ خداى متعال است؛ و نيز فساد مالى و تباهى كه در آن است، زيرا وقتى كسى يك درهم را به دو درهم بفروشد، قيمت يك درهم، يك درهم است و درهم ديگر باطل است. بنابراين خريد و فروش ربايى در هر صورت براى خريدار و فروشنده بى اعتبارى است. خداى متعال ربا را براى بندگان حرام كرد به علّت فسادِ مالىِ آن، چنان كه در مورد سفيه از دادن اموالش به وى به خاطر فسادى كه از آن بيم مى رود، بر حذر داشته است، تا وقتى رشيد شود. خداى عزوجل بدين علّت ربا و فروختن يك درهم به دو درهم را حرام كرده است. علّت تحريم ربا پس از بيان به خاطر آن است كه در آن استخفاف به حرام وجود دارد و اين با تعبير قرآن، جزء گناهان كبيره است، و تحريم خداى عزوجل از همين رو است، و استخفاف و حقير دانستن حرام،

ص: 233


1- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 119.
2- . همان، ص 120.
3- . همان.
4- . همان.

نوعى ورود در جرگه كفر است. و نيز علّت تحريم ربا به خاطر از بين رفتن [توليد مفيد و] كار خير، تلف شدن اموال، تمايل مردم به سود بادآورده و ترك كردن مسأله قرض و وام دهى است، و قرض دادن از كارهاى معروف و خير مى باشد. در ربا فساد، ظلم و نابودى اموال وجود دارد».(1) انس بن محمد از پدرش از جعفر بن محمد عليه السلام از پدرانش و سرانجام از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه در سفارش خود به اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «يا علي الربا سبعون جزءا فأيسرها مثل أن ينكح الرجل أمّه في بيت اللّه الحرام، يا علي درهم ربا أعظم عند اللّه من سبعين زنية كلّها بذات محرم في بيت اللّه الحرام(2)؛ اى على، ربا هفتاد بخش داردكه ساده ترين جزء آن اين است كه فردى با مادرش در حرم خدا زنا كند. اى على، يك درهم ربا از نظر خدا از هفتاد مرتبه زنا كردن با محارم، آن هم در خانه خدا، پرگناه تر است».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «شرّ المكاسب كسب الربا(3)؛ بدترين درآمدها، درآمد ربايى است».

و نيز پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «و من أكل الربا ملأ اللّه بطنه من نار جهنم بقدر ما أكل و إن اكتسب منه مالاً لم يقبل اللّه منه شيئاً من عمله، و لم يزل في لعنة اللّه والملائكة ما كان عنده قيراط(4)؛ هر كه ربا بخورد، خدا به مقدارى كه ربا خورده، اندرون و جان او را از آتش دوزخ پر مى كند، و اگر از اين راه پولى گرد آورده است، عمل [عبادى] او را نمى پذيرد، و تا وقتى هموزن يك قيراط در نزد او مالِ ربايى بوده باشد، خدا و فرشتگان پيوسته او را لعن و نفرين مى كنند».

و نيز فرمودند: «إذا أراد اللّه بقوم هلاكاً ظهر فيهم الربا(5)؛ هرگاه خدا بخواهد قومى را نابود كند، ربا را در بين آنان گسترش مى دهد».

ابراهيم بن عمر يمانى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ربا دو گونه است: ربايى كه خورده مى شود و ربايى كه نبايد خورد؛ ربايى كه خورده مى شود، مانندِ هديه دادن تو به كسى است كه از او پاداشى بهتر از آن هديه مى طلبى؛ اين ربايى است كه خورده مى شود و مفهوم كلام

ص: 234


1- . همان، ص 121.
2- . همان.
3- . همان، ص 122.
4- . همان.
5- . همان، ص 123.

خدا هم همين است، آن جا كه مى فرمايد: «وَ مَآ ءَاتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَا فِى أَمْوَ لِ النَّاسِ فَلاَ يَرْبُوا عِندَ اللَّهِ وَ مَآ ءَاتَيْتُم مِّن زَكَوةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ»(1)؛ "و آنچه [به قصد] ربا مى دهيد تا در اموال مردم سود و افزايش بردارد، نزد خدا فزونى نمى گيرد؛ و[لى] آنچه را از زكات - در حالى كه خشنودى خدا را خواستاريد - داديد، پس آنان همان فزونى يافتگانند". امّا ربايى كه نبايد خورد: همان است كه خداى عزوجل از آن نهى كرده وعده دوزخ داده است»(2).

ابراهيم بن عمر نقل كرده كه امام صادق عليه السلام درباره كلام خداوند كه مى فرمايد: «وَ مَآءَاتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَا فِى أَمْوَ لِ النَّاسِ فَلاَ يَرْبُوا عِندَ اللَّهِ»؛ «آنچه [به قصد] ربا مى دهيد تا در اموال مردم سود و افزايش بردارد، نزد خدا فزونى نمى گيرد» فرمودند: «هو هديّتك إلى الرجل تريد منه الثواب أفضل منها فذلك ربا يؤكل(3)؛ هديه دادن تو به كسى است كه از او پاداشِ بيشتر از آن را مى خواهى. اين نوع، ربايى است كه خورده مى شود».

از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «لعن رسول اللّه صلى الله عليه و آله في الربا خمسة: آكله و موكله و شاهديه و كاتبه(4)؛ رسول خدا در ربا پنج نفر را نفرين كرده است: خورنده آن، دهنده آن، دو شاهد آن و نويسنده سند آن».

براء بن عازب گفت: «روزى معاذ بن جبل نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله در منزل ابوايّوب انصارى نشسته بودند. معاذ گفت: اى رسول خدا، نظرت درباره سخن خداى متعال چيست كه فرمود: «يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا»(5)؛ "روزى كه در صور دميده مى شود و گروه گروه مى آييد". پيامبر فرمودند: اى معاذ، از چيز بسيار مهمى پرسيدى. و آن گاه ديدگانشان را بستند و فرمودند: از امّت من ده گروه متفرق محشور مى گردند كه خداى متعال آنان را از مسلمانان جدا كرده و چهره هايشان را دگرگون ساخته است: بعضى از آنان را به صورت ميمون و... و بعضى ديگر با پاهايشان آويزانند و چهره هايشان به سوى زمين است و بر آن كشيده مى شوند... اينان همان رباخواران هستند»(6).

ص: 235


1- . سوره روم، آيه 39.
2- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 125.
3- . همان، ص 126.
4- . همان، ص 127.
5- . سوره نبأ، آيه 18.
6- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 330.

امام صادق عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «وقتى مرا به معراج بردند، اقوامى را ديدم كه مى خواستند برخيزند ولى به خاطر بزرگى شكمشان توان برخاستن نداشتند. پرسيدم: اى جبرئيل اينها كى هستند؟ گفت: اينان رباخوارانند، و جز مثل افرادى كه شيطان زده هستند، برپا نمى ايستند. اينان را چون آل فرعون صبح و شب به آتش مى برند، و آنان مى گويند: پروردگار ما، قيامت كى خواهد بود»(1). رباخوار هرچه بخواهد از شرّ آن نجات پيدا كند، در آن فرو مى افتدچون سرشتِ مال دوستى دارد و بدان عادت كرده است.

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «خمسة أشياء تقع بخمسة أشياء و لابدّ لتلك الخمسة من النار: من اتّجر بغير علم فلابدّ له من أكل الربا و لابدّ لآكل الربا من النار(2)؛ پنج چيز بر اثر پنج چيز واقع مى شود و آن پنج چيز را چاره اى جز دوزخ نيست: كسى كه بدون دانش بازرگانى مى كند، چنين كسى به ناچار رباخوار مى گردد، و رباخوار بايد دوزخى باشد».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا ظهر الزنا و الربا في قرية أذن في هلاكها(3)؛ هرگاه زنا و ربا در جايى آشكار گشت، حكم هلاكت آن [سرزمين] اعلان شده است».

و نيز فرمودند: «من أكل الربا ملأ اللّه بطنه ناراً بقدر ما أكل منه، فإن كسب منه مالاً لم يقبل اللّه شيئاً من عمله و لم يزل في لعنة اللّه و الملائكة مادام عنده منه قيراط(4)؛ هركس ربا بخورد، خدا شكم او را از آتش انباشته مى كند به مقدارى كه از ربا خورده است. اگر از آن راه پولى به دست آورده باشد، خدا هيچ عمل خيرى را از او قبول نمى كند، و همواره در معرض لعن و نفرين خدا و فرشتگان است تا زمانى كه هموزن قيراطى از آن مال نزد او وجود داشته باشد».

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: «آن حضرت در شب معراج مردانى را ديد كه شكم هايشان چون خانه اى بزرگ بود و در رهگذر آل فرعون قرار گرفته بودند، وقتى وجود آنان را احساس كردند، برخاستند تا خودشان را از مسير آنان دور كنند، هركدام از آنان شكمهايشان را به اين سو و آن سو مى كشيدند، ولى مى افتادند به گونه اى كه آل فرعون در رفت و آمدشان آنان را

ص: 236


1- . همان، ص 331.
2- . همان.
3- . همان، ص 332.
4- . همان.

زير پا مى گرفتند. از جبرئيل پرسيدم اينان چه كسانى هستند؟ گفت: رباخواران».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا يقبل اللّه صلاة خمسة نفر: الآبق من سيّده، و امرأة لا يرضى عنها زوجها، و مدمن الخمر، و العاق، و آكل الربا(2)؛ خدا نماز پنج نفر را هرگز نمى پذيرد: برده فرارى از ارباب خود، زنى كه شوهرش از او راضى نباشد، دائم الخمر، عاق والدين و رباخوار».و نيز فرموده: «يأتي على الناس زمان لا يبقى أحد إلاّ أكل الربا، فإن لم يأكله أصابه من غباره(3)؛ بر مردم زمانى خواهد رسيد كه كسى نمى ماند جز آن كه رباخوارى مى كند و اگر هم رباخوارى نكند، از گرد و غبار آن به او اصابت مى كند».

على بن ابراهيم در تفسير خود درباره كلام خداى عزوجل كه فرموده: «يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَوا وَ يُرْبِى الصَّدَقَتِ»(4)؛ «خدا از [بركت] ربا مى كاهد و بر صدقات مى افزايد»، آورده است كه: «به امام صادق عليه السلام گفته شد: حال آن كه رباخوار را مى بينيم كه مال فراوان دارد؟ امام فرمودند: يمحق اللّه دينه و إن كان ماله يكثر(5)؛ خدا دين او را نابود مى كند، گرچه مالش فراوان باشد».

ربا همان گونه كه در دانش اقتصاد آمده است، در نهايت مايه نابودى بنيه اقتصادى جامعه مى شود. شايد مقصود آن حضرت زيان فورى بوده است، يا آن كه پرسش كننده پيامد شوم رباخوارى را نمى دانست و آن حضرت به مقدار فهم او پاسخ داده است.

در روايت آمده است كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى از اهل ذمّه جزيه را قبول كرد، آن را تنها پس از شروطى كه بر آنان وضع نموده بود، پذيرفت كه از جمله آنها، يكى اين بود كه هرگز ربا نخورند، و هركس ربا مى خورد، عهد خدا و رسول خدا از او برداشته مى شود»(6).

على بن ابراهيم در تفسير خود درباره كلام خداى عزوجل كه فرموده: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» آورده كه علّت نزول آن اين بود كه وقتى خداى متعال اين آيه را نازل كرد

ص: 237


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان، ص 333.
4- . سوره بقره، آيه 276.
5- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 333.
6- . همان.

كه «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَوا...»(1)؛ «آنان كه ربا مى خورند» خالد بن وليد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت و گفت: «اى رسول خدا، پدرم در ثقيف ربايى داده و به من، هنگام مرگ، وصيت كرده كه آن را بگيرم». در همين هنگام بود كه آيه ياد شده نازل شد: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوااتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد، و اگر مؤمنيد، آنچه از ربا باقى مانده است واگذاريد؛ و اگر [چنين] نكرديد، بدانيد به جنگ با خدا و فرستاده وى برخاسته ايد». على بن ابراهيم گفت: هركس ربا بگيرد قتل او واجب است(3).

اين حكم در مورد كسى است كه گرفتن ربا را حلال بداند.

در جامع الأخبار آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «لعن اللّه عشراً: آكل الربا و موكله و كاتبه و شاهده و المحلّل و المحلّل له...(4)؛ خدا ده نفر را نفرين كرده است: خورنده ربا، دهنده آن، نويسنده سند، گواه آن، حلال شمارنده آن و حلال شمرده بر آن و...».

نصوصى درباره بيت المال اسلامى

برابرى در عطاء

اسلام در تقسيم حقوق در ميان مردم برابرى و تساوى قرار داده است. اموال دولت از قبيل خمس، زكات، خراج و جزيه، وقتى از حقوق كارمندان و وابستگان آن افزون شد، والى بايد آن را بين مردم به برابرى تقسيم كند و روايات در اين باره فراوان است؛ از آن جمله:

نقل شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «وقتى على عليه السلام زمامدار شد بر منبر رفت، حمد و ثناء الهى را گفت، سپس فرمود: من از خزانه شما درهمى بهره نخواهم گرفت تا وقتى كه در مدينه برايم يك نخل وجود داشته باشد. [اين را] باور كنيد. آيا فكر مى كنيد كه من خودم را از آن منع مى كنم و آن را [بى جهت] به شما مى دهم؟ عقيل برخاست و گفت: آيا مرا با يك سياه پوست در مدينه برابر مى دانى؟ على عليه السلام فرمود: بنشين، در اينجا كسى جز تو نبود كه سخن بگويد؟ تو

ص: 238


1- . سوره بقره، آيه 275.
2- . همان، آيه هاى 278 و 279.
3- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 334.
4- . همان، ص 336.

هيچ برترى اى بر او ندارى، جز به سابقه دينى و تقوا»(1).ابومخنف ازدى گفت كه: «جمعى از پيروان اميرمؤمنان على عليه السلام نزد وى آمدند و گفتند: اى اميرمؤمنان، بهتر بود اين اموال را درآورده و در ميان اين اشراف و بزرگان تقسيم مى كردى و آنان را بر ما برترى مى دادى تا كارها استوار گردد، و آن گاه به بهترين نوع عدالتى كه خدا در تقسيم به عدالت و برابرى قرار داده، عدالت مى ورزيدى. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: أتأمروني: - ويحكم - أن أطلب النصر بالظلم و الجور فيمن ولّيت عليه من أهل الإسلام؟ لا و اللّه لا يكون ذلك ما سمر السمير، و ما رأيت في السماء نجماً، و اللّه لو كانت أموالهم ملكي لساويت بينهم، فكيف و إنّما هي أموالهم(2)؛ واى بر شما، آيا به من فرمان مى دهيد كه پيروزى را از ستم و جور درباره كسانى از مسلمانان كه بر آنان زمامدار شده ام بخواهم؟ سوگند به خدا تا داستان سرايى داستان بسرايد و در آسمان ستاره اى بدرخشد، چنين چيزى نخواهد شد. سوگند به خدا، اگر ثروت خودم بود، بين آنان به برابرى رفتار مى كردم، چگونه چنين نكنم و حال آن كه اين ثروت مالِ خودِ آنان است؟»

بايد انحراف از بين برود، گرچه گروهى را خوش نيايد؛ همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را از گرايش به سوى كفر باز گرداند، اما گروهى با او جنگيدند. وانگهى همين روش بقاى خط پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را تضمين كرد و ابوجهل، معاويه و امثال آنان را از بين برد.

عاصم از پدرش نقل مى كند كه: «اموالى از اصفهان نزد على عليه السلام آورده شد و آنها را تقسيم كرد. در نهايت يك قرص نان ماند، آن را هم هفت تكه كرد و هر تكه را روى يكى از آن هفت قسمت گذاشت و آن گاه رؤساىِ هفت گانه قبايل را صدا زد و سپس قرعه انداخت كه به كدام يك نخست سهمش را بدهد. آن روز كوفه هفت محله بود»(3).

همو از پدرش نقل مى كند: «نزد اميرمؤمنان على عليه السلام بودم، كه از منطقه كوهستان مالى رسيد. على عليه السلام برخاست، و ما هم همراه او برخاستيم. مردم گرد او جمع شدند. ايشان ريسمان هايى خواست و با دست خود آنها را به هم بست و دور آن كالاها كشيد و فرمود: "هيچ

ص: 239


1- . كافى، ج 8، ص 182.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 105.
3- . همان، ص 114.

كس از اين ريسمان به آن طرف پا نگذارد". پشت ريسمان نشستيم على عليه السلام وارد محوطه شد و فرمود: بزرگان هفت بخش كجايند؟ آنان وارد شدند و جوال ها را كنار هم گذاشته و به هفت بخش تقسيم كردند. در بين آن اموال قرص نانى يافت و آن را هم هفت قسمت كرد و روى آنها گذاشت و فرمود: «هذا جناي و خياره فيه، إذ كل جان يده إلى فيه؛ اين [تقسيم]، دستاورد من است و تمام نيكى ها [و عين دادگرى] است و هركه هرچه بدرود (كند) با همان دست بخورد (همان را ببيند)». آن گاه، بين آنان قرعه كشيد و هر يك از آنان، اقوام خود را فرا خواندند تا جوال ها را ببرند(1)».

روايت شده است كه: «روزى اميرمؤمنان على عليه السلام عمار بن ياسر، عبداللّه بن ابى رافع و اباهيثم بن تيهان را فرا خواند تا مالى را از فى ء مسلمانان تقسيم كنند و فرمود: "بين آنان عدالت ورزيد و كسى را بر ديگرى برترى ندهيد". آنها محاسبه كردند و ديدند كه به هر يك از مسلمانان سه دينار مى رسد. سرانجام آنها را به مردم دادند. طلحه و زبير با فرزندانشان آمدند و به هر كدام سه دينار دادند. طلحه و زبير گفتند: عمر به ما چنين نمى بخشيد. آيا اين تقسيم خودتان است يا اربابتان دستور داده است؟ گفتند: اميرمؤمنان عليه السلام چنين دستور داده اند. آن دو نزد حضرت رفتند و ديدند كه به همراه كارگرش در زير آفتاب كار مى كند. به او گفتند: مى شود كه با ما زير سايه بيايى؟ فرمود: آرى. آن دو به وى گفتند: ما نزد كارگزارانت درباره تقسيم اين فى ء رفتيم و آنان به ما به مقدارى كه به ساير مردم مى دادند، داده اند. حضرت على عليه السلام فرمود: خوب پس چه مى خواهيد؟ گفتند: عمر به ما چنين نمى داد. حضرت پرسيد: رسول خدا صلى الله عليه و آله چگونه بين شما تقسيم مى كرد؟ آن دو سكوت كردند. حضرت فرمود: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله به تساوى تقسيم نمى كرد؟ گفتند: آرى. فرمود: سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد شما سزاوار اطاعت و پيروى است يا سنت عمر؟ گفتند: سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله . ولى اى اميرمؤمنان ما سابقه، رنج و خويشاوندى داريم. اگر مى شود ما را با مردم برابر قرار مده. حضرت على عليه السلام پرسيد: سابقه شما بيشتر است يا سابقه من؟ گفتند: سابقه شما. فرمود: خويشاوندى من بيشتر است و يا خويشاوندى شما؟ گفتند:

ص: 240


1- . همان.

خويشاوندى شما. فرمود: رنج من عظيم تر است يا رنج شما. گفتند: البته شما اى اميرمؤمنان، رنجكشيده تر هستيد. حضرت عليه السلام به كارگرش اشاره كرد و فرمود: به خدا سوگند، من و همين كارگرم در بيت المال برابر هستيم»(1).

همين انحراف در بخشش كه عمر انجام مى داد، باعث تفرقه ميان مسلمانان شد؛ و گرنه اگر طبق سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل مى شد، اسلام امروزه بر كل جهان حاكم مى شد و در دنياى امروز يك هزار ميليون گرسنه پيدا نمى شد.

در خبر ديگرى آمده است: «سهل بن حنيف دست برده اش را گرفت و گفت: اى اميرمؤمنان من اين برده را آزاد كردم. امام عليه السلام به او همانند سهل بن حنيف سه درهم دادند»(2).

در خبر است كه: «اميرمؤمنان عليه السلام در آغاز خلافتشان به حذيفة بن يمان در مدينه نامه اى نوشتند و در آن فرمودند: و آمرك أن تجبي خراج الأرضين على الحق و النصفة، و لا تتجاوز ما تقدّمت به إليك، و لا تدع منه شيئاً، و لا تبتدع فيه أمراً ثمّ أقسمه بين أهله بالسويّة و العدل(3)؛ تو را فرمان مى دهم كه خراج زمين ها را بر پايه انصاف و حق جمع كن و از حدودى كه برايت تعيين كرده ام تجاوز نكن و كمتر از حدِ لازم هم نگير و روش جديدى براى خودت ابداع نكن، و آن را ميانِ مردم آنجا به برابرى و عدالت تقسيم كن».

همه واليان رسول خدا صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام اموال را در شهرهايشان تقسيم مى كردند و اگر از مايحتاجِ آن شهر بيشتر مى آمد، آن را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام عليه السلام مى فرستادند.

ذازان نقل مى كند: «روزى به همراه قنبر نزد اميرمؤمنان عليه السلام رفتم. قنبر گفت: اى اميرمؤمنان، من چيزى براى تو پنهان كرده ام، برويم ببينيم. حضرت على عليه السلام پرسيد: چه چيز است. قنبر گفت: با من بيا. امام حركت كرد و به خانه اش رفت و ناگهان ديد كه كيسه اى پر از ظرف هاى طلا و نقره در آنجاست. قنبر گفت: اى اميرمؤمنان تو همه چيز را تقسيم كردى و براى خود چيزى برنداشتى. من اين را براى شما كنار گذاشته ام. حضرت عليه السلام فرمود: قطعاً با اين كار، دوست داشتى كه به خانه من آتش افكنى. آن گاه شمشير را از نيام بركشيد و بر آن زد و ظرف هاى پر از طلا و نقره به دو نيم

ص: 241


1- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 90.
2- . همان، ص 91.
3- . همان، ص 92.

يا يك سوم و دو سوم تقسيم شد و محتواى آن بيرون ريخت. سپس فرمود: طبق سهم ها آن را تقسيم كنيد. چنين كردند و امام مى فرمود: «هذا جناي و خياره فيه إذ كلّ جان يده إلى فيه؛ اين [تقسيم]، دستاورد من است و تمام نيكى ها [و عين دادگرى] است و هر كه هرچه بدرود (كند) با همان دست بخورد (همان را ببيند)»(1).

در روايتى درباره فضايل اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه: «وقتى امام تفضيل و تبعيض بين خود و فرزندانش را نسبت به ديگر مسلمانان كنار گذاشتند، ام هانى دختر ابوطالب نزد امام عليه السلام آمد و امام به او بيست درهم دادند. ام هانى از كنيز عجمى خود پرسيد كه: اميرمؤمنان چقدر به تو داده است؟ گفت: بيست درهم. لذا با شنيدن اين تساوى با ناراحتى نزد امام برگشت و حضرت به او فرمودند: إنصرفي رحمك اللّه، ما وجدنا في كتاب اللّه فضلاً لإسماعيل على إسحاق(2)؛ برو، خدا رحمتت كند، ما در كتاب خدا براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق برترى نديديم».

نيز روايت شده است كه: «از بحرين گردن بندى نزد آن حضرت فرستادند كه نمى دانستند قيمت آن چقدر است. دخترش ام كلثوم گفت: من اين را به گردنم مى آويزم و خود را با آن بيارايم. امام عليه السلام فرمودند: يا أبا رافع أدخله في بيت المال، ليس إلى ذلك سبيل حتّى لا تبقى إمرأة من المسلمين إلاّ و لها مثل مالك(3)؛ اى ابا رافع، آن را در بيت المال بگذار. راهى براى استفاده از آن نيست، مگر آن كه همه زنان مسلمان چنين چيزى داشته باشند».

و نيز آمده است كه: «سهل بن حنيف برده سياه خودش را پيش اميرمؤمنان عليه السلام آورد و گفت: به اين چقدر داده مى شود؟ حضرت پرسيدند: تو چقدر گرفته اى؟ پاسخ داد: سه دينار و مردم هم همين مقدار گرفته اند. امام عليه السلام فرمودند: به برده او هم همان قدر كه اربابش گرفته است، بدهيد»(4).

حفص بن غياث گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم در پاسخ پرسشى درباره تقسيم بيت المال فرمودند: «أهل الإسلام هم أبناء الإسلام، أسوّي بينهم في العطاء، و فضائلهم بينهمو بين اللّه أجعلهم كبني رجل واحد لا يفضل أحد منهم لفضله و صلاحه في الميراث على

ص: 242


1- . همان.
2- . همان، ص 93.
3- . همان.
4- . همان، ص 94.

آخر ضعيف منقوص. قال: وهذا فعل رسول اللّه (1)؛ مسلمانان فرزند اسلام هستند، آنان را در عطا و استفاده از بيت المال باهم برابر مى دانم. و برترى و تفاوت آنان تنها بين خودشان و خدايشان مى باشد. آنان را مثل فرزندان يك نفر مى دانم كه در ميراث، فضل و صلاح يكى از آنان موجب برترى بر ديگرى كه ضعيف و نابكار است، نمى شود. فرمودند: اين روش رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود».

ابواسحاق همدانى مى گويد: «به هنگام تقسيم بيت المال دو زن نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمدند، كه يكى عرب و ديگرى از موالى [و كنيزان] بود. امام به هر يك بيست و پنج درهم و يك بارِ آذوقه دادند. زن عرب گفت: اى اميرمؤمنان، من زنى اصيل و عرب هستم، و اين زن از عجم.

حضرت على عليه السلام فرمودند: و اللّه لا أجد لبني اسماعيل في هذا الفيء فضلاً عن بني اسحاق(2)؛ سوگند به خدا در اين فيء هيچ برترى اى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نيافتم».

از ربيعه و عماره نقل شده كه: «جمعى از ياران اميرمؤمنان عليه السلام نزد حضرت رفتند و گفتند: اى اميرمؤمنان، اين اموال را تقسيم كن و اشرافِ عرب و قريش را بر موالى [= بردگان ]و عجم برترى بده، و نيز كسانى را كه مى ترسى به سوى معاويه فرار كنند. اميرمؤمنان عليه السلام به آنان فرمودند: أتأمرونّي أن أطلب النصر بالجور؟ لا و اللّه لا أفعل ما طلعت شمس و لاح في السماء نجم، و اللّه لو كان مالهم لي لواسيت بينهم و كيف و إنمّا هو أموالهم(3)؛ آيا به من دستور مى دهيد كه پيروزى را از راه ستم و ظلم به دست آورم؟ نه، به خدا سوگند، تا زمانى كه در آسمان آفتابى طلوع مى كند و ستاره اى مى درخشد، چنين كارى را انجام نخواهم داد. به خدا سوگند، اگر اين اموال از آنِ من مى بود، در ميانشان به تساوى تقسيم مى كردم، چه رسد به اين كه اين اموال، اموال خودشان مى باشد».

شتاب در تقسيم

هلال بن مسلم از نياىِ خودش نقل مى كند كه گفت: «روزى ديدم شامگاهان مالى نزد علىبن ابى طالب عليه السلام آوردند. حضرت فرمودند: اين مال را تقسيم كنيد. گفتند: اى اميرمؤمنان اكنون شب هنگام است. تقسيم آن را براى فردا بگذار. امام عليه السلام به آنان فرمودند: آيا تضمين مى كنيد تا

ص: 243


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 106.
2- . همان، ص 107.
3- . همان.

فردا زنده باشم؟ گفتند: از كجا تضمين كنيم. حضرت فرمودند: پس تأخير نكنيد و فوراً آن را تقسيم كنيد. راوى گفت: شمعى آوردند و آن مال را تقسيم كردند»(1).

مجمع نقل مى كند كه: «اميرمؤمنان على عليه السلام هر جمعه بيت المال را جارو مى زدند و آب پاشى مى كردند و در آن دو ركعت نماز به جاى مى آوردند و سپس مى فرمودند: تشهدان لي يوم القيامة(2)؛ در روز قيامت براى من گواهى دهيد».

از حضرت على عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «دوستِ عزيز من رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز چيزى را براى فردا نمى گذاشت. ليك ابوبكر چنين مى كرد. عمر در اين باره ديوان ها را بنياد نهاد و ثروت را از سالى به سال ديگر نگه مى داشت. امّا من همان كارى را انجام مى دهم كه عزيزم و دوستم رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام مى داد». راوى مى گويد: اميرمؤمنان على از روز جمعه به جمعه بعد اموال را تقسيم مى كردند و مى فرمودند: «هذا جناى و خياره فيه، اذ كل جان يده إلى فيه؛ اين [تقسيم،] دستاورد من است و تمام نيكى ها [و عين دادگرى] در آن است. و هركه هرچه بدرود (كند) با همان دست بخورد (همان را ببيند)». اين تأخير هنگام اندكى مال بود، ولى اگر پول به قدرى بود كه مى شد همان لحظه يا روز تقسيم كرد، بى ترديد آن را فوراً تقسيم مى كردند.

از مجمع التيمى است كه: «حضرت على عليه السلام پس از تقسيم موجودى بيت المال آن جا را آب پاشى مى كردند و دو ركعت نماز نافله مى خواندند و مى فرمودند: «أشهد لي يوم القيامة إنّي لم أحبس فيك المال على المسلمين(3)؛ در روز قيامت گواهى بده كه من چيزى از اموال مسلمانان را در تو ذخيره و انباشته نكرده ام».

بكر بن عيسى روايت مى كند كه روزى اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «يا أهل الكوفة إن خرجت من عندكم بغير رحلي و راحلتي و غلامي فأنا خائن(4)؛ اى مردم كوفه، اگر از نزدشما بروم و بيش از خورجين، شتر و غلامم داشته باشم خيانتكار هستم».

هزينه زندگى آن حضرت از محل درآمدش در ينبعِ مدينه تأمين مى شد. مردم را گوشت و سركه مى خوراند و خود نان در روغن زيتون خرد مى كرد و ميل مى نمود و نيز

ص: 244


1- . همان، ص 108.
2- . همان.
3- . همان، ص 109.
4- . همان.

خرماى فشرده مى خورد. اين غذاى حضرتش بود. گفته اند: تمام موجودى بيت المال را بين مسلمانان تقسيم مى كرد و روز جمعه كه به آن جا مى رفت چيزى در آن يافت نمى شد. بعدازظهر هر پنج شنبه فرمان مى داد بيت المال را آب بپاشند، آن گاه دو ركعت نماز در آن مى خواند.

قمى در تفسير خود درباره كلام خدا كه فرموده: «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَآءَكُمْ وَ لاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَرِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنتُمْ تَشْهَدُونَ»(1)؛ «و چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه: "خون همديگر را مريزيد، و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد"، سپس [به اين پيمان] اقرار كرديد، و خود گواهيد» چنين نقل كرده است: «چون عثمان فرمان داد ابوذر به ربذه تبعيد شود، ابوذر بيمار بود و با كمك عصا راه مى رفت و در همين هنگام فرا روى عثمان صدهزار درهم ثروت بود كه از جايى برايش فرستاده بودند و اطرافيان عثمان به آن خيره خيره نگاه مى كردند و اميد به تقسيم كردن آن داشتند تا به آنها سهمى برسد. ابوذر به عثمان گفت: اين پول ها چيست؟ عثمان گفت: صدهزار درهم است كه از جايى برايم آورده اند و مى خواهم همين مقدار ديگر به آن بيفزايم، آن گاه ببينم با آن چكار كنم. ابوذر گفت: اى عثمان، صدهزار درهم بيشتر است يا چهار دينار؟ عثمان گفت: صدهزار درهم. ابوذر گفت: آيا يادت مى آيد كه من و تو شبى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم و او را اندوهگين و گرفته ديديم. به او سلام كرديم و پاسخمان را خوب نداد. وقتى صبح شد، نزد وى رفتيم و ديديم كه خندان و بشاش است و گفتيم: پدر و مادرمان فدايت باد، ديشب نزد شما آمديم و تو را سخت اندوهگين و گرفته ديديم، ولى امروز كه آمديم شما را خندان و بشاش مى بينيم؟ فرمود: نعم، كان عندي من فيء المسلمين أربعة دنانير لم أكن قسمتها و خفت أن يدركني الموت و هي عندي و قد قسمتها اليوم فاسترحت...(2)؛ آرى.از بيت المالِ مسلمانان پيش من چهار دينار مانده بود كه آن را تقسيم نكرده بودم، و بيم داشتم كه مرگ من برسد و اين اموال نزد من بمانند. اما امروز آن را تقسيم كردم و راحت شدم».

هارون بن مسلم بجلى از پدرش نقل مى كند كه: «حضرت على عليه السلام در يك سال، سه مرتبه به تمامى مردم عطا (پول) داد. سپس خراج اصفهان رسيد و فرمود: اى مردم، صبح بياييد و

ص: 245


1- . سوره بقره، آيه 84.
2- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 94.

پولتان را بگيريد؛ به خدا سوگند، من انباردار شما نيستم. سپس دستور داد بيت المال را جارو زدند و آب پاشيدند و در آنجا دو ركعت نماز گذاشت و سپس فرمود: "يا دنيا غرّي غيري؛ اى دنيا، جز مرا گول بزن". وقتى بيرون آمد، ديد كه دم در مسجد بارى نهاده شده است. پرسيد اين بار چيست؟ گفته شد كه از ايران آمده است. فرمود: آن را بين مسلمانان تقسيم كنيد»(1).

گفتنى است كه منظور از سه بار عطا، تقسيم موجودى بيت المال ميان همگان بود و بخشش هاى ديگر به دليل جهاد و امثال آن صورت مى گرفت.

چگونگى تقسيم غنائم

معاوية بن وهب مى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه وقتى امام گردانى را جهت جنگ اعزام كند و آنان غنيمتى را به دست آورند، چگونه تقسيم مى گردد؟ فرمودند: إن قاتلوا عليها مع أمير أمّره الإمام عليهم أخرج منها الخمس للّه و للرسول و قسّم بينهم أربعة أخماس و إن لم يكونوا قاتلوا عليها المشركين كان كلّ ما غنموا للإمام يجعله حيث أحب(2)؛ اگر به همراه فرماندهى بجنگند كه آن را امام بر آنان گمارده است، خمس آن براى خدا و رسول او برداشته مى شود، و چهارپنجم آن تقسيم مى گردد، و اگر در به دست آوردن غنائم با مشركان جنگ نكرده باشند، هرآنچه به غنيمت گرفته اند از آنِ امام است و هرجا كه صلاح بداند، خرج مى كند». اين به خاطر آن است كه بايد جنگ به فرمان امام باشد، همان گونه كه در فقه آمده است.

در حديثى نقل شده كه ابوالحسن عليه السلام فرمودند: «خمس از غنائم گرفته مى شود و در جايىكه خدا مقرر كرده، قرار داده مى شود و چهارپنجم آن بين جنجگويان تقسيم مى شود. و فرمودند: اموال برگزيده از آن امام است مى تواند كنيز زيبارو، اسب قشنگ و لباس و كالاهايى را كه دوست دارد و بدان تمايل دارد، بردارد. اين چيزها از آن اوست پيش از تقسيم مال و اخراج خمس. و فرمودند: زمين از آن جنجگويان نيست و نيز آنچه كه بر آن غلبه يافته اند، به جز چيزهايى كه سپاه همراه دارد. بيابان نشينان هم از غنيمت بهره اى ندارند، گرچه همراه امام جنگيده باشند، زيرا

ص: 246


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 109.
2- . همان، ص 110.

رسول خدا صلى الله عليه و آله با اعراب مصالحه كرد بدين شكل كه آنان در ديار خود بمانند و هجرت نكنند، به شرط آن كه اگر از سوى دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله تهاجمى شد، آنان را به يارى آن حضرت بسيج كند و با كمك آنها با دشمن بجنگد و آنان از غنيمت سهمى نداشته باشند. اين سنّت جارى در بين آنان و ديگران فراگير شده است، نيز زمينى كه به زور رزم و جهاد و تاختن اسبان جنگى به تصرف درآمده باشد كه در آن صورت موقوفه و رهاست و در دست افرادى است كه آن را آباد و زنده كنند و طبق مصالحه اى كه والى بر پايه توانِ آنان مصالحه كرده است، به آبادانى آن بپردازند. و حق خراج به مقدار مصلحت آنان و عدم زيان آنان در حدّ نصف، ثلث و يا دو ثلث است... . تا آنجا كه فرمودند: سپس هر چيزى از عشر باقى ماند، بين زمامدار و شركاى او، كسانى كه روى زمين كار مى كنند و يا آن را كرايه كرده اند، تقسيم مى شود و سهم آنها به مقدارى كه به آن مصالحه كرده اند، داده مى شود و باقيمانده را مى گيرد، و اين روزى ياران او، كه در دين خدا ياورى اش مى كنند، مى شود؛ علاوه بر اين در مصلحت چيزهايى در كار تقويت دين اسلام و پرداختن به امورى كه در امر دين، مثل جهادگرى، مفيدند و چيزى براى خود او نيست خرج مى گردد».(1)

اموال برگزيده كه از آنِ امام است، به مردم هديه مى شود، و اين در راستاى تقويت اسلام و رفاه مسلمانان مى باشد. از اين رو برگزيده ها در بين جنگجويان تقسيم نمى شود.

عبدالكريم از عتبه از امام صادق عليه السلام در حديث بلندى نقل مى كند كه روزى آن حضرت به عمرو بن عبيد فرمودند: «اگر آنان جزيه ندادند و در نتيجه با آنان جنگ شد و بر آنان پيروز گشت، به نظر تو غنيمت را بايد چگونه تقسيم كنند؟ گفت: خمس آن را اخراج كرده و باقى را بين كسانى كه جنگيده اند تقسيم مى كنم. امام عليه السلام پرسيدند: آيا چهارپنجم را بين همه جنگجويان تقسيم مى كنى؟ گفت: آرى. امام عليه السلام فرمودند: در آن صورت با رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت كرده اى. فقهاى مدينه و پيران آنان بين من و تو گواهند، از آنان بپرس. چون آنان در اين امر هيچ اختلافى ندارند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با اعراب [باديه نشين] مصالحه كرد مبنى بر اين كه در سرزمين و ديار خود بمانند و مهاجرت نكنند، به اين شرط كه اگر از سوى دشمنِ پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 247


1- . همان.

يورشى پيش آمد، آنان را بسيج كند و در ركاب آن حضرت صلى الله عليه و آله با دشمن بجنگند، و در تقسيم غنايم هم سهمى نداشته باشند. حال تو مى گويى كه بين همه تقسيم گردد؟ قطعاً در امر سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و رفتار آن حضرت با مشركان، هرچه گفتى، با رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت ورزيده اى»(1).

مسأله هجرت، براى تقويت دين از راه انبوهى و پرشمارى مردم و آموزش قوانين اسلامى لازم و بايسته اعلام شد. حال كه آنان مهاجرت نكردند، با آن كه جهاد بر آنان واجب است، از غنيمت محروم مى گردند.

ابن سنان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام مى فرمودند: «الغنيمة يخرج منها الخمس و يقسم ما بقي بين من قاتل عليه و ولي ذلك، و أمّا الفيء و الأنفال فهو خالص لرسول اللّه صلى الله عليه و آله (2)؛ خمس از غنيمت خارج مى شود و باقيمانده آن بين مبارزان و ولىّ آن تقسيم مى گردد. ولى فيء و انفال مخصوصِ خود رسول خدا صلى الله عليه و آله است». فيء در جايى است كه بدون جنگْ اهالى آن جا را ترك كنند، و انفال بالاى كوه ها، ميان دره ها، جنگل ها و امثال آن است.

امام صادق عليه السلام فرمودند: «الغنيمة يقسم على خمسة أخماس فتقسم إلى أربعة أخماس على من قاتل عليها، و الخمس لنا أهل البيت في اليتيم منّا و المسكين و ابن السبيل و ليس فينا مسكين و لا إبن السبيل اليوم بنعمة اللّه فالخمس لنّا موفّراً و نحن شركاء الناس فيما حضرناه في الأربعة الأخماس(3)؛ غنيمت پنج قسم مى شود: چهارپنجم آن ميان مبارزان تقسيم مى گردد. خمس آن از آنِ ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در يتيمان، مساكين، ره ماندگانِ ما تقسيم مى گردد. به لطف و نعمت خدا امروزه در ميان ما مسكين و در ره مانده وجود ندارد، بنابراين همهخمس از آن ماست و ما با ديگر مردم در چهارپنجم، در جايى كه حاضر باشيم، شريك هستيم». اين به خاطر مسأله رهبرى و پيشوايى است كه براى اداره جامعه به اموال فراوان نياز دارد.

اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ليس للعبيد من الغنيمة شيء و إن حضر و قاتل عليها فرأى الإمام أو من أقامه الإمام أن يعطيه على بلائه إن كان منه أعطاه من المتاع ما يراه(4)؛ از غنيمت به برده چيزى نمى رسد، هرچند در جنگ حاضر باشد و

ص: 248


1- . همان، ص 111.
2- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 96.
3- . همان.
4- . همان، ص 97.

بجنگد. حال اگر امام و يا وكيل او، صلاح بداند مى تواند به خاطر تلاشش چيزى به او بدهد. و اگر چنين بود طبق مصلحت به او چيزى مى دهد». زيرا مخارج بردگان بر عهده صاحبانِ آنهاست.

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «من مات في دار الحرب من المسلمين قبل أن يحرز الغنيمة فلا سهم له فيها، و من مات بعد ان أحرزت فسهمه ميراث لورثته(1)؛ هركس در ميدان جنگ پيش از به دست آوردنِ غنيمت درگذشت، در آن غنايم جنگى سهمى ندارد. و هركس پس از به دست آوردن غنيمت درگذشت، سهم او از آنِ ورثه اش مى باشد».

از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: «ايشان براى جنگ آورانِ اسب سوار دو سهم و براى پياده نظام يك سهم دادند»(2).

روايت شده كه: «روزى اسامة بن زيد پيكى نزد اميرمؤمنان عليه السلام فرستاد كه عطاى مرا برايم بفرست. سوگند به خدا، مى دانى كه اگر در دل شير باشى با تو در آن وارد خواهم شد. امام عليه السلام در پاسخ نوشتند: إن هذا المال لمن جاهد عليه، و لكنّ هذا مالي بالمدينة فأصب منه ما شئت(3)؛ اين مال براى كسانى است كه جهاد كرده اند، ولى اموال من در مدينه است، هرچه مى خواهى بردار».

هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه: «از وى درباره اعراب پرسيدم كه آيا جهاد بر آنان واجب است؟ فرمودند: نه، مگر آن كه خطر كلى و تهديدِ بناى اسلام مطرح باشد، كه در آن صورت از آنان كمك خواسته مى شود. پرسيدم: حقى در جزيه دارند؟ فرمودند نه»(4).

سماعه از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام نقل كرده است كه فرمودند: «إن رسول اللّه صلى الله عليه و آله خرج بالنساء في الحرب يداوين الجرحى و لم يقسم لهنّ من الفيء شيئاً و لكنّه نفلهنّ(5)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله زنان را به جنگ برد تا مجروحان را درمان كنند، امّا از تقسيم غنايم به آنان چيزى نداد، بلكه از زيادى غنائم به آنان داد».

جميل بن دراج نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّما تضرب السهام على ما حوى العسكر(6)؛ آنچه را كه سپاه به دست مى آورد، سهام بر آنها قرار مى گيرد».

ص: 249


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 112.
5- . همان.
6- . همان، ص 113.

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام و او از پدرانش نقل مى كند كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «إذا ولد المولود في الأرض الحرب قسم له ممّا أفاء اللّه عليهم(1)؛ هرگاه در منطقه جنگى كودكى به دنيا آمد، از آنچه كه خدا داده است، به او هم داده مى شود».

و ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام و او از پدرانش و سرانجام از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: «إذا ولد المولود في أرض الحرب أُسهم له(2)؛ هرگاه كودكى در سرزمين جنگ به دنيا آمد، برايش سهم در نظر گرفته مى شود».

منهال بن عمرو از على بن الحسين امام سجاد عليه السلام نقل مى كند كه آيه: «وَ لِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَمَى وَالْمَسَكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ»(3)؛ «و براى خويشان، يتيمان، مسكينان و در راه ماندگان...» را براى امام عليه السلام خواندم، فرمودند: هم أقرباؤنا و مساكيننا و أبناء سبيلنا(4)؛ آنان خويشان، مسكينان و ره ماندگان ما هستند».

خداى متعال خمس را براى سادات و زكات را براى عامِ مردم مقرر ساخته است، تا براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله در خصوص خويشانش شأن و جايگاه ويژه اى داشته باشد، چنان كه او شئون ويژه ديگرى هم داشت تا مسلمانان همواره به ياد آن حضرت صلى الله عليه و آله باشند.

ص: 250


1- . همان.
2- . همان.
3- . سوره حشر، آيه 7.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 113.

فصل دوم : ايمان

اشاره

ص: 251

ص: 252

قرآن زيربناى تمدّن اسلامى

بى ترديد قرآن نخستين پايه اى است كه تمدّن اسلامى بر آن بنيان گذارى شد و سبب گرديد كه دنيا از بدبختى ها نجات يابد و در تمامى ابعاد زندگى پيشرفت چشم گيرى كند. از اين رو اگر بخواهيم مجدّدا تمدّن اسلامى را احياء كنيم بايد به سوى قرآن باز گرديم و تمدّن اسلامى را بر اساس آن پايه گذارى كنيم.

اكنون به بخشى از روايات و احاديثى كه در مورد قرآن كريم نقل شده اشاره مى كنيم: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «عدد درج الجنة عدد آي القرآن، فإذا دخل صاحب القرآن الجنة قيل له: إقرأ و ارق، لكلّ آية درجة، فلا يكون فوق حافظ القرآن درجة(1)؛ درجات بهشت به تعداد آيات قرآن است؛ هرگاه صاحب قرآن وارد بهشت گرديد به او گفته مى شود: بخوان و بالا برو، براى هر آيه اى درجه اى است، آن روز درجه اى بالاتر از درجه حافظ قرآن نيست».

حضرت على عليه السلام نقل مى كنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «قلبها چهارگونه اند: قلبى كه در آن ايمان هست و قرآن نيست، قلبى كه در آن قرآن و ايمان است، قلبى كه در آن قرآن هست اما ايمان نيست، و سرانجام قلبى كه در آن نه قرآن هست و نه ايمان؛ قلبى كه در آن ايمان هست و قرآن نيست، مانند ميوه اى خوش طعم است، ولى بويى ندارد. قلبى كه در آن قرآن هست و ايمان نيست، مانند بوهاى خوش، اما بدمزه است. قلبى كه در آن قرآن و ايمان است، مانند نافه مُشك است كه اگر باز شود بوى خوش مى دهد و اگر بسته بماند بوى خود را حفظ مى كند. امّا قلبى كه در آن نه قرآن است و نه ايمان، مانند حنظل است كه هم بوى آن بد است و هم مزه اش»(2).

ص: 253


1- . مستدرك الوسائل، ج 4، ص 231.
2- . همان، ح 2.

و نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ هذا القرآن مأدبة اللّه فتعلّموا مأدبته ما استطعتم(1)؛ اين قرآن، خوان گسترده خداست، پس تا آن جا كه مى توانيد از خوان خدا بهره برگيريد».

معاذ مى گويد: «در سفرى همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم. به حضرت گفتم: يا رسول اللّه براى ما سخنى سودمند بگوييد. آن حضرت فرمودند: إن أردتم عيش السعداء، و موت الشهداء، و النجاة يوم المحشر، و الظل يوم الحرور، و الهدي يوم الضلالة فادرسوا القرآن فإنّه كلام الرحمن، و حرز من الشيطان، و رجحان في الميزان(2)؛ اگر زندگى سعادتمندان، مرگ شهيدان، رهايى روز قيامت، خنكاى سايه اى در روز گرم و هدايت در روز گمراهى را مى خواهيد قرآن را فرا گيريد، زيرا آن، سخن خداى رحمان، مايه ايمنى از شيطان و باعث سنگينى ميزان است».

همچنين فرمودند: «ما من مؤمن ذكر أو أنثى حرّ أو مملوك إلاّ و للّه عليه حقّ واجب أن يتعلّم من القرآن، و يتفقه فيه(3)؛ خدا بر هر مؤمنى - چه مرد باشد يا زن، آزاد باشد يا بنده - حقّى واجب دارد: قرآن را فرا گيرد و در آن دقّت كند. سپس اين آيه را تلاوت فرمودند: «وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ...»(4)؛ "بلكه به سبب آن كه كتاب [آسمانى] تعليم مى داديد و از آن رو كه درس مى خوانديد، علماى دين باشيد"».

ابوذر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: «يا رسول اللّه مى ترسم قرآن را فراگيرم و به آن عمل نكنم؟ پيامبر فرمود: لا يعذب اللّه قلباً اسكنه القرآن؛(5) خدا قلبى را كه قرآن در آن قرار داده عذاب نمى كند».

سعد مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «خياركم من تعلّم القرآن و علّمه؛(6) بهترين شما كسى است كه قرآن را فرا گيرد و آموزش دهد».

و فرمودند: «تعلّموا القرآن و تعلّموا غرائبه، و غرائبه فرائضه و حدوده، فإنّ القرآن نزلعلى خمسة وجوه: حلال و حرام، و محكم و متشابه، و أمثال، فأعملوا بالحلال، و دعوا الحرام، و اعملوا بالمحكم، و دعوا المتشابه، و اعتبروا بالأمثال(7)؛ قرآن را فرا گيريد و غرائب

ص: 254


1- . همان، ص 232، ح 3.
2- . همان، ح 4.
3- . همان، ح 5.
4- . سوره آل عمران، آيه 79.
5- . مستدرك الوسائل، ج 4، ص 233، ح 6.
6- . همان، ح 8.
7- . همان، ص 234.

آن را، كه واجبات و حدود آن است، بياموزيد، زيرا قرآن بر پنج اساس نازل شده است: حلال، حرام، محكم، متشابه و امثال. پس به حلال آن عمل و حرامش را ترك كنيد، محكمش را بگيريد و متشابهش را رها كنيد و از مَثَلهاى آن پند بگيريد».

روايت شده است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: «كدام يك از شما دوست دارد صبحگاهان به وادى عقيق يا به بيابانهاى مكّه برود و دو شتر ماده فربه نيكو به او بدهند و آنها را بدون ارتكاب گناه و قطع رحم نزد خانواده اش ببرد؟ اصحاب گفتند: يا رسول اللّه، همه ما اين را دوست داريم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر يكى از شما وارد مسجد شود و آيه اى فرا گيرد، برايش بهتر از يك شتر است، و اگر دو آيه فرا گيرد، برايش بهتر از دو شتر، و اگر سه آيه بياموزد، برايش بهتر از سه شتر است»(1).

ابن عباس نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «أشراف أمتي حملة القرآن وأصحاب الليل(2)؛ بزرگان امّت من، حاملان قرآن و شب زنده دارانند».

همچنين فرمودند: «ثلاثة على كثبان المسك يوم القيامة، رجل قرأ الكتاب، و أمّ للّه قوماً و هم به راضون(3)؛ روز قيامت سه كس در بر توده مُشك قرار دارند: كسى كه كتاب خدا را قرائت كرده و براى [رضاى] خدا بر گروهى كه از او راضى اند، امامت نموده است و...».

و فرمودند: «معلّم القرآن و متعلّمه يستغفر له كلّ شيء حتّى الحوت في البحر؛(4) همه چيز حتّى ماهى دريا، براى معلم و يادگيرنده قرآن، آمرزش مى طلبند».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره فتنه سخن مى گفتند. عرض كردم: يا رسول اللّه، چگونه مى توان از آن خلاصى يافت؟ فرمودند: با كتاب خدا؛ در اين كتاب اخبارگذشتگان و آيندگان هست و ميان شما به داورى و فصل خصومت مى كند و [مجموعه سخنان] بيهوده نيست. هيچ ستمگرى آن را رها نكرد، مگر آن كه خدا پشتش را شكست. هر كه از غير راه قرآن هدايت بخواهد گمراه مى شود. قرآن، ريسمانى محكم، ذكرى حكيم و صراطى مستقيم است. چيزى كه بر زبان ها اشتباه نمى شود، بر اثر بسيار خواندن كهنه نمى گردد، دانشمندان از آن

ص: 255


1- . همان، ح 10.
2- . همان، ص 234، ح 11.
3- . همان، ح 12.
4- . همان، ح 14.

سير نمى شوند، شگفتى هايش پايان نمى پذيرد و همان است كه وقتى جنّيان آن را شنيدند، گفتند: «إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً»(1)؛ [ما قرآنى شگفت آور شنيديم]. اگر سخن بگويد راست مى گويد، چنانچه داورى كند، به عدالت رفتار مى نمايد و هركس به آن تمسّك جويد به راه راست هدايتش مى كند»(2).

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايند: «و بدانيد كه اين قرآن اندرز دهنده اى است كه اندرزش ترفندى نيست و راهبرى است كه گمراه نمى كند، و سخنگويى است كه دروغ نمى گويد. هر كه با قرآن همنشينى كند، چون برخيزد، يا بر هدايتش افزوده شده يا از كوردلى او كاسته گردد. و بدانيد، آن كه با قرآن است نيازمند نيست و كس را بدون قرآن بى نيازى حاصل نگردد. درمان دردهاى خود را در قرآن بجوييد. چون سختى پيش آيد از قرآن يارى بخواهيد. قرآن شفابخش بزرگ ترين دردها، يعنى كفر و نفاق و تباهى و گمراهى است. با قرآن از خدا حاجت بخواهيد و با حفظ قرآن به خدا روى آوريد، و آن را وسيله خواستنِ از مردم قرار مدهيد. بندگان خدا، براى روى آوردن به او قرآن را نيكوترين وسيله يافته اند. و بدانيد كه قرآن شافعى است كه شفاعتش پذيرفته آيد، و سخنورى است كه سخنش به تصديق مقرون است. هر كه را قرآن در روز قيامت شفاعت كند وى را بپذيرند، و هر كه را در قيامت، قرآن تقبيح كند سخنش به زيان او برگردد. در روز قيامت، آوازدهنده اى آواز دهد كه: "هر انسانى در جهان آخرت گرفتار عاقبت عمل خويش است، مگر عمل كنندگان به قرآن" پس از عمل كنندگان و از پيروان قرآن باشيد و قرآن را دليل شناخت پروردگار خويش دانيد و اندرز دهنده خود شماريد، و هر انديشه كه برخلاف قرآن دردل داريد صوابش مدانيد و هواهاى نفسانى خود را در برابر قرآن خائن بشماريد».(3)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ أكرم العباد إلى اللّه بعد الأنبياء العلماء، ثمّ حملة القرآن، يخرجون من الدنيا كما يخرج الأنبياء، و يحشرون من قبورهم مع الأنبياء، و يمرّون على الصراط مع الأنبياء، و يأخذون ثواب الأنبياء، فطوبى لطالب العلم و حامل القرآن ممّا لهم

ص: 256


1- . سوره جن، آيه 10.
2- . مستدرك الوسائل، ج 4، ص 289.
3- . نهج البلاغه، خطبه 176.

عند اللّه من الكرامة و الشرف(1)؛ گرامى ترين بندگان پس از پيامبران، علما و سپس حاملان قرآنند. آنان مانند پيامبران از دنيا خارج مى شوند و با انبيا از قبرهايشان محشور مى گردند و با آنها از صراط مى گذرند و پاداش انبيا را مى گيرند. پس خوشا به حال طالب علم و حامل قرآن كه نزد خدا از چنين كرامت و شرافتى برخوردارند.»

نيز فرمودند: «حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللّه، الملبسون نور اللّه، المعلّمون كلام اللّه، من عاداهم فقد عادى اللّه، و من والاهم فقد والى اللّه (2)؛ حاملان قرآن كسانى هستند كه رحمت خدا پيرامونشان را فراگرفته و نور خدا آنان را پوشانده است. كلام خدا را تعليم مى دهند. هر كه با آنها دشمنى ورزد، با خدا دشمنى كرده و هر كه با آنان دوستى كند، با خدا دوستى نموده است».

و فرمودند: «در روز قيامت منبرهايى از نور نصب مى كنند و در كنار هر منبر شترى چابك از شتران نيكوى بهشتى قرار دارد. سپس نداكننده اى از سوى پروردگار ندا مى دهد: كجايند حاملانِ كتاب خدا؟ روى اين منبرها بنشينيد، كه هيچ ترس و اندوهى بر شما نيست تا خدا از حساب مردم فارغ شود. آن گاه به آنان خطاب مى شود: بر اين شترها سوار شويد و به سوى بهشت روانه گرديد»(3).

و فرمودند: «من استظهر القرآن و حفظه و أحلّ حلاله و حرّم حرامه، أدخله اللّه به الجنّة وشفّعه في عشرة من اهل بيته(4)؛ هر كه [حرمت] قرآن را [به نيكى] حفظ كند و حلالش را حلال و حرامش را حرام بداند خدا او را وارد بهشت مى كند و شفاعتش را در حق ده نفر از خاندانش مى پذيرد».

اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «آيا مى خواهيد شما را بگويم كه چه كسى واقعاً فقيه و دين شناس است؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه! حضرت فرمودند: كسى كه مردم را از رحمت خدا مأيوس و از مكر خدا ايمن نكند، كسى كه به آنان در نافرمانى خدا اجازه ندهد و كسى كه قرآن را از روى بى ميلى به ديگران واگذار نكند؛ زيرا در دانشِ بى فهم، عبادت بى تفقّه و قرائت بى انديشه خيرى وجود ندارد».(5)

ص: 257


1- . مستدرك الوسائل، ج 4، ص 244.
2- . همان، حديث 5.
3- . همان، ص 245.
4- . همان.
5- . همان، ص 241.

رمز پيشرفت مسلمانان

قرآن با ايجاد روح بلند و معنوى در مسلمانان، آنان را به خدا و قيامت معتقد ساخت و شوق بهشت و ترس از دوزخ را در درونشان به وجود آورد و آنان را به اخلاق پسنديده آراسته و سبب ترقّى و پيشرفت سريع مسلمانان گرديد؛ همان پيشرفت حيرت انگيزى كه دانشمندان غربى را به اين اعتراف واداشت كه مسلمانان پدران علم جديد هستند.

«گوستاولوبون» مى گويد: كتابخانه ها، قلم و دوات وسايلى اند كه وجودشان در آموزش و پژوهش ها ضرورت دارد، ولى به هر حال اين اشيا موادّ و عناصرى بيش نيستند و ارزش آنها به روش به كار بردنشان بستگى دارد. گاهى ممكن است فردى مملوّ از علوم ديگران باشد ولى صلاحيّت نداشته باشد شخصا انديشه كند يا چيزى را به وجود بياورد و زمانى ممكن است فقط شاگرد باشد، بى آن كه قدرت استاد شدن را داشته باشد.

سپس مى گويد: اكتشاف هايى كه در فصل هاى آينده به طور مشروح از آن سخن خواهيم گفت، نشان دهنده نتيجه اى است كه اعراب آن را از طريق مواد علمى و تحقيقى كه خود جمع آورى كرده بودند به دست آوردند. ما در حال حاضر به اصول كلّى اى كه بحث هاى علمى آنان را توجيه مى كرده اكتفا مى كنيم. اعراب پس از آن كه مدّتى فقط به عنوان شاگرد از كتاب هاى يونانى استفاده كردند، پى بردند كه آزمايش و بررسى به مراتب از گزينش كتابها و منابع ارزشمندتر است. البتّه اين حقيقت كه امروز از بديهيّات محسوب مى شود پيوسته چنين نبوده است و دانشمندان قرون وسطى حدود هزار سال كار كردند تابالاخره به اين حقيقت پى بردند.

آن گاه مى افزايد: آزمايش و بررسى، اساسى ترين روش هاى علمى جديد است كه به «فرانسيس بيكن» نسبت داده اند. او انديشه استفاده از آزمايش به جاى استاد را مطرح كرده است. بايد اعتراف كنيم كه اين دو قاعده در شكل كامل خود به اعراب مربوط مى شود و اين نظريّه را تمام دانشمندانى كه آثار عرب را بررسى كرده اند به صراحت بيان نموده اند؛ مخصوصا «هامبولد» اين دانشمند ژرف نگر، پس از آن كه اثبات مى كند بالاترين درجه

ص: 258

علمى آن است كه حقايق علمى، خود به خود بر اثر آزمايش به وجود بيايند، مى گويد: تنها اعراب بودند كه اين مرحله علمى را، كه تقريبا از نظر پيشينيان ناشناخته بود، ترسيم كردند.

سپس مى گويد: «سيديو» معتقد است آنچه به مكتب بغداد در بدو تأسيس آن شكل داد همان انديشه علمى واقعگرايانه بود كه در شيوه پژوهش هاى آن حاكم بود و اصولاً قواعدى كه در گذشته استادان بررسى مى كردند، دانشجويان را از طريق معلوماتشان به سلسله مسائلى مبهم و مجهول انتقال مى داد و آنان را وامى داشت تا حقايق را به طور دقيق درك كنند و از مسبّبات به اسباب پى ببرند و تنها چيزى را بپذيرند كه آزمايش آن را به اثبات رسانده است. اين روش ثمربخش در قرن نهم ميلادى در اختيار اعراب بود و پس از گذشت سالهاى طولانى به دست دانشمندان جديد افتاد و آنها بدين وسيله به ارزشمندترين اكتشاف هاى خود دست يافتند».

مسلمانان، پدر دانش جديد

«ديلامبر» در كتاب خود به نام تاريخ فلك مى نويسد: «ما به زحمت مى توانيم از يونانيان دو يا سه نفر دانشمند از اهل تحقيق را نام ببريم، در حالى كه در ميان اعراب تعداد بى شمارى از اين افراد وجود دارند. امّا درباره علم شيمى بايد گفت كسى از دانشمندان يونانى در اين علم وجود ندارد، در حالى كه دانشمندان علم شيمى در بين اعراب بيش از صد نفرند. اصولاً عادت اعراب به آزمايش باعث شد كه اين دقّت و ابتكار در بررسى ها و تحقيقات آنانْ راه يابد. دقّت و ابتكارى كه هرگز براى كسانى كه حقايق علمى را از لابه لاى كتاب ها به دست مى آورند فراهم نمى شود. اعراب نه تنها به وسيله اكتشاف هاى خود، به فراگيرى علوم دست يافتند، بلكه آن را از طريق مراكز علمى و نوشته هاى خود در نقاط ديگر گسترش دادند. تأثيرى كه اعراب از اين ناحيه در اروپا به جاى گذاشتند، بسيار بزرگ بود، زيرا آنان در طول اعصار متمادى تنها استادانى تلقى مى شدند كه ملّت هاى مسيحى آنها را مى شناختند و هم اكنون ما در شناخت دانش قديم يونانى كه به لاتين نوشته شده بود

ص: 259

مديون اعراب هستيم و آموزش علوم گوناگون در دانشگاه هاى ما پيوسته، جز در زمان حاضر، بر ترجمه كتاب هاى عربى متكى بوده است».

«ليبرى» درباره تأثير تمدّن اسلام بر تمدّن جهانى عصر حاضر مى گويد: «اگر عرب را از تاريخ برداريد نهضت اروپا قرن هاى متمادى تأخير خواهد داشت».

«سلوريان» بر اين باور است كه اعراب به سبب دقّت در بررسى هاى علمى و كوشش در پيشرفت علوم و فنونْ عصر درخشانى داشتند. (سپس اضافه مى كند): اگر بگوييم اروپا وامدار خدمات علمى اعراب است، خدماتى كه نخستين و بزرگ ترين عامل حركت در قرن سيزدهم و چهاردهم ميلادى است، سخنى به گزاف نگفته ايم.

«ولز» مى گويد: روش عرب اين بود كه حقيقت را با كمال استقامت و گستردگى جست وجو كند و با نهايت دقّت و روشنى آن را كشف نمايد؛ به گونه اى كه چيزى از آن در پرده ابهام نماند. اصولاً اين ويژگى، كه از يونانيان به اروپائيان منتقل شده - و در حقيقت بايد از آن به نور تعبير كرد - از طريق اعراب به ما رسيده و «لاتين» آن را در اختيار مردم عصر حاضر قرار نداده است.

«بارون» معتقد است روميان نتوانستند ميراثى را كه يونان از خود به جاى گذاشت به خوبى حفظ كنند، برخلاف اعراب كه آن را حفظ نمودند و تنها به اين اكتفا نكرده بلكه در صدد تكامل آن برآمدند و سرانجام آن را به نسل پس از خود و اعصار جديد تحويل دادند.

«سيديوان» مى گويد: محصول فراوان انديشه هاى عرب و اختراع هاى گران بهايشان گواه اين است كه آنها در تمام امور استادان مسلّم اروپائيان به شمار مى روند.

«دكتر جورج سارتون» مى گويد: بعضى غربى ها كه مى خواهند خدمات شرق به تمدّن را پنهان كنند تصريح مى كنند كه اعراب و مسلمانان فقط علوم قديم را نقل داده اند و چيزى به آن اضافه نكرده اند، در حالى كه اين اشتباه است؛ اعراب و مسلمانان بزرگ ترين معلّمان قرن هشتم، يازدهم و دوازدهم ميلادى به شمار مى رفتند.

اينها نمونه هايى از اعتراف هاى دانشمندان غرب بود. آنها هرچند اين خيزش و

ص: 260

پيشرفت را به «اعراب» نسبت داده اند، ولى بايد آن را از مفاخر اسلام و مسلمانان دانست.

در حقيقت مسلمانان بودند كه توانستند در جهان سِمت استادى پيدا كنند، و بالاتر اين كه تمدّن جديدى به وجود آورند و دنيا را از گرفتارى ها، بدبختى ها، جنگ ها و مشكلات نجات دهند. تمام اينها در سايه قرآن و قوانين ارزشمند و اصول اخلاقى آن و بر اساس ترغيب به بهشت و ترس از دوزخ و ايمان به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و دستورهاى اسلام بود.

اكنون نيز اگر بخواهيم در جهان كنونى، تمدّن جديدى را پى ريزى كنيم و از بدبختى ها و مشكلات رهائى يابيم، چاره اى جز اين نداريم كه قرآن، ايمان به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و ياد بهشت و دوزخ را زنده كنيم؛ زيرا ياد بهشت و دوزخ يكى از بزرگ ترين عوامل رهايى و استقامت انسان و قرار گرفتن او در مسير خدمت ديگران است.

دو نمونه از تأثير قرآن

در اين جا آياتى را درباره بهشت و جهنّم بيان مى كنيم تا روشن شود اين آيات چگونه آدمى را به استقامت و درستىِ عمل و پيشرفت وامى دارد.

نمونه نخست: خداى متعال درباره بهشت مى فرمايد: «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً * فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ * فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ * ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ * وَ قَلِيلٌ مِنَ الاْخِرِينَ * عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ * مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ * يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ * بِأَكْوابٍوَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ * لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ * وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُونَ * وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ * وَ حُورٌ عِينٌ * كَأَمْثالِ اللُّؤلُؤ الْمَكْنُونِ * جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ * لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً * إِلاّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً * وَ أَصْحابُ الَْيمِينِ * ما أَصْحابُ الَْيمِينِ * فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ * وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ* وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لا مَقْطُوعَةٍ وَلا مَمْنُوعَةٍ * وَفُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ * إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً* فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً*

ص: 261

عُرُباً أَتْراباً لِأَصْحابِ الَْيمِينِ * ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ الاْخِرِينَ»(1)؛ و شما سه دسته شويد: ياران راست؛ كدامند ياران راست؟ و ياران چپ؛ كدامند ياران چپ؟ و سبقت گيرندگان مقدّمند؛ آنانند همان مقرّبانِ [خدا]، در باغستانهاى پرنعمت. گروهى از پيشينيان، و اندكى از متأخران. بر تختهايى جواهرنشان، كه روبروى هم بر آنها تكيه داده اند. بر گِردشان پسران جاودان [به خدمت] مى گردند، با جامها و آبريزها و پياله[ها]يى از باده ناب روان. [كه] نه از آن دردسر گيرند و نه بى خرد گردند. و ميوه از هرچه اختيار كنند. و از گوشت پرنده هرچه بخواهند. و حوران چشم درشت، مثلِ لؤلؤ نهانِ ميانِ صدف! [اينها] پاداشى است براى آنچه مى كردند. در آنها نه بيهوده مى شنوند و نه [سخنى] گناه آلود. سخنى جز سلام و درود نيست. و ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ در [زير] درختان كُنار بى خار، و درختهاى موز كه ميوه اش خوشه خوشه روى هم چيده است. و سايه اى پايدار. و آبى ريزان. و ميوه اى فراوان، نه بريده و نه ممنوع. و همخوابگانى بالابلند. ما آنان را پديد آورده ايم پديد آوردنى! و ايشان را دوشيزه گردانيده ايم، شوىْ دوستِ همسال، براى ياران راست. كه گروهى از پيشينيانند، و گروهى از متأخران.

نمونه دوّم: قرآن كريم درباره دوزخ مى فرمايد: «بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِيراً * إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً * وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً * لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً»؛(2) [نه!] بلكه [آنها] رستاخيز را دروغ خواندند، و براى هركس كه رستاخيز را دروغ خوانَد آتشِ سوزانآماده كرده ايم. چون [دوزخ] از فاصله اى دور، آنان را ببيند، خشم و خروشى از آن مى شنوند. و چون آنان را در تنگنايى از آن به زنجير كشيده بيندازند، آنجاست كه مرگ [خود] را مى خواهند. «امروز يك بار هلاكِ [خود] را مخواهيد و بسيار هلاك [خود] را بخواهيد».

«وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ * قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً * فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً

ص: 262


1- . سوره واقعه، آيه هاى 7 تا 40.
2- . سوره فرقان، آيه هاى 11 تا 14.

وَ لا نَصْراً»؛(1) و روزى كه آنها را با آنچه به جاى خدا مى پرستند، محشور مى كند، پس مى فرمايد: «آيا شما اين بندگان مرا به بيراهه كشانديد يا خود گمراه شدند؟» مى گويند: «منزهى تو، ما را نسزد كه جز تو دوستى براى خود بگيريم، ولى تو آنان و پدرانشان را برخوردار كردى تا [آنجا كه] ياد [تو] را فراموش كردند و گروهى هلاك شده بودند.» قطعاً [خدايانتان] در آنچه مى گفتيد، شما را تكذيب كردند؛ در نتيجه نه مى توانيد [عذاب را از خود] دفع كنيد و نه [خود را] يارى نماييد.

«يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً * وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»؛(2) روزى كه فرشتگان را ببينند آن روز براى گناهكاران بشارتى نيست، و مى گويند: «دور و ممنوع [از رحمت خداييد].» و به هرگونه كارى كه كرده اند مى پردازيم و آن را [چون] گردى پراكنده مى سازيم.

«وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً * الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَكانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً * وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلاْءِنْسانِ خَذُولاً»؛(3) و روزى كه آسمان با ابرى سپيد از هم مى شكافد و فرشتگان نزول يابند! آنروز، فرمانروايى بحق، از آنِ [خداىِ] رحمان است و روزى است كه بر كافران بسىدشوار است. و روزى است كه ستمكار دستهاى خود را مى گزَد [و] مى گويد: «اى كاش با پيامبر راهى بر مى گرفتم. اى واى، كاش فلانى را دوست [خود] نگرفته بودم. او [بود كه] مرا به گمراهى كشانيد پس از آن كه قرآن به من رسيده بود.» و شيطان همواره فروگذارنده انسان است.

«الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً»؛(4) كسانى كه - به رو درافتاده - به سوى جهنم رانده مى شوند، آنان بدترين جاى و گم ترين راه را دارند.

«وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا

ص: 263


1- . همان، آيه هاى 17 تا 19.
2- . همان، آيه هاى 22 و 23.
3- . همان، آيه هاى 25 تا 29.
4- . همان، آيه 34.

وَ مُقاماً»؛(1) و كسانى اند كه مى گويند: «پروردگارا، عذاب جهنم را از ما بازگردان كه عذابش سخت و دائمى است. و در حقيقت، آن بدقرارگاه و جايگاهى است».

«يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً»؛(2) براى او در روز قيامت عذاب دو چندان مى شود و پيوسته در آن خوار مى ماند.

علاوه براين آيات، در قرآن آيات فراوان ديگرى نيز هست كه از بهشت و دوزخ سخن مى گويد و شامل ترغيب به بهشت و تهديد مردم از عذاب جهنم است.

تأكيد روايات بر توجه دادن مردم به ايمان

اينجاست كه مى بينيم رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلام از بهشت و دوزخ بسيار ياد مى كردند و مردم را نسبت به آن دو ترغيب و تهديد مى نمودند. بر همين اساس است كه مى بينيم در روايات فراوانى از آموزه هايى چون اعتصام به خدا، توكّل به او، واگذارى كارها به خدا، دل نبستن به كسانى جز خدا، ترس از خدا و حفظ كردن حالتِ خوف و اميد سخن رفته است. اكنون به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم:

عبداللّه بن سنان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرموده اند: هر بنده اى كه به آنچه خدادوست دارد توجه كند، خدا نيز به آنچه او دوست دارد روى مى كند، و هركس به خدا پناه جويد خدا او را نگاه مى دارد، و هر كه به خدا روى كند، خدا او را مى پذيرد و حفظ مى كند، ديگر براى او مهمّ نيست كه آسمان بر زمين فرو افتد يا رويدادى بر سر مردم فرود آيد و دچار بلايى شوند؛ او در حزب خداست و از هر بلايى ايمن؛ مگر خدا نمى فرمايد: «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ»؛(3) «براستى پرهيزگاران در جايگاهى امن هستند».(4)

مفضل نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند: «خدا به حضرت داوود وحى كرد: هر يك از بندگانم به من پناهنده شود و دست از مردم بكشد و بدانم او واقعاً چنين است، اگر آسمان ها و

ص: 264


1- . همان، آيه هاى 65 و 66.
2- . همان، آيه 69.
3- . سوره دخان، آيه 51.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 211.

زمين و ساكنانش براى او نيرنگ كنند، من او را از تمام آنها نجات مى دهم. و هر يك از بندگانم به يكى از مردم پناهنده شود و بدانم كه واقعاً چنين است، اسباب برابرى را از دستش مى گيرم و زمين را از زير او فرو مى برم و باكى ندارم در هر كجا نابود مى شود».(1)

ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «روزى از خانه بيرون آمدم تا به اين ديوار رسيدم، به آن تكيه دادم. ناگهان چشمم به مردى افتاد كه در برابرم ايستاده بود و در حالى كه دو جامه سفيد بر تن داشت به من مى نگريست. آن گاه به من خطاب كرد كه اى على بن الحسين، آيا تاكنون ديده اى كسى خدا را بخواند و خدا او را اجابت نكند؟ گفتم: نه. گفت: آيا تا كنون ديده اى كسى به خدا توكّل كند و خدا او را كفايت نكند؟ گفتم: نه. پرسيد: آيا تا كنون ديده اى كسى از خدا چيزى بخواهد و خدا به او ندهد؟ گفتم: نه. سپس از نظرم پنهان شد».(2)

ممكن است اين شخص حضرت خضر عليه السلام يا يكى از فرشتگان مقرّب الهى بوده است.

عبدالرحمن بن كثير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «اِنَّ الغنى و العزّ يجولان فإذا ظفرا بموضع التوكّل أوطنا(3)؛ بى نيازى و عزّت همواره گردش مى كنند؛ هرگاه به جايگاه توكّل برسند در آنجا مى آرامند».

على بن سويد مى گويد: «از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام درباره معناى آيه: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(4)؛ «و هركس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است» سؤال كردم؟ امام عليه السلام فرمودند: التوكل على اللّه درجات، منها: أن تتوكّل في أمورك كلّها، فما صنع بك كنت عنه راضياً، و ان تعلم أنّه لا يألوك خيراً و فضلاً، و تعلم أنّ الحكم في ذلك له فتوكّل على اللّه بتفويض ذلك إليه و ثق به فيها و في غيرها(5)؛ توكّل به خدا درجاتى دارد: يكى از آنها اين است كه در تمام كارهايت به او توكّل كنى و هر كارى در حقّ تو انجام مى دهد، از او خشنود باشى و بدانى كه او از نيكى و بخشش به تو [هرگز] كوتاهى نمى كند و فرمان در اختيار اوست، پس

ص: 265


1- . همان.
2- . همان، ص 212.
3- . همان.
4- . سوره طلاق، آيه 3.
5- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 213.

با واگذار كردن كارها به خدا، بر او توكّل كن و به او اطمينان داشته باش».

معاوية بن وهب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هر كه سه چيز به او داده شود، از سه چيز باز داشته نمى شود: به كسى كه [توفيق] دعا كردن دهند، اجابت نيز نصيبش مى شود؛ به آن كه شكرگزارى داده شود، فراوانى نعمت نيز به او داده مى شود و به كسى كه توكل داده شود كفايت و بسندگى نيز به او داده مى شود. سپس فرمودند: آيا مگر در كتاب خدا اين آيات را نخوانده اى: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؟»؛(1) و هركس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است. «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ...»؛(2) اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم كرد. «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛(3) مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم»(4).

حسين بن علوان نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «در بعضى از كتاب ها[ى مقدس] خواندم كه: خداى متعال مى فرمايد: به عزّت و جلال و عظمت و بلندى خودم بر عرش قسم كه بى ترديد آرزوى هر كه را به غير من توجّه كند به نااميدى مبدّل مى كنم و پيش مردم جامه ذلت برتن وى مى پوشانم و او را از مقام قرب خود دور مى سازم و از فضل خود محروم مى كنم. آيا او در سختى ها جز مرا آرزو مى كند، حال آن كه خود سختى ها در اختيار من است؟ و با انديشه خود در خانه ديگران را مى كوبد در حالى كه كليدِ همه درهاى بسته نزد من است؟ و هر كه مرا بخواند در به رويش گشوده است. كيست كه در مصيبتى به مدد من دل ببندد و به فريادش نرسيدم؟ و كيست كه در حوادث بزرگ به من اميد بسته و نااميدش كرده باشم؟ من آرزوهاى بندگانم را نزد خود نگاه داشته ام، اما به نگاهدارى من راضى نشدند. آسمان هاى خود را از كسانى كه از تسبيح من خسته نمى شوند پر كرده ام و به آنها فرمان داده ام كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند، ولى بندگانم به گفته ام اطمينان نكردند. آيا كسى كه به بلايى از بلاهاى من گرفتار شده نمى داند كه هيچ كس، جز من و با اجازه من، آن را از او رفع نمى كند؟ چه شده است كه مى بينم [بنده ام] از من غافل شده است؟ چيزى را كه از من نخواسته بود از سر جود و سخاوت خويش به او عطا كردم، اما وقتى آن

ص: 266


1- . سوره طلاق، آيه 25.
2- . سوره ابراهيم، آيه 7.
3- . سوره غافر، آيه 60.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 213.

را از او گرفتم از من تقاضاى بازگرداندنش را ننمود، و [به جاى من] از ديگران درخواست كرد؟ مگر نه اين كه من پيش از درخواست عطا مى كنم، حال آيا از من درخواست مى كند و عطا نكنم؟ آيا من بخيلم تا بنده ام به من بخل ورزد؟ آيا جود و كرم ويژه من نيست؟ آيا عطوفت و مهربانى در اختيار من نيست؟ آيا من خواستگاه و جايگاه اصلى آرزوها نيستم؟ پس چه كسى جز من آن ها را تأمين مى كند؟ آيا آرزومندان از اين كه نزد ديگرى آرزوى خود را مطرح مى كنند، نمى ترسند؟ اگر تمام اهل آسمان ها و زمين آرزو داشته باشند و هر يك از آنها به اندازه تمام آرزوها، آرزو كنند و من آرزويشان را برآورده سازم، به قدر ذرّه اى از مُلك و دارايىِ من كاسته نمى شود. آخر، چگونه مُلكى كه من سرپرست آن هستم كاسته شود؟ بدا به حال كسانى كه از رحمت من مأيوس هستند. بدا به حال كسانى كه مرا نافرمانى مى كنند و در اعمال خود مراقب نيستند»(1).

روايت شده است كه: «امام صادق عليه السلام درباره آيه: «وَ ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»(2)؛ "و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند جز اين كه [با او چيزى را] شريك مى گيرند."فرمودند: اين شرك آن است كه كسى بگويد: اگر فلانى نبود، من هلاك شده بودم؛ اگر فلانى نبود من وضعم چنين و چنان نبود و اگر فلانى نبود خانواده من از دست رفته بود. مگر نمى بينى كه بدين ترتيب براى خدا شريك قرار داده است؟ شريكى كه به او روزى مى دهد و حوادث را از او دفع مى كند؟ راوى مى گويد: از امام عليه السلام پرسيدم: پس چه بگويد؟ امام عليه السلام فرمودند: بگويد: اگر خدا به وسيله فلانى بر من منّت نگذاشته بود، هلاك شده بودم»(3). مقصود اين است كه فرد را سببِ اصلى و مستقّل نداند، بلكه او را به عنوان سببى بداند كه خدا او را بدين كار توفيق داده است.

حمزة بن حمران مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «پيامبر خدا در ضمن خطبه اى كه از آن حضرت به جاى مانده است، فرمودند: اى مردم، شما نشانه هايى داريد، پس به سوى آنها حركت كرده و آن را دريابيد، پايانى داريد، پس به سوى آن در حركت باشيد. آگاه باشيد كه مؤمن در ميان دو ترس عمل مى كند: يكى زمانى كه بر او گذشته و نمى داند خدا با او چه

ص: 267


1- . همان، ص 214.
2- . سوره يوسف، آيه 106.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 215.

مى كند، و ديگرى زمانى است كه باقى مانده و نمى داند خدا درباره آن چه حكم مى كند؟ [و چه تقديرى برايش رقم مى زند؟] بنده مؤمن پيوسته از وجود [زندگانى] خويش استفاده مى كند و از دنياى خود براى آخرتش توشه برمى گيرد و از جوانى اش پيش از رسيدن به پيرى و از زندگى اش پيش از مُردن. قسم به آن كه جان محمّد در اختيار اوست، پس از گذشت دنيا ديگر جاى طلب خشنودى نيست، و ديگر جز بهشت يا دوزخ سراى ديگرى وجود ندارد»(1).

حذاء نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضى لا يدري ما صنع اللّه فيه، و عمر قد بقي لا يدري ما يكتسب فيه من المهالك، فلا يصبح إلاّ خائفا و لا يصلحه إلاّ الخوف(2)؛ مؤمن در ميان دو ترس قرار دارد: گناهى كه گذشته است و نمى داند خدا درباره آن چه مى كند و عمرى كه باقى مانده و نمى داند در آن چه مهلكه هايى كسب مى كند. بنابراين پيوسته در حال ترس و هراس است و چيزى جز ترس، او را اصلاح نمى كند».

داوود رقى مى گويد: «آن حضرت درباره آيه شريفه: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»(3)؛ "و هركس را كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ است" فرمودند: من علم أنّ اللّه يراه و يسمع ما يقول، و يعلم ما يعمله من خيرٍ أو شرّ فيحجزه ذلك عن قبيح من الأعمال، فذلك الذي خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى(4)؛ كسى كه بداند خدا او را مى بيند و آنچه مى گويد، مى شنود و هر عملى كه انجام مى دهد، خير باشد يا شرّ، از آن آگاه است. اين باعث شود كه از كارهاى زشت دست بردارد. چنين كسى از مقام پروردگارش ترسيده و نفس خود را از هوى و هوس باز داشته».

و نيز به اسحاق بن عمّار فرمودند: «يا اسحاق خف اللّه كأنّك تراه و إن كنت لا تراه فإنّه يراك، فإن كنت ترى أنّه لا يراك فقد كفرت، و إن كنت تعلم أنّه يراك ثمّ برزت له بالمعصية فقد جعلته من أهون الناظرين عليك(5)؛ اى اسحاق از خدا چنان بترس كه گويى او را مى بينى؛ اگر تو نمى بينى، او بى شك تو را مى بيند. اگر معتقدى كه تو را نمى بيند كه كافر شده اى و اگر مى دانى

ص: 268


1- . همان، ص 218.
2- . همان، ص 219.
3- . سوره رحمن، آيه 46.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 219.
5- . همان، ج 15، ص 220.

كه وى تو را مى بيند و تو آشكارا نافرمانى اش مى كنى، او را در شمار پست ترين بينندگان قرار داده اى».

ابوحمزه مى گويد امام صادق عليه السلام فرمودند: «من عرف اللّه خاف اللّه و من خاف اللّه سخت نفسه عن الدنيا(1)؛ كسى كه خدا را بشناسد، از او مى ترسد و هر كه از خدا بترسد، دنيا را رها مى كند».

صدوق نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «رأس الحكمة مخافة اللّه عزّوجلّ(2)؛ سرآمد تمام حكمت ها خوف از خداست».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «من خلا بذنب فراقب اللّه تعالى فيه و إستحيا من الحفظة غفر اللّه له جميع ذنوبه و إن كانت مثل ذنوب الثقلين(3)؛ هركس در خلوت با گناهى مواجه شود و خداى تعالى را مراقب خود ببيند و از نگهبانان وى شرم كند، خدا تمامى گناهانش را مى بخشد، هرچند به قدر گناه جنّ و انس باشد».

همچنين فرمودند: «گروهى با گناهانى مواجه شدند و از آن ها ترسيدند، دسته اى ديگر بر آنان گذشتند، پرسيدند: شما را چه شده است؟ گفتند: با گناهانى مواجه شديم واز آنها ترسيديم. گفتند: ما به جاى شما آنها را به دوش مى گيريم. خداى متعال فرمود: آنها از من مى ترسند و شما بر من جرأت پيدا مى كنيد؟ لذا بر آنها عذاب نازل كرد»(4).

امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل مى كنند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «مؤمن هرچند نيكوكار باشد صبح و شام در حال خوف به سر مى برد، زيرا او ميان دو امر قرار دارد: زمان گذشته كه نمى داند خدا درباره آن چه مى كند و مرگِ نزديك كه نمى داند چه بلاهايى به او مى رسد؟ آگاه باشيد، پيوسته نيك بگوييد تا به آن شناخته شويد و كار نيكو انجام دهيد تا از اهل آن به شمار آييد. با خويشان خود رابطه خوبى داشته باشيد؛ هرچند با شما قطع رابطه كنند و به آنانى كه شما را از دهش محروم ساخته اند فضل و بخشش كنيد، و به آن كه شما را امين خود شمرده است امانتش را باز گردانيد، و با كسى كه با شما پيمان بسته است وفادارى كنيد و هنگام داورى عادلانه رفتار نماييد»(5).

ص: 269


1- . همان، ص 220.
2- . همان.
3- . همان، ص 221.
4- . همان، ص 222.
5- . همان.

حارث يا مغيره مى گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: در وصيّت لقمان به فرزندش چه نكته هايى نهفته بود؟ فرمودند: «كان فيها الأعاجيب، و كان أعجب ما فيها أن قال لابنه: خف اللّه خيفة لو جئته ببرّ الثقلين لعذّبك، و ارج اللّه رجاءاً لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك؛ در آن عجايبى بود و عجيب ترين آنها، اين بود كه به پسرش گفت: از خدا چنان بترس كه اگر نيكى جنّ و انس را آورده اى [با خود چنان فكر كنى كه] تو را عذاب مى كند و به لطف و عفو او چنان اميدوار باش كه اگر گناه تمام جنّ و انس را مرتكب شده اى تو را مى آمرزد. سپس امام صادق عليه السلام فرمودند: پدرم مى گفت: ليس من عبد مؤمن إلاّ و في قلبه نوران: نور خيفة و نور رجاء، لو وزن هذا لم يزد على هذا، و لو وزن هذا لم يزد على هذا؛ هر بنده مؤمنى در قلبش دو نور وجود دارد: ترس و اميد. اگر آن دو باهم سنجيده شوند نه اين بر آن زيادتى يابد و نه آن بر اين فزونى و كاستى»(1).

احمد بن ابى عبداللّه از طريق [روايى] خود نقل مى كند كه به امام صادق عليه السلام گفته شد: گروهى گناه مى كنند و مى گويند: [به خدا] اميد داريم و پيوسته تا دم مرگ چنين اند. امام عليه السلام فرمودند: «هؤلاء قوم يترجحون في الأماني، كذبوا ليسوا براجين، من رجا شيئاً طلبه، و من خاف من شيء هرب منه(2)؛ اينها مردمى اند كه آرزوهايشان فراوان است. اينها دروغ مى گويند و اميدوار نيستند. هركس به چيزى اميد داشته باشد، در جست وجوى آن بر مى آيد و هر كه از چيزى بترسد، از آن فرار مى كند».

همچنين حضرت فرمودند: «ارج اللّه رجاءاً لا يجرئك على معصيةٍ، و خف اللّه خوفاً لا يؤيسك من رحمته؛(3) به خدا چنان اميدوار باش كه تو را بر نافرمانى اش جرأت ندهد و از خدا چنان بترس كه تو را از رحمتش نااميد نكند».

رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمودند: «اى ابوذر، اگردوست دارى نيرومندترين مردم باشى به خدا توكّل كن و چنانچه دوست دارى گرامى ترين مردم شوى، از خداى بزرگ پروا داشته باش و

ص: 270


1- . همان، ص 216.
2- . همان.
3- . همان.

اگر دوست دارى بى نيازترين مردم باشى به آنچه در اختيار خداست اميدوارتر باش از آنچه در اختيار توست. اى ابوذر، اگر همه مردم به اين آيه عمل مى كردند، برايشان كافى بود: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً»(1)؛ و هركس از خدا پروا كند، [خدا] براى او راه بيرون شدنى قرار مى دهد. و از جايى كه حسابش را نمى كند، به او روزى مى رساند، و هركس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستى خدا براى هر چيزى اندازه اى مقرر كرده است»(2).

همچنين فرمودند: «لو أنَّ رجلاً توكّل على اللّه بصدق النية لاحتاجت إليه الامور ممّن دونه فكيف يحتاج هو و مولاه الغنيّ الحميد(3)؛ اگر مردى با پاكدلى و خوش نيّتى، به خدا توكّلكند كارها به او نيازمند مى شوند. چگونه چنين كسى كه مولايش بى نيازِ ستوده صفات است محتاجِ [ديگران] مى گردد؟»

و فرمودند: «من توكّل و قنع و رضي كُفي المطلب(4)؛ هركس توكّل و قناعت كند و خشنود باشد، براى رسيدن به خواسته هايش همين بس است».

امام صادق عليه السلام به عبداللّه بن جندب فرمودند: «يا جندب، يهلك المتوكّل على عمله و لا ينجو المجترى ء على الذنوب الواثق برحمة اللّه، قلت فمن ينجو؟ قال: الذين هم بين الخوف و الرجاء كأنّ قلوبهم في مخلب طائر شوقاً إلى الثواب و خوفاً من العقاب(5)؛ اى جندب، كسى كه به كار خويش تكيه كند، هلاك مى گردد و كسى كه به رحمت خدا اطمينان دارد و به گناهان جرأت مى ورزد رهائى نمى يابد. عبداللّه مى گويد: از آن حضرت پرسيدم: پس چه كسى نجات مى يابد؟ فرمودند: آنان كه در ميان ترس و اميدند. دل هاى آنها در اشتياقِ رسيدن به پاداش و ترس از كيفر، مثل آن است كه در چنگال پرنده اى قرار دارد».

ص: 271


1- . سوره طلاق، آيه هاى 2 و 3.
2- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 216.
3- . همان ج 11، ص 217.
4- . همان.
5- . همان، ص 226.

امام كاظم عليه السلام به هشام بن حكم فرمودند: «يا هشام لا يكون الرجل مؤمناً حتّى يكون خائفاً راجياً و لا يكون خائفا راجيا حتّى يكون عاملاً لما يخاف و يرجى(1)؛ اى هشام، آدمى ايمان نخواهد داشت مگر آن كه همواره ترسان و اميدوار باشد؛ نيز ترسان و اميدوار نخواهد بود، مگر آن كه به آنچه ترس و اميد دارد عمل كند».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «من عرف اللّه خافه، و من خاف اللّه حثّه الخوف من اللّه على العمل بطاعته و الأخذ بتأديبه، فبشّر المطيعين المتأدّبين بأدب اللّه و الآخذين عن اللّه، أنّه حقّ على اللّه أن ينجيهم من مضلّات الفتن(2)؛ هر كه خدا را شناخت از او ترسيد و هر كه از خدا ترسيد، اين ترس او را به اطاعت از خدا و پذيرفتن تربيتش وا مى دارد. بر فرمانبردارانى كه اخلاق و ادب خدايى يافته اند و دستورهايشان را از خدا مى گيرند مژده و بشارت باد. بر عهده خداستكه آنان را از فتنه هاى گمراه كننده نجات بخشد».

رسول اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمودند: «اى ابوذر، خداى تعالى مى گويد: من براى بنده ام دو ترس را با هم يكجا جمع نمى كنم و براى او دو امنيّت را يكجا فراهم نمى آورم: اگر از من ايمن بود، او را از روز قيامت مى ترسانم و اگر از من ترسيد، او را در روز قيامت ايمن و مطمئن مى گردانم. اى ابوذر، اگر مردى، عمل هفتاد پيامبر را داشته باشد، بايد آن را كوچك بشمارد و بترسد از آن كه مبادا از شرّ روز قيامت نجات نيابد. اى ابوذر، خدا فرشتگانى دارد كه پيوسته ايستاده اند و از ترس او سرهاى خود را بلند نمى كنند تا دومين دميدنِ صور انجام گيرد؛ آن گاه همگى مى گويند: خدايا، تو منزّهى و ما به حمد و ستايش تو مشغوليم. آن چنان كه شايسته تو است تو را پرستش نكرديم. اگر مردى عملِ هفتاد صدّيق را داشته باشد بايد آن را به دليل سختى هائى كه امروز مى بيند، اندك بشمارد».(3)

پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوكاهل فرمودند: «يا أبا كاهل لن يغضب ربّ العزّة على من كان في قلبه مخافة، و لا تأكل النار منه هُدبة(4)؛ اى ابوكاهل، هرگز پروردگار بزرگ به كسى كه در دلش ترس

ص: 272


1- . همان.
2- . همان، ص 228.
3- . همان.
4- . همان.

باشد خشم نمى گيرد، و آتش، مژه اى از او نمى سوزاند».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه إذا جمع الناس يوم القيامة نادى فيهم مناد، أيّها الناس إنّ أقربكم اليوم من اللّه أشدّكم منه خوفاً، و إنّ أحبّكم إلى اللّه أحسنكم عملاً، و إنّ أفضلكم عند اللّه منصباً أعملكم فيما عنده رغبة، و إنّ أكرمكم عليه أتقاكم(1)؛ هرگاه خدا مردم را در روز قيامت گرد آورد، نداكننده اى ميان آنها فرياد مى زند: اى مردم، امروز نزديك ترين شما به خدا كسى است كه از او بيشتر ترسيده باشد؛ محبوب ترين شما كسى است كه عملش نيكوتر باشد؛ بالاترين شما از نظر مقام نزد وى، كسى است كه در كارهاى الهى رغبت بيشترى داشته باشد؛ گرامى ترين شما پرهيزكارترين شماست».

نقل شده است كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «بندگان خدا، بدانيد كه هركس از گناه بترسد، ازرختخوابش فاصله مى گيرد و از خواب امتناع مى ورزد و اگر از پادشاه اهل دنيا بترسد، از بعضى خوردنى ها و نوشيدنى ها خوددارى مى كند، پس اى آدميزاده، با ترس از مخالفت پروردگار بزرگ و كيفر سختى كه به اهل معصيت و گناه مى دهد و حوادث ناگوارى كه شب و روز براى آنها پيش مى آيد چه مى كنى؟ اين است همان كيفرى كه فرارى از آن نيست و پناهنگاهى در برابر آن وجود ندارد. اى اهل ايمان، از نافرمانى خدا بترسيد چنان كه اهل تقوى و يقين مى ترسند. خداى متعال مى فرمايد: «ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ»؛(2) اين براى كسى است كه از ايستادن [در محشر به هنگام حساب] در پيشگاه من بترسد و از تهديدم بيم داشته باشد».(3)

ايمان، تنها راه امنيّت

بنابراين اگر بخواهيم پيش از فرا رسيدن قيامت، در دنيا نيز از زندگى خوبى بهره مند شويم، بايد به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشيم؛ زيرا بدون ايمان به خدا و آخرت و بدون تقوا و ترس از دوزخ هرگز ممكن نيست جامعه اى از خطرها و مشكلات به دور باشد.

ص: 273


1- . همان.
2- . سوره ابراهيم، آيه 14.
3- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 230.

نويسنده كتاب الاسلام يتحدّى [= اسلام، هماورد مى طلبد] مى گويد: ترس از پليس و دادگاه براى از بين بردن جرائم و جنايت ها كافى نيست، بلكه بايد در درون جامعه نيروى بازدارنده اى وجود داشته باشد تا مردم را از ارتكاب جرائم باز دارد. عواملى مانند رشوه، حمايت هاى بى جا، خدمات وكيلان زبردست و گواهى هاى دروغ، همه براى حمايت از مجرم در برابر هر پليس يا دادگاه انسانى كافى هستند. اصولاً مجرم اگر بتواند از چنگال قانون فرار كند از هيچ كيفرى نمى ترسد. ولى دين الهى تمام اين مشكلات را حلّ مى كند. اعتقاد به آخرت كه در دين الهى مطرح است، بهترين عامل بازدارنده از ارتكاب جرايم به شمار مى آيند و كافى است كه در وجدان انسان، احساسى را به وجود بياورد كه اگر در برابر قاضى شهادت دروغ داده شد در خود احساس گناه و سرزنش كند.

سپس ادامه مى دهد: رويدادى را دانشمند هندى، دكتر عنايت اللّه مشرقى نقل كرده و مى گويد: در روز يكشنبه اى از روزهاى سال 1909 ميلادى باران به شدّت مى باريد. من براى انجام كارى از خانه بيرون آمدم. در بين راه به ستاره شناس معروف «سر جيمز» استاد دانشگاه كمبريج برخوردم كه كتاب انجيل و چترى زير بغل داشت و به طرف كليسا مى رفت. نزديك او رفتم و سلام كردم. پاسخ مرا نداد. دوباره سلام كردم. از من پرسيد: چه مى خواهى؟ گفتم: دو سؤال دارم: اوّل اين كه على رغم آن كه باران به شدّت مى بارد، چرا شما چترت را زير بغل گرفته اى؟ جيمز لبخندى زد و فورا چترش را باز كرد.

امّا پرسش دوّم اين كه چه انگيزه اى شما را كه دانشمند معروفى هستيد، واداشته تا به كليسا برويد؟ او لحظه اى توقّف كرد سپس گفت: بعدازظهر براى صرف چاى به خانه ام بيا. وقتى به خانه او رسيدم سر ساعت چهار بعدازظهر، همسرش از خانه بيرون آمد و به من گفت: جيمز منتظر شماست. من وارد اتاقش شدم. او نشسته و غرق در فكر بود. جلوى او ميز كوچكى قرار داشت كه وسايل چاى روى آن بود. وقتى متوجّه من شد، پرسيد: سؤال تو چه بود؟ سپس بدون آن كه منتظر پاسخم شود، مطالبى را درباره پيدايش اجرام آسمانى و نظام حيرت انگيزشان و ابعاد و فاصله هاى نامتناهى و جاذبيّت و نور شگفت آورشان بيان

ص: 274

كرد، به گونه اى كه من در قلبم احساس كردم كه او در برابر هيبت و عظمت پروردگار تكان مى خورد. پس از چند لحظه مو بر تنش راست و اشك از چشمان او جارى شد و دستانش از ترس خدا مى لرزيد. كمى درنگ كرد و پس از چند لحظه شروع به سخن كرد و گفت: اى عنايت اللّه، وقتى به شگفتى هاى آفرينش خدا مى نِگرم، سراسر وجودم از عظمت الهى بر خود مى لرزد و آن گاه كه در برابر خدا ركوع مى كنم و به او مى گويم: خدايا تو بزرگى؛ در خود مى يابم كه هر جزئى از اجزاى بدنم با من در اين دعا همراه است و آرامش و سعادت فوق العاده اى كه هزار بار از سعادت ديگران برتر است در خود احساس مى كنم. آقاى عنايت اللّه خان، حال فهميدى براى چه به كليسا مى روم؟

عنايت اللّه خان مى افزايد: اين گفت وگو در من طوفانى عجيب ايجاد كرد. به آقاى جيمزگفتم: سرورم، اين توضيحات علمى كه بيان كرديد در من تأثير جدى گذاشت و من آيه اى از كتاب مقدّس خودمان (قرآن) را به ياد آوردم، اگر اجازه بدهيد آن را براى شما بخوانم؟ جيمز با كمال خوشحالى و به نشانه موافقت سرش را تكان داد. من اين آيه را قرائت كردم: «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ * وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ...»(1)؛ «و از برخى كوهها، راهها [و رگه ها]ى سپيد و گلگون به رنگهاى مختلف و سياه پررنگ [آفريديم]. و از مردمان و جانوران و دامها كه رنگهايشان همان گونه مختلف است [پديد آورديم]. از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى ترسند».

جيمز فرياد برآورد: چه گفتى؟ از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى ترسند؟! راستى عجيب است! اين مسأله اى كه من پس از پنجاه سال بررسى و تجربه به آن دست يافتم، محمّد [ صلى الله عليه و آله ] از آن خبر داده است؟! راستى آيا اين آيه در قرآن وجود دارد؟ اگر حقيقتا چنين است از جانب من اين گواهى را بنويس كه قرآن كتابى است از سوى پروردگار.

آن گاه جيمز ادامه مى دهد: محمّد صلى الله عليه و آله ، فردى درس نخوانده بود؛ او هرگز نمى توانست

ص: 275


1- . سوره فاطر، آيه هاى 27 و 28.

از پيش خود، پرده از روى اين راز بردارد. اين خداست كه او را از اين راز باخبر ساخته است. جدّا شگفت انگيز و حيرت زاست!

سعادت؛ در سايه ايمان

آرى، بدون ايمان واقعى، دست يابى به زندگى صحيح دنيا، تا چه رسد به زندگى آخرت، هرگز امكان پذير نيست. از اين رو زندگى كنونى چون از ايمان واقعى به خدا تهى شده به صورت كانونى از مشكلات، جنگ ها، غارت اموال و جنايت ها در آمده، به گونه اى كه اخبار اين حوادث كتاب ها، مجلات، روزنامه ها، راديو و تلويزيون و دادگاه ها را پر كرده است.

جامعه اى كه واقعاً به خدا ايمان داشته باشد درست به عكس اين است؛ از اين رورسول اكرم صلى الله عليه و آله على رغم حكومت گسترده خود، كه هفت كشور به نقشه امروز دنيا را تشكيل مى داد، حتّى يك زندان هم بنا نكرد. آن حضرت، نهال ايمان راستين را در دل ها كاشت، در نتيجه هر انسان باايمانى خودبه خود از جرم ها و جنايت ها دست مى كشيد، و اصولاً جامعه اسلامى در عصر آن حضرت مبتنى بر همكارى و دوستى با يكديگر و توأم با خير و رفاه بود. خداى سبحان مى فرمايد:

«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ»(1)؛ «شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد». «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»(2)؛ «و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد».

حكمرانى على عليه السلام و حكمرانى حجاج

اميرمؤمنان عليه السلام نيز در دوران خلافت ظاهرى خود [كه حدوداً پنج سال بود ]همان روشى را دنبال كردند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله بنياد نهاده بودند. ايشان در جامعه نهال ايمان و فضيلت و تقوا را كاشتند؛ به گونه اى كه در كوفه آن روز - كه جمعيّتش حدود چهار ميليون نفر و

ص: 276


1- . سوره آل عمران، آيه 110.
2- . سوره بقره، آيه 143.

مساحتش نزديك به ده فرسخ يا بيشتر بود - فقط يك زندان وجود داشت، آن هم از چوب نِى ساخته شده بود كه گاهى زندانيان بعضى از نِى ها را مى كندند و از زندان مى گريختند.

امّا در مقابل اين سيره وقتى حجّاج بن يوسف ثقفى روى كار آمد و حكومت خود را بر اساس مادّيات و خالى از روح ايمان و فضيلت و تقوا بنيان گذاشت، زندانى در كوفه ساخت كه 120 هزار نفر را در آن جاى داد. اين علاوه بر افرادى بود كه شب و روز آنها را مى كشت. بعضى مورخان تعداد كسانى را كه در دروان حكومت حجّاج كشته شده اند بيش از 120 هزار نفر گفته اند، در حالى كه تعداد اشخاصى را كه حضرت على عليه السلام به سبب بعضى جرائم مانند زنا و ارتداد اعدام كرده، به صد نفر نمى رسد.

خود بر گناهشان اعتراف مى كردند

ايمانِ مردم زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام به گونه اى بود كه اگر يكى از آنها گناهى مرتكب مى شد، نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله يا وصىّ او مى آمد و به او خبر مى داد و از وى تقاضاى اجراى حدود الهى را مى نمود، با اين كه بعضى از حدود بسيار دردآور بود. اكنون به ذكر برخى از اين نمونه ها مى پردازيم:

ابوالعباس نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: من زنا كرده ام. پيامبر صلى الله عليه و آله صورتش را از او برگرداند. از سوى ديگر آمد و دوباره اقرار به زنا كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله از او روى گردانيد. وقتى براى سوّمين بار نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، گفت: يا رسول اللّه من زنا كرده ام و عذاب دنيا از عذاب آخرت آسان تر است. پيامبر صلى الله عليه و آله از حاضران پرسيد: آيا اين رفيق شما ديوانه نيست؟ گفتند: نه. سپس وقتى براى چهارمين بار به كار خود اعتراف كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد، او را سنگسار كنند»(1).

ميثم مى گويد: «زنى نزديك به وضع حمل خود، نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و گفت: يا اميرمؤمنان، من زنا كرده ام، مرا پاك گردان، خدا تو را پاك گرداند. عذاب دنيا از عذاب دائمى

ص: 277


1- . وسائل الشيعه، ج 28، ص 102.

آخرت آسان تر است. اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: تو را از چه چيز پاك كنم؟ گفت: من مرتكب زنا شده ام. حضرت از او پرسيدند: وقتى اين كار را كردى شوهر داشتى يا بدون شوهر بودى؟ گفت: شوهر داشتم. فرمودند: آيا شوهرت حاضر بود يا غائب؟ گفت: حاضر بود. آن گاه حضرت به او فرمودند: برو وقتى وضع حمل كردى نزد من بيا تا تو را پاك گردانم. وقتى آن زن رفت و ديگر سخن اميرمؤمنان عليه السلام را نمى شنيد، آن حضرت فرمودند: خدايا اين اولين اقرار او بود.

چندى بعد آن زن بازگشت و گفت: وضع حمل كردم، مرا پاك گردان. اميرمؤمنان عليه السلام تجاهل كرده و فرمودند: اى كنيز خدا، تو را از چه چيز پاك گردانم؟ گفت: من زنا كرده ام، مرا پاك گردان. اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: آيا وقتى اين كار را انجام دادى، شوهر داشتى؟ گفت: آرى. حضرتفرمودند: شوهرت حاضر بود يا غائب؟ گفت: حاضر بود. اميرمؤمنان عليه السلام به او فرمودند: برو و اين بچه را طبق فرمان خدا دو سال تمام شير بده. آن زن رفت و وقتى دور شد، به گونه اى كه صداى آن حضرت را نمى شنيد، اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: خدايا اين دومين اقرار او بود.

پس از آن كه دو سال گذشت، آن زن آمد و گفت: بچه را دوسال كامل شير دادم، اينك مرا پاك گردان. اميرمؤمنان عليه السلام دوباره تجاهل كردند و پرسيدند: تو را از چه چيز پاك گردانم؟ گفت: من زنا كرده ام، مرا پاك گردان. فرمودند: وقتى اين كار را كردى شوهر داشتى؟ گفت: آرى. فرمودند: آيا شوهرت حاضر بود يا غائب؟ گفت: حاضر بود. فرمودند: برو و از بچه سرپرستى كن تا وقتى كه خودش بتواند آب و غذا بخورد،از پشت بام نيفتد و در چاه سقوط نكند.

زن در حالى كه گريه مى كرد، بازگشت. وقتى كمى دور شد، به گونه اى كه صداى آن حضرت به گوشش نمى رسيد، حضرت فرمودند: خدايا اين اقرار سوم او بود.

در بين راه عمرو بن حريث مخزومى به آن زن برخورد، از او پرسيد: اى كنيز خدا، چرا گريه مى كنى؟ مى بينم مكرّر نزد على عليه السلام مى روى و از او مى خواهى تا تو را پاك كند؟ زن گفت: نزد على عليه السلام رفتم و تقاضا كردم پاكم كند، به من فرمود: برو از بچه سرپرستى كن تا وقتى كه خودش بتواند آب و غذا بخورد، از پشت بام نيفتد و در چاه سقوط نكند. من مى ترسم مرگم برسد، حال آن كه هنوز پاك نشده باشم. عمرو بن حريث گفت: نزد على عليه السلام بازگرد، من از بچه سرپرستى مى كنم.

ص: 278

زن نزد آن حضرت بازگشت و سخنان عمرو بن حريث را نقل كرد. اميرمؤمنان عليه السلام در حالى كه تجاهل مى كردند، از وى پرسيدند: براى چه عمرو مى خواهد از بچه ات سرپرستى كند؟ زن گفت: من زنا كرده ام، مى خواهم مرا پاك كنى. حضرت پرسيدند: وقتى اين كار را كردى شوهر داشتى؟ گفت: آرى. فرمودند: آيا شوهرت غايب بود؟ گفت: نه، حاضر بود. اميرمؤمنان عليه السلام سرشان را به طرف آسمان بلند كردند و فرمودند: خدايا چهار شهادت بر او ثابت شد.

[تا آن كه مى گويد]: عمرو بن حريث ديد صورت اميرمؤمنان عليه السلام مانند انار سرخ شده است. وقتى چنين ديد به آن حضرت گفت: يا اميرمؤمنان عليه السلام مى خواستم از بچه سرپرستى كنم، چون فكر مى كردم مطابق ميل شماست. حال كه آن را نمى پسندى من اين كار را نمى كنم.اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: آيا بعد از آن كه چهار شهادت براى خدا ثابت شد [اين سخن را مى گويى]؟ حال بايد با ذلّت از بچه سرپرستى كنى...»(1).

با پاى خود به دادگاه مى آيد!

محمد بن عمرو بن سعيد از يكى از اصحاب ما نقل مى كند كه: «زنى نزد عمر آمد و گفت: يا اميرمؤمنان! من زنا كرده ام، حدّ خدا را بر من اجرا كن. عمر دستور داد سنگسارش كنند. على عليه السلام در مجلس حاضر بودند به او فرمودند: از زن بپرس، چگونه زنا كرده؟ زن گفت: در بيابانى بودم، دچار تشنگى سختى گرديدم. خيمه اى به نظرم رسيد؛ به سويش رفتم. مرد عربى در آن نشسته بود، از او آب خواستم، گفت: در صورتى به تو آب مى دهم كه خودت را در اختيارم بگذارى.

من از نزد او گريختم. تشنگى بر من چيره شد، به گونه اى كه چشمانم فرو رفت و توان سخن گفتن ازمن سلب شد. وقتى آن مرد به من رسيد، تسليم او شدم و مرا سيراب كرد. اميرمؤمنان عليه السلام به عمر فرمودند: اين مشمول گفته خداست كه فرموده: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ»؛(2) "[ولى] كسى كه [براى حفظ جان خود] ناچار شود، در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد بر او

ص: 279


1- . همان، ج 28، ص 103.
2- . سوره بقره، آيه 173.

گناهى نيست." اين زن، گناهكار و تجاوزكار نيست. آن گاه عمر رهايش كرد»(1).

راستى چه انگيزه اى جز ايمان، انسان را در پاكى تا اين حدّ بالا مى برد و او را وامى دارد كه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله يا وصىّ اش به خطايش اعتراف كند، با اين كه مى داند اين امر باعث رسوايى او در ميان مردم شده و كيفر شديدى را در پى خواهد داشت. آرى، اين همان ايمان واقعى است كه اگر در قلبى وارد شود، صاحب آن را در رفتار و كردار هدايت مى كند و او را در مسير مستقيم قرار مى دهد.

نمونه هايى ديگر

البتّه اين امر تنها ويژه زنا نيست، بلكه در تاريخ مشابه اين قضايا را درباره جرم هاى ديگر نيز مى بينيم؛ مثلاً روايت شده: «مردى نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و گفت: من دزدى كرده ام. اميرمؤمنان عليه السلام او را ردّ كردند. دوباره گفت: يا اميرمؤمنان عليه السلام من چنين عملى انجام داده ام. حضرت فرمودند: آيا دو بار عليه خودت شهادت مى دهى؟ آن گاه دستش را قطع كردند»(2).

همچنين روايت شده است: «مردى را نزد آن حضرت آوردند كه وى را در خرابه اى ديده بودند كه كارد خون آلودى در دست داشت و مردى هم روى زمين افتاده و آغشته در خون بود. اميرمؤمنان عليه السلام از آن مرد پرسيدند: چه مى گوئى؟ گفت: من او را كشته ام. حضرت عليه السلام فرمودند: برويد و مقتول را دفن كنيد. وقتى خواستند آن مرد را بكشند، شخصى شتابان نزد حضرت آمد و گفت: يا اميرمؤمنان، به خدا قسم، من او را كشته ام. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: هر دو را نزد فرزندم حسن عليه السلام ببريد و ماجراى آنها را براى او باز گوييد تا ميانشان حكم كند.

آنها را نزد امام حسن عليه السلام آورده و جريان را باز گفتند. امام حسن عليه السلام فرمودند: آنها را نزد اميرمؤمنان عليه السلام باز گردانيد و بگوييد: اين شخص دوم او را كشته و چون به دليل كشته نشدن فردِ اول، اقرار به قتل كرده نجات مى يابد. هر دو بايد آزاد شوند و ديه مقتول از بيت المال مسلمين

ص: 280


1- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 112.
2- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 122.

پرداخت گردد؛ خداى متعال مى فرمايد: «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً»(1)؛ و هركس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است.

اميرمؤمنان عليه السلام به اولى رو كردند و فرمودند: تو چرا به قتل آن مرد اعتراف كردى؟ آن مرد گفت: چه كارى مى توانستم بكنم؟ آيا انكار مى كردم و آيا در آن شرايط، انكار براى من فايده اى داشت؟ من در دستم كارد آلوده به خون داشتم و بالاى سر كشته اى غرق در خون ايستاده بودم و گواهان هم مرا به اين حالت ديده بودند، در حالى كه من سر گوسفندى را كنار خرابه بريده بودم و براى قضاى حاجت وارد آن جا شدم و آن مرد را كشته ديدم»(2).

شيخ طوسى در كتاب نهايه مى گويد: «هرگاه شخصى متّهم به قتلِ كسى باشد و خودش اقرار كند، سپس فرد ديگرى بيايد و بگويد من او را كشته ام و فرد اول از اقرارش برگردد، از هر دو نفر قصاص و ديه برداشته مى شود و ديه مقتول را از بيت المال به اولياى مقتول مى پردازند. سپس مى گويد: اين قضاوت امام حسن عليه السلام در زمان حيات پدرش بوده است»(3).

بارى، اگر ايمان به خدا و قيامت نبود، آيا فرد دوّم اعتراف به قتل مى كرد؟ با اينكه مى دانست اگر به قتل اقرار كند كشته مى شود، اما اعتراف كرد تا آن متّهم بى گناه، بى جهت كشته نشود.

ابوذر غفارى مرگ را انتخاب مى كند

از آغاز پيدايش اسلام تا هم اكنون، موارد فراوانى از اين قبيل وجود دارد كه دلالت دارند ايمان تأثير شگفتى در زندگى انسان ها دارد؛ مثلاً انگيزه اى كه ابوذر را برآن داشت تا در برابر حكومت وقت چنان ايستادگى كند تا آن جا كه به ربذه(4) تبعيد شود و بر اثر گرسنگى از دنيا برود، ايمان بود. در حالى كه او مى توانست با حكومت سازش كند و مانند زيد بن ثابت شود كه هنگام مرگش طلاهاى فراوانى ازخود باقى گذاشت، به گونه اى كه آنها را با تبر تكه تكه كرده و ميان ورثه اش تقسيم كردند.

ص: 281


1- . سوره مائده، آيه 32.
2- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 265.
3- . النهايه، شيخ طوسى، ص 743 كتاب ديات.
4- . نام منطقه اى است در چهارمنزلى مدينه.

سلمان فارسى والى مدائن

سلمان فارسى در دوران حكومتش بر مدائن. به اندازه يك درهم از بيت المال برنداشت. او زنبيل مى بافت و از درآمد آن روزگار مى گذرانيد؛ چنان كه هرگز در ساختمان فرماندارى نمى نشست، بلكه سكويى را فراهم كرده بود كه روى آن مى نشست و بين مردم قضاوت مى كرد. و مدائن، همان شهرى بود كه كسرا با آن ابّهت و عظمت در آن حكومت مى كرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام ، اُسوه و الگو

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت كردند با اين كه زمامدار حكومت بزرگى بودند و از تمام نواحى اموال فراوانى برايش مى آوردند، زره آن حضرت در ازاى پنجاه صاع جو - كه براى قوت خود و خانواده اش قرض كرده بودند - در گرو يك مرد يهودى بود.

حضرت على عليه السلام از سرما مى لرزيدند، چون نمى خواستند از بيت المال مسلمانان به نفع خود استفاده كنند. ايشان كسى بودند كه وقتى برادرشان (عقيل) مقدار كمى سهم اضافى از بيت المال تقاضا كرد، وى را سرزنش نمودند؛ چنان كه در نهج البلاغه مى فرمايند: «حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً(1)؛[برادرم] از من خواست تا يك مَن از گندم شما مردم را به او ببخشم».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حاضر به قصاص مى شود

شيخ صدوق مى گويد: ابن عباس در مورد وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند: «رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حالى كه به شدّت بيمار بودند به مسجد آمدند و فرمودند: "پروردگار من حكم كرده و قسم ياد نموده كه از ستم هيچ ستمكارى نگذرد. شما را به خدا سوگند، محمّد به هر يك از شما ستمى كرده برخيزد و از او قصاص كند. زيرا نزد من قصاصِ در دنيا بهتر از قصاص در آخرت است، آن هم در برابر چشمان فرشتگان و پيامبران". در اين ميان مردى به نام سوادة بن قيس برخاست و گفت: يا رسول اللّه، پدر و مادرم فداى تو باد، روزى كه از طايف باز مى گشتى من به استقبالت

ص: 282


1- . نهج البلاغه، خطبه 224، ص 346.

آمدم. تو بر شتر غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق خود را در دست داشتى، چون عصا را بلند كردى كه بر مركب بزنى به شكم من خورد. نمى دانم از روى عمد اين كار را كردى يا خطا؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: به خدا پناه مى برم از اين كه عمدا اين كار را كرده باشم. سپس به بلال فرمودند: به خانه فاطمه برو و همان عصا را بياور. بلال از مسجد خارج شد و در كوچه هاى مدينه ندا مى كرد: اى مردم، كيست كه خود را پيش از فرا رسيدن روز قيامت قصاص كند؟ اينك محمّد صلى الله عليه و آله خود را قبل از رسيدن روز جزا در معرض قصاص قرار داده است.

وقتى بلال عصاى ممشوق را آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: آن پيرمرد كجاست؟ او برخاست و گفت: يا رسول اللّه، پدر و مادرم فداى تو باد، حاضرم. پيامبر فرمودند: بيا و از من قصاص كن تا راضى شوى. پيرمرد گفت: يا رسول اللّه، شكمت را آشكار كن. پيامبر صلى الله عليه و آله آن را نمايان ساختند. پيرمرد گفت: پدر و مادرم فدايت باد يا رسول اللّه، اجازه مى دهى دهانم را روى شكمت بگذارم؟ پيامبر اجازه دادند. پيرمرد گفت: از آتش روز قيامت به جايگاه قصاص رسول خدا پناه مى برم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اى سواده، آيا قصاص مى كنى يا در مى گذرى؟ پيرمرد گفت: بله، درمى گذرم يا رسول اللّه، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خدايا از سوادة بن قيس درگذر، آن سان كه از پيامبر تو درگذشت»(1).

پر واضح است كه اين كار از روى عمد نبوده و كار غيرعمدى قصاص ندارد، بلكه ديه در آن ثابت است. و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند به زمامداران بفهمانند كه ملاحظه امثال اين امور ضرورت دارد، زيرا خدا به رؤسا و زمامداران از جهت مقام و منصب شان نمى نگرد، بلكه به عنوان فردى از مسلمانان كه در سود و زيان آنها شريك هستند نگاه مى كند. راستى اگر مواظبت بر حكم خدا و ترس از آخرت نبود، آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله به چنين كارى اقدام مى كردند؟ آيا مثل چنين كارى را جز در مورد كسانى كه از خدا مى ترسند و مراقب احكام خدا هستند مى توان سراغ گرفت؟ روى همين جهت بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «القصاص في دار الدنيا أحبّ إليّ من القصاص في دار الآخرة على رؤوس الملائكة و الانبياء؛ قصاص در دنيا نزد من بهتر از قصاص در آخرت است، آن هم در محضر فرشتگان و پيامبران».

ص: 283


1- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 287.

قصاص كن!

ابن شهر آشوب در مناقب نقل مى كند كه: «امام زين العابدين عليه السلام غلامى داشتند كه او را به بناى ساختمانى گماشته بودند. روزى حضرت براى سركشى به ساختمان رفتند و آن را خراب يافتند (بسيار بَد كار كرده و مصالح زيادى ضايع نموده بودند). حضرت خشمگين شدند و با تازيانه اى كه در دست داشتند به غلام زدند. حضرت وقتى به خانه مراجعت كردند، كسى را در طلب غلام فرستادند. غلام حاضر شد. تازيانه اى را در برابر امام عليه السلام ديد. چنين پنداشت كه امام عليه السلام مى خواهند او را كيفر كنند. ترسش زيادتر شد. اما امام عليه السلام تازيانه را برداشتند و دست غلام را گرفتند و به سوى خود كشيدند و فرمودند: اى غلام، من در حق تو كارى كردم كه تا كنون مثل آن از من سر نزده بود، اكنون اين تازيانه را بگير و از من قصاص كن. غلام گفت: سرورم، به خدا قسم، من خيال مى كردم كه شما مى خواهيد مرا به كيفر برسانيد. من مستحق كيفرم، چگونه از شما قصاص كنم؟ امام عليه السلام فرمودند: واى بر تو، قصاص كن. غلام گفت: پناه مى برم به خدا، شما را حلال كردم. امام عليه السلام مكرّر از او تقاضاى قصاص مى كردند و غلام نيز پيوسته تعظيم مى نمود و اظهار حلاليّت مى كرد. وقتى امام عليه السلام ديدند كه غلام قصاص نمى كند، به او فرمودند: حال كه قصاص نمى كنى، ساختمان را به تو بخشيدم»(1).

چنان كه ملاحظه مى كنيد، امام زين العابدين عليه السلام على رغم اين كه كارش بى مورد نبود، چون ساختمان حضرت را خراب كرده بود در عين حال مى خواستند به مردم بياموزند كه انسان حق ندارد ديگران را بزند. راستى اگر امام نمى خواستند ترس از آخرت را براى مردم بيان كنند، آيا به اين كار اقدام مى نمودند؟

آه، اگر قصاص نمى بود!

شيخ مفيد مى گويد: ابراهيم بن على از پدرش نقل مى كند كه: «در سفرى كه امام على بن الحسين عليه السلام به حج مى رفتند همراه آن حضرت بودم. در بين راه شترشان كُند مى رفت. حضرت با

ص: 284


1- . همان، ج 18، ص 288.

چوب دستى به طرف شتر اشاره كردند [مى خواستند به آن بزنند تا كمى تُند برود] ولى نزدند و فرمودند: "آه، اگر قصاص نبود" و چوبدستى را از شتر دور كردند»(1).

امام عليه السلام با اين عمل مى خواستند به مسلمانان بياموزند كه حيوان نيز حقّ احترام دارد و نبايد بى جهت آن را زد. البته مى دانيم امام عليه السلام هدف شان آموزش و راهوار كردن شتر بود و نمى خواستند بى جهت شتر را بزنند. آرى، آدمى اين گونه حتّى درباره حيوانات نيز محاسبه مى شود.در كتاب جعفريات از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «در آتش دوزخ، كسى را ديدم كه عبايى به سرقت برده بود؛ و نيز كسى را ديدم كه شاخ حجامت حاجيان را دزديده بود، و زنى كه گربه اى پيوسته جلو و عقب مى رفت و او را گاز مى گرفت، زيرا [در دنيا] آن را حبس كرده بود و به آن غذا نمى داد و آزادش نمى كرد تا روى زمين غذا بخورد. و داخل بهشت شدم، مردى را ديدم كه به سگى آب داده بود»(2). آرى، ايمان به خدا و روز قيامت تا اين حدّ موجب احترام حيوان مى شود، تا آن جا كه توهين به آن سبب كيفر مى گردد؛ هرچند گربه باشد و احترام به آن موجب پاداش مى گردد؛ اگرچه سگ باشد.

گفت وگوى هابيل و قابيل

اثر ايمان و ترس از خدا را در موارد فراوانى مى توان ديد؛ مثلاً در مورد هابيل كه به برادر خود گفت: من تو را نمى كشم؛ هرچند تو در صدد كشتن من برآيى. خوف از خدا و قيامت كاملاً مشهود است. خداى متعال مى فرمايد: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ * لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ * إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمِينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ»(3)؛ و داستان دو پسر آدم را بدرستى برايشان بخوان

ص: 285


1- . همان، ص 289.
2- . همان، ص 120.
3- . سوره مائده، آيه هاى 27 تا 30.

هنگامى كه [هر يك] قربانيى پيش داشتند. پس از يكى از آن دو پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. [قابيل] گفت: "حتماً تو را خواهم كشت." [هابيل] گفت: "خدا فقط از تقواپيشگان مى پذيرد. اگر دست خود را به سوى من دراز كنى تا مرا بكشى، من دستم را به سوى تو دراز نمى كنم تا تو را بكشم، چرا كه من از خداوند، پروردگار جهانيان مى ترسم. من مى خواهم تو با گناهِ من و گناهِ خودت [به سوى خدا] بازگردى، و در نتيجه از اهل آتش باشى، و اين است سزاى ستمگران."پس نفسِ [امّاره]اش او را به قتل برادرش ترغيب كرد، و وى را كشت و از زيانكاران شد.

ابراهيم پسر خود را به قربانگاه مى بَرد

همين ايمان و ترس از خدا را در مورد ابراهيم عليه السلام نيز مى بينيم، زيرا او وقتى در خواب ديد كه فرزندش را ذبح مى كند و اين كار سبب تقرّب وى به پروردگار مى شود، به اين عمل اقدام كرد؛ چنان كه اسماعيل عليه السلام نيز خود را براى اين كار آماده ساخت؛ چون مى دانست كه اين امر، خواست خداست. در حقيقت اگر خوف از خدا نبود، پدرش هرگز به اين قربانى وحشتناك اقدام نمى كرد و پسر نيز در سن جوانى با پاى خود به سوى مرگ نمى رفت؛ خدا در اين باره مى فرمايد: «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِينَ * فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤيا إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ»(1)؛ و وقتى با او به جايگاه «سَعْى» رسيد، گفت: اى پسرك من! من در خواب [چنين] مى بينم كه تو را سر مى بُرم، پس ببين چه به نظر مى آيد؟ گفت: اى پدر من! آنچه را مأمورى بكن. ان شاء اللّه مرا از شكيبايان خواهى يافت. پس وقتى كه هر دو تن در دادند [و همديگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پيشانى بر خاك افكند، او را ندا داديم كه اى ابراهيم! رؤيا[ى خود] را حقيقت بخشيدى. ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم. راستى كه اين همان آزمايش آشكار بود.

ص: 286


1- . سوره صافات، آيه هاى 102 تا 106.

يوسف در برابر فتنه گرى ها مقاومت مى كند

همچنين يوسف عليه السلام به سبب ترس از خدا، نه تنها تقاضاى زليخا را نپذيرفت، بلكه خواسته زنان مصر را نيز ردّ نمود و چنان كه در تفاسير آمده، هفت سال زندان را تحمّل نمود؛ خداى سبحان در اين باره مى فرمايد: «وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ * وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَقالَ مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ * وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الُْمخْلَصِينَ * وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ»(1)؛ و چون به حدّ رشد رسيد، او را حكمت و دانش عطا كرديم، و نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم. و آن [بانو] كه وى در خانه اش بود خواست از او كام گيرد، و درها را [پياپى] چفت كرد و گفت: «بيا كه از آنِ توام!». [يوسف] گفت: «پناه بر خدا، او آقاى من است. به من جاى نيكو داده است. قطعاً ستمكاران رستگار نمى شوند.» و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد، و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ او مى كرد. چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود. و آن دو به سوى در بر يكديگر سبقت گرفتند، و [آن زن] پيراهن او را از پشت بدريد.

«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ * فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَكٌ كَرِيمٌ * قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصّاغِرِينَ * قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ * فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»(2)؛ و [دسته اى از] زنان در شهر گفتند: «زن عزيز از غلام خود، كام خواسته و سخت خاطرخواه او شده. به راستى ما او را در گمراهى آشكار

ص: 287


1- . سوره يوسف، آيه هاى 22 تا 25.
2- . سوره يوسف، آيه هاى 30 تا 34.

مى بينيم» پس چون [همسر عزيز] از مكرشان مطلع شد، نزد آنان [كسى] فرستاد و محفلى برايشان آماده كرد، و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردى داد و [به يوسف] گفت: «بر آنها در آى» پس چون [زنان] او را ديدند، او را بس شگرف يافتند و [از شدت هيجان] دستهاى خود را بريدند و گفتند: «منزّه است خدا، اين بشر نيست اين جز فرشته اى بزرگوار نيست» [زليخا] گفت: «اين همان استكه درباره او سرزنشم مى كرديد. آرى، من از او كام خواستم و[لى] او خود را نگاه داشت، و اگر آنچه را به او دستور مى دهم نكند قطعاً زندانى خواهد شد و حتماً از خوارشدگان خواهد گرديد» [يوسف] گفت: «پروردگارا، زندان برام دوست داشتنى تر است از آنچه مرا به آن مى خوانند و اگر نيرنگ شان را از من بازنگردانى، به سوى آنها خواهم گراييد و از [جمله] نادانان خواهم شد» پس پروردگارش [دعاى] او را اجابت كرد و نيرنگ زنان را از او بگردانيد. آرى، او شنواى داناست.

توجه به اين قسمت از آيه ضرورى است: «و همّ بها لولا أن رأى برهان ربّه؛ يوسف هم اگر برهان پروردگار خويش را نديده بود، قصد آن زن مى كرد». اين آيه تصريح مى كند كه ايمان به خدا و روز قيامت بود كه يوسف را از شرّ نيرنگ زليخا و زنان ديگر حفظ كرد.

امانتدارى و ايمان

قرآن كريم در بعضى از آياتش تفاوت مؤمن و غيرمؤمن را بيان كرده است؛ مثلاً مؤمن، امانت را هرچند بزرگ باشد به صاحبش بر مى گرداند، امّا غيرمؤمن آن را اگرچه كوچك باشد ادا نمى كند؛ خداى سبحان در اين باره مى فرمايد: «وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ * بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ * إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»(1)؛ و از اهل كتاب، كسى است كه اگر او را بر مال فراوانى امين شمرى، آن را به

ص: 288


1- . سوره آل عمران، آيه هاى 75 تا 77.

تو برگرداند؛ و از آنان كسى است كه اگر او را بر دينارى امين شمرى، آن را به تو نمى پردازد، مگر آن كه، دايماً بر [سرِ] وى به پا ايستى. اين بدان سبب است كه آنان [به پندار خود] گفتند: «در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند، بر زيان ما راهى نيست.» و بر خدا دروغ مى بندند با اين كه خودشان [هم] مى دانند. آرى، هر كه به پيمان خود وفا كند، و پرهيزكارى نمايد، بى ترديد خدا،پرهيزكاران را دوست دارد. آنان كه پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مى فروشند، آنان را در آخرت بهره اى نيست؛ و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى گويد، و به ايشان نمى نگرد، و پاكشان نمى گرداند، و عذابى دردناك خواهند داشت.

تفاوت يوسف و فرعون

از همين گذرگاه، يعنى ايمان داشتن و انكارِ خداست كه تفاوت آشكار ميان دو سلطان را به خوبى درك مى كنيم. هر دوى آنان در مصر حكومت مى كردند، ليكن يكى از آنها «يوسف» بود كه به خدا و روز قيامت ايمان داشت و ديگرى «فرعون»، كه منكر خدا و روز قيامت بود. در حقيقت يوسف اصلاحگرى عظيم و فرعون افسادگرى بزرگ بود.

خداى متعال درباره فرعون مى فرمايد: «...يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ...»(1)؛ «پسرانشان را سر مى بريد، و زنانشان را [براى بهره كشى] زنده برجاى مى گذاشت».

در سوره اى ديگر مى فرمايد: «وَنادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ * فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ * فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ * فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ * فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلاْخِرِينَ»(2)؛ «و فرعون در [ميان] قوم خود ندا در داد [و] گفت: «اى مردم [كشور] من، آيا پادشاهى مصر و اين نهرها كه از زير [كاخهاى] من روان است از آنِ من نيست؟ پس مگر نمى بينيد؟ آيا [نه] من از اين كس كه خود بى مقدار است و نمى تواند درست بيان كند بهترم؟ پس

ص: 289


1- . سوره قصص آيه 4.
2- . سوره زخرف آيه هاى 51 تا 56.

چرا بر او دستبندهايى زرّين آويخته نشده؟ يا با او فرشتگانى همراه نيامده اند؟ پس قوم خود را سبك مغز يافت [و آنان را فريفت] و اطاعتش كردند، چرا كه آنها مردمى منحرف بودند. و چون ما را به خشم در آوردند، از آنان انتقام گرفتيم و همه آنان را غرق كرديم. و آنان را پيشينه اى [بد] وعبرتى براى آيندگان گردانيديم».

امّا سلطان مؤمن يعنى يوسف عليه السلام ناسپاسى نكرد و مغرور نشد با اينكه در اوج عظمت و بزرگوارى بود، به خدا توجّه داشت و شكر خدا مى كرد و از او كمك و هدايت مى طلبيد. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ»(1) «پروردگارا، تو به من دولت دادى و از تعبير خوابها به من آموختى، اى پديدآورنده آسمانها و زمين، تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى؛ مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما».

يوسف عليه السلام مردى باايمان بود. او هرگز كسى را نكشت، فسادى نكرد و به كسى تجاوز ننمود. وى معتقد بود كه فرمانروايى خاص خداست و حكومت مصر، جزئى از آن است: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ...» و خداست كه به او حكومت داده و تعبير خواب آموخته؛ تعبيرى كه باعث شد وى به سلطنت برسد. يوسف عليه السلام خواب ملك را تعبير كرد و پادشاه را خوش آمد، لذا با وى سخن گفت و او را وزير اقتصاد و دارائى خود كرد. پس از مرگ پادشاه، حضرت يوسف عليه السلام حكومت مصر را در اختيار گرفت. سپس از خدا خواست كه بر ايمان و عمل صالح خود باقى بماند، تا روز قيامت در زمره صالحان قرار گيرد.

امتناع در عين نيازمندى

آرى، اگر كسى به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، از احكام و دستورهاى الهى سرپيچى نمى كند، حتى اگر آن حكم به عنوان مستحبّ يا مكروه باشد، چرا كه از خدا مى ترسد و به پاداش وى اميد دارد.

ص: 290


1- . سوره يوسف آيه 101.

شيخ صدوق از ابراهيم بن هاشم نقل مى كند: «محمّد بن ابى عمير، بزّاز بود. ثروتش از دست رفت و فقير شد. ده هزار درهم از شخصى طلب داشت. آن شخص خانه مسكونى خود را فروخت و پول آن را نزد ابن ابى عمير آورد. ابن ابى عمير به او گفت: اين چيست؟ بدهكار گفت:پولى است كه از من طلب دارى. پرسيد: آيا آن را به ارث برده اى؟ گفت: نه. پرسيد: آيا كسى آن را به تو بخشيده؟ گفت: نه. پرسيد: آيا زمينى داشته اى و فروخته اى؟ گفت: نه. پرسيد: پس آن را از كجا آورده اى؟ گفت: خانه مسكونى ام را فروخته ام تا بدهى خود را ادا كنم. محمّد بن ابى عمير گفت: ذريح محاربى از امام صادق عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمودند: "لا يخرج الرجل من مسقط رأسه بالدَيْن؛ آدمى نبايد به سبب دِين خود، از زادگاهش [و خانه اش] خارج شود" برو خانه ات را پس بگير. من با اين كه حتى به يك درهم نيز محتاجم، به اين پول كه از طريق فروش خانه ات به دست آورده اى، هرگز دست نخواهم زد!»(1)

از زمامدارى تا عريانى

در روايت ديگرى نقل شده است كه: «يكى از كارگزاران بنى اميه نزد امام صادق عليه السلام آمد و كيفيت توبه از گناهانش را از آن حضرت پرسيد. امام عليه السلام فرمودند: "اگر مى خواهى توبه كنى بايد از عهده تمام اموالى كه آنها را از راه نامشروع به دست آورده اى برآئى". آن مرد چنين كرد، به گونه اى كه به لباس تن خود نيز نيازمند شد. آن گاه دوستانش براى او لباس تهيّه كردند»(2).

پول هنگفت و خداترسى

و در حالات علما، درباره پدرم(3) آمده است: مردى نزدشان آمد و مبلغى حدود هفده هزار دينار كه به اندازه شهريه چهل ماه طلاّب و كمك به مستمندان بود، به ايشان داد. (البتّه اين

ص: 291


1- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 341.
2- . همان، ج 17، ص 199.
3- . پدر مؤلف، آيه اللّه العظمى ميرزا مهدى شيرازى قدس سره، يكى از مراجع بنام زمان خويش به شمار مى رفت و نزد اساتيدى بزرگ چون فقيه همدانى، آخوند خراسانى، طباطبائى يزدى، شيخ محمد تقى شيرازى قدس سرهم تلمذ كرد.

قضيّه تقريبا به چهل سال قبل برمى گردد) پدرم به دليل اشكالى كه در گرفتن آن پول مى ديد آن را نپذيرفت. صاحب پول هرچه اصرار كرد، فايده اى نبخشيد. وقتى آن مرد بيرون رفت به پدرم گفتم: اين پول از حقوق شرعى بود، شما اگر آن را مى گرفتيد به طلاّب و مستمندانمى داديد و در امور خير صرف مى نموديد، چرا آن را قبول نكرديد؟ پدرم به من نگاهى كرد و گفت: ما بايد آخرت خود را در نظر داشته باشيم و نبايد پول فراوان ما را فريب دهد.

آرى، ايشان اين گونه از آن پول صرفنظر كرد، چون از خدا و روز قيامت مى ترسيد و از فريب دنيا خوف داشت، زيرا خداى متعال مى فرمايد: «فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ»(1)؛ «زنهار تا اين زندگى دنيا شما را نفريبد، و زنهار تا شيطان شما را مغرور نسازد».

و مى فرمايد: «وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتّى جاءَ أَمْرُ اللّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ»(2)؛ «ولى شما خودتان را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد و ترديد آورديد و آرزوها شما را غرّه كرد تا فرمان خدا آمد و [شيطان] مغرور كننده، شما را درباره خدا بفريفت».

در روايتى نقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «فرد مغرور، در دنيا بيچاره و در آخرت زيانكار است، زيرا وى بهتر را به پست تر فروخته است. تو نيز از خود راضى مباش، بسا مى شود به وسيله مال و سلامتى بدن خويش - كه فكر مى كنى زنده مى مانى - فريب مى خورى. و چه بسا به واسطه طول عمر، به فرزندان و دوستان خود كه به پندارت مايه نجات تواند، مغرور مى گردى. گاهى به سبب زيبائى، خودپرستى، درستكارى، ثروت و هواى نفس خود فريب مى خورى و خيال مى كنى راستگو و درستكارى. چه بسا پشيمان شدن از كوتاهى در عبادت باعث غرور تو مى شود، در حالى كه خدا خلاف آن را در دل تو مى بيند. بسا خود را با تحمل زحمت به عبادت وامى دارى، حال آن كه خدا از تو اخلاص مى طلبد. گاهى به دانش و خويشاوندى خود افتخار مى كنى و از آنچه در عالم نهان به اراده خدا مى گذرد غافلى. بسا مى شود كه مى پندارى خدا را مى خوانى در حالى كه جز او را خوانده اى. چه بسا خيال مى كنى اندرزگوى مردمى، حال آن كه آنها را براى خود مى خواهى و دوست دارى به سوى تو تمايل يابند. بسا نفس خويش را سرزنش

ص: 292


1- . سوره لقمان، آيه 33.
2- . سوره حديد، آيه 14.

مى كنى، در حالى كه در واقع آن را مى ستايى»(1).

به هرحال، مرحوم پدرم از خدا و روز قيامت خوف داشت. او مى دانست كه روز قيامت بايد حساب هر چيزى را پس بدهد. بارها به من مى گفت: انسان بايد در دنيا كارى كند كه اگر روز قيامت در برابر مردم نامه عملش را باز كردند شرمنده نشود.

گوش هاى شنواى خروش دوزخ

نقل شده كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «اميرمؤمنان عليه السلام نماز صبح خود را به جا آورد و در جاى خود نشسته ماند تا آفتاب به اندازه يك نيزه بالا آمد؛ آن گاه رو به مردم كرد و فرمود: به خدا قسم، مردمى را ديديم كه شب ها در حال سجود و قيام بودند و براى خدا شب زنده دارى مى كردند. پيوسته ميان پيشانى و سرِ زانوهايشان در حركت بودند، گوئى صداى شعله آتش دوزخ در گوش هايشان بود؛ وقتى ياد خدا مى كردند، مانند بيدى بر خود مى لرزيدند. گويا اين مردم در غفلت به سر مى بردند. سپس از جا برخاست. از آن پس، حضرت را خندان نديدند تا شهيد شد»(2).

پرهيزگارى آية اللّه بروجردى قدس سره

يكى از دوستان آيه اللّه بروجردى نقل مى كند: ايشان در خوراك، پوشاك و مسكن به شدّت احتياط مى كرد، با اين كه پول هاى فراوانى به عنوان حقوق شرعى نزدشان مى آوردند. مختصر املاكى داشت كه درآمد آن را صرف مخارج منزل خود مى نمود. يك بار كه ايشان مريض شده بود، پزشكان تشخيص دادند كه علّت آن ضعف [جسمى] است. از همين رو دستور دادند كه بايد گوشت بخورد. خادم ايشان مقدارى گوشت تهيّه كرد، آن را كباب كرده و سر سفره گذاشت. وقتى معظم له گوشت را در سفره مى بيند از خادم مى پرسد: اين گوشت از كجا آمده؟ در آمد زمين ما به اندازه اى نيست كه به غذاى ما كباب اضافه شود؟! خادم مى گويد: پزشكان دستور داده اند، به سبب ضعفى كه داريد كباب بخوريد. ايشان

ص: 293


1- . مصباح الشريعه، باب 67، ص 142.
2- . بحار الأنوار، ج 41، ص 24.

مى گويد: هرگز، كباب را به فقرا بدهيد. اگر آن را از سر سفره بر نداريد من غذا نمى خورم.آرى، آيه اللّه بروجردى اين گونه به غذاى معمولى خود اكتفا مى كند و وقتى مى بيند با درآمد ملكش - كه مال شخصى خود اوست و از پدرانش به ارث رسيده - اقتضاى بيش از آن را ندارد به همان اندازه قناعت مى كند. ملاحظه كنيد؛ ايمان به خدا چگونه انسان را از تصرّف در اموال، نه فقط تصرف ناروا، بلكه تصرف معمولى، باز مى دارد.

رهبر انقلاب عراق و لباس هاى كهنه

يكى از علما نقل مى كرد كه ميرزا محمد تقى شيرازى قدس سره - مرجع اعلاى زمان خود و رهبر انقلاب عراق عليه انگلستان در سال 1920 م - در خوراك، پوشاك و مسكن زهد عجيبى داشت. او با اين كه اموال فراوانى از آفريقا، جمهورى هاى مسلمان اتحاد جماهير شوروى (آذربايجان، قزاقستان و غيره) ايران، عراق، خليج و مسلمانان ساير كشورهاى به دستش مى رسيد و آن را صرف كارهاى انقلاب، حوزه هاى علميه و... مى كرد، در عين حال خانه مسكونى اش اجاره اى بود. آن عالم مى گفت: به پسر ميرزاى شيرازى، ميرزا عبدالحسين گفتم: چرا لباس شيخ وصله دار است؟ اين لباس براى شخصيتى كه سران عشاير، افسران، علما و بزرگان به ملاقاتش مى آيند مناسب نيست. ميرزا عبدالحسين در پاسخ گفت: پدرم در شيراز مزرعه اى دارد كه از پدرانش به او ارث رسيده و درآمد آن هرساله يكصد تومان است و او مخارج خود و خانواده اش را، اعم از خوراك، پوشاك، اجاره خانه و امثال آن را از اين پول تأمين مى كند و چون اين مبلغ كفاف تمام مخارج ما را نمى دهد، شيخ به لباس وصله دار اكتفا مى كند تا با اين درآمد، ساير نيازهاى منزل را در حدّ متوسّطى تأمين كند.

شيخ انصارى رحمه الله و امانت

فردى به شيخ انصارى رحمه الله گفت: ديشب شيطان را خواب ديدم كه مقدار زيادى نخ و طناب و زنجيرهاى نازك و كلفت را به دوش مى كشيد و مى رفت. به او گفتم: اينها چيست؟ گفت:

ص: 294

با اينها بندگان خدا را به دام مى اندازم و با اين طناب ها و زنجيرها به دنبال خود مى كشم.پرسيدم: زنجير من كدام است؟ گفت: تو زنجيرى ندارى. پرسيدم پس طنابم كدام است؟ گفت: طناب هم ندارى. تو با اشاره اى به دنبالم راه مى افتى. پرسيدم: اين زنجير كلفت و محكمى كه بر دوش دارى، مال كيست؟ گفت: مال استادتان شيخ انصارى است. ديشب به گردنش انداختم و تا چند قدم به دنبال خود كشيدم. آخرش آن را بريد و رفت.

شيخ لبخندى زد و گفت: راست مى گويى، ديشب زنم در حال وضع حمل بود. براى تهيه دارو و غذاى مقوى و... نياز مبرمى به پول داشتم. ناچار سراغ امانتى كه در خانه ام بود رفتم. با خودم گفتم كه از آن برمى دارم و كارم را راه مى اندازم و فردا - ان شاءاللّه - به جايش مى گذارم. تا چند قدمى رفتم، ولى با خود گفتم كه چه تضمينى هست كه تا فردا زنده مى مانم؟ برگشتم و امانت را سر جايش گذاشتم و خداى متعال نيز كمك كرد و بدون نياز به دارو يا غذاى اضافه بر آنچه در منزل بود، همسرم وضع حمل كرد و به خير گذشت.

انگشتان سوخته شده

در حالات سيد محمّدباقر ميرداماد نقل مى كنند كه شبى دخترى به عنوان مهمان بر او وارد شد. شيطان او را وسوسه مى كرد، لذا سر انگشتانش را روى شعله شمعى كه زير نور آن مطالعه مى كرد، سوزانيد تا با احساس درد به فكر آتش دوزخ باشد و به گناه نزديك نشود. وقتى پادشاه صفوى ازاين قضيّه آگاه شد دخترش را - كه همان دختر جوان و ميهمان بود - به ازدواج او در آورد و مقام و مرتبه اش نزد مردم بالا رفت(1).

آرى كسى كه از خدا بترسد و نفس خود را از هوس ها بازدارد اين گونه سرانجام كارش به نيكى مى انجامد. در حقيقت هيچ چيزى غير از خوف از خدا، ميرداماد را از ارتكاب گناه باز نداشت، آن هم كسى كه در اوج جوانى به سرمى برد و دخترى جوان به تنهائى در اتاقش بود و كسى جز خدا از آن دو آگاه نبود.

ص: 295


1- . ر.ك: همين قلم، كتاب الحكم في الاسلام.

نقش ايمان در دوران حاضر

در عصر حاضر نيز ميليون ها مسلمان در مسير ايمان به خدا و اميد به پاداش و ترس از كيفر او حركت مى كنند و اگر آنان ايمان نداشتند كارهاى ناروا مرتكب مى شدند و دست به مال و جان و ناموس ديگران دراز مى كردند. گاهى مى بينيد يك نفر بر سر پولى اندك با ديگرى نزاع مى كند و براى گرفتن حقش به دادگاه مى رود، در حالى كه همين فرد هنگام پرداخت حقوق شرعى اش، بدون كمترين اجبار و اكراه چندين هزار تومان يا بيشتر به مرجع تقليد خود مى دهد. بسيارند كسانى كه كارهاى خير انجام مى دهند، خواه پرداخت حقوق واجب از قبيل زكات و ردّ مظالم باشد يا كمك به مستمندان يا ساختن مسجد، كتابخانه، درمانگاه، بيمارستان، آسايشگاه و مانند آن. اين گونه افراد خيّر، معمولا دوست ندارند كه نامشان مطرح شود، بلكه مى كوشند به پيروى از رواياتى كه صدقه دادن پنهانى را مستحب مى دانند، آن را پنهانى انجام دهند.

از جمله اين روايات، روايتى است كه اميرمؤمنان عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمودند: «صنع المعروف يدفع ميتة السوء، و الصدقة في السر تطفيء غصب الرّب، و صلة الرحم تزيد في العمر و تنفى الفقر(1)؛ كار نيك انجام دادن، مرگ بَد را از انسان دفع مى كند، صدقه پنهانى خشم پروردگار را خاموش مى سازد و صله رحم عمر را زياد مى كند و فقر را مى زدايد».

اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «انّ صدقة السرّ تطفى ء غصب الرب، فإذا تصدّق احدكم بيمينه فليخفها عن شماله(2)؛ صدقه پنهان، خشم پروردگار را خاموش مى كند، پس هر كدامتان با دست راست صدقه داد آن را از دست چپ خود پنهان كند».

نقل شده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «وقتى خواستم پدرم، على بن الحسين عليه السلام را غسل دهم بعضى از اعضاى خانواده اش را فراخواندم. آنان به مواضع سجده او در زانو، پشت پا، كف دست و پيشانى اش نگريسته و آنها را بر اثر كثرت سجده سفت يافتند، به طورى كه مانند زانوهاى شتر پينه بسته بود. سپس به شانه اش نگاه كردند و اثر زبرى در آن ديدند. لذا از امام باقر عليه السلام پرسيدند:

ص: 296


1- . مستدرك الوسائل، ج 15، ص 234.
2- . همان، ج 7، ص 182.

مواضع سجده بر اثر سجده هاى طولانى به اين صورت در آمده، اما نشانه اى كه در شانه اش هست در اثر چيست؟ امام باقر عليه السلام فرمودند: به خدا قسم تا كنون كسى جز من از آن آگاه نشده بود و از وقتى كه فهميدم پدرم مى داند به آن پى برده ام، آن را فاش نكرده ام و اگر پدرم زنده بود آن را به كسى نمى گفتم. وقتى پاسى از شب مى گذشت و همه در خانه هايشان آرام مى گرفتند پدرم برمى خاست، وضو مى گرفت و دو ركعت نماز كوتاه به جاى مى آورد، سپس هر چيزى از قُوت خانواده اش اضافه بود در كيسه اى مى ريخت و آن را به دوش مى گرفت و مخفيانه از خانه خارج مى شد و به محلّه مستمندان مى رفت و آن را بين آنان تقسيم مى كرد. آنها حضرت را نمى شناختند فقط مى دانستند كه هر شب چنين فردى مى آيد؛ از اين رو در انتظارش بودند و وقتى آن حضرت وارد مى شد، مى گفتند: كيسه به دوش آمد. آن گاه در را به رويش مى گشودند و حضرت آنچه در كيسه بود بين آنها تقسيم مى كرد و برمى گشت. حضرت بدين وسيله مى خواست فضيلت صدقه پنهانى و صدقه شب و دادن صدقه به دست خود را درك كند. وى پس از آن كه بر مى گشت بقيّه شب را در محراب عبادت مى ايستاد و نماز مى گزارد. اين اثرى كه روى شانه اش مى بينيد اثر همان كيسه است»(1).

مانند اين روايت از امام حسن عليه السلام هنگام غسل دادن پدرش اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است. و نيز شبيه همين روايت درباره امام حسين عليه السلام پس از شهادت شان نقل شده است.

در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «صدقة السر تطفى ء الخطيئة كما تطفى ء الماء النار و تدفع سبعين بابا من البلاء(2)؛ صدقه پنهانى گناهان را خاموش مى كند و مانند آب آتش را خاموش و هفتاد نوع بلا را دفع مى كند».

همچنين فرمودند: «في القيامة سبعة يظلّهم اللّه تعالى في ظلّ عرشه يوم لا ظلّ إلاّ ظلّه - و عدّ منهم - من يتصدّق بيمينه و يخفيها عن شماله(3)؛ در قيامت هفت كس زير سايه عرش خدا قرار مى گيرند، روزى كه سايه اى جز سايه او نيست. از جمله آنها كسى است كه با دست

ص: 297


1- . همان، ج 7، ص 182.
2- . همان.
3- . همان.

راستش صدقه بدهد و آن را از دست چپش پنهان دارد».

و فرمودند: «صدقة السرّ في التطوّع تفضل علانيتها بسبعين ضعفاً، و صدقة الفريضة علانيتها أفضل من سرّها بخمسة و عشرين ضعفا(1)؛ صدقه مستحب پنهانى، هفتاد برابرِ آشكارِ آن و صدقه واجبِ آشكار، بيست و پنج برابرِ پنهانىِ آن فضيلت دارد».

در روايتى از آن حضرت نقل شده به مردى كه آرزوى مرگ داشت، چنين فرموندد: «الموت شيء لابدّ منه، و سفر طويل ينبغي لمن أراده أن يرفع عشر هدايا - الى أن قال [في جمله تلك الأمور:] - البكاء من خشية اللّه، و صدقة السرّ، و ترك المعاصي، و برّ الوالدين(2)؛ مرگ، چيزى است كه چاره اى از آن نيست و سفرى است طولانى كه هركس عزم آن داشته باشد، بايد ده نوع هديه و ارمغان با خود ببرد؛ تا آن كه فرمودند: [از جمله اين امور] گريه از ترسِ خدا، صدقه پنهانى، ترك گناهان و نيكى به پدر و مادر است».

استوارى ايمان با دعا و گريه

ايمان به وسيله دو عامل داراى استوارى و استحكام بيشتر مى شود: دعا و گريه از خوفِ خدا. از همين رو در روايات اسلامى بر اين دو مسأله تأكيد فراوان شده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أفضل عبادة أمّتي بعد قراءة القرآن الدعاء، ثم قرأ صلى الله عليه و آله : «وَ قالَ رَبُّكُمْ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ»(3) ألا ترى أنّ الدعاء هو العبادة(4)؛ بهترين عبادات امّت من پس از خواندن قرآن، دعاست، آن گاه اين آيه را تلاوت كردند: "و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم. در حقيقت، كسانى كه از پرستش من كِبر مى ورزند به زودى خوار، در دوزخ در مى آيند." مگر نمى بينى دعا همان عبادت است».

و فرمودند: «لا تعجزوا عن الدعاء، فإنّه لم يهلك مع الدعاء، ليسأل أحدكم ربّه حتّى

ص: 298


1- . همان.
2- . همان.
3- . سوره غافر، آيه 60.
4- . مستدرك الوسائل، ج 5، ص 159.

يسأله شسع نعله إذا انقطع، و اسألوا اللّه من فضله فإنّه يحبّ أن يسأل(1)؛ خود را از دعا ناتوان نسازيد، زيرا كسى با دعا كردن هلاك نشده و بايد هر يك از شما از خدا درخواست كند، حتّى اگر بند كفشش پاره شد آن را از خدا بخواهد، پيوسته از فضل خدا طلب كنيد، زيرا خدا دوست دارد از او درخواست شود».

و نيز فرمودند: «إنّ الرزق لينزل من السماء إلى الأرض على عدد كلّ قطر إلى كلّ نفس بما قدّر لها و لكنّ للّه فضول فاسألوا اللّه من فضله(2)؛ به تعداد هر قطره باران، روزى از آسمان به زمين فرود مى آيد و در اختيار مردم، آن گونه كه برايشان مقدّر گرديده، قرار مى گيرد، در عين حال خداوند افزونيهايى نيز دارد، پس از فضل خدا طلب كنيد».

و فرمودند: «الدعاء سلاح المؤمن و عمود الدين و زين ما بين السماء و الارض(3)؛ دعا سلاح مؤمن، ستون دين و مايه زينت آسمانها و زمين است».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ الدعاء أنفذ من سلاح الحديد(4)؛ دعا برنده تر از سلاح آهنين است»

همچنين فرمودند: «أنّ الدعاء يردّ القضاء المبرم بعد ما أبرم إبراماً فأكثر من الدعاء فإنّه مفتاح كلّ رحمة، و نجاح كلّ حاجة، و لا ينال ما عند اللّه إلاّ بالدعاء، فإنّه ليس من باب يكثر قرعه إلاّ أوشك أن يفتح لصاحبه(5)؛ دعا سرنوشت حتمى و كاملاً تثبيت شده را برمى گرداند. پس پيوسته دعا كنيد، زيرا دعا كليد رحمت ها و مايه برآمدن حاجتهاست، و فقط با دعا مى توان به آنچه نزد خداست، دست يافت؛ چرا كه هر درى زياد كوبيده شود زودتر به روى صاحبش باز مى گردد».

نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «ألا أدلّكم على سلاح ينجيكم من عدوّكم و يدرّ أرزاقكم قالوا: بلى، قال: تدعون ربّكم بالليل و النهار، فإنّ الدّعا سلاح المؤمنين(6)؛ مى خواهيد شما رابه سلاحى رهنمون شوم كه از دشمن نجات تان دهد و روزىِ تان را فراوان كند؟ اصحاب گفتند: آرى. فرمودند: شب و روز خداى خود را بخوانيد، زيرا دعا سلاح اهل ايمان است».

ص: 299


1- . همان، ص 160.
2- . همان.
3- . همان، ص 161.
4- . همان، ص 165.
5- . همان، ص 166.
6- . همان، ص 164.

اميرمؤمنان عليه السلام در وصيّت خود به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمودند: «و بدان كه خزائن آسمان ها و زمين در اختيار اوست، تو را اجازه دعا داده و خود اجابت آن را برعهده گرفته، و از تو خواسته كه بخواهى تا عطايت كند، و شفاعتت كند، و اگر مرتكب گناهى شدى از توبه ات بازنداشته، و در كيفرت شتاب نكرده، و چون بازگشتى سرزنشت ننموده، و در آن زمان كه سزاوار رسوايى بودى رسوايت نساخته، و در قبول توبه بر تو سخت نگرفته، و به سبب گناهى كه از تو سر زده به تنگنايت نيفكنده، و از رحمت خود نوميدت نساخته، بلكه روى گردانيدن تو را از گناه حَسَنه شمرده، و گناه تو را يك بار كيفر، و كار نيكت را ده بار پاداش داده، و باب توبه را به رويت گشوده؛ چون ندايش دهى آوازت را مى شنود، و اگر به راز سخن گويى مى داند. پس نياز خود را به نزد او ببر، و راز دل نزد او بگشاى، و غم خود نزد او شِكوه نماى، و از او چاره غم هايت بجوى، و در كارهايت از او يارى بخواه، و از خزائن رحمتش چيزهايى بطلب كه جز او را توان عطاى آن نباشد، چون افزودنى در عمرها، و سلامت در جسم ها، و گشايش در روزى ها. خدا كليدهاى خزائن خود را در دستان تو نهاده است، زيرا تو را اجازه داده كه از او بخواهى، و هر زمان كه بخواهى درهاى نعمتش را به دعا بگشايى، و ريزش باران رحمتش را طلب كنى؛ تا آن كه فرمودند: پس همواره از خدا چيزى بخواه كه نيكى آن براى تو بر جاى ماند، و رنج آن از تو دور باشد، نه مال براى تو باقى مى ماند و نه تو براى مال باقى خواهى ماند»(1).

در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه جبرئيل گفت: خداى عزوجل مى فرمايد: «اى بندگان من، همگى - جز كسى كه من او را هدايت كرده ام - گمراهيد. پس هدايت را از من بخواهيد تا شما را هدايت كنم. و همه شما - جز كسى كه من او را بى نياز كرده ام - محتاجيد، پس بى نيازى را از من درخواست كنيد تا به شما روزى دهم. و تمام شما - جز كسى كه من او را سالم نگه داشته ام - گناهكاريد، پس آمرزش را از من بخواهيد تا شما را بيامرزم. و هركس بداند من قدرت بخشيدندارم و از من آمرزش بخواهد او را مى بخشم و باكى ندارم. تا آن كه فرموده: اگر اوّلين و آخرين نفر، و زنده و مرده و خشك و ترِ شما جمع شوند و هركدام آرزوهايى كنند كه نهايت آن باشد و

ص: 300


1- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 398.

من آرزوهايشان را برآورم در ملك من تأثيرى نخواهد گذاشت؛ چنان كه اگر كسى بر ساحل دريا عبور كند و سوزنى را در آب فرو برد و آن را بيرون آورد. من بخشنده بزرگوارم و بخشش خود را مى يابم و اگر چيزى را بخواهم به مجرّد آن كه بگويم: باش، تحقّق مى يابد»(1).

... و باز هم گريستن

خداى سبحان در قرآن كريم درباره گريه مى فرمايد: «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً * وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»(2)؛ «بگو: [چه] به آن ايمان بياوريد يا نياوريد، بى گمان كسانى كه پيش از [نزول] آن علم يافته اند چون [اين كتاب] بر آنان خوانده شود، سجده كنان به روى در مى افتند و مى گويند: منزّه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعا انجام شدنى است. و بر روى زمين مى افتند و مى گريند و بر فروتنى آنان مى افزايد».

در آيه ديگرى مى فرمايد: «أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا»(3)؛ «آنان كسانى از پيامبران بودند كه خدا برايشان نعمت ارزانى داشت: از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح [بر كشتى] سوار كرديم؛ و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه [آنان را] هدايت نموديم و برگزيديم؛ [و] هرگاه آيات [خداى] رحمان بر ايشان خوانده مى شد، سجده كنان و گريان به خاك مى افتادند».

و در جاى ديگرى مى فرمايد: «أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ * وَ تَضْحَكُونَ وَلا تَبْكُونَ *وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ»(4)؛ «آيا از اين سخن عجب داريد؟ و مى خنديد و نمى گرييد؟ و شما در غفلتيد».

همچنين درباره گريه روايات فراوانى نقل شده است: امام موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش، از پدرانش از امام حسين عليه السلام از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كنند كه درباره حالات پيامبر

ص: 301


1- . مستدرك الوسائل، ج 5، ص 164.
2- . سوره اسراء، آيه هاى 107 تا 109.
3- . سوره مريم، آيه 58.
4- . سوره نجم، آيه هاى 59 تا 61.

اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ رسول اللّه كان يبكي حتّى يبتل مصلّاه خشية من اللّه عزّوجلّ(1)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله به قدرى از خوف خداى عزوجل مى گرييد كه سجده گاهش تر مى شد».

سيّد بن طاووس در فلاح السّائل از «حبّه عرنى» نقل مى كند كه گفت: «شبى من و نوف در صحن دارالإماره خوابيده بوديم. در دل شب اميرمؤمنان عليه السلام را ديديم كه واله و سرگردان، دست به ديوار گذاشته بود و اين آيات را تلاوت مى كرد: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(2) (تا آخر آيات) و پيوسته تكرار مى كرد و مانند پرنده از اين سو به آن سو حركت مى نمود. آن گاه بالاى سر من آمد و پرسيد: خوابى يا بيدار؟ گفتم: بيدارم، شما كه اين گونه در خوف و اضطرابيد، پس حال ما چگونه است؟ سپس چشمانش را به زير انداخت و گريست و فرمود: اى حبّه، همه ما روزى در برابر خدا حضور خواهيم يافت. اعمال ما هرگز بر او پوشيده نيست. خدا از رگ گردن به من و تو نزديك تر است. هيچ چيز، من و تو را از خدا پنهان نمى كند.

آن گاه رو كرد به نوف و فرمود: نوف، خوابى يا بيدار؟ نوف مى گويد: بيدارم يا اميرمؤمنان؛ من در طول شب گريان بودم. فرمود: اى نوف، اگر امشب گريه تو از ترس خداى بزرگ طولانى شود، فرداى قيامت در برابر او چشمانت روشن خواهد بود. هر قطره اشكى كه از ترس خدا از چشم كسى بريزد، درياهايى از آتش را خاموش مى كند. هيچ كس مقام و منزلتش بالاتر از آن كه از ترس خدا بگريد نيست و دوستى و دشمنى اش در راه خدا باشد. هركس دوستى اش در راه خدا باشد، هرگز چيزى را بر محبّت خدا ترجيح نمى دهد و هركس دشمنى اش در راه خدا باشد، به دشمنانش هيچ چيزى نمى رساند. در چنين حالى است كه شما حقايق ايمان را به طور كامل دريافته ايد.

آن گاه آن دو را موعظه كرد و در آخر سخنانش فرمود: از خدا بترسيد. من به شما ابلاغ كردم وشما را هشدار دادم. سپس به راه خود ادامه داد و مى گفت: "اى كاش مى دانستم به هنگام غفلت، تو از من رويگردانى يا مى نگرى؟ اى كاش مى دانستم حال من به هنگام خواب هاى طولانى و كم سپاسى از نعمت هايت چگونه است؟" حبّه مى گويد: به خدا قسم، آن حضرت پيوسته در اين حال بود تا سپيده صبح طلوع كرد»(3).

ص: 302


1- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 240.
2- . سوره آل عمران، آيه هاى 190 تا 194.
3- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 237.

در روايتى از نوف نقل شده كه گفت: «در حالى كه شب پرده تاريك خود را در همه جا گسترده بود و ستارگان فرو رفته بودند، اميرمؤمنان صلى الله عليه و آله را ديدم كه محاسن خود را در دست گرفته و همچون مار گزيده اى به خود مى پيچد و مانند غم زدگان مى گريد»(1).

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما من عمل إلا و له وزن و ثواب إلاّ الدّمعة فإنّها تطفى ء غضب الرّب، و لو أنّ عبداً بكى من خشية اللّه في أمّة لرحم اللّه تلك الأمّة ببكائه(2)؛ هيچ عملى نيست مگر آن كه وزن و پاداشى دارد، جز اشك كه خشم پروردگار را خاموش مى كند، و [گاه] امتى را به سبب گريه بنده اى مى بخشد».

ايمان در روايات

عمرو بن ثابت از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمودند: «يا على، چند خصلت را به تو سفارش مى كنم و آنها را در نظر داشته باش. سپس فرمودند: خدايا به او كمك كن. اوّل: راستگوئى؛ مبادا از دهان تو دروغى خارج شود. دوّم: ورع؛ مبادا دست به سوى خيانت دراز كنى. سوّم: ترس از خدا، به گونه اى كه گويى او را مى بينى. چهارم: گريه بسيار از ترس خدا؛ كه در برابر هر قطره اشكى خانه اى در بهشت براى تو بنا مى شود. پنجم: بذل مال و جان در راه دين. ششم: پيروى از سنّت من در نماز خواندن، روزه گرفتن و صدقه دادن؛ امّا نماز: پنجاه ركعت، سه روز از هر ماه را روزه گرفتن: پنجشنبه اوّل ماه و چهارشنبه وسط ماه و پنجشنبه آخرماه؛ و امّا صدقه: پايبندى به آن، به گونه اى كه بگويند: اسراف كردى، در حالى كه واقعاً اسراف نكرده اى. بر تو باد نماز شب. بر تو باد نماز شب. بر تو باد نماز شب. بر تو باد نماز ظهر و بر تو باد خواندن قرآن در هر حال. بر تو باد بلند كردن دست ها در حال نماز، و پشت و رو ساختن آنها. بر تو باد مسواك كردن قبل از وضوى هر نمازى. بر تو باد فضايل اخلاقى و پيوسته به آنها پايبند باش و از رذايل اخلاقى بپرهيز»(3).

ص: 303


1- . همان، ص 238.
2- . همان، ص 240، ح 12.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 181.

حسن بن عطيه نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «خوبى ها ده خصلت است. اگر مى توانى آنها را در خود به وجود بياور. بسا اين ده خصلت در پدر هست و در فرزندش نيست، و بالعكس. گاهى در بنده وجود دارد و در آزاد نيست: راستگويى با مردم، اداى امانت، صله رحم، پذيرايى از مهمان، غذا دادن به مستمندان، نيكى را با نيكى پاداش دادن، راستى زبان، در پناه گرفتن همسايه، در پناه داشتن دوست و سرآمد تمام اين خصلت ها شرم و حياست»(1).

عبدالملك بن غالب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مؤمن، شايسته است هشت خصلت داشته باشد: هنگام لغزش ثابت قدم و در گرفتارى ها بردبار باشد؛ آن گاه كه آسايش دارد سپاس بگزارد؛ به آنچه خدا روزيش ساخته قانع باشد؛ به دشمنان ستم نكند؛ با دوستان بدرفتارى ننمايد و جسمش از جانب خودش در رنج و مردم از او در آسايش باشند. دانش، دوست مؤمن است و بردبارى وزير اوست. عقل، فرمانده لشكرش و مهربانى، برادرش و نيكى، پدر اوست»(2).

جابر نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «از اميرمؤمنان عليه السلام درباره ايمان سؤال كردند، فرمودند: خداى بزرگ ايمان را بر چهار اساس قرار داده است: صبر، يقين، عدل و جهاد. صبر هم چهار قسم است: شوق، دلسوزى، زهد و انتظار. تا آن كه فرمودند: يقين نيز داراى چهار شاخه است: هوشيارى و تعقل، بيانِ حكمت، عبرت گرفتن از گذشتگان. عدل چهار نوع است: فراوانى درك، گستردگى دانش، شكوفه حكمت و بوستان بردبارى. تا آن كه فرمودند: جهاد نيز چهارقسم مى باشد: امر به معروف، نهى از منكر، راستگويى در همه جا و بيزارى از تبهكاران»(3).

ابوحمزه ثمالى نقل كرده كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «المؤمن ينصت ليسلم، و ينطق ليغنم، و لا يحدث أمانته الاصدقاء، و لا يكتم شهادته من البعداء، و لا يعمل شيئا من الخير رياءً، و لا يتركه حياءً، ان زكى خاف ما يقولون، و يستغفر اللّه لما لا يعلمون، و لا يغرّه قول من جهله، و يخاف احصاء ما عمله(4)؛ مؤمن براى آن كه سالم بماند سكوت مى كند و براى آن كه بهره مند شود، سخن مى گويد. امانت خود را براى دوستان نقل نمى كند و شهادتش را از افرادى

ص: 304


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 183.
2- . همان، ص 185.
3- . همان، ص 186.
4- . همان.

كه از او دورند پنهان نمى دارد، هيچ كار نيكى را از روى ريا انجام نمى دهد و آن را به سبب شرم و حيا ترك نمى كند. اگر پاكيزه شد، از سخن مردم مى ترسد و براى جهلشان آمرزش مى خواهد. سخن كسى كه در مورد وى جاهل است او را نمى فريبد و از شمارش (حساب رسى) اعمالش مى ترسد».

امام موسى بن جعفر عليه السلام به هشام بن حكم فرمودند: «اى هشام، اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمودند: خدا با هيچ چيزى مانند عقل پرستش نشده و عقل هيچ كس كامل نمى شود مگر آن كه چنين خصلت هائى داشته باشد: مردم از كفر و شرارتش در امان باشند، انتظار خير و خوبى از او داشته باشند، افزونى هاى مال خود را ببخشد، از سخنان بى فايده لب فرو بندد، روزيش از دنيا به اندازه قُوتش باشد، در تمام عمر خود از دانش سير نشود، ذلّت در راه خدا براى او محبوب تر از عزّت با ديگران باشد، و فروتنى در نظر او محبوب تر از شرافت [كاذب] باشد، كار نيك اما اندك ديگران را زياد بشمارد، كار پسنديده خود را همواره كم بداند و همه مردم را از خود بهتر و خود را از همه بدتر بداند. اين تمام مسأله است».(1) احمد بن محمد بن خالد از كسى كه آن را روايت كرده به صورت مرفوع نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مؤمن داراى توانمندىِ در دين، دورانديشى در نرمى، ايمان در كمال يقين، زيادخواهى در كسب فقه، نشاطِ در هدايتگرى، استقامت در خوبى و نكوكارى، دانش در كمال شكيبايى، زيركى در كمال مدارا، سخاوتمندىِ بجا، ميانه روى در حالِ ثروتمندى،بردبارى و تحمل در حالت فقر، اطاعتِ از خدا در عين نصيحتگرى، خوددارى در شهوت، پارسايى با رغبت، جهادگرى شوقمندانه، شوقمندىِ به نماز در عين پركارى، صبورى در شدت و گرفتارى، وقار در موج لرزه ها و سختى ها، صبورى در حوادث، سپاسگزارى در حالتِ آرامش است. نه غيبت مى كند و نه تكبر، قطع رحم نمى كند، نه سست است و نه بدخوى و سختگير، نگاهش از وى پيشى نمى گيرد، شكمش رسوايش نمى كند و شهوتش بر او چيره نمى شود، بر مردم حسد نمى برد. ملامت مى شود و سرزنش نمى كند، اسراف نمى كند، به ستمديده كمك مى كند و به بينوا رحم مى كند، جانش از دستش در رنج است و مردم از سوى او در راحتى اند، در

ص: 305


1- . همان، ص 187.

عزّت دنيا بى رغبت است و از خوارىِ آن بى تابى نمى كند، مردم مى خواهند به او روى آورند و او مى خواهد به كار خويش برسد، در بردباريش كاستى و در انديشه اش سستى، و در دينش تباهى ديده نمى شود، اگر كسى از او مشورت بخواهد، راهنمايى اش مى كند و كسى را كه به او كمك كرده، يارى مى نمايد، و از جهل و ناسزاگوئى بيزار و گريزان است».(1)

در روايت است كه اميرمؤمنان عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره صفات مؤمن پرسيدند، پيامبر فرمودند: «در مؤمن بيست خصلت وجود دارد كه اگر اين خصلت ها در او نباشد، ايمانش ناقص است. يا على، مؤمنان كسانى اند كه هماره براى نماز حاضرند، در دادن زكات شتابان، بينوايان را اطعام مى كنند، دستِ نوازش به سر يتيم مى كشند، لباس هايشان را تميز مى كنند، ميانه تن خود را مى پوشانند، اگر سخن بگويند دروغ نمى گويند، اگر وعده اى بدهند خلاف نمى كنند، اگر امين شمرده شوند خيانت نمى نمايند، اگر زبان به سخن گشودند راست مى گويند، راهبان شب و شيران روزند، روزها در حال روزه دارى و شب ها در حال عبادتند، همسايه آزار نيستند و هيچ همسايه اى از آنها در عذاب نيست، روى زمين به آرامى راه مى روند، به خانه بى سرپرستان سركشى مى كنند و به تشييع جنازه ها مى روند. خدا ما و شما را از پرهيزگاران قرار دهد».(2)

ابن ابى يعفور نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ شيعة عليّ عليه السلام كانوا خمصالبطون، ذبل الشفاه، أهل رأفة و علم و حلم، يعرفون بالرهبانية، فأعينوا على ما أنتم عليه بالورع و الإجتهاد(3)؛ شيعيان على عليه السلام شكم هاى خالى و لب هاى خشكيده دارند و اهل دانش و بردبارى و مهربانى هستند و به گوشه گيرى شناخته شده اند. پس با ورع و كوشش خود، حالتى را كه در آن قرار داريد كمك كنيد».

عمرو بن ابى مقدام از پدرش از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «شيعتنا المتباذلون في ولايتنا، المتحابّون في مودّتنا، المتزاورون في إحياء أمرنا، الذين إذا غضبوا لم يظلموا، و إن رضوا لم يسرفوا، بركة على من جاوروا، سلم لمن خالطوا(4)؛ شيعيان

ص: 306


1- . همان، ص 187.
2- . همان، ج 15، ص 188.
3- . همان، ص 189.
4- . همان، ص 190.

ما كسانى اند كه در راه ولايت ما به يكديگر بذل و بخشش مى كنند، در راه دوستى ما به يكديگر محبّت مى ورزند و براى زنده ساختن امرِ ما به ملاقات يكديگر مى روند. همان كسانى كه اگر خشم گيرند ستم نمى كنند و اگر خشنود شوند زياده روى. براى همسايگانشان مايه بركت و براى هم نشينان شان مايه سلامت اند».

ابوحمزه ثمالى از عبداللّه بن حسن از مادرش فاطمه دختر حسين بن على نقل مى كند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «ثلاث خصال من كنّ فيه استكمل خصال الإيمان: إذا رضي لم يدخله رضاه في باطل، و إذا غضب لم يخرجه الغضب من الحقّ، و إذا قدر لم يتعاط ما ليس له(1)؛ سه خصلت است كه در هركس باشد، ايمانش كامل شده است: هرگاه خشنود شود، خشنوديش او را به باطل نكشاند، هرگاه خشم گيرد، خشمش او را از مدار حقّ خارج نسازد و هرگاه شهادت داد، چيزى را نگيرد كه حقّ او نيست».

ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «دينداران نشانه هائى دارند كه با آن شناخته مى شوند: راستگويى، اداى امانت، وفاى به عهد، صله رحم، مهربانى با زيردستان، كم نشست و برخاست كردن با زنان، كار نيكو انجام دادن، همسايه خوب بودن،اخلاق خوش داشتن و از دانش و آنچه او را به خدا نزديك مى كند پيروى كردن. تا آن كه فرمودند: مؤمن به خود مشغول است و مردم از سوى او در آسايش اند. هرگاه شب فرا مى رسد صورتش را به زمين مى گذارد و با جاهاى شريف بدنش براى خدا سجده مى كند و با آفريدگارش براى رهايى از آتش دوزخ مناجات مى نمايد. پس شما نيز چنين باشيد»(2).

ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه امام سجاد عليه السلام فرمودند: «من أخلاق المؤمن الإنفاق على قدر الإقتار، و التوسع على قدر التوسع، و انصاف الناس، و ابتداؤه إيّاهم بالسلام عليهم(3)؛ اين از اخلاق مؤمن است كه به اندازه تنگى و گشايش معيشت خود انفاق كند، با مردم به انصاف رفتار نمايد و در سلام كردن پيشى گيرد».

ص: 307


1- . همان، ص 190.
2- . همان.
3- . همان، ص 192.

ابوعبيده نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّما المؤمن الذي إذا رضي لم يدخله رضاه في إثم و لا باطل، و إن سخط لم يخرجه سخطه من قول الحق، و الذي إذا قدر لم تخرجه قدرته إلى التعدي إلى ما ليس له بحقّ(1)؛ مؤمن كسى است كه هرگاه خشنود گردد خشنوديش او را به باطل و گناه نكشاند، اگر خشم گيرد خشمش او را از سخن حق خارج نسازد و هرگاه قدرت يابد، قدرتش او را به چيزى كه در آن حق ندارد، وادار نكند».

امام صادق عليه السلام به مهزم اسدى فرمودند: «يا مهزم شيعتنا من لا يعدو صوته سمعه، و لا شحناؤه يديه، و لا يمتدح بنا معلنا، و لا يجالس لنا عائباً، و لا يخاصم لنا قاليا: و ان لقي مؤمناً أكرمه، وإن لقي جاهلاً هجره - الى أن قال: - شيعتنا من لا يهرّ هرير الكلب، و لا يطمع طمع الغراب، و لا يسأل عدوّنا و إن مات جوعا(2)؛ اى مهزم، شيعه ما كسى است كه صدايش از گوشش و دشمنى اش از دو دستش تجاوز نمى كند، ما را آشكارا نمى ستايد(3)، در مجلس عيب جوئى از ما نمى نشيند، با ما دشمنى نمى كند، اگر با مؤمنى ملاقات كرد او را احترام مى گذارد و اگر به نادانى برخورد از او دورى مى كند. تا آن كه فرمودند: شيعه ما كسى است كه صداى سگاز خود نمى دهد [پرخاشگر نيست] و طمع كلاغ را ندارد و از دشمن ما چيزى نمى خواهد، هرچند از گرسنگى بميرد».

محمد بن عرفه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ألا أخبركم بأشبهكم بي؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: أحسنكم خلقاً و ألينكم كنفاً و أبرّكم بقرابته و أشدّكم حبّاً لإخوانه في دينه و أصبركم على الحقّ و أكظمكم للغيظ و أحسنكم عفواً و أشدّكم إنصافاً في الرضا و الغضب(4)؛ مى خواهيد شما را آگاه كنم كه چه كسى از همه به من شبيه تر است؟ گفتند: آرى، يا رسول اللّه، فرمودند: آن كه اخلاقش از همه نيكوتر و در حمايت و پناه دادن از همه نرم تر باشد. به خويشاوندانش از همه نيكوكارتر و به برادران دينى خود از همه بامحبّت تر باشد. در حقّ،

ص: 308


1- . همان، ص 192.
2- . همان.
3- . آن جا كه مدح آشكار، زيان مى رساند، و تقيّه لازم است.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 193.

از همه بردبارتر باشد و خشمش را از همه بيشتر فرو برد. عفوش از همه بهتر و در حال خشنودى و خشم، انصافش از همه بيشتر باشد».

اسحاق بن عمار نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «المؤمن حسن المعونة، خفيف المئونة، جيّد التدبير لمعيشته و لا يُلسع من جُحرٍ مرّتين(1)؛ مؤمن، نيكْ يارى گر، كم هزينه، نيك تدبر در معيشت است و از يك سوراخ دو بار گزيده نمى شود».

احمد بن ابى عبداللّه از پدرش به شكل حديث مرفوع نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «جبرئيل بر من نازل شد و گفت: يا رسول اللّه، خدا به وسيله من هديه اى براى تو فرستاده كه آن را به هيچ يك از كسانى كه پيش از تو [پيامبر] بوده اند نداده است. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: آن چيست؟ جبرئيل عرض كرد: صبر، و بهتر از آن را نيز به تو داده است. پرسيدند: آن چيست؟ گفت: زهد، و بهتر از آن را نيز به تو بخشيده. پرسيدند: آن چيست؟ گفت: يقين، و بهتر از آن را هم به تو عطا كرده. پرسيدند: آن چيست؟ گفت: توكّل به خداى عزوجل. پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايند: پرسيدم توكّل به خدا چيست؟ جبرئيل پاسخ داد: توكّل آن است كه انسان بداند مخلوقات نمى توانند به كسى سود و زيانى برسانند و به كسى چيزى دهند و يا چيزى را از او بازدارند. توكّل، مأيوس شدناز خلق است. پس هرگاه بنده اى به اين مرحله رسيد، ديگر جز براى خدا كار نمى كند، جز به خدا اميد ندارد، جز از او نمى ترسد و جز به خدا طمع ندارد. اين همان توكّل است. گفتم: اى جبرئيل، صبر چيست؟ گفت: همان گونه كه در آسايش صبر مى كنى، به هنگام سختى نيز بردبارى نمايى؛ همان طور كه در بى نيازى صبر مى كنى، در تنگدستى نيز صابر باشى و همان طور كه در حال سلامت بردبارى مى كنى، در بلاها نيز صبر نمايى. بردبار كسى است كه وقتى به او بلائى مى رسد پيش مردم از حال خود گلايه و زارى نكند. پرسيدم: قناعت چيست؟ گفت: قناعت آن است كه آدمى به آنچه از دنيا نصيبش مى شود بسنده كند؛ به اندك قانع باشد و كم را سپاس گزارى كند. گفتم: رضا چيست؟ گفت: كسى كه راضى است هرگز بر مولايش خشم نمى گيرد، چه به دنيا برسد و چه نرسد؛ نيز به عمل اندك خود خشنود نمى شود. پرسيدم: اى جبرئيل، زهد چيست؟ گفت:

ص: 309


1- . همان.

دوست بدارد آن كس را كه دوستى آفريدگار در دلش نهفته است و دشمن بدارد آن كه را دشمن آفريدگارش مى باشد. از حلال دنيا بر خود سخت گيرد و به حرامش توجه نكند، زيرا در حلالش حساب و در حرامش كيفر هست. همان گونه كه به خود رحم مى كند به تمام مسلمانان رحم نمايد. از سخن گفتن [بيهوده] بپرهيزد. همان طور كه از مردار گنديده اجتناب مى كند. از مال و منال دنيا و زينت آن دورى گزيند همان گونه كه از فراگيرى شعله آتش پرهيز مى كند. آرزوهايش را كوتاه سازد و مرگ همواره در برابر ديدگانش باشد. سؤال كردم: اخلاص چيست؟ گفت: اخلاص آن است كه از مردم چيزى نخواهد كه در اين صورت [عملاً] به عبوديّت خدا اعتراف كرده است. چنين كسى وقتى با عمل واجبى مواجه گرديد از خدا خشنود است و خدا نيز از او راضى است، و هرگاه خدا چيزى به او عطا كند، به پروردگارش اطمينان و اعتماد دارد. گفتم: يقين چيست؟ گفت: مؤمن به گونه اى براى خدا عمل مى كند كه گويا او را مى بيند. اگر او خدا را نمى بيند خدا كه قطعاً او را مى بيند. يقين، آن است كه آدمى بداند آنچه بدو رسيده از آن سرپيچى نمى كند و آنچه از آن تخلف كرده به او نخواهد رسيد. اينها همه شاخه هاى توكّل و درجات زهد است»(1).

اطاعت خدا مايه نجات است

محمد بن مسلم نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «لا تذهب بكم المذاهب فو اللّه ما شيعتنا إلاّ من أطاع اللّه عزّوجلّ(2)؛ عقايد و مذاهب گوناگون، شما را به اين سو و آن سو نكشاند. به خدا سوگند، شيعه ما فقط كسى است كه پيوسته از خداى عزوجل اطاعت كند».

ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «إنّه لا يدرك ما عند اللّه إلاّ بطاعته(3)؛ فقط از راه اطاعت خدا مى توان به ثواب و پاداش او دست يافت».

جابر مى گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمودند: «جابر، آيا كسى كه تشيّع را به خود نسبت مى دهد، به محبّت ما اهل بيت اكتفا مى كند؟ به خدا سوگند، شيعه ما فقط كسى است كه از خدا پروا

ص: 310


1- . همان، ص 194.
2- . همان، ص 233.
3- . همان.

داشته باشد و از او اطاعت كند. شيعيان ما با تواضع، خشوع، امانت دارى، هميشه به ياد خدا بودن، نماز خواندن، روزه گرفتن، نيكى به پدر و مادر، سركشى به همسايگان نيازمند و بينوايان و بدهكاران و يتيمان، راستگوئى، تلاوت قرآن و بازداشتن زبان از بدگويى مردم، شناخته مى شوند و در همه چيز امينان عشاير و كسان خود هستند. تا آن كه فرمودند: محبوب ترين بندگان خدا نزد پروردگار كسى است كه پرهيزگارى اش بيشتر و در برابر خدا فرمانبردارتر باشد. اى جابر، به خدا سوگند، فقط با اطاعت خداى بزرگ مى توان به او تقرّب يافت. و [صرف ادعاى] همراهى با ما سبب دورى از آتش دوزخ نيست و هيچ كس بر خدا دليل و حجّتى ندارد. هر كه مطيع خدا باشد، دوست ما و هر كه گناهكار باشد، دشمن ماست و هيچ كس جز به سبب عمل صالح و ورع، به ولايت ما نخواهد رسيد»(1).

عمرو بن خالد نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «و اللّه ما معنا من اللّه براءة، و لا بيننا و بين اللّه قرابة، و لا لنا على اللّه حجّة، و لا نتقرّب إلى اللّه إلاّ بالطاعة فمن كان منكم مطيعاً للّه تنفعه ولايتنا، و من كان منكم عاصياً للّه لم تنفعه ولايتنا، ويحكم لا تغترّوا ويحكم لا تغترّوا(2)؛ به خدا قسم، دورى از آتش دوزخ با ما نيست و ميان ما و خدا قرابت و خويشاوندىوجود ندارد و ما بر خدا دليل و حجّتى نداريم. هيچ كس جز از راه اطاعت به خدا نزديك نمى شود. هركس مطيع خدا باشد، ولايت ما برايش سودمند است و هر كه گناهكار باشد ولايت ما به حالش سودى ندارد. واى بر شما فريب مخوريد، واى بر شما فريب مخوريد!».

مروان بن مسلم از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش نقل مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «أيّما عبد أطاعني لم أكله إلى غيري و أيّما عبد عصاني وكلته إلى نفسه، ثمّ لم أبال في أيّ واد هلك(3)؛ هر بنده اى از من اطاعت كند، او را به غيرخودم واگذار نمى كنم و هر بنده اى با من مخالفت كند او را به خودش وامى گذارم و برايم مهمّ نيست در كجا هلاك شود».

ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه: «اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ»(4)؛ "از خدا

ص: 311


1- . همان، ص 234.
2- . همان.
3- . همان، ص 235.
4- . سوره آل عمران، آيه 102.

آن گونه كه حقّ پرواكردن از اوست، پروا كنيد". سؤال كردم. امام عليه السلام فرمودند: يطاع فلا يعصى، و يذكر فلا ينسى، و يشكر فلا يكفر؛(1) [تقواى خدا اين است كه خدا] اطاعت شود و از او نافرمانى نشود، همواره در يادها باشد و فراموش نگردد، سپاسگزارى شود و كفران نگردد».

انجام واجبات

ابوحمزه ثمالى نقل كرده است كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «من عمل بما افترض اللّه عليه فهو مِن خير الناس(2)؛ هركس به آنچه خدا بر او واجب نموده است عمل كند از بهترين مردم شمرده مى شود».

محمد حلبى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند كه خداى متعال مى فرمايد: «ما تحبّب إلىّ عبدي بأحبّ ممّا افترضت عليه(3)؛ بيشترين چيزى كه باعث محبوبيّت بنده ام نزد من مى شود اداى واجباتى است كه بر او واجب كرده ام».

ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «مَنْ عمل بما افترض اللّه عليه فهو من أعبد الناس(4)؛ هركس به آنچه خدا بر او واجب نموده است عمل كند از عابدترين مردم به شمار مى آيد».

سكونى از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إعمل بفرائض اللّه تكن من أتقى الناس، و ارض بقسم اللّه تكن من أغنى الناس، و كفّ عن محارم اللّه تكن من أورع الناس، و أحسن مجاورة من جاورك تكن مؤمناً، و أحسن مصاحبة من صاحبك تكن مسلماً(5)؛ به واجبات خدا عمل كن تا پرهيزگارترين مردم باشى، به قسمت خدا راضى باش تا بى نيازترين مردم باشى، از محرّمات الهى بپرهيز تا با ورع ترين مردم باشى، به همسايه ات نيكى كن تا مؤمن به شمار آيى، و به همنشين ات خوبى كن تا مسلمان باشى».

ص: 312


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 235.
2- . همان، ص 259.
3- . همان.
4- . همان، ص 260.
5- .همان.

اجتناب از محرّمات

ابراهيم بن عمر يمانى مى گويد امام باقر عليه السلام فرمودند: «كلّ عين باكية يوم القيامة غير ثلاث: عين سهرت في سبيل اللّه، و عين فاضت من خشية اللّه و عين غضّت عن محارم اللّه (1)؛ در روز قيامت هر چشمى گريان است، مگر سه چشم: چشمى كه در راه خدا بيدارى كشيده، و چشمى كه از ترس خدا گريسته و چشمى كه از ديدن محرّمات الهى بسته شده است».

ابوعبيده نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من أشدّ ما فرض اللّه على خلقه ذكر اللّه كثيراً، ثم قال: لا أعني سبحان اللّه و الحمدللّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أكبر، و إن كان منه و لكن ذكر اللّه عندما أحلّ و حرّم، فإن كان طاعة عمل بها و إن كان معصية تركها(2)؛ ذكرِ خدا مهم ترين چيزى است كه خدا بر مردم واجب كرده است. سپس فرمودند: مقصودم ذكر سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر نيست، هرچند اين نيز از ذكر است بلكه ياد خدا هنگام حلال و حرام اوست، به گونه اى كه اگر اطاعت باشد به آن عمل كند و اگر گناه باشد آن را ترك نمايد».

سليمان بن خالد مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره فرموده خداى عزوجل:«وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»(3)؛ "و به هرگونه كارى كه كرده اند مى پردازيم و آن را [چون] گردى پراكنده مى سازيم." پرسيدم. امام عليه السلام فرمودند: أما و اللّه إن كانت أعمالهم أشدّ بياضاً من القباطي و لكن كانوا إذا عرض لهم الحرام لم يدعوه(4)؛ آگاه باش، به خدا سوگند، اعمال آنها سفيدتر از كتان بوده، ولى آنان هنگام مواجهه با حرام، آن را مرتكب مى شدند».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من ترك معصية اللّه مخافة اللّه تبارك و تعالى أرضاه يوم القيامة(5)؛ هركس به سببِ ترس از خدا نافرمانى اش نكند، خدا او را در قيامت خشنود خواهد ساخت».

امام صادق عليه السلام در نامه اى به يارانش چنين يادآور شدند: «بپرهيزيد از اين كه نفْس هايتان

ص: 313


1- . همان، ص 252.
2- . همان.
3- . سوره فرقان، آيه 23.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 252.
5- . همان، ص 253.

بر چيزهاى حرام طمع كند، زيرا كسى كه در دنيا پرده محرّمات الهى را بدرد، پيوسته خدا در قيامت ميان او و بهشت و نعمت ها و لذّت ها و كرامت هاى جاودانه اش حايل مى شود. تا آن كه فرمودند: بپرهيزيد از اين كه بر چيزى كه خدا آن را در ظاهر و باطن قرآن حرام ساخته است اصرار ورزيد، چرا كه خدا فرموده است: «وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(1)؛ آنها بر كارهائى كه كرده اند و مى دانند به خطا بوده اصرار نمى ورزند»(2).

احمد بن محمد بن عيسى از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرش از جدّش از اميرمؤمنان نقل مى كنند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى متعال به انسان مى فرمايد: «اگر چشمت با تو درباره ارتكاب برخى محرّمات درگير شد، تو نگاه مكن، زيرا من با دو پوشش كه براى آن قرار داده ام به تو كمك نموده ام. اگر زبانت با تو درباره چيزهاى حرام به نزاع برخاست من با دو پوشش به تو كمك كرده ام، دهانت را ببند و سخن مگو. اگر عورتت با تو منازعه كرد كه مرتكببرخى محرّمات شوى، من با دو پوشش به تو كمك نموده ام، تو خوددارى كن و كار حرام مرتكب نشو»(3).

زيد شحام مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما إبتلي المؤمن بشيء أشدّ عليه من خصال ثلاث يُحرمها، قيل: وما هي؟ قال: المواساة في ذات يده، و الإنصاف من نفسه، و ذكر اللّه كثيراً، أما إنّي لا أقول لكم: سبحان اللّه و الحمدللّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أكبر، و لكن ذكر اللّه عند ما أحلّ له و عند ما حرّم عليه(4)؛ «هيچ آزمونى بر مؤمن سخت تر از آن نيست كه از سه خصلت محروم شود. پرسيدند: آن سه خصلت چيست؟ فرمودند: مواسات و هميارى، مراعات انصاف و ذكر فراوان خدا. آگاه باشيد، نمى گويم سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر بلكه ياد خدا هنگام حلال و حرامى كه برايش معيّن گرديده است».

محمد بن حمران نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من قال "لا إله إلاّ اللّه" مخلصاً دخل الجنّة و إخلاصه أن يحجزه "لا إله إلاّ اللّه" عمّا حرّم اللّه (5)؛ هركس از روى اخلاص "لا اله

ص: 314


1- . سوره آل عمران، آيه 135.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 253.
3- . همان، ص 254.
4- . همان، ص 255.
5- . همان، ج 15، ص 256.

الاّ اللّه" بگويد وارد بهشت مى شود، و اخلاص او آن است كه گفتن لا اله الاّ اللّه بازدارنده وى از ارتكاب محرّمات الهى باشد».

مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من أطاع اللّه فقد ذكر اللّه و إن قلّت صلاته و صيامه و تلاوته للقرآن، و من عصى اللّه فقد نسي اللّه و إن كثرت صلاته و صيامه و تلاوته للقرآن(1)؛ هر كه از خدا اطاعت كند، در واقع ياد خدا كرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوت قرآنش اندك باشد، و هر كه نافرمانى اش كند، خدا را فراموش نموده است، هرچند نماز و روزه و تلاوت قرآنش زياد باشد».

ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «دشوارترين كار بندگان انصاف دادن و هميارى با برادر دينى و در همه حال به ياد خدا بودن است. راوى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مقصود از هميشه به ياد خدا بودن چيست؟ فرمودند: هنگامى كه قصد گناه مى كند، خدارا به ياد بياورد و ياد خدا ميان او و آن گناه مانع شود؛ خداى متعال مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»(2)؛ در حقيقت، كسانى كه [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه اى از جانب شيطان بِديشان رسد [خدا را] به ياد آورند و بناگاه بينا شوند»(3).

ابوبصير نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من أقام فرائض اللّه و اجتنب محارم اللّه و أحسن الولاية لأهل بيتي و تبرّأ من أعداء اللّه فليدخل من أيّ أبواب الجنّة الثمانية شاء(4)؛ هر كه واجبات خدا را انجام دهد و از محرّمات الهى دورى گزيند و ولايت خاندانم را به نيكى بپذيرد و از دشمنان خدا بيزارى جويد، از هركدام از هشت در بهشت كه بخواهد وارد شود».

زيد شحّام مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «إحذروا سطوات اللّه بالليل و النهار، فقلت: و ما سطوات اللّه؟ قال: أخذه على المعاصي(5)؛ شب و روز از قهر و غلبه خدا بترسيد، پرسيدم: قهر و غلبه خدا چيست؟ فرمودند: مجازات او در مورد گناهان».

ص: 315


1- . همان، ص 257.
2- . سوره اعراف، آيه 201.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 257.
4- . همان، ص 258.
5- . همان.

مقدم داشتن رضاى خدا بر خواهش نفس

ابوحمزه مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: خداى عزّوجلّ فرموده است: «و عزّتي و جلالي و عظمتي و بهائي و علوّ إرتفاعى لا يؤثر عبد مؤمن هواي على هواه في شيء من أمر الدنيا إلاّ جعلت غناه في نفسه و همّته في آخرته و ضمّنت السماوات و الأرض رزقه و كنت له من وراء تجارة كلّ تاجر(1)؛ به عزّت و جلال و عظمت و شكوه و بلندمرتبگى ام سوگند، هر بنده مؤمنى اگر خواسته مرا بر خواسته هاى دنيوى خود ترجيح دهد، بى نيازى نفس به او عطا مى كنم و همّت و تلاشش را در آخرتش قرار مى دهم و آسمان ها و زمين را ضامن روزى اش قرار مى دهم، و من از پس تجارت هر تاجرى به سود او هستم».

ابوحمزه از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى عزوجلمى فرمايد: «به عزّت و جلال و بزرگى و نور و علوّ و بلندى مقام خودم سوگند، هر بنده اى هواى خود را بر خواسته من ترجيح دهد، كارش را بر او پراكنده مى سازم و دنيايش را بر مى آشوبم و دلش را به آن مشغول مى دارم، و جز آنچه برايش مقدّر ساخته ام به او نمى دهم. به عزّت و جلال و عظمت و نور و علوّ و بلندى مقام خودم قسم، هر بنده اى خواسته مرا بر خواسته خودش ترجيح دهد فرشتگان من از او محافظت و آسمان ها و زمين را ضامن روزى اش قرار مى دهم، و من از پس تجارت هر تاجرى به سود او هستم، و دنيا به ناچار به او روى مى آورد»(2).

اسماعيل بن محمد مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: خداى عزّوجلّ فرموده است: «إنّى لست كلّ كلام الحكمة أتقبّل، إنّما أتقبّل هواه و همّه، فإن كان هواه و همّه في رضاي جعلت همّه تقديساً و تسبيحاً(3)؛ من هر سخن حكمت آميزى را قبول نمى كنم. من خواسته و هدف او را مى پذيرم، اگر خواسته و هدفش در راه رضايت من باشد، همّتش را تسبيح و تقديس خود قرار مى دهم».

ص: 316


1- . همان، ص 279.
2- . همان.
3- . همان، ص 280.

مسئوليت اعضا و جوارح

ابوعمرو زبيرى نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «خدا، ايمان را بر اعضا و جوارح آدمى واجب ساخته و آن را ميان آنها تقسيم و پراكنده كرده است، به گونه اى كه هر عضوى بهره خاصّى از ايمان دارد (تا آن كه فرمودند): امّا ايمانى را كه بر قلب آدمى واجب ساخته، عبارت است از: اقرار و معرفت و پيمان و رضايت و تسليم شدن به اين كه خدائى جز خداى يكتا نيست و همسر و فرزندى براى خود برنگزيده است و محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست، و اقرار به اين كه پيامبران و كتاب هائى كه از سوى خدا آمده اند همه بر حقّند. اين است آنچه خدا از اقرار و معرفت كه عمل قلب است، بر آن واجب ساخته؛ خداى عزوجل مى فرمايد: «إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْأِيمانِ»(1)؛ "مگر آن كس كه مجبور شده و[لى]قلبش به ايمان اطمينان دارد" و مى فرمايد: «أَلابِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ »(2)؛ "آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مى يابد" و مى فرمايد: «الَّذِينَ قَالُوا ءَامَنَّا بِأَفْوَ هِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ»(3)؛ "آنان كه با زبان خود گفتند: "ايمان آورديم" و حال آن كه دلهايشان ايمان نياورده بود" و مى فرمايد: «وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ»(4)؛ "اگر آنچه در دلهاى خود داريد، آشكار يا پنهان كنيد، خداوند شما را به آن محاسبه مى كند، آن گاه هر كه را بخواهد مى بخشد، و هر كه را بخواهد عذاب مى كند" و اين است آنچه كه خدا از اقرار و معرفت كه عمل قلب است و در حقيقت سر و اساس ايمان محسوب مى شود، بر قلب واجب ساخته است.

از سوى ديگر، خدا به منظور آشكار ساختن عقيده و اقرار قلبى، سخن را بر زبان واجب كرده است. خداى متعال مى فرمايد: «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً»(5)؛ "و با مردم [به زبان] خوش سخن بگوييد" و مى فرمايد: «وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(6)؛ "و بگوييد: به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل

ص: 317


1- . سوره نحل، آيه 106.
2- . سوره رّعد، آيه 28.
3- . سوره مائده، آيه 41.
4- . سوره بقره، آيه 284.
5- . سوره بقره، آيه 83.
6- . سوره عنكبوت، آيه 46.

گرديده، ايمان آورديم، و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم". اين است آنچه خدا بر زبان، كه عمل آن است، واجب ساخته است.

از طرف ديگر، خدا برگوش واجب كرده كه از شنيدن چيزهاى حرام بپرهيزد و از گوش دادن به چيزهايى كه مورد نهى پروردگار قرار گرفته و خدا را به خشم مى آورد پرهيز نمايد. خداى عزوجل در اين باره مى فرمايد: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ»(1)؛ "و البته [خدا] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مى گيرد، با آنانمنشينيد تا به سخنى غير از آن درآيند" سپس موارد فراموشى را خدا استثنا كرده و مى فرمايد:

«وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ»(2)؛ "و اگر شيطان تو را (در اين باره) به فراموشى انداخت، پس از توجه، [ديگر] با قوم ستمكار منشين" همچنين مى فرمايد: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَبِ»(3)؛ پس بشارت ده به آن بندگان من كه: به سخن گوش فرا مى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند، اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان" و فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ»(4)؛ "به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتنند، و آنان كه از بيهوده رويگردانند و آنان كه زكات مى پردازند" و مى فرمايد: «وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ»(5)؛ "و چون لغوى بشنوند از آن روى برمى تابند" و مى فرمايد: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً»(6)؛ "و چون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مى گذرند" اين است آنچه كه خدا بر گوش آدمى واجب ساخته و ايمان آن را چنين مقرّر كرده كه به چيزهاى ناروا گوش فرا ندهد و اين همان وظيفه گوش است كه از ايمان شمرده مى شود.

ص: 318


1- . سوره نساء، آيه 140.
2- . سوره انعام، آيه 68.
3- . سوره زمر، آيه هاى 17 و 18.
4- . سوره مؤمنون، آيه هاى 1 تا 4.
5- . سوره قصص، آيه 55.
6- . سوره فرقان، آيه 72.

همچنين بر چشم انسان واجب كرده كه به چيزهاى حرام ننگرد و از چيزهائى كه خدا از آن نهى كرده روى گردانى كند و اين هم عمل چشم است كه از ايمان به شمار مى رود. خداى متعال فرموده است: «قُلْ لِلْمُؤمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»(1)؛ "به مردان با ايمان بگو: ديده فرونهند و پاكدامنى ورزند" مبادا به عورت هاى يكديگر بنگرند و مبادا كسى به عورت برادر مسلمانش نظر بيفكند يا ديگرى به عورت او نگاه كند. قرآن كريم مى فرمايد: «قُلْلِلْمُؤمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»(2)؛ "و به زنان باايمان بگو: ديدگان خود را [از هر نامحرمى] فروبندند و پاكدامنى ورزند" به گونه اى كه زنى به عورت خواهر مسلمانش نظر نيفكند و عورت خود را نيز از نگاه ديگران حفظ نمايد.

سپس در آيه ديگر، وظايفى را كه براى قلب و چشم و زبان واجب ساخته به دنبال يكديگر بيان نموده و فرموده است: «وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ...»(3)؛ "و [شما] از اين كه مبادا گوش و ديدگان و پوستتان بر ضد شما گواهى دهند [گناهانتان را] پوشيده نمى داشتيد"(4). همچنين فرموده است: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤ'c7دَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤلاً»(5)؛ "و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن، زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد".

بر دست ها واجب شده كه به سوى محرّمات الهى دراز نشوند، بلكه فرمان هاى خدا را اجرا نمايند: صدقه بدهند، صله رحم كنند، در راه خدا جهاد نمايند و براى نمازها وضو بگيرند. خداى متعال مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ"أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ...»(6)؛ "اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون به [عزم] نماز برخيزيد، صورت و دستهايتان را تا آرنج بشوييد، و سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پيشين [هر دو پا] مسح كنيد". همچنين مى فرمايد: «فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ

ص: 319


1- . سوره نور، آيه 30.
2- . سوره نور، آيه 31.
3- . سوره فصلت، آيه 22.
4- . مقصود از پوست ها، عورت ها و ران هاست.
5- . سوره اسراء، آيه 36.
6- . سوره مائده، آيه 6.

الرِّقابِ حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها...»(1)؛ پس چون با كسانى كه كفر ورزيده اند برخورد كنيد، گردنها[يشان] را بزنيد. تا چون آنان را [در كشتار] از پاى درآوريد، پس [اسيران را] استوار در بند كشيد، سپس يا [بر آنان] منتنهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [و عوض از ايشان بگيريد]، تا در جنگ، اسلحه بر زمين گذاشته شود". اين، چيزى است كه خدا بر دست ها واجب كرده، چون زدن، از دست ساخته است.

بر پاها واجب نموده كه در جهت مخالفت خدا گام بر ندارد و تنها به طرف رضايت پروردگار حركت كند و فرموده است: «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً»(2)؛ "و در روى زمين به نخوت گام برمدار، چرا كه هرگز زمين را نمى توانى شكافت، و در بلندى به كوه ها نمى توانى رسيد". همچنين فرموده است: «وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ»(3)؛ "و در راه رفتن خود ميانه رو باش، و صدايت را آهسته ساز، كه بدترين آوازها بانگ خران است".

خدا درباره شهادت هايى كه دست وپاى انسان بر زيان خود و صاحبش در مورد ضايع ساختن فرمان ها و واجبات الهى مى دهد، مى فرمايد: «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»(4)؛ "امروز بر دهانهاى آنان مهر مى نهيم، و دستهايشان با ما سخن مى گويند، و پاهايشان بدانچه فراهم مى ساختند گواهى مى دهند" اين نيز از چيزهائى است كه خدا بر دست ها و پاها واجب شمرده، و اين، عمل دست و پاست كه از ايمان به شمار مى آيد.

همچنين بر صورت انسان واجب نموده كه هنگام نماز در شب و روز برايش سجده كند و فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(5)؛ "اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ركوع و سجود كنيد و پروردگارتان را بپرستيد و كار خوب انجام دهيد، باشد كه رستگار شويد" در حقيقت اين واجبى است جامع و فراگير كه خدا آن

ص: 320


1- . سوره محمد، آيه 4.
2- . سوره اسراء، آيه 37.
3- . سوره لقمان، آيه 19.
4- . سوره يس، آيه 65.
5- . سوره حج، آيه 77.

را بر صورت و دست و پاها واجب كرده است. در موردى ديگر مى فرمايد: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً»(1)؛ "و مساجد ويژه خداست، پس هيچ كس را با خدا مخوانيد".

تا آنجا كه امام عليه السلام فرمودند: هركس خدا را با حفظ اندام خود ملاقات كند، به طورى كه تمام اعضايش واجبات الهى را انجام داده باشند، با ايمانى كامل به ديدار حق شتافته و بى ترديد از بهشتيان به شمار مى رود. هركس به يكى از اعضاى خود خيانت يا از حدود الهى تجاوز كند، خدا را با ايمانى ناقص ملاقات مى كند. همچنين فرمودند: اهل ايمان به سبب كامل بودن ايمانشان وارد بهشت مى شوند، و افراط گران به واسطه كوتاهى كردن در عمل وارد دوزخ مى گردند»(2).

حسن بن هارون مى گويد: امام صادق عليه السلام درباره گفتار خداى متعال: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤ'c7دَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤلاً»(3)؛ "زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد" به من فرمودند: «يسأل السمع عمّا سمع و البصر عمّا نظر إليه و الفؤاد عمّا عقد إليه(4)؛ از گوش انسان درباره آنچه شنيده، و از چشمش درباره آنچه ديده و از دلش درباره آنچه بر آن پيمان بسته است مى پرسند».

محمد بن مسلم از بعضى از اصحاب نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند: «الإيمان لا يكون إلاّ بالعمل، و العمل منه، و لا يثبت الايمان إلاّ بعمل(5)؛ ايمان جز به عمل تحقّق نمى يابد و عمل، جزو ايمان است و ايمان جز به عمل ثابت نمى شود».

عبداللّه بن مسكان از بعضى از اصحابش نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من أقرّ بدين اللّه فهو مسلم و من عمل بما أمر اللّه فهو مؤمن(6)؛ هركس به دين خدا اقرار كند مسلمان است و هر كه به فرمان خدا عمل نمايد مؤمن است».

جميل بن درّاج مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره ايمان سؤال كردم. حضرت فرمودند: «شهادة أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّداً رسول اللّه، قال: قلت: أليس هذا عمل؟ قال: بلى، قلت:

ص: 321


1- . سوره جن، آيه 18.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 164.
3- . سوره اسراء، آيه 36.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 167.
5- . همان، ص 168.
6- . همان.

فالعمل من الإيمان؟ قال: لا يثبت الإيمان إلاّ بالعمل و العمل منه(1)؛ ايمان، گواهى دادن بهيگانگى خدا و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله است. مى گويد: پرسيدم: آيا اين، عمل نيست؟ فرمودند: چرا، گفتم: پس عمل جزو ايمان است؟ فرمودند: ايمان جز به عمل ثابت نمى شود و جزو ايمان است».

تقوا

ابن عبيده از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لا يقلّ عمل مَعَ تقوى، و كيف يقلّ ما يُتَقَبَّل(2)؛ هيچ عملى اندك نيست اگر توأم با تقوا باشد. چگونه اندك باشد چيزى كه پذيرفته مى شود؟»

مفضل بن عمر مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم، سخن از اعمال انسان به ميان آمد، گفتم: عمل من بسيار ناچيز است. امام عليه السلام فرمودند: ساكت باش، از خدا آمرزش بطلب. سپس فرمودند: عمل اندك در صورتى كه همراه تقوى باشد بهتر از عمل فراوان اما بدون تقواست. سؤال كردم: عمل فراوانِ بدون تقوا چگونه است؟ فرمودند: بلى، مانند آن است كه مردى به ديگران اطعام كند و با همسايگانش خوشرفتارى نمايد و بر مركبش سوار شود، ولى وقتى درِ گناه به رويش باز شد وارد شود؛ عمل بدون تقوا اين است. اما در مقابل، كسى با اين نوع كارها مواجه نيست و از درِ حرام وارد نمى شود»(3).

هيثم بن واقد مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «خدا هر كه را از خوارى گناهان به سوى عزّت تقوا ببرد، او را با وجود فقر بى نياز مى كند و بدون قوم و قبيله عزيز مى گرداند و بدون همدم، مأنوس مى سازد. هر كه از خدا بترسد، خدا او را از هيچ چيزى نمى ترساند و اگر از خدا نترسد، خدا او را از همه چيز مى ترساند؛ هر كه به رزق اندك خشنود باشد، خدا از او به عمل كم راضى خواهد شد. هر كه از طلب معاش شرم نكند، خرجش سبك مى شود و خانواده اش در آسايش به سر مى برند. هر كه در دنيا زهد ورزد، خدا حكمت را در دلش ثابت مى گرداند و

ص: 322


1- . همان.
2- . همان، ص 240.
3- . همان، ص 241.

زبانش را به آن گويا مى كند و او را به عيب هاى دنيا، از درد و درمانش، بينا مى سازد، و او را به سلامت از دنيا به سوى آخرت مى برد»(1).

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «اتّق اللّه بعض التّقى و إن قلّ و اجعل بينك و بين اللّه ستراً و إن رقّ(2)؛ از خداى بترس اگرچه اندك باشد و ميان خود و خدا پرده شرمى قرار بده اگرچه نازك باشد».

ورع و پرهيزگارى

عمرو بن سعيد بن هلال ثقفى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «أوصيك بتقوى اللّه و الورع و الاجتهاد، و اعلم أنّه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه(3)؛ تو را به پرهيزگارى و تلاش و ورع سفارش مى كنم و بدان كه تلاشى كه در آن ورع نيست سودى ندارد».

يزيد بن خليفه مى گويد: «امام صادق عليه السلام ما را موعظه كردند و به ما دستورهايى دادند و ما را به زهد واداشتند، سپس فرمودند: عليكم بالورع فإنّه لا ينال ما عند اللّه إلاّ بالورع(4)؛ بر شما باد به ورع، زيرا جز با ورع نمى توان به پاداش الهى دست يافت».

ابن ابى يعفور نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه(5)؛ تلاشى كه در آن ورع نباشد سودمند نيست».

فضيل بن يسار نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إن أشدّ العبادة الورع(6)؛ سخت ترين عبادتها ورع است».

حديد بن حكيم مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «اتقوا اللّه وَ صونوا دينكم بالورع(7)؛ از خدا بپرهيزيد و دين خود را با ورع حفظ كنيد».

حنّان بن سدير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّما أصحابي من اشتدّ ورعه، و عمل لخالقه، و رجا ثوابه، هؤلاء أصحابي(8)؛ ياران من كسانى اند كه ورعشان از همه بيشتر

ص: 323


1- . همان.
2- . همان، ص 242.
3- . همان، ص 243.
4- . همان، ص 244.
5- . همان.
6- . همان.
7- . همان.
8- . همان.

است و براى آفريدگار خود كار مى كنند و تنها از او اميد پاداش دارند، اينها ياران من هستند».

على بن ابى زيد از پدرش نقل كرده كه گفت: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه عيسى بن عبداللّه قمى وارد شد. امام عليه السلام به او خوش آمد گفتند و او را نزد خود نشاندند. سپس به او فرمودند : يا عيسى بن عبداللّه ليس منّا و لا كرامة من كان في مصر فيه مائة أو يزيدون و كان في ذلك المصر أحد أورع منه(1)؛ اى عيسى، از ما نيست و كرامت و بزرگوارى ندارد كسى كه در شهرى كه جمعيّت آن صد نفر يا بيشتر است زندگى كند و در آن با ورع تر از او وجود داشته باشد».

ابن ابى يعفور نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم ليروا منكم الورع و الإجتهاد و الصلاة و الخير فإنّ ذلك داعية(2)؛ پيوسته مردم را به غير زبان خود دعوت كنيد، بايد مردم ورع و تلاش و نماز و نيكى شما را ببينند، اين خود برانگيزنده و دعوت كننده آنهاست».

عبيداللّه بن على مى گويد: ابوالحسن اول عليه السلام فرمودند: «كثيراً ما كنت أسمع أبي يقول: ليس من شيعتنا من لا تتحدث المخدّرات بورعه في خدورهنّ و ليس من أوليائنا من هو في قرية فيها عشرة آلاف رجل فيهم خلق اللّه أورع منه(3)؛ بارها شنيدم كه پدرم مى فرمودند: از شيعيان ما نيست كسى كه زنان در سراپرده خود از ورعش سخن نگويند و از دوستان ما نيست كسى كه در شهرى ده هزار نفرى زندگى كند و در آن جا با ورع تر از او وجود داشته باشد».

ابراهيم كرخى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «لا يَجْمَعُ اللّه لمؤمن الورع و الزهد في الدنيا إلاّ رجوت له الجنة(4)؛ خدا زهد و ورع را در دنيا براى مؤمنى جمع نمى كند، مگر آن كه من برايش اميد بهشت دارم».

جابر مى گويد: امام باقر عليه السلام در حديثى فرمودند: «لا تنال ولايتنا إلاّ بالعمل و الورع؛(5) جز با ورع كسى به ولايت ما نخواهد رسيد».

ص: 324


1- . همان، ص 245.
2- . همان، ص 246.
3- . همان.
4- . همان، ص 247.
5- . همان.

احمد بن محمد منصورى از عموى پدرش از امام هادى و آن حضرت از پدرانش نقل مى كنند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «عليكم بالورع فإنّه الدين الذي نلازمه و ندين اللّه تعالى به و نريده ممّن يوالينا لا تتعبونا بالشفاعة(1)؛ بر شما باد به ورع، زيرا آن آيينى است كه ما پيوسته همراه آن هستيم و خدا را به وسيله آن اطاعت مى كنيم و از شيعيان خود همين انتظار را داريم. شما ما را به خاطر شفاعت به سختى مياندازيد».

عفّت و پاكدامنى

منصور بن حازم نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما من عبادة أفضل عند اللّه من عفّة بطن و فرج(2)؛ هيچ عبادتى نزد خدا برتر از حفظ شكم و عورت نيست».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أكثر ما تلج به أمّتى النار ألأجوَفان: البطن و الفرج(3)؛ امّت من بيشتر به سبب دو عضو ميان تهى وارد دوزخ مى شوند: يكى شكم و ديگرى عورت».

ابوبصير مى گويد: «مردى به امام باقر عليه السلام گفت: عملم اندك است، كم روزه مى گيرم، ولى اميدوارم جز حلال چيزى نخورم. امام عليه السلام به او فرمودند: أيّ الاجتهاد أفضل من عفّة بطن و فرج(4)؛ چه تلاشى بهتر از حفظ شكم و عورت است؟»

عبداللّه بن ميمون قدّاح نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمودند: «أفضل العبادة العفاف(5)؛ بهترين عبادتها پاكدامنى است».

محمد بن على بن حسين به سند خود نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام در وصيّتش به محمّد بن حنفيّه فرمودند: «و من لم يعط نفسه شهوتها أصاب رشده(6)؛ كسى كه نفس خويش را از شهوت ها باز دارد به هدايت دست يافته است».

ص: 325


1- . همان، ص 248.
2- . همان، ص 249.
3- . همان.
4- . همان، ص 250.
5- . همان.
6- . همان.

أنس مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «من ضمن لي إثنين ضمنت له على اللّه الجنّة: من ضمن لي ما بين لحييه و ما بين رجليه ضمنت له على اللّه الجنة يعني ضمن لي لسانه و فرجه(1)؛ هركس دو چيز را براى من ضمانت كند من در برابر خدا بهشت را برايش ضمانت مى كنم: كسى كه به من تضمين دهد كه مى تواند زبان و عورتش را نگه دارد، من در برابر خدا بهشت را برايش ضمانت مى كنم».

همچنين آن حضرت در ضمن خطبه اى فرمودند: «و من قدر على إمرأة أو جارية حراماً فتركها مخافة اللّه حرّم اللّه عليه النار و آمنه من الفزع الأكبر و أدخله الجنّة، فإن أصابها حراماً حرّم اللّه عليه الجنّة و أدخله النار(2)؛ هركس از راه حرام بر زن يا كنيزى دست يابد و او را به دليل ترس از خدا رها كند خدا آتش دوزخ را بر او حرام مى كند و او را از ترس قيامت ايمن مى گرداند و وارد بهشتش مى كند. ولى اگر از راه حرام از آن زن بهره برد خدا بهشت را بر او حرام و وارد دوزخش مى سازد».

مفضّل مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّما شيعة جعفر من عفّ بطنه و فرجه و إشتدّ جهاده و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه، فإذا رأيت أولئك فأولئك شيعة جعفر(3)؛ شيعه جعفرى فقط كسى است كه شكم و عورت خود را حفظ كند و تلاشش را فراوان سازد و براى آفريدگار خود عمل كند و به پاداش او اميدوار باشد و از كيفرش بترسد. هرگاه اين گونه افراد را ديدى بدان كه شيعيان جعفرى اند».

پرهيز از گناهان كبيره

عبداللّه بن مسكان از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «ما من عبد إلاّ و عليه أربعون جُنّة حتّى يعمل أربعين كبيرة، فإذا عمل أربعين كبيرة إنكشفت عنه الجُنن(4)؛ هر بنده اى داراى چهل پوشش است، تا وقتى كه چهل گناه كبيره مرتكب شود و در آن صورت

ص: 326


1- . همان.
2- . همان، ص 251.
3- . همان.
4- . همان، ص 316.

پوشش ها زايل مى شوند».

محمد بن على بن حسين مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «من إجتنب الكبائر يغفر اللّه جميع ذنوبه، ذلك قول اللّه عزّوجلّ: «إِن تَجْتَنِبُوا كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَئِّاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيمًا»(1)(2)؛ هركس از گناهان كبيره بپرهيزد، خدا تمام گناهانش را مى بخشد؛ خداى عزوجل مى فرمايد: اگر از گناهان بزرگى كه از آن[ها] نهى شده ايد دورى گزينيد، بديهاى شما را از شما مى زداييم، و شما را در جايگاهى ارجمند در مى آوريم».

عباد بن كثير مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره گناهان كبيره پرسيدم. حضرت فرمودند: «كل ما أوعد اللّه عليه النار(3)؛ هر چيزى كه خدا بر آن وعده آتش داده، گناه كبيره است».

حسن بن زياد عطّار مى گويد: امام صادق عليه السلام در حديثى فرمودند: «قد سمّى اللّه المؤمنين بالعمل الصالح مؤمنين، و لم يسمّ من ركب الكبائر و ما وعد اللّه عزّوجلّ عليه النار مؤمنين في قرآن و لا أثر و لا نسمّهم بالإيمان بعد ذلك الفعل(4)؛ خدا، اهل ايمان را به سبب عمل شايسته، مؤمن نام نهاده است. ولى به كسانى كه گناهان كبيره و آنچه را خدا بر آنها وعده آتش داده مرتكب مى شوند، در قرآن و در هيچ جاى ديگرى، مؤمن نگفته و پس از اين عمل، نام ايمان را درباره آنان به كار نمى بريم».

روايت شده كه: «از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ»(5)؛ "مسلّما خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمى بخشايد و غير از آن را براى هر كه بخواهد مى بخشايد" سؤال كردند كه آيا گناهان كبيره نيز در مشيّت خدا داخل مى شود؟ فرمودند: آرى، اگر خدا بخواهد، به سبب آن كيفر مى كند و اگر بخواهد، مى بخشد(6)».

ابوبصير مى گويد: امام باقر عليه السلام در حديث اسلام و ايمان فرمودند: «ايمان گواهى دادن بهيگانگى خداست؛ تا آن كه فرمودند: و خدا را با گناهى كه بر آن وعده آتش داده شده ملاقات

ص: 327


1- . سوره نساء، آيه 31.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 316.
3- . همان، ص 317.
4- . همان.
5- . سوره نساء، آيه 48.
6- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 334.

نكند. ابوبصير مى گويد: به امام عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، چگونه مى توان خدا را با گناهى كه بر آن وعده آتش داده شده ملاقات نكرد؟ امام عليه السلام فرمودند: آن گونه نيست كه تو فكر مى كنى. اين درباره كسى است كه خدا را با گناهى كه وعده آتش بر آن داده شده ملاقات كند در حالى كه از آن توبه نكرده باشد»(1).

از سهل بن يسع نقل شده كه گفت: «امام رضا عليه السلام از يكى از يارانش شنيد كه مى گفت: "خدا لعنت كند كسانى را كه با على عليه السلام جنگيدند" امام عليه السلام به او فرمودند: قل إلاّ من تاب و أصلح، ثمّ قال: ذنب من تخلّف عنه و لم يتب أعظم من ذنب من قاتله ثمّ تاب(2)؛ بگو مگر كسانى كه توبه كردند و شايسته شدند، سپس فرمودند: گناه كسانى كه با او مخالفت كردند و توبه نكردند بزرگ تر است از گناه كسانى كه با او جنگيدند، ولى توبه نمودند».

ابراهيم بن عباس مى گويد: «در مجلس امام رضا عليه السلام بودم، سخن از گناهان كبيره و اين كه معتزله مى گويند: گناهان كبيره نابخشودنى است، در ميان بود. امام هشتم فرمودند: امام صادق عليه السلام فرموده اند: قرآن بر خلاف عقيده معتزله نازل شده؛ آن جا كه خداى عزوجل مى فرمايد: «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ»(3)؛ و به راستى پروردگار تو نسبت به مردم - با وجود ستمشان - بخشايشگر است»(4).

جندب غفارى مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ رجلاً قال يوماً: و اللّه لا يغفر اللّه لفلان، فقال اللّه عزّوجلّ: من ذا الّذى تألّى عليّ أن لا أغفر لفلان، فإنّي قد غفرت لفلان و أحبطت عمل الثاني بقوله: لا يغفراللّه لفلان(5)؛ روزى مردى گفت: به خدا قسم فلانى آمرزيده نمى شود. خداى عزوجل فرمود: چه كسى به من سوگند خورد كه من فلانى را نمى بخشم؟ من اورا آمرزيدم و اعمال آن شخص را كه گفت: "خدا فلانى را نمى آمرزد" تباه كردم».

ص: 328


1- . همان، ص 335.
2- . همان.
3- . سوره رعد، آيه 6.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 336.
5- . همان.

حرمت اصرار بر گناهان صغيره و وجوب توبه

ابوبصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «لا و اللّه لا يقبل اللّه شيئاً من طاعته على الإصرار على شى ءٍ من معاصيه(1)؛ به خدا سوگند، خدا عبادتى را نمى پذيرد كه همراه اصرار بر گناهان باشد».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من علامات الشقاء جمود العين و قسوة القلب و شدة الحرص في طلب الدنيا و الاصرار على الذنب(2)؛ خشكى چشم، سنگدلى، حرص شديد در دنياطلبى و اصرار بر گناهان نشانه شقاوت و بدبختى است».

عبداللّه بن سنان نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار(3)؛ با وجود اصرار، صغيره اى نيست و با وجود استغفار، كبيره اى نخواهد بود».

جابر نقل مى كند كه: «امام باقر عليه السلام درباره گفتار خداى متعال: «وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(4)؛ "و بر آنچه مرتكب شده اند، با آنكه مى دانند [كه گناه است]، پافشارى نمى كنند" فرمودند: الإصرار أن يذنب الذنب فلا يستغفر اللّه و لا يحدّث نفسه بالتوبة فذلك الاصرار(5)؛ اصرار بر گناه اين است كه آدمى گناه كند و از خدا آمرزش نخواهد و در فكر توبه هم نباشد».

كوچك شمردن گناه

ابو اسامه زيد شحّام مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «إتّقوا المحقّرات من الذنوب فإنّها لا تغفر، قلت: و ما المحقّرات؟ قال: الرجل يذنب الذنب فيقول: طوبى لي إن لم يكن لي غير ذلك(6)؛ از گناهان كوچك بپرهيزيد زيرا آنها آمرزيده نمى شود. پرسيدم: گناهان كوچك چيست؟فرمودند: اين كه كسى گناه كند و بگويد: خوشا به حال خودم اگر غير از اين، گناهى نداشته باشم ».

سماعه مى گويد: از ابوالحسن عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «لا تستكثروا كثير الخير، و لا

ص: 329


1- . همان، ص 337.
2- . همان.
3- . همان، ص 338.
4- . سوره آل عمران، آيه 135.
5- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 338.
6- . همان، ص 310.

تستقلّوا قليل الذنوب فإنّ قليل الذنوب يجتمع حتّى يكون كثيراً، و خافوا اللّه في السرّ حتّى تعطوا من أنفسكم النصف(1)؛ نيكى بسيار را فراوان مشماريد، و گناهان كوچك را كم به حساب نياوريد، زيرا گناهان كوچك، جمع شده فراوان مى شوند؛ و در نهان از خدا بترسيد تا پيوسته انصاف داشته باشيد».

زياد نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در سرزمين بى آب و علفى فرود آمدند. به يارانش فرمودند: مقدارى هيزم جمع آورى كنيد. اصحاب عرض كردند: يا رسول اللّه، در اين سرزمين هيزم يافت نمى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: هركس هر قدر مى تواند بياورد. اصحاب رفتند و هركدام مقدارى جمع كرده و آوردند و آنها را روى هم در برابر آن حضرت ريختند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: گناهان نيز اين گونه جمع مى شوند. سپس فرمودند: «إيّاكم و المحقّرات من الذنوب فإنّ لكلّ شيء طالبا ألا و إنّ طالبها يكتب: «مَا قَدَّمُوا وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كُلَّ شَىْ ءٍ أَحْصَيْنَهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ»(2)؛ از گناهان كوچك بپرهيزيد، زيرا هر چيزى جوينده اى دارد و جوينده گناهان، درج مى كند: آنچه را [انسان ها] از پيش فرستاده اند با آثارشان و هر چيزى را در كارنامه اى روشن بر شمرده ايم»(3)».

اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايند: «أشدّ الذنوب ما استهان به صاحبه(4)؛ سخت ترين گناهان، گناهى است كه مرتكب آن خُردش شمرد».

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام در حديث مَناهى و ايشان از پدرانش نقل مى كنند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا تحقّروا شيئاً من الشرّ و إن صغر في أعينكم و لا تستكثروا شيئاً من الخير و إن كثر في أعينكم، فإنّه لا كبير مع الإستغفار و لا صغير مع الإصرار(5)؛ هيچبدى را هرچند به نظر كوچك باشد، ناچيز مشماريد و هيچ نيكى را اگرچه در نظر شما زياد باشد فراوان به حساب نياوريد. زيرا با وجود استغفار، كبيره اى نمى ماند و با وجود اصرار، صغيره اى».

ص: 330


1- . همان.
2- . سوره يس، آيه 12.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 310.
4- . همان، ص 312.
5- . همان.

محمد بن سليمان از شخصى نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام ضمن حديثى به محمد بن مسلم فرمودند: «لا تستصغرنّ حسنةً أن تعملها، فإنّك تراها حيث تسرّك، و لا تستصغرنّ سيّئة تعملها، فإنّك تراها حيث تسوؤك(1)؛ هيچ كار نيكى را كه انجام مى دهى كوچك مشمار، زيرا وقتى پاداش آن را مى بينى شادمان خواهى شد و هيچ گناهى را كه مرتكب مى شوى ناچيز به حساب نياور، چون وقتى كيفر آن را مى بينى غمگين خواهى شد».

برادرزاده فضيل نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «من الذنوب التي لا تغفر قول الرّجل ليتني لا أؤاخذ إلاّ بهذا(2)؛ از جمله گناهانى كه آمرزيده نمى شود آن است كه كسى بگويد: اى كاش جز به اين عمل مؤاخذه نمى شدم!».

محمد بن على كراجكى مى گويد: از يكى از امامان نقل شد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «خدا سه چيز را در سه چيز پنهان ساخته: خشنودى اش را در اطاعتش، خشمش را در نافرمانى اش و وليّش را در ميان خلقش. بنابراين هيچ اطاعتى را سبك مشماريد، زيرا نمى دانيد خشنودى خدا در كدام يك از آنهاست. هيچ گناهى را ناچيز مدانيد، زيرا نمى دانيد خشم خدا در كدام يك از آنهاست. هيچ كس را كوچك به شمار نياوريد، زيرا نمى دانيد كدام يك از آنها ولىّ خداست(3)».

در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «لا تنظروا إلى صغير الذنب و لكن انظروا إلى ما اجترأتم(4)؛ به كوچكى گناه منگريد، به اين بنگريد كه بر چه كسى جرأت يافته ايد».

برخى كارهائى كه از آن نهى شده است

عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ أوّل ما عُصياللّه به ستّة: حبّ الدنيا، و حبّ الرئاسة، و حبّ الطعام، و حبّ النوم، و حبّ الراحة، و حبّ النساء(5)؛ نخستين چيزى كه با آن، خدا نافرمانى شد، شش چيز بود: دنيادوستى، رياست طلبى، ميل به پرخورى و پرخوابى و تن آسايى و ميل به [زياده روى در آميزش با] زنان».

ص: 331


1- . همان.
2- . همان، ص 313.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 339.

جابر بن عبداللّه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ألا أخبركم بشرار رجالكم؟ قلنا: بلى يا رسول اللّه، قال: شرار رجالكم البهّات الجريء الفحّاش الآكل وحده و المانع رفده و الضارب عبده و الملجيء عياله(1)؛ آيا مى خواهيد بدترين تان را بگويم؟ گفتند: آرى، يا رسول اللّه؛ فرمودند: بدترين تان كسى است كه به راحتى و فراوانى تهمت زند و گستاخ و بدزبان باشد. به تنهائى غذا بخورد و ديگران را از كمك خود محروم سازد. غلام خود را بزند و زن و فرزندش را پريشان خاطر نمايد».

يزيد صائغ مى گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردى داراى اين حالات است كه در سخنِ خود دروغ مى گويد، در وعده پيمان شكنى مى كند و هنگامى كه امانتى را مى پذيرد به آن خيانت مى نمايد. موقعيّت چنين كسى چگونه است؟ امام عليه السلام فرمودند: هي أدنى المنازل من الكفر و ليس بكافر(2)؛ چنين كسى كافر نيست ولى در نزديك ترين جايگاه به كفر قرار دارد».

ابوحمزه از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خطبه اى خواندند و فرمودند: «آيا شما را از بدترين تان خبر ندهم؟ اصحاب گفتند: چرا، يا رسول اللّه، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه كمك خود را از ديگران دريغ دارد، غلام خود را بزند و به تنهايى غذا بخورد. [اصحاب] گمان بردند خدا بدتر از اين كس نيافريده است. حضرت فرمودند: آيا مى خواهيد بدتر از او را به شما بشناسانم؟ گفتند: آرى يا رسول اللّه. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: او كسى است كه خيرى ازش بر نيايد و از شرش ايمنى نباشد. آنها پنداشتند كه خدا بدتر از او نيافريده. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: مى خواهيد بدتر از او را به شما بشناسانم؟ گفتند: آرى. پيامبر فرمودند: دشنام بسيار دهنده بسيار لعنت كنندهكه چون از مؤمنان نزد او نام برده شود آنان را لعن كند و چون از او نزد مؤمنان نام برده شود لعنتش كنند»(3).

يونس از يكى از اصحابش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «ألا أخبركم بأبعدكم منّي شبهاً؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، فقال: الفاحش المتفحّش البذيء البخيل المختال الحقود الحسود القاسي القلب البعيد من كلّ خير يرجى، غير المأمون

ص: 332


1- . همان، ص 340.
2- . همان.
3- . همان، ص 341.

من كلّ شرّ يتّقى(1)؛ آيا به شما خبر ندهم چه كسى كمترين شباهت را به من دارد؟ اصحاب گفتند: چرا، يا رسول اللّه، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: فحش دهنده، بخيل، متكبّر، كينه توز، حسود، سنگدلى كه از هر چيزى كه اميد مى رود دور است و از هر شرّى كه از آن دورى بايد، از او ايمنى نيست».

مَيْسر از پدرش و او از امام صادق صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «خمسة لعنتهم و كلّ نبيّ مجاب: الزائد في كتاب اللّه و التارك لسنّتي و المكذّب بقدر اللّه و المستحلّ من عترتي ما حرّم اللّه و المستأثر بالفيء المستحلّ له(2)؛ پنج كس را من و هر پيامبر مستجاب الدّعوه اى لعنت فرستاده ايم: كسى كه در كتاب خدا چيزى زياد كند، كسى كه سنّت مرا ترك گويد، كسى كه مقدرّات الهى را تكذيب نمايد، كسى كه خاندان مرا هتك حرمت كند و كسى كه غنيمت را به خود اختصاص دهد».

ابوحمزه نقل مى كند كه امام سجاد عليه السلام فرمودند: «منافق ديگران را [از بدى] منع مى كند و خود نهى پذير نيست، به ديگران فرمان مى دهد و خود، آن را انجام نمى دهد و هرگاه به نماز بر مى خيزد، اعتراض مى كند. ابوحمزه مى گويد: پرسيدم: يابن رسول اللّه، اعتراض چيست؟ فرمودند: به اين سو و آن سو نگريستن. و هرگاه ركوع مى كند زانو به زمين مى زند. شب كه مى رسد همّش خوردن است در حالى كه روزه نبوده، صبح كه برمى خيزد همّش خواب است، در حالى كه شب زنده دارى نداشته است، اگر با تو سخن گويد دروغ مى گويد، اگر به او امانت بسپارى به تو خيانت مى كند، اگر از حضورش بروى غيبت تو را مى نمايد و اگر به تو قول دهد، عمل نمى كند»(3).

ابن مسعود نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ضمن وصيّتى طولانى فرمودند: «در آيندهگروهى مى آيند كه غذاهاى خوشمزه و رنگارنگ مى خورند و بر مركب ها سوار مى شوند و همانند زنان كه براى شوهرانشان آرايش مى كنند خود را زينت مى دهند و مثل زنان خودنمائى مى كنند. زينت آنها مانند پادشاهان ستمگر است. اينان منافقان اين امت در آخرالزمان هستند. در قهوه خانه ها مى نوشند، قاب بازى مى كنند، دنبال شهوات مى روند، نماز جماعت را رها مى كنند،

ص: 333


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان، ص 342.

شب ها در خوابند و در خواب صبح بسيار افراط مى كنند؛ خداى متعال مى فرمايد: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا»(1)؛ «آن گاه پس از آنان جانشينانى به جاى ماندند كه نماز را تباه ساخته و از هوس ها پيروى كردند، و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند ديد»(2).

امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امّت خود فرمودند: «اى امّت، خداى متعال بيست و چهار خصلت را براى شما ناپسند شمرده و شما را از آنها نهى كرده است: بازى كردن در حال نماز؛ منّت گذارى در صدقه دادن؛ خنديدن در قبرستان؛ سرك كشيدن به خانه هاى مردم، و نگريستن به عورت زنان - زيرا باعث كورى چشم مى شود - ، سخن گفتن هنگام آميزش با همسر - زيرا سبب لال شدن فرزند مى شود - ، خوابيدن قبل از نماز عشا، به گفت وگو نشستن بعد از آن، غسل كردن زير آسمان بدون لنگ، آميزش با همسر در زير آسمان، برهنه وارد نهرها شدن - زيرا در نهرها فرشتگانى وجود دارند - ، بدون لنگ وارد حمام شدن، سخن گفتن ميان اذان و اقامه در نماز صبح تا پس از پايان يافتن نماز، سوار شدن در كشتى هنگام تلاطم دريا، خوابيدن در پشت بام بدون ديوار، زيرا هيچ كس مسئوليت [سقوط] او را به عهده ندارد، تنها خوابيدن در خانه، همبستر شدن با زن در حال حيض، زيرا فرزندش دچار بيمارى پيسى يا جذام مى شود، پس جز خودش را سرزنش نكند، همبستر شدن با زن پس از احتلام و قبل از آن كه غسل كند، زيرا فرزندش ديوانه به دنيا مى آيد، آن گاه جز خودش را سرزنش نكند، سخن گفتن با جذامى، مگر آن كه يك ذراع با جذامى فاصله باشد. - نيز فرمودند: از جذامى مانندفرارت از شير درنده، فرار كن - ، بول كردن در كنار نهر جارى، مدفوع نمودن در زير درختى كه ميوه هايش رسيده يا خرمائى كه محصولش به دست آمده باشد، پوشيدن كفش در حال ايستاده، وارد شدن در خانه تاريك بدون داشتن چراغ يا شعله آتش و فُوت كردن در حال نماز»(3).

سعيد بن علاقه مى گويد: از اميرمؤمنان عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «باقى گذاشتن تار

ص: 334


1- . سوره مريم، آيه 59.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 343.
3- . همان، ص 345.

عنكبوت در خانه، بول كردن در حمّام، غذا خوردن در حال جنابت، خلال كردن با چوب گز، ايستاده شانه كردن، باقى گذاشتن خاكروبه در خانه، قسم دروغ، زنا، اظهار حرص، خوابيدن ميان نماز مغرب و عشا، خوابيدن قبل از طلوع خورشيد، عادت داشتن به دروغ، زياد گوش دادن به آوازه خوانى، رد كردن مستمندى كه در شب از شما درخواست كرده، اندازه گيرى نكردن مخارج زندگى و قطع رحم باعث فقر و تنگدستى مى شود. سپس فرمودند: اكنون مى خواهيد شما را از آنچه روزىِ فرد را زياد مى كند خبر دهم؟ گفتند: آرى، يا اميرمؤمنان، فرمودند: جمع كردن ميان دو نماز، جارو كردن خانه، مواسات با برادر دينى، صبح زود در طلب روزى رفتن، استغفار، امانتدارى، سخن حقّ، اجابت نمودن مؤذّن (وقتى كه اذان مى گويند به نماز برود)، سخن نگفتن به هنگام تخلّى، ترك حرص، شكر نعمت، پرهيز از قسم دروغ، وضو گرفتن پيش از غذا، خوردن ريزه هاى سفره روزى را زياد مى كند و هركس هر روز سى بار تسبيح خدا گويد، خدا هفتاد نوع بلا را از وى دفع مى كند كه كمترين آن فقر است»(1).

ابن عباس نقل كرده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در حجّه الوداع فرمودند: «ضايع كردن نماز، پيروى از شهوت ها، تمايل به هوس ها، بزرگ شمردن مال و خريدن دنيا با بهاى دادنِ دين از نشانه هاى نزديكى قيامت است. در آن زمان، مؤمن بر اثر زشتى هائى كه مى بيند و قدرت بر دگرگون ساختن آنها ندارد، قلبش در درونش آب مى شود، همان گونه كه نمك در آب حلّ مى گردد. سپس فرمودند: در چنين دورانى، زشتى ها خوب و خوبى ها زشت جلوه مى كنند، خائنان را امين، و درستكار را خائن مى دانند. دروغگو را تصديق و راستگو را تكذيب مى كنند. آن گاه فرمودند:در آن زمان، زنان به حكومت مى رسند، كنيزان طرف مشورت قرار مى گيرند و كودكان بر منبرها مى نشينند. دروغگويى را زيركى، زكات را مايه زيان و غنيمت را وسيله سود مى دانند. آدمى به پدر ومادرش ستم و با دوستش مهربانى مى كند. سپس فرمودند: در چنين زمانى مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا مى كنند. و چنان كه به دختران در ميان خانه ها هجوم برده مى شود، به پسر بچه ها هجوم مى برند. مردان شبيه زنان و زنان شبيه مردان مى شوند. زنان بر زين ها سوار مى گردند. لعنت

ص: 335


1- . همان، ص 347.

خدا بر اين گروه از امّتم باد. آنگاه فرمودند: در آن زمان، مسجدها را مانند كليساها زينت مى كنند، قرآن ها را مى آرايند و مناره ها را بلند مى سازند. صفوف مردم فراوان ولى دل هايشان از يكديگر جدا و زبان هايشان گوناگون است. سپس فرمودند: در آن دوران، مردان امّتم خود را با طلا آراسته مى كنند و لباس حرير و ديبا مى پوشند و از پوست پلنگ براى خود لباس تهيه مى كنند. سپس فرمودند: در چنين زمانى ربا آشكار مى گردد و مردم به صورت غيبه(1) و رشوه با يكديگر معامله مى كنند و دين پست مى شود و دنيا ارزش مى يابد. آن گاه فرمودند: در چنين دورانى طلاق فراوان مى گردد و حدود الهى برپا و اجرا نمى شود و البته اين عمل به خدا زيانى نخواهد رسانيد. سپس فرمودند: در آن زمان، زنان خواننده و آلات موسيقى آشكار مى شوند و تبهكاران امّتم پيوسته با آنها دمسازند. آن گاه فرمودند: در آن دوران ثروتمندان امّتم براى تفريح و گردش و طبقه متوسّط براى تجارت و خريد و فروش و تنگدستان براى خودنمايى و ريا به حجّ مى روند. در همين زمان است كه گروهى براى غيرخدا قرآن را فرا مى گيرند و آن را همراه موسيقى مى خوانند و عده اى براى غيرخدا دانش اندوزى مى كنند و فرزند نامشروع فراوان مى شود و قرآن را به غنا مى خوانند و بر سر طلب دنيا به همديگر هجوم مى برند. سپس فرمودند: اين حوادث هنگامى است كه حرمت ها هتك و گناهان انجام شود، بدكاران بر نيكوكاران تسلّط يابند، دروغ شايع و نيازمندى و تنگدستى آشكار شود، مردم به يكديگر فخرفروشى كنند، بازى شطرنج و موسيقى را نيكو بشمارند و امر به معروف و نهى از منكر را انكار نمايند؛ تا آن كه فرمودند: اينان را در ملكوتآسمان ها ناپاكان و پليدان مى خوانند»(2).

مبارزه با تمايلات نفسانى

امام صادق عليه السلام فرمودند: «إحذروا أهوائكم كما تحذرون أعداءكم، فليس بشيء أعدى للرجال من إتباع أهوائهم و حصائد ألسنتهم(3)؛ از هوس هاى خويش بپرهيزيد، همان گونه كه از

ص: 336


1- . معامله غيبه آن است كه فروشنده، متاعى را با وعده به قيمت معيّن بفروشد، سپس آن را به كمتر از قيمت از مشترى بخرد. اين نوعى رباخوارى است.م
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 348.
3- . همان، ج 16، ص 57.

دشمنان تان دورى مى كنيد، زيرا هيچ چيز براى مردم دشمن تر از هواپرستى و محصول زبان هاى آنان نيست».

يحيى بن عقيل مى گويد: اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إنّما أخاف عليكم إثنتين: إتّباع الهوى و طول الأمل، أمّا إتّباع الهوى فإنّه يصدّ عن الحقّ، و أمّا طول الأمل فينسي الآخرة(1)؛ تنها از دو خصلت بر شما مى ترسم: پيروى از هواى نفس و بلندى آرزو. پيروى از هواى نفس، آدمى را از راه حقّ باز مى دارد و درازى آرزو، آخرت را از ياد مى برد».

عبدالرّحمان بن حجّاج مى گويد: حضرت ابوالحسن عليه السلام به من فرمودند: «إتّق المرتقى السهل إذا كان منحدره وعْراً، قال: و كان عليه السلام يقول: لا تدع النفس و هواها، فإنّ هواها في رداها، و ترك النفس و ما تهوى أذاها، و كفّ النفس عمّا تهوى دواها(2)؛ بپرهيز از بلندى هاى سهل الوصول كه پايين آمدن از آنها وحشتناك است. راوى مى گويد: حضرت مى فرمودند: نفس خويش را با هوس هايش وامگذار، زيرا هوس ها آن را هلاك مى سازد. واگذارى نفس به هوس ها موجب آزار آن و باز داشتن نفس از هوس ها مايه درمان آن است».

آثار شوم گناهان

هشام بن سالم مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «أما إنّه ليس من عرق يضرب و لا نكبةو لا صداع و لا مرض إلاّ بذنب، و ذلك قول اللّه عزّوجلّ في كتابه «وَ مَآ أَصَبَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبَِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ»(3) قال: ثم قال: و ما يعفو اللّه أكثر ممّا يؤاخذ به(4)؛ بدانيد، هيچ رگى نمى جنبد و هيچ بلا و سردرد و مرضى روى نمى دهد مگر به خاطر گناهى كه انسان مرتكب شده است؛ خداى عزوجل در اين باره مى فرمايد: "و هر[گونه] مصيبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسيارى در مى گذرد". آن گاه امام عليه السلام فرمودند: آنچه خدا مى بخشد به مراتب بيشتر است از آنچه بر آن كيفر مى كند».

ص: 337


1- . همان، ص 58.
2- . همان.
3- . سوره شورى، آيه 30.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 299.

مسمع از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «اِن العبد ليحبس على ذنب من ذنوبه مائة عام و إنّه لينظر إلى أزواجه في الجنة يتنعّمن(1)؛ بسا شخصى به سبب يك گناه از گناهانش صدسال حبس مى شود، در حالى كه همسران خود را مى بيند كه در بهشت از نعمت برخوردارند».

فضيل بن يسار مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما من نكبة تصيب العبد إلاّ بذنب و ما يعفو اللّه أكثر(2)؛ هيچ بلائى به انسان نمى رسد مگر به دليل گناهى كه مرتكب شده، و آنچه خدا مى بخشد بيشتر است».

طلحة بن زيد نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: پدرم مى فرمودند: «ما من شيء أفسد للقلب من خطيئة إنّ القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتّى تغلب عليه فيصيّر أعلاه أسفله(3)؛ هيچ چيز مانند گناه دل را تباه نمى كند، دل پيوسته با گناه در نزاع است تا آن كه گناه بر آن غلبه مى يابد و آن را دگرگون مى سازد».

فضيل بن يسار مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: «إن العبد ليذنب الذنب فيزوى عنه الرّزق(4)؛ آدمى با ارتكاب گناهى، از روزى محروم مى گردد».فضيل نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ الرجل ليذنب الذنب فيدرء عنه الرزق و تلا هذه الآية: «إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لا يَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ»(5)(6)؛ بسا آدمى گناه مى كند و روزى از دستش مى رود. سپس اين آيه را تلاوت فرمودند: «آن گاه كه سوگند خوردند كه صبح برخيزند و [ميوه] آن [باغ] را حتماً بچينند، و[لى] "ان شاء اللّه" نگفتند. پس در حالى كه آنان غنوده بودند، بلايى از جانب پروردگارت بر آن [باغ] به گردش در آمد».

ابوبصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «إذا أذنب الرجل خرج فى قلبه

ص: 338


1- . همان، ص 300.
2- . همان، ص 301.
3- . همان.
4- . همان، ص 301.
5- . سوره قلم، آيه هاى 17 تا 19.
6- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 301.

نكتة سوداء، فإن تاب انمحت، و إن زاد زادت حتّى تغلب على قلبه فلا يفلح بعدها أبداً(1)؛ هرگاه آدمى گناهى كند نقطه اى سياه در قلبش پيدا مى شود، اگر توبه كرد آن سياهى زايل مى گردد و اگر بر گناهان افزود آن سياهى نيز افزايش مى يابد تا تمام دل را فراگيرد و ديگر رستگار نخواهد شد».

ابن فضال مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن الرجل يذنب الذنب فيحرم صلاة الليل، و إنّ العمل السيّى ء أسرع في صاحبه من السكين في اللّحم(2)؛ بسا آدمى گناه مى كند و از نماز شب محروم مى شود. تأثير كار زشت در انسان، سريع تر ازتأثير كارد در گوشت است».

زراره نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما من عبد إلا و في قلبه نكتة بيضاء فإذا أذنب ذنبا خرج في النكتة نكتة سوداء، فإن تاب ذهب ذلك السواد، و إن تمادى في الذنوب زاد ذلك السواد حتّى يغطي البياض فإذا غطى البياض لم يرجع صاحبه إلى خير أبدا، و هو قول اللّه عزّوجل: «...بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»(3)(4)؛ در دل هر بنده اى نقطه سفيدى وجود دارد. هرگاه گناهى مرتكب شد، نقطه اى سياه در آن پديدار مى شود. اگر توبه كرد، آن سياهى برطرف مى گردد و اگر به گناهان خود ادامه داد سياهى بيشتر مى شود تا تمام سفيدى رامى پوشاند. پس از آن ديگر انسان به نيكى باز نخواهد گشت؛ خداى عزوجل مى فرمايد: بلكه آنچه مرتكب مى شدند زنگار بر دل هايشان بسته است».

ابوعَمْر مداينى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: شنيدم كه پدرم مى فرمودند: «إنّ اللّه قضى قضاءاً حتماً لا ينعم على العبد بنعمة فيسلبها إيّاه حتّى يحدث العبد ذنباً يستحقّ بذلك النقمة(5)؛ خدا به طور حتم مقرّر كرده، نعمتى را كه به بنده اش مى دهد از او سلب نكند تا بنده اش گناهى مرتكب شود كه به سبب آن مستحقّ كيفر گردد».

يونس بن يعقوب مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ أحدكم ليكثر الخوف من السلطان، و ما ذلك إلاّ بالذنوب فتوقّوها ما إستطعتم و لا تمادوا فيها(6)؛ بسا مى شود يكى از

ص: 339


1- . همان، ص 302.
2- . همان.
3- . سوره مطففّين، آيه 14.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 303.
5- . همان.
6- . همان، ص 304.

شما بسيار از سلطان مى ترسد. و اين نيست مگر به سبب ارتكاب گناهان. پس تا مى توانيد از گناهان برحذر باشيد و به آن ادامه ندهيد».

عباس بن هلال شامى مى گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «كلّما أحدث العبد من الذنوب ما لم يكونوا يعملون أحدث لهم من البلاء ما لم يكونوا يعرفون(1)؛ هرگاه مردم گناهان جديدى كه قبلا آن را انجام نمى دادند، مرتكب شوند، بلاهاى جديدى كه قبلاً آن را نمى شناختند برايشان پيش مى آيد».

جعفر جعفرى از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرشان عليه السلام نقل مى كنند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «من أذنب ذنباً و هو ضاحك دخل النار و هو باكٍ(2)؛ هركس گناهى كند و بخندد، گريان وارد آتش خواهد شد».

مفضّل بن عمر مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «يا مفضّل إيّاك و الذنوب و حذّرها شيعتنا، فو اللّه ما هي إلى أحد أسرع منها إليكم، إنّ أحدكم لتصيبه المعرّة من السلطان و ما ذلك إلاّ بذنوبه، و إنّه ليحبس عنه الرزق و ما هو إلاّ بذنوبه، و إنّه ليشدّد عليه عند الموتو ما ذلك إلاّ بذنوبه(3)؛ اى مفضّل، از گناهان بپرهيز و شيعيان ما را از آن برحذر دار. به خدا سوگند هيچ چيز مانند گناه به سوى شما شتاب نمى كند. بسا يكى از شما از جانب سلطان زيانى مى بيند و آن به خاطر گناهانش بوده و روزى از او منع مى شود و اين، تنها به جهت گناهانش است و بسا مرگ بر او دشوار مى شود و آن نيز بر اثر گناهانش بوده است».

عَمْر بن عثمان از مردى نقل مى كند كه حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمودند: «حق على اللّه أنْ لا يعصى في دارٍ إلاّ أضحاها لِلشّمس حتّى تطهّرها(4)؛ خدا خانه اى را كه در آن گناه انجام گيرد ويرانش كند تا خورشيد به آن بتابد و آن را پاك سازد».

ميثم بن واقد جزرى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «خداى عزوجل يكى از پيامبران خود را به سوى قوم خودش فرستاد و به او وحى كرد كه به قوم خود بگو: اى مردم، كسانى كه مرا

ص: 340


1- . همان.
2- . همان، ص 305.
3- . همان.
4- . همان، ص 306.

اطاعت كنند، اگر در حال آسايش و نعمت از رضايت من رويگردان شوند و موجبات خشم مرا فراهم سازند، من نيز آنان را از راحتى به سوى ناراحتى مى برم و گروهى كه در اطاعت من نيستند، اگر در حال سختى و گرفتارى، از خشم من رويگردان شوند و رضايت مرا فراهم آورند، من نيز آنان را از گرفتارى به سوى آسايش مى برم. به قوم خود بگو: رحمت من بر خشمم پيشى گرفته است. پس، از رحمت من نوميد مشويد، زيرا بخشيدن گناه نزد من چندان مهمّ نيست. به آنان بگو: بر اثر دشمنىِ با من خشم مرا فراهم نكنند و دوستان مرا سبك نشمارند، زيرا من به هنگام خشم داراى چنان قدرتى هستم كه هيچ يك از مخلوقات من در برابر آن تاب مقاومت ندارد»(1).

عبّاد بن صهيب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: خداى عزوجل فرموده است: «إذا عصاني من يعرفني سلّطت عليه من لا يعرفني(2)؛ هرگاه كسى كه مرا مى شناسد، از من نافرمانى كند، كسى را بر او مسلّط مى كنم كه مرا نمى شناسد».

توبه: پشيمانى از گناه

ابوالعباس مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «من سرّته حسنته و سائته سيّئته فهو مؤمن(3)؛ هركس به سبب نيكى هايش شادمان و بر اثر گناهانش غمگين شود مؤمن است».

عمرو بن عثمان از يكى از دوستانش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ الرجل ليذنب الذنب فيدخله اللّه به الجنّة، قلت: يدخله اللّه بالذنب الجنّة؟ قال: نعم، إنّه يذنب فلا يزال خائفاً ماقتاً لنفسه فيرحمه اللّه فيدخله الجنّة(4)؛ بسا انسان گناهى مى كند و خدا او را به سبب آن وارد بهشت مى سازد. گفتم: آيا خدا او را به سبب گناه وارد بهشت مى كند؟ امام عليه السلام فرمودند: آرى. او گناه مى كند امّا پيوسته ترسان است و از خود بيزار، لذا خدا او را مى آمرزد و وارد بهشتش مى كند».

ابان بن تغلب مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «ما من عبد أذنب ذنباً فندم عليه، إلاّ غفر اللّه له قبل أن يستغفر، و ما من عبد أنعم اللّه عليه نعمة فعرف أنّها من

ص: 341


1- . همان.
2- . همان، ص 307.
3- . همان، ج 16، ص 61.
4- . همان.

عند اللّه إلاّ غفر اللّه له قبل أن يحمده(1)؛ هر بنده اى كه گناه كند و از انجام دادن گناهش پشيمان شود، خدا او را پيش از آن كه استغفار كند، مى آمرزد و هر بنده اى كه خدا به او نعمت دهد، اگر بداند كه آن نعمت از جانب خداست، خدا او را قبل از آن كه ستايش كند، خواهد آمرزيد».

على جهضمى مى گويد امام باقر عليه السلام فرمودند: «كفى بالندم توبة(2)؛ در توبه، پشيمانى كافى است».

ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه امام سجاد عليه السلام فرمودند: «أربع من كنّ فيه كمل إيمانه و محّصت عنه ذنوبه: من وفي للّه بما جعل على نفسه للناس، و صدق لسانه مع الناس، و"استحيى من كلّ قبيح عند اللّه و عند الناس، و يحسن خلقه مع أهله(3)؛ چهار خصلت است كه در هركس باشد ايمانش كامل است و گناهانش پاك مى گردد: كسى كه براى خدا، به آنچه در برابر مردم بر عهده گرفته وفا كند، با مردم راست گويد، از هر كارى كه نزد خدا و مردم، زشت است شرم داشته باشد و اخلاق خود را با خانواده اش نيكو كند».

گناهان خود را افشا مكن

عباس غلامِ امام رضا عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند: «المستتر بالحسنة يعدل سبعين حسنة و المذيع بالسيئة مخذول و المستتر بالسيئة مغفور له(4)؛ كسى كه كار نيك خود را پنهان كند، آن كار با هفتاد حسنه برابرى مى كند. و هر كه گناهش را فاش سازد رسوا است و كسى كه گناه خود را پنهان نمايد، آمرزيده مى شود».

توبه نصوح

معاوية بن وهب مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «هرگاه بنده اى توبه نصوح كند، خدا او را با پوششى در دنيا و آخرت گرامى مى دارد. عرض كردم: چگونه او را مى پوشاند؟ فرمودند: گناهانى را كه دو فرشته برايش نوشته اند از يادشان مى برد و به اعضا و جوارحش وحى

ص: 342


1- . همان، ص 62.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 63.

مى كند كه گناهانش را پنهان دارند و به مكان هايى كه در آنها گناه كرده است خطاب مى نمايد كه گناهانش را مخفى سازند، لذا او در حالى خدا را ملاقات مى كند كه هيچ چيزى عليه او شهادت به گناه نمى دهد»(1).

ابوبصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره آيه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»(2)؛ "اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به درگاه خدا توبه اى راستين كنيد"، سؤال كردم؟ امام عليه السلام فرمودند: هو الذنب الذي لا يعود فيه أبداً، قلت: و أيّنا لم يعد؟ فقال: يا أبا محمد إنّ اللّه يحبّ من عباده المفتّن التوّاب(3)؛ توبه نصوح، توبه از گناهى است كه ديگر هرگز به سوى آن باز نگردد. گفتم: كدام يك از ما باز نمى گردد؟ فرمودند: اى ابومحمّد، خدا بندگان گناهكار پشيمان خود را دوست دارد».

جابر نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «التّائب من الذّنب كمن لا ذنب له و المقيم علىالذنب و هو مستغفر منه كالمستهزى ء(4)؛ هر كه از گناه توبه كند مانند كسى است كه هرگز گناه نكرده و هر كه به گناه كردن ادامه مى دهد و در عين حال توبه هم مى كند، مانند مسخره گر است».

ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «أوحى اللّه إلى داود النبيّ عليه السلام يا داود إنّ عبدي المؤمن إذا أذنب ذنباً ثمّ رجع و تاب من ذلك الذنب و استحيى منّي عند ذكره غفرت له و أنسيته الحفظة و أبدلته الحسنة و لا أبالي و أنا أرحم الراحمين(5)؛ خدا به داوود پيامبر عليه السلام وحى كرد: اى داود، اگر بنده مؤمن من گناهى كند و باز گردد و توبه نمايد و هنگامى كه مرا بياد مى آورد از من شرم كند، او را مى آمرزم و گناهانش را از ياد نگهبانان [موكّل] مى برم و آن را به حسنه تبديل مى كنم و هيچ باكى ندارم. من بخشايشگرترينِ مهربانانم».

سكونى از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرش از پدرانش عليهم السلام نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ اللّه فضولاً من رزقه ينحله من شاء من خلقه و اللّه باسط يده عند كلّ فجر

ص: 343


1- . همان، ص 71.
2- . سوره تحريم، آيه 8.
3- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 72.
4- . همان، ص 74.
5- . همان.

لمذنب الليل هل يتوب فيغفر له و يبسط يده عند مغيب الشمس لمذنب النهار هل يتوب فيغفر له(1)؛ خدا در رزق خود، فزونى هايى دارد كه آن ها را به هر يك از بندگانش كه بخواهد مى بخشد. خدا هر صبحدم دستش را به سوى كسانى كه در شب گناه كرده اند دراز مى كند تا ببيند توبه مى كنند تا آنها را بيامرزد. همچنين هر شامگاه هنگام غروب خورشيد دستش را به سوى آنان كه در طول روز گناهى انجام داده اند دراز مى كند تا ببيند آيا توبه مى كنند تا آنها را بيامرزد؟» امام رضا عليه السلام از پدرانش عليهم السلام نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «مثل المؤمن عند اللّه تعالى كمثل ملك مقرّب و إنّ المؤمن عند اللّه لأعظم من ذلك و ليس شيء أحبّ إلى اللّه تعالى من مؤمن تائب و مؤمنة تائبة(2)؛ مَثَل مؤمن نزد خداى متعال مانند فرشته مقرّب است، بلكه مؤمن نزد خدا بزرگ تر از اين است. هيچ چيز نزد خدا محبوب تر از مرد و زن باايمانى نيست كه توبه مى كنند».

حفص بن غياث مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا خير في الدنيا إلا لرجلين، رجل يزداد في كلّ يوم احساناً، و رجل يتدارك ذنبه بالتوبة(3)؛ تنها براى دو كس در دنيا خير و خوبى هست: آن كه هر روز كار نيكى كند و بر حسناتش بيفزايد و كسى كه گناهش را با توبه جبران كند».

ابن طاووس از امام رضا عليه السلام و ايشان از پدرانش عليهم السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «اعترفوا بنعم اللّه ربّكم وتوبوا إلى اللّه من جميع ذنوبكم فإنّ اللّه يحبّ الشاكرين من عباده(4)؛ به نعمت هاى خدا اعتراف كنيد و از تمامى گناهان توبه كنيد، چرا كه خدا بندگان سپاس گزار خود را دوست دارد».

شروط توبه

محمد بن احمد بن هلال مى گويد: «از حضرت ابوالحسن عليه السلام پرسيدم: توبه نصوح چيست؟ امام عليه السلام در جوابم نوشتند: أن يكون الباطن كالظاهر و أفضل من ذلك(5)؛ آن كه باطن آدمى مانند

ص: 344


1- . همان، ص 75.
2- . همان.
3- . همان، ص 76.
4- . همان.
5- . همان.

ظاهرش بلكه بهتر از آن باشد».

در نهج البلاغه آمده است كه مردى در حضور اميرمؤمنان عليه السلام زبان به استغفار گشود.

حضرت به او فرمودند: «مادرت به عزات بنشيند، مى دانى، استغفار چيست؟ استغفار مقام بلندمرتبگان است، و اسمى است كه آن را شش معناست: نخست پشيمانى بر گذشته. دوم: عزم بر ترك بازگشت براى هميشه. سوم: اين كه حقوق مردم را ادا كنى تا با خدا عارى از هر گناهى ديدار نمايى. چهارم: هر واجبى را كه بر عهده تو بوده و انجامش نداده اى به جاى آورى. پنجم: آن كه گوشتى را كه در گناه بر پيكرت روييده در غم و اندوه آب كنى تا پوستت به استخوانت بچسبد و ميان پوست و استخوان گوشت تازه برويد. ششم: جسم خود را رنج طاعت بچشانى همچنان كه بر او حلاوت معصيت چشانده بودى. در اين هنگام بگويى: اَسْتَغْفِرُاللّه»(1).

تجديد توبه

محمّد بن مسلم مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: «گناهان مؤمن پس از توبه آمرزيده مى شود. مؤمن بايد در انديشه كارهايى باشد كه پس از توبه و آمرزش انجام مى دهد. بدان، به خدا سوگند، اين توبه و آمرزش جز براى اهل ايمان نيست. محمد بن مسلم مى گويد: به آن حضرت عرض كردم: اگر پس از توبه و استغفار دوباره مرتكب گناهى شد و توبه كرد چه مى شود؟ امام عليه السلام فرمودند: تو فكر ميكنى وقتى بنده مؤمن از گناه خويش پشيمان مى شود و استغفار مى كند و به سوى خدا باز مى گردد، خدا توبه اش را نمى پذيرد؟ گفتم: اگر اين كار را چندين بار تكرار نمود و مكرّر گناه انجام داد و توبه كرد چه مى شود؟ امام عليه السلام فرمودند: هرگاه بنده مؤمن آمرزش طلبيد و توبه نمود، خدا نيز او را مى آمرزد. خدا آمرزنده و مهربان است. توبه را مى پذيرد و از گناهان در مى گذرد. مبادا مؤمنان را از رحمت خدا نوميد كنى»(2).

ابوجميله نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه يحبّ العبد المفتّن التوّاب و من

ص: 345


1- . همان، ص 77.
2- . همان، ص 79.

لا يكون ذلك منه كان أفضل(1)؛ خدا بنده گناهكارى كه توبه اش را شكسته ولى باز هم توبه مى كند را دوست دارد؛ البتّه كسى كه اين گونه نيست، برتر است».

ديلمى نقل مى كند كه: «مردى به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللّه، من گناه مى كنم. اگر خواستم توبه كنم چه بگويم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: از خدا آمرزش بخواه. آن مرد گفت: من توبه مى كنم و دوباره گناه مرتكب مى شوم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: هرگاه گناه كردى از خدا آمرزش بخواه. آن مرد گفت: در اين هنگام گناهان من فراوان مى شود؛ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: عفو خدا بيشتر است، پيوسته توبه كن تا شيطان تار و مار گردد»(2).

جبران گذشته ها

ابوحمزه از امام سجاد عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «روزگار، سه روز است و تو در اين سه روز قرار دارى: يكى، روزى كه گذشته و هرگز باز نمى گردد، كه اگر كار نيكى در آن كرده اى از گذشتن آن غمگين نيستى، بلكه خوشحالى كه از آن به خوبى استقبال كرده اى و اگر در آن كوتاهى نموده اى حسرت مى برى، چون ديگر از دست تو رفته و تو در آن تقصير كرده اى.

ديگر، روز آينده است كه تو درباره اش چيزى نمى دانى شايد به آن نرسيدى، و اگر هم رسيدى شايد مانند روز گذشته ات در آن كوتاهى كنى؛ تا آن كه فرمودند: پس روز تو همان روزى است كه در آن هستى و بايد درباره تقصيرهايى كه روز گذشته انجام داده اى و اعمال نيكى كه از دست داده اى و گناهانى كه مرتكب شده اى، بينديشى. تا آن كه فرمودند: پس مانند كسى كار كن كه فقط به شب و روزى كه در آن زندگى مى كند اميدوار است...»(3).

هشام بن سالم از يكى از يارانش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ النهار إذا جاء قال: يا ابن آدم إعمل في يومك هذا خيراً أشهد لك به عند ربّك يوم القيامة، فإنّي لم آتك فيما مضى، و لا آتيك فيما بقى، فإذا جاء الليل قال مثل ذلك(4)؛ هر روزى كه براى آدمى

ص: 346


1- . همان، ص 80.
2- . همان، ص 81.
3- . همان، ص 92.
4- . همان، ص 93.

فرا مى رسد به او مى گويد: اى آدميزاده، در اين روز كار نيكى كن تا در روز قيامت براى تو نزد پروردگارت شهادت دهم، زيرا من در گذشته نبودم و در آينده نيز نخواهم آمد. شب نيز كه فرا مى رسد همين را مى گويد».

احمد بن محمد بن يحيى بن سند خويش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «المغبون من غُبن عُمُره ساعة بعد ساعة(1)؛ زيانكار كسى است كه دم به دم زيان كرده باشد».

مراقبت شديد در سنين بالا

ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ العبد لفي فسحة من أمره ما بينه و بينأربعين سنة، فإذا بلغ أربعين سنة أوحى اللّه عزّوجلّ إلى ملكيه قد عمّرت عبدي هذا عمراً فغلّظا و شدّدا و تحفظا و اكتبا عليه قليل عمله و كثيره و صغيره و كبيره(2)؛ كار آدمى تا قبل از چهل سالگى آسان است. وقتى به چهل سالگى رسيد خدا به دو فرشته اى كه مأمور وى هستند خطاب مى كند: من به اين بنده ام عمرى [كافى] داده ام؛ بر او سخت بگيريد و كاملاً مراقبش باشيد و كارهاى كم و زياد و كوچك و بزرگش را بنويسيد».

احمد بن محمد بن خالد به شكل [حديث] مرفوع نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إذا أتت على الرجل أربعون سنة قيل له: خذ حذرك فإنّك غير معذور، و ليس ابن الأربعين أحقّ بالحذر من ابن العشرين، فإنّ الذي يطلبها واحد و ليس براقد، فاعمل لما أمامك من الهول، و دع عنك فضول القول(3)؛ هرگاه انسان به چهل سالگى رسيد به او گفته مى شود: مواظبت كن كه ديگر معذور نيستى؛ و چهل ساله در مواظبت و احتياط شايسته تر از بيست ساله نيست، زيرا چيزى كه هردو را دنبال مى كند يكى است و خواب نيست. پس پيوسته به سبب ترسى كه در پيش دارى عمل كن و سخنان بيهوده را رها ساز».

در نهج البلاغه از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «العمر الذي أعذر اللّه فيه إلى ابن

ص: 347


1- . همان، ص 94.
2- . همان، ص 100.
3- . همان، ص 101.

آدم ستّون سنة(1)؛ مدت عمرى كه خدا عذر آدميزاده را در آن مى پذيرد، شصت سال است».

امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه: «از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ...»(2)؛ "مگر شما را [آن قدر] عمر دراز نداديم كه هركس كه بايد در آن عبرت گيرد، عبرت مى گرفت" سؤال كردند. فرمودند: توبيخ لإبن ثماني عشرة سنة(3)؛ اين سرزنش كسى است كه دست كم هيجده سال داشته باشد».

يعقوب بن سالم مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاث من لم تكن فيه فلا يرجى خيره أبدا: من لم يخش اللّه في الغيب، و لم يرع في الشيب، و لم يستح من العيب(4)؛ سهخصلت است كه در هركس نباشد، اميد خيرى از او نمى توان داشت: كسى كه در پنهانى از خدا نترسد، در پيرى مراعات خويشتن نكند و از نقص ها شرم ننمايد».

ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا بلغ العبد ثلاثاً و ثلاثين سنة فقد بلغ أشدّه، و إذا بلغ أربعين سنة فقد بلغ منتهاه، فإذا طعن في واحد و أربعين فهو في النقصان، و ينبغي لصاحب الخمسين أن يكون كمن كان في النزع(5)؛ هرگاه بنده خدا به سى و سه سالگى برسد به حدّ قدرت رسيده و هر موقع به چهل سالگى برسد، در حدّ كمالِ قدرت قرار گرفته است. زمانى كه به چهل و يك سالگى قدم بگذارد، رو به نقصان مى نهد و انسان پنجاه ساله بايد مثل كسى باشد كه در حال جان دادن است».

شتاب كردن به سوى كارهاى خير پس از ارتكاب گناه

يونس بن ظبيان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام در حديثى فرمودند: «هر كه دوست دارد بداند نزد خدا چه جايگاهى دارد، ببيند خدا نزد او چه جايگاهى دارد. هر كه در خلوت به كارى مشغول شد در آن بينديشد؛ اگر آن كار، خوب است به آن ادامه دهد و اگر ناروا و زشت است از آن

ص: 348


1- . همان.
2- . سوره فاطر، آيه 37.
3- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 101.
4- . همان، ص 102.
5- . همان.

بپرهيزد. زيرا خدا در وفا كردن و زياده بخشيدن سزاوارتر از ديگران است. هركس در پنهانى گناهى مرتكب شد بايد مخفيانه حسنه اى انجام دهد و هر كه در ملأ عام مرتكب گناهى شد، بايد آشكارا كار نيكويى انجام دهد»(1).

هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «واى بر كسى كه يكى هايش بر ده تاهايش افزون شود. راوى مى گويد: پرسيدم: چگونه؟ امام عليه السلام فرمودند: مگر نشنيده اى كه خداى عزوجل مى فرمايد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها»(2)؛ "هركس كار نيكى بياورد، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت، و هركسكار بدى بياورد، جز مانند آن جزا نيابد"، پناه به خدا مى بريم از كسى كه در يك روز ده گناه مرتكب مى شود، ولى يك كار نيك ندارد تا حسناتش بر گناهانش غلبه يابد»(3).

ابوبصير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه عزّوجلّ أوحى إلى عيسى عليه السلام : ما أكرمت خليقة بمثل ديني، و لا أنعمت عليها بمثل رحمتي، إغسل بالماء منك ما ظهر، و داوِ بالحسنات ما بطن، فإنّك إليّ راجع شمِّر فكلّ ما هو آت قريب، و اسمعني منك صوتاً حزيناً(4)؛ خداى عزّوجل به حضرت عيسى عليه السلام وحى كرد: هيچ آفريده اى را جز با دادن دين خود به او، گرامى نداشته ام و هيچ نعمتى را مانند رحمت خود به آن ارزانى نكرده ام. ظاهرت را با آب و درونت را با نيكى ها بشوى، زيرا با شتاب به سوى من باز مى گردى. آماده باش كه هر آينده اى نزديك است و صداى اندوهناك خود را به من برسان».

محمد بن مسلم مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما أحسن الحسنات بعد السيّئات، و ما أقبح السيّئات بعد الحسنات(5)؛ چه زيبايند نيكى ها پس ازگناهان و چه زشتند گناهان پس از نيكى ها!».

ابوذر نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إتّق اللّه حيثما كنت و خالق الناس بخلق حسن، و إذا عملت سيئة فاعمل حسنة تمحوها(6)؛ در هرجا هستى از خدا بپرهيز و با مردم با اخلاق نيكو

ص: 349


1- . همان، ص 103.
2- . سوره انعام، آيه 160.
3- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 103.
4- . همان.
5- . همان، ص 104.
6- . همان.

معاشرت كن. هرگاه گناهى مرتكب شدى، براى محو كردن آن كار نيكى به جاى آور».

توبه از گناه در واپسين دم حيات

بكير نقل مى كند كه امام صادق يا امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه عزّوجلّ قال لآدم عليه السلام : جعلت لك أنّ من عمل من ذرّيتك سيئة ثمّ إستغفر غفرت له، قال: يا ربّ زدني، قال: بسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه، قال: يا ربّ حسبي(1)؛ خداى عزّوجل به حضرت آدم عليه السلام فرمود: براى تو مقرّر كردم كه هرگاه يكى از فرزندانت گناهى مرتكب شد، اگر استغفار كرد او رابيامرزم. آدم عليه السلام عرض كرد: پروردگارا، بيش از اين به من عنايت كن. خدا فرمود: توبه را براى آنان گسترش دادم تا وقتى كه نَفس به گلويشان برسد. آدم گفت: پروردگارا، اين مرا بس است».

زراره مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: «إذا بلغت النفس هذه - و أهوى بيده إلى حلقه - لم يكن للعالم التوبة، و كانت للجاهل توبة(2)؛ هرگاه نَفس به اين جا برسد - و با دستش اشاره به گلويش كرد - فرد عالم و دانا توبه اش مردود است، ولى توبه نادان پذيرفته مى شود».

ابوفضال با يك واسطه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «هر كه يك سال قبل از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را مى پذيرد. سپس فرمودند: يك سال، زياد است. هر كس يك ماه پيش از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را قبول مى كند. آن گاه فرمودند: يك ماه هم زياد است. هركس يك جمعه [هفته] قبل از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را مى پذيرد. بعد فرمودند: يك جمعه هم زياد است. هر كه يك روز قبل از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را قبول مى كند. سپس فرمودند: يك روز هم زياد است. هركس قبل از ديدن مرگ توبه كند خدا، توبه اش را مى پذيرد»(3).

معاوية بن وهب مى گويد: «پيرمردى از مخالفان [اهل سنّت] در كاروان ما بود. هنگام مرگش، برادرزاده اش [كه شيعه بود] ولايت اهل بيت عليهم السلام را به او عرضه داشت. او پذيرفت اقرار

ص: 350


1- . همان، ص 86.
2- . همان، ص 87.
3- . همان.

به ولايت كرد و در دم جان سپرد. ما نزد امام صادق عليه السلام آمديم و در اين باره از حضرت پرسيديم. امام عليه السلام فرمودند: او از اهل بهشت است. على بن سرى گفت: او تا دم مرگ هرگز به ولايت معتقد نبود؟ امام عليه السلام فرمودند: ديگر از او چه مى خواهيد؟ به خدا قسم، او وارد بهشت شده است»(1).

زراره روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام در حديثى فرمودند: «پس از آن كه خدا به شيطان قدرت داد، حضرت آدم عليه السلام به درگاه خدا عرض كرد: پروردگارا، شيطان را بر فرزندانم مسلّط كردى و به او مانند جريان خون در رگ ها راه دادى و چيزها بخشيدى؛ پس من و فرزندانم چه داشته باشيم؟ خطاب شد: تو و فرزندانت در برابر هر گناه يك كيفر و در برابر هر حسنه ده برابرپاداش داشته باشيد. آدم گفت: پروردگارا، زيادتر از اين عطا كن. خطاب شد: توبه را تا رسيدن نَفس به گلو، گسترش دادم. عرض كرد: پروردگارا، بيش از اين به ما ببخش. فرمود: شما را مى آمرزم و هيچ باكى ندارم. آدم عليه السلام گفت: مرا بس است...»(2).

شيخ صدوق نقل مى كند كه: «از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الاْنَ»(3)؛ "و توبه كسانى كه گناه مى كنند، تا وقتى كه مرگ يكى از ايشان در رسد، مى گويد: اكنون توبه كردم، پذيرفته نيست"، سؤال كردند، فرمودند: ذاك إذا عاين أمر الآخرة(4)؛ اين در صورتى است كه امر آخرت را ببيند [ملك الموت را ببيند و يقين كند كه از دنيا مى رود]».

جابر از امام باقر عليه السلام در حديثى نقل مى كند كه فرمودند: «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله دعا رجلاً من اليهود و هو في السياق إلى الإقرار بالشهادتين فأقرّ بهما و مات، فأمر الصحابة أن يغسّلوه و يكفّنوه ثمّ صلّى عليه، و قال: الحمدللّه الذي أنجى بي اليوم نسمة من النار(5)؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مردى يهودى را به اسلام دعوت كردند. او پس از اقرار به شهادتين مُرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به اصحابش فرمودند: او را غسل دهيد و كفن كنيد. سپس خود حضرت بر وى نماز خواندند و

ص: 351


1- . همان، ص 88.
2- . همان.
3- . سوره نساء، آيه 18.
4- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 89.
5- . همان.

فرمودند: شكر خداى را كه امروز به وسيله من انسانى از آتش نجات يافت».

ابراهيم بن محمّد همدانى مى گويد: «از امام رضا عليه السلام پرسيدم: چرا خدا فرعون را با اين كه ايمان آورد و به يگانگى خدا اقرار نمود، غرق كرد؟ امام عليه السلام فرمودند: چون او هنگام مشاهده عذاب ايمان آورد و ايمان در چنين هنگامى پذيرفته نيست. اين فرمان الهى است كه درباره گذشتگان و آيندگان فرموده است: «فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ * فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَنُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا»(1)؛ «پس چون سختى [عذاب] ما را ديدندگفتند: فقط به خدا ايمان آورديم و بدانچه با او شريك مى گردانيديم كافريم. و[لى] هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ديگر ايمانشان براى آنها سودى نداد»(2).

پرداختن به كارهاى شايسته

سويد بن غفله مى گويد: اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «آدمى در آخرين روز از زندگى دنيا و نخستين روز از زندگى آخرت، دارايى و اولاد و عملش برايش مجسّم مى شوند. پس به دارايىِ خود روى مى كند و مى گويد: به خدا قسم، من به تو بسيار حريص بودم، امروز چه كارى براى من مى كنى؟ مال مى گويد: به اندازه كفايت از من بردار. آن گاه به فرزندانش رو مى آورد و مى گويد: به خدا سوگند من شما را دوست داشتم و از شما پشتيبانى مى كردم، شما براى من چه كار مى كنيد؟ آنها مى گويند: تا كنار قبر همراه تو هستيم، تو را دفن مى كنيم و برمى گرديم. سپس به عملش روى مى كند و مى گويد: قسم به خدا من به تو بى رغبت بودم و تو بر من بسيار گران مى نمودى. عمل مى گويد: من در قبر و قيامت با تو هستم تا هر دوى ما را به پروردگارت عرضه كنند»(3).

مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش عليهم السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إنّ للمرء المسلم ثلاثة أخلاء: فخليل يقول له: أنا معك حيّاً و ميّتاً و هو عمله و خليل يقول له: أنا معك حتّى تموت و هو ماله فإذا مات صار للوارث، و خليل يقول له: أنا

ص: 352


1- . سوره غافر، آيه هاى 84 و 85.
2- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 89.
3- . همان، ص 105.

معك إلى باب قبرك ثم أخلّيك و هو ولده(1)؛ براى مسلمان سه دوست و رفيق وجود دارد: يكى عمل اوست كه مى گويد: من، هم در زندگى و هم پس از مرگ تو با تو هستم؛ ديگرى مال اوست كه مى گويد: من تا هنگام مرگ با تو هستم و پس از مرگت در اختيار وارث قرار مى گيرم؛ سوّمى فرزند اوست كه مى گويد: من تا كنار قبر با تو هستم، سپس تو را رها مى كنم و مى روم».

عرضه اعمال به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام

ابوبصير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «تعرض الأعمال على رسول اللّه صلى الله عليه و آله أعمال العباد كلّ صباح، أبرارها و فجّارها فاحذروها و هو قول اللّه عزّوجلّ «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ...»(2) و سكت عليه السلام (3)؛ اعمال بندگان - خوب باشد يا بَد - هر صبحدم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عرضه مى شود. پس مواظب اعمال خود باشيد؛ خداى عزوجل مى فرمايد: "و بگو [هر كارى مى خواهيد] بكنيد، كه به زودى خدا و پيامبر او در كردار شما خواهند نگريست". آن گاه امام عليه السلام ساكت شدند».

سماعه مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «ما لكم تسوءون رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقال له رجل: كيف نسؤوه. فقال: أما تعلمون أنّ أعمالكم تعرض عليه فإذا رأى فيها معصية ساءه ذلك فلا تسوءوا رسول اللّه و سرّوه(4)؛ چرا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ناراحت مى كنيد؟!. مردى به حضرتش گفت: چگونه او را ناراحت مى كنيم؟ امام عليه السلام فرمودند: آيا نمى دانيد كه اعمال شما بر او عرضه مى شود؟ پس هرگاه گناهى در [پرونده] اعمالتان ببينند، ناراحت مى شوند، پس او را آزرده خاطر و ناراحت نكنيد، بلكه [عمل تان چنان باشد كه] او را شادمان كنيد».

كتاب عيون الاخبار از امام رضا عليه السلام و او از پدرانش عليهم السلام نقل مى كنند كه امام سجاد فرمودند: «إنّ أعمال هذه الأمة ما من صباح إلاّ و تعرض على اللّه تعالى(5)؛ هيچ صبحدمى

ص: 353


1- . همان، ص 106.
2- . سوره توبه، آيه 105.
3- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 107.
4- . همان، ص 108.
5- . همان، ص 110.

نيست، مگر آن كه اعمال اين امّت در آن به خداى متعال عرضه مى شود».

سدير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان جمعى از ياران خود خطاب به آنها فرمودند: «بودن من در ميان شما برايتان خير است و جدائى من از شما نيز برايتان خير است، زيرا خدا مى فرمايد: «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»(1)؛ "و[لى] تا تو در ميان آنان هستى، خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند، و تا آنانطلب آمرزش مى كنند، خدا عذاب كننده ايشان نخواهد بود". تا آنجا كه فرمودند: امّا اين كه جدايى من از شما برايتان خير است، بدان جهت است كه اعمال شما در هر دوشنبه و پنجشنبه به من عرضه مى شود. پس هر عملى خوب باشد من خدا را بر آن سپاس مى گويم و هر عملى كه بد باشد از خدا برايتان آمرزش مى طلبم»(2).

توضيح آن كه شايد عرضه اعمال به دو صورت باشد: يكى اجمالى، كه هر روز صبح انجام مى گيرد؛ و ديگرى تفصيلى، كه در هر دوشنبه و پنجشنبه بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه مى شود.

محمد بن مسلم نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ أعمال العباد تعرض على نبيّكم كلّ عشيّة خميس فليستحْي أحدكم أن يعرض على نبيّه العمل القبيح(3)؛ همانا اعمال بندگان خدا در هر پنجشنبه شب بر پيامبر شما صلى الله عليه و آله عرضه مى گردد. پس، از اين كه كار زشت شما بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه شود شرم داشته باشيد».

بريد عجلى مى گويد: «از امام باقر عليه السلام درباره آيه: «اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ»(4)؛ سؤال كردم. امام عليه السلام فرمودند: ما من مؤمن يموت و لا كافر فيوضع في قبره حتّى يعرض عمله على رسول اللّه صلى الله عليه و آله و على عليّ و هلمّ جرّاً إلى آخر من فرض اللّه طاعته على العباد(5)؛ هيچ مؤمن و كافرى نمى ميرد و در قبر گذاشته نمى شود مگر آن كه اعمالش را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام و تا آخرين كسى كه خداى متعال اطاعت او را بر بندگانش

ص: 354


1- . سوره انفال، آيه 33.
2- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 111.
3- . همان، ص 113.
4- . سوره توبه، آيه 105.
5- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 113.

واجب گردانيده است [همه ائمه اطهار عليهم السلام تا امام زمان (عجل اللّه فرجه)] عرضه مى شود».

عبداللّه ابن ابان زيّات مى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: براى من و خانواده ام دعا كنيد. امام عليه السلام فرمودند: آيا دعا نمى كنم؟ [يعنى حتماً دعا مى كنم]، اعمال شما در هر شب و روز به من عرضه مى گردد. راوى مى گويد: من از اين سخن تعجّب كردم و آن را بزرگ دانستم! امام عليه السلام [باديدن تعجب من] فرمودند: آيا كتاب خدا را نخوانده اى كه مى فرمايد: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ»(1)؛ "و بگو: [هركارى مى خواهيد] بكنيد، كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست" آن گاه فرمودند: به خدا قسم مقصود از "مؤمنون" على بن ابى طالب است»(2).

ضرورت جهاد با نفس

امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله بعث سريّة فلمّا رجعوا قال: مرحباً بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقي عليهم الجهاد الأكبر، فقيل: يا رسول اللّه ما الجهاد الأكبر، قال: جهاد النفس(3)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را براى جنگ با دشمن اعزام كرد. وقتى بازگشتند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: مرحبا به جماعتى كه جهاد اصغر (كوچك) را انجام دادند و جهاد اكبر (بزرگ تر) بر عهده شان باقى مانده است! از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: يا رسول اللّه جهاد بزرگ چيست؟ فرمودند: جهاد با نفس».

همچنين امام صادق عليه السلام به مردى فرمودند: «إجعل قلبك قريناً برّاً، و ولداً واصلاً، و اجعل علمك والداً تتبعه، و اجعل نفسك عدوّاً تجاهده، و اجعل مالك عاريّة تردّها(4)؛ قلب خود را همچون همنشينى نيكو كردار و فرزندى كه پيوند دهنده است، قرار بده، و علمت را مانند پدرى كه به دنبالش مى روى؛ و نفس خويش را همچون دشمنى كه با آن مى جنگى و اموالت را همانند امانتى كه آن را به صاحبش بر مى گردانى قرار بده».

ص: 355


1- . سوره توبه، آيه 105.
2- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 108.
3- . همان، ج 15، ص 161.
4- . همان، ص 162.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «الشديد مَنْ غلب نفسه(1)؛ قدرتمند كسى است كه بر نفس خويش پيروز گردد».

مفضل بن عمر مى گويد امام صادق عليه السلام فرمودند: «من لم يكن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم يكن له قرين مرشد استمكن عدوّه من عنقه(2)؛ هر كه در قلبش پند دهنده و از سوى خويش بازدارنده اى نداشته باشد و از داشتن همنشينى كه او را راهنمائى كند محروم باشد، گردنش را در اختيار دشمنش گذاشته است».

امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ضمن وصاياى خود به على عليه السلام فرمودند: «يا علي! أفضل الجهاد من أصبح لا يهمّ بظلم أحد(3)؛ يا على، بالاترين جهادها، جهاد كسى است كه صبحگاهان كه از خواب برمى خيزد در انديشه ظلم به ديگران نباشد».

شعيب عقرقوفى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «من ملك نفسه إذا رغب و إذا رهب و إذا إشتهى و إذا غضب و إذا رضى حرّم اللّه جسده على النار(4)؛ هركس هنگام ميل و ترس و شهوت و غضب و خشنودى، نفس خويش را در اختيار بگيرد، خدا بدنش را بر آتش دوزخ حرام مى نمايد».

همچنين فرمودند: «إنّ أفضل الجهاد من جاهد نفسه التي بين جنبيه(5)؛ بالاترين جهادها، جهاد كسى است كه با نفس خود كه در اندرون اوست، مبارزه كند».

حسن بن جهم مى گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «إنّ رجلاً في بنى إسرائيل عبد اللّه أربعين سنة، ثمّ قرّب قرباناً فلم يقبل منه فقال لنفسه: ما أتيت إلاّ منك، و ما الذنب إلاّ لك، قال: فأوحى اللّه عزّوجلّ إليه: ذمّك لنفسك أفضل من عبادتك أربعين سنة(6)؛ عابدى از بنى اسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد. سپس قربانى اى به پيشگاه خدا تقديم داشت، ولى از او پذيرفته نشد. به نفس خويش خطاب كرد كه اين از جانب تو و گناه تو است. خدا

ص: 356


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 163.
6- . همان، ص 232.

357

به او وحى كرد: اين سرزنش نفس براى تو بهتر از عبادت چهل ساله است».

عبداللّه بن حسن به سند خويش نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَن مقت نفسهدون مقت الناس آمنه اللّه مِن فزع يوم القيامة(1)؛ هركس نفس خويش را قبل از سرزنش مردم، ملامت كند، خدا او را از ترس و وحشت روز قيامت ايمن مى دارد».

محاسبه نفس

ابراهيم بن عمر يمانى نقل مى كند كه حضرت ابوالحسن ماضى (امام كاظم عليه السلام ) فرمودند: «ليس منّا من لم يحاسب نفسه في كلّ يوم، فإن عمل حسناً استزاد اللّه، و إن عمل سيئاً استغفر اللّه منه و تاب إليه(2)؛ از ما نيست كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد: اگر كار نيكى انجام داده از خدا طلب افزونى كند و اگر گناهى مرتكب شده از او آمرزش بخواهد و به سوى او توبه كند».

ابوحمزه ثمالى مى گويد: امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «ابن آدم، إنّك لا تزال بخير ما كان لك واعظ من نفسك، و ما كانت المحاسبة من همّك و ما كان الخوف لك شعاراً، و الحزن لك دثاراً، ابن آدم إنّك ميّت و مبعوث و موقوف بين يدي اللّه فأعدّ جوابا(3)؛ اى آدميزاده، تا وقتى كه از جانب خويش پند دهنده اى داشته باشى و دغدغه ات محاسبه خود باشد و ترس، لباس زيرين و اندوه، لباس روى تو باشد، پيوسته در خير و خوبى خواهى بود. اى آدميزاده، تو مى ميرى و برانگيخته مى شوى و در برابر خدا قرار خواهى گرفت. پس پاسخى براى [آن روزِ] خود مهيّا كن».

اَنَس نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «ياد خدا در هر صبح و شام، از شكسته شدن شمشيرها در راه خدا بهتر است؛ يعنى كسى كه صبحگاهان ياد خدا كند و گناهانى را كه شب انجام داده به ياد آورد و از خدا آمرزش بخواهد و به درگاهش توبه نمايد، در حالى روز را آغاز كرده

ص: 357


1- . همان، ص 233.
2- . همان، ج 16، ص 95.
3- . همان، ص 96.

كه گناهانش بخشيده شده است. و كسى كه شامگاهان به ياد خدا باشد و درباره اسرافكارى هايىكه بر خويش روا داشته و فرمان پروردگارش را ضايع ساخته، به خويشتن باز گردد و از خدا طلب آمرزش كند و به درگاهش انابه نمايد، در حالى شب را آغاز كرده كه تمام گناهانش بخشيده شده است»(1).

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايند: «من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر، و من خاف أمن، و من اعتبر أبصر، و من أبصر فهم، و من فهم علم(2)؛ هر كه از نفس خود حساب برگيرد سود بَرَد، و هركس غفلت ورزد زيان كند، و هر كه ترسد ايمنى يابد، و هر كه عبرت برگيرد بينا شود، و هركس بينش يابد مى فهمد، و هركس بفهمد دانا شود».

ابوذر مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «اى ابوذر! پيش از آن كه به حساب تو رسيدگى كنند، به حساب خويش برس؛ زيرا اين براى فرداى تو آسان تر است. پيش از آن كه تو را سنجش كنند، خود را بسنج و براى روزى كه همه در پيشگاه خدا حاضر مى شوند - آن عرضه بزرگ - و هيچ چيز بر خدا پوشيده نمى ماند، خود را مهيّا كن. تا آن كه فرمودند: اى ابوذر، آدمى پرهيزگار نمى شود تا آن كه نفس خويش را همانند محاسبه شريك در برابر شريك، حسابرسى كند و بداند خوراك و پوشاك و آشاميدنى او از كجاست؟ آيا از راه حلال است يا از حرام؟ اى ابوذر، كسى كه باك ندارد از چه راهى تحصيل ثروت مى كند، خدا نيز باك ندارد از هر راهى او را وارد آتش كند»(3).

امام حسن عسكرى عليه السلام در تفسير خود، از پدرانش عليهم السلام نقل مى كنند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «زيرك ترين زيركان كسى است كه نفس خويش را محاسبه كند و براى پس از مرگش بكوشد. مردى از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: چگونه نفس خود را محاسبه كند؟ حضرت فرمودند: صبحگاهان و شامگاهان خطاب به خود بگويد: اى نفس، اين، روزى بود كه بر تو گذشت و ديگر باز نمى گردد، خدا از تو درباره اين روزى كه آن را به پايان بردى سؤال مى كند. چه كارى در آن انجام دادى؟ آيا ياد خدا كردى يا سپاس او را به جاى آوردى؟ آيا حاجت مؤمنى را در آن روا ساختى؟ آيا غمى را از دلش زدودى؟ آيا در غياب او احترام وى را ميان اهل و عيالش نگه

ص: 358


1- . همان، ص 97.
2- . همان، ص 97.
3- . همان، ص 98.

داشتى؟ آيا پس از مرگش احترام او را ميان بازماندگانش حفظ نمودى؟ آيا از غيبت برادر مؤمن خوددارى كردى؟ آيا به مسلمانى كمك نمودى؟ در اين روز چه كردى؟ خلاصه كارهايى كه در آن روز انجام داده به خاطر بياورد. اگر مى بيند تمام كارهايش خوب بوده، سپاس گزار باشد و خدا را بر اين توفيقى كه به او داده، تكبير گويد و اگر مى بيند كارهايش گناه يا كوتاهى در انجام وظيفه بوده، از خدا آمرزش بخواهد و تصميم بگيرد آن را تكرار نكند»(1).

يحيى بن حسن بن هارون حسينى از امام حسن عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا يكون العبد مؤمنا حتّى يحاسب نفسه أشدّ من محاسبة الشريك شريكه و السيد عبده(2)؛ آدمى داراى ايمان نمى شود تا خويشتن را سخت تر از محاسبه شريك در برابر شريك و مولى در حقّ بنده اش، حسابرسى كند».

اصلاح نفس

ابوخديجه مى گويد: بر حضرت ابوالحسن عليه السلام وارد شدم. به من فرمودند: «خداى متعال مؤمن را به وسيله روحى از جانب خويش تأييد مى كند. مؤمن هرگاه نيكى و پرهيزگارى كند، آن روح نزد او حاضر مى شود و زمانى كه مرتكب گناه شود و از حد درگذراند از او دور مى گردد. آن روح همواره هنگام نيكوكارى مؤمن، شادى مى كند و موقع ارتكاب گناه به زمين فرو مى رود. پس اى بندگان خدا، پيوسته نعمت هاى خدا را با اصلاح نفس براى خود حفظ كنيد تا يقين شما افزون تر شود و سود بيشتر و بهترى ببريد. خدا رحمت كند كسى را كه قصد كار نيك كند و آن را انجام دهد يا اگر قصد كار بَد نمايد، از آن خوددارى كند. سپس فرمودند: ما با اطاعت خدا و تلاش در راه او اين روح را [از كارهاى نيك،] بيشتر برخوردار مى كنيم»(3).

احمد بن محمد بن خالد به شكل [حديثِ] مرفوع نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أقصر نفسك عمّا يضرّها من قبل أن تفارقك، و اسع في فكاكها كما تسعى في

ص: 359


1- . همان.
2- . همان، ص 99.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 297.

طلب معيشتك، فإن نفسك رهينة بعملك(1)؛ نفس خود را پيش از آن كه از تو جدا گردد از آنچه برايش زيانبار است حفظ كن و همان گونه كه در طلب معاش مى كوشى، در راه آزادى آن كوشش نما، زيرا نفس تو در گرو عمل تو است».

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه فرموده اند: «هر كه رابطه ميان خود و خدا را نيكو سازد، خدا رابطه او را با مردم نيكو سازد. و هر كه كار آخرت خود را به صلاح آورد، خدا كار دنيايش را اصلاح فرمايد»(2).

همچنين فرمودند: «من أصلح سريرته أصلح اللّه علانيته، و من عمل لدينه كفاه اللّه دنياه و من أحسن فيما بينه و بين اللّه، كفاه اللّه ما بينه و بين الناس(3)؛ هر كه باطن خود را نيكو سازد خدا ظاهرش را به صلاح آورد. و هر كه براى دينش كار كند خدا كار دنيايش را كفايت كند. و هر كه رابطه خود را با خدا نيكو گرداند خدا رابطه او را با مردم نيكو گرداند».

خوف و رجا

حارث بن مغيره يا پدرش مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: چه چيزهاى مهمى در سفارش هاى لقمان به پسرش بوده است؟ امام عليه السلام فرمودند: در آن نصايح و سفارش ها چيزهاى عجيبى بود. عجيب ترين آنها اين بود كه به پسرش گفت: از خدا چنان بترس كه اگر نيكى جنّ و انس را آورده باشى، گويى تو را عذاب مى كند و به او چنان اميدوار باش كه اگر گناهان جنّ و انس را مرتكب شده باشى گويى تو را مى آمرزد. آن گاه امام صادق عليه السلام فرمودند: پدرم گفت: در قلب هر مؤمنى دو نور است: ترس و اميد. اگر اين را با آن بسنجند افزونى ندارد و اگر آن را با اين، زيادتى نخواهد داشت»(4).

ابن ابى نجران با يك واسطه نقل مى كند كه گفت: «به امام صادق عليه السلام گفتم: برخى مرتكبگناهان مى شوند و مى گويند: اميد [به توبه و رحمت خدا] داريم و تا دم مرگ چنين هستند.

ص: 360


1- . همان.
2- . همان، ص 298.
3- . همان.
4- . همان، ص 216.

امام عليه السلام فرمودند:هؤلاء قوم يترجّحون في الأمانيّ كذبوا ليسوا براجين، من رجا شيئاً طلبه و من خاف من شيء هرب منه(1)؛ اينها كسانى اند كه در [گرداب] آرزوها سرگردانند؛ دروغ مى گويند، اميدوار نيستند. هركس به چيزى اميد داشته باشد آن را طلب مى كند و هركس از چيزى بترسد از آن مى گريزد».

حسين بن ابى ساره مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «لا يكون المؤمن مؤمناً حتّى يكون خائفاً راجياً و لا يكون خائفاً راجياً حتّى يكون عاملاً لما يخاف و يرجو(2)؛ مؤمن، به ايمان [واقعى] نمى رسد مگر آن كه همواره هم ترسان و هم اميدوار باشد. اين حال به وجود نمى آيد مگر آن كه به آنچه اميد دارد يا از آن مى ترسد عمل كند».

ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ارج اللّه رجاء لا يجرّئك على معصيته، و خف اللّه خوفا لا يُؤيسك من رحمته(3)؛ به خدا چنان اميدوار باش كه تو را بر معصيت و مخالفتش دلير نكند و از او چنان بترس كه تو را از رحمتش مأيوس نسازد».

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايند: «به گمان خود مدّعىِ اميد به خداست. سوگند به خداى بزرگ كه دروغ مى گويد، چرا اميدوارى در كردارش پديدار نيست؟! زيرا هر كه به چيزى اميد بسته باشد اميدواريش در كردارش عيان گردد، مگر اميد به خدا كه آميزه اى و غِشّى در آن هست. و هركس از چيزى بترسد ترس او را باور توان داشت، جز ترس از خدا كه تا در اعمال آشكار نشود باورش نتوان داشت! در كارهاى بزرگ به خدا اميد مى بندد، و در كارهاى خرد به بندگان خدا، ولى آن فروتنى كه در برابر بنده دارد در برابر خداوند ندارد. چرا بايد در اداى حق ايزد جلّ شأنه كوتاهى ورزد، و حق بنده او را به تمامى ادا نمايد؟! آيا مى ترسى كه اگر به خداى تعالى اميد بربندى اميدواريت رنگ دروغ گيرد؟ يا خداى تعالى را در خور اميد بستن نمى بينى؟! اگر از بنده اى از بندگان خدا بيمناك باشد، ترس خود را بر او عرضه دارد، در حالى كه با خدا چنيننكند. بنابراين ترس از بنده خدا نقد است و بيم از خدا در عهده وعده و تعويق»(4).

ص: 361


1- . همان.
2- . همان، ص 217.
3- . همان.
4- . همان، ص 218.

حمزة بن حمران نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «از جمله چيزهايى كه از خطبه رسول خدا به جاى مانده اين است كه فرمودند: اى مردم، شما منزلگاه هايى داريد، پس به سوى منزلگاه هاى خود در حركت باشيد. نيز سرانجامى داريد، به سوى سرانجام خود بشتابيد. بدانيد كه مؤمن، ميان دو نوع ترس عمل مى كند: عمرى كه گذشته و نمى داند خدا درباره آن چه خواهد كرد و عمرى كه باقى مانده و نمى داند خدا درباره آن چگونه تقدير مى نمايد. پس مؤمن بايد از [استعدادهاى] خويش براى خود بگيرد و از دنيايش براى آخرتش بهره برچيند و پيش از رسيدن به پيرى، از جوانى و قبل از مرگ از زندگى بهره ببرد. قسم به آن كه جان محمّد در دست اوست، پس از گذشتن دنيا، جاى رضايت طلبى نيست و جز بهشت يا دوزخْ ديگر چيزى نخواهد بود»(1).

ابوعبيده حذّاء مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضى لا يدري ما صنع اللّه فيه، و عمر قد بقي لا يدري ما يكتسب فيه من المهالك فلا يصبح إلاّ خائفاً، و لا يصلحه إلاّ الخوف(2)؛ مؤمن ميان دو نوع ترس و خوف به سر مى برد: گناهى كه در گذشته مرتكب شده و نمى داند خدا با او چگونه معامله مى كند و عمرى كه باقى مانده و نمى داند چه چيزهايى براى خود فراهم مى آورد كه باعث هلاكتش مى شود. بنابراين صبح و شام پيوسته در حال ترس از خداست و جز ترس چيزى او را اصلاح نمى كند».

داوود رقي مى گويد: «امام صادق عليه السلام درباره فرموده خداى عزوجل: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»(3)؛ "و هركس را كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ است" فرمودند: من علم أنّ اللّه يراه و يسمع ما يقول، و يعلم ما يعمله من خير أو شرّ فيجزه ذلك عن القبيح من الأعمال فذلك الذي خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى(4)؛ [منظور خدا در اين آيه] كسى است كه مى داند كه خدا او را مى بيند و گفته هايش را مى شنود. و نيز هر كار نيك و بدى كه انجام دهدمى داند و اين سبب مى شود كه از كارهاى زشت دست بر دارد. چنين كسى از مقام پروردگارش ترسيده و نفس خويش را از هوس ها باز داشته است».

ص: 362


1- . همان، ص 219.
2- . همان.
3- . سوره رحمن، آيه 46.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 219.

اسحاق بن عمار نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «يا إسحاق، خف اللّه كأنّك تراه، و إن كنت لا تراه فإنّه يراك، و إن كنت ترى أنّه لا يراك فقد كفرت، و إن كنت تعلم أنّه يراك ثمّ برزت له بالمعصية فقد جعلته من أهون الناظرين إليك(1)؛ اى اسحاق، از خدا چنان بترس كه گويى او را مى بينى. اگر او را نمى بينى، او تو را مى بيند. پس اگر عقيده دارى كه او تو را نمى بيند، كافر شده اى و اگر يقين دارى كه تو را مى بيند و در عين حال آشكارا به مخالفتش برخاسته اى، او را از پست ترين بينندگان دانسته اى».

ابوحمزه مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «من عرف اللّه خاف اللّه و من خاف اللّه سخت نفسه عن الدنيا(2)؛ هركه خدا را شناخت از او ترسيد و هركه از خدا ترسيد از دنيا بيزار شد».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «رأس الحكمة مخافة اللّه عزّوجلّ(3)؛ سرآمد همه حكمت ها ترس از خداى عزوجل است».

على بن غراب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من خلا بذنب فراقب اللّه تعالى فيه و استحيى من الحفظة غفر اللّه عزّوجلّ له جميع ذنوبه و إن كانت مثل ذنوب الثقلين(4)؛ هركس در خلوت با گناهى مواجه شود و خدا را مراقب خود بداند و از فرشتگان نگهبان شرم كند خداى عزوجل تمام گناهانش را مى آمرزد، هرچند به اندازه گناهان تمام جنّ و انس باشد».

همچنين نقل شده كه آن حضرت فرمودند: «إنّ قوماً أصابوا ذنوباً فخافوا منها و أشفقوا فجاءهم قوم آخرون فقالوا: ما لكم؟ فقالوا: إنّا أصبنا ذنوباً فخفنا منها، و أشفقنا، فقالوا لهم: نحن نحملها عنكم. فقال اللّه تعالى يخافون و تجترءون عليّ، فأنزل اللّه عليهم العذاب(5)؛ گروهى با گناهانى مواجه شده و از ارتكاب آنها ترسيدند. عدّه اى نزد آنان آمده و پرسيدند: شمارا چه شده است؟ در پاسخ گفتند: با گناهانى روبه رو شديم و ترسيديم. آن عدّه گفتند: كيفر آن را ما از جانب شما بر دوش مى كشيم. خداى متعال فرمود: [واى بر شما،] اينان مى ترسند و شما بر

ص: 363


1- . همان، ص 220.
2- . همان.
3- . همان، ص 221.
4- . همان.
5- . همان، ص 222.

من جرئت يافتيد، پس خدا بر آنان عذاب فرو فرستاد».

گريه از ترس خدا

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش عليهم السلام نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث مناهى فرمودند: «و من ذرفت عيناه من خشية اللّه كان له بكلّ قطرة قطرت من دموعه قصر في الجنّة مكلّل بالدرّ و الجوهر، فيه ما لا عين رأت، و لا أذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر(1)؛ كسى كه از ترس خدا بگريد، در برابر هر قطره اشكى كه از چشمانش سرازير مى شود، در بهشت قصرى از درّ و جواهر برايش بنا مى گردد. در اين قصر چيزهايى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ انسانى خطور نكرده است».

ابوبصير نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كان فيما وعظ اللّه به عيسى بن مريم عليه السلام أن قال: يا عيسى أنا ربّك و ربّ آبائك الأوّلين - الى أن قال: - يا عيسى بن البكر البتول إبك على نفسك بكاء من قد ودّع الأهل و قلى الدنيا، و تركها لأهلها و صارت رغبته فيما عند اللّه (2)؛ از جمله مواعظ خداى عزّوجلّ به عيسى بن مريم اين بود كه فرمود: اى عيسى، من پروردگار تو و پروردگار پدران گذشته تو هستم؛ تا آن كه فرمود: اى عيسى كه فرزند مريم عذرا عليهاالسلام هستى، بر خود گريه كن، مانند كسى كه با خانواده اش وداع نموده و دنيا را رها ساخته و آن را به اهلش واگذاشته و به پاداشى كه نزد خداست دل بسته است».

ابو ايوب مى گويد: امام رضا عليه السلام فرمودند: «از جمله مناجات هاى خدا با موسى اين بود كه تقرّب جويندگان به وسيله هيچ چيزى مانند گريه از سرِ ترس، به من نزديك نمى شوند و پرستش كنندگان با هيچ چيزى مانند پرهيز از محرّمات، مرا نمى پرستند و آراستگان، به وسيله هيچ چيزىمانند زهد ورزيدن به چيزهائى كه بى نيازى از آنها اهميّت دارد، در دنيا براى من آراسته نمى شوند. موسى عرض كرد: اى گرامى ترين گراميان، چه انگيزه اى آنان را بر اين كارها وا داشته است؟ خداى عزوجل فرمود: اى موسى، آنان كه به وسيله گريه از سرِ ترس، به من نزديك

ص: 364


1- . همان، ص 223.
2- . همان، ص 224.

مى شوند، در رفيق اعلى خواهند بود و هيچ كس با آنان در آن جا مشاركت ندارد. كسانى كه با پرهيز از محرّمات، مرا مى پرستند، من على رغم اين كه كارهاى ساير مردم را بررسى و جست وجو مى كنم، از كار آنان به سبب شرمى كه از ايشان دارم تفتيش نمى كنم. و امّا آنها كه خود را در دنيا به وسيله زهد براى من آراسته اند، من همه بهشت را برايشان مباح مى كنم تا هركجاى آن بخواهند منزل گزينند»(1).

محمد بن مروان نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما من شيء إلاّ و له كيل و وزن إلاّ الدموع، فإنّ القطرة تطفى ء بحاراً من نار فإذا إغرورقت العين بمائها لم يرهق وجهه قتر و لا ذلّة، فإذا فاضت حرّمها اللّه على النار ولو أنّ باكياً بكى في أمّة لرُحموا(2)؛ هرچيزى پيمانه و ميزانى دارد، جز اشك؛ زيرا يك قطره اشك درياهاى آتش را خاموش مى كند. هرگاه چشمى از اشك پر شد ديگر آن چهره را سختى و زبونى فرا نمى گيرد، و هرگاه اشك از آن سرازير گرديد، خدا آن را بر آتش حرام مى سازد. اگر فقط يك نفر در ميان امّتى بگريد، به تمامى آنان رحم مى شود».

همچنين فرمودند: «ما من عين إلاّ و هي باكية يوم القيامة إلاّ عيناً بكت من خوف اللّه، و ما إغرورقت عين بمائها من خشية اللّه عزّوجلّ إلاّ حرّم اللّه سائر جسده على النار(3)؛ هر چشمى روز قيامت گريان است، مگر چشمى كه از ترس خدا گريه كرده است و هر چشمى كه از ترس خدا اشك بريزد، خدا اعضاى بدنش را بر آتش حرام مى سازد».

ابوحمزه مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما من قطرة أحبّ إلى اللّه عزّوجلّ من قطرة دموع في سواد الليل مخافة من اللّه لا يراد بها غيره(4)؛ هيچ چيزى نزد خدا محبوب تر از قطرهاشكى نيست كه در تاريكى شب از ترس خدا و فقط براى او ريخته شود».

محمد بن مروان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كلّ عين باكية يوم القيامة إلاّ ثلاثة: عين غضّت عن محارم اللّه، و عين سهرت في طاعة اللّه، و عين بكت في جوف الليل

ص: 365


1- . همان، ص 226.
2- . همان، ص 227.
3- . همان.
4- . همان، ص 228.

من خشية اللّه (1)؛ هر چشمى در روز قيامت گريان است، مگر سه چشم: چشمى كه از محرّمات الهى بسته شده، چشمى كه در اطاعت خدا بيدار مانده و چشمى كه در دل شب از ترس خدا گريسته است».

سنگدلى نشانه شقاوت

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لمّتان، لمّة من الشيطان و لمّة من الملك فلمّة الملك الرّقّة و الفهم و لمّة الشيطان السهو و القسوة(2)؛ شيطان جمع شدن دارد و فرشتگان نيز. جمع شدن شيطان با حضور اعضاى او يعنى سهو و سنگدلى است، و جمع شدن فرشتگان با حضور دو عضو خوب يعنى شكسته دلى و درك است».

اَنَس بن محمد از پدرش از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش عليهم السلام نقل مى كنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمودند: «يا على أربع خصال من الشقاء: جمود العين، و قساوة القلب، و بعد الأمل و حب البقاء(3)؛ اى على، چهار خصلت نشانه شقاوت است: خشك چشمى، سنگدلى، داشتن آرزوى دراز و حبّ بقا».

اصبغ بن نباته مى گويد: اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «ما جفت الدموع إلاّ لقسوة القلوب وَ ما قست القلوب إلاّ لكثرة الذنوب(4)؛ اشك ها فقط به سبب سنگدلى خشك مى شود و دل ها فقط به دليل كثرت گناهان سخت مى گردد».

سكونى از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش عليهم السلام نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:«من الشقاء جمود العين و قسوة القلب و شدّة الحرص في طلب الدنيا و الإصرار على الذنب(5)؛ خشك چشمى و سنگدلى و حرص بسيار در دنياطلبى و اصرار بر گناه نشانه شقاوت و سنگدلى است».

ص: 366


1- . همان.
2- . همان، ج 16، ص 44.
3- . همان، ص 45.
4- . همان.
5- . همان، ص 46.

ايمان به مقدّرات الهى

صفوان جمّال مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: على بن ابيطالب عليه السلام مى فرمودند: «لا يجد عبد طعم الإيمان حتّى يعلم أنّ ما أصابه لم يكن ليخطئه، و أنّ ما أخطأه لم يكن ليصيبه، و أنّ الضارّ النافع هو اللّه عزّوجلّ(1)؛ هيچ بنده اى طعم ايمان را نمى چشد مگر آن كه معتقد گردد كه آنچه به او مى رسد، خطاناپذير است و آنچه از آن خطا كرده به او نخواهد رسيد و تنها خداست كه زيان رسان و سودرسان [واقعى] است».

صفوان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره آيه: «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما»(2)؛ "و اما ديوار، از آن دو پسر[بچه] يتيم در آن شهر بود، و زير آن، گنجى متعلق به آن دو بود" پرسيدم. امام عليه السلام فرمودند: أما إنّه ما كان ذهباً و لا فضّة، و إنّما كان أربع كلمات: لا إله إلاّ أنا، من أيقن بالموت لم يضحك سنّه، و من أيقن بالحساب لم يفرح قلبه، و من أيقن بالقدر لم يخش إلاّ اللّه (3)؛ آن گنج، طلا و نقره نبود. بلكه اين چهار جمله بود: خدائى جز من وجود ندارد، هر كه به مرگ يقين كند خنده دندان نما نخواهد كرد، كسى كه به حساب و ميزان يقين داشته باشد دلش شادمان نخواهد بود و هر كه به مقدّرات الهى يقين پيدا كند جز از خدا نمى ترسد».

زيد شحام مى گويد امام صادق عليه السلام فرمودند: «اميرمؤمنان عليه السلام زير ديوار كجى نشسته بودند و ميان مردم قضاوت مى كردند. برخى از يارانش گفتند: اين ديوار ترسناك است، زير آن منشين. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: نگهبان آدمى اجل اوست، هنگامى كه برخاستند ديوار فرو ريخت»(4).

عبداللّه بن سنان مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «نشانه صحيح بودن يقين مسلمان، آن است كه مردم را با خشم خدا خشنود نسازد و آنان را بر آنچه خدا به وى نداده است سرزنش نكند زيرا حرص طمعكار باعث جلب رزق نمى شود و ناپسند داشتن روزى نيز سبب بازگشت آن نمى گردد. اگر يكى از شما به گونه اى از رزقش بگريزد كه از مرگ فرار مى كند، بى ترديد روزى

ص: 367


1- . همان، ج 15، ص 201.
2- . سوره كهف، آيه 83.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 201.
4- . همان.

او خواهد رسيد، چنان كه مرگ به او مى رسد. سپس فرمودند: خدا بر اساس عدلش راحتى و آسايش را در يقين و رضايت [به مقدرات خدا]، و غم و اندوه را در ترديد و خشم قرار داده است»(1).

سعيد بن قيس همدانى مى گويد: «هنگام جنگ مردى را ديدم كه فقط دو جامه به تن داشت. كمانم را حركت دادم، ديدم اميرمؤمنان است. عرض كردم: يا اميرمؤمنان عليه السلام چرا در اين وضع هستيد؟ فرمودند: نعم، يا سعيد بن قيس، إنّه ليس من عبد إلاّ و له من اللّه عزّوجلّ حافظ و واقية معه ملكان يحفظانه من أن يسقط من رأس جبل أو يقع في بئر، فإذا نزل القضاء خلّيا بينه و بين كلّ شيء(2)؛ آرى، اى سعيد، هر بنده اى از جانب خدا نگهبانى دارد كه او را حفظ مى كند. دو فرشته اند كه آدمى را از سقوط از بالاى كوه يا افتادن در چاه نگاه مى دارند. ولى آن گاه كه قضاى الهى فرا رسد او را با هر حادثه اى رها مى سازند».

در نهج البلاغه نقل شده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «كفى بالأجل حارساً(3)؛ اجلِ حتمى، براى نگهبانى كافى است».

توكّل و اعتصام به خدا

عبداللّه بن سنان مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «هر بنده اى هر آنچه كه خدا دوست دارد قصد كند، خدا نيز آنچه او دوست دارد برايش اراده خواهد كرد و هركس به خدا پناه ببرد خدا او را نگه مى دارد، و خدا هر كه را بخواهد و نگه دارد، برايش مهمّ نيست كه آسمان بر زمين فرودآيد يا حادثه اى مردم روى زمين را فرا گيرد؛ او در حزب خدا از هر بلايى مصون است. مگر خدا نمى فرمايد: «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ»(4)؛ "به راستى پرهيزگاران در جايگاهى آسوده[اند]"»(5).

مفضل نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «خداى عزوجل به داوود عليه السلام وحى فرمود: هر بنده اى از بندگانم، به من پناهنده شود و مردم را رها كند و بدانم او واقعاً چنين است، اگر

ص: 368


1- . همان، ص 202.
2- . همان، ص 203.
3- . همان، ص 204.
4- . سوره دخان، آيه 51.
5- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 211.

آسمان ها و زمين و هر آنچه در آن هاست در حقّ او حيله و نيرنگ كنند، او را نجات خواهم داد و هربنده اى از بندگانم به يكى از مردم پناه ببرد و بدانم او در واقع چنين است، دست او را از اسباب آسمانى كوتاه كرده و زمين را در زير او فرو مى برم و باكى ندارم در كجا هلاك شود»(1).

ابوحمزه ثمالى نقل كرده كه على بن الحسين عليه السلام فرمودند: «از خانه بيرون شدم تا به اين ديوار رسيدم. بر آن تكيه دادم، اما ناگهان چشمم به مردى افتاد كه دو جامه سفيد بر تن داشت و به من مى نگريست. آن گاه خطاب به من گفت: اى على بن الحسين، چرا تو را غمگين و اندوهناك مى بينم؟ تا آن كه فرمودند: اى على بن الحسين، آيا تاكنون كسى را ديده اى كه خدا را بخواند و خدا به او پاسخ نگفته باشد؟ گفتم: نه. گفت: آيا كسى را ديده اى كه از خدا چيزى بخواهد و خدا به او نداده باشد؟ گفتم: نه. سپس از چشم من پنهان شد»(2).

عبدالرحمن بن كثير مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن الغنى و العز يجولان فإذا ظفرا بموضع التوكّل أوطنا(3)؛ بى نيازى و عزّت در گردش اند. همين كه به جايگاه توكّل دست يافتند در آن مى آرامند».

معاوية بن وهب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «به هر كه سه چيز داده شد، از سه چيز ممنوع نمى شود: به هركس دعا داده شد، اجابت داده مى شود و به هركس سپاس گزارى داده شد، افزونى داده مى شود و به هر كه توكّل داده شد كفايت داده مى شود. سپس فرمودند: آيا كتابخدا را خوانده اى كه مى فرمايد: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(4)؛ "و هركس بر خدا اعتماد كند، او براى وى بس است". همچنين فرموده: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»(5)؛ "اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم كرد". و فرموده: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»(6)؛ «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم»(7).

ص: 369


1- . همان.
2- . همان، ص 212.
3- . همان.
4- . سوره طلاق، آيه 3.
5- . سوره ابراهيم، آيه 7.
6- . سوره غافر، آيه 60.
7- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 213.

قطع اميد از غير خدا

حسين بن علوان نقل كرده كه امام صادق عليه السلام در برخى كتاب ها[ى الهى ]خوانده اند كه خداى متعال مى فرمايد: «قسم به عزّت و جلال و بزرگى و بلندى خودم بر عرش، اميد هركسى را كه از مردم چيزى آرزو كند به نااميدى تبديل خواهم كرد و نزد مردم به او جامه خوارى خواهم پوشانيد و او را از قرب و فضل خودم دور خواهم ساخت. آيا با اين كه سختى ها به دست من است او در سختى ها به غير من اميد دارد؟ و درِ خانه غير مرا مى كوبد با اين كه همه درها بسته و كليدشان در دست من است و درِ خانه من براى هر كه بخواندم باز است؟ چه كسى در مصيبتى به من اميد برده و نااميد شده است؟ چه كسى در كار بزرگى مرا آرزو كرده و به آرزويش نرسيده است؟ من آرزوى بندگانم را پيش خود حفظ كرده ام اما آنان به نگهدارى من راضى نشدند. من آسمان هاى خود را از كسانى پر كرده ام كه از ذكر و تسبيح من خسته نمى شوند و به آنان فرمان داده ام كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند، ولى بندگانم به سخن من اطمينان نيافتند.

آيا كسى كه به بلاهاى من دچار شده نمى داند كه هيچ كس جز من و به اجازه من، آن را برطرف نمى كند؟ چه شده كه مى بينم از من غافل شده است؟ من چيزى را به او دادم كه او درخواست نكرده بود ولى هنگامى كه آن را از او گرفتم از من طلب نكرد تا آن را برگردانم و از ديگرى طلبيد. آيا مى پندارى من كه پيش از خواهش بنده ام عطا مى كنم، پس از آن، پاسخ درخواست كننده را نمى دهم؟ آيا من بخيلم كه بنده ام به من حسودى كند؟ آيا جود و بخششْويژه من نيست؟ آيا عفو و رحمت در اختيار من نيست؟ آيا من جايگاه آرزوها نيستم؟ جز من چه كسى آرزوها را برآورده خواهد كرد؟ آيا كسانى كه به غير من اميد دارند از من نمى ترسند؟ اگر تمام اهل آسمان ها و زمين آرزوهاى فراوانى داشته باشند و من به هركدام، مانند آرزوهاى همه را عطا كنم به قدر ذرّه اى از ملك من كاسته نمى شود. چگونه مُلكى كه من سرپرست آن مى باشم كاسته مى شود؟ چه سخت است كيفر كسانى كه از رحمت من مأيوسند و چه سخت است عذاب كسانى كه مرا مخالفت مى كنند و مراقب دستورهايم نيستند!»(1).

ص: 370


1- . همان، ج 15، ص 214.

احمد بن فهد مى گويد: «روايت شده است كه: امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «وَ ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»(1)؛ "و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند جز اين كه [با او چيزى را] شريك مى گيرند". فرمودند: در اين نوع شرك انسان مى گويد: اگر فلانى نبود من هلاك شده بودم، و اگر فلانى نبود به من چنين و چنان نمى رسيدم و چنانچه فلانى نبود خانواده ام از دست مى رفت. مگر نمى بينى كه او براى خدا و در مُلك خدا شريكى قرار داده كه به او روزى مى دهد و از او دفاع مى كند؟ راوى مى گويد: پرسيدم: پس چه بگويد؟ آيا اين گونه بگويد: اگر خدا به وسيله فلانى بر من منّت ننهاده بود، هلاك شده بودم؟ امام عليه السلام فرمودند: آرى اين تعبير و مانند آن مانعى ندارد»(2).

خوش گمانى به خدا

محمد بن اسماعيل بن بزيع مى گويد: امام رضا عليه السلام فرمودند: «أحسن الظنّ باللّه، فإنّ اللّه عزّوجلّ يقول: أنا عند ظنّ عبدي المؤمن بي إن خيراً فخيراً و إن شرّاً فشرّاً(3)؛ به خدا گمان نيك داشته باش، زيرا خدا فرموده است: من نزد پندار بنده مؤمن خويش هستم اگر گمانش نيك باشد، به او نيكى مى كنم و اگر پندارش بد باشد، او را دچار بدى خواهم ساخت».

احمد بن عمر نقل كرده كه امام رضا عليه السلام فرمودند: «فأحسن الظنّ باللّه فإنّ أبا عبداللّه عليه السلام كان يقول: من حسن ظنّه باللّه كان اللّه عند ظنّه به. و من رضى بالقليل من الرزق قبل منه اليسير من العمل(4)؛ به خدا گمان نيك ببر، زيرا امام صادق عليه السلام مى فرمودند: هر كه به خدا گمانِ نيك ببرد خدا نزد پندار او خواهد بود و هر كه به رزق اندك راضى گردد، از او عملِ كم [نيز] پذيرفته خواهد شد».

يزيد بن معاويه مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: در كتاب على عليه السلام يافتيم كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بر بالاى منبر فرمودند: «قسم به آن كه جز او خدايى نيست، هيچ مؤمنى خير دنيا و آخرت به او

ص: 371


1- . سوره يوسف، آيه 106.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 215.
3- . كافى، ج 2، ص 72.
4- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 229.

داده نمى شود، مگر آن كه حدس خود را به خدا نيكو كند و به او اميدوار باشد و اخلاق خود را نيكو سازد و از غيبت اهل ايمان خوددارى نمايد. قسم به آن كه جز او خدايى نيست، خدا هيچ مؤمنى را پس از توبه و استغفار عذاب نمى كند مگر آن كه به خدا بدگمان شود و در اميدوارى به او كوتاهى كند و بداخلاق گردد و از مؤمنان غيبت كند. قسم به آن كه جز او خدايى نيست، هر مؤمنى پندار خود را به خدا نيكو كند، خدا در گمان وى خواهد بود، زيرا خدا بزرگوار است و همه خوبى ها در اختيار اوست. خدا از اين كه بنده مؤمنش به او حسن ظنّ داشته باشد و او بر خلاف گمان و اميد بنده اش عمل كند شرم دارد. پس شما پندارتان را به خدا نيكو كنيد و به او بگرويد»(1).

سفيان بن عيينه مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «حسن الظن باللّه أن لا ترجو إلاّ اللّه و لا تخاف إلاّ ذنبك(2)؛ خوش گمانى به خدا اين است كه به جز او اميد نداشته باشى و جز از گناه خويش نترسى».

محمد بن على بن حسين به سند خود نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام در سفارش به محمد بن حنفيه فرمودند: «و لا يغلبنّ عليك سوء الظن باللّه عزّوجلّ فإنّه لن يدع بينك و بين خليلك صلحا(3)؛ بدگمانى به خداى بزرگ بر تو چيره نشود، زيرا در آن صورت ميان تو و دوستت صلحى باقى نمى ماند».

عبدالرحمن بن حجّاج مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «در روز قيامت آخرين بنده را به سوى آتش مى برند. بنده به خدا توجّه مى كند. خداى متعال مى فرمايد: او را پيش آوريد. وقتى او را مى آورند به او خطاب مى كند: بنده من، براى چه به من نگريستى؟ مى گويد: پروردگارا، من به تو چنين گمانى نداشتم. خداى متعال مى فرمايد: پس چه پندارى درباره من داشتى؟ مى گويد:

پروردگارا، گمان من به تو اين بود كه گناهانم را مى آمرزى و مرا وارد بهشت مى كنى. خداى بزرگ به فرشتگان خطاب مى كند: به عزّت، جلال، نعمت ها و بلندى مقام خودم سوگند، اين بنده لحظه اى در زندگى اش گمان نيك به من نبرده است؛ اگر لحظه اى گمان نيك به من برده بود، او را

ص: 372


1- . همان، ص 230.
2- . همان.
3- . همان.

با آتش نمى ترساندم، [با اين حال] دروغ او را بپذيريد و وارد بهشتش نماييد. سپس امام صادق عليه السلام فرمودند: هيچ بنده اى به خدا گمان نيك نمى برد، مگر آن كه خدا را همان گونه كه مى پندار خواهد يافت. و هيچ بنده اى به او گمان بد نمى برد، مگر آن كه خدا را همان گونه خواهد يافت. خداى عزوجل مى فرمايد: «وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ»(1)؛ و همين بود گمانتان كه درباره پروردگارتان برديد؛ شما را هلاك كرد و از زيانكاران شديد»(2).

محمّد بن اسماعيل بن بزيع نقل مى كند كه امام رضا عليه السلام فرمودند: «أحسن الظن باللّه فانّ اللّه عزّوجلّ يقول أنا عند ظن عبدي بي فلا يظنّ بى إلاّ خيرا(3)؛ به خدا گمان نيك داشته باش، زيرا خداى بزرگ مى گويد: من نزد پندار بنده ام هستم، پس جز گمان نيك به من نبريد».

ابن رئاب مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روز قيامت بنده اى را مى آورند كه [با گناهكارى] به خود ستم نموده است. خدا به او مى فرمايد: آيا مگر تو را به اطاعت خودم فرمان ندادم؟ آيا تو را از مخالفتم باز نداشتم؟ مى گويد: چرا، پروردگارا، ولى ميل نفس بر من چيره شد.اگر مرا كيفر كنى بر اثر گناه من است، تو به من ستم نخواهى كرد. خدا فرمان مى دهد او را به سوى آتش ببرند. مى گويد: خدايا، من به تو چنين گمانى نداشتم. خدا مى فرمايد: چه پندارى درباره من داشتى؟ مى گويد: پندار من به تو از بهترين گمان ها بود. خدا دستور مى دهد او را به سوى بهشت ببرند. آن گاه به او خطاب مى كند: اكنون خوش گمانى تو به من براى خود تو سودمند است»(4).

پيروى از عقل

محمد بن مسلم مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: «لمّا خلق اللّه العقل استنطقه، ثمّ قال له: أقبل، فأقبل، ثمّ قال له: أدبر، ثمّ قال: و عزّتي و جلالي ما خلقت خلقاً هو أحبّ إليّ منك، و لا أكملتك إلاّ فيمن أحبّ أما إنّي إيّاك آمر و إيّاك أنهى و إيّاك أعاقب وإيّاك أثيب(5)؛ هنگامى كه

ص: 373


1- . سوره فصّلت، آيه 23.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 231.
3- . همان.
4- . همان، ص 232.
5- . همان، ص 204.

خدا عقل را آفريد او را به سخن در آورد، سپس به او امر فرمود: پيش آى. عقل پيش آمد. آن گاه به او گفت: برو، عقل پشت كرد و رفت. پس از آن فرمود: به عزّت و جلال خودم سوگند، هيچ پديده اى را محبوب تر از تو نيافريدم و تو را جز در كسانى كه آنها را دوست دارم به طور كامل قرار ندادم. آگاه باش كه من به تو امر و نهى مى كنم و تو را كيفر و پاداش مى دهم».

اصبغ بن نباته نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «جبرئيل بر آدم فرود آمد و گفت: اى آدم، من مأمورم تو را در انتخاب يكى از سه چيز آزاد بگذارم. يكى از آن سه را برگزين و دوتاى ديگر را رها كن. آدم به جبرئيل گفت: آن سه چيز كدامند؟ جبرئيل گفت: عقل، حيا و دين. آدم گفت: من عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين گفت: برويد و عقل را رها كنيد. آن دو گفتند: اى جبرئيل، ما مأموريم همه جا با عقل باشيم. جبرئيل گفت: پس باشيد. و به آسمان بالا رفت»(1).

محمد بن عبدالجبار از يكى از دوستانمان به شكل [حديثِ] مرفوع نقل مى كند كه: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم عقل چيست؟ فرمودند: ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان، قال: قلت: فالذي كان في معاوية؟ قال: تلك النّكراء، تلك الشيطنة، و هي شبيهة بالعقل و ليستبالعقل(2)؛ چيزى است كه با آن، خدا پرستش شود و بهشت به دست آيد. گفتم: پس آن چه در معاويه وجود داشت چه بود؟ فرمودند: مكر و شيطنت بود. آن، شبيه عقل است، عقل نيست».

حسن بن جهم مى گويد: امام رضا عليه السلام فرمودند: «صديق كلّ امرى ءٍ عقله وعدُوّه جهله(3)؛ دوست هركسى عقل و دشمنش جهل اوست».

اسحاق بن عمار نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من كان عاقلاً كان له دين و من كان له دين دخل الجنّة(4)؛ هر كه عاقل باشد دين دارد و هر كه دين داشته باشد وارد بهشت مى گردد».

هشام بن حكم مى گويد: موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمودند: «اى هشام، خدا در كتاب خود به اهل عقل و درك بشارت داده و فرموده: «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»(5)؛ "پس بشارت ده به آن بندگانم

ص: 374


1- . همان.
2- . همان، ص 205.
3- . همان.
4- . همان، ص 206.
5- . سوره زمر، آيه هاى 17 و 18.

كه به سخن گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند، اينانند كه خدايشان راه نموده و اينان همان خردمندانند". آنگاه فرمودند: اى هشام، لقمان به فرزندش گفت: در برابر حق فروتن باش تا خردمندترين مردم باشى. كم است كسى كه به هنگام حقّ زيرك باشد. اى پسرم، دنيا دريايى است ژرف، كه بسيارى در آن غرق شده اند. بايد كشتى تو در اين دريا، تقواى الهى باشد؛ لايه آن ايمان و بادبانش توكّل، سرپرستش عقل، راهنمايش دانش و سكّانش صبر باشد. اى هشام هر چيزى نشانه اى دارد و نشانه عقل انديشه كردن و علامت انديشه كردن سكوت است. هر چيزى مَركبى دارد و مركب عقل تواضع است. از نادانى تو همين بس كه آنچه را از آن نهى شده اى مرتكب شوى. سپس فرمودند: اى هشام، خدا بر مردم دو حجّت دارد: آشكار و پنهان. حجّت آشكار، رسولان و پيامبران و امامان اند و حجّت پنهان، عقل است. تا آن كه فرمودند: اى هشام، چگونه عمل تو نزد خدا شايسته باشد و حال آن كه دل خود را در برابر فرمان خدا به چيز ديگرى مشغول ساخته اى و هواى خويش را بر عقل خود چيره كرده اى؟ اى هشام، عاقل كسى است كه به دنيايىاندك كه همراه حكمت است خشنود باشد و به حكمتِ اندك كه همراه دنياست راضى نگردد. بر اين اساس است كه تجارت ايشان سود مى كند. خردمندان افزونى هاى دنيا را رها مى كنند، چه رسد به گناهان. ترك دنيا از فضايل است و ترك گناهان از واجبات. اى هشام، عاقل به دنيا و اهلش مى نگرد و مى بيند كه دنيا جز با زحمت به دست نمى آيد و به آخرت نظر مى كند و مى داند كه آن نيز حاصل نمى شود جز با رنج و مشقّت؛ از اين رو رنج خود را صرف چيزهاى ماندگار مى كند»(1).

برترى دادن عقل بر شهوت

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش عليهم السلام نقل مى كنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى فرمودند: «هركس كار زشت يا شهوتى به او عرضه شود و آن را به سبب ترس از خدا ترك كند، خدا آتش دوزخ را بر او حرام مى كند و او را از ترس بزرگ ايمن مى دارد و به آنچه در كتابش وعده داده: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»(2)؛ "و هركس از مقام پروردگارش بترسد دو

ص: 375


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 206.
2- . سوره رحمن، آيه 46.

باغ است" وفا مى كند. آگاه باشيد! هر كه دنيا و آخرت به او عرضه شود و دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، روز قيامت، خدا را در حالى ملاقات مى كند كه هيچ حسنه اى ندارد تا با آن از آتش دوزخ نگهدارى شود و هركس آخرت را برگزيند و دنيا را رها كند، خدا از او خشنود مى گردد و كارهاى ناشايست او را مى بخشد».(1)

عبداللّه بن سنان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: فرشتگان برترند يا انسان ها؟ امام عليه السلام فرمودند: اميرمؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام فرموده اند: إنّ اللّه ركّب في الملائكة عقلاً بلا شهوة، و ركّب في البهائم شهوة بلا عقل، و ركّب في بني آدم كلتيهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة، و من غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم(2)؛ خدا فرشتگان را از عقل بدون شهوت تركيب كرده است و چهارپايان را از شهوت بدون عقل و انسان را از هر دو. پس هر كهعقلش بر شهوتش چيره گردد، از فرشتگان بهتر است و هر كه شهوتش بر عقلش غالب آيد از چارپايان بدتر».

سكونى از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش عليهم السلام نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «طوبى لمن ترك شهوة حاضرة لموعد لم يره(3)؛ خوشا به حال كسى كه شهوت حاضرى را به دليل [هشدار] وعده اى، كه آن را نديده است، ترك گويد».

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «كم من شهوة ساعة أورثت حزناً طويلا(4)؛ چه بسيار تمايلات كوتاهى كه اندوه طولانى در پى دارد».

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «كم من أكلة منعت أكلات(5)؛ چه بسا يك خوراك، مانع خوراكهايى مى شود».

اسماعيل بن مهران از يكى از رجال خود نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «العقل دليل المؤمن(6)؛ خرد، راهنماى مؤمن است».

ص: 376


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 209.
2- . همان.
3- . همان، ص 210.
4- . همان.
5- . همان.
6- . همان، ص 207.

سرىّ بن خالد از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «يا علي! لا فقر أشدّ من الجهل و لا مال أعود من العقل(1)؛ يا على! هيچ فقرى بدتر از نادانى و هيچ ثروتى سودمندتر از عقل نيست».

ابو عمر عجمى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «خمس من لم يكنّ فيه لم يكن فيه كثير مستمتع، قلت: و ما هي؟ قال: العقل و الأدب و الدين و الجود و حسن الخلق(2)؛ پنج خصلت است كه در هركس نباشد چندان بهره اى در او نيست. پرسيدم: آن خصلت ها چيستند؟ فرمودند: عقل، ادب، دين، بخشش و اخلاق نيكو».

سهل بن زياد به شكل [حديثِ] مرفوع نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «العقل غطاء ستير و الفضل جمال ظاهر، فاستر خلل خلقك بفضلك و قاتل هواك بعقلك، تسلم لكالمودّة و تظهر لك المحبّة(3)؛ عقل، پرده اى پوشاننده و فضيلت، زيبايى اى است آشكار. پس كاستى هاى اخلاقت را با فضايلت بپوشان و با عقلت به پيكار تمايلات نفسانى ات برو تا مهرورز ى و مودّت در اختيار تو قرار گيرد و محبّت برايت آشكار گردد».

از انديشه تا عبرت گرفتن و عمل كردن

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمودند: «نبّه بالفكر قلبك، و جاف عن الليل جنبك و اتّق اللّه ربك(4)؛ دلت را با تفكّر آگاه ساز و از شب پهلو تهى كن [و از بستر خواب برخيز] و از پروردگارت بترس».

احمد بن محمد بن ابى نصر از يكى از رجالش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أفضل العبادة إدمان التفكر في اللّه و في قدرته(5)؛ بهترين عبادت ها انديشه دايمى درباره خدا و قدرت اوست».

ص: 377


1- . همان، ص 208.
2- . همان.
3- . همان، ص 207.
4- . همان، ص 195.
5- . همان، ص 196.

معمّر بن خلاد مى گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم إنّما العبادة التفكّر في أمر اللّه عزّوجل(1)؛ عبادت، به زياد نماز خواندن و روزه گرفتن نيست، بلكه درنگ كردن و تأمل در كار خداى بزرگ است».

اسماعيل بن بشير مى گويد: «هارون الرّشيد به موسى بن جعفر عليه السلام نوشت: مرا موعظه اى كوتاه كن. امام عليه السلام در پاسخ نوشتند: ما من شيء تراه عينك إلاّ و فيه موعظة(2)؛ هيچ چيزى نيست كه با چشم خود آن را ببينى و در آن برايت عبرتى و موعظه اى وجود نداشته باشد».

يونس بن عبدالرحمن از شخصى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كان اكثر عبادة أبيذر رحمه الله التفكر و الاعتبار(3)؛ بيشترين عبادت هاى ابوذر - كه خدايش رحمت كناد - انديشه كردن و عبرت گرفتن بود».حسين صيقل مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا انديشه يك ساعت بهتر از يك شب نماز خواندن است؟ فرمودند: آرى. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: و تفكّر ساعة خير من قيام ليلة قلت: كيف يتفكّر؟ قال: يمرّ بالدار و الخربة فيقول: أين بانوك أين ساكنوك ما لك لا تتكلّمين؟(4)؛ انديشه يك ساعت بهتر از يك شب به نماز ايستادن است. پرسيدم: چگونه بينديشد؟ فرمودند: از خانه ها و خرابه ها عبور كند و بگويد: كجايند بنا كنندگان شما؟ كجايند ساكنان شما؟ چرا سخن نمى گوييد؟ [از همه چيز عبرت بگيرد]»

عاقبت انديشى

مسعدة بن صدقه نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه! به من سفارشى كن. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر تو را سفارش كردم آن را مى پذيرى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار اين سؤال را تكرار كردند و در هر سه بار آن مرد مى گفت: آرى يا رسول اللّه! آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: من به تو سفارش مى كنم كه هرگاه اراده انجام كارى كردى عاقبت آن

ص: 378


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان، ص 197.
4- . همان.

را بينديش، اگر باعث هدايت تو گردد آن را انجام ده و اگر تو را گمراه كند آن را رها كن»(1).

محمد بن على بن حسين به سند خود نقل مى كند كه در سفارش ها و اندرزهاى اميرمؤمنان عليه السلام به محمد بن حنفيه آمده است: «من إستقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطأ، و من تورط في الأمور غير ناظر في العواقب فقد تعرّض لمفظعات النوائب، و التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم، و العاقل من وعظه التجارب، و في التجارب علم مستأنف، و في تقلّب الأحوال علم جواهر الرجال(2)؛ هركس نظرات ديگران را بشنود [مشورت كند] موارد اشتباه را مى شناسد و هركس بدون تأمّل در عاقبتِ كارها به آنها اقدام كند، خود را در معرض حوادث وحشت زايى قرار داده است. انديشه قبل از شروع كار، تو را از پشيمانى ايمن مى دارد. عاقل كسى است كه از تجربه ها پند گيرد. در تجربه ها دانشى جداگانه [و ارزشمندى نهفته] است.كسى كه حالت هاى انسان ها را زيرورو كند به ذات آنها آگاهى خواهد يافت».

همچنين اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لسان العاقل وراء قلبه، و قلب الأحمق وراء لسانه(3)؛ زبان عاقل در پس دل او، و دل احمق بر پشت زبان اوست».

ابوقتاده قمى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ليس بحازم من لا ينظر في العواقب و النظر في العواقب تلقيح للقلوب(4)؛ دورانديش نيست كسى كه در عاقبت كارها نينديشد، و انديشه در عاقبت كارها بارور ساختن دل هاست».

ابوحمزه ثمالى مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: «مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه، چيزى به من بياموز. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خود را از آنچه در دست مردم است بى نياز بدان كه اين خود ثروتمندىِ حاضر و آماده است. عرض كرد: يا رسول اللّه، بيش از اين بفرماييد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: از طمع بپرهيز كه اين نيازمندىِ حاضر است. عرض كرد: يا رسول اللّه، بيش از اين بفرماييد. فرمودند: هرگاه بركارى تصميم گرفتى سرانجام آن را بينديش، اگر خير و هدايت بود آن را دنبال كن و اگر گمراهى بود از آن دورى گزين»(5).

ص: 379


1- . همان، ص 281.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 282.
5- . همان.

ناسپاسى نعمت ها

سدير مى گويد: «مردى از امام صادق عليه السلام درباره فرموده خداى عزوجل: «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ...»(1)؛ "تا گفتند: پروردگارا، ميان [منزلهاى] سفرهايمان فاصله انداز. و بر خويشتن ستم كردند"، سؤال كرد. امام عليه السلام فرمودند: "آنها گروهى بودند كه دهكده هايى نزديك به يكديگر داشتند، به گونه اى كه هركدام براى ديگرى قابل رؤيت بود. در اين دهكده ها نهرهاى جارى و ثروت هاى آشكارى وجود داشت. آنها نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و عافيتى را كه خدا نصيبشان ساخته بود در خود تغيير دادند. خدا نيز نعمت خود را در حقّ آنها دگرگون ساخت. «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»(2)؛ "اصولا خدا سرنوشت گروهى راتغيير نمى دهد، مگر آن كه آنان خود آن را تغيير دهند". آن گاه خدا سيل سختى بر آنان فرستاد و دهكده هايشان را غرق و خانه هايشان را ويران ساخت و ثروت هايشان را از دستشان گرفت و باغ هايشان را تبديل كرد به: «جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَىْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَىْ ءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ»(3)؛ "دو باغى كه ميوه تلخ گز و اندكى كُنار داشت"؛ سپس فرمود: «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَهَلْ نُجازِي إِلاَّ الْكَفُورَ»(4)؛ اين [عقوبت] را به [سزاى] آن كه كفران كردند به آنان جزا داديم، و آيا جز ناسپاس را به مجازات مى رسانيم؟»(5).

عبداللّه بن اسحاق جعفرى مى گويد: امام صادق صلى الله عليه و آله فرمودند: «مكتوب فى التوراة: اشكر من أنعم عليك، و أنعم على من شكرك، فإنّه لا زوال لنعماء إذا شكرت، و لا بقاء لها إذا كفرت(6)؛ در تورات نوشته شده: از آن كس كه به تو نعمت داده سپاس گزارى كن و به كسى كه از تو سپاس گزارى نموده نعمت بخش، زيرا نعمت ها اگر سپاس گزارى شوند، از بين نمى روند و اگر ناسپاسى گردند، باقى نمى مانند».

ص: 380


1- . سوره سبأ، آيه 19.
2- . سوره رعد، آيه 11.
3- . سوره نبأ، آيه 16.
4- . سوره سبأ، آيه 17.
5- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 314.
6- . همان، ص 315.

فصل سوم : آزادى در اسلام

اشاره

ص: 381

ص: 382

سخن از آزادى در اسلام، بسى گسترده است؛ به طورى كه بحث همه جانبه در آن، نياز به چندين جلد كتاب دارد. اگر كسى درباره آزادى در اسلام تحقيق كند درمى يابد آزادى هايى كه در اسلام به انسان داده شده بسيار فراوان است، حال آن كه آزادى هايى كه در دنيايى كه از آن به دنياى آزاد ياد مى كنند، به انسان داده شده، بسيار محدود است.

حدود آزادى

اسلام به انسان آزادى انديشه، سخن و عمل داده اما در اين زمينه چارچوب معقول و صحيحى را در نظر گرفته؛ بدين معنا كه اين آزادى ها نبايد باعث زيان خود و ديگران شود. حتّى خوردن و آشاميدنى كه به بدن زيان مى رسانند، يا ناسزا گفتن و كتك زدن به ديگران و مانند آن، كه سبب زيان ديگران مى شود، جايز نيستند. همچنين استفاده بى حدّ و حساب از منابع طبيعى، چون باعث زيان رساندن به نسل هاى بعد است صحيح نيست.

اصولاً رسول خدا صلى الله عليه و آله هر گفتار و كردارى را به زيانبار نبودن آن محدود كرده و در داستان سمرة بن جندب فرموده است: «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام؛ هيچ گونه ضرر و زيان رساندن در اسلام نيست». داستان آن را زراره از امام باقر عليه السلام اين گونه نقل كرده است:

«سمرة بن جندب در باغ يكى از انصار درخت نخلى داشت و خانه آن مرد وسط آن باغ قرار داشت. سمره هرگاه به سراغ نخل خود مى رفت از صاحب خانه اجازه نمى گرفت. مرد انصارى با او صحبت كرد و از او خواست هنگام ورود به باغ، اجازه بگيرد، اما سمره نپذيرفت. انصارى نزد

ص: 383

رسول خدا صلى الله عليه و آله از او شكايت كرد و ماجرا را براى حضرت بازگفت. پيامبر صلى الله عليه و آله مسأله را با سمره در ميان گذاشتند و او را از شكايت انصارى باخبر كردند و فرمودند: هرگاه مى خواهى وارد شوى، اجازه بگير. او امتناع ورزيد. پيامبر صلى الله عليه و آله درمورد خريدن درخت با او به سخن پرداختند و پيوسته قيمت را بالا مى بردند تا به قيمت گزافى رسيد؛ اما سمره به فروش آن رضايت نداد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: در برابر اين درخت، درختى در بهشت براى تو ضمانت مى كنم، باز نپذيرفت. پيامبر به مرد انصارى فرمودند: برو و درخت را از ريشه درآور و جلوى او بينداز؛ زيرا ضرر زدن به خود يا به ديگران هيچ جايى در اسلام ندارد»(1).

روايت ديگرى نيز مشابه آن نقل شده، با اين تفاوت كه در آن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خطاب به سمره فرمودند: «إنّك رجل مضار و لا ضرر و لا ضرار على مؤمن(2) ؛ تو مردى زيان رسان هستى و كسى حق ندارد به مؤمن ضرر و زيانى برساند. آن گاه دستور دادند درخت را كندند و جلويش انداختند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: برو و آن را هركجا مى خواهى بكار».

آزادى در آيينه قرآن و حديث

در هر حال، سخن از آزادى، در قرآن و روايات و فقه اسلام در حدّ تواتر بلكه بالاتر از آن است. اكنون به چند نمونه از آيات قرآن توجه كنيد: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ»(3)؛ «پس تذكر ده، كه تو تنها تذكر دهنده اى؛ بر آنان تسلطى ندارى».

«وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّارٍ»(4)؛ «و تو به زور وادارنده آنان نيستى».

«يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ...»(5)؛ «از [دوش] آنان قيد و بندهايى كه بر آنان بوده است برمى دارد».

«لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ...»(6)؛ «در دين هيچ اجبارى نيست، و راه از

ص: 384


1- . وسائل الشيعه، ج 25، ص 427.
2- . همان، ص 429.
3- . سوره غاشيه، آيه هاى 21 و 22.
4- . سوره ق، آيه 45.
5- . سوره اعراف، آيه 157.
6- . سوره بقرة، آيه 256.

بيراهه بخوبى آشكار شده است».

«لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ»(1)؛ «دين شما براى خودتان، و دين من براى خودم».

در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «لا تكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرا(2)؛ بنده ديگرى مباش كه خدا تو را آزاد قرار داده است».

سرور شهيدان، امام حسين عليه السلام در شعر معروفى در سرزمين كربلا مى فرمايند:

اقسمت لا أقتل إلاّ حرّا *** و ان رأيت الموت شيئا نكرا

«سوگند خورده ام كه كشته نشوم مگر آزادانه / هرچند مرگ را چيز ناپسندى ديده ام».

همچنين آن حضرت به حرّ بن يزيد رياحى فرمودند: «ما أخطأت أمّك إذ سمّتك حرّا، فأنت حرٌّ في الدنيا و سعيد في الآخرة(3)؛ مادرت هنگامى كه تو را "حرّ" نام گذاشت اشتباه نكرد؛ زيرا تو در دنيا آزاد و در آخرت سعادتمند هستى».

بالاتر از آن، اسلام هرگاه ببيند كه انسان خواهان آزادى مطلق در آخرت نيست، از او مى خواهد كه در دنيا آزاد باشد. امام حسين عليه السلام به كسانى كه در برابرش به جنگ برخاسته بودند، فرمودند: «إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرارا في دنياكم(4)؛ اگر دين نداريد و از روز قيامت نمى ترسيد، لااقلّ در دنياى خود آزادمرد باشيد».

آزادى براى ساير اديان

اسلام، پيروان هر دينى را به عقايد و دستورهاى دينى اش ملزم ساخته و آزادى در دين را براى آنان تأييد كرده است؛ براى نمونه در روايتى آمده است: هنگامى كه محمد بن مسلماز امام باقر عليه السلام درباره احكام مى پرسد، حضرت مى فرمايند: «تجوز على اهل كلّ ذي دين بما يستحلّون(5)؛ پيروان هر دينى آنچه را كه حلال مى دانند برايشان مجاز است».

ص: 385


1- . سوره كافرون، آيه 6.
2- . مستدرك الوسائل، ج 7، ص 231.
3- . ينابيع الموده، قندوزى، ج 3، ص 77.
4- . بحارالانوار، ج 45، ص 51.
5- . وسائل الشيعه، ج 26، ص 319.

در روايت ديگرى از حضرت ابوالحسن عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «أَلْزِمُوهُمْ بِما أَلْزَموا به أنفسهم(1)؛ آنان را به دستورهايى كه به آن پاى بندند الزام كنيد [يعنى بر اساس هنجارهاى خودشان با آنها رفتار كنيد]».

امام صادق عليه السلام در روايتى فرمودند: «إنّ كُلَّ قومٍ دانوا بشيءٍ يَلْزمهم حُكْمُه(2)؛ هر گروهى كه به چيزى معتقد شدند، بايد دستورهاى آن را اجرا كنند. [يعنى بر اساس هنجارهاى خودشان با آنها رفتار كنيد]».

بر همين اساس است كه مى بينيم اسلام، متعرض مجوسيان و امثال آنان - اگر با مادر و خواهر خود ازدواج كنند - نمى شود، چون اين عمل در دين آنها جايز است، هرچند در واقع دين شان را تحريف كرده اند. ولى اسلام نمى خواهد مردم را بر عقيده اى اكراه كند، معروف است كه مى گويند: «القسر لا يدوم؛ اجبار و تحميل، دوام ندارد».

گفتنى است اسلام به انسان بر اساس عقايد خودش آزادى مى دهد و به طور منطقى با مخالفان به بحث و استدلال مى پردازد؛ از همين رو خداى متعال مى فرمايد: «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ...»(3)؛ «با حكمت و اندرز نيكو، [مردم را] به راه پروردگارت دعوت كن و با روشى كه نيكوتر است با آنان به مجادله برخيز».

در روايات متعدّد آمده است كه: مجوسيان بر طبق عقيده خود ارث مى برند و هر گروهى قانون زناشويى و نكاح خاص خود را دارند.

عبداللّه بن سنان مى گويد: «مردى در حضور امام صادق عليه السلام به يك مجوسى تهمت فحشا داد. امام صادق عليه السلام به او فرمودند: ساكت شو، آن مرد گفت: او با مادر و خواهرش ازدواجمى كند. حضرت فرمودند: اين عمل در دين آنها نكاح به شمار مى آيد»(4).

در روايت عوالى آمده است: «مردى در حضور امام صادق عليه السلام به يك مجوسى ناسزا گفت. امام عليه السلام با او برخورد كردند و از اين كار باز داشتند. آن مرد گفت: او با مادرش ازدواج كرده

ص: 386


1- . همان.
2- . همان، ص 318.
3- . سوره نحل، آيه 125.
4- . وسائل الشيعه، ج 26، ص 318.

است! امام عليه السلام فرمودند: مگر نمى دانى كه اين از نظر آنان ازدواج است؟»(1).

در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «لا ينبغي و لا يصلح للمسلم أن يقذف يهوديا و لا نصرانيا و لا مجوسيا بما لم يطّلع عليه منه. و قال: أيسر ما في هذا أن يكون كاذبا؛ براى مسلمان شايسته نيست و در صلاحيت او نيست كه يهودى يا نصرانى يا مجوسى را به چيزى كه از آن آگاهى ندارد، دشنام دهد. نهايتش اين كه [آن يهودى يا مسيحى با زرتشى، در بيان حكم دينش] دروغ گفته است»(2).

در روايت ديگر آمده است: «روزى امام صادق عليه السلام از يكى از يارانش سؤال كردند: بدهكار تو چه كرد؟ آن مرد گفت: آن پسر بدكاره [را مى گويى؟]. امام عليه السلام نگاهى تند به او كردند. آن مرد گفت: فدايت شوم، آن شخص مجوسى است كه با خواهرش ازدواج كرده است. امام عليه السلام فرمودند: آيا اين نكاح از آموزه هاى دين او محسوب نمى شود؟»(3).

روا نبودن اجبار در اعتراف

در قانون اسلام، حاكم حق ندارد كسى را به اعتراف، و حتّى سخن گفتن وادارد. ابن شهر آشوب در مناقب چنين نقل كرده است: «حنظلة بن ابوسفيان به عمير بن وائل ثقفى دستور داد كه عليه على عليه السلام ادّعا كند كه هشتاد مثقال طلا به عنوان امانت نزد محمد صلى الله عليه و آله دارد و چون پيامبر از مكّه هجرت كرده، على عليه السلام وكيل اوست و اگر شاهد خواست ما گروه قريش به آن شهادت مى دهيم. آنان براى اين كار صد مثقال طلا كه گردن بند هند نيز - كه ده مثقال وزن داشت - جزء آنبود به او دادند. عمير نزد على عليه السلام آمد و ادّعاى خود را مطرح كرد. على عليه السلام امانت ها را بررسى كرد، ديد كه اسامى صاحبانشان روى تمام آنها نوشته شده و چيزهايى كه عمير مى گويد، در ميان آنها نيست. از اين رو عمير را بسيار نصيحت كرد. او گفت: من شاهد دارم. ابوجهل و عكرمه و عقبة بن ابى معيط و ابوسفيان و حنظله به نفعم شهادت مى دهند. على عليه السلام فرمود: اين نيرنگى است

ص: 387


1- . همان.
2- . مستدرك الوسائل، ج 12، ص 84.
3- . همان.

كه سرانجام به هركس آن را برساخته است برمى گردد. آن گاه دستور داد گواهان در كعبه بنشينند. سپس رو به عمير كرد و گفت: اى برادر ثقيفى، به من بگو چه وقت امانت خود را به رسول خدا داده اى؟ عمير گفت: هنگام ظهر، پيغمبر آن را گرفت و به غلامش داد. آن گاه اميرمؤمنان عليه السلام ابوجهل را طلبيد و از او درباره اين مسأله سؤال كرد. او گفت: مجبور نيستم چيزى بگويم! سپس از ابوسفيان پرسيد. وى گفت: هنگام غروب خورشيد آن را به پيامبر داد و حضرت آن را گرفت و در آستين خود جاى داد. پس از آن از حنظله پرسيد. او گفت: وسط روز، هنگامى كه خورشيد در وسط آسمان قرار داشت آن را در برابر پيامبر گذاشت و تا وقتى كه بازگشت آن در برابر حضرت بود. سپس عقبه را طلبيد و از او سؤال كرد. وى گفت: پيامبر آن را خودش تحويل گرفت و همان وقت آن را به خانه اش فرستاد و اين هنگام عصر بود. پس از آن عكرمه را خواست و از او پرسيد. او گفت: هنگام غروب آفتاب آن را گرفت و همان موقع آن را به خانه فاطمه فرستاد. على عليه السلام رو به عمير كرد و فرمود: مى بينم رنگ از صورتت پريده و حالت دگرگون شده است. وى گفت: من حق را مى گويم و هيچ نيرنگ بازى رستگار نمى شود. قسم به خانه خدا، من نزد محمّد صلى الله عليه و آله امانتى نداشتم اينها مرا واداشتند كه چنين ادّعا كنم و اين هم دينارها و گردن بند هند است كه نامش روى آن نوشته شده است...»(1).

در اين روايت مى بينيم امام عليه السلام وقتى خصوصيات را از ابوجهل مى پرسند، او در پاسخ مى گويد: «من مجبور نيستم چيزى بگويم» حضرت او را به چيزى اجبار نمى كنند»(2).

ص: 388


1- . همان، ج 17، ص 384.
2- . در جنگ بدر سپاه اسلام دو نفر از بردگان قريش را، كه براى بردن آب از چاه هاى بدر آمده بودند، اسير كردند. پس از اسارت از آنان پرسيدند كه سپاه مكه چند نفر است؟ چند شتر و چند اسب دارد؟ و سؤالاتى از اين دست. بردگان اظهار بى اطلاعى كردند. مسلمانان آنها را زدند و با زور كتك و اجبار اصرار داشتند كه از آنان اعتراف بگيرند. پيامبر صلى الله عليه و آله در حال نماز بودند پس از اتمام نماز سراغ ياران خود رفتند و فرمودند كه اينها را نزنيد. و آن حضرت توضيح دادند كه شكنجه و اعتراف اجبارى در اسلام ممنوع است. پس خودشان از بردگان پرسيدند كه براى غذاى روزانه چه مى كنند؟ گفتند: نُه شتر مى كشند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: جمعيت آنان نهصد الى هزار نفر است. در سيره رسول اكرم و امامان عليهم السلام به فراوانى به اين گونه آموزه ها بر مى خوريم كه شديدا اقرار گرفتنِ از راه جبر را نهى كرده اند. هرگز اسيران را به اجبار به كارى وادار نمى كردند حتى پذيرش دين اسلام.

فراگير بودن آزادى

براين اساس، آزادى در همه زمينه ها، شامل عموم انسان ها، حتى كفّار نيز مى شود. از جمله آنها مى توان از آزادى فكر و انديشه نام برد؛ بدين معنا كه انسان در بحث هاى علمى و دينى آزاد باشد. مورد ديگر، آزادى اقتصادى است كه انسان در كسب مال بايد آزاد باشد. از مصاديق ديگر آن، آزادى دينى است؛ بدين معنا كه كسى متعرّض پيروان اديان ديگر نشود.

آزادى سياسى نوع ديگرى از آن است كه شامل ارتباط ميان زمامدار و مردم مى شود و زمامدار بايد به اختيار مردم و از كسانى باشد كه رضايت خدا را حاصل كند و ساير شروط حاكم اسلامى در او موجود باشد و آنها عبارتند: از علم، بلوغ و عدالت و شروط ديگرى كه فقها در اول بحث «تقليد» بدان پرداخته اند. البتّه اينها شرايطى هستند كه عقل تمامى آنها را تأييد و تأكيد مى كند. ما نيز قسمتى از رواياتى را كه مربوط به انتخاب زمامدار مى شود در كتاب حكومت در اسلام و كتابهاى ديگر بيان كرده ايم. اين جا فقط به بيان يك روايت اكتفا مى كنيم كه آن را سُليم بن قيس در كتاب خود از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است كه فرمودند: «در حكم خدا و حكم اسلام، بر مسلمين واجب است كه پس از مردن يا كشته شدن رهبرشان، خواه گمراه باشد يا هدايت يافته، پيش از آن كه رهبرى عفيف و عالم و با تقوا و آشنا به قضاوت و سنّت براى خود برگزينند، به هيچ كارى دست نزنند و قدم به جلو نگذارند تا آن رهبر، غنايم آنان را جمع آورى كند و مراسم حجّ شان را برپاى دارد و بر جمع شان نظارت كند و زكاتشان را گردآورى نمايد...»(1).

توحيد، سمبل آزادى

راستى اگر كسى در كلمه: «لا اله الاّ اللّه» كه هزاران بار در قرآن و روايات ياد مى شود و مسلمانان آن را به هنگام نماز و ساير اعمال دينى بارها تكرار مى كنند، تأمّل كند، راز آزادى و عنصر حرّيت را در همين جمله كوتاه مى يابد. كسرا (پادشاه ايران) به عنوان يك خدا از

ص: 389


1- . مستدرك الوسائل، ج 6، ص 14.

تبار خدايان تلقّى مى شد و به مرگ انسان ها حكم مى كرد يا به آنها حق حيات مى بخشيد، چنان كه قيصر روم، خود يك خدا بود و مخالفت با او در حكم مخالفت با دستورهاى الهى بود. مسيحيان در كتاب هاى مقدّس خود نوشته اند: «كار قيصر را به قيصر و كار خدا را به خدا واگذار كن» بنابراين از ديدگاه آنان دين اختصاص به خدا دارد اما زندگى دنيا خاص قيصرها و كشيش هاى اروپا و امثال آن است. اينها كسانى بودند كه خود را واسطه ميان خدا و مردم معرّفى كرده بودند و ادّعا مى كردند كه كليد بهشت در دست آنهاست؛ هر كه را بخواهند وارد بهشت مى كنند يا از آن بيرون ساخته و به دوزخ بفرستند. اوضاع و احوال بودائيان هند و چين وامثال آنان نيز چنين بود. بنى اسرائيل به موسى گفتند: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ»(1)؛ «همان گونه كه براى آنان خدايانى است، براى ما [نيز] خدايى قرار ده».

بالاتر آن كه نزد بسيارى از مردم عرب و غير عرب، سنگ، «خدا» تلقّى مى شد و خدمت گزارانى داشت! بدين گونه تقليدهاى باطل و مسائل خرافى، در باور مردم راه يافته و آنان را تحت سلطه و نفوذ خود قرار داده بود. متأسّفانه امروزه هم مى بينيم ميليون ها بُت در هند و چين و ژاپن وجود دارد. در كشورهاى كمونيستى نيز بت هاى بشرى فراوانى از قبيل لنين، ماركس و امثال آنها به چشم مى خورد.

اصولاً انسان ها قبل از طلوع سپيده اسلام، همانند انسان معاصر در بسيارى از كشورها، زير هزاران قيد و شرط به صورت برده از پاى در آمده بود، اما هنگامى كه پيامبر بزرگوار اسلام شعار: «لا اله الاّ اللّه» را سرداد، اين بندها را از ميان برد و اعلان كرد كه مولا و سرپرست، يكى بيش نيست؛ آن هم خداى يكتاست و بايد فقط از او اطاعت كرد و آدمىبايد پيوسته با خداى خود ارتباط داشته باشد و پيامبران و امامان سفيران وحى اند كه دستورهاى الهى را به انسان منتقل مى كنند.

يكى از نويسندگان غربى در كتابى به نام تراث فارس مى نويسد: از ديدگاه ايرانيان قديم، شاه نزديك ترينِ مخلوقات به خدا بوده و ايرانيان هرگاه مى خواستند با پادشاه سخن

ص: 390


1- . سوره أعراف، آيه 138.

بگويند، نام او را نمى بردند بلكه مى گفتند: شما خدايان. آيين مجوس نيز همين قداست و احترام را براى پادشاه قائل بود و دستورهايش را مقدس و نسلش را مافوق بشر و فرمانش را دستور خدا مى دانست.

اين پديده را در ميان ساير زمامداران قبل از اسلام نيز مى توان سراغ گرفت. آنان از پادشاه به «پروردگار» تعبير مى كردند: «هنگامى كه «كسرا» دو نفر مأمور نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد تا آن حضرت را بكشند و سر مباركش را برايش بياورند، پيامبر صلى الله عليه و آله ديد كه آنها ريش هاى خود را تراشيده و سبيل هايشان را تاب داده اند. از آنان پرسيد: چه كسى شما را به اين كار دستور داده است؟ گفتند: پروردگار ما! و مقصودشان كسرا بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ليكن پروردگار من، مرا به گذاشتن ريش و كوتاه كردن سبيل فرمان داده است. سپس فرمود: خداى من، پروردگار شما را كشته است»(1).

اگر در اين روايت و غير آن، از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله از پادشاه به «پروردگار» تعبير شده، به سبب تناسب تعبير پيامبر صلى الله عليه و آله با تعبيرهاى آن دو مأمور بوده است.

مى بينيم كه در قرآن كريم يهود و نصارى، پيامبران خود را فرزندان خدا و احيانا شريكان او مى دانستند و درباره احبار و راهبان نيز همين اعتقاد را داشتند؛ خداى سبحان مى فرمايد: «وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤفَكُونَ * اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ * يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُوَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ * هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(2)؛ «و يهود گفتند: عُزَير پسر خداست. و نصارى گفتند: مسيح پسر خداست. اين سخنى است [باطل] كه به زبان مى آورند و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده اند شباهت دارد. خدا آنان را بكشد؛ چگونه [از حق] منحرف مى شوند؟ اينان دانشمندان و راهبان خود و

ص: 391


1- . بحار الأنوار، ج 20، ص 390.
2- . سوره توبه، آيه هاى 30 تا 33.

مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند، با آن كه مأمور نبودند جز اين كه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست. منزه است او از آنچه [با وى] شريك مى گردانند. مى خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند، ولى خدا نمى گذارد، تا نور خود را كامل كند، هرچند كافران را خوش نيايد. او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هرچه دين است پيروز گرداند، هرچند مشركان خوش نداشته باشند»(1).

نمونه هايى از آزادى هاى اسلامى

آزادى در اسلام، مقوله اى است، بس مهم و ارزشمند كه انسان در پرتو آن مى تواند به رشد و فلاح برسد؛ اين آزادى انسان با حفظ شئون، در زمينه هاى مختلفى است كه در اين جا برخى از آنها را بر مى شماريم:

- آزادى عبادت در هر مكان؛ مانند نماز، روزه، تحصيل طهارت، ذكر خدا، خواندن قرآن و دعا. اما در نماز (از حيث زمان و مكان) آزادى مطلق وجود دارد، چنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: «جُعِلتْ لى الارض مسجدا و طهورا(2)؛ زمين براى من به عنوان سجده گاه و وسيله طهارت قرار داده شده است».

- آزادى در خريد، فروش، رهن، ضمانت، بستنِ هرگونه قراردادى كه منع شرعى نداشته باشد، كفالت، صلح، بيمه، شركت، مضاربه، مزارعه، مساقات، حيازت زمين، تملكمباحات، وديعه، عاريه، اجاره، وكالت، وقف، صدقه، عطيّه، هبه، سكنا، عمران، مسابقه، ورزش، وصيت، ازدواج دائم و موقت، مهريه، طلاق، سفر، اقامت نمودن، اقرار، جعاله، چاپ منشورات، انتخاب شغل، قسَم، عهد، نذر، ارث، شفعه، احياى موات، انتخاب قاضى در محكمه، شهود گرفتن، انتخاب ديه يا قصاص يا عفو، كشاورزى، صنعت، ساختمان، داشتن يا نداشتن هرگونه اوراق هويت و شناسنامه و گذرنامه و...، نشر روزنامه، مجله، تأسيس ايستگاه راديويى و تلويزيونى، انتخاب نوع كار، بيان عقيده و نظر، تشكيل

ص: 392


1- . آيه هاى ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد.
2- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 350.

اتحاديه، تأسيس گروه ها و تشكيل حزب و سازمان، شركت در انتخابات، ساختن مسجد، مدرسه، حسينيه، بيمارستان و درمانگاه، هتل و مسافرخانه، تأسيس بانك، انتخاب مركب مناسب، نوع معامله، آزادى از اين جهت كه بر حكومت جايز نيست جاسوسى كردن و دخالت در امور شخصى افراد به هر شكل و وجهى، آزادى در تعداد اولاد و آزادى هاى فراوان ديگرى كه بستر مناسبى براى رشد و سعادت انسان باشد.

محدوديّت انسان از ناحيه قوانين وضعى

در مقابل اين آزاديها مى بينيم كشورهايى كه امروزه از آنها به كشورهاى آزاد تعبير مى شود و حتّى كشورهاى اسلامى و جهان سوّم، در قوانين وضعى خود، انسان را محدود كرده و از او سلب آزادى مى كنند. در كشورهاى كمونيستى اثرى از آزادى به چشم نمى خورد و در كشورهاى آزاد نيز به اندازه يك دهم آزادى هاى اسلام وجود ندارد.

از نظر آنها در اجاره، ساختمان، صنعت، كشاورزى، تجارت و حيازت مباحات (تصرف اراضى موات كه كسى قبلاً آن را تملك نكرده باشد) هيچ گونه آزادى وجود ندارد و انسان، آزاد نيست، زيرا او محدود به شناسنامه و جواز و ويزاى دخول و خروج است و بايد به گمرك و ماليات و شروط دفن ميّت و ثبت املاك و ازدواج ملتزم باشد، چنان كه دستگاه هاى جاسوسى نيز آزادى او را محدود كرده و در مورد گشايش مراكز و تأسيس كارگاه ها و اقدام به معاملاتى از قبيل رهن و مضاربه و كشاورزى و غيره، به سببمحدوديت هايى كه به نام قانون ايجاد شده، آزادى از انسان ها سلب مى گردد.

پيش گامى و برترى اسلام

حقوق و آزادى هايى كه قوانين وضعى در حال حاضر براى انسان ها قائلند، همه را از اسلام اقتباس كرده اند. زيرا قبل از اسلام هيچ يك از اين آزادى ها در دنياى غرب و غير آن وجود نداشته است. در عين حال همين آزادى ها، به مراتب كمتر از آزادى هاى اسلامى

ص: 393

است. براى روشن شدن پيش گامى و برترى اسلام در اين زمينه قوانين وضعى را در موارد زير با قوانين اسلام مقايسه مى كنيم:

1. نداشتن مليّت خاص براى حاكم

قوانين وضعى غالبا تصريح مى كنند كه رئيس دولت و پدر و مادر او بايد تابع همان دولت باشند، در حالى كه اين شرط صحيح نيست و در قوانين اسلام وجود ندارد.

اين شرط صحيح نيست، زيرا در مورد حاكم، لياقت و شايستگى فرد مهمّ است نه زبان و رنگ و مليّت او، تا چه رسد به در نظر گرفتن مليّت پدر و مادر او؛ زيرا اسلام علاوه بر شروطى كه براى حاكم اسلامى، از قبيل علم و مانند آن مقرّر كرده، ملاك ارزش آدمى را در تقوا قرار داده است؛ خداى متعال مى فرمايد: «يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ»(1)؛ «اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملّت ملّت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست».

روشن است كه همين تقوا و پرهيزگارى ميزان صحيح عقلى است و روى همين اصل مى بينيم كه زمامداران اسلامى، چه مديران و رؤسا و چه فقها و ديگران، از مليّت هاى مختلف و داراى زبان هاى گوناگون بوده اند. گاهى مرجع تقليد، عراقى و زمانى ايرانى واحيانا از مليّت هاى ديگر بوده است. چنان كه زمامداران دولت اسلامى نيز از مليّت هاى مختلفى، مانند عرب، فارس، كُرد و امثال آن بوده اند.

البتّه ما نمى خواهيم بگوييم كه سلاطين و زمامدارانى كه بر كشورهاى اسلامى حكومت مى كرده اند همه بر حق بوده اند، مقصود ما اين است كه اسلام اين شرط را كه حاكم داراى مليّت خاصّى باشد، مقرّر نكرده است. از همين رو خواسته مسلمانان از زمامداران در طول تاريخ اين بوده كه آنها به عدالت و بر طبق دستورهاى الهى عمل كنند؛

ص: 394


1- . سوره حجرات، آيه 13.

چرا كه اسلام معتقد به مرزهاى ساختگىِ جغرافيايى و موانع خودساخته و تفرقه هاى نژادى نيست. از ديدگاه اسلام، مسلمانان همگى يك امّت و همه باهم برادرند؛ خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ»(1)؛ «در حقيقت مؤمنان باهم برادرند.

در جاى ديگر مى فرمايد: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ»؛(2) اين است امّت شما كه امتى يگانه است، و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستيد».

شاعر هم مى گويد:

و كل أرض بها الإسلام لي وطن *** و حيث يذكر اسم اللّه تلقاني

«هر سرزمينى كه اسلام در آن باشد، وطنم است/ و هرجا نام خدا برده شود، آن جا مرا خواهى يافت».

2. حقّ انتخاب حاكم

در قوانين وضعى تصريح شده كه ملّت حقّ انتخاب حاكم يا رئيس دولت خود را دارد. البتّه اين قانون قبلاً در اسلام مقرّر شده و حق انتخاب حاكم به عهده مردم گذاشته شده است(3). در حقيقت «انتخاب» در قوانين وضعى معادل با «بيعت» در دستورهاى اسلامى است، با اين تفاوت كه معناى انتخاب، توافق بر رياست حاكم است، اما بيعت به معناى ايناست كه انسان با خدا پيمان ببندد و با رياست حاكم توافق نمايد و در برابرش متعهّد شود كه او را در مسير حق كمك كند و از باطل باز دارد و در راه خدا جهاد نمايد. در قرآن كريم آمده است: «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللّهَ فَسَيُؤتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»(4) «در حقيقت، كسانى كه با تو بيعت مى كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند، دست خدا بالاى دست هاى آنان است. پس هر كه پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان مى شكند، و هر كه بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مى بخشد».

ص: 395


1- . همان، آيه 10.
2- . سوره انبياء، آيه 92.
3- . ر.ك: الفقه الدولة الإسلاميه، مؤلف.
4- . سوره فتح، آيه 10.

در جاى ديگر مى فرمايد: «إِذا جاءَكَ الْمُؤمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ...»(1)؛ «[اى پيامبر] چون زنان با ايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند... [با آنان بيعت كن]».

3. ضرورت شركت در انتخابات

در قوانين جديد به ضرورت شركت مردم در انتخابات تصريح شده است. اسلام در اين مسأله نيز بر قوانين وضعى تقدّم دارد؛ زيرا ما قبلاً حديثى در اين باره نقل كرديم كه: در حكم خدا و اسلام، بر مسلمانان واجب است كه وقتى رهبرشان مى ميرد يا كشته مى شود... براى خود رهبرى عفيف و دانشمند برگزينند... .

امّا در مورد معصومين عليهم السلام بايد گفت كه آنها از سوى خدا منصوب شده اند؛ در روايتى آمده است: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة(2)؛ هر كه بميرد در حالى كه امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهليت مرده است».

نقل شده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: «من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهليّة(3)؛كسى كه بميرد در حالى كه بيعتى به گردن نگرفته باشد، به مرگ جاهليت مرده است».

بديهى است كه قوانين جديد، براى حاكم شروطى نسبت به احوال شخصى او قائل نيستند، در حالى كه اين شروط كمال اهميّت را دارند. از جمله آن، «عدالت» است كه مى بينيم اين شرط مهمّ و سرنوشت ساز در قوانين اسلامى لحاظ شده است. در روايت آمده است: «من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه مطيعا لأمر مولاه فللعوام أنْ يقلّدوه(4)؛ هر فقيهى خويشتن دار و حافظ دين و مخالف هواى خود باشد و فرمان مولايش را اطاعت كند، مردم بايد از او تقليد كنند».

ممكن است بيان اين شروط در حديث مزبور دلالت بر اين داشته باشد كه عمل قلب و

ص: 396


1- . سوره ممتحنه، آيه 12.
2- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 246.
3- . بحار الأنوار، ج 29، ص 332.
4- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 131.

جوارح به دو قسم سلبى و ايجابى تقسيم مى شود، كه چهار قسم مى شود: «خويشتن دارى» سلب عملى، «حافظ دين بودن» ايجاب قلبى، «مخالف هواى نفس بودن» سلب قلبى و «مطيع فرمان خدا بودن» ايجاب عملى است. (هرچند در مورد اين چهار شرط توجيه هاى ديگرى نيز امكان پذير است).

4. حقّ رأىِ زنان و كودكان

برخى از كشورهاى جهان، تا به امروز شركت زنان در انتخابات عمومى را تحريم كرده اند، در حالى كه اسلام براى زنان نيز حقّ «بيعت» (انتخاب) قائل شده است. آيه اى كه گذشت(1) به صراحت اين مطلب را تأييد مى كند. بالاتر از آن، مى بينيم كه اسلام به اولياى كودكان اين حق را مى دهد كه به جاى فرزندان خود در انتخابات شركت كنند؛ چرا كه حاكم در شئون كودكان نيز تصرّف مى كند؛ مثلاً پدرى كه داراى چهار فرزند است، پنج رأى دارد. يك رأى مخصوص به خود و چهار رأى ديگر براى كودكانى كه سرپرستى شان را عهده دار است.

به هرحال اگر اوليا خواستند از طرف فرزندان شان رأى بدهند چنين حقّى را دارند و اين در قانون اسلام موجود است، ولى در قوانين وضعى موجود، چنين حقّى براى پدران در نظر گرفته نشده است.

آرى، اگر اسلام اجازه نمى دهد اولياى اطفال جز از طريقى كه مصلحت است، به اموال آنان نزديك شوند و خداى متعال در اين باره مى فرمايد: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ»(2)؛ «و به مال يتيم - جز به بهترين وجه - نزديك مشويد تا به رشد برسد». در مورد انتخاب رئيس دولت - كه در تمام شئون كودكان تصرّف مى كند - مسأله مهمّ تر خواهد بود و اين در صورتى امكان پذير است كه اطفال حق رأى داشته باشند و اين حقّ به پدر وى به عنوان ولىّ كودك داده شود.

ص: 397


1- . سوره ممتحنه، آيه 12.
2- . سوره اسراء، آيه 34.

5. نظارت بر زمامداران

در قوانين وضعى موجود قانونى هست با عنوان «حقّ حسابرسى تصرّفات زمامداران و مسئولين دولتى» كه به مردم حق مى دهد با بيان، قلم و مانند آن، نظرشان را در اين باره ابراز دارند. در اسلام، مسأله بالاتر از اين است؛ زيرا مردم علاوه بر دارا بودن حق حسابرسى كارهاى زمامدار خود، اين كار باعث تقرّب آنها به پروردگار مى شود و اجر و پاداش نصيب شان مى گردد و آن را امر به معروف و نهى از منكر مى گويند؛ خداوند مى فرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»(1)؛ «شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد: به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند باز مى داريد».

و مى فرمايد: «وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ»(2)؛ «و به شايستگى ميان خود به مشورت پردازيد».

در حديثى آمده است: «الدين نصيحة، قيل لمن يا رسول اللّه؟ قال: للّه و لرسوله و لأئمة الدين...(3)؛ دين نصيحت است. سؤال كردند: نصيحت چه كسى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نصيحت خداو پيامبر و أئمّه عليهم السلام».

البتّه نصيحت در اين جا به معناى امر به معروف و نهى از منكر و ارائه نظرات مشورتى و ارزشيابى است. بنابراين مسأله، فقط يك محاسبه خشك و خالى نيست، بلكه انسان در برابر خدا و مردم و نسل هاى آينده مسئول است؛ خداى متعال مى فرمايد:

«وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»(4)؛ «و آن گاه كه گروهى از ايشان گفتند: براى چه قومى را كه خدا هلاك كننده ايشان است، يا آنان را به عذابى سخت عذاب خواهد كرد، پند مى دهيد؟ گفتند: تا معذرتى پيش پروردگارتان باشد، و شايد كه آنان پرهيزگارى كنند».

«كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ»(5)؛ «[و] از كار زشتى كه آن را

ص: 398


1- . سوره آل عمران، آيه 110.
2- . سوره طلاق، آيه 6.
3- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 382.
4- . سوره اعراف، آيه 164.
5- . سوره مائده، آيه 79.

مرتكب مى شدند، يكديگر را باز نمى داشتند. راستى، چه بد بود آنچه مى كردند».

بالاتر اين كه مى بينيم اسلام لازم مى داند كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند خود به اداىِ معروف و تركِ منكر مقيّد باشد وگرنه مستحقّ سرزنش و كيفر خواهد بود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟ نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لعن اللّه الآمرين بالمعروف التاركين له، و الناهين عن المنكر العاملين به(2)؛ خداى نفرين كناد كسانى را كه امر به معروف مى كنند و خود به جاى نمى آورند، يا از زشتى منع مى كنند و خود آن را به جاى مى آورند».

علّت اين امر كاملاً روشن است؛ زيرا فرمان دهنده اگر خود عمل نكند، يا باز دارنده،اگر خود دست برندارد، علاوه بر اين كه به معروف و منكر، عمل نمى گردد، دين نيز به سخره گرفته مى شود.

6. حقّ عزل حاكم

در برخى از قوانين جهان، اين حق به ملّت داده شده است كه حاكم يا دولت را عزل كنند. و اين در اسلام به عنوان يك تكليف و واجب شرعى تأكيد شده است؛ بدين معنا كه اگر حاكم، به قوانين اسلام عمل نكند يا صلاحيّتش را از دست بدهد بايد از كار بركنار شود.

محقّق حلّى در كتاب معتبر حديث معروفى را نقل كرده است كه: «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق(3)؛ در معصيت آفريدگار اطاعت از مخلوق روا نيست».

رسول خدا صلى الله عليه و آله ، آن گونه كه در بعضى تواريخ آمده است، هنگامى كه علاء بن حضرمى را به ولايت بحرين گماشتند، به او نوشتند: «من خدا را گواه مى گيرم درباره كسى كه من او را

ص: 399


1- . سوره صف، آيه هاى 2 و 3.
2- . نهج البلاغه، ص 187، خطبه 129.
3- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 157.

در امور مسلمين ولايت داده ام، كم يا زياد، و در ميان آنان به عدالت رفتار نكند، بى ترديد مسلمانان نبايد از او اطاعت كنند و او از مقامى كه من در اختيارش گذاشته ام، معزول است و بر گردن مسلمانان هيچ حقّى ندارد»(1).

روايات ديگرى نيز كه بطور عموم يا خصوص بر اين مطلب دلالت دارند نقل شده اند.

7. شورا

در روزگارى كه نامى از دموكراسى در هيچ جاى دنيا نبود اسلام اصل مهم و پيشرفته «مشورت» را جزء معيارهاى سياسى خود قرار داده است؛ خداى متعال مى فرمايد: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ»(2)؛ «مسلمانان كارشان در ميانشان بر اساس مشورت است».

تا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام معصوم عليه السلام زنده است، هيچ كس حقّ ندارد سخن او را ردّ كند، چون از جانب خدا منصوب شده اند، همان گونه كه احكام اسلام، از قبيل نماز، روزه و امثال آن را نمى توان ردّ كرد. امّا در زمان غيبت امام عليه السلام مانند زمان ما حكومت بر عهده جماعت (شوراى) مرجعيت منتخب از سوى مسلمانان است. در اين معنا در بعضى از كتابهايم ذكر كرده ام كه مراجع فقيه و عادل با انتخاب مردم داراى والاترين مقام حكومت در كشورهاى اسلامى خواهند بود.

بنابراين اگر از باب مثال در كشورهاى اسلامى ده نفر مرجع تقليد وجود دارد كه مردم آنها را به مرجعيت تقليد انتخاب كرده اند، به حكم امام معصوم كه فرموده: « ...فارجعوا فيها الى رواة حديثنا(3)؛ به راويان احاديث ما مراجعه كنيد».

و به حكم پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده: «اللهمّ ارحم خلفائي(4)؛ بار خدايا! جانشينان مرا مورد رحمت خود قرار ده (منظور از «خلفا» در اينجا علما مى باشد)». همگى در امر تقليد، رهبران مردمند و هر مقلّدى در مسائل نماز، روزه، حجّ و غيره به مرجع تقليدش مراجعه مى كند.

ص: 400


1- . المعجم الكبير، طبرانى، ج 18، ص 90.
2- . سوره شورى، آيه 38.
3- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 140.
4- . همان، ص 91.

ولى در مصالح عمومى مسلمين، از قبيل جنگ و صلح و ساير مسائل حكومتى، بايد عالى ترين مقام در كشور كه از مراجع تقليد تشكيل شده، همان گونه كه با مردم مشورت مى كنند با مشورت و شورا بين خودشان تصميم گيرى كنند.

اميرمؤمنان عليه السلام بر مسلمانان اين حقّ را قرار داد كه طرف مشورت او قرار گيرند و در برابرش اظهار نظر كنند؛ همان طور كه خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ»(1)؛ «در كارها با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى به خدا توكّل نما».

از همين رو اگر آرا، ميان اقليّت و اكثريت تقسيم شود، بايد از اكثريت پيروى كرد وهمين امر بر دليل «تقليد» حاكم است، آن هم بر پايه موازين حكومت كه در اصول فقه ذكر شده است. امّا اگر اقليّت و اكثريتى وجود نداشت و رأى هردو طرف مساوى بود - براى نمونه صاحبان آرا ده نفر بودند كه پنج تن آنها به جنگ و بقيه به صلح نظر دادند - در اين صورت بايد قرعه كشى كرد، زيرا قرعه بر حسب آنچه كه در روايات فراوانى آمده، براى امور مشكل است.

بنابراين آن جا كه اقليّت و اكثريّتى به وجود آمد، بايد از اكثريت پيروى كرد و در اين صورت، قدرت حاكمه و يا مردم نبايد و نمى توانند با اكثريت مخالفت كنند. زيرا مشورت تنها براى آسودگى خاطر نيست تا هركسى پس از مشورت، راه خود را برگزيند. و گرنه اين عين استبداد و ديكتاتورى خواهد بود.

گفتنى است يكى از مهم ترين عوامل شكست مسلمين در قرن حاضر، استبداد زمامداران است؛ زيرا زمامداران يا از راه وراثت يا از طريق كودتاى نظامى به حكومت مى رسند و اگر احيانا از راه انقلاب مردمى حكومت را به دست گيرند، سرانجام استبداد و ديكتاتورى را پيشه مى سازند و مخالفان خود را از بين مى برند، يا به زندان مى اندازند و شكنجه كرده و اموالشان را مصادره مى نمايند و يا به انواع ديگر - كه در كشورهاى اسلامى

ص: 401


1- . سوره آل عمران، آيه 159.

به چشم مى خورد - در صدد مقابله با آنان بر مى آيند. در حالى كه پيروزى و گسترش اسلام در گذشته متّكى بر شورا و مشورت بوده و حتّى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن عظمتى كه داشتند، با اصحابش مشورت و از آنان نظرخواهى مى كرد(1).

نظرخواهى در امور، يكى از معيارهاى صلاحيّت زمامدار مى باشد. در تاريخ آمده است: «يكى از حكّام از فقهاى زمان خود خواست كه براى پيروزى او بر لشكر دشمن دعا كنند. اما لشكرش شكست خورد، لذا به سرزنش فقها پرداخت و به آنها گفت: شما علماى صالحى نيستيد و گرنه خدا دعاى شما را ردّ نمى كرد. يكى از فقها گفت: نقص تنها در ما نيست، در تو نيز هست. حاكم با تعجب پرسيد: براى چه؟ فقيه گفت: زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايند: "لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر أو ليسلّطنّ اللّه شراركم على خياركم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم(2)؛ مى بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد وگرنه خدا تبه كاران را بر شما مسلط مى كند، آن گاه نيكوكاران شما دعا مى كنند و دعايشان مستجاب نمى شود". در حقيقت تو باعث گسترش فساد و ظلم شده اى و ما نيز در دادن رأى كوتاهى كرده ايم و اين شكست خشم خدا بر ما بود».

همچنين آمده است: هنگامى كه مسلمانان در حال فتح سرزمين ايران بودند، فرمانده لشكر ايرانى تقاضاى ملاقات با فرمانده مسلمانان را نمود تا قبل از شروع جنگ باهم مذاكره كنند تا شايد كار بدون جنگ خاتمه يابد. پس از آن كه فرمانده ايرانى پيشنهاد خود را مطرح كرد، فرمانده مسلمان گفت: به من فرصت بده تا با افرادم مشورت كنم. فرمانده ايرانى تعجّب كرد و پرسيد: مگر تو امير لشكر نيستى؟ گفت: بله، هستم. فرمانده ايرانى گفت: ما كسى را كه مشورت كند بر خود به حكومت نمى گماريم فرمانده مسلمان گفت: به همين جهت است كه ما پيوسته شما را شكست مى دهيم؛ چرا كه ما كسى را بر خود مى گماريم كه اهل مشورت باشد.

ص: 402


1- . مانند مشورت پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحابشان، در جريان جنگ خندق و... .
2- . بحار الأنوار، ج 90، ص 378.

داستان هاى مربوط به رايزنى و مشورت مسلمانان به قدرى در تاريخ فراوان است كه اگر جمع آورى شود، كتاب پر برگى خواهد شد. حال به مقايسه اين داستان با زمان حال بپردازيم: «موشه دايان»(1) وقتى درباره جنگ 1967 ميلادى سخن مى گويد، چنين اظهار مى دارد: من از كار سپاهيان عرب تعجّب مى كنم. زيرا برخى از واحدهاى ارتش آنان با كمال شجاعت و مردانگى تا آخرين نفس و آخرين گلوله خود مى جنگيدند و بعضى ديگر بدون شليك كردن حتى يك گلوله تسليم مى شدند. من سرّ اين مطلب را نمى دانستم تا اين كه يكى از فرماندهان عرب، همراه سربازانش با تمام سلاح هاى خود تسليم شدند. از او پرسيديم: آيا پيش از آن كه به افسران و سربازان خود فرمان تسليم شدن بدهى با آنانمشورت كردى؟ آن فرمانده عرب با كمال تكبّر گفت: "ما با كسانى كه درجه شان پايين تر از ما است مشورت نمى كنيم!" من به او گفتم: به همين جهت است كه ما هميشه شما را شكست مى دهيم.

همو مى افزايد: يك افسر يهودى هرچند بلند مرتبه باشد با سربازان خود غذا مى خورد و مانند يك سرباز با آنها معاشرت مى كند و همراه آنان در درس هاى دينى شركت مى كند، علاوه بر اين پيوسته با آنها مشورت و هم فكرى مى كند.

واقع مطلب اين است كه اين حالت به صورتى كه موشه دايان ادّعا مى كند در اسرائيل وجود ندارد. البتّه تا حدودى از اين حالت برخوردارند و شايد رمز پيشرفت شان نيز همين بوده است. روى همين اصل اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «اللّه، اللّه، في القرآن، لا يسبقكم بالعمل به غيركم(2)؛ خدا را خدا را درباره قرآن، مباد كه ديگران در عمل كردن به آن بر شما پيشى گيرند».

روشن است كه مقصود از عمل به قرآن اداىِ نماز، روزه و حجّ نيست(3)، بلكه منظور برنامه ها و قوانينى است كه در صحنه زندگى باعث پيشرفت مسلمانان مى شود كه از جمله

ص: 403


1- . وزير جنگ وقت اسرائيل.
2- . نهج البلاغه، ص 422، نامه 47.
3- . چون غير مسلمان به اين احكام عمل نمى كند.

آنها مى توان برنامه ريزى، نظافت، مشورت، انتخابات آزاد، آزادى و مانند آن را نام برد كه متأسّفانه مسلمانان اين برنامه ها و قوانين را به كلّى رها كرده اند و جز چند نقطه سفيد كه در زندگى آنان مى توان يافت، نقطه درخشان ديگرى وجود ندارد. در حالى كه غيرمسلمانان به اين امور توجّه كرده و به آن عمل مى كنند؛ در نتيجه بر مسلمانان سبقت جسته اند.

در هرحال اگر فرض كنيم ميان قدرت حاكمه و مردم در مسأله اى اختلاف حاصل شود، مردم بايد در پيروى از حكومت عدل، راه خدا را در پيش گيرند، زيرا خداى متعال مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ ا لاْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌوَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا و پيامبر و اولياى امر خود را اطاعت كنيد؛ پس هرگاه در امرى [دينى] اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد آن را به [كتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه بداريد، اين بهتر و سرانجام آن نيكوتر است».

خوشبختانه احكام اسلام براى همه روشن است و اگر برخى ويژگى هاى آن كاملاً واضح نيست، ليكن در اصول كلّى هيچ گونه ابهامى ندارد. از همين رو اگر قدرت حاكمه، فرضا از معيارهاى اسلامى منحرف شود، مردم بايد در صدد اصلاح آن برآيند و در صورت عدم اصلاح در برابر آن ايستادگى كرده و آن را سرنگون كنند.

در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «بدانيد كه آسياب اسلام در گردش است، به هر سو كه چرخيد، شما نيز در اطراف آن بچرخيد. آگاه باشيد به زودى قرآن و حكومت از يكديگر جدا مى شوند [جدايشان مى كنند]، شما قرآن را رها مكنيد. آگاه باشيد به زودى زمامدارانى گمراه بر شما مسلّط مى شوند كه هر آنچه براى خود مى خواهند براى شما نمى خواهند. اگر از آنها پيروى كنيد شما را گمراه مى سازند و اگر با آنان مخالفت نماييد شما را مى كشند. اصحاب گفتند: يا رسول اللّه پس چه كنيم؟ فرمودند: همان كارى كه پيروان عيسى كردند: بدنشان ارّه شد و بالاى چوبه هاى دار رفتند؛ قسم به آن كسى كه جانم به دست اوست،

ص: 404


1- . سوره نساء، آيه 59.

مرگ در راه اطاعت خدا بهتر از زندگى در حال معصيت اوست»(1).

در روايات متعدّدى آمده است هركس براى دادخواهى خويش بميرد شهيد است و هر كه براى سخن حقّى جان بسپارد شهيد خواهد بود و بهتر از همه اينها، گفتن سخن حقّ در برابر زمامدار ستمگر است.

همان طور كه در تاريخ شاهديم، ابوذر غفارى، حجر بن عدى و ساير بزرگان از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و خود امامان معصوم عليه السلام به سبب حقگويى به شهادت رسيدند و بر اثر ايستادگى در مقابل دشمنتوانستند قدرت هاى حاكمه را حتى المقدور به اسلام نزديك تر كنند.

8. معيار، ايمان و صلاحيّت است

اسلام در زمينه عدم تبعيض و پرهيز از پراكندن مردم از تمام نظام ها سابقه بيشترى دارد از ديدگاه اسلام كسى كه از نظر شرعى صلاحيّت اداره حكومت و رسيدن به بالاترين مقام دولتى را داشته باشد، با انتخاب اكثريت مردم مى تواند در رأس حكومت قرار گيرد. در حقيقت آنچه باعث تمايز ميان مردم است شايستگى و قابليت افراد است و مهمّ نيست كه حاكم انتخابى چه رنگ و نژاد يا خصوصيّات ديگرى داشته باشد.

اسلام برخلاف مكتب سرمايه دارى و كاپيتاليسم برترى افراد بر يكديگر به سبب فقر و ثروت را نفى مى كند. از ديدگاه اسلام هرگز ثروتمندان به سبب دارايى شان نفوذ خاصّ يا امكانات و فرصت هاى بيشترى ندارند؛ خداى متعال مى فرمايد: «...كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ...»(2)؛ «تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد».

سرمايه داشتن بدان گونه كه در قرآن بيان شده، صحيح است: «فَلَكُمْ رُؤسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ»(3)؛ «سرمايه هاى شما از خودتان است. نه ستم مى كنيد و نه ستم مى بينيد».

ص: 405


1- . المعجم الكبير، طبرانى، ج 20، ص 90.
2- . سوره حشر، آيه 7.
3- . سوره بقره، آيه 279.

اما سرمايه دارى غربى از ديدگاه اسلام صحيح نيست، هماگونه كه ثروت باعث تمايز ميان افراد نيست، وراثت نيز از ديدگاه اسلام سبب برترى انسان نمى شود. بنابراين نمى توان گفت كه فلان فرد چون پسر حاكم است يا از نزديكانش محسوب مى شود بايد رياست و حكومت را در دست گيرد. بلكه بايد انتخابات آزاد صورت گيرد، چنان كه اين مطلب در ضمن رواياتى كه قسمتى از آن را در كتاب الحكم في الاسلام (حكومت در اسلام) آورده ايم بيان شده و قرآن نيز به صراحت در داستان حضرت ابراهيم عليه السلام از آن سخن گفته است؛ آن جا كه مى فرمايد: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماًقالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ»(1)؛ «و هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. [ابراهيم] پرسيد: از دودمانم [چطور]؟ فرمود: پيمان من به بيدادگران نمى رسد».

همان طور كه ملاحظه مى كنيد، ابراهيم عليه السلام مقام امامت و رهبرى را براى فرزندانش نيز خواستار شد، ولى خدا در پاسخ او مشخّص ساخت كه امامت، تنها بر اساس قابليّت است و ظالم در هيچ شرايطى قابليّت امامت و رهبرى را ندارد، خواه رهبرى به عنوان نبوّت و وصايت از سوى خدا معيّن شده باشد، خواه به عنوان نيابت از پيامبر و امام معصوم عليهماالسلام. علماى اسلام در كتاب هاى اصول عقايد و اصول فقه درباره اين آيه شريفه به تفصيل سخن گفته اند.

در هر حال، اسلام هر نوع امتياز طبقاتى را كه در اين تعبير معروف مى توان خلاصه كرد كه "خون او از خون ديگران رنگين تر است"، نفى مى كند؛ قرآن مجيد مى فرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ»(2)؛ «در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست».

اينها از احكام روشن و بديهى اسلام است. به طور كلّى نژاد، جنس، رنگ، قبيله، كشور و مانند آن باعث امتياز انسان در اداره حكومت نيست، چنان كه اين خصوصيات باعث تمايز او در مرجعيت تقليد، قضاوت، امارت، شهادت، امامت جماعت و غيره نيز نمى گردد.

ص: 406


1- . سوره بقره، آيه 124.
2- . سوره حجرات، آيه 13.

9. برابرى موقعيّت ها

قوانين جهانى، يك اصل را به عنوان «ايجاد امكانات و فرصت هاى برابر براى همه مردم» تصريح كرده اند. و معناى آن اين است كه هر انسانى داراى قابليّت ذاتى است و حق دارد بدون دخالت حَسَب و نسب و مانند آن، به بالاترين مقام هاى دولتى نايل شود.

اسلام در اين قانون نيز بر تمام مكتب ها سبقت گرفته و مسلمانان به آن عمل كرده اند. مى بينيم در ميان مسلمانانى كه به حكومت يا ثروت يا دانش يا قدرت رسيده اند،مليّت هاى گوناگون و رنگ ها و نژادهاى مختلف وجود داشته است. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «هركس چيزى از كارهاى مردم را به عهده بگيرد يا كسى را بر اساس طرفدارى بى جا يا خويشاوندى، بر كار مردم بگمارد، در حالى كه مى داند شايسته تر از او در ميان مردم وجود دارد، جايگاه خود را در آتش فراهم كرده است».

10. حكومت قانون

يكى از عواملى كه در دنياى امروز، آزادى را در ارتباط حكومت با مردم و بالعكس ضمانت مى كند، قانون است. بر اين اساس، تنها قانون حق حاكميت دارد، نه قدرت، ثروت، قبيله و مانند اينها. و روشن است كه سرچشمه قوانين اسلام، قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و روايات معصومين عليهم السلاماست. ما در تمام اينها لزوم حكومت قانون را به خوبى لمس مى كنيم؛ در قرآن آمده است: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ»(1)؛ «و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان خود كافرانند».

در آيه ديگر مى فرمايد: «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(2)؛ «آنان خود، نافرمانند».

همچنين در جايى ديگر مى فرمايد: «فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ»(3)؛ «آنان خود ستمگرانند».

در روايات متواتر از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «انّي مخلّف فيكم الثقلين: كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي، لن تضلّوا ما تمسّكتم بهما(4)؛ «من در ميان شما دو چيز گران بها

ص: 407


1- . سوره مائده، آيه 44.
2- . همان، آيه 47.
3- . همان، آيه 45.
4- . بحار الأنوار، ج 5، ص 68.

باقى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم را كه خاندان من است. مادامى كه به آن دو متمسّك شويد، پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد».

اين روايت مى رساند كه عترت، هم سنگ كتاب خداست و بايد گفتار آنان نزد مسلمانان همانند قرآنْ قانون تلقّى گردد و مسلمانان از اين دو مرز تجاوز نكنند. دربارهسنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و عمل كردن به آن، نيز روايات فراوانى از معصومين عليه السلام نقل شده است. در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمودند: «اللّهم ارحم خلفائي؛ قيل له يا رسول اللّه و من خلفائك؟ قال: الذين يأتون مِن بعدي يروون حديثي و سنّتي(1)؛ بار خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خويش قرار ده! پرسيدند: يا رسول اللّه! جانشينان شما كيانند؟ فرمودند: كسانى كه پس از من مى آيند و حديث و سنّت مرا روايت مى كنند».

بنابراين حكومت قانون بر تمام امّت ضرورت دارد، حتّى خود پيامبر صلى الله عليه و آله با آن همه عظمت، محكوم به حرمت نهادن به قانون است؛ خداى متعال مى فرمايد: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً * إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ...»(2)؛ «و اگر تو را استوار نمى داشتيم، قطعا نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى. در آن صورت حتما تو را دو برابر [در] زندگى و دو برابر [پس از] مرگ [عذاب] مى چشانديم».

11. صيانت حقوق بشر

اسلام در ملزم ساختن دولت به حفظ و صيانت از حقوق حياتى انسان ها از قبيل حق حيات، آزادى هاى شخصى، مالكيّت خصوصى و غيره، بر قوانين وضعى بشرى تقدّم يافته است؛ خداى متعال در مورد حقّ حيات انسان مى فرمايد: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً»(3)؛ «هر كه كسى را - جز به قصاص قتل يا [به كيفر] فسادى در زمين - بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد».

ص: 408


1- . همان، ج 86، ص 221.
2- . سوره اسراء، آيه هاى 74 و 75.
3- . سوره مائده، آيه 32.

در روايت آمده است: «من أعان على قتل مسلم ولو بشطر كلمة جاء يوم القيامة مكتوبا بين عينيه آيس من رحمة اللّه (1)؛ هركس به قتل مسلمانى - هرچند با كلمات جزئى - كمك كند، روز قيامت در حالى وارد مى شود كه ميان دو چشمش نوشته شده است: نااميد از رحمت خدا!».در اسلام، حتّى براى فشار دادن با دست و امثال آن، قصاص و ديه مقرّر گرديده است.

امّا در مورد آزادى هاى شخصى بايد گفت كه انسان به مقتضاى اين حقّ بايد در آزادى خود احساس امنيّت كند و نبايد او را به خاطر آن زندانى و يا بازداشت كرد و يا اقامت او را محدود نمايند. به طور كلّى بايد حقّ حريّت انسان در تمامى موارد - جز در موارد معدودى كه در قرآن و سنّت مشخّص گرديده - حفظ شود. اين مسأله براى همه روشن است و روايات فراوانى در اين زمينه نقل شده و حتّى قاعده معروفى وجود دارد كه: «الناس مسلّطون على أموالهم و أنفسهم؛ مردم بر اموال و نفوس خويش تسلّط دارند». بلكه ادلّه چهارگانه اسلامى (قرآن، سنت، اجماع، عقل) نيز بر اين مطلب دلالت دارد.

امّا حق مالكيّت خصوصى به اين معناست كه انسان امنيّت مالى داشته باشد، به گونه اى كه ثروتش مصادره نشود و در رزق و روزيش به او زيانى نزنند و او را از كارش به سبب آن كه مثلاً با دولت مخالف است، بركنار يا به كار ديگرى منتقل نكنند؛ دليل اين سخن، گفتار خداى متعال است كه مى فرمايد: «فَلَكُمْ رُؤسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ»(2)؛ «سرمايه هاى شما از آن خودتان است. نه ستم مى كنيد و نه ستم مى بينيد».

به طور كلّى، اسلام در مورد اموال چهار حقّ را واجب شمرده است: خمس، زكات، جزيه و خراج. ولى بقيّه اموال مردم اختصاص به خودشان دارد(3).

روى همين اصل مى بينيم كه در اسلام زندان به ندرت وجود دارد و اگر اسلام واقعا زمام حكومت را به دست گيرد، از هر صد نفرى كه طبق مقرّرات و قوانين وضعى، زندانى مى شوند، يكى دو نفر بيشتر زندانى نخواهند شد. و امّا حبس ابد، اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

ص: 409


1- . عوالى اللآلي، ج 2، ص 333.
2- . سوره بقره، آيه 279.
3- . اين مطلب در كتاب هاى اقتصادى از همين قلم بيان شده است.

«لا يخلّد في السجن إلاّ ثلاثة: الّذي يمسك على الموت و المرأة ترتدّ حتّى تتوب و السارق بعد قطع اليد و الرجل(1)؛ حبس ابد اختصاص به سه گروه دارد: كسى كه فردى را بگيرد تا ديگرىاو را بكُشد؛ زنى كه مرتد شده تا توبه كند؛ دزدى كه پس از قطع دست و پايش دوباره سرقت كند».

در هر حال، در روايات متواتر، مضمونى آمده است كه سخن كوتاهى از پيامبر صلى الله عليه و آله جامع همه آنهاست؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «كل المسلم على المسلم حرام دمه و ماله و عرضه(2)؛ خون و مال و ناموس هر مسلمانى بر مسلمان ديگر حرام است».

گفتنى است اختصاص اين حكم به مسلمانان در روايت مزبور به دليل آن است كه روى سخن با آنان بوده و اسلام به مسلمان، بالذّات توجه كرده چون پيرو حقّ مى باشند، وگرنه خون و مال و ناموس كافر ذمّى نيز بر مسلمان حرام است. حتّى در روايتى نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَن آذى ذميّاً فقد آذاني(3)؛ هركس ذمّى اى را اذيت كند، [در واقع] مرا اذيّت كرده است».

12. آزادى عقيده و شعائر دينى

قوانين حكومت هاى دموكراتيك در عصر حاضر، آزادى عقيده و اجراى مراسم دينى را صريحاً تأييد كرده اند. اما در اين قانون نيز، اسلام گوى سبقت را ربوده و در قرآن و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام از آن سخن رفته است؛ در آيات متعددى به اين امر اشاره شده:

«لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ...»(4)؛ «در دين هيچ اجبارى نيست. و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است».

«لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ»(5)؛ «دين شما براى خودتان، و دين من براى خودم».

«فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ * لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ»(6)؛ «پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهنده اى.

ص: 410


1- . مستدرك الوسائل، ج 17، ص 403. چنان كه در كتاب هاى سياسى خود گفته ايم، ممكن است همين گروه ها نيز مشمول عفو امام عليه السلام شوند.
2- . منية المريد، ص 327.
3- . كشف اللثام، فاضل هندى، ج 2، ص 454.
4- . سوره بقره، آيه 256.
5- . سوره كافرون، آيه 6.
6- . سوره غاشيه، آيه هاى 21 و 22.

بر آنان تسلطى ندارى».

«وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّارٍ»(1)؛ «و تو به زور وادارنده آنان نيستى».

«وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ»(2)؛ «و مأمور شدم كه ميان شما عدالت كنم، خدا پروردگار ما و پروردگار شماست، اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست، ميان ما و شما خصومتى نيست، خدا ميان ما را جمع مى كند، و فرجام به سوى اوست».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام كسى را مجبور نكرده اند تغيير عقيده دهد، با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بسيارى از حكومت هاى يهودى يا مسيحى يا مشرك يا مجوسى تسلّط يافته بودند. تنها چيزى كه موجب مسلمان شدن مردم گرديد صحيح بودن آموزه هاى اسلام و عقايد پيامبر صلى الله عليه و آله و خوب بودن قوانين اين آيين بود.

13. حرمت بازرسى خانه ها

در قوانين دنياى امروز، قانونى وجود دارد كه براى خانه هاى مردم احترام قائل است. بر اساس آن، كسى حق ندارد بدون اجازه وارد خانه مردم شود و آن را تفتيش كند، مگر آن كه به سبب مسأله اى مهم، انجام دادن اين كار ضرورت داشته باشد و البتّه ضرورت ها در حدّ خود، حرمت را بر مى دارند و نه بيشتر.

اسلام در اين قانون نيز همانند ساير قوانين خود، سبقت دارد؛ در قرآن مى خوانيم: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ»(3)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد،به خانه هايى كه خانه هاى شما نيست داخل نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام گوييد. اين

ص: 411


1- . سوره ق، آيه 45.
2- . سوره شورى، آيه 15.
3- . سوره نور، آيه هاى 27 و 28.

براى شما بهتر است، باشد كه پند گيريد. و اگر كسى را در آن نيافتيد، پس داخل آن نشويد تا به شما اجازه داده شود، و اگر به شما گفته شد: برگرديد، بازگرديد. كه آن براى شما سزاوارتر است، و خدا به آنچه انجام مى دهيد داناست».

داستان عُمر و بازرسى شبانه اش از خانه اى، معروف است: «عمر مطلّع شد گروهى در خانه اى شراب خوارى مى كنند. از ديوار بالا رفت و داخل آن خانه شد و آنان را سرزنش كرد. آنها در پاسخ گفتند: اگر ما يك گناه مرتكب شديم، تو سه گناه كردى: يكى آن كه، تفتيش و تجسس كردى و خدا مى فرمايد: «وَ لا تَجَسَّسُوا»(1)؛ «و جاسوسى مكنيد». ديگرى آن كه، از ديوار خانه بالا رفتى و خدا مى فرمايد: «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»(2)؛ «و به خانه ها از در [ورودى] آنها در آييد». سوّم آن كه اجازه نگرفتى و سلام نكردى و خدا مى فرمايد: «حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها»(3)؛ «تا اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام گوييد»(4).

14. حرمت تجسّس از مردم

قوانين دنياى دموكراسى تصريح مى كنند چيزهايى كه انسان مى خواهد آنها را پنهان نگه دارد، مانند نامه، مكالمات تلفنى، خانه ها و مراكزى كه معمولاً انسان با دوستانش در آن جا اجتماع مى كند و امثال اينها، از امور سرّى محسوب مى شود و كسى حق ندارد از آن جاسوسى كرده و علنى كند. اسلام در اين قانون نيز بر قوانين وضعى امروز جهان سبقت گرفته است؛ حلبى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «أيّما رجل اطّلع على قومٍ في دارهم لينظر إلى عوراتهم ففقئوا عينيه أو جرحوه فلا دية عليهم(5)؛ هر مردى به خانه مردمسركشى كند تا چيزهايى را كه دوست ندارند كسى ببيند، ببيند، اگر اهل خانه چشم او را كور كرده يا وى را مجروح ساختند خونبهايى بر گردن شان نيست».

ص: 412


1- . سوره حجرات، آيه 12.
2- . سوره بقره، آيه 189.
3- . سوره نور، آيه 27.
4- . نهج الحق، ص 278.
5- . وسائل الشيعه، ج 29، ص 68.

همچنين عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه: «اطّلع رجل على النبي صلى الله عليه و آله من الجريد، فقال له النبي: لو أعلم اَنّك تثبت لي لقمت اليك بالمشقص حتّى أفقأ به عينيك، قال: فقلت له: و ذاك لنا؟ فقال: ويحك - أو ويلك - أقول لك إنّ رسول اللّه فعل، و تقول ذلك لنا(1)؛ مردى از شكاف ديوار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله كه از شاخه درخت خرما بود نظر انداخت. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر مى دانستم كه مى ايستى و فرار نمى كنى، با كارد سراغت مى آمدم و چشمانت را بيرون مى آوردم. راوى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: ما نيز چنين حقّى داريم؟ امام عليه السلام فرمود:

واى بر تو، من به تو مى گويم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين كار را كرد، تو مى گويى ما هم چنين حقّى داريم!» حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانشان و آنها از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه: «انّه نهى أن يطّلّع الرجل في بيت جاره، و قال: من نظر إلى عورة أخيه المسلم، أو عورة غير أهله متعمّدا أدخله اللّه مع المنافقين الذين كانوا يبحثون عن عورات الناس، و لم يخرج من الدنيا حتى يفضحه اللّه إلاّ أن يتوب(2)؛ آن حضرت مردم را از سركشى به خانه همسايه نهى كرده و فرمودند: هركس [به داخل خانه همسايه اش و] چيزهايى كه دوست ندارند ديگران ببينند، بنگرد، خدا او را با منافقان هم نشين خواهد كرد، زيرا آنها نيز در پى كشف عيوب و چيزهاى مخفى مردم بودند. چنين كسى نمى ميرد تا آن كه خدا او را رسوا كند، مگر آن كه توبه نمايد».

15. حقّ پناهندگى سياسى

در قوانين وضعى، حقّ پناهندگى سياسى به رسميت شناخته شده كه اسلام بسيار زودتر از آن، درباره اش سخن گفته است؛ خداى سبحان مى فرمايد: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ»(3)؛ «و اگريكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به مكان امنش برسان، چرا كه آنان قومى نادانند».

ص: 413


1- . كافى، ج 7، ص 292.
2- . وسائل الشيعه، ج 29، ص 67.
3- . سوره توبه، آيه 6.

بالاتر اين كه در برخى روايات از كشتن بعضى حيوانات منع شده؛ آن جا كه مى فرمايند: «لأنّه استجار بك و أوى في منزلك وَ كُلُّ طير يستجير بك فأجره(1)؛ زيرا به خانه تو پناه آورده و هر پرنده اى به تو پناه آورد، آن را پناه ده».

از ديدگاه اسلام هركس به انسانى پناه آورد، حتى اگر كافر محترمى(2) باشد، دفاع از او در برابر هر نوع ظلم و ستمى كه به او متوجّه شده، واجب است، زيرا دفع و رفع ظلم، بر مسلمان واجب است؛ روايت شده كه: «من سمع رجلاً ينادي يا للمسلمين فلم يُجِبهُ فليس بِمُسْلِمٍ(3)؛ هركس فرياد بزند و از مسلمانان كمك بخواهد، اگر به او پاسخ ندهند مسلمان نيستند».

نقل شده كه حضرت عيسى عليه السلام فرمودند: «التارك مداوات الجريح و الجارح له سواء(4)؛ كسى كه مجروحى را درمان نكند، با كسى كه زخم به او وارد كرده برابر است».

16. آزادى سياسى

بخشى از دنياى امروز داراى نوعى آزادى سياسى است و مردم از طريق وسايل تبليغاتى، كتاب ها، مجلاّت، ايستگاهاى راديوئى و تلويزيونى و امثال آن، ديدگاه خود را بيان مى كنند. اسلام در دادنِ اين آزادى نيز، بر قوانين وضعى سبقت گرفته، زيرا امر به معروف، نهى از منكر، وجوب ارشاد جاهل، آگاه كردن غافلان، خيرخواهى براى رهبران مسلمانان، و اين كه انسان در تمام كارها، جز در كارهاى حرام آزاد است و بر مال و جان خود تسلّطدارد، همه از جانب اسلام مقرّر شده و تمام موارد آزادى هاى سياسى را شامل مى شود.

از اين جا روشن مى شود كه انسان حق دارد از راه صحيح با حكومت مخالفت كند و مثلاً از طريق تظاهرات و اعتصاب با حكومت اعلام مخالفت كند، و البته اين اعلام

ص: 414


1- . وسائل الشيعه، ج 23، ص 393.
2- . كافر محترم به كافرى گفته مى شود كه در حال جنگ با مسلمين نباشد به اصطلاح، كافر حربى نباشد.
3- . وسائل الشيعه، ج 28، ص 385.
4- . امام صادق عليه السلام فرمودند: «كان المسيح عليه السلام يقول إنّ التارك شفاء المجروح مِنْ جُرحِهِ شريك جارحه لا محالة» همان، ج 2، ص 409.

مخالفت ها نبايد براى طلب مقام و منصب باشد. دولت نيز موظّف است كه با مخالفان با كمال نرمى و ملايمت رفتار كند. در روايت آمده است: «در زمان اميرمؤمنان عليه السلام در شهر كوفه به نشانه مخالفت اعتصابى عمومى صورت گرفت و بار ديگر مردم به صورت تظاهرات، به مخالفت با حضرت پرداختند. على عليه السلام امام حسن عليه السلام را نزد آنان فرستاد تا آنها را - چون بر باطل بودند - نصيحت كند. وقتى از پذيرفتن نصيحت امتناع ورزيدند، امام عليه السلام آيه زير را قرائت فرمود و به همين اكتفا كرد: «وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً»(1)؛ «و هركس پس از آن كه راه هدايت براى او آشكار شد با پيامبر با مخالفت برخيزد، و [راهى] غير راه مؤمنان در پيش گيرد، وى را به آنچه روى خود را بدان سو كرده واگذاريم و به دوزخش كشانيم و چه بازگشتگاه بدى است».

روشن است كه اعتصاب كنندگان و تظاهركنندگان عليه امام عليه السلام همه بر باطل بودند و حقّ با حضرت على عليه السلام بوده است، چون پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمودند:

«علي مع الحق و الحق مع علي(2)؛ على عليه السلام با حقّ و حقّ با على عليه السلام است».

«على مع القرآن و القرآن مع علي(3)؛ على عليه السلام با قرآن و قرآن با على عليه السلام است».

ليكن امام عليه السلام در حقّ آنان جز پند دادن به حكم خدا كار ديگرى انجام نداد و هنگامى كه ديد از روى عمد حكم خدا را ترك مى كنند، آنها را اذيّت نكرد و تنها سرانجام بدِ آنها را برايشان بازگو نمود و فرمود كه در آخرت چه عذابى خواهند ديد.

17. حقّ تشكيل انجمن ها و سازمان ها

از حقوقى كه اسلام براى انسان ضمانت كرده و البته بر قوانين وضعىِ موجود نيز سبقت دارد، حقّ تشكيل انجمن ها، سازمان ها و احزاب سياسى است. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مهاجران و انصار را به صورت دو گروهِ مستقل قرار دادند، از روايات استفاده مى شود كه هرگاه يكى

ص: 415


1- . سوره نساء، آيه 115.
2- . بحار الأنوار، ج 38، ص 29.
3- . همان، ص 35.

از آنان بر او فشار مى آورد، به گروه ديگر رو مى كردند. در حديث است كه آن حضرت در داستان معروفى فرمودند: «لو سلك الناس وادياً و سلكت الانصار شعباً لسلكت شعب الأنصار(1)؛ اگر همه مردم از يك مسير و انصار از مسيرى ديگر حركت كنند، من راه انصار را مى رفتم».

و در حديث ديگر نقل شده است: «پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام وفات و در حالى كه حاضران در كنار بسترش سر و صدا راه انداخته بودند و يكى از آنها گفت: «اين مرد (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ) [العياذ باللّه] هذيان مى گويد[!]. و با يكديگر اختلاف كردند، حضرت فرمودند: "قوموا عنّي فلا ينبغي عندي التنازع(2)؛ از نزد من برخيزيد؛ چرا كه درگيرى نزد من روا نيست". سپس وقتى آن گروه رفتند، انصار را طلبيدند و به آنان توصيه هايى فرمودند».

در گزارش تاريخى آمده است: دو گروه از انصار تيراندازى مى كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «أنا في الحزب الذي فيه ابن الأدرع(3)؛ من با گروهى هستم كه ابن ادرع در آن است».

بالاتر اين كه از روايات استفاده مى شود كه مهاجران و انصار تا زمان اميرمؤمنان عليه السلام به عنوان دو حزب [و تشكل اجتماعى، سياسى] وجود داشتند، زيرا در جنگ صفين حضرت على عليه السلام پرچم انصار را به فردى به نام «قرظه» دادند كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بود.

غير از اين ها، موارد فراوان ديگرى نيز در سنت و روش معصومين عليهم السلام در تاريخ وجود دارد كه دلالت بر تأييد اين قانون و حتى اجراى آن توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام دارد، و اصولاً مقتضاى قاعده اى كه نزد فقها مشهور است و آن را از آياتقرآن و روايات استنباط كرده اند كه: «مردم بر مال و جان خود تسلّط دارند» همين است. خداى متعال نيز در اين باره مى فرمايد: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(4)؛ «و بايد از ميان شما گروهى [مردم را] به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى بازدارند، و آنان همان رستگارانند».

چنان كه آيه زير نيز به دلالت اقتضا، براين مطلب اشاره دارد: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ

ص: 416


1- . همان، ج 21، ص 157.
2- . همان، ج 30، ص 536.
3- . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 79.
4- . سوره آل عمران، آيه 104.

مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(1)؛ «پس چرا از هر فرقه اى از آنان، دسته اى كوچ نمى كنند تا [دسته اى بمانند و] در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند، باشد كه آنان [از كيفر الهى] بترسند؟».

18. آزادى زن

آزادى زن در امور اقتصادى، سياسى، اجتماعى، تربيتى و غيره كاملاً روشن است. خداى سبحان مى فرمايد: «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»(2)؛ «و مانند همان [وظايفى] كه بر عهده زنان است، به طور شايسته، به نفع آنان [برعهده مردان] است».

در آيه ديگر مى فرمايد: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ...»(3)؛ «پس، پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد [و فرمود كه:] من عمل هيچ صاحب عملى از شما را، از مرد يا زن، كه همه از يكديگرند، تباه نمى كنم».

و مى فرمايد: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِينَ وَ الصّادِقاتِ وَ الصّابِرِينَ وَ الصّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصّائِمِينَ وَ الصّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذّاكِرِينَ اللّهَ كَثِيراً وَ الذّاكِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً * وَ ما كانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ إِذا قَضَىاللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً»(4)؛ «مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان با ايمان، و مردان و زنان عبادت پيشه، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شكيبا، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه دهنده، و مردان و زنان روزه دار، و مردان و زنان پاك دامن، و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند، خدا براى [همه] آنان آمرزش و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است. و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد؛ و

ص: 417


1- . سوره توبه، آيه 122.
2- . سوره بقره، آيه 228.
3- . سوره آل عمران، آيه 195.
4- . سوره احزاب، آيه هاى 35 و 36.

هركس خدا و فرستاده اش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است».

آيات ديگرى نيز درباره اين كه زن و مرد در تمام شئون - جز مواردى كه استثناء شده - مساوى اند در قرآن وجود دارد؛ از جمله موارد استثنا، آيه زير است: «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ»(1)؛ «مردان، سرپرست زنانند، به دليل آن كه خدا برخى از ايشان را بر بعضى برترى داده و [نيز] به دليل آن كه از اموالشان خرج مى كنند. پس زنان درستكار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان] حفظ كرده، اسرار [شوهران خود] را حفظ مى كنند».

در هر حال، غير از احكامى كه اختصاص به زنان دارد، در بقيّه موارد، زن و مرد باهم برابرند. ما مى بينيم زنان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله حضور مى يافتند و در نماز جماعت شركت مى كردند. همچنين براى شنيدن خطبه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله حاضر مى شدند. و از برخى روايات استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده بعضى از زنان، امامت جماعت زنان را به عهده بگيرند، چنان كه روايت است كه حضرت به «ام ورقه» اين دستور را دادند.

از كتاب كامل الزّيارات بر مى آيد كه: «در زمان اميرمؤمنان عليه السلام بعضى مساجد فقط مخصوص زنان بود؛ از جمله اين كه مالك بن ضمره مى گويد: اميرمؤمنان عليه السلام از من سؤال فرمودند: آيا در مسجدى كه جنب خانه تو هست نماز مى گزارى؟ گفتم: يا اميرمؤمنان عليه السلام ! زن ها در آن مسجدنماز مى خوانند...»(2).

نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا استأذنت أحدكم امرأته إلى المسجد فلا يمنعها(3)؛ هرگاه همسر يكى از شما اجازه رفتن به مسجد از شما خواست، او را منع نكنيد».

در ميان فقها مشهور است كه شوهر بر گردن همسرش دو حقّ دارد: خارج شدن از خانه، كه براى زن جايز نيست بدون اجازه شوهرش از خانه بيرون رود، و ديگرى هم بستر شدن و تمكين، كه هرگاه شوهر بخواهد بر زن واجب است خود را در اختيار او قرار دهد؛

ص: 418


1- . سوره نساء، آيه 34.
2- . كامل الزيارات، ص 3.
3- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 136.

امّا در آشپزى، جارو كردن، شيردادن به بچه و ساير كارهاى خانه هيچ حقّى بر زن ندارد.

زن در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انواع كارهاى سياسى و فرهنگى و غيره را بر عهده داشته است. در گذشته گفتيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله شخصا از زنان بيعت گرفت؛ خداى متعال مى فرمايد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيم»(1)؛ «اى پيامبر، چون زنان با ايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند، و دزدى و زنا نكنند، و فرزندان خود را نكشند و بچه هاى حرام زاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند، و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زيرا خدا آمرزنده مهربان است».

روى همين اصل، پيامبر صلى الله عليه و آله با زنان بيعت كرد، بدين سان كه در ظرفى آب ريخت و دست مباركش را داخل آب كرد و بيرون آورد؛ آن گاه به زن ها فرمود: دستشان را به عنوان بيعت داخل آب كنند. از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «پيامبر صلى الله عليه و آله با زنان مصافحه نمى كرد. هرگاه مى خواست با زنان بيعت كند ظرف آبى حاضر مى ساخت و دست در آن مى كرد.سپس دستش را بيرون مى آورد و به زنان مى فرمود: اگر دست در اين آب فرو بريد بيعت كرده ايد»(2).

چنان كه ملاحظه مى كنيد، پيامبر صلى الله عليه و آله حتى از كارى مانند بيعت صرف نظر نكرد. از همين رو، زنان در غدير خم به همين روش با اميرمؤمنان عليه السلام بيعت كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله همان گونه كه ميان اصحابش عقد برادرى بست، ميان زنان نيز عقد خواهرى منعقد نمود، چنان كه در كتاب هاى تاريخ آمده است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله معمولاً زنان را در سفر حج و همچنين در جنگ ها به همراه مى برد و از آنان به عنوان پزشك و امدادگر استفاده مى كرد. از برخى روايات استفاده مى شود كه زنان و مردان در اجتماعات آن حضرت حضور مى يافتند و زنان از وى مسائلى را

ص: 419


1- . سوره ممتحنه، آيه 12.
2- . جعفريات، ص 80.

مى پرسيدند و احيانا در همان جلسه خواستار ازدواج با مردى مى شدند.

محمد بن مسلم نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «زنى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: مرا به ازدواج كسى در آور. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: كيست كه با اين زن ازدواج كند؟ مردى از آن ميان برخاست و گفت: يا رسول اللّه، آن را به همسرى من در آور. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه چيز به او [به عنوان مهريه] مى دهى؟ گفت: چيزى ندارم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند. نه [نمى شود]. آن زن دوباره خواسته اش را تكرار كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز پيشنهاد كردند. همان مرد برخاست؛ تا اين كه بار سوّم پيامبر از آن مرد پرسيدند: آيا از قرآن چيزى مى دانى؟ گفت: آرى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: آن زن را در برابر آنچه از قرآن مى دانى به عقد تو درآوردم، آن را به وى آموزش بده»(1).

در روايت سهل ساعدى آمده است: «زنى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه، من خود را به تو بخشيدم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: من حاجتى به زنان ندارم. گفت: مرا به هركدام از يارانت كه مى خواهى تزويج كن. مردى برخاست و گفت: يا رسول اللّه، او را به همسرى من درآور. پيامبر پرسيدند: آيا چيزى دارى كه مهريه اش قرار دهى؟ گفت: به خدا قسم، چيزى جز اين عبا ندارم.

فرمودند: اگر اين را به وى بدهى بدون عبا خواهى شد. آيا از قرآن چيزى مى دانى؟ گفت: آرى،فلان سوره و فلان سوره. فرمودند: اين زن را در برابر آموزش دادن آن سوره ها به عقد تو در آوردم»(2).

در روايت ديگرى - كه شايد داستان سومى باشد -، چنين آمده است: «پيامبر صلى الله عليه و آله از آن مرد پرسيدند: آيا قرآن مى دانى؟ گفت: آرى، يك سوره از قرآن را بلدم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: بيست آيه به وى تعليم كن»(3).

از برخى روايات آشكار مى شود كه ازدواج در اسلام بسيار ساده و آسان بود، زيرا مسأله بيش از اين نبوده كه مرد يا زن، خود را به ديگرى مى بخشيدند؛ البتّه نه به عنوان بخشش اصطلاحى، بلكه از اين نظر كه زن و مرد در واقع دو ركن ازدواج محسوب مى شدند، لذا مهريّه از نظر آنان مسأله دوم به شمار مى رفت.

ص: 420


1- . كافى، ج 5، ص 380.
2- . همان.
3- . مستدرك الوسائل، ج 15، ص 61.

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه، مى خواهم با اين زن ازدواج كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: چقدر مهرِ او قرار مى دهى؟ گفت: چيزى ندارم. پيامبر صلى الله عليه و آله انگشترى را دست او ديدند، فرمودند: اين انگشتر مال تو است؟ گفت: آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله آن زن را در مقابل آن انگشتر به ازدواج او در آوردند»(1).

در روايت صفوان نقل شده است كه حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمودند: «و قد كان الرجل عند رسول اللّه صلى الله عليه و آله يتزوّج المرأة على السورة من القرآن و [على] الدرهم و على القبضة من الخطة(2)؛ بسا مى شد مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ، در برابر آموزش سوره اى از قرآن يا يك درهم و يا يك مشت گندم، با زنى ازدواج مى كرد».

روايات ديگرى نيز در اين زمينه وارد شده و اگر مسلمانان خواهان خوش بختى و سعادت اند بايد از آنها پيروى كنند.

از روايات بر مى آيد كه زنان، در اجتماع مردان، از پيامبر صلى الله عليه و آله و خلفاى او، سؤال هايى مى كردند و با آنان سخن مى گفتند و به كلماتشان حاشيه هايى مى زدند.

طبرسى در مجمع البيان روايت كرده است: «پيامبر صلى الله عليه و آله در كوه صفا با زنان بيعت كرد، در حالى كه يكى از صحابه پايين كوه بود. هند دختر عُتبه نيز در ميان زنان بود و از ترس آن كه مبادا پيامبر صلى الله عليه و آله او را بشناسد نقاب بر چهره اش افكنده بود. پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به آنان فرمود: با شما بيعت مى كنم به شرط آن كه چيزى را با خدا شريك نكنيد. هند گفت: با ما شرطى مى كنى كه با مردان نكردى. چون پيامبر صلى الله عليه و آله آن روز با مردان به اين شرط بيعت كرده بود كه فقط اسلام بياورند و جهاد كنند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: و به شرط آن كه دزدى نكنيد. هند گفت: ابوسفيان مردى بخيل است و من تا كنون چند مرتبه از مال او برداشته ام. نمى دانم آيا بر من حلال بوده يا نه؟ ابوسفيان گفت: هرچه در گذشته از مال من برداشته اى بر تو حلال است. پيامبر صلى الله عليه و آله خنديد و دانست كه اين زن، هند است. از او پرسيد: آيا تو هند دختر عتبه هستى؟ گفت: آرى، يا رسول اللّه. گذشته ها را ببخش، خدا تو را ببخشد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: و به شرط آن كه زنا مكنيد. هند گفت: آيا

ص: 421


1- . همان، ص 60.
2- . همان، ص 59.

زن آزاد هم زنا مى كند؟ در اين ميان يكى از صحابه به دليل مسائلى كه ميان او و هند در دوران جاهليّت گذشته بود لبخندى زد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: و به شرط آن كه فرزندان خود را نكشيد.

هند گفت: ما آنها را كه كوچك بودند بزرگ كرديم و شما آنها را كشتيد؛ شما و آنها داناتريد.

پسر هند، حنظلة بن ابوسفيان در جنگ بدر به دست على بن ابى طالب كشته شده بود.

در اين ميان عمر خنديد و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز لبخندى زد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: و به شرط آن كه تهمت نزنيد. هند گفت: به خدا قسم، تهمت زشت است. تو ما را جز به هدايت و فضايل اخلاقى فرمان نمى دهى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: و به شرط آن كه مرا در كارهاى خير نافرمانى نكنيد. هند گفت: ما در اين جا ننشستيم كه در فكرمان نافرمانى كردن تو باشد»(1).

19. آزادى در انتخاب رئيس دولت

اسلام درباره آزادى مردم در انتخاب رئيس دولت، بر قوانين بشرى سبقت دارد. سليم بن قيس هلالى در كتاب خود از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه فرمودند: «در حكم خدا و اسلام،بر مسلمانان واجب است، پس از آن كه رهبرشان، چه گمراه باشد يا هدايت يافته، بميرد يا كشته شود، پيش از آن كه رهبرى عفيف و عالم و پرهيزكار و آشنا به قضاوت و سنّت براى خود برگزينند به هيچ كارى دست نزنند و قدم به جلو نگذارند تا آن رهبر زكات شان را جمع آورى كند و مراسم حجّ شان و نماز جماعت را برپاى دارد و صدقه هايشان را گردآورى نمايد»(2).

و روايات ديگرى در اين باره كه برخى از آنها را در كتاب الحكم في الاسلام آورده ايم.

20. گزينش مرجع تقليد و قاضى

انتخاب قاضى، مرجع تقليد، امام جماعت و امثال اينها، در اختيار مردم و براساس آزادى آنهاست. احمد بن فضل كناسى مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمودند: چه چيز از شما به

ص: 422


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 276 و بحار الانوار، ج 21، ص 98.
2- . بحار الأنوار، ج 86، ص 196.

من رسيده است؟ عرض كردم: آن چيست؟ فرمودند: به من خبر داده اند كه شما در كناسه قاضى اى نصب كرده ايد؟ گفتم: آرى، فدايت شوم. مردى است به نام عروه قتات كه بهره اى نيكو از عقل دارد، نزد او جمع مى شويم و با او سخن مى گوييم و پرسش مى كنيم و گفته هاى او را به اطلاع شما مى رسانيم. امام عليه السلام فرمودند: اشكالى ندارد»(1).

در روايتى درباره تقليد آمده است: «من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لأمر مولاه، فللعوام أن يقلّدوه(2)؛ هر فقيهى كه خويشتن دار و نگهبان دين خود و مخالف هواى نفس خود و فرمانبر مولايش باشد، مردم بايد از او تقليد كنند».

در روايت ديگر آمده است: «انظروا إلى رجل منكم قد روى حديثنا و نظر في حلالنا و حمرامنا و عرف احكامنا فلترضوا به حكما فإنّي قد جعلته عليكم حاكما(3)؛ ببينيد، هر يك از شما كه حديث ما را روايت كند و در حلال و حرام ما بنگرد [و آن را بفهمد]، او را ميان خود حاكم كنيد، زيرا [در واقع] من او را بر شما حاكم قرار داده ام».

بالاتر اين كه اسلام، اين آزادى را به مجتهد و قاضى و امثال اينها داده كه بر اساس دانش و درك پرسنده پاسخ دهد. معاذ بن مسلم نحوى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «به من خبر رسيده است كه تو در مسجد مى نشينى و براى مردم فتوا مى دهى؟ عرض كردم: آرى. اكنون مى خواهم پيش از آن كه از نزد شما خارج شوم، مسأله اى بپرسم: من در مسجد مى نشينم و مردم مى آيند و سؤال هاى گوناگون مى كنند. هرگاه بدانم پرسش گر، مخالف شماست او را از فتواى خودشان خبر مى دهم و هر موقع بدانم محبّت شما در دلش هست، او را به آنچه از شما رسيده باخبر مى كنم و زمانى كه ندانم چه كسى و چگونه است، مى گويم: رأى و نظر فلانى چنين و رأى و نظر فلانى چنان است و رأى شما را در لابه لاى آرا مى گنجانم. امام عليه السلام فرمودند: چنين كن كه من خود چنين عمل مى كنم»(4).

دادگاه استيناف و فرجام خواهى در اسلام ثابت گرديده و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصا اين

ص: 423


1- . همان، ج 101، ص 266.
2- . همان، ج 2، ص 88.
3- . عوالى اللآلى، ج 3، ص 192.
4- . بحار الأنوار، ج 2، ص 122.

عمل را انجام داده است: «حضرت از مردى عرب، شترى خريد و آن مرد منكر پرداخت قيمت شد. در نتيجه آن دو، قضاوت را نزد يكى از صحابه و سپس نزد قاضى دوم بردند و براى سوّمين بار براى فصل خصومت پيش على عليه السلام آمدند»(1).

اين عمل دلالت بر صحّت استيناف دادرسى و فرجام خواهى دارد كه در زمان كنونى متعارف است.

خلاصه سخن

بارى، اسلام، همان طور كه بيان شد، اين گونه بر قوانين وضعى و ساخته انسان ها سبقت يافته است، زيرا از هيچ مسأله كوچك و بزرگى درباره تعليمات آزادى و اصطلاحات لفظى و معنوى و اجرايى آن، خواه آنچه در عرصه سياست، قوانين وضعى يا اعلاميه جهانى حقوق بشر آمده، فروگذارى نكرده است. البتّه ميان اسلام و قوانين وضعى سهتفاوت وجود دارد:

اول آن كه، اسلام در دادن اين آزادى ها و بيان موارد آن و تعيين كيفر براى مخالفان آن بر تمام قوانين وضعى پيشى گرفته است.

دوم آن كه، آزادى در اسلام به مراتب بيشتر و گسترده تر از آزادى هايى است كه در قوانين بشرى وجود دارد. حتّى مى توان گفت آزادى هاى موجود در دنياى كنونى - كه به دنياى آزاد معروف شده است - به يك دهم آزادى هاى اسلامى نمى رسد.

سوّم آن كه، اسلام در بسيارى از موارد با قوانين وضعى تطبيق مى كند و در مواردى نيز با آنها مخالفت دارد.

امّا در آن مواردى كه قوانين اسلام با قوانين وضعى تطبيق مى كند، غالباً تعبيرهاى اسلامى، چه در قرآن و چه در روايات، داراى دقّت و عمق بيشترى است و نسبت به تعبيرهاى متداول عصر ما و تعبيرهايى كه اهل فتوا و قانون گذاران پس از زحمات فراوان و

ص: 424


1- . همان، ج 40، ص 233.

اقتباس از اسلام، آنها را وضع كرده اند، به مراتب معناى مقصود را بهتر مى رساند. زيرا قوانين اسلامى به واسطه دانشمندان اندلس به كشورهاى غربى راه يافت. علاوه بر اين كه كتاب هاى اسلامى، از قبيل شرائع الإسلام محقّق حلّى و غيره براى آنان ترجمه گرديد و در قانون گذارى از آنها استفاده كرده اند.

و در مواردى كه اسلام با قوانين وضعى مخالفت دارد نظريّه اسلام هميشه سالم تر و براى فرد و جامعه شايسته تر است؛ مثلاً برخى از قوانين وضعى زنا، لواط، شراب خوارى، قماربازى و استعمال مواد مخدّر مانند هروئين را مجاز مى داند، با اين كه زيان فراوانى دارند و ممنوعيت هر يك از اين كارها كاملاً روشن است؛ حتّى خردمندان غربى فرياد برآورده اند كه بايد از اين كارها جلوگيرى شود. روى همين اصل است كه مى بينيم بعضى از كشورهاى غربى آن را ممنوع نموده و برخى ديگر آن را روا دانسته اند. حتى گاهى كشورى مدّتى آن را مجاز دانسته و در مقطعى خاص آن را ممنوع نموده است. مثلاً آمريكا براى مدّت طولانى شراب خوارى را ممنوع كرد، ولى به خاطر فشار سرمايه داران منحرف،دوباره آن را مجاز دانست.

در هر حال، اگر دنيا بخواهد كرامت و آزادى و سيادت و عزّت و انسانيت ديرينه خود را بازيابد، چاره اى جز اين ندارد كه به آزادى هايى بازگردد كه بر اساس معيارهاى قرآن و روايات، در اسلام مقرّر گرديده است.

ص: 425

ص: 426

فصل چهارم : صلح و آشتى

اشاره

ص: 427

ص: 428

جنگ؛ ناگوارترين پديده

جنگ بدترين چيزى است كه انسان در طول تاريخ خود آن را شناخته است؛ زيرا باعث كشته شدن انسان ها، نقص عضو و از دست رفتن قدرت و تباه شدن زندگى مى گردد. علاوه بر اين ها سبب ويرانى و به وجود آمدن كينه و عداوت ميان مردم و پديدار شدنِ عقده هاى روحى و روانى در نسل هاى آينده مى شود. و نيز اسارت عده اى ديگر را در پى دارد. از اين رو، لازم است كه انسان ها به هر قيمتى از جنگ كناره گيرند و اگر به دليل تجاوز دشمن به جنگ كشيده شدند بايد در حدّ ضرورت، به آن اكتفا كنند و اصولاً تمامى مردم روى زمين بايد براى جنگ حد و مرزى معين كنند تا بتوانند در آينده از آن جلوگيرى نمايند. جنگ، هرچند از قديم به عنوان يك پديده تلقّى مى شد، و حتّى گفته اند كه قرآن نيز اجمالاً آن را تأييد كرده است. آن جا كه مى فرمايد: «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ»(1)؛ «و اگر خدا بعضى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمى كرد، قطعاً زمين تباه مى گرديد».

بعضى معتقدند كه جنگ از مظاهر آشكار تنازع بقاست و آن يك وصف طبيعى است كه هميشه با موجودات زنده همراه بوده و يكى از ويژگى ها و سنّت هاى جوامع بشرى محسوب مى شود، ليكن به هرحال بايد از وقوع جنگ جلوگيرى كرد؛ چرا كه بيمارى نيز از قديم به عنوان يك پديده بوده يا مثلاً سوختن شهر، خانه، مغازه يا پديد آمدن سيل و ساير عواملى كه طبيعى اند و به انسان ها زيان مى رساند، همه از گذشته هاى دور اتفاق مى افتاده است، ولى اينها جنگ را به عنوان امرى ضرورى مشخّص نمى كند، چون جنگ

ص: 429


1- . سوره بقره، آيه 251.

حقيقت اوّليه نيست، بلكه پديده اى است ثانوى كه بر اثر تندخويى بعضى افراد به وجود مى آيد. از همين رو برخى دانشمندان معتقدند كه جنگ ذاتا زشت است، چون كشته شدن انسان ها، ويرانى ها و نابودى ها را در پى دارد؛ خداى متعال مى فرمايد: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(1)؛ «بر شما كارزار واجب شده است، در حالى كه براى شما ناگوار است. و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است، و بسا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما بد است، و خدا مى داند و شما نمى دانيد».

از اين آيه استفاده مى شود كه جنگ اگر يك مسأله طبيعى مى بود، خداى سبحان نمى فرمود: «و آن براى شما ناگوار است». بنابراين و به استناد همين آيه، جنگ يك امر طبيعى نيست، بلكه يك پديده اجتماعى است كه غرايز فاسد به سوى آن تمايل دارد.

جنگ، آخرين راه چاره

بر همين اساس است كه مى بينيم رسول خدا صلى الله عليه و آله حتّى در يك جنگ هم پيش قدم نشد، بلكه همواره براى دفاع مى جنگيد و تنها در صورتى به اين امر مى پرداخت كه اختيارات زير از او سلب مى گرديد: نخست مسأله «بى طرفى» بود كه اگر ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و دشمن، بى طرفى حاكم بود، پيامبر صلى الله عليه و آله اقدام به جنگ نمى كرد؛ براى نمونه مى توان به روش پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر حكومت حبشه اشاره كرد.

پس از مرحله بى طرفى نوبت به «معاهده» مى رسيد؛ چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه با يهود و مشركان و در صلح حديبيّه با كفار مكّه معاهده بست.

مورد سوّم، مسأله «اسلام» بود، كه اگر طرفِ مقابل مسلمان مى شد، خون و مالش محفوظ مى ماند، و جنگيدن با او روا نبود. البتّه روشن است كه مسلمان شدن امرى اجبارى نيست، بلكه مجموعه برهان هايى قطعى و مسلّم است كه سبب مى شود عقل

ص: 430


1- . سوره بقره، آيه 216.

آدمى به صحّت مبدأ و معاد و ضرورت پيامبر و حقانيت دين قانع گردد.

مرحله چهارم «جزيه» بود؛ چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله با نصاراى نجران چنين عمل كرد. گفتنى است كه جزيه بر دو قسم است: اوّل آن كه، اهل ذمّه كه زير پرچم اسلام زندگى مى كنند جزيه بپردازند. در اين صورت از كفّار جزيه مى گيرند، همان طور كه از مسلمانان خمس و زكات مى گيرند. ما در كتاب هاى فقهى خود گفته ايم كه جزيه، برخلاف قول مشهور، از هرگونه كافرى گرفته مى شود؛ بدين معنا كه هر كافرى زير پرچم اسلام زندگى كند بايد مالى به عنوان جزيه، نه خمس و زكات، بپردازد، خواه مانند يهود و نصارى و مجوس از اهل كتاب باشد يا مانند بت پرست ها و مشركان از اهل كتاب نباشد.

دوّم آن كه، كفّارى كه زير پرچم اسلام نيستند جزيه بدهند. اين جزيه بدين جهت از آنها گرفته مى شود كه حقّ برايشان آشكار شده و در عين حال آنان با پيامبر صلى الله عليه و آله دشمنى مى ورزند. جزيه اى كه از نصاراى نجران گرفته مى شد از همين قبيل بود، چون پيامبر صلى الله عليه و آله نخست با علماى آنها درباره حقانيّت اسلام بحث كرد و آنها را با دليل قانع نمود. سپس با آنان مباهله كرد، ولى آنها از پذيرفتن حق امتناع ورزيدند. در اين صورت، پس از اين دو مرحله آيا چيزى جز عناد آنان در پذيرش اسلام وجود دارد؟ چاره اى جز اين نيست كه از شدّتِ دشمنىِ معاندان به گونه اى كاسته شود تا به تدريج به سوى حقّ باز گردند؛ خداى متعال درباره داستان نصاراى نجران مى فرمايد: «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللّهُ وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ * قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ»(1)؛ «در واقع، مثل

ص: 431


1- . سوره آل عمران، آيه هاى 59 تا 64.

عيسى نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [كه] او را از خاك آفريد، سپس بدو گفت: باش، پس وجود يافت. [آنچه درباره عيسى گفته شد] حق [و] از جانب پروردگار تو است. پس از ترديدكنندگان مباش. پس هر كه در اين [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه كند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و نفسهامان را و نفسهاتان را فراخوانيم، سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. آرى، داستان درست [مسيح] همين است، و معبودى جز خدا نيست، و خداست كه در واقع، همان شكست ناپذير حكيم است. پس اگر رويگردان شدند، همانا خداوند به [حال] مفسدان داناست. بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيريد. پس اگر [از اين پيشنهاد] اعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم [نه شما]».

دفاعى بودن جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله

پس از آن كه تمام راه هاى صلح بر پيامبر صلى الله عليه و آله بسته مى شد، براى دفاع از خود و اسلام، به جنگ هاى دفاعى اقدام مى كرد. از همين رو تمام جنگ هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاعى بوده اند. مثلاً نخستين درگيرى مسلمانان با قريش، هنگامى بود كه سپاه عبداللّه بن جحش براى پاسخ به تجاوز مشركان، جلوى كاروان قريش را گرفت كه به سرپرستى ابوسفيان از شام باز مى گشتند. زيرا مشركان در طول ده سال پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش را آزار داده بودند: برخى از آنها را كشتند و دسته اى براى حفظ جان خود به حبشه هجرت كردند و عدّه اى به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله ناچار به مدينه مهاجرت نمودند و تعدادى از آنان را شكنجه نموده و به ناموسشان - چنان كه در داستان سميّه، مادر عمّار آمده است - بى حرمتى كردند و خانه ها و اموالشان را در مكّه مصادره نمودند. قريش به اين ها اكتفا نكردند، به گونه اى كه نزد قبايل عرب، كه در اطراف مدينه سكونت داشتند، آمده و به آنها رشوه دادند تا از عبور كاروانرسول خدا صلى الله عليه و آله از سرزمين خودشان جلوگيرى كنند. در حقيقت با اين كار مى خواستند

ص: 432

مسلمانان را در مدينه در محاصره اقتصادى قرار دهند تا بدين وسيله مسلمانان را از راه گرسنگى به مرگ تهديد كنند.

روشن است كه محاصره اقتصادى با هدف دفاعى يكى از راه هاى مشروعى است كه در جنگ ها به كار گرفته مى شد. مسلمانان با اين حركت و حركت هاى بعدىِ آن از قبيل جنگ بدر و غيره مى خواستند براى مقابله به مثل، مشركان مكّه را كه در حال جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده اند تحتِ محاصره اقتصادى قرار دهند.

امّا بقيّه غزوه ها و جنگ ها و سريه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله بر اساس يكى از عوامل زير بود: يا به دليل پيمان شكنى طرف مقابل بود، - چنان كه يهود بنى قينقاع در مدينه و مشركان قريش در خصوص صلح حديبيّه چنين كردند - ؛ يا براى جلوگيرى از تجاوز دشمن بود، مانند غزوه احد و خندق، يا براى پيش گيرى از شروع جنگ بود، چنان كه در داستان مؤته اتفاق افتاد. چون دولت ايران و روم تجاوز به مرزهاى حكومت اسلام را آغاز كردند و اسلام در محاصره دو دشمن بزرگ قرار گرفت. آن دو، درباره اسلام هرگونه قصد سوئى داشتند و در صدد بودند كه اسلام را ريشه كن كنند و پيامبر صلى الله عليه و آله را بكشند و مسلمانان را نابود سازند. مقدّمات كار را هم فراهم كرده بودند، زيرا هرقل امپراتور روم، گروهى از فرمانداران خود را، كه در بلاد شام مسلمان شده بودند، به قتل رسانيد. از آن سو كسرا پادشاه ايران به فرماندار خود در يمن دستور داد كه جلاّدان خود را به مدينه گسيل دارد و سر پيامبر اكرم را برايش ارسال كنند. مأموران وقتى به مدينه رسيدند، اجتماع عظيمى از مسلمانان را گرد پيامبر صلى الله عليه و آله ديدند. از طرفى، پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان بحث و احتجاج كرد، لذا از همان جا بازگشتند.

با كمترين تلفات

رسول اكرم صلى الله عليه و آله همواره مى كوشيد در جنگ ها كمترين كشته و اسير را داشته باشد. تلفات جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله در حدّى است كه دنيا مانند آن را، نه قبل از اسلام و نه بعد از آن، بهياد ندارد. يكى از نويسندگان مى گويد: تمام تلفات جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله از مسلمانان

ص: 433

و مشركان، بيش از هزار و اندى نبوده با اين كه شمار جنگ ها بيش از هشتاد مورد بوده است.

نويسنده ديگرى مى گويد: شمار كشتگان تمامى جنگ ها هزار و هيجده نفر بوده است.

ديگرى مى نويسد: شمار مسلمانان و كفّارى كه در تمامى جنگ ها كشته شدند از هزار و چهارصد نفر تجاوز نكرده است. اين بيشترين آمارى است كه درباره اين موضوع گفته اند، در حالى كه دكتر محمّد حميداللّه در كتاب خود محمّد صلى الله عليه و آله مى نويسد: «حضرت محمّد صلى الله عليه و آله على رغم اين كه بر بيش از يك ميليون ميل مربّع - كه معادل تمام اروپا به استثناى روسيه است - حكومت داشت و ميليون ها انسان در اين منطقه وسيع زندگى مى كردند، در عين حال در تمامى جنگ هايش، فقط صد و پنجاه مسلمان كشته شدند. سپس اضافه مى كند كه اين تعداد تقريبا با يك كشته در هر ماه برابرى مى كند و اين نيست مگر به دليل احترام گذاشتن اسلام به خون مردم و دورى از قتل و كشتار، تا جايى كه ممكن است».

ساير حكومت ها، به عكس اسلام، تا آن جا كه برايشان ممكن بود، خون مى ريختند. مورّخان گفته اند: آشورى ها مردمانى خشن و سنگ دل بودند. شهرها را نخست محاصره و سپس ويران مى كردند. در كشتار و شكنجه و مُثْله كردن مردم ابتكارهاى عجيبى داشتند. سربازان آنها در برابر هر سر بريده اى جايزه اى دريافت مى كردند. گاهى اگر مى ديدند تعداد اسيرانى كه از دشمن گرفته اند زياد است، براى آن كه خوراك و نوشيدنى خود را به آنها ندهند يا در عقب لشكر خطرى برايشان محسوب نشوند، تمام آنان را مى كشتند. پادشاهان و فرماندهان بر اين كشتارها نظارت داشتند. وقتى مى خواستند سربازان اسير را بكشند نخست چشم شان را كور مى كردند و سپس گردنشان را مى زدند. امّا بزرگان و اشراف را كه اسير مى كردند پيش از آن كه آنها را بكشند، شكنجه مى كردند. بدين كيفيت كه گوش، دماغ، زبان، دست و پاهايشان را مى بريدند يا زنده زنده پوست بدنشان را مى كندند يا در آتش مى انداختند و يا از برج هاى بلند به زمين مى افكندند. پادشاهى كه از سلسلهآشورى ها در سال 745 قبل از ميلاد بر تخت نشست، اسير دشمن را به چهار ميخ مى كشيد

ص: 434

و به مأمورانش دستور مى داد كه به وى تيراندازى كنند و سر و رويش را با چكش بكوبند.

در بعضى از جنگ ها براى كشيدن گارى هايى كه بارشان چوب بود، به جاى استفاده از چارپايان، از اسيران استفاده مى كردند.

وحشى گرى هاى مغول

نويسنده كتاب أسرى الحرب (اسيران جنگى) درباره مغول مى گويد: مغول ها به سنگدلى و وحشى گرى و خون ريزى معروف بودند، چنان كه بنيان گذار امپراتورى آنان، چنگيزخان به قتل و غارت و ويران گرى شهرت داشت.

آنان در يكى از جنگ هاى خود وقتى با علاءالدين، شاه خوارزم، درگير شدند بخارا را به آتش كشيده و اموال مردم را به غارت بردند و به زنان تجاوز كردند و اسيران را به سمرقند انتقال دادند. وقتى در اين كار برخى اسيران ناتوان بودند و نمى توانستند خود را با حركت سپاه هماهنگ كنند، لذا چنگيزخان دستور داد هركس نتواند همپاى سپاه حركت كند او را بكشند. در اين جنگ بود كه بخارا به صورت خرابه و ويرانه اى در آمد.

سمرقند نيز به همين سرنوشت دچار شد. اموال آن را به غارت بردند و ساكنانش را كشتند و سى هزار نفر از ماهرترين صنعتگران را اسير كردند. چنگيزخان آنها را نزد مردم خودش در شمال فرستاد و تعداد بى شمارى از آنان را به كارهاى نظامى و حمل و نقل گماشت. وقتى به خراسان رسيد، مردم شهر را در ميدان وسيعى جمع كرد و آنان را دستور داد دستان يكديگر را ببندند. سپس سرهايشان را بريد و هفتاد هزار نفر از آنان را كشت.

مغول ها وقتى مرو را تصرف كردند، مردم آن جا را ميان سربازان تقسيم كرده و به هركدام سهميه اى دادند و فقط چهارصد نفر صنعت گر را براى رفع نيازمندى هاى لشكر و تعدادى را نيز به عنوان برده باقى گذاشتند. بقيّه شهرها نيز به همين سرنوشت گرفتار شدند. آنان وقتى شنيدند بعضى از مردم غير نظامى لابه لاى كشتگان پنهان شده و خفته انددستور دادند تمام سرها را از بدن ها جدا كنند و از آن پس در تمام جنگ ها همين كار را

ص: 435

انجام مى دادند. هنگام درگيرى، هركس فرار مى كرد، مانند صيّادى كه صيد را دنبال مى كرد او را دنبال مى كردند. انواع حيله ها را براى بيرون آوردن مردم از مخفيگاه ها به كار مى گرفتند؛ مثلاً يكى از اسيران را وادار مى كردند براى نماز اذان بگويد. مسلمان ها چنين مى پنداشتند كه آنان رفته اند. لذا از پناهنگاه ها خارج مى شدند و مغول ها كه در كمين شان نشسته بودند، آنها را به قتل مى رساندند. پيش از آن كه هر شهرى را ترك كنند، غلاّت و محصولات آن را آتش مى زدند تا كسانى كه مخفى شده يا فرار كرده اند از گرسنگى بميرند.

سياست چنگيز در تمام جنگ ها اين بود كه تمامى سربازان طرف مقابل را سر ببرند و ساكنان شهرها را بكشند و اموال شان را به غارت ببرند و اسيران جنگى را در دريا غرق كنند. اگر شهرى در برابرشان مقاومت مى كرد وحشت زاترين كار را در حقّ آن انجام مى دادند. نيشابور چند روز در برابر سربازان مغول مقاومت كرد. نتيجه اش آن شد كه تمام مردان و زنان و كودكانش را سر بريدند.

مغول ها همان كارى كه با دولت خوارزم كردند با مردم روسيه نيز انجام دادند: كشتند، ويران كردند، سوزاندند و گروهى از رهبران روسى را از راه مكر و خيانت اسير كرده و دستانشان را در غل و زنجير گذاشتند و روى آنها سفره ها گستردند و فرماندهان سپاه مغول روى آن نشستند تا وليمه پيروزى را صرف كنند، در حالى كه رهبران روسى زير پاى آنان خفه شده، جان مى سپردند. سپس به مغولستان باز گشته و سرزمين بلغار را ويران كردند و تمام شهرهاى بازان را غارت كرده و بناهايش را درهم كوبيدند. مسكو را به آتش كشيدند و تلوتير را محاصره كردند. وقتى اشراف و بزرگان موهاى خود را كوتاه كرده و در كليساها پنهان شدند و پلاس راهبان را به تن نمودند، مغول ها دستور دادند كليسا را با تمام شهر به آتش بكشند، در نتيجه همه آنها نابود شدند. آتش شهرهاى ديگر را نيز طعمه خود كرد.

هلاكو نيز همراه سپاهيانش به غرب آسيا هجوم برد تا به تبريز رسيد و از آن جا به سوى بغداد مركز حكومت عبّاسيان روانه شد. لشكريان هلاكو بغداد را چهل روز محاصرهكردند. آنان منجنيق هايى به طرف قلعه ها نصب نموده و به شهر با سنگ و آتش حمله

ص: 436

كردند و شكاف هاى بزرگى در ديوارهايش ايجاد كردند و خانه ها را سوزاندند. وقتى خليفه ديد چاره اى جز تسليم شدن ندارد تقاضاى صلح كرد و آمادگى خود را براى تسليم شدن اعلام داشت به شرط آن كه او و ساكنان شهر را زنده بگذارند. آن گاه با سى هزار نفر از قضات و اعيان و اشراف مملكت براى ملاقات هلاكو بيرون آمد، اما هلاكو خيانت كرد و ساكنان شهر را به ناحق كشت. سپس دستور داد شهر را غارت كنند. خلاصه لشكريان هلاكو، همه را كشتند و مردمى را كه كمك مى خواستند، زير دست و پاى اسب ها له كردند و به زنان تجاوز كردند. تا سه روز خون در خيابان هاى شهر جارى بود، به گونه اى كه آب دجله تا مسافتى طولانى از خون رنگين شده بود.

شهر بغداد به مدّت شش هفته براى سپاهيان هلاكو مباح شده بود. آنها ساكنان شهر را سر بريده و پرده درى ها كردند. خانه ها را سوزاندند. كاخ ها و مساجد و بارگاه ها را با آتش يا كلنگ ويران كردند. بيماران را در بيمارستان ها و دانشجويان و اساتيد را در آموزشگاه ها كشتند قبر اوليا و بارگاه هاى ائمّه را خراب كردند و جسد مردگان را به آتش كشيدند. كشتار چندين روز ادامه داشت، تا آن جا كه بغداد به صورت خرابه اى در آمد و بيش از يك ميليون و پانصد هزار نفر كشته شدند.

آن گاه سپاهيان مغول از رودخانه فرات عبور كرده به طرف جزيره رو آوردند و ساكنان آن را آواره ساختند و كشتند و اموالشان را غارت كردند. تمام ساكنانِ رها، جران و نصيبين را نابود ساختند و در حلب پنجاه هزار نفر را به خاك و خون كشيدند و ده هزار نفر از زنان و كودكانشان را اسير كردند. آنها در بيشتر شهرهاى اسلامى چنين كردند؛ مثلاً وقتى تيمور لنگ اطّلاع يافت گروهى از افراد و سربازانش - كه وارد اصفهان شده بودند - كشته شده اند خشمگين شد و به سپاهيانش دستور داد به شهر يورش ببرند و هر سربازى سرِ يك كشته را همراه خود بياورد. لشكريان تيمور دستور وى را اجرا كردند و شهر به صورت يك كشتارگاه وحشتناك در آمد. شامگاه آن روز هفتاد هزار جمجمه روى هم انباشته شده بود.تيمور دستور داد از آن جمجمه ها برج هايى در خيابان هاى شهر بر پا كنند. آنها به هر شهر

ص: 437

و ديارى مى رسيدند، ساكنانش را مى كشتند و شهر را به آتش مى كشيدند.

جنگ هاى جديد، وحشتناك تر و خونبارتر

متأسّفانه در جنگ هاى جديد نيز اين مسائل، و حتى بدتر و وحشيانه تر از آنها به چشم مى خورد. جنگ هاى جديد نسبت به جنگ هاى گذشته زيانبارتر و بدتر است. آمريكا در ظرف چند ساعت دويست و پنجاه هزار نفر را در ژاپن با بمب اتمى نابود كرد. انگليسى ها وقتى وارد عراق شدند با مردم بدترين رفتارها را كردند: مجروحان را مى كشتند و به اسيران رحم نمى كردند و مردگان را از قبرها بيرون مى آوردند تا لباس هايشان را ببرند.

در سودان سربازان انگليسى از شدّت كينه اى كه به مسلمانان داشتند، سرهاى كشته ها را از بدن جدا مى كردند و به لندن مى فرستادند تا از جمجمه هاى آنها جا سيگارى بسازند.

در ليبى، ايتاليايى ها نصف جمعيتش را كه آن روز به يك ميليون نفر مى رسيد به بدترين شكل كشتند و اجسادشان را مثله كردند و زندگان را به سختى شكنجه نمودند.

فرانسوى ها نيز با الجزاير همين گونه كردند و از نُه ميليون جمعيّت، 5/1 ميليون نفر را كشتند و در بعضى آمارها دو ميليون نيز آمده است. آنان جسد كشتگان را مُثله مى كردند و زندگان را به طور كم نظيرى شكنجه مى كردند.

در جنگ ميان هند و پاكستان شرقى (بنگلادش) بيش از سه ميليون نفر بر اثر گرسنگى، شكنجه و قتل نابود شدند، عدّه اى نيز بر اثر شيوع وبا از بين رفتند.

روس ها در تاجيكستان و تركمنستان و ديگر سرزمين هاى اسلامى كه به اشغال خود درآورده بودند حدود پنج ميليون مسلمان را با شيوه هاى گوناگونى از قبيل: سوزاندن، غرق كردن، شكنجه تا حدّ مرگ و با گلوله كشتند. چنان كه در حال حاضر نيز بيش از يك ميليون انسان را در افغانستان كشته اند و زندان هايشان از بى گناهان پر شده و مردم را به بدترين نوع شكنجه مى كنند. آمريكايى ها نيز در ويتنام و جاهاى ديگر ميليون ها نفر راكشته اند. آنان مردم را شكنجه مى كردند و محصولات شان را به آتش مى كشيدند.

ص: 438

آرى، دنياى جديد اين گونه بدترين انواع قتل و شكنجه، سوزاندن و توهين به كرامت انسان را مى بيند. ماجراى جنگ جهانى اوّل و دوّم هم، كه در كتاب هاى تاريخى به ثبت رسيده است.

گسترش خطر جنگ در عصر حاضر

در كتاب الفقه: الإجتماع(1) در بحث از خطرهاى جنگ گفته ايم كه تمامى ملت هاى روى زمين بايستى نهايت كوشش را براى گسترش صلح و آشتى به كار گيرند، زيرا در حال حاضر خطرهاى جنگ به گونه اى غيرقابل تصوّر افزايش يافته است.

يكى از عوامل گسترش اين خطرها، اختراع و توليد سلاح هاى كشتارجمعى است. روشن است كه به كارگيرى اين گونه سلاح ها، خواه در جنگ هاى محدود منطقه اى يا جهانى، سبب نابودى تمدّن بشرى مى شود، چرا كه جنگ هاى محدود نيز به اندازه خودش ويرانى به بار مى آورد. مثلاً در جنگ لبنان حدود صد و پنجاه هزار نفر كشته و مجروح شده اند و در جنگ ايران و عراق مجموع كشته ها و مجروحان به بيش از 5/1 ميليون نفر رسيده و خسارت هاى ناشى از آن ميلياردها دلار شده است. امّا اگر - خداى ناخواسته - جنگ جهانى به وقوع بپيوندد چه بسا تمدّن بشرى به نابودى كشيده شود.

در گزارشى آمده بود كه آمريكا در يكى از طرح هاى خود عليه شوروى، مى خواست ضمن جنگ هسته اى ويران گر 85 درصد از مراكز صنعتى شوروى را نابود سازد.

در حال حاضر آمريكا و شوروى، با سلاح هاى كشنده اى كه در انبارها انباشته اند مى توانند چندين بار تمامىِ انسان ها را نابود كنند. در گزارشى نقل شده بود كه شوروى بمب هايى ساخته كه اگر يكى از انواع متوسّط آن را روى شهرى مانند نيويورك بيندازند، در يك لحظه تمام آنچه در شعاع 500 كيلومتر مربّع است نابود مى كند. اينها و سلاحهاى كشنده وحشتناك ديگر به قدرى فراوان است كه سلاح هاى جنگ جهانى دوّم در برابر آنها

ص: 439


1- . جلد 109 و 110، از موسوعه الفقه، اثر مؤلف.

مانند شمشير و نيزه در برابر توپ و تفنگ است.

آثار زيانبار جنگ

جنگ علاوه بر مرگ انسان ها و ويران گرى هايى كه همراه دارد، سبب مى شود افراد زيادى در طول زندگى شان از آثار دردآور آن رنج ببرند، زيرا سلاح هاى كشتارجمعى باعث به وجود آمدن امراض گوناگون و دگرگونى هاى زيانبارى در انسان، حيوان، زمين و غيره مى شود. در گزارشى آمده بود كه روسيه بعد از پايان جنگ جهانى دوّم 25 ميليون عضو مصنوعى، از قبيل دست و پا و چشم براى معلولين جنگ خريده است. علاوه بر اين، جنگ هاى اتمى، زمين ها را از بين مى برد و ساليان دراز قابليّت كشت را از آنها سلب مى كند.

يكى ديگر از آثار زيانبار جنگ، نابودى اقتصاد كشورهاست، زيرا جنگ به گونه اى وحشت زا ثروت كشور را به نابودى مى كشاند و سبب مى شود دولت هاى درگير، ساليان دراز در فقر و تنگدستى به سر برند.

گوستاولوبون مى گويد: اسپانيا از آغاز جنگ صليبى ها با مسلمانان، تاكنون كه حدود ده قرن از آن مى گذرد هنوز نتوانسته به شادابى دوران قبل از جنگ باز گردد.

مورّخ ديگرى مى نويسد: عراق پس از ويران گرى هاى مغول تا هفت قرن بعد نتوانست شادابى قبل از جنگ را پيدا كند.

آمريكا در سال 1953 ميلادى 74 درصد از درآمدهاى خود را صرف جنگ سرد كرد. وقتى جنگ سرد اين گونه اقتصاد را نابود كند، جنگ گرم چگونه خواهد بود؟ جنگ علاوه بر اين كه روى اقتصاد كشورهاى درگير اثر منفى مى گذارد، پيامدهاى زيان بارش ساير دولت ها را نيز در بر مى گيرد. بديهى است اقتصاد در زمان كنونى منحصر به نقطه محدودى از زمين نيست، بلكه تمام دولت ها در مسائل اقتصادى با يكديگر در ارتباطند و كالاهاى تجارى، پيوسته ميان كشورها ردّ و بدل مى شود. حال پى مى بريم كهجنگ چگونه، اقتصاد تمامى كشورها را نابود يا بحران زده مى كند. همه به خاطر دارند كه

ص: 440

در جنگ جهانى دوّم چگونه دنيا اعمّ از كشورهاى درگير و غيردرگير دچار مضيقه اقتصادى شد.

سوّمين اثر از آثار زيان بار جنگ، عقب ماندگى تمدنىِ كشورهاى درگير جنگ و كشورهاى مربوط به آنهاست. از اين ناحيه تمام كشورها زيان مى بينند، زيرا به نوعى با جنگ درگير مى شوند و خدمات فرهنگى، صنعتى، كشاورزى، تربيتى و غيره متوقّف مى گردد و باعث ايستايى و يا عقب گردِ تمدن مى شود، چون جنگ قسمت عمده اى از دانشمندان را كه عامل پيشرفت تمدّن هستند به خود متوجّه مى كند؛ چنان كه، بنا به نقل مطبوعات، مصر به تنهايى هنگام شكستن دژ دفاعى اسرائيل «بارلو»(1) حدود بيست هزار نفر از مهندسان و پزشكان و نخبگان خود را از دست داد.

به سوى گسترش صلح

براى گسترش صلح و پايان دادن به جنگ در دنيا، چاره اى جز اين نيست كه كارخانجات اسلحه سازى به مراكزى تبديل شود كه محصولاتى در جهت صلح و رفاه انسان ها توليد كنند. كسى نبايد بگويد كه اهداف جنگى سبب اشتغال ميليون ها كارگر در كارخانجات اسلحه سازى مى شود، زيرا بسيارى از اين كارگران مى توانند جذب كارخانجاتى شوند كه در راه تأمين اهداف صلح و آسايش كار مى كنند. علاوه بر اين ممكن است براى خانه سازى، تأمين بهداشت و ساير نيازمندى هاى مردم دنيا يا تسخير فضا و امثال آن راه هايى درنظر گرفته شود. اگر فرض شود با همه اينها باز هم تعداد بى شمارى از كارگران،بيكار مى شوند، مجبور نيستند اوقات خود را در بيكارى صرف كنند؛ زيرا مى توانند پس از

ص: 441


1- . پس از اشغال صحراى سينا به وسيله اسرائيل در جنگ 6 روزه، اين كشور شروع به ساختن استحكاماتى در ساحل شرقى كانال سوئز كرد كه بعدها به خط بارلو معروف شد. در اين استحكامات تعداد زيادى مواضع توپخانه و تانك ساخته شده بود و يك خاكريز بلند 20 مترى، كه در كنار كانال سوئز ايجاد شده بود، اين مواضع را از ديد حريف دور نگه مى داشت. مخازن بزرگى از مايع مشتعل شونده در كنار خاكريز كار گذاشته شده بود تا با ريختن اين مواد بر روى سطح آب تمامى كانال سوئز به ديوارى از آتش تبديل شود.

تقسيم صحيح كار ميان آنها و ديگران، به دانش و عبادت و گردش بپردازند؛ مثلاً ده ميليون كارگر داريم كه هركدام هشت ساعت به كارهاى گوناگون صنعتى و كشاورزى و غيره اشتغال دارند و پنج ميليون از آنها در كارخانجات اسلحه سازى مشغول كارند. اگر اين پنج ميليون بخواهند وارد بازارهاى كار ديگرى بشوند كه اهداف صلح را تأمين مى كند، دو ميليون نفرشان بيكار خواهند ماند، زيرا سه ميليون نفر آنها جذب كارهاى ديگر شده اند. در اين صورت بايد تمامى كارها ميان ده ميليون نفر تقسيم شود و از ساعات كار كاسته گردد. براى نمونه به جاى آن كه هر كارگرى هشت ساعت فعاليت داشته باشد، شش ساعت و بيست و پنج دقيقه كار كند و بقيّه آن را كه يك ساعت و سى و پنج دقيقه است، به فراگيرى دانش و آموختن آن به ديگران و كسب تجربه هاى گوناگون و عباداتى كه مايه خير دنيا و آخرت است و گردش و مسافرت و مانند اينها بپردازد.

و صحيح نيست بگوييم: ما اسلحه مى سازيم و مردم را مى كشيم تا بيكارى در ميان مردم نباشد! در حقيقت اين مانند آن است كه نيمى از اعضاى يك خانواده شاغل باشند و نيمى ديگر بيكار و بگوييم آنان كه شاغل نيستند، افرادى را كه مشغول كارند بكشند تا خودشان بيكار نمانند. اين منطق را نه عقل مى پذيرد و نه دين، بلكه انحرافى بيش نيست.

بنابراين، بايستى براى كارگرانى كه در كارخانجات اسلحه سازى كار مى كنند شغل هاى مفيد ديگرى بياييم كه اهداف صلح و آسايش را تأمين مى كنند؛ چنان كه براى كسانى كه به كارهاى نظامى مشغولند، از قبيل فرماندهان، افسران، درجه داران و سربازان و امثال آنها نيز بايد شغل هاى مناسب ديگرى يافت. هرچند بايد گروهى از آنها براى حوادث احتمالى، سر كار خودشان باقى بمانند و بقيّه نيز اگر تعليم مى بينند بايد به عنوان لشكر احتياط و اصطلاحاً آماده به خدمت باشند. ما در بعضى كتاب هاى خود گفته ايم كشور ايران در زمان مرحوم ميرزاى شيرازى قدس سره و داستان تحريم تنباكو حدود ده ميليون سرباز احتياط داشت كه اين تعداد را تماماً مردم تشكيل مى دادند و [تنها] ده هزار نفر آنها در زمان صلح مسلّحبودند. به هر حال، مشكل جنگ يا بايد به اين صورت حل شود و يا به صورت ديگرى، كه

ص: 442

مناسب و درست باشد.

امّا از جهت كيفيّت اسلحه: بايد سلاح ها تا آن جا كه ممكن است سبك شود؛ يعنى مجامع و كنوانسيون هايى بين المللى براى تبديل سلاح هاى تكامل يافته و بسيار مدرن به سلاح هاى سبك، مانند تفنگ و غيره و سپس تبديل آن به نيزه و شمشير، تشكيل گردد؛ زيرا اشتباه است كه انسان سلاحى درست كند كه خود را با دشمنش از بين مى برد(1).

و البتّه اين كار در صورتى كه همه مردم خواهان صلح و آرامش باشند امكان پذير است. در اين صورت كارخانجات اسلحه سازى از بين مى رود و كارگران شان به كار ديگرى مشغول مى شوند و ارتش هاى بزرگ منحل شده و سلاح هاى پيچيده به سبك تبديل مى گردد و بسا جهان به شمشير روى بياورد.

در برخى رواياتى كه درباره حضرت مهدى (عجل اللّه فرجه) وارد شده، آمده است كه حضرت شمشير به همراه دارند و در بعضى روايات نقل شده كه آن شمشير «ذوالفقار» است؛ يعنى همان شمشيرى كه اميرمؤمنان عليه السلام آن را در جنگ ها به كار مى گرفتند. نقل است كه اين شمشير از آسمان بر پيامبر نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به على عليه السلام دادند و بعداً جزء مواريثى شد كه امامان معصوم عليهم السلام آن را از يكديگر به ارث بردند و سرانجام در اختيار حضرت مهدى (عجل اللّه فرجه) قرار گرفت. [اين مواريث از انگشتر سليمان و عصاى موسى و... گرفته تا شمشير و عباى پيامبر صلى الله عليه و آله و ساير چيزها، كه در تاريخ به تفصيلذكر شده اند، مى باشد].

ص: 443


1- . در اين عرصه، بايستى در سطح جهانى و عرصه بين الملل آژانس هايى مانند آژانس انرژى اتمى كه در باب كيفيت و كنترل توليد سلاح هسته اى و پيشگيرى و هدايت از توليد اورانيوم غنى شده فعاليت مى كند، تشكيل شوند و به طور كلى با نظارت و قدرت اجرايى بين المللى [مثل نيروهاى حافظ صلح] در باب پيشگيرى از اسلحه مدرن فعاليت كند و نگذارد كشورها تكنولوژى و فناورى توليد اسلحه پيشرفته را به كار گيرند و سرعت مرگ آفرينى و كشتار را افزايش دهند، بلكه در اين مسير فعاليت كنند كه تمام اسلحه موجود ابتدايى تر شوند و براى مرگ سريع بسيار كارا نباشند. نيز سلاحى توليد شود كه طرف مقابل را به جاى كشتن تا مدتى كوتاه [چند روزه] فلج نمايند. نيز تمامى اسلحه هيچ گونه ضررى براى اعصاب انسانى و محيط زيست نداشته باشند. بارى با اين كار هم پديده مرگ آفرينى كاهش مى يابد و هم صلح پردوام تر و ماناتر مى شوند.

در احاديث نقل شده كه محور جنگ امام زمان (عجل اللّه فرجه) و يارانش ميان «مكّه» و «كوفه» است، و اين مسافت چندان طولانى نيست. امّا بقيّه شهرها و كشورها بدون بروز جنگ، دور پرچم آن حضرت و در سايه پررحمت ايشان اجتماع مى كنند.

ريشه كن كردن جنگ

در كتاب الفقه: الاجتماع گفته شد كه حفظ صلح، تنها از راه تبليغات و سازمان هاى مربوط امكان پذير نيست؛ زيرا صلح، يك مسأله سطحى و روبنايى و ساده نيست؛ چنان كه جنگ نيز مسأله ساده اى نيست. بايد ريشه هاى جنگ خشكانده شود تا صلح و آشتى در سراسر دنيا گسترش يابد.

يكى از ريشه هاى جنگ «محروميّت» است كه سبب مى شود انسان هاى محروم عليه طبقات حاكمه قيام كنند. عوامل محروميّت را نيز مى توان در استعمار، بهره كشى، استبداد خواه در حكومت و فرمانروايى يا در ثروت اندوزى و دانش، خلاصه كرد. بنابراين كسى كه مى خواهد ريشه هاى جنگ را بخشكاند بايد ميان برپاكنندگان جنگ و اهداف آنها حائل شود و اين جز از راه گسترش آگاهى سياسى، اقتصادى و اجتماعى امكان پذير نيست؛ زيرا آگاهى سياسى باعث مى شود ملّت ها در برابر ديكتاتورها تسليم نشوند، خواه ديكتاتورها از راه وراثت به حكومت رسيده باشند يا از راه كودتا؛ و حكومت شان رسما ديكتاتورى باشد، يا به صورت ظاهر ادّعاى دموكراسى و حكومت مردم بر مردم كنند و در باطن در چنگال سرمايه دارى يا نظام تك حزبىِ استبدادى باشند، كه حكومت هايى مانند آمريكا، انگلستان، فرانسه، شوروى، چين و امثال آنها از همين قبيل است.

همچنين آگاهى اقتصادى باعث مى شود كه ثروت در اختيار گروه خاصّى قرار نگيرد خواه آن گروه مانند حكّام شوروى باشند كه تمام كليدهاى حكومت را در دست گرفته يا مانند سران آمريكا، كه در ظاهر به مردم آزادى داده اند ولى در باطن به صورت پنهانى ودقيق مردم را در اسارتِ خود گرفته اند.

ص: 444

و آگاهى اجتماعى سبب مى شود كه انسان بداند افراد جامعه در كسب دانش و رسيدن به حكومت و ثروت با يكديگر برابرند و به فرموده خداى متعال:

«كُلُّ امْرِىءِ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ»(1)؛ «هركس در گرو عمل خويش است».

«وَ أَن لَّيْسَ لِلاْءِنسَنِ إِلاَّ مَا سَعَى»(2)؛ «و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست».

و در اصل طبقه ممتازى وجود ندارد، لذا اگر پى ببرد كه مثلاً دانشْ منحصر به گروه خاصّى است كه داراى حكومت و حزب مى باشند، درك مى كند كه جامعه منحرف شده و بايد آن را تعديل كرد تا دانش در اختيار همگان قرار گيرد. در مورد حكومت و ثروت نيز مسأله از همين قبيل است.

دنياى كنونى به تدريج در حال رسيدن به اين آگاهى است؛ حكومت جهانى و سلطه فراگير مدّتى در اختيار انگلستان بود، سپس به دست آمريكا افتاد، آن گاه ميان دو ابرقدرت آمريكا و شوروى قرار گرفت. البتّه در حال حاضر حكومت در اختيار بزرگ ترين دولت ها است كه آمريكا و شوروى و اروپا و چين را تشكيل مى دهد. درست است كه از نظر موقعيّت نظامى، آمريكا و شوروى منحصر به فرد هستند، اما از نظر موقعيت سياسى مراكز متعدّدى وجود دارد كه هر مركزى هم پيمان هايى نيز دارد و بر اساس اين پيمان ها از نظر اقتصادى و نظامى به قدرت گسترده اى تبديل شده اند.

از نظر موقعيت اقتصادى نيز علاوه بر آمريكا و شوروى، از اروپاى غربى و چين و ژاپن بايد نام برد و ازنظر انرژى هسته اى، هند و غيره را مى توان به آنها اضافه كرد. اينها همه عواملى است كه دنيا را به تدريج از حالت انحصار خارج ساخته است؛ چنان كه مى بينيم كمونيسم در اثر جدايى چين و فراهم آمدن مقدّمات جدايى لهستان دچار شكست شده و بعضى كشورهاى كمونيستى ديگر نيز تحوّل و جنب وجوشى در خودايجاد كرده اند. گذشته از همه اينها، كمونيسم خصوصا پس از درگيرى با مجارستان، چكسلواكى و افغانستان رسوا شد. از سوى ديگر، سرمايه دارى نيز رو به افول گذاشت؛

ص: 445


1- . سوره طور، آيه 21.
2- . سوره نجم، آيه 39.

زيرا فرانسه و ژاپن از حالت امپراتورى خارج شدند و استعمار آمريكا و انگليس خصوصا پس از آشكار شدن مفاسد اسراييل به تدريج سقوط كرد. بر اين اساس، آگاه ساختن ملّت ها آسان تر شد. در حال حاضر بى طرفىْ ناممكن و نادرست است، چون انسان نبايد در برابر ستمگران سكوت كند، ولى به هر حال بيدارى تدريجى مردم زمينه را براى ايجاد بى طرفىِ صحيح آماده كرده است. امّا بى طرفى برخى از دولت ها كه در گذشته مطرح بود، در واقع پوششى براى مزدوران به شمار مى رفت. راستى آيا كاسترو مزدور كمونيست، بى طرف است؟ و آيا عبدالنّاصر - كه مزدور آمريكا بود - واقعاً بى طرف بود؟

بارى، به هر حال، اگر بخواهيم ريشه هاى جنگ را، كه انحصار دانش و ثروت و حكومت در دست اقليّت در برابر محروميّتِ اكثريت است، بخشكانيم بايد آگاهى مردم را بالا ببريم. آگاهى همان گونه كه سبب مى شود دانش و ثروت و حكومت در اختيار همه قرار گيرد، همچنين باعث نزديك شدن مردم به يكديگر و برقرارى روابط بيشتر ميان آنها مى شود. در اين صورت متعصّبان منحرف ديگر نمى توانند در اهداف شخصى خود از مردم بهره كشى كنند. اصولاً هرگاه بيدارى و آگاهى مردم بيشتر شده است ملّى گرايى ها و گروه گرايى هاى انحرافى تقليل يافته و رنگ و نژاد و مرزهاى جغرافيايى و امثال آن بى بها شده است.

رسوايى جنگ هاى وكالتى

قبل از رسيدن به نتيجه نهايى كه صلح كلّى است، بايد جنگ هاى وكالتى به رسوايى كشيده شوند و از وقوع آنها جلوگيرى شود. جلوگيرى از اين گونه جنگ ها با عوامل زير تحقّق مى يابد:

1. گسترش روابط ميان دولت هاى كوچك و بزرگ؛ به گونه اى كه دولت هاى بزرگ نتوانند، آن طور كه در حال حاضر مرسوم است، دولت هاى كوچك را وادار به جنگ كنند.

2. رسوا كردن اردوگاه هاى نظامى دولت هاى بزرگ در كشورهاى كوچك و جهان سومى؛

3. به رسوائى كشيدن پيمان هاى نظامى كه ميان كشورهاى كوچك منعقد شده و روشن

ص: 446

ساختن اين كه اين دولت ها از پيمان هاى خود هدفى جز خدمت كردن به دولت هاى بزرگ ندارند؛ 4. تقويت روابط دولت هاى مجاور، به طورى كه دولت هاى بزرگ نتوانند ميان آنها درگيرى به وجود آورند.

5. آگاهى دادن به ملّت هاى كوچك، به گونه اى كه بازيچه دست حكومت هاى خود، كه فرمانبر اربابان خويش هستند، نشوند و اين مهم ترين عامل به شمار مى رود.

علاوه بر اينها بايد تمامى ملّتها را بيدار ساخت تا مبادا طعمه سرمايه داران و زمامداران خودخواه گردند؛ زمامدارانى كه گاهى با استبداد آشكار و زمانى زير پوشش دموكراسى وارد صحنه مى شوند. اين دو طبقه پيوسته آتش جنگ را در دنيا شعله ور مى كنند و دانشمندان دينى منحرف از قبيل روحانيون كليسا و خبرنگارها را در ركاب خود به خدمت مى گيرند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چه نيكو فرموده اند كه: «صنفان من أمتي إذا صلحا صلحت أمتي و إذا فسدا فسدت أمتي، قيل يا رسول اللّه و من هما، قال: الفقهاء و الأمراء(1)؛ دو طايفه از امّتم اگر اصلاح شوند، امتم اصلاح مى گردد و اگر فاسد باشند، امّتم فاسد خواهد شد. پرسيدند: يا رسول اللّه، اين دو طايفه كيانند؟ فرمودند: دانشمندان و زمامداران».

روشن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بدين دليل از ثروت سخنى به ميان نياورده اند، چون كه در زمان حضرت ثروت مردم بسيار محدود بوده - و اين سرمايه دارى هاى غلط، كه امروز متداول است و هرگز با قوانين اسلام تطبيق نمى كند - وجود نداشته است. در گذشته دو دسته آتش افروز جنگ بودند: زمامداران منحرف و دانشمندان ساختگى و دنياپرست. آنان دست در دست يكديگر مى گذاشتند و به ملّت ها ستم مى كردند. از همين رو پيامبر صلى الله عليه و آله به خطر اين دو گروه اشاره مى كنند، با اين كه مى دانيم در اسلام از خطر ثروت نيز سخن رفتهو از دست به دست شدن آن ميان ثروتمندان جلوگيرى شده است؛ چنان كه در بحث ثروت بدان پرداخته شد.

ص: 447


1- . خصال، ج 1، ص 36.

جنگ در اسلام، يك حالت استثنائى است

در هر حال، اسلام مردم را به صلح و آشتى فرا مى خواند و آن را يك اصل ثابت مى داند و جنگ را حالتى اضطرارى. خداى سبحان مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ»(1) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى در صلح و آشتى درآييد و از گام هاى شيطان پيروى مكنيد».

«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ...»(2)؛ «و اگر به صلح گراييدند تو [نيز] بدان گراى و به خدا توكّل كن».

«وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا...»(3)؛ «آنها پيوسته با شما مى جنگند تا شما را اگر بتوانند از دينتان برگردانند».

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الاْخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ * عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَدِيرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ * لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ»(4)؛ قطعاً براى شما در [پيروى از] آنان سرمشقى نيكوست؛ [يعنى] براى كسى كه به خدا و روز بازپسين اميد مى بندد. و هركس روى برتابد [بداند كه] خدا بى نياز ستوده [صفات] است. اميد است كه خدا ميان شما و ميان كسانى از آنها كه [ايشان را] دشمن داشتيد، دوستى برقرار كند، و خدا تواناست، و خدا آمرزنده مهربان است. [اما] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شمانجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند، باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مى دارد. خدا فقط شما را از دوستى با كسانى باز مى دارد كه در [كار] دين با شما جنگيده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندنتان با يكديگر

ص: 448


1- . سوره بقره، آيه 208.
2- . سوره انفال، آيه 61.
3- . سوره بقره، آيه 217.
4- . سوره ممتحنه، آيه هاى 6 تا 9.

هم پشتى كرده اند. و هر كه آنان را به دوستى گيرد، آنان همان ستمگرانند».

چنان كه ملاحظه مى كنيد، اسلام دستور مى دهد مسلمانان با كسانى كه قصد تجاوز به آنها را دارند و پيوسته با آنان مى جنگند، كارزار كنند و با آنها طرح دوستى نريزند، امّا با كسانى كه با آنها درگير نشده اند و آنها را از شهرهايشان اخراج نكرده اند به نيكى رفتار كنند و در حقّ آنان دادگرى نمايند، هرچند كافر باشند.

آيات فراوان ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه اگر آنها را با آيات مربوط به جهاد جمع آورى كنيم، نتيجه اش اين است كه جنگ و جهاد حكمِ ثانوىِ اضطرارى است و آنچه اصالت دارد صلح و سازش است. اميرمؤمنان على عليه السلام در جنگ صفّين پيش از برخورد با دشمن، به سپاهيانش فرمودند: «لا تقاتلوهم حتّى يبدئوكم، فإنّكم بحمد اللّه على حجّة، و ترككم إيّاهم حتّى يبدئوكم حجة أخرى لكم عليهم(1)؛ با آنان مجنگيد تا آنان جنگ را آغاز كنند، زيرا به حمد خدا حجّت با شما است؛ و اگر واگزاريد تا آنان جنگ را آغاز كنند اين هم حجّتى ديگر است به سود شما و ضرر ايشان».

همچنين آن حضرت در نامه اى كه به مردم شهرها نوشته اند حوادث صفّين را چنين يادآورى مى فرمايند: «ابتدا كار ما چنين بود كه با شاميان روبرو شديم. به ظاهر خداى ما يكى بود و پيامبرمان يكى، و دعوت ما به اسلام يكسان بود. نه ما از آنها خواستيم كه بر ايمان خود به خدا و تصديق پيامبر صلى الله عليه و آله بيفزايند و نه آنها از ما؛ اعتقادمام نيز در همه چيز يكى بود جز در باب خون عثمان كه ما از آن مبرّا بوديم. گفتيم: بياييد تا با خاموش كردن آتش فتنه و آرام كردن مردم چاره اى بينديشيم، كه پس از اين علاج نتوان نمود، تا كارها به سامان آيد و انتظام يابد و بتوانيم حق را به جايگاهش قرار دهيم. گفتند: نه، كه چاره كار را جز جنگ ندانيم. سرانجام آتش جنگ افروختهو شعله ور شد و قوّت گرفت. دندانهاى خود در ما و ايشان فرو برد، و چنگالش را در دو طرف گذاشت، از اين رو به آنچه دعوتشان كرده بوديم گردن نهادند، و ما نيز دعوتشان را پاسخ گفتيم، و خواستهاشان را به سرعت پذيرفتيم، تا حجّت بر آنان آشكار گرديد، و عذرى برايشان باقى نماند»(2).

ص: 449


1- . نهج البلاغه، نامه 14، ص 373.
2- . نهج البلاغه، نامه 58، ص 448.

اميرمؤمنان به فرزندش حسن عليه السلام فرمودند: «لا تدعونّ إلى مبارزة(1)؛ هرگز كسى را به مبارزه دعوت مكن.

نقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هرگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى خواست سپاهش را اعزام كند آنان را فرا مى خواند و در برابر خود مى نشانيد و به آنها مى فرمود: به نام خدا و براى خدا و در راه خدا و براى دين پيامبر خدا حركت كنيد. هرگز خيانت مكنيد؛ كشته اى را مُثله ننماييد؛ كسى را فريب مدهيد؛ پيرمرد و كودك و زن را مكشيد و درختان را قطع نكنيد، مگر آن كه ناگزير شويد. و هر مسلمانى، چه بلندمرتبه و چه پست، اگر به يكى از مشركان مهلت داد، آن مشرك در پناه او خواهد بود، تا كلام خدا را بشنود. پس اگر از شما پيروى كرد، [در آن صورت] برادر دينى شماست واگر امتناع ورزيد، او را به امانگاهش برسانيد و از خدا عليه آنها كمك بخواهيد»(2).

روايت شده است كه اميرمؤمنان عليه السلام هرگاه در صحنه نبرد حضور مى يافتند مسلمانان را به سخنانى سفارش مى كردند و مى فرمودند: «تعاهدوا الصلاة و حافظوا عليها و استكثروا منها و تقرّبوا بها فإنّها كانت على المؤمنين كتابا موقوتا(3)؛ به ياد نماز باشيد و بر آن مواظبت كنيد و زياد نماز بخوانيد و با آن به خدا تقرّب جوييد، زيرا نماز براى اهل ايمان فريضه اى است داراى وقت معين».

همچنين مى فرمودند: «لا تقاتلوهم حتّى يَبْدَءُوكم(4)؛ «آغازگر جنگ با دشمنان نباشيد تا آنها جنگ را آغاز كنند».

رهنمودهاى اسلام درباره جنگ

جنگ، يك ضرورت بسيار دور است و بايد در حدّ خود محدود باشد، خصوصا جنگى كه ويرانى و نابودى حيات را به دنبال دارد. از همين رو اسلام على رغم اين كه جهاد ابتدايى و دفاعى را - چنان كه در كتاب هاى فقهى آمده - واجب ساخته، در عين حال براى آن شروط

ص: 450


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 233.
2- . كافى، ج 5، ص 27.
3- . همان، ص 36.
4- . نهج البلاغه، نامه 14، ص 373.

و مقرراتى وضع كرده است. تعيين اين شروط و مقرّرات فراوان، نشان آن است كه بايد در حدّ ضرورتِ مسلّم و شديد، به جنگ اقدام كرد و پس از پايان نبرد، اسلام پيوسته مى بخشد و عفو مى كند و تا آن جا كه بتواند و مناسب باشد، خطاكاران را بخشوده، آزاد مى كند كه در ادامه بحث بدان خواهيم پرداخت:

1. اجازه پدر و مادر

از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه، من به جهاد تمايل فراوان دارم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: پس در راه خدا جهاد كن، زيرا اگر كشته شوى، نزد خدا زنده اى و روزى خواهى خورد و اگر [به مرگ طبيعى] بميرى، پاداش تو بر عهده خداست و اگر سالم بازگردى، مانند روزى كه به دنيا آمده اى از گناهان خود خارج مى شوى. عرض كرد: يا رسول اللّه، پدر و مادر پيرى دارم كه با من مأنوس هستند و از رفتن من به جهاد ناراحت مى شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: نزد پدر و مادرت بمان، قسم به آن كه جان من در اختيار اوست، اُنس يك شبانه روز آنها به تو از جهاد يك سال بهتر است»(1).

جابر مى گويد: «مردى نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمد و گفت: من به جهاد بسيار علاقه مندم اما مادرم از رفتن من به جهاد ناراحت مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: برو و با مادرت بمان. قسم به آن كه مرا به حقّ به پيامبرى برانگيخت، انس يك شب او به تو از يك سال جهاد در راه خدا بهتر است»(2).ابن عباس نقل مى كند: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه آيا جهاد بكنم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: آيا پدر و مادر دارى؟ گفت: آرى، فرمودند: در حقّ آن دوتن جهاد كن»(3).

ابوسعيد خدرى مى گويد: «مردى از يمن هجرت كرده، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيدند: آيا در يمن كسى را دارى؟ گفت: پدر و مادرم آن جا هستند. فرمودند: آيا به تو اجازه دادند؟ گفت: نه، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: بازگرد و از آنها اجازه بگير، اگر به تو اجازه دادند جهاد كن وگرنه [همان جا بمان و] به آنها نيكى نماى»(4).

ص: 451


1- . كافى، ج 2، ص 160.
2- . كافى، ج 2، ص 163.
3- . عوالى اللآلى، ج 2، ص 238.
4- . همان.

2. واجب نبودن جهاد بر چند گروه

حسن بن محبوب از يكى از دوستانش نقل مى كند: امام باقر عليه السلام در نامه اى به يكى از خلفاى بنى اميّه، در نكوهش زمامدارانى كه افراد غير مكلّف را به تكليف هايى كه خدا بر آنها واجب نكرده وا مى دارند، چنين نوشتند: «...سپس او نابينا و لنگ و كسانى را كه فاقد مخارج جهادند، به جهاد وادار كرده با اين كه خداى عزوجل آنان را عفو فرموده است. او كسانى را كه توان انجام كارى را ندارند، به آن وا مى دارد»(1).

در حقيقت، بيان امام باقر عليه السلام طبق آياتى است كه خداوند در اين زمينه فرموده است: «لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الُْمجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الُْمجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللّهُ الُْمجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً * دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً»(2)؛ مؤمنان خانه نشين كه زيان ديده نيستند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خويش در راه خدا جهاد مى كنند، يكسان نيستند. خدا، كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مى كنند به درجه اى بر خانه نشينان مزيت بخشيده، و همه را خدا وعده [پاداش] نيكو داده است، و[لى] مجاهدان را بر خانه نشينان به پاداشى بزرگ برترى بخشيده. [پاداش بزرگى كه] به عنواندرجات و آمرزش و رحمتى از جانب او [نصيب آنان مى شود] و خدا آمرزنده مهربان است».

نيز مى فرمايد:«قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤتِكُمُ اللّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً * لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً»(3)؛ «به بر جاى ماندگان باديه نشين بگو: به زودى به سوى قومى سخت زورمند دعوت خواهيد شد كه با آنان بجنگيد يا اسلام آورند. اگر اطاعت كنيد خدا پاداشى نيكو به شما مى دهد و اگر - هم چنان كه

ص: 452


1- . كافى، ج 5، ص 3.
2- . سوره نساء، آيه هاى 95 و 96.
3- . سوره فتح، آيه هاى 16 و 17.

پيش تر پشت كرديد - [باز هم] روى بگردانيد، شما را به عذابى پر درد معذّب مى دارد. بر نابينا گناهى نيست و بر لنگ گناهى نيست و بر بيمار گناهى نيست [كه در جهاد شركت نكنند] و هركس خدا و پيامبر او را اطاعت كند، وى را در باغ هايى كه از زير [درختان] آن نهرهايى روان است داخل مى كند و هركس روى برتابد، به عذابى دردناك معذبش مى دارد».

از زيد بن ثابت نقل شده است: «در آيه نفىِ برابرى ميان مجاهدان و خانه نشينان، استثناى "غير اولى الضّرر" نبود. ابن امّ مكتوم كه مردى نابينا بود. گريان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه، كسى كه قدرت جهاد ندارد چه كند؟ دوباره حالت وحى براى حضرت پيش آمد. وقتى آن حالت برطرف شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: بخوان: "غير أولى الضّرر" پس ما اين استثنا را به آيه ملحق كرديم. قسم به آن كه جانم در اختيار اوست، گويا الآن جاى ضميمه كردن اين جمله را كه در كنار شكافى در استخوان كتف بود، مى بينم»(1).

در كتاب الفقه: الجهاد گفته شد كه جهاد از شش گروه ساقط مى شود: نابينا، لنگ، بيمار، كسى كه خرجى ندارد، كسى كه جهاد براى او زيان آور است و كسى كه جهاد برايش مشقّت زياد (حرج) دارد. البتّه جهاد از ديوانه و برده و پيرمرد نيز ساقط است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «رفع القلم عن الصبي حتى يبلغ و عن المجنون حتى يفيق...(2)؛ از كودكان تا هنگامىكه بالغ شوند و از ديوانه تا زمانى كه بهبودى يابد تكليف برداشته شده است».

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «ليس على العبيد جهاد...(3)؛بر بردگان جهاد واجب نيست».

3. واجب نبودن جهاد بر زن

اصبغ بن نباته نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «كتب اللّه الجهاد على الرجال و النساء، فجهاد الرجل بذل ماله و نفسه حتى يقتل في سبيل اللّه، و جهاد المرأة أن تصبر على ما ترى من أذى زوجها و غيرته(4)؛ خدا جهاد را بر مردان و زنان مقرّر كرده است: جهاد مرد آن است كه

ص: 453


1- . عوالى اللآلى، ج 2، ص 99.
2- . عوالى اللآلى، ج 3، ص 528.
3- .
4- . كافى، ج 5، ص 9.

مال و جان خود را در راه خدا بذل كند تا كشته شود و جهاد زن آن است كه بر آزار و غيرتى كه از همسرش مى بيند صبر كند».

در روايت ديگر آمده است: «جهاد المرأة حُسْن التبعّل(1)؛ جهاد زن، خوب شوهردارى كردن است».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «ليس على العبيد جهاد ما استغنى عنهم و لا على النساء جهاد و لا على من لم يبلغ الحلم(2)؛ جهاد، بر بردگان تا هنگامى كه به آنها نيازى نيست و بر زنان وكودكان واجب نيست».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «كتب اللّه الجهاد على رجال أمّتى و الغيرة على نساء أمتي، فمن صبر منهم و احتسب أعطاه أجر شهيد(3)؛ خدا بر مردان امّتم، جهاد و بر زنان امّتم، غيرت را مقرّر كرده است. پس هر زنى صبر كند و راضى باشد، خدا به او پاداش يك شهيد عطا مى كند».

سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد: «در حديثى ديدم كه "وهب" نصرانى بوده - تاآن جا كه از شهادت وى و وارد شدن مادرش در ميدان جنگ سخن به ميان آورده - و مى گويد: امام حسين عليه السلام به مادر وهب خطاب كردند: ام وهب، برگرد، تو و پسرت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همنشين خواهيد بود؛ جهاد از زنان برداشته شده است»(4).

در روايتى آمده است: حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام درباره زنان پرسيد كه: چرا جزيه از زنان برداشته شده است؟ امام عليه السلام فرمودند: «زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله از كشتن زنان و كودكان در دارالحرب نهى فرمودند، مگر آن كه آنها نيز بجنگند. پس اگر جنگيدند، تا آن جا كه ممكن است و ترسى از جانب آنها احساس نمى كنى، به آنها كارى نداشته باش. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از كشتن زنان در دارالحرب نهى مى كنند، كشتن آنها در دارالإسلام به طريق اولى ممنوع است. زنان حتّى اگر از دادن جزيه امتناع كنند كشتن شان امكان ندارد. بنابراين چون كشتن آنها ممكن

ص: 454


1- . همان.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 342.
3- . نوادر الراوندى، ص 37.
4- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 25.

نيست، جزيه از آنها برداشته شده است. ولى مردان اگر از پرداخت جزيه امتناع ورزند در واقع پيمان شكنى كرده اند و خونشان حلال و كشتن شان رواست، زيرا كشتن مردان در دارالشّرك مباح است. از اهل ذمّه، كسى كه زمين گير يا كور يا پير و سالخورده است و نيز زنان و كودكان در سرزمين جنگ كشته نمى شوند و به همين دليل جزيه از آنان برداشته شده است»(1).

4. جايز نبودن جنگ در غياب امام عادل يا نايب او

يونس مى گويد: «من حاضر بودم كه مردى از حضرت ابوالحسن عليه السلام پرسيد: فدايت شوم، فردى از دوستان شما شنيده كه شخصى در راه خدا شمشير و كمان مى دهد؛ لذا آمده و از او شمشير و كمان گرفته، ولى نمى داند در راه چه كسى خواهد جنگيد. سپس دوستانش به او خبر داده اند كه جنگ در راه فلان گروه است و بر تو روا نيست. و به او گفته اند كه شمشير و كمان را ردّ كند. امام عليه السلام فرمودند: بايد چنين كند. آن مرد سؤال كرد: در جست وجوى صاحب شمشير و كمان برآمده، اما او را نيافته و بعضى به او گفته اند كه وى مرده است. امام عليه السلام فرمودند: بايد مرزدارىكند و نجنگد. پرسيد: در جاهايى مانند قزوين و عسقلان و ديلم؟ فرمودند: آرى. سؤال كرد: اگر در آن جا كه پاسدارى مى كند دشمن وارد شود چه كند؟ فرمودند: از اسلام دفاع كند. پرسيد: آيا بجنگد؟ فرمودند: نه، مگر آن كه بر حريم كشور اسلامى بترسد. سؤال كرد: به من بگوييد اگر روميان بر مسلمانان هجوم كنند، آيا مسلمانان نبايد آنها را دفع كنند؟ فرمودند: مرزدارى، مى كند ولى نمى جنگد. امّا اگر بر اسلام و مسلمين ترسيد مى تواند بجنگد و جنگ او براى خودش است، نه براى حاكم. زيرا در اسلام برنامه هايى است كه محمد صلى الله عليه و آله آن را بيان كرده است»(2).

شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: «اگر مردى در كمال امنيّت وارد سرزمين جنگ شد و در اين ميان مردم آن سرزمين مورد هجوم گروه ديگرى قرار گرفتند، وظيفه اش چيست؟ امام عليه السلام فرمودند: بر آن فرد مسلمان واجب است از خود دفاع كند و براى حكم خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مبارزه نمايد. امّا اگر بخواهد به فرمان ستمگران و بر اساس سنّت ايشان با كفّار بجنگد، در آن

ص: 455


1- . كافى، ج 5، ص 28.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 29.

صورت اين جنگ درست و روا نيست»(1).

ابوعروه سلمى مى گويد: «مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد: من زياد به جنگ مى روم و در راه طلب اجر و پاداش، از خانه و زندگى دور مى افتم و گاه غيبتم طولانى مى شود. بعضى اين كار مرا نادرست مى دانند و مرا منع كرده، مى گويند: جنگ فقط همراه امام عادل جايز است. رأى و نظر شما چيست، خدا شما را شايسته گرداند؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: مى خواهى سربسته بگويم يا برايت توضيح دهم. آن مرد گفت: سربسته بگوييد. امام عليه السلام فرمودند: خدا مردم را روز قيامت با نيّت هايشان محشور مى كند. ابو عروه مى گويد: گويا آن مرد تمايل يافت كه امام عليه السلام برايش توضيح دهند، عرض كرد: برايم بيشتر بيان كنيد، خدا شما را شايسته گرداند. امام عليه السلام فرمودند: بيا اين جا. آن مرد گفت: در جنگ، با مشركان درگير شدم. آيا پيش از آن كه ايشان را به اسلام دعوت كنم، مى توانم با آنها بجنگم؟ امام عليه السلام فرمودند: اگر آنها جنگيده اند و كشته اند و كشته شده اند، تو بدين سبب جرأت يافته اى، اما اگر نجنگيده و به مبارزه برنخاسته اند، نمى توانى پيش از فراخواندنشان به اسلام، با آنان بجنگى. پرسيد: من آنها را دعوت كرده ام و يك نفر از آنان به دعوت من پاسخ گفت و در دل خويش به اسلام اعتراف كرد و مسلمان شد، ولى در حقّ او به ستم قضاوت كرده و احترامش را از بين برده و مالش را گرفته و به او ستم نمودند. آيا با اين كه من او را دعوت كرده ام، حال، راه نجات چيست؟ امام عليه السلام فرمودند: شما هر دو تن در اين كار پاداش خواهيد داشت و او با تو [هم كيش و هم عقيده] است. اين كه احترام تو را نگه دارد و از قبله و كتابت دفاع كند و خونت را حفظ كند بهتر است از اين كه به زيان تو باشد و قبله ات را ويران كند و احترامت را از بين ببرد و خونت را بريزد و كتابت را بسوزاند»(2).

5. نخست، دعوت به اسلام

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: پيامبر صلى الله عليه و آله مرا به سوى يمن اعزام كردند و فرمودند: «يا علي لا تقاتلنّ أحدا حتى تدعوه إلى الاسلام، و أيم اللّه لئن

ص: 456


1- . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 136.
2- . كافى، ج 5، ص 20.

يهدي اللّه عزّوجلّ على يديك رجلاً خيرٌ لك ممّا طلعت عليه الشمس و غربت، و لك ولاؤه يا علي(1)؛ يا على، با هيچ كس پيش از دعوت به اسلام جنگ مكن. به خدا سوگند، اگر خداى عزوجل به دست تو مردى را هدايت كند، براى تو بهتر است از آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب كرده است، و ولايت او، يا على، به تو اختصاص دارد».

حضرت على عليه السلام فرمودند: «لا يُغْزَ قوم حتّى يدعوا(2)؛ با هيچ گروهى قبل از دعوت به اسلام [روا نيست] جنگ شود».

مقصود اين است كه پيش از آن كه دعوت به آنها برسد با آنها نمى جنگند و اگر بتوان با دعوت به اسلام، حجّت را بر آنان تمام كرد، پسنديده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا تقاتل الكفار إلاّ بعد الدعاء إلى الاسلام(3)؛ پس از دعوت كافران بهبه [پذيرش] اسلام [و سرباز زدن آنها] با آنان بجنگ».

امام صادق عليه السلام از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگاه لشكر يا سريّه اى را گسيل مى كردند، فرمانده آن را در خصوص خودش به تقوا و درباره مسلمانانى كه همراهش بودند به نكوكارى و نرمخويى سفارش مى كردند و خطاب به آنها مى فرمودند: به نام خدا و در راه خدا و بر دين رسول خدا بجنگيد و با آن گروه پيش از آن كه احتجاج نماييد، جنگ نكنيد. بدين سان كه آنان را به گواهى دادن بر يگانگى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و اعتراف به آنچه از جانب خدا آمده است دعوت كنيد. اگر شما را اجابت نمودند [در آن صورت] برادران دينى شمايند و از آنان بخواهيد كه از شهرهاى خود به "دار الهجره" كوچ كنند...»(4).

6. اكتفا به قدر ضرورت

امام صادق عليه السلام فرمودند: «هرگاه رسول خدا مى خواستند سريّه اى را اعزام نمايند آنان را در برابر خود مى نشانيدند؛ سپس مى فرمودند: به نام خدا و براى خدا و در راه خدا و بر اساس آيين پيامبر

ص: 457


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 43.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 369.
3- . عوالى اللآلى، ج 2، ص 238.
4- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 369.

خدا حركت كنيد. هرگز خيانت مكنيد؛ مثله ننماييد؛ كسى را فريب ندهيد؛ پيرمرد و زن و كودك را مكشيد؛ درختان را قطع ننماييد، مگر آن كه ناچار به قطع آن شويد و هر مسلمانى - بلندمرتبه يا عادى - اگر به يكى از مشركان مهلت داد، آن مشرك در پناه او خواهد بود تا كلام خدا را بشنود. پس اگر از شما پيروى كرد، در آن صورت برادر دينى شما خواهد بود، و اگر امتناع ورزيد او را به امانگاهش برسانيد و آن گاه عليه آنها از خدا كمك بخواهيد»(1).

همچنين فرمودند: «هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله براى سريّه اى فرماندهى مى فرستادند او را درباره خودش به تقوا سفارش مى كردند. آن گاه همراهانش را نيز به تقوا توصيه مى فرمودند، سپس مى فرمودند: به نام خدا و در راه خدا بجنگيد و با آنان كه به خدا كفر ورزيده اند كارزار كنيد. هرگزنيرنگ مكنيد؛ خيانت ننماييد؛ مثله نكنيد و كودكان و راهبانى كه بر بلندى ها جاى گرفته اند، مكشيد؛ نخل ها را نسوزانيد و در آب غرق ننماييد، و درخت ميوه دار را قطع نكنيد؛ كشتزارها را نسوزانيد؛ زيرا شايد سرانجام به آنها نيازمند شويد و چهارپايانى را كه گوشت شان خوراكى است زخمى مكنيد، مگر آنها را كه در خوردن گوشت شان ناچاريد و اگر به دشمنان برخورديد، نخست آنان را به پذيرش يكى از سه چيز دعوت كنيد، اگر از شما پذيرفتند، شما نيز سخنشان بپذيريد و باور كنيد و دست از جنگ با ايشان برداريد: نخست آنها را به اسلام دعوت كنيد، اگر داخل دين اسلام شدند از آنان قبول كنيد و گذشته ها را بر ايشان بپوشانيد. سپس آنان را به هجرتِ بعد از پذيرش اسلام فرا خوانيد، اگر پذيرفتند شما نيز از ايشان بپذيريد و دست از آنان برداريد. امّا اگر از هجرت امتناع ورزيده و شهرهاى خود را اختيار نمودند و از ورود به "دارالهجرة" سرپيچى كردند، در آن صورت به منزله باديه نشينان مؤمن هستند كه تمام احكام ايشان در حقّ آنها جارى مى شود؛ ولى در غنيمت و قسمتْ حقّى ندارند، مگر آن كه در راه خدا هجرت كنند. اگر از اين دو پيشنهاد سرپيچى كردند آنان را به پرداخت ذليلانه جزيه، دعوت نماييد. اگر جزيه دادند، از آنان بپذيريد و دست از جنگ با ايشان برداريد و اگر امتناع كردند، عليه آنها از خدا كمك بجوييد و در راه خدا با آنان بجنگيد. اگر ساكنان قلعه اى را محاصره كرديد و آنان از شما

ص: 458


1- . كافى، ج 5، ص 27.

خواستند كه حكم خدا را در حقّ ايشان اجرا كنيد، هرگز نپذيريد، بلكه حكم خودتان را در حق آنها پياده كنيد و هرطور كه خواستيد درباره آنها قضاوت كنيد، زيرا اگر بخواهيد حكم خدا را در حق آنها اجرا كنيد، در آن صورت نمى دانيد آيا در مورد آن به حكم واقعى خدا مى رسيد يا نه، به اشتباه مى رويد. اگر ساكنان قلعه اى را محاصره نموديد و از شما خواستند كه طبق پيمان خدا و پيامبرش با آنان عمل كنيد، شما چنين نكنيد، بلكه با آنها بر اساس پيمان هاى خود و پدران و برادران خود عمل كنيد، زيرا شكستن پيمان هاى خود و پدران و برادرانتان در قيامت آسان تر از شكستن پيمان خدا و پيامبر اوست»(1).

همچنين آن حضرت از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه فرمودند: «هرگاه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله لشكر يا سريّه اى را اعزام مى كردند، فرمانده آن را در خصوص خودش به پايبندىِ تقوا و درباره مسلمانانى كه همراهش بودند به نيكوكارى و مدارا سفارش مى كردند و خطاب به آنها مى فرمودند: به نام خدا و در راه خدا بجنگيد؛ تا آن جا كه مى فرمودند: كودك و پيرمرد و زن را هرگز مكشيد، يعنى اگر با شما نجنگيدند. نيز كسى را مثله نكنيد؛ خيانت ننماييد و در كار خود فريب كارى نكنيد»(2).

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «نهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن يلقى السم في بلاد المشركين(3)؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ريختن سمّ در شهرهاى مشركان نهى نمودند».

اين روايت با همين مضمون از طريق ديگر نيز از آن حضرت نقل شده است.

در حديثى آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جنگ با مردم طائف براى شكستن دژها منجنيق نصب كردند و فرمودند: «اگر در قلعه ميان آنها گروهى از مسلمانان وجود دارند آنها را با مشركين نگاهداريد و كسى نبايد از روى عمد به آنان تيراندازى كند. فقط مشركان را هدف قرار دهيد و مسلمانان را در صورتى كه از روى اكراه آن جا مانده اند، بترسانيد و تا مى توانيد از آنان چشم پوشى كنيد و چنانچه به يكى از آنها آسيب رسانديد بايد ديه او را بدهيد»(4).

ص: 459


1- . كافى، ج 5، ص 29.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 369.
3- . كافى، ج 5، ص 28.
4- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 376.

امام صادق عليه السلام از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كنند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «لا تقتلوا في الحرب إلاّ من جرت عليه المواسي(1)؛ در جنگ جز كسانى را كه [براى زدودن موى زهار] تيغ به كار برده اند مكشيد». كنايه از افراد بالغ دشمن است.

همچنين در وصيّتش فرمودند: «لا تقتلوا وليداً و لا شيخا كبيراً و لا إمرأة(2)؛ كودك و پيرمرد و زن را نكشيد».

در حديثى آمده كه: «سعد بن معاذ درباره بنى قريضه حكم كرد(3) كه جنگجويانشان را بكشندو فرزندان شان را اسير نمايند و فرمان داد زهارشان را آشكار كنند، اگر مويى بر آن روييده بود از جنگجويان و در غير اين صورت از كودكان هستند. پيامبر نيز اين عمل را تصويب كردند»(4).

7. در صورت صلح يا دادن امان، جنگ نيست راوى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام پزسيدم: مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از جمله "يسعى بذمّتهم أدناهم" چيست؟ امام عليه السلام فرمودند: «لو انّ جيشا من المسلمين حاصروا قوما من المشركين فأشرف رجل فقال: أعطوني الأمان حتى ألقى صاحبكم و أناظره، فأعطاه أدناهم الأمان وجب على أفضلهم الوفاء به(5)؛ اگر سپاه اسلام گروهى از مشركين را محاصره كردند و يكى از مشركان سر

ص: 460


1- . نوادر الراوندى، ص 23.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 369.
3- . پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با سه گروه بزرگ يهوديان مدينه پيمان صلح بسته بودند. در گذر زمان يهوديان پيمان هاى خود را شكستند و پيامبر صلى الله عليه و آله هم آن گونه كه شايسته است با آنان رفتار كرد. بنى قريظه بدين صورت پيمان شكستند: پس از آن كه تمام دشمنان اسلام از سراسر شبه جزيره براى نابودى اسلام لشكركشى كردند و مسلمانان در مدينه ماندند و دور شهر را با خندق بستند، بنى قريظه با دشمنان اسلام همدست و همداستان شدند و عليه اسلام از درون به كارشكنى پرداختند. آنان پيمان بستند كه رسول خدا و مسلمانان را از پشت سر و درون شهر نابود كنند، كه البته با اعجاز خدايى و درايت مسلمانان اين فتنه ناكام ماند. پس از پايان يافتن جنگ و فرار كافران و مشركان، رسول خدا صلى الله عليه و آله با مسلمانان به سوى بنى قريظه حركت كردند. مدتى در محاصره سپاه اسلام قرار گرفتند و سرانجام به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند كه هرچه سعد بن معاذ - كه هم پيمان بنى قريظه بود - حكم كند مى پذيريم. پيامبر صلى الله عليه و آله هم اين داورى را پذيرفتند. سعد كه مجروح جنگى بود در محل سكونت بنى قريظه حاضر شد و اين حكم را صادر كرد. براى توضيح هاى بيشتر به كتاب هاى تاريخى مراجعه كنيد. ويراستار.
4- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 221.
5- . كافى، ج 5، ص 30.

برداشت و گفت: به من امان بدهيد تا با فرمانده تان ملاقات و گفت وگو كنم، و كم شأن ترينِ مسلمانان به او امان داد، بايد بلندمرتبه ترين شان به آن پابند باشد و وفا كند».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «لو أنّ قوما حاصروا مدينة فسألوهم الأمان، فقالوا: لا، فظنّوا انّهم قالوا: نعم، فنزلوا إليهم كانوا آمنين؛ اگر گروهى شهرى را محاصره كردند، سپس دشمنان از آنها امان خواستند و آنها پاسخ دادند كه: امان نمى دهيم، و دشمنان به اشتباهْ گمان كردند كه آنها گفته اند: امان مى دهيم، و با اين پندار نزد آنها آمدند، در آن صورت در امان خواهند بود»(1).

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «من ائتمن رجلاً على دمه ثمّ خان به فأنا من القاتل برى ءٌ و إن كان المقتول في النار(2)؛ هركس به مردى در مورد خونش اطمينان دهد، سپس به او خيانت كند، بداند كه من از قاتل بيزارم، هرچند كشته شده، از اهل دوزخ باشد».

در عهدنامه اميرمؤمنان عليه السلام به مالك اشتر آمده است: «اگر دشمنت تو را به آشتى فراخواند از آن، روى بر متاب؛ زيرا خشنودى خدا در آن نهفته است. آشتى مايه آسودن سپاهيانت مى شود و تو را از غم و رنج مى رهاند، و كشورت را امنيت مى بخشد. ولى پس از پيمان صلح، از دشمن همواره بر حذر و نيك بهوش باش؛ زيرا دشمن چه بسا نزديكى كند تا تو را به غفلت فرو گيرد. پس جانب احتياط را از دست مده و نسبت به او خوش گمانى نداشته باش. و اگر ميان خود و دشمنت پيمان دوستى بستى و امانش دادى به پيمان خود وفا كن، و امانى را كه داده اى نيك رعايت كن. و در برابر پيمانى كه بسته اى و امانى كه داده اى خود را سپر ساز؛ زيرا هيچ يك از واجبات خدا، كه مردم با وجود اختلاف در آرا و عقايد، در آن هم عقيده اند، بزرگ تر از وفاى به عهد و پيمان نيست. حتى مشركان هم وفاى به عهد را در ميان خود لازم مى شمردند، زيرا عواقب ناگوار خيانت و پيمان شكنى را دريافته بودند. پس در آنچه بر عهده گرفته اى خيانت مكن، و پيمانت را مشكن، و دشمنت را به پيمان فريب مده؛ زيرا تنها نادان سنگدل در برابر خداى تعالى دليرى مى نمايد. خدا عهد و پيمان خود را به سبب رحمت و محبتى كه بر بندگان خود دارد امان قرار داده، و آن را چون حريمى ساخته كه در زير سايه بان آن زندگى كنند و به جوار آن پناه آرند.

ص: 461


1- . همان، ص 31.
2- . مجموعه ورام، ج 2، ص 266.

پس نه خيانت را جايى براى خودنمايى است و نه فريب و حيله گرى را. پيمانى مبند كه در آن جاىِ تأويل باشد، و پس از بستن و استوار كردن پيمان براى بر هم زدنش به عبارت هاى دو پهلو، كه در آنها ايهامى مى باشد، تكيه منماى. و مبادا كه سختى اجراى پيمانى كه بر عهده گرفته اى، و بايد پيمان خدا را در آن رعايت كنى تو را به شكستن و فسخ آن وادارد، بى آن كه در آن حقّى داشته باشى، زيرا شكيبايى تو در برابر كار دشوارى كه اميد به گشايش آن دارى و بر عاقبتخوشش چشم دارى، از خيانتى كه از سرانجامش بيمناكى بسى بهتر است. و نيز از آن بهتر است تا خدايت بازخواست كند و راه عفو و بخشش در دنيا و آخرت بر تو بسته شود»(1).

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد خيف خطبه اى خواندند و فرمودند: «خدا رحمت كند كسى كه سخن مرا بشنود و به خاطر بسپارد و آن را به كسى كه نشنيده است ابلاغ كند. چه بسا كسى كه دانشى با خود حمل مى كند، ولى دانشمند نيست، و چه بسا آن كه دانش را به سوى دانشمندتر از خود مى برد. سه خصلت است كه قلب هيچ مسلمانى درباره آنها خيانت نمى كند: اخلاص در عمل براى خدا، خيرخواهى پيشوايان مسلمين و همراهى با جماعت مسلمانان، زيرا دعوت آنان فراگير است. مسلمانان همه با يكديگر برادر و خون هايشان برابر است. كم شأن ترين آنها به امانى كه داده عمل مى كند. پس هرگاه مسلمانى به يكى از مشركان امان داد نبايد خلاف آن عمل كند»(2).

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إذا أومى أحد من المسلمين أو أشار بالأمان إلى أحد من المشركين فنزل على ذلك فهو في أمانٍ(3)؛ هرگاه مسلمانى [حتى اگر] با ايما و اشاره به يكى از مشركان امان داد و آن مشرك موافقت نمود، در امان است».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «الأمان جائز بأيّ لسان كان(4)؛ امان دادن با هر واژه اى رواست».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «أوفوا بعهد من عاهدتم(5)؛ به پيمانى كه بسته ايد وفادار باشيد».

همچنين فرمودند: «إذا أومأ أحد من المسلمين إلى أحد من أهل الحرب فهو أمان(6)؛ اگر

ص: 462


1- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 442.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 378.
3- . همان.
4- . همان.
5- . أمالى، شيخ طوسى، ص 208.
6- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 46.

مسلمانى به يكى از اهل حرب اشاره كرد [و تلويحاً به او امان داد]، او در امان خواهد بود».

راوى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: دو كشور از اهل حرب هستند كه هركدام پادشاه جداگانه اى دارند. اگر اينها باهم بجنگند سپس با يكديگر صلح كنند، آن گاه يكى از دوپادشاه به ديگرى نيرنگ بزند و نزد مسلمانان آيد و در جنگ با شهر مقابل با آنان سازش نمايد، آيا مى توان با او همراهى كرد؟ امام عليه السلام فرمودند: «لا ينبغي للمسلمين أن يغدروا و لا يأمروا بالغدر و لا يقاتلوا مع الذين غدروا، و لكنّهم يقاتلون المشركين حيث وجدوهم و لا يجوز عليهم ما عاهد عليه الكفار(1)؛ براى مسلمانان شايسته نيست كه حيله كنند و به آن فرمان دهند و همراه كسانى كه نيرنگ نموده اند، بجنگند. مسلمانان بايد با مشركان - هر جا كه آنان را يافتند - كارزار كنند، اما در پيمان هايى كه با كفّار بسته اند تخلّف نكنند».

امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «يجيءُ كلّ غادر بإمام يوم القيامة مائلاً شدقة حتى يدخل النّار(2)؛ هركس به پيشوايى مكر كرده باشد، در روز قيامت با دهانى كج وارد مى شود و او را داخل دورخ مى كنند».

اصبغ بن نباته مى گويد: اميرمؤمنان عليه السلام در كوفه بالاى منبر ضمن خطبه اى فرمودند: «أيّها الناس لولا كراهيّة الغدر كنت من أدهى الناس، ألا إنّ لكلّ غدرة فجرة، و لكل فجرة كفرة، ألا و إنّ الغدر و الفجور و الخيانة في النار(3)؛ اى مردم، اگر مكر و حيله ناپسند نبود، من از زيرك ترين مردم بودم. ولى هر نيرنگى گناهى است و هر گناهى كفرى دارد. بدانيد كه نيرنگ و بزهكارى و خيانت همه در آتشند».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ضمن وصايايى به من فرمودند: «و إيّاك و الغدر بعهد اللّه و الاخفار لذمّته، فانّ اللّه جعل عهده و ذمته أمانا أمضاه بين العباد برحمته، و الصبر على ضيق ترجو انفراجه خير من غدر تخاف تبعة نقمته و سوء عاقبته(4)؛ بپرهيز از آن كه در پيمان خدا نيرنگ كنى و عهدش را بشكنى؛ زيرا خدا از روى مهربانىِ به بندگان، پيمان و

ص: 463


1- . كافى، ج 2، ص 337.
2- . همان، ص 337.
3- . همان.
4- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 368.

زنهارش را مايه امن و آسايش قرار داده است و شكيبايى در كار سختى كه اميدِ گشايش آن دارى بهتر از مكرى است كه از پيامدهاى ناگوار و عاقبت شوم آن بترسى».

اميرمؤمنان عليه السلام در حديثى فرمودند: «وفا همزاد راست دلى است، و نيك تر از وفا سپرى آدمى را نگهبان نيست. و آن كه بداند پس از مرگ به كجا باز مى گردد، هرگز راه بى وفايى نمى سيزد. ما در زمانى زندگى مى كنيم كه بيشتر مردمش بى وفايى و خيانت را گونه اى كياست مى شمرند و نادانان نيز، چنين مردمى را زيرك و با مهارت مى خوانند. اينان چه سودى مى برند؟ خدايشان نابود كند، مردم كارافتاده و زيركى اند كه مى دانند در هر كارى چه حيلت سازند، ولى امروز نهى خدايى مانع راه آنهاست. اينان با آن كه راه و رسم حيله گرى را مى دانند و بر انجام آن توانايند، گرد آن نمى گردند. تنها كسانى كه از هيچ گناهى پروا ندارند، همواره منتظر فرصت اند تا در كار مردم دست به ترفند زنند»(1).

و نيز فرمودند: «الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللّه، و الغدر بأهل الغدر وفاء عند اللّه (2)؛ وفا به خيانت پيشگان بى وفايى به خداست، و بى وفايى به خيانتكاران در واقع وفادارىِ با خداست».

توضيح آن كه امام عليه السلام به قاعده اهمّ و مهمّ اشاره فرموده اند، وگرنه معناى وفا نيرنگ نيست، بلكه معنايش اين است كه فرمان خدا از وفا با نيرنگ بازان و باقى ماندن با آنان به گمان حفظ جان، مهم تر است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «أربع من كنّ فيه فهو منافق، إلى أن قال: و إذا عاهد غدر(3)؛ چهار خصلت است كه در هركس باشد منافق است؛ تا آن كه فرمودند: و وقتى پيمان مى بندد، نيرنگ مى كند».

حضرت على عليه السلام فرمودند: «أسرع الأشياء عقوبة رجل عاهدته على أمر و كان من نيّتك الوفاء به و من نيّته الغدر بك(4)؛ سريع ترين كيفر، كيفر كسى است كه تو با او پيمانى بسته اى و مى خواهى به آن وفا كنى، ولى او مى خواهد با تو نيرنگ كند».

ص: 464


1- . نهج البلاغه، خطبه 41، ص 83.
2- . همان، كلمات قصار، شماره 259.
3- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 47.
4- . غرر الحكم، ص 437.

8. آتش بس در ماه هاى حرام

علاء بن فضيل مى گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: آيا مسلمانان مى توانند در ماه حرام، جنگِ با مشركان را آغاز كنند؟ فرمودند: در صورتى كه مشركان براى ماه حرام حرمتى قائل نشوند و آغازگر جنگ باشند و مسلمانان بدانند كه در آن ماه بر آنان چيره مى شوند، [آرى،] مانعى ندارد؛ خداى متعال مى فرمايد: «الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ...»(1)؛ "اين ماه حرام در برابر آن ماه حرام است؛ و [هتك] حرمتها قصاص دارد". روميان در اين مورد به منزله مشركان هستند، زيرا آنها براى ماه حرام حقّ و حرمتى قائل نيستند؛ از همين رو در آن مى جنگند، ولى "مشركان" با اين كه براى آن حقّ و حرمتى قائل بودند، آن را ناديده گرفته و ستمكاران شان جنگ را در آن آغاز كردند»(2).

على بن ابراهيم در تفسير خود مى نويسد: «ماه هاى حرام عبارتند از: رجب به تنهايى و ذى القعده، ذى الحجّة و محرّم پشت سرهم؛ كه خدا جنگ را در اين ماه ها حرام كرده و كيفر گناهان و پاداش حسنات در آنها مضاعف و دو برابر مى شود»(3).

9. اسير هرگز كشته نمى شود

زهرى نقل مى كند كه على بن الحسين عليه السلام در حديثى فرمودند: «إذا أخذت الأسير فعجز عن المشي و لم يكن معك محمل فأرسله و لا تقتله، فانّك لا تدري ما حكم الامام فيه، و قال: الاسير إذا أسلم فقد حقن دمه و صار فيئا(4)؛ هرگاه كسى را اسير كردى كه از راه رفتن ناتوان بود و مركبى با تو نيست او را رها كن و مكش، زيرا نمى دانى حكم امام درباره او چيست. همچنين فرمودند: اسير هرگاه مسلمان شود، خونش محفوظ است و از شمار غنايم محسوب مى شود».

عبداللّه بن ميمون مى گويد: «در جنگ صفّين اسيرى را نزد اميرمؤمنان على عليه السلام آوردند. او با حضرت بيعت كرد. اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: "من تو را نخواهم كشت، زيرا از خدا،

ص: 465


1- . سوره بقره، آيه 194.
2- . تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 6، ص 142.
3- . تفسير قمى، ج 1، ص 67.
4- . علل الشرائع، شيخ صدوق، ج 2، ص 565.

پروردگار جهانيان مى ترسم". سپس او را رها كرد و اموالش را كه با خود آورده بود به او بخشيد»(1).

نقل شده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «أسَرَ رسول اللّه عليهماالسلام يوم بدر أسارى و أخذ الفداء منهم، فالامام مخير إذا أمكنه اللّه من المشركين بين ان يقتل المقاتلة او يأسرهم و يجعلهم في الغنائم و يضرب عليهم السهام، و من رأى المن عليه منهم مَنّ عليه(2)؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جنگ بدر افرادى را اسير كرد و از آنها فديه گرفت. بنابراين امام عليه السلام مخيّر است كه هرگاه خدا او را بر مشركان پيروز ساخت با سپاهيان كفر بجنگد و آنان را اسير نمايد و جزء غنائم به شمار آورد و سهميّه بندى كند و هر كه را صلاح مى داند بر او منّت بگذارد».

بشير مى گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: خواب ديدم كه به شما گفتم: جنگ همراه امامى كه واجب الاطاعه نيست، مانند مردار و خون و گوشت خوك حرام است و شما گفتيد: آرى، چنين است. امام عليه السلام فرمودند: [آرى،] چنين است، چنين است»(3).

سماعه نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «عباد بصرى در راه مكّه على بن حسين عليه السلام را ملاقات كرد، به او گفت: اى على بن الحسين، جهاد و زحمت آن را رها كرده و به حجّ و آسانى آن رو آورده اى، در حالى كه خدا مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ لَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاةِ وَ الاْءِنجِيلِ وَالْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»(4)؛ "در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اين كه بهشت براى آنان باشد، خريده است، همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند. [اين] به عنوان وعده حقى در تورات و انجيل و قرآن بر عهده اوست. و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است؟ پس به اين معامله اى كه با او كرده ايد شادمان باشيد، و اين همان كاميابى بزرگ است". على بن حسين عليه السلام فرمودند: آيه را تمام كن [آيه بعدى را نيز بخوان]. گفت: «التّائِبُونَ الْعابِدُونَ...»(5)؛

ص: 466


1- . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 153.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 377.
3- . كافى، ج 5، ص 23.
4- . سوره توبه، آيه 111.
5- . سوره توبه، آيه 112.

"[آن مؤمنان،] همان توبه كنندگان، پرستندگان، سپاسگزاران، روزه داران، ركوع كنندگان، سجده كنندگان، وادارندگان به كارهاى پسنديده، بازدارندگان از كارهاى ناپسند و پاسداران مقررات خدايند. و مؤمنان را بشارت ده". على بن حسين عليه السلام فرمودند: هرگاه كسانى را ببينيم كه چنين اوصافى داشته باشند، جهاد همراه آنان از حج بهتر است»(1).

محمد بن عبداللّه سمندرى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من در باب الأبواب ايستاده ام كه ندا مى كنند سلاح برداريد. آيا همراه آنان حركت كنم؟ امام عليه السلام فرمودند: به من بگو اگر همراه آنان حركت كردى و مردى را اسير نمودى و به او امان دادى و همان پيمان هايى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با مشركان مى بست با او بستى، آيا به پيمان خويش وفا مى كنند؟ عرض كردم: فدايت شوم، نه به خدا سوگند، وفا نمى كنند. امام عليه السلام فرمودند: پس [براى جنگيدن] خارج مشو»(2).

ابوبصير از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش نقل مى كند كه فرمودند: «لا يخرج المسلم في الجهاد مع من لا يؤمن على الحكم و لا ينفذ في الفيء أمر اللّه عزوجل، فأنه ان مات في ذلك المكان كان معينا لعدونا في حبس حقنا، و الاشاطة بدمائنا، و ميتته ميتة جاهلية(3)؛ مسلمان نبايد همراه كسى كه در داورى امين نباشد و درباره غنايم، فرمان خدا را اجرا نمى كند، به جهاد برود. زيرا اگر او آن جا بميرد، دشمنِ ما را در پايمال كردن حقّ ما و ريختن خونمان كمك كرده و مرگش همانند مرگ در دوران جاهليّت خواهد بود».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «الجهاد واجب مع إمام عادل، و من قتل دون ماله فهو شهيد(4)؛ جهاد همراه امام عادلْ واجب است و هركس در دفاع از مال خويش كشته شود شهيد است».

اميرمؤمنان عليه السلام به كميل فرمودند: «يا كميل، لا غزو إلاّ مع امام عادل(5)؛ اى كميل، جنگجز به همراه امام عادل درست نيست».

سيد بن طاووس در كتاب اليقين با سند خود كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رساند، درباره

ص: 467


1- . كافى، ج 5، ص 22.
2- . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 135.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 49.
4- . همان.
5- . تحف العقول، ص 175.

خبر معراج نقل مى كند كه خداى سبحان به آن حضرت چنين وحى كرد: «المشي على الأقدام إلى الجهاد معك و مع الأئمة من ولدك(1)؛ حركت با پاى پياده براى جهاد كردن همراه تو و امامان كه از نسل تواند».

شعبى مى گويد: «در جنگ صفّين پس از آن كه على عليه السلام اسيران جنگى را آزاد كرد نزد معاويه آمدند. عمرو بن عاص به معاويه پيشنهاد كرد كه اسيران سپاه على عليه السلام را بكشند. وقتى معاويه و طرفدارانش ديدند اميرمؤمنان اسيران آنها را آزاد كرده، معاويه به عمرو بن عاص گفت: اگر ما درباره كشتن اسيران سپاه على عليه السلام به حرف تو گوش كنيم، كار زشتى را مرتكب شده ايم. مگر نمى بينى اميرمؤمنان اسيران ما را آزاد كرده است؟ بر اين اساس معاويه دستور داد تمام اسيرانِ سپاه على عليه السلام را آزاد كنند. معمولاً روش على عليه السلام اين گونه بود كه هرگاه از سپاه شام اسيرى مى گرفت او را آزاد مى كرد، مگر آن كه كسى از يارانش را كشته باشد، كه آن گاه او را مى كشت. اگر اسيرى را آزاد مى كرد و دوباره بر مى گشت او را مى كشت و ديگر او را رها نمى ساخت»(2).

اين «كشتن» بنا به مصلحت و ضرورتى بوده، زيرا امام عليه السلام چنان كه در تاريخ نقل شده و در داستان اصبغ بن ضرار خواهد آمد - معمولاً اسراى جنگى را آزاد مى كردند. (علاوه بر آن اسيرى كه امام آزاد مى كرد، در واقع تعهد داده كه ديگر عليه اميرمؤمنان عليه السلام شمشير نكشد و آزادى او به معناى پذيرش اين تعهد است).

10. كسى كه به اجبار به جنگ آمده باشد كشته نمى شود

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جنگ بدر فرمودند: «من استطعتم أنتأسروه من بني عبدالمطلب فلا تقتلوه فانّهم إنّما أخرجوا كرها(3)؛ هرگاه توانستيد فرزندان عبدالمطلّب را اسير كنيد، آنان را مكشيد، زيرا از روى اجبار به جنگ آمده اند».

ص: 468


1- . ر.ك: مستدرك الوسائل، ج 11، ص 33.
2- . بحار الانوار، ج 97، ص 39.
3- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 376.

11. عفو كسانى كه داراى گروه نيستند

حفص بن غياث مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره دو گروه از مؤمنان كه يكى، تجاوزگر و ديگرى، عادل است و گروه تجاوزگر به دست گروه عادل شكست خورده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمودند: «ليس لأهل العدل أن يتبعوا مدبرا و لا يقتلوا أسيرا و لا يجهزوا على جريح...(1)؛ اهل عدل اين حق را ندارند كه فرارى را تعقيب كنند و اسير يا مجروح را بكشند».

ابوحمزه نقل مى كند كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «إن عليا كتب إلى مالك و هو على مقدّمته يوم البصرة بأن لا يطعن في غير مقبل، و لا يقتل مدبرا، و لا يجهز على جريح، و من أغلق بابه فهو آمن...(2)؛ على عليه السلام در جنگ بصره به مالك اشتر، كه طلايه دار لشكرش بود، نوشت: كسى را كه به ميدان جنگ نيامده زخمى نكند و فرارى را تعقيب ننمايد و مجروح را نكشد و هركس درب خانه را به روى خود بست، در امان است.

عبداللّه بن شريك از پدرش نقل مى كند كه در جنگ جمل وقتى دشمن شكست خورد اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لا تتبعوا مولياً و لا تجيزوا على جريح وَ مَن أغلق بابه فهو آمن(3)؛ فرارى را تعقيب نكنيد و مجروح را نكشيد و هركس درب خانه به روى خود بست، در امان است».

حسن بن على بن شعبه نقل كرده است كه ابوالحسن ثالث (امام هادى عليه السلام ) فرمودند: «إنّ عليا يوم الجمل لم يتبع موليا و لم يجز على جريح، و من ألقى سلاحه آمنه، و من دخل داره آمنه(4)؛ اميرمؤمنان على عليه السلام در جنگ جمل فرارى را تعقيب نكرد و مجروح را نكشت و به هركس كه سلاحش را انداخت يا وارد خانه اش شد امان داد».

طبق روايات، هرگاه تجاوزگران داراى تشكّل و جمعيتى باشند و به آنان پناه ببرند بايد تا سر حد امكان آنها را تعقيب كرد و در جست وجوى آنها برآمد و حتى مجروحانشان را كشت. اميرمؤمنان عليه السلام نيز در جنگ صفّين در مورد سپاه دشمن چنين كرد؛ زيرا معاويه پشتوانه آنها بود. امّا اگر تشكّل و جمعيتى نداشته باشند نبايد در جست وجوى آنان برآمد و

ص: 469


1- . كافى، ج 5، ص 32.
2- . بحار الانوار، ج 21، ص 139.
3- . همان، ج 10، ص 390.
4- . تحف العقول، ص 480.

مجروحانشان را كشت؛ زيرا آنها هرگاه فرار كنند [در واقع براى هميشه] پراكنده مى شوند. از همين رو نقل شده كه: در جنگ جمل پس از آن كه طلحه و زبير كشته شدند و عايشه دستگير گرديد و سپاه دشمن شكست خورد، منادى اميرمؤمنان عليه السلام ندا داد: زخمى ها را نكشيد و فراريان را تعقيب مكنيد و هركس سلاح خود را بيفكند در امان است. سپس اميرمؤمنان عليه السلام استر رسول خدا را طلبيد و بر آن سوار شد و حدود شصت نفر از پيرمردان را كه همگى از هَمْدان و مجهزّ به كلاه خود و شمشير و سپر بودند اطراف خود جمع كرد و به راه افتاد تا به خانه بزرگى رسيد. دستور داد آن را باز كنند. درب خانه را باز كردند. ناگاه اميرمؤمنان عليه السلام با زنانى كه در صحن خانه نشسته بودند و مى گريستند مواجه گرديد. زنها وقتى نگاهشان به آن حضرت افتاد فرياد كشيدند: "اين است قاتل دلبندان" حضرت به آنها چيزى نگفت و از جاى اتاق عايشه سؤال كرد. درب آن را براى حضرت گشودند. حضرت وارد شد و از آن سخنانى شبيه به عذرخواهى مانند "نه به خدا قسم" و "چرا به خدا قسم" شنيده مى شد. آن گاه از اتاق خارج گرديد و نگاهش به زنى افتاد و فرمود: بيا اين جا. زن شتابان نزد حضرت آمد. امام عليه السلام فرمود: آيا اين زن ها را از اين جا دور نمى كنى؟ اينها مى پندارند من قاتل دلبندان و دوستان هستم. اگر من قاتل آنان بودم، هركس را كه در اين اتاق ها بود مى كشتم و به سه اتاق اشاره كرد. آن زن نزد ساير زنان آمد و داد و فريادها ساكت شد و هركس ايستاده بود نشست. اصبغ (گوينده اين خبر) مى گويد: در يكى از آن سه اتاق عايشه و همراهانش و در ديگرى، مروان و گروهى از جوانان قريش و در سومى، عبداللّه بن زبير و اعضاى خانواده اش بودند. از اصبغ پرسيدند: چرا متعرّض آنها نشديد، مگر آنها آسيب نديده و سست نشده اند؟ چرا آنها را باقى گذاشتيد؟ اصبغ گفت: ما دست به شمشير برديم و به سوى اميرمؤمنان عليه السلام چشم دوختيم تا درباره آنها به ما فرمانى بدهد، اما دستورى نداد و همه را بخشيد»(1).محمد بن بشير همدانى مى گويد: «اميرمؤمنان عليه السلام با عمر بن سلمه نامه اى نزد مردم كوفه فرستاد. مردم از خبر رسيدن نامه چنان تكبير گفتند كه به گوش همه رسيد و براى شنيدن مضمون آن در مسجد اجتماع كردند و هيچ كس در خانه باقى نماند. در نامه آمده بود: به نام خداى

ص: 470


1- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 394.

بخشاينده مهربان. از جانب بنده خدا، اميرمؤمنان به سوى قرظة بن كعب و ساير مسلمانان. سلام بر شما؛ ستايش پروردگارى را سزاست كه جز او هيچ خدايى نيست. امّا بعد، ما با گروه ناكثين روبه رو شديم... تا آن كه فرمود: هنگامى كه خدا آنها را شكست داد، دستور دادم كه فرارى را تعقيب نكنند و مجروح را نكشند و راز كسى را آشكار نكنند و پرده اى دريده نشود و جز با اجازه صاحب آنْ وارد خانه اى نشوند و تمامى مردم را امان دادم»(1).

حبّه عرنى مى گويد: «در جنگ جمل وقتى مردم در برابر يكديگر قرار گرفتند؛ تا آن كه مى گويد: دشمن شكست خورد و اميرمؤمنان عليه السلام ندا دادند: «لا تجيزوا على جريح و لا تتبعوا مدبرا و من أغلق بابه فهو آمن و من ألقى سلاحه فهو آمن(2)؛ مجروحى را نكشيد و فرارى را تعقيب نكنيد، هركس درب خانه اش را بست در امان است و نيز هركس سلاحش را به زمين گذاشت، در امان است».

محمد بن فضيل از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرش از محمد بن حنفيّه نقل كردند كه فرمودند: «در جنگ جمل پرچم در دست من بود؛ تا آن كه گفت: سپس اميرمؤمنان عليه السلام به منادى خود فرمان داد ندا كند: هيچ مجروحى را نبايد كشت و هيچ فرارى را نبايد تعقيب كرد و هركس درب خانه اش را ببندد در امان است»(3).

روايت شده است: «در جنگ صفّين مردى از اهل شام به نام اصبغ بن ضرار در صدد تشكيل گروهى مسلّح بود. اميرمؤمنان على عليه السلام مالك اشتر را به سوى او گسيل داشت. مالك بدون درگيرى او را اسير كرد. اميرمؤمنان عليه السلام معمولاً از كشتن اسيرى كه خويشتن دار بود نهى مى كرد.پس از آن كه مالك او را اسير كرد دست و پايش را محكم بست و در انتظار فرا رسيدن صبح او را در ميان همراهانش انداخت. اصبغ كه شاعرى سخن پرداز بود به قتل خود مطمئن شد. وقتى همراهانش خوابيدند با صداى بلند كه به گوش مالك مى رسيد اشعارى خواند و در ضمن اشعار حالات خود را متذكّر شد و از مالك خواست تا مانع كشته شدن او گردد. صبحگاهان وقتى مالك

ص: 471


1- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 52.
2- . همان، ص 53.
3- . همان.

او را نزد على عليه السلام آورد عرض كرد: يا اميرمؤمنان، اين يكى از افراد مسلّح است كه روز گذشته با او روبه رو شديم. به خدا قسم، اگر مى دانستم كشتن وى رواست، او را مى كشتم. شب گذشته نزد ما به سر برد و ما را تكان داد. اگر حكمش قتل است او را بكش كه مورد خشم ما هست و اگر درباره اش اختيار دارى او را به ما ببخش. على عليه السلام فرمود: مالك، او تعلّق به تو دارد. هرگاه به اسيرى از اهل قبله دست يافتى او را مكش، زيرا اسير اهل قبله فديه بردار نيست و كشته نمى شود. مالك او را به خانه اش برد و گفت: آنچه از تو گرفتيم از براى تو است و تو چيزى جز اين نزد ما ندارى»(1).

مردى به نام سلاّم مى گويد: «در جنگ جمل حاضر بودم...؛ تا آن كه مى گويد: وقتى سپاه بصره شكست خورد، منادى على عليه السلام ندا داد: فرارى و كسى را كه سلاحش را به زمين گذاشته تعقيب نكنيد و مجروحان را نكشيد، زيرا اين جمعيّت در حالى فرار كرده اند كه گروهى براى پناهنده شدن ندارند. سنّت در مورد جنگ با تجاوزگران چنين جارى شده است»(2).

از دعائم الاسلام نقل شده است: «عمّار وقتى وارد بصره شد از اميرمؤمنان على عليه السلام سؤال كرد: درباره اين گروه چگونه عمل مى كنى؟ امام عليه السلام فرمودند: با منّت نهادن و گذشت و بخشش، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّ مردم مكّه عمل كردند»(3).

موسى بن طلحه(4) مى گويد: «در بصره در زندان على عليه السلام بودم كه شنيدم ندا مى كنند: موسى بن طلحه كجاست؟ من كلمه استرجاع گفتم و تمامى زندانيان نيز استرجاع را بر زبان جارى كرده و به من گفتند: تو را خواهند كشت. بالأخره مرا نزد على عليه السلام بردند. وقتى در برابر او قرار گرفتم بهمن فرمود: بگو استغفراللّه. من سه مرتبه گفتم: استغفراللّه و اتوب اليه. آن گاه حضرت به مأمورانش كه همراه من بودند، فرمود: او را رها كنيد. و سپس رو به من كرد و فرمود: "هرجا كه مى خواهى برو و هر چيزى از قبيل سلاح يا مركب در لشكر ما دارى آن را تحويل بگير، و در آينده از خدا بترس و در خانه ات بنشين [و به جنگِ ما نيا]". من شكر خداى كرده و بازگشتم و على عليه السلام فقط اموالى را كه در هنگام جنگ با مردم بصره به دست لشكريان آن حضرت افتاده بود به عنوان غنيمت به

ص: 472


1- . بحار الأنوار، ج 97، ص 38.
2- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 55.
3- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 394.
4- . از اسيران جنگ جمل كه در بصره بازداشت شده بود.

آنان داد و متعرّض اموال ديگر نشد...»(1).

امام صادق عليه السلام از پدرش نقل كرده كه فرمودند: «أن عليا عليه السلام لم يكن ينسب أحدا من أهل حربه إلى الشرك، و لا إلى النفاق و لكنّه كان يقول: هم اخواننا بغوا علينا(2)؛ على عليه السلام به هيچ يك از كسانى كه با او جنگيدند نسبت شرك يا نفاق نداد و مى فرمود: اينها برادران ما هستند كه به جنگ ما آمده اند».

12. اتمام حجّت براى دشمن

از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «إن عليا عليه السلام يوم البصرة لمّا صفّ الخيول قال لأصحابه: لا تعجلوا على القوم حتى أعذر فيما بيني و بين اللّه و بينهم، فقام إليهم فقال: يا اهل البصرة هل تجدون عليّ جورا في الحكم؟ قالوا: لا(3)؛ اميرمؤمنان على عليه السلام در جنگ بصره چون سواران را به صف كشانده و بياراست به اصحاب خود فرمود: در هجوم بر گروه دشمن شتاب مكنيد تا من ميان خود و خدا و آنان حجت و عذرى داشته باشم. سپس در برابر آنها به پا خاست و خطاب به مردم بصره فرمود: آيا در اين قضاوت، ستمى از جانب من احساس مى كنيد؟ گفتند: هرگز».

نقل شده است كه: «اميرمؤمنان عليه السلام در كوفه خطبه اى خواند. پس مردى از خوارج برخاست و گفت: حكم و فرمان، تنها از آن خداست. اميرمؤمنان عليه السلام ساكت شد. سپس ديگرى برخاست وچنين گفت و همين طور ادامه يافت. وقتى تعدادشان زياد شد، اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: اين يك سخن درست است كه با آن باطل اراده مى شود. شما نزد ما سه خصلت داريد: يكى آن كه ما شما را از نمازگزاردن در مساجد خدا منع نمى كنيم و ديگر آن كه تا هنگامى كه با ما همدست باشيد شما را از غنيمت باز نمى داريم و سوّم آن كه در جنگِ با شما آغازگر جنگ نمى شويم، تا شما آن را آغاز نماييد»(4).

عبدالرّحمن بن جندب از پدرش نقل مى كند كه گفت: اميرمؤمنان عليه السلام در هر موردى كه

ص: 473


1- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 57.
2- . قرب الاسناد، ص 45.
3- . تفسير عياشى، ج 2، ص 78.
4- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 393.

با دشمن مواجه مى شديم، مى فرمودند: «لا تقاتلوا القوم حتى يبدؤوكم، فانّكم بحمد اللّه على حجّة، و ترككم ايّاهم حتى يبدؤوكم حجة لكم أخرى، فاذا هزمتموهم فلا تقتلوا مدبرا و لا تجهزوا على جريح و لا تكشفوا عورة و لا تمثّلوا بقتيل(1)؛ دست نگه داريد؛ با آنان نجنگيد، تا آنها جنگ را آغاز كنند، زيرا شما حجت داريد و اين كه شما آنان را رها كنيد تا با شما شروع به جنگ كنند، خود دليل ديگرى به نفع شماست. پس هرگاه آنان را شكست داديد فرارى را مكشيد و مجروح را از پاى در نياوريد و عورت كسى را برملا نكنيد و هرگز كشته اى را مُثله ننماييد».

كلينى مى گويد: آن حضرت در جايى ديگر فرمودند: «و إذا لقيتم هؤلاء القوم غدا فلا تقاتلوهم حتى يقاتلوكم، فإذا بدؤوا بكم فانهدوا اليهم(2)؛ فردا چون با گروه دشمن مواجه شديد با آنها نجنگيد تا آنان جنگ را شروع كنند. اگر آنها آغاز كردند شما نيز به سوى آنان حمله بريد».

شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد مى نويسد: «وقتى امام حسين عليه السلام به نينوا رسيد و با ممانعت حرّ مواجه شد، زهير بن قين به آن حضرت عرض كرد: به خدا قسم، من معتقدم حوادثى كه شما پس از اين خواهيد ديد به مراتب ناگوارتر است از آنچه اكنون مى بينيد. جنگ با اين جماعت آسان تر است از جنگ با كسانى كه بعدا مى آيند. به جانم قسم، از پى اينها كسانى مى آيند كه ما توان مقاومت در برابرشان را نداريم. امام حسين عليه السلام فرمود: من جنگِ با آنان را آغاز نمى كنم. سپس فرود آمد»(3).

شيخ مفيد رحمه الله سخن را ادامه مى دهد تا آن جا كه حوادث روز عاشورا را چنين نقل مى كند: «شمر با صداى بلند به حسين بن على عليه السلام خطاب كرد: آيا پيش از فرا رسيدن قيامت در رفتن به دوزخ شتاب كرده اى؟ امام حسين عليه السلام پرسيد: اين كيست؟ گويا شمر بن ذى الجوشن است؟ گفتند: آرى؛ فرمود: اى پسر بزچران، تو به ورود در آتش دوزخ سزاوارترى. مسلم بن عوسجه مى خواست تيرى به سوى او پرتاب كند كه امام حسين عليه السلام او را از اين كار بازداشت. مسلم گفت: بگذار او را هدف تير قرار دهم، زيرا اين مرد فاسق از دشمنان خدا و از بزرگ ترين گردن كشان است و در اين فرصت خدا او را در تيررس ما قرار داده است. امام حسين عليه السلام فرمود:

ص: 474


1- . كافى، ج 5، ص 38.
2- . همان، ص 41.
3- . ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 84.

به او تيراندازى مكن، زيرا من شروع جنگ با آنان را ناپسند مى دانم»(1).

13. عدم تعرّض به زنان

در كافى در حديث مالك بن اعين نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «هرگز كشته اى را مُثله نكنيد و هرگاه به خانه هاى دشمن رسيديد، پرده درى نكنيد و وارد خانه ها نشويد و جز آنچه در لشكرشان مى يابيد، چيز ديگرى از اموال شان بر نداريد. زنان را با آزار رساندن تحريك نكنيد، هرچند به ناموس شما دشنام دهند و زمامداران و خوبان شما را ناسزا گويند؛ زيرا قدرت و روحيّه و فكر آنان ناقص است. ما در گذشته مأمور بوديم از زن ها با آن كه مشرك بودند، دست برداريم و در زمان جاهليّت اگر مردى زنى را به سنگ يا چماق مى زد، او را و پس از مرگ وى فرزندانش را سرزنش مى نمودند»(2).

14. نكشتن قاصدها

امام صادق عليه السلام از پدرش و او از پدرانش نقل كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا يقتلالرسل...(3)؛ قاصد را نبايد كشت».

از دعائم الاسلام نقل شده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إن ظفرتم برجل من أهل الحرب فزعم أنه رسول اليكم، فان عُرِفَ ذلك منه و جاء بما يدلّ عليه فلا سبيل لكم عليه حتى يبلّغ رسالاته و يرجع إلى أصحابه، و إن لم تجدوا على قوله دليلاً فلا تقبلوا منه(4)؛ هرگاه به مردى از اهل جنگ دست يافتيد و پنداشتيد قاصد دشمن است و اين مطلب براى شما معلوم شد و حتى خودش دليلى بر قاصد بودنش آورد، شما هيچ گونه تسلّطى بر او نداريد. او بايد مأموريت خود را انجام دهد و نزد يارانش باز گردد؛ ولى اگر دليلى بر گفته اش نيافتيد، از او نپذيريد».

ص: 475


1- . همان، ص 96.
2- . كافى، ج 5، ص 39. گفتنى است كه در آغاز كتاب نكاح از شرح عروه الوثقى سخن آن حضرت در توصيف زنان به اين كه قدرت و روحيّه و فكر آنها ناقص است توضيح داده شده است.
3- . قرب الاسناد، ص 62.
4- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 376.

15. ممنوع بودن جنگ خارج از روش اسلامى

زيد بن على از پدرانش عليهم السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «هرگاه دو مسلمان با شمشير خود به شيوه غيراسلامى با يكديگر روبه رو شوند قاتل و مقتول هردو در دوزخ خواهند بود. گفتند: يا رسول اللّه، قاتل كه معلوم است؛ مقتول براى چه؟ فرمودند: چون مقتول هم در صدد جنگ بوده است»(1).

در دعائم الأسلام از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ضمن وصايائى به آن حضرت فرموده اند: « ايّاك و التسرّع إلى سفك الدماء بغير حلّها فإنّه ليس شى ءٌ أعظم من ذلك تباعة(2)؛ بپرهيز از اين كه در ريختن خون ها از راه نامشروع شتاب نمايى، زيرا پيامد هيچ كارى بزرگ تر از اين كار نيست».

16. ترسو از جنگيدن معاف است

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «من أحسّ من نفسه جبناً فلا يغزو(3)؛ هركس در خوداحساس ترس مى كند، نجنگد».

17. ذمّى كشته نمى شود

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من قتل رجلاً من أهل الذمّة حرّم اللّه عليه الجنة التي توجد ريحها من مسيرة اثني عشر عاماً(4)؛ هركس مردى از اهل ذمّه را بكشد، خدا بوى بهشت را، كه از مسير دوازده سال راه شنيده مى شود، بر او حرام مى كند».

18. احترام بزرگان كفّار

طبرى مى نويسد: «وقتى اسيران ايرانى را وارد مدينه كردند عمر بن خطاب تصميم گرفت زنان را بفروشد و مردان را برده كند. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: "رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرموده اند: بزرگان هر قومى

ص: 476


1- . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 174.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 368.
3- . نوادر الراوندى، ص 32.
4- . بحار الانوار، ج 97، ص 48.

را احترام كنيد". عمر گفت: من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هرگاه بزرگ قومى نزد شما آمد، هرچند مخالف شما باشد او را احترام كنيد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: "اينها گروهى هستند كه تسليم شما شده و به اسلام رغبت دارند و ناچار بايد ميان آنها فرزندانى به وجود بيايد. من خدا و شما را گواه مى گيرم كه سهم خودم از آنان را در راه خدا آزاد كردم". مهاجران و انصار نيز گفتند: اى برادر پيامبر صلى الله عليه و آله ، ما نيز سهم خود را به تو بخشيديم. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: "بار خدايا، من شهادت مى دهم كه آنها سهم خود را به من بخشيدند و من آن را پذيرفتم و تو را گواه مى گيرم كه همه را براى رضاى تو آزاد ساختم". عمر گفت: چرا تصميم مرا در مورد عجم ها نقض كردى؟ چه چيز سبب شد كه از پيشنهاد من در حقّ آنان رويگردان شوى؟ اميرمؤمنان عليه السلام سخن پيامبر را در مورد احترام بزرگان تكرار فرمود. عمر گفت: من نيز تمام آنچه را كه به من اختصاص دارد و ساير چيزهايى كه به تو بخشيده نشده، همه را به خدا و به تو بخشيدم. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: "بار خدايا، من به آنچه وى گفت گواهى مى دهم و همه آنها به گردن من است". در اين هنگام جمعى از قريش به ازدواج با آن زنان اظهار تمايل كردند. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: آنها را در اين كار نبايدمجبور كرد. خودشان هرچه برگزيدند، طبق آن عمل مى شود...»(1).

19. استحباب نگرفتن اموال اسير

امام صادق عليه السلام از پدرش از پدرانش نقل مى كنند: «أن علياً عليه السلام كان يباشر القتال بنفسه و كان لا يأخذ السلب(2)؛ على عليه السلام خود در جنگ به مبارزه مى پرداخت، ولى اموال دشمن را نمى گرفت».

20. نكشتن كودكان

در گذشته رواياتى نقل كرديم كه همه دلالت بر نهى از كشتن كودكان داشتند، از جمله روايتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمان سعد [بن معاذ] را در نهى از كشتن يهوديانى كه بحدّ بلوغ نرسيده بودند امضا فرمودند.

ص: 477


1- . دلائل الامامه، ص 81.
2- . الجعفريات، ص 77.

21. قطع نكردن درخت و نبستن آب

روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مسلمانان را از قطع كردن درختان ميوه دار يا سوزاندن آنها، چه در دارالحرب و چه در غير آن، نهى مى فرمودند، مگر آن كه اين كار به صلاح مسلمان باشد كه در اين صورت مانعى ندارد. خداى عزوجل فرموده است: «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ»(1)؛ «آنچه از نخل برديد يا آنها را [دست نخورده] بر ريشه هايشان بر جاى نهاديد، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را خوار گرداند»(2).

همچنين نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ خيبر، وقتى يكى از يهوديان، كه به آن حضرت پناه برد، ايشان را به راه آب اصلى راهنمايى كرد و گفت: اگر اين آب را ببنديد، آنان تسليم مى شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: من اين كار را نمى كنم.

اميرمؤمنان عليه السلام نيز آب را بر لشكر معاويه نبستند.

قتل از ديدگاه اسلام

اسلام جنگ و كشتار را در آخرين مرحله ضرورت قرار داده و كشتن مردم از سر ظلم را سخت نكوهش كرده است. اكنون به رواياتى چند كه در اين زمينه وارد شده است اشاره مى كنيم:

1. سخت گيرى اسلام درباره كشتن ديگران

راوى مى گويد: «از امام باقر عليه السلام درباره گفتار خداى عزوجل: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً»(3)؛ "هركس كسى را جز به قصاص قتل، يا [به كيفر] فسادى در زمين بكشد چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد" سؤال كردم، فرمودند: چنين كسى در آتش جايگاهى دارد كه اگر همه مردم را مى كشت،

ص: 478


1- . سوره حشر، آيه 5.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 371.
3- . سوره مائده، آيه 32.

باز هم همان مكان را داشت»(1).

روشن باشد كسى كه همه مردم را بكشد عذابش سخت تر است و اين تعبير دلالت دارد بر اين كه كشتن يك نفر هم كار آسانى نيست و كيفرش بسيار سخت است.

حمران مى گويد: «از امام باقر عليه السلام در مورد سخن پروردگار: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً» سؤال كرده و گفتم: چگونه مانند آن است كه همه مردم را كشته باشد با اين كه يك نفر را كشته است؟ امام عليه السلام فرمودند: در جايگاهى از جهنّم قرار مى گيرد كه كيفر آن به حدّى سخت است كه اگر تمام مردم را نيز مى كشت باز هم در آن مكان قرار مى گرفت. سؤال كردم: اگر فرد ديگرى را نيز بكشد چگونه است؟ فرمودند: كيفرش دوبرابر مى شود»(2).

ابواسامه زيد شحّام نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از آن كه در حجّه الوداع مناسك خود را انجام داد در "منى" توقّف كرد و سخنانى فرمود...؛ تا آن كه فرمود: چه روزى حرمتش از همه روزها بيشتر است؟ گفتند: امروز. فرمود: چه ماهى حرمتش از همه ماه ها بيشتر است؟ گفتند: اين ماه. پرسيد: چه شهرى حرمتش از همه بيشتر است؟ گفتند: اين شهر. فرمود: خون ها و اموال شما نيز، مانند حرمت امروز در اين ماه و در اين شهر، بر يكديگر حرام است. اين حكم تا روزى كه خدا را ملاقات كنيد و از اعمال شما جويا شود ثابت خواهد بود. آگاه باشيد، آيا ابلاغ كردم؟ گفتند: آرى، فرمود: بارخدايا شاهد باش. بدانيد هركس امانتى نزد او موجود است بايد حتماً آن را به صاحبش برگرداند؛ چرا كه خون و مال هيچ مسلمانى جز از روى رضايت او حلال نيست. به خويشتن ستم مكنيد و پس از من كافر نشويد»(3).

ابوحمزه ثمالى از امام سجّاد عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «فريفته [در امان بودنِ] كسى كه زياد مى كشد مشويد كه اين شخص نزد خدا قاتلى ناميرا دارد. گفتند: يا رسول اللّه، قاتل ناميرا چيست؟ فرمود: آتش دوزخ»(4).

ص: 479


1- . كافى، ج 7، ص 272.
2- . كافى، ج 7، ص 271.
3- . كافى، ج 7، ص 273.
4- . همان، ص 272.

جابر بن يزيد از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «اولين چيزى كه خدا روز قيامت درباره آن حكم مى كند خون هاست. پس دو فرزند آدم (هابيل و قابيل) را در پيشگاه خدا حاضر مى كنند و ميان آنان داورى مى نمايد. آن گاه ديگران را كه در ريختن خون ها دست داشته اند، در كنار آنان قرار مى دهند، به گونه اى كه حتى يك تن از آنها باقى نمى ماند. سپس همه مردم حضور مى يابند تا آن كه مقتول، قاتل خود را مى آورد و صورتش را به خونش آغشته مى كند و مى گويد: اين مرا كشته است. خدا به او مى گويد: آيا تو او را كشتى؟ قاتل نمى تواند از خدا سخنى پنهان كند»(1).

ابوالجارود نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «در روز قيامت هر مقتولى محشورمى شود، در حالى كه قاتلش را به دست راست و سر خود را به دست چپ گرفته و از رگ هاى گردنش خون مى چكد. آن گاه مى گويد: پروردگارا، از اين بپرس براى چه مرا كشته است؟ پس اگر قتل وى در راه اطاعت خدا بوده خدا به قاتل پاداش بهشت مى دهد و مقتول را وارد دوزخ مى كند و اگر در راه اطاعت فلان و فلان بوده به او خطاب مى شود: او را بكش، همان سان كه تو را كشته بود. سپس خدا آنچه بخواهد در حقّ شان انجام مى دهد»(2).

هشام بن سالم نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يزال المؤمن في فسحة من دينه ما لم يصب دماً حراماً(3)؛ مؤمن پيوسته از جانب دين خود در گشايش و آسايش است تا وقتى كه خون حرامى را به زمين بريزد».

همچنين فرمودند: «لا يوفّق قاتل المؤمن متعمّداً لِلتّوبة(4)؛ كسى كه مؤمنى را از روى عمد كشته است موفّق به توبه كردن نمى شود». مقصود آن است كه قتل عمد چنين اقتضا مى كند.

عبداللّه بن سنان از مردى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يدخل الجنّة سافك الدّم و لا شارب الخمر ولا مشّاءٌ بنميم(5)؛ خونريز و شراب خوار و سخن چين وارد بهشت نمى شوند».

ص: 480


1- . همان، ص 271.
2- . همان، ص 272.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 273.

حنان بن سدير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً» سؤال كردم، فرمودند: در جهنم واديى است كه اگر كسى همه مردم را بكشد در آن قرار مى گيرد و اگر يك تن را هم بكشد، باز هم در آن قرار خواهد گرفت»(1).

امام رضا عليه السلام در پاسخِ محمد بن سنان نوشتند: «خدا جان ها را محترم شمرده است، زيرا اگر كشتن جان ها بر مردم حلال بود، كار خلق تباه مى شد و مردم به نابودى كشيده مى شدند و تدبير امور مختلّ مى گرديد»(2).

أبان مى گويد: شخصى از امام صادق عليه السلام درباره قتل عمد سؤال كرد. حضرت فرمودند:«جزاؤهُ جهنم(3)؛ سزايش دوزخ است».

حفص بن بخترى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن امرأة عذّبت في هرّة ربطتها حتى ماتت عطشاً(4)؛ زنى به سبب حبسِ گربه اى، كه از تشنگى مرد، مجازات شد».

حلبى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن أعتى الناس على اللّه عزّوجلّ من قتل غير قاتله و من ضرب من لم يضربه(5)؛ سركش ترين مردم در برابر خدا كسى است كه غير قاتلش را بكشد و كسى را بزند كه به او نزده است».

سليمان بن خالد مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «خدا به موسى بن عمران خطاب كرد: اى موسى، به بزرگان بنى اسرائيل بگو: از كشتن انسان بى گناه بپرهيزيد، زيرا اگر يكى از شما كسى را در دنيا بكشد، من او را صد هزار بار مانند كشتن وى خواهم كشت»(6). روشن است كه محبّت و دوستى نيز نتيجه اش چند هزار برابر است، زيرا آخرت نتيجه دنياست.

عبدالرحمن بن مسلم از پدرش نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «هركس از روى عمد مؤمنى را بكشد خدا تمام گناهان مقتول را به پاى قاتلش مى نويسد و مقتول از گناهانش پاك مى شود؛ خداى عزوجل [از زبان هابيل] مى فرمايد: «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ

ص: 481


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 94.
2- . همان، ج 3، ص 565.
3- . ثواب الاعمال، شيخ صدوق، ص 277.
4- . همان، ص 278.
5- . كافى، ج 7، ص 274.
6- . اختصاص، شيخ مفيد، ص 235.

مِنْ أَصْحابِ النّارِ»(1)؛ من مى خواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوى خدا] باز گردى و در نتيجه از اهل آتش باشى»(2).

ايوب بن عطيّه مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «على عليه السلام نوشته اى را به اندازه يك انگشت در غلاف شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله يافت كه در آن آمده بود: سركش ترين مردم در برابر خدا كسى است كه غيرقاتل خود را بكشد و غيرضارب خود را بزند و كسى كه خودرا غلام غير صاحبش بخواند در حقيقت به آنچه خدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده، كفر ورزيده است و هركس بدعتى بگذارد يا بدعت گذارى را جاى دهد، توبه و فديه اى از او پذيرفته نمى شود و براى مسلمان روا نيست در مورد هيچ حدّى ميانجيگرى كند»(3).

مقصود از كفر در روايت، كفر عملى است.

سيد مرتضى در رساله محكم و متشابه از تفسير نعمانى نقل كرده كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «امّا آنچه لفظش خاص و معنايش عامّ است، گفتار خداى بزرگ است: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً» كه لفظ آيه به ويژه درباره بنى اسرائيل نازل شده، ولى حكم آن در حق تمام مردم، چه از بنى اسرائيل باشند و چه از امّت هاى ديگر، صدق مى كند و مانند اين گونه احكام فراوان است»(4).

زيد بن اسلم نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره ماهيت محدِث و پناه دادن به محدث سؤال شد، فرمود: «او كسى است كه در اسلام بدعت گذاشته يا بدون حدّ (حكم شرعى)، كسى را كشته يا چيزى را كه مسلمانان به آن چشم دوخته اند به غارت برده يا از بدعت گذار دفاع نموده و يا به او كمك مى كند»(5).

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمودند: «لعنت خدا بر كسى باد كه خود را غلام غير صاحبش

ص: 482


1- . سوره مائده، آيه 29.
2- . ثواب الاعمال، ص 278.
3- . محاسن، محمد بن خالد برقى، ج 1، ص 17.
4- . ر.ك: وسائل الشيعه، ج 29، ص 16.
5- . وسائل الشيعه، ج 29، ص 28.

بخواند؛ نيز لعنت خدا بر كسى باد كه دستمزد اجير را ندهد؛ نيز لعنت خدا بر كسى باد كه بدعتى بگذارد يا بدعتگذارى را پناه دهد. گفتند: يا رسول اللّه، اين بدعت چيست؟ فرمودند: قتل. تا آنكه فرمودند: سركش ترين مردم در برابر خدا كسى است كه غيرقاتل خود را بكشد و يا غيرضارب خود را بزند؛ و هركس خود را غلام غير صاحبش بخواند در حقيقت به آنچه خدا نازل كرده، كافر شده است»(1).

امية بن يزيد مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «هركس محدث باشد يا محدثى را پناه دهد لعنت خدا و فرشتگان و تمامى مردم بر او باد، و توبه و فديه اى از او پذيرفته نمى شود.

پرسيدند: يارسول اللّه، حدث چيست؟ فرمودند: اين كه كسى ديگرى را بدون حق قصاص بكشد يا او را مثله كند يا براساس غيرسنّت بدعتى نهد و يا مال انسانى ارجمند را بربايد»(2).

2. حرمت شركت و كوشش نمودن در قتل و رضايت به آن

محمد بن مسلم نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «روز قيامت كسى را مى آورند كه به اندازه شاخ حجامت خون با اوست، مى گويد: به خدا سوگند، من كسى را نكشته ام و در خون كسى شركت نكرده ام. به او خطاب مى شود: آرى، فلان بنده ام را نام بردى، [يعنى او را نزد قاتلش نام بردى]»(3).

ابوحمزه از امام باقر عليه السلام و يا از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه برخى نزد پيامبر آمده و گفتند: «يا رسول اللّه، در "جهينه" كشته اى افتاده است. پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و به راه افتاد تا به مسجدشان رسيد. مردم شنيدند و نزد آن حضرت آمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه كسى اين را كشته است؟ گفتند: يا رسول اللّه، نمى دانيم. فرمود: اين كشته اى است ميان مسلمانان كه قاتلش معلوم نيست؛ قسم به آن كه مرا به حقّ برانگيخته، اگر اهل آسمان و زمين در خون مسلمانى شركت كنند و به آن راضى باشند، خدا آنها را به صورت در آتش مى اندازد»(4).

ص: 483


1- . وسائل الشيعه، ج 29، ص 26.
2- . همان.
3- . كافى، ج 7، ص 273.
4- . همان، ص 272.

حماد بن عثمان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روز قيامت مردى به سراغ مرد ديگر مى آيد و او را در حالى كه مردم در صحنه حساب حضور دارند، آلوده به خون مى كند. به او مى گويد: اى بنده خدا، چه شده است كه با من چنين مى كنى؟ مى گويد: فلان روز با يك كلمه دركشتن من كمك كردى»(1).

ابن ابى عمير از چند نفر نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من أعان على مؤمن بشطر كلمة جاء يوم القيامة و بين عينيه مكتوب: آيس من رحمة اللّه (2)؛ هركس با جزئى از يك كلمه بر كشتن مؤمنى كمك كند، در روز قيامت وارد مى شود در حالى كه ميان چشمانش نوشته شده است: نااميد از رحمت خدا».

مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «بدترين مردم در روز قيامت مثلّثان اند. عرض كردند: يا رسول اللّه، مثلّث كيست؟ فرمودند: مردى كه در حقّ برادرش پيش حاكم سعايت كند تا او را به قتل برساند؛ كه در آن صورت هم خودش و هم برادرش و هم پيشوايش را هلاك مى كند»(3).

3. كشتن مؤمن موجب ارتداد است

سعيد ازرق مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره كسى كه مرد مؤمنى را كشته، سؤال كردند. فرمودند: به او خطاب مى شود كه هرطور مى خواهى بمير: يهودى يا نصرانى يا مجوس»(4).

محمد بن سالم نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «هنگامى كه خدا به پيامبرش صلى الله عليه و آله اجازه داد از مكّه به مدينه هجرت كند، مسائل حدود و تقسيم ميراث ها را نازل فرمود و او را از گناهانى كه خدا براى صاحب آن دوزخ را واجب شمرده آگاه ساخت و درباره قاتل، اين آيه را نازل كرد: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ

ص: 484


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 93.
2- . همان، ص 94.
3- . اختصاص، شيخ مفيد، ص 228.
4- . كافى، ج 7، ص 273.

لَهُ عَذاباً عَظِيماً»(1)؛ «و هركس عمداً مؤمنى را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگارخواهد بود، و خدا بر او خشم مى گيرد و لعنتش مى كند و عذابى بزرگ برايش آماده ساخته است» خدا مؤمن را لعنت نمى كند و در اين باره آمده است: «إِنَّ اللّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً * خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً»(2)؛ "خدا كافران را لعنت كرده و براى آنها آتش فروزانى آماده كرده است. جاودانه در آن مى مانند، نه يارى مى يابند و نه ياورى"»(3).

امام سجاد عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «سِبابُ المؤمن فسوق، وَ قتاله كفر، و أكل لحمه معصية و حرمة ماله كحرمة دمه(4)؛ دشنام دادن به مؤمن فسق، كشتن اش كفر، خوردن گوشت اش نافرمانىِ خدا و احترام مالش مانند احترام خون اوست».

4. حرمت زدنِ ديگران به ناحقّ

حلبى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ أعتى الناس على اللّه عزّوجلّ من قتل غير قاتله و من ضرب من لم يضربه(5)؛ سركش ترين مردم در برابر خدا كسى است كه غيرقاتل خود را بكشد و غيرضاربش را بزند».

مثنى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «نوشته اى را در قبضه شمشير رسول خدا يافتند كه در آن آمده بود: سركش ترين مردم در برابر خدا كسى است كه غيرقاتل خود را بكشد و به غيرضارب خود بزند و كسى كه به غيرپدرش نسبت داده شود به آنچه بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل گرديده، كافر شده است»(6).

وشّاء مى گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «لعن اللّه من قتل غير قاتله أو ضرب غير ضاربه(7)؛ خدا لعنت كند كسى را كه غيرقاتل خود را بكشد ياغيرضارب خود را بزند».

ص: 485


1- . سوره نساء، آيه 93.
2- . سوره احزاب، آيه هاى 64 و 65.
3- . ر.ك: كافى، ج 2، ص 31.
4- . كافى، ج 2، ص 360.
5- . همان، ج 7، ص 274.
6- . همان، ج 7، ص 274.
7- . همان.

ثمالى نقل مى كند كه در روايتى آمده است: «لو أن رجلاً ضرب رجلاً سوطاً لضربه اللّه سوطاً من النار(1)؛ اگر كسى به ديگرى تازيانه اى بزند، خدا تازيانه اى از آتش به او خواهد زد».

فضيل بن سعدان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «در بند شمشير رسول خدا نوشته اى يافتند كه در آن آمده بود: لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر كسى كه غيرقاتل خود را بكشد يا غيرضارب خود را ضربه اى بزند يا بدعتى بگذارد يا بدعت گذارى را پناه دهد»(2).

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديث مناهى [نهى شده ها] فرمودند: «و من لطم خد امرى ء مسلم أو وجهه بدّد اللّه عظامه يوم القيامة و حشر مغلولاً حتى يدخل جهنم إلا أن يتوب(3)؛ هركس به صورت مسلمانى سيلى بزند خدا در روز قيامت استخوان هايش را پراكنده مى كند، و دست بسته محشور مى شود تا وارد دوزخ گردد، مگر آن كه توبه كند».

امام رضا عليه السلام از پدرانش نقل مى كند كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «دو نوشته از رسول خدا صلى الله عليه و آله به ارث بردم: يكى كتاب خدا و ديگرى، نوشته اى كه در غلاف شمشيرم بود. پرسيدند: يا اميرمؤمنان، نوشته اى كه در غلاف شمشيرتان بود چه بود؟ فرمودند: اين كه لعنت خدا بر كسى باد كه غيرقاتل خود را بكشد يا غيرضارب خود را بزند»(4).

على بن جعفر نقل مى كند كه برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند: «مردم پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در غلاف شمشير آن حضرت نامه اى كوچك يافتند كه در آن نوشته شده بود: هركس بدعت گذارى را مأوا دهد كافر است و هركس خود را غلام غير صاحبش بخواند، لعنت خدا بر او باد، و [بدانيد كه] سركش ترين مردم در برابر خدا كسى است كه غيرقاتل خود را بكشديا غيرضارب خود را بزند»(5).

ص: 486


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 93.
2- . همان، ص 98.
3- . همان، ص 15.
4- . عيون أخبارالرضا عليه السلام ، شيخ صدوق، ج 2، ص 40.
5- . قرب الاسناد، ص 112.

5. خودكشى... ممنوع!

ابو ولاّد حنّاط مى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: هركس عمداً خودكشى كند در آتش جهنّم جاودانه خواهد بود. خداى عزوجل فرموده است: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً * وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً»(1)؛ "و خودتان را مكشيد، زيرا خدا همواره با شما مهربان است. و هركس از روى تجاوز و ستم چنين كند، به زودى وى را در آتشى در آوريم، و اين كار بر خدا آسان است".(2)

ابوبصير نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از همكارى و همدلى يكى از ياران آن حضرت، كه "قزمان" نام داشت، سخن به ميان آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: او اهل دوزخ است. سپس نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: قزمان به شهادت رسيده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خدا هرچه بخواهد انجام مى دهد. پس از چندى نزد آن حضرت آمدند و گفتند: او خودكشى كرده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: گواهى مى دهم كه من فرستاده خدا هستم»(3).

ابوسعيد خدرى مى گويد: «ما نوزده نفر رفيق و همدل بوديم كه هميشه در جنگ ها باهم حركت و كارها را ميان خود تقسيم مى كرديم. بعضى بار و بنه سفر را مى بستند و برخى ديگر در خدمت دوستان و سيراب كردن چارپايان و ساختن غذا بودند و گروهى نيز در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. در كاروان ما مردى بود كه كار سه نفر را مى كرد: لباس مى دوخت، آب مى آورد و غذا درست مى كرد. روزى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله از همين مرد سخن به ميان آمد، فرمودند: او اهلِ آتش است. روزها گذشت تا وقتى كه ما با دشمن درگير شديم و اين مرد زخمى شد و خود را با تيرى كشت. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: گواهى مى دهم كه من فرستاده خدا و بنده او هستم»(4).

ناجيه نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ المؤمن يبتلى بكلّ بليّة و يموت بكل ميتة إلاّ أنّه لا يقتل نفسه(5)؛ مؤمن به هر بلايى دچار مى شود و به هرگونه اى مى ميرد، ولى خودكشى نمى كند».

ص: 487


1- . سوره نساء، آيه هاى 29 و 30.
2- . وسائل الشيعه، ج 29، ص 24.
3- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 216.
4- . الخرائج و الجرائح، راوندى، ج 1، ص 61.
5- . كافى، ج 2، ص 254.

6. كشتن فرزند، هرچند زنا زاده باشد، حرام است

ابراهيم بن ابى بلاد از فردى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «در زمان اميرمؤمنان عليه السلام زنى راستگو به نام "أم قيّان" وجود داشت. روزى يكى از ياران على عليه السلام نزد وى آمد و او را غمگين يافت. سؤال كرد: چرا غمگينى؟ گفت: كنيزى داشتم كه از دنيا رفته و من او را به خاك سپردم؛ اما زمين دوبار او را پس زد و به بيرون افكند. آن مرد مى گويد: نزد اميرمؤمنان عليه السلام رفتم و او را از اين جريان باخبر ساختم. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: زمين، يهودى و نصرانى را مى پذيرد، چه شده كه اين زن را نپذيرفته است؟ حتماً به كيفر الهى دچار شده است. سپس فرمودند: اگر مقدارى از خاك قبر مسلمانى را روى قبر او بريزيد آرام مى گيرد. آن مرد مى گويد: نزد امّ قيان رفتم و ماجرا را به او خبر دادم. مقدارى خاك از قبر مسلمانى برداشته و روى قبرش ريختند. زن در قبر آرام گرفت. از امّ قيّان پرسيدند: مگر او در زمان حياتش چه مى كرد؟ گفت: علاقه زيادى به مردان داشت؛ پيوسته [از راه نامشروع] بچّه مى زاييد و آن را در تنور مى انداخت»(1).

7. حرمت سقط

جنين اسحاق بن عمّار مى گويد: «به حضرت ابوالحسن، موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم: زنى از حمل خود مى ترسد، دارويى مى خورد و آن را سقط مى كند؟ امام عليه السلام فرمودند: حق ندارد چنين كند. پرسيدم: به صورت نطفه است. فرمودند: نخستين چيزى كه آفريده مى شود نطفه است»(2).

8. كيفر كشتن مؤمن به دليل ايمان وى از امام صادق عليه السلام پرسيدند: «اگر مؤمنى از روى عمد، مؤمن ديگر را بكشد آيا توبه دارد؟ فرمودند: اگر او را به دليل ايمانش كشته باشد، توبه ندارد، ولى اگر از روى خشم يا براى امر دنيوى كشته، توبه اش به قصاص شدن اوست و اگر به كلى جاهل بود، بايد نزد اولياى مقتول برود و به كشتن مقتول اعتراف كند، چنانچه او را عفو كردند و نكشتند ديه به آنها بپردازد و بنده اى را آزاد

ص: 488


1- . همان، ج 7، ص 370.
2- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 171.

كند و دو ماه پى درپى روزه بگيرد و شصت مسكين را غذا بدهد تا به درگاه خدا توبه كرده باشد»(1).

مقصود از فرموده امام عليه السلام : «توبه ندارد» آن است كه گناه او به قدرى سخت است كه گويى توبه ندارد وگرنه طبق دليل هاى فراوانى كه در اختيار داريم، تمام گناهان توبه پذيرند.

سماعه مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره آيه: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤهُ جَهَنَّمُ...»(2)؛ "و هركس عمداً مؤمنى را بكشد كيفرش دوزخ است"، سؤال كردم. فرمودند: كسى كه مؤمنى را به دليل دينش بكشد، اين همان متعمّدى است كه خدا درباره او چنين فرموده: «وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً»(3)؛ "و عذابى بزرگ برايش آماده ساخته است". پرسيدم: اگر ميان او و ديگرى درگيرى پيش بيايد و او را با شمشير بزند و بكشد چگونه است؟ فرمودند: در اين صورت آن متعمّدى نيست كه خدا مى فرمايد»(4).

9. كفّاره قتل مؤمن

عيسى ضرير مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى عمداً مرد ديگرى را كشته است، توبه اش چيست؟ فرمودند: خودش را در اختيار اولياى مقتول قرار دهد. گفتم: مى ترسد او را بكشند. فرمودند: به آنها ديه بپردازد. گفتم: مى ترسد آنها بفهمند كه او قاتل است. فرمودند: ديه را در كيسه هايى قرار دهد و در اوقات نماز در خانه شان بيندازد»(5).

اسماعيل جعفى مى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مردى كه از روى عمد مردى را كشته است چه بايد بكند؟ فرمودند: بايد سه كفاره بدهد: بنده اى را آزاد كند، دو ماه پى درپى روزه بگيرد و شصت مسكين را غذا بدهد. سپس فرمودند: على بن حسين عليه السلام نيز چنين فتوا داد»(6).

ابوالمعزا از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «آن حضرت درباره مردى كه بنده اى را از روى خطا كشته است، فرمودند: بايد بنده اى را آزاد كند، دو ماه پى درپى روزه بگيرد و به شصت

ص: 489


1- . كافى، ج 7، ص 276.
2- . سوره نساء، آيه 93.
3- . همان.
4- . كافى، ج 7، ص 275.
5- . همان، ص 276.
6- . تهذيب الاحكام، ج 10، ص 162.

مسكين صدقه بدهد. سپس فرمودند: اگر قدرت آزاد كردن بنده را ندارد، روزه بگيرد و چنانچه قدرت روزه گرفتن را نداشته باشد، صدقه بدهد»(1).

سماعه مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا كسى كه مؤمنى را عمداً مى كشد، مى تواند توبه كند؟ فرمودند: نه، مگر آن كه خون بهايش را به بستگانش بپردازد و بنده اى آزاد كند و دو ماه پى درپى روزه بگيرد و از خدا طلب آمرزش نمايد و به درگاهش توبه كند و كار نيك انجام دهد. در اين صورت اميد مى رود كه خدا توبه اش را بپذيرد. پرسيدم: اگر مال نداشته باشد چه كند؟ فرمودند: از مسلمانان بخواهد ديه او را به بستگانش بدهند»(2).

حلبى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى كه غلام خود را كشته، چه بايد بكند؟ فرمودند: «يعتق رقبة و يصوم شهرين متتابعين و يطعم ستين مسكيناً ثم التوبة بعد ذلك(3)؛ بنده اى آزاد كند و دو ماه پياپى روزه بگيرد و شصت مسكين را غذا دهد و پس از آن توبه نمايد».

10. كيفر قتل مؤمن

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ في جهنم واديا يقال له: السعير إذا فتح ذلك الوادى ضجّت النيران منه، أعدّه اللّه للقاتلين(4)؛ در جهنّم درّه و واديى است كه بهآن "سعير" مى گويند. هرگاه درِ آن گشوده شود آتش از آن زبانه مى كشد. خدا آن را براى قاتلان آماده كرده است».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «خدا به موسى بن عمران وحى كرد كه به اشراف بنى اسرائيل بگو: از كشتن به ناحق بپرهيزند، هر كه در دنيا كسى را بكشد، خدا او را در آتش صد هزار بار مانند كشتن وى خواهد كشت»(5).

روايت شده است كه: «اميرمؤمنان عليه السلام درباره گفتار خدا كه از اهل دوزخ حكايت مى كند:

ص: 490


1- . همان، ص 164.
2- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 96.
3- . همان.
4- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 401.
5- . اختصاص، شيخ مفيد، ص 235.

«رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ»(1)؛ "پروردگارا، آن دو [گمراه گرى] از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما نشان ده، تا آنها را زير قدمهايمان بگذاريم تا زبون شوند". فرمودند: مقصود از آن دو تن، شيطان و پسر آدم است كه برادرش را كشت، زيرا شيطان نخستين كس از جنّيان و پسر آدم اوّلين كس از انسيان بود كه نافرمانى كرد»(2).

همچنين فرمودند: «سفك الدّماء بغير حقّها يدعو إلى حلول النقمة و زوال النعمة(3)؛ ريختن خون به ناحق، باعث بروز كينه و مايه زوال نعمت است».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما عجّت الارض إلى ربّها كعجّتها من دم حرام يسفك عليها(4)؛ زمين در برابر پروردگارش از هيچ چيز مانند ريختن خون حرام بر روى آن فرياد نمى زند».

همچنين فرمودند: «لقتل المؤمن أعظم عند اللّه من زوال الدنيا(5)؛ كشتن مؤمن نزد خدا به مراتب از نابودى دنيا بزرگ تر است».

و فرمودند: «مقتول در حالى كه خون از صورتش جارى است، قاتل خود را مى آورد. خدا بهاو مى گويد: تو او را كشتى؟ او نمى تواند سخنى را كتمان كند، لذا او را به سوى آتش مى برند»(6).

و نيز فرمودند: «أوّل ما ينظر اللّه بين الناس يوم القيامة الدماء(7)؛ خون ها، نخستين چيزى است كه خدا در روز قيامت در ميان مردم به آن نظر مى افكند».

ابن عباس مى گويد: «از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمودند: در روز قيامت مقتول وارد مى شود، در حالى كه سرش به يكى از دو دستش و قاتلش به دست ديگرش هست و از رگ هاى گردنش خون جارى است تا به سوى عرش بالا مى روند. پس مقتول به درگاه خدا عرض مى كند: پروردگارا، اين شخص مرا كشته است. خدا به قاتل خطاب مى كند: بيچاره شدى؛ آن گاه او را به سوى دوزخ مى برند»(8).

ص: 491


1- . سوره فصّلت، آيه 29.
2- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 403.
3- . غرر الحكم، ص 464.
4- . جامع الاخبار، ص 145.
5- . جامع الاخبار، ص 144.
6- . عوالى اللآلى، ج 2، ص 359.
7- . همان، ج 3، ص 577.
8- . همان، ج 1، ص 111.

همچنين فرمودند: «و لا يقتل القاتل حين يقتل و هو مؤمن(1)؛ و قاتل در حالى كه مرتكب قتل شده، مؤمن نيست».

و فرمودند: «أبغض الناس إلى اللّه ثلاثة: ملحد في الحرم، و مبتغ في الاسلام سنّة الجاهلية، و مطلّب دم امرء بغير حق ليهريق دمه(2)؛ منفورترين مردم نزد خدا كسى است كه در حرم (خانه خدا، شهر مكه) كفر ورزد و در اسلام روش هاى جاهليّت را طلب كند و به خونخواهى كسى، خونى را به ناحق بريزد».

نيز فرمودند: «لزوال الدنيا أيسر على اللّه من قتل المؤمن(3)؛ نابودىِ دنيا نزد خدا، آسان تر از كشته شدن مؤمن است».

و فرمودند: «أول ما يقضى يوم القيامة الدماء(4)؛ نخستين چيزى كه روز قيامت درباره آن حكم مى شود، خون هاست».

ايوب بن نوح از امام رضا عليه السلام و ايشان از پدرانش نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «پنج كس هستند كه آتشِ آنها خاموش نمى شود و بدن هايشان نمى ميرد: كسى كه شرك ورزيده، آن كه عاقّ پدر و مادر باشد، كسى كه نزد سلطان از برادر مسلمانش سعايت كند و او را به كشتن بدهد، آن كه انسانى را به غير قصاص بكشد و كسى كه گناهى مرتكب شود و آن را به عهده خدا بگذارد»(5).

ابواسحاق سبيعى مى گويد: از براء بن عازب و زيد بن ارقم شنيدم كه مى گفتند: «در روز "غدير خم" نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم، در حالى كه شاخه هاى درخت را از روى سرش كنار مى زديم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خدا لعنت كند كسى را كه خود را به غير پدرش نسبت دهد و آن كه خود را غلام غير صاحبش بخواند. فرزند از آن صاحبِ بستر است و وارث [جز در ثلث مال] حق وصيت ندارد، شما از من شنيده و مرا ديده ايد، آگاه باشيد هر كه از روى عمد به من دروغ بندد جايگاه

ص: 492


1- . همان، ص 167.
2- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 209.
3- . روضة الواعظين، ج 2، ص 461.
4- . همان.
5- . كنزالفوائد، ج 2، ص 47.

خود را در آتش جهنم فراهم كرده است. بدانيد خون ها و اموال شما مانند حرمت امروز شما در اين شهر و ماه شما، بر يكديگر حرام است»(1).

روايت شده است: «پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه قصد تبوك كردند، خطبه اى خواندند، و پس از حمد و ثناى خدا فرمودند: اى مردم، راست ترين سخن ها كتاب خداست؛ تا آن كه فرمودند: دشنام دادن به مؤمن فسق، جنگ با او كفر، خوردن گوشتش گناه و احترام مالش، مانند احترام خون اوست»(2).

همچنين در روايتى آمده است: «كشته اى را در خانه يكى از انصار يافتند؛ او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: آيا شناخته شده است؟ گفتند: آرى يا رسول اللّه، فرمودند: «لو أن الأمة إجتمعت على قتل مؤمن لأكبّها اللّه في نار جهنّم(3)؛ اگر امّتى بر كشتن مؤمنى اجتماع كنند، خدا آنها را به صورت در آتش دوزخ خواهد انداخت».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من أعان على قتل مسلم و لو بشطر كلمة، جاء يوم القيامة و هو آيس من رحمة اللّه (4)؛ هركس به جزئى از يك كلمه، در كشتن مسلمانى كمك كند، در روز قيامت وارد مى شود، در حالى كه از رحمت خدا نااميد خواهد بود».

ابوسعيد خدرى مى گويد: «در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله كشته اى يافتند. پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سخت خشمگين بود از خانه بيرون آمد و بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: مردى از مسلمانان كشته مى شود و قاتلش معلوم نمى گردد؟ قسم به آن كه جانم به دست اوست، اگر اهل آسمان ها و زمين، بر كشتن مؤمنى اجتماع كنند يا به آن رضايت دهند، بى ترديد خدا آنها را وارد آتش دوزخ خواهد كرد. قسم به آن كه جانم در اختيار اوست، هيچ كس ديگرى را تازيانه نمى زند، مگر آن كه فرداى قيامت در آتش جهنم مانند آن به او تازيانه خواهند زد»(5).

همچنين آن حضرت فرمودند: «لو أن أهل السماوات السبع و أهل الأرضين السبع

ص: 493


1- . بشارة المصطفى، عماد الدين طبرى، ص 136.
2- . ر.ك: اختصاص، شيخ مفيد، ص 342.
3- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 402.
4- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 283.
5- . أمالى، شيخ مفيد، ص 216.

إشتركوا في دم مؤمن لأكبّهم اللّه جميعا في النار(1)؛ اگر اهل آسمان ها و زمين هاى هفت گانه در خون مؤمنى شركت كنند، خدا همه آنها را به صورت در آتش دوزخ خواهد انداخت».

محمد بن مسلم مى گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: در روز قيامت بنده اى محشور مى شود، در حالى كه هيچ خونى نريخته است؛ پس چيزى مانند شاخ حجامت يا بزرگ تر از آن به دستش داده مى شود و مى گويند: اين سهم تو از خون فلانى است. مى گويد: پروردگارا، تو در حالى كه هيچ خونى نريخته بودم مرا قبض روح كردى. خدا در پاسخ او مى فرمايد: آرى، از فلان شخص چنين و چنان شنيدى و آن را نقل كردى تا به فلان ستمگر رسيد و او را كشت، اين سهم تو از خون اوست»(2).

در روايتى آمده است: «وقتى كه خوارج از "حرور" خارج شدند، مردم را زير نظر گرفته و بنده صالح خدا، عبداللّه بن خباب، فرماندار على عليه السلام بر نهروان را كنار شطّ روى خوكىسربريدند و خطاب به او گفتند: سربريدن تو و اين خوك براى ما تفاوت نمى كند و شكم همسرش را كه حامله بود، شكافته و او را سربريدند و كودك شيرخوارش را نيز كشتند. اين خبر به اميرمؤمنان عليه السلام رسيد. ايشان به سوى نهروان آمد و با آنها به نرمى سخن گفت و از سر دلسوزى خواستار مصالحه شد. آنها جز جنگ با وى را نپذيرفتند. اميرمؤمنان على عليه السلام درباره كشتن عبداللّه بن خبّاب از آنان سؤال كرد. همگى گروه گروه به اين كار اقرار كرده و گفتند: تو را نيز مانند او خواهيم كشت. على عليه السلام فرمود: به خدا قسم، اگر تمام اهل دنيا اين گونه به قتل وى اعتراف كنند و من توان كشتن آنان را داشته باشم، همه آنان را خواهم كشت...»(3).

مقصود از اين سخن آن است كه همگى در گناه قتل با يكديگر شريكند.

اسحاق بن عمّار مى گويد: «امام صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت كردند: «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ»(4)؛ "چرا كه آنان به نشانه هاى خدا كفر ورزيده بودند، و پيامبران را بناحق مى كشتند، اين، از آن روى بود كه

ص: 494


1- . روضة الواعظين، ج 2، ص 461.
2- . محاسن، محمد بن خالد برقى، ج 1، ص 104.
3- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 213.
4- . سوره بقره، آيه 61.

سركشى نموده، و از حد در گذرانيده بودند" سپس فرمودند: به خدا قسم آنها را با دست هايشان نزدند و با شمشيرهايشان نكشتند، اما خبرهاى آنان را شنيده و منتشر ساختند، پس ايشان را دستگير كرده و كشتند و قتل و تجاوز و گناه تحقّق يافت»(1).

رفاعه مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «اى رفاعه، آيا مى خواهى از دوزخيانى كه سخت ترين كيفرها را خواهند ديد برايت سخن بگويم؟ گفتم: آرى، فرمودند: كسى كه با جزئى از يك كلمه به كشتن مؤمنى كمك كند»(2).

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «الرّاضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم و على كلّ داخل في باطل اثمان، اثم العمل به، و اِثم الرّضى به(3)؛ كسى كه از اعمال قومى خشنود باشد گويى خود درداخل كارهاى آنان بوده است، بر هركس كه در مجلس فاسقان نشيند دو گناه باشد، گناه عملى كه مرتكب شده، و گناه خشنودى به آن».

همچنين فرمودند: «من أعان على مؤمن فقد برى ء من الاسلام(4)؛ هركس به زيان مؤمنى، ديگرى را كمك كند از اسلام بيزار است».

و فرمودند: «أبغض الخلق إلى اللّه عزّوجلّ من جرّد ظهر مسلم بغير حق(5)؛ منفورترين خلق نزد خدا كسى است كه پشت مسلمانى را به ناحقّ [براى تازيانه زدن] برهنه كند».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «اى مردم، خدا براى شما پيامبرى صلى الله عليه و آله فرستاد و قرآن را به حق بر او نازل كرد، در حالى كه شما با قرآن، خدا و پيامبر بيگانه بوديد. هنگامى پيامبر صلى الله عليه و آله را فرستاد كه مدّت ها كسى به رسالت برانگيخته نشده بود. گرفتارى امّت ها طولانى شده و جهل و نادانى گسترش يافته بود. تا آن كه فرمودند: دنيا به اهل خود هجوم برده و تيره و تار شده و بر آنان پشت كرده بود. ميوه اش فتنه، خوراكش مردار، لباس زيرينش ترس و لباس رويينش شمشير بود. كاملاً از هم گسسته بوديد. دنيا چشم هاى دنياطلبان را

ص: 495


1- . محاسن، ج 1، ص 256.
2- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 214.
3- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 154.
4- . غرر الحكم، ص 456.
5- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 444.

كور ساخته و روزهايش تاريك شده بود. مردم از خويشاوندان خود مى بريدند، خون يكديگر را مى ريختند، دختران خود را زنده به گور مى كردند و خوشى و آسايش زندگى را در نابودى آنها مى ديدند. دنيايشان بسيار پست بود. به خدا اميد ثواب نداشتند و از كيفر او، به خدا سوگند، نمى ترسيدند. زنده آنها كوردل و پليد است و مرده شان در آتش دوزخ سرگردان و نوميد»(1).

على بن ابراهيم در تفسير خود در ذيل آيه: «وَ إِذَا الْمَوْؤدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(2)؛ "و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود: به كدامين گناه كشته شدند؟"، مى نويسد: «اعراب به سبب عصبيت بى جا كه داشتند دختران خود را مى كشتند. روز قيامت كه فرا مى رسد، خدا درباره دختران مى پرسد آنها به چه گناهى كشته شده اند؟(3)».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أكبر الكبائر أن تجعل للّه أندادا و هو خلقكم، ثم أن تقتل ولدك خشية أن يأكل معك...(4)؛ بزرگ ترين گناهان كبيره آن است كه براى خدايى كه همه شما را آفريده شريك قرار دهى و فرزند خود را از ترس اين كه مبادا غذاى تو را بخورد، بكُشى...».

عبداللّه بن مسعود مى گويد: «به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفتم: چه گناهى از همه بزرگ تر است؟ فرمودند: اين كه براى خدا شريك قرار دهى. گفتم بعد از آن چه؟ فرمود: اين كه فرزندت را از ترس رزق و روزى بكشى».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إن أعتى الناس على اللّه القاتل غير قاتله و القاتل في الحرم و القاتل بذحل الجاهلية(5)؛ «سركش ترين مردم در برابر خدا كسى است كه غيرقاتل خود را بكشد و آن كه در حرم، كسى را به قتل برساند و كسى كه به انتقام جاهليّت ديگرى را بكشد».

على بن ابراهيم در تفسير خود در ذيل آيه شريفه: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً»(6)؛ «و هركس عمداً مؤمنى را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود، و خدا بر او خشم مى گيرد و لعنتش

ص: 496


1- . ر.ك: كافى، ج 1، ص 60.
2- . سوره تكوير آيه 8 - 9.
3- . تفسير قمى، ج 2، ص 407.
4- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 218.
5- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 236.
6- . سوره نساء، آيه 93.

مى كند و عذابى بزرگ برايش آماده ساخته است» روايتى را از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمودند: «هركس مؤمنى را به سبب دينش بكشد توبه اش پذيرفته نيست و آن كه پيامبر يا وصىّ او را بكشد توبه ندارد، زيرا قاتل با پيامبر يا وصىّ او برابر نيست تا قصاص شود. نيز گاهى پيش مى آمد كه مردى از مشركان و يهود و نصارى مسلمانى را به دليل مسلمان بودنش مى كشت، ولى هنگامى كه خودش مسلمان مى شد، خدا جرم قتل را از او بر مى داشت، چون پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: اسلام، كارهاى گذشته را مى پوشاند»(1).

مقصود از اين تعبير آن است كه اسلام كارهاى گذشته را محو و بى اثر مى كند، زيراوقتى توبه بزرگ ترين گناه، كه در نزد خدا شرك است، پذيرفته شود درباره گناهى غيرشرك نيز توبه پذيرفته خواهد شد. امّا اين كه امام صادق فرمودند: «توبه ندارد» مقصود اين است كه هركس پيامبر يا وصىّ اش را بكشد، چون قابل قصاص نيست و قاتل موفّق به توبه نمى شود، لذا قتل پيامبر يا وصىِّ او توبه ندارد.

ابن شهرآشوب در مناقب مى نويسد: «زهرى، يكى از كارگزاران حكومت بنى اميّه بود. روزى مردى را مجازات مى كرد كه بر اثر آن جان سپرد. وى وحشت زده از شهر خارج شد و به درون غارى پناهنده گرديد. مدّت نه سال در غار ماند. سالى كه امام سجّاد عليه السلام براى اداىِ مراسم حجّ آمده بودند، نزد آن حضرت آمد، حضرت فرمودند: آن قدر كه من از يأس و نااميدى تو برايت مى ترسم از گناهت نمى ترسم. بايد خونبهاى مقتول را به خويشاوندانش بپرداز و به سوى خانواده و معارف و احكام دين خود رهسپار شو. زهرى گفت: سرورم، مرا از غم رهانيدى. راستى، خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد. سپس به خانه اش بازگشت و از آن به بعد از همراهان و ياران امام سجّاد عليه السلام شد»(2).

ص: 497


1- . تفسير قمى، ج 1، ص 148.
2- . مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 159.

ص: 498

فصل پنجم : علل پيشرفت مسلمانان صدر اسلام

اشاره

ص: 499

ص: 500

در اين بخش به سلسله عواملى كه موجب پيشرفت حيرت انگيز مسلمانان گرديد و از غفلت، هرج و مرج، جنگ و مانند آن نجات داد، اشاره مى كنيم. اكنون نيز اگر دنيا بخواهد دوباره به همان آرامش، آسايش، آزادى و صلح بازگردد بايد مسلمانان خود را به خصلت هايى كه از آن نام مى بريم و قرآن در ده ها آيه از آن سخن گفته و در هزاران روايت مطرح شده، آراسته سازند؛ چنان كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و برخى جانشينان حضرت در دوران حكومت خود اين خصلت ها را در عمل با زندگى مسلمانان تطبيق دادند. در اينجا به ده مورد اشاره مى كنيم:

1. پرهيز از لذّت هايى كه مانع آزادى انسان است

مسلمانان صدر اسلام اصولاً از لذّت ها اجتناب مى كردند و آن اندازه كه به نجات مردم و بيرون آوردن آنها از تاريكى ها به سوى نور و هدايت اهميّت مى دادند، به زندگى شخصى خود و آسايش جسمى نمى پرداختند. اكنون به آياتى چند در اين باره اشاره مى كنيم:

خداى سبحان مى فرمايد:«الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ»(1)؛ «كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته اند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند».

ص: 501


1- . سوره توبه، آيه 20.

و در آيه اى مى فرمايد:«قُلْ إِنْ كانَ آباؤكُمْ وَ أَبْناؤكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ»(1)؛ «بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آورده ايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و سراهايى را كه خوش مى داريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است، پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد. و خدا گروه فاسقان را راهنمايى نمى كند».

در اين آيه مى بينيم آنچه بر يك مسلمان واجب شده اين است كه از تمام خواستنى ها، از قبيل پدر، فرزند، برادر، همسر، خويشاوند، اموال، تجارت و مسكن دورى گزيند و به جاى آنها خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى را دوست بدارد، وگرنه از اسلام بهره اى ندارد و خدا او را فاسق مى شمارد و خطاب مى كند: «منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد»؛ زيرا خدا فرمان خود را به واسطه اين چنين مؤمنانى مى آورد «و خدا گروه فاسقان را راهنمايى نمى كند». بنابراين در منطق قرآن مسلمانى كه خدا و رسولش و جهاد در راه وى نزد او محبوب تر از اين كارها نيست، فاسق و از دايره دستورهاى الهى خارج است.

در جايى ديگر مى فرمايد: «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ...»(2)؛ و چرا شما در راه خدا و [در راه نجات] مستضعفان نمى جنگيد؟»

زيرا جنگ يا براى عملى كردن آموزه ها و دستورهاى دين خدا و پاك ساختن انديشه ها از خرافات است و يا براى نجات دادن مستضعفان از چنگال مستكبران.

همچنين خدا مسلمانان را به اجراى وظايفى تذكر مى دهد كه بر آنان واجب شده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَلا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍأَلِيمٍ * يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ

ص: 502


1- . همان، آيه 24.
2- . سوره نساء، آيه 75.

لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بسيارى از دانشمندان و يهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا مى خورند، و [آنان را] از راه خدا باز مى دارند، و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، ايشان را از عذابى دردناك خبر ده. روزى كه آن [گنجينه]ها را در آتش دوزخ بگدازند، و پيشانى و پهلو و پشت آنان را با آنها داغ كنند [و گويند:] اين است آنچه براى خود اندوختيد، پس [كيفر] آنچه را مى اندوختيد بچشيد».

چنان كه ملاحظه مى كنيد، اين آيه درباره كسانى سخن مى گويد كه طلا و نقره را انباشته و ذخيره مى كنند و آن را در راه خدا خرج نمى كنند. بنابراين مسلمان نبايد آنها را گنجينه كند، بلكه بايد آنها را طبق مقرّرات اسلامى در امور واجب و يا مستحبّ خرج كند.

خداى سبحان مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الاْخِرَةِ إِلاّ قَلِيلٌ * إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شما را چه شده است كه وقتى به شما گفته مى شود: در راه خدا بسيج شويد، كندى به خرج مى دهيد؟ آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا دل خوش كرده ايد؟ متاع زندگى دنيا در برابر آخرت، جز اندكى نيست. اگر بسيج نشويد [خدا] شما را به عذاب دردناكى عذاب مى كند و گروهى ديگر به جاى شما مى آورد، و به او زيانى نخواهيد رسانيد، و خدا بر هر چيزى تواناست».

بنابراين مسلمان بايد در راه خدا، چه جهاد باشد، چه تبليغ، اصلاح و هدايت مردم و چه ساير راه هاى الهى، حركت كند و نبايد دارايى، همسر، تجارت، مسكن و مانند اينها او را از حركت باز دارد، وگرنه به جاى زندگى آخرت به دنيا راضى شده است، حال آن كه مسلمان بايد بداند كه زندگى دنيا در برابر آخرت بهره اى اندك است و اگر در راه خداحركت نكند، خدا به زودى او را به عذاب دردناكى كيفر مى كند و پس از او افرادى مى آيند كه بى ترديد روش و منش آنها مانند او نيست. سپس مى فرمايد: «انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً

ص: 503


1- . سوره توبه، آيه هاى 34 و 35.
2- . همان، آيه هاى 38 و 39.

وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ»(1)؛ سبكبار و گران بار، بسيج شويد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد. اگر بدانيد، اين براى شما بهتر است. اگر مالى در دسترس و سفرى [آسان و] كوتاه بود، قطعاً از پى تو مى آمدند، ولى آن راه پرمشقّت بر آنان دور مى نمايد و به زودى به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر مى توانستيم حتماً با شما بيرون مى آمديم، [با سوگند دروغ]، خود را به هلاكت مى كشانند و خدا مى داند كه آنان سخت دروغگويند».

در اين آيه، خداى سبحان فرمان حركت داده و انسان را، سبكبار يا سنگين بار، پير يا جوان، چاق يا لاغر، بدهكار يا بستانكار، به بسيج شدن در راه خدا واداشته است. به هر حال بر مسلمان واجب است كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد كند و ميان سفر دور و نزديك تفاوت نگذارد، زيرا كسانى كه ميان اين دو فرق مى گذارند و براى سبك و سنگين تفاوت قائلند خود را هلاك مى كنند و نزد خدا دروغگو به شمار مى روند.

در آيه اى ديگر مى فرمايد: «لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ * إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ»(2)؛ «كسانى كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارند، در جهاد با مال و جانشان از تو عذر و اجازه نمى خواهند، و خدا به [حال] تقواپيشگان داناست. تنها كسانى از تو اجازه مى خواهند [به جهاد نروند] كه به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند و دل هايشان به شك افتاده و در شك خود سرگردانند».

بنابراين مؤمن نبايد براى جهاد با مال و جان خود، در سفر يا حضر، اجازه بگيرد.كسانى كه در اين كارها اجازه مى خواهند، نزد خدا مؤمن به شمار نمى آيند و دل هايشان دچار ترديد است، هرچند نماز بخوانند و روزه بگيرند و حجّ بگزارند و به بسيارى از لوازم ايمان ملتزم باشند. خداى سبحان مى فرمايد: «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً

ص: 504


1- . همان، آيه هاى 41 و 42.
2- . همان، آيه هاى 44 و 45.

وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ»(1)؛ «و اگر به راستى اراده بيرون رفتن داشتند، قطعاً براى آن سازوبرگى تدارك مى ديدند، ولى خدا راه افتادن آنان را خوش نداشت، پس ايشان را منصرف گردانيد و [به آنان] گفته شد: با ماندگان بمانيد».

آرى، اگر مسلمان قصد حركت داشته باشد، مقدّمات آن را فراهم مى كند و اين خود نشانه حركت اوست؛ امّا كسى كه لوازم و مقدمات حركت را آماده نمى كند نزد خدا مبغوض و نكوهيده است و خدا حركتش را ناپسند مى داند؛ لذا او را از حركت باز مى دارد و در زمره ماندگان به شمار مى آورد.

در آيه هاى ديگرى از همين سوره مى فرمايد: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ * قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ * وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ * فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ * وَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ * لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ»(2)؛ «بگو: آيا براى ما جز يكى از اين دو نيكى را انتظار مى بريد؟ در حالى كه ما انتظار مى كشيم كه خدا از جانب خود يا به دست ما عذابى به شما برساند. پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم. بگو: چه به رغبت انفاق كنيد يا از روى كراهت، هرگز از شما پذيرفته نمى شود، چرا كه شما گروهى فاسق بوده ايد. و هيچ چيز مانع پذيرفته شدن انفاق هاى آنان نشد جز اين كه به خدا وپيامبرش كفر ورزيدند و جز با [حال] كسالت نماز به جا نمى آورند، و جز از روى كراهت انفاق نمى كنند. اموال و فرزندانشان تو را به شگفت نياورد. جز اين نيست كه خدا مى خواهد در زندگى دنيا به وسيله اينها عذابشان كند و جانشان در حال كفر بيرون رود. و به خدا سوگند! ياد مى كنند بخدا كه آنان قطعاً از شمايند، در حالى كه از شما نيستند، ليكن آنان گروهى هستند كه مى ترسند.

ص: 505


1- . سوره توبه، آيه 46.
2- . همان، آيه هاى 52 تا 57.

اگر پناهگاه يا غارها يا سوراخى [براى فرار] مى يافتند شتابزده به سوى آن روى مى آوردند».

در اين آيات، خداى حكيم به مؤمنانى كه آماده حركت با پيامبر صلى الله عليه و آله بر طبق دستورهاى وى هستند، تذكّر مى دهد كه يكى از دو نيكى اختصاص به آنها دارد: زندگى سعادتمندانه و بهشتى كه وسعت آن به گستردگى آسمان ها و زمين است. امّا ديگران كه حركت نمى كنند و پيوسته در بند لذّت هاى زوال پذير خويش هستند، خدا آنان را يا با عذاب خويش يا به دست اهل ايمان كيفر مى كند. علاوه بر اين، انفاق هايشان را، چه از سر رغبت و چه بى ميلى، نمى پذيرد؛ چون آنان گروهى عصيان پيشه اند و خدا كارهاى نيك را فقط از پرهيزگاران مى پذيرد.

خدا آنان را به حال خود رها نمى كند، بلكه ايمانشان را نيز قبول نمى كند؛ يعنى چون به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله كافر شده اند، نه انفاقشان پذيرفته مى شود و نه نمازشان؛ زيرا با كسالت نماز مى گزارند. و با كراهت انفاق مى كنند بنابراين اگر آنان داراى اندام هاى زيبا و فرزندان زياد هم باشند اين خود باعث گرفتارى آنان به عذاب الهى خواهد شد؛ چرا كه «خدا مى خواهد بدين وسيله آنها را در زندگى دنيا عذاب كند و جانشان در حال كفر در آيد».

آن گاه خداى متعال مى فرمايد: «آنها سوگند ياد مى كنند كه از شمايند ولى از شما نيستند بلكه گروهى ترسو مى باشند؛ به طورى كه اگر پناهنگاه يا غار يا سوراخى براى فرار پيدا كنند شتابزده به سوى آن روى مى آورند تا از خطرها محفوظ بمانند».

با دقت در اين آيات مى بينيم كه لذّت ها و خوش گذرانى ها چگونه آدمى را از تبليغ رسالت خدا و نجات دادن مستضعفان از چنگال مستكبران، باز مى دارد؟

خداوند ضمن آياتى ديگر، كسانى را كه به خصلت هاى آزادى بخش و حركت آفرينآراسته نيستند، توصيف مى كند تا مؤمنان از دنباله روى آنان دورى كنند؛ آنجا كه مى فرمايد: «رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ * لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * أَعَدَّ

ص: 506

اللّهُ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»(1)؛ «راضى شدند كه با خانه نشينان باشند، و بر دل هايشان مهر زده شده است، در نتيجه قدرت درك ندارند. ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند با مال و جانشان به جهاد برخاسته اند. و اينانند كه همه خوبى ها براى آنان است، اينان همان رستگارانند. خدا براى آنان باغ هايى آماده كرده است كه از زير [درختان] آن نهرها روان است، و در آن جاودانه اند. و اين همان رستگارى بزرگ است».

البتّه كسانى كه قدرت و توان اداى اين تكليف را ندارند براى آنها مانعى ندارد در خانه بمانند. خداوند مى فرمايد: «لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَلا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الُْمحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(2)؛ «بر ناتوانان و بر بيماران و بر كسانى كه چيزى نمى يابند [تا در راه جهاد] خرج كنند - در صورتى كه براى خدا و پيامبرش خيرخواهى نمايد - هيچ گناهى نيست، [و نيز] بر نيكوكاران ايرادى نيست، و خدا آمرزنده مهربان است».

آرى، مسلمانان گذشته، اين گونه براى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله از لذّت هاى خود اجتناب مى كردند.

2. رفتن به استقبال خطرها در راه هدف

خداى متعال مى فرمايد: «أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ»(3)؛ «چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده [خدا] را بيرون كنند، و آنان بودند كهنخستين بار [جنگ را] با شما آغاز كردند، نمى جنگيد؟ آيا از آنان مى ترسيد؟ با اين كه اگر مؤمنيد خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد».

در اين آيه، خداى متعال ترسيدن مؤمن از هر چيزى غير خدا را نفى كرده و فرموده است: «اگر واقعا ايمان داريد، خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد».

ص: 507


1- . همان، آيه هاى 87 تا 89.
2- . همان، آيه 91.
3- . همان، آيه 13.

در آيه ديگر مى فرمايد: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(1)؛ «آيا پنداشتيد كه به خود واگذار مى شويد، و خدا كسانى را كه از ميان شما جهاد كرده و غير از خدا و فرستاده او و مؤمنان، محرم اسرارى نگرفته اند، معلوم نمى دارد؟ و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است».

از همين رو مسلمان بايد در راه خدا بجنگد و غير از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان هرگز هم رازى نگيرد، بلكه بايد رفتار او تنها بر اساس حكم خدا و معيارهاى اسلامى باشد. گفتنى است هيچ عمل صالحى به منزلت خطر و رويارويى با حادثه و جهاد در راه خدا نمى رسد؛ خداى متعال مى فرمايد: «أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ»(2)؛ «آيا سيراب كردن حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند [كار] كسى پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مى كند؟ [نه، اين دو] نزد خدا يكسان نيستند، و خدا بيدادگران را هدايت نخواهد كرد. كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و با مال و جانشان در راه خدا به جهاد پرداخته اند نزد خدا مقامى هرچه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند».

بر اين اساس مسلمانى كه خطرها را براى خود آسان تلقّى مى كند و به كام آنها مى رودو در راه خدا به جهاد مى پردازد، و مال و كسان و آسايش خود را رها كرده هجرت مى كند، با كسى كه به حاجيان آب مى دهد و مسجدالحرام را تعمير مى كند - در عين حال كه اين دو كار هم ثواب دارد - برابر نيست.

خداى متعال در آيه اى ديگر مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الاْءِنْجِيلِ

ص: 508


1- . همان، آيه 16.
2- . همان، آيه هاى 19 و 20.

وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»(1)؛ «در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى ]اين كه بهشت براى آنها باشد، خريده است؛ همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند مى كشند و كشته مى شوند. [اين] به عنوان وعده حقى در تورات و انجيل و قرآن بر عهده اوست. و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است؟ پس به اين معامله اى كه با او كرده ايد شادمان باشيد و اين همان كاميابى بزرگ است».

اين آيه انسان را دعوت مى كند كه از مال و جانش و داشته هايش در برابر رسيدن به بهشت دست بردارد و آن را جز به بهاى بهشت به چيز ديگرى ندهد، بلكه بايد در برابر آن همه چيز را بفروشد و در راه خدا بكشد و صبورانه كشته شود. روشن است كه فروختن مال و جان و جنگيدن و كشتن و كشته شدن بسيار مشكل است و طاقت سوز.

در آيه ديگرى مى خوانيم: «لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤفٌ رَحِيمٌ»(2)؛ «به يقين، خدا بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در آن ساعت دشوار از او پيروى كردند ببخشود، بعد از آن كه چيزى نمانده بود كه دل هاى دسته اى از آنان منحرف شود. باز بر ايشان ببخشود، چرا كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است».

تا آن جا كه مى فرمايد: «ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌفِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لا يَطَؤنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ * وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(3)؛ «مردم مدينه و باديه نشينان پيرامونشان را نرسد كه از [فرمان] پيامبر خدا سرباز زنند و جان خود را عزيزتر از جان او بدانند، چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگيى در راه خدا به آنها نمى رسد، و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم

ص: 509


1- . همان، آيه 111.
2- . همان، آيه 117.
3- . همان، آيه هاى 120 و 121.

مى آورد قدم نمى گذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمى آورند مگر اين كه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در كارنامه شان] نوشته مى شود، زيرا خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند. و هيچ مال كوچك و بزرگى را انفاق نمى كنند و هيچ واديى را نمى پيمايند مگر اين كه به حساب آنان نوشته مى شود، تا خدا آنان را به بهتر از آنچه انجام مى دادند پاداش دهد».

بنابراين مسلمان بايد هنگام سختى از پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى كند و روشن است كه چيزى كه اسلام و قرآن از آن با تعبير «سختى» ياد كرده اند - چنان كه در كتب تاريخ آمده - شديدترين سختى هاست؛ به طورى كه گاهى ترس به حدّى بر آدمى چيره مى شود كه نزديك است منحرف گردد و اين چيزى است كه تحمّل آن براى انسان بسيار مشكل و سخت مى باشد.

به هر حال انسان بايد تا آنجا كه سرشت عمل، اقتضا دارد خود را در اين گونه مشكلات، جنگ، مسافرت و پشت سرگذاشتن درّه ها و كوه ها و به جان خريدن سختى ها قرار دهد، زيرا امورى از اين دستْ سبب مى شود انسان دچار تشنگى و رنج و گرسنگى شود و تمام اين كارها مشكل است و گاهى نيز خطرهاى بزرگى در پى دارد.

3. اطاعت بى چون وچرا از رهبرى

خداى متعال مى فرمايد: «وَإِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً»(1)؛ «و چون به ايشان گفته شود: به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوىپيامبر [او] بياييد، منافقان را مى بينى كه از تو سخت، روى بر مى تابند».

خدا در اين آيه، منافقان را به نافرمانى از پيامبر صلى الله عليه و آله وصف كرده، ولى مؤمنان چنين نيستند؛ آنان در هر كار كوچك و بزرگى از پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى مى كنند و با جان و دل از او اطاعت مى نمايند. در آيه ديگر مى فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِيماً * فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا

ص: 510


1- . سوره نساء، آيه 61.

قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً * وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً»(1)؛ «و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آن كه به توفيق الهى از او اطاعت كنند. و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پيش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر [نيز] براى آنان طلب آمرزش مى كرد، قطعا خدا را توبه پذير مهربان مى يافتند. ولى چنين نيست، به پروردگارت قسم كه ايمان نمى آورند، مگر آن كه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند، سپس از حكمى كه كرده اى در دلهايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند، و كاملاً سر تسليم فرود آورند. و اگر بر آنان مقرر مى كرديم كه تن به كشتن دهيد، يا از خانه هاى خود به درآييد، جز اندكى از ايشان آن را به كار نمى بستند، و اگر آنان آنچه را بدان پند داده مى شوند به كار مى بستند، قطعا برايشان بهتر و در ثبات قدم ايشان مؤثرتر بود».

تا آنجا كه مى فرمايد: «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»(2)؛ «و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همدمانند».

آرى، مسلمان بايد به گونه اى باشد كه در دل خود از حكم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در هر كاركوچك و بزرگى هيچ گونه ناراحتى و ترديد نكند؛ وگرنه، بى ترديد چنين كسى مؤمن نخواهد بود. خداى متعال مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً»(3)؛ «خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و به فرمانش به خوبى گردن نهيد».

از همين رو، مؤمن مأمور است در تمام كارهايش تسليم امر پيامبر صلى الله عليه و آله باشد. از آن جا كه مسلمانان صدر اسلام در هر كارى تسليم پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و رهبرى رسول اكرم صلى الله عليه و آله

ص: 511


1- . همان، آيه هاى 64 تا 66.
2- . همان، آيه 69.
3- . سوره احزاب، آيه 56.

كاملاً مردمى بود، همين باعث گردآمدن مسلمانان در گرداگرد آن حضرت شده بود. لذا مسلمانان از پيشرفت چشمگيرى برخوردار شدند. بر همين اساس مسلمانان زير پرچم پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از هشتاد جنگ را در طول ده سال - كه به طور متوسّط هر سال هشت جنگ و هر يك ماه و نيم يك جنگ شكل مى گرفت - عهده دار گرديدند. با توجّه به اين كه جنگ ها و سفرهاى قديم و رفت و برگشت آنها وقت زيادى را به خود اختصاص مى داد و مستلزم گرسنگى و تشنگى و رنج هاى فراوانى بود، پى مى بريم كه مردم از رسول خدا صلى الله عليه و آله تا چه حدّ اطاعت مى كردند و تا چه اندازه فرمان پذير و مطيع فرمان هاى حضرت بودند.

4. تمايل واقعى به نجات مستضعفان

مسلمانان صدر اسلام به گونه اى بودند كه در عشق به نجات مستضعفان و گسترش نام خدا در زمين مى سوختند؛ خداى متعال مى فرمايد: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ * وَ ما لَنا لا نُؤمِنُ بِاللّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصّالِحِينَ * فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الُْمحْسِنِينَ»(1)؛ «و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده، بشنوند، مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند،اشك از چشمهايشان سرازير مى شود. مى گويند: پروردگارا، ما ايمان آورده ايم، پس ما را در زمره گواهان بنويس. و براى ما چه [عذرى] است كه به خدا و آنچه از حق به ما رسيده، ايمان نياوريم و حال آن كه چشم داريم كه پروردگارمان ما را به گروه شايستگان [به بهشت] در آورد؟ پس به پاس آنچه گفتند، خدا به آنان باغ هايى پاداش داد كه از زير [درختان] آن نهرها جارى است. در آن جاودانه مى مانند، و اين پاداش نيكوكاران است».

راستى اين چه عشق و علاقه درونى و پرسوز و شورى است كه سبب مى شود آدمى به واسطه شناختنِ حقّ، اشك از چشمانش جارى شود؟ طبيعى است كه چنين كسى بدون

ص: 512


1- . سوره مائده، آيه هاى 83 تا 85.

هيچ مانعى به پيش مى رود تا سرانجام به هدف والاى خود نائل مى گردد، چنان كه ياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين بودند. در آيه ديگر مى خوانيم: «وَلا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ»(1)؛ «و [نيز] گناهى نيست بر آنان كه چون پيش تو آمدند تا سوارشان كنى [و] گفتى: چيزى پيدا نمى كنم تا بر آن سوارتان كنم، برگشتند، و در اثر اندوه، از چشمانشان اشك فرو مى ريخت كه [چرا] چيزى نمى يابند تا [در راه جهاد] خرج كنند».

اينها كسانى بودند كه مى خواستند به جهاد بروند، ولى دورى راه و ناتوانى در پياده روى و نبودن مركب باعث شده بود كه از غم ناتوانى بر جهاد در راه خدا، چشمانشان از اشك پر شود.

5. برجستگى هاى اخلاقى نمونه

يكى از عوامل اساسى پيشرفت مسلمانان، برجستگى هاى اخلاقى نمونه اى بود كه آنها در برخورد با يكديگر يا با دشمن داشتند، و اين عامل سبب شد كه مردم دسته دسته در دين خدا داخل شوند. طبيعى است كه انسان به مقتضاى فطرتش گرد كسانى جمع مى شود كه از صفات پسنديده اخلاقى برخوردار باشند و از افرادى كه داراى خصلتهاى پسنديده نيستند، دورى مى جويد؛ حتّى اگر انسان در خودش صفات ناپسندى را ببيند از خود نيزبيزار مى شود. براى نمونه، در آيات زير صفات برجسته اخلاقى - كه خدا به آن فرمان داده و مسلمانان از آن به طور كامل برخوردار بودند - تجلّى يافته است:

«لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ»(2)؛ «قطعاً خداوند شما را در مواضع بسيارى يارى كرده است، و [نيز] در روز حنين، آن هنگام كه شمار زيادتان شما را به شگفت آورده بود، ولى به هيچ وجه از شما دفع [خطر] نكرد. و زمين با همه فراخى بر شما تنگ گرديد، سپس در حالى كه پشت [به دشمن] كرده بوديد برگشتيد».

ص: 513


1- . سوره توبه، آيه 92.
2- . سوره توبه، آيه 25.

اين بدان جهت است كه جنگاوران وقتى جمعيت خود را فراوان مى بينند، غرور و تكبّر بر آنان چيره مى شود، ولى در اسلام حتّى اين احساس درونى نيز ممنوع شده است، چنان كه از اين آيه مورد بحث كه در شأن مسلمانان درباره جنگ حنين نازل شده آشكار مى شود. بنابراين مسلمانان پيوسته بايد به نصرت الهى مطمئن باشند و هرگز مغرور نشوند.

خداى متعال در آيه بعد مى فرمايد: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ * ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(1)؛ «آن گاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد، و سپاهيانى فرو فرستاد كه آنها را نمى ديديد، و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد، و سزاى كافران همين بود. سپس خدا بعد از اين [واقعه] توبه هركس را بخواهد مى پذيرد، و خدا آمرزنده مهربان است».

در آيه ديگر مى فرمايد: «وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤمِنُ لِلْمُؤمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»(2)؛ «و از ايشان كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند: او زودباور است.بگو: گوش خوبى براى شماست، به خدا ايمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور مى كند، و براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند رحمتى است. و كسانى كه پيامبر خدا را آزار مى رسانند، عذابى پردرد [در پيش] خواهند داشت».

در اين آيه، خداوند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به گوش بودن و رحمت بودن توصيف مى كند مسلمانان نيز بر اساس پيروى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله خود را به اين صفات والا و ارزنده آراسته مى كردند. البتّه حدود تأثير اين دو خصلت ارزشمند در سطح جامعه بر همگان روشن است.

در آيه ديگر مى خوانيم: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ

ص: 514


1- . همان، آيه هاى 26 و 27.
2- . همان، آيه 61.

رَحِيمٌ»(1)؛ «برخى [ديگر] از باديه نشينان كسانى اند كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارند و آنچه را انفاق مى كنند مايه تقرب نزد خدا و دعاهاى پيامبر مى دانند. بدانيد كه اين [انفاق] مايه تقرب آنان است. به زودى خدا ايشان را در جوار رحمت خويش در آورد، كه خدا آمرزنده مهربان است».

سپس مى فرمايد: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»(2)؛ «از اموال آنان صدقه اى بگير تا به وسيله آن پاك و پاكيزه شان سازى، و برايشان دعا كن، زيرا دعاى تو براى آنان آرامشى است، و خدا شنواى داناست».

مسلمانان صدر اسلام در راه پيشرفت دين اموال فراوان خرج كردند؛ حتى گاهى برخى از آنان نصف يا بيشتر اموال خود را در راه پيشرفت اسلام و عزت مسلمين مى دادند. پرواضح است كه بذل و بخشش يكى از خصلت هايى است كه موجب پيشرفت امّت اسلامى مى گردد. در برابر آن، صفت آزمندى و بخل است كه دارندگانِ چنين صفتى نكوهش و سرزنش شده اند و اصولاً مسلمانان صدر اسلام، جز عدّه اندكى، بخيل نبودند؛ خداى متعال مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً * الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَالنّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً * وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً»(3)؛ «بى ترديد خدا كسى را كه متكبر و فخرفروش است دوست نمى دارد؛ همان كسانى كه بخل مى ورزند، و مردم را به بخل وامى دارند، و آنچه را خدا از فضل خويش بدان ها ارزانى داشته پوشيده مى دارند. و براى كافران عذابى خوار كننده آماده كرده ايم. و كسانى كه اموالشان را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند، و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند. و هركس شيطان يار او باشد چه بد همدمى است».

بنابراين متكبّر فخرفروش و كسى كه بخل مى ورزد و مردم را به بخل وا مى دارد و آنچه را خدا از فضل خويش بدان ها ارزانى داشته پوشيده مى دارد و اموال خود را رياكارانه و

ص: 515


1- . سوره توبه، آيه 99.
2- . همان، آيه 103.
3- . سوره نساء، آيه هاى 36 تا 38.

براى اغفال مردم انفاق مى كند از نظر خدا كافر به شمار مى آيد و كافران عذابى خواركننده دارند و چنين كسانى قطعاً همدم و يار شيطان هستند.

در آيه ديگر مى فرمايد: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً»(1)؛ «آيا به كسانى كه خويشتن را پاك مى شمارند ننگريسته اى؟ [چنين نيست،] بلكه خداست كه هر كه را بخواهد پاك مى سازد، و به قدر نخِ روىِ هسته خرمايى ستم نمى بينند».

از همين روى، مسلمان نبايد خود را پاك ترين و درستكارترين افراد بداند، بلكه بايد پيوسته خود را پايين تر از سطح مطلوب ببيند تا گرفتار عُجب نشود.

خداى سبحان مى فرمايد: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤمِنِينَ رَؤفٌ رَحِيمٌ * فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ»(2)؛ «قطعاً براى شما پيامبرى از [ميان] خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به [هدايت] شما سخت حريص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است. پساگر روى برتافتند، بگو: خدا مرا بس است. هيچ معبودى جز او نيست. بر او توكّل كردم و او پروردگار عرش بزرگ است».

بنابراين مسلمان بايد از نظر برخوردارى و كسب اخلاق اسلامى، در حد توان، مانند پيامبر صلى الله عليه و آله باشد كه رنج بردن مسلمانان بر او گران و ناگوار بود و به آنان علاقه داشت و با آنها مهربان و رحيم بود.

همچنين مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ * وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ»(3)؛ «در حقيقت خدا

ص: 516


1- . سوره نساء، آيه 49.
2- . سوره توبه، آيه هاى 128 و 129.
3- . سوره نحل، آيه هاى 90 تا 92.

به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان مى دهد و از كار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد. به شما اندرز مى دهد، باشد كه پند گيريد. و چون با خدا پيمان بستيد، به پيمان خود وفا كنيد و سوگندهاى [خود را] پس از استوار كردن آنها مشكنيد، با اين كه خدا را بر خود ضامن [و گواه ]قرار داده ايد، زيرا خدا آنچه انجام مى دهيد مى داند. و مانند آن [زنى] كه رشته خود را پس از محكم بافتن، [يكى يكى] از هم مى گسست، مباشيد كه سوگندهاى خود را ميان خويش وسيله [فريب و] تقلب سازيد [به خيال اين] كه گروهى از گروه ديگر [در داشتن امكانات] افزون ترند. جز اين نيست كه خدا شما را بدين وسيله مى آزمايد و روز قيامت در آنچه اختلاف مى كرديد، قطعاً براى شما توضيح خواهد داد».

تا آن جا كه مى فرمايد: «وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(1)؛ «و پيمان خدا را به بهاى ناچيزى مفروشيد، زيرا آنچه نزد خداست، اگر واقعاً بدانيد، همان براى شما بسيار بهتر است».

بر اين اساس عدالت، احسان، بخشش به خويشاوندان، دورى از زشتى ها و بدى ها و ستمگرى ها، وفا كردن به پيمان خدا، نشكستن سوگند و قسم، پراكنده نبودن افراد جامعه، دستاويز فريب نكردن قسم ها به دليل گروه گرايى، و نفروختن پيمان خدا به بهاى اندك، همه و همه خصلت هاى اخلاقى ارزنده اى هستند كه بعضى از آنها ايجابى و كسب كردنى و برخى سلبى و زدودنى مى باشند؛ و مى بينيم كه مسلمانان صدر اسلام به چنين صفاتى متّصف بودند و همين خصلت ها باعث پيشرفت سريع و حيرت آور آنان شده بود.

در آيه ديگر آمده: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً»(2)؛ «خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت و سپرده ها را به صاحبان آنها ردّ كنيد، و چون ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد. در حقيقت، نيكو چيزى است كه خدا شما را به آن پند مى دهد. خدا شنواى بيناست».

تا آنجا كه مى فرمايد: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ

ص: 517


1- . سوره نحل، آيه 95.
2- . سوره نساء، آيه 58.

مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً»(1)؛ «آيا نديده اى كسانى را كه مى پندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و [به] آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان آورده اند [با اين همه] مى خواهند داورى ميان خود را به نزد طاغوت ببرند، با آن كه قطعاً فرمان يافته اند كه بدان كفر ورزند [و آن را نكوهش كنند]، و[لى] شيطان مى خواهد آنها را به گمراهى دورى دراندازد».

بنابراين خداى سبحان به مسلمانان فرمان مى دهد كه امانت ها را، چه مالى و چه زمينى يا علمى و غيره باشند - به صاحبانشان پس دهند و هرگاه ميان مردم قضاوت و داورى مى كنند، به عدالت حكم نمايند و براى آنها دوست و دشمن، دور و نزديك، خويشاوند و بيگانه، همسايه و غيرهمسايه تفاوت نكند. اگر براى آنان مشكلى پيش آمد محاكمه را نزد طغيانگران ستمگر نبرند، بلكه به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و كسانى كه از جانب آنها منصوب ومعرفى شده اند، مراجعه كنند.

خداى سبحان مى فرمايد: «...وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْأِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ»(2)؛ «و البته نبايد كينه توزى گروهى كه شما را از مسجدالحرام بازداشتند، شما را به تجاوزگرى وادارد. و در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد، و در گناه و تجاوزگرى دستيار [و مددكارِ] هم نشويد، و از خدا پروا كنيد كه خدا سخت كيفر است».

در آيه ديگر مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(3)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، براى خدا به داد برخيزيد [و] به عدالت شهادت دهيد، و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد، عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است، و از خدا پروا داريد، كه خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است».

ص: 518


1- . همان، آيه 60.
2- . سوره مائده، آيه 2.
3- . همان، آيه 8.

از همين رو، مسلمان نبايد به دليل دشمنى با گروهى، به ناحق قضاوتِ ناعادلانه و تجاوزگرى كند؛ چنان كه اگر او را از شهرش بيرون كرده و از زيارت مسجدالحرام باز داشتند، نبايد اين ها سبب شود كه او عدالت را رها و تجاوز كند، بلكه پيوسته و هميشه عدالت پيشه كند و در نيكى و پرهيزگارى همدستى و يارى نمايد و مبادا كسى را در گناه و تجاوزگرى كمك كند و در تمام كارها از خدا بترسد، كه اگر چنين نكند خدا سخت كيفر است.

علاوه بر اين، مسلمان بايد براى خدا بسيار قيام كند - «قّوام» صيغه مبالغه است؛ يعنى پيوسته براى خدا به قيام برخيزد، نه براى ثروت و دارندگى، رياست، زن، فرزند، هوا و هوس و مانند اينها، و به انصاف و از سرِ خداترسى گواهى (شهادت) دهد و دشمنى با يك گروه سبب نشود كه عدالت را رها كند و بى عدالتي پيشه كند، چرا كه عدالت به پرهيزگارى و نيكوكارى نزديك تر است. همچنين مسلمان بايد در تمامى اين امور از خدا بترسد، زيراخدا به تمامى اعمال انسان آگاه است. اگر كسى داراى چنين خصلت هايى بود مؤمن است و خدا به او وعده آمرزش و پاداش بزرگ داده است. امّا اگر كفر ورزيد و حق را تكذيب كرد، بى ترديد اهل دوزخ خواهد بود؛ چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ»(1)؛ «كسانى كه كفر ورزيده و آيات ما را تكذيب كرده اند آنان همدمان دوزخند».

همچنين مى فرمايد: «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ * الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَمَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»(2)؛ «هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفس هاى شما [= به شما] نرسد، مگر آن كه پيش از آن كه آن را پديد آوريم، در كتابى [نهفته] است. اين [كار] بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اند اندوهگين نشويد و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد، و خدا هيچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد. همانان كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل ورزيدن

ص: 519


1- . سوره حديد، آيه 19.
2- . همان، آيه هاى 22 تا 24.

وامى دارند. و هر كه روى گرداند قطعاً خدا بى نياز ستوده است».

روى اين اصل، انسان نبايد به مصيبت ها اهميّت زيادى بدهد و از آنچه به دستش مى رسد خيلى شادمان شود و خودپسند و متكبّر و بخيل باشد و مردم را هم به بخل ورزيدن وا دارد.

سپس مى فرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»(1)؛ «به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند، و آهن را كه در آن براى مردمخطرى سخت و سودهايى است، پديد آورديم، تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مى كند. آرى، خدا نيرومند شكست ناپذير است».

بر اين اساس، هدف مهم از فرستادن پيامبران آن است كه مردم عدالت را به پا دارند و با آهن - كه در آن صلابت شديدى است - تجاوزگران را دفع كنند.

آرى، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اكثر يارانش، جز عدّه قليلى، همه به صفات و خصلت هاى والا متّصف بودند و همين امر سبب شد كه به آن پيشرفت و ترقى نائل شوند.

6. عدم تبعيض در حقوق

مسلمانان صدر اسلام به گونه اى بودند كه هيچ يك بر ديگرى احساس برترى نمى كرد. هركس مسلمان مى شد، در تمامى شئون، از قبيل نماز، روزه، حجّ، ازدواج، طلاق، ارث، جهاد، شركت در بيت المال، قرار گرفتن طرف مشورت و امثال آن، با ساير مسلمانان برابر مى شد. بالاتر اين كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله با آن عظمتى كه داشت، با مسلمانان رايزنى و مشورت مى كرد، چنان كه در گذشته به آيات آن اشاره كرديم. اكنون چند نمونه از برابرى مسلمانان با يكديگر را كه در قرآن مجيد از آنها سخن رفته است يادآور مى شويم: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا

ص: 520


1- . همان، آيه 25.

وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»(1)؛ «كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده اند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نموده اند و كسانى كه [مهاجران را] پناه داده اند و يارى كرده اند، آنان ياران يكديگرند، و كسانى كه ايمان آورده اند ولى مهاجرت نكرده اند هيچ گونه خويشاوندى [دينى] با شما ندارند مگر آن كه [در راه خدا] هجرت كنند، و اگر در [كار] دين از شما يارى جويند، يارى آنان بر شما [واجب] است، مگر بر عليه گروهى باشد كه ميان شما و آنان پيمانى [بسته شده] است، و خدا بهآنچه انجام مى دهيد بيناست».

تا آنجا كه مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ»(2)؛ «و كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا به جهاد پرداخته، و كسانى كه [مهاجران را] پناه داده و يارى كرده اند، آنان همان مؤمنان واقعى اند، براى آنان بخشايش و روزى شايسته اى خواهد بود».

آرى، در صدر اسلام مسلمان برادر مسلمانش را در خانه خود جاى مى داد و از او حمايت مى كرد و با وى دوست و برادر بود و همگى در تمامى شئون با يكديگر برابر و در مقابل قانون اسلام مساوى بودند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: «مثل المؤمن في توادّهم و تراحمهم كمثل الجسد إذا اشتكى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمّى(3)؛ مثل مؤمنان در دوستى و محبّت با يكديگر، مثل يك بدن است كه هرگاه عضوى از آن به درد آمد اعضاى ديگر نيز دچار بى خوابى و تب مى شود».

[بنى آدم اعضاى يكديگرند *** كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار]

ص: 521


1- . سوره انفال، آيه 72.
2- . سوره انفال، آيه 74.
3- . بحارالانوار، ج 58، ص 150.

همچنين فرمودند: «... مَن سمع رجلاً ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم(1)؛ هركه فرياد شخصى را بشنود كه مسلمانان را به كمك مى طلبد و به او پاسخ ندهد، مسلمان نيست».

نمونه هاى برابرى و مساوات در ميان مسلمانان صدر اسلام فراوان است؛ آنها به گونه اى بودند كه هيچ كدام بر ديگرى اظهار برترى و بزرگى نمى كردند. ثروتمند با تنگدست معاشرت و بلندمرتبه با پست تر از خود ازدواج مى كرد و نيرومند با ناتوان برابر بود و در تمامى امور تساوى بر آنها حاكم بود. مسلمانان با همين اخلاق بلند، توانستند به تنهايى با تمام دنيا مقابله كنند و در سايه قوانين آسمانى اسلام به آن پيشرفت سريع وشگفت نائل گردند.

7. نيكى و عدالت

خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْأِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِيالْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»(2)؛ در حقيقت، خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان مى دهد و از كار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد. به شما اندرز مى دهد، باشد كه پند گيريد».

اين آيه علاوه بر اين كه مراعات عدالت را ضرورى مى شمارد، احسان و نيكوكارى را نيز به سه دليل واجب دانسته است:

اوّلاً: آن را در رديف عدالت قرار داده و خود عدالت قطعاً در همه حال واجب است.

ثانيا: مورد تعلّق امر قرار گرفته و امر، چنان كه دانشمندان علم اصول گويند، دلالت بر وجوب دارد.

ثالثا: با نهى از فحشاء و منكر و بغى، مقرون شده و اين سه چيز چون حرام است، پس صفات مقابل و ضد آنها واجب و بايسته است. همچنين خداى متعال در ذيل آيه مى فرمايد: «يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» كه ظاهر اين تعبير نيز دلالت بر وجوب دارد. گذشته

ص: 522


1- . كافى، ج 2، ص 164.
2- . سوره نحل، آيه 90.

از همه اينها در آيه بعدى چنين آمده است: «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ * وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً...»(1)؛ «و چون با خدا پيمان بستيد، به پيمان خود وفا كنيد و سوگندهاى [خود را] پس از استوار كردن آنها مشكنيد، با اين كه خدا را بر خود ضامن [و گواه] قرار داده ايد، زيرا خدا آنچه را انجام مى دهيد مى داند. و مانند آن [زنى] كه رشته خود را پس از محكم بافتن، [يكى يكى] از هم مى گسست مباشيد».

روشن است كه وفاى به عهد، واجب و تفرقه و شكستن قسم ها حرام است.

در آيه ديگر مى خوانيم: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پيوسته به عدالت قيام كنيد و براى خدا گواهى دهيد، هرچند به زيان خودتان يا [به زيان] پدر و مادر و خويشاوندان [شما] باشد. اگر [يكى از دو طرف دعوا] توانگر يا نيازمند باشد، باز خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است، پس، از پى هوس نرويد كه [در نتيجه از حق] عدول كنيد. و اگر به انحراف گراييد يا اعراض نماييد، قطعاً خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است».

بنابراين، عدالت خواهى هرچند به زيان خود انسان يا والدين و خويشاوندان او باشد واجب است، خواه آنها بى نياز باشند يا تنگدست؛ زيرا خدا به رعايت آنها شايسته تر است.

در مقابل اين حالت، پيروى كردن از هواى نفس است كه اگر كسى از مرز عدالت تجاوز كرد و رويگردان شد، خدا قطعاً به كار او آگاه است و به زودى در دنيا و آخرت به حساب او خواهد رسيد.

در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاّ

ص: 523


1- . همان، آيه هاى 91 و 92.
2- . سوره نساء، آيه 135.

تَعُولُوا»(1)؛ «و اگر در اجراى عدالت ميان دختران يتيم بيمناكيد، هر چه از زنان [ديگر] كه شما را پسند آيد، دو تا، سه تا، چهار تا، به زنى گيريد. پس اگر بيم داريد كه مبادا به عدالت رفتار نكنيد، به يك [زن آزاد] يا به آنچه [از كنيزان] مالك شده ايد [اكتفا كنيد]. اين [خوددارى] نزديكتر است تا به ستم گراييد [و بيهوده عيال وار گرديد]».

در آيه ديگر مى فرمايد: «فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لاحُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ»(2)؛ «بنابراين به دعوت پرداز و همان گونه كه مأمورى ايستادگى كن و هوس هاى آنان را پيروى مكن و بگو: به هر كتابى كه خدا نازل كرده است ايمان آوردم و مأمور شدم كه ميان شما عدالت كنم، خدا پروردگار ما و پروردگار شماست؛ اعمال ما از آن ما، و اعمال شما از آن شماست، ميان ما و شما دشمنى و خصومتى نيست، خدا ميان ما را جمع مى كند و فرجام به سوى اوست».

در اين آيه خدا به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان مى دهد كه علاوه بر پايدارى و استقامت و پيروى نكردن از هوس هاى دشمنان، ميان همه مردم به عدالت رفتار كند. مسلمانان صدر اسلام نيز براى آن كه از عدالت پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى مى كردند به اين خصلت ها آراسته بودند.

علاوه بر آيات پيش گفته، آيات ديگرى نيز درباره عدالت در قرآن مجيد وجود دارد. همچنين درباره احسان نيز آيات ديگرى هست. خداوند مى فرمايد: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ»(3) «و چون از فرزندان اسرائيل پيمان محكم گرفتيم كه: جز خدا را نپرستيد، و به پدر و مادر، و خويشان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد، و با مردم [به زبان] خوش سخن بگوييد، و نماز را به پا داريد، و زكات را بدهيد، آن گاه، جز اندكى از شما، [همگى] به حالت اعراض روى برتافتيد».

ص: 524


1- . سوره نساء، آيه 3.
2- . سوره شورى، آيه 15.
3- . سوره بقره، آيه 83.

بر اين اساس، نيكى به پدر و مادر و خويشاوند و يتيمان و بينوايان و خوب سخن گفتن با مردم، كارهاى واجبى هستند كه خدا از امّت هاى گذشته، بر آنها پيمان گرفته و در آن اشاره است به اين كه مسلمان نيز بايد از تمامى اين دستورها پيروى كنند؛ چنان كه جمله: «لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ» و نيز: «أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» بر اين مطلب دلالت دارد.

در آيه ديگر مى خوانيم: «وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِيالْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِوَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً»(1)؛ «و خدا را بپرستيد، و چيزى را با او شريك مگردانيد، و به پدر و مادر احسان كنيد، و درباره خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و همسايه خويش و همسايه بيگانه و همنشين و در راه مانده و بردگان خود [نيكى كنيد]، كه خدا كسى را كه متكبر و فخرفروش است دوست نمى دارد».

زيرا كسى كه نيكوكار نيست در شمار گردنكشان خودپسند قرار مى گيرد، كه به آنچه دارد افتخار مى كند و بر مردم اظهار برترى و فخرفروشى مى نمايد، و روشن است كه اين عمل، حرام است.

در آيه ديگر آمده است: «فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاؤكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً»(2)؛ «پس چگونه، هنگامى كه به [سزاى] كار و كردار پيشينيان مصيبتى به آنان نمى رسد، نزد تو مى آيند و به خدا سوگند مى خورند كه ما جز نيكويى و موافقت قصدى نداشتيم؟» در آيه ديگر مى فرمايد: «ما عَلَى الُْمحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ»(3)؛ «بر نيكوكاران ايرادى نيست».

همچنين مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الُْمحْسِنِينَ»(4)؛ «و كسانى كه در راه ما كوشيده اند، به يقين راه هاى خود را بر آنان مى نماييم و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است».

ص: 525


1- . سوره نساء، آيه 36.
2- . سوره نساء، آيه 62.
3- . سوره توبه، آيه 91.
4- . سوره عنكبوت، آيه 69.

8. وحدت و هماهنگى

خداى سبحان مى فرمايد: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»(1)؛ «و همگى به ريسمان خداچنگ زنيد، و پراكنده نشويد، و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد: آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ميان دل هاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شديد، و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اين گونه، خدا نشانه هاى خود را براى شما روشن مى كند، باشد كه شما راه يابيد».

تا آنجا كه مى فرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»(2)؛ «و چون كسانى مباشيد كه پس از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند و باهم اختلاف پيدا كردند، و براى آنان عذابى سهمگين است».

در آيه ديگر مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ»(3)؛ «كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند و فرقه فرقه شدند، تو هيچ گونه مسؤول ايشان نيستى، كارشان فقط با خداست. آن گاه به آنچه انجام مى دادند آگاهشان خواهد كرد».

همچنين مى فرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ * مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ»(4)؛ «پس روى خود را با گرايش تمام به حقّ، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرناپذير است. اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمى دانند. به سويش توبه بريد و از او پروا بداريد و نماز بر پا كنيد و از

ص: 526


1- . سوره آل عمران، آيه 103.
2- . همان، آيه 105.
3- . سوره انعام، آيه 159.
4- . سوره روم، آيه هاى 30 تا 32.

مشركان مباشيد: از كسانى كه دين خود را قطعه قطعه كردند و فرقه فرقه شدند، هر حزبى بدانچه پيش آنهاست دلخوش شدند».

بنابراين كسى كه اهل تفرقه است در واقع از مشركان محسوب مى شود و در شمارمسلمانان نيست كه صفاتى، از قبيل توجّه به دين، بازگشت به سوى خدا، پرهيزگارى و برپاداشتن نماز دارند(1).

9. بسيج عمومى

خداى سبحان مى فرمايد: «انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(2)؛ «سبك بار و گران بار بسيج شويد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد. اگر بدانيد، اين براى شما بهتر است».

بر اين اساس امّت اسلام چنان نيست كه برخى از آنان كار كنند و گروهى بيكار باشند. آنها در تمام شئون زندگى با يكديگر اتّحاد دارند.

در آيه ديگر آمده است: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْأِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً»(3)؛ «محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خداست، و كسانى كه با اويند، بر كافران، سختگير [و] با همديگر مهربانند. آنان را در ركوع و سجود مى بينى. فضل و خشنودى خدا را خواستارند. علامت [مشخصه] آنان بر اثر سجود در چهره هايشان است. اين صفت ايشان است در تورات، و مثل آنها در انجيل چون كشته اى است كه جوانه خود برآورد و آن را مايه دهد تا ستبر شود و بر ساقه هاى خود بايستد و دهقانان را به شگفت در آورد، تا از [انبوهى] آنان [خدا] كافران را به

ص: 527


1- . علاوه بر اينها، آيات ديگرى نيز درباره وحدت و اتفاق وجود دارد.
2- . سوره توبه، آيه 41.
3- . سوره فتح، آيه 29.

خشم در اندازد. خدا به كسانى از آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده است».

در تاريخ اين تعبير آمده است كه مسلمانان صدر اسلام، مثل زاهدان شب و شيران روز بوده اند. طبيعى است كه عبادات شبانه مسلمانان يك نوع آمادگى روحى را براى حركت به جلو ايجاد مى نمايد. خداى سبحان مى فرمايد: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً * إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً * إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً * إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً * وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً»(1)؛ «اى جامه به خويشتن فرو پيچيده. به پا خيز شب را مگر اندكى. نيمى از شب يا اندكى از آن را بكاه. يا بر آن [نصف] بيفزاى و قرآن را شمرده شمرده بخوان. در حقيقت ما به زودى بر تو گفتارى گران بار القا مى كنيم. قطعاً برخاستن شب، رنجش بيشتر و گفتار [در آن هنگام] راستين تر است. [و] تو را، در روز، آمدوشدى دراز است. و نام پروردگار خود را ياد كن و تنها به او بپرداز».

تا آنجا كه مى فرمايد: «إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَاقْرَؤا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(2)؛ «در حقيقت، پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از كسانى كه با تو هستند نزديك به دوسوم از شب يا نصف آن يا يك سوّم آن را [به نماز] برمى خيزند و خداست كه شب و روز را اندازه گيرى مى كند. [او] مى داند كه شما [هرگز] حساب آن را نداريد، پس بر شما ببخشود، [اينك] هرچه از قرآن ميسّر مى شود، بخوانيد. [خدا] مى داند كه به زودى در ميانتان بيمارانى خواهند بود و [عده اى] ديگر در زمين سفر مى كنند [و] در پى

ص: 528


1- . سوره مزمّل، آيه هاى 1 تا 8.
2- . همان، آيه 20.

روزى خدا هستند، و [گروهى] ديگر در راه خدا پيكار مى نمايند. پس هرچه از [قرآن] ميسّر شدتلاوت كنيد و نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و به خدا وام نيكو دهيد و هر كار خوبى براى خود از پيش بفرستيد، آن را نزد خدا خواهيد يافت و پاداش آن بهتر و بزرگ تر است. از خدا طلب آمرزش كنيد كه خدا آمرزنده مهربان است».

در اين آيات مباركه بسيجِ روحى گسترده اى به سوى عمل به چشم مى خورد. تنها بيماران و كسانى كه براى طلب روزى از خدا مسافرت مى كنند و نيز كسانى كه در راه خدا مى جنگند استثنا شده اند، زيرا اين گروه مانند ديگران نيستند كه كاملاً بتوانند قرآن بخوانند و شب ها براى عبادت به پا ايستند؛ بيماران كه قدرت بدنى ندارند و مسافران و رزمندگان نيز به كار خود اشتغال دارند.

10. كوچك و حقير شمردن ستمگران

مسلمانان صدر اسلام با چشم حقارت به كفّار مى نگريستند و بر خود لازم مى ديدند كه آنها را از انحراف در عقيده و عمل باز دارند؛ خداى سبحان مى فرمايد: «بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ * وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ»(1)؛ «[اين آيات] اعلام بيزارى [و عدم تعهد] است از طرف خدا و پيامبرش نسبت به آن مشركانى كه با ايشان پيمان بسته ايد. پس [اى مشركان،] چهار ماه [ديگر با امنيت كامل] در زمين بگرديد و بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را به ستوه آوريد، و اين خداست كه رسوا كننده كافران است. و [اين آيات] اعلامى است از جانب خدا و پيامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خدا و پيامبرش در برابر مشركان تعهدى ندارند [با اين حال] اگر [از كفر] توبه كنيد آن براى شما بهتر است، و اگر روى بگردانيد پس بدانيد كه شما خدا را

ص: 529


1- . سوره توبه، آيه هاى 1 تا 3.

درمانده نخواهيد كرد، و به كسانى كه كفر ورزيدند از عذابى دردناك خبر ده».بنابراين خدا از مشركان بيزار است و اعلام مى دارد كه آنها نمى توانند خدا را ناتوان و درمانده كنند و از چنگال مسلمانان فرمانبرِ خدا فرار نمايند، و البته اگر توبه كنند برايشان بهتر است، امّا چنانچه پشت كنند خدا آنان را به عذابى دردناك، در دنيا و آخرت، بشارت مى دهد.

آن گاه مى فرمايد: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(1)؛ «پس چون ماه هاى حرام سپرى شد، مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد، پس اگر توبه كردند و نماز به پا داشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد، زيرا خدا آمرزنده مهربان است».

تا آن جا كه مى فرمايد: «وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ * أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ * قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤمِنِينَ * وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(2) «و اگر سوگندهاى خود را پس از پيمان خويش شكستند و شما را در دينتان طعن زدند، پس با پيشوايان كفر بجنگيد، چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست، باشد كه [از پيمان شكنى] باز ايستند. چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده [خدا] را بيرون كنند، و آنان بودند كه نخستين بار [جنگ را] با شما آغاز كردند، نمى جنگيد؟ آيا از آنان مى ترسيد؟ با اين كه اگر مؤمنيد خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد. با آنان بجنگيد، خدا آنان را به دست شما عذاب و رسوايشان مى كند و شما را بر ايشان پيروزى مى بخشد و دل هاى گروه مؤمنان را خنك مى گرداند. و خشم دل هايشان را ببرد، و خدا توبه هر كه را بخواهد مى پذيرد، و خدا داناى حكيم است».

ص: 530


1- . همان، آيه 5.
2- . همان، آيه هاى 12 تا 15.

در آيه ديگر مى فرمايد: «يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ * هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(1)؛ «مى خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند، ولى خدا نمى گذارد، تا نور خود را كامل كند، هرچند كافران را خوش نيايد. او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاده تا او را بر همه اديان غالب و چيره گرداند، اگرچه مشركان خوش نداشته باشند».

همچنين مى فرمايد: «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»(2)؛ «و همگى با مشركان بجنگيد، چنان كه آنان همگى با شما مى جنگند، و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است».

خداى متعال در قرآن مجيد از هلاكت امّت هاى گذشته كه با پيامبران خود مخالفت، و از دستورهاى آنان پيروى نمى نمودند، سخن گفته است؛ در آيه اى مى فرمايد: «أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»(3)؛ «آيا گزارش [حال] كسانى را كه پيش از آنان بوده اند: قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و شهرهاى زيرورو شده، به ايشان نرسيده است؟ پيامبرانشان دليل هاى روشن برايشان آوردند، خدا بر آن نبود كه به آنان ستم كند، بلكه آنها خودشان بر خود ستم روا مى داشتند».

و نيز مى فرمايد: «كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ»(4)؛ «[حال شما منافقان] چون كسانى است كه پيش از شما بودند: آنان از شما نيرومندتر و داراتر و داراى فرزندان بيشتر بودند. پس، از نصيب خويش [در دنيا] برخوردار شدند، شما [هم] از نصيب خود برخوردارشديد؛ چنان كه پيشينيان شما از نصيب خويش برخوردار شدند، و شما [در باطل] فرو رفتيد؛

ص: 531


1- . همان، آيه هاى 32 و 33.
2- . همان، آيه 36.
3- . همان، آيه 70.
4- . همان، آيه 69.

همان گونه كه آنان فرو رفتند. آنها اعمالشان در دنيا و آخرت به هدر رفت و آنان همان زيان كارانند».

به طور كلّى اين آيات قرآنى براى مسلمانان روحيه بخش است و يادآورى مى كنند كه مسلمانان مى توانند بر كافران، هرچند داراى مال و اولاد و قدرت فراوان باشند، چيره و پيروز شوند.

در آيه ديگر مى فرمايد: «يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ»(1)؛ «به خدا سوگند مى خورند كه [سخن ناروا] نگفته اند، در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از مسلمان شدنشان كفر ورزيده اند، و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همت گماشتند، و به عيب جويى برنخاستند مگر [بعد از] آن كه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بى نياز گردانيدند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است، و اگر روى برتابند، خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مى كند، و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت».

بر اين اساس خدا، كسانى را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله اطاعت نمى كنند و به دستورهايش عمل نمى نمايند، در دنيا و آخرت كيفر مى كند و آنان هيچ سرپرست و ياورى نخواهند داشت؛ به عكس، خداى سبحان اوليا و دوستان خود را كمك مى كند و آنان را بر دشمنان شان، هرچند زورمند باشند، پيروز مى گرداند.

در آيه ديگر مى خوانيم: «وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاّ قَلِيلاً وَ كُنّا نَحْنُ الْوارِثِينَ * وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ»(2)؛ «چه بسيار شهرها كه هلاكش كرديم، [زيرا] زندگى خوش، آنها را سرمست كرده بود. اين است سراهايشانكه پس از آنان - جز براى عدّه كمى - مورد سكونت قرار نگرفته، و ماييم كه وارث آنان بوديم. و پروردگار تو [هرگز] ويران گر شهرها نبوده است تا [پيشتر] در مركز آنها پيامبرى برانگيزد كه

ص: 532


1- . همان، آيه 74.
2- . سوره قصص، آيه هاى 58 و 59.

آيات ما را برايشان بخواند و ما شهرها را - تا مردمشان ستمگر نباشند - ويران كننده نبوده ايم».

آرى، مسلمانان مى دانستند كه اگر پرچم عدالت را در جهان برافرازند و حقيقت را آشكار سازند و مردم از آنها نپذيرند، خدا پشت سر آنهاست و ستمگران و منكران حقّ را هلاك مى كند.

در آيه ديگر آمده است: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ * وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ * وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»(1)؛ «فرعون در سرزمين [مصر] سر برافراشت، و مردم آن را طبقه طبقه ساخت، طبقه اى از آنان را زبون مى داشت: پسرانشان را سر مى بريد، و زنانشان را [براى بهره كشى] زنده بر جاى مى گذاشت، كه وى از فسادكاران بود. و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرودست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم، و ايشان را وارث [زمين] كنيم. و در زمين قدرتشان دهيم و [از طرفى] به فرعون و هامان و لشكريانشان آنچه را كه از جانب آنان بيمناك بودند، بنمايانيم».

تا آن جا كه مى فرمايد: «وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ * فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ * وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ * وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ»(2)؛ «و او و سپاهيانش در آن سرزمين به ناحقّ سركشى كردند و پنداشتند كه به سوى ما بازگردانيده نمى شوند، تا او و سپاهيانش را فرو گرفتيم و آنان را در دريا افكنديم، بنگر كه فرجام كار ستمكاران چگونه بود. و آنان را پيشوايانى كه به سوى آتشمى خوانند گردانيديم و روز قيامت يارى نخواهند شد. در اين دنيا لعنتى بدرقه [نامِ] آنان كرديم و روز قيامت [نيز] ايشان از [جمله] زشت رويانند».

بنابراين خداى متعال، مستكبران و زمامداران ستمگر و سپاهيان و همدستان آنان را به

ص: 533


1- . همان، آيه هاى 4 تا 6.
2- . همان، آيه هاى 39 تا 42.

شدّت مؤاخذه مى كند و در دنيا، مورد لعنت مردم و در قيامت از نكوهيدگان قرار مى دهد.

در آيه ديگر مى فرمايد: «فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»(1)؛ «و هر يك [از ايشان] را به گناهانش گرفتار [عذاب] كرديم: از آنان كسانى بودند كه بر [سر] ايشان بادى همراه با شن فروفرستاديم؛ و از آنان كسانى بودند كه فرياد [مرگبار] آنها را فروگرفت، و برخى از آنان را در زمين فروبرديم و بعضى را غرق كرديم، و [اين] خدا نبود كه بر ايشان ستم كرد بلكه خودشان بر خود ستم مى كردند».

در اين آيه مى فرمايد خدا كافران را به چند شيوه هلاك نموده است: برخى از آنان با سنگباران، و بعضى با صيحه فرشته آسمانى هلاك شده اند و گروهى به زمين فرو رفته و عده اى نيز غرق گشته اند. سپس مى فرمايد: «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»(2)؛ «داستان كسانى كه غير از خدا دوستانى گرفته اند، مثلِ عنكبوت است كه [با آب دهان خود] خانه اى براى خويش ساخته و در حقيقت، اگر مى دانستند، سست ترين خانه ها، همان خانه عنكبوت است».

بنابراين خانه ستمگران و گردنكشان و كفّار مانند خانه عنكبوت سست و بى ثبات است، يعنى سست ترينِ خانه ها. آن گاه مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ»(3)؛ «خدا مى داند هر آنچه را كه جز او مى خوانند، و هم اوست شكست ناپذير سنجيده كار. و اين مثلها رابراى مردم مى زنيم و[لى] جز دانشوران آنها را در نيابند».

در حقيقت، خدا به مقتضاى قدرتش مؤاخذه مى كند و بر اساس حكمتش مى بخشد و مثال ها را براى مردم بيان مى كند تا بدانند كه خدا بر هركارى قدرت دارد و از ستمگران انتقام مى گيرد. تا آن جا كه مى فرمايد: «وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ

ص: 534


1- . سوره عنكبوت، آيه 40.
2- . همان، آيه 41.
3- . همان، آيه هاى 42 و 43.

الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ * يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحيطَةٌ بِالْكافِرِينَ»(1)؛ «و از تو به شتاب درخواست عذاب [الهى را] دارند، و اگر مدّتى معيّن نبود، قطعاً عذاب به آنان مى رسيد و بى آن كه خبردار شوند غافلگيرشان مى كرد. و شتاب زده از تو عذاب مى خواهند، و حال آن كه جهنم قطعاً بر كافران احاطه و چيرگى دارد».

بارى، اينها عوامل ده گانه اى بودند كه موجب پيشرفت مسلمانان گرديد. البتّه خصلت هاى ديگرى نيز در مسلمانان وجود داشته كه سبب مى شد مسلمانان به آن حركتِ سريع - كه دنيا را به شگفت آورده - دست يابند.

مسلمانان صدر اسلام و عمل به دستورهاى قرآن

مسلمانان صدر اسلام تمامى دستورهاى قرآن را به كار مى بستند و مانند برخى از مسلمانان زمان هاى اخير فقط به علوم قرآن و تفسير و قرائت و تجويد آن اكتفا نمى كردند. آنها به گونه اى بودند كه وقتى آيات قرآن را مى شنيدند درست طبق آن عمل مى كردند. در روايتى آمده است كه مردى عرب نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و شهادتين گفت و مسلمان شد، سپس گفت: يا رسول اللّه، اكنون تكليف و وظيفه من چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: قرآن را بياموز. يكى از مسلمانان سوره «زلزال» را به او تعليم داد و بر او چنين خواند: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها * وَ قالَ الْأِنْسانُ ما لَها * يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها * يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ * فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»(2)؛ «به نام خداىرحمتگر مهربان. آن گاه كه زمين به لرزش [شديد] خود لرزانيده شود. و زمين بارهاى سنگين خود را برون افكند. و انسان گويد: [زمين] را چه شده است؟ آن روز است كه [زمين] خبرهاى خود را بازگويد. [همان گونه] كه پروردگارت بدان وحى كرده است. آن روز مردم [به حال] پراكنده برآيند تا [نتيجه] كارهايشان به آنان نشان داده شود. پس هر كه هم وزن ذره اى نيكى كند

ص: 535


1- . همان، آيه هاى 53 و 54.
2- . سوره زلزله، آيه هاى 1 تا 8.

[نتيجه] آن را خواهد ديد. و هر كه هم وزن ذره اى بدى كند [نتيجه] آن را خواهد ديد».

اعرابى برخاست كه برود، معلّم مسلمان به او گفت: صبر كن تا چند سوره ديگر به تو بياموزم. اعرابى گفت: همين براى من بس است. معلّم گفت: چگونه؟ گفت: من براى ماندگارى و پايدارى و استقامت در راه اسلام و عمل به فرمان خدا به تمام اين سوره احتياج ندارم. براى من دو آيه از اين سوره كافى است و آن دو اين است: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» من مى دانم اسلام در اين دو جمله مبارك نهفته شده است.

آرى، مسلمانان براى از بين بردن فساد و جايگزين ساختن خصلت هاى نيكوى اخلاقى به جاى آن، اين گونه در مسير مستقيم قرآن حركت مى كردند. آنها مى دانستند كه خدا آنان را يارى مى كند. خداى سبحان مى فرمايد: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»(1)؛ «و قطعاً فرمان ما درباره بندگان فرستاده ما از پيش [چنين] رفته است: كه آنان [بر دشمنان خودشان] حتماً پيروز خواهند شد. و سپاه ما هر آينه غالب آيندگانند».

بنابراين مسلمان، از سپاه خدا و پيروان پيامبر صلى الله عليه و آله است، لذا بى ترديد خدا اورا يارى مى كند و به پيروزى مى رساند. مسلمان نه سست مى شود و نه غمگين، بلكه در انديشه ترقى و پيشرفت است. ساختن و ويران كردنش اصولى و منطقى است و پيوسته اين آيه درذهن او تجلّى مى كند: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ»(2)؛ «و اگر مؤمنيد، سستى مكنيد و غمگين مشويد، كه شما برتريد».

همان طور كه پيوسته اين سخن از پيامبر صلى الله عليه و آله را در انديشه دارد كه: «الاسلام يعلو و لا يعلى عليه(3)؛ اسلام برتريى دارد و هيچ چيز بر آن برترى نخواهد داشت».

ص: 536


1- . سوره صّافّات، آيه هاى 171 تا 173.
2- . سوره آل عمران، آيه 139.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 334.

مسلمانان، قبل از پذيرش اسلام و بعد از آن

مسلمانان، قبل از تشرّف به اسلام از هر چيزى مى ترسيدند و همانند توصيف قرآن خوار و زبون به شمار مى رفتند: «وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(1)؛ «و به ياد آوريد هنگامى را كه شما در زمين، گروهى اندك ومستضعف بوديد. مى ترسيديد مردم شما را بربايند، پس [خدا] پناهتان داد و شما را به يارى خود نيرومند گردانيد و از چيزهاى پاكيزه به شما روزى داد، باشد كه سپاس گزارى كنيد».

آرى، پس از مدّتى كوتاه به دليل پذيرفتن اسلام، عزيز و بزرگوار شدند و بر قدرت هاى بزرگ آن زمان، ايرانيان و روميان - كه در گذشته بر آنان حكومت مى كردند - چيره شدند. مورّخان نوشته اند: «وقتى پيك مسلمانان وارد مجلس يزدگرد، پادشاه معروف ايران شد، يزدگرد به او گفت: من روى زمين مردمى بدبخت تر و كم جمعيّت تر از شما - كه پيوسته ميان خود اختلاف و جنگ داريد - سراغ ندارم. ما برخى از روستاهاى مرزى [= مناطقِ حيره و غسّان] را در اختيار شما مى گذاريم تا مردم با شما نجنگند. اگر جمعيّت شما فراوان است به جمعيتِ انبوه خود مغرور نشويد، و اگر سختى معاش، شما را بر اين كار واداشته ما خوراك شما را تا به دست آمدن محصولتان تأمين مى كنيم و بزرگانتان را احترام مى نماييم و به شما لباس مى پوشانيم و زمامدارى باانصاف بر شما مى گماريم.

قاصد گفت: اى پادشاه، تو ما را به چيزهايى توصيف كردى كه نسبت به آن ها سخت نادانى. امّا آنچه كه گفتى بدبخت تر از ما كسى وجود ندارد، بلى، ما در گذشته از بدبخت ترين مردم بوديم. و امّا گرسنگى ما هيچ شباهتى به گرسنگى ديگران نداشت. ما سوسك و مار و عقرب مى خورديم و اينها را غذاى خود مى دانستيم. خانه هاى ما زمين و لباس هايمان از پشم زبر شتر و موى بز بود. دين ما اين بود كه همديگر را بكشند و بر يكديگر ستم كنند. ما دختران خود را زنده به گور مى كرديم، مبادا از غذاى ما بخورند. آرى، ما در گذشته چنين بوديم، ولى خداى متعال

ص: 537


1- . سوره انفال، آيه 26.

مردى را در ميان ما برانگيخت كه...»(1).

در كتاب البداية و النهايه آمده است: «پادشاه ايران كسى از مسلمانان را براى گفت وگو طلبيد. مغيرة بن شعبه نزد او رفت. وى به هنگام بازگشت از لباس هاى فاخرى كه بر تن داشت و نيز مجلس با شكوهش سخن گفت و اين كه او اعراب را تحقير مى كرد و آنان را گرسنه ترين و پست ترين مردم كه خانه هايى بى ارزش دارند، توصيف مى نمود و گفت: اين فرماندهانى كه در اطراف من حضور دارند، فقط به دليل اين كه از مُردار شما مى پرهيزند شما را هدف تير قرار نمى دهند. اگر برگرديد ما با شما كارى نداريم و چنانچه امتناع كنيد همه شما را خواهيم كشت. مغيره گفت: من شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله دادم و خدا را سپاس گذارده و گفتم: آرى، وضع ما بدتر از آنچه تو گفتى بود، ولى خدا پيامبرش را براى هدايتمان برانگيخت...»(2).

باز در همين كتاب نقل مى كند: «ماهان(3) از خالد خواست تا براى گفت وگو و مصالحه نزد وى حضور يابد. وقتى خالد حاضر شد، ماهان به او گفت: ما مى دانيم كه گرسنگى و سختى زندگى، شما را از شهرهايتان به اينجا كشانده است، بياييد تا من به هريك از شما ده دينار با لباس و غذا بدهم و به شهرهاى خود باز گرديد. سال آينده نيز مانند آن را برايتان مى فرستيم...»(4).

مسلمانان به دليل ترسى كه پيش از ظهور اسلام، از ايرانيان و روميان داشتند، بعد ازاسلام نيز از اين دو دولت قدرتمند بسيار وحشت داشتند؛ طبرى مى گويد: «وقتى مسلمانان تصميم فتح ايران گرفتند، از مردم آن خيلى ترسيدند و در فكر فرو رفتند كه چگونه مى توانند با آنان بجنگند. شخصيت هاى ايرانى از نظر آنان با شخصيّت ترين و باوقارترين مردم به شمار مى رفتند و اين به دليل دولت نيرومند و شوكت و عزّت و غلبه آنان بر ساير ملّت ها بود...»(5).

ولى آنها با مدد اسلام توانستند پيشرفت كنند و ايرانيان را مسلمان سازند و شهرهايشان را فتح كنند. پس از فتح ايران، آن قدرت زرتشتى درهم شكست و زبانزد

ص: 538


1- . ابن كثير، اين ماجرا را در كتاب البداية و النهايه، ج 7، ص 49، ذكر كرده است.
2- . البداية و النهاية، ابن كثير، ج 7، ص 124.
3- . يكى از سرداران ايرانى است.
4- . البداية و النهايه، ابن كثير، ج 7، ص 13.
5- . تاريخ طبرى، ج 2، ص 631.

مردم گرديد و گفتار خداى متعال: «فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ»(1)؛ «پس آنها را [براى آيندگان، موضوع] حكايتها گردانيديم، و سخت تار و مارشان كرديم». در حقّ آنان صدق كرد؛ چنان كه آيه شريفه: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها...»(2)؛ «و به آن گروهى كه پيوسته تضعيف مى شدند، [بخش هاى] باختر و خاورى سرزمين [فلسطين] را - كه در آن بركت قرار داده بوديم - به ميراث عطا كرديم». نيز درباره آنان حقيقت دارد.

روشن است كه در آن روزگار بيشتر مسلمانان دانش و تجربه نداشتند و تنها چيزى كه موجب حركت عظيم آنها گرديد، همانا ايمان به خدا و برخودارى از صفات پسنديده اخلاقى بود كه تمامى وجودشان را فرا گرفته بود؛ ابن كثير مى نويسد: «مسلمانان وقتى وارد بعضى ازخانه هاى ايرانيان مى شدند، مى ديدند كه خانه ها مملو از ظروف طلا و نقره است و مقدار فراوانى كافور در كنار آنها وجود دارد. خيال مى كردند كه نمك است و گاهى آن را در خمير به كار مى بردند و مى ديدند تلخ است. ولى بعدا مى فهميدند كه نمك نبوده است»(3).

بهت زدگى مورّخان غرب از پيشرفت مسلمين

از آنجا كه دانشمندان شرق و غرب نتوانسته اند در علّت پيشرفت مسلمانان - كه ما به برخى از آنها اشاره كرديم - درست تعمّق و ژرف نگرى كنند، از اين پيشرفت در شگفت شده اند. يكى از مورّخان آنها به نام «گيبون»(4) مى گويد: «عرب در سايه يك قدرت قوى بر دو امپراتورى روم و ايران يورش برد. اين دو دولت رقيب، همزمان در يك لحظه طعمه دشمنى شدند كه پيوسته مورد تحقير آنان قرار داشت. عرب ها طى حكومت ده ساله خليفه دوم حدود 36 هزار شهر و قلعه را تحت سلطه حكومت خود در آوردند و چهارده هزار مسجد براى عبادت

ص: 539


1- . سوره سبأ، آيه 19.
2- . سوره اعراف، آيه 137.
3- . البداية و النهايه، ابن كثير، ج 7، ص 77.
4- . ادوارد گيبون 1737 - 1794 م تاريخ نگار انگليسى و عضو پارلمان اين كشور بود. بزرگترين كار او كتاب تاريخ انحطاط و سقوط امپراتورى رُم بود.

مسلمانان ايجاد كردند، و پس از گذشت يك قرن از هجرت محمّد[ صلى الله عليه و آله ]، حكومت اسلام از هند تا اقيانوس اطلس را فرا گرفت و پرچم اسلام در سرزمين هاى دوردستى از قبيل ايران، سوريه، مصر، آفريقا و اسپانيا به اهتزاز در آمد».

«استودارد» مورّخ آمريكايى مى گويد: «پيدايش و گسترش اسلام، شگفت آورترين خبرى است كه در تاريخ بشر ثبت شده است. اسلام در ميان مردمى آشكار شد كه هستى آنها و شهرهايشان درهم فرو ريخته بود و داراى موقعيّتى ناچيز و پست بودند. هنوز چند دهه از پيدايش اسلام نگذشته بود كه اين آيين نيمى از كره زمين را فرا گرفت و حكومت هاى بسيار قدرتمند را درهم شكست و اديان پيشين را كه دستخوش گذشت دوران ها و قرن ها شده بودند ويران كرد و روحيه ملّت ها را دگرگون ساخت و دنياى جديدى به نام دنياى اسلام با بنيان هاى استوار بنا كرد.

ما هرچه بيشتر رمز پيشرفت اسلام را جست وجو كنيم، بيشتر دچار شگفت مى شويم و با نااميدى از آن دست مى كشيم. به خوبى مى دانيم كه اديان بزرگ ديگر پس از پيدايش، حركتى كند داشته اند و در مسير خود دچار مشكلات فراوانى بوده اند؛ تا آن جا كه براى هريك از آنها پادشاه قدرتمندى كه آن دين را به خود منسوب مى دانست مأمور مى شد تا از آن آيين حمايت و اركانش را محكم و استوار كند. در آيين مسيح "كنستانتين" و در بودا "اشوكا" و در مزدك "قبا و كسرى" با نهايت قدرت از دين و مذهب مورد اعتقاد خود دفاع مى كردند. در حالى كه مسأله دراسلام چنين نبود. اسلام دينى بود كه در منطقه اى خشك و بى آب و علف كه قبايل گوناگون و فاقد شخصيّت تاريخى، در آن زندگى مى كردند، به وجود آمد، و با شتاب فراوان، بدون كمك گرفتن از ديگران، سخت ترين مشكلات را پشت سر گذاشت و دامنه خود را در پهنه زمين گسترانيد و به پيروزى آشكار و روشنى نائل گرديد، به گونه اى كه هنوز دو قرن از پيدايش آن نگذشته بود كه پرچم اسلام از كوههاى پيرنه(1) تا هيماليا و از صحراهاى آسيا تا صحراهاى آفريقا به اهتزاز در آمد».

مورّخ ديگرى به نام «فيشر» در كتاب خود تاريخ اروپا مى نويسد: «قبل از پيدايش اسلام

ص: 540


1- . رشته كوهى است در جنوب غربى اروپا و مرز طبيعى بين فرانسه و اسپانيا.

در جزيره العرب نشانه اى از حكومت يا لشكر منظّم يا مسائل سياسى نبوده است. اعراب، شاعرانى خيالباف و مردمانى جنگجو بودند كه به كار تجارت اشتغال داشتند و از مسائل سياسى بى خبر بودند. آنان در آيين خود داراى قدرتى نبودند كه در ثبات و وحدتشان مؤثّر باشد و به نظام منحطّ شرك اعتقاد داشتند، ولى پس از گذشت صدسال همين ملّت وحشى و گمنام، قدرت جهانى عظيمى را در دست گرفته و سوريه و مصر و ايران را فتح كردند و پاكستان غربى و بخشى از سنجاب را تصرّف نمودند. آنان آفريقا را تا مرز فرانسه از ناحيه غرب و قسطنطنيّه از ناحيه شرق از بيزانس ها، بربرها و اسپان ها گرفتند. كشتى هاى آنها كه در اسكندريه و بندرگاه هاى سوريه واقع در درياى مديترانه ساخته شده بود روانه شد و جزاير يونان را در نورديد و نيروى دريايى شان، نيروى دريايى امپراتورى بيزانس را به چالش كشيد. ايرانيان و بربرها، نتوانستند با آنها مقاومت كنند بلكه به آسانى راه را بر آنان گشودند تا آن جا كه ديگر هيچ كس در برابر آنان ايستادگى نمى كرد و راه فتح و استيلا را بر آنان مشكل نمى ساخت. ديگر درياى مديترانه به عنوان درياى روم تلقّى نمى شد، بلكه پايگاه آبى عثمانى بود كه جز ترك ها كسى بر آن تسلّط نداشت.

دولت هاى مسيحى در تمام كشورهاى اروپايى از سوى يك تمدّن شرقى كه مبتنى بر آيين شرقى بود تهديد مى شدند».

يكى از نويسندگان كمونيست مى نويسد: «راستى انسان تعجّب مى كند وقتى فكر كند كهيك ملّت كوچك و بيابانگرد با سرعت فراوان از صحراى عربستان خارج شوند و با شور دينى بر دو دولت نيرومند زمان خود چيره گردند. هنوز پنجاه سال از بعثت محمد صلى الله عليه و آله نگذشته بود كه پيروانش پرچم فتح را از يك سو در اطراف هند، و از سوى ديگر در ساحل اقيانوس اطلس برافراشتند. زمامداران نخستين دمشق بر منطقه اى حكومت مى كردند كه مسافت آن كمتر از پنج ماه با رهوارترين شترها طىّ نمى شد، و تا پايان قرن اوّل هجرى نيرومندترين پادشاهان جهان به شمار مى رفتند. هر پيامبرى براى صدق گفتار خود دليل و معجزه اى مى آورد، ولى محمّد صلى الله عليه و آله بزرگ ترين و با شخصيّت ترين پيامبرى بود كه آيينش نسبت به ساير اديان گسترش بيشترى يافت و شگفتى و اعجاز به وجود آورد. امپراتورى اگوستوس پس از آن كه در طول هفت قرن بر اثر

ص: 541

فتوحات عظيمى كه به دست قهرمان آن "تراژان" گسترش يافت، هرگز با حكومت عربى آن روز، كه در طول كمتر از يك قرن تشكيل شد، برابرى نمى كرد. امپراتورى اسكندريه با آن همه وسعت، با بخش كوچكى از محدوده كشورهاى وسيع خلفاى اسلامى برابر بود. حكومت ايران در طول هزار سال در برابر روم جنگيد، ولى در طول كمتر از ده سال در برابر شمشير خدا مغلوب شد و سقوط كرد».

«بورفرى» و «بلانونوف» مى گويند: «عرب هايى كه براى فتح شهرها از جزيره العرب حركت كردند، گروه هاى بسيار فراوانى نبودند كه به سوى شرق متمدّن سرازير شده باشند. مورّخان عرب نخستين سپاه مسلمانان در يرموك را سه هزار نفر گفته اند كه پس از آن كه خليفه وقت نيروى كمكى براى آنان فرستاد تعدادشان را به هفت هزار نفر رسانيد و در نهايت، به 34 هزار نفر افزايش يافت، امّا تعداد روميان، چنان كه مورّخان نوشته اند، صدهزار نفر و به قول بعضى سى هزار نفر و به گفته برخى ديگر سيصد هزار نفر بوده است و يك مورّخ بيزانسى نيز تعداد آنها را از چهل هزار بيشتر نگفته است. به هر حال بيشترين آمار را دشمنان عرب داشته اند. در جنگ هاى فارس نيز مسأله چنين بوده است».

رمز پيروزى مسلمانان

پرواضح است كه مسلمانان با سربازان فراوان و ابزار جنگى پيشرفته نمى جنگيدند، بلكه حربه آنان ايمان، تقوا، فضيلت و ايثار بود. در حقيقت باطن آنها آراسته بود نه ظاهرشان. از همين رو صاحب كتاب البداية و النّهايه مى نويسد: «مسلمانان به چشم روميان و ايرانيان، هنگامى كه در جنگ با آنها روبه رو شدند، بسيار خوار و پست آمدند. آنها لباس ها و سلاح هاى مسلمانان را به مسخره گرفتند و به آنها مى خنديدند. ابو وائل - يكى از كسانى است كه در جنگ قادسيه حضور داشت - مى گويد: ايرانيان به مسلمانان مى گفتند: شما قدرت و اسلحه نداريد، براى چه اينجا آمده ايد؟ برگرديد. مسلمانان در پاسخ گفتند: "ما باز نمى گرديم. آنها به تيرهاى ساده و ابتدايى ما خنديدند". سعد گروهى از يارانش را نزد كسرا، پادشاه ايران، فرستاد تا قبل از وقوع

ص: 542

جنگ، او را به خداپرستى دعوت كنند. وقتى مسلمانان بر وى وارد شدند، اجازه ورود خواستند، كسرا اجازه داد. مردم شهر از خانه هاى خود خارج شده و به شكل آنها و عباهايى كه به دوش انداخته بودند و تازيانه هايى كه در دست و نعلين هايى كه به پا داشتند و به اسب هاى ناتوانشان كه مسافت زيادى پيموده بودند، مى نگريستند و با كمال تعجّب مى گفتند: چگونه اينها مى خواهند با لشكرى بجنگند كه جمعيّت و امكانات فراوانى دارد؟»(1).

«ماكس» مى گويد: «بسيار مشكل است بفهميم چگونه عدّه اندكى عرب كه عشاير بودند، و عِدّه و عُدّه چندانى نداشتند، در چنان زمان كوتاهى سپاه روم و ايران را، كه تعداد آنها به مراتب بيشتر از مسلمانان بود و داراى گروه هاى نظامى منظّمى بودند، شكست دهند».

تفاوت سپاه اسلام با سپاه دشمن

آرى، تفاوت سپاه اسلام با سپاه دشمن بسيار فراوان است. سپاهيان اسلام خواهان يكى از دو نيكى: شهادت يا پيروزى بودند، در حالى كه سپاهيان روم و ايران گاهى خود را به زنجيرها مى بستند كه مبادا شكست بخورند و احيانا زمين را از پشت سر آنها حفر مى كردند تا از ميدان جنگ نگريزند. در عين حال باز هم شكست مى خوردند.

يكى از مراجع تقليد كه در جنگ عراقى ها با انگليسى ها حضور داشته نقل مى كند كه در ميان گروهى كه فرماندهى آن را به عهده داشته، به يك سرباز مسلمان گفتم: «اين جنگ ميان دو سلطان است: يكى سلطان اسلامى عراقى شيخ محمد تقى شيرازى و ديگرى سلطان انگليسى، جورج. تو در اين ميدان چه مى كنى؟ من اين سؤال را از او كردم تا روحيه اش را بيازمايم. البتّه آن سرباز نمى دانست كه من روحانى هستم، چون لباس رزم به تن داشتم. پس از اين سؤال اشك در چشمانش حلقه زد و گفت: چه مى گويى؟ جنگ ميان پادشاه عراقى و انگليسى نيست، جنگ ميان اسلام و كفر است. به خدا قسم، اگر ما در اين جنگ شكست بخوريم، چيزى براى مسلمانان نخواهد ماند».

ص: 543


1- . البداية و النهايه، ج 7، ص 47.

آرى، مسلمانان اين گونه مى جنگيدند، در حالى كه كفّار خود را گاه به زنجير مى بستند و يا زمين پشت سرشان را حفر مى كردند كه مبادا پا به فرار بگذارند. مسلمانان به گونه اى بودند كه براى پيشرفت خود دل به دريا مى زدند و از چيزهايى كه زيور زندگى دنياست و به تعبير خدا در قرآن مايه فتنه و آزمايش انسان هاست، اعراض مى كردند آن جا كه مى فرمايد: «زَهْرَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى»(1)؛ «[و فقط] زيور زندگى دنياست تا ايشان را در آن بيازماييم و [بدان كه] روزى پروردگار تو بهتر و پايدارتر است».

آنها آيات زير را به گوش جان شنيده بودند: «لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ * مَتاعٌ قَلِيلٌ...»(2)؛ «مبادا رفت و آمد [و جنب و جوش] كافران در شهرها تو را دستخوش فريب كند. [اين] كالاى ناچيز [و برخوردارى اندكى] است».

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ»(3)؛ «و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد».

«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً...»(4)؛ «خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد، همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند».

آرى، مسلمانان سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاطر داشتند كه فرموده بودند: «إنّ اللّه عزّوجلّ زوي لي الأرض حتى رأيت مشارقها و مغاربها و إن ملك أمّتي سيبلغ ما زوي لي منها،

ص: 544


1- . سوره طه، آيه 131.
2- . سوره آل عمران، آيه هاى 196 و 197.
3- . سوره انبياء، آيه 105.
4- . سوره نور، آيه 55.

و إنّي أعطيت الكنزين الأبيض و الأحمر(1)؛ خداى عزوجل زمين را براى من جمع كرد، به گونه اى كه مشرق ها و مغرب هاى آن را ديدم. به زودى امّتم تمام آنچه را كه براى من جمع گرديد مالك خواهند شد و دو گنج سرخ و سفيد را به من داده اند».

همچنين فرمودند: «إذا هلك كسرى فلا كسرى بعده، و إذا هلك قيصر فلا قيصر بعده، و الذي نفسي بيده لينفقن كنوزهما في سبيل اللّه (2)؛ هرگاه كسرا نابود گرديد، پس از او ديگر كسرايى نخواهد بود، و آن گاه كه قيصر هلاك شد، ديگر قيصرى وجود نخواهد داشت. قسم به آن كه جانم در دست اوست، شما گنج هاى آنان را در راه خدا انفاق خواهيد كرد».

آنان سخن خدا را شنيده بودند كه فرموده است: «إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُونَ»(3)؛ «اگر خدا شما را يارى كند، هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد، و اگر دست از يارى شما بردارد، چه كسى بعد از او شما را يارى خواهد كرد؟ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند».

و نيز فرموده است: «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِينَ»(4)؛«بسا گروهى اندك بر گروهى بسيار، - به اذن خدا - پيروز شدند، و خدا با شكيبايان است».

دشمنان اين حقيقت تلخ را درك مى كردند

دشمنان اسلام مى دانستند كه مسلمانان راست گفتار و درست كردارند. ابن كثير مى نويسد: وقتى هرقل از هجوم مسلمانان باخبر شد، به مردم شام گفت: «واى بر شما، اينها پيروان آيين جديدى هستند و كسى نمى تواند با آنها مقابله كند، شما به حرف من گوش كنيد و نصف ماليات شام را با آنان مصالحه نماييد و كوه هاى روم را براى خود نگاهداريد. اگر اين پيشنهاد را نپذيريد آنها شام را از شما مى ستانند و درباره مالكيت كوه هاى روم نيز شما را تحت فشار قرار مى دهند»(5).

ص: 545


1- . كنز العمال، متقى هندى، ج 11، ص 239.
2- . بحار الأنوار، ج 18، ص 141.
3- . سوره آل عمران، آيه 160.
4- . سوره بقره، آيه 249.
5- . البداية و النهايه، ج 7، ص 8.

سرانجام همان طور كه حدس مى زدند اتّفاق افتاد.

چنان كه پيش از آن در جنگ حُنين نيز يكى از بزرگان عشاير به پيروان خود كه در صدد جنگ با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بودند پيشنهاد كرد كه فقط همين يك بار به حرف من گوش كنيد و ديگر هميشه با من مخالفت نماييد؛ با محمّد صلى الله عليه و آله نجنگيد، زيرا هيچ كس نمى تواند در برابر او مقاومت كند. ولى آنها با اين پيشنهاد مخالفت كردند و با پيامبر صلى الله عليه و آله جنگيدند و عليرغم اين كه عِدّه و عُدّه زيادى داشتند، شكست خوردند؛ حتّى در برخى منابع تاريخى آمده است كه تعداد آنها بيش از سى هزار نفر بود، در حالى كه لشكر پيامبر صلى الله عليه و آله از دوازده هزار نفر تجاوز نمى كرد. از همين رو فرماندهان مسلمان در «يرموك» به حاكم نامه نوشته و او را از اهميّت مسأله و احتمال شكست سپاه اسلام به دليل زيادى جمعيّت سپاه دشمن، آگاه كردند. حاكم در پاسخ آنان نوشت: «همگى جمع شويد و لشكر واحدى باشيد و سپاهيان دشمن را به حساب نياوريد، زيرا شما ياران خدا هستيد و خدا مددكار ياران خود و شكست دهنده كافران است. از كمىِ افراد سپاه نهراسيد، بلكه از ارتكاب گناهان بيم و ترس داشته باشيد»(1).

وقتى كه عمر در جنگ نهاوند كه ميان مسلمانان و كفّار عراق روى داد، با اميرمؤمنان مشورت كرد. حضرت على عليه السلام به او فرمودند: «إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَ لاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لاَ بِقِلَّةٍ وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ وَ جُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ وَ طَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ وَ نَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ وَ نَاصِرٌ جُنْدَهُ(2)؛ اسلام نه پيروزيش به انبوهى لشكر بود و نه شكستش به اندك بودن آن. دين خدا بود كه خدايش پيروز گردانيد، و لشكر او بود كه آماده نبردش كرد و ياريش داد، تا رسيد به آنجا كه بايد برسد، و پرتو آن بر آنجا، كه بايد بتابد، تافت. خدا ما را وعده پيروزى داده، و خدا وعده خويش را، بى ترديد، بر مى آورد، و سپاه خود را يارى مى دهد».

آرى، مسلمانانى كه از اين ويژگى هاى والا برخوردار بودند، به كمى يا فراوانى افراد و

ص: 546


1- . تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 2، ص 162.
2- . نهج البلاغه، خطبه 146، ص 203.

جمعيّت خود اهميّت نمى دادند و براى فراوانى سپاه دشمن حسابى باز نمى كردند بلكه ايمان و فضيلت و تقوا و ساير صفات ارزشمند، كه خود را به آن آراسته بودند، آنان را به پيش مى برد.

وقتى عمر بن خطاب، درباره شركت خودش در جنگ روم، با اميرمؤمنان عليه السلام مشورت كرد، حضرت - چنان كه در نهج البلاغه آمده است - فرمودند: «وَ قَدْ تَوَكَّلَ اللَّهُ لأِهْلِ هَذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ وَ سَتْرِ الْعَوْرَةِ وَ الَّذِي نَصَرَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ وَ مَنَعَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ حَيٌّ لاَ يَمُوتُ(1)؛ خدا براى پيروان اين دين تعهد كرده كه حوزه دين را مستحكم گرداند و حريم اسلام را از تعرض دشمن نگاه دارد، خدايى كه مسلمانان را يارى كرد وقتى كه اندك بودند و كس به ياريشان بر نمى خاست، و از آنان دفاع كرد وقتى كه آنان اندك بودند و توان دفاع از خود را نداشتند. اوست كه زنده است و نمى ميرد».

رمز پيروزى مسلمانانى كه در ركاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با دشمنان مى جنگيدند، از سخناناميرمؤمنان على عليه السلام در توصيف آنان، به خوبى آشكار مى شود؛ آن جا كه مى فرمايند: «كجايند آن مردمى كه چون به اسلام دعوتشان كردند پذيرفتند، و قرآن را مى خواندند و نيكو در مى يافتند، و چون به جنگ بسيج مى شدند چنان با شوق تمام به جنبش مى آمدند كه ماده شترى با شوق به سوى كرّه خود مى رَود، شمشيرها را از غلاف ها بر مى كشيدند، و فوج فوج و صف در صف به اكناف زمين [براى اعتلاى اسلام] مى تاختند. برخى هلاك (= شهيد) مى شدند، و برخى نجات مى يافتند. نه زنده ماندنِ زندگان را به يكديگر مژده مى دادند، و نه در سوگ كشتگان مى نشستند. ديدگانشان از گريه بى نور، شكم هايشان از روزه لاغر، لب هايشان از كثرت دعا خشكيده، رنگشان از شب زنده دارى زرد، و بر چهره هايشان گرد فروتنى نشسته بود. آنان برادران من بودند كه رفتند، شايسته است كه تشنه ديدارشان باشيم، و از فراق آنها دست حسرت به دندان بگزيم»(2).

ص: 547


1- . نهج البلاغه، خطبه 134، ص 192.
2- . همان، خطبه 121، ص 177.

جرأت و دليرى مسلمانان مسلمانان صدر اسلام از آن جا كه به نصرت خدا اطمينان و به وعده او اعتماد داشتند، خطرها را به جان مى خريدند و كارهاى خارق العاده اى انجام مى دادند. آنها وقتى تصميم گرفتند در مدائن با كسرا بجنگند، ديدند فاصله ميان آنها و دشمن رودخانه دجله است؛ لذا فكر كردند چه كنند. سرانجام تصميم گرفتند با اسب هاى خود به آب بزنند و در اين روخانه عميق وارد شوند. آنها در حالى كه با يكديگر سخن مى گفتند، گويى كه روى زمين راه مى روند، از آب گذشتند. وقتى ايرانيان آنها را در اين سوى رودخانه ديدند به يكديگر گفتند: «ديوان آمدند» پس از آن به همديگر مى گفتند: «ديوانگان، ديوانگان» يعنى مسلمانان ديوانه اند. سلمان فارسى همدوش سعد در آب حركت مى كرد و سعد مى گفت: «خدا ما را بس است و او خوب كارسازى است. به خدا قسم، كه او، ولىّ خود را نصرت مى بخشد و دينش را فراگير مى سازد و دشمنش را شكست مى دهد، به شرط آن كه در ميان لشكر، ظلم ياگناهى كه حسنات را نابود مى كند، وجود نداشته باشد». سلمان به او گفت: «اسلام، آيينى جديد است. به خدا قسم، درياها همانند بيابان ها در اختيار مسلمانان قرار گرفته و در برابر آنان رام شده است. قسم به آن كه جان سلمان به دست اوست، همان گونه كه گروهى بر اين رود داخل شدند گروهى از آن خارج خواهند شد»(1). سپس همگى از آب خارج شدند و هيچ يك از آنان غرق نشد. برخى از آنان سوار بر اسب مى رفتند و بعضى خود را در آب انداخته و شنا مى كردند.

مقصود سلمان از «اسلام، آيينى جديد است» اين بود كه اسلام، جوان است و داراى نيرو و قدرت كامل است و فرسوده نيست كه نتواند بر مشكلات پيروز شود. در حقيقت كار به همان صورت انجام گرفت كه سلمان گفته بود.

مورّخان نوشته اند: «مسلمانان پس از آن كه شنيدند "هرقل" با صد هزار نفر از روميان و صد هزار نفر از عرب هايى كه به آيين مسيح گرايش يافته بودند، وارد "مآب" شده اند و تعداد مسلمانان بيش از سه هزار نفر نبود. در قريه اى به نام "معان" اقامت گزيده و دو شب در آن جا در

ص: 548


1- . البداية و النهايه، ج 7، ص 76.

انديشه دشمن به سر بردند و سرانجام گفتند: نامه اى به پيامبر صلى الله عليه و آله مى نويسيم و آن حضرت را از تعداد دشمن آگاه مى كنيم، يا نيروى كمكى براى ما مى فرستد و يا دستورى به ما مى دهد تا به آن عمل مى كنيم. در اين ميان عبداللّه بن رواحه مردم را به رفتن به جنگ و جهاد تشويق كرد و گفت: به خدا قسم! ما به دليل كثرت جمعيّت و قدرت، با دشمن نمى جنگيم. فقط با نيروى اين دينى كه خدا ما را با آن گرامى داشته است جنگ مى كنيم. به پيش برويد، يا پيروز مى شويد و يا به شهادت نائل مى گرديد كه هر يك، فرجامى نيك است. سپاهيان گفتند: به خدا سوگند، ابن رواحه درست مى گويد. و به راه افتادند»(1).

حضرت زهرا عليهاالسلام حالات اعراب را توصيف مى كند

حضرت زهرا عليهاالسلام در خطبه معروف خود، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و حالات اعراب را در عصرجاهليّت و پس از ظهور اسلام، چنين توصيف مى كنند: «اى مردم، براى شما پيامبرى از جنس خودتان آمد كه رنج ديدن شما بر او گران مى نمود و در ارشاد شما سخت حريص و با مؤمنان رؤوف و مهربان بود. اگر نسبت او را متذكر شويد و او را بشناسيد، بى ترديد او را پدر من خواهيد يافت نه پدر زنانتان؛ و برادر پسر عموى من است، نه برادر مردانتان؛ و چه نيكو كسى است كه از او نسب برده شود. پيامبر صلى الله عليه و آله رسالت خود را آشكارا ابلاغ كرد و از روش و مسلك مشركان روى گردانيد، و بر پشت آنها ضربه وارد ساخت و دهان هايشان را بست و با حكمت و موعظه نيكو مردم را به راه راست دعوت كرد. بت ها را شكست و سرها را به خاك افكند. سرانجام آنها پشت نمودند و گريختند و تاريكى هاى شب از هم شكافته شد و سپيده صبح نمايان گرديد و حقيقت ناب آشكار شد و زمامدار دين سخن گفت و شقشقه هاى شياطين به خاموشى گراييد و هواداران نفاق نابود شدند و گروه هاى كفر و اختلاف از هم گسست و شما در ميان گروهى از سفيدرويان گرسنه كلمه اخلاص را بر زبان جارى ساختيد. شما در پرتگاه آتش بوديد و به جرعه آبى مى مانديد كه تشنه اى آن را بياشامد و فرصت طمعكار و پاره آتشى در دست

ص: 549


1- . همان، ج 4، ص 277.

انسان شتابزده و لگدكوب نيرومندان بوديد. آب مخلوط با بول شتر را مى آشاميديد و گوشت خشكيده و برگ درختان را غذاى خود قرار داده بوديد، فرومايه و مطرود بوده ايد، مى ترسيديد مردم شما را از اطراف بربايند، ولى خدا به واسطه محمّد صلى الله عليه و آله شما را نجات داد، پس از آن كه گرفتار زورمندان شده بود و در چنگال گرگان عرب و گردن كشان اهل كتاب قرار داشت. هرگاه آتش جنگ را مى افروختند، خدا آن را خاموش مى كرد و هرگاه براى شيطان شاخى ظاهر مى شد يا افعىِ شرك دهان مى گشود برادرش على عليه السلام را در دهان آن مى انداخت و على عليه السلام باز نمى گشت، مگر آن كه سر آن را لگدمال كرده باشد و با شمشيرش زبانه آتش را خاموش. او براى خدا خود را به رنج مى انداخت و همواره در اجراى فرمان خدا سخت مى كوشيد. به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزديك بود و سرور اولياى خدا به شمار مى رفت، دامن همّت به كمر مى بست و خير خواه و جدّى و كوشا بود»(1).

آرى، اعراب پيش از اسلام چنين بودند و بعد از اسلام چنان شدند!

در تاريخ آمده است: «در واقعه يرموك مردى نزد فرمانده اسلام آمد و گفت: من براى كارى كه دارم آماده حركت هستم، آيا حاجتى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله دارى؟ گفت: آرى، سلام مرا به آن حضرت برسان و بگو: اى پيامبر خدا ما به آنچه پروردگارمان وعده داده بود رسيديم»(2).

يكى از مسيحيان عرب، به فرمانده اسلام كه با روميان مى جنگيد، گفت: «چقدر روميان زيادند و مسلمانان كم! فرمانده گفت: واى بر تو، مرا از روميان مى ترسانى؟ پيروزى و شكست، لشكر را كم و زياد مى كند، نه تعداد سربازان را»(3).

رويگردانى از آرايه هاى دنيا

يكى از نمونه هاى رويگردانى مسلمانان به زر و زيور دنيا و تحقير كفّار و اعتماد به وعده هاى پروردگار، اين است كه: «روزى مسلمانان "ربعى بن عامر" را نزد رستم فرمانده سپاه

ص: 550


1- . احتجاج، طبرسى، ج 1، ص 100.
2- . البداية و النهايه، ج 7، ص 16.
3- . همان، ص 13.

ايران فرستادند. وقتى ربعى وارد شد، ديد كه مجلس رستم به پشتى هاى زربفت و فرش هاى گران قيمت و سنگ هاى قيمتى آراسته شده و رستم تاجى بر سر گذاشته و لباس هاى فاخر به تن كرده و بر تختى زرّين نشسته است. ربعى كه لباسى كهنه به تن داشت با شمشير و سپر خود سوار بر اسبى كوتاه وارد مجلس شد بر فرش شاهى از اسب فرود آمد و افسار آن را به يكى از تخت ها بست و با لباس رزم در برابر رستم قرار گرفت. رستم به او گفت: سلاح خود را به زمين بگذارد.

ربعى گفت: من خود به اين جا نيامده ام، شما مرا دعوت كرده ايد. اگر اجازه مى دهيد همين گونه باشم وگرنه باز مى گردم. رستم به اطرافيانش گفت: بگذاريد به همين حال باشد. ربعى بدون توجّه به اين كه نيزه اش به پشتى ها اصابت مى كند، بر پشتى ها تكيه به نيزه خود داد و ايستاد. رستم به او گفت: چه چيزى شما را برانگيخته و به جنگ واداشته است؟ ربعى گفت: خدا ما را برانگيخته تا مردم را از بندگىِ بندگان به پرستش و بندگى خدا دعوت كنيم و آنان را از تنگى دنيا به گشايش و ازستم اديان (منحرف) به عدالت اسلام فرا خوانيم، پس هر كه از ما بپذيرد دست از او بر مى داريم و هركس امتناع كند پيوسته با او مى جنگيم تا در راه رسيدن به وعده خدا جان بسپاريم. رستم گفت: وعده خدا چيست؟ ربعى گفت: بهشت براى كسى است كه در جنگ با دشمنان جان سپرده، و پيروزى براى كسانى كه باقى مانده اند. رستم گفت: سخن شما را شنيدم، آيا به ما مهلت مى دهيد كه در اين باره فكرى كنيم. آن گاه شما تصميم بگيريد؟ ربعى گفت: آرى، ماهم دوست داريم به شما مهلت بدهيم، يك روز مهلت مى خواهيد يا دو روز؟ رستم گفت: نه، بلكه مدّت زمانى مى خواهم كه با مشاوران و رؤساى كشور خود مكاتبه كنيم. ربعى گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى ما مقرّر نكرده كه بيش از سه روز به دشمنان مهلت بدهيم. تو در كار خود بينديش و پس از مدتّ مقرّر يكى از سه راه را انتخاب كن. رستم گفت: آيا تو بزرگ آنان هستى؟ ربعى گفت: نه، مسلمانان همگى مانند يك بدن هستند، كوچك ترين آنها بزرگ ترينشان را در پناه خود مى گيرد. رستم رؤساى سپاه خود را جمع كرد و به آنها گفت: آيا تاكنون سخنى پرارزش تر و بهتر از سخن اين مرد شنيده ايد؟ اطرافيان رستم گفتند: پناه به خدا، اگر كه بخواهى به اين مرد تمايل پيدا كنى و دين خود را به اين سگ بفروشى، مگر لباس هايش را نديدى چگونه است؟ رستم

ص: 551

گفت: واى بر شما، به لباس هايش ننگريد، به سخن و انديشه و رفتارش نگاه كنيد. عرب ها به لباس و خوراك اهميّت نمى دهند، ولى شرافت و بزرگى خود را حفظ مى كنند»(1).

نمونه ديگر: «وقتى يكى از فرماندهان سپاه اسلام نزد رستم رفت و روى تخت او در كنارش نشست، اطرافيان رستم بر سرش فرياد كشيدند. فرمانده گفت: نشستن در اين جا نه به مقام من مى افزايد و نه از مقام فرمانده شما مى كاهد. رستم گفت: راست مى گويد»(2).

آرى، مسلمانان اين گونه به زر و زيور دنيا و عزّت و شخصيّت مادّى بى اهميّت بودند.

در نهج البلاغه آمده است: وقتى اميرمؤمنان عليه السلام در مسير حركت خود به سوى شام با بزرگان شهر انبار برخورد كرد، آنها به احترامِ حضرت پياده شده و در مقابل او صف بستند. امام عليه السلام بهعنوان سرزنش از آنها پرسيد: اين چه كارى بود كرديد؟ گفتند: اين رسمى است كه ما داريم و با آن فرماندهان خود را تعظيم مى كنيم. امام عليه السلام فرمود: «وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤكُمْ وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الأَمَانُ مِنَ النَّارِ(3)؛ به خدا سوگند اين كارى است كه اميرانتان از آن سود نمى برند، و شما در دنيا با اين عمل به رنج مى افتيد و در آخرت به بدبختى گرفتار مى آييد. چه زيانبار است مشقّتى كه در پى آن عذاب باشد، و چه سودمند است آسودگى همراه با ايمنى از عذاب خدا».

آرى، امام عليه السلام حتّى به يك تظاهر توأم با شادى، كه گروهى از بزرگان كدخدايان در برابرش انجام دادند، رضايت نداد. راستى مسلمانان تا چه اندازه، دنيا و زر و زيور آن را ناچيز مى دانستند و دشمنان و سپاهيان آنها را تحقير مى نمودند؟ در تاريخ نقل شده است: «روزى ابن عبّاس گفت: در منطقه ذى قار بر اميرمؤمنان عليه السلام وارد شدم. آن حضرت كه پارگى كفش خود را مى دوخت به من فرمود: قيمت اين كفش چقدر است؟ گفتم: ارزشى ندارد. فرمود: "وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاّ أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً؛ به

ص: 552


1- . البداية و النهايه، ج 7، ص 46.
2- . همان، ص 47.
3- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 37.

خدا سوگند، اين كفش نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است، مگر آن كه حقّى را به پا كنم يا باطلى را براندازم". سپس حضرت بيرون رفت و براى مردم خطبه خواند و فرمود: "إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَلَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ، أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَفِي سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا مَا عَجَزْتُ وَ لاَ جَبُنْتُ(1)؛ خدا، محمد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى فرستاد در حالى كه ميان عرب كسى نبود كه كتابى خوانده، يا دعوى پيامبرى كرده باشد. پس محمد صلى الله عليه و آله آنان را رهبرى نمود، به جايى كه بايد نشانيد، و به عرصه رستگاريشان رسانيد. تا احوالشان چونان نيزه هايشان استقامت پذيرفت و جاى پاى استوار كردند، و سنگ هايى كه بر آن ايستاده بودند از لرزشبازماند. به خدا سوگند، كه من از افراد سپاه او بودم كه به دشمن هجوم برديم تا فرار كردند من نه ناتوانى نمودم و نه بيم به دل راه دادم"».

در جاى ديگر مى فرمايد: «فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَاسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا كَالْجَبَلِ لاَ تُحَرِّكُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لاَ تُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ لَمْ يَكُنْ لأَحَدٍ فِيَّ مَهْمَزٌ وَ لاَ لِقَائِلٍ فِيَّ مَغْمَزٌ الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ(2)؛ زمام كارها را به دست گرفته بودم و پيش مى تاختم و به تنهايى، از همه مسابقه را بردم. همانند كوهى كه تندرها او را نجنبانند و توفان ها آن را برنكنند. هيچ كس بر من عيبى نتوانست بگيرد و در غيبت من سخنى نتوانست بگويد. اكنون هر ذليل ستمديده اى در نزد من عزيز و ارجمند است تا حقّش را از ظالم بگيرم و هر نيرومند سركش در نزد من ناتوان و حقير است تا حق ستمديدگان را از او ستانم. ما به قضاى خدا خشنوديم و تسليم فرمان او».

همو مى فرمايد: «ما با فرستاده و رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم. پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود را مى كشتيم و اين جز به ايمان و تسليم ما نمى افزود، كه بر راهِ راست بوديم و بر سوزشِ دردها شكيبايى مى ورزيديم و در جهاد با دشمن كوشنده در ايستاده بوديم. بسا مردى از ما و مردى از دشمنان ما، مردانه، پنجه درهم مى افكندند، تا كداميك ديگرى را شرنگ مرگ

ص: 553


1- . نهج البلاغه، خطبه 33، ص 76.
2- . همان، خطبه 37، ص 81.

چشاند. گاه ما بوديم كه جام مرگ از دست دشمن مى گرفتيم و گاه دشمن بود كه جام مرگ از دست ما مى گرفت. چون خدا صدقِ ما را در نبرد ديد، دشمن ما را خوار ساخت و ما را پيروزى بخشيد تا اسلام استقرار يافت و از خوف دشمنان آرميد و در منزلگاههاى خود مأوا گزيد»(1).

مقصود آن حضرت از كشتن پدران و فرزندان و برادران و عموها اين است كه مسلمانان به خويشاوندان خود، اگر در لشكر كفّار مى بودند، اهميّت نمى دادند؛ زيرا اسلام، خويشاوندى ميان مؤمن و كافر را قطع كرده است. آنان با كفّار مى جنگيدند و پيش مى رفتند تا بتوانند اسلام را ثبات و گسترش بخشند.

دشمنان هم اعتراف مى كنند!

آرى، همين اخلاق والا - كه قرآن كريم در مسلمانان پديد آورده بود و مسلمانان آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله آموخته بودند - باعث پيشروى و ترقى آنان در تمامى عالم شد، به گونه اى كه مجاهدان را به صورت فولاد در آورده بود، به گونه اى كه ديگران در برابرشان مانند سفال شكننده بودند. ابواسحاق مى گويد: «ياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنان شجاعانه مى جنگيدند كه وقتى دشمن با آنها روبه رو مى شد به اندازه فرصت دوشيدن شير شتر هم تاب مقاومت نداشت.

هرقل پس از شكست روميان به سربازانش گفت: واى بر شما، به من بگوييد آيا اينها كه با شما مى جنگند مانند شما انسان نيستند؟ گفتند: چرا؟ گفت: آيا تعداد شما بيشتر است يا تعداد آنها؟ گفتند: تعداد ما هميشه چند برابر آنها بوده است. گفت: پس چرا پيوسته شكست مى خوريد؟ پيرمردى از بزرگانشان گفت: براى اين كه آنها شب ها نماز مى خوانند و روزها روزه مى گيرند و به عهد خويش وفا مى كنند و به امر به معروف و نهى از منكر پايبندند و انصاف و عدالت را رعايت مى كنند، ولى ما باده مى گساريم، مرتكب زنا و ساير گناهان و بدى ها مى شويم، عهد و پيمان را مى شكنيم، مال ديگران را به غصب و زور مى بريم و به مردم ستم روا مى داريم، مردم را به كار زشت و ناپسند فرمان مى دهيم و از كار خداپسندانه بازشان مى داريم و در زمين تا مى توانيم فساد

ص: 554


1- . همان، خطبه 56، ص 91.

مى كنيم. پادشاه گفت: راست مى گويى»(1).

توصيف طلايه داران مسلمان

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه امثال اين مسلمانان را چنين توصيف مى كنند: «پيش از اين مرا برادرى بود خدايى، خُرد بودن دنيا در نظرش او را در چشم من بزرگ داشته بود. هرگز بنده شكم نبود، چيزى كه نمى يافت آرزو نمى كرد، و چون مى يافت بسيار به كار نمى برد. بيشتر روزگارش در سكوت سپرى مى شد، و اگر سخن مى گفت بر گويندگان غلبه مى يافت، عطش پرسندگان رافرو مى نشاند. مردى افتاده بود و همه ناتوانش مى پنداشتند، چون زمان جِدّ و جهاد فرا مى رسيد شير بيشه و مار بيابان را مى ماند، تا نزد قاضى نمى رفت حجّت نمى آورد. كسى را كه خطا مى كرد و مى دانست عذرى دارد تا عذرش را نمى شنيد وى را نكوهش نمى كرد. از درد شِكوه نمى نمود مگر آن گاه كه بهبود يافته بود. اگر كارى را مى كرد مى گفت، و اگر عمل نمى كرد نمى گفت. اگر در سخن مغلوب مى شد در خاموشى مغلوب نمى شد، و همواره به شنيدن آزمندتر بود تا به گفتن. هرگاه دو كار براى او پيش مى آمد نگاه مى كرد كه كدام يك از آن دو به هواى نفس نزديك تر است پس خلاف آن عمل مى نمود. بر شما باد به اين خويها آنها را فراگيريد و در فراگرفتنشان با يكديگر همچشمى نماييد، اگر نتوانستيد به همه آنها برسيد بدانيد اندك برگرفتن بهتر از رها كردن بسيار است»(2).

دشمن، از احوال مسلمانان مى پرسد

هرقل، به مردى كه با مسلمانان ارتباط داشت گفت: «مرا از حالات و ويژگى هاى مسلمانان آگاه كن. آن مرد گفت: آنها را به گونه اى برايت وصف مى كنم كه گويا آنان را مى بينى: آنان سواران روز و راهبان شبند. هيچ چيزى را تا بهاى آن را نپردازند نمى خورند؛ وارد هيچ مجلسى نمى شوند، مگر آن كه سلام مى كنند و در مقابل دشمنان خود استقامت و پايدارى مى كنند تا آنها

ص: 555


1- . البداية و النهايه، ابن كثير، ج 7، ص 19.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 289.

را از پاى درآورند و به پيروزى برسند. هرقل گفت: اگر راست گفته باشى آنها به زودى جايگاه مرا تصرّف خواهند كرد»(1).

يكى از روميان در توصيف مسلمانان به يكى از فرماندهان رومى گفت: «از نزد مردانى خوشخوى كه بر اسب هاى نيكو سوار مى شوند، پيش تو آمده ام. آنها شبانگاه در حال عبادت، و روزها سوار بر اسب ها هستند. تيرهاى خود را شعبه دار و نيزه هاى خود را اصلاح مى كنند. اگر با هم نشين خود سخن بگويى، از بس صداى آنها به خواندن قرآن وذكر بلند است، سخن تو رانمى شنود. در اين هنگام آن فرمانده به اطرافيانش رو كرد و گفت: گروهى به سراغ شما آمده اند كه تاب مقاومت در برابر آنها را نداريد»(2).

كافران، سرپرستى مسلمين را ترجيح مى دادند

مسلمانان به هيچ كس، چه مسلمان باشد چه غير مسلمان، آزار نمى رساندند؛ از همين رو پيروان ساير اديان نيز آنان را دوست مى داشتند. بلاذرى در فتوح البلدان از قول ابوحفص دمشقى نقل مى كند: «از سعيد بن عبدالعزيز نقل است كه وقتى "هرقل" براى مبارزه با مسلمانان لشكركشى كرد و اين خبر به مسلمانان رسيد، ماليات هايى كه از مردم حمص گرفته بودند به آنان پس دادند و گفتند: ما ديگر با شما كارى نداريم، شما خودتان از خود دفاع كنيد، ما بايد به كار ديگرى - كه دفاع در برابر روميان است - بپردازيم. آنان گفتند: "به خدا قسم، سرپرستى و عدالت شما براى ما بهتر از ظلم و ستمى است كه در آن به سر مى برديم. ما حاضريم سپاهيان هرقل را به كمك فرماندارى كه شما معين مى كنيد، از شهر بيرون كنيم". در اين ميان يهوديان نيز برخاستند و گفتند: "قسم به تورات، كه ما نمى گذاريم كارگزاران هرقل وارد شهر حمص شوند. با جان و دل مى كوشيم تا پيروز شويم". لذا دروازه هاى شهر را بستند و با سرسختى و استقامت از آن حراست كردند. ساير شهرهاى مسيحى نشين و يهودى نشين نيز كه با مسلمانان مصالحه كرده و پيمان بسته بودند، همين گونه عمل كردند و گفتند: اگر روميان بر مسلمانان چيره شوند، ما به وضع فلاكت بار

ص: 556


1- . البداية و النهايه، ج 7، ص 62.
2- . همان، ص 20.

سابق خود بر مى گرديم، ولى تا هنگامى كه مسلمانان هستند، ما به همين حال خواهيم بود. پس از آن كه خدا كفّار را شكست داد و مسلمانان را پيروز ساخت، آنها دروازه هاى شهر را به روى مسلمانان گشودند و ماليات هاى خود را با رضايت و طيب خاطر پرداختند»(1).

آرى، مسلمانان بهترين امّتى بودند كه پا به عرصه جامعه انسانى نهادند. امر به معروف و نهى از منكر كردند و ايمان و اعتقاد به خدا را پذيرفتند و گسترش دادند. حلال خدا راحلال و حرامش را حرام دانستند؛ از همين رو خداى سبحان آنان را بر دشمنانشان پيروز ساخت. در ميان آنها هرچند منافقانى نيز وجود داشتند، اما تعدادشان اندك بود. در عين حال پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان از سوى منافقان و دروغكاران آسيب هايى ديدند و نتوانستند به آن پيشرفت حيرت آورى كه انتظار مى رفت نايل شوند. البتّه تعداد مؤمنانِ به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز فراوان بود و به سبب همين ها بود كه خدا شهرها و كشورها را يكى يكى به رويشان گشود عدالت را برپا ساخت و اسلام را در دورترين نقاط گسترش داد.

على عليه السلام پرهيزگاران را توصيف مى كند اميرمؤمنان على عليه السلام پرهيزگاران را - كه نمونه هاى فراوانى از آنها در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشتند - براى يار باوفا و پرهيزكار خود همّام توصيف كرده و در قسمتى از سخنانشان مى فرمايند: «پرهيزگاران را در اين جهان فضيلت هاست: گفتارشان صواب، پوشاكشان اقتصادى و رفتارشان با فروتنى آميخته است. از هرچه خدا بر آنها حرام كرده چشم مى پوشند، و گوش بر دانستن با منفعت نهاده اند. آنچنان به بلا خو گرفته اند كه گويى در آسودگى به سر مى برند، اگر مدّت عمرى نبود كه خدا برايشان مقرر داشته، به سبب شوقى كه به ثواب و بيمى كه از عذاب دارند چشم بر هم زدنى جان هايشان در بدنهايشان قرار نمى گرفت. تنها آفريدگار در نظرشان بزرگ، و جز او در ديدگانشان خُرد مى نمايد. با بهشت چنانند كه گويى آن را مى بينند و غرق نعمت هاى آن مى باشند، و با دوزخ چنانند كه گويى آن را مى بينند و به عذاب

ص: 557


1- . فتوح البلدان، بلاذرى، ج 1، ص 162.

آن گرفتارند؛ دل هايشان اندوهگين، همگان از آسيبشان در امان، بدنهاشان لاغر، نياز آنها اندك، و نفوسشان به عفّت آراسته است. روزى چند در بلا پاى مى فشرند و از پى آن آسايشى ابدى دارند؛ اين تجارتى است سودآور كه پروردگار برايشان فراهم ساخته است. دنيا در طلب آنهاست و انها از دنيا گريزانند، به اسارتشان مى گيرد ولى جانهاى خويش به فديه دهند تا از اسارت برهند. هنگام شب براى عبادت برپايند، و جزء جزء قرآن را آرام و با تأنّى و تدبّر تلاوت مى كنند، به هنگام تلاوت خود را اندوهگين ساخته و داروى درد خويش از آن مى جويند. چونبه آيه اى رسند كه در آن بشارتى باشد بدان دل بندند، چنان كه گويى در برابر آنهاست و روحشان به شوق ديدار پَر مى كشد. و چون به آيه اى رسند كه در آن بيم عذاب باشد گوش دل بدان مى سپارند، و مى پندارند كه اكنون بانگ شيون و فرياد دوزخ در گوششان پيچيده است. در برابر پروردگارشان كمر خم كرده و پيشانى و كف دست و زانو و نوك پاى بر زمين نهاده اند، و از خداى تعالى مى طلبند كه آنان را عذاب آزادى بخشد. اما به هنگام روز، عالمان، بردباران، نيكوكاران، و پرهيزگارانند. بيم از حق جسمشان را چنان تيرِ تراشيده لاغر كرده است، چون بيننده اى در آنان نگرد پندارد كه بيمارند و حال آن كه بيمار نيستند، و گويد بى شك در عقلشان خللى است، در حالى كه امرى بزرگ آنان را به خود مشغول داشته. از اعمال اندك خويش ناخشنودند، و طاعت بسيار در نظرشان اندك نمايد؛ اينان پيوسته خود را متّهم مى دارند و از اعمال خود بيمناكند. چون يكيشان را به پاكى بستايند از آن تمجيد بيمناك مى شود و گويد: كه من خود به خويشتن آگاه ترم، و پروردگارم از من به من داناتر است؛ پروردگارا، مرا به آنچه درباره ام مى گويند مؤاخذت مكن، مرا بهتر از آنچه مى پندارند بگردان، و گناهان مرا كه از آن بى خبرند بيامرز. از نشانه هاى ديگرشان اين است كه: در كار دين نيرومند، دورانديشىِ شان با نرمى، ايمانشان همراه با يقين، و به علم آزمندند، علمشان با حلم، توانگريشان با ميانه روى، عبادتشان با خشوع، آراستگى شان در بينوايى، صابران در سختى، طالبان حلال، شادمان در هدايت، از آزمندى به دور، و در عين انجام كارهاى شايسته بيمناكند. سپاسگويان روز را به شب، و ذكرگويان شب را به روز مى پيوندند، شب را در حال بيم مى گذرانند، و شادمانه ديده به ديدار

ص: 558

صبح مى گشايند. هراسشان از غفلتى است كه مبادا گريبانگيرشان شود، و شادمانيشان از فضل و رحمتى است كه نصيبشان گشته. يكى از آنان اگر نفسش در طلب چيزى ناخوشايند سركشى كند، پاى مى فشرد تا خواهشش را بر نياوَرَد. شادمانى دلش چيزى است كه پايدار است، و پرهيزش از چيزى كه نمى پايد، دانش را به بردبارى آميخته است و گفتار را با كردار، او را بينى كه آرزويش كوتاه است و خطايش اندك، دلش خاشع است و نفسش قانع، خوردنش اندك است و كارهايش آسان، دينش محفوظ و اميالش مرده، خشمش فروخورده، خيرش را متوقّع و از شرّش ايمنىاست. اگر در جمع غافلان باشد وى را در حلقه ذاكران نويسند، و اگر در ميان يادكنندگان باشد در شمار غافلانش نياورند. اگر بر او ستمى رود عفو كند و به آن كس كه محرومش داشته بخشش نمايد، و با هركس كه از وى بگسلد پيوند كند، زشتگويى از او دور، گفتارش نرم، ناپسندى در او پنهان، و نيكوكارى در او هويداست، همواره خير بدو روى آورده و شر بدو پشت كند، در شدايد آرام و در ناهموارى ها شكيبا، و در امن و راحت سپاس حق به جاى آورد. بر دشمن ستم روا ندارد، و به خاطر محبوبش مرتكب گناه نمى شود، پيش از آن كه شهادت دهند خود به حقيقت اعتراف مى كند. امانت را تباهش نگرداند، آنچه را به خاطرش آرند از ياد نمى برد، ديگران را با القاب زشت نمى خواند، به همسايه زيان نمى رساند، در مصائب مردم شماتت روا نمى دارد، به باطل وارد نمى شود، و از حق پاى بيرون نمى گذارد. اگر خاموش باشد خاموشى اش غمگينش نگرداند، خنده بلند نمى كند، چون بر او ستمى رود شكيبائى مى ورزد تا خدا انتقامش را بستاند. خود را به رنج مى افكند و مردم از او راحتند، در امر آخرت خود را به رنج افكند و مردم را از خود قرين آسايش كند. از آن كه دورى گزيند به سبب پارسايى و پاك ماندن، و به هر كه نزديك شود به سبب نرمخويى و رحمت است، دورى گزيدنش از روى تكبّر و نزديك شدنش از روى مكر و ترفند نيست»(1).

در فتوح البلدان آمده است: وقتى فرستادگان يزيد بن عبدالملك براى گرفتن ماليات از «رتبيل» پادشاه سجستان، نزد وى آمدند، از آنان پرسيد: «آن گروهى كه در گذشته نزد ما

ص: 559


1- . نهج البلاغه، خطبه 193، ص 303.

مى آمدند و شكم هايشان گرسنه و گونه هايشان بر اثر خواندن نماز، سياه شده بود و كفش هايى از برگ خرما به پا مى كردند، كجا رفتند؟ در پاسخ گفتند: آنها منقرض شده اند. پادشاه گفت: آنها از شما نيرومندتر و به عهد خود وفادارتر بودند، هرچند شما نيكوصورت تر از آنان هستيد. آن گاه به هيچ يك از كارگزاران دولت بنى اميّه و عمّال ابومسلم در سجستان، مالياتى نپرداخت»(1).

آرى، قرآن و اخلاص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين گونه در مسلمانان اثر گذاشته و آنان را بهصورت قهرمانانى پاكدل كه زاهدان شب و دلاوران روز بودند، در آورده بود، تا آن جا كه توانستند در دنيا موجى پديد آورند و از آن روزهاى تيره دوران جاهليّت به روزهاى تابناك دوران ايمان انتقال يابند: «إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ»(2)؛ «در حقيقت خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند. و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد، هيچ برگشتى براى آن نيست، و غير از او حمايت گرى براى آنان نخواهد بود».

روشن است كه اگر انسان قصد خير، هدايت، صلاح، پيشرفت و خدمتِ به خلق داشته باشد، خدا او را موفّق مى كند، اما چنانچه هدف هاى ديگرى جز اينها داشته باشد، خدا او را به حال خود مى گذارد و هيچ ياورى در هيچ جايى نخواهد داشت.

مسلمانان اين صفات را به سبب عمل به قرآن و پيروى از سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست آورده بودند.

اطمينان به نصرت پروردگار

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيوسته در هر فرصت مناسبى، روحيه اى قوى و والا در مسلمانان ايجاد مى كردند و همواره به آنان وعده مى دادند كه زمام حكومت سراسر زمين را به دست خواهند گرفت. مى فرمودند: «إتبعوني تكونوا ملوكاً في دنياكم و تحظوا بجنّات عرضها السماوات و الأرض في آخرتكم(3)؛ از من پيروى كنيد تا سرانجام بر دنيا حكومت يابيد و در

ص: 560


1- . فتوح البلدان، بلاذرى، ج 2، ص 493.
2- . سوره رعد، آيه 11.
3- . ر.ك: بحار الأنوار، ج 18، ص 185.

آخرت از بهشت هايى كه پهنه آن گستره گسترده آسمان ها و زمين است، بهره مند شويد».

مثلاً در جنگ خندق وقتى مسلمانان به هنگام حفر خندق به صخره محكم و بزرگى برخورد كردند، و از طرف كافران در خطر تهديد و يورش قرار داشتند، به گونه اى كه هر لحظه احتمال رسيدن دشمن مى رفت، در چنين موقعيت خطرناكى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزدمسلمانان آمد و فرمود، به آن صخره مقدارى آب بپاشند. آن گاه كلنگى به دست گرفت و با تمام توان خود بر آن كوفت، چنان كه جرقه اى به آسمان برخاست. در اين حال پيامبر فرمود: "اللّه اكبر، كليدهاى شام را به من دادند". يعنى به زودى مسلمانان سرزمين گسترده و خوش آب و خاك شام را فتح خواهند كرد. سپس ضربت دوم را فرود آورد و فرمود: اللّه اكبر، و كليدهاى كاخ هاى مدائن، يعنى امپراتورى ايران در اختيار من قرار گرفت. آن گاه سوّمين ضربه را بر صخره زد و فرمود: اللّه اكبر، كليدهاى يمن را نيز به من دادند(1).

برخى منافقان كه دل هايشان از ايمان تهى بود، سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله را به سُخره گرفته و گفتند: ما بر جان خودمان ايمن نيستيم، محمّد مژده فتح شام و ايران و يمن را به ما مى دهد. امّا خود پيامبر صلى الله عليه و آله به آنچه مى گفت ايمان داشت، زيرا اين خبر از راه وحى تأييد شده بود و آن حضرت بر اساس اعتماد به نفسى كه داشت به اين مسأله اعتقاد كامل داشت.

در حقيقت همان گونه كه براى سازنده اتومبيل، هواپيما، قطار و كشتى، صحيح است كه بگويد: به زودى من با اين دست ساخته خودم با تمام دنيا مقابله مى كنم، و بايد چارپايان و قايق هاى بادى زمينه را براى صنايع من خالى كنند. همان طور كه براى مخترع برق صحيح است كه بگويد: به زودى انرژى برق و تابناكى اش در تمام خانه ها و كارخانجات در شرق و غرب زمين راه مى يابد و چراغ هاى نفت سوز و شمع ها جاى خود را به برق مى دهند. همچنين براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله صحيح است كه به زبان قرآن مجيد بگويد: ««هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً»(2)؛ «اوست كسى كه پيامبر خود را به [قصد] هدايت، با آيين درست روانه ساخت، تا آن را بر تمام اديان پيروز

ص: 561


1- . امالى، شيخ صدوق، ص 313.
2- . سوره فتح، آيه 28.

گرداند و گواه بودن خدا كفايت مى كند».

و نيز بگويد: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(1)؛ «اوست كسى كه فرستاده خود را با هدايت و آيين درست روانه كرد، تا آن رابر هرچه دين است فائق گرداند، هرچند مشركان را ناخوش آيد».

امروز نيز دنيا به اين روحيّه پاك و فعّال و سازنده نيازمند است تا مردم بتوانند در پرتو آن دنياى جديدى بسازند، كه از آزادىِ سالم و صلحِ فراگير و آسايشِ معقول و ايمانِ راستين برخوردار باشد.

بردبارى و سعه صدر

در تاريخ اسلام نمونه هاى فراوانى از روحيه والا و خصلت هاى ارزشمند نقل شده. در اين جا به داستان يكى از فرماندهان بزرگ اسلام، مالك اشتر مى پردازيم. او على رغم اين كه فرماندهى لشكر را عهده دار بود، لباس هاى ساده مى پوشيد. عمامه اى از پارچه پشمى بر سر مى بست و قبايى بسيار ساده به تن مى كرد، به گونه اى كه از ديگران متمايز نبود.

«روزى مالك اشتر از بازار كوفه مى گذشت. مردى ناشناس او را به باد تمسخر گرفت. مالك به وى توجهى نكرد و به راهش ادامه داد. پس از چند لحظه مردم به آن مرد گفتند كه اين شخص فرمانده سپاه على عليه السلام ، مالك اشتر است. وقتى مرد متوجّه شد شخصى را كه مسخره مى كرد، مالك بوده است، سخت ترسيد و رنگ از صورتش پريد. او مى دانست او مردى قدرتمند و شجاع است و سربازان فراوانى دارد. از جا برخاست و در جست وجوى مالك دويد. سرانجام او را در مسجد يافت. در برابرش زانو زد و از وى عذرخواهى كرد. مالك به او گفت: مى دانى براى چه به مسجد آمدم؟ آن مرد گفت: نه. مالك گفت: آمده ام براى تو طلب آمرزش كنم و از خدا بخواهم از گناه تو درگذرد»(2).

آرى، روش اين فرمانده بزرگ اسلام و ده ها نمونه ديگر كه در تاريخ اسلام فراوانند،

ص: 562


1- . سوره صف، آيه 9.
2- . ر.ك: مجموعه ورّام، ج 1، ص 2.

نشان از سعه صدر و گشاده دلى آنهاست؛ چنان كه على عليه السلام فرمودند: «آلة الرياسة سعة الصدر(1)؛ ابزار سرورى و رياست سينه گشاده داشتن در تحمّل مشكلات است».

آنان همان گونه كه در ميدان هاى نبرد با دشمن شجاع بودند در ميدان هاى مبارزه با نفس نيز شجاعت و دليرى داشتند، و عفو و گذشت، خصلت هميشگى آنان بود. از اين رو، مردم به طور بى سابقه اى گرداگرد آنان جمع مى شدند. امروز نيز جهان به چنين رهبران رشيد و خودساخته اى نيازمند و به اين روش هاى اخلاقى والا و قوانين نورانى محتاج است. در سايه همين داشته هاست كه مى توان ارزش هايى كه به سبب هجوم تمدّن هاى شرقى و غربى از دست رفته، دوباره باز يافت.

نشانه هاى مؤمن در قرآن

اينك در اين جا برخى آيات قرآن كريم را كه ويژگى هاى اهل ايمان را بيان مى كند و نيز آياتى كه خصلت هاى ناپسند كافران را بر مى شمرد، مى آوريم.

ويژگى هاى مؤمنان، آنهايى است كه مسلمانان به دليل به دست آوردنشان توانستند بر تمامى مردم جهان آن روز تقدّم يابند، همان طور كه خصلت هاى ناپسندى كه در ضمن آيات مربوط آمده، باعث عقب ماندگى كفّار شده است.

1. «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * وَ الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ * أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(2)؛ «اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست، [و] مايه هدايت تقواپيشگان است. آنان كه به غيب ايمان مى آورند، و نماز را برپا مى دارند، و از آنچه به ايشان روزى داده ايم انفاق مى كنند. و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده، و به آنچه پيش از تو نازل شده است، ايمان مى آورند، و آنانند كه به آخرت يقين دارند. آنان برخوردار از هدايتى از سوى پروردگار خويشند، و آنان همان رستگارانند».

ص: 563


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 176.
2- . سوره بقره، آيه هاى 2 تا 5.

2. «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»(1)؛«و كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند، مژده ده كه ايشان را باغ هايى خواهد بود كه از زير [درختان] آنها جوى ها روان است».

3. «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ»(2)؛ «آنان كه ايمان آورده، و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده اند، آنان به رحمت خدا اميدوارند».

4- «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ»(3)؛ «كسانى كه اموال خود را شب و روز، و نهان و آشكارا، انفاق مى كنند، پاداش آنان نزد پروردگارشان براى آنان خواهد بود».

5. «لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ * الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النّارِ * الصّابِرِينَ وَ الصّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ»(4)؛ «براى پرهيزگاران نزد پروردگارشان باغ هايى است كه از زير [درختان] آنها نهرها روان است؛ در آن جاودانه بمانند. و همسرانى پاكيزه [و نيز] خشنودى خدا [را دارند] و خدا به [امور] بندگان [خود] بيناست. همان كسانى كه مى گويند: پروردگارا! ما ايمان آورديم پس گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش نگاه دار. [اينانند] شكيبايان و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق كنندگان و آمرزش خواهان در سحرگاهها».

6. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ»(5)؛ «هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. به آنچه خدا از فضل خويش به آنان داده شادمانند».

ص: 564


1- . سوره بقره، آيه 25.
2- . سوره بقره، آيه 218.
3- . سوره بقره، آيه 274.
4- . سوره آل عمران، آيه هاى 15 تا 17.
5- . سوره آل عمران، آيه هاى 169 و 170.

7. «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»(1)؛ «همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند».

8. «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * أُولئِكَ هُمُ الْمُؤمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ»(2)؛ «مؤمنان، همان كسانى اند كه چون ياد خدا شود دل هايشان بترسد و هرگاه آيات وى بر آنان خوانده شود ايمانشان را بيفزايد و بر پروردگارشان توكّل مى كنند. آنان كه نماز به پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم انفاق مى كنند. آنان هستند كه حقاً مؤمنند، براى آنان نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و روزى نيكو خواهد بود».

9. «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ»(3)؛ «و كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا به جهاد پرداخته، و كسانى كه [مهاجران را] پناه داده و يارى كرده اند، آنان همان مؤمنان واقعى اند براى آنان بخشايش و روزى شايسته اى خواهد بود».

10. «إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ»(4)؛ «مساجد خدا را تنها كسانى آباد مى كنند كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و نماز برپا داشته و زكات داده و جز از خدا نترسيده اند، پس اميد است كه اينان از راه يافتگان باشند».

11. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ»(5)؛ «كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و

ص: 565


1- . سوره آل عمران، آيه 191.
2- . سوره انفال، آيه هاى 2 تا 4.
3- . سوره انفال، آيه 74.
4- . سوره توبه، آيه 18.
5- . سوره توبه، آيه 20.

جانشان به جهاد پرداخته اند نزد خدا مقامى هرچه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند».

12. «وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ»(1)؛ «و مردان و زنان با ايمان، دوستان يكديگرند كه به كارهاى پسنديده وامى دارند، و از كارهاى ناپسند باز مى دارند، و نماز را برپا مى كنند و زكات مى دهند، و از خدا و پيامبرش فرمان مى برند. آنانند كه خدا به زودى مشمول رحمتشان قرار خواهد داد».

13. «التّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السّائِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدُونَ الاْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤمِنِينَ»(2)؛ «[آن مؤمنان] همان توبه كنندگان، پرستندگان، سپاس گزاران، روزه داران، ركوع كنندگان، سجده كنندگان، وادارندگان به كارهاى پسنديده، بازدارندگان از كارهاى زشت، و پاسداران مقررات خدايند. و مؤمنان را بشارت ده».

14. «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ...»(3)؛ «براى كسانى كه كار نيكو كرده اند، نيكويى [بهشت] و زياده [بر آن] است».

15. «...إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ * الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ * وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ * وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدّارِ * جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها...»(4)؛ «تنها خردمندان هستند كه عبرت مى گيرند. همانان كه به پيمان خدا وفادارند و عهد [او] را نمى شكنند. و آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده مى پيوندند و از پروردگارشان مى ترسند و از سختى حساب بيمدارند. و كسانى كه براى طلب خشنودى پروردگارشان شكيبايى كردند و نماز بر پا داشتند و از آنچه روزيشان داديم، نهان و آشكارا انفاق كردند، و بدى را با نيكى مى زدايند، ايشان راست

ص: 566


1- . سوره توبه، آيه 71.
2- . سوره توبه، آيه 112.
3- . سوره يونس، آيه 26.
4- . سوره رعد، آيه هاى 19 تا 23.

فرجام خوش سراى باقى. [همان] بهشتهاى عدن (جاودان) كه آنان در آن داخل مى شوند».

16. «وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤمِناً قَدْ عَمِلَ الصّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى»(1)؛ «و هر كه مؤمن به نزد او رود، در حالى كه كارهاى شايسته انجام داده باشد، براى آنان درجات والا خواهد بود».

17. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ... وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ * أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ»(2)؛ «به راستى كه مؤمنان رستگار شدند. همانان كه در نمازشان فروتنند. و آنان كه از بيهوده روى گردانند. و آنان كه زكات مى پردازند، و كسانى كه پاكدامن هسستند... و آنان كه امانت ها و پيمان خود را رعايت مى كنند. و آنان كه بر نمازهايشان مواظبت مى نمايند، آنانند كه خود وارثانند، همانان كه بهشت را به ارث مى برند و در آنجا جاودان مى مانند».

18. «إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤمِنُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ * وَ الَّذِينَ يُؤتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ * أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ»(3) «در حقيقت، كسانى كه از بيم پروردگارشان هراسانند، و كسانى كه به نشانه هاى پروردگارشان ايمان مى آورند. و آنان كه به پروردگارشان شرك نمى آورند. و كسانى كه آنچه را دادند [در راه خدا] مى دهند، در حالى كه دل هايشان ترسان است [و مى دانند] كه به سوى پروردگارشان بازخواهند گشت، آنانند كه در كارهاى نيك شتاب مى ورزند و آنانند كه در انجام آنها سبقت مى جويند».

19. «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً * وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً * وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً * وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا

ص: 567


1- . سوره طه، آيه 75.
2- . سوره مؤمنون، آيه هاى 1 تا 5 و 7 تا 11.
3- . سوره مؤمنون، آيه هاى 57 تا 61.

وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً * وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً... وَ الَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا * وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً... أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً»(1)؛ «و بندگان خداى رحمان كسانى اند كه روى زمين به نرمى گام بر مى دارند و هرگاه نادانان، ايشان را طرف خطاب قرار دهند به ملايمت پاسخ مى دهند. و آنانند كه در حال سجده يا ايستاده، شب را به روز مى آورند. و كسانى اند كه مى گويند: پروردگارا، عذاب جهنم را از ما بازگردان كه عذابش سخت و دايمى است. و در حقيقت آن بد قرارگاه و جايگاهى است. و كسانى اند كه چون انفاق كنند، نه ولخرجى كنند و نه تنگ مى گيرند و ميان اين دو [روش] حد وسط را برمى گزينند. و كسانى اند كه با خدا، معبود ديگرى نمى خوانند و كسى را كه خدا [خونش را] حرام نموده جز به حقّ نمى كشند، و زنا نمى كنند، و هر كه اينها را انجام دهد سزايش را دريافت خواهد كرد... و كسانى اند كه گواهى دروغ نمى دهند، و چون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مى گذرند. و كسانى اند كه چون به آيات پروردگارشان تذكر داده شوند كر و كور روى آن نمى افتند... اينانند كه به [پاس]آن كه صبر كردند غرفه [هاى بهشت را] پاداش خواهند يافت و در آن جا با سلام و درود مواجه خواهند شد».

20. «وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى...»(2)؛ «و هر كس خود را - در حالى كه نيكوكار باشد - تسليم خدا كند، قطعاً به ريسمان استوارترى چنگ در زده است».

21. «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِينَوَ الصّادِقاتِ وَ الصّابِرِينَ وَ الصّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصّائِمِينَ وَ الصّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذّاكِرِينَ اللّهَ كَثِيراً وَ الذّاكِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً»(3)؛ «مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان باايمان، و مردان و

ص: 568


1- . سوره فرقان، آيه هاى 63 تا 68 و 72 تا 75.
2- . سوره لقمان، آيه 22.
3- . سوره احزاب، آيه 35.

زنان عبادت پيشه، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شكيبا، و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه دهنده، و مردان و زنان روزه دار، و مردان و زنانى كه عورت هاى خويش را حفظ مى كنند، و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند، خدا براى [همه] آنان آمرزش و پاداش بزرگى آماده كرده است».

22. «إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ * لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ...»(1)؛ «در حقيقت، كسانى كه كتاب خدا را مى خوانند و نماز برپا مى دارند و از آنچه بديشان روزى داده ايم، نهان و آشكارا انفاق مى كنند، اميد به تجارتى بسته اند كه هرگز زوال نمى پذيرد. تا پاداششان را تمام بديشان عطا كند و از فزون بخشى خود در حق آنان بيفزايد».

23. «وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ * لَهُمْ ما يَشاؤنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الُْمحْسِنِينَ»(2)؛ «و آن كه راستى آورد و آن را باور نمود؛ آنانند كه خود پرهيزگارانند. براى آنان، هرچه بخواهند پيش پروردگارشان خواهد بود. اين است پاداش نيكوكاران».

24. «...وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْأِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ * وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ»(3)؛ «و آنچه پيش خداست براى كسانى كه گرويده اند و به پروردگارشان اعتماد دارند بهتر و پايدارتر است. و كسانى كه از گناهان بزرگ و زشتكارى ها خود را به دور مى دارند و چون به خشم درمى آيند در مى گذرند. و كسانى كه [نداى] پروردگارشان را پاسخ [مثبت] داده و نماز برپا كرده اند و كارشان در ميانشان مشورت است و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند. و كسانى كه چون ستم بر ايشان رسد، يارى مى جويند [و به انتقام بر مى خيزند]».

25. «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(4)؛ «محققاً

ص: 569


1- . سوره فاطر، آيه هاى 29 و 30.
2- . سوره زمر، آيه هاى 33 و 34.
3- . سوره شورى، آيه هاى 36 تا 39.
4- . سوره احقاف، آيه 13.

كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ايستادگى كردند، بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد».

26. «إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ * وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ...»(1)؛ «در حقيقت، مردان و زنان صدقه دهنده و [آنان كه] به خدا وامى نيكو داده اند، ايشان را [پاداش] دو چندان گردد، و اجرى نيكو خواهند داشت. و كسانى كه به خدا و پيامبران وى ايمان آورده اند، آنان همان راستينانند و پيش پروردگارشان گواه خواهند بود [و] ايشان راست اجر و نورشان».

27. «لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ * وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤا الدّارَ وَ الْأِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ يُؤثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَ الَّذِينَ جاؤ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْأِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤفٌ رَحِيمٌ»(2)؛ «[اين غنايم، نخست] اختصاص به بينوايان مهاجرى دارد كه از ديارشان و اموالشان رانده شدند: خواستار فضل خدا و خشنودى [او] مى باشند و خدا و پيامبرش را يارى مى كنند. اينان همان مردم درست كردارند. و [نيز] كسانى كه قبل از [مهاجران]در [مدينه] جاى گرفته و ايمان آورده اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند؛ و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهاى شان حسدى نمى يابند؛ و هرچند در خودشان احتياجى [مبرم] باشد، آنها را بر خودشان مقدّم مى دارند. و هركس از خسّت نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند. و [نيز] كسانى كه بعد از آنان [= مهاجران و انصار] آمده اند [و] مى گويند: پروردگارا، بر ما و بر آن برادرانمان كه در ايمان آوردن بر ما پيشى گرفتند ببخشاى، و در دلهاى مان نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند [هيچ گونه] كينه اى مگذار. پروردگارا، راستى كه

ص: 570


1- . سوره حديد، آيه هاى 18 و 19.
2- . سوره حشر، آيه هاى 8 تا 10.

تو رؤوف و مهربانى».

28. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاّ عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا زمانى كه بدانيد چه مى گوييد؛ و [نيز] در حال جنابت [وارد نماز نشويد] - مگر اين كه راهگذار باشيد - تا غسل كنيد؛ و اگر بيماريد يا در سفريد يا يكى از شما از قضاى حاجت آمد يا با زنان آميزش كرده ايد و آب نيافته ايد، پس بر خاكى پاك تيمّم كنيد، و صورت و دست هايتان را مسح نماييد، كه خدا بسيار بخشنده و آمرزنده است».

29. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما مقرّر شده است، همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما [بودند] مقرر شده بود، باشد كه پرهيزگارى كنيد».

30. «...وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤنَ مِمّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ»(3)؛ «و زنان پاك براى مردان پاكند، و مردان پاك براى زنان پاك. اينان از آنچهدرباره ايشان مى گويند منزّه اند براى آنان آمرزش و روزى نيكو خواهد بود».

31. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ»(4)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خانه هايى كه خانه هاى شما نيست داخل مشويد تا اجازه بگيريد و بر ساكنانش سلام كنيد. اين براى شما بهتر است، باشد كه پند گيريد. و اگر كسى را در آن نيافتيد، وارد آن نشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر به شما گفتند: برگرديد، برگرديد كه آن براى شما سزاوارتر است و خدا

ص: 571


1- . سوره نساء، آيه 43.
2- . سوره بقره، آيه 183.
3- . سوره نور، آيه 26.
4- . سوره نور، آيه هاى 27 و 28.

به آنچه انجام مى دهيد داناست».

32. «قُلْ لِلْمُؤمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ * وَ قُلْ لِلْمُؤمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْأِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(1)؛ «به مردان باايمان بگو: ديده فرونهند و پاكدامنى ورزند، كه اين براى آنان پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند آگاه است. و به زنان باايمان بگو: ديدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو بندند و پاكدامنى ورزند، و زيورهاى خود را آشكار نگردانند مگر آنچه كه طبعا از آن پيداست. و بايد روسرى خود را بر گردن خويش [فرو] اندازند، و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسر شوهرانشان يا برادرانشان يا پسر برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان [همكيش] خود يا كنيزانشان يا خدمتكاران مرد كه [از زن] بى نيازند يا كودكانى كه بر عورتهاى زنان وقوف حاصلنكرده اند، آشكار نكنند، و پاهاى خود را [به گونه اى به زمين] نكوبند تا آنچه از زينتشان نهفته مى دارند معلوم گردد. اى مؤمنان، همگى [از مرد و زن] به درگاه خداوند توبه كنيد، اميد كه رستگار شويد».

33. «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ...»(2)؛ «بى همسران خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد، اگر تنگدستند، خدا آنان را از فضل خويش بى نياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر داناست. و كسانى كه [راه] زناشويى نمى يابند، بايد عفّت ورزند تا خدا آنان را از فضل خويش بى نياز گرداند».

ص: 572


1- . سوره نور، آيه هاى 30 و 31.
2- . سوره نور، آيه هاى 32 و 33.

34. «...لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ»(1)؛ «جز خدا را نپرستيد، و به پدر و مادر، و خويشان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد، و با مردم، [به زبان] خوش سخن بگوييد و نماز را به پا داريد و زكات را بدهيد».

35. «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»(2)؛ «و اگر دو گروه از مؤمنان باهم بجنگند، ميان آن دو را اصلاح دهيد، و اگر [باز] يكى از آن دو بر ديگرى تعدى كرد، با آن كه تعدى مى كند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت، ميان آنها را دادگرانه سازش دهيد و عدالت كنيد، كه خدا دادگران را دوست مى دارد. در حقيقت مؤمنان باهم برادرند، پس ميان برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد، اميد كه مورد رحمت قرار گيريد».

36. «قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ»(3)؛ «بگو: پروردگارم به دادگرى فرمان داده است، و [اين كه] در هر مسجدى روى خود را مستقيم [به سوى قبله] كنيد، و در حالى كه دين خود را برايش خالص گردانيده ايد وى را بخوانيد، همان گونه كه شما را پديد آورد [به سوى او] بر مى گرديد».

37. «يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ * قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»(4)؛ «اى فرزندان آدم، جامه خود را در هر نمازى بر گيريد، و بخوريد و بياشاميد و[لى] زياده روى مكنيد كه خدا اسراف كاران را دوست نمى دارد. [اى پيامبر] بگو: زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد

ص: 573


1- . سوره بقره، آيه 83.
2- . سوره حجرات، آيه هاى 9 و 10.
3- . سوره اعراف، آيه 29.
4- . سوره اعراف، آيه هاى 31 و 32.

آورده و [نيز] روزى هاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده است؟ بگو: اين [نعمت ها] در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند و روز قيامت [نيز] خاص اينان مى باشد. اين گونه آيات [خود] را براى گروهى كه مى دانند به روشنى بيان مى كنيم».

38. «... وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً»(1)؛ «و ما را پيشواى پرهيزگاران قرار ده».

39. «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(2)؛ «و بگو: [هر كارى مى خواهيد] بكنيد، كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست، و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مى شويد؛ پس شما را به آنچه انجام مى داديد آگاه خواهد كرد».

40. «وَ ما كانَ الْمُؤمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(3)؛ «و شايسته نيست مؤمنان همگى[براى جهاد] كوچ كنند، پس چرا از هر فرقه اى از آنان دسته اى كوچ نمى كنند تا [دسته اى بمانند و] در دين، آگاهى پيدا كنند و قوم خود را - وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند - باشد كه آنان [از كيفر الهى] بترسند؟» 41. «وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ * وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَالْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ * وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ * أُولئِكَ جَزاؤهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ»(4)؛ «خدا و رسول را فرمان بريد، باشد كه مشمول رحمت قرار گيريد. و براى نيل به آمرزشى از پروردگار خود، و بهشتى كه پهنايش [به قدر] آسمان ها و زمين است [و] براى پرهيزگاران آماده شده است، بشتابيد. همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مى كنند؛ و خشم

ص: 574


1- . سوره فرقان، آيه 74.
2- . سوره توبه، آيه 105.
3- . سوره توبه، آيه 122.
4- . سوره آل عمران، آيه هاى 132 تا 136.

خود را فرو مى برند؛ و از مردم در مى گذرند؛ و خدا نكوكاران را دوست دارد. و آنان كه چون كار زشتى كنند، يا بر خود ستم روا دارند، خدا را به ياد مى آورند و براى گناهانشان آمرزش مى خواهند - و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟ - و بر آنچه مرتكب شده اند، با آن كه مى دادند [كه گناه است]، پافشارى نمى كنند. آنان، پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان، و بوستان هايى است كه از زير [درختان] آن جويبارها روان است. جاودانه در آن بمانند، و پاداشِ اهلِ عمل چه نيكوست».

42. «يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ»(1)؛ «از تو مى پرسند: چه چيزى انفاق كنند [و به چه كسى بدهند]؟ بگو: هر مالى انفاق كنيد، به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مسكينان و به در راه مانده تعلق دارد و هرگونه نيكى كنيد البته خدا به آن داناست».

43. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»(2)؛ «و درباره يتيمان از تو مى پرسند، بگو: به صلاح آنان كار كردن بهتر است و اگر با آنان همزيستى كنيد برادران [دينى] شما هستند. و خدا تباهكار را از درستكار باز مى شناسد و اگر خدا مى خواست [در اين باره] شما را به دشوارى مى انداخت. آرى، خدا توانا و حكيم است».

44. «وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ...»(3)؛ «و گواهى را براى خدا به پا داريد».

45. «وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(4)؛ «و اگر [بدهكارتان] تنگدست باشد، پس تا [هنگام] گشايش، مهلتى [به او دهيد]؛ و [اگر به راستى قدرت پرداخت ندارد] بخشيدن آن براى شما بهتر است - اگر بدانيد».

روشن است آياتى كه در زمينه خصلت هاى اخلاقىِ والا و منش هاى زيباى انسانى در قرآن مجيد وجود دارد، بيش از اينهاست، و اين آيات فقط از باب نمونه در اين جا ذكر شد.

ص: 575


1- . سوره بقره، آيه 215.
2- . سوره بقره، آيه 220.
3- . سوره طلاق، آيه 2.
4- . سوره بقره، آيه 280.

نشانه هاى كفّار در قرآن

ملكات، ويژگى ها و خصلت هاى ناپسندى كه موجب عقب ماندگى انسان مى گردد - و مسلمانان از آغاز طلوع اسلام از آنها به شدت اجتناب مى كردند، و به عكس، كافران به كار مى بردند و برانجام دادن آنها اصرار مى ورزيدند، لذا در برابر سپاه مسلمانان سقوط كردند، و امروزه نيز متأسفّانه بسيارى از مسلمانان به اين خصلت ها روى آورده اند - در قرآن كريم به فراوانى يافت مى شود. از باب نمونه، گذرا به مواردى چند اشاره مى كنيم:

1. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لايُنْصَرُونَ»(1)؛ «مگر كسانى را كه به نفاق برخاستند نديدى كه به برادران اهل كتاب خود - كه از در كفر درآمده بودند - مى گفتند: اگر اخراج شديد، با شما بيرون خواهيم آمد، و بر عليه شما هرگز از كسى فرمان نخواهيم برد؛ و اگر با شما جنگيدند، حتما شما را يارى خواهيم كرد. و خدا گواهى مى دهد كه قطعاً آنان دروغگو هستند. اگر [يهود] اخراج شوند، آنها با ايشان بيرون نخواهند رفت و اگر عليه آنان جنگى در گيرد [منافقان،] آنها را يارى نخواهند كرد، و اگر ياريشان كنند حتماً [در جنگ] پشت خواهند كرد [و ديگر] يارى نيابند».

2. «وَظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ»(2)؛ «و بر خويشتن ستم كردند. پس آنها را [براى آيندگان، موضوع] حكايت ها گردانيديم، و سخت تار و مارشان كرديم».

3. «إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ»(3)؛ «چرا كه خدا، كسى را كه افراط كارِ دروغ زن باشد هدايت نمى كند».

4. «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ...»(4)؛ «پس كيست ستمگرتر از آن كس كه بر خدا دروغ بست، و [سخن] راست را چون به سوى او آمد، دروغ پنداشت؟»

ص: 576


1- . سوره حشر، آيه هاى 11 و 12.
2- . سوره سبأ، آيه 19.
3- . سوره غافر، آيه 28.
4- . سوره زمر، آيه 32.

5. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(1)؛ «آيا نديده اى كسانى را كه قومى را كه مورد خشم خدايند به دوستى گرفته اند؟ آنها نه از شمايند و نه از ايشان، و به دروغ سوگند ياد مى كنند و خودشان [هم]مى دانند».

6. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْأِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ»(2)؛ «آيا كسانى را كه از نجوا منع شده بودند، نديدى كه باز بدانچه از آن منع گرديده اند، بر مى گردند و با همديگر به[منظور] گناه و تعدى و سرپيچى از پبامبر، محرمانه گفت وگو مى كنند و چون به نزد تو آيند، تو را بدانچه خدا به آن [شيوه] سلام نگفته سلام مى دهند».

7. «إِنَّ الُْمجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ * يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ»(3)؛ «قطعاً بزهكاران در گمراهى و جنونند. روزى كه در آتش به رو كشيده مى شوند [و به آنان گفته مى شود:] لهيب آتش بچشيد [و احساس كنيد]».

8. «قُتِلَ الْخَرّاصُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ»(4)؛ مرگ بر دروغ پردازان! همانان كه در ورطه نادانى بى خبرند».

9. «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ»(5)؛ «پس [اى منافقان،] آيا اميد بستيد كه چون [از خدا] برگشتيد [يا سرپرست مردم شديد] در [روى] زمين فساد كنيد و خويشاوندى هاى خود را از هم بگسليد؟ اينان همان كسانى هستند كه خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل] ايشان را ناشنوا و چشم هايشان را نابينا كرده است».

10. «فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ... وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهِينٍ هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِيمٍ مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ»(6)؛ «پس، از دروغ زنان فرمان مبر... و از هر قسم خورنده فرومايه اى

ص: 577


1- . سوره مجادله، آيه 14.
2- . سوره مجادله، آيه 8.
3- . سوره قمر، آيه هاى 47 و 48.
4- . سوره ذاريات، آيه هاى 10 و 11.
5- . سوره محمّد، آيه هاى 22 و 23.
6- . سوره قلم، آيه هاى 8 تا 13.

فرمان مبر: كه عيبجوست و براى خبرچينى گام بر مى دارد، مانع خير، متجاوز، گناه پيشه، گستاخ، [و] گذشته از آن زنازاده است».

11. «...وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ * الَّذِينَ لا يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ»(1)؛ «و واى بر مشركان. همان كسانى كه زكات نمى دهند و آنان كه به آخرت ناباورند».

12. «وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظّانِّينَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِعَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ...»(2)؛ «و [تا] مردان و زنان نفاق پيشه و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد برده اند، عذاب كند بدِ زمانه بر آنان باد. و خدا بر ايشان خشم نموده و لعنتشان كرده».

13. «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ»(3)؛ «و جهنم براى گمراهان نمودار مى شود».

14. «إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الُْمحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»(4)؛ «بى گمان، كسانى كه به زنان پاكدامن بى خبر [از همه جا] و با ايمان نسبت زنا مى دهند، در دنيا و آخرت لعنت شده اند، و براى آنها عذابى سخت خواهد بود».

15. «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»(5)؛ «كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آورده اند، شيوع پيدا كند، براى آنان عذابى پردرد خواهد بود».

16. «الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ»(6)؛ «به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازيانه بزنيد و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، در [كار] دين خدا، نسبت به آن دو دلسوزى نكنيد».

17. «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الُْمحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً...»(7)؛ «و كسانى كه نسبتِ زنا به زنان شوهردار مى دهند، سپس چهارگواه نمى آورند، هشتاد تازيانه به

ص: 578


1- . سوره فصلت، آيه هاى 6 و 7.
2- . سوره فتح، آيه 6.
3- . سوره شعراء، آيه 91.
4- . سوره نور، آيه 23.
5- . همان، آيه 19.
6- . همان، آيه 2.
7- . همان، آيه 4.

آنان بزنيد».

18. «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»(1)؛ «و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروى كرده و [اساس] كارش بر زياده روىاست، اطاعت مكن».

19. «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ»(2)؛ «چرا كه اسراف كاران برادران شيطان هايند».

20. «وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ»(3)؛ «و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى شكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى گسلند و در زمين فساد مى كنند، بر ايشان لعنت است و بدفرجامى آن سراى ايشان راست».

21. «أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً»(4)؛ «هان! لعنت خدا بر ستمگران باد. همانان كه [مردم را] از راه خدا باز مى دارند و آن را كج مى شمارند».

22. «الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ...»(5)؛ «مردان و زنان دو چهره، [همانند] يكديگرند. به كار ناپسند وامى دارند و از كار پسنديده باز مى دارند، و دستهاى خود را [از انفاق] فرو مى بندند».

23. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤمِنُونَ»(6)؛ «بى ترديد، بدترين جنبدگان نزد خدا كسانى هستند كه كفر ورزيدند و ايمان نمى آورند».

24. «وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ»(7)؛ «و هركس با خدا و پيامبر او به مخالفت برخيزد قطعاً خدا سخت كيفر است».

25. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»(8)؛ «[چرا كه] دل هايى دارند كه با آن [حقايق

ص: 579


1- . سوره كهف، آيه 28.
2- . سوره اسراء، آيه 27.
3- . سوره رعد، آيه 25.
4- . سوره هود، آيه هاى 18 و 19.
5- . سوره توبه، آيه 67.
6- . سوره انفال، آيه 55.
7- . همان، آيه 13.
8- . سوره اعراف، آيه 179.

را] دريافت نمى كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند، و گوش هايى دارند كه با آنهانمى شنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه ترند. [آرى،] آنها همان غافل ماندگانند».

26. «الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا»(1)؛ «همانان كه دين خود را سرگرمى و بازى پنداشتند، و زندگى دنيا مغرورشان كرد. پس همان گونه كه آنان ديدار امروز خود را از ياد بردند، ما [هم] امروز آنان را از ياد مى بريم».

27. «وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»(2)؛ «و كسانى كه آيات ما را دروغ انگاشتند و از [پذيرش] آنها تكبر ورزيدند آنان همدم آتشند [و] در آن جاودانند».

28. «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ...»(3)؛ «و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كرده اند، دستشان را به عنوان كيفرى از جانب خدا ببريد».

29. «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ»(4)؛ «سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مى جنگند و در زمين به فساد مى كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند. اين، رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت».

30. «لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ...»(5)؛ «خدا، بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد، مگر [از] كسى كه بر او ستم رفته باشد».

31. «وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً»(6)؛ «و[لى] هركس بهجاى خدا، شيطان را دوستِ [خدا] گيرد، قطعاً دستخوش زيان آشكارى شده است».

ص: 580


1- . همان، آيه 51.
2- . همان، آيه 36.
3- . سوره مائده، آيه 38.
4- . همان، آيه 33.
5- . سوره نساء، آيه 148.
6- . همان، آيه 119.

32. «وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً»(1)؛ «و هر كس خطا يا گناهى مرتكب شود سپس آن را به بى گناهى نسبت دهد، قطعاً بهتان و گناه آشكارى بر دوش كشيده است».

33. «...الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطّاغُوتِ...»(2)؛ «آنان كه كافر شده اند در راه طاغوت مى جنگند».

34. «إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً»(3)؛ «خدا كسى را كه متكبّر و فخرفروش است دوست نمى دارد».

35. «الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً»(4)؛ «همان كسانى كه بخل مى ورزند، و مردم را به بخل وامى دارند، و آنچه را خدا از فضل خويش بدان ها ارزانى داشته پوشيده مى دارند. و براى كافران عذابى خواركننده آماده كرده ايم».

36. «وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَلَهُ عَذابٌ مُهِينٌ»(5)؛ «و هركس از خدا و پيامبر او نافرمانى كند و از حدود مقرر او تجاوز نمايد، وى را در آتشى در آورد كه همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفت آور است».

37- «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ...»(6)؛ «و كسانى كه به آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده، بخل مى ورزند، هرگز تصور نكنند كه آن [بخل] براى آنان خوب است، بلكه برايشان بداست. به زودى آنچه كه به آن بخل ورزيده اند، روز قيامت طوق گردنشان مى شود».

38. «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»(7)؛ «كسانى كه به آيات خدا كفر مى ورزند، و پيامبران را

ص: 581


1- . همان، آيه 112.
2- . همان، آيه 76.
3- . همان، آيه 36.
4- . همان، آيه 37.
5- . همان، آيه 14.
6- . سوره آل عمران، آيه 180.
7- . سوره آل عمران، آيه 21.

به ناحقّ مى كشند، و دادگستران را به قتل مى رسانند، آنان را از عذابى دردناك خبر ده».

39. «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ»(1)؛ «كسانى كه ربا مى خورند، [از گور] بر نمى خيزند، مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان بر اثر تماس، آشفته سرش كرده است».

40. «وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»(2)؛ «ولى از اندازه در نگذريد، زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست نمى دارد».

41. «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ»(3)؛ «كسانى كه نشانه هاى روشن، و رهنمودى را كه فرو فرستاده ايم، بعد از آن كه آن را براى مردم در كتاب توضيح داده ايم، نهفته مى دارند، آنان را خدا لعنت مى كند، و لعنت كنندگان لعنتشان مى كنند».

42. «أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّارِ»(4)؛ «آنان همان كسانى هستند كه گمراهى را به [بهاى] هدايت، و عذاب را به [ازاى] آمرزش خريدند پس به راستى چه اندازه بايد بر آتش شكيبا باشند!» 43. «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ»(5)؛ «پس واى بر كسانى كه كتاب[تحريف شده اى] با دستهاى خود مى نويسند، سپس مى گويند: اين از جانب خداست، تا بدان بهاى ناچيزى به دست آرند، پس واى بر ايشان از آنچه دست هايشان نوشته، و واى بر ايشان از آنچه [از اين راه] به دست مى آورند».

44. «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ»(6)؛ «همانانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن

ص: 582


1- . سوره بقره، آيه 275.
2- . همان، آيه 190.
3- . همان، آيه 159.
4- . همان، آيه 175.
5- . همان، آيه 79.
6- . همان، آيه 27.

مى شكنند، و آنچه را خداوند به پيوستنش امر فرموده مى گسلند، و در زمين به فساد مى پردازند، آنانند كه زيانكارانند».

45. «أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ»(1)؛ «همين كسانند كه گمراهى را به [بهاى] هدايت خريدند، در نتيجه داد و ستدشان سود[ى به بار] نياورد، و هدايت يافته نبودند».

46. «وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا»(2)؛ «و ميراث [ضعيفان] را چپاولگرانه مى خوريد».

47. «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً»(3)؛ «و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وامى داريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و در نتيجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [يكسره ]زير و زبر كنيم».

48- «وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً»(4)؛ «و كافران و منافقان را فرمان مبر، و از آزارشان بگذر و بر خدا اعتماد كن و كارسازى [چون] خدا كفايت مى كند».

49. «فَإِذا مَسَّ الْأِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِيَفِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ * قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ * فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ * أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ»(5)؛ «و چون انسان را آسيبى رسد، ما را فرا مى خواند، سپس چون نعمتى از جانب خود به او عطا كنيم مى گويد: تنها آن را به دانش خود يافته ام. نه چنان است، بلكه آن آزمايشى است، ولى بيشترشان نمى دانند. قطعاً كسانى كه پيش از آنان بودند [نيز] اين [سخن] را گفتند و آنچه به دست

ص: 583


1- . همان، آيه 16.
2- . سوره فجر، آيه 19.
3- . سوره اسراء، آيه 16.
4- . سوره احزاب، آيه 48.
5- . سوره زمر، آيه هاى 49 تا 52.

آورده بودند، كارى برايشان نكرد. تا [آن كه] كيفر آنچه مرتكب شده بودند، بديشان رسيد و كسانى از اين [گروه] كه ستم كرده اند، به زودى نتايج سوء آنچه مرتكب شده اند، بديشان خواهد رسيد و آنان درمان كننده [ما] نيستند. آيا ندانسته اند كه خداست كه روزى را براى هر كس كه بخواهد، گشاده يا تنگ مى گرداند؟ قطعاً در اين [اندازه گيرى] براى مردمى كه ايمان دارند نشانه هايى [از حكمت] هست».

50. «إِنَّ الْأِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً * إِلاَّ الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ»(1)؛ «به راستى كه انسان سخت آزمند [و بى تاب] خلق شده است. چون صدمه اى به او رسد عجز و لابه كند. و چون خيرى به او رسد بخل ورزد. غير از نمازگزاران: همان كسانى كه بر نمازشان پايدارى مى كنند».

ص: 584


1- . سوره معارج، آيه هاى 19 تا 23.

فصل ششم : اصول پنج گانه نظام اسلامى

اشاره

ص: 585

ص: 586

از عواملى كه سبب پيشرفت سريع اسلام گشت و موجب شد تا در آغاز پيدايش خود، زمام جهان را در اختيار بگيرد، اين بود كه اسلام بر پنج ركن اساسى - كه هريك در قانون و نظام آن نقش خاصّى داشتند - استوار بود. اين پنج ركن عبارت بودند از: حكومت، امّت، برادرى، شريعت (قانون) و آزادى.

در ادامه به بررسى چيستى اين اصول در اسلام مى پردازيم و مى گوييم كه اگر اين اصول، آن گونه كه در اسلام مقرّر شده، امروزه در دنياى اسلام زنده شوند ديرى نخواهد پاييد كه اسلام به طور چشمگيرى پيشرفت كرده و ساختار نوينى را به دنياى آشوب زده فعلى ارائه مى دهد و بار ديگر زمام جهان را در اختيار مى گيرد:

1. حكومت اسلامى

اشاره

حكومت در اسلام بر امور زير استوار است:

الف. عدالت و احسان

اشاره

در قرآن، عدالت و احسان حتّى با دشمنان و در امور ناچيز هم مورد تأكيد قرار گرفته است خداى سبحان مى فرمايد:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه به وامى تا

ص: 587


1- . سوره بقره، آيه 282.

سررسيدى معين، با يكديگر معامله كرديد، آن را بنويسيد. و بايد نويسنده اى [صورت معامله را] بر اساس عدالت، ميان شما بنويسد. و هيچ نويسنده اى نبايد از نوشتن خوددارى كند، همان گونه [و به شكرانه آن] كه خدا او را آموزش داده است. و كسى كه بدهكار است بايد املا كند، و او [= نويسنده] بنويسد. و از خدا كه پروردگار اوست پروا نمايد، و از آن، چيزى نكاهد. پس اگر كسى كه حق بر ذمه اوست، سفيه يا ناتوان است، يا خود نمى تواند املا كند، پس ولىّ او بايد با [رعايت] عدالت، املا نمايد».

در آيه ديگر مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ * وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ * وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، براى خدا به داد برخيزيد [و] به عدالت شهادت دهيد، و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است، و از خدا پروا داريد، كه خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به آمرزش و پاداش بزرگ وعده داده است. و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ انگاشتند، آنان اهل دوزخند».

بنابراين مسلمان بايد حتّى با دشمنان خود نيز با عدالت رفتار كند، اين آيات روشن مى سازند كه كسانى در همه حال عدالت را رعايت مى كنند كه عمل صالح انجام مى دهند، امّا كسانى كه اهل عدالت نيستند در زمره كافران و تكذيب كنندگان آيات خدا مى باشند.

در آيه ديگر مى فرمايد: «...وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ * فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ»(2)؛ «و كسانى كه بعد از آنان كتاب [تورات] را ميراث يافتند واقعاً دربارهاو در ترديدى سخت [دچار]اند. بنابراين به دعوت پرداز، و همان گونه كه مأمورى ايستادگى كن،

ص: 588


1- . سوره مائده، آيه هاى 8 تا 10.
2- . سوره شورى، آيه هاى 14 و 15.

و هوسهاى آنان را پيروى مكن و بگو: به هر كتابى كه خدا نازل كرده است ايمان آوردم و مأمور شدم كه ميان شما عدالت كنم، خدا پروردگار ما و پروردگار شماست، اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما از آنِ شماست، ميان ما و شما خصومتى نيست، خدا ميان ما را جمع مى كند، و فرجام به سوى اوست».

البته آيات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه در اينجا مجال ذكر همه آنها نيست.

در آيينه روايات

روايات فراوانى نيز درباره ضرورت عدالت وجود دارد كه به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم:

امام صادق عليه السلام فرمودند: «إتقوا اللّه و اعدلوا فانّكم تعيبون على قوم لا يعدلون(1)؛ از خدا پروا كنيد و دادگرى نماييد، زيرا شما به گروهى كه عدالت نمى كنند عيب مى گيريد».

حلبى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «العدل أحلى من الماء يصيبه الظمآن، ما أوسع العدل إذا عدل فيه و اِن قلّ(2)؛ دادگرى، گواراتر از آبى است كه تشنه لب مى نوشد، چه گسترده است عدالت هرچند عمل به آن اندك باشد».

معاوية بن وهب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «العدل أحلى من الشهد و ألين من الزّبد و أطيب ريحاً من المسك(3)؛ دادگرى از عسل شيرين تر، از كره نرم تر و از مشك خوشبوتر است».

اين بدان جهت است كه عدالت درباره روح آدمى است، ولى اين چيزها همه مادّى اند و روشن است كه راحتى روح به مراتب لذّت بخش تر از تأمين خواسته هاى جسم است.

محمد بن مسلم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاتة هم أقرب الخلق إلى اللّه عزّوجلّ يوم القيامة حتّى يفرغ الناس من الحساب: رجل لم تدعه قدرته في حال غضبه إلىأن يحيف على من تحت يديه، و رجل مشى بين إثنين فلم يمل مع أحدهما على الآخر بشعيرة، و رجل قال الحقّ فيما له و اليه(4)؛ سه كس در روز قيامت تا بعد از حسابرسى بندگان از

ص: 589


1- . كافى، ج 2، ص 147.
2- . همان، ص 146.
3- . همان، ص 147.
4- . خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 81.

همه به خداى عزوجل نزديك ترند: كسى كه در حال خشم، قدرتش او را وادار نكند كه به زير دستش ستم كند؛ كسى كه ميان دو نفر داورى كند و به اندازه دانه جوى به سوى يكى از آنها به زيان ديگرى مايل نشود و كسى كه حقّ را بگويد، چه به سودش باشد و چه به زيانش».

فضل بن شاذان نقل مى كند كه امام رضا عليه السلام فرمودند: «استعمال العدل و الاحسان مؤذن بدوام النعمة(1)؛ دادگرى و احسان، مايه ماندگارى [و فزونى] نعمت است».

از امام صادق عليه السلام درباره چيستى و چگونگى عدالت آدمى سؤال كردند، فرمودند: «إذا غضَّ طرفه عن المحارم و لسانه عن المآثم و كفّه عن المظالم(2)؛ هرگاه از محرّمات چشم بپوشد و زبانش را از گناهان و دستش را از ستم باز دارد [عادل است]».

ابوالبركات نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «عدل ساعة خير من عبادة ستّين سنة قيام ليلها و صيام نهارها(3)؛ يك ساعت عدالت خواهى و دادگرى بهتر از هفتاد سال عبادت است كه تمام شب هاى آن به نماز و روزهايش به روزه سپرى شود».

نيز فرمودند: «العدل ميزان اللّه في الارض، فمن أخذه قاده إلى الجنة و من تركه ساقه إلى النار(4)؛ عدالت، ميزان خدا در زمين است، كسى كه مطابق آن عمل كند او را به بهشت خواهد رساند و كسى كه آن را رها نمايد او را به سوى دوزخ سوق خواهد داد».

سليم بن قيس هلالى مى گويد: از اميرمؤمنان عليه السلام شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ أشدّ الناس ندامة و حسرة رجل دعا عبداً إلى اللّه فاستجاب له فأطاع اللّه فدخل الجنّة، و أدخل الداعي النار بتركه عمله و اتباعه هواه بعصيانه اللّه (5)؛ پشيمان ترين و پرحسرت ترينمردم كسى است كه بنده اى را به سوى خدا دعوت كرده و آن بنده نيز از او پذيرفته و خدا را اطاعت نموده و داخل بهشت شده است، ولى آن دعوت كننده به سبب ترك عمل و پيروى از هواى نفس و مخالفت با فرمان خدا وارد دوزخ شده است».

ص: 590


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 23.
2- . تحف العقول، ص 365.
3- . جامع الاخبار، ص 154.
4- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 317.
5- . همان، ص 322.

ابواسحاق جرجانى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «خدا براى كسانى كه حكومت را در اختيارشان قرار داده، مدّت و سرآمدى از روزها و شب ها و ماه ها و سال ها مقرّر كرده است. حال چنانچه ميان مردم به عدالت رفتار كنند خدا به فرشته صاحب فلك فرمان مى دهد كه گردش آن را كُند نمايد تا روزها و شب ها و ماه ها و سال هايشان طولانى گردد، و اگر به مردم ستم كنند خدا به او فرمان مى دهد كه گردش آن را سريع نمايد. در نتيجه روزها، شب ها، ماه ها و سال هاى آنان كوتاه مى شود، در حالى كه خداى عزّوجلّ به تعداد شب ها و ماه ها وفا كرده است»(1).

ابن ابى يعفور نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «انّ من اعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلاً ثمّ خالفه إلى غيره(2)؛ پرحسرت ترين مردم در قيامت كسى است كه دادگرى را توصيف كرده ولى خودش به خلاف آن عمل كرده است».

قتيبة الأعشى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «اِنّ من اشد الناس عذابا يوم القيامة من وصف عدلاً و عمل بغيره(3)؛ بدترين كيفر در روز قيامت از آنِ كسى است كه عدالت را توصيف و توصيه كند و به خلاف آن عمل نمايد».

ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ»(4)؛ "پس آنها و همه گمراهان در آن [آتش] افكنده مى شوند" فرمودند: «يا أبا بصير هم قوم وصفوا عدلاً بألسنتهم ثمّ خالفوه إلى غيره(5)؛ اى ابوبصير، اينها گروهى هستند كه عدالت را با زبان هاىخود توصيف كردند و خلاف آن را عمل نمودند».

ظلم و ستم

وليد بن صبيح نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما من مظلمة أشد من مظلمة لا يجد صاحبها عليها عوناً اِلاّ اللّه عزّوجلّ(6)؛ هيچ ستمى سخت تر از ستم بر كسى كه جز خدا

ص: 591


1- . كافى، ج 8، ص 271.
2- . كافى، ج 2، ص 300.
3- . همان.
4- . سوره شعراء، آيه 94.
5- . كافى، ج 2، ص 300.
6- . همان، ص 331.

ياورى ندارد نيست».

هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «اتقوا الظلم فإنّه ظلمات يوم القيامة(1)؛ از ستم كردن بپرهيزيد، زيرا ستم، ظلمات روز قيامت است».

زراره نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما من أحد يظلم بمظلمة إلاّ أخذه اللّه بها في نفسه و ماله، و أمّا الظلم الذي بينه و بين اللّه فإذا تاب غفر اللّه له(2)؛ هيچ كس نيست كه بر ديگرى ستم كند، مگر آن كه خدا در برابر آن، مال و جانش را كيفر مى دهد، امّا ستمى كه ميان او و خداست [= معصيت] اگر از آن توبه كند خدا او را مى بخشد».

ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «وقتى كه وفات پدرم امام سجاد عليه السلام نزديك شد مرا به سينه اش چسپانيد و فرمود: يا بنيّ أوصيك بما أوصاني به أبي حين حضرته الوفاة، و بما ذكر أنّ أباه أوصاه به قال: يا بنيّ إيّاك و ظلم من لا يجد عليك ناصراً إلاّ اللّه (3)؛ فرزندم، تو را به چيزى وصيّت مى كنم كه پدرم به هنگام مرگش مرا به آن وصيّت نمود، [فرمود:] فرزندم، از ستم كردن بر كسى كه جز خدا ياورى ندارد بپرهيز».

حفص بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «من خاف القصاص كفّ عن ظلم الناس(4)؛ هركس از قصاص بترسد از ستم كردن بر مردم خوددارى مى كند».على بن سالم مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «إنّ اللّه عزّوجلّ يقول: و عزّتي و جلالي لا أجيب دعوة مظلوم دعاني في مظلمة ظلماً و لأحدٍ عنده مثل تلك المظلمة(5)؛ خداى عزوجل مى فرمايد: به عزّت و جلالم قسم، هرگز دعاى ستمديده اى را كه خودش مثل آن ستم را بر ديگرى روا داشته اجابت نمى كنم».

زيد بن على از پدرانش عليهم السلام نقل كرده كه فرمودند: «ما يأخذ المظلوم من دين الظالم اكثر مما يأخذ الظالم من دنيا المظلوم(6)؛ ستمديده، از دين ستمگر بيش از آنچه ستمگر از

ص: 592


1- . همان، ص 332.
2- . همان.
3- . كافى، ج 2، ص 331.
4- . همان.
5- . الدعوات، راوندى، ص 25.
6- . ثواب الأعمال، شيخ صدوق، ص 272.

دنياى ستمديده گرفته است مى گيرد».

محمد بن عبداللّه أرقط نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من ارتكب احدا بظلم بعث اللّه من ظَلمه مثله أو على ولده او على عقبه من بعده(1)؛ هركس در حقّ ديگرى ستم روا دارد خدا ستمگرى را مى گمارد تا همانند آن ستم را بر او يا فرزندانش روا دارد».

در حقيقت، ستم مانند بذر و هسته اى است كه هرگاه كاشته شود ستم به بار مى آورد و ميوه آن را خود ستمگر يا فرزندان و اعقابش مى چينند.

سكونى از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرانش نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «اعظم الخطايا اقتطاع مال امرى ء مسلم بغير حق(2)؛ بزرگ ترين گناهان، به ناحق گرفتن مال مسلمان است».

وجوب ردّ مظالم

سعد بن طريف نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «الظلم ثلاثة: ظلم يغفره اللّه، و ظلم لا يغفره اللّه، و ظلم لا يدعه اللّه، فأمّا الظلم الذي لا يغفره فالشرك و أمّا الظلم الذي يغفره فظلم الرجل نفسه فيما بينه و بين اللّه، و أمّا الظلم الذي لا يدعه فالمداينة بين العباد(3)؛ ستم بر سهگونه است: ستمى كه خدا آن را مى بخشد، ستمى كه خدا از آن نمى گذرد و ستمى كه خدا آن را رها نمى كند. امّا ستمى كه خدا از آن نمى گذرد شرك است؛ ستمى كه خدا آن را مى بخشد آن است كه آدمى ميان خود و خدا بر خود روا مى دارد؛ و امّا ستمى كه خدا آن را هرگز رها نمى كند مديون بودن بندگان نسبت به يكديگر است [= حق الناس]».

نقل شده است كه: «پيرمردى نخعى به امام باقر عليه السلام گفت: من از زمان حكومت حجّاج تا امروز پيوسته فرماندار بودم، آيا مى توانم توبه كنم؟ امام عليه السلام ساكت شدند. مجددّا سؤال خود را تكرار كرد، امام عليه السلام فرمودند: لا، حتى تؤدّي إلى كلّ ذي حقّ حقّه(4)؛ نه، مگر آن كه حقّ هر

ص: 593


1- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 50.
2- . ثواب الاعمال، ص 273.
3- . كافى، ج 2، ص 330.
4- . همان، ص 331.

صاحب حقّى را ادا كنى».

ابوبصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «من أكل مال اخيه ظلماً و لم يردّه إليه اكل جذوة من النار يوم القيامة(1)؛ هركس از روى ستم مال برادرش را بخورد و به او بر نگرداند، در روز قيامت در ازاى آن اخگر و پاره اى آتش خواهد خورد».

ابوعبيده حذّاء از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من اقتطع مال مؤمن غصباً بغير حقّه لم يزل اللّه عزّوجلّ معرضا عنه ماقتاً لأعماله التي يعملها من البرّ و الخير لا يثبتها في حسناته حتّى يتوب و يردّ المال الذي أخذه إلى صاحبه؛(2) هركس به ناحقّ و از روى غصب در مال مؤمنى تصرّف كند، پيوسته خداى عزوجل از او روى گردان شده و كارهاى خيرش را نمى پذيرد و آن را در شمارِ حسناتش ثبت نمى كند تا آن كه توبه كند و مالى را كه گرفته به صاحبش برگرداند».

سه شريك

طلحة بن زيد نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «العامل بالظلم و المعين له و الراضي بهشركاء ثلاثتهم(3)؛ ستمگر و كمك دهنده او و آن كه به ستم راضى است هرسه با يكديگر شريك اند».

عبداللّه بن سنان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من عذر ظالماً بظلمه سلّط اللّه عليه من يظلمه، فإن دعا لم يستجب له، و لم يأجره اللّه على ظلامته(4)؛ هركس ستمگرى را به خاطر ستمى كه روا داشته معذور بداند خدا ستمگر ديگرى را بر او مسلّط خواهد كرد. آن گاه اگر دعا كند، مستجاب نمى گردد و خدا او را بر ستمى كه ديده پاداش نمى دهد».

پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «يا عليّ، شرّ الناس من باع آخرته بدنياه، و شرّ منه من باع آخرته بدنيا غيره(5)؛ يا على، بدترين مردم كسى است كه آخرتش را به دنياى

ص: 594


1- . همان، ص 333.
2- . ثواب الاعمال، ص 273.
3- . كافى، ج 2، ص 333.
4- . همان، ص 334.
5- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 353.

خود بفروشد و بدتر از او كسى است كه آخرتش را به دنياى ديگرى بفروشد».

عبداللّه بن سنان مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «من أعان ظالماً على مظلوم لم يزل اللّه عليه ساخطاً حتى ينزع من معونته(1)؛ هر كه ستمگرى را به زيان ستمديده اى كمك كند پيوسته خدا از اين كار بر او خشم مى گيرد تا از آن يارى دست بردارد».

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه فرموده اند: «للظالم من الرّجال ثلاث علامات: يظلم من فوقه بالمعصية و من دونه بالغلبة و يظاهر القوم الظلمة(2)؛ ستمكار را سه نشانه است: بر مافوقش با سرپيچى ستم كند، و بر زيردستش با قهر و غلبه، و ستمكاران را پشتيبان است».

رياست در سايه ستم

معمّر بن خلاّد نقل مى كند كه در حضور حضرت ابوالحسن، على بن موسى الرضا عليه السلام از مردى سخن به ميان آمد، گفتند: او رياست طلب است. امام عليه السلام فرمودند: «ما ذئبان ضاريان في غنم قد تفرّق رعاؤها بأضرّ في دين المسلم من الرّئاسة(3)؛ دو گرگ گرسنه در ميان گلهبى شبان آنقدر به گله ضرر نمى رسانند كه رياست طلبى در دين آدمى».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «من طلب الرئاسة هلك(4)؛ هر كه در پى رياست باشد هلاك مى شود».

عبداللّه بن مسكان مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «ايّاكم و هؤلاء الرؤساء الذين يترأسون، فواللّه ما خفقت النعال خلف رجل إلاّ هلك و أهلك(5)؛ از اين رؤسايى كه بر مردم رياست مى كنند بپرهيزيد؛ به خدا قسم، هرگاه يكى از آنان صداى گام هاى فراوان پشت سر خود بشنود، [دچار غرور شده،] خود هلاك شده، ديگران را نيز هلاك خواهد كرد».

جويرية بن مسهر مى گويد: پشت سر اميرمؤمنان عليه السلام محكم گام بر مى داشتم كه فرمودند: «يا جويرية إنّه لم يهلك هؤلاء الحمقى إلاّ بخفق النعال خلفهم(6)؛ اى جويريه، اين

ص: 595


1- . ثواب الاعمال، ص 274.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 350.
3- . كافى، ج 2، ص 297.
4- . همان.
5- . همان.
6- . كافى، ج 8، ص 241.

احمق ها تنها با صداى كفش هاى پشت سرشان (انبوه دنباله روان)، هلاك خواهند شد».

ابوربيع شامى مى گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمودند: «يا أبا الربيع لا تطلبنّ الرئاسة و لا تكن ذنبا، و لا تأكل الناس بنا فيفقرك اللّه (1)؛ اى ابوربيع، رياست طلبى مكن و دنباله رو مباش و با [نام] ما از مال مردم چيزى مخور كه خدا تو را نيازمند مى كند».

محمد بن مسلم مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «أترى لا أعرف خياركم من شراركم؟ بلى و اللّه إنّ شراركم من أحبّ أن يوطأ عقبه إنّه لابدّ من كذّاب أو عاجز الرّأي(2)؛ گمان مى كنيد كه من خوبان شما را از بدها تشخيص نمى دهم؟ به خدا قسم بدهاى شما كسانى هستند كه دوست دارند افرادى در پى ايشان روان شوند. چنين كسانى يا دروغ گو هستند يا در رأى و انديشه خود ناتوانند».

امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «و إيّاك أن تترأّس بنا فيضعك اللّه و إيّاك أن تستأكل بنا فيزيدكاللّه فقراً و اعلم أنّك إن تكن ذنباً في الخير خير لك من أن تكون رأساً في الشرّ(3)؛ و از رياست به نام ما بپرهيز كه خدا تو را پست مى كند، و از خوردن به وسيله نام ما دورى كن كه خدا تو را بينوا مى كند و بدان كه اگر در كار خير دنباله رو [و زيردست] باشى براى تو بهتر است كه در كار بد رياست داشته باشى».

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث مناهى فرمودند: «ألا و من تولّى عرافة قوم أتى يوم القيامة و يداه مغلولتان إلى عنقه فإن قام فيهم بأمر اللّه أطلقه اللّه و إن كان ظالما هوي به في نار جهنّم و بئس المصير(4)؛ بدانيد، هركس زمام كار گروهى را به دست گيرد در روز قيامت در حالى وارد [محشر] مى شود كه دست هايش برگردنش بسته شده است؛ پس اگر در ميان آنها به فرمان خدا عمل كرده خدا دست هايش را رها مى كند و اگر ستم نموده او را در دوزخ - كه جايگاه بدى است - سرنگون مى سازد».

ص: 596


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 351.
2- . كافى، ج 2، ص 299.
3- . بحار الانوار، ج 2، ص 162.
4- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 18.

ب. تسهيل در ماليات ها

اشاره

چنان كه قبلاً گفتيم ماليات هاى اسلامى عبارتند از: خمس، زكات، جزيه و خراج. همچنين، گفتيم كه مردم كشورهايى كه جزء كفّار بودند، حكومت اسلامى نزد آنها محبوب ترين حكومت ها به شمار مى رفت، زيرا جزيه اى كه حاكم اسلامى از كفار مى گرفت بسيار اندك بود.

زراره مى گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مقدار جزيه اى كه بر عهده اهل كتاب [اديان آسمانى] است چقدر است؟ آيا مقدار معيّنى دارد كه نتوان از آن تجاوز كرد؟ امام عليه السلام فرمودند:

«ذلك إلى الإمام أن يأخذ من كلّ إنسان منهم ما شاء على قدر ماله بما يطيق، إنّما هم قوم فدوا أنفسهم من أن يستعبدوا أو يقتلوا فالجزية تؤخذ منهم على قدر ما يطيقون له أن يأخذهم به حتى يُسْلموا(1)؛ جزيه آن است كه امام از هر كدام به اندازه توانايى اش مى گيرد. اينها گروهى هستند كه به جاى آن كه كشته يا به عنوان برده گرفته شوند براى نجات خود فديه كرده اند،داده اند، بنابراين در حدّى كه در توان دارند وادار به دادن جزيه گردند تا مسلمان شوند».

محمد بن مسلم مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: درباره زمين جزيه اى كه خمس آن را مى گيرند و جزيه سرانه كه از مالكان اخذ مى كنند توضيح دهيد كه آيا در اين مورد مقدار معيّنى بر آنان واجب نيست؟ امام عليه السلام فرمودند: «كان عليهم ما أجازوا على أنفسهم و ليس للإمام أكثر من الجزية، إن شاء الإمام وضع ذلك على رؤوسهم و ليس على أموالهم شيء، و إن شاء فعلى أموالهم و ليس على رؤوسهم شيء، فقلت: فهذا الخمس؟ فقال: إنّما هذا شيء كان صالحهم عليه رسول اللّه صلى الله عليه و آله (2)؛ بر عهده آنان همان چيزى است كه خود پذيرفته اند. امام نمى تواند بيش از مقدارِ جزيه بگيرد. اگر امام خواست جزيه را طبق سرانه شان وضع مى كند و بر اموالشان چيزى تعلّق نمى گيرد، و اگر خواست شامل اموال آنان مى كند و بر سرانه شان چيزى تعلّق نمى گيرد. گفتم: آيا اين خمس است؟ فرمودند: اين چيزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنان مصالحه كرد».

و نيز محمد بن مسلم مى گويد: از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: آيا از اهل جزيه، چيزى از

ص: 597


1- . كافى، ج 3، ص 566.
2- . همان، ص 567.

اموال و چهارپايانشان، غير از جزيه، گرفته مى شود؟ فرمودند: نه(1).

مصعب بن يزيد انصارى مى گويد: «اميرمؤمنان عليه السلام مرا بر چهار روستا گماشتند و به من فرمودند: براى هر جريب كشتِ پُر، يك درهم و نيم، براى هر جريب كشت متوسّط يك درهم، براى هر جريب كشت تُنُك دو سوّم درهم قرار دهم. هر جريب باغ انگور، هر جريب نخل و هر جريب باغى كه نخل با درخت هاى ديگر دارد، هركدام ده درهم داشته باشد. همچنين به من دستور دادند كه هر نخلى كه از روستاها كنار افتاده است براى عابران و ابن سبيل قرار دهم و چيزى در ازاى آن نگيرم. نيز فرمودند براى هريك از مالكانى كه سوار بر اسب مى شوند و انگشتر طلا به دست مى كنند چهل و هشت درهم، براى هريك از بازرگانان متوسّط آنها بيست و چهار درهم و براى هريك از تنگدستانشان دوازده درهم اختصاص دهم. مصعب مى گويد: درضمن مجموعمالياتى كه من جمع آورى كردم، هيجده هزار درهم بود»(2).

حال اگر ملاحظه كنيد مى بينيد كه در اين مقدار اندك، سرانه جزيه در سال براى هريك از بزرگان تجّار و اشراف از چهل و هشت درهم تجاوز نمى كند كه برابر با بيست و چهار مثال نقره است و يك مثقال نقره بسيار كم ارزش است. حدود چهل سال قبل يك مثقال نقره با چهار فِلس برابرى مى كرد. در نتيجه، ماليات هر انسان ثروتمندى در هر سال كمتر از صد فِلس مى شد و اگر بدانيم كه هر فِلسى در آن زمان قيمت دويست و پنجاه گرم نان بوده، كم بودن مقدار جزيه براى ما آشكار مى شود.

در روايت شيخ مفيد، از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه: «آن حضرت براى ثروتمندان آنها چهل و هشت درهم، براى افرادى كه وضع متوسطى داشتند بيست و چهار درهم و براى تنگدستانشان دوازده درهم مقرر نمودند. عمر بن خطاب نيز قبل از آن حضرت با مشورت حضرت همين برنامه را عمل كرد»(3).

ابن ابى يعفور نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «زمين جزيه، اصل جزيه را از آنان

ص: 598


1- . همان، ص 568.
2- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 48.
3- . المقنعه، شيخ مفيد، ص 272.

بر نمى دارد. جزيه عطاى مهاجران است و صدقه اختصاص به اهل آن دارد؛ يعنى كسانى كه خدا در كتاب خود از آنان نام برده و از جزيه حقى ندارند. سپس فرمودند: دامنه عدالت چه گسترده است! آن گاه فرمودند: هرگاه مردم به عدالت ميان خود عمل كنند بى نياز مى گردند و آسمان روزى خود را نازل مى كند و زمين بركت خود را - به اذن خدا - خارج مى سازد»(1).

ناگفته نماند كه اميرمؤمنان عليه السلام جزيه را هم براى سرانه و هم براى زمين، مقرّر فرمودند. اين بدان جهت است كه زمين، مفتوح العنوة(2) بوده و چنين زمينى، خواه از مسلمانان باشد يا از كفّار، ماليات به آن تعلّق مى گيرد؛ چنان كه در روايات نقل شده و فقها نيز آن را در كتب فقهى خود به طور مشروح بيان كرده اند.

تسهيلات

از جمله تسهيلاتى كه اسلام در جزيه قائل شده، آن است كه از برخى از اهل ذمّه جزيه نمى گيرد؛ همان طور كه اجازه داده است آنها از بهاى شراب و خوك، جزيه بپردازند - هرچند اين دو معامله در اسلام تحريم شده است - چون اسلام براى آنان توسعه قائل شده و بر اساس قاعده «الزام» آنان را به آنچه خود را بدان ملزم كرده اند ملزم مى كند.

اميرمؤمنان عليه السلام فرموده اند: «جزيه بر عهده مردان بالغى است كه آزاد و اهل ذمّه هستند و بر بردگان، زنان و كودكان واجب نيست. از كدخدايان و امثال آنها كه اهل ثروتند، از هريك ساليانه چهل و هشت درهم، از مردمى كه وضع ميانه دارند بيست و چهار درهم و از طبقه پايين دوازده درهم مى گيرند. از كسانى كه زمينى در اختيار دارند - خواه صغير باشند يا كبير، مرد باشند يا زن - ماليّات زمين گرفته مى شود، زيرا ماليات به زمين تعلّق مى گيرد. البته هركس مسلمان شود جزيه از عهده اش برداشته مى گردد ولى ماليات بر عهده او باقى است زيرا ماليات مربوط به زمين است»(3).

ص: 599


1- . كافى، ج 3، ص 568.
2- . مفتوح العنوه به زمين هايى گفته مى شود كه از راه غلبه در جنگ به دست مسلمانان افتاده است.
3- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 380.

و نيز فرمودند: «انّه رخص في أخذ العروض مكان الجزية من أهل الذمة بقيمة ذلك(1)؛ در گرفتن متاع به جاى جزيه به قيمت آن اجازه داده شده است».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «من استعين به من اهل الذمة على حرب المشركين طرحت عنه الجزية(2)؛ اگر از اهل ذمّه در جنگ با مشركان كمك گرفته شود، جزيه از آنان ساقط مى گردد».

امام صادق عليه السلام از پدرانش و ايشان از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من وضع عن ذمّي جزية أوجبه اللّه عليه أو شفع له في وضعها عنه فقد خان اللّه و رسوله و جميع المؤمنين(3)؛ هركس جزيه اى را كه خدا بر كافر ذمّى واجب ساخته از عهده او بر دارد يا در برداشتن آن وساطت كند، به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و همه مؤمنان خيانت كرده است.و نيز پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا تقوم الساعة حتى يؤكل المعاهد كما تؤكل الخضر(4)؛ قيامت برپا نمى شود مگر پس از آن كه معاهد (اهل ذمه) را مانند سبزيجات بخورند».

بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله از افراط و تفريط در جزيه نهى كرده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله در حقيقت از افراط در جزيه، به «خوردن معاهد» تعبير كرده اند. در روايت ديگرى نيز نقل شده كه آن حضرت از تجاوز به اهل ذمّه نهى فرموده اند.

جابر جعفى مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «لا جزية على النساء(5)؛ جزيه اى بر عهده زنان نيست».

امام باقر عليه السلام فرمودند: «الجزية عطاء المجاهدين و الصدقة لأهلها الذين سمّاهم اللّه تعالى في كتابه ليس من الجزية(6)؛ جزيه عطاى مجاهدان است و صدقه اختصاص به اهل آن دارد؛ همان ها كه خداى متعال در كتاب خود از آنان نام برده و از جزيه حقّى ندارند».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّه رخّص في أخذ الجزية من ثمن الخمر و الخنازير لأنّ أموالهم أكثرها من الحرام و الربا(7)؛ گرفتن جزيه از بهاى شراب و خوك مانعى ندارد، زيرا اكثر

ص: 600


1- . همان، ص 381.
2- . همان، ص 380.
3- . همان.
4- . همان.
5- . خصال، شيخ صدوق، ج 2، ص 586.
6- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 123.
7- . همان.

اموال اهل ذمّه از حرام و ربا به دست مى آيد».

محمد بن مسلم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره صدقات اهل ذمّه و جزيه اى كه آنها از پول شراب و خوك و مردار مى پردازند، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: عليهم الجزية في أموالهم تؤخذ من ثمن لحم الخنزير أو خمر فكلّ ما أخذوا منهم من ذلك فوزر ذلك عليهم و ثمنه للمسلمين حلال يأخذونه في جزيتهم(1)؛ جزيه بر عهده اهل ذمّه و در اموال آنهاست و از پول شراب يا گوشت خوك گرفته مى شود. هر پولى از آنها از اين طريق بگيرند براى آنان مايه وبال و زحمت است، ولى براى مسلمانان حلال مى باشد و مى توانند آن را به عنوان جزيه بگيرند».

عدم خشونت در گرفتن جزيه

هيچ گاه نبايد گرفتن جزيه از اهل ذمّه توأم با خشونت باشد. مردى از قبيله ثقيف، كه از كارگزاران اميرمؤمنان عليه السلام بود، مى گويد: «اميرمؤمنان على عليه السلام مرا بر بعضى از روستاهاى كوفه گماشتند و به من فرمودند: هرگاه خواستى عازم آن جا شوى نزد من بيا. مى گويد: نزد آن حضرت رفتم، به من فرمودند: إيّاك أن تضرب مسلماً أو يهودياً أو نصرانياً في درهم خراج أو تبيع دابّة عمل في درهم، فإنّما أمرنا أن نأخذ منهم العفو(2)؛ مبادا به خاطر درهمى، به يهودى يا نصرانى يا مسلمانى كتك بزنى يا چهارپايى را كه از آن كار مى كشند بفروشى. ما مأموريم با گذشت و بخشش با آنان رفتار نماييم».

در پايان اين بحث، به نقل روايتى درباره ماليات مى پردازيم:

نوف مى گويد: «شبى نزد اميرمؤمنان عليه السلام خوابيده بودم. آن حضرت تمام شب را نماز خواندند و هرچند ساعت يك بار از اتاق خارج مى شدند و به آسمان نگاه مى كردند و قرآن تلاوت مى نمودند. پس از آن كه پاسى از شب گذشته بود، از كنار من گذشتند و پرسيدند: نوف، خوابى يا بيدار؟ عرض كردم: بيدارم، و دارم شما را مى نگرم. فرمودند: اى نوف، خوشا به حال آنان كه در دنيا زهد را برگزيدند و به آخرت دل بستند. اينان كسانى هستند كه زمين را فرش و

ص: 601


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 154.
2- . كافى، ج 3، ص 540.

خاك آن را بستر و آب آن را شربت گواراى خود كردند و قرآن را لباس رو، و دعا را جامه زيرينِ خود ساختند. لذا به روش مسيح، دنيا را از خود دور نمودند. خداى عزّوجلّ به عيسى بن مريم وحى كرد كه به اشراف بنى اسرائيل بگو: جز با دل هاى پاكيزه و چشم هاى فروتن و افتاده و دست هاى پاك، وارد خانه من نشوند. به آنها بگو: بدانيد من دعاى كسى كه بر بنده اى ستم كند و سپس به روش مسيح از دنيا بريده است، مستجاب نمى كنم. اى نوف، داود در مثل چنين ساعتى از شب برخاست و گفت: اين ساعتى است كه هر بنده اى در آن، پروردگارش را بخواند، حتماً دعايش مستجاب مى شود، مگر آن كه باج گير، يا كسى كه مردم را به ستمكاران بشناساند (جاسوس)، يا داروغه يا نوازنده ساز و دهل و طبل باشد»(1).

ج. تسهيل در كارها

اشاره

تسهيل در كارهاى دولتى با دو امر عملى مى شود: يكى كاهش تعداد كارمندان، و ديگرى حذف دربان ها.

كاهش كارمندان

كاهش كارمندان مسأله اى است كه ما در مورد آن در برخى كتاب هاى سياسى خود بحث كرده ايم(2) و گفته ايم كه بايد تعداد كارمندان در حكومت اسلامى بسيار كم باشد، زيرا آنها تنها به عنوان ناظر بر سركار هستند و در واقع انجام دادن كارها به دست خود مردم است.

در حقيقت اين بدان معنا است كه كارخانجات، بيمارستان ها، آموزشگاه ها، خيابان ها، فرودگاه ها، قطارهاى مسافربرى و غيره همه در اختيار مردم باشد و دولت فقط بر اين كارها نظارت كند تا مردم به يكديگر ظلم و ستم نكنند. با اين برنامه، دولت از بسيارى از مشكلات و گرفتارى ها دور مى شود و براى رسيدگى به كارهاى مهمّى كه بر عهده اوست فرصت بيشترى پيدا مى كند.

ص: 602


1- . بحار الانوار، ج 74، ص 401.
2- . ر.ك: الفقه الدولة الاسلاميه.
در اسلامْ حاجب، جايى ندارد

امّا حذف دربان ها؛ همه مى دانيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر منطقه وسيعى كه برابر با هفت كشور در جهان كنونى است حكومت مى كردند و هيچ دربان و حاجبى نداشتند. همه مى توانستند آن حضرت را در هر حالى ملاقات كنند؛ حتى گاهى برخى از مردم بى ادبانه با او سخن مى گفتند و از پشت اتاق ها فرياد مى زدند: «محمّد، بيرون بيا»(1) تا آن كه اين آيه شريفه نازل شد: «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ * وَ لَوْ أَنَّهُمْصَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(2)؛ «كسانى كه تو را از پشت اتاقها[ى مسكونىِ تو] به فرياد مى خوانند، بيشترشان نمى فهمند. و اگر صبر كنند تا بر آنان در آيى مسلماً برايشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است».

همچنين براى اميرمؤمنان عليه السلام كه بزرگ ترين زمامدار زمان خود بودند، حاجب و دربانى وجود نداشت. در برخى از روايات نهى شده است كه حاكم براى خود حاجب و دربان برگزيند؛ مثلاً در نامه اى كه اميرمؤمنان على عليه السلام به قثم بن عباس، فرماندار خود در مكّه نوشته بودند، چنين آمده است: «وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى النَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُكَ وَ لاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُكَ وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا(3)؛ ميان تو و مردم پيام رسانى جز زبانت، و دربانى جز چهره ات نباشد؛ هيچ نيازمندى را از ديدار خود بازمدار».

زيد شحّام مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «من تولّى أمراً من أمور الناس فعدل و فتح بابه و رفع ستره و نظر في أمور الناس كان حقّاً على اللّه عزّوجلّ أن يؤمن روعته يوم القيامة و يدخله الجنّة(4)؛ هركس امرى از امور مردم را به عهده گيرد و دادگرى پيشه كند و درب خانه اش را به روى مردم باز نمايد و پرده اش را بالا بزند و در كار مردم نظارت كند، بر عهده خداست كه او را از ترس روز قيامت ايمن بدارد و او را وارد بهشت كند».

مفهوم اين روايت آن است كه اگر كسى چنين نكند خدا او را از هول روز قيامت ايمن نمى كند و او را وارد دوزخ مى كند. روشن است كه چنين تهديدى دلالت بر «حرمت» عمل دارد.

ص: 603


1- . تفسير قمى، ج 2، ص 318.
2- . سوره حجرات، آيه هاى 4 و 5.
3- . نهج البلاغه، نامه 67، ص 457.
4- . امالى، شيخ صدوق، ص 245.
عدم تشريفات

اينها علاوه بر آن سادگى و عدم وجود تشريفاتى است كه بايد خليفه، حاكم، قاضى و ديگر كارمندان دولت در تمام شئون زندگى خود، از جمله خوراك، پوشاك و مسكن از آن برخوردار باشند. چنان كه بخشى از ادلّه آن را در برخى از كتاب هاى سياسى خود يادآور شده ايم و در اين جا در حالات پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام نيز اشاره كرده ايم.

د. شورا

در اسلام، حكومت در تمامى شئون خود مبتنى بر شورا است. البته شورا در سطح بين المللى هم يك امر اجتناب ناپذير است، يعنى اين كه بايد تمام كارها، اعم از كارخانه ها، كارگاه ها، فرودگاه ها، اتّحاديه هاى دانشجويان و مدارس و دانشگاه ها و در شهر و روستا بر اساس مشورت انجام مى گيرد؛ زيرا در اين صورت، استعدادها آشكار مى شود، ضوابط بر روابط مقدّم مى گردد، و رشوه، واسطه گرى، خويشاوندى و مانند آن از بين مى رود؛ در حالى كه ديكتاتورى به عكس اين مطلب است. در حقيقت، شورا باعث پيشرفت جامعه مى گردد، ولى ديكتاتورى آن را به درّه سقوط و نابودى مى كشاند.

نقل شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيشتر از همه مردم مشورت مى كردند؛ و همان طور كه قبلاً گفته شد حضرت على عليه السلام يكى از حقوق امّت بر امام را حقّ مشورت قرار داده اند. در روايات فراوانى نيز نقل شده كه يكى از وظايف مسلمان در برابر امام و رهبر خود «نصيحت» و ارشاد است؛ يعنى مسلمانْ طرف مشورت امام قرار گيرد و براى او خيرخواهى كند، چنان كه اين وظيفه براى هر مسلمانى در برابر غير امام نيز ثابت است. در روايتى از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «انسك الناس نسكا انصحهم جيبا و اسلمهم قلبا لجميع المسلمين(1)؛ پارساترين مردم كسى است كه نسبت به جماعت مسلمانان از همه خيرخواه تر و قلبش سالم تر باشد».

ص: 604


1- . كافى، ج 2، ص 163.

و نيز فرمودند: «من يضمن لي خمساً أضمن له الجنة، قيل: و ما هي يا رسول اللّه؟ قال: النصيحة للّه عزّوجلّ، و النصيحة لرسوله، و النصيحة لكتاب اللّه، و النصيحة لدين اللّه، و النصيحة لجماعة المسلمين(1)؛ هركس پنج چيز را براى من ضمانت كند، من بهشت را براى او ضامن مى شوم. گفتند: يا رسول اللّه، آنها چيستند؟ فرمودند: خيرخواهى براى خدا، پيامبر خدا،كتاب خدا، دين خدا و جامعه مسلمانان».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «اِن اعظم الناس منزلة عند اللّه يوم القيامة أمشاهم في أرضه بالنصيحة لخلقه؛(2) بلند مرتبه ترين مردم در قيامت كسى است كه خيرخواه ترين افراد نسبت به خلق خدا بر روى زمين باشد».

ه . تقسيم عادلانه ثروت ميان مسلمانان

اموال برحسب استعدادها و كارها، به همه مردم اختصاص دارد و مازاد آن ميان مسلمانان به صورت مساوى تقسيم مى شود. خداى سبحان در اين باره مى فرمايد: «ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ»(3)؛ «آنچه خدا از [دارايى] ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش گردانيد، از آنِ خدا و از آنِ پيامبر [او] و متعلق به خويشاوندان نزديك [وى] و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است، تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را بازداشت، بازايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است».

در اين آيه خدا از گردش ثروت، ميان توانگران منع كرده است، چنان كه امروز اين مسأله در حكومت هاى سرمايه دارى و كمونيستى به چشم مى خورد. در حكومت هاى سرمايه دارى، ثروت ميان سرمايه داران و در حكومت هاى كمونيستى ميان زمامداران در

ص: 605


1- . خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 294.
2- . كافى، ج 2، ص 208.
3- . سوره حشر، آيه 7.

گردش است؛ در حالى كه اسلام معتقد است كه ثروت بايد بر اساس قابليّت ها و توان اجرايى كارها توزيع شود و اگر احيانا چيزى اضافه آمد به تمام مسلمانان اختصاص مى يابد، بلكه گاهى به غيرمسلمانان نيز از قبيل افراد ناتوان پرداخت مى شود.

در روايت آمده است كه برخى از مردم به حضرت على عليه السلام اعتراض نمودند كه چراعطا و بخشش را ميان مردم به طور مساوى تقسيم مى نمايد؟ حضرت فرمودند: «أتأمروني ويحكم أن أطلب النصر بالظلم و الجور فيمن وليت عليه من أهل الإسلام؟ لا و اللّه لا يكون ذلك ما سمر السمير و ما رأيت في السماء نجما، و اللّه لو كانت أموالهم مالي لساويت بينهم فكيف و إنّما هي أموالهم؟(1) واى بر شما، آيا مرا دستور مى دهيد كه با ستم و بيدادگرى، بر كسى كه زمامدار او شده ام يارى بطلبم؟ سوگند به خدا، تا در آسمان ستاره اى مى درخشد و روزان و شبان در پىِ هم مى آيند، اين كار را نمى كنم. اگر بيت المال از آنِ من مى بود، آن را به صورت مساوى ميان مردم تقسيم مى كردم، حال كه ملكِ خود آنهاست، چگونه چنين رفتارى نكنم».

در روايت ديگرى حفص نقل كرده كه: شنيدم امام صادق عليه السلام در پاسخ به سؤالى كه از چگونگى تقسيم بيت المال پرسيده شده فرمودند: «أهل الإسلام هم أبناء الإسلام أسوّي بينهم في العطاء، و فضائلهم بينهم و بين اللّه، أجعلهم كبني رجل واحد لا يفضل أحد منهم لفضله و صلاحه في الميراث على آخر ضعيف منقوص، قال: و هذا هو فعل رسول اللّه صلى الله عليه و آله (2)؛ مسلمانان فرزندان اسلام اند و من آنان را در بخشش برابر مى دانم؛ فضيلت هايشان ميان خودشان و خداست، آنها را مانند فرزندان يك پدر قرار مى دهم كه هيچ يك به سبب شايستگى و فضيلتش، بر ديگرى، كه ناتوان و ناقص است، در ميراث برترى ندارد. سپس فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز چنين مى كرد».

در حديث ديگرى ابواسحاق همدانى نقل كرده است كه: «دو زن هنگام تقسيم بيت المال نزد على عليه السلام آمدند؛ يكى عرب و ديگرى عجمى بود. اميرمؤمنان عليه السلام به هركدام بيست و پنج درهم و يك پيمانه گندم دادند. زن عرب گفت: من عرب ام و اين زن عجم است. اميرمؤمنان عليه السلام

ص: 606


1- . كافى، ج 4، ص 31.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 106.

فرمودند: و اللّه إنّى لا اجد لبنى اسماعيل في هذا الفيء فضلاً على بنى اسحاق(1)؛ به خدا سوگند، من در اين غنيمت، براى فرزندان اسماعيل هيچ برترى اى بر فرزندان اسحاق نمى بينم».و نيز روايت شده است كه: «جواهرى كه از غواصى دريا، كه ارزشش نامعلوم بود، نزد آن حضرت آوردند. دخترش امّ كلثوم از وى اجازه خواست آن را براى زينت به گردن خود بياويزد. امام عليه السلام فرمودند: يا أبا رافع أدخله الى بيت المال، ليس إلى ذلك سبيل حتى لا تبقى إمرأة من المسلمين إلاّ و لها مثل ما لك(2)؛ اى ابو رافع، آن را به بيت المال ببر. هيچ كس حق ندارد در آن تصرّف كند مگر آن كه تمام زنان مسلمان همانند اين را داشته باشند».

روزى آن حضرت در مدينه به پا خاستند و خطبه اى خواندند و در ضمن آن فرمودند: «اى مهاجران و اى انصار، اى جماعت قريش، بدانيد به خدا سوگند، تا من در مدينه شاخه خرمائى دارم، از غنيمت شما چيزى نمى كاهم. آيا تصوّر مى كنيد من از خودم منع مى كنم و به شما مى بخشم؟ من ميان سرخ و سياه شما هرگز تفاوت نمى گذارم. در اين ميان عقيل بن ابى طالب برخاست و گفت: آيا مرا با سياه پوستان مدينه برابر مى كنى؟ اميرمؤمنان عليه السلام به او فرمودند: بنشين، خدا تو را بيامرزد، آيا غير از تو كسى نبود سخن بگويد؟ تو چه برترى بر او دارى جز اين كه در مسلمان شدن يا پرهيزكارى بر او مقدم مى باشى؟»(3).

روايات فراوان ديگرى نيز در اين باره وارد شده كه همه دلالت دارند بر اينكه مسلمانان نسبت به بيت المال اسلامى باهم برابرند. لذا برنامه اى كه در بسيارى از كشورها امروزه مرسوم است كه ثروت را در اختيار سران دولت و بازرگانان بزرگ و امثال آنها قرار مى دهد صحيح نيست، زيرا از آن سو مى بينيم بسيارى از مردم عادى حتّى مسكن، خوراك و لباس كافى ندارند و نيز بسيارى از جوانان قدرت مالى براى ازدواج ندارند و خلاصه امتيازات طبقاتى بر جامعه حاكم شده با اين كه اسلام از آن شديداً جلوگيرى كرده است، زيرا اسلام دين قابليّت و سزاوارى است، نه دين طبقاتى، ملّى گرايى، نژادپرستى و مانند اينها.

ص: 607


1- . الغارات، ج 1، ص 46.
2- . اختصاص، شيخ مفيد، ص 151.
3- . همان.

و. عفو و بخشش

اشاره

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام تا آن جا كه مى توانستند مجرمان را عفو مى كردند. دشمنانبا كينه و آزار با پيامبر صلى الله عليه و آله برخورد مى كردند، ولى ايشان در حق آنان هرگز نفرين نمى كرد بلكه مى فرمود: «اللّهم أهد قومي فإنّهم لا يعلمون(1)؛ خدايا! قوم مرا هدايت كن؛ چرا كه نادانند».

پيامبر صلى الله عليه و آله نه تنها آنان را مورد عفو كريمانه خود قرار مى داد، بلكه برايشان طلب آمرزش و هدايت و نيكى نيز مى كرد.

گذشتِ پيامبر صلى الله عليه و آله از كسى كه قصد جان آن حضرت كرده بود

در تاريخ آمده است: «پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ ها هنگام ظهر زير سايه درختى تنها خوابيده بودند. ياران آن حضرت نيز استراحت مى كردند. در اين هنگام مخفيانه و پنهانى، غورث بن حارث، يكى از دشمنان سرسخت آن حضرت، فرا رسيد و بالاى سر حضرت ايستاد و شمشير خود را كشيد و با غرور و خشم فرياد زد: يا اباالقاسم، اينك چه كسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خدا. در اين ميان پاى غورث لغزيد و شمشير از دستش افتاد. پيامبر صلى الله عليه و آله فورا شمشير را برداشتند و به روى غورث كشيدند و فرمودند: الآن چه كسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ غورث گفت: عفو و بخشش تو! پيامبر صلى الله عليه و آله او را بخشيدند. آن گاه غورث نزد دوستانش آمد و گفت: به خدا قسم، از نزد بهترين مردم به سوى شما آمدم»(2).

خدايا، قوم مرا هدايت كن

در روايتى نقل شده است كه پس از آن كه در جنگ اُحد عموى پيامبر صلى الله عليه و آله كشته شد و جسدش را مثله كرده و جگرش را بيرون آوردند و ده ها تن از مسلمانان نيز جانشان را از دست دادند، برخى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از وى درخواست كردند كه در حقّ آنها نفرين كند

ص: 608


1- . اعلام الورى، ص 83.
2- . ر.ك: كافى، ج 8، ص 127.

تا همان گونه كه خدا كفّار امّتهاى قبل را به هلاكت رسانيد آنان را نيز نابود كند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّي لم أبعث لعاناً ولكنى بعثت داعيا و رحمة، اللهم اهد قومي فانّهم لا يعلمون(1)؛ من برانگيخته نشدم كه مردم را لعنت كنم، من دعوت كننده آنان و مايه رحمتم. بار خدايا، قوم مرا هدايت كن، چون اينها نادانند».

برويد؛ شما آزاديد!

پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه مكّه، پايتخت شرك را، كه مردم آن حدود بيست سال با پيامبر صلى الله عليه و آله جنگيدند، فتح كردند، تمام اهل مكّه را عفو نمودند و خطاب به آنها فرمودند: «إذهبوا فأنتم الطلقاء؛ برويد كه شمايان آزادشدگانيد». بالاتر اين كه براى ابوسفيان پرچمى قرار دادند و او را همراه لشكرى به جنگ حنين فرستادند و عطاى ارزنده اى به او تسليم كردند.

آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان اين گونه از مجرمان مى گذشتند. بنابراين حكومت اسلامى بر اساس عفو و گذشت پايه گذارى شده است. البتّه ما نمونه هاى ديگرى از عفو و بخشش اسلامى را در ضمن مطالب اين كتاب آورده ايم.

ز . اولويّت دادن به قابليّت ها

اولويّت دادن به قابليّت هاى افراد، بدين معنا است كه در واگذارى امور دولتى و مسئوليت ها به آنها، قابليّت ها و شايستگى ها در نظر گرفته شود، نه شخصيّت ها، خويشاوندى ها، رابطه ها و مانند آن. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «من ولى من أمور المسلمين شيئا فأمر عليهم أحداً محاباة فعليه لعنة اللّه، لا يقبل اللّه منه صرفاً و لا عدلاً حتّى يدخله جهنّم؛ هركس مسئوليت يكى از كارهاى مسلمانان را به عهده بگيرد، آن گاه كسى را بر مسلمانان تحميل كند، دچار لعنت خدا مى شود و خدا توبه او را نمى پذيرد تا وارد دوزخ گردد».

ص: 609


1- . ر.ك: سنن النبى، ص 413.

و نيز فرمودند: «من ولى من أمور المسلمين شيئاً فولّى رجلاً و هو يجد من هو أصلحللمسلمين منه فقد خان اللّه و رسوله؛ هركس يكى از كارهاى مسلمانان را عهده دار شود، سپس فردى را با اين كه شايسته تر از او نيز وجود دارد، به كار آنها بگمارد، به خدا و رسول او خيانت كرده است».

و نيز فرمودند: «من ولى من أمور المسلمين شيئاً فولّى رجلا لمودّة أو قرابة بينهما فقد خان اللّه و رسوله؛ هركس كارى از كارهاى مسلمانان را به عهده گيرد، سپس كسى را به سبب رفاقت يا خويشاوندى بر آنان بگمارد، به خدا و پيامبر او خيانت نموده است».

اميرمؤمنان عليه السلام در عهدنامه اش به مالك اشتر مى نويسند: «فَوَلِّ مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لإِمَامِكَ وَ أَنْقَاهُمْ جَيْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى الْعُذْرِ وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ يَنْبُو عَلَى الْأَقْوِيَاءِ وَ مِمَّنْ لاَ يُثِيرُهُ الْعُنْفُ وَ لاَ يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ(1)؛ آن گاه از لشكريان خود او را كه در نظر پندپذيرنده تر به خدا و پيامبر او و امام توست به كار برگمار، آنان بايد پاكدامن ترين و شكيباترين افراد سپاه باشند، دير به خشم آيند، و پوزش پذيرتر، و به ناتوانان مهربان تر و بر زورمندان سختگيرتر باشند. زورمندى و خشونت آنان را به ستم برنيانگيزد، و ناتوانى آنان را بر جاى ننشاند».

آن گاه مى نويسند: «ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ وَ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ(2)؛ آن گاه به مردم اصيل و خوشنام بپيوند، به خانواده هاى صالح كه سابقه اى نيكو دارند، و نيز پيوند خود با سلحشوران و دليران و سخاوتمندان و جوانمردان استوار نماى، زيرا اينان جماعت كرَم و شاخه هاى احسان و خوبى اند».

سپس مى فرمايند: «ثُمَّ اعْرِفْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى وَ لاَ تَضُمَّنَّ بَلاَءَ امْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ وَ لاَ تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلاَئِهِ وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ

ص: 610


1- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 432.
2- . همان، ص 433.

صَغِيراً وَ لاَ ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ عَظِيماً(1)؛ سپس كوشش هر يك رادقت دار و زحمت كسى را به حساب ديگرى نگذارى، و كمتر از آن محنت كه تحمل كرده پاداشش مده، مقام كسى تو را واندارد كه رنج اندكش را بزرگ شمرى، و فرودستى كسى تو را واندارد كه رنج بزرگش را ناچيز به حساب آورى».

و فرمودند: «براى قضاوت بين مردم يكى از افراد رعيّت را برگزين كه نزد تو برتر از ديگران باشد، كسى كه كارها بر او دشوار نمى آيد و از عهده كار داورى برآيد. مردى كه نزاع كنندگان لجباز و سِمِج رأى خود را بر او تحميل نكنند، و اگر مرتكب خطايى شد بر آن پافشارى نكند، و چون حقيقت را شناخت در برگشت به آن درنگ ننمايد، و نفس وى به آزمندى متمايل نگردد، و به اندك فَهم در رسيدن به عمق حقيقت اكتفا نكند، و از هركس ديگر موارد شبهه را نيك تر بشناسد، و بيش از همه به دليل متّكى باشد، و از مراجعه صاحبان دعوا كمتر از ديگران ملول شود، و در كشف حقيقت شكيباتر از همه باشد، و چون حكم آشكار شد رأى قاطع صادر كند، چرب زبانى و ستايش به خودپسنديش نكشاند، تشويق و ترغيب او را به تعريف كننده متمايل ننمايد كه چنين كسانى اندكند»(2).

و مى فرمايند: «در كارگزارانت بنگر و پس از آزمايش به كارشان برگمار، نه به جهت دوستى با آنها، و بى مشورت ديگران به كارشان مگمار، زيرا به رأى خود كاركردن و از ديگران مشورت نخواستن نوعى ستم و خيانت است. كارگزاران شايسته را در ميان گروهى بجوى كه اهل تجربت هستند و با عفّت و از خاندان صالح، آنها كه در اسلام سابقه اى ديرين دارند، اخلاقشان شايسته تر، و آبرويشان محفوظ تر، و از طمع رويگردان تر، و در عاقبت امور بيشتر مى نگرند»(3).

سپس مى فرمايند: «سپس، به نويسندگان و منشيانت نظر كن و بهترين آنان را بر اداره امور بگمار، و نامه هايى را كه اسرار حكومتى تو در آن آمده به كسى بسپار كه در اخلاق جامعتر و شايسته تر باشد، كسى كه كرامت تو او را سركش نكند، يا چنان بى باك شود كه در مخالفت با تو در

ص: 611


1- . همان، ص 434.
2- . همان، ص 434.
3- . همان، ص 435.

حضور جمع سخن گويد، و غفلتش سبب نشود كه نامه هاى عاملانت را به تو نرساند، يا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگ روا دارد، يا در آنچه براى تو مى ستاند يا از سوى تو مى دهد سهل انگارى كند، يا پيمانى را كه به سود تو بسته سست گرداند، و از فسخ پيمانى كه به زيان توست ناتوان باشد. نويسنده (مشاور) بايد به پايگاه و مقام خويش در كارها آگاه باشد، زيرا كسى كه به طريق اولى ارزش خويش را نداند ارزش ديگران را نيز نمى شناسد. مبادا در گزينش آنها بر فراست و اعتماد و خوش گمانى خود متّكى گردى زيرا مردان با ظاهرى آراسته و خوش خدمتى، خويشتن را در چشم واليان عزيز مى گردانند. اما در پس اين ظاهر آراسته و خدمت نيكو، نه نشانى از نيكخواهى است و نه امانت. آنان را به كارهايى كه براى حكام پيش از تو بر عهده داشتند بيازماى، و از آن ميان بهترين آنها را كه ميان مردم اثرش نيكوتر، و به امانت شناخته شده تر است انتخاب كن، كه اين كار دليل نيكخواهى تو براى خداوند و براى كسى است كه امور خود را بر عهده تو نهاده»(1).

علاوه بر آنچه نقل كرديم، روايات فراوان ديگرى نيز در اين باره وجود دارد كه همه دلالت دارند بر اين كه در حكومت اسلامى كارها بايد براساس قابليّت ها باشد، نه بر اساس شخصيّت ها و خويشاوندى ها. خداى متعال مى فرمايد: «وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ...»(2)؛ «و اموال مردم را كم مدهيد».

روشن است وقتى انسان، افراد شايسته را كنار گذاشت و ديگران را بر آنها برترى داد، در واقع از حقّ مردم كاسته است.

ص: 612


1- . همان، ص 437.
2- . سوره اعراف، آيه 85.

2. امّت اسلامى

اشاره

امّت اسلامى در تمامى شئون به عنوان يك امّتِ واحده محسوب مى شود؛ بنابراين مرزهاى جغرافيايى، رنگ، زبان و غيره در آن دخالت ندارد، بلكه همگى از يك امّتند و هر فردى با افراد ديگر برابر و مساوى است. خداى سبحان مى فرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»(1)؛ «شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد: به كار پسنديده فرمان مى دهيد، و از كار ناپسند باز مى داريد، و به خدا ايمان داريد و اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند قطعاً برايشان بهتر بود، برخى از آنان مؤمن اند و[لى] بيشترشان نافرمانند».

در آيه ديگر مى فرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»(2)؛ «و چون كسانى مباشيد كه پس از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند و باهم اختلاف پيدا كردند و براى آنها عذابى سهمگين است».

در آيه ديگر مى فرمايد: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ * فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ * فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّى حِينٍ * أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ * نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ»(3)؛ «و در حقيقت، اين امّت شماست كه امتى يگانه است، و من پروردگار شمايم، پس، از من پروا داريد. تا كار [دين]شان را ميان خود قطعه قطعه كردند [و] دسته دسته شدند: هر دسته اى به آنچه نزدشان بود،دل خوش كردند. پس آنها را در ورطه گمراهى شان تا چندى واگذار. آيا مى پنداريد كه آنچه از

ص: 613


1- . سوره آل عمران، آيه 110.
2- . همان، آيه 105.
3- . سوره مؤمنون، آيه هاى 52 تا 56.

مال و پسران كه بديشان مدد مى دهيم، [از آن روى است كه] مى خواهيم به سودشان در خيرات شتاب ورزيم؟ [نه،] بلكه نمى فهمند».

بنابراين هركس ميان امّت اسلامى تفرقه ايجاد كند در نهايتِ غفلت و نادانى است و فرجام كارش همان است كه پيش تر گفته شد.

نيز مى فرمايد: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ * وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ»(1)؛ «اين است امّت شما كه امتى يگانه است، و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستيد. و[لى] دينشان را ميان خود پاره پاره كردند. همه به سوى ما باز مى گردند».

علاوه بر اين، آيات ديگرى نيز در اين باره وجود دارد. چنان كه روايات فراوانى نيز در اين زمينه نقل شده است.

دستاوردهاى وحدت امّت اسلامى

يكى از دستاوردهاى وحدت امّت اسلامى اين است كه مرزهاى جغرافيايى ميان آنان از بين مى رود و مانند مسلمانان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام مى شوند. در اين صورت گمرك ها منتفى مى شود، زيرا همه كشورهاى اسلامى به صورت يك كشور در مى آيند. علاوه بر اين، چنان كه بارها گفته ايم، گرفتن گمرك از نظر اسلام جايز نيست.

اگر وحدت امّت، تحقّق يابد در هر چيزى خودكفايى به وجود مى آيد؛ مثلاً زمين هاى كشور سودان مخصوص كشاورزى است در حالى كه زمين هاى كويت نفت خيز است و كشورهاى ديگر نيز سرشار از كارگران و صنعت گران است. در صورتى كه اين سه عامل (زمين، ثروت، كارگر) دست به دست هم دهند اقتصاد تمام كشورهاى اسلامى تأمين مى شود و يك قدرت نظامى نيرومندى به وجود مى آيد كه مى تواند در برابر دشمنان اسلامبه خوبى و در اوج توانمندى مقاومت كند.

ص: 614


1- . سوره انبياء، آيه هاى 92 و 93.

همدلى مسلمانان در نظر اسلام

در بسيارى از روايات آمده است كه خون مسلمانان، از هر صنفى كه باشند، باهم برابر و همسان است و آنها به عنوان دست واحدى در برابر دشمنان قرار دارند و چنانچه حتى كوچك ترينِ آنها به دشمن امان داد، از او پذيرفته مى شود.

ابن ابى يعفور نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا در سرزمين منى خطبه اى خواندند و در ضمن آن فرمودند: «السملمون إخوة تتكافأ دمائهم يسعى بذمّتهم أدناهم و هم يد على من سواهم(1)؛ مسلمانان با يكديگر برادرند، خون هايشان باهم برابر است و چون كوچك ترين آنها به امان خواه امان دهد ديگر مسلمانان بايد بدان پايبند باشند و در برابر دشمن مانند يك دست اند».

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «المؤمنون تتكافى ء دمائهم و يسعى بذمّتهم أدناهم و هم يدعلى من سواهم(2)؛ خون هاى مؤمنان باهم برابر است و كوچك ترين آنها اگر امان دهد امانش نافذ است و در برابر دشمن دست واحدى هستند».

همين مسأله، باعث قصاص در نفس و حتى كمتر از آن مى شود. در ميان مسلمانان فرقى ميان توانمند و ناتوان، بزرگوار و ضعيف الحال، ناقص و سالم، و زشت و زيبا نيست.

و نيز پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «المسلمون بعضهم أكفاء بعض(3)؛ مسلمانان كفو و پشتوانه يكديگرند».

سكونى مى گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم كه منظور پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كه فرمودند: "يسعى بذمّتهم أدناهم" چيست؟ فرمودند: «لو أنّ جيشاً من المسلمين حاصروا قوماً من المشركين فأشرف رجل فقال: إعطونى الأمان حتّى ألقى صاحبكم و أناظره فأعطاه أدناهمالأمان وجب على أفضلهم الوفاء به(4)؛ اگر سپاهى از مسلمانان گروهى از مشركان را محاصره كنند و يكى از مشركان سر برآورد و بگويد به من امان دهيد تا با فرمانده شما ملاقات و گفت وگو

ص: 615


1- . خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 149.
2- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 404.
3- . عوالى اللآلى، ج 3، ص 614.
4- . كافى، ج 5، ص 30.

كنم، آن گاه عادى ترين سرباز مسلمان به او امان داد، بايد فرمانده و بلندمرتبه ترين آنان به اين پيمان و عهد وفا كند».

مسعدة بن صدقه مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «انّ عليّاً عليه السلام أجاز أمان عبد مملوك لأهل حصن من الحصون و قال هو من المؤمنين(1)؛ على عليه السلام ، امان و زنهار غلام زرخريدى را در حقّ ساكنان يكى از قلعه ها مجاز و صحيح دانستند و فرمودند: او نيز از مؤمنان است».

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه پيامر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد خيف خطبه اى خواندند و فرمودند: «خدا رحمت كند كسى كه سخن مرا بشنود و به خاطر بسپارد و آن را به كسى كه نشنيده ابلاغ نمايد. چه بسا كسى كه دانشى را با خود حمل مى كند ولى دانشمند نيست و چه بسا كسى كه دانش را نزد دانشمندتر از خود مى برد. سه خصلت است كه قلب هيچ مسلمانى درباره آنها خيانت نمى كند: اخلاص در عمل براى [رضايت] خدا، خيرخواهى و نصيحت كردن پيشوايان و خلفاى مسلمين و همراهى و همپايى با جماعت مسلمانان، زيرا دعوت آنان فراگير است. مسلمانان همه با يكديگر برادر و خونهايشان مساوى است؛ كم ترين آنان به امانى كه داده بايد پايبند باشد، پس هرگاه مسلمانى به يكى از مشركان امان داد نبايد پيمان شكند»(2).

نيز اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «ليس للعبد من الغنيمة شيء إلاّ من خُرثيّ المتاع، و أمانه جائز، و أمان المرأة إذا هي أعطت القوم الأمان(3)؛ بهره برده از غنيمت تنها كالاهاى كم ارزش است. امان دادن او نيز رواست و امان دادن زن نيز - در صورتى كه به گروهى امان داده باشد - امان [و نافذ] است».

آثار تفرقه

در حقيقت بايد گفت تمام كشتارهايى كه استعمارگران شرقى و غربى در ليبى در دوران استعمار ايتاليا يا در سودان در زمان استعمار انگليس يا در فلسطين، لبنان، سوريه، عراق،

ص: 616


1- . همان، ص 31.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 378.
3- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 46.

مصر، اردن، ايران، پاكستان، بنگلادش، افغانستان، اريتره، فيليپين، برمه، هند، جمهورى هاى ششگانه روسيّه و مانند آن صورت گرفته، نتيجه شوم پراكندگى امّت اسلامى و نبودِ وحدت در ميان آنان است. لذا اگر امّت اسلام وحدت و همدلى را كه در كتاب و سنت بيان شده حفظ مى كردند هيچ يك از اين حوادث به وجود نمى آمد و مسلمانان همگى مى توانستند در سرزمين هاى گسترده خدا، بدون آن كه مرزهاى موجود در پيش روى آنها مانع باشد، وارد شوند و ديگر به «ويزاى عبور» كه بدعت و برساخته استعمار انگليس در كشورهاى اسلامى بود، احتياج نداشتند. افسوس كه با اين مرزبندى ها يك مسلمان در آن كشور خود را غريب مى پندارد و گويى آن كشور مسلمان جزو كشورهاى اسلامى شمرده نمى شود. بنابراين بايستى و لاجَرَم مرزهاى جغرافيايى و قوانين تفرقه انگيز و وحدت زدا لغو شوند تا امّت اسلامى به وحدت سابق و ديرينه خود بازگرد و بسيارى از مشكلات موجود را با همدلى و اتحاد اسلامى حلّ كند.

ص: 617

3. اخوّت و برادرى اسلامى

اشاره

خداى متعال درباره برادرى اسلامى مى فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ»(1)؛ «در حقيقت مؤمنان باهم برادرند». بنابراين عرب، فارس، هندى، اندونزيايى، ترك و غيره هيچ امتيازى بر يكديگر ندارند و در برابر قانون اسلام برابر و مساوى اند و مليّت، موقعيت، زبان و رنگ پوست نمى تواند مسلمانان را از هم جدا كند. روايت شده است كه وقتى رسول اكرم صلى الله عليه و آله وارد مدينه شدند، ميان مردان مسلمان عقد برادرى بستند؛ چنان كه ميان زنان نيز عقد خواهرى.

اسلام و نفى هرگونه تعصبات جاهلى (قوم گرايى و ملى گرايى)

اصولاً در اسلام قوم گرايى و ملى گرايى و نژادپرستى مردود است. منصور بن حازم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من تَعَصَّبَ أو تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خلع ربقة الإيمان من عنقه(2)؛ هر كه [نسبت به قوم يا نژاد يا...] تعصّب ورزد يا كسى به خاطر او تعصّب نمايد [و او راضى به اين تعصب باشد] رشته ايمان را از گردن خود برداشته است».

مضمون همين روايت نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است. مقصود از جمله: «كسى به خاطر او تعصّب نمايد» اين است كه به تعصّب ديگران به خود راضى شود يا به آن فرمان دهد.

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «من كان في قلبه حبّة من خردل من عصبيّة بعثه اللّه يوم القيامة مع أعراب الجاهلية(3)؛ هركس به اندازه دانه خردلى در دلش تعصّب و قوم گرايى باشد خدا او را در قيامت با اعرابِ دوران جاهليت محشور مى كند».اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من كان في قلبه مثقال خردلة

ص: 618


1- . سوره حجرات آيه 10.
2- . كافى، ج 2، ص 307.
3- . همان، ص 308.

من عصبيّة جعله اللّه تعالى يوم القيامة مع أعراب الجاهلية(1)؛ هركس در دلش به اندازه مثقال خردلى قوم گرايى باشد خداى متعال او را در قيامت با اعراب جاهليت جاى مى دهد».

يك نمونه عملى

بجاست در اينجا داستان اسامه و پدرش زيد بن حارثه را نقل كنيم كه برده اى بود با تبار آفريقايى و مادرش ام ايمن كنيزى حبشى و سياه پوست بود. از اين دو، فرزندى به نام اسامه زاده شد كه طبق تاريخ، مردى كوتاه قد، كاملاً سبزه و داراى بينى پهنى بوده است. در يكى از جنگ هاى دوران جاهليّت قبيله اى از عرب، زيد را ربوده و در بازار عكاظ فروختند. مردى به نام «حكيم بن حزام» او را خريد و به عمّه اش «خديجه» (همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ) هديه كرد. خديجه نيز او را قبل از بعثت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هديه نمود. پيامبر نيز او را آزاد كردند. وقتى پدر زيد از جايگاه و محل زندگى پسرش آگاه شد، [به اتفاق عمويش] سراغ او آمد و از او خواست تا نزد پدر و مادرش باز گردد، ولى زيد نپذيرفت و ترجيح داد نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بماند. پيامبر صلى الله عليه و آله او را به فرزندخواندگى گرفتند، چون پيامبر رنگ پوست و مليّت و غيره را هرگز مايه امتياز و فخر نمى دانستند و معتقد بودند كه همه مسلمانان باهم برادرند. بلكه اگر مسلمانى در گذشته كار ناروايى انجام داده و سپس مسلمان شده است، اسلام تمام كارهاى گذشته او را مى پوشاند و ناديده مى گيرد، چنان كه در روايات متواترى نقل شده است.

توقف كاروان پيامبر صلى الله عليه و آله براى يك برده

در تاريخ آمده است كه در يكى از سفرهاى حجّ، شتر پيامبر صلى الله عليه و آله كه جلوى كاروان حركت مى كرد ايستاد؛ و در نتيجه تمام كاروان - كه طبق نقل برخى تاريخ ها به يكصد و هشتاد هزار نفر مى رسيدند - از حركت باز ايستاد. مردم از پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله سرك مى كشيدند تاببينند اين كسى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله منتظر اوست و به خاطر او حاجيان را از حركت باز

ص: 619


1- . الجعفريات، ص 163.

داشته اند، كيست؟ ناگهان با غلام سياهى كه داراى بينى پهن و صورتى پر آبله بود روبه رو شدند. تعصّب نژادى، در گروهى كه تازه مسلمان شده بودند، تحريك شد و به اعتراض گفتند: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر اين غلام سياه ايستاد؟

آرى، مانند اين بردگان سياه در جزيره العرب، بلكه در امپراطورى روم و ايران از دست زدن به آب و غذاى اشراف، ممنوع بودند و حتى حقّ نداشتند وارد خانه آنها شوند. جايگاهشان در طويله ها و چراگاه ها بود، كارهاى پست را به عهده آنها مى گذاشتند و براى خوش آيند اشراف با آنان كشتى گرفته و دست و پنجه نرم مى كردند. بالاتر اين كه در آغاز عصرى كه در اروپا عنوان آزادى به خود گرفته بود، سلاح هايى وجود داشت كه جز اشراف حقّ استفاده از آن را نداشتند. ورود در مراكز ويژه اشراف، سوار شدن بر مركب هاى زيبا و خواندن و نوشتن براى عموم طبقات پايين، از جمله بردگان ممنوع بود.

در اين صورت آيا برده سياه آبله رو، در دنيايى كه به اشراف و بردگان، سفيد و سياه، روم و ايران و جزيره العرب و نيز به قبايل و عشاير و به پيروان اين بت و آن بت تقسيم شده و اشراف آن نيز داراى طبقات گوناگون مى باشند، - چنان كه بردگان آن هم مراتب مختلف دارند كه پست ترين آنها بنده سياه است - چه ارزشى خواهد داشت؟ چه آينده اى در انتظار اين برده سياه خواهد بود؟ مسلّما آينده اى درخشان؛ زيرا او در زمان پيامبرى به دنيا آمده است كه فرموده: «لا فضل لعربي على عجمي، و لا لعجمي على عربي، و لا لأحمر على أسود، و لا لأسود على احمر، إلاّ بالتقوى(1)؛ عرب بر عجم و عجم بر عرب، و سرخ پوست بر سياه پوست و سياه پوست بر سرخ پوست جز با تقوا برترى ندارد».

آرى، اين بنده سياه پوست بهره شايسته اى نصيبش گرديده، زيرا در دوران بى نظيرى از دنيا به وجود آمده است؛ لحظه ظهور اسلام و پيدايش تمدّن جديدى كه مردم را به رنگ ها، ريشه ها و خويشاوندى ها تقسيم نمى كند و براى تقسيمات جغرافيايى، ملّى، قبيله اى ومانند آن ارزشى قائل نيست، بلكه ارزش را به انسانيت، شايستگى و تقوا مى دهد. حركت

ص: 620


1- . معدن الجواهر، ابوالفتح كراجكى، ص 21.

و حكومت رسول اكرم صلى الله عليه و آله انقلابى نبود كه تنها بردگان و مستضعفان را آزاد كند، بلكه علاوه بر آزادى آنها، ايشان را در رديف اوّل و در صف تمامى مسلمانان قرار داد، بدون آن كه ميان عرب و عجم و شرقى و غربى و سياه و سفيد فرقى بگذارد.

اسامه: فرمانده سياه پوست سپاه اسلام

وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله لشكرى را براى جنگ با روميان - كه يكى از دو قدرت بزرگ آن روز بود - مجهّز مى كنند، اسامه را به عنوان فرمانده لشكر منصوب مى نمايند، با آن كه در ميان لشكر، بزرگان صحابه و مهاجر و انصار بودند و پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته و به كرّات به آنها مى فرمودند: «اُنفذوا جيش أسامة، لعن اللّه من تخلّف عنه(1)؛ با لشكر اسامه باشيد، خدا لعنت كند كسى كه از سپاه اسامه تخلّف كند».

مورّخان نوشته اند: اسامه از دوران كودكى، باهوش بود و به سرعت پيشرفت مى كرد و هنگامى كه در جنگ احد داوطلبانه شركت كرد، دوازده ساله بود. اصولاً در آن زمان كودكان دواطلبانه و براى استحباب، براى ورود در سپاه اسلام هجوم مى بردند، چون مى دانستند كه رهبرى رسول خدا صلى الله عليه و آله درست، شايسته و مورد اطمينان است و از عالم بالا سرچشمه مى گيرد. حتّى برخى از آنها كفش پاشنه بلند مى پوشيدند تا قامتشان بلند جلوه كند و فرمانده، متوجّه كم سن بودن آنها نشود. هنگامى كه حيله يكى از كودكان در اين مورد به نتيجه رسيد، والدين يكى از كودكانى كه او را براى شركت در جهاد نپذيرفته بودند نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده و عرض كردند: چرا فلان پسر در ميدان نبرد شركت مى كند اما شركت فرزند من تأييد نشده است؟

شركت دواطلبانه اسامه نيز در جنگ احد پذيرفته نشد، ولى سال بعد براى حضور در جنگ خندق پذيرش شد.

به روايت تاريخ، در جنگ حُنين سپاه اسلام در آغاز شكست خورد و جز چند تن از

ص: 621


1- . بحار الأنوار، ج 30، ص 430.

مسلمانان، كه پيامبر صلى الله عليه و آله و ده نفر از يارانشان، از جمله اميرمؤمنان عليه السلام ، بعضى از فرزندان عباس و اسامة بن زيد كه حدود شانزده سال داشت، بقيه متوارى شدند، و پس از مقاومت و جانفشانى اميرمؤمنان عليه السلام در برابر سپاه كفر و در دفاع از اسلام و جان پيامبر صلى الله عليه و آله ، كم كم و با تحريك و توبيخ هاى عباس، مسلمانان برگشتند و به پيروزى رسيدند. به هر حال، پيامبر صلى الله عليه و آله ثابت كردند كه «قابليّت ها» مهم است، نه ساير ملاك هاى پوچ و موازين غلط دوران جاهليّت. لذا اسامه را گرامى داشتند و او را به فرماندهى سپاه برگزيدند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عليرغم اين كه اسامه را خيلى دوست مى داشتند، اما براى او بيش از حقّش چيزى قائل نبودند. بنابه گفته مورّخان، اسامه در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله تنها دو بار مرتكب اشتباه شد. مقام و منزلتى كه اسامه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله داشت به گونه اى بود كه ملقّب به حبيب فرزند حبيب (الحبيب بن الحبيب) گرديد، تا آن جا كه برخى از منحرفان را بر آن داشت كه براى تعطيل كردن قانون از او بهره بردارى كنند، لذا نزد اسامه آمده و از او خواستند تا در مورد زنى كه سرقت كرده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله وساطت كند. پيامبر صلى الله عليه و آله او را از اين عمل نادرست نهى كردند و به او فرمودند: «لا تشفع في حدٍّ(1)؛ هيچ گاه درباره بخشودن حدّ شرعى، كسى را شفاعت مكن».

با اين بيان به او فهمانيد كه قانون اسلام قابل نقض نيست. لذا هرچند كه محبّت پيامبر صلى الله عليه و آله به او شديد است، سبب نمى شود كه قانون خدا به خاطر او تعطيل شود، زيرا اسلام هرگز نمى پذيرد كه قوانين الهى با پا در ميانى، وساطت و رشوه گرفتن تغيير يابد.

درس ديگرى كه اسامه از پيامبر صلى الله عليه و آله گرفت اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را به جنگى فرستادند. اسامه بر مردى شمشير كشيد. آن مرد فرياد زد: «لا اله الاّاللّه». ولى اسامه اعتنا نكرد زيرا پنداشت او از روى نفاق و ترس و به دروغ اين كلمه را مى گويد، لذا او را كشت. وقتى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و ماجرا را بازگفت پيامبر صلى الله عليه و آله خمشگين شدند و فرمودند:بگو ببينم، با «لااله الاّاللّه» چه مى كنى؟ يعنى چرا او را پس از گفتن جمله شهادتِ به توحيد،

ص: 622


1- . كافى، ج 7، ص 254.

كُشتى، در حالى كه جمله شهادت، خون و مال و ناموس انسان را حفظ مى كند؟ اسامه زبان به عذرخواهى گشود و گفت: آن مرد براى فرار از مرگ، كلمه توحيد را گفت و تا دم مرگ بر دشمنى و كفر خود باقى بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمودند: «هلاّ شققت قلبه(1)؛ مگر دلش را شكافتى [و حقيقت را فهميدى]؟».

زيرا در اسلام، انسان موظف است به ظواهر پايبند باشد و حق ندارد محتواى قلبى مردم را حدس بزند، خداى متعال مى فرمايد: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤمِناً»(2)؛ «و به كسى كه نزد شما [اظهار] اسلام مى كند، مگوييد: تو مؤمن نيستى».

آرى، محتواى دل ها در اختيار خداست و تنها اوست كه مى داند در دل مردم چه مى گذرد. حتّى اگر فردى از روى نفاق مسلمان شود، كلمه شهادت موجب حفظ خون و مال و ناموس او مى شود، لذا رسول اكرم صلى الله عليه و آله متعرّض منافقان سرسختى از قبيل: عبداللّه بن ابىّ و ابوعامر راهب نشدند. چنان كه حضرت على عليه السلام نيز كارى به منافقانى امثال: ابن كوّا و اشعث بن قيس نداشتند. آرى، اين است اسلامى كه دور را نزديك مى كند؛ اگرچه، كافرى صلح طلب يا منافق باشد. چرا چنين آيينى نتواند بر دل ها چيره شود و امپراتورى هاى بزرگ آن زمان را شكست دهد و مردم را يكپارچه و به سوى «لا اله إلاّ اللّه» بخواند؟

امّت برادر و رهبر بيدار آرى، اخوّت اسلامى زير سايه رهبرى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين ونه پايه ريزى شد. بنابراين رهبرى آگاهانه و فداكارى مسلمانان - كه خدا از آنان خشنود و آنها نيز از خدا خشنود بودند - موجب پيشرفت چشم گير اسلام شد و از اين رهگذر، بشريّت را از ظلم و ستم زمامداران و سختى قوانين بشرى و ظالمانه نجات داد.

آرى، او پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه از راه رفتن با بيوه زنان، بينوايان، بردگان و كنيزان و از تأمين نيازهاى آنان تكبّر نمى ورزيد. كفش مرد بينوا را وصله مى زد؛ لباس زن بيوه را مى دوخت؛

ص: 623


1- . بحار الانوار، ج 21، ص 11 و ج 66، ص 140.
2- . سوره نساء آيه 94.

از بيماران، حتّى از يهوديى كه آن حضرت را مى آزرد و هر روز خاكستر برسرش مى ريخت، عيادت مى كرد. درب خانه اش را به روى كسى نمى بست و كسى را ميان خود و مردم حائل و حاجب و دربان قرار نمى داد. از خوردن غذاهاى لذيذ و رنگارنگ، و خوراك ها و نوشيدنى هاى گوناگون رويگردان بود. هركس مى خواست او را ملاقات كند در خانه كوچكش يا مسجد يا حتى در كوچه و خيابان ملاقات مى كرد.

هرگز همزمان مالك دو پيراهن، دو قبا، دو عبا و دو كفش نشد. بالشى از ليف خرما داشت و احيانا روى حصيرى مى خوابيد كه روى بدنش اثر مى گذاشت. گاهى نيز عبا را تا مى كرد و روى آن استراحت مى نمود. روزى همسرش آن را چهار لا كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله روى آن خوابيد، بر اثر نرمى بستر به خواب رفت. وقتى از خواب برخاست همسرش را از اين كار بازداشت و دستور داد، پس از آن عبا را دوتا كند. اين در حالى بود كه ثروت جزيرة العرب و ساير كشورهايى كه تحت فرمان او بودند، مانند سيل بر آن حضرت سرازير مى شد.

پس تا وقتى كه بشريّت در جامعه اى زندگى مى كند كه در آن فقير و ثروتمند، و سير و گرسنه باشد، بهترين نظامى كه بشريّت مى تواند به آن دست يابد نظامى است كه حامى بينوايان باشد؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز سير نبود؛ چنان كه رواياتى درباره سيره و اخلاق آن حضرت بيان شد.

امروز هم اگر امّت اسلامى از نو شكل بگيرد و اخوّت و برادرى به همان شكل سابق بازگردد و امّت زير سايه رهبرى بيدار كه پيرو رسول خداست، زندگى كند، كاملاً ممكن است دنيا، بار ديگر از بدبختى ها نجات يابد و ساختار آن به گونه اى شود كه هر نوع خوبى و ارزشى در جامعه پديدار شود.

تفرقه زشت در روزگار حساس كنونى

متأسّفانه امروز شاهد جايگزينى نژادپرستى و امتيازات اجتماعى و طبقاتى به جاى اخوّت اسلامى هستيم؛ مثلاً در عراق عرب هاى عراقى، با مدارك شناسايى: الف، ب و ج

ص: 624

(شهروند درجه يك، دو و سه) و كردهاى عراق نيز با هويت هاى: الف، ب و ج متمايز مى شوند، در دوران عبدالسّلام عارف كه عراق و مصر باهم متحد شدند قائل به مليّت هاى گوناگونى شدند: «عربى غير عراقى و غير مصرى»، «عربى غير عراقى مصرى»، «غير عربى» و كسى كه فاقد مليّتى بود. در حقيقت مسلمانان يك كشور را، كه همگى باهم برادر بودند، به ده قسمت تقسيم كردند، در حالى كه راديوهاى اين كشورها شبانه روز اين آيه ها را تلاوت مى كنند:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ»(1)؛ «در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست».

«إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ»(2)؛ «در حقيقت مؤمنان با هم برادرند».

«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً»(3)؛ «اين است امّت شما كه امتى يگانه است».

ولى اينها تنها شعارى است كه بدان عمل نمى كنند.

هر يك از كشورهاى اسلامى، قوانين و ويژگى هاى مخصوص به خود را دارد. در واقع ما امروز به وضع اسف بار بشريّت قبل از اسلام باز گشته ايم و شايد وضع ما به مراتب از آنها بدتر شده است. خداى سبحان مى فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً»(4)؛ «و هركس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت».

بارى، از خداى سبحان مى خواهيم به مسلمانان توفيق دهد كه حكومت اسلام را در تمامى شئون خود آن گونه كه شايسته است زنده كنند و دنيا را به سوى خوبى ها و آسايش سوق دهند. البتّه اين كار بر خدا دشوار نيست.

ص: 625


1- . سوره حجرات، آيه 13.
2- . همان، آيه 10.
3- . سوره انبياء، آيه 92.
4- . سوره طه، آيه 124.

4. قانون اسلامى

اشاره

امروز ضرورت دارد به جاى قوانين وضعى بشرى، قوانين ارزنده اسلام بر تمامى كشورها حكومت كند. قوانين اسلامى بسيار فراوان است، اما در اينجا گذرا و شتابان به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

حقوق جنايى

احكام حقوق جنايى در روايات بيان شده است؛ مثلاً در حديث آمده: «لا تَبطل حقوق المسلمين بينهم(1)؛ «حقوق مسلمانان باطل نمى شود».

و نيز نقل شده كه: «...لئلاّ يتوي حقّ امرى ء مسلم(2)؛ حقّ هيچ مسلمانى ضايع نمى گردد».

اسلام براى حقوق، احترام ويژه اى قائل شده است؛ هرچند كوچك باشد. حتّى ديه خراش يا غمز كردن [= فشردنِ ساده] (چنان كه روايتى كه در وسائل الشيعه از امام صادق عليه السلام نقل گرديده نيز بدان اشاره كرده است)(3) و بالاتر از آن، اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خالد بن وليد را با گروهى به سوى «بنى جذيمه» كه همان بنى مصطلق اند فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت نمايد. اين قبيله قبلاً تسليم شده بودند، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله به او دستور جنگ نداده بود. خالد وقتى بر آنان وارد شد گروهى از ايشان را به سبب كدورتى كهنه و ديرينه كه با آنان داشت كشت. پيامبر صلى الله عليه و آله از شنيدن اين خبر سخت گريه كرد، برخاست و بالاى منبر رفت و دست هايش را به آسمان بلند كرد و سه مرتبه فرمود: «اللهم إنّي إبرأ إليك مما صنع خالد بنالوليد(4)؛ خدايا من از كار خالد بن وليد به تو پناه مى برم و از اين كار بيزارم».

ص: 626


1- . كافى، ج 7، ص 198.
2- . فقه الرضا عليه السلام ، ص 308.
3- . ر.ك: وسائل الشيعة، ج 29، ص 256.
4- . أمالى، شيخ صدوق، ص 173.

سپس اميرمؤمنان على عليه السلام را فرا خواند و صندوقى پر از طلا به او داد و فرمود: «نزد بنى جذيمه برو و خون بهاى آنان را پرداخت كن و اموالى كه از آنها تلف شده جبران نما».

اميرمؤمنان عليه السلام نزد آنان رفت و اموال را به صورت زير تقسيم كرد:

1. خون بهاى كشته شدگان را به وارثانشان داد كه ديه هر كشته اى هزار دينار طلا بود.

2. خون بهاى هر جنينى را، يك برده يا كنيز قرار داد.

3. بهاى اموال و چيزهاى ارزشمندى كه از دست داده بودند، پرداخت كرد.

4. بهاى اشيايى كه احتمالاً از دست داده بودند و احتمال مى دادند كه خالد و همراهان او گرفته باشند، يا در هنگام جنگ تلف شده باشد به آنان داد.

5. بابت ترسى كه به زنان و كودكان آنها دست داده بود، مبلغى پرداخت نمود.

6. بابت مالى كه مى دانستند از دست داده يا نمى دانستند، به آنان داد.

7. باقيمانده مال را هم براى اين كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله راضى شوند، به آنان داد.

8. براى حزن و اندوهى كه به خانواده و خدمتگزاران آنها رسيده بود مقدارى طلا اختصاص داد. آن گاه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و كيفيّت تقسيم طلاها را براى آن حضرت بيان نمود و عرض كرد: «يا رسول اللّه، براى هر خونى ديه اى پرداختم و براى هر جنينى برده اى و در برابر هر مالى، مالى دادم. سپس مقدارى از طلاها نزد من اضافه آمد، آن را براى ظرف سگ ها و طناب چوپان هايشان گذاشتم، آنچه اضافه آمد براى ترس زنان و كودكانشان معيّن كردم، اضافه آن را براى آنچه مى دانستند از دست داده اند و آنچه نمى دانستند پرداخت نمودم و سرانجام آنچه باقى ماند به آنها دادم تا از تو يا رسول اللّه خشنود شوند».

در اين هنگام چهره پيامبر صلى الله عليه و آله به شادى شكفت و خنديد، به گونه اى كه دندان هاى عقب آن حضرت نمايان شد و فرمود: «اعطيتهم ليرضوا عنّي، رضي اللّه عنك؛ يا على، تو به آنها بخشيدى تا از من راضى شوند، خدا از تو راضى باشد».

سپس فرمود: «يا على، إنّما أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنَّه لا نبيَ بعدي(1)؛ تو

ص: 627


1- . امالى، شيخ صدوق، ص 174.

نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى جز آن كه پس از من پيامبرى نخواهد بود».

حقوق سياسى

اميرمؤمنان عليه السلام در عهدنامه اش به مالك اشتر مى نويسند: «خدا را خدا را در قشر پايين تر، كسانى كه درمانده و بيچاره اند، از مستمندان و نيازمندان و بينوايان و زمينگيران، در ميان اينان مردمانى هستند كه در عين نياز روى طلب ندارند، خدا حقّى براى ايشان مقرّر داشته و از تو خواسته است كه آن را رعايت كنى پس در حفظ آن بكوش، براى اينان در بيت المال خود حقى مقرر دار، و نيز بخشى از غلات زمينهاى خالصه اسلام را در هر شهرى به آنان اختصاص ده، زيرا براى دورترينشان همان سهمى است كه براى نزديك ترين آنان است. و از تو خواسته اند كه حقّ همه را نيكو رعايت كنى، مباد تا سرمستى و غرور تو را از حال ايشان غافل گرداند، زيرا بهانه كارهاى خُرد را به سبب پرداختن به كارهاى بزرگ تر از دست دادن، هرگز پذيرفته نيست. پس همّت خود را از پرداختن به نيازهايشان دريغ مدار، و از روى تكبّر از آنان روى برمگردان، و كارهاى كسانى را كه به تو دسترسى ندارند خود تفقّد و بازجوئى كن، اينان مردمى اند كه در نظر ديگران بى مقدارند و مورد تحقير رجال حكومت. كسانى از امينان خود را كه خداترس و فروتن مى باشند، براى رسيدگى در كارهايشان برگمار تا نيازهايشان را به تو گزارش دهند. با مردم چنان باش، تا در روز جزا كه خدا را ديدار مى كنى، پوزش تو پذيرفته شود، كه گروه ناتوانان و بينوايان به داد تو نيازمندتر از ديگران مى باشند، و چنان باش كه براى اداى حق يك يك ايشان در پيشگاه خدا عذرى داشته باشى. به يتيمان رسيدگى كن، و غمخوار پيرمردان از كار افتاده كه چاره اى ندارند و دست سؤال پيش كسى دراز نمى كنند باش. آنچه سفارش كردم بر واليان دشوار و گران است، و البته هرگونه حقّى دشوار و گران است، و گاه باشد كه خدا اين دشوارى ها را براى اقوامى كه خواستار فرجام نيك اند آسان مى سازد، آنان خود را به شكيبايى وامى دارند، و به وعده صدقخدا درباره خود اطمينان دارند. براى كسانى كه به تو نياز دارند زمانى معيّن كن كه در آن فارغ از هر كارى به آنان بپردازى، براى ديدار با آنها به مجلس عام بنشين، براى خدايى كه آفريدگار

ص: 628

توست در برابرشان فروتنى نما و سپاهيان و ياران و نگهبانان و پاسبانان بيرون شوند، تا سخنگوى آنها بى هراس و بى لكنت زبان سخن خود را بگويد، كه من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بارها شنيده ام كه مى فرمود: "به پاكى و آراستگى نرسد امّتى كه در آن زيردست نتواند با صراحت حقّ خود را از قدرتمند بستاند". پس تحمّل نما درشتگويى يا ناتوانى آنها را در سخن گفتن، و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز، تا خدا درهاى رحمتش را بر روى تو بگشايد، و ثواب طاعتش را به تو عنايت فرمايد. اگر چيزى مى بخشى چنان بخش كه گويى بر تو گوار است و اگر منع مى كنى بايد كه منع تو با مهربانى و پوزشخواهى همراه باشد»(1).

مسائل فردى

مسائلى مانند ازدواج، تعدّد زوجات، مهريّه و حرمت ارتباط نامشروع با زنان بيگانه و همچنين طلاق و اقسام آن، مانند طلاق رجعى، طلاق خلع، طلاق مبارات، و احتياج داشتن طلاق به شاهد، و نيز مسائل ارث و دو برابر بودن سهم پسر نسبت به دختر و طبقات ارث و مسائل حبوة (انگشتر، شمشير، قرآن و جامه هاى ميت كه به فرزند ذكور ارشد مى رسد)، ارث همسر و مانند آن در اسلام قوانين خاصّى دارند.

مسائل مربوط به زن

مسائلى مانند اشتراك زن با مرد در تمامى شئون، بدون افراط و تفريط، چنان كه در برخى از كتاب هاى خود گفته ايم.

حق كارگر و كشاورز

همچنين حق كارگر و كشاورز، بدون درنظر گرفتن سرمايه دارى يا كمونيستى كه باعثفشار بر طبقه كارگر، كشاورز، كارفرما يا صاحب زمين گردد، بلكه بر طبق موازين و مقرّرات اسلام باشد، از آن جمله است.

ص: 629


1- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 438.

احياء موات

احياء موات نيز در اسلام احكام ويژه اى دارد: از ديدگاه اسلام هركس زمين متروكى را احياء كند آن زمين به او اختصاص دارد و هر يك از مسلمانان به چنين زمينى پيش از ديگران دست يابد او از ديگران به آن زمين سزاوارتر است به شرط آن كه در حق ديگران ستم نكند. تفصيل اين مطالب در كتاب هاى فقهى (احياء موات) بيان شده است.

حدود و قصاص و ديات نيز به طور مشروح در كتاب هاى فقهى بحث شده است.

دادرسى اسلامى

همچنين مسائل مربوط به قضاوت و دادرسى اسلامى از اين جهت كه قاضى و شاهد بايد عادل باشند، زندان و غرامت و تبعيد جز در موارد معدودى وجود نداشته باشد.

ساير قوانين

اجراى «اصالة الحِلّ» در عمل انسان، به دليل اين روايت: «كلّ شيءٍ هو لك حلال حتّى تعلم أنّه حرام بعينه فتدعه من قبل نفسك(1)؛ هرچيزى براى تو حلال است، تا اين كه بدانى كه واقعاً حرام است كه در اين صورت بايد آن را ترك نمايى».

و نيز «اصالة الطّهارة» در هر چيزى مگر آنچه كه نجاستش معلوم باشد، به دليل روايت: «كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر(2)؛ هر چيزى براى تو پاك است، تا اين كه بدانى نجس است».

همچنين «اصالة الصّحة» در عمل انسان به دليل روايتى كه نقل شده است: «ضَع أمْر أخيك على أحسنه(3)؛ كار برادرت را بر نيكوترين وجه بگذار [يعنى همواره به برادر دينى اتخوش گمان باش]».

بالاتر اين كه در روايات آمده است كه زن هرگاه بگويد شوهر ندارم، لازم نيست در كار

ص: 630


1- . كافى، ج 5، ص 313.
2- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 583.
3- . كافى، ج 2، ص 362.

او تحقيق شود؛ مانند روايت يونس كه مى گويد: از امام عليه السلام سؤال كردم درباره مردى كه در شهرى قصد ازدواج با زنى داشت، و از او پرسيده: آيا شوهر دارى؟ زن گفته: شوهر ندارم. آن گاه او را به عقد خود در آورده است. پس از چندى كسى آمده و ادّعا كرده كه اين زن، همسر من است و زن اين ادّعا را انكار نموده. آيا بر عهده شوهر چيزى هست؟ امام عليه السلام فرمودند: «هي امرأته إلاّ أن يقيم البيّنة(1)؛ اين زن، زن اوست مگر آن كه مدّعى شاهد بياورد».

عبدالعزيز مى گويد: «از امام رضا عليه السلام پرسيدم: فدايت شوم، برادرم مرده و من همسرش را به عقد خود در آورده ام. پس از چندى عمويم آمد و ادّعا كرد كه به طور پنهانى با او ازدواج نموده است. من از زن سؤال كردم او منكر شد و گفت ميان من و او هيچ چيزى واقع نشده است». امام عليه السلام فرمودند: «يلزمك إقرارها و يلزمه انكارها(2)؛ اقرار زن براى تو و انكارش براى او الزام آور است».

ميسر مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى را در بيابانى ملاقات مى كنم كه هيچ كس با او نيست، از او مى پرسم: آيا شوهر دارى؟ مى گويد: نه، آيا مى توانم با او ازدواج كنم؟ امام عليه السلام فرمودند: نعم هي المصدقة على نفسها(3)؛ مانعى ندارد، زن تصديق مى شود».

در روايت ديگر از ابان بن تغلب نقل شده است كه گفت: به امام صادق عليه السلام گفتم: گاهى در مسير راه به زنان زيبائى برمى خورم و نمى دانم آيا شوهر دارند يا از زنان بدكاره اند؟ امام عليه السلام فرمودند: ليس هذا عليك انّما عليك أن تصدقها في نفسها(4)؛ اين بر عهده تو نيست، تو بايد سخن او را درباره خودش تصديق كنى.

در خبر ديگر، محمد بن عبداللّه اشعرى مى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: مردى با زنى ازدواج مى كند، سپس به دلش مى افتد كه شايد اين زن شوهر داشته باشد؟ امام عليه السلام فرمودند: و ما عليه، أرأيت لو سألها البيّنة كان يجد من يشهد أن ليس لها زوج(5)؛ چيزى بر عهده مرد نيست

ص: 631


1- . تهذيب الاحكام، ج 7، ص 468.
2- . كافى، ج 5، ص 563.
3- . همان، ص 392.
4- . همان، ص 462.
5- . تهذيب الاحكام، ج 7، ص 253.

آيا اگر از زن شاهد بخواهد، شاهدى پيدا مى شود كه شهادت بدهد او شوهر ندارد».

روايات ديگرى نيز وارد شده كه همه بيانگر احكامى هستند كه شارع مقدّس اسلام آن احكام را براى احترام انسان و احترام به مال و جان و ناموس او وضع كرده است.

اصل سهولت و توابع آن

اصل سهولت، يكى از اصولى است كه در احكام اسلام بدانها توجّه شده است. خداى سبحان مى فرمايد:«يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»(1)؛ «خدا براى شما آسانى مى خواهد و براى شما دشوارى نمى خواهد».

و مى فرمايد: «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»(2)؛ «در دين بر شما سختى قرار نداده است».

در پى همين اصل است كه برخى كارها از عهده انسان برداشته شده است. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «رفع عن أمّتي تسعة: الخطأ، و النسيان، و ما أكرهوا عليه، و ما لا يعلمون، و ما لا يطيقون، و ما أضطرّوا إليه، و الحسد، و الطيرة، و التفكّر في الوسوسة في الخلق ما لم ينطق بشفة(3)؛ نُه چيز از امّتم برداشته شده است: خطا، فراموشى، كارى كه بر آن اكراه شده اند، چيزى كه نمى دانند، كارى كه قدرت بر انجام دادن آن ندارند، چيزى كه به آن ناچار شده اند، حسد، فال بد و انديشه بد در حقّ مردم تا هنگامى كه به زبان نياورند».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «رفع اللّه عن هذه الأمّة أربعا، ما لا يستطيعون و ما استكرهواعليه و ما نسوا وما جهلوا حتّى يعلموا(4)؛ خدا از اين امّت چهار چيز برداشته است: آنچه توانايى آن را ندارند، آنچه بر آن اكراه شده اند، آنچه فراموش كرده اند و آنچه نمى دانند برداشته است».

ساقط شدن حدّ در مواردى كه اشتباهى پيش آمده نيز از موارد سهولت است. طبق روايات، حدود در اثر شبهه ها ساقط مى شود؛ خواه شبهه از سوى حاكم يا مربوط به حكم

ص: 632


1- . سوره بقره، آيه 185.
2- . سوره حجّ، آيه 78.
3- . خصال، شبخ صدوق، ج 2، ص 417.
4- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 95.

يا از جانب فاعلِ منكر باشد. در مورد زن و مردى كه تحت اكراه قرار گرفته يا در انجام دادن كارى اضطرار پيدا كرده اند، نيز، حدّ ساقط مى شود.

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه: «ليس على المستكره حَدٌّ و لا على مستكرهة؛(1) مرد و زنى كه به اجبار كارى كرده اند حدّ نمى خورند».

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «چهار چيز از امّت من برداشته شده است: خطا، فراموشى، چيزى كه بر انجام دادن آن مجبور شده اند و چيزى كه توانائى آن را ندارند؛ و اين همان است كه خداى متعال فرموده: «رَبَّنا لا تُؤ'c7خِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ»(2)؛ «پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، پروردگارا، هيچ بار گرانى بر [دوش] ما مگذار، همچنان كه بر [دوش] كسانى كه پيش از ما بودند نهادى. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن»(3).

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «ليس على المستكرهة حدّ إذا قالت انّي استكرهت(4)؛ هرگاه زنى گفت بر زنا اجبار شدم حدّ نمى خورد».

ابوبصير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «قضى أميرالمؤمنين في إمرأة اعترفت على نفسها أن رجلاً استكرهها، قال: هي مثل السبية لا تملك نفسها، لو شاء لقتلها، ليسعليها حدّ و لا نفي(5)؛ اميرمؤمنان درباره زنى كه اعتراف نموده بود كه مردى او را به زنا مجبور كرده، فرمودند: چنين زنى مانند اسيرى است كه از خود اختيار ندارد، اگر آن مرد مى خواست او را مى كشت. بر عهده زن حدّ و تبعيد نيست».

و نيز از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «و لا شيء على المرأة إذا كان اكرهها و لها مهر مثلها من ماله(6)؛ بر عهده زن در صورتى كه مردى او را به زنا مجبور كرده باشد، چيزى

ص: 633


1- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 56.
2- . سوره بقره، آيه 286.
3- . كافى، ج 2، ص 462.
4- . الجعفريات، ص 136.
5- . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 57.
6- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 456.

نيست، و بايد آن مرد از مال خود "مَهرُالمثل" آن زن را به او بدهد».

در روايت آمده است: «زنى را به همراه مردى كه با وى زنا مى كرد نزد اميرمؤمنان آوردند. زن گفت: يا اميرمؤمنان، به خدا قسم من از او اطاعت نكردم، او مرا مجبور كرد. اميرمؤمنان عليه السلام حدّ را از او برداشتند»(1).

و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «ادرءُوا الحدود بالشبهات(2)؛ حدود را در اثر شبهه ها دفع كنيد».

همچنين: «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام(3)؛ ضرر و زيان رساندن در اسلام وجود ندارد». فقها اين مسأله را مفصلاً در كتاب هاى خود مطرح كرده اند.

در واقع بايد گفت كه اين احكام در هيچ قانون يا مكتبى وجود ندارد. علاوه بر اين كه احكام ديگرى نيز در اسلام هست كه باعث سهولت در دين و آسان شدن حكم مى گردد و سبب مى شود كه مردم با رغبت به اسلام بگروند.

ارزش حقوقى فقه اسلام

در پايان، گزيده اى از مقدّمه كتاب المدخل الفقهى العام إلى الحقوق المدنيّة فى البلاد السّوريه را در اين جا نقل مى كنيم. اين كتاب به اهميّت فقه اسلام از ديدگاه دانشمندان غرب اشاره كرده ومى گويد: «بخش حقوق قانونى مجمع بين المللى حقوق تطبيقى، كنفرانسى درباره فقه اسلام، تحت عنوان «هفته فقه اسلام» در دانشكده حقوق دانشگاه پاريس، به رياست يكى از استادان غربى كه در دانشكده مزبور درباره قانونگذارى اسلام تدريس مى كند، تشكيل داد و بسيارى از اساتيد دانشكده هاى حقوق كشورهاى عربى و غير عربى و دانشكده هاى دانشگاه الأزهر و وكلاى دادگسترى فرانسوى و عرب و گروهى از خاورشناسان را دعوت كرد. در پايان كنفرانس، شركت كنندگان قطعنامه زير را به تصويب رسانيدند: «طىّ بحث هايى كه در اثناى برگزارى هفته فقه اسلام صورت گرفت و درباره آن گفت وگوهايى شد،

ص: 634


1- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 465.
2- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 74.
3- . وسائل الشيعه، ج 25، ص 427.

نتايج زير به طور خلاصه به دست آمد: 1. اصول فقه اسلام از ارزش حقوقى و قانونى والائى، كه در آن هيچ گونه شكّ و ترديدى نيست، برخوردار است. 2. مذاهب گوناگون فقهى، در اين مجموعه عظيم فقه شامل گنجينه بزرگى از مفاهيم، معلومات و اصول حقوقى است كه جدّا اعجاب انگيز است و با همين گنجينه سرشار است كه فقه اسلام مى تواند تمام نيازمندى هاى زندگى جديد بشر را تأمين كرده و ميان آنها هماهنگى ايجاد نمايد».

ناگفته نماند كه ما معتقديم فقه اسلام از دانش رومى، غربى و شرقى در تمامى قوانين مترقى تر است. با مقايسه كوتاه ميان قوانين مكتب هاى ياد شده، اين برترى به خوبى آشكار مى شود. ما در گذشته در اين باره بحث كرديم، اما براى توضيح كامل اين مطالب به كتاب هاى مربوطه مراجعه فرماييد(1).

ص: 635


1- . ر.ك: الفقه الحقوق؛ الفقه القانون، اثر مؤلف.

5. آزادى اسلامى

اشاره

همان گونه كه در بحث هاى گذشته گفتيم، اسلام به تمام معنا دين آزادى و حريّت است. آزادى هاى اسلامى به مراتب بيشتر از آزادى هاى غربى است. فقهاى اسلام از آيات قرآن و روايات، قاعده معروفى را استنباط كرده اند مبنى بر اين كه: «مردم بر مال ها و جان هاى خويش تسلّط دارند». اين قاعده هزاران گونه آزادى به فرد مى دهد؛ او را در انتخاب مرجع تقليد، رئيس جمهور، نمايندگان مجلس، امام جماعت و قاضى و غيره آزاد مى گذارد. به انسان در مسافرت، ساختمان، زراعت، تجارت، كسب و كار، تصرّف در مباحات و اراضى موات، آزادى مى دهد، به خلاف دنياى غرب كه بيشترين آزادى را در اختيار سرمايه دارى مى گذارد، چنان كه دنياى شرق نيز آزادى را فقط به دولت اختصاص مى دهد.

آزادى هاى اقليت هاى دينى

در اسلام، پيروان اديان ديگر از آزادى وسيعى كه حتّى در اديان خودشان يا در قوانين بشرى يافت نمى شود، برخوردارند.

ابن شهرآشوب در كتاب مناقب نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى قبيله سلمان در كازرون عهدنامه اى نوشتند كه در آن چنين آمده بود: «اين نامه اى است از محمّد رسول خدا كه سلمان فارسى از وى خواسته است تا نسبت به برادرش مهاد بن فرخ بن مهيار و خويشاوندان و نزديكان و اخلافش وصيّت نمايد. (تا آن جا كه پيامبر صلى الله عليه و آله نوشتند): چيدن موى پيشانى، جزيه، خمس، عُشر و ساير هزينه ها و مخارج را از عهده آنان برداشتم». سپس ابن شهرآشوب مى گويد: اين نامه تا امروز نزد آنان موجود است(1).

ص: 636


1- . مناقب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 111.

در روايت ديگر به اين تعبير آمده است: «چيدن موى پيشانى، زنار (كمربند كشيشان)، جزيه، خمس، عُشر و ساير مخارج و هزينه هايى كه بايد صرف آتشكده ها شود و املاك و اموال متعلق به آن را از عهده آنان برداشتم. آنها از پوشيدن لباس هاى فاخر، سوار شدن بر مركب، ساختن خانه و اصطبل، حمل جنازه ها و عمل به دين و مذهب خود ممنوع نيستند. و در پايان آن آمده است: اين نامه را على بن ابى طالب عليه السلام به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و در حضور او به رشته تحرير در آورد»(1).

نيز قبلاً گفتيم كافرانى كه تحت ذمّه اسلام زندگى مى كنند مجازند طبق احكام دين خود عمل كنند. در روايتى نيز آمده است: «ألزموهم بما ألزموا أنفسهم(2)؛ كفّار را به آنچه خود بدان ملتزم شده اند الزام كنيد».

پرسش هايى درباره اجراى قوانين اسلام

اكنون در پايان اين بخش، به پاسخ سؤالاتى مى پردازيم كه در زمينه پياده كردن قوانين اسلام به فراوانى مطرح مى شوند:

تقسيم قدرت

1. چرا قدرت بايد ميان احزاب تقسيم شود؟

پاسخ: اگر چنين نباشد ضمانتى بر بقاى حكومت نمى ماند، لذا مى بينيم كشورهاى داراى نظام ديكتاتورى و تك حزبى يكى پس از ديگرى سقوط مى كنند؛ و وجود مجلس شورا و پارلمان - در صورتى كه احزاب آزاد پشت سر آن نباشد - تأثير چندانى ندارد.

در كشورهاى اسلامى نيز ضرورت دارد قدرت، ميان احزاب آزاد اسلامى كه منتهى به مرجعيّت مى شود تقسيم گردد، تا هيچ حزبى نتواند مانند حكومت هاى استبدادى بر مردمتعدى و تجاوز نمايد.

ص: 637


1- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 100.
2- . تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 9، ص 322.

علاوه بر اين، اجراى نظام احزاب آزاد، مقتضى عمل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد دو حزب مهاجران و انصار است. و ديگر اين كه مقتضاى آزادى اى كه اسلام به مردم بخشيده اين است كه احزاب مختلف وجود داشته باشد؛ يعنى همان گونه كه حكومت داراى حزب است چرا گروه هاى اجتماعى ديگر مردم نتوانند تشكيل حزب دهند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله و تقسيم قدرت

2. اگر قدرت بايد تقسيم شود چرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين كارى نكرد؟ پاسخ: البته كه پيامبر صلى الله عليه و آله قدرت را ميان مهاجران و انصار تقسيم كرد و روى همين اصل مى بينيم هرگاه آن حضرت از سوى مهاجران تحت فشار قرار مى گرفت، به انصار پناه مى برد، و زمانى كه انصار بر او فشار مى آوردند به مهاجران. ما نيز گوشه هايى از اين حوادث را در اين كتاب و كتاب هاى ديگر يادآور شده ايم.

سؤال ديگرى در اين جا مطرح مى شود كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله قدرت را ميان احزاب تقسيم كرده بودند چرا يكى از دو قدرت پس از وفات آن حضرت از ميدان خارج شد؟

پاسخ سؤال اين است كه اميرمؤمنان عليه السلام چون ديدند دشمنان، مدينه و ساير شهرهاى اسلامى را احاطه كرده اند و اصل اسلام در معرض خطر قرار دارد، از حق خود صرف نظر نمودند، لذا به همسرش حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمودند: «إذا وضعت السيف فيهم لم تسمعي بعد ذالك هذا الإسم [أى اسم رسول اللّه صلى الله عليه و آله (1)]؛ اگر ميان آنها شمشير بكشم بعد از آن ديگر اين نام (پيامبر صلى الله عليه و آله ) را نخواهى شنيد».

وقتى عبّاس و ابوسفيان نزد وى آمده تا به عنوان خليفه با او بيعت كنند آن حضرت فرمودند: «اى مردم با سفينه هاى نجات امواج فتنه را بر دريد و از نزاع و جدال بپرهيزيد و تاج مباهات از سر فرو نهيد. رستگار و پيروز است كسى كه او را ياورانى است و يا تسليم مى شود وخود را آسوده مى گرداند. اين [خلافت مانند] آبى است بدبو و گنده و لقمه اى است گلوگير، آن

ص: 638


1- . ر.ك: بحار الأنوار، ج 29، ص 625: «قال لها: أيسرّك زوال هذا النداء من الأرض، قالت: لا. قال: فإنّه ما أقول لك».

كس كه ثمره بستان خود را پيش از رسيدنِ آن بچيند، مانند كشاورزى است كه در زمين ديگرى مى كارد. اگر بگويم، گويند كه آزمندِ فرمانروايى ام و اگر لب فروبندم گويند كه از مرگ مى ترسد. چه دورند از حقيقت. آيا پس از آن همه جانبازى در عرصه پيكار، از مرگ مى ترسم؟ به خدا سوگند، دلبستگى پسر ابوطالب به مرگ از دلبستگى كودك به پستان مادر بيشتر است. اما اسرارى در دل نهان دارم كه اگر فاش كنم چون ريسمان لرزانى كه در چاهِ ژرف افكنده باشند شما را به لرزه در مى آورد»(1).

چرا شوراى مراجع

3. شوراى مراجع براى چيست؟

پاسخ: اگر شوراى مراجع نباشد دو محذور پيش مى آيد:

اوّل: محذور شرعى است، و آن اين كه در اين صورت برخى از مراجع كه خلفاى پيامبر صلى الله عليه و آله و وكلاى امام عليه السلام هستند نمى توانند قدرت را مستبدانه به انحصار خود درآورند. فرض كنيم پيامبر صلى الله عليه و آله چهار وكيل به شهرى اعزام مى كند تا در آن جا زمام كارها را به دست گيرند، آيا بعضى از آنها مى توانند برخى ديگر را از كار بركنار كنند و تنها خود، كارها را به عهده بگيرند؟ در زمان غيبت امام عليه السلام نيز مسأله چنين است، چون امام عليه السلام مى فرمايند: «جعلته عليكم حاكما(2)؛ من او (فقيه) را براى شما حاكم قرار دادم».

بنابراين فقيه از سوى امام عليه السلام به عنوان حاكم معرّفى شده و در صورتى كه مردم چند تن از آنان را انتخاب نمايند بايد در اداره حكومت به شكل شورايى عمل كنند.

محذور دوّم: اين است كه فقهايى كه از دايره شورا خارج هستند، مقلّدين آنها به خاطر آن كه برخى از قوانين دولت را شرعى نمى دانند در مقام معارضه با دولت برمى آيند وروشن است كه دولتى كه گروهى با آن مخالفت كند سرانجام شكست خواهد خورد.

ص: 639


1- . نهج البلاغه، خطبه 5، ص 52.
2- . كافى، ج 1، ص 67.

تقليد و شوراى مراجع

4. در صورتى كه شوراى مراجع به حكم اكثريّت آراء، شئون حكومت را عهده دار شود مسأله تقليد چگونه مى شود؟

پاسخ: تقليد، در امور فردى از قبيل نماز، روزه، حجّ، ازدواج، طلاق و مانند آن بر طبق فتواى مرجع تقليد خود است، امّا امور اجتماعى و عمومى كشور، مانند جنگ و صلح، ترجيح دادن اقتصاد صنعتى بر اقتصاد كشاورزى يا به عكس، و مانند آن، بايد مطابق رأى اكثريت مراجع باشد، زيرا آيه شريفه: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ»(1)؛ «و كارشان در ميانشان مشورت است» به اصطلاح اصوليّون، حاكم بر ادلّه تقليد است؛ چون اگر شورا را حتّى در مسائل تقليدى حاكم بدانيم ديگر جايى براى تقليد نمى ماند؛ به عكس اگر تقليد را حاكم بدانيم شورا همچنان ثابت خواهد بود. بنابراين، ميان اين دو دليل، «حكومت» است. حال اگر فرض كنيم كه مراجع با يكديگر اختلاف نظر داشتند و اكثريّتى هم در ميان نبود، نوبت به قرعه مى رسد، زيرا چنان كه در روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم صلى الله عليه و آله نقل شده است: «القرعة لكل أمر مشكل(2)؛ قرعه براى هر كار مشكلى مى باشد».

اسلام و نفى ماليات

5. آيا دولت ماليات مى گيرد؟

پاسخ: دولت بايد به ماليات هاى چهارگانه: خمس، زكات، جزيه و خراج كه در اسلام مقرر شده اكتفا كند. اين بدان جهت است كه در حكومت اسلامى تعداد كارمندان، زياد نيست و حكومت تنها بر امور نظارت دارد و فقط در برخى مسائل دخالت مى كند. بنابراين به اموال زيادى نياز ندارد چون تمام كارها از قبيل كارخانجات، كارگاه ها، بيمارستان ها، فرودگاه ها،راه آهن و غيره در دست خود مردم است. روى اين اصل، درآمد دولت از آن چهار گونه

ص: 640


1- . سوره شورى، آيه 38.
2- . عوالى اللئالى، ج 2، ص 112: «نقل عن اهل البيت صلى الله عليه و آله : كلّ امر مشكل فيه القرعة».

ماليات، فراوان مى شود و به بيش از آن احتياج ندارد. بر همين اساس بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينانش هميشه اموال اضافى را ميان مردم تقسيم مى كردند، با اين كه مى دانيم آنها غير از اين چهار مورد، درآمد ديگرى نداشتند.

ارتش اسلامى

6. ديدگاه حكومت اسلامى درباره ارتش و نيروهاى نظامى چيست؟

پاسخ: ارتش در اسلام يك ارتش مردمى است، چنان كه در برخى كتاب هاى اسلامى(1) توضيح داده ايم، نه آن كه مانند ارتش هاى موجود در زمان كنونى باعث وارد شدن فشار مالى و ادارى بسيار بر دولت و ملّت گردد.

مرزهاى جغرافيايى

7. آيا حكومت اسلامى داراى حدّ و مرز جغرافيايى مى باشد؟

پاسخ: شهرها و سرزمين هاى اسلامى با يكديگر داراى هيچ حدّ و مرز جغرافيايى و سياسى نيستند، زيرا تمامى آنها به عنوان يك كشور واحد محسوب مى شوند، و اين كه در روايت آمده: «حبّ الوطن من الأيمان(2)؛ وطن دوستى از ايمان آدمى است» مقصود، وطن اسلامى است نه وطن به معناى اصطلاحىِ امروزى آن؛ مثل عراق، مصر، ايران و امثال آن.

امّا نسبت به كشورهاى بيگانه، چون دشمنان اسلام براى كشورهاى خود حدود و مرزهائى قائل اند، حكومت اسلامى نيز چاره اى جز اين ندارد كه براى كشورش مرزى قائل شود وگرنه زمين، زمين خداست و مسلمانان همگى بندگان خدا هستند و حق دارند هر جا كه مى خواهند بروند. بنابراين مرز كشور بزرگ اسلامى با كشورهاى غيرمسلمان درحقيقت از باب جلوگيرى از هرج و مرجى است كه احتمال دارد پيش بيايد. و البته اضطرار بايد به اندازه خود محدود، و به همان مقدار ضرورت اكتفا شود.

ص: 641


1- . ر.ك: الفقه الدولة الاسلاميه؛ و الفقه السياسه، اثر مؤلف.
2- . أمل الآمل، شيخ حر عاملى، ج 1، ص 11.

اسلام و گمرك

8. آيا در اسلام گمرك وجود دارد؟

پاسخ: حكومت ايران و روم قبل از پيدايش اسلام و نيز برخى از حكومت هاى ديگر، افرادى را در مرزها مى گماشتند كه يك دهم قيمت كالاهايى كه مردم وارد كشور مى كردند به عنوان گمرك بگيرند، اما اسلام اين عمل را ابطال كرد. در حديث هم آمده است كه: «إنّ الدواب تلعن العشّارين(1)؛ چهارپايان، گمرگ چيان را لعن مى كنند».

در روايتى نيز از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است: «إنّ العشّار لا يستجاب دعاؤه(2)؛ گمرگچى دعايش مستجاب نمى شود».

ما در بخش «ايمان» به روايات ديگرى نيز در اين زمينه اشاره كرديم.

ناگفته نماند كه كنترل تجارت و تورّم به سبب احساس خطر براى كشور اسلامى از ناحيه ورود كالاهاى بيش از حدّ نياز، كه باعث ضرر توليد داخلى مى شود، يا صدور كالاهاى فراوانى كه مورد نياز جامعه است، مانعى ندارد و اين عمل - چنان كه در برخى از كتاب هاى اقتصادى خود نيز گفته ايم(3) - غير از گمركى است كه در اسلام تحريم شده است.

اسلام و نفى انواع كارت هويت، گذرنامه، ويزا و...

9. آيا در حكومت اسلامى، كارت هويت، گذرنامه و مانند آن وجود دارد؟

پاسخ: تمامى اين مسائل پديده اى غربى است كه به منظور مقيد و محدود ساختن انسان در سرزمينهاى اسلامى و حتى در كشورهاى خودشان به وجود آورده اند، وگرنه از

ص: 642


1- . ر.ك: اختصاص، شيخ مفيد، ص 136: «يقول الحمار في نهيقه الّلهم إلعن العشارين...».
2- . ر.ك: نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 104: قال اميرالمؤمنين عليه السلام : «...يَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ عليه السلام قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لاَ يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِيبَ لَهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَ هِيَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ كَوْبَةٍ؛ اى نوف، داوود عليه السلام در چنين ساعتى از شب برخاست و فرمود: اين ساعتى است كه بنده به درگاه خدا دست به دعا بر ندارد مگر آن كه مستجاب شود، مگر دعاى گمركچى، يا كسى كه كارهاى مردم را به حكومت گزارش كند، يا داروغه ظالم، يا صاحب طنبور و يا صاحب طبل».
3- . ر.ك: الفقه الاقتصاد، اثر مؤلف.

آغاز اسلام تا يكصد سال پيش، هيچ اثرى از اين برنامه ها نبود. اين بدان جهت است كه اسلام به هر كسى در تمامى شئون خود - به استثناى كارهاى حرام از قبيل: ربا، احتكار، زنا، قمار و مانند آن - آزادى مى دهد، و كارهايى مانند: زراعت، تجارت، صنعت، فرهنگ، مسافرت، اقامت در هر مكان، عمران و آبادى و غيره را براى او حلال مى داند. در اين صورت اسناد احوال شخصيه و چيزهايى از اين قبيل معنايى ندارد.

شرايط تحقق قاعده «عنوان ثانوى»

10. معيارهاى قاعده «عنوان ثانوى» كه علما به استناد آن فتوا مى دهند چيست؟ پاسخ: اگر فردى بخواهد تحت «عنوان ثانوى» قرارگيرد، بايد آن فرد حقيقتا تحت عنوان مذكور باشد تا بتوان حكم را بر آن مترتّب نمود. مثلاً شخص سالم، با وضو نماز مى خواند و بيمار، تيمّم مى كند. يا اين كه فرد سالم روزه مى گيرد و بيمار افطار مى كند. لذا وقتى كسى احساس كرد مريض است مى تواند تيمّم كند چنان كه مى تواند روزه را نيز افطار كند. در روايت آمده است: «مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: بيمارم، آيا مى توانم روزه را افطار كنم يا نه؟ امام عليه السلام به او نوشتند: بسم اللّه الرحمن الرحيم «بَلِ الْأِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»(1)؛ بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است»(2).

امّا راجع به عناوين ثانوى كلّى كه تمام سرزمين هاى اسلامى را فرا مى گيرد، بايد گفت:

اوّلاً: تشخيص اين عناوين به عهده شوراى مراجع است. بنابراين بعضى از مراجع به تنهايى نمى توانند تشخيص آن را به عهده بگيرند، چنان كه مجلس ملّى يا هيئت وزيران و امثال آنان نيز چنين حقّى ندارند، زيرا عنوان ثانوى به سبب تشخيص پارلمان يا هيئتوزيران بر تمام آحاد ملّت منطبق نمى شود. در اين جا بايد شوراى مراجع كه نمايندگان ائمه معصوم عليهم السلام هستند و امّت، مأمور به پذيرفتن حكم از آنهاست، عناوين ثانوى را مشخّص كنند.

ثانيا: عنوان ثانوى نبايد به صورت قانون دائمى درآيد، زيرا عنوان ثانوى در حقيقت

ص: 643


1- . سوره قيامت، آيه 14.
2- . ر.ك: كافى، ج 4، ص 118.

خلاف قانون است كه به مقتضاى ضرورت به صورت قانون در آمده است و ضرورت ها محدود و مشخّص اند.

بنابراين هرجا عنوان ثانوى اى واجد اين دو شرط باشد، حقيقى خواهد بود و بر مسلمانان لازم است از آن پيروى كنند، امّا اگر فاقد اين دو شرط يا يكى از آنها بود، عنوان ثانوى حقيقى نيست و اجراى آن در كشورهاى اسلامى صحيح نخواهد بود.

اختلاف هاى مذهبى در قوانين اسلام

11. حكومت ميان شيعه و سنّى چگونه است؟

پاسخ: در حكومت اسلامى، كه بيش از يك ميليارد مسلمان دارد، مجلس اعلاى مسلمانان كه از فقها و علماى دين تشكيل شده است اكثريت علماى شيعه براى اهل تشيع و اكثريت علماى اهل سنت براى اهل تسنن حكم مى كنند. اما نسبت به شئون عامّه اى كه مربوط به تمام مسلمانان مى شود، بايد اكثريت دو مجلس را در نظر گرفت، زيرا در واقع نمايندگان دو مجلس بر مردم حكومت مى كنند. مثلاً اگر فرض كنيم در مجلس اعلا ده نفر از اهل سنّت و ده نفر از شيعيان هستند، اگر بخواهند براى تمام مسلمانان حكمى اعلام كنند، بايد شش نفر يا بيشتر از اهل سنّت، و شش نفر يا بيشتر از اهل تشيّع باشند، نه آن كه معيار، اكثريت مطلق باشد؛ مثلاً اگر از يازده نفر ده نفرشان شيعه و يكى از آنها سنّى باشد، اين امر با معيارهاى شورا مطابقت ندارد، بلكه آنچه ما گفتيم با موازين شورا قابل تطبيق است و ما اين مسأله را در كتاب جداگانه اى به تفصيل بيان كرده ايم(1).

و همچنين اقليّت شيعه يا سنّى در هر كشورى كه باشد نبايد تحت فشار قرار گيرند،بلكه هر يك از آنها در امر قضاوت، نماز جماعت و ساير امور، مخصوص به خود بر طبق فقه خود عمل مى كنند. و در بسيارى از دوران هاى اسلامى نيز چنين بوده است و ما در بسيارى از كشورها مانند لبنان، بغداد، كويت و ساير بلاد اسلامى ديده ايم كه در آن جا، هم

ص: 644


1- . ر.ك: الشورى في الإسلام، و الحكم في الإسلام، اثر مؤلف.

دادگاه شيعى بوده و هم دادگاه اهل سنّت، هم اوقاف مربوط به شيعيان وجود داشته و هم اوقاف مربوط به سنّى ها، هم تبليغات اهل سنّت بوده و هم تبليغات شيعيان.

امّا بحث آزاد، آزادى عقيده، آزادى رأى و نگارش و بيان، بايد گفت كه هر يك از اين دو طايفه (شيعه و سنى) در چارچوب مقررّات اسلامى، كه براى كل سرزمين هاى اسلامى قابل اجراست، از شئون مخصوص به خود برخوردارند و حقّ ندارند از معيارهاى اسلامى تجاوز كنند، و اين در جهان كنونى امر مشكل و غيرقابل اجرايى نيست. اگر بخواهيم براى اين مورد مثالى بياوريم مى توانيم از حزب كنگره هند كه حركت خود را براى آزادى از چنگال انگلستان دنبال كرد، نام ببريم. با اين كه مى دانيم در هند يكصد و پنجاه مذهب و هفتصد زبان و سه هزار مليّت و اقوام مختلف و ششصد حكومت منطقه اى وجود داشت، در عين حال هندى ها توانستند اين حركت را باهم آغاز كنند و كشور خود را از سيطره و سلطه انگليس نجات دهند.

البته خارج شدن هندوستان از دست مسلمانان كه بيش از هزار سال بر آن فرمانروايى مى كردند، خود خسارتى جبران ناپذير است، اما سخن در اين است كه مردم هندوستان بدون دخالت دادنِ گرايش هاى قومى، مذهبى و دينى خود، همصدا شده، دست به دست هم دادند و كشور خود را از چنگال بيگانگان درآوردند.

شيعيان و اهل سنت نيز بايد همدست و همصدا براى نجات سرزمين هاى خود از سلطه شرق و غرب، تبعيض، پراكندگى و حاكم گرداندن قوانين آسمانى به جاى قوانين وضعى به پا خيزيند.

همچنين ديديم كه غربى ها با وجود جنگهاى بسيار بين خودشان، اعم از جنگهاى دينى و جنگهاى بر سر حدود و مرزهاى جغرافيايشان، سرانجام تعقّل كرده و بر يكسلسله موازين ثابت و قوانين مشخّص اجتماع نموده و با يكديگر همكارى كرده و شورا را به جاى اسلحه قرار دادند. ما نيز از هر مليّت و نژادى كه هستيم، به هر زبان كه سخن مى گوييم، در هر جا كه زندگى مى كنيم و داراى هر مذهبى كه باشيم بايد متّحد شده و در

ص: 645

كنار هم قرار گيريم، زيرا خداى متعال فرموده: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»(1)؛ «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد».

و فرموده: «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً»(2)؛ «و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد: آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ميان دل هاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شديد».

و فرموده: «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ»(3)؛ «و باهم نزاع مكنيد كه سست شويد و مهابت شما از بين برود».

علاوه بر اين، آيات و رواياتى وجود دارند كه به تعاون و همكارى، اتّحاد و تحكيم شورا بر اساس اكثريّت آراء در چارچوب اسلامى يعنى كتاب، سنّت، اجماع و عقل فرمان مى دهند.

ص: 646


1- . سوره آل عمران، آيه 103.
2- . همان، آيه 103.
3- . سوره انفال، آيه 46.

فصل هفتم : الهاماتى از سيره و روش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

اشاره

ص: 647

ص: 648

رهبران جامعه اگر بخواهند در دنياى كنونى، جهان را از مشكلات خان ومان سوز نجات دهند، بايد به صفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آراسته گردند، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله با چنين صفاتى توانستند مردم را از آن زندگى تاريك، كه سراسر دنياى آن روز اعمّ از جزيره العرب، دولت هاى ايران و روم را فرا گرفته بود، نجات دهند. اكنون اين صفات را در چند محور بيان مى كنيم:

پيامبر صلى الله عليه و آله در ميدان كار و تلاش

در تاريخ آمده است كه خديجه، پيامبر صلى الله عليه و آله را در برابر اجرت معيّنى استخدام كرد و غلامش، ميسره را همراه آن حضرت به سوى شام [براى تجارت] فرستاد.

جابر بن عبداللّه مى گويد: «در مسير ظهران همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه گوسفند مى چرانيد بوديم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پيوسته گوسفند سياه تهيّه كنيد، كه پاكيزه ترين (گواراترين) نوع آنهاست. از آن حضرت پرسيدند: شما گوسفند مى چرانيديد؟ فرمود: آرى، مگرنه اين كه تمام پيامبران اين كار را مى كردند؟»(1).

عمّار مى گويد: «روزى گوسفندان خانواده ام را مى چرانيدم و محمد صلى الله عليه و آله نيز گوسفند مى چرانيد. به آن حضرت گفتم: آيا در "فخ" مى آيى؟ من آنجا را چراگاهى بسيار پُرعلف ديدم. فرمودند: آرى. فرداى آن روز وقتى آمدم، ديدم محمد صلى الله عليه و آله زودتر آمده و ايستاده و مانع ورود گوسفندان خود به مرتع مى شود. آن گاه فرمودند: چون با تو وعده گذاشته بودم، خوش نداشتم كه پيش از آمدن تو گوسفندانم را در آن جا بچرانم»(2).

ص: 649


1- . بحار الانوار، ج 16، ص 224.
2- . همان.

پيامبر صلى الله عليه و آله و وفاى به عهد

در روايت آمده است: «پيرزنى به ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را مورد لطف و عنايت خود قرار دادند. وقتى آن زن از نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت، عايشه از آن حضرت پرسيد: اين زن كه بود؟ فرمودند: إنها كانت تأتينا في زمن خديجة و إنّ حسن العهد من الايمان(1)؛ اين زن در دوران حيات خديجه نزد ما مى آمد، و [اكرام كردن به او از حُسن عهد است] حسن عهد از [نشانه هاى] ايمان است».

ابوالحميساء مى گويد: «با پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از بعثتش معامله اى كرده بوديم. آن حضرت جايى را با من وعده گذاشته بود. من فراموش كردم كه در زمان مقرّر به آن جا بروم. تا سه روز گذشت، روز سوّم آمدم. پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمودند: يا فتىً لقد شققت عليّ أنا هاهنا منذ ثلاثة أيام(2)؛ اى جوان، تو مرا به زحمت انداختى، من سه روز است در اين جا به انتظار تو نشسته ام!».

نقل شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با مردى نزديك صخره اى وعده گذاشت و فرمود: من آن جا هستم تا بيايى. پيامبر صلى الله عليه و آله آن جا رفت و در انتظار مرد نشست تا خورشيد بالا آمد و هوا گرم شد. اصحاب گفتند: يا رسول اللّه! زير سايه بنشينيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: قد وعدته إلى هاهنا و ان لم يجى ء كان منه المحشر(3)؛ من با او در اين جا وعده گذاشته ام و اگر نيايد تا قيامت اين جا خواهم بود».

پيامبر صلى الله عليه و آله و رهبرى والا

پيامبر صلى الله عليه و آله حكيم ترين، بردبارترين، شجاع ترين، عادل ترين و مهربان ترين مردم بود. هرگاه خطبه مى خواند نخست حمد و ثناى خدا را به جاى مى آورد و مى فرمود: «أمّا بعد، فإنّ أصدق الحديث كتاب اللّه و أفضل الهدى هدى محمّد صلى الله عليه و آله و شرّ الأمور محدثاتها، و كلّبدعة ضلالة؛ امّا بعد، درست ترين گفتار، كتاب خدا و برترين هدايت، رهبرى محمّد صلى الله عليه و آله و

ص: 650


1- . همان، ج 16، ص 8.
2- . مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 21.
3- . علل الشرائع، شيخ صدوق، ج 1، ص 78.

بدترين كارها بدعت هاست و هر بدعتى مايه گمراهى است» و صداى خود را بلند مى كرد، گونه هايش سرخ مى شد، قيامت و برپاشدن آن را ياد مى كرد؛ گويى كه هشداردهنده سپاه است(1).

امام صادق عليه السلام از پدرش نقل كرده كه فرمودند: «إنّ المساكين كانوا يبيتون في المسجد على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فأفطر النبيّ مع المساكين الذين في المسجد ذات ليلة عند المنبر في برمة فأكل منها ثلاثون رجلاً ثمّ ردّت إلى أزواجه شبعهنّ(2)؛ در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بينوايان در مسجد مى خوابيدند. شبى پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك منبر با بينوايان افطار كرد. سى مرد از آن غذا، خوردند و خوراك زنان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز تأمين شد».

ابن ابى يعفور مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «مردى از انصار يك صاع [= سبدى كه در آن خرما مى ريزند] خرما براى رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله به كنيزى كه خرما را گرفته بود فرمود: برو كاسه يا سينى اى را پيدا كن و بياور. كنيز وارد اتاق شد و پس از لحظاتى بيرون آمد و گفت: كاسه و سينى پيدا نكردم. پيامبر صلى الله عليه و آله جايى از زمين را با لباس خود تميز كرد و به كنيز فرمود: آن را اين جا روى زمين بگذار»(3).

هشام نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما كان شيء اَحبّ إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله من أن يظلّ خائفا جائعا في اللّه عزّوجلّ(4)؛ هيچ حالتى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله محبوب تر از اين نبود كه در راه خداى عزوجل گرسنه و ترسان بماند».

انس بن مالك مى گويد: «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله مرّ على صبيان فسلّم عليهم و هو مغذ(5)؛ روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه غذا مى خورد، با گروهى از كودكان روبه رو شد و به آنها سلام كرد».

ابوذر مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله طورى ميان اصحاب خود مى نشست كه اگر غريبى وارد مسجدمى شد، آن حضرت را نمى شناخت، تا آن كه سؤال مى كرد. ما از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستيم كه در نقطه اى از مجلس بنشيند كه وقتى غريبى مى آيد آن حضرت را به راحتى بشناسد، پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 651


1- . امالى، شيخ مفيد، ص 211.
2- . بحار الانوار، ج16، ص 220.
3- . التمحيص، محمد بن همام اسكافى، ص 48.
4- . كافى، ج 8، ص 163.
5- . مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 16.

موافقت فرمود. سرانجام سكّويى از گل براى او ساختيم و از آن به بعد پيامبر صلى الله عليه و آله روى آن مى نشست و ما در دو طرف آن مى نشستيم»(1).

از عايشه پرسيدند: «پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى تنها بود چه مى كرد؟ گفت: كفش و لباس خود را مى دوخت و مانند مردان ديگر كه در خانه كار مى كنند، كار مى كرد»(2).

و نيز عايشه مى گويد: «بهترين كارها نزد پيامبر صلى الله عليه و آله خياطى بود»(3).

ابن مسعود مى گويد: «مردى هنگام سخن گفتن با پيامبر صلى الله عليه و آله بر خود مى لرزيد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: هوّن عليك فلست بملك إنما أنا ابن امرأة كانت تأكل القد(4)؛ نترس، من پادشاه نيستم، من پسر زنى هستم كه گوشت خشك شده مى خورد».

انس بن مالك مى گويد: «مدّت نه سال به پيامبر صلى الله عليه و آله خدمت كردم. هرگز به ياد ندارم به من فرموده باشد: چرا چنين كردى و يا چرا چنان نكردى، و هرگز بر من عيب نگرفت»(5).

ابوسعيد خدرى مى گويد: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله حيياً لا يسأل شيئاً إلاّ أعطاه(6)؛ پيامبر صلى الله عليه و آله به گونه اى اهل شرم و حيا بود كه مردم هرچه از او مى خواستند، عطا مى كرد».

جابر بن عبداللّه مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله شخصا در بيست و يك جنگ شركت كرد و من در 19 تاى آن حضور داشتم. در يكى از جنگ ها شبى در قافله همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه ناگاه شترم بر اثر خستگى روى زمين زانو زد. پيامبر صلى الله عليه و آله كه معمولاً بعد از همه و در دنبال قافله حركت مى كرد تا اگر احيانا ضعيف و ناتوانى از قافله جدا شده باشد، تنها و بى مددكار نماند، به من رسيد كه مى ناليدم و مادرجان مادرجان مى گفتم و از بدى شتر خود گِله داشتم. به من فرمود: كيستى؟ گفتم: جابرم، پدر و مادرم فداى تو باد. فرمود: چرا وامانده و سرگردانى؟ گفتم: شترم از راه مانده.فرمود: عصا همراه دارى؟ گفتم: آرى. پيامبر صلى الله عليه و آله عصا را گرفت و آن را اهرم كرد و شتر را حركت داد و مجدّدا او را خواباند و بعد دستش را قلاب كرد و فرمود: حالا سوار شو. جابر مى گويد: سوار

ص: 652


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.
6- . همان، ص 17.

شدم و با پيامبر صلى الله عليه و آله به راه افتادم. از آن پس شتر به قدرى تند حركت مى كرد كه گاهى از پيامبر صلى الله عليه و آله جلو مى افتاد. آن شب پيامبر صلى الله عليه و آله براى من بيست و پنج بار طلب آمرزش كرد. سپس از من پرسيد: از پدرت، عبداللّه چند فرزند باقى مانده؟ گفتم: هفت دختر و يك پسر، كه منم. فرمود: آيا قرضى هم از پدرت باقى مانده؟ گفتم: آرى. فرمود: وقتى به مدينه برگشتى با طلبكارها مقاطعه كن [=كنار بيا] و اگر قبول نكردند موقع چيدن خرما، مرا خبر كن. و سپس فرمود: آيا ازدواج كرده اى؟ گفتم: آرى. فرمود: با چه كسى ازدواج كرده اى؟ گفتم: با فلان زن، دختر فلان كس، يكى از بيوه زنان مدينه. فرمود: چرا دوشيزه نگرفتى كه مايه تسلا و شادمانى تو باشد؟ گفتم: يا رسول اللّه، چند خواهر جوان و بى تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بى تجربه بگيرم، گفتم اين زن به كار من بهتر رسيدگى مى كند. فرمود: كار بسيار خوبى كردى. سپس فرمود: اين شتر را چند خريدى؟ گفتم: پنج أوقيه طلا. فرمود: به همين قيمت مال ما باشد. جابر مى گويد: وقتى به مدينه بازگشتم شتر را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بردم. رسول اكرم صلى الله عليه و آله به بلال فرمود: پنج أوقيه طلا بابت پول شتر به جابر بده و سه أوقيه هم بر آن اضافه كن و شترش هم مال خودش باشد. سپس از جابر پرسيد: آيا با طلبكاران [پدرت] عبداللّه كنار آمدى؟ گفتم: نه، يا رسول اللّه. فرمود: آيا آنچه از پدرت باقى مانده كفايت قرض هايش مى كند؟ گفتم: نه، يا رسول اللّه. فرمود: پس موقع چيدن خرمايتان مرا خبر كن. جابر مى گويد: موقع چيدن خرما فرا رسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله را خبر كردم. حضرت آمد و حساب طلبكاران را به طور كامل از خرما داد و به اندازه كافى هم براى ما باقى گذاشت و فرمود: برداريد و پيمانه نكنيد. ما نيز آن را برداشتيم و مدّت طولانى از آن استفاده كرديم»(1).

ابن عباس مى گويد: «هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله سخن مى گفت يا از آن حضرت سؤالى مى كردند آن را سه بار تكرار مى كرد تا هم خود متوجّه شود و هم طرف مقابل درست درك كند»(2).

زيد بن ثابت مى گويد: «هرگاه با پيامبر صلى الله عليه و آله مى نشستيم، اگر از آخرت سخن مى گفتيم او نيز از آخرت با ما سخن مى گفت، و اگر از دنيا حرف مى زديم، او هم از دنيا با ما حرف مى زد. اگر درباره خوردنى ها و نوشيدنى ها گفت وگو مى كرديم، او نيز در همين باره با ما گفت وگو مى كرد.

ص: 653


1- . مكارم الاخلاق، ص 20.
2- . همان.

[وى افزود:] تمام اين مطالبى كه گفتم درباره رسول خدا صلى الله عليه و آله بود»(1).

پيامبر صلى الله عليه و آله على رغم كارهاى مهم و دشوارى كه داشت بسيار تبسّم مى كرد تا آن جا كه او را ضحوك (= خندان) ناميدند و علاوه بر غم هاى فراوانى كه در دل داشت بسيار خوش اخلاق بود. روايت شده است: «مردى به قصد خواستن و كمك طلبيدن از آن حضرت، به وى اعتراض كرد. مردم بر سر او فرياد كشيدند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دعوا الرجل أرب ماله(2)؛ رهايش كنيد، نيازش او را به اين جا كشانده است».

زراره نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «مردى يهودى بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد در حالى كه عايشه نيز نزد حضرت حاضر بود، گفت: السّام عليكم (= مرگ بر تو) پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ او فرمود: عليك (برتو باد). سپس نفر دوّم آمد و همين سخن را تكرار كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله همان پاسخ را. نفر سوّم نيز آمد و بازهم چنين گفت و پيامبر صلى الله عليه و آله همان جواب را داد. عايشه خشمگين شد و خطاب به آنها گفت: مرگ و خشم و لعنت بر شما باد اى يهودى هاى ميمون صفتِ خوك. پيامبر صلى الله عليه و آله به عايشه فرمود: عايشه، اگر بدگويى و دشنام، مجسّم شود چهره زشتى خواهد داشت. هر چيزى كه همراه با مدارا باشد زيباست و اگر با مدارا و مسالمت نباشد زشت و بدنماست»(3).

در روايت آمده است: «گاه گاهى مردى عرب نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد و براى آن حضرت هديه مى آورد و مى گفت: پول هديه مرا بده. پيامبر صلى الله عليه و آله مى خنديد. از آن پس هرگاه اندوهگين مى شد مى فرمود: آن مرد عرب چه مى گفت؟ اى كاش الان اينجا مى آمد»(4).

از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «رسول خدا صلى الله عليه و آله نگاه هاى خود را ميان يارانش تقسيممى نمود. گاهى به اين و گاهى به آن به طور مساوى نگاه مى كرد. هرگز پاهايش را در حضور اصحاب دراز نكرد؛ اگر كسى با او مصافحه مى كرد، دستش را رها نمى كرد تا طرف مقابل دست خود را رها كند؛ وقتى اصحاب متوجّه اين مطلب شدند، ديگر هنگامى كه با آن حضرت مصافحه

ص: 654


1- . همان، ص 21.
2- . بحار الانوار، ج 16، ص 187.
3- . كافى، ج 2، ص 648.
4- . كافى، ج 2، ص 663.

مى كردند خودشان دست خود را از دست پيامبر صلى الله عليه و آله بر مى داشتند»(1).

آن حضرت گاهى شوخى و مزاح مى كرد و البته چيزى جز سخن حقّ نمى گفت. انس مى گويد: «ابوعمير كه مادرش امّ سليم بود، بُلبلى داشت كه مُرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: اى ابوعمير، بُلبل چه شد؟!»(2).

يكى از زنان پيامبر صلى الله عليه و آله خدمتكارى به نام «انجشه» داشت. پيامبر به او فرمود: «يا انجشة أرفق بالقوارير؛ اى انجشه، با شيشه ها مدارا كن. در روايتى ديگر فرمود: لا تكسر القوارير؛ شيشه ها را نشكن(3). (پيامبر صلى الله عليه و آله زنان را به شيشه تشبيه كرده اند).

پيامبر صلى الله عليه و آله غلام سياهى داشت كه در سفرى او را همراه خود برد. هريك از كاروانيان كه خسته مى شد، قسمتى از اثاثيه خود را به دوش آن غلام مى گذاشت تا آن جا كه بار او بسيار سنگين شد. پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى اين صحنه را ديد، به او فرمود: تو كشتى شده اى! آن گاه او را آزاد كرد»(4).

مردى به آن حضرت گفت: يا رسول اللّه، مرا حمل كن. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّا حاملوك على ولد ناقة، فقال: ما أصنع بولد ناقة؟ قال صلى الله عليه و آله : وهل يلد الإبل إلاّ النواق؟(5)؛ تو را بر بچّه شترى حمل مى كنيم. آن مرد گفت: مرا با بچه شتر چه كار؟ فرمود: آيا شتر را مگر جز ناقه مى زايد؟!».

پيامبر صلى الله عليه و آله از پشت سرِ مردى حركت كرد و بازويش را گرفت و فرمود: «من يشتري هذا العبد؟(6)؛ چه كسى اين بنده را مى خرد؟! (يعنى او بنده خدا است).

آن حضرت به فردى فرمود: «لا تنس يا ذا الأذنين(7)؛ اى صاحب دو گوش فراموش نكنى!».زيد بن اسلم مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله به زنى كه از شوهرش سخن مى گفت، فرمود: همان كسى كه در چشم هايش سفيدى هست؟ زن گفت: نه، در چشم هاى شوهرم سفيدى نيست. بعدا كه آن زن داستان را براى شوهرش بازگو كرد. شوهر گفت: همه انسان ها چنين اند. مگر نمى بينى كه سفيدى چشم هاى من از سياهى اش بيشتر است؟(8).

ص: 655


1- . همان، ص 671.
2- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 147.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.
6- . همان، ص 148.
7- . همان.
8- . همان.

حضرت روزى شترى ديد كه بار گندم مى برد. فرمود: «تمشي الهريسة(1)؛ حليم راه مى رود».

ابن عباس مى گويد: يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله لباس گشادى به تن كرده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «البسيه و احمدي اللّه و جري منه ذيلاً كذيل العروس(2)؛ آن را بپوش و شكر خدا كن و دامنش را مانند دامن عروس بكش».

پيرزنى از انصار به آن حضرت گفت: دعا كن به بهشت بروم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پيرزنان به بهشت نمى روند، آن گاه فرمود: مگر نشنيده اى خدا فرموده: «إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً * فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً»(3)؛ و ما آنان را از نو مى آفرينيم و بكر قرار مى دهيم»(4).

آن حضرت به پيرزنى اشجعى فرمود: «اى اشجعى، پيرزن داخل بهشت نمى شود. به بلال نيز فرمود: سياه هم وارد بهشت نمى شود و به عباس عموى خود نيز فرمود: پيرمرد هم وارد بهشت نمى گردد. آن گاه به آنان فرمود: خدا آنان را از نو مى آفريند و به بهترين صورتى كه بودند در مى آورد (پير را جوان و سياه پوست را سفيدپوست مى كند) و جوان با صورت نورانى وارد بهشت مى شود. نيز فرمود: اهل بهشت همه جوان بى ريش و با چشمهاى سرمه كشيده هستند»(5).

مردى نزد آن حضرت آمد و اين اشعار را سرود:

تو پيامبر خدايى، ما اين را حقيقتا مى دانيم *** و دين تو دين اسلام است كه ما آن را بزرگ مى شماريم

ما مى خواهيم چيزى را همراه با اسلام به دندان بگيريم *** و درباره دين خود سخنان نامفهوم مى گوييم.

پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرمؤمنان فرمود: «حاجت اين مرد را تأمين كن. على عليه السلام او را سير كرد و شترى با پالان آن و مقدارى خرما به او عطا نمود»(6).

مردى عرب نزد آن حضرت آمد و گفت: يا رسول اللّه، شنيده ام وقتى دجّال مى آيد در

ص: 656


1- . همان.
2- . همان.
3- . سوره واقعه، آيه هاى 35 و 36.
4- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 148.
5- . همان.
6- . همان.

حالى كه همه مردم از گرسنگى هلاك شده اند براى مردم تريد مى آورد. پدر و مادرم فداى تو باد، چگونه است اگر من به خاطر زهد و عفّت از تريد او نخورم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله خنديد و فرمود: «خدا به آنچه مؤمنان را بى نياز مى كند تو را نيز بى نياز مى سازد»(1).

پيامبر صلى الله عليه و آله صهيب را در حال خوردن خرما ديد؛ به او فرمود: «با اين كه چشم درد دارى خرما مى خورى؟ عرض كرد: يا رسول اللّه، با اين طرف دهانم آن را مى جوم و چشم طرف ديگر درد مى كند»(2).

آن حضرت ابوهريره را از شوخى زياد نهى فرمود. روزى ابوهريره نعلين پيامبر صلى الله عليه و آله را دزديد و آن را در مقابل دريافت مقدارى خرما رهن گذاشت. خرما را آورد و در محضر آن حضرت مشغول خوردن شد. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه مى خورى؟ ابوهريره گفت: نعلين پيامبر صلى الله عليه و آله را!(3) سويبط به نعيمانِ بَدْرى، كه بر سر سفره نشسته بود، گفت: به من غذا بده، نعيمان گفت: صبر كن نزد ياران برويم. آن گاه از كنار گروهى گذشتند. سويبط به آنان گفت: من بنده اى دارم آيا آن را از من مى خريد؟ گفتند: آرى. سويبط گفت: اين غلامى است كه بر اثر اختلال ذهنى مى گويد كه من آزادم. اگر به حرف او گوش دهيد، غلامم از دستم مى رود. بالأخره او را به بهاى ده شتر فروخت. آنها نيز به اجبار در گردنش ريسمانى نهادند. نعيمان گفت: اين مرد شما را مسخره كرده است، من آزادم. آنها كه از قبل انتظار اين سخن را داشتند گفتند: بله، ما مى دانستيم، سپس به راه افتاده تا به كاروان رسيدند. در آنجا حقيقت آشكار شد و او را آزاد كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى اين ماجرا را شنيد خنديد(4).

روزى نعيمان ظرف عسلى در دست مرد عربى ديد و آن را خريد، اما پول آن را نداد و بهخانه عايشه آورد و چنين وانمود كرد كه آن را براى پيامبر صلى الله عليه و آله هديه آورده است. نعيمان بازگشت اما آن مرد عرب بر در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله نشست. وقتى توقّف او در آن جا به طول انجاميد گفت: اى اهل خانه، اگر پول عسل را به من نمى دهيد، آن را به من برگردانيد. پيامبر صلى الله عليه و آله متوجّه قضيّه شد و پول آن را براى مرد عرب فرستاد و به نعيمان فرمود: چرا اين كار را كردى؟ گفت: من ديدم پيامبر

ص: 657


1- . همان.
2- . همان، ص 149.
3- . همان.
4- . همان.

عسل دوست دارد و اين مرد عرب هم عسل دارد. پيامبر صلى الله عليه و آله خنديد و با او ترشروئى نكرد(1).

روايت شده است كه رسول خدا مى فرمود: «إنّي لَأمزح و لا أقول إلاّ حقّا(2)؛ من شوخى مى كنم و البته جز سخن حقّ چيزى نمى گويم».

نقل شده كه امام حسن بن على عليه السلام فرمود: «سألت خالي هنداً عن صفة رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ فقال: كان إذا غضب أعرض و أشاح، و إذا فرح غضّ طرفه، جلّ ضحكه التبسّم(3)؛ از دايى ام هند درباره صفات رسول اللّه صلى الله عليه و آله پرسيدم، گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه خشم مى كرد، روى مى گرداند و هرگاه شاد مى شد چشم خود را مى بست و همواره خنده هايش به صورت لبخند و تبسّم بود.

بخشش و كارگشايى پيامبر صلى الله عليه و آله

رسول اكرم صلى الله عليه و آله بخشنده ترين مردم بود. هميشه ديگران را بر خود برترى مى داد، لذا غالباً خود گرسنه مى خوابيد. عايشه مى گويد: ما معمولاً آب و خرما مى خورديم و گوشت و نان را به ديگران مى داديم.

از امام صادق عليه السلام نقل شده: «[پس از پيروزى در غزوه طائف] رسول خدا صلى الله عليه و آله به "جعرانه" روى آورد و تمام اموال [غنايم جنگى] را ميان مردم تقسيم كرد. مردم پيوسته از آن حضرت درخواست مى كردند و حضرت به آنان عطا مى نمود، تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله ناچار شد به درختى پناه آورد. بر اثر ازدحام و فشار جمعيّت عباى آن حضرت افتاد و پشتش خراش برداشت. سرانجامآن حضرت ناچار شد از آن محل خارج شود. مع ذلك بازهم مردم به دنبال ايشان رفته و از آن حضرت درخواست كمك و عطا مى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: به خدا قسم اگر به تعداد درختان تهامه شتر داشتم آن را ميان شما تقسيم مى كردم، و مى ديديد كه ترسو و بخيل نيستم»(4).

گاهى آن حضرت به يك نفر صد شتر مى داد. مردى عرب گفت: «محمّد صلى الله عليه و آله مانند كسى

ص: 658


1- . همان.
2- . مكارم الاخلاق، ص 21.
3- . همان.
4- . الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، ج 1، ص 98.

عطا مى كند كه از نادارى و فقر نمى ترسد»(1).

در روايت آمده است: «اميرمؤمنان عليه السلام نيز طبق روش و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله عمل مى كرد: مانند بردگان مى نشست و غذا مى خورد نان گندم و گوشت را به مردم مى داد و خودش با دست خالى به خانه بر مى گشت و نان و روغن زيتون مى خورد. گاهى كه براى خود پيراهن مى خريد بهترينش را به غلامش مى داد و خودش از پيراهنِ با كيفيتِ پايين استفاده مى كرد، اگر آستين آن از انگشتانش مى گذشت، آن اضافه را مى بريد و از بلندى قدش نيز اضافه بر غوزك پا را قيچى مى كرد. هرگز دو كارى كه رضاى خدا در آن بود، براى ايشان پيش نيامد، مگر آن كه پرزحمت ترينِ آنها را بر مى گزيد. حدود پنج سال بر مردم حكومت كرد و براى خود آجرى روى آجر نگذاشت؛ خشتى بنا نكرد؛ زمينى را براى خود اختصاص نداد؛ طلا و نقره اى به ارث نگذاشت، مگر هفتصد درهم كه از بخشش هاى ايشان اضافه آمده بود و مى خواست با آن براى خانواده اش غلامى بخرد.

هنگامى كه به شهادت رسيد هشتصد هزار درهم بدهكار بود»(2).

در حديثى آمده است كه: «اِنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله كان يُحَمّلُ الناس من خلفه ما يطيقون(3)؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حدِّ تحمل مردم با آنان رفتار مى كرد».

همچنين روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «رفع عن أمّتي تسعة: الخطأ، و النسيان، و ما اكرهوا عليه، و ما لا يعلمون، و ما لا يطيقون، و ما اضطرّوا إليه، و الحسد، و الطيرة، و التفكر في الوسوسة في الخلق ما لم ينطق بشفة(4)؛ نُه چيز از امّتم برداشته شدهاست: خطا، فراموشى، كارى كه در انجام دادن آن مجبور شده اند، چيزى كه نمى دانند، كارى كه توان انجام دادنش را ندارند، كارى كه به آن ناچار شده اند، فال بد، حسد، انديشه بد درباره مردم تا وقتى كه به زبان نياورند».

در روايت آمده است كه: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: چيزى ندارم و شما به من نسيه بدهيد تا وقتى توانمند شدم آن را به شما بپردازم. راوى مى گويد: من به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتم:

ص: 659


1- . كشف الغمه، على بن عيسى إربلى، ج 1، ص 10.
2- . امالى، شيخ صدوق، ص 281.
3- . كافى، ج 2، ص 615.
4- . خصال، شيخ صدوق، ج 2، ص 417.

خدا شما را بر چيزى كه قدرت آن را ندارى مكلّف نكرده است. پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شد. آن مرد به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: انفاق كن و از اين كه صاحب عرش به تو كم دهد، نترس. پيامبر صلى الله عليه و آله خوشحال شد و تبسّم كرد»(1).

انس مى گويد: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله أشجع الناس و أحسن الناس و أجود الناس(2)؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شجاع ترين، نيكوترين و بخشنده ترين مردم بود».

و نيز نقل مى كند: «شبى مردم مدينه بر اثر صداى وحشتناكى كه فضاى مدينه را پر كرده بود ترسيدند. همگى به طرف آن هجوم آوردند. در بين راه به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند كه از همه جلوتر (براى كشف منشاء صدا) آمده بود. آن حضرت كه سوار بر اسب ابوطلحه بود و شمشيرى به گردن داشت پيوسته مردم را دلدارى مى داد و مى فرمود: نترسيد»(3).

عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله و توجه به عبادت اصحاب

ابوبصير نقل كرده كه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله إذا صلّى قام على أصابع رجليه حتّى تورّمت، فأنزل اللّه تبارك و تعالى «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»(4)(5)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگاه به نماز مى ايستاد روى انگشتان پاهايش مى ايستاد، به طورىكه پاهايش ورم كرد. خداى متعال اين آيه را بر آن حضرت نازل فرمود: «طه [اى محمّد]، قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج افتى».

در روايت آمده است كه: «لمّا نسخ فرض قيام الليل طاف تلك الليلة ببيوت أصحابه لينظر ما يصنعون حرصاً على كثرة طاعاتهم فوجدها كبيوت الزنابير لما سمع من دندنتهم بذكر اللّه و التلاوة(6)؛ وقتى وجوب نافله شب نسخ شد، پيامبر صلى الله عليه و آله از آن جا كه عنايت خاصّى به عبادت يارانش داشت، همان شب به خانه هاى اصحاب سركشى كرد تا ببيند چه مى كنند. ديد از

ص: 660


1- . مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 18.
2- . همان، ص 19.
3- . همان.
4- . سوره طه، آيه هاى 1 و 2.
5- . تفسير قمى، على بن ابراهيم قمى، ج 2، ص 58.
6- . بحار الانوار، ج 9، ص 132.

خانه هاى آنان زمزمه ذكر خدا و تلاوت قرآن، مانند وزوزه زنبورها در كندو به گوش مى رسد».

رهبرى والا و متواضعانه پيامبر صلى الله عليه و آله

أبان الأحمر نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «جامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كهنه شده بود. آن حضرت دوازده درهم به على عليه السلام داد تا برايش جامه اى بخرد. على عليه السلام مى فرمايد: به بازار رفتم و پيراهنى به دوازده درهم خريدم و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردم. پيامبر صلى الله عليه و آله نگاهى به آن انداخت و فرمود: ارزان تر از اين را بيشتر دوست دارم. آيا فروشنده، حاضر است آن را پس بگيرد؟ گفتم: نمى دانم، فرمود: برو ببين حاضر مى شود. على عليه السلام هم نزد فروشنده آمد و فرمود: رسول خدا اين پيراهن را نمى خواهد و پيراهن ارزان ترى مى خواهد. اين را پس مى گيرى؟ فروشنده قبول كرد و پول را به من پس داد. پول را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردم، سپس باهم به بازار رفتيم. در بين راه چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به كنيزى افتاد كه گريه مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك رفت و پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ كنيز گفت: اهل خانه به من چهار درهم دادند كه براى آنها خريد كنم. پول ها گم شد، اكنون جرأت نمى كنم به خانه برگردم.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله چهار درهم به آن كنيز داد و فرمود به خانه ات باز گرد. خودش به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خريد و پوشيد و سپاس خدا را به جاى آورد. از بازار كه خارج شد، برهنه اى را ديد كه مى گويد: هركس مرا بپوشاند خدا از لباس هاى بهشتى به او بپوشاند.پيامبر صلى الله عليه و آله پيراهنش را بيرون آورد و به آن نيازمند داد. سپس مجدّدا به بازار رفت و پيراهن ديگرى به چهار درهم خريد و آن را پوشيد و خدا را شكر كرد و به سوى خانه بازگشت.

در بين راه باز همان كنيز را ديد كه بر سر راه نشسته است. پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد: چرا به خانه نرفتى؟ كنيز گفت: يا رسول اللّه، دير شده و مى ترسم مرا بزنند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بيا باهم برويم خانه تان را به من نشان ده تا از تو وساطت كنم.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اتّفاق كنيز به راه افتاد. وقتى به پشت در خانه رسيدند، پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاد و صدا زد: اى اهل خانه سلامٌ عليكم. جوابى شنيده نشد. مجدّدا سلام كرد، اما جوابى نيامد. سوّمين

ص: 661

بار سلام كرد و جواب آمد: عليك السّلام يا رسول اللّه و رحمه اللّه و بركاته.

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چرا بار اوّل و دوّم جواب مرا نداديد؟ گفتند: يا رسول اللّه، دوست داشتيم سلام شما را مكرّر بشنويم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين كنيز دير كرده او را مؤاخذه و بازخواست نكنيد. گفتند: به خاطر مقدم گرامى شما، اين كنيز از همين ساعت آزاد است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا را شكر، چه دوازده درهم پربركتى بود كه دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد»(1).

ابن طريف از ابن علوان و او از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرشان نقل مى كند كه فرمود: «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله لم يورث ديناراً و لا درهماً و لا عبداً و لا وليدة و لا شاة و لا بعيراً، و لقد قبض صلى الله عليه و آله و انّ درعه مرهونة عند يهودي من يهود المدينة بعشرين صاعاً من شعير استلفها نفقة لأهله(2)؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هيچ دينار و درهم، بنده، كنيز و گوسفند و شترى را از خود به ارث نگذاشت. هنگامى كه از دنيا مى رفت پيراهنش در برابر بيست پيمانه جو - كه براى مخارج خانواده اش از يك نفر يهودى گرفته بود - در گرو بود».

محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خمس لا أدعهنّ حتّى الممات: الأكل على الحضيض مع العبيد، و ركوبي الحمار مؤكفا، و حلبي العنز بيدي، و لبس الصوف، و التسليم على الصبيان لتكون سنّة من بعدي(3)؛ پنج خصلت است كه تا هنگاممرگ آنها را ترك نمى كنم: (روى زمين) مثل بردگان غذا خوردن، سوار شدن بر الاغ بى پالان، دوشيدن شير بز، پوشيدن لباس پشمى و سلام كردن به كودكان، تا پس از من نيز سنّت شود».

جرير بن عبداللّه مى گويد: «روزى پيامبر صلى الله عليه و آله وارد يكى از اتاق هايش شد. اصحاب كم كم آمدند و اتاق پر شد. من نيز وارد شدم و بيرون اتاق نشستم. پيامبر صلى الله عليه و آله نگاهش به من افتاد، لباسش را برداشت و به هم پيچيد و آن را به سوى من انداخت و فرمود: روى آن بنشين. من آن را برداشتم و بوسيدم و به صورتم كشيدم»(4).

جابر مى گويد: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگاه بيرون مى آمد اصحابش جلوى او حركت مى كردند و

ص: 662


1- . امالى، شيخ صدوق، ص 238.
2- . بحار الانوار، ج 16، ص 219.
3- . امالى، شيخ صدوق، ص 72.
4- . مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 21.

پشت سرش را براى فرشتگان مى گذاشت»(1).

انس بن مالك مى گويد: «كنّا إذا أتينا النبىّ صلى الله عليه و آله جلسنا حلقة(2)؛ ما هرگاه بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مى شديم حلقه وار مى نشستيم».

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «هرگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با كسى مصافحه مى كرد، دستش را نمى كشيد تا آن كه او دست خود را رها مى كرد و هرگاه كسى با او سخن مى گفت يا با او كارى داشت رو بر نمى گردانيد تا آن كه طرف مقابل رو برگرداند. اگر كسى در سخن با او منازعه مى كرد ساكت مى شد. در برابر هيچ كس پاى خود را دراز نمى كرد. هيچ گاه دو كار برايش پيش نيامد، مگر آن كه سخت ترين آنها را انتخاب مى كرد. از هيچ ستمى انتقام نمى گرفت مگر آن جا كه هتك حرمت الهى مى شد، كه در اين صورت براى خدا خشم مى كرد. تا روزى كه زنده بود در حال تكيه دادن غذا نخورد و هرگز درخواستى را رد نكرد. هيچ حاجت مندى را ردّ نكرد مگر آن كه به نوعى حاجت او را تأمين نمود. از همه مردم نمازش در عين كامل بودن سبك تر بود.

خطبه هايش از همه كوتاه تر و مزاحش از همه كمتر بود. هرگاه مى آمد بوى خوشى به همراه داشت. اگر در ميان گروهى غذا مى خورد پيش از همه آغاز مى كرد و آخرين كسى بود كه دستمى كشيد. هرگاه غذا مى خورد از آنچه نزديكش بود بر مى داشت، ولى اگر خرما در سفره بود، دست به طرف آن دراز مى كرد. آب را با سه نفس مى آشاميد و آن را مى مكيد، نه آن كه لاجرعه سربكشد. خوردن، نوشيدن، گرفتن و دادن اشيا را با دست راست و كارهاى ديگر را با دست چپ انجام مى داد. در لباس پوشيدن و كفش به پا كردن و كفش از پا در آوردنْ طرف راست را مقدّم مى داشت. هرگاه دعا مى كرد سه بار تكرار مى نمود، ولى در سخن گفتن يك بار مى گفت. وقتى اجازه مى خواست سه بار تكرار مى كرد. گفتارش روشن و شمرده بود، به گونه اى كه هر شنونده اى آن را به راحتى درك مى كرد. هرگاه سخن مى گفت چيزى مانند نور از ميان دندان هايش خارج مى شد و اگر به او نظر مى افكندى خيال مى كردى دندان هايش از هم فاصله دارد در حالى كه چنين نبود. نگاه كردن او گذرا بود. هيچ گاه سخن ناپسند نمى گفت. هرگاه راه مى رفت به گونه اى قدم

ص: 663


1- . همان، ص 22.
2- . همان.

برمى داشت كه گويا در سرازيرى است. پيوسته مى فرمود: "برگزيده ترين شما خوش اخلاق ترين شماست". هيچ چشيدنى را مدح و ذمّ نكرد و يارانش هرگز نزد وى مجادله نكردند. هرگاه كسى درباره او سخن مى گفت معتقد بود كه تاكنون احدى را مانند او به چشم خود نديده است.

گاه مى شد كودكى را براى دعا يا نامگذارى نزد او مى آوردند و آن حضرت كودك را براى احترام به خانواده اش در دامان خود مى گذاشت و كودك در دامن آن حضرت بول مى كرد و برخى از حاضران بر سر كودك فرياد مى كشيدند، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: بولش را قطع نكنيد، بگذاريد بولش تمام شود. وقتى از دعا يا نامگذارى كودك فارغ مى شد خانواده كودك مى ديدند آن حضرت از اين قضيه هيچ ناراحت نشده است. سپس وقتى خانواده كودك مى رفتند لباسش را مى شست(1).

روزى مردى وارد مسجد شد و ديد رسول خدا صلى الله عليه و آله تنها نشسته است، همين كه خواست بنشيند، پيامبر صلى الله عليه و آله مقدارى براى او حركت كرد و كنار كشيد. آن مرد گفت: يا رسول اللّه، جا زياد است، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «انّ حق المسلم على المسلم إذا رآه يريد الجلوس إليه أن يتزحزح له(2)؛ حقّ مسلمان بر مسلمان است كه وقتى مى بيند برادر مسلمانش مى خواهد نزديك او بنشيند،مقدارى براى [احترام] او حركت كند و كنار بكشد».

در روايت آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من أحب أن يمثل له الرجال فليتبوأ مقعده من النار(3)؛ هركس دوست داشته باشد كه مردم در مقابل او به پا خيزند جايگاهش را در آتش دوزخ فراهم كرده است».

و نيز فرموده: «لا تقوموا كما يقوم الأعاجم بعضهم لبعض(4)؛ مانند عجم ها كه برخى در برابر برخى ديگر به پا مى خيزند برنخيزيد».

در تاريخ آمده است كه بعضى از عجم ها در گذشته تا حدّ ركوع براى ديگران كرنش مى كردند.

ص: 664


1- . همان، ص 25.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 26.

از امام صادق عليه السلام نقل شده: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله إذا دخل منزلا قعد في أدنى المجلس حين يدخل؛(1) هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد خانه اى مى شدند پايين مجلس مى نشستند».

و نيز فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمودند: «إذا أتى أحدكم مجلسا فليجلس حيث ما انتهى مجلسه(2)؛ هرگاه وارد مجلسى شديد هرجا خالى بود بنشينيد».

پيامبر صلى الله عليه و آله معمولاً هر چيزى كه خوردنش حلال بود با خانواده و خدمتگزارانش ميل مى كرد، هنگام غذا خوردن روى زمين مى نشست و اگر مهمانى بر آن حضرت وارد مى شد با مهمانش غذا مى خورد(3).

آن حضرت مى فرمودند: «أنا عبد آكل كما يأكل العبد و أجلس كما يجلس العبد(4)؛ من بنده ام، مانند بندگان غذا مى خورم و مانند بندگان مى نشينم».

نقل شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما أكل رسول اللّه صلى الله عليه و آله متكئاً منذ بعثه اللّه عزّوجلّ نبيّاً حتّى قبضه اللّه إليه تواضعاً للّه عزّوجلّ و كان صلى الله عليه و آله إذا وضع يده في الطعام قال:بسم اللّه اللّهم بارك لنا فيما رزقتنا و عليك خلفه(5)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله از روزى كه به رسالت مبعوث شد تا روزى كه از دنيا رحلت كرد براى فروتنى در برابر خداى عزوجل هرگز در حال تكيه غذا نخورد و هرگاه دست به غذا مى برد، مى فرمود: به نام خدا، خدايا در آنچه روزى ما ساخته اى بركت قرار ده و آن را بر ما استمرار بخش».

پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز غذايى را نكوهش نكرد، اگر آن را دوست مى داشت مى خورد و اگر دوست نمى داشت، نمى خورد و از آن عيب نمى گرفت كه ديگران نيز آن را نخورند(6).

در روايت ديگر فرمودند: «ما أكل نبىّ اللّه و هو متكى ء منذ بعثه اللّه عزّوجلّ و كان يكره أن يتشبّه بالملوك(7)؛ پيامبر صلى الله عليه و آله از روزى كه به رسالت مبعوث شد در حال تكيه دادن غذا نخورد و خوش نداشت به شكل پادشاهان در آيد».

ص: 665


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 27.
5- . همان.
6- . همان، ص 30.
7- . كافى، ج 6، ص 272.

عدالت اجتماعى پيامبر صلى الله عليه و آله

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است: «يك مرد يهودى چند دينار از رسول خدا صلى الله عليه و آله طلبكار بود، نزد آن حضرت آمد و طلب خود را تقاضا كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اكنون چيزى ندارم به تو بدهم. يهودى گفت: تو را رها نمى كنم تا طلب مرا بدهى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من هم اين جا مى نشينم. پيامبر صلى الله عليه و آله نماز ظهر و عصر، مغرب و عشا و نماز صبح روز بعد را در همان جا به جاى آورد. ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آن مرد يهودى را تهديد كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: با او چه كار داريد؟ گفتند: يا رسول اللّه يك مرد يهودى شما را حبس كرده است؟! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پروردگارم مرا مبعوث نكرده كه به معاهَد [غيرمسلمان] يا غير معاهدى ستم كنم. چون آفتاب بالا آمد يهودى گفت: اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، نصف مالم را در راه خدا بذل كردم»(1).

عنبسة بن مصعب مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روزى مالى را نزد پيامبر آوردند و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را تقسيم كرد، ولى به تمام اهل صُفّه (= مهاجرانى كه از نادارى و بى جايىدر كنار مسجد زندگى مى گذراندند) نرسيد، لذا آن را به بعضى از آنها اختصاص داد، سپس براى آن كه مبادا در فكر ديگران چيزى خطور كند، نزد آنان رفت و فرمود: اى اهل صُفّه، من از خدا و شما پوزش مى طلبم. مقدارى مال نزد ما آوردند، خواستيم ميان شما تقسيم كنيم، اما به همه شما نرسيد، لذا آن را به برخى از شما كه از بى تابى و بى صبرى آنان مى ترسيديم داديم»(2).

گوشه هائى از زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله

حسن صيقل نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «زنى صحرانشين از كنار پيامبر صلى الله عليه و آله گذشت. پيامبر صلى الله عليه و آله روى زمين نشسته بود و غذا مى خورد. آن زن به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى محمّد، به خدا قسم، تو مانند بردگان غذا مى خورى و مانند بردگان مى نشينى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: واى بر تو كدام بنده اى سراغ دارى كه از من بنده تر باشد؟ زن گفت: يك لقمه از غذاى خود را به من بده. پيامبر صلى الله عليه و آله لقمه اى به او داد. زن گفت: به خدا سوگند من فقط آن لقمه را كه در دهان دارى

ص: 666


1- . امالى، شيخ صدوق، ص 465.
2- . كافى، ج 3، ص 550.

مى خواهم! رسول خدا صلى الله عليه و آله لقمه را از دهان بيرون آورد و به آن زن داد و زن آن را خورد. امام صادق عليه السلام فرمود: از آن پس هيچ درد و بيمارى اى به او نرسيد تا از دنيا رفت»(1).

پيامبر هرگاه نان و گوشت مى خورد دست هايش را كاملاً مى شست و سپس صورتش را با باقيمانده آب دستش مسح مى كرد و مى كوشيد به تنهايى غذا نخورد، و در اين باره مى فرمود: «ألا أنبئكم بشراركم؟ قالوا: بلى، قال: من أكل وحده و ضرب عبده و منع رفده(2)؛ آيا شما را از بدترينتان آگاه نكنم؟ مى گفتند: آرى، مى فرمود: كسى كه به تنهايى غذا بخورد و برده اش را بزند و پيوسته كمك خود را از ديگران دريغ بدارد».

هرگاه آب مى آشاميد نخست بسم اللّه مى گفت، سپس يكى دو جرعه مى نوشيد و الحمدللّه مى گفت، دوباره مى نوشيد و بسم اللّه مى گفت و بار سوّم نيز چنين مى كرد، به طورى كه مجموعاًسه بسم اللّه و سه الحمدللّه مى گفت. آب را مى مكيد و مى فرمود: درد كبد (و معده) بر اثر بلعيدن آب است. هنگام نوشيدن آب، نفس نمى كشيد و اگر احتياج به نفس كشيدن داشت ظرف آب را از دهان دور مى كرد و نفس مى كشيد. از كاسه چوبى، پوستى و سفالى آب مى خورد و گاه با كف دست هايش نيز آب مى آشاميد و مى فرمود: هيچ ظرفى پاكيزه تر از دست نيست(3).

انس بن مالك مى گويد: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شربتى داشت كه با آن افطار مى كرد و شربتى ديگر نيز براى سحر داشت. گاهى براى افطار و سحر آن حضرت بيش از يك نوشيدنى نبود. گاه آن شربت، شير بود و گاهى نيز نانى آميخته به آب بود. شبى شربت آن حضرت را آماده كردم، اما پيامبر صلى الله عليه و آله دير كرد. گمان كردم برخى از صحابه او را براى افطار دعوت كرده اند، آن شربت را نوشيدم. آن حضرت يك ساعت بعد از عشا آمد. از همراه آن حضرت پرسيدم كه آيا پيامبر صلى الله عليه و آله در جايى افطار كرده يا كسى او را دعوت نموده است؟ گفت: نه. من آن شب را به روز آوردم در حالى كه به قدرى غمگين بودم كه غير از خدا كسى نمى داند آن شب را چگونه به روز رساندم. به خاطر آن كه مبادا پيامبر صلى الله عليه و آله آن شربت را بخواهد و نيابد و گرسنه به روز آورد. سرانجام آن

ص: 667


1- . بحار الأنوار، ج 16، ص 225.
2- . مكارم الاخلاق، ص 31.
3- . همان.

حضرت با همان حال روزه گرفت و تا كنون از من درباره آن شربت چيزى سؤال نكرده است»(1).

ابن خولى براى آن حضرت ظرفى از شير و عسل آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله از خوردن آن خوددارى ورزيد و فرمود: اين، دو شربت در يك شربت و دو ظرف در يك ظرف است. آن گاه فرمود: من آن را تحريم نمى كنم، ولى دوست ندارم فخرفروشى كنم و فرداى قيامت مورد حساب خرج هاى اضافى قرار گيرم. من تواضع را دوست دارم و هركس براى خدا فروتنى كند خدا او را بالا مى برد(2).

پيامبر صلى الله عليه و آله روغن مالى را دوست مى داشت و از ژوليده بودن مو بدش مى آمد و مى فرمود: «إن الدهن يذهب بالبؤس(3)؛ استعمال روغن، بدبختى و فقر را از بين مى برد».

خود را با مُشك خوشبو مى كرد به گونه اى كه درخشندگى آن بر فرقش نمايان بود و از عود نيز استفاده مى نمود. در شب هاى تاريك پيش از آن كه آن حضرت را ببينند او را از بوى خوشش مى شناختند و مى گفتند: اين پيامبر صلى الله عليه و آله است(4).

هيچ بوى خوشى به آن حضرت عرضه نمى شد، مگر آن كه خود را با آن خوشبو مى كرد و مى فرمود: اين بويى است خوش و بارى است سبك، و اگر خود را با آن خوشبو نمى كرد، انگشت خود را در آن مى گذاشت(5).

آن حضرت در آينه نگاه مى كرد و موهايش را شانه مى نمود. گاهى نيز در آب نظر مى افكند و موهايش را صاف مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله حتى خود را براى يارانش آراسته مى كرد، تا چه رسد به خانواده اش. روزى عايشه ديد آن حضرت در ظرف آبى كه داخل اتاق بود نگاه مى كند و موهاى خود را شانه مى زند تا نزد صحابه برود. گفت: پدر و مادرم فدايت باد، تو نيز با اين كه پيامبر و بهترين خلق خدا هستى در آب نگاه مى كنى و موهايت را شانه مى زنى؟! پيامبر فرمود: «إن اللّه يحبّ من عبده إذا خرج إلى إخوانه أن يتهيّأ لهم و يتجمّل؛(6) خدا دوست دارد كه بنده اش وقتى

ص: 668


1- . همان، ص 32.
2- . همان.
3- . همان، ص 33.
4- . همان.
5- . همان، ص 34.
6- . همان.

نزد برادرانش مى رود، خود را براى آنان زيبا كند».

آن حضرت در سفرهايش شيشه روغن، سرمه دان، ناخن گير، آينه، مسواك و شانه با خود بر مى داشت؛ حتى نقل شده است كه سوزن و نخ و درفش و چرم نيز همراه خود مى برد(1).

هرگاه لباس نوى مى پوشيد مى فرمود: «الحمدللّه الذي كسانى ما يواري عورتي و أتجمّل به في الناس(2)؛ سپاس خدايى را سزاوار است كه به من لباسى پوشانده تا با آن عورتم پوشيده شود و در ميان مردم زيبا جلوه كنم». هنگامى كه لباس از تن بيرون مى آورد از طرف چپ شروع مى كرد، زمانى كه لباس مى پوشيد، پيش از آن كه از منزل خارج شود مى ايستاد و مى فرمود:

«اللّهمّ بك إستترت، و إليك توجّهت، و بك اعتصمت و عليك توكّلت، اللّهمّ أنت ثقتي و أنترجائي، اللّهمّ اكفني ما أهمّني، و ما لا أهتمّ به، و ما أنت أعلم به منّى، عزّ جارك، و جلّ ثنائك و لا إله غيرك، اللّهمّ زوّدني التقوى، و اغفرلي ذنبي، و وجّهني للخير حيث ما توجّهت؛ بار خدايا با كمك تو پوشيده شدم و به سوى تو روى آوردم و به تو متوسّل شدم و بر تو توكّل كردم. بار خدايا، تو مورد اطمينان و اميد من هستى. خدايا در آنچه برايم مهمّ است و در آنچه برايم مهمّ نيست و در آنچه تو به آن داناترى مرا كفايت كن، كه پناه تو بس عظيم و ستايشت بس بزرگ است، جز تو خدايى نيست. خدايا پرهيزگارى را توشه من كن و گناهم را ببخش و هرجا روى مى آورم مرا با خير و نيكى مواجه گردان. سپس در پى كارى كه داشت روانه مى شد(3).

از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه: «كان فراش رسول اللّه صلى الله عليه و آله عباء و كانت مرفقته أدم حشوها ليف فثنيت ذات ليلة، فلمّا أصبح، قال: لقد منعني الليلة الفراش الصلاة فأمر أن يجعل له بطاق واحد؛ زيرانداز رسول خدا صلى الله عليه و آله عبا و بالشش پوستى از ليف خرما بود. شبى عباى آن حضرت را دولا كردند، صبحگاهان فرمود: شب گذشته اين زيرانداز، مرا از نماز (نماز نافله) بازداشت، از اين پس امر كردند عبا را يك لا پهن كنند».

بستر آن حضرت از پوستى بود كه درون آن از ليف خرما پر شده بود، و عبايى داشت كه

ص: 669


1- . همان، ص 35.
2- . همان، ص 36.
3- . همان.

هرجا مى رفت، آن عبا تا شده براى ايشان گسترانده مى شد. و بسيارى از اوقات به متّكايى كه از ليف خرما پُر شده بود تكيه مى داد. يك جامه مخمل فدكى داشت كه براى اظهار فروتنى آن را مى پوشيد و از جامه مخمل ديگرى كه مصرى بود و ريشه هاى كوتاه داشت نيز استفاده مى كرد. فرشى از مو نيز داشت كه روى آن مى نشست و گاهى روى آن نماز مى خواند. پيامبر صلى الله عليه و آله گاهى روى حصير مى خوابيد و چيزى جز حصير زير ايشان نبود. هنگام خواب مسواك مى نمود»(1).

در حديث آمده است: «روزى آن حضرت از همسران خود كناره گرفته و در اتاقى جدا خوابيده بود. مردى به ديدن آن حضرت آمد، و ديد در اتاقْ پوستى بدبو افتاده و پيامبر صلى الله عليه و آله روى حصير خوابيده و حصير روى بدنشان اثر گذاشته است. آن مرد بوى پوست دباغى نشده را احساس كرد، پرسيد: اين چه بوئى است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين متاع انسان زنده است. آن مردگفت: گواهى مى دهم كه تو رسول خدا هستى و از قيصر و كسرا نزد خدا گرامى ترى؛ آنها در چنان وضعى به سر مى برند و تو روى حصيرى مى خوابى كه در پهلويت اثر مى گذارد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نمى خواهى دنيا براى آنان و آخرت براى ما باشد؟(2).

عبدالرحمن بن حجاج نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شامگاه روز پنجشنبه اى در مسجد قُبا خواست افطار كند. پرسيد: آيا شربتى وجود دارد؟ أوس بن خولى انصارى براى حضرت ظرف شربتى آميخته به عسل آورد، وقتى پيامر صلى الله عليه و آله آن را چشيد فرمود: اين دو شربت است كه به يكى از آنها مى توان اكتفا كرد. من اين را نمى خورم و تحريم هم نمى كنم ولى براى خدا فروتنى مى نمايم، زيرا هر كه در برابر خدا تواضع كند خدا او را بالا مى برد، و هر كه تكبّر ورزد خدا او را پايين مى آورد، و آن كه در زندگيش ميانه رو باشد خدا او را از رزق خود برخوردار مى سازد، و هركس تبذير كند، خدا او را محروم مى نمايد، و كسى كه زياد به ياد مرگ باشد خدا او را دوست مى دارد»(3).

طلحة بن زيد نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما أعجب رسول اللّه صلى الله عليه و آله شى ء

ص: 670


1- . همان، ص 38.
2- . همان، ص 131.
3- . كافى، ج 2، ص 122.

من الدنيا إلاّ أن يكون فيها جائعا خائفا(1)؛ پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ چيزِ دنيا را نپسنديد، مگر آن كه در آن گرسنه و ترسان باشد».

عبداللّه بن سنان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله بر امّ سلمه وارد شد. امّ سلمه براى آن حضرت مقدارى نان خشك آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: آيا خورشى هم دارى؟ عرض كرد: نه، يا رسول اللّه، فقط سركه موجود است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سركه، خوب خورشى است، خانه اى كه در آن سركه باشد محتاج نمى شود»(2).

ابن عباس مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه راه مى رفت، معلوم بود كه راه رفتنش مانند راه رفتن ناتوان و تنبل نيست»(3).

احترام پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم

جرير بن عبداللّه مى گويد: «هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به پيامبرى مبعوث شد نزد وى آمدم تا بيعت كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى جرير، براى چه اين جا آمدى؟ گفتم: آمده ام تا به دست شما مسلمان شوم. پيامبر صلى الله عليه و آله عبايش را براى من پهن كرد و به يارانش رو كرد و فرمود: إذا أتاكم كريم قوم فأكرموه(4)؛ هرگاه بزرگ قومى نزد شما آمد او را احترام كنيد».

عمار بن حيان مى گويد كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «پيامبر صلى الله عليه و آله خواهرى رضاعى داشت. روزى بر آن حضرت وارد شد وقتى نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به او افتاد خوشحال شد و عبايش را پهن كرد و او را روى آن نشانيد و با وى شروع به گفت وگو كرد و در چهره اش تبسّم نمايان بود. آن زن برخاست و رفت و پس از چند لحظه برادرش آمد، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آن گونه كه با خواهرش رفتار كرد با او رفتار نكرد. از آن حضرت پرسيدند: چرا با اين برادر آن گونه رفتار نكردى با آن كه اين مرد است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خاطر اين كه خواهرم نسبت به مادرش از اين مهربان تر بود»(5).

ص: 671


1- . همان، ص 129.
2- . همان، ج 6، ص 329.
3- . مكارم الاخلاق، ص 22.
4- . همان، ص 24.
5- . كافى، ج 2، ص 161.

حقّ حيوانات

در روايت آمده است: «روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود و با دست راست خرما مى خورد و هسته ها را در دست چپ جمع مى كرد. گوسفندى از كنار حضرت عبور كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله با دستش به گوسفند اشاره كرد و هسته ها را به او نشان داد. گوسفند نزديك آمد و شروع به خوردن هسته هايى كه در دست چپ آن حضرت بود كرد. حضرت همچنان با دست راستش خرما ميل مى فرمود و هسته اش را در دست چپ براى گوسفند مى انداخت تا خرما تمام شد و گوسفند رفت»(1).

امام كاظم عليه السلام از پدرانش عليهم السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه وضو مى گرفت، ناگهان گربه خانگى به آن حضرت پناه آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله متوجّه شد كه او تشنه است ظرف آب را جلوى او گذاشت و گربه از آن خورد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله با بقيّه آن وضو گرفت»(2).

همچنين نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله خروسى را بدون مرغ ديد. به صاحب آن گفت: چرا براى او زوج فراهم نكردى؟

روزى گربه اى بر روى آستين آن حضرت خوابيده بود، وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله خواست برخيزد آستين خود را جدا كرد تا مبادا گربه ناراحت شود.

مسائل اجتماعى

سفيان بن عتيبه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «هركس قرضى يا خانواده اى از خود باقى بگذارد تأمين آن به عهده من است، امّا اگر ثروتى از خود به جاى بنهد اختصاص به وارثانش دارد». بنابراين اگر كسى مال ندارد بر خويشتن ولايت ندارد. همچنين اگر كسى مخارج خانواده اش را نتواند تأمين كند بر آنان حقّ امر و نهى ندارد، بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم بر آنان حقّ ولايت دارند؛ لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرات معصومين عليهم السلام به مردم از خود آنها سزاوارترند، و اصولا انگيزه اى كه يهوديان را بر آن داشت تا مسلمان شوند، همين گفتار پيامبر

ص: 672


1- . مكارم الاخلاق، ص 29.
2- . نوادر راوندى، ص 39.

اكرم صلى الله عليه و آله بود و آنان نيز از اين رهگذر جان و كسان خود را در امان ديدند»(1).

داود بن عبداللّه از پدرش نقل مى كند كه گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ ها مشغول خواندن نماز بود كه كاروانى از كنار آن حضرت گذشت. چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را در حال نماز ديدند، نزد اصحاب آن حضرت آمده و از حال پيامبر صلى الله عليه و آله جويا شده، دعا و ثنا كرده و گفتند: اگر عجله نداشتيم در انتظار رسول خدا صلى الله عليه و آله مى مانديم. شما از قول ما به ايشان سلام برسانيد. اين را گفته و به حركت خود ادامه دادند. پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى از نماز فارغ شد از شدّت خشم به خود مى پيچيد. رو كرد به اصحاب و فرمود: گروهى از كنارتان عبور مى كنند و از حال من جويامى شوند و به من سلام مى رسانند و شما به آنها طعام عرضه نمى كنيد؟! براى گروهى كه دوستم "جعفر" در ميان آنهاست، بايد بسيار گران باشد كه عدّه اى بر آنها بگذرند و غذا نخورده از نزدشان خارج شوند»(2).

فردى به نام بحر سقا مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى بحر! خوش اخلاقى مايه آسانى كارهاست. سپس فرمود: مى خواهى داستانى كه هيچ يك از اهل مدينه نمى داند برايت بگويم؟ گفتم: آرى، فرمود: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود. كنيزى از انصار وارد شد و نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گوشه لباس حضرت را گرفت. پيامبر صلى الله عليه و آله از جا برخاست. نه آن كنيز چيزى گفت و نه پيامبر صلى الله عليه و آله . كنيز اين كار را سه بار انجام داد. در مرتبه چهارم وقتى كنيز دامن پيامبر را گرفت، پيامبر صلى الله عليه و آله از جا برخاست در حالى كه كنيز پشت سر آن حضرت بود. در اين هنگام كنيز ريشه اى از لباس آن حضرت را برداشت و رفت. مردم به آن كنيز گفتند: خدا با تو چه كند؟ سه بار رسول خدا صلى الله عليه و آله را معطّل كردى و چيزى به او نگفتى و پيامبر صلى الله عليه و آله هم به تو چيزى نگفت. با پيامبر چه كار داشتى؟ گفت: در خانه بيمارى داريم. اهل خانه مرا فرستادند كه رشته اى از لباس پيامبر را براى شفا بگيرم. وقتى خواستم اين كار را انجام دهم پيامبر صلى الله عليه و آله مرا ديد و برخاست و من شرم كردم و دوست نداشتم كه به آن حضرت فرمان دهم، لذا خودم اين كار را كردم»(3).

ص: 673


1- . كافى، ج 1، ص 406.
2- . همان، ج 6، ص 275.
3- . همان، ج 2، ص 102.

عجلان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «انّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله كان لا يسأله أحد من الدنيا شيئاً إلاّ أعطاه فأرسلت إليه إمرأة إبناً لها، فقالت: انطلق إليه فأسأله فان قال لك: ليس عندنا شيء فقل: أعطني قميصك، قال: فأخذ قيمصه فرمى به إليه(1)؛ «رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه هركس مال دنيا از او مى خواست به او عطا مى كرد. روزى زنى فرزندش را نزد آن حضرت فرستاد و به او گفت: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برو و از او چيزى طلب كن. اگر گفت چيزى ندارم، بگو: پيراهنت را به من بده. آن پسر آمد و چنين گفت و پيامبر صلى الله عليه و آله پيراهنش را از تن در آورد و به او داد».عبداللّه بن طلحه نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردى از بنى فهد برخورد كه غلامش را مى زد و غلام مى گفت: پناه مى برم به خدا، ولى اربابش دست از او بر نمى داشت. وقتى نگاه غلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله افتاد گفت: پناه مى برم به محمّد. در اين هنگام ارباب دست از او برداشت. پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد: وقتى غلامت به خدا پناه مى بُرد، تو او را پناه ندادى، امّا وقتى به محمّد پناه برد پناهش دادى، در حالى كه خدا در پناه دادن، سزاوارتر از محمّد است؟! آن مرد گفت: حال كه چنين است او را در راه خدا آزاد كردم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: قسم به كسى كه مرا به حقّ به پيامبرى برانگيخته است، اگر او را آزاد نمى كردى، حرارت آتش، چهره ات را فرامى گرفت»(2).

فضيل بن يسار مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «خرج رسول اللّه صلى الله عليه و آله يريد حاجة، فإذا هو بالفضل بن العباس. قال: فقال احملوا هذا الغلام خلفي، قال: فأعتنق رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيده من خلفه على الغلام، ثمّ قال: يا غلام خف اللّه تجده أمامك يا غلام خف اللّه يكفك ما سواه...(3)؛ روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله براى كارى از خانه خارج شد. در بين راه به فضل بن عباس برخورد كرد راوى مى گويد: پيامبر فرمود: اين پسر را ترك من سوار كنيد، آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله دست خود را بر پشت او حلقه كرد سپس فرمود: اى پسر از خدا بترس، خدا را پيش روى خود خواهى يافت، اى پسر از خدا بترس تا از غير او بى نياز شوى».

ص: 674


1- . همان، ج 4، ص 55.
2- . الزهد، حسين بن سعيد اهوازى، ص 44.
3- . امالى، شيخ طوسى، ص 675.

عفو عمومى

زراره نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أتي باليهودية التي سمّت الشاة للنّبيّ صلى الله عليه و آله فقال: لها: ما حملك على ما صنعت، فقالت: قلت: إن كان نبيّا لم يضرّه و إن كان ملكاً أرحت الناس منه، قال: فعفا رسول اللّه صلى الله عليه و آله عنها(1)؛ زن يهودى اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را مسموم كرده بود، نزد آن حضرت آوردند. پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد: چرا اين كار را كردى؟ گفت:پيش خود فكر كردم كه اگر او پيامبر صلى الله عليه و آله است زيانى به او نمى رسد و اگر پادشاه است، مردم از دست او راحت مى شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله از گناه زن درگذشت».

حسين بن ابى علاء نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله مرّ في بعض طرق المدينة و سوداء تلقط السرقين فقيل لها: تنحّي عن طريق رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فقالت: انّ الطريق لمعرض، فهمّ بها بعض القوم أن يتناولها، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : دعوها فإنّها جبّارة(2)؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مدينه از راهى مى گذشت، كنيز سياهى در بين راه سرگين جمع مى كرد، به او گفتند از پيش پاى پيامبر صلى الله عليه و آله كنار برو. گفت: راه باز است! برخى از اصحاب خواستند متعرّض او شوند پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: رهايش كنيد، او مغرور است».

از جمله موارد عفو پيامبر صلى الله عليه و آله كه در تاريخ نقل شده، عفو آن حضرت از «وحشى» قاتل عمويش حمزه، و از «هبّار» قاتل دخترش زينب است. موارد بسيار ديگرى نيز نقل شده كه در تاريخ آمده است.

ص: 675


1- . كافى، ج 2، ص 108.
2- . همان، ص 309.

ص: 676

فصل هشتم : علل عقب ماندگى مسلمين

اشاره

ص: 677

ص: 678

سؤال مهمّى كه براى همه پيش آمده و در همه جا مطرح است اين كه چرا مسلمانان تا به حال نتوانسته اند به طور هماهنگ و متحد قيام كنند و خود را از چنگال شرق و غرب نجات داده و ديگران را نيز از زير يوغ استعمار رها سازند، با اين كه دين اسلام از برنامه هاى صحيح و آزادى هاى گسترده برخوردار است؛ مثلاً خداى متعال در قرآن مى فرمايد: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»(1)؛ «اوست كسى كه پيامبر خود را به [قصد] هدايت، با آيين درست روانه ساخت، تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند».

و نيز فرموده: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ»(2)؛ «و از [دوش] آنان قيد و بندهايى كه بر ايشان بوده است بر مى دارد».

البته گروه هاى مختلفى از مسلمانان و مصلحان اجتماعى و عالمان دين در صدد عملى كردن و اجراى اين برنامه برآمدند ولى به هدف مقدسِ خود نرسيدند.

ما در صدد آن هستيم كه براى اين مشكل راه حل مناسبى ارائه كنيم تا بتوانيم جهانى نو كه از ايمان، آزادى، صلح و آسايش آكنده باشد به وجود آوريم. لذا برخى از اين عوامل را بررسى و پژوهش مى كنيم:

1. انحراف دولت هاى اسلامى

اشاره

ستم هايى كه در گذشته بسيارى از زمامداران منحرف اسلامى، از معاويه و پيش از اوغاصبان [خلافت] تا آخرين خليفه عثمانى در تركيه، به مردم روا داشتند، سبب شد كه

ص: 679


1- . سوره فتح، آيه 28.
2- . سوره اعراف، آيه 157.

مردم دنيا چهره مخدوش و زشتى از حكومت اسلامى در ذهن خود ترسيم كنند و گمان نمايند كه حكومت اسلامى همان است كه بنى اميّه، بنى عبّاس و امثال آنها در رأس آن قرار داشتند. از اين رو مردم، چه مسلمانان و چه غيرمسلمانان، گمان مى كنند كه برپايى و تشكيل حكومت اسلامى به معناى برگشت به سوى گرفتارى ها و رنج هاست، لذا با شنيدن نام خليفه، امير، حاكم مسلمان و مانند اينها، لرزه اى بر اندامشان مى افتد.

روشن است كه اين عيب از دين اسلام نيست، بلكه كسانى مقصرند كه به حكومتِ زمامداران منحرف تن دادند. ما در گذشته روايتى را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرديم كه آن حضرت عزل زمامداران ستمگر را واجب و ضرورى دانسته اند، ولى چون متأسّفانه بيشتر مسلمانان به خلاف آن تن به ذلت دادند و به علل گوناگونى از قبيل طمع، ترس، بيطرفى و مانند آن، حكومت آنها را پذيرفتند، در نتيجه آن كشتارهاى عظيم و ستمگرى هاى وسيع در سراسر كشورهاى اسلامى چهره نمود و حكومت اسلامى بدنام شد، به گونه اى كه هر جا نام حكومت اسلامى به ميان مى آمد همراه با ستمگرى، تجاوز، هوسرانى و مانند آن بود و نام زمامدار اسلامى در اذهان مردم دنيا با خودكامگى مترادف شد. يعنى اموال مردم را مصادره مى كند، آنان را بى گناه مى كُشد، ناموس آنها را بى حرمت مى كند، خانه اش را از كنيزان و غلامان پر مى سازد، شراب مى خورد، عربده مى كشد، قماربازى مى كند، همه مردم حتّى نزديك ترين خويشانش از او مى ترسند، با احدى مشورت نمى كند، شايستگان را مى كشد، از تبهكاران حمايت مى كند و خلاصه، مردم و كشورها را عقب مانده نگاه مى دارد. بديهى است كه هيچ كس به چنين حكومتى رغبت نخواهد كرد.

در اين جا بجاست به بخشى از كارهاى ننگينى كه امويان و عبّاسيان مرتكب مى شدند اشاره كنيم و جنايات خلفاى عثمانى را به آن بيفزاييم تا ببينيم اين ميراث شومى كه بهدست ما مسلمانان رسيده و باعث نفرت و انزجار بسيارى از مردم دنيا شده چگونه است:

ص: 680

جنايات معاويه

روزى معاويه در كوفه، بالاى منبر، خطاب به مردم گفت: من با شما جنگ نكردم كه نماز بخوانيد و روزه بگيريد... با شما جنگيدم تا بر شما حكومت كنم.

دميرى در حياه الحيوان مى نويسد: معاويه مردى يافت كه با كنيز وى زنا مى كند. به او گفت: چه چيزى به تو جرأت چنين كارى داده است؟ آن مرد گفت: بردبارى تو يا اميرمؤمنان، معاويه او را عفو كرد و كنيز را به او بخشيد.

همچنين معاويه مردى را فريب داد تا همسرش به نام «ارينب» كه زنى زيبا بود طلاق دهد و به عقد پسرش يزيد درآورد.

چه حيله ها و نيرنگ ها به كار برد و چه جنگ هايى كه عليه حضرت على عليه السلام به راه انداخت و چه افراد فرزانه اى را مسموم نمود، كه مهم تر از همه امام حسن مجتبى عليه السلام بود؛ همان كسى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او و برادرش فرمودند: «الحسن و الحسين إمامان قاما أو قعدا(1)؛ حسن و حسين هر دو امام هستند؛ چه قيام كنند و چه بنشينند».

همچنين جعده را فريب داد و به او وعده ازدواجِ با يزيد را داد، به شرط آن كه امام حسن عليه السلام را مسموم كند. علاوه بر آن، جنايات ديگرى نيز انجام داد از آن جمله: تيرباران كردن جنازه امام مجتبى عليه السلام به دست مروان و مزدورانش، مسموم ساختن مالك اشتر با عسل زهرآلود و گفتنِ: «انّ للّه جنوداً من العسل(2)؛ خدا لشكرهائى از عسل دارد». قتل عام مسلمانان و سوزاندن آنها - چنان كه عامل او در يمن در يك ماجرا چهل هزار مسلمان را در آتش سوزاند، تجاوز به زنان و كشتن كودكان را روا داشت - چنان كه كارگزار او در يمن فرزندان عبيداللّه بن عباس را كشت - ، ناسزا گفتن به اميرمؤمنان و اصحاب شايسته رسول خدا صلى الله عليه و آله ، شرابخوارى آشكارا، به گونه اى كه مشك هايى از شراب براى او هديه مى آوردندكه در ضمن داستانى ابوالدرداء يكى از آن مشك ها را پاره كرد؛ نيز جانشين كردن يزيد جنايتكار و مسلط ساختن او بر مسلمانان، كه در تاريخ بدترين پيامدها را به بار آورد،

ص: 681


1- . علل الشرائع، شيخ صدوق، ج 1، ص 211.
2- . تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 56، ص 391.

تبديل خلافت به سلطنت مانند سلطنتِ كسرا و قيصر، مشورت نكردن با امّت اسلام و دانايان، و بى توجهى به فرزانگان و عالمان، و هزاران جنايات ديگر.

گروهى از زمامداران نيز پس از مرگش روش او را دنبال كردند؛ مثلاً يكى از خلفا مى گفت: «إنّما السواد بستان لقريش(1)؛ عراق، بوستان قريش است» و بيت المال را به خود و خويشاوندانش اختصاص مى داد و مردم را گرسنه نگه مى داشت. والى ديگرى شراب مى خورد و نماز صبح را از سرِ مستى چهار ركعت مى خواند و در مسجد كوفه شراب را استفراغ مى كرد و در نمازش اين شعر عاشقانه را مى خواند:

علق القلب الرّبابا *** بعد ما شابت و شابا(2) «دل در گرو عشق رباب نهاد؛ پس از آن كه او پير شد و اين نيز».

و امثال اين جنايات و تبهكارى ها، كه خلفا و زمامدارانِ اموى مرتكب مى شدند.

يزيد، پيرو پدرِ خود

وقتى يزيد به خلافت رسيد تبهكارى ها و جنايات را گسترش داد كه از فجيع ترين آنها كشتن فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله با لب تشنه و اصحاب آن حضرت و قطعه قطعه كردن اجساد آنها و سوزاندن خيمه هايشان و كشتن كودكانشان و اسير نمودن خانواده و اهل بيت آنان و گردانيدن آنها در شهرهاى مختلف، بريدن سرهاى شهدا و بر سر نيزه كردن آنها از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام، آوردن سر مبارك امام حسين عليه السلام در مجلس باده گسارى خود و با چوب خيزران به دندان هاى امام عليه السلام زدن و خواندن اشعار كفرآميز زير بود:

لما بدت تلك الرؤوس و اشرقت *** تلك الشّموس على ربى جيرون

نعب الغراب فقلت صح او لا تصح *** فلقد قضيت من النّبي ديوني

«آن گاه كه آن سرها آشكار شد و آن خورشيدها بر كرانه هاى [افق هاى]جيرون درخشيد؛ كلاغ صدا كرد. گفتم: چه صدا مى كنى و چه نكنى، بى ترديد بدهى ام را با پيامبر تسويه كردم».

ص: 682


1- . نهج الحق، علامه حلى، ص 291.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 17، ص 230.

و نيز:

ليت اشياخي ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلّوا و استهلّوا فرحا *** وَ لَقالوا يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القوم من ساداتهم *** و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلا *** خبر جاء و لا وحي نزل(1) «كاش نياكانم كه در بدر كشته شدند مى ديدند كه خزرج از چكاچك شمشير چه ناله مى كردند!

در آن صورت شادمان مى شدند و مى گفتند: اى يزيد، دست مريزاد!

جماعت را با بزرگانشان كشتيم، و آن را با بدر برابر كرديم و خوب هم برابر شد! بنى هاشم با مُلك بازى كردند، اصلاً نه وحى اى نازل شد و نه خبرى آمده است».

بنابراين يزيد مردى شرابخوار و قمارباز بود. هرگز براى جان و ناموس مردم احترامى قائل نبود؛ با محارم و كسان خود زنا مى كرد. در گزارش معروفى، كعبه را به منجنيق بست. مدينه را كه شهر پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران بزرگوار آن حضرت بود، در حادثه «حرّه» براى لشكرش تا چند روز مباح كرد. لشكريان يزيد به زن ها، حتّى در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله ، تجاوز كردند. خون هاى فراوانى را، حتى در مسجد، به زمين ريختند و اموال مردم را به غارت بردند و حتى كودكان و زنان را كشتند.

حجّاج خون خوار

حجّاج نيز روش معاويه و يزيد را دنبال كرد. هنگامى كه از سوى خليفه اموى - كه نيمى از دنياى شرق تا پاكستان در اختيارش بود - به عنوان فرماندار كوفه وارد شهر شد، گروهى ازجلاّدان را با خود آورد و به آنان دستور داد با شمشيرهاى كشيده كنار درِ مسجد بايستند و فرمان هايش را اجرا كنند، آن گاه در حالى كه صورتش را با عمامه پوشانده بود و مردم نيز براى استماع سخنانش در مسجد گرد آمده بودند، بالاى منبر رفت و نامه عبدالملك را براى مردم خواند و ساكت شد. بار ديگر آن بخش از نامه را كه متضمّن سلام عبدالملك به

ص: 683


1- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 114.

مردم كوفه بود خواند و ساكت شد. منتظر بود مردم جواب سلام خليفه را بدهند، اما فايده نداشت. بار سوّم عمامه اش را از سر برداشت و صورتش آشكار شد و اين شعر را خواند:

انا ابن جلا و طلاع الثّنايا *** متى أضع العمامة تعرفوني(1) «من فرزند مهترم و آن كه دندان مى كشَد، هرگاه عمامه را از سر بردارم مى شناسيدم».

وقتى عمامه از سر برداشت مردم او را شناختند و سوابق وحشتناك او را به ياد آوردند. آن گاه حجّاج گفت: واى بر شما، عبدالملك به شما سلام مى رساند و پاسخ او را نمى دهيد؟ مردم از ترس به احترام خليفه ايستادند و چنين جواب دادند: و عليك السّلام و على اميرالمؤمنين السّلام. سپس حجّاج ادامه داد: «اى مردم، خوب گوش كنيد. بايد لشكرى به اهواز گسيل كنيد» و بعد ساكت شد. گروهى از جوانان برخاسته عذر آوردند. حجّاج به جلاّدان گفت: گردن شان را بزنيد. پس از چند لحظه سرها به هوا پرتاب شد و جسدها مسجد را پر كرد. سپس برخى از پيرمردان برخاسته و عذرخواهى كردند. حجّاج دستور داد گردن آنان را نيز بزنند و هركس مى خواست فرار كند جلاّدانى كه نگهبان در ورودى مسجد بودند او را دستگير مى كردند و مى كشتند. حجّاج پيش از آن كه مردم را به ضرب و شتم بگيرد به آنان گفت: «بدانيد و آگاه باشيد، من سرهايى را مى بينم كه رسيده و موقع چيدن آنها نزديك شده و خون هايى را مى نگرم كه ميان عمامه ها و ريش ها خوش مى درخشد»(2).

با اين روش توانست مردم را تسليم خود كند و به عنوان خداى جديدى كه هرچه دلش مى خواهد انجام دهد؛ بكشد، غارت نمايد، شرابخوارى كند، بر مردم حكومت كند وجلاّدانش نيز مانند او باشند. حجّاج تنها به كشتن مجرمان بسنده نمى كرد، بلكه به هركس بدگمان مى شد او را مى كشت. بالاتر اين كه گاهى بى گناهان را نيز براى فرونشاندن عطش خونريزى خويش مى كشت. گاه حجّاج دستور مى داد فردى را بكشند و سفره غذا را روى پيكرش بيندازند، آن گاه كنار سفره مى نشست و مى گفت: دوست دارم بر سفره اى غذا بخورم كه كناره هايش روى اجساد كشته شدگان در حال حركت باشد.

ص: 684


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 188.
2- . تاريخ طبرى، ابن جرير طبرى، ج 5، ص 41.

سزاى گفتن اللّه اكبر

شبى حجاج در ايوان كاخ خود نشسته بود و شنيد يكى از رهگذران مى گويد: اللّه اكبر، اللّه اكبر. حجّاج او را طلبيد. وقتى آن مرد در برابر حجّاج قرار گرفت به او گفت: كجا بودى؟ آن مرد گفت: در مسجد بودم.

- چه مى كردى؟

- نماز عشا مى خواندم.

- الآن كجا مى روى؟

- به خانه مى روم.

- چه مى گفتى؟

- چيزى نمى گفتم.

- مى گفتى اللّه اكبر؟

- آرى، مى گفتم.

- از اين كلام چه قصدى داشتى؟

- هيچ قصدى نداشتم، فقط معناى آن را اراده كردم.

- نه، حتما معناى ديگرى قصد كرده اى.

- نه، هيچ قصد ديگرى نداشتم.

- تو مى خواستى مردم را عليه ما بشورانى، چنين نيست؟

- نه، به خدا قسم.

- قسم دروغ فايده ندارد. اصرار تو دليل آن است كه قصد بدى داشته اى.

آن گاه دستور داد او را همان شب زندانى كنند و تا صبح شكنجه نمايند. صبح همان روز مردم ديدند جلاّدها مردى را گرفته و لباس هايش را از تنش در آورده و او را به طور معكوس سوار بر الاغ نموده اند. هنگام ظهر او را جلوى درِ مسجد نگاه داشته و در انظار مردم سرش را از پيشانى به ديوار بستند. سپس فك زيرينش را كه به ذكر «اللّه اكبر» تكان

ص: 685

خورده بود بيرون آورده و استخوان هاى صورت و جمجمه اش را با تيشه شكستند و سرش را از تن جدا كردند و پيكر بى سرش را كنار درِ مسجد به دار آويختند.

زندان هاى حجّاج

نقل شده است حجّاج گروهى از جوانان بى گناه را به زندان انداخته و دستور داده بود كه تمام منفذهاى نور و هوا را به روى آنها ببندند، طورى كه شب و روز را از هم تشخيص ندهند. و دستور داده بود كه غذاى زندانيان را با ريگ و آب خوردن آنها را با نمك مخلوط كنند. وقتى يكى از زندانيان در زندان جان داد جسدش را دفن نكردند تا باد كرد و متعفّن شد. سرانجام نفر دوّم و سوّم و چهارم تا نفر شانزدهم بر اثر تعفّن مردند. واقعه را به حجّاج خبر دادند، امّا اجازه نداد جنازه ها را از زندان بيرون بياورند، بلكه دستور داد سقف زندان را بر سر آنها خراب كنند تا بازماندگان هم بميرند و زندان، گور دسته جمعى آنها شود.

زندانيان حجّاج صدو بيست هزار مرد و زن بودند، كه همه بدون لباس روزها زير تابش سوزان آفتاب و شب ها در سرماى آزاردهنده به سر مى بردند. حجّاج به زندانبانان دستور داده بود روى ديوار زندان نگهبانى دهند تا اگر يكى از زندانيان به سايه ديوار پناه ببرد او را با تير بزنند. اگر يكى از زندانيان ناله و زارى مى كرد، زندانبانان اين آيه را خطاب به آنان مى خواندند: «اخْسَؤا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ»(1)؛ «[برويد] در آن گم شويد و با من سخن مگوييد». روزى خود حجّاج از زندان بازديد كرد. وقتى زندانيان در برابر او ناله و فرياد كردند همينآيه را برايشان خواند. زندان حجّاج طورى بود كه اگر كسى مدّتى در آن زندگى مى كرد، رنگ چهره و بدنش تغيير مى يافت؛ حتى گاهى كه مادران زندانيان با اصرار زياد به ديدار فرزندانشان مى رفتند، بر اثر تغيير چهره و بلندشدن مو و ناخن فرزندانشان، آنها را نمى شناختند، زيرا كوتاه كردن مو و ناخن ممنوع بود. مستراح زندان ديوار نداشت و زندانى ناچار بود در برابر انظار ديگران قضاى حاجت كند.

ص: 686


1- . سوره مؤمنون، آيه 108.

و سينه را مى شكافد تا قلب را ببيند

به نقل تاريخ: مأمور جمع آورى ماليّات از طرف حجّاج نزد مردى رفت و زكات گوسفندان او را مطالبه كرد. آن مرد گفت: زكات ندارم، چون گوسفندانم بر اثر سرما مردند. مأمور نزد حجّاج بازگشت و به جاى آن كه حقيقت را بگويد، به دروغ گفت: اين مرد اعتقاد به زكات ندارد. حجّاج از موقعيّت استفاده كرد و آن مرد را احضار نمود و به او گفت: چگونه اعتقاد به زكات ندارى؟ آن مرد گفت: به خدا، من مسلمانم و مسلمان حق ندارد به زكات معتقد نباشد. حجاج گفت: پس چرا گفتى كه اعتقاد به زكات ندارى؟ گفت: نه، تنها گفته ام آن چه زكات به آن تعلق گيرد ندارم. حجاج قانع نشد و به آن مرد گفت: مثل اين كه قلب تو از قلب ديگران بزرگ تر است كه جرأت جواب دادن مرا دارى. سپس فرياد زد: اى جلاّد، قلب اين مرد را براى من بيرون بياور. پس از چند لحظه سفره چرمى آماده شد و دست و پاى مرد بيچاره را بستند و او را روى زمين خوابانده و سينه او را شكافته و قلبش را در حالى كه هنوز مى تپيد خارج ساختند و تقديم حجّاج كردند. حجّاج قلب را گرفت و خنده سردى كرد و گفت: نه، قلبش بزرگ تر از قلب ديگران نيست، قلبش را به بدنش برگردانيد و او را دفن كنيد. سرانجام، هستى آن مرد بيچاره، فداى سبك مغزى اين خونخوار سركش شد.

و نجات دهنده اش را كشت

روزى حجّاج در فرات غرق شد. مردى او را نجات داد. وقتى از آب خارج شد حجّاج پرسيد: چرا نجاتم دادى؟ آن مرد گفت: ديدم انسانى در حال غرق شدن است او را نجات دادم. حجّاج گفت: تو مرا به خاطر اين كه حجّاج هستم نجات ندادى، چون اگر مى دانستىكه حجّاج ام هرگز نجاتم نمى دادى. بنابراين سزاوار كشته شدنى. آن گاه دستور به قتل او داد.

سوزاندن اموات در تاريخ آمده است كه حجّاج بيست و دو هزار قبر را در كوفه و نواحى آن شكافت و بعضى از جسدها را سوزانيد.

ص: 687

گونه هاى جديد شكنجه

علاوه بر آن مردم را با نى شكنجه مى كرد؛ يعنى دستور مى داد نى ها را دو نيم كنند و آن ها را از طرفى كه قطع شده به بدن آن شخص محكم ببندند. آن گاه به جلاّدها فرمان مى داد نى ها را يك يك از بدن او بكشند تا گوشت هايش قطعه قطعه شود و درد بسيار بكشد و در جا بميرد. همچنين جنايات ديگرى كه شنيدن آن پيشانى انسان را آكنده از عرق مى كرد.

زياد و پسرش دو نمونه ديگر

زياد بن ابيه و پسرش ابن زياد نيز مانند حجّاج عمل كردند. آنها در كشتن و شكنجه كردن مردم، شرابخوارى و هتك ناموس ها زياده روى مى كردند. واقعه كشتن امام حسين صلى الله عليه و آله به فرمان يزيد، همچنين ماجراى اعلام منع رفت و آمد (حكومت نظامى) در بصره و دستور به كشتن هركس كه با اين فرمان مخالفت كند كه در نتيجه در يك روز ششصد نفر كشته شدند و از سرهايشان بر در خانه ابن زياد تپه اى به وجود آمد معروف است.

اعدام بى هشدار

وقتى كه ابن زياد به مردم كوفه اعلام كرد براى كشتن امام حسين عليه السلام حركت كنند، جلاّدان او در كوچه هاى كوفه مردى را ديدند، او را دستگير كرده نزد ابن زياد آوردند. ابن زياد به او گفت: چرا براى جنگ با حسين نرفتى؟ گفت: به خدا، من اهل كوفه نيستم، از اهل شامم و چيزى نمى دانم. من امروز صبح وارد كوفه شدم و در اين شهر كارى دارم. اگر از جريان امرآگاه بودم حتما به جنگ حسين عليه السلام مى شتافتم. ابن زياد گفت: مى دانم كه راست مى گويى، امّا اى جلاّدان، او را بگيريد و بكشيد و جسدش را به دار بكشيد و سرش را بر در قصر بياويزيد تا ديگر كسى جرأت مخالفت با فرمان امير را نداشته باشد. پس از چند لحظه سرش به درب قصر آويزان و جسدش نيز در كنارش آويخته شد.

ص: 688

شهيدان كوفه...

داستان كشتن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و آويختن سرهاى آن دو بر در كاخ و كشيدن جسد آنها در كوچه و بازار، معروف است. همچنين جنايات ديگرى نيز در تاريخ ذكر شده است كه اين جلاّد خون آشام به نام اسلام از سوى امويان مرتكب مى شد.

وليد در حوض شراب

وليد كه يكى ديگر از خلفاى اموى است، حوض را پر از شراب مى كرد و با كنيزانش وارد آن مى شد و آن قدر شراب مى خورد كه كم شدن شراب از ديواره حوض آشكار مى گرديد.

كنيزى كه امام جماعت شد

او با كنيز خود همبستر مى شد و بدون غسل مى ماند. سپس هنگام نماز، عمامه را بر سر كنيزش مى گذاشت و او را به مسجد مى فرستاد تا براى مردم نماز جماعت بخواند.

تيراندازى به قرآن

خلاصه داستان تيراندازى او به قرآن و پاره كردن آن اين است كه روزى به قرآن تفأّل زد، اين آيه آمد: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ * مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ * يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ»(1)؛ «و [پيامبران از خدا] گشايش خواستند و [سرانجام] هر زورگوى لجوجى نوميد شد؛[آن كس كه] دوزخ پيش روى اوست و به او آبى چركين نوشانده مى شود. آن را جرعه جرعه مى نوشد و نمى تواند آن را فرو برد و مرگ از هر جانبى به سويش مى آيد، ولى نمى ميرد و عذابى سنگين به دنبال دارد». به خشم آمد و قرآن را روى ديوار گذاشت و آنقدر به آن تير زد كه پاره پاره شد. آن گاه اين شعر را سرود:

تهدّدني بجبار عنيد *** فها أنا ذاك جبّار عنيد

ص: 689


1- . سوره ابراهيم، آيه هاى 15 تا 17.

اذا ما جئت ربّك يوم حشر *** فقل يا ربّ مزّقني الوليد(1)

«مرا به خداى جبار ستيزه جوى تهديد مى كنى؟ بيا، اين منم كه جبار ستيزه جوى هستم.

اگر در روز رستاخيز نزد پروردگارت رفتى، بگو: پروردگارا وليد مرا پاره پاره كرد».

آميزش با خويشاوندان

در بعضى از كتب تاريخى آمده است كه وليد با محارم خود زنا مى كرد؛ حتى با برادرش نيز مرتكب عمل جنسى مى شد. روزى خواست با دخترش درآميزد، دايه دختر او را از اين عمل باز داشت، وليد اين شعر را انشاد كرد:

من راقب النّاس مات همّا *** و فاز باللّذات الجسور

«هر كه از مردم هراسان باشد، با غم [ناكامى] خواهد مرد. هر كه جسور است در دستيابى به لذت ها موفق مى شود».

نمونه هايى از جنايت هاى عبّاسيان

پس از انقراض امويان و روى كارآمدن عبّاسيان، خلفاى بنى عبّاس نيز همان جنايت ها و تبهكارى ها را پيش گرفتند، بلكه به آنها نيز افزودند. زمان عبّاسيان كشتار فردى و گروهى، مثله كردن اجساد، شكنجه، سربريدن و تهديد مردم اوج گرفت. آنها تا به كسى بدگمان مى شدند، يا كسى مورد تهمت قرار مى گرفت او را مى كشتند. زمامدارانشان بيت المال را بهخود اختصاص داده بودند. اموال مردم را بى جهت مصادره مى كردند و شخصيّت افراد را اهانت مى كردند، به گونه اى كه زندان، قتل، ضرب و شتم و مصادره اموال با كوچك ترين بهانه اى براى آنان مسأله اى عادى شده بود. نظام حكومت به صورت ديكتاتورى و وراثتى در آمده بود كه از اين تبهكار به تبهكار ديگر، و از اين هرزه به آن هرزه مى رسيد.

فرمانداران با جان و مال مردم بازى مى كردند و هرطور كه مى خواستند در اموال مردم

ص: 690


1- . الطرائف، سيد بن طاوس، ج 1، ص 167.

تصرّف مى كردند. با دسترنج تلاش گران كاخ هاى رفيع و گسترده مى ساختند، در حالى كه بيشتر مردم در نهايت فقر بودند. هرزگى، لهو و لعب، شرابخوارى و قماربازى سراسر كاخ هايشان را فرا گرفته بود. خوانندگان، نوازندگان و شاعران چاپلوسِ و بندگان درهم و دينار هم اطراف آنها را پر كرده بودند. حكّام نيز به پيروى از زمامدارانشان در پى به دست آوردن كنيزانِ بيشتر بودند. لباس دختران را به پسران و لباس پسران را به دختران پوشانده و آنها را در برابر عموم و خصوص به رقص و پايكوبى وامى داشتند و درباره زنان، دختران و پسران مردم اشعار عاشقانه مى سرودند و با آنان نرد عشق مى باختند.

با شهيدان فخّ

يكى از جنايات عبّاسيان اين بود كه حسين بن على بن حسن را كه از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام بود، كشتند و سر او را با سرهاى همرزمان و يارانش از تن جدا كردند و خانواده و اهل بيتش را اسير نموده نزد خليفه بردند. هنگامى كه اسيران وارد مجلس شدند، خليفه كه به نام جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله و به اسم اسلام بر مردم حكومت مى كرد در همان مجلس كه مملوّ از مردم بود، آنها را از دم شمشير گذراند.

سرهاى بريده در خزانه خليفه!

پس از آن كه يكى از خلفاى عبّاسى از دنيا رفت و خليفه ديگرى به جاى او نشست. خليفه جديد از يكى از زنان كاخ تقاضا كرد خزينه هاى خليفه پيشين را به او نشان دهد. آن زنْخليفه را به سردابى راهنمايى كرد. وقتى خليفه درِ سرداب را گشود با فضاى وسيعى كه پر بود از سرهاى بريده، مواجه شد. از گوش هر سرى ورقه اى آويخته بودند كه مشخصات صاحب سر روى آن نوشته شده بود. سرداب از حشرات آكنده و بوى تعفّن فضاى آن را فرا گرفته بود. سرها و صورت ها به شكل زشتى در آمده بودند و چرك و خون از آنها جارى شده بود. خليفه كه اين منظره را ديد بيهوش شد. اطرافيانش او را از سرداب بيرون

ص: 691

آوردند. پس از آن كه به هوش آمد، آن زن به خليفه رو كرد و گفت: خليفه سابق مردم را مى كشت و سرهايشان را جدا مى كرد و سرهاى بزرگانشان را در سرداب هاى مختلف مى گذاشت، تا بدين ترتيب توانست بر مردم حكومت كند. تو هم اگر مى خواهى بر مردم حكومت كنى بايد از روش او پيروى كنى. بارى، بالأخره او نيز همان روش را دنبال كرد.

ستمكارى بر دوستان

وقتى دريابيم عبّاسيان با دوستان و همدستان خود چگونه رفتار مى كردند روشن مى شود كه رفتارشان با مردم يا با دشمنانشان چگونه بوده است. مثلا در تاريخ نوشته اند: روزى هارون دستور داد لباس هاى فضل بن يحياى برمكى را، كه از مقرّب ترين افراد به هارون بود، از تنش درآورند و او را به باد ضرب و شتم قرار دهند و در مجالسِ عمومى لعن كنند. گناه او فقط اين بود كه در زندان براى امام كاظم عليه السلام تسهيلاتى مختصر فراهم كرد و برخى محدوديت ها را از آن حضرت برداشت و چنان كه هارون مى خواست، مانند سِندى بن شاهك، بر آن حضرت سخت نگرفت و ايشان را در غل و زنجير نكشيد.

نيز آنچه هارون با برمكى ها - كه حكومت وى به دست آنها و فداكارى هاى آنها، شكل گرفت - انجام داد: مردانشان را كشت، املاكشان را مصادره نمود، زنانشان را فقير و بينوا رها كرد؛ بگونه اى كه خوراك و پوشاكى براى خود نمى يافتند و هركس كه نام آنها را مى برد به كيفر مى رسانيد. تمامى اين رويدادها در تاريخ نقل شده است.

وحشت درباريان

فضل بن ربيع كه يكى از سرشناس ترين درباريان و مقربان هارون و از اركان سلطنت او به شمار مى رفت شدّت هراس خود از خليفه را چنين گزارش مى كند: شبى در بستر با يكى از كنيزانم خوابيده بودم. نيمه هاى شب صداى حركت در را شنيدم و به وحشت افتادم. كنيز گفت: شايد باد در را گشوده است. چند لحظه اى نگذشت كه ديدم در اتاق باز شد و

ص: 692

مسرور، خدمتگذار مقرب و ويژه هارون، وارد شد و سلام نكرده به من گفت: اميرمؤمنان تو را مى طلبد. من از جان خويش نااميد شدم و پيش خود گفتم: مسرور بدون اجازه من وارد خانه شد و سلام هم نكرد. حتما مرا مى كشند. در آن حال من جُنُب بودم و جرأت نكردم از او براى غسل كردن مهلت بگيرم. كنيز چون سرگردانى و حيرت مرا ديد به من گفت: به خداى بزرگ اطمينان داشته باش، بلند شو. من هم از جا برخاستم و لباس بر تن كردم، ولى از ترس مثل بيد بر خود مى لرزيدم و همراه مسرور از خانه بيرون شدم. وقتى نزد هارون رفتم ديدم هارون در يكى از غرفه هاى كاخ در بستر خوابش نشسته است. سلام كردم، جواب سلام مرا داد. من از ترس به زمين خوردم. هارون گفت: ترسيده اى؟ گفتم: آرى. لحظه اى مرا به حال خود گذاشت تا حال من عادى شد (تا آخر داستان)(1).

از اين جا روشن مى شود كه هارون چقدر مردم و حتّى درباريانش را تهديد مى كرده و شخصيّت آنان را تحقير مى كرد، به طورى كه پيك كسى كه خود را خليفه مى داند، بى اجازه وارد خانه و اتاقِ خصوصى نزديك ترينِ درباريان مى شود و بى آن كه اجازه غسل كردن به او بدهد، نيمه شب با اجبار از خانه اش خارج مى كند. بنابراين وقتى درباريان خليفه چنين وحشتى دارند، معلوم است كه ساير مردم چقدر از اين زمامداران ستمگر و خون ريز مى ترسند.

هراس و وحشتِ فراگير بر مردم

در تاريخ آمده است: وقتى يحيى بن خالد برمكى براى كشتن موسى بن جعفر عليه السلام - كهمدّتى طولانى در زندان آنها به سر مى برد - وارد بغداد شد تمامى مردم شهر وحشت زده شدند و شايعه هاى فراوانى منتشر شد و مردم در انتظار شرّ و بدبختى به شمارش ساعات و روزها نشستند. علاّمه مجلسى در اين باره چنين مى نويسد: «يحيى بن خالد حركت كرده و وارد بغداد شد، مردم از شنيدن اين خبر بر خود لرزيدند»(2). بنابراين مردم در شهر بزرگى مثل بغداد، برخود مى لرزيدند و از آمدن يكى از جلاّدان خليفه به وحشت مى افتادند.

ص: 693


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، شيخ صدوق، ج 1، ص 74.
2- . بحار الانوار، ج 48، ص 234.

دين فروشى

يكى از جلاّدان هارون به نام حميد بن قحطبه چنين نقل مى كند: وقتى هارون در طوس اقامت داشت، روزى مرا طلبيد و از مراتب و مقدار فرمانبردارى و اطاعتم از اميرمؤمنان، سؤال كرد. در پاسخ گفتم: مال خود را فداى تو مى كنم. بار دوّم پاسخ دادم: مال و جانم را فداى تو مى كنم. و بار سوّم اظهار داشتم: مال و جان و ناموس خود را فدايت مى كنم، و چهارمين بار گفتم: مال و جان و ناموس و دين خود را فداى تو مى كنم(1). اين جا صورت هارون به نشانه رضايت باز شد، زيرا از حميد، همين كلمه «دين» را انتظار داشت. لذا هرگاه از او سؤال مى كرد و حميد از دين سخن به ميان نمى آورد، چهره هارون درهم مى رفت و به او اجازه مى داد هركجا مى خواهد برود، ولى وقتى واژه دين را به زبان آورد چهره اش شكفته شد و به او گفت: اين شمشير را بگير و هرچه اين خادم گفت اطاعت كن. حميد شمشير را گرفت و همراه خادم به خانه دربسته اى كه وسط آن چاهى قرار داشت روانه گرديد. آن خانه سه اتاق داشت كه درهايش بسته بود. خادم به او گفت: در اين اتاق را باز كن. وقتى حميد در را گشود، بيست نفر از فرزندان على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلامرا كه همه در غل و زنجير بودند، ديد. خادم از او خواست كه همه را بكشد و در چاه بيندازد. حميد آنها را يكى پس از ديگرى بر سر چاه مى آورد و سرهايشان را مى بريد و در چاه مى افكند.

نوبت به اتاق دوّم رسيد. در آن را به فرمان خادم باز كرد. در اين اتاق نيز به همان تعداداز سادات فاطمى و فرزندان على عليه السلام زندانى بودند. آنها را نيز كشت و در آن چاه انداخت.

اتاق سوّم را نيز باز كرد و همان تعدادى را كه در اتاق اوّل و دوّم بودند در اين جا هم ديد و همه را كشت و در چاه افكند. هنگامى كه خواست آخرين آنها را كه پيرمردى فرتوت و سفيدموى بود بكشد، پيرمرد به او گفت: اگر جدّ ما رسول خدا صلى الله عليه و آله روز قيامت به تو بگويد چرا شصت نفر از فرزندان مرا بى گناه كشتى، در جواب چه مى گويى؟ حميد بر خود لرزيد و خواست دست از كشتن او بردارد، ولى خادم او را نهيب زد و گفت: فرمان

ص: 694


1- . ر.ك: المناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 300.

خليفه را درباره اين يكى هم اطاعت كن. حميد او را نيز كشت.

ستون هاى توخالى

از ديگر راه هايى كه هارون براى كشتن بى گناهان در پيش گرفته بود، ساختن ستون هاى توخالى بود كه محكومان را زنده در ميان آن ستون ها قرار مى دادند و سر ستون را مى پوشانند تا در ميان ستون بميرند.

كشتار نفرت انگيز

هارون مردم را با زهر يا شمشير مى كشت. امام موسى بن جعفر عليه السلام را پس از آن كه مدّتى زندانى كرده بود به شهادت رسانيد. مدّت زندانى آن حضرت بى ترديد از چهار سال كمتر نبود. هارون به آن حضرت اهانت كرد و به سِندى بن شاهكِ مجوسى، كه از سنگدل ترينِ جلاّدانش بود، سپرد تا وى را زندانى كند. سندى هم حضرت را در سياه چالى زندانى كرد و كند و زنجيرهاى سنگينى به دست و پا و گردن آن حضرت گذاشت. حتى بعضى گفته اند: وزن آن كند و زنجير چهارصد كيلوگرم بود. سندى به دستور هارون هر روز امام عليه السلام را بدون آن كه جرم و گناهى مرتكب شده باشد با تازيانه مى زد. البته گناه موسى بن جعفر عليه السلام اين بود كه نواده رسول خدا صلى الله عليه و آله و امام به حق و خليفه خدا بر مردم مى باشد، و هارون اينرا به خوبى مى دانست.

موسى بن جعفر عليه السلام پيوسته مشغول عبادت و نيايش بود و با زهد و تقوا و فضيلت و كرامت بود. سرانجام، هارون آن حضرت را با زهر، مظلومانه به شهادت رسانيد. به اين هم بسنده نكرد، و دستور داد جسد مطهّر امام عليه السلام را سه شبانه روز با كمال اهانت و بى حرمتى روى پل بغداد بگذارند و با لحن و لفظى زشت ندا دهند. امّا پس از آن كه دوستان امام عليه السلام در بغداد حركت كردند و هارون از بروز اغتشاش در شهر ترسيد، به يكى از خويشانش به

ص: 695

نام «سليمان» دستور داد حوادث گذشته را جبران كند. البته سليمان، يكى از جنايتكارانى بود كه در فخّ حضور فعالانه اى داشته، حسين] بن على بن حسن، شهيد فخ [و يارانش و خاندانش را به قتل رسانده بود. از آن لحظه به بعد، بر خلاف نداهاى قبلى فرياد برآوردند: اى مردم، هركس مى خواهد جسد طيّب، فرزند طيّب و طاهر فرزند طاهر را ببيند به جنازه موسى بن جعفر نگاه كند(1). پس از آن پيكر مطهّر امام عليه السلام را با احترام ظاهرى تشييع كرده و در قبرستان قريش دفن كردند.

درباره هرزگى، لهو و لعب، زناكارى و باده گسارى هارون و كشتن بى گناهان و مصادره اموال مردم، داستان هاى فراوان معروفى نقل شده كه چهره تاريخ را سياه كرده است.

زنده كردن سمبل هاى گمراهى

جاى شگفت است كه برخى افراد نادان و جيره خواران، براى چنين زمامداران ستمگرى كه مانند آنها در تاريخ نيامده احترام قائلند و شهرها و خيابان ها را از قبيل: «مدينة المنصور» و «شارع الرّشيد» به نام آنها مى خوانند، در حالى كه بايد چنين ستمگرانى رسوا شوند و پيوسته از آن ها به زشتى ياد كرد و از آنها اعلام انزجار و تنفر نمود.

در حقيقت، اين كارها مانند كارى است كه جمال عبدالنّاصر در مصر انجام داد و فرعون و فرعونيّت را كه در برابر حضرت موسى عليه السلام قيام كرده و با او به جنگ برخاستند احيا كرد. قرآن درباره فرعون مى فرمايد: «يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَ يَسْتَحْىِ نِسَآءَهُمْ»(2)؛ «فرزندانشان را مى كشت و زنانشان را زنده مى گذاشت».

يا شبيه كارى كه شاه ايران كرد و مجوسيت را احيا كرده بود يا كارهايى كه ساير عمّال بيگانه در كشورهاى اسلامى مرتكب شدند و هدفى جز كوبيدن و زدودن اسلام و زنده كردن فرعونيت، نمروديّت و... نداشتند.

ص: 696


1- . ر.ك: عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 100.
2- . سوره قصص، آيه 4.

قمار شرم آگين

در تاريخ آمده: روزى هارون با همسرش قمار بازى مى كرد به شرط اين كه هر كه برد، هرچه بخواهد به ديگرى دستور دهد و بازنده انجام دهد. هارون در قمار برد. به همسرش گفت: از تو مى خواهم برهنه شوى و از برابر سپاهيان و نگهبانان و خدمتكاران من بگذرى. هرچه همسرش اصرار بر ترك اين كار زشت و خواسته جنون آميز كرد، فايده نبخشيد. سرانجام طبق خواسته هارون عمل كرد.

راستى اگر كسى نسبت به همسر خود غيرت نداشته باشد و او را به چنين كارى وادارد، آيا نسبت به ناموس مردم امين و وفادار مى ماند؟ چنين كسى با ناموس مردم چه مى كند؟

دوران سياه

در بغداد مجالس اين زمامداران بى دين كه براى احساسات مردم هيچ ارزشى قائل نبودند، سرشار از ننگ و رسوايى و بى عفتى بود. در دوران هارون چنان فساد گسترش يافته و فقر و بيچارگى و نزاع و كشمكش زياد شده بود كه اگر آن دوران را «دوران سياه» نام بگذاريم، سخنى بيجا نگفته ايم و بيراهه نرفته ايم؛ هرچند غربى ها آن دوران را «دوران طلايى»خوانده اند]!] البته خاورشناسان غربى از گفتار دروغين و مستانه او كه به ابرها گفته بود: هركجا مى خواهيد بباريد، خراج آن زمين ها در اختيار من است، فريب خورده اند؛ زيرا اوّلاً: اين سخن، دروغ است و هارون آن را به دروغ بر خود بسته و ثانيا: آيا سلطنت و كشور گسترده منهاى ايمان و فضيلت حاكى از عظمت و واقعيت است؟ اگر چنين است بايد هلاكو و زمامداران ستمگرى امثال او، با عظمت ترين انسان ها باشند.

جنايت هاى مأمون

يكى ديگر از خلفاى عبّاسى، مأمون است كه جناياتش به قدرى فراوان است كه در خور شمارش نيست. مردم را آشكارا و پنهان با زهر و شمشير مى كشت، برادرش امين را نيز

ص: 697

كشت و سرش را جلوى خانه اش آويخت و دستور داد هر كه وارد خانه مى شود آب دهان خود را به صورت او بيندازد. مأمون وزارت دادگسترى را در اختيار مردى كه معروف به فساد و لواط بود گذاشت، تا آنجا كه يكى از اطرافيان مأمون در نكوهش وى گفت:

متى تصلح الدّنيا و يصلح أهلها *** إذا كان قاضي المسلمين يلوط

«چگونه دنيا و مردم اصلاح مى شوند، وقتى كه قاضى مسلمانان لواط گر باشد».

به هر روى، طبيعى است كه انسان منحرف، افراد منحرف را روى كار مى آورد، كه از قديم گفته اند: كند همجنس با همجنس پرواز... .

داستان مسموم كردن امام هشتم عليه السلام از سر كينه، و قتل حسن بن فضل معروف است.

متوكل و توهين به اهل بيت عليهم السلام

متوكّل نيز كه يكى ديگر از خلفاى عبّاسى بود: شراب مى خورد و تبهكارى هاى فراوان و گوناگونى انجام مى داد و توسط غلام مخنّث و لوده خود «عباده»، اميرمؤمنان عليه السلام را استهزا مى كرد. عباده متّكايى زير لباس خود روى شكمش مى گذاشت و در مجلس راه مى رفت و از سر استهزا نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام مى گفت: من سرطاس شكم گنده ام، من اميرمؤمنانم.روزى پسر متوكّل او را از اين كار نهى كرده و از مجلس بيرون كرد، اما متوكّل پسرش را سرزنش كرد و گفت:

غار الفتى لابن عمّه *** رأس الفتى في حِرِ أمِّهِ

«[اين] جوان براى پسرعموىِ خود [= يعنى حضرت اميرمؤمنان عليه السلام ] غيرتى شد. سرِ جوان در شرمگاه مادرش باد».

حال كه اين آدم پرمدّعا از ياد كردن عورت همسرش در برابر مردم شرم نمى كند آيا نسبت به ناموس مسلمان شرم مى كند؟

در ماجراى تاريخى و معروف، متوكل مرقد مطهر امام حسين عليه السلام را به وسيله يكى از خدمتگذاران يهودى خود به نام «ديزج» ويران كرد.

ص: 698

شيوه هاى جديد شكنجه گرى

از جمله شكنجه هاى او نسبت به مردم بى گناه اين بود كه تنورى ساخته و سيخ هاى تيزى درون آن گذاشته بود؛ هرگاه مى خواست كسى را بيازارد او را در تنور مى انداخت و آتش را مى افروخت تا آن شخص بسوزد. كيسه هايى پر از مار و عقرب نيز آماده كرده بود و هرگاه اشراف، وزيران، فرماندهان و دانشمندان در مجلس او حضور مى يافتند درِ كيسه ها را مى گشود و مار و عقرب ها را به جان حاضران مى انداخت. حاضران مى ترسيدند و از مجلس مى گريختند و متوكّل مستانه قهقهه مى زد.

امام هادى عليه السلام و مجلس باده گسارى متوكل روزى متوكّل، امام هادى عليه السلام را در مجلس شرابخوارى خود حاضر ساخت و به حضرت گفت: شراب بخور. امام عليه السلام امتناع ورزيدند. به آن حضرت گفت: برايم شعر بخوان. (مقصودش اين بود كه امام عليه السلام اشعار لهو و تغزلى بخواند) ولى امام عليه السلام اشعارى از جدّش اميرمؤمنان على عليه السلام در كنايه به او و مجلس وى و جلاّدانش قرائت فرمودند:

باتوا على قلل الأجبال تحرسهم *** غلب الرّجال فلم تنفعهم القلل

و استنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم *** و اسكنوا حفرا يا بئس ما نزلوا

ناداهم صائح من بعد ما دفنوا *** اين الاَسرّة و التيجان و الحلل

اين الوجوه التي كانت منعّمة *** من دونها تضرب الأستار و الكلل

فافصح القبر عنهم حين سائلهم *** تلك الوجوه عليها الدود ينتقل

يا طالما اكلوا دهرا و قد شربوا *** فاصبحوا بعد طول الأكل قد اُكِلوا(1) «بر ستيغ كوه ها و در حالى كه دليرمردانى از آنان نگاهبانى مى كردند، شب را به صبح مى رساندند، اما ستيغ نشينى آنان را سود نمى بخشيد.

پس از عزتمندى اى كه داشتند از فراز جان پناه هايشان به زير كشيده شدند، و در چاله هايى

ص: 699


1- . كنز الفوائد، ج 1، ص 342.

جايشان دادند، چه بد و ناگوار است فرو افتادنشان!

سروشى ندايشان داد پس از آنكه در گور شدند: كجاست جان پناه هاى بلند، كجاست تاج ها و آرايه هايتان؟ كجاست چهره هاى نازپرورده اى كه براى [راحتى] آنها پرده ها و پشه بندها بسته مى شوند؟ گور به سخن درآمد، آن گاه كه از آنها سؤال شد؛ آن چهره ها كرم ها و حشرات بر آنها جابه جا مى شوند. روزگار درازى خوردند و بسى نوشيدند، و پس از عمرى شادخوارى، خودشان به خوراك تبديل گشته خورده شدند».

دين اسلام از اينها بيزار است

و چنين شد كه اين ستمكاران كه خود را خلفاى اسلام مى خواندند، سطرهاى سياهى بر بستر تاريخ به جاى نهادند. بسيارى از مردم [ساده لوح] گمان كردند كه اسلام همين است كه اينها دارند و عملشان در واقع عمل اسلام است و مورد رضايت دين اسلام؛ حال آن كه مردم هوشيار و بابصيرت و آگاهى به خوبى مى دانند كه اينها نه تنها خلفاى اسلام نيستند، بلكه در نهايت انحراف و گمراهى اند و با ستمگرى و تجاوزگرى حكومت و فرمانروايى را به دست آورده اند، در حالى كه اسلام دين «شورا»، «عدالت»، «عمل» و «پاكيزگى» است.از اين رو، يكى از شاعرانْ ميان عباسيان و علويان مقايسه و مقارنه اى كرده، علويانى كه حق قانونى آنهاست كه به فرمانروايى و خلافت برسند:

ليس الرشيد كموسى في القياس و لا *** مأمونكم كالرضا إن انصف الحكم

تنشى التلاوة في أبياتهم سحرا *** و في بيوتكم الاوتار و النغم

منكم علية أم منهم؟ و كان لكم *** شيخ المغنين إبراهيم أَم لهم

«آيا عَليّه (زن نوازنده) از شمايان است يا از ايشان؟ و شيخ آوازخوانانِ خنياگر، ابراهيم [موصلى] از شماست يا از آنان است؟

تلاوت قرآن در سحرگاهان از خانه هايشان شنيده مى شود، و از خانه هايتان صداى نواختنِ تار و نغمه هاى غنا.

ص: 700

هارون الرشيد در مقايسه مانند موسى [بن جعفر عليه السلام ] نيست و مأمونِ شما نيز مانند امام رضا عليه السلام نمى باشد، البته اگر به انصاف داورى شود».

روزى يكى از خلفاى عباسى مُرد و ديگرى جانشين او شد. وقتى به شاعرى هم روزگار آنان اين خبر داده شد، اين دو بيت را سرود:

اللّه اكبر لا صبر و لا جلد *** و لا عزاء إذا اهل البلاء فقدوا

خليفةٌ مات لم يحزن له أحد *** و آخر قام لم يفرح به أحدٌ

«اللّه اكبر، نه صبورى و نه شكيبايى و تحملى لازم است، و نه عزا و اندوهى، آن گاه كه مصيبت و بلاآفرينان از ميان بروند.

خليفه اى مرد و كسى در مرگ او اندوهبار و غمگين نشد، و ديگرى به سلطنت رسيد و كسى از اين بابت خوشحال و شادمان نگرديد [صد حيف كه اين آمد و صد شكر كه آن رفت]».

جنايت هاى عثمانى ها

عثمانى ها نيز بر اساس سنت پيشينيان رفتار كردند و مانند پادشاهان پيشين و عباسيان، راه غارتگرى و كشتار و شكنجه و بى حرمتى و پرده درى و جنايتگرى را پيشه كردند؛بى گناهان را در سياه چال ها زندانى كردند، اموال مردم را مصادره نمودند و... داستان جمال سفاح (خون آشام) در سوريه و لبنان و جنايت هايى كه كرده بود، هنوز از خاطره تاريخ محو نشده است. كاخ هايشان آكنده از خنياگران و آوازه خوانان و كنيزكان و زنان بدكار بود. خليفه عثمانى در يك رويداد چهل هزار نفر را مظلومانه، با ستمگرى و بيداد و تجاوزگرى كشت، آن هم تنها به اين دليل كه در عقيده و مذهب با او مخالفت مى كردند.

همچنين خلفاى عثمانى بسيارى از علما را مى كشتند و قضاياى آنها در عراق معروف است، آن گاه كه در كربلا و نجف و حله مردم را به تيغ كشيدند و زنان مسلمان را به اسارت بردند و به ناموس و حرمت آنها توهين نمودند و بسيارى جنايات ديگر، كه قلم از ذكر آنها شرم مى كند.

ص: 701

رويگردانى امت از حاكمان

همين جنايات سبب شكست خلفاى عثمانى در برابر هجوم غربى ها شد، چنان كه سقوط دولت بنى اميّه در برابر هجوم مسلمانان به رهبرى ابومسلم خراسانى و سقوط عبّاسيان در برابر سپاه مغول نيز علّتى جز اين نداشت.

اصولاً مردم از اين زمامداران بيزار و دنبال فرصتى براى اعتراض و شورش عليه آنان و رهايى از چنگال آنها بودند، اما وقتى فرصت مناسب دست داد، عموم مسلمانان آنان را يارى نكردند، از اين رو مانند برگ خشك در تندبادهاى پاييزى به زمين ريختند.

ماليات هاى كمرشكن

زمامداران مزبور، ظالمانه و به زور از مردم ماليات مى گرفتند؛ مثلاً خلفاى اموى علاوه بر گرفتن زكات از تازه مسلمانان، جزيه را نيز از آنان مى گرفتند. خلفاى عبّاسى نيز تا آن جا كه مى توانستند اموال مردم را به بهانه هاى گوناگون به غارت مى بردند.

بيهقى در تاريخ خود مى گويد: هارون، على بن عيسى را به خراسان گسيل كرد. او در گرفتن ماليّات، مردم را تحت فشار قرار مى داد تا آن جا كه در يك نوبت، هديه بزرگى كه عبارت بود ازهزار غلام ترك كه در دست هريك از آنها دو جام رنگارنگ از بهترين معادن گران بهاى آن روز و جامه هاى پرنيان و ديبا قرار داشت، براى هارون آماده كرد. پشت سر آنها هزار كنيز از بهترين و زيباترين زنان كه در دست هريك از آنها جامى از طلا كه پر از مشك و كافور و عنبر و انواع گوناگون عطريّات بود، تدارك كرد و پشت سر كنيزان نيز صد برده هندى و صد كنيز هندى، در نهايت زيبايى و طنّازى، همراه با هديه هاى فراوان و گران قيمت قرار داشت، روانه كرد. همراه اين كاروان بزرگ پنج فيل نر و دو فيل ماده كه تماماً با طلا و جواهر و سنگ هاى قيمتى آرايش شده بودند وجود داشت. پشت سر فيل ها نيز صد اسب خراسانى پوشيده از پارچه هاى ديبا، بيست عقاب شكارى، بيست كركس و هزار شتر تزيين شده با پارچه ديبا و ابريشم قرار داشت. سيصدتا از شترها محمل داشت كه همراه هريك از آنها پانصد هزار و سيصد نوع بلور و آبگينه بود. صد

ص: 702

گاو، بيست گردن بند از گرانبهاترين جواهرات، سيصد هزار قطعه مرواريد، هزار قطعه بلور ديگر از بهترين جنس، تنگ هاى بلورين كوچك و بزرگ، دويست دستگاه و دار قالى بافى و دويست دستگاه كنده كارى بر روى سنگ و چوب همراه آن كاروان بود.

كاروان با اين كيفيت، وارد بغداد شد. هارون به همراه وزيران، فرماندهان، افسران و سربازان خود به استقبال هدايا آمده بود. مردم وقتى با اين كاروان حيرت انگيز كه از سوى فرماندار خراسان فرستاده شده بود، روبه رو شدند شروع كردند به گفتن تكبير. طبل ها به صدا درآمد و آن روز در تاريخ فراموش نشدنى شد.

غارتگرى سازمان يافته

در كتاب مواطنون لا رعايا (شهروند، نه رعيت) آمده است: سلطان سليم غارت گرى را براى فرزندان و نوادگان خود رفتارى قانونى كرد.

جرجى زيدان در كتاب خود تاريخ مصر جديد مى گويد: همين پادشاه پس از آن كه قاهره و اسكندريه را فتح كرد و تصميم گرفت به كشور خود برگردد، هزار شتر با بار طلا و نقره با اشياء گرانبهاى ديگر از آن جا با خود برد. پس از او پسرش سلطان سليمان خلافت را بهعهده گرفت و در يك فرمان رسمى اعلان كرد كه خودش مالك تمامى سرزمين هاى مصر است. آن گاه زمين ها را ميان كشاورزان تقسيم كرد و آنها را صاحب امتياز معرّفى نمود و ماليّات سنگينى براى آنها مقرّر كرد. هركس رشوه مى داد، مى توانست در دل سلطان جا پيدا كند. در حقيقت «پاشا» كسى بود كه خير ملّت را مى خواست، به درآمدهاى عمومى قناعت مى كرد و در مجالس خود براى عدالت ارزش مى گذاشت و خشم سلطان را بر خود مى خريد. دربار خلافت از فرمانداران خود رشوه مى گرفت و فرمانداران نيز بر ملّت گرسنه فشار مى آوردند و از آنها رشوه مى خواستند. اصولاً رشوه در ميان آنها يك فرهنگ قانونى تلقّى مى شد.

ص: 703

شريك دزد و رفيق قافله

در تاريخ آمده است: على پاشاى صوفى يكى از فرمانداران سلطان سليمان در تقسيم اموال مسروقه با دزدان شريك بود، چندان كه با حمايت هاى خود از غارتگران و طراران، آنان براى برهم زدن امنيت و آسايش مردم وسوسه مى شدند. گاهى برخى از خلفا آشكارا مقام و عنوان را مى فروختند. عبدالرّحمان رافعى در كتاب تاريخ الحركة القوميّة نقل مى كند كه تاريخ مصر از نيمه قرن هفدهم تا آخر اين قرن، عرصه حكومت پاشاهاى ترك بود. هر يك از آنان منصب حكومت را از ديوان حكومتى پايتخت مى خريد و از آن پس در مقام خود هيچ كارى جز جمع آورى ثروت به شيوه هاى گوناگون و چپاول آن از صاحبانش نداشت و تا پايانِ سمتِ خود اين عمل را ادامه مى داد. اين جاست كه زمامداران ترك با دزدان شريك مى شدند و آشكارا در برابر ديدگان قانون رشوه مى دادند و مى گرفتند و در نتيجه ملت به پيروى از رفتار ضد اخلاقى و انسانى آنان روى مى آوردند.

مقايسه با حكومت علوى اكنون اگر اين كارها را با كارهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام مقايسه كنيد، مى بينيد كه اين دو بزرگوار معصوم فقط از طريق موارد چهارگانه خمس، زكات، جزيه و خراج اموالبيت المال را تأمين مى كردند. علاوه بر اين كه در جمع آورى اموال نهايت مهربانى و نرم خويى را با صاحبان اموال به كار مى بردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله كسى بود كه هرگز براى خود خانه اى نساخت. فقط اتاق هايى در اطراف مسجد از گل و مانند آن براى همسران خود بنا كرده بود. حضرت على عليه السلام نيز، چنان كه در روايات نقل شده، همين گونه بود. در شب هاى زمستانى از شدّت سرما بر خود مى لرزيد، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شدّت گرسنگى سنگ بر شكم خود مى بست. هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت كرد، هشتاد هزار درهم بدهكار بود. وقتى اميرمؤمنان عليه السلام به شهادت رسيد بنا بر استناد گزارش هاى تاريخى و روايى هشتصد هزار درهم بدهكار بود.

ص: 704

توصيه على عليه السلام به مأموران جمع آورى ماليات

در نهج البلاغه آمده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام هرگاه كسى را براى جمع آورى صدقات اعزام مى نمود به او چنين سفارش مى كرد:«حركت كن با پرهيزگارى و بيم از خدايى كه يگانه و بى شريك است، هرگز مسلمانى را مترسان، و با زور از زمين او مگذر، و بيش از آنچه حق خدايى است از او مستان. چون به آبادى برسى، در كنار آب فرود آى و وارد خانه كسى مشو، آن گاه با آرامش و وقار به سوى آنان برو تا به ميانشان برسى، آنها را سلام و تحيّت گوى، و در سلام و تحيّتْ امساك و بخل منماى، سپس بگو: اى بندگان خدا، ولىّ خدا و خليفه او مرا به نزد شما فرستاده تا حقّى كه خدا در اموالتان دارد بستانم، آيا خدا را در اموالتان سهمى هست تا آن را به ولىِّ خدا بپردازيد؟ اگر كسى گفت: نه، به سراغش مرو. و اگر كسى گفت: آرى، بى آن كه او را بترسانى و تهديد كنى يا بر او سخت بگيرى و به دشواريش افكنى، به همراهش برو آنچه از طلا و نقره به عنوان زكات دهد بستان، و اگر او را گاو و گوسفند و شتر باشد جز به اجازه او به ميان رمه اش مرو، زيرا بيشتر آنها از آنِ اوست. و چون به رمه چارپايان رسيدى مانند كسى مباش كه خود را بر صاحب آنها مسلّط مى داند، يا مى خواهد بر او تنگ گيرد، هيچ چارپايى را رم مده و مترسان، و صاحبش را در گرفتن آن مرنجان. پس مال را هرچه هست به دو بخش تقسيم كن، و صاحب مال را به گزينش آن مخيّر گردان، و در آنچه براى خود بر مى گزيند متعرض وى مشو، سپس باقى رادو بخش كن، و باز مالكش را در گرفتن مخيّر نماى، و در آنچه براى خود بر مى گيرند وى را سرزنش منماى. و پيوسته چنين كن تا آن بخش كه حق خدا در آن است باقى بماند، پس حقّ خدا را از او بستان، و اگر پنداشت كه مغبون شده و خواست آن گونه قسمت كردن را بر هم زند از او بپذير، و دو قسمت را يكى كن، و باز قسمت از سرگير، تا سهم خدا را از مال او معيّن كنى و بستانى. و شتر پير و سالخورده و دست و پا شكسته و بيمار و لاغر و معيوب را به عنوان زكات قبول مكن. آنها را به كسى بسپار كه به ديندارى او اطمينان داشته باشى، امينى كه نسبت به اموال مسلمانان درستكار باشد، تا آن را به ولىّ امر مسلمانان برساند و حاكم هم ميان مسلمانان توزيع كند. و جز نيكخواه و مهربان و امين چوپانى بر نگهدارى آنها مگمار، كه با ستوران درشتى نكند و آنها را تند

ص: 705

نراند، و خسته شان نگرداند. هرچه را گردآوردى زود نزد ما بفرست تا ما نيز در جايى كه خدا مقرر فرموده هزينه كنيم. پس چون امين تو آن اموال را گرفت از او بخواه كه در راه ميان مادر و كره شيرخواره اش جدايى نيفكند، و آن قدر آن را ندوشد كه نوزادش را زيان رسد، و با سوار شدن بر آنها آنان را خسته نكند، و ميان شتر كه سوار مى شود يا آن كه شيرش را مى دوشد و ديگر شترها عدالت ورزد، و چنان كند كه شترِ خسته بياسايد، و با شترى كه پايش زخم شده و رفتن نتواند به مدارا رفتار كند، و آنها را بر سر آبگيرها بَرَد و آب دهد، و از راه هايى براند كه به مراتع نزديك باشد، نه از راه هاى خشك و خالى از گياه، و ساعتى مهلت استراحت دهد تا آب خورند يا علف بچرند، تا به اذن خدا آنها را فربه و پرتوان نه خسته و نزار به ما برساند، و ما آنها را چنانچه در كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده تقسيم كنيم، اگر چنين كنى پاداش تو بزرگ باشد، و تو را به رستگارى نزديكتر سازد، ان شاء اللّه»(1).

حال ببينيد، امام عليه السلام چگونه از مردم صدقه مى گيرند؟ و چگونه حتّى درباره حيوانات به مدارا و مهربانى سفارش مى كنند.

در روايت ديگر، اين توصيه را مردى از قبيله ثقيف كه از سوى اميرمؤمنان عليه السلام به سوى بعضى از بلاد اسلامى گسيل شده بود، از آن حضرت نقل كرده و در ضمن آن آمده است:«از اين كه يهودى، نصرانى يا مسلمانى را به خاطر يك درهم خراج بزنى، يا چهارپاى مربوط به كارش را براى درهمى بفروشى، جداً پرهيز كن، زيرا ما مأموريم كه با عفو و گذشت و مدارا با آنان رفتار كنيم»(2).

پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور جمع آورى ماليات را به مدارا مى خواند

پيش از اميرمؤمنان عليه السلام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز براى مردم درباره پرداخت اموالشان به مدارا و آسان گيرى سفارش مى فرمود. در روايت آمده است كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از سوگند خوردن مردم درباره پرداخت صدقاتشان، نهى مى كرد و مى فرمود: آنها بر دادن صدقات خود ايمن اند (هرچه

ص: 706


1- . نهج البلاغه، نامه 25، ص 380.
2- . كافى، ج 3، ص 541.

707

گويند گفتارشان پذيرفته مى شود). بايد سالى يك بار به سراغشان رفت. از گرفتن صدقات به زور و اجبار يا با كتك زدن و سخت گرفتن بر مردم نيز نهى مى فرمود و دستور داد كه همان مقدار اموالى كه دارند از آنان گرفته شود و در حق آنان عدالت و مدارا رعايت شود»(1).

سفارش هاى پياپى

در روايت ديگر نقل شده است كه: «حضرت على عليه السلام به مخنف بن سليم اُزْدى، كه براى جمع آورى صدقات به منطقه اى گسيل كرده بودند توصيه اى مفصّل و طولانى كردند و در ضمن آن به او دستور دادند كه همواره در كارهاى پنهانى خود تقواى الهى را مراعات نمايد و با مردم با خوشرويى و مهربانى روبه رو شود و فروتنى و تواضع و خواكسارى را رعايت كند و از تكبّر و فخرفروشى جداً اجتناب ورزد، زيرا خدا فروتنان را بالا مى برد و متكبّران را پست مى كند.

سپس به او فرمودند: اى مخنف بن سليم، تو در اين صدقه حقّ و نصيب لازمى دارى و در آن شريكانى دارى كه عبارتند از: فقيران، مساكين، بدهكاران، مجاهدان، در راه ماندگان، بردگان و كسانى كه مى بايست دلشان را استمالت كرد. ما حقّ تو را به تمامى مى دهيم، تو نيز حقوق آنان رابه تمامى ادا كن، و تو در روز قيامت از همه مردم بيشتر دادخواه خواهى داشت و واى بر كسى كه دادخواهانى چون اينان داشته باشد»(2).

در روايت ديگرى آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمودند: «صدقه هاى باديه نشينان بر سر آب از آنها گرفته مى شود و از آن جا كه هستند به جاى ديگر انتقال داده نمى شوند. و فرمودند: هرگاه خشك سالى و قحطى باشد، بايد تا زمان حاصلخيز شدن زمينها به آنان مهلت داد»(3).

ص: 707


1- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 252.
2- . همان.
3- . همان.

2. توطئه هاى استعمار

اشاره

دومين عامل عقب ماندگى مسلمانان اين است كه حكومت هاى استعمارگر شرقى و غربى نهايت تلاش خود را براى كوبيدن اسلام و مسلمين به كار مى برند. لذا مى بينيم هند و پاكستان عليرغم اين كه در يك روز مستقّل شدند، در عين حال هند - به اصطلاح معروف - صورتى از دموكراسى را به خود گرفت و تا حدودى از آزادى و خودكفايى برخوردار است. امّا پاكستان كه اكثر جمعيتش مسلمان است بر اثر توطئه هاى شرق و غرب، به دست ديكتاتورها افتاده و پاكستان شرقى (بنگلادش) از پاكستان غربى جدا شده است؛ در پاكستان نيز غالباً استبداد مطلق حاكم بوده است.

اصرار رهبران غرب بر نابودى اسلام و مسلمانان

اين جا مناسب است براى تأييد اين سخن - كه گفتيم شرق و غرب بر كوبيدن اسلام و به تاراج بردن ثروت كشورهاى اسلامى و به ذلّت كشاندن ملّت هاى آن تاكيد مى كنند - بخش هايى از كتاب: قادة الغرب يقولون (رهبران غرب مى گويند) را در اين جا نقل كنيم؛ چون با بيان اين مطلب، براى ما روشن مى شود كه غرب و تمدّن غربى با تمام شاخه هاى ملّى گرايانه و رنگ هاى سياسى خود، موضعى تغييرناپذير در برابر اسلام گرفته است. موضع گيرى غرب، در يك جمله، نابودى اسلام و ملت هاى اسلامى است، بى آن كه در اين كار خود رأفت و مهرى به جان هاى بى گناه مسلمانان داشته باشند. غربى ها در جنگ هاى صليبى مصرّانه مى خواستند اسلام را نابود كنند، ولى در كار خود شكست خوردند و بار ديگر در صدد طرح توطئه جديدى برآمدند تا با سپاه و فكر جديد، اسلام را از ميان بردارند.

سرباز آنها وقتى كه لباس جنگ به تن مى كرد و براى استعمار كشورهاى اسلامى به راه

ص: 708

مى افتاد با صداى بلند فرياد مى زد: مادر، گريه نكن، دعايت را آرزو دارم، بخند و شكيبا باش، من شادمان و خوشحال به طرابلس مى روم، و خونم را در راه نابود كردن مردمى ملعون و نفرين شده هديه مى كنم، با آيين اسلام خواهم جنگيد، و براى محو قرآن با تمام وجودم مى جنگم.

عهدشكنى مسيحيان

خانم دكتر «زيگريد هونكه» مى گويد: در دوّم ژانويه 1492 ميلادى كاردينال دبيدر صليب را بر كاخ سلطنتى «الحمراء» كه متعلّق به خاندان ناصرى بود، بالا برد و با اين عمل، پايان حكومت مسلمانان بر اسپانيا را اعلام كرد. با پايان گرفتن اين حكومت، آن تمدّن بزرگى كه گستره و دامنه اش در طول قرون وسطى اروپا را فرا گرفته بود، از ميان رفت.

آن روز مسيحيّت براى مدّتى كوتاه به پيمان ها و قراردادهايى كه با مسلمانان بسته بود، به ديده احترام نگريست، اما كم كم اقدام به نابودى مسلمانان و تمدّن و فرهنگ آنها نمود.

سرانجام زمانى فرا رسيد كه آيين اسلام بر مسلمانان تحريم شد و به كاربردن واژه عربى و نام و لباس عربى ممنوع شد و اگر كسى مخالفت مى كرد او را پس از شكنجه شديد مى سوزاندند.

آرى، اين گونه ميليون ها مسلمان در اندلس نابود شدند تا جايى كه ديگر حتّى يك نفر مسلمان كه بتواند دين خود را آشكار كند و علناً اعمال دينى خود را به جاى آورد در اسپانيا وجود نداشت.

شكنجه در مصر

از تاريخ بر مى آيد كه محكمه هاى تفتيش عقايد به تمامى كشورهاى اسلامى گسترش يافته بود و زمامداران ستمگر، اين محكمه ها را بر ملّت هاى خود تحميل مى كردند. يكى از شاهدان عينى كه بعضى از انواع شكنجه ها را در يكى از كشورهاى اسلامى(1) عليه

ص: 709


1- . كشور مصر در زمان جمال عبدالنّاصر.

گروهى از دانشمندان مجاهد به چشم خود ديده بود براى من چنين نقل كرد: پس از آن كه يك روز تمام ما را شكنجه كردند، مجدّدا با ضرب تازيانه ما را به سلّول هاى انفرادى خودمان بردند و به ما گفتند: براى شكنجه شديدتر آماده باشيد. صبح روز بعد جلاّدها به سراغ ما آمدند و دستور دادند: فورا از سلّول ها خارج شويد. ما براى فرار از تازيانه هاى مأموران، كه تعدادشان بيشتر از ما بود، قدم ها را سريع تر و بزرگ تر برمى داشتيم. ما را در بيابان وسيعى در زير نور خورشيد آوردند و در اطرافِ كومه اى از زغالِ سنگ نگاه داشتند. برخى از مأموران مشغول روشن كردن كومه زغال سنگ شده بودند. نزديك آتش، دار چوبى سه گوشى كه سه پايه داشت به چشم مى خورد. زغال سنگ ها افروخته و سرخ شد. ناگهان از دور صداى فحش و ناسزا شنيديم. نگاه كرديم ديديم پنج مأمور، جوانى را كه برخى از ما او را مى شناختيم و نامش «جاويدخان» بود، كشان كشان مى آورند.

لحظه اى نگذشت كه سر و صداى سگ هاى هار فضاى بيابان را پر كرد. نگاه كرديم و ديديم ده نفر نگهبان، دو سگ قوى هيكل و تنومند را مى آورند. فهميديم كه دو روز است به اين سگ ها غذا نداده اند.

نگهبانان، «جاويد» را به كومه افروخته زغال سنگ نزديك كردند. چشم هاى او را با دستمال ضخيمى بسته بودند. ما كه حدود يكصد نفر زندانى بوديم اين صحنه را تماشا مى كرديم. بيش از صد و پنجاه مأمور مسلّح در كنار ما بودند. ناگهان ده نفر از مأموران، جاويد را روى زمين نشانيدند و يك مثلّث چوبى را كنار او قرار دادند و او را محكم به آن بستند به طورى كه ديگر نمى توانست بخوابد يا بلند شود. آن گاه همگى او را گرفته و روى آتش گداخته نشاندند. جاويد فريادى برآورد و بيهوش شد. با ديدن اين صحنه، نيمى از ما بيهوش شدند و بقيّه از مشاهده اين حادثه دردآور فرياد مى كشيدند. بوى سوختن گوشت جاويد بيابان را پر كرد. خوشبختانه من با اين كه به شدّت گريه مى كردم، ولى بيهوش نشدم و توانستم بقيّه ماجرا را كه دهشتناك تر از آغازش بود ببينم.

جوان را از آتش بيرون آوردند و دست و پايش را باز كردند، ولى هنوز بيهوش بود. او

ص: 710

را به دار چوبى آويخته و محكم بستند. جلاّدها آن دو سگ گرسنه را آوردند و قلاده را از دهانشان برداشتند و رها كردند تا گوشت بريان شده جاويد را بخورند. من احساس فرو ريختن كردم، چرا كه جوان هنوز زنده بود و سگ ها گوشت بدنش را مى خوردند. من ديگر نفهميدم چه شد، بيهوش شدم. وقتى به هوش آمدم خود را در سلّول انفرادى زندان يافتم كه بى اختيار فرياد مى زدم: «جاويد، جاويد، سگ ها تو را خوردند؛ جاويد، جاويد».

هم بندهاى من در زندان مرا بسته بودند و سر و دهانم را پيچانده بودند تا جلاّدان صداى مرا نشنوند و من نيز به سرنوشت جاويد، يا سرنوشت «شاهان خانى» گرفتار نشوم، چون «شاهان خانى» شديداً روانى شده بود و پيوسته فرياد مى زد: «جاويد، جاويد». بالأخره جلاّدان آمدند و او را گرفته و نيم بشكه اى پر از ريگ روى او گذاشتند، سپس او را روى سيم هاى خاردار كه روى زمين به طور افقى نصب كرده بودند كشيدند. بيچاره پس از آن كه گوشت بدنش هزار قطعه شده بود در حالى كه فرياد مى كشيد: «اللّه اكبر، اللّه اكبر، اى ستمگران، ما شما را پايمال خواهيم كرد» جان سپرد.

با ديدن اين صحنه دوباره بيهوش شدم. پس از آن كه چشم گشودم خود را در يكى از بيمارستان ها ديدم. پس از لحظاتى سفير كشور خود را بالاى سرم ديدم كه به من مى گويد:

اين طور كه معلوم است - انشاءاللّه - شفا خواهى يافت، اگر در اين كشور، غريب نبودى، من نمى توانستم تو را از اين جا ببرم. در بين سخنانش ناگهان از من پرسيد: به من بگو ببينم اين جاويد كه نامش را فرياد مى زدى كيست؟ من ماجرا را براى او گفتم. رنگ از صورتش پريد، به طورى كه ترسيدم بيهوش شود.

هنوز حرفهاى ما تمام نشده بود كه پليس وارد شد و دنبال من مى گشت. افسر پليس به تخت من نزديك شد و حكم خروج فورى ام از كشور را به من داد. وساطت سفير درباره باقى ماندن من در آن كشور تا بهبودى كامل، مؤثّر نيفتاد. بالأخره مرا با برانكارد حمل كردند و وارد كشتى ساختند و به يكى از بنادر كشور خودم آمدم. من با لباس بيمارستانبودم و هيچ گونه مدركى كه هويّت مرا اثبات كند نداشتم. با خانواده ام تلفنى تماس گرفتم.

ص: 711

وقتى سراغ من آمدند، در آغاز مرا نشناختند. پس از آن مرا به نزديك ترين بيمارستان بردند. سه ماه در آن جا بسترى بودم و بى اختيار گريه مى كردم تا آن كه خدا مرا شفا داد.

اين شخص سخن خود را اين گونه، و دردناك تر به پايان رسانيد: ما نمى دانستيم كه سرپرست زندان ها يك يهودى است و مسئول شكنجه، يك كارشناس آلمانى نازى است كه دولت و مسئولان حكومتى كشور اسلامى، دست او را باز گذاشته تا با دانشمندان اسلامى هر كارى بخواهد انجام دهد.

در حبشه (اتيوپى) چه گذشت؟

حبشه به كمك دولت فرانسه بر اريتره تسلّط يافت و بيشتر اراضى آن را مصادره كرد و در اختيار مالكان حبشه اى گذاشت. مالكان و كشيشان مجاز بودند كه هر مسلمانى را بدون مراجعه به دولت و محكمه يا مراكز پليس، بكشند. آنها كشاورزان مسلمان را به دار مى آويختند يا به دلخواه خود شكنجه مى كردند.

براى كشاورزان مسلمان زندان هاى دسته جمعىِ وحشتناكى ساخته بودند و آنان را با شلاّق هايى كه وزن هر يك تا ده كيلوگرم مى رسيد، كتك مى زدند. پس از آن كه بدترين انواع شكنجه را بر آنها روا مى داشتند، دستانشان را به پايشان بسته و آنها را در سلّول هاى انفرادى مى انداختند و ده سال يا بيشتر، آنها را در زندان نگاه مى داشتند تا آن جا كه وقتى از زندان آزاد مى شدند، توان ايستادن نداشتند، چون كمرهايشان خم شده بود.

تمام اين برنامه ها پيش از تسلّط «هيلا سيلاسى» بر حبشه بود. وقتى او امپراطور حبشه شد برنامه اى براى نابودى مسلمانان در طول پانزده سال به اجرا گذاشت و در برابر كنگره آمريكا به اين برنامه افتخار مى كرد. او در قانونگذارى خود، قوانينى را براى خواركردن مسلمانان وضع كرد؛ از آن جمله اين كه مسلمانان ناچار بودند در برابر كارمندان دولتى در حدّ ركوع تعظيم كنند وگرنه كشته مى شدند. دستور داده بود با كوچك ترين بهانه مى توانندخون هايشان را بريزند؛ مثلاً روزى جسد پاسبانى را نزديك روستايى مسلمان نشين يافتند.

ص: 712

دولت گردانى از سربازانش را فرستاد تا تمام مردم روستا را بكشند و آنها را با روستايشان به آتش بكشند. پس از اين ماجرا معلوم شد كه قاتل پاسبان يكى از دوستان او بوده كه به دليل تجاوز او به همسرش، وى را كشته است. با بروز اين حادثه يكى از علما به نام «شيخ عبدالقادر» تصميم گرفت به سبب اين جنايت و قتل عام يك روستا با تمام ساكنان كوچك و بزرگش عليه دولت قيام كند. عده اى از مردم را دور خود جمع كرد و در جنگل ها پنهان شد. دولت هم زنان و كودكان و پيرمردان آنها را در كوخ هايى كه از علف و نى ساخته بود، جمع آورى كرد و روى آنها بنزين ريخت و همه را يكجا سوزانيد. هركس از انقلابيون را دستگير مى كرد پيش از آن كه او را بكشند، سخت شكنجه مى كردند: نخست با سيگار چشم و گوش او را مى سوزانيدند و در برابر او به دختران و زن و خواهرانش تجاوز مى كردند و با دسته تفنگ به بيضه هاى او مى كوبيدند و روى سيم هاى خاردار مى كشانيدند تا بدنش پاره پاره شود و اگر هنوز زنده مانده بود، دست و پايش را مى بستند و در برابر حيوانات درنده مى انداختند تا زنده زنده گوشت او را بخورند.

هيلا سيلاسى در دوران حكومت خود دستور داد مدارس مسلمانان را تعطيل و مدارس مسيحيان را باز گذارند و مسلمانان را مجبور كرد كه فرزندانشان را در مدارس مسيحيان ثبت نام كنند تا به مسيحيّت گرايش يابند. بر استان هاى اريتره حاكمان خون ريز و ستمگرى گماشت؛ مثلاً در يكى از استان هاى بزرگ كسى را گماشت، كه وقتى بر سركار آمد دستور داد: هيچ كشاورزى بدون موافقت او حق ندارد محصول خود را برداشت نمايد و معمولاً هنگامى اجازه برداشت محصول را مى داد كه قسمت عمده آن به دليل گذر زمان از بين رفته بود. بالأخره اكثر قريب به اتفاق (90 درصد) زمين ها را مصادره كرد و مقدارى از آن را براى خود برداشت و مقدارى از آن را به امپراطور بخشيد و تمام املاك كشاورزان مسلمان را به غارت برد و چپاول كرد و به آنان دستور داد تا كليساى بزرگى در منطقه خود بنا كنند. سپس به آنها فرمان داد در ابتداى هر شهر و روستايى نيز كليسايىبسازند. به اين هم اكتفا نكرد، و خانه هايى براى زنان هرزه و بدكاره در كنار مساجد

ص: 713

ساخت و ميكده هايى براى سربازان در كنار آنها ساخت. بدين ترتيب سربازان در آن جا شراب مى خوردند، سپس وارد مسجد شده در مسجد بول و غايط مى كردند و در حال مستى با زنان هرزه به رقص مى پرداختند. همچنين كشاورزان را مجبور ساخته بودند كه گاوهايشان را به شركت «آنكوداى يهودى» بفروشند.

امپراطور به منظور قدردانى از كارهاى اين حاكم، او را به عنوان وزير خود انتخاب نمود. حكومت امپراطور براى آن كه ملّت اريتره را برده خود كند و آنها را در جهل و نادانى باقى نگه دارد، مسلمانان متمدّن و فرهنگى را به زندان مى انداخت و يا آنان را مجبور به ترك كشورشان مى كرد.

و در بنگلادش

سربازان هندى، كه فرمانده آنها يك يهودى متعصب بود، ده هزار دانشمند مسلمان را به قتل رسانيدند. اين واقعه هنگامى روى داد كه اين سربازان در سال 1971 بر ارتش پاكستان پيروز شدند. علاوه بر اين صد هزار دانشجوى مؤسّسات اسلامى را با كارمندان دولت كشته، پنجاه هزار نفر از دانشمندان و استادان دانشگاه ها را زندانى و دويست و پنجاه هزار مسلمان هندى را كه قبل از جنگ به پاكستان مهاجرت كرده بودند به قتل رساندند و حدود سى مليارد روپيه از پاكستان شرقى، از اموال دولت و مردم، به غارت بردند.

طراحى آمريكا براى نابودى اسلام

«روستو» سرپرست بخش برنامه ريزى وزارت خارجه آمريكا و معاون وزير خارجه و مشاور جانسون در امور خاورميانه تا سال 1967، مى گويد: «بايد اين را بدانيم كه اختلافى كه ميان ما و كشورهاى عرب وجود دارد، از نوع اختلاف ميان ملّت ها يا دولت ها نيست، بلكه به اختلافِ ديرينه ميان تمدّن اسلام و تمدن مسيحيّت بر مى گردد. اين درگيرى ازآغاز قرون وسطى ميان مسحيّت و اسلام وجود داشته و به صورت هاى گوناگون تا به حال

ص: 714

ادامه يافته است. حدود يك قرن و نيم است كه اسلام در برابر سلطه غرب كمر خم كرده و ميراث اسلامى تحت الشّعاع ميراث مسحيّت قرار گرفته است. وقايع تاريخى مؤكّداً اثبات مى كند كه آمريكا براى فلسفه، عقيده و ساختار نظام دنياى غرب به عنوان جزء كامل كننده به شمار مى آيد و لذا در مقابل فلسفه و عقيده دنياى اسلامى شرق كه در مكتب اسلام تجسّم يافته به عنوان دشمنى سرسخت عرض اندام مى كند. البتّه آمريكا چاره اى جز اين ندارد كه در صف مقابل اسلام و در كنار دنياى غرب و صهيونيسم قرار گيرد، زيرا اگر عكس اين عمل كند، زبان و فلسفه و فرهنگ و مؤسّسات خود را از دست داده است».

روستو به خوبى مشخّص مى كند كه هدف استعمار در خاورميانه زدودن تمدّن اسلامى مى باشد و معتقد است كه تشكيل اسرائيل بخشى از اين برنامه است و اين همان دنباله جنگ هاى صليبى مى باشد.

رهبر جنگ هاى صليبى

«ياترسون اسميت» در كتاب خود: حياة المسيح الشعبية (زندگى مردمى مسيح) مى نويسد: «جنگ هاى صليبى سرانجام به شكست انجاميد، ولى هنگامى كه انگلستان هشتمين حمله صليبى خود را آغاز كرد حادثه مهمّى به وقوع پيوست. اين بار انگلستان پيروز شد. حمله "آلنبى" به بيت المقدس در اثناى جنگ جهانى اوّل، هشتيمن و آخرين حمله به شمار مى رفت. نشريّات انگليسى عكس هايى از "آلنبى" چاپ كرده و زير آن، جمله معروفى كه وى هنگام فتح بيت المقدّس گفته بود، نوشته اند: امروز جنگ هاى صليبى پايان يافت».

اين نشريات خبر ديگرى را نيز منتشر ساختند مبنى بر اين كه اين موضع، تنها موضع «آلنبى» نيست، بلكه موضع گيرى سياسى كشور انگلستان است. نشريات نوشتند: لُويد جرج وزير خارجه انگلستان به جنرال آلنبى براى كسب پيروزى، در آخرين حمله صليبى تبريك گفت و آن را «هشتمين جنگ صليبى» نام نهاد.

«راندولف چرچيل» مى گويد: «رهايى بيت المقدس از سلطه اسلام، آرزوى يهوديان و

ص: 715

مسيحيان به طور يكسان بود. شادى مسيحيان كمتر از شادى يهود نبود، چون قدس از دست مسلمانان آزاد شده بود. پارلمان يهودى سه مصوبه مبنى بر انضمام قدس به بيت المقدسِ تحت تصرف يهوديان و عدم بازگشت آن به مسلمانان در تمام گفت وگوهاى آينده، تصويب كرد.

كينه صهيونيسم از اسلام

هنگامى كه نيروهاى نظامى اسرائيل در سال 1967 ميلادى وارد بيت المقدّس شدند، سربازان اسرائيلى با «موشه دايان» در اطراف ديوار «ندبه»(1) اجتماع كرده شعار دادند: «امروز، روز انتقام گرفتن از جنگ خيبر است»، «اين انتقام خيبر است» و به دنبال آنْ اين شعار را نيز كه به گويش محلى و زبان كوچه و بازار است سر دادند:

حطّوا المشمش عالتفّاح *** دين محمّد ولّى و راح

«زردآلو روى سيب بگذاريد؛ دين محمد برچيده شد و رفت».

و نيز فرياد مى زدند: «محمّد مات، خلّف بنات؛ محمّد مُرد و از خود دخترانى به جا گذاشت».

در پاريس، پيش از جنگ 1967 م. همدستان اسرائيل تظاهراتى به راه انداخته و پلاكاردهايى با خود حمل نمودند، «ژان پل سارتر» نيز در اين راهپيمايى زير پلاكاردها راه مى رفت. روى اين پلاكاردها و روى تمام صندوق هاى خيريّه اسرائيل تنها اين جمله را نوشته بودند: «با مسلمانان بجنگيد». بدين ترتيب هيجان و خروش صليبى هاى غربى جوشيدن گرفت و فرانسوى ها فقط در چهار روز يكهزار ميليون فرانك كمك كردند. از سوى ديگر اسرائيل كارت هاى تبريك فراوانى كه روى آن نوشته بود: «شكست هلال»(2) به چاپ رسانيد و براى تقويت روحيّه صهيونيست هايى كه در منطقه با اسلام و مسلمانانمى جنگيدند و رسالت شوم صليبى را عهده دار بودند، آنها را به ميليون ها نفر از مردم فروخت.

ص: 716


1- . ديوارى است در بيت المقدس كه يهوديان آن را زيارت كرده و در كنارش گريه مى كنند. م
2- . اشاره است به سرنگونى پرچم مسلمانان و جايگزينى پرچم ستاره.

رهبران غرب پرده از دشمنى خود بر مى دارند

«لورنس براون» مى گويد: «اسلام تنها ديوارِ حايل و مانع در برابر استعمار اروپا است».

«گلادستون» نخست وزير اسبق انگلستان گفته بود: «تا قرآن در اختيار مسلمانان باشد، اروپا توان چيرگى بر شرق را نخواهد داشت».

يكى از مقامات فرانسوى در الجزائر به مناسبت صدمين سال استعمار الجزائر گفت: تا وقتى مردم الجزائر قرآن مى خوانند و به زبان عربى تكلم مى كنند، ما بر آنها چيره نخواهيم شد؛ بنابراين بايد قرآن عربى را از آنها برگيريم و زبان عربى را از زبانشان بازستانيم.

روزنامه «كبزيل» ازبكستان كه وابسته به حزب كمونيست بود، در سر مقاله شماره روز 22 مه سال 1952 خود نوشت: تثبيت كمونيسم پيش از نابود ساختن اسلام، محال است.

«بن گوريون» نخست وزير سابق اسرائيل گفته بود: بيشترين چيزى كه ما را به وحشت مى اندازد و نگران مى كند، آن است كه دوباره يك محمّد ديگرى در جهان عرب ظهور كند.

مردان دين را بكشيد

«ايرل بوگر» نويسنده صهيونيستى، در كتاب العهد و السيف (پيمان و شمشير) كه در سال 1965 منتشر شده است مى نويسد: «اصلى كه اسرائيل از آغاز بدان معتقد بوده و وجود اسرائيل به آن وابسته است آن است كه اعراب، ناچار بايد روزى با اسرائيل همكارى كنند و براى اين كه اين همكارى امكان پذير باشد، بايد تمام عوامل و عناصرى كه دشمنى با اسرائيل را در جهان عرب تزريق مى كنند، از بين برد. اين عناصر همان واپس گرايانى هستند كه در رهبران دينى و بزرگان به چشم مى خورند».

اسلام، خطر واقعى است

«لورنس براون» مى گويد: رهبران ما پيوسته ما را از ملّت هاى گوناگون مى ترساندند، ولى ماپس از آزمودن، دليلى براى اين ترس ها نيافتيم. آنها ما را از خطر يهود و خطر ژاپنى هاى

ص: 717

زردپوست و خطر بلشويك روس مى ترساندند، امّا بعدها براى ما روشن شد كه يهود دوستان ما و بلشويك ها هم پيمانان ما هستند؛ نيز دولت هاى دموكرات بزرگى وجود دارند كه در برابر ژاپنى ها ايستاده و مقاومت كنند. تنها خطر واقعى اى كه ما را سخت تهديد مى كند در آيين اسلام و قدرت آن بر گسترش طلبى و توان قانع ساختن مردم و نيز در سرزندگى، نشاط و روزآمد بودن شگفت آن است.

«گاردنر» خاورشناس مى گويد: نيرويى كه در اسلام نهفته است، اروپا را تهديد مى كند.

«آلبر مشادور» مى گويد: چه كسى مى داند؟ شايد دوباره روزى فرارسد كه كشورهاى غربى از سوى مسلمانان مورد تهديد قرار گيرند و مسلمانان بار ديگر در فرصتى مناسب از آسمان فرود آيند و با دنيا بجنگند. (و ادامه مى دهد:) من غيبگو نيستم اما نشانه هائى كه بر اين احتمالات دلالت دارند، زياد است. در اين صورت ديگر بمب اتمى و موشك جريان اسلام را متوقّف نخواهد كرد. امروز مسلمانان بيدار شده و فرياد برآورده اند: ما زنده ايم و هنوز نمرده ايم و ديگر آلت دست كشورهاى بزرگ و سازمان هاى امنيتى آنها نخواهيم شد».

«اشعيا بومان» در مقاله اى كه در مجلّه «العالم الغربى» منتشر كرده مى نويسد: «دنياى غرب بايد از اسلام در هراس باشد. اين ترس عوامل گوناگونى دارد كه يكى از آنها اين است كه اسلام از آغاز پيدايش خود در مكّه هرگز از نظر جمعيّت و تعداد ضعيف نشد بلكه پيوسته پيروان آن رو به فزونى بوده اند».

«انتونى ناتنگ» در كتاب العرب (اعراب) مى گويد: «از روزى كه محمّد صلى الله عليه و آله ياران خود را جمع كرد و نخستين گام هاى گسترش اسلام برداشته شد، دنياى غرب، اسلام را قدرتى دائمى و پايدار، كه از گذرگاه درياى مديترانه با ما روبه رو مى گردد، تلقّى كرد».

«سالازار» در يك كنفرانس مطبوعاتى گفت: «خطر واقعى براى تمدّن ما، زمانى ممكن است چهره نمايد كه مسلمانان نظام جهانى را تغيير دهند». وقتى يكى از روزنامه نگاران به او گفت: مسلمانان درگير نزاع ها و اختلافات خويش هستند. او در پاسخ گفت: مى ترسم ازميان آنها كسى برخيزد و اختلافاتشان را به سوى ما براند.

ص: 718

جهان اسلام غولى است در زنجير

يكى از مسئولان وزارت خارجه فرانسه در سال 1952 گفت: به نظرم كمونيسم براى اروپا خطرى ندارد. خطر حقيقى كه مستقيماً و سخت ما را تهديد مى كند اسلام است. مسلمانان عالمى كاملاً مستقل از عالم ما دارند. آنها ميراث معنوى ويژه خود را دارند و از يك تمدّن تاريخى اصيل بهره مندند و شايستگى اين را دارند كه بدون آن كه شخصيّت معنوى و تمدّن خود را در تمدّن غرب ذوب كنند، خود، پايه ها و بنيادهاى دنياى جديدى را برپا سازند. اگر زمينه صنعتى شدن در حدّ وسيع براى آنان آماده باشد، در تمام نقاط دنيا حركت كرده و ميراث گرانبهاى تمدّن خود را عرضه مى كنند و پايه هاى تمدّن غرب را درهم مى شكنند و آن را و رسالت آن را در موزه هاى تاريخ مى افكنند. ما فرانسوى ها در دوران سلطه طولانى خود بر الجزائر، در صدد برآمديم بر شخصيّت ملّت مسلمان چيره شويم، اما سرانجام و نتيجه تلاش هاى فراوان ما، انزوا و ناكامى شديد ما بود. دنياى اسلام غولى است در زنجير كه هنوز خود را به طور كامل نشان نداده؛ هنوز سرگردان است، نگران است. از انحطاط و عقب ماندگىِ خود سخت متنفر است و ميل و رغبتش به آينده بهتر و آزادى بيشتر، اما آميخته با تنبلى و هرج و مرج است. بنابراين ما بايد به دنياى اسلام هرچه مى خواهد بدهيم و در روحيّه او نوعى بى ميلى به پيشرفت در فناورى را پديد آوريم، تا برنخيزد و بيدار نشود. اگر ما از تحقق اين هدف ناتوان شديم و نتوانستيم مسلمانان را عقب مانده نگه داريم و آنها خود را از زنجير جهالت و احساس ناتوانى نجات دهند، ما دچار انزواى خطرناكى خواهيم شد و خطر جهان عرب و توانمندى هاى بزرگ جهان اسلام در پشت سر آن، يك خطر يورشگر مى شود كه به حاكميّت غرب و تمدّن آن به عنوان رهبران جهان پايان مى دهد.

گسترش اسلام مايه وحشت ماست

مورو برگر در كتاب العالم العربى المعاصر (جهان معاصر عرب) مى نويسد: ترس ما از اعرابو اهميّت دادن ما به آنها، به خاطر وجود نفت سرشار در سرزمين هاى آنها نيست، بلكه به

ص: 719

خاطر اسلام است. لذا براى جلوگيرى از وحدت اعراب كه به قدرتمندى آنها مى انجامد، بايد با اسلام جنگيد؛ زيرا قدرت اعراب پيوسته همراه با قدرت و عزّت و گسترش اسلام بوده است. ما وقتى مى بينيم اسلام به آسانى در قارّه آفريقا گسترش مى يابد جدّا وحشت مى كنيم.

آتش زير خاكستر

«هانوتو» وزير خارجه فرانسه مى گويد: على رغم اين كه ما بر امّت اسلام چيره شده ايم، خطر جنبش مسلمانانى كه از سوى ما دچار انواع بدبختى ها و ناكامى ها شده اند، هنوز احساس مى شود، زيرا همّت شگفت مسلمانان هنوز به تمامى از بين نرفته است.

جنگ هاى صليبى براى نابودى اسلام بود

«گاردنر» مى گويد: جنگ هاى صليبى، براى نجات بيت المقدّس نبود، بلكه براى نابود كردن اسلام بوده است.

سياست خصمانه عليه اسلام

«فيليپ فونداس» مى گويد: براى فرانسه ضرورت دارد كه در دنياى كنونى در برابر اسلام مقاومت كند و سياست خصمانه اى در مقابل آن برگيرد و حدّاقل، مانع گسترش آن شود.

بايد يك پنجم مسلمانان را نابود كرد

«كيمون» خاورشناس فرانسوى در كتاب پاثولوجيا الاسلام (آسيب شناسى اسلام) مى گويد: آئين محمّد مثل خوره است كه به جان مردم مى افتد و به صورت گسترده به آنان حمله مى كند. اين آئين در واقع بيمارى وحشت آور مسرى و فلج عمومى و جنون است كه آدمى را به تنبلى و كسالت وا مى دارد و او را جز به خونريزى، شرابخوارى و انجام كارهاى زشت تحريك نمى كند. آرامگاه محمد يك قطب مغناطيسى است كه ديوانگى و جنون را

ص: 720

به مغز مسلمانان انتقال مى دهد، در نتيجه مسلمانان دچار صرع و عقب ماندگى ذهنى بى حدّى مى شوند و به عاداتى معتاد مى گردند كه سرشت هاى ويژه اى از قبيل ناپسند دانستن گوشت خوك و شراب و موسيقى در آنها به وجود مى آورد. اسلام سرتاپا مبتنى بر قساوت و هرزگى در لذّت هاست. من معتقدم كه يك پنجم مسلمانان بايد نابود، و بقيّه به كارهاى سخت و دشوار محكوم شوند؛ كعبه ويران شود و قبر محمّد و جسدش در موزه لوور گذاشته شود.

مردگان هم ايمن نيستند

در حمله انگلستان به سودان، فرمانده سپاه انگليس به قبر شخصى كه در گذشته كشور سودان را آزاد ساخته بود، هجوم برد و جسد او را از قبر بيرون آورد و سرش را بريد و آن را براى يكى از انگليسى ها فرستاد تا از آن به عنوان زيرسيگارى استفاده كند.

كاردينال بور، كاردينال برلين براى مجله انگليسى كاتوليك تابلت چنين تصريح مى كند: مسيحيان بايد دست به دست يهود بدهند و اسلام را نابود كنند و سرزمين مقدّس را نجات دهند.

او اين سخن را روز سقوط قدس در سال 1967 ميلادى، پس از آن كه نخستين مراسم دعاى مسيحيان را در معبد يهوديان برگزار كرد، ايراد نمود.

پيشنهادهايى براى محو اسلام

لويى نهم پادشاه فرانسه كه در خانه ابن لقمان در شهر منصوره زندانى شد، در سندى كه در مركز اسناد ملّى پاريس به جاى مانده است مى گويد: از راه جنگ نمى توان بر مسلمانان غلبه يافت، بايد از راه سياست و براساس برنامه هاى زير بر آنان پيروز شويد:

1. ميان رهبران اسلامى اختلاف ايجاد شود، و اگر اختلاف به وجود آمد تا آن جا كه ممكن است آن را گسترش دهيد تا موجب ضعف و شكست مسلمانان شود؛

ص: 721

2. براى كشورهاى عربى و اسلامى هرگز نبايد امكانات تشكيل يك حكومت شايسته فراهم شود؛

3. نظام هاى حكومت در كشورهاى اسلامى به وسيله رشوه و تبهكارى و به وسيله زنان به فساد كشيده شود، تا حكومت از هم گسيخته گردد؛

4. از ارتشى كه به وطن خود ايمان دارند و از حق كشور بر خود آگاهند و در راه مبانى و اصول ارزشمند آن فداكارى مى كنند جلوگيرى شود؛

5. از اتحاد مسلمانان در منطقه جلوگيرى شود؛

6. سعى شود در منطقه عربى، يك دولت بيگانه روى كار آيد، كه امتداد منطقه تحت نفوذ آن از جنوب به غزّه و از شمال به انطاكيّه وصل شود و از شرق تا به غرب امتداد يابد.

قدرت مسلمانان در دين آنان نهفته است

هنگامى كه «كرزون» وزير خارجه انگلستان در مجلس عوام، حوادث تركيه را بررسى مى كرد، برخى از نمايندگان با او به شدّت مخالفت كرده و تعجّب نمودند كه چگونه انگلستان استقلال تركيّه را به رسميت مى شناسد، در صورتى كه ممكن است دوباره كشورهاى اسلامى با تركيه همدست و همداستان شوند و به غرب حمله كنند؟ كرزون در پاسخ آنها گفت: «ما به تركيه پايان داده ايم. از اين پس تركيه ديگر به پا نمى ايستد، زيرا قدرت اسلام و خلافت را از او گرفته ايم» در اين حال، تمام نمايندگان كف زدند و مخالفتها پايان يافت.

نخست، قرآن را نابود كنيم

«ويليام گيفورد» مى گويد: هرگاه قرآن و شهر مكّه از كشورهاى عربى برچيده شود، آن روز مى توانيم ببينيم عرب، دور از محمّد و كتاب او، در مسير تمدّن غرب و فرهنگ آن گام نهاده.

«تاكلى» مى گويد: ما بايد قرآن را كه برّنده ترين سلاح اسلامى است، عليه خود اسلام به

ص: 722

كار گيريم تا آن را نابود كنيم. بايد به مسلمانان بفهمانيم كه آنچه در قرآن، صحيح است تازه نيست و تازه هاى آن صحيح نيست.

ناتوانى جهان امروز

«مارمادوك پيكتال» مى گويد: مسلمانان در صورتى مى توانند در دنياى كنونى تمدّن خود را با همان سرعتى كه در گذشته گسترش داده بودند، توسعه دهند، كه به روش هاى اخلاقى دوران صدر اسلام باز گردند، زيرا اين جهانى كه خلأهاى فراوان دارد نمى تواند در برابر تمدّن آنان پايدارى كند.

گسترش لادينى

«ساموئل زويمر» سرپرست انجمن هاى تبشير مسيحى، در كنگره مبشران كه در قدس و در سال 1935 م تشكيل يافت، گفت: هدف مهمّ تبشير، كه دولت هاى مسيحى شما را به آن فرا خوانده اند، وارد كردن مسلمانان در جرگه مسيحيت نيست، چرا كه اين براى مسلمانان نوعى هدايت و تكريم است؛ هدف مهمّ آن است كه مسلمان را از دين اسلام خارج كنيد، تا موجودى شود كه هيچ گونه رابطه اى با خدا نداشته باشد و از تمام روش هاى اخلاقى، كه زير بناى حيات ملّت ها را تشكيل مى دهد، فاصله بگيرد. شما با اين عمل مى توانيد آغازگر پيروزى استعمار در كشورهاى اسلامى باشيد. شما تمام افكار را در كشورهاى اسلامى براى پذيرش مسيرى كه براى آن تلاش كرده ايد، آماده ساخته ايد. آن مسير، خارج كردن مسلمانان از مسير اسلام است. شما در آن صورت موجودى ساخته ايد كه شيوه ايجاد ارتباط با خدا را نمى شناسد و اصلاً نمى خواهد بشناسد. شما مسلمان را از اسلام خارج ساخته ايد، ولى او را در مسيحيّت وارد نكرده ايد؛ در نتيجه نسل اسلامى، به صورت آنچه استعمار غرب مى خواهد، در آمده است؛ به كارهاى مهمّ بها نمى دهد، از تنبلى و تن آسايى خوشش مى آيد و براى دست يابى به تمايلات درونى از هر راهى وارد مى شود، تا آن جا كه

ص: 723

هدف او در زندگى چيزى جز رسيدن به تمايلات و علايق نيست. اگر درس مى خواند براى همين منظور است و اگر ثروت مى اندوزد به همين دليل است و اگر در بالاترين مقام اجتماعى و مديريتى جاى مى گيرد براى رسيدن به همين هدف است. خلاصه، هر چيزى را در راه رسيدن به تمايلات درونى خود به كار مى گيرد. اى مبشّران، در اين صورت هدف مهمّ شما به بهترين وجه تأمين مى شود.

همين شخص در كتاب الغارة على العالم الاسلامى (شبيخون به جهان اسلام) مى نويسد: در تمدّن غرب براى تبشير دو امتياز هست: امتياز ويرانگرى و امتياز آبادگرى. مقصود ما از ويرانگرى، جدا كردن مسلمان از دين اوست؛ حتى اگر به كفر و بى دينىِ او بينجامد. مقصود از آبادگرى، مسيحى كردن مسلمان در صورت امكان است، تا بتواند در كنار تمدّن غرب عليه گروه و قوم خود قرار گيرد.

حمايت از مدارس لائيسم

«تاكلى» مبلّغ مسيحى مى گويد: ما بايد تأسيس مدارس به شكل غربى را تشويق و گسترده كنيم، زيرا بسيارى از مسلمانان پس از آن كه كتاب هاى درسى غرب را مى خوانند و زبان هاى بيگانه را ياد مى گيرند، اعتقادشان به اسلام سست و متزلزل مى شود.

«زويمر» مى گويد: تا وقتى مسلمانان از مدارس مسيحى گريزانند، بايد براى آنها آموزشگاه هاى لائيسم تأسيس كنيم و امكانات ثبت نام را براى آنان فراهم آوريم و آسان كنيم تا بتوانيم بدين وسيله روح اسلام را از دانش آموزان سلب كنيم.

تباه ساختن جوانان و رهبران

«گيب» مى گويد: اسلام، تسلّط خود را از زندگى اجتماعى مسلمانان كاملاً از دست داده و دايره نفوذش نيز به تدريج تنگ تر شده است، تا آن جا كه به چند مراسم مذهبى محدودشده حقيقت آن است كه بخش عمده اين دگرگونى، ناخودآگاه و به صورت تدريجى بوده

ص: 724

و در حال حاضر به شدت گسترش يافته است و بازگشت به آن چندان امكان پذير نيست. البتّه موفقيّت اين دگرگونى به تلاش رهبران و زمامداران اسلامى، به ويژه جوانان مسلمان بستگى دارد. تمامى اينها دستاورد فعاليت آموزشى و فرهنگ لائيسم است.

گسستن وحدت مسلمانان

كشيش «سيمون» مى گويد: وحدت اسلامى، آمال ملّت هاى مسلمان را انسجام مى بخشد و مسلمانان را در رهايى از سلطه اروپا كمك مى كند. اما مهم ترين عاملى كه عظمت و هيبت اين حركت را درهم مى شكند، همان فعاليت هاى تبشيرى است. بنابراين ما بايد با مسأله تبشير، مسلمانان را از وحدت اسلامى دور سازيم.

«آرنولد توينبى» در كتاب الاسلام و الغرب و المستقبل (اسلام، غرب، آينده) مى نويسد: در حال حاضر وحدت اسلامى فروخفته است، ولى ما بايد حساب كنيم كه هر خوابيده اى گاهى بيدار مى شود.

گفتنى است در سال 1907 م. يك كنفرانس اروپايى بزرگ، كه گروهى از سياستمداران و متفكّران اروپايى در آن حضور داشتند، به رياست وزير خارجه انگلستان تشكيل شد. او در افتتاحيّه اين كنفرانس گفت: تمدّن اروپا به نابودى و از هم گسيختگى تهديد شده و بر همه ما لازم است در اين كنفرانس، عواملى كه مانع از بين رفتن تمدّن ما مى شود، بررسى كنيم.

اين كنفرانس، يك ماه تمام، همراه با بحث و انتقاد ادامه يافت. شركت كنندگان در اين كنفرانس، خطرهاى خارجى را كه باعث نابودى تمدّن غرب مى شوند بررسى كرده و به اين نتيجه رسيدند كه بزرگ ترين خطرى كه اروپا را تهديد مى كند وجود مسلمانان است. لذا تصميم گرفتند خطّ مشى و راهكار معيّنى را براى جلوگيرى از ايجاد هرگونه اتّحاد ميان دولت هاى خاورميانه طراحى كنند، زيرا به اعتقاد آنها خاورميانه مسلمان متّحد، تنها خطر موجود براى آينده اروپا به شمار مى رفت. آنها سرانجام تصميم گرفتند، يك ملّيت غربى،كه دشمن اعراب و مسلمانان باشد، در شرق كانال سوئز ايجاد كنند، تا بدين وسيله اعراب

ص: 725

در چرخ تفرقه گرفتار بمانند. بر همين اساس بود كه انگلستان بنياد هم پيمانى و همكارى خود با صهيونيسم جهانى را كه خواهان يك دولت يهودى در فلسطين بود استوار ساخت.

ديكتاتورى نظامى براى نابودى اسلام

«وك اسميت» خاورشناس آمريكايى و كارشناس امور پاكستان مى گويد: «اگر در جهان اسلام به مسلمانان آزادى بدهند و مسلمانان در سايه نظام هاى دموكراسى و مردمسالار زندگى كنند، بى ترديد اسلام در اين كشورها به پيروزى خواهد رسيد و تنها با كمك نظام استبداد و ديكتاتورى مى توان ميان ملل اسلامى و آئين شان جدايى انداخت».

سردبير مجلّه «تايم» در كتاب سفر آسيا (سفر به آسيا) حكومت آمريكا را سفارش مى كند و پند مى دهد كه بايستى در كشورهاى اسلامى، ديكتاتورى هاى نظامى به وجود بياورد تا از حاكميت آموزه هاى اسلام بر مسلمانان ممانعت كند، چرا كه در اين صورت، مسلمانان بر غرب و تمدّن آن پيروز خواهند شد.

فاسد كردن جوانان

يكى از كسانى كه از كرانه غربى رود اردن آمده بود، نقل مى كرد كه صهيونيست ها به صورت نظام مند و به دور از هياهو جوانان عرب را به همنشينى و اختلاط با دختران يهودى، به ويژه در كنار دريا دعوت مى كنند، و دختران نيز از آنان براى همخوابگى با خود دعوت مى كردند. صهيونيست ها جوانانى را كه از پذيرفتن اين دعوت امتناع مى كنند، به بهانه اين كه از اعضاى جنبش هاى چريكى هستند، تحت پيگرد قرار مى دهند. در كرانه غربى رود اردن تنها فيلم هاى جنسى و با محتواى هرزه گرى وارد و به نمايش گذاشته مى شود و معمولاً در كنار هر كارخانه بزرگ كه كارگران عرب فلسطينى در آن كار مى كنند، يك فاحشه خانه شبه مجّانى داير كرده اند. اينها همه براى تباه ساختن اخلاق جوانان مسلمان است.

ص: 726

شكنجه در زندان هاى بغداد

يكى از علماى دين، كه حزب بعث عراق آنها را در زندان وحشتناك «قصرالنّهاية» زندانى كرده بود، براى من نقل مى كرد: انواع شكنجه هاى روحى و جسمى كه جلاّدان بعثى با علما و جوانان مؤمن و امثال آنان، به منظور ريشه كن ساختن اسلام از دل هايشان روا مى دارند، بيش از يكصد نوع است.

خود اين عالم را با ده ها نوع شكنجه آزار داده بودند تا به زور و به دروغ اعتراف كند، كه خودش و گروهى از علماى نجف و كربلا از عمّال و جيره خواران آمريكا هستند، اما او مقاومت كرد و همه شكنجه ها را تحمّل كرد تا سرانجام به ده سال زندان محكوم شد. آنگاه او را از زندان مزبور خارج كردند و به بازداشتگاه بردند و پس از مدّتى آزاد كردند.

البته اين زندان نخست كاخ «عبدالإله» بود كه در دوران رژيم سلطنتى حاكم بر عراق به «قصرالرّحاب» معروف بوده است. پس از آن كه انگليسى ها با همدستى صهيونيست ها رژيم سلطنتى عراق را كه به آمريكا متمايل شده بود، توسط كودتاى عبدالكريم قاسم در سال 1958 م، سرنگون كردند، اين كاخ «قصرالنهايه» ناميده شد و مقصود از اين نام، ايهامى است از پايان يافتن حكومت سابق، يا پايان دادن به عمر متهم و زندانى بود. پس از مدّتى آن را به صورت بازداشتگاه درآوردند و به ساختمان هاى آن افزودند. اين كاخ، بسيار وسيع است و ديوارهاى بلند و درختان فراوانى دارد كه اين ويژگى ها سبب شده تا براى بازداشتگاه بودن جاى مناسبى باشد، چون از ديد مردم دور بوده و صداى افرادى كه در آن جا شكنجه مى شوند، به گوش كسى نمى رسد.

نوع نخست شكنجه

اين عالم محترم، دو جريان را براى من نقل كرد: يكى مربوط به كيفيّت شكنجه ها و ديگر درباره طبيعت رفتار جلاّدان بعثى در قصرالنّهايه. ما در اين جا به اختصار و گذرا هردوجريان را نقل مى كنيم تا مراتب حاكميت ستمگرانه و مستبدانه غربى ها و مخصوصاً

ص: 727

انگليسى ها و صهيونيست ها، بر مسلمانان روشن شود و فراتر اين كه در صدد تحقق بخشيدن به رؤياهاى ديرينه خود و نابود كردن مسلمانان و دور ساختن آنها از دينشان و به خوارى كشاندن آنان بودند. برخى شكنجه ها بدين كيفيت بوده:

1. توهين به مقدّسات: زندانى را مجبور مى كردند كه به خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله ، أئمّه عليهم السلام و قرآن ناسزا بگويد و مقدّسات دينى را استهزا كند. يك بار يكى از آنها گستاخانه و در كمال پستى و بى شرمى به حضرت زهرا عليهاالسلام ناسزا گفت. از سوى ديگر زندانيان را وادار به طلب رحمت و آمرزش براى يزيد مى كردند، چون مى دانند مسلمانان خشم و نفرت خاصّى از يزيد دارند. همچنين آنها را مجبور مى كردند تا براى ابن زياد، ابن سعد، شمر، هارون و بقيّه خلفاى عبّاسى؛ مخصوصا كسانى كه مانند متوكّل عداوت بيشترى با اهل بيت داشتند، طلب رحمت و مغفرت نمايند.

2. هتك ناموس زندانيان: خانواده زندانيان را مى آوردند تا از اين راه از زندانيان اعتراف بگيرند. اگر كسى اعتراف نمى كرد، افراد خانواده وى را كه گاهى دختر يا پسر شش هفت ساله مى بود مورد تجاوز قرار مى دادند كه گاهى به مرگ وى منتهى مى شد. همين عالم، اين نوع شكنجه را دوبار به چشم خود ديده بود و مى گفت: گاهى اين كار را در برابر چشم ساير زندانيان انجام مى دادند، تا آنها بترسند و بدانند كه اگر اعتراف نكنند، به اين سرنوشت دچار مى شوند.

3. رها كردن سگ هاى وحشى و گرسنه: سگ هايى كه چند روز گرسنه مانده بودند، به جان زندانى اى كه او را محكم بسته بودند مى انداختند. سگ ها بدن او را مى دريدند و زنده زنده گوشت او را مى خوردند.

4. برهنه كردن زنان و تجاوز به آنان: زنان زندانى را برهنه نموده و آنها را به جست و خيز وا مى داشتند و اگر زنان امتناع مى كردند آنها را با شلاّق خاردار و گاهى با شلاق الكتريكى مى زدند، سپس آنان را بسته، مورد تجاوز قرار مى دادند. گاهى اين عمل را باپسران جوان نيز انجام مى دادند.

ص: 728

5. اختلاط زن و مرد برهنه: گروهى از زنان و مردان را برهنه مى كردند و در يك اتاق زندانى مى كردند.

6. قطع عضو: اعضايى مانند دست، پا، گوش، بينى و حتى آلت تناسلى زندانيان را مى بريدند و يا چشم او را كور مى كردند.

7. فروكردن سر در حوض كثافات: سر زندانى را در حوض نجاسات فرو مى بردند. وقتى احساس مى كردند در معرض مرگ قرار گرفته است، سرش را بيرون مى آورند و چند بار اين عمل را تكرار مى كردند و در يك موردى به مرگ فرد شكنجه شده انجاميد.

8. نشاندن روى بخارى برقى: زندانى را روى تخت آهنى برقى مى خواباندند تا بسوزد، به گونه اى كه ساير زندانيان بوى سوختن گوشتش را استشمام مى كردند. زندانى بر اثر اين شكنجه بيهوش مى شد و گاهى جان مى سپرد.

9. بريان كردن گوشت بدن: گوشت بدن زندانى را بريده و روى آتش مى گذاشتند تا بريان شود، سپس آن را به خود او و بقيه زندانيان مى خوراندند. اين عمل بيشتر اوقات به بيهوشى شخص شكنجه شده منجر مى شد.

10. نشان دادن سرداب وحشت: زندانى را به سردابى مى برند كه در آن جا جسد مردگان، موى زنان، ناخن هاى كنده شده، استخوان و مانند اينها بود. همين عالم مى گفت: مرا يك بار در اين سرداب بردند. سرداب بسيار تاريك بود و در قسمت آخر آن شمع كوچكى مى سوخت. وقتى وارد سرداب شدم ديدم افرادى نشسته اند. خيال كردم آنها نيز مانند من، شكنجه شدگانى هستند كه شكنجه شان به پايان رسيده است، لذا به اين جا آورده شده اند. به آنها سلام كردم، ولى جواب ندادند. تعجب كردم، خيال كردم شايد آنها از مأمورين امنيتى هستند كه مى خواهند مرا شكنجه كنند يا بترسانند. دوباره سلام كردم؛ جواب نشنيدم. بار سوم سلام كردم و پرسيدم: شما كى هستيد؟ آيا از مأمورين امنيّتى هستيد يا از زندانيان؟ وقتى جواب ندادند به طرف يكى از آنها دست دراز كردم، اما ديدممرده است و معلوم شد كه آنها را براى ترساندن زندانيان به اين جا آورده اند. بسيار

ص: 729

ترسيدم، ولى به خداى سبحان توكّل كردم و نام خدا را برزبان آوردم و يك يك آنها را وارسى كردم. ديدم برخى از آنها را به ديوار تكيه داده اند، تا روى زمين نيفتند. در آن ميان سرهاى جدا شده و دست و پاهاى شكسته را ديدم. بوى بسيار بدى به مشامم مى رسيد. احساس سرگيجه نمودم و بر اثر استفراغ شديد، گمان كردم در حال جان دادن هستم. چند ساعت كه گذشت، مرا از آن سرداب بيرون بردند، اما من حالت بيهوشى داشتم. آنها مرا با داروهاى ضدّ عفونى و ضد مسموميّت درمان كردند تا به حالت طبيعى خود بازگشتم.

11. وصل كردن برق به اعضاى حسّاس بدن: برق را به اعضاى حسّاس بدن، مانند پلك چشم، زير بغل، آلت تناسلى و گوش وصل مى كردند. اين عمل باعث لرزش شديد زندانى مى شد و گاهى به نوعى جنون مى انجاميد.

12. به فلك بستن: پاهاى زندانى را با طناب مى بستند و با چوب به شدّت بر آن مى زدند. گاهى آن قدر به او مى زدند كه پاهايش خون آلود مى شد، ورم مى كرد و ديگر هرگز توان نشستن و راه رفتن نداشت.

13. شكنجه با بطرى شيشه اى: زندانى را به زور وادار مى كردند روى بطرى شيشه اى و مانند آن بنشيند. اين عمل غالبا باعث بيهوشى او مى شد.

14. سوراخ كردن اعضا: دست، پا، گوش و بينى زندانى را با مته برقى سوراخ مى كردند.

15. آويختن زندانى به پنكه سقفى: پاهاى زندانى را به پنكه سقفى مى بستند و پنكه را روشن مى كردند. پنكه نيز به سرعت مى چرخيد و جلاّدان نيز او را تازيانه مى زدند.

16. سوزاندن موى سر و صورت: موى سر زنان و موى صورت مردان را سوزانده و سيگار را روى پوست بدن يا چشم زندانى خاموش مى كردند.

17. كشيدن ناخن: ناخن هاى زندانى را مى كندند و سوزن را در آن داخل مى كردند.

18. پاره كردن دهان: معمولاً اين عمل را با كسى انجام مى دادند كه متهم بود به آنها دشنام داده يا سخنرانى كرده و براى دين اسلام تبليغ نموده است، انجام مى دادند.

19. باد كردن شكم: شكم زندانى را با تلمبه برقى باد مى كردند، بدين كيفيّت كه شلنگ

ص: 730

تلمبه را در معقد او گذاشته، جريان باد را در شكم او آزاد مى گذاشتند. در نتيجه روده هاى او پاره مى شد و زندانى بر اثر اين شكنجه پس از چند روز مى مرد.

20. داغ كردن با آتش: اين شكنجه بدين كيفيت بود كه سيم آهنى را در آتش داغ كرده سپس آن را روى دست، پا، پشت، شكم يا سينه زندانى مى گذاشتند. گاهى نيز اين سيم داغ را از يك طرف بدن داخل كرده از طرف ديگر خارج مى ساختند. اين عمل موجب مى شد جاى سوختگى چركين شود و دردهاى فراوانى بگيرد.

21. زمين آلوده: نوع ديگر شكنجه ها، انداختن زندانيان روى زمين تعميرگاه آلوده به روغن و كثافات بود كه بوى بسيار متعفّنى داشت.

22. آويختن زنان با موهايشان: زنان را پس از آن كه دست و پايشان را مى بستند و گاهى نيز آنها را برهنه مى كردند با موها يا سينه هايشان آويزان مى كردند.

23. رها كردن زنبور: زندانى را برهنه كرده در فضاى بسته پر از زنبور رها مى كردند.

زنبورها نيز او را مى گزيدند گاهى زندانى بيهوش مى شد و اگر نمى خواستند بميرد به او پادزهر تزريق مى كردند.

24. سلّول هاى انفرادى: فرد را در سلّول هاى انفرادى حبس مى كردند، به گونه اى كه نمى توانست بايستد يا بخوابد. گاهى آن را از آب سرد يا گرم پر مى كردند تا زندانى اى كه نشسته است نصف بدنش را آب فرا گيرد، يا او را در جايگاهى استوانه اى شكل، كه به همين منظور ساخته شده بود، حبس مى كردند. در اين صورت زندانى ايستاده مى ماند و قدرت بر نشستن و حركت كردن نخواهد داشت. لذا گاه درب سلّول را كه باز مى كردند با جنازه زندانى روبه رو مى شدند.

25. كندن مو: موى سر، صورت، ابرو و مژه فرد را با دستگاه هاى مخصوص مى كندند. گاه قسمتى از گوشت بدن هم با آن كنده مى شد، كه اين خود درد آن را دو چندان مى كرد.

26. برآشفتن آرامش خفتگان: زندانى را هنگام خواب و استراحتش با بلندگوهاىقوى بيدار مى كردند. گاه با روشن كردن چراغ هاى پرنور مزاحم آسايش او مى شدند كه در

ص: 731

اثر اين شكنجه ها زندانى دچار لرزه شديد و آشفتگى روانى مى شد. گاه آب داغ يا آب يخ روى افراد خوابيده مى ريختند، كه اين عمل آنان را دستخوش حساسيت عصبى مى كرد.

27. ميخ كردن گوش به ديوار: گوش زندانى را ايستاده، نشسته و خوابيده با ميخ به ديوار مى كوفتند. گاهى زندانى بر اثر اين شكنجه مقاومت خود را از دست داده، بيهوش بر زمين مى افتاد، گوشش پاره و خون از آن جارى مى شد.

28. پرتاب از بلندى: پاى زندانى را به طناب يا سيمِ محكمى مى بستند؛ سپس او را از طبقه بالا به پايين يا در درون چاه پرتاب مى كردند، طورى كه در هوا معلق مى ماند. اين كار سبب تكان شديد بدن او مى شد، كه گاهى عصب پاى او قطع يا مفصلش ازهم جدا مى شد.

29. كشيدن دندان: دندان هاى فرد را با ابزارهاى آهنى مى شكستند، يا آن را از ريشه درمى آوردند. گاه اين كار سبب مى شد كه فكّ او بشكند يا قسمتى از لثه آن جدا گردد.

30. قطع ارتباط زندانى با جهان خارج: زندانى را در سلّول هاى تاريك و احيانا مرطوب يا پر از آب حبس مى كردند. در چنين حالى زندانى هيچ چيز را نمى ديد و شب و روز را هرگز تشخيص نمى داد. گاهى نيز لوله آب سرد يا گرمى را بالاى سرش قرار مى دادند تا قطره قطره روى سرش بريزد و اين باعث ناراحتى و پريشانى او مى گردد.

31. تهديدهاى بى ارزش: زندانى را با تهديدهاى بى ارزش يا با اعدام و مانند آن مى ترساندند، كه اين خود باعث شكنجه و ناراحتى روحى فراوانى مى شد.

32. گذاشتن دست لاى در: دست يا پايش را لاى در مى گذاشتند و در را روى او مى بستند.

33. جلوگيرى از خوابيدن: به زندانى اجازه خوابيدن نمى دادند؛ بدين صورت كه هرگاه زندانى خوابش مى گرفت او را مى زدند، يا سوزن و مانند آن در بدنش فرو مى كردند گاه بر اثر شدّت خواب، از خود بى خود مى شد و روى زمين مى افتاد، گاهى نيز اعصابش آشفته مى شد.

34. قير آب شده: پا، دست يا حتى ناحيه پسين سر زندانى را در قير آب شده داخلمى كردند. گاهى هم قير آب شده روى بدن او مى ريختند.

ص: 732

35. بستن دست ها هنگام غذا خوردن: دست هاى زندانى را هنگام خوردن غذا يا نوشيدن آب، مى بستند، تا ناچار شود مانند چهارپايان آب بنوشد يا غذا بخورد. گاهى نيز هنگام قضاى حاجت دست هايش را مى بستند تا نتواند خود را تطهير كند.

36. فرو بردن سوزن در زبان: زبانش را از دهانش بيرون مى كشيدند، سپس سوزن بزرگى را در آن فرو مى بردند. دست و پايش را مى بستند تا نتواند سوزن را از زبان خود بيرون بكشد. لذا زبانش از دهانش بيرون مى ماند و آزار روحى و جسمى شديدى بر او تحميل مى شد. گاهى روى زبان زخمى نمك يا فلفل مى پاشيدند، چنان كه گاهى نيز قسمت هاى ديگر بدن را زخمى مى كردند و روى آن سركه يا نمك يا فلفل مى پاشيدند.

37. غلتاندن زندانى: چشم زندانى را با دستمال و دست و پايش را با طناب مى بستند و او را از پلّه ها مى غلتاندند تا پائين بيفتد و دچار كوفتگى شديد بدن و گاه شكستگى و جراحت گردد.

38. موادّ سوزاننده: اسيد يا موادّ سوزاننده ديگر را روى برخى اندام زندانى مى ريختند تا موجب بدريختى و درد او شود. گاهى نيز اسيد را در چشم يا دهان يا روى آلت تناسلى او مى ريختند، كه اين خود درد بسيار شديدى دارد.

39. شكنجه با آب داغ: گاه شكم زندانى را با آب جوش پر مى كردند كه باعث تورّم و سوختگى داخل شكم و دستگاه گوارش مى شد و روده ها دچار سوختگى مى شدند.

40. شكنجه با سگ تعليم ديده: زندانى را به صندلى ثابتى مى بستند و آلت تناسلى او را از سوراخى كوچك بيرون مى آوردند و سگ تعليم ديده اى را رها مى كردند تا با آن بازى كند. اين عمل براى زندانى درد شديد ايجاد مى كرد و غالباً بيهوش مى شد.

41. گذاشتن گيره بر بينى: گاه با گيره اى بينى زندانى را مى فشردند كه شديداً درد مى كرد و زندانى نمى توانست از راه بينى تنفّس كند و ناچار با دهان نفس مى كشيد. در نتيجه صداى او تغيير مى كرد و وقتى مى خواست حرف بزند مأموران به او مى خنديدند.البته قبل از اين عمل دست هاى زندانى را مى بستند تا نتواند گيره را از بينى خود بردارد.

ص: 733

42. رنگ كردن صورت: نصف صورت زندانى را به طور عمودى، افقى يا مايل، با رنگ ثابتى رنگ آميزى مى كردند و سپس به او مى خنديدند. اين خنده ها باعث آزردگى خاطر زندانى مى شد و روحيه خود را از دست مى داد.

43. شكنجه با دوستان: گاه زندانى را با دوست زندانيش شكنجه مى دادند؛ بدين ترتيب كه او را به شدت به دوستش مى كوبيدند يا سر يكى را محكم به سر ديگرى مى كوبيدند، يا به ديوار مى زدند، يا دست و پايش را مى بستند و او را به زمين مى بستند و زندانى ديگر را نيز پس از بستن دست و پا، روى او مى افكندند. گاهى پنج زندانى را روى هم مى انداختند و آنان را به يكديگر مى بستند تا براى آنها ايجاد سنگينى كرده و در نتيجه باعث شكنجه روحى و جسمى آنها شود.

44. گرد، د.د.ت: در چشم هاى زندانى نفت يا پودر د.د.ت - كه براى نابودى حشرات به كار مى رود - مى ريختند و گاهى زندانى را مى خواباندند و در دهانش بول يا غائط مى كردند كه اين عمل باعث رنج فراوان او مى شد.

45. خوراندن بول به جاى آب: گاه به جاى اين كه به زندانى آب بدهند، بول يا آب آلوده و كثيف مى دادند. زندانى هم بر اثر شدّت تشنگى ناچار مى شد آن را بنوشد. گاهى او را از خوردن آب منع مى كردند؛ مخصوصا در فصل گرما، تا از شدت تشنگى بميرد.

46. برطرف ساختن آلودگى ها با لباس: زندانى را وادار مى كردند تا با لباس هايش مستراح ها را تميز و خاكروبه ها را جمع كند. زمانى هم ظرفى از نجاست بر سر زندانى كه به ديوار يا در بند بسته شده بود مى ريختند و گاهى هم به او اجازه نمى دادند براى قضاى حاجت از اتاق خارج شود. او هم ناچار در اتاق خودش قضاى حاجت مى كرد كه طبعا باعث آلودگى و تعقّن و اذّيت او مى شد. گاهى هم اين عمل را با چند زندانى كه در يك اتاق زندانى بودند انجام مى دادند.

47. كشيدن آلت: خود زندانى را به ديوار و آلت او را به طنابى مى بستند، سپس طنابرا مى كشيدند. كه اين عمل باعث آزار شديد و گاهى موجب بيهوشى او مى شد.

ص: 734

48. مردگان در سلّول: در زندان قصرالنّهايه مردگان را داخل اتاق بعضى از زندانيان مى گذاشتند تا باعث ترس و رنج آنها شود، زيرا پس از دو سه روز جسد مرده متعفن مى شد.

49. گذاشتن آهن در دهان: قطعه آهنى را در دهان زندانى گذاشته و آن را از پشت سرش مى بستند تا دهانش باز بماند و باعث آزار روحى و جسمى او شود.

50. تقليد حيوانات: گردن زندانى را با ريسمانى ضخيم، كه به او آزار مى رساند، مى بستند. سپس يكى از مأموران سر ريسمان را مى گرفت و زندانى را وادار مى كرد با دست و پا راه برود و فرياد بكشد، و اگر اين كار را نمى كرد او را با شلاّق مى زدند.

نوعِ ديگرِ شكنجه

علاوه بر اين، شكنجه هاى ديگرى نيز وجود داشت كه اين عالم دين به چشم خود ديده بود: مثلاً روزى در قصرالنهايه ديده بود كه مأموران، چهار افسر جوان را آوردند و به ديوار بستند، سپس يكى از مأموران قصر به گروهى از تفنگداران، كه خودش رئيس آنها بود، دستور داد تفنگ هاى خود را روى اين چهار نفر آزمايش كنند. آنها نيز ناگهان شليك كردند و افسران را تيرباران نمودند به گونه اى كه خون فراوانى از پيكر آنان به راه افتاد و در دم جان سپردند.

روزى محكوم به اعدامى را آوردند، ولى روز بعد ديديم مأموران، ديوانه اى را، كه آثار ديوانگى كاملاً در او آشكار بود، آوردند با صندلى برقى اعدام كردند. آن گاه آن شخصِ محكوم به اعدام را آزاد ساختند. ما از اين حادثه سخت تعجّب كرديم. پس از آن كه از زندان آزاد شديم، پى برديم كه وقتى خويشاوندان اين شخص فهميده اند كه زندانى شان به اعدام محكوم شده، به خيراللّه طلفاح (دائى و پدر زن صدّام) پناه بردند و صد هزار دينار رشوه به او داده اند. او نيز براى اين كه هم به حكم اعدام عمل شده باشد و هم اين فرد، آزاد شود، به اين صورت عمل كرده و يك ديوانه بى گناه را به جاى او اعدام كرده است.

روزى جوانى را دستگير و شكنجه كردند. وقتى علّت دستگيرى او را جويا شديم

ص: 735

گفت: من با دخترى ازدواج كردم و سرپرست حزب بعث فلان منطقه خواست به همسرم تجاوز كند. بالأخره ميان ما نزاع در گرفت و آن بعثى مرا به جمع آورى سلاح عليه حكومت متّهم كرد. سپس مرا به زندان آوردند. اين عالم دين مى گويد: جوان بيچاره گريه مى كرد و مى گفت: نمى دانم آن مرد تا كنون كه زمينه را براى خود فراهم ديده بر سر همسرم چه آورده است.

داستان هاى ديگرى نيز اين عالم نقل كرده كه ذكر همه آنها در مجال اين نوشتار نيست، بلكه تنها خواستيم با بيان مواردى از اين جنايات تا حدودى معلوم شود كه غربى ها نسبت به اسلام و مسلمانان سخت كينه توزى مى كنند و از اين راه مى خواهند كشورهاى اسلامى، از جمله عراق را كه گرفتار حزب بعث، عامل انگلستان و اسرائيل شده است، نابود كنند.

ص: 736

3. خشونت

اشاره

به كار بردن خشونت و دورى از رفتارهاى ملايم و پرهيز از مدارا، چه در نوشتار و چه در گفتار و كردار، نسبت به مردم، يكى ديگر از عوامل عمده انحطاط و واپس ماندگى مسلمانان به شمار مى رود، چنان كه تا نيم قرن پيش در برخى از جنبش هاى اسلامى و حركت هاى اصلاحى مصلحان اجتماعى آشكارا ديده مى شد، و اين عامل آنان را از هرگونه پيشرفت و ترقى و توسعه باز مى داشت.

مدارا در آيينه متون دينى

درباره مدارا با مردم روايات فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام نقل شده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

معاذ بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «الرّفق يُمن و الخُرقُ شُؤم(1)؛ مدارا مايه ميمنت، خشونت مايه شومى و بدى است».

جابر نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه عزّوجل رفيق يحبّ الرّفق و يعطي على الرّفق ما لا يعطي على العنف(2)؛ خداى عزوجل مهربان نرم خو است و نرمى و مهربانى را دوست مى دارد و در برابر ملايمت پاداشى مى دهد كه در برابر خشونت نخواهد داد».

موسى بن بكر نقل مى كند كه امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند: «الرّفق نصف العيش(3)؛مدارا نيمى از معيشت است».

ص: 737


1- . كافى، ج 2، ص 119.
2- . همان.
3- . همان، ص 120.

امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن اللّه عزّوجلّ رفيق يحبّ الرّفق(1)؛ خداى عزوجل مهربان است و نرمى و مدارا را دوست مى دارد».

زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إن الرّفق لم يوضع على شى ءٍ إلاّ زانه و لا نزع من شيء إلاّ شانه(2)؛ هيچ چيزى با مدارا همراه نشد مگر آن كه مايه زينت او شد و از هيچ چيزى مدارا برداشته نشد، مگر آن كه زشت گرديد».

ابو المقدام به شكل حديث مرفوع نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ في الرّفق الزّيادة و البركة و من يحرم الرّفق يحرم الخير(3)؛ در مدارا و نرمى، افزونى و بركت است. هركس از ملايمت محروم شد از نيكى ها محروم شده است».

امام صادق فرمودند: «ما زوي الرّفق عن أهل بيت إلاّ زوي عنهم الخير(4)؛ نرمى و مدارا از هيچ خانواده اى رخت برنمى بندد، مگر آن كه نيكى ها از آن محو مى شود».

راوى مى گويد ميان من و يك نفر مشاجره لفظى درگرفت. حضرت ابوالحسن عليه السلام به من فرمودند: «با آنان مدارا كن، زيرا كفر هريك از آنها در خشم او نهفته است و كسى كه كفرش در خشمش نهفته باشد، در او خيرى نيست»(5).

امام صادق عليه السلام فرمودند: «من كان رفيقاً في أمره نال ما يريد من الناس(6)؛ هركس در كارش مدارا داشته باشد به آنچه از مردم انتظار دارد، دست مى يابد».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إن اللّه رفيق يحب الرفق في الامور كلّها(7)؛ خداى متعال مدارا مى كند و مدارا در تمام امور را دوست مى دارد».

هشام بن حكم نقل كرده كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: «يا هشام عليك بالرفق، فانّ الرفق يمن و الخرق شؤم، ان الرفق و البر و حسن الخلق يعمر الديار و يزيد في الرزق(8)؛ اى هشام،

ص: 738


1- . همان، ص 119.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.
6- . همان، ص 120.
7- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 294.
8- . تحف الحقول، ص 395.

تا مى توانى مدارا كن، زيرا مدارا همه اش خير است، خشونت همه اش شوم. مدارا و نيكوكارى و خوش خلقى مايه آبادانى شهرها و افزونى روزى است».

حضرت اميرمؤمنان عليه السلام به فرزندش امام حسين عليه السلام فرمودند: «يا بني، رأس العلم الرفق و آفته الخرق(1)؛ فرزندم، سرآمد دانش مداراست و آفت آن خشونت است».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما رتج أمر و أحجم عليه الرأي و اعيت به الحيل الاّ كان الرفق مفتاحه(2)؛ هيچ كارى به بن بست نمى رسد و انديشه ها در آن عقيم نمى ماند و راه چاره جويى در آن بسته نمى شود، مگر آن كه كليدش مدارا و ملايمت مى باشد».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «الرفق رأس الحكمة، اللهم من ولي شيئا من أمور أمّتي فرفق بهم فأرفق به، و من شقّ عليهم فأشقق عليه(3)؛ مدارا سرآمد حكمت هاست. خدايا، هركس كارى از كارهاى امّتم را بر عهده گرفت و با آنان مدارا كرد تو نيز با او مدارا كن، و هركس بر آنان سخت گرفت، تو هم بر او سخت بگير».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «الرفق ييسّر الصعاب و يسهّل شديد الأسباب(4)؛ مدارا و ملايمت، سختى ها را آسان و اسباب دشوار را فراهم مى كند».

نيز فرمودند: «الرفق بالأتباع من كرم الطباع(5)؛ مدارا و ملايمت با همراهان، نشان از كرامت نفس آدمى است».همچنين فرمودند: «رأس الجهل الخرق(6)؛ سرآمد نادانى، خشونت است».

باز هم فرمودند: «ليكن شيمتك الرفق فمن كثر خرقه قل عقله؛ بايد صفت تو مدارا باشد، زيرا هر كه خشونتش بيشتر باشد عقلش هم كمتر است».

و فرمودند: «لسان الجهل الخرق(7)؛ زبان نادانى، خشونت است».

ص: 739


1- . همان، ص 89.
2- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 295.
3- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 371.
4- . غرر الحكم، ص 244.
5- . همان، ص 243.
6- . غرر الحكم، ص 265.
7- . همان، ص 75.

بردبارى

بردبارى(1) محمّد بن عبيداللّه مى گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «لا يكون الرجل عابداً حتّى يكون حليما(2)؛ آدمى تا بردبار نباشد، عابد نمى شود».

زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه على بن الحسين عليه السلام مى فرمودند: «إنّه ليعجبني الرّجل أن يدركه حلمه عند غضبه(3)؛ مايه پسند من است مردى كه در هنگام خشم بردبار باشد».

حفص بن ابى عايشه مى گويد: «امام صادق عليه السلام غلام خود را براى كارى بيرون فرستادند، اما غلام دير كرد. امام عليه السلام به دنبال او رفتند و ديدند در مكانى خوابيده است. آن حضرت كنارش نشستند و بادش مى زدند، تا بيدار شد. به او فرمودند: فلانى، چه شده كه هم روز مى خوابى و هم شب؟ شب مال تو باشد و روز براى ما»(4).

انس بن محمد از پدرش و او از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرانش نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ضمن سفارشى به اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «ألا أخبركم بأشبهكم بي خلقا؟ قال: بلى يا رسول اللّه، قال: أحسنكم خلقا، و أعظمكم حلما، و أبرّكم بقرابته، و أشدّكم من نفسه إنصافا(5)؛ مى خواهيد به شما خبر دهم كه كدام يك از شما در اخلاق به من شبيه تر است؟فرمود: آرى، يا رسول اللّه. فرمودند: خوش اخلاق ترين و بردبارترين شما و كسى كه به خويشانش از همه نيكوكارتر و از همه باانصاف تر باشد».

حسين بن يزيد از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرانش و ايشان از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «و الذي نفسي بيده، ما جمع شيء إلى شيء أفضل من حلم إلى علم(6)؛ قسم به آن كه جانم در دست اوست، هيچ چيزى با چيز ديگرى، بهتر از بردبارى با دانش همراه نشده است».

ص: 740


1- . بردبارى حلم خصلتى است كه در مواجه شدن با نادان تحقّق مى يابد، ولى شكيبايى (صبر) اعمّ است و لذا مى گويند: فلانى در برابر نادان بردبارى كرد، و نمى گويند در برابر مصيبت، بردبار بود.
2- . كافى، ج 2، ص 111.
3- . همان، ص 112.
4- . همان.
5- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 370.
6- . خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 5.

در نهج البلاغه از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ(1)؛ نخستين پاداشى كه بردبار از بردباريش مى گيرد اين است كه مردم در برابر نادانان حمايتش مى كنند».

و نيز فرمودند: «إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ(2)؛ اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار، زيرا كم اتفاق مى افتد كه كسى خود را به قومى شبيه سازد و همانند آنان نشود».

مدارا در كارها

محمد بن عبدالرحمن بن ابى ليلى از پدرش نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ لكلّ شيء قفلاً و قفل الايمان الرفق(3)؛ براى هر چيزى قفلى است و قفل ايمان نرمى و مداراست».

احمد بن زياد بن ارقم از فردى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هر خانواده اى كه از مدارا و نرمى بهره اى داشته باشند، خدا روزى آنان را افزايش مى دهد. مدارا در اندازه گيرى معاش، بهتر از افزايش در مال است. با مدارا هيچ چيزى ناتوان و ناشدنى نيست و با تبذير چيزىباقى نمى ماند. خدا مهربان است و مدارا و نرمى را دوست دارد»(4).

جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «لو كان الرّفق خلقاً يرى ما كان مِمّا خلق اللّه شيء أحسن منه(5)؛ اگر مدارا به صورت پديده اى ديدنى بود، در ميان مخلوقات و آفرينه هاى خدا چيزى زيباتر از آن وجود نمى داشت».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما اصطحب اثنان إلاّ كان اَعظمهما أجراً و أحبّهما إلى اللّه عزّوجلّ أرفقهما بصاحبه(6)؛ هيچ گاه دو نفر با هم همراه نشدند مگر آن كه مدارا كننده تر، نزد خدا محبوب تر و پاداشش بيشتر است».

ص: 741


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 206.
2- . همان، كلمات قصار، شماره 207.
3- . كافى، ج 2، ص 118.
4- . همان، ص 119.
5- . همان، ص 120.
6- . همان.

4. استبداد حزبى

اشاره

چهارمين عامل انحطاط مسلمين، خودكامگى و انحصارطلبى فردى و گروهى است. در روزگار كنونى برخى برنامه ريزى ها از استبداد نشأت گرفته. كسى كه در رأس كارهاست غالباً بدون بدنه حزب و سائر آحاد جامعه شخصا تصميم مى گيرد. اين تصميم گيرى شخصى سبب مى شود كه اوّلاً: ارتباط معنوى ميان افراد از بين برود و در پى آن پراكندگى و از هم گسيختگى بر جامعه حاكم شود؛ چنان كه اين پديده را در برخى از احزاب اسلامى ديده ايم؛ پديده اى كه باعث درگيرى و نزاع ميان آنها شده است.

ثانيا: مردم از احزاب و سازمان ها فاصله بگيرند و با آنها همكارى نكنند؛ زيرا مردم معمولاً با كسى همكارى مى كنند كه او نيز با آنان همكارى كند كه اين همكارى نه تنها در موارد رفع نيازمندى ها، بلكه در افكار و اعمال نيز باشد.

بنابراين مردم كسى را مى خواهند كه از خودشان و براى خودشان باشد، و آنها نيز از او و با او باشند، نه كسى كه در خارج از چارچوب آنها عمل كند و بر آنان فخر بفروشد و مستبدّانه عمل كند. اين گونه افراد نمى توانند با برنامه هاى خود، مردم را به حركت درآورند لذا بر عهده سازمان هاى اسلامى و امثال آن - كه در صدد نجات مسلمانان هستند - دو تكليف ثابت است: يكى مشورت كردن با ديگران، و ديگرى تواضع و فروتنى با آنها.

مشورت در آيينه روايات

درباره مشورت و رايزنى آيات و روايات فراوانى وجود دارد كه در گذشته به برخى از آيات آن اشاره كرديم. اينك به بخشى از روايات در اين باره اشاره مى كنيم:

ابن القداح از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرش نقل كرده كه فرمودند: «از رسول

ص: 742

خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: ما الحزم؟ احتياط و دورانديشى چيست؟ فرمودند: مشاورة ذوي الرأي و اتّباعهم(1)؛ مشورت كردن با صاحبنظران و پيروى نمودن از آنها».

سرى بن خالد از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سفارشى به اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «لا مظاهرة أوثق من المشاورة و لا عقل كالتدبير(2)؛ هيچ پشتيبانى اى محكم تر از مشورت و هيچ عقلى مانند تدبير وجود ندارد».

ابوالجارود نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «في التوراة أربعة أسطر: من لا يستشر يندم، و الفقر الموت الأكبر، و كما تدين تدان، و من ملك استأثر(3)؛ در تورات چهار جمله [بهامند] آمده است: كسى كه مشورت نكند پشيمان مى گردد؛ تنگدستى، مرگ بزرگ است؛ هر طور كه پاداش بدهى به تو پاداش مى دهند؛ هركس به چيزى دست يافت از آنِ اوست».

سماعة بن مهران نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لن يهلك أمرؤ عن مشورة(4)؛ هيچ كس از مشورت كردن نابود نمى گردد».

در نهج البلاغه نقل شده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لاَ غِنَى كَالْعَقْلِ وَ لاَ فَقْرَ كَالْجَهْلِ وَ لاَ مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ وَ لاَ ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ(5)؛ هيچ بى نيازى اى مانند عقل و هيچ نيازمندى اى مانند جهل و هيچ ميراثى همچون ادب و هيچ پشتيبانى اى مانند مشورت نيست».

و نيز فرمودند: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا(6)؛ هركس در راى و انديشه خود مستبد و خودرأى باشد نابود مى شود و هر كه با مردان مشورت كند، در عقل آنان شريك شده است».

و فرمودند: «قد خاطَرَ بنفسه من استغنى برأيه(7)؛ كسى كه خود را در انديشه اش بى نيازبداند خويشتن را در معرض خطر قرار داده است».

مفضل بن عمر نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من لم يكن له واعظ من قلبه،

ص: 743


1- . المحاسن، ابن خالد برقى، ج 2، ص 600.
2- . همان، ج 1، ص 17.
3- . همان، ج 2، ص 601.
4- . همان.
5- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 54.
6- . همان، كلمات قصار، شماره 161.
7- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 388.

و زاجر من نفسه، و لم يكن له قرين مرشد استمكن عدوه من عنقه(1)؛ هركس از دل خويش پند دهنده و از سوى نفسِ خويش بازدارنده اى نداشته باشد و همدمى كه راهنمايى كند نداشته باشد، دشمن خود را بر خويش مسلّط ساخته است».

معلى بن خنيس نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «چه مى شود اگر برايتان رويداد نوپديدى روى دهد، با مرد عاقلى كه ديندار و پرهيزگار باشد مشورت كنيد؟ سپس فرمودند: بدانيد كه اگر آدمى چنين كند، قطعاً خدا او را كمك كرده، بالا مى برد و بهترين كارها و نزديك ترين آنها به خدا را برايش پيش مى آورد»(2).

معمّر بن خلاد مى گويد: «امام رضا عليه السلام غلامى به نام سعد داشتند كه از دنيا رفت. روزى امام به او فرمودند: "مردى كه امانتدار و درستكار باشد، به من معرّفى كن" مى گويد گفتم: آيا من كسى را به شما معرّفى كنم؟ امام عليه السلام با چهره اى خشمگين به من نگاه كردند و فرمودند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اصحاب خود مشورت مى كردند سپس در كار خود تصميم مى گرفتند»(3).

فضيل بن يسار مى گويد: «روزى امام صادق عليه السلام در كارى با من مشورت كردند، گفتم: خدا خيرتان دهد، آيا با كسى مثل من مشورت مى كنيد؟ فرمودند: آرى با تو مشورت مى كنم»(4).

حسن بن جهم مى گويد: «روزى نزد امام رضا عليه السلام بودم كه ايشان از پدر خودشان ياد كردند و فرمودند: هرگز عقل هاى مردم به عقل او نمى رسيد؛ در عين حال گاهى با بعضى از غلامان سياه خود مشورت مى كردند. بعضى از ياران حضرت به وى مى گفتند: آيا شما با مثل اينها مشورت مى كنيد؟ مى فرمودند: چه بسا خداى تبارك و تعالى حقيقت را بر زبان اينها مى راند. سپس امام هشتم فرمودند: گاهى غلامان سياه در مورد كارهاى زمين و باغ اظهار نظر مى كردند و آنحضرت طبق آن نظر عمل مى كردند»(5).

عمر بن جميل نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «من لم يستشر يندم(6)؛ هركس

ص: 744


1- . همان، ص 402.
2- . المحاسن، ابن خالد برقى، ج 2، ص 602.
3- . همان، ص 601.
4- . همان.
5- . همان، ص 602.
6- . تفسير عياشى، ج 1، ص 120.

مشورت نكند پشيمان مى شود».

و فرمودند: «من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطأ(1)؛ هركس آراى پسنديده را بپذيرد، موارد خطا را به خوبى خواهد شناخت».

و فرمودند: «لا رأي لمن انفرد برأيه(2)؛ كسى كه در انديشه اش مستبدّ و تكرو باشد در واقع، انديشه اى نخواهد داشت».

و فرمودند: «ما عطب من استشار(3)؛ هركس مشورت كند هلاك نمى شود».

و فرمودند: «من شاور ذوي الاسباب دلّ على الرّشاد(4)؛ هر كه با صاحبان وسيله هدايت مشورت كند، بى ترديد به هدايت راه خواهد يافت».

و فرمودند: «لا تشر على المستبد برأيه(5)؛ از كسى كه در انديشه اش مستبدّ و تكرو است مشورت مخواه».

امام كاظم عليه السلام فرمودند: «من استشار لم يعدم عند الصواب مادحا و عند الخطأ عاذرا(6)؛ هركس مشورت كند، اگر كارش به نتيجه رسد از ستايش محروم نخواهد شد و اگر به خطا رود معذورش مى دانند».

مشورت معصومين: با ياران

نزد همه معروف است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با اصحاب خود زياد مشورت مى كردند و به آنها مى فرمودند: «أشيروا عليَّ(7)؛ به من تذكّر و نظر دهيد».

اميرمؤمنان عليه السلام نيز يكى از حقوق امّت بر امام را مشورت با آنان معرّفى كرده اند. روايات فراوانى نيز درباره مشورت ساير امامان با اصحاب خود نقل شده است.

نويسنده مُهَج الدّعوات اين حديث را نقل مى كند: «موسى پسر مهدى عبّاسى، امام كاظم عليه السلام

ص: 745


1- . كافى، ج 8، ص 22.
2- . كنز الفوائد، ابوالفتح كراجكى، ج 1، ص 367.
3- . همان.
4- . مستدرك الوسائل، ج 8، ص 342.
5- . اعلام الدّين، ابوالحسن ديلمى، ص 304.
6- . بحارالانوار، ج 72، ص 104.
7- . بحار الانوار، ج 19، ص 218.

را تهديد كرد و گفت: خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم. در اين ميان على بن يقطين به موسى بن جعفر عليه السلام نامه اى نوشت و به آن حضرت هشدار داد. نامه به دست امام عليه السلام رسيد. روز بعد، امام عليه السلام خاندان و شيعيان نزديكش را احضار كردند و آنان را از ماجرا باخبر ساختند و به آنان فرمودند: در اين باره چه نظر مى دهيد؟ گفتند: خدا خيرتان دهاد، ما به تو پيشنهاد مى كنيم كه خودت را از اين ستمگر دور كنى»(1).

ص: 746


1- . مهج الدعوات، سيد بن طاوس، ص 218.

5. زندگى مرفّه رهبران

اشاره

پنجمين عامل عقب ماندگى مسلمانان، تجمل گرايى و رفاه زدگى مديران و رهبران آنها است. برخى از رهبران احزاب و تشكيلات اسلامى راه خوش گذرانى و تن آسانى و حتى عيّاشى را برمى گزينند و در كاخ ها سكونت مى نمايند و سوار اتومبيل هاى مدرن مى شوند و با دختران زيبا و بلند مقام ازدواج مى كنند و هرگونه وسايل رفاه و راحتى زندگى را براى خود آماده مى سازند و خود را از عموم مردم جدا مى كنند. بديهى است كه سرشت مردم، رهبرانى را كه در كاخ هاى ساخته شده از عاج، زندگى مى كنند و در نعمت ها غوطه ور و به نام فقرا و مستمندان و به اسم اسلام و مسلمين سخن مى گويند، نمى پذيرند. كسى كه از دين سخن مى گويد بايد در رفتار خود مانند رسول اكرم صلى الله عليه و آله و جانشينان آن حضرت باشد. بنابراين وقتى مردم مى بينند رهبران احزاب و تشكيلات و انجمن هاى اسلامى به خلاف رفتار معصومين عمل مى كنند، پى مى برند كه آنها نيز بهره اى از اسلام و درد دين ندارند، لذا از اطرافشان پراكنده مى شوند كه اين عامل موجب شكست آنها مى شود.

ساده زيستى معصومين عليهم السلام

به فراوانى در تاريخ مى خوانيم كه دو رهبر بزرگ اسلام يعنى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلام و نيز ساير معصومين عليهم السلام زندگى ساده و توأم با زهد و قناعت داشته اند. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درهم و دينار، برده و كنيز و شتر و گوسفندى از خود به جاى نگذاشتند. ايشان در حالى از جهان رخت بربستند كه زرهشان در ازاى بيست پيمانه جو - كه از يك يهودى براى مخارج خانواده اش گرفته بودند - گرو بود»(1).

ص: 747


1- . قرب الاسناد، ابن جعفر حميرى، ص 44.

وقتى بدانيم هر پيمانه اى تقريبا سه كيلو است، نتيجه مى گيريم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى خوراك خانواده شان به شصت كيلو جو محتاج بوده اند، هرچند ايشان در زمان رحلت، نُه همسر داشته و بر منطقه اى كه در نقشه كنونى جهان، با هفت كشور يا بيشتر از آن برابر بوده، حكومت مى كرده اند.

در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «و قد مات رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و عليه دين(1)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام رحلت بدهكار بودند».

قتاده مى گويد: ما شنيديم كه سه سال پياپى حضرت على عليه السلام در موسم حجّ اعلان كردند: «من كان له على رسول اللّه دين فليأتنا نقضي عنه(2)؛ هركس از رسول خدا صلى الله عليه و آله وامى طلب دارد، نزد ما بيايد تا وامش را پرداخت كنيم».

در روايتى آمده است كه: «وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رحلت كردند هشتاد هزار درهم بدهكار بودند و حضرت على عليه السلام آن را پرداخت نمودند»(3).

در فصل هاى پيشين نمونه هايى از زهد پيامبر صلى الله عليه و آله را ذكر كرديم و ديگر نيازى به تكرار نداريم.

حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام نيز روش و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را دنبال كردند. در تاريخ آمده است كه وقتى آن حضرت به شهادت رسيدند، اموال نقدى ايشان تنها هفتصد درهم بود كه از سهم بيت المال به دست آورده بودند و آن را براى خريدن كنيزى براى دخترش ام كلثوم كنار گذاشته بودند(4). امّا قرض هاى آن حضرت هشتصد هزار درهم بود.

در كتاب كشف المحجّه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام رحلت فرمودند هشتصد هزار درهم بدهكار بودند. امام حسن عليه السلام زمينى از آن حضرت را به پانصد هزار درهم فروختند و قرض ايشان را ادا كردند. زمين ديگرى را نيز به سيصدهزار درهم فروختند و باقيمانده دين او را پرداخت نمودند. اين بدان جهت بود كه اميرمؤمنان عليه السلام چيزى ازخمس را نزد خود باقى نمى گذاشتند، مبادا بر اثر حوادث تلف شود»(5).

ص: 748


1- . كافى، ج 5، ص 93.
2- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 132.
3- . همان.
4- . ر.ك: كافى، ج 1، ص 457.
5- . كشف المحجّه، سيد بن طاوس، ص 125.

ناگفته نماند كه اين دو زمينى كه امام عليه السلام داشته اند از دسترنج خود ايشان بوده كه در دوران بركنارى او از خلافت در آن درخت و نخل كاشته بودند. مع ذلك - چنان كه در تاريخ هم به فراوانى آمده است، اميرمؤمنان على عليه السلام بيشتر زمين هاى خود را در زمان حيات خود وقف كرده بودند.

در كتاب كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «وقتى حسن بن على عليه السلام از دنيا رفتند مقروض بودند و حسين بن على عليه السلام نيز هنگام شهادت همچنين»(1).

در روايت سيد بن طاوس از امام باقر عليه السلام نقل شده: «على بن حسين عليه السلام زمين شخصى اش را به سيصد هزار درهم فروختند، تا دين پدرشان و چيزهايى كه بر ذمّه خود گرفته بودند بپردازند»(2).

در روايت ديگرى نقل شده است كه: «على بن الحسين عليه السلام به پرداخت ديْن پدرشان همّت گماشتند و تمام آن را ادا كردند»(3).

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله بدهكار از دنيا رفتند؛ امام حسن عليه السلام نيز بدهكار جان سپردند و سيد الشهدا، امام حسين عليه السلام هم بدهكار شهيد شدند»(4).

چشم اندازهايى از پارسايى اميرمؤمنان عليه السلام

حضرت على عليه السلام در زهد و پارسائى نيز از رسول اكرم صلى الله عليه و آله پيروى كردند. در يكى از سخنانشان مى فرمايند: «وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ(5)؛ به خدا سوگند كه دنياى شما در چشم من بى ارج تر از پاره استخوان خوكى است كه در دستشخص جذامى باشد». در جاى ديگر مى فرمايند: «مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ(6)؛ [پست تر از] آبى است كه هنگام عطسه از بينى بز ماده بيرون مى آيد».

در كتاب مناقب [ابن شهر آشوب] از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «على عليه السلام

ص: 749


1- . كافى، ج 5، ص 93.
2- . كشف المحجّه، ص 125.
3- . المناقب، ابن شهرآشوب، ص 143.
4- . كافى، ج 5، ص 93.
5- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 236.
6- . همان، ص 50، خطبه 3.

پنج سال حكومت را در دست داشتند و آجرى روى آجر، و خشتى روى خشت نگذاشتند و زمينى را به خود اختصاص ندادند و طلا و نقره اى برجاى ننهادند»(1). معناى اين روايت آن است كه امام عليه السلام براى خود خانه اى بنا نكرد، ثروتى نيندوخت و زمينى براى خود اختصاص نداد.

همچنين از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه مى فرمودند: «ما در خانه پوست گوسفندى داشتيم كه شب ها با فاطمه عليهاالسلام روى آن مى خوابيديم و روزها شتر خود را با آن علوفه مى داديم»(2).

جامه خشن، جامه وصله دار

در روايت آمده است كه جامه زبر و خشنى به تن حضرت على عليه السلام ديدند كه آن را به پنج درهم خريده بودند. بار ديگر جامه وصله دارى بر تنش ديدند كه موجب شگفتى شد. لذا از او توضيح خواستند، فرمودند: «[اين لباسى است كه] مؤمنان مى توانند از آن پيروى كنند، دل آدمى با ديدن آن متواضع مى شود، نفس امّاره از عصيان آرام مى گيرد و افراط گران به سبب ديدن آن ميانه روى پيشه مى كنند. اين جامه به شعار صالحان شبيه تر است و براى پيروى مسلمان از آن، چيز خوبى است»(3).

آستينِ امام

در روايت ديگرى آمده است: «روزى على بن ابى طالب عليه السلام فقيرى را ديدند كه آستين لباسش دريده شده است. آن حضرت آستينِ لباس خود را پاره كردند و به او دادند»(4).

با همين آمدم، با همين مى روم

علاّمه مجلسى در بحارالانوار از اصبغ ابن نباته نقل كرده است: «حضرت على عليه السلام به مردم بصره رو كردند و فرمودند: اى اهل بصره چرا سرزنشم مى كنيد؟ اين چيزى است كه خانواده ام

ص: 750


1- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 95.
2- . همان، ص 96.
3- . همان.
4- . همان.

آن را رشته است (و اشاره به پيراهنشان كردند)، سپس فرمودند: با اين لباس هاى كهنه و باروبنه و اشتر خودم به شهر شما آمدم، اگر با چيزى جز آنچه موقع آمدن به همراه داشتم، از شهر شما بيرون بروم، من از خيانتگران خواهم بود»(1).

لرزه از سرما

هارون بن عنتره از پدرش نقل مى كند كه گفت: در خورنق(2)، به ديدن على عليه السلام رفتم. ديدم حضرت در زير جامه كهنه اى مى لرزند. گفتم: يا اميرمؤمنان، آخَر خدا براى تو و خانواده تو در اين اموال چيزى قرار داده، كه همه شما را شامل مى شود، در حالى كه شما با خودتان اين گونه رفتار مى كنيد؟ حضرت فرمودند: «به خدا، من از مال و ثروت شما چيزى نخواهم كاست. اين لباس خودِ من است كه با آن از مدينه بيرون آمدم [و وارد شهرتان شدم] و جز اين، لباس ديگرى ندارم»(3).

امام، مشكل مسكن را حل مى كند

در مناقب [ابن شهرآشوب] به نقل از فضائل احمد [ابن حنبل] آمده است: على عليه السلام فرمودند: «در كوفه تمامى مردم از نعمت برخوردار شدند. پست ترين آنها در زندگى، نان گندم مى خورد و در سايه مى نشست و از آب فرات مى آشاميد»(4).

يعنى خانه داشت و آب و غذايش تأمين بود. در برخى كتاب ها روايتى را ديدم كه از آن چنين برداشت مى شد كه مردمِ تمام شهرها در زمان حضرت على عليه السلام اين چنين بودند؛ با اين كه مى دانيم منطقه حكومتى آن حضرت خيلى وسيع بوده است؛ يعنى از ليبى شروع مى شده و به داغستان، در كشور شوروى سابق، پايان مى يافته است.

ص: 751


1- . بحار الانوار، ج 40، ص 325.
2- . محلّى است كه آن روز در منطقه كوفه بوده و اكنون در خارج حيره قرار دارد.
3- . بحارالأنوار، ج 40، ص 334.
4- . المناقب، ج 2، ص 99.

براى من نان گندم، براى امام نان جو

نقل شده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «على بن ابى طالب عليه السلام به مردم نان گندم و گوشت مى دادند و خودشان به منزل باز مى گشتند و نان جو، روغن زيتون و سركه مى خوردند»(1).

دوغ ترش و نان خشك!

سويد بن غفله مى گويد: «هنگام عصر به ديدن اميرمؤمنان عليه السلام رفتم. ديدم نشسته و در برابرش ظرفى قرار دارد كه در آن ماست [يا دوغ] ترشيده اى بود، به طورى كه من بوى ترشى آن را مى شنيدم. در دست آن حضرت گرده نانى بود كه گاهى آن را با دست، و گاهى از بس كه سفت بود، با زانو مى شكست و در آن ظرف ماست مى ريخت. من پوست جو جدا شده از نان را كه بر صورت حضرتش نشسته بود مى ديدم. حضرت على عليه السلام به من فرمودند: "بيا نزديك و از غذاى ما بخور". [تا آن جا كه مى گويد:] به كنيز آن حضرت كه نزديك وى ايستاده بود گفتم: واى بر تو فضّه، آخَر، در حقّ اين پيرمرد از خدا نمى ترسى؟ اقلاً آرد نانش را چرا غربال نمى كنى؟ حضرت على عليه السلام رو كردند به من و فرمودند: "به كنيز چه گفتى؟" من نيز آنچه به كنيز گفته بودم، براى ايشان باز گفتم. اميرمؤمنان فرمودند: پدر و مادرم فداى آن عزيزى كه آرد نانش هرگز غربال نشد و تا مرگ از نان گندم، سه بار سير نشد»(2). مقصودش، رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است.

فقط دو جامه؛ همين و بس

علاّمه مجلسى در روايتى از قطب راوندى نقل كرده است كه حضرت على عليه السلام فرمودند: «بدانيد كه امام شما از دنياى خود به دو جامه كهنه بسنده كرده و گرسنگى خود را با دو قرص نان برطرف مى كند و در طول سال جز به هنگام قربانى (عيد قربان)، گوشت نمى خورد»(3).

ناگفته نماند كه امام عليه السلام در بسيارى از اوقات دو قطعه لباس مى پوشيدند: يكى به

ص: 752


1- . همان.
2- . ارشاد القلوب، ديلمى، ج 2، ص 215.
3- . بحار الانوار، ج 40، ص 318.

صورت شلوار و ديگرى به صورت پيراهن. گاهى نيز لباس بلندى مى پوشيدند. مقصود آن حضرت از دو قرص نان، نان جو است كه در هر صبح و شام مى خورده اند.

شيخ مفيد روايت كرده كه: «روزى اميرمؤمنان عليه السلام در خانه شان بوى گوشت بريان كرده شنيدند. با شتاب از جا برخاستند و فرمودند: آيا قيمت گوشت بريان شتر به عهده على بن ابى طالب است؟ گفتند: يا اميرمؤمنان، فلان همسرت در قبيله پدرى اش شترى كشته اند و مقدارى از آن را به رسم هديه براى او فرستاده اند. اميرمؤمنان فرمود: [حال كه اين طور است ]بخوريد، نوش جانتان، گوارايتان»(1).

اميرمؤمنان عليه السلام از ترس آن كه مبادا از طرف برخى از مردم و رعيت هديه آورده باشند نخست امتناع ورزيدند، چون قبول هديه براى رهبرى مسلمين خيانت است.

حتى سه درهم نداشت

در مناقب آمده است كه: «گاه مى شد آن حضرت به اندازه سه درهم پول نداشتند تا براى خود لباس بخرند يا نيازمندى هاى ديگر خود را تأمين كنند. اموال بيت المال را ميان مردم تقسيم مى كردند و سپس در آن جا دو ركعت نماز مى خواندند و مى فرمودند: الحمدللّه الذي أخرجني كما دخلته(2)؛ سپاس خدايى را سزاست كه مرا از بيت المال آن گونه كه وارد شده بودم خارج كرد».

انجام دادن كارهاى شخصى

بلخى نقل مى كند كه: «روزى على بن ابى طالب عليه السلام از بازار كوفه مى گذشتند كه ناگاه لباسشان به چوب صندلى اى گير كرد و پاره شد. آن را به بازار خيّاطان بردند و فرمودند: خيّطوا لي ذا بارك اللّه فيكم(3)؛ خدا به شما بركت دهد اين را براى من بدوزيد».

ص: 753


1- . اختصاص، شيخ مفيد، ص 153.
2- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 95.
3- . المناقب، ج 2، ص 96.

لباس هايى كم بها

شخصى به نام عبدى مى گويد: «اميرمؤمنان عليه السلام را روز جمعه ديدم كه در رودخانه فرات غسل كردند و سپس پيراهن كرباسى به سه درهم خريدند و پوشيدند و نماز جمعه را براى مردم اقامه كردند، آن هم در حالى كه هنوز جيب آن دوخته نشده بود»(1).

زمخشرى نقل كرده كه: «آن حضرت پيراهنى خريدند و مقدار اضافه اى كه از انگشتانشان بلندتر بود مى بريدند»(2).

ذكر خدا؛ هميشه، همه جا

روزى حضرت على عليه السلام نزد آرايشگرى رفتند تا محاسن و شارب خود را اصلاح كنند. آرايشگر مى خواست شارب آن حضرت را اصلاح نمايد، اما امام عليه السلام همچنان مشغول ذكر گفتن بودند ولب هايشان تكان مى خورد. به آن حضرت گفت: يك لحظه ذكر نگوييد تا شارب شما كج نشود. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «كار، آسان تر از اين هاست» و ذكر خود را حتّى براى يك لحظه هم قطع نكردند.

فروختن شمشير خود

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از ابورجاء نقل كرده است كه مى گفت: «روزى حضرت على عليه السلام براى فروختن شمشير خود به بازار رفتند. وقتى به بازار رسيدند اعلام كردند: چه كسى اين شمشير را از من مى خرد؟ سوگند به آن كه جان على در دست اوست، اگر پول لباس مى داشتم آن را هرگز نمى فروختم. ابورجاء مى گويد: به آن حضرت گفتم: من حاضرم لباسى را به شما نسيه بفروشم، تا هرگاه سهم خود را از بيت المال گرفتى پول آن را پرداخت نمايى. لباس را به آن حضرت دادم و حضرت وقتى سهم خود را از بيت المال گرفتند بدهى خود را به من پس دادند»(3).

ص: 754


1- . همان.
2- . همان.
3- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 200.

تقسيم هدايا

حكيم بن اوس مى گويد: «روزى چند بارِ ميوه نزد اميرمؤمنان عليه السلام آوردند. آن حضرت دستور دادند آنها را بفروشند و بهايش را در بيت المال بريزند»(1).

همچنين همو مى گويد: «گاهى على عليه السلام مَشك هاى پر از عسل را براى ما مى فرستادند و ميان ما تقسيم مى كردند. سپس دستور مى دادند ته آن مَشك ها را بليسند»(2).

عاصم نقل مى كند: «روزى چند سبد غذاى متنوع و مخلوط را به رسم هديه براى آن حضرت آوردند. اميرمؤمنان عليه السلام سفره اى طلبيدند و آن را ميان سفره پخش كردند و مردم را اطراف سفره نشانيدند و همه از آن خوردند [جز خودش]»(3).

ابو حريز مى گويد: «عيد نوروزى مجوسيان چند جام نقره، كه در آنها شكر بود، براى اميرمؤمنان على عليه السلام هديه آوردند. اميرمؤمنان عليه السلام شكر را ميان اصحاب خود تقسيم كردند و آن را به جاى جزيه شان حساب نمودند»(4).

همچنين نقل مى كند: «دهقانى، لباس طلابافى را براى حضرت على عليه السلام فرستاد. عمرو بن حريث آن را به چهار هزار درهم از حضرت خريدارى كرد تا وقتى سهم خود را از بيت المالمى گيرد بهاى آن را به امام عليه السلام بپردازد، تا حضرت آن را ميان مسلمانان تقسيم كنند»(5).

على عليه السلام همانند پيامبر صلى الله عليه و آله

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «على عليه السلام در خوراك و رفتار شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند. خود نان و روغن زيتون مى خوردند و به مردم نان و گوشت اطعام مى كردند. با دست خود آب مى آوردند و هيزم كشى مى كردند. لباسشان را خودشان مى دوختند و وصله مى زدند. پارگى كفش را خودشان پينه مى زدند»(6).

ص: 755


1- . المناقب، ج 2، ص 111.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.
6- . كافى، ج 8، ص 165.

چرايى زهد امام

اميرمؤمنان عليه السلام در يكى از سخنانشان فلسفه اين زهد را بيان كرده و - چنان كه در كافى آمده است - فرمودند: «خدا مرا پيشواى مردم قرار داده و بر من واجب ساخته است كه درباره خودم و خوراك و پوشاك و نوشيدنيم، مانند مردمِ ناتوان باشم تا بينوايان از فقر و تنگدستى من پيروى كرده و ثروتمندان بر اثر بى نيازى خود طغيان نكنند»(1).

هديه شوم

آن حضرت در نهج البلاغه پس از داستان عقيل و دستْ خالى باز گرداندن او از بيت المال، مى فرمايند: «شگفت انگيزتر از كار عقيل، كار اشعث بن قيس بود كه درِ خانه را كوبيد و ظرفى را كه در پارچه اى پوشيده بود آورد. در آن حلوايى بود كه من از آن نفرت داشتم، گويا با سمّ مار يا قى كرده آن تهيّه شده بود. به او گفتم: اين كه آورده اى صله، زكات يا صدقه است؟ هر كدام باشد بر ما اهل بيت حرام است. گفت: نه زكات است و نه صدقه، بلكه هديه است. به او گفتم: مادرت به عزايت بنشيند، آيا مى خواهى در دين خدا مرا گول بزنى؟ آيا ديوانه شده اى يا به سرت زده استو يا هذيان مى گويى؟ به خدا، اگر آنچه در زمين و زير آسمان هاى هفتگانه و در ميان افلاك باشد همه را به من بدهند و بگويند با گرفتن پوست يك دانه جو از دهان مورى خدا را نافرمانى كنم، نمى پذيرم، و دنياى شما در نظرم از برگى كه در دهان ملخى است و آن را مى خورد بى ارزش تر است»(2).

آموزش هاى اسلامى

دنياخواهى خواستگاه گناهان است

هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمودند: «رأس كل خطيئة حبّ الدنيا(3)؛ دنياخواهى منشأ هر گناهى است».

ص: 756


1- . همان، ج 1، ص 410.
2- . نهج البلاغه، خطبه 224، ص 347.
3- . كافى، ج 2، ص 315.

محمّد بن مسلم مى گويد: از على بن الحسين عليه السلام پرسيدند: بهترين عمل كدام است؟ فرمودند: «پس از شناخت خدا و پيامبر خدا، هيچ عملى بالاتر از نفرت از دنيا نيست، و اين خودْ شاخه هاى فراوانى دارد؛ چنان كه گناهان نيز شاخه هاى بسيار دارند. نخستين گناهى كه خدا با آن معصيت شد، كبر و خودبينى بود. (تا آن كه فرمودند): سپس حرص و آن گاه حسد بود كه پسر آدم با آن معصيت كرد؛ زيرا به برادرش حسد ورزيد و او را كشت. در نتيجه از همين خصلت، محبّت زنان، دنياخواهى، رياست طلبى، تن آسايى، سخن گفتن، برترى جويى و ثروت خواهى پديدار شد و به صورت هفت خصلت، كه همه در محبّت دنيا گرد آمده اند، در آمد. لذا پيامبران و عالمان پس از شناخت اين معنا گفتند: محبّت دنيا منشأ و خواستگاه هر گناهى است. نيز دنيا بر دو گونه است: دنياىِ دستيابى و دنياى نكوهيده»(1).

حفص بن غياث نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: خدا در مناجات موسى عليه السلام به او فرمود: «دنيا سراى كيفر و مجازات است. من آدم را پس از ارتكاب خطا، در آن كيفر كرده، دنيا را ناپسند و ملعون قرار دادم. آنچه در دنياست ملعون و ناپسند است، مگر آنچه مربوط به منباشد. موسى، بندگان شايسته من به اندازه شناختى كه از من دارند در دنيا زهد مى ورزند، و ساير مردم بر اساس نادانى خود به آن رغبت و گرايش پيدا مى كنند. هر كه دنيا را بزرگ شمرد چشمش بدان روشن شد [و نيرنگ خورد] و هركس آن را كوچك شمرد از آن به خوبى سود برد»(2).

كراجكى نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من أحبّ دنياه أضرّ بآخرته(3)؛ هركس به دنياى خود عشق ورزد به آخرتش زيان رسانده است».

اسماعيل بن ابى زياد به شكل حديث مرفوع نقل مى كند كه فردى درباره چيستى زهد دنيوى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد؛ حضرت فرمودند: «ويحك حرامها فتنكّبه(4)؛ واى بر تو، [فقط] از حرام دنيا كناره گيرى كن».

ص: 757


1- . همان، ص 130.
2- . همان، ص 317.
3- . كنز الفوائد، ابوالفتح كراجكى، ج 1، ص 61.
4- . كافى، ج 5، ص 70.
اكتفا به قدر ضرورت

حسن بن راشد از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «مالي و للدنيا انّما مثلي و مثلها كمثل الراكب رفعت له شجرة في يوم صائف فقال تحتها ثم راح و تركها(1)؛ مرا با دنيا چكار؟ مَثَل من با آن مانند سوارى است كه در روز گرمى زير درختى درنگ كند، سپس آن را رها كند و برود».

ابن بكير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «انّ في طلب الدنيا إضراراً بالآخرة، و في طلب الآخرة إضراراً بالدنيا فاضروا بالدنيا فانّها أولى بالإضرار(2)؛ طلب كردن دنيا موجب زيان ديدن آخرت، و طلبيدن آخرت موجب زيان ديدن دنياست. شما به دنيا زيان بزنيد، چرا كه سزاوارتر است».

غياث بن ابراهيم نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: در كتاب على عليه السلام چنين آمده: «انّما مثل الدنيا كمثل الحيّة ما ألين مسّها، و في جوفها السّم الناقع يحذرها الرجل العاقلو يهوى اليها الصبي الجاهل(3)؛ مَثَل دنيا مِثل مار است كه لمس كردن آن نرم، ولى در درونش سمّ كشنده اى است كه فرد عاقل از آن پرهيز مى كند امّا كودك نادان دست به سوى آن دراز مى كند».

انس بن محمد از پدرش و او از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرانش نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ضمن توصيه هايش به حضرت على عليه السلام فرمودند: «يا على، دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. يا على، خدا به دنيا وحى كرد كه هركس خدمتگزار من است به او خدمت كن و هركس خدمتگزار توست او را به زحمت و دردسر بيفكن. يا على، اگر دنيا نزد خدا با پر پشه اى برابرى مى كرد، هرگز كافر را از شربت آبى سيراب نمى كرد. يا على، هيچ كس از گذشتگان و آيندگان نيست مگر آن كه در روز قيامت آرزو مى كند كه اى كاش از دنيا فقط روزىِ مختصرى به او داده شده بود»(4).

ص: 758


1- . همان، ج 2، ص 134.
2- . همان، ص 131.
3- . همان، ص 136.
4- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 363.

و نيز پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما قلّ و كفى خير ممّا كثر و ألهى(1)؛ روزى اندك و كافى بهتر از روزىِ فراوان است كه آدمى را به خود مشغول كند».

اميرمؤمنان عليه السلام در توصيه اش به محمّد بن حنفيّه فرمودند: «هيچ ثروتى مانند رضايتِ به روزىِ موجود، فقرزدا نيست، و كسى كه به اندازه نياز اكتفا كند راحتى را براى خود فراهم ساخته و در جايگاه آرامش و آسايش قرار گرفته است و حرص، انگيزه اى براى ورود در گناهان است»(2).

و نيز فرمودند: «يَا ابْنَ آدَمَ مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ(3)؛ اى پسر آدم، آنچه بيش از قُوت خود به دست آورى انباردار ديگران خواهى بود».

و فرمودند: «كُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَيْهِ كَافٍ(4)؛ هر چيزى كه مى شود به آن اكتفا كرد براى آدمى بس است».

و فرمودند: «الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى مافاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»(5) وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالاْتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ(6)؛ همه زهد ميان دو كلمه از قرآن است، خداى سبحان فرموده: "تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد"، هركس بر گذشته تأسّف نخورد و به آينده شادمان نشود زهد را از دو سوى آن گرفته است».

نكوهش زياده خواهى دنيا

يحيى بن عقبه ازدى از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرش نقل مى كند كه فرمودند: «مثل الحريص على الدنيا كمثل دودة القز كلّما ازدادت على نفسها لفّا كان أبعد لها من الخروج حتى تموت غمّا(7)؛ مَثَل كسى كه بر دنيا حريص و آزمند است، مثل كرم ابريشم است كه هرچه بيشتر بر خود مى تند، رهاييش مشكل تر مى شود، تا سرانجام بر اثر اندوه مى ميرد».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «أغنى الغني مَن لم يكن للحرص أسيراً(8)؛ بى نيازترين مردم

ص: 759


1- . همان، ص 376.
2- . همان، ص 385.
3- . نهج البلاغة، كلمات قصار، شماره 192.
4- . همان، شماره 395.
5- . سوره حديد، آيه 23.
6- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 439.
7- . كافى، ج 2، ص 134.
8- . همان، ص 316.

كسى است كه اسير حرص نباشد».

و فرمودند: «لا تشعروا قلوبكم الاشتغال بما قد فات فتشغلوا أذهانكم عن الاستعداد لما لم يأت(1)؛ دل هايتان را به آنچه از دست رفته است مشغول نسازيد، زيرا انديشه هايتان از آمادگى براى آنچه نيامده است باز مى ماند».

زراره و محمد بن مسلم نقل مى كنند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أبعد ما يكون العبد من اللّه عزّوجلّ إذا لم يهمّه إلاّ بطنه و فرجه(2)؛ دورترين حالتى كه بنده نسبت به خداى عزّوجلّ دارد، زمانى است كه همّتش تنها شكم و شهوتش باشد».

حفص بن فرط نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من كثر اشتباكه بالدّنيا كان اشدّلحسرته عند فراقها(3)؛ هركس خود را بيشتر درگير دنيا كند، هنگام جدايى از آن بيشتر دچار حسرت مى شود».

و فرمودند: «حرم الحريص خصلتين و لزمته خصلتان: حرم القناعة فافتقد الراحة و حرم الرضا فافتقد اليقين(4)؛ حريص و آزمند از دو خصلت محروم و با دو خصلت همراه است: از قناعت محروم شد و راحتى را از دست داد. از خشنودى و رضامندى نيز محروم شد و در نتيجه يقين را از دست داد».

حرص و طمع در دنيا

ابن خالد از پدرش و او از شخصى نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «بئس العبد عبد يكون له طمع يقوده و بئس العبد عبدٌ له رغبة تذله(5)؛ بد بنده اى است كسى كه گرفتار طمع است و طمع، او را به هر سو مى برد، نيز بد بنده اى است كسى كه داراى ميل و رغبتى است كه او را به خوارى مى كشاند».

ص: 760


1- . همان.
2- . همان، ص 319.
3- . همان، ص 320.
4- . خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 69.
5- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 24.

زهرى نقل كرده كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «رأيت الخير كلّه قد اجتمع في قطع الطمع عمّا في أيدي الناس(1)؛ تمام خير و خوبى ها را در بى نيازى و طمع نكردن به مال مردم ديدم».

سعدان مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: «چه چيز باعث ثبات و استحكام ايمان در آدمى است؟ فرمودند: ورع. گفتم: چه چيز او را از جرگه ايمان خارج مى كند؟ فرمودند: طمع»(2).

اميرمؤمنان عليه السلام به فرزندش محمّد حنفيّه فرمودند: «إن أحببت أن تجمع خير الدنيا و الآخرة فاقطع طمعك ممّا في أيدي الناس(3)؛ اگر دوست دارى خير دنيا و آخرت را يكجابراى خود جمع كنى، طمع خود را از اموال مردم قطع كن».

ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه، چيزى به من بياموز؛ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خود را از آنچه در دست مردم است نوميد كن [و به آن دل نبند] كه بى نيازى حاضر و دمِ دستى همين است. گفت: بيشتر توضيح دهيد؛ فرمودند: از طمع بپرهيز كه فقرِ زودرس و حاضر همين است»(4).

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه فرمودند: «أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ(5)؛ بيشترين موارد لغزش عقل ها زير زرق و برق هاى طمع است».

معمر بن خلاد از امام هشتم و او از پدرش، و او از پدرانش، و سرانجام از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كنند كه فرمودند: «روزى خالد نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه، توصيه كوتاهى به من بكنيد، شايد آن را حفظ كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: تو را به پنج چيز توصيه مى كنم: از آنچه در دست مردم است مأيوس شو كه بى نيازى حاضر و زودياب همين است؛ از طمع بپرهيز كه فقر حاضر و زودرس همين است؛ آن گونه نماز بگزار كه انگار مى خواهى براى هميشه وداع كنى؛ از هر كارى كه موجب عذرخواهى تو مى شود پرهيز كن و آنچه براى خودت دوست مى دارى براى برادرت نيز دوست داشته باش»(6).

ص: 761


1- . كافى، ج 2، ص 320.
2- . كافى، ج 2، ص 320.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 392.
4- . همان، ص 410.
5- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 219.
6- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 25.
زهد در دنيا

هيثم بن واقد جريرى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من زهد في الدنيا أنبت اللّه الحكمة في قلبه، و أنطق بها لسانه، و بصّره عيوب الدنيا داءها و دواءها و أخرجه منها سالما إلى دار السلام(1)؛ هركس در دنيا زهد پيشه كند، خدا در دلش حكمت ايجاد مى كند و زبانش را به آن گويا مى سازد و او را به عيوب و بدى هاى دنيا، از درد و درمانش، بينا مى كند و به سلامت او را از آن بيرون برده و در دارالسّلام وارد مى سازد».

ابوحمزه [ثمالى] مى گويد: «نشنيده بودم كسى از على بن الحسين عليه السلام زاهدتر باشد، مگر آنچه درباره على بن ابى طالب شنيده بودم. سپس مى گويد: على بن الحسين عليه السلام هرگاه درباره زهد سخن مى گفت و موعظه مى كرد، هركس آن جا حضور داشت به گريه مى افتاد. آن گاه اضافه مى كند: برگه به دستم رسيد كه در آن سخنى از على بن الحسين عليه السلام درباره زهد نوشته شده بود. من از روى آن نوشتم و به آن حضرت عرضه داشتم. امام عليه السلام آن را تصديق كرد. در آن صحيفه چنين نوشته شده بود: بسم اللّه الرحمن الرحيم. خدا ما و شما را از نيرنگ ستمگران و ستم حسودان و تجاوز گردنكشان حفظ كند. اى اهل ايمان، مبادا طاغوت ها و پيروانشان، كه به اين دنيا دلبستگى دارند، شما را در فتنه بيندازند. از آنچه خدا شما را از آن برحذر داشته، دورى كنيد و از دنيا به چيزهايى كه خدا شما را به آنها بى رغبت ساخته، زهد بورزيد؛ مانند اعتماد كسى كه اين دنيا را قرارگاه و منزل دائمى خود گرفته به مال و منال آن اعتماد مكنيد. (تا آن جا كه مى فرمايد:) روزگار اين دنيا و دگرگونى هاى آن و سرانجامِ فتنه ها و بلاهايش براى كسى قابل شناخت نيست. تنها كسى نجات مى يابد كه خدا او را نگاهداشته و راه هدايت را پيموده و ميانه روى را برگزيده و در اين راه از زهد كمك گرفته است. چنين كسى پيوسته مى انديشد و شكيبايى مى كند و به خوشى هاى دنيا بى ميل است و از لذّت هاى آن فاصله مى گيرد و به نعمت هميشگى آخرت تمايل دارد و براى آن تلاش مى كند»(2).

محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «نشانه كسى

ص: 762


1- . كافى، ج 2، ص 128.
2- . كافى، ج 8، ص 14.

كه به ثواب آخرت رغبت دارد آن است كه در زيبايى و جذابيّت دنيا زهد مى ورزد. بدانيد كه زاهد اگر در اين دنيا زهد بورزد خدا آنچه را براى او در دنيا خواسته است كم نمى كند و اگر حريص و آزمندْ به متاع ناچيز اين دنيا حرص بورزد خدا چيزى براى او در دنيا اضافه نمى كند. بنابراين زيانكار واقعى كسى است كه در بهره اش از آخرت زيان ديده است»(1).

ابوحمزه از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إنّ من أعون الاخلاقعلى الدّين الزهد في الدّنيا(2)؛ بهترين خصلت اخلاقى كه به دين آدمى بيشتر كمك مى كند زهد و بى رغبتى در دنياست».

حفص بن غياث مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «تمام خوبى ها در يك خانه قرار دارد و كليدش زهد و بى رغبتى به دنياست. [سپس فرمودند:] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده: آدمى، تا به خوراكى هاى دنيا اهميّت ندهد، شيرينى ايمان را نمى چشد. [سپس امام صادق عليه السلام فرمودند]: دل هاى شما تا به دنيا بى رغبت نباشد، محال است شيرينى ايمان را بچشد»(3).

على بن هاشم از پدرش نقل مى كند كه مردى از امام على بن الحسين عليه السلام درباره زهد سؤال كرد. امام عليه السلام فرمودند: «زهد ده درجه دارد، بالاترين درجه آن، پايين ترين درجه ورع است و بالاترين درجه ورع، پايين ترين درجه يقين است و بالاترين درجاتِ يقين پايين ترين درجات رضامندى و خشنودى است. بدانيد كه زهد در آيه اى از كتاب خدا معرفى شده است: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»(4)؛ [تا بر آن چه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به سبب آن چه به شما داده است شادمانى نكنيد]»(5).

سفيان بن عيينه مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «كلّ قلب فيه شك أو شرك فهو ساقط، و انّما أرادوا بالزهد في الدنيا لتفرغ قلوبهم للآخرة(6)؛ هر قلبى كه در آن ترديد يا شرك باشد، سقوط كرده و تباه شده است، و اين كه از مردم زهد را خواسته اند براى آن

ص: 763


1- . همان، ج 2، ص 129.
2- . همان، ص 128.
3- . همان.
4- . سوره حديد، آيه 23.
5- . كافى، ج 2، ص 128.
6- . همان، ص 129.

است كه دل هايشان را براى آخرت فارغ و رها سازند».

عبداللّه بن قاسم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هرگاه خدا خير بنده اى را بخواهد او را در دنيا زاهد و در دين، دانا و نسبت به عيب هايش بينا مى كند. به هركس اين سه خصلت داده شد، در واقع خير دنيا و آخرت را كسب كرده است. و فرمودند: هيچ كس حقّ را از راهى بهتر اززهد و بى رغبتى به دنيا طلب نكرد. اين خصلت، درست بر ضدّ چيزى است كه دشمنان حق در طلب آنند. راوى مى گويد: گفتم: فدايت شوم، از چه جهت؟ فرمودند: به سبب رغبت به دنيا. و فرمودند: آيا صبر پيشه ارزشمندى نيست؟ دنيا فقط همين چند روزه است. بدانيد كه تا نسبت به دنيا زهد نورزيد، مزه ايمان را هرگز نخواهيد چشيد. و فرمودند: هرگاه مؤمن از دنيا چشم بپوشد اوج مى گيرد و شيرينى محبّت خدا را در مى يابد. در نتيجه هرگز به چيزى جز خدا مشغول نمى شود. و فرمودند: هرگاه قلب آدمى صفا يافت، زمين براى آن تنگ مى شود تا به عالم بالا اوج بگيرد»(1).

ابوحمزه نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام در حديثى فرمودند: «انّ الزاهدين في الدنيا الراغبين في الآخرة ألا إنّ الزاهدين في الدنيا قد اتخذوا الأرض بساطا، و التراب فراشا، و الماء طيبا، و قرضوا من الدنيا تقريضا(2)؛ زاهدان دنيا به آخرت رغبت دارند. زاهدان، زمين را فرش و خاك را بستر و آب را نوشيدنى گواراى خود گرفته اند و از دنيا كاملاً بريده اند».

عمرو بن سعيد مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من شما را فقط در موقع خاصّى ملاقات مى كنم؛ مرا توصيه اى كنيد تا به آن عمل كنم. امام عليه السلام فرمودند: تو را به پروا داشتن از خدا، ورع و تلاش و كوشش سفارش مى كنم. بپرهيز از اين كه به كسانى كه از تو بالاترند طمع ورزى. همين بس كه خدا به پيامبرش فرمود: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا»(3)؛ "و زنهار به سوى آنچه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرديم [و فقط] زيور زندگى دنياست، ديدگان خود مدوز" و فرمود: «وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ»(4)؛ "و اموال و فرزندان آنان تو را به شگفت نيندازد"، و اگر از اين حالت مى ترسى زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله را ياد كن كه

ص: 764


1- . همان، ص 130.
2- . همان، ص 132.
3- . سوره طه، آيه 131.
4- . سوره توبه، آيه 85.

نانش از جو و حلوايش خرما بود و با برگ خرما - اگر پيدا مى كرد - آتش روشن مى نمود»(1).

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه از اميرمؤمنان عليه السلام سؤال كردند: زهد چيست؟فرمودند: «پرهيز از انجام دادن حرام دنيا»(2).

ابوالطّفيل مى گويد: از اميرمؤمنان عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «الزهد في الدنيا قصر الأمل و شكر كلّ نعمة و الورع عن كلّ ما حرّم اللّه عزّوجلّ(3)؛ زهد در دنيا كوتاه كردن آرزوها، شكر كردن نعمت ها و پرهيز نمودن از محرّمات خداى عزوجل است».

اسماعيل بن مسلم نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ليس الزهد في الدنيا باضاعة المال، و لا بتحريم الحلال بل الزهد في الدنيا ان لا تكون بما في يدك اوثق منك بما عند اللّه عزّوجل(4)؛ زهد در دنيا به تباه ساختن مال و حرام كردن حلال نيست، بلكه زهد آن است كه به داشته هايت مطمئن تر از آنچه نزد خداست نباشى».

حفص بن غياث مى گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام در كنار قبرى مى فرمودند: «إنّ شيئا هذا آخره لحقيق أن يزهد في أوّله، و إنّ شيئا هذا أوله لحقيق أن يخاف آخره؛ چيزى كه عاقبتش اين است بهتر است كه در آغاز آن زهد ورزيده شود، و چيزى كه آغازش اين است بهتر و بايسته است كه از عاقبت آن ترسيد»(5).

عبداللّه بن حسن بن على عليه السلام از مادرش فاطمه بنت الحسين عليهاالسلام و او از پدرش نقل مى كند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: «انّ صلاح أوّل هذه الأمّة بالزهد و اليقين و هلاك آخرها بالشح و الأمل(6)؛ صلاحيّت آغاز اين امّت به زهد ورزيدن و يقين كردن، و هلاكت و نابودى پايانش به بخل كردن و درازى آرزوهاست».

احمد بن حسن حسينى از امام حسن عسكرى عليه السلام و او از پدرانش عليهم السلام نقل مى كند كه از امام صادق عليه السلام درباره زاهد سؤال كردند، فرمودند: «الذي يترك حلالها مخافة حسابه

ص: 765


1- . الزهد، حسين بن سعيد اهوازى، ص 12.
2- . معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 251.
3- . كافى، ج 5، ص 71.
4- . همان، ص 70.
5- . معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 343.
6- . خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 79.

و يترك حرامها مخافة عقابه(1)؛ زاهد كسى است كه حلال دنيا را به سبب ترس از حساب آن، وحرامش را به سبب ترس از كيفر آن ترك كند».

دين بازانِ دنياپرست

يونس بن ظبيان مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «خداى عزّوجلّ مى فرمايد: واى به حال كسانى كه دين خود را با دنيا تباه مى كنند. واى به حال كسانى كه مردمى را كه به عدالت و قسط فرمان مى دهند، مى كشند. واى به حال كسانى كه مؤمن در ميان آنها با ترس و هراس و از روى تقيّه راه مى رود. آيا اينها به وسيله من فريب مى خورند، يا بر من جرأت مى يابند؟ من به خودم سوگند ياد كرده ام كه بلايى براى آنان آماده كنم كه فرد بردبار آنها نيز متحيّر شود»(2).

مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرش نقل مى كند كه فرمودند: «خداى متعال كتابى را بر يكى از پيامبرانش نازل كرد. در آن كتاب آمده بود: به زودى گروهى از بندگان من دنيا را به وسيله دين طلب مى كنند. بر دل هاى خود، كه مانند دل هاى گرگ ها و تلخ تر از [گياه] صبر زرد است، لباس ميش مى پوشانند. زبان هايشان شيرين تر از عسل و كارهاى درونشان بدبوتر و متعفن تر از مردارهاست. آيا به من فخر مى فروشند؟ يا مرا فريب مى دهند؟ يا بر من جرأت مى يابند؟ به عزّتم سوگند ياد كرده ام كه بر آنان بلايى نازل كنم كه زمام آن، تمامى اطراف زمين را فرا گيرد و بردبارانِ آنها حيران بمانند»(3).

ص: 766


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، شيخ صدوق، ج 1، ص 312.
2- . كافى، ج 2، ص 299.
3- . قرب الاسناد، حميرى، ص 15.

6.كناره گيرى از اجتماع

اشاره

ششمين عامل عقب ماندگى مسلمانان و ناتوانى سازمان ها، احزاب و انجمن هاى اسلامى از قيام و تشكيل حكومت، مردمى نبودن آنهاست، زيرا اين احزاب براى پيشرفت اسلام تنها در يك زمينه و يك بعد تلاش مى كنند. مثلا جوانان را، چه در دولت و چه در جامعه، براى رساندن به درجات بالا تربيت نموده و به آنها آگاهى مى دهند تا كارمند خوب يا نويسنده و گوينده اى مؤثّر بسازند، ولى عامه مردم و موقعيّت و قدرت آنها را ناديده مى گيرند. روشن است افرادى كه زير پوشش احزاب، سازمان ها و جمعيّت هاى اسلامى هستند، هرچند مثلاً تعدادشان به صدها هزار نفر برسد، در برابر عموم مردم بسيار اندك اند در حالى كه مردم هستند كه «همه چيز» مى باشند، و گرداگرد كسانى جمع مى شوند كه نيازهايشان را برآورند و در غم و اندوه شان و حل مشكلاتشان سهيم باشند. امّا اگر كسى حقّ آنان را نداد و نيازهايشان را برنياورد، مردم نيز او را به حال خود رها مى كنند؛ در نتيجه ديگر نمى تواند در جامعه تأثيرگذار باشد و به فرايند تغيير و دگرسازى دست بيابد.

نيازهاى مردمى فراوان است، از آن جمله: ازدواج جوانان، حل مشكل بيكارى، عيادت بيماران، تشييع جنازه ها، ديدار مسافران، حضور در مراسم اجتماعى و دينى مانند مجالس سخنرانى، عروسى، ترحيم، نماز جماعت، شركت در ساختن مساجد، بيمارستان ها، مدارس، حسينيّه ها، كمك به بينوايان و مستمندان، اقدام كردن به ارائه خدمات اجتماعى و اصلاح دادن ميان افراد و كارهاى ديگر كه به فرد يا سازمان و حزب، رنگ مردمى مى دهد. اين جاست كه مردم با چنين فرد يا گروهى همفكر شده و نسبت به هم محبّت مى ورزند. امّا اگر انسان، خواه به صورت فردى و خواه گروهى، به اين خدمات اقدام نكرد، مردم در يك سو و سازمان يا حزب يا فرد يا انجمن در سوى ديگر قرار مى گيرند، و در اين صورت

ص: 767

نمى توان مردم را به سوى خواست ها تحريك نمود و توجيه كرد.

جامعه انسانى از ديدگاه قرآن

قرآن كريم در آياتى چند به اين حقيقت اشاره كرده است؛ از آن جمله: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»(1)؛ «به يقين، خدا بر مؤمنان منّت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت، تا آيات خود را برايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد، قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».

در آيه ديگر از زبان حضرت ابراهيم خليل عليه السلام در مقام دعا و نيايش به درگاه خدا، و براى برانگيختن پيامبرى از ميان فرزندانش، مى فرمايد: «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»(2)؛ «پروردگارا، در ميان آنان، فرستاده اى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه شان كند؛ زيرا تو خود، شكست ناپذير حكيمى».

نيز در آيه ديگرى مى فرمايد: «كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»(3)؛ «همان طور كه در ميان شما، فرستاده اى از خودتان روانه كرديم، [كه] آيات ما را بر شما مى خواند، و شما را پاك مى گرداند، و به شما كتاب و حكمت مى آموزد، و آنچه را نمى دانستيد به شما ياد مى دهد».

پيامبر صلى الله عليه و آله بهترين الگوى مردمى بودن

زيد بن ثابت مى گويد: «هرگاه با پيامبر صلى الله عليه و آله مى نشستيم اگر درباره آخرت سخن آغاز مى كرديم،آن حضرت نيز با ما همان سخن را آغاز مى كردند، و اگر درباره دنيا سخن مى گفتيم، آن حضرت

ص: 768


1- . سوره آل عمران، آيه 164.
2- . سوره بقره، آيه 129.
3- . همان، آيه 151.

نيز همان گونه سخن مى گفتند، اگر درباره خوردنى ها و نوشيدنى ها چيزى مى گفتيم، آن حضرت نيز همان موضوع را دنبال مى كردند. تمام اينها را من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى شما مى گويم»(1).

سلمان فارسى مى گويد: «روزى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم؛ ديدم حضرت به بالشى تكيه داده اند. وقتى خواستم بنشينم، بالش را به من دادند و فرمودند: سلمان، هر مسلمانى كه برادر مسلمانش به ديدنش بيايد و براى احترام او بالش در اختيارش بگذارد، خدا او را مى آمرزد»(2).

جرير بن عبداللّه مى گويد: «روزى پيامبر صلى الله عليه و آله وارد اتاقى شدند. مسلمانان كم كم پشت سر آن حضرت آمدند تا اتاق پر شد. من نيز وارد اتاق شدم و چون جا نبود بيرون اتاق نشستم.

پيامبر صلى الله عليه و آله نگاهشان به من افتاد، و جامه خود را برگرفتند و درهم پيچيدند و آن را به من رساندند و فرمودند: روى آن بنشين. من آن را گرفتم و به صورتِ خود ماليدم و بوسيدم»(3).

ابن عبّاس مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله روى زمين مى نشستند، روى زمين غذا مى خوردند، با دست خود شير گوسفند مى دوشيدند و دعوت بردگان را صميمانه مى پذيرفتند»(4).

در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «لو دعيت إلى كراع لأجبت و لو أهدي إليّ كراع لقبلت(5)؛ اگر پاچه گوسفندى براى من هديه بياورند آن را قبول مى كنم و اگر مرا به پاچه اى مهمانى كنند مى پذيرم».

ابوذر مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله ميان يارانش مى نشست، وقتى تازه واردى وارد مى شد پيامبر صلى الله عليه و آله را نمى شناخت تا آن كه سؤال مى كرد»(6).

ابن مسعود مى گويد: مردى در حال سخن گفتن با پيامبر صلى الله عليه و آله بر خود مى لرزيد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: «هوّن عليك فلست بملك إنّما أنا ابن امرأة كانت تأكل القد(7)؛ برخودت آسان بگير، من كه پادشاه نيستم، من پسر زنى هستم كه گوشت خشك شده مى خورد».

مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله اين است كه من هم مانند ساير مردم هستم و نبايد همان گونه كه با

ص: 769


1- . مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 21.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 16.
5- . من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 299.
6- . مكارم الاخلاق، ص 16.
7- . همان.

پادشاهان رفتار مى كنيد با من رفتار نماييد. بنابراين لرزيدن هنگام سخن گفتنِ با من معنا ندارد، خدا هم فرموده: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ...»(1)؛ «بگو: من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى مى شود».

انس مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله از بيماران عيادت مى كردند، به دنبال جنازه ها مى رفتند، دعوت بردگان را مى پذيرفتند. بر الاغ بى پالان سوار مى شدند و در جنگ خيبر و بنى قريظه و بنى النّظير بر الاغى سوار بودند كه افسار و پالانش از ليف خرما بود»(2).

آن حضرت - چنان كه در روايات آمده است - از كنار هر كسى مى گذشتند سلام مى كردند؛ چه مرد، چه زن و چه كودك باشد. برخى از اصحاب گفته اند: هرگاه مى خواستيم زودتر از پيامبر صلى الله عليه و آله به او سلام كنيم، آن حضرت باز هم پيشى مى گرفتند و قبل از ما سلام مى كردند.

در بحارالأنوار آمده است كه آن حضرت از بس كه خوش محضر بودند و لبخند را هميشه به لب داشتند «ضحوك» [= خندان] لقب يافته بودند(3).

مالك بن انس مى گويد: «روزى مرد عربى پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كرد و عباى آن حضرت را گرفت و به شدّت كشيد. به گونه اى كه حاشيه عبا روى گردن پيامبر صلى الله عليه و آله اثر گذاشت و به آن حضرت گفت: يا محمّد، دستور بده از مال خدا كه در نزد تو هست به من چيزى بدهند، چون آن نه مال توست و نه مال پدر تو. پيامبر صلى الله عليه و آله با چهره اى خندان رو كردند به او و فرمودند: راست گفتى، اين اموال، نه مال من است و نه مال پدرم؛ ولى ببين با گردن من چه كردى؟ آيا از تو قصاص كنم؟ اعرابى گفت: نه! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: چرا؟ اعرابى گفت: به خاطر آن كه تو بزرگوارى و بدىرا با بدى پاسخ نمى دهى. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور دادند دو بار شتر، كه يكى خرما و ديگرى جو بود، به او عطا كنند»(4).

انس بن مالك مى گويد: «ما هرگاه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله گرد مى آمديم حلقه وار مى نشستيم».

ص: 770


1- . سوره كهف، آيه 110.
2- . مكارم الاخلاق، ص 15.
3- . بحار الانوار، ج 16، ص 116.
4- . ر.ك: مكارم الاخلاق، ص 17.

ناگفته نماند كه اين نوع نشستن به خاطر آن بوده كه مجلس، بالا و پايينى نداشته باشد تا بعضى خيال كنند كه در بالاى مجلس و برخى ديگر تصوّر كنند كه در پايين آن نشسته اند.

در روايت آمده است: «هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله با كسى مصافحه مى كردند، دستشان را از دست طرف بيرون نمى كشيدند، تا اين كه آن شخص دست خود را بكشد. هرگز كسى درباره حاجت يا سختى اى با ايشان گفت وگو نكرد كه آن حضرت رو بگردانند، بلكه حضرت صبر مى كردند تا او برود. هرگز كسى با ايشان به مجادله نپرداخت، مگر آن كه حضرت سكوت مى كردند؛ هرگز ديده نشد كه پاهايشان را جلوى كسى دراز كنند. هرگاه دو كار بر حضرت عرضه مى شد سخت ترينش را بر مى گزيدند. هرگز در ستمى كه بر ايشان رفته بود انتقام نگرفتند، امّا اگر حرمت هاى الهى هتك مى شد، براى خدا خشم مى كردند. هرگز چيزى از او نخواستند كه پاسخ منفى بدهند. هرگز هيچ خواهانى را ردّ نكردند مگر آن كه يا حاجتش را بر مى آوردند، يا با خوش زبانى او را خشنود مى ساختند. اگر تأمين نيازهاى مردم برايشان امكان فورى نداشت به آنها وعده مى دادند، لذا در وصيّتش به على عليه السلام فرمودند: "تقضي ديني و تنجز عداتي(1)؛ بدهكارى مرا ادا مى كنى و وعده هايم را به انجام مى رسانى". در نماز جماعت (براى ملاحظه حال مأمومين) كوتاه ترين نماز را به جاى مى آوردند و هنگام خواندن خطبه (براى آن كه مبادا شنوندگان خسته شوند) خطبه ها را كوتاه مى كردند و هرگاه وارد مى شدند مردم بوى خوش او را تشخيص مى دادند و به يكديگر ورود پيامبر صلى الله عليه و آله را بشارت مى دادند. هرگاه با گروهى غذا مى خوردند، نخستين كسى بودند كه آغاز مى كردند و آخرين كسى بودند كه دست از غذا مى كشيدند، تا اگر كسى مى خواست زودتر شروع به غذا خوردن كند، يا ديرتر دست بكشد شرم نكند. هنگام دعا سه بار دعا مى كردند وهرگاه سخن مى گفتند يك بار سخن مى گفتند و زمانى كه اجازه مى خواستند، سه بار اجازه مى گرفتند. هرگز با كسى سخن ناپسند نگفتند. هركس درباره ايشان سخن مى گفت اعتراف مى كرد كه تا كنون كسى را مانند ايشان نديده است»(2).

ص: 771


1- . كتاب سليم بن قيس، ص 569.
2- . مكارم الاخلاق، ص 23.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيوسته مى فرمودند: «إنّ خياركم أحسنكم أخلاقاً(1)؛ بهترين شما خوش خلق ترين شماست».

روش على عليه السلام در معاشرت با مردم

روش حضرت على عليه السلام در مردمى بودن و تأمين نيازمندى هاى مردم و مشاركت در كار آنها مانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود، تا آن جا كه ضرار بن ضمره درباره آن حضرت مى گويد: «كان و اللّه فينا كأحدنا(2)؛ به خدا سوگند كه او در ميان ما همانند يكى از ما بود».

امام عليه السلام و برخورد با يك مشكل اجتماعى

شيخ كلينى در كافى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «روزى گروهى از بردگان آزاد شده نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمدند و گفتند: ما از دست اين مردم عرب به تو شكايت مى كنيم. چون پيامبر صلى الله عليه و آله ما را در عطا، با آنان برابر مى دانست و سلمان و بلال و صهيب را زن داد، ولى اينها در حقّ ما چنين نمى كنند. اميرمؤمنان عليه السلام نزد مردم عرب رفته و با آنان در اين باره سخن گفتند. اعراب به اعتراض فرياد برآوردند كه ما هرگز چنين نمى كنيم. حضرت على عليه السلام با خشم، در حالى كه عبايشان به زمين كشيده مى شد، از آنها جدا شدند و به آزادشدگان فرمودند: اين مردم شما را به منزله يهود و نصارا قرار داده اند؛ از شما زن مى گيرند ولى به شما زن نمى دهند و به اندازه آنچه خود مى گيرند به شما نمى بخشند. پس تجارت كنيد؛ خدا به شما بركت مى دهد. من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كهفرمودند: روزى ده جزء است، نه جزء آن در تجارت و يك جزء ديگر آن در غيرتجارت است»(3).

اين روايت مى رساند كه اميرمؤمنان عليه السلام در كارهاى مردم وساطت و پادرميانى مى كرد و آزادشدگان را به تجارت دستور مى داد تا از اين راه به شخصيّت اجتماعى خود دست يابند. معروف است كه مى گويند: موقعيّت مناسب اقتصادى باعث شخصيّت اجتماعى مى شود.

ص: 772


1- . همان.
2- . امالى، شيخ صدوق، ص 624.
3- . كافى، ج 5، ص 318.

به هرحال، مورّخان نوشته اند كه آزدشدگان راه كرامت اقتصادى را پيش گرفته و به شخصيّت اجتماعى دست يافتند و جزء بازرگانانى شدند كه تمامى مردم عرب با عطوفت و برابرى به آنها نگاه مى كردند و از آنها زن مى گرفتند و به آنان زن مى دادند.

و تا مغازه قصابى

مرحوم مجلسى در بحار نقل كرده است: «قصّابى به كنيزى گوشت فروخت و بر او ستم روا داشت. زن با حالت گريه از دكّان او خارج شد. در ميان راه با حضرت على عليه السلام برخورد كرد و از قصّاب شكايت نمود. حضرت همراه زن نزد قصّاب رفتند و او را به انصاف فرمان دادند و موعظه كردند و به او فرمودند: ينبغي أن يكون الضعيف عندك بمنزلة القوي فلا تظلم الجارية(1)؛ بايد شخص ناتوان در نظر تو به منزله نيرومند باشد، پس سعى كن به اين كنيز ستم نكنى».

آرى، امام عليه السلام اين گونه در كارهاى مردم وساطت مى كردند و مشكلات آنان را حلّ مى نمودند و خواسته هايشان را تأمين مى كردند؛ حتّى همراه كنيز نزد قصّاب مى رفتند و مشكل او را حل مى كردند.

در بازار خرمافروشان

در مناقب از ابومطر بصرى چنين نقل شده است: «اميرمؤمنان از بازار خرمافروشان مى گذشتند ديدند كنيزى گريه مى كند. پرسيدند: چرا گريه مى كنى؟ كنيز گفت: مولايم چند درهم به من داد تاخرما بخرم. من يك درهم از آن را خرما خريده و نزد او بردم آن را نپسنديد. وقتى آن را به صاحبش برگرداندم از پذيرفتن آن امتناع ورزيد. امام عليه السلام به خرمافروش فرمودند: اى بنده خدا، اين كنيز است و از خود اختيارى ندارد، خرمايت را پس بگير و پولش را بده. مرد برخاست كه با اميرمؤمنان عليه السلام مقابله كند كه ناگهان با برخورد شديد امام عليه السلام روبه رو شد. مردم جمع شدند و گفتند: اين اميرمؤمنان عليه السلام است. آن مرد از شدّت ترس نَفَس در سينه اش حبس شد و رنگ از

ص: 773


1- . بحار الانوار، ج 41، ص 303.

صورتش پريد و خرما را گرفت و پول كنيز را پس داد و از اميرمؤمنان عليه السلام خواست كه از او راضى شود. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: اگر كار خود را اصلاح كنى و حقوق مردم را ادا نمايى من از تو راضى خواهم شد»(1).

آشتىِ يك زن و شوهر

نيز در مناقب از امام باقر عليه السلام نقل شده است: «روزى اميرمؤمنان عليه السلام هنگام ظهر در شدّت گرما به خانه باز مى گشتند، كه ناگهان زنى جلو آمد و گفت: يا على، همسرم به من ستم كرده و ترسانيده و قسم ياد كرده كه مرا كتك بزند. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: صبر كن تا هوا كمى خنك شود آن گاه همراه تو خواهم آمد. زن گفت: شوهرم بيشتر خشمگين مى شود. اميرمؤمنان عليه السلام سرشان را پايين انداختند و آن گاه سر برداشتند و فرمودند: نه به خدا قسم، بايد حقّ ستمديده بدون كمترين اهمال از ستمگر گرفته شود، خانه ات كجاست؟ زن به راه افتاد و اميرمؤمنان عليه السلام را تا در خانه اش راهنمائى كرد. على عليه السلام بر در خانه ايستادند و صدا زدند: سلام بر شما، جوانى از خانه بيرون آمد كه على عليه السلام را نمى شناخت. امام به او فرمودند: اى بنده خدا، از خدا پروا كن زيرا همسرت را از خانه اخراج كرده اى و او را تهديد نموده اى. جوان گفت: به تو چه مربوط است؟ به خدا، حالا كه اين طور شده است، به سبب حرف تو، او را آتش مى زنم. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: من تو را امر به معروف و نهى از منكر مى كنم و تو با كار زشت پاسخ مرا مى دهى و كار پسنديده را بر نمى تابى؟ مردم صداى على عليه السلام را شنيدند و از خانه ها بيرون ريختند. همه به اميرمؤمنان عليه السلام سلام كردند.جوان متوجّه شد كه اين شخص على عليه السلام است. لذا روى دست و پاى آن حضرت افتاد و گفت: يا اميرمؤمنان مرا ببخشيد. به خدا قسم از اين پس تسليم زنم خواهم بود. على عليه السلام كه شمشير خود را از نيام بيرون كشيده بودند تا جوان را تهديد كنند، شمشيرشان را غلاف كردند و رو به زن نمودند و فرمودند: يا أمة اللّه ادخلي منزلك و لا تلجئي زوجك إلى مثل هذا و شبهه؛ اى زن، وارد خانه شو و همسرت را به مثل اين كارها مجبور مكن»(2).

ص: 774


1- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 112.
2- . المناقب، ج 2، ص 106.

آرى، اميرمؤمنان عليه السلام اين گونه براى اصلاح ميان زن و شوهرى حركت مى كنند، آن هم شوهرى كه در برابر او پرخاش كرده و نسبت به آن حضرت بى احترامى نموده است؛ مع ذلك اميرمؤمنان عليه السلام او را كيفر نمى كنند. شخصيت والايى كه زمامدار دولت عظيمى است، كه وسعت آن از ليبى تا داغستان شوروى امتداد داشته است.

تا ستمديده اى را ياورى كنم

شيخ مفيد نقل كرده است: «روزى سعيد بن قيس همدانى حضرت على عليه السلام را در شدّت گرما در زير سايه ديوارى مشاهده كرد. به حضرت گفت: چرا اين جا نشسته ايد؟ فرمودند: «ما خرجت إلاّ لأعين مظلوماً أو أغيث ملهوفا(1)؛ از خانه بيرون آمده ام تا ستمديده اى را كمك كنم يا غمى از دل غمگينى بزدايم».

در وضوخانه مسجد

و نيز شيخ مفيد نقل كرده كه: «آن حضرت در وضوخانه مسجد با مردم وضو مى گرفتند. مردى آن حضرت را هل داد و به زمين انداخت. اميرمؤمنان عليه السلام تازيانه را گرفتند و او را زدند. سپس به او فرمودند: اين براى آن نيست كه مرا به زمين انداختى؛ ممكن است كسى از من ناتوان تر باشد و تو با او چنين كنى و آن گاه ضامن شوى»(2).آرى، امام عليه السلام مانند ديگران زندگى مى كردند و با مردم در وضوخانه مسجد وضو مى گرفتند تا آن جا كه به خاطر هُل دادن به زمين مى افتند.

و نگذاشت پشت سرش راه بيفتند

علاّمه مجلسى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روزى اميرمؤمنان عليه السلام در حالى كه سواره بود از كنار يارانش گذشت. اصحاب پشت سر حضرت به راه افتادند. اميرمؤمنان عليه السلام

ص: 775


1- . اختصاص، شيخ مفيد، ص 157.
2- . همان، ص 159.

نگاهى به آنها انداخت و فرمود: با من كارى داريد؟ گفتند: نه يا اميرمؤمنان، فقط دوست داريم همراه تو بياييم. اميرمؤمنان عليه السلام به آنها فرمود: انصرفوا فإنّ مشي الماشي مع الراكب مفسدة للراكب و مذلّة للماشي(1)؛ برگرديد، پياده روى به دنبال سواره، سوار را به انحراف مى كشاند و باعث ذلت و خوارى پياده مى گردد».

در روايت ديگرى چنين نقل شده است: «آن حضرت سواره مى رفتند، و گروهى پياده به دنبال او حركت كردند. اميرمؤمنان عليه السلام به آنها فرمودند: انصرفوا فإنّ خفق النعال خلف أعقاب الرجال مفسدة لقلوب النوكى(2)؛ بازگرديد، كه حركت كفش ها (انسان ها) در پى بزرگان باعث تباهى قلب احمقان است».

در بازار

در مناقب از زاذان نقل مى كند كه: «روزى آن حضرت به تنهايى در بازار قدم مى زدند و گمراهان را هدايت مى نمودند و به افراد ناتوان كمك مى كردند و به فروشنده و بقّال گذر مى نمودند و قرآن را باز كرده اين آيه را براى آنان مى خواندند: «تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(3)؛ «آن سراى آخرت را براىكسانى قرار مى دهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند، و فرجام [خوش] از آنِ پرهيزگاران است»(4).

داستان نشستن امام عليه السلام بر در دكّان ميثم تمّار و فروختن خرما به جاى ميثم معروف است.

همچنين داستان هاى ديگرى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام و ساير معصومين عليهم السلام در اين زمينه نقل شده كه چگونه آنها شب و روز در رفع نيازمندى هاى مردم تلاش مى كردند و حقيقتا مردمى بودند.

امام باقر عليه السلام در حديثى كه در كتاب وسائل الشيعه آمده، مى فرمايند: «اگر تأمين معاش

ص: 776


1- . بحار الانوار، ج 41، ص 55.
2- . همان.
3- . سوره قصص آيه 83.
4- . المناقب، ج 2، ص 104.

خانواده اى از مسلمانان را بر عهده گيرم و گرسنگى آنان را برطرف سازم و تن ايشان را بپوشانم و آنان را از مردم بى نياز كنم، براى من بهتر از اين است كه نود بار حجّ به جاى آورم»(1).

در اين باره روايات بسيار معروفى وجود دارد كه در كتاب هاى روايى و فقهى نقل شده است.

بنابراين، اگر سازمان ها، احزاب و گروه هاى اسلامى بخواهند مردمى باشند بايد خود را از مردم و مردم را از خود بدانند، نيازمندى هاى آنان را تأمين كنند و خود را مانند يكى از مردم به شمار آورند، نه آن كه خود را برتر بدانند و يا در چارچوب هاى خاصّى محبوس كنند. اين كارها سبب مى شود كه مردم از آنها پراكنده شوند و آنها نيز از رسيدن به هدف باز بمانند، هرچند ممكن است ده ها سال هم رياست كنند.

بخشى از مسائل اجتماعى اسلام

حقوق الهى و اجتماعى

ثابت بن دينار نقل كرده كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «حقّ بزرگ خدا بر تو آن است كه او را بپرستى و هرگز چيزى را با او شريك نسازى و اگر از سر اخلاص اين كار را انجام دهى، خدااصلاح كارهاى اين جهان و آن جهان تو را به عهده گرفته است.

حقّ تو بر خودت آن است كه خود را در راه اطاعت امر خدا به كارگيرى.

حقّ زبان آن است كه آن را از فحش و ناسزا بركنار دارى و به گفتن سخنان نيكو عادت دهى و حرف هاى بيهوده و بى فايده را ترك كنى و با مردم به نيكويى سخن بگويى.

حقّ گوش، پاك داشتن آن از شنيدن غيبت و چيزهائى است كه شنيدنش هرگز حلال نيست.

حقّ چشم آن است كه آن را از ديدن حرام ها بپوشانى و از نگاه كردن با آن عبرت بگيرى.

حقّ دست هاى تو آن است كه آنها را به سوى چيزى كه براى تو حلال نيست دراز نكنى.

حقّ پاهايت آن است كه به سوى چيزى كه براى تو حلال و روا نيست قدم بر ندارى، زيرا روزى با اين دو پا روى صراط مى ايستى. پس توجّه كن مبادا دچار لغزش شوى و در آتش سقوط نكنى.

ص: 777


1- . وسائل الشيعه، ج 9، ص 373.

حقّ شكم آن است كه آن را ظرف خوراك هاى حرام قرار ندهى و بيش از حدّ لازم نخورى.

حقّ عورت بر تو آن است كه آن را از زنا حفظ كنى و در معرض ديد ديگران قرار ندهى.

حقّ نماز آن است كه بدانى اين نماز عامل ورود به محضر خداست و تو در حال نماز در برابر خدا ايستاده اى. اگر اين را بدانى، خود را همانند بنده خوار كوچكى ساخته اى كه به خدا گرايش و تمايل دارد، از او مى ترسد، به او اميدوار است، در برابر او تضرّع و زارى مى كند و با كمال سكون و وقار او را تعظيم مى نمايد. در چنين حالى از صميم قلب به نماز روى مى آورى و آن را با تمام شروط و حدودش ادا مى كنى.

حقّ روزه آن است كه بدانى اين روزه راه ورود به محضر پروردگار و عاملى براى پرهيز از گناهان است و قبولى توبه ات هم در آن نهفته است؛ واجبى است كه خداوند انجام دادن آن را بر تو واجب كرده است. نيز حقّ روزه آن است كه بدانى روزه حجابى است كه خداى بزرگ آن را بر زبان، گوش، چشم، شكم و عورت تو قرار داده تا از اين راه تو را از آتش دوزخ دور سازد. اگر روزه را ترك كنى پوشش و ستر خدا را از خويش دور كرده اى.

حقّ صدقه آن است كه بدانى ذخيره اى است كه نزد پروردگار تو مى ماند و امانتى است كه به شاهد گرفتن نياز ندارد و اگر آن را پنهانى ادا كنى بهتر از آن است كه آشكارا نزد خدا به امانتبسپارى. حقّ صدقه آن است كه بدانى بلاها و بيمارى ها را از تو دور مى كند و آتش دوزخ را در روز قيامت خاموش مى سازد.

حقّ هدايت آن است كه خداى بزرگ را با آن بخواهى و بپرستى و خلق او را نخواهى و با آن جز رحمت خدا و نجات روح خويش چيز ديگرى طلب نكنى.

حقّ پادشاه و فرمانروا آن است كه بدانى كه تو هميشه در معرض فتنه و بلاى او قرار گرفته اى و او نيز براى تسلّطى كه بر تو يافته در معرض آزمايش قرار دارد؛ مبادا خود را در دايره خشم او قرار دهى، كه در اين صورت خود را به دست خودت هلاك كرده اى و در آن صورت در هر شرّى كه به تو مى رسد با او شريك خواهى بود. (البتّه اين در مورد آن جايى است كه تقيّه لازم است، ولى در جائى كه تقيّه ضرورى نباشد، بر اساس روايات، بهترين كار، گفتن سخن حقّ در

ص: 778

برابر سلطان ستمگر است).

حقّ معلّم بر تو آن است كه او را گرامى بدارى، محضر و مجلس درسش را بزرگ بشمارى، به سخنانش خوب گوش فرادهى، مشتاقانه به او روى آورى، هرگز صداى خود را بلندتر از صداى او نكنى و هرگاه كسى از او چيزى مى پرسد به جاى او پاسخ ندهى، در مجلس او با كسى سخن نگويى، نزد او از كسى غيبت نكنى و اگر كسى پيش تو بدى او را گفت از او دفاع كنى، كاستى هايش را بپوشانى، و كمالاتش را آشكار سازى، با دشمنانش همنشينى نكنى، با دوستانش و محبوبانش دشمنى نورزى، اگر چنين كنى فرشتگان خدا براى تو گواهى مى دهند كه تو آهنگ او كرده اى و به او محبت ورزيده اى و دانش او را براى رضاى خدا، نه به خاطر مردم، آموخته اى. امّا حقّ كسى كه بر تو حكومت مى كند آن است كه از او پيروى كنى و از نافرمانى او بپرهيزى، مگر در كارهائى كه خدا را به خشم مى آورد، زيرا اطاعت مخلوق در نافرمانى خالق هرگز روا نيست.

امّا حقّ رعيتى كه سلطان آنان هستى، آن است كه بدانى اينها به دليل ناتوانيشان و قدرت تو رعيّت تو شده اند. بنابراين بايد در ميان آنان به عدالت رفتار كنى، براى آنها همچون پدرى مهربان باشى، جهل و نادانيشان را ببخشى، در كيفرشان شتاب نكنى و به سبب قدرتى كه خدا به تو داده است او را سپاس گويى.امّا حقّ رعيّت در مورد علم آن است كه بدانى خدا در علمى كه به تو بخشيده، گنجينه آن را براى تو گشوده و تو را سرپرست آنان قرار داده، اين است كه اگر در تعليم مردم، نيكو عمل كنى و آنان را در جهل و نادانى باقى نگذارى و رنجشان ندهى، خدا بخشش خود را بر تو افزون مى كند؛ اما اگر آنها را از دانش خود محروم كردى يا طالبين دانش را در جهل گذاشتى، بر عهده خدا است كه دانش و ارزش آن را از تو سلب كرده و جايگاه تو را در دل ها پايين آورد.

امّا حق همسر آن است كه بدانى خدا، همسرت را مايه انس و آرامش تو قرار داده، و بدانى كه اين از جانب خدا نعمتى است كه بر تو ارزانى شده، و تو بايد او را پيوسته احترام كنى و با او مدارا نمايى؛ هرچند حقّ تو بر او لازم تر است. اين بدان جهت است كه چون همسرت اسير توست بايد به او ترحّم كنى، به او غذا بدهى، او را بپوشانى و اگر نادانى كرد از خطاى او درگذرى.

ص: 779

اما حق مملوك تو آن است كه بدانى او مخلوق پروردگار و فرزند پدر و مادر تو است و از گوشت و خون تو محسوب مى شود، پس بخاطر به اين جهت كه [بپندارى] او را خود آفريده اى مالك او نيستى، تو هيچ يك از اعضاى او را نيافريده اى و براى او رزقى ايجاد نكرده اى، اين خداست كه به جاى تو هزينه اش را كفايت كرده و او را در اختيار تو قرار داده و تو را بر او امين شمرده و او را به رسم وديعه به تو سپرده تا هر چيزى را كه از سوى تو به او مى رسد براى تو حفظ كند، پس آن گونه كه خدا به تو نيكى كرده تو نيز به او نيكى كن. اگر او را خوش نمى دارى ديگرى را جايگزين وى كن و مخلوق خدا را آزار مده كه هر قدرتى در اختيار خداست.

امّا حقّ مادرت آن است كه بدانى او تو را به گونه اى حمل كرده كه هرگز هيچ كس ديگرى را چنين حمل نمى كند. از ميوه دلش چنان به تو بخشيده كه هيچ كس چنين بخششى به ديگرى ندارد. او با تمام وجود از تو نگهدارى كرده است. حاضر بود كه گرسنه بماند اما تو را سير كند. تشنه باشد اما تو را سيراب نمايد. برهنه باشد اما تو را بپوشاند؛ در آفتاب باشد اما تو در سايه باشى؛ براى تو بيدارى مى كشيد؛ تو را از سرما و گرما حفظ مى كرد تا براى او باقى بمانى. بدان كه هرگز از عهده شكر او بر نمى آيى مگر آن كه خدا به تو كمك كند و توفيقت دهد.

امّا حقّ پدرت آن است كه بدانى او اصل و ريشه تو است. اگر او نبود تو نيز نمى بودى. پس هرگاهدر خود خصلتى يافتى كه مايه شگفت تو گرديد بدان كه پدرت باعث اين نعمت بوده است بنابراين خدا را بر اين نعمت سپاسگزارى كن و بدان كه هيچ قدرتى جز از طرف پروردگار نيست. امّا حق فرزندت آن است كه بدانى او از تو وجود يافته و در نيك و بد دنيا به تو وابسته است. تو به حكم ولايتى كه بر او دارى مسئول هستى كه نيكو تربيتش كنى و به سوى پروردگارش به خوبى راهنمايى، و او را در اطاعت امر خدا كمك نمايى. بنابراين در كار او چنان عمل كن كه بدانى در برابر احسان به او پاداشت مى دهند و در مقابل بدى و كم كارى در حقّ او كيفرت مى كنند.

امّا حقّ برادرت آن است كه بدانى او دست و بازو و مايه عزّت و توانمندى تو است. او را وسيله نافرمانى خدا و ستمِ به بندگان او قرار مده و او را در برابر دشمنش تنها مگذار و پيوسته خيرخواه او باش. اگر اطاعت خدا كرد چه بهتر وگرنه خدا بايد در نظر تو گرامى تر از او باشد و تمام

ص: 780

قدرت ها در اختيار خداست.

امّا حق مولاى تو كه به تو نعمت بخشيده، آن است كه بدانى او مال خود را در حقّ تو خرج كرده و تو را از حضيض ذلّت و وحشت بندگى به اوج عزّت و انس آزادى رسانده و از اسارت و بردگى نجات بخشيده و زنجير بردگى را از تو برداشته و از زندان خارج ساخته و مالك خويشتن نموده و براى عبادت پروردگارت تو را فارغ ساخته است. همچنين بدانى كه او در مرگ تو سزاوارترين مردم به تو مى باشد، و بر تو واجب است او را با جانت يارى كنى و آنچه بدان از تو نياز دارد براى او فراهم كنى و هر قدرتى در اختيار خدا است.

امّا حقّ آزاد كرده تو كه به او نعمت داده اى آن است كه بدانى خداى بزرگ، آزادى او به دست تو را وسيله اى براى او و حجاب تو از آتش قرار داده است، پاداش تو در دنيا ميراث اوست در صورتى كه خويشاوندى نداشته باشد، چون تو از مال خود براى او خرج كرده اى و پاداش تو در آخرت بهشت است.

امّا حقّ كسى كه به تو نيكى كرده آن است كه از او سپاسگزارى كنى. همواره كار نيكش را بيادآرى و با گفتار نيكو با او روبه رو شوى و در خلوت هايت براى او دعاىِ خير كنى. اگر چنين كردى، تو آشكارا و نهان از او سپاسگزارى نموده اى. آن گاه اگر زمانى توان يافتى به او پاداش بدهى.

امّا حقّ مؤذّن آن است كه بدانى او پروردگار بزرگ را به ياد تو مى آورد. تو را دعوت مى كند كه از نصيب خود بهره مند گردى و در انجام واجب الهى به تو كمك مى كند. پس مانند كسى كه به تو احسان كرده از او سپاسگزارى كن.

امّا حقّ امام جماعت تو آن است كه بدانى او نمايندگى ميان تو و پروردگارت را به عهده گرفته و از طرف تو سخن با خدا مى گويد، اما تو از طرف او سخن نمى گوئى. او براى تو دعا مى كند، ولى تو براى او دعا نمى كنى. براى تو همين بس كه او در برابر خدا در جايگاه بسيار ارزشمند و خطيرى ايستاده است. اگر نقصى در كار باشد مربوط به او است نه تو، و اگر تكليفش را كامل انجام دهد تو نيز با او در ثواب شريكى، [با اين احوال] او بر تو برترى ندارد [هرچند] خود را سپر بلاى تو نمود نماز تو را با نماز خويش كمال بخشيد. بنابراين تو بايد به همين اندازه از او سپاسگزار باشى.

ص: 781

امّا حق كسى كه با تو همنشين شده آن است كه او را در كنار خود جاى دهى، در سخن گفتن با او انصاف را مراعات كنى و از مجلس خود جز با اجازه او برنخيزى. اما او مى تواند بى اجازه تو برخيزد. به هرحال تو بايد لغزش هاى او را فراموش كنى و نيكى هايش را به خاطر بسپارى و جز سخن پسنديده با او چيزى نگويى.

امّا حقّ همسايه تو آن است كه در غياب او نگهبانش باشى، در حضور او گرامى اش بدارى. اگر مظلوم بود به ياريش برخيزى. عيب هاى او را دنبال نكنى، اگر از او خلافى ديدى آن را بپوشانى. اگر مى دانى كه نصيحت پذير است، در خفا او را نصيحت كنى. در مشكلات و سختى ها تنهايش نگذارى. لغزش او را ناديده بگيرى، گناهش را ببخشى، با او كريمانه معاشرت نمايى و بايد بدانى كه هيچ قدرتى جز در اختيار خدا نخواهد بود.

امّا حقّ يار و همراه آن است كه با او به نيكى و انصاف رفتار كنى. همان گونه كه او به تو احترام مى گذارد تو نيز بايد احترامش كنى. مبادا در كار خيرى بر تو پيشى بگيرد؛ اگر پيشى گرفت پاداش او را به خوبى بدهى؛ همان طور كه او به تو مهر مى ورزد تو نيز او را دوست داشته باشى، هرگاه خواست خدا را معصيت كند، بايد او را از گناه باز بدارى. براى او مايه رحمت باش نه زحمت و آزار، كه تمام قدرت ها در اختيار خداست.

امّا حق شريك آن است كه در غيابش كفايتش كنى، و در حضورش مراعات. در مخالفتش فرمانى ندهى، خودسرانه و بدون رايزنىِ با او كارى نكنى. ثروتش را حفظ كنى، در كارى كه به او مربوط مى شود، چه بزرگ باشد و چه كوچك، به او خيانت نكنى كه دو شريك تا وقتى به يكديگر خيانت نكرده اند، دست خدا همراه آنهاست و تمام قدرت ها در اختيار خداست.

امّا حقّ مال تو آن است كه آن را از راه حلال به دست آورى و در راه درست و موجّه خرج كنى و كسى كه سپاس تو را نمى گويد برخود برترى ندهى. پس با مال خود، خداى خود را اطاعت كن، در آن بخل مورز كه دچار حسرت و پشيمانى مى شوى و پيامدهاى ناگوار گريبان گيرت مى شود، و هيچ قدرتى جز در اختيار خدا نيست.

امّا حقّ طلبكار تو آن است كه اگر تمكّن دارى وامش را بدهى و اگر تنگدست هستى با خوش

ص: 782

قولى راضى اش كنى و با مهربانى او را از نزد خويش باز گردانى.

حقّ كسى كه با او معاشرت دارى آن است كه او را فريب ندهى، گول نزنى و در كارهاى مربوط به او خداترس باشى.

امّا حق خصم تو كه عليه تو ادّعائى دارد، آن است كه اگر ادّعاى او حقّ است، تو خودت شاهد او باش عليه خودت. مبادا به او ستم كنى. حقّش را به طور كامل ادا كن. اگر ادّعايش باطل است با او مدارا كنى، جز با نرمى در كارش وارد نشوى، خدا را در مورد او به خشم نياورى و هيچ قدرتى جز در اختيار خدا نخواهد بود.

حقّ خصمى كه عليه او ادّعا دارى آن است كه اگر تو در ادّعاى خويش راستگو هستى با او نيكو سخن بگو. حقّ او را نيز ناديده نگير و اگر در ادّعاى خود دروغ مى گويى از خدا بترس و توبه كن و ادّعاى خود را رها كنى.

حقّ كسى كه از تو مشورت و رايزنى مى طلبد آن است كه اگر مى توانى وى را راهنمايى كن و گرنه او را به دانايى ديگر رهنمون باشى.

حقّ كسى كه از او مشورت خواسته اى آن است كه او را در مواردى كه رأيش موافق رأى تو نيست، به نادانى متّهم نسازى و اگر رأيش با رأى تو موافق بود خدا را سپاس گويى.

حقّ كسى كه از تو پند خواسته آن است كه او را به درستى پند دهى و با مهربانى و مدارا با او رفتار كنى.

حقّ پند دهنده آن است كه در برابر او فروتن باشى و به سخنانش گوش فرا دهى. اگر سخنِ درست گفت خدا را سپاس گوئى و اگر سخنان ناصواب گفت با او مهربانى كنى و او را به بدى متّهم نسازى، و بدانى كه اشتباه كرده و او را بر اشتباهش مؤاخذه نكن، مگر آن كه استحقاق تهمت داشته باشد، كه در اين صورت هرگز نبايد به او اهميّت داد و هر قدرتى در اختيار خدا است.

حقّ بزرگ ترها آن است كه او را به سبب سنّش احترام كنى، به جهت سابقه اش در اسلام تعظيم نمائى و نادان فرض نكنى. اگر درباره تو چيزى نمى دانست، آن را تحمّل كن و به خاطر حقيقت و حرمت اسلام او را احترام كن.

حقّ صغير و كوچك تر آن است كه رهنما و معلمش باشى و با او مهربانى كنى. از او درگذر،

ص: 783

خطاهايش را بپوشان، و پيوسته با او مدارا كن و حامى اش باش.

حقّ سائل و خواستار آن است كه به اندازه نيازش به او بدهى و نيازش را برطرف سازى.

حقّ درخواست شونده آن است كه اگر چيزى عطا كرد با كمال سپاسگزارى از او قبول نمايد، قدردان بخشش او باشد و اگر چيزى عطا نكرد عذرش را بپذيرد.

حقّ آن كه تو را براى خدا شاد ساخته آن است كه نخست خدا را سپاس گويى و سپس از او تشكّر نمايى.

حقّ كسى كه به تو بدى كرده نيز آن است كه از او درگذرى و اگر مى دانى كه عفو و گذشت زيانبار است از او انتقام بگيرى، چون خدا مى فرمايد: «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ»(1)؛ و هر كه پس از ستم [ديدنِ] خود، يارى جويد [و انتقام گيرد] راه [نكوهشى] بر ايشان نيست.

حقّ هم كيشان تو آن است كه سلامت آنان را بخواهى، در حقّشان مهربانى كنى، با بدكارانشان مدارا كنى و دلشان را به دست آورى. پيوسته در صدد اصلاح و خيرخواهى آنان باش و از نيكوكارانشان سپاسگزارى كن و بدكارانشان را آزار مده. آنچه براى خود دوست دارى براى آنان نيز دوست بدار و آنچه براى خود نمى پسندى براى آنان نيز نپسند و كهنسالانشان را به منزله پدرت، و جوانانشان را به منزله برادرانت بدان. پيرزنانشان به منزله مادرت و كودكانشان به منزلهفرزندانت باشند.

حقّ اهل ذمّه آن است كه آنچه خدا از آنان پذيرفته تو نيز از آنان بپذيرى و تا زمانى كه به عهد خود وفا مى كنند بر آنان ستم روا ندارى»(2).

رعايت انصاف با مردم

ابن محبوب از يكى از يارانش نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مَن أنصف الناس مِن نفسه رضي به حكماً لغيره(3)؛ هركس انصاف داشته باشد، ديگران به حكميّت و داورى او راضى خواهند شد».

ص: 784


1- . سوره شورى، آيه 41.
2- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 618.
3- . كافى، ج 2، ص 146.

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «سيّد الأعمال انصاف الناس من نفسك و مواساة الأخ في اللّه و ذكر اللّه عزّوجلّ على كلّ حال(1)؛ برترين اعمال، انصاف دادن به مردم، مواسات با برادر دينى و در همه حال ياد خدا بودن است».

زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «ألا إنّه مَن ينصف الناس من نفسه لم يزده اللّه إلاّ عزّاً(2)؛ آگاه باشيد، هركس درباره مردم از خود انصاف نشان دهد، خدا عزّت او را افزون مى كند».

محمد بن مسلم نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «سه دسته از مردم در روز قيامت از همه مردم به خدا نزديك تر هستند تا آن كه از حساب فارغ شود: قدرت مندى كه در حال خشم بر زيردستانِ خود ستم نكند، كسى كه ميان دو نفر داورى كند و به اندازه دانه جوى به يكى از آنها عليه ديگرى متمايل نشود و كسى كه به سود و زيان خود حقّ را بگويد»(3).

جعفر بن ابراهيم جعفرى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «منواسى الفقير من ماله و أنصف النّاس من نفسه فذلك المؤمن حقّاً(4)؛ هر كه از مال خود به بينوا كمك كند و درباره مردم از خود انصاف دهد، واقعاً مؤمن است».

ابوحمزه ثمالى از امام سجّاد عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در پايان خطبه اش مى فرمودند: «طوبى لمن طاب خلقه، و طهرت سجيّته، و صلحت سريرته، و حسنت علانيته، و انفق الفضل من ماله، و امسك الفضل من قوله و انصف الناس من نفسه(5)؛ خوشا به حال كسى كه اخلاقش پاك، نهادش پاكيزه، باطنش شايسته و آشكارش نيكو باشد؛ اضافه مال خود را انفاق كند و از پرگويى بپرهيزد، و با مردم منصفانه و عادلانه رفتار كند».

معاوية بن وهب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من يضمن لي أربعة بأربعة أبيات في الجنة: انفق و لا تخف فقرا، و افش السلام في العالم و اترك المراء و ان كنت محقا

ص: 785


1- . همان، ص 145.
2- . همان، ص 144.
3- . همان، ص 145.
4- . همان، ص 147.
5- . همان، ص 144.

و انصف الناس من نفسك(1)؛ هر كس عمل كردن به چهار خصلت را براى من ضمانت مى كند، من نيز چهار خانه در بهشت براى او ضمانت كنم. انفاق كن و از بينوائى نترس؛ آشكارا به مردم سلام كن و از جدال، هرچند حقّ به جانب باشى، بپرهيز و با مردم انصاف و عدالت داشته باش».

ابوعبيده حذّاء نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «آيا شما را از مهم ترين چيزى كه خدا بر مردم واجب ساخته است خبر دهم؟ انصاف دادن به مردم، كمك به برادران دينى، در همه حال ياد خدا كردن، به گونه اى كه اگر اطاعتى به او پيشنهاد شد به آن عمل كند و از معصيت پيش آمده پرهيز نمايد»(2).

علىّ بن ميمون مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «من أراد أن يسكنه اللّه جنّته فليحسن خلقه، و ليعط النصفه من نفسه، و ليرحم اليتيم، و ليعن الضّعيف و ليتواضع للّه الّذي خلقه(3)؛ هركس مى خواهد كه خدا او را وارد بهشت كند اخلاق خود را نيكو نمايد، از خودانصاف دهد، به يتيم ترحّم نمايد، ناتوان را كمك كند و در برابر خدايى كه او را آفريده است فروتن باشد».

معاوية بن وهب از پدرش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام مى فرمودند: «ما ناصح اللّه عبد في نفسه فاعطى الحق منها و اخذ الحق لها الاّ اعطي خصلتين، رزقا من اللّه يسعه، و رضا عن اللّه يغنيه(4)؛ هرگاه بنده اى در نهان خود با خدا صادق باشد و حق ديگران را به نفع آنان از خود و حق خود را از ديگران بستاند، قطعا دو چيز به او عطا مى شود: رزقى حلال از سوى خدا كه براى او وسيع و پربركت باشد و خشنودى اى از پروردگار كه از همه چيز بى نيازش سازد».

خيرخواهى براى ديگران

ابوالبلاد مى گويد: «مردى باديه نشين نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه، كارى به من ياد بده تا با انجام دادن آن داخل بهشت شوم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: هرچه دوست دارى مردم در حقّ تو

ص: 786


1- . همان.
2- . أمالى، شيخ مفيد، ص 317.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 285.
4- . همان، ص 286.

انجام دهند تو نيز در حقّ آنان انجام ده و هرچه دوست ندارى كه مردم درباره تو انجام دهند، تو نيز درباره آنان انجام مده»(1).

يعقوب بن شعيب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «خدا به آدم عليه السلام وحى فرمود كه تمام سخن ها را در چهار كلمه برايت خلاصه مى كنم. (تا آن جا كه فرمود): امّا درباره آنچه ميان تو و مردم است، اين كه هرچه براى خود مى پسندى براى مردم نيز بپسند و هرچه براى خود نمى پسندى براى مردم نيز نپسند»(2).

عثمان بن جبله از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «سه خصلت است كه اگر همه يا حتى يكى از آنها در كسى وجود داشته باشد، در روز قيامت روزى كه هيچ سايه اى جز سايه او نيست، در خنكاى سايه عرش خدا قرار مى گيرد، آنچه خود از مردم مى خواهد [و ازآنها توقع دارد]، خودش نيز به مردم عطا كند. و قدم از قدمى بر نمى دارد مگر آن كه بداند كه اين كار فقط براى خشنودى خداست. و از برادر مسلمانش عيبجوئى نكند مگر آن كه آن عيب را نخست از خودش دور سازد، زيرا هر عيبى كه از خودش برطرف مى كند عيب ديگرى براى او آشكار مى گردد؛ براى آدمى همين بس كه از مردم دست بردارد و به اصلاح خود مشغول شود»(3).

ابوذر مى گويد: «به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتم: يا رسول اللّه، مرا نصيحت كن. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: تو را به تقوا سفارش مى كنم، زيرا پرهيزگارى و تقوا سرآمد همه كارهاست. گفتم: بيش از اين نصيحت كنيد؛ فرمودند: تا مى توانى قرآن را تلاوت كن و هميشه به ياد خدا باش. گفتم: بيشتر بفرماييد؛ فرمودند: تا مى توانى سكوت كن. گفتم: باز هم نصيحت كنيد؛ فرمودند: از خنده زياد بپرهيز. گفتم: بيش از اين بگوييد؛ فرمودند: هميشه بينوايان را درياب و دوست داشته باش و با آنان همنشينى كنى. گفتم: بيشتر سفارش كنيد؛ فرمودند: حقّ را بگو هرچند تلخ باشد. گفتم: بازهم بگوييد؛ فرمودند: در راه خدا هرگز از ملامت و سرزنش سرزنش كنندگان مترس. گفتم: بيشتر نصيحت كنيد؛ فرمودند: بايد خصلت هايى كه در خود سراغ دارى و در مردم نمى يابى، تو را از

ص: 787


1- . كافى، ج 2، ص 146.
2- . همان.
3- . همان، ص 147.

پرداختن به عيب آنها باز دارد. سپس فرمودند: عيب آدمى همين بس كه در او سه خصلت باشد:

چيزهايى كه در خود ناديده مى گيرد در مردم ببيند؛ از كارهايى كه خود انجام مى دهد، براى مردم ناپسند بداند و همنشين خود را در كارهاى بى اهميّت آزار دهد. آن گاه فرمودند: اى ابوذر، هيچ عقلى مانند تدبير، هيچ ورعى مثل خوددارى از محرّمات، و هيچ افتخارى مانند حسن خلق نيست»(1).

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «هر كه به عيب خود درنگريست از نگريستن در عيب ديگران بازماند، و هر كه به رزقى كه خدا به او داده خرسند باشد بر آنچه از دستش رفته اندوهگين نگردد. (تا آن كه فرمودند:) و هر كه به عيب هاى مردم بنگرد و آنها را ناخوش دارد ولى خود مرتكب آنها گردد قطعاً احمق است»(2).

و فرمودند: «أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ(3)؛ بزرگ ترين عيب آن است كه بر آنچه مثلآن در تو وجود دارد بر ديگران عيب بگيرى».

از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «در مدينه گروهى از مردم داراى عيب هائى بودند كه چون از ديگران عيب نمى گرفتند خدا نيز مردم را از گفتن عيوب آنان ساكت نمود. وقتى مُردند از ديدگاه مردم هيچ گونه عيبى نداشتند. در مقابل، گروهى ديگر بودند كه هيچ گونه عيبى نداشتند، اما چون از مردم عيبجويى مى كردند، خدا هم عيب هايى براى آنان آشكار ساخت كه تا دم مرگ با آن عيب ها شناخته شدند»(4).

خوش خُلقى

ابو ليلى نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «من قسم له الخرق حجب عنه الايمان(5)؛ هر كه شمه اى از تندخويى دارا باشد از دسترسى به ايمان محروم شده است».

جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لو كان الخرق خلقاً يرى

ص: 788


1- . خصال، ج 2، ص 525.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 349.
3- . همان، شماره 353.
4- . امالى، شيخ طوسى، ص 44.
5- . كافى، ج 2، ص 321.

ما كان شى ءٌ مِمَّا خلق اللّه اَقبح منه(1)؛ اگر تندخويى مجسم مى شد، در آن صورت هيچ پديده اى زشت تر از آن وجود نداشت».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «خدا از اين كه توبه شخص بداخلاق را بپذيرد امتناع دارد. گفتند: يا رسول اللّه، چرا؟ فرمودند: چون هرگاه از گناهى توبه كند، دچار گناهى بزرگ تر از آن مى شود»(2).

سيف بن عميره از فردى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن سوء الخلق ليفسد الإيمان كما يفسد الخلّ العسل(3)؛ بدخلقى، ايمان را تباه مى كند، همان گونه كه سركه عسل را».

اسحاق بن غالب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من ساء خلقه عذّب نفسه(4)؛هر كه اخلاقش بد شد خود را درآزرده است».

عبداللّه بن سنان نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «خداى عزوجل به يكى از پيامبران خود چنين وحى كرد: الخلق السّيّى ء يفسد العمل كما يفسد الخلّ العسل(5)؛ اخلاق بد عمل را تباه مى كند، همان گونه كه سركه عسل را».

در عيون الأخبار از امام رضا عليه السلام از پدرانش نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «عليكم بحسن الخلق فانّ حسن الخلق في الجنة لا محالة، و إياكم و سوء الخلق فانّ سوء الخلق في النار لا محالة(6)؛ تا مى توانيد خوش اخلاق باشيد، زيرا خوش اخلاقى موجب ورود به بهشت است و از بداخلاقى بپرهيزيد، كه بداخلاق ناچار در دوزخ جاى دارد».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرش نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «ما من ذنب إلاّ و له توبة، و ما من تائب إلاّ و قد تسلم له توبته ما خلا السيء الخلق لا يكاد يتوب من ذنب إلاّ وقع في غيره اشرّ منه(7)؛ هر گناهى توبه اى دارد و هر توبه كننده اى توبه اش پذيرفته مى شود مگر بداخلاق كه از هر گناهى توبه كند در گناهى بدتر از آن در مى افتد».

ص: 789


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 322.
6- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، شيخ صدوق، ج 2، ص 31.
7- . قرب الاسناد، حميرى، ص 22.

كسب اخلاق پسنديده عبداللّه بن بكير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما كسى را دوست داريم كه خردمند، فهميده، فقيه، بردبار، مهربان، شكيبا، راست گو و وفادار باشد. خدا پيامبران را به خصلت هاى پسنديده آراسته است. پس هر كه اين خصلت هاى اخلاقى را دارا باشد بايد خدا را بر اين نعمت سپاس بگزارد، و هركس از داشتن اين خصلت ها محروم شده باشد بايد به درگاه خدا تضرّع و زارى كند و آن را از خدا بطلبد. راوى مى گويد: گفتم: فدايت شوم، اين خصلت ها كدامند؟ فرمودند: ورع، قناعت، صبر، شكر، بردبارى، حيا، سخاوت، شجاعت، غيرت، نيكوكارى، راستگويى و امانتدارى»(1).جابر بن عبداللّه نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «آيا مى خواهيد به شما اطلاع دهم كه بهترين شما كيست؟ گفتند: آرى، يا رسول اللّه، فرمودند: بهترين شما كسى است كه پرهيزگار، پاكيزه، بخشنده و از نسلى پاك باشد، به پدر و مادرش نيكى كند و زن و فرزندش را به غير خود پناهنده نسازد»(2).

حسن بن محبوب از يكى از يارانش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن اللّه عزّوجلّ ارتضى لكم الاسلام دينا فأحسنوا صحبته بالسّخاء و حسن الخلق(3)؛ خداى عزوجل دين اسلام را براى شما پسنديده است، پس پيوسته با سخاوت و خوش اخلاقى همراه آن باشيد».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «الأيمان أربعة أركان: الرضا بقضاء اللّه، و التوكل على اللّه، و تفويض الأمر إلى اللّه، و التسليم لأمر اللّه (4)؛ ايمان داراى چهار ركن است: راضى بودن به قضاى الهى، توكّل بر خدا، واگذار كردن كارها به خدا، تسليم بودن در برابر فرمان خدا».

حماد بن عثمان مى گويد: مردى نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت: يابن رسول اللّه، از خصلتهاى پسنديده اخلاقى براى من بگوييد، امام عليه السلام فرمودند: «العفو عمن ظلمك، و صلة

ص: 790


1- . كافى، ج 2، ص 56.
2- . همان، ص 57.
3- . همان، ص 56.
4- . همان.

من قطعك، و اعطاء من حرمك، و قول الحق و لو على نفسك(1)؛ گذشت كردن از كسى كه به تو ستم كرده است، پيوستن به كسى كه از تو بريده است، بخشش به كسى كه تو را محروم ساخته و حقّ گفتن هرچند به زيان تو باشد».

جرّاح مدائنى مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «ألا أحدثك بمكارم الاخلاق؟ الصفح عن الناس، و مواساة الرجل أخاه في ماله، و ذكر اللّه كثيرا(2)؛ آيا مى خواهى چندتا از خصلت هاى پسنديده اخلاقى را براى تو بگويم؟ گذشت از مردم، كمك مالى كردن به برادردينى و بسيار ياد خدا كردن».

مفضّل بن عمر نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «تا مى توانيد خصلت هاى پسنديده اخلاقى را رعايت كنيد، زيرا خداى عزوجل اين صفت ها و خصلت ها را دوست مى دارد و از خصلت ها و صفات ناپسند جداً پرهيز كنيد كه خدا آنها را دشمن مى دارد. هميشه به تلاوت قرآن بپردازيد. (تا آن جا كه فرمودند:) و هميشه خوش اخلاقى كنيد، زيرا اين خصلت پسنديده آدمى را به مرتبه روزه دارى كه به نماز ايستاده است مى رساند. و بر شما باد به حُسن جوار (نيك رفتارى با همسايگان)، چرا كه خداى متعال بدان فرمان داده است و مسواك زدن، زيرا باعث پاك شدن [دهان و دندان] است و سنّت نيكويى مى باشد و هميشه خود را به انجام دادن واجبات الهى و دورى از محرّمات وادار كنيد»(3).

شكيبائى و انواع آن

هشام بن حكم نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روز قيامت كه فرا مى رسد گروهى از مردم بر مى خيزند و به سوى بهشت روانه مى شوند. به آنها مى گويند: شما كيانيد؟ مى گويند: ما اهل صبريم. از آنها مى پرسند: بر چه چيزى صبر كرديد؟ مى گويند: بر اطاعتِ امر خدا و دورى از معصيت پروردگار. در اين هنگام خداى بزرگ خطاب مى كند: راست مى گويند؛ آنان را وارد

ص: 791


1- . امالى، شيخ صدوق، ص 280.
2- . معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191.
3- . امالى، شيخ صدوق، ص 359.

بهشت كنيد. همين است گفتار خداى عزوجل: «إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ»(1)؛ بى ترديد، شكيبايان پاداش خود را بى حساب [و] به تمام خواهند يافت»(2).

اصبغ نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «صبر بر دو نوع است: صبر به هنگام مصيبت كه بسيار نيكو و زيباست؛ و بهتر از آن، صبر در برابر انجام دادن محرّمات الهى است. ذكر نيز بر دو نوع است: ذكر خدا در زمان مصيبت و بهتر از آن، ياد خدا به هنگام روبرو شدن با محرّمات الهىاست، كه از انجام دادن گناهان پيشگيرى مى كند»(3).

ابوحمزه نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «هنگامى كه مرگ پدرم على بن الحسين عليه السلام فرا رسيد، مرا به سينه اش چسبانيدند و فرمودند: فرزندم، تو را به چيزى وصيّت مى كنم كه پدرم به هنگام مرگش وصيّت نمود: يا بني اصبر على الحق و ان كان مرّا(4)؛ پسرم، پيوسته بر حقّ صبور باش، هرچند تلخ باشد».

عثمان بن عيسى از يكى از يارانش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «بر دنيا [و آرايه هايش] صبر كنيد، كه يك ساعت بيش نيست، زيرا آنچه از دنيا گذشته خوشحالى و رنجَش براى تو قابل درك نيست، و آنچه هنوز نيامده نمى دانى چيست؟ دنياى تو همان ساعتى است كه در آن هستى. تو در همان ساعت بر اطاعتِ امر خدا و دورى از معصيت پروردگار صبر كن»(5).

عمرو بن شمر يمانى به شكل حديث مرفوع از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «صبر بر سه نوع است: صبر به هنگام مصيبت، صبر در اطاعتِ از امر و صبر در پرهيز از معصيت. پس هر كه بر مصيبت صبر كند و به خوبى هم صبر كند، خداوند [در بهشت] براى او سيصد درجه مى نويسد كه فاصله هر درجه اى با درجه ديگر به اندازه فاصله ميان آسمان و زمين است، و كسى كه بر اطاعت امر خدا صبر نمايد، خدا براى او ششصد درجه مى نويسد كه فاصله هر درجه اى با درجه ديگر به اندازه فاصله ميان زمين و عرش الهى است، و كسى كه در

ص: 792


1- . سوره زمر، آيه 10.
2- . كافى، ج 2، ص 75.
3- . كافى، ج 2، ص 90.
4- . همان، ص 91.
5- . همان، ص 454.

برابر گناهان صبر كند، خدا براى او نهصد درجه مى نويسد كه فاصله هر درجه اى با درجه ديگر به اندازه فاصله ميان زمين تا انتهاى عرش است»(1).

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايند: «الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ(2)؛ صبر بر دو نوع است: صبر بر آنچه از آن بيزارى و صبر بر آنچه دوست دارى».و نيز فرمودند: «إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ(3)؛ دوست محمّد صلى الله عليه و آله كسى است كه خدا را اطاعت كند هرچند خويشاونديش با پيامبر صلى الله عليه و آله دور باشد، و دشمن محمّد صلى الله عليه و آله كسى است كه خدا را معصيت نمايد هرچند خويشاوند نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله باشد».

و نيز فرمودند: «شَتَّانَ مَا بَيْنَ عَمَلَيْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَئُونَتُهُ وَ يَبْقَى أَجْرُهُ(4)؛ چقدر تفاوت است ميان دو عمل: عملى كه لذّتش مى گذرد و رنج آن مى ماند، و عملى كه رنج آن تمام مى شود و پاداشش ماندگار مى شود!»

صبر فراگير

حفص بن غياث مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمودند: اى حفص، كسانى هستند كه صبر مى كنند، ولى صبرشان اندك است، و كسانى نيز بى تابى مى كنند و بى تابيشان كم است. (سپس فرمودند:) تا مى توانى در تمام كارهاى خود صبر كن، زيرا خداى عزوجل، محمّد صلى الله عليه و آله را برانگيخت و او را به شكيبايى و مدارا فرمان داد و فرمود: «وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً * وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ...»(5)؛ "و بر آنچه مى گويند شكيبا باش و از آنان با دورى گزيدنىِ خوش فاصله بگير. و مرا با تكذيب كنندگانِ توانگر واگذار". و فرمود: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا

ص: 793


1- . همان، ص 91.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 55.
3- . همان، شماره 96.
4- . همان، شماره 121.
5- . سوره مزمل، آيه هاى 10 و 11.

وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»؛(1) "[بدى را] به آنچه خود بهتر است دفع كن؛ آن گاه كسى كه ميان تو و ميان او دشمنى است، گويى دوستى يكدل مى گردد. و اين [خصلت] را جز كسانى كه شكيبا بوده اند نمى يابند، و آن را جز صاحب بهره اى بزرگ، نخواهد يافت".

پيامبر صلى الله عليه و آله صبر كردند، تا آن كه ايشان را به نسبت هاى ناروا متّهم ساختند و سينه آن حضرتسخت تنگ شد. خداى متعال اين آيات را بر او نازل كرد: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّاجِدِينَ»(2)؛ "و قطعاً مى دانيم كه سينه تو از آنچه مى گويند تنگ مى شود. پس با ستايش پروردگارت تسبيح گوى و از سجده كنندگان باش".

سپس او را تكذيب كردند و سخنان ناشايسته اى درباره اش گفتند، كه خدا اين آيات را دراين باره نازل فرمود: «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمِينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ * وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّى أَتاهُمْ نَصْرُنا»(3)؛ "به يقين، مى دانيم كه آنچه مى گويند تو را سخت غمگين مى كند. در واقع آنان تو را تكذيب نمى كنند، ولى ستمكاران آيات خدا را انكار مى كنند. و پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند، ولى بر آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند شكيبايى كردند تا يارى ما به آنان رسيد".

پس پيامبر صلى الله عليه و آله شكيبايى و صبر پيش گرفتند. دشمنان از اين مرحله نيز تجاوز كردند و درباره خدا زبان به بدگويى گشودند و خدا را تكذيب كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: من درباره خودم و خاندان و ناموسم صبر كردم، ولى درباره پروردگارم صبر نمى كنم. خداى عزوجل اين آيه را در همين باره نازل فرمود: «فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ»(4)؛ "پس، برآنچه مى گويند شكيبا باش".

آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله در تمام حالات صبر كردند. سپس خدا او را از ميان خاندان وى به امامان بشارت داد و آنان را به صفت صبورى و شكيبايى توصيف كرد و فرمود: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ»(5)؛ "و چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين

ص: 794


1- . سوره فصّلت، آيه 34 و 35.
2- . سوره حجر، آيه هاى 97 و 98.
3- . سوره انعام، آيه هاى 33 و 34.
4- . سوره طه، آيه 130.
5- . سوره سجده، آيه 24.

داشتند، برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مى كردند".

اين جا بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: صبر نسبت به ايمان مانند نسبت سر به بدن است. خدا از پيامبر به خاطر صبرش سپاسگزارى كرد و اين آيه را نازل فرمود: «وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ»(1)؛ "و بهپاس آن كه صبر كردند، وعده نيكوى پروردگارت به فرزندان اسرائيل تحقّق يافت، و آنچه را كه فرعون و قومش ساخته و افراشته بودند ويران كرديم".

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اين [سخن همزمان هم] مژده است و هم انتقامى است. آن گاه خدا جنگ با مشركان را براى او مجاز كرد و اين آيه را نازل فرمود: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ...»(2)؛ "مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد".

پس خداى متعال مشركان را به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله و يارانش كشت و پاداش صبر آن حضرت را با آنچه براى او در قيامت ذخيره كرده بود، مقرّر فرمود. بنابراين كسى كه صبورى و شكيبايى كند و آن را به حساب خدا بگذارد، از دنيا خارج نمى شود مگر آن كه خدا چشم او را با شكست دشمنانش روشن مى كند، آن هم علاوه بر پاداشى كه در آخرت براى او ذخيره كرده است»(3).

عرزمى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «زمانى بر مردم خواهد آمد كه سلطنت جز از راه كشتار به دست نمى آيد (تا آن كه فرمودند:) پس كسى كه آن زمان را دريابد و عليرغم اين كه توانائى دستيابى به عزّت را دارد، بر فقر و تنگدستى صبر كند، خدا پاداش پنجاه صدّيق، از كسانى كه مرا تصديق كرده اند، به او عطا مى كند»(4).

محمد بن على بن حسين به سند خويش نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام در سفارشى به محمد بن حنفيّه فرمودند: «ألق عنك واردات الهموم بعزائم الصبر، و عوّد نفسك الصبر فنعم الخلق الصبر، و احملها على ما أصابك من أهوال الدنيا و همومها(5)؛ اندوه هائى كه بر تو وارد

ص: 795


1- . سوره اعراف، آيه 137.
2- . سوره توبه، آيه 5.
3- . كافى، ج 2، ص 88.
4- . همان، ص 91.
5- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 386.

مى شود با تصميم بر صبورى از خود دور كن و خود را به صبر كردن عادت ده كه صبر خصلت پسنديده اى است و پيوسته خود را بر ناگوارى ها و ترس و وحشت دنيا مسلّط كن».

عبداللّه ميمون از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرش نقل مى كند كه فضل بن عباس گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «اگر مى توانى با يقين شكيبايى كنى چنين كن، و اگر نمى توانى، صبر داشته باش، زيرا در صبرِ بر ناملايمات خير فراوانى نهفته است، و بدان كه شكيبايى، پيروزى به همراه دارد و پس از هر اندوهى گشايش هست، چون پس از هر سختى آسانى هست و قطعا با هر سختى آسانى خواهد بود»(1).

ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام نقل كرده كه پدرشان فرموده اند: «من از ناحيه اين غلام و خانواده ام بر چيزهائى صبر مى كنم كه تلخ تر از حنظل (خربزه ابوجهل) است، چون هركس شكيبا باشد، بر اثر صبرش به مرتبه روزه دارِ در حال نماز و مرتبه شهيدى كه در ركاب محمّد صلى الله عليه و آله شمشير زده است مى رسد»(2).

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ(3)؛ هركس شكيبايى نجاتش ندهد بى تابى هلاكش مى كند».

حسن بن محمد ديلمى نقل مى كند: «زنى حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت: فرزندم به مسافرت رفته و سفرش طولانى شده، شوق ديدارش را دارم. براى من دعا كنيد. امام عليه السلام به او فرمودند: صبر كن. زن صبر كرد. پس از مدّتى دوباره نزد آن حضرت آمد و از طولانى شدن سفر فرزندش شكايت كرد. امام عليه السلام به او فرمودند: مگر به تو نگفتم صبر كن؟ زن گفت: يابن رسول اللّه آخر چقدر صبر كنم؟ به خدا صبرم تمام شده است. امام عليه السلام فرمودند: به خانه ات بازگرد كه فرزند تو از سفر برگشته است. زن برخاست و رفت، ديد فرزندش آمده است. با فرزندش نزد امام عليه السلام آمد و از حضرت پرسيد: آيا بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله وحى اى نازل شده است؟ امام عليه السلام فرمودند: نه، ولى هنگام تمام شدن صبر، قطعاً گشايش حاصل مى شود. وقتى تو گفتى صبرم تمام شده است،

ص: 796


1- . همان، ص 413.
2- . ثواب الاعمال، شيخ صدوق، ص 198.
3- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 189.

دانستم كه خدا با آمدن فرزندت در كار تو گشايش مى دهد»(1).

فرونشاندن خشم

صفوان جمال نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «انّما المؤمن الّذي إذا غضب لم يخرجه غضبه من حقّ، و إذا رضى لم يدخله رضاه في باطل، و إذا قدر لم يأخذ اكثر ممّا له(2)؛ مؤمن، كسى است كه هرگاه خشم كند، خشمش او را از مدار حقّ خارج نسازد و هرگاه خشنود شود، خشنوديش او را در باطل در نيندازد، و هرگاه قدرت يابد بيش از حقِ خود چيزى نمى گيرد».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «الغضب يفسد الإيمان كما يفسد الخلّ العسل(3)؛ خشم، ايمان را تباه مى كند چنان كه سركه عسل را».

داوود بن فرقد نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «الغضب مفتاح كل شرّ(4)؛ خشم، كليد هر بدى است».

ميسر مى گويد: نزد امام باقر عليه السلام سخن از خشم به ميان آمد، حضرت فرمودند: «گاه آدمى خشم مى كند و خشنود نمى شود تا آن كه وارد آتش دوزخ گردد. پس هركس بر گروهى خشم مى كند اگر ايستاده، بايد فورا بنشيند تا پليدى شيطان از او زايل شود و هر كه بر خويشاوندى خشم گرفت بايد نزديك او شود و او را لمس كند، زيرا خويشاوندان هرگاه همديگر را لمس كنند آرامش مى يابند»(5).

ابوحمزه از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «هركس خويش را در مورد ناموس مردم حفظ كند، خدا در روز قيامت از او مى گذرد؛ و هركس خشم خود را از مردم باز دارد خدا او را از عذاب روز قيامت ايمن مى دارد»(6).

قاسم بن سليمان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: از پدرم شنيدم كه مى فرمودند:

ص: 797


1- . ارشاد القلوب، ديلمى، ج 1، ص 150.
2- . كافى، ج 2، ص 233.
3- . همان، ص 302.
4- . همان، ص 303.
5- . همان، ص 302.
6- . همان، ص 305.

«مردى بيابانى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: من بيابان نشينم، سخن جامعى به من تعليم كن. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: به تو دستور مى دهم كه هرگز خشم نكنى. اعرابى سؤال خود را سه بار تكرار كرد؛ سپس پيش خود فكر كرد و با خود گفت: بعد از اين، ديگر چيزى نمى پرسم، رسول اللّه صلى الله عليه و آله جز به خير و نيكى فرمان نمى دهد. آن گاه امام صادق عليه السلام فرمودند: پدرم مى فرمودند: آيا چه چيز شديدتر و بدتر از خشم است؟ گاه آدمى خشم مى كند و نفس محترمى را مى كشد و زن پاكدامنى را متّهم مى كند»(1).

عبدالأعلى مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: مرا پندى دهيد تا بدان عمل كنم. فرمودند: «مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت عرض كرد: يا رسول اللّه، به من اندرزى بدهيد تا به آن عمل كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: برو و هرگز خشم مگير. مجدّدا آن مرد بازگشت و سؤال خود را تكرار كرد، باز همان جواب را شنيد. بار سوّم نيز وقتى سؤال كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: هرگز خشم مگير»(2).

سيف بن عميرة از شخصى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من كفّ غضبه ستر اللّه عورته(3)؛ هركس خشم خود را نگاه دارد خدا عيوب او را مى پوشاند».

حبيب سجستانى نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «مكتوب في التوراة فيما ناجى اللّه عزوجل به موسى عليه السلام يا موسى أمسك غضبك عمّن ملّكتك عليه اكفّ عنك غضبي(4)؛ در تورات در مناجات هاى حضرت موسى عليه السلام با خدا، نوشته شده است: اى موسى، خشم خود را از كسى كه تو را بر او مسلّط ساخته ام، نگاهدار تا من نيز خشم خود را از تو نگاه دارم».

احمد از يكى از يارانش به شكل حديث مرفوع نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «الغضب ممحقة لقلب الحكيم(5)؛ خشم، قلب حكيم فرزانه را نابود مى سازد».

و نيز فرمودند: «من لم يملك غضبه لم يملك عقله(6)؛ هركس بر خشم خود چيره نباشد،

ص: 798


1- . همان، ص 303.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 305.
6- . همان.

مالك عقل خويش نيست».

ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «اين خشم، اخگرى است از شيطان كه در دل آدميزاد شعله ور مى شود. هر يك از شما وقتى غضب مى كند، چشمانش سرخ مى شود و رگ هايش ورم مى كند و شيطان در او نفوذ مى نمايد. پس هرگاه يكى از شما از چنين حالتى بر خود ترسيد بايد روى زمين بنشيند تا پليدى شيطان از او زايل گردد»(1).

و نيز امام باقر عليه السلام فرمودند: «من كفّ غصبه عن الناس كفّ اللّه عنه عذاب يوم القيامة(2)؛ هركس خشم خود را از مردم باز دارد، خدا عذاب روز قيامت را از او دور مى سازد».

همچنين از آن حضرت نقل شده كه فرمودند: «روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از كنار گروهى گذشت كه در بلند كردن سنگى زورآزمايى مى كردند. پرسيد: چه مى كنيد؟ گفتند: آزمايش مى كنيم تا ببينيم كدام يك از ما قوى تر است. فرمود: آيا مى خواهيد قوى ترين شما را معرفى كنم؟ گفتند: آرى، فرمود: قوى ترين شما كسى است كه هرگاه خشنود شود خشنوديش او را در گناه و كار باطل وارد نكند، و هرگاه خشم گيرد خشمش او را از سخن حقّ خارج نسازد و هرگاه بر چيزى تسلّط يابد كه در آن حق ندارد، آن را به خود اختصاص ندهد»(3).

عبداللّه بن سنان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روزى حواريّون به حضرت عيسى عليه السلام گفتند: سخت ترين چيزها چيست؟ فرمود: سخت ترين چيزها خشم خداست. گفتند: با چه چيزى خود را از آن حفظ كنيم؟ فرمود: هرگز خشم نكنيد. پرسيدند: خواستگاه خشم چيست؟ فرمود: تكبّر و تحقير كردن مردم»(4).

عبداللّه بن حسن از مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ثلاث من كنّ فيه يستكمل خصال الايمان: الّذي إذا رضى لم يدخله رضاه في باطل، و إذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق، و إذا قدر لم يتعاط ما ليس له(5)؛ سه خصلت

ص: 799


1- . همان، ص 304.
2- . همان، ص 305.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 407.
4- . خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 6.
5- . المحاسن، احمد بن خالد برقى، ج 1، ص 6.

است كه در هركس وجود داشته باشد خصلت هاى ايمان را به طور كامل دريافته است: هرگاه راضى و خشنود گردد رضايتش او را در باطل وارد نسازد، هرگاه خشمگين شود خشمش او را از مدار حقّ خارج نكند و هرگاه قدرت يابد، چيزى كه در آن حقّ ندارد، به خود اختصاص ندهد».

عبداللّه بن سنان نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «خداى عزوجل به يكى از پيامبران خود وحى كرد كه: اى آدميزاده، وقتى خشمگين شدى مرا ياد كن، تا من نيز هنگام خشمم از تو ياد كنم و تو را در زمره كسانى كه بايد هلاكشان كنم قرار ندهم. و به يارى من خشنود باش، چرا كه يارى من براى تو از يارى خود از خويشتن بهتر است»(1).

ص: 800


1- . كافى، ج 2، ص 303.

7. سازش با قدرت هاى حاكم

اشاره

هفتمين عامل عقب ماندگى مسلمانان، سازش با قدرت هاى حاكم و پذيرفتن آنهاست. غالباً دولت هاى اسلامى، به ويژه در قرن حاضر، مورد رضايت ملّت ها نيستند، چون:

اوّلاً: اين دولت ها استبدادى و خودمحور هستند؛

ثانيا: اغلب آنها از دست نشاندگان شرق يا غرب اند؛

ثالثا: به تعبير اميرمؤمنان عليه السلام آنها نسبت به ملّت خود مانند گرگ درنده [نسبت به گله ]هستند.

رابعا: به قوانين اسلام، كه آئين مردم است، عمل نمى كنند.

بنابراين هركس، چه فرد باشد چه گروه يا جمعيّت يا سازمان يا حزب و يا مانند آنها، به دولت حاكم نزديك شود، مردم از كنارش پراكنده مى شوند. متأسّفانه سازمان ها و احزاب اسلامى معمولاً به حكومت ها، چه حكومت خود و چه حكومت هاى بيگانه، نزديك مى شوند و از آنها براى اداره خود پول مى گيرند و بالطبع آنان را ستايش كرده و با آنها همراهى مى نمايند. به همين جهت از مردم جدا مى شوند و از آن پس نمى توانند به كمك مردم كارى انجام دهند، يا مردم را به سوى هدفى مقدس توجيه كنند؛ اين جاست كه فرياد احزاب مبنى بر اين كه مردم، نادانند، بى حال اند، غافلند و يا در مسير نادرست قدم بر مى دارند، ديگر سودى نمى بخشد، زيرا مردم مى دانند به چه كسانى بايد نزديك شوند و از چه كسانى فاصله بگيرند. به هر حال خرد جمعى و آگاهى فراگير مردمى را نبايستى از نظر دور داشت كه يداللّه مع الجماعه.

اسلام و نفى همكارى با حاكمان

پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه معصومين عليهم السلام از سازش با زمامداران فاسد و از نزديك شدن به آنها به شدت نهى مى كنند و مردم را از اين كار باز مى دارند. در گزارشى صحيح از موسى بن

ص: 801

جعفر عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما قرب عبد من سلطان إلاّ تباعد من اللّه (1)؛ هيچ بنده اى به [فرمانروىِ] پادشاهى نزديك نشد مگر آن كه از خدا دور گرديد».

و نيز پيامبر عليه السلام فرمودند: «من نكث بيعة، أو رفع لواء ضلالة، أو كتم علما، أو اعتقل مالا ظلما، أو أعان ظالما على ظلمه و هو يعلم انه ظالم فقد برء من الاسلام(2)؛ هركس بيعتى را بشكند، يا پرچم گمراهى را برافراشته سازد، يا دانشى را پنهان نمايد، يا مالى را ظالمانه بگيرد، يا ستمگرى را با اين كه مى داند ستمگر است كمك كند، قطعا از اسلام بيزار شده است».

و فرمودند: «إياكم و أبواب السلطان و حواشيها، و أبعدكم من اللّه من آثر سلطانا على اللّه جعل الميتة في قلبه ظاهرة و باطنة و اذهب عنه الورع و جعله حيران(3)؛ از درباريان و حاشيه سلطان بپرهيزيد. دورترين شما از خدا كسى است كه پادشاه را بر خدا برترى دهد و در آشكار و نهانِ دلش مردارى قرار دهد و تقوا و پرهيزكارى را از دل خارج كند و سرگردان شود».

و فرمودند: «من أرضى سلطاناً بسخط اللّه خرج عن دين الاسلام(4)؛ هركس سلطانى را به چيزى كه موجب خشم خداست خشنود كند از دين اسلام خارج شده است».

و نيز فرمودند: «إذا كان يوم القيامة نادى مناد: أين الظلمة و أعوانهم؟ من لاق لهم دواة، أو ربط لهم كيسا، أو مدّ لهم مدة قلم فأحشروهم معهم(5)؛ در روز قيامت منادى ندا مى كند: كجا هستند ستمگران و ياورانشان؟ هركس دوات آنها را مهيا كند يا كيسه اى براى آنان بسته يا قلمى در مركب زند، با آنها محشورش كنيد».

همچنين فرمودند: «الفقهاء أمناء الرسل ما لم يدخلوا في الدنيا؛ فقها، امين پيامبرانند به شرط آن كه به دنيا نپردازند. پرسيدند: يا رسول اللّه مقصود از ورود آنها در دنيا چيست؟ فرمودند: إتّباع السلطان فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دينكم(6)؛ پيروى كردن از سلطان. اگر چنينكردند از آنها بر دين خود بترسيد».

ص: 802


1- . النوادر، سيد فضل اللّه راوندى، ص 4.
2- . بحار الانوار، ج 2، ص 67.
3- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 123.
4- . كافى، ج 5، ص 63.
5- . بحار الانوار، ج 72، ص 372.
6- . كافى، ج 1، ص 46.

در حديثى آمده است كه: «مردى نزد امام صادق عليه السلام آمد و قسم ياد كرد كه من از دوستان شما هستم. امام عليه السلام صورتش را از او برگردانيد. آن مرد دوباره به طرف امام عليه السلام چرخيد و قسم خورد كه من از دوستان شما هستم. امام بار ديگر به او پشت كردند. آن مرد باز هم قسم ياد كرد. امام عليه السلام از او پرسيدند: معاش تو از كجا تأمين مى شود؟ گفت: خدمتگذار سلطانم، ولى به خدا قسم شما را دوست دارم. امام عليه السلام فرمودند: پدرم از پدرش و او از جدّش رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرد كه فرمودند: روز قيامت كه مى شود، منادى از سوى خداى عزوجل ندا مى كند: كجا هستند ستمكاران و ياران آنها؟ كجايند كسانى كه برايشان قلم تراشيده اند؟ كجايند آنان كه دواتشان را ليقه كرده اند؟ كجايند كسانى كه لحظه اى با آنان نشسته اند؟ همه را مى آورند و دستور داده مى شود، اطراف آنها ديوارى از آتش بكشند. همه را در آنجا نگاه مى دارند تا مردم از حسابرسى فارغ شوند. آن گاه آنان را به سوى دوزخ مى برند»(1).

حسن بن على بن شعبه نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام به كميل فرمود: «يا كميل لا تطرق أبواب الظالمين للاختلاط بهم، و الاكتساب معهم، و ايّاك ان تعظّمهم و أن تشهد في مجالسهم بما يسخط اللّه عليك(2)؛ اى كميل، درِ خانه ستمگران را براى همنشينىِ و سودبردن از آنها مكوب. بپرهيز از اين كه آنها را محترم بدارى و در مجالسشان حضور يابى و باعث خشم خدا شوى».

يونس بن يعقوب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ملعون ملعون عالم يؤم سلطانا جائراً معينا له على جوره(3)؛ ملعون است، ملعون است، دانشمندى كه به پادشاه ستمگرى روى بياورد و او را بر ستمكاريش يارى دهد».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من ترك معصية اللّه مخافة من اللّه أرضاه اللّه يوم القيامة، و من مشى مع ظالم ليعينه و هو يعلم انه ظالم فقد خرج من الايمان(4)؛ هركس معصيت خدا رااز روى خوف الهى ترك نمايد، خدا او را در قيامت خشنود و خوشحال مى سازد، و هركس با ستمگرى همراه شود، تا او را يارى دهد، در حالى كه مى داند او ستمگر است، قطعا از جرگه

ص: 803


1- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 124.
2- . تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 173.
3- . كنز الفوائد، كراجكى، ج 1، ص 150.
4- . همان، ص 351.

ايمان خارج شده است».

و نيز فرمودند: «بدترين مردم كسانى هستند كه مثلّث اند. سؤال كردند: يا رسول اللّه! مثلّث كيست؟ فرمودند: كسى كه از برادرش نزد پادشاه سعايت و سخن چينى كند و بدين ترتيب خود و برادرش و سلطان را هلاك نمايد»(1).

و فرمودند: «من مشى مع ظالم فقد أجرم(2)؛ هر كه با ستمگرى راه برود يقينا گناه كرده است».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شركاء ثلاثتهم(3)؛ ستمكار و كسى كه او را يارى مى دهد و كسى كه از كار او راضى است، باهم شريكند».

صبيح كابلى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من سود إسمه في ديوان بني شيصبان - أي بني العباس - حشره اللّه يوم القيامة مسودا وجهه(4)؛ هر كه نام خود را در دفتر بنى شيصبان (= بنى عبّاس) ثبت كند، خدا او را در روز قيامت سياه چهره محشور مى نمايد».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما من عالم أتى باب سلطان طوعا إلاّ كان شريكه في كل لون يعذب في نار جهنم(5)؛ هر دانشمندى از روى رغبت و تمايل به دربار سلطان برود، همانند او در آتش دوزخ كيفر خواهد شد».

و نيز فرمودند: «من تعلّم القرآن ثم تفقّه في الدين ثم أتى صاحب سلطان تملقا إليه و طمعا لما في يديه خاض بقدر خطاه في نار جهنم(6)؛ هركس قرآن را بياموزد، آن گاه در دين تفقّه و خبرگى يابد، سپس از روى چاپلوسى و طمع در اموال سلطان نزد او برود، به اندازهگام هايش در آتش دوزخ فرو رفته است».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «و من أحب بقاء الظالمين فقد أحب أن يعصى اللّه، إنّ اللّه تعالى حمد نفسه على هلاك الظالمين فقال: «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»(7)(8)؛ هر كه دوست داشته باشد كه ستمكاران باقى بمانند، در حقيقت نافرمانى خدا را

ص: 804


1- . جامع الاخبار، ص 155.
2- . همان.
3- . كافى، ج 2، ص 333.
4- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 126.
5- . همان، ص 127.
6- . همان.
7- . سوره انعام، آيه 45.
8- . كافى، ج 5، ص 108.

اراده كرده است. خداى متعال خود را درباره هلاك كردن ستمگران ستايش كرده و فرموده: پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد، و ستايش براى خداوند، پروردگار جهانيان است».

صاحب كشف الغمّه از ابن حمدون چنين نقل كرده است: «روزى منصور به امام جعفر صادق عليه السلام نوشت كه چرا مانند ساير مردم نزد ما نمى آيى؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشتند: ما از تو براى چيزى نمى ترسيم، و از امر آخرت چيزى نزد تو نيست تا بدان اميدوار باشيم، و تو را در نعمتى [نظرگير] نمى بينيم تا به تو تهنيت بگوييم و تو نعمت ها را براى خود نقمت نمى دانى تا به تو تعزيت بگوييم؛ پس با تو چه كار داريم؟ منصور به امام عليه السلام نوشت: نزد ما بيا و ما را نصيحت كن. امام عليه السلام نوشتند: هركس دنيا را بخواهد تو را پند نمى دهد، و هركس آخرت را بطلبد با تو معاشرت نمى كند. منصور گفت: به خدا قسم، موقعيّت مردم براى من مشخّص شده است، و كسانى كه دنيا را مى طلبند از كسانى كه خواهان آخرتند، براى من معلوم شده است، او از كسانى است كه آخرت را مى طلبند نه دنيا را»(1).

صفوان مى گويد: «مردى براى ديدن مولايم وارد شد. امام عليه السلام به او فرمودند: آيا براى آنان انجام كارى را بر عهده مى گيرى؟ گفت: آرى، مولاى من. امام عليه السلام فرمودند: چرا؟ گفت: من مردى عيالمندم و مال و منالى ندارم. امام عليه السلام به اصحاب خود رو كردند و فرمودند: هركس دوست دارد به كسى نگاه كند كه عقيده اش اين باشد كه اگر معصيت خدا كند، خدا به او روزى مى دهد، و اگر اطاعت خدا كند، او را محروم مى سازد، به اين مرد نگاه كند»(2).

صفوان نقل مى كند كه امام كاظم عليه السلام در ضمن حديثى فرمودند: «إنّ اللّه وعد من يتقلّد لهم عملا أن يضرب عليهم سرادقا من نار حتى يفرغ اللّه من حساب الخلائق(3)؛ خدا به كسانى كه كار ظالمان را تقليد مى كنند وعده داده است، كه پرده اى از آتش بر آنان بزند تا وقتى خدا از حساب خلايق فارغ شود».

محمّد بن عذافر نقل كرده كه امام صادق عليه السلام به پدرم فرمودند: «اى عذافر، به من خبر

ص: 805


1- . كشف الغمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208.
2- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 129.
3- . همان.

داده اند كه با ابوايّوب و ربيع همكارى مى كنى. اگر تو را به عنوان اعوان ظلمه خطاب كنند چه مى كنى؟ محمّد مى گويد: پدرم از شدت ناراحتى ساكت شد. امام عليه السلام چون حال او را چنين ديدند، به او فرمودند: اى عذافر، من تو را از چيزى ترسانيدم، كه خدا مرا از آن ترسانيده است. محمّد مى گويد: پدرم به خانه آمد و پيوسته غمگين بود تا سرانجام از دنيا رفت»(1).

ابوبصير مى گويد: «از امام باقر عليه السلام درباره ماهيت اعمال آنان و همكارى با آنها سؤال كردم. امام عليه السلام فرمودند: اى ابومحمّد، هرگز، حتّى يك بار قلم در دوات زدن، هركس از دنياى آنان چيزى به او برسد، به دين او نيز از سوى آنان مانند همان، ضرر خواهد رسيد»(2).

ابن ابى يعفور مى گويد: «روزى نزد امام صادق عليه السلام بودم، كه يكى از دوستان ما بر حضرت وارد شد و عرض كرد: فدايت شوم، گاهى بعضى از ما دچار سختى و گرفتارى مى شويم و ما را به ساختن بنايى يا لايروبى نهرى يا اصلاح سدّى فرامى خوانند. نظر شما در اين باره چيست؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: من دوست ندارم براى آنها حتى گرهى بزنم يا بند مَشكى را ببندم، هرچند بين مكه و مدينه مال و مِلك من باشد. هرگز، حتّى يك بار قلم آنها را در دوات زدن [بازهم جايز نيست]. ياوران ستمگران روز قيامت در پرده هايى از آتش قرار مى گيرند تا خدا ميان بندگان حكم كند»(3).

جهم بن حميد مى گويد: «روزى امام صادق عليه السلام از من پرسيدند: آيا نزد سلطان هم مى روى؟ گفتم: نه. فرمودند: چرا؟ عرض كردم: براى حفظ دينم از آنان فرار مى كنم. فرمودند: بر اين كار تصميم گرفته اى؟ گفتم: آرى. فرمودند: اكنون دين تو سالم است»(4).

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرانش نقل مى كند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در حديث مناهى فرمودند: «ألا و من علق سوطا بين يدي سلطان جائر جعل اللّه ذلك السوط يوم القيامة ثعبانا من نار طوله سبعون ذراعا يسلطه اللّه عليه في نار جهنم و بئس

ص: 806


1- . كافى، ج 5، ص 105.
2- . تهذيب الاحكام، ص 331.
3- . كافى، ج 5، ص 107.
4- . همان، ص 108.

المصير(1)؛ آگاه باشيد، هركس تازيانه اى [كه افتاده باشد] در اختيار سلطان ستمگر قرار دهد، خدا آن را روز قيامت به صورت اژدهايى مى كند كه طول آن هفتاد ذراع است و آن را در آتش جهنّم بر او مسلّط مى سازد و جهنّم بد جايگاهى است».

در حديث ديگر آمده است: «إذا كان يوم القيامة نادى مناد أين الظلمة و أعوان الظلمة و أشباه الظلمة؟ حتى من برا لهم قلما و لاق لهم دواة؟ فيجعلون في تابوت من حديد ثم يرمي بهم في نار جهنم(2)؛ در روز قيامت منادى ندا مى كند: كجا هستند ستمكاران و ياوران آنها، و كسانى كه خود را شبيه آنها مى كردند؟ حتّى كسانى كه قلم آنها را تراشيده يا دواتشان را ليقه كرده اند؟ پس همگى را در تابوت آهنينى قرار مى دهند و به دوزخ مى افكنند».

صفوان جمّال مى گويد: «روزى به ديدن موسى بن جعفر عليه السلام رفتم. به من فرمودند: صفوان، تمام كارهايت خوب است، مگر يك كار. گفتم: فدايت شوم، كدام كار؟ فرمودند: اينكه شترهاى خود را به اين مرد (هارون) كرايه مى دهى. عرض كردم: به خدا قسم من فقط براى اين راه (سفر حج) كرايه مى دهم و خودم همراه شترها نمى روم بلكه غلامانم را مى فرستم. فرمودند: به هر حال آيا به آنها كرايه داده اى؟ گفتم: آرى، فدايت شوم. فرمودند: آيا دوست ندارى آنها زنده باشند تا كرايه تو را بپردازند؟ گفتم: چرا. فرمودند: هركس [به هر دليلى] دوست داشته باشد كه ستمگرانزنده بمانند در زمره آنهاست، و هركس در زمره آنان باشد، وارد دوزخ خواهد شد. صفوان مى گويد: رفتم و تمام شترهايم را يكجا فروختم. وقتى هارون از اين ماجرا با خبر شد، مرا طلبيد و گفت: شنيده ام شترهايت را فروخته اى؟ گفتم: آرى. پرسيد: چرا؟ گفتم: پير شده ام و غلامان هم مسئوليت خود را درست انجام نمى دهند! گفت: هيهات، هيهات، خودم خوب مى دانم كه چه كسى به تو گفته كه اين كار را بكنى، موسى بن جعفر تو را به اين كار واداشته است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه كار؟ گفت: بس كن، به خدا قسم، اگر حُسن همنشينى با تو نبود، قطعاً تو را مى كشتم»(3).

پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند: «من ولي جائراً على جور كان قرين هامان في جهنم(4)؛ هركس

ص: 807


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 17.
2- . مجموعه ورام، ابن ابى فراس، ج 1، ص 54.
3- . رجال كشى، محمد بن عمر كشى، ص 441.
4- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 11.

ستمكارى را بر ستمش يارى دهد، در دوزخ قرين هامان خواهد بود».

سهل بن زياد به شكل حديث مرفوع نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام درباره گفتار خداى عزوجل:«وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ»(1): "و به كسانى كه ستم كرده اند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما مى رسد" فرمودند: «هو الرجل يأتي السلطان فيحب بقائه إلى أن يدخل يده إلى كيسه فيعطيه(2)؛ اعتماد به ستمگر همانند آن است كه آدمى نزد سلطان بيايد و براى او [حداقل آن قدر] طول عمر بخواهد تا وى [فرصت كند] دست در كيسه اش كند و چيزى به او ببخشد».

محمد بن هشام از شخصى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «برخى از كسانى كه به حضرت موسى عليه السلام ايمان آورده بودند در دل آرزو كردند كه "اى كاش لشكر فرعون فرا مى رسيد، تا با پيوستنِ به آنان از امكانات دنيوى برخوردار مى شديم. سپس وقتى موسى مى آمد به او مى پيوستيم". آنها چنين كردند. وقتى موسى و همراهانش كه از فرعونيان فرار كرده بودند فرارسيدند، آن گروه بر اسب هاى خود سوار شدند و براى پيوستن به لشكر موسى و همراهى آنان شتاب كردند. ولى خدا فرشته اى نازل كرد تا بر چهره اسب هايشان بزند و آنان را به سپاهفرعون باز گرداند. در نتيجه آنها نيز با فرعون غرق شدند»(3).

محمّد بن سالم مى گويد: «روزى در مدينه نزد امام باقر عليه السلام كنار در خانه شان ايستاده بوديم. امام عليه السلام نگاه كردند و ازدحام مردم را ديدند. از يكى از آنان پرسيدند: آيا در مدينه حادثه اى رخ داده؟ او گفت: فدايت شوم، فرماندار جديدى براى مدينه آمده و مردم براى شادباش نزد او مى روند. امام عليه السلام فرمودند: إن الرجل ليغدى عليه بالأمر تهنَّأَ به و إنّه لَباب من أبواب النّار(4)؛ گاهى آدمى كارى را به عهده مى گيرد و مردم براى تهنيت نزد او مى روند، در حالى كه آن كار، درى است از درهاى آتش دوزخ».

يحيى بن ابراهيم مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فلانى، فلانى و فلانى به تو سلام

ص: 808


1- . سوره هود، آيه 113.
2- . كافى، ج 5، ص 108.
3- . كافى، ج 5، ص 109.
4- . همان، ص 107.

مى رسانند. امام فرمودند: سلام بر آنها. گفتم: آنها از شما درخواست دعا دارند. فرمودند: چه رويدادى برايشان روى داده است؟ عرض كردم: ابوجعفر منصور آنها را به زندان انداخته است. فرمودند: چه چيزى سبب زندانى شدنشان بود؟ گفتم: آنان را به كار گمارد، سپس زندانى كرد. امام عليه السلام فرمودند: آنان را به او چكار؟ مگر آنها را [از پيوستن به ظالمان ]نهى نكردم؟ (و اين جمله را سه بار تكرار نمودند) سپس فرمودند: آنها آتش اند، آنها آتش اند، آنها آتش اند (ستمگرانند). خدايا تسلّط آنها (عوامل حكومت) را از ايشان قطع كن. يحيى مى گويد: از سفر مكّه بازگشتيم و جوياى حالشان شديم. فهميديم كه سه روز پس از دعاى امام آزاد شده اند»(1).

داود بن زربى مى گويد: «آزاد شده امام سجّاد عليه السلام براى من نقل كرد كه در كوفه بودم، كه امام صادق عليه السلام وارد حيره شدند. نزد آن حضرت آمدم و گفتم: فدايت شوم، خوب است شما با داوود بن على يا برخى از آنها صحبت كنيد تا به منصب ولايتى گمارده شوم. امام عليه السلام فرمودند: من چنين نخواهم كرد. (تا آن كه راوى گفت): فدايت شوم، گمان مى كنم شما از ترس اين كه مبادا من ستم كنم، از اقدام به اين كار كراهت داريد. متعهد مى شوم اگر به كسى ستم كردم و به عدالترفتار ننمودم، همسرانم از قيد زوجيت من رها و تمام برده هايم آزاد باشند. امام عليه السلام فرمودند: چه گفتى؟ من قسم هايم را تكرار كردم. امام عليه السلام سرشان را به سوى آسمان بلند كردند و فرمودند: براى تو دسترسى به آسمان آسان تر از اين كار است»(2).

حميد مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من كارى حكومتى به عهده گرفته ام؛ آيا براى من راه نجاتى هست؟ امام عليه السلام فرمودند: چه بسيار بودند افرادى كه در جست وجوى راه نجاتى از اين مشكل بودند، ولى كار بر آنان دشوار شد. گفتم: پس نظر شما چيست؟ فرمودند: بايد از خدا پروا كنى و از اين پس به اين كارها وارد نشوى»(3).

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در حديث مناهى فرمودند: «من تولّى عرافة قوم أتى به يوم القيامة و يداه مغلولتان إلى عنقه، فان قام فيهم بأمر اللّه

ص: 809


1- . همان.
2- . كافى، ج 5، ص 108.
3- . همان، ص 109.

عزوجل أطلقه اللّه، و إن كان ظالما هوى به في نار جهنم و بئس المصير(1)؛ هركس مسئوليت و زمام كار گروهى را در دست گيرد، در روز قيامت او را در حالى كه دست هايش به گردنش بسته شده، وارد مى كنند. حال اگر در ميان آن گروه به فرمان خدا [و عدالت] عمل كرده است، خدا او را آزاد مى سازد، و اگر ستمگر بوده او را در آتش دوزخ كه بد سرانجامى است سرنگون مى كند».

مسعدة بن صدقه مى گويد: «مردى از امام صادق عليه السلام درباره برخى از شيعيان كه در دستگاه حكومتى و دربار سلطان وارد مى شوند و براى آنان خدمت مى كنند و ماليات جمع آورى مى كنند و آنان را دوست دارند، سؤال كرد. امام عليه السلام فرمودند: بى ترديد اينها از شمار شيعيان نيستند، از خود آنها به شمار مى آيند»(2).

توجّه به يك نكته

در اينجا بايد توجّه داشت كه ورود به دستگاه حكومتى سلطان از روى ناچارى و براىضرورت مانعى ندارد؛ خواه اين ناچارى به دليل تقيّه باشد، چنان كه خداى سبحان فرموده: «إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً»(3)؛ «مگر اين كه از آنان به نوعى تقيّه كنيد» يا براى رفع ستم از مردم بى گناه باشد، به شرطى كه به كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كند. البتّه اين از باب قاعده اهمّ و مهمّ است. در اين زمينه رواياتى نقل شده كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

زيد شحّام مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «من تولّى أمرا من امور الناس فعدل و فتح بابه و رفع ستره و نظر في امور الناس كان حقا على اللّه عزوجل ان يؤمّن روعته يوم القيامة و يدخله الجنة(4)؛ هر كه كارى از امور مردم را بر عهده گيرد و در آن دادگرى كند و درِ خانه اش را [به روى مردم] بگشايد و پرده اش را بالا بزند و در كارهاى مردم نظارت و درنگ كند، خداى عزوجل روز قيامت او را از ترس و كيفر ايمن مى دارد و وارد بهشت مى كند».

اين روايت دلالت بر ممنوع بودن گرفتن دربان دارد، چنان كه در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و

ص: 810


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 18.
2- . تفسير قمى، على بن ابراهيم قمى، ج 1، ص 176.
3- . سوره هود، آيه 28.
4- . امالى، شيخ صدوق، ص 245.

حضرت على عليه السلام نيز همين گونه معروف بوده است.

در روايت ديگر از زياد بن ابى سلمه نقل شده كه گفت: «روزى بر موسى بن جعفر عليه السلام وارد شدم، به من فرمودند: اى زياد، آيا تو براى سلطان كار مى كنى؟ گفتم: آرى. فرمودند: چرا؟ گفتم: غيرتمند و عيالمندم و درآمدى جز اين ندارم. امام عليه السلام فرمودند: اى زياد، اگر مرا از بلندى پرتاب كنند و قطعه قطعه شوم، دوست تر دارم از اين كه كار يكى از اينها را به عهده بگيرم، يا روى فرش آنها قدم بگذارم، مگر براى سه چيز؟ عرض كردم: فدايت شوم، نمى دانم [آن سه چيز چه هستند؟]. فرمودند: مگر براى زدودن غمى از دل مؤمن، يا براى آزاد كردن اسير و زندانى و يا اداى قرضش باشد. اى زياد، آسان ترين كارى كه خدا با خدمتگذاران سلطان انجام مى دهد اين است كه سراپرده اى از آتش بر آنان مى زند تا از حساب خلايق فارغ شود. اى زياد، اگر كارى را از طرف آنها بر عهده گرفتى، با يك يك برادرانت به نيكى رفتار كن، و بدان كه خدا پشت سر تو [مراقب] است. اى زياد، هركس از شما، كار يكى از آنان را به عهده بگيرد، سپس ميان او و شماتساوى قائل شود، به او بگوييد: تو در ادّعاى دين دروغ مى گويى. اى زياد، هرگاه به ياد قدرتى كه بر مردم دارى، افتادى، قدرتى كه خدا در روز قيامت بر تو خواهد داشت، نيز به ياد بياور»(1).

على بن ابى حمزه مى گويد: «دوستى داشتم كه از كاتبان بنى اميّه بود. روزى به من گفت: از امام صادق عليه السلام برايم اجازه بگير تا خدمتش شرفياب شوم. من از امام عليه السلام برايش اجازه گرفتم. وقتى وارد شد، سلام كرد و نشست، آن گاه گفت: فدايت شوم، من در دفتر اين گروه بودم و ثروت فراوانى از اين راه به دست آورده ام و به حلال و حرام بودن آن توجّه نكرده ام؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: اگر بنى اميّه كسانى را نداشتند كه كاتب آنها شوند و براى آنها ماليات جمع آورى كنند و بجنگند و در جماعت آنان حضور يابند، بى ترديد حقّ ما را سلب نمى كردند. اگر مردم آنها را به حال خود گذاشته بودند، جز امكانات موجود خودشان چيز ديگرى نداشتند. على ابن ابى حمزه مى گويد: اين جوان گفت: فدايت شوم، آيا براى من راه نجاتى هست؟ امام عليه السلام پرسيدند: اگر به تو بگويم، عمل مى كنى؟ گفت: آرى. فرمودند: اموالى كه از بنى اميّه به دست آورده اى، همه را جدا

ص: 811


1- . كافى، ج 5، ص 109.

كن. از صاحبان آن اموال، هر كه را مى شناسى اموالش را برگردان، و هر كه را نمى شناسى، از طرف او صدقه بده، در عوض من بهشت را براى تو ضمانت مى كنم. جوان مدّتى طولانى سر به زير انداخت، آن گاه گفت: اين كار را خواهم كرد. على ابن ابى حمزه مى گويد: جوان با ما به كوفه بازگشت و تمام اموال خود حتّى لباس هاى بدنش را به صاحبانش برگرداند و يا صدقه داد. من به كمك بعضى از دوستان برايش لباس تهيّه كرديم و با مقدارى خرجى، برايش فرستاديم. چند ماه بيشتر نگذشت كه مريض شد. در دوران بيماريش از او عيادت مى كرديم. روزى من به ديدنش رفتم و او را در حال اختضار و جان دادن ديدم. چشمان خود را باز كرد و به من گفت: اى على، به خدا، مولاى تو در حق من به وعده اش وفا كرد. و همان دم از دنيا رفت. ما به تجهيز او پرداختيم و او را به خاك سپرديم. وقتى حضور امام صادق عليه السلام رسيديم، حضرت فرمودند: اى على، به خدا، ما در حقّ دوست تو به وعده خود وفا كرديم. عرض كردم: فدايت شوم، راست مى گويى. به خدا، او نيز هنگام مرگش همين را گفت»(1).

حسن بن حسين انبارى مى گويد: «چهارده سال به امام رضا عليه السلام نامه مى نوشتم و از ايشان اجازه خدمت در دستگاه خليفه مى خواستم. در آخرين نامه اى كه به ايشان نوشتم يادآورى كردم كه اگر به خدمت خليفه در نيايم بيم كشته شدن دارم و خليفه به من بگويد تو رافضى هستى و ما ترديدى نداريم كه به سبب شيعه بودن، دستگاه ما را رها كرده اى. امام عليه السلام در جواب نامه نوشتند: از مضمون نامه ات آگاه شدم. اگر مى دانى كه در دستگاه خليفه طبق فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل مى كنى، و هم مذهبان خود را به كار مى گمارى و مالى كه به دست مى آورى به فقراى مؤمن مى دهى و خود را يكى از آنان به شمار مى آورى، گناهِ خدمتِ تو به خليفه، در برابر اين كارها، جبران مى شود، و گرنه گناه تو جبران ناپذير است»(2).

على بن يقطين مى گويد: «روزى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمودند: يك چيز را براى من ضمانت كن، تا من سه چيز را برايت ضمانت كنم: تو براى من ضمانت كن كه نياز دوستان ما را در دستگاه خليفه تأمين كنى، تا من براى تو ضمانت كنم كه هرگز حرارت تيغ شمشير به تو

ص: 812


1- . همان، ص 106.
2- . همان، ص 111.

نرسد و هرگز سقف زندان بر سرت سايه نيفكند و فقر و تنگ دستى در خانه ات وارد نشود».

حسن مى گويد: «به مولاى خود گفتم: بعضى از دوستان ما كارهاى سلطان و دربار را به عهده مى گيرند، و با آنان معاشرت مى كنند؟ [نظر شما چيست؟] امام عليه السلام فرمودند: آيا با برادران خود نيز چنين رفتار مى كنند؟ گفتم: برخى در اين راه مى كوشند، و بعضى كوتاهى مى كنند. امام عليه السلام فرمودند: هركس در راه خدا برادرش را عزيز و دشمنانش را خوار كند و آنچه از خيرخواهى ديگران در توان دارد، به عهده بگيرد، در سايه رحمت خدا قرار خواهد گرفت»(1).

در روايت جريان نصبِ امام رضا عليه السلام به ولايتعهدى نقل شده كه: «حضرت ولايتعهدى را از سر ناچارى پذيرفته اند، چون مأمون به آن حضرت گفت: به خدا قسم كه بايد بپذيرى، وگرنه تو را بر اين كار مجبور خواهم كرد، و اگر نپذيرى تو را خواهم كشت. امام رضا عليه السلام فرمودند: خدامرا از اين كه خود را به دست خودم به هلاكت بيفكنم، باز داشته است. اگر آن گونه است كه تو مى گويى، هر كارى به نظرت مى رسد، بكن. من فقط اين امر را به شرط آن مى پذيرم، كه كسى را به ولايت نگمارم؛ كسى را عزل ننمايم؛ رسم و سنّتى را زايل نكنم و از دور در كارها مشاور باشم. مأمون به اين پيشنهاد راضى شد و آن حضرت را على رغم اين كه از پذيرش ولايتعهدى سرباز مى زد، به اين سمت منصوب ساخت»(2).

در روايت ديگر آمده است: امام هشتم عليه السلام فرمودند: «در صورتى ولايتعهدى تو را مى پذيرم، كه امر و نهى نكنم، فتوا ندهم، قضاوت ننمايم، كسى را عزل و نصب نكنم و برنامه هاى موجود را تغيير ندهم. آن گاه مأمون پذيرفت»(3).

نزديك شدن به سلطان موجب بدنامى است

حكومت هاى به اصطلاح اسلامى، در واقع مزدور بيگانگان اند، به دستورهاى انسان ساز اسلام عمل نمى كنند ،حقوق مردم و شخصيّت آنان را ناديده مى گيرند، و ارزش ها و

ص: 813


1- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 137.
2- . علل الشرائع، شيخ صدوق، ج 1، ص 238.
3- . ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 260.

معيارهاى انسانى را پايمال مى كنند. لذا همگى در چشم ملت ها منفور و ناخواستنى هستند. از همين رو وقتى مى بينند فردى يا گروهى يا سازمان و جمعيّت و حزبى به حكومت نزديك شده است، از آنان دورى مى كنند. اين جاست كه احزاب و گروه ها نمى توانند مردم را براى به پا داشتن حق و حكومت اسلامى برانگيزانند، هرچند گاهى از روى اخلاص در راه تأمين اهداف خود مى كوشند.

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ(1)؛ هركس در مراكز ناشايست وارد شود، مورد تهمت قرار مى گيرد».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «مَن عرَّض نفسه للتُّهمة فلا يَلُومَنَّ مَن أساء به الظن(2)؛ هركس خود را در معرض و جايگاه تهمت قرار دهد، نبايد كسى را كه به او بدگمان شده است ملامت كند».

حسين بن يزيد نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مَن دخل موضعا من مواضع التهمة فاتهم لا يلومَنَّ إلاّ نفسه(3)؛ هركس در جايى كه مورد و محل تهمت است وارد شود، اگر مورد اتهام قرار گيرد جز خويشتن را سرزنش نكند».

ابوجارود از امام باقر عليه السلام و ايشان از پدرش و او از جدش نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «من وقف نفسه موقف التهمة فلا يلومنَّ من أساء به الظن(4)؛ هر كه در جايى بايستد كه مورد تهمت است، نبايد كسى را كه به او گمان بد برده است، ملامت كند».

عقيلى نقل مى كند كه آن حضرت در توصيه اش به امام حسن عليه السلام فرمودند: «و إيّاك و مواطن التهمة و المجلس المظنون به السوء، فإنّ قرين السوء يغيّر جليسه(5)؛ از جاهايى كه مورد تهمت است، و نيز مجلسى كه به آن گمان بد برده مى شود، پرهيز كن، زيرا يار بد، همنشين خود را تغيير مى دهد و دگرگون مى سازد».

ص: 814


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 349.
2- . كافى، ج 8، ص 152.
3- . امالى، شيخ صدوق، ص 497.
4- . همان، ص 304.
5- . امالى، شيخ مفيد، ص 222.

امام صادق عليه السلام فرمودند: «إتقوا مواقف الريب، و لا يقفنّ أحدكم مع أمّه في الطريق فإنّه ليس كلّ أحد يعرفها(1)؛ از موارد شك و تهمت بپرهيزيد. مبادا يكى از شما در راه با مادرش توقّف كند، زيرا همه مادر او را نمى شناسند».

در نهج البلاغه از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلاَ يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ(2)؛ هركس خود را در محل هاى تهمت قرار دهد، نبايد كسى را كه به او بدگمان شده است، سرزنش كند».

همچنين فرمودند: «مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ وَ مَنْ كَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ(3)؛ هركس شمشير ستم از نيام در كشد، خودش با آن كشته مى شود، و هركس در كارها نيرنگ كند، هلاك مى گردد، و كسى كه بى پروا به امواج بزرگ تن سپرد غرق مى شود، و هركس در جاهاى نامناسب وارد شود مورد تهمت قرار مى گيرد».

ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «أولى الناس بالتهمة مَن جالس أهل التهمة(4)؛ سزاوارترين مردم به اتهام، كسى است كه با بدنامان همنشينى كند».

ص: 815


1- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 37.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 159.
3- . همان، شماره 349.
4- . معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 196.

8. نارضايتى مردم

اشاره

بسيارى از سازمان ها، احزاب و جمعيّت ها به نام مردم سخن مى گويند و كار مى كنند، در حالى كه مردم از كارشان ناراضى اند. اين نارضايتى به چند دليل است: اول اين كه، احزاب و سازمان ها از مردم نظر نمى خواهند و اگر هم بخواهند فقط به آراى حزب و گروه خود اكتفا مى كنند. روشن است كه مردم به آقا و سرور احتياج ندارند، بلكه به افرادى نيازمندند كه بتوانند در كارها با آنها مشورت كنند. بنابراين اگر احزاب نظرهاى مردم را ناديده بگيرند هرگز آمادگى ندارند كه به نام آنها سخن بگويند، يا كارى انجام دهند. اينجاست كه ميان آنها و مردم جدايى و فاصله به وجود مى آيد.

دوم اين كه اگر راه در آمدى به دست بياورند سود آن را تنها به خود اختصاص مى دهند و مردم را در آن شريك نمى دانند، چه سود مادّى و چه معنوى. طبيعى است كه مردم كسى را مى خواهند كه در هر سودى با آنان مشاركت كند.

سوم اين كه، احزاب و سازمان ها چون از ملّت جدا هستند، حتّى اگر سودها را نيز با مردم تقسيم كنند و از آراى آنان پيروى نمايند، باز مردم دنبال آنها نمى روند، چون مردم به كسى نيازمندند كه از خود آنها محسوب شود نه آن كه بيگانه باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله همگان را راضى مى كرد

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با عموم مسلمانان، اعم از سران قوم، افراد عادى، مسلمانان باسابقه يا تازه مسلمان، مهاجر يا انصار مشورت مى كردند. نيز اگر سودى به دست مى آمد، آن را ميان همه مسلمانان تقسيم مى كردند و به خود يا گروه خاصّى اختصاص نمى دادند. پيامبر صلى الله عليه و آله از مردم و براى مردم بودند، لذا همگى زير پرچم آن حضرت در آمده از او پيروى كردند.

ص: 816

از همين رو پيامبر صلى الله عليه و آله توانستند مسلمانان را از پيشرفت بى سابقه و چشمگيرى برخوردار كنند.

دو داستان از روش پيامبر صلى الله عليه و آله

«روزى عرب باديه نشينى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و از آن حضرت كمك خواست. پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى به او دادند و فرمودند: آيا به تو احسان كردم؟ اعرابى گفت: نه، احسان نكردى و كار خوبى انجام ندادى. اعرابى اين سخن را در مجلس پيامبر صلى الله عليه و آله و در حضور گروهى از مهاجران و انصار گفت. مسلمانان از اين سخن خشمگين شدند و تحمّل اين بى حرمتى و سنگ دلى، برايشان گران آمد. برخى از اصحاب برخاستند تا او را توبيخ كنند، اما پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: دست نگه داريد. آن گاه برخاستند و به خانه رفتند و به او بيشتر از پيش بخشيدند، سپس به او فرمودند: اكنون آيا به تو احسان كردم؟ اعرابى گفت: آرى، خدا در خاندان و عشيره ات به تو جزاى خير دهد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: حال، نزد يارانم برو و به آنان بگو كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله راضى شدم. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمودند: مَثَل من و اين مرد، مثل كسى است كه شترش گريخته باشد و مردم دنبال آن دويده اند. شتر از ديدن مردم بيشتر رم مى كند. در اين هنگام صاحب شتر فرياد مى زند كه شتر را رها كنيد، من بهتر مى دانم با آن چه كنم. آن گاه مقدارى علف در برابرش مى گيرد و به جايگاهش باز مى گرداند و روى زمين مى خواباند و پاهايش را مى بندد و سوار آن مى شود. من هم اگر شما را رها كرده بودم تا آن مرد را براى سخنانش مى كشتيد، وارد دوزخ مى شد»(1).

در اين داستان مى بينيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حتّى موجب خشم يك اعرابى هم نشدند، و وقتى او از حضرت خشنود شد، به او فرمودند: نزد يارانم برو و به آنها بگو كه من از رسول خدا راضى شدم، تا يارانش بدانند كه حتّى يك نفر به آن حضرت خشم نگرفته است.

شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام چنين نقل كرده است: «روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در بين راه كنيزى ديدند كه گريه مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيدند: چه پيش آمده است؟ گفت: يا رسول اللّه، خانواده من چهار درهم به من داده اند تا براى آنان خريد كنم. آن درهم ها گم شد، و من جرأت

ص: 817


1- . تفسير ابن كثير، ج 2، ص 419.

نمى كنم به خانه باز گردم. پيامبر صلى الله عليه و آله چهار درهم به او دادند و فرمودند: به خانه ات بازگرد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله از آنجا گذشتند. در بازگشت به خانه ديدند همان كنيز هنوز نشسته و گريه مى كند. به او فرمودند: چرا به خانه نرفتى؟ گفت: يا رسول اللّه، چون دير كرده ام مى ترسم مرا كتك بزنند. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: حركت كن و مرا به خانه ات راهنمايى كن. پيامبر صلى الله عليه و آله به در خانه آنها رفتند و فرمودند: سلام بر شما اى اهل خانه. اما جواب نشنيدند، دوباره سلام كردند، باز هم پاسخ نشنيدند. سومين بار سلام كردند و جواب آمد: عليك السلام يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اين كنيز دير كرده است، او را مؤاخذه و سرزنش نكنيد. اهل خانه گفتند: اين كنيز را براى قدوم مبارك شما در راه خدا آزاد كرديم. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: چرا بار اول و دوم جوابم را نداديد؟ گفتند: دوست داشتيم صداى شما را بيشتر بشنويم»(1).

آرى، اين گونه رسول اكرم صلى الله عليه و آله خود براى حلّ مشكل مردم اقدام مى كنند، بى آن كه از اين كار رويگردانى كنند يا آن را بر عهده اصحاب خود بگذارند. در حقيقت پيامبر صلى الله عليه و آله يك رهبر كاملاً مردمى بودند.

بنابراين، كسانى كه مى خواهند به هدف نهايى خود، كه حكومت يك ميليارد مسلمان است، نائل شوند و به دنبال آن جهان را از مشكلات جديد نجات دهند، بايد همان راهى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام پيمودند، دنبال كنند.

ص: 818


1- . خصال، شيخ صدوق، ج 2، ص 490.

9. برترى جويى بر ديگران

اشاره

زمامداران بايد پيوسته فروتن و متواضع باشند و مردم را بزرگ و محترم بشمارند و خود را در برابر مردم كوچك و خدمتگزار بدانند. در اين صورت است كه مردم به آنان اقبال مى كنند. متأسّفانه در بسيارى از احزاب و سازمان ها مسأله به عكس است؛ يعنى افرادِ كوچكِ وابسته به خود را بزرگ تلقى مى كنند و مردمِ بزرگ و داراى شخصيت را كوچك مى شمارند. به همين دليل است كه مردم از آنها متنفّر و متفرق مى شوند. اينك، در پى آياتى كه در ستايش فروتنى نازل شده، روايات فراوانى كه در همين زمينه از معصومين عليه السلام نقل شده است، بيان مى شود. البتّه فروتنى از سوى بزرگان بيشتر حائز اهميّت است، چون افراد كوچك طبعا در برابر بزرگان متواضع اند؛ تواضع ز گردن فرازان نكوست.

در آيه اى چنين مى خوانيم: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً»(1)؛ «و از مردم [به نخوت] رخ بر متاب، و در زمين خرامان راه مرو».

معاوية بن عمار نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ في السماء ملكين موكّلين بالعباد، فمن تواضع للّه رفعاه و من تكبّر وضعاه(2)؛ دو فرشته در آسمان بر بندگان موكّل شده اند هركس براى خدا تواضع كند، او را بالا مى برند و هر كه تكبّر ورزد خوار مى سازند».

ابو مقدام نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «فيما أوحى اللّه عزوجل إلى داود: يا داود كما أن أقرب الناس من اللّه المتواضعون كذلك أبعد الناس من اللّه المتكبرون(3)؛ خداى متعال در ضمن آنچه به داوود وحى كرد، فرمود: اى داوود، همان گونه كه فروتنان نزديك ترينِمردم به خدا هستند، متكبّران نيز دورترينِ مردم از خدا مى باشند».

ص: 819


1- . سوره لقمان، آيه 18.
2- . كافى، ج 2، ص 122.
3- . همان، ص 123.

حسن بن جهم از حضرت ابوالحسن الرّضا عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: «التواضع أن تعطى الناس ما تحب أن تعطاه(1)؛ فروتنى آن است كه هرچه دوست دارى كه ديگران به تو ببخشند، تو نيز دوست داشته باشى كه به آنان عطا كنى».

پيامبر صلى الله عليه و آله در اندرز و سفارشى به حضرت على عليه السلام فرمودند: «يا علي واللّه لو أن الوضيع في قعر بئر لبعث اللّه عزوجل إليه ريحا ترفعه فوق الأخيار في دولة الأشرار(2)؛ يا على، به خدا قسم، اگر انسان متواضع در تهِ چاهى باشد، خدا بادى را به سوى او برمى انگيزد تا سرانجام او را در زمان حكمرانى اشرار، از تمامى نيكان برترى بخشد».

حسن بن جهم مى گويد: «از امام رضا عليه السلام پرسيدم: فدايت شوم، توكّل چيست؟ فرمودند: اين كه از كسى جز خدا نترسى. گفتم: فدايت شوم، تواضع چيست؟ فرمودند: اين كه هرچه را دوست دارى كه ديگران به تو ببخشند تو نيز به آنان ببخشى. گفتم: فدايت شوم، مى خواهم بدانم كه جايگاه من در نزد شما چگونه است؟ فرمودند: ببين من نزد تو چه جايگاهى دارم».

سكونى از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرانش نقل مى كند كه فرمودند: «من التواضع ان ترضى بالمجلس دون المجلس، و ان تسلّم على من تلقى، و ان تترك المراء و ان كنت محقا، و لا تحب ان تحمد على التقوى(3)؛ از نشانه هاى تواضع آن است كه به هر جايى براى نشستن راضى باشى، و به هر كه مى رسى سلام كنى، و جدال را، هرچند حق با تو باشد، ترك كنى، و دوست نداشته باشى كه تو را بر تقوا و پرهيزكارى ستايش كنند».

امام حسن عسكرى عليه السلام فرمودند: «اعرف الناس بحقوق إخوانه و أشدّهم قضاء لها أعظمهم عند اللّه شأنا و من تواضع في الدنيا لأخوانه فهو عند اللّه من الصديقين(4)؛ آشناترين مردم به حقوق برادران خود و استوارترين آنان در اداى حقوق، كسى است كه مرتبه اش نزد خدااز همه بيشتر باشد، و هركس در دنيا در برابر برادران دينى خود فروتنى كند، نزد خدا از شمار صدّيقين خواهد بود».

ص: 820


1- . همان، ص 124.
2- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 362.
3- . كافى، ج 2، ص 122.
4- . تفسير الامام العسكرى عليه السلام ، ص 325.

اميرمؤمنان عليه السلام در حديثى فرمودند: «طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس، و تواضع من غير منقصة، و جالس أهل الفقر و الرحمة، و خالط أهل الذل و المسكنة، و أنفق مالاً جمعه في غير معصية(1)؛ خوشا به حال كسى كه عيب خودش، او را از مشغول شدن به عيب هاى ديگران باز بدارد، و به خوبى فروتنى نمايد، و با مستمندان و افراد بايسته ترحم همنشينى و با خاك نشينان معاشرت كند، و مالى را گرد آورده و در غيرمعصيت انفاق نمايد».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «كمال العقل في ثلاثة التواضع للّه و حسن اليقين و الصمت إلاّ من خير(2)؛ كمال عقل در سه چيز است: فروتنى براى خدا، و يقين محكم، و سكوت، مگر در كارهاى نيك».

اميرمؤمنان عليه السلام در سفارشهاى خود فرمودند: «عليك بالتواضع فانّه من اعظم العبادة(3)؛ تا مى توانى تواضع كن، زيرا تواضع و فروتنى از بزرگ ترين عبادات است».

همچنين فرمودند: «بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ(4)؛ به سبب تواضع نعمت بر آدمى تمام مى شود».

حضرت در جاى ديگر از سفارش نامه اش چنين فرمودند: «مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللَّهِ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ الْفُقَرَاءِ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ اتِّكَالاً عَلَى اللَّهِ(5)؛ چقدر زيباست كه ثروتمندان براى جلب رضايت خدا در برابر بينوايان فروتنى كنند، از آن بهتر، تكبّر بى نوايان در برابر ثروتمندان به سبب توكّل كردن بر خداست».

در روايت آمده است: «محمّد بن مسلم مردى بزرگوار و ثروتمند بود. امام باقر عليه السلام به او فرمودند: "اى محمّد، فروتنى داشته باش". هنگامى كه محمد به كوفه بازگشت زنبيلى گرفت و درآن خرما ريخت و با ترازويى در كنار در مسجد مى نشست و فرياد مى زد: آى مردم، بياييد خرما بخريد. بستگانش نزد او آمده و گفتند: با اين كار رسوايمان كردى. محمّد بن مسلم گفت: مولايم مرا به كارى فرمان داده است و من با او هرگز مخالفت نخواهم كرد، و از اينجا برنمى خيزم تا تمام

ص: 821


1- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 295.
2- . اختصاص، شيخ مفيد، ص 244.
3- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 296.
4- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 224.
5- . همان، شماره 406.

اين زنبيل خرما را بفروشم. بستگانش گفتند: حال كه قبول نمى كنى و مى خواهى خريد و فروش كنى لااقلّ در بازار آسيابان ها بنشين. از آن پس آسيا و شترى فراهم كرد و گندم آرد مى نمود»(1).

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «التواضع يكسبك السلامة(2)؛ فروتنى مايه سلامت تو است».

و نيز فرمودند: «زينة الشريف التواضع(3)؛ زينت شخص بزرگوار به تواضع است».

هشام نقل مى كند كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: «طوبى للمتراحمين اولئك هم المرحومون يوم القيامة - إلى ان قال - : طوبى للمتواضعين في الدنيا اولئك يرتقون منابر الملك يوم القيامة(4)؛ خوشا به حال كسانى كه در حقّ يك ديگر ترّحم نمايند؛ اينان در روز قيامت مشمول رحمت خدا قرار مى گيرند. (تا آنجا كه فرمودند): خوشا به حال كسانى كه در دنيا فروتنى كنند! آنان در روز قيامت بر منبرهاى قدرت بالا مى روند».

همچنين به هشام فرمودند: «اى هشام، زراعت در زمين نرم بارور مى شود و در سنگلاخ نمى رويد. حكمت نيز در دل انسان متواضع بارور مى شود و در دل متكبّر رشد نمى يابد، زيرا خداى متعال فروتنى را ابزار عقل، و تكبّر را وسيله جهل قرار داده است. مگر نمى دانى كه هركس [سركشانه] سرش را به سوى سقف بلند كند سرش مى شكند، و هركس سرش را پايين اندازد از سايه سقف و حمايت آن بهره مند مى شود. همچنين، كسى كه براى خدا فروتنى نكند خدا او را خوار مى گرداند، و هركس براى رضاى خدا فروتنى نمايد، خدا نيز او را بالا مى برد. (تا آنجا كه فرمودند): بدان كه خدا متواضعان را به اندازه فروتنى شان بالا نمى برد، بلكه آنان را به اندازه عظمت و بزرگوارى خود بالا مى برد»(5).

عبداللّه بن جندب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرمودند: «أفضل العمل العبادة و التواضع(6)؛ برترين كارها عبادت و فروتنى است».

اميرمؤمنان در شعرى كه به آن حضرت منسوب است فرموده اند:

ص: 822


1- . رجال كشى، ص 165.
2- . كنز الفوائد، كراجكى، ج 1، ص 320.
3- . همان.
4- . تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 393.
5- . همان، ص 396.
6- . همان، ص 304.

واجعل فؤادك للتّواضع منزلاً *** انّ التّواضع بالشّريف جميل(1)«و دل خود را سراىِ فروتنى ساز / كه فروتنى از شرافتمندان زيبا خواهد بود».

از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرموده اند: «إن من التواضع ان يرضى الرجل بالمجلس دون شرف المجلس، و ان يسلم على من لقي، و ان يترك المراء و ان كان محقا، و ان لا يحب ان يحمد على البر و التقوى(2)؛ از نشانه هاى تواضع آن است كه آدمى به نشستن در پايينِ مجلس خشنود باشد، و به هركس مى رسد سلام كند، و جدال را، هرچند حق با او بوده باشد، ترك نمايد، و دوست نداشته باشد كه او را بر نيكوكارى و پرهيزگارى اش ستايش كنند».

امام صادق عليه السلام در حديثى فرمودند: «و رأس الحزم التواضع(3)؛ ريشه دورانديشى و احتياط فروتنى است».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «طوبى لمن تواضع في غير منقصة، و أذل نفسه في غير مسكنة، و أنفق من مال جمعه من غير معصية(4)؛ خوشا به حال كسى كه بدون هيچ كم و كاستى [براى رضاى خدا] فروتنى كند، و با آن كه بينوا نيست خود را ناچيز شمارد و از مالى كه از طريق معصيت جمع آورى نكرده است انفاق نمايد».

معاوية بن وهب مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «اطلبوا العلم، و تزّينوا معه بالحلم و الوقار، و تواضعوا لمن تعلّمونه العلم، و تواضعوا لمن طلبتم منه العلمو لا تكونوا علماء جبّارين فيذهب باطلكم بحقكم(5)؛ دانش بياموزيد و آن را با بردبارى و وقار زينت بخشيد، و در برابر كسى كه به او دانش مى آموزيد و نيز در برابر كسى كه از او دانش فرا مى گيريد، فروتنى كنيد، و دانشمندانى متكبّر مباشيد كه باطل كار بودن شما حق [گرايى]تان را از بين مى برد».

ص: 823


1- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 106.
2- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 300.
3- . همان.
4- . همان.
5- . كافى، ج 1، ص 36.

عيسى عليه السلام و حواريون

در روايت است كه عيسى بن مريم به حواريّون فرمود: «من كارى دارم، آن را برايم برآوريد. حواريّون گفتند: يا روح اللّه، نيازتان تأمين است. حضرت عليه السلام برخاست و پاهاى آنان را شست. حواريّون گفتند: ما به اين كار از تو سزاوارتر بوديم. حضرت عيسى عليه السلام فرمود: سزاوارترين مردم در خدمت به ديگران، عالم ترين و داناترينِ آنان است. من اين گونه در برابر شما فروتنى كردم تا شما نيز پس از من ميان مردم چنين كنيد. سپس فرمود: با فروتنى حكمت آباد مى شود و رشد مى كند نه با تكبّر و خودخواهى. همچنين دانه در دشتِ [نرم] مى رويد نه در كوه [سخت]»(1).

على عليه السلام دست مهمانِ خود را مى شويد نقل شده است: «روزى پدر و پسرى به ميهمانى اميرمؤمنان عليه السلام رفتند. پس از خوردن غذا امام عليه السلام برخاستند و طشت و آفتابه اى آوردند تا دست پدر را بشويند. آن مرد خوددارى كرد. امام عليه السلام به او فرمودند: به سبب حقّى كه بر گردن تو دارم بايد بگذارى دستت را بشويم. آن گاه دست او را شستند و آفتابه را به محمد بن حنفيه دادند و به او فرمودند: دست پسرش را نيز تو بشوى، چرا كه خدا خوش ندارد كه ميان پدر و پسر تساوى برقرار باشد. اگر تنها پسر آمده بود، البتّه دست او را مى شستم، ولى بايد پدر دست پدر، و پسر دست پسر را بشويد»(2).

در روايت معراج از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه خداى سبحان فرمود: «يا أحمد إنّ عيب أهلالدنيا كثير: فيهم الجهل و الحمق، لا يتواضعون لمن يتعلّمون منه...(3)؛ اى احمد، عيوب مردمِ دنيا فراوان است: نادانى، حماقت، ترك تواضع در برابر معلّم و...».

بنابراين، سازمان هاى اسلامى كه مى خواهند به هدف خود، كه سيادت و برترى حاكميت خدا بر زمين و حكومت يك ميليارد مسلمان و نجات عالم از چنگال مشكلات است، برسند، بايد اعضاى آن سازمان ها تا مى توانند در خوراك، پوشاك، خانه، اثاثيه،

ص: 824


1- . همان، ص 37.
2- . مجموعه ورام، ج 2، ص 107.
3- . إرشاد القلوب، ديلمى، ج 1، ص 201.

مركب سوارى و ساير امور جارى زندگى، فروتنى را رعايت كنند، و قدر و منزلت مردم را بشناسند. طبيعى است كه مردم هم، وقتى اين حالت تواضع را در آنان مى بينند، گرد آنان جمع مى شوند و در تمامى كارها با آنان مشاركت مى كنند.

فروتنى در برابر مردم

محمّد بن مسلم مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «فرشته اى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت: خداى تعالى تو را مخيّر مى سازد كه يا بنده اى رسول و فروتن باشى يا پيامبرى پادشاه. پيامبر صلى الله عليه و آله به جبرئيل نگاه كردند و جبرئيل به او اشاره كرد كه فروتن باش. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: بنده اى رسول و فروتن خواهم بود»(1).

خوراك ساده

عبدالرحمن بن حجاج نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شامگاه پنجشنبه اى در مسجد قبا افطار كردند. پرسيدند: آيا نوشيدنى اى موجود است؟ اوس بن خولى انصارى مخلوطى را آميخته با عسل نزد آن حضرت آورد. وقتى پيامبر آن را در دهان گذاشتند از خود دور كردند و فرمودند: اين دو نوشيدنى است كه به يكى از آنها اكتفا مى شود. من آن را نمى نوشم و تحريم هم نمى كنم، ولى براى خدا فروتنى مى نمايم، چرا كه هر كه براى خدا تواضعكند خدا او را بالا مى برد، و هركس تكبّر ورزد خدا او را پست مى گرداند، و هركس در زندگى اش ميانه روى كند خدا به او روزى مى دهد، و هر كه تبذير نمايد خدا او را محروم مى سازد، و كسى كه بسيار ياد مرگ كند خدا او را دوست خواهد داشت»(2).

هشام بن سالم نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روزى علىّ بن الحسين عليه السلام در حالى كه بر مركب خويش سوار بود بر گروهى از مجذومين عبور كرد، آنها مشغول خوردن غذا بودند، از وى دعوت كردند، آن حضرت فرمود: اگر روزه دار نبودم با شما غذا مى خوردم. وقتى

ص: 825


1- . كافى، ج 2، ص 122.
2- . همان.

به خانه رفت دستور داد غذايى بسيار خوب و لذيذ آمده كردند، سپس از آنان دعوت نمود. آنها آمدند و با آن حضرت غذا خوردند»(1).

نكوهش تكبّر

حكيم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره كمترين مراتب كفر سؤال كردم، امام عليه السلام فرمودند: كمترين مراتب كفر، تكبّر است»(2).

علاء بن فضيل از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «العزّ رداء اللّه و الكبر إزاره فمن تناول شيئا منه أكبَّه اللّه في جهنّم(3)؛ عزّت، رداى خدا و تكبر ازار اوست، هركس چيزى از آن را به خود اختصاص دهد خدا او را به صورت در دوزخ خواهد انداخت».

اين بيان فقط براى نزديك شدن معنا به ذهن و به عبارتى تشبيه معقول به محسوس است.

زراره از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمودند: «لا يدخل الجنّة من في قلبه مثقال ذرّة من كبر(4)؛ هركس در دلش به اندازه ذرّه اى تكبّر باشد وارد بهشت نخواهد شد».

ابن بكير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ في جهنم لواديا للمتكبرين يقال له:سقر شكى إلى اللّه عزّوجل شدة حرّه و سأله عزوجل ان يأذن له أن يتنفّس فتنفس فاحرق جهنم(5)؛ در جهنّم واديى به نام سقر مخصوص متكبّران است. اين وادى از شدّت حرارت خود به خدا شكايت كرد و از خدا خواست به او اجازه دهد نفسى بكشد. خدا به او اجازه داد. نفسى كشيد و جهنّم را سوزانيد».

داوود بن فرقد از برادرش نقل مى كند كه گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «إن المتكبرين يجعلون في صور الذّرّ يتوطّأهم الناس حتّى يفرغ اللّه من الحساب(6)؛ متكبّران به صورت ذراتى ريز در مى آيند و مردم آنان را پايمال مى كنند تا خدا از حساب فارغ شود».

ص: 826


1- . همان، ص 123.
2- . همان، ص 309.
3- . همان.
4- . كافى، ج 2، ص 310.
5- . همان.
6- . همان، ص 311.

ابن ابى عمير از يكى از دوستانش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هيچ بنده اى نيست، مگر آن كه در سرش حكمتى قرار دارد و فرشته اى آن را نگاه داشته است، پس هرگاه تكبّر كند به او مى گويد: پست شو، خدا تو را پست گرداند. آن گاه او پيوسته خود را بزرگ ترين مردم مى بيند، ولى در چشم مردم كوچك ترين آنهاست و هرگاه فروتنى نمايد خدا او را بالا مى برد و فرشته به او مى گويد: بالا برو، خدا تو را بالا ببرد. سپس او پيوسته خود را كوچك ترين مردم مى بيند، در حالى كه در نظر مردم بلند مرتبه ترين آنهاست»(1).

نيز از حضرتش روايت شده است كه فرمودند: «و إياكم و العظمة و الكبر، فإنّ الكبر رداء اللّه عزوجل فمن نارغ اللّه رداءه قصمه اللّه و أذلّه يوم القيامة(2)؛ از خود بزرگ دانستن و از كبر بپرهيزيد، چرا كه كبر رداى (ويژه) خداست، پس هر كه با خداى عزوجل بر سر ردايش از در منازعه درآيد، خدايش درهم خواهد شكست و در روز قيامت خوار و بى مقدارش خواهد كرد».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرش نقل مى كند كه حضرت على عليه السلام فرمودند: «هيچ يك از فرزندان آدم نيست، مگر آن كه پيشانى اش در دست فرشته اى است. پس اگر تكبّر ورزيد، آن فرشته پيشانى او را به زمين مى سايد و به او مى گويد: متواضع باش، خدا تو راپست گرداند و اگر فروتنى كرد، پيشانى اش را بالا كشيده به او مى گويد: سرت را بالا بگير، خدا تو را بلند مرتبه گرداند و بخاطر فروتنى در برابر خدا پست نسازد»(3).

حسين بن مختار نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاثة لا ينظر اللّه اليهم: ثاني عطفه، و مسبل إزاره خيلاء و المنفق سلعته بالأيمان إنّ الكبرياء للّه ربّ العالمين(4)؛ خدا به سه دسته نظر نمى كند: آن كه نخوت و غرور ورزد، كسى كه از روى تكبّر جامه كشان حركت كند و آن كه متاع خود را با سوگند و متكبرانه به ديگران بدهد؛ چرا كه كبرياء ويژه پروردگار جهانيان است».

سعد بن طريف نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «الكبر مطايا النار(5)؛ تكبّر و

ص: 827


1- . همان، ص 312.
2- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 376.
3- . همان.
4- . همان، ص 377.
5- . همان، ص 378.

خودبينى مركبى است كه به آتش مى رساند».

عبداللّه بن قاسم به شكل حديث مرفوع از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه: «يحشر المتكبرون يوم القيامة في خلق الذر في صور الناس يوطئون حتى يفرغ اللّه من حساب خلقه، ثم يسلك بهم إلى النار يسقون من طينة خبال من عصارة أهل النار(1)؛ در روز قيامت متكبّران به شكل انسان هايى بسيار ريز، محشور مى شوند و مردم آنها را پايمال مى كنند تا خدا از حساب خلايق فارغ شود، آن گاه آنان را به سوى آتش روانه و از چرك و خون دوزخيان سيرابشان مى كنند».

و نيز پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «اكثر اهل جهنم المتكبرون(2)؛ بيشترين اهل جهنّم متكبّران اند».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرش و او از پدرانش نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «إنّ أحبّكم إلىّ و أقربكم منّي يوم القيامة مجلسا أحسنكم خلقا، و أشدّكم تواضعا و إنّ أبعدكم منّي يوم القيامة الثرثارون، و هم المستكبرون(3)؛ در قيامت محبوبترين شما نزد من و نزديكترينتان به من، كسى است كه از همه شما خوش خلق تر و داراى فروتنى بيشتر باشد، و دورترين شما از من در قيامت، مستكبران اند».

ابن بكير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شترى داشتند كه هيچشترى در راه رفتن بر آن سبقت نمى گرفت. روزى مردى عرب شتر خود را بر شتر آن حضرت سبقت داد. مسلمانان از اين جريان دلتنگ شدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: اين شتر برترى طلبيد ولى خدا هر چيزى را كه رفعت طلب است، پست گرداند»(4).

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «ما من رجل تكبر أو تجبّر إلاّ لذلّة وجدها في نفسه(5)؛ هيچكس تكبّر و خودخواهى نمى ورزد، مگر به خاطر ذلّتى كه آن را در درون خود احساس مى كند».

نقل شده است: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از راه هاى مدينه به كنيز سياهى كه سرگين جمع

ص: 828


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . المحاسن، برقى، ج 1، ص 122.
5- . كافى، ج 2، ص 312.

مى كرد برخورد نمودند. بعضى از همراهان حضرت به او گفتند: از جلوى راه پيامبر صلى الله عليه و آله كنار برو. زن گفت: راه وسيع است. اصحاب خواستند متعرّض او شوند، پيامبر فرمود: رهايش كنيد، اين زنى خودخواه است»(1).

حسين بن خالد از امام رضا عليه السلام و ايشان از پدرش نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «خداى متعال خانه اى را كه در آن گوشت باشد و نيز گوشت فربه را مبغوض مى دارد. اصحاب به آن حضرت گفتند: اى فرزند رسول خدا، ما گوشت را دوست داريم و خانه هاى ما خالى از آن نيست، پس چه كنيم؟ فرمودند: چنان نيست كه شما مى پنداريد. خانه گوشت خانه اى است كه در آن جا گوشت مردم را به سبب غيبت بخورند و گوشت فربه، آدم خودخواهى است كه در راه رفتن تكبّر مى ورزد»(2).

عمرو بن جُميع از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: «الجبارون أبعد الناس من اللّه يوم القيامة(3)؛ متكبّران، روز قيامت دورترين مردم به خدا هستند».

مُيسّر نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «در دوزخ كوهى به نام صعدا و در آن كوه واديىبه نام سقر است در سقر چاهى به نام هبهب قرار دارد كه هرگاه پوشش چاه را بردارند اهل دوزخ از حرارتش مى نالند. جايگاه متكبّران در همين چاه است»(4).

ابن فضال از شخصى و او از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من مشى على الارض اختبالاً لعنته الارض و من تحتها و من فوقها(5)؛ هركس در زمين متكبرانه راه رود، زمين و هر كه زير و روى آن است او را لعنت مى كنند».

همچنين فرمودند: «ويل لمن يختال في الارض يعاند جبّار السماوات و الارض(6)؛ واى به حال كسى كه در زمين تكبّر ورزد، چنين كسى با جبّار آسمان ها و زمين سر لجاجت و عناد فراز كرده است».

ص: 829


1- . همان، ص 309.
2- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 314.
3- . ثواب الاعمال، ص 222.
4- . همان، ص 274.
5- . همان، ص 275.
6- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 382.

حدّ تكبر نكوهيده

محمد بن سالم نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يدخل الجنّة من كان في قلبه مثقال حبّة من خردل من الكبر؛ كسى كه در دلش به اندازه دانه خردلى تكبّر باشد وارد بهشت نخواهد شد. راوى مى گويد: من استرجاع گفتم. امام عليه السلام فرمودند: چرا استرجاع مى گويى؟ گفتم: از شنيدن سخن شما. فرمودند: ليس حيث تذهب إنّما أعنى الجحود إنّما هو الجحود(1)؛ چنان نيست كه تو مى پندارى. مقصود من انكار است. اين نوع تكبّر فقط انكار [خدا] است».

عبدالاعلى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «الكبر أن تغمص الناس و تسفه الحق(2)؛ تكبّر آن است كه مردم را كوچك بشمارى و حقّ را ناديده بگيرى».

همچنين آن حضرت از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمودند: «إن أعظم الكبر غمص الخلق و سفه الخلق؛ بزرگترين تكبّر، كوچك شمردن مردم و ناديده گرفتن حقّ است. راوى مى گويد: سؤال كردم: كوچك شمردن مردم و ناديده گرفتن حقّ چيست؟ فرمودند: يجهل الحقو يطعن على أهله، فمن فعل ذلك فقد نازع اللّه عزّوجلّ رداءه(3)؛ جهل ورزيدن به حقّ و عيب گرفتن بر پيروان حقّ؛ هركس چنين كند، با خداى بزرگ بر سر ردايش تنازع كرده است».

محمّد بن عمر از يزيد از پدرش نقل مى كند كه گفت: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من غذاى پاك مى خورم و بوى خوش استشمام مى كنم و بر مركب نيكو سوار مى شوم و غلامى مرا همراهى مى كند، اگر در اين كارها چيزى از تكبّر وجود دارد نكنم؟ امام عليه السلام اندكى سرشان را به زيرانداختند، سپس فرمودند: إنّما الجبّار الملعون من غمص النّاس و جهل الحقّ؛ گردن كش ملعون كسى است كه مردم را كوچك بشمارد و نسبت به حقّ جهل ورزد. راوى مى گويد: گفتم:

من به حقّ جهل نمى ورزم، امّا نمى دانم كوچك شمردن مردم چگونه است؟ فرمودند: من حقّر الناس و تجبّر عليهم فذلك الجبّار(4)؛ كسى كه مردم را تحقير و بر آنان فخرفروشى كند، گردن كش است».

ص: 830


1- . كافى، ج 2، ص 310.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 311.

محمد بن مسلم نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يدخل الجنّة من كان في قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر؛ كسى كه در دلش به اندازه دانه خردلى تكبّر باشد وارد بهشت نمى شود. راوى مى گويد: گفتم: ما لباس زيبا مى پوشيم و عجب و خودپسندى ما را فرا مى گيرد؟ فرمودند: إنّما ذلك فيما بينه و بين اللّه عزّوجلّ(1)؛ اين حالت فقط ميان او و خداى بزرگ است».

ص: 831


1- . معانى الاخبار، ص 241.

10. عرضه كردن اسلام به شكل نامناسب

اشاره

بسيارى از احزاب و سازمان هاى اسلامى، اسلام را به شكلى نامناسب عرضه مى كنند؛ مثلا مى گويند: مى خواهيم خلافت را زنده كنيم، در حالى كه «خلافت» در اذهان عموم مردم - خواه مسلمان يا غير مسلمان - مورد تنفّر است. چون خلفاى بنى اميّه، بنى عبّاس و نيز خلفاى عثمانى و... جنايت هاى فراوانى مرتكب شده اند كه در بخش گذشته به قسمتى از آنها اشاره كرديم.

علاوه بر اين، سازمانها و احزاب اسلامى مى گويند: مى خواهيم حدود شرعى، از قبيل تازيانه زدن به زناكار، قطع كردن دست دزد و امثال اينها را عملا پياده كنيم و مى خواهند اين حدود را با شكلى زشت و نامناسب به اجرا در آورند. از آن جا كه مردم در تاريخ خوانده اند كه بعضى از حكومتهاى به اصطلاح اسلامى، چه قتلها، تازيانه ها و قطع دست و پاهاى سرسرى و چشم بسته انجام مى داده اند، با شنيدن اين برنامه ها و بازگشت حكومت اسلام، بر خود مى لرزند و از آن وحشت مى كنند.

گذشته از اين، بسيارى از سازمانهاى اسلامى، اصول دين را با استدلالهاى عقلى اثبات مى كنند، در حالى كه استدلالهاى عقلى به درد فلاسفه مى خورد، و براى عموم مردم بايد از استدلالهائى بهره جست كه در قرآن و روايات بيان شده است.

همچنين، محرّمات اسلامى از قبيل شرابخوارى، زنا و رباخوارى و امثال آن را براى مردم بيان مى كنند بدون آن كه توضيح دهند كه در برابر محرّمات، هزاران كار حلال ديگر وجود دارد و محرّمات اسلامى كمتر از يك در هزار است، در حالى كه محرّمات قوانين وضعى در جهان كنونى - كه به اصطلاح دنياى آزاد ناميده شده - بيش از صد در هزار است.

علاوه بر اين، تفاوت ميان مردان و زنان و مؤمن و كافر بر عكس اسلام و بر خلاف

ص: 832

دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام كه با ادبياتى معقول و انسانى تفاوت ها را بر مى شمردند، با بيانى بد ارائه مى شود. صحيح است كه مردان با زنان تفاوت دارند، ولى اين تفاوتها طبيعى و بسيار اندك است. چنان كه تفاوت مؤمن و كافر نيز به خاطر آن است كه اسلام دينى اعتقادى است. در عين حال اسلام، آزادى و رفاهى كه به كفّار مى دهد به مراتب بيشتر از آزادى و رفاهى است كه دنياى آزاد كنونى در اختيار آنان مى گذارد.

بنابراين سازمانها و احزاب اسلامى در نوشته ها و سخنرانيهاى خود قوانين اسلام را به شكلى تنفّرآميز مطرح مى كنند؛ مثلاً مى گويند: اگر ما به حكومت رسيديم با مجرمان چنين و چنان مى كنيم، با ثروتمندان و زمامداران سابق چنين و چنان خواهيم كرد، در حالى كه اسلام هرگز چنين نمى گويد. در سوره قريش آمده است: «لاِءِيلافِ قُرَيْشٍ * إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ * الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ»(1)؛ «براى اُلفت دادنِ قريش، اُلفتشان هنگام كوچ زمستان و تابستان، [خدا پيلداران را نابود كرد]. پس بايد خداوند اين خانه را بپرستند؛ همان [خدايى] كه در گرسنگى غذايشان داد، و از بيم [دشمن] آسوده خاطرشان كرد».

در اين سوره خداى متعال از بندگان خود مى خواهد كه به پاس نجات از گرسنگى و تأمين از ترس و وحشت، به او ايمان بياورند.

در آيه ديگر مى فرمايد: «...وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ...»(2)؛ «و از [دوش] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است بر مى دارد».

چنان كه مى بينيم، اسلام براى زن احترام فراوانى قائل شده و كافر نيز از ديدگاه اسلام محترم است. احترامى كه هرگز مانند آن در قوانين غربى به چشم نمى خورد. بالاتر اين كه اسلام - چنان كه در داستان خيبر و داستان حضرت على عليه السلام آمده است - از كفّارى كه در سايه حكومت اسلامى در آمدند، جزيه اى مى گرفت كه از آنچه حكومت هاى قبلى - كهكافر بودند - مى گرفتند، كمتر بود.

ص: 833


1- . سوره قريش، آيه هاى 1 تا 4.
2- . سوره اعراف، آيه 157.

اسلام مى گويد: «لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ»(1)؛ «دين شما براى خودتان و دينِ من براى خودم».

ارائه جايگزين بهتر

بنابراين سازمانهاى اسلامى بايد براى مردم برنامه عملى بهترى ارائه دهند، زيرا مردم همان گونه كه جنس مناسب تر را از بازار تهيّه مى كنند، همچنين در صدد قانون بهترى هستند تا آن را به عنوان يك اصل اساسى مورد عمل قرار دهند.

علاوه بر اين مردم بايد بدانند كه اصولى كه ارائه خواهد شد از قانون فعلى به مراتب بهتر است تا دست از اصول فعلى برداشته و به اصول آينده عمل كنند، چون آنان در اصول حاكم فعلى خود احساس راحتى و آرامش مى كنند، لذا ارائه جايگزين آن، هرچند اجمالاً بهتر است، ولى آمادگى كامل براى پذيرش آن ندارند، چون مى دانند در تغيير اصول خطرهاى بسيارى وجود دارد.

بنابراين، سازمانهاى اسلامى وظيفه دارند اصول و مبانى اسلامى را با تمام ابعاد آن ارائه دهند و ثابت كنند كه آنچه اسلام ارائه مى كند از ارمغان شرق و غرب كه بر كشورهاى آنان حاكم است به مراتب بهتر مى باشد.

متأسّفانه اين مسائل آن گونه كه بايد و شايد مطرح نمى شود و بيشتر مردم نمى دانند كه اقتصاد اسلامى، سياست اسلامى، فرهنگ اسلامى و تربيت اسلامى بهتر است، بلكه گاهى به عكس هم تصوّر مى كنند.

وقتى اين افراد وارد بعضى از كشورهاى به اصطلاح آزاد مى شوند و با آرامش، قانون، پاكيزگى، عدم خونريزى، عدم مصادره اموال، شكنجه نكردن و عدم استبداد در اين كشورها مواجه مى شوند و از آن سو در كشورهاى اسلامى عكس اين مسائل را مى بينند، گمان مى كنند كه اسلام فقط نماز، روزه، حجّ، مسجد، قرآن و مانند اينهاست و روشزندگى به سيستم غربى بهتر است. لذا پيوسته سعى مى كنند كه مطابق الگوهاى غربى

ص: 834


1- . سوره كافرون، آيه 6.

حركت كنند؛ چون مى بينند كه اجراى برنامه هاى اسلام در كشورهاى اسلامى نامناسب تر از اجراى برنامه هاى سرمايه دارى و دموكراسى و مانند آن در كشورهاى غربى است.

اسلام بدان جهت در آغاز پيدايش با سرعت چشمگيرى پيشرفت كرد كه مردم برنامه هاى آن را بهتر از برنامه هاى گذشته خود مشاهده كردند.

مثلاً اسلام، آموزش را در زمانى براى عموم مردم مباح كرد كه فراگرفتن علوم بر عموم مردم تحريم شده بود و به طبقه خاصّى اختصاص داشت، چنان كه در ايران و رم باستان چنين بود. و نيز هنگامى به مردم آزادى داد كه استبداد و ديكتاتورى بر آنان حاكم بود و موقعى مردم را از تنگناى زندگى نجات داد كه دچار تنگى و شدّت بودند، و هنگامى به زن شخصيّت داد كه خوار و ذليل بود و مانند يك متاع به شمار مى رفت.

نقل شده است كه كسرا در كاخهاى خود دوازده هزار كنيز داشت. راستى آيا چه ذلّتى از اين بالاتر كه زن را به صورت كالائى كم ارزش درآورند؟ در جزيره العرب، مردم دختران خود را زنده به گور مى كردند و آنان را مى كشتند و زنان را از ارث محروم مى نمودند. در روم نيز شخصيّت زن را تحقير مى كردند.

آرى اين اسلام بود كه مردم را در عين جدائى و تفرقه و نزاع با يكديگر، باهم متّحد نمود و آنها را از ادامه بر خون ريزى نهى كرد و به صله رحم فرمان داد و حدود و مرزهاى ميان دولتها، شهرها و قبايل را كه مردم براى آن ارزش قائل بودند از ميان برداشت. خيرات روى زمين را براى مردم مباح كرد؛ زمانى كه مردم آن را مباح نمى دانستند. حكومت را مسأله اى ساده معرّفى كرد؛ هنگامى كه تا حدّ زيادى از نظر مردم پيچيده بود. براى هر چيزى نظام و برنامه اى مقرّر كرد؛ موقعى كه بى نظمى و هرج و مرج بر مردم حاكم بود، و مردم را به نظافت و پاكيزگى فرمان داد؛ هنگامى كه كثافت سرتاپاى مردم را فرا گرفته بود.

علاوه بر اين، عوامل ديگرى نيز بود كه سبب شد مردم، نظام جديد را به مراتب بهتر از نظام گذشته بدانند و گرد آن اجتماع كنند.

بنابراين سازمانهاى اسلامى موظّفند كه برنامه هاى بهترى را به مردم ارائه دهند تا مردم

ص: 835

نيز گرد اسلام جمع شوند، امّا مژده دادن به اين كه ادّله اساسى، دلالت بر صحيح بودن اسلام دارد، يا دلالت دارد بر اين كه بهشت اختصاص به مسلمانان دارد، هيچ گونه حركت عملى در مسلمانان ايجاد نمى كند، آن هم به گونه اى كه انقلاب كنند و برنامه هاى موجود را به برنامه هائى كه نمى دانند بهتر است يا نه، تبديل نمايند.

البتّه گاهى نيز تصوّر مى كنند كه اين برنامه ها بهتر نيست، چون ديده اند خلفاى اموى، عبّاسى، عثمانى و امثال آنها در برنامه هاى عملى خود اشتباهات فراوانى مرتكب شده اند و يا بعضى از كشورهائى كه مسئولينش مدّعى عمل به اسلام هستند در پياده كردن قوانين اسلام دچار خطا گرديده اند.

ص: 836

11. پياده كردن معكوس انديشه ها

اشاره

مسأله، تنها مسأله اصول و تاريخ نيست، بلكه پياده كردن انديشه ها نيز مطرح است، چون مسلمانان و مردم دنيا ديدند كه جامعه اسلامى اى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله تشكيل داد، جامعه اى بود كه بر اساس الفت، اعتماد، همكارى، محبّت، وحدت كلمه و مشورت با يكديگر بنيان گذاشته شده بود و جهانيان به سالم بودن اين نظام پى بردند و تمام مبانى آن را اجرا شده يافتند. در مقابل، مردم، در بسيارى از سازمانها و احزاب، دعوت به الگويى مى بينند كه خود بر خلاف آن عمل مى كنند. مثلاً سازمان يا حزب يا گروه، مردم را به مشورت در حكومت دعوت مى كند، در حالى كه استبداد و ديكتاتورى بر خود سازمان يا حزب، حاكم است. حال كه اينها قبل از رسيدن به حكومت اين گونه ميان خود ديكتاتور و استبدادطلب هستند، اگر به حكومت برسند چه خواهند كرد؟ خدا مى داند!

علاوه بر اين در سطح زندگى نيز با يكديگر اختلاف دارند. طبقه مرفّه آنها از خانه، لوازم منزل، اتومبيل، همسر و مانند آن برخوردارند در حالى كه بقيّه اعضاى آن از اين امكانات محرومند. رهبران سازمانها و احزاب در برج عاج مى نشينند و اعضاى گروه خود را به كارهاى طاقت فرسا از قبيل بيدار ماندن در شب ها، افتادن در مهلكه و مشكلات وادار مى كنند. همه اينها سبب مى شود كه اوّلاً: مردم به اين احزاب نپيوندند و ثانيا: به آنان اطمينان پيدا نكنند و آنان را در رسيدن به آرمان خود و تشكيل حكومت كمك ننمايند.

نمونه بودن جامعه صدر اسلام

ما مى بينيم كه مسلمانان صدر اسلام كاملاً بر عكس رفتار تشكّل و احزاب امروزى عمل مى كردند، چرا كه همه در يك سطح زندگى مى كردند و فراتر اين كه حاكمان و طلايه داران جامعه نسبت به مردم زندگى نسبتا ساده ترى داشتند. از همين رو مردم احساس مى كردند

ص: 837

كه اگر به اين گروه بپيوندند از احترامى كافى و زندگى اى مساوى برخوردار خواهند شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته دختران و پسران را در كار ازدواج كمك مى كردند. چنان كه دختر خودش فاطمه عليهاالسلام را با امكاناتى كمتر از ساير دختران مسلمان شوهر دادند. در بعضى از روايات آمده است كه مهريّه فاطمه عليهاالسلام فقط 36 درهم بوده است.

ساده زيستى پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله در خوراك، پوشاك، مركب، خانه و ساير شئون زندگى مانند يك فرد عادى بلكه پائين تر از او بودند. حتّى نقل شده است كه آن حضرت اموال را ميان مسلمانان تقسيم مى كردند و به خود و خانواده شان چيزى اختصاص نمى دادند، تا آن جا كه زنان آن حضرت عصبانى شده و خواستند از او طلاق بگيرند كه آيات زير بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً * وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّارَ الاْخِرَةَ فَإِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً»(1)؛ «اى پيامبر، به همسرانت بگو: اگر خواهان زندگى دنيا و زينت آنيد، بياييد تا مهرتان را بدهم و [خوش و] خرم شما را رها كنم. و اگر خواستار خدا و فرستاده وى و سراى آخرتيد، پس به راستى خدا براى نيكوكاران شما پاداش بزرگى آماده گردانيده است».

در تفسير قمىّ نقل شده كه: «وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسير بازگشت از جنگ خيبر به گنج خاندان ابوالحقيق دست يافتند، همسرانش به وى گفتند: آن چه به دست آورده اى به ما هم عطا كن. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: به فرمان خدا آن را ميان مسلمانان تقسيم كردم. زنان ناراحت شدند و گفتند: شايد تو فكر مى كنى اگر ما را طلاق بدهى كسى از خويشاوندان ما با ما ازدواج نمى كند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله مدّت 29 روز در مشربه "امّ ابراهيم" از آنان كناره گرفتند، آن گاه آيه فوق نازل شد. امّ سلمه اولين كسى بود كه برخاست و گفت: من خدا و رسول او را اختيار كردم. به دنبال او بقيّه زنان برخاسته و همين مطلب را گفتند و نزد رسول خدا باز گشتند»(2).

ص: 838


1- . سوره احزاب، آيه هاى 28 و 29.
2- . تفسير قمى، على بن ابراهيم قمى، ج 2، ص 192.

راوى مى گويد: در طول مدّتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان خود كناره گرفته بودند روزى بر ايشان وارد شدم، ديدم آن حضرت بر حصيرى تكيه داده كه روى بدنشان اثر گذاشته است، به گريه افتادم و گفتم: يا رسول اللّه! شما بايد به اين حال درآييد؟ پيامبر فرمودند: آخرت بهتر از دنياست. اين داستان مفصّل است و در كتاب هاى تاريخى بيان شده است.

در داستان ديگرى آمده است كه: «روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر در خانه فاطمه پرده اى و بر دست حسن و حسين النگويى ديدند. طبق معمول هرگاه پيامبر از سفر باز مى گشتند نخست به ديدار فاطمه عليهاالسلاممى آمدند و سپس به مسجد مى رفتند، امّا آن روز كه از سفر برگشته بودند وارد خانه فاطمه عليهاالسلامنشدند. فاطمه عليهاالسلامعلّت نيامدن پيامبر صلى الله عليه و آله را فهميد، پرده را از ديوار گرفت و النگوها را از دست حسن و حسين درآورد و نزد رسول خدا فرستاد. پيامبر صلى الله عليه و آله شادمان شدند و فرمودند: پدرش فداى او باد كه چنين كرد. آن گاه النگوها و پرده را ميان بينوايان مسلمان تقسيم نمودند»(1).

رعايت حال دشمنان

پيامبر صلى الله عليه و آله دشمنان را مورد عفو قرار مى دادند. احترام آن حضرت به دشمنان در تاريخ ثبت شده است. در كتاب هاى اعلام الورى و السّيره النّبويّه آمده است كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهان وى به سوى «جعرانه» بازگشتند، پيامبر غنائم جنگ حُنين را ميان مردم تقسيم كرد كه در بين آنها «مؤلفة قلوبهم» (كسانى كه با اندك توجه و عنايت دلشان به دست آورده مى شود) از قريش، از منافقان و از ساير عرب نيز حضور داشتند.

محمّد بن اسحاق مى گويد: «پيامبر به هريك از ابوسفيان، معاويه، يزيد بن ابى سفيان، حكيم بن حزام، نضر بن حارث، علاء بن حارثه، حارث بن هشام، جبير بن مطعم، مالك بن عوف، علقمة بن علائه، اقرع بن حابس، عيينة بن حصن، سهيل بن عمرو، حويطب وصفوان بن اميّه صد شتر دادند»(2).

ص: 839


1- . ر.ك: مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 94.
2- . اعلام الورى، امين الاسلام طبرسى، ص 118.

روشن است كه شتر آن روز قيمت وسايل نقليه امروز را داشت. پيامبر صلى الله عليه و آله به هريك از رؤساى قبايل و شخصيّت هاى معروف - كه بيشترشان يا كافر بودند يا منافق - صد شتر دادند. علاوه بر اين به افرادى مانند: طليق بن سفيان، خالد بن اسيد، شيبة بن عثمان، ابوالسّنابل، عكرمه، زهير، حارث، خالد بن هشام، هشام بن وليد، سفيان بن عبدالأسد، سائب، مطيع، ابو جهم، احيحة بن اميّه، عمير، عدى، هشام، نوفل، علقمه، لبيد، خالد بن هوذه، عبّاس و ديگران شترهاى فراوانى دادند.

بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله مانند يكى از افراد معمولى يا پايين تر از آن زندگى مى كردند و همان گونه كه مراعات حال دوستانشان را مى كردند مراعات حال دشمنانشان را نيز مى نمودند، بلكه گاهى دشمنان خود را بنا بر دلايلى مقدّم مى ساختند.

ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با دختر رئيس يهود

داستان ديگرى را برخى از نويسندگان مسلمان درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه چنين است: پيامبر صلى الله عليه و آله پس از جنگ خندق، براى اين كه مدينه را از يهود تهى كنند روانه شدند. اين تصميم هنگامى گرفته شد كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان معلوم گشت كه يهوديان دنبال فرصت مى گردند كه مدينه را نابود سازند. علاوه بر اين يهود پيمان خود با مسلمانان را شكسته و اعلام جنگ نيز كرده بودند. اين همان جنگى بود كه حىّ بن اخطب، رهبر يهود، آن را هدايت مى كرد و براى تشكيل يك حزب مركّب از تمام دشمنان دين جديد و محاصره مدينه نهايت تلاش را مى نمود.

اين بار مسلمانان، يهود را تار و مار كردند و شكست يهود بسيار كوبنده و كيفرشان بسيار سخت بود. اگر ارزش آدمى به جنگ باشد، بهترين تمدّن ها آن است كه جنگ را حاصل كينه هاى موروثى قرار ندهد و كينه و تفرقه را بر جنگ مترتّب نسازد.

يهوديانى كه مردم دنيا را از خود رانده بودند و دنيا نيز آنان را رانده بود، احتمال داشت علاوه بر خصومتى كه بر اثر منزوى بودن و ديد حقارت آميز آنان نسبت به بقيه بشريّت، بر

ص: 840

ضدّ آنان به وجود آمده بود، به سبب خيانتى كه نسبت به مسلمانان روا داشته بودند آن هم در اثناى محاصره، عداوتى تاريخى و هميشگى ميان خود و تمدّن جديد ايجاد كنند و همان گونه كه در جهان مسيحيّت بر اثر خيانت به مسيح، مورد تنفّر قرار گرفتند در دنياى اسلام نيز به جهت خيانت به پيامبر صلى الله عليه و آله مورد تنفّر قرار گيرند.

اين جا بود كه پرتوى از تمدّن اسلام درخشيد و پيامبر با يك اقدام، جلوى پيدايش جريان يهودى ستيزى به صرف يهودى بودن شان و رشد حركت تحقير يهوديان را گرفتند.

مشكل، اين نيست كه مسلمانان با يهود بجنگند يا نسبت به برخى از يهوديان كينه ورزند، بلكه اشتباه اين است كه فرهنگى به وجود آيد كه مسلمانان با تمام يهوديان در هر عصر و زمانى دشمنى داشته باشند، آن هم تنها به اين جهت كه آنها يهودى اند.

راستى اگر از چالش و رويارويى پيامبر صلى الله عليه و آله با يهود بنى قريظه، فقط جنگ آن هم با آن قصاص قاطع در تاريخ مى ماند، براى ايجاد خصومت ميان مسلمانان و يهود كافى بود و چه بسا اين آثار سبب مى شد كه تمدّن جديد به كيانى متعصب و نژادپرستانه بر ضدّ يهود تبديل شود، ليكن اين سؤال پيش مى آيد كه يهود چگونه در سايه تمدّن اسلام از مقام بلندى برخوردار گرديد؟ طبيعى است كه اين مقام والا در گرو احترام اسلام به اديان آسمانىِ پيش از خود و فراهم آوردن امنيت براى آنان مى باشد. ولى از آن جا كه فرهنگ ها و تمدن ها ملزم به عمل به ارزش ها و آموزه ها هستند، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله در آن جنگ تصميمى گرفتند كه همه عوامل و امكانات انحراف از رفتار آسان گير مسالمت آميز با يهوديان را ريشه كن كنند. بر اين اساس صفيّه دختر رهبر يهود را، كه در جنگ كشته شده بود و از سرسخت ترين دشمنان مسلمين به شمار مى رفت و تمام مخالفان اسلام را براى جنگ با مردم مدينه و نابودى مسلمانان هم پيمان كرده بود، به ازدواج خود در آوردند.

آرى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمانده لشكر پيروز با يك زن يهودى اسير كه به حكم قانون وعرف، كنيز ايشان است و حقّ هرگونه استفاده از او را دارند، ازدواج مى كنند و در همان شبِ درگيرى او را از مرحله اسارت به مرحله همسرى خود در مى آوردند تا از همان دم

ص: 841

سپاهيان اسلام به اين دختر يهودى به عنوان «امّ المؤمنين» سلام كنند.

با پايان يافتن جنگ، عداوت و دشمنى نيز به پايان رسيد. ديگر تبعيض، غالب و مغلوب و ملّتِ برگزيده و ملّتِ نفرين شده مطرح نبود، زيرا دختر يهودى مادر تمام مؤمنان گرديده و در ميان سپاه مسلمين و در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله به اين عنوان مطرح شده است.

در اين جنگ، زن اسيرى به نام «ريحانه» اسلام را نپذيرفت و بر يهودى بودن خويش اصرار ورزيد. البتّه پيامبر صلى الله عليه و آله دوست داشتند او مسلمان شود؛ حتّى وقتى صداى پاى كسانى را كه به سوى ايشان مى رفتند مى شنيدند، مى فرمودند: شايد كسى مژده اسلام آوردن ريحانه را به من بدهد(1).

آرى! زن اسيرى در خانه فرمانده سپاه پيروز، اصرار بر آئين خود مى ورزد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را مجبور به ترك عقيده اش نمى سازند.

بالاتر اين كه مى بينيم وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله زنان اسير يهودى را با چهره اى دگرگون مشاهده مى كنند، سبب اين دگرگونى را از آنان جويا مى شوند و مى پرسند: چه شده است كه منقلب هستيد؟ زنان مى گويند: اى محمّد! اين برده (بلال) ما را از كنار كشته هايمان عبور داده است. پيامبر از اين ماجرا خشمگين مى شوند و به بلال رو كرده و مى فرمايند: «گويا خدا مهربانى را از دل تو برداشته است! چرا زنها را بر كشتگانشان عبور دادى؟»(2).

در اين جريان مى بينيم خود پيامبر صلى الله عليه و آله اسرا را تحويل مى گيرند در حالى كه مى توانستند كسى را براى اين كار معيّن كنند، چنان كه معمولاً در تمام جنگها، چه در گذشته و چه در زمان كنونى، عادت بر اين است كه پادشاهان و زمامداران دستور مى دهند ديگران اسرا را تحويل بگيرند؛ چون غالبا خودشان در جنگ حضور نمى يابند. علاوه بر اين پيامبر صلى الله عليه و آله ازعلّت تغيير حال اسرا جويا مى شوند و هنگامى كه اين پاسخ را مى شنوند خشمگين مى شوند با اين كه عبور زنان اسير از ميان كشتگان يك مسأله طبيعى است. در واقع پيامبر مى خواهند توجّه ديگران را به اين مطلب جلب كنند كه چنين كارى شايسته نيست، لذا

ص: 842


1- . بحار الانوار، ج 20، ص 278.
2- . همان، ج 21، ص 5.

بلال را با سخنى كه سراسر عطوفت، مهربانى و دلسوزى است مورد خطاب قرار مى دهند.

در تاريخ آمده است: «روزى يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله خواست به صفيّه اهانت كند. شروع كرد از هريك از زنان پيامبر پرسيد: تو دختر كه هستى؟ او با اين سؤال مى خواست صفيّه را آزار دهد، يعنى صفيّه بگويد: من دختر حىّ بن اخطب هستم تا ساير زنان پيامبر دشمنى پدر وى با رسول خدا و مسلمانان را به خاطر بياورند. صفيّه از اين ماجرا نزد پيامبر شكايت كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: هرگاه از تو چنين سؤالى كرد به او بگو: پدرم موسى كليم اللّه، عمويم هارون پيامبر خدا، همسرم محمّد رسول خداست»(1).

بنابراين اگر گروه هاى اسلامى مى خواهند به هدفهاى مورد نظر خود دست يابند، بايد تمامى روشهاى اسلامى را در مورد خود پياده كنند تا مردم به راستى و درستى گفتار و كردار آنان معتقد شوند، نه آن كه ببينند گفتار آنها با عملشان تطبيق نمى كند. خداى متعال نيز در همين رابطه مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چرا چيزى را مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟ نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد».

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «لَعَنَ اللَّهُ الاْمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ التَّارِكِينَ لَهُ وَ النَّاهِينَ عَنِ الْمُنْكَرِ الْعَامِلِينَ بِهِ(3)؛ خدا لعنت كند كسانى را كه امر به معروف مى كنند و خودشان آن را ترك مى نمايند، نهى از منكر مى كنند و خودشان آن را انجام مى دهند».

نامه اميرمؤمنان به عثمان بن حنيف

اكنون در پايان اين بحث، سخنى از اميرمؤمنان عليه السلام كه مى تواند براى مجريان اسلام آموزنده باشد، نقل مى كنيم: امام عليه السلام فرمودند: «بدان كه هر مأمومى را امامى است كه بدو تأسى مى كند، و از نور دانش او فروغ بر مى گيرد. اينك امام شما از همه دنيايش به دو جامه كهنه، و از خوراكش

ص: 843


1- . ر.ك: تفسير قمى، ج 2، ص 321.
2- . سوره صف، آيه هاى 3 و 4.
3- . نهج البلاغه، خطبه 129، ص 188.

به دو قرص نان اكتفا كرده است. البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد، ولى مرا به پارسايى و مجاهدات و پاكدامنى و درستى خويش يارى دهيد. به خدا قسم از دنياى شما پاره زرى نيندوخته و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكرده ام و به جاى اين جامه كهنه شده جامه ديگر آماده نساخته ام! از زمين آن وَجَبى به خود اختصاص نداده ام و از آن، خوراكى جز به اندازه خوراك درازگوشى كه پشتش زخم شده و خوراكش كم گرديده نگرفته ام. و اين دنيا در نظر من پست تر از مازوى تلخ است. آرى در دستِ ما از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده فدكى بود كه قومى بر آن بخل ورزيدند و ما هم به سخاوت از آن گذشتيم، و بهترين داور خداست. فدك و جز فدك را چه مى خواهم؟ كه فردا ميعاد آدمى گور است، در تاريكى آن آثارش محو مى شود و آوازه اش خاموش مى گردد حفره اى كه هرچه فراخش سازند يا گوركن بر وسعتش افزايد بازهم سنگ و كلوخ زمين آن را خواهد فشرد و روزنه هايش را توده هاى خاك فروخواهد بست! و من نفس خود را با پرهيزگارى پرورش مى دهم تا در آن روز وحشت بزرگ ايمن باشد، و بر لبه آن پرتگاه لغزنده استوار ماند.

اگر بخواهم مى توانم به عسل مصفّا، و مغز اين گندم، و جامه هاى ابريشمين راه بروم، ولى چه بعيد است كه هواى نفس بر من چيره شود، و حرصم مرا به گزينش خوراكهاى لذيذ بكشاند در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد، و هرگز مزه سيرى را نچشيده باشد؛ يا شب با شكم انباشته از غذا سر بر بالين نهم و در اطراف من شكمهايى گرسنه، و جگرهايى سوزان باشد؛ يا چنان باشم كه شاعر مى گويد:

و حسبك داءً اَن تبيت ببطنة *** و حولك اكباد تحن إلى القدِّ

«تو را اين درد و ننگ بس كه شب با شكم سير بخوابى، و در اطراف تو گرسنگانى باشند كه پوستى را براى خوردن آرزو كنند».

آيا به همين خشنود باشم كه مرا اميرمؤمنان گويند، و با مردم در سختيهاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم، يا آن كه در سختى زندگى مقتدايشان نشوم؟! مرا نيافريده اند كه چون حيوان در آغل بسته كه همه مقصد و مقصودش نشخوار علف است غذاهاى لذيذ و دلپذير به خود مشغول دارد، يا همانند آن چهارپاى رها گشته باشم كه خاكروبه ها را به هم مى زند، تا چيزى بيابد و شكم از آن

ص: 844

پُر كند، و غافل از آن است كه از چه روى فربهش مى سازند؛ هيهات از اين كه بى فايده ام رها كنند، يا بيهوده ام پندارند، يا گمراهم خواهند، و در طريق حيرت سرگردانم پسندند!

گويى يكى مى گويد: اگر خوراك پسر ابوطالب چنين است بايد ناتوانيش او را از نبرد با هماوردان و كوشيدن با دليران بازش دارد! بدانيد كه درختان بيابانى چوبى سخت تر، و بوته هاى سرسبز و لطيف پوستى نازكتر، و گياهان صحرايى شعله شان نيرومندتر، و خاموشى آنها ديرتر است. من و رسول خدا مانند دو درختيم كه از يك ريشه روييده، و چون ساعد و بازو هستيم، به خدا سوگند اگر همه اعراب پشت به پشت هم دهند و به نبرد من برخيزند روى برنخواهم تافت، و اگر فرصت به دست آيد شتابان بدان سو (شام) مى روم.

اى دنيا از من دور شو، كه افسارت را به گردنت انداختم، من خود را از چنگالهايت بيرون آوردم، و از دامهايت فرار كردم، و از آن پرتگاهها كه بر سر راه من كنده اى اجتناب كرده ام. آن گردن فرازانى را كه با دليريهايت فريفتى اكنون كجايند؟! آن مردمى كه به زرق و برقهايت مغرور ساختى چه شدند؟! آرى همه در گور خفته اند، و فرو رفته در لابه لاى لحدهايند. به خدا سوگند اگر تو موجودى مجسّم بودى، و پيكرى محسوس داشتى، به خاطر آن گروه از بندگان خدا كه به سراب آرزوها فريفته اى، و ملتهايى كه در پرتگاههاى هلاكت سرنگون ساخته اى، و پادشاهانى كه به ورطه نابودى سپردى و به سرچشمه بلا - آنجا كه كسى را از آن بازگشتنى نيست - كشيده اى، حدّ خدا را بر تو جارى مى ساختم، افسوس! هركس بر لغزشگاه تو گام نهاد سرنگون شد و هر كه بر گرداب تو كشتى راند غرقه گشت و هر كه از دام تو سر بيرون كشيد پيروز شد و آن كه از فتنه هاى تو در امان مانده باكى ندارد كه روزگار بر او تنگ گيرد، زيرا دنيا در نظر او روزى است در شرُف غروب. از من دور شو، در برابر تو سر فرود نمى آورم كه بر من سرورى جويى و زمام كارم را بهدست تو نسپارم تا هر جا كه خواهى مرا بِكشى. به خدا قسم - تا مشيت خدا چه باشد - نفس خود را چنان پرورش دهم كه چون قرص نانى يابد شادمان شود، و به جاى خورش به نمك قناعت ورزد، و چشمانم را چنان به گريه وادارم كه سرچشمه اشكش بخشكد و سرشكش به پايان رسد. آيا همان گونه كه حيوان شكم را به چرا انباشته كند و بخوابد، و رمه گوسفند كه از علف اشباع گشته

ص: 845

و اينك به آغل خود روى مى نهد، على نيز از توشه خود بخورد و بخوابد؟ اگر پس از ساليان دراز به آن گوسفند يا چهارپاى رها شده شباهت دارد، چشمش روشن باد! خوشا به حال كسى كه دِين خود را نسبت به پروردگارش ادا كرده، و در بلاى خويش صابر ماند، و شب هنگام خواب را بر چشم خود حرام كند، يا چون خواب بر او چيره شود زمين را تشك، و دستهايش را بالش سازد، در ميان مردمى كه از وحشت قيامت شب را زنده داشته اند و از جامه خواب دورى گزيده اند و لبهايشان به ياد پروردگار مى جنبد و گناهانشان در كثرت آمرزش ناچيز گشته، «أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛(1) اينانند حزب خدا. آرى حزب خداست كه رستگارانند.

چون اميرمؤمنان عليه السلام اين نامه را به عثمان بن حنيف، فرماندار خود در بصره - پس از آن كه در يك مهمانى اى كه فقط ثروتمندان را دعوت كرده بودند شركت جسته بود - نوشتند، آن را با جمله زير به پايان بردند: پس اى پسر حنيف از خدا بترس، و به همان چند قرص نان خود اكتفا كن تا از آتش رهايى يابى»(2).

اميرمؤمنان عليه السلام در سخن ديگرى فرموده اند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلاَ يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ(3)؛ خداوند بر پيشوايان دادگر واجب فرموده كه خود را در معيشت با مردم تنگدست برابر دارند تا بينوا را رنج بينوائى بستوه نيندازد».

ص: 846


1- . سوره مجادله، آيه 22.
2- . نهج البلاغه، نامه 45، ص 417.
3- . همان، خطبه 209، ص 325.

12. رقابت منفى

اشاره

احزاب، سازمان ها، گروه ها و نيروهاى اسلامى بايد در عرصه هاى علم و عمل و بازسازى زندگى و ايجاد وحدت كلمه و غيره با يكديگر رقابت مثبت داشته باشند، نه آن كه رقابت منفى بر آنان حاكم باشد و پيوسته بدى ها و لغزش هاى يكديگر را دنبال و به رخ همديگر كشند. متأسّفانه بسيارى از گروه هاى اسلامى با يكديگر رقابت منفى دارند و اين باعث مى شود كه مردم از كنارشان پراكنده شوند، و در نتيجه به اهداف خود، يعنى آزادى خواهى و پيشرفت، دست نيابند.

در روايات فراوانى، نكوهش، انتقاد، محاكمه و محاسبه نفس و نپرداختن به عيوب ديگران مورد تشويق و تأكيد قرار گرفته است. نقل شده است: «گروهى از يهود به حضرت عيسى عليه السلام ناسزا گفتند. حضرت، پاسخ آنها را با سخنى نيكو داد. شاگردان آن حضرت گفتند: يا روح اللّه، آنها به تو ناسزا مى گويند و تو به آنها پاسخ نيكو مى دهى؟ فرمود: آرى، هر كسى از آنچه دارد انفاق مى كند.

روزى حضرت عيسى عليه السلام از كنار سگ مرده اى كه متعفّن شده بود عبور كرد. هريك از شاگردان و حواريون آن حضرت سخنى زشت درباره آن گفتند، ولى حضرت عيسى عليه السلام فرمود: من دندان هاى سفيدش را مى بينم»(1).

در داستانى آمده است: «در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مردى مسيحى به سبب كارى كه در مدينه داشت، وارد اين شهر شد، و پس از توقفى كوتاه از آن جا به روم رفت. پادشاه روم معمولاً از كسانى كه از مدينه مى آمدند خبر مى گرفت و وضع رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از آنها جويا مى شد. وقتى شنيد اين مرد از مدينه آمده است، او را طلبيد و از وى پرسيد: آيا محمّد را ديدى؟ گفت: نه!

ص: 847


1- . ر.ك: بحار الأنوار، ج 72، ص 222.

پرسيد: آيا خبرى درباره او شنيدى؟ گفت: نه، تنها يك خبر شنيدم و آن اين كه ميان قبيله اوس و خزرج، كه دو قبيله بزرگ عربى است، و هردو به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورده اند، جنگ صد ساله بوده و هنگامى كه محمد صلى الله عليه و آله وارد مدينه شده ميان آنها برادرى برقرار كرده و اختلافشان را بر طرف نموده است».

وقتى پادشاه روم اين سخن را شنيد گفت: اين شخص، پيامبر است، زيرا وحدت كلمه از اخلاق و منش پيامبران و اختلاف از اخلاق پادشاهان است.

چشم پوشى از عيوب ديگران

در اين جا رواياتى نقل مى كنيم كه بيانگر اين مطلب اند كه انسان بايد آنچه براى خود دوست مى دارد براى ديگران نيز دوست داشته باشد، و آنچه براى خود نمى پسندد براى ديگران هم نپسندد و آدمى بايد به عيب خود بپردازد و از ديگران عيبجويى نكند و به جاى آن كه ديگران را مذمّت و نكوهش كند خود را مذمّت نمايد و به محاكمه و محاسبه نفس خود بپردازد. در حديث آمده است: «مردى عرب نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه، كارى به من ياد بده كه بتوانم با عمل كردن به آن وارد بهشت شوم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: ما أحببت أن يأتيه الناس اليك فأته اليهم، و ما كرهت أن يأتيه الناس اليك فلا تأته اليهم(1)؛ آنچه دوست دارى مردم براى تو انجام دهند، تو نيز براى آنان انجام ده، و هرچه دوست ندارى در حقّ تو انجام دهند، تو نيز در حقّ آنان روا مدار».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «أوحى اللّه إلى آدم إنّي سأجمع لك الكلام في أربع كلمات - إلى ان قال -: و أما التي بينك و بين الناس فترضى للناس ما ترضى لنفسك، و تكره لهم ما تكره لنفسك(2)؛ خدا به آدم وحى كرد كه من همه سخنان را در چهار جمله براى تو جمع مى كنم (تا آن كه فرمود):... امّا آنچه ميان تو و مردم است اين كه: براى مردم بپسندى آنچه براى خودمى پسندى، و براى مردم نپسند آنچه براى خود ناپسند مى دارى».

ص: 848


1- . كافى، ج 2، ص 146.
2- . همان.

از امام باقر عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «سه خصلت است كه اگر هرسه يا يكى از آنها در كسى وجود داشته باشد، روزى كه هيچ سايه اى جز سايه او نيست، در خنكاى سايه عرش خدا خواهد بود؛ كسى كه آنچه خود از مردم مى خواهد، به مردم عطا كند، كسى كه هرگز قدم از قدم بر نمى دارد مگر آن كه بداند آن كار موجب خشنودى خداست، و كسى كه هرگز از برادر مسلمانش عيبى نمى گيرد مگر آن كه آن عيب را نخست از خودش رفع كند؛ چون هر عيبى را از خودش رفع كرد، عيبى ديگر براى او آشكار مى شود. براى آدمى همين بس كه به خود مشغول باشد، نه به ديگران»(1).

جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد: «روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله از كنار ما گذشتند، ايستادند و سلام كردند و فرمودند: ما لي أرى حب الدنيا قد غلب على كثير من الناس؟ - إلى أن قال -: طوبى لمن شغله خوف اللّه عزوجل عن خوف الناس، طوبى لمن منعه عيبه عن عيوب المؤمنين من أخوانه(2)؛ چه شده است كه مى بينم محبّت دنيا بر بسيارى از مردم چيره شده است؟ (تا آن كه فرمودند:) خوشا به حال كسى كه ترس از خدا، او را از ترس از مردم باز بدارد، خوشا به حال كسى كه پرداختن به اصلاح عيب خودش، او را از عيوب برادران مؤمنش باز دارد».

امام باقر عليه السلام فرمودند: «كفى بالمرء عيبا أن يتعرف من عيوب الناس ما يعمى عليه من أمر نفسه، أو يعيب على الناس أمرا هو فيه لا يستطيع التحول عنه إلى غيره، أو يؤذي جليسه بما لا يعنيه(3)؛ از عيب آدمى همين بس كه عيب هاى خود را ناديده بگيرد، ولى نسبت به ديگران پى گيرى كند؛ يا كار بدى كه خودش انجام مى دهد و قدرت ترك آن را ندارد، از مردم عيب گيرد، يا با سخن و رفتارى كه به او ربطى ندارد همنشين خود را آزار دهد».

ابوذر مى گويد: «به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتم: يا رسول اللّه، مرا نصيحتى كن. فرمودند: تو را بهتقواى الهى سفارش مى كنم، زيرا تقوا سرآمد همه كارهاست. گفتم: زيادتر بگوييد؛ فرمودند: تا مى توانى قرآن را فراوان تلاوت كن و هميشه به ياد خدا باش. گفتم: بيش از اين نصيحت كنيد؛

ص: 849


1- . همان، ص 147.
2- . همان، ج 8، ص 168.
3- . همان، ج 2، ص 460.

فرمودند: تا مى توانى سكوت كن. گفتم: اضافه كنيد. فرمودند: از بسيار خنديدن بپرهيز. گفتم: بيشتر بفرماييد. فرمودند: تا مى توانى به دوستىِ بينوايان و همنشينى با آنان بپرداز. گفتم: باز هم بگوييد. فرمودند: هميشه حقيقت را بگو، هرچند تلخ و ناگوار باشد. گفتم: بيش از اين بفرماييد. فرمودند: در راه خدا از ملامت هيچ سرزنش كننده اى نترس. گفتم: ادامه دهيد. فرمودند: هر عيبى كه در خود سراغ دارى و مانند آن در مردم نمى يابى بايد تو را از پرداختن به ديگران باز دارد. سپس فرمودند: از عيب و بدى آدمى همين بس كه در او سه خصلت وجود داشته باشد: در آنچه از خود جهل دارد (از خود نمى بيند) از مردم بشناسد، از عملى كه خود انجام مى دهد، براى ديگران شرم آور بداند، و با سخن و رفتارى كه به او ربطى ندارد همنشين خود را بيازارد. آن گاه اضافه فرمودند: اى ابوذر، هيچ عقلى مانند تدبير، هيچ ورعى مانند خوددارى از عملِ به محرّمات و هيچ شرافتى مانند حسن خلق نيست»(1).

امام صادق عليه السلام فرمودند: «موسى عليه السلام هنگامى كه خواست از خضر عليه السلام جدا شود به او گفت: مرا نصيحت كن. خضر عليه السلام در ضمن نصايحش به او فرمود: از لجاجت و عناد بپرهيز، از اين كه بى هدف حركت كنى و بدون تعجّب بخندى پرهيز كن، و هميشه خطاى خود را ياد كن و از پرداختن به خطاهاى مردم دورى گزين»(2).

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ(3)؛ بزرگ ترين عيب آن است كه، خصلتى را كه در تو است بر ديگران عيب بگيرى».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «در مدينه گروهى بودند كه عيب هايى داشتند، ولى از عيوب مردم چشم پوشى مى كردند، خدا عيب هاى آنان را آشكار نساخت، و هنگامى كه مُردند از نظر مردمهيچ گونه عيبى نداشتند. گروهى ديگر در مدينه بودند كه هيچ عيبى نداشتند، ولى چون از مردم عيب مى گرفتند، خدا عيب هايى براى آنان در نظر مردم آشكار ساخت كه پيوسته تا زنده بودند به آن عيب ها شناخته مى شدند»(4).

ص: 850


1- . معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 334.
2- . امالى، شيخ صدوق، ص 323.
3- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 353.
4- . امالى، شيخ طوسى، ص 44.

از امام باقر عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إن أسرع الخير ثوابا البر، و ان أسرع الشر عقابا البغي، و كفى بالمرء عيبا أن يبصر من الناس ما يعمى عنه من نفسه، و ان يعير الناس بما لا يستطيع تركه و ان يؤذي بما لا يعنيه(1)؛ سريع ترين پاداش خوبى ها، پاداش نيكوكارى، و سريع ترين كيفر بدى ها كيفر ستمگرى است. براى آدمى همين عيب بس است كه چيزى از مردم ببيند كه آن را از خود ناديده بگيرد، و مردم را بر كارى كه خود توان ترك آن را ندارد سرزنش كند و با سخن و رفتارى كه به وى ربطى ندارد همنشين خود را بيازارد».

شاعر گفته است:

لسانك لا تبدى به سوأة امرء *** فكلّك سوآت و للنّاس ألسن

و عينك إن أهدت اليك معايبا *** من النّاس قل يا عين للنّاس أعين

«با زبان خويش عيب كسى را آشكار مكن، زيرا تو خود سراپا عيب هستى، و مردم نيز زبان دارند. اگر چشم تو عيوب ديگران را نمايانده است به او بگو: اى چشم، مردم نيز چشم دارند».

شاعر ديگر مى گويد:

و من هاب الرّجال تهيبوه *** و من وهن الرّجال فلن يهابا(2)

«هركس به مردم احترام بگذارد، حرمتش نگاه مى دارند. و هركس مردم را بى مقدار گرداند مورد احترام قرار نخواهد گرفت».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «الكيِّس من كان غافلاً عن غيره، و لنفسه كثيرا التقاضي(3)؛زيرك كسى است كه از ديگران غافل باشد و زياد به خود بپردازد».و نيز فرمودند: «أفضل الناس من شغلته معايبه عن عيوب النّاس(4)؛ بهترين مردم كسى است كه عيبهايش، او را از پرداختن به عيوب ديگران باز دارد».

و فرمودند: «اكبر العيب أن تعيب غيرك بما هو فيك(5)؛ بزرگ ترين عيب آن است كه به

ص: 851


1- . همان، ص 107.
2- . ديوان الامام على عليه السلام ، ص 69.
3- . غرر الحكم، ص 322.
4- . همان، ص 234.
5- . همان، ص 225.

چيزى كه در تو وجود دارد از ديگران عيب بگيرى».

و فرمودند: «شرّ الناس من كان متتبعاً لعيوب الناس عمياً عن معايبه(1)؛ بدترين مردم كسى است كه عيب هاى مردم را پى گيرى كند، و عيب هاى خود را نبيند».

و فرمودند: «عجبت لمن ينكر عيوب الناس و نفسه اكثر شيءٍ معابا و لا يبصرها، عجبت لمن يتصدى لصلاح الناس و نفسه أشد شيء فسادا فلا يصلحها و يتعاطى اصلاح غيره(2)؛ تعجّب مى كنم از كسى كه عيب هاى مردم را زشت مى داند در حالى كه خودش بيشتر از همه عيب دارد و آنها را نمى بيند؛ و در شگفتم از كسى كه در صدد اصلاح مردم برمى آيد حال آن كه خود از همه فاسدتر و بدتر است و به اصلاح خود نمى پردازد و پيوسته در انديشه اصلاح ديگران است».

و فرمودند: «كفى بالمرء شغلاً بمعايبه عن معايب الناس(3)؛ براى آدمى همين كار بس است كه به جاى پرداختن به عيوب مردم به عيب هاى خودش بپردازد».

و فرمودند: «لا تتبعن عيوب الناس فان لك من عيوبك - إن عقلت - ما يشغلك ان تعيب أحدا(4)؛ عيوب مردم را دنبال مكن، زيرا - اگر درك كنى - خود، عيب هايى دارى كه تو را از پرداختن به عيوب ديگران بازمى دارد».

مراعات انصافت

شكيلات و سازمان هاى اسلامى بايد انصاف و دادگرى را در حقّ مردم كاملاً رعايت كنند، نه آن كه كارهاى نيك خود را بزرگ و كارهاى خوب مردم را كوچك نشان دهند، يا به عيب هاى مردم مشغول شوند و عيب هاى خود را فرموش كنند. در روايات آمده است كه انصاف دادن، سخت ترينِ چيزهاست. از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «سيّد الأعمال ثلاثة: إنصاف الناس من نفسك، و مواساة الأخ في اللّه،

ص: 852


1- . همان، ص 421.
2- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 315.
3- . غرر الحكم، ص 437.
4- . همان، ص 438.

و ذكر اللّه تعالى في كل حال(1)؛ بهترين و والاترين خصلت ها سه چيز است: در حقّ مردم از خود انصاف دادن، با برادر دينى مواسات كردن و در هرحال به ياد خدا بودن».

در حديثى ديگر از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «ثلاثة من حقائق الايمان: الانفاق من الإقتار و الانصاف من نفسك، و بذل السلام لجميع العالم(2)؛ سه چيز از حقايق ايمان است: در تنگدستى انفاق كردن، از خود انصاف دادن و به همه مردم سلام كردن».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «خوشا به حال كسانى كه به سوى سايه عرش خدا سبقت مى گيرند. سؤال شد: يا رسول اللّه، آنها كيانند؟ فرمودند: الذين يقبلون الحق إذا سمعوه، و يبذلونه إذا سألوه، و يحكمون للناس كحكمهم لأنفسهم هم السابقون إلى ظل العرش(3)؛ آنان كه هرگاه حقّ را بشنوند، مى پذيرند، هرگاه از آنان حقّ را بخواهند، مى بخشند و براى مردم همان گونه حكم مى كنند كه براى خود. اينان به سوى سايه عرش خدا شتاب مى كنند و سبقت مى گيرند».

عبداللّه بن مسعود نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «أنصف الناس من نفسك، و أنصح الأمة و أرحمهم، فاذا كنت كذلك و غضب اللّه على أهل بلدة و أنت فيها و أراد أن ينزل عليهم العذاب نظر اليك فرحمهم بك(4)؛ درباره مردم از خود انصاف بده، و امّت را نصيحت، و بر آنان رحمت كن. هرگاه چنين كردى، اگر خدا بر مردم شهرى خشم گرفت و تو در ميان آنان بودى و خواست عذاب بر آنان نازل كند، به تو نظر مى افكند و به دليل وجود تو بر آنان ترّحم مى كند».

نقل شده است كه روزى يكى از امامانِ معصوم بر يكى از خلفا وارد شدند. خليفه به آن حضرت عرض كرد: مرا موعظه كن. امام عليه السلام فرمودند: «مردم سه دسته اند: برخى از آنان از تو بزرگسال تر برخى همسنّ تو و بعضى ديگر از تو كوچك ترند. بزرگسال تر از خود را مانند پدرت و همسنّ خود را مانند برادرت و كوچك تر از خود را مانند فرزند خود بدان. پس به پدرت نيكى، به برادرت ترحّم و به فرزندت احسان كن».

ص: 853


1- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 308.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 310.

حرمت پى گيرى لغزش هاى مؤمنان

در برخى روايات آمده است كه پى گيرى لغزش هاى اهل ايمان براى سرزنش كردن آنان، كارى است حرام. زراره مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «أقرب ما يكون العبد إلى الكفر: أن يكون الرجل مؤاخيا للرجل على الدين ثم يحفظ زلاّته و عثراته ليعنّفه بها يوما ما(1)؛ نزديك ترين مرتبه بنده خدا به كفر آن است كه مردى با ديگرى پيمان برادرى دينى برقرار كند، سپس لغزش هاى او را در نظر بگيرد، تا با آنها او را سرزنش كند».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «من ستر عورة مؤمن ستر اللّه عزوجل عورته يوم القيامة، و من هتك ستر مؤمن هتك اللّه ستره يوم القيامة(2)؛ هركس عيب مؤمنى را بپوشاند، خدا در قيامت عيب او را خواهد پوشانيد، و هركس حرمت شخصيت مؤمنى را بشكند، خدا نيز در روز قيامت حرمت او را خواهد شكست».

امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه: لا تطلبوا عورات المؤمنين، و لا تتبعوا عثراتهم، فانّ من اتبع عثرة أخيه اتبع اللّه عثرته و من اتبع اللّه عثرته فضحه و لو في جوف بيته(3)؛ اى كسانى كه با زبان ايمان آورده ا يد و در دل هنوز معتقد نشده ايد، لغزش هاى مؤمنان را دنبال مكنيد، زيرا هركس لغزش برادر دينى اش را پى گيرى كند و نپوشاند، خدا لغزش او را آشكار خواهد كرد، و او را رسوا خواهدساخت، هرچند در درون خانه اش بوده باشد».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «من يتبع عثرات أحد من المؤمنين ليفضحه بذلك فضحه اللّه و لو في بيته(4)؛ هركس لغزش هاى مؤمنى را دنبال كند تا بدين وسيله او را رسوا سازد، خدا او را رسوا خواهد كرد هرچند در درون خانه اش باشد».

و نيز فرمودند: «من أحصى على أخيه المؤمن عيبا ليعيبه به يوما ما، كان من أهل هذه الآية قال اللّه عزوجل: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ

ص: 854


1- . همان، ج 9، ص 108.
2- . همان، ص 109.
3- . همان.
4- . همان.

أَلِيمٌ»(1)(2)؛ هر كه عيب برادر مؤمنش را برشمارد تا روزى بر او عيب بگيرد، مشمول اين آيه است كه خداى عزوجل فرموده: كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آورده اند، شيوع پيدا كند، براى آنان عذابى پُر درد خواهد بود».

و فرمودند: «من أحصى على أخيه المؤمن عيبا ليشينه به و يهدم مروّته فقد تبوء مقعده من النار(3)؛ هركس عيب برادر مؤمنش را برشمرد تا بدين وسيله او را بد جلوه دهد و مروّتش را از بين ببرد، جايگاه خود را در آتش [دوزخ] فراهم كرده است».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من أذاع فاحشة كان كمبتدئها، و من عيّر مؤمناً بشيء لم يمت حتى يرتكبه(4)؛ هركس كار زشتى را منتشر كند، مانند كسى است كه آن را خودش آغاز كرده است، و هركس مؤمنى را با چيزى سرزنش كند، پيش از مرگ، خودش مرتكب آن عمل خواهد شد».

ابوحمزه ثمالى نقل كرده كه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام فرمودند: «در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، ابوذر مردى را سرزنش كرد و گفت: اى پسر كنيز سياه، (چون مادرش سياه بود) پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: اى ابوذر، از مادرش عيب مى گيرى؟ پس از آن ابوذر پيوسته سر و صورت خود را به خاك مى ماليد تا پيامبر صلى الله عليه و آله از او راضى شد»(5).

عفو و گذشت

در روايتى چنين آمده است: «مردى از حضرت يعقوب عليه السلام سؤال كرد: چرا فرزندت يوسف را بر ساير فرزندانت برترى مى دهى با اين كه آنها بزرگسال تر و زورمندترند؟ يعقوب عليه السلام گفت: صبر كن تا براى تو روشن شود. سپس يكى از برادران يوسف را طلبيد و از او پرسيد: اگر كسى به تو بدى كرد با او چه مى كنى؟ گفت: با او همان كار مى كنم. آن گاه برادر ديگرى را خواست و همين سؤال را از او كرد، او نيز همان پاسخ را داد. سرانجام يوسف عليه السلام را طلبيد و از او پرسيد: اگر

ص: 855


1- . سوره نور، آيه 19.
2- . مستدرك الوسائل، ج 9، ص 110.
3- . همان.
4- . همان، ص 111.
5- . همان، ص 112.

كسى به تو بدى كرد با او چه مى كنى؟ يوسف گفت: او را مى بخشم. پرسيد: اگر دوباره به تو بدى كرد با او چه مى كنى؟ گفت: از او در مى گذرم. سؤال كرد: اگر سه باره به تو بدى كرد، با او چه مى كنى؟ گفت: او را عفو مى كنم. وقتى يوسف عليه السلام بيرون رفت، يعقوب عليه السلام به آن مرد گفت: به همين دليل او را بر ديگران برترى مى دهم».

بالاتر اين كه مى بينيم خدا در قرآن، قاتل را به عنوان برادر ولىّ مقتول معرّفى كرده و از او مى خواهد كه از قاتل درگذرد و مى فرمايد: «فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ»(1)؛ «و هركس كه از جانب برادر [دينى]اش [يعنى ولى مقتول]، چيزى [از حق قصاص] به او گذشت شود، [بايد از گذشت ولى مقتول] به طور پسنديده پيروى كند، و با [رعايت] احسان [خونبها را] به او بپردازد».

در آيات قرآن به عفو و گذشت ترغيب و تشويق فراوان شده است؛ آن جا كه فرموده: «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ»(2)؛ «پس از آنان درگذر و چشم پوشى كن كه خدا نيكوكاران را دوست مى دارد».

در آيه ديگر مى فرمايد: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ...»(3)؛ «پس عفو كنيد و گذشت نماييد تا خدا فرمانش را بياورد».

اميرمؤمنان عليه السلام در عهدنامه خود به مالك اشتر مى نويسند: «وَ لاَ تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ وَ لاَ تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ(4)؛ بر عفو و بخشش پشيمان مشو و از كيفر و عقوبت شادمان مباش».

و نيز فرمودند: «أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ(5)؛ سزاوارترين مردم به عفو و بخشش، تواناترين آنها به كيفر و انتقام گيرى است».

بالاتر اين كه مى بينيم اميرمؤمنان على عليه السلام پس از آن كه ابن ملجم به وى ضربه اى زد، مع ذلك درباره اش سفارشِ به احسان و نكوكارى كردند.

ص: 856


1- . سوره بقره، آيه 178.
2- . سوره مائده، آيه 13.
3- . سوره بقره، آيه 109.
4- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 428.
5- . همان، كلمات قصار، شماره 52.

بى خردى و شرور بودن انسان

عبدالرّحمان بن حجّاج مى گويد: «از موسى بن جعفر عليه السلام درباره دو مردى كه به يكديگر ناسزا مى گفتند سؤال كردم، فرمودند: البادي منهما أظلم و وزره و وزر صاحبه عليه ما لَمْ يتعدّ المظلوم(1)؛ آن كه آغازگر بوده ستمگرتر است و گناه او و رفيقش بر گردن اوست به شرط آن كه ستمديده تجاوز و تعدى نكند».

حلبى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا تسفهوا فإنّ أئمّتكم ليسوا بسفهاء(2)؛ بى خردى مكنيد، زيرا پيشوايان شما بى خرد نيستند».

و نيز فرمودند: «مَن كافأ السفيه بالسّفه فقد رضي بما أتى إليه حيث احتذى مثاله(3)؛ هركس بى خرد را با بى خردى جواب دهد، در حقيقت به اتفاقى كه برايش روى داده است خشنود شده است، چون از او پيروى نموده است».

احمد بن محمد برقى از يكى از دوستانش به شكل حديث مرفوع نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لا يكون السّفه و الغرّة في قلب العالم(4)؛ در قلب عالم، بى خردى و غفلت نيست».

فضل بن ابوقره نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن السّفه خلق لئيم يستطيل على من هو دونه و يخضع لمن هو فوقه(5)؛ بى خردى، خصلت پستى است كه صاحب آن بر زيردست خود گردن فرازى دارد و در برابر مافوق خود فروتن است».

ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «انّ من شرّ عباد اللّه من تكره مجالسته لفحشه(6)؛ بدترين بندگان خدا كسى است كه از همنشينى با او به سبب بدزبانى اش بيزار باشى».

عيص بن قاسم نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن أبغض خلق اللّه عبد أتقى

ص: 857


1- . كافى، ج 2، ص 322.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ج 1، ص 36.
5- . همان، ح 2، ص 322.
6- . همان، ص 326.

الناس لسانه(1)؛ بدترين خلق خدا، بنده اى است كه مردم از او به سبب زبانش پرهيز كنند».

جابر بن عبداللّه نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «شرّ الناس يوم القيامة الذين يكرمون اتّقاء شرّهم(2)؛ در روز قيامت بدترين مردم كسانى هستند كه به سبب ترس از شرارتشان مورد احترام قرار مى گرفتند».

عبداللّه بن سنان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من خاف الناس لسانه فهو في النار(3)؛ هركس، مردم از زبانش بترسند در آتش است».

حرمت فحش و ضرورت حفظ زبان

ابوبصير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «انّ من علامات شرك الشيطان الّذي لا يشك فيه ان يكون فحاشا لا يبالي ما قال و لا ما قيل فيه(4)؛ يكى از نشانه هاى مسلّم مشاركت شيطان آن است كه آدمى بدزبان باشد و به آنچه خود مى گويد يا ديگران درباره او مى گويند اهميّت ندهد».ابوجميله به شكل حديث مرفوع نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إن اللّه يبغض الفاحش المتفحش(5)؛ خدا شخص بدزبانى را كه فحش بر دهان دارد دشمن مى داند».

حسن صيقل نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ الفحش و البذاء و السلاطة من النفاق(6)؛ فحش و ناسزاگويى و بدزبانى از نشانه هاى نفاق است».

جابر از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به عايشه فرمودند: «يا عائشة إنّ الفحش لو كان ممثلاً لكان مثال سوء(7)؛ اى عايشه، اگر فحش مجسّم شود چهره زشتى خواهد داشت».

سماعه مى گويد: روزى به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم. ايشان بدون مقدّمه به من فرمودند: «اى سماعه، اين چه حرف هايى بود كه با شتربان خود داشتى؟ بپرهيز از اين كه ناسزا

ص: 858


1- . همان، ص 322.
2- . همان، ص 327.
3- . همان.
4- . همان، ص 323.
5- . همان، ص 324.
6- . همان، ص 325.
7- . همان.

بگويى يا بر سر كسى فرياد بكشى يا كسى را لعنت كنى. گفتم: به خدا قسم اين به سبب خيانتى بود كه بر من روا داشت، امام عليه السلام فرمودند: اگر به تو ستم و خيانت كرد، در آن صورت تو بر عهده او حقّى پيدا كرده اى، ولى اين رفتارها كار و روش من نيست، و من هرگز شيعيان خود را به چنين چيزهايى فرمان نمى دهم. از پروردگارت آمرزش بخواه و ديگر هرگز اين كارها را مكن. گفتم: از خدا آمرزش مى طلبم و ديگر هرگز چنين كارى نخواهم كرد»(1).

جابر نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه يحبّ الحيي الحليم الغني المتعفّف، ألا و انّ اللّه يبغض الفاحش البذيء السائل الملحف(2)؛ خدا، كسى را كه شرم دارد و بردبار و بى نياز و پاكدامن است دوست مى دارد. بدانيد، خدا آدم بدزبانِ فحّاش را كه با اصرار از مردم چيز مى طلبد، دشمن مى دارد».

حسن صيقل نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ الحياء و العفاف و العيّ - أعني عيّ اللسان لا عيّ القلب - من الايمان، و الفحش و البذاء و السلاطة من النفاق(3)؛ حيا و عفّتو نگهدارى زبان از نشانه هاى ايمان، و فحش و ناسزاگويى و بدزبانى از نشانه هاى نفاق و دورويى است».

سليم بن قيس از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «خدا بهشت را بر هر بدزبانِ ناسزاگوى كم حيا، كه به آنچه خود مى گويد يا ديگران درباره او مى گويند اهميّت نمى دهد، حرام كرده است، زيرا اگر دقت كنى مى بينى كه به سبب گمراهى يا مشاركت شيطان، در اين راه قرار گرفته است. سؤال كردند: يا رسول اللّه، آيا شيطان هم در كار آدمى شركت دارد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: مگر گفتار خدا را نخوانده ايد كه فرموده: «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»(4)؛ و با آنان در اموال و اولاد شركت كن»(5).

ابوعبيده نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «البذاء من الجفاء و الجفاء في النار(6)؛ بدزبانى، ستم است و ستم [و ستمكاران] در آتش هستند».

ص: 859


1- . كافى، ج 2، ص 326.
2- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 32.
3- . همان.
4- . سوره اسراء، آيه 64.
5- . كافى، ج 2، ص 323.
6- . الزهد، ص 6.

حرمت قذف

عمرو بن نعمان مى گويد: امام صادق عليه السلام دوستى داشتند كه پيوسته با ايشان بود و از وى جدا نمى شد. روزى آن دوست به غلام خود گفت: اى زنازاده كجا بودى؟ امام صادق عليه السلام از شنيدن اين حرف تعجّب كردند و دستشان را بالا بردند و [آرام] به صورت خود زدند و فرمودند: سبحان اللّه، به مادرش فحش مى دهى؟ من فكر مى كردم تو اهل ورع و خويشتندارى هستى. معلوم شد كه ورع ندارى. آن مرد گفت: فدايت شوم، مادرش سنديّه و مشرك است. امام عليه السلام فرمودند: مگر نمى دانى كه هر ملّتى نكاحى دارد؟ از من دور شو. راوى مى گويد: من ديگر نديدم امام صادق عليه السلام با او راه بروند تا آن كه مرگ، ميان آن دو جدايى انداخت»(1).

ابوحمزه مى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: برخى از دوستان ما به مخالفان خود دروغ مى بندند و به آنها فحش مى دهند. امام عليه السلام فرمودند: بهتر است كارى به كار آنان نداشته باشند»(2).

ابوبكر حضرمى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى به يكى از اعراب جاهليّت بهتان مى زند [نظر شما چيست؟] امام عليه السلام فرمودند: بايد حدّ بخورد. گفتم: آيا بايد حدّ بخورد؟ فرمودند: آرى، اين باعث تعرّض نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى شود»(3).

ظلم و ستم

ابويعقوب سرّاج از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «أيُّها النّاس إنّ البغي يقود أصحابه إلى النار(4)؛ اى مردم، ستم، صاحبان خود را به سوى آتش مى كشاند».

مسمع مى گويد: امام صادق عليه السلام در نامه اى به من نوشتند: «انظر أن لا تكلمنّ بكلمة بغي أبداً و إن أعجبتك نفسك و عشيرتك(5)؛ توجّه داشته باش كه هرگز سخن ستم آميزى بر زبان جارى نكنى؛ هرچند تو و قبيله ات را خوش آيد».

ص: 860


1- . كافى، ج 2، ص 324.
2- . كافى، ج 8، ص 285.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 49.
4- . كافى، ج 2، ص 327.
5- . همان.

سكونى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «شيطان به سپاهيان خود مى گويد: ألقوا بينهم الحسد و البغي فانّهما يعدلان عند اللّه الشرك(1)؛ ميان انسان ها ظلم و حسد را پراكنده كنيد، زيرا اين دو خصلت نزد خدا با شرك برابر است».

ابن قداح نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ أعجل الشر عقوبة البغي(2)؛ سريع ترين كيفرها، كيفر ستم است».

ابوحمزه ثمالى نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ أسرع الخير ثواباً البرّ(3)؛ سريع ترين نوعِ پاداش ها، پاداش نيكوكارى است».

امام صادق عليه السلام در سفارش به اصحاب خود فرمودند: «بپرهيزيد از اين كه بر يكديگر ستمكنيد، زيرا، اين، از خصلت هاى نيكان نيست. هركس ستم روا دارد خدا سرانجام ستم او را به خودش باز مى گرداند، و نصرت خويش را ويژه شخص ستمديده مى سازد و خدا هر كه را يارى كند، پيروز شده و از جانب او ظفر خواهد يافت»(4).

انس بن محمد از پدرش و او از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سفارشى به اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «يا على، چهار چيز عقوبتش از همه سريع تر است: كسى كه به او احسان كرده اى و او با تو بدى كند؛ كسى كه به او ستم نكرده اى و او به تو ستم كند؛ كسى كه با او پيمانى بسته اى و به پيمان خود وفا نموده اى، اما او با تو نيرنگ كند، و سرانجام كسى كه با خويشاوندانش رابطه داشته باشد ولى آنان با او قطع رحم كنند»(5).

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لو بغى جبل على جبل لجعله اللّه دكّا، أعجل الشر عقوبة البغي، و أسرع الخير ثوابا البر(6)؛ اگر كوهى به كوهى ستم كند خدا او را از هم مى پاشد. سريع ترين كيفرها كيفر ستمگرى است، و سريع ترين پاداشها پاداش نيكوكارى است».

در روايتى آمده است كه: «روزى مردى يك نفر از بنى هاشم را به مبارزه طلبيد. بنى هاشمى

ص: 861


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان، ص 460.
4- . كافى، ج 8، ص 8.
5- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 355.
6- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 40.

از مبارزه خوددارى نمود. اميرمؤمنان عليه السلام به او فرمودند: چرا با او مبارزه نكردى؟ گفت: او از شجاعان عرب است، ترسيدم بر من چيره شود. اميرمؤمنان على عليه السلام به او فرمودند: او بر تو ستم كرده است. اگر با او به مبارزه برمى خاستى، بى ترديد او را مى كشتى. اگر كوهى بر كوهى ستم روا كند، بى ترديد كوه ستمگر نابود خواهد شد»(1).

تكبّر و فخرفروشى

ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «عجباً للمتكبر الفخور الذي كان بالأمس نطفة ثمَّ هو غداً جيفة(2)؛ شگفتا از متكبّرِ فخرفروش، كه ديروز نطفه بود و فردا مردارخواهد شد [و اين همه تكبر!]».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «آفة الحسب الافتخار و العجب(3)؛ «آفت و مايه تباهىِ شرافت، فخرفروشى و خودپسندى است».

روايت شده است: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و [از سر فخرفروشى] گفت: يا رسول اللّه، من فلانى پسر فلانى پسر فلانى هستم. و ده پشت خود را شمرد. پيامبر فرمودند: أمَا إنّك عاشرهم في النار(4)؛ بدين ترتيب تو دهمين نفر آنها هستى كه در آتش خواهى بود».

محمد بن حمران از پدرش نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ثلاثة مِن عمل الجاهلية الفخر بالأنساب و الطعن في الأحساب و الاستسقاء بالأنواء(5)؛ سه خصلت اند كه از خصلت هاى جاهليّت مى باشند: فخرورزيدن به خويشاوندان و عيبجويى از شرافت و باران خواستن به وسيله ستاره».

اسماعيل بن ذبيان به شكل حديث مرفوع از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «روزى دو نفر نزد اميرمؤمنان عليه السلام بر يكديگر فخرفروشى كردند. اميرمؤمنان عليه السلام به آنها فرمودند: اتفتخران

ص: 862


1- . كافى، ج 5، ص 34.
2- . كافى، ج 2، ص 328.
3- . همان.
4- . همان، ص 329.
5- . معانى الاخبار، ص 326.

بأجساد بالية، و أرواح في النار، ان يكن لك عقل فانّ لك خلقا، و ان يكن لك تقوى فانّ لك كرما، و الاّ فالحمار خير منك، و لست بخير من احد(1)؛ آيا با جسدهايى كه پوسيده شده، و روح هايى كه در آتش قرار دارد بر يكديگر افتخار مى كنيد؟ اگر عقل داشته باشيد، از اخلاق برخوردار خواهيد شد، و اگر پرهيزگار باشيد، بزرگوار. در غير اين صورت، حتى الاغ از شما بهتر است، و شما بر هيچ كس برترى نخواهيد داشت».

حسين بن مختار به شكل حديث مرفوع از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه فرمودند: «من صنع شيئا للمفاخرة حشره اللّه يوم القيامة أسود الوجه(2)؛ هركس كارى را به قصد فخرفروشىانجام دهد، خدا او را روز قيامت سياه چرده و روسياه محشور مى كند».

و نيز اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ وَ لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَهُ(3)؛ فرزند آدم به چه مى نازد؟ آغازش نطفه بود و پايانش مردار شود، نه مى تواند خود را روزى دهد و تأمين كند، و نه مى تواند مرگ را از خويش براند».

حسد يا غبطه؟

محمد بن مسلم نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ الرجل ليأتي بأدنى بادرة فيكفر، و انّ الحسد ليأكل الأيمان كما تأكل النار الحطب(4)؛ آدمى با انجام دادن كوچك ترين عمل، كافر مى شود. حسد ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را».

جراح مداينى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ان الحسد ليأكل الإيمان كما تأكل النار الحطب(5)؛ حسد، ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را».

داود رِقّى مى گويد: «روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: إتّقوا اللّه و لا يحسد بعضكم بعضا(6)؛ از خدا پروا كنيد و نسبت به يكديگر حسد نورزيد».

ص: 863


1- . علل الشرائع، شيخ صدوق، ج 2، ص 393.
2- . ثواب الاعمال، ص 255.
3- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 454.
4- . كافى، ج 2، ص 306.
5- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 365.
6- . كافى، ج 2، ص 306.

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «كاد الفقر أن يكون كفرا و كاد الحسد أن يغلب القدر(1)؛ چيزى نمانده است فقر، منجر به كفر شود، و چيزى نمانده كه حسد بر مقدّرات [الهى] چيره شود».

معاوية بن وهب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «آفة الدين الحسد و العجب و الفخر(2)؛ آفت دين، حسد و خودپسندى و فخرفروشى است».

فضيل بن عياض نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ المؤمن يغبط و لا يحسد، و المنافق يحسد و لا يغبط(3)؛ مؤمن غبطه مى خورد و حسد نمى ورزد، امّا منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد».

انس بن محمد از پدرش و او از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرانش نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سفارشى به اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «يا علي، أنهاك عن ثلاث خصال: الحسد و الحرص و الكبر(4)؛ يا على، تو را از سه خصلت نهى مى كنم: حسد، حرص و تكبّر».

ابوبصير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد(5)؛ ريشه كفر سه چيز است: حرص، تكبّر و حسد».

حسن بن على بن فضال از امام رضا عليه السلام و آن حضرت از پدرانش نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «دبّ اليكم داء الأمم قبلكم البغضاء و الحسد(6)؛ دو بيمارى از امّت هاى گذشته در شما نفوذ كرده است: دشمنى و حسد».

اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايند: «صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ(7)؛ تندرستى، بر اثر كمى حسد است».

همچنين روايات فراوان ديگرى كه به هر فردى درس هاى آموزنده مى دهد، تا چه رسد به سازمان ها، جمعيّت ها و احزابى كه در پى پيشرفت اسلام اند.

ص: 864


1- . همان، ص 307.
2- . همان.
3- . همان.
4- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 360.
5- . كافى، ج 2، ص 289.
6- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 313.
7- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 256.

13. مبارزه با علما

اشاره

علما، در دلهاى مردم جايگاه ويژه و احترام خاصّى دارند. بنابراين اگر سازمان ها، احزاب و گروه هاى اسلامى مى خواهند به اهداف خود نائل شوند و حكم خدا را پياده كنند و بشريّت را از تاريكى هاى جهل و نادانى و انبوه مشكلات نجات دهند، بايستى در مقام مبارزه با علما و دانشمندان اسلامى برنيايند، زيرا در اين صورت ناكام و شكست خورده خواهند شد. امروزه، آشكارا مى بينيم كه برخى از احزاب اسلامى وقتى كه توان فعاليت و حركت پيدا مى كنند، و تا حدودى مى توانند روى پاى خود بايستند، خيال مى كنند كه به تمام اهداف خود رسيده اند؛ لذا در صدد توهين به علما و بدگويى از آنان برمى آيند، و سعى مى كنند مردم را از گردِ آنان پراكنده سازند. مثلاً يكى از احزاب اسلامى كه هزاران نفر عضو آن شده اند، در يكى از كشورهاى اسلامى، در نوشته ها و اجتماعات خود، علما را به عنوان افرادى خشك و عقب مانده معرّفى كرد كه براى اسلام كارى نكرده و نمى كنند، در حالى كه در همين كشور بيش از صدهزار عالم در مساجد و مدارس و مراكز دينى به فعاليت مذهبى و علمى مشغول اند. روشن است كه زيان چنين تبليغاتى به خود حزب باز مى گردد، چون علما در مقابل تهمت ها و هجوم ديگران ساكت نمى نشينند. فرض كنيم اگر هر يك از اين علما براى سى نفر نماز بخوانند و اين سى نفر، بخواهند فعاليت هاى منفى آن حزب را پاسخ بگويند، نهايتاً معنايش اين است كه سه ميليون نفر در اين كشور دشمن آن حزب خواهند شد. در اين صورت آيا حزبى كه فرضا يك ميليون نفر طرفدار دارد مى تواند با سه ميليون نفر مقابله كند؟ علاوه بر اين، تبليغات حزب مزبور باعث پراكندگى و ازهم پاشيدگى مردم و نرسيدن به اهداف خود مى شوند؛ چنان كه ما امروز اين حقيقت را به خوبى لمس مى كنيم. لذا

ص: 865

مى بينيم كه اين حزب سالهاست فعاليت مى كند، اما هنوز به نتيجه چشمگيرى نرسيده است.

هجوم و اعتراض بر علما، عملى است كه اوّلاً: مخالف اسلام است، ثانيا: حاكى از غرور هجوم كنندگان بوده، و ثالثا: باعث شكست و بازماندن از هدف شان مى شود. بنابراين لازم است احزاب، گروه ها، سازمان ها و جمعيّت هاى اسلامى جدّا از اين عمل خوددارى كنند؛ هرچند، فرضا، در طرف مقابل نوعى عقب ماندگى و جمود مشاهده نمايند، زيرا نمى توان عقب ماندگى را با دشنام، ناسزا، تهمت، استهزا و مانند آنها، برطرف كرد. اگر به فرض در گروهى عقب ماندگى وجود داشت بايد از راه هاى مناسب، آنان را ارشاد و هدايت نمود. خداى سبحان مى فرمايد: «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»(1)؛ «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه اى] كه نيكوتر است مجادله نماى».

ويژگى هاى علماى دين

اشاره

بارى، زمانى ضرورت احترام علما بيشتر احساس مى شود كه ببينيم آنان از سه ويژگى اساسىِ زير برخوردارند:

1. مردمى بودن آنان

علماى دين غالباً در خدمت مردم اند و در ميان آنان به فعاليّت هاى دينى خود مشغول مى باشند. اين علما هستند كه براى مردم عقد ازدواج جارى مى كنند، نماز جماعت را برگزار مى نمايند، در مراسم تشييع اموات آنها حضور مى يابند و به طور كلّى در غم و شادى آنان شركت دارند، كه اين، خود باعث مردمى بودن آنان مى شود؛ لذا عالم غيرمردمى و جداى از محيط اجتماعى، در يك شهرى شايد بسيار بسيار اندك باشد، كه آن اندك هم، به قول دانشمندان، مانند معدوم است.

ص: 866


1- . سوره نحل، آيه 125.

ما در ايران ديديم كه پهلوى اوّل با علما به مبارزه برخاست، آنان را تبعيد كرد، به زندان انداخت و برخى را كشت، ولى ديرى نگذشت كه علما، به دليل آن كه در ميان مردم جايگاه ويژه اى داشتند، موقعيّت نخستين خود را بازيافتند و سرانجام او را از ايران بيرون راندند و تا امروز وى را مورد لعن و نفرين مردم قرار دادند.

آتاتورك نيز با علما به مبارزه شديد پرداخت، ولى او هم رفت و علما به موقعيّت قبلى خود باز گشتند.

بنابراين بايد به طور قطع گفت كه در افتادن با علما و توهين به آنان از سوى برخى از جوانانِ مسلمان، كه دوست دارند به اسلام خدمت كنند، اشتباه محض است و حاكى از عدم شناخت آنان نسبت به رويدادهاى تاريخى مى باشد.

2. روايات اسلامى

روايات فراوانى در زمينه احترام به علما از طريق اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلامنقل شده است. اين روايات در كتاب هاى روايى به فراوانى مطرح شده و معمولاً گويندگان اسلامى در سخنرانى هاى خود آنها را نقل مى كنند، به طورى كه در اذهان عموم مردم مسلمان جاى گرفته است. از اين رو اگر گروه يا سازمان يا فردى در صدد مبارزه با علما برآيد، و بخواهد به آنان توهين كند، مردم مسلمان از او متنفّر شده و او را منحرف و وابسته به استعمار مى دانند، چون استعمارگران مى خواهند مردم را از علما جدا كنند. آنها بارها تصريح كرده اند كه تا وقتى علما در ميان مسلمانان حضور دارند، نمى توان مردم را استعمار و مورد بهره بردارى قرار داد. لذا بايد همواره علما را به امورى نابهنجار و نادرست، متّهم سازيم و اختيار را از آنان سلب نماييم تا بتوانيم مسلمانان را به هر طرف كه بخواهيم سوق دهيم و بر آنها چيره شويم.

بر همين اساس، هرگاه كسى در مقام مبارزه با علما برمى آيد، مردم مسلمان او را در خطّ استعمار مى دانند؛ هرچند كه مهاجم، بكوشد عمل خود را به گونه اى توجيه كند.

ص: 867

اينك، به برخى از رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است اشاره مى كنيم:

عمر بن حنظله مى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: دو نفر از دوستان ما درباره وام يا ميراثى با يكديگر نزاع دارند، آيا مى توانند قضاوت را نزد سلطان ببرند؟ امام عليه السلام فرمودند: هر كه در مورد حقّ يا باطل، قضاوت و دادخواهى را نزد آنان ببرد، مسلّما به طاغوت مراجعه كرده، و هر چيزى كه به نفع او حكم شود، اگر آن را بگيرد، براى او حرام است؛ هرچند كه در واقع صاحب حقّ باشد، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته، در حالى كه مأمور بوده كه به طاغوت كفر ورزد.

خداى متعال مى فرمايد: «يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ»(1)؛ "مى خواهند داورىِ ميان خود را به نزد طاغوت ببرند، با آن كه قطعاً فرمان يافته اند كه بدان كفر ورزند". گفتم: پس بايد چه كنند؟ فرمودند: ببينند از ميان شما به حاكميت كسى كه راوى احاديث ماست و از حلال و حرام ما آگاه است و احكام ما را مى شناسد، راضى شوند، زيرا من او را بر شما حاكم قرار داده ام. پس اگر بر اساس حكم ما قضاوت كرد و كسى حكم او را نپذيرفت قطعا حكم خدا را سبك شمرده و سخن ما را ردّ كرده است، و كسى كه سخن ما را ردّ كند، مانند كسى است كه كلام خدا را ردّ كرده، و ردّ كلام خدا نيز در حدّ شرك به خداست»(2).

در روايت ابوخديجه نيز چنين آمده است: «امام صادق عليه السلام مرا نزد اصحابِ خود فرستاد و به من فرمود: به آنان بگو: هرگاه خصومتى واقع شد يا در مورد بدهكارى يا بستانكارى نزاعى ميان شما در گرفت، مبادا براى دادگرى نزد يكى از اين فاسقان برويد. خودتان يك نفر را ميان خود حاكم كنيد كه حلال و حرام ما را بشناسد، چرا كه من او را بر شما داور قرار داده ام. بپرهيزيد از اين كه نزد پادشاه ستمگر مخاصمه كند»(3).

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «اللّهم ارحم خلفائي ثلاثا قيل: يا رسول اللّه و من خلفائك؟ قال: الذين يأتون بعدي يروون حديثي و سنّتي(4)؛ بار خدايا جانشينان مرا رحمت كن. (اين جمله را سه بار تكرار فرمود) سؤال كردند: يا رسول اللّه، جانشينان

ص: 868


1- . سوره نساء، آيه 60.
2- . كافى، ج 1، ص 67.
3- . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 303.
4- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 139.

شما كيانند؟ فرمودند: آنان كه پس از من مى آيند و حديث و سنّت مرا روايت و گزارش مى كنند».

اسحاق بن يعقوب مى گويد: «از محمّد بن عثمان عَمرى خواستم تا نامه ام كه حاوى مسائلى مشكل است [به امام زمان عجل اللّه فرجه] برساند. پس از چندى نامه اى به خطّ مولايمان حضرت صاحب الزّمان عجل اللّه فرجه، به اين محتوا رسيد: امّا آنچه را سؤال كرده بودى - خدا تو را ارشاد كند و ثابت قدم بدارد - (تا آن كه نوشته بودند): و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا، فانَّهم حجّتي عليكم و أنا حجَّة اللّه (1)؛ و اما در حوادثى كه رخ مى دهد، به راويان حديث ما مراجعه كنيد، زيرا آنان حجّت من بر شما هستند، و من حجّت خدا هستم».

نقل شده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «علماء امّتي افضل من انبياء بني اسرائيل(2)؛ علماى امّت من از پيامبران بنى اسرائيل برترند».

در روايت ديگر نيز آمده است: «علماء أمتي كأنبياء بني اسرائيل(3)؛ علماى امّت من مانند پيامبران بنى اسرائيل اند».

نقل شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هركس ميان دو تن حكم كند و در مورد دو درهم خطا كند، كافر شده است. خداى عزوجل فرموده: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ»(4)؛ "و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان خود كافرانند". مردى از اصحاب ما پرسيد: يابن رسول اللّه، گاهى ميان دو تن از ياران ما درباره چيزى نزاع درمى گيرد، و آن دو به قضاوت يكى از ما راضى مى شوند؟ [نظرتان چيست؟] فرمودند: اين شامل آن مطلب نيست، منظور من، موردى است كه كسى مردم را به زور شمشير و تازيانه به اطاعت از حكم خود وادار كند»(5).

روزى امام صادق عليه السلام به اصحاب خود فرمودند: «إيّاكم أن يخاصم بعضكم بعضا الى أهل الجور، و لكن انظروا إلى رجل منكم يعلم شيئا من قضايانا فاجعلوه بينكم فانّي قد

ص: 869


1- . همان، ص 140.
2- . مزار، شيخ مفيد، ص 6.
3- . عوالى اللآلى، ج 4، ص 77.
4- . سوره مائده، آيه 44.
5- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 529.

جعلته قاضيا فتحاكموا اليه(1)؛ بپرهيزيد از اين كه مخاصمه خود را نزد ستمگران ببريد. بهتر است مردى از شما، كه تا حدودى از امر [و خواست و نظر] ما آگاهى دارد، ميان خودتان حاكم كنيد، زيرا، در آن صورت، من او را بر شما داور قرار داده ام، پس دادخواهى را نزد او ببريد».

و نيز فرمودند: «ولاية أهل العدل الذين أمر اللّه بولايتهم و توليتهم و قبولها و العمل لهم فرض من اللّه عزوجل، و طاعتهم واجبة، و لا يحلّ لمن أمروه بالعمل لهم ان يتخلّف عن أمرهم(2)؛ ولايت عادلان، كه خدا به ولايت و توليت آنان و به قبول آن و به كار كردن براى آنان فرمان داده، از سوى خداى عزوجل واجب شمرده شده است. اطاعت آنها واجب است و براى كسى كه مأمور شده كه براى آنان كار كند، روا نيست از فرمانشان تخلّف كند».

امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمودند: «الفقهاء أمناء الرسل ما لم يدخلوا في الدنيا، قيل: يا رسول اللّه و ما دخولهم في الدنيا؟ قال: اتّباع السلطان، فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دينكم(3)؛ فقها امانتداران پيامبرانند، به شرط آن كه وارد دنيا [و دنيازدگى] نشوند. سؤال كردند: يا رسول اللّه، مقصود از ورود آنها در دنيا چيست؟ فرمودند: پيروى كردن از سلطان. اگر چنين كردند، از آنها بر دين خود بترسيد».

و نيز فرمودند: «يحمل هذا العلم من كلّ خلف عدول ينفون عنه تحريف الجاهلين و انتحال المبطلين و تأويل الغالين(4)؛ آيندگان از عدول (عادلان) حاملان اين علم هستند كه تحريف جاهلان و ادعاى باطل كاران را نسبت به آن و تأويل غاليان را از آن دور مى كنند».

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «الملوك حكّام على الناس و العلماء حكّام على الملوك(5)؛پادشاهان بر مردم و دانشمندان بر پادشاهان حكومت دارند».

و نيز فرمودند: «العلماء حكّام على الناس(6)؛ دانشمندان حاكمانِ بر مردم اند».

روايات فراوان ديگرى نيز درباره ستايش دانش و دانشمندان وجود دارند، كه

ص: 870


1- . همان، ص 530.
2- . همان، ص 527.
3- . كافى، ج 1، ص 46.
4- . مستدرك الوسائل، ج 17، ص 312.
5- . همان، ص 316.
6- . همان، ص 321.

همين گونه روايات مقدس، سبب شده اند علما نزد مسلمانان از احترام خاصّى برخوردار باشند، مگر كسانى كه مردم از آنها انحراف ديده اند، كه در اين صورت طبعا از آنها فاصله مى گيرند و در حقيقت او را عالم به شمار نمى آورند.

3. مبارزه علما

تاريخ از آغاز زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تا روزگار حاضر، نشان مى دهد كه بيشتر دانشمندان اسلامى در راه خدا جهاد مى كرده و با گمراهى، نادانى، كفر و تباهى مبارزه مى نموده اند. با زبان و قلم و رفتار خود، دين را در شرق و غرب دنيا گسترش داده اند و خود را براى برپا ماندن دين اسلام فدا مى ساخته اند. چه بسيار عالمانى كه از وطن خود تبعيد شدند، و چه بسيارند دانشمندانى كه شكنجه و زندانى شده اند، و چه بسيارند عالمانى كه سوزانده و طرد يا به دار آويخته شدند. آرى، همه اينها در حالى بود كه دشمنان مى دانستند علما نزد مردم از احترام خاصّى برخوردارند و در دلشان منزلتى ويژه دارند.

شهيدان راه فضيلت

علاّمه امينى در كتاب شهداء الفضيله از ده ها تن از دانشمندانى كه در برابر ظلم و طغيان ايستادگى كردند و سرانجام به مقام رفيع شهادت رسيدند، يا آواره و تبعيد شده، يا در شعله هاى آتش سوزانده يا در زندان شكنجه شده اند، نام برده است. ما اينجا به برخى از اين فضلا كه در اين راه به شهادت رسيدند و نامشان در اين كتاب يا كتاب هاى طبقات اعلامالشّيعه،(1) اعيان الشّيعه(2) يا روضات الجنّات(3) و كتاب هاى ديگر آمده است، اشاره مى كنيم:

1. النّاصرالكبير، حسن بن على ملقّب، به «اطروش» و «النّاصرالكبير»، جدّ مادرى سيّد رضى است كه در دوران مقتدر عبّاسى در سرزمين ديلم بر ستمگرانِ زمان خود شوريد و

ص: 871


1- . نوشته آقا بزرگ طهرانى.
2- . نوشته سيد محسن امين.
3- . نوشته سيد محمد باقر خوانسارى.

سيزده سال حكومت نمود و سرانجام به شهادت رسيد.

2. على بن محمّد بن ابراهيم، معروف به علان، استاد شيخ كلينى و از جمله شيوخ و استادان اوست كه كلينى روايات فراوانى از او نقل كرده و با امام زمان (عجل اللّه فرجه) نيز ارتباط داشته است. وى در دوران غيبت صغرا به شهادت رسيده است.

3. حسن بن سليمان انطاكى، وى از علماى مصر و در قرن چهارم هجرى مى زيسته و حاكم مصر او را به قتل رسانده بود.

4. بديع الزّمان همدانى، احمد بن حسين بن يحيى، نويسنده معروف و خطيب شهير، از دوستان صاحب بن عبّاد بود. او در دفاع از حقّ، صراحت زبان داشت و در سخنورى بليغ و توانا بود كه مسموم شد و به شهادت رسيد.

5. علىّ بن عبداللّه الحلاّء، معروف به «ناشى ء الصغير» است كه او را بدان جهت به «حلاّء» ملقّب ساختند كه پدرش شمشيرها را زينت مى داد و چون در فنّ شعر مهارت داشت و به سرودن اشعار، معروف بود به ناشى ء [= سراينده] شهرت يافت. در مصر سكونت گزيد و شعر مى سرود. دشمنان، او را در آتش سوزاندند. از جمله اشعار وى، اين قصيده معروف اوست كه با بيت زير آغاز مى شود:

بآل محمّد عُرف الصّواب *** و في أبياتهم نَزل الكتاب

«به وسيله خاندان حضرت محمد درستى [از نادرستى] باز شناخته شد، و در خانه هاى ايشان كتاب (قرآن) نازل گرديد».

6. محمّد بن هانى ازدى، معروف به «متنبّى غرب»، چون اهل اندلس بوده است كه آن روز در غرب كشورهاى اسلامى قرار داشته است. او را بنا به قولى كشته يا خفه كردند.

7. ابوفراس حَمْدانى، عالم و شاعرى معروف بوده است. صاحب بن عباد درباره او گفته: «بدء الشّعر بِمَلِكٍ و خُتِمَ بملك؛ شعر با سلطانى آغاز و با سلطانى ديگر پايان يافت». مقصودش از اين دو سلطان؛ امرؤالقيس و ابوفراس بوده اند. ابوفراس چندين بار با روميان جنگيد. روميان او را دو بار اسير كردند و سرانجام، دليرانه در راه خدا به شهادت رسيد.

ص: 872

8. سعيد بن حمدان، وى پدر ابوفراس است كه او نيز به قتل رسيده است.

9. علىّ بن فرات، ابوالحسن على بن فرات در دوران غيبت صغرا دستگير و شهيد شد.

10. ابوالحسن تهامى، على بن محمّد عاملى شامى، از دانشمندان و شاعران آغاز سده پنجم هجرى بوده است. شعر زير از قصيده هاى معروف اوست:

حكم المنيّة في البريّة جاري *** ما هذه الدّنيا بدار قرار

«فرمان مرگ بر مردمان [نافذ و] جارى است، اين دنيا سراى ماندگارى نيست».

بنى عبّاس در صدد كشتن او برآمدند، اما از دست آنان گريخت و در شهرها به طور ناشناس مى زيست تا آنكه سرانجام وارد مصر شد. دشمنان، او را شناخته، دستگير كردند و به زندان انداختند و سخت شكنجه اش نمودند، سپس او را به طور پنهانى در زندان كشتند.

بعضى احتمال داده اند كه شايد زير شكنجه جان داده باشد. اين داستان جالب نيز درباره او نقل شده است: كسى او را در خواب ديد، و از او پرسيد: خدا با تو چه رفتارى كرد؟ گفت: مرا آمرزيد. پرسيد: به خاطر چه كارى؟ گفت: براى مجموعه كارهايى كه از جمله آنها سرودن اين شعر با اندوه فراوان در مرثيه فرزندم بود:

جاورت أعدائي و جاور ربّه *** شتّان بين جواره و جواري

«مجاور دشمنانم شدم و او همسايگى خدايش برگزيد، چه [بسيار] تفاوت است ميان همسايه او و همسايگان من».

11. ابن سكّيت، خليفه عباسى پشت گردن او را شكافت و زبانش را از قفا بيرون آوردو او نيز بر اثر اين جنايت، جان سپرد.

12. ثابت بن اسلم نحوى، از نوابغ ادب و دانشمندان حلب بود. در دفاع از حق جرأت فراوان داشت و متصدّى كتابخانه حلب بود. مخالفان، او را به مصر برده و به دار آويختند.

13. ابوالقاسم قزوينى، از علماى سرشناس و مدافع حقّ بود. ملحدان، او را در قرن پنجم هجرى كشتند.

14. ابوالحسين كاتب، ابوالحسين بن طرخان احمد بن محمد كِنْدى معروف به «كاتب»

ص: 873

مردى بود مدافع حقّ و مخالفِ سرسخت باطل. پيوسته حقّ مى گفت و بر آن استقامت مى ورزيد. سرانجام او را به جرم حق خواهى و حقگويى كشتند.

15. حسن بن مفضل بن سهلان، وزير سلطان الدّوله ديلمى بود كه در راه خدا به شهادت رسيد. وى ديوار حائر حسينى در كربلا را بنا نهاد.

16. عبدالواحد طبرى، ابوالمحاسن عبدالواحد بن اسماعيل، از علماى بزرگ اواخر قرن چهارم هجرى به شمار مى رفت. قطب راوندى و جمع فراوانى از علماى اسلام نزد او درس خوانده اند. وى تصميم گرفت كه پايه هاى انقلاب فكرى اسلامى را پديد آورد، كه سرانجام او را ترور كردند. وى بيش از هشتاد سال داشت.

17. فتّال نيشابورى، شيخ محمّد بن حسن واعظ نيشابورى، نويسنده كتاب روضة الواعظين، كه بر اثر جرأت بر بيان بى پرده حقيقت، در راه خدا به شهادت رسيد.

18. حسين بن قطب راوندى، به سبب مبارزه با گمراهى و دفاع از حقّ، در راه خدا شهيد شد.

19. حسين بن على طغرائى، از نوادگان ابوالأسود دوئلى، مردى دانشمند، فاضل، شاعر و بزرگوار بود. مدّتى منصب وزارت را به عهده گرفت، آن گاه به سبب استقامتِ در راه حقّ و موضعگيرى هاى بر حقى كه داشت در سال 517 ه. ق در 75 سالگى شهيد شد.

20. امين الإسلام طبرسى، فضل بن حسن بن فضل طبرسى صاحب تفسير مجمع البيان و كتابهاى سودمند ديگر، در دورانِ فراوانى اديان و مذاهب گوناگون زندگى مى كرد. قهرمان علم و ايمان، و در راه خدا ثابت قدم و استوار بود. شب عيد فطر سال 548 ه. ق به شهادترسيد و جنازه اش را در مشهد مقدّس به خاك سپردند.

21. يحيى بن ابى الفضل، سيد ابوالقاسم يحيى بن ابى الفضل شرف الدّين كه نسبش به امام زين العابدين عليه السلام مى رسيد، از بزرگان و دانشمندان روزگار خود بود. خوارزم شاه با او به مبارزه پرداخت و او را به قتل رسانيد.

22. شهيد اوّل، محمّد بن مكّى عاملى، معروف به شهيد اوّل، كه كتاب ها و فتاوايش در فقه، اصول فقه، اصول دين، حديث و مانند آن در حوزه هاى علميّه قابل توجّه بوده است،

ص: 874

در راه خدا جهاد و سرانجام كشته شد و به دار آويخته گرديد و در قلعه دمشق جسدش را در 52 سالگى به آتش سوزاندند. اين واقعه در سال 786 ه. ق اتّفاق افتاد.

23. شهيد ثانى، زين الدّين عاملى معروف به شهيدثانى كه در فضايل، كرامات، فتاوى و كتاب هايى كه نوشته است در رديف شهيد اوّل قرار دارد. لمعه و شرح لمعه كه نوشته اين دو شهيد بزرگوار است، از زمان حيات خودشان تا امروز محور بحث و تدريس بوده است. شهيد ثانى در راه خدا جهاد كرد تا جائى كه زمامداران لبنان و روم او را در تنگنا قرار داده و عرصه را بر وى تنگ كردند، و در هر نقطه اى او را تعقيب نمودند و سرانجام وى را در ايّام حج دستگير نموده، در ساحل دريا كشتند و سرش را به رسم هديه براى پادشاه روم فرستادند و جسدش را روى زمين انداختند.

24. شهيد ثالث، شهيد ثالث لقب گروهى از علماى بزرگوار است كه در راه خدا و به خاطر پايدارى در راه حقّ و حقيقت به شهادت نائل آمدند؛ از آن جمله: شهاب الدّين تسترى خراسانى است كه در دوران حكومت شاه طهماسب، از علماى بزرگ بوده است. ازبكها به خراسان هجوم بردند و شهاب الدّين را دستگير كرده و او را به ماوراءالنّهر انتقال دادند. پس از شكنجه و آزار، وى را در زندان انداختند و سپس با خنجر كشته، بدنش را در ميدان بخارا به آتش كشيدند.

25. محقّق كركى، نورالدّين على بن عبدالعال عاملى معروف به محقّق ثانى، برخوردار از علم فراوان و فضايل بسيار بود. در عهد پادشاه صفوى امور سياسى شهرها و اداره كارمردم را به عهده داشت. فرمان هاى محقّق كَرَكى به قدرى در مردم نفوذ داشت، كه مردم آن را بالاتر از فرمان سلطان مى دانستند، و در واقع پادشاه از كارگزاران و فرمانداران او به شمار مى رفت. سرانجام، دشمنان او را مسموم كردند.

26. قاضى نوراللّه شوشترى، منصب قضاوت را در هند به عهده گرفت. او مردى مجاهد و ثابت قدم بود، كه سرانجام در راه خدا به شهادت رسيد. شهادت او، چنان كه مورّخان گفته اند، بدين كيفيّت بود كه لباسهايش را از تنش در آوردند و به قدرى او را با

ص: 875

سيمهاى خاردار زدند كه اعضاى بدنش قطعه قطعه شد و گوشت او با خونش آميخته شد.

27. شيخ على عاملى، شيخ على حرّ عاملى جدّ صاحب كتاب وسائل الشيعة و داماد شيخ حسن (صاحب معالم) و از نوادگان حرّ بن يزيد رياحى (شهيد كربلا) و مردى دانشمند، زاهد، شجاع، مجاهد و دردين خدا ثابت قدم بود. او را با زهر به شهادت رساندند.

28. سيّد نصراللّه حائرى، دانشمند، مدرّس و شاعر معروف حرم حسينى، مردى بود كه پيوسته در راه خدا جهاد مى كرد، كه سرانجام در سال 1154 ه. ق به شهادت رسيد.

29. شيخ صالح حسينى، از علماى لبنان و از شاگردان علامه بحرالعلوم بود. مردى مجاهد و در راه خدا، ثابت قدم بود. امور مردم را به عهده داشت. احمد پاشا معروف به «جزار» او را دستگير نمود و به قتل رسانيد.

30. عبدالصّمد همدانى، وى از شاگردان وحيد بهبهانى و صاحب رياض العلما است، كه در راه خدا جهاد مى كرد و براى اعتلاى پرچم اسلام تلاش مى نمود. سرانجام در فتنه وهّابيان، كه تخريب كربلاى مقدّس را مباح نمودند، و در اين حادثه هزاران نفر از مؤمنين و دانشمندانى از قبيل: شيخ محمّد، شيخ عين على، سيد صادق و ديگران كشته شدند، نزديك درِ خانه اش به شهادت رسيد. بعضى از مورّخان گفته اند: وهّابيان در اين فتنه، هيجده هزار نفر را به قتل رسانيدند.

31. ميرزا محمّد باقر شيرازى؛ او شاگرد امامِ مجدّد شيرازى و از شهداى قيام مشروطيّت در ايران بود. او اداره امور مردم را در دست داشت و امر به معروف و نهى ازمنكر مى كرد و با دشمنان اسلام مبارزه مى نمود. سرانجام در شيراز به قتل رسيد.

32. شيخ فضل اللّه نورى؛ او شاگرد مجدد شيرازى، خواهرزاده و داماد ميرزا حسين نورى (صاحب مستدرك الوسائل) بود. وى براى تصحيح روند مشروطه وارداتى از انگلستان قيام كرد و در اين باره گفت: «ما مشروطه مشروعه مى خواهيم، نه مشروطه اى كه از ديگ انگلستان برآمده باشد». به دليل همين نگرش او را به دار كشيده، به صورتى فجيع كشتند و پس از كشتن او جسدش را لگدكوب كردند و بدين ترتيب سراسر پيكرش خونين شد.

ص: 876

جسدش را به قم منتقل و در صحن حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام دفن كردند.

33. مجدّد بزرگ؛ سيد ميرزا محمّد حسن شيرازى كه با انگلستان به مبارزه پرداخت و هنگامى كه انگليس مى خواست به نام تجارتِ تنباكو وارد ايران شود و بر اين كشور چيره گردد، وى استعمال تنباكو را تحريم كرد و اين امر باعث شد كه انگليسى ها ايران را ترك گفتند. او به دست انگليسى ها مسموم شد و به شهادت رسيد.

34. آخوند خراسانى؛ شيخ محمد كاظم خراسانى صاحب كفاية الأصول و كتابهاى ديگرى كه در حوزه هاى علميّه، از زمان خودش تا امروز محور بحث و تدريس است، با استبداد ايران به مبارزه پرداخت و در صدد تحكيم مشروطه مشروعه بر آمد و در نهايت توانست سلطه ستمكارانه سلطنتى را طرد كند. سرانجام يكى از عوامل سلطان، او را به دست يكى از خدمتگذارانش مسموم ساخت و به شهادت رسانيد.

35. شيخ محمّد تقى شيرازى؛ او لزوم طرد استعمار در عراق را اعلان كرد و براى اولين بار حكومت اسلامى را در عراق شكل داد. با انگليس، عليرغم قدرت عظيمى كه داشت، مبارزه نمود و سرانجام آنها را از عراق بيرون راند و استقلال را به كشورش بازگردانيد.

بارى، علاوه بر دانشمندانى كه نام برديم، دانشمندان ديگرى نيز وجود دارند، كه نامشان در تاريخ ثبت شده است.

عالمان مجاهد

امّا عالمانى كه با كفر و ستمگرى مبارزه كردند، ولى به شهادت نرسيدند، خواه در دوران بنى اميّه، بنى عبّاس، عثمانيها و خواه در زمان ما، تعدادشان بسيار فراوان است، كه به برخى از آنان، كه در روزگار اخير زندگى مى كرده اند اشاره مى كنيم:

سيد محمّد مجاهد، كه از عراق به ايران آمد تا با روسيّه تجاوزگر، كه مى خواست با ايران بجنگد و اسلام را از بين ببرد و مسلمانان را تحت استعمار خود در آورد، مبارزه كند. از اين رو به او لقب «مجاهد» دادند.

ص: 877

شيخ نراقى، سيد نوراللّه صاحب كتاب القرآن و العقل، سيد ابوالحسن اصفهانى (مرجع دينى معروف)، ميرزا حسين نائينى، سيّد ميرزا على شهرستانى، سيّد محمّد على طباطبائى و سيد حسين قمى (كه با پهلوى به مبارزه برخاست و از ايران به عراق تبعيد شد)، سيد عبدالحسين شرف الدّين (كه عليه فرانسه جنگيد و در اين باره و ضد آنان فتوا داد، كه سرانجام او را از لبنان به مصر تبعيد كردند و كتابخانه او را، كه شامل كتابهاى نفيس بود، آتش زدند.) سيد حسين بروجردى (كه دوبار در ايران عليه ظلم و تجاوز به پا خاست: يك بار در دوران رضا خان پهلوى، كه رضا خان او را محكوم به اعدام كرد، و به فضل خدا نجات يافت، و بار ديگر در دوران گسترش كمونيسم.) همچنين علما و دانشمندان ديگرى كه در دورانهاى مختلف در برابر ستمگران به پا خاسته و به مبارزه روى آوردند و در راه خدا مقاومت كردند.

به همين جهت مسلمانان در تمامى مناطق اسلامى به علما و دانشمندانِ خود علاقه شديدى دارند؛ زيرا آنان را در مسير نشر اسلام و فضيلت و تقوا مى بينند و مبارزه آنان با انحراف و فسق و گناه و كفر را به خوبى درك مى كنند. طبيعى است كه اگر كسى در چنين شرايطى با علما مخالفت ورزد و بر آنها بشورد و آنان را طرد كند، زيانش به خود او باز مى گردد و مردم از گرد او پراكنده مى شوند.

از خدا مى خواهيم ما را در حفظ يكدلى و وحدت كلمه توفيق دهد، كه اين كار بر خدا گران نخواهد بود.

ص: 878

14. تجربه هاى شكست خورده

اشاره

واژه «حزب» در قرآن كريم گاهى به عنوان «حزب اللّه» و گاهى به عنوان «حزب الشّيطان» آمده است. خداى سبحان مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ * إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ * وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هركس از شما از دين خود برگردد، به زودى خدا گروهى [ديگر] را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان [نيز] خدا را دوست دارند. [اينان] با مؤمنان، فروتن، [و] بر كافران سرفرازند. در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى ترسند. اين فضل خداست. آن را به هركه بخواهد مى دهد، و خدا گشايشگر داناست. ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند: همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند. و هركه خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آورده اند ولىّ خود بداند [پيروز است، چرا كه] حزب خدا همان پيروزمندانند».

در آيه ديگر مى فرمايد: «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ»(2)؛ «تا كار [دين]شان را ميان خود قطعه قطعه كردند [و] دسته دسته شدند: هر دسته اى به آنچه نزدشان بود، دل خوش كردند».

و در آيه ديگر آمده است: «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ»(3)؛ «شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان

ص: 879


1- . سوره مائده، آيه هاى 54 تا 56.
2- . سوره مؤمنون، آيه 53.
3- . سوره مجادله، آيه 19.

برده است؛ آنان حزب شيطانند. آگاه باش كه حزب شيطان همان زيانكارانند».

در آيه ديگر مى خوانيم: «يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاّ قَلِيلاً»(1)؛ «اينان [چنين] مى پندارند كه دسته هاى دشمن نرفته اند، و اگر دسته هاى دشمن بازآيند آرزو مى كنند: كاش ميان اعراب باديه نشين بودند و از اخبار [مربوط به] شما جويا مى شدند، و اگر در ميان شما بودند، جز اندكى جنگ نمى كردند».

آيات ديگرى نيز در اين زمينه در قرآن كريم آمده است، ولى از آنجا كه بيشتر حزب هايى كه در كشورهاى اسلامى شكل گرفته، وابسته به استعمار و مخالف اسلام است، مانند حزب كمونيست، حزب مردم، حزب بعث، حزب دموكرات، و مانند آنها، و نيز چون بيشتر احزاب غالباً بد عمل كرده اند، لذا واژه «حزب» در نظر مسلمانان بد جلوه مى كند و اين سبب شده است كه بسيارى از مسلمانان از احزاب متنفّر باشند و دنبال تشكيلاتى بروند كه از هرنوع حزبگرايى به دور باشد.

به هرحال بايد دانست كه حزب داراى دو جنبه است: يكى ايجابى و بهنجار، كه در چارچوب اسلام بوده و به مرجعيّت منتهى شود و به عنوان مركز تربيت امّت و اجراى اصول مشورت تلقّى گردد، و ديگر سلبى و نابهنجار، كه همان چيزى است كه در اذهان و باور مسلمانان است و با تفرقه و اختلاف و پراكندگى همراه شده است.

ناگفته نماند كه احزاب اسلامى در عين اين كه نقايصى دارند، نمى توان خوبى هاى آنها را ناديده گرفت. آنچه لازم و بايسته است آن است كه ما احزاب را از بدى ها پاك كنيم و آنها را به مرجعيّت دينى، كه به عنوان چارچوب صحيح شرعى از ناحيه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام مشخّص گرديده است، ارتباط دهيم. روى همين اصل ما در جاى ديگر گفته ايم كه شكل صحيح حكومت اسلامى همان حكومت مراجع و فقهاى دينىاست كه احزاب مى توانند با آنان همكارى كنند.

ص: 880


1- . سوره احزاب، آيه 20.

همچنين چون جنبه هاى منفى احزاب در افكار مسلمانان اثر سوء گذاشته است، ضرورت دارد سران احزاب اسلامى نهايت تلاش خود را براى پاك نمودن احزاب از ناهنجاريها و امور منفى، بازگرداندن آنها به خطّ مستقيم، به كار گيرند. در حقيقت حزب مانند انسانى است كه بر اثر كارهاى ناروا، ميان مردم بدنام شده است كه اگر بخواهد مردم به او خوش بين شوند بايد با تلاش و كوشش بسيار، كارهاى ناروا را ترك كند.

بنابراين، احزاب اسلامى بايد به حكم ضرورت به استفاده از برادران و دوستان، پذيرش انتقاد، مشورت دائم، ياد كردن خوبى هاى مردم، شركت دادن مردم در رأى و دنبال نكردن لغزشهاى ديگران اهميّت بدهند.

به سوى دوست يابى در زمينه دوست يابى و استفاده از برادران و دوستان، روايات فراوانى نقل شده كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

محمّد بن زيد مى گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «من استفاد أخاً في اللّه عزّوجلّ استفاد بيتا في الجنّة(1)؛ هركس از [توان] برادر دينى خود استفاده كند، در واقع از خانه اى در بهشت استفاده كرده است».

شيخ صدوق رحمه الله از پدرش چنين نقل كرده است: «روزى لقمان به فرزندِ خود گفت: فرزندم، براى خود هزار دوست بگير، كه هزار دوست هم اندك است و براى خود يك دشمن هم مگير كه يك دشمن هم زياد است»(2).

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

عليك بإخوان الصفاء فإنّهم *** عماد إذا استنجدتهم و ظهور

و ليس كثيرا ألف خل و صاحب *** و انّ عدوا واحدا لكثير(3)

ص: 881


1- . ثواب الاعمال، ص 151.
2- . امالى، شيخ صدوق، ص 669.
3- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 17.

«تا مى توانى برادران مهربان و صميمى بياب، زيرا هرگاه از آنان كمك بخواهى پشتوانه و تكيه گاهِ تو خواهند بود. داشتن هزار دوست و همراه، زياد نيست، ولى داشتن يك دشمن زياد است».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «كسى كه راهنما نداشته باشد وارد بهشت نمى شود. پرسيدند: يا رسول اللّه، آيا هركسى راهنمايى دارد؟ فرمودند: آرى، راهنماى آدمى برادر [دينى] اوست»(1).

امام صادق عليه السلام فرمودند: «اكثروا من الأصدقاء في الدنيا فانّهم ينفعون في الدنيا و الآخرة، أمّا في الدنيا فحوائج يقومون بها، و أما الآخرة فانّ أهل جهنم قالوا: «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ * وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»(2)(3)؛ در دنيا دوستان فراوان بگيريد، زيرا آنها در دنيا و آخرت مفيد هستند: امّا در دنيا نيازمندى هاى شما را تأمين مى كنند و در آخرت اهل دوزخ مى گويند: در نتيجه شفاعت گرانى نداريم و نه دوستى نزديك».

در روايت ديگرى فرمودند: «استكثروا من الإخوان فانّ لكلّ مؤمن دعوة مستجابة(4)؛ برادرانِ فراوان براى خود بگيريد، زيرا هر مؤمنى دعايى مستجاب دارد».

و نيز فرمودند: «استكثروا من الإخوان فإن لكلّ مؤمن شفاعة(5)؛ براى خود برادران [دينى] فراوان برگيريد، كه هر مؤمنى شفاعتى خواهد داشت».

و فرمودند: «اكثروا من مؤاخاة المؤمنين فإنّ لهم عند اللّه يداً يكافئهم بها يوم القيامة(6)؛ از اهل ايمان برادران فراوان برگيريد، زيرا براى آنان در نزد خدا دستى است كه با آن در قيامت به ايشان پاداش خواهد داد».

حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه فرموده اند: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الاْءِخْوَانِوَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ(7)؛ ناتوان ترين مردم كسى است كه در يافتن دوست، ناتوان باشد، و ناتوان تر از او كسى است كه دوستان به دست آورده را از دست بدهد».

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمودند:

ص: 882


1- . همان.
2- . سوره شعراء، آيه هاى 100 و 101.
3- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 17.
4- . همان.
5- . همان.
6- . همان.
7- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 12.

المؤمن غرّ كريم و المنافق خب لئيم، وخيرالمؤمنين من كان مألفة للمؤمنين، و لا خير فيمن لا يألف و لا يؤالف(1)؛ مؤمن، بى مكر و بزرگوار است، و منافق، مكّار و پست. بهترين مؤمنان كسى است كه با اهل ايمان انس داشته باشد. در كسى كه نه الفت مى گيرد و نه مايه انس و الفت ديگران واقع مى شود خيرى نيست».

و نيز فرمودند: «شرار الناس من يبغض المؤمنين، و تبغضه قلوبهم، المشّائون بالنميمة، المفرّقون بين الأحبّة الباغون للناس العيب، أولئك لا ينظر اللّه اليهم و لا يزكّيهم يوم القيامة، ثم تلا هذه الآية: «هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤمِنِينَ وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ»(2)(3)؛ بدترين مردم كسى است كه مؤمنان را دشمن مى دارد و دلهاى مؤمنان نيز از او بيزار باشند. كسانى كه سخن چينى مى كنند و ميان جمع دوستان جدايى مى افكنند و پيوسته از مردم عيب مى گيرند، خدا در روز قيامت به آنها نظر لطف نخواهد كرد و پاكشان نمى سازد. (سپس اين آيه را تلاوت فرمودند): همو بود كه تو را با يارى خود و مؤمنان نيرومند گردانيد. و ميان دلهايشان اُلفت انداخت».

از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من استفاد أخا في اللّه تعالى زوّجه اللّه حوراء فقالوا: يا رسول اللّه و ان واخى أحدنا في اليوم سبعين أخا؟ قال: أي و الذي نفسي بيده، لو آخى ألفا لزوّجه اللّه تعالى ألفا(4)؛ هركس براى رضاى خدا براى خود دوستى بگيرد، خدا حوريّه اى به همراهى اش در مى آورد. سؤال كردند: يا رسول اللّه، هرچند كه در يك روز هفتاد دوست بگيرد؟ فرمودند: آرى، قسم به آن كه جانم در دست اوست، اگر هزاردوست بگيرد خدا به او هزار حوريّه بهشتى مى دهد».

در اختصاص از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «من جدّد أخا في الاسلام بنى اللّه له برجاً في الجنة من جوهرة(5)؛ هركس در اسلام، برادر جديدى براى خود برگيرد خدا براى او در بهشت كاخى از جواهر بنا خواهد كرد».

ص: 883


1- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 18.
2- . سوره انفال، آيه هاى 62 و 63.
3- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 18.
4- . الجعفريات، ص 195.
5- . اختصاص، ص 227.

علاّمه كراجكى در كنزالفوائد نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام شعر زير را فرموده اند:

و ليس كثيرا الف خلّ و صاحب *** و انّ عدوّا واحدا لكثير(1) «هزار و يك دوست زياد نيست، ولى يك دشمن بسيار زياد است»

در لبّ اللّباب از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «ما أحدث عبد أخا في اللّه إلاّ أحدث اللّه له درجة في الجنة(2)؛ هرگز بنده اى در راه خدا دوست جديدى بر نگرفت مگر آن كه خدا براى او در بهشت يك درجه تجديد خواهد كرد».

بنابراين حزب هاى اسلامى اى كه در صدد برپا داشتن حكم خدا هستند مى بايست با مردم مسلمان طرح دوستى و يكدلى بريزند و از درگيرى و نزاع، كه باعث پراكندگى جمعيّت و فرار دوستان و هواداران و ناكام شدنِ آنان مى گردد، جدّا پرهيز كنند، زيرا هدف، از هر چيزى برتر است، و هر چيزى در راه دستيابى به هدف، طريقيت دارد.

اين بخش را با سخنى از اميرمؤمنان على عليه السلام به پايان مى بريم، باشد كه احزاب و گروه هاى اسلامى اى كه مى خواهند به هدف خود دست يازند، آن را براى خود الگو و درسى قرار دهند و از آن عبرت برگيرند؛ حضرت على عليه السلام فرموده اند: «از زياده روى بپرهيز و ميانه روى پيشه كن، امروز به فكر فردايت باش، از مال به قدر نيازت نگهدار، و افزون آن را پيشاپيش براى روز نيازمندى خود روانه دار. آيا اميددارى كه خداوندت پاداش متواضعان و فروتنان دهد در حالى كه نزد او از متكبّرانى؟ و طمع بر آن دارى كه ثواب صدقه دهندگان يابى درحالى كه خود در ناز و نعمت فرورفته اى، و آن را از افتادگان و بيوه زنان دريغ مى دارى؟! آدمى را به آنچه پيشاپيش فرستاده پاداش مى دهند، و بر آن كه از پيش فرستاده وارد مى شود»(3).

ص: 884


1- . كنز الفوائد، ج 1، ص 98.
2- . مستدرك الوسائل، ج 8، ص 323.
3- . نهج البلاغه، نامه 21، ص 377.

فصل نهم : آمادگى براى ساختار جديد

اشاره

ص: 885

ص: 886

ضرورت آمادگى

قرآن كريم مى فرمايد: «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ * لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ»(1)؛ «و اگر [به راستى] اراده بيرون رفتن داشتند، قطعاً براى آن ساز و برگى تدارك مى ديدند، ولى خداوند راه افتادن آنها را خوش نداشت، پس ايشان را منصرف گردانيد و [به آنان] گفته شد: با ماندگان بمانيد. اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براى شما نمى افزودند، و به سرعت خود را ميان شما مى انداختند و در حق شما فتنه جويى مى كردند، و در ميان شما جاسوسانى دارند [كه] به نفع آنان [اقدام مى كنند]، و خدا به [حال] ستمكاران داناست».

طبيعى است كه پيروزى هر انقلابى در تاريخ، و پيروزى هر اصل و مبدئى در زندگى، در طبق زرين تقديم نمى شود. انقلاب قربانى ها و فداكارى ها و پيش از آن، كارهاى طولانى و پررنج و خطرى دارد. در حقيقت، انقلاب از آغاز تا انجامش مجموعه كارهاى مستمرّى است براى رسيدن به هدف. زندگى نيز نوع درگيرى ميان نيروهاى خير و خوبى از يك سو، و شرّ و گمراهى از سوى ديگر است. تحقّق دهنده خصلت هاى پسنديده، مؤمنانِ راستين، و خواستگاه خصلت هاىِ زشتْ كفّار و منافقان هستند. اين قانون زندگى است كه از انسان مى خواهد با خويشتن خود و با واقعيّت هاى خارجى، واقع گرا باشد و به

ص: 887


1- . سوره توبه، آيه هاى 46 و 47.

گونه اى نباشد كه در دل چيزى را بخواهد، اما در خارج براى آن تلاش نكند.

تجربه هاى زندگى به ما نشان مى دهد كه هر ملّتى كه خواهان پيروزى است مى بايست براى پرداخت بهاى آن كاملاً آماده باشد. بهاى آن نيز عمر، راحتى و تمام چيزهايى است كه در اختيار دارد. اين سنّت خداست كه بر زمين و زندگى آدمى حاكم است؛ آنجا كه مى فرمايد: «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ»(1)؛ «زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد». اين زندگى سعادتمندانه، اختصاص به كسانى دارد كه جهاد و تلاش مى كنند، چنان كه بهره انسانهاى تنبل و كسانى كه به هيچ كارى اقدام نمى كنند و در سايه امنِ عيشِ مدام آرميده اند، خوارى و ذلّت دنيا و آخرت است. در اين صورت، طبيعى است كه بندگان شايسته خدا كه داراى امكانات و آمادگى هاى فراوان هستند دنيا را به ارث مى برند.

از اين بحث نتيجه مى گيريم كه امّت اسلامىِ جهادگر براى دفاع از حقّ و حقيقت بر ضد باطل تبلور يافته در نظام هاى حاكم بر دنياى امروز، مى بايست خود را كاملاً آماده سازد و در مسير حق و صراط مستقيم حركت نمايد تا به هدف هاى عالى، ارزنده و آرمانى خود دست يابد.

منازعه ميان حقّ و باطل

اصولاً مبارزه اى كه امت وارد آن شده باشد، در واقع مبارزه ميان حقّ و باطل است. طرفداران حق، ملّت ها و رهبران شايسته آنها هستند، و طرفداران باطل، حكومت ها و دولت ها مى باشند. درگيرى ميان ملّت ها و دولت ها نوعى درگيرى متناقض است. اگر ملّتى با حكومتش درگير مى شود به دليل آن است كه مى خواهد حكومت را ساقط كند و به جاى آن حقْ و حكم خدا را روى زمين برقرار نمايد. چنان كه درگيرى حكومت با ملّت، براى متوقّف ساختن حركت ملّت با زور سر نيزه و گشودن درهاى زندان براى به بند كشيدن مؤمنان انقلابى جامعه و سركوب آنان است. به عبارت ديگر: درگيرى ميان ملّت و دولت

ص: 888


1- . سوره انبياء، آيه 105.

در واقع درگيرى ميان دو رسالت متضاد است: رسالت آسمانى و رسالت زمينى اى كه متصديان آن به خدا و قيامت ايمان ندارد. در حقيقت مقابله هر ملّتى با دولتش، رأس مخروط درگيرى ميان دو رسالتى است كه داراى دو مصلحت متضاد هستند.

چالش و منازعه در زندگى، از ضرورت هايى است كه سرشت آدمى و هر ملّت ستمديده اى است كه مى خواهد از زير يوغ ستمگران نجات يابد. اصولاً چالش هاى ميان انسان ها به سبب تقسيم غنايم و منافع مى باشد و انسان ها فطرتا بر اساس اين خميرمايه و درونه آفريده شده اند. طرفين اين تناقض و مبارزه، جبهه حقّ و ملت ديگرى است كه به گمراهى كشانده شده است و به ديگر بيان دشمنى ميان حزب اللّه و حزب شيطان را به وجود مى آورد. خداى متعال مى فرمايد: «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»(1)؛ «و فرموديم: فرود آييد، شما دشمن همديگريد».

ناگفته نماند كه دشمنى ميان اين دو جبهه، دشمنى نژادى يا مذهبى نيست، بلكه در حقيقتْ تضاد و عداوتى است كه ميان طرفداران ارزش هاى منحرفْ با ملّتِ با ايمان وجود دارد؛ ملّتى كه درست به عكسِ آن ارزش ها، ارزش هاى والاى آسمانى را پذيرفته است. طبيعى است كه چنين تضاد و تناقضى از طبيعت نظام ها، تركيب اجتماعى، سياسى، اقتصادى و روش هاى فكرى آن سرچشمه مى گيرد، و در اثر فاصله اى كه ميان امّت و نظام هاى حكومتى به وجود آمده، برخوردى حقيقى ايجاد خواهد شد. چنين برخوردى آينده دولت اسلامى و جغرافياى سياسى آن را، در امر نجات دادن جهان، محدود مى كند.

معمولاً چنين برخوردى يا به وجود مى آيد يا بايد در انتظار آن باشيم، زيرا ملّتى كه فرزندانش در ميان زندان ها و زير شكنجه به سر مى برند و از همه چيز محرومند ناچار روزى به خود خواهد آمد و تكان خواهد خورد و خود را از بردگى و اسارت نجات خواهد داد، و جهانيان را نيز با خود آزاد مى كنند.

اينجاست كه مرحله آمادگى، كه همان مرحله سخت و دشوارى است و در زندگى هر

ص: 889


1- . سوره بقره، آيه 36.

آزادى خواه و استقلال طلبى مطرح مى باشد، فرا مى رسد.

در دست گرفتن ابتكار عمل

ملّتى كه خود را براى پيروزى و تشكيل حكومتى مبتنى بر مبانى توحيد، آماده مى كند بايد در ميدان چالش با نظام هاى ستمگر ثابت قدم و استوار بماند، ولى اگر جهادگرى و مبارزه را كنار گذاشت و مقدمات آن را فراهم نساخت، و براى رسيدن به اهداف خود، به مبارزه با حريف تن نداد خواه ناخواه دشمن با وى به چالش خواهد پرداخت. ملّت آگاه و بيدارى كه از آگاهى سياسى بالايى برخوردار است، در زندگى خود به اين حقيقت اعتراف دارد. به همين دليل تمام توان و امكانات خود را براى مقابله با نظام هاى منحرف، بسيج مى كند تا بتواند آنها را از ميان بردارد.

ما مسلمانان نيز بايد كاملاً آماده باشيم و خود را براى مبارزه با نظام هاى حاكم، نه از راه جنگ بلكه با منطق عقل و مسالمت، مهيّا سازيم، وگرنه نظام هاى ستمگر بر ما چيره خواهند شد. بسيارى از درگيرى هايى كه در دنياى كنونى صورت مى گيرد بر اساس نقشه و تصميم زمامداران و قدرت هاى بزرگ جهانى است. در چنين موقعيتى، اگر ما خود را آماده نكنيم ابتكار عمل را از دست خواهيم داد. بنابراين بر امّت اسلامى است كه در مقابله با قدرت ها، شتاب كند و ميدان و زمام امر را در اختيار گيرد، تا به خواست خدا پيروز گردد، نه آن كه فقط در انتظار بماند و آرزوى پيروزى را در سر داشته باشد.

متأسفانه بسيارى از ملّت ها، تنها، آرزوى غلبه بر نظام هاى حاكم و آزادى از بردگى، استبداد و ديكتاتورى را در دل مى پرورانند. گروهى ديگر نيز انديشه درگيرى با دولت ها را براى مصلحت رسالت، ارزش ها و اصول خود در سر دارند، و دسته ديگر تصور مى كنند كه هنگام درگيرى، قدرتِ غلبه بر دشمن را خواهند داشت. به هرحال روشن است كه اين پيروزى، به آرزوى محض بستگى ندارد، بلكه به كار جدّى و آمادگى دايم براى قيام وابسته است.

ص: 890

چگونگى پيروزى در ميدان كارزار

اشاره

سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود آن است كه چگونه مى توان بر نظام هاى حاكم پيروز شد؟ پاسخ اين سؤال آن است كه پيروزى اسلام در جهان و تحقّق يافتن ساختار نوين عالم و برپايى حكومت اسلامى به سه عامل زير بستگى دارد:

1. داشتن آمادگى روحى براى مقابله؛

2. برخوردارى از آمادگى جسمى؛

3. استفاده درست از برنامه ريزى.

1. داشتن آمادگى روحى

معناى اين نوع آمادگى، درگيرىِ اراده ملّت با اراده نظام هاى حاكم است؛ بدين معنا كه اراده و تصميمى كه ملت دارد، با خواست و اراده اى كه دشمن ملت دارد و تصميم گرفته كه در رأس قدرت باقى بماند، رقابت مى كند، و اين همان درگيرى دو اراده است.

وقتى مى گوييم دو اراده باهم درگير مى شوند، مقصودمان اين است كه مسلمان بايد خود را كاملاً آماده كند و تصميمش را قطعى سازد، زيرا عمده ترين كارهاى درگيرى با نظام و رسيدن به هدف، مربوط به آمادگى روحى و قطعى كردن تصميم است و هنگامى كه مسلمان از شجاعت، اراده و پايدارى در مقابله با دشمن، عليرغم بروز موقعيّت هاى سخت، برخوردار شود، بى ترديد - به اذن پروردگار - پيروز خواهد شد. مثلاً: نخستين گامى كه مى توان براى مبارزه با دستياران نظام برداشت، ايجاد تظاهرات كوچه و خيابانى يا اعتصاب و تحصّن در ادارات و مؤسّسات دولتى است. اين نوع برخورد، نيازمند تصميم قطعى و آمادگى روحى است تا بتوان پايدارى و استقامت ورزيد و آماده پذيرش عكس العمل هايى كه نظام و دستگاه هاى او از خود بروز مى دهد، شد.

مسلمان بايد خود را به چنين روحيّه اى عادت دهد و خويشتن را با آن توأم سازد، زيرا وقتى روحيّه اش آماده و اراده اش قطعى و محكم شد، مى تواند تا آخرين نفس مقاومت كند.

ص: 891

به هرحال برخورد با حاميان نظام، چه در خيابان، كارخانه و مدرسه و چه در دانشگاه، حوزه يا هر جاى ديگر باشد، علاوه بر اين كه به انسان روحيّه آمادگىِ ورودِ به صحنه درگيرى و دنبال كردن آن را مى بخشد، موجب برخوردارىِ او از نيروى دفاع و اراده قوى مى گردد. گاهى ممكن است مقابله با دستياران نظام در يك خيابان، براى وادار كردن ديگران به مبارزه عليه نظام در يك روستا يا شهر كافى باشد، زيرا همان مقابله نخست، براى مردم الگوىِ اراده، تصميم و مقاومت مى باشد؛ چنان كه آموزش نظامى و چگونگى برخورد با نظام نيز آگاهى و اراده روحى كاملى را در اختيار انسان مى گذارد.

ستمگرى ها و تهديدهايى كه از سوى نظام تحقّق مى يابد، مى بايست ما را به ضرورت اقدام به اين گونه عمليّات معتقد سازد، تا از اين رهگذر بتوان در برابر زنجيرهاى اسارت مقاومت كرد و آنها را درهم شكست، كه خداى متعال مى فرمايد: «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»(1)؛ «از شكيبائى و نماز يارى جوييد».

روشن است كه صبر و استقامت در مرحله درگيرى، اراده آدمى را تقويت مى كند؛ چنان كه نماز هم عامل ديگرى براى رشد اراده مؤمن و حركت او به سوى آزادى، بدون هيچ گونه ترس و وحشت مى باشد؛ چون ترس جز از خدا سزاوار نيست. خداى متعال مى فرمايد: «يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»(2)؛ «در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى ترسند».

به هرحال امّت اسلام بايد در راه پيروزى، مشكلات را بر خود هموار كند، چون دستيابى به پيروزى، چنان كه بعضى گمان مى كنند، آسان نيست. بنابراين بايد در درياى مشكلات فرو رويم و زندان، ترور و تبعيد را به جان بخريم و اين مسائل را درسى سازيم تا اراده خود را رشد و تعالى بخشيم، فراموش نشود كه رفتارهاى تهذيبى و پرورشى، مانند روزه، ذكر خدا و نماز در دل شب از عواملى است كه انسان را از اراده اى شكست ناپذير وآهنين برخوردار خواهد كرد. ناگفته نماند كه در اين مسير، برخى موانع روحى از قبيل

ص: 892


1- . سوره بقره، آيه 45.
2- . سوره مائده، آيه 54.

ترس، عقب نشينى و مانند آن وجود دارد، كه آدمى را از تلاش در اين ميدان، بازمى دارد. اگر انسان دچار چنين موانعى شد، هرگز نمى تواند خود را از زنجيرهاى اسارت نجات دهد. پس بايد تمامى اين موانع را برطرف كند و خود را شجاع و نترس بار بياورد، تا بتواند براى نجات اسلام و مسلمانان كوشش كند. بنابراين تقويت مواهب الهى، تربيت فردى و پيراستن نفس، از امور ضرورى هستند، كه براى رسيدن به پيروزى، لازم اند.

نظام هاى حاكم دنيا براى سركوب تظاهركنندگان، بازداشت اصلاح طلبان، شكنجه و كشتار و مصادره اموال آنان، وسايل كشتار و سركوب فراوان و پيشرفته اى در اختيار دارند، همان گونه كه مشركان مكّه با پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران او عمل مى كردند. لذا بر مبارزان اسلام لازم است كه تمامى اين مشكلات و سختى ها را بر جان خويش بخرند.

اينجا حقيقتى وجود دارد كه شناختن آن لازم است: اصلاح گران و مبارزان بايد از نظام حاكم انتظار شديدترين برخورد را داشته باشند و خود را در برابر او كاملاً آماده سازند و فرصت عمل و تصميم گيرى را از او بگيرند. نظام هاى حاكم، چنان كه انقلاب اسلامى رسول اكرم صلى الله عليه و آله به ما تعليم داده، هرگز با ملّت ها سر سازش ندارند، و تمام قدرت ها و امكانات خود را براى شكست مقاومت مردم به كار مى گيرند.

2. برخوردارى از آمادگى جسمى

امّا در زمينه آمادگى جسمى بايد گفت: اين نوع آمادگى نيز براى پيشبرد هدف، ضرورت دارد و فرد مسلمان بدين وسيله مى تواند بر دستياران نظام پيروز گردد. آنچه ضرورى است تقويت جسم و حفظ تندرستى مى باشد تا از اين راه مسلمانان بتوانند در برابر اعمال كشنده و نابودكننده اى كه از سوى نظام تحقّق مى يابد، مقاومت كنند.

اگر از مسلمانى سؤال شود كه آيا خواهان اصلاح هستى و او بگويد: آرى، تنها گفتن اين پاسخ براى تغيير دادن وضعيت اجتماعى و نظام موجود و ايجاد تمدّنى جديد كافىنيست، بلكه آنچه نظام ستمگر را ساقط مى كند و به جاى آن، نظام اسلامى و نجات بخش

ص: 893

را جايگزين مى كند، آمادگى روحى و جسمى است. البتّه ابزارى كه از آنها كمك مى گيريم نبايد سطحى و سست باشد، به گونه اى كه در اوّلين برخورد با دشمن شكسته شود.

آمادگى بايد از يك سو توأم با ايمان و بر اساس اعتقاد قلبى باشد، و از سوى ديگر روح انسان را چنان اطمينان و آرامشى بخشد كه بتواند با كمال جرأت وارد صحنه درگيرى شود و به يكى از دو فتح، پيروزى يا شهادت، دست يابد.

نكته ديگرى كه بايد بدان توجّه كرد آن است كه ما خود را بر اساس عواملى تمرين دهيم كه در مواجهه با دشمن به ما روحيه شكيبايى مى دهد، نه اين كه در طى چند ساعت يا چند ماه، خسته شويم و در برابر نظام هاى حاكم تسليم شويم. لذا بايد در ميدان رزم، خود را براى مدّت طولانى آماده كنيم. روشن است كه طولانى شدن مبارزه، اگر همراه با صبر و اراده قوى و آمادگى جسمى باشد، به پيروزى مى انجامد، وگرنه دست يابى به پيروزى مشكل است. اينها همه امورى است كه مسلمانان بايد در هر مكانى روى آن تمرين كنند.

بنابراين ما بايد به روحيّه هاى عالى و بدن هاى نيرومند مسلّح باشيم تا بتوانيم وارد صحنه نبرد شويم. البته مسلّح شدن به ايمان بر همه چيز مقدّم است، زيرا ايمان انسان به عادلانه بودن قضيه اش پايدارى و استقامت وى را در ميدان مبارزه تضمين مى كند.

3. آمادگى تشكيلاتى

لازم است بدانيم بايد زندگى كنونى در تمامى ابعاد خود روزآمد باشد و البته روزآمدى تنها به اين نيست كه از ابزارهاى نوينِ دستاورد انسان ها بهره گيرد، بلكه همكارى و هماهنگى ميان توانمندى ها نيز روزآمدى است. در حقيقت تمدّن كنونى بر اساس همكارى، در زمينه هاى مختلف، استوار شده است.

ما مسلمانان نيز، كه در صدد بنيانگذارى يك امّت پوياى اسلامى و نجات جهان از دست ستمكاران هستيم، بايد خود را از حيث برنامه ريزىِ درست آماده سازيم، قدرت هاو امكانات خود را هماهنگ نموده و آنها را در مسير رهايى از چنگال زمامداران مستبد و

ص: 894

خودخواه كه مانع پيشرفت، آزادى و استقلال ملّت ها هستند، به كار گيريم. روشن است كه ساختن تمدّن جديد، در روزگار كنونى بر منظم كردن برنامه ها استوار است.

بنابراين ما به عنوان ملّتى كه مى خواهيم به اهداف خود برسيم و حكومتى تشكيل بدهيم كه قاعده و خاستگاه دگرگونى تمدّن جهان باشد، مى بايست از روش علمى و كاناليزه كردن امكانات پيروى كنيم، تا بتوانيم به بهترين وجه توانمندى هاى خود را در ميدان مبارزه بروز دهيم. معلوم است كه اين تعاون و همكارى، هم قبل از مرحله مقابله با دشمن، و هم در زمان مقابله با آن، ضرورت دارد، چون گاهى ملّتى با نظام خود مقابله كرده و قربانى هاى سنگين هم داده ولى چون ميان قدرت ها و امكاناتش هماهنگى نبوده، زحماتش به هدر رفته و نتوانسته به پيروزى دست يابد. روى همين اصل است كه خداى متعال مى فرمايد: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»(1)؛ «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد». بنابراين ما بايد توان هاى فكرى و قدرت هاى مادّى خود را آماده سازيم و تحت رهبرى مراجع آگاه امّت به تشكيلات و سازمان هاى اسلامى كه تبلور دهنده كار و تلاش ماست و آن را در مسير صحيح خود به حركت مى آورد، وارد شويم.

برنامه ريزى انقلابى

شناخت تشكّل انقلابى و مبادرت به آن، ضرورتى اجتناب ناپذير دارد. اميرمؤمنان عليه السلام در يكى از سخنانشان، مردم را به رعايت نظم در كارها تاكيداً سفارش كرده اند و مى فرمايند: «و نظم امركم»(2). همچنين شناخت تشكل هاى اجتماعى و ديگر تشكل ها كه توانمندى هاى انسان را جذب خود و در مورد بايسته، آن را به كار مى گيرد، از ديگر ضرورت هاى مسلّم به شمار مى رود. لذا ورود و فعاليت در چنين تشكل هايى ضرورت مى يابد، چرا كه دستخدا با جماعت است.

به هرحال سازمان دهى كارها و روحيّه ها و نيز ايجاد هماهنگى در مرحله آماده سازى،

ص: 895


1- . سوره آل عمران، آيه 103.
2- . نهج البلاغه، نامه 47، ص 421.

چيزى است كه ما به آن نيازمنديم، چنان كه پس از رسيدن به هدف نيز به آن احتياج خواهيم داشت. حال اگر در اين مرحله با محكم كارى و برنامه ريزى صحيح تلاش نكنيم، چه بسا مرحله پيروزى سال ها به تأخير مى افتد. بنابراين بر عهده هر مسلمانى است كه از تمام توان و امكانات خود در مقابله با نظام هاى ستم، كمك بگيرد، تا هنگام درگيرى مانند كبك نباشد كه سرش را در خاك فرو مى برد و تمام تن و دمش را بيرون مى گذارد و گمان مى كند هيچ كس او را نمى بيند و سرانجام طعمه صيّاد مى شود.

ما بايد اين روحيه همكارى و همدلى و توانِ برنامه ريزى گسترده و همه جانبه را در خود به وجود بياوريم و قدرت هاى خود را بر همين اساس متمركز كنيم تا شرايط پيروزى و مقابله با دشمن براى ما فراهم گردد و به سلامت از اين گذرگاه بگذريم. از آنجا كه ممكن است مرحله درگيرى و مديريت آن در برابر نظام حاكم، سخت تر از مرحله پس از آن باشد، طبيعى است كه مرحله پس از پيروزى و تحمل سختى ها و توطئه هايى كه عليه حركت اسلامى صورت مى گيرد، خواه توطئه هاى داخلى باشد خواه خارجى، و ساختن مؤسّسه هاى جديد و روى آوردن به مرحله سازندگى و حفظ دستاوردها، همه اينها آسان تر از مرحله مقابله است، زيرا پس از پيروزى، تمام قدرت ها در اختيار ملّت قرار مى گيرد و بدين ترتيب خواهد توانست با دشمن مقابله كند. علاوه بر اين ملّت خود را باز يافته و در راه دستاوردهاى انقلاب، نهايت فداكارى را مى كند و نعمتِ به دست آمده را با جان و دل حفظ مى كند.

بر هر مسلمانى واجب است كه با زمامداران، همان گونه برخورد كند كه مسلمانان بى سلاحِ صدر اسلام با ستمگران مقابله مى كردند و در مبارزه عليه قدرت هاى سلطه طلب و ستمگر، مايه عبرت ملّت ها شدند، زيرا هيچ سلاحى جز ايمانِ به خدا و توكلِ به او نداشتند. پس اگر هيچ حركت و تلاشى ننماييم، بدان معنا است كه موهبت ها، قدرت ها وامكانات خود را درست نشناخته ايم، و بر همين اساس نمى توانيم نواقص خود را جبران نماييم. اميرمؤمنان عليه السلام درباره حكمت بعثت پيامبران مى فرمايند: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ

ص: 896

الْعُقُولِ(1)؛ خدا پيامبران را مبعوث كرد تا گنج هاى خرد را براى مردم آشكار سازند».

همكارى مردمى

همكارى تمام طبقات مردم از جمله: علماى دين، سخنرانان مذهبى، بازرگانان، كارگران، مهندسان، پزشكان، دانشگاهيان، كارمندان، كشاورزان و غيره، امرى است اجتناب ناپذير. ما بايد اين تعاون و همكارى را در خود زنده كنيم، چون سبب مى شود به تدريج به آثار ثمربخش آن دست يابيم. ناگفته نماند كه اين تعاون و همكارى اى كه از آن سخن مى گوييم و آن را مى خواهيم ميان افراد، سازمان ها و مؤسّسه هاى اسلامى و تمامى ملّت و رهبرى به وجود آوريم و قدرت برنامه ريزى را در درون امّت تقويت نماييم، كار بسيار مشكلى است، و به تلاش جدّى و مستمرّ نياز دارد؛ تلاشى ميان همه آحاد ملّت، به ويژه ميان مردم و رهبرى مراجع كه مبارزه را پيش مى برد.

البتّه بايد توجّه داشت كه در اين زمينه موانع روحى فراوانى هم وجود دارد كه سبب فاصله گيرى ما از يكديگر مى شود. اين موانع در معاشرت با يكديگر، رفاقت ها و مسافرت هاى تفريحى آشكار نمى شود، بلكه هنگامى آشكار مى گردد كه ما عمل جدّى اى را آغاز كنيم. به هرحال بايد اين موانع و سدهاى بزرگى كه بين ما ايجاد شده است، يكى پس از ديگرى ويران سازيم تا يكپارچگى و هماهنگى فراگيرى حاصل گردد.

البته در اين مرحله بايد كاملاً احساس كنيم كه شكستن اين موانع ضرورت حتمى دارد و اين احساس جز از طريق شناخت و ارزيابى يكديگر امكان پذير نيست و با ارزيابى يكديگر مى توانيم قدرت هاى خود را به عنوان «يك ملت» كشف كنيم و بدان تن دهيم و با كمك آن به اهداف مقدس خود نائل شويم.

مسأله مهمّى كه نبايد از نظر دور داشت، آن است كه عواملى مانند: رفتارهاى ناپسند اخلاقى، ابعاد نفاق، حسد، تنبلى و مانند آن، مانع عمليات ساختارى و آمادگى فرد و جامعه

ص: 897


1- . نهج البلاغه، خطبه 1، ص 43.

هستند. لذا بايد اين روش هاى ناپسند و فاسد را از ميان افراد و جامعه خود ريشه كن كنيم و روح خود را از آلودگى هاى فردى و اجتماعى تهذيب نماييم تا بتوانيم در راه ساختارى اصولى و نظام مند گام برداريم، به ديگران خدمت كنيم و در مورد آنان ارزيابى صحيح داشته باشيم. بنابراين نبايد انسان را به سنّ و جاه و مقامش بسنجيم، بلكه بايد در ارزيابىِ او معيارهاى اسلامى اى مانند: تقوا، قدرت رهبرى جامعه، اخلاق و امثال آن، ملاك قرار دهيم.

توجه به ارزش ديگران

يكى از امور اساسى اى كه اسلام توانست با كمك آن در اين عرصه و ميدان پيشرفت كند، توجه به ارزش ديگران است؛ اميرمؤمنان عليه السلام فرموده اند: «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ(1)؛ ارزش هركس به چيزى است كه آن را نيك بداند (به خوبى از عهده آن بر آيد)».

در قرآن نيز آمده: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»(2)؛ «در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله لشكرى با چهار هزار سرباز، كه در ميان آنها بزرگان صحابه حضور داشتند، به سوى دشمن اعزام كردند و «اسامة بن زيد» را كه جوانى هفده ساله بود، به فرماندهى لشكر منصوب كردند. هيچ يك از آنان در برابر اين كار سخنى نگفت و اعتراضى نكرد، و مثلاً بگويد: او سنّش كم است، در امور جنگ اطّلاع كافى ندارد، نمى تواند فرماندهى لشكر را عهده دار شود و دانشش نسبت به ديگران اندك است.

آرى، جوان هفده ساله، فرماندهى لشكر را به عهده مى گيرد و تمام سربازان و افسران، از جمله بزرگان اصحاب از او اطاعت مى كنند. اين برنامه دلالت دارد بر اين كه اسلام درارزيابى افراد، معيارهاى صحيحى دارد كه اگر در فردى، هرچند جوان، وجود داشته باشد، ساير مسلمانان ملزم به اطاعت از او هستند.

روشن است كه ما چنين مسائلى را نمى توانيم به طور ناگهانى در جامعه خود به وجود

ص: 898


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 81.
2- . سوره حجرات، آيه 13.

بياوريم، بلكه بايد كم كم جامعه را بر مبناى اين ارزش ها تربيت نمود. در چنين صورتى مى توانيم آن برنامه ريزى واقعى اى كه استعمار در درون جامعه ما از بين برده، زنده ساخته و آن را تقويت نماييم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمان خود يك امّت به شمار مى رفتند و از اين رو توانستند امّتى بسازند كه تعداد افراد آن به يك ميليارد انسان برسد. علاوه بر اين كه ايشان بخش عظيمى از جهان غيراسلام را نيز اصلاح كردند، زيرا دموكراسى، نظم، پاكيزگى، دانش و احترام گذاشتن به انسان ها همه از آثار حكومت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است.

در هرحال اگر امّتى آمادگى كامل داشته باشد و ميان او و رهبر اسلامىِ واجد شرايط، ارتباط محكمى برقرار باشد، خواهد توانست خود را از اسارت استبداد و بردگى ديگران نجات دهد و بهترين مثال را مى توان در رهبرى اسلامى يافت.

انديشه منفى، هرگز!

ما مسلمانان نبايد اين انديشه را در ذهن خود راه بدهيم كه نمى توانيم رهبرى جهان را به عهده بگيريم و اساس تمدّن جديدى را پى ريزى كنيم. بايد واژه منفور «محال» را از قاموس زندگى خود حذف كنيم تا بتوانيم با شروع كردن كار و با بينش عميق و صحيح، به عظمت و سرافرازىِ از دست رفته خود باز گرديم.

ضرورت برنامه ريزى در خانواده

مسلمانان بايد در برنامه ريزى هاى خانوادگى نيز اقدام هاى لازم را به عمل آورند. ما در حال حاضر به برنامه ريزى خانوادگى نياز شديدى داريم. بايد در ميان خانواده كسى باشد كه امور آن را سامان دهد، در تربيت افراد آن بكوشد و قدرت و آمادگى آنان را در صحنهدرگيرى و مقابله با دشمن شكوفا سازد.

در اسلام، خانواده يك كانون اعتقادى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى به شمار مى رود، ولى استعمار پس از آن كه به جوامع اسلامى ما شبيخون زد، اين كانون را به ويرانى كشيد،

ص: 899

زيرا به خوبى مى دانست كه اگر خانواده، قدرت، سرشت و تركيب خود را حفظ كند به زودى خواهد توانست در برابر تندبادهاى فرهنگى و اجتماعى خارجى مقاومت نمايد و سرفراز به درآيد.

در حقيقت تشكيلات منحرف اقتصادى در سطح جهان، خانواده ها را به سوى نابودى كامل سوق داده است. آشكارا ديديم كه چگونه كارخانجات شرق وغرب درصدد برآمدند تا در درجه اوّل كانون خانواده را تباه سازند. زيرا كانون خانواده، تنها مركز اجتماع براى خوردن، خوابيدن و سكونت نيست، بلكه مركز ايمان، اقتصاد، اجتماع و سياست است كه اعضاى آن به نوعى بر يكديگر تأثير مى گذارند؛ مثلاً اگر پدر بينشى سياسى داشته باشد و در خود رسالتى را احساس نمايد، اين رسالت را به فرزندانش منتقل مى كند، و فرزندان او نيز به ديگران منتقل مى كنند. خانه درباره ساير فضيلت ها نيز همين كارآمدى را دارد.

اينجاست كه خانواده در جامعه اسلامى به مركز و خانواده اى كاملاً ايمانى سياسى، كه حامل تمامى ابعاد و ارزش هاى اسلامى است، مبدل مى گردد. لذا اوّلين خشت برنامه ريزى و برپايى جامعه اسلامى، به عنوان يك جامعه توحيدى و شايسته، در خانواده گذاشته مى شود.

اهميّت دادن به عشاير

در اينجا بايد به مسأله ديگرى نيز توجه كرد و آن برنامه ريزى مثبت عشايرى است، زيرا فرهنگ استعمار با شبيخون گسترده اش مى خواهد بهترين چيزهاى ما را بگيرد و بدترين چيزهاى خود را بر ما تحميل كند. متأسفانه در عصر كنونى گروه هاى عشايرى و قبيله اى از نظر فرهنگ اسلامى اتحاد چندانى ندارند.

سؤال: چگونه برنامه ريزى عشايرى مى تواند اسلامى باشد؟

پاسخ: رئيس قبيله يا عشيره مورد نظر بايد بر پايه مفاهيم اسلامى تعيين شود، نه سنت هاى جاهلى، يعنى لازم نيست كه رئيس قبيله يا عشيره فلان پيرمردى باشد كه داراى حسب و نسب است، بلكه بايد داناترين، فهميده ترين، عادل ترين و تواناترينِ آنها رهبرى

ص: 900

آنها را بر عهده گيرد. حتّى اگر انتخاباتى مهم صورت مى گيرد بايد يكى از شايسته ترين آنها انتخاب گردد. در اين صورت همگى به شكل يك نيروى اجتماعى، سياسى و اقتصادى در مى آيند و با رهبرىِ بزرگِ آن عشيره در مسير خدمت به جامعه اسلامى قرار مى گيرند.

به هرحال اگر ما بتوانيم اين فرهنگ را در جوامع خود به وجود آوريم و آن را بر مبناى اسلام بنيانگذارى كنيم، خواهيم توانست در محيط اجتماعى كوچه و خيابان و شهر و روستا، در انجمن هايى به دور از چشم نظام هاى حاكم، برنامه ريزى كنيم و فعاليّت هاى خود را در امر توجيه و راهبرى مردم دنبال نماييم.

مجالس عزادارى حسينى

يك تجمّع و برنامه ريزى اساسى ديگر نيز وجود دارد كه هرگز نبايد از آن غافل بود و آن، برنامه ريزى مجالس عزادارى حسينى است. مجالس عزايى كه در ايّام عاشورا، اربعين، رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام و ساير ائمه معصومين عليهم السلامبرپا مى شود، و نيز جلسات هفتگى يا ماهانه اى كه در مساجد، مدارس و حتى خانه ها برگزار مى گردد، مى تواند در شهرها و روستاها از برنامه ريزى هاى منظّم و مؤثّرى برخوردار شوند، بدين معنا كه در اين مجالس، افرادى به عنوان سرپرست انتخاب شوند و هماهنگى ميان مجالس را در گزينش گويندگان، تنظيم دستجات و انتخاب شعارهاى اسلامى، كه در ملّت روح حركت و تسليم ناپذيرى را ايجاد مى كند، به عهده بگيرند.

واقع گرايى

تمامى گروه هاى متديّن و متعهّد بايد واقع بين باشند و در ارائه ديدگاه ها و بررسى حوادث،واقعگرا باشند و امروزه كه در جدالى سخت با دشمن جهانى خود هستيم، امرى بايسته و غفلت ناپذير است. لذا وظيفه داريم با آمادگى كامل، درگيرى را به نفع خودمان به پايان ببريم و اين مستلزم آن است كه خود را براى آن كاملاً آماده سازيم و البته ميان ما و آمادگى

ص: 901

و بيدارى، مانعى بزرگ وجود دارد. اين مانع در سعه صدر يا تنگ نظرى ما نهفته است. بر عهده ماست كه خود را بر اساس اصل شرحِ صدر تربيت كنيم: «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي»(1)؛ «پروردگارا، سينه ام را گشاده گردان». به گونه اى كه با مردم با سعه صدر عمل كنيم. ما بايد بغض درونى خود را در حقّ دشمنان خويش اعمال نماييم: «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»(2)؛ «بر كافران، سختگير، [و ]با همديگر مهربانند».

انسان بايد در جامعه اى كه زندگى مى كند، دشمن واقعى خود را به خوبى بشناسد. اين دشمن، همان نظام ستمگر و حاكمى است كه موجب شكل گرفتن افراد منحرف مى شود. چنين نظام هايى هماره مى خواهند قدرت ملّت را درهم بشكنند. از آنجا كه همه زمامدارانِ به اصطلاح اسلامى مى دانند كه سرانجامْ حزب خدا پيروز است، و منافع آنان را تهديد مى كند، لذا تلاش مى كنند از راه هاى گوناگونى چون: زندان، شكنجه، تبعيد، مصادره اموال و ساير كارهاى غيرانسانى، آن حزب را از بين ببرند.

نظام هاى حاكم از مجاهدان فى سبيل اللّه بيم دارند و از طلايه داران متديّن سپاه اسلام كه استوار كننده حكومت قرآن در جهان هستند مى ترسند. لذا امّت را نخستين دشمن خود تلقّى مى كنند، و هر روز در صدد از هم پاشيدن اتحاد آن برمى آيند. اينجاست كه ما بايد از لحظه لحظه زندگى خود در مقاومت يا مبارزه با باطل، بهره بردارى كنيم.

حكومت ها چه مى كنند و ما چه مى كنيم؟

نظام هاى حاكم معمولاً براى حفظ تخت و تاج خود سخت تلاش مى كنند. و به اين منظور،كارشناسان نظامى، امنيّتى و كارشناسان ترويج بى بندوبارى و فساد و شكنجه را از كشورهاى خارجى وارد كشورِ خود مى كنند و براى دربند كردن انقلابيّونِ مؤمن، زندانها و بازداشتگاه هاى مختلفى مى سازند، بارى، ما در صورتى مى توانيم از اين گرفتاريها نجات يابيم كه به صورت جدّى، آمادگى دائم خود را حفظ كنيم تا بتوانيم به حكومت هاى فاسد

ص: 902


1- . سوره طه، آيه 25.
2- . سوره فتح، آيه 29.

پاسخ منفى، و به حكومت مسلمان پاسخ مثبت بدهيم. در اين باره لازم است كه بر يكديگر سبقت گيريم، چنان كه خداى متعال مى فرمايد: «وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ»(1)؛ «و در اين [نعمت ها] مشتاقان بايد بر يكديگر پيشى گيرند».

تك تك ما بايد تلاش هاى فراوانى به كار گيرد و يك تنه همسنگ ده ها تن از ديگر افراد ملت، قهرمانى و عملكرد داشته باشد، تا اين عملِ خالصِ براى خدا، برگ و بارى دهد كه به خواست خدا پس از مدّتى آن را از درختِ موفقيت بچينيم و كاممان را شيرين سازيم. خداى متعال مى فرمايد: «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً»(2)؛ «اگر از [ميان] شما بيست تن شكيبا باشند، بر دويست تن چيره مى شوند، و اگر از شما يك صد تن باشند بر هزار تن از كافران پيروز مى گردند».

به هرحال اين وضع اسف بارى كه در زندگى ما وجود دارد، مى طلبد كه خود را كاملاً براى حضورِ در ميدانِ تعيين سرنوشت آماده سازيم، زيرا انتظار گشايش، منهاى عمل، از انسان دردى دوا نمى كند؛ خداوند مى فرمايد: «وَ قُلِ اعْمَلُوا...»(3)؛ «به مردم بگو: عمل كنيد».

در آيه ديگرى مى فرمايد: «وَ أَنْ لَيْسَ لِلاْءِنْسانِ إِلاّ ما سَعى»(4)؛ «و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست».

در اين مرحله بايد از تنگ نظرى هاى حزبى جدّا اجتناب كرده و از اختلافات و پراكنده كارى و تفرقه دست برداريم؛ بارى، اگر ميان ما اختلافى هم وجود داشته باشد، بايددر زمان مبارزه، كنار گذاشته، و همه باهم، به مانند سپاهى هماهنگ، در برابر دشمن بايستيم و مبارزه كنيم. همچنين دل هاى ما بايد براى پذيرش پيشنهاد، و حتى انتقادِ ديگران آماده باشد. ميان مردم تفرقه و اختلاف ايجاد نكنيم. معيار را «تقوا» و «تخصّص» قرار دهيم، زيرا اگر به خصلت هاى ناپسندى مانند: حسد، نفاق و تنگ نظرى و مانند آن گرفتار شويم هرگز نمى توانيم يك حكومت جهانى و نظام قدرت مندى را به وجود آوريم. اين

ص: 903


1- . سوره مطفّفين، آيه 26.
2- . سوره انفال، آيه 65.
3- . سوره توبه، آيه 105.
4- . سوره نجم، آيه 39.

خداست كه عمل شايسته را بالا مى برد و عملى كه به نفاق و ريا آميخته است را در زمين باقى مى گذارد؛ بلكه آن را به سجّين منتقل مى سازد.

بنابراين امّت اسلامى بايد خود را سازمان دهى كند و مشكلات را تحمّل نمايد و جز به مصلحت اسلام و مسلمين به چيزى نينديشد، زيرا به فرموده اميرمؤمنان على عليه السلام : «آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ(1)؛ ابزار سرورى گشاده دلى در تحمّل مشكلات است».

جامعه اى كه از سعه صدر و گشاده دلى برخوردار است، قابليّت ها و معيارهاى صحيحى را جست وجو مى كند و در پى روابط حزبى نيست، و از هر جهت بر جامعه اى كه اين ويژگى ها را ندارد و تنها به خود مى انديشد، مقدّم است.

از جمله خصلت هايى كه تك تك افراد جامعه بايد خود را بر پايه آن بپرورانند، سعه صدر، انديشيدن جدى به مصالح ديگران در چارچوب مصالح امت خود و جهان با لحاظ داشتن ارزش هاى اسلام؛ كه در اين صورت مى توان بر دشمن غلبه كرد - و به خواست خدا - به عمرِ ننگينش پايان داد.

ما به آينده درخشانى مى نگريم كه از ما مى خواهد با يكديگر متّحد، هم فكر و هماهنگ باشيم و قدرت هاى فكرى و امكانات مادّى خود را در خدمت رهبرى اسلامى و مرجعيت ناظر بر آن قرار دهيم و از آنها كه زمام حركت ضدّ طاغوتى را در دست دارند، فرمانبرى داشته باشيم؛ اطاعتى كه از ايمان ما نشأت گرفته و حاكى از احساس مسئوليّت الهى ما باشد.

همچنين بايد شكيبا، آينده نگر و داراى اهدافى والا باشيم تا از خود شخصيتى بسازيمكه بتوانيم تمام افراد و توانمندى هاى شان را در يك جا گرد آوريم. مسلمانان بايد بدانند كه ورود در ميدان عمل و آمادگى كارزار با دشمن، يكى از امورى است كه پيروزى و عزّت مسلمين مرهون آن است. آرى، آمادگى براى ورود به ميدان مبارزه با نظام ها ضرورتى است اجتناب ناپذير، وگرنه نظام هاى حاكم ممكن است ساليان درازى باقى مانده و مسلمانان را بيش از پيش به نابودى بكشانند.

ص: 904


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 176.

حقيقت آن است كه خواب و خيال را فايده اى نيست، و اگر بخواهيم بر اساس آرزوها و رؤياها، تمدّنى نو به وجود بياوريم، گمانى سخت باطل را پيش گرفته ايم، زيرا بناى تمدّن بر پايه آرزو و خواب ديوانگى و جنون است. انسان هرگز نمى تواند با آرزو و خيال پردازى، تمدّنى بسازد يا حكومتى بر پاكند. پس بايد براى رسيدن به اين هدف، تلاش و جديّت فراوان نمود: «وَ أَنْ لَيْسَ لِلاْءِنْسانِ إِلاّ ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى»(1)؛ «و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد».

«لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ»(2)؛«[پاداش و كيفر] به دلخواه شما و به دلخواه اهل كتاب نيست».

اين كه در خانه هايمان بنشينيم و بگوييم: ما مى توانيم به هدف هايمان دست بيابيم، سخنى است كه عقل آدمى آن را هرگز نمى پذيرد، و به نتيجه اى نمى رسد. لذا بايد با تمام توان تلاش كنيم و بدون كم ترين ترس و ترديدى بر سر دشمن فرود بياييم، كار در ادارات يا شركت هاى دولتى و يا هر مؤسّسه اى كه مربوط به اوست را رها كنيم.

امّت اسلامى بايد در راه پيروزى انقلاب و زنده ساختن ارزش ها و اصول اعتقادى خويش، و بنيانگذارى تمدّن اسلامى خود، مخلصانه و براى رضاى خدا، تلاش نمايد، نه آن كه در انديشه رياست و در جست وجوى غنايم و دستاوردهاى دنيايى باشد. خداى متعال مى فرمايد: «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ»(3)؛ «بگو خدا، سپس آنان را رها كن».

ملّتى كه خود را براى پيروزى آماده كرده است، شكّى نيست كه آمادگى او در حال حاضر به مراتب مفيدتر و مؤثرتر از آمادگى او پس از ده ها سال است، چون آماده سازىِ امروز فراهم تر و رسيدن به پيروزى را زودتر فراهم مى كند.

بايد دانست كه سرودها، شعارها و احساسات به تنهايى كافى نيستند، بلكه بايد تمامى اينها با آمادگى روحى و جسمى و برنامه ريزى براى تعالى فرد و امّت، توأم باشند. ما اگر

ص: 905


1- . سوره نجم، آيه هاى 39 و 40.
2- . سوره نساء، آيه 123.
3- . سوره انعام، آيه 91.

خود را و جامعه اسلامى را بر اساس اين ارزش ها تربيت كنيم به زودى خواهيم توانست از ثمره آن بهره ببريم و با جديّت در عمل و آمادگى مستمرّ، به خواسته هاى خود نايل شويم. شكّى نيست كه خدا با كسانى است كه عمل شايسته انجام مى دهند و براى عزّت، كرامت و تحكيم اصول ارزشمند و اسلامى خود در اين دنيا رنج مى برند:

«وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ»(1)؛ «و مى پرسند: اگر راست مى گوييد، اين پيروزى [شما] چه وقت است؟ بگو: روز پيروزى، ايمان كسانى كه كافر شده اند سود نمى بخشد و آنان مهلت نمى يابند».

«كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»(2)؛ «خدا مقرر كرده است كه: حتماً من و فرستادگانم چيره خواهيم گرديد. آرى، خدا نيرومند شكست ناپذير است».

«إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ»(3)؛ «اگر خدا شما را يارى كند، هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد».

«إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ»(4)؛ «اگر خدا را يارى كنيد، ياريتان مى كند و گام هايتان را استوار مى سازد».

و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

ص: 906


1- . سوره سجده، آيه هاى 28 و 29.
2- . سوره مجادله، آيه 21.
3- . سوره آل عمران، آيه 160.
4- . سوره محمد صلى الله عليه و آله ، آيه 7.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109