اسلام و جامعه

مشخصات کتاب

سرشناسه : حسینی شیرازی، سیدمحمد، 1307 - 1380.

عنوان قراردادی : الفقه: الاجتماع .فارسی

عنوان و نام پديدآور : اسلام و جامعه [کتاب]/محمد حسینی شیرازی ؛ مترجم شیخ جعفر خوشنویس.

مشخصات نشر : مشهد: ضریح آفتاب، 1393.

مشخصات ظاهری : 784ص.

شابک : :978-964-429-685-7

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : جامعه شناسی اسلامی

موضوع : اسلام -- جنبه های اجتماعی

شناسه افزوده : خوشنویس، شیخ جعفر، 1320 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP230/ح54ف7 1393

رده بندی دیویی : 297/483

شماره کتابشناسی ملی : 3497992

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 2

اسلام و جامعه

آية اللّه العظمى سيد محمّد حسينى شيرازى رحمه الله

مترجم: حجه الاسلام والمسلمين شيخ جعفر خوشنويس

ص: 3

شناسنامۀ كتاب

* نام كتاب: اسلام و جامعه

* مؤلف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى قدس سره

* مترجم: حجة الاسلام والمسلمين شيخ جعفر خوشنويس

* ويراستار: عبدالحسين هراتى

* صفحه آرا: سجاد ناصرى

* ناشر:

* زير نظر: گروه ترجمه آثار آية اللّه العظمى شيرازى

كليه حقوق طبع و نشر براى بنياد جهانى

آية اللّه العظمى شيرازى محفوظ است.

www.iswf.net

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

تصویر

ص: 13

تصویر

ص: 14

مقدمه

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلاة و السلام على أشرف خلقه، سيدنا محمد و على آله الطيبين الطاهرين، و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعين الى قيام يوم الدين.

مقدمه

الف. نقطه آغاز

آدمى آميزه اى از بدن، نفس و روح است. قرآن حكيم به تكرار از نفس سخن به ميان آورده و آن را موجودى مختار بر سر دو راهى رستگارى يا خسران دانسته و مثلاً درباره آن فرموده است: «وَنَفْسٍ وَما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»(1)؛ «قسم به جان [آدمى] و آن كس كه آن را [ آفريده و] منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (خير و شرش) را به او الهام كرده، كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرد،رستگار شد، و هركه [با معصيت و گناه] آلوده اش ساخت، نوميد و محروم گشت».

قرآن از جسم آدمى نيز نام مى برد لكن بى اعتنا، چنان كه گويى چندان شأن و جايگاهى ندارد. و در مقابل از روح به بزرگى ياد كرده است، گويى بدن مرتبتى دون و روح منزلتى والا دارد: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»(2)؛ «پس وقتى آن را درست كردم و در او از روح خود دميدم، همگى براى او سجده كنيد».

در اين ميان نفس قرار دارد كه اگر به آن منزلت والا ميل كند در علّيين جاى مى گيرد، و اگر به آن مرتبه نازل سقوط كند در سجّين قرار مى گيرد.

ص: 15


1- . سوره شمس، آيه هاى 7 تا 10.
2- . سوره حجر، آيه 29.

نفس آدمى در محدوده بدن قرار دارد و بدن او در درون يك جامعه قرار گرفته و جامعه به نوبه خود در بستر محيط طبيعى پيرامون خود استقرار يافته است. انسان قادر است خويشتن و سپس جامعه خود و سپس محيط ساخته فكر و انديشه و عمل خود و سپس محيط طبيعى اطراف خويش را اصلاح و باز آفرينى كند، همان گونه كه قادر است تمامى آنها را تباه و ويران كند.

جامعه يك نقطه آغازين دارد كه از آن جا متولد مى شود. نقطه عزيمت ما نيز در دانش جامعه شناسى بايد همان جا باشد و آن، نفس است، يعنى بايد براى اصلاح و بنيان گذارى جامعه اى پاك، از نفس آغاز كرد. تعابير أفلح (رستگار شد) و خاب (خسران نمود) كه در آيات فوق به كار رفته، تنها ناظر به حوادث آن جهانى نبوده، شامل حيات اين جهانى نيزمى شوند، گو اين كه بى شك تكيه قرآن بر گزينه نخست، يعنى زندگانى اخروى است چرا كه: «...وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِى الْحَيَوانُ...»(1)؛ «و زندگى واقعى همانا [در] سراى آخرت است».

لكن قرآن در جايى ديگر اين جهان را به مثابه پلى به سوى سراى ديگر دانسته، درباره اش فرموده است: «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا...»(2)؛ «و با آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب، و بهره ات را از دنيا فراموش مكن».

ب. راه بازگشت به جامعه اسلامى

امروز نه تنها جامعه اسلامى با برخوردارى از افزون بر يك ميليارد جمعيت، بلكه كل جامعه بشرى ويران شده و فروريخته است. اين فاجعه، نتيجه پيامد رهبرى هاى نابخردانه و خامى است كه جهان را در گرداب استبداد خويش فرو برده است. از اين رو بايد كارى كرده و براى بازگشت به جامعه سالم تلاش نمود و براى تحقق اين امر و يافتن بهترين راه ها امر تحقيقات علمى را كارپايه اين عمل قرار داد و رويكرد اين خدمت نه تنها براىجامعه مسلمانان كه بايد براى نجات كل بشريت باشد، زيرا اين رسالت، رسالتى جهانى است كه خداى سبحان مى فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ...»(3)؛ «و ما تو را [اى پيامبر]

ص: 16


1- . سوره عنكبوت، آيه 64.
2- . سوره قصص، آيه 77.
3- . سوره سبأ، آيه 28.

جز براى همه مردم نفرستاديم».

و همچنين مى فرمايد: «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ...»(1)؛ «چرا در راهخدا و [در راه نجات] مستضعفان پيكار نمى كنيد؟!»

نهضت بازگشت بايد مبتنى بر پنج اصل زير باشد:

1. ايجاد سازمانى آهنين كه هم در آن مسأله نظم و سازماندهى لحاظ شده باشد و هم آزادى را پاس دارد، تا چنين تشكيلاتى بر شالوده شورا استوار گردد؛ خداى سبحان مى فرمايد: «...مِن كُلِّ شَىْ ءٍ مَّوْزُونٍ»(2)؛ «از هر چيز سنجيده اى [در آن رويانديم].

و اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «و نظم أمركم(3)؛ «و نظم كارهايتان [را رعايت كنيد]».

و نيز خداى سبحان مى فرمايد: «...وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ...»(4)؛ «و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود [ از دوش و گردنشان ]بر مى دارد».

2. آگاهى بخشى مناسب زمان و عصرى كه با ايمان خردورزانه آغاز شده، با آگاهى بر سياست و اقتصاد و مسائل اجتماعى، ادامه مى يابد.

امام هادى عليه السلام در زيارت جامعه و ضمن شمارش صفات امامان اهل بيت مى فرمايند: «... ساسة العباد...(5)؛ و از مسؤليت هاى آنان پرداختن به امر سياست بندگان است».

و نيز در اهميت جنبه اقتصادى زندگى بشر آمده است: «من لا معاش له لا معاد له؛ هر آن كه از معيشت [درستى ]برخوردار نباشد، آخرت [نيكى ]نخواهد داشت».

اميرمؤمنان عليه السلامتوجه به مسائل اجتماعى را لازم دانسته، به فرزند خويش مى فرمايند: «يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ أكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ لاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ(6)؛ اى پسرم، خويش را در رابطه خودت با ديگران ميزان قرار ده، پس آنچه براى خود دوست مى دارى براى ديگراننيز دوست بدار، و آنچه تو را خوش نيايد براى ديگران نيز ناخوش بشمار، و ستم مكن چنان كه دوست ندارى بر تو ستم رود و نيكى كن چنان كه دوست دارى به تو نيكى

ص: 17


1- . سوره نساء، آيه 75.
2- . سوره حجر، آيه 19.
3- . نهج البلاغه، نامه 47، ص 421.
4- . سوره اعراف، آيه 157.
5- . الامام الهادى من المهد الى اللحد، ص 415.
6- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 397.

كنند».

3. ايجاد صلح و دوستى: صلح، درخت تناورى است كه تندبادها او را ريشه كن نتواند كرد. خداوند مى فرمايد: «...ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً...»(1)؛ «همگى در صلح و آشتى درآييد».

صلح، شعار اسلام است و حتى به سود يك كشور مقتدر است كه تمامى مشكلات خويش را صلح جويانه حل و فصل كند، چون اين راه هم فرجامى پسنديده تر و هم طعمى گواراتر دارد. قوه قهريه براى آخرين مرحله و به هنگام ضرورت در نظر گرفته شده است و از اين رو مشاهده مى كنيم كه پيامبران نيز به هنگام دعوت به سوى رسالت خويش، صلح را شعار خود قرار مى داده اند.

نقل شده كه عيسى مسيح عليه السلام فرمودند: «أحبوا أعدائكم(2)؛ دشمنانتان را دوست بداريد».

4. همگانى و مردمى بودن: تشكيلات نبايد به بت تبديل شود و جاى اصول را بگيرد، زيرا هر حركتى كه اين راه را در پيش گيرد از توده ها فاصله مى گيرد و در نتيجه پژمرده شده و مى ميرد، و جزايش اين است كه هرگز به اهداف مطلوب خود نخواهد رسيد و اين در حالى است كه مى بيند ديگران در ميادين عمل و انديشه خويش در حال پيشرفت و قبضه كردن همه صحنه ها هستند، پس بايد دانست كه مردم يا برادران دينى اند و يا آفريدگانى همسان. آن طور كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إمّا أخ لك في الدين و إمّا نظير لك في الخلق»(3).

5. ايجاد خودكفايى آخرين بنيانى است كه بدان اشاره مى كنيم. نيازمند در نهايت تابع مى گردد و بدين ترتيب مزيّت رهبرى را از دست مى دهد. حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إحتج إلى من شئت، تكن أسيره، و استغن عمّن شئت تكن نظيره، و أفضل على من شئت تكن أميره(4)؛ به هركس ابراز نيازمندى كنى اسيرش مى شوى، و از هركس بى نيازى جويى، همسنگ او مى شوى، و به هركس نيكى كنى، بر او فرمانروايى مى كنى».

ص: 18


1- . سوره بقره، آيه 208.
2- . انجيل متى، بخش پنجم، جمله 43 - 44.
3- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 427.
4- . بحار الأنوار، ج 74، ص 423.

ج. پرهيز از خطا به هنگام عمل

بسيار اتفاق افتاده كه گروه هاى فعال جامعه دچار اعمال و اشتباهاتى شده اند كه پيامد آن توقف در ميانه راه و يا بازگشت به قهقرا بوده است. بايد از رخ دادن چنين خطاهايىخوددارى شود كه عبارتند از:

1. فرصت طلبى در كسب منافع شخصى از اين گونه خطاهاست كه گروه ها به آن باور ندارند، بلكه به منظور كسب قدرت مقطعى به آن دست مى آرايند و البته پس از مشاهده يكى دو نمونه اقدام از اين دست، كوس رسوايى عاملان بر سر هر كوى و برزنى نواخته مى شود و مردم از گرد اين قبيل گروه ها به خاطر قابل اعتماد نبودن شان پراكنده مى شوند.

احزاب زيادى را مى بينيم كه بيش از پنجاه سال حضور فعال در جامعه، و نهايتاً در حد انجمن خيريه اى بزرگ داراى نمايندگى هاى فراوان بوده اند و ميان آنها و اهدافشان فاصله اى بس دور قرار دارد و اين تنها به دليل فرصت طلبى و خصلت هايى از اين دست پديد آمده است.

2. نداشتن طرح و برنامه جديد: اين گروه ها در نقد برنامه ها و سياست هاى جارى موفقند، ليكن در برنامه اى كه آرزوى اجراى آن را دارند و وعده اجراى آن را مى دهند نكات مبهم و مجمل فراوانى وجود دارد، من جمله در رابطه با آزادى هاى مدنى و سياسى و مسائل اجتماعى و اقتصادى و شيوه برخورد با اقليت ها. لذا مردم هرگز نظم موجود را كه آن را آزموده اند با پديده اى مجهول معاوضه نمى كنند.

به همين دليل بر گروه هايى كه مى خواهند مترقى به حساب آيند و به قدرت سياسى دست يابند واجب است تا در جهت تدوين برنامه اى مشخص و قابل فهم و بهتر و برتر از برنامه هاى موجود تلاش كنند كه در غير اين صورت محكوم به شكست خواهند بود.

3. پديد آمدن احساس ترس از آنها در بين توده مردم كه اين پديده، محصول نابرد بارى و تنگ نظرى آنان نسبت به ديگر گروه ها و نيروهاى فعال است. چنين گروه هايى مبناى حضور خود را بر ناسازگارى با ساير گروه ها و نيروهاى فعال در صحنه نهاده و به جاى در پيش گرفتن سياست رفق و مدارا دست به كار نابود كردن آنان و

ص: 19

پراكندن مردم از اطراف آنها مى شوند. بالطبع محصول چنين تصميم و اقدامى، احساس واهمه عمومى از ناحيه آنها خواهد بود، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره اهميت رفق مى فرمايند: «إنّ َالرفق لَمْ يوضع على شيء الاّ زانه، و لَم يُرفَعْ عنه قط إلاّ شانه(1)؛ هر آنچه كه مدارا با آن همراه باشد، زينت بخش آن گردد و هيچ چيزى از آن تهى نگرديد، جز آن كه مايه زشتى آن شود».

نيز فرموده اند: «أمرني ربي بمداراة الناس كما أمرنا بإقامة الفرائض(2)؛ پروردگارم مرا به مردم دارى فرمان داده، همان گونه كه ما را به برپا داشتن واجبات امر كرده است».

لذا بر گروه هاى فعال اجتماعى لازم است كه در اشتباهات سايرين به دقت بنگرند و از آن ها بر حذر باشند، زيرا در غير اين صورت به سرنوشت آنان گرفتار شده، سرانجامى جز ناكامى در انتظار آنان نخواهد بود.

د. مراحل عمل

راهى كه مارا به سوى اتحاد مسلمين و نجاتشان از چنگال عقب ماندگى و خوارى مى برد، بس طولانى و دشوار است، چرا كه بيمارى هاى اجتماعى در ميانشان ريشه دار و عميق شده است و بر بعضى از آنها اين آيه شريفه صادق گشته كه مى فرمايد: «فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً...»(3)؛ «در دلهاى آنان يك بيمارى است، پس خدا بر بيمارى آنان افزود».

اين سخن درباره نجات مسلمين است، اما در مورد ساير ملل غيرمسلمان كه اسير گردن كشان شده اند وضع به گونه ديگر و بسيار سخت تر است. از اين رو بر مبارزان فرض است كه به تهيه طرحى جامع و صحيح براى وصول به هدف، يعنى نجات مسلمانان و غير مسلمانان دست زنند و اين طرح مستلزم برخوردارى از مراحل سه گانه به شرح زير است:

1. مرحله كوتاه مدت: در اين مرحله بايد با آرامش كامل، قاطعيت و تعقل به سازماندهى پرداخت، درست مانند گياهى كه به اذن پروردگار در زير خاك به تكوين مى پردازد و آب، نور، املاح و... را جذب مى كند تا قابليت يابد سطح خاك را شكافته و

ص: 20


1- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 78.
2- . بحار الانوار، ج 2، ص 69.
3- . سوره بقره، آيه 10.

سر بر آورد، چنان كه خداى متعال درباره گياه نارسته مى فرمايد: «...كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ...»(1)؛«همانند دانه اى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته».

2. مرحله ميان مدت: در اين مرحله بايد به پايه ريزى اصول فكرى سالم، متكامل و شايسته بپردازد تا بتواند جايگزين وضعيت موجود گردد. اين گام، حد وسط، نه گام نخست و گام پسين است، زيرا گروه هاى فعال بايد در آستانه اين گام، دوره قبل را به پايان برده باشند و به سان جوجه اى مى ماند كه با مواد درون پوسته تخم نيرو يافته و آن را سكّوى پرتاب خود براى صعود به مرحله بالاتر زندگى قرار داده و سپس سر از تخم بر مى آورد. اين دوره از سويى دربردارنده مسئوليت سنگين دوره قبل است و از سوى ديگر بسترى براى ورود به دوره بعد كه دوره نهايى است.

3. مرحله نهايى: در اين مرحله بايد به جمع آورى نيرو و توانمندى ها و تربيت كادر و هواداران و فراگير شدن پرداخت تا در عمل، نظامى مطلوب جايگزين نظام موجود گردد. گروه با به پايان بردن اين مرحله، به هدف مطلوب خود رسيده است و در اين زمان، خواهد توانست فرمان پروردگار را كه همان آزادى، صلح و رفاه در حد اعلا و بى مانند آن است، در زمين تحقق بخشد.

ه. برقرارى موازنه دقيق

همان گونه كه در دنياى صنعت مشاهده مى كنيم موازنه اى دقيق در تبادل ها وجود دارد. مثلاً در تأسيسات توليد برق و نيز خطوط انتقال نيرو تنظيم كننده هايى وجود دارند كه در صورت افزايش نيروى برق از ميزان فشار آن مى كاهند و در صورت افت فشار، بر آن مى افزايند. اين كار به منظور حفظ توازن مطلوب در كاربرهاى انرژى برق است.

گروه هاى فعال جامعه نيز بايد به تنظيم كننده هايى دقيق مجهّز باشند تا بتوانند از طريق جنگ وگريز در مقابل فشارهاى درونى و بين المللى بر كشورهاى خويش ايستادگى كرده، متوازن باقى بمانند، يعنى آن گاه كه فشارها فزونى مى گيرد از شدت آن بكاهند و آن زمان كه رو به كاستى مى گذارد حركت روبه جلو و ديگر اقدامات لازم را آغاز كنند. اين كار در

ص: 21


1- . سوره فتح، آيه 29.

جامعه انسانى - بر خلاف جهان بى جان مانند كنترل كننده هاى فشار نيروى برق - نياز به آينده نگرى دقيقى دارد.

ناگفته نماند كه آنچه ما در اين كتاب و دو كتاب «الفقه: الاقتصاد» و «الفقه: السياسه» مطرح نموده ايم، بر اساس نتايج فكرى حاصله از استنباط از ادله اربعه و گرفتن موضوعات ازعرف و اين سخن خدا بوده است كه مى فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ...»(1)؛ «و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش، نفرستاديم».

رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز فرموده اند: «نحن معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم(2)؛ ما گروه پيامبران بدان مأمور شده ايم كه به اندازه توان درك مردم با آنها سخن بگوييم».

در پايان اين مقدمه اميدواريم كه خداى سبحان گروهى از عالمان اسلام را وادارد تا به تأليف كتب و منابع مربوط به ادوار سه گانه پيش گفته بپردازند و سپس به استنباط آن ادوار بگمارند تا جوينده صاحب دغدغه از ميان استخراجات خود، سازگارترين آنها با حق را برگزيند، و نيازمندى خويش را از آن برطرف كند. از خداى متعال خواهان آنيم كه ما را در پيروى از هر آنچه مورد رضايت اوست توفيق دهد كه او توفيق دهنده و يارى كننده است.

ص: 22


1- . سوره ابراهيم، آيه 4.
2- . كافى، ج 1، ص 23.

مسأله يكم: شناخت

اشاره

آدمى با محيط طبيعى، اجتماعى و تاريخى پيرامونش برخوردى متقابل دارد و از ديگر سو خداوند در او گنجينه هايى به وديعت نهاده است، چنان كه اميرمؤمنان عليه السلامدرباره فلسفه بعثت پيامبران فرموده: «ويثيروا لهم دفائن العقول(1)؛ و گنجينه هاى خرد را برايشان بگشايند».

از رهگذر اين برخورد متقابل است كه حالات و خصلت هاى محيط پيرامونى در وى انعكاس مى يابد و اين انعكاسات، «معارف آغازين» ناميده مى شوند.

خدا در درون آدمى عشق به آگاهى را به وديعه نهاده است، و لذا مى بينيم كه كودك خردسال نوپا به اشياى پيرامون خود علاقه، و براى شناختن آنها كنجكاوى نشان مى دهد، آنها را بر مى دارد، لمس مى كند، زير و رو مى كند، مى چشد، مى بويد و به صدايشان گوش فرا مى دهد تا مختصات گوناگونشان را دريابد.

همچنين در انسان نيروى ديگرى به نام عقل وجود دارد كه همچون گياهى به تدريج رشد مى كند و مى بالد و در صورتى كه اصلاح و مراقبت شود، رشدى سالم يافته و در غير اين صورت رو به انحراف و انحطاط مى گذارد و در نتيجه همكارى «حس» و «عقل» انسان را از شناخت، كم باشد يا زياد، برخوردار مى كنند.

در باب ارزشمندى و اعتبار عظيم نيروى عقل همين بس كه پاداش و جزا در دنيا

ص: 23


1- . بحار الانوار، ج 11، ص 60.

وآخرت در گرو عقلند و لذا مجنون، هرچند از حس برخوردار است نه مستحق پاداشاست نه مستوجب عقاب، چرا كه فاقد قوه عقلانى است. حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اين امر تصريح دارد آنجا كه مى فرمايند: «إن اللّه عز و جل لما خلق العقل، قال له:... بك أثيب و بك أعاقب(1)؛ همانا آن هنگام كه خداى عزوجل عقل را آفريد، بدو گفت: تنها بر اساس تو پاداش مى دهم و تنها بر اساس تو عقوبت مى كنم».

وانگهى برخورد متقابل انسان و محيط، سبب تأثير هريك در ديگرى مى شود چه اينكه محيط پيرامونى با وجوه سه گانه (طبيعى، اجتماعى و تاريخى) خود از راه حواس پنجگانه، در آدمى تأثير مى كند و لذا از ابن سينا نقل شده كه گفته است: «من فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً(2)؛ هركه حسى از حواس پنجگانه را از دست دهد، علمى از علوم را از دست داده است».

اين سخن بدان معناست كه از زنجيره اى از دانش هاى مرتبط با آن حس محروم مى شود. همچنين انسان با پيراستن و نظم بخشيدن و اصلاح كردن بر محيط پيرامون خود اثر مى گذارد.

صحت و خطا در شناخت

شناخت ذهنى حاصل از حواس و نيز آگاهى عقلى كه منشأ آن درون آدمى است اين گونه نيست كه همواره صحيح باشد و يا صحيح باقى بماند، بلكه گاه خطاست. مثلاً، آدمى آب دريا را تيره مى بيند و يا از دور شى ء بزرگى را كوچك مى بيند، در حالى كه اين گونه نيست. همين طور در مواقعى معرفت انسان از حالت صحت به خطا منتقل شده و گاه، عكس مى شود و گاه يك آگاهى خطا به صورت خطايى ديگر وبه ندرت يك آگاهى درست به آگاهى درست ديگرى دگرگون مى شود. صورت اخير زمانى است كه آن دو آگاهى درست، داراى وجه مشتركى باشند كه آن دو معرفت قبلى در مقابلش عملاً جزئيات به شمار آيند، مانند داستانى كه قرآن روايت مى كند كه در دوران حيات داوود و سليمان عليهماالسلام گوسفندانى بى شبان، شبانگاه به كشتزارى وارد شده و در آن چريده و تباهش ساخته

ص: 24


1- . عوالى اللآلى، ج 4، ص 99 و 100.
2- . اساس الاقتباس، ص 375.

بودند. آن گاه هر دو به قضاوت نشستند وحكمى متفاوت دادند، بدين معنى كه صاحب كشتزار گوسفندان را در قبال كِشت تباه شده خود مى گرفت - چه اين كه قيمت هر دويكسان بود - يا اين كه گلّه را مدتى نزد خود نگاه مى داشت تا از عايدات آن، زيان وارد شده به فردى، را جبران كرده، سپس آن را به صاحبش باز گرداند كه هر دو وجه صحيح مى بود، لكن حكم دوم يعنى حكم جناب سليمان برتر از ديگرى بود، خدا در قرآن به هر دو اشاره مى كند و مى فرمايد: «...فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً...»(1)؛ «پس آن [داورى] را به سليمان فهمانديم، و به هر يك [از آن دو ]حكمت و دانش عطا كرديم».

سير حركت فكرى

شناخت درست و نادرست هر دو با ديدن و به صورت حسى اعم از حواس پنجگانه با محيط و نيز با نيروى عقلانى پديد مى آيد و سپس به شك و بعد به گمان و آن گاه به عاطفه و در آخر به عقيده مبدل مى شود واين مرتبت چهارم - به جز آگاهى هايى كه در رده عاطفه قرار مى گيرند - گاه با حقيقت پيوند دارد وگاه صرفاً يك احساس و توهُّم است.

الفاظ مانند بسيارى از پديده هاى ديگر به عنوان نماد (دال) مفاهيم ذهنى به كار مى روند وهر مفهومى را كه آنها بدان اشاره مى كنند، بر اساس اعتباراتى كه در اصول فقه بيان كرده ايم با نام هاى مدلول، معنا، مفهوم و گاه مراد ومقصود مى خوانند.

وانگهى گرد آوردن و اندوختن اطلاعات، به نتيجه گيرى فكرى با ابزار فكرى مى انجامد. حاج ملا هادى سبزوارى در تعريف فكر مى گويد:

و الفكر حركة الى المبادي *** و من مبادي الى المراد(2)

«فكر همان حركت از معلومات قبلى؛ به سوى كشف مجهولات است».

نكته قابل دقت آن است كه در اين ميان، معارف جزئى نه مقدمه و پايه تعريف و استدلال قرار مى گيرند و نه با مقدمات فكرى براى كشف آنها اقدام مى شود، چرا كه اين دو خصلت شأن معارف كلّى اند.

ص: 25


1- . سوره انبياء، آيه 79.
2- . شرح منظومه سبزوارى، سيد محمد حسينى شيرازى، ص 17.

حركت فكرى ذهن براى كشف مجهول چهارگونه است: يا از جزئى است يا از كلى و هر يك يا به سوى جزئى است و يا به سوى كلى حال اگر حركت از آگاهى هاى جزئىبراى تحصيل آگاهى هاى جزئى ديگر باشد «تمثيل» نام دارد و اگر حركت از آگاهى هاى جزئى براى تحصيل آگاهى هاى كلى باشد «استقراء» نام دارد و اگر حركت از آگاهى هاى كلّى براى تحصيل آگاهى هاى كلى يا جزئى باشد «قياس» ناميده مى شود.

انتقال از معلومات مقدماتى و پايه اى براى وصول و نتيجه گيرى آگاهى هاى ديگر گاه به سرعت و گاه به كندى رخ مى دهد و همچنين گاه كسى تنها به پايه ريزى آگاهى هاى مقدماتى موفق مى شود و ديگرى در نهايت، نتيجه گيرى مى كند و كار او را تكميل مى كند.

شناخت امرى غير مادى است، لكن ماده گرايان چون منكر وجود عالم ماوراى طبيعى و پديده هاى غير مادى اند، بالطبع غير مادى بودن شناخت را نيز انكار مى كنند، حال آن كه در دانش فلسفه، وجود عالم غير مادى به اثبات رسيده است و از اين روى مى گوييم: گاهى مقدمات شناخت به همراه نتايجشان و گاه يكى از اين دو غيرمادى و مرتبط به غيب محسوب مى شوند.

وانگهى شناخت بر اساس احكام پنجگانه پنج بخش مى شود:

1. واجب، مانند شناخت اصول دين و احكام شرعى مورد ابتلا[ ى مكلف] و فراگيرى صنعت به عنوان واجب كفايى؛

2. حرام، مانند فراگيرى جادوگرى و مانند آن بنابر شرط ذكر شده در كتاب مكاسب [بخش مكاسب محرمه]؛

3. مستحب، مانند فراگيرى آداب و اخلاق و سلوك غير واجب؛

4. مكروه، مانند آموزش نوشتن و آموزش سوره يوسف به بانوان در صورت احتمال لغزش كه به حرمت نينجامد؛

5. مباح، هر موردى كه جزو اقسام چهارگانه فوق نباشد.

ص: 26

مسأله دوم: عاطفه

اشاره

از برخورد حواس با ذهن، گاه احساس عاطفى نيكو و گاه احساس عاطفى بد پديد مى آيد، در حالى كه به ندرت اتفاق مى افتد فردى برخوردار از ذهن منطقى دچار چنين آشفتگى هايى شود. مثلاً آدمى ممكن است با ديدن فقيرى كه از گرسنگى بر خود مى پيچد و از سوز سرما به لرزه افتاده، به شدت متأثر شود و اين تأثر تا جايى پيش رود كه حركتى غير عقلانى از خود نشان دهد و آذوقه فرزندان و نان خوران خود را به او بدهد و در واقع اين گونه ابراز عاطفه از نوع نامطلوب آن است، زيرا بر حقيقت، پرده پوشى مى كند و بر اثر درگير كردن حسّ برونى با ذهن پديد آمده است.

شاهد ما آن است كه اگر به جاى اين كه آن فرد شخصاً و مستقيماً با آن صحنه بيرونى برخورد كند، فقط توصيف آن را بشنود به احتمال زياد هيچ عكس العمل جدى از خود نشان نخواهد داد، چه رسد به اين كه قُوت افراد واجب النفقه خود را به او بدهد. لذا افراد در عين آگاهى از حوادث اندوه بار كربلا، بر آن نمى گريند، ولى به مجرد آن كه همان را بر فراز منبر از دهان يك خطيب خوش صدا مى شنوند هاى هاى مى گريند. لذا مى گوييم كه عواطف، متأثر از چنين كنشى هستند.

لازم به ذكر است عاطفه الزاماً تحت تأثير برخورد ذهن با حواس پديد نمى آيد، تفكر و مرور معلومات ذهنى قبلى نيز به تنهايى مى تواند آدمى را تحت تأثير عاطفه قرار دهند. گريه يا خنده انسانى تنها در جايى كه هيچ عامل بيرونى براى آن وجود ندارد را ديده ايد، چنين اتفاقاتى نيز از اين باب هستند. بايد توجه داشت كه تحريك پذيرى عاطفى در پى

ص: 27

هر احساس يا تفكرى حاصل نمى شود، بلكه چنين تأثيرى آن گاه پديد مى آيد كه آن امر محسوس يا معلول حلقه اى از زنجيره محرك هاى عاطفى باشد.

عاطفه هاى منجمد

از سوى ديگر كسانى نيز هستند كه در برخورد با محرك هاى عاطفى تحريك نمى شوند كه اين حالت بر اثر گونه اى ناهنجارى طبيعت بشرى روى مى دهد. البته اين قبيل ناهنجارى ها را نمى توان علت تامه آن ناهنجارى عاطفى دانست، بلكه تنها در حد يكى از علل وعوامل به شمار مى روند. انسانها گوناگون آفريده شده اند، لكن تمامى آنها معادنى [ و خميره اى] دارند، مانند معادن طلا ونقره كه نيكند يا نيك تر، زيبايند يا زيباتر. انسان ها نيك وبد نيستند و اين موضوع در مباحث اعتقادى و كلامى در جاى خود به ثبوت رسيده است، چه اين كه خدا مخلوقى تهى از خير و شر و نيز مخلوقى كه خير و شرش يكسان و يا شرش بر خيرش افزون باشد، نيافريده ونمى آفريند. آفريدگان او منحصر در همان دو گروه والايند واز اين روى مى توان انحراف از طبيعت اوليه را در افراد كاهش داد وآنان را هر چند اندك به حالت اوليه فطرى بازگرداند.

رشد نايافتگى اين خصلت (خير و نيكى) در شخص مبتلا نيز مى تواند علت ديگر تحريك ناپذيرى عاطفى باشد. علم اخلاق مى گويد: بيشتر صفات نفسى، مانند عضلات بدن رشد پذيرند و همان گونه كه انسان ها با ورزش عضلات خويش را نيرومند و مستحكم مى سازند با تلاش و تمرين هاى اخلاقى نيز مى توانند ملكات نيك را در خود بپرورانند و صفات ناپسند را از خود دور كنند. لذا در روايات، حتى تباكى، يعنى حالت گريه به خود گرفتن در هنگام ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام نيز ستايش و توصيه شده است.(1)

شاعر نيز مى گويد:

تحلّم عن الأدنين و استبق ودّهم *** و لن تستطيع الحلم حتى تتحلّما(2)

«با نزديكانت حلم بورز و سعى كن مودّت آنها را نگاه دارى؛ و هرگز حليم نخواهى شد مگر

ص: 28


1- . بحار الانوار، ج 44، ص 288 و 289 و 308 و ج 99، ص 241.
2- . لسان العرب، ابن منظور، ج 12، ص 146.

آن كه خود را به حلم ورزى وادارى».

خشك عاطفگى در شريعت اسلامى صفتى نكوهيده است. در داستانى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در واكنش به سخن شخصى كه گفته بود هيچ گاه فرزندانم را نبوسيده ام فرمودند: «إن كانَ اللّه قد نزع الرحمة من قلبك فما أصنع بك؟!(1)؛ اگر پيش از اين خدا رحمت را از دلت كنده باشد، چه كار از دست من بر مى آيد؟!».

در توضيح فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله بايد گفت: همان گونه كه در مباحث جبر و اختيار در علم كلام به اثبات رسيده است، خداى سبحان آن گاه رحمت را از دل آدمى مى كند كه وى در تحصيل مقدمات آن نكوشيده باشد، تعابيرى نظير «طبع اللّه» (خداوند مهر نموده است) و«أضلّه اللّه» (خدا او را گمراه كرده است) كه در قرآن كريم و روايات آمده، نيز معنايى اين گونه دارد و يا مضامينى كه در ادعيه نظير اين مضمون از رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه مى فرمايند: «...أللهم إنّي أعوذ بك من قلب لا يخشع، و من عين لا تدمع(2)؛ بار خدايا، من به تو پناه مى برم از قلبى كه خاشع نباشد و چشمى كه نبارد».

به دليل تأثيرپذيرى عاطفى انسان از محرك هاى احساسى است كه در قرآن كريم و سنت مطهر، آدمى به نشانه هاى خداى متعال در هستى و طبيعت توجه داده شده است.

خداى متعال مى فرمايد: «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لآياتٍ لأُولِى الأَلْبابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»(3)؛ «مسلّما در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى [روشنى ]براى خردمندان است. همان ها كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته، و آن گاه كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند، و در [اسرار] آفرينش آسمان ها وزمين مى انديشند، [و مى گويند:] بار الها، اينها را بيهوده نيافريده اى، منزّهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار».

روشن باشد كه دلالت و رسانندگى ادله منطقى و استدلال هاى عقلى بيان شده، مطلوب و كافى است.

ص: 29


1- . بحار الانوار، ج43، ص 283، به نقل از مناقب.
2- . همان، ج 95، ص 135، به نقل از مهج الدعوات.
3- . سوره آل عمران، آيه هاى 190 و 191.

نكته واپسين اين مسأله به اجمال، آن است كه اگر قائل به وجوب مقدمه واجب شويم، آن گاه رشد عواطفى را كه انجام اعمال واجب در گرو آنهاست، خود نيز واجب خواهند بود، مانند رشد عاطفى نسبت به افراد خانواده كه سبب شود در پرتو آن، آدمى اعمال واجب و ساير وظايف خود را نسبت به نزديكان انجام دهد و به مقدار واجب صله ارحام به جا آورد.

به همين ترتيب اگر قائل به حرمت مقدمه حرام بشويم، رشد آن دسته از عواطف كه سبب ساز انجام افعال حرام مى گردد خود نيز حرام خواهد بود، مانند رشد عاطفى در جهتى كه نهايتاً منجر به عمل زنا و امثال آن بشود.

از اين دو جهت مهم كه بگذريم رشد عاطفى در جهت انجام اعمال مستحب يا مكروه نيز به ترتيب مستحب و مكروه در ما بقى موارد مباح خواهند بود.

ص: 30

مسأله سوم: حقايق ثابت و متغير

اشاره

جهان به حقايق ثابت و متغير تقسيم مى شود: گزاره هاى دانش رياضيات و گزاره هاى بنيادين نظير «هر كل از تك تك اجزاء خود بزرگ تر است»، «اجتماع و ارتفاع نقيضين محال است»، «هر معلولى محتاج علت است» و قضايايى مانند «حُسن نيكى» و «قبح ظلم» و مواردى جز اينها، ثابتات جهان را تشكيل مى دهند و امورى مانند: جابه جايى و گذشت زمان، زبان ها، نسبت ها، وضعيّات و امثال آنها، حقايق متغير جهانند.

ثوابت همان گونه كه از نامشان پيداست مجال تغيير ندارند، مثلاً، نامعقول است زمانى برسد كه نتيجه ضرب سه در سه، هشت يا ده بشود، يا روزى برسد كه جزء از كل مركب از آن جزء و غير آن جزء بزرگ تر تلقى شود، و يا روزى برسد كه معلولى بى علت موجود بشود مانند آن كه دقيقاً بدون هيچ گونه عامل خارجى، يكى از دو كفّه متساوى و متعادل يك ترازو به طرف پايين و آن ديگرى به طرف بالا حركت كند و يا زمانى برسد كه ستم بر مردمْ نيكو و جلوگيرى از ظلم ظالم، زشت تلقى شود.

از سوى ديگر در متغيرات نيز شائبه اى از ثبات وجود ندارد. مثلاً، حقيقت متغيّر بالذاتى، مانند زمان هيچ گاه روى ثبات، توقف و ايستايى نخواهد ديد و به عنوان بعد چهارم جهان ماده باقى خواهد ماند و از آن سلب نخواهد شد.

زبان نيز اين چنين است، زبان ها عادتاً در معرض تغييرند، در اين ميان آدمى نيز موجودى متغير است، با نطفه آغاز مى شود، مراحل جنينى را پشت سر مى گذارد، متولد مى شود، دوره نوزادى را طى مى كند، به سن كودكى مى رسد، نوجوان و سپس جوان

ص: 31

مى گردد و سپس پير مى شود.

گاهى در تقسيمى ديگر، موجودات به حقايق خارجى، امور انتزاعى و اعتباريات، تفكيك مى شوند. مثلاً انسان، حيوان و هر موجود ديگرى با قطع نظر از ذهن آدمى و خارج از علم مفاهيم، وجود دارند، حقايق خارجى ناميده مى شوند و امورى مانند ارزش مالى براى يك قطعه كاغذ (اسكناس)، رياست و... كه با توافق، اعتبار وجود پيدا مى كنند و ابداً حقيقت واقعى ندارند و لذا در اثر فسخ اعتبار و توافق، معدوم مى شوند، اين گونه امور را اعتباريات مى نامند. دسته سوم از امور، مانند زوجيت، فرديت و... كه نه مابه ازاى خارجى دارند و نه وجودشان در گرو اعتبار و قرارداد عقلاست، امور انتزاعى ناميده مى شوند. امور انتزاعى هرچند مانند موجودات خارجى مطابق خارجى ندارند، لكن منشأ انتزاعشان در جهان خارج، وجود دارد و لذا با لغو توافق و اعتبار، معدوم نمى شوند.

جامعه شناسانِ متأثر از فلاسفه معتقد به منطق ديالكتيك، همه امور را متغير دانسته، به دنبال آن شناخت را نيز متغير ونسبى پنداشته اند. به اجمال دليل شان آن است كه شناخت متفرع و تابع محيط و انسان است، و از آن جا كه هر دوى اين ها در معرض تغيير وتحولند، اين ويژگى به شناخت نيز منتقل مى شود.

چنين ايده اى نه تنها از پشتيبانى دليل يا ايده صحيح برخوردار نيست، بلكه دلائلى بر خلاف آن وجود دارد و استدلال فوق نيز به دليل موارد ذيل عاجز از اثبات مدعاست:

الف. شناخت و معرفت - آنگونه كه گذشت - انواع متفاوتى دارد كه تنها يك نوع آن تابع محيط است.

ب. برخى حقايق خارجى جزء ثابتات هستند، نه امور متغيّره.

ج. پاسخ نقضى است كه مى گويد: اگر تمامى حقايق جهان در معرض تغييرند و به دنبال آن تمامى شناخت هاى آدمى نيز متغير و نسبى هستند، آن گاه كلّيّتِ اطلاق و ثبات خود اين قاعده كه «تمامى معارف در تغييرند» از كجا به دست مى آيد؟ و اين يعنى تناقض، پس به ناچار يكى از اين دو بايد باطل باشد، چون خود اين قاعده نيز به عنوان يك

ص: 32

شناخت، مانند ساير شناخت ها و مشمول حكم آنها بوده، بايد امرى متغيّر باشد و اگر پذيرفتيم كه آن تغيير در اين قاعده هم سارى است، آن گاه اين ايده باطل خواهد شد. درست همان اتفاقى كه در گزاره هايى نظير «همه خبرها دروغ است» مى افتد، چون اگر همه خبرها دروغ است، خود اين جمله نيز دروغ است.

از همه آنچه گفته شد روشن مى شود كه برخى شناخت هاى آدمى درست وبرخىنادرستند و هيچ يك از اين دو به ديگرى تبديل نمى شود. شناخت درست همان شناخت مطابق با واقع و شناخت نادرست همان شناخت غير مطابق با واقع است. شناخت درست «حق» گفته مى شود از آن جهت كه واقعيت با آن تطبيق مى كند و «صدق» گفته مى شود، از آن روى كه خود با واقعيّت تطبيق مى كند.

نكته لازم به ذكر آن است كه گاه از شناخت صحيح و صحيح تر و يا شناخت نادرست و نادرست تر سخن به ميان مى آيد، بايد توجه داشت «درستى» «درست ترى» زمانى مطرح مى شود كه شمول مطابقت شناخت با اجزاى واقعيت خارجى بررسى مى شود، به اين معنى كه گاه شناخت با تمام اجزاى واقع خود تطبيق مى كند و گاه با بخشى از واقعيت خارجى كه در اين حالت شناخت نخستين را اصح (درست تر) و شناخت دوم را صحيح (درست) مى نامند، و همچنين نادرستى و نادرست ترى نيز آن جا مطرح مى شود كه از شمول عدم تطابق شناخت، با اجزاى واقعيت خارجى سخن به ميان مى آيد.

بدين ترتيب كه شناخت نامطابق با همه اجزاى واقع را نادرست تر و شناخت نامطابق با بخشى از واقعيت خارجى را نادرست مى نامند.

مثال: دو گونه معرفتِ درست و درست تر مانند دو گونه غذاى سازگار و موافق سلامتى فرد است كه يكى از آن دو مختصر اختلالى در سلامتى ايجاد مى كند، مانند خواب آلودگى و ديگرى اين مقدار ناسازگارى را نيز ندارد، و لذا اولى را سازگار و دومى را سازگارتر مى نامند.

داستان قرآنى داوود و سليمان و داورى متفاوت آنها در يك نزاع نيز اين گونه تفسير مى شود، چه اين كه داورى هر دوى آن ها ارزشمند، لكن داورى جناب سليمان ارزشمندتر و در فضيلت فراگيرتر بود.

ص: 33

عدم مدخليت زمان در حقايق

[سخن در معارف نادرست و نادرست تر زمان حقايق را دستخوش تغيير نمى كند. ]برخى انديشمندان زمان را بعد چهارم حقايق خارجى بر شمرده اند. با اين حال، گذشت زمان، حقايق خارجى را تغيير نمى دهد و آن ها را امورى نسبى نمى گرداند. [تغيير موجودات خارجى، نه به جهت گذشت زمان، بلكه تحت تأثير عواملى است كه در بستر و گذر زمان پديد مى آيند و از بين مى روند و] به دنبال تبدّل اين اسباب، مسببات نيز تغيير مى كنند، مانند تغييرات آدمى از نوزادى به كودكى و از آن به نوجوانى، جوانى، پيرى، كهن سالى ونهايتاً مرگ و اما گزاره هاى دانش هايى نظير رياضيات، و ساير مثال هايى كه گذشت و امثال آن ها به دليل فقدان عواملى كه موجب تغيير آن ها گردد، ثابت باقى مانده و خواهند ماند.

به هر روى گمان گروهى از انديشمندان تابعِ منطق ديالكتيك مبنى بر اين كه حقيقتِ منهاى زمان، وهم و خيالى بيش نيست، اساس علمى و منطقى ندارد.

شايد عده اى اين سخن اميرمؤمنان عليه السلام را دستاويز و مستمسك اثبات ادعاى خود قرار دهند در حالى كه كنايه محض است و هيچ سنخيت و ارتباطى با كلام آنان ندارد، آنجا كه حضرت مى فرمايند: «وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ فِي مَرْضَاتِهِ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ(1)؛ آفتاب و ماه به رضاى او گردانند، و هر تازه اى را كهنه و هر دورى را نزديك مى كنند».

[سخن خود را در اين بحث با اين مطلب به پايان مى بريم كه ]به دليل سلطه همه جانبه و فراگير نظام علّت ومعلولى بر جهان، همواره گذشته انسان ها در جوامع انسانى، آينه تمام نماى آينده آنان است. مثلاً گفته مى شود: «طغيانِ قدرت، معلول فقدان ايمان است» و يا گفته مى شود: «ساز و برگ جنگى، همراه با دانش و ثروت، قدرت به ارمغان مى آورد» چنان كه در قرآن كريم مى خوانيم: «...إِنَّ الإِنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»(2)؛ «به يقين انسان طغيان مى كند. آن گاه كه خود را بى نياز ببيند».

ص: 34


1- . نهج البلاغه، خطبه 90، ص 123.
2- . سوره علق، آيه هاى 6 و 7.

مثلاً گفته مى شود كه تاريخ به ما مى گويد: در گذشته هرگاه قدرت در انحصار فردى غيرمعصوم قرار گرفته، آن شخص طغيان كرده، پس در آينده نيز چنين روند پيوسته اى ميان تمركز قدرت و طغيان روى خواهد داد. لذا مثلاً گفته مى شود: فلان كشور دست به گردآورى قدرت زده است و نهايتاً سر به طغيانگرى برخواهد داشت و همسايگان خويش را زيان خواهد رساند، لذا لازم است كه در مقابلش قدرتى بازدارنده ايجاد شود، و يا مانع از تمركز قدرتش شود. جمله ضرب المثل معروفى كه مى گويد: «تاريخ تكرار مى شود» مضمون خويش را از اين جا گرفته است و نيز حضرت على عليه السلام در اين باره مى فرمايند: «...وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا...(1)؛ و در خانه ها و بازمانده هاى آنان بگرد و بنگر كه چه كردند! و از كجا به كجا شدند».

ص: 35


1- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 392.

ص: 36

مسأله چهارم: آگاهى علمى و آگاهى فلسفى

اشاره

به معرفت گاه علم اطلاق مى شود و گاه فلسفه. فلسفه معرّب واژه يونانى «فيلاسوفيا» است، فيلاسوفيا مركب از دو بخش معنا دار است، «فيلا» به معنى دوستدار و«سوفيا» به معنى دانايى و روى هم رفته به معناى دوست داشتن دانايى است. ميان دو واژه علم و فلسفه، نسبت عموم وخصوص مطلق است، چه اين كه هر فلسفه اى علم است، ولى عكس آن صادق نيست و البته اين تفاوت، اصطلاحى و لفظى است، چرا كه آدمى در صدد كشف يا دانستن موضوع معينى بر مى آيد و شناختى كه از آن به دست مى آيد، علم ناميده مى شود، نه فلسفه، مانند زمانى كه ما در صدد شناخت بدن انسان بر مى آييم، تا بر اساس آن شناخت، سلامتى، بيمارى، نشانه هاى هر يك، پيش گيرى از بيمارى ها و شيوه هاى درمان را تشخيص دهيم. در اين جا مى توان به اين نكته نيز اشاره كرد كه موضوع يك علم، مجموعه موضوعات مربوط به سؤلاتى است كه درباره آن موضوعات مطرح مى گردد. به همين ترتيب محمولات آن علم وجه جامع ميان محمولات مسائل آن علم است؛ مسائلى كه با اعتبارى اين چنين در يك مجموعه قرار گرفته و به يك سلك در مى آيند، بر روى هم شناخت و هدف مورد نظر يك علم را به دست مى دهند. همه دانش ها از جمله تفسير، تاريخ، نحو و بلاغت نيز ماهيتى اين گونه دارند.

اما فلسفه عبارت است از مسائلى كه شناخت هايى عام و فراگير از زندگى، هستى، آغاز جهان و انجام آن به دست مى دهد و نه از يك پديده خاص كه آن شأن علوم غير فلسفى است و از اين رو، از فلسفه به عنوان جهان شناسى نيز نام برده شده است.

ص: 37

دل مشغولى هاى يک فيلسوف در گذشته، حل مجهولاتى پيرامون وجود و عدم، ماهيت و جوهر و عرض و مسائل عامى از اين دست بوده است. در قرون گذشته به دليل آن كه علوم از تنوع و ژرفاى اندكى برخوردار بودند، فيلسوف به كسب تمامى آن ها همت مى گماشت و بر اساس آن دست به كار استنباط يك سيستم فلسفى وحدت بخش مى شد، ليكن در جهان معاصر و با گسترش سريع شاخه هاى علوم و دامنه دارشدن مسائل هر يك، فراگيرى همگى آنها را بسيار دور از توان يك فيلسوف كرده است، لذا او تنها مى تواند عمومى ترين مسائل هستى را مطمح نظر ژرفكاو خويش قرار داده و در آنها غور كند.

نكته قابل توجه آن كه برخى جامعه شناسان، هنرهاى زيبا را در برابر علم قرار داده اند و در تعليل ايده خود گفته اند: تفاوت اين دو در آن جاست كه علوم، ذهن و لوح ادراك آدمى را تسخير مى كند و هنرهاى زيبا، قلب و حس عاطفى او را. البته اين امر بيش از يك تفاوت در نام گذارى نيست. اين كار نظير آن است كه دستورزبان را متفاوت از علم قرار دهيم و در توجيه بگوييم: تفاوت اين دو در آن است كه علم به انديشه اهتمام مى ورزد، و دستور زبان به گفتار. و همين گونه است شاخه بندى هاى ديگر كه هيچ كدام نمى توانند موضوع خود را از مصداق بودن براى علم خارج كرده، ماهيّت علمى آنها را از ايشان باز ستانند.

واقعيات تجربى و واقعيات ذهنى

واقعيات جهان بر دو دسته اند: بخشى به دليل عملى و كاربردى بودنشان در تيررس تجربه اند. در اين گونه واقعيات تجربه دست ما را مى گيرد و به درون واقعيّات تجربى برده، از اسرار وقوانين به وديعت نهاده شده در ذات اشيا باخبرمان مى سازد. مثلاً كاشف الكتريسيته، با تجربه، به كشف آن دست يافت و قوانين ناشناخته آن در جهان به بركت راه برى پژوهش و تجربه بر او مكشوف گشت.

بنابراين، تجربه در تغيير واقعيات جهان دخيل نبوده، بلكه متصدى كشف آن است و هرچه آدمى در وادى تجربه بيشتر گام بزند، به كشف ابعاد بيشترى از واقعيات اطراف خويش نائل مى شود. حضرت على عليه السلام در بيان سر ارسال رسل مى فرمايند: «...فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ، ...وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ

ص: 38

مَوْضُوعٍ...(1)؛ پس رسولانش را در ميانشان برانگيخت، و پيمبرانش را پياپى فرستاد، تا نشانه هاى مقدر را به آنان بنمايانند: از آسمانى كه بالاى سرشان بر افراشته است و زمينى

كه زير پايشان گسترده شده».

نوع دوم واقعيات تابع تجربه نبوده و نيست. مثلاً: آيا چيستى موجودات جهان از جنس و فصل تشكيل شده؟ آيا وجود و عدم همزمان محقق مى شود؟ آيا اجزاى زمان در وجود جمع مى شود؟ يا ناممكن است و اين ترجيح بلا مرجّح محال است؟ اين امور در حوزه تجربه قرار نمى گيرند، اما برخى از ماديون با ناديده گرفتن امرى اين چنين بديهى و روشن، مدعى امرى گزاف شده و پنداشته اند كه هر آنچه تابع تجربه نباشد علم نيست.

خلاصه سخن آن كه افزايش تراكم تجارب، موجب تغيير واقعيات خارجى نمى گردد، بلكه تجربه بيشتر به اسرارى با پيچيدگى هايى بيشتر منتهى مى گردد. آن كس كه به جهانگردى مى پردازد پيوسته مجهولات جديدى در مقابلش نمودار مى گردد، اما نه بدان معنا كه معلومات جديدى كه به دست آورده به نسخ معلومات گذشته بينجامد.

بايد توجه داشت - بنا بر قول به وجوب مقدمه - تجربه اى كه مقدمه علم واجب باشد، واجب است و از آن طريق چهار حكم ديگر از احكام پنجگانه شناخته مى شود.

ص: 39


1- . نهج البلاغه، خطبه 1، ص 43.

ص: 40

مسأله پنجم: راهى به سوى شناخت

اشاره

انديشمندان مجموعه دانش ها را به دو گروه تقسيم كرده اند: دانش هاى مربوط به ماوراى ماده و دانش هاى مربوط به ماده.

گروه نخست همان علوم الهى (الهيات) و زير شاخه هاى آن، يعنى نبوت، امامت و معادند كه بر روى هم دانش اصول دين (كلام) را شكل مى دهند، در مقابل علم فروع دين كه به سامان دهى رفتار آدمى در قلمرو حواس پنجگانه مى پردازد، و نيز نيت و انديشه آدمى را كه كار نفس اوست سامان مى دهد. در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آلهآمده است كه فرمودند: «إنّما الأعمال بالنيات و لكل امرء ما نوى(1)؛ اعمال در گرو نيت هاست و هر آنچه آدمى نيت كند بدو تعلق مى گيرد».

و نيز از امام صادق عليه السلام وارد شده كه فرمودند: «تفكر ساعة خير من عبادة سنة(2)؛ لحظه اى تفكر برتر از يك سال عبادت است».

گروه دوم، همان گونه كه گفته شد، درباره موجودات و روابط جهان ماده است و منظور ما از واژه ماده، معناى اعم آن است كه هم شامل ماده سنگين مانند زمين و اجسام درون آن و اجرام سماوى مى شود، و هم ماده سبك و لطيف مانند نفس و عقل. البته از نفس و عقل تحت عنوان ماده سبك نام بردن از آن روست كه ادله كسانى كه تلاش مى كنند تا اين دو را مجرد معرفى كنند، در اثبات مدعايشان كافى نيست. به هر روى اين بخش از دانش ها در

ص: 41


1- . وسائل الشيعه، ج1، ص 48.
2- . بحار الانوار، ج 68، ص 324؛ اسرار الصلاة، ص 286.

تقسيم اوليه به پنج شاخه خاص دسته بندى مى شوند كه عبارتند از:

1. روان شناسى كه مراد از روان در اين كاربرد اعم از نفس، عقل و روح است؛

2. كالبدشناسى؛

3. دانش محيط اجتماعى و جامعه شناسى كه از روابط متقابل انسان ها به وجود مى آيد؛

4. دانش محيط خودساخته بشرى [ و نگرشى فلسفى اجتماعى به تاريخ، كه در ارتباط با تمدن و مدنيت اوست، محيطى كه آدمى در آن زيست مى كند] چه محيط هاى زندگى صنعتى، مانند محيط هاى زندگى كنونى و يا محيط هاى زندگى گذشته و مربوط به قبل از دوران نهضت اكتشافات وصنايع جديد.

5. دانش محيط طبيعى كه انسان را در برگرفته است، مانند زمين و آسمان و حيوانات، نباتات، آب ها و ساير موارد ديگر.

برخى از انديشمندان معاصر دست به تقسيمى ديگر زده و مجموعه دانش ها را در چهار رده طبقه بندى كرده اند كه به شرح زير است:

1. علم الهى (الهيات).

2. دانش مرتبط به ماده بى روح كه آن را «فيزيك عمومى» نيز مى نامند و دانش هايى مانند: فيزيك، شيمى، اخترشناسى و شاخه هاى گوناگون زمين شناسى، مانند: معدن شناسى، آب شناسى، خاك شناسى و... را شامل مى شود.

3. علوم مرتبط با ماده جاندار، مانند: گياه شناسى، جانور شناسى و زيست شناسى.

4. دانش هاى اجتماعى مرتبط با انسان كه علوم انسانى نيز ناميده مى شوند، مانند: جامعه شناسى، سياست، اقتصاد، پزشكى و روان شناسى.

موضوع مورد توجه اين كتاب بخشى از گونه چهارم دانش ها، يعنى جامعه شناسى بالمعنى الأخص است.

از آن جا كه هر يك از علوم فوق از يك نظر با ساير علوم مشتركند و از سوى ديگر موضوع خاص خود را مورد مطالعه و پژوهش قرار مى دهند، لذا دانشمندان هر يك از علوم بايد به دنبال دو گونه شناخت باشند.

ص: 42

الف. مبانى عمومى علوم كه بدان ها جنس يا جامع اطلاق مى شود.

ب. علم به مسائل اختصاصى كه در آن به ديده اهميت مى نگرد. مثلاً كسى كه مى خواهد به انسان شناسى بپردازد، ابتدا محتاج شناختن اجمالى وعمومى پيرامون حيوان و اصل حيات است، سپس نوبت به شناخت انسان، از آن جهت كه انسان است، مى رسد.

كشف مجهول در هر يك از علوم مربوط به جهان ماده، نيازمند دو فرايند است: فرايند تفكر و فرايند تجربه [ مكرر وروشمند]. حال اگر از تفكر سخن به ميان آورديم بدان جهت است كه تجربه در معرض خطاست و تنها مرجع قابل اعتماد براى تصويب يا تخطئه تجربه به دست آمده، جز فكر وانديشه آدمى نيست. به ديگر بيان اين كه تنها انديشه آدمى است كه مى تواند درباره انطباق تجربه با واقعيت خارجى يا عدم انطباق آن به قضاوت بنشيند. آرى بسيار اتفاق مى افتد كه در روند تجربه و آزمون، حواس آدمى چيزى را ادراك مى كند و آن را صحيح مى پندارد، در حالى كه انديشه او خط بطلان بر روى آن مى كشد و عكس اين نيز بسيار اتفاق مى افتد.

برخى سوفسطائيان شمار خطاهاى حواس آدمى را به هشتصد مورد رسانيده اند. به عنوان مثال، آدمى امتداد دو خط موازى را اين گونه مى بيند كه هرچه پيش مى روند به يكديگر نزديك شده، در نهايت متصل مى شوند، در حالى كه حقيقتاً اتصالى در كار نيست، بلكه تنها حواس ما چنين چيزى را القاء نموده و در واقع اين اتصال، خطايى است كه در حس باصره ما اتفاق افتاده است. همچنين فرد بيمار ممكن است خوراك شيرين را تلخ احساس كند و يا احياناً شخص يا شى ء نزديك را دور انگارد.

بنابراين آگاهى و تسلط بر منطق و فلسفه پيش نياز تحقيق درباره مسائل اختصاصى هر دانش مربوط به عالم ماده و در سر آغاز تجربه ورزى است. پس منطق راه هاى باز شناسى تفكر مستقيم از تفكر انحراف يافته را بازگو مى كند، و فلسفه متكفّل بيان آگاهى هايى است كه جنبه عمومى داشته و با مسائل تمامى علوم مرتبط است. پس از گذار از اين دو مرحله، نوبت به تجربه ورزى به منظور اثبات فرضيات علمى و كشف مجهولات تك تك علوم و هر كدام به روش خاص خود مى رسد.

ص: 43

مراحل شناخت

اكنون كه روشن شد انديشه و تجربه در كشف مجهولات و حل معضلات مساعدت مى كنند، نوبت به آن رسيده كه مراحل كشف قانون ها و فراقانون ها را منزل به منزل بيان كنيم، در فرآيند كشف، شش مرحله طى مى شود كه عبارتند از:

1. هدف شناسى: پر واضح است كه بدون چنين شناختى، تلاش انسان براى طلب چيزى خواهد بود كه چيستى آن معلوم نيست. از اين روى پژوهنده، قبل از هر اقدامى بايد از خود بپرسد و براى خويش تبيين كند كه به دنبال چه چيزى است. در اين مرحله پژوهنده مانند مسافرى است كه بايد ابتدا مقصد سفرش را معين كند و سپس در پى آن باشد كه كوتاه ترين وبهترين راه وصول بدان را جستجو نمايد.

2. انجام تجارب اوليه براى رسيدن به هدف: تجربه به گياه كوچكى مى ماند كه اندك اندك رشد مى كند و به بار مى نشيند. درست است كه گاه پژوهنده در پى انجام چند تجربه آغازين، به هدف خود رسيده و واقع را در مى يابد، اما چنين اتفاق هايى بسيار به ندرت رخ مى دهد و غالباً پس از انجام انبوهى از تجربه ها و آزمون هاى خطا است كه آدمى شاهباز واقع را به بند مى كشد، به خصوص آن جا كه مقصود و هدف، از پيچيدگى و عمق برخوردار باشد. نقل شده است كه اديسون مخترع لامپ براى نگاه داشتن و حفظ نور درون لامپ، دست به نه هزار آزمايش زد. روزى يكى از دوستانش به وى گفت: آيا اين عمر برباد رفته (و انبوه آزمايش هاى شكست خورده) براى اعتراف به عملى نبودن ايده ات كافى نيست؟!

وى گفت: خير، من ذره اى از عمر خويش را بر باد نداده ام، بلكه با انجام نه هزار آزمايش به اين شناخت رسيدم كه اين نه هزار راه هيچ كدام راه وصول به ايده اى كه در ذهن دارم نيست و اكنون در صدد آزمايشى جديد بر روى روش نوين ديگرى هستم، به اميد آن كه به ثمر بنشيند.

او در نهايت به مقصود خود رسيد و نور لامپ هاى برقى او جهان آدميان را روشن كرد.

3. فرضيه سازى براى وصول به هدف: پس از آزمايش هاى اوليه، پژوهشگر اندكى با راهكارها آشنا مى شود و به كمك آگاهى مختصرى كه به دست آمده و به موضوعى كه

ص: 44

اكنون برايش تعريف شده، براى حل مشكل خويش اقدام به فرضيه سازى مى كند و البته فرضيه سازى پيش نياز مهم انجام يك تجربه ژرف است.

4. آزمون ها: انجام يك سلسله آزمايش هاى منسجم، نظام يافته و گسترده از راه مشاهده و تحليل، تجزيه، تركيب، دقت و ثبت منظم داده ها به منظور محك زدن و ارزيابىِ فرضيه.

5. كشف قانون: كشف قانون، در نگاه يك دانشمند پژوهنده هدفى است برخوردار از رفيع ترين جايگاه. از اين رو گفته اند: هدف، اولين چيزى است كه به ذهن و آخرين چيزى است كه به دست مى آيد. مانند كسى كه به فكر سكونت در منزلى مى افتد و بدين منظور متخصصان امر ساختمان را گرد مى آورد و مصالح را نيز فراهم مى كند، آن گاه كه ساخت خانه به پايان رسيد، فرض او كه تا كنون تنها در انديشه اش حضور و ظهور داشته، در خارج ذهن نيز تحقق يافته است، پس در ابتدا انديشه سكونت پديد آمد و در انتها وجود خارجى آن حاصل شد.

6. درك نحوه ارتباطى كه مى تواند ميان اين قانون نو يافته و ساير قوانين موجود باشد. اين مرحله متعلق به كسانى است كه از جمود و ايستايى، گريزان و طالب توسعه بخشيدن به اطلاعات و توانمندى هاى خويش و جوياى پيشرفتند. در اين مرحله پژوهشگر دانشمند به دنبال اين است كه بداند اين قانون نو يافته با كدام قوانين ديگر تحت يك قانون عام تر ساماندهى مى شود؟ به بيان ديگر او بايد يك نسبت احتمالى از ميان نسبت هاى چهارگانه را كه مى تواند ميان آن ها برقرار باشد بررسى و آن را كشف كند كه آن نسبت، يا تباين است، يا تساوى يا عموم و خصوص من وجه و يا عموم و خصوص مطلق.

براى درك شفاف تر ادوار شش گانه فوق آن را در قالب مثالى مطرح مى كنيم. فرض كنيد يك جامعه شناس مشاهده مى كند كه جامعه اش در اثر گسترش و ظهور منكراتى نظير: قمارخانه ها، مشروب فروشى ها، مراكز فحشا و غيره به فساد گراييده است، به فكر علاج اين بيمارى اجتماعى مى افتد. براى وصول به اين مقصود او بايد شش مرحله سابق الذكر را بدين ترتيب پشت سر بگذارد.

1. متوجه باشد كه مشكل او گسترش بروز اعمال منكر است، نه مثلاً كاهش سطح

ص: 45

درآمد و معيشت مردم و نه افزايش آمار سرقت و سارقان.

2. او با خود مى انديشد كه راه مبارزه با اين ناهنجارى برچيدن بساط قمارخانه ها، مراكز فحشا، كاباره ها و غيره است و بدين ترتيب مى توان اين معضل اجتماعى را درمان كرد (فرضيه سازى).

3. او پس از تفكر فراوان، ملاحظه جوانب كار، ريزبينى فراوان و مطالعه جامع، به اين نتيجه منتهى مى شود كه اين كار، درمان اصولى نيست، چه اين كه تا مردمانى هستند كه بدان اشتغال دارند و مرتكب آن مى شوند، برچيدن اماكن، چاره اصولى نبوده، جنبه صورى پيدا خواهد كرد، زيرا دست اندركاران و مرتكبان اين گونه مفاسد در سطح جامعه پراكنده و غير قابل كنترل هستند، و به صورت مخفيانه و غيره مرتكب آن مى شوند.

در نهايت، اين فرضيه در ذهنش شكل مى گيرد كه شايد درمان حقيقى از طريق آگاهى بخشى ميسر شود، زيرا ارتكاب اعمال زيانبارى از اين قبيل، محصول رشد نايافتگى فكرى مردم است كه در اثر آن، مردم از درك مصالح و مفاسد خويش ناتوان مى گردند و در نهايت لذّات گذرا را بر فرجام و سرنوشت نيك ترجيح مى دهند.

4. اين فرضيه، مبناى عمل او در انجام زنجيره نظام مندِ تجربه و تفكر گسترده مى شود، از باب تداعى ذهنى افكار و ارتباط امور در تجربه عملى. لذا در اين مرحله در پى كشف آن مى افتد كه چرا منكرات پديد مى آيند؟ چرا استعمار پديد مى آيد؟ چرا كشاورزى وصنعت رو به نابودى مى گذارد؟ چرا آزادى ها از ميان مى رود؟ چرا زندان ها انباشته مى گردد؟ و از اين سنخ افكار هم نوا، وپژوهشگر به دنبال آن سؤل ها كار بر روى آن فرضيه را به صورت تجربى پى مى گيرد.

5. كار به كشف قانونى مى رسد كه مى گويد: به هر ميزان كه آگاهى مردم كاستى گيرد، به همان نسبت منكرات در جامعه گسترش مى يابد و به اندازه اى كه آگاهى مردم افزايش يابد از دامنه منكرات كاسته مى شود، تا جايى كه از بين مى رود. بنابراين تنها راه اصولى درمان، افزايش سطح آگاهى عمومى است.

6. اگر پژوهنده جامعه شناس مذكور طالب پيشرفت و توسعه انديشه اش باشد و در صدد گريز از جمود وايستايى در حد همان قانون تازه كشف كرده برآيد، بايد شروع به

ص: 46

سنجش آن با ساير قوانين سياسى، اجتماعى، اقتصادى، عقيده، اخلاق، قوانين مربوط بهآزادى هاى مدنى وقوانين مربوط به حيطه قدرت و غيره كند و از اين رهگذر وحدت، كثرت، تداخل و تباين راه علم و نيز راه عمل آشكار مى شود.

غفلت ورزيدن از اين مرحله سبب مى شود كه گزاره هاى علمى و نتايج آزمايش هاى يك پژوهشگر به صورت مجموعه اى پراكنده، فاقد ساختار و بى ارتباط باهم درآيد و در نتيجه، نه چشم انداز گسترده اى از آن حاصل مى شود و نه قاعده اى استوار به وجود مى آيد.

اسلام و تفكر

اسلام به تفكر و تدبر و تعقل و تفقه فرمان داده است، گواه اين سخن را كسانى در مى يابند كه در قرآن و روايات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام تتبع مى كنند. به برخى از روايات اسلامى اشاره مى كنيم:

حضرت علی عليه السلام می فرمایند: «فى التجارب علم مستأنف(1)؛ دانش نو در تجارب (نو) نهفته است».

همچنین می فرمایند: «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ(2)؛ مرد را آن بهاست كه بدان نيك داناست (آن ارزى كه مى ورزى)».

و در نامه اى به امام حسن عليه السلام پس از ذكر برخى مسائل اعتقادى مى فرمايند: «...فَإِنْ أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِكَ فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ وَ مَا أَكْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الْأَمْرِ وَ يَتَحَيَّرُ فِيهِ رَأْيُكَ وَ يَضِلُّ فِيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِكَ...(3)؛ پس اگر دانستن

چيزى از اين جمله بر تو دشوار آمد، آن را از نادانى خود به حساب آر! چه تو نخست نادان آفريده شدى، سپس دانا گشتى، و چه بسيار است آنچه نمى دانى و در حكم آن سرگردانى و بينشت در آن راه نمى يابد، سپس آن را نيك مى بينى و مى دانى».

ونیز فرمودند: «الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ...(4)؛ انديشه، آينه اى است شفاف».

ص: 47


1- . كافى، ج 8، ص 22.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 81، ص 482.
3- . همان، نامه 31، ص 395.
4- . همان، كلمات قصار، شماره 365، ص 538.

«اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لاَ عَقْلَ رِوَايَةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ(1)؛ چون حديثى را شنيديد آن را با خرد بسنجيد، نه اين كه بشنويد و روايت كنيد، كه راويان علمبسيارند و به كاربندان آن اندك شمار».

«لاَ عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ وَ لاَ شَرَفَ كَالْعِلْمِ(2)؛ هيچ دانشى مانند تفكر و هيچ شرفى مانند دانش نيست ».

«ما لي أرى الناس إذا قرب إليهم الطعام ليلاً، تكلّفوا إنارة المصابيح ليبصروا ما يدخلون بطونهم، و لا يهتمون بغذاء النفس بأن ينيروا مصابيح ألبابهم بالعلم، ليسلموا من لواحق الجهالة و الذنوب، في إعتقاداتهم و أعمالهم(3)؛ نمى دانم چرا مردم هنگامى كه شبانگاه غذايى نزدشان مى نهند براى مشاهده آنچه مى خواهند در شكم هاى خويش داخل كنند، چراغ مى افروزند و براى تحصيلش خود را به رنج مى اندازند، ولى عنايتى به خوراك جان خويش ندارند، و چراغ هاى عقولشان را با شعله علم نمى افروزند، تا از آنچه [از خرافات و نادانى و گناهان] در عقايد و اعمالشان وارد مى شود ايمنى يابند».

«الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ(4)؛ علم را با عمل همراه بايد ساخت، پس هركه داند بايد بكار بندد، و علم، عمل را مى خواند، پس اگر پاسخ داد، مى ماند، و گرنه روى از او بر مى گرداند».

ابزار شناخت

دانش ها براى وصول به پاسخ سؤلهاى خود از ابزارها و شيوه هاى خاص به خود كمك مى گيرند كه در ذيل به كليات اين علوم و روش هايشان اشاره مى كنيم:

1. علوم فلسفى و كلامى از روش فكرى و استدلال عقلى بهره مى گيرند.

2. علوم تجربى مانند فيزيك و شيمى مبتنى بر روش مشاهده، تجربه مكرر و ثبت منظم جزئيات آن ها و تحليل آن داده ها هستند، هرچند - طبق آنچه در ادوار شش گانۀ

ص: 48


1- . همان، كلمات قصار، شماره 98، ص 485.
2- . همان، شماره 113، ص 488.
3- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، شماره 53، ص 261.
4- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 366، ص 539.

روش تحقيق گذشت - علوم تجربى نيز در برخى ويژگى ها محتاج فكر و تدبّرند.

3. علوم گوناگون اجتماعى مانند: جامعه شناسى، اقتصاد، سياست، تاريخ و امثال آن مبتنى بر مشاهدات، آمار و اسنادند. انديشمند علوم اجتماعى با افراد گوناگون ملاقات و ازآنها پرسش مى كند و يا پرسشنامه هايى را مى دهد تا پر كنند و يا با نمونه سنجى از موضوع مورد تحقيق، سعى در استنتاج قواعد كلّى حاكم بر آن نمونه ها و موارد مشابه دارد.

پژوهشگر علوم اجتماعى بايد در ملاقات ها و امثال آن بر شايعات و جوسازى هاى مصنوعى اعتماد نكند و از آن ها متأثر نشود، بلكه با تكيه بر تيزهوشى خود حقيقت را از امور غيرواقعى تفكيك كند. مثلاً حاكمان خودرأى و مستبد با استفاده از پليس مخفى، خود را بر رسانه ها و اماكن و محل هاى تجمع عمومى و با استفاده از سياست زر و زور خود را بر اقشار و توده هاى مردم تحميل مى كنند و اراده آن ها را در قبضه خود مى گيرند، و بدين طريق حضور خود را در جامعه پر رنگ نشان مى دهند، در حالى كه چنين نيست. از اين رو پژوهنده بايد اين گونه جوهاى ساختگى را از جوهاى آزاد بازشناسد چرا كه تنها در جوهاى آزاد است كه هرچيزى در حالت طبيعى خود قرار دارد.

اگر محقق در جوى از نوع نخست به تحقيق اشتغال دارد بايد در آمارگيرى ها و گفتگوها و مصاحبه هاى خود از هر آنچه به نحوى با حاكميت موجود جامعه ارتباط پيدا مى كند، براى وصول به حقيقت پرهيز كند، اگرچه حاكم و دستگاه حكومتش از طريق رسانه ها و سياست فريب خود، او را نيز تحت تسلط خويش درآورده باشد، اما در جوهاى آزاد، محقق با آزادى كامل مى تواند به پرسش و آمارگيرى بپردازد.

مثلاً دو شخصى كه در دو فضاى متفاوتى به اين شكل پژوهش مى كنند، مانند دو فردى هستند كه يكى در زمين پر از خار و خاشاك گام مى زند كه بايد در هر لحظه با ملاحظه دقيق مسير، حركت كند تا از خليدن خارها در بدن و لباسش در امان باشد وآن ديگرى در زمينى هموار و بى خس و خار مى رود و روشن است كه چنين كسى نيازمند آن گونه دقت به هنگام حركت نيست.

گاه ديكتاتور حاكم فراتر از آنچه گذشت عمل مى كند. او با خريد رسانه ها و وجدان ها

ص: 49

و افكار و قلم ها و زبان ها در خارج از كشور، عملاً شبكه اى براى به دام انداختن ساده لوحان ايجاد مى كند. نشانه هاى اين دو گونه فضا روشن و آشكار است. كشورى كه دولتى باطل بر آن حكم مى راند، به صورت تك حزبى اداره مى شود و در آن، فرد مورد تقديس و منزّه از نقد قرار مى گيرد، و حاكم هر چند مدت يك بار انتخاب و جايگزيننمى شود، و از سوى ديگر آزادى مطبوعات، تلويزيون و... وجود ندارد.

در چنين فضايى پژوهشگر بايد بداند كه فضا تله گذارى شده و آمارها و پرسش نامه ها و نمونه سنجى ها همگى همان رنگ و بويى را دارند كه حاكم مى خواهد، مگر اين كه پژوهشگر در چنين شرايطى نكته سنج و تيزهوش باشد و حقايق را به نيكى درك كند. در شرايط معكوس، يعنى جامعه اى كه در آن احزاب متعدد حضور دارند، و افراد، در معرض تقديس و نقد، هستند، عكس اين مسأله صادق است و اين حالت حاكى از سلامت فضاى جامعه و قابل اعتماد بودن آن است.

در استناد به مدارك و اسناد نيز بايد درست از نادرست تفكيك شود. كاوش در خط، ورق، نشر، زمان و مكان نگارش، صحت و سقم اسناد را روشن مى كند. مثلاً آنچه توسط اطرافيان و نزديكان حاكم مستبد ساخته و پرداخته مى شود، ارزش سندى ندارد، بر خلاف آنچه كه در فضاى پاك نگاشته و ثبت شده باشد از ارزش برخوردار است. همچنين لازم است كه تاريخ تنظيم اسناد و ساير موارد نيز مورد بررسى قرار گيرد تا مشخص شود كه - مثلاً - آيا تاريخ صحيح تنظيم يك سند همان است كه در آن سند مكتوب است و يا خير.

ص: 50

مسأله ششم: جامعه چگونه پديد مى آيد؟

اشاره

خداى سبحان آدمى را موجودى آميخته از جسم و نفس آفريده است و هر يك از اين دو بخش را خواست ها و مقتضياتى است. خوردن، پوشيدن، مسكن، رفاه و مانند آن، خواسته هاى جسم، و دانش، ادب، فضائل و در اجتماع بودن و امثال آن مقتضيات نفس انسانند.

خالق جهان هم نيازهاى او را فراهم كرده، خواه نيازمندى هايى باشد كه در محدوده تحصيل و تلاش او نيست، مانند هوا، زمين و خواه جز آن. از سوى ديگر با قوانين آسمانى تكليف او را در همه حركات، سكنات و افكارش معين و معلوم كرده است. درست مثل سازنده يك كارگاه كه هم ملزومات كار در آن جا را فراهم و هم قوانين كار در آن جا را معين نموده باشد.

پس در آفرينش، ميان نيازمندى هاى انسان و قوانين حاكم بر زندگى او تعادل برقرار گرديده است، به گونه اى كه هرگونه انحراف از آن قوانين زوال و هلاكت را به دنبال خواهد داشت و از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكا...»(1)؛ «و هركس از ياد من رويگردان شود، زندگى [سخت و ]تنگى خواهد داشت».

ونیز می فرماید: «... وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ...»(2)؛ «و بارهاى سنگين

ص: 51


1- . سوره طه، آيه 124.
2- . سوره اعراف، آيه 157.

و زنجيرهايى را كه بر آن ها بود، از [دوش وگردن ]آنان بر مى دارد».

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً * وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍوَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً»(1)؛ «و گفتم: از پروردگارتان آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است، [تا] بر شما از آسمان باران پى در پى فرستد، و شما را با اموال و فرزندان يارى كند و برايتان باغ ها قرار دهد و نهرها براى شما پديدآورد».

به يقين پشت كردن به قوانين درست [آسمانى] آدمى را به بن بست مى كشاند، زيرا كسى كه در راهى مسدود حركت كند با ديوار برخورد خواهد كرد. همچنين پيروى از سنت هاى غير الهى هم باعث سنگينى بار زندگى بر دوش نفس آدمى مى شود، (اصرهم = بارهاى سنگين) و هم بر اعضا و جوارح و وجود او فشار مى آورد. (والأغلال التى كانت عليهم = و زنجيرهايى را كه بر آن ها بود). در نقطه مقابل همو مى تواند با حركت در راه خدا كه همان استغفار حقيقى است به جبران مافات بپردازد، (إنّه كان غفّاراً = كه او بسيار آمرزنده است)، همان گونه كه بيمار با آشاميدن دارو سلامت خويش را باز مى يابد. آن گاه كه انسان ها در راه خدا حركت كنند، و با تعاون و همكارى به كشاورزى، ايجاد نهرها، بازرگانى، صنعت، ازدواج و زاد و ولد بپردازند، بارش باران فزونى مى گيرد، چه اين كه بارش باران ها در اثر فراوانى آب هاى روى زمين است. آن گاه ثروت ها افزون مى شود و نسل آنها فراوان مى گردد و بوستان ها و نهرها پديد مى آيد.

آيات سه گانه فوق در مقام بيان پيامدهاى طبيعى حركت يا عدم حركت در مسير قوانين درست الهى است كه خداى سبحان آن ها را وضع فرموده است، علاوه بر اين، به امور غيبى و ماوراى طبيعى كه به دست بارى تعالى انجام مى گردد نيز اشاره شده است.

روشن باشد كه چرخش حيات معلول دو عامل است: يكى قوانين طبيعى كه پروردگار در هستى به وديعت نهاده همانند كارگاهى كه در پرتو قوانين مربوطه فعال است و ديگرى پديده هاى ماوراى مادى كه خداى منان بدون به كار انداختن اسباب ظاهرى مادى،

ص: 52


1- . سوره نوح، آيه هاى 10 تا 12.

ايجادشان مى كند، بسان مديريت فكرى مهندسى كه آن را به كار مى اندازد.

سخن كسانى كه معتقدند انسان نخستين منشعب از نسل يكى از گونه هاى حيوانى بوده، و نيز كسانى كه به سوسياليسم اوليه معتقدند و مى پندارند كه جامعه در خدمتاقتصاد است و اصولاً اقتصاد، زيربناى همه قوانين، نظامات، اخلاق، آداب و امثال آن است، نه تنها بر اساس دليل يا ادله استوار ابراز نشده، بلكه در گام به گام ادعاهايشان دلايلى استوار بر خلاف آن وجود دارد.

پيوند و گسست

بشر، آفريده اى اجتماعى است و اين گونه نيست كه تنها نيازمندى هاى مادى و جسمى، او را به جامعه متصل كرده باشد، بلكه وابستگى ها و احتياجات روانى او نيز در متن جامعه تأمين مى شود، بدين معنا كه هر انسانى با انسان هاى ديگر پيرامون خود انس مى گيرد و رابطه ايجاد مى كند و از فقدانشان بيمناك مى شود. كنش هاى انسانى چه ميان دو فرد و چه ميان دو جامعه و يا ميان فرد وجامعه، يا مثبت است كه آن را ارتباط متقابل (همگرايى) مى ناميم، و يا منفى است كه از هم گسيختگى خوانيم.

ارتباط متقابل (همگرايى) دو گونه است:

1. اگر همگرايى بر اساس هدف مشترك باشد نه به خاطر تشابه و يك رنگى، آن را همگرايى هدفمند مى نامند.

2. اگر به خاطر تشابه برآمده از يگانگى فرهنگى در زمينه هاى: اخلاقى، آداب، دين و رسوم اجتماعى باشد اين گونه همگرايى را همگرايى اجتماعى مى نامند.

از هم گسيختگى كه از جدايى دو فرد يا دو جامعه پديد مى آيد نيز سه نوع است:

1. گاه گسيختگى بدان جهت رخ مى دهد كه هر يك از طرفين مى خواهد به تنهايى و پيش از ديگران به هدف برسد، و با وجود اين انگيزه، دست به اقدامات تخريبى براى عقب نگاه داشتن طرف ديگر نمى زند، مانند مسابقه اسب دوانى. اين گونه از هم گسيختگى را مسابقه نام مى نهند، زيرا هر يك در رسيدن به هدف قصد سبقت از ديگران را دارد.

2. گاه گسيختگى ويژگى هاى نوع اول را دارد، با اين فرق كه طرفين دست به

ص: 53

اقدامات تخريبى مى زنند كه اين اقدامات براى خود اثر مثبت و براى طرف مقابل اثر منفى دارد. در

اين صورت، گسيختگى را رقابت مى نامند، مانند رقابت بازرگانان و صاحبان ديگر حرفه ها.

3. گاه گسيختگى ويژگى هاى نوع دوم را دارد، مضافاً بر اينكه اقدامات تخريبى هر يك رنگ دشمنى و كينه ورزى نيز مى گيرد كه در اين صورت آن را ستيز مى نامند، نظيرجنگ هاى خونبار خشونت آميز.

وانگهى همگرايى و از هم گسيختگى هر دو غالباً به مسالمت، يعنى همزيستى صلح آميز اجتماعى ميان دو فرد يا دو جامعه منتهى مى شود.

در همگرايى اگر مسالمت در اثر پيروزى يك طرف بر ديگرى و تسليم شدن آن طرف ديگر باشد، در اين حالت يكى پيوسته فرمان خواهد داد و ديگرى پيوسته مجبور به اطاعت خواهد بود. اين گونه مسالمت از نوع فرماندهى - فرمانبردارى خواهد بود و ساير صور آن را توافق اجتماعى مى نامند. در توافق اجتماعى، يا حق بايسته هر يك از طرفين تمام و كمال داده و مراعات مى گردد و يا نه، كه به ترتيب آن ها را توافق اجتماعى عادلانه و ناعادلانه مى نامند. مثلاً در تقسيم يك نهر ميان دو روستا كه جمعيت يكى دو برابر ديگرى باشد، اگر به هركدام نيمى از نهر اختصاص داده شود، آن توافق ناعادلانه و اگر به تناسب جمعيت، به روستاى پرجمعيت تر دو سوم آن نهر تعلق بگيرد، توافق عادلانه خواهد بود. با توضيح فوق، روشن

مى شود كه نسبت ميان واژه هاى توافق و عدالت، عموم و خصوص من وجه خواهد بود.

ممكن است همه انواع مسالمت يا با رضايت درونى طرفين انجام شود، يا بدون آن. قسم اول پر اهميت ترين آن هاست، چرا كه اجبار و الزام دوام نمى يابد و ديرى نمى پايد. رضايت باطنى آنگاه قرين مسالمت مى شود كه اجرا طبق اصول نظرى پذيرفته شده آن ها باشد.

به ديگر سخن، نظام ايجاد شده، با ايدئولژى طرفين تطبيق كند كه در غير اين صورت، ميان نظامِ ناسازگار و اصول مقبوله، چالش پنهان ايجاد شده، تدريجاً اين نزاع علنى مى شود. مثلاً اگر در شريعت اسلامى تدبيرى اتخاذ شده كه انتخاب رهبر جامعه به شكل

ص: 54

مشورتى باشد، آن گاه اگر حاكمى ديكتاتور زمام امور را در دست بگيرد و خود را بر مردم تحميل كند، اين جاست كه ميان عقايد مردم و نظام سياسى برخورد و درگيرى رخ خواهد داد و در نهايت، به از هم گسيختگى منجر مى شود و لذا گفته اند: بهترين و پايدارترين نوع رهبرى و حكومت آن است كه از متن توده ها برآمده باشد.

سخن در زمينه اقتصاد نيز اين گونه است. حال اگر اقتصاد اسلامى حد فاصل اقتصاد افراطى سرمايه دارى و تفريطى كمونيستى است، پس بايد به دنبال يك سيستم اقتصادى ميانه بود كه سالم و قابل انطباق با واقعيّات جامعه اسلامى باشد.اقتصاد متمايل به يكى از دو سوى سرمايه دارى يا كمونيستى بسترساز زد و خورد ميان اصول ايدئولژيكى جامعه و نظام جارى ايجاد شده، مى گردد و در نهايت تعارض و از هم گسيختگى ايجاد مى شود. مقوله فرهنگ و ساير مقولات نيز از اين قاعده مستثنا نيست.

صلحى كه در پايان ستيزها پديد مى آيد غالباً محصول تلاش مصلحان است و پس از آن پديد مى آيد كه طرفين نزاع از نظر روانى آمادگى صلح را يافته باشند و تا زمانى كه آدمى اسير غرور خويش باشد، مى پندارد كه مى تواند به تنهايى و با ستيز، حريف را از ميدان بيرون كند، لكن پس از آن كه دشمنى و ستيز را آزمود با اين واقعيت مواجه مى شود كه اين شيوه نه تنها به سود او نبوده، بلكه ضريب زيادى از انرژى مفيد او را ضايع كرده و علاوه بر آن آوازه نيك و اعتبار وى را نيز مخدوش ساخته است، و مى فهمد كه اگر آن انرژى و آوازه نيك را دستمايه سازندگى مى كرد، براى وى سودمندتر مى بود.

پديدار شدن اين نگاه تازه در طرفين، فضايى مناسب براى شروع يك همزيستى مسالمت آميز مى آفريند و در اين مقطع است كه يك مصلح مى تواند فعاليت خويش را با تعيين شروطى به منظور نزديك كردن ديدگاه هاى طرفين آغاز كند.

توافق ميان دو سوى درگيرى داراى چند وجه است كه عبارتند از: آتش بس، پيمان عدم تعرض، صلح، ادغام اجتماعى. آتش بس به معناى پايان جنگ است، و پيمان عدم تعرض بدين معنى است كه هر يك از طرفين متعهد مى شود دست به اقدامات تعرض آميز و خصمانه عليه ديگرى نزند، پيمان صلح بدين معنى است كه پس از عقد، آن طرفين مانند دو برادر در كنار يكديگر زندگى خواهند كرد و آخرين مرحله توافق، ادغام و اتحاد اجتماعى نام دارد كه در آن هر دو گروه متحد و يكى مى شوند.

ص: 55

اسلام و صلح طلبى

اسلام مسلمانان را به برقرارى صلح حتى با دشمنان تشويق و ترغيب مى كند.

در قرآن كريم مى خوانيم:

«...ادْفَعْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِى حَمِيمٌ * وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَما يُلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»(1)؛ «[بدى را] با نيكى دفع كن، آنگاه كسى كه ميان تو و ميان او دشمنى است، گويى دوستى يكدل مى گردد. و اين [خصلت] را جز كسانى كه شكيبا بوده اند نمى يابند و آن را جز صاحب بهره اى بزرگ [از تقوى و ايمان] نخواهد يافت».

«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ...»(2)؛ «و اگر به صلح گراييدند، تو [نيز ]بدان گراى و بر خدا توكل كن».

و نيز: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ»(3)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همگى در صلح و آشتى درآييد، و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد».

در اين باره در دعاى مكارم الاخلاق امام سجاد عليه السلام مى فرمايند: «أللهم صلّ على محمد و آله، و سدّدني لأن أعارض من غشّني بالنصح، و أجزي من هجرني بالبرّ، و أثيب من حرمني بالبذل، و أكافئ من قطعني بالصلة، و أخالف من اغتابني بحسن الذكر، و أن أشكر الحسنة و أغضي عن السيئة(4)؛ بار خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و مرا توفيق ده تا با كسى كه بدخواه من است با خيرخواهى مقابله كنم، و كسى كه مرا ترك گفته با نيكى جزا دهم، و كسى كه از من دريغ كرده، با عطا پاداش دهم، و با آن كه با من قطع رابطه كرده، با صله رحم مقابله كنم، و بر خلاف آن كه مرا غيبت گفته، به نيكى اش ياد كنم و نيكى را سپاس گفته بر بدى چشم بپوشم».

ممكن است كسى آيه ذيل را نقضى بر صلح خواهى اسلام تلقى كند، آن جا كه مى فرمايد: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»(5)؛ «محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خداست، و كسانى كه با اويند بر كافران، سختگير [و] با همديگر مهربانند».

ص: 56


1- . سوره فصلت، آيه هاى 34 و 35.
2- . سوره انفال، آيه 61.
3- . سوره بقره، آيه 208.
4- . صحيفه سجاديه، ص 111 - 112.
5- . سوره فتح، آيه 29.

پاسخ اين است كه آرى، چنين چيزى در اسلام وجود دارد، لكن براى بالاترين درجه ضرورت است، درست مانند يك عمل جراحى خطرناك كه تنها در بالاترين درجه ضرورت و ناچارى بدان اقدام مى شود، و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام همواره در كاستن از اسباب دشمنى و ستيز و نيز محدود كردن آن ها سعى داشته اند. مثلاً در روز فتح مكه، آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر همه دشمنان سرسخت خويش پيروز شدند، با شعار خالد بنوليد كه در ميان سپاه اسلام ندا داده بود كه: «اليوم يوم الملحمة؛ امروز روز كشتارى عظيم است» فرمودند: «لا بل اليوم يوم المرحمة؛ خير، بلكه امروز روز نرم دلى و عطوفت است».

پيامبر صلى الله عليه و آله سپس خطاب به اسيران فرمودند: «إذهبوا فأنتم الطلقاء(1)؛ برويد كه شما آزاد شدگانيد».

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز در جنگ صفين آب راهى را كه در اختيار داشت بر دشمنان خود نبست و به آنان آب داد. امام حسين عليه السلامفرزند بزرگوارش نيز در كربلا چنين كرده و از اين دست برخوردها در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله فراوان است.

گروه و انواع آن

تشكيل يك گروه گاه به صورت ارادى است، يعنى اعضا آگاهانه و با اراده ويژه و با برنامه ريزى قبلى آن را ايجاد مى كنند و يا صورتى غير ارادى دارد، يعنى همگرايى اعضا با قصد خاص و طراحى قبلى رخ نداده است.

گروه هاى از نوع نخست را گروه هاى رسمى مى نامند، مانند مجموعه اعضاى دولت كه با قصد و برنامه ريزى قبلى گروهى را سامان مى دهند، تا وظيفه حفظ و عدالت و پيشبرد كشور را به عهده بگيرد. گروه هاى نوع دوم گروه هاى غير ارادى هستند، مانند جمعيّتى كه مردم يك شهر يا روستا را تشكيل مى دهند.

گروه هاى ارادى و غير ارادى هر دو گاه عمرى دراز دارند و گاه كوتاه. مثال هاى فوق، نمونه گروه هاى با عمر درازند، و نمونه گروه هاى ارادىِ كوتاه مدت، راهپيمايى هاى از قبل برنامه ريزى شده اند كه البته تنها با پشتيبانى فرد يا افرادى اداره مى شوند و به انجام

ص: 57


1- . كافى، ج 3، ص 512.

مى رسند. نمونه گروه هاى غير ارادىِ كوتاه مدت اقدام هاى كوركورانه و بى برنامه است،مانند ايام گرانى و قطحى كه عده اى براى خريد نان به يك نانوايى مى روند و با نبود ياكمبود نان مواجه مى شوند و در اثر گرسنگى و فشار و به منظور درخواست نان، ناگهان به سر دادن شعار و راهپيمايى مى پردازند.

گروه ها در تقسيمى ديگر به اوليه و ثانويه تقسيم مى شوند. گروه هاى اوليه يا ابتدايى و طبيعى اند، مانند مجموعه افراد يك خانواده و يا غير طبيعى و ثانويه اند، مانند مجموعه كودكانى كه براى بازى كنار هم جمع مى شوند.

گروه هاى ثانويه مجموعه هايى هستند كه بر اساس هدفى خاص تشكيل يافته واعضايش بخشى از فعاليت هاى خود را در چارچوب آن انجام مى دهند و در اختيار آن هستند، مانند: گروه هاى فرهنگى، صنعتى، اقتصادى و غيره.

در تقسيمى ديگر مى گوييم: گاه ماهيت يك گروه اقتضا مى كند كه اعضايش در كنار هم و چهره به چهره باشند، مانند اعضاى يك خانواده و يا يك تيم بازى، و گاه چنين اقتضايى ندارد، مانند اعضاى شركت ها و سهامداران كه اصولاً ميان آن ها برخوردى وجود ندارد، و هر عضو تنها با دفترى سر و كار دارد كه به منظور مراجعات اعضا به آن شركت يا سهامگذارى تأسيس شده است.

در تقسيمى ديگر گروه ها به گروه هاى منسجم و هماهنگ و نامنسجم ناهماهنگ تقسيم مى شوند. اعضاى گروه نخست در محيط هايى همسان پرورش يافته اند و لذا عرف و عادت و عمل ها و عكس العمل هايى مشابه دارند و اعضاى گروه دوم به خاطر پرورش يافتن در فضاهاى متفاوت اين گونه نيستند.

مثلاً كسى كه در محيط جنگ زده و در بيشه رشد كرده باشد، با ديدن حيوانى درنده، به سويش هجوم مى برد، ولى كسى كه در شهر پرورش يافته باشد، با ديدن آن فرار مى كند. حال اگر يكى از اعضاى گروه هاى هماهنگ، اعضاى همگروه خود را در حال حمله يا فرار ببيند، علت واكنش اين عمل آن عضو يا اعضا را در مى يابد و اتفاق را حدس مى زند، در صورتى كه عضو گروه نامنسجم و ناهماهنگ نمى تواند رفتار ديگر افراد گروه اجتماعى را تحليل كند و منش ها و علت واكنش هاى آن ها را بفهمد.

ص: 58

يك گروه نسبت به اعضايش، خودى و در مقايسه با غير ايشان، غير خودى نام مى گيرد خواه آن غير، افرادى پراكنده و تشكل نايافته بوده، و خواه اعضاى گروه هاى ديگر باشند. اعضاى هسته مركزى گروه را اعضاى اصلى و اعضاى رده دوم را اعضاى فرعى مى نامند.

در تقسيم ديگرى افراد به عضو تشكيلات و هواداران تقسيم مى شوند. هواداران و طرفداران، اعضاى رسمى گروه را تشكيل نمى دهند، بلكه آنان علاقمندانى هستند كه به گروه كمك مالى و از آن دفاع مى كنند و به تبليغ و ترويج آن علاقه نشان مى دهند. در مقابل، آن گاه كه گروه نيازمند جذب اعضاى رسمى جديد براى تشكيلات باشد، اعضا را ترجيحاً از ميان آنان برمى گزيند.

گاه رابطه ميان اعضاى گروه رابطه خونى و پيوند خويشاوندى است كه در اين صورت آن را خاندان و مانند آن مى نامند و گاه عامل پيوند اعضاى گروه، چيز ديگرى است كه شاخصه اصلى چنين گروه هايى آرا و عقايدى است كه افراد گروه به سوى آن راهنمايى شده، آن را مى پذيرند و اين عقايد عامل بقاى گروه و پيشرفت آن براى رسيدن به اهدافش است.

سپس نوبت به گروه هاى فعال جامعه مى رسد كه هر يك از بعد و جنبه اى، مهم به شمار مى رود و به فعاليتى متناسب مى پردازد، مانند فعاليت احزاب در مسائل سياسى و جامعه پزشكان در مسائل پزشكى و... اين حركت غالباً به صورت ديالكتيكى صورت مى گيرد، يعنى گروه حركت ويژه اى را با كم و كيف خاصى در افراد عضو ايجاد مى كند و در مقابل افراد نيز تحت تأثير تشويق گروه هر يك به فرا خور حال خود در قبال گروه، واكنش نشان مى دهند كه حاصل آن، ايجاد شور و جنبش بيشترى است. دور بعدى كنش با ضرب آهنگ قوى ترى از سوى گروه انجام مى گيرد و اعضا را وادار به واكنش هاى فعال ترى مى كند و اين كنش، و واكنش دوره اى به همين ترتيب ادامه مى يابد.

اين اتفاق هم در گروه هاى سازمان يافته برخوردار از اهداف بلندمدت رخ مى دهد و هم در گروه هاى خودجوش كه بر حسب اتفاق و براى وصول به هدفى نزديك شكل مى گيرند، مانند تجمع براى ديدن نمايش يا خوردن غذا يا رفتن به مسافرت و مانند آن.

ص: 59

زمانى كه گروه هرج و مرج طلب شده، به ويرانى بپردازد، چنين حالتى را شورش مى نامند.

جداى از معانى گذشته، اصطلاح گروه، معناى ديگرى نيز دارد. در اين معنا مجموعه افرادى كه در يك امر نيك يا بد مشترك باشند، گروه ناميده مى شوند، هرچند ميان آن ها هيچ گونه ارتباط و پيوندى نباشد، مانند گروه قاچاقچيان، سارقان، فقرا، نويسندگان و غيره.

در زبان عربى ميان دو اصطلاح «جمعيت» و «جماعت» تفاوت مى گذارند، هرچند از يك ماده و واقعاً مترادفند. مثلاً به گروهى كه اعضاى آن در ارتباط متقابل با يكديگرند تا به كار تأليف يا نشر اقدام كنند، «جمعيت» مى گويند و در نقطه مقابل، از گروهى كه اعضايش پراكنده و سازمان نايافته اند به «جماعت» تعبير مى شود.

از ديرباز چنين رايج شده كه به گروه هاى سياسى احزاب بگويند، اما در معناى لغوى حزب اعم از گروه هاى سياسى است، چه اين كه در زبان عربى، هرگونه تجمعى را حزبمى نامند، هرچند ميان اعضايش پيوندى متقابل و نزديك مانند آنچه در انجمن ها ديده مى شود وجود نداشته باشد. خداى سبحان مى فرمايد:

«وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤمِنُونَ الأَحْزابَ...»(1)؛ «و چون مؤنان دسته هاى دشمن را ديدند».

«...أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(2)؛ «بدانيد حزب خداست كه رستگارانند».

«...كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ»(3)؛ «هر گروه به آنچه نزدشان بود، دل خوش كردند».

همچنين جماعت «هيئت» خوانده مى شود، نه حزب و جمعيت، مانند «هيئت دولت»، «هيئت حسينى» و جز آن و عكس اين مطلب نيز صادق است.

جمهور و امت

كلمه جمهور غالباً بر توده مردم، اطلاق مى شود و آن زمانى است كه بخواهند اراده و خواست ويژه مردم را در موضوع خاصى منعكس كنند، مثلاً مى گويند: جمهور (توده)

ص: 60


1- . سوره احزاب، آيه 22.
2- . سوره مجادله، آيه 22.
3- . سوره مؤنون، آيه 53.

مردم به فلان چيز تمايل و علاقه اى ندارد، يا جمهور مردم فلان كانديدا را مى خواهند. گاه به بخش هايى از توده مردم نيز جمهور گفته مى شود كه در اين اطلاق، جمهور با كلمه جماهير جمع بسته مى شود، و گاه همه بخش ها و اقشار مردم من حيث المجموع در نظر گرفته مى شوند و يكجا از آن ها به جمهور تعبير مى كنند. از آن جا كه به يك بخشى از توده مردم نيز مى توان جمهور گفت، بالطبع بايد صحيح باشد كه به گروه هاى خاص نيز جمهور اطلاق شود، مانند جمهور فقرا، جمهور بى كاران يا جمهور كشاورزان و... .

دو واژه امت و ملت به گروه بزرگى از مردم اطلاق مى شود با اين تفاوت كه واژه امت مفهوم مكتب و ايده اى را به همراه دارد و كلمه ملت به اعتبار خود جمع صرفا مفهوم گروه را داراست و خداى متعال دو واژه امت و ملت را در قرآن آورده، مى فرمايد: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً...»(1)؛ «و اين امت شما امت واحدى است». «...وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ...»(2)؛ «و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم».

از اين رو، اصطلاح «امت هاى اسلامى» نادرست است و به جاى آن بايد از اصطلاح «ملت هاى جهان اسلام» استفاده كرد، زيرا مردمان جهان اسلام هرچند گونه هايى مختلفند، لكن همگى يك امت را تشكيل مى دهند.

گروه هاى با اهداف درازمدت مانند گروه هاى: اقتصادى، فرهنگى و امثال آن كه داراى نظم و ضوابط تعريف شده و متقابل بين اعضا و كاركرد ويژه اى هستند، سازمان نامیده می شوند.

جامعه و شعب آن

جامعه مركّب از مردم فراوانى است كه غالباً از سازمان ها، گروه ها، جمعيت ها و مؤسات برخوردار مى باشد، خواه رسمى و خواه غير رسمى، و هر اجتماعى از اخلاق اجتماعى، آداب و رسوم اجتماعى، ميثاق هاى اجتماعى، قوانين اجتماعى، ميراث هاى اجتماعى، شعائر اجتماعى و مقرّرات اجتماعى برخوردار است كه به ترتيب زير تعريف مى شوند:

ص: 61


1- . سوره مؤنون، آيه 52.
2- . سوره حجرات، آيه 13.

1. اخلاق اجتماعى بيانگر صفات روحى يك جامعه است، مانند سخاوتمندى، بخل ورزى، شجاعت، ترس، مهمان دوستى يا ميهمان گريزى.

2. آداب و رسوم اجتماعى حاكى از عادات يك جامعه در امور مختلف، مانند معمارى و خانه سازى سنتى، سازش و امنيت، ديدار و همنشينى با يكديگر، صله ارحام، سبك پوشش و مواردى از اين دست است.

3. ميثاق هاى اجتماعى قوانينى است كه به صورت پيمان هايى ميان گروه بزرگى از يك جامعه با گروه يا گروه هاى ديگر از همان جامعه يا جامعه اى ديگر منعقد مى شود.

4. قوانين اجتماعى قوانينى است كه در جامعه به هنگام معاملات، ازدواج، تقسيم ارث و منازعات مراعات مى شود و در صورتى كه كسى از آن تخلف كند مجازاتش مى كنند.

5. ميراثهاى اجتماعى آداب، رسوم و امورى از اين قبيل است كه جامعه از نياكانش به ارث برده.

6. شعائر اجتماعى، كنش ها يا واكنش هايى است كه مردم يك جامعه در زمان هاى خاصى و بر اساس اعتقاداتشان بدان مى پردازند.

7. مقررات اجتماعى قوانينى است كه عرف جامعه مراعات آن ها را نيك مى بيند، اما بدان پايه از اهميت نمى رسد كه متخلّف از آن را مجازات كند، ولى فرد متخلّف درصورتى كه يك بار از انجام آن ها سر باز زده باشد غيرطبيعى و استثنايى خوانده مى شود و در صورت تكرار و استمرار و اصرار بر تخلّف منحرفش مى نامند.

نا آرامى، آشوب و هيجانى كه در يك زمان، بخش وسيعى از مردم را فرا گيرد، هرچند زود فروكش كند، «آشفتگى اجتماعى» نام دارد و چنان كه به كندى فروكش كند، «اراده اجتماعى» خوانده مى شود. آن گاه كه ناآرامى و جنبش با هرج و مرج و رفتارهاى غير عادى همراه گردد به آن «جنون اجتماعى» اطلاق مى گردد. اگر منشأ آن حركت، حادثه غير مترقبه مخوفى مانند سيل، زلزله و يا جنگ ناگهانى باشد، به آن «وحشت اجتماعى» اطلاق می گردد.

روابطى كه بر آحاد يك جامعه حاكم بوده، از آنها تعبير به: نظامات، آيين ها، قوانين،

ص: 62

اخلاقيات، روابط و مانند آن مى شود و در صورتى كه مشروعيت روابط فوق، آسمانى و الهى باشد از آن تعبير به دين مى شود.

رابطه فرد با جامعه در پرتو اسلام

رابطه فرد با جامعه را از آينه كلمات حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه ببينيم. ايشان در وصيتى به امام حسن و امام حسين عليهماالسلاممى فرمايند: «أُوصِيكُمَا وَجَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا صلى الله عليه و آله يَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَ الصِّيَامِ(1)؛ شما و همه فرزندانم و كسانم و هركس كه نامه من به او مى رسد را سفارش مى كنم به ترس از خدا و انتظام كارها، و آشتى بين مردم، كه من از جد

شما صلى الله عليه و آلهشنيدم كه مى گفت: اصلاح ذات البين بهتر است از عموم نماز و روزه».

و در ادامه مى فرمايند: «...وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ(2)؛ بر شما باد پيوند با يكديگر و بخشش به يكديگر، و زنهار از پشت كردن به يكديگر».

و نيز در جايى ديگر مى فرمايند: «وَ إِنَّمَا أَنْتُمْ إِخْوَانٌ عَلَى دِينِ اللَّهِ مَا فَرَّقَ بَيْنَكُمْ إِلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ فَلاَ تَوَازَرُونَ وَ لاَ تَنَاصَحُونَ وَ لاَ تَبَاذَلُونَ وَ لاَ تَوَادُّونَ ... وَ مَا يَمْنَعُ أَحَدَكُمْ أَنْ يَسْتَقْبِلَ أَخَاهُ بِمَا يَخَافُ مِنْ عَيْبِهِ إِلاَّ مَخَافَةُ أَنْ يَسْتَقْبِلَهُ بِمِثْلِهِ...(3)؛ همانا شما برادران دينى يكديگريد، چيزى شما را از هم جدا نكرده، جز درون پليد و نهاد بد. نه يكديگر را يارىمى كنيد، نه خيرخواه هميد، نه به يكديگر چيزى مى بخشيد، و نه با هم دوستى مى ورزيد. چيزى شما را باز نمى دارد، از آن كه عيب برادر دينى خود را كه از آن بيم دارد روياروى او بگوييد، جز آن كه مى ترسيد، او همان عيب را كه در شماست به رختان آرد».

«فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ امْتَنَّ عَلَى جَمَاعَةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ فِيمَا عَقَدَ بَيْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هَذِهِ الْأُلْفَةِ الَّتِي يَنْتَقِلُونَ فِي ظِلِّهَا وَ يَأْوُونَ إِلَى كَنَفِهَا بِنِعْمَةٍ لاَ يَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَهَا قِيمَةً لِأَنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ كُلِّ ثَمَنٍ وَ أَجَلُّ مِنْ كُلِّ خَطَرٍ(4)؛ همانا خداى سبحان بر جماعت اين امت مسلمان منّت نهاد و به اُلفت، آنان را با يكديگر پيوند داد، پيوندى كه در سايه آن سفر كنند، و در پناه آن بيارامند. نعمتى

ص: 63


1- . نهج البلاغه، نامه 47، ص 421.
2- . همان، نامه 47، ص 422.
3- . همان، خطبه 113، ص 168.
4- . همان، خطبه 192، ص 298.

[را بر اين امت ارزانى داشت] كه هيچ يك از آفريدگان نمى تواند قيمتى براى آن بگذارد، چه اين كه آن نعمت از هر بهايى برتر و از هر رتبت و منزلتى گرانقدرتر است».

«وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ(1)؛ و با جماعت همراه شويد، كه دست خدا همراه جماعت است و از تفرقه بپرهيزيد [كه موجب آفت است]. آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است، چنان كه گوسفند چون از گلّه دور ماند، نصيب گرگ خواهد شد».

«...وَ الْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَيْهِ حَبْلُ الْجَمَاعَةِ وَ بُنِيَتْ عَلَيْهِ أَرْكَانُ الطَّاعَةِ...(2)؛ بپيونديد بدانچه رشته جماعت بدان گره خورده و اركان طاعت بر آن پايدار است».

«...فَإِيَّاكُمْ وَ التَّلَوُّنَ فِي دِينِ اللَّهِ فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيمَا تَكْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِيمَا تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَى وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ(3)؛ پس در دين خود از گونه گون شدن و ناپايدار ماندن بپرهيزيد كه همراه جماعت بودن در حقّى كه آن را خوش نمى داريد، از پراكنده شدن به خاطر باطلى كه آن را دوست مى داريد بهتر است، و همانا خداى سبحان به مردمى كه راه جدايى و تفرقه پيموده و بپيمايند خيرى نبخشيده، و نخواهد بخشيد و اين سنت خدا در گذشتگان و آيندگان است».

«فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانُوا حَيْثُ كَانَتِ الْأَمْلاَءُ مُجْتَمِعَةً وَ الْأَهْوَاءُ مُؤتَلِفَةً وَ الْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً وَ الْأَيْدِي مُتَرَادِفَةً وَ السُّيُوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ الْبَصَائِرُ نَافِذَةً وَ الْعَزَائِمُ وَاحِدَةً أَ لَمْ يَكُونُوا أَرْبَاباً فِي أَقْطَارِ الْأَرَضِينَوَمُلُوكاً عَلَى رِقَابِ الْعَالَمِينَ فَانْظُرُوا إِلَى مَا صَارُوا إِلَيْهِ فِي آخِرِ أُمُورِهِمْ حِينَ وَقَعَتِ الْفُرْقَةُ وَ تَشَتَّتَتِ الْأُلْفَةُ وَ اخْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ وَ الْأَفْئِدَةُ وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِينَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِينَ...(4)؛ پس بنگريد چه سان بودند، آن گاه كه گروه هايى به هم پيوسته بودند، و همگان را يك آرزو بود، و دلها به عدالت گراييده و دستها يكدگر را مددكار و شمشيرها در يارى يكديگر، بينش ها نافذ و اراده ها در پى يك چيز تاخته، آيا آنان مهتران سراسر زمين نبودند و بر جهانيان پادشاهى نمى نمودند؟ پس بنگريد كه پايان كارشان به كجا كشيد، چون ميانشان جدايى افتاد، و

ص: 64


1- . همان، خطبه 127، ص 184.
2- . همان، خطبه 151، ص 211.
3- . همان، خطبه 176، ص 255.
4- . همان، خطبه 192، ص 279.

الفت به پراكندگى انجاميد، و سخنها و دلهاشان گونه گون گرديد، از هم جدا شدند، و آن گاه به شعبه هاى مختلف تقسيم شدند و در تفرقه به جنگ باهم برخاستند».

جامعه عقب مانده، كانون رذايل اخلاقى

جامعه با انحراف خود، به كانون رذايل اخلاقى وعملى بدل مى شود، چه اين كه جامعه در درستى يا انحراف افراد و گروه ها به منزله منبع فشار به سوى جلو محسوب مى شود و تفرقه يكى از پيامدهاى جوامع منحرف است. اگر جامعه در مسير درست باشد، افراد و گروه ها در مسير سازندگى گام بر مى دارند و در نتيجه مؤسات سازنده، جمعيتهاى خيريه، و سازمانهاى فعال در راه پيشرفت پديد مى آيند.

آنها حداكثر نيروهاى ممكن را جذب مى كنند و جامعه به بركت آنها سرشار از فضيلت مى شود و راه ارتقا، پيشرفت و طى مدارج كمال را در پيش مى گيرد، اما اگر جامعه منحرف باشد، رو به تجزيه و تلاشى مى گذارد، بيكارى گسترش مى يابد و جهل فراگير مى شود، فردگرايى رواج مى يابد و مركز ايستايى و واپسگرايى شده، مملوّ از فساد و تباهى مى گردد.

در مورد اختلاف آرا و چندگونگى اجتهاد، بايد ميان تفرقه آرا و اختلاف نظر تفكيك كرد، زيرا پديده اول مذموم و پديده دوم امرى ممدوح است، اما براى يافتن نتيجه واحد و اتفاق نظر راه هايى وجود دارد. اگر از چگونگى برخورد با تنوع آرا درباره مسأله اى واحد و اختلاف نظر در بين صاحب نظران پرسش شود، بايد گفت كه در يك جامعه پيشرفته اين مشكل با پذيرش بلامنازع فرمانروايى منطق و بحث آزاد و انتقاد بى غرض قابل حل است.در چنين جامعه اى در حوزه امور سياسى، احزاب آزاد، تلاش براى پيشرفت را جز از راه پركارى و ارائه خدمات ارزشمند نمى بينند و در اين فضا است كه رقابت براى سازندگى رشد مى كند و مسابقه و تلاش تنها براى كسب فضيلت انجام مى شود. قرآن بر اين امر تأكيد مى كند: «وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»(1)؛ «و براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان بشتابيد».

و مى فرمايد: «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»(2)؛ «پس در نيكيها و اعمال خير، بر یکدیگر

ص: 65


1- . سوره آل عمران، آيه 133.
2- . سوره بقره، آيه 148.

سبقت جویید».

همچنين مى فرمايد: «وَ فِى ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ»(1)؛ «و در اين [رسيدن به نيكى مطلق]، راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند».

در جوامع عقب مانده، وضعيت دگرگونه است، زيرا داغ و درفش جاى سخن را مى گيرد و شمشير و زندان و شلاق جايى براى انتقاد سازنده و بحث آزاد نمى گذارد. اشرار مسلط مى شوند، چرا كه آنان جرأت بيشترى براى ترور و تهديد دارند. در چنين شرايطى گوشه گيرى و انزواى صالحان آغاز مى شود و گسترش مى يابد و بيكارى، ترك دنيا و زهد پيشگى انسانهاى نيك فراوان مى شود، چرا كه آنان ديگر فضايى براى تنفس نمى يابند.

جهان مسيحيت در دوره حكمرانى پاپها و نيز جهان اسلام در دوره هايى از تاريخ خود همين وضعيت را داشتند. اولين نمونه آن در جهان اسلام در فاصله ميان وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا خلافت حضرت على عليه السلام بود. مثلاً در تاريخ آمده است: اميرمؤمنان عليه السلاموارد كوفه شد، در مسجد كوفه مردمانى بى كار ديد كه زندگى زاهدانه اى در پيش گرفته بودند و با صدقات مردم روزگار مى گذرانيدند، امام در واكنش منفى به ايده آنان، از مسجد بيرونشان كرد و آنها را در حفر و ايجاد يك كانال آبرسانى به كار گماشت.

ص: 66


1- . سوره مطففين، آيه 26.

مسأله هفتم: فرهنگ اجتماعى

اشاره

هر انسانى از يك فرهنگ دينى يا دنيوى موروثى يا مكتسب از جامعه و يا ابداعى خود برخوردار است. گردآمدن فرهنگهاى آحاد بشر در چارچوب يك مجموعه، رنگ فرهنگى خاص به آن مى بخشد و از تجمع فرهنگهاى مجموعه هاى انسانى در يك واحد بزرگتر، گرايش فرهنگى متمايزى بر كل پيكره آن واحد بزرگتر و مجموعه هايش سايه مى افكند. همچنين از تركيب آن واحدهاى بزرگتر در چارچوب واحدى بسيار بزرگتر و وحدت بخش، چهره فرهنگى جامعه، با رنگى متوسط و برآمده از عناصر تشكيل دهنده جامعه شكل مى گيرد.

مثلاً از تركيب خانواده هايى با داشتن صددرصد ويژگى سخاوتمندى با خانواده اى برخوردار از بيست درصد و خانواده اى ديگر با سى درصد ويژگى سخاوت، در مجموعه اى از خانوارها با توان متوسط پنجاه درصد پديد مى آيد و از قرار گرفتن چنين مجموعه اى در كنار مجموعه خانوارهاى ديگرى با متوسط ده درصد از همان ويژگى و تركيب آنها باهم و تشكيل يك واحد بزرگتر مى توان گفت كه افراد واحد جديد به طور متوسط از سى درصد اين ويژگى برخوردارند.

مقولات فرهنگ، صنعت، اخلاق ومانند آن همگى تابع همين قاعده اند، پس به عنوان مثال، فرهنگ اجتماعى برايند وجوه اشتراك و افتراق خرده فرهنگهاى موجود در جامعه است كه در عين برخوردارى از آن وجوه مشترك، داراى وجوه اختصاصى نيز هستند كه از رهگذر آن، يك خرده فرهنگ از خرده فرهنگ هاى مشابه متمايز مى شود و به هر ميزان

ص: 67

كه اين فرهنگ اجتماعى وحدتبخش، بزرگتر، عميق تر و پرمحتواتر باشد به دليل آن كهفضاى عمومى جامعه را براى تنفس بيشتر و ظهور نيرومندتر فضائل در افراد و گروه ها فراهم تر مى كند، پيشرفت و گستردگى آن ارتقاء مى يابد و فضايل در آن بيشتر رشد مى كنند.

درست به همين جهت، آن گاه كه اسلام ملل گوناگون: عرب، ايرانيان، قبطى، هندى و غيره را زير چتر خويش گرفت، امت اسلامى پديدار شده، توانست در زمينه هاى گوناگون حيات فرهنگى به بيشترين پختگى و كارآمدى دست يابد.

البته چنين تحوّل وارتقايى آن گاه رخ مى دهد كه زمينه آزادى كامل براى آحاد جامعه فراهم شود و الا دستاورد يك جامعه بزرگ جز عقب ماندگى نخواهد شد، زيرا فرهنگ نيازمند تحرك و گسترش است و اين دو جز در فضاى آزاد اجتماعى فراهم نمى شوند. هر آنچه كه به دنبال فرهنگ و به يمن آن پديد مى آيد و فروع آن محسوب مى شود، مانند: روح حماسه و قهرمانى، سخت كوشى در صنعت، كشاورزى، بازرگانى و غيره نيز اين چنين اند.

چنان كه گفته شد، فرهنگ به دو قسم مادى و معنوى تقسيم مى شود بدين معنا كه فرهنگ مادى با جسم و فرهنگ معنوى با نظام، عقيده و جز آن مرتبط است و هر دو در عرض هم قرار دارد. در مورد سخن عده اى از ماديون كه معتقدند، اقتصاد، زيرساخت دين، اخلاق، نظام ها [ى سياسى و...] و جز آن است و آن را رو بنا مى دانند، سخنى بى دليل است، بلكه برخلاف آن اقامه دليل شده است.

يك فرد در درون جامعه يا درون گروهى كه اعضايش در ارتباطى متقابل و داراى وحدت و انسجامند از دو چيز برخوردار است:

1. پايگاه اجتماعى

2. عملكرد اجتماعى.

پايگاه اجتماعى فرد همان شخصيت اجتماعى اوست كه ميزان احترام و نفوذ اجتماعى او را معين مى كند و باعث ميزان نفوذ اجتماعى و تأثيرگذارى وى در جهت كسب خواسته هايش و پايگاه اجتماعى اش از ديگران مى گردد. پايگاه اجتماعى شخص در گرو ثروت، قدرت، دانش، فاميل، اعتبار و نيز ايمان، اخلاق، رفتار و احياناً ويژگيهاى بدنى نظير زيبايى و تناسب و يا نيرومندى وى است.

ص: 68

كاركرد اجتماعى عبارت است از كارى كه شخص در جامعه بدان اشتغال دارد و فرد هرچه در جامعه خود به توسعه كمى و كيفى توجه و عنايت بيشترى به خرج دهد، پايگاه اجتماعيش ارتقاى بيشترى پيدا مى كند.

شايسته سالارى ميزان پيشرفت

دو عامل شايسته سالارى و آزادى، ملاكهاى پيشرفت در يك جامعه سالم است. قرآن كريم مى فرمايد: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»(1)؛ «هر كس در گرو اعمال خويش است».

و مى فرمايد: «وَأَنْ لَيْسَ لِلإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى»(2)؛ «و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست».

در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «الناس مسلطون على أموالهم و أنفسهم(3)؛ مردم صاحب اختيار اموال و جانهاى خويشند».

البته تنها در جامعه اى اين اصول حاكميت دارد كه ثروت و غيره عادلانه ميان آحاد جامعه تقسيم شده باشد، و چنين اجتماعى قطعاً به حركت در آمده و پيشرفت خواهد كرد، اما زمانى كه به جامعه مبتلا به نظام طبقاتى منحرف مى نگريم، مشاهده مى كنيم كه يك طبقه بر تمامى مردم و امورشان سلطه يافته اند. در اين گونه جوامع دو طبقه وجود دارد: طبقه حاكم و طبقه محكوم كه همه مردم ديگر را در برمى گيرد. در اجتماعاتى اين گونه شايستگيها سركوب و آزاديها سلب مى شود و طبقه حاكم، همه چيز و همه واقعيت هاى قابل اعتنا مانند: ثروت، قدرت، حاكميت و... را غصب مى كند و در انحصار خود در مى آورد، و مردم نه تنها دستشان را از همه چيز خالى مى يابند، بلكه احساس مى كنند كه در نگاه طبقه حاكم اصولاً وجود خارجى ندارند. همچنين ممكن است طبقه حاكم با سرمايه داران هم پيمان شود تا بتواند سررشته همه امور را به دست بگيرد و ثروت را در انحصار گروه خويش قرار دهد. و سهم مردم در اين ميان، تنها خرد شدن است و ما نمونه اول را در شرق و نمونه دوم را در غرب مشاهده مى كنيم.

ص: 69


1- . سوره مدثر، آيه 38.
2- . سوره نجم، آيه 39.
3- . بحار الانوار، ج 2، ص 272.

حركت افقى و عمودى جامعه

گفتيم كه جامعه سالم حركت رو به جلو دارد و حركت در دو جهت انجام مى شود:

1. حركت افقى: در اين حركت فرد از پايگاه اجتماعى خود به پايگاه اجتماعى ديگرى كه هم رتبه آن است منتقل مى شود، مانند آن كه عضو يك انجمن به عضويت انجمنجديدى درآيد و در انجمن مقصد جايگاهى هم طراز جايگاه اوليه خويش را اشغال كند.

2. حركت عمودى: اين حركت يا به صورت صعودى است يا نزولى، زيرا آزادى و شايسته سالارى زمينه ارتقاى هر فرد به هر رتبه بالاترى كه شايستگى آن را دارد، حتى عالى ترين درجات جامعه را فراهم مى كند، و در مقابل، هرگاه شايستگى جديدى در فرد واجد رتبه پايين تر پديد آمد او را ارتقا مى بخشد و به مرتبه اى كه توسط فرد ديگر داراى شايستگى كمتر اشغال شده، مى رساند. در اين حالت شخص داراى شايستگى كمتر جاى خويش را به فرد شايسته تر مى دهد و خود نزول كرده، تا در رتبه درخور خويش جاى گيرد. از اين رو جوامع مترقى همواره در تحرّك، اوج و نزول به سر مى برند، بر خلاف جوامع عقب مانده كه چيزى جز ايستايى و ركود ندارند.

جوامع در قبال تحرّك افقى وعمودى افراد سه گونه اند:

1. جوامع بسته: در چنين جوامعى به دليل وجود استبداد مطلق و سركوبگر، مردم از حركت باز مى ايستند، اجازه حركت به افراد داده نمى شود. رژيم هاى حاكم بر چنين جوامعى، با كشتن، شكنجه، حبس، مصادره اموال، اتهام زدن و مانند آن مردم را سركوب مى كنند، و در چنين اجتماعى است كه استعدادها مى ميرد و آزاديها به خاك سپرده مى شود.

2. جوامع باز: اين جوامع نقطه مقابل جامعه بسته قرار دارند و نشانه اين گونه جوامع، وجود آزادى هاى مطبوعات، بازرگانى، فرهنگى، رسانه اى و حركت رو به جلو در ابعاد گوناگون زندگى است. حاكم در چنين جامعه اى مانند ساير افراد جامعه است كه علناً مورد انتقاد و نسبت به تمامى اعمالش مورد محاسبه قرار مى گيرد. در چنين فضايى است كه استعدادها و قابليتها شكوفا مى شود و جامعه به بركت شايستگى هايش به پيش مى رود.

3. جوامع ميانه: در اين جوامع هم استبداد نسبى و هم آزادى هاى نسبى ديده مى شود. مؤفه هاى تشكيل چنين جوامعى را عناصر جوامع فوق تشكيل مى دهند و لذا در آنها

ص: 70

نشانه ها و نيز پيامدهاى ميانه اى پديد مى آيد.

با برشمارى ويژگيهاى جوامع سه گانه فوق روشن مى شود كه از ميان آنها تنها جامعه باز است كه بر دو جامعه ديگر پيشى مى گيرد و پيشرفت مى كند و جامعه بسته، هماره واپس مى ماند.

يكى از علل پيشرفت جهان اسلام نسبت به ساير نقاط عالم در زمان ظهور خود همين عامل بود. در آن روزگار جهان اسلام جامعه اى باز بود و ساير نقاط جهان جوامعى بسته و اتفاقا راز پيشرفت كشورهاى صنعتى در اين روزگار نسبت به جهان اسلام نيز همين متغير است، يعنى آنها كشورهايى با جوامع باز شدند و كشورهاى اسلامى جوامعى بسته.

يك تغيير اجتماعى چه مثبت و صعودى و چه منفى و نزولى، ابتدا در يك نهاد اجتماعى رخ مى دهد و از آنجا حركت خويش را آغاز مى كند و رفته رفته به ديگر نهادها نفوذ كرده، و خانه به خانه آنها را فتح مى كند تا آنجا كه وقتى جامعه به خود مى آيد مشاهده مى كند، كه آن تغيير همه زواياى جامعه را در برگرفته و تحت تأثير قرار داده است. مثلاً زمانى كه نهادهاى دينى به فعاليتهاى ايمانى، اخلاقى و علمى روى مى آورند، اين گونه فعاليتها به مؤسات فرهنگى نفوذ مى كند و از آنجا به مؤسات صنعتى راه مى يابد تا آنكه

ايمان سالم و اخلاق فاضله و دانش فراوان، همه جامعه را سرشار مى كند و به سير صعودى آن مى انجامد. و بالعكس آن جا كه دستگاه حكومتى ايستا، يعنى به ديكتاتورى روى آورده باشد، مؤسات وابسته به دولت تحت تأثير منفى آن قرار مى گيرند و پس از آن نهادهاى مستقل و بعد گروه ها و در نهايت آحاد جامعه به بيمارى ايستايى و ركود مبتلا مى شوند و جامعه گرفتار سير نزولى مى شود. پس مى توان گفت كه بسته يا باز بودن يك جامعه مانند آب است كه تساوى سطح، مقتضاى آن است.

براى ايجاد تغييرات اجتماعى گاه عده اى از مردم بر ضد دولت قيام مى كنند كه اينان را در منطق اسلام «خوارج» و در اصطلاح روز «شورشى» مى نامند.

همينان اگر خواهان جدايى باشند «جدايى طلب» و يا «استقلال طلب» خوانده مى شوند. اينان در صورتى كه توفيق يابند دولت را سرنگون كنند، «انقلابيون» نام مى گيرند

ص: 71

و البته گاه اين اصطلاح به مطلق خوارج و شورشيان نيز اطلاق مى شود، و اگر توفيق نيابند، از ديدگاه

آن دولت «ياغيان» و «نافرمانان» خوانده مى شوند. اگر قيام كنندگان توده مردم باشند آنان را «انقلابيون» مى نامند و چنان چه اين اكثريت موفق به براندازى حكومت بشوند، كارشان را «انقلاب» مى نامند. پس از استقرار حكومت انقلابيون عده اى براى بازگرداندن دولت سابق يا تشكيل حكومتى جديد قيام مى كنند كه اقدامشان را «ضدانقلابى» نام مى نهند.

انقلاب همواره سياسى و حكومتى نيست، بلكه در ابعاد اجتماعى جامعه نيز مى تواند رخ دهد كه در آن هنگام، قيام كنندگان به منظور بهبود اوضاع اجتماعى، صنعتى، كشاورزى، فرهنگى و يا سياسى معمولاً بر اساس اهدافشان نام گذارى مى شوند مثلاً مى گويند: «انقلاب اجتماعى»، «انقلاب صنعتى» يا... .

نگاهى به كودتاهاى نظامى

آيا تا كنون از خود سؤل كرده ايد كه چرا كودتاهاى نظامى همواره در كشورهاى عقب افتاده روى مى دهد و نه در دنياى پيشرفته شرق و غرب؟!

علت آن است كه كشورهاى عقب مانده و از جمله جهان معاصر اسلام در تمامى ابعاد زندگى عقب مانده، از سوى ديگر اين كشورها مستقيم و يا غير مستقيم تحت سلطه استعمار قرار گرفته اند. غالباً كشورهاى استعمارى، حكومتهاى جوامع عقب افتاده را ميدان كارزار خود مى دانند. آنها با سرنگون كردن حكومتهاى دست نشانده همديگر در اين كشورها بر يكديگر غلبه مى كنند و يا آن كه كشور استعمارى حاكم و مسلط بر يك كشور عقب مانده، سران و حاكمان وابسته خويش را جا به جا مى كند. اين كار يا به منظور راضى كردن مردم آن جوامع انجام مى شود، يا به منظور استثمار و كسب سود بيشترى كه حاكمان و سران قبلى قادر بر تحصيل آن نبوده اند. آنان با اجير كردن عمّال خويش و سوء استفاده از رشد نايافتگى مردم و فقدان آگاهى عمومى دست به كودتا و جايگزين كردن مهره اى جديد مى زنند.

از اين رو بر انديشمندان فرض است كه به روشن كردن اذهان عمومى و آگاهى بخشى به مردم بپردازند تا در رخداد اين كودتاها سهيم و آلت دست نشوند. لازم به ذكر است كه

ص: 72

تمامى كودتاهايى كه در جهان سوم و از جمله جهان اسلام رخ داده همگى مولود استعمارند، هرچند عاملان آنها از خود پاكى، نزاهت واخلاص نشان دهند. دليل ما بر اين ادعا آن است كه در هيچ يك از آن كودتاها بهبودى در وضعيّت مردم مشاهده نمى شود، بالعكس همگى آنها سبب ساز به راه افتادن سيل خون، انباشته شدن زندانها از زندانيان، شكنجه، هتك حريم زنان و فرزندان آنها، مصادره اموال، آوارگى مردم بى گناه، نابودى بقاياى آزادى و... شده اند.

حال راه نجات كدام است؟ ما در مقدمه اين كتاب درباره رهايى مسلمانان از چنگال استعمارگران و عاملانشان سخن گفتيم، اما درباره قسمت دوم سؤل كه چرا كودتاهاى نظامى در ديكتاتورى هاى كمونيستى و غرب رخ نمى دهد، بايد گفت: در كشورهاى بلوك شرق ديكتاتورى هاى حاكم هرگونه احتمال مخالفت و معارضه را با وحشيانه ترين روشها سركوب كرده و از ميان برده اند.

مثلاً در دوره استالين و در مسأله عملى كردن مزارع اشتراكى حدود پنج ميليون كشاورز كشته شدند و تعداد زندانيان و تبعيدشدگان به اردوگاه هاى سيبرى به بيش از بيست ميليون تن رسيد.

اين سياست هرچند پس از استالين كاهش يافت، ولى تاكنون وضعيت به همين قرار است، حكومت پليسى است، سركوب و خفقان بر كشور حكومت مى كند، كشور به زندانى بزرگ تبديل شده است، مردم به صرف شك يا توهم مخالفتشان كشته مى شوند و يا به زندان مى افتند و يا زير شكنجه هاى شديد و اعمال شاقه مجبور به اعتراف عليه خويش مى شوند. و اين در حالى است كه در ايام استيلايشان بر شش كشور مسلمان آسياى مركزى بيش از پنج ميليون تن از مسلمانان اين كشورها را كشتند.

پس از مرگ مائوتسه تنگ رهبر چين، معلوم شد كه بيش از بيست ميليون تن را به كام مرگ فرستاده است. در كوبا نيم ميليون تن از مجموع جمعيت نه ميليونى اين كشور زندانى اند و در ساير نقاط جهان نيز وضع چنين است. طبيعى است كه در چنين جوّى وقوع كودتا يا شورش انتظار نمى رود.

ص: 73

در كشورهاى غربى تبليغات دروغين، اندكى آزاديهاى آرام كننده، رفاه نسبى و كنترل پليسى شديد به منظور جلوگيرى از اعمال خشونت آميز، موجب برداشتن زمينه كودتا و انقلاب شده است.

تفاوت حاكميت آسمان و حاكميت زمين

در صورت برپايى حكومت اسلامى مطابق با موازين قرآن و سنت، مانند حكومت رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام آن سان كه آزادى كامل را براى مردم فراهم كردند، و در نتيجه مردم از رفاه فراگير برخوردار شدند، مردم فاصله و تفاوت ميان اين نحوه حكمرانى با شيوه حكمرانى غربى كه مدعى آزادى ورفاه است را خواهند ديد و نيز خواهند ديد كه ازتعداد پليسهاى جنايى كاسته خواهد شد و تبليغات، جز تبليغات راستين و سالم نخواهد بود. بنيانهاى اين شيوه حكمرانى عبارتند از:

1. ايمان به خدا و جهان آخرت.

2. اخلاق فاضله.

3. شورا محورى از رأس هرم جامعه تا قاعده آن تا آنجا كه رهبرى عاليه آن حكومت كه متشكل از مراجع تقليد است، در مجلس شوراى عالى حضور داشته باشند.

4. برقرارى آزادى در همه زمينه هاى فكرى و عملى، مگر زمينه هاى حرام، چه امور محرّمه مضرّ به حال خويش، يا به حال غير كه در اين باره هيچ مجوّزى براى آزادى نيست.

5. تعدد احزاب سالم كه در عمل، مدرسه هايى براى تربيت رهبران سياسى جامعه باشند.

6. اقتصاد سالمى كه نه پديدآورنده سرمايه دارى منحرف و نه پديدآورنده كمونيسم باطل باشد.

7. جامعه سالمى كه در عبادات، معاملات، احوال شخصيه، مجازاتها، قضاوتها و... قوانين اسلام را مبنا قرار دهد.

متأسفانه با كنار گذاشته شدن احكام آسمانى از جامعه، مردم به انحراف دچار شده اند و

ص: 74

همان گونه كه خداوند وعده فرموده، مردم به «زندگى سخت و تنگ»(1) گرفتار آمده اند.

حضرت على عليه السلام چنين پديده اى را توصيف و در تمثيل آن فرموده است: «...و لباس شعار الخوف، و دثار السيف...(2)؛ تن پوش ترس و وحشت بر اندام شان پوشانده مى شود و روانداز شمشير بر آنها مسلط خواهد شد».

مجموعه جوامع بشرى به آفات زير مبتلا شده اند:

1. تمركز سرمايه در بلوك شرق به دست نخبگان سياسى حاكم و تمركز آن در دست سرمايه داران در جامعه غربى در كنار فقرى شديد و مسكنتى كه تاريخ نظيرى براى آن نمى شناسد؛ فاجعه اى كه ميليون ها و بلكه ميلياردها انسان را در كام خود فرو برده است.

2. مسابقه تسليحاتى و ترس مطلق، جنگها، توطئه ها، كودتاهاى پى در پى و چيرگى خوى انتقام جويى و وحشى گرى.

3. ضعف ايمان و اخلاق، حسد و كينه، هرج و مرج و ناآرامى.

4. حاكميت روحيه سودجويى، منفعت انديشى و فرصت طلبى بر حوزه سياست، اقتصاد، جامعه و غيره.

اين آفات هيچ راه چاره و درمان اصولى ندارد، جز بازگشت احكام آسمانى به زمين و حاكميت آن ميان آدميان. خداى متعال مى فرمايد: «وَ مَنْ يُؤمِنْ بِاللهِ يَهْدِ قَلْبَهُ...»(3)؛ «و هر كه به خدا ايمان آورد، قلبش را هدايت مى كند».

و می فرماید: «...أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(4)؛ «آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد».

ص: 75


1- . اشاره به آيه «فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً» سوره طه، آيه 124.
2- . نهج البلاغه، خطبه 158، ص 224.
3- . سوره تغابن، آيه 11.
4- . سوره رعد، آيه 28.

ص: 76

مسأله هشتم: مراحل جامعه شناسى

اشاره

دستور زبان عربى براى پژوهشگر، به عنوان يك دانش، واجد سه مرحله است:

اول: مطالعه بر روى كلمات به كار رفته در جملات زبان عربى است.

دوم: كشف قوانين دستور زبان و استخراج آنها است.

سوم: تنظيم عمودى و افقى آن قوانين [دستورى ]است. در تنظيم عمودى آنچه را كه بايد اول و آنچه را كه بايد در پى مى آورند و در تنظيم افقى، مسائلى تنظيم مى شوند كه رابطه ترتيب خاصى ميان آنها وجود نداشته باشد.

با دقت در ساير علوم نيز مى توان اين سه مرحله را از هم بازشناخت و تفكيك كرد. مثلاً علم پزشكى نيز مشتمل بر اين سه دوره است. در دوره اول، پزشك، بدن، بيماريها، علائم هر بيمارى و درمان هر يك را مورد مطالعه دقيق قرار مى دهد. در دور بعد قوانين عام اين علم كشف، استخراج و فراگرفته مى شود، و در دور آخر به تدوين عمودى و افقى آنها مى پردازند.

جامعه شناسى نيز از اين امر مستثنى نيست. جامعه شناس ابتدا جامعه و امور مرتبط بدان را موضوع مطالعه و تحقيق خود قرار مى دهد؛ تحقيقى به منظور مشاهده، آمارگيرى و كشف و نه تجربه ورزى و اقدام، چون، جامعه در شمار پديده هاى فعال است، نه منفعل، لذا شيوه آزمونى كه با موضوع مورد مطالعه به صورت منفعل برخورد مى كند، در جامعه شناسى راه ندارد. مثلاً آن كس كه دارويى را تجربه مى كند، در واقع آن را منفعل و تأثيرپذير كرده، خود فعالانه عمل مى كند، يعنى، آن را مى كارد، آب و عناصر متفاوت را به

ص: 77

آن اضافه مى كند و به صورت خوراك يا تزريق در اختيار حيوانى قرار مى دهد تا اثرش را مشاهده و ثبت كند و آزمون هايى از اين دست.

در اين ميان فعل و انفعالى كه انجام شده به ترتيب متعلق به انديشمند تجربه گر و عناصر تشكيل دهنده دارو بوده است، ولى با جامعه نمى توان چنين برخوردى كرد و پيرامون شان پژوهش نمود. پس جامعه شناسى علمى انفعالى است، يعنى محقق تنها مشاهده مى كند و نه علمى فعّال كه پژوهشگر با تجربه ورزى فعالانه عمل كند.

دوره دوم اين علم، زمان درك و استنباط قوانين عام و مطلق و يا نسبى آن است. قوانينى عام مانند:

الف. ارزشها مورد تحسين و ستايش جامعه است.

ب. ضد ارزشها مورد سرزنش و نكوهش جامعه است.

ج. با بهبود سطح فرهنگ در يك جامعه، سطح معيشتى و شاخصه هاى اقتصاد جامعه نيز بهبود مى يابد.

د. با تعالى اخلاق اجتماعى مردم، ساير ابعاد زندگى آنان رو به پيشرفت مى گذارد.

و قوانين نسبى و مقيد به زمان ومكان مشخص، مانند قوانين زير:

الف. درصد زاد و ولد در روستاها بيش از شهرهاست.

ب. سطح فرهنگ عمومى در شهرها بالاتر از روستاهاست.

محدوديت اين گونه قوانين بدان جهت است كه ميان طرفين آنها تلازمى وجود ندارد، بلكه غالباً اين گونه است و به علل خاصى كه زمينه ساز اين نوع تفاوتها است، بستگى دارد.

در سومين و آخرين مرحله، جامعه شناس به تدوين قوانين استخراج شده مى پردازد و آنها را با مراعات ترتيب عمودى و افقى در كتبى مستقل مى نگارد و در اين مقطع، دانش جامعه شناسى متولد مى گردد.

البته قواعد جامعه شناسى كم و بيش و به طور پراكنده در خلال كتب پيشينيان موجود بوده است، منتها در سده هاى اخير كتابهاى مستقلى برايش نگاشته شده و اصولى برايش تعريف گرديده و به صورت يك دانش كامل و مستقل درآمده است، درست مانند ساير

ص: 78

علوم كه گزاره هايشان پراكنده و در كتب قدما موجود بوده، لكن بعدها جمع آورى و دركتب مستقلى تدوين شده و با بحث و مطالعه و تحقيقات فراگير، تكامل يافته اند.

موضوع، مسائل و غرض جامعه شناسى

همان گونه كه قبلاً گفته شد موضوع، محمول و مسائل، اجزاء يك علمند و هر علمى از اين سه جزء برخوردار است. موضوع يك علم عبارت است از وجه مشترك ميان تمامى موضوعات مسائل آن علم، و محمول يك علم نيز وجه مشترك ميان تمامى محمولات مسائل آن است. مسائل يك علم گزاره هايى هستند كه موضوعهايشان مصاديق موضوع كلى آن علم و محمولهايشان مصاديق محمول كلى آن علم باشند.

با ايجاد وحدت اعتبارى فوق هر علمى مى تواند غرضى خاص را تأمين كند، كه مد نظر و انگيزه تدوين كننده آن علم نيز بوده است. دانش جامعه شناسى نيز از موضوع، محمول و مسائل و هدف برخوردار است كه عبارتند از:

الف. موضوع جامعه شناسى: جامعه شناسى در صدد تبيين قوانين حاكم بر زندگى اجتماعى بشر است. اين درست مانند آن است كه بگوييم: علم نحو مترصد تبيين چگونگى گويش در كلمات زبان عربى است.

پس همان گونه كه كلمات زبان عربى موضوع علم نحو است و جامع ميان موضوعات تمامى مسائل آن و نيز «گويش حرف آخر» محمول آن و جامع ميان محمولات تمامى مسائل آن است، كيفيت و قوانين حاكم بر «زندگى بشر» از نقطه نظر اجتماعى نيز در تعريف جامعه شناسى، موضوع آن و قدر مشترك موضوعات مسائل آن و همچنين محمول آن و قدر مشترك محمولات مسائل آن است.

البته جامعه شناسى به معناى عام آن، شامل زندگى اجتماعى ساير حيوانات نيز مى شود، مانند زندگى اجتماعى مورچگان، زنبورها، موريانه ها و... ليكن مقصود ما در اينجا جامعه شناسى به معناى خاص كلمه، يعنى بررسى زندگى اجتماعى انسانهاست.

ب. مسائل جامعه شناسى از حمل مصاديق محمول كلى آن بر مصاديق موضوع آن به وجود مى آيد. در اين علم مباحثى مثل: جامعه پيشرفته و جامعه عقب مانده، جامعه

ص: 79

صنعتى و جامعه كشاورزى و...، جامعه صاحب فرهنگ و جامعه فاقد آن، جامعه غنى و فقير، جامعه استعمارگر و جامعه استعمارزده و مسائل فراوان ديگرى از اين قبيل بحث مى شود.

ج. غرض و مقصود از ايجاد چنين دانشى كشف قوانين عام يا خاص اجتماعى است، با اين هدف كه قواعد و قوانين رشد و انحطاط در زندگى اجتماعى را بشناسيم و از اين رهگذر بتوانيم از طرفى، با راهنمايى و دادن رشد فكرى به جوامع عقب مانده به نجات آنها بپردازيم، تا بر خطاهاى خويش وقوف پيدا كنند، علل انحطاط را بشناسند و از آنها بپرهيزند و از طرف ديگر بتوانيم با تمسك مدام به راه هاى درستِ زندگى اجتماعى، نه تنها جوامع پيشرفته را از خطر سقوط يا تنزل برهانيم، بلكه آنها را در راه پيشرفت، تحريك و تشويق كرده، حركتشان را پرشتاب تر كنيم.

به یک سخن تعريف جامعه شناسى، شناخت قوانين حاكم بر زندگى اجتماعى بشر است.(1)

وظيفه جامعه شناسان

جامعه شناس به هنگام انجام مطالعات و پژوهشهاى جامعه شناسانه بر روى جامعه و اوضاع آن و در تبيين روابط اجتماعى بايد به نكات ذيل توجه كند:

اول: تبيين روابط ذيل:

1. روابط حركت آفرين پراكنده.

2. روابطى كه مردم بر اساس عرف جامعه، از بدو تولد تا زمان مرگ و در امور گوناگون زندگى بر اساس سنت ها انجام مى دهند (نهادهاى دائمى). مثلاً هر جامعه اى نهادها، آداب، رسوم و مراسم ويژه اى در هنگام تولد، ازدواج، مرگ، ابراز تهنيت و تبريك و يا تعزيت و تسليت دارد، گويى اين سنت ها نهادهايى هستند كه از بدو تولد آدمى تا آن زمان كه در قبر پنهانش مى كنند، آنچه خير اوست، محقق مى سازند.

3. روابطى كه در مؤسات گوناگون دولتى يا اقتصادى يا سياسى و يا... برقرار است.

ص: 80


1- . روشن باشد كه دقت متعارف و رايج در علم اصول را در اين مبحث به كار نگرفتيم و غرض، اشاره اى گذراست.

دوم: در موارد سه گانه فوق، جامعه شناس، درست و نادرست خوب و خوب تر را و بد و بدتر را معرفى كند. مثلاً جوامع در مراسم مربوط به مرگ افراد، عادات مختلفى دارند. جوامع بدوى وحشى گوشت مرده را مى خورند، در برخى جوامع او را به همراه اشياى گرانبها دفن مى كنند، در پاره اى جوامع ميّت را در تابوتى مى گذارند و دفنش مى كنند وسنت مسلمانان آن است كه ابتدا او را غسل داده، نظافت مى كنند و بعد در پوشش پاكيزه اى به نام كفن مى پيچند و دفن مى كنند و بهمين ترتيب هر جامعه اى رسمى ويژه دارد.

جامعه شناس پس از شناخت يك نهاد و سپس قضاوت ارزشى (كه بر خلاف ادعاى برخى جامعه شناسان هيچ گريزى از آن نيست) بايد فلسفه و دليل فساد امر فاسد و صلاح امر صالح را شرح دهد تا بتوان جامعه را به آنچه مايه صلاح و پيشرفت است نزديك كرد و از اسباب فساد و عقب ماندگى بازداشت.

جامعه شناسى به دليل آن كه روند تحوّلات جامعه، خصوصيّات و شاخصه هاى آن را مى كاود، خود مجموعه اى از علوم را در بر خواهد گرفت، دانشهايى كه با الغاى خصوصياتشان در جامعه شناسى مندرج شده اند، لذا جامعه شناس بايد محورهاى چهارگانه ذيل را مد نظر داشته باشد:

1. هدف در علم جامعه شناسى.

2. موضوع دانش جامعه شناسى.

3. ملاك اعتبار گزاره هاى آن.

4. حدودى كه جامعه شناسى بدانها ختم مى شود.

در ذيل به اختصار پيرامون محورهاى فوق توضيح مى دهيم.

الف. جامعه شناسى نظرى و كاربردى

جامعه شناسى مى تواند دو هدف متفاوت را تأمين كند كه طبق آن دو گونه جامعه شناسى پديد مى آيد: جامعه شناسى نظرى و جامعه شناسى كاربردى.

در جامعه شناسى نظرى، پژوهنده بيش از آن كه براى كشف فرمولهاى عام و خاص حاكم بر جوامع و پديده هاى اجتماعى بر نمونه سنجى از واقعيت خارجى و مطالعه آن تكيه كند بر ذهن خود تكيه مى كند و نيز دغدغه اى براى اجرا و تطبيق آن قواعد و فرمولها

ص: 81

بر جامعه ندارد، اما در جامعه شناسى كاربردى، كاربردى بودن و عملياتى شدن آن مهم است، بدين معنى كه مثلاً: چگونه مى توان به اصلاح جامعه پرداخت؟ طراحى و مهندسى اجتماعى چگونه ممكن است؟ چگونه مى توان به يك انقلاب اجتماعى دست زد؟ و مانند آن.

اختلاف جامعه شناسى نظرى با جامعه شناسى كاربردى مانند دو فرد است كه يكى بهفراگيرى قواعد دانش پزشكى مى پردازد و ديگرى با اقدام به بيمارى شناسى كارگاهى و درمان آن، به عملياتى كردن آن همت مى گمارد.

ب. گستره و محدوده جامعه شناسى

اگر به موضوع جامعه شناسى توجه كنيم در مى يابيم كه يك جامعه شناس مى تواند بدون توجه خاص به يك يك مسائل آن، در نگاهى عام، به كليت اين دانش بپردازد، و نيز مى تواند نگاه خود را محدود به يك مسأله كرده و تنها به بررسى آن بپردازد. چنين امرى

كاملاً مقبول است، چرا كه در اثر رشد فزاينده شاخه هاى اين علم، هر يك قابليت آن را يافته اند كه به طور كامل وقت يك دانشمند جامعه شناس را به خود اختصاص دهند. برخى شاخه هاى اين دانش عبارتند از: جامعه شناسى سياسى، جامعه شناسى اقتصادى، جامعه شناسى صنعتى، جامعه شناسى كشاورزى، جامعه شناسى قضايى، جامعه شناسى حقوقى، جامعه شناسى اديان و جز آن.

جامعه شناس كلْ نگر، اصول بنيادين هر شاخه را گرفته و به اختصار، اما مفيد پيرامون آنها سخن مى راند. در مقابل، جامعه شناس جزءنگر به مد نظر قرار دادن يكى از شاخه هاى فوق بسنده كرده، تمام تلاش و توانش را مصروف آن شاخه خاص و آن حيطه مى كند و به تفصيل پيرامونش تحقيق و نظريه پردازى مى نمايد. قسمى از جامعه شناسى كه به زيرشاخه يكى از گرايشهاى فوق مى پردازد و به تفصيل درباره آن سخن مى گويد نيز در زمره جامعه شناسى جزءنگر قرار مى گيرد، مانند آن كه در جامعه شناسى اقتصادى تنها حول جامعه شناسى توليد يا توزيع سخن بگوييم و يا در جامعه شناسى سياسى تنها پيرامون جامعه شناسى احزاب يا قدرت بحث كنيم.

ص: 82

ج. تكيه گاههاى علم جامعه شناسى

فرمولهاى جامعه شناسى تاريخى، مستند به اسناد و مدارك تاريخى مى باشد، و قوانين جامعه شناسى جوامع زمان حال، مستند به واقعيات قابل درك و مشاهده و تجربه در زمان حال و قواعد جامعه شناسى آينده نگر مبتنى بر اسناد هر دو جامعه شناسى تاريخى و زمان حال است، تا در پرتو آنها بتواند در حد امكان آينده را پيش بينى كند.

د. رابطه جامعه شناسى با ديگر علوم

چهارمين موضوع مهم آن است كه جامعه شناس نسبت جامعه شناسى را با هر يك از ديگر علوم بشناسد و اين كه ميان جامعه شناسى عمومى و تخصصى، كدام نسبت برقرار است؟ پاسخ كوتاه ما از سه بخش تشكيل مى شود كه با مثال بيان مى شود:

1. مرز ميان جامعه شناسى عام و خاص: مثلاً، ميان جامعه شناسى عام و جامعه شناسى سياسى، نسبت عموم و خصوص مطلق است، زيرا گونه دوم اخص از گونه نخست است چه اينكه در نوع اخص جامعه شناسى سياسى، مسائل به طور وسيع، عميق و جامع بررسى مى شود كه البته در نوع اعم جامعه شناسى عام ناچاريم به اجمال و با ايجاز از آنها بگذريم.

2. مرز ميان جامعه شناسى عام و هر يك از دانشهاى ديگر: مثلاً ميان جامعه شناسى عام و دانش كشاورزى، نسبت عموم وخصوص من وجه است، چرا كه جامعه شناسى عام، هم شامل ابعاد اجتماعى دانش كشاورزى و هم ابعاد اجتماعى ساير علوم و پديده ها مانند: صنعت، سياست و... است و از سوى ديگر دانش كشاورزى نيز ابعاد جامعه شناختى كشاورزى و هم ساير ابعاد آن را مورد توجه قرار مى دهد.

3. مرز ميان جامعه شناسى خاص و هر يك از دانش هاى ديگر: مثلاً ميان جامعه شناسى اقتصادى و دانش اقتصاد، عموم و خصوص من وجه است، زيرا جامعه شناسى اقتصادى صبغه جامعه شناختى به علم اقتصاد مى دهد، در حالى كه اين كاركرد در خود دانش اقتصاد وجود ندارد. از طرف ديگر دانش اقتصاد متعرض بيان مسائلى مى شود كه جامعه شناسى اقتصادى بدان كارى ندارد، مانند تاريخ اقتصاد، كيفيت جذب بودجه براى رفع نيازهاى دولت و چگونگى هزينه كردن آن، مسائل بانكى و امثال آن.

ص: 83

آنچه در يك تحقيق جامعه شناختى بايد لحاظ شود

از مهمترين ملاحظاتى كه پژوهشگر جامعه شناس بايد در تحقيقاتش مدنظر قرار دهد:

الف. يك محقق علاوه بر اين كه بايد نتايج حاصل از تحقيقات جامعه شناختى را مانند هر علم ديگر، به مثابه امانتى پاس بدارد و خيانت در آن را از شديدترين محرمات شرعى و عقلى تلقى كند، نبايد از دقت در تحقيق غفلت ورزد. خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الإِنْسانُإِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»(1)؛ «ما امانت [الهى] را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسيدند، و[لى] انسان آن را بر دوش كشيد، راستى او ستمگرى نادان بود».

علمى نبودن برخى فرمولهاى استخراج شده و نادرستى پاره اى نظريات جامعه شناختى كه مبناى عملى در پروژه ها و جهت گيرى هاى اجتماعى مى شود، در نهايت باعث اعمال ستم بر توده هاى مردم مى شود و ستم در نزد هر وجدان سالمى و در همه قوانين و اديان بشرى حرام و ممنوع دانسته شده است. مثلاً: اگر يك جامعه شناس با نظريات خود و شيوه اى خاص در نظريه پردازى موجب ترويج نظام تك حزبى شود، اين كار زمينه ساز پديد آمدن ديكتاتورى خواهد شد و پيامدهاى ديكتاتورى نابودى ثروتها، هتك حرمت ها و حريم ها، ريختن خونها و ساير فجايع خواهد بود. اين بدان جهت است كه در غالب موارد پيدايش نوع خاصى از آگاهى و نگرش منجر به بروز اعمال متناسب با آن در سطح كلان اجتماعى مى شود. خداوند در هشدار به اين گونه انسانها مى فرمايد: «وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ...»(2)؛ «آنها بار سنگين [گناهان] خويش را بر دوش مى كشند و] همچنين] بارهاى سنگين ديگرى را اضافه بر بارهاى خود».

نیز می فرماید: «لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ...»(3)؛ «آنها بايد روز قيامت، [هم] بار گناهان خود را بطور كامل بردوش كشند، و هم

ص: 84


1- . سوره احزاب، آيه 72.
2- . سوره عنكبوت، آيه 13.
3- . سوره نحل، آيه 25.

سهمى از گناهان كسانى كه ندانسته گمراهشان مى سازند».

«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَ الْفُؤدَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤلاً»(1)؛ «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن زيرا گوش و چشم و دل، همه مورد پرسش واقع خواهند شد».

ب. تعصب ورزيدن: همه انواع تعصب مذموم اند، تعصب ملّى، قومى، دينى، حزبى و غيره. بسيار اتفاق افتاده و مى افتد كه يك پژوهشگر تحت تأثير تعصب به قضاوت مى نشيند. پر واضح است كه تعصب، تحقيق را به بى راهه مى برد و تحقيق گمراه نيز پيامدهاى سوء خود را بر جامعه تحميل مى كند.

ج. تأثير ناپذيرى از مراكز و صاحبان قدرت: هيچ عامل نابجايى نبايد پروژه تحقيقى را تحت تأثير نا ميمون خود قرار دهد، نه حكومتهاى ديكتاتورى با زور و زر، و نه نظام هاى دمكراتيك با حربه پول و مقام. اصولاً مراعات نكردن اصل نزديك نشدن به حكومتها و تملّق و يا ترس و يا تطميع، بسيارى از مورخان را از درجه اعتبار ساقط كرده است، و لذا اعتنايى به تأليفاتشان نمى شود، و صد البته اين آفت نه تنها دامان مورخان، بلكه انديشمندان ساير علوم را نيز آلوده خود كرده است، مانند عالمانى كه تحت تأثير قدرتها به فقهاى دربارى يا واعظان، شاعران و نويسندگان حكام تبديل شده اند.

د. تأثير ناپذيرى از تبليغات و جوسازيها: عدم احتياط، دقت و دورانديشى مى تواند دانشمند را تحت تأثير تبليغات و عوامل ديگر قرار دهد و در گرداب جوسازيهاى مصنوعى و ساختگى بيندازد. اين امر نيز مى تواند جامعه شناس و ساير دانشمندان را به بيراهه برده، بى اعتبار كند و دين و دنيايش را بر باد دهد.

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «رحم اللّه امرءاً عمل عملاً فأتقنه(2)؛ خداى رحمت آورد بر آن كس كه به كارش استحكام بخشد».

و اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايند: «مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ(3)؛ آن كه با حق بستيزد هلاك شود».

ص: 85


1- . سوره اسراء، آيه 36.
2- . الأمثال النبويّه، ج 2، ص 103.
3- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 188، ص 502.

«... فَلاَ يَغُرَّنَّكَ سَوَادُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ(1)؛ پس انبوه مردمان فريفته ات نگرداند كه هيچ كس سرانجام زنده نماند».

در پايان، اين مبحث را با ذكر آيه اى از قرآن در اين باب، حسن ختام مى بخشيم، آن جا كه مى فرمايد: «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ»(2)؛ «پس واى بر آنها كه نوشته اى با دست خود مى نويسند، سپس مى گويند: اين از طرف خداست، تا بدان بهاى ناچيزى به دست آرند، پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و واى بر آنان از آنچه [از اين راه] به دست مى آورند».

ص: 86


1- . همان، خطبه 132، ص190.
2- . سوره بقره، آيه 79.

مسأله نهم: بايستگى اتقان در تحقيقات جامعه شناسى

اشاره

پژوهشگر اجتماعى براى اتقان تحقيق خود بايد نكات ذيل را مراعات كند:

1. گزينش نقطه حركت

گزينش نقطه آغاز تحقيق امرى ضرورى است، زيرا نقاط عزيمت گوناگون به نتايجى متفاوت منتهى مى شوند. بى مبالاتى در اين امر و اتخاذ نقطه آغاز نادرست مى تواند كل يك تحقيق را به بيراهه ببرد و نتايجى غيرواقعى به دست دهد. مثلاً ممكن است پژوهشگرى جامعه اى را برخوردار از آزاديهاى گوناگون، مانند آزادى نقد، نويسندگى، راديو، تلويزيون، تجارت، انتخاب و جز آن ببيند و از اين نقطه به قضاوت بنشيند و با اين فرض كه در جامعه مورد نظر همه آزادى ها وجود دارد، تحقيق خود را آغاز كند، و اين در حالى

است كه نقطه آغازين را درست انتخاب نكرده است؛ چون اگر او بنيانهاى اجتماعى آن جامعه و زيرساخت ها را در نظر بگيرد، به دروغين بودن آن آزادى ها پى خواهد برد.

مثلاً پى خواهد برد كه مردم آن جامعه زير پتك سركوب، روزگار مى گذرانند و به فرد مفلوج و بى حسى مى مانند كه در بحرانى ترين مرحله بيمارى خود، گمان مى كند تندرست است، در حالى كه اين خيال باطل را نيز بى حسى اش به او تلقين مى كند. مثلاً، نظام منحرف سرمايه دارى را در نظر بگيريد كه همه چيز جامعه را در قبضه خويش گرفته است.

آرى، در چنين جامعه اى آزادى نقد وجود دارد، لكن نقد هر چيز به جز خود سرمايه دارى و مراكز بنيادين و خاص آن. انتخابات آزاد انجام مى شود، اما تا آن گاه كه

ص: 87

سرمايه، وجدانها را خريده باشد. در چنين شرائطى انتخابات آزاد، براى آزادى انسان چهسودى مى تواند داشته باشد؟ آزادى بيان وجود دارد، لكن به خاطر اختاپوسى كه در پس هر روزنى در جامعه كمين كرده و هر سخنى را كه در نقد سرمايه دارى است مورد تحقير و تهديد قرار مى دهد، جامعه از سخن گفتن مى هراسد و مسائل ديگرى از اين دست كه در كتاب «الفقه: الاقتصاد» مشتى از خروار آن را باز گفته ايم.

اما همان پژوهشگر اگر نقطه آغاز تحقيق خود را از آن آزاديهاى غير واقعى كه تحت سيطره آن اختاپوس قرار دارند برگرداند و به آزادى هاى واقعى روى آورد، خواهد ديد كه آزادى حقيقى در آن جامعه وجود ندارد و آنچه كه هست سرابى است فريبا و شبحى است بى روح و ناتوان و بى فايده.

2. تعريف مفاهيم مورد بحث و كاوش

مفاهيم مورد بحث و كاوش بايد تعريف شوند. مراعات نكردن اين اصل، همان گونه كه منطق بيان مى نمايد، پژوهشگر را دچار خطا مى كند.

مثلاً، اگر سؤل شود: آيا فلان جامعه، نظامى دموكراتيك دارد يا خير؟ آيا فلان حكومت، ديكتاتورى است و يا آيا فلان انجمن تشكّلى ملى است؟ اگر محقق در پاسخ به اين پرسشها بدون مطالعه و پژوهش دقيق پيرامون واژه هاى كليدى در اين پرسشها و تعيين تعاريف و حدود هر يك، درصدد پاسخ گويى برآيد به نتايجى غلط مى رسد. اگر او نفهمد كه «دموكراسى» به معناى آزادى كامل در فرايند انتخابات، بدون تأثيرپذيرى از جوّ جامعه يا تبليغات يا تطميع از طريق پول و امثال آن است، ممكن است آن جامعه را غير دموكراتيك يا دموكراتيك بداند، در حالى كه واقعيت آن جامعه چيز ديگرى است.

اگر او به غلط در تفسير «ديكتاتورى» به سوى اين تعريف كشيده شود كه: رژيمهاى ديكتاتورى نقطه مقابل حكومتهايى هستند كه در آنها مجلس شورا و آزادى هاى گوناگون مانند آزادى مطبوعات و غيره وجود دارد، ممكن است حكومتى ديكتاتورى را مبراى از ديكتاتورى بداند، و به ماهيت حكومتى استبدادى كه در پوشش فراخى از آزاديهاى دروغين پنهان شده پى نبرد، چه اينكه تنها محقق دقيق النظر از ماهيت استبدادى آن آگاه مى شود و انسان سطحى نگر از آن غفلت مى كند. پس پژوهنده عميق اجتماعى ابتدا در

ص: 88

معناى واژه ديكتاتورى، ژرف كاوى و تحقيق مى كند، و پس از تعريف دقيق آن، به قضاوت مى پردازد كه آيا كشور مورد پژوهش چنين خصلتى دارد يا از آن بى بهره است.

همچنين اگر در معناى واژه «ملى» گمان كند كه تشكّل ملى آن است كه اعضايش داراى شناسنامه آن كشور باشند، شايد رأى به ملى بودن فلان جمعيت بدهد، اما اگر در تعريف آن گفته شود تشكلى ملى است كه در خدمت وطن باشد و منافع ملى را در نظر بگيرد، ممكن است نظرى متفاوت پيدا كند، چون مشاهده مى كند كه آن انجمن در خدمت به وطن تلاش نمى كند. براساس همين برداشت غلط است كه بسيارى از مسلمانان، روايت حب وطن را كه مى فرمايد: «حب الوطن من الإيمان(1)؛ وطن دوستى از ايمان است» تعبير غيرواقعى كرده، وطن را همان محدوده جغرافيايى دانسته اند؛ چيزى كه توسط استعمار در سده اخير (سده بيستم) جعل شده است. از اين رو غير هم وطن را «اجنبى» مى خوانند، حال آن كه منظور از وطن، وطن (گستره) اسلامى است و از نگاه شريعت، غيرمسلمان اجنبى به شمار مى رود هرچند ديرينه هزارساله در آن گستره و سرزمين داشته باشد.

3. نمونه سنجى هاى گوناگون

سومين نكته، اقدام به نمونه سنجى هاى گوناگون در هنگام صدور قوانين كلى (غالبى) جامعه شناختى است. توضيح آن كه به علت اين كه غالباً روش استقراى تام براى كشف قوانين ناممكن است، پژوهشگر اجتماعى روش خود را تغيير داده، به روش نمونه سنجى متوسل مى شود. در اين روش گاه براى استنتاج يك حكم كلى، اقدام به نمونه سنجى از يك رده خاص زمانى - مكانى مى كند. اين روش ناصحيح بوده و حكم كلىِ به دست آمده نيز بى اعتبار است. اين روش آن گاه منتج خواهد بود كه از رده ها و طبقات گوناگون جامعه نمونه سنجى شود. تنها در اين صورت است كه آن استنتاج كلى، معتبر و نزديك به واقع خواهد بود. مثلاً اگر محققى بخواهد از نقطه نظر زمانى حكم كند كه اهالى فلان ناحيه هوشمند يا كودنند، براى اثبات اين فرضيه كافى نيست كه تنها از افراد معاصر خويش در آن ناحيه، آمارى مؤّد به دست آورد، بلكه او بايد در تاريخ آن ناحيه نيز غور و تفحص

ص: 89


1- . أمل الآمل، شيخ حر عاملى، ص 11.

فراوان كند و آن گاه كه تاريخ در بخشى از خود به تيزهوشى يا كودنى آنان گواهى دادمى تواند فرضيه خود را اثبات شده انگارد و آن را نظريه بنامد، يا با اطمينان بگويد كه آنان از ضريب هوشى بالايى برخوردارند و يا به كودنى زيادى مبتلايند. در غير اين صورت نمى تواند و نبايد حكم كلى بدهد. در مورد مكان نيز همين طور است، بدين معنا كه اگر بخواهد خوبى يا بدى آب و هواى سرزمينى را بسنجد، ميزان ده درصدى و حتى پنجاه درصدى در نقطه خاصى از آن جا معيار نيست و در صورتى كه خوش آب و هوايى آن نقطه را به ديگر نقاط آن سامان تسرى دهد كارى بيهوده انجام داده است.

از نقطه نظر ساير مشخصات اگر پژوهنده اى فرضيه اى بسازد مبنى بر اين كه نسل جوان فلان كشور دانش دوستند و گرايش به علم دارند و بخواهد براى اثبات نظريه اش فقط به سراغ جوانهاى خانواده هاى ثروتمند يا فقير و يا فقط به سراغ جوانان عضو احزاب و يا ... برود، حتى اگر آنان چنين باشند، اين مقدار نمى تواند كليت آن قاعده را اثبات كند. او بايد از هر گروهى نمونه هايى بسنجد تا در صورت مثبت بودن نمونه سنجى ها، نتيجه را به نحو كلى اعلام كند.

4. گزينش دقيق كلمات و جملات

چهارمين نكته آن است كه پژوهشگر در بحث و كاوش خود دست به انتخاب دقيق واژگان و جملاتى بزند كه حائز بهترين قالب براى معنا باشند. اين كار بايد به خوبى انجام پذيرد تا واژگان و جملات نارسا يا داراى بار معنايى افزون بر مقصود، واقعيت را تحريف نكند، و مخاطبان را به بيراهه نبرد. كلمات سست و جملات داراى معناى افزون بر معناى موردنظر، چند پهلو و سازگار با احتمالات گوناگون، شنونده و خواننده را گمراه مى كند. مثلاً اگر محققى بگويد: مردمان جوامعى كه در آن حقوق افراد به طور مساوى مراعات مى شود، زندگى سالمتر و مرفه ترى نسبت به ساير جوامع دارند، اين جمله نظريه اى است كه مى تواند لغزش ايجاد كند، چه اين كه در اينجا پرسشى بدين مضمون مطرح مى شود كه آيا منظور شما از تساوى يكسان بودن است يا عادلانه بودن؟ زيرا اين دو واژه در معناى يكديگر نيز به كار مى روند و ميانشان نسبت عموم و خصوص من وجه است. در صورتى كه در پاسخ گفته شود: منظور عادلانه بودن است، پرسش ديگرى مطرح مى شود و آن

ص: 90

اين كه منظور شما از واژه حقوق چيست؟

آيا حقوق سياسى منظور شماست يا حقوق اجتماعى و يا اقتصادى و يا همه جنبه هاى حقوقى؟ اگر پاسخ اين باشد كه مراد حقوق سياسى است، سؤلى ديگر پديد مى آيد كه آيا منظور از حقوق سياسى همه حقوق سياسى براى همه افراد جامعه است يا حق شركت در انتخابات يا حق حكومت و مديريت؟

5. كشف اسباب، مسببات و ملازمات

پنجمين نكته اى كه محقق جامعه شناس نبايد در مراعات آن بى توجه باشد، كشف اسباب، مسببات و ملازمات پديده اجتماعى مورد كاوش است، يا به قول فلاسفه: علل، معلولات و ملازمات و نيز لوازم، ملزومات و ملازمات.

هستى، قلمرو نفوذ و سيطره نظام علّى و معلّلى، و جهان ميدان اسباب و علل است، امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «أبى اللّه أن يجرى الأشياء إلاّ بأسباب(1)؛ خداى متعال امتناع دارد از آن كه جز از راه اسباب و مسببات پديده اى را پديد آورد».

تعبير قرآن كريم در داستان ذى القرنين نيز اعتبار اين نظام را از ديدگاه قرآنى مى رساند، آنجا كه فرموده است: «فَأَتْبَعَ سَبَباً»(2)؛ «راه و سببى را دنبال كرد».

مراعات اين نكته محتاج توجه به امور ذيل است:

الف. محقق بايد از خود بپرسد: علت رخداد يك پديده اجتماعى چيست؟

توجه به اين كه پديده اجتماعى مورد مطالعه از چه چيزى حاصل شده است، بر محقق علاقه مند به كشف قوانين جامعه شناسى واجب است. هنگامى كه يك فرضيه در لوح ذهن محقق اجتماعى نقش مى بندد بايد در آن دقت و اين پرسش را مطرح كند كه: رخداد پديده اجتماعى مورد تحقيق معلول چه عامل يا عواملى است؟

مثلاً هنگامى كه او با يك هيجان اجتماعى مواجه مى شود و پيرامون آن فرضيه اى مى سازد و بر روى آن شروع به تحقيق مى كند، ابتدا بايد مثلا از خود پرسش كند كه آيا علت اين هيجان، عامل اقتصادى است و آيا كاهش دستمزدها و گرانى قيمت كالاها سبب

ص: 91


1- . كافى، ج 1، ص 183.
2- . سوره كهف، آيه 85.

بوجود آمدن اين پديده اجتماعى شده است؟

ب. اگر سببيت عامل اقتصادى نزدش محرز شد، آن گاه بايد پرسش ديگرى مطرح كند بدين مضمون كه آيا عامل مزبور به تنهايى آن پديده را ايجاد كرده و يا آن كه در كنارش مؤفه هاى ديگرى مانند برخى عوامل سياسى هيجان زا نيز در ايجاد آن دخيل بوده اند؟ شايد گفته شود: ممكن نيست دو سبب در يك مسبَّب تأثير گذارد. پاسخ اين است: اگر سبب دو تا بشود، هر يك جزئى از آن است، چنان كه شليك شدن گلوله عامل مرگ هدف شود، در صورت تعدد گلوله هر يك جزئى از سبب كشتن است.

ج. پژوهشگر پس از يافتن و تشخيص علت تامه ذو الاجزاء يا فاقد اجزا، باز هم بايد از خود پرسش كند كه علت پديده اجتماعى مورد پژوهش كدام است؟ او با پيگيرى همين روند پرسش و پاسخ، نهايتاً به ريشه هاى آن پديده رهنمون مى شود. مثلاً در ادامه نمونه گذشته آن گاه كه براى محقق ثابت شد كه علت هيجان اجتماعى رخ داده، اندك بودن حقوقها به دليل تورم بوده است، از خود مى پرسد كه رشد قيمتها خود به چه دليل بوده؟ او پس از مطالعه فراوان متوجه مى شود كه اين آفت به خاطر صرف مبالغ هنگفتى است كه دولت براى اداره جنگ و تهيه جنگ افزار كرده است.

پس از آن او به سراغ جنگ مى رود و از سبب آن سؤل مى كند، و اين گونه سؤلها را همچنان مطرح مى كند تا آنجا كه ريشه هاى بحران مزبور را تماماً كشف كند.

د. پس از مشخص شدن ريشه هاى معضل مورد جستجو، نوبت بدان مى رسد كه درباره پيامدهاى اين معضل، پرسش و تحقيق شود، چون گاه يك معلول به نوبه خود علت رخدادهاى ديگر مى شود. در مثال گذشته پس از كشف ريشه هاى هيجان اجتماعى، بايد از آثار هيجان پرسش كرد. اگر جواب آن بود كه پيامدهايش تظاهرات و ناآرامى هاست، باز هم بايد پرسش كرد: پيامدهاى خود اين وقايع چيست؟ آيا رژيم حاكم، با برخورد خشونت آميز، زندانها، بيمارستانها و گورستانها را انباشته خواهد كرد؟ و همين طور سؤلهاى زنجيره اى از پيامدها ادامه مى يابد.

ه-. در پايان، محقق دقيق النظر بايد به بررسى ملازمات آن پديده در ايجاد هيجان اجتماعى و همچنين ملازمات علل و معلولات آن پديده بپردازد. بنابر مثال پيش گفته،

ص: 92

تظاهرات پيامد هيجان اجتماعى است. اين پيامد خود ملازمى دارد كه عبارت است ازانفصال از خدمت و اخراج برخى كارمندان دولت و كارگران توسط مديران دولتى كه اين نيز خود به گسترش بى كارى كمك مى كند.

تفاوت ميان معلول و ملازم نيز روشن است، چرا كه علت و معلول دو پديده طولى هستند، اما ملازم و معلول در عرض قرار دارند. مثلاً نه روشنايى روز عامل گرماى حاصله است، و نه بالعكس، اين دو باهم معلول پديده نخستينى هستند بنام پرتو افكنى خورشيد.

در پايان اين پنج نكته بايد بگوييم: تعقل، تفكر و تجربه، سرمايه كافى آدمى براى طى اين مراحلند، منتها آنچه علاوه بر سرمايه هاى فوق لازم است آن است كه محقق، آرام، پر حوصله و دقيق باشد، امور متشابه را مورد دقت نظر [و تفكيك ]قرار دهد و نهايتاً با برقرارى مقارنه و مقايسه ميان امور متضاد، واقعيت را كشف كند.

اميرلمؤنان على عليه السلام در اين معنا در وصيتى طولانى به امام حسن عليه السلاممى فرمايند: «...الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ(1)؛ و خرد[مندى] به خاطر سپردن تجربه هاست، و بهترين چيزى كه مى آموزى آن است كه پند تو در آن باشد».

هم ايشان در نامه اى خطاب به ابوموسى اشعرى مى نويسند: «...فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ...(2)؛ همانا شقى كسى است كه از سود خرد و تجربتى كه او را داده اند محروم ماند».

نيز در ابتداى يكى از كلمات قصار ايشان آمده است كه: «الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ...(3)؛ انديشه آينه اى است صاف و روشن».

ص: 93


1- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 402.
2- . همان، نامه 78، ص 466.
3- . همان، كلمات قصار، شماره 365، ص 538.

ص: 94

مسأله دهم: عوامل مؤر بر فرد و محرك هاى فردى

اشاره

براى شناخت جامعه ابتدا بايد دانست كه چگونه يك جامعه متولد مى شود، به حيات خود ادامه مى دهد، در فراز و نشيب مى افتد و در نهايت از نظر كمّى و كيفى دچار قوت و ضعف مى شود. لذا مى گوييم: جامعه با تجمع افراد انسانى تشكيل مى يابد و از اين رو، جامعه آينه افراد خود بوده و حالات [و اوضاع] آنان را در خود منعكس مى كند، به همين خاطر نقطه عزيمت ما در شناخت جامعه آن است كه عوامل تأثيرگزار بر افراد جامعه را شماره و بررسى كنيم. اين عوامل غالبا، ده موردند:

1. جسم: يعنى ابعاد ظاهرى و محسوس يك فرد و تركيب خاص بدن يك فرد از جمله عوامل مؤر در سلوك و اعمال اجتماعى او است. مثلاً اگر بدن آدمى مانند بدن فيل، پرنده، ماهى و يا مورچه بود، هرچند واجد تمام خصوصيات عقلانى و غريزى انسان فعلى عادى هم مى بود، به طور قطع جامعه انسانى صورتى ديگر مى يافت.

به همين ترتيب اگر هر يك از جانورانى كه نام برديم، شكل و ظاهرى ديگر داشت، به دنبال آن حياتى ديگر غير از نحوه حيات فعلى اش مى يافت. اگر مورچگان به بزرگى كبوترها مى بودند، آيا بازهم در روزنه ديوارهاى خانه ها مسكن مى گزيدند و براى سير كردن شكم خود به جمع آورى ذرات ريز غذا مى پرداختند و به آن اكتفا مى كردند؟ اگر فيل بالدار مى بود، آيا باز هم با روش زندگى فعلى خويش مى زيست؟!

نطفه هر يك از حيوانات و بذر گياهان هرگونه كه باشند الزاماً واجد چهارگونه دستگاه

ص: 95

درونى نيرومندند كه آنها را از بدو وجود تا روز مرگ راه مى برد. اين چهار قوه در درون هرنطفه انسان و بذر ميوه نيز وجود دارد كه به توضيحى اندك درباره هر يك مى پردازيم.

الف. نظامى كه از رشد و بزرگى بيش از حد جسم جانداران و نيز كوچك ماندن غير طبيعى آن جلوگيرى مى كند. مثلاً اين نيرو باعث مى شود كه يك گنجشك نه در حد و اندازه ملخ بماند و نه به بزرگى كبوتر بشود. بر عالم نباتات نيز چنين وضعى حاكم است.

مثلاً وجود همين نيرو در ميوه سيب سبب مى شود كه ابعاد آن نه به كوچكى گردو بماند و نه به بزرگى يك هندوانه گردد، و در آدمى سبب مى شود كه آدمى نه در اندازه يك خرگوش باقى بماند و نه به بزرگى يك كرگدن بشود. آيا جز اين است كه اين همه، به بركت نظامى درونى و ناپيداست كه جسم جاندار را به حالت خود وا مى گذارد تا رشد طبيعى خويش را ادامه دهد و به اندازه استاندارد خود برسد و آن گاه كه رشد بخواهد در مسير غير طبيعى قرار گيرد، آن را مهار مى كند؟!

ب. نظامى كه سبب رشد هماهنگ اعضاى جسم جاندار مى شود و از بزرگى يا كوچكى بيش از حد و ناهماهنگ، با ساير اعضا جلوگيرى مى كند، مثلاً هيچگاه دست انسان معمولى نه به بلندى يك متر مى رسد و نه به كوتاهى ده سانتيمتر باقى مى ماند، و چشم او نه تا ابرو را فرا مى گيرد و نه در حد نخود باقى مى ماند.

ج. نظامى كه به كيفيت مى پردازد. مثلاً به بركت وجود اين نيرو است كه نه جسم انسان سفيدپوست به سياهى مى گرايد و نه جسم سياه پوست به سفيدى ميل مى كند، گو اين كه آن سفيدپوست در سراسر عمرش از خوردنيهاى سياه رنگ و اين سياه پوست از خوردنيهاى سفيدرنگ تغذيه كند البته مشروط به آن كه همه مواد مورد نياز بدن در آن گونه غذاها وجود داشته باشد و همچنين با فعاليت اين نظام درونى، چهره زيباى يك انسان زيبا، به زشتى نمى گرايد و چهره زشت زيبا نمى گردد، و سرخى لبها، سياهى مردمك چشم و سفيدى اطراف قرنيه و امثال آن تغيير نمى كند، جز به خاطر بيمارى كه حالاتى فوق العاده و غير طبيعى است و موضوع سخن ما نيز نيست .

د. نظامى كه حتى الامكان، تعداد گونه مذكر و مؤث را در هر نوع جاندار، حفظ و

ص: 96

ميانشان توازن برقرار مى كند، مثلاً اگر در اثر نبود يا وجود خللى در اين نيرو، تا پنجاه سال هيچ زنى، نوزاد مذكر يا مثلاً نوزاد مؤث نزايد بلا فاصله نسل بشر منقرض مى گردد. درحيوانات نيز همين گونه است. راستى حفظ اين توازن به منظور بقاى نوع آدمى مولود نظامى ويژه در درون بدن والدين نيست روشن باشد كه اين نظام، چيزى را كنترل مى كند كه به طور نسبى از عهده انسان - خواسته يا ناخواسته - خارج است.

قرآن كريم مى فرمايد:

«رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَى ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»(1)؛ «پروردگار ما كسى است كه هر موجودى را خلقتى كه در خور اوست داده آن گاه [او را] هدايت نموده است».

2. غرايز: در سرشت هر انسانى غرايز قرار داده شده است، واقعياتى درونى كه بر اثر آن، صفات خاصى در آدمى بروز مى يابند، قرآن كريم اين غرايز را فطرت ناميده، مى فرمايد: «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»(2)؛ «اين فطرتى است كه خدا، انسانها را بر آن آفريده است».

آيا اين گونه نيست كه صفاتى مانند: بخشندگى، شجاعت و رأفت از درون آدمى سرچشمه مى گيرند؟

آرى همان گونه كه جسم به رنگهاى گوناگون در مى آيد - و چنان كه برشمرده اند به 25 ميليون مى رسد - نفس آدمى نيز به رنگهاى گوناگونى در مى آيد، در اين زمينه امام صادق عليه السلاممى فرمايند: «إنّ الله خلق العقل... ثم جعل للعقل... جندا...(3)؛ همانا خدا عقل را آفريد و برايش سپاهى قرار داد [و براى جهل نيز سپاهى قرار داد]».

آيا تعبير «جندا» حاكى از آن حقيقت نيست؟! اگر نيست پس صفات فوق و امثال آن از كجا منشأ مى گيرند؟ حيوانات نيز از غرايز گوناگونى برخوردارند، منتها تفاوتى كه ميان انسان و حيوان وجود دارد آن است كه تنها آدمى قابليت و توان ايجاد تغيير در غرايز خويش را داراست. اين شايد بدان بر مى گردد كه غرايز آدميان تفاوت اصولى با غرايز حيوانات دارند كه بر اساس آن غرايز آدميان تغييرپذير مى گردند، و غرايز حيوانات

ص: 97


1- . سوره طه، آيه 50.
2- . سوره روم، آيه 30.
3- . كافى، ج1، كتاب العقل و الجهل، ص 20، ح 14.

تغييرناپذيرند. البته شايد حيوانات نيز غرايزى قابل تغيير داشته باشند، ليكن محتاج زمانى طولانى و وسايلى پيچيده تر است؛ موانعى كه براى آدمى وجود ندارد.

3. عقل: يعنى آن نيروى ارزش يابى است كه انسان به هنگام درگيرى درونى و دربسيارى از تصميمات ميان گرايش به خير يا شر آن را احساس مى كند. روشن است كه ذات و گوهر] عقل [يكى بوده و دو نيست تا آمر و ناهى باشد ]و طبيعى است كه امر به چيزى بازداشتن از ضد آن را به همراه دارد].

در متون اسلامى نقل شده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «أوّل ما خلق اللّه العقل... ثم قال له... بك أثيب و بك أعاقب(1)؛ اولين چيزى كه خدا آفريد، همانا عقل بود، سپس [آن گاه كه او را آفريد ]به او فرمود: تنها بر اساس تو پاداش مى دهم و تنها بر اساس تو مجازات مى كنم».

يك سارق در درون خود دو گونه فرمان دريافت مى كند، دستورى كه مى گويد: «سرقت كن» و دستورى كه مى گويد: «دست به سرقت مزن». نيز كسى كه به فكر ساختن يك مسجد افتاده است، در كشاكش دو فرمان قرار مى گيرد، امر بدان كار و نهى از آن.

اميرمؤنان على عليه السلام درباره عوامل سه گانه فوق تعابير بلند و زيبايى دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم: «أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً بِلاَ رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا وَ لاَ تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا وَ لاَ حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لاَ هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا أَحَالَ الْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ لَأَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا...(2)؛ آفرينش را آغاز كرد و آفريدگان را به يكبار پديد آورد، بى آن كه انديشه اى به كار برد، يا از آزمايش سودى بردارد، يا جنبش پديد آرد و كسى به خدمت گمارَد. از هر چيز بهنگام بپرداخت، و اجزاى مخالف را باهم سزاوار ساخت، و هر طبيعت را اثرى بداد، و آن اثر را در ذات آن نهاد. پيش از آن كه بيافريند، به آفريدگان دانا بود».

«...فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ... فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ يُجِيلُهَا وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ الْأَذْوَاقِ

ص: 98


1- . بحارالأنوار، ج 1، ص 97، ح 8 و 9.
2- . نهج البلاغه، خطبه 1، ص40.

وَ الْمَشَامِّ وَ الْأَلْوَانِ وَ الْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِينَةِ الْأَلْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَشْبَاهِ الْمُؤتَلِفَةِ وَ الْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِيَةِ وَ الْأَخْلاَطِ الْمُتَبَايِنَةِ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبَلَّةِ وَ الْجُمُودِ...(1)؛ پس صورتى از آن پديد آورد با اندامهاى بايسته، و عضوهاى جدا و به يكديگر پيوسته،... تا به صورت انسانى گرديد،

داراى ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گيرد، و انديشه اى كه تصرف را بپذيرد. با دست و پايىدر خدمت او واعضايى در اختيار و قدرت او، با دانشى كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند، و مزه ها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند، آميخته با طبيعتهاى متضاد و سركش و آميزه هاى باهم ناخوش، گرم با سرد در آميخته و ترى بر خشكى ريخته».

4. وراثت: صفات، شاخصه ها و ويژگيهاى موروثى آدمى در نحوه زندگى او تأثير مى گذارند. آدمى مانند ديگر حيوانات، بسيارى از آنها را از والدين خود به ارث مى برد، چنان كه آمده است: «الولد سرّ أبيه؛ فرزند عصاره پدر خويش است».

نيز از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «العرق دسّاس(2)؛ ريشه هاى نسبى تأثيرگذارند».

اميرمؤمنان على عليه السلام خطاب به فرزندشان محمد بن حنفيه آن گاه كه در جنگ جمل تعلل كرد، فرمودند: «أدركك عرق من أمّك(3)؛ ريشه نسبى مادرت تو را تحت تأثير قرار داد».

گروهى از دانشمندان بر تأثيرگذارى اين عامل تأكيد كرده اند و برخى از آنان نيز پا را فراتر گذاشته، معتقدند كه آدمى بخش عظيمى از صفات خويش را با وراثت دريافت مى كند، هرچند ممكن است بسيارى از آن صفات موروثى تحت تأثير جريان نيرومند عوامل تأثيرگذار ديگر و غلبه آنها بر عامل وراثت، به فعليت نرسند و بروز نكنند.

5. قوم (اقوام، عشيره و شرايط خاص اجتماعى): برخى از جامعه شناسان اين عامل را طبيعى دانسته و در مسائل اجتماعى مؤر مى دانند. منظور از اين واژه معناى خاص آن است كه از چارچوب وراثت گسترده تر است. مثلاً در اين ديدگاه فرزند، در عين حال كه به والدين خويش شباهت دارد، شبيه قوم خود نيز هست. قائلان به اين نظريه آن را

ص: 99


1- . همان، خطبه 1، ص 42.
2- . مكارم الاخلاق، ص 197.
3- . بحارالأنوار، ج 42، ص 98.

واقعيتى مى دانند كه تاريخ گذشته و زمان معاصر پر از نمونه هاى آن است. مثلاً، بنى هاشم، بخشنده، بردبار و شجاع بودند، حال آن كه بنى اميه خسيس، فرومايه و نيرنگ باز بودند.

البته روشن است كه تأثير قوم و قوميت، آداب، رسوم و عاداتى است كه محصول تربيتند و نه ريشه هاى نسبى، زيرا تربيت به عنوان يك عامل تأثيرگذار خارجى پيوسته مطرح بوده و هست، چندان كه اگر انسانى از قوميت [و نژاد يا فرهنگ هاى ]ديگرى در ميان قوم و قبيله اى زندگى كند، از آداب و رسوم آنان برخوردار شده، اما از صفات[ظاهرى و وراثتى] آنان بى بهره است.

در اين نظريه گروه هاى انسانى نيز در حكم قوميتها هستند، مانند سياه پوستان، سفيدپوستان و زردپوستان. برخى از دانشمندان علوم انسانى، انسانها را در اين سه گروه رده بندى كرده اند و برخى ديگر تعداد آنها را بيشتر مى دانند. به هر روى آنچه كه در بحث ما اهميت دارد آن است كه قائلين به اين نظريه معتقدند كه اين چارچوب ها همان گونه كه در كيفيات ظاهرى و بدن آدمى اثر دارند، در چگونگى باطن آنها نيز تأثير مى گذارند. گروهى باز هم پا را فراتر از اين گذاشته اند و گفته اند: ضريب هوشى نيز در گونه هاى فوق تفاوت مى كند، اما دليلى قطعى بر اين ادعا اقامه نشده است.

اما از نظر تركيب و تناسب چهره، طبيعى است كه هر گروهى خويش را زيباتر از ديگران مى داند، سياه پوست زيبايى را در سياه بودن مى بيند در حالى كه سفيدپوست سياهى را مصداق نازيبايى مى شمارد. حال آيا زشتى مانند زيبائى امرى حقيقى است، يا فى الجمله اعتبارى و يا واقعى؟ و آيا اين عادت است كه ذوق آدمى را مشخص مى كند؟ هر دو احتمال قابل بررسى و طرح است.

خداى سبحان مى فرمايد: «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ...»(1)؛ «و شما را صورتگرى كرد، و صورتتان را نيكو آفريد».

نیز می فرماید: «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»(2)؛ «بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است».

ص: 100


1- . سوره غافر، آيه 64.
2- . سوره مؤنون، آيه 14.

از اين آيات استفاده اطلاق نمى شود، بلكه بر سبيل «قضيه طبيعى» است و يا در مقام مقايسه آدمى با ساير موجودات. همچنين برخى فلاسفه معتقدند كه تك تك مخلوقات عالم در نهايت، زيبا آفريده شده اند و مجموعه جهان نيز به عنوان يك واحد، تحت تأثير اجزايش زيبا گرديده است. اينان مى گويند: حتى موجوداتى نظير رتيل و عقرب كه در نظر انسان از چندش آورترين و ترسناكترين و زشت ترين موجوداتند زيبايند، و قضاوت منفى ما انسانها درباره اين گونه موجودات بخاطر نگاه منفى ما به آنان است، در حالى كه قرآن كريم مى فرمايد: «...ما تَرى فِى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ...»(1)؛ «در آفرينش [خداى] بخشايشگر هيچ گونه اختلاف [و تفاوتى ]نمى بينى».

6. دين: دين در ميان عوامل ده گانه مورد بحث، اهميتى عظيم در تأثيرگذارى بر فرد و جامعه دارد، و به همين خاطر است كه تفاوتى عميق ميان جوامع معتقد به اديان متفاوت و يا ميان جوامع دينى و جوامع غير دينى مشاهده مى شود، و هم از اين روست كه مى بينيم برنامه هاى سازگار با يك جامعه در جامعه ديگر، سر ناسازگارى بر مى دارد و كارايى خويش را از دست مى دهد. مثلاً دانشمند آلمانى دكتر «شاخت» برنامه اى براى رشد اقتصادى آلمان پيشنهاد كرد كه موفقيت و مقبوليت درخشانى به دست آورد ولى برنامه رشد اقتصادى مشابهى كه همين دانشمند براى كشور اندونزى ارائه داد با شكست سختى مواجه شد. اين تفاوت به خاطر آن بود كه آلمان جامعه اى مسيحى و لائيك است، در حالى كه اندونزى جامعه اى دينى واسلامى است، و اين نكته بسيار مهم بر او مخفى مانده بود و يا از آن غفلت كرده و يا به آن بى اعتنايى نموده بود.

همچنين بايد توجه داشت كه ميان دينى مانند اسلام كه ارتباطى تنگاتنگ با زندگى داشته و در همه زمينه ها راه وروش وتوصيه اى مشخص ارائه مى دهد، با دينى مانند مسيحيت كه چنين نيست تفاوت است.

مثلاً در صورتى كه در يك جامعه اسلامى مبتنى بر اصول، به روشها و مكاتب غير دينى عمل شود، دو حالت ممكن است رخ دهد: يكى اين كه اين دين از سطح جامعه برچيده

ص: 101


1- . سوره ملك، آيه 3.

شود، تا آن مسلك ديگر بتواند فضايى براى تنفس پيدا كرده و در جامعه نفوذ كند و يا آن كه

در اثر تضاد ايجاد شده ميان اصول دينى و فرايند اجراى روشهاى پيشنهادى مسلك ديگر، دير يا زود آن مسلك شكست مى خورد و اگر بنا باشد كه پيش بينى كنيم، مى گوييم: به دليل آن كه اصول دين با ريشه هاى انسانى افراد متدين گره خورده و از سوى ديگر ميلياردها صفحه كتاب و نوشته، پيام اين دين را به همراه دارند، پس اين فرهنگ دينى در معرض سقوط و زوال نخواهد بود، و آنچه كه بايد منتظر سقوط باشد آن آيين ديگر است، و اتفاقاً سرّ برخورد توده هاى مسلمان با حاكمان خود و به انزوا كشانيدن و در نهايت سقوط آنها و شادى زايدالوصف مردم به خاطر سقوط آنهايى كه طاغوتشان مى نامند، همين مسأله باشد.

حضرت على عليه السلام درباره اسلام و والايى آن مى فرمايند: «...إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَصَّكُمْ بِالاْءِسْلاَمِ وَ اسْتَخْلَصَكُمْ لَهُ وَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ اسْمُ سَلاَمَةٍ وَ جِمَاعُ كَرَامَةٍ اصْطَفَى اللَّهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ مِنْظَاهِرِ عِلْمٍ وَ بَاطِنِ حُكْمٍ لاَ تَفْنَى غَرَائِبُهُ وَ لاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ فِيهِ مَرَابِيعُ النِّعَمِ وَ مَصَابِيحُ الظُّلَمِ لاَ تُفْتَحُ الْخَيْرَاتُ إِلاَّ بِمَفَاتِيحِهِ وَ لاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِمَصَابِيحِهِ قَدْ أَحْمَى حِمَاهُ وَ أَرْعَى مَرْعَاهُ فِيهِ شِفَاءُ الْمُسْتَشْفِي وَ كِفَايَةُ الْمُكْتَفِي(1)؛ همانا خداى تعالى شما را به اسلام مخصوص گردانيد، و براى اسلام برگزيد، چرا كه اسلام نامى از سلامت است، و فراهم دارنده هر كرامت است. راه روشن آن را خدا برگزيد، و حجتهاى آن را روشن گردانيد، از علمى كه هويداست، و حكمتهايى كه نهان و ناپيداست. غرايب آن نابود نشود، عجايب آن سپرى نگردد، كشتزار نعمت و چراغ هاى تاريكيها در آن است. درهاى خير جز به كليدهاى آن گشوده نگردد، و تاريكيها جز به چراغهاى آن زدوده نگردد، هركس بدو پناه برد حمايتش كرده و در رعايت خويش بگيرد، هر كه را شفا خواهد، درمان بخشد و خواهنده نيازمند را بى نياز گرداند.

«... فَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاْءِسْلاَمِ دَيْناً تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ وَ تَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ وَ تَعْظُمْ كَبْوَتُهُ وَ يَكُنْ مَآبُهُ إِلَى الْحُزْنِ الطَّوِيلِ وَ الْعَذَابِ الْوَبِيلِ(2)؛ پس هركس كه جز اسلام دينى را پيروى كند به يقين

ص: 102


1- . نهج البلاغه، خطبه 152، ص 212.
2- . همان، خطبه 161، ص230.

شقاوت زده است، و پيوند او با خدا بريده، و به سر در افتادن او سخت، پايان كارش اندوهى است دراز و عذابى دشوار و جانگداز».

«لاَ يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لاِسْتِصْلاَحِ دُنْيَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ(1)؛ «مردم چيزى از كار دين را براى بهبود دنياى خود وا نگذارند جز آن كه خدا چيزى را كه زيانش از آن بيشتر است پيشاپيش آنان آرد».

7. فرهنگ: فرهنگ آموزگار مردم در شيوه زندگى است، فرهنگ مى تواند از بسيارى خطاها پيشگيرى كند و با ظرفيّتهاى خود زندگى سعادتمندانه اى را براى آدمى فراهم آورد تا او در سايه آن به زندگى مترقى واصل شود. فرهنگى كه منظور نظر ماست در خانه، مدرسه، ساير محيطها و حتى در اثر تلاش فكرى و تجربه شخصى به دست مى آيد. شنيده ايد كه مى گويند: «ولد العالم نصف العالم؛ فرزند عالم نيمه عالم است». مى دانيد منظورشان چيست؟ مرادشان آن است كه فرزند يك عالم در طول زندگى خود همواره كارهاى علمى پدر را مشاهده مى كند و در نتيجه آن را فرا مى گيرد.

منظور اين است كه علم دو بخش عملى و نظرى دارد و فرزند عالم آن بخش عملى را از پدر عالمش فرا مى گيرد و شايد شنيده باشيد كه مى گويند: «لا أدري نصف العلم؛ اعتراف به ندانستن خود نيمى از دانش است». منظور از اين ضرب المثل آن است كه دانش دو روى دارد. يك رويش آن است كه بدانى دانسته هايى دارى و روى ديگرش آن است كه بدانى به بسيارى از علوم نيز آگاهى ندارى. بخش اخير را در مقابل جهل مركب (آن كس كه نداند و نداند كه نداند)، جهل بسيط مى نامند، در روايتى آمده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ لقمان... كان كثير التفكر(2)؛ لقمان بسيار مى انديشيد».

همان گونه كه در شأن ابوذر نيز از زبان مبارك امام صادق عليه السلامروايت شده است كه فرمودند: «كان أكثر عبادة أبى ذرّ رحمه الله التفكّر(3)؛ بيشترين عبادت او تفكّر بود».

آشنايى با جهان اسباب و مسبّبات و نيز كشف ارتباط پديده ها با يكديگر، و راه هاى پيروزى و شكست به بركت فكر حاصل مى شوند. رابطه فكر و جوارح، مانند رابطۀ

ص: 103


1- . همان، كلمات قصار، شماره 106، ص 487.
2- . بحار الانوار، ج13، ص 424، باب 18.
3- . همان، ج 68، ص 323.

فرمانده و فرمانبردار است و به همين دليل است كه فكر بر عمل فضيلت دارد، امام صادق عليه السلام در اين باب فرموده اند: «تفكر ساعة خير من عبادة سنة(1)؛ يك لحظه انديشه از يك سال عبادت برتر است».

و نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّما الأعمال بالنيّات(2)؛ اعمال منحصراً در گرو نيّتهاست».

رمز سعادت سعادتمندان عمل صالحى بوده كه به دنبال تفكر صحيح انجام شده، و در مقابل، تفكر فاسدى كه عمل فاسد به دنبال آورده، اسباب شقاوت شقاوتمندان شده است. قرآن مكرر تأكيد مى كند كه عمل صالح به دنبال ايمان مى آيد، آن جا كه مى فرمايد: «إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ»(3)؛ «مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند».

بنابراين فكر، نيّت و عزم همان ايمان است كه عمل صالح را به دنبال خود دارد.

8. الگو: آدمى اعمال ارادى خود را بر اساس الگو يا الگوهايى انجام مى دهد و آنها را روشى براى عمل خود اتخاذ مى كند. دليل اين كه صالحان، تابع صالحان و بدكاران پيروبدكاران هستند، همين است. قرآن كريم مى فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللهَ وَ الْيَوْمَ الآخِرَ وَ ذَكَرَ اللهَ كَثِيراً»(4)؛ «مسلّماً براى شما در [زندگى] رسول خدا سرمشق نيكويى است، براى آنها كه اميد به [رحمت] خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند».

«قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْراهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ»(5)؛ «قطعا براى شما سرمشق خوبى در [زندگى] ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود دارد».

حضرت على عليه السلام نيز در ضمن يكى از سخنان خود مى فرمايند: «فتأسّى متأسٍ بنبيّه... وإلا فلا يأمن الهلكة(6)؛ [هر كه خواهان اسوه حسنه اى است ]به پيامبرش تأسى جويد و گرنه

ص: 104


1- . همان، ج 68، ص 327؛ اسرار الصلاة، ص 286.
2- . وسائل الشيعه، ج1، ص 48.
3- . سوره عصر، آيه 3.
4- . سوره احزاب، آيه 21.
5- . سوره ممتحنه، آيه 4.
6- . نهج البلاغه، خطبه 160، ص 229.

از نابودى مصون نماند».

و شايد از اين رهگذر است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايند: «من سنّ سنّةً حسنةً كان له أجرها و أجر من عمل بها و من سن سنةً سيئةً كان له وزرها و وزر من عمل بها(1)؛ هركس سنت نيكى پايه گذارى كند، اجر خويش را مى برد و] همچنين [اجر هر كسى كه بدان عمل كند، و هركس سنت ناپسندى پايه گذارى كند، گناه خويش را متحمل مى شود و] همچنين] گناه هركسى كه بدان عمل كند».

9. محيط طبيعى: اين عامل تأثير عظيمى در آدمى دارد و غالباً انسانها زندگى خود را با محيط طبيعى منطبق و سازگار مى كنند كه گاهى به صورت طبيعى، و گاهى مصنوعى است. بهترين مثال در مورد تأثير محيط طبيعى در زندگى انسان، مناطق استوايى است كه حتى در رنگ پوست مردم اين مناطق تأثير مى گذارد. در حالى كه چنين تأثيرى در مناطق غير استوايى ديده نمى شود. در مثال دوم، اگر يك گروه تيره پوست استوايى از محل خود حركت كرده و در منطقه اى غير استوايى سكنا گزيند، پس از گذشت چند نسل رنگ پوست آنان تعديل مى شود. عكس اين حالت هم البته صادق است.

نمونه ديگرى از تأثير محيط طبيعى اين است كه در مناطق استوايى مزاجها گرم و در مناطق قطبى مردم سرد مزاجند. بيماريهاى مناطقى كه از محيط طبيعى متفاوتى برخوردارهستند نيز متفاوتند. تمدنها بيشتر در مناطق معتدل شكوفا شده اند و نه در مناطق استوايى يا قطبى، زيرا طبيعى است كه تنها شرايط مناسب مناطق معتدل فرصت تمدن آفرينى و پرداختن به تكميل و آرايش آن را به بشر مى دهد، نه شرايط نامناسب يخبندان و يا سوزان. ديگر اين كه درصد فراوانى از انبياء نيز در خاورميانه كه منطقه اى معتدل است مبعوث شده اند. برخى مفسران در تفسير اين سخن خداى متعال كه مى فرمايد: «بارَكْنا حَوْلَهُ...»(2)؛ «گرداگردش را پر بركت ساخته ايم». گفته اند كه منظور از بركت وجود انبياست، زيرا در حديثى آمده است: «حجّ موسى ابن عمران و معه سبعون نبيّاً(3)؛ هنگام حج، هفتاد پيامبر با موسى همراه بودند».

ص: 105


1- . مشكاة الأنوار، ص 246.
2- . سوره اسراء، آيه 1.
3- . بحار الانوار، ج 13، ص 11.

همچنين فعاليت و تحركى كه در بهار و پاييز مشاهده مى شود در تابستان و زمستان وجود ندارد. در روايتى از اميرمؤمنان على عليه السلامآمده است: «تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ(1)؛ در آغاز سرما خود را از آن محافظت كنيد، و در پايانش بدان روى نماييد كه سرما با تن ها همان مى كند كه با درختان، آغازش مى سوزاند و پايانش برگ مى روياند».

ديگر اين كه ساكنان سرزمينهاى قطبى خانه هاى خود را از قطعات بزرگ يخ و ساكنان نواحى جنگلى از چوب مى سازند، و بيابان نشينان در چادرهاى ساخته شده از پوست، پشم يا مو زندگى مى كنند. مردم با زندگى ابتدايى ساكن در كوه ها و جنگلها در غارها و روى درختان زندگى مى كنند و سكنه كرانه آبها خانه هايى از خشت، آجر و گل مى سازند كه تماماً تحت تأثير محيط طبيعى است.

از نظر خوراك، سكنه كناره دريا از ماهى و سكنه واحه ها و دشتها از گوشت گوسفندان و سكنه مناطق جنگلى و جنگل نشينان از گوشت شكار و ميوه هاى جنگلى تغذيه مى كردند و همين طور امروز نيز اهالى هر سرزمين خوراك غالب و مخصوص به خود را دارند.

از نظر ابزارسازى سكنه هر سرزمينى از مواد اوليه پيرامون و در دسترس خود براى ابزارسازى استفاده مى كنند، جنگل نشينان از چوب، كوه نشينان از سنگ و مردم متمدن ازمعادن و كانى ها. مركب سوارى مردم هر ناحيه نيز از برخى حيوانات همان ناحيه تأمين مى شود، مانند: بزهاى كوهى، الاغ، شتر، اسب و غيره. مقوله لباس نيز از اين قاعده مستثنى نيست و بر اساس مواد موجود در هر سرزمين از پوست حيوان، پنبه، پشم، برگ بزرگ و ضخيم درختان و غيره ساخته مى شده است.

در هر سرزمينى نيز داروهاى گياهى متفاوت از نقاط ديگر مى رويد كه تنها براى درمان بيماريهاى همان سرزمين مفيد است، و داروهاى سرزمينهاى ديگر نيز براى مردم آن سرزمين معمولاً كارآمد نيست.

ص: 106


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 128، ص 491.

10. محيط اجتماعى: نقش تعيين كننده محيط اجتماعى بر آدمى غير قابل انكار است، و هرچه جامعه از ابعادى بزرگتر برخوردار باشد اين تأثير فزاينده تر مى گردد. برخوردارى جامعه و مجهّز بودنش به ابزارهاى جديد ارتباطى و ارتباط آن با ساير جوامع، چه ارتباط شنيدارى و چه ديدارى و حتى بازرگانى، كشاورزى و غيره، از جمله عوامل توسعه جامعه به شمار مى روند، چون انتقال مصنوعات و محصولات كشاورزى از كشورى به كشورى ديگر، كشور مقصد را در پيشرفت و تحوّل مدد مى رساند و به نحوى آموزگار آن مى شود.

دو غريزه عشق به زندگى و تحول طلبى موجب آن شده كه آدمى همواره به دنبال اسباب بقا و هر چيزى باشد كه برايش پيشرفت به ارمغان مى آورد. بدين منظور او تا توان دارد از موانع و خطرات دورى مى گزيند و به هر وسيله اى نيز چنگ مى زند تا او را در تحصيل غرضش يارى كند.

انباشت موانع و خطرات و نيز وسائل پيشرفت و تحول در جامعه، خود عاملى براى حركت انسان در دو جبهه شده است: كناره گيرى از تصادم با انبوه موانع و پيشروى به سوى رشد و ترقى، واين يعنى تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى. چنين انسانى مانند كسى است كه در بيشه زندگى مى كند و براى بقا و برخوردارى بيشتر از حيات، هم از درندگان مى گريزد و هم براى زنده ماندن به جمع آورى ميوه هاى جنگلى روى مى آورد. روشن است كه اگر در جنگل، شير و ميوه اى نبود، نه فرارى در كار بود و نه تلاشى براى جمع آورى ثروت و امكان ادامه حيات. به همين ترتيب اگر در جامعه ها انبوه موانع و خطرات و وسائل پيشرفت در كار نبود، نه پرهيزى معنا داشت و نه حركتى براى پيشرفت.در پايان به دو نكته اشاره مى كنيم:

الف. نفى خودبينى و تعصب

خودبينى و تعصب هاى قومى و جغرافيايى تنها انسانهاى رشد نايافته را در خود اسير مى كنند. اين دو، عامل عقب ماندگى بشرند، خودپرستى فردى و تعصبهاى قومى و جغرافيايى ميان آدمى و مصالحش حائل مى شوند. فرض كنيد پزشكى بيمار شده و از تشخيص بيمارى خود عاجز است. او چه بايد بكند؟ آيا بايد به پزشك ديگرى مراجعه

ص: 107

كند، هرچند از مليّت و قوم ديگرى باشد؟ و يا آن كه تعصب ورزد و خود به درمان خويش بپردازد؟! روشن است كه بايد به پزشك كارآمد مراجعه كند. در ديگر موارد علمى و صنعتى نيز همين قاعده جارى است.

به عنوان نمونه قاضى نيز در قضاوت درباره متهمى كه از بستگان، مليت يا محل زندگى اوست چه قبل از آگاهى و وقوف بر واقعيت و چه بعد از اثبات عدم حقانيّت آن متهم با چنين دو راهى مواجه مى شود. دو راهى تعصب و عقل. در نحوه برخورد با علوم وارداتى و يا افراد خارجى كه در اصطلاح غير اسلامى به آنها «بيگانه» مى گويند نيز اين دو راه وجود دارد. در اين موارد اگر درهاى يك كشور بر روى آنها بسته شود، اين به خاطر پيروزى ديدگاه تعصب گراست. آرى، اگر خوف ضررى نيز در ميان باشد از درون خود آن انسانهاست نه از بيرون.

نمونه ديگر از اين نوع، فردپرستى و تماميت خواهى احزاب، سازمانها و گروه هاست، آنجا كه افراد غيرخودى را هرچند شايسته طرد مى كنند و تنها خويش را هرچند ناشايست مى ستايند.

به هر روى آيين اسلام در نفى ديدگاه خودبينى و تعصب گرايى، يعنى ديدگاهى كه در نهايت به زيان فرد و جامعه تمام مى شود، نصوص بسيارى دارد كه به گوشه اى از آنها در قرآن كريم و روايات اشاره مى كنيم. خداى سبحان مى فرمايد: «...و َلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ...»(1)؛ «و از اموال مردم چيزى نكاهيد».

«...وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّوَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ»(2)؛ «و خصومت با جمعيتى كه شما را از [آمدن به] مسجدالحرام بازداشتند، نبايد شما را وادار به تعدى و تجاوز كند. و[همواره ]در راه نيكى و پرهيزگارى باهم يارى و مساعدت كنيد و] هرگز] در راه گناه و تعدى همكارى ننماييد».

نيز از زبان حضرت شعيب خطاب به قوم خويش مى فرمايد: «و يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ

ص: 108


1- . سوره اعراف، آيه 85.
2- . سوره مائده، آيه 2.

شِقاقِى أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ»(1)؛ «و اِى قوم من! دشمنى و مخالفت با من، سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد. و قوم لوط از شما چندان دور نيست».

و مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ للهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره براى خدا قيام كنيد، [و] از روى عدالت گواهى دهيد، دشمنى با جمعيّتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد، كه به پرهيزگارى نزديكتر است و از [معصيت] خدا بپرهيزيد، كه خدا به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است».

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ للهِ وَلَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً»(3)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! قيام به عدالت كنيد، براى خدا شهادت دهيد، اگرچه [ اين گواهى] به زيان خود شما، يا پدر و مادر و نزديكان [شما] باشد، [چرا كه] اگر آنها غنى يا فقير باشند، خدا سزاوارتر است كه از آنها حمايت كند، بنابراين از هوا و هوس پيروى نكنيد، كه [از حق] منحرف خواهيد شد، و اگر حق را تحريف كنيد و يا [از اظهار آن] اعراض نماييد، قطعا خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است».

«...إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ»(4)؛ «ما شما را از مردى و زنى آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست».«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤدَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤلاً»(5)؛ «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه در مورد آن پيروى [به باطل] مسؤلند».

اميرمؤمنان على عليه السلام خطاب به مالك و در سفارش به مداراى با مردم مى فرمايند:

ص: 109


1- . سوره هود، آيه 89.
2- . سوره مائده، آيه 8.
3- . سوره نساء، آيه 135.
4- . سوره حجرات، آيه 13.
5- . سوره اسراء، آيه 36.

«... فإنّهم صنفان، إمّا أخ لك في الدين، أو نظير لك في الخلق...(1)؛ زيرا رعيّت دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تو اند، و دسته ديگر در آفرينش با تو همانندند».

و امام صادق از قول رسول اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايند: «ثلاث من حقائق الايمان: ... و إنصاف الناس من نفسك(2)؛ نشانه حقيقت ايمان سه چيز است:... و به مردم درباره خود بر اساس انصاف حق دادن».

در شعرى منسوب به حضرت على عليه السلام آمده است:

فإن يكن لهم من أصلهم شرف *** يفاخرون به، فالطين و الماء(3)

«اگر در اصل و نسب آنها شرافتى هست/ كه بدان افتخار مى كنند، چيزى جز گل و آب نيست».

ب. زهدورزى در دنيا

زندگى آدمى در دنيا بايد زاهدانه باشد، البته نه به روش راهبان دنياگريز، بلكه به شيوه آنانى كه دنيا را فى نفسه فاقد ارزش مى دانند، چه رسد در مقام مقايسه آن با آخرت. ثمره چنين نگاهى آن است كه انسان هيچ گاه آبادى دنيايش را به قيمت فساد و تخريب آخرت خويش نمى خواهد، بلكه از دنيا پلى مى سازد براى نيل به آخرت. قرآن كريم و روايات اسلامى تعابير زيبا و دلنشينى در اين باره دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

خداى متعال مى فرمايد: «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ...»(4)؛ «و با آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب، و بهره ات را از دنيا فراموش مكن، و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن».

«...وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ * أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا...»(5)؛ «و بعضى شان مى گويند: پروردگارا، به ما در دنيا نيكى عطا كن، و در

ص: 110


1- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 427.
2- . بحار الانوار، ج 72، ص 29.
3- . ديوان امام على ع، ص 24.
4- . سوره قصص، آيه 77.
5- . سوره بقره، آيه هاى 201 و 202.

آخرت [نيز] نيكى مرحمت فرما، و ما را از عذاب آتش نگاه دار. آنها از كار [و دعاى] خود، نصيب و بهره اى دارند».

امام حسن عليه السلام مى فرمايند: «إعمل لدنياك كأنك تعيش أبدا، و اعمل لآخرتك كأنك تموت غدا(1)؛ چنان براى دنياى خويش كار كن كه گويى براى هميشه زنده خواهى بود و براى آخرتت آن سان بكوش كه گويى روز ديگر خواهى مرد».

حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايند: «... و لبئس المتجر أن ترى الدنيا لنفسك ثمناً، و ممّا لك عند اللّه عوضاً...(2)؛ چه بد سودايى است كه دنيا را بهاى خود و عوض پاداشى كه نزد خدا دارى انگارى».

و مى فرمايند: «إقبالها خديعة، و إدبارها فجيعة(3)؛ روى آوردنش (دنيا) نيرنگ است و پشت كردنش مصيبت بار».

همچنين فرمودند: «فلتكن الدنيا في أعينكم أصغر من حثالة القرظ، و قراظة الجلم(4)؛ بايد كه دنيا در نظرتان از ريزه هاى قرظ (گونه اى درخت كه برگ آن در دباغى به كار مى رود) و آن خُرد و ريزها كه از دمِ قيچى مى ريزد بى مقدارتر باشد».

نيز مى فرمايند: «...دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز...(5)؛ اين دنياى شما از رطوبتى كه از عطسه بز حاصل مى شود براى من بى ارزش تر است».

و فرمودند: «واللّه لدنياكم هذه أهون في عينى من عُراق خنزير في يد مجذوم(6)؛ به خدا سوگند كه دنياى شما در چشم من بى ارج تر از پاره استخوان خوكى است كه در دست شخصى جذامى باشد».

ص: 111


1- . مستدرك الوسائل، ج 1، ص 146.
2- . نهج البلاغه، خطبه 32، ص 75.
3- . غررالحكم، ح 2160، ص 127.
4- . نهج البلاغه، خطبه 32، ص 76.
5- . همان، خطبه 3، ص 50.
6- . همان، كلمات قصار، شماره 236، ص 510.

ص: 112

مسأله يازدهم: تأثير متقابل محيط اجتماعى و محيط طبيعى

اشاره

محيط طبيعى و اجتماعى تأثيرى متقابل دارند. اين تأثير گاه اندك و گاه فراوان است و گاه يكى پس از ديگرى آغاز به تأثير گذارى مى كند، و گاه تأثير يكى بر ديگرى افزونى مى گيرد. هر زمان كه محيط اجتماعى از متغيرهاى فكرى، ابزارى و صنعتى بيشترى برخوردار باشد قدرت تأثير گذارى افزونترى بر محيط طبيعى دارد و در شرايط معكوس اين طبيعت است كه تأثير بيشترى مى گذارد.

آدمى، درختان جنگلها را مى برد. باتلاقها را مى خشكاند. مسير حركت رودها را تغيير مى دهد. كوه ها را از جاى مى كند. آنها را شكافته و در آنها جاده مى سازد. با زدن تونلها در دل كوه ها براى حركت اتومبيل ها و قطارها راه باز مى كند. دل زمين را مى كند تا در آن شهرها و اماكن مورد نيازش را برپا كند و يا معادنش را استخراج نمايد.

دماى هوا را در داخل فضاهايى كه مى سازد از گرمى به سردى و برعكس تغيير مى دهد. به باران زايى ابرها مى پردازد. با ابزارهاى سمعى، بصرى و ارتباطات، دور را نزديك مى كند. تيرگى شبهاى معمول و شبهاى قطبى را از بين مى برد و فضا را روشن مى كند. نيروى آبها و بادها را به منظور توليد الكتريسيته و چرخش كارگاه ها به خدمت مى گيرد. در زمينهاى دوردست، ناهموار و صعب العبور راه مى سازد. در عمق زمين نفوذ مى كند تا به لايه هاى مذاب برسد و از حرارت موجود در آن به منظور توليد الكتريسيته و نيرو و حركت استفاده كند، و حاصل سخن آن كه او اسباب آسايش و پيشرفت خود را از محيط طبيعى فراهم مى كند.

ص: 113

اينها جلوه هايى از تأثير محيط اجتماعى بر محيط طبيعى است.

از ديگر سو محيط طبيعى نيز در آدمى و اجتماعش تأثير مى گذارد، بدين گونه كه رنگ پوستش را تغيير مى دهد. احياناً باعث مجعد شدن مويش يا انقباض پوستش يا كوچكى سوراخهاى بينيش مى گردد. مورد اخير در مورد كسانى صادق است كه در مناطقى با سرمايى گزنده زندگى مى كنند. ساكنان اين گونه سرزمينها داراى بينى هايى با سوراخهاى كوچك مى شوند تا انتقال سريع هواى سرد از راه بينى به ريه كه باعث انواع بيماريها مى گردد مهار شود. بعضاً باعث تيزهوشى آدمى در سرزمينهاى گرم يا فراوانى كودنى در سرزمينهاى سردسير مى گردد. باعث تعادل مزاج او و يا خروجش از حالت تعادل مى شود.

گرمى زياد آب و هوا باعث تسريع روند رشد و بلوغ زودرس مى گردد و يا به خاطر قرار گرفتن آدمى در محيطهاى معتدل، بلوغش به تأخير مى افتد. مناطق حاره اى پيرى زودرس در پى دارد و در مناطق سردسير پيرى به تأخير مى افتد. غذاها و آبهاى گوناگون مناطق مختلف گاه براى انسان سلامت و گاه براى وى بيمارى به ارمغان مى آورند. طبيعت گاه رام مى گردد و مجال تمدن سازى به انسان مى دهد، و گاه سرسختى كرده و تمدن سازى را برايش دشوار مى كند. هرچند ميان سهل يا سخت گيرى طبيعت از سويى و اقدام به تمدن سازى يا ترك آن از سوى ديگر تلازمى برقرار نيست، همان گونه كه برخوردارى اقوام گوناگون از يك محيط طبيعى الزاماً خصوصياتى يكسان براى همگى آنها به بار نمى آورد.

مثلاً در محيط طبيعى كشور نروژ دو قوم زندگى مى كنند كه مردم يكى از آن دو قوم قدى بلند دارند و ديگرى از رنگى روشن تر برخوردارند. بنى هاشم و بنى اميه نيز هر دو در محيط طبيعى مكه مكرمه مى زيستند لكن اين تنها بنى هاشم بود كه خصوصيات اخلاقى نيكى مانند عدالت خواهى، كَرَم، رك گويى، صفا و روحيه خدمت گذارى داشت و بنى اميه در تمامى نقاط مذكور داراى خلقيّاتى معكوس بود.

در جنوب غربى امريكا دو گروه سرخ پوست به نام «هوبى» و «ناواهو» زندگى مى كنند كه با وجود يكسانى آب و هوا، شرايط اقليمى، محيط زيست و مزاج، زندگى متفاوت دارند. قوم هوبى كشاورزى مى كنند و در ساختمان سازى، سازه هايى با

ص: 114

چند طبقه مى سازند، لكن قوم ناواهو گله دارى كرده و در ساختمان سازى تنها سازه هاى يك طبقه مى سازند.

آرى، غالباً يكسانى شرايط آب و هوايى سبب مى شود كه ساكنان آن در غالب امور بهيكديگر شبيه شوند و به طور يكسان از مواهب آن محيط طبيعى واحد بهره مند شوند.

زندگى متفاوت فرزندان و والدين

تلازمى بين كيفيت و شيوه زندگى والدين و فرزندان وجود ندارد، هرچند فضا و شرايط آب و هوايى حياتشان يكسان باشد. در موارد بسيارى با تغيير فرهنگ يا الگوهاى جامعه، كيفيت زندگى دو نسل با يكديگر متفاوت مى شود و يا حتى بخشهايى از يك نسل بر اثر اين تغييرات دگرگونه مى شوند.

به استناد تاريخ، اعراب در دوره جاهليت در شرايط فلاكت بارى به سر مى برده اند. آب آلوده مى خوردند، و از خوردن پوست قطعه قطعه شده حيوانات و نيز برگ درختان صرف نظر نمى كردند.

جهل، صبغه عمومى آنها بود و زنده به گور كردن دختران نزدشان افتخار، و جنگ و غارت اموال ديگران و شكستن حريم و ريختن آبروى يكديگر عادت هميشگى آنها بود. چوب و سنگ مى پرستيدند و بدان فخر مى نمودند و شرب خمر مدام، زنا و انحرافات جنسى ميان آنها رايج بود. ليكن به ناگاه همين قوم به بركت اسلام از تمامى زشتيهاى فوق جدا و به تمامى نيكيهاى مقابل آنها آراسته شد، تا آنجا كه قرآن در وصف آنها مى فرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ...»(1)؛ «شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم بپا خواسته ايد».

«...جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ...»(2)؛ «شما را امتى ميانه[رو ]قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد».

اينان از زياده روى يا كوتاهى در شؤن حيات دورى گزيدند و پرچمدار دانش، هدايت، فضيلت و تقوا براى شرق و غرب عالم شدند.

ص: 115


1- . سوره آل عمران، آيه 110.
2- . سوره بقره، آيه 143.

اميرمؤمنان عليه السلام چه زيبا حيات عرب را قبل و بعد از ظهور اسلام بيان مى كنند: «إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَ أَمِيناً عَلَى التَّنْزِيلِ، وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ العَرَبِ عَلَى شَرِّ دِين، وَ فِي شَرِّ دَار، مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجارَة خُشْن، وَ حَيَّات صُمٍّ، تشْرَبُونَ الكَدِرَ، وَ تَأْكُلُونَ الجَشِبَ، وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ، وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ، الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ، وَالْأثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ(1)؛ «همانا خدا محمد صلى الله عليه و آله رابرانگيخت، تا مردم را هشدار دهد و فرمان خدا را با امانتدارى چنان كه بايد رساند، آن هنگام كه شما اى مردم عرب، بدترين آيين را برگزيده و در بدترين سراى خزيده بوديد، منزلگاهتان سنگستانهاى نا هموار، همنشينتان مارهاى زهردار، آبتان تيره و ناگوار، خوراكتان گلوآزار، خون يكديگر را مى ريختيد و از خويشاوند بريده و گريزان بوديد. بتها در بينتان برپا بود و پاى تا سر آلوده به خطا و گناه بوديد».

«إنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله، وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً، وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً، فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ، وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ، فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ، وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ(2)؛ خدا محمد صلى الله عليه و آله را زمانى برانگيخت كه از عرب كسى خواندن نمى دانست، و كسى از آنان دعوى پيامبرى نكرده بود. محمد صلى الله عليه و آله مردم را به راهى كه بايست گسيل داشت، و در جايگاهى كه بايد جاى شان داد، و به رستگارى رساند، تا آنكه كارشان استوار و جمعيتشان پايدار گرديد».

«وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، ابْتَعَثَهُ وَ النَّاسُ يَضْرِبُونَ فِي غَمْرَةٍ، وَ يَمُوجُونُ فِي حَيْرَةٍ، قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ الْحَيْنِ، وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ الرَّيْنِ(3)؛ و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آلهبنده او و فرستاده اوست. او را برانگيخت در حالى كه مردم در گرداب نادانى شناور و در لجِّه سرگردانى گاه زير و گاه زبر بودند. هلاكت، آنان را مهار كرده و بر دلهاشان قفل گمراهى نهاده شده بود».

«... فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَيْدِي مُخْتَلِفَةٌ وَ الْكَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ، فِي بَلاَءِ أَزْلٍ و أَطْبَاقِ جَهْلٍ! مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَةٍ وَ غَارَاتٍ مَشْنُونَةٍ(4)؛ حالتها ناپايدار، دستها به خلاف هم در كار، جمعيت پراكنده، در بلاى سخت و تيه نادانى دست و پا زننده، از زنده به گور كردن دختران و پرستيدن بتان و بريدن پيوند خويشان ابايى نداشتند و بر يكديگر

ص: 116


1- . نهج البلاغه، خطبه 26، ص 68.
2- . همان، خطبه 33، ص 77.
3- . همان، خطبه 191، ص 283.
4- . همان، خطبه 192، ص 298.

شبيخون مى زدند».

«أَضَاءَتْ بِهِ الْبِلاَدُ بَعْدَ الضَّلاَلَةِ الْمُظْلِمَةِ، وَ الْجَهَالَةِ الْغَالِبَةِ، وَ الْجَفْوَةِ الْجَافِيَةِ، وَ النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ الْحَرِيمَ، وَ يَسْتَذِلُّونَ الْحَكِيمَ، يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ، وَ يَمُوتُونَ عَلَى كَفْرَةٍِ!(1)؛ سرزمين ها به نور هدايت او روشن گشت، از آن پس كه در گمراهى تيره بود و نادانى بر همه جا چيره، و درشتخويىو ستمكارى را همگان پذيرفته بودند، مردم حلال را حرام مى شمردند و خردمند را خوار مى گرفتند. مى زيستند بى داشتن پيامبر، مى مردند خدا ناشناس و بى ايمان».

«فَانْظُرُوا إِلَى مَواقع نِعَمِ اللهِ عَلَيْهِمْ حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولا، فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ، وَ جَمَعَ عَلَى دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ، كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَيْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا، وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا، وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِي عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا، فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ، وَ فِي خُضْرَةِ عَيْشِهَا فَاكِهِينَ، قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بِهِمْ، فِي ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ، وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَى كَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ، وَ تَعَطَّفَتِ الْأُمُورُ عَلَيْهِمْ فِي ذُرَى مُلْكٍ ثَابِتٍ، فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَى الْعَالَمِينَ، وَ مُلُوكٌ فِي أَطْرَافِ الْأَرَضِينَ، يَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَى مَنْ كَانَ يَمْلِكُهَا عَلَيْهِمْ، وَ يُمْضُونَ الاَْحْكَامَ فِيمَنْ كَانَ يُمْضِيهَا فِيهِمْ! لاَ تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ، وَ لاَ تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ(2)؛ پس بنگريد كه نعمتهاى خدا چگونه بر آنها فروريخت، وقتى پيامبرى به سوى شان برانگيخت. آنها را به اطاعت خدا در آورد و با خواندنشان به سوى او با يكديگر سزاوارشان كرد، و چسان نعمت، شهپرش را بر سرشان گسترد و جويبارهايى از آسايش و رفاه برايشان روان كرد، و اسلام، با بركتهاى خود آنان را فراهم فرمود، پس در نعمت شريعت غرقه شدند، و لذت زندگى خرّم و فراخ آن را چشيدند. زندگى شان به سامان، در سايه دولت قويشان، و نيكويى حال آنان را به عزّتى رساند ارجمند، و كارهاشان استوار و دولتشان نيرومند گرديد چنانكه حاكم شدند بر جهانيان، و پادشاهان زمين در اين كرانه و آن كران، كار كسانى را به دست گرفتند كه پيش تر بر آنان حكومت نمودند، و بر كسانى فرمان راندند كه پيش از اين فرمانبر آنها بودند. نه كسى را توان بود تيرشان زند و نه سنگ به سوى شان افكند».

ص: 117


1- . همان، خطبه 151، ص210.
2- . همان، خطبه 192، ص 298.

نيروى جامعه آدمى را از آسيبهاى طبيعى دور مى كند

جامعه هرچه توانمندتر شود افراد آن از آفات طبيعى نظير سرما و گرما، آفتاب سوزنده، تاريكى ركودزا، موانع طبيعى و صدمات حيوانات موذى و مضر امنيت بيشترى مى يابند و هرچه جامعه به سوى ضعف رود عكس اين مسأله روى خواهد داد. از اين مهمتر اين كه آدمى در سايه تمدن اجتماعى از عمرى بيشتر، فرزندانى افزونتر، بدنى سالمتر و زيباتر و روحى آرام تر برخوردار مى شود، و علاوه بر آن درگيرى ها و جنگها و هرج و مرج و ناآرامى نيز از ساحت زندگى او دورتر مى شوند، و البته در شرايط معكوس، عكس حالاتفوق روى مى دهند، قرآن كريم مى فرمايد: «سَلامٌ هِى حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»(1)؛ «شبى است سرشار از سلامت [و بركت و رحمت] تا طلوع سپيده».

بر اساس اين آيه همه مقدراتى كه خداى سبحان در شب قدر نازل مى كند براى يك سال انسانها و از نوع سلامت، بركت و رحمت است و تغيير ماهيت آن از سلامت و بركت و رحمت در اثر زشت كارى هاى آدمى است. طغيان آب دريا، قحطى ناشى از كم بارانى، بيمارى، مرگ زودرس، ناقص الخلقه شدن نوزادان، زلزله ها و صاعقه هاى نابودگر را مى توان از جمله پيامدهاى زشت كاريهاى آدمى دانست، چرا آدميان با همكارى هم سدسازى نمى كنند؟ چرا اقدام به حفر چاه هاى عميق و قناتها نمى كنند تا رزق خود را تنها محدود به آب باران نبينند؟ چرا آدميان از سلامت فردى خود مراقبت نمى كنند؟ چرا از محيط زيست خود محافظت نمى كنند تا آلوده نشود و تحت تأثير آن دچار بيمارى نشوند؟ غالب مرگ و ميرها در اثر سوء فعل خود بشر است لذا در روايتى مى خوانيم: «أكثر أهل المقابر من التخمة؛ غالب اهل قبور كشتگان پرخورى اند».

چرا بشر مراقبت نمى كند تا نوزادان ناقص الخلقه متولد نشوند؟ چرا براى پيش بينى قبلى زلزله ها به منظور كاستن از تلفات و خسارات دست به ابتكار و اختراع دستگاه هاى لازمه نمى زند؟ چرا دستگاه هايى اختراع نمى كند تا با انتقال نيروى الكتريسيته به زمين، زيانهاى حاصل از صاعقه ها از آن دفع شوند؟ بنابراين آدمى مى تواند جسم و جانش را در

ص: 118


1- . سوره قدر، آيه 5.

برابر خطرات تجهيز و تقويت كند و از اين راه از تأثير عوامل طبيعى جلوگيرى كند، همان گونه كه مى تواند با زدن لگام علم بر دهان طبيعت از طغيان گرى و سركشى آن جلوگيرى كند، چرا كه خداى متعال جهان را مسخر آدمى قرار داده نه بالعكس، خداى سبحان مى فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»(1)؛ «و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم، ولى [ آنها حق را] تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم».

افزون بر اينها، اسباب غيبى است كه وراى ماده است و در روند حوادث تأثيرگذارند.

ص: 119


1- . سوره اعراف، آيه 96.

ص: 120

مسأله دوازدهم: بنيانهاى پيشرفت جوامع

اشاره

خداى متعال انسان را از ابتدا انسان آفريده است و اين موضوع مورد اعتراف اديان گوناگون است. خداى متعال آدمى را به پنج امر مجهز كرده است كه عبارتند از:

1. انديشيدن.

2. سخن گفتن.

3. نوشتن.

4. امكان دگرگون كردن محيط به كمك فكر و حركت جوارح.

5. اجتماعى بودن.

اما نظريه پردازى مفصل ماديون مبنى بر اين كه نياى اوليه انسان، حيوان بوده، در برابر دلايل پيش گفته اعتبار خود را از دست داده است.

آدمى در سايه قواى فوق امكان مى يابد تا نردبان ترقى را به تدريج بپيمايد.

سه امتياز نخست، دانش انبوه و فرهنگى گسترده و عميق را در ارتباط با خود و پيرامونش براى انسان به ارمغان مى آورد، زيرا:

1. خداى متعال ميليونها مخلوق آفريده است، در جانورشناسى يك ميليون گونه موجود جاندار و دو ميليون گونه بى جان طبقه بندى شده اند. پر واضح است كه هر يك از پديده هاى فوق داراى ابعادى گوناگونند و در بسيارى از موارد از اجزاء گوناگونى تشكيل شده اند. مثلاً يك گل از دانه، ساقه، برگها، رنگها و عطرى خاص برخوردار است و حتى پديده هاى فاقد اجزا و قطعات نيز از ابعادى مانند رنگ، سطح ملموس، جسم و غيره

ص: 121

برخوردار هستند. اين همه يك سوى قضيه است.

2. از سوى ديگر حركت، دگرگونى، اتصال و انفصال و به طور كلى هر وضعيتى كه براى پديده هاى مذكور اتفاق مى افتد علاوه بر ماهيت ذاتى آنها ماهيت غيرذاتى ديگرى رانيز بر آنها بار مى كند. مثلاً همان گل از آغاز بوجود آمدنش تا زمان بازگشت و تبديل به خاك، آب، انرژى و هوا، اوضاع و مراحل گوناگونى را پشت سر مى گذارد.

حاج ملا هادى سبزوارى در اين باره مى گويد:

كون المراتب في الاشتداد *** أنواعاً استنار للمراد

«مراتب در اشتداد گوناگون است كه مراد را روشن مى كند».

اگر اين گونه تعبير كرديم كه گل به چهار پديده فوق تبديل مى شود اين بدان علت است كه اين چهار پديده مؤفه هاى پيدايش اشياء هستند. پس هر چيزى در تجزيه خود، به آنها - كه حالات سابقه محسوب مى شوند - باز مى گردد. از اين رهگذر است كه فلاسفه، جهان ماده را عالم كون و فساد مى نامند، زيرا مثلاً بذر يك گل دستگاهى است كه در آن نيرويى وجود دارد كه مى تواند از هر يك از عناصر فوق به مقدار خاص مورد نياز به درون خود جذب كند و سپس آنها را درهم آميخته و از نظر رنگ، حجم، عطر، چگونگى و غير آن، تركيب و صورت مورد نياز آن گل را به وجود بياورد. آن گاه پس از پايان يافتن نيروى آن دستگاه، آن مجموعه رو به تحليل مى رود و در نهايت به همان چيزهايى تبديل مى شود كه از آنها تركيب يافته است. يعنى خاك، آب، انرژى و هوا.

البته نه تنها حيوان، گياه و انسان چنين روندى را طى مى كنند، بلكه طبق يافته هاى دانش هسته اى، اجسام بى جان نيز دائماً در حركتند، امام صادق عليه السلام در اين باره به يكى از اصحاب خويش فرموده اند: «إنّ الآجرة التي يراها الرائي جامدة ساكنة هي في حركة دائمة(1)؛ به يقين آجرى كه بيننده آن را ساكن و بى حركت مى بيند در حال حركتى دائمى است».

اين چنين نيز مى توان گفت كه در جهان ميلياردها عنصر وجود دارد كه تمامى آنها در آن پراكنده اند. دستگاه هاى ريزى كه در آن ذرّات جهان قرار دارند، مايحتاج مناسب

ص: 122


1- . شرح منظومه سبزوارى، ص 172.

خود را از ميان آن ميلياردها عنصر جذب و رشد مى كنند. مثلاً: بذر گل دستگاه يا دستگاه هايى است كه مايحتاج خود را به ميزان لازم از ميان اجزاى طبيعت براى بو، رنگ، طعم و غيره، مناسب خويش يعنى مطابق با آن تركيبى كه حق تعالى براى آن دستگاه قرار داده استجذب مى كند تا آن گل موجود شود و بعد به بلوغ نهايى خود برسد، آن گاه آن دستگاه از حركت باز مى ايستد و در اين زمان است كه آن گل رو به تجزيه مى رود و تمام عناصرش به محيط طبيعى باز مى گردد تا براى جذب توسط دستگاه ديگرى در يك فرصت مناسب ديگر و تشكيل يك گل جديد آماده گردد و داستان به همين گونه تكرار مى شود.

3. خداى سبحان ميلياردها قانون را در دل هستى قرار داده است، قانونى كه مى گويد: «در تك تك سلولهاى بدن نيروهايى به منظور جذب غذا، نگهدارى آن، تجزيه آن و دفع مواد زائد آن وجود دارد» و قانونى كه مى گويد: «تنها در كبد دو هزار دستگاه وجود دارد» و قانون حركت زمين، و نيز قانونى كه مى گويد: «نفت گرما و نور مى دهد».

4. در جهان قوانين اعتبارى يا انتزاعى و نيز پديده هاى ديگرى نيز وجود دارند كه قوانين ذهنى اند و در ظرف خاصى قرار دارند. مانند آن كه يك اسكناس در حكم دينار طلا دانسته مى شود و يا آن كه چهار را عددى زوج مى دانند و يا آن كه كل از جزء بزرگتر است [هرچند در خارج نه كلى وجود داشته باشد و نه جزئى و نه ذهنى و نه دارنده ذهنى ]و نيز صور ذهنى كه طبق نظر فلاسفه يكى از وجودات اربعه اشياءاند. يعنى: وجود خارجى، ذهنى، لفظى و كتبى.

علم و فرهنگ در جوامعى انسانى با تصور و تصديق او نسبت به مجموعه هاى چهارگانه حقايق فوق حاصل مى شود. بسيار اتفاق افتاده كه ميليونها سال گذشته تا قانونى از قوانين موجود در جهان براى انسان مكشوف شده است، و اين تأخير طولانى به قانون بودن آن و تأثيرش در عالم آسيبى نزده و نخواهد زد. آدمى آن گاه كه با واقعيتى برخورد و اصطكاك پيدا مى كند و راه خلاصى از آن نمى يابد، اوست كه دچار خسارت مى شود و اين خسارت آن گاه دامانش را رها مى كند كه او با گذشت زمان و رشد فكرى و عملى، قانون حاكم بر آن واقعيت را كشف كند، آن را به استخدام خود در آورد و از جبر آن

ص: 123

رها شود.

مثلاً در مقوله قدرت، قانونى وجود دارد كه مى گويد: هر نظم سياسى و حاكميتى كه با استفاده از اهرم زور حاصل شده باشد دوام نخواهد يافت و در مقابل، با اعمال مديريت مبتنى بر منطق و انصاف، نظم اجتماعى و سياسى استمرار و بقا مى يابد. هيچ يك از حكومتهاى ديكتاتورى بدين قانون واقف نشده اند و لذا سر در گم شده و به بيراهه رفته ودر تعامل با مردم خويش در تناقضى قرار مى گيرند كه به مبارزه و سركوب ملتها و در نهايت سرنگونى رژيمها منجر مى شود.

در مقوله اجراى برنامه هاى اجتماعى نيز قانونى وجود دارد بدين مضمون كه مى گويد: اگر برنامه هاى اجتماعى با اعتقادات مردم جامعه همخوان نباشد ميانشان درگيرى و اصطكاك ايجاد مى شود و سرانجام به پيروزى آن اعتقادات و سنتها و توقف اجراى آن برنامه ها خواهد كشيد. اين قانون پس از تجارب فراوان و شكست بسيارى از قوانينى به دست آمده كه در تقابل با اعتقادات مردم جامعه وضع شده بوده اند.

در مقوله اقتصاد نيز قانونى وجود دارد كه حل مشكلات و جرائم اقتصادى از طريق مجازات مجرمان را بى فايده مى داند و يا قانونى كه مى گويد: نظام اقتصادى با ثبات محتاج سياستى متمركز و در گرو آن است، و قانون سوم مى گويد: چون برنامه اقتصادى در تقابل با قانون قرار مى گيرد، در نهايت يكى از آن دو باقى خواهد ماند، و ديگرى شكست خواهد خورد. اين قوانين و امثال اينها در متن هستى وجود دارد، ولى دستيابى بدانها جز با رنجها و كسب تجارب و شكستها و تعديلها حاصل نشده است.

قانون نخست اقتصادى كه بيان شد مى گويد: اگر بازرگانى ورشكسته شد، براى حل اين مشكل كافى است كه او از صحنه فعاليت اقتصادى كنار برود. لكن برخى نظامها تلاش مى كنند تا چنين مشكلى را با اعمال مجازاتها حل كنند. در حالى كه اصولاً چنين كارى هيچ لزومى ندارد، چه اين كه خروج از ميادين فعاليتهاى اقتصادى راه حل عادلانه اى است. پس چه نيازى به يك اقدام زايد مانند مجازات وجود دارد؟!

در توضيح قانون دوم بايد گفت: ثروت براى تحرك، رشد و افزايش خود نيازمند حمايت است و چنين حمايتى تنها با وجود يك سياست متمركز فراهم مى شود، در غير

ص: 124

اين صورت ثروت در معرض غارت قرار مى گيرد و يا با موانع بزرگى در مقابل حركت خود مواجه مى شود، و بر اساس خوشبينانه ترين ارزيابى ها به سكون و ركود خواهد رسيد چون اصولاً ثروت ترسو است.

قانون سوم مى گويد: گاه برنامه هاى اقتصادى، آزاديهاى برآمده از قانون اساسى يك كشور را كه براى مردم به رسميت شناخته شده است، از آنها سلب مى كند. در صورتى كهچنين اتفاقى بيفتد به ناچار يكى ديگرى را شكست داده، از ميدان به در خواهد كرد.

قوانين پنج گانه اى كه از باب مثال ذكر شد در كنار ميليونها قانون ديگر و به اضافه مجموعه حقايقى كه از آنها نام برديم، مجموعه دانش بشر را تشكيل مى دهند. البته همه اينها در چارچوب شناخت محدود و اجمالى ما است، وچه بسا حقايقى كه ما حتى آگاهى اجمالى نيز بدانها نداريم و حتى نمى توانيم به اختصار نيز بدان ها اشاره كنيم.

جامعه، دانش و فرهنگى را كه يا از نياكانش بصورت گفتار و نوشتار به ارث برده و يا خود پديد آورده، به عنوان ثروتى عظيم و انباشته دارد. اين دارايى، يعنى اين فرهنگ كلى، به ضميمه امكاناتى كه محيط طبيعى در اختيار آن جامعه قرار مى دهد و عوامل ده گانه تأثير گذار بر جامعه كه به آنها اشاره شد بزرگترين نقش و اثر را براى به حركت درآوردن جامعه به سوى ترقى و پيشرفت ايفا مى كنند.

جامعه، مفهومى كلى و متمايز از آحاد خويش دارد

جامعه هرچند از حيث كمّى متشكل از افراد انسانى است، لكن خود پديده مستقلى از اجتماع افراد نيز هست.

با تولد يا مرگ يك فرد انسانى، جامعه از حيث كمّى افزايش يا كاهش مى يابد، ولى از حيث كيفى دچار افت و خيزى نمى شود. لذا جامعه به عنوان يك مفهوم كلى، مستقل و متمايز از افراد خويش مطرح است. پس درباره جامعه مى توان گفت:

1. پيش از آحاد افراد، جامعه وجود داشت.

2. پس از آحاد افراد نيز جامعه وجود خواهد داشت.

3. نوسان ناشى از مرگ ومير يا تولد و زايش افراد، در جامعه تأثيرى كيفى و

ص: 125

ماهوى ندارد.

4. جامعه عامل فشار بر فرد است به منظور تعديل يا به كجراهه بردن سلوك و رفتار او.

5. جامعه پديده اى است كه فرد همواره با او در كشمكش است.

از اين روست كه برخى فلاسفه، جامعه را داراى روحى مستقل دانسته اند و در اين ميان افلاطون دست به تعريف فرد و جامعه در هفت بند زده كه بدين شرح است:

الف. انسان موجودى داراى جسم و روح است و براى بقاى او بايد ملزومات زندگى مانند خوراك، آب، پوشاك، مسكن و ساير موارد مورد نياز را در اختيارش گذاشت.ب. جامعه نيز مانند آدمى از جسم و روح برخوردار است و براى استمرار حيات آن بايد ما يحتاج آسايشش را فراهم كرد تا در سايه آن بقا يابد.

ج. جامعه و انسان موجوداتى زنده اند و لذا به دنبال بقا و دوامند، ليكن بقاى هر كدام نحوه خاصى دارد.

د. افراد انسانى با شاكله اجتماعى شان، قابليت بقا مى يابند، و تقسيم كار، سبب بقا و تكامل او مى شود.

ه . آدمى بالذات اجتماعى است و به مدد فرهنگ مشترك با سايرين ارتباط برقرار كرده و شروع به همكارى مى كند و فرهنگ نيز تعبيرى ديگر از «تفكر اجتماعى» است.

و. آدمى در سايه نظام اجتماعى زيست مى كند و به ناچار بايد نظم و انتظامى مشخص بر چارچوب حيات اجتماعيش حاكم باشد.

ز. نظم اجتماعى به معنى وجود روابطى است كه جامعه را استحكام مى بخشد و در عين حال از خصلت قابل فهم بودن برخوردار است».

اين سخن افلاطون كه هرچند بخشى از بندهايش بى نقص است، ليكن بندهاى آخر آن متضمن مسائلى است كه جاى نقد و بحث دارد، چرا كه جوامع بشرى روح خاص خود را دارد و مقتضاى آن در حقيقت چيزى است كه مجموعه جامعه، خواهان آن است، زيرا

ص: 126

جامعه موجب پديد آمدن روابط تازه اى مى گردد.

مثلاً: از انسان به تنهايى دروغ، ضرب و شتم، مددخواهى، نفاق، ازدواج، اندوه ناشى از فقدان دوستان و امثال اينها سر نمى زند، بلكه به مجرد آن كه دو انسان در يك محل اجتماع مى كنند امكان حدوث تمام مفاهيم فوق ميانشان مصداق مى يابد. آيا اين مى تواند بدان معنى باشد كه با اجتماع دو شخص علاوه بر روح فردى هر يك از آن دو، روحى بنام روح جمعى نيز بوجود مى آيد؟

وانگهى طولانى تر بودن عمر جامعه نسبت به عمر افراد آن و نيز فشار و تأثيرگذارى آن بر افراد، بدين معنا است كه قبل از تك تك افراد وجود داشته و نيز پس از تك تك افراد، افرادى ديگر عيناً يا جايگزين آنان وجود خواهند داشت.

همچنين اگر جامعه از فرد تقاضايى داشته باشد، او مجبور به انجام و امتثال آن است،چرا كه او مى خواهد در آن اجتماع و در كنار ساير افراد زندگى كند و مى داند كه در اثر عدم تمكين، و هماهنگ نشدن با آنان تحقير خواهد شد. مضافاً بر اين كه در چنين وضعيتى خواسته هايش برآورده نخواهد شد، و در نتيجه زندگى بر او تنگ خواهد گرديد. اين يعنى مراعات قاعده اهم و مهم كه در نهاد هر انسانى وجود دارد و بر مبناى آن از مهم دست مى كشد و به اهم مى پردازد. از اين رو، اكثريت قريب به اتفاق حكماى پس از افلاطون در عين حالى كه برخى از بندهاى نظريه او را پذيرفته و به صحتش اعتراف كرده اند، اما نظر او را پيرامون روح جمعى نپذيرفته اند.

در اين ميان، برخى دانشمندان بند ديگرى نيز به هفت بند سابق افزوده اند كه در آن آمده است:

جامعه، بر ضد ظلم و ظالم دعوت و فراخوان دارد و هم از اين روست كه عده اى در برابر حاكم ستمگر ايستادگى مى كنند، هرچند ايستادگى شان به قيمت جان، مال، موقعيت اجتماعى و ديگر امتيازاتشان تمام شود.

در پايان اين مسأله را لازم به ذكر مى دانم كه براى شناخت جامعه بايد خود آن را فارغ

ص: 127

از تأثير مزاجهاى فردى، محيط طبيعى و محيطهاى قراردادى و جغرافيايى سياسى مورد ملاحظه و بررسى قرار دهيم تا قوانينش را دريابيم، البته منكر تأثيرگذارى مثبت آنها در شناخت اجتماعات انسانى نيستيم، لكن بايد توجه داشت كه جوامع انسانى علاوه بر آنها قوانين خاص به خود را داشته و شناختشان جز با شناخت موارد فوق به اضافه قوانين خاص حاكم بر جامعه ميسر نمى شود، و مجموع آنچه بيان شد، منجر به شناخت آن قوانين مى شوند.

ص: 128

مسأله سيزدهم: فرهنگ

اشاره

در جوامع انسانى دو گونه فرهنگ به شكل متداخل وجود دارد: عمومى و اجتماعى.

فرهنگ عمومى به جامعه رنگى خاص مى بخشد و آن جامعه را - خواه افقى، خواه عمودى - از ديگر جوامع متمايز مى كند. اگرچه دين يا تفكرى خاص و واحد بر همگى آن جوامع حاكم باشد. مثلاً جامعه عربى معاصر در مقايسه با جامعه فارسى زبان و هندى هم كيش خويش چهره اى متفاوت دارد. همچنين با جامعه عربى يك سده پيش نيز تفاوت مى كند. هر جامعه به معناى عام در درون خود متضمن گروه هايى طبيعى، مانند قبايل و گروه هاى ساخته ذهن و انديشه فرد، مانند احزاب است. هر يك از اين گروه ها فرهنگى بخصوص را در محدوده خود بوجود مى آورند، اما ميان اين خرده فرهنگها تفاوتى پردامنه همانند آنچه ميان فرهنگهاى عمومى وجود دارد، نيست. از مجموع اين خرده فرهنگها، فرهنگ عمومى جامعه پديد مى آيد. بعيد نيست كه آيه ذيل اشاره به اين مقوله داشته باشد كه مى فرمايد: «صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً...»(1)؛ «رنگ خدايى و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است».

فرهنگ اجتماعى تلفيقى از دين، دانش، اخلاق، آداب، عادات، رسوم و امثال

ص: 129


1- . سوره بقره، آيه 138.

اينهاست مثلاً تمامى رسومى كه در هنگام ازدواج، طلاق، تولد، مرگ، معاملات، ارث، مجازاتها، جنگ، صلح، پيمانها و مانند آن مراعات مى شود در تعيين رنگ و شكل عمومى يك جامعه دخيل است و بدان «فرهنگ اجتماعى» اطلاق مى گردد.

آيين اسلام و ساير آيينها براى همه آحاد پيروان خويش دستورالعمل هايى دارند. لكن بسيارى از دستورات جنبه وجوب يا حرمت نداشته و ملتها و اقوام گوناگون براى انتخاب آنچه بايد بكنند يا آنچه كه بايد ترك گويند، مجاز شده اند و بدين خاطر است كه آداب، رسوم و عادات ايرانيان و عرب ها و تركان و هنديان و ساير اقوام مسلمان با يكديگر متفاوت است. در عين اين كه چارچوبهاى اسلامى بر همگى آنها حكم مى راند. علل برآمده از فضا و شرايط هر جامعه نيز وجود دارند كه در تعيين چگونگى فرهنگى آن جامعه دخالت دارند.

مثلاً افزايش دما در اوج تابستان، موجب تعطيل شدن شهرى خاص مى شود يا انجام كارهاى تبليغى در زمانى معين و يا زيارت عتبات مقدسه در فلان موسم و امثال آن صورت مى گيرد، در حالى كه در سرزمينى ديگر چنين صبغه اى ديده نمى شود. در همين ارتباط گفته اند كه آيين اسلام از دو نقطه قوت و فضيلت برخوردار است كه يكى از آن دو به موضوع مورد بحث ما مربوط مى شود، و آن عبارت از اين است كه آيين اسلام مى تواند با ملل گوناگون در طول زمان و گستره مكان سازگارى حاصل كند و با آن همبسته و منسجم شود و سرّ آن نيز در سهولت اين آيين، نهفته است. خداى متعال مى فرمايد: «يُرِيدُ اللّه بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»(1)؛ «خدا راحتى شما را مى خواهد نه زحمت شما را» .

«هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ...»(2)؛ «او شما را برگزيد، و در دين [ اسلام] كار سنگين و سختى بر شما قرار نداد».

«...وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ...»(3)؛ «و بارهاى سنگين و زنجيرهايى

ص: 130


1- . همان، آيه 185.
2- . سوره حج، آيه 78.
3- . سوره اعراف، آيه 157.

را كه بر آنها بود، بر مى دارد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در اين معنا فرموده اند: «رفع عن اُمتي تسعة: الخطأ، و النسيان، و ما اُكرهوا عليه، و ما لا يعلمون، و ما لا يطيقون، و ما اضطرّوا إليه، و الحسد و الطيرة، و التفكر في الوسوسة في الخلق ما لم ينطق بشفة(1)؛ بازخواست در نُه مورد از امت من برداشته شده است: خطا، فراموشى، موارد اجبار، بى اطلاعى، موارد ناچارى، حسد، فال بد زدن، تفكر همراه با وسوسه درباره آفرينش [ البته] مادام كه بر زبان نياورده باشند».

احاديثى از اين قبيل در كتب روايى، فراوان به چشم مى خورد. علاوه بر اينها سازگارى قوانين اسلامى با عقل است كه اين موضوع را تقويت مى كند. از اين روست كه هر گروهى به آسانى مى تواند آن را به عنوان دين، عقيده و نظام زندگى خويش بپذيرد، بدون آن كه هيچ گونه تنش و اصطكاكى ميان قوانين اسلام و آن دسته از آداب، عادات و رسوم كه با پذيرش اسلام در تعارض نيستند احساس شود.

دومين امتياز، مربوط به پيامبر اسلام است و منظور، آن قانون اسلامى است كه در اثر اجراى آن توسط رسول خدا صلى الله عليه و آلهپيشرفت اسلام شتاب گرفت، و آن قانون عبارت است از آن كه هر انسانى، مسلمان يا غير مسلمان، هرچند از سرسخت ترين دشمنان اسلام باشد، مى تواند تحت حمايت اسلام در صلح و امنيت زندگى كند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر روز فتح مكه آن گاه كه بر كافران ظفر يافتند و به اسارتشان درآورند بديشان فرمودند: «اذهبوا فأنتم الطلقاء(2)؛ برويد كه شما آزاد شده ايد».

اين در حالى بود كه آنها در شمار جانيان و مجرمان شمرده مى شدند و حتى اسلام نيز نياورده بودند كه بگوييم مشمول آن قانون اسلام مى شدند كه مى گويد: «الإسلام يجبّ ما قبله(3)؛ اسلام [گناهان] گذشته [فرد] را از بين مى برد».

به هر روى فرهنگ اجتماعى آميزه اى است از عقايد و اعمال فردى به ضميمه روابط

ص: 131


1- . الخصال، ص 417؛ التوحيد، ص 353.
2- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 119.
3- . مستدرك الوسائل، ج 7، ص 448.

اجتماعى ميان افراد يا گروه هاى اجتماعى.

پيشرفت يك فرهنگ دو نتيجه را به بار مى آورد:

1. تكامل فرهنگ

تكامل به صورت يك توان و استعداد بالقوه در درون جامعه نهفته است، مانند هر قوه اى كه درون فعليتى قرار دارد.

مثلاً خداى متعال مخلوقاتى بالقوه دارد و مخلوقاتى بالفعل نه به صورت «تز» و «آنتى تز» و «سنتز» [كه در تفكر ديالكتيك سوسياليستى مطرح است]. آرى، مرغ درون جوجه و جوجه درون تخم و تخم درون شكم مرغ، و نيز درخت درون جوانه و جوانه درون دانه، بالقوه وجود دارند. پس هر آنچه در حال تحقق است فعليت دارد، و هر آنچه در آينده تحقق خواهد يافت بالقوه محسوب مى شود.

وضعيت فوق حاكى از آن است كه نيرويى در بطن هر فعليتى وجود دارد كه آن را به سوى آينده ممكن پيش مى برد. فرهنگ نيز استعداد و قوه اى نهفته در درون جامعه است كه به تدريج به سوى فعليت پيش مى رود. مثلاً فروع فقهى بررسى شده در كتاب جواهر الكلام كه بالغ بر دويست وپنجاه هزار فرع است به شكل بالقوه در بطن كتابى ديگر به نام شرائع الاسلام قرار داشته است، و فروع كتاب اخير نيز به نوبه خود بالقوه نهفته در كتب اربعه حديثى شيعه بوده است. و هكذا هرچه جامعه در بعد فرهنگ پيش برود درجه اى بالاتر از تكامل را براى خود تحقق خواهد بخشيد.

در اين ميان عقل آدمى رسالت و نقش عظيمى دارد. اوست كه به مثابه پيامبرى از درون و حجت باطنى از سوى پروردگار جهان دست به حذف و جذب مى زند. حذف امر زايد و جذب عناصر مفيد و لبّ مطالب. سپس همو است كه آن لب و مغز را به ميزان نياز فردى و اجتماعى جامعه، پرورش و رشد مى دهد، و اين حالت يعنى طى درجات تكاملى.

2. پيچيدگى فرهنگ

نيازمنديهاى فيزيولوژيك و روانى آدمى بسيارند و هرگاه او بداند كه امكان دستيابى بدانها برايش فراهم است در پى كسب آنها بر مى آيد. محصول اين حركت انبوهى از

ص: 132

روابط انسانى درهم تنيده و بروز شبكه گسترده اى از ارتباطات انسانى خواهد بود كه بهپيچيدگى تمدن مى انجامد. مثلاً اگر فردى يك صد رفيق داشته باشد و تك تك آنها در امر ازدواج، تولد، سفر، بيمارى و مرگ تابع رسومى خاص و متفاوت باشند، آن فرد مجبور به مراعات پانصد گونه از آداب و رسوم در مقاطع مختلف زندگى اجتماعى خود خواهد بود و آنان نيز مجبورند نسبت به او آداب و رسومش را رعايت كنند. اكنون بينديشيد كه با تحول هر يك از رسوم فوق از شكل ساده تك لايه اى به سوى اشكال چند لايه و پيچيده تمدنى، چه حجمى از تكاليف اجتماعى بر شانه آن فرد سنگينى خواهد كرد. مثلاً اگر آيين مربوط به مرگ بدين صورت تحول يابد كه او مجبور باشد در هنگام احتضار دوست و نيز تشييع جنازه، نماز ميت، دفن، مجلسهاى ختم در شب اول، سوم، هفته، چهلم و سال او حاضر شود و براى رسيدن به محل انجام تك تك اين آداب و سپس باز گشت به محل خود مكررا از اتومبيل استفاده كند يا در انتظار رسيدن اتومبيل بنشيند و ساير اعمالى از اين دست، چه حجمى از امور بر روابط فرد غالب خواهد شد.

تمايز انسان از حيوان در دو جهت فوق به علاوه جهت هاى ديگر روشن مى شود:

1. هر يك از حيوانات در مدت حيات خود به بركت برخوردارى از غرايز در مسيرى مشخص و از قبل تعيين شده سير مى كنند. قرآن كريم پيرامون خلقت و كاركرد ويژه هر يك از گونه هاى حيوانات و ديگر موجودات مى فرمايد: «قالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَيءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»(1)؛ «گفت: پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بود داده، سپس هدايت كرده است».

بر اساس آخرين يافته هاى علمى، تكاملِ به مفهوم مورد نظر در جوامع انسانى، براى حيوان ميسر نيست، هرچند طبق اظهار نظر برخى جانور شناسان امكان اين نيز هست كه روزى در اثر پرورش، حيوانات نيز دگرگون شده و راه تكامل در پيش گيرند. به هر حال ابن سينا پيرامون امورى كه از تحققشان آگاه نيستيم و يا حتى قطع به عدم وجودشان داريم، لكن در عين حال وجودشان محال نيست مى گويد: «فذره في بقعة الإمكان؛ آن را در

ص: 133


1- . سوره طه، آيه 50.

جايگاه امكان بگذار (آن را ممكن بشمار)».

بر اساس برخى تحقيقات احتمال چنين تحول و تكاملى ضعيف است. مثلاً برخى از جانورشناسان عقيده دارند كه نشانه ها و كندوكاوها حاكى از آن است كه زندگى حيوانى نظير مورچه از پنجاه ميليون سال پيش تا كنون هيچ گونه تحولى را شاهد نبوده است.

2. با فقدان تحول در زندگى جانوران، راه بر محصول آن يعنى پيچيدگى اجتماعى بسته مى شود، چه اين كه پيچيدگى، زاييده تحول و دگرگونى است. البته اين مقدار پيچيدگى را نمى توان ناديده گرفت كه زندگى اجتماعى ميان دو مورچه ساده تر و داراى پيچيدگى كمتر از زندگى اجتماعى پنج مورچه و بيشتر است، زيرا با افزايش نفرات، مسئوليت ها فزونى مى گيرد، چه اين كه هركدام از مورچه ها به نوبه خود تولد و جفت گيرى، تغذيه، مرگ و... دارد و در نهايت براى انجام حجم گسترده وظايف، نوعى تقسيم كار ابتدايى پديد مى آيد.

3. در عالم حيوانات از انتقال ميراث فرهنگى از يك نسل به نسل ديگر كه موجب افزايش تراكم فرهنگ در نسل بعدى مى شود خبرى نيست.

4. زندگى آدمى آميخته با لغزشهاست و در حيات او افت و خيز، پستى و بلندى، نزول و صعود، هردو ديده مى شود و لذا فرهنگ اجتماعى او بر خلاف عالم حيوانات پر پيچ و خم است.

تشابه جوامع

فطرت يكسانى كه خداى منان در مخلوق برگزيده خود، يعنى انسان قرار داده، اسباب تشابه آحاد بشر در قواعد اوليه زيست اجتماعى و فردى شده است. سرِّ پيوستگى افراد و جامعه ها و حلقه ارتباطى ميان آنها نيز همين است، خواه آن جامعه يك اجتماع بدوى مانند اسكيموها باشد، خواه جامعه اى در اوج تمدن كنونى.

عوامل تشابه عبارتند از: اعتقاد به موجودى مانند خداى يگانه، خدايان متعدد محسوس يا نامحسوس يا طبيعت و نيز ابزار سازى، مبادلات، و عبادت كه به معنى نهايت خضوع در مقابل يك موجود است گرچه اين موجود بت، انسان يا سنگ باشد. همچنين تعاون و همكارى، تربيت فرزندان، برقرارى ارتباطات قلبى، حزبى و شبيه به آن،

ص: 134

كشاورزى، بازرگانى، آشپزى، دوخت لباس، تهيه مسكن، رفاه طلبى، بازى، آموزش حيوانات، جنگ، صلح، مجازات مجرمان، حق جويى، ستايش نيكويى و نكوهش زشتى،مراسم مربوط به ازدواج، تولد و مرگ، آگاهى، دوستى و غيره...از عوامل تشابه هستند.

فرهنگ هر جامعه از برخى مسائل سابق الذكر مشروب مى شود و البته اين فرهنگ خود در اعتقادات، اهداف، اعمال و سيره هر جامعه منعكس مى گردد. مثلاً يك فرهنگ ايجاب مى كند مردگان را بسوزانند و فرهنگ ديگرى مى گويد: بدن مردگان بايد طعمه پرندگان شوند و فرهنگ سوم مى گويد: مردگان بايد طى مراسمى دفن گردند.

از سوى ديگر اين گونه نيست كه آدمى مانند حيوانات اسير طبيعتى خاص باشد و در مسير غريزى و بى بازگشت و لايتخلّف قرار گرفته باشد، همان گونه كه تمامى اعمال آدمى را نيز نمى توان مستند به محيط طبيعى او كرده و بر آمده از آن دانست، بلكه كنش ها و واكنش هاى فكرى، معنوى و فيزيكى انسان دستخوش متغيرى به نام فرهنگ است، و آدمى همواره و از ديرباز فرهنگش را به سوى بهتر شدن پيش مى برد، همان گونه كه هماره به ابعاد اجتماعى توجه بيشترى نشان داده و فكر و عمل خود را براى برقرارى ارتباط با افراد بيشترى به كار انداخته است، همچنان كه در راه مهار كردن و تسلط بر طبيعت نه فقط براى ايمنى از آفات آن بلكه به منظور استفاده مطلوب از آن نيز تلاش مى كند.

تاريخ بشر

تاريخ بشر در پرده اى از ابهام قرار دارد. معلوم نيست كه حضرت آدم ابوالبشر در چه زمانى مى زيسته اند. آنچه كه در برخى از كتب تاريخ آمده است نيز نه علم قطعى و نه سخن انسانى معصوم است كه بر اساس علم غيب، سخن گفته باشد. آرى در اين باره برخى ماترياليستها معتقد شده اند كه آدمى از نسل ميمون است. طبق اين فرضيه، آدمى محصول چهار مرحله از تكامل ميمون در طول پانصد هزار سال بوده است. نام اين چهار مرحله به ترتيب عبارتند از: انسان ميمون نما، انسان نئاندرتال، انسان كرومانيون و انسان هموساپين (فعلى). البته مستندى استحسانى براى اين مدعا اقامه نشده است، چنان كه بر كاوندگان ادله آنان پوشيده نيست.

ص: 135

فرضيه ديگرى نيز مى گويد: انسانهاى اوليه وضعيتى مانند قبايل اسكيموى نواحى قطبى در زمان كنونى داشته اند.

به هر روى علم منطق مى گويد: امور جزئيه نه مى توانند مطلوب يك انديشمند باشند ونه پايدار براى اثبات مطلوب و ادله دو نظريه فوق مصداق امور جزئيه اند، خداى متعال نيز درباره اين گونه ادله مى فرمايد: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ...»(1)؛ «از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن».

نیز می فرماید: «...إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً...»(2)؛ «گمان، هرگز [ انسان را] از حق بى نياز نمى سازد [و به حق نمى رساند]».

سخن صحيح آن است كه مانند گذشته بگوييم: انسان اوليه نيز درست موجودى مانند انسان فعلى بوده است، با همان غرايز، همان خواسته ها و همان ترسها و واهمه ها و غيره.

كندوكاو در آثار تاريخى

شناخت فرهنگهاى تمام جوامع مانند: قوم عاد، ثمود، فرعون، لوط، اصحاب ايكه و غيره كه در دامنه تاريخ طومارشان پيچيده شده و نيز جوامع قبلى و بعدى آنها و فرهنگهايى كه از آثار و بقاياى آنها پديد آمده اند، اقدامى بجا و لازم است و لذا انديشمندان به كاوش آثار باستانى، كشف و حفظ آنها علاقه نشان مى دهند. در احاديث اسلامى نيز توجه به حفظ و نگاه دارى آثار گذشتگان به چشم مى خورد. مثلاً در روايتى از امام صادق عليه السلاممى خوانيم كه: «و إنّ عندنا لمصحف فاطمة(3)؛ همانا مصحف فاطمه عليهاالسلام نزد ماست».

اهل بيت عليهم السلام عصاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله، مصحف اميرمؤمنان على عليه السلام، لباسى كه در آن ضربت خوردند و نيز آثار ديگرى را حفظ مى فرمودند. و رواياتى ديگر حاكى از آن است كه امام عصر (عجّل الله فرجه) به هنگام ظهور، مواريث باقى مانده از انبياء، رسول خدا صلى الله عليه و آله و فاطمه زهرا عليهاالسلام را به همراه دارند.

جامعه شناسان و باستان شناسان همواره در تلاش بوده و هستند تا با بكارگيرى وسائل

ص: 136


1- . سوره اسراء، آيه 36.
2- . سوره يونس، آيه 36.
3- . بحار الانوار، ج 26، ص 39.

و ابزارهاى علمى كه بشر امروز بدان دست يافته بتوانند ادوار تاريخ را مشخص كنند و آنها را بشناسند. آنان در كنار موزه هاى علمى، موزه هايى حاوى آثار باستانى نيز ايجاد كرده اند و قصد دارند تا نسب خود را تا قرنهاى طولانى گذشته ره گيرى و مشخص كنند، و از اينراه بر غناى فرهنگ و تمدن خويش بيافزايند، و چنان كه گفتيم، هر نسل پسين، ميراث دار نسلهاى پيشين است.

كاوش در آثار باستانى به منظور كشف آنها، جداى از آن كه ما را از گذشته آگاه مى كند، و نفس آگاهى به طور طبيعى مطلوب آدمى است، به او آگاهى هايى مى دهد كه براى تشخيص مسير صحيح زندگى وى بسيار مفيد است.

مثلاً با تفحص و تحقيق در زندگى امام موسى بن جعفر عليه السلامو هارون عباسى درمى يابيم كه شخصيت نخست مبارزى مخالف با ستم و ستمكارى و فساد و خوش گذرانى بوده و فرد دوم غرق در تمامى رذايل اخلاقى بوده است. محصول اين دريافت آن است كه ما مى فهميم خصلت نخست اسباب ماندگارى و نام نيك آدمى در دامنه تاريخ و خصلت دوم سبب فناى او مى گردد، و او را در زمره لعنت شدگان تاريخ قرار مى دهد. تأثير عملى اين معرفت آن است كه با اين آگاهى، ظلم را منفور مى داريم و عدالت محبوبمان مى شود.

اين بخش و ساير موارد اين تاريخ است كه به مثابه يك معلم پير و دنياديده ما را پند مى دهد.

فرهنگى كه از دل تاريخ بيرون كشيده و آثارش كشف مى شود و مورد استفاده قرار مى گيرد ممكن است فرهنگى مادى و كاربردى باشد. مانند ادوات و ابزار كشاورزى و صنايع و سازوبرگ زندگى صاحبان آن فرهنگ، و ممكن است فرهنگى معنوى باشد مانند: دانش، عقايد، فنون، آداب و رسوم آنها در تولد، ازدواج، مرگ، معاملات، نزاعها و امثال آنها و حتى سخن مكتوب و ظرفى سنگى نيز بر گوشه و زاويه اى از زواياى تمدن يك قوم دلالت مى كند.

مثلاً اگر در حفاريهاى انجام شده در تل آويو كوزه اى مربوط به بيش از ده هزار سال پيش كشف شود كه بر روى آن واژه «ماء» (آب) حك شده باشد اين پديده بر آن دلالت دارد كه آن منطقه عرب نشين بوده و زبان عربى در آنجا وجود داشته است و همچنين اگر

ص: 137

در حفاريها به قطعه سنگى سفيد برخورد كنيم كه بر روى آن صحنه جنگى ميان دو گروه با لباسهايى كاملاً متفاوت حك شده باشد مى فهميم كه اين جنگ ميان دو حكومت در گرفته و هر كدام لباس متحدالشكل نظامى خاص به خود داشته اند.

اميرمؤمنان على عليه السلام در باب مطالعه گذشته و اهميت آن مى فرمايند: «وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْوَ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فيما مَا فَعَلُوا(1)؛ و در خانه ها و بازمانده هاى آنان بگرد و بنگر كه چه كردند». و نيز آن گاه كه حضرت على عليه السلام از كنار طاق كسرى در مدائن مى گذشتند يكى از افرادى كه در ركاب ايشان بود چنين سرود:

جرت الرياح على محل ديارهم *** فكأنّهم كانوا على ميعاد

«باد [فنا] بر ديارشان وزيدن گرفت/ گويا بر سر قرارى حضور به هم رسانده بودند».

امام به او فرمودند: شايسته است كه اين آيه را بخوانى: «كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ * وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ»(2)؛ «چه بسيار باغها و چشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند. و زراعتها و قصرهاى زيبا و گران قيمت. و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن [غرق] بودند!»(3).

قرآن كريم در آيات ديگرى نيز بدين موضوع پرداخته، مى فرمايد: «...فَسِيرُوا فِى الأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»(4)؛ «پس در روى زمين، گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان [آيات خدا] چگونه بود؟!».

و می فرماید: «وَإِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ»(5)؛ «و [ويرانه هاى] آن [سرزمين]، بر سر راه هميشگى [كاروانها ]است».

بايد دانست كه خطوط كلى فرهنگى كه جامعه در آينده به سوى آن حركت مى كند و بدان واصل مى شود آن گاه استنباط و كشف مى شود كه محتواى فرهنگ گذشته جامعه را در كنار محتواى فرهنگ كنونى آن قرار دهيم و با تحقيق بر روى آثار يافت شده از فرهنگ گذشته و مطالعه فرهنگ حال، خط سير واحد آن جامعه را در گذشته و حال تشخيص

ص: 138


1- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 392.
2- . سوره دخان، آيه هاى 25 تا 27.
3- . بحار الانوار، ج 32، ص 422.
4- . سوره آل عمران، آيه 137.
5- . سوره حجر، آيه 76.

دهيم و نيز از نحوه حركت تمدن آن جامعه آگاه شويم. مثلاً اگر اتومبيلى در ساعت اول حركت خود پنج فرسخ از راه و در ساعت دوم شش فرسخ و در ساعت سوم هشت فرسخ را طى كرده باشد، با اطلاع از اين روند با انجام محاسباتى بر مجموعه راه طى شده و مقدار راه باقى مانده و روند تصاعدى سرعت اتومبيل در هر ساعت مى توانيم به طور دقيق اعلام كنيم كه در چه ساعتى به شهر مقصد خواهد رسيد.محتواى دو كتاب پر ارزش صدمة المستقبل [= شوك آينده] و التحدي العالمي [= چالش جهانى] ناظر به اين مطلب مى باشد.

اسكلت فرهنگ

تكثر فرهنگى درون يك جامعه و تنوع آن مانع از آن نمى شود كه يك فرهنگ وحدت بخش به مثابه يك اسكلت واحد، براى فرهنگ عمومى آن جامعه پديد آيد. همانند اسكلت يك حيوان كه در عين برخوردارى از اجزاى كاملاً متفاوت، مجموعه واحدى را تشكيل مى دهد و سپس گوشت، نسج، عروق، خون، پوست و غيره اطراف آن را مى پوشاند، فرهنگ عمومى نيز به مثابه اسكلت فرهنگى جامعه، چنين نيازى دارد. اعتقادات، فرهنگ مربوط به آداب و رسوم، معاملات، عبادات، احوال شخصى و امثال آن عناصر تشكيل دهنده اسكلت فرهنگ عمومى هستند و پس از آن خصوصيات و ويژگيهاى تك تك خرده فرهنگ هاى درون جامعه، محيط آن را پر مى كند و روى اين اسكلت را مى پوشاند.

لازم به ذكر است همان گونه كه اسكلت استخوانى آدمى با غزال، ماهى و پرنده و... متفاوت است اسكلت هر يك از فرهنگهاى عمومى در جوامع گوناگون باهم تفاوت و تمايز داشته و اصولاً تفاوت جوامع نيز از اين تفاوت سرچشمه مى گيرد.

در اين زمينه حتى اديان پيامبران الهى از آنجا كه در محيطها و زمانهاى متفاوت مبعوث شده اند، هر يك از استخوان بندى فرهنگى خاص و متفاوت از ديگران برخوردار است، هرچند تمامى اين اديان و پيامبران در امور فرا فرهنگى وحدت نظر داشته اند. مانند اسكلت انسان و ساير گونه هاى حيوانى كه در نحوه تركيب متفاوت بوده، لكن در ايفاى نقش استخوان بندى، مشتركند.

ص: 139

قرآن كريم در آيات ذيل به اين اختلاف و نيز همگونى در اديان اشاره مى كند. برخى آيات به جنبه وحدت و همسانى اشاره دارند، مثلاً: «قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الأَسْباطِ وَ ما أُوتِى مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِى النَّبِيُّونَمِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(1)؛ «بگوييد: ما به خدا ايمان آورده ايم، و به آنچه بر ما نازل شده، و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديد، و [همچنين] آنچه به موسى و عيسى و پيامبران [ديگر] از طرف پروردگارشان داده شده است، ميان هيچ يك از آنها جدايى قائل نمى شويم و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم، [و تعصبات نژادى و اغراض شخصى، سبب نمى شود كه بعضى را بپذيريم و بعضى را رها كنيم]».

گروه دوم به نقاط تفاوت آنها اشاره مى كند، مثلاً: «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها...»(2)؛ «هر حكمى را نسخ كنيم، و يا [نسخ ]آن را به تأخير اندازيم، بهتر از آن يا همانند آن را مى آوريم».

نيز مى فرمايد: «...وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ...»(3)؛ «و هركس جز اسلام [و تسليم در برابر فرمان حق ]آيينى [براى خود] انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد».

و فرموده است: «...لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِى ما آتاكُمْ...»(4)؛ «ما براى هر كدام از شما، آيين و طريقه روشنى قرار داديم، و اگر خدا مى خواست، همه شما را امت واحدى قرار مى داد، ولى [مى خواهد] تا شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد، [و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد]».

سوانحى نظير زلزله ها، سيل ها و امثال آنها در صورتى كه مانند عذاب هاى الهى يك جامعه انسانى را كاملاً متلاشى نكنند مى توان گفت: اسكلت فرهنگى آن قوم را نيز منهدم نكرده اند، هرچند در اثر آنها احياناً برخى اعضا، بافت ها و پوسته و... نابود شود.

ص: 140


1- . سوره بقره، آيه 136.
2- . سوره بقره، آيه 106.
3- . سوره آل عمران، آيه 85.
4- . سوره مائده، آيه 48.

مسأله چهاردهم: عوامل شكل گيرى گروه ها

اشاره

در بحث هاى پيشين به اختصار به جامعه پرداخته شد و اينك به بحثى مبسوط درباره گروه ها و اشكال و عناوين آنها مى پردازيم. گروه ها به يكى از دلايل ذيل تشكيل مى شوند:

1. به علت احتياج فردى، خواه اين احتياج دينى باشد يا دنيوى، مادى باشد يا غيرمادى؛ نيازهاى دينى مانند نمازهاى جماعت واجب، مثل: نماز عيد فطر، عيد قربان يا جمعه در زمان حضور امام معصوم، و نيازهاى مادى مانند ساختن يك ساختمان يا تهيه غذا براى اعضا و نيز هر كارى كه جز با تشكل و كار گروهى جامه عمل نمى پوشد، و نيازهاى غير مادى مانند بازيهاى دسته جمعى يا تماشاى نمايشنامه و مانند آن است.

2. جهت برآورده كردن نياز جامعه، نظير گروه هايى كه براى انجام اعمال خيريه اجتماعى پديد مى آيند، مانند همكارى براى ساختن نوان خانه، مدرسه، درمانگاه و جز آن و تشكل هايى كه براى برطرف كردن نيازهاى دينى، مثل ساختن مسجد در شهرها، محله ها و روستاهاى تازه تأسيس فاقد آن فعاليت مى كنند.

3. به منظور ايجاد فشار اجتماعى كه در اين صورت علت پيدايش اين گونه گروه ها برآوردن نياز كوتاه مدت خود يا ديگران نيست، گرچه به تأمين نيازهاى يكى از اين دو دسته بينجامد؛ مانند ايجاد گروه هايى تا مجلس شوراى ملى را وادارند كه با فشار بر برخى نمايندگان در يك قانون مصوب تجديدنظر و يا به نيازى اجتماعى توجه كنند و از اين قبيل مقاصد. در اين گونه جبهه گيريها، فشار اجتماعى متمركز بر مجلس، آن را وا مى دارد تا با اعمال فشار بر برخى نمايندگان در جهت تأمين خواست گروه هاى فشار حركت كنند.

ص: 141

وفاق يا نزاع ميان گروه ها

گروه هاى شكل يافته اجتماعى از سويى به خاطر تفاوتهاى فرهنگى و از سوى ديگر به خاطر گوناگونى محيطهاى طبيعى و اجتماعى زيست آنها، به دو گروه تقسيم مى شوند:

1. گروه هاى متمايل و علاقمند به وفاق و صلح.

2. گروه هاى چالش گر و متمايل به نزاع.

گاهى فرهنگ زيرساخت گروه، مسالمت آميز مى باشد و گاهى برعكس است، چنان كه جامعه، گاهى صلح دوست بوده و زمانى ستيزه جويى و چالش را بر مى گزيند و آن را مى پسندد.

بر اين اساس، گروه ها نيز به يكى از دو گرايش فوق ميل مى كنند. علاوه بر متغير فرهنگ، گفتيم كه محيط طبيعى نيز در ميل گروه ها به يكى از دو قطب فوق تأثير دارد. بر اين اساس، محيطها و نواحى حاره اى كه در آنها از آبهاى سنگين و داراى ذرات معلق استفاده مى شود، پرورش گروه هاى خشن را آسانتر مى كنند و محيطهاى سردسير گروه هايى صلح دوست مى پروراند.

با اين حال مى توان اين واقعيت را تغيير داد و آن را درمان كرد. يعنى هم شرايط فرهنگى خشن را مى توان به شرايطى تغيير داد كه فرهنگهاى صلح خواه پديد آيد و هم مى توان دست به تعديل محيط طبيعى و آب و هوايى آن زد.

مثلاً براى تعديل محيط طبيعى خشن مى توان با ايجاد قناتها و چاه هاى عميق، دست به ايجاد جويهاى روان زد، اين كار به تعديل آب و هوا كمك مى كند، و از آنجا كه سطح تماس آب جارى با هوا بيشتر است، آب تصفيه شده و سبك مى گردد در حالى كه آبهاى راكد بدليل فقدان اين امتياز، سنگين و داراى ذرات معلق مى مانند؛ پس از اين كار بايد آب شرب را تصفيه كرد تا ذرات معلق از آن گرفته و بازهم آب سبكتر شود و نتواند سبب سوء هاضمه، بيمارى و در نهايت بدخوئى و بد خلقى گردد.

در كنار اينها با درختكارى فراوان و تكثير حوضچه هاى پر آب و آب نماها و آب

ص: 142

فشانها و ميادين عمومى برخوردار از آب و درختان مصفا نيز مى توان هواى منطقه را تغيير داد و تعديل نمود؛ مثلاً در يكى از كشورها، دولت عده اى از متخصصان را به منظور انديشيدن تدبيرى براى كاهش دماى طاقت فرساى تابستان كه به 55 درجه سانتيگراد مى رسيد و نيز مهار رطوبت و غبار موجود در هوا كه به غير قابل تحمل شدن هوا كمككرده بود، فرا خواند. آنان پس از انجام تحقيقات لازم به اين نتيجه رسيدند و به دولت اعلام كردند كه اگر اقدام به كاشت 110 ميليون اصله درخت كند مى توان به ميزان 10 درجه از دماى هوا كاست.

مضافاً بر تأثير آب و هوا بر روحيات انسان، مسأله غذا كه يكى از اوليه ترين نيازهاى انسانى است نيز تأثير فراوانى در دو پديده جنگ و صلح دارد، چه اين كه غذاى داراى طبع سرد، فرد را از طبيعت سرد كه صلح طلب است برخوردار مى كند و غذاى داراى طبع گرم نتيجه عكس داشته، فرد را درشت خو مى كند. در كنار تمامى اينها يك برنامه حساب شده براى زندگى نيز تأثير خود را به جا مى گذارد. همچنين اگر مقررات اجتماعى و زمانبندى ها در قول و قرارها رعايت شود و مشكلات جامعه با استفاده از آسان ترين راه ها حل شود اين وضعيت مطلوب موجب مى گردد كه روحيات افراد جامعه و اعضاى گروه ها به صلح و آشتى و همزيستى ميل كند، در غير اين صورت بايد منتظر نتايجى معكوس بود.

در اينجا مناسب است كه به برخى روايات مؤد اشاره اى داشته باشيم:

حبيب خثعمى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «أفاضِلُكُمْ، أحسنكم أخلاقاً، الموطئون أكنافاً، الذين يألفون و يؤفون و توطأ رحالهم(1)؛ برترين شما آنانى هستند كه خوش اخلاق ترند، آنانى كه متواضعند، هم خود [با ديگران ]مأنوس مى شوند و هم ديگران با آنان انس مى گيرند و مهمانپذير هستند».

قداح از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: «المؤن مألوف، و لا خير فيمن لا يألف

و لا يؤف(2)؛ انسان مؤن هم [با ديگران ]الفت مى گيرد و هم [ديگران] با او الفت مى گيرند؛ كسى كه نه الفت گيرد و نه به او الفت گيرند در او خيرى نيست».

ص: 143


1- . كافى، ج 2، ص 102.
2- . همان.

حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايند: «قلوب الرجالِ وحشيةٌ، فمن تألَّفها أقبلت عليه(1)؛ دلهاى مردمان رمنده است، هر كه آنها را به خود خو دهد، روى بدو نهند».

ابن سنان روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ألا أخبركم بمن تحرم عليه النار غداً؟ قالوا: بلى يابن رسول اللّه، قال: الهيّن القريب، الليّن السهل(2)؛ آيا به شما نگويم كه فرداى[قيامت] آتش [جهنم] بر چه كسى حرام مى گردد؟ گفتند: آرى اى فرزند رسول خدا!

حضرت فرمودند: آسان گير انس گيرنده، نرم خوى راحت».

على بن دعبل از امام رضا عليه السلام و ايشان از پدرانشان از اميرمؤمنان على عليه السلامنقل مى كنند كه فرمودند: «المؤن هيّن ليّن سمح، له خلق حسن، و الكافر فظّ غليظ له خلق سيّء و فيه جبريّة(3)؛ مؤن آسان گير و نرم خوى و با گذشت است و خلقى خوش دارد و كافر خشن و سنگ دل است و خلقى بد دارد و تحميل گراست».

در رساله ذهبيه از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمودند: «إن قوى النفس تابعة لمزاجات الأبدان، و مزاجات الأبدان لتصرف الهواء. فإذا برد مرة و سخن أخرى تغيّرت بسببه الأبدان

و الصور، فإذا استوى الهواء و اعتدل صار الجسم معتدلاً لأن اللّه عزوجل بنى الأجسام على أربع طبائع: على الدم، و البلغم، و الصفراء، و السوداء، فإثنان حاران، و إثنان باردان، و خولف بينهما، فجعل حار يابس و حار ليّن، و بارد يابس و بارد ليّن، ثم فرق ذلك على أربعة أجزاء من الجسد: على الرأس، و الصدر، و الشراسيف، و أسفل البطن...(4)؛ همانا قواى نفس تابع مزاجهاى بدنها هستند و مزاجهاى بدن متأثر از هوايند، لذا با سرد و گرم شدن هوا، بدنها نيز تغيير مى كنند و به دنبال آن چهره ها و ظواهر؛ و آن گاه كه هوا معتدل مى شود جسم نيز اعتدال مى يابد، زيرا خداى عزوجل جسمها را بر چهار طبيعت استوار ساخته: بر خون، بلغم، صفرا، سودا. دوتاى اينها گرمند و دوتاى ديگر سرد، گرم خشك و گرم مرطوب، سرد خشك و سرد مرطوب در آمده اند و سپس خدا آنها را ميان چهار قسمت بدن تقسيم كرده است يعنى سر، سينه، دنده ها و استخوان پهلو و زير شكم».

ص: 144


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 50.
2- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 158.
3- . همان، ص 159.
4- . الرسالة الذهبية طبّ الرضا، ص 47.

رشد فكرى از درگيريها مى كاهد

هرچه گروه هاى درون يك جامعه به مراحل بالاترى از درك و فهم واصل شوند تمايل بيشترى به همزيستى صلح آميز پيدا مى كنند و در اين باره تفاوتى نمى كند كه در چارچوبى كلى گرد هم آمده باشند، يا نه. ما مشاهده مى كنيم كه دولتهاى اروپايى پس از روزگارىدراز جنگيدن، سرانجام با يكديگر صلح نمودند اگرچه هنوز نتوانسته اند با جهان سوم به همزيستى مسالمت آميز دست يابند زيرا خوى استعمارگرى در كشورهايى نظير انگليس و فرانسه هنوز به چشم مى خورد.

از سوى ديگر، و در نقطه مقابل، متأسفانه كشورهاى اسلامى بدليل دور افتادن از قرآن و سنت و به منظور وصول به اغراض خيالى و اوهام باطل به شيوه هاى گوناگون در جنگ با يكديگر بسر مى برند.

آرى اگر جهان عقلانيت و عدالت را رويه خود سازد، جنگها فروكش مى كند، چون دو چيز آتش جنگ و درگيرى را شعله ور مى سازد يكى تصميم به اقدام براى وصول به اهداف خيالى و وهمى و بدست آوردن آنچه كه حق او نيست. و ديگرى ثروت، يعنى مطلوبى كه براى بدست آوردنش انسانهايى از ديگران بهره كشى بناحق مى نمايند و استثمار مى كنند.

اتحاد جماهير شوروى و ايالات متحده امريكا هر دو در جنگ با ملتها هستند، شوروى به خاطر سلطه و امريكا به خاطر ثروت. انگليس نيز به خاطر آن كه نمى خواهد بپذيرد كه بايد به جايگاه شايسته خود كه مقتضاى حجم و ابعاد واقعيش است بازگردد، به ستيزه ادامه مى دهد.

ممكن است گفته شود: اسلام نيز به مسلمانان جنگ را توصيه و بدان تشويق مى كند، پاسخ اين است كه: آرى اسلام به جنگ تشويق و تحريك مى كند، لكن به منظورهاى ذيل:

1. براى دفاع از خود در قبال مهاجمان: بالطبع مسؤل ويرانگرى چنين جنگى مهاجمانند و نه مدافعان.

2. براى اعلاى كلمة اللّه و نجات محرومان: اسلام تنها مى خواهد مردم را از خرافات

ص: 145

برهاند و يا مستضعفان را از چنگال فرصت طلبان و مستكبران نجات بدهد، و لذا به منظور به زير كشيدن منحرفان، تنها با آنان مى جنگد و جنگ نيز گزينه اى است كه به حداقل آن اكتفا مى گردد و تنها در هنگام ضرورت و نبودن هيچ چاره ديگرى صورت مى گيرد.

3. براى سركوب كسانى كه دست به ستمگرى مى زنند: اين سركوب، مبارزه با تجاوز و ستمگرى است و نه ستمگرى.

البته هيچ كدام از موارد سه گانه فوق ناقض سخن ما نيست مبنى بر اين كه: عقل مدارىو عدالت محورى در جهان، شعله جنگ ها را خاموش مى كند [و يا به حداقل مى رساند]. لذا آگاهى، از اوليات نيازهاى زندگى هر گروهى است كه بخواهد با ديگر گروه ها در صلح و آشتى زندگى كند؛ زيرا مثلاً درك اين معنا كه «عدم انسجام گروهى، اسباب سقوط آن را فراهم كند» خود زمينه ساز انسجام مى گردد. [البته آگاهى با حيله گرى متفاوت است] و لذا در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه در جواب سؤلى درباره چيستى و چگونگى حيله فرمودند: «ترك الحيلة(1)؛ [چاره انديشى] در ترك حيله بستن است».

انواع وفاق و صلح و همزيستى

صلح و همكارى نبايد به انگيزه برآوردن نيازها باشد، چرا كه در اين صورت نه فضيلتى بر آن مترتب است و نه دوام مى يابد. اين دو بايد بر مبناى محبت و انسان دوستى باشد.

امام حسين عليه السلام به كوفيان فرمودند: «إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا أحراراً في دنياكم(2)؛ اگر دينى نداريد و از قيامت نيز نمى هراسيد، پس لااقل در زندگى دنياى خويش آزاده باشيد».

بنابراين همزيستى صلح آميز بر سه گونه است:

1. آن گاه كه براى جلوگيرى از تضاد و تزاحم منافع و مصالح طرفين ايجاد مى شود.

2. هنگامى كه براى رفع نيازها و به خاطر پيوستگى منافع و مصالح طرفين به يكديگر برقرار مى شود.

3. زمانى كه با انگيزه انسانى و به خاطر فضيلت، ميان طرفين پديد مى آيد.

ص: 146


1- . بحار الأنوار، ج 35، ص 382
2- . همان، ج 45، ص 51.

نوع سوم علاوه بر آن كه از منزلت بالايى برخوردار است بادوام تر، كامل تر و زيباتر نيز هست. برخى جامعه شناسان نوع دوم را «وحدت مكانيكى» ونوع سوم را «وحدت زيستى» ناميده اند.

اكنون اگر نگاه خود را به افراد درون يك گروه معطوف كنيم و بخواهيم همزيستى را ميان آن افراد مطالعه كنيم مشاهده مى كنيم كه چون آن وفاق نمى تواند از نوع اول باشد بالطبع بر اساس يكى از دو نظريه دوم و سوم خواهد بود و در صورتى كه مبتنى بر نظريه دوم يعنى نياز باشد ممكن است آن نياز مادى باشد، مانند تشكيل گروه ها به منظور تأمينخوراك و يا مسكن، و يا معنوى باشد مانند تشكيل گروه ها به منظور وصول به اهداف علمى، هنرى، فرهنگى و غيره.

بايد دانست هر زمان كه ميزان انسجام ميان اعضاى گروه بيشتر باشد يعنى افراد پرورش يكسانى داشته باشند، در نتيجه همبستگى موجود بيشتر، پيشرفت سريعتر و نتايج به ارمغان آمده بزرگتر خواهند بود و در مقابل، نبود تربيت همسان، و كاستى انسجام ميان اعضا و دورى و جدايى روحى آنان از يكديگر پيامدهاى معكوس و ناخوشايندى به دنبال خواهد داشت، بويژه اگر در ميان گروه، عضو يا اعضايى با پرورش و تربيت نابهنجار حضور داشته باشند.

راه هاى وصول به انسجام

انسجام و همبستگى غالباً در گرو چند عامل است:

1. محدود بودن اعضاى گروه به ميزان مورد نياز؛ چرا كه كمتر از حد نياز بودن اعضاى آن، وصول به هدف را نا ممكن مى سازد، درست مانند اتومبيلى كه به چهار چرخ نياز دارد ولى سه چرخ بيشتر نداشته باشد. چنين وسيله اى به مقصد نمى رسد. در نقطه مقابل، افزايش بيش از حد اعضا، اميد دستيابى به همبستگى و انسجام را ضعيف مى كند و اين به خاطر تراكم زياد و تنيدگى بيش از حد روابط است كه روند پيشرفت گروه را كند مى كند. مثلاً گروهى كه به پنج عضو نياز دارد اگر اعضاى آن به هفت تن برسد، در هنگام رأى گيرى براى حل اختلاف اعضا، بايد رأى موافق چهار تن از هفت تن را به دست آورد. در حالى كه اگر تعداد اعضا در سقف پنج تن مى ماند به دست آوردن رأى سه تن كافى بود و

ص: 147

روشن است كه كسب رأى سه تن آسانتر از كسب رأى چهار تن است؛ به ديگر سخن، گروهى كه محتاج دو عضو است در صورت جذب سه عضو، تعداد روابط ميان اعضا از يك به سه افزايش مى يابد و پر واضح است كه سه رابطه از يك رابطه سنگين تر است. و بالطبع اين افزايش، مشكلات را نيز افزايش مى دهد.

2. بيشتر بودن دفعات تشكيل گروه و طولانى تر بودن ديدارهاى ميان اعضا و نيز عميق تر بودن سطح روابط هم به روند انسجام كمك مى كند. مثلاً اعضاى گروهى كه هر شب به مدت سه ساعت نزد هم گرد آمده، اجتماع مى كنند، نسبت به اعضاى آن گروهى كههفته اى يكبار يكديگر را ملاقات مى كنند از انسجام بيشترى برخوردارند، بدين جهت برخى جامعه شناسان گروه ها را به دو گونه اوليه و ثانويه تقسيم كرده اند. خانواده و گروه دوستان را گروه هاى اوليه و ساير گروه هاى رايج را جزء گروه هاى ثانويه بشمار آورده و معتقدند كه در نوع اول به دليل همنشينى و اجتماع طولانى تر، انسجام بيشتر و قويتر است.

گفتگوى آزاد مؤبانه و دورى از جدال و پرخاشگرى ميان اعضا، از دامنه اختلاف نظرها مى كاهد و به طور كلى آن را از بين مى برد يا به حداقل مى رساند، و موجب استوارى و نيرومندى روابط مى گردد. در حالى كه اتخاذ موضع مستبدانه از سوى اعضا به دليل پراكندگى و تفرقه اى كه ايجاد مى كند نتيجه معكوس مى دهد.

3. كاسته شدن عوامل تفرقه زا در ميان اعضاى گروه، توضيح آن كه وجود يك يا چند عامل تفرقه زا، سنخيت ميان اعضا را كاهش مى دهد و چه بسا به تشتت و فروپاشى بينجامد، مثلاً اگر تك تك اعضاى يك خانواده معين به دين خاصى باشند و يا به جناح سياسى خاصى دل بسته باشند و يا منافعى متضاد داشته باشند مانند گروه بقالانى هستند كه مى خواهند مشترى هاى همديگر را بربايند. و همچنين اگر در ميان اعضاى گروه كسانى باشند كه به خاطر دانش فراوانتر يا ثروت بيشتر و يا پايگاه اجتماعى بالاترى كه در ديگرى ديده اند، دچار شكست روحى شده باشند، وجود چنين عناصرى كه احساس عقب افتادگى و ناكامى، غبن، حقارت و پستى مى كنند بالطبع انسجامى مانند انسجام خانواده به دست نخواهد آورد. درست به همين دليل است كه گروه هاى رانده شده از وطن و گروه هايى كه به هر دليلى از وطن مهاجرت كرده اند و نيز گروه هايى كه از سوى

ص: 148

دشمنانشان مورد هجوم واقع شده اند و يا در معرض بلاياى طبيعى قرار گرفته اند و يا به هر دليلى ضربه و صدمه خورده اند بر خلاف گروه هاى ثبات يافته به سرعت به سوى زوال و نابودى مى روند.

اعضا، گروه و گروه هاى ديگر و روابط متقابل بين آنها

يك مطلب مى ماند و آن اين است كه گروه بايد نسبت به محورهاى ذيل دقت كند:

1. موضع آن گروه نسبت به گروه هاى ديگر.

2. موضع افراد گروه در قبال گروه خود.

3. موضع افراد گروه در قبال يكديگر.پيرامون محور اول بايد چنين گفت كه موضع يك گروه نسبت به گروه هاى ديگر مى تواند يكى از سه حالت زير باشد:

الف. موضع بى طرفانه و بى اعتنا: چنين موضعى فقدان تأثير و تأثر را به دنبال دارد.

ب. موضع خصمانه: سبب مى شود كه گروه هاى متخاصم در مقابل يكديگر صف آرايى كنند و براى تصاحب دستاوردها، موقعيتها و امكانات، درگير رقابت گردند.

ج. دوستى: دوستى اگر هدفمند باشد كه غالب اوقات نيز چنين است، موجب همكارى بوجود آورنده پيشرفت خواهد شد و در غير اين صورت چنين موضعى نه پيامد مثبت خواهد داشت و نه منفى.

در توضيح محور دوم لازم به ذكر است كه به تناسب مخالفت برخى از اعضا، گروه با ركود مواجه مى شود. پس انسجام كامل نشان وفاق تمامى اعضا با گروه است. و منظور از اين قسم آن است كه اكثريت قاطع اعضاى گروه در يك جبهه، و اقليتِ باقى مانده در جبهه مخالف باشند. مهم آن است كه بدانيم مخالفت يا موافقت اعضا در قبال گروه غالباً پيامد سوء يا حسن مديريت است و لذا گروه ها بايد در ترميم شكاف اختلاف و يا پيشگيرى از وقوع آن اهتمام ورزند.

محور سوم نيز حاكى از وجود يكى از سه موضع زير است:

الف. رقابت: چنين موضعى متضمن پيشرفت خواهد بود، چه اين كه رقابت آزاد، تحريك افراد را براى عقب نماندن از ديگران به دنبال دارد؛ مديريت دور انديش وجود

ص: 149

رقابت ميان اعضا را مى پذيرد و به رسميت مى شناسد و در عين حال از شدت يافتن و تبديلش به دشمنى و كينه جويى جلوگيرى مى كند.

ب. دشمنى: گروه در اين شرايط در معرض عقب ماندگى و تجزيه و انشعاب قرار مى گيرد و در نهايت، خرده گروه هاى جديد از بقاياى گروه شكست خورده شكل مى گيرند.

ج. دوستى: پيامد دوستى ميان اعضا مانند پيامد دوستى ميان گروه هاست و در ميان اعضاى دو گروه دشمن يا دوست، اشخاصى يافت مى شوند كه با موضع گروه خود در قبال گروه ديگر مخالفت مى ورزند، يعنى در حال دشمنى دو گروه، ميان برخى افراد آن دو دوستى وجود دارد و در حال دوستى دو گروه، ميان برخى افرادشان دشمنى.

ص: 150

مسأله پانزدهم: فرد و گروه

اشاره

گروه ها، چه بزرگ مانند جوامع انسانى و چه كوچك مانند گروه هاى اقتصادى و فرهنگى، هر يك مانند رودى جارى داراى يك هويت واحدند، هرچند برخى اعضا جايگزين شوند. بنابراين افراد گروه ها در محورهاى ذيل تجديد مى شوند:

1. از نظر كميت: افراد جوامع به تدريج مى ميرند و نيز به تدريج متولد مى شوند و در گروه هاى كوچك گاه عضوى از آنها خارج و عضوى ديگر بدان ملحق مى شود.

2. از نظر كيفيت: جوامع همواره از نظر دين، سياست، اقتصاد و غيره در فراز و نشيب هستند. گروه هاى كوچك نيز گاه پر نشاط و فعالند و گاه در حال ركود و آنها همواره مشغول اقداماتى هستند كه در نهايت آنها را از نظر اجتماعى به اوج يا حضيض مى برد.

گروه ها دائماً اعضاى خويش را به سوى محورهاى ذيل جهت مى دهند:

1. بعد علمى و تئوريك: همان گونه كه مى دانيد هر گروهى واجد فرهنگى مخصوص به خود است كه حركت بر اساس آن و پذيرفتن و گردن نهادن به آن را وجهه همت خويش قرار داده است.

2. بعد عملى: هر گروه (به غير از گروه هاى اندكى كه ماهيتى كاملا فكرى دارند) هدف يا اهدافى دارد كه جز با عمل بدانها دست نمى يابد.

خط دهى و راهبرى

خط دهى و رهنمود اعضا در دو سطح انجام مى شود:

1. گاه نسبت به اوليات توجه داده مى شود: به اين معنا كه از افراد مورد نظر مى خواهد

ص: 151

تا هم عضويت در گروه را بپذيرند و هم در مسير دلخواه آن حركت كنند.

2. گاه نسبت به ثانويات خط دهى مى شود به اين معنا كه گروه از اعضا مى خواهد تا در ژرف نگرى فرهنگ ويژه گروه را بپذيرند. در مقابل اين رهنمود، عضو متفكر و صاحب اراده و ژرف انديش آن را مى پذيرد و عضو عادى سطحى، تنها به رهنمود نخست تن مى دهد.

اصولاً اعضاى گروه ها به دو گونه تقسيم مى شوند:

1. گاه فرد، عضوى حقيقى است كه نام خويش را در زمره اعضاى گروه ثبت كرده و با ساير اعضا در تمامى فعاليتهاى گروهى مشاركت مى كند.

2. گاه فرد، عضوى افتخارى است كه تنها در برخى از فعاليتهاى گروه مشاركت مى كند كه گاهى عضو افتخارى از چنان منزلتى برخوردار است كه گروه با پذيرش عضويت فرد مفتخر شده و زمانى به خاطر آن كه گروه از پايگاه بلندى برخوردار است فرد به عضويت در آن مفتخر مى شود.

با مقايسه اعضاى گروه ها و مطالعه بر روى آنها نتايج ذيل به دست مى آيد:

1. گاه بيش از آن كه گروه به فرد عضو سود برساند از او سود مى برد.

2. گاه بيش از آن كه از او سود ببرد بدو سود مى رساند.

3. گاه فرد عضو و گروه به طور متقابل از يكديگر سود مى برند و منتفع مى شوند. البته گاه يك گروه عضويت فردى را مى پذيرد كه برايش يكپارچه زيان است، لكن از باب ناچارى او را تحمل مى كند.

گروه ها دو گونه تأثير در فرد مى گذارند:

1. تأثيرى آگاهانه، اختيارى و از راه تربيت و پرورش فرد.

2. تأثير ناخودآگاه، اين تأثير بدان دليل است كه فرد، گروه را به عنوان الگوى خويش انتخاب كرده است و لذا ناخودآگاه از آن تأثير مى پذيرد. درست مانند تأثيرهايى كه خانواده بر فرزندان مى گذارد، در خانواده علاوه بر آن كه آگاهانه به تربيت فرزندان خود مى پردازد، سلوكش نيز ناخودآگاه در فرزند مؤر مى افتد. چنين تأثير و تأثرى در گروه هاى اجتماعى و جوامع انسانى نيز با اعضايشان مشاهده مى شود.

ص: 152

بسته، باز، خود باخته

گروه هاى اجتماعى و نيز جوامع انسانى در سه رده طبقه بندى مى شوند:

الف. جوامع و گروه هاى بسته: نشانه هاى چنين جامعه اى عبارت است از مقدس دانستن خويش و تماميت خواهى. چنين مجموعه هايى، ديگران را فاقد كمالات، محاسن و نقاط قوت مى بينند و خود را فاقد نواقص، بديها و نقاط ضعف. اين گروه ها سرشار از خودپرستى، نادانى و ركودند و دير يا زود مخاطبان خود را در ميان مردم از دست مى دهند و حتى گاه خود نيز دچار خسران مى گردند.

ب. جوامع و گروه هاى باز: چنين مجموعه هايى هم از معايب خويش آگاهند و هم از محاسن ديگران و نيز هم از محاسن خويش باخبرند و هم از معايب ديگران. اينان همواره سير صعودى مى پيمايند و مردم پيرامونشان حلقه خواهند زد. چنين گروه هايى، واقع بين، با فرهنگ، متواضع و نيكوكارند.

ج. گروه ها و جوامع خودباخته: چنين مجموعه هايى تمام عيوب و نواقص را در خود، و تمامى كمالات و محاسن را در ديگران مى بينند، درست بر خلاف حالت اول. اين مجموعه ها نهايتاً شكست خورده و ناپايدارند و در نادانى مى زيند؟ و دير يا زود شكافها در آنها عميق شده و رخ خواهد نمود و آنان به سرعت مضمحل و نابود مى شوند.

بدليل آن كه افراد، گروه ها و تشكلها، همواره در معرض تبديل شدن به مجموعه هاى نوع اولند، اسلام نسبت به زيان بار بودن آن هشدار و به دورى از آن فرمان مى دهد.

حضرت على عليه السلام در وصيت به امام حسن عليه السلام مى فرمايند: «اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ و بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ و اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا و لا تَظْلِمْ كَمَا لا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ و أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ و اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ و ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ و لا تَقُلْ مَا لا تَعْلَمُ و إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ و لا تَقُلْ مَا لا تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ(1)؛ خويشتن خود را ميان خود و ديگرى ميزان بشمار، پس آنچه براى خود دوست مى دارى براى ديگرى نيز دوست بدار. و آنچه تو را خوش نمى آيد براى ديگرى نيز ناخوش بشمار. و

ص: 153


1- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 397.

ستم مكن چنانكه دوست ندارى بر تو ستم رود. و نيكى كن چنانكه دوست مى دارى به تو نيكى كنند. و آنچه از ديگرى زشت مى دانى براى خود نيز زشت بدان، و از مردم براى خود آن بپسند كه از خود در حق آنان مى پسندى؛ و مگوى - به ديگران آنچه خوش ندارى شنيدن آن را- و مگو آنچه را نمى دانى، هرچند اندك باشد آنچه مى دانى، و مگو آنچه را كه دوست نمى دارى به تو آنرا بگويند».

نيز مى فرمايند: «...و كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ(1)؛ و تو را در تربيت كردن خود كافى است كه دورى كنى از آنچه كه آن را از ديگران نمى پسندى».

و مى فرمايند: «كَفَاكَ أَدَباً لِنَفْسِكَ اجْتِنَابُ مَا تَكْرَهُهُ مِنْ غَيْرِكَ(2)؛ در تربيت نفست همين بس كه واگذارى، آنچه را از ديگران ناپسند مى شمارى».

و فرموده اند: «... و مَنْ نَظَرَ فِى عُيُوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ...(3)؛ كسى كه به زشتيهاى مردم بنگرد و آن را ناپسند انگارد سپس همان زشتى را براى خود روا دارد، نادانى است كه چون و چرائى در نادانى او نيست».

همچنين مى فرمايند: «أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ(4)؛ بزرگترين عيب آن است كه چيزى را زشت انگارى كه خود به آن گرفتارى».

نقش فرهنگ در حركت جامعه

فرهنگ اجتماعى پديده اى تأثيرگذار و آدمى موجودى تأثيرپذير است. قلمرو و حدود تأثير آن كنش و واكنش گاه در عمق است و گاه در سطح و نيز اين تعامل عميق گاه به سرعت اتفاق مى افتد و گاه به كندى كه در ذيل به تفصيل موارد آن مى پردازيم:

1. كودكان به سرعت از فرهنگ اجتماعى جامعه خويش تأثير مى پذيرند چون هنوز ذهن آنان بستر ايجاد، رشد و حضور فرهنگى ديگرى نشده است تا ازاله آن فرهنگ و جايگزين كردن فرهنگ مورد نظر دشوار باشد. درست به همين دليل است كه حضرت

ص: 154


1- . همان، كلمات قصار، شماره 365، ص 538.
2- . همان، شماره 412، ص 548.
3- . همان، شماره 349، ص 536.
4- . همان، شماره 353، ص 536.

على عليه السلام مى فرمايند: «العلم في الصغر كالنقش في الحجر(1)؛ علم دوره خردسالى به نقشى مى ماند كه بر سنگ حك شده باشد - پايدار و ماندگار مى ماند - ».

2. كسانى كه به صورت اختيارى از يك سرزمين باربسته و به سرزمين و فرهنگى ديگر هجرت مى كنند و يا با اكراه كوچانده مى شوند، پس از ورود به آن محيط فرهنگى جديد و متفاوت با فرهنگ سابق، به كندى تحت تأثير فرهنگ جديد قرار مى گيرند و گاه حتى ممكن است فرايند تأثير و تأثر فرهنگ جديد تنها در پوسته شخصيت اين تازه واردان رخ دهد و باطن شخصيتشان فرهنگ گذشته خويش را كاملاً حفظ كند.

3. نيز كسانى كه به نهادها و تشكلها و گروه هاى جديد وارد مى شوند چنين وضعيتى پيدا مى كنند، مانند آن كسى كه پستى دولتى يا حزبى يا مسؤليتى در يك تشكل را بر عهده بگيرد، بالطبع اين عضو تازه، ابتدا با فرهنگ ويژه حاكم بر مجموعه جديد برخورد مى كند و در اين مواجهه، فرهنگ مجموعه جديد به سختى و به كندى مى تواند در او نفوذ كند و چه بسا آن مقدار فرهنگ پذيريش نيز صورى و سطحى باشد.

4. فرهنگ كشور مهاجم نيز تنها لايه سطحى فرهنگ كشور مقهور را دگرگون مى كند، هرچند هستند اجنبى پرستانى كه همه لايه هاى وجود خود را به منظور استقبال از مهاجم بيگانه، از فرهنگ خود مى تكانند. آرى تنها در يك صورت فرهنگ قوم مهاجم مورد استقبال كشور مقهور واقع مى شود. و آن در صورتى است كه فرهنگ خودى آن جامعه به خاطر آلودگى به آفات و خرافات به مثابه غل و زنجيرى به دست وپاى آنان پيچيده باشد و در مقابل، فرهنگ مهاجم اولاً: از آن نواقص پيراسته مانده و ثانياً: موافق فطرت انسانها باشد. و نيز حياتى صالحتر و سالمتر به ارمغان بياورد. آرى در اينجاست كه فرهنگ مهاجم با استقبال مردم آن سامان مواجه مى شود و ظاهر و باطن آن را فرا مى گيرد.

اگر مشاهده مى شود كه گاه استعمارگران با وجود بيش از يك قرن حضور در كشورهاى اسلامى در كشورى مانند الجزاير و حتى سيصد سال حضور در كشورهايى مانند هند واندونزى هنوز نتوانسته اند در آن ملتها نفوذ فرهنگى كنند، سرّش همين است

ص: 155


1- . كنزالفوائد، ص 147.

كه گفتيم.

آرى فرهنگ مهاجم استعمارى، به مثابه غل و زنجير بوده و هست و كيست كه بخواهد بر دستان و پاهاى خويش غل و زنجير زند؟ اگر فرهنگهاى اشغالگر برخوردارى بيشتر از خصلت سازگارى با فطرت داشته باشند، به سرعت نفوذ كرده و ملتها به اين نفوذ خوش آمد مى گويند. فرهنگ اسلامى به هنگام ظهور پيامدى معكوس داشت، چرا كه با استقبال تمام، مواجه شد و مردم به دليل آن كه حقيقت و نيز آزادى خويش را در آيينه صاف اسلام ديدند، بدان خوش آمد گفتند، خداوند درباره دعوت به حق انبيا مى فرمايد: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً...»(1)؛ «ما تو را بحق، براى بشارت و بيم دادن [مردم جهان ]فرستاديم».

نيز مى فرمايد: «وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ»(2)؛ «پاكيزه ها را براى آنها حلال مى شمارد، و ناپاكيها را تحريم مى كند، و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود [از آنها] بر مى دارد».

و سرّ اين پذيرش و مقبوليت عمومى اسلام مضمون آيه ذيل است كه مى فرمايد: «...لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ...»(3)؛ «تا آن را بر همه آئينها غالب گرداند».

طبيعى است كه مخترع ماشين و كاشف الكتريسيته، خطاب به مردم روزگار خود - كه براى سوارى از چهارپايان و براى روشنايى از چراغهاى پيه سوز استفاده مى كردند - بگويند: بزودى استفاده از چارپا براى سوارى و چراغ پيه سوز براى روشنايى منسوخ مى شود و جاى آنها را اتومبيل و لامپ الكتريكى خواهند گرفت چون طبيعت تكامل جويى انسان آن را اقتضا مى كند.

وانگهى براى يك فرد پرورده دو فرهنگ تنها دو حالت تصور مى شود:

1. اين كه دو فرهنگِ آشكار دو جامعه اند.

2. يكى از آن دو، فرهنگ جامعه و ديگرى فرهنگ گروهى است كه در آن عضويت دارد.

ص: 156


1- . سوره بقره، آيه 119.
2- . سوره اعراف، آيه 157.
3- . سوره توبه، آيه 33.

حالت اول، مثلاً زمانى است كه فرد، داراى دو وطن باشد، بالطبع او با دو فرهنگ مواجه خواهد شد و با آن دو رشد خواهد كرد. چنين افرادى غالباٌ از هر دو فرهنگ برخوردار مى شوند و از هر كدام، برخى از عناصر فرهنگى را مى گيرند، هرچند از يكىتأثيرى عميق تر بپذيرند و با اين حال هنگام حضور در محيط فرهنگ ديگر هيچ نشانى از فرهنگ عمق يافته خويش را بروز ندهند.

در حالت دوم آنچه پنهان مى ماند فرهنگ عمق يافته فرد است و آنچه آشكار مى گردد فرهنگ سطحى اوست مانند اتفاقى كه براى اقليتهاى مذهبى يا احزاب سرى مى افتد، اينان در ظاهر فرهنگ سطحى خويش را بروز مى دهند و فرهنگى را كه در نهادشان جاى گرفته و عمق يافته پنهان مى دارند، زيرا نيازمند مماشات و مدارا با ديگرانند.

عمق يافتن فرهنگ پنهان، در شخصيت فرد دو عامل دارد:

1. فرهنگ پنهان به دليل تلقين شدن فراوان در درون فرد تعميق مى گردد زيرا گروهى كه صاحب آن فرهنگ مخفى است و فرد عضويت آن را دارد، براى پيشگيرى از آن كه در برخورد با فرهنگ مردم جامعه اى - كه بدان معتقد نيست - فرهنگش هضم نگردد، نياز شديدى به تلقين مدام پيدا مى كند.

2. به دليل احاطه عرف و مناسبات خاص آن گروه كه فرد را در برگرفته نيز فرهنگ گروه در وجود فرد عمق مى يابد، زيرا اكثريت مردم جامعه به اندازه آن عرف و مناسبات خاص، با او مرتبط نيستند و از آنجا كه غالباً خود را در ميان آن عرف خاص مى بيند بايد داد وستد فرهنگى فراوانى با آنان داشته باشد و اين به نوبه خود باعث تعميق فرهنگ در او مى شود.

3. به دليل آن كه شخص خود را نسبت به گروه واجد آن فرهنگ پنهان، متعهد مى بيند و نمى خواهد به اعتماد گروه پاسخ منفى بدهد و اميدى را كه به او بسته شده است نااميد كند، از اين لحاظ نيز آن فرهنگ د او عمق مى يابد، زيرا آدمى بالفطره مى كوشد تا مردم را به سوى خويش جذب كند و مى داند كه حركت در مسيرى خلاف خواست و اميدوارى و اعتماد ديگران، آنها را از اطرافش پراكنده مى كند، در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

ص: 157

«المرء على دين خليله و قرينه(1)؛ همانا آدمى بر آيين دوست و همنشين خويش است».

گروهى كه اعضايش براى وصول به يك هدف، همبستگى يافته اند داراى دو خصيصه اند:

1. نقاط مشترك موجود ميان اعضا.

2. ويژگيهاى فردى آن اعضا و نيز ويژگيهاى اختصاصى تيم هايى كه گاه درون يك گروه پديد مى آيد.

مادام كه وجوه اشتراك بر وجوه افتراق ميان افراد گروه بچربد و بر گروه حاكم باشد، آن مجموعه در مسير خير و سعادت گام برمى دارد و به هر ميزان كه وجوه مشترك آنان افزايش و گسترش يابد، همبستگى بيشتر و پيشرفت سريعتر خواهد شد. لكن در شرايط معكوس، سرانجام گروه به پراكندگى و از هم پاشيدگى منتهى مى شود. آن گاه هر عضوى كه از آن گروه مى بُرد، اگر از انگيزه اى نيرومند براى پيگيرى اهداف آن گروه برخوردار باشد يا خود گروه تشكيل مى دهد و يا جذب گروهى مى شود كه هدف يا اهدافى مشابه و نزديك به آنچه مورد نظر اوست دارد و اگر انگيزه اش ضعيف باشد به هيچ گروهى نخواهد پيوست و از آن به بعد به زندگى فردى و عادى خويش مى پردازد.

پيوستن به گروه ها

عضويت در يك گروه، خلق و خوى ويژه اى مى طلبد. گروه ها نه سرگرمى فكرى اند و نه بازى بلكه براى پيوستن به گروه ها كه از درون انسان نشأت مى گيرد، بايد هم بر تعامل توانمند و هم در مقابل سختيها، اتهامات و مشكلات و غيره صبور باشيم. حتماً افرادى را ديده ايد كه اندكى پس از پيوستن به يك گروه، با مطرح كردن عذر و بهانه هايى از آن كناره مى گيرند، در حالى كه عذر واقعى پنهان مانده، و آن نداشتن روحيه و خلق و خويى است كه مقتضاى عضويت در گروه ها است.

گاه اتفاق مى افتد كه فردى، عضو گروهى مى شود كه زبان متفاوتى از آن دارد، و اين يا به خاطر مهاجر بودن فرد است و يا به خاطر آن كه گروه، زبان ويژه اى را براى خود

ص: 158


1- . بحار الأنوار، ج 71، ص 201.

برگزيده است. در اين صورت او به ناچار بايد زبان گروه را فرا بگيرد اما آموختن زبان تنها پرداختن به يك مشكل نخواهد بود بلكه او بايد رنج حل مشكلاتى مانند فراگيرى آداب، رسوم و دانشهاى مرتبط با آن زبان را نيز بر خود هموار كند.

در زمينه فراگيرى زبان گروه نبايد ساده انديشى كرد؛ اين گونه نيست كه تمامى لغات يك زبان به سادگى و وضوح واژه اى مانند «ماء = آب» باشند كه بتوان فورا معادل آن را يافت. مثلاً واژه (صلاة) در دين اسلام از جمله شعائر مخصوصى است كه معادلش درفرهنگ مسيحى به هيچ وجه حامل مفهوم آن نيست، بلكه آن معادل مفيد شعائر ديگرى مناسب فرهنگ مسيحى است. بالطبع اگر ضرورت اقتضا كند كه آدمى عضويت در چنين گروه هايى را بپذيرد بايد مفاهيم مأنوس موازى در فرهنگ ديگر را به كنار نهد و مفاهيم را در زبان و فرهنگ آن گروه بفهمد؛ خلاصه سخن آن كه:

1. بايد واژه ها و تركيبات، يعنى صرف و نحو و در مجموع، زبان آن گروه را بياموزد.

2. بايد معانى تك تك واژه هاى زبان گروه را بياموزد.

3. بايد معانى ما به ازاى زبان سابقش را حذف كند.

4. بايد در مرحله چهارم كه مشكلات و دشواريهاى خاص خود را دارد تصميم بر تغيير عادتها و رسوم گذشته خود و اقبال بر عادتها و رسوم گروه جديد بگيرد، و الا از همبستگى و هماهنگى با گروه عاجز مانده، عملاً در شرايطى شبيه به زندانى انفرادى گرفتار خواهد شد تا آن زمان كه از گروه فوق جدا شود.

5. پس از گذر از چهار مرحله نخست نوبت به توجه به نقش آفرينى فضا و شرايط زيستى محيط فرهنگى، مانند هجرتگاه مى رسد. از آنجا كه آگاهى بر چگونگى زندگى در فضاى جديد نوعى آگاهى فرهنگى بشمار مى آيد. از اين جهت بر فرد عضو فرض است كه فرهنگ حاكم بر محيط جديد را نيز فرابگيرد.

در تاريخ آمده است: آن زمانى كه مهاجران از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وارد شهر مدينه شدند بيمار شدند و اين وضعيت ادامه داشت تا آن كه بدان شهر عادت كردند و آموختند كه چگونه بايد در آن زندگى كنند.

ص: 159

موضع گروه در قبال اعضا

تا كنون سخن از ميهمان و تكاليف او بود و اكنون روى سخن با ميزبان است. از اين منظر گروه در حكم ميزبان است. وظيفه ميزبان آن است كه عضو جديد را بپذيرد كه آن را «پذيرش اجتماعى» مى گويند و اين كار از طريق استقبال از او، هماهنگى با او و سپردن وظيفه اى خاص به او و مهيا كردن و در اختيار نهادن ملزوماتى است كه براى بقاى مادى و معنوى عضو ضرورت دارد.

معروف است كه مى گويند: «هر جامعه يا گروه اجتماعى كه آدمى براى عضويت و اقامت، در آن وارد مى شود، آن جامعه يا گروه، وى را مسموممى كند»، منظور از اين تعبير نمادين آن است كه به دليل زمان بردن تحقق انسجام كامل، و فقدان انسجام ابتدايى ميان اعضاى شهر يا گروه با عضو جديد، آنان عليه او عكس العمل منفى نشان داده و برمى آشوبند و او را از نظر مادى و معنوى دچار مشكل مى كنند. گاه در اثر چنين واكنشى كه به سم تشبيه شده، عضو جديد از آن مجموعه طرد مى شود.

به همين دليل عادت مردم مسلمان در كشورهاى اسلامى چنين بوده كه در آغاز زندگى مشترك يك زوج جوان، زوج به خانه خانواده زوجه و يا بالعكس نقل مكان و مدتى را با آنان زندگى مى كرده اند و اين بدان جهت بوده كه اگر از ابتداى زندگى مشترك، منزل جدايى را براى خود قرار مى دادند، به دليل فقدان انسجام قبلى ممكن بوده است ميانشان درگيرى روى دهد، زيرا احتمال آن مى رفت كه در صورت بالاگرفتن ناسازگارى كار به جدايى و طلاق بيانجامد، لكن با قرار گرفتن موقت يكى از آنها در محيط زيست ديگرى، زمينه تقارب تدريجى فرهنگى ميانشان فراهم شده و به انسجام كامل مى رسيد كه اين، همان نخستين سنگ بناى زندگى خانوادگى محسوب مى شود.

از بهترين راه هايى كه مى توان كسانى را كه از يك فرهنگ به فرهنگ جديد وارد مى شوند با فرهنگ ميزبان سازگار كرد اين است كه، آنان مدتى با آن فرهنگ آميخته شوند، نه براى كسب اطلاع از فرهنگشان - كه اين هدف از راه مطالعه نيز حاصل مى شود - و نه براى فراگيرى زبانشان - كه اين مقصود نيز از طريق دانش زبان حاصل مى شود - بلكه به

ص: 160

منظور مشاهده مستقيم زندگى آنان و نيز به اين منظور كه چنان با مردم و فرهنگ جديد آميخته شوند كه همرنگ آنان گردند و هنگام بازگشت به فرهنگ خويش حامل فرهنگ، دانش، زبان و رفتار فرهنگ جديد شده باشند.

دين مبين اسلام نسبت به اين امر توجه داشته و بدان يادآورى كرده، آن جا كه در قرآن كريم آمده است: «وَ ما كانَ الْمُؤمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى

الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(1)؛ شايسته نيست مؤنان همگى كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى كوچ نمى كند تا در دين آگاهى يابند و به هنگامبازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟ شايد بترسند، و خوددارى كنند».

خداى متعال در زيارت خانه خويش و نيز حرم رسولش صلى الله عليه و آلهو ائمه اطهار عليهم السلام نيز چنين خواسته اى دارد و اراده فرموده كه مسلمانان با يكديگر هم نشين و هم سخن شوند و از اين رو در قرآن كريم آمده است: «... وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِى جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ...»(2)؛ «مسجدالحرام، كه آن را براى همه مردم، برابر قرار داديم، چه كسانى كه در آنجا زندگى مى كنند، چه آنان كه از نقاط دور وارد مى شوند».

اگر مى بينيم كه از اختلاط مسلمانان در ايام حج جلوگيرى مى شود و براى هر گروه، قوم يا كشور جايگاه و محل ويژه اى تعيين مى كنند، بدانيد اقدامى استعمارى است كه از سوى استعمارگران براى جلوگيرى از اتحاد مسلمانان تدارك ديده شده است.

تصميم و دستاورد حوزه هاى علميه نجف، قم، كربلا و خراسان و... اين بود كه مدارس، درسها و اجتماعات طلابِ از ملل گوناگون را از هم جدا نكنند، بلكه فارس زبان در كنار عرب زبان و هر دو در كنار هندى و ترك و... به تحصيل بپردازند.

جالب اينجاست كه استعمارگران اين شيوه را از مسلمانان اخذ كرده و آن را در دستور كار خود قرار داده اند. مثلاً آنان در كليساها، كالجها و ساير مجامع خويش به صورت مختلط حضور پيدا مى كنند و نيز هر ساله گروه هايى از كشورهاى ديگر را به كشور

ص: 161


1- . سوره توبه، آيه 122.
2- . سوره حج، آيه 25.

خويش دعوت و از آنها ميزبانى و پذيرايى مى كنند و در مدت ميزبانى، با آنان هم نشينى مى كنند تا آنان را همرنگ خود سازند، بالطبع آنها پس از پايان دعوت و ميهمانى و بازگشت به كشور متبوع خويش سعى مى كنند تا كشورشان را نيز از نظر حركت، روش و آيين، تفكر و حتى منطق به رنگ سرزمينهاى استعمارى در آورند و از آنجا كه در كشور ميزبان، اغواگريها و فريبايى هاى بسيار گوناگون و رنگارنگى ديده اند كه در سرزمين خود نظيرى براى آن نيافته اند، سعى مى كنند مانند آن را در كشور خويش پديد آورند تا همرنگ ميزبان شوند و لذا بر كشورهاى اسلامى واجب است كه:

1. از انجام چنين سفرهايى جلوگيرى كنند.

2. در كشورهاى خارجى ميزبان، براى دانشجويان، و هر كه بدان جاها سفر مى كند هتلهاى ويژه مسلمانان بنا كنند، هتلهايى متناسب با فضاى اسلامى و مناسب حال آنها، تا ميهمانان با زندگى ميزبانان اختلاط نيابند و نيز در آن امكنه وسائل آرامش فكرى مسافران را بگونه اى فراهم كنند كه از جذابيت و كشش ظاهرى آن كشورها كاسته شود.

3. بايد به احياى نظام ميزبانى مسلمانان از مسلمانان و صنعت جهانگردى ميان كشورهاى پيشرفته اسلامى و فراهم ساختن شرائط و فضاهاى مناسب آن پرداخته شود.

4. سطح كشورهاى پيشرفته اسلامى را به منظور الگوسازى از نظر صنعت، كشاورزى، سياست و غيره بالا ببرند تا در مقابل جذابيت هاى كشورهاى استعمارگر، آنها نيز از جذابيتهايى هرچند ضعيف برخوردار باشند.

از جمله علل پيشرفت سريع اسلام در بدو ظهورش آن بود كه سرزمينهاى تحت سيطره آن از كشورهاى ديگر برتر و پيشرفته تر شدند به گونه اى كه وقتى ميهمانان جهان اسلام از آنها ديدار مى كردند، عدالت، امنيت، آزادى، رفاه، دانش، بهداشت، اخلاق نيك و صفات عاليه اى را در آنجاها مشاهده مى كردند كه در سرزمينهاى خود اثرى از آن نمى ديدند، لذا جذب اسلام شده، مسلمان مى شدند و بالاتر از اينها در كسوَت مناديان اسلام در آمده، به سرزمين و نزد مردم خويش مى رفتند و بدانجا آب و رنگ و شكل اسلامى مى دادند.

ص: 162

اسلام و آزادى فرهنگى

اسلام با فراهم كردن آزاديهاى مطلوب و جذب مردم از طيفهاى گوناگون، زمينه اختلاط فرهنگها و در نتيجه آن، پيشرفت جهان اسلام را فراهم كرد. فرهنگ عرب با فرهنگهاى: مصر، ايران، عراق و ساير سرزمينها آميخته شد و طبيعى است كه از ميان مظاهر فرهنگى آميخته، جامعه، بهترين مظاهر را انتخاب مى كند، درست مانند خريدارى كه بازارى انباشته از كالاهاى گوناگون را مى كاود تا بهترين اجناس و امتعه را بيابد و خريدارى كند.

در روزگار خود نيز مشاهده مى كنيم كه همين امر سبب نيرومندى كشورهايى نظير: امريكا، انگليس و فرانسه شده است، كشور امريكا مجموعه اى از فرهنگهاى گوناگون است. در بريتانيا انبوهى از فرهنگهاى كشورهاى مشترك المنافع در قالب چهل و پنج كشور گرد آمده اند. فرانسه نيز رنگين كمانى از صاحبان فرهنگهاى كشورهاى مستعمره اىاست كه به زبان فرانسوى سخن مى گويند. و همگى اينان بر اساس برخى آمارها 450 ميليون تن يعنى يك دهم جمعيت جهانند در حالى كه جهان اسلام ما جمعيتى معادل يك ميليارد نفر به سرزمين بزرگ اما قطعه قطعه شده اى تبديل شده كه ميان هر قطعه با قطعه ديگر را انبوهى از قهرها، روى گردانيها و جنگها پر كرده است.

البته برخى از كشورهاى اسلامى معاصر آموخته اند كه فرهنگهاى گوناگون داخلى را تحت فشار قرار ندهند و بر اساس اطلاعات تاريخى به دست آمده اين استراتژى از جمله ابداعات بى نظير اسلام است و قبل از آن در جهان سابقه نداشته است.

اسلام در بعد عقيده مقرر نموده است كه: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ...»(1)؛ «در قبول دين، اكراهى نيست. [زيرا] راه درست از راه انحراف روشن شده است».

و البته هشدار داده است كه هر كه راه صحيحِ برخاسته از خردورزى و تدبّر را نپذيرد، در زندگىِ دينوى اش دچار تنگى و در حيات اخروى اش گرفتار خسرانِ دردناكى مى شود؛ و در اين باره فرموده است: «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ

ص: 163


1- . سوره بقره، آيه 256.

الْخاسِرِينَ»(1)؛ «و هركس جز اسلام [و تسليم در برابر فرمان حق] آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد، و او در آخرت، از زيانكاران است».

نيز مى فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»(2)؛ «و هركس از ياد من رويگردان شود، زندگى خفت بار و تنگى خواهد داشت؛ و روز قيامت او را نابينا محشور خواهيم كرد».

همچنين اسلام در زمينه هاى عملى نيز اصول و مقرراتى را وضع كرده، از جمله اين كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «فإنّ لكلّ قوم نكاحاً...(3)؛ همانا هر قومى را شيوه ازدواجى است».

و امام موسى كاظم عليه السلام فرموده اند: «ألزموهم بما ألزموا به أنفسهم(4)؛ آنان را به امورى ملزم كنيد كه خود بدان ملتزم شده اند».

حضرت على عليه السلام مى فرمايند: «... لحكمت بين أهل التوراة بتوراتهم و بين أهل الإنجيلبإنجيلهم و بين أهل الزبور بزبورهم(5)؛ سوگند كه ميان توراتيان طبق توراتشان و با انجيليان طبق انجيلشان و با زبوريان طبق زبورشان قضاوت خواهم كرد».

قرآن كريم در زمينه عقيده عملى به كافران مى گويد: «لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ»(6)؛ «آيين شما براى خودتان و آيين من براى خودم».

نيز مى فرمايد: «كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ»(7)؛ «چنين نيست [كه آنها مى گويند] آن [قرآن] يك تذكر و يادآورى است. هركس بخواهد از آن پند مى گيرد».

در كتاب هاى الفقه: الجهاد، الفقه: القضاء و الفقه: الشهادات در اين باره مطالبى را آورده ايم.

آرى آدمى آن گاه كه حق را شناخت و فشارى بر گرده خويش احساس نكرد بايد حق

ص: 164


1- . سوره آل عمران، آيه 85.
2- . سوره طه، آيه 124.
3- . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 387.
4- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 598.
5- . بحار الأنوار، ج 35، ص 391.
6- . سوره كافرون، آيه 6.
7- . سوره مدثر، آيه هاى 54 و 55.

را اجابت كند خواه از دور [دستان] باشد يا از نزديكان؛ قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ...»(1)؛ «و اگر يكى از مشركان از تو پناه بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود [و در آن بينديشد ]سپس او را به محل امنش برسان».

پس از رسول خدا، مسلمانان [با فرمانبرى از اين آموزه الهى] از آن پيروى كردند و جز در موارد نادر، تاريخ به ياد ندارد كه مسلمانان، كافرى را به چشم پوشى بر عقيده اش - هرچند مشرك - مجبور كرده باشند. و لذا شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله اسيران بدر، كافران مكه، يهوديان خيبر و كفار طائف را به خاطر عقايد و اعمال شان تحت فشار قرار ندادند.

در مقابل، استعمارگرانى بوده اند كه با توسل به زور قصد تحميل فرهنگ خويش بر ديگران را داشته اند، و چون راه، پيشاپيششان بسته شد عملاً ارمغانى جز رنج و نفرت نبردند و ميوه اى جز آن نچيدند و ملتها در اولين فرصتى كه يافتند دست رد بر سينه آنها زدند؛ آشكارترين گواه تاريخى اين پديده، دوران قرون وسطى در اروپاست؛ دوره ستم وحشتناك ارباب كليسا، دادگاه هاى تفتيش عقايد و فجايع ديگرى كه در تاريخ به صورت جزء به جزء ثبت شده است.

ص: 165


1- . سوره توبه، آيه 6.

ص: 166

مسأله شانزدهم: تعديل اجتماعى

اشاره

جوامع انسانى به تدريج دست به وضع قوانينى مى زنند كه آن را هماهنگ با زيست روانى و مادى خود مى بينند، خواه اين قوانين دستوراتى برگرفته از جايى باشند، مانند جوامعى كه ملتزم به دينى خاصند و يا آن قوانين، مى توانند اختراع و ساخته خود آن جامعه باشند، مانند جوامعى كه خود قانون وضع مى كنند، لذا به دليل آن كه جامعه، اين قوانين را بعنوان نهادهايى براى زيست خود برگزيده بايد در عمل به آنها ملتزم باشد تا نه قانون نابود گردد و نه جامعه برخوردار از امنيت به دليل از بين رفتن قانون منهدم شود، زيرا آن گاه كه قانون از بين برود، يكى از دو پيامد زير را به دنبال خواهد داشت:

1. در خلأِ عمل به قانون - با تفرقه و تشتت ايجاد شده - تماميت جامعه نابود مى گردد و از بين مى رود.

2. در اثر ابتلا به هرج و مرج و ناسازگاريهاى روحى و جسمى مانند: ناآرامى ها، قحطى ها، بيماريها و غيره، امنيت جامعه به خطر مى افتد.

به منظور سالم ماندن قوانين جامعه از آفتها و آسيبها، جامعه بر دو قانون اصلى تكيه، و بر آنها تأكيد مى كند:

1. قانون جذب: جامعه، آحاد و گروه ها را به خويش فرا مى خواند تا آنها را در داخل خويش ادغام كند و بدان راضى نمى شود كه فردى يا گروهى نسبت به آن بى تفاوت و بى اعتنا باشد، زيرا كسى كه از بركات زندگى اجتماعى بهره مى برد حق ندارد خود را از مشاركت و همكارى با جامعه بركنار نگاه دارد؛ مگر نه آن است كه جامعه: حمايت،

ص: 167

همكارى، امنيت و مانند آن را به فرد ارزانى مى كند؟ اگر چنين است پس لازم است كه فرد خود را در مقابل قوانين اجتماعى جامعه ملتزم ببيند و الا جامعه با واكنش از طرق گوناگون مانند تنها گذاشتن، تقبيح كردن، تبعيد نمودن، رويگردانى، دريغ از احترام نسبت به او، عدم همكارى با او و احياناً با برخورد شديد و خشن مجازاتش مى كند.

2. قانون دفع: اين واكنش در زمانى رخ مى دهد كه جامعه ببيند كه يك فرد يا يك گروه به شيوه اى زيانبار دست به نقض قانونهاى جامعه مى زند، در اين زمان جامعه با توسل به اين قوانين، متناسب با تخلف صورت گرفته، بر متخلف تنگ مى گيرد و از او نمى پذيرد كه بگويد: «من آزاد هستم» زيرا به او پاسخ خواهد داد:«دشمنان آزادى را نبايد آزاد گذاشت».

اين دو بند را ما قوانين تعديل اجتماعى مى ناميم.

گونه هاى تعديل اجتماعى

تعديل اجتماعى دو روش دارد:

1. از راه متقاعد نمودن: جامعه در اين روش از طريق گفتار و نيز به طور عملى به ستايش كسانى دست مى زند كه پيوسته در محدوده چارچوبهاى قانونى عمل مى كنند و نيز اقدام به نكوهش كسانى مى كند كه قانونهاى جامعه را برنمى تابند؛ مثلاً آحاد جامعه براى خريد يا فروش به كاسب خوش اخلاق روى مى آورند و به منظور اداى نماز جماعت به امام جماعت زهد پيشه اقتدا مى كنند و به منظور شنيدن سخنان مفيد و سازنده در مجلس خطيبى سخنور شركت مى نمايند و براى عمل به احكام دين مقلد فقيهى پارسا مى گردند و البته اگر اين افراد از صفات نيك خويش فاصله بگيرند همين مردم با اقدامى عملى از اطرافشان پراكنده مى شوند و نكوهششان مى كنند.

بر همين مبنا در نظام هايى كه از ساز وكار مشورتى برخوردارند و دمكراتيك هستند هيچ گاه فردى كه با اقدام بر خلاف قوانين فردى نامناسب شناخته شده باشد، به حكومت انتخاب نمى شود و در صورتى كه جامعه به خاطر ناآگاهى از وجود چنين نقصى وى را انتخاب كند، به مجرد ظهور انحرافش گليم حكومت را از زير پايش مى كشد و او را سرنگون مى كند، و مجددا او را انتخاب نمى كند. و اما در صورتى كه يك حاكم ديكتاتور با

ص: 168

توسل به اسلحه و در پناه آن خود را بر جامعه تحميل كند از آنجا كه نه اصلاح پذير است ونه مى توان از طرق صلح آميز او را كنار زد، جامعه در قالبى ديگر با او برخورد مى كند.

2. گفتيم كه روش اولى در جامعه پذيرى و تعديل اجتماعى روش اقناعى است اما اگر اين روش براى برخى افراد كاركرد مناسب خود را نشان نداد آنگاه است كه جامعه متوسل به روش دوم مى شود كه آن جبر و زور و به زندان انداختن و مانند آن است. اين روش هم از سوى دولت به كار گرفته مى شود و هم از سوى نهادهاى اجتماعى كه توان انجام آن را دارند. گاه اجبار به مرز صدور حكم اعدام مى رسد كه در اين صورت سود آن نصيب جريان تصفيه كننده نمى گردد بلكه به دو منظور ديگر انجام مى شود:

الف. پاك سازى جامعه از لوث وجود او.

ب. بازداشتن ديگر كسانى كه ممكن است انجام چنين خلافى را نيك و بجا به حساب آورده، مرتكبش شوند.

از مطالب گذشته روشن مى شود كه براى تعديل و جامعه پذيرى دو گونه فشار اجتماعى وجود دارد:

1. فشار جسمى و فيزيكى، كه محاصره اقتصادى از آن جمله است.

2. فشار روحى و روانى، بدين ترتيب كه فرد را از نظر اجتماعى بايكوت كرده، گرامى اش ندارند و او را به كارهاى سياسى و ادارى نگمارند.

قرآن كريم در سوره توبه به داستانى تصريح دارد كه همين معنا را تداعى مى كند، آن جا كه مى فرمايد: «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»(1)؛ «همچنين آن سه نفر كه [از شركت در جنگ تبوك] بازماندند، [و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند ]تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد؛ [حتى] در وجود خويش، جايى براى خود نمى يافتند؛ [در آن هنگام] دانستند پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست؛ سپس خدا رحتمش را شامل حال آنها نمود [و به آنها توفيق داد] تا توبه

ص: 169


1- . سوره توبه، آيه 118.

كنند؛ خدا بسيار توبه پذير و مهربان است».

شأن نزول اين آيه آن است كه سه تن، از فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شركت در جنگ تبوك سرپيچى كردند. پس از بازگشت از جنگ، ايشان فرمان دادند مسلمانان از همكارى و دوستى با آنان اجتناب كنند و از اين راه آنها در فشار قرار گرفتند تا آن گاه كه توبه نمودند و سر به اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله نهادند، پيامبر صلى الله عليه و آله آن حصار اجتماعى را برداشتند(1).

راهكارهاى موفقيت تعديل اجتماعى

فرد متخلفى كه به دليل عدم تمكين به قوانين اجتماعى تحت فشار جامعه قرار مى گيرد، يكى از دو واكنش را از خود نشان مى دهد:

1. اگر دوستدار جامعه باشد، با آن ستيزه و دشمنى نمى كند، بلكه يا خود را تعديل و اصلاح مى كند و يا با جامعه سازگار مى شود، هرچند سلوك خويش را صواب و برخورد جامعه را در خطا بپندارد، مانند فرزندى كه در مقابل پدر به هنگام تنبيه، واكنشى نشان نمى دهد.

2. اگر دوستدار جامعه نباشد، سر به دشمنى بر مى دارد و چه بسا براى انتقام گرفتن از جامعه اى كه وى را به خاطر تخلفش مجازات كرده در كج روى افراط كند.

از اين رو بر جامعه فرض است كه در چگونگى اعمال فشار اهم و مهم را مراعات كند تا خود اين فشار، وضعيتى بغرنج تر و بدتر به بار نياورد و مصداق كسى نشود كه از گرماى شديد به آتش پناه مى برد.

مثلاً حضرت على عليه السلام قاضى عادل و مبرا از نقص خود، يعنى أبو الأسود دوئلى را از منصب قضاوت بر كنار فرمودند. أبو الأسود به اميرمؤمنان عليه السلام عرضه داشت؛ نه خيانتى كرده بودم و نه جنايتى پس چرا مرا عزل فرمودى؟ امام فرمودند: «إني رأيت كلامك يعلو كلام خصمك(2)؛ ديدم كه صداى تو از صداى طرف مقابل تو بالاتر مى رود».

در حادثه ديگرى، پس از پيروزى سپاه اسلام در جنگ با يهوديان خيبر، زنان يهود اسير شدند.

ص: 170


1- . بحار الأنوار، ج 21 ص 201.
2- . مستدرك الوسائل، ج 17، ص 359.

بلال حبشى دو زن اسير را از كنار كشتگانشان عبور داد تا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد حضرت به او فرمودند: «أنزعت منك الرحمة يا بلال حيث تمرّ بامرأتين على قتلى رجالهما(1)؛ اىبلال، مگر مهر و رحمت از دلت رفته است كه اين زنان را از كنار كشته شدگان آنها مى گذرانى؟»

رسول خدا صلى الله عليه و آله از مثله كردن كشتگان كفار منع مى فرمودند و حضرت على عليه السلامنيز در ضمن وصيت خويش فرموده اند: «...و لا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ إِيَّاكُمْ و الْمُثْلَةَ و لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ(2)؛ و دست و پا و ديگر اندام او را مبريد كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: بپرهيزيد از بريدن اندام مرده هرچند سگى گزنده و هار باشد».

از اين سنخ دستورات اسلامى در لابلاى متون، فراوان ديده مى شود. بنابراين بايد كه:

1. جرم با جزا تناسب داشته باشد و از زياده روى حتى به اندازه يك اهانت اجتناب شود.

2. جريمه جنبه بازدارندگى داشته باشد نه آن كه براى انتقام گيرى و انگيزه هايى از اين قبيل انجام شود.

3. قانون عقلايى اهم و مهم مورد توجه دقيق قرار گيرد و به دقت اعمال شود؛ مثلاً اگر گذشت و عفو در موردى، بهتر، پر اثرتر و سودمندتر بود از مجازات صرف نظر شود، چنان كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله اهالى مشرك شهر مكه را بخشودند و بدانها فرمودند: «إذهبوا فأنتم الطلقاء(3)؛ برويد كه شما آزاد شدگانيد».

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز از سركشى اهل بصره گذشتند و آنها را بخشودند و در اين باره فرمودند: «فأني مننت على أهل البصرة كما منّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله على أهل مكة(4)؛ بر مردم بصره منت نهادم، چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر مردم مكه [به هنگام فتح آن] منت نهاد».

حضرت همچنين بازماندگان از خوارج را و نيز كسانى از اهل صفين كه بر آنها چيره شد بخشيدند. نيز در روايت است كه مردى نزد اميرمؤمنان عليه السلام به دزدى اقرار كرد. حضرت بدو

ص: 171


1- . بحارالأنوار، ج 21، ص 5.
2- . نهج البلاغه، نامه 47، ص 422.
3- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 122.
4- . احتجاج، ج 1، ص 187.

فرمودند: چيزى از كتاب خدا (قرآن) از بردارى؟ گفت: آرى، سوره بقره را. امام فرمودند: «قد وهبت يدك لسورة البقرة؛ پس دستت را به پاس سوره بقره به تو بخشيدم».

اشعث كه حاضر بود گفت: حدى از حدود خدا را تعطيل مى كنى؟ امام فرمودند: تو از اين حكم چه مى دانى؟ [بدان] هرگاه اقامه بينه شد، امام نمى تواند عفو كند و اگر شخص،بر خود اقرار كند، امام مى تواند عفو كند و مى تواند حد [سرقت ]جارى كند.(1)

آنچه براى جامعه اهميت دارد آن است كه كوتاهى كنندگان را به حد مقبول برساند و زياده روان را بازگرداند، نه آن كه تنها در پى آن باشد كه همواره مجازاتها را مو به مو اجرا كند، چه رسد به آن كه مجازاتهاى زياده از حد روا دارد، اين همان چيزى است كه نامش را «روح قانون» مى گذارند و چنين كارى بر عهده ولىِّ امر (حاكم) جامعه اسلامى است؛ خداى متعال در اين معنا مى فرمايد: «هذا عَطاؤنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ»(2)؛ «[و به او گفتيم] اين عطاى ماست؛ به هركس مى خواهى ببخش، و از هركس كه مى خواهى امساك كن، و حسابى بر تو نيست».

و مى فرمايد: «سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ...»(3)؛ «به سخنان دروغ بسيار گوش فرا مى دهند؛ و مال حرام فراوان مى خورند، پس اگر نزد تو آمدند، در ميان آنان داورى كن، يا [اگر صلاح دانستى] آنها را به حال خود واگذار».

آيات و رواياتى كه در صدد بيان اين كه ولىِّ امر آن شخص ذى صلاحى است كه روح قانون را از شكل صامت و جامد آن تشخيص مى دهد، بسيارند.

قانون شكنان در محيط طبيعى و اجتماعى

موضع جامعه در برخورد با فرد متخلف و كج رو همانند موضع محيط طبيعى با متخلف از قانون طبيعت است، با اين تفاوت كه جامعه بر اساس قوانين عقلى اقدام مى كند و از اين رو مى تواند فشار و مقاومت متخلفان را برتابد و تحمل كند در حالى كه طبيعت بر اساس قوانين خاص خود و بدون انعطاف پذيرى، بى درنگ متخلف را مجازات مى كند. مثلاً

ص: 172


1- . وسائل الشيعه، ج 28، ص 41.
2- . سوره ص، آيه 39.
3- . سوره مائده، آيه 42.

آدمى اگر گرسنه يا تشنه بماند يا در آتش بسوزد يا در معرض سرماى گزنده و شديد و امثال آن قرار بگيرد و اين فشارها به حدى برسد كه مقاومت و تحمل را از او بگيرد، خواهد مرد.

ممكن است بگوئيد كسانى كه در اثر تمرين و رياضت توان مقاومتشان افزايش مى يابد، از مجازات طبيعت مى رهند. بخش اول اين سخن درست است لكن اين به معناى عقب نشينى طبيعت در جدال با آن افراد نيست بلكه بدين معناست كه اين افراددر اثر تمرين، ممارست و رياضت، از حيطه يك قانون طبيعى خارج و در حيطه قانون طبيعى ديگرى وارد شده اند.

جامعه آن گاه كه در مقابل تخلف عضو يا اعضايى از خود به اعمال فشار متوسل مى شود قصد آن دارد كه كندروندگان و تندروندگان را به سلوك طبيعى و متعادل مطلوب خويش بازگرداند، لذا در بسيارى از اوقات كه يكى از اين دو گروه، مستحق تحمل مجازات جامعه است با لحاظ قانون اهم و مهم يا اصلا از مجازات صرف نظر مى كند و يا در آن تخفيف قائل مى شود چون انسان همانند درختى خشكيده نيست بلكه همچون شاخه اى تازه و باطراوت است. لذا كسانى كه مى انگارند در مقوله تعليم و تربيت و جامعه پذيرى انسان به اوامر تن مى دهد در اشتباهند.

باغبان براى اصلاح درختان وارد باغ مى شود و سپس هر درخت يا شاخه را كه بخواهد قطع مى كند، از شاخ و برگ اضافى آنها مى كاهد، درخت مى كارد و كارهايى امثال

آن انجام مى دهد و در مقابل، درختان تسليم بوده و به همه اين خواسته ها پاسخ مثبت مى دهند ولى آيا آدمى نيز موجودى اين گونه است؟ قطعاً خير، تربيت و اطاعت پذير كردن انسانها به بركت حركت در مسير قوانين حاكم بر اين پديده پيچيده، پديد مى آيد.

آدمى آميزه اى از عواطف، افكار، نيازها و صفاتى است كه بايد به آنها توجه كرد. براى جلوگيرى از كج روى كج روان و بازگرداندن آنان به راه مستقيم و يا مجازاتشان نيز قاعده همين است، حتى اگر آن مجازات، اعدام يك جانى باشد و بخواهند از اين طريق هم جامعه را از لوث وجود او تطهير كنند و هم ديگران را از اين گونه قانون شكنى برحذر دارند و بترسانند. ما در كتابهاى الفقه: الحدود و الفقه: القصاص و جز آن آورده ايم:

ص: 173

مجرمانى كه از نظر شرع مقدس اسلام محكوم به اعدام مى گردند بسيار اندك اند، مانند: مرتدى كه از ارتداد باز نگردد و ارتدادش نه از سر شبهه كه قطعى باشد، زناكارى كه با اكراه كسى را به اين عمل واداشته و يا با محارم خويش زنا كرده باشد. در ساير جرمهايى كه مجرمان مستوجب اعدام هستند مجازات قتل قابل جايگزينى با مجازاتى ديگر است؛ مانند جرم كسانى كه محارب خدا و رسولش شناخته شده اند و يا كسانى كه مرتكب قتل نفس شده اند و مواردى از اين قبيل حتى در دو مورد نخستين نيز حاكم اسلامى مى تواند مجرم را عفو كند همان گونه كه حضرت على عليه السلام لواط كننده محكوم به اعدام را بخشودند.

آرى اگر حاكم اسلامى هرچند از باب قاعده اهم و مهم عفو را لازم بداند، اين حق را دارد، چنان كه تفصيل آن در كتب ياد شده آمده است.

مبانى تعديل اجتماعى

مسلمانان به اتفاق، قوانين مستفاد از ادله اربعه يعنى كتاب، سنت، عقل و اجماع را مبناى تعديل اجتماعى مى دانند، در حالى كه غير مسلمانان به چنين مبنايى معتقد نيستند، چرا كه براى تأسيس قوانين، آراء را حاكم مى دانند و بالطبع هر گروه، به قانونى متفاوت از قانون معتبر نزد ديگرى تن مى دهد و آن را حاكم مى گردانند و بر اساس همين قوانين متخلفان را تحت فشار قرار مى دهند. از نظر آنان قانون وضعى به قانون طبيعى نمى ماند، چرا كه قانون طبيعى تغيير و تبديل پذير نيست.

نظريه رايج، ميزان را رأى اكثريت مى داند و البته پيوسته مشاهده مى شود كه با تغيير رأى اكثريت، قوانين يكى پس از ديگرى، بى اعتبار و ساقط مى شوند.

جداى از اين در هر جامعه، اكثريت ممكن است نظرى متفاوت با نظر اكثريت ساير جوامع داشته باشند. آيا زنا، لواط، خود ارضائى جنسى، ازدواج با محارم و... مجاز است؟

آيا كشتن انسانهاى ناتوان، مبتلايان به بيمارى غيرقابل علاج و از كارافتادگان مجاز است؟

آيا زن مى تواند در همه امور سياسى، اجتماعى، اقتصادى و... يا در برخى از آنها

ص: 174

مشاركت كند و يا اصلا چنين حقى ندارد؟

آيا اقتصاد سرمايه دارى ايده آل است يا اقتصاد سوسياليستى و يا كمونيستى و يا سهميه بندى؟

آيا حكومت بايد از نوع ديكتاتورى پرولتاريا باشد يا از نوع دموكراسى سرمايه دارى يا دموكراسى سوسياليستى؟

آيا مجازات اعدام صحيح است؟

و بسيارى سؤلهاى ديگر.

در موارد فوق هيچ ملاك ثابتى نزد غير مسلمانان وجود ندارد و لذا در ميان چنين جوامعى مشاهده مى كنيم كه در هر برهه، به ايده اى متفاوت از گذشته خود ملتزم شده اند، گاه چيزى را مجاز اعلام مى كنند و همان را در برهه اى ديگر غير مجاز مى شمارند. و نيز جوامعى را مى بينيم كه در يك مسأله، نظرهاى متضادى را پذيرفته اند؛ چيزى در اين جامعه مجاز است و در آن جامعه غير مجاز چه بسا عملى كه در يك منطقه مجاز است درنقطه اى ديگر بر غير مجاز بودن آن تأكيدى بالغ داشته و مجازاتى شديد برايش در نظر گرفته باشند، مانند استعمال مواد مخدر كه در برخى ايالتهاى امريكا مجاز و در برخى ديگر به شدت با آن مبارزه و غير قانونى اعلام شده است با اين كه اين ايالتها همه تحت يك نظام سياسى واحد بنام ايالات متحده امريكا قرار گرفته اند. و از اين دست مثالها فراوانند.

جامعه اى كه فرد را مجرم شناخته، او را به پرداخت جريمه و يا مجازات محكوم مى كند، گاه از اجراى مجازات منصرف مى شود و كلاً از آن چشم مى پوشد و يا در مجازاتش تخفيف مى دهد و اين زمانى اتفاق مى افتد كه جامعه بر اساس مراعات قانون اهم و مهم تشخيص بدهد كه اصل اجراى مجازات يا عدم تخفيف در آن مفسده اى بدتر به دنبال خواهد داشت و باعث از دست رفتن مصلحت اقوى مى گردد. اينجاست كه قانون، براى حفظ مصلحت اهم از اجراى مجازات مقرر صرف نظر مى كند. چنين فرايندى گاه «مداراى اجتماعى» ناميده مى شود و چنين مدارايى غالباً به خاطر موارد زير

ص: 175

انجام مى شود:

1. پايگاه اجتماعى فرد متخلف و ناقض قانون؛ هرچه رفيع تر باشد، چشم پوشى و اغماض از وى بيشتر خواهد شد، اين پيامد دو علت دارد يكى ناپسند و ديگرى پسنديده.

الف. گاه تخفيف يا صرف نظر از مجازات به منظور تملق و چاپلوسى صورت مى گيرد كه امرى ناپسند است و اسباب سقوط امت را فراهم مى آورد، اگر جرم بزرگان بخشوده شود اين عادت ناپسند به طبقات و اقشار ديگر نيز سرايت مى كند و حاصل آن نابودى قانون و انهدام جامعه است. به همين دليل بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهيكبار بر تنبيه زنى كه در ميان قوم و قبيله خود داراى مقامى رفيع بود اصرار ورزيد.

ب. بخشودگى بزرگان گاه محصول رعايت قاعده اهم و مهم است. مثلاً اگر نيكوكارى مشهور، جرمى مرتكب گردد، در صورتى كه مجازات او سبب قطع نيكوكارى وى گردد، عقل چون بقاى احسان را در گرو بخشودگى مجازات او مى بيند مجازاتش تخفيف مى يابد و يا بخشوده مى شود. مثال ديگر آن است كه اگر رئيس ارتش مرتكب خيانتى گردد و مجازاتش سبب آن شود كه توجهى به ارتش نكند و در نهايت ارتش در مقابل دشمن شكست بخورد، عقل براى مراعات امر اهم يعنى حفظ صلابت و نيرومندى ارتش، از مهم كه همان مجازات فرمانده خاطى است صرف نظر مى كند. در حادثه اى فردى به نام حاطببا نوشتن نامه اى به مشركان مكه به پيامبر خيانت كرد، لكن چون رسول خدا صلى الله عليه و آلهبقاى او را اهم از مجازاتش تشخيص دادند او را بخشيدند، البته مخفى نماند كه ميان كرم و اسراف مرز باريكى است مانند مرز باريك ميان تهور و شجاعت و چنين مرز باريكى را ميان مفاد دو بند الف و ب نيز مشاهده مى كنيم، لذا بايد موارد بخشودگى به دقت ملاحظه شود تا اگر مشمول مورد «الف» است تحت عنوان «ب» قرار نگيرد، و بالعكس.

در صورتى كه عرف جامعه درباره ماهيت يك بخشودگى اختلاف نظر پيدا كردند در اينجا راه حل اصولى و پايان بخش اختلاف، تنفيذ و اجراى قانون است مگر آن كه خلاف

ص: 176

آن ثابت گردد. اين حالت درست شبيه آن است كه در اصول فقه مى گوييم: هنگام شك به اصول عمليه رجوع مى كنيم.

گاه اتفاق مى افتد كه جايگاه عالى اجتماعى فرد مجرم نتيجه اى معكوس مى دهد، به اين بيان كه اگر مجرم فردى معمولى باشد، چشم پوشى از خطاى او ممكن است.

اين در شرايطى است كه قانون مربوطه بدان درجه از اهميت نباشد كه پى گيرى تخلفهاى جزئى همه متخلفان ضرورى باشد، مانند اين كه فردى فقير از دادن بليط اتوبوس بين شهرى متعلق به دولت فرار كند و دليل تخلفش هم آن باشد كه پول به همراه نداشته و از سوى ديگر سفرش ضرورى بوده است.

آرى گاه از جرمى اين گونه مى توان گذشت لكن همين تخلف اگر از يكى از خواص و نخبگان جامعه سربزند، بايد مجازات و توبيخ گردد، چرا كه چنين كسى موظف است با رعايت دقيق قوانين، هرچند جزئى باشد، شأن و جايگاه اجتماعى ويژه خود را حفظ كند، مانند آن كه اگر فرد متخلف يك دانشمند، واعظ و نظير آن باشد. جمله معروفى است كه مى گويد: «زلة العالِم زلة العالَم؛ با لغزش عالِم، عالَمى مى لغزد».

اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايند: «قصم ظهري [ إثنان:] عالم متهتك و جاهل متنسك(1)؛ دوكس كمرم را شكستند: عالم بى بند و بار و جاهل زهدپيشه».

همچنين در حديث آمده است: «إن اللّه يغفر للجاهلين سبعين ذنبا قبل أن يغفر للعالم ذنباواحدا(2)؛ به يقين خداى سبحان پيش از آن كه گناه و لغزشى از عالم ببخشايد، هفتاد گناه و لغزش جاهلان را مى آمرزد».

2. مورد ديگرى كه در مداراى اجتماعى با مجرمان اثر مى گذارد ادوارى است كه جامعه در ناآرامى، بى ثباتى و بحران به سر مى برد. اصولاً خود اين پديده ها موجب آن مى شوند كه جامعه نسبت به برخى تخلفات و جرائم واكنش شديدترى و نسبت به برخى ديگر اغماض نشان دهد.

ص: 177


1- . بحار الأنوار، ج 2، ص 111.
2- . سعدالسعود، ص 88.

مثلاً در ايام قحطى، جامعه نسبت به مجرمى كه براى سد جوع دست به سرقت غذايى زده است به چشم اغماض مى نگرد، در حالى كه همان جامعه در دوران رفاه، از جرم او در نمى گذرد.

لذا در شريعت اسلامى آمده است: «دست سارق در روزگار قحطى و گرسنگى قطع نمى شود»، و بالعكس، جامعه در حال جنگ، فردى را كه با دشمن ارتباط برقرار كند به شدت مجازات مى كند در حالى كه در ايام صلح، با او برخوردى در آن حد و اندازه نمى كنند. مثالهايى از اين قبيل فراوانند.

3. مورد سومى كه در بخشودگى، تشديد يا تخفيف مجازات، و در مجموع مداراى اجتماعى با مجرم اثر دارد آن است كه متخلف وابسته به گروهى باشد. در چنين شرايطى گاه به خاطر شأن و اعتبار جايگاه اجتماعى آن گروه، نسبت به متخلف شدت عمل به خرج داده مى شود و گاه به همين دليل بايد در مجازات با او مدارا شود.

مثلاً جامعه، به كارگيرى حيله هاى سياسى از سوى عضو يك حزب را تحمل نمى كند و او را به شدت مجازات مى كند. در حالى كه استفاده از آن گونه حيله ها توسط عضو يك بنگاه اقتصادى تشديد در مجازات را بدنبال نمى آورد. و لذا در اسلام براى جرائمى مانند زناى با محارم، تجاوز به عنف و امثال اينها، قوانين و مجازاتهايى فوق العاده با اهميت مقرر داشته، در حالى كه قوانين ظهار و لعان در اين سطح از اهميت قرار ندارند.

بايد دانست كه به دليل آن كه اسلام دين انسانيت و آزادى هاست، از ميزان قوانينى كه بازدارنده فعاليت ها و تحرك آدمى است كاسته، لذا در قوانين اسلامى، براى بسيارى ازتصرفات و آزادى ها بازدارنده اى وجود ندارد. در حالى كه قوانين مصوّب جهان امروز به دليل آن كه در آن ماديات به جاى انسان كامل محور قرار گرفته، گرفتار كثرت و فراوانى شده و اين فراوانى منجر به فزونى قوانين بازدارنده تحرك آدمى گرديده است.

مقوله انحراف اخلاقىِ مربى دينى نيز سخت مشكل آفرين است، اما اگر همين انحراف از انسانى عادى، به ويژه اگر از مراكز دينى و خواستگاه هاى فضايل دور باشد، سر بزند،

ص: 178

چونان مورد اول مفسده انگيز و مشكل آفرين نخواهد بود.

4. مورد چهارمى كه به مداراى اجتماعى با متخلف منجر مى گردد اين است كه قانون نقض شده از چه درجه اهميتى برخوردار است. اگر ميزان اهميت بالا باشد با متخلف مدارا نمى شود و در موارد ديگر جا براى مدارا وجود دارد. ما در كتابهاىالحكم فى الاسلام، نريدها حكومة اسلامية و الفقه: السياسة به برخى توضيحات درباره مورد فوق اشاره كرده ايم.

روايات فراوانى در تأكيد بر مدارا - حتى در غير موارد ضرورت - وارد شده است، زيرا اين كار موجب بهبودى و پيشرفت آن مى گردد و ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

عبداللّه بن سنان از امام جعفر صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «أمرني ربي بمداراة الناس، كما أمرني بالفرائض(1)؛ پروردگارم همان گونه كه مرا به انجام واجبات دستور داده، به مدارا با مردم نيز فرمانم داد».

حسين بن حسن نيز مى گويد از ابو جعفر، امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «جاء جبرئيل

إلى النبي فقال: يا محمد! ربك يقرئك السلام و يقول لك: دار خلقي(2)؛ جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و به تو مى گويد: با آفريدگانم مدارا كن».

سكونى نيز از ايشان نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «ثلاث من لم يكن فيه لم يتم له عمل: ورع يحجزه عن معاصي اللّه، و خلق يداري به الناس، و حلم يرد به جهل الجاهلين(3)؛ سه چيز است كه اگر در كسى نباشد هيچ كارش كمال نمى يابد: تقوايى كه او را از معصيتهاى الهى باز دارد و اخلاقى كه به كمك آن با مردم مدارا كند و حلمى كه با آن پاسخ جهالت جاهلان را بدهد».

مسعدة بن صدقه نيز از ايشان نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «مداراة

ص: 179


1- . اصول كافى، ج 2، ص 117.
2- . همان، ج 2، ص 116.
3- . همان، ص 116.

الناس نصف الايمان، و الرفق بهم نصف العيش(1)؛ نيمى از ايمان مداراىِ با مردم و نيمى از زندگىِ خوش، نرمى با آنان است».

حذيفة بن منصور نيز از ايشان روايت مى كند كه فرمودند: «إن قوماً قلَّت مداراتهم للناس فألقوا من قريش، و أيم اللّه ما كان بأحسابهم بأس، و إن قوماً من غير قريش حسنت مداراتهم فألحقوا بالبيت الرفيع(2)؛ قومى بودند با مردم مدارايى اندك داشتند لذا در عين آن كه از حيث شرافت و آبرومندى چيزى كم نداشتند از قريش عقب افتادند و به خدا قسم قوم ديگرى غير قريش وجود داشتند كه به نيكى با مردم مدارا مى كردند و لذا در زمره خاندانهاى ارجمند قرار گرفتند».

سپس امام فرمودند: «من كفّ يده عن الناس، فإنّما يكفّ عنهم يد واحد، و يكفّون عنه أيدي كثيرة(3)؛ آن كسى كه دست خود را از ظلم به مردم باز مى دارد در عمل از يك دست اندازى به آنها اجتناب كرده، در مقابل، ديگران از دست اندازى هاى فراوان به او پرهيز مى كنند».

ص: 180


1- . همان، ص 117.
2- . همان، ص 116 و 117.
3- . همان.

مسأله هفدهم: جمع و گروه

اشاره

خدا آدمى را - هم در ابعاد جسمانى و هم در ابعاد روحى مانند دانش، عاطفه، به فعليت درآوردن توانمندى ها و... - نيازمند هم نوعان خودش آفريده است، لذا بعنوان موجودى فعال و اجتماعى در اجتماعات كوچك و سپس بزرگ وارد مى شود و در كنار ديگران قرار مى گيرد و با آنان رابطه اى ارگانيك برقرار مى كند. جامعه اى كه آدمى در سايه آن زندگى مى كند غالباً نمى تواند همه نيازمنديها و خواستهاى او را برآورده سازد، از اين روى انسان تلاش مى كند تا در كنار ديگران و در واحدهاى اجتماعى كوچكتر قرار گيرد. اين واحدها «گروه» خوانده مى شود.

مفهوم گروه از اين جهت با مفهوم جمع تفاوت مى كند كه اولى داراى انسجام و دوام نسبى است و دومى فاقد آن است. به طور كلى «جمع» حاوى مختصات زير است:

1. جمع، يك پديده اتفاقى، ناخودآگاه و بدون برنامه ريزى قبلى است، مانند جمعى كه به طور اتفاقى و بدون نقشه قبلى و به منظور ديدن يك منظره، يك حادثه خوشايند، يك اتفاق ناخوشايند مانند حريق، بوجود مى آيد. البته امكان دارد كه جمع زمينه ساز تولد يك گروه بشود، مثلاً در ميان جمع، يكنفر با استفاده از شرايط و براى تأمين هدفى خاص در كوتاه مدت يا بلندمدت، به عده اى از آن جمع تمركز دهد و آنان را در جهت آن هدف متشكل سازد كه در چنين حالتى گروه ايجاد شده است.

مثلاً زلزله اى رخ مى دهد و در اثر آن مردم جمع مى شوند و در اين ميان يكى از آنان با حسن استفاده از موقعيت پيش آمده با جلب مشاركت عده اى از آنان گروهى را تشكيل مى دهد تا بطور سازمان يافته به تعمير و بازسازى نقاط زلزله زده بپردازند و يا گروهى

ص: 181

اقتصادى تأسيس مى كند كه بطور دائمى امور اقتصادى منطقه مصيبت زده را سامان دهد.

2. جمع به سرعت از بين مى رود و افراد آن همان گونه كه بشكل ناگهانى فراهم مى آيند به ناگهان نيز پراكنده مى شوند.

چنين پديده اى را «غوغاييان» نيز مى نامند؛ پديده اى كه جز ضرر و تخريب چيزى به بار نمى آورد و پراكنده شدن براى اعضاى آن مفيدتر است، چرا كه حداقل افراد پس از پراكنده شدن هر يك به كار خود مى پردازند.

حضرت على عليه السلام در توصيف غوغاگران مى فرمايند: «...هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا و إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا(1)؛ همان هايى كه چون فراهم آيند زيان رسانند و چون پراكنده شوند سود دهند».

3. جمع برخلاف اعضاى گروه، هم سنخ و متجانس نيستند، زيرا جمع به شكل ناگهانى و بدون هدف و برنامه ريزى قبلى پديد مى آيد، لكن اعضاى يك گروه بر اساس اهداف مشترك و آگاهانه در كنار يكديگر قرار مى گيرند. يك گروه سياسى يا پرورشى به منظور كمك براى به حركت در آوردن چرخ سياست يا پرورش جامعه به وجود مى آيد لذا تنها متخصصان و صاحبان دانشهاى مربوط بدان و... گرد هم مى آيند ولى در ميان يك جمع كه براى ديدن يك منظره يا حادثه اى ناگوار اجتماع كرده اند، عالم، جاهل، كارمند، بيكار و خلاصه همه گونه انسان مشاهده مى شوند.

4. جمع بدون گردهم آمدن افراد در يك زمان، حاصل مى شود مانند جمع شدن كسانى براى انتخاب نمايندگان خود، كه يك يك مى آيند و رأى مى دهند و مى روند و اجتماعى رخ نمى دهد و نيز مانند كسانى كه يكى پس از ديگرى براى شركت در يك وليمه مى روند، اما گردهم آمدن از لوازم گروه است زيرا در گروه با اعضا مشورت مى شود، تصميم گروهى گرفته و تقسيم كار مى شود وتمامى اينها نيازمند گردهمايى است، هرچند اين گردهم آمدن بصورت ايجاد ارتباطات غير حضورى و حتى گاه بصورت صوتى و تصويرى و يا از طرق ديگر باشد.

ص: 182


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 199، ص 504.

5 . جمع غالباً تحت تأثير احساسات شديد قرار مى گيرد، بدون آن كه در عواقب آنانديشه اى به كار برده شود و به همين خاطر، سلطه عاطفه هاى سركش و يك سونگرى در فكر و عمل، فرد را در جمع ذوب و هضم مى كند. بيشتر ديكتاتورها به منظور سوق دادن مردم به سوى اهداف ناصواب خويش از اين مسأله سوء استفاده كرده و مى كنند. پيامد چنين كارى تقديس ديكتاتور و قرار گرفتن او در حاشيه امن حركتهاى ناآگاهانه و غوغا سالارانه اى است كه فرد ديكتاتور آنها را دامن زده است.

به هر روى اين نيز بايد مد نظر قرار بگيرد كه چنين آفتى - چه به جان گروه ها بيافتد و چه جمعها - عكس العملهايى به دنبال دارد كه به شرح زيرند:

الف. پيروزى نهايى عقل بر عاطفه. در پى اين عكس العمل، آن دسته از اقدامات احساسى كه در مقاطع اوليه، معمول، معقول و بجا تلقى مى شود در زمره زشت ترين و نكوهيده ترين پديده هاى غير انسانى قرار مى گيرد و در امتداد تاريخ چيزى جز رو سياهى و نكوهش براى عاملان آن باقى نمى گذارد.

ب. سقوط هولناك ديكتاتورى كه سلسله جنبان آن فتنه گريها و شورشهاى كور بوده است و بدين ترتيب زشتيها، فريبكاريها و خدعه هاى او بر جمع يا گروه هويدا مى شود.

ج. سلطه يافتن دشمنان بر آن گروه مسلط و اين بدان دليل است كه آن دشمنان همواره سلوكى عاقلانه و حسابگرانه داشته و اين گروه با تكيه بر ناآگاهى و سلوك احساسى مردم به حكومت خود ادامه مى داده اند. و از آنجا كه احساسات، توان سازندگى ندارد، دچار افت و سقوط مى شوند در حالى كه عقل با تكيه بر قوه سازنده خويش، در نهايت پيروزمند چنين ميدانى خواهد بود.

بنى اميه مثال گروه هايى هستند كه در گذشته تاريخ سوار بر احساسات و عواطف توده مردم، حركت مى كردند، اينان با فرصت طلبى و سوء استفاده، عواطف و احساسات مردم ساده لوح را به اهرمى براى ضديت با اهل بيت عليهم السلام تبديل كردند و لذا بر اين انسانهاى پاك مسلط شده و آنان را در هم كوبيدند، اما خود نيز به لعن شدگان هميشگى تاريخ تبديل شدند.

در عصر حاضر نيز كسانى نظير هيتلر، استالين، موسيلينى و مائو مثالهاى بارز چنين

ص: 183

ديكتاتورهايى هستند و البته تمامى اينان به سقوطى سريع دچار شدند، نفر نخست دست به خودكشى زد و در پى آن آلمان به دو پاره تجزيه شد. نفر دوم را پس از مرگش به آتشكشيدند و نفر سوم به سقوطى خفت بار دچار شد و كشورش به جولانگاه مافيا و فراماسونرى و خشونت و تندروى تبديل گرديد. مائو نيز رسواى تاريخ گرديد و در نهايت دشمنانش جانشين او شدند.

در كشورهاى اسلامى نيز به ديكتاتورهايى از اين گونه برخورد مى كنيم آتاتورك ها، پهلوى ها، ياسين الهاشمى ها و... نمونه هاى آنند.

6. جمع ها غالباً و برخلاف گروه ها از تركيب ثابتى برخوردار نيستند. در گروه ها اعضا غالباً دوام مى يابند و جايگزينى آنان كم روى مى دهد، اما در پاره اى جمعها، مانند جمع شدن كسانى كه براى ديدن آثار زلزله آمده اند و جمع كسانى كه در هنگام شورش هاى خودجوش اجتماع كرده اند، مشاهده مى كنيم كه برخى افراد دائماً از همراهى منصرف و جدا، و در همان حال عده اى ديگر بدان جمع ملحق مى شوند و در تمام مدت تجمع، اعضاى آن پايدار و ماندگار نيستند و هركس به راهى مى رود.

اسلام به تعقل فرا مى خواند

متابعت از عقل براى آدمى امرى ضرورى است حتى اگر سختى هايى زودهنگام و حرمانى موقت به همراه داشته باشد و نيز اجتناب از كشيده شدن به سوى عواطف و احساسات نيز بر او لازم است حتى اگر حاصل آن شيرينى و غرورى زودرس باشد. اسلام هشدار مى دهد كه مبادا مسلمانان دست از تعقل كشيده و به احساسات تن دهند، بلكه بر تعقل و هرآنچه مقتضاى موازين عقلى است دعوت مى كند.

اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره مى فرمايند: «و الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ و خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ...(1)؛ خرد، به خاطر سپردن تجربه هاست، و بهترين چيزى كه آزمودى آن است كه پند تو در آن باشد».

«فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ و التَّجْرِبَةِ...(2)؛ همانا شقاوت

ص: 184


1- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 402.
2- . همان، نامه 78، ص 466.

پيشه كسى است كه از سود خرد و تجربتى كه او را داده اند محروم ماند».

«أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ و أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ(1)؛ برترين ثروت، عقل است و بدترين فقر، بى خردى».

«لا غِنَى كَالْعَقْلِ و لا فَقْرَ كَالْجَهْلِ(2)؛ هيچ ثروتى چون خرد، و هيچ فقرى چون نادانى نيست».«لا تَرَى الْجَاهِلَ إِلا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً(3)؛ نادان را نبينى جز اين كه كارى را از اندازه فراتر كشاند [و افراط نمايد] و يا بدانجا كه بايد نرساند [و تفريط كند]».

«إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ(4)؛ چون خرد كمال يابد، گفتار نقصان پذيرد».

«لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ و لا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ و لا عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ...(5)؛ هيچ مالى از خرد سودمندتر، و هيچ تنهايى از خودپسندى ترسناكتر، و هيچ خردى چون به تدبير انديشيدن نيست».

«التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ(6)؛ دوستى ورزيدن نيمى از خرد است».

«أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ(7)؛ نخستين پاداش بردبار از بردبارى خود آن است كه مردم در برابر نادان يار او خواهند بود».

«مَا اسْتَوْدَعَ اللهُ امْرَأً عَقْلاً إِلاّ اسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً مَا(8)؛ خدا خرد را نزد كسى به وديعت ننهاد، جز كه روزى او را بدان نجات داد».

«كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ(9)؛ از عقلت تو را همين

ص: 185


1- . همان، كلمات قصار، شماره 38، ص 475.
2- . همان، شماره 54، ص 478.
3- . همان، شماره 70، ص 479.
4- . همان، شماره 71، ص 480.
5- . همان، شماره 113، ص 488.
6- . همان، شماره 142، ص 495.
7- . همان، شماره 206، ص 505.
8- . همان، شماره 407، ص 548.
9- . همان، شماره 421، ص 550.

بس كه بى راهه گمراهى ات را از شاهراه راه يافتگى ات به تو بازشناساند».

«الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ و الْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ و قَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ(1)؛ بردبارى پرده اى است پوشاننده، و خرد شمشيرى است بران، پس نقصهاىِ خلقت خود را با بردبارى بپوشان، و با خرد خويش، با هواى نفست بستيز».

«... لا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ(2)؛ خرد كسى را كه از آن نصيحت خواهد خيانت نكند».

از حضرت درخواست شد كه صفات خردمند را باز شمارد. ايشان فرمودند: «هُوَ الَّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ(3)؛ خردمند آن است كه هر چيزى را در جاى مناسبش نهد». به ايشانگفتند: نادان را براى ما تعريف كن فرمودند: وصف كردم.

انسجام اعضاى گروه

همان گونه كه گفته شد يك گروه از افرادى تشكيل مى شود كه به دنبال هدف ويژه اى هستند و علاوه بر اين، دوام، انديشه و شيوه خاص اقدام نيز از مختصات ديگر گروه است.

مبادله انديشه و مشورت، انسجام گروه را تقويت مى كند همان گونه كه نفس حركت به سوى هدف نيز بر ميزان ارتباط و انسجام ميان آنها مى افزايد. سنخيت ميان افراد گروه آن گاه پر رنگتر مى شود و كارايى گروه آن گاه افزايش مى يابد كه در مقابل آن، گروهى رقيب وجود داشته باشد چون رقابت از نيرومندترين عوامل پيشرفت آدمى است، زيرا سرشت انسان به گونه اى سامان يافته كه تفوق ديگرى را برخود برنمى تابد و احياناً اگر از وجود چنين تفوقى آگاه شود و يا احتمال وجود آن را بدهد، بر كارايى خويش مى افزايد و در راه ابتكار بر خويشتن سخت مى گيرد تا كسى بر او پيشى نگيرد.

چنين روحيه اى در تك تك افراد انسانى وجود دارد و بالطبع با پيوستن افراد به يكديگر و تشكيل جبهه اى انسانى، رقابت پر رنگتر و شديدتر مى شود و افراد يك گروه روح فعاليت را در يكديگر مى دمند و به صورت عامل مشوق يكديگر عمل مى كنند. البته عضو اثر پذير نيز به نوبه خود بر اعضاى اثرگذار و ديگران تأثير مى گذارد و هكذا... لذا گروه ها محتاج دو امر هستند:

1. فلسفه اى كه همگى اعضاى گروه تحت لواى آن جمع شوند تا آن فلسفه، شيوه زيست اجتماعى آنان شود.

ص: 186


1- . همان، شماره 425، ص 551.
2- . همان، شماره 281، ص 525.
3- . همان، شماره 235، ص 510.

2. احساسات پر حرارت كه آنان را به حركت در آورد و محركى براى پيشرفتشان باشد.

اين هر دو، ضامن بقاى گروهند و با از دست دادن يكى از اين دو، گروه رو به تفرق و نابودى مى نهد.

هر چه فلسفه زيست اجتماعى گروه براى اعضا دلچسب تر باشد، ايمانشان بدان سخت تر مى گردد و هرآنچه فعاليت عاطفى در درون آنها بيشتر باشد، رشته پيوند گروه نيرومندتر مى گردد و شتاب پيشروى آن افزونتر مى شود و البته در شرايط معكوس پيامدى معكوس رخ مى نمايد. همچنان كه اگر گروه معتقد و ملتزم به قانون جذب باشد يعنى مانند شركتهاى سهامى اقتصادى بر جذب مردم مبتنى باشد، آن گاه دو امر پيش گفته تأثيرى دوچندان در جذب افراد به سوى گروه خواهد داشت خواه اين افراد اعضاى آن باشند، خواه ياران و خواه هواداران.

تأثير گروه بر اعضا

گروه ها غالباً به پنج صورت در اعضاى خود مؤر افتاده، تغييرشان مى دهند:

1. فرور يزى فرديت و خودمحورى در آنها: فرد در درون جامعه و به بركت آن مى گسترد، درست مانند قطره آبى كه در ظرف آبى بزرگ فرو مى افتد و به مجرد ورود به محيط جديد فرديتش فنا مى شود و به اندازه شعاع ظرف پر آب مى گسترد و كشش وجودى پيدا مى كند.

2. ذوب شدن فرد در گروه: اين تأثير وجه ديگرى از تأثير نخست است چه اين كه وقوع تأثير نخست سبب آن مى گردد كه فرد در عملكرد خود ملاحظات و منافع شخصى را ملاك عمل قرار ندهد و رخداد اين تأثير سبب مى شود كه فرد عمل خود را با مصالح جامعه و در راستاى آن وفق دهد.

3. ايجاد يك احساس امنيت بى سابقه براى فرد كه قبل از پيوستن به گروه برايش رخ نداده بود چه اين كه آدمى پيش از پيوستن به گروه احساس غربت و تنهايى مى كند و از آن مى ترسد كه مبتلا به فقر، بيمارى، بينوايى و... گردد و يا مورد هجوم دشمن قرار گيرد. لكن گروه چون به ضمانتهاى لازمه براى حمايت از اعضاى خويش در برابر حوادث فوق

ص: 187

مجهز است و نيز قادر به برآوردن نيازهايش مى باشد؛ پيوستگان به آن احساس امنيت مى كنند، و هرچه گروه نيرومندتر باشد اين احساس امنيت عميق تر و گسترده تر مى شود.

4. احساس ارزشمندى: چنين احساسى را افراد خارج از گروه نمى توانند تجربه كنند. عضو يك گروه، ارزشى به اندازه تمام گروه مى يابد، توجه داشته باشيد كه ارزشمندى گروه به معنى مجموع ارزشمنديهاى تك تك اعضا نيست بلكه گروه هويتى مستقل و جمعى دارد، مثلاً اگر هر فرد داراى اعتبارى معادل يك دينار باشد، ايجاد يك گروه ده نفرى از اين افراد اعتبارى معادل يكصد دينار ايجاد مى كند.

5 . احساس انبساط و گستردگى وجودى است كه فرد خود را مانند قطره آبى مى بيند كه در يك ظرف پر از آب مى افتد و گستردگى مى يابد، با اين تفاوت كه گسترش وجودىقطره گستره اى مادى و گستردگى وجودى فرد شكلى معنوى دارد.

در كنار تمامى موارد فوق چيزى كه از فرط ظهور، نيازى به يادآورى ندارد آن است كه فرد با عضويت در يك تشكل تجارب عملى فراوانى از گروه مى آموزد، كه آموختنشان براى افراد به تنهايى ميسر نيست، تمدن پيش از آن كه پديده اى علمى و نظرى باشد ماهيتى عملى دارد و اين، اجتماع و زندگى اجتماعى است كه تمدن را پديد مى آورد و لذا جامعه را جز آن كسى كه در بخشى از آن بوده، نمى فهمد؛ علماى اخلاق گفته اند: انسانى را كه به تنهايى زندگى مى كند نه مى توان عادل ناميد و نه صادق و نه امين و نه با وفا و نه...، زيرا اينها صفاتى عملى اند نه صرفاً ذهنى يعنى تنها در اثر زندگى در متن جامعه است كه آدمى صادق، كاذب، امين يا خائن نام مى گيرد.

عوامل نيرومندى گروه

نيرومندى جامعه و قوّت رشته پيوند آن حاصل امور ذيل است:

الف. نيرومندى، فلسفه اى كه گروه موجوديت خود را مبتنى بر آن مى داند: قدرت اين فلسفه، ريشه هاى گروه را تا اعماق جان اعضاى خود نفوذ و رشد مى دهد، هرچه گروه بتواند قلوب فراوانترى را به جانب خود جذب كند، نيرومندتر و با دوامتر مى گردد. عالمان سياست معتقدند حكومتهاى دينى - دنيوى پر توانتر و بادوام تر از رژيمهايى هستند كه تنها به مديريت امور دنيوى مردم مى پردازند، چون، حكومت نوع اول، قلبها و بدنها را تسخير

ص: 188

مى كند و حكومت نوع دوم تنها بر جسم مردم حاكميت دارد.

ب. هدفى كه گروه در سر مى پروراند: هرچه هدف يك گروه متعالى تر باشد، اعضايش بدان ملتزم تر مى شوند و اين امر پيوستگى اعضا را به گروه محكمتر و عمر گروه را ديرپاتر مى كند. بسيار تفاوت است ميان گروهى كه هدفش را نجات مسلمين قرار مى دهد و گروه ديگرى كه بهسازى و زيباسازى شهرى را دنبال كند. تفاوت ميان فلسفه يك گروه و هدف آن مانند تفاوت ميان استحكام و قوت موضوع كتابى است و هدفى كه از آن كتاب انتظار مى رود.

ج. سرپرستى گروه: هرگاه رهبرى به بزرگان گروه واگذار شود كه از نظر شخصيتى و فكرى داراى قدرت و توانمندى بيشترى هستند، استمرار و دوام گروه افزايش مى يابد. و عكس اين قاعده نيز صدق مى كند، گرچه قوت و ضعف رهبرى گروه در بسيارى ازاوقات تابع شخصيت و توانمندى متوليان و به عهده گيرندگان آن است، لكن آنچه در ايجاد قوت و ضعف نقش عمده ترى دارد تركيب گروه است. گاه نظام درونى گروه به گونه اى است كه زمينه را براى رهبرىِ شايستگان فراهم مى كند و گاه چنين نيست. مثلاً در برخى حكومتها گاه قانون چنان دقيق تنظيم مى شود كه هركس برتر و تواناتر است به حاكميت مى رسد و گاه نيز خلاف اين رخ مى دهد.

د. اطاعت از رهبرى گروه: هرچه اعضاى گروه از اطاعت پذيرى بيشترى در قبال رهبر برخوردار باشند، گروه، بيشتر و بهتر به حركت خويش ادامه مى دهد. از اينجاست كه يكى از شرايط اسلام، شنيدن و اطاعت كردن است. البته منظور از اين تعبير، تقليد كوركورانه نيست، بلكه منظور آن است كه هرگاه درستى و راستى راهى معلوم شد و آگاهانه درك گرديد از آن پس بايد در اين مسير مطيع بود.

اميرمؤنان عليه السلام در اين باره مى فرمايند: «... وَ ثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ...(1)؛ به پيشواى خود اعتماد كردند و در پى او رفتند».

ه . توسعه كمى و كيفى منابع انسانى در گروه: گروه هايى كه در پى توسعه نيروى انسانى

ص: 189


1- . نهج البلاغه، خطبه 182، ص 264.

خود - اعم از اعضا، هواداران و مدافعان خود - هستند، نيرومندتر از ساير گروه ها خواهند بود، چه اين كه توسعه بروز شايستگيها و قابليتها و دوام حركت را در پى خواهد داشت. از اين رو تشكلها همواره به رشد كمى نيروى انسانى خود مى انديشند، هرچند همان طور كه در مسائل پيشين گفته شد، محدوديت و عدم گستردگى اعضاى گروه از نظر كمى نيز ويژگى خود را دارد، لكن آنچه ما در صدد تحصيل آن هستيم در گرو فراوانى نيروى انسانى نيز هست، حديث شريفى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهروايت شده نيز گويا و شاهد بر همين نكته است و كثرت افراد را در نظر دارد؛ روايتى كه مى فرمايند: «يد اللّه مع الجماعة(1)؛ دست خدا همراه جماعت است».

و. نظم دقيق و صحيح: هرگاه گروه داراى نظمى دقيق تر و اعضاى سالمتر بيشترى باشد توانمندى و دوام آن افزونتر خواهد بود، زيرا نظم هرچه را در جاى مناسبش قرار مى دهد،شرح وظايف را به گونه اى مشخص مى كند و از هم تفكيك مى نمايد كه بر دوش گرفتن آن آسانتر مى شود و در نتيجه حيات گروه دوام بيشترى مى يابد و البته عكس اين حالت نيز صحيح است. فقدان سوابق درخشان گروه نيز موجب ضعف مى گردد. داشتن سوابق درخشان عامل اعتماد به نفس براى اعضا و موجب استقامت آنها در شرايط گوناگون است و لذا رهبرى گروه بايد بينديشد كه گروه چه به دست مى آورد و در زمينه سازى و فعاليت براى كسب سوابق درخشان و افتخارآميز نيز اهتمام ورزد و تلاش كند تا اعضاى گروه را از اين طريق نيز به پيش سوق دهد.

ز. نظارت دائمى و دقيق: نظارت دائمى و دقيق بر همه شئون مربوط به عملكرد رهبرى گروه و اعضا به منظور كاستن از دامنه خطاها از جمله اقدامات ضرورى است. زيرا اين شيوه به اعضاى گروه دلگرمى مى بخشد و اين دلگرمى اعضا را براى فعاليت بيشتر و شتابگير تشويق مى كند. در مقابل، خطاهاى فراوان موجب دلسردى و پراكندگى آنان مى شود و اين پيامد به ضميمه هرج و مرج كلى يا جزئى، ضريب عملكرد گروه را از همان ميزان عادى نيز به سرعت پائين مى آورد.

ص: 190


1- . نهج البلاغه، خطبه 127، ص 184.

ح. رازدارى: اين متغير مربوط به گروه هايى مى شود كه ماهيتى سرى دارند؛ تعهد و پايبندى بيشتر در رازدارى، سلامت و توانمندى گروه را به دنبال دارد.

ط. سوابق درخشان: اينك نوبت به آن رسيده كه به نقش گذشته و سوابق گروه اشاره كنيم؛ هرچه دستاوردها در گذشته بيشتر و گذشته، درخشان تر باشد رابطه و علاقمندى اعضا به گروه به گونه اى شتابگير افزون تر مى گردد كه در نهايت به بقا و دوام آن استحكام و استمرار بيشترى مى بخشد و اتفاقاً يكى از اسرار لزوم عصمت انبيا و امامان همين است كه نبايد در گذشته، حال و آينده آنان، هيچ شائبه ناكارآمدى، گناه و خطايى مشاهده شود بلكه بايد داراى گذشته اى پاك و طاهر و درخشان باشند تا اعتماد، دلگرمى و اطاعت پذيرى مردم از آنان سلب نشود.

ى. رايزنى و مشورت: اين ويژگى هرچه در يك گروه نيرومندتر گردد، بر استوارى آن مى افزايد، در حالى كه ديكتاتورى و خودمحورى و خودكامگى باعث پراكندگى دلها و يأس و نااميدى شده و نابودى گروه را به دنبال خواهد داشت.

ص: 191

ص: 192

مسأله هجدهم: خاستگاه هاى گروه ها

اشاره

جهان پس از تجربه اى طولانى از انواع حكومتها، در نهايت به اين نتيجه رسيده كه اسلام از همان آغاز بر آن تأكيد كرده است. كه همانا حكومت شورايى و مبتنى بر رايزنى و همفكرى، يعنى با دوام ترين و زيباترين نوع حكومت، است. حكومتى كه زمينه بروز قابليتها و صلاحيتها، آرامش اجتماعى، همكارى و تعاون و كاهش چالشهاى ميان زمامداران و مردم را فراهم مى گرداند.

از اين روى بر رژيمها و نيز گروه هاى تحقيق و پژوهش - كه هدفى ويژه را پيگيرى مى كنند - فرض است كه از خاستگاه هاى كنشى، اعتقادى، اوصاف و ديگر ويژگى هاى مردم آگاهى حاصل كنند، چرا كه دولتها و گروههاى فوق باكشف آن خاستگاه مى توانند بدون ايجاد اصطكاك با عقايد و نيازهاى مردم، خواسته هايشان را تأمين و مشكلاتشان را حل و قوانين را تعديل كنند. از رهگذر اين كشف هم مى توان از رخ دادن مشكلات پيشگيرى كرد و هم مى توان در راه علاج، از نتيجه آن تحقيقات و نتايج حاصله استفاده نمود؛ زيرا مشكلات ملتها همانند بيمارى هاى افراد انسانى است و همان گونه كه يك پزشك تيزبين هم در كشف راه هاى پيشگيرى تلاش مى كند تا بيمارى ايجاد نشود و هم پس از ابتلاى بيمار تلاش مى كند تا ريشه هاى آن مرض را با يك درمان مناسب و سازگار بخشكاند، درست به همين ترتيب اگر يك حكومت نبض جامعه تحت اراده و اداره خود را در دست داشته باشد مى تواند از مشكلات پنهان آن آگاه شده و سپس براى جلوگيرى از بحرانى شدن آن مشكلات اقدام كند، و يا در صورت بروز مشكل به علاج كامل آن بپردازد تا ريشه هاى آن بخشكد تا مشكل هرگز به مرحله بحران نرسد.

ص: 193

انواع گروه ها

جامعه شناسان گروه ها را به چند دسته تقسيم مى كنند كه عبارتند از:

1. گروه هايى كه از راه تظاهرات و شعار دادن و... قدرت نمايى كرده و از اين راه سعى مى كنند توان خود را به نمايش بگذارند.

2. گروه هاى تصادفى كه در اثر يك تصادف مانند تجمع براى ديدن يك منظره شاد يا دردناك، ورود يك شخصيت بزرگ يا ... پديد مى آيند.

3. گروه هاى سيستماتيك مثل گروهى كه در مجلس درس، خطابه، نمايش و... حضور مى يابند.

4. گروه هاى منفعل كه با قرار گرفتن در ميدان جاذبه يك متغير، دچار هيجانات عصبى شده و با سوت و كف زدن و...، جوش و خروش خود را نشان مى دهند.

5 . گروه هاى خرابكار كه يا با اراده خود و يا با تحريك خارجى هدفى را دنبال كرده و براى رسيدن به آن دست به عمليات تروريستى و خرابكارانه مى زنند.

6. گروه هاى به هم پيوسته، در چنين گروه هايى اعضا براى وصول به هدفى خاص به هم مى پيوندند مانند: گروه هاى اقتصادى، سياسى و مانند آنها.

7. گروه هاى چند پاره و گسسته كه در اين نوع گروه ها پيوستن و الحاقى در آنها رخ نمى دهد، ولى همگى اعضاى آن روش واحدى دارند مانند علاقمندان به ورزشكاران يا خوانندگان مجله اى خاص يا تماشاگران يك كانال تلويزيون مشخص. نياز به شناخت اين نوع از گروه هاى اجتماعى انگيزه هاى آنها و اهداف و مطالباتشان نيازى بسيار ضرورى است و از آنجا كه به خاطر عدم تجمع در يك محفل خاص، اطلاع جامعى از وضعيت اين گروه ها از اين طريق حاصل نمى شود لذا بر دولتهاست كه به كسب اطلاع از آنها بپردازند. گرايشهاى اجتماعى از اين گونه را «مطالبات عمومى» يا «باور عمومى» مى نامند.

گاه نوع خواست عمومى روشن و واضح است لكن براى شناختن ميزان شدت و ضعف آن بايد دست به مطالعه و نظرسنجى زد.

مثلاً رژيم يك كشور مى داند كه بينندگان تلويزيون از برنامه هايش ناراضيند اما از ميزان اين نارضايتى بى خبر است لذا دست به نظرسنجى مى زند تا بتواند توازنى ميان اهم

ص: 194

و مهم برقرار كند. مثلاً بودجه تخصيصى براى رسانه ها، در راديو، تلويزيون و روزنامه ها به سهبخش تقسيم و سپس هزينه مى شود. حال اگر بنا باشد براى اصلاح برنامه هاى تلويزيونى نيمى از كل بودجه براى تلويزيون صرف شود، به همان ميزان از بودجه اختصاصى هر يك كاسته خواهد شد، لذا بايد مطالعه شود كه آيا اين اقدام انجام شود و يا عدم تغيير و حفظ بودجه آنها ضرورى تر است. در اينجا اگر نتيجه مطالعات و نظرسنجى ها اين باشد كه نارضايتى حاصله بر اثر كاهش بودجه بيش از نارضايتى از برنامه هاى كنونى است، بالطبع عدم تغيير در دستور كار قرار مى گيرد. وانگهى آنچه را كه براى جامعه مطلوب است اصطلاحاً «ارزش اجتماعى» مى نامند. و هرچه رابطه ميان جامعه و آن ارزش مستحكمتر و عميق تر باشد ارزش اجتماعى آن بالاتر مى رود و در شرايط معكوس نتيجه معكوس خواهد داد. شناخت ارزشهاى اجتماعى از جمله مهمترين امور مورد توجه سياستمداران است، چه اين كه آنها موجوديت و بقاى خود را در گرو چنين آگاهى اى مى بينند.

آگاهى بخشى به توده هاى مردم

جامعه معصوم نيست تا ارزش امور ارزشمند و بى مقدارى امور بى ارزش را دريابد؛ بويژه اگر حكومت با سياستِ ناآگاه نگاه داشتن و به گمراهى بردن توده ها با آنان برخورد كرده باشد، بنابراين لازم است كه متفكران، به جبران و اصلاح كژروى هاى فكرى جامعه بپردازند تا جامعه بتواند اولاً ميان امور ارزشمند و بى ارزش تفكيك كند و ثانيا از درجه ارزشمندى امور ارزشمند آگاه شود. زيرا در دو حالت بدين كار نياز مى افتد:

1. در زمان سيطره زور: رژيمهاى ديكتاتورى همواره در پى آنند تا با استفاده از بوقهاى تبليغاتى و دستگاه هاى تروريستى، سياست دور نگاه داشتن مردم از اخبار و واقعيات و نيز گمراه كردن آنان را اعمال و پيگيرى كنند. در چنين شرايطى، طبقه بصير و روشن از آن ميدان عقب مى نشينند تا جز عده اى اراذلِ ستايشگران استبداد و ديكتاتورى كسى باقى نماند. در چنين فضايى توده مردم نه ارزش را از فريبكارى مى شناسند و نه مى توانند از درجه ارزشمندى و مغشوش بودن امور ارزشمند و فريب مطلع شوند؛ رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «إذا ظهرت البدع في أمتي فليظهر العالم علمه، فمن

ص: 195

لم يفعل فعليه لعنة اللّه (1)؛ آن گاه كهبدعتها در امتم هويدا شوند بر عالم فرض است كه دانش خويش را [براى مقابله با آنها] آشكار سازد و اگر چنين نكند لعنت خدا بر او باد». حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايند: «لولا... ما أخذ اللّه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكأس أوّلها...(2)؛ اگر خداى سبحان علما را نفرموده بود تا ستم كار شكمباره را بر نتابند، و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين كار را از دست مى گذاشتم، و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم».

پس بايد متفكران به آگاهى بخشى مردم بپردازند؛ حجاب ظلمات جهل را بدرند، امت را به آزادى خويش برسانند و ارزشها را بدانها بشناسانند.

2. در زمان سلطه سرمايه: هرچند ثروت خود توانى ندارد اما نقش خطيرى در تبليغات و عوام فريبى و گمراه سازى دارد و چه بسا كه اين امر بدترين حالت دو امر فوق باشد، زيرا به گونه اى مردم را تخدير مى كند كه خود با پاى خود به دنبال جلاّد روان شوند و به مسلخ بروند؛ در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره نوعى سوء استفاده از سرمايه يعنى رشوه مى خوانيم: «لعن اللّه الراشي و المرتشي(3)؛ خدا لعنت كند رشوه دهنده و رشوه گيرنده را».

نيز در روايت آمده است كه در روز قيامت از آدمى پيرامون ثروتش و مصارف آن مى پرسند كه چگونه به دست آورده و در چه راهى هزينه كرده است. ما در كتاب الفقه: الاقتصاد گفته ايم كه چگونه سرمايه بر جامعه مسلط مى شود و زمينه خرابى سياست و قانون و مانند اين دو را فرا مى آورد. براى رفع اين مشكل نيز محتاج آگاهى بخشى به توده ها هستيم تا از رهگذر آن قربانى جهلِ مورد نظر استبداد نشوند.

چگونگى آشكارسازى عقايد اجتماعى

افكار عمومى آنچنان روشن و هويدا نيست كه با آمارهاى رسمى بتوان به آن دست يافت، بلكه نياز به ژرفكاوى بيشتر و دقتى گسترده تر دارد، زيرا اين گونه نيست كه هركس حاضر

ص: 196


1- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 510.
2- . نهج البلاغه، خطبه 3، ص 50.
3- . بحار الأنوار، ج 101، ص 274.

شود با پرسشهاى مطبوعاتى و امثال آن در شئون گوناگون، پرده از افكار خود بردارد.بنابراين، اكتفاى به آمارهاى رسمى نمى گذارد فرد يا تشكيلات متولى نظرسنجى، از آنچه مى خواهد، پرده بردارد و آثار آن را مطالعه كند.

او ممكن است با پذيرفتن غيرمنطقى نظرسنجى صرف، در مورد امر خلاف واقعى با واقعيتى مستور دچار اشتباه شود و آن را واقعيت جامعه بپندارد و به منظور اقدام مناسب آن را بكار گيرد، غافل از آن كه واقعيت اصلى بر او مخفى مانده و هنوز به تأثيرگذارى خود ادامه مى دهد.

روشن است كه اين نظرسنجى نيز تأثيرى در كشف واقعيت مغفول نخواهد داشت. چنين وضعى مانند اين است كه بيمارى پزشك را از بيمارى خود آگاه نكند و لذا داروى طبيب در درمان بيمارى مؤر نخواهد افتاد. در اين حالت آن بيمارى به پيشرفت خود ادامه مى دهد و به هيچ روى تحت تأثير علاج طبيب واقع نمى گردد، لذا توجه دانشمندان آمار، روانشناسى و جامعه شناسى به اين بحث جلب شده است كه جز چارچوب آمارهاى رسمى چه راه هاى مطلوب ديگرى براى كشف عقايد و نظريات و افكار عمومى وجود دارد؟ مثلا آيا توسل به رؤاى احزاب، سازمانها و گروه ها، لحاظ داشتن شمار خوانندگان مجلات، تماشاگران نمايش و فيلمهاى سينمايى، توجه به تيراژ كتب با سمت و سوى خاص، آمار خريد و فروش و تبادل آنها و غيره، مى تواند راه هاى مناسبى براى كشف عقايد و آراى عمومى باشد؟

تعصب اجتماعى

جامعه و فرد، هر دو در معرض ابتلا به بيماريهاى پيچيده اى هستند كه كار درمان را بر طبيب دشوار مى كند. مانند ايامى كه طاعون بصورت يك اپيدمى در مى آيد. همچنين جامعه و فرد ممكن است به بيماريهاى روانى دچار شوند كه يكى از آن بيمارى ها «تعصب» است، چه اين كه تعصب، يعنى انحراف عاطفى به اضافه فقدان منطق. لذا گفته اند تعصب استعفاى از عقل است، زيرا متعصب - چه فرد وچه جامعه - بر آنچه مورد نظر خود اوست - هرچند بى دليل - اصرار مى ورزد و سخن غير خود - هرچند مستدل - را نمى پذيرد. احزاب و گروه ها نيز ممكن است به چنين بيمارى دچار شوند.

ص: 197

بنابراين هرگاه تعصب آنچنان شدت گيرد كه فرد يا جامعه متعصب نسبت بدانچه به آن تعصب مى ورزند حساسيت شديد پيدا كند، چنين حالتى را «عقده» مى نامند، گويى در اين مرحله موجوديت آدمى - بدون توجه به اعتدال و محوريت حق - با آن امر گره مى خورد.دين اسلام در آيات و روايات - كه برخى را برشمرديم - بر اجتناب از اين امور تأكيد دارد.

گروه هاى فشار

رويكرد عمومى و رويكرد خاص مردم جامعه درباره امورى ويژه - مانند جهت گيرى عمومى ملت در جنگ و صلح و يا جهت گيرى اقتصاددانان در افزايش يا كاهش قيمتها - از وزن و ارزشى خاص در سير حركتى جامعه در همه امور برخوردار است. لذا در عصر كنونى دو نوع گروه فشار در جوامع پديد آمده اند:

1. كسانى كه قصد نجات ملتها از انحرافات فكرى را دارند؛ انحرافاتى كه محصول جهل افراد يا در بى خبرى نگاه داشتن شان از سوى كسانى كه در پى مصالح نامشروع خويشند. اينان بر رويكرد عمومى و منحرف جامعه فشار مى آورند تا به راه مستقيم بازگردد و تحت تأثير فريب كاران نماند و بر خلاف مصالح واقعى خود عمل نكند. چنين گروه هايى از مصلحان، متفكران، عاقلان آزادانديش و صاحبان قلمهاى پاك تشكيل شده است.

2. كسانى كه قصد دارند تا مردم را به اسارت در بياورند و آنان را در جهت اهداف خود بكار گيرند. اينان تلاش مى كنند تا:

الف. رويكرد عمومى و خاص مردم را به سوى خويش منحرف كنند.

ب. نظر و ايده خويش را بر مردم تحميل كنند.

اهرمهاى فشار

گروه هاى فشارى كه در بالا از آنها نام برديم براى اِعمال فشار از اهرمهاى زير استفاده مى كنند:

1. اهرمهاى تبليغاتى: در اين روش، گروه فشار تلاش مى كند كه رسانه هايى مانند

ص: 198

كتاب، راديو، تلويزيون، مجلات، روزنامه ها، سينماها، سالنهاى نمايش و غيره را تحت سلطه خويش در آورد.

2. اهرمهاى اقتصادى: مانند پرداخت رشوه، اعطاى هدايا، برگزار كردن ميهمانيها و مانند آن، زيرا افراد و گروههايى كه گروه فشار قصد خط دهى بدانها را دارد از اين عوامل متأثر مى شوند لكن سخن در اينجا بر سر اين است كه اين گونه اقدام اگر براى تحصيل هدف شرافتمندانه اى باشد، يعنى رها نمودن مردم از كج روى اقدامى نيك خواهد بود؛ اسلام نيز در تأييد اين جهت سهمى از زكات را براى «المؤفة قلوبهم» [دلجويى شدگان]قرار داده است، در غير اين صورت امرى زشت و باطل است.

3. اهرمهاى حقوقى: در اين روش گروه فشار تلاش مى كند تا قوانينى به تصويب برسد كه در خدمت اهداف مورد نظر گروه باشد، لذا سعى در نفوذ در مجالس قانون گذارى و تأثير بر قضات و وكلا مى كند.

4. شيوه هاى تخريبى: در اين روش گروه هاى فشار اقدام به تخريب و از بين بردن مقاومت حريف مى كنند، خواه از راه ترور شخصيت و يا بدنام كردن يا نابود كردن مؤسسه، گروه يا انجمن و مانند آن باشد، تا از رهگذر اين اقدامات خشونت بار و مخرب راه خويش را براى رسيدن به خواسته هايشان باز كنند و بدينوسيله بتوانند بر دامنه نفوذ خود بيافزايند و نظامى را تغيير دهند.

اطلاع رسانى سالم و دروغين

اطلاع رسانى گاه براى هدايت به سوى حق و ارشاد به درست كارى است كه «تبليغ» خوانده مى شود و گاه به منظور گمراه سازى و انحراف افكار است كه «تبليغات» (از نوع سياسى) نام دارد هرچند بر نوع اول نيز اطلاق مى شود. در دنياى امروز از آنجا كه از مسير خداى سبحان جدا شده و به كژراهه افتاده است و در محورهاى انديشه، عمل و احساس تنها دنيا را مبنا قرار داده است، بر خلاف اسلام كه دنيا و آخرت هر دو را مبنا مى داند، لذا بنگاه هايى كه به تبليغات سوء مشغولند گسترش يافته اند؛ آنها انديشه انسان محورى را كنار گذاشته و ماده را جايگزين آن كرده اند، به همين دليل است كه مصيبتهاى بشر در اين عصر از زمان هاى گذشته بيشتر شده و فزونى يافته است.

ص: 199

امروز باطل كاران، تبليغات را به عنوان ابزارى براى ترويج كالاى خود به كار گرفتند كه مى توان در شرق از الحاد كمونيستى و در مغرب زمين به تثليث (مثلث) سرمايه دارى و در جهان اسلام هر آنچه بر مدار اين دو مى چرخد، مانند صهيونيسم، قوميت گرايى، ملى گرايى و طائفه گرايى و بعث نام برد. بايد توجه داشت كه تبليغات سوء به باطل جلوه حق مى دهد،

حقايق را تحريف مى كند، از ناآگاهى مردم استفاده مى كند و امور باطل را در پوشش حق به خورد توده مردم مى دهد، خواه اين اباطيل مسائل اعتقادى باشد يا رويكردهاى عملى و يا كالاهاى تجارى. و آنچه كه اصحاب تبليغات باطل و دروغ پراكنان از آن بيش از هر چيزىمى ترسند نور و آگاهى است، چرا كه واقعيت را از فريب و حقيقت را از تحريف تفكيك مى كند، هرچند اين اسلوب روشى است كهن. قرآن كريم روايت مى كند كه فرعون نيز براى دور كردن مردم از موسى مى گفت: «وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الأَرْضِ الْفَسادَ»(1)؛ «و فرعون گفت: بگذاريد موسى را بكشم، و او پروردگارش را بخواند، زيرا من مى ترسم كه آيين شما را دگرگون سازد، و يا در اين سرزمين فساد به پا نمايد».

نيز قرآن كريم مى فرمايد: «قالَ لِلْمَلاَءِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ * يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ...»(2)؛ «[فرعون] به گروه اشرافى كه گرد او بودند گفت: اين ساحر آگاه و ماهرى است! او مى خواهد با سحرش شما را از سرزمينتان بيرون كند».

تفاوتى كه ميان گذشته و حال وجود دارد اين است كه فراوانى ادله و پيشرفت ابزارها و اهرمها سبب تقويت اين جريان شده است، از اين روى بر اصحاب حق و فضيلت فرض است كه بستر بحثهاى آزاد را فراهم سازند و با استفاده از همين ابزارهاى پيشرفته براى رسوا نمودن باطل حق نما استفاده نمايند و پرده از مواضع و كمينگاه هاى رسانه هاى باطل و مخفيگاه هاى تبليغات فريبكارانه بردارند و از اين رهگذر به نجات قربانيان بپردازند كه راهى جز اين نيست. در بحث هاى بعدى به اين مطلب خواهيم پرداخت.

ص: 200


1- . سوره غافر، آيه 26.
2- . سوره شعراء، آيه هاى 34 و 35.

شيوه هاى فريبكارى رسانه اى

تبليغات فريبنده، چهره هايى گوناگون دارد و در اين زمينه كتابهايى نوشته اند كه در آن ها شيوه هاى اجتماعى، روانى و تربيتى و... بازگو شده است. در اينجا ما به برخى شيوه هايى كه اصحاب تبليغات باطل از آنها بهره مى گيرند اشاره مى كنيم:

1. بهره بردارى از نقاط ضعف انسانها، در دورانهاى بيمارى، فقر، هرج و مرج و... انسانها در اين ادوار روحيه اى شكننده داشته و بشدت منفعل مى گردند و لذا سوء استفاده گران در اين شرايط از اين قبيل افراد ستون پنجم تشكيل داده تا از آنان در رسيدن به اهداف خود استفاده كنند. ساختن مدرسه هاى ويژه نابينايان، كر و لالها و... از ناحيهگروه هاى كج رو دليلى جز اين ندارد كه مى خواهند با پروردن آنها بر اساس تربيتى فاسد، از آنها ابزارهايى بسازند براى نابود كردن فرداى جامعه.

2. بهره بردارى از انسانهايى كه دچار ضعف شخصيت هستند و لذا براحتى تحت تأثير تبليغات قرار مى گيرند، مانند برخى زنان، معلولان و كودكان. بهره برداران از طريق اين افراد در جامعه نفوذ مى كنند.

3. خريدن و استخدام كسانى كه داراى مقبوليت اجتماعى هستند و زبان آنها پذيرش عمومى دارد مانند خطبا، معلمان، اساتيد، گويندگان اخبار تا از اين رهگذر به نشر خواسته هايشان بپردازند.

4. خريدن و به استخدام درآوردن قلمِ نويسندگان، قريحه شاعران و... تا از سحر نفوذ بى بديل ادبيات و شعر در جامعه، به سود ايده هاى خود استفاده كنند.

5. توسل به اغواگرى و وسوسه انگيزى مانند توليد، تكثير و توزيع عكسهاى زنان نيمه عريان و... مثلاً در دوره جنگهاى صليبى جنگجويان مسيحى در تصويرى چهره مسيح عليه السلام را در هيئت جوانى زيبا و چهره رسول اكرم صلى الله عليه و آله را به صورت عرب بيابانگرد خشنى كشيده بودند. در اين تصوير پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حال وارد كردن ضربت شمشير بر سر عيساى مسيح عليه السلام بود و خون او بر زمين جارى شده بود. آنها اين تصوير را در سرزمين هاى مسيحى نشين آن روزگار شهر به شهر مى بردند و از اين راه و تحريك عاطفى مسيحيان، مقادير فراوانى كمك مالى و جنگجو جمع آورى كردند. سخن به جايى

ص: 201

است كه گفته اند: گاه يك تصوير پر نفوذتر از هزار كتاب است.

6. يافتن و سامان دادن گروه هايى به منظور نشر عقائد، مانند: انجمن هاى خيريه يا انجمن هاى حمايت از حيوانات و به ويژه انجمن هايى كه هم اسمى زيبا و پر زرق و برق و هم گذشته اى درخشان داشته باشند.

7. خوش زبانى و پيچاندن گفتار: خداى سبحان مى فرمايد: «...يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ...»(1)؛ «به هنگام تلاوت كتاب، زبان خود را چنانمى گردانند كه گمان مى كنيد از كتاب [خدا ]است؛ در حالى كه از كتاب [خدا ]نيست».

مثلاً فريبكاران سوء استفاده گر، گاه سخن و مضمونى را خود مى سازند و آن را شبيه آيات قرآن يا احاديث نبوى يا اهل بيت مى پردازند تا مخاطب ناآگاه به گمان آن كه گفته او آيه اى از قرآن است آن را بپذيرد و مقاومت نكند، مثلاً سخن اين گونه ساخته مى شود: «حشر مع الناس عيد؛ محشور بودن با مردم بركات و مزايايى دارد».

و يا مى گويند: «لا يوضع أحد في قبر آخر؛ هيچ كس را در قبر ديگرى نمى گذارند».

هدف از اختراع جمله نخست آن است كه پردازنده آن مى خواهد حشر و نشر با افراد ناشايست را توجيه كند و هدف از عبارت دوم آن است كه سازنده آن مى خواهد با ترويج اين مضمون از اعتراض به عمل زشت و منكر جلوگيرى كند و آن را نابجا جلوه دهد.

8. تكرار و بازگويى سخن تا به حدى كه در مخاطب تأثير گذارد، زيرا تلقين و تكرار، از تأثير عظيمى برخوردارند، شاعرى در اين باره مى گويد:

أما ترى الحبل بتكراره *** في الصخرة الصمّاء قد أثَّرا

«آيا نديدى كه رفت و برگشت ريسمان/ چه تأثيرى بر تخته سنگ سخت گذارده است»؟

يكى از رهبران جريانى الحادى گفته است: «آن قدر دروغ بگو و دروغ بگو و دروغ بگو تا مردم سخنت را باور و تصديق كنند».

9. حق گويى ناتمام؛ يعنى بيان گوشه اى از حق و ناگفته گذاردن باقى آن به گونه اى كه

ص: 202


1- . سوره آل عمران، آيه 78.

مفهوم دگرگون شود و عملاً حق تحريف گردد. مثل آن كه هنگام ضبط سخنى بر روى نوار كاست از مجموع كلمه لا اله إلاّ اللّه، تنها بخش لا إله ضبط شود تا شنونده گمان كند كه گوينده كفر مى گويد.

10. ارائه برداشتها و تفاسير باطل از سخنان حق و يا ارائه تفسيرى فى نفسه درست از سخنى به واقع باطل. خداى سبحان در مورد اين شيوه و پردازندگان آن مى فرمايد: «...يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ...»(1)؛ «سخنان را از جاى خود، تحريف مى كنند».

مثلاً، يك حديث شريف نبوى مى فرمايد: «أنا مدينة العلم و علي بابها(2)؛ من شهر علمم وعلى دروازه آن است». برخى فريب كاران اين حديث شريف را در شأن حضرت على عليه السلام ندانسته و گفته اند: منظور از كلمه «على» عالى و رفيع است.

و نيز پيامبر صلى الله عليه و آله در نفرين بر معاوية بن ابى سفيان فرموده اند: «لا أشبع اللّه بطنه(3)؛ خداى شكمش را سير نكند».

باز هم برخى حيله گران اين تعبير را نفرين ندانسته و در تفسير آن گفته اند: منظور رسول خدا صلى الله عليه و آله آن بوده كه هيچ گاه به حدى نخورد كه سير گردد.

11. ارائه مضامين زشت در پوششى زيبا مانند آن كه زشت چهره اى را با آرايش بيارايند تا او را زيبا جلوه دهند.

12. مستند كردن سخنان و نظرات خودساخته به بزرگان به منظور آن كه وانمود كنند اين سخن معتبر است.

13. انجام اقداماتى كه فرد را از امرى صحيح بيزار و گريزان كند. مانند تمسخر يك گفته درست و مسخره آميز دانستن آن در مقابل مستمعان براى باطل نشان دادن و روى گردان كردن آنان از اين سخن و يا مانند آن كه فردى در مقابل عده اى مستمع با تمام هوش و حواس و تمركز به گفته باطلى گوش فرا دهد تا حس كنجكاوى حاضران را برانگيزد و به گمانشان اندازد كه آن سخن مهم و درست است و در نهايت قلوبشان را بدان متمايل كند.

ص: 203


1- . سوره نساء، آيه 46.
2- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 34.
3- . صحيح بخارى، ج 4، قسم 2، ص 180.

14. آميختن حق و باطل براى آن كه شنونده، خواننده و يا بيننده با ديدن آن بخش صحيح و حق، گمان كند كه تمام آنچه مى شنود، مى خواند و مى بيند نيز حق و صحيح است و مواردى جز آنچه بيان شد.

چگونگى رويارويى با گروه هاى فشار كج رو

در رويارويى با گروه هاى فشار كج رو بايد به امور زير پرداخت:

الف. افشاى ماهيت اين گروه ها براى توده مردم به منظور رسوا شدن آنان تا هيچگونه مجالى براى كتمان منويات و فسادشان به نام اصلاح گرى نيابند. خداى سبحان درباره اين افراد مى فرمايد: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ»(1)؛ «وقتى كه به آنها گفته مى شود در زمين فساد نكنيد مى گويندكه ما مصلح هستيم. نه بدانيد كه آنها مفسد هستند و ليكن خود نمى دانند».

افشاگرى عليه اين جريانات البته كماً و كيفاً بايد در چارچوب ارزشهاى اسلامى و انسانى صورت گيرد و از اين اصول در اين روند تخطى صورت نگيرد.

ب. فرهنگ صحيح بايد به مردم آموزش داده شود تا خود حق را از باطل باز شناسند چون مجموعه ها و گروههاى فشار خود را پيوسته پشت پرده حق پنهان مى كنند تا بتوانند متاع باطل خود را ترويج كنند و اگر مردم حقيقت را دريابند ديگر مجالى براى تباهى پنهان اين گروه ها باقى نمى ماند.

ج. ايجاد انگيزه و روحيه تحقيق و نقد در بين مردم تا چيزى را بدون دليل و دقت نظر نپذيرند. اسلام بر مبناى عقل و تحقيق و عدم گرايش به تقليد و احساس و حتى ظن و گمان بنا شده است. خداى متعال در اين باره مى فرمايد: «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً...»(2)؛ «گمان، هرگز [انسان را] از حق بى نياز نمى سازد [و به حق نمى رساند]».

و می فرماید: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤدَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤلاً»(3)؛ «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن؛ چرا كه گوش و چشم و دل، همه

ص: 204


1- . سوره بقره، آيه هاى 11 و 12.
2- . سوره يونس، آيه 36.
3- . سوره إسراء، آيه 36.

مسئولند».

اصول دين نيز بنابر نظر مشهور بايد بر اساس دليل پذيرفته شود و صحيح نيست كه مسلمان بى دليل، وحدانيت و عدالت خداى متعال و نيز رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله را بپذيرد و اصولاً علم كلام اسلامى در همين جهت تأسيس شده و بوجود آمده است.

بنابراين اگر گفته شد كه فلان شخص بايد مادام العمر رياست را به عهده داشته باشد و يا او از سايرين افضل است و يا مثلاً اقتصاد اسلامى چنين و چنان است و يا بر دولت واجب است كه قانونى اساسى تدوين كند بايد بلافاصله دليل اين سخن سؤل شود. در عين حال فايده اى ندارد در زمانى كه مردم از فرهنگ مقبول و خوبى برخوردار نيستند به حاكم گفته شود: چرا چنين و چنان مى كنى. زيرا در واقع اين همان مردم بوده اند كه امكان عمل را به او داده و مى دهند، لذا آنچه مهم است رشد و ارتقاى فرهنگى مردم به گونه اى است كه حاكم نتواند بر اساس خواست خويش عمل كند.

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «...و لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ و قَدْ جَعَلَكَ اللهُ حُرّاً...(1)؛ و بنده ديگرى مباش در حالى كه خدايت تو را آزاد آفريده است».

حضرت على عليه السلام رأس هرم اجتماعى و رهبران را مخاطب قرار نمى دهند بلكه قاعده آن يعنى توده ها را مخاطب خويش قرار مى دهند، زيرا سران جامعه كه از امتيازات بزرگى برخوردارند جز به حفظ آن امتيازات نمى انديشند و به چيزى ديگر بها نمى دهند.

در اينجا متذكر شويم كه: مشكل جامعه بيش از يك ميلياردى مسلمانان تنها اين نيست كه حاكمانشان افرادى ديكتاتورى و گماشتگان استعمارند، بلكه مشكل اصلى در خود جامعه است. اين جامعه بر اساس بخشى از اسلام پرورده شده است، يعنى نماز، روزه، مسجد، حسينيه، مواليد، وفيات و عزاداريها و... در حالى كه بخش ديگر اسلام بكلى فراموش شده و متروك مانده كه عبارت است از:

1. فرهنگ اجتماعى زنده و پوياى اسلام؛ امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «و العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس(2)؛ آن كه به زمانه خويش آگاه است مورد هجوم شبهه ها

ص: 205


1- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 401.
2- . تحف العقول، ص 356.

قرار نمى گيرد».

در روايت ديگرى حضرت على عليه السلام درباره صفات عاقل مى فرمايند: «... لابد للعاقل من أن ينظر في شأنه، فليحفظ لسانه و ليعرف أهل زمانه(1)؛ عاقل بايد در كار خويش بنگرد، پس زبانش را نگاه بدارد و اهل زمان خويش را بشناسد».

در توصيف ابعاد شخصيتى اميرمؤمنان عليه السلام نيز از يكى از اصحابشان به نام ضرار روايت شده كه گفته بود: «... كان واللّه بعيد المدى، شديد القوى...(2)؛ به خدا سوگند كه [شخصيت] او دست نايافتنى بود و قدرتى عظيم داشت».

2. سياست: مسلمانان به حدى با سياست بيگانه اند كه نمى توانند نجات يابند و حاكمان و مافوق خود را در چارچوبهاى اختيارات قانونيشان محدود كنند. كشورهاى اسلامى يا به رژيمهاى موروثى و يا حكومتهاى كودتايى و نظامى مبتلا هستند و نوع سومى هم وجود ندارد. و مردمان آنها آنقدر با حاكمان خويش بيگانه اند كه حتى اندك توانى براى نظارت و مهار آنان نمى يابند.

3. اقتصاد: كه شاهرگ حيات اجتماعى است، در اين كشورها با اقتصادى سرمايه دارى و يا كمونيستى و يا آميخته اى از اين دو اداره مى شود. و از سوى ديگر قدرتهاى غرب و شرق نيز به گونه اى كه در تاريخ بى سابقه بوده ثروتهاى آنان را به يغما مى برند و هرگاه به حقيقت اين سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهكه مى فرمايند: «الفقر سواد الوجه في الدارين(3)؛ به يقين فقر

روسياهى دنيا و آخرت است» پى ببريم، خواهيم دانست كه چرا مسلمانان در دنياى كنونى داراى هويت و موجوديتى نيستند.

4. آگاهى از برنامه هاى استعمارگران و نحوه نفوذ آنان در كشورها و چگونگى رهايى واقعى و نه ظاهرى از چنگال آنان كه متأسفانه ابداً در كشورهاى اسلامى مطرح و مطمح نظر نيست، لذا تا زمانى كه اين ابعاد از آيين اسلام غيرفعال و ناكارآمد باشد، مسلمانان حياتى تنگ و آميخته به خوارى خواهند داشت.

د. ايجاد گروه هاى ضد فشار در مقابل گروه هاى فشار با اين هدف كه محورهاى

ص: 206


1- . امالى طوسى، ص 146.
2- . بحارالانوار، ج 33، ص 250.
3- . همان، ج 69، ص 30.

حركت آنان را كشف و نقشه ها و توطئه هاى آنان را باطل كنند و تير مكرشان را به گلويشان باز گردانند؛ ضرب المثلى مى گويد: «[تيزى] آهن جز به آهن كند نمى شود».

بايد توجه شود كه گروه هاى ضد فشار نيز مشمول قاعده امر به معروف و نهى از منكرند. البته مفاد بندهاى الف، ب و ج نيز هر يك مشمول ساير قوانين حقوقى اسلامى مربوط به خودند، اما از آن جا كه امر به معروف و نهى از منكر در برابر اين گروه جز به اين صورت تحقق و صورت خارجى نمى يابد، لذا وجوب آن بر آنان مورد تأكيد بيشترى قرار دارد.

بايد توجه داشت كه اسلام نسبت به امر به معروف و نهى از منكر با رساترين شيوه ها تشويق كرده است، قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(1)؛ «بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف ونهى از منكر كنند و آنان همان رستگارانند».

حضرت على عليه السلام در اين باره مى فرمايند: «... أَيُّهَا الْمُؤمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ و مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ و بَرِئَ، و مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ و هُوَ أَفْضَلُ مِنْصَاحِبِهِ، و مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيَا و كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى، و قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ، و نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ(2)؛ اى مؤنان! آن كه ببيند ستمى صورت مى گيرد يا مردم را به منكرى مى خوانند و با قلب خود آن را نكوهش كند، به يقين سالم مانده و گناه نورزيده، و آن كس كه آن را به زبان انكار كند در نزد خدا مأجور خواهد بود و از آن كه به دل انكار كرده برتر است، و آن كس كه با شمشير به انكار برخيزد تا كلام خدا بلندى گيرد و گفتار ستمگران پست گردد، او كسى است كه راه رستگارى را يافته و بر آن ايستاده، و نور يقين در دلش روشن گشته است».

نيز مى فرمايند: «... فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ و لِسَانِهِ و قَلْبِهِ فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ، و مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ و قَلْبِهِ و التَّارِكُ بِيَدِهِ فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ و مُضَيِّعٌ خَصْلَةً، و مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ و التَّارِكُ بِيَدِهِ و لِسَانِهِ فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلاثِ و تَمَسَّكَ

ص: 207


1- . سوره آل عمران، آيه 104.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 373، ص 541.

بِوَاحِدَةٍ، و مِنْهُمْ تَارِكٌ لإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ و قَلْبِهِ و يَدِهِ فَذَلِكَ مَيِّتُ الأَحْيَاءِ. و مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا و الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللهِ عِنْدَ الأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ و النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ، و إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ و النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ و لا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ، و أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ(1)؛ از اين مردم كسى است كه كار زشت را نكوهيده دارد و به دست و زبان و دل خود از آن اعراض كند، چنين كسى خصلتهاى نيك را به كمال رسانيده؛ و كسى است كه به زبان و دل انكارش مى كند نه به دست، چنين كسى به دو خصلت از خصال نيكو چنگ زده و خصلتى را تباه ساخته؛ و كسى كه فقط به دل انكار كند نه به دست و زبان چنين كسى دو خصلت شريفتر را تباه كرده و يك خصلت پرداخته؛ و كسى كه به دست و دل و زبان زشتى را انكار نمى كند، چنين كسى مرده اى است ميان زندگان. همه كارهاى نيك و جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهى از منكر، چون رطوبت نَفَس است در مقابل درياى پر موج پهناور، و همانا امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را را نزديك مى كند و نه از روزى كسى مى كاهد و از همه اينها برتر گفتن سخن از عدل گفتن است رو در روى حاكم ستمكار».

نيز از آن حضرت است كه فرمودند: «... أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ، فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً و لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ، فَجُعِلَ أَعْلاهُ أَسْفَلَهُ و أَسْفَلُهُ أَعْلاهُ(2)؛ نخست درجه از جهاد كه از آن باز مى مانيد، جهاد با دستهايتان است، سپس جهاد با زبان و سپس جهاد با دلهايتان، و آن كه به دل كار نيكى را نستايد و اعمال زشت او را ناخوش نيايد، طبيعتش دگرگون خواهد شد آنچنان كه فرازش فرود و فرودش فراز (زشتيهايش آشكار و نيكوييهايش ناپايدار) شود».

البته آيات و رواياتى كه به اين موضوع پرداخته اند بسيار فراوانند.

ص: 208


1- . همان، شماره 374، ص 542.
2- . همان، شماره 375، ص 542.

مسأله نوزدهم: نقشهاى اجتماعى

اشاره

طبقه، پايگاه و نقش اجتماعى مقولاتى هستند مربوط به زندگى اجتماعى كه به اجمال پيرامون آنها سخن مى گوييم.

1. هر جامعه اى طبقاتى دارد و هر طبقه گروهى از اعضاى آن جامعه را در خود جاى مى دهد.

2. هر يك از اعضاى جامعه به خاطر قرار گرفتن در طبقه اجتماعى ويژه خود، داراى پايگاهى ويژه نيز مى شود كه «پايگاه اجتماعى» نام دارد و نسبت ميان آن و طبقه اجتماعى، عموم و خصوص مطلق است، يعنى احراز هر يك از مراتب جايگاه اجتماعى لازمه قرار گرفتن در يك طبقه اجتماعى خواهد بود لكن حالت معكوس آن همواره صادق نيست.

3. هر يك از افراد جامعه، غالباً و به تناسب پايگاه اجتماعى خود، نقشهاى اجتماعى ويژه اى نيز به عهده مى گيرند كه به دو گونه قابل تقسيم است:

الف. نقشى كه جامعه به افراد واگذار مى كند.

ب. نقشى كه فرد بيرون از چارچوب وظايف محوله از سوى جامعه ايفا مى كند.

4. آدمى مى تواند با ترك طبقه و پايگاه اجتماعى خويش و حركت در عرض، به سوى يك پايگاه اجتماعى هم عرض برود و يا با حركت عمودى به سوى يك پايگاه اجتماعى فراتر يا پايين تر حركت كند.

5 . بالاخره نوبت به نقش امور پيش گفته در تأثيرگذارى بر زندگى فردى و اجتماعى مى رسد؛ بدين ترتيب كه خواه گروه خاص، چنانچه فرد در آن عضو باشد و خواه جامعه

ص: 209

بزرگ بطور عام باشد مانند جامعه اى كه فرد در آن زندگى مى كند.

قبل از اين كه به شرح و توضيح پيرامون اين گونه عوامل بپردازيم به جاست بخشى از سخن اميرمؤنان على عليه السلامپيرامون مراتب اجتماعى درون جامعه را ذكر كنم: «...و اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لا يَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلا بِبَعْضٍ، و لا غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ، فَمِنْهَا جُنُودُ اللهِ، و مِنْهَا كُتَّابُ الْعَامَّةِ و الْخَاصَّةِ، و مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ، و مِنْهَا عُمَّالُ الإِنْصَافِ و الرِّفْقِ، و مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْيَةِ و الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ ومُسْلِمَةِ النَّاسِ ومِنْهَا التُّجَّارُ وأَهْلُ الصِّنَاعَاتِ، ومنها الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِي الْحَاجَةِ و الْمَسْكَنَةِ و كُلٌّ قَدْ سَمَّى اللهُ لَهُ سَهْمَهُ، و وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِيضَةً فِي كِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آلهعَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً(1)؛ و بدان كه مردم به گروه ها و طبقاتى تقسيم مى شوند كه كار برخى جز به برخى ديگر راست نيايد، و برخى را از برخى ديگر بى نيازى نشايد. از جمله آنان سپاهيان خدايند و دبيران كه در نوشتن نامه هاى عمومى و يا محرمانه انجام وظيفه مى نمايند. و از جمله آنها داورانند كه كار به عدالت دارند و عاملانند كه كار خود به انصاف و مدارا رانند، و از آنان اهل جزيه و خراج اند، از ذميان و مسلمانان. و بازرگانانند و صنعتگران و طبقه

حاجتمندان و درويشان. و خدا نصيب هر دسته را معين داشته و ميزان واجب آن را در كتاب خود يا سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله نگاشته، كه پيامى از جانب خداست و نگهدارى شده نزد ماست».

در توضيح فقره پايانى كلام امام عليه السلام بايد گفت كه شايد منظور از سهم، همان بهره و حق هر يك، و نيز منظور از فريضه، وظيفه اى است كه بايد به انجامش رساند، چه اين كه برخوردارى از حق، در مقابل انجام وظيفه است.

اكنون نوبت به شرح بندهايى مى رسد كه در طليعه اين مسأله بدانها اشاره كرديم.

1. معيار تمايز طبقات اجتماعى

طبقه دانشمندان، طبقه معلمان، طبقه خطيبان، طبقه بازرگانان، طبقه لشكريان، طبقه كارگران، طبقه كشاورزان و مانند اينها مثالهايى براى طبقات اجتماعيند و گروه ها به خاطر برخوردارى از خصلتهاى ويژه از يكديگر متمايزند و به طبقه اى منتسبند. در اين ميان

ص: 210


1- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 431.

سؤالى مهم طرح مى شود و آن اين كه اين خصلتهاى فارق ميان طبقات، كدامند؟

براى پاسخ به اين پرسش، جوابهاى گوناگونى از سوى جامعه شناسان ابراز شده كه بهبرخى از آنها مى پردازيم:

الف. جامعه شناسان كمونيست بر اين اعتقادند كه معيار تفكيك طبقات عبارت است از مالكيت ابزار توليد و قدرت برخاسته از آن، بنابراين جامعه به دو طبقه بنيادين تقسيم مى شود؛ طبقه مالكان ابزار توليد و طبقه غير مالكان، سپس طبقه مالكان ابزار توليد خود نيز به دو گروه مالكان عمده و خرده مالكان تقسيم مى شود.

اشكال نظريه فوق آن است كه اگر قصد از اين تقسيم بندى صرفاً بيان اصطلاح باشد در آن نزاعى نيست. اين كار همانند آن است كه مردم را بر اساس جنسيت به مردان، زنان و خنثايان تقسيم كنيم. ولى اگر بواقع، معتقدند كه چنين است بايد گفت: بطلان اين نظريه كه اقتصاد زير بناى جامعه است به اثبات رسيده و روزگارش سپرى شده، و حتى بر فرض كه چنين اعتقادى درست باشد چگونه مى تواند مبناى تقسيم جامعه به طبقات گردد؟!

ب. گروه ديگرى گفته اند: طبقات گوناگون محصول پندار افراد آن طبقه از خويشتن و وجوه مميزه خود است؛ توضيح آن كه: گاه گروهى از افراد جامعه به دركى ويژه از خود مى رسند و خصلتى انحصارى را در خود كشف مى كنند يا متوهمانه اين چنين مى پندارند. در چنين فضائى، طبقات پديد مى آيند. مثلاً كسى كه خويش را جزء اشراف بپندارد در زمره آنان قرار خواهد گرفت و هركس كه خويش را جزء دانشمندان بپندارد در گروه آنان قرار خواهد گرفت، حتى اگر پندار چنين شخصى خطا باشد.

اشكال اين عقيده آن است كه سخن از طبقات، سخن از امورى واقعى است و نه وهمى و پندارى. مثلاً چگونه معقول است كه بگوئيم: اگر نادانى خويش را عالم پنداشت جزء عالمان است و يا اگر عالمى خود را نظامى پنداشت در زمره آنان قرار مى گيرد؟!!

ج. گروه سومى از جامعه شناسان شغل را مبناى شكل گيرى طبقات دانسته اند. اين ايده كه فى الجمله صحيح مى باشد اما مى توان در باب ناكافى بودن آن گفت كه: شغل، مبناى ايجاد اصناف است نه طبقات. مثلاً بازرگانان مجموعاً يك طبقه اند هرچند اصناف

ص: 211

گوناگونى دارند. مثلاً برخى به تجارت زمين اشتغال دارند و برخى در بازار بورس به خريد و فروش سهام و اوراق بها دار مشغولند و برخى ديگر در كار تجارت مصالح ساختمانى هستند و همچنين است سخن ما درباره اصناف ساير طبقات اجتماعى.

د. نظريه چهارمى وجود دارد كه ميزان و منبع درآمد، محل سكونت و مانند آن را مبناى تفكيك طبقات اجتماعى مى داند، اما بطلان اين نظريه روشن است، زيرا گرچه اهالى يك محل به خاطر وحدت محل سكونت، در بسيارى از امور همسانند و نيز اگرچه صحيح است كه بگوئيم افرادى كه درآمدى يكسان دارند تابع قواعدى يك نواخت در زندگى هستند، لكن اين گونه پيامدهاى كلى موجب آن نمى شود كه افراد تابع اين كليات را در يك طبقه خاص قرار دهيم، و همان گونه كه در ابتدا بيان شد، طبقه اجتماعى، يك واقعيت اجتماعى است از اين روى هيچ گاه در مقام معرفى يك طبقه گفته نمى شود: طبقه اى كه در فلان محل ساكنند و يا طبقه اى كه افرادش هر يك، صد هزار... پول دارند و جز آن.

مظاهر اختلاف طبقاتى

يكى از نمودهاى اختلاف طبقاتى جامعه در عرصه فرهنگى است؛ در اين باره بايد گفت: پوشش فرهنگى ويژه و يكسانى در هر جامعه وجود دارد كه كليت آن جامعه را در بر مى گيرد و آن را از ساير جوامع متمايز مى كند. مثلاً صبغه فرهنگ اسلامى حاكم بر برخى از كشورها، آنها را از كشورهاى داراى فرهنگ مسيحى جدا مى كند و هر دوى اين كشورها از كشورى با فرهنگ يهودى تفكيك مى شوند. ليكن در درون هر جامعه نوع فرهنگ طبقه معلمان از طبقه روحانيان متفاوت است و هر دو، فرهنگى متفاوت از فرهنگ خاص بازرگانان دارند و همين طور نسبت به ساير طبقات.

خاستگاه اين فرهنگهاى ويژه آن است كه هر طبقه اجتماعى به حكم خاستگاهش رنگ فرهنگى ويژه اى را كه با نوع حركت و سرانجامش سازگار باشد از فرهنگ عمومى حاكم بر جامعه خود مى گيرد. به بيان ديگر يك طبقه اجتماعى از ميان خرده فرهنگ هاى پراكنده در جامعه، آنهايى را جذب مى كند كه با نقشى كه بايد در جامعه ايفا كند سازگارى داشته باشد. مثلاً ارتشيان آن طيف از فرهنگ جامعه را مى گيرند كه در ايفاى وظيفه شان، يعنى حفظ سرزمين و شهرها و نيز چيره شدن بر دشمنان در ميدان جنگ ياريشان كند، و

ص: 212

اين در حالى است كه بازرگانان به رنگ آن قسمت از طيف فرهنگى جامعه در مى آيند كه براى جلب كالا، توليد، نگهدارى، بازاريابى و توزيع آن ياريشان مى كند، و همين قاعده در ساير طبقات اجتماعى نيز جارى است.

مناقشه نظريه برابرى

به دنبال پديد آمدن طيف متنوعى از خرده فرهنگها، خط مشى ها و سرنوشتهاى ويژه، فرد عضو يك طبقه به رنگ فرهنگى و شيوه زندگى و رفتار ساير افراد طبقه خويش در مى آيد و از اين رهگذر لباس ويژه اى مانند لباس عالمان، ارتشيان و... برخواهد گزيد و نيز خوراك و مسكن ويژه اى انتخاب خواهد كرد، به لحن خاصى از گفتار سخن خواهد گفت و جز آن، هرچند وابستگى ها و گرايش هاى فوق به معناى جدايى و تفكيك كامل نبوده، بلكه مجموعه خصوصيات متفرقه و مزاياى پراكنده [و كم بها] مورد نظر مى باشد.

در اين ميان برخى، خواهان برابرى اجتماعى در تمام ابعاد شده اند، پهلوى اول، آتاتورك، ياسين الهاشمى، مائو و امثال آن ها اقدام به يكسان سازى لباسها و بعضى حتى خوراك و... نمودند. برخى ديگر گمان كردند كه جامعه اسلامى جامعه غير طبقاتى است.

آنان در توجيه پندارشان مى گفتند: «نفى تكثر طبقاتى مقتضاى اعتقاد به توحيد است و مادامى كه به خداى يگانه معتقديم، مردمان نيز مانند دندانه هاى يك شانه برابرند، پس بايد به برابرى طبقاتى نيز معتقد و ملتزم بود». اين نظريه اشكالاتى دارد كه عبارتند از:

الف. خدا زندگى را با ميليونها رنگ آفريده است و به كدامين دليل آدمى بايد از اين گوناگونى، نابرخوردار و مستثنى بماند؟

ب. آدميان اوصافى گوناگون دارند، لذا بهتر آن است كه مسلمانان در چارچوب اسلام و غير مسلمانان در چارچوب زندگى انسانى، بر اساس خواسته هاى مختلف خود عمل كنند.

پس همان گونه كه نمى توان معتقد به برابرى انسان تيزهوش با انسان كم هوش بود و يا معتقد بود كه همه مخلوقات بايد يكى باشند و همه ميوه ها يك ميوه مانند انار و همه انسانها بايد مذكر باشند و يا مؤث، به همين ترتيب نفى اختلاف در جامعه نيز معقول و طبيعى نيست و براى آن نمى توان دليلى محكم اقامه نمود، بلكه دليل، برخلاف آن است

ص: 213

و آن اين كه چرا تساوى؟ و ديگر اين كه آيا تنوع و اشياى متنوع زيبا نيست؟ و آيا بهتر نيست كه مقتضيات گوناگون و امور متنوع را به رسميت بشناسيم؟

همچنين كسى كه خواهان تساوى در پوشاك يا ساير امور زندگى و يا حتى تساوى در اموال مى گردد بر خلاف عدالت حكم مى كند. مثلاً ما درباره ثروت در كتاب الفقه: الإقتصادگفته ايم كه كسب مال در ازاى 1. تلاش بدنى 2. تلاش فكرى 3. مواد اوليه 4. شرايط زمانى و مكانى 5 . روابط اجتماعى، مشروع و مجاز است.

مخفى نماند كه معناى اين سخن مشروعيت دادن به فاصله و شكاف طبقاتى نيست بلكه بدين معناست كه:

الف. غير مسلمانان در چارچوب زندگى انسانى و هر مسلمانى در چارچوب مقررات اسلام براى انجام هرآنچه بخواهد آزاد است.

ب. طبيعى است كه هر طبقه اى به حكم كاركرد و فرهنگ خاص خود، ويژگيهايى دارد و دليلى ندارد كه به نابود كردن آن ويژگيها اقدام شود، بلكه چه بسا نابودى آنها مشكلات و خللى نامطلوب در حيات اجتماعى ايجاد كند.

مثلاً پليس راهنمايى و رانندگى به ناچار بايد داراى نشانى ويژه باشد، زيرا در غير اين صورت مردم از او اطاعت نخواهند كرد و پيامد اين نافرمانى، نابسامانى در عبور و مرور خواهد شد. يا ورزش كار ناچار است تا از لباسى خاص استفاده كند كه به او اجازه انجام حركات ورزشى را مى دهد و يا خوراك كشاورزان و كارگران كه همواره فعاليت بدنى دارند بايد پر انرژى تر از خوراك پزشك و مهندس باشد كه فعاليت بدنى چندانى ندارند.

ج. اما در مواردى جز اينها، مانند اين كه هر طبقه در محلى خاص سكونت كند و يا آن كه افراد يك طبقه با افراد خارج از طبقه خويش ازدواج نكنند، يا از نظر آموزش و پرورش در مدارسى ويژه طبقه خويش درس بخوانند و يا از هتلها، غذا، اتومبيلها و موارد ديگر خاص آن طبقه استفاده كنند، صحيح نيست.

بنابراين بايد زندگى در چارچوب آزادى و شايستگى ها طبقه بندى شود و اين همان چيزى است كه اسلام در تأييد گرايش فطرى بشر مقرر كرده، چه اين كه قوانين شريعت از سوى خدا و خالق هستى صادر و وضع شده اند.

ص: 214

خداوند سبحان مى فرمايد: «... وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ»(1)؛ «و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر ايشان است بر مى دارد».

و نیز مى فرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ»(2)؛ «گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست».

روشن است كه عبارت تقوا در آيه فوق بيان ديگرى از شايستگى است.

ويژگيهاى طبقه اجتماعى

ويژگيهاى طبقه اجتماعى عبارتند از: گستردگى، ماندگارى و تضاد.

1. گستردگى بدين معناست كه عناصر ملى، زبانى، جغرافيايى - جز در مواردى خاص - آن را محدود نمى كند، يعنى عالمان روحانى، متعلق به هر مذهبى كه باشند، بالطبع صبغه مذهبى متفاوتى نسبت به انديشمندان روحانى ساير مذاهب خواهند داشت. وضعيت ارتشيان و غيره نيز از اين قاعده مستثنى نيست. اين حقيقت از نظر جغرافيايى و درباره مليتهاى گوناگون نيز صادق است ليكن در هر حال دانشمندان يا ارتشيان يا كشاورزان داراى ويژگيهايى يكسانند گرچه مليتها، زبان، موقعيت جغرافيايى و مذاهبشان گوناگون باشد.

2. پايايى: اين ويژگى حكايت از آن دارد كه چون يك طبقه تحت شرايط ويژه روانى، اجتماعى و... پديد مى آيد و شرايط مزبور در فضاى جامعه به سرعت رشد نمى كنند، همان گونه كه سريع الزوال نيز نيستند. از اين رو آن طبقه دوام و استمرار مى يابد، آرى گاه به دليل تحولى كه در ابزارها رخ مى دهد در طبقه نيز دگرگونى حاصل مى شود.

مثلاً طبقه چاروادار تحول يافته و به طبقه رانندگان و خلبانان تبديل شده است و اين در حالى است كه طبقه دريانوردان با اين كه كشتى هاى بخار، جاى كشتيهاى بادبانى را گرفته است، اما وضعيت سابق خويش را حفظ كرده و دگرگون نشده است.

به همين ترتيب شيوه كار طبقه كارگران دگرگون شده و كارِ دستى به كار در كارخانه ها تبديل گرديده ولى اصل اين طبقه همچنان باقى مانده است. مثلاً در اتحاد جماهير شوروى

ص: 215


1- . سوره اعراف، آيه 157.
2- . سوره حجرات، آيه 13.

[سابق] طبقه عالمان كه مشتمل بر عالمان دينى و عالمان علوم طبيعى بود تحول يافته و به طبقه عالمان دنيايى تبديل شد، زيرا اعضاى حزب كمونيسم در واقع مبشر عقايد مادى ماركس بودند، در حالى كه عالمان روحانى مسلمانان در جمهوريهاى شش گانه آسياى ميانه كه تحت اشغال كمونيست ها قرار داشتند، طبقه خويش را حفظ كرده و عالمان دينى نيز به بقاى خود در كنار دانشمندان علوم طبيعى ادامه دادند.

3. تضاد، ويژگى است كه مى گويد: بين طبقات جامعه به دليل وجود افرادى كه داراى منافع مختلف هستند به ناچار تضاد و درگيرى روى خواهد داد، زيرا خواسته ها گوناگون وامكانات محدود است و همگى را كفايت نمى كند. لذا هركس تنها در پى دفع ضرر از خويش و برخوردارى از حجم بيشترى از امتيازات است، و اين حالت - كه معلول دو چيز است، يكى ذات ويژه آدمى و ديگرى كمى امكانات - اغلب رو به تزايد است و روند تصاعدى مى يابد، لكن اسلام از شدت آن كاسته است براى اين مقصود دو كار مى كند:

1. پاكسازى و پيراستن وجدانها.

2. برقرارى رقابت سالم به جاى رقابت منفى و منازعه.

مخفى نماند كه تعارض ميان افراد يك طبقه به دليل اصطكاك منافع به گونه اى روشنتر روى مى دهد تا بروز آن ميان افراد پراكنده اى كه هيچگونه منافع مشتركى بينشان وجود ندارد. اين پديده ميان طبقات نيز - در صورت درگيرى و تضاد منافع - روى مى دهد.

در باب درمان اين پديده مى توان گفت كه هرچه يك طبقه از ايمان يا عقل گرائى افزونترى برخوردار باشد از ابعاد تضاد نيز كاسته مى شود و در نهايت به حدى كوچك مى گردد كه توجهى را به خود جلب نمى كند.

2. جايگاه اجتماعى

افراد يك طبقه در عين وحدت طبقاتى از جايگاه اجتماعى ويژه اى نيز برخوردارند زيرا آنها از نظر رتبه هاى درون يك طبقه يكسان نيستند، مثلاً در طبقه عالمان دين، افراد بر اساس جايگاه هاى متنوع درون آن به خطيب، مدرس، مرجع تقليد و طلبه تقسيم مى گردند و البته هر يك از اين جايگاه ها فقط در قبال جايگاه هاى ديگر اين طبقه و تنها در ميان خود آنها معنا مى يابد. در قبال ديگر طبقات جامعه، همه روحانى محسوب مى گردند. همانگونه

ص: 216

كه تمامى جايگاه هاى طبقاتى ديگر مثلاً طبقه بازرگانان يا سربازان در درون آن طبقات معنا مى يابند و در عين حال حائزين همگى آن جايگاه ها در قبال طبقات ديگر تنها عنوان بازرگان يا سرباز دارند.

دليل تنوع جايگاه هاى يك طبقه، تنوع درجات آنها است، زيرا با مقايسه آنها با يكديگر، جايگاه هر يك معلوم مى گردد، هرچند همگى در چارچوب يك طبقه قرار دارند. مثلاً در تقسيم افراد طبقه تاجران به تاجران طراز اول و درجه دوم و سوم، نوع

فعاليت هر يك را با مقوله تجارت مى سنجند و فعاليت ويژه همينان در مقايسه با طبقه معلمان يا كشاورزان، آنها را حائز درجه يا جايگاهى نمى گرداند. البته مى توان طبقات را درداخل چارچوبهاى كلى با يكديگر سنجيد.

ارزش اجتماعى

ارزش اجتماعى افراد بر اساس جايگاه اجتماعى آنها پديد مى آيد. همان گونه كه ارزش مواد بر اساس امور پنجگانه (كار فكرى، كار بدنى و...) معين مى شود. ارزشمندى اجتماعى نيز داراى معيارى است به نام «فايده»، خواه اين فايده مادى باشد، مانند توليدات مادى، و خواه معنوى باشد، مانند داده هاى اخلاقى استاد اخلاق و والايى ها به منظور ارتقاى سطح اخلاقى و فضائل اعضاى جامعه.

از آن جايى كه ارزشمندى اجتماعى با لحاظ داشتن ملاك سودمندى ميان طبقات و جايگاه هاى درون هر يك، با درصدهاى گوناگون توزيع مى شود، لذا مثلاً كشاورزان به دليل سودمندى بيشتر، از نظر اجتماعى بيشتر از طبقه زغال فروشان ارزشمندند، پس كشاورز از زغال فروش ارزش اجتماعى بيشترى پيدا مى كند.

گاه ممكن است يك فرد به خاطر داشتن چند تخصص يا شغل در چند طبقه اجتماعى جاى داشته باشد، مثلاً هم مهندس و هم پزشك باشد و در اين حالت احتمال دارد كه يكى از دو يا چند جايگاهى كه در اختيار دارد، نسبت به ساير جايگاه هاى او از ارزش اجتماعى بيشترى برخوردار باشد، چه اين كه در طبقه پزشكان جزء پزشكان طراز اول و در طبقه مهندسان در آخر جدول مهندسان قرار گيرد.

جايگاه اجتماعى همواره با دو امتياز همراه است:

ص: 217

1. وجاهت اجتماعى.

2. نفوذ اجتماعى.

ميزان وجاهت اجتماعى فرد، محصول حرمتى است كه او در شرايط احترام آفرين يا احترام زداى حاكم بر جايگاهش از سوى جامعه نسبت به خود مى بيند، زيرا گاه فرد از جايگاه بلندى برخوردار است، لكن به دليل بى مبالاتى در حفظ آن شرائط، وجاهت درخور موقعيت خود را به دست نمى آورد. عكس اين وضع نيز ممكن است، بدين معنا كه وجاهت اجتماعى فرد، افزون بر جايگاه اجتماعى او است.

به ديگر بيان، جايگاه اجتماعى به منزله ريشه و وجاهت اجتماعى به منزله شاخه هاى آن است [كه هر دو لازمه وجود درخت است].

نفوذ اجتماعى، قلمرو تأثيرگذارى و اعمال قدرت فرد در جامعه است. كه در مرحلهبعد از وجاهت اجتماعى و در پى جايگاه اجتماعى پديد مى آيد كه البته نيازمند شرايطى است. ممكن است فرد در عين برخوردارى از وجاهت اجتماعى به خاطر بى اعتنايى در كسب شرائط آن، از قدرت نفوذ درخور، محروم گردد و عكس اين پديده نيز ممكن است.

جايگاه طبيعى و جايگاه اكتسابى

آدمى با قرار گرفتن در يك طبقه اجتماعى، از جايگاه ويژه اى برخوردار مى گردد. در اين حالت برخى انسانها به همين مقدار قناعت كرده و آن را ترك نمى گويند و بدون كم يا زياد ملازم آن مى گردند و برخى ديگر پا را از اين حد فراتر گذارده، علاوه بر آن، جايگاه ديگرى را در اختيار مى گيرند. مثلاً اگر خطيبى اقدام به برآوردن نياز فقرا كند و يا پزشكى به امداد فقرا بپردازد و آنها را رايگان معاينه كند، در اين صورت اين دو در جايگاه ديگرى قدم مى گذارند و از جايگاه طبيعى خود فراتر مى روند.

جامعه شناسان، جايگاه اجتماعى از گونه اول را طبيعى و گونه دوم را اكتسابى مى نامند.

جايگاه اجتماعى افراد، در ميان تمامى ملل ثابت نيست، بلكه به نسبت فرهنگ هاى گوناگون متغير است، مثلاً: رمالان و فالگيران جايگاهى را در ميان مردمان جاهل به دست مى آورند كه در جوامع داراى فرهنگ مترقى به چنين جايگاهى دست نمى يابند.

آرى ارزشهاى بنيادى، امورى حقيقى و داراى مرتبتى ثابت در ميان امتها هستند، مانند

ص: 218

حسن و قبح عقلى كه به دليل اعتبارى نبودن، با تغيير اعتبار ارزشهاى گوناگون تغيير نمى يابند. و از فائده واقعى تشكيل مى شوند، نه به اعتبار امور وهمى و ضعيف.

3. نقش اجتماعى

نقش اجتماعى عبارت از عملى است كه فرد در يك جامعه گسترده يا در گروهى كه عضو آن است به عهده مى گيرد و انجام مى دهد و غالباً فرد نقشهاى متعددى را همزمان ايفا مى كند، خواه در يك يا چند گروه عضو باشد و يا آن كه عضو هيچ گروهى نبوده، تنها عضوى از جامعه خويش باشد. اين بدان خاطر است كه هر فرد با تعدادى از فرمها و اشكال اجتماعى مرتبط است كه در هر يك از آنها نقشى به عهده دارد. مثلاً فردى به شهر، منطقه، حزب، خانواده و صنف خويش و... تعلق دارد و هر يك از آنها از او ايفاى نقشىخاص را مى طلبد. حتى گاه به خاطر پذيرش وكالت يا وصايت فردى ديگر نقش او را نيز به عهده مى گيرد و اين موارد گوناگون در يك نگاه «نقش» نام دارند.

از آنجا كه آدمى غالباً خواهان پيشرفت بوده و به دنبال سود مادى يا معنوى افزونترى است، تنها به انجام نقشى كه به او واگذارده اند اكتفا نمى كند، بلكه به انجام نقشهايى مازاد بر نقش اصلى خويش مى پردازد. لذا آدمى دو گونه نقش ايفا مى كند. يكى نقش واگذار شده به او و ديگرى نقشى كه خود با تلاش افزون بر وظيفه انجام مى دهد.

جوامع ابتدايى از گوناگونى اندكى در نقشهاى اجتماعى برخوردار هستند، در حالى كه هرچه جامعه پيشرفت مى كند و بر پيچيدگى آن افزوده مى شود، نقشهاى اجتماعى تنوع و گوناگونى بيشترى مى يابند و در اثر فراوانى نقشهاى اجتماعى يك فرد نقشهاى متعددى خواهد داشت. جامعه فاقد احزاب و انجمن ها فرد را از ايفاى نقش در اين گونه نهادها محروم مى كند، در حالى كه جوامع هرچه از احزاب و جمعيتهاى بيشترى برخوردار باشند امكان ايفاى نقشهاى بيشترى را پيشاروى فرد مى نهند.

مثلاً در چنين جوامعى فرد در عين حالى كه در يك انجمن خيريه عضويت دارد، اگر پزشك باشد مى تواند در انجمن پزشكان نيز نقش آفرينى كند و در همان حال در انجمن فرهنگى وابسته به يك حزب يا مجمع تجارى و... نيز عضو باشد. گاه ميان دو نقشى كه فرد به عهده گرفته تعارض ايجاد مى گردد، لذا از ميان آن دو مهم تر را بر مى گزيند. مثلاً

ص: 219

فردى كه اشتغالات مربوط به عضويتش در يك حزب فزونى مى گيرد، نقشش در اداره خانواده كم رنگ مى گردد، و نيز كسى كه علاقه ويژه اش به مديريت يك انجمن خيريه افزونى مى يابد از نقش خويش در انجمن فرهنگى كه عضو آن است، مى كاهد.

انتخاب نقش برتر

همچنين نقشِ برترى كه ممكن است يك فرد در جامعه به عهده بگيرد، و نيز شناختنِ اين مطلب كه كدام يك از نقش هايى كه از حيث اجتماعى به او واگذار شده برتر است، نيازمند حُسن انتخاب و هوشمندى است، و البته حسن انتخاب كار سهلى نيست، چه اين كه فرد در عين نيازمندى به توانمندى هاى ذاتى و رشدگرايانه براى انتخاب برتر، به دقت نظر و تفكر فراوان نيز نيازمند است. از سوى ديگر در صورت فقدان موانع طبيعى و اجتماعى،غالباً اين انسان است كه شايستگى هاى خود را رشد مى دهد. مثلاً يك شهروند هندى يك چهارم شهروند امريكايى به امكانات تحصيل و كسب دانش دست رسى دارد. بنابراين از هر چهارتن امريكايى همگى و از هر چهارتن هندى تنها يك تن از امكانات تحصيلى برخوردار است. اگر فرض كنيم كسى نه كندذهن و نه بيمار، بلكه از هر جهت سالم و برخوردار از قابليت هاى ذاتى و اجتماعى باشد، آن گاه زمان يك انتخاب خوب فرا مى رسد. بايد توجه داشت كه غالباً انتخاب بد است كه انسان عقب افتاده را عقب نگاه داشته. گاه دو دانشجوى علوم دينى، يكى به درجه مرجعيت مى رسد و آن ديگرى در همان رده هاى پايين درجا مى زند. يا دو تن كاسب را مشاهده مى كنيم كه يكى به مراتب بالايى از كسب و تجارت مى رسد تا جايى كه در صف اول بازرگانان قرار مى گيرد، در حالى كه ديگرى هنوز همان بقالى كوچك را اداره مى كند. اين مثال، در مورد ساير افراد و ديگر نقشهاى اجتماعى نيز صادق است.

ملاك واگذارى نقشهاى اجتماعى

قابليتها و توانمندى هاى فردى تنها ملاك ايفاى نقشهاى اجتماعى نيست، بلكه ملاكهاى اجتماعى ديگرى نيز در پذيرش نامزدى فرد براى به عهده گرفتن اين گونه نقشها و واگذارى آنها از سوى جامعه موضوعيت دارد.

ص: 220

مثلاً در غالب جوامع به كسانى كه نابالغ محسوب مى شوند اجازه شركت در انتخابات داده نمى شود. روشن است كه بلوغ نزد اديان و امتهاى گوناگون معيارهاى مختلفى دارد. بر اين اساس، نقش ميانسالان از پيران، و نقشهاى اينان از نقش جوانان، و نقشهاى آنها از نقش كودكان، و نيز نقش زنان از مردان و نقش عالمان از جاهلان و نقش رؤاى قبايل و احزاب از سايرين و به همين ترتيب نقش ساير اقشار از يكديگر متفاوت است.

در حديثى آمده است كه امام هادى عليه السلام فرمودند: «... فاصمدا في دينكما على كل مسن في حبنا، و كل كثير القدم في أمرنا...(1)؛ در دينتان به كسانى تكيه كنيد كه با محبت ما عمرى دراز بسر برده و در راه جامه عمل پوشاندن به ايده هاى ما تلاش فراوان كرده باشند».

خوددارى جامعه از اعطاى يك نقش اجتماعى خاص به برخى از مردم، يا به خاطر در نظر گرفتن ملاكهاى عقلى است و يا ملاكهاى عرفى. مثلاً: واگذارى نقش اصلاح گرى به پيرمردان، خبرگان و كارآزمودگان، مطابق با ملاكهاى عقلى است و اگر ديده مى شود كه در برخى جوامع يك نقش اجتماعى را تنها به خاطر ثروت يك ثروتمند به عهده او مى گذارند چنين كارى تنها بر اساس عرف و عادت آن جامعه است و الا از نظر عقلى، برخوردارى از ثروت، براى پذيرش نقشهاى اجتماعى، ايجاد شايستگى نمى كند و ربطى بدان ندارد.

گروه ها و نقشها

گروه ها درست مانند افراد يك جامعه گاه خويش را براى ايفاى نقشهاى بسيار مهمى آماده مى كنند و گاه در وضعيت و رتبه معمول خويش باقى مى مانند، آن سان كه جامعه آن گروه را براى ايفاى نقشى كه تصميم بر انجام آن گرفته شايسته نمى بيند. مثلاً: گاه در يك حزب توانمندى ها و شايستگى هاى لازم براى زمامدارى جامعه وجود دارد و گاه نه، در صورت اول اگر حزب تصميم به تصدى حكومت بگيرد جامعه اجازه چنين كارى را به او مى دهد و در صورت دوم اين ديگرانند كه بدان نقطه خواهند رسيد و آن حزب كما كان در انتهاى قافله باقى خواهد ماند.

ص: 221


1- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 151.

اگر به عنوان اشكال بر قاعده فوق ادعا شود كه احزابى وجود دارند كه در عين داشتن سوابق درخشان، اعضاى برجسته، فرهنگى عالى و شايستگى زمامدارى، نه تنها از در دست گرفتن حكومت يك كشور محروم مانده اند، بلكه حتى اميدى نيز بدان ندارند، در حالى كه حزبى ديگر توانسته حاكم شود. البته منظور آن نيست كه از طريق كودتاى نظامى بدين پايه رسيده باشد، گرچه حتى اين گونه موفقيتها نيز در گرو توانمندى هايى است كه بيگانگانِ سكان دار، از آن برخوردارند، مضافاً بر آن كه اصولاً ارتقاى رتبه براى وصول به حكومت از چنين طريقى نامشروع و غير قانونى خواهد بود و اكنون ما در چارچوب اقدامات قانونى و مشروع براى كسب حكومت سخن مى گوئيم.

در جواب چنين اشكالى مى گوئيم: اگر درباره ناكامى آن حزب درخشان و شايسته، تفحص و بررسى شود روشن خواهد شد كه اين ناكامى معلول خود اوست. و علت، كوتاهى آن حزب در مردم دارى، و به دنبال آن حاضر نشدن مردم براى قرار گرفتن در زيرچتر چنين حزبى است.

در صورت كند و كاو و جستجوى علل عدم نيل حزب ياد شده با آن سوابق درخشان، بى ترديد مشكل را در خود حزب خواهيم يافت، چه اين كه با جامعه و مردم خوش رفتارى و تعامل درخور و مناسب نداشته است و لذا افراد جامعه حاضر نيستند چنين حزبى را بر خود حاكم كنند. آرى جامعه براى واگذارى نقشهاى بسيار مهم، شروط دشوارى را قرار مى دهد و احراز چنين شروطى جز براى كسانى كه مهياى عمل به آنها شده اند ناممكن است. حتى اگر فرضاً فرد يا حزب فاقد توانمندى هاى بايسته در چنين مسندهايى قرار بگيرد، جامعه با استفاده از راه ها و اهرمهاى گوناگون، دير يا زود آن جريان را از حاكميت به زير خواهد كشيد.

4. حركت عمودى و افقى

حركت و جابجايى فرد در طبقه يا جامعه گاه به صورت عمودى رخ مى دهد و گاه به صورت افقى. حركت عمودى به اين معناست كه فرد به درجه پايين تر تنزل و يا به درجه بالاتر صعود كند، مانند اين كه كسى تا ديروز كارمند يك اداره بوده و امروز رئيس آن بشود، يا برعكس. حركت افقى به اين معناست كه فرد كار خويش را به عنوان عضو يك حزب،

ص: 222

با كار ديگرى در همان سطح عوض كند و يا اين كه از انجمنى به انجمن هم رتبه آن منتقل شود اسلام مسلمانان را همواره براى حركت عمودى و صعودى، تشويق و ترغيب كرده است. در روايتى از امام صادق عليه السلام در تشويق به اين امر و مذمت ركود و سكون مى خوانيم: «من استوى يوماه فهو مغبون...(1)؛ هر كه دو روزش يكسان باشد زيان كرده است».

ضرورت تنوع طبقاتى

هر جامعه اى به ضرورت از لايه ها و طبقات مختلف تشكيل مى شود، زيرا متغيرهاى طبيعى زير، عامل پيدايش اين گوناگونى هستند:

1. طبع گوناگون انسانها: برخى انسانها شجاع تر از همنوعان خويشند و برخى كريم تر و برخى هوشمندتر. از همين رو برخى در درجاتى بالاتر قرار مى گيرند؛ درجاتى كه صاحبانآنها داراى ويژگى هاى جسمى و روحى خاصى هستند، اما در مراتب پايين تر خبرى از آنها نيست.

2. مقاطع سنى گوناگون: برخى از انسانها به خاطر برخوردارى از سن بيشترى كه خود محصول طبيعى گذشت زمان است، در رتبه اى قرار مى گيرند كه كوچكترها حايز آن نيستند، زيرا به خاطر تجربه بيشترى كه اندوخته اند و نيز به خاطر مسئوليتى كه در امر تربيت كودكان به عهده داشته اند حائز احترامى بيشتر هستند و از هيبت و عزت بيشترى ميان ديگران برخوردارند؛ خصوصياتى كه جوانترها بطور طبيعى از آن برخوردار نيستند.

3. تقسيم طبيعى آحاد جامعه به دو جنس مرد و زن: آرى زنان بر اساس جنسيت ويژه خود كه آنها را داراى عاطفه و نرمش بيشترى مى كند، براى انجام كارهايى شايستگى دارند كه مردان توان انجام آن را ندارند و نيز مردان بر اساس جنسيت خاص خويش كه مقتضى تعقل و درشتى بيشترى است، توان بر انجام كارهايى دارند كه از قدرت زنان خارج است.

4. ضرورتهاى ايجاد و بقاى زيست جمعى: از آن رو كه جامعه نيازمند مديريت است،

ص: 223


1- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 376.

و بر مبناى اين نياز برخى افراد اداره جامعه را به عهده مى گيرند. اين افراد طبقه فرمانروايان را تشكيل مى دهند و در مقابل آنان، طبقه فرمانبران شكل مى گيرد.

طبقات فوق در هر جامعه اى خواه ابتدائى و خواه پيشرفته و صنعتى حضور دارند. البته جوامع ابتدائى از باب «سالبه بانتفاء موضوع» از برخى طبقات اجتماعى برخوردار نيستند، مانند مخترعان يا احزاب، اما در مورد اين پندار كه در جوامع ابتدائى به دليل فقدان عامل تفاوت زاى مالكيت فردى، تفاوتى ميان مراتب اجتماعى وجود نداشته، نه تنها مبتنى بر واقعيت نيست، بلكه واقعيت خلاف اين را يعنى هم وجود تفاوت ميان طبقات و هم وجود مالكيت فردى را تأييد مى كند، چه اين كه نتايج تحقيق در ميان اقوام و قبائلى كه در زمان ما هنوز بشكل بدوى زندگى مى كنند نشان مى دهد كه اين جوامع از هر دو ويژگى (مالكيت فردى و تفاوت طبقاتى) برخوردارند.

جامعه ماركسيستى كه دولت و ساخت اجتماعى آن بر اساس آراى ماركس شكل گرفته است نيز بر اين حقيقت واقف شده كه آن آراء فاقد استحكام و واقع بينى لازم اند و لذا به تدريج همه حقايق انسانى، مانند: تفاوت طبقاتى، مالكيت فردى و اختصاصى بودن زنان بدان بازگشته است. در واقع تنها كارى كه [حاكمان] اين جوامع در انجام آن از خودتوان نشان دادند عبارت بود از سلب آزادى انسان، دين زدايى و اخلاق ستيزى. البته اين توانايى نيز محدود به امكانات [و اختيار] آنان بود و لذا قشر عظيمى از شهروندان اين جوامع ديندار ماندند و البته تحت فضاى خفقان آلود و ترور كه بر آن جوامع مسلط بود، روزگار مى گذراندند.

متغيرهاى پديد آورنده طبقات

عوامل پديد آورنده طبقات اجتماعى غالباً به قرار زيرند:

1. فرهنگ: فرهيختگان و روشنفكران در مقابل غير فرهيختگان و غير روشنفكران طبقه اى را شكل مى دهند و در ميان فرهيختگان نيز فرهيختگانى برجسته تر طبقه اى جداى از ديگر همگنان خود تشكيل مى دهند.

2. مالكيت: مالكان و غير مالكان هر كدام طبقه اى را تشكيل مى دهند و همچنين مالكان عمده و سرمايه داران در قبال خرده مالكان و سرمايه داران كوچك داراى طبقه اجتماعى

ص: 224

خاص خود هستند. در اين جا مناسب است باز هم به اين نكته اشاره كنيم كه مالكيت حاصله از استفاده مشروع از مقدمات پنج گانه (فعاليت بدنى، فعاليت فكرى، در اختيار داشتن مواد اوليه، در اختيار داشتن شرائط زمانى و مكانى مناسب و استفاده بهينه از آنها، و در آخر برخوردارى از روابط انسانى مطلوب) مالكيتى مشروع و ساير مالكيتها نامشروع هستند.

3. حكمرانان: اينان طبقه خاصى را در جامعه تشكيل مى دهند. و باز هم مناسب است كه يادآور شويم، حاكميت نيز از نگاه اسلام به مشروع و نامشروع تقسيم مى شود و حاكميت مشروع از اين ديدگاه با احراز دو شرط حاصل مى شود:

الف. برخوردارى از ويژگيهاى اسلامى اعلام شده.

ب. انتخاب مردم. اين شرط هرچند به برخى ويژگيهاى اسلامى بند الف نيز مربوط مى شود، لكن از باب اهميت، آن را جداگانه ذكر كرديم.

سه اصل مذكور عوامل و متغيرهاى پديدآورنده طبقاتند، اگرچه هر يك از اين سه خود به زير مجموعه هايى تقسيم مى شوند و متغيرهاى ديگرى نيز براى شكل گيرى طبقات در جامعه وجود دارد.

تفاوت طبقاتى مشروع و نامشروع

تفاوت طبقاتى اگر بر مبناى ملاك هاى عقلانى استوار شود صحيح خواهد بود، مانند: فرهنگ و مالكيت ناشى از استحقاقها و نيز حاكميت منتخب برآمده از شايستگى ها، اما اگر تفاوت و اختلاف طبقاتى برخواسته از مبانى نادرست باشد بايد آن را از بين برد، مانند رژيمهاى ديكتاتورى موجود در نظام هاى كمونيستى كه با ترور و ايجاد خفقان به حكومت رسيده و حاكميت خود را ادامه مى دهند و نيز مانند مالكيت سرمايه دارى غربى كه برآمده از غصب و غارت دسترنج توده هاى مردم است. وانگهى نظام طبقاتى فاسد اقدام به افساد نيز مى كند، همان گونه كه حكومتهاى كمونيستى پديده ثروت را به فساد كشانده اند. آنها ثروت را از دست صاحبان اصلى آن گرفته و در اختيار حكومت قرار داده اند. يا مانند حكومتهاى سرمايه دارى غربى كه مسأله حكومت و قدرت و سياست را به فساد كشانده اند، زيرا در چنين نظامهايى نيز در انتخابات، سرمايه سيطره خويش را

ص: 225

نشان مى دهد. اين مهم را در كتاب الفقه: الاقتصاد توضيح داده ايم.

البته اين نيز روشن است كه انحراف، نهايتاً موجود منحرف را به سقوط، انحطاط و نابودى مى كشاند و اين سنتى الهى است. از اين رو برخى آگاهان از سقوط شرق ديكتاتور و سرمايه دارى غرب خبر داده اند.

آرى بر اساس همين قانون امپراتورى روم سقوط كرد. حكومتى كه مردم خويش را به طبقه اشراف، توده مردم و بردگان تقسيم كرده بود.

سقوط حكومتهاى مسيحى در قرون وسطى كه مردم را به طبقات زمين داران، بردگان و توده مردم تقسيم كرده بودند و سقوط حكومتهاى ايرانى نيز از همين رو بود.

اين مسأله را در اين جا متذكر مى شوم كه نوع رويكرد اسلام با مسأله برده و بطور كلى با برده دارى در حكومتهاى فوق متفاوت بوده است. ما در كتاب الفقه: الاقتصاد به تفصيل در اين باره سخن گفته ايم... .

علت سقوط حكومتهاى منحرف در اين است كه آدمى، پاك سرشت تولد مى يابد و بر اين اساس راه مستقيم را از كژراهه باز مى شناسد. هرچند انحراف به وسيله ثروت، زور و تبليغات فزونى گيرد. پس از آن كه مردم انحراف را بازشناختند با آن مبارزه مى كنند تا آنجا كه به زيرش كشند و در اين روند اگر عمر برخى رژيم هاى منحرف كوتاه و عمر برخى ديگر درازتر است، بايد آن را معلول دو عامل دانست:

1. ميزان نيرومندى رژيم فريب كار.

2. ميزان هوشمندى نيروهاى مخالف كه درصدد ساقط كردن آن رژيمند.

البته در هر صورت دير يا زود باطل سرنگون مى شود. قرآن كريم درباره ناكارآمدى نهايى عامل نخست مى فرمايد: «لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى الْبِلادِ * مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ»(1)؛ «رفت و آمد [پيروزمندانه] كافران در شهرها، تو را نفريبد!. اين متاع ناچيزى است، و سپس جايگاهشان دوزخ است، و چه بد جايگاهى است».

در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «تضايقي تنفرجي(2)؛ [ اى روزگار،] چون [چند

ص: 226


1- . سوره آل عمران، آيه هاى 196 و 197.
2- . المجتنى من دعاء المجتبى، سيد ابن طاووس، ص 49؛ شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 267.

صباحى] تنگ گيرى، [در نهايت] به گشايش مى انجامى».

و نيز آمده است: «... للحق دولة و للباطل جولة...(1)؛ «براى حق پايدارى و دوام است و باطل [روزگارى كوتاه ]جولان دارد».

آيات، روايت، سخنان حكما و تجارب بشر همگى بر چنين مضمونى دلالت دارند، از اين روى شايسته تر آن است كه آدمى تنها در مسير حق و درستى گام زند كه اين تنها چاره است، در اين باره از رسول اكرم صلى الله عليه و آله سؤل شد: «ما الحيلة؛ چگونه چاره بينديشم؟» ايشان فرمودند: «ترك الحيلة(2)؛ با ترك چاره جويى».

نخستين سبب سقوط رژيمهاى منحرف، آگاهى مردم است، لذا چنين رژيمهايى همواره به دنبال آنند كه سياست فريب و در جهل نگه داشتن مردم را به كار بندند و آگاهان و راهنمايان جامعه را با مجازات هاى سخت مهار كنند. مثلاً رژيمهاى كمونيستى دانشى را كه آگاهى بخش باشد ممنوع مى سازند، همان گونه كه آزاديهاى منتهى به چنين دانشى را نيز ممنوع مى كنند و به مردم مى باورانند كه در پس كمونيسم چيز ديگرى نيست.

همچنين سرمايه داران در يك كشور غربى اين پندار را به مردم خويش القا مى كنند كه در بهشت موعود به سر مى برند و در شرايط و محيطى، جز محيطى كه در آن قرار دارند، از پيشرفت، رفاه و آزادى خبرى نيست. چنين نظام هاى طبقاتى منحرفى مردم را به شدتاسير اوهام خود مى كنند، البته چگونگى آن در هر يك از آنها متفاوت است و به همين دليل مشاهده مى كنيم كه در هر دو نظام، فرزندان غالباً حرفه پدران خود را در پيش مى گيرند و توان انتخابى غير از آنچه از پيش برايشان تعيين شده ندارند و اين بدان خاطر است كه آن جوامع به ميزان لازم باز نيستند تا هر انسانى خود سرنوشت خود را رقم زند.

نمونه ديگر از تمايز طبقاتى در جوامع سوسياليستى و سرمايه دارى اين است كه ازدواج ميان طبقات فرادست و فرودست در اين كشورها عملاً وجود ندارد. اينها محصول انحراف فرهنگى است، انحرافى كه تنگناهاى روحى پديد آورده. بنابراين، راه

ص: 227


1- . المبسوط، شيخ طوسى، ج 1، ص 5.
2- . بحار الأنوار، ج 35، ص 383.

رهايى مردم از اين نظام ها تنها در گرو آگاهى و آزادى است.

5. تأثير منزلت اجتماعى بر انسان

منزلت اجتماعى در زندگى افراد تأثير مى گذارد. اين منزلت بر دوگونه است:

الف. منزلت برخاسته از شايستگى ناشى از توانمندى هايى نظير: دانش، ثروت مشروع و حاكميت برآمده از انتخابات است.

شايان توجه است كه چنين تفاوت طبقاتى فساد و خرابى به بار نمى آورد، بلكه فقدان آن فرد ذى حق را از حقش محروم مى كند.

ب. طبقه برخاسته از عواملى غير از شايستگى ها، مانند طبقات موجود در نظام سرمايه دارى و كمونيستى. چنين نظام طبقاتى باعث برخوردارى طبقاتى خاص و محروميت نابحق طبقاتى ديگر مى شود. در اين باره سخنى از اميرمؤمنان عليه السلام آمده است كه مى فرمايند: «ما رأيت نعمة موفورة إلا و إلى جانبها حق مضيَّع(1)؛ هيچ نعمتى را انباشته نديدم جز آن كه در كنارش حقى ضايع شده است».

پر واضح است كه اختلافات طبقاتى فاسد و منحرف، افراد طبقات پايين جامعه را از بسيارى از مواهب زندگى محروم مى كند، در حالى كه اگر تفاوت بين طبقات بر اساس شايستگى و حق باشد انسان ها از امكانات و زندگى يكسانى برخوردار خواهند شد.

ص: 228


1- . دراسات في نهج البلاغة، محمد مهدى شمس الدين، ص 40.

مسأله بيستم: تأثير نظام طبقاتى منحرف بر زندگى

اشاره

مسئوليت تأمين نيازمندى هاى زندگى هر انسان به منظور ريشه كنى پديده فقر به طور مساوى بر دوش دولت ها و آحاد جامعه نهاده شده است. اسلام فقر را نكوهش كرده و به بالا بردن سطح زندگى فقرا و رسانيدن آنها به مرز توانگرى توصيه مى كند. علاوه بر آن برنامه اى نيز به منظور ريشه كنى فقر تنظيم نموده است كه در كتاب الفقه: الاقتصاد به تفصيل به آن پرداخته ايم. در اين زمينه روايات فراوانى وجود دارد كه برخى از آنها را از زبان اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كنيم:

«... و الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، و الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ(1)؛ و فقر زبان زيرك را از اقامه برهانش خاموش و ناتوان مى كند، و تنگدست در ديار خود غريب و بى كس است».

«الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ، و الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ(2)؛ توانگرى در غربت همچون در وطن بودن است و فقر در وطن همچون در غربت به سر بردن است».

«الفقر الموت الأكبر(3)؛ فقر مرگ بزرگتر است».

«يَنَامُ الرَّجُلُ عَلَى الثُّكْلِ و لا يَنَامُ عَلَى الْحَرَبِ(4)؛ فرزندمرده تواند خفت، و مال ربوده ديده بر نتواند نهفت».

«إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ، فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، واللَّهُ

ص: 229


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 3، ص 469.
2- . همان، شماره 56، ص 478.
3- . همان، شماره 163، ص 500.
4- . همان، شماره 307، ص 529.

تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ(1)؛ خداى سبحان روزى فقيران را در مالهاى توانگران واجب داشته. پس فقيرى گرسنه نماند جز آن كه توانگرى از حق او خود را به نوايى رسانده و پروردگار، توانگران را بازخواست مى كند از اين كار».

در كشورهايى مانند شوروى و امريكا كه نظام طبقاتى فاسد وجود دارد، دولت و سرمايه در خدمت يكديگر در آمده اند تا امتيازات و برخوردارى ها را به يك طبقه محدود كنند، تا جايى كه طبقه اى از برخوردارى بيش از حد، بيمار شود و طبقات ديگر محتاج ابتدايى ترين نيازمندى هاى روزمره خود باشند.

فقر و زندگى

به طور كلى نظام طبقاتى فاسد، طبقه اى را از امكانات بسيارى برخوردار و ديگر طبقات اجتماعى را محروم مى كند. اين امكانات عبارتند از:

الف. امكانات اوليه براى زيستن: فقيران غالباً موفق به ازدواج نمى شوند و اين يا به خاطر هزينه هاى آن است و يا به خاطر آن كه مى ترسند در صورت تشكيل خانواده، فرزندان احتمالى آنها از چشم گشودن بر روى زندگى محروم شوند و در صورت ازدواج كردن، به خاطر ترس از فقر با استفاده از روشهاى گوناگون مانند سقط جنين يا پيشگيرى از باردارى از تولد فرزندان جلوگيرى مى كنند، درست مانند وضعيت دوران جاهليت. خداى سبحان در رد اين عمل زشت فرموده است: «... وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ...»(2)؛ «و فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد».

نیز می فرماید: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ...»(3)؛ «و فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد، ما آنها و شما را روزى مى دهيم».

و در جای دیگر [پرسش گونه] می فرماید: «وَ إِذَا الْمَوْؤدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(4)؛ «و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤل شود. به كدامين گناه كشته شدند؟!!»

چنين اعمالى البته در بين طبقات مرفه و متوسط جامعه هرگز [يا جز در موارد بسيار

ص: 230


1- . همان، شماره 328، ص 533.
2- . سوره انعام، آيه 151.
3- . سوره اسراء، آيه 31.
4- . سوره تكوير، آيه هاى 8 و 9.

نادر] اتفاق نمى افتد و تنها طبقات فقير هستند كه دست به چنين اعمالى مى زنند. سخن خداى متعال كه در ادامه آيه دوم فرمود: «ما آنها و شما را روزى مى دهيم» و نيز سخن ديگرش كه فرمود: «وَ أَنْكِحُوا الأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَإِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ»(1)؛ «مردان و زنان بى همسر خود را و نيز خدمتكاران زن و مرد صالح خود را همسر دهيد، اگر فقير و تنگدست باشند، خدا از فضل خود آنان را بى نياز مى كند».

اين دو آيه ناظر به رسيدن روزى در جامعه اى است كه برخوردار از شيوه صحيح در زيست اجتماعى - اقتصادى باشد. آرى در چنين شرايطى فقيرى باقى نمى ماند، لكن در غير اين صورت علت فقر و محروميت كمبود رزق خداى تبارك و تعالى براى مردم نيست، بلكه اين محروميت ناشى از آن است كه دولت ها و سرمايه داران اموال عمومى را غارت كرده اند و از اين رو اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «... فما جاع فقير إلاّ بما مُتِّع به غني(2)؛ هيچ تهى دستى گرسنه نماند جز اينكه توانگرى از حق او خود را به نوايى رساند».

ب. امكان ادامه حيات براى طبقه فقير. اين مبحث به ترتيب زير بيان مى شود:

1. روشن است كه طبقه فقير (آسيب پذير) بيش از ديگران با مرگ و مير كودكانشان مواجهند؛ زيرا براى تغذيه و درمان فرزندانشان تمكن ندارند. پژوهشهايى كه در برخى كشورها انجام شده دلالت بر آن دارد كه حدود نيمى از فرزندان يك خانواده فقير شانس ادامه حيات پيدا مى كنند، در حالى كه قريب به نود درصد فرزندان ساير طبقات موفق به ادامه حيات مى شوند.

2. بيش از ديگر طبقات به خاطر نبود تغذيه، درمان و آسايش مناسب مى ميرند، در حالى كه ساير طبقات ابدا به طور فزاينده با چنين پديده اى مواجه نيستند. آمارها در آسيا و آفريقا از سويى و در اروپا، ژاپن و امريكا از سوى ديگر شاهد مدعاى ما هستند.

3. به مراتب بيش از ثروتمندان در جنگها طعمه مرگ مى شوند، زيرا فقرا غالباً قشرى فرهنگى نيستند و نفوذى ندارند تا بتوانند از حضور اجبارى در جبهه هاى جنگ نجات يابند و اموالى ندارند تا به عنوان خريد خدمت سربازى، رشوه و يا تحت عناوين ديگر

ص: 231


1- . سوره نور، آيه 32.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 328، ص 533.

بپردازند و خود را از جنگ[هاى ناخواسته] رهايى بخشند.

4. بسيار بيشتر از ديگران در اثر ارتكاب جرم، با مجازات مرگ مواجه مى شوند، زيرا مجرم فقير به راحتى مشمول قانون و اعدام مى شود و يا به زندان افكنده مى شود كه به بيمارى و فوت او مى انجامد يا تحت شكنجه كشته مى شود، در حالى كه ثروتمند با زر يا زور و نفوذ، خود را از چنگال قانون و مرگ مى رهاند.

فقر و فضائل اخلاقى

ج. امكان كسب اخلاق فاضله: مبتلا شدن به رذائل اخلاقى غالباً متأثر از بيمارى و فقر است. بيمارى نيز غالباً منشأ فقر دارد و هرچند ثروتمندان نيز گاه به زشتى هاى اخلاقى مانند كبر و... دچار مى شوند، لكن غالباً آشفتگى روانى، كم طاقتى و مانند آن است كه منشأ بدخويى مى گردد و از همين روست كه درگيريها و رذايل اخلاقى و ازدياد طلاقهاى ناشى از آنها، در خانواده هاى فقير بيش از ساير طبقات است. البته مشخص نمودن نسبت واقعى اين امور در ميان فقرا و طبقات متوسط و مرفه جامعه مستلزم آمارگيرى هاى دقيق است.

فقر و سلامتى و بهداشت

د. امكان حفظ سلامتى و تندرستى: بر اساس آمارها طبقات فقير به دليل اينكه از سويى در تهيه دارو ناتوانند و از سوى ديگر به خاطر نداشتن وسائل بهداشتى از حفظ سلامتى خود نيز عاجزند و به تعبير ديگر به دليل آن كه نه توان بر پيشگيرى دارند و نه بر درمان قادرند، لذا دفعات بيماريشان و نيز مدت زمان ماندگارى هر بيمارى در آنها طولانى تر از افراد ثروتمند و متوسط جامعه است.

علاوه بر اين براساس آمارهاى ارائه شده آسايشگاه ها و بيمارستانهاى اعصاب و روان، طبقه فقير بيش از ساير طبقات دچار بيماريهاى روانى مى شود، زيرا فقر، بيكارى، درگيريها و... كه ثروتمندان از آنها مصونند علل عمده اين بيماريهاست و اين علل به وفور در طبقات فقير مشاهده مى شود. ثروتمندان گرچه به بيماريهايى نظير فشار خون، تصلب شرايين، بيمارى هاى جهاز هاضمه، ديابت و مانند آنها مبتلا مى شوند، لكن اين امراض به فراوانى، خطرناكى و دوام بيماريهاى طبقه فقير نيستند.

ص: 232

فقر و صلح

ه. امكان زيستن در امنيت و صلح: ثروتمندان براى حل مشكلات خود با هزينه كردن اموال، خويش را از شركت در جنگ حفظ مى كنند، لكن فقرا به دليل فقر براى رفع معضلات خويش به جنگ متوسل مى شوند، زيرا گره گشايى از مشكلات يا از راه هاى ديپلماتيك و يا از راه جنگ صورت مى گيرد و در جايى كه امكان اول وجود نداشته باشد به ناچار راه دوم مطرح مى شود.

مضافاً بر اينكه مستكبران براى سيطره بر مستضعفان جنگ هاى دائمى به راه مى اندازند تا از اين طريق هم آنان را برده خويش كنند و هم ثروتهايشان را در اختيار گيرند، تازه در چنين جنگهاى نابرابرى نيز مستكبران، مستضعفانى ديگر را اجير مى كنند تا به جاى آنان با خصم بجنگند. اينها همگى دال بر آنند كه امكانات برقرارى صلح و حل مشكلات از راه هاى صلح آميز، در ميان طبقه فقير كمتر از ديگر طبقات است.

فقر و دانش

و. امكانات براى تحصيل علم: كسب علم به دلايل ذيل محتاج ثروت است:

1. تهيه امكانات آموزشى از قبيل كتاب و شهريه.

2. تأمين مخارج زندگى دانشجو تا براى كسب علم فراغت خاطر پيدا كند. در صورتى كه عدم تأمين مخارج به خاطر فقر، انسانها را به سوى كار كشانده و به فاصله گرفتن از علم و محيط علمى وا مى دارد و آرامش خاطر را از آنها مى گيرد، اما انسان ثروتمند بر خلاف انسان فقير از هر دو شرط براى ورود به عرصه دانش اندوزى برخوردار است و از اين رهگذر است كه دولتها به هر ميزان كه براى تأسيس مدارس رايگان تلاش كنند باز هم در فراهم كردن امكانات مساوى تحصيل براى فقير و غنى توفيق نمى يابند، زيرا آن دو مشكل بزرگ هنوز پابرجاست كه عبارتند از: مشكل مخارج و هزينه زندگى براى محصل فقير و وجود امكانات بيشتر براى تحقيق توسط دانشجوى ثروتمند، كه نهايتاً امكانات مالى است كه زمينه تحقيق را گسترش مى دهد. لذا در تمامى جوامع، اكثريت افرادى كه طبقه فرهنگى جامعه را تشكيل مى دهند از قشر ثروتمند هستند و درصد اندكى را فقرا تشكيل مى دهند. اصولاً هرچه سطح فرهنگ در ميان گروه ها بالاتر باشد درصد ثروتمندان در ميان آنها از

فقرا بيشتر خواهد بود.

ص: 233

فقر و آبادانى

ز. امكان براى عمران و آبادانى: آبادانى پديده اى است كه در ميان ثروتمندان و در آن طبقه مطرح مى شود نه براى طبقه فقير، زيرا فقرا نهايت تلاششان بر آن است كه خانه اى براى خود بپا دارند و نه بيشتر، ولى ثروتمندان به تنهايى و آسانى، هم بر فراهم كردن خانه خويش توانمندند و هم بر آبادانى بيشتر، مانند ايجاد باغها و جز آن.

فقر و زندگى پاك

ح. امكان داشتن زندگى سالم: فقر و محروميت و فشارهاى اجتماعى وارده بر طبقه فقير جامعه باعث كج روى و سقوط آنها در رذائل اخلاقى و اجتماعى مى گردد و لذا زندانيان، روسپى ها، مبتلايان به انحرافات جنسى و مانند اينها غالبا از اقشار فقيرند. از همين روست كه در ذهن توده و عرف مردم، ميان دزد، كودن و كودكان خيابانى و مانند اينها و اين انديشه كه اين افراد از طبقه فقير بوده اند و لذا نتوانسته اند خود را از حضيض رذائل اخلاقى برهانند، ملازمت وجود دارد.در مباحث گذشته نيز اين نكته ذكر شد كه ثروتمندان فاسد، با توان مالى و اعتبار خود از مجازات مى رهند و گرفتار زندان و ديگر مجازات ها نمى شوند.

فقر و قدرت

ط. امكان كسب قدرت و رسيدن به درجات و پستهاى بالاى اجتماعى: اين امكان تنها براى طبقه مرفه و طبقات نزديك به آن، يعنى طبقات متوسط جامعه، بيشتر از طبقه فقير جامعه فراهم است، زيرا ثروت امكاناتى را در اختيار آدمى قرار مى دهد كه از عهده عوامل ديگر بر نمى آيد و لذا تهى دستان را به آن حيطه ها راهى نيست. مقامات عالى اجتماعى از اينگونه اند كه طبعاً اغنيا بيش از فقرا از اين مزيت برخوردارند.

ممكن است در رد اين اصل كسانى بگويند: بخش بزرگى از فقهاى شيعه كه به پايه هاى بلند اجتماعى رسيده اند از طبقه فقير بوده اند، پس چگونه مى گوئيد: بخش عظيمى از بلندمرتبگان را اقشار غير فقير تشكيل مى دهند؟

در پاسخ مى گوييم: برخوردارى از وجوهات شرعى آنها را در زمره اغنيا قرار مى دهد،

ص: 234

هرچند بخشى از زندگى خود، يعنى ابتداى زندگى تا دوران تحصيل را فقيرانه گذراندهباشند، لذا وصول و باقى ماندن آنان در آن مراتب عاليه نيز در گرو اموالى است كه برايشان فراهم شده، تا با كسب درجات عالى علمى، احراز مناصب بلند اجتماعى برايشان ممكن گردد. از آن رو در مورد امكان اين كه تنها ثروتمند بتواند با دارايى خود، مستمندان، بيماران، منحرفان و جز آنان را از وضعيت شان رهايى بخشد، سخن به ميان نياورديم كه امرى است شخصى و سخن در اين مبحث درباره جايگاه طبقه ثروتمند در برابر طبقه فقير است.

اختلافات فكرى ميان دو طبقه فقير و غنى

در پايان اين نكته را يادآور مى شويم كه نگاه هر يك از طبقات فقير و غنى نسبت به امور گوناگون زندگى، متفاوت است و هر يك را دل مشغولى متفاوتى به خود مشغول مى دارد و هر يك به سبك خاص خود با زندگى تعامل دارند كه در ذيل به بخشى از آنها اشاره مى كنيم:

1. طبقه فقير مصلحان را به ديده منجى و راهنما مى نگرد و لذا گرد آنان حلقه مى زند، در حالى كه ثروتمندان و طبقات مرفه سركش از آنها تلقى منفى داشته و مصلحان را نابودگر و مضر مى انگارند، چرا كه مصلحان برايشان مشكل مى آفرينند و آنها را از امتيازات و مناصبشان محروم مى كنند.

2. فقرا به خاطر محدوديتى كه از نظر مالى دارند در مصرف مال با دقت و وسواس عمل مى كنند، در حالى كه طبقه ثروتمند خود را محتاج چنين دقتى نمى بينند.

3. ثروتمندان فرزندان خود را با ادب، نزاكت و پاكيزه بار مى آورند، لكن فقرا، نه فرصتى كافى و نه ثروتى آنچنان دارند كه در اين مقولات هزينه كنند.

4. طبقه فقير معتقد به لزوم تقويت طبقه كارگر و كشاورز و بهبود سطح زندگى و احقاق حقوق آنهاست، لكن ثروتمندان منحرف به عكس اين مى انديشند، و اين مسأله نماد تضاد منافع طرفين است.

5 . ثروتمند به تجارت آزاد به عنوان يك حق طبيعى مى نگرد و آن را طلب مى كند، در حالى كه حكم به چنين امرى براى فقير سالبه به انتفاء موضوع است.

6. ثروتمند منحرف به همه چيز نگاهى تاجرمنشانه و كاسب كارانه دارد و در همه چيز

ص: 235

به دنبال جلب منفعت خود است و در همه جا حساب سود و زيان مادى خود را لحاظ مى دارد و بر اساس آن اقدام مى كند يا واپس مى نشيند، لذا معنويات براى او رنگ مى بازد وحضورى ضعيف در زندگى او پيدا مى كند، چرا كه نيروى عقلانى او تنها با مال و تجارت اُنس و پيوند يافته است، در حالى كه طبقه فقير، چنين نگرش منحطى ندارد.

تفسير طبقه فقير و غنى در بسيارى ديگر از امور مربوط به زندگى نيز، به خاطر زاويه ديد متفاوتى كه دارند گوناگون است.

موضع گيرى اسلام در قبال طبقه فقير

اسلام براى ايجاد تحول مثبت در طبقه فقير دو گزينه ارائه نموده كه عبارتند از:

الف. غنى سازى آنان: توضيح آن كه اسلام هم روش سرمايه دارى و هم كمونيستى را حرام مى داند، چه اين كه هر دو نظام، ثروت توده مردم را غارت مى كنند. در نظام اول سرمايه داران و در نظام دوم دولت فاقد مشروعيتى كه قدرت و ثروت را يكجا در اختيار خود گرفته مردم را غارت مى كنند. از نگاه اسلام هركس بايد مالك و مسلط بر مالى باشد كه از طرق مشروع پنج گانه سابق الذكر به دست آورده است.

ب. مددكارى ناتوانان: توضيح آن كه در جامعه همواره فقيرانى وجود دارند كه به دليل يتيم بودن، بيمارى و مانند آن توان توليد ثروت را نداشته و نمى توان از راه نخست به غنى سازى آنان پرداخت. اسلام بر دولت اسلامى لازم و فرض نموده است كه تمام نيازمنديهاى اين افراد را برآورده كند و اين را وظيفه دولت و حق آن فقرا مى داند نه آن كه اين اقدام از باب صدقه و يا بذل و بخشش و احسان باشد.

حضرت على عليه السلام درباره رسيدگى به طبقه فقير جامعه در عهدنامه اى به مالك اشتر مى نويسند: «... ثُمَّ اللهَ اللهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِينَ لا حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاكِينِ و الْمُحْتَاجِينَ و أَهْلِ الْبُؤسَى و الزَّمْنَى، فَإِنَّ فِي هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً و مُعْتَرّاً، و احْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ، و اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكِ و قِسْماً مِنْ غَلاتِ صَوَافِي الإِسْلامِ فِي كُلِّ بَلَدٍ، فَإِنَّ لِلأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِي لِلأَدْنَى، و كُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ، و لا يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ، فَإِنَّكَ لا تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِكَ التَّافِهَ لإحْكَامِكَ الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ فَلا تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ، و لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ، و تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لا يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُيُونُ و تَحْقِرُهُ الرِّجَالُ، فَفَرِّغْ لِأُولَئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْيَةِ و التَّوَاضُعِ، فَلْيَرْفَعْ

ص: 236

إِلَيْكَ أُمُورَهُمْ ثُمَّ اعْمَلْ فِيهِمْ بِالإِعْذَارِ إِلَى اللهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ، فَإِنَّ هَؤلاءِ مِنْ بَيْنِ الرَّعِيَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الإِنْصَافِ مِنْ غَيْرِهِمْ، و كُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللهِ فِي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ إِلَيْهِ، و تَعَهَّدْ أَهْلَ الْيُتْمِ و ذَوِي الرِّقَّةِ فِيالسِّنِّ مِمَّنْ لا حِيلَةَ لَهُ و لا يَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ، و ذَلِكَ عَلَى الْوُلاةِ ثَقِيلٌ و الْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ، وقَدْ يُخَفِّفُهُ اللهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ، و وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللهِ لَهُمْ(1)؛ خدا را! خدا را! درباره طبقه فرودستان از مردم [در نظر گير]؛ آنان كه راه چاره اى ندانند و از درويشان و نيازمندان و بينوايان و از بيمارى برجاى ماندگانند، كه در اين طبقه مستمندى است خواهنده، و مستحق عطايى است به روى خود نياورده. حقى كه خدا از خود به آنان اختصاص داده، و نگهبانى آن را به عهده ات نهاده، پاس دار، و بخشى از بيت المالت و بخشى از غله هاى زمين هاى خالصه را براى آنان قرار ده، كه دور دست ترين آنان را همان بايد كه براى نزديكان است، و آنچه بر عهده تو نهاده اند، رعايت حق ايشان است. پس مبادا فرو رفتن در نعمت، از پرداختن به آنان بازت دارد كه ضايع كردن كارى كوچك را به خاطر استوار كردن كارى بزرگ و مهم، عذرى پذيرفتنى نيست. پس، از رسيدگى به كارشان دريغ مدار و روى ترش بدانان ميار، و به كارهاى كسى كه به تو دسترسى ندارد بنگر - آنان كه در ديده ها خوارند و مردم خردشان مى شمارند - و كسى را كه بدو اعتماد دارى براى تفقد حال آنان بگذار كه از خداترسان باشد و از فروتنان، تا درخواستهاى آنان را به تو رساند. و با آنان چنان رفتار كن كه چون خدا را ديدى جاى عذرت بماند، كه اين گروه از ميان مردم به انصاف نيازمندترند از ديگران؛ و حق همگان را آنچنان بگذار كه عذرت در پيشگاه خدا پذيرفته آيد. يتيمان و كهنسالانى را كه چاره اى ندارند و دست سؤل پيش نمى آرند، عهده دار باش، و اين كار بر واليان گرانبار است و گذاردن حق، همه

جا دشوار، ليكن خدا آن را بر مردمى كه به دنبال آخرتند، شكيبايى مى ورزند، و به وعده راست خدا درباره خويش اطمينان دارند، سبك مى گرداند».

انباشت ثروت، محصول تجارت است اعم از آن كه در زمينه كشاورزى باشد يا صنعت و يا كسب و كار، و اين همان چيزى است كه سامان گرفتن امور در گرو سامان يافتن آن است و نظام طبقاتى منحرف نيز در گرو نابسامانى آن است. بايد ميان آزادى هاى مطلوب و

ص: 237


1- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 438 و 439.

محدوديتهاى معقول تعادل ايجاد كرد؛ چيزى كه اميرمؤمنان على عليه السلامدر عهدنامه خويشاز آن سخن به ميان آورده و فرموده اند: «ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ و ذَوِي الصِّنَاعَاتِ، و أَوْصِ بِهِمْ خَيْراً الْمُقِيمِ مِنْهُمْ و الْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ و الْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ، فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ و أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ وجُلابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ و الْمَطَارِحِ فِي بَرِّكَ و بَحْرِكَ و سَهْلِكَ و جَبَلِكَ، و حَيْثُ لا يَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا و لا يَجْتَرِءُونَ عَلَيْهَا فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لا تُخَافُ بَائِقَتُهُ، و صُلْحٌ لا تُخْشَى غَائِلَتُهُ، و تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ و فِي حَوَاشِي بِلادِكَ و اعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً و شُحّاً قَبِيحاً و احْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ و تَحَكُّماً فِي الْبِيَاعَاتِ، و ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ و عَيْبٌ عَلَى الْوُلاةِ، فَامْنَعْ مِنَ الاحْتِكَارِ فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و آلهمَنَعَ مِنْهُ، و لْيَكُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْلٍ و أَسْعَارٍ لا تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ و الْمُبْتَاعِ، فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ و عَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَافٍ(1)؛ ديگر اين كه نيكى به بازرگانان وصنعتگران را برخود بپذير، و سفارش كردن به نيكويى درباره آنان را به عهده گير، چه آنان كه كسب و كارشان در محلى ثابت است و چه آنان كه با مال خود از اين سو به آن سو مى روند، و با دسترنج خود كسب مى كنند، كه آنان مايه هاى منفعتند و پديدآورندگان وسيله هاى آسايش و راحت مردم و آورنده آن از جاهاى دوردست و دشوار، در بيابان و دريا و دشت و كوهسار، جايى كه مردمان در آنجا گرد نيايند و در رفتن بدانجا دليرى ننمايند. اين بازرگانان مردمى آرامند و نمى ستيزند، و آشتى جويند و فتنه اى نمى انگيزند. به كار آنان بنگر، چه در محلى باشند كه خود تو به سر مى برى و يا در شهرهاى ديگر، و با اين همه بدان كه ميان بازرگانان بسيار كسانند كه معاملتى بد دارند، بخيلند و در پى احتكار. سود خود را مى كوشند و كالا را به هر بها كه خواهند مى فروشند. و اين سودجويى و گرانفروشى زيانى است براى همگان، و عيب است بر واليان.

پس بايد از احتكار منع كنى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن منع مى فرمودند. و بايد خريد و فروش آسان صورت پذيرد و با ميزان عدل انجام گيرد. با نرخهاى - رايج بازار - نه به زيان فروشنده و نه خريدار. و آن كسى كه پس از منع تو دست به احتكار زند او را كيفر ده و عبرت ديگران گردان، و در كيفر او اسراف مكن».

ص: 238


1- . همان، نامه 53، ص 438.

مسأله بيست و يكم: عوامل شكل گيرى شخصيت

اشاره

شناخت شخصيت: از نظر جامعه شناختى اين جامعه است كه با فراهم آوردن شرائط و فضاى مناسب، بستر لازم براى شكل گيرى شخصيت را فراهم مى آورد و از ميزان انحراف و يا ابعاد انحراف شخصيت افراد مى كاهد، به هر روى شخصيت از چند مؤفه تشكيل مى شود كه عبارتند از:

1. فطرت الهى انسان، يعنى زمينه اى از پيش پرداخته كه در كليات قابل تغيير نيست اما مى توان بذر هر گونه روحيه و ايده اى را در آن كاشت.

2. وراثت.

3. محيط طبيعى.

4. محيط اجتماعى.

5. فرهنگ.

فطرت

1- خداى متعال درباره فطرت مى فرمايد: «... فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ»(1)؛ «فطرتى است كه خدا، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست».

آدمى با فطرتى ويژه تولد مى يابد؛ سرشتى كه تا حدود معينى قابل انعطاف و تغيير است

ص: 239


1- . سوره روم، آيه 30.

و اين در حالى است كه حيوانات و گياهان قابليت بسيار اندكى براى تغيير دارند. توضيح آن كه حيوان از امكان محدودى براى دگرگونى برخوردار است و اين تنها غرايزند كه بر سرنوشت او سيطره داشته و مسير حركت و زيست او را از ابتداى عمر تا انتهاى آن، تعيين مى كنند، و آن حيوان را به پيش مى برند و ميان نسلهاى متوالى گونه هاى جانورى هيچ تفاوت بنيادين و چشمگيرى در هيچ بعدى ديده نمى شود، هرچند برخى انديشمنداناحتمال تحول را در عالم حيوانات مردود نمى دانند.

گياهان از كمترين ميزان تحول پذيرى برخوردارند. مثلاً يك درخت سيب در برخى كيفيات و ويژگيها و مختصات ميوه اى كه توليد مى كند متفاوت از درخت مادر است و علاوه بر آن مى توان كيفيات گوناگون آن را بهبود بخشيد و يا آن را به حال خود رها كرد تا در وضعيتى به مراتب بدتر قرار گيرد.

اين تنها آدمى است كه زمينه اى بسيار گسترده براى تحول دارد. آغاز چنين تحولى حركت بر روى دو پا بود و نهايت آن تسخير و رفت و آمد در فضاى لايتناهى جهان است. بالطبع چنين توان گسترده اى نشان از وجود زمينه اى مناسب در درون او دارد كه هرچند كرانه هايش بر ما مخفى است، لكن به اجمال مى دانيم آن چنان وسعت دارد كه براى تحول در دنيا و آخرت قابليت يافته است.

خداى سبحان درباره زمينه فراوان تحول در آدمى مى فرمايد: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»(1)؛ «كه همه شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد [تا به كمال برسيد]».

يكى از حكما نيز درباره طى مدارج و مراتب انسانى گفته است: «ثم أصعد عن الملائكة و أصل إلى ما لا يناله الوهم؛ سپس از [مقام] فرشتگان بالاتر رفته، به مرتبه اى مى رسم كه و هم (خيال) توان درك آن را نداشته باشد».

و در حديثى قدسى پيرامون مراتب و درجات اخروى كه محصول تحول و تكامل بشرند، چنين وارد شده است: «أعددت لعبادي الصالحين ما لا عين رأت، و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر(2)؛ براى بندگان صالحم چيزى فراهم كرده ام كه نه چشمى ديده و نه

ص: 240


1- . سوره انشقاق، آيه 19.
2- . عوالى اللئالى، ج 4، ص 101، ح 148.

گوشى شنيده و بر قلب احدى خطور نكرده است».

جداى از فطرت عمومى كه همگان را در بر مى گيرد، آحاد بشر داراى تمايلات فطرى ديگرى نيز هستند كه در عين سازگارى با آن فطرت عمومى، در افراد مختلف گوناگون است و هركسى را فطرتى خاص خود اوست. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة(1)؛ مردمان معادنى هستند مانند معادن طلا و نقره».

وراثت و شخصيت

همان گونه كه گفته شد پس از فطرت نوبت به نقش وراثت در شخصيت مى رسد، در روايتى آمده است: «الولد سر أبيه(2)؛ فرزند بخشى مكنون و ناپيدا از پدر خويش [و آينه درون او ]است».

در دانش ژنتيك نيز اين اصل به ثبوت رسيده و گفته شده كه فرزندان حامل برخى ويژگيهاى پدر و برخى ويژگيهاى مادر خويشند. خواه اين ويژگيها جسمى باشند و يا روانى و روحى. فطريات روحى بر اساس ويژگيهاى روانى وراثتى فرد چارچوب بندى مى شود.

اين دو عامل (فطرت و وراثت) كه از ابتدا تا انتهاى عمر آدمى همراه او خواهند بود، موجب ايجاد جبر نمى گردند، بلكه صرفا مقتضياتى را ايجاد مى كنند، درست مانند داروه كه صرفاً مقتضاى بهبودى هستند نه آن كه آثار خود را به طور قطع بروز دهند.

نقش محيط طبيعى در شكل دهى به شخصيت انسان

پس از دو مرحله پيش گفته، نوبت به كنش محيط طبيعى در روند تكوين شخصيت آدمى مى رسد. اقليمهاى جغرافيايى و طبيعى گوناگون كه هر يك آب و هوايى خاص و درصد خاصى از گرمى و سردى و رطوبت و خشكى دارند، تأثير غير قابل انكارى بر آدمى مى گذارند. به همين دليل است كه ساكنان سرزمينهاى معتدل نسبت به ساكنان مناطق حاره و يا سردسير در تمامى ابعاد از اعتدال بيشترى برخوردارند، چه ساكنان مناطق گرم و خشك تحت تأثير مقاومت ناپذيرى خشكى و ساكنان سرزمينهاى سردسير متأثر از عامل

ص: 241


1- . كافى، ج 8، ص 177.
2- . كشف الغمة، ج 2، ص 65.

نيرومند رطوبتند و اين هر دو در جسم و جان تأثير خويش را مى گذارند.

علاوه بر اين سرزمينهاى كوهستانى، كوهپايه ها، سواحل درياها، مناطق سرسبز جنگلى و پر رود، صفات و ويژگيهاى گوناگونى را در آدمى ايجاد مى كنند و به همين دليل از قديم الأيام مرسوم بوده كه مردم هر يك از سرزمينهاى گوناگون را به صفتى خاص توصيف مى كرده اند؛ صفاتى كه روان شناسان، جامعه شناسان و عالمان ژنتيك آنها را ازجمله تأثيرات آن سرزمينها در تكوين شخصيت مردم آن سامان مى دانند.

نظريه ارسطو مبنى بر تقسيم مزاجها به دموى، بلغمى، صفراوى و سوداوى نيز از چنين خاستگاهى بوده است.

البته اين مسأله قابل ذكر است كه عامل محيط طبيعى تأثيرى فى الجمله دارد و آدمى يك پارچه متأثر از سرزمين و محيط طبيعى نيست، بلكه سخن اين است كه اگر انواع خوراكيها در خلق و خوى آدمى تأثير - حداقل گذرا - مى گذارند، محيط طبيعى پيرامون او نيز اندك يا زياد تأثير خود را دارد.

تأثير محيط اجتماعى بر تكوين شخصيت

محيط اجتماعى: آنچه آدمى از جامعه خود دريافت مى كند نيز تأثيرى آشكار بر شكل گيرى شخصيت او دارد. آدمى در نهايت ناتوانى متولد مى شود و تا زمان مرگ ناتوان باقى مى ماند. منتها همان گونه كه برخى ناتوانى هاى خود را با كمك محيط طبيعى جبران مى كند ، برخى ديگر از ناتوانى هاى خود را نيز با كمك محيط اجتماعى جبران مى نمايد و نيز در خلال تأمين و دريافت نيازمنديهاى خود از محيط اجتماعى، اوصاف و خلق و خوى ويژه اى نيز از آن كسب مى كند و خود را در چارچوبهاى ايجاد شده توسط آن جامعه محدود مى كند. او مى انديشد كه چگونه مى تواند در متن جريانات جامعه زندگى كند و نيازهاى روحى - جسمى خود را برآورد؟ او براى پاسخ به دقت كنشها و واكنشهاى جارى و مربوط به زندگى اجتماعى را ملاحظه مى كند و سعى مى كند خود نيز به بخشى از تار و پود شبكه درهم تنيده حاكم بر اطراف خويش تبديل گردد.

تأثير اين عامل به قدرى فزاينده است كه عوامل فطرت، وراثت و محيط طبيعى را تحت تأثير قرار داده و تا حد ممكن آن ها را به عقب مى راند. از اين رو مشاهده مى كنيم

ص: 242

كه حتى بيماران و مانند آنان نيز هنگامى كه تحت فشارهاى اجتماعى قرار مى گيرند، آن گونه حركت مى كنند كه جامعه در حد امكان از آنها خواسته است.

فرهنگ، عنصر انسان ساز

در نهايت، نوبت نقش آفرينى فرهنگ مى رسد. انسان فرهنگ خود را با روشهاى گوناگون مثلاً از راه نگاشتن آن ذخيره مى كند. هر نسلى از آيندگان نه تنها تجارب گذشتگان را فرا مى گيرد و آن را دستمايه زندگى انسانى خود قرار مى دهد، بلكه به كتب حاوى فرهنگذخيره شده نيز دست يافته و آن را مى آموزد. اين روند در توالى نسلها ادامه مى يابد تا آنجا كه نوبت به نسلى مانند نسل كنونى بشر مى رسد. كه ميلياردها گزاره علمى و انبوه تجارب نسلهاى گذشته را در مقابل خود دارد.

اين فرهنگ كه جامعه را از چندرنگى و چندگانگى برخوردار مى كند، آدمى را احاطه كرده و بر او تأثير مى گذارد و او را در چارچوب خود محدود مى كند. حتى فراريان از جامعه و كسانى كه به غارها و صومعه ها پناه مى برند نيز رنگ خاص اجتماع خود را با خود بدانجا مى برند، همان گونه كه زبان و خاطرات جامعه خويش را با خود داشته، توان انفكاك از آن را ندارند. آرى تنها كودكى كه ميان حيوانات جنگلى پرورش يافته باشد رنگ هيچ جامعه اى را به خود نمى گيرد.

بى ترديد جامعه كه اينچنين انسان را از تمامى جهات فرا گرفته، به او چهره اى اجتماعى مى بخشد و آدمى در شبكه هاى تو در توى آن زندگى مى كند و با تغييرات و افت و خيزهاى آن هماهنگ مى شود. جامعه، انسان را از همان اولين روز زندگى در آغوش مى گيرد و با او مأنوس مى شود و از اين رهگذر مى بينيم كه كودك از همان دوران كودكى با جامعه هماهنگ مى شود، آن را مى شناسد و از آن فرا مى گيرد، با او مأنوس مى شود و از طريق آن نيازهايش را برآورده مى سازد. از همين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «أطلبوا العلم من المهد إلى اللّحد(1)؛ زگهواره تا گور دانش بجوييد».

از نظر علمى ثابت شده كه مغز انسان مانند ضبط صوت به هرچه برخورد كند آن را

ص: 243


1- . كشف الظنون، حاجى خليفه، ج 1، ص 78.

ضبط مى كند، سپس آن را در بخشهاى خودآگاه و ناخودآگاه ذهن خود ذخيره و حفظ مى كند و سپس آن داده ها و اطلاعات به تدريج در افكار و رفتارش بروز مى نمايد، و - چنان كه در شرع آمده است - حتى مرده نيز در درون قبر مى فهمد و درك مى كند و لذا دستور به تلقين ميت داده شده است.

فراگيرى آدمى از اجتماع محدود به يادگيرى، برآوردن نيازهاى اوليه و روش برقرار كردن ارتباطات اجتماعى نيست، بلكه راه تأمين نيازهاى ثانويه خود را نيز از جامعه فرامى گيرد، يعنى درون مايه روابط اجتماعى نظير: آداب، رسوم، عرف و عادات اجتماعى را نيز فرا مى گيرد. فراگيرى اين امور نيازهايى ثانوى اجتماعى است و نه اوليه، چه اين نيازهاى اوليه فراگيرى شيوه تأمين خوراك، پوشاك، مسكن و غيره است.

جامعه پذيرى و كنترل اجتماعى از نهاد خانواده آغاز مى شود و در نهاد مدرسه ادامه مى يابد و پس از آن در جامعه بزرگتر - با وسائل ارتباط جمعى نظير راديو و تلويزيون،

مطبوعات، كتابها و ايجاد امكانات سفر و غيره - به كمال خود مى رسد. لذا در مثل گفته اند: «من لم يؤدّبه الأبوان أدبه الزمان؛ هركس والدينش او را ادب نكنند زمان او را تأديب خواهد كرد»، زيرا آن گاه كه انسان با تحولات جامعه هماهنگ نشود و اهرم هاى تربيتى خانواده نيز در او بى تأثير يا كم اثر باشد در برخورد با موازين و مقررات اجتماعى دچار تضاد شده (به اصطلاح سرش به سنگ خورده)، به ناچار هشيار و تسليم و در نهايت تربيت مى گردد.

فرهنگ در كنار عوامل چهارگانه سابق الذكر به افراد و گروه هاى انسانى «شخصيت» مى بخشد، لذا از «شخصيت» فلان فرد يا فلان گروه يا جامعه سخن به ميان مى آيد.

فرهنگ و آزادى

فرهنگ مهمترين نقشها را در زندگى انسان بازى مى كند. اين مسأله تا بدانجا براى برخى جامعه شناسان اهميت يافته كه مدعى شده اند شخصيت آدمى تنها تحت تأثير فرهنگ شكل مى گيرد و نه چهار عامل اساسى ذكر شده. فرهنگ سالم و صحيح، زمينه و فضاى گسترده اى براى آزادى هاى گوناگون فراهم مى آورد كه در گسترش هرچه بيشتر فرهنگ و

ص: 244

توسعه همه ابعاد انسانى تأثير مى گذارند. در اين باره هيچ شاهدى گوياتر و رساتر از فرهنگ اسلام نيست، زيرا هزاران سال دروازه پيشرفت و تكامل به روى دنيا مسدود شده بود تا آن كه اسلام ظهور كرد و با اعطاى آزاديها و تشويق به علم ورزى، امواجى عظيم از جريانهاى فرهنگى را پديد آورد و از اين مجرا دو ثمره بزرگ به بار نشست:

1. روح جستجو و كاوش و تحقيق.

2. شجاعت در اعلام نظر و نقد افكار و رفتارها.

در پرتو اين دو خصلت، مسلمانان جهان را از نور معرفت آكنده ساختند و ناگهان چنان پيشرفتى براى بشر ايجاد شد كه تمدن صنعتى معاصر تنها يكى از ثمرات بى شمار آن است توصيه به كسب و استفاده از تجارب و نيز توجه بى نظير به مقوله عقل در كلام بزرگان دينموج مى زند و ما تنها به چند مورد از آنها كه منسوب به اميرمؤمنان على عليه السلاماشاره مى كنيم:

«في التجارب علم مستأنف(1)؛ دانشهاى نو در تجربه ها نهفته است».

«العقل عقلان: عقل الطبع، و عقل التجربة(2)؛ عقل دوگونه است: عقل ذاتى و عقل اكتسابى».

«رأي الرجل على قدر تجربته(3)؛ [اعتبار و ارزشمندى] نظر آدمى به ميزان تجربه اوست».

«الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، و الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ، و الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الأَسْرَارِ(4)؛ پيروزى به دور انديشى است و دورانديشى در به كار انداختن انديشه و به كار انداختن انديشه در نگاه داشتن اسرار».

«الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ...(5)؛ خردورزى، به خاطر سپردن تجربه هاست».

«فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ و التَّجْرِبَةِ...(6)؛ همانا بدبخت كسى است كه از سود خرد و تجربه[اى كه او را داده اند] محروم ماند».

ص: 245


1- . كافى، ج 8، ص 22.
2- . بحار الأنوار، ج 75، ص 6.
3- . غرر الحكم ودرر الكلم، ص 444.
4- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 48، ص 477.
5- . همان، نامه 31، ص 402.
6- . همان، نامه 78، ص 466.

مسلمانان و نبوغ علمى

در ميان مسلمانان چندان عالمانى چهره نمودند كه شمار كردن نامشان نيازمند تأليف كتابهاست. مثلاً يكى از دانشمندان معاصر طى يك سرشمارى، تعداد دانشمندان و اهل فضل خراسان را از ابتداى ظهور اسلام تا كنون، بيست و چهار هزار تن برشمرده است. ما نيز در اينجا به اشاره، نام شمارى از انديشمندان در علوم گوناگون بدون در نظر گرفتن گرايشهاى خاص مذهبى آنها مى آوريم:

1. در دانش كلام، فقه، اصول، اخلاق، تفسير و حديث از هزار سال پيش تا كنون شخصيتهاى فراوانى ظهور كرده اند كه عده اى از برجسته ترين آنها عبارتند از: شيخ مفيد، سيد مرتضى، سيد رضى، شيخ طوسى، ابن برّاج، ابن ادريس، عمانى، اسكافى، كلينى، شيخ صدوق، على بن ابراهيم قمى، محقق اول، علامه حلى، فخرالمحققين (فرزند علامه حلى)، شهيد اول، شهيد ثانى، محقق ثانى، طبرسى (صاحب تفسير مجمع البيان)، فيض كاشانى، شيخ بهائى، محمد باقر مجلسى و پدرش، مقدس اردبيلى، صاحب معالم، صاحب مدارك،خواجه نصيرالدين طوسى، وحيد بهبهانى، سيد بحرالعلوم، صاحب حدائق، صاحب جواهر، كاشف الغطاء، ملا احمد نراقى، ملا مهدى نراقى، ميرزاى قمى، شيخ انصارى، ميرزا مهدى شيرازى، سيد عبداللّه شيرازى، آخوند خراسانى، علامه طباطبائى، شرف الدين، شيخ حر عاملى، و بسيارى ديگر.

2. در زمينه علم اقتصاد دانشمندانى ظهور كردند كه برخى از آنها عبارتند از: ابو يوسف يعقوب بن ابراهيم، ابوعبيده قاسم بن سلام، ابن يحياى دمشقى، عبدالرحمن بن خلدون و ديگران.

3. در زمينه شعر، ادب و بلاغت دانشمندانى نظير: ابو الأسود دئلى، فرزدق، كسائى، سيبويه، ابن مالك، دعبل خزاعى، ابو نواس، متنبى، سيد رضى، مهيار ديلمى، كميت، ابو فراس، حلى، فردوسى، نظامى، جامى، ناصرخسرو، رازى، سعدى، حافظ، خطيب قزوينى و تفتازانى چهره نمودند.

4. در علوم منطق، كلام، فلسفه و حكمت كسانى چون: فارابى، ابن سينا، بهمنيار، ابن طفيل، ابن مسكويه، ابن رشد، كندى، رازى، ميبدى، طوسى، غزالى، مولوى، صدر

ص: 246

المتألهين، ميرداماد، سهروردى، فيض، فياض، مولى عبداللّه، و ديگران پديد آمدند.

5. در علم هيئت: ابوالحسن اهوازى، ابوالوفاء بوزجانى، فرغانى، بيرونى، خالد، مروزى، على طبرى، يحيى بن ابى منصور، سند بن على، على اسطرلابى، حاسب، شيخ بهائى، ماهانى، ابوعثمان الحانى، دينورى و جز آنان رشد يافتند.

6. در زيست شناسى دانشمندانى نظير: جاحظ، عمادالدين كاتب و ديگران پديد آمدند.

7. در درياشناسى عالمانى از قبيل: سهل بن ابان، احمد بن ماجد، محمد بن شاذان، ابن كحلان و ديگران تربيت يافتند.

8. در گياه شناسى پژوهشگرانى مثل: احمد دينورى، ابن بيطار حالقى، ابن سيده، منصور بن فضل سورى، ابوالعباس نباتى، عبداللّه بن صالح، محمد بن على بن سفر، ابن اوان اشبيلى، ادريسى، ابن عوّام و مانند اينها پديد آمدند.

9. در تاريخ نگارى انديشه ورزانى مانند: سليم بن قيس كوفى، ابراهيم ثقفى، واقدى، نصر بن مزاحم، ابن عماد، ابن اثير، طبرى، مسعودى، يعقوبى، بيرونى، خزرجى، قفطى، شهرستانى، سمعانى، ابن خلكان، ابن واصل، دينورى، مقريزى، ابوالفداء، ابن عساكر،جوينى، ابومخنف، ازدى، ذهبى، اصفهانى، بلاذرى، محدث قمى و غيره ظهور كردند.

10. در رياضيات عالمانى همانند: ابوالحسن بن منجم، نسوى، موسى خوارزمى، محمد بن جابر، خيام، محقق طوسى، ثابت بن قرة، ابن هيثم، ابوكامل، ابن مطر، ابن طاهر بغدادى، ابن يعقوب دمشقى، محمود اصفهانى، ابن ليث، حاسب كرخى، ابن عبدالباقى بغدادى و تعداد فراوان ديگرى رشد نمودند.

11. در علوم مكانيك و فيزيك نيز عالمانى تربيت يافتند كه از آن جمله اند: منصور خازنى، حسن بن هيثم بصرى، احمد بن مسكويه، محمد بن مصلح، حسن سمناتى، كمال الدين فارسى، عميد الدوله، دمشقى جويرى و محمد بن سماوى.

12. در علم شيمى نيز عالمان بزرگى همانند: جابر بن حيان، رازى، تميمى، خوارزمى، احمد كلدانى، بونى، مالقى و ديگران ظهور كردند.

13. در پزشكى، تشريح، جنين شناسى و داروشناسى نيز پزشكان بزرگى به وجود آمدند كه عبارتند از: ابن سينا، ابن نفيس، ابن زهر، رازى، على طبرى، ابوالحسن طبرى،

ص: 247

اهوازى، خزاز، حسن بن نوح، هروى، مقدسى، ابوالقاسم موصلى، مصرى، عراقى و سايرين.

14. در علم جغرافيا نيز جغرافى دانان بزرگى نظير: خوارزمى، سليمان، خرداد به، سيرافى، سرخسى، كلبى، همدانى، شيزرى، بلخى، مسعودى، ابن فضلان، بغدادى، ابن حائك، خزرجى، ابن حوقل، مقدسى، قباديانى، بكرى، اصطخرى، غرديزى، وزّان، حموى، كبرى، صقلى، مازنى و كتانى چهره نمودند.

15. در معدن شناسى: عطارد حاسب، بيرونى، ذهبى كاملى، نصيرالدين طوسى، قاسانى (كاشانى)، قبچقى، عربشاه، ابن منصور پديد آمدند.

16. در علوم نظامى: حسن رمّاح، اوسى و ديگران رشد كردند.

17. در فن ترجمه، مترجمانى نظير: فزارى، اهوازى، ثابت بن قره، مقدسى، حمصى، رهاوى، سه فرزند موسى بن شاكر، حبش بن حسن، ابوالفرج، هارونى و ابن نوبخت ظهور يافتند.

18. دائره المعارف نويسان بزرگى نظير: ابرشى، خوارزمى كاتب، جمال الدين قزوينى، يحياى قزوينى، جرجانى، قلقشندى، سكالى تربيت گرديدند.

در اين ميان نام بى شمار دانشمندانى را نبرديم كه كتب تراجم و فهارس و تمام كتبى كهاز آنان سخن به ميان آورده به ثبت و ذخيره نام آنان پرداخته اند. از نظر تأليف كتب و تأسيس كتابخانه ها نيز اتفاقات بزرگى در قلمرو جهان اسلام افتاد. مثلاً در كتابخانه يكى از قضات صاحب بن عباد يك ميليون و پانصد هزار جلد كتاب و نيز در كتابخانه عزيز فاطمى در مصر يك ميليون و ششصد هزار جلد كتاب وجود داشت كه از اين ميان شش هزار و پانصد جلد در علم رياضيات، و هجده هزار جلد در فلسفه بود و البته كتابخانه هايى از اين قبيل - چه كتابخانه هاى متعلق به حكومتها و چه كتابخانه هاى شخصى - در گستره جهان اسلام فراوان بودند.

دانش در خدمت انسان

نگاهى به قرآن كريم و سخنان گهربار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين كافى است تا آدمى را بر اين نكته مهم واقف كند كه تكيه گاه و نقطه عزيمت در حركت اسلامى توجه به دو

ص: 248

مقوله علم و فرهنگ است. از اين رو مى بينيم كه عالمان مسلمان در اوائل و اواخر تأليفات خود از لطف خدا سخن گفته اند؛ لطفى كه توانسته اند در سايه آن در فضاى علم و انديشه رفت و آمد كنند و آفاق معرفت را در نوردند و درست همين توجه به خدا سبب مى شد تا مسلمانان دانشها را نه در راستاى اضرار به ديگران، بلكه به منظور سود رسانيدن به انسانها به چنگ آورند و لذا به استعمار ساير كشورها، و از بين بردن آزادى ها و اختراع ابزار آلات مخرب و ساير اقدامات منفى كه علم، قدرت انجامش را بدانها داده بود، نپرداختند و پيوسته در نقطه مقابل رژيمهاى ستمگر قرار گرفتند و بسيارى از آنان به خاطر ناسازگارى با آن حكومتها در بند كشيده شدند. اين دانشمندان نه فقط از فقيهان و محدثان كه از بزرگان ساير علوم نيز بودند.

مثلاً مى توان از جابر بن حيان نام برد كه از ستم حاكم زمان خود پنهان شد و در نهايت در مخفيگاه خود وفات يافت يا خواجه نصيرالدين طوسى كه سالها به زندان افتاد. در مقابل اين تمدن، تمدن جديد غربى قرار دارد كه به خاطر تهى شدن از اعتقاد به خداى سبحان، دانش به دست آمده را در خدمت ستم و استعمار قرار داده است.

ظلم و استعمارى كه از تيره بخت كردن صدها ميليون مردم گرسنه آغاز مى شود و با ده ها ميليون كودكى كه از فرط گرسنگى و بيمارى مى ميرند و خيانت در حق كشورهاىاستعمارشده، و ميليونها انسان كه تحت حاكميت خفقان به سر مى برند و ساخت ابزارهاى هولناك كشتار جمعى و ابزار شكنجه هاى وحشيانه و... ادامه مى يابد، و در يك جمله دانش به خاطر تهى شدن از احساس پاسخگويى در مقابل خدا در خدمت ستم و ستمكار در آمده و به ابزارى براى نابودى و كشتار انسانها تبديل شده است. حال اين پرسش مطرح است كه چگونه مى توان دانش را از اين كژراهه نجات داد؟

پاسخ روشن است: نجات را بايد در همراه كردن علم با ترس از خداى سبحان جست. بى ترديد تنها همين امر مى تواند آدمى را از سيطره سرمايه و ديكتاتورى نجات دهد. بالطبع با نجات انسان از اين دو ورطه، دانش زمام امور را در دست خواهد گرفت و ابزار دنباله روى از هواهاى نفسانى و شهوات نخواهد بود. از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «أوّل العلم

ص: 249

معرفة الجبّار، و آخر العلم تفويض الأمر إليه(1)؛ دانش با خداشناسى آغاز و با واگذارى امور به ذات او پايان مى گيرد».

در روايتى ديگر آمده است كه فرمودند: «ليس العلم بكثرة التعلّم، إنّما هو نور يقذفه اللّه في قلب من يريد أن يهديه(2)؛ دانش با آموختن فراوان به دست نمى آيد، بلكه آن نورى است كه خدا بر قلب هر آن كه بخواهد هدايتش كند مى تاباند».

البته خداى سبحان پيش تر فرموده است: «إِنَّما يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(3)؛ «به يقين از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى ترسند».

دانشمندان خداترس محال است دانشى را به منظور ضرر رسانيدن به مردم كسب كنند. در مقابل، دانشى كه قرين خداشناسى نباشد و بدين معرفت منتهى نشود كه بايد همه امور را به او واگذار كرد، به اين معنا كه باور كند بازگشت همه امور به سوى اوست، حقيقتاً علم نيست؛ باورى كه خداى سبحان درباره اش مى فرمايد: «...أَلا إِلَى اللهِ تَصِيرُ الأُمُورُ(4)؛ «آگاه باشيد كه همه كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد».

بنابراين چنين دانشى نور نخواهد بود، چرا كه نور بايد روشنايى بخشد و نه ظلمت، و بايد نجات دهد نه آن كه ويران كند.

ص: 250


1- . بحار الأنوار، ج 1، ص 225.
2- . همان، ج 67، ص 140.
3- . سوره فاطر، آيه 28.
4- . سوره شورى، آيه 53.

مسأله بيست و دوم: چگونگى شكل گيرى شخصيت

اشاره

شخصيت هر انسان همان چيزى است كه با واژه «من» از آن تعبير مى شود. سؤل اينجاست كه آيا شخصيت آن گونه كه برخى جامعه شناسان مى گويند، پس از تولد پديد مى آيد و شكل مى گيرد و يا آن كه بر اساس نظر گروهى ديگر از آنان، شخصيت با آدمى متولد مى شود، و پس از تولد تنها رشد مى كند؟

سؤال ديگر آن است كه آيا هركس شخصيت واحدى دارد يا اين كه از دو يا چند شخصيت برخوردار است؟

چنان كه برخى از دانشمندان نظرات متفاوتى درباره آن ابراز كرده اند، احتمالات متعددى وجود دارد. در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه: «من عرف نفسه فقد عرف ربه...(1)؛ هر آن كس كه خود را شناخت خداى خويش را شناخته است».

درباره اين حديث گروهى معتقدند كه اين بيان، تعبيرى كنايى است و حاكى از آن است كه همان گونه كه محال است انسانى به كُنه ذات بارى تعالى پى ببرد، نيز محال است كه از كُنه ذات خويش آگاه شود.

گروهى ديگر نيز گفته اند كه مراد روايت آن است كه اگر آدمى به خويش توجه كند و به نادانى، ناتوانى و ساير نواقص خويش پى ببرد، خواهد دانست كه براى او خالقى دانا و توانا و... وجود دارد.

ص: 251


1- . بحار الأنوار، ج 2، ص 32.

كسانى كه معتقدند «من» انسانى با آدمى تولد نمى يابد، بلكه پس از تولد و به تدريج شكل مى گيرد، مى گويند: «من» عبارت است از مجموعه كنشها و واكنشهايى كه آدمى درمدتى طولانى يعنى از هفته هاى اول زندگى تا آخر عمر خود به عنوان عمل يا عكس العمل انجام مى دهد. پس «من» يعنى «شخصيت» آدمى، با او زاده نمى شود، بلكه كودك پس از تولد و به تدريج مى فهمد كه كسى است جداى از انسانهاى ديگر، سپس با ملاحظه دو عامل ذيل شخصيت او تكوين مى يابد:

1. برخورد ساير افراد با او.

2. برخورد او با خود و ساير افراد.

نخستين برداشتهايى كه او از خود و ديگران دارد در غايت ابهام است. پس از آن به تدريج رو به وضوح مى گذارد و آن قدر وضوح مى يابد كه به درجه كمال مى رسد، لكن كُنه ذات به هر حال مجهول مى ماند. از اين روى يكى از دانشمندان گفته است: «شناخت كُنه ذات اشياء از مشكل ترين معضلات است».

يكى ديگر از دانشمندان شناخت كُنه ذات را محال دانسته، گفته است: «پس از آن كه به همه شعب علوم آگاهى و وقوف يافتيم تازه مى فهميم كه هيچ نمى دانيم».

البته اين نظريه مستند به دليل نيست، چون تابعى از واقعيت است و همان گونه كه در بحث حركت جوهرى آمده است: «وجود و ظهور حركت، خود دليلى بر واقعيت داشتن حركت در جوهر اشيا است».

معتقدان نظريه «در آدمى دو "من" يعنى دو "شخصيت" وجود دارد» به اين مطلب استناد كرده اند كه هر شخصى در درون خود دو وجه درگير مى بيند كه يك وجه او را به خير گرايش مى دهد و از بدى نهى مى كند و وجه ديگر عكس اين مطلب عمل مى كند.

به تعبير ديگر او در درون خود دو گونه معلول مى بيند و از آنجا كه اگر «من» انسانى او كه در مقام علت است يكى مى بود نمى بايست دو گونه معلول ايجاد كند، لذا اين حاكى از تعدد علل، يعنى «من» انسانى اوست، زيرا قاعده فلسفى مى گويد: از يك علت فقط يك معلول پديد مى آيد.

در اينجا كسانى كه معتقد به سه شخصيت «من» در انسان هستند، اين گونه استدلال

ص: 252

مى كنند كه در درگيرى ميان دو «من» هر فرد انسانى، طرف سومى وجود دارد كه ميان آنها داورى مى كند و تصميم نهايى را مى گيرد. البته دليل هيچ كدام از نظريات قائل به وجود دو شخصيت يا سه شخصيت در انسان قانع كننده نيست، چه اين كه قرآن كريم آدمى را داراىيك شخصيت دانسته، مى فرمايد: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(1)؛ «و قسم به جان آدمى و كسى كه آن را [آفريده و] منظم ساخته. سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام كرده است».

در روايتى آمده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «...لمّتان، لمةٌ من الشيطان و لمةٌ من الملك(2)؛ [در قلب انسان] دو گرايش (گروه) وجود دارد، گرايشى از جانب فرشته و گرايشى ديگر از سوى شيطان».

در روايت ديگرى نيز به تفصيل درباره جنود عقل و جنود جهل سخن به ميان آمده است. به هر روى آنچه اهميت دارد سخن درباره «شخصيت» است كه هر انسانى از آن برخوردار است و از مسائل مهم جامعه شناسى به شمار مى رود.

شكل گيرى شخصيت كودك

كودك به كمك حواس پنجگانه خود اشياء و اتفاقات پيرامون خود را درك مى كند و مى كاود. اين اتفاقات شامل كنشها يا واكنشهاى طبيعى و يا رفتار حيوانات و يا انسانهاى ديگر در مقابل آن كودك است.

1. مثلاً او خورشيد، ماه، آب، درختان، كولر و چراغ را مى بيند و با هوا و سرما و گرما برخورد مى كند و صداهاى طبيعت، حيوانات و ساير انسانها را مى شنود.

2. او رابطه ميان حيوانات، مانند: حيوانات اهلى، و نيز رابطه انسانها را با يكديگر در گفتگوها، تعارفات، درگيريها و غيره مى بيند.

3. او مى فهمد هر يك از اعمال او در جهان چه عكس العملى خواهد داشت. مثلاً مى فهمد كه به محض تماس با آتش مى سوزد و در صورت رها كردن نردبانى كه از آن بالا رفته سقوط مى كند و آن هنگام كه مى گريد او را از زمين برمى دارند و به او غذا مى دهند

ص: 253


1- . سوره شمس، آيه هاى 7 و 8.
2- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 336.

و... نيز او بسيارى از اشيا را بر مى دارد تا خوب آنها را ببيند و نيز آنها را در دهان مى گذارد تا مزه آنها را دريابد و همين طور در مورد ساير كارها.

كودك پس از شناخت اشياء محسوس، وارد فضاى تفكر مى گردد، يعنى به ماوراى محسوسات سفر مى كند. مثلاً اوچوب كبريت را مى بيند، پس از آن درك مى كند كه با كشيدن آن بر روى قوطى كبريت، شعله ور مى گردد، نيز پول را مى بيند و سپس درك مى كند كه شى ء ارزشمندى است و همچنين است در ديگر موارد... و در اين فرايند شخصيتش رشد مى كند.

به همين دليل شخصيت آدمى در گرو كنشها و واكنشهايى است كه او را احاطه كرده اند. مثلاً اگر آدمى در دوره كودكى پيوسته تحقير شود، به انسانى حقير و داراى عقده حقارت تبديل مى گردد و در صورتى كه مورد تعظيم و تكريم بجا قرار گيرد به انسانى بزرگ منش و داراى شرح صدر تبديل مى شود.

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله حسن بن على عليهماالسلام را ديدند و فرمودند: «إنه سيد ابن سيد(1)؛ اين [كودك] آقا و پسر آقاست».

در كسب ساير صفات شخصيتى، مانند: بخشندگى و بخل، شجاعت و ترس، لطافت و خشونت، پاكيزگى و كثيفى، ادب و بى ادبى و غيره نيز جريان بر همين منوال است. مسلّم اين كه ملكات نفسانى ابتدا به صورت بذرى در جان آدمى كاشته مى شود و بر اثر توجه و مراقبت، بر اساس ويژگيهاى آن بذر، رشد مى كند و خلاصه سخن آن كه تار و پود در هم تنيده و عظيم جامعه در قالب عملها و عكس العملها به تدريج بر كودك احاطه مى يابد و در ميان اين تار و پودها ملكات نفسانى او رشد مى كند.

رابطه شخصيت درونى انسان با جامعه

از آنجا كه آدمى در درون خود توان قضاوتى دارد كه مى تواند حسن و قبح افعال را از يكديگر بازشناسد و نيز به دليل آن كه جامعه در اثر فشارها و نتايج حاصله از آنها و در چارچوب اهم و مهم، و گذشته و حال و آينده شكل مى گيرد، لذا در آدمى دو گونه

ص: 254


1- . مدينة المعاجز، ج 3، ص 232.

شخصيت شكل مى گيرد:

1. شخصيت فردى

2. شخصيت اجتماعى.

مثلاً چون ميراث گذشته جامعه رنگ قداست و عادت به خود گرفته و مصالح اجتماعى حال و آمادگى براى آينده نيز سلوك خاصى را ايجاب مى كند و در همه اين موارد، «مهم» جاى خود را به «اهم» مى دهد، كما اين كه اهم مربوط به زمان گذشته در تزاحم با امر مهم در زمان حال قرار مى گيرد و اهم مربوط به آينده نيز با مهم حال يا گذشتهدر تزاحم واقع مى شود و در واكنش به اين تحولات شخصيت انسان شكل مى گيرد.

اگر آدمى با خويش يا گروه اجتماعى و هم مسلك خود - كه همگى ساختار شخصيتى مشابهى دارند - خلوت كند، شخصيت درونى خود را آشكار مى كند و با آزادى تمام و مطابق مقتضيات آن سخن مى گويد و اقدام مى كند، حال آن كه همين فرد اگر در ميان جامعه قرار گيرد، براى حفظ منافع يا دفع ضرر احتمالى، خود را با شبكه روابط و خواسته هاى اجتماعى تطبيق مى دهد كه چنين حالتى را نبايد نفاق ناميد، چرا كه اين كار اقدامى معقول، از باب ترجيح اهم بر مهم و مقتضاى قاعده عقلى است و تفاوت ميان نفاق و مدارا در همين جاست، زيرا مورد اول بر مبناى سودجويى، فرصت طلبى و سوءاستفاده شكل گرفته و مورد دوم براساس قاعده عقلى اهم و مهم و مراعات مصلحت و حفظ احترام ديگران.

خداى سبحان در مذمت خصلت نخست فرموده است: «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ»(1)؛ «آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها [هم ]نرمش نشان دهند؛ نرمش و سازشى توأم با انحراف از مسير حق».

در ستايش از خصلت دوم در آياتى متعدد از جمله در آيه زير فرموده است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا...»(2)؛ «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم وشما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد».

به دليل شخصيت فردى انسان و شخصيت جامعه اى كه در آن زندگى مى كند به اضافه

ص: 255


1- . سوره قلم، آيه 9.
2- . سوره حجرات، آيه 13.

گرايش ها و شهوات درونى و فشارهاى گاه و بيگاه خارجى، اشخاص در افكار و اعمال خويش دستخوش نوسان مى شوند. در نتيجه افراد گاه مؤنند و گاه منافق، و گاه كافر، گاه فكر و عمل انسان صحيح بوده و گاه منحرف. به همين دليل شخصيت آدمى در نوسان خويش غالباً متأثر از عوامل چهارگانه ذيل است:

1. شخصيت فردى كه بر اساس تشخيص حسن و قبح عقلى شكل گرفته است.

2. شهوات و تمايلات سركش.

3. محيط عرفى خاصى كه فرد بدان متعلق است مانند حزب، انجمن يا گروهاى ديگر اجتماعى.4. محيط عرفى عام، يعنى جامعه اى كه در آن زندگى مى كند و موازين آن غالباً با مقررات و موازين محيط عرفى خاص متفاوت است.

از آنچه گذشت روشن مى شود كه نمى توان شخصيت را صرفاً انعكاسى از محيط اجتماعى دانست، بلكه بايد آن را آميزه اى از مؤفه هاى ذاتى و انعكاسات محيطى به ضميمه عناصر ديگر به حساب آورد؛ عناصرى كه همگى در تكوين شخصيت مدخليت دارند و لذا كسانى كه گمان مى كنند تغيير محيط اجتماعى عامل مطلق در تغيير شخصيت است متأسفانه دلايل عقلايى و علمى ندارند، بلكه خلاف آن به اثبات مى رسد، زيرا در صورت صحت چنين ادعايى، دوگانگى و تأثير متقابل شخصيت درونى و محيط خارجى و نيز تغيير تدريجى جامعه و ساير مواردى از اين دست فاقد توجيه است.

مراحل تكامل تدريجى كودك

كودك در روند پيشرفت و تكامل شخصيتى خويش، چهار مرحله بدوى را طى مى كند:

1. مرحله اى كه در آن به تقليد از ساير افراد مى پردازد و هر آنچه ديگران مى كنند، انجام مى دهد. مثلاً با پدر، مادر و... نماز مى خواند، مانند آنها بر سر سفره مى نشيند و لقمه بر مى دارد، مانند آنها سينه صاف مى كند و... .

2. مرحله جايگزينى كه در اين مرحله خود را همانند ديگران مى نگرد و خود را به جاى آنان مى گذارد.

ص: 256

مثلاً خود را به شكل مادر در مى آورد و با خود يا عروسكش با مهربانى مادرانه رفتار مى كند و يا خود را به شكل پدر در مى آورد و به اصطلاح بيرون مى رود و ميوه مى خرد و به خانه مى آورد و يا ساير حركات پدر را تقليد مى كند.

3. در آستانه مرحله سوم، زمان بازى هاى فردى به پايان مى رسد و از آن به بعد او در ارتباطى شبكه اى با ديگر كودكان قرار مى گيرد و با آنان به بازى هاى گروهى مى پردازد. در اين مرحله مى كوشد تا نقش خود را نيك انجام دهد و از شكست بگريزد. او پيروزى و شكست رفقاى خود را مى بيند و به داورى مى پردازد تا دريابد كدام يك از بازى كنان نقش خود را انجام نداده و يا در ايفاى آن تقلب نموده است و... .

4. آخرين مرحله بدوى او اين گونه آغاز مى شود كه مى كوشد تا پوسته كودكى خود را تدريجا بشكافد. در اين دوره در درون او هدفى ويژه در زندگى شكل مى گيرد، دغدغه مندمى گردد و در اولين اقدام، بازى هاى كودكانه را به كنارى مى نهد و به آينده چشم مى دوزد. زمان در اين دوره براى او به كندى مى گذرد، زيرا همان گونه كه در جاى خويش به ثبوت رسيده است، سرعت گذشت زمان نسبت به افراد گوناگون متفاوت است، بدين معنا براى انسانى كه در لذت به سر مى برد زمان به سرعت و براى انسانى كه در رنج قرار دارد زمان به كندى مى گذرد و گويا يك ساعت براى او كششى ده ساعته مى يابد. همچنين انسانى كه در انتظار دوستى بسيار عزيز و صميمى است، خصوصاً اگر دير كرده باشد حس مى كند كه زمان به كندى پيش مى رود، در مقابل، فردى كه منتظر وقوع حادثه اى ناگوار است گذشت سريع زمان را حس مى كند و... لذا يكى از دانشمندان تحت تأثير همين نسبت متغيير سرعت زمان با ذهنيات و روحيات آدمى، معتقد است كه اصولا زمان پديده اى ذهنى است و نه خارجى. هرچه آدمى به سن كودكى نزديك تر باشد، حركت زمان را كند مى بيند، مثلاً يك ساعت براى كودك برابر نيم ساعت براى نوجوان و ربع ساعت براى جوان است و... .

تصور انسان از خود

همزمان با فراتر رفتن آدمى از مرحله كودكى و قدم گذاشتن به دوره بزرگسالى و تكوين هدف در او، وى به ارزيابى خويش مى پردازد و در اين دوره كه تا پايان عمر ادامه مى يابد،

ص: 257

پاسخ به چند پرسش جدى براى او مطرح مى شود كه عبارتند از:

1. اين كه چگونه شخصيتى است. در پاسخ به اين پرسش، به ارزيابى و سنجش خود مى پردازد كه آيا وزن و ارزشى دارد يا نه؟ و اگر دارد به چه ميزان؟ به كدام طبقه اجتماعى تعلق دارد؟ و پايگاه اجتماعى او كدام است؟ و... .

2. تصورش در مورد اين كه نزد مردم چگونه ارزيابى مى شود؟ آيا نزد آنان ارزشمند است يا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است، چگونه و به چه ميزان؟ و... براى پاسخ، او خود را در جاى آنان قرار مى دهد، سپس از منظر آنان به خود مى نگرد. حال اگر او در چارچوب عرف اجتماعى خاصى زندگى مى كند، يعنى علاوه بر عرف عام جامعه خويش، در عرف خاصى مانند يك سازمان، حزب، انجمن و جز آن عضو باشد، آن گاه از دو زاويه ديد به پرسش هاى فوق مى پردازد و غالباً راه و رسم زندگى خود را آن چنان تنظيم مى كند كه حس كند موجب ارتقاى منزلت او در چشم هر دو عرف گرديده و نيز در صورت مواجهه وتعارض ميان مقتضياتى كه هر يك از دو عرف پيش گفته براى زندگى و منش او قائلند، غالباً ارزش ها و هنجارهاى عرف خاص را مقدم مى دارد و معيار عمل قرار مى دهد، زيرا فرد به آن وابسته تر و مرتبط تر است و از همين رهگذر است كه مى بينيم براى تأمين رضايت خاطر گروه عرفى خاص خود، تمام مشكلات و رنج هايى را كه عرف عام جامعه براى او ايجاد مى كند، تحمل مى نمايد. البته در مقابل، اندك افرادى نيز هستند كه عرف گروه خاص خويش را مى شكنند تا به جريان عرف عام جامعه خود بپيوندند.

از آن جا كه گروه هاى خاص موجود در جامعه گاه حالتى سرى و زيرزمينى و گاه حضورى علنى و آشكار دارند، در هنگام بروز تصادم ميان عرف خاص و عرف عام، رژيم هاى عاقل و دورانديش به اقدامات زير مى پردازند:

الف. فضا را براى فعاليت اعضاى آن عرف خاص و ظهورشان در جامعه و آميختن آنان با جامعه آماده مى كنند تا اعضاى آن عرف در دام تحركات سرى و زيرزمينى گرفتار نشوند، چرا كه آن افراد پس از آن دچار درونگرايى و سپس به خشونت متوسل مى شوند و حاصل چنين فرايندى زيان ديدن كل جامعه و حكومت از خشونت است. اين زيان بيشتر از زيان ايجاد فضا براى فعاليت و ظهور اعضاى آن عرف خاص خواهد بود.

ص: 258

ب. خالى كردن زير پاى عرف خاص با لطايف الحيل: اين اقدام در صورتى است كه آن عرف خاص طبيعت و ماهيتى مخرب داشته باشد، ولى اگر مخرب نباشد حكومت هاى عاقل و دورانديش تلاش خواهند كرد تا با تأمين مطالبات آن گروه و افراد آن و حل مشكلات فيمابين به بهترين وجه، و كم رنگ كردن احساسات آن عرف خاص بپردازند.

در مقابل چنين دولت هايى، رژيم هاى خودكامه قرار دارند كه به دليل عدم برخوردارى از دورانديشى و عقل، خود و مردم سرزمين تحت حاكميت خويش را با مشكلات فراوان مواجه مى كنند و چون در برخورد با عرف هاى خاص جامعه، تعاملى عاقلانه ندارند و پيوسته در پى آن هستند كه با داغ و درفش آن ها را وادار به تمكين كنند، با آن ها وارد درگيرى و نزاع و جنگ مى شوند. اين درگيرى ها در قالب تظاهرات، زد و خوردهاى خيابانى و در نهايت آشوب هاى اجتماعى، هرج و مرج و انقلاب ظهور مى يابد.

3. در پايان نوبت به داورى مى رسد. در اين دوره انسان با اين سؤل مواجه مى شود كهآيا تصور و برداشت اطرافيانش از او درست است و يا نادرست. پاسخ او به اين پرسش از سه حال بيرون نيست:

الف. تصور آن ها را از خويش درست مى پندارد.

ب. چنين مى پندارد كه تلقى موجود نسبت به او ناسپاسى است و او فراتر از تصور آنان است. البته غالب قضاوت ها اين چنين هستند، زيرا آدمى از آن جهت كه حب ذات دارد، خطاهاى خويش را - كه مردم مى بينند - نمى بيند و لذا خود را بى نقص پنداشته و داراى مرتبتى والا مى داند و اين در حالى است كه اين شخص نزد مردم به دليل خطاهايى كه از او ديده اند جايگاهى پست، يا حداقل رتبه اى پايين تر از آنچه درباره خود تصور مى كند دارد. از اين روى در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: «أحب إخواني إليَّ من أهدى إليَّ عيوبي(1)؛ دوست داشتنى ترين برادرانم نزد من كسى است كه عيب هاى مرا به من هديه كند».

درباره صداقت در تذكر معايب و محاسن افراد وارد شده است كه: «صديقك من

ص: 259


1- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 413.

صدقك لا من صدّقك(1)؛ دوست تو آنى است كه با تو صادق باشد نه آن كه [گفته ]تو را تصديق كند».

نيز از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمودند: «... إتبع من يبكيك و هو لك ناصح، و لا تتبع من يضحكك و هو لك غاش(2)؛ از كسى پيروى كن كه خيرخواهانه تو را بگرياند، نه آن كه فريبكارانه تو را بخنداند».

نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمودند: «المؤن مرآة لأخيه المؤن(3)؛ مؤن آينه برادر مؤن خويش است».

ج. تصور اين كه ديگران فرد را در رتبه اى فراتر از آنچه هست قرار داده اند. چنين قضاوتى به ندرت روى مى دهد و چنين اتفاقى ناشى از ديكتاتورى يا برآمده از ثروت، ترفند و نيرنگ اوست. در اين حالات با وجود آن كه آدمى به حقيقت حال خويش آگاه است، لكن با تأثيرگذارى يكى از اين سه عامل پيش گفته، مردم درباره او، پندار فوق تصورى كه از خويش دارد پيدا كرده، يا چنين وانمود مى كنند.

از اين رو مى بينيم كسانى كه به واقع از شخصيتى بزرگ برخوردارند هم از خودستايى وهم از ستايش مردم پرهيز مى كنند. در اين باره نقل شده كه گروهى در پيشگاه اميرمؤمنان على عليه السلام از ايشان ستايش نمودند حضرت در مقابل چنين فرمودند: «... اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِي مِنْ نَفْسِى، و أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ. اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ، و اغْفِرْ لَنَا مَا لا يَعْلَمُونَ(4)؛ بار خدايا تو مرا از خودم بهتر مى شناسى و من خود را از آنان بيشتر مى شناسم. خدايا، ما را بهتر از آن كن كه مى پندارند و درگذر از ما آنچه را كه نمى دانند».

نيز هنگامى كه دهقانان انبار، حضرت على عليه السلام را در سفرش به شام ديدند، براى وى پياده شدند و پيشاپيشش دويدند. ايشان بدانان فرمودند: اين چه كارى بود كه كرديد؟ گفتند: عادتى است كه بدان اميران خود را بزرگ مى شماريم. امام فرمودند: «... واللهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤكُمْ، و إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ، و تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ، و مَا أَخْسَرَ

ص: 260


1- . الايضاح، ص 70.
2- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 413.
3- . النوادر الراوندى، ص 8.
4- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 97، ص 485.

الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، و أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الأَمَانُ مِنَ النَّارِ(1)؛ به خدا كه اميران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در دنيايتان خود را بدين كار به رنج مى افكنيد و در آخرتتان بدبخت مى گرديد. و چه زيانبار است رنجى كه كيفر در پى داشته باشد، و چه سودمند است آسايشى كه ايمنى از آتش به همراه داشته باشد».

نيز از آن حضرت روايت است كه فرمودند: «... و إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالاتِ الْوُلاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، و يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ، و قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الإِطْرَاءَ و اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ، و لَسْتُ - بِحَمْدِ اللهِ - كَذَلِكَ، و لَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذَلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ والْكِبْرِيَاءِ، و رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلاءِ، فَلا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ لإخْرَاجِي نَفْسِي إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ و إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا، و فَرَائِضَ لا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا. فَلا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، و لا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ، و لا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ، و لا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالاً فِي حَقٍّ قِيلَ لِي و لا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ، فَلا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ...(2)؛ و در ديده مردم پارسا، زشت ترين خوى واليان، اين است كه از مردم بخواهند آنان را بزرگ شمارند و كارهايشان بر اساس كبر وخودخواهى باشد. اى مردم، من خوش ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم، و خواهان ستايش شنودن. سپاس خدا را كه اين گونه نيستم و اگر ستايشْ دوست بودم آن را وا مى نهادم، به خاطر فروتنى در پيشگاه خداى سبحان و بزرگوارى كه تنها او سزاوار است بدان. و بسا مردم كه ستايش را دوست دارند، از آن پس كه در كارى كوششى آرند. ليكن مرا به نيكى مستاييد تا از عهده حقوقى كه مانده است برآيم و واجب ها كه بر گردنم باقى است ادا نمايم. پس با من چنان كه با سركشان سخن گويند، سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان كنند از من كناره مجوييد، و با ظاهرآرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد، و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن

ص: 261


1- . همان، شماره 37، ص 475.
2- . همان، خطبه 216، ص 335.

حق بر او گران افتد و تحمل عدالت بر وى دشوار بُوَد، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا سفارش به عدالت باز مايستيد».

شخصيت فرد و شخصيت جامعه

اصطلاح شخصيت در دو قلمرو به كار مى رود:

1. قلمرو فردى: كه مراد خصوصيات و صفات ظاهرى و باطنى متعلق به فرد است.

2. قلمرو اجتماعى: در اين حيطه مراد مجموعه اى از صفات ظاهرى و باطنى است كه بر يك جامعه در مقايسه با جامعه ديگر غلبه دارد. مثلاً مى گويند فلان جامعه از شخصيت والايى برخوردار است، زيرا بخشنده، پيراسته، نوع دوست و بزرگ منش است، برخلاف جامعه ديگر كه به دليل آراسته نبودن اعضاى آن به صفات نيك و زيبا، داراى شخصيت منحط و دون هستند. مثلاً در تاريخ آمده است كه جامعه اسپارت ها شخصيت و هويت جنگاورى داشته و آتن از شخصيت و هويت علمى برخوردار بوده است.

شخصيت، مادى است، يا معنوى

شخصيت فرد و شخصيت جامعه به مادى و معنوى تقسيم مى شود.

شخصيت معنوى به سه شخصيتِ اعتبارى، انتزاعى و حقيقى منقسم مى گردد:

شخصيت مادى در ارتباط با اولياتى است كه با حواس پنج گانه درك مى شوند، مانند محفوظات ذهنى آدمى و نيز كنش ها و واكنش هايى كه انسان به هنگام ديدن، شنيدن،چشيدن، بوييدن و لمس كردن از خود بروز مى دهد و حس لامسه شامل درك استحكام و نرمى؛ رطوبت و خشكى؛ حرارت و برودت؛ حجم ها؛ بلندى و پستى، امور جنسى و جز آن است.

بنابراين فرد انسانى و يا جامعه هنگام مواجهه با امور محسوس و ملموس در يك شبكه به هم پيوسته قرار مى گيرد كه همگى شخصيت مادى فرد و جامعه را تشكيل مى دهد.

ص: 262

تغيير شخصيت مادى

تغيير در امكانات و معرفت و دانش تغيير در شخصيت مادى را در پى دارد. مثلاً، كسى كه به نظافت، كرامت، آموزش فرزندان و يا ازدواج زودهنگام فرزندانش معتقد بوده، در صورت فقدان آب يا ثروت، به تدريج به شخصيتى ناپاكيزه، مهمان گريز، بى توجه به آموزش فرزندان و يا بى توجه به ازدواج فرزندانش تبديل مى گردد. تمام آفت هاى فوق آن گاه دامن گير مى شود كه امكانات فراهم نباشد، هرچند از دانش برخوردار باشد و اين وضعيت، شخصيتى ويژه به فرد مى دهد، اما در صورت فراهم بودن آب و ثروت، شخصيت چنين انسانى با ماهيتى مغاير با ماهيت شخصيت منفى اول شكل مى گيرد. جامعه برخوردار و محروم نيز تحت تأثير چنين عواملى قرار دارد و تغيير شخصيتى در اثر تغيير امور معنوى نيز رخ مى دهد.

مثلاً، فردى مى تواند از نظر مالى برخوردار باشد، لكن به ازدواج فرزندان يا حفاظت از ناموس و شرافت خويش يا مهمان نوازى معتقد نباشد. چنين فردى شخصيت ويژه اى مى يابد كه به امور مادى مستند نمى شود، بلكه به نوعى شناخت ويژه باز مى گردد كه در صورت تغيير آن معرفت به ضدش، شخصيت حاصله از آن شناخت نيز به ضد آن تبديل مى شود.

از اين رو مى بينيم اعراب، ايرانيان، و مردم روم و جز آنان كه در دوران جاهليت روزگار مى گذراندند از شخصيتى ويژه برخوردار بودند كه بر اساس آن، حاكمان خود را سجده و از عالمان خود در مسير باطل اطاعت مى كردند، آموزش را ممنوع كرده بودند، محارم خود را به همسرى مى گرفتند و در جزيره العرب براى زدودن ننگ از دامان خود يا رهايى از فقر مادى و گرسنگى، پسران و دختران خويش را مى كشتند. با يكديگر مى جنگيدند و تجاوز به عنف و گسستن پيوند خويشاوندى بين آنان رواج يافته بود و زنان و مردان به انحرافات جنسى كشيده شده بودند، ولى آن گاه كه تحت لواى اسلام بينش آنان تغيير يافت ازشخصيتى مخالف شخصيت سابق خود برخوردار شدند و چون آب برايشان فراهم و پاكيزگى برايشان فرض گرديد، به انسان هايى پاكيزه مبدل شدند. در حالى كه تا پيش از آن از كثيف ترين مردمان بودند. در همين دوران غرب

ص: 263

همچنان در كثافت دست وپا مى زد و اين وضع تا آن جا پيش رفت كه وقتى در فرانسه برخى خواستند خيابان ها را سنگفرش كنند و حمام بسازند، عالمان مذهبى آنان بر ضد اين كار فتوا دادند و گفتند: اينان به كافران (مسلمانان) شبيه شده اند، آن گاه حمام ها را بسته و خيابان ها را به همان وضع سابق بازگرداندند.

جالب است بدانيد كه يكى از شكايت هاى مسلمانان در جنگ هاى صليبى از صليبيون، بوى تعفن شديد بدن صليبى ها بود، اما همين افراد با ورود تمدن مادى به سرزمين شان شخصيت متفاوتى يافتند.

تبعيض رنگ و نژاد در ايجاد شخصيت منحط فردى و اجتماعى تأثير بسيارى دارد و تا زمانى كه جدايى و تبعيض حاكم باشد نه ازدواج رخ خواهد داد و نه معاشرت. در هند طائفه اى به نام «نجس ها» وجود دارد و وقتى رئيس كارخانه يا صاحب مزرعه مى خواهد مزد آنان را بدهد، از ترس نجس شدن در فاصله و جهتى مى ايستد تا سايه شان بر او نيفتد، و پول را نيز با وسيله اى بدان ها مى دهد تا دستشان به دست وى نخورد. در امريكا سفيدپوستان با سياه پوستان معاشرت نمى كنند. ناسيوناليست هاى افراطى با ديگرانى كه از ساير مليت ها هستند ازدواج نمى كنند و از آنها نيز ارث نمى برند؛ چيزى كه در آغاز پيدايش جريان ملى گرايى در برخى كشورهاى عربى مشاهده كرديم.

در دوران جاهليت عرب نمونه هاى فراوانى از چنين رفتارهايى مشاهده مى شد، اما آن هنگام كه اسلام آمد بلال حبشى، صهيب رومى، ابوذر عرب و سلمان فارسى در يك رده قرار گرفتند و اسلام ذره اى تفاوت را به خاطر گوناگونى رنگ پوست ها، زبان ها، مليت ها و موقعيت هاى ويژه جغرافيايى، در عبادات، معاملات، ازدواج ها، مجازات ها، كسب دانش و غيره به رسميت نشناخت و ايمان و عمل صالح را تنها ملاك برترى خواند. البته اين امر، موجب برترى و تمايز در امر ازدواج ها، متفاوت شدن مجازات ها و قوانين و... نشد، بلكه ملاكى بود براى برخوردارى از احترام و اجر اخروى.

انواع شخصيت معنوى

1. شخصيت معنوى در پى تأثيرگذارى امور اعتبارى پديد مى آيد، يعنى فرد و جامعه در شبكه به هم تنيده اى از امور غير عينى قرار مى گيرند و در اين صورت صاحب

ص: 264

شخصيتى ويژه و متكى به امور اعتبارى مى گردند و مادامى كه اعتبار آن امور پابرجاست آن شخصيت ماندگار خواهد بود و هنگامى كه آن اعتبار از بين برود آن شخصيت نيز زايل مى شود، مانند پول اسكناس كه بر اساس قرارداد، ارزشى خاص و اعتبارى برابر با ميزان معينى از كالا مى يابد و با زوال توافق و قرارداد ارزشمندى و اعتبار اسكناس نيز زايل مى گردد.

امور اعتبارى در معاملات، حقوق، حدود، احوال شخصى و مانند آن جارى است و از همين رو اگر تحولى در هر يك از آن امور اعتبارى رخ دهد موضوع نيز متحول مى شود.

2. شخصيت معنوى تحت تأثير انتزاعيات نيز پديد مى آيد. تفاوت ميان اعتباريات و انتزاعيات در آن است كه تحقق انتزاعيات در گرو اعتبار معتبر نيست، بلكه انتزاعيات حقايقى هستند برخوردار از واقعيتى منتزع از امور حقيقى. مانند زوجيت عدد چهار، تناقض ميان وجود و عدم، تضاد ميان سياهى و سفيدى و مانند اقسام چهارگانه تضايف كه عبارتند از تضايف معاند و تضايف غير معاند و تضايف متشابه و تضايف غير متشابه نظير فوقيت و تحتيت، عالميت و معلوميت، اخوّت و ابوّت و بُنُوَّت.

اين امور نيز فرد و جامعه را احاطه مى كند و بدان ها شخصيتى ويژه مى دهد. مثلاً گروهى كه ساكن مناطق كوهستانى هستند نسبت به اقوام ساكن كوهپايه ها شخصيت متفاوتى دارند.

ناگفته نگذريم كه هر يك از اعتبارات و انتزاعات آثار ويژه خود را دارا هستند، و تنها اختلاف لفظى ندارند. مثلاً اعتبارى كه ازدواج با چهار زن را مجاز مى شمارد (با شروطى ويژه) تمامى زنان را از امكان شوهر داشتن برخوردار مى كند. در حالى كه اعتبارى كه بر اساس آن تنها ازدواج با يك زن مجاز شمرده مى شود، برخى از زنان را بى شوهر باقى مى گذارد. يا مثلاً ساكنان كوهستان در هنگام جنگ نفوذ ناپذيرتر از ساكنان دامنه كوه هايند و... .

از آنچه گفته شد روشن مى شود كه اعتبارْ محصول «وضع» و «جعل» است و بر اساس مصالح وضع كنندگان پديد مى آيد، در صورتى كه انتزاعْ متصل و مرتبط با حقيقت است؛لذا تحقق آن در گرو اعتبار يا اتفاق نظر كسانى نيست. از سوى ديگر فارق بين امر انتزاعى

ص: 265

و حقيقى آن است كه انتزاعيات مستند و راجع به حقايق اصيل اند ولى حقايق مذكور مستند به امور انتزاعى نيستند. مثل جوهر و عرض (و در مَثَل مناقشه نيست). شكل، عرضى است از اعراض مستند به جوهر، در حالى كه جوهر مستند به آن نيست و البته اين منافاتى ندارد با اين اصل كه به طور قطع هيچ جوهرى تهى از شكل نيست.

3. حقايق عالم وجود نيز در تكوين شخصيت معنوى تأثيرگذارند. حقايقى مانند: مبدأ، معاد، نبوت و امامت و ديگر حقايقى كه نه امورى اعتبارى اند و نه امورى انتزاعى. اين حقايق بر فرد و جامعه احاطه دارند و با اين احاطه، شخصيت اعتقادى و اطاعت پذيرى خاصى بدانها مى بخشند و به افكار، اقوال، اعمال و سيره افراد نيز رنگ خاص خود را مى زنند.

منظور ما اين نيست كه شخصيت هر فرد و امتى در چارچوب اين حقايق منحصر است و با آن حقايق تطبيق مى كند، بلكه مراد اين است كه اين حقايق شبكه شخصيتى معينى ارائه مى كنند. خواه جامعه به آن واصل شده و بدان تن دهد و كنش هاى خويش را بر اساس آنها شكل دهد يا بدان واصل نشود و بدان تن ندهد و به جاى آن دروغ و فريب را جايگزين كرده و به جاى عمل مطابق حقايق هستى، انحطاط را مبناى عمل قرار دهد.

شخصيت مطابق با واقعيات متفاوت از آنى است كه مطابق جعل و فريب شكل گرفته باشد. اين دو تنها در اسم اشتراك دارند و الا امور حقيقى آثارى متفاوت از امور جعلى به وجود مى آورند. همان گونه كه سراب، سيرابى به بار نمى آورد، هرچند فريب خورده اى آن را آب بپندارد. به همين ترتيب جعليات و دروغ، آثار حاصله از حقايق را ندارند، هرچند فريب خورده اى آثار امورى جعلى را آثار حقايق اصيل بشمارد.

وضعيت اعتباريات و انتزاعيات نيز چنين است. امر اعتبارى يا انتزاعى كه مطابق واقع نباشد آثار امر اعتبارى يا انتزاعى واقعى را ندارد. مثلاً كسى كه اتومبيل خود را داراى چهار چرخ مى پندارد، در حالى كه تنها داراى سه چرخ است، بالطبع آن اتومبيل حركت نخواهد كرد. زيرا اتومبيل با چهار چرخ مى تواند به حركت در آيد نه با سه چرخ. مثلاً اگر كسى بپندارد يك اسكناس جعلى يك اسكناس واقعى است، اين پندار سودى به حال او نخواهد داشت، زيرا عملاً مردم آن ميزان كالايى را كه در قبال يك اسكناس واقعى

ص: 266

مى دهند هرگز در مقابل آن كاغذ بى اعتبار نمى دهند، هرچند ممكن است آن اسكناس جعلى فروشنده را گول بزند، همان گونه كه سراب تشنه را مطمئن مى سازد كه سيراب خواهد شد، ولى اين فقط يك احساس است و مادامى ادامه مى يابد كه حقيقت بر فروشنده و يا تشنه مكشوف نشده است.

مطالبى كه گذشت روشن مى سازد كه هم فرهنگ مادى و هم فرهنگ معنوى كه در ارتباط با حقايقى غيرمادى نظير واقعيات اصيل، واقعيات انتزاعى و واقعيات اعتبارى هستند، هر دو شخصيت ويژه اى را براى تك تك افراد و نيز گروه هاى درون يك جامعه تعريف مى كنند. با توجه به اين كه فارق ميان اين دو فرهنگ، محسوس بودن فرهنگ مادى با حواس پنج گانه و نامحسوس بودن و فكرى بودن فرهنگ معنوى است.

اما سخن آخر اين است كه كدام يك، از اين دو از تأثيرگذارى بيشترى برخوردار خواهد بود؟ جامعه شناسان در پاسخ به اين سؤل اختلاف نظر دارند. برخى تأثير فرهنگ مادى را بيشتر مى دانند و برخى، تأثير فرهنگ معنوى را بيشتر مى دانند، و برخى قائل به تأثير متشابه براى هر دوى آنها هستند، و گروهى ديگر به تفصيل روى آورده اند و در نظريه اخير گفته اند كه برخى از افراد و جوامع بيشتر متأثر از فرهنگ مادى مى شوند و برخى متأثر از فرهنگ معنوى.

ص: 267

ص: 268

مسأله بيست و سوم: بسترهاى رشد شخصيت

اشاره

چگونه مى توان شخصيت اجتماعى را به گونه اى رشد داد كه جامعه به شخصيت مطلوب و شايسته خود دست يابد؟ به طور خلاصه پاسخش آن است كه چنين مقصودى در سايه رشد شخصيت فردى تك تك افراد جامعه تأمين مى شود؛ زيرا شخصيت اجتماعى يك جامعه در واقع همان مجموعه شخصيت هاى فردى آحاد آن جامعه است. گو اين كه بى شك جامعه، شخصيتى جداى از شخصيتِ فردىِ تك تك افراد جامعه دارد. همان گونه كه نيروى دريا با نيروى تك تك قطراتِ آن متفاوت است. در نگاهى عام مى توان گفت كه موجوديت و كيان اجتماعى هر مجموعه اى در گرو موجوديت افراد آن است؛ خواه در شخصيت باشد، خواه در قطرات آب دريا، يا سربازان يك لشكر يا آجرهاى يك ساختمان يا مجموعه اى از اعداد.

بنابراين بايستى به دقت نحوه رشد شخصيت فردى آحاد جامعه را تحت نظر بگيريم و در مرحله بعد اگر جامعه نيز براى رشد خويش مستقلاً شروط و آداب خاصى دارد، بدان نيز توجه كنيم. از طريق استقرا و بررسى معلوم مى شود كه شخصيت فردى در پرتو وجود حكومت، دانش و داشته هايى رشد مى يابد، كه متعلق به همه مردم است. يعنى مردم بر سرنوشت خود حاكم هستند و همان گونه كه هر يك به آسانى به آب و هوا دسترسى دارند، بايد بتوانند به دانش هم دسترسى داشته باشند، و هر يك دستاورد تلاش فكرى و بدنى خود را، به علاوه ارزش مواد اوليه اى كه در اختيار دارند و موقعيت ها و روابط اجتماعى اى كه از آنها برخوردار هستند، دريافت كنند. در چنين بسترى كه هر يك از افراد

ص: 269

جامعه، بهميزان استحقاق، در قدرت دانش و ثروت شريك باشد، شخصيتهاى فردى به رشد ممكن خويش دست مى يابند. پيش از ظهور اسلام اين سه عامل، هر سه در انحصار طبقه حاكم بود و حتى دانش نيز در ايران در انحصار موبدان زرتشتى و در روم در اختيار كليسا بود. رسالت اسلام اين بود كه حقوق همه انسان ها داده شود. لكن تا به امروز جهان توان تحقق اين آرمان را به دست نياورده است. هنوز طبقات فقير از دانش زمان خود محرومند، چنان كه در مسأله پيش گذشت.

حكومت در مغرب زمين در سلطه ثروت و در مشرق زمين زير سيطره ديكتاتورهاست در غرب ثروت در جهت تأمين منافع سرمايه داران است و در شرق در جهت تأمين منافع طبقه حاكم. مراد ما از همگانى بودن حكومت و حاكميت مردم برسرنوشت خود چيزى جز مدل حكومتى مبتنى بر نظام شورايى سالم نيست. حكومتى كه واجد شروط حكومت اسلامى نيز باشد. خارج نمودن حكومت، ثروت و دانش از سلطه انحصارات فردى و توزيع عادلانه آنها ميان تمامى مردم، جز با توزيع قدرت، امكان پذير نيست. در تأييد اين مضمونْ حضرت على عليه السلام مى فرمايند: «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ(1)؛ هركس بر قدرت عنان گسيخته دست يافت تنها خود را ديد و از ديگران رو برتافت».

از سوى ديگر توزيع قدرت نيز جز در سايه آگاهى توده مردم صورت نمى پذيرد، و آگاهى عمومى بدين معناست كه هر انسانى نسبت به حق خود براى برخوردارى از دانش، ثروت و حق حاكميت آگاه گردد. با آگاهى توده مردم، استثمارگران و استعمارگران توان استثمار علمى، مالى، حكومتى و سياسى ديگران را از دست خواهند داد. جهان معاصر ما خود شاهد چنين تحولى است و كشورها به تناسب ميزان آگاهى توده هايشان اندك اندك، از استثمار و بردگىِ دوران جديد نجات مى يابند.

پس از آنكه توده ها آگاه شدند، سازمانهاى مترقى حافظ حقوق اصناف، و توسعه دهنده آنها پديد مى آيند. يك سازمان و تشكّل واحد گونه ديگرى از ديكتاتورى است.

ص: 270


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 160، ص 500.

چنان كه آن را در كشورهاىِ با سازمان يا حزب واحد آشكارا مى بينيم در چنين نظامهايى آدمىبيش از هر چيز ديكتاتورى و خودمحورى را ملاحظه مى كند.

سرشت نظام ديكتاتورى

سرشت حكومتهاى استبدادى حاصل مؤّفه هاى زير است.

1. پنهانكارى: ديكتاتورها همواره دست به كار دسيسه اند تا با نشان دادن ظاهرى آراسته، قداست خويش را در پيشگاه مردم حفظ كنند؛ لذا در خلوت كارى مى كنند و در نزد عمومْ و ظاهرْ چيزى خلاف آن را به نمايش مى گذارند.

2. پيوسته وانمود مى كنند كه يگانه شايستگان ميدان زمامدارى اند و حاصل همه فضيلتها و شايستگى ها هستند.

3. استبداد رأى و انحصارطلبى در ديدگاه خود و ناصحيح دانستن آراى ديگران. چنين حاكمانى خود را فرد برگزيده خدا مى دانند كه توان فهم چيزهايى را دارند كه ديگران از دركشان ناتوانند.

4. به خود اختصاص دادن همه دستاوردها از ديگر وجوه مميزه حكومتهاى استبدادى است. اين گونه حاكمان تنها نام خود را بلندآوازه مى خواهند. آنها با در اختيار گرفتن انحصارى تبليغات سعى مى كنند همه خيرات را به انحصار خود درآورند. و در اين ميان سهم ديگران از اين موهبتها تنها مقدارى است كه حاكم مستبد از باب لطف و احسان به آنها مى دهد. ديكتاتورها گاه بهترين ثروتها را براى خود و گروه همراه خود به عنوان ملكِ طلق و اختصاصى بر مى دارند، و گاه كه موقعيتهاى مكانى و زمانى چنين اجازه اى را به آنها نمى دهد در اين حالت، پيرامون ثروت هاى گوناگون، با هزار و يك عنوان محدودكننده، ديوارى مى كشند، تا در زمان مناسب آن ثروتها را در راه خواسته هاى خودْ هدف غصبْ و آزمندى قرار دهند.

در اين زمينه تفاوتى ميان نظامهايى كه به صراحت ديكتاتورند، با نظام هايى كه به ظاهر برخوردار از مجلس ملى و شوراى رهبرى و مانند آن هستند، ولى باطنى استبدادى دارند، وجود ندارد. جهان نمونه هاى روشنى از چنين پديده اى را به خود ديده و بارها تجربه كرده است؛ حكومتهايى كه در رأس آنها ديكتاتورهايى مانند استالين، هيتلر، موسولينى،

ص: 271

مائو فرمانروايى مى كردند. و ديكتاتورهايى كه با همان ويژگيها، اما در محدوده هايىكوچكتر فرمان مى راندند.

از آنچه كه گفته شد مشخص مى گردد كه اگر جامعه به شكل صحيحى سازماندهى شود، به گونه اى كه حق حاكميت، ثروت و دانش در دسترس همه شايستگان باشد، در چنين موقعيتى، شخصيت اجتماعى رشدى سالم و منطقى مى يابد و در موقعيتهاى معكوس، يعنى جامعه اى كه بر پايه هرج و مرج استوار شده باشد هركسى به تنهايى تلاش مى كند، تا موجوديت خود را در حد توانِ خود حفظ كند. در چنين موقعيتى ديگر جايى براى رشد و توسعه اجتماعى نمى ماند. همچنين در جامعه اى كه مناسبات آن بر مبناى استبداد و ديكتاتورى بنا شده باشد ديگر رشدى وجود نخواهد داشت، زيرا سرشت ديكتاتورى به عنوان اصلى ترين مانع رشد و توسعه عمل مى كند.

تفاوت روحيه ها

ديده ايد كه بذرهاى گوناگون، آن هنگام كه در شرايط مناسب قرار مى گيرند، هر يك بر اساس طبيعت ويژه خود و در جهت فعليت بخشيدن به قابليتهاى خود، از نظر شكل، رنگ و مزه و مانند آن، شروع به رشد مى كنند، افراد جامعه نيز در صورت به وجود آمدن شروط و موقعيتهاى مناسب، بر اساس و در جهت فعليت بخشيدن به استعدادهاى خاص خود، رشد مى كنند.

برخى جامعه شناسان انسانها را در چهار گروه متفاوت رده بندى كرده اند:

1. نرمخويانى كه براى حل مشكلات يا وصول به علاقمنديهاى خود، روش تعقل، تأمل و درنگيدن را بر ساير روشها ترجيح مى دهند.

2. پرشورانى كه اقدام، هجوم و خطرپذيرى را براى حل مسائل خود ترجيح مى دهند.

3. سازگارانى كه براى حل مسائلشان به هماهنگى و سازگارى و مداراىِ با محيط پناه مى برند.

4. ناسازگارانى كه براى حل مسائل خود به كناره گيرى و گسستن از ديگران متوسل مى شوند.

ص: 272

در خورِ گفت است كه صفات پيش گفته يكديگر را تكميل و نواقص را جبران مى كنند. از اين رهگذر است كه مى بينيم در انجمنهايى كه مركب از افراد دو گروه نخست اند. نرمخويان اعضاى پرشور را از افراط برحذر مى دارند، و اعضاى هيجان طلب و پرشور، گروه نرمخويان را از ركود باز مى دارند، و بر اثر اين تأثير و تأثر، نهايتاً، آن انجمن به اقداماتى عاقلانه دست مى زند. همچنين انجمنهايى كه برخى اعضايشان سازگار و برخىناسازگارند، و يا از ساير تركيبهاى احتمالى ميان آن چهار گروه و تيپ برخوردارند، هر گروه با روحيه ويژه خود نواقص گروه هاى مقابل را جبران مى كند.

در خانواده نيز گاه دو يا چند گروه متفاوت از افراد مشاهده مى شوند كه با هم زندگى مى كنند. در اينجا نيز خانواده از تنوع گروه ها و پيامدهاى مثبت آن بهره مند مى شود؛ لذا برخى از امتها چنان تربيت مى شوند كه عامل تعقل و تفكر را به عنوان روش برترِ حل مسائل انتخاب مى كنند، و برخى ديگر انسانهايى پرورش مى دهند كه همواره در پى اقدام فورى، جهش و حركتند. بنابراين مردم هر سرزمينى به صفتى خاص مشهورند لذا عراقيها به چنين صفتى شده اند و ايرانيها به چنان ويژگى اى. آسياييها اوصافى متفاوت از آفريقائيان دارند، و همچنين امريكائيان نشانه هاى تربيتى متفاوتى از اروپائيان دارند.

البته نمى توان خصلتهاى پيش گفته را بر اساس معيارهاى دقيق خط كشى و مرزبندى كرد تا تفكيكى كامل و دقيق حاصل شود. و لذا در جامعه اى با شخصيت ويژه افرادى ديده مى شوند كه از شخصيت نسبتاً هماهنگِ با جامعه و يا مخالفِ آن برخوردارند. البته اين موارد قاعده فوق را نقض نمى كنند، چون در اينجا مطالعه پيرامون خصلتهاى عمومى كه در موقعيتهاى يكسان رشد مى كنند مدنظر و وجه همت جامعه شناس است.

توجه به تربيت و فرهنگ سازى

به دليل آن كه غالباً شخصيت فرد و جامعه مشروط به شيوه هاى تربيتى و فرهنگ سازى است، لذا بر اصلاح گران اجتماعى فرض است كه نسبت به اين بُعد توجه كافى بورزند؛ زيرا بروز و بلوغ يك شخصيت تحت پرورش، هرچند با كندى حاصل مى شود، به بذرى

ص: 273

مى ماند كه بالاخره دير يا زود به ثمر مى نشيند، و در اين باب تفاوتى نمى كند كه آدمى به تربيت خويش مشغول باشد، يا مربى فرزندان، بستگان و ساير افرادى باشد كه تحت سرپرستى او هستند. در اين باره به سخنان گهربارى از اميرمؤنان عليه السلام اشاره مى كنيم:

«عدم الأدب سبب كل شر(1)؛ بى ادبى عامل تمامى بديهاست».

«أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ(2)؛ بهترين كارها آن است كه خود را بدان وادارى».«...لاَ مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ...(3)؛ هيچ ميراثى چون ادب و تربيت نيست».

«أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا(4)؛ اى مردم، كار تربيت خود را خودتان به دست گيريد و نفس خود را از عادتهاى وحشيگرانه اش باز گردانيد».

«غاية الأدب أن يستحي الانسان من نفسه(5)؛ كمال ادب آن است كه آدم از خود شرم كند».

«لا تقسروا أولادكم على آدابكم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانكم(6)؛ فرزندانتان را بر انجام دادن آدابِ زمان خود مجبور نكنيد، زيرا براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده اند».

اقدام به تربيت فرزندان، آن هم اين گونه نشان دورانديشى است؛ زيرا آدمى بايد فرزند خود را اجتماعى بار آورد تا پابه پا و همگام با جامعه و در حيطه احكام اسلامى گام بردارد. امام در روایتی دیگر می فرمایند: «المرآة التي ينظر الانسان فيها الى أخلاقه هي الناس، لأنه يرى محاسنه من أوليائه منهم، و مساوئه من أعدائه فيهم(7)؛ مردمان همان آينه اى هستند كه آدمى براى مشاهده اخلاق خود بدان مى نگرد، زيرا او خوبيهاى خود را از دوستانش و بديهايش را از دشمنانش مى بيند».

روشن است كه هرچه جامعه گسترده تر باشد به مرز استوارى و اعتدال نزديكتر خواهد بود، زيرا اكثر عناصرى كه از فرهنگهاى گوناگون درآنند، سبب مى شوند جامعه به رنگى خالصتر درآيد؛ زيرا سرشت آدمى چنين اقتضا مى كند كه همواره به بالا نگريسته،

ص: 274


1- . شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 258.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 249، ص 511.
3- . همان، شماره 113، ص 488.
4- . همان، شماره 359، ص 538.
5- . شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 265.
6- . همان، ص 267.
7- . همان، ص 271.

آن

را الگوى خود سازد؛ و نيز مايل است كه مانند اكثر همنوعانش چنان تلاش كند كه از قافله جامعه عقب نماند. لذا مى توان در توصيف خصلتهاى جوامع بزرگ به سه خصلت اشاره كرد:

1. خوبيها و امتيازات موجودِ درآنها؛

2. نزديكى كلى آنها به اعتدال؛

3. شتاب آنها در حركتِ رو به جلو و پيشرفت.

بنابراين هرچند معضلات بزرگى نيز در آنها رخ مى نمايد، اما كلاً خوبيها و هنجارهاى آن جوامع از زشتيهاشان افزونتر است. از اين رو اميرمؤنان عليه السلام زندگى در شهرهاى بزرگ را توصيه فرموده اند. جامعه بزرگ از جمله بهترين عواملى است كه مى تواند به آدمى،شخصيت فردى، گروهى و اجتماعى بهنجار و معتدلى ببخشد.

عوامل سازنده شخصيت فردى

اشاره

شخصيت فردى كه در نهايت، در شخصيت جامعه تأثير مى گذارد و به آن شكل، محتوى و جهت مى بخشد، مولود عوامل زير است:

1. ويژگيهاى روانى

مراد از اين عامل، اوصاف روحى و روانى فطرى است كه در جان آدمى از قبل از ولادت به وديعت نهاده شده. لذا بسيار مى بينيم كه دو كودك از نظر سلامت جسمى و ويژگيهاى محيطى كاملاً در موقعيتهاى يكسانى رشد كرده اند، اما يكى پرجرأت تر، بزرگوارتر، هوشمندتر از ديگرى است. چنين حالتى محصول عامل فوق است كه در طرفين از ابتدا متفاوت بوده است.

از نظر علمى نيز ثابت شده است كه نه تنها صفات ژنتيكى والدين بلكه ويژگيهاى بستگانى چون: عمو، دايى و مانند آنها نيز به كودك منتقل مى شود. همچنين وضعيت پدر و مادر در هنگام انعقاد نطفه و نيز خصوصيات غذايى مصرفى مادر در دوره باردارى و ساير عوامل ديگر، در تكوين و بازسازى شخصيت نوزاد قبل از ولادت اثر مى گذارد. ما در كتاب الفقه: النكاح در فصل «الاولاد» رواياتى را در اين مضمون آورده ايم.

ص: 275

2. ويژگيهاى جسمى

بلندقامتى و كوتاه قدى، زشتى و زيبايى ظاهرى، بيمارى و سلامتى، نقص عضو و ساير ويژگيهاى خاص جسمى، در شكل گيرى شخصيت فرد سهم فراوانى دارند. مثلاً كوتاهى يا بلندى نامتعارف قامت فرد، او را در معرض تحقير قرار مى دهد و تحقير نيز در درون آدمى عقده روانى ايجاد مى كند و عقده ها شخصيتى بغرنج مى سازند و بازتاب اين عوامل در شخصيت و عمل فرد جلوه گر مى شود. در موقعيت معكوس، يعنى اگر فرد داراى قامتى معتدل و چهره اى زيبا باشد، از احترام مردم برخوردار مى شود. در اين حالت او به انزوا و درون گرايى روى نخواهد آورد و براى آن كه گمان مردمان را درباره خويش تأييد و تأكيد كند، با جامعه به تعاملى نيك خواهد پرداخت. در اين باره اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايند: «انّ اللّه جميلٌ يحبّ الجمال...(1)؛ قطعاً خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد».در روايتى ديگر از امام باقر عليه السلام توصيه شده است كه براى فرزندان خود دايگان زيبا انتخاب كنيد نه زشت، زيرا شير موجب سرايت صفات شيردهنده است(2).

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز مى فرمايند: «أفضل نساء أمتي أصبحهن وجهاً و أقلّهن مهرا(3)؛ برترينِ زنانِ امتِ من آنانى هستند كه زيباترين چهره ها و كمترين مهريه ها را دارا باشند».

سخن، در تبعات منفى زشتى، نقص عضو و بيمارى نيز مانند سخن درباره كوتاهى يا بلندقامتى نامتعارف است، مضافاً بر آن كه فرد بيمار يا داراى نقص عضو نمى تواند مانند همه انسانهاى سالم به انجام دادن اعمالِ متعارف بپردازد. اين افراد بالطبع از انجام دادن كارهايى كه در گروِ سلامتى يا نبودِ نقص عضو است، عاجز خواهند بود و همه موارد پيش گفته شخصيتى متناسب با خود را به فرد اعطا مى كنند.

3. محيط طبيعى

اين كه فردْ روستايى باشد يا شهرى، در منطقه ساحلى زندگى كند يا در جنگل و كوه و غيره ،

ص: 276


1- . كافى، ج 6، ص 438.
2- . همان، ص 44، «إسترضع لولدك بلبن الحِسان وإياك والقِباح فإنّ اللّبن قد يُعدي».
3- . بحارالأنوار، ج 103، ص 236.

بى ترديد در شخصيت فردى وى تأثير مى گذارد، زيرا هر محيط زيستى شخصيتى متناسب با آن محيط را در آدمى به وجود مى آورد. به اين موضوع در مسائل پيش اشاره شده است. مثلاً فرد روستايى صريح اللهجه تر از شهرى، و جنگل نشين شجاع تر از ديگران است. تحت تأثير همين منطق بود كه قريشيانِ پيش از ظهور اسلام بر اين عادت بودند كه نوزادان شيرخوار خود را به دايگان شيرده باديه نشين بسپارند تا نترس، فصيح و صريح اللهجه پرورش يابند و از جسمى سالم برخوردار شوند. در تأييد اين مضمون از حضرت اميرمؤمنان على عليه السلامنيز روايت شده است كه فرمودند: «ألا و انّ الشجرة البرّيّه أصلب عوداً و الرواتع الخضرة أرقّ جلوداً و النابتات العذية أقوى وقوداً و أبطأ خُمُوداً...(1)؛ بدانيد درختى كه در بيابان خشك رويد شاخه اش سخت تر است، و سبزه هاى خوشنما پوست شان نازكتر. آتشِ رستنيهاى صحرايى افروخته تر، و خاموشى آن نيز ديرتر است».

4. موقعيت معيشتى

منظور از عامل فوق تعلق فرد به يكى از طبقات اجتماعىِ فقير، متوسط و غنى جامعه است كه اينك به توضيح آن مى پردازيم:

الف. زنان طبقه فقير، فرزندان خود را بيشتر شير مى دهند و فرزندان اين طبقه، به صورتِ خشن رشد و پرورش مى يابند، و از آنجا كه فردِ فقير از ارتباطات اندكى با ديگران برخوردار است، شخصيتى جسور، صريح اللهجه و ساده پيدا مى كند. در حالت معكوس، در خانواده اى از طبقه ثروتمند، فرزندان، شخصيتى پيچيده و رازآميز مى يابند و فاقد صراحتند و جسارتشان نيز كم است، و در خانواده هاى طبقه متوسط جامعه، شخصيت فرزندان، داراى ويژگيهاى ميانه و معمولى مى شوند.

ب. مردمان طبقه فقير جامعه براى كسب معاش و درآمد، همواره در حال فعاليت و كارند. از اين رو اشتغالات فراوان والدين و مشاركت فرزندان در رفع مشكلات معيشتى خانواده، مانع آن مى شود كه درگير مسائلى چون روابط عاشقانه يا مسائل نامشروع، كه محصول فراغت فراوان و ثروت انبوه است، شوند. در حالى كه فرزندان

ص: 277


1- . نهج البلاغه، نامه 45، ص 418.

طبقه ثروتمند با برخوردارى از عوامل فوق، به آسانى در مسير مسائلى از اين دست قرار مى گيرند.

ج. زندگى در طبقه فقير برخلاف طبقات ثروتمند، بسيار ساده است. كمى امكانات مادى و تلاش مداوم براى كسب معاش، زمان و ذهنى براى مردمان فقير باقى نمى گذارد تا خود را اسير غل و زنجيرهاى زندگى كنند. غل و زنجيرهايى مانند آداب و رسوم و تشريفات دست وپاگير و پرهزينه مربوط به ازدواج، تولد، مرگ و موارد ديگر غالباً از جمله ويژگيهاى زندگى مرفه و بى دغدغه محسوب مى شوند. سخن درباره مسكن، پوشاك، وسيله نقليه، سفرها، بيماريها و غيره نيز، همين گونه است.

د. اقدام مستقيم و افراطگرى در عمل غالباً خصلت طبقه فقير است. در حالى كه طبقه ثروتمند غالباً داراى عكس اين خصلتند . علتش آن است كه شبكه روابطى كه خانواده هاى فقير را احاطه كرده، كمتر از خانواده هاى ثروتمند است. فقيران از ثروت، شهرت و اعتبارى برخوردار نيستند تا در زندگى خويش بر اساس، و با توجه و استفاده از آنها حركت كنند، و اين درست وجه معكوس طبقه ثروتمند است. بنابراين افراد طبقه ثروتمندشخصيتى ويژه دارند كه با طبقه فقير متفاوت است و شخصيت افراد طبقه متوسط جامعه، كه ميان اين دو زندگى مى كند نيز شخصيتى است ميانه.

5. رفتار اجتماعى

مشاغل مختلف نيز در پيدايش شخصيتهاى گوناگون نقش ايفا مى كنند. مرجع دينى، خطيب، قاضى و آموزگار هر يك شخصيت فردى متفاوتى دارند كه با شخصيت سرباز، بازرگان، كارمند و مانند اينها متفاوت است و اين تفاوت به نوع اشتغال خاص هر يك از آنها، و نيز تيپهاى اجتماعى خاص افراد باز مى گردد. اين دو عامل كيفيت خاصّى را ايجاب مى كنند كه هر شخصيت خود را مطابق آن شكل داده و در چارچوب آن قرار مى دهد. در غير اين صورت نبايد اميدى براى وصول به موفقيت داشته باشد. لذا تفاوت شخصيتهاى متفاوت در هر جامعه، مانند: مرجع تقليد، خطيب و حتى معلم دوره ابتدايى، راهنمايى، دبيرستان و استادان دانشگاهها، هرچند همگى در يك چارچوب عام اجتماعى قرار مى گيرند و با آن تطبيق مى يابند، اما هر يك، از سرچشمه هاى خاصى پديد مى آيند.

ص: 278

6. آموزش

آموزش در مراحل و محيطهاى گوناگونى درباره فرد انجام مى پذيرد كه عبارتند از:

الف. آموزش در خانه؛ ب. آموزش در محدوده هاى اجتماعى كوچك؛ ج. آموزش در قلمروهاى بزرگ و وسيع اجتماعى.

خانواده در واقع اولين آموزشگاه كودكان است؛ محيط خانه مدرسه اى براى آموختن بسيارى از آداب و رسوم است. پس از آن دبستان و مدرسه عهده دار تعليم وتربيت مى شود و آن گاه كه آدمى به گروههاى ملّى، دينى، سازمانها، احزاب و مانند آنها مى پيوندد، آگاهيهايى را فرا مى گيرد كه از سنخ آموخته هاى گذشته زندگى او نيست. پس از آن، دوره آموزشهايى فرا مى رسد كه آدمى در كلاس بزرگ جامعه گسترده مى آموزد. اين مراحل به همراه آموزشهاى خاص متعلق به هر يك، جنبه خاصى از شخصيت فرد را پديد مى آورد. البته واضح است كه برخى عوامل فوق در ارائه شخصيت فردى به آحاد جامعه تأثير بيشتر دارند و برخى تأثير كمتر. مثلاً نفوذ خانواده و مدرسه بيش از نفوذ حزب و اجتماع است.

راز اين پديده آن است كه ذهن كودك به لوحى سفيد مى ماند كه به رنگ هر آنچه رنگ آميزى شود در مى آيد و آن رنگ به خوبى در آن نفوذ مى كند. در مراحل بعد اين صفحه رنگين شده به رنگهاى ديگرى كه در تضاد با رنگ اوّلند آميخته مى شود، اما رنگ كهنه تر از بين نمى رود، و رنگ جديد نمى تواند مانند رنگ كهنه در آن لوح نفوذ كند، و در نهايت، رنگ جديد به حالت كمرنگ در مى آيد و رنگ كهنه نيز پابرجا مى ماند. مضافا اين كه، اصولاً دردوره كودكى يادگيرى بيشتر و سريع تر صورت مى گيرد و در ساير دوره ها يادگيرى كمتر و كندتر است، و از آنجا كه آموزش كودك در خانواده و مدرسه، مقارن با دوره كودكى او، و آموزش در ساير نهادها مى شود، رنگ شخصيّتى اعطا شده از سوى خانواده و مدرسه، در جان او و بالطبع در سلوك و روش زيست او تا زمان مرگ باقى مى ماند، در حالى كه رنگى كه گروه ها و اجتماع بزرگ ايجاد مى كند تا بدين پايه مانا نيست.

ص: 279

گوناگونى واكنش ها نسبت به محرّكها

پاسخ انسانها، كوچك و بزرگ، نسبت به رنگهاى شخصيتى كه مى خواهند خود را بر رفتار و جان آدمى بپوشاند و آن را شكل دهند، و نهايتاً شخصيت فرد را بسازند، گوناگون و متنوعند؛ زيرا انسانها بالفطره متفاوتند؛ درست همان گونه كه شخصيّت هاى منعقدشده نيز نسبت به رنگهاى شخصيتى نو و نيز نسبت به مدت زمانى كه بايد صرف شود تا آنها آماده پذيرش آن رنگ شخصيتى شوند، متفاوتند. مثلاً اگر سه تن آب گرمى را لمس كنند هر يك از آن دركى متفاوت پيدا مى كنند. مثلاً اگر فرد نخست قبل از آن با آبى سرد، و فرد دوم با آبى داغ و فرد سوم با آبى ولرم تماس پيدا كرده باشند، آن گاه در چنين حالتى واكنش اين سه تن نسبت به آن آب گرمِ مشخص و واحد، سه گونه خواهد بود. نفر نخست آن را داغ و نفر دوم آن را سرد و نفر سوم آن را ولرم مى پندارد. سه گانگى در واكنشها مربوط به آن آب مشخص و واحد نيست؛ بلكه ناشى از تفاوت واكنشها نسبت به اين محركِ واحد است.

جمعى از جامعه شناسان پيرامون نحوه تكوين و شكل گيرى شخصيت به پژوهشى دست زده اند و به اين نتيجه رسيده اند كه در جامعه مورد پژوهش در هر صد خانواده، كودكان 55 خانواده به قالب اخلاقى دوستان و كودكان، نُه خانواده، به قالب اخلاقى راهنمايان كودكان و سه خانواده به قالب اخلاقى آموزگارانشان در مى آيند؛ گرچه ايننسبتها از قطعيت برخوردار نيستند، اما آنچه هيچ جاى ترديدى ندارد تأثير فراوان خانواده و سپس دوستان است. امام صادق عليه السلام فرموده اند: «المرء على دين خليله(1)؛ آدمى بر كيش و آيين دوست صميمى خويش است».

البته به اين نكته نيز بايد واقف بود كه نسبتهاى فوق در صورت صحت، ويژه موقعيتهاى عادى است. يعنى در صورتى كه هرج و مرج و اختلال خانوادگى فردى را فراگرفته باشد و در همان حال، او همراه دوستان خود گروهى بسته و سازنده تشكيل داده باشد، نسبت موجود در پژوهشِ ميدانى و آمارگيرى مزبور معكوس مى گردد. يعنى غالب فرزندان به قالب شخصيتى دوستان خود درمى آيند نه خانواده.

ص: 280


1- . كافى، ج 2، ص 375.

برنامه ريزى براى رشد شخصيت

سيل عظيم و پرقدرت جامعه مى تواند بالاترين استفاده را از جوهره شخصيت افراد جامعه كسب كند و به همان ترتيب مى تواند شخصيت شايسته را در كنج عزلت و انزوا نگاه دارد و ميخكوب كند. از اين رو اين وظيفه برنامه ريزان و مهندسان اجتماعى است كه به گونه اى جامعه را سازماندهى و بازسازى كنند كه در نهايت، شخصيتهايى والا پديد آيند و نيز جامعه بتواند با بالاترين ميزانِ بهره ورى ممكن، ازمؤفه هاى شخصيتى افراد استفاده كند. البته همان گونه كه در اول اين مسأله گفته شد، وصول به اين آرزو جز در سايه آزادى و تقسيم عادلانه دانش، ثروت و حق حاكميت، امكان پذير نيست.

از مجموع آنچه گفته شد روشن گرديد كه جامعه براساس مسير حركت خود دست به تربيت عمومى افراد جامعه مى زند و در نهايت افرادى ستيزه جو يا صلح طلب، و فعال يا بى ثمر، سخاوتمند يا بخيل، ترسو يا شجاع مى پرورد.

جهت بخشى به خصلتهاى اجتماعى

از برخى خصلتها مى توان استفاده هاى دوگانه كرد، استفاده در راه درست و استفاده در راه باطل. بنابراين اصلاحگر توانا كسى است كه بتواند صفات را در مسير صحيح و هنجار بهكارببرد. مثلاً اگر مردم به افراط در مراسم تولد، ازدواج و فوت اعضاى خانواده، نزديكان و دوستانشان هزينه مى كنند، مى توان به اين خصلت جهت داد و با آن پروژه هاى عام المنفعه و خيريه اى مثل ساختن مدرسه، مساجد، درمانگاه ها و غيره را اجرا يا تكميل كرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز از اين قاعده استفاده مى فرمودند. مگر نه اين بود كه قبائل جاهل عربِ همروزگار ظهور اسلام از شجاعت عظيمى برخوردار بودند، لكن اين انرژى عظيم مصروف جنگها و درگيريهاى ميان خودشان مى شد، و پيامبر صلى الله عليه و آلهاين نيروى سرشار را در جنگ با دشمنان بيرون جهان اسلام به كار گرفتند تا محصول آن اعتلاى پيام خدا و نجات مستضعفان باشد. مگرنه اين بود كه آنان در انفاق اموال خويش، كه آن را كرم مى ناميدند اسراف مى كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله اين صفت را در جهت پرداخت حقوق شرعى و مصارف جهاد در راه خدا سوق دادند. مگرنه اين كه آنها از قريحه ادبى و شعرى بى نظيرى

ص: 281

برخوردار بودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن قريحه را هم در راه ارشاد و تبليغ دين به كار بردند. مثلاً مرد عرب قريحه شعرى خود را ورزيده و در امور عادى به كار مى برد و چنين شعرى مى سرود.

قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل *** بسقط اللوى بين الدخول فحومل

«درنگ كن تا بگرييم بر آن محبوب و منزلى كه در منطقه سقط اللوى است، سرزمينى ميان منطقه دخول و حومل».

پيامبر صلى الله عليه و آله آن قريحه را به سوى مضامين جديد هدايت كردند و دستاوردش چنين سروده هايى شد:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم *** بخم و اسمع بالرسول مناديا

«در روز غديرخم پيامبرشان آنها را مخاطب قرار داد، و بشنو كه عجب پيامبر گوينده اى است!».

و بسيارى مثالهاى ديگر. البته اين تغيير در صفات ديگرى نيز رخ داد و دستاوردش آن شد كه همان عربى كه در جنگ بسوس به خاطر يك شتر، همنوع خويش را مى كشت، به جايى رسيد كه براى حق و حقيقت و نه خرافه، به جنگ با روم و ايران پرداخت. دانش را از حصار تنگ اشرافيت نجات داد و آن را منتشر نمود. در صورتى كه مصلح اجتماعى با جامعه اى روبه رو شود كه فاقد صفات نيكو باشد، بايستى آن جامعه را به فطرت پاكشان، كه بر آن سرشته شده است، راهنمايى كند. همچنين بر مصلح اجتماعى فرض است كه آندسته صفاتى را كه براى رفع نيازهاى اوليه بشر به وى اعطا شده اند، لكن به دليلى در مسير انحراف افتاده اند، به صراط مستقيم بازگرداند. مثلاً مردمى كه غريزه جنسى خود را در روابط نامشروع و انحرافات آميزشى و جنسى صرف مى كنند بايد ارشاد شوند تا بتوانند از اين غريزه طبيعى در مسير طبيعىِ آن استفاده كنند، همان گونه كه حضرت لوط عليه السلام به مردان قوم منحرف خود فرمود: «أَتَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَ--لَمِينَ * وَ تَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّنْ أَزْوَ جِكُم»(1)؛ «آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ جنس ذكور مى رويد. و همسرانى را كه

ص: 282


1- . سوره شعراء، آيه هاى 165 و 166.

پروردگارتان براى شما آفريده است رها مى كنيد؟!».

بنابراين فرد مثل جامعه به زمين حاصلخيز و پذيرنده اى مى ماند كه مى توان انواع گياهان را در آن كاشت. در اينجا اگر لم يزرع باشد، بايستى گياهانى خوب و مفيد كاشت، و اگر در آن گياهانى كم بها و بد كاشته شده است، نخست بايستى آن زمين را پاك كرد و آن گياهان را از ريشه كَنْد و سپس گياهان خوب را در آن كاشت. از اين روى خداى سبحان تزكيه را بر تعليم مقدم فرموده است: «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَ-تِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَ-بَ وَ الْحِكْمَةَ...»(1)؛ «او كسى است كه در ميان جمعيّتِ درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت تا آيات خود را بر آنها بخواند و آنها را تزكيه كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت بياموزد».

پس آدمى همان آدمى است، نه چيز ديگر و نه به چيز ديگرى تبديل مى شود، بلكه تفاوتهاى موجود، بر اثر بروز صفات و امور نهفته اويند. مثلاً زن در هر زمان و سرزمينى همان زن است و زن مى ماند، هرچند مردمانى او را مايه سرشكستگى، قومى او را بزرگ و مربى جامعه به شمار آورند و مردمى ديگر وى را اسباب و ابزار شهوترانى تلقى نمايند و مواردى جز آن.

ص: 283


1- . سوره جمعه، آيه 2.

ص: 284

مسأله بيست و چهارم: انحراف شخصيت

اشاره

هر چيز واقعيتى دارد و آن واقعيت گاه مصاديق متعددى دارد. پس آن امر كلى، واقع را تشكيل مى دهد و جزئياتش كه با آن امر كلى نسبتى يكسان دارند، مصاديق آنند. مثلاً يكى از واقعيتها آن است كه هر امّتى ثروت خويش را در راه ترقى و پيشرفت خود صرف مى كند؛ لكن اين پيشرفت مى تواند در كشاورزى باشد و يا پيشرفت صنعتى. البته اين در صورتى است كه هر دو از اهميتى يكسان برخوردار باشند. اين واقعيت محدود به امّتى خاص نمى شود و در ملتهاى گوناگون اختلاف نمى يابد، و اگر اختلافى وجود دارد، غالباً از دو عامل زير برخاسته است:

1. گاه به دليل آن است كه يك جامعه به مصاديقى از اين واقعيت و جامعه ديگر به مصاديق ديگرى مى پردازد، و طبعاً اين منشأ اختلاف امتها مى شود.

2. گاه به آن سبب است كه يك امت در مسير صحيح ماندگار مى شود و ديگرى به كجراهه مى رود و يا حتى گاه هر دو مسير انحراف را گزيده اند؛ چون همواره حقيقت و واقعيت يكى است و راه هاى انحرافى و كجراهه ها بسيارند و فراوان.

حال اگر يكى از افراد جامعه بخواهد به خلاف مسير جامعه حركت كند، با يكى از دو واكنش متفاوت زير، از سوى جامعه، روبه رو مى شود.

1. اگر سركشى و مخالفت فرد مقطعى و گذرا باشد، جامعه اعتنايى بدان نمى كند و واكنش تندى نشان نمى دهد.

2. اگر مخالفت مستمر و پيوسته باشد، جامعه چنين فردى را منحرف مى نامد.

ص: 285

انحراف تقدير الهى نيست

مسيحيان در قرون وسطى و نيز گروهى از مسلمانان كه تاريخ، آنها را جزو اطرافيان خلفا به شمار آورده است، انحراف را امرى مقدّر و حتمى، و قضا و قدرى ناگزير مى دانستند و معتقد بودند كه در هر آنچه مشمول قضا و قدر باشد تغييرى رخ نخواهد داد . اينان براى دفاع از عقيده خود به برخى آيات و روايات استناد مى كردند. اين دفاع آن گاه جدّى تر مى شد كه مخالف منحرف به طبقه حاكم منسوب مى بود. از جمله عوامل پديدآمدن چنين ايده اى قفل شدن اذهان گروهى از عالمان اهل سنت بر تفسيرى غلط از اين حقيقتِ مسلّم بود كه آينده، تنها و تنها، در دست خداست و تغيير دادن آن از آنچه مكتوب، مقرّر و مقدّر شده، ناممكن است. شاعرى از اين جماعت در اين باره چنين سروده است:

جرى قلم القضاء بما يكون *** فسيّان التحرك و السكون

«قلم قضا و قدر درباره آنچه در آتيه پديد مى آيد رقم خورد/ پس تلاش كردن و تلاش نكردنِ ما يكسان است».

ديگرى پا را فراتر گذاشته و چنين سروده است: «به يقين شراب مى نوشم و هر كه در اهليّت علمى من باشد؛ شراب خوارى مرا كارى سهل مى پندارد.

دليلش آن است كه خدا به شراب خوارى من علم دارد؛ لذا اگر من شراب ننوشم علم خدا به جهل تبديل مى شود».

آرى، براساس اين عقيده نه تنها آينده، كه بر همه اعمال، چنين تقديرى حكم مى راند و از آن گريز و گزيرى نيست. متأسفانه بسيارى ازعقب افتادگيهاى مسلمانان به چنين تفكرى مستند است. انديشه اى كه دست مسلمانان را از برنامه ريزىِ براى آينده بسته است و آنان نيز با كمال ميل بدان تن داده اند. اسلام راستين در نقطه مقابل اين تفكر، به دورانديشى و تجهيز و تلاش بى پايانْ براى فراهم كردن زادو توشه، فرمان داده و بدان تشويق كرده است. خداى متعال در آيه اى چنين فرموده است: «وَ أَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ...»(1)؛ «و هرچه در توان داريد براى مقابله با آن ها [=دشمنان] آماده سازيد».

ص: 286


1- . سوره انفال، آيه 60.

محض نمونه، يكى از ياران اميرمؤمنان على عليه السلام در توصيف ايشان گفته بود: «كان واللّه بعيد المدى(1)؛به خدا سوگند او دورانديش بود».

يكى از عالمان نيز در جواب آن شعر چنين سرود: «هيچ انديشمندى سخن اين چنين نمى گويد؛ زيرا پاسخ دادن به اين سخن بسيار آسان است.

چه، علت دانستنِ علمِ خدا براى صدورِ معصيت؛ نزد عاقلان ناشى از نهايت نادانى است».

خرافات و انحرافات فراوانى وجود دارد كه برخى اقوام بدان آلوده شده اند؛ مثلاً برخى مردم بيمارى «صرع» را علامت بزرگى و عظمت مى دانستند. از اين رو برخى سودجويان براى رسيدن به جاه، در پيش آن مردمان خود را مصروع نشان مى دادند.

انحراف حاكمان

چيزى نمى تواند مانع انحراف حاكمان مستبد شود، زيرا آنان مشروعيت حاكميت خود را از يكى از دو منبع زير مى دانند:

1. وراثت؛ خلفاى اموى و عباسى - به غير از فرد اول اين سلسله همگى با استفاده از اين روش به حكومت رسيدند، اكنون نيز حكومتهاى برخى كشورهاى اسلامى براى خود چنين مشروعيتى قائلند.

2. كودتا؛ كسى كه مى توانسته سلاح و نيرويى جمع آورى كند، عليه حكومت وقت قيام مى كرد، و آن گاه كه پيروز و بر امور چيره مى شد، براى خود مشروعيتى دست و پا مى كرد.

نمونه اين گونه حكومتها حاكمانى هستند كه يك سلسله حاكمان موروثى از آنها پديد آمده اند. روشن است كه اگر مبناى مشروعيت، وراثت يا اسلحه گردد آن گاه نتيجه اش آن مى شود كه حكومت به دست منحرفان افتاده و سپس آن افراد هرچه مى خواهند مى كنند و تا بدانجا پيش مى روند كه از جانب نوكران خود اين گونه مورد خطاب قرار مى گيرند:

ماشئت لا ما شائت الأقدار *** فأحكم فأنت الواحد القهّار

«آنچه تو بخواهى نه آنچه تقدير اقتضا كند/ حكم كن كه تنها تو يگانه قهارى».

ص: 287


1- . بحارالانوار، ج 33، ص 250.

و يا آنكه درباره ديگرى بگويند: «والآن صرت إلى أمية و الأمور لها مصاير؛ [اى خلافت] و اكنون رو به سوى اميه نمودى/ زيرا هر يك از امور را سرانجامى است».

اما منبع ديگرى براى مشروعيت وجود دارد؛ يعنى همان چيزى كه اسلام آن را گفته وعقل نيز به سوى آن اشاره دارد، و آن همان حاكميت انتخابى افراد صاحبِ صلاحيت است. در چنين حكومتى حاكم به محض اين كه يكى و يا بخشى از شايستگى هاى لازم را از دست دهد، عزل مى گردد. از جمله ى اين شايستگى ها شوراست. خداى سبحان در اين باره مى فرمايد: «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ»(1)؛ «و كارشان [در ميانشان] با مشورت است».

و اميرمؤمنان على عليه السلام نيز مى فرمايند: «ان يختاروا(2)؛ اين كه خود برگزينند».

ما نيز در كتاب هاى الفقه: السياسة و الحكم في الاسلام به تفصيل در اين مسأله سخن گفته ايم.

تكروى حاكمان؛ هرگز

پس از فراهم شدن كفايتها و صلاحيتها در يك فرد و انتخاب او به عنوان رئيس حكومت، نمى تواند به تنهايى و يا به كمك برخى اطرافيان خود اقدام به صدور فرامين و گرفتنِ تصميمات كند، بلكه، فرامين حكومتى پس از تعديل توسط مراكز قدرتْ درون جامعه تنفيذ مى گردند و مراكز قدرت در جامعه عبارتند از بهترين افراد از ميان مردم كه حاكم را برگزيده اند. آرى، دولت عروسكى كر و كور نيست كه در خلأ حركت كند و بر اساس هواها، شهوتها و منافعِ شخصىِ خويش عمل نمايد، بلكه موجودى است حى و زنده كه با تك تك آحاد جامعه در ارتباط است. اين مراكز قدرت يا در اولويت دادن به برخى مصالح و منافع اشتراك نظر دارند و يا نسبت به برخى مسائل، اختلاف نظر و تضادّ آرا، كه در صورت اخير آن نظرى مقدم مى شود كه صاحبانش از شايستگى هاى افزونترى برخوردار باشند. از همين رو گفته مى شود: در سياستْ هرگز دوستى و دشمنىِ پايدارى وجود ندارد، بلكه آنچه همواره صلاح است مورد توجه قرار مى گيرد. اين ويژگى

ص: 288


1- . سوره شورى، آيه 38.
2- . بحار الأنوار، ج 86، ص 198.

در فقه موسوم به قاعده «أهم و مهم» است. آرى حكومت صالح قلّه اى است رفيع و راه وصول به آن به غايت تنگ و پرتيغ و مانع است كه دامچالهاى فراوانى در اين راه وجود دارد كه جز نيرومندترين انسانها به فتح آن نائل نمى شوند؛ و بلافاصله پس از فتح آن نيروهاى موافق و مخالفْ ضد آن به حركت در مى آيند. نيروهاى موافق براى به انحراف بردن حكومت و حداكثر سوءاستفاده از آن، و نيروهاى مخالف براى سرنگونى آن. هرگونه خطايى كه در طرفدارى، تبعيض و هوادارىاز گروه موافقان و يا ستيز نابجا و ناعادلانه با گروه مخالفان صورت گيرد، سرنگونىِ فضاحت بار حكومت را به دنبال خواهد داشت. از اين رو هم وصول و دستيابى به حكومتْ و هم باقى ماندن در آن، هر دو، نيازمند نيرو، قابليت و دورانديشىِ فراوان است.

از اين روى بقاى حاكميت تنها با ايجاد تعادل ميان مراكز قدرت، امكان مى يابد. لذا كجراهه رفتن پس از كسب قدرت، مساوى با سقوط خواهد بود؛ همان گونه كه به حكومت رسيدن افراد منحرف و كجرو نيز موجب استحاله و تغيير ماهيتِ آن مى گردد. زيرا در چنين موقعيتهايى موانع زير به وجود مى آيند و بقاى حكومت را نيز در معرض نابودى قرار مى دهند:

1. محوريت يافتن احساس شخصى حاكم براى اتخاذ برخى تصميمات ضرورى؛

2. محوريت واكنشها و القاءات شخصى؛

3. محوريت يافتن دوستيها و دشمنيهاى شخصى حاكم با شخصيتهاى حقيقى و حقوقى در اتخاذ تصميمات و صدور دستورها و يا بى توجهى به آنها؛

4. محوريت يافتن رأى و صلاحديد شخصى حاكم در اعلام جنگ، صلح، برقرارى پيمانهاى مهم كشورى، عضويت در پيمانها و نيز چگونگى شروط هر يك.

5. محوريت يافتنِ ذوق شخصى حاكم و بى برنامگى و دلبخواهى شدن تصميمات، در برقرارى دوستيها و دشمنيها و يا ادامه يافتن آنها؛

6. تغيير مداوم در جهتگيريهاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و ... به دليل تغيير حاكمان و حتى تغيير نظام حاكم، و... اينها مواردى هستند كه مى توانند توجيه گر تصميمات باشند. اين اقدامات در حكومتهاى استبدادى سبب تزلزل حكومت و ايجاد انزجار عمومى و

ص: 289

سرانجامْ سرنگونىِ رژيم حاكم مى گردد. ولى در حكومتهاى انتخابى به دليل بسته بودن راههاى انحراف، چنين اتفاقى اسباب تغيير حاكم نمى گردد، بلكه او تنها پس از انقضاى مدت حكومت خويش بركنار مى شود و اعتبار او در دوره حكومت و پس از حكومتش يكسان باقى مى ماند، مگر آن كه به انحراف برود كه در اين صورت، مثل همان كودتاگران حاكم موروثى فاسد، با فضاحت سرنگون خواهد شد.

واكنش جامعه به انحراف

به هر روى انحراف يك شخصيت، به هر دليل كه روى دهد، از دو حال خارج نيست:

الف. يا انحرافى است سازگار با جامعه. يعنى جامعه به انحراف آن معتقد است، ولى چاره اى جز تن دادن به آن نمى بيند و نهايت كارى كه مى كند قانونمند كردنِ آن است؛ زيرا مى داند كه تعيين چارچوب براى كارهاى انحرافى و محدود كردن زمانى و مكانى آنها بهتر از به حال خويش رها كردن آنهاست. مانند انحرافهايى از قبيل اعتياد به شرب خمر، استعمال مواد مخدّر و يا تجويز انحرافات جنسى و همجنس بازى و... كه البته اين گونه واكنش، در اسلام، خود خطا و جرمى بزرگ به حساب مى آيد و از نظر اسلام ممنوعيت آنها برتر از منافعى است كه متوهّمانه به دنبال آن هستند. مثلاً قرآن درباره شرب خمر مى فرمايد: «يَسْ-ٔلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَآ إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَ-فِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا...»(1)؛ «درباره شراب و قمار از تو سؤل مى كنند، بگو: در آنها گناه بزرگى است و [از نظر مادى] منافعى براى مردم در بردارد؛ ولى گناه آنها از نفعشان بيشتر است».

با اين همه، برخى از جوامع به ضرورت ترك آن پى نبرده و يا پى برده، ولى راه درمانى براى آن نمى شناسند، زيرا دينى كه قلبها را تسخير كرده باشد و از درون به طور ناخودآگاه آنها را بازدارد، بر آنها حاكم نيست و از اين روست كه اين گونه انحرافات را تجويز مى كنند.

ب. گاه انحرافِ به وجود آمده با جامعه ناسازگار مى شود. در اين حال جامعه در مقابل كجرويها مى ايستد و از بروز آن مانع مى شود، و يا در صورت بروز به اصلاح آن

ص: 290


1- . سوره بقره، آيه 219.

مى پردازد، خواه اين انحراف از نظر فرد منحرف نيز انحراف به حساب آيد و يا فرد منحرف معتقد به انحرافْ آن نباشد؛ مانند اعمال افرادى كه عقْده حقارت دارند؛ از ميان اينان بعضى به بدى اين عُقْده واقفند، لكن توان زدودن آن را ندارند، و برخى ديگر اصولاً در آن هيچ گونه بدى نمى بينند. در اين باره خداوند مى فرمايد: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُ-لْمًا وَ عُلُوًّا...»(1)؛ «و با آن كه دلهايشان بدان يقين داشت، از سرِ ظلم و تكبّر آن را انكار كردند».

عوامل انحراف

انحراف دو ريشه دارد:

1. گاه زمينه ارثى دارد؛ يعنى انحراف والدين را فرزندانْ به ارث مى برند، زيرا فرزندْ عصاره وجود والدين خويش است. فرزند به خاله و عمو نيز شباهت پيدا مى كند و در دانش ژنتيك نيز اين موضوع به اثبات رسيده است، لكن وراثت تنها زمينه و امر اقتضايى است، نه علتِ تامه انحراف. لذا همان گونه كه در دانش كلام بحث شده است، اين امر در تعارض با مقوله تكليف نيست.

انحراف ارثى اگر در يك جامعه منحرف باشد نيرومندتر مى شود، و در غير اين صورت ثابت باقى مى ماند، و اگر جامعه صالح باشد از ابعاد آن كاسته خواهد شد و گاه به كلى از بين خواهد رفت. مثلاً مرد تندخو اگر همسرى خوش خلق داشته باشد، درصدى از تكبر و تندخويى او كاهش مى يابد، لكن اگر همسرش نيز بدخلق باشد، تندخويى او به حال خود باقى مى ماند، اگر بدتر نشود. ميان معلم و مدير يا كارمند و رئيس اداره و يا فرزندان و والدينِ آنها نيز چنين حالتى برقرار است.

2. گاه انحراف امرى عارضى است كه خود بر دو گونه است:

الف. گاه انحراف عارضى، بر اثر رنجى است كه منحرفْ در دوران كودكى متحمل شده است؛ مثلا، در كودكى در خانه يا مدرسه يا به هنگام بازى مورد تحقير قرار گرفته يا بيش از حدّ معمول لوس و نازپرورده بارآمده يا از جامعه، دور نگاه داشته شده يا در جامعه اى بد

ص: 291


1- . سوره نمل، آيه 14.

قرار داشته است؛ اين امور به خاطر عقده حقارت يا سستى و تنبلى يا نشاط هاى انحرافى كه به بار مى آورند، فرزندان را در معرض انحراف قرار مى دهند. روح نيز مانند جسم است. همان گونه كه اگر كودكى از غذاهاى گوناگون و مفيد و موقعيتهاى طبيعىِ پرورش محروم باشد، سلامت جسمى اش رو به كاستى مى گذارد، روح نيز اگر در جو و فضايى نامناسب رشد كند، سلامتى اش را از دست مى دهد و رو به انحراف مى گذارد.

ب. گاه انحرافِ عارضى به سبب ناسازگارى موقعيتهاى زندگى است. موقعيتهايى همچون فقر، محروميت، هرج و مرج، جنگ، دشمنى ها، درگيرى با رقبا، ناكامى و شكست در زندگى، زندان، به ويژه تحمل زندان در سلولهاى انفرادى، سركوب و خفقان، و سايربلاها. به خصوص اگر كسى براى رهايى از خفقان بخواهد بگريد، سفر برود، گردش كند، ورزش نمايد و يا كارى انجام دهد كه روح را از احساسات و عواطف و خاطرات سياه پاك كند، اما منع شود، در چنين صورتى اين مسأله تشديد مى شود. شايد يكى از دلايلى كه در اسلام روزهاى جمعه و اعياد براى گزاردن نمازْ زندانى آزاد مى شود و نيز از ملاقات خانواده زندانى با او جلوگيرى نمى شود و حتى از باقى ماندن خانواده در كنارش نيز منع نمى گردد و دليلى بر منع نيز نرسيده است، آن باشد كه از فراهم شدن موقعيتهاى بد در پيرامون وى و در نهايت انحرافش، جلوگيرى شود. تجويز گريه بر ميت و مانند آن كه در احاديث امامان اهل بيت عليهم السلام، وجود دارد نيز جنبه پيشگيرى و درمان دارد. اگر در انسان زمينه وراثتى يا زمينه اى از دوران كودكى براى اختلال روانى وجود داشته باشد، به محض

آن كه موقعيتهاى بيرونى هماهنگ با آن به وجود آيد بروز آن اختلال شتاب مى گيرد.

نقش جامعه در اعتدال يا انحراف افراد

هرچه جامعه بسته تر باشد براى رشد انحرافات از موقعيت مناسب ترى برخوردار است، و از ديگر سو هرچه آزادتر باشد، براى رشد درستى و درستكارى زمينه مناسب ترى فراهم مى كند. از سوى ديگر هرچه جامعه، بيشتر بر مبناى رفع نيازمندى ها و فراهم آورى ساز و برگ زندگى آحاد خود، شكل بگيرد، در برابر تكوين انحرافات مصونيت بيشترى مى يابد و در شرايط معكوس اجتماعى، عكس اين نتيجه به دست مى آيد. از اين روى اسلام بر ارضاى نيازمنديهاى جسمى به فراوانى تأكيد مى كند و هرگز مايل به سركوب

ص: 292

آنها نيست. در حديثى رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ لبدنك عليك حقاً(1)؛ بدنت بر تو حقى دارد».

در اين زمينه روايات فراوان ديگرى نيز نقل شده؛ مثلاً روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمسلمانى را ديدند كه از افراط عبادت فرسوده شده، به او فرمودند: «إنّ هذا الدين رفيق فأوغل فيه برفق، فإنّ المنبت لا أرضاً قطع و لا ظهراً أبقى(2)؛ اين دين امرى است دقيق و لطيف، پس با ملاحظه و مدارا در آن وارد شو، چرا كه فرد سخت گير خود را خسته مى كند و راه به جايى نمى برد».

جامعه در دو حالت عادى و غيرعادى، سبب انحرافات گوناگونى مى شود. مثلاً روستابخشى از بيماريهاى روحى را براى سكنه خويش مى آورد و شهرهاى پرجمعيت نيز در برخى شهرنشينان خود، افسردگى، اضطراب و درنده خويى را پديد مى آورد و برخى ديگر را گوشه گير و منزوى مى پروراند. موقعيت غيرعادى جامعه مانند جنگ، در مردم و به خصوص كسانى مانند سربازان، كه مستقيماً در جنگ حضور دارند، انحرافاتى از گونه ديگر پديد مى آورد كه به قرار زيرند:

1. دگرگونى ناگهانى و يكباره در جنگ، به گونه اى به سيستم عصبى صدمه مى زند كه برخى توان تحمل آن را از دست مى دهند و بر اثر آن به بيماريهاى روانى مبتلا مى شوند و اين كژيهاى روحى تأثير خود را در اعمال آنها بروز مى دهند.

2. در موقعيتهاى فوق سرباز بايد همواره در حالت آماده باش باشد و انضباط سخت نظامى را حفظ كند و تمرين هاى سنگين را انجام دهد. چنين وضع مستمر و فوق العاده اى او را از حالت عادى خارج كرده و حالى غيرطبيعى به او مى دهد، و اين پيامد صدمه روحى و انحرافِ روانى و عاطفى را ايجاد مى كند.

3. سرباز نمى گريد، ترسش را بروز نمى دهد، شكايت نمى كند و دردش را به كسى نمى گويد. بارى، اين همه، بدان دليل است كه عرفْ آن را براى او نوعى ضعف و عيب مى شمارد. اين خوددارى، به ناچار او را دچار خفقان روحى مى كند و بيماريهاى روحى و

ص: 293


1- . مجمع الزوائد، ج 7، ص 239.
2- . النهاية فى غريب الحديث والاثر، ج 2، ص 92.

روانى و كجروى اجتماعى را به بار مى آورد، كه اين، يكى از پيامدهاى سركوب و بسته بودن فضاست. از اين روى، برخى نظامهاى حكومتى تنفس و استراحت و حتى اظهار عواطف را در سيستم نظامى خويش پذيرفته و وارد كرده اند، تا از اين رهگذر از بيماريهاى روانى و انحرافهاىِ برآمده از نظام دشوار سربازى و نظامى جلوگيرى كنند.

لذا مردم عادت كرده اند كه اگر كسى عزيزش را از دست دهد يا ضرر مالى بزرگى ببيند و يا در يك عمل جراحى و در اثر بيمارى دستش را قطع و يا چشمش را از كاسه درآورند، به او توصيه مى كنند كه بگريد، اندوهش را اظهار كند، قيد و بندها و نظم معمول زندگى را گذاشته به سفر برود و يا منزلش را به منظور يادآورى نشدنِ خاطراتِ عزيز از دست رفته تغيير دهد تا قلبش از بار غم رها شود و عوامل يادآورنده مصيبت را فراموش كند و در كنار همه اين توصيه ها، او را به صبر سفارش مى كنند. نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «منعزّى مصاباً كان له مثل أجره...(1)؛ هر كه مصيبت زده اى را تعزيت دهد اجرى همانند او دارد».

و نيز فرمودند: «من عزى ثكلى كسي بردا في الجنة(2)؛ هر كه فرزندْمرده اى را تعزيت دهد، در بهشت، لباسى از برد بر او پوشانيده مى شود».

برخى جامعه شناسان عوامل انحراف در شخصيت افراد را سه عامل اساسى مى دانند: 1. انحراف و ناراستى خانواده 2. محروميّت [اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى ]3. تناقضات اجتماعى.

در ذيل به توضيحى اندك و گذرا پيرامون هر يك از اين متغيرها مى پردازيم:

1. خانواده و انحراف شخصيت

انحراف و ناراستى در خانواده به معناىِ نبودِ سلامت و امنيت براى تربيت فرزندان است. فقدان سلامت و امنيت در خانواده يا به سبب خفقان و سركوب در محيط خانه است و يا محصول درگيريهاى خانوادگى و يا ابراز عواطف افراطى والدين نسبت به فرزندان. همگى اين مواردْ ناراستىْ و انحرافاتِ روانى در پى دارند. مثلاً جامعه شناسان

ص: 294


1- . كافى، ج 3، ص 205.
2- . بحار الأنوار، ج 79، ص 94.

گفته اند: علت فراوانى انحرافات روانى ميان ايرلنديها و ايتالياييها به تربيت و سختگيرى مادران و پدران در تربيت فرزندانِ خود مرتبط است، و در ميان يهوديان بر اثر مهرورزى بيش از حدى است كه مادران در حق فرزندانشان روا مى دارند و در ميان امريكاييان به خاطر درگيريهاى فراوان ميان خواهران و برادران.

در بسيارى از كشورهاى غربى فرزندان در اوان بلوغ با خواسته هاى متناقضى از سوى خانواده مواجه مى شوند. مثلاً پدران از فرزندان بالغ خود مى خواهند كه زندگى اقتصادى و غيراقتصادى و حتى جنسىِ مستقلى را آغاز كنند، و از سوى ديگر مى خواهند كه ارتباط فرزندان بالغ خود را با خانه حفظ كنند و در پى آنند كه از والدين و بزرگانِ خانه اطاعت نمايند. طبيعى است كه ميان استقلال و عدم استقلال تناقض ايجاد مى شود. چنين وضعيتى را نيز ميان فرزندانى مى بينيم كه پدرانشان از سويى از آنها اطاعت پذيرى مى خواهند و از سوى ديگر حاضر نيستند نيازهاى فرزندان، حتى ازدواج آنها را تأمين كنند. در چنين موقعيتهايى طبيعى است كه در خانوادهْ گسيختگى و عقده روانى پديد آيد.پس بايستى يا نيازمنديهاى فرزندان تأمين شود - و حداقل كاستيها برطرف شود - تا در مقابل، اطاعت پذيرى فرزندان به دست آيد، ويا آن كه پدرانْ فرزندانِ خود را رها كنند تا خود نيازهاى خويش را برآورند، و در اين صورت انتظار اطاعت پذيرى آنها را نداشته باشند. در برخى جوامع و ملتها تضاد خانوادگى به شكلهاى ديگرى نمود مى يابد: پدرى مى خواهد فرزند خطاكار خود را تنبيه كند، ولى مادر جلوگيرى مى كند، و يا پدر خانواده مى خواهد فرزندانش دست از تحصيل بكشند تا در كار و مزرعه به او كمك كنند، ولى مادر مخالفت مى كند، يا مادر مى خواهد دخترش را عروس كند، ولى پدر ممانعت مى كند، چون مى خواهد كه او در خانه بماند و كارهاى منزل را انجام دهد؛ در اين ميان كودك، نوجوان، و جوان ميان آراى متناقضِ والدين در مى ماند و در ضمير ناخودآگاه او نقش مى بندد و دچار تضاد مى گردد.

يكى ديگر از مظاهر تضاد خانوادگى آن است كه والدين فرزندان خود را در خانه به حال خود رها مى كنند ولى آن گاه كه مسافر و يا مهمانى وارد خانه آنها مى شود، از آنها انضباطى مى خواهند كه هيچ گاه فرزندان، در زندگى عادى با آن خو نكرده اند.

ص: 295

نتيجه آن كه: هرگاه در محيط خانه دوگانگى رخ دهد در پى آن گسيختگى و تضاد شخصيتى نيز پديد مى آيد، و اين پيامد، نهايتاً موجب بيماريها، سرخوردگيها و عقده ها روانى مى شود، و چون جسم و جان بيمارى را ميان خود تبادل مى كنند و نيز به دليل آن كه بحق گفته اند «عقل سالم در بدن سالم است» هرگاه روان آدمى دچار بحران و بيمارى شود، علاوه بر آن كه خط سير زندگى بيمار و وابستگان او را به كژراهه مى برد، به بدن هم سرايت كرده و بيماريهاى جسمى نيز ظهور مى كند. از اين رو روانپزشكان و روانشناسان عادت دارند كه هنگام مواجهه با بيمار، نخست به ريشه يابى آن در زواياى روان بيمار بپردازند و در صورتى كه برايش علل روانى نيافتند به معاينه اندام و سيستم هاى بدن بيمار مى پردازند تا خواستگاه آن اختلال را در آنجا بيابند.

2. نقش محروميت در ايجاد انحراف

محروميت نقش بزرگى در تكوين انحرافها دارد و اين تأثير در دو بعد صورت مى گيرد:

الف. كاستى و نقص در سيستم هاى حياتى بدن، خواه اين كاستى بر اثر سوءتغذيه باشد، خواه پيامد محافظت نشدن در برابر عوامل محيطى و سرما و گرما و يا نكات بهداشتى و تغييراتِ آب و هوايى و يا عدم درمانِ درست و بهنگام و... .

ب. ايجاد اختلال در بُعد روحى و روانى انسان كه از اختلال جسمى نشأت مى گيرد. لذا مى بينيم كه در كشورهاى گرفتار اختلافات طبقاتى، طبقه فقير به بيماريهاى روانى و ناهنجاريهاى رفتارى گرفتار مى شوند كه نمونه آن را در طبقه ثروتمندِ جامعه نمى يابيم يا كمتر مى يابيم. اين امر در محلات مسكونىِ ثروتمندان و فقيران به عيان ديده مى شود. در محله هاى فقيرنشين هم بيماريهاى جسمى و هم بيماريهاى روانى و انحرافات رفتارى به فراوانى ديده مى شود، حال آن كه در محله هاى ثروتمندنشين چنين چيزى ديده نمى شود. اگر كسى به بيمارستانها و آسايشگاه هاى معلولان ذهنى و تيمارستانها سر بزند درمى يابد كه درصد فقرايى كه در اين مراكز بسترى اند بسيار بيش از درصد ثروتمندان است. به همين ترتيب مى بينيم كه درصد بسيار بالايى از مبتلايانِ انحرافات روحى را زنان بى شوهر يا شوهرمرده، ايتام، و يا مردانى كه زنان

ص: 296

خویش را طلاق داده اند، تشكيل مى دهند. به خلاف اين، مردان و زنان متأهل و كسانى كه از هر دو جنس به سن ازدواج نرسيده اند و فرزندانى كه به مصيبتِ از دست دادن يكى از والدين مبتلا نشده اند، كمتر دچار چنين اختلالاتى هستند.

3. نقش تناقضات اجتماعى در ايجاد انحرافات

تناقضات اجتماعى عامل ديگر ايجاد انحراف است؛ زيرا آن گاه كه فردْ در ميان دو جريان متضاد قرار مى گيرد، دچار گسستِ شخصيت مى شود كه اين گسستْ او را به وادى ناهنجارى مى كشاند؛ مانند زمانى كه جامعه در چنگالهاى تضادِ دو فرهنگ سنتى و مدرن واقع شود، و يا فرد دچار تضاد فرهنگى گردد. در اين گونه موارد فرهنگ اجتماعى غالبْ مقتضايى دارد و خرده فرهنگ حزبى و يا مشابه آن مقتضايى ديگر مى طلبد. مانند اين كه دين فرد به كارى دستور دهد و جامعه او را به كارى ديگر و متضادِ آن.

لذا مى بينيم كه پس از هجوم فرهنگهاى بيگانه به كشورهاى اسلامى اين كشورها دچار ناهنجاريهاى فراوانى شده اند. كسانى را مى بينيم كه به گونه اى به دام اعتيادِ به الكل گرفتار شده اند كه همسانهاى آنها در كشورهاى غربى آن گونه به الكل اعتياد نمى يابند؛ و برعكس نيز كسانى پيدا شده اند كه در طهارت و نجاست به حد وسواس رسيده اند و تا حدى افراطمى كنند كه اسلام بدان رضايت نمى دهد و همين طور ساير موارد.

برخى از اخلاقيون مغرب زمين خبر از انهدام و مرگ جامعه غربى داده اند و آن را ناشى از وجود تناقضاتى مى دانند كه در بستر جامعه رايج و چيره شده است. اين جوامع از سويى فرد را به انساندوستى، خدمت به انسان و توجه به حقوق بشر فرا مى خوانند و از سوى ديگر شهوت پرستى و سودپرستى را تبليغ مى كنند و در سودجويى، پيوسته نداى هل من مزيد سر مى دهند. همچنين درعين حال كه او را به آينده نگرى، آگاهى و رشد فكرى فرامى خوانند، از سوى ديگر او را به امور غير واقعى و خلاف عقلى دعوت مى كنند كه اين امور، به كمك تبليغات پيچيده رسانه هايشان به شبه حقيقتِ مقبول تبديل شده اند. با تبليغ محصولات و دستاوردهاى زيبا و پر زرق و برق زندگىِ مادى، سطح توقعات او را بالا مى برند، و از ديگر سو، وسائل و امكانات مكفى را براى تأمين اين نيازهاى مصنوعى فراهم نمى كنند. سخن درباره جنگ و صلح، استعمار و آزاديخواهى نيز

ص: 297

همين گونه است؛ يعنى محتواى تبليغات ظاهرى آنان و ادعايشان آزاديخواهى است اما پيوسته و به صورت شبانه روز به جنگ افروزى و استعمارگرى مشغولند و اين روند همواره رو به فزونى است.

آنجا كه چاقوى استعمار دسته خويش را مى برد

اكنون وقت آن رسيده است كه با صداى بلند اين حقيقت را اعلام كنيم كه آدمى نمى تواند دوگونه شخصيت داشته باشد، جز آن كه چنين فردى را بيمارى داراى گسيخت شخصيت به حساب آوريم. خداى سبحان مى فرمايد: «مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِ...»(1)؛ «خدا براى هيچ مردى در درونش دو دل ننهاده است»

شاكله و ساختار شخصيتى واحد جز اعمال همگون و مطابق آن را پديد نمى آورد. خداى متعال در اين باره مى فرمايد: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ...»(2)؛ «بگو: هر كسى طبق روش [و خلق و خوى] خود عمل مى كند».

از اين روى، تيرهاى زيانبارى كه استعمار به سوى كشورهاى ديگر پرتاب مى كند، در نهايت به خود او باز مى گردد، و آتش جنگ افروزيهاى او دامن خود وى را خواهد گرفت،و مانند كشورهاى استعمارزده استعمارگر نيز درگير جنگ مى گردد. خصلت استعمارگرى كشورهاى قدرتمند موجب بروز پيامدهاى زير است:

1. تلاش دولتهاى استعمارگر براى استعمار مردم خويش در كنار استعمار كشورهاى ديگر؛ چه بجاست سخن حكمت آميز و گهربارِ مولاىِ خردمندان امام صادق عليه السلام، كه مى فرمايند: «من أعان ظالماً على مظلوم لم يزل الله عليه ساخطاً حتى ينزع من معونته(3)؛ هر كه ستمكارى را در ستمش بر مظلومى يارى رساند همواره خدا بر او خشمگين خواهد بود تا زمانى كه دست از يارى او بردارد».

در روايت ديگرى فرمودند: «كما تدين تدان(4)؛ همان گونه كه جزا مى دهيد جزا مى بينيد».

ص: 298


1- . سوره احزاب، آيه 4.
2- . سوره اسراء، آيه 84.
3- . وسائل الشيعة، ج 16، ص 57.
4- . همان، ج 12، ص 39.

خصلت ستمگرى آن گاه كه در آدمى پديد آمد ديگر برايش اهميت ندارد كه به دوست خويش ستم كند يا به دشمن خويش. در مثالى از تاريخ اسلام مى توان گفت، همان گونه كه هارون الرشيد دست به قتل امام موسى بن جعفر عليه السلام زد برامكه را نيز به قتل رساند؛ يعنى همان كسانى كه در ظلم و ستم ياورش بوده اند.

2. توطئه گرى دائمى استعمارگران نسبت به همديگر، به گونه اى كه آسودگى ذهنى براى فهم مسائل كشورهاى استعمارزده را از آنها سلب مى كند. در اين باره خداى سبحان مى فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا...»(1)؛ «و هر كه از ياد من رويگردان شود، زندگى [سخت و] تلخى خواهد داشت».

آرى، جنگهايى كه استعمارگران براى استعمار برخى كشورهاى ضعيف به راه انداختند علاوه بر آن كه تنفر و بيزارى ملتهاى درگير جنگ را متوجه آنان ساخت، جنگ سرد را نيز ميانشان به بار آورد. آتش دو جنگ جهانى نيز در دامنِ خود آنان افروخته شد؛ جنگهايى كه هريك اگر نگوئيم تلفاتشان بيشتر، اما قطعاً به اندازه تمامى جنگهايى بوده كه با ملتهاى ضعيف تا كنون به راه انداخته اند و اكنون نيز جنگهاى آنان با ملل ضعيف پس از جنگ جهانى دوم در حال تبديل شدن به بشكه باروتى است كه نهايتا با انفجار خود جنگ سوم جهانى را عليه استعمارگران به راه خواهد انداخت.

ص: 299


1- . سوره طه، آيه 124.

ص: 300

مسأله بيست و پنجم: شروط مجازاتِ مجرمان و منحرفان

اشاره

مجرمان، پس از توجه به چهار شرط اساسى زير مجازات مى شوند:

1. جرم 2. مجرم 3. جامعه 4. مصلحت.

مثلاً اگر زنايى روى دهد، بايد توجه شود كه آيا نوع جرم انجام شده زناى محصنه است يا زناى غيرمحصنه؟ آيا مجرم نابالغ است و بايد تأديب شود و يا فرد بالغى است كه بايد بر او حد جارى شود، و آيا اصولا اين جامعه جامعه صالحى بوده كه مجرم با انجام دادن جرم خويش مصلحت عمومى را ناديده گرفته باشد، يا نه؟ خداى سبحان در اين باره مى فرمايد: «وَ لاَ تُفْسِدُوا فِى الأَْرْضِ بَعْدَ إِصْلَ-حِهَا...»(1)؛ «و در زمين پس از اصلاح آن فساد [و بدى] نكنيد».

اگر جامعه اى خودْ صالح نباشد، در آن صورت مجرم و بزهكار با انجام دادن جرم خود نه قانون را ناديده گرفته و نه مصلحت عمومى را نقض كرده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «ساحر المسلمين يقتل و ساحر الكفار لا يقتل... لأنّ الكفر أعظم من السحر(2)؛ جادوگر و ساحر مسلمانان [به جرم جادوگرى] بايد كشته شود و جادوگر كافران كشته نمى شود، زيرا در [فضايى] بدتر از افسونگرى و سحر قرار دارد».

مجازات سارقى كه در روزگار قحطى دست به سرقت زده باشد قطعِ يَدْ نيست.

پس از موارد فوق اينك نوبت به ضرورت رعايت كردن قاعده اهم و مهم مى رسد. در

ص: 301


1- . سوره اعراف، آيه 56.
2- . كافى، ج 7، ص 260.

اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه آيا مصلحت در مجازات است يا ترك مجازات؟ يا حتى انجام دادن بخشى از مجازات؟ خداى سبحان مى فرمايد: «وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِّهِ وَ لاَ تَحْنَثْ...»(1)؛ «[و به ايوب گفتيم:] بسته اى تركه به دستت برگير و با آن [همسرت را بزن ]و سوگند [خود را] مشكن».

اسلام صلح را سرور و سرآمد احكام الهى قرارداده و فرموده است: «وَالصُّلْحُ خَيْرٌ...»(2)؛ «و صلح بهتر است».

آرى، اسلام چنين مقرّر فرموده تا حق، يكى از طرفين را برآشفته و تحريك نكند و مايه انحراف او را فراهم نياورد. اميرمؤمنان على عليه السلام قاضى خويش ابوالاسود دئلى را از منصب قضاوت بركنار كردند. آن گاه كه ابوالاسود گفت: يا اميرالمؤنين! چرا مرا، كه نه خيانتى مرتكب شده بودم و نه جنايتى، از اين منصب عزل كردى».

امام فرمودند: «آرى [تو خيانت نكردى]، لكن [به دليل ديگرى چنين كردم]؛ به دليل آن كه صدايت برصداى طرفينِ نزاع مى چربد و بالاتر مى رود»(3).

چرا صداى قاضى بايد بلند شود؟ مگرنه آن است كه بر او لازم است بر اساس آنچه آن را حقْ تشخيص مى دهد حكم كند؟ و چنين كارى با صداى آهسته و آرام نيز انجام مى شود. صداى بلند قاضى تنها تخم كينه مى پاشد و زمينه ناهنجارى و انحراف را فراهم مى كند. اميرمؤمنان عليه السلام از جرم يك شرابخوار، به دليل آن كه حافظ سوره بقره بود، گذشتند و به او فرمودند: «عفوت عنك لسورة البقرة(4)؛ به خاطر سوره بقره تو را بخشيدم».

همچنين ايشان لواط كننده اى را كه توبه نموده بود و خود را براى تحمل مجازات آماده كرده بود، نيز بخشودند. علاوه بر اين داستانهاى ديگرى نيز وجود دارد كه همگى نشان مى دهند در مسأله تطابقِ مجازات با جرم يا مجرم، دو عامل جامعه و مصلحت نيز مدخليت دارند.

ص: 302


1- . سوره ص، آيه 44.
2- . سوره نساء، آيه 128.
3- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 197.
4- . ر.ك: وسائل الشيعه، ج 28، ص 41.

انحراف چگونه درمان مى شود؟

به هر روى آنچه در باب ناهنجارى و انحراف اهميت دارد موارد زير است:

1. درمان 2. اصلاح جامعه كوچك 3. اصلاح جامعه بزرگ.

غالبا مجرم كسى نيست كه جامعه را قربانى مطامع و خواسته هاى خود مى كند. به مجرم بايد به ديده مدارا و دلسوزى نگريست و نه با ديده خشم و سرزنش. از اين رو در تاريخ هرگز به موردى برخورد نمى كنيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلاممجرمين را تحقير و نكوهش كرده باشند. در عين اين كه حدود الهى را جارى مى كرده اند. رسول خدا صلى الله عليه و آلهو اميرمؤمنان على عليه السلامحتى در برخورد با منافقان نيز به حداقل توبيخ و سرزنش اكتفا مى فرمودند؛ همان منافقانى كه در شأن ايشان آياتى نازل شده است مانند:

«إِنَّ الْمُنَ-فِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»(1)؛ «آرى، منافقان در پايين ترين درجات دوزخند».

و نیز مانند آیه ای که می گوید:«... هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَ-تَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»(2)؛ «آنها دشمنان [واقعى] هستند، پس از آنان برحذر باش. خدا آنها را بكشد؛ تا كجا [از حق ]منحرف شده اند؟!».

همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باكسانى كه از نبردها فرار مى كردند و نيز كسانى كه بر اثر نافرمانى از پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ سبب شهادت بهترين اصحاب ايشان، نظير حمزه عليه السلامو ديگران گرديدند، نيز با كمترين توبيخ برخورد مى فرمودند؛ همانانى كه خدا درباره آنان فرموده بود: «وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَآءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ»(3)؛ «و هركس در آن هنگام به آنها (كافران) پشت كند - مگر آن كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدّد، و يا قصد پيوستن به گروهى ديگر [از مجاهدان ]داشته باشد - [چنين كسى] به غضب خداگرفتار خواهد شد».

و نيز قرآن درباره برخورد با آنها فرموده است: «يَ-أَيُّهَا النَّبِىُّ جَ-هِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَ-فِقِينَ»(4)؛ «اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن».

رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤنان عليه السلام نسبت به كسانى كه با آنان جنگيده بودند نيز با

ص: 303


1- . سوره نساء، آيه 145.
2- . سوره منافقون، آيه 4.
3- . سوره انفال، آيه 16.
4- . سوره توبه، آيه 73.

كمترين ميزان خشونتى كه از آن گريزى نبود برخورد مى كردند. داستانهاى معروفى در اينباره وجود دارد، زيرا مجازات از باب اضطرار و ناچارى است نه به منظور تشفّى قلب و خنك كردن دل و انتقام گرفتن. مجازات نوعى درمان است، آن هم درمانى مانندِ عمل جراحى كه جز در حالت اضطرار، بدان روى نمى آوردند. به غير از اينها كميت و كيفيت آن نيز تابع ضرورت است. مگرنه اين است كه خداى متعال به منظور برخوردار كردن بشر از رحمت گسترده خود آنها را آفريد و در اين باره فرمود: «إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ»(1)؛ «مگر كسى را كه پروردگارت به او رحم كند؛ و براى همين] پذيرش رحمت [آنها را آفريد».

عذاب دردناك موكول به آخرت گرديده است و در اين جهان به ميزان ضرورت اِعمال مى شود. بنابراين بناى اين جهان بر ميانجيگرى و عفو و گذشت است، و پس از آن، آنهم در حد ضرورت، بايد اعلام كرد كه: «جَزَآءً وِفَاقًا»(2)؛ «اين جزائى است موافق و مناسب ]اعمالشان]».

«...إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(3)؛ «تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد».

در قرآن كريم چه زيبا شعارهاى اسلام طرح وتوضيح داده شده است: «...وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا...»(4)؛ «و به مردم نيك بگوييد».

«خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَ-هِلِينَ»(5)؛ «گذشت پيشه كن، و به كار پسنديده فرمان بده، و از نادانان روى بگردان».

«...ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَ وَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ * وَ مَا يُلَقَّاهَآ إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ مَا يُلَقَّاهَآ إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»(6)؛ «بدى را با نيكى دفع كن، آنگاه] خواهى ديد [همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است. اما جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى ]از ايمان و تقوا] دارند به آن نايل نمى گردند».

ص: 304


1- . سوره هود، آيه 119.
2- . سوره نبا، آيه 26.
3- . سوره طور، آيه 16.
4- . سوره بقره، آيه 83.
5- . سوره اعراف، آيه 199.
6- . سوره فصلت، آيه هاى 34 و 35.

«وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَ-مَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ...»(1)؛ «و اگريكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود [و در آن بينديشد]؛ سپس او را به محل امنش برسان».

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز مى فرمايند: «...و اكظم الغيظ، و تجاوز عند المقدرة، و احلم عند الغضب، و اصفح مع الدولة، تكن لك العاقبة»(2)؛ «خشم خود را فروخور، و به وقت توانايى و قدرتمندى درگذر. و به هنگام خشم در بردبارى بكوش و به گاهِ قدرت، از گناه چشم بپوش تا برايت عاقبت نيكويى باشد».

و نیز فرموده اند: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ(3)؛ هرگاه بر دشمنت دست يافتى، بخشيدن او را سپاسِ دستْ يافتنِ بر وى ساز».

«أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ(4)؛ سزاوارترين مردم به بخشودن، تواناترينشان در كيفر نمودن است».

و در آخرین فرمایشی که از ایشان می اوریم فرموده اند: «...الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ(5)؛ گذشت پيروزى را زكات است».

از اين دست گفتارها و نيز اقدامات نيك پيشوايان دين با زندانيان سياسى و مجرمان جنايتكار فراوان است. عالمان سياست و جامعه شناسان در اين باب قاعده اى كشف كرده اند تحت عنوان «ناتوانى قدرت و قدرت ناتوانى» يعنى؛ در لابه لاى قدرتْ عجز و ناتوانى نهفته است. پس آيا ممكن است دزدى را با توپ و تانك بكشند؟ و آيا ممكن است كه با دشمنى صلح خواه (ناتوان) با برخورد خشن و قلع و قمع برخورد كرد؟! مثلاً حزب كنگره استقلال هند، توانست به طور صلح آميز از انگلستان قدرتمند استقلال بگيرد. در جهان امروز نيز قدرتهاى بزرگ و مسلح به سلاح هسته اى از دفع دشمنان شان عاجزند. اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «وَ إِنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلاَمَةِ أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ وَ يَكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيْهِمْ وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ

ص: 305


1- . سوره توبه، آيه 6.
2- . نهج البلاغه، نامه 69، ص 459.
3- . نهج البلاغة، كلمات قصار، شماره 11، ص470.
4- . همان، شماره 52، ص 478.
5- . همان، شماره 211، ص 506.

فَكَيْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ أَ مَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ وَ كَيْفَ يَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ رَكِبَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِعَيْنِهِ فَقَدْ عَصَىاللَّهَ فِيمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ وَ عَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ لَجَرَاءَتُهُ عَلَى عَيْبِ النَّاسِ أَكْبَرُ يَا عَبْدَ اللَّهِ لاَ تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لاَ تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ وَ لْيَكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلاً لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِيَ بِهِ غَيْرُهُ(1)؛ بر كسانى كه گناه ندارند، و از سلامت دين برخوردارند؛ سزاوار است كه بر گناهكاران و نافرمانان رحمت آرند، و شكر اين نعمت بگزارند، چندان كه اين شكرگزارى آنان را مشغول دارد، و به گفتن عيب مردمان وانگذارد؛ تا چه برسد به عيبجويى كه برادر را نكوهش كند، و به آنچه بدان گرفتار است سرزنش نمايد. آيا به خاطر ندارد كه خدا گناهان او را پوشانيد، آن هم گناهانى كه از گناهان كسى كه زبان به غيبتش گشوده بسى بزرگتر است، و چگونه او را مذمّت كند كه خود چنان گناهى كرده است، ليكن پوشيده و در پرده است، و اگر چنان گناهى نداشته، قطعاً گناهان ديگرى داشته، كه از آن گناه بزرگتر است. و به خدا سوگند، اگر گناهى كه كرده است بزرگ نيست و گناهى است خرد و ناچيز، جرأت او را بر زشتى مردمان گفتن، گناهى بايد شمرد بزرگتر. اى بنده خدا، در گفتنِ عيب كسى كه گناهى كرده است، شتاب مكن. زيرا، اميد مى رود كه آن گناه را بر او ببخشند، و بر گناه خُردِ خويش ايمن مباش! شايد كه تو را بر آن عذاب كنند. پس كسى هرگاه عيب ديگرتان را دانست، بر زبان نراند، و اين به دليل عيبى است كه در خود سراغ دارد. نيز، شكر بركنار ماندن از گناه، بايستى او را بازدارد، از آن كه ديگرى را كه به گناه گرفتار است بيازارد».

به هر روى درمان انحراف و ناهنجارى ها با لحاظ كردن متغيرهاى زير ممكن مى گردد:

الف. يارى رساندن به فرد منحرف براى حركت دادنِ تدريجىِ او به سوى درستكارى، با استفاده از نزديكترين و آسانترين راه ها. اگر ارتكاب جرم به سبب فقر، ناتوانى در ازدواج، بيمارى، رقابت و مانند اينها باشد، بايد به درمان فقر و تسهيل امر ازدواج او

ص: 306


1- . همان، خطبه 140، ص 197.

پرداخت، همان گونه كه مثلاً اميرمؤمنان على عليه السلام براى ازدواج يك زن بدكاره اقدام نمودند. همچنين بايد امكانات بهداشتى و پزشكى را براى بازيابى سلامتى افراد بزهكار فراهم كرد و نيز اگر جرم به واسطه رقابت باشد، بايد ميان فرد مجرم و رقيبش دوستى مجدد برپا كردو در صورت ناممكن بودن آن، دو رقيب تا حد امكان از يكديگر دور نگاه داشته شوند. امام صادق عليه السلام به يكى از اصحاب خويش امر فرموده بودند كه از سهم امامى كه بدو مى رسد استفاده كند و با آن نزاعهاى مالى شيعيان را حل و فصل كند.

ب. ايجاد امكان بازپرورى كه با روند درمان همراه باشد و با ايجاد اشتغال عملى براى فرد منحرف، براى او زمان فراغتى باقى نگذارند، تا بخواهد در مراكز بازپرورى نيز به انحراف فكرى يا عملى بپردازد. در اين مراكز بايد به كار خويش مشغول شود و رنج و خستگى كار بدنى باعث نظام يافتن خورد وخوراك و خواب فرد منحرف گردد و همه اينها به نوبه خود اسباب آسايش درونى وى را فراهم كنند؛ به ويژه اگر شغلش جذاب و موجب پيشرفت او باشد؛ زيرا چنين شغلى موجب مى شود كه خود را داراى شخصيت و جايگاه اجتماعى ببيند و به سبب آن از سر و كار يافتن با امور پست و تفكر در امور پليد اجتناب كند.

ج. در صورتى كه مجرم مستحق مجازات باشد، همانطور كه گفته شد، به قدر ضرورت مجازات شود، و ضرورت مذكور، هم در كيفيت و هم در كميت مجازات لحاظ شود.

اصلاح جامعه كوچك

منظور از جوامع كوچك، محيط خانواده، مدرسه و مانند اينهاست. مشكلات خانوادگى، تربيت ناسالم فرزندان، نادرستى و ناراستى فرهنگ حاكم بر مدرسه و همچنين رابطه نامناسب معلمان با شاگردان، سبب ساز انحراف آنها مى شود. لذا بر والدين بايسته است كه فرزندان خود را بدون سهل انگارى يا زياده روى، از دو نعمتِ عقلِ سالم و عاطفه پاك، برخوردار كنند، تا كودك احساس امنيت كند و قلمرو مجاز عمل خود را بشناسد. لذا بايد نيازهاى او را به تمامى تأمين كنند و همزمان، انضباط، پاكيزگى، ادب، كار، ديگردوستى، مشاركت با ديگران و اجتناب از استبداد را نيز به وی آموزش

ص: 307

دهند. شاعر مى گويد: «دامانِ مادرْ مدرسه است كه به خوبى اگر فراهمش كنى/ نسلى با ريشه هاى پاك و محكم فراهم كرده اى».

مدرسه محل پرورش فكرى و عملى كودك است. تربيت كودك در مدرسه، دشوارتر از زمانى است كه در خانه به سر مى برد، زيرا او در مدرسه با موقعيتهاى گوناگون آميختگىمى يابد. از يك سو هر دانش آموزى براى خود حريم فضايى دارد كه در آن تنفس مى كند و از ديگر سو آدمى در كسب بديها، بيشتر از نيكيها شتاب مى گيرد. از اين رو درستى فرهنگ و تربيت و مراقبت كامل به منظور سرايت نكردن اخلاق زشت برخى دانش آموزان به ديگران ضرورى است.

پرواضح است كه به دليل ادغام جوامع كوچك مانند خانه، مدرسه، محله و... با جامعه بزرگتر لازم است كه وقتى در صدد اصلاح و بهسازى جوامع كوچك برآييم، جامعه بزرگ نيز مدنظر قرار گيرد.

اصلاح جامعه بزرگ

اصلاح جوامع بزرگ از مشكل ترين كارهاست، زيرا اين امر با پديده هايى مانند اقتصاد، سياست، امور اجتماعى، عمران، پرورش و مانند اينها گره مى خورد. لذا به بسيارى از مصلحان، فرهنگيان و فرهنگبانان و خبرگان نياز است تا بتوان جامعه بزرگ را اصلاح نمود. گفتنى است اين امر مهم با مبارزه با پخش مشروبات الكلى و مواد مخدر و مبارزه با انحرافات جنسى و قاچاق كالا و نشر مجله و امورى مانند اينها، كه امورى بسيار جزئى و محدودند، به دست نمى آيد، بلكه به برنامه ريزى گسترده و دراز دامن و شامل تمامى جوانب، نياز است، و در اين حركتْ گام اول آن است كه خود مصلحان بايستى صالح و نكوكار باشند، و گرنه:

ذات نايافته از هستى، بخش *** كى تواند كه شود هستى بخش

اركان اصلاح جامعه

برنامه ريزى گسترده و پرگستره براى اصلاح جامعه اى بزرگْ بر دو پايه اصلى استوار است:

ص: 308

الف. ايمان به خدا؛

ب. تقسيم عادلانه دانش، حاكميت و ثروت.

توضيح اين كه ايمان تنها عاملى است كه مى تواند، صفات، ملكات، عواطف و اعمال آدمى را تعديل كند. در غير اين صورت هرچند ظاهر فرد منظم و منضبط باشد باز مى توان از چارچوب آن خارج شد، و از آنجا كه اكنون سخن ما درباره ايمان نيست بحث درباره آن را به جاى خويش موكول مى كنيم.

توزيع مبانى سه گانه قدرت

ويژگى استغناى در علم، ثروت و حكومت طغيان آور است، و طغيان جز از طريق توزيع عادلانه مهار نمى شود. توزيع نوعى پيشگيرى از بروز انحراف اجتماعى است و بى ترديد پيشگيرى بهتر از درمان است. هر يك ازسه امر پيش گفته در صورتى كه به طور يكسان در دسترس همگان قرار نگيرد، فقر و محروميتِ اجتماعى گسترش مى يابد و سرانجامْ به انحراف منجر مى گردد. از اين رو رهاسازى اين سه از چنگال نظامهاى سرمايه دارى و سوسياليستى و هر نوع نظم اجتماعى ديگرْ اقدامى است لازم و ضرورى؛ تا از اين رهگذر تنها ميزان برخوردارى از آنها، شايستگيها و تلاشها عملى شود و بس؛ تا همه كسانى كه از سطح شايستگى و تلاش يكسانى برخوردارند بتوانند به طور يكسان در اين ابعاد سه گانه پيشرفت كنند و بتوانند به بالاترين رتبه هاى علمى دست يابند و همه بتوانند در صورت احراز شروط شايستگى لازم، مانند دانش و عدالت، و كفايتهاى اجتماعى مانند برخوردارى از رأى اكثريت به زمامدارى برسند.

البته احراز شروط اجتماعى در مواردى مطرح مى شود كه تصميم گيرى درباره آن طبيعتاً به عهده مردم است، اما در محورهايى كه از جمله وظايف افراد به شمار مى آيد به ناچار بايد به افرادِ داراىِ شروط نگاهى يكسان كرد، آن گاه در صورتى كه با فراوانى افرادى كه به طور مساوى داراى شايستگى هستند مواجه شديم، و به همه آنها نيازمند نبوديم، كار بايد به قرعه واگذار شود. با اين روش جامعه از خطر نظام طبقاتىِ منحرف، فاميل سالارى و توسل به هر چيزى جز شايستگى و تلاش سالم، براى وصول به ثروت، دانش و حاكميت، رها مى شود و زمينه اجتماعى براى رويش سالم فراهم مى گردد.

ص: 309

آن گاه ديگر انحرافى وجود نخواهد داشت مگر آن مقدارى كه از حدود توانايى بشر خارج است.

با برقرارى تعادل ميان امور معنوى، مانند ايمان، دانش و حكومت، و امور مادىْ يعنى ثروت، جامعه در معرض انحراف قرار نمى گيرد، اما در صورتى كه موازنه ميان امور فوق برقرار نباشد، و مثلاً مؤنانْ عالِمْ نباشند، يا عالمانْ برخوردار از ثروت نباشند و يا ثروتمندان بى ايمان باشند و... جامعه براى رويش انواع انحرافات به بسترى آماده تبديل مى گردد. در چنين جامعه اى فردِ محروم مثلاً از خود مى پرسد كه چرا فلان جوانِ همرتبه وهمسالِ من مى تواند به دانشگاه راه يابد، ولى من نمى توانم؟ آيا جز اين است كه او پدرى ثروتمند دارد و پدر من فقير است؟ اگر دليل همين است، چه اتفاقى افتاده و چرا پدر او ثروتمند و پدر من فقير شده است؟! درحالى كه هر دوى آنها از شايستگيها و قابليتهاى يكسانى برخوردار بوده اند!؟ آيا گناه آن بر گردن جامعه اى نيست كه قانون و اقتصاد را به گونه اى سازماندهى كرده كه شايستگيها را نابود نموده است و موجب پيدايش اختلافاتى شده كه هرگز توجيه اخلاقى ندارند؟

در این هنگام آدمی از خود می پرسد: چگونه فلان فرد توانسته است در قوس صعود قدرت قرار گيرد و بالا رود و وارد مجلس ملى شود، ولى من در عين شايستگى و تلاشْ مانند او نتوانسته ام؟ آيا جز اين است كه او از اطرافيان حاكم بوده و من نبوده ام؟ آيا معيارِ پيشرفت و موفقيتْ، قرار داشتن در ميان حلقه حمايتى و اطرافيان حاكم است، يا كه معيار، شايستگىِ فردى و انتخاب عمومى است؟ اگر گزينه اول صحيح است بايد گفت: كجاى اين جامعه با يك جامعه سالم منطبق است، جامعه اى كه با ساماندهىِ خاصِّ قانون، صاحب صلاحيت محروم مى شود؟

چرا من در عين شايستگى و آمادگى براى كار نمى توانم براى گذراندن روزگار و رفع نيازهاى خود به ميزان كافى كسب درآمد كنم؟ آيا به دليل آن نيست كه فلان سرمايه دار با بازى گرفتن بازار، قيمت كالا را كاهش مى دهد تا فروشندگان جزء را ورشكسته كند و اماكن تجارى تابع خود را براى خرده فروشى كالاهايش توسعه دهد. آيا با تصويب اين گونه قوانين، مردم از درآوردنِ لقمه اى نان نيز محروم نمى گردند، و جامعه به

ص: 310

بسترى براى ستيزه تبديل نمى شود؟ آرى، اين پرسشها پياپى مطرح مى شود و ساير علل پيدايش نظام طبقاتى منحرف را نيز در بر مى گيرد؛ نظامى كه در حوزه توزيع ثروت، دانش و حاكميت به انحراف رفته است و جامعه را به بسترى براى جوانه زدن و رشد انواع انحرافات تبديل كرده است.

قوانينِ وضعيّه موجب انحرافند

قوانين نيز گاه در فراهم آورى بستر انحراف، ايفاى نقش مى كنند. قانونى كه ميان آگاه و ناآگاه، و ناچار و مختار، در ارتكاب جرم، تفاوت نمى گذارد، بى ترديد مخرّب است؛ زيرا گاه فردى را محكوم مى كند كه آن فرد خود را، به دليل نادانى و يا اضطرار، بيگناه مى پنداردلذا احساس مى كند كه قانون به او ستم كرده است، و در كلْ چنين فضايى زمينه پيدايش انحراف را فراهم مى سازد؛ يعنى فرد ستمديده و زخم خورده از قانون، در پى انتقام مى افتد و تخم دشمنى را در سينه مى پرورد و اين روند احياناً مقدمه انفجارى مى شود كه بالاخره در جايى رخ مى دهد. اسلام در نُه جا مسئوليت كار آدمى را از دوش وى برداشته است: ناآگاهى، فراتر از طاقت، اجبار، فراموشى، سهو، شگون بد و حسادت، البته مادامى كه بر زبان نيايد و بدان عمل نشود، دچار شدن به وسوسه فكر كردن درباره خلق. چون تمامى اين موارد فراتر از اختيار آدمى است، لذا به سبب صدور آن، آدمى مؤخذه نمى شود.

يكى ديگر از كاستيهاى قوانين مصوب در يك جامعه كه آن نيز در تكميل شروط رويشِ انحرافات مؤر است، مخير كردن بزهكار به پرداخت جريمه مالى و يا تحمل مجازات جسمى است. در چنين حالتى آدمكشان و بسيارى از مجرمان با پرداخت پول از اعدام، زندان و... خلاصى مى يابند، و نيز بسيارى از جوانان مشمول خدمت سربازى با پرداخت پول از خدمت سربازى شانه خالى مى كنند. تصويب چنين قوانينى بدترين زمينه و بستر را براى انحرافات فراهم مى سازد.

فقيرى كه بى تقصير به فقر دچار شده، اگر به همراه فردى ثروتمند، جرمى مرتكب شود اين تنها اوست كه به زندان مى افتد و آن فرد ثروتمند با پرداخت جريمه مالى آزاد مى شود، و يا آن كه فقير مزبور اعدام مى شود و در مجازات آن ثروتمند تخفيف قائل مى شوند. چرا؟ زيرا فرد اول در فراهم آوردن موقعيت كسب ثروت كوتاهى كرده و

ص: 311

ثروتى به دست نياورده است. درست به همين ترتيب سرباز فقير به عنوان سرباز وظيفه ماندگار مى شود ولى سرباز ثروتمند با پرداخت مال رها مى گردد. از اين دست مثالها فراوان است.

آن گاه كه افراد بانفوذ و فرد بى نفوذ مرتكب جرم مى شوند، بازهم چنين اتفاقى مى افتد؛ يعنى اعتبار و نفوذ فرد پرنفوذ ميان مجازات او و يا مجازات كامل او حائل مى شود و او يا از مجازات مى رهد و يا مشمول تخفيف مى شود. در حالى كه آن ديگرى به خاطر امرى كه در حدود اختيار او نبوده، زير تازيانه قانون به خود مى پيچد، زيرا نه شخصيت برجسته اى داشته و نه به خاندان ذى نفوذى تعلق دارد. چنين امورى كه متأسفانه در چارچوب قانون نيز اعمال مى شود قلمرو انحراف را بسى مى گستراند و گاه آتش شورش ناشى از تصويب چنين قوانينى دامان خود قانونگذاران را نيز مى گيرد.

ص: 312

مسأله بيست و ششم: شهر و روستا

اشاره

جامعه عبارت است از مجموعه اى از انسانها كه در يك محل باهم زندگى مى كنند. عبارتِ «يك محل» مفهومى است اضافى، مانند جامعه روستايى، جامعه شهرى و جامعه مردم یک كشور.

مفهوم جامعه هم بر زندگى گروهى انسانهاى بدوى كه شكارچى بودند و در غار و خيمه ها مى زيستند اطلاق مى شود و هم بر زندگى گروهى انسانهاى ميانه اى كه يكجانشين بوده و با دامدارى و كشاورزى روزگار مى گذراندند، و هم بر زندگى دست جمعى انسانهاى پيشرفته و صنعتگرِ ساكن شهرهاى جديد. انسانهاى اوليه از راه شكار زندگى مى كردند و انسانهاى ميانه از راه كشاورزى و انسانهاى پيشرفته با شيوه مناسبات تمدن اين روزگار زندگى را مى گذرانند. شهر كه محل زندگى اجتماعى است گاه حالتى متمركز دارد و گاه مجموعه اى از نواحى و بخشهاست، و گاهى چندمركزى است. ساخت و بافت هر شهر متناسب با مناسبات اجتماعى است كه آن نوع از سكونت را برگزيده اند.

ساكنان كشورها در اين زمان، به ويژه كشورهاى بسيار پيشرفته صنعتى، زندگى خاص خود را دارند، يعنى از سويى زندگى پيشرفته اى دارند و از ديگر سو زندگى عقب افتاده اى داشته و از پيچيدگى، سر و صدا و فشارهاى بيشترى رنج مى برند، و بدين دليل با معضلات بيشترى دست به گريبانند. در چنين كشورهايى فاصله زيادى ميان زندگى شهرى و حيات روستايى پديد آمده است. آدمى به دنبال راحتى و سلامتى است. از اين رو از يك سو بايد برنامه هايى تنظيم شود تا شكاف عميق ميان شهر و روستا

ص: 313

برطرف گردد و از سوى ديگر از دامنه مشكلات برخواسته از ازدياد جمعيت و پيامدهاى زندگى صنعتى كاسته شود.از آنجا كه احكام شرعى تابع موضوعاتند، و تا موضوعى شناخته نشود حكمش نيز معلوم نخواهد شد، لذا بايد در شناخت موضوعات تلاش كرد تا پس از آن بتوان احكام آنها را از منابع اصيل آن بازشناخت. در بسيارى از موارد، موضوع شناخته نمى شود و به دليل بن بست ايجادشده در راه كشف حكم شرعى، فقيه ناچار مى شود حكم ثانوى را بيان كند. مثلاً اگر پذيرفته شود كه جامعه موجود مبتنى بر سيستم بانكى است و فقيه نتواند كشف كند كه راه خلاصى از ربا چگونه است، تعامل ربوى مردم با بانكها را به عنوان اضطرار تجويز خواهد كرد؛ اگر اقتصاد جارى و چگونگى سرايت ربا بدان باز شناخته شود مى توان برنامه ريزى اقتصادى و سيستم بانكى جامعه را اصلاح نمود و نشان داد كه هيچ ضرورتى در پذيرش ربا در سيستم اقتصادى وجود ندارد.

جامعه عام و جامعه محلّى

به هرروى توجّه به زندگى گروهى انسانها با در نظر گرفتن محل سكونت و نيز روابط ميان افراد، تا زمانى كه جامعه اى وجود داشته باشد، محل اين بحث است؛ لذا سخن پيرامون مثلاً طلاب يك مدرسه يا اعضاى يك مؤسه، كه در زمانهاى مشخص و براى منظورهاى خاص اجتماع مى كنند از اين بحث خارج است. اين بحث نوع زندگى قبيلگى، روستايى، شهرى، كشورى، بين المللى و جهانى را به عنوان نمونه هاى زندگى اجتماعى دربرمى گيرد.

ميان جامعه محلى و جامعه عام، رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است. جامعه محلى در ارتباط با يك زيستگاه خاص و با درنظر گرفتن آب، هوا و خوراك تعريف مى شود، و جامعه عام، عبارت است از بررسى توده هاى انسانى، اما نه بر مبناى زيستگاه ويژه هر يك؛ و چون گفت وگوى ما فراتر از مطالعه يك زيستگاه بومى است، قهراً از جامعه عام سخن به ميان خواهيم آورد، و نه جامعه خاص و محلى. لازم به يادآورى است كه تفاوت ميان دانش زيست شناسى و علم محيط زيست انسانى و جامعه شناسى در آن است كه زيست شناسى و علم محيط زيست انسانى آدمى را در ارتباط با محيط طبيعى، و جامعه شناسى او را در ارتباط با محيط اجتماعى بررسى مى كند. به بيان

ص: 314

ديگر زيست شناسى و علم محيط زيست انسانى ويژگيهاى زيستگاهى و چگونگى و ميزان تأثيرگذارى محيط اجتماعى را بر او بررسى مى نمايد. دانشمندان هر دو گروه از اين سخن مى گويند كهگروه ها و اقوام چگونه به سرزمينهاى گوناگون كوچ مى كنند؛ خواه اين ورود به دليل مهاجرت طبيعى باشد يا تحت فشار و تبعيد و يا جنگ و غيره. هر دو بدين پرسش پاسخ مى دهند كه چگونه اين گروه ها متمركز مى شوند، و چگونه در قلب يك سرزمين سكونت مى يابند و چگونه به زندگى ادامه مى دهند و چگونه باز هم از آنجا مهاجرت كرده و سپس گروهى ديگر جايگزين آنها مى شوند. هر دو گروه به پرسشهاى فوق پاسخ مى دهند، لكن هر كدام از منظرى متفاوت و خاص خود.

سپيده دم زندگى انسان

آدمى در بدو پيدايش، كاملاً آگاه آفريده شد. قرآن در اين باره مى فرمايد: «وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسْمَآءَ كُلَّهَا...»(1)؛ «سپس [معناى ]نامها را همگى به آدم آموخت».

لكن زندگى بشر به تدريج تكامل مى يابد. انسان از زمانى كه بر زمين قدم گذارد، توانست از راه شكار و تغذيه از ميوه ها به زندگى خود ادامه دهد. در روايات آمده است كه پس از اين مرحله، هابيل و قابيل، فرزندان آدم عليه السلام شروع به كشاورزى و دامدارى نمودند، و اين آغاز تحولى بود كه در آن زندگى سيار به يكجانشينى تبديل مى شود. زيرا از آن پس انسان به زمين زراعتى خويش وابسته شد. پس از آن، دوره تحول جديدى آغاز شد كه فاز اوّل آن، زندگى چادرنشينى، روستانشينى و غيره بود. در اينجا اين نكته قابل ذكر است كه مقوله انسان نخستين و نظريه تحول انواع داروينى همچنان به صورت يك نظريه باقى مانده است و دلايل بسيارى نيز آن را رد مى كنند.

پس از تمركز زندگى انسانها، اجتماعاتى تشكيل شد كه داراى زندگى بدوى بودند اما به مرور زمان اجتماعاتى پديد آمدند كه از حيات اجتماعى و همزيستى اندكى پيچيده تر برخوردار بودند. در مرحله سوم مردم در اوج تمدن جديد قرار گرفتند، صنايع گوناگون پديد آمدند و توده هاى بشرى از رفاه پديد آمده بهره مند شدند و به مشكلات خاصِّ چنين

ص: 315


1- . سوره بقره، آيه 31.

زندگى اى گرفتار آمدند. ميان اين رده و رده هاى قبلى جوامعى به وجود آمدند كه در حد ميانه از امتيازات و مشكلات مراحل پيشين و پسين زندگى آدمى برخوردار شدند. كم كمجامعه بشرى تحت تأثير ابزار جديد، انسجام بيشترى يافت و به پديده واحدى تبديل شد، مركب از شهرهاى بزرگ، متوسط، كوچك، روستاها و حتى جوامع كوچكتر از روستا.

روستا... يا شهر

ميان جامعه شناسان اختلاف نظر وجود دارد كه زندگى در كدام محيط برتر است، شهر يا روستا؟ گروهى معتقدند كه زندگى در شهر ترجيح دارد؛ زيرا اين شهر است كه مركز تمدن و برخوردار از رفاه و امكانات پيشرفت براى وصول به مراتب كمال است. عده اى ديگر زندگى در روستا را بهتر مى دانند و دليل خود را غلبه بر مشكلات و سر و صدا و سلامت محيط زيست از انواع آلاينده هاى محيطى و كاهش بيماريها، و مهمتر از همه، برخوردارى سكنه آن از ميانگين عمر درازتر دانسته اند. در مقام داورى بايد گفت: هر يك از دو گروه فوق، از ديدگاهى خاص به اين پرسش پاسخ داده اند. ليكن سخن گروه نخست براى كسانى كه تاب مقاومت زندگى در شهر را داشته باشند به صواب نزديكتر است، زيرا روح ترقى خواهى و پيشرفت، كه در فطرت آدمى نهفته است در روستا ارضا و تأمين نمى گردد. بر مبناى اختلاف نظر سابق، در چگونگى برخورد با اين دو جامعه نيز اختلاف نظرى پيدا شده است بدين ترتيب كه:

1. گروهى معتقدند كه بايد روستاها از بين برود و بر ابعاد شهرها افزوده شود. راهكارى كه اين گروه براى وصول به اين مقصد ارائه داده اند سياست تشويق مهاجرت روستائيان به شهرهاست كه از دو راه صورت مى گيرد:

الف. با فراخوانى مثبت و از راه تبليغات و مانند آن.

ب. با مبارزه منفى و رهاكردن روستاها به حال خود و افزودن بر امكانات زندگى شهرى.

در اين روش آن گاه كه امكانات شهرها به قدرى زياد شود كه جوابگوى نياز روستائيان مهاجر باشد، مهاجرت از روستاهايى كه به فراموشى سپرده شده اند به سوى شهرهاى

ص: 316

سرشار از امكانات، به صورت خود به خود آغاز مى گردد.

2. گروه ديگرى معتقدند كه بايد از تعداد ساكنان شهرها كاست و بر تعداد روستاها افزود و البته روستاها نبايد تا بدان حد گسترش يابند كه ديگر روستا تلقى نشوند و چيزى از محاسن روستا باقى نماند. رويكرد اين روش تشويق و تشجيع دولت، نسبت به هجرتاز شهرها به روستاهاست. در اين شيوه، مشكلات از سر راه مهاجرت برداشته مى شود و نيازمنديهاى زندگى در روستا تأمين مى گردد و ساز و برگ ماندگارى در آنجا براى مهاجران فراهم مى شود.

3. به اعتقاد گروه ديگر بايد طرح تمدن روستايى پيگيرى شود؛ در اين نظريه روستاها بايد به يكديگر پيوند خورده و وسائل كافى براى زندگى در آنجا فراهم شود، تا حد وسط و حالت ميانه اى از تمدن شهرى پيچيده و زندگى ساده روستايى پديد آيد.

بارى، به هر حال، آنچه لازم است دقت كافى در انتخاب گزينه بهتر براى انسانها است، چه اين انسان است كه محور رفاه و پيشرفت است. ابتدا بايد انسان در نظر گرفته شود و سپس شروع به اجراى طرح ها گردد و در اجراى طرحهاى اجتماعى مربوطه نيز بايد به گونه اى عمل شود كه اركان جامعه متزلزل نگردد.

شهرهاى بسته يا شهرهاى باز

اختلاف نظر ديگرى كه وجود دارد آن است كه آيا شهركهايى كه به طور متعارف، پيرامون شهرهاى بزرگ ساخته مى شود و به اقشار خاصى از مردم، مانند معلمان، كاركنان بانك ها، كشاورزان، و... اختصاص دارد، بايد گسترش يابند و يا شهركهايى آزاد، مانند روستاها و شهرهاى عادى، كه هركس بخواهد، با هر شغلى، بتواند در هر جاى آن سكنى گزيند؟

طرفداران ايده نخست معتقدند كه چنين كارى آسايش افزونترى به بار مى آورد؛ زيرا انسجام شغلى ميان همسايگان، موجب آرامش جسمى و روحى آنها مى شود.

طرفداران نظريه دوم معتقدند كه وحدت شغلى و حرفه اى همسايگان، افكار آنها را بسته نگاه مى دارد؛ زيرا چنين شيوه اى از زندگى، فاقد تنوع و رقابت خواهد بود، و فقدان رقابت در زندگى جمود و خشكسرى را به بار مى آورد. در تحليل نهايى، سختى اختلاط

ص: 317

صاحبان مشاغل گوناگون، كمتر از دشوارى برخواسته از نبود رقابت و حاكميتِ جمود است. در مقام قضاوت شايد بتوان ايده دوم را تأييد كرد؛ چه علاوه بر مزاياى ويژه و نيك آن، فوايد جانبى ديگرى نيز دارد. مثلاً انواع ازدواجها ميان حِرَفْ و طبقات گوناگون در چنين جامعه اى رخ مى دهد و زندگى آينده فرزندان متنوع تر و برخوردار از گزينه هاى گوناگون و بيشترى براى انتخاب زندگى ايده آل و... مى گردد. البته بعضى از شهركهاىصنعتى جديد به ناچار صاحبان يك حرفه را به همراه خانواده هايشان دربر مى گيرد؛ مانند شهركهايى كه كارگران كارخانجات بزرگ و مانند آن در آنها زندگى مى كنند؛ درست مانند روستاهاى زراعتى. لكن زندگى اين دسته از افراد بايد چنان دقيق تنظيم شود كه بر اثر فقدان تنوع و رقابت، جمودى فكرى بروز نكند.

تفاوت هاى شهر و روستا

ميان شهر و روستا تفاوتهاى اساسى وجود دارد، كه عبارتند از:

1. شهرها به خلاف روستاها از سكنه بيشترى برخوردارند.

2. روابط ميان مردمان شهر عادى و ملايم است و در روستا شديد و بسيار تنگاتنگ.

اين امر در هنگام دشمنى ميان مردمان شهرى و يا روستايى نيز مشهود است. گروه نخست در هنگام بروز دشمنى ملايم تر و گروه دوم شديدترند و راز آن در اين است كه كثرت اشتغالات و روابط يك شهرنشين بيش از آن است كه فرصتى براى وى در جهت دوستى ها و دشمنى هاى شديد باقى گذارد.

3. گستردگى زمينه كار و فعاليت، ازدواج و پيوستن به انجمنها و مؤسات در شهر افزون بر روستاست.

4. موضوعاتى همچون دانش، دين، اخلاق و آداب در شهرها، به دليل وجود مدارس، آموزگاران، واعظان و مربيان برخلاف روستاها بسيار نيرومندتر است.

5. در شهرها هم بيماريها فراوانترند و هم درمان آنها آسان تر، لكن در روستاها عكس اين حالت وجود دارد. اين بدان خاطر است كه محيط زيست شهرى آلوده تر و در عين حال از نظر دانش پزشكى فناورى آن براى درمان برخوردارتر است.

6. عقده هاى روانى در شهرها بيش از روستاهاست. دليل اين امر آن است كه روابطِ

ص: 318

انسانها و بالطبع تناقضاتى كه آدمى با آنها مواجه مى شود و نيز نظام طبقاتى در شهرها سخت تر وشكننده تر است، و فراوانى محروميّتها كه زمينه هاى عقده روانى را فراهم مى آورند در شهرها بيش از روستاهاست.

7. آسان بودن روند معاملات و موشكافى نكردن در جزئيات آن يكى از مشخصات زندگى شهرى است؛ زيرا فراوانى اشتغالات، مجالى براى چنين دقتهايى نمى گذارد؛ اما بهدليل اشتغال اندك روستانشينان، فرصت و اجازه چنين حسابرسيهايى را به وجود مى آورد.

8. مراقبت از خانواده و فرزندان در شهرها ضعيف و در روستاها شديد است، زيرا وسعت محدوده شهرها از سويى، و اشتغال فراوان آدمى در آن، از سوى ديگر، فرزندان را دور از چشم پدر و مادر قرار مى دهد و آنها نمى توانند به مراقبت دقيق فرزندان خود بپردازند.

9. سود اقتصادى و درآمد آدمى درشهر بيشتر و در روستا كمتر است؛ زيرا از طرفى در شهر، مخارج زندگى و سبد اقتصادى خانواده بالاتر از روستاست، و از طرف ديگر به دليل فراوانى پول در ميان مردم شهرنشين در بذل و پرداخت آن راحت ترند.

10. تحرّك اجتماعى عمودى و افقى در ميان مردم شهرها به فراوانى رخ مى دهد؛ زيرا وجود مؤسات مختلف و رتبه هاى گوناگون، انتقال آدمى را از يك حرفه به حرفه اى هم عرض، بالا و يا پايين كاملاً شدنى مى سازد. بر اثر اين تغييرات، پايگاه اجتماعى افراد نيز به پايگاهى هم عرض، بالاتر، يا پايين تر تغيير مى كند. ليكن روستاها به خاطر جمود حاكم بر آنها، فاقد چنين امكاناتى براى ساكنان خويشند.

11. خطرهايى نظير سرقت، مورد هجوم قرارگرفتن، آدم ربايى، تصادف و... در شهرها افزونتر از روستاهاست، زيرا فراوانى وسائل نقليه، گوناگونى مردم، و توان افراد تبهكار براى پنهان شدن در درياىِ گسترده جمعيت شهرى بيشتر از روستاهاست.

12. مفاسد اخلاقى مانند زنا، لواط، استعمال موادمخدر و مانند اينها برخلاف روستاها، در شهرها فراوان است. علل كثرت اين امور در بند (11) گفته شده است.

13. گرما و سرما در روستاها به دليل اندك بودن ساختمانهايى كه با تأسيسات و مواد به

ص: 319

كار رفته درآنها از ورود و خروج فراوان گرما و سرما پيشگيرى كند، بيشتر از شهرهاست و از اين رو مجال استفاده از طبيعت در روستا نيز بيشتر از شهرهاست.

14. در روستاها درگيريهاى قومى، طايفه اى، نژادى و قبيلگى... به خلاف شهرها بسيار است، زيرا ميراث تمدّنى فراوانى كه در شهرها هست، احساسات و عواطف را رقيق تر و نگاه ها را وسيعتر مى كند، اما چنين عواملى كه بر عواطف تأثيرگذارند در روستا كمترند.

15. روستاها سكنه خويش را از دسترس حكومتها دور نگاه مى دارند، زيرا از سويى حضور دستگاه هاى حكومتى در آنجا ضعيف ترند و از سوى ديگر، رابطه خويشاوندىشديدى كه ميان روستائيان برقرار است، سبب مى شود كه خلاف هاى يكديگر را از چشم حكومت بپوشانند و يا خلافكاران خود را پناه دهند؛ اما در شهرها چنين روابط تنگاتنگى وجود ندارد. لذا روستاها غالباً موجب تقويت جناحهاى مخالف حكومتها مى شوند.

ناگفته نماند كه بين شهرها و روستاهاى ساحلى، كوهستانى، جنگلى و جلگه اى تفاوتهايى در محورهاى پانزده گانه فوق وجود دارد. همان گونه كه قاچاق، در شهرها و روستاهاى ساحلى و يا جنگ، در شهرها و روستاهاى جنگلى و كوهستانى باهم تفاوت فراوانى دارند همچنان كه شهرهاى صنعتى نيز با ساير شهرها در محورهاى فوق متفاوتند و روستاها نيز چنين اند.

دين و مسكن

پرواضح است كه دين راستين كه شامل اخلاق نيز مى شود، براى زندگى دنيوى سالم و همچنين سعادت اخروى چارچوبى صحيح ارائه مى دهد، و تمسك نجستن و دورى كامل از آن موجبات فساد و نابودى زندگى دنيوى و سعادت اخروى را فراهم مى كند.

در اين باره خداى متعال مى فرمايد: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا...»(1)؛ «و هركس از ياد من رويگردان شود، زندگى تنگ [و سختى ]خواهد داشت».

ص: 320


1- . سوره طه، آيه 124.

بنابراين فرض است كه:

1. آدمى در جايى زندگى كند كه براى اجراى دستورات دين امكان بيشترى داشته باشد، خواه محل زندگى دائمى او باشد، خواه محل زندگى براى تحصيل يا تحقيق يا تدريس، خواه موارد ديگر.

2. بر متوليان امر دين نيز واجب است مقدمات لازم را فراهم كنند تا مردم آسان تر به اجراى دستورات دينى بپردازند. مثلاً در هر شهر و روستا مدارس علوم دينى تأسيس شود و اقدام كنند به نشر و توزيع كتب و مجلات دينى. در مراكز كارگرى مسجد بنا كنند. با سياستگذارى اصولى و با بهره بردارى از وسائل ارتباط جمعى، مانند روزنامه ها، راديو و تلويزيون، به گسترش دين بپردازند و با يادآورى ملاكهاى دينى كه سعادت دنيا و آخرت آنها را تأمين مى كند، مردمِ غرق گشته در روزمرّگى را نجات بخشند.

ص: 321

ص: 322

مسأله بيست و هفتم: شهرسازى

اشاره

آدمى به صورت طبيعى زندگى خويش را با لحاظ كردن محورهاى زير تنظيم مى كند:

1. دستيابى آسانتر به نيازمنديها؛

2. دورى هرچه بيشتر از خطرها.

آرى، غريزه حبّ بقا و خويشتن خواهى در اين دو محور دقت نظر را به آدمى مى بخشد. از اين رو انسان در جايى سكنا مى گزيند كه شرائط دو امر فوق فراهم باشد. لذا تراكم جمعيت جوامع نيز تابعى از اين دو امر است. از همين رو شهرها پيرامون اماكن زير شكل مى گيرند:

1. مساجد و ساير معابد مربوط به اديان ديگر؛

2. مؤسه هاى اقتصادى و زيرشاخه هاى آنها كه عبارتند از:

الف. مؤسات پولى، مانند بانك ها؛

ب. مؤسات توليدى، مانند كارگاه ها و كارخانه ها؛

ج. مؤسات مصرفى، مانند غذاخوريها، فروشگاه هاى پوشاك و مانند آن.

3. مؤسات علمى مانند مدارس، كالج ها و كتابخانه ها.

4. مراكز قدرت مانند محل زندگى عشيره و محل استقرار نيروهاى حكومتى و يا محل تجمع اعضاى حزب و... يعنى محلهايى كه توان دفاعى فرد را بالا مى برند.

به طور كلّى غالب شهرها از بخشهاى زير تشكيل مى شوند:

1. بخش واحدهاى مسكونى و خانگى؛

ص: 323

2. بخش دادوستدها و واحدهاى تجارى مانند بازارها؛

3. بخش واحدهاى توليدى مانند: كارگاه ها و كارخانه ها و در برخى كشورها بخش چهارمى نيز وجود دارد به نام:

4. بخش دواير دولتى.

تقسيم شهرها بدين شكل براى جريان زندگى است؛ زيرا با اين گونه تفكيك در بخش واحدهاى مسكونى آسايش لازم را فراهم مى آورد و در بخش داد و ستدها و واحدهاى تجارى، ابزار، وسائل و كليه نيازهاى شهروندان يكجا گردآورى مى شود و دستيابى به تمامى آنها آسان مى گردد. سر و صدا به بخشهاى توليدى محدود مى شود و تمامى كارها و امور دولتى نيز در يك بخش متمركز شده كار با آنها سهل تر و سريعتر مى گردد.

انواع شهرها

شهرها بيشتر به صورت زير ساخته مى شوند:

1. شهرهايى كه از مركز به اطراف گسترش مى يابند.

اين گونه شهرها، يك نقطه مركزى دارند كه در شعاع آن از هر سو گسترش مى يابند.

2. شهرهايى با نقاط مركزى متعدد.

اين گونه شهرها در شعاعِ چند مركز شكل مى گيرند تا از آفات و ناهنجاريهاى شهرهاى نوع اول رها شوند. در بسيارى از اوقات شهرهاى داراى چنين ويژگيهايى از گسترش چند روستاى همجوار پديد مى آيند. پس در اين گونه شهرها، محور گسترش شهر نه در شعاع يك مركز، بلكه حول چند مركز است.

3. شهرهاى چندبخشى با مركز واحد.

در اين گونه شهرها، هرچند يك نقطه مركزى واحد وجود دارد، لكن ساختمانهاى آن نه در شعاع آن، بلكه به صورت بخشهايى مستقل ساخته شده اند، به اين نحو كه يك شعاعِ منشعبِ از مركزْ تنها به اماكن مسكونى اختصاص دارد و با ساختن واحدهاى فراوان گسترش مى يابد. شعاع ديگرى به دواير دولتى و شعاع سوم به مدارس و آموزشگاه ها و شعاع چهارم به بازارها و شعاع پنجم و ششم و... هركدام به بخشى اختصاص مى يابند؛ لذا شعاعهاى مذكور مانند شعاعهاى دايره در فاصله معينى از مراكزْ قرار نمى گيرند و گستره و

ص: 324

ظرفيت هركدامْ بسته به نيازى است كه جامعه بدان وابسته است.

چنين شهرهايى به دنبال منافع ساختارهاى قبلى و نيز دورى از زيانهاى مرتبط با آنها هستند، چون تعدد نقاط مركزى شهرى موجب پراكندگى، و يگانگى امتداد شعاع بخشهاى شهرى موجب صعوبت دسترسى مى گردد.

هر شهرى بر اساس نوع ساختار آن نيازمند قابليتهاى ويژه اى است، مثلاً: در شهرهاىِ با نقطه مركزىِ واحد ارائه كالاها و سرويسهاى حياتى اجتماعى در مركز شهر تمركزمى يابند و پيرامون اين مركز آسمان خراشها با طبقات عميقِ زير زمين ساخته مى شوند، در حالى كه شهرهاىِ با مراكزِ متعددْ اين گونه نيستند، زيرا نيازمنديهاى گوناگونْ ميان مراكزِ متعدد تقسيم مى شود.

تحولات اجتماعى نيز در تأسيس شهرها و تغيير چهره آنها تأثيرى متناسب مى گذارند. مثلاً پيش از پيدايش اتومبيلْ كوچه ها و خيابانها تنگ و باريك بودند، اما پس از اختراع آن، ريخت و سيماى شهرها دگرگون شد... همچنين پيش از اختراع هواپيما پيرامون شهرها ديوارهاى بلندى كشيده مى شد تا آنها را از هجوم مهاجمانى كه به تير و كمان و نيزه و شمشير مجهز بودند ايمن سازد؛ لكن پس از آن، ساخت ديوار براى شهرها، بى فايده شد، و لذا به تدريج شهرها از حصار ديوارهايشان سر برآوردند و عريان شدند. به همين گونه هماهنگ با تحولات اجتماعى چهره شهرها نيز دگرگون مى شوند.

اَبَرشهرها؛ مشكلات و راه حلها

بزرگى ابرشهرها مشكلات عظيمى مى آفريند كه به طور خلاصه عبارتند از:

1. عدم توسعه اين شهرها به تناسبِ افزايشِ جمعيتشان؛ مثلاً شهرى كه سرانه مساحت زمين در آن 25 متر بوده، بر اثر رشد بى رويّه جمعيت و نيز توسعه نيافتگى مناسب شهرى، به نسبتِ جمعيّتِ رو به رشد، داراى سرانه مساحتى به ميزان پنج متر شده است.

2. آلودگى صوتىِ رو به تزايد.

3. ترافيك سنگين انسانى و ماشينى و دشوارى جابجايى كالاها و سرويسهاى خدمات شهرى.

4. آلودگى محيط زيست بر اثر فراوانى آلاينده ها كه خود يكى از پيامدهاى ناهنجار

ص: 325

رشد جمعيّت است.

5. رشد ميزان جرائم در اين گونه اجتماعات بسيار گسترده است و همان گونه كه گفتيم، شخص بزهكار پس از ارتكاب جرم به سرعت متوارى و به آسانى مخفى مى شود.

اينك چاره چيست؟ چگونه مى توانيم معضلات پيش گفته را درمان كنيم؟

توصيه ما در تأكيد به روش هاى زير خلاصه مى شود:

1. دقت كافى و تعيين ملاكِ صحيح در اختصاصِ سرانه زمين شهرى و سپس مراقبت در رشد معقول امكانات شهرى به تناسب رشد جمعيت.

2. تأسيس به حد نياز و توزيع عادلانه سرويسهاى خدمات اجتماعى و مراكز عمومى: مثلاً اگر هر هزار تن انسان به يك نانوا، پزشك و حمام عمومى نيازمند هستند، اين گونه نيازمنديها، هم بايد تأمين شوند و هم به درستى در ميان آن هزار تن توزيع شوند، نه آنكه مثلاً نُه مغازه نانوايى در يك ناحيه قرار گيرد و در مجموعِ نُه ناحيه ديگر فقط يك نانوايى وجود داشته باشد و مردم آن نواحى براى تهيه امكانات اوليه زندگى با مشكل و اتلاف وقت روبه رو باشند.

3. انتقال كارگاه ها، ايستگاه ها، گاراژها، ادارات و مانند آنها به بيرون و در فاصله اى

مناسب از شهرها به گونه اى كه نه دورى راه باعث اذيت شود و نه نزديكى آن مشكل ساز باشد.

4. جلوگيرى از عبور و مرور خودروهاى شخصى و كاميونها و اتومبيلهاى كوچكتر بارى در محدوده هاى پرترافيك و شلوغ شهر.

5. كوچك سازى وسائل حمل و نقل، تا حد امكان، براى جابه جايى مسافر و جابه جايى كالا، با اين هدف كه از اشغال فضاى بيش از حدّ جلوگيرى شود.

6. دقت كامل در حفظ محيط زيست شهرى از راه ايجاد پاركها و آب نماها و ميدانهاى عمومى و درختكارى فراوان و بهداشتى كردن آبهاى داخل و خارج شهر و ممنوع كردنِ ترددِ اتومبيل هاى دودزا و مانند آن.

7. جلوگيرى از ايجاد آلودگى و كثافات توسط كارگاه ها و كارخانجات و امثال آن و پيشگيرى از پسابها و زباله هاى صنعتى و پزشكى، و دقت در پاكيزه نگاه داشتن اماكن

ص: 326

عمومى شهر و بازارها و ... .

8. ايجاد سيستم عبور و مرور دقيق، ساخت روگذرها و زيرگذرها و طرّاحى و ساخت هواپيماهاى عمودْ پرواز به منظور برطرف شدن معضلِ حمل و نقل.

9. مبارزه با فساد، هم از راه پيشگيرى و هم از راه درمان مفاسدى مانند: سرقت، تجاوز، فعاليت فاحشه خانه ها و... .

10. جلوگيرى از امكان آلودگيهاى صوتى مانند صداى بوق ماشينها، كارگاه ها، قطارها بلندگوها، زنگها و... .

11. تأمين نيازمنديهاى اهالى روستاها به منظور پيشگيرى از روند مهاجرت روستائيانبه ابرشهرها؛ در مباحث پيشين به اين موضوع پرداختيم كه در مورد كدام يك از الگوهاى توسعه شهرى بايد كوشيد و از توسعه و دوام كدام يك بايد صرفنظر كرد. نيز گفتيم كه در اين باره اختلاف نظر وجود دارد.

12. گسترش فرهنگ با استفاده از روشهاى گوناگونْ به عنوان عاملى كه در كاستنِ دامنه دشواريها بسيار مؤر است، مانند نام گذارى هفته هاى خاص، مانند هفته سلامتى، پاكيزگى، عبور و مرور، زيباسازى، كشاورزى، پيشگيرى و... .

ص: 327

ص: 328

مسأله بيست و هشتم: سخنى درباره جمعيّت

اشاره

جمعيت عبارت است از گروهى كه به دليل وحدتِ محلِ سكونت، اشتراكات سياسى، ملّيّت واحد، كيش واحد، پيوند خونى و مانند اينها، با هم ارتباط يافته اند. به موضوع جمعيت از زواياى ذيل مى توان نگريست: الف. توزيع جمعيّت؛ ب. تركيب جمعيت؛ ج. حركت جمعيت.

توزيع جمعيت

توزيع، عبارت است از تقسيم جمعيّت بر اساس زيستگاه يا عمر يا جنسيت و مانند آنها. فايده بحث توزيع جمعيّت، تفكيك و مشخص نمودن خصلتها و ويژگيهاى تك تك گروه هاى اجتماعى است؛ مانند بيان ويژگيها و اوصاف گروه هاى سنّى مختلف.

پس از آگاهى از خصيصه هاى هر يك از گروه هاى اجتماعى، متصديان مربوطه مى توانند با كشف علل و معلولهاى مشكلات هر جنس، براى حل آنها گام بردارند. مثلاً راه حل مشكلات نوجوانان با راه حل دشواريهاى ساير طيفها مانند جوانان متفاوت است.

آن گاه كه براساس مكان دست به تقسيم بندى جمعيت مى زنيم، تنها مكان را در نظر مى گيريم؛ و لذا ممكن است در هر يك از گروه هاى حاصل از توزيع مكانى، تنوع سنّى بيابيم. در توزيع سنى هم معكوس چنين حالتى رخ مى دهد؛ يعنى مى توان در تك تك گروههاى تقسيم بندى شده افرادى يافت كه در مكانهاى متفاوت و گوناگون مستقرند.

گاه در بحث توزيع جمعيت به هر دو ملاك توجه مى شود؛ مانند فعاليت جوانان در آب و هواى گرم فلان منطقه، زيرا حل مشكلات اين گروه، متفاوت است با حل مشكلات

ص: 329

جوانانى كه در آب و هواى سرد منطقه اى ديگر فعاليت مى كنند؛ همچنين متفاوت است با پيرمردانى كه در آب و هواى گرم همان منطقه فعالند.

تركيب جمعيت

تركيب جمعيت شكلى است كه از كنار هم قرار گرفتن همه بخشهاى گوناگون جامعه پديد مى آيد. مثلاً مى گوييم فلان جامعه از مليت هاى گوناگون و اديان متنوع تشكيل شده است. راه حلهايى كه در يك جامعه براى حل مشكلات آن مطرح مى شود، بايد در چارچوب ساختار تركيبى آن جامعه مطرح شود. مثلاً مى نگريم كه آيا مى خواهيم ايران مسلمان را از زير يوغ استعمار انگليس نجات دهيم و يا هنديان برخوردار از سيصد گونه دين را. آرى، حل مشكلات هر كشور بايد به گونه اى متفاوت از ساير كشورها بررسى شود، و بايد برخوردِ با تركيبهاى مختلف جمعيتى و بررسى آنها، متناسب با شرايط ويژه هر يك انجام گيرد.

تحول جمعيت

تحول جمعيت بر دو گونه است:

1. تحول كمى، يعنى كاهش يا افزايش شمار افراد جامعه.

2. تحول كيفى، يعنى دگرگونى محتوايى جامعه بدون تغيير در كميت و شمار آن.

اين دو حركت هرچند ملازم يكديگرند، مانند حركت كمّى و كيفى ميوه، اما ناظر گاه كيفيت و گاه كميت را ملاحظه مى كند و پس از تأملِ كافى روى يك جهت، به جهت دوم پى مى برد. مثلاً افزايش و يا نقصان جمعيت با تغييرات كيفى پيوستگى دارد، و البته عكس قضيه نيز صادق است.

حركت كيفى

حركت كيفى عبارت است از:

1. كمى يا زيادى زاد و ولد، خواه اين پديده متأثر از فرايند فرهنگ باشد، مانند فرهنگ ازدياد يا كاهش نسل و يا فرهنگ چندهمسرى يا تك همسرى و يا معلول موقعيتهاى آب و هوا، اقتصاد و ساير عوامل.

ص: 330

2. كاستى يا فزونى مرگ و مير به هر دليل.

3. ازدياد يا كاهش عمر افراد جامعه، در اينجا بايد توجه شود كه اين مسأله و موضوع، با مسأله دوم متفاوت بوده، ميان آنها رابطه عموم و خصوص من وجه برقرار است؛ زيرا گاه با وجود اين كه افراد جامعه عمرى طولانى مى كنند شاهد مرگ و مير فراوان نيز هستند، و گاهْ هم عمرشان كوتاه است و همْ مرگ و ميرشان زياد است، و گاه عمرى طولانى دارند و مرگ و ميرشان اندك است.

حركت كمّى

حركت كمّى عبارت است از:

1. پراكنده شدن و يا از هم پاشيدن؛ چنين حركتى نه ضابطه مند است و نه هدفمند.

2. مهاجرت؛ اين حركت ضابطه مند و هدفمند است و طرح خاصى را دنبال مى كند. هريك از دو حركت كمّى فوق يا در پى فشار و پيگردْ رخ مى دهند يا از روى ميل و اراده. همان گونه كه انتخاب هر كدام از حركتهاى كمّى فوق، يا به منظور رهايى از محل سكونت قبلى است يا براى يافتن محل جديد. پر واضح است كه هجرت يكى از عواملى است كه در كاهش حركت كيفى در مبدأ هجرتْ، و افزايش آن در مقصدْ، تأثيرگذار است.

هجرت ارادى و اختيارى غالباً براى دستيابى به مقاصد زير است:

1. دانش اندوزى؛ گاه دانشْ تنها در مقصد هجرت يافت مى شود و يا تمركز بيشترى دارد.

2. حفظ دين؛ مانند هجرت مسلمانان از مكه به مدينه.

3. كسب درآمد بيشتر؛ زيرا گاه معاش و روزى در مبدأ هجرت رو به كاستى مى گذارد، در حالى كه در مقصدِ هجرت فزونى دارد.

4. ايجاد موجوديت و قدرت؛ مانند اقدام اسرائيل غاصب در اشغال فلسطين و مهاجرت يهوديان از سراسر دنيا به آنجا.

5. فرار از دشمنى كه يا بر مبدأ هجرت هجوم آورده و يا احتمالاً هجوم مى آورد.

6. فرار از بيمارىِ خاص؛ مثلاً زمانى كه مبدأ هجرت دچار يك بيمارى واگير مى شود.

در جايى كه كوچ و هجرت از سر اراده و ميل باشد و مقاصد گوناگونى هم براى

ص: 331

هجرت يافت شود، غالباً مهاجران، مقصدى را برمى گزينند كه داراى موقعيتهاىِ سازگارِ با روحياتشان باشد. در اينجا فرقى نمى كند كه آن سرزمين مناسب، داخل محدوده سياسى ومرزهاى يك كشور باشد و يا بيرون از آن. يعنى فرد از شهرى در كشورى به شهرى ديگر در همان كشور كوچ كند و يا به شهر ديگرى در كشورى ديگر.

گاه هجرت ارادى از حيث شرعى، عملى واجب و بايسته مى شود؛ مانند آن زمان كه آدمى در طلب ايمان كوچ مى كند و يا به دليل آن كه در شهرِ محلِ سكونت خود امكان برپا كردنِ شعائر و مراسم اسلامى ندارد، از آنجا هجرت مى كند، تا از آن فشار و ستم رهايى يابد، و يا براى طلب علمِ واجب، يا سلامتى واجب و مانند آن هجرت مى كند. البته گاه هجرت عملى حرام محسوب مى شود و گاه نيز مشمول احكام سه گانه استحباب، كراهت و اباحه مى شود. همچنين گاه رهايى و توبه از زشتيها، گناهان و رذايل درونى را نيز هجرت مى نامند. امام باقر عليه السلام مى فرمايند: «و المهاجر من هَجَرَ السيّئات(1)؛ بى ترديد، هجرت كننده واقعى كسى است كه از بديها و گناهان [به سوى خوبيها] هجرت كند».

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز مى فرمايند: «وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لاَ يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلاَّ بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لاَ يَقَعُ اسْمُ الاِسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ(2)؛ و هجرت بر جايگاه با ارزش نخستين خود قرار دارد. خدا را به ايمان اهل زمين نيازى نيست، چه ايمان خود را پنهان كنند و چه آشكار. نام مهاجر را نمى توان بر كسى نهاد جز آن كه حجت خدا بر روى زمين را بشناسد و نام مستضعف در دين بر كسى كه حجت بر او تمام شد، و گوشش آن را شنيد و قلبش آن را دريافت، صدق نمى كند».

هجرت از روستا به شهر

هجرت از روستا به شهر در زمان حاضر به فراوانى رخ مى دهد و دليل آن سهولت كوچ و عقب افتادگى روستا و انباشت ثروت، دانش و صنعت در شهرهاست. از اين رو شهرها

ص: 332


1- . كافى، ج 2، ص 235.
2- . نهج البلاغه، خطبه 189، ص 279.

رو به فربهى و روستاها رو به لاغرى و زوال گذاشته اند. سخن ما درباره تخريب روستا و توسعه شهر و يا حالت معكوس آن به تفصيل گذشت. به هر روى اين حقيقتى گريزناپذير است كه مادامى كه روستاها عقب افتاده باشند، روند مهاجرت به شهرها ادامه خواهد داشت.

از آنجا كه برخى شهرهاى صنعتى، توان جذب جمعيت بيش از حدّ مهاجران را ندارند و نيز چون رفت و آمد ميان برخى شهرها و روستاهاى اطراف آنها آسان شده است، روستائيان تلاش مى كنند كه به هر وسيله ممكن، روزها خود را به شهر برسانند و در آنجا مشغول كار شوند و شب هنگام به خانه خود در روستا بازگردند. اين پديده به اندازه اى گسترش يافته است كه شمار روستاييان شاغل در شهرها در برخى موارد به ميليونها تن مى رسد. در چنين وضعيتى، خانواده ها در معرض از هم پاشيدگى قرار مى گيرند و فرد، از بودن در كنار كانون گرم و استوار خانواده و بهره مند شدن از آن، محروم مى شود. در اين موارد، تلاش و كار، براى كسب درآمد و اداره خانواده، ميان سرپرست خانواده يا بعضى از اعضاى ديگر آن و كانون خانواده فاصله و گسست مى اندازد.

ص: 333

ص: 334

مسأله بيست و نهم: زمين و ساكنانش

اشاره

اكثريت ساكنان زمين در نيم كره شمالى آن متمركزند و در نيم كره جنوبى، كه در حدود يك سوم خشكيهاى زمين را شامل مى شود تنها ده درصد جمعيت زندگى مى كنند. در ميان قارّه ها، قاره آسيا با دارا بودن حدود نيمى از مردم جهان، پرجمعيت ترين قارّه جهان است. پس از آن قارّه اروپا قرار دارد كه بيست و پنج درصد مردم جهان در آن ساكنند. از نظر رنگ پوست، حدود نيمى از ساكنان زمين سفيد پوستند. اينان در برخى نواحى آسيا، آفريقاى شمالى، اروپا، امريكا و هند زندگى مى كنند. يك چهارم مردم جهان نيز زرد پوستند و در برخى نواحى آسيايى و جزاير اقيانوس آرام سكونت دارند. اسكيموها و سرخ پوستان امريكا از شمار زردپوستان هستند. سياه پوستان نيز كه در حدود ده درصد مردم جهانند در آفريقا، امريكا، استراليا و برخى جزاير اقيانوس آرام زندگى مى كنند.

تراكم جمعيت و علل آن

انباشتگى جمعيت در سه نقطه كره زمين به چشم مى آيد، كه عبارتند از:

1. هند، سيلان و برمه 2. ژاپن و چين شرقى 3. اروپا.

اين در حالى است كه اكثر نقاط كره زمين به ويژه شمال آسيا و امريكا، مركز امريكاى جنوبى، آفريقا و استراليا محل زندگى اندكى از مردم جهان است و در اين ميان مناطق شمال ايالات متحده امريكا، برخى جزاير قاره آسيا و امريكاى لاتين داراى تراكم جمعيت متوسطى هستند.

موقعيتهاى اقليمى تنها عامل نوسان تراكم جمعيت در مناطق گوناگون جهان نيست، اما

ص: 335

مى توان ادعا كرد كه اين عامل در اين موضوع سهم عظيمى دارد . منظور از موقعيتهاى اقليمى سه متغير است:

1. آب و هوا 2. پستى و بلندى سرزمينها نسبت به سطح دريا 3. سختى يا نرمى زمين (حاصلخيزى).

سرزمينهاى كم آب داراى آب و هواى بسيار سرد يا بسيار گرم، و طبعاً درخورِ سكونت نيستند؛ يعنى با زندگى انسان ناسازگارند و يا شرايط آنها براى رويش گياه و زندگى حيواناتى كه لازمه زيست انسانى نيز مى باشند، مساعد نيستند.

پستى و بلندى سرزمينها از سطح دريا نيز زندگى انسانها را تحت تأثير قرار مى دهد. خشكى هاى كره زمين از اين نظر متفاوتند. در حدود نيمى از آنها تقريباً از سطح دريا هزار پا بالاترند و حتى در برخى مناطق مانند نواحى استوايى و تبّت، ارتفاع از سطح دريا به پانزده هزار پا مى رسد و در ساير مناطق كه پست تر از سطح دريا هستند، گاه اين پستى به هزار پا پايين تر از سطح دريا نيز مى رسد.

اكنون جاى آن دارد كه به عوامل گوناگون پيدايش شهرها و نيز تراكم بالاى جمعيت در برخى مناطق جهان اشاره كنيم. اين عوامل عبارتند از:

1. آب و هوا و زمين: مساعد بودن اين امور در يك سرزمين، مردم را به سوى آن نقطه مى كشاند؛ زيرا آدمى در جايى سكونت مى كند كه اسباب رفاه خويش را در آنجا مى بيند. مساعد بودن آب و هوا و زمين البته رفاه او را تأمين مى كند، چون مى تواند از اين موقعيت مناسب استفاده كند و در زمين حاصلخيز به كشاورزى و دامدارى بپردازد و اصولاً طبيعت، زيباييهاى خود را در چنين جاهايى مى نماياند.

2. دين: دين خواهى و پرستش در سرشت و فطرت آدمى است. از اين روى اگر مردم ميان دين و آيين خويش و يك سرزمينِ خاص، پيوندى ببينند، بدان سو رو مى كنند و در آن سكنا مى گزينند و تكثير مى شوند. مثلاً شهرهاى مكه، كربلا، نجف، كاظمين، سامرّاء، مشهد، قم و... به همين دليل به وجود آمده اند و جمعيت در آنها افزايش يافته است.

3. مبارزه با دشمن: وجود سرحدات و مانند آن ايجاب مى كند كه بسيارى از مردم در آن نواحى زندگى كنند. مثلاً شهر كوفه در ابتداى دوران فتوحات اسلامى ايجاد شد.

ص: 336

همچنين شهرهايى ديگر در مناطق ميانى عراق پديد آمدند، زيرا اهالى كوفه پس ازحضرت على عليه السلام شيعه شدند و به همين سبب بنى اميه نتوانستند پس از به قدرت رسيدنْ، امنيت مورد نظر خويش را بر عراق حاكم كنند، لذا به ناچار بخشى از ارتش شام را در نزديكى كوفه، كه در آن روزگار پايتخت منطقه شرقى جهان اسلام بود، مستقر كردند.

4. پيشرفت اقتصادى: پيشرفته بودن اقتصاد يك منطقه و بالا بودن سطح زندگى و اقتصادى مردم آن، ساير مردم را نيز بدان سو جلب مى كند. در عصر حاضر پيدايش منابع عظيم نفت و گاز و استخراج آنها در برخى كشورهاى خليج فارس سبب شده كه بسيارى از مردم بدان كشورها مهاجرت كنند و در آنجا سكنا گزينند، هرچند آب و هوا و زمين در آن مناطق مساعد نيست. زيرا آدمى مقهور و اسير طبيعت نيست، بلكه بر آن مسلط مى شود و به گونه اى آن را رام مى كند كه بتواند با رفاه در آن سكونت كند.

نقش فرهنگ در رشد جمعيت

پيشرفت فرهنگى جامعه، افزايش جمعيت را به دنبال دارد. زيرا، آگاهى چهار پيامد به دنبال مى آورد كه عبارتند از:

1. پيشرفت اقتصادى، زيرا اقتصاد بر چهار ستون استوار است: كشاورزى، صنعت، بازرگانى و استفاده از منابع طبيعى و همان گونه كه مى دانيد بهبود و پيشرفت همه اين موارد چهارگانه در گرو پيشرفت دانش و فرهنگ است.

2. افزايش زاد و ولد، زيرا كاهش آن، محصول امور زير است:

الف. ازدواج نكردن ب. كاهش ميزان ازدواج ج. جلوگيرى از باردارى.

تمامى عوامل فوق با ترقى فرهنگ زايل مى شوند؛ زيرا پيشرفت اقتصادى، امكانات ازدواج را فراهم مى كند و پيشرفت فرهنگى، فهم و درك بهتر از معناى حيات را براى آدمى پديد مى آورد و ثابت مى كند كه ازدواجْ خود يكى از عوامل رفاه است؛ يعنى همان خواسته اوليه همه انسانها. خداى متعال در آيه اى پس از توصيه به ازدواج، وعده گشايش اقتصادى مى دهد و مى فرمايد: «وَ أَنكِحُوا الْأَيَمَى مِنكُمْ وَالصَّلِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَآئِكُمْ

ص: 337

إِن يَكُونُوا فُقَرَآءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ...»(1)؛ «بى همسران خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان راهمسر دهيد. اگر تنگدستيد خدا آنان را از فضل خويش بى نياز خواهد كرد».

شوهر آن گاه كه بداند مسئوليت يك خانواده بر دوش او نهاده شده است، كوشش خود را براى اداره زندگى بيشتر خواهد كرد، و زن نيز به سبب علاقه اى كه به شوهر و فرزندانش دارد، براى فراهم كردن يك زندگى آسوده، به شدت تلاش مى كند. بديهى است تعاون و همكارىِ زوجين زمينه پيشرفت اقتصادى و رفاه را نيز فراهم مى آورد. پس، ازدواج از دو جهت مايه ترقى اقتصادى مى شود: يكى از راه شور و هيجان درونى، و دوم از راه ايجاد تعاون عملى در خانواده، و در اين ميان فرزندان نيز در افزايش رفاه اقتصادى خانواده نقش آفرينى مى كنند.

علاوه بر تمامى اينها، اصولاً ازدواج از پيدايش بسيارى از بيماريهاى جسمى و روانى در طرفين پيشگيرى مى كند؛ در روان شناسى و دانش پزشكى ثابت شده است كه پرهيز از ازدواج و تشكيل خانواده عقده هاى روانى و بيمارى هاى جسمى فراوانى به بار مى آورد. علاوه بر اينها، ازدواج نكردن زمينه انحراف اخلاقى و بى بند و بارى جنسى را نيز فراهم مى كند. اين دو پيامد منفى، خودْ ريشه بيماريهاى بسيارند و به دنبال پيدايش آن بيماريها، اُفت سطح زندگى و اقتصاد خانواده نيز پديد مى آيد. زيرا اولاً بيمار، ديگر توان فعاليت اقتصادى نخواهد داشت، و ثانياً براى بهبودى يا جلوگيرى از وخيم تر شدن بيمارى خود، نيازمندِ هزينه كردن منابعِ مالىِ بيشتر خواهد بود.

اسلام پيوسته به ازدياد نسل توصيه و تشويق مى كند؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «تناكحوا، تناسلوا، تكثروا فإني أباهي بكم الأمم يوم القيامة و لو بالسقط(2)؛ ازدواج كنيد، زاد و ولد كنيد، افزايش يابيد كه من در روز قيامت در برابر ساير امتها، حتى با نوزادان سقط شده شما، مباهات و افتخار مى كنم».

گاه اين توهّم به وجود مى آيد كه شايد كره زمين به سبب محدوديت مساحت و منابع اوليه خود، ظرفيت جمعيت فراوان بشر را نداشته باشد. پاسخ اين است كه هر دو دليل

ص: 338


1- . سوره نور، آيه 32.
2- . جامع الأخبار، ص 101.

مطرح شده (= مساحت و منابع) مردودند؛ زيرا بيشتر مساحت كره زمين خالى از سكنهاست و گنجايش آن بسيار بالاست. از نظر مواد اوليه مورد نياز بشر نيز بايد گفت كه مواد اوليه و منابع طبيعى موجود توان ارائه خدمات به ده ها برابر جمعيت كنونى كره زمين را - كه اكنون قريب به 5/4 ميليارد نفر است - دارد. علاوه بر آن بهره ورىِ بيشتر از دريا، اين منبع بى كران نيز، كاملاً امكان پذير است.

علت پيدايش چنين توهمى، سلطه نظام هاى سرمايه دارى و كمونيستى و حاكميت آنها بر جهان است. نظام هايى كه با سودجويى هاى آشكار و پنهان و هزينه كردن بسيارى از اندوخته ها و سرمايه هاى بشرى براى ادوات جنگى و سلاح كشنده و مرگبار و سلب و سركوب آزادى ها و در نتيجه جلوگيرى از رشد و قابليتها و شايستگى هاى افراد، تعادل زيستى را، نه تنها در جهان سوم، كه در جهان غرب و شرق نيز برهم زده و بشر را رو به سقوط مى برند. در بلوك شرق نظام ديكتاتورى پرولتارياى حاكم و در بلوك غرب نظام سرمايه دارى آزادى ها را سركوب مى كنند. ما در دو كتاب از الفقه: الإقتصاد و الفقه: السياسه به تفصيل پيرامون اين موضوع سخن گفته ايم.

فرهنگ و كاهش مرگ و مير

3. توسعه فرهنگى مرگ و مير را كاهش مى دهد. منظور از مرگ و مير، نوع غيرطبيعى آن است كه سبب كاهش جمعيت مى گردد، زيرا ميان مرگ و مير و زاد و ولد مى تواند سه گونه رابطه وجود داشته باشد:

الف. تساوى آنها، كه در اين فرض تعداد آحاد جامعه ثابت و تغييرناشدنى مى ماند.

ب. فزونى مرگ و ميرها بر زاد و ولدها، كه در اين حالت، جمعيت رو به كاهش مى رود.

ج. فزونى زاد و ولد، كه در اين صورت جمعيت رو به فزونى مى نهد. با ترقى سطح فرهنگ و دانشِ جامعه و در نتيجه، استفاده از ابزار و وسائل پيشگيرى و يا درمان، مرگ و ميرهاى غيرطبيعى به حداقل مى رسد. از آنجا كه به طور طبيعى زاد و ولد بيش از مرگ و مير است، جامعه با رشد جمعيت مواجه مى شود، يعنى همان رشد كمّى. در اين ميان اسلام نيز نسبت به اين امر موضعگيرى آشكار و صريح كرده و توصيه مى كند كه آدمى بايد از خطرات احتمالى پيشگيرى كند. دين اسلام كار را بدانجا رسانده كه اگر فرد مكلّفى، از

ص: 339

وضو گرفتن، غسل كردن، ايستاده نماز خواندن، روزه گرفتن، به حج رفتن و نظاير اينامور، حتى ترس و احتمال ضرر داشته باشد، او را از انجام دادن آن معاف، بلكه انجام دادنش را بر او حرام كرده است. اسلام در كنار اين توصيه، به درمان بيماريها نيز دستور داده است، حتى اگر اين درمان در گرو مصرف بدترين محرمات مانند شراب يا گوشت خوك باشد. اين احكام را در بخش خوردنيها و نوشيدنيها در كتب فقهى مى توان يافت.

فرهنگ و طول عمر

4. فرهنگ، طول عمر افراد جامعه را افزايش مى دهد؛ زيرا:

الف. رشد فرهنگى و علمى ابزار و امكانات پيشگيرى از بيماريها را فراهم مى كند.

ب. رشد فرهنگى و علمى ابزار، وسائل و امكانات درمان بيماريها و آسيبها را نيز فراهم مى آورد.

ج. توسعه فرهنگى باعث رشد مثبت و بهنجار زندگى مى شود. بنابراين، آدمى قابليت آن را دارد كه صدها سال زنده بماند و زندگى كند. در احاديث اسلامى آمده است كه در زمان حضرت ولى عصر، مهدى موعود (عجل اللّه فرجه) مردم عمرى بسيار دراز خواهند داشت شايد اين امر به دليل پيشرفت فرهنگ و علم و اقتصاد آن روزگار باشد؛ زيرا، به خلاف وضعيت امروزه بشر كه تحت قيموميت شوم ديكتاتورهاست، در آن دوران اين قيموميت از سر مردم برداشته مى شود و فرهنگ مترقى، عموميت مى يابد و رفاه گسترش. همه توده ها، بدون استثنا از اين ترقى بهره مند مى شوند. شايد تعبيرى كه در روايات آمده، كه در آن روزگار از آسمان طلا مى بارد(1) كنايه از ترقى بى نظير اقتصادى باشد.

دسته اى از كتب تاريخ در كنار مؤّدات قرآنى و روايى دال بر آنند كه در برهه هايى از زمانْ عمرها بسيار دراز بوده است؛ خداى سبحان مى فرمايد: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عَامًا...»(2)؛ «و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم؛ و او در ميان آنان نهصد و پنجاه سال، درنگ كرد».

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز مى فرمايند: «وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّكُمْ وَ مَا أَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا عَلَى

ص: 340


1- . بحار الانوار، ج 53، ص 34.
2- . سوره عنكبوت، آيه 14.

سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضَى قَبْلَكُمْ مِمَّنْ كَانَ أَطْوَلَ مِنْكُمْ أَعْمَاراً...(1)؛ بندگان خدا! بدانيد كه شما و آنچه در آنيد، به سوى سرنوشت كسانى كه پيش از شما بودند روانيد. آنان زندگانيشان از شما بسى درازتر بود».

در برخى از ادوار تاريخ از عمرها كاسته شد، تا آنجا كه يكى از دانشمندان گفته است كه در يكى از دورانهاى گذشته عمرها به حداكثر هيجده سال نزول كرد. در قرون وسطاى اروپا نهايت عمرها به 32 سال رسيد. در دوران كنونى عمر مردمان گوشه و كنار جهان متفاوت است. در كشورهاى مرفه و برخوردار از امكانات بهداشتى و درمانى عمرها طولانى تر از مردمى است كه در ساير كشورها زندگى مى كنند. طبق آمارها امريكاييان و اروپاييان بيش از ساكنان آسيا و آفريقا عمر مى كنند.

اسلام نيز مايل است كه بر طول عمرها افزوده گردد و مسلمانان را براى برخوردار شدن از آن تشويق مى كند. در متون اسلامى دعاهايى نيز براى طلب عمر دراز انشا شده است؛ نظير دعايى كه مى فرمايد: «و أن تطيل عمري في خير و عافية(2)؛ و عمر مرا در خير و عافيت طولانى كن».

ظاهر آن است كه اين گونه ادعيه، علاوه بر آن كه نوعى درخواست از خداوند است تا او از راه اسباب غيبى، عمر نيايشگر را دراز كند، اصولاً مى خواهد به اعطاى وسائل مطلوب براى كسب عمر طولانى از سوى خداى متعال نيز اشاره كند. در يكى از دعاهاى هر روزه ماه مبارك رمضان چنين آمده است: «اللّهم اغن كلّ فقير، اللّهم أشبع كلّ جائع، اللّهم اكس كلّ عريان، اللّهم اقض دَيْن كلّ مدين، اللّهم فرّج عن كلّ مكروب(3)؛ بار خدايا، همه فقيران را توانگر ساز؛ بار خدايا، همه گرسنگان را سير كن؛ بار خدايا، همه برهنگان را بپوشان؛ بار خدايا، قرض همه بدهكاران را ادا كن؛ بار خدايا، همه غمديدگان و مصيبت زدگان را گشايش ده».

اين گونه ادعيه از مسلمانان نمى خواهد كه به لقلقه زبان بسنده كنند و پس از آن پى كارخويش بروند و به مضمون اين نيايشها نينديشند، بلكه مى خواهد كه در راه حل عملى اين

ص: 341


1- . نهج البلاغه، خطبه 226، ص 348.
2- . مفاتيح الجنان، اعمال شبهاى ماه مبارك رمضان.
3- . مفاتيح الجنان، اعمال مشترك ماه مبارك رمضان.

مشكلات مشاركت جويند.

انفجار جمعيت و برنامه ريزى دقيق

رشد تصاعدى جمعيت جهان پديده اى است كه اگر با برنامه ريزى دقيق و اصولى به منظور پاسخ گويى به نيازهاى روزافزون بشريت، با آن برخورد نشود، جهان با مشكلات عظيم و فراوانى روبه رو خواهد شد. تنها مانع انجام دادن چنين برنامه ريزى هايى حكومت هاى غربى و شرقى و اقمار وابسته آنها هستند. اين مجموعه ها مانعى جدى براى برنامه ريزى دقيق، هم براى كشورهاى استعمارزده و هم براى كشورهاى خود ايجاد كرده اند. مثلاً در روسيه، اغلب مردم به نيازهاى اوليه زندگى هم دست نمى يابند و از اين بدتر كشورهايى است كه توسط روسيه استعمار شده اند. در امريكا نيز، بر اساس اظهارات مشاور امنيت ملى آن، در حدود 25 ميليون فقير زندگى مى كنند. اگر وضعيت ثروتمندترين كشورهاى جهان و كشورهاى اروپايى چنين باشد، وضعيت كشورهاى استعمارزده آسيايى و آفريقايى چگونه خواهد بود؟ استعمار خارجى، تباهى و استبداد داخلى نشاط و ريشه كشورها را مى خشكانند و همه چيز را نابود مى كنند.

مادامى كه دانش، حاكميت (= قدرت) و ثروت آزاد نگردد، بشريّت همچنان با مشكلاتى عظيم روبه رو خواهد بود و اين نه تنها براى ميهمانان جديد، و نوزادان و نسلهاى آينده، بلكه براى نسل امروز جهان هم مشكل آفرين شده است.

به هر روى بايد رشد پاسخ به نيازها، رشدى هندسى باشد، درست مانند رشد صعودى متولدان جامعه. تمام مصيبت آنجاست كه رشد صعودى پاسخ به نيازها، به جاى رشد تصاعدى هندسى، به صورت عددى سير مى كند. برنامه ريزان اقتصادى و اجتماعى بايد هنگام طراحى برنامه هاى رشد و توسعه براى پاسخگويى به ضرورتهايى كه ذكر شد، اين برنامه ريزى را بر مبناى اصول هفتگانه زير استوار كنند:

الف. ستاندن كارها از دستان دولت و دولتمردان و سپردن سر رشته آنها به مردم؛ زيرا مردم خود بهتر مى دانند كه چگونه نيازهاى خود را برآورند. مثلاً: دولت بايد از سويى نيازمنديهاى كشور به فرودگاه ها، ايستگاه هاى قطار، كارخانه ها و كارگاه ها، خطوط ارتباطى، مراكز تلفن و... را به اطلاع عموم برساند و از سوى ديگر سودها را مشخص و

ص: 342

مدت زمان استيفاى حقوق را معين كند و آن گاه دست مردم را در تأسيس آنها باز بگذارد ودر عين حال، نقش نظارتى خويش را نيز حفظ كند تا سازندگانْ روى به ظلم نياورند. در چنين رويه و برنامه اى به دستاوردهاى زير دست مى يابيم:

1. شانه دولت از بسيارى مسئوليتها سبك مى شود و دولت از فرصت ايجاد شده براى انجام دادن وظايف مهمتر و حقيقى خويش با بهترين روش استفاده مى كند.

2. آزادى ها به رسميت شناخته و اعطا مى شوند.

3. قابليت ها، شايستگى ها و لياقت ها ظهور و رشد مى كنند.

4. به نيازها پاسخ داده مى شود.

5. صميميت و سازگارى ميان دولت و ملت دوام مى يابد؛ زيرا سركوب و ديكتاتورى و نرسيدن مردم به نيازهاى خود از قوى ترين عوامل انفجار و شورش است.

ب. گسترش شهرها و هرگونه توسعه و سازندگى با پيش بينى و آينده نگرى درازمدت.

ج. فراهم آوردن ابزار و امكانات مورد نياز آموزش و پرورش و گسترش كيفى آن.

د. فراهم آوردن امكانات بهداشتى و درمانى.

ه. فراهم آوردن وسائل ارتباطى به حد كافى.

و. گسترش دستگاه هاى دولتى، مانند اطلاعات و امنيت، قضايى، امداد و امثال اينها.

ز. فراهم آوردن امكانات اوليه زندگى مانند خوراك، پوشاك، آب بهداشتى، و نيازهاى ثانويه مانند تفرجگاه ها و بوستانها و غيره.

آيا كره زمين گنجايش دارد؟

كره زمين براى كشاورزى، سكونت و ساير استفاده ها كاملاً مساعد و داراى گنجايش است و آنچه اكنون زير كشت مى رود حدود هفت درصد آن است. روشن است كه همين مقدار زمين زير كشت نيز مورد بهره بردارى اصولى واقع نمى شود و استفاده از آن در سطح مطلوبى نمى باشد، لذا اگر فرض كنيم از تمام خشكى هاى كره زمين به بهترين وجه بهره بردارى مى شود، برآورد مى گردد كه حدود بيست برابر جمعيت كنونى را نيز كره زمين تأمين خواهد كرد. علاوه بر اين كه كشاورزى در سواحل درياها نيز امكان پذير است و ما آن را لحاظ نكرده ايم.

ص: 343

فناورى موجود و توليد انبوه نيز براى بشر امكان ازدياد و بهينه كردن توليداتكشاورزى را فراهم كرده و نيز واضح است كه كشاورزى، تنها نيازهاى خوراكى آدمى را برطرف نمى كند، بلكه بسيارى از نيازهاى ديگر را نيز تأمين مى نمايد. مثلاً از چوب به دست آمده مى توان در ساختن قطعاتى از ساختمان و ابزار و وسائل درون آن استفاده كرد. نيز از پنبه استحصال شده و نظاير آن براى توليد پوشاك و ساير نيازها استفاده مى شود. در اين باره به كتاب آفاق لا تحد مراجعه كنيد. درباره مسكن نيز شركتهاى ملى، نه استعمارگر و نه سودجو، مى توانند در مدت كوتاهى، مشكل مسكن را براى همه مردم حل كنند. خداى متعال مى فرمايد: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ كِفاتاً * أَحْياءً وَ أَمْواتاً»(1)؛ «مگر زمين را محل اجتماع نگردانيديم؟ چه براى مردگان، چه زندگان».

آرى معادن و منابع تجديدناپذير، رو به پايانند، اما مى توان با برنامه ريزى هاى درست و بجا براى استفاده بهينه و بهره ورى بالا، كارى كرد كه تا دستِ كم هزار سال ديگر اين منابع و معادن باقى بمانند. هسته زمين نيز تماما از انواع معادن تشكيل شده است و از همه اينها گذشته، استفاده از منابع كرات ديگر نيز امكان پذير است.

ظرفيت زمين نيز براى پذيرايى از نسل هاى آينده، حتى اگر ده ها برابر نسل حاضر باشند، كافى است. اكنون بسيارى از زمين هاى قابل سكونت، بلكه اغلب آنها به صورت زمين هاى باير رها شده اند. زمين هايى كه مى توانند براى نسل هاى آينده، زيستگاهى وسيع به شمار آيند و علاوه بر اين مى توان بر ميزان تراكم انسان ها در واحد مساحت افزود. مثلاً تراكم جمعيت در برخى كشورهاى جهان در واحد كيلومتر مربع بدين شرح است:

1. انگلستان 247 نفر 2. هند 328 نفر 3. چين 136 نفر 4. ايالات متحده امريكا 31 نفر 5. روسيه 8 نفر و... .

آيا ميزان تراكم جمعيت در ساير كشورهاى جهان نمى تواند مانند تراكم جمعيت انگلستان باشد؟ هرچند تراكم جمعيت در كشور انگلستان را نيز مى توان بدون ايجاد

ص: 344


1- . سوره مرسلات، آيه هاى 25 و 26.

فشار به بيش از اينها افزايش داد. از اينها گذشته سكونت در درياها و در فضا نيز امر محال و ناممكنى نيست كه امروزه به صورت آزمايشى انجام شده است.

عوامل بهبود سطح زندگى

بهبود سطح زندگى خانواده و سرانجامْ تمامِ جامعه، معلول عوامل پنج گانه زير مى باشد:

الف. تقنين و تصويب قوانين درست: يعنى عاملى كه تصفيه درون آدمى و نظام مند شدن مناسبات بيرونى او در گرو آن است. چنين نظام اجتماعى اى جز در سايه اسلام يافت نمى شود؛ لذا خداى سبحان مى فرمايد: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»(1)؛ «و هركس جز اسلام [و تسليم شدن در برابر فرمان حق ]آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نيست؛ و در آخرت، از زيانكاران است».

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً * وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً»(2)؛ «به آنها گفتم: از پروردگار خويش آمرزش طلبيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران هاى پربركت آسمان را پى درپى بر شما بفرستد، و شما را با اموال و فرزندان كمك كند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد».

ب. منابع طبيعى: پر واضح است كه منابع طبيعى به وديعت نهاده شده در زمين براى زندگى همه بشر كافى است. هرچند تقسيم بندى هاى جغرافيايى جاهلانه و ناصواب و برخاسته از برترى طلبى موجب فقير شدن برخى مناطق و غنى شدن مناطق ديگر شده است. حتى از انرژى خورشيدى و انرژى حاصل از آبشارها و امواج و انرژى باد نيز مى توان در ايجاد منابع غذايى بهره برد و نيز حتى آنها را در كارگاه ها و كارخانه ها جايگزين سوخت هاى فسيلى كرد.

ج. اختراعات و اكتشافات: اين دو، جامعه را در بالا بردن سطح زندگى و رفاه عمومى مدد مى رسانند. ابزارها و ماشين آلات جديد كشاورزى و فناورى تهيه غذا از مواد گوناگون و استفاده از انرژى آب و مانند آن، موجب ارتقاى سطح زندگى و رفاه مردم شده است. در جهان امروز دانشمندان درصدد بازيافت انرژى و استفاده از گازهاى موجود در هوا جهت

ص: 345


1- . سوره آل عمران، آيه 85.
2- . سوره نوح، آيه هاى 10 تا 12.

استحصال انرژى هسته اى هستند. در اين باره گفته مى شود كه: اگر دانش بدين مقصود نايل شود، تمدن بشرى گامى بسيار بلند و غيرقابل تصور به جلو برداشته است. در اين زمينه بهكتاب صدمة المستقبل (=شوك آينده) مراجعه كنيد.

د. نظام اجتماعى: نظام اجتماعىِ سالم سبب هماهنگى و انسجام بخش هاى جامعه، و در نتيجه بالا رفتن سطح زندگى و رفاه مردم مى شود.

ه. كاهش و افزايش جمعيت: اين دو امر نيز اگر بر پايه روش هاى صحيح انجام شوند، به عنوان عامل ترقى و ارتقاى سطح رفاه و زندگى جامعه به حساب مى آيند.

نتيجه اين كه اين پنج عامل، باهم، تعيين كننده رشد و يا نزول معيشت جامعه هستند.

ص: 346

مسأله سى ام: نهادهاى اجتماعى

اشاره

افراد جامعه بشرى على رغم گوناگونى استعدادها و توانمندى ها، مجموعه هماهنگى از افراد را تشكيل مى دهند كه در آن، هر فرد كاركردى هماهنگ با مجموعه و مطابق با چارچوب هاى آن دارد، بنابراين:

1. به دليل اين ويژگى خاص بشر و روحيه جمع خواهى، كار گروهى را دوست دارد.

2. به سبب پيشرفت و برآورده كردن نيازمندى ها، انسان اعمالش را با گروه هماهنگ مى كند. اين هماهنگى حتى در حالت تعارضِ ميان افراد گروه نيز باقى مى ماند. از اين هماهنگى نهادهاى اجتماعى ايجاد مى شوند. نهادهاى درون يك جامعه نيز مانند افراد آن، هماهنگ عمل مى كنند؛ يعنى هر نهادى با نهاد ديگر انسجام و همسويى و همكارى دارد؛ مثلاً نهاد اقتصاد مايحتاج مادى و اقتصادى نهادهاى تربيتى را تأمين مى كند و نهادهاى تربيتى نيازمندى هاى نهاد اقتصاد را در امور تربيتى تأمين مى كند.

اين انسجام خواه ميان افراد يك جامعه باشد و خواه ميان نهادهاى آن، و يا ميان يك فرد و يك نهاد، نظم يا نظام ناميده مى شود، و اين نظم همان روح اجتماعى است. بلكه به تعبيرى ديگر شايد بتوان گفت كه ميان اين نظم و جامعه نسبت تساوى برقرار است. يعنى شايد بتوان اين دو را يك امر واحد به حساب آورد؛ يعنى اجتماع مساوى است با همان نظم و نظام. تفاوت ميان نظم و نظام در آن است كه دومى مولود اولى است، گو اين كه گاه در معناى يكديگر نيز به كار مى روند.

ص: 347

همان گونه كه آدمى از «انديشه»، «سخن»، «سيره» و «عمل» برخوردار است (مورد سومعبارت از چگونگى امتداد حيات اوست و مورد چهارم عبارت است از كنش و نتيجه حيات او)، نهاد نيز از اين چهار خصلت برخوردار مى باشد، زيرا نهادها هم حاصل انديشه اى ويژه اند و هم خويش را تبليغ مى كنند و هم در زيست خود، سيره خاص دارند و در آخر، اقدام مى كنند و دستاوردهاى ويژه خود را دارند.

آشكار است كه تحول در حوزه انديشه يك نهاد، آن سه خصلت ديگر را متحول مى كند و به آنها سمت و سوى خاصى مى بخشد. مثلاً اگر نهادى پولى، خود را تبديل به نهادى تجارى كند، «سخن»، «سيره» و «عمل» او دچار تغيير مى شود.

نهاد و عرف هاى اجتماعى

حيات نهاد در گرو عمل و كنش اوست؛ اگر نهاد آن را ترك كند مى ميرد و متلاشى مى گردد؛ نهاد مانند انسانى است كه گاه طبق ضرورتها و ساير موازين عرفى جامعه عمل مى كند و لذا ماندگار مى شود، و گاه خلاف آن رفتار مى كند، لذا نهادِ منحرف ناميده مى شود مانند آن كه يك نهادِ اقتصادى سرمايه دارى، طبق ملاكهاى اقتصادى كمونيستى عمل كند. حال اگر اين انحراف، دوام پيدا كند، در مقابل جامعه با استمداد از ابزار و اهرم هاى فشارِ گوناگون - كه شديدترينش استفاده از قوه قهريه است - راه را بر آن مؤسه و نهاد مى بندد و يا آن كه آن نهاد مى تواند با كمك گرفتن از نفوذ و اهرم هاى اجتماعى خويش، خود را على رغم ميل جامعه، بر كرسى بنشاند و سرانجام بقبولاند و در اين حالت آن نهاد ماندگار مى شود و علاوه بر آن بخشى از جامعه را نيز همسوى و همرنگ خود مى كند.

جامعه توان تحمل مخالفت را ندارد، لذا در مقابله با مخالف در گام نخست براى تغيير و اصلاح تلاش مى كند. در گام دوم به استهزا و عيبجويى متوسل مى شود تا مخالف را به انفعال وادارد و عقب براند؛ در گام سوم، ديگران را از اطرافش مى پراكند و او را منزوى مى سازد تا خودبه خود بپژمرد و از ميان برود. در آخرين مرحله، با اهرم هاى خشونت آميز به عمر نهادى كه ضرورت خود را از دست داده و به جريانى ضرربخش براى اجتماع مبدل شده، اما همچنان مقتضيات خود را بر حيات اجتماعى تحميل مى كند،

ص: 348

پايان مى دهد.

آرى، اگر منحرفِ از مسير اجتماعىِ غالب، از پس جامعه برآيد و يا نهاد مخالف كه از سوى جامعه منحرف شناخته شده توان آن را بيابد كه جامعه را قانع سازد، آن گاه جامعه بهسوى آن انحراف جلب مى شود. دگرگونه شدن جوامع بشرى به دست مصلحان يا اشقيا از مثال هاى بارز اين موضوع است. و البته جوامع به دست مصلحان دروغين نيز دگرگون مى شوند. هرچند هر دو دسته در ابتداى كار خويش متهمِ به انحراف مى شوند.

رابطه ميان نهادهاى اجتماعى

علاوه بر همكارى هاى ميان نهادهاى مختلف در يك جامعه، ميان بخش هاى يك مؤسه و نهاد نيز همكارى و انسجام وجود دارد. مثال اين دو مانند اعضاى يك بدن است.

[بنى آدم اعضاى يكديگرند *** كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار]

كاركرد يك مؤسه در مقايسه با كاركرد ساير نهادها و نيز كاركرد يك بخش از مؤسه نسبت به ساير بخش هاى آن به سه گونه زير است:

1. كاركردهاى همزمان و بدون توقف يكى با ديگرى؛ مانند فعاليت همزمان و لاينقطع يك نهاد اقتصادى در كنار يك مؤسه سياسى.

2. كاركردهاى همزمان كه يكى در گرو ديگرى است كه به آن وابستگى دارد؛ مانند كارخانه نخريسى كه همزمان در كنار كارخانه پارچه بافى كار مى كند، ليكن كارِ كارخانه دوم مشروط بر انجام دادن كارِ كارخانه اول است.

3. كاركردهاى ناهمزمان؛ مانند كار يك مؤسه برداشتِ نيشكر كه قبل از كار يك كارخانه توليد شكر انجام مى شود.

مثال سه گونه كاركرد فوق به ترتيب مثل: كار چشم و گوش است كه به طور همزمان كار مى كنند و كار هيچ كدام به كار ديگرى وابسته نيست. نيز مثل كار همزمان قلب و رگهاست كه يكى بر ديگرى متوقف است و نيز مثل كار ناهمزمان پلك و چشم است كه ابتدا آن و سپس چشم براى ديدن به كار مى افتد.

ثمره اين تقسيم بندى آن است كه اگر كاركرد يك مؤسه بر كاركرد مؤسه ديگر يا

ص: 349

كاركرد يك بخش ديگر توقف و وابستگى داشته باشد، متوليان امر بايد به دقتْ هماهنگىِ ميان آن دو را ملاحظه كنند، تا يكى بيش از ديگرى در كاركرد خود شتاب نگيرد، زيرا پيامدى جز هرج و مرج و اختلال در روند كارِ مجموعه نخواهد داشت. يعنى با شتابگرفتن كار در مؤسه يا بخش مقدَّم، مؤسه يا بخش مؤَّر از جذب همه محصولات آن و كار بر روى آنها عاجز مى ماند. نيز با شتاب گرفتن كار در مؤر، به علت كندىِ كار در مقدم و نرسيدنِ به موقعِ محصولاتشْ كار در نهادِ مؤر با ركود و توقف روبه رو مى شود.

مؤسات و نهادها دو گونه اند: برخى از آنها، كاركردى مشترك دارند و در برخى ديگر خرده مؤساتى وجود دارد كه يا همگى آنها در جهتى عمومى و واحد گام برمى دارند و يا در جهاتى متفاوت و گوناگون. محض نمونه بخش هاى يك كارگاه خياطى، هر يك، كارى متفاوت مى كنند، كارهايى مانند برش، دوخت، اتو كشيدن و غيره،... اما همه اينها در يك چارچوب عمومى واحد كار مى كنند، برخلاف يك نهاد پرورشى كه بخشهاى گوناگون آن كارهايى متفاوت مى كنند و چارچوب واحدى هم آنها را احاطه نمى كند؛ مثلاً بخشى، فعاليت پرورشى در درون مدارس را انجام مى دهد و بخشى صحنه نمايش را حوزه فعاليت خود قرار داده و بخشى به چاپ و نشر مقولات پرورشى اشتغال دارد و... .

آنچه در يك مؤسه بايد مورد توجه قرار بگيرد

مؤسات و نهادهاى اجتماعى بايستى به دو امر توجه كنند:

1. ايجاد انسجام ميان عمل، رشد و عقب ماندگى؛

2. پر كردن خلأها تا حد ممكن.

مثلاً، يك نهاد سياسى كه از شاخه هاى متعددى نظير: پرورش سياسى، تبليغات، جذب نيرو، جذب بودجه و مانند اينها برخوردار است، بايد تلاش كند در شاخه جذب بودجه به ميزانى بودجه جذب كند تا نياز مالى همه بخشهاى ديگر برطرف گردد. بنابراين اگر مثلاً بودجه جذب شده در بخش مربوطه كاهش يافت، اين كاهشِ بودجه در ساير بخشها يكسان اعمال بشود و يا اگر بودجه افزايش يافت، به طور يكسان در همه بخشها توزيع گردد. اين افت و خيزهاى هماهنگ در وظيفه هر شاخه نسبت به ساير شاخه ها بايد اعمال شود.

ص: 350

درباره پر كردن و غنى سازى خلأها نيز بايد گفت كه هر مؤسه و نهادى از امكاناتى برخوردار است كه محدوديت يا گستردگى آن تابع ميزان نيرومنديش مى باشد، ولى غالب مؤسات نمى توانند با استفاده بهينه از توانمنديهاى خود، خلأهاى درونى خود را پر كنند و در عوض انرژى هاى خود را هدر مى دهند. انرژى هايى كه با استفاده بهينه مى توانند ثمرات طيبه اى به بار آورند. مثلا اگر يك نهاد تربيتى ده عضو داشته باشد، ده درصد اعتبارلازمْ براى جذب كمك هاى مالى و جذب جوانان را خواهد داشت. حال اگر نيمى از اين اعتبار به كار گرفته شود، بالطبع نيم ديگر دست نخورده و بى استفاده خواهد ماند.

توان پر كردن خلأها چيزى به غير از به كارگيرى آن قدرت است. مؤسات اجتماعى بايد شيوه اى فراگير و كامل براى استفاده از تمام ظرفيتهاى خود و پر كردن خلأ انرژى هاى خود اتخاذ كنند؛ تنها در اين صورت، پاى در مسير پيشرفت مى نهند. بديهى است كه توان يك مؤسه، با مجموع توان اعضاى آن مساوى نيست بلكه چند برابر آن است. مثلاً اگر توان ده نفر متفرق، براى پرورش صد نفر كافى باشد، قطعا توان يك مجموعه منسجم ده نفره، براى تربيت پانصد نفر كافى خواهد بود؛ زيرا طبق يك روش منظم كلاسيك، هر يك از اين ده تن در يك كلاس پنجاه نفره مشغول پرورش افراد مى شود، و علاوه بر آن هر يك سعى مى كند تا با كلاس هاى ديگر نيز همكارى كند و بدين ترتيب نتيجه به دست آمده، پنج برابر نتيجه حاصله از فعاليت آن ده فرد متفرق خواهد بود.

بر بنيانگذاران مؤسات اجتماعى است كه از موقعيتهاى زمانى عقب نيفتند و بايستى فعاليت مؤسه خود را تابع آن موقعيتها كنند و با آن تطبيق دهند؛ زيرا در غير اين صورت تنها انرژى هاى انسانى را به هدر داده اند و امكانات مادى خود را فنا كرده اند. كار اجتماعى چنان دقيق است كه حتى اگر يك درصد از شرايط زمانى عقب بيفتد، بايد فورا آن را جبران كرد؛ زيرا با از دست دادن همان ميزان زمان، به همان اندازه انرژى ها و امكانات آن مؤسه نيز به هدر خواهد رفت. مثلاً اگر يك بنگاه حمل و نقل مسافر بين شهرى براى جابجايى مسافران از اتوبوس استفاده مى كند و پس از مدتى درمى يابد كه

ص: 351

اتومبيل هايى با حجم كوچك براى جابجايى مسافران در آن مسير مفيدتر است و به كار افتاده اند، در اين موقعيت، باقى ماندن آن بنگاه بر سياست قبلى مبنى بر استفاده از اتوبوس هاى بزرگ، مفهومى جز استهلاك انرژى و امكانات نخواهد داشت.

انواع مؤسات و نهادهاى اجتماعى

هر نهاد و مؤسه اى در شمارِ صنفى رده بندى مى شود كه در راستاى هدف آن كار مى كند. بنابراين مؤسه اى كه براى ارتقاى سطح فرهنگ جامعه تلاش مى كند و يا مركزى كه براى پيشگيرى از بيمارى ها و يا درمان آنها تلاش مى كند به ترتيب در زمره نهادهاى فرهنگى وبهداشتى - درمانى قرار مى گيرند. دشوارىِ امر آنجاست كه عملِ يك مؤسه نشان دهد كه جزو فلان صنف است، اما در واقع در جهت ديگرى كار مى كند، مانند نهادهاى امنيتى و احزاب زيرزمينى. مثلاً اينگونه احزاب در واقع قصد دارند كه حكومتى سازگار با ايده هاى خود را جايگزين حكومت موجود كنند، اما به هر دليل ناچارند خواست و نيت خود را تحت پوشش هايى مانند تجارت، فعاليت هاى فرهنگى و غيره پنهان نگه دارند. اين نهادها ظاهرا تجارى يا فرهنگى و مانند آنها جلوه مى كنند، اما در باطن، واقعيت چيز ديگرى است. چنين نهادهايى مجبورند فعاليت هايى دوگانه انجام دهند. بخشى براى تأمين هدف واقعى اما پنهان و بخشى براى هدفِ پوششى و ظاهرى.

هدف از تشكيل يك مؤسه اجتماعى يكى از دو امر زير است:

1. پرداختن به مسائل درونِ نهاد؛ مانند نهاد خانواده، باشگاه هاى ورزشى و نظاير آنها. اين گونه نهادها غالباً به درون توجه دارند نه به افراد خارج از چارچوب خود.

2. پرداختن به بيرون؛ مانند كلينيك هاى بهداشتى و درمانى يا دفاتر وكالت و نظاير آنها. اين نهادها فقط به بيرون از خود توجه دارند كه در دو مثال فوق اين دو نهاد به ترتيب به درمان بيماران و دفاع از ديگران مى پردازند.

مؤسات اجتماعى از نظر ارتباط تشكيلاتى با نهاد حكومت، سه گونه اند:

1. نهادهاى رسمى؛ مانند دستگاه هاى حكومتى مرتبط با اداره كشور و مردم؛

2. نهادهاى شبه رسمى؛ كه عبارتند از مؤساتى كه افراد آنها تلفيقى از كارگزاران دولتى و توده مردمند؛ يعنى مؤسات مشتركِ ميان دولت و ملت؛

ص: 352

3. نهادهاى غير رسمى؛ يعنى آن مؤساتى كه فقط عامه مردم آنها را تشكيل مى دهند.

ناگفته نماند كه نامگذارى هاى فوق، صرفا اصطلاحى است.

نهادهاى حكومتى غالبا تهى از عاطفه، فعاليت، جنبش و گرمى اند. دليل اين امر منفى آن است كه كارمندان اين نهادها به منظور كسب معاش يا پايگاه اجتماعى ناشى از آن، شغل دولتى خود را انتخاب كرده اند. بالطبع به اين وسيله به آن پايگاه اجتماعى والا كه متناسب با والايى آن شغل است واصل مى شوند و يا معاش خود را تأمين مى كنند و پس از آن ديگر به كار خود اهميت چندانى نمى دهند. چنين جمودى غالباً در رژيم هاى ديكتاتورو تك محور، فزونى مى گيرد و در حكومت هاى مشورتى كاستى. زيرا در رژيم هاى نوع دوم، رقابتِ بين احزاب درگيرِ خواهان به دست گرفتن قدرت، مجالى براى ركود و سردى نمى گذارد. در اين ميان نهادهاى غيررسمى در وضعيتى مثبت و كاملا متضاد با نهادهاى رسمى قرار مى گيرند و نهادهاى شبه رسمى در حالتى ميانه واقع مى شوند. حال چه بايد كرد تا كاركرد اعضاى يك نهاد اجتماعى به سطح مطلوبى برسد؟ پاسخ ما در چهار بند و به

شرح زير است:

1. پرورش ايمان در درون افراد: زيرا ايمان پديده اى بى بديل و از قدرتمندترين عواملى است كه آدمى را به خدمت، كار و پيشرفت وا مى دارد. از اين رو در طول تاريخ از مؤنان، كه به پروردگار و روز رستاخيز اعتقاد راسخ دارند، فعاليتها و جنبش هاى شگفتناكى ديده شده است.

2. نظارت حكيمانه دولت؛

3. نظارت طرف مقابل دولت، چه احزاب باشند و چه نهادهاى اجتماعى ديگر. زيرا آن گاه كه آدمى در موضع رقابت قرار مى گيرد، و احساس مى كند كه زير ذره بين بازرسى قرار مى گيرد، فعال تر و پوياتر مى شود؛

4. فراهم كردن زمينه اى كه در آن هر فرد براى خود تلاش كند. خواه آن تلاش علمى باشد يا مالى يا تجارى و يا براى كسب قدرت و شهرت. نبايد نتيجه تلاش انسانها به جيب دولت يا سرمايه داران سرازير شود؛ يعنى همان اتفاقى كه در حكومت هاى سوسياليستى و سرمايه دارى افتاده است. روشن است كه چنين روابط ظالمانه اى انسانها را

ص: 353

از عمل آرمانىِ مطلوب باز مى دارد.

باز هم مى توان نهادهاى اجتماعى را به گونه اى ديگر تقسيم كرد. محض نمونه در تقسيم بندى ديگرى مى توان بر روابطى كه اين نهادها ايجاد مى كنند، تأكيد ورزيد و آنها را به دوگونه تقسيم نمود: مؤساتى كه به منظور تأمين روابط اوليه برپا مى شوند؛ مانند نهاد خانواده كه براى ايجاد رابطه اوليه ميان زوجين و نيز ميان آن دو و فرزندانشان پديد مى آيد. اين نهادها را نهادهاى پايه يا اوليه مى ناميم. نوعِ ديگر مؤساتى است كه به منظور تأمين روابط ثانويه تأسيس مى شوند؛ مانند نهاد دولت كه به خودى خود و با قطعِ نظر از جهانبيرون، پديد نمى آيد بلكه به اعتبار نياز به نظام بخشىِ جامعه و حفظِ عدالت به وجود مى آيد. اين گونه نهادها را ثانويه مى ناميم. ميان اعضاى نهادهاى نوع نخست غالباً گرمى، جنبش و دوستى فراوانى وجود دارد، در حالى كه ميان اعضاى نهادهاى نوع دوم جمود و خستگى و سردى؛ مگر آن مقدار روابط و الفتى كه كاركرد آن نهاد آن را مى طلبد.

گاه در درون يك نهاد ثانويه، يك نهاد اوليه شكل مى گيرد. اين حالت در جايى اتفاق مى افتد كه ميان برخى اعضاى نهاد ثانويه مزبور، دوستى، انس و مهرورزى برقرار شود. در اين حالت تحرك و نيروى رانشى كه از آن نهاد اوليه برمى خيزد به آن مؤسه ثانويه سرايت نموده، و سرانجام به آن مؤسه سود مى رساند و بر فعاليتش نيز مى افزايد.از اين روى نهادهاى ثانويه مى كوشند با ايجاد نهادهاى اوليه در درون خود، مانند تأسيس باشگاه ورزشى، تيم هاى ورزشى، آموزش هنرهاى رزمى، آموزش نظامى، امدادگرى هاى فصلى و مانند آنها، و معيّن كردن جوايز براى شركت كنندگان در مسابقات مربوطه، موجب فعالتر شدنِ آن نهادهاى ثانويه شوند.

مؤسسات اجتماعى از نظر نوع نيازهايى كه تأمين مى كنند به دو نوع تقسيم مى شوند:

1. نهادهايى كه نيازهاى اوليه آدمى را برآورده مى كنند؛ مانند مؤسسات و نهادهاى دينى. زيرا نياز به دين براى آدمى فطرى است و حتى ماديگرايانِ منكرِ دين نيز تنها نام دين را برنمى تابند و به خلاف متدينانى مانند مسلمانان كه به دين الهى معتقد و پايبندند با اعتراف به دينِ طبيعى، ناخواسته به حقيقتِ دين اعتراف مى كنند. بنگاه هاى اقتصادى نيز

ص: 354

مثال ديگرى براى اين نوع مؤساتند. اينها دست اندركار تأمين نيازهاى بنيادى مادى بشرند. ويژگى بنيادى بودن نيازهايى كه اين نوع نهادها برطرف مى كنند، سبب شده كه از ديرباز و از آن زمان كه آدمى درون غارها و بيشه ها مى زيسته، وجود داشته باشند.

2. مؤسسات و نهادهايى كه نيازهاى ثانويه آدمى را برآورده مى كنند؛ كه دو گونه اند:

الف. نهادهايى كه به تأمين نيازهايى مى پردازند كه برآوردنشان پيشرفتِ تمدن را موجب مى شود؛ مانند نهادهاى فرهنگى، صنعتى، اخلاقى و تربيتى.

ب. نهادهايى كه نيازهايى را تأمين مى كنند كه برآوردنشان، تأثيرى در پيشرفت تمدن ندارند و خود محصول مناسبات موجودند. مانند مؤسات گردشگرى، مسافربرى، شنا، هنر و... .

تقسيم يا تركيب در مؤسات اجتماعى

آدمى موجودى چند بعدى است، و لذا نهادهايى كه براى تأمين نيازهاى يكى از ابعاد وى تلاش مى كنند، بايد:

الف. در صورت نياز به تخصصى شدن امور تقسيم شوند. مثلاً مراكز درمانى كه پس از مدتى به دليل نياز به تخصصى شدنَ درمان به دو گونه تقسيم شده اند: يكى مراكز مربوط به درمان روان و ديگرى درمان جسم. پس از گذشت زمانى گونه اخير باز هم به دو بخش تقسيم شده است: يكى ويژه اطفال و ديگرى ويژه بزرگسالان، و هكذا تقسيمات ديگر.

ب. نهادها در صورت موازى بودن و تداخل وظايفْ تركيب شوند. مثلاً يك مركز درمانى و يك مؤسه پژوهشى دارويى ادغام مى شوند زيرا پزشكانِ آن مركز درمانى نيازمندند كه براى بازگرداندن سلامتى بيماران، از درستى و ميزان تأثير و عوارض جانبى داروهاى تجويزشده مطمئن شوند. يا در مؤسسه اى سياسى ادغام شود، زيرا مؤسسه به اين نياز دارد كه كسى يا كسانى از آراى آن دفاع كند، و اين يك امرِ كاملاً سياسى است كه از مؤسسه با گرايش سياسى بر مى آيد. مثلاً مؤسسه ضرورتاً به واكسيناسيون عمومى روى مى آورد تا از اپيدمى وبا پيشگيرى كند. حال اگر اين مؤسسه بخش سياسى نداشته باشد، به هدفِ خود دست نمى يابد، لذا بايستى آن بخش را داشته باشد.

ص: 355

تأثير نظام طبقاتى در مؤسات اجتماعى

مؤسات نه تنها به منظور حفظ ماندگارىِ خود، بلكه براى رشد و پيشرفت نيز نيازمند حمايت هاى پولى و سياسى اند. از اين رو نظام طبقاتىِ منحرف با سوءاستفاده از اين خلأ، راهى به درون آن مؤسات مى يابد. در اينجا مخصوصاً از واژه «منحرف» استفاده كرديم، زيرا ما با اختلافات و تنوع معقول و سالم كه بر اثر مراعات حقوقِ انسانها پديد مى آيد مخالف نيستيم، بلكه حتى گاه وجود آن را امرى ضرورى و بايسته مى دانيم، چون در غير اين صورت حقوق حقداران استيفا نخواهد شد و اين با عدالت اجتماعى مغاير و ناهمسو است.

گاه مؤسه اى كه براى خدمت به مردم ايجاد شده، عملاً به پديده اى سربارِ جامعه تبديل مى شود. مثلاً گروهى براى رساندن كالا به مردم با نرخى عادلانهْ شركتى تعاونى تأسيس مى كنند و بعد از مدتى خوى سرمايه دارى منحرف در آن نفوذ كرده و گسترشمى يابد تا آنجا كه زمام امور و اداره آن شركت را در دست مى گيرد. آن نهاد پس از آن به ابزارى براى مكيدن دارائى فقرا تبديل مى گردد تا آن اموال را در انحصار ثروتمندان قرار دهد.

همچنين گاه مؤسه اى به منظور آموزش و پرورش فرزندان جامعه تأسيس مى شود، اما نظام ديكتاتورىِ موجود در جامعه براى چيره شدن بر آن براى اهداف تبليغاتى و تبديل آن به تأمين نياز نيروهاى انسانى خود براى سركوب بيشتر مردم و ارعاب آنها و تقويت حاكميت خويش، تلاش مى كند تا به نحوى در آن نفوذ كند.

از اين رو، بر مؤسسان مؤسات خيريه ضرورى است كه با هوشيارىِ تمام، دست به وضع شروط و اساسنامه هايى بزنند كه از استحاله و تبديل شدن آن مؤسات به پديده هايى كه خلاف اهداف شرافتمندانه اوليه است، پيشگيرى كنند.

تهيدستان و مؤسات اجتماعى

تهيدستان - كه به سبب همدست شدن دولت با سرمايه دارى و يا چيره شدن دولت بر سرمايه هاى ملى به وجود مى آيند و مورد ستم قرار مى گيرند و نمى توانند از فرصت ها، براى تأسيس مؤسسات مورد نظر خود استفاده كنند - يا از ميدان تأسيس و

ص: 356

عمل اجتماعى به كل عقب مى كشند و يا در صورت تأسيس، حضورشان در نهادِ ايجادشده چندان ادامه نمى يابد، زيرا تلاش براى كسب روزىِ بخور و نمير ديگر برايشان فرصتى نمى گذارد تا در مراكزى فعاليت كنند. از اين روى، يا اين گونه نهادها هرگز به همتِ طبقه فقير تأسيس نمى شوند، و يا اگر هم تأسيس شوند به سرعت عقب مى نشينند و ميدان را براى جايگيرى طبقه ثروتمند - كه به سهولت درآمد خود را به دست مى آورد - خالى مى كنند.

البته چنين وضعيتى خود معلول آن است كه پيشاپيش، فرصتهاى پيشرفت از طبقه فقير گرفته شده است. به هر روى آنچه مهم است، حل شدن ريشه اى و اساسى اين مشكل است تا در فضايى سالم، هركس بتواند از دستاورد تلاشهايش بهره مند گردد؛ زيرا آن گاه كه از طبقه اى، دانش، قدرت و ثروت سلب و در طبقه ديگر منحصر شود همه برخوردارى ها در دامان آن طبقه مى ريزد و طبقه نخست از همه دستاوردها بى بهره و ناكام مى ماند.

مؤسات، نيازمند بهره ورى از قدرت، دانش و ثروتند، و زمانى كه هيچ يك از آنها در دسترس آن تلاشگران نباشد، و به عكس تنها گروهى خاص از آنها بهره مند شوند،پيامدش آن مى شود كه ديگران از منافع و دستاوردهاى مثبت اين سه محروم مى مانند.

از سوى ديگر طبقات فقير، توان تأسيس مؤساتِ عظيم و تأثيرگذار را ندارند. مثلاً نمى توانند نهادهاى مسلح نظامى تأسيس كنند، زيرا چنين نهادهايى نيازمند اسلحه اند. نيز نمى توانند نهادهاى فرهنگى و يا پولى و اعتبارى تأسيس كنند، چون اين نهادها نيازمند دانشِ روز و نقدينگى فراوان است، حال آن كه اين طبقه نه سلاح دارد و نه دانش و ثروتِ كلان. مگر نه اين است كه مؤسات اجتماعى تنها در موقعيتهاى مناسب رشد مى كنند ؟ از اين رو، امكان ايجاد نهادهاى پيش گفته تنها در توان ثروتمندان، فرهنگيان و نظاميان بزرگ است. پولداران بانكها را ايجاد مى كنند و فرهنگيانِ برجسته دانشگاه ها را تأسيس مى كنند و نظاميان قدرتمند و كارآزموده كارخانه هاى اسلحه سازى و نظام خاص آن را پديد مى آورند؛ كه همه اينها از قدرت طبقات فقير بيرون است.

ص: 357

گسترش جامعه، فراوانى مؤسات اجتماعى را مى طلبد

هرچه جامعه بزرگتر باشد و آزاديها در آن بيشتر شود پيچيدگى هاى آن نيز افزون مى گردد. هرچه پيچيدگى جوامع بيشتر باشد، نياز به نهادهاى اجتماعى بيشترى است؛ زيرا جامعه آزادْ، بيشتر توليد مى كند و سازندگى و توسعه در آن بيشتر است، چون آزادىِ بروز و ظهور صلاحيتها و قابليتها در چنين جامعه اى بيشتر فراهم مى شود. لذا اين افزايشِ توليد و سازندگى بر دامنه پيچيدگى آن مى افزايد. دو كشور را فرض كنيد كه يكى فاقد آزادى هاى متنوع و گوناگونِ فرهنگى، مطبوعاتى، رسانه اى و... باشد و در آن خبرى از چاپخانه ها و كتابفروشى ها، كتابخانه ها، صحافى ها و غيره، نباشد و در مقابلْ كشور ديگرى را در نظر بگيريد كه از همه آزادى هاى پيش گفته بهره مند باشد. مثلاً جامعه آزادى را فرض كنيد كه داراى روزنامه هاى متعدد باشد. زمانى كه همين روزنامه ها را مطالعه مى كنيم مى بينيم كه بر اثر رقابتى كه ميان آنها وجود دارد، صاحبان هر يك تلاش مى كند كه سطح كمى و كيفى روزنامه خود را بالا ببرد تا بر تعداد خوانندگانش بيفزايد. طبيعى است كه هرگاه مطبوعات اين چنين در حيات يك جامعه وارد شوند، شهروندان آن جامعه به خواندن و نوشتن بيشتر تشويق مى شوند؛ لذا جامعه پيچيدگى بيشترى پيدا مى كند، علاوه بر آن نيازمند مؤسات مطبوعاتى ديگر و نيز نهادهايى مى شود كه از علاقمندان به مطبوعات و خوانندگان درمقابل تبليغات مسموم و افكار منحرف و گرانى نرخ مطبوعات حمايت كند. سخن ما در باب شعب فرهنگى ديگر و انواع صنايع و توليدات نيز از همين قرار است.

در جوامع ابتدايى نه اين گونه پيچيدگى ها وجود داشته است و نه از آن نهادهاى فراوان خبرى بوده است. در آن جوامع يك نهاد چندين كار متفاوت را همزمان انجام مى داده. مثلاً نهاد خانواده عهده دار كارهاى گوناگونى از قبيل تعليم و تربيت، تهيه خوراك، پوشاك، مسكن و حتى تهيه مركب سوارى براى خانواده بوده است. مثلاً خانواده مالك چهارپايانى بود كه از زاد و ولد آنها به تدريج مركب سوارى فرزندان نيز تأمين مى شد.

ص: 358

پيچيدگى سودمند و پيچيدگى زيانبار

ممكن است تصور شود كه سخن ما درباره پيچيدگى ناشى از پيشرفت جامعه، هرگونه پيچيدگى را در برمى گيرد و همه انواع پيچيدگى ها لازمه زندگى در محيط هاى بزرگ و نشانه پيشرفت جامعه است، لذا با ديدن پيچيدگى هاى اجرايى و كاغذبازى و گرفتار كردن مردم در اداراتِ اجرايى دولتى و مثلاً مراجعه به ثبت اسناد و املاك - كه داراى ساختمانى بزرگ و مراجعه كنندگان فراوان است - و صرف زمان بسيار براى انجام امور ادارىِ اثباتِ مالكيت يك منزل، مى پندارند كه اين وضعيت پيچيده ناشى از پيشرفت جامعه است. خير، اين گونه نيست و نمى توان پذيرفت كه هرجا چنين پيچيدگى هايى است آن جامعه پيشرفته است.

گاه پيچيدگى، بر اثر پيشرفت و آزادى است و گاه پيامد فربه شدنِ غرور و سوءاستفاده و نابلدى است. تنها پيچيدگى نوع نخست ملازم تكامل و پيشرفت جوامع است، كه البته در مقوله فرهنگ مثالى براى آن زديم. نيازهاى جديد پديد آمده بر اثر زندگى پيشرفته به اندازه خود به جامعه پيچيدگى مى بخشد.

پيچيدگى نوع دوم همان گونه كه گفتيم محصول ترقى جوامع نيست بلكه محصول امور سه گانه اى است كه در ادامه بحث به آنها مى پردازيم:

1. پرورش نادرست و تباه: مثلاً در زمان گذشته براى ثبت معامله يك باب خانه، به يك برگ كاغذ اكتفا مى شد. در اين برگه فروشنده و خريدار به وقوع معامله و جزئيات آن اعتراف و اقرار مى كردند و دو تن از اهالى و آشنايان نيز بدان گواهى مى دادند، لكن از زمانى كه نيَّتها و پندارها رو به تباهى نهاد و فريب و نيرنگ جاى صداقت و صراحت وراستكارى را گرفت و در بستر جامعه گسترش يافت، به ثبت و ضبط دقيقتر و بيشترى نياز شد، و اين خود نوعى پيچيدگى به بار آورد. راه درمان آن نيز بهبود تربيت اجتماعى است تا از رهگذر آن، اعتماد عمومى و متقابلْ بار ديگر در بستر جامعه و نهاد مردم بازگردد.

2. غرور: رژيم هاى ديكتاتورى به كسانى نيازمندند كه پيوسته برايشان هورا بكشند و بر كردارهايشان مهر تأييد بزنند. لذا پستها و كرسى ها را بدانها مى بخشيدند، و بالطبع هر كرسى و منصبى بر پيچيدگى كار مى افزايد و ادارات به طور وحشتناكى متورم و

ص: 359

فربه مى شوند. آگاهان، نيروى انسانى مورد نياز برخى دولت هاى جهان سوم را حداكثر در حدود دويست هزار تن برآورد كرده اند، در حالى كه عملاً به طور متوسط در بسيارى از اين كشورها بيش از يك ميليون نفر كارمند مشغول كارند. متخصصان اين امر مى گويند: مادام كه يك رئيس به دنبال كسانى باشد كه برايش هورا بكشند هيچ درمانى براى تورم و تكثير ادارات و مشاغل و كارمندان دولتى وجود نخواهد داشت.

3. سوءاستفاده و سودجويى نيز سومين عامل پيدايش پيچيدگى هاى بى محتوا و بى پايه است؛ زيرا حاكمان مستبد از سويى نيازمند پول فراوان براى اداره امور خويشند و از سوى ديگر بايد به نوكران خود نيز پول بدهند. لذا به تنها راه سوءاستفاده از مردم، يعنى پيچيدگى پناه مى آورند و در سايه آن به تكثير دواير دولتى مى پردازند تا بتوانند از اين رهگذر اموال بيشترى از مردم بستانند و آن را از طريق دستگاه هاى تحت سلطه خود در راه تثبيت سياستهاى نادرست خويش هزينه كنند.

با پيدايش چنين پيچيدگى هايى ثروتها، عمرها و كرامتهاى انسانى بر باد مى رود و علاوه بر آن پيامدهاى نابهنجار زير رخ مى نمايند:

الف. متورم شدن ادارات مورد نياز جامعه، مانند دادگسترى، دارايى و نظاير آنها.

ب. پيدايش ادارات غيرضرورى، مانند گمركات و مانند آن.

ج. پيدايش ادارات پيچيدگى افزا: چنين اداراتى تنها در رژيم هاى استبدادى مشاهده مى شوند و عبارتند از اداراتى كه كارشان نظارت بر كارهايى است كه دولتها با هزار دليل دروغينْ مردم را از تصدِّى بازداشته، خودشان امر تصديگرى را به عهده مى گيرند تا از آن راه، بر غرور و سودجوئى و چپاولگرى خود بيفزايند. اعمالى نظير به دست گرفتن راه آهن، حمل و نقل هوايى، مديريت و مالكيت كارخانه هاى بزرگ و... .

نظام حكومتى سالم آن است كه مردم را به حال خود رها كند تا هر يك مطابق استعداد و توان خويش به فعاليت بپردازند، و خودْ تنها بر كارها و روند عمومى نظارت كند تا از اجحاف ها جلوگيرى شود و كاستيهاى امور جبران گردد. مثلاً اگر كشورى نيازمند بيست فرودگاه و هزار مدرسه باشد، دولت بايد فراخوان دهد تا هر كه توان ساخت و اداره آنها را دارد، تحت نظارت دولت اقدام به چنين كارى كند، مشروط به آنكه در اجراى كار اجحاف

ص: 360

نكنند. آن گاه در صورتى كه مردم مثلاً ده فرودگاه و هفتصد مدرسه ساختند دولت پا پيش بگذارد و با ساخت مابقى، نياز كشور را رفع كند.

تنها در اين صورت است كه از سويى بار دولت سبك مى گردد و از سوى ديگر تمامى انرژى هاى موجود جامعه به كار مى افتد و نيازهاى يك كشور نيز به خوبى برآورده مى شود. اما اگر دولتى در مسير استبداد حركت كند و همه چيز را در انحصار خود بخواهد تا غرورش را اشباع كند و بيش از پيش از مردم بهره كشى و سوءاستفاده نمايد، نيروها و توانمندى هاى خلاق مردم به هدر مى رود و نيازها رفع ناشده باقى مى ماند و بر پيچيدگى امور افزوده مى شود و خودخواهى و تكبر به اوج خود مى رسد.

نتيجه گيرى نهايى آن است كه طبقه فقير جامعه به سبب اشتغال تمام وقت به كسب درآمد، و نداشتن ثروت و فرصت اضافه، جز در موارد اندكى، مجالى براى تأسيس يا مشاركت در برخى مؤسات و فعاليت هاى گروهى مانند نهادهاى امدادى و رشته هاى ورزشى و غيره نمى يابند، و به عكس، در طبقه ثروتمند درصد فراوانى از افراد به عضويت بيش از يك نهاد در مى آيند، زيرا هم از فرصت و هم ثروت فراوان برخوردارند و اين دو آنها را آماده عضويت در نهادهاى مختلف اجتماعى مى كند.

البته ناگفته نماند كه نهادهايى كه درباره خدمت به همنوعْ تلاش مى كنند، گرچه در موقعيت كنونى جهان كاستيهايى داشته باشند، پديده هايى نيك و قابل ستايشند و بايد بر تعداد آنها افزوده شود؛ زيرا چنين نهادهايى تعداد بى شمارى از نيازها را برآورده مى كنند به گونه اى كه با تعطيلى آنها راهى براى رفع آن نيازها باقى نمى ماند؛ و البته اين بدان معنا نيست كه در حد ممكن اين نهادها اصلاح و پيراسته و بهسازى نشوند و سامان نگيرند.

ص: 361

ص: 362

مسأله سى و يكم: مباحثى درباره اقتصاد اجتماعى

اشاره

در اينجا درباره اين مسأله بحث مى كنيم كه چگونه اقتصاد در جوامع پديد آمد و چگونه دگرگون شد و مى شود، و چرا نهادهاى اقتصادى ايجاد شده اند؟ همچنين به چگونگى اقتصاد در جهان همروزگار و معاصر، يعنى جهان كارگاه ها و كارخانه ها، خواهيم پرداخت و مشكلات و راه حلها را بررسى مى كنيم.

نيازهاى آدمى

خداى سبحان سرشت آدمى را به گونه اى آفريده كه نيازمندِ خوردن، پوشيدن، مسكن، ازدواج و اعتقاد باشد؛ چون بى غذا مى ميرد و لباس او را از گزند گرماو سرما حفظ مى كند و از مسكن نيز براى محافظت از دشمن، حيوانات، گرما و سرما بهره مى برد. ميل به ازدواج نيز كششى غريزى و روانى است كه آدمى توان خوددارى از آن ندارد و اعتقاد فطرى نيز آن گاه پديد مى آيد كه آدمى به جهان مى نگرد و بر اثر اين نگرش سؤلاتى در ذهنش خطور مى كند مبنى بر اينكه جهان چگونه پديد آمد؟ چه كسى پديدش آورد؟ و پايان آن چيست؟

[ز كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود *** به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم؟]

شكار حيوانات پديده اى است برخاسته از نياز طبيعى آدمى به خوراك. چيدن ميوه درختان و سبزيجات و چرانيدن حيواناتى مانند گوسفندان و كشاورزى نيز در ادامه چنين نيازى است. تفاوتى ندارد كه اين دو عمل، كشاورزى و دامدارى، با الهامى الهى به او رسيده باشد، آن گونه كه نظر اديان است، و يا اين كه آدمى در سير تكاملى زندگى خويش به

ص: 363

تدريج آن را كشف كرده باشد زيرا به هر حال او براى خوراك خود به هر دو نيازمند بودهاست. صنعت پوست، الياف گياهى، پشم و مانند اينها نيز، محصول نياز انسان به پوشاك است. انسان به دليل نيازمندى اش به مسكن، به غارها و كومه ها، پناه برد و خانه هاى جنگلى و جان پناه هاى ساخته شده از پوست و نخ، مانند خانه برخى ساكنان قطب ها، يا خانه هاى گِلى و مانند اين گونه بناها را ساخت.

به دليل نيازمندى انسان به ازدواج، قوانين آن پديد آمد و از نياز به اعتقاد نيز پرستش و انواع خضوع و فروتنى در برابر آن كه خدايش مى پنداشت، خلق شد.

آدمى براى رفع نيازهايش، ابزارآلات شكار، قطع درختان، پخت غذا و غيره را اختراع كرد و راه به دست آوردن آتش را نيز آموخت و تنازعاتى كه بالطبع ميان او و همنوعانش رخ مى داد، او را به اختراع ساز و برگ جنگى رهنمون نمود همه آنچه گذشت، خاستگاه قوانينى شد درباره جنگ و صلح، قضاوت، داد و ستد، ازدواج و طلاق، تولد و مرگ و ارث.

نياز به امنيت، نگهدارى، دفاع، هجوم، توقف درگيرى ها و مانند آن، نهاد حكومت را پديد آورد و همچنين بر اساس ميل فطرى او به مالكيت فردى، قوانين آن نيز تدريجاً به وجود آمد.

ميل و اقدام آدمى به سفرهاى زمينى و دريايى و رفت وآمد ميان محل سكونت و ساير نقاط، مقدمه آن شد كه وى حيواناتى پر توان و مناسبْ مانند اسب را رام كند و پرورش دهد تا بتواند بر آنها سوار شود و رنج پياده روى را از خود دور سازد و يا آن كه كشتى بسازد تا با سوار شدن بر آن، از آبها بگذرد و از اين رهگذر موازين و قوانين اقتصادى پديد آمد.

تكامل ابعاد زندگى

دلايل فراوانى، وجود خداى تعالى و ضرورت نبوت را اثبات مى كند، لذا دينداران بر اين باور شده و تصديق كرده اند كه خدا چگونگى زندگى و مقررات آن را به پيامبران خويش الهام فرموده است. شكى نيست كه تمامى ابعاد حيات انسان، همواره در تكامل بوده تا آن زمان كه نوبت به خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله رسيد؛ زيرا ايشان نيز مى فرمايند: «إنّما بعثت لأتمّم

ص: 364

مكارم الأخلاق(1)؛ قطعاً براى اتمام مكارم اخلاقى برانگيخته شده ام».

پيامبران الهى به ساخت مواد زندگى مادى چندان اهتمامى نداشتند، بلكه آموزش انسانها براى برخوردارى از حيات سعادتمندانه اخروى و دنيوى را اساس همت خود قرار داده بودند؛ يعنى هدف برانگيخته شدن آنها، به پيامبرى.

بر اثر تكامل تدريجى زيست اجتماعى و اقتصادى است كه ساز و برگ و امكانات و ابزار زندگى به كيفيتى كه اكنون مشاهده مى شود، رسيده است.

عصر ابزار

از چندين قرن پيش جريانى آغاز شد كه در آن ابزار و وسائل تجارت و توليد، كارگاه ها و كارخانه ها، به تدريج جايگزين ابزار ساده دستى و غيره شدند. آدمى در اين فرايند موفق شد كه ابزار و وسائل جديد را به صورت تركيبى از چند قطعه و نه يكپارچه بسازد. توليد وسايلى كه از تركيب قطعات مستقل پديد مى آمدند به شدت مورد توجه قرار گرفت؛ زيرا ساختار تركيبى يك وسيله متضمن مزايايى است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. سهولت ساخت اجزا و سپس تركيب قطعاتِ يك وسيله و دشوارى ساخت يكپارچه آن.

2. ساخت وسائل يكپارچه بسيار زمان بر است. مى توان ميليونها قطعه را براى هزاران وسيله مركب از قطعات در يك زمان يا زمان هاى پياپى كوتاه، ساخت. اين كار از طريق قالب سازى براى قطعات صورت مى گيرد؛ قالبهايى كه براى يك بار ريخته گرى مى شوند.

3. جابجايى قطعاتِ جداىِ از هم، بسيار آسان است و حمل و نقل وسائل بزرگِ يكپارچه بسيار مشكل.

4. امكان تكامل يافتن ابزارهاى تركيبى از طريق تكامل اجزاى آنها بسيار شدنى تر و آسان تر است؛ در حالى كه تطور در ابزار يكپارچه بسيار مشكل بوده و گاه چنان است كه غيرقابل وصول به نظر مى رسد.

5. تعويض قطعات دستگاه و ابزار تركيبى بسيار آسان است، در حالى كه در وسائل

ص: 365


1- . بحارالانوار، ج 16، ص 210؛ مكارم الاخلاق، مقدمه، ص 8.

يكپارچه اين مسأله امكان پذير نيست، و در نهايت به زيان مصرف كننده خواهد بود.

6. توليد وسائل تركيبى به صورت تدريجى براى كسانى كه داراى سرمايه هاى اندكى هستند، ممكن است. آنها مى توانند به تدريج با توليد قطعات آن دستگاه ها، در نهايت آنها را توليد كنند، در حالى كه توليد دستگاه هاى بزرگ يكپارچه يا تنها از عهده سرمايه داران بزرگ برمى آيد و يا با مشاركت چند سرمايه دار جزء ممكن است.

7. كشورها يا اشخاص سازنده دستگاه هاى تركيبى نمى توانند بازار را انحصارى كرده و بدين ترتيب از مشتريان سوءاستفاده كنند؛ زيرا قطعات دستگاه هاى تركيبى در بازار فراوانند و در انحصار فرد يا كشور واحدى نيستند. اما دستگاه هاى يكپارچه تنها در تملك و انحصار كشور يا افراد خاصى قرار مى گيرند كه آن فرد يا كشورِ سازنده مى تواند از حق انحصار آنها سوءاستفاده كرده و جوامع را تحت فشار قرار دهد، و يا اهداف استثمارى و انحصارطلبانه خود را پيگيرى كند.

8. امكان استفاده مجدد از قطعات سالم دستگاه هاى تركيبىِ فرسوده وجود دارد، كه اين مسأله در دستگاههاى يكپارچه ناشدنى است.

كارخانه ها به محوريت خانواده و خاندان پايان مى دهند

پيش از پيدايش كارخانه ها، اقتصاد تجارى و كشاورزىِ جامعه بر محور خانواده مى چرخيد، زيرا نهاد خانواده خود يك واحد كارى بود كه هم نخ مى ريسيد و پارچه مى بافت، و هم دامپرورى مى كرد، و با آسياب هاى دستىِ سنگى گندم مورد نياز خود را آرد مى كرد و بسيارى كارهاى ديگر را انجام مى داد. اما از زمانى كه كارگاه ها پديد آمدند، وضع اقتصادى جامعه و نيز موقعيت خانواده در جامعه دگرگون شد و اقتصادِ مبتنى بر خانواده به اقتصاد مبتنى بر كارگاه ها مبدل شد. خانواده ها از حالت تجمع و گسترده و يكجانشين، به حالت پراكنده و گاه دور از هم در آمدند؛ زيرا آحاد جامعه در كارگاه هاى گوناگون پراكنده و مشغول به كار شدند، و از همين رو، ديرهنگام و تنها شبها يا هفته اى يكبار موفق به ديدن يكديگر مى شدند. به همين دليل، جايگاه عشيره و خانواده دگرگون شد. علاقه و وابستگى كه در قبايل و خاندانها متكى به پير و بزرگ آنها، به عنوان علت وجودى عشيره و قبيله، بود بر اثر رشد فرهنگ و پراكنده شدن اعضاى قبيله و خاندان در كارگاه ها و

ص: 366

كارخانه ها از بين رفت، و وابستگى به قبيله، در طبقه كارگران، به وابستگى به اتحاديه و صنف، و در طبقه اهل علم و فرهنگ، به وابستگى به حزب تبديل شد؛ و فرهنگ پيشرفته تر جايى براى تعلقات و وابستگيهاى قبيلگى، كه مبتنى بر هم خونى و وراثت است، باقى نگذاشت.

البته شايد دليل ديگرى نيز براى چنين تحول و رويگردانى از خانواده و خاندان وجود داشته باشد و آن نفى كرامت و محوريت انسان در جهان معاصر، و جانشينى ماده به عنوانمحور حيات باشد. لذا افراد از گرمى خانواده و خاندان خويش محروم شده اند. به همين دليل لازم و بايسته است كه بار ديگر انسان، در فكر و انديشه، به عنوان محور قرار گيرد و راهش نيز آن است كه زيست او به گونه اى تنظيم شود كه به جايگاه رفيع خود باز گردانده شده و مادّه در خدمت او در آيد و نه به عكس.

بارى، اين كارْ شدنى است و براى آن بايد به هر خانواده به عنوان يك واحد كارى نگريست و يك خانواده را مجموعاً در يك كارگاه يا كارخانه به كار گماشته و در كنار آن با كاستن از ساعات كار، فرصت بيشترى براى اعضاى خانواده ها، براى همنشينى و تبادل عواطف ايجاد نمود. سخن پيرامون سنديكاها نيز چنين است و از اين طريق آدمى هم از حمايت و گرمى روحى و هم از برخوردارى هاى مادى و خيرات آن بهره مند مى گردد.

روشن است مادامى كه نظام سرمايه دارى انرژيها را مى بلعد و حاصل تلاش هاى بى نهايت انسانها را به يغما مى برد محال است كه بتوان به چنين اقدامى دست زد؛ زيرا در چنين نظامى ساعات كار زياد و مزدها اندك خواهد بود. منظور از سرمايه دارى، نظام سوسياليستى شرقى و سرمايه دارى غربى است؛ زيرا هر دو تلاش كارگران را به يغما مى برند و آدمى را تحت پوشش هاى گوناگون استثمار مى كنند.

فناورى در خدمت بازرگانى و كشاورزى

مقوله صنعت و فناورى نه تنها بُعد توليد كارگاهى را در زندگى انسان تغيير داده، دو بُعد ديگر بازرگانى و كشاورزى را نيز متحول كرده و به پيش رانده است. آرى، علاوه بر كامپيوتر، وسائل الكترونيكىِ ارتباطات و وسائل حمل و نقل و غيره پديد آمده اند و ابزار كشت، برداشت و نظاير اينها نيز به شدت تحول يافته اند. از اين رو، دولتها پيش از

ص: 367

پرداختن به مقوله كشاورزى، دست به تحول در مقوله صنعت مى زنند، چون صنعت است كه يك نظام كشاورزىِ درخورِ پذيرش پديد مى آورد و نه بالعكس.

تحولات دوران صنعت

اين دوران شاهد تحولات بزرگى بوده است. تحولاتى چون:

1. از رده خارج شدن ابزارو وسائل دنياى قديم و جايگزينى توليد انبوهِ كارخانه اى دوران جديد؛

2. پيدايش نهادها و بنگاه هاى جديد، مانند: شركتها، اتحاديه ها، سنديكاها، بانكها؛

3. پيدايش سرمايه هاى بزرگى كه خودْ عواملِ سوءاستفاده و استعمار شده اند.

سرمايه دارى منحرف، موجب بهره كشى و استثمار انسانها شده و از اين رهگذر دو طبقه پررنگ سرمايه دار و فقير در جوامع بشرى پديد آمده اند. واكنش شديد و اشتباهى كه در مقابل اين جريان پديد آمد جريان كمونيسم بود. آن نظام نيز به نحوى گرداگردِ محور سرمايه مى چرخيد. نظام كمونيستى سرمايه را از دست سرمايه داران گرفت و آن را در دست دولت قرار داد، و اين كار به معنى تمركز ثروت و قدرت در دست عده اى اندك بود. با اين رخداد، رنج انسان به بالاترين درجه خود رسيد.

استعمار؛ زاده سرمايه دارى

چگونه سرمايه دارى عامل پيدايش استعمار و استثمار شد؟

پاسخ آن است كه سرمايه، در سياست، قانون، احزاب، مطبوعات، رسانه ها و مانند اينها نفوذ نمود و شروع كرد به جهت دادن زندگى انسانها به سويى كه خودْ مى خواست. يعنى به سويى كه پيامدش نه تنها بقا بلكه افزايش سرمايه سرمايه داران باشد. در مقابل، طبقه كارگر، كشاورز، و حتى طبقه كارمند، مانند معلمانْ در مقابل اين انحراف بزرگ، بى پناه و بى مدافع ماندند. از سوى ديگر قدرت سرمايه، توان نظامى، تبليغاتى و غيره را نيز به دنبال آورد و سرمايه داران با كمك اين توانمندى هاى گوناگون توانستند راه نفوذ در كشورهاى ديگر و استعمار آنان را نيز بيابند. ما در اين باره هيچ تفاوتى ميان سرمايه دارى منحرف غربى و سرمايه دارى منحرف شرقى نمى بينيم. اگر گفته مى شود كه نوع شرقى آن از درجه

ص: 368

انحراف بيشترى برخوردار است، بدان دليل است كه نوع غربى، در پوشش برخى آزاديها جلوه كرده، اما نوع شرقى، با ردّ هرگونه آزادىِ مشروع، مسير ديكتاتورى برهنه و خشك را در پيش گرفته است.

اسلام تنها راه رهايى

طبقه فقير و استعمارزده، كه اكثريت قاطع بشر را تشكيل مى دهد، جز با توسل به اسلام راهى براى رهايى و درمانى براى آفات هر دو گونه سرمايه دارى و استعمار شرقى و غربى، نه تنها در امور مالى، بلكه در ديگر شؤن جوامع انسانى نيز، ندارد. اكنون كه سخن ماپيرامون مسائل مالى است بگذاريد در اين باره نيز اندكى سخن بگوييم.

1. به دست آوردن ثروت و تشكيل سرمايه بايد بر اساس امور پنج گانه زير صورت گيرد: تلاش فكرى، تلاش بدنى، مواد اوليه، روابط و سرانجامْ موقعيت مناسبِ زمانى و مكانى. بدين ترتيب ثروت به اندازه تلاش آدمى به دست مى آيد، و چون توانمندى هاى شخصى آن چنان فوق العاده نيست، سرمايه دارى غول پيكر پديد نمى آيد.

2. آراى مردم بايد مورد احترام قرار گيرد و حكومتها و ديگر شئون حيات اجتماعى با رأى آزادِ اكثريت شكل گيرد. با اين روش سرمايه دارى پدر (سرمايه دارى غربى) و سرمايه دارى پسر (سرمايه دارى شرقى) ناپديد مى شوند و در بُعد مالى، رنج و گرفتارى نوع بشر پايان مى يابد.

ضرورت حفظ تعادل ميان كشاورزى و صنعت

پرداختن بى رويّه به پيشرفت صنعتى و فناورى، راه را بر پيشرفت بخش كشاورزى بسته است؛ چرا كه كارگاه ها و كارخانه هاى صنعتى، بسيارى از روستاييان را جذب خود كرده اند. اين به دليل دستمزدهاى بيشتر و تلاش كمترى است كه در اين بخش صورت مى گيرد. همچنين به دليل وجود امكانات رفاهى است كه در زمينه هاى گوناگون در شهرها يافت مى شود. اين ركود در امر كشاورزى، گرسنگى را براى آدمى به ارمغان آورده است. ما در بخش هاى گذشته يادآور شده ايم كه بر اساس برخى آمارهاى اعلام شده، يك چهارم مردم زمين در گرسنگى به سر مى برند.

ص: 369

تنها راه درمان اين مشكل ايجاد تعادل ميان پيشرفت صنعتى و پيشرفت بخش كشاورزى از جهت دستمزد و تلاش است. علاوه بر اين بايد مظاهر تمدنى كه امكان انتقال و حضور در روستاها را دارد بدانجا روانه كرد تا شهرها برترى جذاب و فريبنده خود را براى روستاييان از دست بدهند. در ضمن، اين اقدامات را بايد با تبليغات گسترده در بيان مزاياى انحصارى روستاها قرين كرد.

در صورت نپرداختن به درمان ريشه اى اين معضل، سال به سال بر تعداد گرسنگان عالم افزوده مى شود. در روزگار حاضر آمارها نشان مى دهند كه بسيارى از روستاييان و باديه نشينان در حال مهاجرت به شهرها هستند. حتى در كشور چين كه در سال 1940 منود درصد مردم روستانشين بودند، اكنون به صورت معكوس در آمده و نيز 97 درصد مردم امريكا كه تا سال 1790 م روستانشين بوده اند، به شهرها مهاجرت كردند.

دين و عصر ابزار

از زمانى كه صنعت جاى كشاورزى و صنايع دستى را گرفت، تحول عظيمى در جهان مسيحيت و بوديسم و... رخ نمود؛ زيرا آن گاه كه مردم از روستاها هجرت كرده و به شهرها آمدند و فرهنگشان ارتقا يافت، نسلى پديد آمد كه از پوچىِ دينِ نياكانشان آگاه شدند و به ناسازگارى آن با علم و نيز عدمِ شايستگى آن براى راهبرى حيات، پى بردند. داستان هاى دادگاه هاى تفتيش عقايدِ قرون وسطى و تبانى حاكمان كشورها با عالمان آن اديان، عليه مردم خود، اين شناخت را پررنگتر كرد و كار بدانجا رسيد كه مردم از دين فاصله گرفتند و گمان كردند كه اصولاً اديان پديده هايى خرافى، ارتجاعى و عامل فشار آوردن بر ملتها بوده و هستند. در اين ميان، نظريات داروين، فرويد، ماركس و مانند اينها به ميدان مبارزه با دين آمدند تا در راه ريشه كنى دين تلاش كنند. بدين ترتيب آدمى در چنبره چنان مشكلى گرفتار

شد كه حافظه تاريخ برايش نظيرى نمى شناخت. در چنين موقعيتى كليسا تلاش كرد تا اعتبار از دست رفته خود را بازگرداند، اما ناسازگارى آن با موازين عقلى و نداشتن برنامه عملى براى سازماندهى زندگى مردم و تمايل آن به برترى جويى و ابهت خواهى، مانع از آن شد و نهايتْ چيزى كه درباره اش مى توان گفت آن است كه از آن همه جلال و شكوه حقيقى جز ارج و اعتبارى كاذب، پوشالى و ظاهرى

ص: 370

چيزى نماند. زمانى روند اين ضعف بيشتر شد كه كليسا پيشقراول استعمار گرديد و در پى آن مردم به طور فزاينده اى از آن متنفر و گريزان شدند. در اين باب مى توانيد به كتاب التبشير و الاستعمار مراجعه كنيد.

اين موج پردامنه الحاد و اباحيگرى، جهان اسلام را نيز، به دليل غفلت حاكمان و رهبرانش، در نورديد و درهم كوبيد و كار بدانجا رسيد كه مسلمانان نيز دين خود را مانند دين كليسا پنداشتند، در حالى كه اسلام:

1. دين دانش و آگاهى بود.

2. دينِ برخوردارى از برنامه هاى مترقى براى هميشه زندگى بود.

3. دينى بود كه هرگز ستمِ ستمكاران را توجيه نمى نمود، بلكه در طول تاريخ عليه آنانموضع مى گرفت.

4. دينى بود كه در طول تاريخ لحظه اى استعمار را تأييد نكرد و با آن سازش ننمود.

بنابراين، بر متفكران و رهبران بايسته است كه حسابها را جدا كنند تا آشوبگران از خطاى خويش در پيروى از استعمارگران آگاه شوند و بفهمند كه غربيان با ترك و طرد دينِ خود، امروزه به آزادى نسبى و واهى دست يافته اند، اما بر عكسِ آنان، مسلمانان از آن روز كه به دين خود پشت كردند و تمام يا بخشى از آن را رد كردند، به بردگى كشيده شدند. مسلمانان اگر به اين واقعيت واقف شوند به سوى دينشان باز مى گردند؛ دينى كه سيادت و سعادتشان در گرو آن بوده و هست.

اختاپوس سرمايه دارى تا روستاها رسيده است

نظام سرمايه دارى از راه هاى ذيل در روستاها نيز نفوذ كرده و تأثير گذاشته است:

1. جايگزينى كشت محصولات حياتى با كشت محصولات صرفاً سودآور. محض نمونه روستايى كه براى رفع نيازمندى اش به نان، گندم مى كاشت با نفوذ سرمايه دارى به كشت پنبه روى آورده، زيرا كشت اين محصول براى بازارهاى سرمايه دارى سودآورتر است. از اين رو براى پر شدن جيب سرمايه داران، آنها نيز به رنج گرسنگى گرفتار شده اند.

2. فروش كالاهاى صنعتى به روستائيان و تبديل كردنِ آنها به بازارهاى سودآور و

ص: 371

مصرفى، به منظور سرازير شدن سود بيشتر در جيبِ سرمايه دارانِ آزمند و سيرى ناپذير.

3. ترويج استفاده از پول در ميان روستائيان به منظور به كارگيرى در معاملات تا از اين رهگذر بتوانند با انجام دادن بازيهاى پولى و گرفتن سود پولهايى كه آنان در بانكها مى گذارند، و بستن ماليات بر آنها به سودجويى هاى كلان بپردازند؛ زيرا تا وقتى كه پول ميان آنها رواج نيابد و در مبادلات ريز و درشت خود از آن استفاده نكنند، نمى توان ميزان دارايى شان را محاسبه كرد و نيز نمى توان بر كالاهايشان ماليات بست.

4. تهى كردن روستاها از سكنه و پذيرش آنها براى استخدام در صنايع و بهره كشى از آنها در ازاى پرداخت دستمزدهايى پايين تر از حقِ واقعى آنها.

بى اعتنايى به پيامدهاى منفى امور فوق يعنى نابودى كشاورزى و از ميان رفتن توازنِ منطقى ميان شهر و روستا.

پيامدهاى استقرار نظام سرمايه دارى

نظام سرمايه دارى پيامدهاى زير را به دنبال دارد:

1. نابود كردن كيان و جو حاكم بر خانواده؛

2. تبديل مقوله كار به پديده اى بى معنا [و داراى هدفى حيوانى نه ارزشمند و انسانى]؛

3. سلب حقوق كارگر [و ارزش معنوىِ آن]؛

4. از بين بردن رابطه مثبت ميان كارگر و كارفرما؛

5. نابودى رابطه مثبت ميان فروشنده مواد خام و مشترىِ كالا از يك سو، و سرمايه دار از سوى ديگر.

توضيح اين كه: مورد يكم پيرامون نابود كردن محيط مساعد حاكم بر خانواده هاست و علت خاص آن را در گذشته گفتيم، اما درباره مورد دوم يعنى تبديل شدن مقوله كار به پديده اى بى معنا و فاقد ارزش والاى معنوى بايد گفت كه كارگر در نظام سنتىِ كار، در محيط خانه يا كارگاه دستى خود و مانند اين دو، بر روند توليد كالا از ابتدا تا انتها مسلط و ناظر بود. او خودْ كار را شروع مى كرد و به پايان مى برد. از اين رو دو گونه لذت مى برد: هم لذت به پايان رساندن و تكميل كار و هم لذت مديريت و تسلّط بر آن. ليكن در كارگاه ها و كارخانه هاى بزرگ، كارگر با كار خويش بيگانه مى شود و ارتباطِ مثبت و عاطفى

ص: 372

برقرار نمى كند، زيرا بر آغاز و انجام آن اشراف ندارد. علاوه بر آن از رهگذر كار يكنواخت و ملال آور خويش، عملاً به ابزارى از مجموعه ابزار آن كارگاه يا كارخانه تبديل مى شود و ساعتها بدون هيچ گونه اشتياق و برقرارى ارتباط با كار خويش تلاش مى كند.

پيامد سوم نظام سرمايه دارى سلب حقوق كارگران است. كارفرما بايد از راه هاى پنج گانه سابق الذكر و در چارچوب آن حقش را بدست آورد و مازاد آن، كه در توليد انبوه حاصل مى شود به كارگران تعلق دارد و در زمره حقوق آنها محسوب مى گردد. اما در سايه شوم نظام سرمايه دارى، كارگران به مقدارى دريافت مى كنند كه حتى كفاف ابتدايى ترين نيازهاى زندگى آنها را هم نمى دهد و حاصل دستاورد آنها عمدتا به جيب سرمايه داران مى رود. اگر جز اين است، پس اين سرمايه ها و ثروتهاى كلان چگونه شكل گرفته است. اتحاديه هاى كارگرى كه براى دفاع از حقوق كارگران تأسيس مى شوند نيز به دليل آن كهرفته رفته در خدمت سرمايه داران قرار مى گيرند هيچ تأثيرى در تغيير روند اين گفتمان و تصميم سازى هاى پارلمان ها، احزاب، قوانين و قضاوت، به سود كارگران ندارند.

درباره مورد چهارم بايد گفت كه از ميان رفتن روابط مثبت و انسانى كارگر با كارفرما و كار طبيعتا به آگاهى كارگر نسبت به سلب حقوق خويش مى انجامد، كه اين امر پيامدهاى ناخواسته و ناهنجارى در پى دارد.

درباره مورد پنجم يعنى علت نابودى رابطه مثبت ميان فروشنده مواد خام و خريدار كالا از يك طرف، و سرمايه دار از سوى ديگر، نيز معتقديم اين پيامد محصول آن است كه فروشنده مواد خام و نيز خريدار كالا، هر دو مى دانند كه سرمايه دار آنها را مغبون مى كند و مى دانند كه سرمايه داران براى پيشبرد اهداف خويش و انحصارى كردن بازار براى كسب سودهاى كلان همدست شده اند تا مواد خام و كالاى توليدى خود را به آن قيمت كه خودشان بخواهند بخرند و به هر قيمتى كه بخواهند بفروشند و نيز مى دانند كه اين وضعيت نامطلوبِ تحميلى درمانى ندارد. آرى، سرمايه دار، مواد خام خود را به قيمت ارزان از همان شهرى مى خرد كه كالاى توليد شده خود را نيز به قيمت گران به همان شهر مى فروشد، و از اين رهگذر زيان و ضررى دو چندان براى شهروندان و سود مضاعفى را

ص: 373

براى خود به ارمغان مى آورد.

درمان همه آفتهاى فوق آن است كه كارگر، كارفرما، فروشنده مواد اوليه و خريدار كالا هر يك حق خويش را تماماً دريافت كنند، و فضا به گونه اى تنظيم گردد كه روحيه انسانى حاكم بر خانواده ها و كارگاه هاى سنتى كوچك - در دوره اى كه به عنوان واحدهاى كارى مطرح بودند - به هنگام توليد، به كارگاه ها و كارخانه هاى جديد باز گردد. در يك كلمه از اجحاف جلوگيرى شود و به جاى محوريَّت يافتن ثروت، آدمى محوريت خود را بازيابد، و الا نظام سرمايه دارى تا كنون (به مفهومى كه كمونيسم را هم شامل مى شود) فجايع و تراژديهاى متعددى پديد آورده و خواهد آورد كه بخشى از آنها عبارتند از:

1. فقير شدن اكثر ساكنان كره زمين؛

2. گرسنگى مرگبار ميليونها انسان؛

3. بيكار شدن بخش هايى بزرگ از توده هاى مردم؛4. نابود شدن نهاد خانواده؛

5. گسترش فساد دامن گستر و پرگستره: زنان تهيدست و فرزندان خانواده هاى فقير به ناچار خودفروشى مى كنند، تا از سويى بازار لذت و كامجوئى محافل آلوده سرمايه دارى را اشباع كنند و از سوى ديگر سرمايه داران با تأسيس مراكز فحشا و همجنس بازى و به كارگيرى آنان در آن مراكز سود هنگفتى به جيب بزنند، و از اين رهگذر آن تهيدستان نيز با در آمدى جزئى، روزگار بگذرانند.

6. پيدايش نظام طبقاتى شديد و داراى فاصله بسيار در هر دو نظام سرمايه دارى غربى و شرقى.

7. شعله ور شدن آتش خانمان سوزِ جنگها؛

8. وقوع انقلابها و شورشها؛

9. وقوع كودتاها؛

10. پديد آمدن استعمار با اشكال گوناگون جديد آن.

اين انديشه باطلى است كه غربيان گمان كرده اند كه راه نجات از اوضاع فلاكتبار كنونى روى آوردن به نظامهاى سوسيال دمكراسى است؛ همان كارى كه در فرانسه و ژاپن انجام

ص: 374

شد و شرقيان نيز به باطل پنداشته اند كه حركت در راه سرمايه دارى و آزادىِ سرمايه، راه نجات است. هيچ يك از اين دو راه حل، مشكل را كه ريشه در ستمگرى و زياده خواهى موجود و محوريت يافتن ثروت و سود و سرمايه دارد، به طور اصولى و ريشه اى حل نمى كند. ما در كتابِ الفقه: الاقتصاد، به تفصيل درباره ريشه هاى اين مشكل و راه درمان آن سخن گفته ايم و تكرار آن را در اينجا ضرورى نمى بينيم.

منطق سرمايه دارى و منطق كمونيسم

استدلالهاى سرمايه داران غربى و شرقى براى توجيه سرمايه دارى تنها ناشى از نداشتن ارزيابى صحيح از واقعيت امر است. غربيان در استدلال خويش مى گويند:

الف. اختلافات طبقاتى در سرشت و طبيعت انسان است.

ب. فراوانى ثروت سرمايه داران محصول هوشمندى و تلاش آنان است و طبقه فقير به آن دليل از ثروتمندان و سرمايه داران عقب مى مانند كه هوشمند نيستند.

ج. سرمايه منبع و پشتوانه كارهاى بزرگ در عرصه جامعه است و در صورت ناديدهگرفتن آن، روند پيشرفت متوقف مى شود.

د. اگر سرمايه دار از حركت و شتاب منع شود و حركتش محدود به چارچوبهاى خاصى شود، شوق و رغبتى براى فعاليت در او نمى ماند؛ در نتيجه انرژى هاى خلاقه انسانى به هدر مى رود و در مقابل، هيچ سودى براى جامعه حاصل نمى شود.

نظريه پردازان نظام كمونيستى نيز استدلال كرده اند كه اگر ثروت، يعنى توليد و توزيع در قبضه يك دولت ديكتاتور نباشد و مردم همگى كارگران دولت نشوند، ثروتمندان از ثروت خويش سوءاستفاده كرده، اكثريت مردم را دچار زيان مى كنند.

بررسى دو منطق فوق

ما دو استدلال فوق را نادرست مى دانيم زيرا:

الف. اختلاف طبقاتى از طبيعت آدمى برنمى خيزد: اصولاً چگونه مى توان چنين چيزى را اثبات كرد؟! حقيقت آن است كه بگوييم، آن اختلاف طبقاتى كه چارچوب حق را بشكند در واقع محصول چنگ زدن بر اموال مردم از راه هاى باطل و مصداق ظلم و خلاف

ص: 375

مقتضاىِ سرشت آدمى است.

ب. آيا واقعاً انباشت ثروت ثروتمندان به خاطر ميزان هوشمندى بالاى آنان بوده؟! آمارها خلاف اين عقيده را اثبات مى كنند، و علاوه بر آن وجدان نيز حكم به نادرستى آن مى دهد.

ج. كارهاى بزرگ نيازمند سرمايه و ثروت است، ولى نه نوع منحرف آن. مى توان با تأسيس شركت هايى كه صاحبان حق در آن سهيمند، و نه آن كسانى كه تحت حاكميت سرمايه به سودجويىِ از اموال مردم مى پردازند، به جمع آورى ثروتِ مورد نياز پرداخت.

د. آيا بايد ميليونها انسان مسلوب الحق و تهيدست را با پرداخت حقوقشان شاد كرد و تشويق نمود و يا سوءاستفاده اندكى سرمايه دار منحرفْ از اموال مردم را تجويز كرد؟! كدام ثمربخش تر است و سرانجامى خوشتر دارد؟ اگر ثروت را در اختيار دولت قرار دهيم آيا علاوه بر رنجها و مشكلات نظام سرمايه دارى، به مصيبتى ديگر به نام ديكتاتورى گرفتار نخواهيم شد؟ آيا حالِ ما مصداق آن ضرب المثلى نخواهد شد كه مى گويد: از عقرب به مار پناه مى برد، يا از چاله در آمد و به چاه افتاد.

نقدهايى بر دو نظام غربى سرمايه دارى و كمونيستى

از جمله اشكالاتى كه بر دو نظام فوق وارد است آن است كه نوع غربى آن پديدآورنده بحران هاى اقتصادى است و بحران هاى اقتصادى نيز به بيكارى و گرسنگى بسيارى از كارگران منتهى مى شود. نوع شرقى، كارگران و كشاورزان را در گرسنگى دائم قرار مى دهد بدون آن كه آنان بتوانند از چنين وضعى شكايت و يا اعتراض كنند. توضيح آن كه:

الف. بحران اقتصادى در نظام سرمايه دارى غربى از افزايش عرضه بر تقاضا پديد مى آيد، زيرا:

1. در آن جوامع طرح و برنامه منسجمى وجود ندارد كه ثروتمندان در توليد كالا، آن را ملاك سرعت فعاليت خود قرار دهند.

2. در آن جوامع، اقتصاد داراى نظامى منسجم نيست تا كارگران بتوانند حقوق خود را به طور كامل دريافت كنند، لذا سرمايه داران به توليد انبوه كالا مى پردازند و در اين راه چنان افراط مى كنند كه اين امر موجب فزونى كالا بر نياز مردم مى شود. در اين هنگام قيمت بازار

ص: 376

مى شكند و در اين مرحله، ثروتمندان مذكور ديگر توليد كالا را مفيد نمى بينند، چون به سود مورد انتظارِ خود نمى رسند؛ لذا كارخانه را تعطيل و كارگران را اخراج مى كنند و از اين راه بى كارى گسترش مى يابد و كارگران چيزى نمى يابند تا با آن شكم خود و خانواده خود را سير كنند.

البته غربيان اين مسأله را به شكلى جانبى حل كرده اند؛ بدين صورت كه در هنگام بحران از طريق فعال شدن اتحاديه هاى كارگرى مدافع حقوق كارگران، مستمرِّى بيكارى اندكى به آنان پرداخت مى شود تا شكم خود و خانواده خود را سير كنند؛ ليكن همان گونه كه اشاره شد اين راه حل اصولى بحرانِ بيكارى نيست. علاوه بر آن، اين راه حل نمى تواند از هدر رفتن انرژيهاى مولّد كارگران جلوگيرى كند. البته آنها گاه براى درمان اين مشكل به طراحى و برنامه ريزى هماهنگ براى توليد مى پردازند ليكن اين اقدام نيز راه را بر هدر رفتن انرژيهاى توليدى نمى بندد، چرا كه انرژيها فراوان و نيازها اندكند. لذا يا به تدريج و در مدتى دراز به هدر مى روند و يا گرد مى آيند و يكجا در ايام بحران تلف مى شوند.

مثلاً اگر جامعه به اندازه شش ماه از سال، نيازمندِ كار كارگران باشد، كار در شش ماه ديگر مازاد بر نياز خواهد بود و تفاوتى نمى كند كه بيكارى در شش ماهِ مازاد را كارگرانيكجا تحمل كنند و يا ميان ايام كارى توزيع و مثلاً يك روز درميان كار كنند.

ب. گرسنه نگاه داشتن دائمى مردم، آن چيزى است كه در نظامهاى سرمايه دارى كمونيستى به فراوانى اتفاق مى افتد. در نظام كمونيستى دولت هم سرمايه و هم حاكميت را به انحصار خود در آورده، و از اين راه از كارگر و كشاورز بهره كشى مى كند و سهمى اندك از توليد به كشاورز و كارگر تعلق مى گيرد. مقدارى كه كارگر و كشاورز حتى نمى توانند با آن نيازهاى اوليه خود را هم تأمين كنند، و مابقى البته به دستگاه بروكراسى ويرانگر دولت و حزب و رهبران اختصاص مى يابد. لذا هم كارگران و هم كشاورزان در طول عمر خود محروم مى مانند، در عين اين كه توان اعتراض به وضع موجود را نيز ندارند، چون در اين نظام ديكتاتورى، متهم خود در جايگاه قاضى مى نشيند.

پيامد هر دو نظام يكى است، هرچند اين دو نظام از نظر شكلى و نما با يكديگر تفاوت دارند. در نظام سرمايه دارى غربى اندكى سيرى و آزادى ظاهرى وجود دارد، اما در ايام

ص: 377

بحران، پديده بى كارى و گرسنگى سايه شوم خود را بر جامعه مى گستراند. در نظام سرمايه دارى شرقى نيز هرچند بحران و بى كارى وجود ندارد، لكن مردم گرفتار گرسنگى دائمى و ديكتاتورى مطلق اند.

ريشه يابى اين مشكل

ريشه هاى اين معضل در هر دو نظام عبارتند از:

1. به رسميت نشناختن حقوق كارگران و كشاورزان؛

2. توزيع ناعادلانه ثروت. ثروت اين كره خاكى به تمامى مردم جهان در زمان حال و آينده متعلق است؛ لكن اين دو نظام علاوه بر آن كه حق تمامى مردم معاصر را چپاول مى كنند، بخش بزرگى از حق نسلهاى آينده را نيز تصاحب كرده و پس از آن كه اندكى از آن را به خود مردم باز مى گردانند بخش بزرگترى را در راه فساد و جنگ افروزيها و اسرافهاى بى حد و مرز خود صرف مى كنند.

درست مانند آن كه پدرى باغ بزرگى را براى فرزندانِ حال و آينده خود تا ده نسل وقف كند. اگر هر نسل فرضاً ده تن باشند و سود ساليانه اين باغ يك ميليون تومان باشد، سالانه به طور عادلانه، به يكايك افراد تمام ده نسل، صد هزار تومان مى رسد. حال اگر نسل اول،اين باغ را براى مدت صد سال به مبلغ پنج ميليون تومان اجاره دهد - به فرض كه اين ده نسل دويست سال دوام داشته باشند - و سه تن از نسل نخست، چهار ميليون و 790 هزار تومان از كل وجه الاجاره را براى خود بردارند، نتيجه كار دو چيز مى شود: أولاً: آن سه تن حق چهار نسل آينده را خورده اند. و ثانياً: آنها بخشى از حق هفت تن از معاصران خويش را نيز برده اند، يعنى در حالى كه حق هر يك از آن افراد صدهزار تومان بوده، هر يك تنها سى هزار تومان دريافت كرده اند. بنابراين اگر بخواهيم در توزيع ثروت عادلانه عمل كنيم بايد به نكات زير توجه كنيم:

1. توجه كنيم كه حق يك نسل از مجموع ثروت ذخيره شده در زمين چقدر است، تا بر نسلهاى آينده ستم نكرده، و يك نسل بيش از حقِ خاص خود مطالبه نكند.

2. اين ثروت در گستره جهانى توزيع شود نه در يك قلمرو يا يك سرزمين خاص تا بتوان نه گرسنه اى يافت و نه فقيرى.

ص: 378

3. سود توليد، ميان كارگر، مدير و غيره، بر اساس حق هر يك توزيع شود، نه آن كه سرمايه دار غربى و ديكتاتورى شرقى با استبداد، قسمت اعظم محصول تلاش كارگران و كشاورزان را تصاحب كنند. تنها در اين صورت است كه:

1. فقر ريشه كن مى شود؛

2. بساط اسراف برچيده مى شود؛

3. هيچ نسلى نه به خود ستم مى كنند و نه به ساير نسلها؛

4. بى كارى از ميان مى رود؛

5. بحرانهاى اقتصادى سر برنمى آورند؛

6. زمينه فساد و تبهكارى برداشته مى شود.

مى توانيد به كتاب الفقه: الاقتصاد مراجعه كنيد و تفصيل اين بحث را در آنجا ببينيد.

زمانى مى توان سه نكته مذكور را براى وصول به پيامدهاى مثبت آن تحقق بخشيد كه:

الف. پاى ايمان به خدا و خوف از محاسبه روز رستاخيز به دلها باز شود.

ب. سيستم پيشنهادى اسلام درباره معاملات، مباحات و ديگر امورى كه با اين موضوع مرتبط است، تبعيت شود. خداى سبحان مى فرمايد: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِىالْأَرْضِ جَمِيعًا»(1)؛ «او [خدايى] است كه همه آنچه در زمين وجود دارد، براى شما آفريد».

و نيز مى فرمايد: «...وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً * إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ...»(2)؛ «و هرگز اسراف و تبذير مكن، چرا كه تبذير كنندگان برادران شياطينند».

و نيز فرموده است: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً...»(3)؛ «و هركس از ياد من رويگردان شود، زندگى [سخت و] تنگى خواهد داشت».

اين گونه نيست كه بر اثر گناهان ثروتمندان و سرمايه داران تنها فقرا به سختى و تنگى دچار شوند، بلكه آتش آن دامان خود آن ثروتمندان را نيز مى گيرد؛ هرچند نوع آن متفاوت است، كه عبارتند از:

1. سختى و تنگى زندگى با فقيران پيرامونشان؛

ص: 379


1- . سوره بقره، آيه 29.
2- . سوره اسراء، آيه هاى 26 و 27.
3- . سوره طه، آيه 124.

2. سختى و تنگى ناشى از افسردگى. لذا پديده خودكشى در بين اين قشر به فراوانى ديده مى شود. آمارها نشان مى دهند كه در ميان فرزندان خانواده هاى ثروتمند، شمار كسانى كه خودكشى مى كنند كمتر از خانواده هاى تهيدست نيست.

3. سختى و تنگى ناشى از كبر و غرور. آرى، زمين با همه وسعتش براى رقابت ثروتمندانى اين گونه، تنگ مى نمايد و آنان خود را لايق موقعيتهايى برتر از اين مى دانند.

4. سختى و گرفتارى زيانها و خساراتى كه احيانا دچارشان مى شود.

5. سختى و اضطراب حاصل از فكر و خيال و تلاش براى حفظ و افزايش ثروت.

6. سختى و تنگى ناشى از پرداخت ماليات هاى سنگين.

7. سختى و گرفتارى برخاسته از آشفتگى هاى خانوادگى. به دليل آن كه در خانواده هاى ثروتمند، تكيه و اعتناى اعضاى خانواده، بيش از آن كه بر يكديگر باشد بر پول و ثروت است، لذا آشفتگى هاى خانوادگى در ميانشان بسيار ديده مى شود.

8. سختى و رنج حاصل از بيمارى هاى خاص ثروتمندان مانند: چاقى، زخم معده، قند خون، درد مفاصل، نقرس و غيره.

9. سختى و تنگى ناشى از اختلالات ذهنى و روانى فرزندان. اين بدان خاطر است كهاز لذتهاى جنسى و غيرجنسى به فراوانى برخوردارند و اين برخوردارىِ بيش از حد، سلامتى نسل آنها را به مخاطره مى اندازد.

10. سختى و گرفتارى ناشى از دشمنى فقيرانى كه آنها را احاطه كرده اند.

علاوه بر اينها قرآن كريم به سختى ها و تنگى هاى ديگرى نيز اشاره دارد و مى فرمايد: «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى * قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً * قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى»(1)؛ «و روز قيامت، او را نابينا محشور مى كنيم. مى گويد: پروردگارا، چرا نابينا محشورم كردى؟ من كه بينا بودم؟ مى فرمايد: همان گونه كه نشانه هاى ما براى تو آمد، و آنها را فراموش [و به آنها بى توجهى ]كردى؛ امروز نيز تو فراموش مى شوى».

ص: 380


1- . سوره طه، آيات 124تا 126.

البته سختيها و تنگى هاى فوق زمانى رخ خواهد داد كه فرد ثروتمند به خداى متعال مؤن نباشد و يا آن كه ثروتش را از راه هاى نامشروع به دست آورده باشد و يا در آن راه ها هزينه كرده باشد. در غير اين صورت، ثروتْ نعمتْ به شمار مى رود و اسباب رفاه را فراهم مى كند. چنين ثروتى را خداى متعال در آياتى متعدد «خير» ناميده است. حضرت على عليه السلامنيز در شعرى منسوب به ايشان مى فرمايند:

ما أحسن الدين و الدنيا إذا اجتمعا *** و أقبح الكفر و الإفلاس بالرجل

«چه زيباست زمانى كه دين و دنيا براى آدمى يكجا جمع شوند/ و براى مرد چه زشت است كه كفر و تهيدستى را داشته باشد».

برخى جامعه شناسان گمان كرده اند كه مذهب پروتستان به عنوان يك راه حل ميانه، بين دين مسيحيت و مدنيت عصر صنعت و سرمايه، ظهور كرده است. آنان در تعليل ايده خود گفته اند: مذهب كاتوليك با عصر سرمايه سازگار نبود، زيرا اين مذهب، سرمايه دارىِ عنان گسيخته، ربا، صنعت و غيره را تجويز نمى كرد.

در پاسخ به اين گمان بايد گفت: داده هاى تاريخى پروتستانيزم چنين گمانى را رد مى كند. ماهيت اين مذهب، فرار از كيش كاتوليكى بود كه دين را در انحصار احبار و راهبان درآورده بود؛ دينى كه به سختگيرى هايى پرداخته بود كه مستند به آموزه هاى انجيلنبود، اما عالمان مسيحى پيوسته بدان تأكيد مى كردند. از اين رو مارتين لوتر آلمانى ترجمه كتاب مقدس را آغاز كرد و علاوه بر آن، خواندن آن ترجمه را براى هركسى روا و حلال اعلام نمود. درست به خلاف سختگيريها و منعهايى كه از سوى پاپ اعمال شده بود. مضافاً بر آنكه مذهب كاتوليك نه تنها سرمايه دارى و ربا را تجويز مى كرد بلكه اموال كليسا از اين دو راه و امورى از اين قبيل تأمين مى گرديد.

سرمايه دارى بى شك پيامدهاى زير را به دنبال داشته است:

1. گسترش پشتيبانى از صهيونيسم.

2. به وجود آمدن كمونيسم به عنوان يك واكنش: غالب پديده هاى مصيبت بار عصر حاضر به اين عوامل وابسته اند؛ لذا اين پدر (سرمايه دارى) و دو فرزند وى (كمونيسم و صهيونيسم) به طور مشترك چهار پيامد را به دنبال داشته اند:

ص: 381

1. جذب و مكيدن ثروتها؛

2. تخريب و از بين بردن ثروتها؛

3. مكيدن محصول تلاش و دسترنج مردم در مقابلِ دادنِ دستمزى اندك و ناعادلانه؛

4. فقر، بيمارى، جهل، هرج و مرج، فروپاشى كانون خانواده، رواج مفاسد و تباهى هاى اخلاقى و عقب ماندگى اكثريت قاطع مردم. اينها همه پيامدهاى اين سه پديده شوم هستند.

آرى اين سه پديده شوم «سرمايه دارى، صهيونيسم و كمونيسم» تفاوتهايى نيز دارند، لكن اين تفاوتها ذاتى نيستند؛ كمونيسم، ديكتاتورى و گرسنگى بيشترى به بار مى آورد و سرمايه دارى، بهره كشى و استعمار را به همراه دارد و صهيونيسم، نيرنگ و تبعيض نژادى و نژادپرستى و نسل كشى را به بار مى آورد. ما در كتاب الفقه: الاقتصاد زيانهاى كمونيسم و سرمايه دارى را يادآورى كرده ايم، و در كتاب هؤاء اليهود خطرهاى صهيونيسم را برشمرده ايم و در اينجا نيازى به تكرار سخن نمى بينيم، چون اين مباحث خارج از علم جامعه شناسى است كه محور بحث اين كتاب است.

برخى جامعه شناسان كه تحت تأثيرات سرمايه دارى قرار گرفته اند مى گويند: اگرچه بحرانهاى اقتصادى از جهاتى براى بشر زيانبارند، اما از جهاتى ديگر مفيد هستند و موجب تصفيه كارگران و اخراج كارگران بيمار و پير و تنبل و... مى شوند تا جايى كه وقتى دورهبحران به پايان مى رسد تنها كارگران شايسته كار باقى مانده اند.

ايراداتى كه بر اين سخن وارد است عبارتند از:

1. بحران باعث بيكارى و تنگى معيشت و عقب افتادن هزاران تن از كسانى مى شود كه هيچ يك از صفات فوق در آنها نيست و آنان شايسته به كارگيرىِ مجدّد هستند. به كدام گناه آنان بايد اين پيامد منفى را تحمل كنند؟

2. اقدام اصولى آن است كه قانونى تصويب شود كه كارگران فاقد صلاحيتِ كار را بازنشسته اعلام كنند نه آن كه كارفرمايان منتظر دوره بحران شوند. به كدام گناه پيرمردان و بيماران بايد كار كنند و بارى فراتر از توان و طاقتشان را تا فرا رسيدن دوره بحران تحمل نمايند و تازه پس از آن اخراج شوند.

ص: 382

اقتصاد اسلامى

در پايان اين بحث نكته اى را از باب ضرورت يادآورى مى كنيم: اسلام براى ساماندهى اقتصاد جامعه شيوه اى ديگر ارائه مى دهد؛ روشى متفاوت از سرمايه دارى غربى و نظام سوسياليستى يا كمونيسم. اين روش از چهار منبع اجتهادى كتاب، سنت، عقل و اجماع بر آمده است، و نتايجى دارد كه به شرح زير است:

1. توزيع عادلانه ثروت به گونه اى كه هيچ نسلى حق نسلهاى پس از خود را چپاول و پايمال نكند و نيز هيچ گروهى، حق گروه هاى معاصر ديگر خويش را غصب ننمايد.

2. جلوگيرى از انباشت ثروت از راه بهره كشى و سودجويى و نيز جلوگيرى از هزينه شدن آن در مصارف زيانبار و مخرب.

3. برچيده شدن بساط فقر و نيازمندى هاى برآورده نشده.

4. قرار گرفتن ثروت در جهت پيشرفت همگانى انسانها.

اين سيستم بنا دارد ثروت را عادلانه توزيع كند، يعنى هركس در چارچوب حق خود، از ثروت جامعه برخوردار شود. بالطبع تحت تأثير اين نظام، ارزشها و قابليتهاى انسانى افراد جامعه بروز مى كند. امروزه ثروت تنها موجب پيشرفت سرمايه داران و وابستگان آنها و يا ترقى اعضاى حزب كمونيست و پيروان آن مى شود، و طبيعى است كه در چنين موقعيتى قابليتها معطل و راكد بماند.

به همين ترتيب اگر دانش نيز در انحصار عده اى در آيد، بشر از انرژى هاى نهفته ديگران براى رشد علمى محروم مى شود و نيز در صورتى كه نوع حكومت، ديكتاتورى باشد و در اختيار گروهى اندك قرار گيرد، استعدادها سركوب شده و قابليتها و توانمندى ها آشكار نمى گردد. به همين ترتيب آن گاه كه ثروت در اختيار عده اى خاص قرار گيرد، اين امر سبب خواهد شد كه انرژى هاى نهفته در محرومان آزاد نشود.

در دوران همروزگار، به دليل آن كه حكومت و قدرتِ حاكمه، دانش و ثروت، در انحصار عده اى معدود قرار گرفته، مردم جهان از موهبتهاى نهفته اى كه قابل حد و حصر نيست محروم گشته اند. البته دود آتش اين زيان تنها به چشم محرومان نمى رود، بلكه

ص: 383

عاملان محروميت را نيز گرفتارِ خود مى كند، زيرا اختراعات و اكتشافات و امكانات درمانى و غيره كه از رهگذر موهبت توزيع همگانى قدرت و دانش و ثروت حاصل مى شد، تنها سهم عده اى خاص نمى شد بلكه همگان، از جمله انحصارطلبان، از آن سود مى بردند. لذا با عملى نشدن و خوددارى از اجراى آن همه مردم دچار محروميت شده اند.

ص: 384

مسأله سى و دوم: حكومت

اشاره

حكومت كردن به معناى اداره كردن يك مجموعه انسانى است؛ خواه اين مجموعه كوچك باشد يا بزرگ و خواه ابتدايى باشد يا پيشرفته. حتى يك خانواده بدوى كه به تنهايى در غار يا بيشه اى مى زيسته اند، نيز ناچار بود كه يكى از اعضاى خود را حاكم و مدير خانواده كند، تا درگيريها با تدبير و قدرت او پايان گيرد و ميان طرفينِ نزاع، داورى نمايد و طرفِ متجاوز عقب رانده شود و مجازات شود. در مجموع با چنين نظامى نهاد خانواده به پيش مى رود و ترقى مى كند. آيا نهاد پيچيده و عظيمِ حكومت جز موارد فوق مسئوليت ديگرى هم به عهده دارد؟

البته مردمان اوليه كمتر از مردم متمدن كنونى نيازمند وجودِ حكومت بودند. در روايت آمده است: «إنّ الخليفة كان قبل الخليقة(1)؛ بى ترديد اول خليفه آفريده شد، سپس ساير مردم».

و در قرآن كريم مى خوانيم: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً»(2)؛ «[به ياد بياور ]هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بر روى زمين جانشين قرار خواهم داد».

علل كمتر بودن اين نياز در مردمان اوليه موارد زير است:

1. كمى جمعيت در جوامع ابتدايى: مانند سكنه غارها و بيشه ها و دامداران و شكارچيان

ص: 385


1- . ر.ك: كمال الدين، شيخ صدوق، ج 1، ص 4.
2- . سوره بقره، آيه 30.

كرانه درياها و نظاير آنها. اگر تعداد گروهى كم باشد روابط آنها نيز از پيچيدگى كمترى برخوردار خواهد بود و لذا نزاعهاى درونْ گروهى و برون گروهى آن نيز كمتر مى شود.

2. مالكيت هاى محدود و جزئى، و داد و ستدهاى ساده و بدوى: بسيارى از امورى كه در مردمانِ متمدن جز با وجود حاكم و حكومت سامان نمى گيرند برخاسته از مالكيتهاى عمده و بزرگ و تعاملات پيچيده و فراوان است.

3. وحدت دينى، عقيدتى و فكرىِ موجود در ملل ابتدايى: در ميان مردمان اوليه، اصولاً چندان اختلافاتى نبوده كه براى فيصله يافتنش نهاد حكومت با پيچيدگى هاى امروزى آن لازم بوده باشد.

4. فقدان زندگى شهرنشينى در جوامع ابتدايى از نياز به نهاد حكومت مى كاست. با نبود زندگى شهرى بالطبع نظمى آنچنانى هم در كار نبوده و فقدان نظم نيز زمينه نياز به نظام و حافظ نظام را مى كاسته است.

نهاد حكومت در جوامع ابتدايى

در جوامع ابتدايى، نهاد حكومت و قدرت به واسطه بزرگان قوم پديد مى آمد. آنان در نشستهاى مشورتى درباره چگونگى اداره آن جوامع تصميم گيرى مى كردند. مثلاً بزرگان قريش در محلى به نام «دارالندوه» در شهر مكه گرد هم مى آمدند تا به تصميم گيريهاى كلى برسند. در جوامع ابتدايى كه يك خاندان را تشكيل مى دادند، حاكميت و تدبير امور به بزرگ خاندان سپرده مى شد. اين فرد خواه از نظر سن، بزرگ خاندان و قبيله به حساب مى آمد - كه غالباً چنين بوده است - و خواه از لحاظ دانش يا ويژگيهاى ديگر. از همين رو در دوران جاهليت، كاهنان و چهره شناسان حرفه اى، مرجعى بودند براى پايان دادن به درگيريها.

مجازات در حكومتهاى ابتدايى، با اندكى تفاوت، مشابه مجازات امروزى بود. ضرب و شتم، استهزا، تبعيد، محروم كردن از ارث و قطع رابطه و محاصره و احياناً زندان و مصادره اموال و قتل از جمله مجازاتها بوده اند.

ص: 386

نهاد حكومت در عصر حاضر

حكومت در دوران معاصر عبارت است از نهادهايى در درون يك نهاد بزرگتر و هماهنگ كننده و انسجام بخش كه مجموعا به اقدامات زير مى پردازند:

1. ايجاد و حفظ نظم؛

2. دفع تجاوز متجاوز؛

3. قرار دادن جامعه در مسير پيشرفت؛

4. دفاع از كشور و تماميت ارضى آن در مقابل دشمن.

اقدامات فوق، تقويت نهاد حكومت را نيز به دنبال دارد، زيرا جامعه پس از آن كه از بركات اقدامات فوق از سوى حكومت برخوردار شد در طول زمان بيشتر و بيشتر به وجود نهاد حكومت به منظور ادامه اقدامات ضرورى فوق احساس نياز مى كند، به ويژه هنگام دفاع از استقلال كشور و جامعه در برابر دشمنان خارجى و داخلى و جنگ با آنها. در چنين موقعيتهايى، جامعه خود را سخت نيازمند نهاد حكومت مى بيند، زيرا كاملاً درك مى كند كه فقدان آن مساوى با به مخاطره افتادن همه چيز خواهد بود. از همين رو آشكارا مى بينيم مردم در هنگام بروز جنگ براى كمك به حكومت در اداره جنگ، به فداكاريها و بذل و بخششهاى مالى دست مى زنند كه در زمان صلح هرگز از اين گونه اَعمال ديده نمى شود. اين امر مصداق همان جمله معروفى است كه مى گويد: جنگ اهرم پيشرفت است.

نياز به نهاد حكومت

از آنچه گذشت روشن شد كه به هر روى، بشر نيازمند حكومت است. البته نه بدان دليل كه - طبق نظر ماركسيستها - حكومت مولود مالكيتِ شخصى است، زيرا گفتيم كه دلايل موجود چيزى غير از اين را نشان مى دهد. سخن اينان شبيه نظريه فرويد در همين زمينه است، آنجا كه مى گويد: مقوله حكومت مبتنى بر مقوله ميل جنسى است. نيز به آن نظريه اى شبيه است كه مى گويد: حكومت مولود حس سلطه گرى و شهرت طلبى و زياده خواهى است.

اين ادعا مى گويد مالكيت خصوصى موجب طبقه بندى جامعه ها به دو طبقه غنى و

ص: 387

فقير شده است. همچنين موجب تأسيس حكومت به دست طبقه غنى، به منظور حفظ داراييها و املاك گرديده است. اين گروه معتقدند كه حكومت براى درهم شكستن تلاش ديگران در خلاصى يافتن از چنگال ثروتمندان و توسط خود اغنيا تأسيس گرديده است. درخور ذكر است كه اصطلاح دولت گاه به معنى حكومت به كار مى رود و گاه در معنايى اعم از آن، كه در كاربرد اخير بر مجموعه مردم، سرزمين و طبقه حاكم اطلاق مى شود، به گونه اى كه با فقدان يكى از عناصر پيش گفته، ساير عناصر باقيمانده را دولت نمى خوانند.

عوامل پيچيدگى نهاد حكومت در جهان معاصر

بى ترديد حكومت كردن در جهان كنونى دشوارتر از گذشته شده، و اين دشوارى معلول دو عامل است:

1. پيدايش صنايع و افزايش جمعيت؛

2. خودخواهى و غرور.

توضيح آن كه صنعت سبب پيدايش نيازهاى فراوانى شده و برآورده شدن آنها نيازمند بسترسازيهاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و همچنين ايجاد و حفظ و گسترش نظم، انسجام و ساير عوامل است. مثلاً ميزان سفر در زمان حاضر چند برابر سفرها در دوره هاى پيشين است كه با بهره گرفتن از چهارپايان مسافرت مى كردند. اتومبيل، هواپيما، قطار، هتلها و نظاير اينها فراوان شده اند. اين حجم فراوان از امكانات صنعتى رفت و آمد بايد نظم دهى و ساماندهى شوند و پيشاپيش براى حفظ و بقا و ساماندهى آنها بايد دست به اقداماتى نظير راه سازى، ساخت فرودگاه ها، ايستگاه ها، پايانه هاى مسافربرى، هتلها، تأسيس ادارات راهنمايى و رانندگى و سازمانهاى كنترل ترافيكى و قوانين مربوط به حل و فصل منازعات و اختلافات مربوط بدان و غيره زد.

افزايش جمعيت نيز مشكلات فراوانى پديد آورده است، زيرا دولتها را به طور فزاينده مجبور به راه سازى و تهيه امكاناتى چون مدارس، درمانگاه ها، خانه هاى بهداشت و بيمارستانها، آسايشگاه هاى سالمندان و مانند اينها كرده است. مثلاً شهرى كه يكصد هزار نفر جمعيت دارد، با اين جمعيت، نيازمند ده بزرگراه با عرض معادل پنجاه متر

ص: 388

است، در صورتى كه شمار جمعيت اين شهر به پانصد هزار تن برسد، حداقل اين امكانات بايستى به پنج برابر برسند. سخن در مقوله مدرسه سازى و ساير خدمات شهرى نيز چنين است.

درباره عامل خودخواهى بايد گفت كه برخى رژيمها از سر خودخواهى آزاديها را تحديد مى كنند و سرِخود زياده خواهى و توسعه طلبى مى كنند و همواره به دنبال كسانى اند كه كوركورانه از آنها پيروىِ بى چون و چرا كنند و اتفاقاً به همين دليل، مشكلات پيچيده اى براى خود ايجاد كرده و مى كنند. زيرا همواره در تلاشند تا به نحوى در همه امور دخالت كنند و حاضر نيستند مردم را به حال خود رها كنند تا مطابق خواست خود عمل نمايند. آنها وظيفه اصلى حكومت را، كه صرفاً نظارت بر امور اجرايى است، انجام نمى دهند و به خارج از اين چارچوب نيز به طور گسترده و پيوسته وارد مى شوند. در چنين رژيمهايىادارات بوروكراتيك و بهره كشى از مردم، نيز مشكلات تازه اى پديد مى آورند.

علاوه بر اينها به خدمت گرفتن چاپلوسان و متملقان نيز براى چنين حكومتهايى مشكلات فراوانى ايجاد مى نمايند؛ مشكلاتى مانند پوششى بودن و زائد بودن شغل آنها، پرداخت حقوق به آنها، ساماندهى آنها و مسايلى ديگر. در حالى كه اگر يك رژيم عقل را ملاك عمل قرار دهد و به وظيفه حقيقى خود، يعنى امور چهارگانه پيشين، باز گردد، تنها يك سوم پيچيدگى هاى فوق باقى مى ماند، زيرا بخش قابل ملاحظه اى از پيچيدگيهاى برخاسته از صنعت و افزايش جمعيت و تمامى پيچيدگيهاى برخاسته از خودخواهى پايان مى گيرد؛ چون با اعطاى آزاديهاى فرهنگى، صنعتى، كشاورزى، بازرگانى و غيره دولت از مشكلات فراوانى رها مى شود. مردم خود به مدرسه سازى، بيمارستان سازى، تأسيس كارگاه ها و كارخانه ها و غيره مى پردازند و دولت، براى جلوگيرى از اجحاف و زياده روى متصديان اين امور، تنها بر كار آنان نظارت خواهد كرد. پس چه لزومى دارد كه اين كارها با تصديگرى دولت و تحت قيموميت او انجام بگيرد؟

با اعطاى آزاديهاى پيش گفته جامعه سودهايى عظيم مى برد كه عبارتند از:

1. ظهور و فعليت يافتن شايستگيها و انرژيهاى نهفته آدمى.

ص: 389

2. پيدايش انگيزه كار مداوم و خستگى ناپذير صاحبانِ مشاغل. ميان آن كارمند دولت كه با دلسردى و جمود، تنها در چارچوب وظيفه محوله كار خويش را انجام مى دهد و آن فردى كه براى سودِ خويش شبانه روز تلاش مى كند تفاوت بسيارى وجود دارد.

3. برآورده شدن نيازهاى تمامى مردم، زيرا ميان تجار و صاحبان آن پروژه ها رقابتى آزاد درمى گيرد؛ رقابتى كه در آن هر يك بازار را براى خود مى خواهد.

4. ارزان شدن قيمت كالاها و خدمات به دليل وجود رقابت آزاد ميان عرضه كنندگان آنها.

5. از ميان رفتن بيكارى، امرى كه فوايد عظيم آن بر خواننده محترم پنهان نيست.

6. از بين رفتن نگاه بدبينانه مردم به دولت و فرو ريزى ديوار بى اعتمادى ميان آنها به دليل عدمِ اقدام دولت به تحديد آزاديها و سركوب صلاحيتها و نابودى انرژيها. يعنى فقدان عامل نارضايتى، بدبينى و بى اعتمادى در جامعه.

7. برچيده شدن بساط نظام طبقاتى ناسالم و شديد.

8. از بين رفتن زمينه تظاهرات و اعتراضات خيابانى، اعتصابات و تشنجات اجتماعى.

9. از بين رفتن بى سوادى، كاسته شدن بيمارى، ناآگاهى و انواع جرمها به دليل فعاليتِ كليه اعضاى جامعه براى پيشرفت.

در اينجا اين نكته نيز روشن شد كه گرفتن سر رشته كارها از دستان مردم و سپردن آنها به دولتها، همان گونه كه ماركسيستها معتقدند، و يا تصديگرى دولت نسبت به بخشى از كارها، همان گونه كه گروهى از طرفداران سرمايه دارى معتقدند، امرى است قطعا خطا. بنابراين دولتها تنها بايد نظارت كنند، نه آن كه مستقيماً متصدى اجراى كارها شوند. البته در صورتى كه كاستى اى پديد آيد كه رفع آن از توان مردم خارج باشد، در آن صورت دخالت دولتها كارى مثبت و بلكه ضرورى است. اين مسأله هم براى دولتها و هم براى مردم مايه آسايش و راحتى خواهد بود.

افزايش ادارات دولتى... هرگز

تكثير ادارات دولتى و دخالت دولت در همه امور جامعه از سوى دولتهاى نوپديد، مشكلات فراوان و عظيمى را سبب شده است كه برخى از آنها عبارتند از:

ص: 390

1. پيچيدگى امور؛

2. ركود انرژيهاى نهفته در كارمندان دولتى به دليل طبيعت صفت كارمندى كه مقتضى جمود و ركودِ توانِ كارمند است و در گذشته بدان اشاره كرديم؛

3. آسيب ديدن اقتصاد؛

4. جلوگيرى از آزاديها و پنهان ماندن شايستگى ها و توانمنديها؛

5. بروكراسى كشنده استعدادها.

توضيح آن كه افزايش ادارات دولتى بدان دليل باعث پيچيدگى امور مى شود كه بسيارى از آنها در انجام دادن اعمال و يا برآورده كردن نيازها بايد منتظر تصميم گيرى مقامات مافوق و دولتها شوند؛ در حالى كه در گذشته چنين نبود. مثلاً سفر با هواپيما، قطار و مانند اينها نيازمند مجوز دولتى است در حالى كه سفر با چهارپايان در گذشته چنين نبوده است ساختن خانه و امثال آن نيازمند مجوز دولتى است حال آن كه در گذشته اين گونه نبوده است.

اگر افزايش ادارات دولتى موجب ركود انرژيهاى كارمندان دولتى مى شود بدين علتاست كه در حقيقت اين كارمندان بايد تلاش كنند تا به توليد، فرهنگ يا تحقيقات بپردازند و گستره آنها را افزايش دهند، اما در چارچوب تنگِ شرحِ وظايفِ دولتى در چارچوب ادارات زندانى مى شوند و در ركود باقى مى مانند.

آمارى در اختيار دارم كه مى گويد: در امريكا در سال 1950 م يك ميليون و يكصد هزار كارمند در ادارات دولتى مشغول به كار بودند. اين رقم در سال 1955 به هفت ميليون و چهارصد هزار كارمند رسيد. بى شك درصدى از اين افزايش به دليل افزايش جمعيت يا پيشرفت صنعتى كشور بوده و به درستى صورت گرفته، اما مازاد آن تنها معلول خودخواهى و غرور دولت و دولتمردان است.

اگر افزايش ادارات دولتى موجب زيانهاى اقتصادى مى شود بدان جهت است كه نيروى زاينده و مولد جامعه را به عناصرى صرفاً مصرف كننده تبديل مى كند؛ زيرا طبقه گسترده اى به وجود مى آورد به نام كارمندان دولتى؛ البته كارمندان مانند ساير مردم بالطبع نيروهايى مولدند، اما در كسوت كارمندى به عناصرى كاملاً مصرف كننده تبديل مى شوند.

ص: 391

گفتيم كه افزايش ادارات دولتى جلوگيرى از آزاديها و ركود قابليتها را به دنبال دارد، و اين بدان دليل است كه مردم مدت زمانى كه صرف مى كنند تا براى مسافرت، اقامت، ساختمان سازى، اشتغال، كشاورزى، كارهاى صنعتى، بازرگانى و غيره از دولت مجوز بگيرند، موجب جلوگيرى از آزادى آنان مى شود، و علاوه بر آن اين سختگيريها به اقتصاد كشور نيز آسيب مى رساند، زيرا زمانهاى تلف شده براى اين امور مى بايست در امر توليد صرف مى شده است. علاوه بر اينها پولهايى كه مردم مثلاً براى رفت و آمد به ادارات دولتى و پرداخت هزينه هاى ادارى مصرف مى كنند نيز اموال آنها را مى بلعد.

دولتها به برخى داوطلبانِ تصدى امور بازرگانى يا كشاورزى و مانند اينها، اجازه كار نمى دهند، زيرا آنها را حائز شروط قانونى، كه نه بحق بلكه بر مبناى خودخواهى تصويب شده، نمى دانند. اين منع در واقع راكد نمودن و به هدر دادن انرژى فروانى از مردم است، زيرا با وجود آزاديهاى گوناگون است كه انرژيهاى موجود در جامعه شكوفا و قابليتهاى درونى آشكار مى گردد و اكتشافات پديد مى آيد و كل بشريت از آنها سودمند مى شود.

افزايش ادارات دولتى، بروكراسى را در پى دارد، زيرا هر اداره اى، ارباب رجوع را بهديگرى حواله مى دهد؛ چيزى كه ناراحتى مردم، انجام نشدن و بى ثمر ماندن كار و ملال خاطر از دولت را به بار مى آورد. بروكراسى و گسترش دولت، يعنى همان دولتى كه روى كار آمده تا خدمتگذار مردم باشد، مردم را به خدمت خويش مى گيرد. دولتى كه پديد آمده تا به حل مشكلات مردم جامعه بپردازد، بر دامنه مشكلات مى افزايد و آنها را پيچيده تر مى كند.

عذرهاى دروغين

سخنان ما از پوشالى بودن دلايل دولتها در توجيه ضرورت تكثير ادارات دولتى و افزايش شمار كارمندان نيز پرده برمى دارد. اين دلايل دروغين و بى پايه عبارتند از:

1. افزايش جمعيت جامعه.

2. استفاده از فراورده هاى صنعتى و فناورى جديد؛ توضيح اين كه مثلاً استفاده از اتومبيل به عنوان يك محصول صنعتى نيازمند تدوين قوانينِ راهنمايى و رانندگى و اجراى آنهاست، تا بتوان از آن استفاده اى بهينه كرد و از مشكلاتش در امان بود. بالطبع اين امر

ص: 392

اداره اى مى خواهد و كارمندانى. به همين صورت استفاده از پست، تلگراف، تلفن، برق، گاز و غيره نيز نيازمند ادارات و كارمندان فراوانى است.

3. حل مسأله تظاهرات و اعتصابات، يعنى دو پديده اى كه پيامد دموكراسى اند و همراه با آزاديهاى نوين به وجود مى آيند نيز باز هم نيازمند خدمت گرفتن كارمندان بيشترى است.

4. افزايش سقوط رژيمهاى سياسى با كودتاهاى نظامى و مانند آن، در بسيارى از كشورها، دولتها را وا مى دارد كه براى حفظ امنيت، دستگاه هاى امنيتى، نظامى و انتظامى بزرگى ايجاد كنند و كارمندان فراوانى را در آنها به كار گيرند.

5. رشد جرايمى مانند غارتگرى، سرقت، قتل، آدم ربايى و غيره نيز وجود دستگاه هايى را مى طلبد كه با استخدام كارمندان بسيار به مبارزه با آنها پرداخته شود و از طرفى ايجاب مى كند كه سيستم قضايى گسترده با كارمندانى بسيار به وجود بيايد تا به پرونده مجرمان رسيدگى و آنان را مجازات كند و يا به حل و فصل دعاوى و خصومتها بپردازد.

6. ايجاد تسهيلات اجتماعى، مانند گسترش بيمه و مانند اينها كه سابقاً مطرح نبوده نيز نيازمند شركتها و كارمندانى است كه به تنظيم و كنترل آنها و تطبيق قوانين بر آنها بپردازد.

اين ادله از نظر ما بى پايه اند و ما به ترتيب آنها را نقد مى كنيم:

اولاً: افزايش جمعيت و پيشرفت صنعت، گرچه نيازمند افزايش كارمند باشد، اما زندگىِ آسان برآمده از دستاوردهاى صنعتى بايد از دامنه آن نيازها بكاهد. آرى هنگامى كه آن كثرت در مقابل اين كمى در نظر گرفته مى شود تفاوت به صفر يا زير صفر مى رسد؛ زيرا اگر افزايش جمعيت و رشد صنعت، مثلاً استخدام ده كارمند ديگر را ايجاب كند، از سوى ديگر زندگى آسان پديد آمده در جهان پيشرفته امروز، ما را از دوازده كارمند بى نياز مى كند. اين مسأله بدين معناست كه هم بايد از استخدام آن 10 كارمند صرفنظر كرد و هم دو تن از كارمندان قبلى را بازخريد و اخراج نمود.

مثلاً، قبل از پيدايش اتومبيل، شهرى كه يك صد هزار تن جمعيت داشته، براى نظافت اماكن عمومى و جمع زباله ها نيازمند صد رفتگر بود، اما پس از پيدايش اتومبيلهاى رفتگر، و افزايش جمعيت آن به پانصد هزار نفر، تنها نيازمند ده تن كارگر رفتگر خواهد بود. زيرا

ص: 393

اتومبيلهاى رفتگر به سرعت سطح شهر را نظافت مى كنند. در مقولات برق رسانى، آب رسانى و... به شهرها نيز چنين داستانى مطرح مى شود. مثلاً دستگاه هاى توليد برق و استحصال و توزيع آب، دولت را از به كارگيرى بخشى از كارمندان بى نياز مى كند. به كارگيرى ماشينهاى آمبولانس و نظاير اينها نيز فايده اى اين چنين دارند.

بنابراين به جاى انديشيدن به كارمندانِ بيشتر بايد به بى نيازى از كارمندان به بركت وجود ابزارهاى جديد انديشيد. در چنين حالتى است كه دامنه بى نيازى از به خدمت گرفتن نيروى انسانى توسعه مى يابد و دايره نياز محدودتر مى شود.

ثانياً: بايد دانست كه تظاهرات و اعتصابات يا به سبب ستمى است كه حكومتها بر مردم روامى دارند و يا به دليل عدم تأمين نيازهاى اوليه مردم است، و يا به دليل آنكه در انتخابات در آراى عمومى خيانت مى شود و مردم براى مشاركت در انتخابات احساس آزادى ندارند، و طبعاً استبداد، موجب بحران مى شود، چه اين استبداد آشكار و علنى باشد، مانند حكومتهاى كمونيستى، كودتايى و موروثى، و چه پنهان باشد مانند غالب حكومتهايى كه رنگ دموكراتيك دارند. پس نتيجه آن كه به جاى تكثير كارمندان در ادارات امنيتى، نظامى و انتظامى به منظور قلع و قمع عدالت جويان بايد به جلوگيرى از ستم و برچيدن بساط آن پرداخت.

ثالثاً: چشم دوختن به نابودى يك نظام سياسى و تلاش براى نابودى آن غالباً يا به سببستمى است كه آن رژيم روا مى دارد، و يا به دليل سلطه جويى برخى مخالفانِ آن است. اين عامل اخير نيز حقيقتى است، هرچند نامش را ستم نمى گذاريم. البته اين انگيزه جز در اندكى از افراد يافت نمى شود و آن تعداد نيز مانند ساير مجرمان درمان پذيرند، و درمان آن نيز نياز به كارمندان بسيار ندارد. غالباً به علت نخست، يعنى ستمكارى حكومت است كه كودتاها و شورشها پديد مى آيد. بنابراين بيشترينِ آنها و بيشترينِ تلاشها براى سرنگونى حكومتها در كشورهايى رخ مى دهد كه به ستمگرى آغشته تر و از عدالت اجتماعى دورترند.

هيچ يك از كودتاهاى نظامى كه در طول سى سال اخير پديد آمده اند، از دل توده هاى مردم بر نخاستند، آنها يا شرقى و سوسياليست بوده اند و يا غربى و يا آميزه اى از هر دو؛ و

ص: 394

هر يك پس از استقرار نظامِ مطلوبِ خويش، فضايى بدتر از گذشته را به وجود آورده اند، زيرا پشتوانه آنها يعنى استعمار، جاى پاى خود را در آن كشورها، از جمله كشورهاى اسلامى، به مرور محكمتر ساخته است تا با انديشه اى آسوده تر به تاراجشان بپردازند.

كودتاهاى نظامى، هرچند بانيانشان در ضرورت آنها دست به توجيه بزنند، با هيچ دين و مقياس عقلى اى سازگار نيست؛ زيرا چگونه مى توان پذيرفت كه گروهى از نظاميانِ تا بُنِ دندان مسلح، بدون كسبِ رضايت مردم و بدون مشورتِ با آنان، بر سرنوشت مردم مسلط شوند، در حالى كه عقل و شرع بر پديد آمدن حكومتها از دل توده ها، و از روى اختيارشان تأكيد كرده و آن را واجب دانسته اند.

چگونه شرق و غرب به خود اجازه مى دهند كه دولتهاى كودتايى را به رسميت بشناسند؟ آيا جز اين است كه آنها جهان را به دو نيم كرده اند و هر يك نيمى را زير سيطره خويش در آورده است؟ هنگامى كه با اشاره يكى از ابرقدرتها و با حمايت ارتش، در يكى از كشورها كودتايى رخ مى دهد بلافاصله آن را به رسميت مى شناسند، چون كودتاگران وابستگان آن ابرقدرت ها هستند، و خود ابرقدرتها آنان را به كرسى قدرت و فرمانروايى مى رسانند تا از منافع آنها حمايت كنند. آيا شرق و غرب مى پذيرند كه فردى بى صلاحيتِ تدريس را به عنوان معلم در يك مدرسه بگمارند تا چهل كودك را درس دهد؟ اگر بگويند آرى، در پاسخ مى گوييم: قوانين آموزش و پرورش در هيچ نقطه عالم چنين اجازه اى را نمى دهند؛ و اگر در پاسخ بگويند نه، مى گوييم: چگونه به يك معلم فاقد صلاحيت، اجازهنمى دهيد كه در يك مدرسه براى آموزش چهل دانش آموز مشغول به كار بشود، اما به يك حاكمِ فاقدِ صلاحيتْ كه بنا دارد به زورِ كودتا و اسلحه بر سرنوشت ميليونها نفر مسلط شود، چنين اجازه اى مى دهيد؟ آيا بر اين اعمال مى توان جز توطئه غرب و شرق و توطئه دست نشاندگان آنان، عليه مردم آن كشورها نامى ديگر نهاد؟

البته چنين مشكلاتى علت خارجى ندارند، بلكه بايد در درون خودِ آن كشورهاى كودتازده، از جمله جهان اسلام، به دنبال علت آن گشت، و آن چيزى جز ناآگاهى ملتها نيست. در غير اين صورت چگونه است كه ميليونها نفر تسليم تعدادى نظامى مى شوند؛ نظاميانى كه تعدادشان غالباً از ده هزار تن تجاوز نمى كند؟ چرا مردم جهان از خود

ص: 395

نمى پرسند كه به چه دليل در امريكا، فرانسه و انگليس و ديگر كشورهاى پيشرفته چنين كودتاهايى رخ نمى دهد، حتى در اسرائيل با آن جميعت اندكشمار چند ميليونى نيز چنين رويدادى روى نمى دهد؟ آيا به خاطر آن است كه در آن ممالك چيزى كه طمع دشمنان آنان را برانگيزد وجود ندارد؟

آيا به آن دليل است كه در آن كشورها ماجراجويانى طالب حكومت يافت نمى شوند؟ يا آن كه علت چيز ديگرى است؟ شايد علت آن است كه مردم آن كشورها نسبت به چنين آفات آگاه و هوشيارند؛ به گونه اى كه اگر بفهمند عده اى افراد وابسته، در راستاى توطئه اى از سوى دشمنان آن كشور، قصد ماجراجويى دارند، بى ترديد و بلافاصله آنها را طرد مى كنند، و عليه آنان بر مى خيزند؛ دستگيرشان مى كنند و به محاكم قضايى تحويلشان مى دهند تا همان گونه كه با راهزنان غارتگر برخورد مى شود با آنان برخورد شود.

مشكل استعمار سودجو و بهره كش و مشكل ماجراجويانِ همدست آن در جهان سوم ادامه خواهد داشت تا زمانى كه آگاهى و هوشيارى در متن توده هاى مردم جهان سوم به وجود آيد و رشد كند و شكوفا گردد. آن گاه است كه حاكميتْ تابعِ آرا و انتخابات آزاد مردم، و در چارچوب اصول پذيرفته شده اى براى حاكم، به ويژه شروط مقرر در اسلام براى جهان اسلام، خواهد بود. ما به خواست پروردگار به زودى در همين مسأله بيان خواهيم كرد كه چگونه مى توان حاكميت اسلام را به كشورهاى اسلامى بازگرداند.

رابعاً: فراوانى جرائم و خلافكاريها به دلايل زير صورت مى گيرد:

1. نداشتن ايمان: ايمانى كه از درونْ آدمى را از ارتكاب جرم باز مى دارد؛

2. محروميتها: مانند فقر، كه باعث بيمارى، بى سوادى، جهل، دشوارى ازدواج و غيره مى گردد؛

3. زمينه هايى كه ارتكاب جرائم را آسان مى كند؛

4. امكان گريز از مجازات به دليل وجود راه هاى فرار در سيستم قضايى كشور.

تا زمانى كه عوامل فوق باقى باشند جرمها و بزهكاريها نيز باقى خواهند ماند، و حتى افزايش خواهند يافت؛ خواه كارمندان سيستم قضايى كم باشند يا زياد. مهم آن است كه معضلات فوق به گونه اى ساختارى و ريشه اى حل شوند، نه آن كه تنها به اصلاح و پيرايش

ص: 396

و بزك كردن شاخ و برگها و فروع پرداخته شود. مثلاً اگر در يك منطقه لجنزار و باتلاقى باشد كه ميكروبها و آلودگيها در آن رشد مى كنند و بيماريهاى گوناگون پديد مى آورند اين معضل با افزودن بر شمار پزشكان در آن منطقه و آوردن داروهاى گوناگون و تجويز آنها براى بيماران، به طور ريشه اى حل نمى شود، راه حل اصولى از بين بردن آن باتلاق است.

خامساً: نهادهايى كه به مردم جامعهْ تسهيلات و خدمات مى دهند، مانند بيمه ها و بانكها از دستاوردهاى عصر جديدند؛ اما افزايش بى رويّه كارمندان دولت را توجيه نمى كنند. سؤل ما اين است كه اصولاً چرا بايد حكومتها متولى چنين نهادهايى باشند، تا در پى تصدى آنها، نيازمند كاركنان و كارگزاران بسيار شوند؟ آيا بهتر نيست كه سر رشته اين مؤسات به دست مردم باشد و دولتها، همان گونه كه پيشتر گفته شد، براى جلوگيرى از اجحاف و برقرارى عدالت، تنها نظارت كنند؟

راه نجات

بنابراين بر جامعه هوشيار و آگاه بايسته است كه برنامه و مقرراتى صحيح تدوين كند تا از پيامدهاى شوم اختلالاتى كه در روند كار دولتها به وجود مى آيد رها گردد. راه درستْ آن است كه از تعداد و شمار كارمندان دولت كاسته شود، و افراد باقى مانده به حد ضرورت برسد، آن گاه مابقى كارمندان را به متن جامعه منتقل كرده و در نظام جامعه جذب نمايند. صد البته اين روند، يعنى روند تعديل و ريزش نيروى انسانى، بايد به تدريج پيگيرى و دنبال شود تا توازن جامعه بر هم نخورد.

بايد كميته هاى ويژه اى در تك تك وزارتخانه ها تأسيس گردد تا كارمندان زايد را تعيين كند و نيازهاى مشروع ناديده گرفته شده مردم رابرآورده كرده، تا آن گاه، آزاديهاى مشروع، كه در سيستم بروكراسى دولتى پامال شده است به ايشان بازگرداننده شود و براى به فعليت رساندن هر يك از ابعاد آن آزاديهاى مشروع،

به مقدار نيازْ كارمندانِ شايستهْ به فعاليت خود ادامه دهند. سپس هر يك از آن كارمندان را به فرا خور مهارت و تجربه او در كارى ويژه بگمارند تا انرژى و توان كارى آنان راكد نماند. در يك جمله كارهاى دولتىِ غيرضرورى به بخش خصوصى واگذار شود و نيروى انسانى آنها نيز از كارمندان مازاد

ص: 397

دولت تأمين شود. مثلاً فرودگاه ها به مردم واگذار شود؛ آن گاه براى اطمينان از درستى روند كار بازرسانى مخفى از سوى دولت در آن فرودگاه ها بگمارند تا مسئولين دولتى مربوطه را در جريان امور قرار دهند و آنها را از روند كار باخبر سازند، و نيز در صورت موافقت خريداران فرودگاه ها و كارمندان دولتى، كه در آنجا مشغول به كار و كارآزموده هستند، آن كارمندان را از آن به بعد به عنوان شاغلان بخش خصوصى در موقعيت كارى خويش باقى بگذارند، و در صورت عدمِ توافق، براى آن كارمندانِ اخراجى، شغلهاى مناسبِ ديگرى فراهم آورند، هرچند آن شغل دولتى نباشد، و در صورتى كه برخى از آن كارمندان اخراجى، براى اشتغال از سرمايه لازم برخوردار نباشند، دولت بايد وامهايى بلندمدت و با اقساطى منطقى و متعادل به آنها پرداخت كند تا هم نيازِ آنان برطرف شود و هم در باز پرداخت، به سبب بلندمدت بودن وام و اقساطِ معتدل، با مشكل مواجه نشوند.

نبايد خود را فريب داد كه با افزايش حجم دولتى مى توان يك دولتِ سياسى را به سطح دولتى توليدى ارتقا داد. نبايد خود و ديگران را فريب دهيم كه اگر بخواهيم بى سوادى را ريشه كن كنيم و مردم را تماماً زير چتر حمايتى بيمه هاى حمايتى و درمانى قرار دهيم و سطح زندگى و رفاه آنها را ارتقا بخشيم به ناچار بايد به اين افزايشِ حجم دولت تن دهيم. خير، اين خيالى است خام و انديشه اى است تهى از واقعيت؛ زيرا افزايش كارمندان و ادارات دولتى پيامدهاى بسيار بدى دارد و با تعويض الفاظ و تغيير نام دولت سياسى به دولت توليدى، دردى درمان نمى شود و اين كار واقعيتى را عوض نمى كند.

آرى، در هنگام بروز بحرانهاى ملى، مانند جنگ، بيماريهاى واگيردار و اپيدمى و فراگير و بلاياى طبيعى لازم است تا آزاديهاى مردم به نحوى معقول، محدود شود، تا آن بحران بهطور مطلوب ترى اداره و سپس رفع شود.

در فقه اسلامى قاعده اى وجود دارد كه مى گويد: «الضرورات تقدر بقدرها» يعنى در انجام دادن ضرورتها بايد تا اندازه لازم اكتفا كرد. بر اساس اين قاعده در زمان صلح نيز جامعه نيازمند وزارت دفاع و آمادگى رزمى است؛ چون بايد صلح جارى را پشتيبانى و حفظ كرد و همواره آماده جنگهاى احتمالى شد. به سبب وجودِ همين ضرورتهاست كه در زمان صلح نيز به چنين وزارتى نياز است، اما به ميزان رفعِ همان ضرورت، و نه بيشتر.

ص: 398

اين پيش انديشيها در جهت رفع ضرورتها امرى پذيرفته شده است، اما نمى توان از آن به صورت حربه اى براى توجيه افزايش كارمندان و ادارات دولتى استفاده نمود.

حاصل سخن آن كه دليلِ نخست، يعنى ايجاد حكومت توليدى، و دليل دوم، هر دو در اثبات مدعاى خود ناتوانند. بنابراين در برخورد با مردم بايد اصل را بر حق آزادى آنان قرار داد و پس از آن به قدر ضرورت از دامنه آزاديها كاست، نه آن كه رسيدنِ به حكومتى توليدى را مبنا و ملاك گرفت و به خاطر آن به جلوگيرى از آزاديهاى مردم دست زد. لذا بر مردمى كه از بعضى آزاديها برخوردار هستند فرض است كه:

1. ساير آزاديهاى مشروع خويش را از دولتهايشان طلب كنند. در مثل آمده است كه: حق گرفتنى است نه دادنى؛ و اميرمؤمنان على عليه السلام نيز مى فرمايند: «و لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ و قَدْ جَعَلَكَ اللهُ حُرّاً(1)؛ بنده ديگرى مباش، كه خداى تو را آزاد آفريده است».

2. در مسير تغيير نظامهاى ديكتاتورى در ساير كشورها، حركت كنند تا رژيمهايى پارلمانى و شورايى جايگزين آنها شوند چنان كه مردم آلمان، نظام نازى، مردم ايتاليا نظام فاشيستى، و مردم روسيه نظام استالينى را ساقط كرده اند.

الف. خواه دولتهاى ديكتاتورى محض باشند مانند حكومت روسيه؛

ب. يا دولتهاى نيمه ديكتاتورى كه عبارتند از دولتهايى كه در آنها انتخابات انجام مى شود، اما رئيس دولت تحت عناوين مختلف بر كرسى قدرت باقى مى ماند، و جانشينش را نيز خودْ معين و منصوب مى كند، هرچند سعى مى شود اين موضوع تحتعناوين زرق و برق دار پنهان شود.

ج. يا دولتهاى ديكتاتورى پنهان. اين حكومتها توسط گروه هاى فشار و تبليغات پردامنه كه متكىِ بر سرمايه و مانند آنند، و اراده مردم را به بيراهه مى برند، روند انتخابات را با وارد كردن عنصر سرمايه منحرف مى كنند، تا با جوسازى و ايجاد فضاى كاذب، از اين راه به اهداف نامشروع خود برسند؛ همان اهدافى كه دولتهاى ديكتاتورى با داغ و درفش بدانها واصل مى شوند؛ گرچه در چنين حكومتهايى ممكن

ص: 399


1- . نهج البلاغه، نامه 31، ص 401.

است در ظاهر تا بالاترينِ مناصب دولتى، رجال حكومتى پيوسته در چرخش بوده و تعويض شوند، مانند كشور امريكا.

نجات مسلمانان

نجات مسلمانان با ايجاد حكومت واحد اسلامى امكان پذير مى شود؛ حكومتى كه با اراده آزاد مردم در انتخاب يك حاكم نيكوكار و مورد رضاى پروردگار و نيز با پياده كردن احكام اسلامى خالص شكل مى گيرد، تا امكان رفاه و امنيت و برخوردارى از سيادت و پيشرفت را براى مسلمانان فراهم آورد. اين امر در صورتى ميسر مى شود كه موارد زير لحاظ شوند:

1. سازماندهى جهانى اسلامى بايد تحقق پذيرد، چه در كشورهاى اسلامى و چه در جاى ديگر. شايد بتوان گفت براى ايجاد چنين حكومتى به بيست ميليون نفر نيروى انسانى سازماندهى شده نياز باشد؛ يعنى گروه عظيمى كه اعضاى آن، همان اعضاى احزاب و سازمانهاى گوناگون اسلامى فعلى اند و به مثابه بالهايى توانمند براى آن هدف والا تلاش مى كنند.

2. آگاهى بخشى و بيدارى اسلامى در ابعاد سياسى، اقتصادى و اجتماعى بايد تحقق يابد، و با هشيارى كامل عليه توطئه گرى استعمار و تجزيه طلبان، از كيانِ اسلامى دفاع كرد.

3. اين حركت بايد قرين صلح و مدارا باشد، يعنى كاملاً صلح جويانه تحقق يابد، چون به دست گرفتن زمام امور جز با اين روش ميسر نمى گردد. خداى سبحان مى فرمايد: «ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً...»(1)؛ همگى در صلح و آشتى در آييد».

مى فرمايد: «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ»(2)؛ دست [از جنگ ]برداريد، و نماز برپا كنيد».

4. اين حركت به صورت مردمى و خودجوش باشد و تا پايان به همان صورت مردمى بماند. اين سخن به اين معناست كه اين سازمان نبايد به بت تبديل شود؛ زيرا در غير اين صورت رو به سقوط و اضمحلال مى رود.

ص: 400


1- . سوره بقره، آيه 208.
2- . سوره نساء، آيه 77.

5. از كالاها و افكار غربى و شرقى مصرف نشود و به صورت كامل بى نياز شويم.

براى نجات مسلمانان تمامى امور پيش گفته بايستى عملى شوند، هرچند اين مسأله به درازا بكشد؛ والله الموفق المستعان.

چگونگى آگاهى بخشى و سازماندهى

آغاز آگاهى بخشى و روشنگرى و سازماندهى بايد بدين صورت باشد كه ابتدا هسته اى مركزى تشكيل شود و دو امر آگاهى بخشى و سازماندهى را در دستور كار خود قرار دهد. اين هسته بايد دستكم هزار تن را پس از آموزشهاى اخلاقى و عملى لازم به سراسر جهان گسيل دهد تا براى تبليغِ ضرورت تشكيل حكومت واحد اسلامى جهانى فعاليت كنند، و خود در آن مناطق دست به جذب نيرو، سازماندهى و رشد خويش بزنند.

براى دستيابى به روشنگرى دستكم بايد يكصد مجله و يكصد كتابفروشى يا حداقل دويست نمايندگى فروش براى هر يك و مجموعاً ده هزار مركز فروش كتاب تأسيس شود تا كتابها و مجلاتى كه در اين موضوع تدوين مى شود، در آنها به فروش برسد. كتابها و مجلاتى در زمينه هاى اقتصاد، سياست و جامعه شناسى، استعمار و عقب ماندگى، تا با اين اقدامات آگاهى ها در ميان امت اسلامى تدريجاً رشد كند.

در كنار اقدامات فوق هر يك از اعضاى سازمان دهنده بايد به جذب احزاب، سازمانها، جمعيتها، نشريات، كتابفروشيها و ساير وسائل ارتباط جمعى و متفكرانى كه در اين زمينه مى انديشند بپردازند تا از اين مجرا سيلى عظيم ايجاد گردد.

صلح و مدارا و پرهيز از خشونت را شرط چنين جنبشى قرار داده ايم، زيرا جهانِ تا بنِ دندان مسلح را نمى توان با توسل به زور، براى چنين ساماندهى رام كرد، زيرا نبود توازن تسليحاتى ميان طرفين، خود باعث سقوط اين جنبش مى شود.

مردمى بودن و مردمى ماندن را نيز شرط حركت دانستيم تا حزب و سازمان مذكور به بت تبديل نشود و حب و بغضها حول آن شكل نگيرد. اگر اين حزب به بت تبديل شود بى ترديد مردمى بودنِ خود را از دست مى دهد و هر حركتى كه پشتيبانى مردمى را ازدست بدهد در بهترين شكل به يك سازمان خيريه بزرگ تبديل مى شود.

به يقين يكى از علل سقوط بيشتر حركتهاى اسلامى و ناكامى آنها در وصول به

ص: 401

حاكميت با وجود قريب به پنجاه سال تلاش، همين بتگرايى است. يعنى همان عاملى كه مردم را از دست يابى آنان به حكومت مى ترساند و لذا خود مردم ميان آنها و به حكومت رسيدنشان با شيوه هاى گوناگون مانع ايجاد مى كنند.

حركت پيامبران الهى با شعار صلح و مردمى بودن از ساير حركتها باز شناخته مى شود زيرا آنها حتى در اوج قدرت، رفتار مسالمت آميز را ترك نمى كردند؛ همان گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آلههنگام فتح مكه و بسيارى جاهاى ديگر، جز در بالاترين درجات ضرورت، نيز چنين كرد، حضرت على عليه السلام پس از پيروزى بر اصحاب جمل و نهروان چنين كرد، و همان طور كه پيامبران پيشين نيز همگى همين شيوه را دنبال مى كردند. آنان حتى كافران و منافقان را مى پذيرفتند و با كمال بردبارى تحمل مى كردند، و اين نبود مگر به اين دليل كه:

الف. بنا را بر آن گذاشته بودند كه حتى دشمن را جذب و به راه راست هدايت كنند.

ب. همواره مى خواستند مردمى بودن حركت خود را حفظ كنند.

اينك، كدام بهتر است: اين كه فردى در ظاهر و باطن با من و شما دشمنى كند، يا آن كه تنها در باطن با ما دشمنى ورزد و ظاهر را حفظ كند؟ اگر مى بينيم كه در قرآن درباره منافقان آمده است: «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ...»(1)؛ «آنان دشمنان [واقعى تو] هستند، پس از آنان بر حذر باش». و: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ...»(2)؛ «منافقان در پايين ترين درجه دوزخ قرار دارند». منظور اين آيات دستور به طرد آنها نيست بلكه پرده برداشتن از حقيقتِ پنهان منافقان و هشدار به مسلمانان كه فريب آنان را نخورند، زيرا ظاهر آراسته آنان، مايه فريب خوردن آدمى مى شود.

سازماندهى اسلامى و عوامل تمركز و هماهنگى

تشكيلات اسلامى بايد پديده اى جذاب باشد و بر علم و عمل تكيه زده باشد كه حركت اسلامى را در جهان به جلو براند نه به پس. در غير اين صورت مردم همين مقدار رفاهموجود را با آينده اى كه در نگاهشان بدتر باشد، معامله نخواهند كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آلهنيز چنين كردند؛ او رهاوردِ دانش، دوستى، رفاه، كرامت و آزادى را به جهانى بخشيد كه در

ص: 402


1- . سوره منافقون، آيه 4.
2- . سوره نساء، آيه 145.

ظلمت جهل، تفرقه و دشمنى زندگى دشوارى داشت؛ جهانى كه در آن گروهى اندك توده هاى مردم را به بردگى كشانده بودند. بنابراين همين كه طنين صداى او در گوش بشر آن روزگار پيچيد بلافاصله بدو گرويدند و به استقبالش شتافتند.

از اين رو بايد سازماندهى اسلامى مذكور ارمغانى براى جامعه متمدن امروز بياورد كه از آن محروم باشد و آن چيزى نيست مگر آزادى انسان و برخوردارى هركس از دسترنج و تلاش خود و برادرى ميان بنى نوع بشر.

طبيعت مردم اينگونه است كه تحت لواى متكبران و از خودراضيانى كه نظرات خود را برتر از نظرات ديگران مى دانند و لذا زندگى را بر آنان دشوار مى كنند گرد نمى آيند، خدا نيز وفق اين طبيعت سخن مى گويد و مى فرمايد: «... يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»(1)؛ «خدا براى شما آسانى مى خواهد و دشوارى نمى خواهد».

«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ...»(2)؛ «به [بركت ]رحمت الهى، با آنان نرمخو [و مهربان ]شدى؛ و اگر سنگدل و تندخوى بودى، قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى شدند. پس از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار[ها] با آنان مشورت كن».

امام سجاد عليه السلام نيز در فقره اى از دعاى مكارم الأخلاق مى فرمايند: «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ سَدِّدْني لاَِنْ أُعارِضَ مَنْ غَشَّني بِالنُّصْحِ، وَ أَجْزِيَ مَنْ هَجَرَني بِالْبِرِّ، وَ أُثيبَ مَنْ حَرَمَني بِالْبَذْلِ، وَ اُكافِئَ مَنْ قَطَعَني بِالصِّلَةِ، وَ أُخالِفَ مَنِ اغْتابَني إِلى حُسْنِ الذِّكْرِ، وَ أَنْ أَشْكُرَ الْحَسَنَةَ، وَ أُغْضِيَ عَنِ السَّيِّئَةِ(3)؛ بار خدايا بر محمد و خاندانش درود بفرست، و مرا توفيق ده تا با كسى كه با من غش و فريبكارى نموده، از روى اخلاص [و درستى] رفتار كنم، و كسى را كه از من دورى گزيده به نيكويى پاداش دهم، و كسى كه مرا نوميد ساخته با گذشت پاداش دهم، و كسى را كه از من بريده، با پيوستنْ مكافات نمايم، و از آن كه از من غيبت نموده بهنيكى ياد كنم، و نيكى را سپاس گزارم، از بدى چشم بپوشم».

اين آيين و روش بايد در سازماندهى، به صورت نوشتارى و گفتارى و رفتارى رعايت

ص: 403


1- . سوره بقره، آيه 185.
2- . سوره آل عمران، آيه 159.
3- . صحيفه سجاديه، دعاى مكارم الأخلاق.

شود، زيرا اينْ كافى نيست كه كسى به مردم بگويد، و يا براى آنها بنويسد كه مثلاً روش من چنين و چنان است و از اين امتيازات برخوردارم، اما عملاً خلاف روش خود رفتار كند، زيرا ميزان و ارزش آدمى با رفتارش سنجيده مى شود. روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم(1)؛ با چيزى جز زبان خود مردم را [به نيكى ها ]فرا خوانيد».

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز مى فرمايند: «... لَعَنَ اللهُ الآمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ التَّارِكِينَ لَهُ و النَّاهِينَ عَنِ الْمُنْكَرِ الْعَامِلِينَ بِهِ(2)؛ لعنت خدا بر آنان باد كه به انجام دادن معروف فرمان دهند، اما خودشان آن را وا گذارند، و از منكر باز دارند، اما خودشان آن را انجام مى دهند».

در طليعه همه سخنان نيكْ اين قرآن كريم است كه مى فرمايد: «أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ

تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»(3)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چرا سخنى مى گوييد كه بدان عمل نمى كنيد؟ نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد».

چگونه بُعد مالى اين سازماندهى تأمين مى شود؟

در اينجا اين سؤل مطرح است كه اين حركت نيازمند منابع مالى هنگفتى است. چگونه مى توان اعتبار و بودجه لازم را لااقل آن مقدارى كه بتوان براى مقدمه اين سازماندهى بسترسازى كرد و به آگاهى بخشى پرداخت، تهيه كرد، يعنى مقدارى كه بتوان با آن هزار عضو سازماندهى شده را جمع آورى كرد، يكصد مجله و ده هزار نمايندگىِ فروش كتاب تأسيس نمود و با متفكران و وسائل ارتباط جمعى ارتباط برقرار كرد؟

پاسخ اين است كه منابع مالى به تدريج و بطور تصاعدى فراهم خواهد شد. در جامعه اسلامى آنچه فراوان است ثروت است. هسته مركزى، تنها بايد به دنبال راه هايى براى جذب آن منابع مالى باشد، هرچند به مقدار متوسط، تا بتواند با آن سرمايه، به تجارت وفعاليتهاى پولساز بپردازد و آن را در گردش و زايش قرار دهد تا بر آن افزوده شود. مثلاً اگر

ص: 404


1- . بحار الأنوار، ج 67، ص 309.
2- . نهج البلاغه، خطبه 129، ص 188.
3- . سوره صف، آيه هاى 2 و 3.

يك ميليون دينار به دست آورند و بتوانند با درگردش قرار دادن آن، سالانه به ميزان يك

چهارم آن سود كسب كنند، به اندازه همان يك چهارم مى توان به سوى اهداف پيش گفته حركت كرد. در ضمن نبايد فراموش كرد كه فعاليتهاى مخلصانه اين جنبش از امداد غيبى الهى به عنوان قدرتمندترين ياور برخوردار مى گردند، قرآن كريم مى فرمايد: «... وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً»(1)؛ «و هركس خدا را پروا كند، [خدا] براى او راه بيرون شدنى قرار مى دهد و او را از جايى كه حسابش نمى كند، روزى مى دهد، و هركس بر خدا اعتماد كند خدا براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستى خدا براى هر چيزى اندازه اى مقرر كرده است».

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر [آيين] خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و گامهايتان را استوار مى دارد».

«إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ»(3)؛ «اگر خدا يارى تان كند هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد».

فراگير بودن آزاديخواهى

گاه گفته مى شود ما از روشنگرى و آزاديخواهى يك كشور نيز عاجزيم، چه رسد به آزاد كردن همه كشورهاى اسلامى؟ چگونه مى توان تمام كشورهاى اسلامى را از چنگال ستم رهانيد؟

اين سخن نادرست است، زيرا مشكل آنجا به وجود مى آيد كه بخواهيم تنها يك كشور را آزاد كنيم. مگر ممكن است كه يك كشور در ميان دريايى از مخالفان و معارضان و استعمارگران غربى و شرقى و مزدورانشان در كشورهاى اسلامى، بر پاى خود بايستد و استقلال خود را حفظ كند؟ همه مى دانند كه كشورهاى اروپايى و امريكا بر روى هم نهصد ميليون تن هم پيمانند، و روسيه نيز دويست و پنجاه ميليون هم پيمان دارد. آرى يك

ص: 405


1- . سوره طلاق، آيه هاى 2 و 3.
2- . سوره محمد، آيه 7.
3- . سوره آل عمران، آيه 160.

كشور در صورت آزادسازى و رسيدن به استقلال، در مقابل اين حجم از همپيمانان مخالفشرقى و غربى دوام نخواهد آورد.

گاه برخى تصور مى كنند كه مى توان يك به يك، به آزادسازى كشورها اقدام كرد. اينان براى توجيه نظر خود، اقدام رسول خدا صلى الله عليه و آله در فتح يك به يك و گام به گام سرزمينهاى عربستان را شاهد مى آورند، در حالى كه اين دو با يكديگر متفاوتند، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در جهانى دست به اين گونه آزادسازى زدند كه اجزاى آن مللى از هم جدا و ناهم پيمان بودند و اكنون جهان اين گونه نيست، بلكه از اجزايى به هم پيوسته تشكيل شده است؛ لذا تا زمانى كه تمامى جهان اسلام يكجا و به يكباره، به حركت در نيايد، و راه آزادى را در پيش نگيرد، نمى تواند بر پاى خويش بايستد.

نكاتى درباره شيوه آزادسازى

توجه به نكات زير استحكام اين جنبش عظيم و پرگستره را تضمين مى كند:

1. هسته مركزىِ آغاز كننده كار نبايد خود را مهياى تحويل گرفتن زمام حكومت و تصدى آن كنند. چون اگر اين هسته با اخلاص در پىِ تصدى حكومت و سهم خواهى و منصب خواهى باشد ديگر نمى تواند به اصلاح ناراستيهاى حكومت بپردازد. لذا از هدف والاى خود، يعنى اجراى كامل حاكميت اسلام، باز مى مانند.

2. حاكميت اسلامى بايد به گونه اى طراحى شود كه توزيع قدرت در آن، به طور عادلانه و خردمندانه و براساس لياقت افراد صورت گيرد و مجالى براى بروز ديكتاتورى باقى نماند، زيرا طبيعتِ قدرتْ در آدمى، به جز براى معصومين عليهم السلام، طغيان آور است. حضرت على عليه السلام در اين باره فرموده اند: «من ملك استأثر(1)؛ هركس به حكومت دست يافت آن را در انحصار خويش گرفت».

اگر حاكميتْ و قدرتِ ناشىِ از آن طغيان كند، در نهايت مانند حكومتهاى امويان و عباسيان مى شود: زشت و منحرف. حكومت دينىِ منحرف بدتر از حكومت دنيايى منحرف است، همان گونه كه بشر نمونه آن را در حكومتهاى امويان و عباسيان و همچنين

ص: 406


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 160، ص 500.

دادگاه هاى تفتيش عقايد قرون وسطى ديده است. بنابراين بايستى هر گروهِ اجتماعى ازمجله، روزنامه، راديو، تلويزيون و ساير ابزارهاى اطلاع رسانى برخوردار باشد و البته لازم است كه استفاده از تمامى امكانات فوق در اداره و چارچوبهاى شورايى صورت گيرد.

3. اين هسته مركزى، برنامه حكومتِ پيشنهادى خويش را درباره امور سياسى، ادارى، اقتصادى، اجتماعى، جزايى، آزاديها، اقليتهاى دينى و غيره مشخص و تدوين كند و سپس چاپ، تكثير و ميان همگان توزيع كند، تا آن كه معيارها و نشانه هاى اين حكومت روشن شود و هر كه از آن مطلع شود به خاطر برتريش نسبت به برنامه ساير نظامهاى حكومتى در جهان، آن را انتخاب كند.

حكومت اسلامىِ واحد و توطئه هاى استعمارى

پس از همه اين تفصيلات هنوز سؤلى بى پاسخ مانده است و آن اين كه آيا اصولاً برپايى حكومت اسلامى واحد در جهانِ امروز، ممكن است؟ آيا حكومتهاى محلى و حكومتهاى استعمارى، بويژه به خاطر هم پيمانى ميان آنها، مجال چنين اقدامى را مى دهند؟

پاسخ آن مثبت است. نه تنها ممكن است بلكه رخ داده است. در صورتى كه به نكات ذكر شده پيشين توجه شود و آنها را به مرحله اجرا درآورد، حكومتهاى محلى در درياىِ موج خيز و پرگستره حكومت واحد اسلامى و در آستانه استقرار آن، ذوب خواهند شد، زيرا حكومت چيزى نيست مگر يك نهاد اجتماعى بزرگ، كه وقتى با نهاد اجتماعى بزرگتر از خود مواجه مى شود كنار مى كشد و از ميدان خارج مى گردد؛ درست مانند حكومتهايى كه در گذشته يا حال جايگزين يكديگر شده و مى شوند. حكومتهاى بزرگ استعمارى نيز نمى توانند كارى كنند. هم آنها خودشان و هم مزدورانشان عاجزتر از آنند كه بر پيكره آن نهاد بزرگ ضربه اى كارى وارد كنند، و به دلايل زير مستقيماً نمى توانند اقدام مؤثرى انجام دهند:

1. ترس از برخورد دو ابر قدرت بزرگ امريكا و شوروى(1).

ص: 407


1- . مرحوم مؤلف رحمه الله پيش از زمانِ فروپاشى شوروى اين كتاب را تأليف كرده اند. مترجم.

2. حركت عظيم مذكور آن گاه كه سلاح نظامى و خشونت را به كنارى مى نهد، عملاً سلاح را از دست دشمنان خويش مى گيرد و فشارها و درگيريهاى جزئى، مانند زندان و تبعيد نه تنها حركت اجتماعى را نابود نمى كند بلكه بر توان آن مى افزايد.

3. اين حركت عظيم اسلامى، گسترده است و براى جنگ با آن ميدان خاصى وجود

ندارد، اگر هم در جبهه اى خاص با آن مبارزه شود، آسيبى به بار نمى آيد، چرا كه جبهه هاى ديگر هنوز باز بوده و مهياى كار و كارزارند و به جبهه درگير كمك مى رسانند. عاملان كشورهاى استعمارگر در قالب حكومتهاى دست نشانده و وابسته نيز توان رويارويى با اين حركت را ندارند زيرا:

1. بر اساس مطالب پيش گفته يعنى غرق شدن آنان در درياى اين جنبش گسترده، حتى توان آن را ندارند كه در صورت گرفتارى، خود را نجات دهند، چه رسد به حمايت از اربابانشان؟

2. وجود يك حكومت محلى وابسته كوچك و مخالف اين حركت نمى تواند ضررى به آن برساند، زيرا اجزاى اين جنبش عظيم، پيوسته مشغول حركت و در رشد و نمو دائم هستند و بخشِ درگيرِ با آن حكومت كوچك را يارى و مدد مى رسانند و بدين منظور از سلاح تبليغات استفاده فراوان مى برند.

اتحاد قدرتهاى جهانى و ابرقدرتها نيز نمى تواند به اين حركت عظيم صدمه بزند زيرا:

1. اين وفاق به دليل استوار نبودن بر يك هدف مشترك، و به دليل آن كه محصول ترس از حمله اتمى و برخورد طرفين است، بى نهايت سست و بى ثبات است.

2. جهان با اضافه شدن اروپا و چين به عرصه قدرت و سياست، چهار قطبى شده است، در چنين فضايى بهتر از فضاى دو قطبى مى توان فعاليت و حركت نمود؛ زيرا در اين صورت توزيع قدرتى صورت مى گيرد كه به خاطر آن هر يك از قطبهاى قدرتمند جهان به مقدارى كه از ساير قدرتها در هراس است از قدرتش كاسته مى شود. لذا مى بينيم كه حكومتهاى داراى احزاب به اندازه حكومتهاى تك حزبى نمى توانند بر مردم ستم كنند؛ زيرا پيوسته از رقباى خود مى هراسند. حال آن كه در حكومتهاى تك حزبى چون رقيبى

ص: 408

منتقد وجود ندارد، زمينه ستمگرى فراهم تر است. درست به همين دليل است كه چندى است دو اصطلاح «قدرت ناتوانى» و «ناتوانى قدرت» مطرح و رايج شده است.

توضيح اين كه عارى بودن از سلاح در عين در پى داشتن ناتوانى نظامى، نيرويى عظيم و هولناك در خود دارد و از آن سو، نيروى نظامى چندقطبى به دليل ترس هر قطب از قطبهاى ديگر از اقدام مستقيم و فراگير ناتوان است.

نقاط قوت قدرت حزبى

از مهتمرين امورى كه هسته مركزى اين حركت بايد مدنظر خويش داشته باشد آن است كه خود و اعضايش را بر محورهاى زير استوار سازد:

1. اين افراد بايد به گونه اى تربيت و كارآزموده شوند كه قوياً در مقابل سختيها و اغواگريها و گمراه سازيها پايدارى كنند؛ زيرا دادن پاسخ مثبت به اغواگريها و گمراه سازيها و مقاومت نكردن در مقابل سختى ها، نخستين عاملى است كه حركتهاى اجتماعى به ويژه حركتهايى از اين دست را به ورطه سقوط و تباهى مى كشاند.

اگر اين جنبش به گونه اى پرورده شود كه بتواند در برابر سختى ها تاب بياورد، آن گاه مانايى و رشد آن تضمين مى شود. اصولاً انسانهايى كه از خود استوارى و درستكارى نشان دهند، ساير مردم را به سوى خويش جلب مى كنند، و سرانجام اين امر سبب مى شود كه مردم پيرامون آنها جمع شوند، و حركت آنان نيز به پيروزى دست يابد.

2. همه افراد اين حركت بايد به اين احساس برسند و باور كنند كه مى توانند در سايه امنيت و صلح برآمده از اين حركتْ سعادتمندانه زندگى كنند، و از آن بالاتر اين حركت مى تواند آنها را رشد دهد و افقهاى جديدى از آگاهى و عبوديت را فرا رويشان بگشايد. از اين رو بايستى اين حركت، راه هاى رهايى از تناقضات اجتماعى را با دورانديشى و مدارا بيابد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: «ما وضع الرفق على شيءٍ اِلا زانه، و لا وضع الخرق على شيءٍ إلاّ شانه(1)؛ مدارا و رفق بر چيزى قرار نگرفت مگر آن كه آن را زيبا كرد و از چيزى

ص: 409


1- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 292.

برداشته نشد مگر اين كه آن چيز زشت و منفور گرديد».

3. به طور موازى سازمانهايى در امور سياسى، اقتصادى، اجتماعى، عليه عقب ماندگى و استعمارزدگى بنياد نهند، زيرا اگر حكومتى بر ساختنِ آنها به طور همزمان و موازى توانمند نباشد، مانند هواپيمايى است كه ميان بالهايش تعادل برقرار نباشد. روشن است كه سرانجامِ قطعى آن، سقوط و نابودى است. والله سبحانه المستعان.

ص: 410

مسأله سى و سوم: جنگ

اشاره

جنگ براى جوامع انسانى تنها در حالتهاى فوق العاده و استثنايى رخ مى دهد؛ درست مانند عمل جراحى، و گرنه در مواردى جز اين، هنگام اختلافات، راه اصولى مذاكره و گفت و گو و پذيرش حق از سوى كسى است كه ذى حق نيست. از افتخارات اديان آسمانى اين بوده است كه سخن و واژه حكم مى كند و تأثير مى گذارد؛ خداوند مى فرمايد: «اقْرَأْ»(1)؛ «بخوان».

[لذا امتياز انسان بر حيوان، خردمندىِ اوست كه مى تواند به خلاف حيوان، مشكلات خويش را با زبان و گفتار حل و فصل نمايد و به نقطه مورد توافقِ طرفين برسد.]

جنگها دوگونه اند:

1. جنگ ميان دو باطل 2. جنگ ميان حق و باطل.

طرف حق هيچگاه براى جنگ پيش قدم نمى شود، مگر به منظور دفاع، احقاق حق يا نجات مستضعفان. خداوند مى فرمايد: «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ»(2)؛ «چرا در راه خدا، و [در راه نجات ]مردان و زنان و كودكان مستضعف، پيكار نمى كنيد؟».

البته اين نيز جنگى است دفاعى، هرچند «جهاد ابتدايى» ناميده شود.

به هر روى، بايد صلح جايگزين آتش و شمشير شود. آنچه داروين و پيروانش

ص: 411


1- . سوره علق، آيه 1.
2- . سوره نساء، آيه 75.

مى گويند كه در جهان اصل بر «تنازع بقا» و سپس «بقاى اصلح» است، مردود مى باشد، و دلايل موجود خلافِ آن را اثبات مى كند. اين سخن مثل آن است كه گفته شود در جامعه، اصل بر آن است كه مردم مجرمند، زيرا هيچ جامعه اى از جرم مصون و تهى نيست. پس ازآنان ماركس نيز آمد و مدعى شد كه در جهانِ انسانها نيز اصل بر جنگ طبقاتى است. اين ايده نيز ناتمام است و دلايل علمى خلاف آن را اثبات مى كند.

پديده جنگ و ستيز علاوه بر اين كه در جوامع انسانى رخ مى دهد ميان حيوانات نيز وجود دارد، اما ميان اين دو پديده پنج تفاوت عمده وجود دارد:

1. جنگ ميان حيوانات فيزيكى است، و جنگ ميان انسانها فيزيكى و غيرفيزيكى.

2. حيوانات در جنگ، از ابزار استفاده نمى كنند، اما انسانها از آنها بهره مى گيرند.

3. جنگ ميان حيوانات كوتاه مدت است، امّا جنگ ميان انسانها گاه به طول مى انجامد.

4. جنگ ميان حيوانات از شكل ايجاد جرح و قتل به گونه هاى ديگر تبديل نمى شود، اما جنگ انسانها گاه شكل گفتارى پيدا مى كند، كه آن را جنگ سرد مى نامند؛ و گاه شكلى

اقتصادى و غيره به خود مى گيرد. هرچند اطلاق جنگ بر چنين پديده هايى به مَجاز شبيه تر است.

5. حيوانات در جنگ غرامت قرار نمى دهند، ولى انسانها در جنگهايشان انواع غرامتها را برقرار مى كنند.

ملتها از جنگ بيزارند

جنگ به خلاف مقتضاى سرشت انسانهاست، زيرا انسانها را نابود و شهرها را خراب مى كند و اموال دولتها و ملتها را مى بلعد و ترس و اضطراب را بر جوامع حاكم مى كند، و بالاتر از اينها، گاه موجب دريده شدن حريم زنان و به اسارت رفتن آنها و خوار شدن طرف بازنده مى شود. از اين رو ملتها، جنگ را دوست نمى دارند و تنها گروهى اندكشمارند كه منافعشان را در جنگ مى بينند و آتش جنگ را مى افروزند؛ البته تحت عناوين گوناگون و توجيهات مختلف خود را از قرار گرفتن در معرض خساراتِ آن بركنار نگاه مى دارند و حاشيه امنى براى خود مى سازند و ديگران را وادار به شركت در جنگ مى كنند. از اين رو علل جنگها را مى توان در موارد زير برشمرد:

ص: 412

1. جلب منفعت حقيقى 2. جلب منفعت موهوم 3. دفع ضرر و زيان حقيقى 4. دفع ضرر و زيان موهوم.

آرى، براى برخى از جنگها كه همان مبارزات آزاديخواهانه و آزاديبخشند، مردم خودْ حركت مى كنند تا كسى را كه بر عقيده و اقتصاد آنها تاخته است بر سر جايش بنشانند.انگيزه هاى جنگ طلبى انسانهاى متمدن امروزى، تفاوتى با انسانهاى غيرمتمدن گذشته ندارد. در گذشته براى كسب غنايم، اظهار شجاعت، ترس از دشمن (پيش گيرى) دفع دشمن (درمان) و يا ارضاى غرور و روحيه جنگ طلبى خويش مى جنگيدند.

محض نمونه، فردى از يك قبيله به رئيس قبيله ديگر توهين مى كرد. در مقابل، رئيس آن قبيله براى ارضاى غرور خود، قبيله اش را آماده مى كرد و به جنگ با قبيله توهين كننده مى فرستاد. البته مخرج مشترك همه اين گونه انگيزه ها، چهار محور پيش گفته اند.

اين توهم كه جنگ مانند گرسنگى و تشنگى در ذات و سرشت آدمى نهاده شده، سخنى است بى دليل. اگر چنين مى بود بايد تنها در فواصل معين و خاصى، مانند هر غريزه ديگر، سر برمى آورد و بروز مى كرد، در حالى كه چنين نبوده، بلكه حالتى معكوس داشته و دارد.

فوايد موهوم براى جنگ

برخى مدعى شده اند كه سود و زيان جنگ برابر است، و برخى سود آن را بيش از زيانش مى دانند. البته اين سخنان چيزى جز صرف ادعا نيست. اينك به چند فايده، كه اين گروه براى جنگ برشمرده اند، اشاره مى كنيم:

1. جنگ سبب يكپارچگى و اتحاد اقوام و ملتها مى شود، زيرا طرفين نزاع پس از پايان جنگ و آگاهى از خواسته هاى درونى و بحق يكديگر با هم آشناتر و نهايتاً متحد مى شوند.

2. جنگ موجب پيشرفت صنعتى مى شود، زيرا وضعيت جنگى باعث شكوفا شدن استعدادها مى گردد. چون هر يك از دو سو، براى پيروزىِ خود انديشه مى كند و تفكر فراوانْ منشأ پيدايش اكتشافات و اختراعات مى شود و اين اختراعات در زمان صلح نيز به جامعه و مردم سود مى رساند، سود آن بيش از زيان جنگ مى باشد.

3. جنگْ افزايش جمعيت را جبران مى كند و موجب كاهش جمعيت مى گردد. سبب مى شود وضعيت آنانى كه پس از جنگ زنده مى مانند بهتر شود و مرفه تر و شادابتر به

ص: 413

زندگىِ خود ادامه دهند.

4. جنگ به بازسازى شهرها و دژهاى جنگى كمك مى كند؛ يعنى جاهايى كه به سبب جنگ ويران شده اند، اجباراً نوسازى مى شوند. و نيز جنگ به همين معنا موجب بازآفرينى لوازم خانه ها و ساز و برگ زندگى انسانها مى گردد.

بحث و بررسى

به هر يك از منافع موهوم ذكر شده در فوق اشكالاتى وارد است كه بدانها مى پردازيم:

1. اقوام و مليتها تنها به كمك فرهنگ مشترك، متحد و يكپارچه مى شوند نه با ديگركشى، خواه يكى بر ديگرى پيروز شود، خواه ميانشان صلح برقرار گردد. در تاريخ مى بينيم كه اقوام گوناگون آن گاه كه در سايه اسلام، فرهنگى مشترك يافتند، يكپارچه شدند، و اين در حالى بود كه آميزش و تعامل ميان يهوديان و مسلمانان هرگز از آنها امتى واحد نساخته، هرچند اين آميزش و تعامل بيش از هزار سال دوام يافته است.

2. آميختگى افكار در پى وحدتِ ديدگاه و نگرش به وجود مى آيد، نه در پى جنگ. جنگ اگر، پس از اطلاع طرفين درگير از خواسته هاى بحقِ يكديگر، موجب وحدت نگرش گردد، افكار و ديدگاه ها آميخته مى شوند. در غير اين صورت جنگ هرگز عامل وحدت نگرش و آميختگى افكار نمى گردد. حال به نظر شما كدام به مصلحت بشر نزديكتر است؛ جنگ به منظور آميختگى افكار، و يا ايجاد نگرش يكپارچه و تلاش براى آن، بدون شعله ور شدن آتش جنگ؟ يكپارچگى ديدگاه ها با استقبال عالمان از افكار ديگران حاصل مى شود و اين آن چيزى است كه مبناى عمل اسلام بوده است.

به همين دلیل است كه در كتب عالمان اسلام نظير شيخ طوسى، علامه حلى و غيره مى بينيم كه آراى ديگران را ذكر مى كردند و پس از نقد و بررسى، بهترين آنها را بر مى گزيدند و ساير نظرات را كنار مى گذاشتند. نتيجه بحث آن است كه، هرچند نوعى آميختگى گاه از راه جنگ حاصل مى شود، لكن بر آدمى فرض است كه به نوع مطلوب آن روى آورد و نه به نامطلوب ترين شيوه براى دستيابى به آن.

3. سخن ما درباره پيشرفت دهندگى صنعتها، در جنگ نيز همين گونه است. آرى بسترسازى و فضاسازيهاى مناسب براى دانش و دانشمندان از راه ساختِ آزمايشگاه ها و

ص: 414

تشويق مالى آنان و ذكر نامشان، و ايجاد رقابت، درست همان نتايجى را مى دهد كه جنگ مى دهد و علاوه بر آن زيانهاى جنگ را نيز به دنبال ندارد. آيا معقول است كه با وجود راه راست و كوتاه و كم هزينه آدمى راه كج، دراز و پرهزينه را انتخاب كند؟

4. بهبود و اصلاح موقعيتْ براى آدمى امرى است، به امكان، اما با اجتناب از هدر دادنثروت در نابودى و كشتار. در گزارشى آمده است كه دولتها روزانه يك ميليارد دلار براى تهيه تسليحات خرج مى كنند. آرى، ثروتى چنين هنگفت در راه كشتار هزينه مى شود!

آيا اگر اين ثروتِ كلان در راه سازندگى هزينه مى شد، ديگر هيچ گرسنه اى و هيچ نياز مشروعى انجام ناشده مى ماند؟ همه اينها با قطع نظر از آن است كه بخش فراوانى از ثروتها نيز انباشته و يا اسراف و تبذير مى شود.

5. چرا از رهگذر كشتار دست به بازسازى شهرها و ساز و برگ زندگى بزنيم؟! آيا بهتر نيست كه با ثروتى كه در راه كشتار هزينه مى شود و يا انباشته و راكد مى گردد و يا اسراف و يا تبذير مى شود، به بازآفرينى آنها بپردازيم؟ آيا اين مانند آن نيست كه كسى خود را زخمى كند و سپس براى درمان تن به عمل جراحى بدهد؟ آيا چنين فردى مى تواند خوشحال باشد كه گوشتى تازه بر بدن او روييده و درمان شده است؟ آرى، مى توان شادابى را با نيك زيستن و بدون ضرر رساندن به خود و ديگران، بدون دردى اين چنين، تجربه كرد.

جنگ؛ علل و راه چاره

هيچ تفاوتى ميان درگيريهاى داخلى، از جمله جنگهاى داخلى، و جنگ با يك كشور خارجى وجود ندارد. همه اينها محصول نپذيرفتن داورى و دخالت دانش و خردورزى و روى نياوردن به قضاوتِ مبتنى بر منطق است، و خواستگاه آن يا نادانى است يا طمع و زياده خواهى. انسان نادان نمى خواهد سخنِ ديگران را بشنود و يا آن كه مى شنود، اما حس تشخيص سره از ناسره را ندارد و فرد زياده خواه، مى شنود و مى شناسد اما تحريف مى كند. قرآن كريم به هر دو علت اشاره مى كند. درباره علت نخست مى فرمايد: «وَ مِنْهُمْ

ص: 415

أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ»(1)؛ «و [پاره اى] از آنان بى سوادانى هستند كه كتاب [خدا] را جز خيالات خامى نمى دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند».

و درباره علت دوم نيز مى فرمايد: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها...»(2)؛ «نعمت خدا را [خوب ]مى شناسند، سپس آن را انكار مى كنند».

«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا...»(3)؛ «و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند».

به دليل آن كه چاره نادانى، كسب علم، و چاره زياده خواهى تهذيب نفس است، و آدمى به آسانى آماده دانش اندوزى و تهذيب نفس نمى گردد، بر انديشمندان و مصلحان فرض است كه طرحى تهيه كنند كه:

1. به مردم براى دانش اندوزى و تهذيب نفس آگاهى بخشى كند؛

2. زياده خواهان را در افكار عمومى تحقير و نكوهش نمايند، تا نتوانند به خواسته هاى خود برسند و اين كارى است كاملاً ممكن، مشروط به آن كه مردم بفهمند كه آنچه آتش جنگ را برمى افروزد، طمع ورزى گروه اندكشمارى است، كه از مستكبرانند و براى بهبود اوضاع سياسى، اقتصادى و اجتماعى خويش به اين كارها دست مى زنند.

آرى، اگر مردم آگاه شوند، آن گروه اندكشمار ديگر نمى توانند به بهانه ضرورت و حفظ منافع مردمْ آنها را فريب داده و وارد جنگشان كنند. اين گروه تنها در پى منافع خويشند، و تظاهر به آن مى كنند كه خواهان منافع و عزّت مردمند. آنها واقعيتها را تحريف مى كنند و مردم را مى فريبند و آنان را به سوى ميدان جنگى روانه مى كنند كه جز مرگ و نابودى و تيره روزى چيزى براى آنان و بازماندگانشان در بر ندارد.

تفاوت جنگ استعمارى و جنگ آزادى بخش

بر اساس گفته هاى پيشين جنگ را به دو نوع تقسيم مى كنيم:

1. جنگ آزاديبخش 2. جنگ توسعه طلبانه.

ص: 416


1- . سوره بقره، آيه 78.
2- . سوره نحل، آيه 83.
3- . سوره نمل، آيه 14.

اين دو گونه جنگ از حيث اهدافى كه دنبال مى كنند در تضاد با يكديگرند. نوع نخست براى نجات مردم از بهره كشى و سودجويى است، در حالى كه نوع دوم براى وارد كردن مردم در محيط بهره كشى و سوءاستفاده است. و از آنجا كه باطل گاه خود را به ظاهرِ حق آراسته مى كند، و هر جنگ افروزى مدعىِ جنگ براى كسبِ آزادى است، بايد در ويژگيها و شاخصه هاى هر جنگى با دقتِ تمامْ درنگ كرد تا از روى نشانه ها و داده هاى عقلىبازشناخته شود كه هر جنگى از نوع نخست است يا نوع دوم.

بارى، دو تفاوت عمده ميان اين دو نوع جنگ وجود دارد:

1. آيا مردم با اراده كاملِ خود وارد جنگ شده اند، و يا آن كه جنگ بر آنها تحميل شده است؟ زيرا مردم تنها در جنگهاى آزادى بخش با اراده خود، آگاهانه و مشتاقانه، شركت مى كنند، و به عكس، جنگهاى توسعه طلبانهْ بر مردم تحميل مى شوند.

وجود هر يك از اين دو امر با توجه به وجود يا عدمِ وجودِ فضاى آزاد اجتماعى و سياسى قابل تشخيصند، يعنى جنگ در فضاى آزادى، ماهيتى جز آزاديبخشى ندارد، خواه چنين جنگى مردم را از سلطه يك سودجو آزاد كند و خواه از سلطه فرد سودجويى كه قصد سلطه گرى دارد. در مقابل جنگهايى كه در فضاى سركوب و خفقان روى مى دهد قطعا جنگهايى توسعه طلبانه و در جهت تجاوز استثمارگرى هستند.

نشانه هاى وجود آزادى در جامعه عبارتند از انتخابات آزاد، معين نكردنِ حاكمِ بعدى توسط حاكم فعلى، آن هم به هيچ گونه و تحتِ هيچ عنوانى و براى هيچ دليلى، وجودِ مطبوعات آزاد، اطلاع رسانى دقيق و موبه موى راديو و تلويزيون و غيره. آرى در چنين فضايى، مردم حاكم بر سرنوشت خويش مى شوند و به عكس، در فضاى بسته، اين حاكم مستبد سودجوست كه با زر و زور و تزوير بر سرنوشت مردم حاكم مى گردد و جنگى كه در آن اتفاق مى افتد، بى ترديد جنگ استثمارگرانه خواهد بود.

2. آيا صاحبان منافع سياسى، اقتصادى، اجتماعى، و... و نيز حتى كسانى كه اكنون منافعى ندارند تا در پى حفظ آن باشند، بلكه به دنبال كسب منافعى در آينده اند، سكاندار و مدير جنگند يا نه؟ در توضيح مورد اخير بايد گفت كه گاه در پس پرده جنگْ افراد

ص: 417

برخوردار از منافع ديده نمى شوند، اما با اندكى درنگ و تأمل در احوال مديرانِ جنگْ فهميده مى شود كه آنان به دنبال منافعى در آينده اند.

هرگاه كسانى در صدد گرفتن قدرت از صاحبان امتياز و منافع برمى آيند بى ترديد آشكار مى شود كه آيا آنان براى نجات مردم تلاش مى كنند و يا هدفشان بركنار كردن ديگران از عرصه قدرت و نشستن در جايگاه آنان است؟ براى رفع اين ترديد بايستى به اين نكته توجه شود كه برنامه اين عده كه شعله ور كردن آتش جنگ را در سر مى پرورانندايجاد قدرتى متمركز است يا در صدد توزيع قدرتند؟ به عبارت بهتر آيا قدرت در انديشه و عمل آنان در دست يك انسان و گروهِ پيرو او است، و يا در دست همه رهبران و همه پيروانشان؟ اگر مورد نخست صدق كند حكايت از آن دارد كه جنگ در حال شعله ور شدن تنها براى انتقال قدرت از قدرتمندان فعلى به صاحبانى جديد است، و در صورتى كه مورد دوم صدق كرد دال بر آزاديبخش بودن آن براى مردم است.

بسيارى اوقات مبارزه و جنگ در آغاز، جنگى است در راه آزادى، اما در ميانه راه يا پس از پيروزى، به پديده اى ديگر تبديل مى شود و ابزارى مى شود براى پيشبرد اهداف افرادى كه درپى منافع خويشند، ولى از آنجا كه به سبب همين موضوع كم كم مردم از پيرامونشان پراكنده مى شوند و توده ها و شخصيتهاى مبارز ديگر را رها نمى كنند، باب تهمتها و ستمها را باز مى كنند و در اين راه اگر بتوانند آنها را به زندان و زنجير مى كشند، و اگر نتوانند آنها را آماج اتهام هاى ناروا مى كنند تا شخصيتِ آنان را ترور كنند. بنابراين بر مردم لازم است كه به دروغ هايى كه از آن به عنوان نردبانى براى رسيدن صاحبان منافع به مقاصدشان استفاده مى شود، اعتنا نكنند و با اين كار جلوى عوام فريبان دروغگو گرفته شود. به هر حال، اين كار از دو راه ممكن است:

1. اقدام كردن به توزيع مراكز قوا تا حد توان.

2. اقدام كردن به آگاهى بخشى به مردم، تا با تبليغات صاحبانِ جديدِ امتيازات، فريفته نشوند و تسليم تهديد و نيرنگبازى آنان نشوند. مشكلاتِ تسليم نشدن بسيار كمتر از مشكلاتى است كه به سبب تسليم شدن و واگذارى ميدانْ پيش خواهد آمد.

ص: 418

علل افزايش جنگها

تمدن اگر مادى باشد، يعنى با ايمانِ به خدا آميخته نباشد، موجب فزونى جنگها مى گردد و در آن صورت آن چنان شعله ور مى شود كه نظيرش را در ميان ملل غيرمتمدن نمى توان يافت. از همين رو است كه پس از پيشرفتِ تمدن در عصر كنونى كه بر مبناى ماده صرف استوار است، جنگهاى عظيم و فراوانى رخ داده و مى دهد. علل اين افزايش عبارتند از:

الف. فقدان ايمان به مثابه عنصرى است كه آدمى را از بدى ها و تباهى ها حفظ مى كند. انسان بى ايمان در تمامى امور خود، از جمله جنگ، دست به اقدامات ناصواب و زشتمى زند، و به دليل زياده خواهى هاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و غيره جنگ به راه مى اندازد. اما انسان باايمانْ از خونريزى به شدت مى پرهيزد. رسول خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايند: «الايمان قيد الفتك(1)؛ ايمان آدمكشى را به بند مى كشد».

جنگهاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلام نيز به همين دليل همگى دفاعى بوده اند. آنها در جنگيدن به ميزان نياز و ضرورت اكتفا مى كردند و به حداقلِ ممكن بسنده مى نمودند، تا جايى كه مثلاً حضرت على عليه السلام سفارش مى فرمايند كه جز قاتلش، كسى كشته نشود، هرچند طراحان قتل ايشان نه يك تن، بلكه عده اى بودند. امام در اين تصميم خود به پيامبر صلى الله عليه و آلهاقتدا كرده بودند، چون پيامبر طراحان ترور خويش در عقبه را نكشتند.

ب. در روزگار كنونى جداى از اين كه عنصر ايمان از زندگى بشر رخت بربسته است؛ يعنى نه شرقيان از ايمانشان چيزى مانده است و نه غربيان، لذا تمايلشان به جنگ افروزى فراوان است. بنابراين در اين اصرار ورزيدن به جنگ افروزى، دلايل زير وجود دارند:

1. توليد انبوه اسلحه و تبديل شدن اين صنعت به كالاى تجارى: تاجران اسلحه بايد جنگ بيفروزند تا بتوانند براى كالاهاى خود بازار مصرف بيابند. به همين دليل دولتهاى بزرگ مانند امريكا، روسيه، انگليس، فرانسه و غيره به «تجار جنگ» تبديل شده اند.

همچنين چون تكنولوژى توليد اسلحه روزگار كنونى در حال تحول و تكامل است،

ص: 419


1- . عوالى اللئالى، ج 2، ص 241، ح 7.

حوزه ويرانگرى محصولات نيز در حال گسترش است. مگر نه آن كه دامنه جنگها اكنون به سهولت به مناطقى مانند كوه ها، جنگلها، بيابانها، درياها و... مى رسد؛ يعنى سرزمينهايى كه در گذشته جز با سختى و رنج دسترسى بدانها امكان پذير نبود.

2. در روزگار كنونى و در زمان جنگْ بيشتر گونه هاى توليدْ به توليد ابزار جنگى تبديل مى شود، در حالى كه در دوران پيش چنين صنعتى نبوده است. امروز كارگاهى كه در يك روز يكصد هزار متر پارچه يا ظرف توليد مى كند، در حالت جنگى مى تواند به همين ميزان تير و تفنگ توليد كند.

تفاوت ميان عوامل 1 و 2 آن است كه در دورانهاى پيشين كارخانه هاى اسلحه سازى ازابتدا تنها براى توليد اسلحه ايجاد مى شده اند، اما در روزگار كنونى بسيارى از كارخانه ها به سرعت مى توانند به كارخانه هاى ساخت اسلحه تبديل شوند و تغيير كاربرى دهند.

3. فراوانى عوامل سياسى، اقتصادى و... براى شعله ور شدن جنگها؛ زيرا مقام پرستان و رياست طلبان در گذشته براى مكر و توطئه توان كمترى داشتند، اما در روزگار معاصر به دليل سهولتِ وقوع كودتاهاى نظامى، با كمك استعمارگران زياده خواه، جنگها رو به فزونى گذاشته اند. همچنين به دليل توسعه اى كه همراه با تجارت و... در اقتصاد پديد آمده، جنگها نيز فراوان شده اند، زيرا فراموش نكنيم كه مال وثروتْ از عوامل جنگ بوده و هست. سرمايه داران براى برخوردارى از سود بيشتر يا سوء استفاده كاملتر، آتش جنگ را برمى افروزند. به همين دليل امريكا با ويتنام و انگليس با چين وارد جنگى شدند كه بيست ميليون قربانى برجا گذاشت. به همين دليل روسيه به افغانستان حمله كرد و جنگى زيانبار پديد آورد كه هنوز هم ضايعات آن پايان نيافته است و به همين دليل فرانسه با الجزاير جنگيد و اسرائيل سالهاى سال است كه با كشورهاى اسلامى در حال جنگ است.

4. نزديكى كشورها به يكديگر و فراوانى روابطى كه مقتضاى دنياى صنعتى جديد است: در گذشته دورى كشورها از هم و نبود روابط گسترده، خود باعث مى شد كه جنگها كم تر روى دهند و دورانِ صلح نيز طولانى بوده است. يعنى هر يك از جوامع تقريباً به تنهايى و در عزلت مى زيسته اند. اما آن گاه كه روابط رو به افزايش گذاشت و كشورها از راه فناورى و صنايع پيشرفته به يكديگر نزديك شده اند به ناچار وقتى كه

ص: 420

روابط رو به تيرگى مى رود نهايتاً جنگ رخ مى دهد. همچنين كشورها به دليل نزديكى به هم امكان بيشترى براى جنگيدن يافته اند، مثلاً در زمان گذشته، امريكا و انگليس نمى توانستند براى جنگيدن به آسانى به ويتنام و چين برسند، اما اكنون اين كار به آسانى و به سرعت انجام مى پذيرد.

جنگهاى وكالتى

استعمارگران در دوران معاصر جنگ جديدى ابداع كرده اند به نام «جنگ وكالتى». توضيح آن كه كشورهاى پيشين با يكديگر مى جنگيدند و انگيزه شان براى جنگ نيز غالباً برخاسته از درون خود آنها بود. اما در عصر اتم چون دولتهاى بزرگ از رويارويى با يكديگر هراس دارند و از آنجا كه به دلايلى مانند گشودن بازارهاى جديد و توسعه قلمرو نفوذ، چاره اىجز جنگ ندارند، به سود خود مى بينند كه برخى از دولتهاى اقمارى خود را برگزينند و به وكالت از خود به جنگ با طرف مورد نظر وادارند، تا آن كشور ثالث را به زانو درآورند و به طور پنهان آن را در حوزه نفوذ خود قرار دهند و بازارهايش را در اختيار خود بگيرند.

شروط اطلاق مفهوم جنگ

واژه جنگ بر هر درگيرى و نزاعى اطلاق نمى شود. شروطى لازم است تا بتوان يك نزاع را جنگ ناميد. در غير اين صورت، اين مفهوم به طور مقيد به كار مى رود. مثلاً گفته مى شود: جنگ چريكى، جنگ تبليغاتى، جنگ اقتصادى و مانند اينها. اين شروط به شرح زيرند:

1. هر يك از طرفين نزاع هويتى جدا و مستقل از ديگرى داشته باشد، لذا آنجا كه گروه هاى درگير غيرمستقل باشند نزاعشان را مى توان آشوب ناميد نه جنگ؛ مثل جنگهاى داخلى يك كشور كه در آن مردم به جان هم مى افتند و يكديگر را مى كشند.

2. ميان دو طرف درگير ارتباطى وجود داشته باشد، و الاّ ميان آنها نه مفهوم جنگ صدق مى كند، نه صلح، نه پيمان، نه سازش و نه هيچ عنوان ارتباطى ديگر. آرى صدق هر يك از عناوينِ ارتباطىِ مذكور مشروط به وجود نوعى ارتباط است و هنگامى كه ارتباط از نوع دشمنى و رويارويى مسلحانه باشد آن را جنگ مى نامند.

3. هر يك از طرفين درگير بايد در جنگ قواعد و نظمى خاص را رعايت كنند، و الا

ص: 421

درگيريشان را جنگ نمى نامند.

آن گاه كه يك رويارويى را جنگ مى نامند ديگر تفاوتى نمى گذارند ميان آن حالتى كه هر دو داراى گروه خاصى باشند كه فراريان و مجروحان جنگ بدان منتسب شوند، و ميان آن حالتى كه چنين نباشد. مثلاً جنگ جمل و نهروان جنگهايى بودند كه در طرف مقابل گروه منسجم وجود نداشت، و جنگجويان تنها با تكيه بر توان خود به جنگ آمده بودند، در حالى كه در جنگ صفين چنين نبود و هر دو طرف داراى انسجام كامل و امكانات نظامى و پشتوانه و فئه و نيروى انسانى بودند(1).

آرى هر دو حالت را جنگ مى نامند، هرچند احكام فقهيشان با يكديگر متفاوت است واين مسأله بر آشنايانِ فقه اسلامى مخفى نيست.

عوامل مؤر بر گوناگونى جنگها

كيفيت جنگها بسته به عواملى است كه با تنوع و گوناگونىِ آن عوامل كيفيتِ جنگها نيز تغيير مى كند. آن عوامل عبارتند از:

1. گوناگونى ساز و برگهاى جنگى: مانند جنگ افزارهاى ابتدايى نظير كلوخ و سنگ، جنگ افزارهاى دوره هاى ميانى زندگى بشر نظير شمشير و نيزه، جنگ افزارهاى دوره نزديك به جهان متمدن امروزى، نظير سلاحهاى آتش زا و سرانجام جنگ افزارهاى مدرن دوران كنونى، نظير پيشرفته ترين انواع تفنگ، پدافند هوايى، تانك، توپ دوربرد، بمبهاى اتمى و هيدروژنى، ماهواره ها [سلاح ليزرى] و غيره.

2. گوناگونى وسائل حمل و نقل: مانند اسب و شتر كه وسايل ابتدايى نقل و انتقال بودند. در دوران استفاده از اين وسائل، گروهى كه اين برگ برنده را در اختيار داشت و به

ص: 422


1- . فئه در فقه اسلامى به معنى داشتن امكانات نظامى و اتصال جبهه به مراكز تأمين امكانات در پشت جبهه است. لذا احكام جنگ با كسانى كه داراى فئه امكانات نظامى و پايگاه پشت جبهه هستند با كسانى كه فاقد اين امكانات هستند در فقه اسلامى متفاوت است. مثلاً از نظر فقه اسلامى در جنگى كه طرف مقابل داراى فئه است، در شرايط خاصى از فرار و عقب نشينى وى بايد جلوگيرى شود و راه را بر فراريان بست تا امكان فرار نيابند. اما در جنگى كه طرف مقابل داراى فئه نباشد فراريان را نبايد دنبال نمود و بايد اجازه داده شود تا فرار كنند. مترجم

اصطلاح داراى سواره نظام قوى بود، بر طرف مقابلِ خويش، كه تنها از پياده نظام بهره مند بود، پيروز مى شد. لذا در تاريخ مى خوانيم وقتى اقوام آريايى به اسب مجهز شدند توانستند بر طرف مقابلشان، كه فاقد آن بوده اند، پيروز شوند. ارابه ها و كشتيهاى جنگى نيز در دوره خود ابزارى پيشرفته به شمار مى رفتند كه شكستِ طرفِ مقابل را تسريع مى كردند. اكنون نوبت به وسايلى مدرن، مانند اتومبيلها، هواپيماها، قطارها، كشتيها و ماهواره ها رسيده است.

3. سرزمين: طبيعى است كه هر يك از طرفين جنگ كه در مناطق برخوردار از موانع و دژهاى طبيعى مستقر باشند نسبت به طرف مقابل توان نظامى بيشترى دارد. اين موانع عبارتند از: كوه ها، غارها، هورها، باتلاقها و غيره.

از اين رو تاكتيك جنگ اقتضا مى كند كه طرف فاقد، در هنگام درگيرى با بهره گيرى از حيله هاى جنگى، سربازان طرف مقابل را وادار به خروج از موانع و دژهاى طبيعى خودكند و در سطح و موقعيتى يكسان قرار بگيرند، و آن گاه كه هر دو فاقد اين گونه حفاظهايى شدند، نبرد را آغاز كنند.

4. چگونگى بافت روحى و اجتماعى جوامع: برخى ملتها، به خاطر برخوردارى از قابليتهاى طبيعى، جانى آميخته با شجاعت و قهرمانى دارند، در حالى كه برخى ديگر، داراى حالتى معكوس هستند. شكى نيست كه دارا بودن چنين خصالى، حتى در عصر حاضر، به انسانها توان ويژه اى مى دهد. مثلاً توان فريب، مانور و قدرتنمايى، خصالى هستند كه قدرتى عظيم در پى مى آورند و تنها برخى ملتها از آن برخوردارند. لذا گفته اند: «الحرب خدعة؛ جنگ نوعى نيرنگ زدن است».

انگليس، اين كشورى كه خورشيد قدرت و سلطه اش غروب كرد و اركان امپراطوريش فرو ريخت، اگر هنوز برپاست و از دولتهاى بزرگ به شمار مى آيد به علل زير است:

الف. به كار بردن فريبها به طور گسترده و توسل حتى به نوع نامشروع آن، مانند نقض پيمانها.

ب. استفاده دايمى از تجارب.

ج. دورانديش بودن.

ص: 423

د. حل مشكلات با صبر و بردبارى، كه اگر چنين نبود، ملتهايى كه قرنها مورد ستم آنها واقع شده بودند، بر آن يورش مى بردند و كشور را به وضعيت سابقش باز مى گرداندند، يعنى جزيره صيادان.

5. ميزان پيشرفت تمدن (در جنگهاى كنونى): زيرا دولتهايى كه از تمدن پيشرفته ترى برخوردارند در زمينه تسليحات و آموزشهاى جنگى و نظامى نيز امكانات بيشترى دارند. و روابط دوستانه اى با ساير كشورها برقرار كرده اند كه با وجود آنها گرفتنِ تصميماتْ و حمل و نقل نيروها و ادوات جنگى از سرزمينهاى آن دوستانشان به سهولت انجام مى شود. همچنين تبليغات و بسيج (يعنى ركن و پايه معنوى) آنها هم قويتر است. بى شك در جنگ با طرف فاقد اين عواملْ كشور متمدن تر و پيشرفته تر نبرد را به سود خويش به پايان مى برد و طرف مقابل نيز توان مقاومت و مقابله بدان گونه را ندارد.

به همين ترتيب امكانات مادى سهمى عظيم در ترقى و پيشرفت جوامع دارند، زيرا توان استفاده از منابع طبيعى، انجام دادن جنگهاى بيشتر و يا ادامه جنگها را براى مدتبيشترى امكان پذير مى كند. مثلاً كشورى كه معادن اورانيوم دارد بيشتر از كشورهاى فاقد آن توان جنگيدن دارد، زيرا بر اساس تخمين برخى متخصصان هر گرم از آن، انرژيى برابر با ده تن زغال سنگ توليد مى كند.

6. گستردگى و وسعت كشورِ در حال جنگ: دشمن هرچه براى ضربه وارد كردن توانمند باشد، براى ضربه زدنهاى فراگير توانمند نيست، لذا طرفى كه در جنگْ سرزمينى وسيع داشته باشد، قادر است با مانورهاى گوناگون موضعگيرى خود را تقويت كند و دشمن را عقب براند. اما اگر آن سرزمين كوچك باشد توان استفاده از اين مهلت ها را نخواهد داشت. لذا مثلاً به عقيده برخى تحليلگرانِ مسائل استراتژيك و نظامى، اسرائيل به ناچار دير يا زود به علل گوناگون از ميان خواهد رفت. يكى از آن علل، تنگى و كوچكى سرزمينهايى است كه غصب كرده و آن را كشور اسرائيل ناميده و در آنها سكونت گزيده است.

7. ميزان نيروى انسانى: هرچه يك كشور، نيروى انسانى بيشترى داشته باشد به پيروزى نزديكتر است، زيرا در روزگار كنونى براى تجهيز يك جنگجو و آماده كردنش

ص: 424

براى نبرد به 27 نفر نيازمنديم تا در عقبه جنگ تلاش كنند و مقدمات و نيازهاى گوناگون او را برآورند. بنابراين هرچه جمعيت يك كشور بيشتر باشد، دولت توان برآوردن نيازهاى سربازان بيشترى را دارد و نيز مى تواند سربازان بيشترى تجهيز كند. بالطبع در حالت معكوس نتيجه اى معكوس به بار خواهد آمد. مثلاً يك كشور پنجاه ميليونى توان تجهيز دو ميليون سرباز را دارد، اما كشور بيست ميليونى، حتى از تجهيز يك ميليون سرباز هم ناتوان است.

چگونه از جنگها پيشگيرى كنيم؟

جوامع معاصر نيازمند دو امرند:

1. نگاه آينده نگر گسترده.

2. آمادگى مناسب و مطابق با مقتضاى اين نگاه، به منظور پيشگيرى از وقوع جنگ.

اين دو امر جز با رايزنى و مشورت گسترده، از سوى دولت امكان نمى يابد؛ يعنى جز در حالتى كه سرنوشت مردم در دستان خودشان باشد تحقق نمى پذيرد، و الا اگر بنا باشد يك حاكم مستبد و ديكتاتور بر سرنوشت مردم چيره باشد، نه امكان پيدايش چنين نگاهى فراهم مى شود و نه امكان آمادگى مطابق آن.

اين مسأله از جمله بزرگترين علل ناكامى مسلمانان در رويارويى با اسرائيل است؛ گرچه از قدرت حقيقى مسلمانان و از ضعف واقعى اسرائيل باخبريم. آرى زمام امور هر يك از كشورهاى اسلامى در دست ديكتاتورانى است كه با سلطنت موروثى يا با كودتاى نظامى بر سر كار آمده اند و يا اگر در بدو امر منتخب مردم بوده اند در ميانه كار به انسانهايى مستبد تبديل شده اند. از همين رو است كه ميدان مقابله با اسرائيل خالى شده و تاكنون هم اين ناكامى در جنگ و عقب راندن اسرائيل ادامه دارد، و تا زمانى كه زمام امر حكومتهاى كشورهاى اسلامى به دست خود ملتها نيفتد اين معضل ادامه خواهد يافت.

نگاه آينده نگر و آمادگى مناسب، از وقوع جنگها جلوگيرى مى كند. لذا امروزه آشكارا مى بينيم كه فاصله و تفاوت زيادى ميان كشورهاى اروپايى در زمان حال با همين كشورها، قبل از برخوردارى از اين دو خصلت به وجود آمده. اروپاى كنونى، پس از جنگ جهانى دوم، نزديك به پنجاه سال است كه جنگ به خود نديده. برخى صاحب نظران محاسبه كرده اند كه چهل درصد تاريخ بلژيك در جنگ بوده است. اين رقم در

ص: 425

تاريخ كشور آلمان به 28 درصد، ايتاليا 36 درصد، هلند 44 درصد، روسيه 46 درصد، فرانسه پنجاه درصد، انگليس 56 درصد، لهستان 58 درصد و در تاريخ كشورهاى ليتوانى و اسپانيا به 67 درصد مى رسد.

با اين حال شاهد آن هستيم كه در ميان كشورهاى اروپايى و نظاير آنها در حال حاضر هيچ جنگى وجود ندارد، و اگر جنگى مشاهده مى شود و اخبارش به گوش مردم جهان مى رسد، جنگهايى هميشگى است كه در كشورهاى اسلامى نظير افغانستان، پاكستان، لبنان، فلسطين، سوريه، مصر، اردن، اريتره، مغرب، فيليپين و غيره در جريان است. راز اين پديده منفى نيز همان استبداد حاكمى است كه زمام اين كشورها را به دست گرفته است؛ استبدادى كه شايستگيها و قابليتها را نابود مى كند و انسانهاى با قابليت و باكفايت مجال عمل نمى يابند تا هم نگاهى آينده نگر به مردم دهند و هم آمادگى كافى را براى جلوگيرى از پيش آمدن جنگ به دست آورند. خداى سبحان مى فرمايد: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّكُمْ...»(1)؛ «و هرچه در توان داريد از نيرو واسبهاى آماده بسيج كنيد، تا با اين [تداركات]، دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد».

بارى، اين آمادگى دو وجه دارد:

1. ترساندن، كه جنبه بازدارندگى دارد و دشمن را از جنگ منصرف مى كند؛

2. گفت و گو و تلاشهاى ديپلماتيك، كه در پشت ميزهاى مذاكره از تندروى نيروهاى طرفين - به عنوان عوامل پديدآورنده اولين شراره هاى جنگ - مى كاهد.

خطرات جنگ

بر كشورها بايسته است كه با تمام نيرو تلاش كنند تا صلح را پاس بدارند و آن را پايدار سازند، زيرا خطرات جنگ به طور فزاينده و فراتر از تصور فزونى گرفته است. اين افزايش به علل زير پديد آمده است:

1. اختراع سلاحهاى كشتار جمعى كه بر اثر اكتشافات علمى به وجود آمده و در اختيار بشر قرار گرفته است. سلاحهايى كه استفاده از آنها در جنگها به تخريب تمدن بشرى و

ص: 426


1- . سوره انفال، آيه 60.

ريشه حيات مى انجامد. فرقى هم نمى كند كه جنگها منطقه اى و محلى باشند يا جهانى؛ زيرا جنگهاى محدود محلى و منطقه اى نيز مى توانند به اندازه خود تخريب و ويرانى به وجود آورند. مثلاً در جنگ لبنان - كه با نگارش اين كتاب مصادف شده است - تا كنون حدود يكصد و پنجاه هزار نفر كشته و مجروح شده اند. و در جنگ عراق با ايران مجموع كشتگان و مجروحان طرفين، صدها هزار تن برآورد مى شود و از نظر برخى آگاهان از جنبه اقتصادى نيز تاكنون حدود چهارصد ميليارد دلار به طرفين خسارت وارد شده است. جنگ ميان هند و پاكستان بر مبناى برخى گزارشها بيش از يك ميليون نفر تلفات انسانى داشته است. جنگ شوروى با افغانستان نيز بيش از يك ميليون كشته و مجروح و چهار ميليون آواره بر جاى گذاشته است. از اين دست آمارهاى هولناك بسيار است.

آرى، اگر جنگ جهانى رخ دهد، چه بسا سير تمدن به پايان برسد. بر اساس گزارشى، طرح امريكا اين است كه بتواند در يك جنگ اتمى برق آسا 85 درصد تأسيسات صنعتى روسيه را نابود كند. همچنين در هر يك از زرادخانه هاى روسيه و امريكا تسليحات مرگبارى وجود دارد كه مجموعاً براى هفت بار نابودى تمام بشر كفايت مى كند. در گزارشى ديگر آمده است كه اتحاد جماهير شوروى [سابق ]بمبهايى در اختيار دارد كه اگريكى از گونه هاى متوسط آن را روى شهرى مانند نيويورك بيندازند، در آنِ واحد آنچه در شعاع دويست و پنجاه مايلى آن قرار داشته باشد نابود مى شود. همچنين است وضعيت ديگر سلاحهاى كشنده و ترسناكى كه در اختيار دارند. اين سلاحها چنان پيشرفته اند كه مى توان گفت در قياس با سلاحهاى به كار رفته در جنگ جهانى دوم چيزى شبيه توپ و تانك در مقابل ابزارآلات جنگى دست ساز قديمى، مانند شمشير هستند.

جنگها علاوه بر آن كه كشتار و ويرانى به بار مى آورند، انسانهاى معلول و مجروحى نيز به جاى مى گذارند كه تا آخر عمر از پيامدها و بدبختى هاى آن رنج مى برند. سلاحهاى مرگبارى كه از برخى از آنها نام برديم موجب توليد بيماريها و ايجاد معلوليتهاى مادام العمر در انسانها، حيوانات و گياهان مى گردند. در گزارشى آمده است كه روسيه پس از جنگ جهانى دوم، بيست و پنج ميليون عضو مصنوعى بدن مانند دست، پا و چشم براى معلولان خود خريدارى كرد. علاوه بر تمام اينها، جنگها همه چيز را خراب و نابود مى كنند

ص: 427

به گونه اى كه تا مدتها زمين براى كاشت هرگونه گياهى صلاحيت خود را از دست مى دهد.

2. جنگ، اقتصاد كشورهاى درگير را بطور وحشتناكى مى بلعد؛ زيرا آنان در هنگام جنگ كارخانه ها و دستگاه هاى خود را به كارخانه ها و دستگاه هاى جنگى تبديل مى كنند. جنگ ثروتهاى كشور را تمام مى كند و تا سالها دولتهاى درگير را دچار فقر اقتصادى مى سازد. گوستاو لوبون مى گويد: اسپانيا از حدود ده قرن پيش يعنى از آن زمانى كه صليبيان با مسلمانان به جنگ پرداختند و بر اثر آن مردمان زيادى كشته و شهرهاى زيادى ويران شدند، تا كنون توان خويش را باز نيافته است.

تاريخنگارى ديگر گفته است كه عراق نيز از حدود هفت قرن پيش، يعنى از آن زمانى كه به دست مغولها ويران شد، تا كنون توان خود را باز نيافته است.

محض نمونه امريكا در دوران جنگ سرد 4/7 درصد توليد ناخالص داخلى خود را در راه اداره جنگ سرد هزينه كرده است، و واقعاً اگر جنگ سرد، چنين خسارات مرگبارى براى اقتصاد به بار مى آورد، جنگ نظامى چه خواهد كرد؟

جالب توجه اينجاست كه جنگ نه تنها اقتصاد دولتهاى درگير را نابود مى كند بلكه اقتصاد ساير دولتهاى طرف معامله آنها را نيز تحت تأثير مى گذارد، زيرا اقتصاد در جهانمعاصر مجموعه اى متصل و به هم پيوسته است و مجزا و متعلق به يك منطقه خاص نيست و تأثيراتش بسيار فراگير است و دولتها در اين زمينه به صورت شبكه اى واحد و بزرگ عمل مى كنند كه بر اساس آن كالاهاى تجارى گوناگون از همه كشورها در آن وارد و به ساير كشورها صادر مى شود. در اين ميان اگر به اين نكته دقت كنيم كه دولتهايى كه رسماً اعلام بى طرفى مى كنند، در واقع چنين نيستند، آن گاه خواهيم دانست چگونه جنگْ امور اقتصادى همه كشورها را در مى نوردد. در ادامه بحث خواهيم گفت كه جهان، چه دولتهاى درگير و چه ساير دولتها، چگونه در جنگ جهانى دوم دچار تنگدستى و بحران شديد شد.

3. جنگ، هم براى دولتهاى درگير و هم دولتهاى طرفِ معامله آنها، عقب ماندگى اجتماعى، سياسى و اقتصادى به بار مى آورد، زيرا دولتهاى درگير به دولتهايى نظامى تبديل مى شوند و در پى آن، خدمات فرهنگى، صنعتى، كشاورزى، تربيتى و غيره به طور كامل

ص: 428

متوقف مى شوند و در نتيجه عقب ماندگى در تمدن به بار مى آيد. زيرا جنگ درصد زيادى از دانشمندان گوناگون را از ميان مى برد؛ يعنى كسانى كه در پيشرفت تمدن نقشى محورى دارند. برخى گزارش ها حاكى از آنند كه مصر هنگام تخريب ديوار بارليف كه توسط اسرائيل ميان مصر و صحراى سينا كشيده شده بود حدود بيست هزار مهندس و نيروى خبره و امثال آن را از دست داد.

ريشه هاى جنگ

حفظ حالت صلح تنها از طريق آگاهى و صدور بيانيه سازمانهاى طرفدار صلح تأمين نمى شود؛ زيرا صلح پديده اى سطحى نيست، همانگونه كه جنگ نيز چنين نيست. آنچه در اين باره ضرورت دارد، خشكانيدن ريشه هاى جنگ است. ريشه هاى جنگ محروميتهايى است كه بر بشر تحميل شده است و او را وا مى دارد تا عليه طبقه استثمارگر قيام كند. محروميتها عللى دارند كه عبارتند از:

1. استعمارگرى؛

2. بهره كشى، سودجويى و سوءاستفاده؛

3. استبداد.

آرى اين سه عامل موجب مى شوند كه آدمى نتواند به حقوق مشروع خود، که در زیر از آنها یاد می کنیم، دست يابد.

الف. حاكميت بر سرنوشت خويش؛

ب. برخوردارى از ثروت؛

ج. امكان دانش اندوزى.وقتى كه انسانها از خواسته هاى مشروع خود محروم شوند، ناچار براى احقاق حقوق از دست رفته خود تلاش مى كنند و در اين راه حتى ممكن است به جنگ نيز متوسل شوند. آرى استعمار و استبداد و سوءاستفاده، آتش افروزان واقعى جنگها هستند. آتش افروزان واقعى جنگها كسانى هستند كه در برابر حكومتهاى مردم سالار و شورايى ايستادگى مى كنند و خواهان آنند كه حاكميت بر مردم را در انحصار خود بگيرند و نيز كسانى كه ثروتهاى جامعه را تنها براى خود مى خواهند (يعنى سرمايه داران غربى و

ص: 429

شرقى) كسانى كه در مقابل توزيع عادلانه ثروت، ميان همه آحاد جامعه مقاومت مى كنند، و نيز كسانى كه مانع بهره مند شدن همه مردم از نعمت علم و دانش مى گردند و به سبب انحصارطلبى شان در مقولات حاكميت و ثروت، علم را نيز تنها براى خود مى خواهند. اين سه گروه، دست به جنگ افروزى مى زنند تا زمام حكومت، ثروت و دانش را از چنگ مردم در آورند و در انحصار خود قرار دهند.

چگونه مى توان ريشه هاى جنگ را خشكاند؟

كسانى كه به قصد خشكاندن ريشه هاى جنگ پيوسته در تلاشند، بايد ميان جنگ افروزان و مقاصدشانْ فاصله ايجاد كنند، و اين كار تنها از راه ايجاد آگاهى هاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى در مردم امكان پذير است، زيرا:

1. آگاهى سياسى باعث تسليم ناپذيرى مردم در برابر ديكتاتورها مى شود؛ چه ديكتاتورى صريح، مانند رژيمهاى موروثى و سلطنتى و كودتايى، و چه ديكتاتورى پنهان و مخفى شده در پوششهاى انحرافى، مانند حكومتهايى كه فرياد دموكراسى مى زنند اما خود در چنگال سرمايه يا حزبى واحد اسيرند [و غالباً انتخاب مردمى آنها نيز فرمايشى و جعلى است]. امريكا، بريتانيا، فرانسه، روسيه و امثال آن نمونه هاى اين گونه رژيمهايند.

2. آگاهى اقتصادى از گردش انحصارى ثروت در ميان گروهى خاص پيشگيرى مى كند. خواه آن گروه، هيئت حاكم آن جامعه باشد و نظام حكومتى نيز در دست آنان باشد مانند روسيه، و خواه به طور آشكار نباشند، مانند امريكا.

3. آگاهى اجتماعى باعث مى شود كه مردم درك كنند كه همه آحاد و طبقات جامعه از نظر دانش، حاكميت و ثروت سهم مساوى دارند و مصداق اين آيات قرآنى هستند:

«... كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ»(1)؛ «هركس در گرو اعمال خويش است».

«وَ أَنْ لَيْسَ لِلإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى»(2)؛ «و براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست».

پس هيچ طبقه برگزيده اى وجود ندارد. در صورت وجود چنين آگاهى در جامعه آنگاه كه مردم مى بينند گروهى تنها به خاطر دستيابى به ثروت و يا حكومت و يا تعلق به حزبى

ص: 430


1- . سوره طه، آيه 21.
2- . سوره نجم، آيه 39.

خاص، علم را در انحصار خود گرفته اند، متوجه انحراف جامعه مى شوند و تعديل آن را امرى لازم و بايسته مى بينند تا از رهگذر آن، امكاناتِ دانش آموختن براى همه مردم فراهم و به امكان گردد.

جهان به تدريج به اهميت اين آگاهى ها پى مى برد؛ لذا حاكميت جهانى مدتى به دست بريتانيا و سپس به دست امريكا و سپس تر به دست دو اَبَرقدرت امريكا و روسيه بود؛ اما در جهان معاصر، حاكميت كلان جهان ميان امريكا، روسيه، اروپا و چين توزيع شده است و جهان به دنيايى چهار قطبى تبديل شده است.

درست است كه در امور نظامى، تنها دو اَبَرقدرت نظامى دولتى وجود دارد، لكن در زمينه مسائل سياسى، مراكز قدرت متعددى به وجود آمده كه هر مركز، حاصل پيمانى است كه ميان جمعى از كشورها منعقد شده است. درباره مسائل اقتصادى نيز علاوه بر دو ابرقدرت اقتصادى، اروپا، چين و ژاپن نيز مطرحند، و در زمينه انرژى هسته اى و سلاح اتمى هند و اسرائيل هم در كنار ابرقدرتهاى ديگر قرار دارند، و روى هم رفته وضعيتى به وجود آمده است كه جهان به تدريج از انحصار قدرتهاى محدود خارج مى شود.

كمونيسم هم به علت انشعاب چين و تلاشى كه لهستان براى آزادى و استقلالِ خود مى كند و به علت حركتهاى استقلال طلبانه اى كه به تدريج در برخى كشورهاى بلوك شرق پيدا شده، و علاوه بر همه اينها به خاطر رسواييهاى بزرگى كه خود به بار آورده اند، به ويژه آنچه در گذشته در دوران اشغال مجارستان و چكسلواكى و جنگ كنونى افغانستان انجام داده رو به فرو پاشى مى رود(1).

به تدريج و اندك اندك بنياد سرمايه دارى نيز فرومى ريزد. امروزه ژاپن و فرانسه تا حدى از زير يوغ سرمايه بيرون درآمده اند و حتى امريكا و انگليس استعمارگر نيز، اينجا وآنجا و به ويژه در خاورميانه به تدريج رو به سقوط مى روند، زيرا مفاسد و زيانهاى اسرائيل، به عنوان مولود و دست پرورده اين دو، هر روز آشكار و آشكارتر مى شود. بنابراين آگاهى بخشى و روشنگرى آسان تر شده است. اين درست است كه اكنون اعلام

ص: 431


1- . چنان كه پيش از اين نيز گفته ايم، اين كتاب پيش از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى تأليف شده است.

بى طرفى و بى طرف ماندن نه صحيح است و نه ممكن، زيرا بشر نبايد در مقابل ظلمْ سكوت كند، اما آگاهى عمومى رو به رشد جوامع، در حال ايجاد و پرورش نوعى موضِعِ بى طرفى مثبت با عنوان «عدم تعهد» در جهان است. البته عنوان عدم تعهد كه در برخى كشورها از حدود بيست سال پيش به وجود آمده، در واقع عنوان فريبنده اى است كه اكثر مزدوران وابسته به شرق يا غرب، در پوشش آن فعاليتهاى يكسويه و جانبدارانه خويش را پيش مى برند. مثلاً آيا كاسترو در كوبا، بنيانگذار اردوگاه شرق در قاره امريكاى لاتين مى تواند بى طرف بماند؟ و آيا جمال عبدالناصر مى توانسته بى طرف باشد؟

به هر روى آنچه جاى ترديد و بحث ندارد اين كه بايد به طور فزاينده اى، روشنگرى كرد تا ريشه هاى جنگ بخشكد. اين ريشه ها همان انحصارِ دانش، حكومت و ثروت در دستان اقليت محدود است كه در مقابل، محروميتهاى گوناگون اكثريت را به دنبال دارد. روشنگرى و بيدارى، علاوه بر آن كه سه برگ برنده فوق را در اختيار همگان قرار مى دهد، مردم را نيز به هم نزديك مى كند و بر اثر آن روابط ميان مردم زياد و زيادتر مى شود، و در نتيجه غرض ورزان مجال آن را نمى يابند كه براى وصول به مقاصد شخصى خود از مردم سوءاستفاده كنند. از همين رو است كه مى بينيم به هر ميزان كه ضريب آگاهى مردم افزايش يابد، ناسيوناليسم و قوميت گرايى، بيشتر رنگ مى بازد و طايفه گرايى هاى منحرف از بين مى رود و توجه به نژاد، رنگ، موقعيت جغرافيايى و مانند اينها، براى هميشه نابود مى گردد.

توجه به اين نكته ضرورى است كه پيش از دستيابى به نتيجه نهايى، كه همان صلح فراگير و جهانى است، بايد ماهيت و مصاديق جنگهاى وكالتى افشا شود، و از اين رهگذر از بروز اين گونه جنگها پيشگيرى به عمل آيد، كه اين اقدام از راه هاى زير قابل اجراست:

1. تضعيف روابط ميان كشورهاى كوچك اقمارى و دولتهاى بزرگ مادر؛ تا دولتهاى بزرگ نتوانند آنها را به وكالت و نيابت از خود، به جنگ با كشورهاى ديگر بگمارند.

2. افشاى پايگاه هاى نظامى دولتهاى بزرگ در كشورهاى كوچك اقمارى.

3. افشاى پيمانهاى نظامى ميان دولتهاى كوچك اقمارى كه همگى بر مدار يك دولت بزرگ مى چرخند. اعلام عمومى اين نكته كه اين دولتهاى كوچكِ هم پيمان، از اين پيمانها

ص: 432

انگيزه اى جز نوكرى آن دولتهاى بزرگ ندارند اساس روشنگرى سياسى است.

4. تقويت روابط دولتهاى همسايه، تا دولتهاى بزرگ نتوانند ميانشان جنگ افروزى كنند.

اسلام به صلح فرا مى خواند

اسلام هماره جنگ را مكروه و ناپسند مى داند و صلح و آشتى را دوست مى دارد. از اين رو در مطالعه آموزه هاى اسلام به حجم بزرگى از آيات و روايات برمى خوريم كه دلالت بر آن دارند كه اصل اولى و حالت طبيعى صلح است، و جنگ تنها به هنگام اضطرار و از سر ناچارى تجويز مى شود. مثلاً خداى سبحان در اين باره در دو آيه از هم جدا مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى در صلح و آشتى درآييد، و گامهاى شيطان را دنبال نكنيد».

«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ»(2)؛ «و اگر به صلح گراييدند، تو نيز بدان بگراى».

در حديثى آمده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «المُسلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَ يَدِهِ(3)؛ «مسلمان واقعى آن است كه ساير مسلمانان از زبان و دست او ايمن باشند».

همچنين آن حضرت نيز در جنگ صفين پيش از رويارويى با دشمنان به لشكريانشان فرمودند: «لا تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ فَإِنَّكُمْ بِحَمْدِ اللهِ عَلَى حُجَّةٍ و تَرْكُكُمْ إِيَّاهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ حُجَّةٌ أُخْرَى لَكُمْ عَلَيْهِمْ(4)؛ «با آنان مجنگيد، مگر آن گاه كه جنگ را بياغازند. چراكه - بحمداللّه - داراى حجت و دليل هستيد، و اين كه رهايشان مى كنيد تا دست به پيكار گشايند حجتى ديگر براى شما خواهد بود».

ايشان همچنان در جنگ نهروان و جمل نيز جنگيدن را آغاز نكردند، تا زمانى كه طرف مقابل جنگ را آغاز نمود. امام نيز به جاى آغاز كردن پيكار به آنان سخن ها گفتند و به وحدت، پرهيز از جنگ و خونريزى و پذيرش حاكميت عقل به جاى شمشير دعوت

ص: 433


1- . سوره بقره، آيه 208.
2- . سوره انفال، آيه 61.
3- . نهج البلاغه، خطبه 167، ص 242.
4- . همان، نامه 14، ص 373.

فرمودند.

و نيز امام عليه السلام در نامه شان به اهالى شهرهاى سرزمين اسلامى آن روزگار، داستان خودو اهل صفين را اين گونه روايت مى كنند: «وَ كَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَيْنَا و الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ و الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ و نَبِيَّنَا وَاحِدٌ و دَعْوَتَنَا فِي الإِسْلامِ وَاحِدَةٌ و لا نَسْتَزِيدُهُمْ فِي الإِيمَانِ بِاللهِ و التَّصْدِيقِ بِرَسُولِهِ و لا يَسْتَزِيدُونَنَا الأَمْرُ وَاحِدٌ إِلا مَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ و نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لا يُدْرَكُ الْيَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ و تَسْكِينِ الْعَامَّةِ حَتَّى يَشْتَدَّ الأَمْرُ ويَسْتَجْمِعَ فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِيهِ بِالْمُكَابَرَةِ فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ و رَكَدَتْ و وَقَدَتْ نِيرَانُهَا و حَمِشَتْ فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا و إِيَّاهُمْ و وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِينَا و فِيهِمْ أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى الَّذِي دَعَوْنَاهُمْ إِلَيْهِ فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا و سَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةُ و انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ(1)؛ آغاز كار ما اين بود كه ما و مردم شام با هم ديدار كرديم. چنين مى نمود كه پروردگار ما يكى است، و پيامبرمان يكى، و دعوت ما به اسلام يكسان است. در گرويدن به خدا و تصديق كردن پيامبر او صلى الله عليه و آله يكديگر را تقصيركار نمى شماريم. افزون از آن را از هم چشم نمى داريم، جز اختلاف در خون عثمان، كه ما با آن بى ارتباطيم. گفتيم بياييد تا امروز با خاموش ساختن آتش پيكار و آرام كردن مردمان، كارى را چاره كنيم، كه پس از درگيرى جبران آن نتوان كرد. تا كار استوار شود و اطراف آن فراهم آيد. و ما بتوانيم حق را به جاى آن برگردانيم. گفتند نه كه چاره كار را جز با پيكار نكنيم، و سر باز زدند و جنگ در گرفت و پايدار گرديد و آتش آن شعله برافروخت و سركشيد. پس چون پيكار، در ما و آنها دندان فرو برد و چنگال خود را سخت بفشرد به دعوت ما گردن نهادند، و بدانچه خوانده بوديمشان، پاسخ دادند. پس بدانچه خواندند پاسخشان گفتيم و آنچه خواستند زود پذيرفتيم تا آن كه حجت برايشان آشكار گرديد و رشته معذرتشان بريد».

همچنين امام عليه السلام خطاب به فرزندشان امام حسن عليه السلام فرمودند: «لا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ(2)؛ هرگز كسى را به مبارزه فرا مخوان».

و بسيارى آيات و روايات ديگر.

ص: 434


1- . همان، نامه 58، ص 448.
2- . همان، كلمات قصار، شماره 233، ص 509.

مسأله سى و چهارم: خانواده

اشاره

تاريخ بشر با يك خانواده مركب از يك زن و شوهر آغاز شد. خداى متعال مى فرمايد: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها»(1) «او خدايى است كه [همه] شما را از يك نفس واحد، و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد».

آرى، در آغاز حضرت آدم عليه السلام و حوا پديد آمدند و سپس هابيل و قابيل از آنها زاده شدند و پس از آن كه بزرگ شدند خدا براى هر يك همسرى جديد آفريد و محصول ازدواج فرزندان حضرت آدم عليه السلام، فرزندانى بود كه پسر عموهاى يكديگر شدند و اين توالد و همبستگى همچنان ادامه يافت و تا كنون نيز ادامه دارد و به همين ترتيب تا پايان عمر جهان ادامه خواهد داشت.

انواع ازدواجها

در ميان امتها، گونه هاى متفاوتى از ازدواج وجود داشته و دارد، كه عبارتند از:

1. يك مرد با يك زن 2. يك مرد با چند زن 3. يك زن با چند مرد 4. چند مرد با چند زن 5. هرج و مرج و

بى ضابطگى جنسى، كه ماركس بدان فرا مى خواند و در آغاز سيطره رژيم كمونيستى در روسيه و چين به اجرا درآمد و بر مبناى آن هر مردى به هر زنى و هر زنى به هر مردى تعلق داشت.

از ديدگاه عقلى و شرعى، تنها دو گونه نخست، ازدواجهايى هستند سالم، زيرا اگر

ص: 435


1- . سوره اعراف، آيه 189.

مردى داراى لياقت و توان اخلاقى، روانى، جسمى و مالى باشد مى تواند بيش از يك زنبگيرد؛ چون غالباً درصد زنان بيش از مردان است و آمارها نشان مى دهند كه مردان كمتر از زنان عمر مى كنند. مردان به خاطر اشتغال به كارهاى سختْ زودتر مى ميرند و يا در حوادث دردناك كشته مى شوند، در حالى كه زنان در چنين موقعيتى نيستند. لذا هم بيشتر عمر مى كنند و هم تعدادشان فراوان تر مى شود.

البته مردان غالباً تك همسرى را برمى گزينند و اين نه به سبب امكان ناپذيرى آن است، بلكه چون گروهى از مردان قواعد ازدواج چندهمسرى را زير پا گذاشتند، زنانِ آنها از هووهاى خويش روى برتافته، ناسازگارى پيشه كردند، و اين ناسازگارى چنان اوج گرفت كه مردان را از چندهمسرى ترساند. همچنين به دليل اين است كه عرف عام تعدد زوجات را بر نمى تابد، بويژه اگر تعدادشان به سه يا چهار تن برسد.

تعلق داشتن يك زن به چند مرد، پديده اى است كه در ميان برخى امتها رخ داده است و علتش يا ناتوانى مردان در پرداخت مخارج يك زن و يا كاهش تعداد زنان در اثر وقوع يك فاجعه بوده است. اين نوع ازدواج به اعتراف متخصصان امر مى تواند از عوامل مهم نابودى نهاد خانواده و نيز بروز و پديدارى انواع بيماريهاى روانى، بهداشتى و فكرى باشد.

گونه چهارمِ ازدواج هم نامشروع است و هم ناصحيح، زيرا در زمينه هم خوابگى و آميزش جنسى موجب پديدارى منازعه درباره نفقه و مقاربت و فرزندان مى شود.

گونه پنجم ازدواج، برخلاف فلسفه ازدواج يعنى تحصيل آرامش و انس است، و لذا حتى غالب كمونيستها نيز با زير پا گذاشتن تعاليم ماركس و انگلس، از آن پرهيز كردند؛ همان گونه كه اينان ساير تعاليم اين دو دانشمند مادى گرا را نيز زير پا گذاشته اند، البته به جز دو چيز؛ يكى ديكتاتورى در حكومت، كه تاكنون باقى است و ديگرى سركوب عقايد دينى و مبارزه با اديان، با اين هدف كه دينى باقى نگذارند، مبادا در آن، دين و عقايد آسمانى نفى ديكتاتورى وجود داشته باشد و بخواهد كه ثروت جامعه، عادلانه توزيع شود.

ازدواج در دنياى حيوانات

ميان عالم انسانى و عالم حيوانى در مسأله ازدواج و جفتگيرى تفاوت است. زوجيت در جهان حيوانات يا پس از لقاح بلافاصله پايان مى گيرد و به كلى تمام مى شود، و يا پس از

ص: 436

بزرگ شدن فرزندان و توانايى آنها براى ادامه زندگى به صورت انفرادى؛ مانند آنچه درميان كبوتران و... ديده مى شود. اما آدمى از آنجا كه كارش به بزرگ كردن فرزندانِ خود محدود نمى شود، و علاوه بر آن بايد به تربيت و تأمين معاش و برقرارى رابطه محبت آميز ميان خود و فرزندانش هم بپردازد، و نيز انتظار دارد كه فرزندان با به عهده گرفتن اداره امور و تأمين معاشِ آنها پاسخِ زحمات والدينِ خود را بدهند، لذا خانواده انسانى بيش از خانواده حيوانات دوام مى يابد.

طرد فرزندان از محيط خانواده؛ هرگز

خانواده ها دو گونه اند: نوعى از آنها، فرزندانشان را پس از رشد و استقلالشان نيز نگهدارى مى كنند و تحت حمايت قرار مى دهند، حتى در تأمين معاششان. اما نوع ديگرى از خانواده وجود دارد كه پس از رشد و استقلال فرزندان، آنها را از محيط خانواده طرد مى كنند. نوع دوم به مادى بودن و نوع نخست به انسانى بودن نزديكتر است، زيرا محبت و رابطه غيرمادى ميان اعضاى خانواده هاى از نوع نخست بيشتر است. اسلام مى گويد خانواده بايد هزينه ها و نفقه فرزندان فقير خود را به عهده بگيرد، و همچنين بالعكس و در صورتى كه هر دو توأماً فقير باشند، بايد در امر معاش به تعاون و همكارى روى آورند. آرى، آدمى با حضور و كار در گروه به لذتى معنوى دست مى يابد كه كار انفرادى از ايجاد چنان لذتى ناتوان است. و لذا مى بينيم كه هرگاه جامعه در زنجير ماديات گرفتار آيد، پديده طرد، رشد فزاينده ترى يافته و در حالت معكوس، يعنى آن گاه كه جامعه، ملازم انسانيت و در رأس آن

اسلام شده باشد، حفظ، نگهدارى و حمايت از فرزندان بيشتر و بيشتر مى شود.

برخى جامعه شناسان به غلط معتقدند كه اصولاً لازمه زندگىِ در جوامع صنعتى، طرد فرزندان و رها كردن آنان به حال خود، پس از رسيدن به بلوغ است. اشكال اين ايده، آن است كه لازمه زندگى مادى با لازمه زندگى در جوامع صنعتى را باهم خلط كرده و اشتباه گرفته است. در اين ميان برخى خانواده هاى ميانى به وجود مى آيند كه در آنها هم پديده طرد و هم حفظ و حمايت فرزند ديده مى شود. در اين گونه خانواده ها، والدين براى ايجاد محيط انس و همكارى، تنها به حمايت و نگهدارى از بزرگترين فرزند خود

ص: 437

مى پردازند و مابقى را رها مى كنند. و آن گاه كه فرزند بزرگ فوت كند، فرزند پس از او جايگزينش مى شود تا با والدين خود زندگى كند؛ يعنى استقلال خانوادگى جداى از پدر و مادر را رهامى كند و از آن به بعد همراه همسر و خانواده اش با والدينش زندگى مى كند.

خانواده محدود، خانواده گسترده

در تقسيمى ديگر خانواده ها به محدود، گسترده و بسيار گسترده تقسيم مى شوند. خانواده محدود از والدين و فرزندان آنها تشكيل مى شود، و خانواده گسترده از افراد مذكور، به اضافه مادربزرگ و پدربزرگ و گاه دامادها و عروسهايشان. خانواده بسيار گسترده علاوه بر افراد پيش گفته از عموها، و گاه دايى ها و خانواده هايشان و مانند آنها تشكيل مى شود. البته هر يك از انواع فوق داراى محاسنى هستند، هرچند در اسلام توسعه فراوان خانواده امر مطلوبى شمرده نشده است، لذا در حديث آمده است كه: «تزاوروا و لا تجاوروا(1)؛ به ملاقات يكديگر برويد ولى همجوار نشويد».

دليل اين توصيه آن است كه تجمع همه بستگان و وابستگان در يك محل و تشكيل يك خانواده بزرگ، خواه ناخواه و غالباً زمينه رقابتها و درگيريها و حتى برخى مفاسد اخلاقى را فراهم مى كند. لذا شايد بتوان گفت: بر اساس قاعده خير الأمور أوسطها خانواده نوع دوم مورد تأييد و توصيه است، چون پسران و دختران مزدوج خانواده به ناچار بايد توسط كسى يا كسانى براى شروع زندگى خانوادگى تمركز داده شوند؛ درست مانند دوران كودكى و نوجوانى آنها، و اين كس يا كسان جز والدين كسانى نمى توانند باشند.

بسيار مشكل است كه دخترى تنها و نوعروس با شوهر جوان خود در خانه اى جدا و تنها، زندگى را آغاز كند. به يقين او و نيز شوهرش در زندگى جديد خود نيازمند نوع جديدى از مساعدت و راهنمايى و پشتوانه هستند تا در پرتو آن بتوانند فرزندانى به دنيا بياورند و به اداره و پرورش آنها بپردازند و اگر آنها بدون والدينشان زندگى را شروع كنند يا به غم غربت مبتلا مى شوند و يا آن كه خطر انحراف اخلاقى در ميانشان به وجود مى آيد. طبعاً اگر بخواهند با پدر و مادر زندگى را شروع كنند بايد دقت كنند كه فساد اخلاق از

ص: 438


1- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 203.

طريق پيدايش رابطه ميان زن و برادر شوهر يا شوهر و خواهر زن به وجود نيايد.

به هر روى خانواده تنها محلى براى پرورش جسمى فرزندان نيست، بلكه پرورشروحى آنها نيز در گرو زيست خانوادگى است.

فرزندان از والدين چيزهاى زيادى مى آموزند و بر اساس اخلاق و سلوك آنها پرورش مى يابند؛ و لذا بايستى پدر و مادر، سلوك خويش را مرور و بررسى و سرانجامْ اصلاح كنند، تا در نهايت فرزندانى منحرف تحويل جامعه ندهند و از سوى ديگر نيز نبايد در تربيت اولاد چنان سختگيرى كنند كه فرزندان روحيه اى ناهنجار بيابند.

در متون اسلامى بخش عظيمى از آيات و روايات در اين مورد سخن گفته اند. شما مى توانيد به كتابهاى حلية المتقين، مرآت الكمال، سراج الشيعة و ساير كتب مراجعه كنيد. اينها براى بهسازى و اصلاح خانواده، خواه آن خانواده فقط از زوجين تشكيل شده باشد، خواه از زوجين و فرزندان و يا حتى نوادگان و ساير بستگان، كافى خواهد بود.

مركز ثقل خانواده

سنگينى و ثقل اداره فرزندان گاه بر گرده مادر است و گاه بر عهده پدر و گاه به طور مساوى به عهده هر دو مى باشد. اين تفاوت، محصول علل گوناگونى است. اگر اين بار بر دوش مادر قرار گيرد، يا به خاطر آن است كه چرخش امور اقتصادى خانواده بر عهده اوست يا او از شخصيت و روحى بزرگ برخوردار است، كه اين شخصيت را يا خود به دست آورده است و يا به خاطر دودمان و خاندانى است كه وى بدان تعلق دارد، يا به آن دليل است كه تربيت فرزندان را به عهده دارد، يا آن كه پدر خانواده براى تجارت، كشاورزى، شكار، و غيره به سفر مى رود و به طور مستمر در خانه حضور ندارد، و يا آن كه پدر مثلاً به زندانى درازمدت گرفتار شده، يا حتى وفات يافته يا دچار بيمارى يا رنج روانى شده و يا عوامل ديگر. وضعيت معكوس نيز عللى اين گونه دارد يعنى حالتى كه در آن پدر عهده دار اداره فرزندان مى شود.

مطلوب ترين وضعيت البته آن است كه والدين مشتركاً و به طور مساوى اداره فرزندان را به عهده داشته باشند. البته گاه مسئوليت اداره آنان بر عهده هيچ يك از والدين قرار نمى گيرد، بلكه عمه، خاله و مانند آنها اين وظيفه را انجام مى دهند.

ص: 439

هر يك از حالتهاى پيش گفته در اداره فرزندان و پرورش آنها، آثار و پيامدهاى خاص خود را دارد. توضيح اين كه كسى كه تربيت او بر عهده مادرش گذاشته شده باشد، تربيتىزنانه مى يابد. لذا داراى شخصيتى عاطفى تر مى شود. همچنين كسى كه تحت اداره و پرورش پدر قرار گرفته باشد، تربيتى مردانه مى يابد و داراى شخصيتى عقلانى تر مى شود و فرزندى كه تحت تربيت هر دو باشد شخصيتى معتدل، يعنى عاطفى - عقلانى مى يابد و كسانى كه تحت الحمايه و تربيت غير پدر و مادر مثلاً عمه، خاله و... قرار مى گيرند غالباً از نوعى عاطفه يا عقلانيت محروم مى شوند و در نهايت، خُلق و پرورش خشن مى يابند و سرانجامْ كسانى كه تحت پرورش پرورشگاه ها و دارالأيتام و مانند اينها قرار بگيرند، غالباً افرادى پيچيده و گاه داراى پيچيدگى هاى خاص روانى بار مى آيند. دانشهاى روانشناسى و تعليم و تربيت در اين زمينه بحثهايى طولانى و درازدامن دارند.

خانواده و توليد اقتصادى

كيفيت توليد اقتصادى، اثرى روشن در گستردگى و محدوديت اداره خانواده دارد. توليد كشاورزى، صنعتى و غيره به شيوه دستى و سنتى، اثرى مثبت در شكل گيرى خانواده هاى گسترده دارد؛ زيرا چنين توليدى به بازوانى فراوان نياز دارد تا بتوانند با كمك هم چرخ توليد خانواده را بچرخانند و درآمد خانواده را تأمين كنند؛ در حالى كه توليدهايى مانند شكار، بافندگى با دستگاه نخ ريسى و يا پرورش مرغ و طيور به نيروى كار فراوانى نياز ندارند، و زن و شوهر مى توانند با اعتماد به نيروى خود و فرزندانشان، بدان اشتغال ورزند. همچنين كارى مانند باغدارى با تلاش يك خانواده، شدنى است. استالين، ديكتاتور روس به غلط مى انديشيد كه كشتزارهاى يكپارچه و گروهى سود فراوانترى به جيب دولت سرازير مى كنند، لذا كشاورزان را به كار گروهى وا مى داشت و البته چنين اقدامى نتيجه اى جز عقب ماندگى كشاورزى از سويى و شيوع فساد اخلاقى از سوى ديگر و مقاومت شديدى كه منجر به درگيرى و كشته شدن بيش از يك ميليون كشاورز شد، به بار نياورد.

مرد به طور طبيعى به صورت مولّد اقتصادى مطرح است؛ اما زن اگر حالت مولّد پيدا كند جايگاهش در خانه و جامعه، بالاتر و ارجمندتر مى گردد؛ به خلاف زمانى كه چنين نباشد و تنها مربى فرزندان و خانه دار باشد، كه در اين حالت، نيز كارى سترگ بر دوش

ص: 440

دارد و مصداق اين ضرب المثل است كه مى گويد: «با دست راست گهواره را، و با دست چپ جهانى را مى جنباند».

اما متأسفانه جامعه مادى، اهميت بانوى مولّد اقتصادى را چندانْ درك نمى كند. شايد رمز اين امر در كلام گهربار اميرمؤمنان على عليه السلام نهفته باشد، آنجا كه مى فرمايند: «احتج إلى من شئت تكن أسيره، و استغن عمن شئت تكن نظيره، و أفضل على من شئت تكن أميره(1)؛ به هركه نيازمند شوى اسيرش مى گردى، و از هر كه مى خواهى بى نياز شو تا همطرازش شوى، و به هر كه مى خواهى نيكى كن تا سرورش گردى».

اسلام براى زن جايگاهى رفيع قائل است كه انديشه غربى تا كنون بدان پايه از تكامل نرسيده است تا آن را درك كند. اين جايگاه بلند تا بدانجا است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهدرباره زن مى فرمايند: «الجنة تحت أقدام الأمهات(2)؛ بهشت زير پاى مادران است».

در روايتى آمده است: «فردى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: به چه كسى نيكى كنم؟ فرمودند: به مادرت. او دوباره و سه باره اين سؤل را مطرح كرد و هر بار پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: به مادرت. تا آن كه در مرتبه چهارم فرمودند: به پدرت»(3).

زن و كار

در روزگار كنونى، زنِ كارمند و زن كارگرى كه حتى در صنايعِ دستى مشغول به كار باشد، ارزشى بيش از آن زنى مى يابد كه در جامعه به هيچ كار اقتصادى اشتغال ندارد . حتى مهريّه چنين زنى به هنگام ازدواج در سطحى بيش از ساير زنان تعيين مى شود. جهان در عصر حاضر هنوز نتوانسته است مسأله زن را حل كند؛ زيرا اگر او به باردارى ، زايمان، تربيت فرزندان و كارهاى درون منزل بپردازد، ديگر فرصتى براى فعاليت اقتصادى نخواهد داشت، و اگر به فعاليت هاى اقتصادى مشغول شود، فرصت تدبير منزل، زاد و ولد و پرورش فرزند نخواهد يافت. آرى، مى توان در اين حالت مرد را براى اداره منزل و تربيت فرزند جايگزين زن كرد؛ اما عاطفه زنانه مورد نياز در تربيت اولاد، از طريق تربيت

ص: 441


1- . بحارالأنوار، ج 74، ص 423.
2- . مستدرك الوسائل، ج 15، ص 180.
3- . بحار الأنوار، ج 71، ص 49.

مردانه حاصل نمى گردد و علاوه بر آن اگر وظيفه تربيت بر دوش مرد گذاشته شود اقتضاى ساختار وجودى آنها ناديده گرفته شده است؛ زيرا مرد براى انجام كارهاى خشن و معقولو زن براى انجام كارهاى سبك و ظريف و احساسى طراحى شده اند. شايد بتوان با تقسيم اوقات يك زن به سه بخش زير براى حل اين مشكل قدمى برداشت:

1. زاد و ولد و تربيت فرزند 2. ارتقاى خود با پرداختن به علم، هنر و غيره 3. فعاليت اقتصادى با مراعات كامل و حفظ شخصيت وى.

براى آن كه جمع ميان اين ها براى زن امكانپذير باشد مى توان از وسائل رفاهى جديد استفاده كرد و در اين راه بايد به همين ترتيب ميان بخشهاى فوق اولويت بندى نمود.

تساوى و برخورد يكسان ميان زن و مرد، در واقع ستمى است كه بدانها روا مى شود؛ درست مانند اين كه با اتومبيل سوارى و كاميون حمل بار يكسان برخورد و استفاده شود. همان گونه كه محروميت زن از كسب علم، كار، فرزنددار شدن و پرورش فرزندان، كه در درجه نخست اهميت قرار دارد، ظلم به زن و در درجه بعد ظلم بر فرزندان اوست، به همين ترتيب كارهايى كه اولاً بيش از طاقت زن است، و ثانيا سبب پژمردگى ويژگيهاى زنانگى مى شود نيز، ظلمى بزرگ به زنان مى باشد. به همين دليل است كه اكنون مى بينيم فرياد اعتراض زن غربى و شرقى به سبب اشتغال به كارهاى خشن در كارگاه ها اندك اندك برخاسته است. همچنين اعتراض آنها، به سبب اهانتهايى كه مردان انجام مى دهند، برخاسته است. زيرا غالبا در محيط هاى كار به عفت، حرمت، شخصيت و ازدواج آنها اعتنا نمى شود، و تنها به صورت وسيله اى ارزان و بى قدر براى بهره كشى و كامجويى و تبليغات به زن نگريسته مى شود. بسيارى از زنان از سويى به خاطر خوددارى جوانان از ازدواج و از سوى ديگر به خاطر غيرمجاز بودن تعدد زوجات، از گرمىِ كانون خانواده بهره مند نمى شوند، و بر اثر چنين مناسباتى زنان بيوه، و يا بى شوهرمانده فراوان شده اند. اين پديده پيامد پرهيز از ازدواج يا كثرت طلاق است كه به دلايل موهوم و واهى صورت مى گيرد.

مشكل خانواده هاى جديد

خانواده هاى جديد، به دليل اين كه انديشمندان امروز نتوانسته اند برايشان برنامه اى درست با محوريت انسان ساماندهى كنند، به امورى گرفتار شده اند كه براى آنها مشكلاتى به بار

ص: 442

آورده است. اين امور عبارتند از:

1. كوچك شدن حجم خانواده؛ يعنى خانواده ها غالبا تنها از پدر، مادر و فرزندان كوچكشان تشكيل شده است، و به همين علت اعضاى اين گونه خانوارها از گرمى و لطف خانواده هاى گسترده و نيز مهربانىِ بستگان، بى بهره مى مانند. تلاش براى برخوردارى بيشتر از ماديات و نبود فرهنگى كه موجب ارتباط ميان بستگان شود، موجب گسيختگى خانواده هاى گسترده و پديد آمدن اين گونه خانواده ها شده است. حتى گاه كار به جايى مى رسد كه والدين براى دسترسى به درآمد و ماديات بيشترْ دخترانِ به سن قانونى رسيده خود را وادار مى كنند كه از خانه بيرون بروند تا براى خود، كار كنند و براى مستقل شدن، منزلى اجاره كنند و اجاره بهايش را نيز بپردازند.

2. خانه در دوران مدرن كنونى - به خلاف عصر توليد صنايع دستى - ديگر يك مركز توليدى نيست، بلكه هر يك از والدين و فرزندان - البته اگر در خانه نگهدارى شوند - براى

كار اقتصادى به بيرون از منزل مى روند. البته تا اينجا مشكلى وجود ندارد. ليكن مشكل از آنجا آغاز مى گردد كه اين امر به گسيختگى خانواده مى انجامد؛ زيرا بسيار پيش مى آيد كه حتى تا يك هفته براى كار، در بيرون از منزل به سرمى برند و خانواده خود را نمى بينند، تا زمانى كه مثلاً روزِ تعطيل فرا برسد. اين مسأله خود موجب كمبود عاطفه و مايه سردى كانون خانواده مى شود، زيرا طبيعى است رابطه اى كه مورد توجه قرار نگيرد كم كم افت مى كند و پژمرده مى شود.

3. تسلط پدر و مادر بر فرزندانِ خود به عنوان وسيله اى براى وصول به يك تربيتِ صحيح كاهش يافته است، و اين بدان سبب مى باشد كه گسيختگى خانواده موجب شده كه والدين نتوانند در حمايت از فرزندان خود، و نيز اهميت دادن و بذل توجه و محبت به آنان موفق عمل كنند، و حاصل همه اين امور، از دست رفتن سلطه و اشراف والدين بر فرزندان شده است.

در نقطه مقابل، فرزندان نيز اعتنا و احترام بايسته را در حق والدين خود انجام نمى دهند، و آن گونه كه بايد و شايد است بدانها احترام نمى گذارند، و آنها را الگوى خود قرار نمى دهند، و اين وضعيت سبب مى شود كه همگىِ اعضاىِ خانواده در معرض احساسِ غربت و تباهى روحى قرار گيرند و سبب مى شود كه فرزندان، تربيت صحيحى

ص: 443

كه آنان را از وسوسه ها و جريانات منحرف حفظ مى كند، نيابند. درست به همين دليل است كه در همه جا سخن از «بحران دوران جوانى» و نا آرامى و آشفتگى هاى ناشى از آندر ميان است. بنابراين اگر بشود با سازگار كردن فعاليت هاى صنعتى و كارهاى درونِ منزلْ هماهنگى پديد آورد و گرمى و لطفِ خانواده را بدان باز گرداند، بى ترديد و بى درنگ بايد چنين كرد و برنامه اى سامان داد تا بتوان در سايه آن چنين مشكلاتى را برطرف كرد، و اگر در كوتاه مدت نتوان چنين كرد، بايد برنامه اى تدوين نمود كه با اجراى آن جوانان از لغزش خطاكارى حفظ شوند. اين برنامه بايد در چارچوب زير صورت گيرد:

الف. فرهنگ اجتماعى صحيح بايد تقويت شود به گونه اى كه بتواند تمامى جوانان را هر كجا كه هستند، در بر گيرد، تا بدين وسيله نواقص پديد آمده از فقدانِ خانواده سالم، جبران و كارسازى گردد.

ب. بايد احزاب و اتحاديه هاى سالم تأسيس شوند تا با گردآورى جوانان و صرفِ انرژى آنان در امر سازندگى، از هدر رفتنِ انرژى آنان يا به كار بردنِ آن در راه نابودى و زيان جلوگيرى گردد.

ج. وزارتى به نام وزارت جوانان تأسيس شود تا با تلاشى خستگى ناپذير و كارشناسانه، جوانان را از لغزشها و پرتگاه ها برهاند و آنها را در برابر بزهكارى و خلاف واكسينه نمايد.

د. نهادهايى اجتماعى براى جوانان ايجاد شود تا با جمع آورى و تمركز آنان و برآوردن نيازها و حل مشكلاتشان و بى پاسخ نگذاشتنِ پرسشهاى فراوانِ آنان و صرف انرژيهايشان در زمينه هاى سالم، به هدايت و راهنمايى آنها پرداخته شود.

5. تكيه و وابستگى زن به مرد كاهش يافته است. در گذشته زن در دو بعد متكى به مرد بود. يكى از نظر فرهنگ اجتماعى و ديگرى در برآورده شدن نيازهاى مادى. در دوران معاصر هر دوى اينها به ضد خود تبديل شده اند، زيرا از سويى در فرهنگ مادى جديد شخصيتِ زن به شدت دگرگون شده و از سوى ديگر فناورى و نظام نوينِ كار و پيشه در جامعه هاى جديد موجب شده است كه زن از طريقِ كارِ خودْ نيازهاى خود را تأمين كند. مرد نيز در واكنش به اين پديده نسبت به زن كم توجهى و گاه بى حرمتى مى كند، زيرا

ص: 444

وابستگى و عاطفه با يكديگر نسبتى موازى دارند؛ يعنى هرچه اتكا و وابستگى بيشتر باشد عاطفه نيز افزايش مى يابد، و با كمتر شدن آن، عاطفه نيز كم مى گردد. بنابراين خانه تبديل به فضايى مات شده است كه اعضاى آن احساس گرمى و عاطفه نمى كنند.

6. برخى وظايف والدين در قبال فرزندان، به نهادهايى در بيرون از محيط خانواده واگذار شده است. از شيرخوارگاه ها و پرورشگاه ها گرفته تا مرحله رشد و بلوغ در مدارس. اين پديده به دليل آن است كه از يك سو والدين به شدت و به صورت متراكم و تمام وقت به كار اشتغال دارند و فرصتى براى انجام دادن اين گونه وظايف برايشان باقى نمى ماند و از سوى ديگر در جامعه مؤساتى در راستاى انجام دادن اين گونه وظايف تعريف و تأسيس شده اند؛ لذا والدين فرزندان خود را به محيط هايى در بيرون از محيط خانواده مى سپارند و با اين كار مشكلاتى براى خود، خانواده خود و جامعه مى آفرينند.

به دنبال ابتلاى خانواده در جوامع نوين به آفات فوق، نهاد خانواده در معرض گسيختگى قرار گرفته است، زيرا در دوران معاصر توجه به ماديات در زندگى انسانها محوريت يافته و حس استقلال خواهى و جدايى طلبى از طريق فرهنگ مكاتب مادى، جا افتاده و فراگير شده است . ضمناً اعضاى هر خانواده در امورى مانند مسائل سياسى و غيره دچار اختلاف نظر شده اند، كه اين امر، درگيرى هاى دائمى و پردامنه اى به بار مى آورد. همچنين زوجين به سرعت راه استغنا و بى نيازى از همديگر را در پيش مى گيرند؛ لذا امكان طلاق بصورتى فزاينده افزايش يافته است. در اين باب علل و عوامل ديگرى هم هست كه از طرح آنها خوددارى مى كنيم.

علل پيدايش طلاق

طلاق پديده اى اجتماعى است كه از روزگاران بسيار دور تاكنون بشر را همراهى كرده و فراوانى آن تابع متغيرهاى زير است:

1. ازدواج هاى ديرهنگام يكى از علل افزايش طلاق در جامعه است. در حالى كه ازدواج هاى بهنگام از ميزان طلاق مى كاهد، زيرا هرچه بر آدمى مى گذرد، ملاكهاى خاصى را براى چگونگى زندگى خود انتخاب مى كند و به تدريج شخصيتش بر اساس آنها فرم مى گيرد به گونه اى كه جز با دشوارى نمى توان در آن ملاكهاى آرمانى او

ص: 445

تغييرى ايجاد كرد. از اين رو ازدواج در سنين بالا موجب ناسازگاريهاى زيادى بين زوجين مى شود، اما اخلاقيات زوجين در ازدواجهاى بهنگام به راحتى قابل انعطاف و سازگارى با يكديگرند.

2. بى دينى عامل ديگر افزايش طلاق است. طلاق در ميان متدينان شيوع چندانى نداردزيرا دين از بزرگترين انگيزه ها و عوامل اجتناب از طلاق است البته جز در موارد ضرورى. در زمينه قبح طلاق رواياتى به ما رسيده است. در يكى از آنها اميرمؤمنان عليه السلاممى فرمايند: «فإنّ الطّلاق يَهْتزّ منه العرش(1)؛ بى ترديد عرش خدا به هنگام طلاق مى لرزد».

و نیز آمده است: «إن أبغض الحلال عند اللّه الطلاق(2)؛ ناخوشايندترين حلال نزد خدا طلاق است».

3. مراعات نكردن عفت، متانت و حفظ شخصيت، بين زنان و مردان موجب فراوانى طلاق مى شود؛ زيرا زنان شوهردار در چنين فضايى به مردانى برمى خورند كه از حيث مالى يا اخلاقى يا هر دو بهتر از شوهر اول هستند و مردان زن دار نيز متقابلاً به زنانى برخورد مى كنند كه از حيث مال، يا زيبايى بهتر از زن خودشان هستند. لذا نسبت به يكديگر به تدريج كم علاقه شده، سر ناسازگارى برمى دارند كه احيانا به طلاق مى انجامد. بنابراين طلاق در جوامع باعفت و باورمند و معتقد به حجاب، كمتر از جوامع بى بندوبار است.

4. بيمارى يكى از زوجين نيز گاه سبب مى شود كه آن ديگرى به دنبال راهى باشد كه از همسرش رهايى يابد. در صورتى كه هر دو بيمار باشند، نيز هر يك چون نمى خواهد علاوه بر تحمل رنج بيمارى خويش رنج بيمارى آن ديگرى را نيز تحمل كند، به دنبال خلاصى از آن ديگرى است و در هر دو حالت، طلاق طبيعى ترين راهى است كه براى خلاصى انتخاب مى كنند.

5. عقيم بودن يكى از زوجين نيز از عوامل طلاق است؛ زيرا وجود فرزند از قوى ترين عوامل نگاه دارنده رابطه مثبت ميان زوجين است. تك فرزندى نيز در مقابل زيادى فرزند

ص: 446


1- . مكارم الاخلاق، ص 197.
2- . السنن الكبرى، ج 7، ص 322.

مى تواند به عنوان يكى از عوامل افزايش طلاق شمرده شود.

6. فراوانى مخارج و هزينه هاى زندگى در خانه يكى ديگر از علل بالا رفتن آمار طلاق است. تمدن مادى كنونى هزينه هاى زندگى را در تجملات و نيازهاى كاذب به شدت افزايش داده است؛ لذا هرچه جامعه مدرن تر مى شود، آمار طلاق در آن افزايش مى يابد. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «أفضل نساء أمتي أقلهنّ مهراً(1)؛ بهترين زنان امت من آنانى هستند كه مهريه شان كمتر باشد».

اين بدان خاطر است كه مهريه اندك علاوه بر تسهيل در امر ازدواج در جامعه، موجب پيشگيرى از سركشى زن بر مرد مى شود؛ سركشى اى كه مايه جدايى است. علاوه بر اين اصولاً زنان با مهريه اندك به خلاف زنان با مهريه بالا كم هزينه ترند. لذا در روايات اندك بودن مهر، مستحب دانسته و توصيه شده است، كه بايستى معادل مَهرالسُّنّه باشد. در حديثى وارد شده كه مهريه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام 63 درهم بوده است و هر درهم حدودا ارزشى معادل نيم مثقال نقره دارد.

7. بدخويى زوجين يا يكى از آن دو، كه معلول بى تحملى و نابردبارى نسبت به يكديگر است، در بسيارى موارد به طلاق مى انجامد. لذا اسلام بر پسنديده بودن اخلاق تأكيد فراوان كرده و در روايت است كه: «إذا جائكم مَنْ تَرضَون خُلقه و دينه فزوِّجوه(2)؛ اگر كسى به خواستگارى نزد شما آمد كه اخلاق و ديندارى اش را پسنديديد، به او زن بدهيد».

8. بى توجهى به آداب معاشرت و همزيستى و آميزش از سوى يكى از زوجين نيز از علل طلاق در جامعه است. معاشرت و آميزش ميان زوجين يكى از عوامل جوهرىِ بقاىِ خانواده است؛ لذا نبايد بدان بى اعتنا بود و يا از آن جلوگيرى كرد، چه رسد به آن كه يكى از زوجين در اشباع جنسى و ارضا كردن جنسى طرف ديگر، به هر دليل ناتوان باشد.

9. تفاوت سنى زياد ميان زوجين نيز عاملى است براى بالا رفتن آمار طلاق.

10. نارضايتى يكى از زوجين در ازدواج با ديگرى نيز يكى از عوامل طلاق است. نارضايتى موجب پديد نيامدن هماهنگى و محبت لازمْ ميان زوجين مى شود. در چنين

ص: 447


1- . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 160.
2- . كافى، ج 5، ص 347.

حالتى در بسيارى از موارد كار به طلاق مى كشد. البته مى توان گفت كه نارضايتى هاى عاطفى خطر چندانى ندارند، زيرا گذرا و سريع الزوالند و به اصل انسجام ميان زوجين صدمه اى نمى رسانند.

11. تفاوت زوجين از حيث فرهنگ اجتماعى، جوّ تفاهمِ ميان زوجين را از بين مى برد و گاه كار را به طلاق مى كشاند. نبودِ تفاهم خود از اسباب اساسى طلاق مى باشد.

12. شهرنشينى يكى از عوامل بالا رفتن آمار طلاق است. ازدواج هاى روستايى كمتر بهطلاق دچار مى شوند. علت اين امر آن است كه جوّ روستا به صورتى پردامنه و فشرده، زوجين را به سوى تفاهم و انسجامى ناگزير و ضرورى سوق مى دهد، حال آن كه محيط شهرى چنين انسجامى ندارد. البته علل ديگرى نيز در پديد آمدن طلاق در ازدواج هاى شهرى وجود دارد، كه از آن صرفنظر مى كنيم.

13. فرهنگ اجتماعى مردم در يك جامعه يا تقبيح كننده طلاق است، يا آن را امرى موجه و عادى مى شمارد. اين امر خود در رشد يا كاهش ميزان طلاق مؤر است. در فرهنگهاى از نوع نخست ترس از پديده طلاق و نيز رسوخ اين ترس در زوجين سبب مى شود كه آنها حتى الامكان از طلاق بگريزند، درست برخلاف جوامعِ نوع دوم.

14. نوسان مالى يكى از زوجين به سوى فقر يا غنا و نيز نوسان صعودى يا نزولى، اعتبار پايگاه اجتماعى، يا طبقه اجتماعى نيز در آمار طلاق تأثير مى گذارد. مثلاً آن گاه كه زنى ثروتمند مى گردد، احيانا با خود مى انديشد كه شأن او برتر و بالاتر از آن است كه با شوهر فعلىِ فقير خود به زندگى ادامه دهد؛ و نيز آن گاه كه مردى ثروتمند مى شود و يا به رتبه اجتماعى بالايى دست مى يابد، ممكن است با خود بينديشد كه ادامه زندگى با همسر فعلى فقير يا خانه دارش موجب كسر شأن او خواهد بود.

در ميان ازدواج و طلاق

در جوامع صنعتى به موازات افزايش آمار طلاق، آمار ازدواج نيز پايين مى آيد. اين امر عللى دارد: يكى از مهمترين علل آن، اين است كه براى مرد و زن اين امكان به وجود آمده است كه از مسير نامشروع رابطه جنسى برقرار كنند و به ارضاىِ جنسىِ خويش بپردازند. در چنين موقعيتى هر يك از اين دو به خود خواهد گفت: ديگر چه نيازى است كه ازدواج

ص: 448

كنم و زير بار مسئوليت تشكيل و اداره خانواده بروم؟! آرى، تجمل پرستىِ فزاينده كه شاخصه عصر پرستش ماده است، به همان ميزانى كه ازدواج دوام و حيات خانوادگى را دشوار كرده است، به همان ميزان، زن و مرد را يله و رها كرده و هر يك را به آسانترين صورت در دسترس ديگرى قرار داده است.

درست به همين دليل، در عصر جديد چنين مرسوم شده كه براى هميشه يا مدتى از فرزنددار شدن جلوگيرى مى كنند. سقط جنين نيز به طور بى سابقه اى فراوان شده است.فاحشه خانه ها و مراكز انحراف جنسى و همجنس بازى به تدريج افتتاح مى شود و عادت به استمنا و خود ارضايى گسترش مى يابد؛ اين در حالى است كه به شهادت دانش پزشكى تمامى موارد فوق زيانهاى فراوانى همراه دارند.

زيان هاى طلاق

بديهى است كه طلاق زيانهاى بسيارى دارد كه برخى از مهمترينِ آنها عبارتند از:

1. رواج بى احترامى و بى حرمتى در جامعه، به دليل آن كه هريك از زوجينِ طلاق گرفته به بدگويى از ديگرى و نزديكان وى و ذكر كاستيها و معايب آنها مى پردازد .

2. ابتلاى زوجين طلاق گرفته به بحران هاى روانى؛ زيرا طلاق باعث زيان هاى روحى سنگين مى شود، بويژه در شخص ستم ديده. بارى عقده روانى ايجاد شده در وى آثارى نامطلوب به همراه دارد، كه از جمله آنها روييدن بذر انتقام و كينه و... است.

3. صدمه ديدن فرزندان طلاق و ايجاد بحران هاى روانى در آنها؛ و اين بدان دليل است كه هيچ كانون ديگرى، براى تربيت فرزندان و حفظ آنها از آسيب هاى جسمى و روانى، مانند خانواده وجود ندارد.

مهريه در اسلام و ساير اديان

مهريه در ميان امتهاى مختلف، اشكال گوناگونى به خود گرفته است:

1. در دوره هايى خاص مرد بود كه به زن مهريه مى داد، و دليلش آن بوده كه مرد، عنصر كارى و درآمدزا بود، و ضرورت مهريه نيز بدان دليل بوده كه زوجين مى خواسته اند ساز و برگ زندگى و خانه جديد خود را فراهم آورند.

ص: 449

2. در دوره اى از تاريخ زنان به مردان مهريه مى دادند و دليلش كمبود جنس مرد و فراوانى جنس زن بوده است. اين امر خانواده دختر را ناچار به جمع آورى مالى مى كرد تا بتوانند با آن نظر مرد مناسبى را جلب كنند. البته گاهى نيز به اين خاطر بوده كه در آن دوره زن عنصرى درآمدزا بوده است و مرد به كارهاى نظامى و غيره اشتغال داشته است.

3. در ميان برخى ملتها، ازدواج بدون مقرر كردن مهريه انجام مى شده است. لذا براى تهيه اسباب منزل هر دو به اندازه استطاعت مالى خود قدم پيش مى گذاشته اند.

4. گونه چهارم نيز مى تواند وجود داشته باشد كه در آن طرفين از باب تبادل هدايا به يكديگر مهريه بدهند؛ هرچند چنين چيزى نه در گذشته مرسوم بوده و نه در حال حاضر.

در آيين اسلام چنان كه گفته شد، اعطاى مهريه بر مرد تكليف شده در عين اين كه بر سبك گرفتن مهريه نيز تأكيد شده است و قبلاً نيز روايتى در اين باره ذكر كرديم. البته اسلام مهريه زن را به هر مقدار مجاز دانسته است. قرآن كريم مى فرمايد: «وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً»(1)؛ و از مال فراوانى كه به او پرداخته ايد، چيزى از آن را پس نگيريد».

مرحوم شيخ بهايى رحمه الله گفته است: «قنطار يعنى پوست گاوى كه پر از طلا شده باشد؛ و يا بدين معناست كه به اندازه اى زياد باشد كه براى هزينه تمام زندگى كافى باشد، درست مانند قنطره، يعنى پلى كه آدم از آن عبور مى كند».

تنها مرد اداره كننده است

اسلام اداره خانه را به دست مرد سپرده است و قرآن در اين باره فرموده است: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»(2)؛ مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به سبب برترى هايى كه خدا براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است، و به خاطر نفقه اى كه از اموالشان مى دهند».

اين بدان دليل است كه خانه نيازمند سرپرست است و خانه بدون سرپرستْ طعمه هرج و مرج مى شود. اگر سرپرستى خانه به زن واگذار شود، تدبير خانه، به دليل غلبه نيروى عاطفه زن، به درستى صورت نمى گيرد. نيز در صورتى كه هر دو به يك اندازه در

ص: 450


1- . سوره نساء، آيه 20.
2- . همان، آيه 34.

كنار هم سرپرستى خانه را به دوش داشته باشند، تنش و درگيرى پيش مى آيد؛ لذا تنها فرضِ باقيمانده و مقبول آن مى شود كه مرد عهده دار سرپرستى خانه باشد و البته در قبال اين حق، مسئوليت پرداخت نفقه و مخارج خانواده نيز به عهده او گذاشته شده است، چرا كه هر حقّى در ازاى مسئوليتى داده مى شود. همچنين به دليل آنچه گذشت حق طلاق نيز با مرد است. زن نيز مى تواند حق طلاق داشته باشد، اما مشروط به آن كه به عنوان شرطِ ضمن عقد آن را مطرح كند.

بحثى پيرامون ازدواج موقت

خداوند درباره متعه يا همان ازدواج موقت فرموده است: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً»(1)؛ «زنانى را كه متعه كرده ايد، مهرشان را به عنوان فريضه اى به آنها بدهيد».

آيا ممكن است شهوت را سركوب كرد؟ خير اين كار بسيار دشوار و جانكاه است. آيا مى توان در اين باره، زنا و انحرافات جنسى را تجويز كرد؟ خير، زيرا اين كار يعنى تجويز فساد. تنها راهى كه مى ماند تجويز «ازدواج موقت» است. يعنى ازدواجى كه درست مانند ازدواج دائم است، اما با اين تفاوت كه ازدواج دائم با طلاق به پايان مى رسد و ازدواج موقت با پايان يافتن مهلتِ مقرّر به خودى خود پايان مى يابد. مطلوب نبودن اين نوع ازدواج از نظر برخى از مردم، صحت و مطلوبيت ازدواج موقت را مخدوش نمى كند، مگر نه اين است كه مردم نسبت به مردى كه اكنون ازدواج دائم مى كند و لحظه اى بعد آن زن را طلاق مى دهد، بى رغبتى نشان مى دهند و آن كار را ناپسند مى دانند؟ آيا اينجا بى رغبتى را دالّ بر نادرستى طلاق مى توان گرفت؟!

اگر پاسخ منفى است، اين جواب در مورد نخست نيز پابرجاست. آرى، به دليل همين موقت بودن، در ازدواج موقت، اطاعت زن از شوهر، نفقه پردازى شوهر به زن و نيز ارث بردن زوجين از يكديگر در ازدواج موقت وجود ندارد، به جز آنجا كه در چارچوب اختيارات مشروع خود، اين موارد را به صورت شرط ضمن عقد قرار دهند.

ص: 451


1- . همان، آيه 24.

ازدواج فاميلى

يكى از شئون مسائل خانوادگى صله رحم و روابط تنگاتنگ خويشاوندى است كه باعث ايجاد همكارىِ بيشتر ميان بستگان مى شود. فرهنگهاى مختلف نسبت به ازدواج فاميلى مواضع گوناگونى اتخاذ كرده اند. برخى آن را مجاز شمرده و تا جايى پيش رفته اند كه ازدواج با محارم نظير مادر، دختر و خواهر را نيز مباح شمرده اند، و برخى آن را منع كرده، تا جايى كه ازدواج با فاميل هاى دورتر مانند دختر عمو يا دختر عمه و دختر خاله يا دختر دايى را نيز منع كرده اند. اما اسلام راهى ميانه برگزيده و بر اساس آن، نوع نخست (يعنىازدواج با محارم) را اكيداً ممنوع كرده است، زيرا چنين ازدواج هايى زيان آور و همراه با بى رغبتى اند. نوع دوم (يعنى ازدواج با دختر عمو يا دختر عمه...) را مباح دانسته است، زيرا محذورى در آن نديده است. غالب جوامع و مردم جهان، امروزه به ايده اسلام ايمان آورده اند. ايده اسلام، همان گونه كه گذشت، ايده اى متعلق به همه اديان و پيامبران الهى از آدم عليه السلام تا خاتم صلى الله عليه و آله بوده است؛ در عين اين كه، به دليل مقتضيات ادوار مختلفى كه مذاهب الهى در آنها ظهور كرده اند، اختلافات و تفاوتهايى در اين زمينه ديده مى شود. درست مانند اختلافاتى كه در برخى مسائل حج، زكات، نماز، روزه و غيره وجود دارد.

پاكيزگى محيط خانوادگى

از جمله مهمترين ويژگيهاى خانواده سالم و پاكيزه آن است كه زوجين بتوانند بهداشت، نظافت و طهارت خود و فرزندانشان را در محيط خانوادگى برقرار كنند؛ زيرا با اين كارْ هم خوشبختى خود و هم آينده فرزندانشان را تضمين مى كنند. بنابراين بايد توجه كرد كه اختلافات زوجين در مسائل دينى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى، اخلاقى و تربيتى و حتى اختلاف سِنى، در روابط متقابل آنها اثر سوء و ناهنجار برجاى مى گذارد و تا جايى پيش مى رود كه خوشبختى را بدل به بدبختى مى كند و علاوه بر اينها متغيرهاى ديگرى نيز وجود دارند كه موجب تيرگى روابط آنها مى شود. بى وفايى، عدم ابراز محبت، بى رحمى، بدخلقى، درشتگويى، دشنام گويى، حسدورزى، ترجيح دادن يكى از همسران بر ديگرى (در موارد چندهمسرى)، غرور ورزيدن، بى اعتنايى به وضعيت خوراك، لباس و نظافت، دروغگويى، بدگمانى و خودآرايى نكردن زن براى شوهر، به خصوص اگر در

ص: 452

كنار اين مسأله، زن براى ميهمانان يا هنگام خروج از خانه خودآرايى كند و همچنين ميخوارگى، اعتياد به مواد مخدر، كسالت، خواب بيش از اندازه، بى اعتنايى به همسر به خاطر اشتغال به كارهاى ديگر مانند مطالعه و غيره، تحقير شخصيّت همسر يا كار و يا فاميل او، علاقه و تعصب شديد يكى از زوجين نسبت به فاميل هايش، زشتى يكى از زوجين يا نقص عضو او و يا انجام كارهاى غيرمنطقى توسط يكى از زوجين، از ديگر متغيرهايى هستند كه در تباه كردن زندگى مشترك نقش اساسى ايفا مى كنند.

عدم تفاهم جنسى از نظر روحى، جسمى، عملى و موضعى ميان زوجين نيز از جملهعوامل فوق است. توضيح اين كه هر يك از زوجين در اعمال زناشويى فلسفه اى خاص دارد كه اگر با فلسفه همسر در اين زمينه همخوان و همسوى نباشد، ابتدا ميانشان كار به بدرفتارى جنسى و سپس روابطشان به تيرگى مى انجامد. همچنين اگر زوجين از لحاظ جسمى با يكديگر سازگارى جنسى نداشته باشند، يعنى يكى سردمزاج و ديگرى داراى مزاجى گرم باشد، و نيز اگر آنها از نظر عملى سازگار نباشند، يعنى در كارها و وظايف، زن و شوهرى پابه پاى يكديگر راه نيايند، و اگر آن دو از نظر موضعى همخوانى جنسى نداشته باشند، يعنى اندام جنسى آنها متناسب يكديگر نباشد، حتى اگر از جنبه فلسفى و بدنى و عملى نيز سازگار باشند، باز هم پيامدهاى منفى پيش گفته را به دنبال خواهند داشت. در ضمن بيمارى در آلت تناسلى را نيز مى توان به عنوان مثالى براى ناسازگارى موضعى جنسى مورد توجه قرار داد.

در اين ميان آنچه بر زوجين فرض است اين كه نواقص درمانپذير را معالجه كنند. مانند اصلاح و تعديل اخلاق و نيز مراجعه به پزشك براى درمان مشكلات جسمى و روحى و نيز تقويت چارچوبهايى كه زوجين در آنها مى توانند به صورت مسالمت آميز و در صلح زندگى كنند. در غير اين صورت، اين نواقص به بد خُلقى مى انجامد و خانواده را يا به سوى بدبختى پيش مى برد، يا به سوى طلاق، كه البته غالباً به نتيجه دوم مى رسند: طلاق.

خانواده هريك از زوجين و نيز دوستان زوجين سهم بالايى در تيرگىِ محيط خانوادگى عروس و داماد و يا بهبود و بسامان شدن آن دارند. بنابراين بستگان و نيز

ص: 453

دوستان آنها بايد در راه حفظ محيط خانوادگى عروس و داماد و بسامان تر شدن آن، تقواى الهى را مراعات كنند.

اختلاط زن و مرد و همچنين فرهنگ عمومى منحرف حاكم بر جامعه، تأثيرى كامل در تيرگى محيط خانواده ايفا مى كند كه تفصيل اين موضوع تحت عنوان علل پيدايش طلاق، پيش از اين گذشت. برعكس، فضايى كه برخوردار از متانت، عفاف و حجاب و فرهنگ عمومى سالم باشد بر بهبود و نيكو شدن روابط خانوادگى تأثيرى سزامند و بالا مى گذارد.

شايسته است كه به منظور توسعه و بهسازى روابط خانوادگى نهادهاى ويژه اى تأسيس شود، مانند انجمن هاى خيريه اى كه داراى شاخه ها و بخشهايى باشند مانند:

1. شاخه زمينه ساز براى ازدواج مجردان (و زنان مطلقه و زنان و مردان همسرمرده).

2. شاخه تأمين نيازهاى اقتصادى و غيراقتصادى خانواده ها؛ البته آن نيازهايى كه هم وجودشان ضرورى است و هم خانواده ها توان تأمين آنها را ندارند.

3. ايجاد شاخه مربوط به تقريب ديدگاه هاى گوناگون و درمان بيماريهاى روحى و جسمى درمانپذير. بيماريهايى كه باعث بدبختى و بيچارگى مى شوند و درمانشان، گوارايى و كاميابى و سعادت را جايگزين آن پيامدها مى كند.

4. شاخه آموزش مسائل خانوادگى به زوجين، فرزندان و بستگان آنها.

خانواده و تربيت صحيح فرزندان

محيط خانواده بايد بسترى براى پرورش صحيح فرزندان باشد، به گونه اى كه فرزندان:

1. از نظر جسمى سالم و توانا رشد يابند 2. از نظر عقلى و عاطفى كامل شوند.

سعادتمندى پدر و مادر براى سعادت كودكان شرط لازم و اساسى است، و نه شرط كافى؛ زيرا خانه اى كه در آن جدايى و درگيرى فراوان باشد نمى تواند بسترى براى تربيت فرزندان صالح و سالم باشد.

همان طور كه پيشتر گفتيم، طلاق اثر فراوانى در آينده فرزندان دارد؛ و حتى از نظر جسمى نيز سلامت آنها را با مخاطره روبه رو مى كند. تفاوتى اساسى وجود دارد ميان اينكه پدر و مادر در زمان خردسالى كودكان از يكديگر جدا شوند و يا در بزرگسالى. جدايى پدر و مادر در زمان خردسالى فرزندان تأثير كمترى در ذهن آنان مى گذارد.

ص: 454

همچنين تفاوت فراوانى هست ميان طلاقى كه همراه با گسيختگى خانواده صورت پذيرد، به صورتى كه فرزندان پس از طلاق در نزد يكى از والدين و يا شخص ثالثى به سر برند، با طلاقى كه، به دليل اين كه ازدواج درون فاميل بوده است، و به دليل گستردگى خانواده، فرزندان تحت نظارت پدربزرگها، عموها و دايى ها قرار مى گيرند و از ضربه مهلك و ويرانگر طلاق جان سالم به در مى برند. در حالت نخست رويداد طلاق اثر سوء عميقى بر روان كودكان مى گذارد. گاه طلاق در خانواده هاى گسترده تنها تأثير عمده خود را بر زندگى والدين مى گذارد و پس از طلاق آنها ديگر در يك اتاق زندگى نمى كنند، بلكه هركدام به اتاق قبل از ازدواجشان باز مى گردند. چنين طلاقهايى كمترين اثر سوء را از نظر روانى بر كودكان مى گذارد.

به هر روى خانه و خانواده متزلزل و آشفته، لياقت آن را ندارد كه كودكى سالمْ پرورش دهد، و دست كم كودكى كه در آن پرورده مى شود در آينده و در دوره بزرگسالى نمى تواند با ساير مردم همزيستى بهنجار و سالمى داشته باشد؛ چون روح و روان فرد در چنين محيطى با تضاد، جنجال و كشمكش، آشوبزدگى و تضاد رشد مى يابد. لذا آنچه ضرورت دارد آن است كه اگر كودك در يك خانواده بزرگ و گسترده زندگى مى كند علاوه بر اين كه بايد در نزديكترين حلقه خانوادگى كودك، يعنى پدر و مادر، آرامش حكمفرما باشد، حلقه هاى دورتر خانوادگىِ طفل، يعنى ميان پدربزرگها، عموها و دايى ها و خانواده هايشان كه ساير اعضاى آن خانواده گسترده را تشكيل مى دهند نيز بايد آرامش برقرار باشد؛ چون كودك مانند نوارى است كه حوادث پيرامونش را به تمامى ضبط مى كند. از اين رو اگر ميان پدر بزرگ و مادر بزرگ يا ميان عمو و پدر يا ميان مادر و خاله و نظاير اينها مشاجره يا درگيرى باشد، در كودك اثر منفى باقى مى گذارد و در آينده تأثير ناهنجار خود را آشكار مى سازد.

برخى روانشناسان معتقدند كه حافظه كودك از اولين روز تولد، تمامى حوادثى را كه پيرامونش رخ مى دهد، ضبط مى كند، و اين محفوظات در ناخودآگاه ذهن او اثر مى گذارد و سبب مى شود كه شخصيت ويژه اى در بزرگسالى براى كودك ايجاد گردد. شايد به همين دليل باشد كه شارع مقدس تأكيد و توصيه كرده كه در بدو تولد در گوش راست و چپ

ص: 455

نوزاد به ترتيب اذان و اقامه گفته شود، و اعمال دينى خاص ديگرى انجام گردد زيرا به هر حال بر وى تأثير مى نهد.

آماده سازى كودك براى آينده

كودك بايد به گونه اى پرورش يابد كه براى آينده آماده شود. براى اين منظور بايد به محورها ى سه گانه زير به دقت توجه كرد:

1. سلامت جسمى كودك بايد با تمامى دقت رعايت شود، يعنى بايد از او مراقبت كافى به عمل آيد تا دچار امورى چون سوءتغذيه نشود و در معرض بيمارى قرار نگيرد. همين كه بيمار شد، فوراً درمان شود و در مقابل بيماريهاى احتمالى واكسينه گردد. چه بسا اندكى سهل انگارى در سلامتى و بهداشت، آينده كودك را در معرض نابودى قرار مى دهد.

2. سلامت عقلى و فكرى كودك بايد مورد توجه قرار گيرد؛ يعنى از او مراقبت شود تادچار نقصانهاى ذهنى نشود. نقصانهايى كه توان او را براى ارزيابى و شناسايى اشياء بر اساس ملاكهاى طبيعى شان از بين مى برد. انحراف فكرى سبب مى شود كه پيوسته دچار ترديد و شك شود و يا به آسانى درباره موضوعات متفاوت به قطعيت برسد. آرى، اگر كودك در فضاى شك و ترديد يا فضايى كه پيوسته وى در آن با قضاوتهاى دلبخواه و بى حساب و كتاب روبرو باشد و در چنين فضايى رشد يابد، طبعاً شخصيتى متناسب با همان فضا مى يابد و در نهايت مسيرى را بر مى گزيند كه آينده اش را تباه مى سازد.

3. سلامتى عاطفى كودك نيز بايد به تمامى مورد عنايت و توجه قرار گيرد؛ يعنى كودك نبايد بى احساس و بى عاطفه تربيت شود، و از سوى ديگر، نه با عواطف و احساسات افراطى. كودك اگر به طور فزاينده مورد عاطفه يا خشونت قرار گيرد مطابق آنها پرورش مى يابد و نهايتا در برخورد با ديگران و حتى با خود، آنچه در درونش كاشته و پرورده شده است، يعنى خشونت و يا عاطفه افراطى، بروز مى يابد، و بدين ترتيب دچار پيامدهاى منفى آن مى شود، چون در واقع نحوه تعامل انسان با ديگران و خويشتن، از يك منبع سرچشمه مى گيرد. به همين دليل است كه مى بينيم برخى از مردم حتى بر خود نيز بسيار سخت مى گيرند، يا با خود بسيار عاطفى، برخورد مى كنند. البته هر دوى اين پديده ها نوعى بيمارى روانى و انحراف رفتارى به شمار مى آيند.

ص: 456

درست است كه علل پيش گفته، به اصطلاح فلاسفه، علت تامّه نيستند، اما بسترى مناسب براى آن آثارِ نامطلوبند، و اين خود بسيار خطرناك است. شايد اين سخن كه فرزندان انسان با او چنان برخورد مى كنند كه او با والدين خويش كرده بود، دال بر همين معنا باشد. چون انسان هرگونه كه در جوانى با والدين خود و در خانواده برخورد كند رفته رفته در جان و روانش رسوخ مى كند و ماندگار مى شود و به اخلاق او شكل مى دهد. به همين ترتيب فرزندان چنين فردى از خلق و خوى او تأثير مى پذيرند و با همان روش با او برخورد مى كنند. اين عوامل در كنار عوامل غيبى و ابعادِ تأثيرات آن در زبان شرعِ مقدس وارد شده است. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «و كما تدين تدان(1)؛و همان گونه كه جزا مى دهيد جزا داده خواهيد شد».

سخن، عمل و انديشه آدمى بذرى است كه به دست خود او در جانش كاشته مى شود، و بالطبع هرچه بكارد همان را خواهد درويد. در مثل آمده است كه: گندم از گندم برويد جو ز جو. قرآن كريم مى فرمايد: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ... * وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ...»(2)؛ «آيا نديدى چگونه خدا كلمه پاك را به درخت پاك و پاكيزه اى تشبيه مى كند. و مَثَل سخنِ ناپاكْ مانندِ درختى ناپاك [و پليد ]است».

تربيت، و افراط و تفريط

كودكى كه به قدر كافى مورد توجه والدين خود قرار نگرفته باشد در آينده دچار اعمالِ نابهنجار مى شود و با فرزندان خود و با ديگران رفتارى خشونت آميز خواهد داشت؛ گويى از اين طريق مى خواهد خلأ روانى خود را پر كند؛ زيرا چنين فردى دچار احساس ناامنى است و گمان مى كند كه پيوسته خطرى در تعقيب اوست.

از سوى ديگر اگر والدين بيش از اندازه كودك را بنوازند، اراده و شخصيتى متزلزل و ناپايدار پيدا مى كند و در آينده استقامت براى استفاده از فرصتها و مقابله با تهديدها را از دست مى دهد. اين گونه افراد غالبا به انسانهايى بى كار و ناتوان تبديل مى شوند. بنابراين والدينى كه نه با كوتاهى و نه با زياده روى و نه با تعصب كوركورانه و نه با مسامحه و نرمش

ص: 457


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 318.
2- . سوره ابراهيم، آيه هاى 24 و 26.

بيجا، بلكه با كمال اعتدال، امر خطير تربيت را پيش مى برند، فضايى مناسب و سازگار فراهم مى آورند تا كودكْ رشدى سالم پيدا كند و دچار پيچيدگى هاى روانى و يا بى قيدى و بى بند و بارى نگردد.

پزشكان تأكيد مى كنند كه هم سختگيرى و هم سهل انگارى درباره مسائل كودك در آينده سبب بيمارى او خواهد شد. مثلاً هم دور نگاه داشتن كودك از سرما و گرما و جايگزين نكردن غذاهاى متعارف كودك با غذاهاى لذيذ، و هم بى اعتنايى به خوراك، پوشاك، بهداشت و خواب و حفظ او از سرما و گرماى بيش از حد، هر دو در آينده سبب ابتلاى او به بيمارى هايى خاص مى شوند. قرآن كريم مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً...»(1)؛ و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم».

در فرمان حضرت على عليه السلام به مالك اشتر چنين آمده است: «و لْيَكُنْ أَحَبَّ الأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ و أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ...(2)؛ و بايد از كارها آن را بيشتر دوست بدارى كه نه از حق بگذرد و نه فروماند، و در آن عدالت فراگيرتر باشد».

دانشمندان علم اخلاق نيز بر ميانه روى و اعتدال تأكيد فراوان كرده و افراط و تفريط را بد و نامطلوب شمرده اند؛ مانند اين كه افراط و يا تفريط در سخاوتمندى، بخل و اسراف است. و افراط و تفريط در شجاعت، ترس و بى باكى است. و همچنين در ساير صفات.

كودكان و رفتار مساوى

هيچ گاه نبايد كودك را با كودكان ديگر مقايسه كرد و مثلاً به او گفت كه ساير كودكان از وى بهترند. مثلا اگر فردى دو كودك داشته باشد، بايد با آنها به صورت كاملاً برابر رفتار كند. مراعات نكردن برابرى، در هر دو كودك پيچيدگى روانى و عقده ايجاد مى كند، هم كودكى كه برتر اعلام مى شود و هم كودكى كه در مقابل او با وى مقايسه مى گردد. آرى اگر يكى از آن دو باهوش تر، پركارتر و داراى امتيازى باشد كه ديگرى فاقد آن است، مى توان هنگامى كه آن ديگرى حضور ندارد، او را تشويق كرد تا نه كودك تشويق شده دچار غرور بيجا شود و نه كودك ديگر دچار عقده تحقير گردد. در روايتی نقل شده

ص: 458


1- . سوره بقره، آيه 142.
2- . نهج البلاغه، نامه 53 عهد نامه مالك اشتر، ص 429.

است كه پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه مى خواستند چيزى ميان افراد تقسيم كنند، ابتدا از كوچكترها آغاز مى فرمودند، زيرا آنها را داراى روانى نازكتر مى دانستند كه به خاطر آن بر خلاف بزرگترها توان تحمل كمترى دارند. لذا شروع كردن از بزرگترها موجب صدمه روحى به كوچكترها مى شود.

همچنين بايد مراقب عواطف و احساسات كودكان بود. كودكان مانند بزرگسالان نمى توانند رويدادها را تحمل كنند. والدين بايد به گونه اى با كودك رفتار كنند كه كودك احساس نمايد كه شخصيتِ مثبت و جايگاه ارزشمندى دارد، چون اين كار باعث مى شود كه كودك از انجام دادن كارهاى پست و دون شأن وى خوددارى كند و اين روش در روح او ريشه مى دواند. زيرا در دانش روانشناسى اثبات شده است كه طبيعت آدمى اين گونه است كه نمى خواهد اعتماد ديگران از وى سلب و اميد ديگران از وى قطع گردد. اينحالتْ فرزند را به انجام دادن كار مثبت و اجتناب از كارهاى پست تشويق مى كند.

پيشرفتهاى علمى در خدمت خانواده

پس از بى اعتبار شدن آراى ماركس، داروين، فرويد، ماركوزه و مانند آنها و بى اعتبار شدن بسيارى از ديدگاههاى آنها در برخورد با واقعيت، و نيز پس از كشفيات و نوآوريهاى علمى و اختراع وسائل تسهيل كننده زندگى و پديدآورنده رفاهِ بيشتر و همچنين پيشرفت دانشهاى جامعه شناسى، تعليم و تربيت و... نظام خانواده رو به بهبود گذاشت. برخى از آثار اين بهبودى اكنون آشكار شده و برخى در آينده نه چندان دور عيان خواهد شد؛ هرچند اين امر، در صورتى روى خواهد داد كه بشر با انحطاطى جديد، نظير آنچه سرمايه دارى و كمونيسم در دو قرن اخير به بار آورده اند، روبه رو نشود. اين بهبودى در ابعاد زير روى داده و در آينده نيز اين تحولات ادامه خواهد يافت:

1. بهبود روابط خانوادگى: هم در بين خود زوجين و هم در ميان والدين و فرزندانشان زيرا در اين روندْ، عواطف بيشتر و الفت، محبت و همكارى پررنگتر مى شود و روابط ميان بستگان تقويت مى شود.

2. انسجام بيشتر در خانواده: اگر مشاهده مى شود كه اكنون انسجام خانواده يا بستگان، گسيخته شده، اين حالت معلول محوريت يافتن ماده به جاى انسان و كرامت اوست. چون

ص: 459

پيامدهاى ناپسند اين تحول مدتهاست كه آشكار شده است. بنابراين، دوباره اين انسان است كه به تدريج به جاى ماده محوريت و اصالت خواهد يافت و با اين بازگشتِ مبارك، زندگى بر مدار كرامت انسان سامان و انسجام خواهد يافت. اين ضرورت نه تنها با زندگى صنعتى و نوآوريهاى جديد در تضاد و تعارض نخواهد بود، بلكه در آينده نيز، بيشتر از پيش تقويت خواهد شد؛ زيرا در چنين موقعيتى امكان ارتباط افراد خانواده و بستگان، حتى در زمان عدم حضورشان در كنار يكديگر، به كمك تلفن و ساير فناورى ارتباطى برقرار خواهد ماند. همچنين مى توان با سفرهاى سريع السير با وسائلى مانند هواپيما، مدت زمان طولانى سفرها را كاهش داد و بر ميزان ارتباطات افزود.

3. افزايش رفاه خانواده: تكنولوژى جديد، وسائل رفاه نظير يخچال، ماشين لباسشوئى، بخارى، روشنايى برق، راديو، تلويزيون، وسائل رفاهى و تسهيل كننده آشپزى، وسائلبهداشتى، زيبايى و آرايش و غيره را پديد آورده است و روز به روز اين وسائل فراوان تر و بهتر شده و بيشتر در دسترس عموم قرار مى گيرند. علاوه بر اينها به بركت پيشرفتهاى علمى، خانه ها نيز به آسانى قابل تغيير خواهند شد و تغيير رنگها و ويژگيهاى خانه ها بسيار آسانتر خواهد شد و به طور كلى بهسازى خيابانها، شهرها، دانشگاه ها، وسائل نقليه و... سريعتر و بهتر و آسانتر انجام خواهد گرفت و كار به گونه اى پيش خواهد رفت كه آدمى از يكنواختىِ ملال آور بيرون خواهد آمد. در اين باره به كتاب ارزشمندِ صدمة المستقبل (شوك آينده) مراجعه كنيد.

4. بهبود فرايند تربيت كودك: در عصر ما مؤساتى نظير كودكستانها، مدارس و تا دانشگاه ها در حال تأسيس و توسعه اند و كارشناسان و استادان در تربيت سالم كودكان نقش فراوانى ايفا مى كنند، در اين باره حتى شهربازيها و اسباب بازى ها نيز به تدريج از حالت تفريحىِ صرفْ خارج شده و جنبه آموزشى و پرورشى پيدا مى كنند. طبيعى است كه اين پيشرفتها در تربيت كودك و رشد عاطفى و عقلانىِ او كمك مى كند. آنچه در روند تربيت كودك بايستى لحاظ شود دو مسأله است: الف. تربيت كودكان بايد به گونه اى باشد كه از آنها انسان هايى شايسته و نكوكار بسازد تا بتوانند در ميدان مبارزه زندگى در اين جهانِ پر از پيچيدگى با بيشترين استفاده و كمترين هزينه راه خويش را به جلو باز كنند. در

ص: 460

غير اين صورت كودك راه هاى زندگى را نياموخته و دير يا زود در دامچالها سقوط مى كند.

ب. تربيتْ بايد كودك را براى زندگى آينده آماده كند، زيرا زمان و عمرْ چونان ابرْ سريع و بى خبر مى گذرد. به تعبير ديگر تربيت نبايد صرف اين شود كه مثلاً به كودكْ شمشير زدن را بياموزند، در حالى كه امروزه هم شيوه و هم ابزار جنگْ دگرگون شده و به جاى شمشير از تفنگ استفاده مى شود. بايد او را با تحوّل زمانه همسوى كرد.

5. از آنجا كه اگر معلمان صلاحيت بيشترى براى معلمى پيدا كنند، و اگر اين صلاحيت ها با بلاغ و تبليغات نيكو و الگوى سالم همراهى شود، تأثير به سزايى در اصلاحِ خانواده، رفاه آن و بهبود تعليم و تربيت خواهد داشت، لذا با پيدايش وسائل جديد، و زوال بسيارى از خشكسريها، و آشكار شدن بسيارى از فلسفه هاى احكام الهى از طريق كشفيات نو، اين امكان هر روز بيشتر و بهتر مى شود، و بيش از پيش مى توان به اهدافمقدسِ دينى و تربيتى دست يافت.

انتقال كاركردهاى سنتى خانواده به بيرون از آن

خودكفايى اقتصادى، آموزش و پرورش، الگوهاى ازدواج فرزندان و مانند اينها، امورى هستند كه از خانواده به بيرون از آن انتقال يافته اند؛ زيرا اقتصاد كه از طريق بافندگى، نساجى و غيره در خانه شكل مى گرفت، به كارگاه ها و واحدهاى صنعتى تبديل شده است. تربيت كودكان و آموزش آنها نيز از مكتبخانه ها به مدرسه ها سپرده شده است. خانواده اى كه خودْ گندمِ مصرفى اش را توليد مى كرد و مراحل بعدى آن را انجام مى داد: آرد مى كرد و خمير مى نمود و نان مى پخت، در مزرعه اش پنبه مى كاشت، نخ مى ريسيد، و حتى پارچه مى بافت و لباس مى دوخت و خلاصه، بسيارى از نيازهاى خانه خويش را تهيه مى كرد، در روزگار كنونى تمامى اين امور را به واحدهاى بيرون از خانه واگذار كرده است. پرورش مرغ و طيور به عهده مرغداريها گذاشته شد. در روزگار كنونى، به دلايل موقعيتهاى زمانى، والدين خود را موظف به تزويج فرزندان خويش هم نمى بينند، بلكه خودِ فرزندان، بر مبناى دوستى هاى پيش آمده در مدرسه ها و غيره، براى خود زن يا شوهر انتخاب مى كنند. اين پديده ها برخى نيكو و ارمغان آور سعادت و برخى ناپسند و مايه بدبختى و هراس اند. اينك بر مصلحان اجتماعى فرض و بايسته است كه براى تفكيك اين دو روند و

ص: 461

تمييز دگرگونى سالم از ناسالم و ساماندهى جامعه، به گونه اى كه ميان رفاه روانى با زندگى پيشرفته صنعتى همسويى و وفاق حاصل شود، مجدانه و مخلصانه تلاش كنند، و البته جنبش اصلاحگرانه تنها در سايه تطهيرِ ساحتِ جامعه از سه آفت زير امكان پذير است:

1. فسادها و سوءاستفاده هاى مالى؛

2. ديكتاتورى در حكومت؛

3. انحصارطلبى علمى.

مى توان مدعى شد كه اين سهْ ريشه همه مفاسدند و بدون تطهير جامعه از آنها، اصلاحگرى فراگير رخ نخواهد داد، گرچه زمينه اصلاحات جزيى فراهم باشد، اما نمى توان آن اصلاحات جزيى و اندك را با اهميت پنداشت. البته با قاعده اى كه مى گويد: آب جيحون را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد، موافقيم؛ قاعده اى كه عرب از آن دو گونه تعبير مى كند. گاه مى گويد: المَيْسور لا يسقط بالمَعْسور، يعنى نبايد به بهانه دشوارى انجام كل كار، از انجام دادنِ بخشِ مقدورِ آن صرفنظر كرد، و گاه مى گويند: ما لايُدرك كلّه لا يُترك كلّه، يعنى آنچه به تمامىْ دركْ نشود، به تمامى تركْ نشود.

اسلام و مسأله ارث

در اين فصل تنها يك مسأله باقى مانده است: كه اگر يكى از اعضاى خانواده فوت كند، ديگران اموال او را به ارث مى برند. در منطق اسلام تقسيم ارث، سيستمى خاص دارد كه بر مبناى آن در تقسيم ارث، قاعده الاقرب فالأقرب مراعات مى شود (= هر كه نزديكتر استْ در ارث مقدم تر است). شيوه هاى اجراى اين قاعده به تفصيل در فقه اسلامى آمده است. در تقسيم ارث بر مبناى منطق اسلام گاه زن ارثى بيشتر از مرد مى برد، مانند خويشاوندان مادر، يا مانند آن زمانى كه پدربزرگى بميرد و از پسر خود دخترى و از دختر خود پسرى بر جاى گذارد. در اينجا سهم الارثِ دختر دو برابر پسر خواهد بود. گاهى سهم الارث مرد بيش از زن مى شود، مانند سهم الارث زوجين و فرزندان كه در اينجا دختر و غالبا زوجهْ نصف سهم الارث پسر زوج را مى برند . هر يك از احكام فوق و ساير احكام ارثْ فلسفه هاى دقيقى دارد كه در منابع اسلامى از آنها بحث شده است.

ص: 462

مسأله سى و پنجم: دين

اشاره

انسان هرگاه با پديده اى روبه رو شود، كه در آن دانش، قدرت و حكمت به كار رفته باشد، سه سؤل در ذهنش نقش مى بندد: خالق آن كيست؟ نقش آن خالق در آن پديده چيست؟ سرانجامِ آن پديده چيست؟ هر كه به هستى مى نگرد، هستى اى كه در جزء جزء آن آثار علم، قدرت و حكمت مشاهده مى شود، بى ترديد و بى درنگ اين سه سؤل در ذهنش نقش مى بندد: خالق اين جهان كيست؟

تكليف آدمى به عنوان يكى از اجزاى برجسته هستى و بلكه به عنوان برجسته ترين جزء آن در اقيانوس هستى، كه از هر طرف گسترده شده است، چيست؟

و سرانجام اين كه آدمى به كجا خواهد رفت و مقصدش كجاست؟

[ز كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟ *** به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم؟]

پاسخ به اين پرسش ها را در قلمروى به نام دين مى يابيم. پديد آورنده اين جهان موجودى است عليم، قادر، حى، حكيم، صاحب اراده و دارنده تمامى صفات كمال، و بالضروره اين خالق براى انسان راه مستقيم و واضحى نهاده كه اگر آدمى در آن سلوك كند، سعادت را در آغوش مى كشد، و ضرورتاً او به حسابرسى از آدمى خواهد پرداخت؛ درست مانند هر مدير عاقلى كه از كارگزاران و زيردستانش، حسابرسى مى كند، و در غير اين صورت كارى برخلاف عقل انجام داده و اين ناقض حكمت اوست. دلايل موجود نشان مى دهد كه خالق هستى، موجودى جز «اللّه» نمى تواند باشد. لذا آدمى در پيروى از عقلْ به وجودِ او اعتراف مى كند و از آنجا كه او قطعا به محاسبه اعمال بندگان خود خواهد

ص: 463

پرداخت، چون اين جهان ظرفيت اين محاسبه را ندارد، لذا بايد جهانى ديگر باشد كهظرفيت اين محاسبه را داشته باشد و آن روز قيامت است. همچنين به دليل اين كه آدمى بايد روش و منش خاصى در زندگى اين جهانى برگزيند تا از حسابرسى به سلامت بگذرد، پس پيامبرانى بايد كه آن روش و منش را طرح كنند، توضيح دهند، تبيين نمايند و نيز كتابى بايد كه قوانين چنين زيستى در آن مكتوب باشد. درست مانند يك كارگاه دقيق كه با درايتِ مهندسى متخصص و آگاهِ به جزئيات بنا مى شود. وى سپس مديرانى را بر مى گزيند تا بر كارگران و دستگاه هاى كارگاه نظارت كنند و مشكلات پيش آمده و احتمالى را به كمك تخصص خود برطرف نمايند، و از سوى ديگر كتابچه اى حاوى شرح خصوصيات و مختصات آن كارگاه را به آنها مى دهد تا به هنگام نياز بدان مراجعه كنند.

موضع سودجويان در برابر دين

در مقابل جريان پيامبران، سودجويان و سوءاستفاده كنندگانى پديد آمدند كه مى توان آنان را به سه گروه تقسيم كرد:

1. برخى توانستند بدون آن كه خدايى دروغين به جاى خداى حقيقى بنشانند، از مردم سودجويى كنند. اين طايفه اصولاً وجود خدا را منكر شدند و با اين شعار كه: خدايى در كار نيست، به سوءاستفاده، سودجويى و استثمار مردم پرداختند. نمونه هاى اين گونه افراد در زمان ما كسانى شبيه: لنين، استالين، مائو تسه تونگ و ... هستند. اينان فهميدند كه بدون نياز به ارضاى حس فطرى مردم نيز مى توان بر آنها چيره شد و مستبدانه بر آنها حكومت كرد. اينان با استفاده از قدرت، از خود بتانى شبهِ خدايانى ساختند تا مردم را در مقابل خويش به زانو و كرنش در آورده و تسليم كنند.

2. برخى با فطرت الهى مردم دشمنى ورزيدند، اما نتوانستند خود را در جاى معبود آنان قرار دهند. اينان بر جايگاه الوهيت تكيه زدند تا بتوانند به بهره كشى از مردم بپردازند. نمونه هاى اين گونه افراد در تاريخِ كهنِ حيات بشر، نمرود و فرعونند. خداى متعال سخن باطلِ فرعون را اين گونه نقل مى كند: «وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِى»(1)؛

ص: 464


1- . سوره قصص، آيه 38.

فرعون گفت: اى جمعيت اشراف، من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم».

و نيز خداى سبحان گفت و گوى نمرود با ابراهيم خليل عليه السلام را در قرآن كريم اين گونه نقل مى كند: «إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِى يُحْيِى وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِى وَ أُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ»(1)؛ «هنگامى كه ابراهيم گفت: خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. او گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم.

ابراهيم گفت: خدا خورشيد را از افق مشرق مى آورد [اگر راست مى گويى كه حاكم بر جهانِ هستى تويى]، خورشيد را از مشرق درآور. [در اينجا] آن مرد كافر، مبهوت شد».

3. كسانى كه نه موفق شدند احساس فطرى پرستش خداى حقيقى را در مردم بكشند و نه توانستند خود را به جاى خداى حقيقى بر مردم تحميل كنند. اينان براى سودجويى و فريب مردم به روشهاى ديگرى متوسل شدند، كه اين روشها عبارتند از:

الف. از راه سحر و افسونگرى وارد شدند تا به مردم بقبولانند و بباورانند كه ما با خداى جهان رابطه داريم؛ و به نام خدا از مردم بهره كشى كردند.

ب. گاه به بت تراشى و پرده دارىِ آن بتان پرداختند تا مردم ساده لوح اموال خود را براى آن بتان آورند و هديه كنند و آنها از اين غارتْ بهره مند شوند. آرى، بخشى از اينان به وجود پروردگار اعتراف داشتند، اما بتها را شركاى او مى پنداشتند، مانند مشركان شهر مكه. به فرموده قرآن كريم آنان مى گفتند: «...ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى...»(2)؛ «اينها را نمى پرستيم، مگر به خاطر اين كه ما را به خدا نزديك كنند».

ج. گاه وجود خداى متعال را از اساس انكار كردند و بتان خويش را خدا معرفى نمودند؛ البته هر يك بتى را، يكى مؤث و ديگرى مذكر و سومى چيزى ديگر. در اين باره مى توانيد به كتاب الأصنام كلبى مراجعه كنيد.

تمامى گروه هاى پيش گفته، چه آنان كه وجود خدا را منكر شدند و چه كسانى كه بت تراشيدند و آن را شريك خداوند قرار دادند و يا خود را خدا ناميدند، در ويژگى هاى زير شريكند:

ص: 465


1- . سوره بقره، آيه 258.
2- . سوره زمر، آيه 3.

1. نداشتن دليل درست و معقول بر ادعاهاى گزاف خود، حتى يك دليل؛

2. آميختن آن عقايد با خرافاتى مانند: توتميسم، اعتقاد به فرزند داشتن خدا، ملائكه رادختران خدا انگاشتن، اوراد و اذكار افسونگرانه، شعله آتش بودن عالم در گذشته، امكان وجود تناقض، شكل گيرى تاريخ بر مبناى اقتصاد و خرافاتى از اين دست.

بى دينى منشأ ترس و بيقرارى

عدم اعتقاد به وجود خداى يكتا و يا اعتقاد به خدايان دروغين كه شريك خداى حق دانسته شوند، نمى تواند خلأ فطرى انسان را كه بر اساس آن به دنبال حق و امنيت به دستْ آمده از آن مى رود، پر كند. انسان در گذشته و حال به سببِ داشتنِ اين گونه اعتقاداتْ دست به گريبان ترس و ناآرامى بوده است. آرى، هر گروهى، به غلط منشأ اين ناآرامى ها و ترس ها را چيزهايى ديگر پنداشته اند:

الف. گروهى پنداشته اند كه احساس ناامنى ناشى از ضعف فرهنگى است. اگر جامعه به فرهنگى قوى مجهز شود، احساس امنيت به آدمى باز مى گردد. سؤل ما از صاحبان اين نظريه آن است كه چرا اين ناآرامى در ميان فرهنگيان و فرهيختگان، از آن نوع كه اين گروه مى گويند، نيز يافت مى شود؟

ب. تولستوى و برخى ديگر گفته اند: احساس ناامنى، مولود فقر روحى است. اگر ما بتوانيم روح خود را غنى سازيم، آشفتگىِ ما به امنيت تبديل مى شود.

در پاسخ به اين ايده مى پرسيم: منظور شما از فقر و غناى روحى چيست؟ اين دو واژه مبهمند.

ج. فرويد و تابعان او نيز اعلام كرده اند كه احساس ناامنى ناشى از تمايلات جنسى سركوب شده است. ما اگر بتوانيم روابط جنسى را آزاد اعلام كنيم، احساس ناامنى از بين مى رود.

اين نظريه دچار چند نقص و مشكل است:

1. آيا اين غريزه سركوب شده تغيير شكل داده، و آيا انسان موجودى تك ساحَتى است و آيا در انسان تنها همين يك غريزه وجود دارد؟ آيا غريزه ديگرى در انسان وجود ندارد؟

ص: 466

2. چرا پس از دستيابى به آزاديهاى جنسى بازهم در ميان مردمانى كه از اين جهت آزادى يافتند، احساس ناامنى ديده مى شود؟

د. ماركس و همفكران او معتقدند كه احساس ناامنى از اقتصاد سرمايه دارى برآمده است؛ لذا اگر اقتصاد دولتى شود، احساس ناامنى از بين خواهد رفت.

بر اين نظريه نيز چند اشكال عمده وارد است:

1. آيا تنها در بُعد اقتصادى زندگى بشر نقصان وجود دارد، تا با برطرف كردنِ آن، احساس ناامنى نيز از بين برود، يا در ساير ابعاد نيز كمبودهايى وجود دارد، كه آنها نيز در ايجاد احساسِ ناامنى شريكند؟

2. چرا در كشور كمونيستى روسيه كه در آن به ايده و انديشه ماركس عمل مى شود، باز هم احساس ناامنى وجود دارد و حتى در سايه چنين نظامى احساس ناامنى بيشترى هست؟

به نظر ما آنچه احساس ناامنى را ايجاد مى كند بى دينى و فقدان باور يا عامل نبودن معتقدات دينى است. دين عقيده اى است كه به غنى سازى فكرى انسان مى پردازد و ديگر خلئى باقى نمى گذارد كه آدمى در آن احساس ناامنى كند. از نظر خواننده محترم گذشت كه اعتقاد به مبدأ، معاد و نبوت الهى، امورى فطريند و اين مسأله با اندكى دقت در دلايل آن، پذيرفته مى شود. اعتقاد به عدالت الهى نيز، بر خلاف نظر منكران آن، در امتداد اعتقاد به مبدأ قرار دارد. اعتقاد به امامت نيز در طول اعتقاد به نبوت و مستفاد از ادلّه عقلى و نقلى است. در اين زمينه مى توانيد به كتاب «الألفين» علامه حلّى و كتب نظير آن مراجعه كنيد.

حال كه پذيرفته شدن دين آيينى است كه فرا گيرنده تمام ابعاد زندگى، چه در عبادات و چه معاملات، احوالات شخصى، قضاوت، مجازات و ساير ابعاد است، پس با اعتقاد به آن، كاستى و خلئى به وجود نخواهد آمد كه موجب احساس نامطلوب ناامنى شود. علاوه بر اين، دين خلأ سياسى، اقتصادى، اجتماعى و... را نيز در جامعه رفع مى كند و به تمامى سؤلات پاسخ مى گويد و تمام نيازمنديها را تأمين مى نمايد. در اين صورت، ديگر چگونه زمينه مساعد براى ايجاد و رشد احساس ناامنى باقى مى ماند؟ قرآن كريم بارها به اين امر اشاره كرده است؛ از آن جمله: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ

ص: 467

الْقُلُوبُ»(1)؛ آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند، و دلهايشان به ياد خدا آرام مى گيرد. آگاه باش، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى گيرد».

«الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»(2)؛ كسانى كه ايمان آورده اند، و ايمان خود را با شرك نيالوده اند، ايمنى تنها ويژه آنهاست و ايشانند راه يافتگان».

«أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ»(3)؛ «آگاه باشيد كه اولياء خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند».

آرى، اسلام راه هاى جايگزينى احساس ناامنى را با احساس مثبتِ امنيت به دست داده است. اين راه ها عبارتند از: توصيه به صبر، ثبات قدم، عمل صالح و مبارزه در راه حق.

علل عقب ماندگى مسلمانان

سؤلى كه پس از مباحث فوق پديد مى آيد آن است كه پس، با اين اوصاف، عقب ماندگى مسلمانان، به عنوان معتقدان به اين دين، چه توجيهى مى تواند داشته باشد؟ آيا اساسا ناقض ادعاهاى فوق نيست؟

در پاسخ بايد گفت كه اگر بيمارى به پزشك حاذق مراجعه كند و نسخه اى براى درمان بيمارى اش دريافت كند و سپس به داروخانه رفته و داروخانه، نسخه شفابخش آن پزشك را بپيچد، اما آن بيمار از مصرف آن داروها يا مصرف درست آنها خوددارى كند، آيا بازهم اميدى به شفاى آن بيمار خواهد بود؟ آيا او جز خود را مى تواند ملامت كند؟ ديگران نيز به خاطر تشديد بيمارى آن فرد خود او را مقصر خواهند دانست. آرى، همان گونه كه مراجعه نكردن به پزشك و يا نيافتن دارو موجب ادامه يا تقويت بيمارى مى شود، عمل نكردن به نسخه نيز همين تبعات را به دنبال دارد. مسلمانان قسمتهايى از اسلام را تعطيل كرده اند و لذا به همان ميزان به احساس ناامنى مبتلا شده و كوتاهى ها و بديهاى اعمالشان گريبانگير آنان شده است. قرآن كريم مسلمانان و غيرمسلمانان را نسبت به اين

ص: 468


1- . سوره رعد، آيه 28.
2- . سوره انعام، آيه 82.
3- . سوره يونس، آيه 62.

برخورد ناقص با اسلام و قرآن زنهار داده و فرموده است: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً...»(1)؛ «و هركس از ياد من رويگردان شود، زندگى تنگى خواهد داشت».

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ...»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد، آنگاه كه شما را مى خوانند تا به شما حيات ببخشند».

آرى، آنان كه اجابت نكنند به مرگ و زندگى در تنگنا گرفتار خواهند شد.

آيا تاريخ مصرف دين گذشته است؟

عقب افتادگى دينى در غرب، شرق و جهان اسلام به اين دليل نيست كه ماديون مى گويند عصر دين سپرى شده است. بلكه به عكس عصر دين و آموزه هاى والاى اديان توحيدى تازه آغاز گشته است.

البته اين سخن آنان به يك معنا درست است. بلى تاريخ مصرف بسيارى از روحانيون اديان ديگر سپرى شده است و شايد اصولاً اين مفهوم دگرگون شده باشد. آرى، عصر بسيارى از متصديان دينى ديگر گذشته است و تاريخ مصرف آنان واقعا به پايان رسيده است؛ زيرا آنان بسيار بد عمل كرده و مى كنند. اما: آيا، به اين دليل كه مثلاً عده اى از پزشكان وظايف خود را خوب انجام نمى دهند و يا در انجام دادن آن كوتاهى مى كنند و لذا برخى از بيماران نسبت به آن پزشكان بى اعتماد مى شوند، مى توان گفت كه تاريخ مصرف دانش پزشكى گذشته است؟ مگر نه اين است كه بايد اين بى اعتقادى را نشان وظيفه ناشناسى و عملكردِ بدِ آن پزشكان دانست؟ آيا معقول است كه با چنين استدلالى كسى مدعى شود كه عصر دانش پزشكى ديگر تمام شده است؟!

كليسا بسيار بد عمل كرد و رفتار زشتى از خود نشان داد، لذا جهان غرب از آن روى گرداند. گزارشهاى تاريخى هولناك محاكمِ تفتيشِ عقايد (انگيزاسيون)، سوزاندنِ دانشمندان و انديشمندان شاهدِ مدعاىِ ماست. سپس جهان در دام سرمايه دارى افتاد، و اين خودْ عاملِ انحرافى ديگر شد كه مردم جهان را در بند كمونيسم گرفتار كرد؛ انحرافى

ص: 469


1- . سوره طه، آيه 124.
2- . سوره انفال، آيه 24.

كه براى فرار از استبداد تزارهاى روسيه و سرمايه سالارى سرمايه داران منحرف پديد آمد. كسانى كه در غرب و شرق عالم از در ستيزه با دين و طرد آن برآمده اند به گمان خود با اين كار راه به سعادت مى بردند، اما از چاله اى درآمده و در چاهى ديگر افتاده اند و نهايتاً نه سرمايه دارى غربى و نه كمونيسم شرقى، هيچ كدام امنيت و آرامش را براى مردمانشان به ارمغان نياورده اند. علاوه بر اين اصولاً دينِ مسيحيتْ تحريف و زمانش سپرى شده بود، و ديگر براى مديريت جامعه كارآمد و نافع نبود. اين چه دينى است كه توحيد و تثليث را با هم گره مى زند و هر دو را باهم سازگار مى داند و مى پذيرد و به عقايد پيچيده و منحرف ديگرى از اين نوع معتقد است؟ اين چه دينى است كه فاقد راه هاى گسترده و مستقيم است؟ و بالاتر و مهم تر از آن، چه دينى است كه به ظلم فرا مى خواند و مى گويد: «كارقيصر را به قيصر و كار خدا را به خدا واگذار كن».

مسلمانان نيز بد عمل كردند و كارنامه اى ناپسند و ناموفق از خود بجاى گذاشتند و سبب ساز ضعف كشورهاى اسلامى شدند و خداى متعال نيز در پاسخ به اين ناسپاسى، دشمنان را بر آنها مسلط ساخت. قرآن كريم در اين باره فرموده است: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً... * إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها...»(1)؛ «هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد، گروهى از بندگان پيكارجوىِ خود را عليه شما برمى انگيزيم [تا شما را سخت درهم كوبند]، و درون خانه ها را نيز جست و جو مى كنند؛ و اين وعده اى است قطعى. اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى مى كنيد، و اگر بدى كنيد باز هم به خود مى كنيد».

آينده از آن اسلام است

به ستوه آمدن بشر از ناكارآمدى حدود و قوانين خودساخته و از الحاد و مادى گرايى سبب روى آوردن و اقبال به دين شده است، به طورى كه مى توان گفت آينده قطعاً از آنِ دين و باورمندى است و در اين ميان، به خصوص اسلام به مطالبات بشرى در چارچوبى كه منزه ترين چارچوبهاست، پاسخ خواهد گفت و بدين خاطر آينده روشنى در انتظار اسلام

ص: 470


1- . سوره اسراء، آيه هاى 5 و 7.

است، ليكن به شرط آن كه متصديان، متخصصان و مروجان اين دين آن را به صورتى صحيح، و مناسبِ هر عصر و زمانْ ارايه كنند. منظور ما از تناسب اسلام با هر عصر، آن است كه راه حلهايى كه اسلام شناسان ارايه مى كنند در اين دوران، كه عصر فناورى است قابل اجرا و مناسب آن باشد، زيرا روش ها و اصول كلى اين دين آن قدر ظرفيت دارند كه در هر زمان و مكانى قابل اجرا هستند. مثلاً در اسلام آزادى به صورت گسترده اى وجود دارد، و حاكم را مردم آزادانه انتخاب مى كنند و فقيه منتخبْ نيز در رأسِ هرمِ قدرت قرار دارد. اقتصاد و جامعه سالم به معناىِ حقيقىِ آن وجود دارد و به مردم خدمت مى شود و ...، اما آنچه لازم است توجه به ساماندهىِ اين آزاديهاست، به گونه اى كه هر يك از اعضاى جامعه براى انجام دادن هر كارى جز محرمات، آزادىِ كامل داشته باشد. محرمات نيز بهاين جهت بايد ممنوع باشند كه زيان وارده از آنها كل جامعه را تهديد مى كند.

همچنين تشكيل احزاب سياسى در چارچوب قوانين مصوّب بايد آزاد باشد؛ احزابى كه حق داشته باشند حاكمى را براى جامعه انتخاب كنند كه شايستگى هاى لازم را داشته باشد. همچنين بايد شورايى از فقهايى كه سِمَتِ مرجعيت دارند و مردم از آنها تقليد و پيروى مى كنند، تشكيل شود. شورايى كه دولت را با اكثريت آرا انتخاب و راه اندازى كند و اعضاى اين شورا بايد عاليرتبه ترين مقام حكومت باشند تا مسؤلان بلندپايه در امر قانونگذارى و اجرا و قضا زير نظر و تحتِ نظارت آنها قرار گيرند.

همچنين بايد به تعديل نظام اجتماعى و اقتصادى پرداخت تا هيچ انسانى نتواند از شخص ديگر به شيوه هاى سرمايه دارى، كمونيستى، سوسياليستى و مستبدانه بهره كشى و سوءاستفاده كند، و تا جامعه اى سالم در چارچوب خانواده سالم و ارتباطاتِ سالم و متقابل احزاب و سازمانها، و نيز ساير امور اجتماعى مانند معاملات و غيره، شكل گيرد. همچنين بايد به تعيين و تدوين ساير اصول و روشهاى مورد نياز براى تعامل با اقليتهاى مذهبى و ارتباط متقابل ميان حكومت اسلامى و ساير حكومتها و... پرداخته شود.

آرى، تنها در اين هنگام است كه هيچ يك از آفتهاى نظامى، فكرى، فرهنگى، اقتصادى و سياسى استعمار گريبانگير جامعه نخواهد شد و چيزى به نام پايگاه هاى نظامى و منافع ابرقدرتها در كشورهاى اسلامى و پيمانهاى آنها با اين كشورها نيز به وجود نخواهد آمد، و

ص: 471

ارتش هيچ قدرت استعمارگرى، سايه سلطه شوم خود را از طريق هجوم و يا ايجاد تفرقه و جدايى بر جوامع اسلامى نخواهد افكند، بلكه حكومتى واحد با يك ميليارد مسلمان پا به عرصه وجود خواهد گذاشت و هيچ راه و زمينه اى براى ورود و رشد افكار وارداتى پديد نخواهد آمد، يعنى همان وضعيتى كه متأسفانه اكنون بر جهان اسلام حاكم است، تكرار نشود. جوانان مسلمان به كشورهاى بيگانه غربى و شرقى سفر مى كنند و پس از بازگشت كوله بارى از علايق و انديشه هاى استعمارى در زمينه هاى گوناگون زندگى، مانند شيوه اداره امور شخصى، اجتماعى و سياسى، با خود به ارمغان مى آورند. آرى، در چنين موقعيتهايى است كه فرهنگ مدارس، دانشگاه ها و رسانه هاى ما بر مبناى فرهنگ استعمارى و غربى شكل مى گيرد و اقتصاد ما نيز به شكلى مطابق خواست نظامسرمايه دارى غرب يا كمونيسم شرق يا التقاتىِ برگرفته از هر دو درمى آيد.

اقتصاد اسلامى مالكيتِ ثروت را در مقابل يكى از پنج متغيّرِ كار، فكر، مواد اوليه، موقعيتهاى زمانى - مكانى و روابط اجتماعى مى پذيرد. اگر اين شاخصه ها رعايت شوند دولت اسلامى ديگر مانند دولتهاى سرمايه دارى و كمونيستى به سودجويى و سوءاستفاده از انسان نمى پردازد و ساير معاملات نيز در جامعه اسلامى طبق موازين اسلامى و عادلانه منعقد خواهد شد.

اگر حاكميت اصول اسلامى برقرار شود ديگر سياستِ جوامع ما به ميل شرقِ ديكتاتور و يا غربِ سرمايه پرست، شكل نمى گيرد؛ غربى كه: با تصويب قوانين ويژه اى كه منافع سرمايه داران را تضمين و تأمين مى كند، سرمايه را از طريق رسانه هايى كه در اختيار دارد و نيز از طريق گروه هاى فشار و ساير شيوه ها، بر انتخاباتِ مردمى مسلط مى كند و پس از گرفتن آراىِ ناشى از تبليغاتِ القاگر و اغواگر براى انتخاب رئيس جمهور و يا نمايندگان مجلسها، مردم را از ميادين مربوط به سرنوشتشان، كه بايد در آنها حضور داشته باشند، خارج مى كند. برخى جامعه شناسان معتقدند كه شيوه درست احترام نهادن به نظر و انتخابِ مردم و حركت بر اساس اراده مردم بدين صورت امكان پذير مى شود كه مثلاً در هر ماه مردم در گروه هاى پانصد نفرى در محلات مسكونى جمع شوند و نظرات خود را پيرامون مسائل و قضاياى مهم مطرح كنند. البته اين كار پس از آن رخ مى دهد كه

ص: 472

گروه هايى از نخبگان، مهمترين امورى را كه به حل مسائل اجتماعى و ارتقاى سطح جامعه منجر مى گردد، تنظيم كرده، تا مردم درباره آنها به گفت و گو و نهايتاً رأى گيرى بپردازند. در نتيجه مجلس مقيّد و موظّف به اتخاذ رأى اكثريت مردم مى شود، و نه حتى خواسته اعضاى مجلس. به اين شيوه، كه امروز در برخى از جوامع اجرا مى شود دمكراسىِ مستقيم اطلاق مى گردد. البته چنين ايده اى اگر با موازين اسلامى تطبيق داده شود و شكل اسلامى به خود بگيرد كارى نيك خواهد بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «الحكمة ضالة المؤن يأخذها حيث وجدها(1)؛ حكمت گمشده مؤن است، هر جا بيابدش آن را مى گيرد».

يكى از اشكالاتى كه به دمكراسى غربى وارد است، آن است كه در قوانين مغرب زمين براى كودكْ حق رأى و انتخاب وجود ندارد، و اين برخلاف ايده اسلام است. ايده اى كه مى گويد علاوه بر مردان، زنان و كودكان نيز حق رأى و انتخاب دارند. انتخابِ زنان منوط به ميل و خواست خودشان مى باشد و انتخاب كودكان منوط به اراده و خواست اولياى آنهاست. اين مسأله به اين دليل است كه فرد منتخب در امور مربوط به كودكان جامعه نيز دخل و تصرّف مى كند، لذا اگر حق انتخاب براى كودكان نيز وجود دارد، اين حق از طريق ولىّ كودك اِعمال مى گردد.

آرى، با اجراى كامل احكام اسلامى است كه انسان به انسانيّت خود دست مى يابد و امكانات خود را در مصارفى هزينه مى كند كه شايستگى اش را دارد. در چنين موقعيتى است كه آشفتگى و اضطراب جاى خود را به حس امنيت مى دهد و در آن صورت سرزمين گسترده اسلام، براى ساير كشورهاى جهان الگويى عملى و عينى مى گردد، درست همان گونه كه پس از ظهور اسلام چنين اتفاقى افتاد و ساير سرزمينها و ملتها از اسلام و مسلمانان الگو گرفتند. در چنين حالتى است كه فقر و جهل از ميان مى رود و جرمها و بيماريها تا بيشترين اندازه ممكن كاسته مى شوند و اللّه القادر المستعان.

دينداران بايد به گونه اى خود را ساماندهى كنند كه بتوانند تمامى شاخه هاى زندگى را فرابگيرند تا هيچ راهى براى پديده شوم حاكميتِ سرمايه و يا ديكتاتورى سيوسياليستى يا

ص: 473


1- . بحار الانوار، ج 2، ص 105.

سلطنتى پديد نيايد و نتواند به تخريب زندگى اجتماعى آنها بپردازد، همان گونه كه متأسفانه كمونيسم، قوم گرايى، بعث، اگزيستانسياليسم و ساير گرايشهاى منحرف توانست راهى به درون قلبها و اذهان جوانانمان بيابد و به گونه اى بى سابقه به تخريب آنها بپردازد.

در جوامع اسلامى همه چيز بايد از نظر دينى و دنيوى بسامان شود؛ از مهد كودك گرفته تا پس از دانشگاه، و از پادگان گرفته تا ميدان جنگ، و از خانواده هاى هسته اى گرفته تا خانواده هاى بسيار گسترده، و از اَعمال فردى گرفته تا اَعمال نهادهاى بزرگ. همچنين اهميّت دارد كه امور بانوان به نحوى سامان يابد كه بتوانند در تمامى زمينه هايى كه مناسب شأن و موقعيتِ آنهاست وارد شوند و به فعاليت بپردازند؛ اين امور چه در زمينه مسائل سياسى باشد و چه در زمينه مسائل فرهنگى و صنعتى و بازرگانى و كشاورزى و يامديريت و ساير زمينه ها.

در جوامع اسلامى همچنين بايد سازماندهى دينى و دنيوىِ جامعه به گونه اى باشد كه به آزادى هاى مشروع مردم لطمه اى وارد نشود؛ زيرا آزادى يك اصل حياتى انسانى است و مردم بر اموال و جانهاى خويش مسلط و مختارند. آرى، پس از تأمين اين آزاديهاست كه امور جامعه سامان مى يابد و هر امرى در مجراى خود قرار مى گيرد. در اينجا نبايد تصور شود كه ميان اين دو توصيه تناقض وجود دارد؛ زيرا كاملاً امكان دارد كه رقابت آزاد، موتور محرّك يك سيستم شود و علاوه بر آن برنامه هايى نيز براى تعالى روحى و روانى افراد جامعه تهيه كرد، تا آنها از روى اختيار و نه اكراه، به طور مستمر به انجام دادن آن برنامه ها روى آورند.

محرّك روحى و رقابت در تحصيل رضايت پروردگار عاملى بود كه توانست آن جنبش يگانه را در تاريخ، در بدو ظهور اسلام رقم زند. بازآفرينى چنين جنبشى هم اكنون نيز كاملاً امكان پذير است، مشروط به آن كه متصديان امرِ دين بدانند كه چه بايد بكنند و چگونه بايد حركت كنند و نيز قدرتها و توانمنديها به گونه اى توزيع شود كه مجالى براى ديكتاتورى و خودمحورى و تكروى نگذارد.

ص: 474

مسأله سى و ششم: نهادهاى اجتماعى

اشاره

يك نهاد اجتماعى عبارت است از گروهى از مردم كه به يك كار سيستماتيك و نظام مند دست مى زنند تا به هدفى ويژه برسند؛ خواه اين هدف ويران كردن باشد، يا ساختن؛ هرچند اهدافِ از نوع اول خود حاكى از وجود اهدافى سازنده در وراى خويش اند. جامعه شناسى گاه به نهادهاى اجتماعى نگاهى عام دارد و گاه نگاهش به برخى مؤسسات و يا به كاركردى خاص از انبوهِ كاركردهاىِ عمومى ميان نهادهاى اجتماعى محدود مى شود. مطالعه پيرامون ارتباط دولتها با نهادهاى اجتماعى مثالِ نوع دوم نگاهِ محدودِ جامعه شناسانه است. اكنون و در اين فصل به پژوهيدن برخى ابعاد مسأله مؤسسات و نهادهاى اجتماعى مى پردازيم.

توسعه جامعه نياز به نهادهاى اجتماعى را افزون مى كند

هرچه جامعه بيشتر پيشرفت كند و يا توسعه يابد، نيازى فزاينده تر به نهادهاى اجتماعى پيدا مى كند؛ زيرا در جوامع توسعه يافته، روابط هرچند ابتدايى باشد، افزايش مى يابد و اين افزايش، درهم تنيدگى و پيچيدگى آن روابط را سبب مى شود؛ زيرا مثلاً ميان دو انسان، دو رابطه به وجود مى آيد و ميان سه انسان شش رابطه، و همين طور با افزايش تعداد انسانها، روابط ميان آنها افزايشِ چشمگيرترى مى يابد. از سوى ديگر هرچه روابط افزون تر شود، سختى و پيچيدگى اش نيز بيشتر مى شود و بالطبع نياز به راه حلهاى فراوانترى پيدا مى شود؛ مثلاً حل و فصل يك درگيرى و نزاعِ دو طرفه نياز به نرم كردن طرف الف در مقابل طرف ب و نرم كردن طرف ب در مقابل طرف الف است، در حالى كه براى فيصله دادن يك نزاع

ص: 475

سه طرفه نيازمند آنيم كه طرف الف را در مقابل طرفين ب و ج، و طرف ب را در مقابل طرفين الف و ج، و طرف ج را در مقابل طرفين الف و ب نرم كنيم.

از اين روى با افزايش جمعيت، بايد به تكثير نهادهاى اجتماعى دست زد، تا از اين رهگذر راه حلهاى فراوانترى براى حل مسائل اجتماعى ارائه شود. تا اينجا مسأله را از لحاظ كمّى بررسى كرديم.

توسعه و رشد كيفى جامعه نيز تكثير نهادهاى اجتماعى را مى طلبد توضيح آن كه جامعه پيشرفت مى كند و معناى پيشرفت هم آن است كه در بُعد عملى و علمى در زيست جوامع انسانى مؤلّفه هاى جديدى وارد مى شوند و با وارد شدن آنها، روابط نيز گسترش و افزايش مى يابند و فراوانى روابط، فراوانى راه حلها را طلب مى كند. مثلاً شهرى كه ده هزار نفر جمعيت دارد، آن گاه كه با پديده جديدى به نام اتومبيل روبه رو مى شود و داشتن اتومبيل در آن شهر رايج مى گردد، كاملاً ضرورى خواهد بود كه نهادى اجتماعى براى ساماندهى امور مربوط به وسائل نقليه (= راهنمايى و رانندگى) تأسيس شود. همچنين وقتى هواپيما و قطار نيز وارد جامعه و زندگى مردم مى شود نياز به دو مؤسسه و نهاد اجتماعى ديگر، كه مربوط به نظام مند كردنِ استفاده از آنهاست، پيدا مى شود و... الخ.

روابط ميان نهادهاى اجتماعى

شبكه اى بودن و درهم تنيدگى امور زندگى، نشان از آن دارد كه چنين حالتى ميان نهادهاى اجتماعى نيز روابطى متقابل دارند. ديده هاى ما گواه اين روابط متقابل در امور زندگى است. مگر نمى بينيم كه چهارپايان از گياهان تغذيه مى كنند و گياهان با بارش باران رشد مى كنند و باران به سبب انباشتگى ابرهايى كه با بادها جابه جا مى شوند پديد مى آيند؟ مگر نه اين است كه شكوفايى تجارت با آفت نزدگى كشاورزى و نبودِ خشكسالى مرتبط است و آفت نزدگى خود با افزايش پرندگانى نظير گنجشك، كه حشرات را مى خورند، ربط دارد و افزايش پرندگان نيز با چگونگى آب و هوا مرتبط است؛ آب و هوايى كه نبايد چنان سرد باشد كه پرندگان قادر به تخم گذارى نباشند و چنان گرم نباشد كه زندگى برايشان دشوار شود؟

به هر حال، نهادهاى اجتماعى دو گونه ارتباط ايجاد مى كنند:

ص: 476

1. ارتباط با ساير نهادهاى اجتماعى 2. ارتباط با جامعه اى كه در آن پديد آمده اند.دانش جامعه شناسى وظيفه دارد تا هم، نوع ارتباطات يك نهاد اجتماعى را كشف كند و هم علل قوت و ضعف احتمالى آن را، و هم فوايد هر نوعِ ارتباط، و هم زيانهاى از هم گسيختگىِ هر يك از ارتباطات مذكور را. وقتى دو نهاد اجتماعى را فرض مى كنيم، سه گونه ارتباط ميان اين دو مى تواند وجود داشته باشد:

1. دوستى و همكارى 2. دوستى همراه با بى طرفى 3. دشمنى.

دو نهاد مرتبط از لحاظ تأثيرگذارى بر يكديگر سه حالت پيدا مى كنند:

الف. گاه بر يكديگر تأثيرى متقابل و يكسان مى گذارند؛

ب. گاه تأثير آنها بر يكديگر گوناگون و در سطوحى متفاوت است؛

ج. گاه هيچ تأثيرى بر يكديگر نمى گذارند.

گاه يك نهاد اجتماعى در موجوديت خود مشروط و متوقف بر وجود نهاد اجتماعى ديگرى است، در حالى كه آن ديگرى چنين نيست، و گاه ميان دو نهاد اجتماعى هيچ گونه ارتباطى وجود ندارد. جامعه هرچه از نهادهاى اجتماعى بيشترى برخوردار باشد، سود بيشترى مى برد، اما مشروط به آن كه اين فراوانى به نابودى توليد و زمينه سازى براى ايجاد پيچيدگى نينجامد.

راز آن كه فراوانى نهادهاى اجتماعى را مفيد دانستيم و قبلاً نيز بدان اشاره كرديم آن است كه هر يك از آنها طيف خاصّى از مشكلات و دشواريهاى اجتماعى را حل مى كند و يا آن كه جامعه را در برخى از ابعاد حياتِ خودش پيش مى برند. مثلاً نهادهاى قضايى و نهادهاى تربيتى هر يك كاركردى دارند: اولى مشكلات قضايى را فيصله مى دهد و دومى آحاد جامعه را در زمينه سلامت و آمادگى جسمانى ترقى مى دهد. راز آن كه فراوانى بيش از حد آنها را موجب نابودىِ توليد دانستيم آن است كه اگر مثلاً در محلّى دو شركتِ حمل مصالح ساختمانى وجود داشته باشند كه مصالحى را از محل توليد به محلهاى فروش منتقل مى كنند، بالطبع هر يك از اين دو شركت (دو نهاد اجتماعى)، براى خويش كاميونى براى حمل بار خواهد داشت. حال اگر ميزان توليد مصالح ساختمانى در كارگاه مربوطه، به قدرى نباشد كه در هر نوبتِ باربرى، تمام فضاى قسمت حمل بار هر دو كاميون پر شود

ص: 477

مى توان گفت كه هر يك از آن دو شركت به ميزانى كه از فضاى حمل بار كاميونهايشان خالى مى ماند و به همان درصد، از حقوق راننده، هزينه سوخت و روغنِ موتورِ مصرفى اتومبيل و هزينه پاركينگ كاميون و... را متضرر مى شوند؛ زيرا مثلاً هر يك از آن دو شركت به مقدارى كه آن كاميون نياز به مكان و زمان براى توقف در پاركينگ دارد، مكان و زمان اجاره مى كنند، لكن آن كاميون به مقدارى كه شايسته حمل بار است، بار نمى زند. لذا آن دو مؤسسه بايد مشتركا از يك كاميون استفاده كنند تا جلوى هزينه ها و ضررهاى فوق گرفته شود. در مثالى ديگر همچنين دو مدرسه اى كه هر كدام ظرفيت پذيرش و آموزش هزار دانش آموز و داشتن پنجاه آموزگار دارند، اما عملاً و بر روى هم، هزار دانش آموز و پنجاه آموزگار را پوشش مى دهند، به چنين زيانى مبتلايند. راه حل مشكلات آنان نيز مانند راه حل مسأله پيشين است، يعنى اين دو نهاد اجتماعى بايد در هم ادغام و يكى شوند.

آرى، اصلِ استفاده از توان مانند اصلِ تمركز بخشى و يكپارچه كردن توانها، در هرگونه توانى، از مهمترين مسائل به شمار مى آيند؛ مثلاً كارگر يك كارگاه اگر از چنان هوشمنديى برخوردار باشد كه او را به كسب مهارت و پيشرفت در كار برانگيزد، اما او عملاً بدان بى اعتنايى كند، بالطبع در زمره آنانى قرار مى گيرد كه فاقد مهارتند، و اين يعنى ميراندن استعداد و بى توجهى به توان. همچنين اگر آدمى بتواند باران جارى شده بر زمين را جهت دهى كند و تمركز دهد و مثلاً به صورت آبشارى درآورد كه بتواند نيرو توليد كند و چرخ يك يا چند كارگاه را بچرخاند، اما اين كار را نكند، توان ارزشمندى را هدر داده است. نيز اگر كسى در حوزه تخصصى خويش مهارت به خرج ندهد و مدام مشغول آن نباشد، غالبا توان خود را به هدر مى دهد و نمى تواند از قدرتى كه براى توليد در اختيار وى قرار گرفته است كمترين توليد ممكن را نيز داشته باشد.

نيز اگر گفتيم فراوانى مؤسسات گاه زمينه پيچيدگى و بغرنجى امور را فراهم مى كند، بدان جهت است كه مثلاً آن گاه كه صندوقهاى قرض الحسنه تأسيس مى شوند تا نيازمندان را مدد كنند، فراوانى آنها براى قرض گيرندگان پيچيدگى و بغرنجى مى آفريند؛ مثلاً فردى كه براى ساختن خانه خود، نيازمند هزار دينار است به يكى از آنها مراجعه مى كند و با آوردن چند شاهد و ضامن و تشكيل پرونده، آن مبلغ را وام مى گيرد. همين شخص به چند

ص: 478

صندوق مستقل ديگر نيز مراجعه مى كند و با آوردن شهودى ديگر و تشكيل پرونده هايىديگر چندين هزار دينار ديگر وام مى گيرد، و در نتيجه از چند هزار دينارى كه تهيه كرد، تنها با يك هزار دينارِ آن خانه خويش را مى سازد و با مابقى تجارت مى كند و خلاصه با بخشى از مبلغ دريافتى نياز اساسى خود و با چند برابر آن بخش، نيازهاى غيرضرورى خود را برطرف مى كند. اين بغرنجى و پيچيدگى محصول فراوانى اين نهاد اجتماعى مالى قرض الحسنه است؛ فراوانى اى كه سبب شده، بيشتر ثروتِ تمركز يافته، در اهداف اساسىِ مقررْ هزينه نشود. فراوانى بى حساب و كتاب ساير نهادهاى اجتماعى نيز هر يك در زمينه مربوط به خود، چنين پيچيدگى ها و بغرنجى هايى مى آفرينند.

همچنين در بررسى مؤسسات و نهادهاى اجتماعى بايستى به امور زير توجه كرد:

الف. روابط متقابل ساختارى و عملى ميان مؤسسات و نهادهاى اجتماعى

ارتباط مؤسسه و نهادى با نهادى ديگر دو گونه مى باشد:

1. ارتباط در ساختار و بنياد آن؛

2. ارتباط در دستاورد و عملِ آن. معناى ارتباط در عمل آن است كه اگر آن نهاد نمى بود اين نهاد نيز پا نمى گرفت و چنين دستاوردى را به دست نمى آورد. مانند مؤسسات و نهادهاى دينى، زيرا با نهادهاى خانوادگى از حيث مبنا در ارتباط مى باشند. نهاد خانواده از جهت زوجه از چندگونگى و تعدد برخوردار مى شود، البته اگر نهاد دينى اين امكان را برايش فراهم سازد، يعنى به عكس مواردى كه اين امكان را برايش فراهم نسازد. لذا در نهاد خانواده مسيحى، كه بر پايه تك همسرى استوار است، چنين رخصتى داده نمى شود؛ حال آن كه در خانواده اسلامى به سبب مجاز بودن تعدّد زوجات و جواز نظام چندهمسرى، كه در آن مرد مى تواند تا چهار همسر دائمى داشته باشد، و در برخى اديان به طور نامحدود مرد مى تواند همسر داشته باشد، اين امر به امكان و شدنى است.

نتيجه سخن آن كه اگر دين يك خانواده تغيير كند، با گرفتن همسرى ديگر و رها كردن همسرهاى مازاد بر حدِّ مجازِ در دين جديد، ساختمان آن خانواده نيز تغيير مى كند. نهاد حكومت نيز در ارتباط ساختارى با نهادهاى دينى است؛ مثلاً اگر حكومتى اسلامى باشد به نهادهاى دينى اجازه فعاليت مى دهد و اگر حكومت ماركسيستى باشد فعاليتهاى آنها را

ص: 479

اكيداً ممنوع مى كند.

و اما درباره ارتباط عملى ميان دو نهاد اجتماعى مى توان ارتباط نهادهاى فرهنگى و نهادهاى صنعتى را مثال زد؛ توضيح اينكه هر يك از اين دو گونه نهاد، با يكديگر ارتباطى كاركردى دارند؛ مدارس و دانشگاه ها به عنوان نهادهاى فرهنگى، براى نهادهاى صنعتى، مدير و كارگرانِ متخصص فراهم مى كنند، و آنها نيز در مقابلْ براى نهادهاى فرهنگى مذكور اثاث، ابزار و ملزومات مورد نيازشان را، مانند يخچال، كولر، بخارى، اجاق گاز و غيره توليد مى كنند.

ب. نهاد اجتماعى كى نابود مى شود؟

تنها با رخداد يك تغيير ريشه اى در جامعه فرصتى پيش مى آيد كه يك نهاد و مؤسسه اجتماعى طومار حيات مؤسسه اجتماعى ديگرى را درهم بپيچد. در غير اين صورت يك مؤسسه مى تواند تنها در كاركردِ آن مؤسسه ديگر اثر بگذارد و آن را تا حدى تغيير دهد. مثلاً نهادهاى دينى در جامعه اسلامى نمى توانند از سوى نهاد حكومتى، حتى اگر استعمارزده باشد، نابود گردند، بلكه تنها ممكن است اين نهاد از محدوده كار آنها بكاهد. آرى، تنها در كشورى مثل روسيه است كه با رخداد يك تغيير ريشه اى در آن نهادْ حكومتْ كمونيستى گرديد. لذا اين نهاد توانست نهادهاى دينى را نابود كند و تغييرى ريشه اى در آنها پديد آورد؛ يعنى آنها را به كلى نابود كند و اعضايشان را به پاى چوبه هاى دار و زندانها بفرستد و مراكزشان را به كاباره ها، اصطبلها، رقاص خانه ها، سينماها و... تبديل كند.

ج. تغيير در يك نهاد اجتماعى و تأثير آن بر ساير نهادها

با پيدايش تغيير در يك نهاد اجتماعى، ساير نهادها نيز كمابيش از آن متأثر مى شوند. محض نمونه تغيير فرهنگ در نهاد مدرسه از فرهنگ دينى به فرهنگ غيردينىِ غربى، نهادهاى تجارى و كشاورزى آن جامعه را تحت تأثير قرار مى دهد؛ يعنى نهادهاى تجارى پس از آن كه دست به انجام دادنِ معاملاتى در حد قيمتهاى معمول و متداول مى زدند، به تدريج ماهيتى سرمايه دارى و سودجوينده پيدا مى كنند و مؤسسات كشاورزى نيز همانند فئوداليستها تغيير ماهيت مى دهند و سودجويى و بهره كشى از كشاورزانْ از طريقِ همين

ص: 480

روش ارباب و رعيتى آغاز مى شود. حالت معكوس اين قضيه نيز صادق است: يعنى باتغيير مدارس از فرهنگ غيردينى به فرهنگ دينى، نهادهاى اقتصادى، كشاورزى، بازرگانى و نظايرشان نيز رو به تعديل مى گذارند.

د. گسستِ روابط ميان مؤسسات مايه گسست اجتماعى است

اگر همراه با تغيير در كاركرد برخى نهادهاى اجتماعى، يك جامعهْ در ساير نهادهاى اجتماعىِ مرتبطِ بدانها تغييراتى سازگار رخ ندهد، در آن جامعه پراكندگى اى به وجود مى آيد كه به سقوطش مى انجامد؛ درست مانند آن زمانى كه چرخش هماهنگ و يكسان ميان چرخهاى چهارگانه اتومبيل از ميان برود. در اين صورت در سرعتهاى پايين يا بالا با گردش سريع برخى چرخها و گردش كند بعضى ديگر، سرانجام تعادل اتومبيل به هم مى ريزد و ماشين نابود يا متوقف مى گردد. راز اين امر آن است كه پراكندگى اجتماعى موجب پيدايش تناقض ميان گروه هاى اجتماعى مى گردد؛ اين پديده يا جامعه را به جنگ داخلى مى كشاند و يا در آن ضعف و كاستى ايجاد مى كند، و در نتيجه يكدستىِ جامعه را به تفرقه مى كشاند يا راه نفوذ مهاجمان هموار مى شود؛ قرآن كريم مى فرمايد: «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَآ أَذِلَّةً وَ كَذَ لِكَ يَفْعَلُونَ»(1)؛ «پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به تباهى مى كشند، و عزيزان آن را ذليل مى كنند؛ [ آرى ]كار آنان همين گونه است».

ما خود شاهد بوده ايم كه در برخى كشورهاى همروزگار، ميان نهادها گسست ايجاد شده است؛ يعنى نهادهاى صنعتى شان پيشرفت كرده است بدون آن كه نهادهاى سياسى پيشرفت كنند. لذا اين جوامع سرانجامْ فرو ريخته و طعمه دشمن شده اند، و پس از چندى دشمن نظامى ديگر را جايگزين نظام جارى آنها كرده است. آرى، اين سياست است كه بايد صنعت را تحت كنترل و تحت نظارتِ دقيق قرار دهد و الاّ بخش صنعت دست به اقداماتى ويرانگر مى زند، و اين اقدامات، خودْ نظام طبقاتى منحرف را به وجود مى آورند و از اين رهگذر به شكاف و گسست اجتماعى مى انجامد، و اين امر طبعاً عده اى را دچار

ص: 481


1- . سوره نمل، آيه 34.

رفاه زدگى و عده اى را دچار فقر مى كند.

همچنين اگر عكس اين حالت اتفاق بيفتد، يعنى نهادهاى سياسى ترقى كنند و نهادهاى صنعتى عقب بمانند، از آنجا كه سياست براى پيشرفتْ فضاى مناسب و خالى از مانع مى طلبد و اگر آن را نيابد ميان سياستمداران اختلاف مى افتد و از اين اختلاف گسيختگى پديد مى آيد، لذا دچار اضمحلال و نابودى مى شوند... و الخ.

ه. ضرورت هماهنگى در حركت نهادهاى اجتماعى

در جامعه راكدْ خطر گسست و از هم پاشيدگى وجود ندارد، اما جامعه اى كه حركت مى كند نيازمند توجه و عنايت دقيق است تا ميان حركتِ مؤسسات آن، يكسانى و هماهنگى ايجاد كند. اگر مؤسسه اى اجتماعى كندروى كند و ديگرى تندروى، يا يك نهاد اجتماعى حركتى سريع و نهاد ديگر حركت سريعترى داشته باشد، آن جامعه در معرض لغزشها قرار مى گيرد و گاه فرومى ريزد؛ درست مانند اتومبيلى كه در حالت ايستاده و توقف خطرى آن را تهديد نمى كند، اما به هنگام حركت اگر چرخهايش چرخشهاى گوناگونى داشته باشند، يا تنها برخى از آنها بچرخند، آن گاه آن اتومبيل در برابر انبوهى از خطرات قرار مى گيرد.

گاه گسستگى، پراكندگى و سقوط براى مدتى طولانى دوام دارد. اصولاً راز ناآراميهايى كه در جهان كنونى مى بينيم همين است. در روزگار ما صنعت جامعه را به حركت در آورده، اما حركت ميان نهادهاى اجتماعى هماهنگ و يكسان نيست. جهان مسيحيت ميان سرمايه دارى، كمونيسم، دموكراسى و ديكتاتورى تقسيم شده و در طى نيم قرنْ دو جنگ جهانى، جنگهاى بسيار پراكنده، ناآرامى ها و كودتاها به وجود آمده و اين آفات تا زمانى دامنگير جامعه بشرى مى ماند كه نهادهاىِ اجتماعى اين روزگار دريابند كه بايد حركتِ هماهنگى داشته باشند، تا بر مبناى آنْ حركت را آغاز كنند.

و. تغيير ماهوى در نهادهاى اجتماعى

گاه يك نهاد اجتماعى به نهاد اجتماعى ديگرى، كه به هدفش نزديكتر است، تبديل مى شود، و بالتبع كاركردش نيز تغيير مى يابد. مانند آن كه يك نهاد تربيتى به يك نهاد

ص: 482

فرهنگى تبديل شود؛ چرا كه متصديان آن به اين درك مى رسند كه تا زمينه مناسب فرهنگىايجاد نشود، تربيت آن گونه كه بايسته و شايسته است سودمند نخواهد بود، و يا مانند آن كه نهادى كشاورزى به نهادى صنعتى تغيير ماهيت بدهد؛ چرا كه بنيانگذارانش به اين حقيقت مى رسند كه اين صنعت است كه در كشاورزى پيشرفت مى آورد، نه بالعكس.

ز. نهادهاى اجتماعى موقت

برخى نهادها در جامعه حضورى دائمى دارند؛ زيرا برآورنده نياز دائمى آنند، و برخى ديگر ويژه زمانهايى خاص و محدودند، مانند نهادهاى اداره كننده جنگ، كه تنها به دوره جنگ تعلق دارند، و نهادهايى كه براى كمك، ترميم و جبران خسارات زلزله، سيل، بيماريهاى خطرناك واگيردارى مانند وبا و ساير آفات اجتماعى به وجود مى آيند، و هر يك به دوره اى خاص تعلق دارند. گروه دوم، هرچند موقتند، اما بايد پرشتاب فعاليت كنند، زيرا مدت زمانِ عملِ آنها اين چنين ايجاب مى كند. همچنين نيز از آنجا كه هرگونه سرعت شتابناك كه در جامعهْ نادر باشد، موجب پديدآمدن موج لرزه اى بر پيكره جامعه مى شود، چنان كه پيشتر گفته ايم، خطرناك و حساس خواهد بود، از اين روى بنيانگذاران و راهبران اين گونه نهادها، بايد در اوج احتياط و سرعت حركت كنند و در رفتار اجتماعى خود دقيق باشند.

ح. تفاوت ميزان تأثيرگذارى نهادهاى اجتماعى در جامعه

نهادهاى اجتماعى به اندازه هاى گوناگون بر جامعه تأثير مى گذارند؛ برخى بيش از برخى ديگر تأثيرگذارند و اين بدان دليل است كه جامعه به آنها بيشتر از ساير نهادها نيازمند است. محض نمونه نهادهاى اقتصادى از نهادهاى ديگر پرتأثيرترند و نهادهاى سياسى، در دولتهايى كه ساختار مشورتى دارند نيز اين گونه اند. از آنجا كه در جهان حاكميتِ سرمايهْ چه غربى و چه شرقى، از سرمايه تأثير پذيرفته است، لذا ساير مؤسسات و نهادها از آن متأثرند و از ساير عوامل تأثير كمترى پذيرفته اند.

ص: 483

ط. نهادهاى گوناگون و دستاوردهاى همسان

گاه چند نهادِ داراى عناوين گوناگون نتايجى نزديك به هم به دست مى آورند و تعدد و تفاوت ساختار و نامْ تنها به دليل تفاوتى است كه در نوع كاركردها وجود دارد. مثلاً: خانواده، مدرسه و نهادهاى دينى همگى به تربيت روحى انسانها مى پردازند، اما خانوادهاين كاركرد را در كنار تغذيه جسمى، و مدرسه در كنار تغذيه فرهنگى، و نهادهاى دينى در كنار تقويت اعتقاد به مبدأ و معاد، دارند.

ى. شروط موفقيت نهاد اجتماعى

نهادهاى اجتماعى مانند نهادهاى سياسى، كشاورزى، اقتصادى و غيره از آنجا كه براى تأمين و رشددادنِ به بُعد خاصى از زندگى، كاركرد خاصّى را دنبال مى كنند، بايد به فراگيرى محورهاى زير بپردازند:

1. برخوردارى از دانش مرتبط با آن بُعد؛ بانيان نهادهاى سياسى بايد دانشِ سياست را فرا گيرند، وگرنه چيزى كه خود ندارند، چگونه مى خواهند براى جامعه به ارمغان بياورند؟ حتى نهادهاى عملى، مانند خانواده، چون قصد پرورش فرزند دارند، بايد با اصول و دانش تربيت آشنا باشند. در غير اين صورت سرنوشت كودكان مرگ يا بيمارى خواهد بود، البته اگر در امور جسمىِ وى نادانى و نابلدى به كار برند؛ و اگر در امور روانى دچار نادانى و جهل شوند، وى را داراى ضعف روحى و گرفتار فقر شخصيتى بار مى آورند.

2. فراگيرى اطلاعات عمومىِ مرتبط بدان بُعد؛ پرواضح است كه يك نهاد اجتماعى نه در خلأ بلكه در متن ارتباطات اجتماعى متولد مى شود و مى زيد. بى اعتنايى و عدم مراعات اين ارتباطاتْ پيشرفت آن نهاد را متوقف مى كند. پس همان گونه كه بانيان يك نهاد اقتصادى بايد از دانش اقتصاد مطلع باشند، از دانش جامعه شناسى و دانش سياست نيز بايستى آگاه باشند، تا هم بتوانند با جامعهْ همزيستى صحيحى داشته باشند و هم در دگرگونى ها و تحولات سياسى دچار لغزش نشوند.

همچنين لازم است كه متوليان يك نهاد اجتماعى در اين دو دانش دست كم در سطح عمومى جامعه باشند، زيرا در غير اين صورت، يعنى در صورت پيشرفته تر بودن جامعه در اين دو دانش، آن نهاد اجتماعى اهميت و منزلت خود را از دست مى دهد و چه بسا به

ص: 484

كلى از بين برود؛ درست همانند آموزگارى كه از نظر علمى پايين تر از سطح علمىِ دانش آموزان خود باشد. بالطبع دانش آموزان از پيرامونش پراكنده مى شوند. محض نمونه اگر يك نهاد سياسى حركتى مناسب زمان نداشته باشد (مثلاً در عصر حاضر بويى از مشورتْ محورى نبرده باشد) از درجه اعتبار ساقط مى شود و آگاهان صحنه سياست ازپيرامونش مى گريزند و پيرامون نهاد سياسى ديگرى مى روند كه به نيازمنديها و مقتضيات عصرشان پاسخ بدهد.

ك. جوّ عمومى حاكم بر نهادهاى اجتماعى مرتبط

اگر يك نهاد اجتماعى در متن فضايى خاص تنفس كند، و از نهادهاى اجتماعى مرتبط تشكيل يافته باشد، بايد براى ادامه حيات خود در آن ميان، به رعايت كردن ويژگى ها و احكامِ جوِّ حاكمِ بر آن فضا پايبند باشد، و گرنه به زودى مى پژمرد و از ميان مى رود. مثلاً پزشك، داروساز، جرّاح، دندان پزشك، قابله و مانند آنها هر يك كارى مخصوص را در فضاى خاصى از هماهنگى و همسويى انجام مى دهند. پس هر نهاد اجتماعى كه يكى از كارهاى مخصوص فوق را به عهده دارد بايد در فضاى نهادهاى مرتبط ديگر زيست كند. مثلاً داروخانه نمى تواند در فضايى تهى از پزشك، قابله و نظاير آنها زيست كند و نيز زايشگاه بدون داشتن قابله و داروخانه و جراح، نمى تواند پديد بيايد.

به همين دليل است كه در برخى كشورهاى پيشرفته صنعتى عادت بر آن است كه همه انرژى هاى نهادهاى مرتبط و همسوى را در يك جا جمع آورى كنند و جوّ ناقص هر يك را با قرار گرفتنشان در كنار يكديگر تكميل كنند. مثلاً چاپخانه، كارگاه صحافى، فروشگاه كتاب، مجله و روزنامه و نظاير آن را در يك فضاى فرهنگى عام، جمع آورى مى كنند؛ زيرا اگر چاپخانه اى نباشد، كارگاه صحافى به كار نمى افتد و الخ.

ل. نهادهاى اجتماعى و رفتار مردم پسند

يك نهاد اجتماعى بايد ارتباط خود را با كسانى كه در طى همكارى با آنها برخورد مى كند حفظ نمايد. حفظ ارتباط مقوله اى جدا از كسب دانش مورد نياز و مرتبط با ماهيت آن نهاد اجتماعى است. مثلاً پزشك متخصص ماهرى، عملى را در كمال دقت و ظرافت و

ص: 485

بهداشت انجام مى دهد، اما از باب اتفاق و تقدير الهى آن بيمار فوت مى كند؛ پس از آن آوازه آن پزشك تخريب مى شود. چرا؟ آيا به دليل آن كه از دانش و مهارت كافى برخوردار نبوده است و توان تخصصى خويش را به طور كامل انجام نداده است؟ خير، دليل ديگرى دارد. در واقع او نتوانسته رابطه خود را با جامعه حفظ كند؛ او بايد در صورت خطرناكبودن آن عمل، يا آن را به عهده نمى گرفت و يا قبلاً اولياء و بستگان بيمار را از خطر مرگ آن بيمار آگاه مى كرد و با آنها اتمام حجّت مى نمود.

يك نهاد اجتماعى نيز چنين است: آن نيز بايد راه و روشى را برگزيند كه نزد مردم پسنديده باشد و گرنه مردم از پيرامونش پراكنده مى شوند، هرچند كاركردى بسيار دقيق و درست داشته باشد و در دانشهاى مرتبط با ماهيّت كارى اش در قُلّه باشد.

م. همبستگى و هماهنگى ميان اعضاى يك نهاد اجتماعى

آخرين محورى كه درباره نهادهاى اجتماعى بايد بدان دقت كرد، ايجاد حداكثر هماهنگى و صميميّت و دوستى ميان اعضاست. ناهماهنگى، هم به كاركرد آن نهاد و هم به پيشرفت آن، صدمه مى زند. بدگويى و عيبجويى اعضاى آن در مقابل آحاد جامعه، كه از مظاهر ناهماهنگى است، سبب مى شود كه مردم نسبت به آن نهاد، بى اعتماد، و در نهايت از پيرامونش پراكنده شوند. مثلاً مدرسه اى ملى را فرض كنيد كه آموزگاران آن در ملأ عام از فساد اخلاقى مدير مدرسه پرده بردارند و بدان اعتراض كنند، و يا آن كه مدير آن مدرسه، در ملأ عام، از برخورد شديد و افراطى معلمان با دانش آموزان سخن بگويد و به آن اعتراض كند. طبيعى است كه اولياى دانش آموزان، كه در آن ملأ عام حضور داشته باشند و يا از محتواى آن با خبر شوند، به تدريج فرزندان خود را از آن مدرسه بيرون مى كشند و در نهايت مدرسه را رو به شكست و نابودى مى برند.

تحوّل در نهادهاى اجتماعى

برخى نهادهاى اجتماعى كه در گذشته نبودند، در حال ظهورند و برخى از نهادهاى اجتماعى كه در گذشته وجود داشتند، رو به زوال مى روند، و دسته اى آن گستردگى و رواج گذشته خود را از دست مى دهند، و دسته اى به شكلى گسترده تر از

ص: 486

گذشته در مى آيند و برخى متمركزتر از پيش و دسته اى پيچيده تر از گذشته مى شوند و دسته اى از حالى به حالى و دسته ديگر از مكانى به مكان ديگر منتقل مى شوند؛ در ذيل به برخى مثالها اشاره مى كنيم:

1. نهادهايى مانند بانكها، بازارهاى بورس، بيمه ها و مانند اينها در گذشته نبوده اند و نوظهورند.

2. نهادهايى مانند نهاد تربيت بردگان و كنيزان، نهاد برگزاركننده مراسم كشتن و قربانىكردن فرزندان و سوزاندن آنها، در گذشته وجود داشته اند، اما امروزه به تمامى زوال يافتند.

3. نهادهايى مانند نهادهاى برگزار كننده مراسم تاجگذارى و اداره كننده آتشكده هاى زرتشتيان و بتكده ها آن گستردگى گذشته خود را از دست داده و بسيار محدود شده اند.

4. نهادهاى حكومتى توسعه يافته اند، محض نمونه: تأسيس مدارس، بيمارستانها، پاركهاى عمومى، سرويسهاى بهداشتى عمومى، سرويس هاى امنيتى و ده ها پديده نوظهور ديگر به مجموعه دولتها اضافه شده اند.

5. نهادهاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى در رژيمهاى كمونيستى، در دولتها و هيئت حاكمه تمركز يافته اند.

6. نهادهاى فرهنگى، پزشكى و نظاير آنها پيچيدگى و توسعه بيشترى يافته اند؛ زيرا تخصصهايى بى شمار پديد آمده و مهندسى پزشكى پيچيده، و اختراعات فراوان شده اند.

7. نهادهايى اجتماعى نظير شركتهاى مسافربرى و باربرى دگرگون شده اند و ديگر براى حمل مسافر و بار از چهارپايان استفاده نمى كنند و به اتومبيلها، كاميونها، قطارها، هواپيماها و نظاير اينها مجهّز شده اند.

8. نهادهايى اجتماعى نظير دار الايتام، اوقاف و مانند اينها از تحت نظارت كليساها، در جهان مسيحيت، در آمده و سرپرستى آنها بر دوش دولتها نهاده شده است.

اين دگرگونى ها بعضا متأثر از واقعياتند، مانند نهادهاى اجتماعى شماره شش و برخى تنها مولود انحرافاتى هستند كه در جوامع رخ داده اند و نادرستند و بايد براى برچيده شدن آنها از جامعه تلاش كرد، مانند نهادهاى اجتماعى شماره پنج.

ص: 487

پيامدهاى فربهى نهادهاى اقتصادى و حكومتى

ناگفته پيداست كه ميان نهادهاى اجتماعى، دو گونه نهاد يعنى نهادهاى اقتصادى و حكومتى، بيش از اندازه و به زيان مردم توسعه يافته اند. نهادهاى اقتصادى اموال مردم را به روشها و قالبهاى گوناگون و نادرست مى خورند و ثروت در انحصار عده اى ثروتمند در آمده است. لذا متفكران و مصلحان اجتماعى وظيفه دارند كه براى دست زدن به يورشى جهانى براى قطع ريشه هاى سرمايه دارىِ منحرف اهتمام كنند تا با قرار گرفتن و مشروط شدن ثروت در مقابل امور پنج گانه اى كه در اين كتاب مكررا و در كتاب«الفقه: الاقتصاد»بدان اشاره كرده ايم، بار ديگر سلامتى به اقتصاد جهان بازگردد.

از سوى ديگر، نهاد حكومت علاوه بر عهده دارى وظايف طبيعى خويش كه در كتاب «الفقه: السياسة» به تفصيل پيرامونش سخن گفته ايم، مقولات سياست، مسائل اجتماعى و اقتصادى را نيز در انحصار خود گرفته است. در شرق كمونيست دولتها در اين باره ركورد را شكسته اند، و در غرب سرمايه دارى دولتها به شكل وحشتناك، با در انحصار گرفتن محورهاى سه گانه فوق، رو به گسترش مى روند. به هر روى دولتها بايد از مؤسسات سه گانه فوق كاملاً تفكيك شوند؛ زيرا دولتى شدنِ آنها زيانهاى بسيارى به دنبالِ خود مى آورد، كه موارد زير از جمله آنهاست:

1. افت و سقوط رقابت آزاد؛ يعنى چيزى كه به زندگى معنا مى بخشد، به خلافِ تسليم آن نهادها به كارمندان دولت؛ زيرا حيات خودِ آن كارمندانْ فاقد معنا شده است. آنها در نهادهاى اجتماعى دولتى به ابزارى تبديل شده اند كه در متن يك زندگى ملال آور و يكنواخت، تنها براى انجام دادن وظيفه و دفع تكليف، مانند ماشين، ناخودآگاه كار مى كنند. در اين باره به كتاب جامعه سالم، نوشته اريك فروم، مراجعه كنيد.

2. سركوبى شايستگيها؛ زيرا شايستگى و قابليت شكوفه اى است كه تنها در بوستان آزاديها مى شكفد و مى بالد.

3. تبديل فعاليت و تلاش به ركود؛ كه اين، هم شامل فعاليت كارمندان متصدى امور دولتى مى شود و هم فعاليت افرادى كه حكومتْ آزاديهايشان را سلب كرده است.

4. گسترش فقر، بيمارى، ناامنى، جرم و جنايت؛ زيرا مردم به سبب رشد فزاينده

ص: 488

جمعيت و نيز مهرى كه نسبت به خويش دارند قادر بر دفع كاستيها و نواقص خويش مى گردند، اما حكومت، جمعيت كمشمارى است، و از آنجا كه خود را كارمندى بدون انگيزه مى داند، لذا براى مردم چيزى هزينه مى كند و به فكر آنها نمى باشد.

مثلاً اگر يك شهر براى اسكان اهالى خود به يك ميليون خانه نياز داشته باشد و مسؤولان آن شهر به بازرگانانش اجازه بدهند كه شروع به انبوه سازى مسكن و فروش آن با قيمت و سود مناسب كنند، آنها مى توانند ساختش را به عهده بگيرند و در طول مثلاً شش ماه آن را بسازند؛ يعنى خودشان تهيه مصالح ساختمانى، كارگران، مهندسان و... را بهعهده مى گيرند، ولو براى يافتنشان مجبور باشند كه شرق و غرب عالم را بگردند، اما اگر دولت بخواهد، خود آن را بسازد حتى با در اختيار داشتن زمانى طولانى، قادر بر انجام دادن آن نخواهد بود.

5. اشتغال دولت به سرمايه گذارى بيش از اندازه در امور نظامى؛ و اين به دليل تمركز امور سياسى و ثروت در دست آن است. يعنى سياست و ثروتى كه اگر در دست مردم مى بود بايد براى نجات بندگان خدا و آبادانى شهرها مصرف مى شد.

6. فراوانى كارمندان دولتى؛ و اين بدان معناست كه عده بسيارى از انسانهايى كه مى توانستند مولّد و فعال باشند به مصرف كننده تبديل مى شوند، و از اين رهگذر فشار بيشترى بر اقتصاد جامعه وارد مى شود؛ زيرا به همان نسبتى كه كارمندان افزايش مى يابند، اقتصاد از نظر نيروى انسانىِ مولّد تضعيف مى شود.

7. سركوبى آزاديها؛ آرى، در شرايطى كه اين سه عامل در انحصار دولت باشد، ديگر هر فردى در اشتغالِ به امور سياسى و اقتصادى مانند بازرگانى، كشاورزى، صنعت و غيره، و نيز اشتغال به امور اجتماعى، مانند تأسيس مدارس، بيمارستانها، شيرخوارگاه ها و غيره آزاد نخواهد بود. محض نمونه در نظامهاى كمونيستى، سركوب به اوج خود رسيد و در كشورهاى سرمايه دارى نيز به ميزانى كه سرمايه و حكومت از چنگ مردم گرفته شد، سركوب نيز پديد آمد.

8. فشار بر گرده مردم از طريق بستن مالياتهاى سنگين تحت اين عنوان و بهانه كه دولت به خاطر اداره نهادهاى اجتماعىِ بسيارى، نظير مدارس و غيره، نيازمند بودجه

ص: 489

سنگينى است، اما ما به خوبى مى دانيم كه غالب مالياتها از جيبهاى فقرا خارج مى شود و ثروتمندان به لطايف الحيل و نيرنگبازى از زير آن شانه خالى مى كنند. در اين باره به كتاب «الفقه: الاقتصاد» مراجعه كنيد.

مى دانيم كه بهتر است رژيمها، حقوق طبيعى مردم در تأسيس هر نهادى كه بخواهند، البته با سودى معقول، را به رسميت بشناسند و تنها بر كار مردم نظارت كنند، تا در معاملات و مبادلات و قراردادهاى آنان انحراف و فسادى رخ ندهد و هركس كه توان پرداخت دستمزد را ندارد، از بيت المال تأمين كنند.

9. شانه خالى كردن به ناچار دولت از وظايف اصلى و اوليّه خود كه عبارتند از:

الف. نظم بخشى به جامعه و حفظ آن؛

ب. ايجاد عدالت قضايى و حفظ آن؛

ج. ترقى دادن مردم و پيشبرد آنها در ابعاد گوناگون حيات.

ركودى كه در كارهاى اوليه و اصلى دولت رخ مى دهد بدان جهت است كه دولت در سياست، اقتصاد و امور اجتماعى به كارهايى مشغول مى شود كه انرژى و زمان او را مى خورند. واضح است اگر آدمى زير دو بارى برود كه بار دوم آن چنان سنگين باشد كه جز تمامى مردم توان برداشتن آن را نداشته باشند، زير آن دو بار كمر خم خواهد كرد.

10. ركود عمومى در فرايند پيشرفت جامعه به دليل فقرِ نيروى انسانى دولت در مقابل نيروى عظيم ملت؛ توضيح اين كه دولت به دليل كمبود نيروى انسانى از انجام دادن اين وظيفه خطير و مهم ناتوان مى شود، و ملت كه بدين نقص دچار نيست، به دليل در دست نداشتن سر رشته امور و نبود آزاديها از اقدام براى پيشرفت بازمى ماند؛ بنابراين هر نهاد حكومتى كه به طرز وحشتناكى متورم شده باشد، بايد به تدريج امور مردم را به خودشان واگذارد و اصل خصوصى سازى را دنبال كند و به حالت طبيعى خود باز گردد؛ يعنى آن حالتى كه در آن به كارهاى سه گانه فوق اشتغال يابد.

ص: 490

مسأله سى و هفتم: اختراعات و اكتشافات

اشاره

آدمى نيازمند آفريده شده و در عين حال هم نيازهاى او در جهان هستى تعبيه شده، و هم او براى وصول بدانها راهنمايى و ارشاد شده است؛ خداى سبحان مى فرمايد: «...رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»(1)؛ «پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه در خور اوست داده، سپس آن را هدايت فرموده است».

هستى منبع برآورنده نيازهاى آدمى است، هم معادن و موجودات و گياهانش كه براى او آب، ميوه، گوشت و... فراهم مى كنند، و هم قوانين و نظامهاى حاكم بر آن قوانين؛ مانند قانون ارشميدس و قانونى كه بر اساس آن هواپيما در هوا پرواز مى كند. ميلياردها قانون در متن هستى وجود دارد كه راهيابى به يك يا چند قانون از آن را اصطلاحا كشف مى نامند.

اگر گفتيم بسيارى از نيازهاى آدمى در هستى تعبيه شده است، و نگفتيم همه نيازها، بدان علت است كه جهان گنجايش همه نيازهاى آدمى را ندارد؛ چرا كه اصولاً او براى آخرتْ آفريده شده است، و صد البته در آنجا تمامى نيازهايش تأمين مى شود؛ و در اين ميان، دنيا تنها پلى است براى رفتن به آن سوى. به همين دليل است كه انسان را در هر حالى اندوهگين و آرزومند مى بينيم. او همواره به دنبال چيزهايى مى گردد كه هيچ گاه به آنها دست نمى يابد، تا آن زمان كه مى ميرد.

ص: 491


1- . سوره طه، آيه 50.

آرى، انسان در فرايند تلاش براى كسب نيازمنديهاى خود از دامن هستى به دو بازو نياز دارد: انديشه و عمل. مثلاً براى گرم كردن يا پختن غذا به شاخ و برگ درختان نياز داشت تا با سوزاندن آن گرما و حرارت توليد كند؛ لذا به فكر ساختن ابزارى به نام ارّه افتاد. آن گاه اين انديشه را عملى كرد و ارّه را ساخت تا با آن شاخه هاى درختان را ببُرّد. فكر او برايش ارمغان جديدترى نيز آورد و علاوه بر ارّه تبر را نيز در اختيار او قرار داد. او با همين فكر خويش ابزار برش و قطع را تكامل بخشيد و مثلاً ارّه دستى تبديل به ارّه برقى شد. اين است كه مى گويند غالبا هر فكر به فكرى ديگر و هر اقدام به اقدامى ديگر مى انجامد.

تفاوت ميان كشف و اختراع

هر حقيقتى را كه بشر نخست بدان جهل داشته و سپس از آن آگاه مى شود اصطلاحا كشف مى نامند و هر وسيله اى كه قبلاً نساخته بوده و بعدا موفق به ساخت آن شد اختراع نام دارد. مانند آگاهى به اين حقيقت كه هوا نيز مانند آب از مجارى تنگ شتابان تر از مجارى گشاد حركت مى كند؛ يعنى همان قانونى كه در پى آگاهى بشر از آن هواپيما ساخته شد؛ چيزى كه قبلاً آن را نساخته بود و به بركت اين آگاهى آن را ساخت. آرى، بدان آگاهى نو، اكتشاف و بدين وسيله نو، اختراع مى گويند.

انديشه و اختراع در پى هم و متسلسلاً به وجود مى آيند؛ زيرا پس از يك اختراع از نياز جديدى پرده برداشته مى شود و آن گاه فكر به كار مى افتد تا با اختراع ابزارى جديد آن نياز را هم برآورد و... الخ. مثلاً نياز به سرعت، موجب اختراع اتومبيل شد و پس از آن، اين نياز پديد آمد كه گاراژهايى ساخته شود و آن گاه نياز به نگهبان و سرايدار پديد آمد و... .

فكر و اختراع به ناچار متكى و مبتنى بر انديشه و مواد اوليه اى از پيش موجودند. مثلاً انديشه ساخت كشتى بخار از انديشه كشتى بادبادنى پديد آمد. پس هر فكر جديد مولود فكرى كهنه است. خود كشتى بخار به عنوان يك اختراع نيز مولود استخراج و شكل دهى مواد اوليه اى بوده، كه قبل از آن در طبيعت وجود داشته است؛ مانند چوب، آلومينيوم و غيره. پس هر اختراعى نيز مولود مواد اوليه اى از پيش موجود است. مثلاً مى گويند: در ساختمان اتومبيل، پنجاه عنصر از مجموع صد و چند عنصر كشف شده، به كار رفته است.

ص: 492

اختراعات جديد و قديم

گاه اختراع جديد وسيله اى است كه جايگزين وسيله اى كهنه مى شود، مانند ظروف فلزى كه جايگزين ظروف سنگى، چوبى، سفالى و استخوانى شد؛ و گاه اختراع جديد همنشين وسيله قديمى مى گردد؛ مانند هواپيما كه نتوانست اتومبيل را از ميدان رقابت خارج كند؛ زيرا آن اختراع جديد قادر نبود برخى نيازمنديهاى مردم را تأمين كند؛ و يا آن قدر پرهزينه بود كه از توان غالب مردم خارج بود؛ مثلاً نمى توانست در فاصله هاى كوتاه ميان منزل و محل كار، كه غالبا هر دو در يك شهرند، و يا ميان بسيارى شهرها مورد استفاده قرار گيرد. همچنين سفر با هواپيما هزينه بالايى دارد كه بيشتر مردم از پرداخت آن ناتوانند. بنابراين اتومبيل همچنان ارزش خود را حفظ كرده و مورد استفاده انسانهاى بى شمارى است.

اختراعات و جامعه

هر اختراع جديد مانند هر فكر يا نهاد اجتماعى جديد، در بسيارى از اوقات با بخشى از جامعه، كه به سبب خوف بر منافعشان يا حسادت ورزيدن نسبت به ترقى ديگران، در مقابل هر پديده جديد موضع منفى مى گيرند و با رواج و جا افتادن آن مخالفت مى كنند و در مقابلش مى ايستند، درگير مى شود. درست به همين دليل بود كه صاحبان منافع و ثروتمندان با پيامبران مى جنگيدند؛ زيرا ايده انبيا منافعشان را به خطر مى انداخت. و نيز مانند آن كه وقتى يك نهاد تربيتى جديد تأسيس مى شود، مكتبخانه هاى موجود خوف آن پيدا مى كنند كه آن نهاد نو، دانش آموزانشان را به سوى خود جلب و جذب كند. و آنگاه كه رايانه به وجود آمد و در فرودگاه ها به كار گرفته شد، هزاران تن از كارمندان فرودگاه ها به جنگ با آن پرداختند؛ زيرا رايانه آمده بود تا سررشته كارها را از دست آنها بگيرد.

همان گونه كه گفتيم گاه منشأ واكنش هايى اين چنين، فقط حسادت است؛ خداى متعال مى فرمايد: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَ--هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»(1)؛ «يا اين كه به مردم [= پيامبر و خاندانش]، به سبب آنچه خدا از فضلش به آنها بخشيده است، حسد مى ورزند؟».

اگر مردم اختراع جديدى را به سود خويش بينند، به همان ميزانى كه آن اختراع به آنها

ص: 493


1- . سوره نساء، آيه 54.

سود برساند، از آن استقبال مى كنند. فرضا اگر اختراعى به سودشان نباشد بدان پشت مى كنند؛ لذا مى بينيم كه برخى مخترعان به خاطر آن كه مردم اختراعشان را پسنديدند از تشويق برخوردار مى شوند و برخى ديگر چنين امكانى پيدا نمى كنند.

در فرضى كه يك اختراع به مردم سود مى رساند و مورد استقبال قرار مى گيرد نيز اين استقبال در جوامع گوناگون تفاوت مى كند و در هر جامعه به ميزانى است كه بدان نيازمندند. مثلاً كشورهاى صنعتى بزرگ چنان از اتومبيل استقبال مى كنند كه در كشورهاى غيرصنعتى - به ويژه اگر كوچك باشند - ديده نمى شود؛ زيرا اين وسعت شهرها و نياز صنعت به وسائل حمل و نقل است كه نياز به اتومبيل را افزون و افزونتر مى كند.

نيز بايد توجه كرد كه جامعه، گاه نيازمند اختراعات جديد است، اما به دليل نداشتن اعتبار براى انجام دادن آنها يا نبود ابزارْ و ملزومات آن اختراعات و يا وجود مانع يا

موانعى، جامعه از استقبال آن اجتناب مى كند؛ مانند جوامعى كه از حيث ملزومات تجملى فقير باشند؛ مانند روستايى كه چون فاقد برق است نمى تواند از آمدن پنكه، كولر و بخارى - در عين نيازى كه بدان ها دارد - استقبال كند و نيز مانند هواپيماهاى بسيار تندرو، كه عامل پارگى برخى لايه هاى جوّى و شكستن ديوار صوتى مى شوند و از اين راه زيانهايى بزرگ به موجودات زنده كره زمين و به ويژه انسان وارد مى كند. آرى، خوف ضرر نيز از ساخت و استفاده از اين گونه اختراعات جلوگيرى مى كند، هرچند بدانها بسيار نيازمند باشيم.

اختراعْ، اختراع مى زايد

آرى، فكرْ ارمغانهاى نو به بار مى آورد، اما آن ارمغانهاى نو نيز مى توانند افكار نو به بار بياورند. مثلاً تراكتور ارمغان فكر آدمى است، اما همين اختراع نيز آدمى را به فكر انداخت كه وسيله اى ديگر بسازد تا بتواند محصولات كشاورزى را درو كند و اين گونه در جهان فرهنگ، افكار خلاّق متراكم مى شود و در جهان خارج نيز موادّ اوليه نيازهاى موجود را برآورده مى سازند، لكن متأسفانه نظام سرمايه دارى حاكم بر جهان، با هدف رسيدن به سود بيشتر، با انجام دادن اقدامات زير، جوامع انسانى را رو به انحراف و سقوط مى برد:

1. توليد نيازهاى كاذب جديد و انباشتن بازارها با آنها به همراه تبليغ گسترده به منظور سرازير كردن آخرين اندوخته هاى مردم؛ مانند مدهاى جديد لباس و ماشين و... .

ص: 494

2. انجام دادن اقداماتى جديد كه مولّد نيازهايى در جهت تخريبند؛ محض مثال، آنها برخى داروهاى زيان آور و بيمارى زا را در جامعه رايج مى كنند تا كارخانه هاى داروسازى و مانند آن با پديدار شدن آن بيماريها، در سطح وسيع براى درمانشان به كار داروسازى بپردازند و درآمدزايى خود را ادامه بدهند و بازارهايشان پررونق باقى بماند.

3. توليد مصنوعات جديد سريع الزوال و بى دوام به جاى انواع مستحكم و با طول عمر زياد، آن هم براى فروش بيشتر لوازم يدكى و يا دستگاه كامل آنها، پس از استهلاك زودهنگامشان.

بنابراين بايستى خواننده محترم، ميان آنچه درصددش هستيم، و ميانِ فكر و اختراعى كه موجب عقب ماندگى و انحطاط مى شود، تفكيك كند.

زمينه اختراع

فكر نو و صنعت نو، هر يك نيازمند زمينه اى مساعدند. در محيط نادانى و سركوب عملى، نبايد انتظار توليد فكر نو داشت. پيدايش صنايع نو و يا تكامل صنعتى نيازمند پنج فاكتور است:

1. آزادى؛ زيرا بدون آزادى صنعتگران يا طرد مى شوند و يا اعدام. درست به همين دليل بود كه جابر بن حيان از خوف خليفه عباسى پنهان گرديد تا آن زمان كه وفات يافت و آزمايشگاه وى در كوفه كشف نشد، مگر پس از گذشت سه قرن، در مجموع جهان از بسيارى اختراعات و اكتشافات او محروم شد.

2. تشويق؛ زيرا تشويق در حركت رو به پيش آدمى تأثيرى كامل دارد.

3. امكانات آزمايش؛ زيرا صنايع به ويژه گونه هاى پيچيده اش نيازمند امكانات مادى، از قبيل آزمايشگاه، اعتبارات مالى و... هستند.

4. رقابت؛ زيرا رقابت از نيرومندترين مشوقهايى است كه آدمى را ترقى مى دهند. سرشت آدمى چنين است كه نمى تواند خود را عقب مانده، و ديگران را پيش افتاده ببيند؛ حتى خداى متعال نيز بهشت را در معرض رقابت قرار داده و مى فرمايد: «...وَ فِى ذَ لِكَ

ص: 495

فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَ-فِسُونَ»(1)؛ «و در اين [نعمتهاى بهشتى ]راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند».

5. تحقق خارجى صنعت نو و رايج شدن استفاده از آن؛ زيرا مخترع طبيعتا آن گاه كهدستاورد كار خود را در جامعه ببيند، در فكر و عمل، مى كوشد بيشتر فعاليت كند، و در غير اين صورت از دامنه فكر و تلاش قبليش هم كاسته مى شود؛ مثلاً مخترع تلفن وقتى ببيند كه جامعه به فراوانى از اختراع او بهره مى برند و همه مردم از تلفن براى مكالمات راه دور خود استفاده مى كنند، آن گاه در بهبود و تكامل اين وسيله و نيز براى اختراع وسائل ديگر، تلاش مضاعف مى كند، اما اگر برخلاف انتظار، ببيند كه جامعه به اختراعش بهايى نمى دهد در اين صورت در هيچ يك از دو اقدام پيش گفته تلاش نخواهد كرد.

درباره فكرهاى نو نيز همين قضيه صدق مى كند؛ آن گاه كه فكر و ايده جديدى به ذهن يك متفكر روى مى آورد و او ايده خود را به جامعه عرضه مى كند، اگر با استقبال ديگران روبه رو شود، در بهبود و تكميل نظريه و فكر جديد خود و كشف ساير ويژگى هاى آن و نيز با فشار آوردن بر خود به منظور توليد ساير افكار جديد، تشويق مى شود. و الاّ در دو زمينه پيش گفته اقدامى نخواهد كرد. فكر نو اگر با فكر قديم در يك جهت نباشد متناقضند، و به دليل ناممكن بودن پذيرش دو امر متناقض، جايگزين آن خواهد شد؛ مانند انديشه توحيدى كه در جزيره العرب توسط رسول خدا صلى الله عليه و آله جايگزين انديشه شرك آميز شد.

دو انديشمندى كه متناقض يكديگر مى انديشند الزاما به نتايج متناقض نمى رسند؛ هرچند واقعيّت تنها يكى از آن دو و نه هر دو، خواهد بود؛ مانند انديشمندانى كه در گذشته معتقد به زمينْ مركزى و گردش خورشيد به دور زمين بودند و انديشمندان كنونى كه معتقد به خورشيدْ مركزى و گردش زمين به دور خورشيدند. آرى تنها يكى از اين دو فكر درست است، اما نتيجه هاى كاربردى هر دو به ميزان بسيار زيادى يكسان است، لذا در اخترشناسى جديد و قديم، هرچند استدلالهايى گوناگون دارند، دستاوردهاى علمى به دست آمده تفاوت فاحشى ندارند.

ص: 496


1- . سوره مطففين، آيه 26.

واردات فكر و فناورى

فكر يا فناورى جديد، يا در درون جامعه متولد مى شوند و يا از جوامع ديگر مى آيند؛ زيرا جوامع بشرى در بازسازى و بهسازى حيات فكرى و عملى يكديگر، به همديگر يارى مى رسانند، اما هر جامعه اى شايستگى وارد كردن افكار نو يا فناورى جديد را ندارد. وارد كردن اينها نيازمند آمادگى روحى روانى و فراهم بودن شرايط حاكم بر جامعه است؛محض مثال: انديشه توحيدى در مغرب زمين مجال بروز و گسترش نيافت، زيرا آن جامعه آمادگى روحىِ جذب آن را نداشت. همچنين انديشه كمونيسم نيز در جهان اسلام با استقبال روبه رو نشد؛ زيرا مسلمانان آمادگى روحى استقبال از آن را نداشتند.

داستان فناورى و صنعت نيز چنين است؛ زيرا صنعت جز در مكان مناسب رشد نمى كند؛ لذا جنگل نشينان و كوه نشينان، مثلاً به پديده هايى صنعتى مانند اتومبيل و تراكتور خوش آمد نمى گويند، زيرا موقعيت مكانى آنجاها اجازه چنين استقبالى بدانها نمى دهد.

گاه جامعه به يك فكر و يا صنعت نو چراغ سبز نشان مى دهد، اما به دليل فقدان موقعيتهاى مناسبشان، در آن جامعه ماندگار نمى شوند؛ به تعبير ديگر جامعه وارد كننده، به دليل موقعيت خاصّى كه دارد، اين ورود را تحميل كرده است و به محض به دست آوردن فرصت مناسب، آنها را ردّ و طرد مى كند؛ مانند انديشه ملّى گرايى و يا صنعت شرابسازى در كشورهاى اسلامى. اين دو در كشورهاى اسلامى وارد شدند، اما اين كشورها در نخستين فرصت به دست آمده، دست رد و نفرت را به سينه آنها زدند.

نيز از همين رو است كه مى بينيم استعمار از هر وسيله ممكن استفاده مى كند تا موقعيت روحى و روانى و محيطى جوامع مورد هجوم خود را، براى صدور مبانى فكرى و كالاهاى مصرفى و مادى خود، آماده كند. لذا نخست در درازمدت و پيش از آغاز جنگ، به ترويج فرهنگ خود مى پردازد. دراين باره به كتاب التبشير و الاستعمار مراجعه كنيد. مثلاً استعمار آن گاه كه بخواهد به بازار يك كشور حمله كند و آن را در اختيار بگيرد نخست ساز و برگ زندگى مردم آن سرزمين را نابود مى كند؛ يعنى كشاورزى و صنايع محلّى آن را از راه هاى گوناگون از بين مى برد و متفكرانش را نيز از راه هاى مختلف، حتى ترور و... نابود مى كند، تا فضاى آن كشور را براى حمله فكرى و شبيخون اعتقادى و

ص: 497

اقتصادىِ خود مهيا كند.

برعكس اگر جامعه براى استقبال از يك فكر يا صنعت، آمادگى داشته باشد، به سرعت آن را مى پذيرد؛ بلكه اصولاً جامعه در حال حركت براى فراگيرى افكار و صنايع بيشترين استعداد و سرعت را دارد؛ لذا مى بينيم كه جامعه اسلامى در بدو پيدايش اسلام به هر انديشه صحيح و فناورى جديد لبخند مى زد؛ خواه از ايران وارد شده باشد، خواه هند يا مصر يا ساير كشورها. علاوه بر آن خودْ تا حد ممكن بر عمق و وسعت آنها مى افزود.

يكى از فلاسفه مى گويد: آن دسته از انديشمندان اسلامى كه به فلسفه روى آوردند، دويست مسأله را وارد حوزه تفكر اسلامى كردند. سپس با تلاش فكرى خود، پانصد مسأله ديگر بر آن افزودند و مجموعه مسائل اين دانش را به هفتصد مسأله رساندند. آرى، اگر امويان و عباسيان و عثمانيان راه مسلمانان را بر دستيابى به علم و صنعت نبسته بودند، جهان قرنها پيش به آنچه امروز بدان رسيده اند، مى رسيد. نيز مشاهده مى كنيم كه در اين قرن، ژاپن از يك كشور عقب مانده به كشورى صنعتى تبديل شده و به جايى رسيد كه جهان صنعتى از او و پيشرفتهاى اقتصادى اش در هراس افتاده است. چرا؟ علت آن است كه آنها توانستند در اندك مدتى دانش و صنعت را فراگيرند؛ زيرا آزاديهاى سياسى برايشان فراهم شد و موجب فوران انفجارآميز انرژيها و بروز شايستگيهايشان شد.

امروزه مشكل جهان اسلام همان مشكل عهد خلفاست؛ يعنى ديكتاتورى سخت. آرى چيزهايى تغيير كرد؛ مثلاً خلافت به صورت پادشاهى موروثى يا حاكميت كودتايى در آمده، اما هر دوى اين چهره هاى جديد حاكميت نيز ملت خود را به فجيع ترين صورت، خفه و سركوب مى كنند. علاوه بر آن امروزه پديده شوم و معضل بزرگ ديگرى نيز جهان اسلام را سخت مى آزارد و آن چيزى نيست جز استعمار غرب و شرق؛ اين دوره دوره اى است كه پادشاهان و رؤسا يا علنا دست نشاندگى و مزدورى خود را نشان مى دهند و يا تحت پوششهايى مانند: كمونيسم، بعث، ملّى گرايى، دموكراسى و غيره، خيانت مى كنند و تا زمانى كه وضعيت، چنين باشد عقب ماندگى هم بر جاى خود باقى خواهد ماند و مثلاً اسرائيل همچنان به قلمرو اشغالى خود خواهد افزود. خلاصه سخن آن كه هر مفهومى جز آزاديهاى سياسى و... اگر بر جامعه حكم فرما باشد، تنها پوششى

ص: 498

است كه ديكتاتورىِ خشن و زشت، خود را وراى آن پنهان كرده است.

خط فاصله ميان رژيمهاى مشورتى و ديكتاتورى، احزاب آزادند و نيز روزنامه هاى آزاد، انتخابات آزاد و نظاير اين آزاديهاى قانونى، البته در چارچوب اسلام، نه سخنرانيها، شعار دادن ها، كنفرانسها و غيره. ما در اين باره در كتاب الفقه: السياسة توضيحاتى داده ايم.

به هر روى جوامع، در صادرات و واردات فرهنگ و فناورى جديد، با همديگر تبادل و همكارى دارند. بلكه بايد گفت كه اصولاً تمامى بشر، تاريخ ممتد و واحدى دارند كه آنتاريخ فرهنگ آفرين و فراآورنده صنعت مى باشد؛ لذا مى گوييم در هر تمدنى، آثار تمدنهاى ديگر معاصر يا گذشته وجود دارد و حتى در قرآن كريم نيز كلماتى از ساير زبانها به كار رفته است؛ همچنين در تاريخ آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله برخى مسلمانان را به يمن و ساير سرزمينها گسيل فرمودند تا برخى صنايع، و نه شيوه هاى جنگى را از مردمان آنجا بياموزند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بحق فرموده است: «الحكمة ضالّة المؤمن يأخذها حيث وجدها(1)؛ حكمت گمشده مؤمن است كه هرجا آن را بيابد فرا مى گيرد».

اگر اكنون نگاهى به كشورهاى اسلامى بيفكنيم مى بينيم كه كاغذش از چين و اعدادش از هند و طاق ضربى ها از روم و منطقش از يونان و اتحاديه هاى كارگريش از اروپاى قرون وسطا آمده است.

[آرى، پديده اى شبيه به مورد اخير، در جهان اسلام هم وجود داشته است، مانند اتحاديه هاى سادات علوى] و صنايع جديدش نيز از كشورهاى همروزگار ديگر وارد شده است و... . اين سرنوشت هر تمدنى است كه روزگارى بر او گذشته باشد.

ميراث فرهنگى

جامعه شناسان اصطلاح «ميراث فرهنگى» را بر هر فرهنگ و صنعتى كه فرزندان يك امت از نياكان خود به ارث مى برند، اطلاق كرده اند. ميراث فرهنگى را بايد محافظت كرد و گرنه نابود مى شود و نيز محتاج رشددهى و بالندگى است و الاّ دچار واماندگى مى شود. هم نگهدارى و هم رشددهىِ ميراث فرهنگى در گرو امور فراوانى است كه از مهمترين آنها

ص: 499


1- . عوالى اللآلى، ج 4، ص 81، ح 82.

آزادى مى باشد. تا از رهگذر آن، بستر مناسب و زمينى حاصلخيز براى آنها فراهم شود. علاوه بر آزادى به وجود نهادهاى اجتماعى هم نيازمنديم تا به مدد آنها، توانها براى اقدام منسجم شوند و تلاششان ادامه يابد، هرچند افراد، جايگزين يكديگر شوند.

تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى در حوزه اختراعات جديد

هنگامى كه به پديده اى نو در جامعه اى توجه مى كنيم، پنج نسبت متفاوت در آن مى بينيم:

1 و 2. تأثيرگذارى مستقيم آن در يك يا چند پديده ديگر؛

3. تأثيرگذارى غيرمستقيم آن در پديده يا پديده هايى ديگر؛

4. تأثيرگذارى متقابل ميان آن و يك پديده جديد ديگر؛

5. تأثيرگذارى چند پديده در يك پديده (در اصطلاح منطق: اضافى).

مثال حالت اول، تأثيرگذارى دربازكن هاى برقى نوين (آيفون) در بى نياز كردن، تا صاحبخانه از جاى خود برنخيزد براى باز كردن در.

مثال حالت دوم، تأثيرگذارى پيدايش راديو در آموزش وپرورش و در بيدار كردن مردم و تفريح و در شيوه اعلام اوامر جنگى براى رفتن به جبهه ها و غيره است.

مثال حالت سوم، تأثيرگذارى مستقيم ساخت هواپيماهاى جنگى در تقويت و ثبات كشورى است كه آنها را در اختيار دارد و تأثير غيرمستقيم آن در سياست بين المللى است؛ آرى پس از پيدايش آن، كشورهايى كه تا پيش از پيدايشش نيرومند به حساب مى آمدند، اگر آن را در اختيار نداشته باشند ضعيف، و كشورهايى كه تا پيش از پيدايشش ضعيف محسوب مى شدند اگر آن را در اختيار داشته باشند، نيرومند مى گردند. بر اساس قاعده فوق، از هواپيماهاى جنگى، قدرت نظامى و از قدرت نظامى قدرت سياسى پديد مى آيد.

مثال حالت چهارم، تأثيرگذارى متقابل پديده هاى جديدى مانند روزنامه ها و تلويزيون است. يعنى تلويزيون برخى اخبار و غيره را از روزنامه ها و روزنامه ها نيز برخى اخبار و تصاوير و... را از تلويزيون برمى گيرند، تا در صفحات خود به چاپ برسانند.

مثال حالت پنجم، تأثيرگذارى اسكناسها و اوراق قرضه و حواله ها و ضمانتها و اعتبارات و غيره بر بانكهاست.

ص: 500

تأثير و تأثر در حوزه تفكرات جديد

تمامى حالات پنج گانه اى كه با پيدايش يك پديده جديد به وجود مى آيند، در پس پيدايش يك تفكر جديد نيز حاصل مى شوند؛ مانند قانونها. آرى، گاه يك قانون، قانون يا قوانينى ديگر را مى زايد و گاه قانون زاده شده نيز قانونى ديگر پديد مى آورد و گاه مجموعه چند قانون، قانونى ديگر مى زايند و گاه دو قانون درهم تأثيرى متقابل مى گذارند. اينك در ادامه براى هر يك از حالتهاى فوق مثالى از عالم قوانين مى آوريم:

1. گاه يك قانون مستقيما قانونى ديگر به بار مى آورد؛ مانند قانون حرمت شرب خمركه قانون مجازات مصرف كننده خمر را به بار آورده است.

2. گاه يك قانون مستقيما چند قانون ديگر را به بار مى آورد؛ مانند قانون ازدواج كه قوانين مربوط به نفقه، طلاق، لمس و غيراينها را به بار مى آورد.

3. گاه يك قانون مستقيما قانونى ديگر و غيرمستقيم قانون ديگرى به بار مى آورد؛ مانند قانون خريد و فروش سودآور كه چون خريد و فروش آغازش مالكيت است، آن ملكيت قانون خمس واجب را به بار آورده است؛ قانونى كه به خاطر سودآور بودن آن معامله وضع شده است.

4. گاه دو قانون تأثير متقابل بر هم مى گذارند؛ مانند دو قانون روزه و سفر؛ قانون سفر مى گويد مسافرت در ماه مبارك رمضان موجب افطار روزه مى شود و از سوى ديگر قانون روزه مى گويد، سفر در ماه مبارك رمضان مكروه مى باشد.

5. گاه قوانينى متعدد تأثير واحدى مى گذارند؛ مانند قوانين مربوط به خريد و فروش، مضاربه، مزارعه، ارث و غيره كه در قانون مالكيت فردى، به معناى عرفى آن، اثر واحد مى گذارند.

البته شايد بتوان در برخى از مثالهاى فوق مناقشه كرد؛ اما آنچه اكنون اهميت دارد اشاره به كليت، محورها و زواياى موضوع بحث است كه دقيق نبودن مثالها را توجيه مى كند.

ص: 501

وجود حالات پنج گانه فوق در ساير امور

حالات پنج گانه پيش گفته تأثير و تأثر كه از مدنظر خواننده محترم گذشت، علاوه بر صنعت و قانون در ساير پديده هاى ديگر نيز تطبيق مى كند؛ مثلاً از جمله امورى كه چهار عامل در پيدايش آن تأثير داشته اند استعمار است. آن چهار عامل عبارتند از:

1. علاقه سياستمداران به گستردن كشور و افزودن بر قلمرو حكومت خويش؛

2. علاقه سرداران نظامى به كشورگشايى نظامى؛

3. تلاش كليسا براى ترويج دين مسيحيت در ميان توده هاى مردمِ غيرمسيحى (در استعمار غربى)؛

4. علاقه فراوان و ولع سرمايه داران، براى گشودن بازارهاى جديد به منظور خريد مواد اوليّه و فروش كالاها و محصولات كارخانه هاى پُر توليد خود.

از جمله پديده هايى كه تأثير متقابلى بر يكديگر دارند، فقر و بيماريند؛ آرى هر يك ازاين دو در ديگرى مؤثر مى افتد؛ فقر بيمارى را به سوى خود جلب مى كند؛ زيرا فرد فقير به ناچار دچار سوءتغذيه مى شود و از سوى ديگر، بيمارى نيز فقر را به دنبال دارد. زيرا بيمار توان انجام دادن كارِ مزدآور را ندارد و هرچه بيماريش افزايش يابد فقرش نيز افزوده مى گردد و باز، به دنبال فقرِ فزاينده، بيمارى دشوارتر مى شود و... الخ.

گاه ميان بيش از دو پديده، تأثير متقابل به وجود مى آيد؛ مانند تأثيرات متقابل ميان سه پديده تبعيض نژادى، مزد كارگر و ارزش اجتماعى در جامعه امريكايى؛ توضيح اين كه هرچه تبعيض نژادى افزايش يابد، از ميزان دستمزد و ارزش اجتماعى سياهپوستان و سرخ پوستان و... بيشتر كاسته مى شود؛ و هرچه دستمزد اينان افزايش يابد، تبعيض نژادى ميان آنان و سفيدپوستان كمتر و ارزش اجتماعيشان بيشتر مى شود؛ و هرچه ارزش اجتماعيشان بيشتر شود از دامنه تبعيض نژادى كاسته و دستمزدها افزوده مى گردد.

گاه يك پديده چند پديده ديگر را تحت تأثير قرار مى دهند؛ مانند جنگ كه موجب تغيير در موقعيت سياسى، اقتصادى و اجتماعى مى گردد. لذا اگر كشورى در جنگ پيروز شود، دولت حاكمه آن كشور فاتح، نيرومند مى گردد، هرچند به سبب كشته شدن برخى افراد و ترفيع يا تنزل درجات ديگران، منشأ نابودى اقتصادى و تغيير شكل نهادهاى

ص: 502

اجتماعى نيز مى شود؛ و اگر آن كشور شكست بخورد، دولت حاكمه به سختى تضعيف مى شود و آفات ديگر فراوانترى نيز به بار مى آيد.

آگاهى از تأثيرات متقابل ميان پديده ها سودمند است

سودمندىِ آگاه شدن از تأثيرات پنج گانه انديشه، قانون و ساير پديده هاى اجتماعى، شناخت و نگاه آينده نگرانه است؛ شناختى كه از غافلگيرى و نابودى اجتماع، به سبب عدم آينده نگرى، جلوگيرى مى كند؛ در گذشته گفتيم حركت جامعه اى كه به هنگام حركت خويش به شدت تحت قانون هايى مانند آينده نگرى و پرداختن به شيوه هاى درستِ حلّ مشكلاتى كه در طى حركت پيش مى آيد مهار نشود به تزلزل و فروپاشى اجتماعى مى انجامد و يا به شكاف و دوگانگى؛ مانند جنگ داخلى و فروپاشى.

نمونه كشورهايى كه بدين حالت مبتلا شده اند را مى توان كشورهاى زير دانست:

1. كشور عراق، به دليل آن كه سياستمداران اين كشور در روزگار پادشاهى فاقد نگاهآينده نگرانه بودند، گرفتار كودتاى عبدالكريم قاسم شد و سپس به مدت 25 سال يعنى تا كنون دچار شوكها، صدمات، ناآرامى ها و آشفتگى هاى شديد شده است.

2. كشور يمن: به دليل فقر نگاه آينده نگرانه در سياستمدارانش به كودتايى دچار شد كه موجب جنگى داخلى گرديد و سپس به دليل بروز فجايعى كه تا به امروز ادامه دارد، به دو كشور با دو دولت مستقل تجزيه شد.

3. كشور فلسطين؛ به دليل فقدان نگاه آينده نگرانه در سياستمدارانش، توسط يهود اشغال شده است و آنان ساكنانش را يا رانده اند و يا نابود كرده و آن كشور را به هزاران مشكل ديگر دچار كرده اند؛ مشكلاتى كه تنها خدا از ابعاد فاجعه آميزِ آن باخبر است.

مثالهاى ديگر از اين دست در روزگار گذشته، اكنون و آينده بسيار بسيار زياد بوده، هست و خواهد بود. لذا بر مردم فرض است كه نسبت به اوضاع سياسى، اقتصادى، اجتماعى و غيره، مدارسى پيشرفته و آينده نگر داشته باشند تا به كمك آن توان آينده نگرى را به دست آورند و براى آن، كار و تلاش كنند تا مبتلا به آفاتى نشوند كه در نظرشان ناگهانى جلوه كند.

ص: 503

تأثيرات متقابل ميان انديشه و صنعت

فرهنگ جديد مادى گرا يعنى صنعت، از يك سوى، و فرهنگ معنوى، يعنى تفكر، از سوى ديگر، در حوزه قانون و قانونگذارى در يكديگر اثر مى گذارند:

1. قانونى در قانون ديگر تأثير مى گذارد 2. همين قانون در ماده خارجى نيز تأثير مى گذارد 3. مواد خارجى در مواد خارجى ديگر تأثير مى نهند 4. همين مواد خارجى در قانون نيز مؤثرند.

و همچنين نسبت به ساير گونه هاى تفكر. مثلاً قانون راهنمايى و رانندگى در قانون مجازاتها مؤثر است؛ يعنى اگر براى عبور و مرور، قانونى وضع نمى شد، فرد قانون شكن به مجازاتى محكوم نمى شد؛ و نيز قانونى كه پهناى خاص خيابانها را معين مى كند در ساختن خانه ها و واحدهاى تجارى اثر مى گذارد، و آن مكانهاى تجارى كه مقابل همديگرند و خيابان از وسط آنها عبور مى كند، مجبور مى شوند كه به اندازه عرض مخصوص خيابان، كه اندازه اش را آن قانون مشخص مى كند، به علاوه عرض پياده روها از هم فاصله بگيرند. هواپيماهاى جنگى نيز در تخريب شهرها مؤثرند، چنان كه هواپيماهاى مسافربرى نيز در ساخت سازه ها و باندهاى فرودگاه ها تأثير مى گذارند؛ اتومبيلها نيز در كيفيت قوانين عبورو مرور و سرعت و نظاير آن مؤثرند.

اين حالت در غير حوزه قوانين نيز صدق مى كند؛ مثلاً: قواعد رياضى در ساخت موشكها اثر مى گذارد و اختراع بمب اتمى هم در قانون ساخت پناه گاه ها.

به دليل وجود اين انسجام پيچيده در زندگى بشر است كه رژيمهاى كنونى عادت كرده اند، مثلاً براى ساخت يك شهر براى خانواده هاى بى مسكن، نمايندگانى از تمامى وزارتخانه ها بفرستند تا گردهم بيايند و براى ساختن آن شهر برنامه ريزى و اقدام كنند؛ زيرا براى چنين كارى مسائل و مشكلات زيادى را بايد حل كنند؛ مانند مسأله زمين مناسب، آب، برق، تلفن، مصالح ساختمانى، مدارس، بيمارستانها، نيروهاى انتظامى و امنيتى و مراكز آنها، دادگسترى، مساجد، ايستگاه هاى راديويى و تلويزيونى، نشريات و ساير مسائل مادى و معنوى. هر گروه از اين مسائل با گروه هاى ديگرى تداخل مى كنند و اين همبستگى شامل وزارتخانه هاى مختلف مى شود.

ص: 504

البته با وجود انسجامى كه ميان انديشه ها و مواد برقرار است، نقش اول را افكار و انديشه ها ايفا مى كنند؛ زيرا اين فكر است كه بر ماده چيرگى دارد نه بالعكس، و با استفاده از فكر است كه مى توان ماده را تغيير داد، دگرگون كرد و آماده آن ساخت كه با آدمى و زندگى و نيازهاى او سازگار شود و نيازمنديهايش را در زمينه هاى خوراك، پوشاك و مسكن، ماشين و... برآورد. در يك جمله نسبت ميان فكر و ماده نسبت فرمانده و سرباز مطيع است. در روايتى از امام جعفر صادق عليه السلامدر فضل و برترى فكر و انديشه آمده است: «تفكّر ساعة خير من عبادة سنة(1)؛ يك ساعت تفكر از يك سال عبادت برتر است».

ص: 505


1- . بحار الأنوار، ج 68، ص 328.

ص: 506

مسأله سى و هشتم: انواع جامعه ها

اشاره

جوامع بر چهار گونه اند:

1. جوامع جامد و بى روح؛

2. جوامع در حال تنزل به سمت كاستى و انحراف؛

3. جوامع در حال حركت به سوى كمال، با قدمهاى استوار؛

4. جوامع در حال حركت به سوى كمال، ولى بدون بنيانهاى استوار.

اينك به توضيحى اندك پيرامون هر يك از گونه هاى فوق بسنده مى كنيم.

1. جوامع جامد و بى روح

جوامعى هستند كه درجا زده، بدون نوآورى و نوسازى فكرى و فناورى جديد، روزگار مى گذرانند. چنين جامعه هايى آن گاه پديد مى آيند كه در محيطى جغرافيايى و طبيعى خاص و دور از ساير جوامع بشرى و ايمن از هرگونه مهاجم قرار داشته باشند و آمار جمعيت آنها اندكشمار باشد؛ زيرا اگر يكى از دو شرط زير برايشان حاصل شود قطعا از اين حالت ركود و جمود خارج مى شوند؛ توضيح اين كه:

الف. اگر اين گونه جوامع در كنار ساير جوامع بشرى قرار گيرند و از نظر جغرافيايى به گونه اى، مثلاً ميان كوه ها محصور نباشند كه ارتباطشان با مردم ديگر قطع شود، و يا آن كه در نقاط غير كوهستانى و دشتها زندگى نكنند كه به خاطر جزيره بودن يا قطبى بودن و يا... از ساير جوامع بشرى بريده شوند، آن گاه به سبب ارتباط و آمد و شدى كه ميان آنها و ساير جوامع پديد مى آيد، از اين حالت خشكى و ركود به در مى آيند.

ص: 507

ب. اگر در اين گونه جوامع جمعيت افزايش يابد، قهرا در ميانشان، متفكران، نوابغ و ترقّى خواهانى پديد مى آيند، و آن گاه به سبب همين گستردگى جمعيت، كه در اين جوامع رخ مى دهد، انسانهاى خشكسر و طالب ركود، ديگر نمى توانند آن را در سلطه خود قرار دهند. در اين زمان است كه افكار نو در ذهن آن نوابغ و متفكران و... به وجود مى آيد و جامعه را اثرپذير مى كند و به پيوست، از بركت آن افكار، صنايع جديد هم پديد مى آيند و در نهايت جمود و خشكسرىِ جامعه را زايل خواهد كرد. بنابراين تنها جوامع كوچك و بريده از ساير جوامع بشرى اند كه به دليل كمبود جمعيت يا جداافتادن از مردم، از افكار نو برخوردار نمى شوند و اگر هم تفكر نوى در ميانشان راه يابد، به دليل سيطره كسانى كه زمام امور را به دست دارند، در نطفه خفه مى گردد.

2. جامعه در حال تنزل به سمت كاستى و انحراف

منظور ما از چنين جامعه اى آن است كه به سوى صنعت و فناورى سير مى كند اما فلسفه اى كه خاستگاه آن جامعه است و چنين جوامعى بر مبناى آن حركت مى كنند، فلسفه سقوط و تباهى است، مانند آنها كه از فلسفه هايى چون: ملّى گرايى، وطن پرستى، اقتصادى، جنسى، اگزيستانسياليستى، ديكتاتورى و مانند اينها برخاسته باشد؛ توضيح اين كه:

الف. هر جامعه اى كه ملّيّت خود را بر ساير ملّيّتها برتر مى داند، حتى اگر در واقع خود فرومايه باشند و ديگران بزرگ و بزرگوار، شعله انسانيت در وجودشان فروكش مى كند، و با اُفتِ انسانيت در فرد فرد اعضاى آن جامعه، به تدريج برتر دانستن ملّيّتِ خود به برتر دانستن خاندان خود و سپس خانواده خود و در نهايت برتر دانستنِ شخص خود از ديگران تبديل مى شود. آرى، چنين جامعه اى مستحق نابودى است. در چنين جوامعى ميان افراد همواره و دمادم، درگيرى و جنگ رخ مى دهد و تا جايى پيش مى رود كه رو به زوال مى گذارد. ما خود ديديم كه چگونه مليت گرايى عربى، به تفرقه كشورهايشان و جنگ ميانشان و سرانجامْ اُفتِ هيبت و قدرت و عظمتشان انجاميد و در حالى كه با بزرگترين دشمن مشتركشان، يعنى اسرائيل مواجه بودند، به سبب تصفيه حسابهايى كه تنها بر مبناى فلسفه ملّيّت گرايى انجام مى شد، ديگر مجال و فرصتى براى تفكرِ جدّى و مفيدى در موارد جز آن، از جمله مقابله با اسرائيل نيافتند و اكنون نيز در همان حال به سر

ص: 508

مى برند.آرى، وضعيّت اعراب دوره جاهليت، ايرانيان، روميان و اروپائيانِ دوره قرون وسطا و... نيز چنين بود. در اين ميان، وطن پرستى نيز مانند ملّيّت گرايى است و نتايجى مشابه به بار مى آورد.

ب. جامعه اى كه خاستگاه خود را فلسفه اقتصادمدار قرار مى دهد، قهرا به انحراف دچار مى شود؛ انحرافى كه به ايجاد شكاف در جامعه و پيدايش دو قطب و طبقه اجتماعىِ بسيار ثروتمند و بسيار فقير مى انجامد. چنين جامعه اى به ناچار، در پى تلاش ثروتمندانش براى گشودن بازارهاى كشورهاى ديگر به سوى كالاهاى خويش، به جنگ با آن كشورها روى مى آورند. نمونه هاى كشورهاى اين چنينى، روسيه، امريكا و مانند آنهاست.

چنين جوامعى در گرداب نظام طبقاتىِ منحرف، كودتاها، جنگهاى داخلى و خارجى باقى مى مانند، و نهايتا دير يا زود فرو مى پاشند. ما شاهد بوديم كه اين جوامعِ جنگ افروز، چگونه در مدتى كمتر از نيم قرن، دو جنگ جهانى خانمانسوز را به راه انداختند، و نيز ديديم كه چگونه براى جنگ جهانى سوم آماده مى شوند؛ جنگى كه بى استثنا همه كس و همه چيز را در آتشِ خود مى سوزاند؛ و نيز ديديم كه چگونه ملتها را تحت استعمار خود درآورده اند و ميانشان آتش جنگ را بر مى افروزند و اكثريت مردم جهان را گرسنگى مى دهند تا به ثروت و قدرت بيشتر برسند.

ج. در جامعه اى كه افراد آن، مانند فرويد، يونگ و هوادارانش مى انديشند و حركت خود را بر اساس فلسفه شهوت جنسى استوار مى كند و به حيات خود ادامه مى دهد، امكان رشد و تعالى اخلاقى وجود ندارد، هرچند در ميدان فناورى نيز پيشرفت كنند، اما بى ترديد، اين اخلاق است كه ملتها را جاودان مى سازد، نه صنعت و فناورى روز. صنعت نمى تواند در اين كاركرد، جايگزين اخلاق باشد. شاعر سروده است:

و إنما الأمم الاخلاق ما بقيت *** فإن هم ذهبت أخلاقهم ذهبوا

«بقاى جوامع و امتها در گرو اخلاقشان مى باشد / پس هرگاه اخلاقشان از ميان برود آنان نيز نابود خواهند شد».

علت اين امر آن است كه فلسفه شهوت مدار، مروّج اباحيگرى است؛ يعنى چيزى كه تمام فكر جامعه را به خويش مشغول مى كند و آن گاه ديگر مجالى براى پرداختن به مقولاتى مانند نوآورى، پيشرفت، مردانگى، قدرت، پشتكار و پايدارى باقى نمى گذارد.

ص: 509

قوم حضرت لوط عليه السلام كه در گذشته مى زيست از همين رو نابود شد. در دوران معاصر نيز آلمان در جنگ جهانى دوم به همين دليل به آسانى بر فرانسه حمله برد و بر آن چيره شد.

د. ايده جامعه اى كه با محوريت فلسفه اگزيستانسياليسم حركت مى كند مى توان آن را در اين جمله خلاصه كرد: وجود تو محور همه چيز است. پس هر كارى كه مى خواهى و در توان تو است انجام بده (اصل تويى، هرچه مى خواهى بكن). چنين جامعه اى بالطبع از هم فرو مى پاشد، چون تابعِ فلسفه اى ضدِ فلسفه تعاون و همكارى است (يعنى فلسفه اى كه مى گويد حق ديگران را محترم بشمار و حق هر حقدارى را بده). اين جوامع وقتى به خود مى آيند مشاهده مى كنند كه اعضا و نهادهايشان هيچ ارتباطى با يكديگر ندارند و اين نقطه آغاز فناست؛ زيرا جامعه جز با تعاون استوار نمى ماند.

ه. جامعه اى هم كه با ديكتاتورىِ حاكمان خودرأى به حياتش ادامه مى دهد، جامعه اى است ناسالم. آرى، ديكتاتورى نَفَسها را در گلوها خفه مى كند و خفقان اجتماعى و خِفّت روحى به دنبال دارد و آزادى ها را مى كشد و شايستگى ها را مى ميراند و بندبند جامعه را از هم مى گسلاند. لذا جامعه امكان كمال و ترقى را نخواهد يافت. اگر يك ميليارد مسلمان با داشتن چنين موقعيت جغرافيايى ممتاز و ثروتهاى سرشار خدادادى، عقب مانده اند، جز اين علتى ندارد كه به حاكمانى مستبد و خودرأى دچار شده اند؛ حاكمانى كه ميان مردم مسلمان و پيشرفت حائل شده اند؛ و اين در حالى است كه ديگران از اين فرصت بهره بردند و در فناورى و دانش جديد بسيار بسيار پيشرفت كردند.

بنابراين جامعه اى كه ديكتاتورى ستمكار بر آن حكم مى راند، اگر حركت كند، بى شك حركتش به پس و به صورت قهقرا و رو به كاستى است، و اگر راكد و خشك شود، ركود و جمودش فزاينده خواهد شد، و در هر صورت سرانجامش سقوط در هواپرستى و تباهى و سپس فروپاشى خواهد بود، مگر آن كه مردمْ تا دير نشده، قدر فرصتها را بدانند و نظام حاكم را از ديكتاتورى به نظام مردمسالارِ مشورتى تبديل كنند و از اين سرانجام ناميمون جلوگيرى كنند. نازيسم و فاشيسم و مانند اين دو، در دوره اى نه چندان دور، درست به همين دليل سقوط كردند.

در اينجا اين پرسش به ذهن مى رسد كه اگر ديكتاتورى سبب سقوط جوامع

ص: 510

مى گردد،پس چرا جوامع كمونيستى تا كنون باقى مانده اند؟(1) پاسخ آن است كه حكومت كمونيستى چين با جمعيت بالغ بر يك ميليارد نفر سقوط كرد و جز يك سوم قرن دوام نيافت. آيا اين خود دليلى كافى براى سقوط نظام سوسياليستى كمونيسم نيست؟ رژيم كمونيستى نيز به هنگام جنگ جهانى دوم به سقوط نزديك شد، اما اگر تاكنون باقى ماند و هنوز سقوط نكرده، از آن روست كه دموكراتهاى شوروى به كمك آمدند و مانع فروپاشى كشور شدند؛ با اين همه، اين جامعه كمونيستى اكنون نيز در آستانه سقوط است زيرا غرب با گندم و تكنولوژى خود آن را تغذيه مى كند و اگر اين كمك مدام نبود اكنون سقوط كرده بود. با اين حال برخى سياستمداران معتقدند كه تا كمتر از ده سال ديگر زوال خواهد يافت.(2)

3. جامعه در حال حركت به سوى كمال با پايه هاى استوار

چنين جامعه اى تنها مى تواند برآمده از يك فلسفه صحيح، مانند تعاون، فضيلت، تقوى، مردم دوستى، انسانيت، خيرخواهى، آزادى و... باشد و با متانت و تأنّى و جديّت عمل كند. چنين جامعه اى باقى مى ماند و بى حد رشد مى كند و شكوفا مى شود و توسعه مى يابد.

4. جامعه در حال حركت به سوى كمال ولى بدون بنيانهاى استوار

چنين جامعه اى نيز بر اساس فلسفه اى درست، تعالى بخش و انسانيت مدار حركت مى كند، اما سلسله مراتب، در آن مراعات نمى شود. همچنين در آن بر عملِ با تأنى و جديت تأكيد نمى گردد. چنين جامعه اى نيز مستحق سقوط است؛ زيرا اگر كارها به صورت مستحكم و حساب شده انجام نگيرد، به طور راسخ مانا و پوينده به پيش نخواهد رفت، بلكه پس از مدتى از بين مى رود و تأثيرش خنثى مى گردد. در اين باره از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده

ص: 511


1- . به ياد داشته باشيد كه مرحوم مؤلف سالها پيش از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى، اين كتاب را تأليف كردند. اينك كه نظام سوسياليستى شوروى فروپاشيد، بر ارزش فرمايشات مؤلف، بيش از پيش پى مى بريم. روانشان شاد باد. مترجم.
2- . و چنين شد، طرح پروستوريكا به اجرا درآمد و كشور قدرتمند و پرگستره شوروى به چندين كشور ريز و درشت تبديل شد. مترجم.

كه فرمودند: «...اللّه يحبّ عبداً إذا عمل عملاً أحكمه(1)؛ خدا دوست دارد كسى را كه كارش را مستحكم انجام دهد».

نشانه هاى جامعه داراى حركتِ رو به كمال

در چنين جوامعى، حركتِ رو به كمال، از ذاتِ خود جامعه صورت مى گيرد؛ خواه از درون و به طور خودجوش، و خواه به دليل آميختگى مردم آن جوامع با مردمانِ ساير جوامع. علل آميختگىِ پيش گفته چيزهاى مختلفى مى تواند باشد؛ چيزهايى مانند: هجرت، سفر، يورش نظامى و جنگ و نظاير اينها. اگر جامعه اى اين گونه به حركت درآمد ديگر تابع اراده افراد نخواهد بود، بلكه آن جامعه كنش گر مى شود و در فردْ شورِ پيشرفت برمى افزود و در مقابل فرد نيز پيشرفتش را در آبشار جامعه مى ريزد. مَثَل فرد و جامعه در اين حالت مَثَل قطره و دريا مى شود، و يا مانند يك سرباز و سپاه بزرگ و پرشمار.

هر پديده جديدى در چنين جامعه اى به حركت تكاملى آن سرعت مى دهد و حركت رو به جلو را پرشتابتر مى كند. مثلاً اختراع تراكتورْ خود سببِ اختراع ماشينهاى كشاورزى ديگر براى خرمن كوبى، درو، انباشت و آرد كردن برخى محصولات كشاورزى شد. پيدا شدن كشاورزىِ مكانيزه خود موجب فراوانى بيكارى در روستاها شد؛ چرا كه مثلاً يك تراكتور به اندازه كشاورزان زيادى بازدهى داشت. به همين دليل جمعيت شهرها رو به افزايش گذاشت؛ زيرا كشاورزان پس از آن كه وسائل كشاورزى، آنها را از كار كشاورزى و كسب درآمد محروم كرد، براى پيدا كردن لقمه نانى، شروع كردند به مهاجرت به شهرها. پرواضح است كه تراكم جمعيت در شهرها موجب پيدايش برخى تحرّكات و خيزشها در بعد فرهنگ، سازندگى، ارتباطات و غيره مى شود.

چشم انداز جامعه خشك

در چنين جوامعى، همه چيز خشك و بى روح و راكد مى شود و زمان به كندى مى گذرد و زندگىْ تهى از هرگونه نوگرايى و نوآفرينى مى گردد و هر انديشه و حركت نوى با اعتراض و استهزا و تحقير روبه رو مى شود، چنان چه اين رويگردانى، در بازداشتنِ

ص: 512


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 230.

طرّاح آن فكر، صنعت و حركت نو سودى نبخشد، جامعه او را به زندان، قتل و مانند اينها محكوم مى كند.

در مقابل چنين جامعه اى، جامعه متحرّكِ بى قانون قرار دارد كه هيچ معيارى بر آن حاكم نيست. بنابراين جاهلانِ آن، سرورى و سيادت مى يابند و هر كارى كه به كامشان شيرين بيايد انجامش مى دهند. اين گونه جامعه هاى افراط زده، در معرض سقوطى سريعندزيرا وضعيت آنها مانند وضعيّت اتومبيلى است كه بى راننده و به سرعت در حركت است. قطعا چنين اتومبيلى تصادف خواهد كرد و بر اثر آن واژگون خواهد شد. اما جامعه معتدل آن است كه بنيانهاى واقعى و استوارى دارد و تنها در آن چارچوب حركت مى كند؛ پيوسته خود را نوسازى و بازسازى مى كند و به ابداعات فكرى و صنعتى و مانند آن مى پردازد.

اين در حالى است كه جامعه متحرّك متكامل به پيشرفتها جايزه داده و آنها را تشويق مى كند؛ خواه پيشرفت، فكرى باشد، خواه صنعتى. در حالى كه جامعه راكد با تكفير، هتاكى و حتى مجازاتهاى بدنى و مانند آن در مقابل پديدآورندگان فكر يا صنعت نو مى ايستد. مگر همين جامعه جاهل نبود كه به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نسبت جادوگرى، سحرزدگى، كهانت، جنون، شاعرى، كفر و... مى داد؟! همان جامعه نبود كه مى خواست ايشان را زندانى كند يا به قتل برساند و يا طرد و اخراج كند؟ در قرن هفدهم ميلادى نيز آن گاه كه ويليام هاروى، پديده گردش خون را در بدن كشف كرد، جامعه اى كه در آن مى زيست، حتى پزشكان و فرهنگيانْ به جنگ و مخالفت با او برخاستند. داستان گاليله نيز زبانزد همگان مى باشد.

قانونگذاران انگليسى نيز در بدو كشف زغال سنگ، قانونى از تصويب گذراندند كه طبق آن استفاده از زغال سنگ ممنوع شد و حتى برخى از مصرف كنندگان را اعدام كردند. آنان تا همين قرون اخير، حقوق زنان را از آنها سلب مى كردند و كسانى را كه درباره لزوم اعطاى حقوق زنان سخن مى گفتند تبعيد مى كردند و مورد اهانت و مجازات قرار مى دادند.

ص: 513

عوامل مقاومت جامعه راكد در برابر نوگرايى

جوامع راكد به دليلهاى زير با نوگرايى به ستيز برمى خيزد:

1. پيشرفت سبب نابودى امتيازات و منافع صاحبان امتيازها و دارندگان منافعِ بادآورده جامعه مى گردد. به همين دليل آن گاه كه قطار اختراع شد، اتومبيلداران به سختى به مخالفت با آن پرداختند. همچنين در ساير زمينه ها صاحبان امتيازات اجتماعى و سياسى و غيره در قبال نوگرايى دست به مقاومت مى زنند.

2. انسانهاى ركودطلب، به غلط گمان مى كنند كه اگر به يك پديده نو پاسخ مثبت بدهند و ترويجش كنند، جامعه به پديده هاى جديد ديگر نيز رغبت مى كند و با ادامه يافتن اين نوخواهى، جامعه رو به نابودى مى رود.

3. گاه ممانعت از پديده هاى نو به آن دليل است كه ترس آن دارند كه مبادا اگر باب اين گونه پديده ها باز شود، كار به سرانجامى ناپسند برسد و عاقبت نيكى در پى نداشته باشد. مانند آن كالايى كه از كشور خاصّى وارد شود و بترسند كه اگر درهاى كشور به روى آن باز شود، زمينه اى مناسب فراهم مى شود تا كشور صادركننده به استعمار كشور واردكننده بپردازد. لذا مثلاً امام يحيى در يمن واردات كالاهاى خارجى را به دليل خوف از ايجاد زمينه استعمارگرى منع نمود.

4. انسانها به افكار و كارهاى معمول خود عادت مى كنند، در حالى كه نسبت به پديده هاى جديد نه تنها عادت، بلكه آشنايى هم ندارند؛ درست مانند پديده تقليد؛ لذا آنها از ترس جدايى از عادات خويش، در مقابل نوگرايى مى ايستند؛ آرى درست به همين دليل مردم دوران جاهليت مى گفتند: «إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَ-رِهِم مُّقْتَدُونَ»(1)؛ «ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم و ما نيز به پيروى آنان مى پردازيم».

نيز مى گفتند: «أَجَعَلَ الْأَلِهَةَ إِلَ-هًا وَ حِدًا إِنَّ هَ-ذَا لَشَىْ ءٌ عُجَابٌ»(2)؛ «آيا او به جاى اين همه خدايان، خداى واحدى قرار داده است؟ اين براستى چيز عجيبى است».

5. اكثر افكار و نيز صنايع نو در بدو پيدايش كامل نمى باشند؛ لذا كامل كردنِ انديشه و صنعتى، كه مردم در فكر و صنعت مألوف خود مى بينند، آنها را از روى آوردن به آن فكر و

ص: 514


1- . سوره زخرف، آيه 23.
2- . سوره ص، آيه 5.

صنعت نو باز مى دارد.

6. برخى از مردم از روى حسادت يا نظاير آن، نمى خواهند اعتراف كنند كه صاحب انديشه جديد و يا مخترع يك اختراع بر آنها برترى يافته است؛ لذا همچون سدّى در مقابل ايده كارشان مى ايستند تا به آن اعتراف نكنند. به همين دليل است كه ابوسفيان در مقابل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى ايستد و در ردّ نبوت و حقانيّت ايشان مى گويد: «ما و قريش هر دو اطعام مى داديم و بيگانه را در پناه خود مى گرفتيم و... تا آن كه در ميانشان كسى پيدا شد و مدعى شد كه من پيامبرم».

7. برخى مردم عادت كرده اند كه بديها، زشتيها و كاستيهاى گذشته را فراموش كنند وتنها نيكيهايش را ببينند. اينان درباره اكنونشان به صورت معكوس مى انديشند؛ يعنى تنها بديها و كاستيهايش را مى بينند و بر آن تأكيد مى ورزند، و در مقابل، نيكيهايش را كوچك و ناچيز مى انگارند. لذا نمى خواهند اكنونشان وضعيت گذشته شان را به هم بزند.

8. گاه پديده نو موجب شكاف اجتماعى مى شود و چون برخى مصلحان نمى خواهند چنين شكافى در جامعه پيدا شود، در مقابلش مى ايستند و با آن مبارزه مى كنند، زيرا مى انديشند كه وحدت اجتماعى بيش از فلان فكر يا پديده جديد صنعتى سودمند است، يا اين كه تنها به وحدت مى انديشند، هرچند از مصلحت و سودى بيشتر برخوردار نباشد.

9. گاه حقيقتا فكر يا صنعت نو، زيان آور است،(1) لذا به منظور جلوگيرى از سرايت آن بايد در برابرش ايستاد و جلوى نفوذش را گرفت.

10. گاه صنعت جديد هزينه هاى گزافى به بار مى آورد، به گونه اى كه مردم را گريزان مى كند. برخى دانشمندان باران زايى مصنوعى را مثال اين گونه پديده هاى جديد مى دانند؛ يعنى پديده نو و بسيار سودمندى كه به دليل هزينه هاى گزافى كه بر دست مردم مى گذارد، از سوى مردم كنار گذاشته شده است.

ناگفته نماند كه برخى از توجيهات فوق درستند و برخى نادرست؛ و برخى از اين عناوين را مى توان تحت يك عنوان عام تر جمع كرد، لكن به دليل تنوع خاستگاهايشان بهتر ديديم كه چنين نكنيم و به صورت جدا جدا از آنها نام ببريم.

ص: 515


1- . مانند پديده هايى چون بازيهاى رايانه اى، قرص هاى روانگردان، و در برخى مواقع شبكه هاى ماهواره اى، و... .

استقبال از نوگرايى

به هر روى، متفكران، خردمندان و هنرمندان جامعه وظيفه دارند كه بر مبناى اصل اوليه آزادى [و در چارچوب خرد و شرع]، با انديشه ها و صنايع جديد رفتار كنند و بدانها اجازه بروز و ظهور بدهند، مگر آن كه زيان آور باشند، كه بايستى در آن صورت ممنوع شوند. درست همان گونه كه بر اساس اصول عقل و عرف انسانها مجازند در شب از خانه بيرون بروند و طبق ميل خود در شهر گردش يا فعاليت كنند، اما اگر روشن شد كه فردِ شبگرد سارق است، آن گاه او را توقيف مى كنند. آرى، چه بسا برخى برعكس مى انديشند، و درنظر آنها اصل و مبنا بر آن است كه مانع شوند مگر آن كه دليلْ از آن منعْ جلوگيرى كند. آنها در استدلال براى اين ايده خود مى گويند: ملتهاى عقب افتاده اى كه مورد هجوم صنايع نو قرار گرفته اند، كشورشان دست به گريبان مشكلاتى شده است؛ زيرا برخى از مردم به آن صنايع جديد روى مى آورند و برخى ديگر بدان پشت مى كنند. آن گروهى كه از آن استقبال مى كنند با خارج از كشور مرتبط مى شوند و اين امر سبب مى شود كه در برخى عقايدشان، مسائل اقتصاديشان، عقايد و عاداتشان تغييرات ايجاد مى شود.

چنين جوامعى وقتى به خود مى آيند مى بينند كه دو رنگ متفاوت اعتقادى، اقتصادى، آداب و رسومى و روابطى، به خود گرفته اند و دچار دوگانگى شده اند و اين پيامد، درگيرى و شكاف اجتماعى به بار مى آورد، و اين دو رنگى در مقولات ديگر نظير پذيرش نوع نظام حاكم و افكار، نظير انديشه چند حزبى بودن يا پارلمانى بودن جامعه و... نيز روى مى دهد، و سرانجامْ به سلطه استعمار مى انجامد. اين دليل به دو اشكال گرفتار است:

اوّلا: دليل مذكورْ خاص است و مدعا عام؛ چون مسأله نپذيرفتن افكار و فناورى جديد تنها در حوزه جوامع عقب مانده فقيرْ و قرارگرفته در معرضِ استعمار مطرح نشده، بلكه براى تمامى جوامع مطرح گرديده و كاملاً فراگير است.

ثانيا: راه جلوگيرى از دوگانگى هاى مذكور و پيامد آن، يعنى استعمار، آن نيست كه جلوى افكار و صنايع نو گرفته شود، بلكه بايد تنها به رفع خطرها پرداخت و آنها را درمان

كرد، نه اين كه از ترقى و پيشرفت جامعه پيشگيرى نمود [و خود را در حصارى دربسته و تنگ حبس كرد].

ص: 516

مسأله سى و نهم: نهادهاى اجتماعى و نوگرايى

اشاره

آن گاه كه انديشه و يا صنعت نوينى پديد مى آيد و در جامعه رواج مى يابد، بناچار بايد نهادها و قوانين آن جامعه نيز هر يك به مقدارى خاص تغيير يابند، كه در مسأله پيشين بدان اشاره كرديم. كلاً پديده هاى نو در نهادهاى اجتماعى چهارگونه تغيير ايجاد مى كنند:

1. لغو نهاد اجتماعى ديگر و جايگزين كردن پديده جديد به جاى آن؛

2. پرشتاب تر شدن حركت نهاد اجتماعى ديگر به بركت پيدايش پديده جديد؛ شتابى كه از سرعت حركت خود پديده جديد هم بيشتر است؛

3. معكوس حالت پيشين، يعنى آن نهادِ ديگرْ كم شتابتر از خودِ آن پديده نو مى شود؛

4. پيدايش حركتى يكسان و هم اندازه پديده جديد و نهاد اجتماعى ديگر.

اين مبحث دو فايده دارد:

الف. جبران پرشتابى، كندىِ حركت يا يكسانىِ حركتِ آن نهاد اجتماعى نسبت به پديده نو. زيرا اين تغيير جديد در حركت آن نهاد، باعث زيان مى گردد و بايد تعديل شود.

ب. شناخت آينده نگرانه به ميزان حركتى كه آن نهاد ديگر بايد نسبت به پديده جديد در آينده داشته باشد.

اكنون به شرح و توضيح اندكى پيرامون اين مطالب مى پردازيم و ابتدا از گونه هاى

ص: 517

تغييرات مذكور آغاز مى كنيم:

1. پديده جديد گاه نهاد اجتماعى را نابود مى كند

از نمونه هاى پديده هاى جديد نابودگر، اتومبيلها هستند كه با آمدن خود، طومار سفر با چهارپايان را برچيدند. پس اين وسيله جديد آن امكانات پيشين و نهاد اجتماعى مربوط بدان را نابود كرد.

در قوانين هم، قوانين جديدِ نقض كننده ديده مى شود؛ مثلاً زمانى كه در انگلستان اتومبيل به بازار آمد، قانونى تصويب شد كه بايد پيشاپيشِ هر اتومبيلْ فردى با پرچم سرخْ در دستْ حركت مى كرد، تا عابرانِ پياده را از مسير حركت اتومبيل دور كند و اتومبيل با آنها برخورد نكند و يا آنها را زير نگيرد. پس از آن قانونى جديد تصويب شد كه قانون سابق را لغو كرد. در قوانين اسلامى خودمان نيز مثلاً قانون عده وفاتِ چهار ماه و ده روز، قانون عده وفاتِ تا يك سالْ را نسخ كرد - حال هرگونه كه نسخ را تفسير كنيم - .

2. پرشتابتر شدن حركت نهاد اجتماعى ديگر توسط پديده جديد

مَثَل نهادهايى كه از پديده هاى نو چنين تأثيرى مى گيرند، مانند اتومبيلى است كه با شتاب حركت مى كند، و ناگهان اتومبيلى مى آيد و در رقابت با او مى افتد. آن گاه اتومبيلِ نخست براى رقابتى كه پيش آمده است، پرشتابتر از گذشته حركت مى كند. اين اتفاق براى سازمان فضايى امريكا افتاد؛ سازمانى كه براى تسخير فضا تلاش مى كرد، اما ناگهان متوجه شد روسيه در رقابت با آن اولين سفينه فضايى خود را در دهه پنجاه به فضا پرتاب كرده است. اين اتفاق باعث تغيير در شيوه هاى آموزشى نظام آموزش عالى امريكا شد و تلاشهايش، براى تسخير فضا، پرشتابتر شود. چنين هم شد، و علاوه بر آن كه توانست قمر مصنوعى به فضا پرتاب كند، پيش از شوروى، اولين انسان را بر سطح كره ماه فرود آورد.

3. كندى حركت نهاد اجتماعى ديگر به خاطر پديده جديد

نمونه پديده هاى جديدى كه بر نهادهاى اجتماعى ديگر چنين تأثيرى مى گذارند، توسعه شهرهاست، كه در دوره هاى اخير شتاب فراوانى گرفته است و بالطبع ساير مؤسسات

ص: 518

اجتماعى و خدماتى مانند: مدارس، مساجد، پاسگاه هاى پليس، درمانگاه ها، ادارات آب و برق و تلفن، شركتهاى آسفالت، راه سازى و غيره را نيز به حركت در آورده است، و آنها نيز رو به توسعه و ترقى نهاده اند، اما اين نهادها غالبا نتوانسته اند كه با شتابِ جديدِ توسعه شهرها هماهنگ شوند، لذا اكثر شهرهاى تازه تأسيس در آسيا، و به ويژه آفريقا، به ميزان كافى و به صورتِ استاندارد از نهادهاى اجتماعىِ پيش گفته برخوردار نيستند.

مثال ديگر اينگونه پديده هاى نوظهور، رسانه هاى گروهى اند، نظير شبكه هاى راديويىو تلويزيونى، نشريات، كتب و نيز شركتهاى حمل و نقل بار و مسافر، كه از اتومبيل، قطار، كاميون، كشتى و هواپيما استفاده مى كنند. همچنين مؤسسات فروش كالا در زمينه هاى خوراك، پوشاك، آرايشى و غيره. همه اين پديده ها با سرعت در حال ظهور، توسعه، تكثير و شكستن چارچوبها و مرزهاى جغرافيايى اند و حركتى آغاز كرده اند كه تا بر تمام جهان چيره نشوند و خود را به تمام عالم نرسانند از پا نخواهند نشست. اين در حالى است كه مرزهاى جغرافيايى نتوانسته اند با سرعت مطلوب به دنبال اين توسعه حركت كنند، و حركت توسعه اى آنها پيش از آن كه در زمينه هاى فوق پابه پاى توسعه پديده هاى فوق، به كل جهان برسد، از نفس افتاده، باز مى ايستد.

سبب اين كندى حركت در مرزهاى جغرافيايى، نهادهاى حكومتى جوامع گوناگونند كه از مرزها و مرزبندى هاى جارى ميان كشورها حمايت مى كنند. لذا مرزها نمى توانند مطابق مقتضيات زمان تحول پيدا كنند و در فرايند توسعه، سرعتى مطلوب و كافى داشته باشند. علاوه بر اينها نهادهاى حكومتى موانع و قيد و بندهايى ايجاد مى كنند تا با آنها از شتاب آن پديده هاى نوظهور و مرزشكن جلوگيرى كنند؛ لذا روش سازگار و مناسبِ حكومتها آن است كه پس از سرعت توسعه پديده هاى فوق، مرزها شكسته شوند، و دولت به وظايفِ خويش بپردازد و كاركردهاى اصيل خود يعنى حفظ عدالت اجتماعى و قضايى و پيشبرد مردم را دنبال كند.

بازار مشترك اروپا در اين باره گامهايى برداشته است، اما حتى نسبت به اعضاى خود به ميزان مطلوب و دلخواه نرسيده است، چه رسد به ساير كشورهاى جهان؛ و در اين ميان متأسفانه كشورهاى اسلامى در اين باره از عقب مانده ترين كشورها محسوب مى شوند.

ص: 519

4. پيدايش حركت يكسان ميان نهاد اجتماعى ديگر و پديده جديد

همان گونه كه پيش تر گفتيم گاه يك نهاد اجتماعى نوظهور موجب مى شود در حركت نهاد اجتماعى ديگر شتاب ايجاد شود، اما سرعتى كه در هر دو مساوى و يكسان است؛ مانند بسيارى از نهادهايى كه با نهادهاىِ ديگرِ جامعه در سرعت كارى خويش يكسان عمل مى كنند؛ و همان گونه كه در مسأله پيشين گفته شد اگر ميان نهادهاىِ جارى جامعه و پديده نوظهور تناسب حركتى رخ ندهد، شكاف اجتماعى زيانبارى پديد مى آيد. محض مثالفرض كنيد شهرى جديد الاحداث مركز پليس و نيروهاى انتظامى نداشته باشد، مركز تاخت و تاز دزدان مى شود. نيز اگر مثلاً مدرسه اى ساخته نشده باشد، قهرا فرزندان مردم اين شهر در معرض بى سوادى قرار خواهند گرفت و از اين رهگذر آينده آنها با خطر جدّى روبه رو خواهد شد.

داده ها

[در گذشته به دو فايده پژوهش و توجه به انواع تأثيرات پديده هاى نوظهور بر نهادهاى اجتماعى اشاره كرديم؛ اينك با تفصيل بيشترى بدانها مى پردازيم.] و اما آن دو فايده:

فايده نخست: امكان جبران سرعت نامطلوب بود. اين امكان زمانى ميسر مى گردد كه نحوه ارتباط ميان نهاد جارى و پديده نوظهور و نيز ميزان سرعت مطلوب نهاد جارى براى ما آشكار شده باشد مثلاً هنگامى كه آغاز به ساخت يك كارگاه بزرگ مى كنيم و مى خواهيم در طى ده سال آن را تكميل كنيم بايد تعيين كنيم كه به چه تعداد نيروى كار فرهنگى نيازمنديم و سطح و عمق معلومات تك تك آنها چقدر بايد باشد. آن گاه با لحاظ همين نسبت بايد در كنار آن كارگاه عظيم يك مدرسه ساخت و در آن دانشجويان مورد نياز را پرورش داد. آن گاه پس از پذيرش و آموزش آنها اگر ديديم كه تعدادشان بيش از حد مورد نياز است، اين معنايش آن خواهد بود كه آن پديده نو ظهور (مدرسه) كه با كارگاه مذكور در ارتباط است سرعت زيادى داشته و در حالت معكوس معنايش آن است كه سرعت آن كمتر از حدّ مطلوب بوده است.

فايده دوم: مربوط به شناخت آينده نگرانه است. اين فايده زمانى حاصل مى شود كه در محورهاى زير به شناخت كافى دست يابيم:

ص: 520

1. شناخت كم و كيف پديده جديد؛

2. شناخت پيامدهايى كه پديده جديد در آينده به بار خواهد آورد؛ البته شناختى بر پايه معيارهاى علمى؛ مثلاً اگر اتومبيل را پديده اى نو در نظر بگيريم، بايد با لحاظ كردن معيارهاى علمى بفهميم كه مثلاً در آينده موجب توسعه راه ها مى گردد. آن گاه كه در دو محور فوق شناخت كافى پيدا كرديم، بايد محورهاى حركت آينده را به گونه اى تدوين كنيم كه ميان اين پديده نو و ساير نهادها و قوانينِ مرتبط با آن، سازگارى و همسويى برقرارشود. تفاوت ميان محور اول و محور دوم آن است كه محور نخست در پى ايجاد تناسب ميان پديده نو و ساير امور مربوطه در زمان حاضر است و محور دوم در صدد ايجاد تناسب ميان آن و ساير امور مربوطه در آينده است. حاصل سخن آن است كه بايد بكوشيم ميان پديده هاى نوظهور و ساير پديده هاى جارى جامعه، چه در زمان حال و چه در آينده، هماهنگى ايجاد كنيم.

تغيير در كشاكش اراده بشرى و عامل زمان

تغيير و زوال، همان گونه كه در محورهاى يك و چهار گذشت، گاه به دليل عامل زمان انجام نمى شوند، و گاه هر دو كمك مى كنند تا در كمترين زمان ممكن و با صرف كمترين انرژىْ تغييرِ مورد نظر را در جامعه وارد كنند. بالطبع حالت دوم بهتر خواهد بود؛ زيرا در اين حالت با اتلاف انرژىِ قابل استفاده، روبه رو نيستيم. مثلاً در مثال قبلى، اگر آن كارخانه را تأسيس كنيم، اما براى تأسيس مراكز آموزشى و مدرسه مورد نياز آن، شتاب نكنيم، آن گاه ده ها سال خواهد گذشت تا مدرسه اى تأسيس شود كه بتواند نيازهاى كارگاه ما را برطرف كند؛ و اين يعنى از بين رفتن انرژيهاى مفيد كارگاه و محروم شدن انسانها در مدت اندك، از فوايدى كه مى توانستند از رهگذر پيدايش كارگاه فوق پديد آيند.

پاسخ مثبت نهادهاى جارى به نسخ يا تغييرِ برآمده از پيدايش يك پديده نو ظهور، در بسيارى اوقات تابع گذر زمان و نيز نوع خاص آن نهادها از نظر سرعت و كندىِ حركت، و كمال و نقص آنهاست. مثلاً ساخت اتومبيل، نهادها و قوانين جامعه را، يعنى امور عادى و معنوى جامعه را، تغيير مى دهد؛ درست مانند خيابانها، كوچه ها، خانه ها و نحوه تفريح و آمد و شد از راه هاى دور به محل كار، وظايف پليس راهنمايى، دادگاه ها، خطرهايى كه

ص: 521

دختران جوان را تهديد مى كند - زيرا امكان ربوده شدن و يا اغفال آنها افزون مى شود و بالطبع بايد ميان آنها و خطرات دژى محكم ساخت - امكان ارتكابِ آسان جرائم و غيره. و پر واضح است كه هماهنگ كردن تغييرات در همه موارد فوق به محض ساختن اتومبيل امكان پذير نيست، بلكه آغاز تغيير و سپس كمال يافتنشان همزمان نخواهد بود و در طول زمان اتفاق خواهد افتاد. درست مانند بمب اتمى كه اختراعش در سياست دولتها تغيير ايجاد كرد و نيز در امكان هجوم، دفاع، ساخت پناه گاه ها و بودجه دولتهاى سازنده آن نيزتأثير گذاشت و آنها را كاملاً دگرگون ساخت. علاوه بر اينها مثلاً در بودجه آموزش و پرورش، بهداشت و درمان و غيره نيز تحوّل چشمگيرى ايجاد كرد، اما آيا رخداد تغيير در همه محورهاى فوق به محض اختراع بمب اتمى امكان پذير بوده است؟ آيا همه تغييرات فوق همزمان رخ داده است؟

نبود هماهنگى ميان نهادها

گاه از پيدايش تغيير در نهادهايى كه بايستى به سبب تأثير عامل نوظهور، تغييرى مناسب و سازگار كنند، جلوگيرى مى شود؛ مثلاً با اينكه تحوّلى عظيم در فناورى و صنعت پديد آمده است، به تناسب آن، افزايش و تحوّلى در ميزان دستمزدها پديد نيامده؛ زيرا سرمايه دارى منحرف مى خواهد همه منافع و دستاوردها را براى خود جذب كند؛ لذا براى ايجاد تغييرِ عادلانه و بهنجار در قانونِ موجر و مستأجر، هماهنگ با تغييرِ پديد آمده در دستگاه هاى توليدى، آمادگى نشان نمى دهد.

يكى از گونه هاى ناهماهنگى ميان نهادها نداشتنِ نگاه يكسان دولت به شهرهاى سرزمين تحت حاكميت خويش است. اين نگاه ناعادلانه معلول عوامل مختلفى است، مانند طايفه گرايى، نژادپرستى، رنگ و مانند آنها و نتيجه اش آن است كه برخى شهرها نسبت به شهرهاى ديگر از تمدن و محصولات تمدنى بهره بيشترى مى برند، و اين پيامد، براى دولتِ مركزى خطرآفرين است؛ زيرا شهر يا شهرهايى كه از سهم تمدنى و رفاهى خويش محروم مى مانند، سرانجام زبان به اعتراض مى گشايند و تا جايى پيش مى روند كه براى دولت مشكل مى آفرينند، و يا حتى گاه موجبات سقوط دولت را فراهم مى كنند؛ خواه آن دولت، دموكراتيك باشد يا ديكتاتورى. تنها فرقى كه ميان اين دو وجود دارد آن

ص: 522

است كه در حكومتهاى ديكتاتورى، رژيمهاى حاكمه به شيوه مسلحانه ساقط مى شدند و در ساير رژيمها با زمينه چينى و فراهم آوردن حالت بى اعتمادى مردم نسبت به دولت سرنگونشان مى كنند و يا دست كم براى مرحله بعد انتخاب نمى شوند.

نوع ديگرِ ناهماهنگى آن است كه مجرمان به تناسب استحقاقشان مجازات مى شوند، اما مردم به تناسب استحقاقشان آموزش و پرورش نمى يابند و نيازهايشان به تمامى برآورده نمى شود؛ آرى، در محروميتهاى گوناگون است كه نطفه بزهكارى ها و جرائم بستهمى شود. نزدودن محروميتها اگر در كنار مجازاتهاىِ قاطع و مستحق قرار بگيرند، نه تنها ريشه هاى جرائم را نمى خشكاند، بلكه آن را چند برابر مى كند؛ زيرا سبب مى شود كه مجرمان با انجام دادن جرائم بيشتر، عملاً دولت را به مبارزه و رويارويى فرا بخوانند. لذا در شرع مقدس اسلام آمده است كه در روزگار خشكسالى و بحران، سارقان و مجرمانى را كه از سر ناچارى مرتكب سرقت و خلاف مى شوند، نبايد به مجازاتهاى سخت محكوم كرد. در مَثَل نيز مى خوانيم: «هرگاه مدرسه اى گشوده شود، زندانى بسته مى گردد» و يا آنكه در جايى ديگر مى گويند: «هرگاه شركتى تعاونى باز شود، بيمارستانى بسته مى شود».

چه زمانى بايد ميان نهادها هماهنگى پديد آيد

اگر گفته مى شود كه با شتاب گرفتنِ يك نهاد اجتماعى، ساير نهادها نيز بايد شتابنده تر حركت كنند تا ميانشان نوعى هماهنگى و همسويى حركتى ايجاد شود، اين قاعده مربوط به زمانى است كه آن نهاد اجتماعىِ پيشرو، سرعت صحيح و سالمى را آغاز كرده باشد. در غير اين صورت، براى هماهنگى با سرعتِ حركتِ آن، نه تنها نبايد ساير نهادها بر سرعت خود بيفزايند، بلكه بايد با كاستن از سرعت آن نهاد (البته به روشهاى معقول و گوناگون) از آن سو، حركتها را يكسان كنند.

مثلاً شتاب در توليد كالا گاه روندى نادرست مى يابد؛ زيرا ميزان محصولات توليدى آن فراتر از نيازهاى موجود مى گردد. از باب مثال اگر مردم جهان ماهيانه به يك ميليون اتومبيل نياز داشته باشند و كارخانه هاى ماشين سازى با شتاب دادن به خطِ توليد خودرو، در ماه يك ميليون و صدهزار دستگاه خودرو توليد كند، آن گاه ماهيانه يكصد هزار خودرو مازاد بر نياز و بلا استفاده خواهيم داشت. بنابراين بايستى كه در اسرع وقت اين سرعت

ص: 523

مازاد بر نياز در روند توليد خودرو متوقف و حذف شود، نه آن كه ساير نهادهاى مرتبط با آن كارخانه ها، به منظور هماهنگى، سرعت خود را به سرعت توليد آنها برسانند؛ زيرا اين گونه حركتهاى شتابنده ناسالم به معناى آن است كه:

1. مواد اوليه اتلاف مى شود، در حالى كه بايستى اين مواد را براى ساير نيازها به كار برد و يا براى نسلهاى ديگر گذاشت، (البته در صورتى كه ساير نيازهاى نسل كنونى برطرف شده باشد و ديگر به اين مواد هيچ نيازى وجود نداشته باشد.)

2. انرژى هاى بشرى اتلاف مى شود؛ چرا اين انرژيها در امور ناسودمند هزينه و نيازهاى ديگر معطل گذاشته شود؟ شايد بگوييد اگر نيازهاى ديگرِ جامعه نيز برطرف شده و نيازى معطل نمانده باشد، چه بايد كرد؟ اين انرژى مازاد بشرى را بايد كجا هزينه كرد؟ پاسخ آن است كه بايد آن انرژيهاى مازاد را در راه پيشرفت علم مصرف كرد. علاوه بر اين، مى توان در امور ديگرى مانند امور معنوى و عبادات و تفريح و غيره از آنها استفاده كرد.

دسته اى ديگر از نهادهاى اجتماعى كه نبايد به مجرّد سرعت گرفتنشان به بهانه هماهنگى در حركت، بر سرعت ساير نهادها افزود، آنهايى هستند كه محصولاتى زيانبار توليد مى كنند؛ نظير كارخانه هاى اسلحه سازى، طرّاحى سلاحهاى جديد، خدمات تسليحاتى، پژوهش درباره مواد اوليه سلاحها و حمل و نقل و نگه دارى سلاحها.

درباره امور پيش گفته بايستى توجه كرد كه تنها به مقدار مورد نياز و در حد ضرورتْ به توليد آنها اقدام شود و مواد اوليه و انرژيهاى مازاد انسانى را بايد در راه هاى ديگر هزينه كرد؛ زيرا سلاح ابزارى است كه تنها در زمان ناچارى به كار انسان مى آيد؛ لذا بايد به همان اندازه ضرورت بدان پرداخت.

نمونه ديگر، نهادهاى اجتماعىِ مورد استفاده مردم است كه گاه سرعتى ناسالم به خود مى گيرند، نبايد ساير نهادها، خصوصا نهادهاى دولتى، با سرعت آن هماهنگ شوند، بلكه بايستى در آنها دخالت نكنند، و ساختِ آنها را به مردم واگذار نمايند تا آنها خود براى ساختن چنين نهادهايى گام بردارند. دولت - همان گونه كه در مسأله پيشين گفته شد - تنها بايد با هدف جلوگيرى از اجحاف و ستمگرى، نظارت كند. چنانچه مردم براى ساخت

ص: 524

آنها يا بخشى از آنها قدم پيش نگذاشتند، آن گاه است كه دولت به ساخت آنها اقدام كند، اما باز هم پس از تأسيس بايد، آنها را به تجار بفروشد تا اداره شان را به دست بگيرند و گُرده دولت زير بار مسئوليتهاى اضافى ناشى از آنها، سنگين تر نشود و الخ.

هم علم و هم عمل (مانند اقدام كردن به اختراع و ساخت سلاح و دانش مربوط بدان و نيز كار نهادهايى كه ارتباطى با نهاد حكومت ندارند) نيازمند اعتدالند؛ يعنى بايد مراقب بود كه در آنها نه افراط صورت بگيرد و نه تفريط. در اين ميان تنها نهادهاى دينى و اخلاقى و قوانين برآمده از اين دو مى توانند اعتدال مورد نياز را فراهم كنند. راز انحرافاتى كه امروزهدر هر دو زمينه دانش و عمل مى بينيم، ضعف نهادهاى دينى و اخلاقى است. صد البته اين انحراف نتيجه آن خاستگاه است كه غرب و شرق، فلسفه خود را بر آن استوار كرده اند؛ چرا كه خلاصه فلسفه غرب آن است كه: «كار قيصر را به قيصر و كار خدا را به خدا واگذار كن» و فلسفه شرق نيز در پنج «نه» خلاصه شده است: «نه دين، نه اخلاق، نه آزادى، نه خانواده و نه مالكيت». بارى، هر كه دين و اخلاق را از قاموس زندگى خود حذف كند، و هر كه نگذارد دين و اخلاق در زندگى روزانه او دخالت كند، بالطبع به همان سرانجامى مى رسد كه اكنون غرب و شرق بدان رسيده اند.

نابودى نهادهاى اجتماعى

نظم درونى يك نهاد اجتماعى گاه در معرض فروپاشى قرار مى گيرد و موجب نابودى آن مى شود؛ از باب مثال: اگر نيروهاى نظامى به شهرى حمله ور شوند يا زلزله اى رخ دهد و يا سيلى بنيان كن بيايد، نظم درون شهر و نيز نهادهاى آن از بين مى رود و گاه اين ويرانى آن قدر به درازا مى كشد كه زوال آن نهادها را به دنبال دارد، و البته گاه دوره اين ويرانى ها كوتاه است، به گونه اى كه آن نهادهاى اجتماعى باز هم مى توانند نظم و نظام را بازيابند، هرچند پس از طىّ دوره ترميم باشد.

مثلاً اعتصاب كارگران را نمى توان در رديف نابودىِ پيش گفته دانست؛ زيرا هرچند كارگران با اين كارِ خود بى نظمى را به وجود مى آورند، اما اين اقدام و بى نظمى ناشى از آن نوعى نابودى به شمار نمى آيد؛ درست مانند آن كه كار خويش را تعطيل كنند تا در يك مراسم استقبال يا ازدواج يا عزا يا غيره شركت كنند.

ص: 525

اگر از ويرانى نهادهاى اجتماعى سخن به ميان آورديم از آن رو است كه به شباهتِ ميان پديده هاى نوظهور مفيد و پديده هاى نوظهور نابودگر اشاره كرده باشيم. بر اساس آنچه گفتيم پيدايش وضعيتى جديد در يك نهاد اجتماعى موجب نوسازى در ساير نهادهاى اجتماعى مرتبط با آن مى شود. بدين گونه نابودى در يك نهاد اجتماعى موجب بروز انهدام در ساير نهادهاى اجتماعىِ مرتبطِ با آن مى گردد. مثلاً آن گاه كه بالا آمدن آب دريا لنگرگاه را خراب كند، به دليل ركود و تعطيلى كارِ لنگرگاه، كارها در ساير نهادهاى مرتبط با آن نيز متوقف مى شود؛ خواه اين نهادها نسبت به بندر، از شمار نهادهاى پيشينى باشند، مانند رفت و آمد كشتيها، و يا پسينى باشند، مانند شركتهايى كه بر اساس كار بندر فعاليت مى كنند.

همان گونه كه نهادهاى يك جامعه بايد با نهاد جديد هماهنگ شوند، در صورت بروز ويرانى در يك نهاد اجتماعى، سايرِ نهادهاى مرتبط با آن بايد كار خود را به گونه اى سامان دهند تا انحراف و نابودى دامان آنها را نيز نگيرد. مثلاً اگر صنف قصابان تصميم بگيرند كه گوشت نفروشند، در اين حالت كشتارگاه هايى كه گوشتِ آن فروشگاه ها را تأمين مى كنند، بايد كشتار را متوقف كنند، مگر آن كه روزنه ديگرى براى فروش كشتارهاى خود بيابند.

بايد دانست كه غالباً سازمانى جديد تأسيس مى شود تا نهاد اجتماعى فروريخته را نجات دهد؛ خواه آن ويرانى به سبب سانحه اى طبيعى رخ داده باشد يا توسط افرادى از جامعه؛ مثلاً اگر در شهرى زلزله بيايد گروه هايى به نام گروه هاى امداد و نجات تشكيل مى شوند، نيز آن گاه كه كارگران يك كارخانه اعتصاب كنند گروهى تشكيل مى شود به نام گروه ميانجى تا ميان كارگران اعتصابى و دولت يا صاحبانِ كار ميانجيگرى كند.

ويرانى، گاه يك حادثه و رويداد است و گاه به صورت آنى و موقتى كه افراد انسانى آن را پديد آورده اند، مانند تظاهراتها و اعتصابات موقت و گاه به سبب اقدام يك مؤسسه و نهاد اجتماعى مى باشد، كه آن نهاد:

1. يا نهادى است كوچك مثل باند سارقان، كه غارى در كوه يا دخمه اى در جنگل گرفته و در آن كمين كرده اند تا راه را بر كاروانيان و رهگذران ببندند.

2. و يا نهادى بزرگ، مانند احزاب مخفى زيرزمينى است كه هدفشان سرنگون كردن

ص: 526

دولت و نظام حاكم است.

هر يك از اين دو نهاد اجتماعى، نهادهاى اجتماعى مرتبط با خود را نيز حركت مى دهند؛ مثلاً: باند سارقان، اتومبيلها را مجبور مى كنند كه مسير حركت خود را تغيير دهند و راه ايمن ترى را انتخاب كنند، و يا در مسافرت گروه محافظ به همراه بياورند.

احزاب زيرزمينى گاه دولتها را به تغييرات گسترده وا مى دارند؛ مثلاً سبب مى شوند كه تمامى اعضاى دولت با خود اسلحه حمل كنند يا همواره محافظانى مسلح همراه داشته باشند، تا بتوانند از ترورهاى احتمالى جان سالم به در ببرند، و يا سبب مى شوند كه دولت براى اعضاى آن حزبْ قوانين و دادگاه هايى ويژه قرار دهد و يا براى دستگير شدگانشان كمپ هاى مخصوص نگهدارى اسرا ايجاد كنند، و يا انجمنهايى تشكيل دهند براى جوانانتا انرژى مازاد آنها را، كه به سبب نيافتن مجرايى براى صرف انرژيهاى خود، به آن احزابِ مخفى ملحق مى شوند، جذبِ خود كنند. در مقابله با تروريستها غالبا خشونت و تهديد متقابل دولت، جز بر پيچيدگى كار نمى افزايد؛ لذا بايد براى گشودن گره بهترين راه حل را شناخت و بدان عمل كرد.

مؤسسه، خواه انسانى باشد و خواه صنعتى، ممكن است نهادى نيك و مثبت باشد؛ مانند نهادى كه پزشكان براى درمان فقرا راه اندازى مى كنند و مانند كارگاه ساخت لوازم خانگى، و نيز ممكن است كه زشت و منفى باشد، مانند گروه تروريست كه در پسِ آن هيچ هدفِ شرافتمند و مثبتى وجود ندارد، تا ترور را توجيه نمايد، و مانند كارخانه هاى شراب سازى و تبديل انگور به مشروب.

پس بايد در هدف مؤسسه يا نهاد اجتماعى درنگ كرد. در اين صورت مثلاً اگر منظور از اعتصابات و تظاهرات، كه تخريبى موقت و گذرا به شمار مى آيند، تلاش براى منصفانه و عادلانه كردن دستمزد كارگران باشد، در آن صورت قطعاً كارى نيك و مثبت است، و اگر به منظور تخريب و آشفتن نظام دولتِ سالمى باشد كه برپاست، و يا به قصد حمايت از اباحه فحشا و منكرات و غيره باشد، در آن صورت قطعاً زشت است و منفى.

ص: 527

شيوه هاى نابودسازى

نابودى يك نهاد اجتماعى انسانى گاه از طريق به فساد كشاندن اجزايش رخ مى دهد، مانند آن گاه كه اتومبيلى به كلّى نابود شود و ديگر جمع آوردنِ قطعاتشْ ممكن نباشد؛ و گاه آن نابودى بدين دليل نيست، مانند آن زمان كه اتومبيلى به سبب از هم جدا شدنِ اجزايش نابود شود و جمع آورى و اتصال اجزايش ممكن و شدنى باشد.

نهادهاى انسانى نيز اين گونه اند؛ يعنى گاه بخشهاى آن به دليلى خاص از هم جدا مى شوند. در اين حالت مى توان بخشهاى به هم ريخته و پراكنده را دوباره جمع آورى و تنظيم كرد؛ و گاه آن بخشها به دليل شست و شوى مغزىْ از هم مى پاشند، به طورى كه رابطه روحى ميان آنها و آن نهادْ به تمامى بريده مى شود. چنين وضعيتى مانند آن است كه قطعات يك اتومبيل چنان نابود شده باشد كه ديگر امكان جمع آورى آن و چينش مجددش نباشد.

گاه گسيختگى در يك نهاد اجتماعى انسانى به دليل آن است كه به هدف اساسى اشرسيده است، مثل آن نهادى كه به منظور كمك رسانى و امداد زلزله زدگان و... تشكيل شده باشد. بالطبع پس از كمك رسانى و امدادْ نهاد مذكور به پايان عمر خود مى رسد. در برخى از موارد، اين گسيختگى به سبب دلسردى اعضاى آن نسبت به ادامه مسير رخ مى دهد، و گاه به سبب آن كه آن اعضا در روبه رو شدن با مشكلات و... احساس كرده اند كه دستيابىِ به هدفِ موردِ نظرِ نهادِ اجتماعيشان محال مى باشد.

نهادهاى انسانى غيرسياسى، در موقعيت سياسىِ خاصْ غالبا رنگ سياسى به خود مى گيرند. لذا پس از قضيّه تحريم تنباكو، نهادهاى اجتماعى تربيتى، ادبى و مانند اينها رو به فزونى گذاشت؛ زمانى كه قضيّه مشروطه پيش آمد، در آن مقطع سياسى خاص، آن نهادها به نهادهايى سياسى تبديل شدند. نهادهاى اقتصادى نيز اين گونه اند و در موقعيت مثلاً جنگى، كه يك كشور بيگانه، به كشور تجاوز مى كند، ماهيتى نظامى و حماسى مى يابند.

پيامدهاى از بين رفتن اجبارى نهادهاى اجتماعى

هرگاه يك مؤسسه و نهاد اجتماعى انسانى با زور و از سرِ ناچارى نابود شود، در صورتى كه ميان اعضايش رابطه اى سخت و استوار وجود داشته باشد، اين نابودى، تأثيرات منفى خود را در روان آنان خواهد گذاشت. به عكسِ آن زمانى كه ميان آنها رابطه

ص: 528

محكمى وجود نداشته باشد. مثلاً آن گاه كه يك خانواده به سبب طلاق يا مرگ رئيس خانواده توسط حكومت و مانند آن نابود مى شود، اين رويداد تأثيرى نامطلوب بر اعضاى خانواده بر جاى مى گذارد، كه گاه منشأ پيدايش عقده هاى روانى و انحرافاتى مى شود و حتى گاه كار به جنون مى كشد. اما زمانى كه يك نهاد تربيتى به ناچارى نابود مى شود چنين پيامدى به دنبال ندارد. مثلاً زمانى كه دولتْ يك مؤسسه خيريه تربيتى و مانند آن را تعطيل و مهر و موم مى كند، اين امر تأثير آن چنان نامطلوبى بر اعضايش نمى گذارد.

نيز فرض كنيد يك جامعه نابود شود، در اين حالت اين امر تأثير منفى جانكاهى در آحاد آن جامعه مى گذارد. نظير تأثير ناهنجار و عميقى كه در دوره اخير در ملت فلسطين مشاهده مى كنيم؛ فلسطينيانى كه بر اثر مصيبتها و فجايعى كه اسرائيل بر سرشان آورده - و جاى شرح آن نيست - به ناحق از شهر و ديار خويش آواره شده اند.

اين نكته نيز در خورِ گفتن است كه هر يك از اعضاى نهاد اجتماعىِ از ميان رفته، اگردر نظم و فعاليت، ورزيده شده باشند در آينده، موجوديت خاصى را پديد مى آورند؛ موجوديتى كه يا همانند نهاد قبلى است، و يا در عمل نظام مند، و مانند آن جوشنده و فعال است. در صورت فقدان چنين ورزيدگى، هر يك از آنان در پى كار خاص خود مى رود. به هر روى، آن گاه كه جامعه فرو مى پاشد، اگر پيش از فروپاشى، داراى حركتى تكاملى و رو به رشد باشد، اين فروپاشى تأثير چندانى بر آن نخواهد نهاد؛ زيرا حركت سالمى كه بخشى از هويت آن شده، رشد مجدد و بازآفرينى اجزايش را قطعاً تضمين خواهد كرد؛ اما اگر پيش از آن، جامعه اى بى روح و راكد بوده باشد، از اين فروپاشى به شدت تأثير مى پذيرد. به همين دليل بوده است كه وقتى جامعه اسلامى بر اثر حمله مغول فرو پاشيد، مسلمانانْ گرفتار بدترين و ناهنجارترين پيامدهاى آن شدند؛ زيرا جامعه اسلامى پيش از آن، جامعه اى شده بود راكد و بى جان. دليلشْ خلافت عباسيان بود؛ خلافتى كه هم خود فاسد و تباه بود، و هم تخم فساد را مى افشاند و انرژيها را راكد و منجمد ساخته بود. به اين سبب نابودى جهان اسلام به دست مغولها بدترين پيامدها را در ميان مسلمانان بر جاى نهاد. خلافت عثمانى نيز با هجوم صليبيان، صهيونيسم و كمونيسم فرو پاشيد و اين فروپاشى نيز در آن جامعه راكد، تأثير بسيار ناهنجارى بر مردم گذاشت.

ص: 529

عوامل نابودى جوامع

دو عامل سبب فروپاشى جوامع مى شوند:

1. مشكلاتى كه از بيرون جامعه سرچشمه مى گيرد؛ مانند هجوم دشمنان، سيل، آتشفشان، زلزله، خشكسالىِ ناشى از كاهش بارندگى، تبديل شدن محل زندگى، به مرداب و باتلاق و غيره. جوامع هرچند استوار و داراى اعضايى هميار باشند، در مقابل عوامل فوق توان مقاومت ندارند؛ زيرا دشمنانْ، آن كشور را به سرزمين سوخته تبديل مى كنند، و نيز اگر محل، دچار سيلها، فوران هاى آتشفشانى و زلزله هاى متوالى شود، اهالى، ماندن در آنجا را بى فايده و حتى خطرناك خواهند دانست و هركس يا هر گروه به سويى كوچ خواهد كرد، و جامعه پاره پاره خواهد شد. نيز اگر در سرزمينى خشكسالى پديد آيد و يا به باتلاق و مرداب تبديل گردد، به دليل شيوع بيماريها و كمياب شدن موادغذايى، جامعهْ تاب نياورده، افرادش پراكنده مى شوند.

به همين علل بود كه كوفه پيش از شكوفايى و رونق خود، كه به سبب آن، پرجمعيت و متمدن و گسترده شده بود، دچار خرابى و ويرانى شد. اين جامعه دچار جنگهاى متوالى شد: ابتدا جنگهاى نهروان و صفين بر آن تحميل شد. پس از آن ابن زياد با امام حسين عليه السلام، و جنگ سپاه شام با مختار و جنگ ابن زبير و جنگ توّابين و جنگ على بن زبير و جنگ زيد بن على و جنگ عباسيان عليه امويان، همگى برايش پيش آمد و تمامى اينها، به مرور از كوفه جامعه اى لرزان و ناپايدار ساخت، و لذا مردمانش نيز دچار تشتت شدند.

تاريخ از شهرهايى نيز ياد كرده، كه اهالى آنها بر اثر زلزله ها، آتشفشانها و مانند اينها،

پراكنده شدند؛ مانند اهالى سرزمين سبأ كه پس از نابودى سدّشان و به دليل نابودى ارزاقشان پراكنده شدند.

2. مشكلاتى كه از درون جامعه برمى خيزد؛ نظير آن زمانى كه در جامعه اختلافى عظيم پيش بيايد و براى آحاد جامعهْ عامل درگيرى و نزاع دائمى گردد. اين بدان دليل است كه آدمى در جست وجوى امنيت، راحتى، احترام و آزادى است؛ لذا اگر آنها را از دست بدهد، در جست و جوى مكان مناسب ديگرى خواهد افتاد تا اگر در آنجا رفاه و ثبات و امنيت موردنظرش را يافت، سكنا گزيند.

ص: 530

عوامل بقاى جوامع

جامعه آن گاه كه بدون فراهم آورى عوامل بقا و تنها به سبب هدفى موقت بنيانگذارى شود، پس از گذشت اندك زمانى نابود مى شود، بر خلاف زمانى كه اگر حتى به خاطر هدفى موقت هم بنا مى شود، از عوامل بقا برخوردار باشد. عوامل بقا و مانايى جامعه يا معنوى اند يا مادى. مثلاً در زمان عباسيان، سامرا به سبب هدفِ موقتى كه خليفه وقت در نظر داشت ساخته شد، ولى چون از عوامل بقا و مانايى نظير كشاورزى، صنعت، ثروتهاى زيرزمينى، استقرار در مسير حركت كاروانها و غيره برخوردار نبود، دير زمانى نگذشت كه از ميان رفت و به همراهش جامعه سامرا را نيز از بين برد، درست برخلاف بصره كه ساخته شد و منشأ اثر گرديد و در محل تلاقى راه ها قرار گرفت. از اين رو اين شهر تاكنون باقى مانده است.

مثال عوامل معنوى بقا وجود محلهاى مقدس در سرزمينى است كه جامعه در آن استقرار يافته است؛ محلهايى كه مردم با آن ارتباطى قلبى داشته باشند، مانند شهر مكه كهبيت اللّه الحرام در آن قرار دارد. خداى سبحان از زبان حضرت ابراهيم عليه السلاممى فرمايد: «رَّبَّنَآ إِنِّى أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ»(1)؛ «پروردگارا، من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم تو است، ساكن ساختم».

جامعه اى كه ابراهيم سنگِ بناى آن را گذاشت بر اساس انديشه توحيدى ساخته شد؛ مانند نجف، كربلا، كاظمين و مشهد كه ابتدا و در واقع، محل دفن ائمه معصومين عليهم السلام بودند؛ اما بعدها به شهرهايى آباد تبديل شدند. مدينه منوّره نيز چنين داستانى دارد؛ زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بدان وارد شد، طبق برخى تواريخ، شهرى بود با ده هزار سكنه، اما پس از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله رونق گرفت و شهرى بزرگ و آباد شد و تاكنون نيز اين رونق را به خوبى حفظ كرده است. اگر در مدينه منوّره و سامرا كه در آن مرقد دو امام معصوم عليهماالسلام و سرداب مقدس غيبت قرار دارد، تفرقه شديد مذهبى نبود، اين دو از بزرگترين شهرها مى شدند؛ زيرا مورد توجه قلبهاى شيدا و شيفته صدها ميليون تن از مردم

ص: 531


1- . سوره ابراهيم، آيه 27.

جهان بوده و هستند.

اكنون اين نكته را بايد دانست جامعه اى كه بر اساس استعمار مردم يا بر پايه مبانى ناپسند و يا نظام ديكتاتورى مى زيد، پس از اندك زمانى منهدم مى شود؛ آن گونه كه بريتانيا، تركيه و آلمان نابود شدند. كشور نخست به سرمايه هاى مستعمرات خود تكيه كرد و آن گاه كه آنها به استقلال سياسى رسيدند فروريخت. مورد دوم بر فرقه گرايى مذهبى شديد و نژادپرستى اعتماد كرد و سومين كشور، در پى ديكتاتورى افتاد و آن را پيشه كرد. از اين رو در خصوص روسيه كارشناسان معتقدند كه به دليل استعمار مردم و ديكتاتورى فروخواهد ريخت.

مثال ديگر آمريكاست كه آن هم در آستانه فروپاشى است؛ زيرا در داخل خود به تفاوتهاى طبقاتى شديد دچار شده است و هرچند ميزان توليد بسيار بالا رفته، اما اين تنها سرمايه دارانند كه از آن استفاده مى كنند، و در مقابل، طبقه زحمتكش آن جامعه تنها با كمتر از لقمه نانى بخور و نمير روزگار مى گذرانند. اين عامل سقوط آور را در كنار ساير اعمال و اقدامات غيرانسانى و ضدبشرى آمريكا در كشورهاى ديگر، كه بسيار فراوانند، بگذاريد تا به آينده تاريك آمريكا ايمان بياوريد.

ص: 532

مسأله چهلم: جامعه در كشاكش پديده هاى كهنه و نو

اشاره

آن گاه كه بخشى از جامعه به خاطر نوگرايى فكرى يا صنعتى ساختار جديدى به خود مى گيرد، در جامعه نوعى دودستگى به وجود مى آيد: دسته اى هوادار آن بخش جديد و دسته اى طرفدار بخش سنتى. همچنين چون جامعه نمى تواند اين دودستگى را تحمل كند و در نزاع دائم به سر برد؛ به ناچار به سوى يكى از سه حالت زير مى گرايد:

1. گاه بخش نوين جامعه بخش سنتى آن را جذب خود كرده و در نتيجه تمامى جامعه، يكدست شده به رنگ فكر يا مناسبات صنعتى نوين درمى آيد.

2. گاه بخش سنتى جامعه بخش جديد آن را به سوى خود جذب مى كند و در نتيجه كل جامعه يكدست شده و به رنگ فكر يا مناسبات سنتى جامعه باز مى گردد.

3. و گاه حالتى بينابين و ميانه به وجود مى آيد، كه در اين حالت هريك از دو سوى سنتى و نوين از بخشى از ايدهْ و تفكر يا فناورى خود عدول مى كنند و در نهايت جامعه به تعادلى جديد و گاه منطقى مى رسد؛ مناسباتى كه در آن هيچ يك از آن دوسو حضورى پررنگ تر ندارند. مثلاً آن گاه كه اسلام در جزيره العرب ظهور كرد، در جامعه اختلاف و درگيرى به وجود آمد، اما اسلام توانست رنگ سنتى جامعه را به سود تغيير دهد و تمام جامعه را به شكل اسلامى درآورد و در مقابل، بت پرستى عقب نشست و حتى منزوى و معدوم شد. جنبش پروتستان نيز در جهان مسيحيت ظهور كرد و اختلاف و درگيرى زيادى پديد آورد، ليكن جامعه در نهايت به رنگى ميانه درآمد. نه انديشه نوين پروتستانيسم توانست انديشه سنتى كاتوليك را مغلوب كند و نه بالعكس. كمونيسم نيز

ص: 533

آن گاه که در آلمان ظهور كرد و به ساير كشورهاى مغرب زمين نفوذ نمود، نتوانست بر تفكر سرمايه دارى سابق پيروز شود و دوام يابد؛ بلكه سرمايه دارى موجود، آن را به رنگ خود درآورد و سبب شد كه جامعه بيش از پيش رنگ سرمايه دارى خود را حفظ كند.

به هر روى پس از رنگ پذيرى بخشى از جامعه به رنگ فكرى يا مناسبات صنعتى نوين و باقى ماندن ساير بخشهاى جامعه در رنگ سابق، و از ميان رفتن وحدت و يكپارچگى، روح جمعى جامعه طبيعتا تلاش مى كند تا وحدت از دست رفته را بازيابد؛ بدون عطفِ نظر به اين كه آيا هر دو طرف منازعه باطلند يا يك طرف حق و طرف ديگر باطل. البته بنا بر طبيعت اجتماع قطعا در درازمدت جامعه به سود حق سير خواهد كرد، گرچه باطل براى مدتى روند اجتماعى را به سود خود منحرف گرداند.

نگاهى به حركتهاى اصلاحگر

جنبشهاى نوخواه و نوگرا به دو گروه تقسيم مى شوند:

1. جنبشهاى اصلاحگر 2. جنبشهاى انقلابى.

جنبشهاى اصلاحگر حركتى آرام دارند و به بُعد خاصى از زندگى مى پردازند؛ مانند جنبشهاى دفاع از حقوق پايمال شده زنان يا جنبشهاى رهايى بخش زنان از اباحيگرى و فساد، و سوق دادنِ آنها به سوى عفت، و يا جنبشهاى گسترش علم و مبارزه با بى سوادى و يا جنبشهاى گسترش بهداشت و سلامتى عمومى و مبارزه با شيوع بيماريها و يا جنبشهاى نوسازى شهرها و روستاها و نظاير اينها.

جنبشهاى انقلابى در نقطه مخالف جنبشهاى اصلاحگرند، زيرا حركتى تند و شتابنده دارند و براى سرنگون كردن نظام سياسى حاكم و جايگزين كردن آن با نظامى جديد، و ايجاد تحوّل در تمامى ابعاد حيات جامعه پديد مى آيند. به زودى به شرحى پيرامون اين گونه جنبشها خواهيم پرداخت. اكنون برآنيم كه به جنبشهاى اصلاحگر بپردازيم: حركتهاى اصلاحگر جز با فراهم شدن مقدمات زير پديد نمى آيند:

1. نوگرايى و نوطلبى در بُعدى از ابعاد حيات اجتماعى آغاز مى گردد.

2. بدين ترتيب عقب ماندگى در ساير جوانب زندگى آشكار مى شود؛ مانند دادنِ تعليمات مقدماتى و آموزش عالى به مردان و ندادن اين امتياز به زنان؛

ص: 534

3. انديشيدن پيرامون ضرورت نوگرايى جامعه از طريق قرار گرفتن زنان نيز تحت پوشش نظام آموزش و پرورش و آموزش عالى؛ يعنى مساوىِ با مردان؛

4. فهم اين راه حل كه چگونه مى توان در اين بُعدِ عقب مانده حيات نيز دست به نوگرايى زد تا جامعه تماماً به يك رنگ درآيد و از دودستگى و دورنگى رها شود؛

5. فراهم آوردن ساز و برگ لازم براى ايجاد اصلاحاتى از اين قبيل. مراد از اصلاح، تلاش در يك چارچوب واحد نيست، بلكه منظور حركت نوگرايانه در همه ابعاد است، هرچند چارچوبهاى متفاوتى داشته باشد. مثلاً اگر شهرى نوسازى شد، ولى در مدارس، درمانگاه ها و مراكز نيروى انتظامى چنين نوسازيى صورت نگرفته باشد، تلاش براى تكميل اين نهادها نيز خود يك جنبش اصلاحى خواهد بود. پس لزومى ندارد كه حركات اصلاح طلبانه را مثلاً، تنها به آموزش يكسان زنان و مردان، كه فقط به چارچوب آموزش و پرورش محدود مى شود محصور كنيم.

موضعگيرى رژيمها در برابر حركتهاى اصلاحگر

در گذشته حكومتها در برابر جنبشهاى اصلاحگرا مى ايستادند؛ چون اين جنبشها برخى از امتيازات حكومتها و دولتمردان را لغو مى كردند، و خواهان بازپس گيرى داراييهاى آنان بودند. آنها تنها در شرايطى به چنين جنبشهايى، اجازه فعاليت مى دادند و به آنها توجه مى كردند كه امكان وقوع يك انقلاب اجتماعى آشكار مى شد يعنى پيامدى كه زيانش براى آنان بيشتر بود. مثلاً مظفرالدين شاه در ايران با تشكيل يك مجلس شوراى ملى مركب از نمايندگان مردم - كه قدرى از ديكتاتورى حاكم مى كاست - موافقت نكرد، اما وقتى فهميد مردم در پى سرنگون كردن حكومت موروثى و پادشاهى او و تبديل آن به حكومتى از نوع جمهورى افتاده اند، وى موافقت خود را با تشكيل آن مجلس اعلام كرد.

امروزه حكومتها خود اصلاح را بخشى از برنامه هاى خود قرار داده اند و اين اقدام يا بدان سبب است كه به هر روى فى الجمله رژيمهايى دمكرات و منتخب مردمند، و طبيعى است كه مردم اصلاح كشور و پيشرفت امورشان را مى خواهند و آنها بايد طبق راى مردمشان، كه آنها را انتخاب و قدرت را بدانها واگذار كرده اند عمل كنند، و يا به سبب آن

ص: 535

است كه هرچند رژيمهايى ديكتاتورند، اما اگر به اصلاحات بها ندهند، احتمال وقوعانقلاب عليه آنها قوت مى گيرد.

اصلاح اجتماعى يعنى مهندسى جامعه از طريق برنامه ريزى در قالب برنامه و نقشه اى فراگير براى موقعيت موجود جامعه و طراحى نقشه اى ديگر براى آينده، كه بايستى جامعه بر مبناى آن ساماندهى شود. سپس بايد حركت اصلاحگرى را بر اساس آن نقشه مورد انتظار پيش برد و بر آن منطبق كرد. اين امر مى تواند هم در بُعد جبران نواقص و هم بُعد تكامل جامعه به اجرا در آيد.

مثلاً فرض كنيد پنجاه درصد يك جامعه بى سواد و هشتاد درصد فاقد امكانات بهداشتى و بيست درصد فاقد امنيت اجتماعى باشند. در اين حالت دولت بايد براى آينده اين جامعه برنامه اى تدوين كند و بر اساس اين آمارها، براى هريك از كاستى ها اعتبار لازم را اختصاص بدهد. نيز فرض كنيد كه كشورى كاستى هاى جوامع عقب افتاده را ندارد. در چنين جامعه اى آنچه مثلاً براى دولت اهميت دارد، توسعه زيباسازى شهرهاى آن كشور به ميزانِ ده درصد، و تجهيز تسليحاتى به ميزان پنجاه درصد و متحوّل كردن و مدرن كردن صنعت به ميزان چهل درصد باشد، و... در اين گونه موارد نيز بايد مانند مورد قبل طرّاحى بر اساس مهندسى اجتماعى و اصول توسعه صورت گيرد.

طرّاحى مستبدّانه و طرّاحى شورايى

برنامه ريزى هاى اجتماعى به يكى از دو روش زير صورت مى گيرد:

1. طرّاحى و برنامه ريزى مستبدانه كه در آن دولت به تنهايى و مستبدانه طرّاحى مى كند و پس از آن، به منظور عملى كردن طرح، به خود اجازه مى دهد كه آزاديهاى مردم را سلب كند. اين گونه برنامه ريزى ها از ديدگاه دولت استبدادى مطلوب خواهد بود، اما به هر روى به دو كاستى اساسى مبتلاست:

الف. انسانها در اين گونه برنامه ريزيهاى دولتى، به صورت حيوان فرض مى شوند، و انسانيت خود را گم كرده، به تمامى آن را از دست مى دهند. در چنين حالى برنامه اى كه حتى نيك و درست باشد، چه ارزشى دارد؟ اين درست مانند آن است كه كسى به دنبال استقرار امنيت باشد و در جهت ايجاد امنيت براى عده اى، عده اى ديگر را بكشد؛ نظير

ص: 536

امويان كه چنين مى كردند.

ب. اين گونه برنامه ريزى ها عميق و برخوردار از كيفيتى نيكو نخواهد بود؛ هرچند بامقياسهاى كمّى قابل قبول باشد؛ اما نتيجه چيزى جز ملال مردم و انتظار كشيدن آنها براى سرنگونى حكومت نخواهد بود. مانند آنچه پس از مرگ مائوتسه تونگ در چين رخ داد. علاوه بر آن موفقيت چنين برنامه هايى در سطح موفقيتِ طرح و برنامه اى كه بر اساس مشورت و بدون خودكامگى طراحى و اجرا شده، و يا برخوردار از حداقل خودكامگى باشد، نخواهد بود. اگر روسيه نتوانست كره ماه را فتح كند و غرب انسان را بر سطح كره ماه پياده كرد، دليلش خودكامگى كمتر در غرب و حضور حداكثرى آن در بلوك شرق بود.

2. برنامه ريزى شورايى آن است كه دولت آن را براساس شورا و خردِ جمعى طراحى مى كند و ارائه مى دهد. پس از آن، كار را به مردم واگذار مى كند و در عين حال براى جلوگيرى از زياده خواهى و نيز پركردن خلأها اگر در برنامه وجود داشته باشد، بُعد نظارتى خود را حفظ و تقويت مى كند. مثلاً دولتى براى رفع نياز كشور در امر مسكن و مدرسه، براى ساخت يك ميليون مسكن و هزار مدرسه برنامه ريزى مى كند و سپس آن را به مناقصه عمومى مى گذارد و بر روند ساخت آنها نظارت مى كند. همچنين به منظور پيشگيرى از اجحاف و ستم در فروش واحدهاى آماده شده و نيز براى جلوگيرى از اجحاف در ميزان شهريه هاى مدارس، بر اداره آنها نظارت مى كند، و آن گاه كه مردم از انجام دادن بخشى از طرح پا پس كشيدند، خودِ دولت پيشقدم مى شود و خلأ پديد آمده را پر مى كند؛ مانند زمانى كه مردم ساخت يا مديريت تنها هفتصد مدرسه را مى پذيرند، در اين هنگام ساخت سيصد مدرسه باقى ماندهْ بر عهده دولت خواهد بود.

برنامه ريزى با لحاظ كردن اصل آزادى، حتى در كارهاى دولتى انجام مى گيرد، مانند امور دادگسترى و پليس و غيره كه بجاست، اداره آنها نيز به دست مردم سپرده شود.

حاصل سخن آن كه انسان و آزادىِ او محور اساسى است، نه برنامه ريزى هايى كه انسانها در پاى آن قربانى مطامع و خواسته هاى شخصى يا گروهى و يا حتى اجتماعى شوند.

ص: 537

شروط موفقيت طرّاحى و برنامه ريزى اجتماعى

الزاماً بايستى در برنامه ريزى ها، محورهاى زير ملاحظه شوند:

1. صحت و استحكام طرح و برنامه؛

برنامه ريزان نبايد به خاطر منافع شخصى يا جهت گيريهاى سياسى، قومى و طائفه اى و... روند برنامه ريزى را منحرف كنند؛ زيرابرنامه ريزى تحريف شده، يا به سقوط آن طرح و برنامه مى انجامد و يا به نابودى مردم؛ و در نتيجه اگر برنامه به سود برنامه ريز و طرّاح تنظيم شده باشد، دير يا زود طراح برنامه رسوا شده و از پست خود بركنار مى گردد و اگر به سود گروه خاصى تنظيم يافته باشد، به تفرقه و نابودى جامعه مى انجامد.

2. طرّاحى و برنامه ريزى اجتماعى بايد در چارچوب امكانات موجود باشد نه امكاناتى كه احتمالاً در آينده بدانها دست يافته مى شود، و گرنه ممكن است آن امكانات پيش بينى شده احتمالى به دست نيايد و طبعاً برنامه زيان ديده و به صورت ناتمام رها شود مانند معمارى كه ساخت خانه اى را بر مبناى امكانات احتمالى برنامه ريزى كند. حال اگر آن امكانات به دست نيايند، بى ترديد نمى تواند به تكميل آن پروژه خوشبين شود. و علاوه بر اين، خسارات ديگرى نيز خواهد ديد؛ زيرا چنين ساختمان نيمه كاره اى اگر به حال خود رها شود به وسيله باد و باران و عوامل ديگر در آستانه خرابى قرار خواهد گرفت.

3. براى يك طرح اجتماعى و اجراى آن بايد اعتبار كافى تخصيص يابد، و متصديان آن نيز بايد افرادى باكفايت و در حدّ و اندازه هاى آن برنامه لايق باشند، و گرنه در صورتى كه براى آن بودجه كافى اختصاص ندهند دولت مجبور مى شود كار را ناتمام رها كند و اين امر همان گونه كه قبلاً گفتيم موجب زيان خواهد شد و يا دست كم باعث مى شود كه آن دولت از ساير كشورها استقراض نمايد، كه اين امر سبب مى شود دولتْ بخشى از اعتبار و آبروى خود را در صحنه بين المللى از دست بدهد؛ زيرا رژيمهاى كنونى جهان تنها آن گاه راضى به وام دادن مى شوند كه كشور متقاضى بخشى از آبرو و اعتبارش را در قبال دريافت وام واگذار كند. همچنين اگر مجريان برنامه مردانى باكفايت نباشند، كار با عدم موفقيت روبه رو خواهد شد، مگر زمانى كه حكومت، از مستشاران خارجى

ص: 538

استفاده كند، و اين كار، همان گونه كه پيش از اين گفتيم، به معناى تنزل آن حكومت در برابر حكومتِ ديگر است. يعنى اراده حكومتِ درخواست كننده مستشاران خارجى، در چارچوب و موقعيت حكومتى كه مستشاران را مى فرستد محدود خواهد شد، و اين دو امر، يعنى دادن وام و فرستادن مستشاران غالباً مجرايى براى نفوذ حكومتهاى استعمارگر در كشورهاى جهان سوم بوده است.

4. طرح و برنامه بايد از كانال نهادهايى نيرومند و نظام مند، از حالت مكتوب درآيد و عملياتى شده تا بتوان در سايه انضباط و قدرت آنها به اجراى برنامه و استمرار آن، اميدوار بود. مثلاً اگر بخواهيم ده هزار مدرسه را در مدت پنج سال بسازيم، بايد بدين منظور نهادى با شاخه هاى فراوان و مستقر در شهرهاى گوناگون پديد آوريم؛ نهادى كه در آن افرادى از وزارتخانه هاى گوناگون عمران، آموزش و پرورش، ارتباطات و اقتصاد جمع شده باشند تا كارها را كنترل و برنامه را اجرا كنند.

5. در طرّاحى اجتماعى بايد از آخرين كشفيات علمى و اختراعات روز استفاده كرد؛ مانند استفاده از ماشينهاى حفّارى، حمل و نقل و غيره در ساختمان سازى؛ و استفاده از بخارى ها، كولرها و يخچالها در تجهيز مدارس؛ و استفاده از روشهاى علمى همراه با سازماندهى براى آموزش و پرورش و كنترل علمى و جهت دهى اجتماعى دانش پژوهان. به هر حال در صورتى كه از آخرين داده هاى علمى و آخرين اختراعات استفاده نشود، نتيجه اش به تأخير افتادن برنامه خواهد بود، و گاه سبب مى شود كه اصلاً زمان و دوره استفاده از برنامه هاى تدوين شده به پايان برسد و پس از مدتى پرداختن به آنها، مانند ساختن شمشير و استفاده از آن در عصر اتم بشود.

6. برنامه ريزى بايد كوتاه مدت باشد؛ مثلاً برنامه هايى سه ساله، چهار ساله يا پنج ساله. همچنين بهتر است كه اين مدت مقارن و حداكثر برابر با مدتى باشد كه حكومت انتخابىِ مبتكر برنامه، بر سر كار است؛ زيرا برنامه هاى درازمدت باعث مى شود كه در برنامه ريزان نگاه درست پديد نيايد و نيز سبب مى شود كه بى ثباتى ها و نوساناتى پيش از اتمام برنامه و رسيدن به نتيجه نهايى رخ دهد. جايگزينى حكومتِ مبتكر برنامه با حكومت بعدى نيز در خلال اقدامات برنامه ريزى شده يا سبب توقف و يا نابودى آن

ص: 539

مى شود؛ زيرا حكومتهاى نوپديد برنامه هاى اجتماعى حكومتهاى سابق را معمولاً فاقد استحكام و دقتْ ارزيابى مى كنند. مثلاً فرض كنيد در كشورى دو حزب وجود داشته باشد كه يكى به امر كشاورزى توجه داشته باشد و ديگرى به امر صنعت. حال اگر يكى از اين دو حزب در دوره حاكميت خويش برنامه اى مبتنى بر رويكردها و نظرات خود طرّاحى كند و سپس آن را به اجرا در آورد و تا نيمه كار نرفته، زمان حاكميتش به پايان برسد و آن دولت ديگر بر سر كاربيايد، بالطبع چون برنامه مذكور با معيارهاى مورد نظرِ دولتِ بعدى تطبيق نمى كند، آن دولت سعى مى كند مسير آن را به دلخواه خود عوض كند، و يا حتى اگر توانِ ايجادِ تغييراتِ مورد نظر را نداشته باشد، اجراى آن برنامه را به تأخير مى اندازد. آن گاه ممكن است حتى كار به زيان حزبِ طرّاح تمام شود؛ زيرا مردم از برنامه ناتمام آن حزب باخبر مى شوند و آن را به زيان خود ارزيابى مى كنند و آن حزب را مقصر اين زيان مى دانند و در مجموع جايگاه سياسى آن حزب نيز در نظر مردم تضعيف مى شود.

7. بهتر آن است كه بخشهاى يك برنامه عمومى با يكديگر مرتبط و وابسته نباشند، بلكه به جاى آن، مثلاً بايد طرّاحى امور فرهنگى را به گروهى، و طرّاحى امور بهداشتى را به گروهى ديگر و همچنين ساير بخشهاى يك برنامه عام را به گروه هاى گوناگون سپرد.

8. در يك برنامه بايد ديدِ آينده نگرانه داشت، به عواملى كه اكنون وجود ندارند، اما در آينده پديد مى آيند، مانند واردات برخى مواد اوليه معدنى و نيز نيروهايى كه در آينده فارغ التحصيل مى شوند توجه شود؛ زيرا اينها سهمى از مواد اوليه، ثروت و فكر كشور را به خود اختصاص مى دهند. پس بايستى در برنامه ريزى ها در مورد عواملى كه در آينده به احتمال قوى در اختيار جامعه قرار مى گيرند توجه شود؛ زيرا آن عوامل در افزايش امكانات براى اجراى برنامه هاى اجتماعى نقش مهمى ايفا مى كنند.

9. برنامه هاى اجتماعى بايد با موقعيت روحى و روانى حاكم بر مردم جامعه سازگار باشند، و گرنه برنامه با شكست روبه رو خواهد شد. مثلاً برنامه ريزى اقتصادى براى جوامع اسلامى اگر به گونه اى صورت گرفته باشد كه در آن حرام هاى شرعى، نظير شراب، ربا و روسپى گرى نيز منظور شود، بالطبع به دليل عدم آمادگى فرهنگى جامعه چنين برنامه هايى، با شكست روبه رو مى شوند.

ص: 540

10. در پايان اين نكته را يادآور مى شويم كه در طراحى و اجراى برنامه هاى اجتماعى بايد با گروه هاى مختلف اجتماعى مشورت شود تا از اين رهگذر يارى مردمى به كمك دولت بيايد و اجراى برنامه را آسان و ممكن سازد؛ زيرا آنچه موردِ قبول و طبقِ ميل مردم نباشد از موفقيت كامل بهره مند نخواهد شد.

انواع اصلاح

اصلاح اجتماعى گونه هايى دارد كه عبارتند از:

1. اصلاح واجب: اصلاحى است كه به منظور نجات عقيده يا مذهب صورت مى گيرد. مانند حركت در راه لغو قوانين تجويز كننده اعمالى مانند ميخوارگى، قماربازى، زنا، ربا و نيز تلاش در راه تقسيم عادلانه سود ميان مالك و كارگر به گونه اى كه زمينه بى عدالتى هيچ يك نسبت به ديگرى پيش نيايد؛ همچنين تلاش براى قانع كردن دولتها در به رسميت شناختن و اعطاى حقوق سياسى، اقتصادى و اجتماعى مردم و همچنين حركت در راه فراگير كردن دانش، بر مبناى سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرموده اند: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم و مسلمة(1)؛ دانش اندوزى بر هر مرد و زن مسلمانى واجب است».

2. اصلاح مستحب: اصلاحى است كه اسلام آن را نيك شمرده و ستوده است، اما آن را واجب ندانسته است؛ مانند زيباسازى شهرها.

3. اصلاح حرام: و آن، اقدامى است كه از نظر غيرمتشرعين اصلاح ناميده مى شود، اما شرع آن را حرام دانسته است؛ مانند جنبشى كه بخواهد با عنوان دفاع از آزادى زن، او را در محيط هاى فساد و رذايل اخلاقى وارد كند؛ و نيز مانند دولتى كردن منابع عمومى حيات تحت عنوان دفاع از حقوق طبقه فقير و... چنين حركتهايى تنها نام اصلاح را يدك مى كشند و درباره منابع عمومى بر خلاف مفاد واژه «لكم» [= براى شما ]در اين آيه كريمه عمل مى كنند: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً... »(2)؛ «او [خدايى] است كه همه آنچه را [از نعمته] كه در زمين وجود دارد، براى شما آفريده است».

و نيز رويّه آنها، در حقيقت مخالفِ آزاديهايى است كه در متون اسلامى، از جمله

ص: 541


1- . بحار الانوار، ج 1، ص 177.
2- . سوره بقره، آيه 29.

روايت زير، مشروع دانسته شده است: «الناس مسلّطون على أموالهم و أنفسهم؛ مردم صاحبْ اختيارِ خود و اموال خود هستند».

در اين ميان كارهايى كه تحت عنوان مكروه يا مباح مى باشند، اصلاح ناميده نمى شوند، هرچند كه انجام دادنشان مجاز است. آنچه در اقدامات اصلاحگرانه بايد رعايت شود،تفكيك ميان جايز و حرام، و نيز طرد كاركردهاى حرام از نهادهاى واجب يا مجاز است. مثلاً بانكها در عصر حاضر براى جامعه و مردم تسهيلات فراوانى فراهم مى كنند، لكن بايد از ربا و قوانين مخالف شريعت تطهير شوند، و در صورتى كه بخواهند به مردم خدمات برسانند بايد تلاش كنند كه زنجيره اى از بانكها فراهم شود كه در چارچوب آنْ همه نيازمنديهاى مالى مشروع مردم، مانند خريد و فروش، حواله، رهن، مزارعه و غيره بدون شبهه ربا انجام شود، و مضاربه جاى ربا را بگيرد.

در اينكه حركت اصلاحگرانه در قالب يك نهاد اجتماعى شكل بگيرد يا در چارچوب يك انجمن خيريه و غيره تفاوتى وجود ندارد. تشكيل حزب نيز اگر به منظور رسيدن به حاكميت و ايجاد اصلاح باشد، مشمول بحث ما در اين مسأله مى شود، و در صورتى كه براى ايجاد تغييرات ريشه اى باشد، در مسأله آينده، كه به جنبشهاى انقلابى مى پردازيم، درباره آن بحث خواهيم كرد.

ص: 542

مسأله چهل و يكم: كودتاى نظامى ممنوع!

اشاره

در مسأله پيشين پيرامون جنبشهاى اصلاحگر، سخن گفتيم و اكنون مى خواهيم پيرامون جنبشهاى انقلابى سخن بگوييم. اين جنبشها دو گونه اند:

1. كودتاهاى نظامى

در اين باب قصد نداريم سخن به فراوانى بگوييم، زيرا بحث درباره جنبشهاى كودتاگر از مباحث اجتماعى بيرونند، جز زمانى كه بخواهيم در مورد گروه هاى فشار و راهزنان و سارقان سخن بگوييم؛ زيرا هر دوى اينها از يك مقوله اند. لذا اساس هر دو به يغما بردن اموال مردم، سركوب آزاديهاى آنان و قتل و شكنجه است؛ با اين تفاوت كه دزدان، اين گونه اعمال را در چارچوب كوچكى انجام مى دهند، ولى كودتاچيان اين اعمال را در سطحى وسيع مرتكب مى گردند و نيز قوانين بين المللى دزدان را به رسميّت نمى شناسند، در حالى كه كودتاچيان از مزيت به رسميت شناخته شدن از سوى مراجع بين المللى نيز برخوردارند. دليل اين امر آن است كه قوانين بين المللى را استعمارگران شرق و غرب تدوين و تصويب كرده اند. آنها در پوشش اين قوانين كودتاچيان را در مستعمرات خود به رسميت مى شناسند تا از اين رهگذر، بيشتر بتوانند ثروتهاى مردم را چپاول كنند و اين همان خواسته طبيعى استعمار و بلكه تمامى كودتاگرانى است كه در يك قرن اخير ديده ايم. اين كودتاها تماما بر اساس برنامه ريزى استعمارىِ شرقى يا غربى پايه ريزى و اجرا شده اند.

ص: 543

منطق كودتاگران

كودتاگران، عواملى مانند تشديد و فراگير شدن فساد در حكومت، سركوب آزاديها توسط دولت و نظاير اينها را به عنوان ادّله اقدام خود در كودتا عليه يك حكومت برمى شمرند. ليكن اينها تنها توجيهاتى پوشالى و دروغين براى اقدام ناصواب آنها بوده و بهره اى از حقيقت ندارد. اين گونه افراد اگر در ادعاى خود صادق باشند بايد پس از كودتا و سرنگون كردن حكومت، سر رشته امور را به خودِ مردم واگذار كنند [تا آنها، خودْ در يك انتخابات آزاد، حكومت دلخواه خويش را انتخاب كنند] و به پادگانها و اردوگاه هاى نظامى خود بازگردند؛ اما نه در گذشته و نه در حال، چنين نكرده و نمى كنند. عمل كودتاگران مانند آن است كه دزدى از دزد ديگر مالى مسروقه را سرقت كند و دليل كار خويش را ستاندن مال مسروقه از دست سارق نابكار بداند. منطقِ حاكم بر چنين اقداماتى، جز منطق زور نيست، در حالى كه اقدامات اجتماعى بايد بر اساس منطقى نيرومند و درست استوار باشد. كودتاگران براى تطهير خود و اقداماتشان، توجيه ديگرى نيز مى آورند تا بقاى خود را در

مسند حكومت منطقى نشان دهند. آنها مى گويند: مردم كشورهاى كودتازده از رشد عقلانى كافى براى اداره امور اجتماعى خويش برخوردار نيستند؛ لذا اگر امر حكومت بدانها سپرده شود سودجويان و استعمارگران دوباره شروع به سوءاستفاده مى كنند و تدريجاً دوباره زمام امور حكومت را به دست مى گيرند.

پاسخ ما در مقابل چنين توجيهى آن است كه: آيا مى توان پذيرفت كه تمامى جوامع كودتازده از رشد عقلانى برخوردار نباشند و تنها كودتاگران رشد عقلانى دارند؟ كودتاگرانى كه از نظر ما خود فاقد آگاهى هاى لازم براى اداره كشور و رهانيدن آن از آفات جارى، و پيشبرد آن در زمينه هاى مثبتند. مضافاً بر اين كه اصولاً چه كسى كودتاچيان را وكيل و وصى مردم و جامعه قرار داده است كه به سبب آن احساس مسئوليت كرده باشند؟ چه كسى بدون خواست مردم مى تواند به خود حق چنين كارى را بدهد؟ آيا مبناى چنين اعمالى جز برخوردارى از سلاح و زور است؟ و آيا اين دو بيان كى مى توانند دليلى منطقى براى به راه اندازى چنين اقداماتى باشند؟ اگر چنين باشد، هر دزد و راهزنى براى كار خود دليل و توجيه «منطقى» نخواهد داشت؟

ص: 544

ناآگاهى، مشكل اساسى است

نه ماجراجويان كودتاگر و نه حاميان استعمارگرِ پشت پرده آنها، هيچ يك در به راه افتادن كودتاهاى نظامى عامل اصلى نيستند. طبيعى است كه هر ماجراجويى در پى چيره شدن بر حكومت، و هر استعمارگرى به دنبال غارت ثروت مردم و به بيگارى كشيدن آنها باشد. مشكل از فقرِ آگاهىِ مردم برمى خيزد. آرى، سؤل اين است كه چرا به محضِ وقوع يك كودتا، مردم كشور كودتازده تسليم كودتاچيان مى شوند؟ چرا مردمان جهان سوم از خود نمى پرسند كه چرا در آمريكا، فرانسه و انگليس و اسرائيل هيچ كودتايى رخ نمى دهد؟ آيا به اين دليل است كه اين جوامع با هيچ مشكلى دست و پنجه نرم نمى كنند؟ يا بدان خاطر است كه مردم اين جوامع بر اين واقعيت واقفند كه كودتا اقدامى درست و سالم نيست، لذا اگر گروهى از ماجراجويان در اين جوامع بر اريكه قدرت مستقر شوند و سر رشته آن را به دست بگيرند مردم اطاعتشان نمى كنند، بلكه نيروهاى نظامىِ آن جوامع آنان را دستگير مى كنند و تحويل محاكم قضايى مى دهند.

بنابراين بايد به مردم آگاهى داد كه همه كودتاهاى نظامى باطل و ناسالمند وبايد از شر كودتاگران خلاصى يافت و با آنان همانند مجرمان رفتار كرد نه مانند قهرمانان آزاديبخش.

كسانى كه با اراده مردم حكومت جامعه را به دست مى گيرند، اما ضعف آگاهى توده ها موجب مى شود كه سرنوشت جامعه را به بازى بگيرند، نيز با كودتاگران تفاوت چندانى ندارند. اين افراد در انتخاباتهاى بعدى شروع مى كنند به نيرنگ و تعيين كردن جانشين، و با استفاده از وسائل ارتباط جمعى و رسانه هاى گروهى و ستون پنجم و حتى با دادن رشوه و كارهايى از اين قبيل، فضاى كاذب به وجود مى آورند و با فريب مردم آنها را دور مى زنند و مقاصد خود را عملى مى كنند.

در عراق پس از انقلاب 1920 به رهبرى آية الله العظمى [سيد محمدتقى ]شيرازى، فيصل با انتخاب گروهى از مردم بر سر كار آمد و سپس هر آنچه خواست، كرد و همه را به بازى گرفت. اين داستان معروف است و نيازى به توضيح ندارد.

آگاهى مردم دو پيامد مثبت در پى دارد كه عبارتند از:

1. ناكام شدن عاملانِ كودتاهاى نظامى؛

ص: 545

2. ناتوان شدن دولتهاى منتخب در به بازى گرفتن سرنوشت جامعه.

در اين حالت همه قدرتمندان خواهند فهميد كه ملاكِ عمل، وجود احزاب و انتخاباتِ آزاد است و لا غير. در غير اين صورت حكومتْ از نوعِ استبدادى خواهد بود، هرچند در پوششى از حكومت پارلمانى پنهان شده باشد و خود را مردمى بنامد.

2. انقلابات اجتماعى

انقلابهاى اجتماعى جنبشهايى هستند كه به دست اكثريت مردم و براى ايجاد نظام حكومتى جديدى، پديد مى آيند. اين جنبشها بر سه پايه استوار هستند:

1. نارضايتى فراگير و گسترده از رژيم حاكم؛

2. نااميدى از اصلاح حاكميت جامعه از راه هاى صلح آميز.

3. اميد به ايجاد نظام سياسى جديدى كه خواسته هاى مردم را برآورده كند و از دامنه رنجهايشان بكاهد.

پى ريزى بنيانهاى سالمِ انقلاب

اگر انقلابهاى اجتماعى بر پايه هاى صحيحى استوار شوند، سرانجام و بى ترديد به حكومتهاى شورايى و مردمسالار مى انجامند؛ مانند آنچه در فرانسه، هند و برخى از كشورها اتفاق افتاده است. هرچند آنچه در اين كشورها اتفاق افتاده با ديدگاه و روش اسلامى تطبيق نمى كند، ليكن نزد اكثريت مردم ساكن آن كشورها پذيرفته شده است. اما اگر انقلابها بر پايه هاى درستى استوار نباشند، لاجرم در دامان ديكتاتورى مى افتند؛ يعنى همان چيزى كه در تاريخ اسلام و در دوران خلافت عباسيان روى داد و در دوران معاصر نيز در شوروى، چين و غيره اتفاق افتاده است. در اين حالت يا جامعه از دامان يك نظام ديكتاتورى به دامان ديكتاتورى همعرضِ خود خواهد افتاد و يا به بدتر از آن گرفتار خواهد شد. لذا انقلابيون بايد دو نكته را از ابتدا به طور يكسان مورد توجه قرار دهند:

1. از ميان بردن رژيم ستم پيشه حاكم بر جامعه؛

2. چگونگى حكومت آينده به همراه فراهم آوردن ساز و كارهاى لازم براى چنين حكومتى؛ مهمترين ساز و كارها عبارتند از:

ص: 546

الف. تبيين شاخصه هاى رژيم ايده آل در زمينه قواى قانونگذارى، اجرايى و قضايى.

ب. توزيع قدرت ميان گروه ها، سازمانها و احزاب، تا گروهى خاص نتوانند به تنهايى از حكومت بهره بردارى، و ديگران را از ميدان بدر كند. مثلاً در انقلاب كمونيستى شوروى مردم عليه تزار انقلاب كردند و به منظور ايجاد يك حكومت دموكراتيكِ جايگزين، قيام نمودند و در اين راستا احزابى پديد آمدند كه مهمترين آنها، دو حزب منشويكها و بلشويكها بودند. اما به دليل عدم توازن قوا، كمونيستها به رهبرىِ ديكتاتورى به نام لنين و با كمك خارجى (يعنى آلمان) حكومت را در انحصار خود گرفتند و پس از استقرار، تمامى احزاب ديگر، از جمله منشويكها را نابود كردند.

چنين حالتى در ايران در انقلاب مشروطه نيز پيش آمد. در انقلاب مشروطه مردم به رهبرى علماى اسلام و براى پايان دادن به حكومت شاهان ظالم به پاخاستند و نظام حاكم را به نظامى شورايى تبديل كردند. اما به دليل عدم توزيع قدرت اين نظام جاى خود را به رژيم پهلوى داد؛ رژيمى كه با كودتاى گروهى مسلح و اندك و به كمك انگليس بر سر كار آمد و همه گونه تلخى را به كام ملت ريخت. در تركيه نيز به هنگام برسركار آمدن آتاتورك با همكارى انگليس چنين پديده اى روى داد. عثمانى ها در حكومت خود بد عمل كردند و كار را به آنجا رساندند كه مردم عليه آنها قيام كردند؛ اما به دليل آن كه حركت عدالت طلبانه مردمْ توزيع قدرت را در دستور كار خود قرار نداد، ناگهان مردم به خود آمدند و ديدند كه حكومتشان در دست سه يهودى، گروهى مسيحى، و در پشت سر آنها استعمار، قرار گرفته است. اين حالت ادامه يافت تا آن كه آتاتورك بر سركار آمد، و شد آنچه نبايد مى شد.

آغاز انقلاب

انقلابهاى اجتماعى در گام اول خود، روش نظام مندى ندارند، اما روش و شيوه، به تدريج حاصل مى شود. انقلابهاى اجتماعى كه غالباً به منظور تغيير در حاكميت رخ مى دهند، ابتدا توسط گروه هايى از انسانهاى مخلص و در عين حال ناشناخته رهبرى مى شوند؛ انسانهايى كه از حاكميت جارى جامعه آزار ديده اند. لذا خود را وقف نجات مردم مى كنند و همه چيز خود را در آن راه فدا مى نمايند. آنها رهبرى انقلابى را كه به دست گرفته اند با شجاعتى وصف ناپذير به پيش مى برند، در حالى كه از زمان پيروزى خود بى خبرند و نيز

ص: 547

نمى دانند كه آيا خودْ، زنده خواهند ماند و نتيجه تلاش خود را خواهند ديد، يا نه؟ در اين ميان بسيارى از آنان در زندانها و تبعيدگاه ها و يا زير گلوله مسلسلها و يا بر فراز چوبه دارها كشته مى شوند. رهبرى عمومى و همراهانش نيز در هنگامه و در متن حادثه ها و به ميزانى كه پاى پيش مى گذارند و پيش مى روند، جلوه گر مى شوند. لذا رهبرى در حركتهاى مردمى، با به كارگيرى مدام و تهى از معناى لفظ مردم، به صرف برخوردارى از نام و منصب و تبليغات به وجود نمى آيد، وگرنه كدام حاكم، مدعى مردمى بودن حكومت خود نيست؟ بارى، رهبرى حقيقتى است كه يك انقلاب به تدريج از آن برخوردار مى شود، همان گونه كه يك درخت در روند رشد و تكامل خود به مرحله ثمردهى مى رسد.

در ابتداى انقلابها، انقلابيون پراكنده اند و در شهرها و روستاها به سر مى برند؛ درست مانند ريشه هاى يك گياه. آن گاه اين ريشه ها به هم مى پيوندند؛ مانند قطرات باران، تا قطره قطره و اندك اندك رودخانه اى بزرگ بسازند. در اين هنگام است كه انقلاب هدف و حركتِ خود را مى يابد. در اين صورت است كه آن انقلاب ثبات و مبناى خود را مى آفريند و اوج مى گيرد، تا آنجا كه رژيم حاكم را سرنگون مى سازد.

ادوار يك انقلاب

انقلاب اجتماعى پنج دوره را پشت سر مى گذارد:

1. دوره ناآرامى، آشفتگى، اغتشاش و هيجان؛

2. دوره بالا گرفتن روحيه ها براى ايجاد يك انقلاب اجتماعى گسترده؛

3. دوره گسترش دامنه انقلاب و همكارى و تقويت متقابل انقلابيون؛

4. دوره جلوه گر شدن انديشه اى كه هدف و روش واحدى را القا مى كند؛

5. دوره پايانى، يعنى توسعه راه هاى مؤر در كاميابى و پيروزى انقلاب.

اكنون به شرح و توضيح اين ادوار مى پردازيم:

1. دوره اى كه به سبب بد عمل كردن دولت، حالت ناآرامى، اغتشاش و هيجان در مردم به وجود مى آيد و هر يك از آحاد مردم، متناسب با سطح فكر و انديشه خود دست به اقدام تلافى جويانه اى مى زنند. محضِ مثال برخى اعتراض مى كنند؛ برخى بيانيه ها و

ص: 548

اعلاميّه هاى مخفى پخش مى كنند؛ برخى پشت تريبونها گوشه و كنايه مى زنند؛ برخى برروى ديوارها شعارنويسى مى كنند و امورى از اين دست.

در اين مرحله دولت نيز واكنش نشان مى دهد و متوسل به خشونت مى شود و در مواردى كه افراد معترض به خشونت بيشترى متوسل شوند، حاكميت نيز به خشونتى هم ارز و سنگين تر دست مى زند، تا آنها را از اقداماتشان باز دارد. و گمان مى كند كه با اين خشونتها، به اغتشاش و آشوبْ پايان مى دهند.

2. در دوره دوم انقلابهاى اجتماعى، منتقدان دولت رو به يكپارچگى و انسجام مى روند، و از آنجا كه كُنِشْ حكومت، واكنش مردم را در پى دارد، روحيّه انقلابى در مردم شعله ورتر مى شود، و دلها به نااميدى مى گرايند و به اين ايده منتهى مى شوند كه حكومتِ جارى، ديگر قابل اصلاح نيست، و بايد براى نجات جامعه دست به اقدامات ديگرى زد؛ چون دولت را بردوش مردم سوار مى بينند. دولتى كه به جاى اقدامات اصلاحى و گسترش رفاه در مقابل اعتراضاتْ جز به وعده هاى پوچ يا تهديدهاى گوناگون و يا سركوب اصلاح طلبان متوسل نمى شود.

3. در دوره سوم دامنه انقلاب گسترده تر مى شود، و اين انديشه كه «بايد كارى كرد»، قوّت مى گيرد. مردم به اين نتيجه مى رسند كه اين كار هرچه باشد، اصلاحاتِ روبنايى يا جايگزين كردن چند وزير، يا احقاق حق برخى مظلومان نخواهد بود، زيرا وضع وخيم تر، و بيمارى عميق تر از اينهاست. لذا جامعه به درمانى اصولى و ريشه دار نياز دارد. از سوى ديگر دولت نيز دچار غرورى بيشتر و تكبرى پردامنه تر مى گردد و مى انديشد كه خود همه كاره است و مخالفانش را گروهى اندك مى پندارد و گمان مى كند و مدعى مى گردد كه هرگاه بخواهد مى تواند آنها را نيست و نابود كند، و با شدتِ عمل مى تواند مخالفان را از ميان بردارد. و بدين ترتيب در نهايت، طرفين مقابل يكديگر صف آرايى مى كنند.

4. در اين مرحله، انديشه قيام و انقلاب تبلور مى يابد و مردم مصرّانه، تصميم مى گيرند كه بساط نظام سياسى جارى را جمع كنند. رهبرى هاى كوچك به تدريج شكل مى گيرند و روزبه روز قوى تر مى شوند به طورى كه توجه مردم را به خود جلب مى كنند و مردم در آنها براى جانشينى حكومت موجود رهبران صالحى مشاهده مى كنند.

ص: 549

5. در اين دوره نوبت نقش آفرينى نهادِ انقلاب مى رسد. راه هايى كه انقلاب را به هدفخود مى رساند گسترش و تنوع مى يابد. هرج و مرج در كشور گسترده شده و نهاد انقلاب و نهاد دولت در مقابل يكديگر قرار مى گيرند. توان دولت به شكل روزافزونى رو به كاستى مى گذارد و در مقابل مشت انقلابيون محكم و محكمتر مى گردد. در اين وضعيت، دولت تلاش مى كند كه راه حل ميانه اى براى تفاهم با انقلابيون، بيابد، اما انقلابيون كه اينك در موضعِ قدرت و خشم قرار گرفته اند، نمى پذيرند. دولت با دادن برخى امتيازات مى خواهد از انقلاب جان سالم به در برد. مثلاً برخى كارمندان خود را عزل، و سعى مى كند افراد خوشنامى را نصب كند؛ برخى مالياتها را لغو مى كند؛ برخى زندانيان سياسى را آزاد مى كند و حتى اعلام مى كند كه برخى انقلابيون را در حكومت شريك مى كند، اما ديگر دير شده و

انقلابيون با زبان حال مى گويند: «ءَآلْ-ٔ-نَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»(1)؛ «الان؟ در حالى كه قبلاً عصيان كردى، و از مفسدان بودى؟».

در چنين موقعيتى است كه انقلابيون يك يك نهادها و مؤسات دولتى را فتح مى كنند و در اختيار مى گيرند. در اين ميان خشونتهايى كه حاكميت نشان مى دهد، مؤثر نمى افتد و مخالفين را از حركت باز نمى دارد؛ اقداماتى مانند: برقرارى حكومت نظامى و قانونِ منع عبور و مرور و يا به گلوله بستن تظاهركنندگان و يا غارت مغازه هاى اعتصاب كنندگان و غيره. در چنين موقعيتى شخصيتهاى محورى و كليدى نظام پا به فرار مى گذارند و يا مخفى مى شوند، اما برخى از آنان نيز به چنگ انقلابيون مى افتند و در اين زمان است كه گاه با آنان با قساوت برخورد مى شود و گاه با نرمى. چنين برخوردهايى تابع دو امر است:

1. شدت برخورد خشونت آميزى كه در گذشته حكومت با مردم داشته است. آرى، خشونتْ تنها خشونتْ مى زايد.

2. اخلاق حاكم بر انقلاب؛ توضيح اين كه گاه در انقلابيونِ مخلص صفاتى بلند و ارزشمند، پرورده شده و مى خواهند خود را الگوى مردم قرار بدهند. لذا از حقِ قانونى

ص: 550


1- . سوره يونس، آيه 91.

خود، يعنى اقدام به خشونت، روى مى گردانند.

بلشويكهاى شوروى به دليل فقدان اخلاق انسانى و الهى در انقلاب خود، انتقام سختى از تزار و هوادارانش گرفتند. در انقلاب فرانسه نيز چنين انتقامى از دشمنان انقلاب گرفته شد، اما بسى ملايم تر. در مقابلِ اين نمونه ها، انقلاب اسلامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را داريم؛ انقلابى كه يكى از جلوه هاى رحمانيت و رحيميت پروردگار بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از آن كه بر سخت ترين دشمنانش پيروز و چيره شدند، بدانها فرمودند: «إذهبوا فأنتم الطلقاء(1)؛ برويد كه شما رهايافتگانيد».

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز، كه شاگرد مكتب رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند در جنگ جمل از تمرّد بزرگانى كه به جنگ با او برخاسته بودند گذشتند و مقام عايشه و ديگران را كه همانند اويند، گرامى داشتند. علاوه بر اين از سرپيچى و دشمنى بزرگانى كه در جنگ نهروان نقش محورى داشتند درگذشتند و در جنگ صفين هم هرگاه يكى از لشكريان شام را دستگير مى فرمودند، تنها به شرط آنكه از آن به بعد دشمنانشان را يارى نكند، رهايش مى فرمودند؛ شاعر در اين باره گفته است:

ملكنا فكان العفو منّا سجيّة *** فلمّا ملكتم سال بالدم أبطح

و حلّلتم قتل الأسارى و طالما *** غدونا عن الأسرى نعف و نصفح

فحسبكم هذا التفاوت بيننا *** و كلّ إناء بالذي فيه ينضح

«ما به فرمانروايى رسيديم در حالى كه گذشت ويژگى و مرام ما بود/ اما آن گاه كه شما به فرمانروايى رسيديد، سيل خون در مكه به راه افتاد.

شما كشتن اسيران را روا شمرديد و ما همواره/ اسيران را عفو مى كرديم و مى بخشيديم همين تفاوتْ در ميانمان شما را بس است/ كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست».

رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرموده: «إذا ملكت فاسجح(2)؛ هرگاه به فرمانروايى رسيدى عفو پيشه كن».

اميرمؤمنان عليه السلام نيز مى فرمايند: «وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ(3)؛ و گذشت زكات

ص: 551


1- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 120، باب 72، ح 1.
2- . بحارالانوار، ج20، ص 299.
3- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 211.

پيروزى است».

و درخشان تر از همه، سخن خداست كه مى فرمايد: «وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَ-ئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّ-بِرِينَ»(1)؛ «و هرگاه خواستيد مجازات كنيد، تنها به مقدارى كه به شما تعدّى شده كيفر دهيد؛ و اگر شكيبايى كنيد، اين كار براى شكيبايان بهتر است».

عوامل مؤثر در پيروزى انقلاب

در پيروزى هر انقلاب اجتماعى توجه به سه نكته زير ضرورى است:

1. توسعه سازماندهى و عضوگيرى: نظم و سازماندهى سبب مى شود از تمامى انرژيها به بهترين وجه استفاده شود؛ زيرا معمولاً يا از استعدادهاى نهفته استفاده نمى شود، و يا استفاده اى نامطلوب و نابجا مى شود. مثلاً كسى كه مى تواند انديشمندى بزرگ شود، يا از علم و عمل باز مى ماند و يا به يك نيروى فيزيكى عادى تبديل مى گردد.

2. آگاهى مردم و مردمى بودن حركت انقلاب: اين خصلت زمانى پديد مى آيد كه انقلابيون براى مردم تبيين كنند كه وضعيت كنونى آنها چگونه است؟ دولت در چه موقعيتى به سر مى برد؟ و اكنون به چه اقداماتى مشغول است؟ يك دولت سالم بايد چه مختصّاتى داشته باشد؟ چه بايد كرد تا به چنين دولتى دست يافت؟ و سؤلاتى از اين دست.

3. اخلاق انقلابيون: يعنى اينكه، انقلابيون با يكديگر چگونه برخورد مى كنند؟ با مردم چه رفتارى دارند؟ آرى، رفتارى مانند مدارا، عفو، برخورد با نيكوترين روش، فعاليت، تعاون، مشورت، استقامت، خدمت و اصلاحگر بودن ميان ساير انقلابيون و توده هاى مردم و... خصلتهايى هستند كه اگر در انقلابيون وجود داشته باشد، مردم را پيرامون شعله انقلاب گرد مى آورد و اطمينانشان را نسبت به رهبران انقلاب افزايش مى دهد تا در نهايت انقلاب را به پيروزى و موفقيت برساند.

اكنون پيرامون حركتهاى انقلابى مردمى به سه نكته اى اشاره مى كنيم كه نمى توان از اشاره بدانها صرفنظر كرد. آن سه نكته عبارتند از:

ص: 552


1- . سوره نحل، آيه 126.

الف. نياز انقلاب به زمانى طولانى

انقلابْ زمانى طولانى مى برد. حركتهاى انقلابى مانند كودتاهاى نظامى، امورى سطحى و زودگذر نيستند كه يك شبه به وجود آيند، بلكه انقلاب به حمايت توده هاى مردم نياز دارد، و مردم نيز به حركت درنمى آيند مگر پس از كسب آگاهى هاى انقلابى؛ و آگاهى هاى فراگير و گسترده نيز به ناچار حداقل يك ربع قرن زمان مى برد. البته با در نظر گرفتن دو نكته ديگرِ پيش گفته، يعنى توسعه تشكيلاتى و رفتار و خصلتهاى انقلابيون كه در اين ميان نقشى اساسى ايفا مى كنند؛ لذا در تاريخ مى خوانيم كه انقلاب هند عليه بريتانيا و نيزانقلاب چين عليه بيگانگان متجاوز و همچنين انقلاب شوروى عليه تزارها حدود نيم قرن به درازا كشيد. علت اين امر آن است كه بايد فرهنگى نو و انقلابى جايگزين فرهنگ جارى جامعه شود و اين جايگزينى وتحوّلِ فرهنگى كارى آسان و زودياب نيست.

ب. ضرورت نهادينه كردن انقلاب

توضيح اين كه جهان امروز به دو اردوگاه مستقل شبيه شده است؛ بلوك شرق و بلوك غرب. هر يك از اين دو اتحاد، در تك تك كشورهايى كه ضرورت يك انقلاب در آنها پديد آمده باشد، ريشه دوانده اند؛ ريشه اى كه با پول، نفوذ رجال، تبليغات راديوهاى بيگانه و غيره، حمايت و پشتيبانى مى شود، و اين موضوع فرايند آماده سازى مردم براى يك انقلاب عليه نظام جارىِ فاسدِ جامعه را دشوار مى كند. لذا برپاكنندگان انقلابها بايد ريشه هاى انقلابهايشان را به افق هاى دورتر ببرند تا انقلابها بتوانند برپا بايستند و مقاومت كنند.

آرى، به دليل ريشه دار نبودن و نداشتنِ اصالتِ اعتقادى، انقلابِ فلسطينيان عليه اسرائيل به ناكامى رسيده است. امروزه آشكارا مى بينيم انقلابشان همواره كمرنگ تر و سست تر مى شود و اسرائيل پيوسته رو به توسعه و قدرتمندىِ بيشتر است. اسرائيل ريشه هاى سازماندهى، فرهنگى و مالى خود را به بسيارى از كشورهاى عالم گسترانده است؛ لذا توانسته تا وجودِ خود را حفظ و به رشد و توسعه دست يابد؛ اما انقلاب فلسطينيان در موقعيتى معكوس قرار گرفته است؛ خود را از عميق ترين و كارسازترين ريشه اش، يعنى اسلام، جدا كرده است. به همين دليل است كه اتصال و ارتباطش با ساير

ص: 553

مسلمانان از ميان رفته و تنها ساختارى قومى و نژادى يافته است. مواردى از اين قبيل بسيار است، اما در اينجا در صدد بيان آنها نيستيم.

فهم و درك نحوه تكوين ريشه ها نيز كار آسانى نيست. بسيارى از مردم جهان خواهان وقوع انقلابند و براى آن تلاش مى كنند، ولى تنها اندكى از آنها موفق به انجام دادن آن مى شوند. اين امر يا به سبب بى ريشه بودن حركتهاى انقلابى است و يا عدم صلاحيت جوامعِ آنها براى اقدام به انقلاب؛ زيرا انقلابِ حقيقى تنها زمانى رخ مى دهد كه مردم جامعه آمادگى آن را بيابند و پيدايش آمادگى نيز بر دو ركن عمده استوار است:

1. گسترش فقر و فشار در امور معيشتى، مانند خوراك، آب، پوشاك، مسكن، بهداشتو داروهاى مورد نياز جامعه و نظاير اينها. آرى، چنين كاستى هايى مردم را براى انقلاب و اعتراضِ گسترده برمى انگيزد و آماده مى سازد؛

2. كاهش يافتن منزلت شهروندى و بى اعتنايى به كرامت انسانى افراد. انسانها مايلند كه افكار و آراى خود را مطرح كنند، و تنها به تأمين شدنِ مادياتشان دل خوش نمى كنند و علاوه بر آنها مى خواهند كه به افكارشان احترام گذاشته شود و به سخنان و انتقاداتشان گوش دهند. به همين دليل است كه ما معتقديم، حكومتهاى ديكتاتورى، كه تنها به تأمين نيازهاى مادى مردم جامعه خود علاقه نشان مى دهند و خيال مى كنند كه با اين كار همه رسالتشان را نسبت به جامعه انجام داده اند، سخت در اشتباهند. در واقع آنها به ميزانى كه به امور اقتصادى مردم بها مى دهند، بايد به مسأله حقوق و شأن و كرامت انسانى افراد نيز بها بدهند؛ زيرا اصلِ كرامتِ انسانى افراد، همه آحاد جامعه و حاكمان و دولتمردان و كارگزاران حكومتى و... را فرا مى خواند تا به نظرات مردم احترام گذاشته شود. اين اصل حقى است فطرى، و به همين دليل است كه اگر مردم ببينند به افكارشان احترام گذاشته نمى شود، دست به قيام مى زنند.

ج. ضرورت توزيع قدرت

ب. انقلابيون آن گاه كه به قدرت مى رسند، مى توانند دست به ديكتاتورى بزنند و حكومت را در انحصار خود در آورند. در پى پديد آمدن چنين انگيزه هايى روشها و اعمالى خاص از انقلابيون تازه به قدرت رسيده بروز مى كند. اگر قدرت در ميان انقلابيون توزيع شده

ص: 554

باشد، پس از چندى آنها شروع مى كنند به نزاعِ با يكديگر و بازار ناسزا گفتن هاى سياسى و اتهام زدن هاىِ راست و دروغ داغ مى شود، و اگر كفّه قدرت برخى، سنگين تر از ديگران باشد، جريان حاكم مبتلا به غرور و خودكامگى مى گردد و در امرِ حكومت و فرمانروايى استبداد را آغاز مى كند و به خيال خويش خود را انقلابىِ واقعى مى بيند و هرگز براى ديگران سهمى در انقلاب در نظر نمى گيرد، و بالطبع آنها را سزاوار چيزى نمى داند.

اين انديشه افراطى و اقداماتى كه به صورت پيامد طبيعى آن ظاهر مى شود، واكنشى معكوس به بار مى آورد؛ زيرا انقلابيونى كه از حكومت كنار گذاشته مى شوند نيز به همين خودمحورى و باورِ بيمارگونه دچار مى شوند و مى انديشند كه انقلابْ در انحصار آنهااست، و افراد به حكومت رسيده، هيچ سهمى از آن ندارند، بلكه دستاوردهاى انقلاب را چپاول كرده اند و بايد با استفاده از زور آنها را كنار زنند و خودشان به جاى آنها رهبرى انقلاب را به دست بگيرند. در چنين فضايى است كه يكى از سه اتفاق زير رخ مى دهد:

1. آغاز جريان ضدانقلابيگرى؛ يعنى پيدايش و رشد جريانى كه به انقلابى ديگر عليه انقلاب نخستين معتقد مى شود؛

2. جنگ داخلى؛

3. پيدايش سازمانهاى تروريستىِ ضد حكومت موجود.

اينك به توضيح مختصرى پيرامون هر يك از موارد فوق مى پردازيم:

1. جريان ضد انقلابيگرى يا انقلاب عليه انقلاب اول، قيام كسانى است كه از حاكميت كنار گذاشته شده اند. اينان اگر دست به قيام مى زنند بدان علت است كه مانند گروه حاكم اند و جزو انقلابيّون بوده اند و هيچ تفاوتى ميان آنها و گروه قبضه كننده حكومت نيست جز آنكه گروه حاكم، داراى زور و تبليغات بيشترى است. در چنين موقعيتى كنار زده شدگان مذكور گاه به آسانى به مقاصد خود مى رسند. اين پديده در كشور عراق در زمان حكومت عبدالكريم قاسم پيش آمد. او دست رفقاى خويش را مانند «عبدالسلام» از حكومت كوتاه كرد و آنان را كنار گذاشت. اما چندى نگذشت كه همان طردشدگان دست به انقلابى ديگر زدند و او را از رأس حكومت به زير كشيدند و كشتند.

ناگفته روشن است كه جنبش ضدانقلابيگرى و انقلاب عليه انقلاب اول در اين معنا،

ص: 555

چيزى جز آن جنبش ضدانقلابى گرى است كه هوادارانِ حكومت سرنگون شده قبلى عليه انقلابيون حاكم ايجاد مى كنند. آرى، طرفداران حكومت سرنگون شده به وسيله انقلاب اول نيز قيام مى كنند ليكن خيزش هواداران حكومت پيشين نمى تواند از توده مردم انتظار كمكى داشته باشد و غالباً هم توفيق پيروزى نمى يابند؛ زيرا حكومت قبلى، جاذبه و اعتبار مردمى نداشته است كه انتظار داشته باشد مردم براى بازگشتش كمك و فداكارى كنند.

2. جنگ داخلى آن گاه رخ مى دهد كه هواخواهان دو طرف، يعنى انقلابيون حاكم و هواداران انقلاب، عليه انقلاب اول و ساير ضدانقلابيون به قدرى باشند كه هر يك بتواند به رويارويى، جنگ و مقاومت خيابانى بپردازد؛ به ويژه اگر جنبش ضد انقلابى گرى بتواندموقعيت جغرافيايى مناسبى را نيز در اختيار بگيرد؛ مانند مناطق كوهستانى و جنگلى. اين پديده نيز در كشور عراق و باز هم در زمان عبدالكريم قاسم، ميان او و ضد انقلابيّون اتفاق افتاد و سبب ناآراميها و آشوبهايى شد كه با گذشت ربع قرن، هنوز هم در شمال عراق ادامه دارد. در يمن نيز همين پديده، سبب تجزيه آن كشور به دو بخش شمالى و جنوبى شد.

البته روشن است كه قدرتهاى خارجى و استعمارگران در به راه انداختن اين آشوبها و تجزيه طلبى ها در كشورهاى انقلاب زده نقش مهمى ايفا مى كنند. آنان همواره از قاعده «تفرقه بينداز و حكومت كن» پيروى كرده و مى كنند. علاوه بر اين هرچه مشكلات كشورهاى جهان سوم افزونتر شود، آقايان در لندن، پاريس، نيويورك و كرملين در آسايش بيشترى خواهند بود. بنابراين مى بينيم كه استعمارگران به صورت سرّى با يكى از طرفين، كه در يكى از قالبهاى فوق درگيرند، توافق پنهانى برقرار مى كنند.

3. اگر كنار گذاشته شدگان از حكومت، از دو راه پيشين كارى از پيش نبرند، آن گاه براى تضعيف و تخريب گروه حاكم گروه هاى ترور را سازماندهى مى كنند و از اين راه اعتماد مردم را نسبت به حاكمان انقلابى جديد سلب مى كنند؛ زيرا مردم خواهند انديشيد دولتى كه نتواند از مردم خويش محافظت نمايد و امنيت را تأمين نمايد شايسته ماندگارى و فرمانروايى نخواهد بود. گروه هاى ترور گاه اقداماتشان را نسبت به پايه هاى رژيم متمركز و محدود مى كنند و گاه حوزه عمل خود را به تمامى افراد جامعه تعميم مى دهند تا اعتمادها را از دولت و رژيم به كلى سلب كنند. راه دوم را زمانى به كار مى گيرند كه از

ص: 556

رسيدن به مقاصدشان مأيوس شوند.

خلاصه سخن آن كه پيدايش ديكتاتورى همواره به معناى آن است كه حل و فصل امور و قضاوتها و سازشها از طريق گفت و گو و سخن صورت نمى پذيرد و هرگاه چنين شود، اين مسئوليت ها به عهده زور و شمشير گذاشته خواهد شد؛ درست به خلاف نظامهاى مشورتگرا كه نقش ميانجيگرى و فيصله دادن امور بر پايه گفت وگو و مذاكره است. در اين نظامها مناظره ها و گفت وگوهاى آزاد، هم از نظر كمى و هم از نظر كيفى، از تراكم و انبوهى دردها مى كاهد؛ يعنى آن كسانى كه با رژيم حاكم سر ناسازگارى دارند و از آن ناخشنودند، هوادار و ياورى نمى يابند تا بر تعداد طرفداران خويش بيفزايند. علاوه بر اين خود نيزناراضى تر، ناراحت تر و عصبانى تر نمى شوند، بلكه ناراحتيشان در حد اندكى باقى خواهد ماند و به غليان در نخواهد آمد و كارشان به هيچ يك از سه پيامد پيش گفته نمى انجامد.

بنابراين حكومتهاى جديد انقلابى بايد آزاديها را به رسميت بشناسند و از اين طريق وِفاق اجتماعى و همدلىِ ملى را ايجاد كرده و مردم را يكپارچه و متحد بسازند. اين مهم با اقدامات زير به دست مى آيد:

1. تشكيل احزاب آزاد؛

2. تأسيس وزارت ويژه جوانان؛ اين مهم بدان منظور است كه حاكمان تلاش كنند تا جوانان گرد جريانات ناراضى بسيج نشوند، زيرا جوانان، از سويى چون نيازهاى فراوانى دارند، و از سوى ديگر چون بسيار ظريف و حساس هستند، به سادگى و سرعت تأثير مى پذيرند و اين امكان وجود دارد كه گرد هر صداى ناراضى حلقه بزنند. از اين روى اگر بتوان وزارتخانه اى را به امور جوانان اختصاص داد مى توان جوانان را گرد آن جمع كرد و از اين طريق ناراضيان را منزوى نمود و به حاشيه برد.

3. اهتمام به راضى نگاه داشتن طبقه متوسط جامعه؛ طبقه متوسط در جوامع روبه توسعه، چه به لحاظ گستردگى و چه به لحاظ ساختارشان، آمادگى فراوانى براى ناراضى شدن و توانمندى فراوانى در گسترش نارضايتى ها دارند و مى توانند به راحتى نارضايتى ها و اعتراضها را به ساير جوانان و اقشار ديگر جامعه سرايت دهند، و سرانجام براى رژيم جديد مشكلاتى بزرگ ايجاد نمايند.

ص: 557

حال يك رژيم بايد انتخاب كند كه آيا تواضع در برابر احزاب، جوانان و طبقه متوسط، بهتر، مفيدتر و خوش عاقبت تر است، يا نابودى نام و آوازه نيك آن رژيم و در شرف پرتگاه سقوط و حتى غالباً سقوط حتمى قرار گرفتن؟ نمونه هاى قرار گرفتن حكومت ها بر سر دو راهى چنين انتخابى در گذشته و حال كم نبوده و نيست.

رژيمهاى مردمى تازه كار، نه كودتاهاى نظامى، كه سخن در باب آنها نيست، بايد به سه موضوع اساسى زير توجه كنند:

1. ريشه دواندن پس از استقرار

ريشه دواندن: اين امر هم براى به زير كشيدن حكومت سابق و هم بقاى حكومت جديد بسيار ضرورى و بايسته است. يكى از اصلى ترين وجوه اين ريشه دواندن ايجاد ارتباطات گسترده است. اين ارتباطات نه تنها در داخل كشور بلكه در خارج نيز از راه پشتيبانى و حمايت شخصيتها، مطبوعات، رسانه و وسائل ارتباط جمعى تحقق مى يابد. مراكز حكومت جديد، بايد به ايجاد اين ارتباطات بپردازند؛ زيرا حكومت شبيه درختى است كه هرچه ريشه اش متراكمتر و گسترده تر باشد، احتمال سقوط و شكستن آن در برابر طوفانها كمتر مى شود. حمايت و پشتيبانى شخصيتهاى داخلى براى حكومت امرى حياتى است، و بايد تا حد امكان از تعداد ناراضيان و ميزان نارضايتى آنان كاست.

2. عصرى و به روز بودن

حكومت بايد عصرى و به روز باشد: به روز بودن حكومت بدين معناست كه اگر در اين زمان استفاده از بادبزنهاى حصيرى، سفر با چهارپايان، استفاده از چراغهاى پيه سوز و مانند اينها منسوخ شده است و اصولاً استفاده از چنين ابزارهايى ديگر نه صحيح است و نه ممكن، به همين گونه در روزگار كنونى حكومت بر مردم به شكل قديم، نه ممكن است و نه مطلوب. لذا اگر رئيس حكومتى بر همان روش هاى سنتى حكومت اصرار بورزد، مردم در نظامهاى مشورتگرا، با انتخاب نكردنِ دوباره او، و در نظامهاى استبدادى، با استفاده از زور و انقلاب، بدو پاسخ منفى خواهند داد و او را به زير خواهند كشيد. به طور كلى منظور از به روز شدن رژيمها، سه گونه تحوّل در ساختارهاى حكومتى است كه

ص: 558

عبارتند از:

الف. فراهم آوردن نيروى كار متفكر و دانشمندان مورد نياز زندگى بشر در روزگار كنونى، مانند: پزشكان، دانشمندان، صاحبان مهارتها و انديشه هاى برنامه ريز و مديران خبره و هنرمندان و خردمندان و فناوران و... از جمله ضرورتهاى بى جايگزينِ زمامدارى است؛ زيرا هر دانشمند و كارشناس و خبره اى در واقع استوانه اى است از استوانه هاى ماندگارى و بقاى دولت. لذا كمبود تعداد آنها در بدنه يك دولت و جامعه براى آن جامعه ضعف و سستى به دنبال مى آورد؛ بنابراين حكومت را وادار مى كند كه براى جبران اين كاستى ها، دست به دامانِ كشورهاى بيگانه شده و از آنها نيروى انسانى كارشناس ومتخصص وارد كند، و اين كار بى ترديد اعتبار و آبروى يك نظام حكومتى را مخدوش مى كند، و علاوه بر آن مردم را عليه آن دولت مى شوراند و حتى زمينه ساز نفوذ استعمار در آن جوامع مى شود.

ب. فراهم آوردن امكانات مادى و رفاهى زندگى مردم در عصر كنونى؛ مانند تأسيس كارخانه ها و كارگاه ها، توليد ابزارآلات و ماشينهاى كشاورزى و انواع دستگاه هاى صنعتى و ملزومات زندگى آنها، كه بسيار ضرورى و بايسته است.

ج. برخوردارى از سيستمهاى جديدى كه محصول آخرين دستاوردهاى زندگى

بشرند، از اهميت فراوانى در استقرار دولتها و همچنين پيشرفت جوامع برخوردارند.

توجه به موضوعات فوق و نيز حركت بر مدار آنها جز با واگذارى مديريتها، مانند سرپرستى وزارتخانه ها و نظاير آنها، به افراد شايسته و مديران متعهد و كارآمد، و در يك كلمه جز با شايسته سالارى و نه دوست مدارى تحقق نخواهد پذيرفت. زيرا مديريت بسامان و نيك را شايستگى ها ايجاد مى كند و به پيش مى برد و نه دوستيها.

رهبرى با كفايت در گروه ها، با احراز شروطى از جمله شروط ده گانه زير ممكن است:

1. برخوردارى از ايمانِ راستين؛

2. برخوردارى از اخلاق كريمانه و ستوده؛

3. احساس مسئوليت شديد؛

4. كار مدام و مستمر؛

ص: 559

5. برخوردارى از هوشمندى و ذكاوت؛

6. قدرت تصميم گيرى؛

7. مشورت؛

8. برخوردارى از نفوذ و جاذبه شخصيتى به منظور تأثيرگذارى بر زيردستان خود؛

9. قاطعيت حكيمانه؛

10. برخوردارى از مهارت كافى.

فراهم آوردن شروط فوق هرچند دشوار است، اما اگر رژيمى به مردم تكيه كند مى تواند، از همين مردم، چنين مديران و راهبرانى را به اندازه قابل توجهى بيابد؛ ليكنآن گاه كه حكومتها رو به استبداد مى آورند و شيوه هاى متكبرانه و خودسرى را براى حكومت بر مردم در پيش مى گيرند و خودكامگى را شيوه و اساس عمل خود مى سازند، مردم از گرد آنها پراكنده مى شوند. در رژيمهاى مردم سالار، مردم گرد دولت حلقه مى زنند و پس از آن است كه مديران واجد شروط و شايسته شناخته و تربيت مى شوند و آنها نيز انسان هاى شايسته را در پستهاى مناسب و فراخورِ استعداد و توانمنديشان قرار مى دهند.

رفاقت و دوستى براى احراز مناصب، در حكومتهاى مردم سالار، هرگز به كار نمى آيد و هيچ اصالتى ندارد، اما براى بقاى يك حكومت اصل آن است كه هرگاه حكومتهاى حزبى به قدرت برسند بايد در واگذارى مناصب وپستها، شايسته سالارى را ملاكِ انتخابِ مديران قرار دهند، هرچند اين مديران از حزب حاكم نباشند. نبايد الزاماً يك صاحب منصب ، از اعضاى حزبِ حاكم باشد، در حالى كه حائز شايستگى هاى همتاى خود در حزب ديگر نيست.

3. برترى بر ساير نظامها

حكومت جديد بايد حداقل در سطح حكومتهاى دموكراتيك باشد. در حكومتهاى دينىِ اسلامى، كار دشوارتر است؛ زيرا بايستى به دو امر زير پايبند باشند:

يك. چنين حكومت هايى بايد ثابت كنند كه حكومت دينى، برتر از حكومت هاى دنيوى است.

ص: 560

دو. بايد ثابت كنند كه حكومت دينيشان، امتداد حكومت رسول الله صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلام است؛ زيرا اصولاً مردم با اين نگرش و ديد به حكومتى كه ادعاى دين مى كند مى نگرند و با آن دست بيعت مى دهند.

برخى شاخصه هاى حكومت اسلامى

روش حكومت رسول الله صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلام در هزاران كتاب به وضوح تدوين شده و در ذهن مردم نيز جاگير شده و رسوخ يافته است. اين شيوه زمامدارى در راديوها گفته و در تلويزيونها به تصوير كشيده مى شود و در روزنامه ها و مجلات درج مى گردد و حتى دانش آموزان دبستانى هم، در كتابهاى درسى خود از آن آگاه مى شوند. ما نيز اكنون بهطور گذرا بدانها اشاره مى كنيم:

1. در حكومت و فرمانروايى آن دو بزرگوار، آزادىِ عقيده و ديدگاه براى همه فراهم بود، و قرآن كريم نيز در اين باره مى فرمايد: «لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ»(1)؛ «در [قبول] دين اكراهى [و اجبارى] نيست. [زيرا] راه درست از راه انحرافى، روشن شده است».

در حكومت رسول الله صلى الله عليه و آله آزادى تا آنجا برقرار بود كه در جريان صلح حديبيّه و نظاير آن، گاه برخى از اصحاب در اعتراض به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حتى با بى ادبى سخنانى مى گفتند، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز آنان را مجازات نفرمودند.

همچنين در عرصه هاى كشاورزى، صنعت، بازرگانى، سفر، اقامت، ساختمان سازى،

حيازت اراضىِ مباح، و ازدواج و ساير زمينه ها، آزاديهاى مردم به رسميت و محافظت شناخته مى شد.

2. مالياتها تنها خمس، زكات، جزيه و خراج بوده اند و لاغير.

3. در زمان حكومت ظاهرى حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام كه بر محدوده جغرافيايىِ معادل پنجاه كشور كنونى، يعنى بر پهناورترين كشور آن روزگار حكومت مى كردند، هر خانواده از حدِّاقل امكانات رفاهى زندگى، يعنى يك منزل مسكونى و درآمدى مستمر

ص: 561


1- . سوره بقره، آيه 256.

براى گذران زندگى خود برخوردار شده بود.

4. در كشور اسلامى حتى يك فقير نيز وجود نداشت. لذا اميرمؤمنان عليه السلامآن گاه كه با يك فقير مسيحى روبه رو شدند، تعجب كردند و فرمودند: «...انفقوا عليه من بيت المال(1)؛ به او از بين المال مستمرى بدهيد».

5. مالياتهاى هر شهر در خود آن شهر تقسيم مى شد و اگر مبلغى از آن اضافه مى آمد، طبق دستورى كه پيامبر صلى الله عليه و آلهداده بودند، به بيت المال داده مى شد(2).

6. هركس مى مرد و وارثى داشت، اموالش به وارثش تعلّق مى گرفت؛ و هر كه مى مرد و بر گردنش بدهى مى ماند، بدهى اش را از بيت المال پرداخت مى كردند؛ درست همان گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده بودند(3).7. مردم بر اموال و جانهاى خويش صاحب اختيار بودند(4).

8. همه مسلمانان برادر يكديگر بودند و هيچ تفاوتى ميان مسلمانان اوليه و تازه مسلمانان، و ميان عرب، فارس، رومى، حبشى و غيره وجود نداشت و هيچ ملاكى براى برترى، جز تقوى و پرهيزگارى نبود و هيچ تبعيض و امتيازى در كار نبود(5).

9. ميان سرزمينهاى اسلامى مرزى نبود و چيزى به نام شناسنامه، برگه اقامت، پروانه كسب و ساير حدود و قيود وجود نداشت.

10. سيستمى به نام گمركات وجود نداشت.

11. پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلام هر دو در دسترس همگان بودند و هيچ حجاب و حايلى ميان آنها و مردم نبود. آن دو بزرگوار نه درون اتاقهاى تودرتو مى خزيدند و نه

كاخ نشين بودند.

12. چگونگى ماليات و پرداخت آن بى نهايت انسانى بود. و كارگزارانى كه از سوى اميرمؤمنان عليه السلام براى جمع آورى زكات گسيل مى شدند، طبق فرموده امام عمل مى كردند و نه بيشتر.

ص: 562


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 66.
2- . السنن الكبرى، ج 7، ص 4.
3- . وسائل الشيعه، ج 13، ص 151.
4- . بحار الأنوار، ج 2، ص 272.
5- . بحار الأنوار، ج 22، ص 348.

13. رعايت حال اقليتهاى مذهبى تا جايى صورت مى گرفت كه امروز براى ما قابل تصور نيست، تا جايى كه خدا در دفاع از آنها فرمود: «...وَ لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَ مِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَ تٌ وَ مَسَ-جِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً...»(1)؛ «و اگر خدا بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه ها، و معابد يهود و نصارى، و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مى شود، ويران مى گردد».

آرى، تنها گفت و گوى آزاد زمينه و ميدان ويژه اى داشت، آن هم به بهترين صورت ممكن و نه استبداد و زورگويى و تبعيض.

14. آن گاه كه عده اى براى كشتن حضرت على عليه السلام توافق و توطئه كردند و در نهايت يكى از آنها مباشر و عهده دار قتل شد و بر فرق ايشان شمشير زد، امام در آخرين لحظات و در بستر مرگ رو به فرزندان و بستگان خويش كردند و فرمودند: «ألا لا تقتلنّ بي إلاّ قاتلي(2)؛جز قاتل من نبايد كسى به سبب انتقام خون من كشته شود».

15. رسول خدا صلى الله عليه و آله جز در مواردى بسيار نادر، كسى را دستگير نمى كردند و به زندان نمى انداختند. و در كوفه كه بسيار پرجمعيت بود، زندان حكومت امام عليه السلام زندانى بود كوچك و در آن تعداد معدودى زندانى بوده اند.

16. عفو مجرمان، سيره و منش آن دو بزرگوار بود و در اين باره داستان فتح مكه، جنگهاى بصره، صفين و نهروان معروف است و حتى در تاريخ آمده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از خون عمويشان حمزه سيدالشهدا و نيز دخترشان زينب عليهاالسلام گذشتند و هر دو قاتل را بخشودند و نيز حتى از جرم كسانى كه در داستان عَقَبه تصميم گرفتند آن حضرت را ترور كنند و به قتل برسانند، گذشت نمودند.

17. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رئيس حكومت وقت بودند، اما در عين حال به دليل اختلاف با يك عرب ساده نزد يكى از اصحابشان به عنوان قاضى شكايت بردند، و حضرت على عليه السلام نيز با اين كه رئيس بزرگترين حكومت آن روزگار بودند، با يك شهروند يهودى نزد قاضى مى رفتند و داد خود را مى خواستند. يعنى آن دو اسوه بشريت، خود را با ديگران

ص: 563


1- . سوره حج، آيه40.
2- . نهج البلاغه، نامه 47، ص 422.

برابر و حكم قاضى را، هم بر خود و هم بر خصم خود، نافذ و قابل اجرا مى دانستند.

18. دستگاه حكومت، بى نهايت ساده بود. اسيد والى مكه و سلمان والى مدائن و... بودند؛ و اصولاً حكومت از ديدگاه اسلام اقدامى است از سرِ ناچارى، و از اين ديدگاه در پرداختن به توسعه و تعميق آن بايد مانند ساير امور ضرورى، به حد ضرورت اكتفا كرد.

19. اگر قاضى صداش را بلندتر از صداى شاكى و متشاكى مى كرد حضرت على عليه السلام او را از منصب خود عزل مى فرمودند؛ چنان كه أبوالأسود دؤى را به همين دليل از منصب قضاوت بركنار فرمودند(1).

20. اگر از يك والى بحق شكايت مى شد و يك انسان مظلوم به امام عرض حال مى كرد، آن والى معزول مى گشت؛ همان گونه كه حضرت على عليه السلام والى خود را به دليل شكايت بحق يك پيرزن بركنار كرد(2).

21. رئيس حكومت، مانند يكى از شهروندان، بلكه در سطحى پايين تر مى زيست.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از گرسنگى سنگ به شكم مى بست. ايشان مردم را با گندم و گوشت اطعام مى فرمود و خود خرما و نان جو مى خوردند. حضرت على عليه السلام اجازه نمى دادند كنيزشان نان ايشان را به روغن آغشته كند تا كمى نرم شود. ايشان در تمام طول سال فقط در عيد قربان گوشت ميل مى فرمودند؛ چون مى دانستند و مطمئن بودند كه همه مسلمانان در آن روز گوشت مى خورند(3).

22. اگر مجرىِ فرمانشان خطا مى كرد و دستش به خون كس يا كسانى آلوده مى شد و ترسى در دلها مى انداخت و زيانى به كسانى مى رساند، پيامبر صلى الله عليه و آله علاوه بر ديه كشتگان، به سبب ترسى كه بر دل زنان افتاده و يا ضجّه اى كه كودكان بركشيده اند نيز ديه مى پرداختند. حضرت على عليه السلام نيز به دليل آن كه غلامشان قنبر يك تازيانه بيشتر بر مجرم زده بود، يك تازيانه به او باز پس زدند(4).

ص: 564


1- . مستدرك الوسائل، ج 17، ص 359.
2- . بحار الأنوار، ج 41، ص 119.
3- . همان، ج 41، ص 116.
4- . ر.ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 312، باب 3 از ابواب مقدمات حدود، ج 3.

23. پيامبر صلى الله عليه و آله براى آن كه شخصى به نام سواده ضربه اى به ايشان بزند خود را آماده فرمودند؛ زيرا او مدعى شده بود كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله وى را با عصا زده بودند. آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله در حالت بيمارى و مشرف به مرگ بودند، اما خود را براى اجراى عدالت اين گونه آماده كرده بودند و فرمودند: «لا يتحمل القصاص في الآخرة(1)؛ قصاص در آخرت تحمل ناپذير است».

24. دولت فقط شعار نمى داد و لفاظى نمى كرد، بلكه تنها با اقدامات عملى و حقايق امور سروكار داشت.

25. با تظاهراتِ اعتراض آميز ضد حضرت على عليه السلام برخورد خشن نمى شد.

26. حتى منافقانِ بدزبان كه امام عليه السلام را دشنام مى دادند، يعنى كسانى مانند ابن كوّاء، اشعث و غيره نيز مورد عفو ايشان قرار مى گرفتند.

27. با سرسخت ترين دشمنان و منافقان، كه به تعبير قرآن دشمنان واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، و پيامبر مى بايد از آنها بر حذر مى بودند و جايشان نيز در پايين ترين طبقات جهنمبود، فقط از طريق كلام و سخن برخورد مى نمودند و با آنها برخوردى انسانى مى شد. مثلاً پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن گاه كه ابن أبىّ، يعنى همان كسى كه سوره منافقون درباره اش نازل شده بود، فوت شد، بر جسدش نماز گذاردند(2).

29. حضرت على عليه السلام سهم هر يك از خوارج را از بيت المال به آنان مى پرداختند.

30. در منطق اميرمؤمنان على عليه السلام مردم اين گونه بودند: «...إما أخ لك في الدين، او نظير لك في الخلق...(3)؛ «[هر انسانى] يا در دين برادر توست، يا در آفرينش نظير تو».

31. دشمنان نيز مشمول بخشيدن مى شدند. آن گونه كه در تاريخ آمده است، رسول خدا صلى الله عليه و آله از غنايم غزوه خيبر به كفار مكه نيز بخشيدند و حضرت على عليه السلام نيز در صفين به لشكريان شام، و امام حسين عليه السلام نيز به قاتلان خويش در كربلا آب دادند.

32. دشمنان نيز مورد توصيه و سفارش قرار مى گرفتند؛ همان گونه كه اميرمؤمنان عليه السلام درباره خوارج توصيه فرمودند: «لا تقاتلوا الخوارج بعدي فليس من طلب الحق فأخطئه كمن

ص: 565


1- . ر.ك: الأمثال النبويه، ج 1، ص 164.
2- . ر.ك: تفسير قمى، ج 2، ص 368.
3- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 427.

طلب الباطل فأدركه(1)؛ پس از من خوارج را نكشيد. زيرا آن كه به طلب حق در آيد و راه خطا پيمايد، همانند آن نيست كه باطل را بطلبد و آن را بيابد».

33. استبداد و خودكامگى هرگز وجود نداشت، و در كارها و فرمانروايى تنها روحِ مشورت مطرح بود. قرآن نيز در اين باره فرموده است: «...وَ شَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ...»(2)؛ «و در كارها با آنان مشورت كن».

«...وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ...»(3)؛ «و كارهايشان در ميان آنها به صورت مشورت است».

34. اميرمؤمنان على عليه السلام براى مردم چنان نگران و دلسوز بودند كه حتى گاه مشك آب پيرزنى را به دوش مى كشيدند و تنور او را براى پخت نان آماده و با كودكانش براى سرگرم كردنشان بازى مى كردند(4).

35. طبق آيه شورا در غيرمناصب الهى، كه شخصِ ويژه اش را خودِ خداى سبحان تعيين مى فرمود، اختيارِ تعيين حاكمانْ به دست مردم بود، همان گونه كه حضرت على عليه السلاموامام رضا عليه السلام نيز بدان تصريح فرموده اند.

و موارد بسيار ديگرى كه پژوهشگران با مراجعه به كتب حديثى، تفسيرى و تاريخى مى توانند به آنها دست يابند راهنمايى مى كنيم.

رژيمهاى ديكتاتورى

تفاوتهاى موجود ميان نظام هاى ديكتاتورى و مشورتگرا براى هركسى كه اندك توجهى به آنها داشته باشد روشن مى گردد.

ديكتاتور را مى توان از نحوه موضعگيريهاى او شناخت. مثلاً:

1. ديكتاتور با گوشه و كنايه و يا صريح و بى پرده خودستايى مى كند؛ و نيز اطرافيان خود را مى ستايد، و در مقابل هرگز زبان به تقدير و ستايش از كسانى كه آنها را غيرخودى مى شناسد نمى گشايد، هرچند آن غيرخودى ها قدر و منزلتى بالاتر و

ص: 566


1- . همان، خطبه 61، ص 94.
2- . سوره آل عمران، آيه 159.
3- . سوره شورى، آيه 38.
4- . بحار الأنوار، ج 41، ص 52.

شايستگيهايى بيشتر از او و كسانش داشته باشند. عبدالكريم القاسم درباره انقلاب خود ستايشگرانه مى گفت: از پنج هزار سال پيش تاكنون نظامى به اين خوبى بر عراق حكمفرمايى نكرده است.

2. ديكتاتور اقداماتش را مخفى مى دارد تا زشتيهايش براى مردم آشكار نشود، اما برخلافِ خواست او بديهاى اعمالش مقابل ديدگان مردم قرار مى گيرد. شاعر گفته است:

و مهما تكن عند امرء من خليقة *** و إن خالها تخفى على الناس تعلم

«هرگاه آدمى خصلت درونى دارا باشد/ على رغم گمانش آن خصلت ظاهر خواهد شد».

3. ديكتاتور ضد دشمنانش توطئه مى چيند و با آنها از در فريب وارد مى شود تا به آنان اتهامات و نسبت هايى ببندد و آنها را در پرتگاه هلاكت قرار دهد، اما غالبا به سرعت توطئه او كشف و زشتكاريش برملا مى شود. در حديث شريفى رسول اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايند: «و من هتك حجاب غيره انكشف عورات بيته(1)؛ آن كه زشتيهاى پنهان و [و نكوهشبار ]مردم را برملا كند، نواقص و زشتيهاى مذمتبار خانه و خانواده اش برملا مى شود».

و نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: ماالحيلة؛ حيله زدن و نيرنگبازى چيست؟

فرمودند: «ترك الحيلة؛ حيله زدن و نيرنگبازى در ترك هرگونه نيرنگ است(2)».

4. دروغگويى، ريا و دورويى و نيرنگ از جمله عادات ديكتاتور است و مطابق مَثَلىكه مى گويد: «كافر همه را به كيش خود پندارد»، او نيز چون خودش صفاتِ نكوهيده را دارد، گمان مى كند كه ديگران نيز اين چنين اند. بنابراين مردم را بدانها متّهم مى كند؛ غافل از آن كه زبان آدمى آينه دلِ اوست. حضرت مسيح عليه السلام فرموده اند: «كل ينفق ممّا عنده؛ هركسى از داشته هايش مى بخشد».

5. در حكومتهاى ديكتاتورىْ مردم در كارهاى دولت مشاركت ندارند و شخص

ص: 567


1- . كافى، ج 8، ص 19.
2- . بحار الأنوار، ج 35، ص 382.

ديكتاتور و چاپلوسان او با خودكامگىْ كارهاى خود را به پيش مى برند.

6. در حكومتهاى ديكتاتورى، رسانه هاى آزاد حضور ندارند.

7. در حكومتهاى ديكتاتورى، مالياتهاى زيادى بر مردم تحميل مى شود تا رژيم بتواند هزينه برنامه هاى خيالى خود را تأمين كند و غالباً ديكتاتور به سان سارقى بزرگْ اموال بيت المال را براى خود و كسانش تصاحب مى كند.

8. در حكومتهاى ديكتاتورى، همه آزاديهاى اجتماعى قانونى، حتى آزادى بيان و انديشه، در نطفه خفه مى شود.

9. در حكومتهاى ديكتاتورى مجازاتها بسيار سنگين است. ديكتاتور چون خود را برتر و بالاتر از همه مى انگارد، اين حق را به خود مى دهد كه به سختى و با نهايت قساوت و سنگدلى، مخالفانِ خود را مجازات كند.

10. در حكومتهاى ديكتاتورى هرگز معلوم نمى شود كه بيت المال و خزانه دارىِ كل در كجا و چگونه هزينه مى شود، زيرا خود ديكتاتور مى خواهد آن را براى خود و اطرافيان خود هزينه كند؛ يعنى مصارفى كه اگر مردم از آن آگاه شوند، زبان به اعتراض مى گشايند و وى را از آنها منع مى كنند. حتى اگر بخشى از آن مصارف را هم اعلام كند، تلاش مى كند كه آنها را به صورت مبهم و مجمل بگذارد، تا باز هم فاصله اى باشد تا از راه آن بتواند اموال مردم را طبق ميل خود چپاول كند.

11. در حكومتهاى ديكتاتورى يا هرگز انتخاباتى وجود ندارد، و يا انتخابات فرمايشى برگزار مى شود كه در آن عملاً فضا براى پيروزى كانديداى مورد نظر حكومت ديكتاتور آماده مى شود؛ زيرا در چنين جوامعى، احزاب آزاد و نشريات آزاد وجود ندارند، تا پرده از پوشالى بودن آن انتخاباتها بردارند، هرچه هست فرمايشى و قلم به مزد هستند.

12. در حكومتهاى ديكتاتورى محاكم قضايى بازيچه دست حاكم مستبدند. او هر كه را بخواهد به قضاوت مى گمارد و يا معزولش مى كند، و به ميل خود مجازاتها را تشديد مى كند و يا تخفيف مى دهد.

13. غالباً در چنين حكومتهايى، توطئه هاى ساختگى انجام مى دهند تا با دشمنانشان، كه به اصطلاح مجرى آن توطئه ها معرفى و اعلام مى شوند، تصفيه

ص: 568

حساب كنند.

14. در اين حكومتها هرگونه كه بخواهند اموال مردم را مصادره مى كنند؛ همان گونه كه ديديم جمال عبدالناصر، اموال و دارايى بازرگانان را به نام نظام سوسياليستى مصادره كرد.

15. در حكومتهاى ديكتاتورى با هزار نام و بهانه با همسايگان ستيزه جويى و بدانها تعرض مى شود؛ مانند اقداماتى كه جمال عبدالناصر، عبدالكريم قاسم و حزب بعث و نظاير آنها انجام داده و مى دهند.

16. ديكتاتور هر كه را كه با دستگاه حكومتى اش مرتبط باشد، هرچند بى كفايت باشد، تا آنجا كه بخواهد بالا مى برد و شأن هركس را كه با آن همسوى نباشد، هرچند در اوج شايستگى باشد، تا آنجا كه بتواند، پايين مى آورد.

17. در حكومتهاى ديكتاتورى در گزينشها، روابط بر ضوابط و كفايتها ترجيح داده مى شود؛ لذا آنچه در اعطاى مسئوليتها و پست ها معيار قرار مى گيرد دوستى هاست و نه ضوابط و شايستگى ها و چيزهاى ديگر.

18. ديكتاتور، وراى اقداماتش قرار مى گيرد تا اگر اقداماتش در جامعه نيكو تلقى شد، فوراً از پشت پرده بيرون جهيده و آن را به خود نسبت دهد و افتخار آن كار نيكو را نصيب خود سازد و اگر در جامعه زشت و ناپسند تلقى شد، در پشت پرده ها مى ماند و آن كارها و نتايج نامطلوبش را به ديگران نسبت داده و خود را پاك جلوه مى دهد، چنان كه گويى هرگز از آن اعمال آگاهى نداشته است. اگر در امر حكومت و كارهاى بزرگ اجتماعى اشتباهى بزرگ رخ دهد فوراً فردى را مسئول آن دانسته و متهمش مى كند و به سبب آن كار، يا معزولش مى نمايد و يا اعدامش مى كند، همان گونه كه جمال عبدالناصر، عامر را اعدام كرد تا گناه شكست در برابر اسرائيل را به گردن او انداخته باشد.

19. در حكومتهاى ديكتاتورى، تحت عناوين گوناگون، بر شمار پليسهاى مخفى ومأموران امنيتى مى افزايند، تا ديكتاتور بتواند زمام امور جامعه را همچنان در دست داشته باشد و هرگونه فرصتى را از ديگران بگيرد.

ص: 569

20. در حكومتهاى ديكتاتورى، فرد مستبد، گاه امروز چيزى را ستايش مى كند و فردا همان را نكوهش. و اين به دليل خودخواهى و خودمحورى اوست. اگر گاه ظاهراً هدفى پاك و متعالى را مطرح مى كند در واقع در پى ايجاد پوششى براى كارها و تصميمات مستبدانه خود مى باشد. خداى متعال مى فرمايد: «... وَ لاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا»(1)؛ «و هرگز از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن؛ همانها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهايشان در افراط است».

21. فردِ ديكتاتور، افراد زالوصفت و فرصت طلب را پيرامون خود گرد مى آورد؛ زيرا نمى تواند خردمندان و صاحبان ايده هاى آزاد را تحمل كند. او شيفته ستايش است و طاقت انتقاد و نكوهش را ندارد، حال آن كه آزادگان، هم انتقاد مى كنند و هم كارهاى نيكو را ستايش مى كنند؛ برخلاف آن زالوصفتانْ كه تنها ستايش و تملق را در چنته خود دارند و بس. در اين باره ضرب المثلى هست كه مى گويد: «صديقك من صدقك، لا من صدّقك؛ دوست تو آن است كه به تو راست بگويد نه آن كه به تو بگويد: راست مى گويى».

[ دوست آن است كو معايب دوست *** همچو آينه رو به رو گويد

نه كه چون شانه با هزار زبان *** پشت سر رفته مو به مو گويد]

22. در حكومتهاى ديكتاتورى با عناوين گوناگون و براى افزايش چاپلوسان و جبران كردنِ نقصِ در كيفيتِ پايينْ با كميت بالا، كارمندانِ دولت را پيوسته افزايش مى دهند.

23. در دوره حاكميت حكومتهاى ديكتاتورى، در ادامه سياست تكيه بر روابط و فاميل سالارى به جاى ضوابط و شايسته سالارى، بخشهاى كشاورزى، صنعت، فرهنگ، بازرگانى و آموزش و پرورش نابود مى شوند. زيرا در چنين فضايى، ديگر شايستگيهاى لازمه براى مديريتِ بهينه بخشهاىِ فوق وجود نخواهد داشت.

24. در حكومتهاى ديكتاتورى ارائه خدماتِ اجتماعى با مانع برخورد مى كند؛ مدارسملى وجود ندارد؛ هيچ يك از نهادهاى اجتماعى به دست گروه هاى غيرحاكم نيست، زيرا ديكتاتورِ حاكم مى خواهد همه چيز را در انحصار و تحتِ سلطه او باشد تا همه چيز را به

ص: 570


1- . سوره كهف، آيه 28.

خود نسبت دهد؛ لذا هرگز رضايت نمى دهد كه كسى اقدام خير و مثبتى را در هيچ بعدى از ابعاد زندگى اجتماعى انجام دهد.

25. در حكومتهاى ديكتاتورى تمامى نهادها، خيابانها و پروژه ها به نام ديكتاتورِ حاكم و نزديكان و گاه دوستانش نامگذارى مى شود.

26. در حكومتهاى ديكتاتورى براى بى اعتبار كردن مخالفان از همه وسائل و راه هاى قانونى و غيرقانونى استفاده مى شود.

27. در حكومتهاى ديكتاتورى بدون رعايت كردن معيارهاى انسانى، راه كارهاى نظامى و بى حساب و كتاب براى روبه رو شدن با رويدادهاى احتمالى به كار گرفته مى شود.

28. در حكومتهاى ديكتاتورى، حاكم، اگر جرأت كند، خود را از پيامبران و رسولان هم بالاتر مى برد؛ همان گونه كه يكى از حاكمان كشورهاى اسلامى در گذشته گفته بود: خليفه برتر از رسول است، لذا فلان فرد اموى كه خليفة الله است از محمد بن عبد الله كه رسول الله است أفضل است.

29. در حكومتهاى ديكتاتورى، حاكم مستبد، تحت عناوين گوناگون در مسند قدرت باقى مى ماند و براى حفظ آن هر كارى را انجام مى دهد.

ص: 571

ص: 572

مسأله چهل و دوم: حركت تاريخ

اشاره

آيا تاريخ حركتى صعودى دارد يا نزولى و يا دَوَرانى؟ در پاسخ به اين پرسش ميان جامعه شناسان اختلاف نظر وجود دارد. اكثر آنها معتقد به روند صعودى و پيشرفت تاريخ هستند، البته نه به اين معنا كه در اين روند، هيچ قوس نزولى رخ نمى دهد، بلكه اين سخن بدين معناست كه اصل بر پيشرفت و صعود است و در اين ميان ميل پيدا كردن ها و تنزل هايى كه در خلال اين روند رخ مى دهند، امورى عارضى اند، كه گاه تا صعودى در كار نباشد و تاريخ رو به تكامل نرود، چنين حالاتى پديد نمى آيند. گروهى ديگر معتقدند كه تاريخ نسبت به انسان، كه محور آن است، داراى قوس نزولى است، آن هم، در عين اين كه آدميان ابزار تكامل مى يابند؛ زيرا ابزار از سنخ جمادات است و سخن در صعود و تكامل تاريخى آن در اين بحث، يعنى تاريخ، نسبت به انسان، اهميتى ندارد. معناى سير نزولى تاريخ نسبت به انسان آن است كه روزبه روز در بستر تاريخ مشكلات زندگى آدمى افزايش مى يابد تا آنجا كه زندگى براى او فراتر از توان و ناشدنى مى گردد. سرگذشتى كه تاريخ از رفاه زندگى نياكان و پدران نسل امروز بشر نقل مى كند و آن رفاه را اكنون در دوران معاصر نمى بينيم خود گواه آن است، و به جرأت مى توان گفت: اكنون زمانى است كه هر انسانى به اندوهى و غمى گرفتار است.

كسانى كه به حركت دَوَرانى تاريخ معتقدند مى گويند: تاريخ همواره تكرار مى شود نه تكامل مى يابد و نه تنزل مى كند، بلكه همواره گامى پيش مى گذارد تا پس از آن گامى به پس بردارد؛ و هرگاه موقعيت آدمى، از بُعدى رو به صلاح رود، از بُعدى ديگر به تباهى و

ص: 573

كژى مى گرايد. در همه دوره هاى تاريخى هم انسانهاى قديس و هم انسانهاى شرور، هم ستمكاران و هم ستم كشان، هم مرفهان و هم درويشان زندگى مى كرده اند و اين معناى دَوَرانى بودن حركت تاريخ است.

انسان در راه تكامل

ظاهراً از ميان ديدگاه هاى مذكور، ديدگاه نخست به واقعيّت نزديكتر است؛ زيرا ما پيشرفت انسان در تمامى ميادين و زمينه هاى گوناگون را به چشم خود مى بينيم. ما اكنون در صدد بيان تفصيلى دلايل و پاسخ به برخى استدلالهاى ديگر نيستيم. به هر روى مهم آن است كه آدمى در اين خط حركت كند تا هريك از آحاد بشر در پيشرفت زندگى بشر نقش ايفا كنند. آرى، مشكلاتى وجود دارد، اما بايد حل شود و حلّ آن تنها با مدد ايمان و پرهيزگارى رخ مى دهد؛ زيرا به كمك اين دو است كه پديده شوم سوءاستفاده و بهره كشى انسان از انسان در محورهاى سه گانه «قدرت سياسى، دانش و اقتصاد» مجالِ بروز پيدا نمى كند، بلكه هركس همان گونه كه پيشتر گفتيم بر اساس تلاش و شايستگى خود، از امكانات و حقوق اجتماعى برخوردار مى شود.

سعادت انسان چگونه فراهم مى شود؟

انسان به اين دليل به حركت صعودى نيازمند است، كه ذاتا به دنبال سعادت و كامروايى است، و اين جز در سايه عدالتِ اجتماعى فراهم نمى شود و عدالت به معنى پرداخت حق هر حقدارى است. درست همان گونه كه آدمى در بُعد مادى، هم در سطحى افقى و هم در سطحى عمودى حركت مى كند، در بُعد معنوى نيز حركت او اين چنين است. گاه آدمى رو به جلو حركت مى كند كه به اين حركتْ «پيشرفتِ كمّى» اطلاق مى گردد، و گاه در سير تاريخى بالا مى رود كه اين حركت را «پيشرفت كيفى» گويند؛ مثلاً اگر اختراع تدريجى وسايلِ سفر، موجب سرعت حركت آدمى بشود، پيشرفت كمى پديد آمده است و اگر سبب رفاه حال مسافر شود، پيشرفت كيفى.

هرگاه آدمى بتواند آزادى، عدالت و برادرى را گسترش دهد پيشرفتى كمّى كرده، و آن گاه كه در راه بهبود چگونگى موارد فوق تلاش كند پيشرفت كيفى حاصل خواهد شد.

ص: 574

اين گونه نيز مى توان سخن گفت كه اقدام كردن براى تعميم سه امر فوق فعلى است واجب و اقدام كردن براى بهبود آنها به منزله فعل مستحب است. خداى سبحان مى فرمايد: «وَ كَتَبْنَا لَهُ فِى الأَْلْوَاحِ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ مَّوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَىْ ءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا»(1)؛ «و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم؛ و همه چيز را به تفصيل بيان كرديم. پس آن را با جدّيت بگير؛ و به قوم خود بگو: به نيكوترين آنها عمل كنند».

آزادى به معناى لغو و باز كردن تمام قيد و بندها از روح و جسم آدمى است. خداوند از به ارمغان آوردن آزادى توسط پيامبر صلى الله عليه و آله سخن مى گويد: «...وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَ-لَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ»(2)؛ «بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، از ايشان برمى دارد».

اخلاق بد و فرهنگ غلط، بارهاى سنگينى مى شود بر دوش آدميان، و محدود كردن سفرها، اقامتها، كشاورزى و تجارت زنجيرهايى است بر گردنشان... و عدالت آن است كه منافع هر انسانى بر اساس حقش به رسميت شناخته و پرداخته شود. گفتيم پرداخت حق و نگفتيم پرداخت به تساوى؛ زيرا دادن دستمزد به يك مهندس به همان اندازه اى كه به كارگر داده مى شود، ظلمى است در حق آن مهندس، و كارى بى حساب و كتاب و دلبخواه خواهد بود، نه عادلانه. از چنين كارى گاه به ستم بر مال تعبير مى شود. درباره اين شيوه تعامل در حديث آمده است: «لا تمنعوا الحكمة على أهلها فتظلموهم، و لا تبذلوها لغير أهلها فتظلموها؛ حكمت را از اهل آن دريغ مكنيد كه به آنان ستم روا مى داريد، و آن را نثار نااهلان [كه شايستگى آن را ندارند] مسازيد كه به حكمت ستم روا خواهيد كرد».

آرى، رها كردن گله اى غزال در يك بوستان، ستمى است در حق آن بوستان؛ چون آن حيوانات جز خرابى و فساد براى آن بوستان چيزى به بار نمى آورند. [پس عدالتْ يعنى نهادن هر چيز در جاى آن و دادن حق بر اساس استحقاق و لياقت، اما تساوى يعنى بدون

ص: 575


1- . سوره اعراف، آيه 145.
2- . همان، آيه 157.

توجه به مورد فوق همگان به طور مساوى بهره برند و مثلاً دستمزد مهندس تحصيلكرده متخصص با كارگر ساده برابر است].

اما برادرى؛ برادرى موضوعى است معنوى. يكسان ديدن مردم، امرى است عاطفى درحالى كه عدالت امرى عقلانى است. رعايت كردن تساوى در اجراى قانون و مانند آن نيز نمودى از عدالت است؛ زيرا هيچ كس بر ديگرى در حقوق برترى ندارد. بدين روى گاه از آن به عدالت و گاه به مساوات تعبير مى كنند؛ خداى متعال مى فرمايد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَيْنِ أَحَدُهُمَآ أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَى شَىْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلاَهُ أَيْنََما يُوَجِّههُّ لاَ يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِى هُوَ وَ مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ»(1)؛ «خدا مثالى [ديگر] زده است: دو نفر را، كه يكى از آن دو، گنگِ [مادرزاد] است؛ و قادر بر هيچ كارى نيست؛ و سربار سرپرست خود است، او را در پى هر كارى بفرستد، [ آن را ]خوب انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل و داد مى كند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟».

حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايند: «الناس من جهة التمثال أكفاء(2)؛ مردم از نظر جوهره و تبار يكى هستند».

گاه مراد از برادرى مفهومى أعم از عدالت و مساوات است و اگر اين سه مفهوم را در كنار يكديگر قرار دهيم، آن گاه منظور از آزادى و عدالت همان است كه گفتيم و منظور از برادرى همان امرِ عاطفى است؛ زيرا پس از عدالت، ديگر امرى مادى وجود نخواهد داشت كه مشمول عدالت گردد، و گاه تنها به اطلاق عدالت بسنده مى كنند و آزادى را در كنار آن قرار نمى دهند؛ چون آزادى نيز داخل مفهوم عدالت است؛ زيرا بدون وجود انواع آزاديهاى قانونى، عدالت به وجود نخواهد آمد.

سخنى با منكران تكامل اجتماعى

منكران تكامل اجتماعى انسان در بستر تاريخ، براى ادعاى خود چنين استدلال كرده اند كه حُسن وقُبحِ [عقلى]، نزد مردم معيارهاى گوناگونى دارد و هيچ هدف مشتركى ميان تمام مردم وجود ندارد. محض مثال: غربيان، مسلك سرمايه دارى را حُسن، و

ص: 576


1- . سوره نحل، آيه 76.
2- . ديوان الإمام على عليه السلام، ص 24.

سوسياليستها آن را قَبيح مى دانند. فرعون و قوم او نيز سحر را پديده اى در شمار حُسن مى انگاشتند و مؤنان بنى اسرائيل آن را قبيح مى دانستند. همچنين در برخى جوامع كنونى، اعدام مجرم را حسن و در برخى ديگر قبيح مى شمارند و به جاى آن زندان را پيشنهاد مى كنند.

علاوه بر اين كه بر فرض وجود هدف مشترك ميان تمامى آحاد بشر، چگونه مى توان اثبات كرد كه وصول به آن هدف مشترك نوعى حركت تكاملى است؟

پاسخ ما اين است كه هر دو وجه پيش گفته با اشكالاتى روبه رو است؛ زيرا بى شك واقعيتْ يكى بيش نيست و رسيدن يا نرسيدن تلاشگران و تعداد اندك يا فراوان رسيدگانْ هيچ تأثيرى در آن ندارد. پس حُسن وقُبح به هيچ روى نسبى نيست و الاّ مثلاً كُشتن بى دليل نيكان و صادر كردن حكمِ خلافِ قانون و خلاف وجدان از جانب قاضى و بى گناه دانستن مجرم و نظاير آن بايد امورى خنثى باشند، و لذا ديگر عدالتْ هيچ مفهومى ندارد و از رهگذر چنين ديدگاهى منطقاً تلاش براى برقرارى عدالتْ عملى بيهوده و نابخردانه است. در حالى كه بر اساس وجدانِ پاك باطل بودنِ اين ديدگاه از قبل روشن است.

در صورتى كه هدف، نيك و حَسَن باشد، ديگر تكاملى نبودن آن معنا نخواهد داشت، چون تكاملى بودن جز به معناى وصول به هدف حَسَن و نيك، چيز ديگرى نيست.

علل گوناگونى جوامع بشرى

روشن است كه جوامع بشرى در برخى مسائل دچار اختلافاتى هستند، كه اين اختلافات از دو عامل اساسى سرچشمه مى گيرند:

1. در صورتى كه دو ايده مورد اختلاف، با يكديگر تناقض داشته باشند، قطعاً يكى از دو طرف، از حقيقت به كجراهه افتاده، و آن ديگرى صحيح و در مسير درست است. و اگر دو سوىِ اختلافْ متناقضِ يكديگر نباشند امكان خطا و انحراف هر دو محتمل است. مثلاً: اگر مى بينيم كه سران و برخى مردم در جوامع سرمايه دارى و كمونيستى و نظام هاى توتاليته جنگ و استعمار را نيك مى انگارند و در مقابل بسيارى از مردم در جهان سوم اين دو را تقبيح مى كنند، چون اين دو ديدگاه در دو سوى متناقضين قرار دارند، لذا قطعاً يكى

ص: 577

حقْ و ديگرى باطلْ است؛ چون بر اساس يك قاعده قطعىِ منطقى كه ام القضايا و مبناى ساير قواعد است، «اجتماع نقيضين در صدقْ همانندِ ارتفاع نقيضينْ در كذبْ، قطعاً محال است و نامعقول».

حال اگر برخى، مانند كمونيستها، معتقدند كه دارايى و ثروت بايد در دست دولتها باشد و در مقابلْ برخى ديگر، مانند سرمايه داران، معتقدند كه آن دو بايد در دست گروهى ويژهاز ثروتمندان باشد، از آنجا كه اين دو راى متناقض نيستند لزومى ندارد كه قطعاً يك نظر از آن دو حق باشد، بلكه امكان بطلان هر دو نظريه نيز وجود دارد. و اتفاقاً اين مثال از آن مثالهايى است كه هر دو نظريه نامتناقضْ باطل اند و نظر درستْ آن گونه كه به تفصيل در كتاب «الفقه: الاقتصاد» يادآور شده ايم، آن است كه دارايى و سرمايه در دست كسى مى تواند باشد كه آن را بدون اجحاف و ستمگرى به دست آورده باشد.

2. گوناگونى موقعيتهاى زيستى در جوامع گوناگون: اين عامل در واقع علتى جوهرى و ذاتى به شمار نمى آيد زيرا هر يك از دو جامعه اى كه در موقعيتهاى زيستى متفاوتى به سر مى برند، اگر هريك در موقعيتِ زيستىِ آن جامعه ديگر تنفس كند، همان گونه عمل خواهد كرد كه آن جامعه ديگر عمل مى كند. در اينجا مثلاً از اشتغال كودكان نام ببريم. اشتغال كودكان در جوامع فقير، نيك و در خور تحسين شمرده مى شود، اما در جوامع ثروتمند، اين مسأله قبيح و نكوهيده است. اين اختلاف نظر بدان دليل است كه خانواده ها، در جوامع فقير، نيازمند درآمدى هستند كه اشتغال كودكانْ آن را برايشان برآورده مى كند؛ لذا هرچند عدم اشتغالِ كودكان را نيك مى دانند، با شروط و ويژگيهايى كه دارند، خلاف آن، يعنى اشتغال به كار آنان را احسن و بهتر مى بينند، و از بابِ قاعده اهم و مهم، اشتغال را بر عدمِ اشتغال ترجيح مى دهند و آن را مورد تشويق قرار مى دهند. در نقطه مقابلْ خانواده ها در

جوامعِ غنى، نيازى به درآمد كودكانشان ندارند. لذا طبق حكم اصلى و اوّلى اشتغالْ به كارِ كودكان را قبيح مى شمرند. آرى، حكم اوليه آن قبح است؛ زيرا باعث افسردگى، پژمردگى و پيچيدگى شخصيت و روان كودك مى شود، البته اين در صورتى است كه كار براى كودك جنبه تفريحى نداشته باشد، كارهايى مانند: آب دادن به باغچه ها، غذا دادن به حيوانات و مانند اينها، توابع منفىِ روانى ندارند و براى كودك حكم تفريح و

ص: 578

بازى دارد.

آموزه هاى انبياء تنها نسخه شفابخش

آشفتگى، ناآرامى، ملال، گرفتگى، افسردگى، تحيّر و تهديداتى كه در دوران معاصر، جوامع بشرى را به مخاطره افكنده اند، همه نه به آن دليل است كه بشر امروز به بن بست رسيده است، بلكه به آن دليل است كه رشد و توسعه اى ناموزون و بى قواره يافته است. سعى آدمى به موازات پيشرفت در ميادينِ علمى و صنعتى، در ميدان ايمان و تقوا و اخلاقپيشرفت نكرده است و همان گونه كه اگر شمشيرِ سارق به تفنگ تبديل گردد، سارق خطرناكتر مى گردد، داستان دانش نيز چنين شده است. آرى پيشرفتهاى علمى و فنى سبب نيرومندى و قدرت كسانى شده است كه نه به آخرت ايمان دارند و نه به آرايه فضيلت و تقوى آراسته اند.

اگر عقلاى عالم بتوانند موجوديت بشر را حفظ و تأمين كنند و تعاليم انبياء را در زندگى مردم گسترش دهند، بى ترديد اين خطر از ميان مى رود و اين تعاليمِ راهگشا نيز جز با برچيدن نظامهاى سرمايه دارى و كمونيستى و مستبد، بستر مناسبِ رشد را پيدا نمى كند؛ زيرا سركردگان اين نظام ها افرادى طمعكارند، و روشن است كه اگر قدرت مادى به دست فرد طمعكار بيفتد، هم خود به فساد مى گرايد و هم جامعه را به كژراهه فساد مى اندازد. البته نابودى اين دو نظام، تنها جهان سوم را نجات نمى دهد، بلكه مردم جوامع سرمايه دارى و كمونيستى را نيز از آفات و بلاهاى برآمده از اين نظام ها مى رهاند.

آرى، شايسته نيست كه كسى مدعى شود كه هيچ پيشرفتى در زندگى بشر رخ نداده است. مگر نه اين است كه مرگ و مير نوزادان كاهش و زاد و ولد افزايش يافته و بيماريها به سرعت درمان مى شوند. بيماريهاى هولناكى مانند وبا و طاعون كه به طور وحشتناك مردم جهان را مى كشت، ريشه كن و يا مهار شده اند. مگرنه اين كه سفرها آسان شده و ساعات كار كاهش يافته و دانشْ گسترش پيدا كرده و سختى هايى كه كارگران و كشاورزان متحمل مى شدند بر اثر پيدايش كارگاه ها و ادوات پيشرفته و مكانيزه كاهش يافته و به دليل پيدايش وسائل بهداشتى جديد، انسانها نوعاً عمرى طولانى تر مى كنند، و برق، آب لوله كشى و بهداشتى و... اسباب راحتى و رفاه زندگى آدمى را پديد آورده اند و وسائل تفريح فراوان

ص: 579

شده اند و جوامع، در مجموع، به هم نزديكتر گشته اند و پيشرفت هاى بسيار ديگرى روى داده است. ما در لابه لاى مسائل پيشين به برخى از آنها اشاره كرديم. بارى، به هر حال جامعه بشرى با سرعت زيادى به سوى تحول و تكامل مى رود و پر واضح است كه هرچه دانش پيشرفت كند به دليل همين تراكم سرمايه هاى علمى، سرعتِ پيشرفت تحول مثبت بيشتر و بيشتر مى شود.

يكى از جامعه شناسان، از تعداد اختراعات انجام شده در برخى كشورهاى صنعتىچنين گزارش كرده است:

در فاصله سالهاى 1860 تا 1869 هفت هزار اختراع، و در فاصله سالهاى 1870 تا 1879 سيزده هزار اختراع به ثبت رسيده است، و به همين ترتيب در هر دهه تعداد اختراعات بيشتر و بيشتر شده است تا آن كه تعداد اختراعات ثبت شده در ميان

سالهاى 1950 تا 1955 به چهل هزار مورد رسيده است و اين روند سيرى صعودى دارد و همچنان ادامه يافته است.

بى شك برخى از اين اختراعات صرفاً نابودگر و مخرّب بوده اند؛ امّا بيشتر آنها مفيد و سازنده اند. اختراعات نابودگر و مخرب را نيز از طريق نابود كردن علل پيدايش آنها مى توان از ميان برد. آرى، اگر انسان تطهير و تهذيب شود حتى از آن سلاحهاى مخرّب نيز مى توان استفاده اى سازنده كرد و اين كار بر خداى سبحان آسان است.

«اللهم إنّا نرغب إليك في دولة كريمة تعزّ بها الأسلام و أهله و تذلّ بها النفاق و أهله، و تجعلنا فيها من الدعاة إلى طاعتك و القادة إلى سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الآخرة»(1).

سبحان ربّك ربّ العزّة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله ربّ العالمين و صلى اللّه على محمد و آله الطيبين الطاهرين.

محمد بن المهدى الحسينى الشيرازى

ص: 580


1- . مفاتيح الجنان، دعاى إفتتاح.

خاتمه

اشاره

چند يادآورى:

1. تمام احاديث اين بخش از كتاب يعنى خاتمه، از جلد دوازدهم وسائل الشيعه نقل شده است. ما نيز به دليل آنكه تنها از يك منبع تأليف يافته اند، از ذكر آن منبع در پى نوشت خوددارى كرديم.

2. تمامى اشعار در بخش ويرايشِ گروه ترجمه و توسط آقاى محمد خنيفر زاده افزوده شده اند.

ص: 581

ص: 582

خاتمه

در پايان اين كتاب يادآور مى شويم كه احاديث فراوانى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيتِ آن حضرت، امامان معصوم عليهم السلام درباره روابط عمومى و همزيستى اجتماعى روايت شده است كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم مربوط به دانش جامعه شناسى مى شود و تعداد آن ها به هزاران روايت مى رسد. ما مقدارى از آن احاديث شريفه را انتخاب كرديم تا در اختيار خوانندگان گرامى قرار دهيم و از اين رهگذر بحث موجود را كامل تر و جامع تر كنيم.

ناگفته نماند كه فهم و برداشت از اين احاديث و آگاهى از ابعاد و پيامهاى آن را به عهده خود خوانندگان محترم، كه در سطوح مختلف مى باشند، گذاشتيم، تا هر كس به مقدار فهم و هوشمندى خود از آنها برداشت كند، زيرا شرح و بسط دادن آنها نيازمند تأليف چندين جلد كتابِ پربرگ مى باشد. و اللّه وليّ الهداية.

ص: 583

ص: 584

1. چگونگى همزيستى و سلوك اجتماعى

معاوية بن وهب نقل كرده است كه روزى به امام صادق عليه السلام عرض كردم: با همكيشان و خويشاوندانمان و نيز با همبستگان و مردم و همنشينانمان چگونه رفتار كنيم؟ حضرت فرمودند: «تؤدّون الأمانة اليهم، و تقيمون الشهادة لهم و عليهم، و تعودون مرضاهم و تشهدون جنائزهم؛ امانتهايشان را به آنها برگردانيد، و براى آنها چه به نفعشان و چه به ضررشان شهادت بدهيد، و از بيمارانشان عيادت و در تشييع جنازه آنها شركت كنيد».

ابواسامه زيد شحام نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «سلام مرا به هر يك از شيعيان كه به نظرت مرا اطاعت و به سخن من عمل مى كند برسان و بگو: سفارش مى كنم شما را به اطاعتِ از خداى عزوجلّ و رعايت كردن احتياط و ورع در دينتان، و كوشش در راه خدا و براى خدا، و راستگويى، و امانتدارى، و طول دادن سجود، و حسن همجوارى. [حضرت] محمد صلى الله عليه و آله همين دستورها را براى بشر آوردند. و امانتهايى را كه صاحبانشان نزد شما به وديعت گذاشتند به آنها برگردانيد، چه مؤمن و نكوكار باشند، چه فاسق و بدكار؛ زيرا رسول اللّه صلى الله عليه و آله هماره دستور مى دادند به اينكه حتى نخ و سوزن را نيز برگردانند [و كوچك نشمارند]. با همزيستان خود رفت وآمد كنيد در تشييع جنازه هاى آنها شركت و بيماران آنها را عيادت و حقوق آنها را كاملاً ادا كنيد، چون هرگاه فردى از شما در دين خود راه ورع [و احتياط] و راستگويى را در پيش گرفت و امانت را ادا كرد، و اخلاق و برخوردش را با مردم نيكو كرد، درباره اش گفته خواهد شد: "اين فرد جعفرى مذهب است"، و اين مطلب مرا خرسند و خوشحال خواهد كرد، و مايه خوشحالى من مى شود. و نيز مى گويند: "اين اثر تربيت نيكوى جعفر [صادق ]است". اما اگر غير از اين باشد مصيبت و ننگ او بر من وارد مى شود و درباره اش گفته

ص: 585

مى شود: "اين است تربيت جعفر [صادق]".به خدا سوگند پدرم [امام باقر] عليه السلام برايم نقل فرمود كه: در ميان قبيله اى فرد شيعه اى بود كه بهترينِ آنها بود در اداى امانت و بجاى آوردن حقوق، و راستگويى و آنان [چنان به او اعتماد داشتند كه ]وصيّتهاى خود را به او مى كردند و امانتها و سپرده هاى خود را به او مى سپردند. و هنگامى كه از قبيله آنها درباره وى سؤال مى شد در پاسخ مى گفتند: چه كسى

مانند او است؟ او از همه ما امانتدارتر و راستگوتر است».

[ هر آنكس كه او را سه عادت بود *** هماره مر او را سعادت بود:

وفا و جوانمردى و راستى *** سه عادت كه عين سعادت بود]

***

[ چون تو باشى امين و راست عيار *** مى شود بر مراد تو هر كار

با امانت چو راست پيشه شوى *** بگذرى از بشر، فرشته شوى]

***

[ سرمايه طاعت الهى تقواست *** پيرايه فقر و پادشاهى تقواست

از سختى روز محشر و روز جزا *** فرموده خدا، نجات خواهى، تقواست]

از معاوية بن وهب روايت كرده است كه به ايشان (يعنى امام) عرض كردم: «با خودمان و خاندانمان و همچنين با مردمى كه با ما معاشرت دارند و از حيث مذهب با ما يكى نيستند، چگونه رفتار كنيم؟» حضرت فرمودند: «تنظرون إلى أئمتكم الذين تقتدون بهم فتصنعون ما يصنعون، فواللّه إنّهم ليعودون مرضاهم، و يشهدون جنائزهم، و يقيمون الشهادة لهم و عليهم، و يؤدّون الأمانة إليهم؛ بايد نگاه كنيد به پيشوايانتان كه از آنان پيروى مى كنيد، شما مطابق آنچه آنان مى كنند عمل كنيد. به خدا سوگند، آنان بيمارانشان را عيادت مى كنند، و در تشييع جنازهايشان شركت مى جويند و براى آنها، چه به نفعشان و چه به ضررشان، شهادت مى دهند، و امانت آنها را به آنان برمى گردانند».

حبيب خثعمى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «عليكم بالورع و الإجتهاد، و إشهدوا الجنائز، و عودوا المرضى، و إحضروا مع قومكم مساجدكم و أحبّوا للناس ما

ص: 586

تحبّون لأنفسكم، أما يستحيي الرجل أن يعرف جاره حقّه، و لا يعرف حقّ جاره؛ تا مى توانيد پارسايى و تلاش دينى را رعايت كنيد؛ و در تشييع جنازه ها شركت كنيد، و بيماران را عيادت نمائيد، و با قوم [و مردم سامانتان] در مساجدتان حاضر شويد، و براى مردم همان را دوست بداريدكه براى خودتان دوست مى داريد. آيا مايه شرمندگى [يك شيعه] نيست كه همسايه حق او را بشناسد، و او حق همسايه اش را نداند [و بجاى نياورد]؟».

از مرازم روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «عليكم بالصلاة في المساجد، و حسن الجوار للناس و إقامة الشهادة و حضور الجنائز، إنّه لابدّ لكم من الناس إنّ أحداً لا يستغني عن الناس حياته، و الناس لابدّ لبعضهم من بعض؛ تا مى توانيد در مساجد نماز بخوانيد، و با مردم همجوارى خوبى داشته باشيد، و براى آنها شهادت بدهيد، و در تشييع جنازه ها شركت كنيد. شما به ناچار به مردم نياز داريد، و هيچكس در زندگى اش از مردم بى نياز نيست؛ ناچار مردم به همديگر نياز دارند».

از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه از امام صادق عليه السلامشنيدم كه فرمودند: «أوصيكم بتقوى اللّه و لا تحملوا الناس على أكتافكم فتذلّوا، إنّ اللّه عزوجل يقول في كتابه «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»(1) ثم قال: عودوا مرضاهم، و احضروا جنائزهم، و اشهدوا لهم و عليهم، و صلّوا معهم في مساجدهم حتّى يكون التمييز، و تكون المباينة منكم و منهم؛ شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم، و اينكه مردم را بر خود مسلّط نكنيد تا ذليل نشويد. [يعنى با گفتن مطالبى كه مردم تحمل آن را ندارند، آنان را بر خود نشورانيد]. خداى متعال در كتاب عزيز خود مى فرمايد: و با مردم با زبان خوش سخن بگوييد. سپس فرمودند: «بيمارانشان را عيادت كنيد، و در تشييع جنازه هاى آنان حاضر شويد، و براى آنان، چه به نفع باشد چه به ضرر، شهادت دهيد، و با آنان در مساجدشان نماز بگذاريد».

از خيثمه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «سلامم را به پيروانمان ابلاغ كن، و آنان را به تقواى الهى و عمل صالح سفارش كن، و به آنان بگو: كه تندرستان از بيمارانشان عيادت كنند، و حتماً ثروتمندشان به فقيرانشان كمك كند، و زندگانشان جنازه

ص: 587


1- . سوره بقره، آيه 83.

امواتشان را تشييع كنند، و در خانه هاى خود با هم ديدار و ملاقات نمايند، و در امور دين با هم گفت وگو كنند، زيرا با اين كار امر [ولايتِ ما] زنده مى شود. خدا رحمت كند آن بنده خدايى را كه امر ما را زنده نگهدارد. اى خيثمه، به آنان اطلاع بده كه ما نمى توانيم درپيشگاه خدا، بدون عمل صالح، به آنان كمك كنيم، زيرا ولايت ما درك نمى شود، و تحقق پيدا نمى كند، مگر با پارسايى، و از سخت ترين عذابهاى روز قيامت از آن كسانى است كه عدل و حق را توصيف و بيان كنند، ولى در عمل راه ديگرى را پيش گيرند».

از كثير بن علقمه روايت شده است كه به امام صادق عليه السلام گفتم: «مرا توصيه اى بفرمائيد. حضرت فرمودند: شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم و پارسايى و عبادت، و طولانى نمودن سجود، و اداى امانت (= امانتدارى)، و راستگويى و همسايه دارى؛ زيرا محمد صلى الله عليه و آله موظف شد كه همين مطالب را برايمان بگويد. با همنشينان و همزيستانِ خود رفت وآمد كنيد، و از بيمارانتان عيادت كنيد و در تشييع جنازه هايتان حضور يابيد. براى ما مايه زينت و سربلندى باشيد، نه مايه بدنامى و سرافكندگى. ما را نزد مردم محبوب و خواستنى كنيد، نه اينكه [با رفتارتان] ما را نزد آنان مبغوض و منفور سازيد، لذا هرگونه مهر و محبتى را به سوى ما بكشانيد و هرگونه بدى را از ما دفع كنيد...».

يحيى بن عمران از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام هميشه مى فرمودند: «ليجتمع في قلبك الإفتقار إلى الناس، و الإستغناء عنهم، يكون إفتقارك إليهم في لين كلامك، و حسن سيرتك، و يكون إستغناؤك عنهم في نزاهة عرضك و بقاء عزّك؛ اميرمؤمنان على عليه السلامهميشه مى فرمودند: بايستى در قلبت دو خصلت جمع شود: يكى نياز به مردم، و ديگرى بى نيازى از آنها. نيازمندى تو به آنها در نرمىِ سخنت و خوشرفتاريت باشد، و بى نيازى تو از آنها در پاك نگهداشتنِ ناموس و كرامت و عزتمندى ات باشد».

[ قدرتِ دادن اگر نيست مرا باكى نيست *** قدرتِ ناسِتِدَن هست و للّه الحمد]

***

[ شك نيست كه هر كه چيزكى دارد *** وآن را بدهد، طريقِ احسان است

چندان كه مروّت است در دادن *** در ناسِتِدَن هزار چندان است]

ص: 588

از ابواسامه روايت كرده است كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايند: «عليكم بتقوى اللّه و الورع و الإجتهاد، و صدق الحديث، و أداء الأمانة، و حسن الخلق، و حسن الجوار، و كونوا لنا زينا، و لا تكونوا علينا شينا...؛ تا مى توانيد تقواى الهى را مراعات كنيد، و راه پارسايى و كوشش و راستگويى، و امانتدارى، و خوش اخلاقى، و حُسنِ همجوارى را پيش گيريد، وبراى ما مايه زينت [و مباهات] باشيد، و مبادا كه مايه بدنامى و سرزنش بشويد».

2. استحباب حسنِ معاشرت و همزيستىِ با مردم

از محمد بن مسلم روايت شده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «من خالطت فإن إستطعت أن تكون يدك العليا (عليه) عليهم فافعل؛ با هر كه معاشرت كردى، اگر توانستى دست بالا بر او [يا آنها] داشته باشى، چنين كن (يعنى همواره بر او احسان كن)».

[ زيردستان را به احسان دستگيرى كن كه ابر *** در سخاى بحر با روى زمين احسان كند]

[چو دريا نگردد تهيدست هرگز *** كريمى كه در راه سائل نشيند]

از معاوية بن عمار روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «وطّن نفسك على حسن الصحابة لمن صحبت، في حسن خلقك، و كُفّ لسانك، و اكظم غيظك، و أقلَّ لغوك و تَغرس عفوك، وتسخو نفسك؛ خود را بر رفاقتِ برتر عادت بده تا با كسانى كه با آنان رفاقت مى كنى حسنِ رفاقت [و دوستى خالصانه ]داشته باشى، و اخلاقت را نيكو كن، و زبانت را از آنان نگهدار و خشم خود را فروكش كن، و بيهوده گويى را كم نما، و عفو و بخشش خود را ريشه دار ساز، و جانت را سخاوتمند كن».

ابى ربيع شامى روايت كرده است كه گفت: «روزى به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم، در حالى كه خانه آن حضرت پر از جمعيت بود [تا اينكه مى گويد: ]امام صادق عليه السلامفرمودند: "يا شيعة آل محمّد إعلموا أنّه ليس منّا من لم يملك نفسه عند غضبه، و من لم يحسن صحبة من صحبه، و مخالقة من خالقه، و مرافقة من رافقه، و مجاورة من جاوره، و ممالحة من مالحه...؛ اى شيعيان آل محمد؛ بدانيد كه از ما نيست كسى كه در حال خشم خويشتن دارى نكند و

ص: 589

كسى كه با دوستانش حُسنِ رفاقت پيشه نكند و با كسانى كه با او به نيكى رفتار مى كنند به نيكى رفتار نكند، و با مخالفانش [با انصاف] مخالفت نورزد، و با كسانى كه با او حسنِ همزيستى مى كنند، به خوبى و خوشخويى و با همسايگان نكوكارش حسن همجوارى نداشته باشد، و با كسى كه با او مزاح و ملاطفت مى كند مزاح نكند"».

محمد بن مسلم نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما (لا) يعبأ بمن سلك هذا الطريق إذالم يكن فيه ثلاث خصال: ورع يحجزه عن معاصي اللّه، و حلم يملك به غضبه، و حسن الصحبة لمن صحبه؛ هر كه اين راه را طى مى كند اگر اين سه خصلت در او نباشد، بدو اعتنايى نمى شود: پرهيزگارى و پارسايى كه او را از گناهان باز دارد؛ و بردبارى و حلمى كه با آن بر خشم خود چيره شود؛ و حُسنِ رفاقت و همصحبتى با كسى كه با او مصاحبت و رفاقت دارد».

صفوان جمّال روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كان أبي يقول لا (ما) يعبأ بمن يؤمّ هذا البيت، إذا لم يكن فيه ثلاث خصال: خلق يخالق به من صحبه، أو حلم يملك به غضبه، أو ورع يحجزه عن محارم اللّه؛ پدرم مى فرمود: هر كه قصد حج اين خانه [كعبه] كند، اگر داراى سه خصلت نباشد اعتنايى بدو نمى شود: اخلاق خوبى كه با همنشين خود داشته باشد؛ و يا بردبارى و حلمى كه با آن غضب خود را مهار سازد؛ و يا پارسايى اى كه او را از انجام دادن گناهان حفظ نمايد».

عمار بن مروان نقل كرده است كه روزى امام صادق عليه السلام به من چنين سفارش فرمودند: «أوصيك بتقوى اللّه و أداء الامانة و صدق الحديث، و حسن الصحبة لمن صحبت، و لا قوّة إلاّ باللّه؛ تو را به رعايت تقواى الهى و پرهيزكارى، و امانتدارى و راستگويى، و حسن رفاقت با همنشين سفارش مى كنم، و البته هيچ توان و قدرتى نيست جز به مدد خداى متعال».

[ جامه كعبه را كه مى بوسند *** او نه از كِرمِ پيله نامى شد

با عزيزى نشست روزى چند *** لاجرم همچون او گرامى شد]

مفضل بن عمرو نقل كرده است كه روزى به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم. حضرت به من فرمودند: چه كسى همراه توست؟ عرض كردم: يكى از برادران دينى ام.

ص: 590

حضرت فرمودند: او چه مى كند؟ عرض كردم: از زمانى كه وارد [اين شهر] شدم [از او خبر ندارم و ]نمى دانم اينك كجاست؟ حضرت فرمودند: «أما علمت أنّ من صحب مؤمناً أربعين خطوة سأله اللّه عنه يوم القيامة؛ آيا تو نمى دانى كه هر كه با مؤمنى به اندازه چهل گام همراهى كند، خدا در روز قيامت درباره اش سؤال خواهد كرد؟»

[ دوست به دنيا و آخرت نتوان داد *** صحبت يوسف به از دراهم معدود]

سكونى از امام صادق و آن حضرت از پدرانش - صلوات اللّه عليهم اجمعين -روايت مى كندكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «ثلاث من لم يكن فيه لم يتمّ له عمل: ورع يحجزه عن معاصي اللّه، و خلق يداري به الناس، و حلم يردّ به جهل الجاهل؛ هركس اگر سه خصلت را نداشته باشد هيچ عملى از اعمال او كامل نيست: پارسايى اى كه او را از گناهان باز بدارد؛ اخلاقى كه با آن با مردم مدارا كند؛ و خويشتن دارى اى كه با آن جهل جاهلان را دفع نمايد».

[ رادمردىِ مرد دانى چيست؟ *** باهنرتر ز خلق دانى كيست؟

آنكه با دوستان تواند ساخت *** و آنكه با دشمنان تواند زيست]

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «خالطوا الناس مخالطة ان متّم معها بكوا عليكم، و إن غبتم حنّوا إليكم؛ با مردم آنچنان معاشرت و همزيستى كنيد كه هرگاه مرديد بر شما گريه و زارى كنند و اگر از ميان آنها رفتيد [و مدتى غايب شديد ]مشتاق ديدارتان شوند».

3. چگونگى معاشرت با اصناف گوناگون دوستان

جابر بن عبداللّه انصارى از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه روزى در شهر بصره مردى از جا برخواست و از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: «ما را از انواع برادران [و دوستان ]آگاه كنيد». حضرت فرمودند: «برادران [دينى] بر دو گونه اند: برادران مطمئن و مورد اعتماد، و برادرانى كه فقط همراهى مى كنند. اما برادران مطمئن، مانند دست و بال و اهل و ثروت مى باشند. پس هرگاه به برادرت اعتماد و اطمينان داشتى از بذل جان و مال و هر نوع كمكى به او دريغ مكن، و با دوستِ عزيزِ او دوست شو، و با دشمن او؛ دشمن باش، و اسرار او را پنهان كن و ياريش كن، و نيكى هايش را اظهار كن. و بدان اى سؤال كننده، كه

ص: 591

چنين دوستانى كمياب تر از كبريت احمرند. و اما دوستانى كه صرفاً براى همراهى اند: آنها براى اين خوبند كه تو از دوستى و مصاحبت با آنان لذت ببرى. بنابراين با آنها قطع رابطه مكن، و بيش از اين از آنها چيزى مخواه و در پى كشف اندرونِ دلش مباش. و همان گونه كه با تو خوشرويى و خوش زبانى مى كنند، تو نيز با آنان خوشرويى و خوش سخنى كن».

4. استحباب جا دادن به تازه واردان در مجالس

ابن ابى عمير به نقل از كسانى كه در سندِ روايت نام شان برده شده است روايت كردهاست كه امام صادق عليه السلام در تفسير اين سخن خداى عزّوجلّ كه: «إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الُْمحْسِنِينَ»(1)؛ «ما تو را از نيكوكاران مى بينيم» فرمودند: «كان يوسّع المجلس و يستقرض للمحتاج، و يعين الضعيف؛ او [يعنى يوسف] در مجلس به تازه واردان جا مى داد و براى رفع نياز نيازمندان قرض مى كرد، و همواره ضعيفان را يارى مى نمود».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «ينبغي للجلساء في الصيف أن يكون بين كلّ إثنين مقدار عظم الذراع لئلاّ يشقّ بعضهم على بعض؛ بهتر است در فصل تابستانْ ميانِ هر دو نفر كه در مجلسى كنار هم مى نشينند به اندازه يك ذراع (يعنى از سرِ انگشت وسط تا آرنج) فاصله باشد، تا مايه سختى و مشقت همديگر نشوند».

5. استحباب گرامى داشتن دوستان

معمر بن خلاد از امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: «إذا كان الرجل حاضراً فكنّه و إن كان غائباً فسمّه؛ هرگاه دوستى حضور داشته باشد، او را با كنيه اش بخوان [ مانند ابوجعفر، ابوالحسن]. و هرگاه حضور نداشته باشد او را با آوردن اسمش ياد كن».

علاء بن فضيل به نقل از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه امام باقر عليه السلاممى فرمودند: «عظّموا أصحابكم و وقّروهم، و لايتهجّم بعضكم على بعض، و لاتضارّوا و لاتحاسدوا، و إيّاكم و البخل، و كونوا عباد اللّه المخلصين؛ دوستانتان را گرامى بداريد و بر وقار و احترامشان بيفزاييد، و مبادا با همديگر نزاع كنيد. به يكديگر ضرر نزنيد و حسد نورزيد.

ص: 592


1- . سوره يوسف، آيه 78.

و تا مى توانيد از بخل دورى گزينيد، و از جمله بندگان مخلص خدا باشيد».

6. كراهت دورى از مردم

از على بن عقبه از بعضى راويان از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام نقل شده است كه فرمودند: «الإنقباض من الناس مكسبة للعداوة؛ دورى گزيدن از مردم مايه بروز دشمنى است».

[ رادمردىِ مرد دانى چيست؟ *** باهنرتر ز خلق دانى كيست؟

آنكه با دوستان تواند ساخت *** و آنكه با دشمنان تواند زيست]

7. استحباب دوست يابى و انتقادپذيرى

محمد بن يزيد روايت كرده است كه از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «من استفاد أخاً في اللّه إستفاد بيتاً في الجنّة؛ هر كه در راه خدا دوستى به دست آورد، [در واقع ]خانه اى در بهشت به دست آورده است».

[ دوست گيرى، دگر ز دست مده *** عهد را عادت شكست مده]

***

[ بد كسى دان كه دوست كم دارد *** زان بَتَر چون گرفت بگذارد]

در كتاب مجالس نويسنده به نقل از پدرش روايت كرده است كه لقمان به فرزندش چنين فرمود: «يا بنيّ إتّخذ ألف صديق و ألف قليل، و لاتتّخذ عدوّاً واحداً و الواحد كثير؛ فرزندم، هزار دوست داشته باش، كه هزار دوست نيز كم است، و مبادا يك دشمن هم داشته باشى كه يك دشمن هم بسيار است».

[ دانا كه براى دوستان در كار است *** پيوسته ز شاخ عمر برخوردار است

هر چند تو را دولت و نصرت يار است *** صد دوست كم است و دشمنى بسيار است]

[ داود نبى چو برگشادى اسرار *** گفتا به پسر پند من از دل مگذار

اندك شمار ار دوست تو را هست هزار*** ور دشمن تو يكى است بسيار شمار]

اميرمؤمنان على عليه السلام به نقل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا يدخل الجنّة رجل ليس له فرط،

ص: 593

قيل: يا رسول اللّه و لكلّ فرط؟ قال: نعم إنّ من فرط الرجل أخاه في اللّه؛ كسى كه فرطى (فرط، يعنى كسى كه پيش از انسان به هر جايى كه بخواهد مى رود) نداشته باشد وارد بهشت نمى شود. [ اصحاب] گفتند: [فرط در اينجا چه كسى است؟ آيا به هر حال] هركسى براى خود فرطى دارد؟ حضرت فرمودند: آرى، برادر دينى نيز فرط محسوب مى شود».

از جعفر بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: «أكثروا من الأصدقاء في الدنيا فإنّهم ينفعون في الدنيا و الآخرة، أمّا في الدنيا فحوائج يقومون بها، و أمّا الآخرة فإنّ أهل جهنّم قالوا: «فَمَا لَنَا مِن شَ-فِعِينَ * وَ لاَ صَدِيقٍ حَمِيمٍ»(1)؛ در دنيا دوستان بسيار بگيريد كه آنها، هم در دنيا و هم در آخرتْ براى شما مفيدند: اما در دنيا نيازهاى شما را برآورده مى كنند، ودر آخرت [مانند] اهل جهنم [نمى شويد؛ آنها كه] مى گويند: "افسوس كه امروز نه شفاعت كنندگانى داريم و نه دوست گرم و پرمحبتى"».

[ دنيا خوش است و مال عزيز است و تن شريف *** ليكن رفيق از همه چيزى مقدّم است]

از احمد بن محمد از يكى از يارانش روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إستكثروا من الإخوان، فإنّ لكلّ مؤمن دعوة مستجابة؛ براى خود دوستان بسيارى برگيريد؛ زيرا هر مؤمنى دعاى مستجابى دارد».

و فرمودند: «إستكثروا من الإخوان فإنّ لكلّ مؤمن شفاعة؛ تعداد برادران دينى خود را بسيار سازيد كه هر مؤمنى [در روز قيامت ]شفاعتى [قابل قبول] دارد».

و نيز فرمودند: «أكثروا من مؤاخاة المؤمنين فإنّ لهم عند اللّه يداً يكافئهم بها يوم القيامة؛ از ميان مؤمنين دوستان زيادى برگزينيد؛ زيرا آنان نزد خدا كارهاى خوبى كرده اند كه در روز قيامت به آنان پاداش خواهد داد».

در نهج البلاغه از اميرمؤمنان عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «أعجز النّاس من عجز عن إكتساب الإخوان، و أعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم؛ ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان باشد و ناتوان تر از او كسى است كه دوستان يافته خود را از

ص: 594


1- . سوره شعراء، آيه هاى 100 و 101.

دست بدهد»

[ بد كسى دان كه دوست كم دارد *** زان بَتَر، چون گرفت بگذارد]

جعفر بن محمد از پدرش و او از جدّش از اميرمؤمنان عليه السلام روايت كرده است كه شنيدم رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمودند: «مؤمن خوش قلب و پاكدل و بزرگوار است و منافق فريبكار و پست مى باشد، و بهترين مؤمنان كسى است كه ساير مؤمنان به او انس و الفت بگيرند. و در كسى كه نه با ديگران انس مى گيرد، و نه ديگران با او انس مى گيرند، هيچ خيرى نيست». سپس فرمودند: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «بدترين مردم كسى است كه به مؤمنان بغض بورزد و دلهاى مؤمنان نيز به او بغض بورزد. اينان همان كسانى اند كه در سخن چينى

تلاش مى كنند، و بين دوستان تفرقه مى اندازند، و همواره براى مردم عيب مى تراشند. اينها را خدا [در روز قيامت] با نظر رحمت نمى نگرد، و در روز قيامت پاكيزه و تزكيه نمى كند».سپس اين آيه را تلاوت نمودند: «هُوَ الَّذِى أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ * وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ»(1)؛ «او همان است كه تو را با يارىِ خود و مؤمنان نيرومند كرد و ميان دلهايشان الفت انداخت».

از ايوب بن نوح روایت شده است كه امام على بن محمد عليه السلام نامه اى به يكى از يارانمان نوشته و در آن فرموده بود: «عاتب فلاناً و قل له: إذا أراد اللّه بعبد خيرا إذا عوتب قبل؛ از فلانى گلايه كن و به او بگو: هرگاه خدا براى بنده اى خيرى بخواهد او را انتقادپذير و گلايه شنو مى سازد».

[ نصيحت گوش كن جانا كه از جان دوست تر دارند *** جوانان سعادتمند پند پيرِ دانا را]

8. استحباب همنشينى با خردمند و دورى از احمق

عمار بن موسى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لا عليك أن تصحب ذا العقل و إن لم تحمد كرمه، و لكن إنتفع بعقله و احترس من سيّى ء

ص: 595


1- . سوره انفال، آيه هاى 62 و 63.

أخلاقه، و لا تدعنّ صحبة الكريم و إن لم تنتفع بعقله و لكن إنتفع بكرمه بعقلك، و افرر كلّ الفرار من اللّئيم الأحمق؛ اشكالى ندارد با خردمند دوست شوى، هرچند سخاوتمندى اش را نپسندى؛ بلكه بايستى از خرد او استفاده كنى و از اخلاق ناپسند او بپرهيزى. و مبادا از رفاقتِ با سخاوتمند دورى گزينى، هرچند از عقل او بهره نبرى؛ بلكه با كمك عقلِ خودت مى توانى از سخاوت و كرم او استفاده كنى. ولى با تمام توانت از فرومايه نادان بگريز و دور شو».

[ منشين با بدان كه صحبت بد *** گرچه پاكى، تو را پليد كند

آفتاب ارچه روشن است او را *** پاره اى ابر ناپديد كند]

***

[ پسر نوح با بدان بنشست *** خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند *** پى نيكان گرفت و مردم شد]

9. استحباب مشورت كردن با خردمندان

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمودند: «إسترشدوا العاقل و لا تعصوه فتندموا؛ از خردمند مشورت بخواهيد و با نظر او مخالفت نكنيد كه سخت پشيمان مى شويد».

[ اى برادر يار دانائى بجوى *** ماجراى مشورت با او بگوى

مشورت ادراك و هشيارى دهد *** عقل ها مر عقل را يارى دهد

عقل قوت گيرد از عقل دگر *** پيشه گر كامل شود از پيشه گر

مشورت كن با گروه صالحان *** بر پيامبر امرِ شاورهم بدان

امرهم شورى براى آن بُوَد *** كز تشاور سهو و كژ كمتر بُوَد

عقل را با عقلِ ديگر يار كن *** امرهم شورى بخوان و كار كن]

10. استحباب گردهمايى برادران ايمانى

محمد بن على بن الحسين، با سندش، از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: «تجلسون و تحدِّثون؟ قلت: نعم، قال: تلك المجالس أحبّها، فأحيوا أمرنا، رحم اللّه من أحيى أمرنا يا فضيل: من ذكرنا أو ذكرنا عنده فخرج عن عينيه مثل جناح الذباب غفر اللّه له ذنوبه و لو كانت أكثر من زبد البحر؛ آيا دور هم جمع مى شويد و گفت وگو مى كنيد؟ گفتم: بله.

ص: 596

حضرت فرمودند: من آن مجالس را دوست دارم. امر ما را احيا كنيد. خدا بيامرزد هر كه امر ما را احيا و زنده مى كند. اى فضيل: هر كه ما را ياد كند، يا نزد او ياد شويم، و به خاطر ما از چشمش به اندازه بال مگس اشك بريزد خدا او را مى آمرزد، حتى اگر [گناهانش] از كف دريا بيشتر باشند».

علتش اين مى تواند باشد كه او را به درستكارى و هدايت مى كشاند.

[ اوصاف على به گفت وگو ممكن نيست *** گنجايش بحر در سبو ممكن نيست

من ذات على به واجبى نشناسم *** اما دانم كه مثل او ممكن نيست]

***

[ هرگز نشد از سِرّ على كس آگاه *** زيرا كه نشد كس آگه از سرِّ اله

يك ممكن و اينهمه صفاتِ واجب! *** لا حول و لا قوة الا باللّه]

عبد اللّه بن مسكان از ميسر روايت كرده است كه روزى امام باقر عليه السلام به من فرمودند: «أتخلون و تحدّثون و تقولون ما شئتم؟ فقلت: اي واللّه، فقال: أما واللّه لوددت أنّي معكم في بعض تلك المواطن...؛ آيا با هم خلوت مى كنيد و در امور و مسائل دلخواهتان با هم گفت وگو مى كنيد؟ گفتم: بله، به خدا قسم. حضرت فرمودند: به خدا قسم، بسيار دوست دارم كه من نيز با شما بنشينم، و در برخى جلساتتان شركت كنم».

از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «رحم اللّه عبدا أحيى ذكرنا، قلت: ما احياء ذكركم؟ قال: التلاقي و التذاكر عند أهل الثَّبات؛ خدا بيامرزد هر كه [ذكر و] ياد ما را احيا نمايد. (راوى مى گويد:) گفتم: ياد شما چگونه احيا مى شود؟ حضرت فرمودند: نزد كسانى كه در عقيده خود استوارند برويد و به گفت وگو و مذاكره بپردازيد».

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت على عليه السلام مى فرمودند: «لقيا الإخوان مَغنم جسيم؛ ملاقات با برادران دينى غنيمت بزرگى است».

فضيل بن يسار نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «أتتجالسون؟ قلت: نعم، قال: واهاً لتلك المجالس؛ آيا باهم مى نشينيد؟ گفتم: بله. امام فرمودند: آه، چقدر مشتاق

ص: 597

آن مجالس هستم!»

[ خواهى كه ز دوزخ برهانى دل و تن *** اثنى عشرى شو و گزين مذهب من]

خيثمه از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمودند: «أبلغ موالينا السلام و أوصهم بتقوى اللّه العظيم، و أن يعود غنيّهم على فقيرهم، و قويّهم على ضعيفهم، و أن يشهد حيّهم جنازة ميّتهم، و أن يتلاقوا في بيوتهم فإنّ في لقاء بعضهم بعضاً حياة لأمرنا، ثم قال: رحم اللّه عبداً أحيى أمرنا؛ به پيروان ما سلام برسان و به آنان سفارش كن كه تقواى خداى بزرگ را رعايت كنند و ثروتمندشان به فقيرشان رسيدگى، و توانمند آنها به ضعيفشان كمك كند، و زندگانشان در تشييع جنازه مردگانشان شركت كنند، و در خانه هايشان همديگر را ملاقات كنند، زيرا در اينْ همديگر را ملاقات كردن، امر [و ولايتِ] ما زنده مى شود. آن حضرت سپس فرمودند: خدا بيامرزد كسى را كه امر ما را زنده مى كند».

[ يا رب از دل هاى ما نور محبت را مگير *** هر چه مى خواهى بگير از ما، ولايت را مگير]

سكونى از امام جعفر صادق عليه السلام و ايشان از اجدادشان، و سرانجام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمودند: «ثلاثة راحة المؤمن: التهجّد آخر اللّيل، و لقاء الإخوان، و الإفطار من الصّيام؛ سه چيز مايه آرامش مؤمن است: بيدار شدن در آخر شب [تهجد]، ديدار با برادران [ ايمانى] و افطار، پس از [يك روز] روزه دارى».

شعيب عقرقوفى مى گويد كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه به يارانشان فرمودند: «إتقوا اللّه و كونوا إخوة بررة متحابّين في اللّه متواصلين متراحمين، تزاوروا و تلاقوا و تذاكرواأمرنا و أحيوه؛ از خدا بپرهيزيد، و براى رضاى خدا با همديگر برادرانى خوب و دوستانى مهربان باشيد؛ به ديدار همديگر برويد و يكديگر را پيوسته ببينيد و درباره امر [و ولايت] ما گفت وگو كنيد، و آن را زنده بداريد».

[ آن را كه دوستىِ على نيست كافر است *** گو زاهد زمانه و گو شيخِ راه باش]

امام باقر عليه السلام فرموده اند: «إجتمعوا و تذاكروا تحفّ بكم الملائكة، رحم اللّه من أحيى أمرنا؛ گردِ هم آييد و يكديگر را ملاقات كنيد و باهم مذاكره و گفت وگو كنيد، [و بدانيد] ملائكه شما را در بر مى گيرند. خدا بيامرزد كسى را كه امر [و ولايتِ] ما را

ص: 598

زنده نگه مى دارد».

[ آيينه مهرْ روشن از ياد على است *** اورادِ مَلَكْ بر آسمان نادعلى است

گر سلطنت دو كوْن خواهى جانا *** در بندگى على و اولاد على است]

11. استحباب همنشينى با مردم نكوكار و دورى از بدكاران

ابوعلى روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرموده اند: «أنظروا من تحادثون فانّه ليس من أحد ينزل به الموت إلاّ مثّل له أصحابه إلى اللّه، فإن كانوا خياراً فخياراً، و إن كانوا شراراً فشراراً، و ليس أحد يموت إلاّ تمثّلتْ له عند موته؛ ببينيد [و دقت كنيد] با چه كسى همصحبت مى شويد، زيرا هيچ كس هنگام مرگش فرا نمى رسد، مگر آنكه دوستانشْ در آن هنگامْ در نظرش نمودار مى شوند؛ آن گاه اگر آنان از خوبان بوده باشند، آن شخص به سبك خوبان از دنيا مى رود، و اگر از بدان بوده باشند، به سبك بدان. و هيچ كس

نمى ميرد مگر آنكه دوستانش به هنگام مرگِ او برايش نمودار مى شوند».

[ بياموزمت كيمياى سعادت؟ *** ز همصحبتِ بد جدايى جدايى]

على بن اسباط، به نقل از برخى از اصحابش، از ابوالحسن [ امام موسى بن جعفر يا امام رضا عليهماالسلام] نقل مى كند كه فرمودند: «قال عيسى عليه السلام: إنّ صاحب الشر يعدي، و قرين السوء يردي، فانظر من تقارن؛ عيسى عليه السلام فرمودند: كننده بدى [بدى اش ]مسرى است، و رفيقِ بد آدمى را هلاك مى كند؛ پس ببين با چه كسى رفيق مى شوى».

[ يارِ بد بدتر بود از مار بد *** تا توانى مى گُريز از يارِ بد

يارِ بد تنها همى بر جان زند *** يارِ بد بر جان و بر ايمان زند]

عبد اللّه بن مسكان از مردى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلامفرمودند: «عليك بالتّلاد و ايّاك و كلّ محدَث لا عهد له و لا أمانة و لا ذمّة و لا ميثاق، و كن على حذر من أوثق النّاس عندك؛ تا مى توانى دوستان قديمى را درياب، و مواظب دوستِ جديدى كه دوران چندانى با او نبوده اى، باش؛ و نيز مواظب كسانى باش كه امانتدار و عهده دار و پيمان شناس نيستند. همچنين هميشه از كسانى كه به نظرت مطمئن ترينِ مردم اند، برحذر باش».

[ با بدان كم نشين كه بدمانى *** خوپذير است نفس انسانى

ص: 599

كند ار عاقلت بحق در خشم *** بِه از آن كت ببنددْ ابله چشم

من نديدم سلامتى ز بدان *** گر تو ديدى سلام ما را برسان]

عطيه از ابن عباس روايت كرده است كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفته شد: اى پيامبر خدا، كدام همنشينان بهترند؟ حضرت فرمودند: «من تذكّركم اللّه رؤيته، و يزيد في علمكم منطقه، و يرغبّكم في الآخرة عمله؛ آن كه ديدنش شما را به ياد خدا بيندازد، و سخنش بر علم و دانش شما بيفزايد، و عملش شما را به آخرت مشتاق كند».

[ گلى خوشبوى در حمام روزى *** رسيد از دستِ محبوبى به دستم

بدو گفتم كه مُشكى يا عبيرى *** كه از بوى دلاويز تو مستم

بگفتا من گِلى ناچيز بودم *** و ليكن مدتى با گُل نشستم

كمال همنشين در من اثر كرد *** و گرنه من همان خاكم كه هستم]

داوود رقّى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أنظر إلى كلّ ما لا يعنيك منفعة في دينك فلا تعتدنّ به، و لا ترغبنّ في صحبته، فإنّ كلّ ما سوى اللّه مضمحلّ وخيم عاقبته؛ نگاه كن و ببين، هر كه در امر دينت، براى تو سودى ندارد، به او اهميت نده، و براى همنشينىِ با او مشتاق مشو، زيرا هر چه به خدا ارتباط ندارد از بين رفتنى و سرانجامش بد است».

12. استحباب پذيرفتن نصيحت و همراهى با ناصحين

ابوعديس نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «يا صالح إتّبع من يبكيك و هو لك ناصح، و لا تتّبع من يضحكك و هو لك غاشّ و ستردّون على اللّه جميعاً فتعلمون؛ اى صالح، در پى كسى باش كه با نصيحت خالصانه تو را بگرياند، و با كسى كه تو را بخنداند، اما در حقيقت تو رامى فريبد رفاقت نكن. البته همه به سوى خدا برخواهيد گشت و همه چيز را خواهيد ديد».

احمد بن محمد در روايت مرفوعه اى، روايت كرده است كه امام صادق عليه السلامفرمودند: «أحبّ إخوانى إليّ من أهدى إليّ عيوبي؛ محبوبترينِ دوستانم كسى است كه عيب هاى مرا به من هديه كند [باز گويد]».

ص: 600

[ دوست آن است كو معايبِ دوست *** همچو آيينه روبه رو گويد

نه كه چون شانه با هزار زبان *** پشتِ سر رفته موبه مو گويد]

احمد بن ابى عبداللّه برقى از برخى از يارانش در روايت مرفوعه اى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يستغني المؤمن عن خصلة و به الحاجة إلى ثلاث خصال: توفيق من اللّه عزّوجل، و واعظ من نفسه، و قبول من ينصحه؛ مؤمن از چند خصلت بى نياز نيست، و به سه خصلتْ سختْ نياز دارد: توفيقى از سوى خداى عزوجل؛ و واعظى از درون خويش؛ و پذيرفتن نصيحت نصيحت كننده».

13. با چه كسى دوستى كنيم؟

عبيداللّه حلبى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «دوستى و رفاقت واقعى جز با حدّ و حدود ويژه اش صورت نمى گيرد؛ پس هرگاه اين شروط و حدود، يا برخى از آنها، در كسى تحقق پيدا كرد، در آن صورتْ او را به دوستىِ حقيقى نسبت بده، و هركس چيزى از اين شروط و حدود نداشته باشد، هرگز او را دوست ندان؛ نخستينِ آنها آن است كه ظاهر و باطنش با تو يكى باشد؛ دوم اينكه خوبى تو را خوبىِ خود، و بدىِ تو را بدىِ خود بداند؛ سوم اينكه چيزى مانند ثروت يا منصبى در برخوردش با تو تغيير ايجاد ننمايد؛ چهارم، چيزى را كه در توانش باشد از تو دريغ نكند؛ پنجم، كه اينْ دربردارنده تمامىِ اين امور است و آن عبارت از اين است كه تو را در سختيها رها نكند و تنها نگذارد».

[ دوست مشمار آنكه در نعمت زند *** لاف يارىّ و برادرخواندگى

دوست آن باشد كه گيرد دستِ دوست *** در پريشان حالى و درماندگى]

شريف رضى رحمه الله در نهج البلاغه از مولاى متقيان روايت كرده است كه حضرت فرمودند: «لا يكون الصديق صديقاً حتى يحفظ أخاه في ثلاث: في نكبته، و غيبته، و وفاته؛ هيچ كسدوستِ واقعى نيست مگر آنكه حقوق برادرش را در اين سه جايگاه ادا نمايد: در روزگار گرفتارى؛ آن هنگام كه حضور ندارد؛ و پس از مرگش».

[ به راه دوستى آن كس قدم تواند زد *** كه رنج خود طلبد از براى راحتِ دوست]

ص: 601

14. استحباب همدردى

رصافى نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أرأيت من قبلكم إذا كان الرجل ليس عليه رداء، و عند بعض إخوانه رداء يطرحه عليه؟ قال: قلت لا، قال: فإذا كان ليس عنده إزار يوصل إليه بعض إخوانه بفضل إزاره حتى يجد له إزاراً؟ قال: قلت: لا، قال: فضرب بيده على فخذه ثم قال: ما هؤلاء بإخوة؛ آيا شماها، هرگاه ببينيد كه يك نفر از دوستانتان پيراهنى نداشته باشد و يكى از برادران دينى اش داشته باشد، به او مى پوشاند [يا خير]؟ عرض كردم: خير. فرمودند: آيا چنين است كه اگر كسى ازار و بالاپوشى هم ندارد، يكى از برادرانش مازاد اِزار خود را به او مى دهد، تا زمانى كه آن فرد بتواند بالاپوشى پيدا كند؟ گفتم: خير. آن گاه حضرت از سرِ تأسف دستش را بر ران خويش زدند، سپس فرمودند: اينان برادران [دينى ]نمى باشند».

[ مقصد ز كاخ و طُرّه ايوان نگاشتن *** كاشانه هاى سربه فلك برفراشتن

گل هاى رنگ رنگ و درختان ميوه دار *** در باغ و بوستان ز سرِ شوق كاشتن

دانى كه چيست؟ تا به مراد دل اندر آن *** يك لحظه دوستى بتوان شاد داشتن

ورنه چگونه آدم عاقل بنا كند *** از گِل عمارتى كه ببايد گذاشتن]

از خلاد سندى در روايت مرفوعه اى، روايت شده است كه: «أبطأ على رسول اللّه صلى الله عليه و آله رجل فقال: ما أبطأ بك؟ فقال العُرْي يا رسول اللّه، فقال: أما كان لك جار له ثوبان يعيرك أحدهما؟ فقال: بلى يا رسول اللّه، فقال: ما هذا لك بأخ؛ روزى مردى (كه با پيامبر عليه السلام موعدى داشت) با تأخير خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از علت تأخيرش پرسيدند. آن فرد پاسخ داد: برهنگى و نداشتن لباس؛ اى پيامبر خدا. حضرت فرمودند: آيا همسايه اى نداشتى كه دو پيراهن داشته باشد و يكى از آنها را به طور عاريه به تو بدهد؟ آن مرد گفت: چرا، بود يا رسول اللّه. حضرت فرمودند: او برادر ايمانى تو نيست».

[ با دوستان بخور آنچه تو را هست پيش از آنك *** بعد از تو دشمنانِ تو با دوستان خورند

ص: 602

شرف مرد به جود است و كرامت به سجود *** هر كه اين هر دو ندارد عدمش بِه ز وجود]

از مفضل بن يزيد روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أنظر ما أصبت فعد به على إخوانك، فإنّ اللّه يقول: «إِنَّ الْحَسَنَ-تِ يُذْهِبْنَ السَّيِّ-ٔاتِ»(1)؛ ببين چه به دست آوردى، و آن گاه از آن به برادران دينى ات بده؛ زيرا خداوند مى فرمايد: "خوبى ها و حسنات، بدى ها و سيئات را از بين مى برند"».

[ ببخش مال و مترس از كمى كه هر چه دهى *** جزاى آن به يكى ده، ز دادگر يابى]

از ابن اعين روايت شده است كه روزى از امام صادق عليه السلام درباره حقِ مسلمان بر مسلمانِ ديگر پرسيدم؛ آن حضرت به من پاسخ ندادند. هنگامى كه پيش رفتم تا با ايشان وداع كنم، به حضرتش عرض كردم: «از شما سؤالى كردم، چرا پاسخم را ندادى؟» حضرت فرمودند: «ترسيدم [به سبب سختى مطلب تحمل نكنيد] و به كفر بيفتيد. از سخت ترين بايدها و واجباتى كه خدا بر بندگانش واجب كرده است سه مطلب مى باشد: اينكه مؤمن به ديگران درباره خود انصاف دهد، به اين معنا كه براى برادر مؤمن خود چيزى را نپسندد مگر آنچه كه براى خودش آن را مى پسندد؛ و اينكه براى رضاى خدا با برادران ايمانى خود در مال مواسات كند؛ و اينكه هميشه به ياد خدا باشد نه اينكه [فقط ]سبحان اللّه، و الحمدللّه بگويد، بلكه هر گاه به حرامى از محرمات الهى برخورد كرد، آن را رها كند».

15. كراهت دوستىِ با بدكاران و احمقان و دروغگويان

محمد بن سالم كندى از كسى كه به او خبر داده، روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هرگاه اميرمؤمنان على عليه السلام منبر مى رفتند، مى فرمودند: «سزاوار است كه مؤمن از دوستىِ با سه كس بپرهيزد: بدكارِ فاسق، احمق و دروغگو. اما فاسق بدكار، براى اينكه كارزشت خود را زيبا جلوه مى دهد، و مى خواهد تو نيز مانند او

ص: 603


1- . سوره هود، آيه 114.

باشى، و در امر دين و آخرتت به تو كمك نمى كند و دوستىِ با او موجبِ سنگدلى و انحراف قلب مى شود، و رفت وآمد با او برايت مايه ننگ مى باشد. و اما احمق و نابخرد، براى اين است كه هرگز در مشورت با او، نظر خوبى به تو ارايه نمى كند، و هيچ اميدى نيست كه از تو شرّى را دفع كند، حتى اگر خود را به زحمت بيندازد و تلاش كند. و چه بسا آن گاه كه مى خواهد به تو سودى برساند، به تو ضرر مى زند؛ لذا مرگ او بهتر از زندگى، و سكوتش بهتر از سخن گفتن، و دورى اش بهتر از نزديك شدن اوست. و اما دروغگو، براى اين است كه هرگز با او زندگى آرام نخواهى داشت. سخنت را [كه نبايد براى ديگران نقل شود] نقل مى كند و سخن ديگرى را [كه نبايد براى تو نقل شود] نزد تو بازگو مى كند. هرگاه سخنانش تمام شود سخنان بيهوده و يا دروغ ديگرى آغاز مى كند تا جايى كه هرگاه سخن راستى هم بگويد ديگر كسى او را باور نمى كند. با ايجاد دشمنى ميان مردم تفرقه مى اندازد و كينه ها را در سينه ها مى كارد. پس پرواى خدا داشته باشيد و به فكر خود باشيد [كه چه انتخاب مى كنيد]».

[ عاقبت گرگ زاده گرگ شود *** گرچه با آدمى بزرگ شود]

[ شمشيرِ نيك ز آهنِ بد گر كند كسى*** ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست *** در باغ لاله رويد و در شوره زار خس]

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «لا ينبغي للمرء المسلم أن يؤاخي الفاجر، فإنّه يزيّن له فعله و يحبّ أن يكون مثله، و لا يعينه على أمر دنياه و لا أمر معاده، و مدخله إليه و مخرجه من عنده شين عليه؛ براى هيچ مسلمانى سزاوار نيست كه با فاسق بدكار رفاقت كند، زيرا فاسق فاجر سعى مى كند كار زشت خود را زيبا جلوه دهد، و دوست دارد كه رفيقش نيز مانند او باشد، و رفيق خود را نه در امر دنيايش كمك مى كند و نه در امر آخرتش. و رفت وآمد با او براى انسان مايه ننگ مى باشد».

[ ابر اگر آب زندگى بارد *** هرگز از شاخ بيد بر نخورى

با فرومايه روزگار مبر *** كز نىِ بوريا شكر نخورى]

ميسر نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا ينبغي للمرء (للمسلم) أن يؤاخي

ص: 604

الفاجر، و لا الأحمق، و لا الكذّاب؛ نبايستى انسان مسلمان با فرد بدكار، و فرد احمق و نيز فرد دروغگو دوستى كند».

عبيد بن زراره نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إيّاك و مصادقة الأحمق فإنّك أسرّ ما تكون من ناحيته أقرب ما يكون إلى مسائتك؛ تا مى توانى از رفاقت با احمق پرهيز كن، زيرا تو بسيار دوست دارى به او خوبى كنى، ولى او بيش از هر چيزى به تو بدى مى كند».

[ چه خوش گفت آن خردمند سخندان *** كه روى از صحبت نادان بگردان

درختِ اُنسِ نادان بَر ندارد *** حضورش جز كه دردِسر ندارد

زيان پيدا كند گر سود خواهد *** بدارد درد ار بهبود خواهد]

از محمد بن سالم كندى از راويانش از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «هنگامى كه على عليه السلامبه منبر مى رفتند مى فرمودند: بر مسلمان است كه از رفاقت با دروغگو اجتناب كند، زيرا زندگى با او گوارا نخواهد بود. او سخن تو را نزد ديگران مى برد، و سخن ديگران را نزد تو مى آورد [و نمامى مى كند]، و هرگاه سخنانش ته كشد با سخن [بيهوده و خلاف واقع] سخن خود را ادامه مى دهد به طورى كه هرگاه سخن درست و راستى هم بگويد آن را باور نمى كنند. او سخنان بعضى از مردم را نزد بعض ديگرى مى برد و موجب پيدايش دشمنى مى شود، و در دلهايشان بذر كينه مى كارد».

[ هر كرا بينى سخن هايش دروغ *** زو حذر كن كه كژ است و بى فروغ

سوى لطفِ كاذبان هرگز مرو *** كان پل ويران بُود نيكو شنو]

16. كراهت مشاركت دادن سفلگان و بدكاران در كارها

عمار بن موسى روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلامشنيدم كه فرمودند: «حبّ الأبرار للأبرار ثواب للأبرار، و حبّ الفجّار للأبرار فضيلة للأبرار، و بغض الفجّار للأبرار زين للأبرار، و بغض الأبرار للفجّار خزي على الفجّار؛ دوست داشتن خوبانِ نكوكار براى خوبان موجب كسب پاداش است، و اينكه بدكارانْ خوبان را دوست بدارند نشانه فضيلت و مقام خوبانِ نكوكار است. و دشمنى كردن بدكاران با خوبان مايه زينتِ آن خوبان است، و كينه

ص: 605

داشتن و نفرت ورزيدن خوبان از بدكاران مايه بدنامى و بى آبرويى آن بدكاران است».

از ابراهيم بن ابى البلاد، در روايت مرفوعه اى، آمده است كه لقمان به فرزندش گفت: «پسرم، [به مردم] زياد نزديك مشو زيرا عاقبتش [به علت ديدن برخى ناهنجاريها ] دور شدن از آنان است، و زياده دور مشو، زيرا مورد اهانت قرار مى گيرى. هر جنبنده اى نظير خود را دوست دارد، و آدميزاده نيز همنوع خود را مى پسندد. نيكى خود را در اختيار كسى، جز طالبان آن، مگذار و همان طور كه بين گرگ و ميش رفاقتى نيست، بين بدكار و نيكوكار نيز دوستى اى وجود ندارد. هر كه به زشتيها نزديك شود مقدارى از آنها به او خواهد چسبيد؛ همچنين هر كه در زندگى خود با بدكار مشاركت كند، از روش او چيزى خواهد آموخت. هر كه جدال را دوست دارد مورد دشنام قرار خواهد گرفت، و هر كه در جاهاى بدنام وارد شود مورد بدگمانى. هركس با افراد بد رفيق شود [از آفات آنان] در امان نخواهد ماند، و هركس اختيار زبان خود را نداشته باشد پشيمان خواهد شد».

[ گر قرب خدا مى طلبى دلجو باش *** اندر پس و پيش خلق نيكوگو باش

خواهى كه چو صبح صادق الوعد شوى *** خورشيد صفت با همه كس يكرو باش]

معاوية بن وهب گزارش كرده كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «پدرم [ امام باقر عليه السلام ]مى فرمودند: "همواره حق را پيروى كن و افسوس گذشته ها را مخور و از آنچه به تو سودى نمى رساند، پرهيز كن، و از دشمنِ خود برحذر باش، و از دوستانت نيز، جز آنكه امين است، پيوسته هشيار باش، و امين كسى است كه از خدا پروا داشته باشد، و نيز هرگز با بدكار دوستى مكن و وى را از رازِ خودت آگاه نكنْ و به او امانت مده، و در كارهايت با كسانى كه خداترس هستند، مشورت كن».

[ به دوست گرچه عزيز است راز دل مگشاى *** كه دوست نيز بگويد به دوستان عزيز]

17. كراهت دوستى با دروغگويان و بدكاران و بخيلان و بزدلان و قاطعان رحم

از محمد بن مسلم و ابوحمزه از امام صادق عليه السلام از پدر گراميش (امام باقر عليه السلام) روايت شده است كه فرمودند: «پدرم (امام سجاد عليه السلام) فرمودند: فرزندم دقت كن كه با پنج گروه

ص: 606

دوست و هم سخن و همراه مشو: گفتم: پدر جان آنان كيانند؟ آنها را به من معرفى نما. فرمودند: بپرهيز از رفاقت با دروغگو، زيرا او مانند سراب است؛ دور را براى تو نزديك، ونزديك را براى تو دور جلوه مى دهد. بپرهيز از رفاقت با فاسق بدكار، زيرا او تو را در ازاى يك وعده غذا و حتى كمتر از آن مى فروشد. بپرهيز از دوستى با بخيل زيرا هنگام لزوم بذل مال به تو، در حالى كه به آن نيازمندى، رهايت مى كند. و بپرهيز از مصاحبت با احمق، زيرا گاه مى خواهد به تو سود برساند ولى ضرر مى زند. و بپرهيز از دوستى با كسى كه قطع رحم مى كند، زيرا او را در سه آيه از كتاب خداى لعنت شده يافتم؛ آنجا كه فرمود: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ * أُولَ-ئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَى أَبْصَ-رَهُمْ»(1)؛ «پس [ اى منافقين] آيا مى دانستيد كه چون [ از خدا] برگشتيد [يا سرپرست مردم شديد] در [روى] زمين فساد كنيد و خويشاونديهاى خود را از هم بگسليد؟ اينان همان كسانند كه خدا آنان را لعنت نموده [گوشِ دلِ] ايشان را ناشنوا و چشمهايشان را نابينا كرده است». و مى فرمايد: «وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَ-قِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولَ-ئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»(2)؛ «و كسانى كه پيمان خدا پس از بستنِ آن مى شكنند و آنچه را خدا به پيوستنِ آن فرمان داده مى گسلند و در زمين فساد مى كنند برايشان لعنت است و بدفرجامىِ آن سرا ويژه آنان است». و مى فرمايد: «الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَ-قِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولَ-ئِكَ هُمُ الْخَ-سِرُونَ»(3)؛ «همان ها كه پيمان خدا را پس از بستنِ آن مى شكنند و آنچه را خدا به پيوستنش امر فرموده مى گسلند و در زمين به فساد مى پردازند، آنان زيانكارانند».

محمد بن مروان روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرموده اند: «إيّاك و صحبة الأحمق فإنّه أقرب ما تكون منه أقرب ما يكون إلى مسائتك؛ از رفاقت با احمق بپرهيز زيرا با داشتن بهترين رابطه با او، وى بيشترين بدى تو را مى خواهد».

ص: 607


1- . سوره محمد، آيه هاى 22 و 23.
2- . سوره رعد، آيه 25.
3- . سوره بقره، آيه 27.

از سيد رضى رحمه الله در نهج البلاغه از حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «يا بني إيّاك و مصادقة الأحمق فانّه يريد أن ينفعك فيضرّك، و إيّاك و مصادقة البخيل فإنّه يبعد عنك أحوج ما تكون إليه، و إيّاك و مصادقة الفاجر فإنّه يبيعك بالتّافه، و إيّاك و مصادقة الكذّابفإنّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب؛ پسرم، از دوستى با احمق بپرهيز زيرا او گاه مى خواهد كه به تو سودى رساند اما مايه زيانت مى شود. و از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا آنچه بدان سخت نياز دارى از تو دريغ مى دارد، و از دوستى با بدكار بپرهيز، زيرا با اندك بهايى تو را مى فروشد. و از دوستى با دروغگو بپرهيز، كه او به سراب مى ماند، دور را به تو نزديك، و نزديك را دور مى نماياند».

[ زبانى كه با راستى يار نيست *** به گيتى كس او را خريدار نيست

زبان را مگردان به گرد دروغ *** چو خواهى كه بخت از تو گيرد فروغ]

حنان بن سدير از پدرش روايت كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «لا تقارن و لا تؤاخي أربعة: الأحمق و البخيل و الجبان و الكذّاب، أمّا الأحمق فيريد أن ينفعك فيضرّك، و أمّا البخيل فإنّه يأخذ منك و لا يعطيك، و أما الجبان فإنّه يهرب عنك و عن والديه، و أمّا الكذّاب فإنّه يصدُق و لا يصدَّق؛ با چهار نفر رفيق مشو و رابطه برادرى برقرار مكن: احمق، بخيل، بزدل و دروغگو. زيرا احمق گاه مى خواهد به تو سودى برساند، ولى به سبب نادانى به تو ضرر مى رساند؛ و بخيل از تو مى گيرد، اما به تو چيزى نمى دهد؛ بزدل از تو و حتى از والدينش نيز مى گريزد؛ و دروغگو نه راست مى گويد و نه كسى سخن [راستِ] او را باور مى كند».

[ كذاب كه دشمنى اش واجب باشد *** هم صحبتى اش ننگ مصاحب باشد

هر چند كند چربزبانى چون شمع *** نورش به غلط چو صبح كاذب باشد]

مسعدة بن صدقه از جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) از پدرش (امام باقر عليه السلام) روايت كرده است كه فرمودند: «روزى خواستم به سفرى بروم. پدرم (امام سجاد عليه السلام) سفارشاتى به من نمودند كه از جمله آنها اين بود: پسرم، تا مى توانى از رفاقت با احمق بپرهيز و از او دورى كن و با او هم سخن نشو، زيرا احمق و نادان فردى ضايع كننده شأن و حق انسان و عيبجو است، چه حاضر باشد و چه غايب. هرگاه سخن گويد: نادانيش او را رسوا

ص: 608

مى كند، و هرگاه سكوت اختيار كند، سكوتش ناشى از ضعف بيان است؛ هرگاه كارى كند، تباه مى سازد؛ و هرگاه كارى به عهده اش نهاده شود ضايع مى كند. نه دانشش او را بى نياز كند، و نه دانش ديگران به او سودى مى رساند، نه از نصيحتگر فرمان مى برد و نه همصحبتى اشاز او در آسايش مى باشد. مادرش آرزو مى كند كه به عزايش بنشيند و همسرش آرزو دارد او را از دست بدهد و همسايه اش آرزومند دورىِ اوست و همنشينش آرزو دارد بدون او بنشيند. اگر كم سن ترين افراد مجلس باشد، بزرگترها را به زحمت مى اندازد، و اگر سالمندترينِ آنها باشد، كمسالان را تباه و فاسد مى كند».

[بِبُر از جاهل ار چه خويش باشد *** كه رنج وى ز راحت بيش باشد

ز نادان و ز ناجنس و ز ناكس *** به شب بگريز، منگر هيچ بر پس

مكن دل خوش به سود بى كرانش *** كه صد سودش نيرزد يك زبانش]

18. كراهت ورود به جاهاى تهمت انگيز

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «من عرض نفسه للتّهمة فلا يلومنّ من أساء به الظّن، و من كتم سرّه كانت الخيرة في يده؛ هر كه خود را در معرض تهمت قرار دهد، نبايستى كسى را كه درباره او بدگمان شده است ملامت كند؛ و هركس راز خود را كتمان نمايد اختيار آن را در دست خود دارد».

حسين بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: «من دخل موضعاً من مواضع التّهمة فاتّهم فلا يلومنّ إلاّ نفسه؛ هركس در مكانى از مكانهاى تهمت انگيز وارد شود جز خويش، كسى را ملامت نكند».

از ابوالجارود از امام باقر عليه السلام از نياكان گراميش، از حضرت على عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «من وقف بنفسه موقف التّهمة فلا يلومنّ من أساء به الظّن...؛ هركس در مكانى اتهام انگيز بايستد در اين صورت كسى را كه به او بدگمان مى شود، ملامت نكند».

فجيع عقيلى روايت كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام در سفارشى به فرزند عزيزشان امام حسن عليه السلام فرمودند: «و إيّاك و مواطن التّهمة، و المجلس المظنون به السّوء، فإنّ قرين السّوء يغرّ جليسه؛ و از جاهاى تهمت زا دورى كن و از مجالس مشكوك كه باعث بدگمانى

ص: 609

مى شود، بپرهيز، زيرا همنشينِ بد همنشين خود را وسوسه مى كند».

[چون به جايى پاگذارى اى پسر *** عاقبت انديش اگر دارى هنر

در نگر پس را به عقل و پيش را *** تا چو پروانه نسوزى خويش را]

از بزنطى از امام كاظم عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «إتّقوا مواقف الرّيب، و لا يقفنّ أحدكم مع أمّه في الطّريق فإنّه ليس كلّ أحد يعرفها؛ از جاها و كارهايى كه تهمت زاست بپرهيزيد، و مبادا يك نفرتان در راه، با مادرش بايستد، زيرا همه مردم نمى دانند كه آن زن مادر اوست».

سيد رضى رحمه الله در نهج البلاغه از اميرمؤمنان على عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: «من وضع نفسه مواضع التّهمة فلا يلومنّ من أساء به الظّن؛ كسى كه خود را در جايگاه تهمت قرار داد نبايد جز خودْ كسى را نكوهش كند».

و نيز فرمودند: «من سلّ سيف البغي قتل به، و من كابد الأمور عطب، و من إقتحم اللّجج غرق، و من دخل مداخل السّوء اتّهم؛ كسى كه شمشير ستمگر بركشيد با همان كشته خواهد شد؛ و آن كه در كارها خود را به رنج اندازد خود را هلاك سازد، و هركس خود را در گردابهاى بلا افكند غرق گردد، و هركس به جاهاى بدنام قدم نهاد متهم گردد».

[هر كه اول بنگرد پايان كار *** اندر آخر مى نگردد شرمسار]

19. ضرورت پرهيز از هشيارى مؤمن

از محمد بن مسلم روايت شده است كه امام باقر عليه السلام در تفسير فرمايش خدا «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَ-تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ»(1)؛ «در اين [سرگذشت عبرت انگيز و كيفر] براى هوشياران عبرت ها است». فرمودند: آنان ائمه عليهم السلامهستند، سپس فرمودند: پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمودند: از هوشمندى مؤمن بپرهيزيد، زيرا او به وسيله نور خدا مى بيند. سپس حضرت آن آيه را خواندند».

سليمان جعفرى روايت كرده است كه روزى در محضر امام كاظم عليه السلام بوديم كه آن

ص: 610


1- . سوره حجر، آيه 75.

حضرت فرمودند: «إتق فراسة المؤمن فأنّه ينظر بنور اللّه؛ از هوشمندى [سرشار ]مؤمن بپرهيزيد، زيرا به وسيله نور خدا مى نگرد».

در نهج البلاغه از اميرمؤمنان على عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «إتّقوا ظنون المؤمنين فإنّ اللّه جعل الحقّ على ألسنتهم؛ از گمان مؤمنان بپرهيزيد كه خدا حق را بر زبان آنان قرار داده است».

20. استحباب مشورت كردن با دانايان

از ابن قداح از امام صادق عليه السلام از پدر گرامى اش (امام باقر عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند: «قيل: يا رسول اللّه ما الحزم؟ قال: مشاورة ذوي الرأي و إتّباعهم؛ به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفته شد: يا رسول اللّه، حزم و دورانديشى چيست؟ حضرت فرمودند: مشورت كردن با اهل نظر و دانايان، و پيروى كردن از آنان».

[هنرمند شايسته بخت ور *** نپيچد ز رأى خردمند سر

اگر زيركى كارِ هشيار كن *** به عقلِ دگر عقلِ خود يار كن]

سرى بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمودند: «فيما أوصى به رسول اللّه صلى الله عليه و آله علياً عليه السلام قال: لا مظاهرة أوثق من المشاورة، و لا عقل كالتدبير؛ از سفارشات رسول اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام اين بود كه فرمودند: "هيچ پشتيبانى اى مطمئن تر از مشورت كردن نيست، و هيچ عقلى بهتر از تدبير نيست».

[هر كه دانسته است بسيارى *** نكند بى مشاورت كارى

شد پيمبر به مشورت مأمور *** تا ندارى تو خويشتن معذور]

ابى الجارود نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «في التوراة أربعة أسطر: من لا يستش يندم، و الفقر الموت الأكبر، كما تدين تدان، و من ملك استأثر؛ چهار مطلب در تورات هست، بدين قرار: هر كه مشورت نكند پشيمان مى شود؛ و فقر، مرگى است بزرگ تر؛ و همان طور كه با ديگران رفتار كنى با تو رفتار مى شود؛ و هر كه مالك و اختياردار امرى شد، آن را به خود اختصاص مى دهد [و ديگران را از آن محروم مى كند]».

از سماعة بن مهران نقل شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لن يهلك امرؤ عن

ص: 611

مشورة؛ هيچ كسى از مشورت كردن ضرر نمى بيند».

[رو مپيچ از مشورت زيرا كه ارباب خرد *** مشورت را پيشكار اهلِ دولت گفته اند]

سيد رضى رحمه الله در نهج البلاغه نقل كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لا غنى كالعقل، و لا فقر كالجهل، و لا ميراث كالأدب، و لا ظهير كالمشاورة؛ هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى و هيچ ميراثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى اى چون مشورت نيست».

نيز فرمودند: «من استبدّ برأيه هلك، ومن شاور الرجال شاركها في عقولها؛ هركس خودرأى شد به هلاكت رسيد، و هر كه با ديگران مشورت كرد در عقلهاى آنان شريك شد».

[عقل قوّت گيرد از عقل دگر *** پيشه گر كامل شود از پيشه گر]

و فرمودند: «الإستشارة عين الهداية؛ مشورت عينِ هدايت است».

و نيز: «خاطر بنفسه من أستغنى برأيه؛ خود را به خطر انداخت هر كه خودرأيى كرد».

21. استحباب مشورت كردن با افراد پارساىِ خيرخواهِ مخلص و پيروى از آنان

مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من لم يكن له واعظ من قلبه، و زاجر من نفسه، و لم يكن له قرين مرشد، إستمكن عدوّه من عنقه؛ هر كس واعظى از قلب خود، و بازدارنده اى از درون خود، و رفيق راهبرى نداشته باشد، گردن خود را در اختيار دشمنش نهاده است».

[هر كه بى مشورت كند تدبير *** غالباً بر هدف نيايد تير

بذر بى مشورت چو بنشانى *** بر نيارد بجز پشيمانى]

از معاوية بن وهب روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إستشر في أمرك الذين يخشون ربّهم؛ در كارها با كسانى مشورت كن كه از خدا پروا داشته باشند».

از حسين بن مختار از امام صادق عليه السلام نقل شده كه على عليه السلام در كلامى فرمودند: «شاور في حديثك الذين يخافون اللّه؛ در كارهايت با كسانى كه از خدا مى ترسند،

ص: 612

مشورت كن».

سليمان بن خالد روايت كرده است كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «إستشر العاقل من الرجال الورع، فإنّه لا يأمر إلاّ بخير، و إيّاك و الخلاف، فإنّ مخالفة الورع العاقل مفسدة في الدين و الدنيا؛ با عاقلان پرهيزگار مشورت كن. زيرا جز به خير و نيكى نظر نمى دهند، و از مخالفت با آنان بپرهيز؛ زيرا مخالفتِ با انسانِ خردمندِ پرهيزكار موجب تباهى دين و دنيا مى شود».

منصور بن حازم نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «مشاورة العاقل الناصح رشد و يمن و توفيق من اللّه، فإذا أشار عليك الناصح العاقل فإيّاك و الخلاف فإنّ في ذلك العطب؛ مشورت كردن با عاقل خيرخواه موجب رشد و بركت وتوفيق الهى است. پس هرگاه فرد خردمند خيرخواه و با اخلاص نظر صحيحى را براى تو نشان داد با آن مخالفت نكن، زيرا در مخالفت با نظر او شكست و خسران است».

معلى بن خنيس روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرموده اند: «ما يمنع أحدكم إذا ورد عليه ما لا قِبَلَ له به أن يستشير رجلاً عاقلا له دين و ورع، ثمّ قال أبوعبداللّه عليه السلام: أما إنّه إذا فعل ذلك لم يخذله اللّه بل يرفعه اللّه و رماه بخير الأمور و أقربها إلى اللّه؛ چه اشكالى دارد كه هرگاه براى يكى از شما امرى مهم پيش مى آيد، كه بى سابقه باشد، با شخص عاقل، ديندار و خداترس مشورت نمايد؟ سپس ادامه دادند: بى ترديد اگر چنين كند، خدا او را بى اعتبار نمى كند، بلكه برترى و رفعتش مى بخشد و او را به بهترينِ امور و نزديكترينِ آنها به رضاى خدا هدايت مى كند».

[عقل را با عقل ديگر يار كن *** امرهم شورى بخوان و كار كن

امر شاورهم براى آن بود *** كز تشاور سهو و كژ كمتر بود]

***

[گويند كه بى مشاورت كار مكن *** الحق سخنى خوش است انكار مكن]

حلبى گزارش كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مشورت كردنْ هرگز به خوبى صورت نمى گيرد مگر با رعايت كردن شروطِ آن؛ بنابراين هركس آن

ص: 613

شروط را بداند [به نتايجِ آن مشورت دست مى يابد]، و گرنه ضرر و زيانش براى آن مشورت كننده بيشتر از سود و منفعتش خواهد بود. شرط اول آن است كه فردى كه با او مشورت مى كنى خردمند باشد. دومين شرط آن است كه متدين و آزاده باشد، [نه اسير هواهاى نفسانى و تعصبات]. سوم آن است كه دوستى صميمى و مانند برادر باشد. چهارم: آن است كه تمام راز خود را چنان در اختيار او بگذارى كه آگاهى او از آن راز مانند آگاهى تو باشد. ولى در عين حال بايستى رازدار باشد. بنابراين اگر عاقل و خردمند باشد، از مشورت او بهره مند خواهى شد، و اگر ديندار و آزاده باشد تمام توان خود را به كار خواهد گرفت تا نظر خوبى را به تو ارايه كند، و اگر دوست صميمى و مانند برادر باشد، راز تو را كتمان خواهد نمود، و اگر راز خود

را چنان در اختيارش گذاشتى كه آگاهى اش از آن مانند آگاهى خود توست، در آن صورت بهتر مى تواند به تو نظر بدهد و راهنمايى اش كامل تر و جامع تر خواهد بود».

22. درباره راهنمايىِ مشورت شونده

حسين بن عمر بن يزيد از پدرش گزارش كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من استشار أخاه فلم ينصحه محض الرأي سلبه اللّه عزّوجل رأيه؛ هركس با برادر [دينى اش] مشورت كند، و او خالصانه و به صورت كامل به او نظر ندهد، خداى عزّوجلّ عقل او را سلب خواهد كرد».

[فتحى كه جهان از او گشادند *** در بازوى مشورت نهادند

گر عقل تو عقده مى گشايد *** با ناخن شور خوشتر آيد]

23. درباره مشورت كردن انسان با پايين تر از خود

معمر بن خلاد روايت كرده است كه غلام امام رضا عليه السلام، كه نامش سعد بود، مُرد. حضرت به من فرمودند: «فرد بافضل و امانتدارى را برايم معرفى كن». [يعنى آن حضرت با او مشورت كرد. ]معمر گويد: به آن حضرت عرض كردم: «من طرفِ مشورت شما قرار گيرم؟» [گويا تعجب كرده بود كه امام با او مشورت كرده است]. آن حضرت مثل فردى كه خشمگين شده باشد به من فرمودند: «رسول اكرم صلى الله عليه و آله با اصحاب و يارانش

ص: 614

مشورت مى كرد؛ سپس آنچه صلاح مى دانست و تصميم مى گرفت، آن را اجرا مى فرمود».

فضيل بن يسار نقل كرده است كه روزى امام صادق عليه السلام در امرى با من مشورت كردند. عرض كردم: «خدا خيرتان دهد! با من مشورت مى فرماييد؟» [و آيا من طرف مشورت شما، كه امام معصوم هستيد، قرار بگيرم؟]. حضرت فرمودند: «بله، هرگاه با تو مشورت كردم نظر بده».

از حسن بن جهم نقل شده است كه روزى نزد امام هشتم ابوالحسن، امام رضا عليه السلامبوديم. كه از پدر بزرگوار خود [موسى بن جعفر عليه السلام] ياد كردند و فرمودند: «كان عقله لا تُوازن به العقول، و ربّما شاور الأسود من سودانه فقيل له: تشاور مثل هذا؟ فقال: إنّ اللّه تبارك و تعالى ربّما فتح على لسانه، قال: فكانوا ربّما أشاروا عليه بالشيء فيعمل به من الضيعة و البستان؛ تمام عقل ها با عقل او قابل مقايسه و موازنه نبود؛ با اين حال گاه با يكى از غلامان سياه خود مشورت مى كرد. روزى به او گفته شد كه آيا شما با چنين فردى مشورت مى كنيد؟! ايشانفرمودند: [ آرى] چه بسا خداى متعال راه حل اين مشكل را بر زبان او جارى سازد. [راوى مى گويد:] آنها گاهى درباره زمين و باغ به ايشان نظرهاى خوبى مى دادند و آن حضرت به آن نظرها عمل مى نمودند [و نتيجه مى گرفتند]».

سيد رضى رحمه الله در نهج البلاغه روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام به ابن عباس، زمانى كه به حضرتش مطلبى را پيشنهاد كرد كه موافق نظر شريفشان نبود، فرمودند: «عليك أن تشير عليَّ فإذا خالفتك فأطعني؛ [هنگامى كه از تو مشورت خواستم ]تا مى توانى نظر و پيشنهاد بده، ولى اگر با نظرت مخالفت كردم، در آن صورت مرا اطاعت كن».

على بن مهزيار گزارش كرده است روزى امام جواد عليه السلام نامه اى به من نوشتند كه «از فلانى بخواه كه نظرش را [درباره فلان مسأله] به من بگويد، و براى خود هرچه مى خواهد انتخاب كند، زيرا او به آنچه در شهر و ديارش جايز است، داناتر است، و بهتر مى تواند با سلاطين رفتار كند؛ زيرا مشورت كردن امرى است مبارك. خداى متعال به پيامبرش در يكى از آيات قرآن كريم مى فرمايد: «وَ شَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى

ص: 615

اللَّهِ»(1)؛ «در كارها با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن». پس هرگاه چيزى را كه پيشنهاد كرد صحيح ديدم براى تو مى نويسم، و خبرت مى دهم كه او را پسنديدم. و هرگاه ديدم كه درست نيست او را در مسير راست و درست قرار خواهم داد، - ان شاء اللّه - ».

[بى ياور و اعوان نرسد دست به مقصود *** انسان همه محتاج به يارند و به احباب

بى همنفسى خوش نتوان زيست به گيتى *** بى دست شناور نتوان رست ز غرقاب]

24. كراهت مشورت كردن با بزدل، آزمند، حريص، بدكار و فرومايه

محمد بن آدم از پدرش، از امام رضا عليه السلام، از نياكانش از اميرمؤمنان على عليهم السلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «يا علي لا تشاورنّ جباناً فإنّه يضيّق عليك المخرج و لا تشاورنّ بخيلاً فإنّه يقصر بك عن غايتك، ولا تشاورنّ حريصاً فإنّه يزيّن لك شرّها، واعلم أنّ الجبن و البخل و الحرص غريزة يجمعها سوء الظّن؛ يا على، هرگز با ترسو مشورت مكن، زيرا راه رابرايت تنگ جلوه مى دهد؛ با بخيل مشورت نكن زيرا تو را از رسيدن به هدف نهائى ات باز مى دارد؛ با حريص و آزمند مشورت نكن، زيرا بدى را براى تو خوب و زيبا جلوه مى دهد. بدان كه زبونى و بخل و حرص غرايزى است كه از بدگمانى به خدا پديد مى آيند».

معاوية بن وهب نقل كرده است كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: پدرم به من فرمودند: «قم بالحق و لا تعرّض لما نابك، و اعتزل ما لا يعنيك، و تجنّب عدوّك، و احذر صديقك، واصحب من الأقوام الأمين، و الأمين من يخشى اللّه و لا تصحب الفاجر، و لا تطلعه على سرّك، و لا تأتمنه على أمانتك، و استشر في أمورك الذين يخشون ربّهم؛ همواره در پى حق باش و خود را در معرض گرفتارى ها قرار مده، و از آنچه به تو مربوط نيست دورى كن، و هميشه از دشمنت اجتناب كن، و از دوستت برحذر باش، و با افراد امانتدار رفاقت كن؛ و [بدان كه] امين كسى است كه از خدا پروا كند. و با بدكار رفاقت

ص: 616


1- . سوره آل عمران، آيه 159.

نكن و او را از راز خود آگاه نكن، و امانتِ خود را به او نسپار، و در كارهايت با كسانى كه از خدا مى ترسند، مشورت كن».

[آن رفيقى كه با تو دوست بُود *** زيور دين و زينت دنياست

نعمت دهر اگر چه بسيار است *** نعمتى بهتر از رفيق كجاست]

25. نهى از همنشينىِ با بدعتگزاران

ابن ابى نجران از عمر بن يزيد نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا تصحبوا أهل البدع، و لا تجالسوهم فتكونوا عند الناس كواحد منهم، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المرء على دين خليله و قرينه؛ با بدعتگزاران دوستى نكنيد، و با آنها همنشين نشويد تا در چشم مردم از جمله آنها به شمار نياييد. نيز پيامبر اكرم فرموند: انسان بر اساس دين دوست و رفيقش مى باشد». [يعنى با او شناخته مى شود و از او رنگ مى پذيرد].

[خواهى كه بُوَد همه مرادت حاصل *** از دوست نبايدت كه باشى غافل

چون هست مدارِ عيش عالم به رفيق *** رو صحبت يارى بطلب صافى دل]

26. كسانى كه نبايستى با آنها معاشرت كرد و بر آنها سلام نمود

امام صادق عليه السلام از نياكان گرامى شان نقل كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ضمن سفارشاتى به اميرمؤمنان على عليه السلامفرمودند: «يا علي من لم تنتفع بدينه و لا دنياه فلا خير لك في مجالسته،و من لم يوجب لك فلا توجب له و لا كرامة؛ يا على، هر كه نه از دينش نه از دنيايش مى توان استفاده كرد، در مجالست و همنشينى با او خيرى نيست؛ و هر كه براى تو حرمت قائل نيست، براى او حرمتى قائل مشو، و هيچ كرامتى ندارد».

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانشان در حديث مناهى نقل كرده اند كه: «...و كره أن يكلّم الرجل مجذوماً إلاّ أن يكون بينه و بينه قدر ذراع؛ و مكروه است آدمى با فرد مبتلاى به جذام سخن بگويد، مگر آنكه ميان او و جذامى يك ذراع فاصله باشد».

امام عليه السلام فرمودند: «فرّ من المجذوم فرارك من الأسد؛ از جذامى چنان بگريز كه از شير درنده مى گريزى».

محمد بن احمد بن يحيى با سلسله سندى اش در حديثِ مرفوعى، از اميرالمؤمنين

ص: 617

علي عليه السلام نقل كرده است كه فرمودند: «نهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن يسلّم على أربعة: على السكران في سكره، و على من يعمل التماثيل، و على من يلعب بالنرد، و على من يلعب بالأربعة عشر، و أنا أزيدكم الخامسة أنهيكم أن تسلّموا على أصحاب الشطرنج؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از سلام كردن به چهار گروه نهى فرمودند: به مست در حال مستى؛ و كسى كه مجسمه مى سازد؛ و كسى كه با نرد قمار بازى مى كند؛ و كسى كه با بازى چهارده، بازى مى كند. و اينك من پنجمى را اضافه مى كنم: و بر كسانى كه شطرنج باز هستند».

شيطان چو نديد حربه اى كارى تر *** از باده و از قمار بر جان بشر

افكند بدين ميانِ مردم كينه *** انداخت بدان ميانشان فتنه و شر

دُرُست روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «خمسة يُجتنبون على كلّ حال: المجذوم، و الأبرص، و المجنون، و ولد الزنا، و الأعرابي؛ پنج گروهند كه بايد در هر حال از آنها دورى گزيد: جذامى، مبتلاى به پيسى، ديوانه، زنازاده و اعرابى [بيابان نشين دور از فرهنگ متعالى]».

سكونى از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از نياكان گرامى شان روايت كرده اند كه: «ستّة لا يسلّم عليهم: اليهودي، و النصراني، و الرجل على غائطه، و على موائد الخمر، و على الشاعر الّذي يقذف المحصنات، و على المتفكّهين بسبّ الأمّهات؛ شش گروهند كه نبايد بر آنان سلام كرد:يهودى، نصرانى، كسى كه در حال تخلّى [در مستراح] است، آن كه بر سفره شراب نشسته است، شاعرى كه زنان پاكدامن را در شعرش تهمت مى زند و كسانى كه با فحش دادن به مادرانْ تفريح مى كنند».

[ابليس شبى رفت به بالين جوانى *** آراسته با شكل مهيبى سر و بر را

گفتا كه منم مرگ و اگر خواهى زنهار *** بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را

يا آن پدر پير خودت را بكُشى زار *** يا بشكنى از خواهر خود سينه و سر را

ص: 618

يا خود زِ مِى ناب بنوشى دو سه ساغر *** تا آنكه بپوشم ز هلاك تو نظر را

لرزيد از آن بيم جوان با خود و جا داشت *** كز مرگ فتد لرزه به ضيغم نر را

گفتا: نكنم با پدر و خواهرم اين كار *** ليكن به مى از خويش كنم دفع ضرر را

جامى دو سه مِىْ خورد و چو شد چيره ز مستى *** هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را

اى كاش شود خشكْ بُنِ تاك و خداوند *** زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را]

اصبغ بن نباته روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «ستّة لا ينبغي أن يسلّم عليهم اليهود و النصارى، و أصحاب النرد و الشطرنج، و أصحاب الخمر و البربط و الطنبور، و المتفكّهون بسبّ الأمّهات، و الشعراء؛ به شش گروه نبايستى سلام كرد: يهود، نصارى، نردبازان و شطرنج بازان، شرابخواران و كسانى كه بربط مى زنند و تنبك زنان، كسانى كه با فحش دادن به مادران مزاح مى كنند، و شاعران». [بى ترديد، منظور آن حضرت همانشعرايى است كه در حديث پيشين وصفشان گذشت، نه شاعرانى كه در شعرشان حكمت و ارزش هاى علمى و فرهنگى مطرح مى شود].

مصدق (مسعدة) بن صدقة از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانشان روايت كرده اند كه: سلام نكنيد بر يهود و نصارى و مجوس، بت پرستان و شراب خواران، صاحبان نرد و شطرنج، مخنثان و شاعرانى كه به زنان پاكدامن تهمت مى زنند. [تا آنجا كه آن حضرت فرمودند:] و نيز سلام نكنيد بر رباخواران و همچنين به كسى كه در مستراح در حال تخلّى است، و كسى كه در حمام است، و فاسقى كه آشكارا فسق و فجور مى كند».

27. استحباب خوشرفتارى با مردم و دوستى با آنان

ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت كرده است روزى بيابان نشينى از قبيله بنى تميم خدمت

ص: 619

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: «به من سفارشى بفرمائيد». آن حضرت به او سفارشاتى فرمودند كه از جمله آنها اين بود: «تحبّب إلى الناس يحبّوك؛ به مردم محبت بورز [و با آنان طرح دوستى بينداز] تا دوستت بدارند».

[بكوشيد تا رنج ها كم كنيد *** دل غمگنان شاد و خرّم كنيد

چو روزى به شادى همى بگذرد *** خردمندْ مردمْ چرا غم خورد]

موسى بن بكر از امام هشتم عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: «التودّد إلى الناس نصف العقل؛ مهرورزيدن به مردم [و دوست شدن با آنها] نيمى از خردورزى و عقل است».

[گره با هر كسى مفكن به ابرو *** چه بدتر باشد از طبع تُرُش رو

مپندار از لب خندان زيان است *** كه خندان روى از اهل جنان است]

سليمان بن داوود بن زياد تميمى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه امام حسن مجتبى عليه السلامفرمودند: «القريب من قرّبته المودّة و إن بعد نسبه، والبعيد من بعّدته المودّة و إن قرب نسبه، لا شيء أقرب من شيء من يد إلى جسد، و إن اليد تُغلّ فتقطع، و تقطع فتحسم؛ نزديك و خويشاوند، كسى است كه مودّت و محبّت او را [به انسان ]نزديك كرده باشد، گرچه از نظر نَسَب دور باشد؛ و غريبه و دور، كسى است كه نداشتن مودّت و محبّت او را [ از انسان] دور ساخته است، گرچه از نظر نَسَب، خويشاوندى او را نزديك كرده باشد. هيچچيز نزديك تر از دست به بدن خود انسان نيست، و هرگاه اين دست دزدى كند قطع مى شود، و از انسان جدا مى شود».

[چنين گفت خرّم دلى رهنماى *** كه بذر محبت بپاش اين سراى

سراينده باش و فزاينده باش *** شب و روز با رامش و خنده باش]

28. استحباب استقبال از مردم با روى خوش و احترام كردن به آنان و نيازردنِ ايشان

سماعة روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مجاملة الناس ثلث العقل؛ مجامله كردن با مردم [يعنى با لطف و محبت با آنان رفتار نمودن]، يك سوم عقل است».

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «ثلاث يصفين ودّ المرء لأخيه المسلم: يلقاه بالبشر إذا لقيه، و يوسّع له في المجلس إذا جلس إليه، و يدعوه

ص: 620

بأحبّ الأسماء إليه؛ سه چيز است كه مودت انسان را نسبت به برادران مسلمانش خالص مى كند: با خوشرويى از او استقبال كند؛ هرگاه به مجلسى وارد مى شود به او جا دهد؛ او را با بهترين نامهايش بخواند».

حذيفة بن منصور روايت كرده است از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «من كفّ يده عن الناس فإنّما يكفّ عنهم يداً واحدة، و يكفّون عنه أيدياً كثيرة؛ هركس از آزار مردم دست بدارد در حقيقت از آنان يك دست را نگهداشته است، ولى [در مقابل،] دستهاى بسيارى از آزردنِ او دور مى شوند».

[مكن هرگز ستم بر زيردستان *** كه ايشان چون تو حق را بندگانند]

29. در اينكه مستحب است هرگاه برادر مؤمنى را دوست داشتيد به او خبر دهيد

هشام بن سالم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا أحببت رجلاً فأخبره بذلك فإنّه أثبت للمودّة بينكما؛ اگر كسى را دوست داشتى او را از اين امر آگاه كن، زيرا رشته هاى مودت و محبت شما مستحكم تر مى شود».

نصر بن قابوس روايت كرده است كه روزى امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «إذا أحببت أحداً من إخوانك فأعلمه ذلك، فإنّ ابراهيم عليه السلام قال: «رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنقَالَ بَلَى وَ لَ-كِن لِّيَطْمَ-ئِنَّ قَلْبِى»(1)؛ هرگاه يكى از دوستانت را دوست داشتى، اين محبت به اطلاع او برسان، زيرا [حضرت ]ابراهيم عليه السلام به خدا گفت: «خدايا به من نشان بده كه مردگان را چگونه زنده مى كنى». خدا فرمود: مگر ايمان نياورده اى؟ حضرت گفت: چرا، ولى مى خواهم دلم آرامش يابد».

يحيى بن ابراهيم بن ابى البلاد از پدرش و از جدّش نقل كرده كه: روزى مردى به امام باقر عليه السلام گفت: «من اين فرد را [قلباً] دوست دارم». امام فرمودند: «فأعلمه فإنّه أبقى للمودّة و خير في الألفة؛ به او خبر بده؛ زيرا محبت را بين شما پايدارتر و دوستى تان را بهتر مى سازد».

ص: 621


1- . سوره بقره، آيه 260.

[با دشمن و دولت گر شدى نرم چو موم *** چون نقش نگين شوى مكن شرم چو موم

با خصم همين باش سرسخت چو سنگ *** با دوست هميشه باش دل نرم چو موم]

هشام بن سالم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا أحببت رجلاً فأخبره؛ اگر كسى را دوست داشتى، او را [ از اين دوست داشتن] آگاه كن».

عبداللّه بن قاسم جعفرى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إذا أحبّ أحدكم صاحبه أو أخاه فليعلمه؛ هرگاه يكى از شما رفيق يا برادرش را [قلباً ]دوست داشته باشد، به او خبر بدهد، [و او را از اين محبت قلبى مطلع سازد]».

30. استحباب ابتدا نمودن به سلام

عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «البادي بالسلام أولى باللّه و رسوله؛ آغاز كننده سلام، به [عنايت] خدا و پيامبرش سزاوارتر است».

ابوحمزه روايت كرده است كه امام سجاد عليه السلام فرمودند: «من أخلاق المؤمن الإنفاق على قدر الإقتار، و التوسّع على قدر التوسع، وإنصاف الناس، واِبتداؤه إيّاهم بالسلام عليهم؛ از اخلاقِ مؤمن انفاق نمودن متناسب با تهيدستى، و رسيدگى كردن خانواده به اندازه گشايش در رزق، و انصاف دادن به مردم و پيشدستى كردن در سلام است».

[چو نيكومنش باشى و بردبار *** نگردى به چشم خردمند خوار

از اين پاكدين تر كسى را مجوى *** كه خوانند خلقش پسنديده خوى]

سكونى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرموده اند: «أولى الناس باللّه و برسوله من بدأ بالسلام؛ سزاوارترين افراد به عنايت خدا و پيامبرش كسى است كه در سلام كردن به مردم پيشدستى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إبدوا بالسلام قبل الكلام، فمن بدأ بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه؛ كلام خود را با سلام كردن آغاز كنيد، و هركس سخن خود را بدون سلام كردن آغاز كند، به او پاسخ ندهيد».

جابر روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «فرشته اى بر مردى، كه بر درِ خانه اى به انتظار ايستاده بود، گذر كرد و از او پرسيد: "چرا اينجا

ص: 622

ايستاده اى؟" آن مرد جواب داد: "در اين خانه دوستى دارم و مى خواهم به او سلام كنم". فرشته پرسيد: آيا ميانتان رابطه خويشاوندى است، يا نيازى خاص تو را به اين كار واداشته است؟ ``گفت: "خير، هرگز، بين من و او هيچ گونه رابطه خويشاوندى نيست، و هيچ نيازى مرا به اين كار وانداشته است؟ تنها برادرى، اخوّت و حرمتِ اوست كه مرا به اين كار واداشته است، و من به خاطر پروردگار عالميان به او سلام مى كنم و گاهى احوالش را مى پرسم." آن فرشته به او گفت: "من فرستاده خدا به سوى تو هستم؛ خدا به تو سلام مى رساند، و مى فرمايد: [تو با اين كار، در حقيقت ]مرا ديدار كرده اى و مرا مورد تفقد قرار داده اى. اينك بهشت را براى تو واجب كردم، و تو را از غضبم در امان قرار دادم، و از جهنم پناهت دادم."»

[آنكه به اخلاقِ نكو خو گرفت *** در دو جهان رتبه نيكو گرفت

خلق و خدايش همه دارند دوست *** فعل نكو زاده خُلق نكوست]

اسماعيل بن ابى زياد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: «لا تدع إلى طعامك أحدا حتّى يسلّم؛ هرگز كسى را به خوردن غذايت دعوت نكن مگر آنكه نخست سلام كند».

31. وجوب پاسخ دادن به سلام

عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ردّ جواب الكتاب واجبكوجوب ردّ السلام، و البادي بالسلام أولى باللّه و برسوله؛ پاسخ دادن به نامه مانند پاسخ دادن به سلام، واجب مى باشد. و كسى كه سلام كردن را آغاز كند، به [لطف] خدا و پيامبرش سزاوارتر است».

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «السلام تطوّع، و الردّ فريضة؛ سلام كردن مستحب و پاسخ دادن به آن واجب است».

32. استحباب علنى كردن سلام و زيبا كردن كلام

محمد بن قيس روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه عزّوجل يحبّ إفشاء السلام؛ خداى عزوجل علنى كردن و بلند گفتنِ سلام را دوست مى دارد».

ص: 623

محمد بن مسلم روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «كان سليمان عليه السلام(سلمان) يقول: أفشوا سلام اللّه فإنّ سلام اللّه لا ينال الظالمين؛ سليمان عليه السلام(ياسلمان) مى گفت: سلام خدا را بلند بگوييد كه سلام خدا به ظالمان نمى رسد».

ابن القداح از امام صادق عليه السلام ضمن حديثى طولانى روايت كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام هميشه مى فرمودند: «لا تغضبوا و لا تُغضبوا، أفشوا السلام و أطيبوا الكلام، و صلّوا باللّيل و الناس نيام تدخلوا الجنّة بسلام؛ نه خشمگين شويد و نه كسى را خشمگين كنيد. سلام را علنى بگوييد و سخن خويش را زيبا و رسا سازيد و شبانه، هنگامى كه مردم خوابند، نماز بخوانيد تا بى دغدغه وارد بهشت شويد». سپس اين آيه را تلاوت فرمودند: «السَّلَ-مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ»(1)؛ «[ اوست خدايى كه] سلامت [بخش] و مؤمن [به حقيقت حقه خود] نگهبان... [ است]».

[با خلق خدا سخن به شيرينى كن *** اظهار نياز و عجز و مسكينى كن

تا بر سرِ ديده جا دهندت مردم *** چون مردمِ ديده، تركِ خودبينى كن]

هارون بن خارجه نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من التواضع أن تسلّم على من لقيت؛ سلام كردن بر هركس كه ملاقات مى كنى از [نشانه هاى ]تواضع و فروتنى است».

[تواضع سرِ رفعت افرازدت *** تكبر به خاك اندر اندازدت

چو استاده اى در مقامى بلند *** بر افتاده، گر هوشمندى، مخند

تواضع كند هوشمندِ گزين *** نهد شاخ پرميوه سر بر زمين]

حماد بن عمرو و انس بن محمد از پدرش، همگى از امام صادق عليه السلام، و ايشان از نياكان گرامى شان عليهم السلام روايت كرده اند كه ضمن سفارشات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اميرمؤمنان على عليه السلام اين بود: «يا علي ثلاث كفّارات إفشاء السلام، و إطعام الطعام، و الصلاة بالليل و الناس نيام؛ يا على، سه چيز كفاره گناهان است: سلام كردن، و اطعام نمودن، و نماز خواندن در دلِ شب در حالى كه مردم خوابند».

ص: 624


1- . سوره حشر، آيه 23.

معاوية بن وهب نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «البخيل من بخل بالسلام؛ بخيل كسى است كه در سلام كردن دريغ كند، و بخل بورزد».

ابوبصير از امام صادق عليه السلام از پدرانشان عليهم السلام روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «در بهشت اطاقهايى وجود دارد كه به دليل شفافيت، درونشان از بيرونشان، و بيرونشان از درونشان ديده مى شود، و هيچ يك از امت من در آنها ساكن نمى شود مگر كسى كه: سخن خوب بگويد، و اطعام كند، و سلام را آشكارا بگويد، و روزه گرفتن را ادامه دهد، و شبانگاهان در حالى كه مردم خوابند نماز بخواند». آن گاه اميرمؤمنان على عليه السلام عرض كردند: «يا رسول اللّه، از امتت چه كسى توانايى اين كار را دارد؟» آن حضرت فرمودند:

«اى على، آيا مى دانى سخن خوب چيست؟ هركس شب و روز ده مرتبه بگويد: «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر»؛ نيز اطعام كردن، يعنى اينكه فرد براى خانواده خود خرج كند؛ و اما ادامه روزه گرفتن به آن است كه آدمى در ماه مبارك رمضان و سه روز از هر ماهى را روزه بگيرد، كه براى او پاداش روزه تمام عمر نوشته مى شود. و اما نماز خواندن در دلِ شب در حالى كه مردم خوابند، به اين معناست كه آدمى نماز مغرب و عشا و صبح را در مسجد با جماعت بخواند، و اين عملْ برايش مثل آن است كه شب را زنده نگه داشته است. و اما آشكار نمودن سلام، به آن است كه آدمى از سلام كردن به هيچ مسلمانى دريغ نورزد».

سعد اسكاف روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ثلاثٌ درجات: إفشاء السلام، و إطعام الطعام، و الصلاة بالليل و الناس نيام؛ سه چيز موجب دستيابى به درجات بالاست: علنى كردنِ سلام، و اطعام كردن، و نماز خواندن در دلِ شب در حالى كه مردم خوابند».

[اى جود تو سرمايه سود همه كس *** وى ظل وجود تو وجود همه كس

گر فيض تو يك لحظه به عالم نرسد *** معلوم شود بود و نبود همه كس]

از رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمودند: «إن أعجز الناس من عجز عن الدعاء، و إنّ أبخل الناس من بخل بالسلام؛ ناتوان ترين مردم كسى است كه در دعا كردن ناتوان باشد، و

ص: 625

بخيل ترين مردم كسى است كه در سلام كردن بخل بورزد».

[بزرگان نكردند در خود نگاه *** خدابينى از خويشتن بين مخواه]

معاوية بن وهب نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من يضمن لي أربعة بأربعة أبيات في الجنّة أنفق و لا تخف فقراً، و أنصف الناس من نفسك، و أفش السلام في العالم، و اترك المراء و إن كنت محقّاً؛ چه كسى عمل كردن به چهار چيز را براى من تضمين مى كند تا من نيز چهار اطاق را در بهشت براى او تضمين كنم؟ انفاق كن و از فقر نترس؛ به مردم درباره خودت انصاف بده؛ سلام را در جهان و بين مردم عمومى و علنى كن؛ مجادله را، حتى اگر حق با تو باشد، رها كن».

33. استحباب سلام كردن به بچه ها و تواضع نمودن

عباس بن هلال از على بن موسى الرضا عليه السلام و ايشان از نياكانشان نقل كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «خمس لا أدعهنّ حتّى الممات: الأكل على الحضيض مع العبيد، و ركوبي الحمار مؤكفاً، و حلبي العنز بيدي، و لبس الصوف و التسليم على الصبيان لتكون سنّة من بعدي؛ پنج چيز را تا دم مرگ ترك نخواهم كرد: با بردگان روى زمين غذا خوردن؛ و بر الاغِ بدون پالان سوار شدن؛ و دوشيدن شير از بز با دست خودم؛ و پوشيدن لباس پشم؛ و سلام كردن بر بچه ها و كودكان، تا اين كار، سنتى شود براى بعد از من».

[يكى قطره باران ز ابرى چكيد *** خجل شد چو پهناى دريا بديد

كه جائى كه درياست من كيستم *** گر او هست، حقا كه من نيستم

چرا خود را به چشم حقارت بديد *** صدف در كنارش به جان پروريد

سپهرش به جايى رسانيد كار *** كه شد نامور لوءلوء شاهوار

بلندى از آن يافت كو پست شد *** درِ نيستى كوفت تا هست شد]

اسماعيل بن ابى زياد از امام صادق عليه السلام از پدران گرامى شان عليهم السلام روايت كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «خمس لست بتاركهنّ حتّى الممات: لباس الصوف، و ركوبي الحمار مؤكفاً و أكلي مع العبيد، و خصفي النعل بيدي، و تسليمي على الصبيان لتكون سنّة من بعدي؛ پنج چيز است كه آنها را تا دم مرگ ترك نخواهم كرد: پوشيدن لباس پشم؛ و سوارشدنم بر الاغ

ص: 626

بدون پالان؛ و غذا خوردنم با بردگان؛ و اصلاح كردن كفشم با دست خودم؛ و سلام كردن بر كودكان، تا اين كار بعد از من سنتى شود».

[ز افتادگى مردِ آزاده باش *** چو آزادگى خواهى افتاده باش

چو باليد بر خويش طاووس نر *** شد او را مگسرانْ سرانجامْ پر]

34. نهى از فرق گذاشتن بين فقير و غنى در سلام كردن

فضيل بن كثير روايت كرده است كه امام هشتم على بن موسى الرضا عليهماالسلام فرمودند: «من لقي فقيراً مسلماً فسلّم عليه خلاف سلامه على الغني لقي اللّه عزوجل يوم القيامة و هو عليه غضبان؛ هر كه فقير مسلمانى را ملاقات كند و طورى سلام كند كه با سلام كردن او به ثروتمند فرق كند، در روز قيامت خداى عزوجل را در حالى ملاقات مى كند كه بر او خشمگين است».

35. استحباب شكرگذارى به هنگام ديدن كافر و ناقص العضو، بدون آن كه بشنود

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدران گراميشان روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «هركس به يهودى يا نصرانى يا مجوسى يا يكى ديگر از نامسلمانان برخورد كند، بگويد: «الحمدللّه الذي فضّلني عليك بالإسلام دينا و بالقرآن كتاباً و بمحمّد نبيّاً و بعليٍّ إماماً و بالمؤمنين إخوانا و بالكعبة قبلةً؛ [يعنى: خدايى را سپاس مى گويم كه با دين اسلام و كتاب قرآن و نبوت محمد صلى الله عليه و آله و امامت على عليه السلام و برادرى مؤمنان و نيز با كعبه به عنوان قبله، مرا بر تو برترى بخشيد]. در اين صورت، هرگز خدا او را با آن افراد، در روز قيامت در آتش دوزخ، جمع نخواهد كرد».

عيص بن قاسم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هركس نگاهش به ناقص العضو و دردمند يا مثله شده اى يا مبتلايى بيفتد، در درون خود، بدون اينكه آن فردِ گرفتار بشنود، سه مرتبه بگويد: الحمدللّه الذي عافاني ممّا ابتلاك به و لو شاء فعل ذلك؛ [يعنى: ستايش خدايى را سزاست كه از آنچه تو را بدان گرفتار ساخت، عافيتم بخشيد]. در آن صورت، هرگز گرفتار چنان بلايى نمى شود».

[نَفَس مى نيارم زد از شكرِ دوست *** كه شكرى ندانم كه در خوردِ اوست

ص: 627

عطائى است هر موىِ او بر تنم *** چگونه به هر موى شكرى كنم

ستايش خداوند بخشنده را *** كه موجود كرد از عدم بنده را

كرا قوت وصفِ احسانِ اوست *** كه اوصاف مستغرق شأنِ اوست]

36. درباره بلند گفتن سلام و جواب آن

ابن قداح روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا سلّم أحدكم فليجهر بسلامه و لا يقول سلّمت فلم يردّوا عليّ و لعلّه يكون قد سلّم و لم يُسمعهم، و إذا ردّ أحدكم فليجهر بردّه و لا يقول المسلّم سلّمت فلم يردّوا عليّ؛ هرگاه خواستى سلام كنيد با صداى بلند سلام كنيد، و نيز نگوييد: سلام كردم، ولى آنها جواب سلام مرا ندادند؛ شايد [واقعاً] او سلام كرده باشد، ولى [بلند نبوده و] به گوششان نرسانده باشد. و هرگاه سلام كسى را جواب داديد، حتماً با صداى بلند جواب بدهيد، تا سلام كننده نگويد من سلام كردم ولى پاسخ مرا ندادند».

37. كيفيت سلام كردن

حسن بن منذر در روايتى گفته است كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «من قال: السلام عليكم فهي عشر حسنات، و من قال: سلام عليكم و رحمة اللّه فهي عشرون حسنة، و من قال: سلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته فهي ثلاثون حسنة؛ هر كه بگويد: السلام عليكم ثواب او ده حَسَنه است؛ و هر كه بگويد: سلام عليكم و رحمة اللّه، ثوابش بيست حسنه است؛ و هر كه بگويد: سلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته، ثوابش سى حسنه خواهد بود».

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «يكره للرجل أن يقول: حيّاك اللّه ثم يسكت حتّى يتبعها بالسلام؛ كراهت دارد كه انسان بگويد: حيّاك اللّه(مانند: زنده باشى؛ خسته نباشى) سپس سكوت كند، مگر آنكه به دنبال آن سلام كند».

عمار ساباطى روايت كرده است كه از امام صادق عليه السلام درباره نحوه سلام كردن خانم ها، هرگاه نزد جماعتى از مردان بروند، سؤال كردم. حضرت فرمودند: «زن مى گويد: عليكم السلام و مرد مى گويد: السلام عليكم».

وهب يمانى در حديثى گفته است كه خدا به حضرت آدم فرمود: «به سوى اين گروه

ص: 628

از فرشتگان برو و بگو: السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته». حضرت آدم چنين سلام كرد. فرشتگان در پاسخ او گفتند: «و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته». حضرت آدم هنگامى كه به سوى پروردگارش برگشت، خداى متعال به او فرمود: «اين است سلام و تحيتِ ويژه تو و فرزندانت، تا روز قيامت».

38. استحباب تكرار سلام در صورت پاسخ ندادن

از ابان بن عثمان از امام صادق عليه السلام در حديث «دراهم دوازده گانه» روايت شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن كنيز فرمودند: «پيش بيفت و مرا با خودت به خانه ات ببر». پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند تا بر در آن خانه رسيدند. سپس فرمودند: «السلام عليكم يا أهل الدار». ولى پاسخ نشنيدند. دوباره سلام كردند، ولى باز هم او را پاسخ ندادند. بار سوم نيز سلام فرمودند؛ آنان گفتند: «و عليك السلام يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته». حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند: «چرا بار اول و دوم سلام مرا پاسخ نداديد؟» گفتند: «يا رسول اللّه سلام شما را شنيديم، اما دوست داشتيم بيشتر آن را بشنويم [و مشمول لطف شما قرار گيريم]».

[احمد مرسل كه خِرد خاكِ اوست *** هر دو جهان بسته فتراك اوست

تازه ترين سنبل صحراىِ ناز *** خاصّ ترين گوهر درياى راز]

39. استحبابِ خواندنِ مؤمن با صيغه جمع در برخى موارد

منصور بن حازم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاثة تردّ عليهم رد الجماعة و إن كان واحداً: عند العطاس تقول يرحمكم اللّه وإن لم يكن معه غيره، والرجل ليسلّم على الرجل فيقول: السلام عليكم، و الرجل يدعو للرجل يقول: عافاكم اللّه و إن كان واحداً فإنّ معه غيره؛ سه گروهند كه بايد آنها را با صيغه جمع (نه مفرد) پاسخ داد، حتى اگر يك نفر باشد: هنگامعطسه كردن شخص، به او بگو: «يرحمكم اللّه» حتى اگر كسى با او نباشد و هنگامى كه شخصى بر كسى سلام مى كند بايد بگويد: «سلام عليكم»؛ و هنگامى كه كسى براى ديگرى دعا مى كند، بايد بگويد: «عافاكم اللّه»، حتى اگر شخص ديگرى با او نباشد».

ص: 629

40. مواردى كه در آن سلام كردن مستحب نيست

از محمد بن حسين، در روايت مرفوعه اى، آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاثة لا يسلَّمون الماشي مع الجنازة، و الماشي إلى الجمعة، و في بيت حمّام؛ سه كس اند كه سلام كردن بر آنها روا نيست: كسى كه با جنازه اى راه مى رود؛ كسى كه به سوى نماز جمعه مى رود؛ و كسى كه در حمام است».

41. چگونگى پاسخ دادن به سلام بر حاضر و غايب

ابو عبيده حذاء به نقل از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه روزى اميرمؤمنان على صلى الله عليه و آله بر جماعتى گذر كردند، و بر آنان سلام نمودند. آنها گفتند: «عليك السلام ور حمة اللّه و بركاته و مغفرته و رضوانه». حضرت فرمودند: «نه، با ما از حدّ نگذريد، همان طورى كه فرشته ها به پدرمان حضرت ابراهيم سلام كردند، شما نيز سلام كنيد. آنها گفتند: "رحمة اللّه و بركاته عليكم أهل البيت"».

حكم بن عيينه روايت كرده است كه روزى در محضر امام باقر عليه السلام بوديم. و خانه مملو از جمعيت بود. پيرمردى وارد شد. و بر در خانه ايستاد و گفت: «السلام عليك يا ابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله و رحمة اللّه و بركاته». سپس ساكت شد. امام باقر عليه السلام فرمودند: «و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته». سپس آن پيرمرد وارد شد، و بر تمام اهل خانه رو كرد و گفت: «السلام عليكم. سپس ساكت شد تا آنكه جمعيتْ همگى پاسخ سلام او را دادند».

ابى كهمش روايت كرده است كه روزى به امام صادق عليه السلام عرض كردم: عبداللّه بن ابى يعفور به شما سلام مى رساند. حضرت فرمودند: «و عليك و عليه السلام؛ هرگاه او را ملاقات كردى سلام مرا نيز به او برسان».

جابر روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «انّ ملكاً من الملائكة سأل اللّه أن يعطيه سمع العباد فأعطاه فليس من أحد من المؤمنين قال صلّى اللّه على محمد و آله و سلّم، إلاّ قال الملك:و عليك السلام ثم قال الملك: يا رسول اللّه إن فلاناً يقرؤك السلام فيقول رسول اللّه صلى الله عليه و آله: و عليه السلام؛ يكى از فرشتگان از خداى متعال خواست كه سخن بندگان را بشنود. خداى متعال به او اجازه داد. از آن پس هر مؤمنى مى گفت: صلّى اللّه على محمد و آله

ص: 630

و سلّم، آن فرشته مى گفت: و عليك السلام. سپس به پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى گفت: يا رسول اللّه، فلانى به شما سلام رساند. حضرت رسول نيز مى فرمايند: و عليه السلام».

محمد بن قيس روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «بينما اميرالمؤمنين عليه السلامفي الرحبة إذ قام إليه رجل فقال السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللّه و بركاته فنظر إليه أميرالمؤمنين عليه السلام و قال: و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته من أنت؟ ثمّ ذكر حديث عشرة بعضها أشدّ من بعض؛ هنگامى كه اميرمؤمنان على عليه السلام در منطقه رحبه بود، مردى ناگهان برخاست و گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللّه و بركاته. حضرت به او نگاهى كردند و فرمودند: و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته؛ تو كيستى؟ سپس حديث «دهگانه» را بيان فرمودند، كه يكى از ديگرى سخت تر و مشكل تر بود».

قاسم بن سلام در روايتى مرفوع، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمودند: «عرار يا غرار، در نماز و سلام نيست. و عرار يا غرار يعنى كم كردن؛ اما در نماز به اين صورت است كه ركوع و سجود آن را كامل به جا نياورى و در ركعت آخر نماز مكث نكنى. و اما عرار يا غرار در سلام كردن، به اين صورت است كه انسان بگويد: السلام عليك، و در جواب سلام بگويد: و عليك و نگويد: و عليكم السلام».

على بن ابراهيم در تفسيرش، در بيان كلام خدا: «وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَوةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا»(1)؛ «خانواده خود را به نماز فرمان بده و بر انجام دادن آن شكيبا باش» چنين مى نويسد: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يجيء كلّ يوم عند صلاة الفجر حتّى يأتي باب علي و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام فيقول: السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته، فيقولون: و عليك السلام يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته فيقول: الصلاة يرحمكم اللّه؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلههر روز هنگام نماز صبح جلوى درِ خانه على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلاممى فرمودند: السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته؛ و آنها نيز در پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمودند: و عليك السلام يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمودند: «نماز؛ خدا شما را رحمت كند».

[به دو گوشم رسيد لفظ رسول *** كه بگفت اين سخن به شوىِ بتول

ص: 631


1- . سوره طه، آيه 132.

من چو موسى توئى مرا هارون *** متحد با منى درون و برون]

42. استحباب مصافحه با مقيم [ خانه يا شهر] و معانقه با مسافر

على بن رئاب روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ من تمام التحيّة للمقيم المصافحة و تمام التسليم على المسافر المعانقة؛ از نشانه هاى كمال سلام كردن به فرد مقيم آن است كه همراه با مصافحه [= دست دادن ]باشد؛ و از نشانه هاى كمالِ سلام كردن به فرد مسافر آن است كه همراه با سلام، معانقه [گردن به گردن نهادن ]باشد».

43. چه كسى بايد سلام كردن را بياغازد؟

جراح مداينى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «يسلّم الصغير على الكبير و المار على القاعد و القليل على الكثير؛ بايد آنكه كوچكتر است به بزرگتر سلام كند، و عابر بر نشسته، و جماعت كم شمار بر جماعت پرشمار».

جميل از امام صادق عليه السلام اين روايت را نقل كرده است: «إذا كان قوم في مجلس ثم سبق قوم فدخلوا فعلى الداخل أخيراً إذا دخل أن يسلّم عليهم؛ اگر جمعيتى در مجلس حضور داشتند، سپس گروهى از راه برسند، بايد به گروهِ حاضر در آن مجلس سلام كنند».

عنبسه بن مصعب نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «القليل يبدءون الكثير بالسلام، و الراكب يبدأ الماشي، و أصحاب البغال يبدءون أصحاب الحمير و أصحاب الخيل يبدءون أصحاب البغال؛ جماعت كم شمار بر جماعت پرشمار سلام كند، و سواره بر پياده، و قاطر سواران بر اُلاغ سواران، و اسب سواران بر قاطر سواران سلام كنند.

ابن بكير از يكى از يارانش نقل كرده است روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «يسلّم الراكب على الماشي، و الماشي على القاعد، و إذا لقيت جماعة جماعة سلّم الأقل على الأكثر و إذا لقي واحد جماعة سلّم الواحد على الجماعة؛ سواره بر پياده، و پياده بر نشسته سلام كند؛ و اگر جماعتى با جماعت ديگرى ملاقات كردند، جماعت كمتر بر جماعت زيادتر سلامكنند، و اگر يك نفر از كنار جماعت عبور كرد، بر آنها سلام كند».

ابن قداح روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «يسلّم الراكب على الماشي، و

ص: 632

القائم على القاعد؛ سواره بر پياده و ايستاده بر نشسته سلام كند».

44. سلام يك نفر به جاى همه

عبد الرحمان بن حجاج روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا سلّم الرجل من الجماعة أجزأ عنهم؛ اگر يكى از جماعت سلام كند، از بقيّه كفايت مى كند».

غياث بن ابراهيم روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا سلّم من القوم واحد أجزأ عنهم و إذا ردّ واحد أجزأ عنهم؛ اگر يك نفر از طرف جماعتى سلام كرد، از گردن بقيّه مى افتد، و اگر يكى از جماعت پاسخ سلام او را داد، باز هم از بقيّه كفايت مى كند».

ابن بكير از يكى از يارانش از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: «إذا مرّت الجماعة بقوم، أجزأهم أن يسلّم واحد منهم، و إذا سلّم على القوم و هم جماعة أجزأهم أن يردّ واحد منهم؛ اگر جماعتى از كنار گروهى عبور كردند، كفايت مى كند كه يكى از آن جماعت سلام كند، و اگر به آن گروه سلام كرد و يكى از آنها پاسخ داد، از عهده بقيه مى افتد».

از زيد بن اسلم روايت شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ليسلّم الراكب على الماشي، فإذا سلّم من القوم واحد أجزأ عنهم؛ حتماً بايستى سواره بر پياده سلام كند؛ و هرگاه از گروهى يك نفرشان سلام كند، از گردن بقيه مى افتد».

[ادب ديباچه ايوان تمكين است انسان را *** بُوَد آماج دايم بى ادب تير ملامت را

شود از نوشِ عزّت كام ارباب ادب شيرين *** كشد بر دوش خفت بى حيا بار ندامت را]

45. كراهت ترك سلام كردن به مؤمن

اسحاق بن عمار روايت كرده است كه روزى به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم، آن هم در حالى كه در مسجد كوفه به خاطر تقيه شديدى كه لازم بود رعايت كنيم، سلام كردن بر بعضى از يارانمان را ترك كرده بودم. امام صادق عليه السلامبه من فرمودند: «اى اسحاق، از چه زمانى نسبت به رفقا و برادران ايمانيت جفاكار شده اى؟ از كنارشان مى گذرى و سلام نمى كنى، چرا؟!» گفتم: «[آقا!] به دليل تقيه بود». حضرت فرمودند: «در تقيه بر شما واجبنشده است كه سلام كردن را هم ترك كنيد، بلكه در حالت تقيه و آنچه واجب است، آن است كه اسرار ما را فاش نكنى. هرگاه مؤمنى از كنار ساير مؤمنين گذشت، و به

ص: 633

آنها سلام كرد، فرشتگان پاسخ او را مى دهند، و مى گويند: سلام عليك و رحمة اللّه و بركاته أب-داً».

46. كراهت سلام كردن بر دختران جوان

ربعى بن عبداللّه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آلهيسلّم على النساء و يرددن عليه السلام، و كان أميرالمؤمنين عليه السلام يسلّم على النساء و كان يكره أن يسلّم على الشابّة منهنّ؛ رسول خدا بر زنان سلام مى كرد، و آنان به حضرتش پاسخ مى دادند؛ اميرمؤمنان نيز بر زنان سلام مى كرد، ولى خوش نداشت به دختران جوان سلام كند».

اين احتراز براى آن بود كه محيط جامعه كوفه با مدينه متفاوت است.

47. نهى از سلام كردن به كافران و بدكاران و نحوه پاسخ دادن به سلام آنان

غياث بن ابراهيم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا تبدؤوا أهل الكتاب بالتسليم، و إذا سلّموا عليكم فقولوا: و عليكم؛ شما سلام كردنِ به اهل كتاب را آغاز نكنيد، و هرگاه به شما سلام كردند در پاسخ آنها بگوئيد: و عليكم».

زراره روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «تقول في الرد على اليهودي و النصراني: سلام؛ در پاسخ به سلام يهودى و نصرانى فقط بگوئيد: سلام».

سماعه روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه اگر مسلمانى در جايى نشسته باشد و فردى يهودى يا مسيحى يا مشركى بر او سلام كرد، بايد چگونه پاسخ آنها را بگويد؟ حضرت فرمودند: «فقط بگويد: عليكم».

جابر روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روزى ابوجهل بن هشام و عده اى از بزرگان قريش به ديدن ابوطالب - رضوان اللّه تعالى عليه - رفتند، و به او گفتند: «پسر برادرت [يعنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله] ما را اذيت مى كند. به او بگو زبانش را بر بتان ما فروبندد، و ما نيز از خداى او دست برمى داريم». ابوطالب، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را فراخواند. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او حاضر شدند جز مشركان كس ديگرى در خانه نديدند. لذا فرمودند: السلام على من اتبع الهدى... ».

ص: 634

اصبغ بن نباته روايت كرده است روزى از على عليه السلامشنيدم كه مى فرمودند: «ستّة لا ينبغي أن تسلّم عليهم: اليهود، و النّصارى، و أصحاب النّرد و الشطرنج، و أصحاب خمر و بربط و طنبور، و المتفكّهون بسب الأمّهات، و الشعراء؛ بايستى بر شش گروه سلام نكنى: يهودى، مسيحى، صاحبان نرد و شطرنج، صاحبان خمر و شراب، بربط زنان و تنبورزنان، و كسانى كه با فحش دادن به مادران [يكديگر ]تفريح مى كنند و شاعران».

ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدر گراميشان امام باقر عليه السلام روايت كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا تبدؤوا أهل الكتاب (اليهود و النصارى) بالسّلام، و إن سلّموا عليكم فقولوا: عليكم، و لا تصافحوهم، و لا تكنّوهم إلاّ أن تضطرّوا إلى ذلك؛ بر اهل كتاب [= يهود و نصارى] سلام نكنيد؛ و هرگاه خود آنها سلام كردند، شما در پاسخ بگوييد: عليكم؛ و با آنها مصافحه نكنيد [= دست ندهيد]، و آنها را با كنيه [كه نشانه احترام است ]نخوانيد، مگر آنكه مجبور شويد».

48. نهى از ورودِ به خانه ديگران بدون اجازه گرفتن و بدون اعلام و سلام

عبد الرحمان بن أبيعبداللّه نقل كرده است كه از امام صادق عليه السلامدرباره تفسير فرمايش خدا: «لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا»(1)؛ «در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد» پرسيدم. حضرت فرمودند: «ألإستيناس وقع النعل و التسليم؛ استيناس يعنى اينكه به هنگام ورود به خانه، با بلند كردن صداى كفش و سلام كردن، صاحبان خانه را از ورودتان آگاه كنيد».

ابوالصباح روايت كرده است كه روزى از امام باقر عليه السلام درباره فرمايش خدا: «فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِكُمْ»(2)؛ «هنگامى كه داخل خانه اى شديد بر خودتان سلام كنيد» پرسيدم. آن حضرت فرمودند: «هو تسليم الرجل على أهل البيت حين يدخل ثمّ يردّون عليه فهو سلامكم على أنفسكم؛ يعنى اينكه مرد به هنگام ورود به خانه، به اهل خانه سلام كند، و آنها

ص: 635


1- . سوره نور، آيه 27.
2- . سوره نور، آيه 61.

سلام او را پاسخ دهند، و اين معناى "سلامتان بر خودتان" مى باشد».

على بن ابراهيم در تفسيرش، در روايتى از ابوالجارود آورده است كه در آن، امام باقر عليه السلام فرمودند: «إذا دخل الرجل منكم بيته فإن كان فيه أحد يسلّم عليهم، و إن لم يكن فيه أحد فليقل: السّلام علينا من عند ربّنا، يقول اللّه: تحيّة من عند اللّه مباركة طيّبة؛ هر يك از شما كه وارد منزل خود شد، اگر كسى در آن نبود، بگوييد: السلام علينا من عند ربنا [يعنى بر ما از جانب خدا سلام باد. ]خدا نيز در پاسخ او خواهد فرمود: تحية من عند اللّه مباركة طيّبة. [يعنى سلام مبارك و پاكيزه اى از ناحيه خدا بر تو]».

49. كسانى كه بجاست انسان به خانه آنها رفت وآمد كند

اصبغ بن نباته روايت كرده است كه حضرت اميرمؤمنان على عليه السلامفرمودند: «حكيمان پيشين مى گفتند: "بجاست انسان به درِ ده نوع خانه برود: نخستين آنها خانه خداى عزّوجل براى انجام دادن مناسك حج و بجاى آوردن حقِ واجبِ او؛ دوم: خانه هاى حاكمانى است كه اطاعت آنان به اطاعت خدا متصل است، و حق آنها واجب، فايده آنها بزرگ، ضرر نافرمانى شان شديد است؛ سوم: خانه علمايى است كه از آنها، علم دين و دنيا استفاده مى شود؛ چهارم: خانه كريمانى است كه اموال خود را به اميد ثواب اخروى بذل و بخشش مى كنند. پنجم: خانه سفيهانى است كه در حوادثِ زندگى به آنها نياز مى شود و كارگشايند؛ ششم: خانه كسانى است كه به كمك آنها مى توان به بزرگان دست يافت و فوايدى چون دريافت هبه، مروت و حاجت بُرد؛ هفتم: خانه كسانى است كه با نظر مشورتى آنها اميد مى رود كه به برآوردن نيازها و تقويت تصميم و حصول حوايج رسيد؛ هشتم: خانه دوستانى است كه ايجاد ارتباط و رفت وآمد با آنان واجب است؛ نهم: درِ خانه دشمنانى است كه از راه مداراى با آنها مى توان از شرشان، ايمن، و با به كارگيرى ملاطفت، دوستى و ديدار با ايشان از خصومتشان دور ماند؛ دهم: خانه كسانى است كه آدمى با رفت وآمد با آنان ادب مى آموزد، و با همصحبتى با آنها انس و آرامش مى يابد».

ص: 636

50. استحباب سلام كردن هنگام ترك مجلسى [ = سلامِ وداع]

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا قام الرجل من مجلس فليودّع إخوانه بالسلام، فان أفاضوا في خير كان شريكهم، و إن أفاضوا فيباطل كان عليهم دونه؛ هرگاه كسى از مجلسى برخاست و ترك كرد، هم مجلسيان خود را با سلام كردن وداع نمود، در اين صورت هرگاه پس از رفتن او مطلب خوبى را مطرح كنند، او در ثواب آنان شريك خواهد بود؛ و هرگاه در امر ناپسندى وارد شوند، كيفرش فقط دامنگير خود آنان خواهد شد، و در آن شريك نخواهد بود».

حسن طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا قام أحدكم من مجلسه منصرفاً فليسلّم ليست الأولى بأولى من الأخرى؛ اگر كسى از مجلسى برخاست و آهنگ رفتن كرد، سلام كند، زيرا اول مجلس سزاوارتر از آخر مجلس نيست».

51. جواز سلام كردن به اهل ذمه و دعا كردن براى آنها هنگام نياز بدانها

عبد الرحمان بن حجاج روايت كرده است كه روزى به امام رضا عليه السلامعرض كردم: «اگر به يك پزشك مسيحى [ از اهل ذمه، كه زير چتر حمايت حكومت اسلامى زندگى مى كند] نياز پيدا كردم، آيا جايز است به او سلام كنم، و براى او دعا نمايم؟ حضرت فرمودند: اشكالى ندارد...».

52. جايز بودن مكاتبه با اهل ذمه هنگام نياز به آنان

عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه درباره كسى كه براى يكى از بزرگان مجوس [= زردشتيها ]نامه مى نويسد، و نام او را بر نام خود مقدّم مى دارد، سؤال شد. آن حضرت چنين پاسخ فرمودند: «لا بأس إذا فعل ذلك لإختيار المنفعة؛ اين كار براى جلب منفعت اشكالى ندارد».

ابوبصير روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلام درباره حاجتمندى سؤال شد كه نياز او به دست يك نفر مجوسى يا يهودى، يا نصرانى يا يكى از عاملان دهقانِ هم ولايتى اش، حل مى شود. او براى حل مشكلِ خود بايد نامه اى بنويسد. آيا جايز است قدرى زبان به بى دينى بگشايد و بر او سلام كند، يا خير؟ و آيا جايز است نامه را با نام او [و

ص: 637

نه نام خود] آغاز كند، و به او سلام كند تا حاجتش برآورده، و گرفتاريش برطرف شود يا خير؟ حضرت فرمودند: اما اينكه با نام او آغاز كنيد، خير جايز نيست. و اما سلام كردن به او در نامه اشكالى ندارد، زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى كسرى و قيصر نامه نوشت».

53. استحباب چشم پوشى از ناملايمات و بى لطفيهاى برادران دينى

ثعلبة بن ميمون، از قول برخى، از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه روزى گروهى نزد ايشان نشسته بودند و حضرت با آنها سخن مى گفتند تا آنكه سخن از مردى به ميان آمد. در اين هنگام ديگران زبان به انتقادِ از او گشودند، و او را نكوهيدند. امام صادق عليه السلام فرمودند: «و أنّى لك بأخيك كلّه، و أيّ الرجال المهذّب؛ كجا مى توان برادر و دوستى كامل بيابى، و كدام مرد است كه كاملا بى نقص باشد؟!»

ابوبصير روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا تفتّش الناس فتبقى بلا صديق؛ در افراد خيلى تفحص و تجسس نكن [و باريك بين مباش]، زيرا در اين صورت، ديگر برايت رفيقى نمى ماند!»

[درخت دوستى بنشان كه كام دل ببار آرد *** نهال دشمنى بركن كه رنج بى شمار آرد]

ضحاك بن مخلّد روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلامشنيدم كه فرمودند: «ليس من الإنصاف مطالبة الإخوان بالإنصاف؛ مطالبه برادران دينى به اينكه كاملاً و به تمامى انصاف كنند از انصاف نيست».

[يار ميازار كه بس بى كس است *** هر كه مر او را به جهان يار نيست

زين همه نعمت كه در اين عالم است *** هيچ بِه از يارِ وفادار نيست]

54. استحباب دعا كردن براى عطسه كردن

جراح مداينى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «للمسلم على أخيه المسلم من الحق أن يسلّم عليه إذا لقيه، و يعوده إذا مرض، و ينصح له إذا غاب، و يسمّته إذا عطس يقول الحمدللّه ربّ العالمين لا شريك له، و يقول: يرحمك اللّه، فيجيب يقول له: يهديكم اللّه و يصلح بالكم، و يجيبه إذا دعاه، و يتبعه إذا مات؛ مسلمان بر برادر مسلمانش حقوقى دارد: هرگاه با او ملاقات كرد به او سلام كند؛ وقتى كه مريض مى شود به عيادتش برود؛ و در غيابش به او

ص: 638

خيانت نكند؛ هرگاه عطسه كرد و گفت: الحمدللّه رب العالمين لا شريك له. به او بگويد: يرحمك اللّه. و عطسه كننده به او پاسخ بدهد: يهديكم اللّه و يصلح بالكم، هنگامى كه او را دعوت كرد، پاسخ مثبت دهد و وقتى كه اجلش رسيد، تشييعش كند».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا عطس الرجل فسمّتوه؛ هرگاه كسى عطسه كرد او را تسميت كنيد [يعنى به او بگوئيد: يرحمك اللّه]».

اسحاق بن يزيد و معمّر بن ابى زياد و ابن رئاب مى گويند كه روزى نزد امام صادق عليه السلام نشسته بوديم. ناگهان مردى عطسه كرد اما هيچ يك از حاضرين در پى آن چيزى نگفت، تا آن كه خود حضرت فرمودند: «سبحان اللّه ألاّ سمّتّم إنّ من حقّ المسلم على المسلم أن يعوده إذا إشتكى و أن يجيبه إذا دعاه و أن يشهده إذا مات، و أن يسمّته إذا عطس؛ سبحان اللّه! چرا تسميت نمى كنيد؟ [چرا به عطسه كننده نمى گوييد: يرحمك اللّه ]بى ترديد از حقوق يك مسلمان بر مسلمان ديگر آن است كه به هنگام بيمارى عيادتش كند و هرگاه دعوتش كرد اجابتش نمايد و به هنگام مرگ در تشييع جنازه او حاضر شود و به هنگام عطسه او را تسميت كند».

[دنيا خوش است و مال عزيز است و تن شريف *** ليكن رفيق از همه چيزى مقدم است]

داوود بن حصين روايت كرده است كه روزى نزد امام صادق عليه السلامبودم. تعداد افرادى را كه در خانه اش حاضر بوده اند شمردم، و ديدم كه چهارده نفرند. در اين هنگام امام صادق عليه السلام عطسه اى كردند اما هيچ كس از حاضران چيزى نگفت. امام صادق عليه السلامفرمودند: «ألا تسمّتون؟ فرض المؤمن على المؤمن إذا مرض أن يعوده، و إذا مات أن يشهد جنازته، و إذا عطس أن يسمّته، و إذا دعاه أن يجيبه؛ چرا تسميت نمى كنيد؟ بر ديگران بايسته است كه اگر مؤمنى مريض شد، ساير مؤمنين او را عيادت كنند، و اگر مُرد جنازه اش را تشييع كنند، و

اگر عطسه كرد او را تسميت كنند، و اگر آنها را دعوت كرد اجابتش كنند».

[آن رفيقى كه با تو دوست بُوَد *** زيور دين و زينت دنياست

ص: 639

نعمت دهر اگر چه بسيار است *** نعمتى بهتر از رفيق كجاست]

55. چگونگى تسميت و جواب آن

سعد بن ابى خلف روايت كرده است كه: «هرگاه امام باقر عليه السلام عطسه مى كردند، و كسى به او مى گفت: يرحمك اللّه، حضرتش در پاسخ مى فرمودند: يغفراللّه لكم و يرحمكم، و اگر كسى در محضرش عطسه مى كرد به او مى فرمودند: يرحمك اللّه عزوجل».

محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل كرده است: «إذا عطس رجل فليقل الحمدللّه لا شريك له و إذا سمّت الرجل فليقل: يرحمك اللّه و إذا ردّ فليقل: يغفر اللّه لك و لنا، فإنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آلهسئل عن آية أو شيء فيه ذكر اللّه، فقال: كلّما ذكر اللّه عزوجل فيه فهو حسن؛ اگر فردى عطسه كرد، بگويد: «الحمدللّه لا شريك له، و در پاسخ جمله يرحمك اللّه، كه ديگران پس از عطسه اش مى گويند، بگويد: يغفراللّه لك و لنا؛ زيرا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگاه درباره [خواندن ]آيه يا چيزى كه در آن ياد خدا بود، سؤال مى شد، مى فرمودند: "هرچه در آن ياد خدا باشد، خوب است"».

[دين خدا نيست بجز راه راست *** راه كه كج شد نه به سوى خداست

هر چه نه ايمان و خدابندگى است *** حاصل آن خفّت و شرمندگى است]

اميرمؤمنان على عليه السلام (در حديث أربعمائة) فرمودند: «إذا عطس أحدكم فسمّتوه قولوا: يرحمكم اللّه و هو يقول: يغفراللّه لكم و يرحمكم، قال اللّه عزوجل: «وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَآ أَوْ رُدُّوهَآ»(1)؛ اگر كسى از شما عطسه كرد، تسميتش كنيد و به او بگوييد: يرحمكم اللّه. او نيز بگويد: يغفر اللّه لكم و يرحمكم اللّه. خداى متعال مى فرمايد: هرگاه به شما تحيّت گويند پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد يا به همان گونه پاسخ گوييد».

56. درباره تسميت كودكان و بانوان

نسيم، كنيز و خادمه امام حسن عسكرى عليه السلام روايت كرده است كه روزى بر حضرت مهدى - عجل اللّه فرجه الشريف - وارد شدم، در حالى كه هنوز يك شب بيشتر از ولادت

ص: 640


1- . سوره نساء، آيه 86.

ايشان نگذشته بود. ناگاه در محضرشان عطسه كردم. حضرت به من فرمودند: «يرحمك اللّه». من خوشحال شدم. سپس به من فرمودند: «ألا أبشرّك في العطاس؟؛ آيا مى خواهى درباره عطسه كردن خبر و مژده اى به شما بدهم؟» گفتم: «بله». حضرت فرمودند: «هو أمان من الموت ثلاثة أيام؛ عطسه كردن، تا سه روز امان از مرگ است».

[اى به يادت دل شيدائى ما *** صاحبا پرده نشينى تا چند

خيز و از ظلم و ستم باز رهان *** اين تن خسته ما را از بند

پايه تخت بزن بر گردون *** عدل و انصاف بگستر به زمين

بنشين، داد بده، داد ستان *** صلحِ كل، صلح بياور به جهان

العجل العجل اى خسرو دين *** پاك از ظلم نما روى زمين]

57. درباره عطسه كردن و خميازه كشيدن

احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده است كه از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «التثاؤب من الشيطان، و العطسة من اللّه عزوجل؛ خميازه كشيدن از شيطان است، و عطسه كردن از خداى عزوجل».

حذيفة بن منصور در روايتى آورده است كه: «العطاس ينفع في البدن كلّه ما لم يزد على الثّلاث، فإذا زاد على الثلاث فهو داء و سقم؛ عطسه كردن براى تمام بدن مفيد است، به شرطى كه از سه بار نگذرد. لذا هرگاه از سه مرتبه گذشت، نشانه بيمارى است».

ابوبكر حضرمى روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلام درباره كلام خدا: «إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَ تِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ»(1)؛ «زشت ترين صداها صداى خران است» پرسيدم. حضرت فرمودند: «العطسة القبيحة؛ مراد عطسه كردن ناهنجار است».

احمد بن محمد از برخى يارانش، از فردى از اهل سنت روايت كرده است كه امام صادق عليه السلامضمن حديث مفصلى، فرمودند: «العطسة تخرج من جميع البدن، كما أنّ النطفة تخرج من جميع البدن؛ عطسه كردن از تمام قسمتهاى بدن نشأت

ص: 641


1- . سوره لقمان، آيه 19.

مى گيرد، همان طورى كه نطفه نيز از تمام قسمتهاى بدن خارج مى شود»، تا آنجا كه فرمودند: «...و صاحب العطسة يأمن الموت سبعة أيام؛ و عطسه كننده تا هفت روز از مرگ در امان مى باشد».

58. استحباب تكرار تسميت تا سه بار اگر عطسه كردن تكرار شد

زراره از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: «إذا عطس الرجل ثلاثاً فسمّته ثم اتركه؛ اگر شخصى سه بار عطسه كرد تو تسميت را نيز سه بار تكرار كن، و پس از آن ديگر، تسميت نكن».

وهب بن منبّه از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرش امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه حضرت على عليه السلامفرموده اند: «يسمَّت العاطس ثلاثاً فما فوقها فهو ريح؛ عطسه كننده بايد سه بار تسميت شود، اما بيشتر از آن ديگر [عطسه كردنش] بيمارى است».

59. استحباب تحميد پس از عطسه

صالح بن ابى حماد نقل كرده است كه روزى از امام كاظم عليه السلامدرباره حكمت عطسه و حمد خدا گفتن بعد از آن سؤال كردم. حضرت فرمودند: «إنّ للّه نعما على عبده في صحّة بدنه وسلامة جوارحه وإنّ العبد ينسى ذكر اللّه عزوجل على ذلك، وإذا نسي أمر اللّه الريح فتجاز في بدنه ثم يخرجها من أنفه، فيحمد اللّه على ذلك فيكون حمده على ذلك شكراً لما نسي؛ خداوند نعمتهاى زيادى بر بنده اش در امر سلامتى بدن و جوارحش دارد؛ با اين حال انسان گاهى امر خدا را فراموش مى كند. هرگاه خدا را فراموش كرد، خدا بادى را در بدن او پديد مى آورد كه از

قسمتهاى گوناگون بدن فراهم مى آيد، و در پايان از بينى او خارج مى شود. در اينجا حمد خدا را مى گويد. اين حمد و تشكر، بر نعمتهاى خداست و تذكرى است تا فراموش نكند».

[ستايش كنم ايزد پاك را *** كه گويا و بينا كند خاك را

توانا و دانا و داننده اوست *** خرد را و جان را نگارنده اوست

جز از راى و فرمان او راه نيست *** خور و ماه از اين گردش آگاه نيست

سخن هيچ بهتر ز توحيد نيست *** به ناگفتن و گفتن ايزد يكى است]

ص: 642

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «عطس غلام لم يبلغ الحلم عند النبي صلى الله عليه و آله فقال: الحمد للّه، فقال له النبي صلى الله عليه و آله: بارك اللّه فيك؛ روزى نوجوانى نابالغ، در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آلهعطسه كرد و سپس گفت: الحمد للّه. رسول اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: بارك اللّه فيك».

مسمع بن عبدالملك نقل كرده است كه: «عطس ابوعبداللّه عليه السلام فقال: الحمد للّه رب العالمين ثم جعل إصبعه على أنفه، فقال: رغم أنفي للّه رغماً داخراً؛ روزى امام صادق عليه السلامعطسه كردند و فرمودند: الحمد للّه رب العالمين، سپس انگشت خود را بر بينى خود قرار دادند و فرمودند: بينيم در برابر خدا به سختى خاكمال باد»، [يعنى من در برابر خدا خاضع و فروتنم]».

[سبحان خالقى كه صفاتش ز كبريا *** بر خاك عجز مى فكند عقل انبياگر صد هزار قرن همه خلق كاينات *** فكرت كنند در صفت عزّت خدا

آخر به عجز معترف آيند كاى اله *** دانسته شد كه هيچ ندانسته ايم ما]

ابن فضال از بعضى از يارانش روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام درباره درد گوش و درد دندان فرمودند: «إذا سمعتم من يعطس فابدؤوه بالحمد؛ هرگاه شنيديد كسى عطسه مى كند، فوراً و پيش از او بگوييد: الحمدللّه».

از محمد بن مروان، در روايت مرفوعه اى، نقل شده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «من قال إذا عطس: الحمد للّه رب العالمين على كلّ حال لم يجد وجع الأذنين و الأضراس؛ هركس عطسه كند، و بگويد: الحمد للّه رب العالمين على كل حال هرگز به درد گوش و درد دندان مبتلا نخواهد شد».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «إذا عطس المرء المسلم ثم سكت لعلّة تكون به قالت الملائكة عنه: الحمد للّه ربّ العالمين، فإن قال: الحمد للّه ربّ العالمين قالت الملائكة يغفر اللّه لك؛ اگر مسلمان عطسه كرد، سپس به خاطر كسالتى كه در او هست، ساكت شد، فرشتگان به نيابت از او مى گويند: الحمد للّه رب العالمين؛ و اگر گفت: الحمد للّه رب العالمين فرشتگان به او مى گويند: يغفراللّه لك».

ص: 643

سپس آن حضرت فرمودند: رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند كه: «العطاس للمريض دليل العافية و راحة البدن؛ عطسه بيمار نشانه عافيت و خوب شدن، و راحتى بدن است».

60. استحباب صلوات فرستادنِ عطسه كننده يا شنونده

ابن ابى عمير از برخى يارانش نقل كرده است كه روزى فردى در محضر امام باقر عليه السلام عطسه كرد و گفت: الحمد للّه. امام باقر عليه السلام او را تسميت نكرده و فرمودند: «او حق ما را ادا نكرد». سپس فرمودند: «إذا عطس أحدكم فليقل: الحمد للّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على محمّد و أهل بيته، قال: فقال الرجل فسمّته أبوجعفر عليه السلام؛ هرگاه كسى از شما عطسه كرد، حتماً بگويد: الحمد للّه رب العالمين و صلى اللّه على محمد و أهل بيته». [راوى گويد:] آن مرد چنين كرد و امام باقر عليه السلام او را تسميت كردند [يعنى فرمودند: يرحمكم اللّه].

[شهى كه پرده امكان اگر براندازد *** شناخت مى نتواند خرد ز دادارش

فرشته و فلك و عرش و فرش و لوح و قلم *** بر او سلام فرستند و آلِ اطهارش]

ابواسامه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من سمع عطسة فحمد اللّه عزّوجل و صلّى على محمّد و أهل بيته لم يشتك عينه و لا ضرسه؛ هركس عطسه فردى را شنيد، و خدا را حمد و سپاس گفت، و بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت گرامى شان عليهم السلامصلوات فرستاد، هرگز به درد چشم و دندان مبتلا نخواهد شد».

عمرو بن شمر از جابر روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «نعم الشيء العطسة تنفع الجسد و تذكّر باللّه عزّوجل، قلت: إنّ عندنا قوماً يقولون: ليس لرسول اللّه صلى الله عليه و آله في العطسة نصيب، فقال: إن كانوا كاذبين فلا نالهم شفاعة محمّد صلى الله عليه و آله؛ چه چيز خوبى است عطسه كردن، هم براى بدن مفيد است و هم موجب بياد آوردن خدا! [راوى گويد:] گفتم: در جامعه ما گروهى هستند كه مى گويند: پيامبر صلى الله عليه و آله در حمدِ پس از عطسه كردن نصيبى، ندارند. حضرت فرمودند: اگر دروغ مى گويند، شفاعت محمد صلى الله عليه و آله شاملشان نمى شود».

[محمد كافرينش هست خاكش *** هزاران آفرين بر جان پاكش

چراغ افروز چشم اهل بينش *** تراز كارگاه آفرينش

اساس شرع او ختم جهان است *** شريعت ها بدو منسوخ از آن است]

ص: 644

61. مكروه نبودن صلوات به هنگام عطسه كردن

فضيل بن يسار نقل كرده است كه روزى به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «إنّ الناس يكرهون الصّلاة على محمّد و آله في ثلاثة مواطن: عند العطسة و عند الذبيحة و عند الجماع فقال أبوجعفر عليه السلام: ما لهم ويلهم نافقوا لعنهم اللّه؛ مردم معتقدند كه در سه مورد نبايد بر پيامبر و آل او صلوات فرستاد: يكى هنگام عطسه كردن، و ديگرى هنگام ذبح گوسفند و سوم هنگام آميزش جنسى. حضرت فرمودند: آنها را چه شده است؟! واى بر آنها! خدا لعنتشان كند».

[چنان كه هست فلك را دوازده تمثال *** كه آفتاب در آن دور مى كند مه و سال

بر آسمان ولايت دوازده برج اند *** چو آفتاب نبوّت همه به اوجِ كمال

شهان بى سپه و خسروانِ بى شمشير *** ملوك بى چشم و اغنياى بى اموال]

محمد بن على بن الحسين از امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه در نامه شان، كه براىمأمون نوشتند، آمده است: «الصلاة على النبي صلى الله عليه و آله واجبة في كلّ موطن و عند العطاس و الذبايح و غير ذلك؛ صلوات فرستادن بر پيامبر اكرم و اهل بيت گرامى اش عليهم السلام در همه موارد لازم و بايسته است، و [همچنين] به هنگام عطسه كردن و ذبح حيوانات».

62. جواز تسميت كردنِ اهل ذمه، و دعا براى آنها به هدايت و رحمت

ابن ابى نجران از يكى از اصحابمان روايت كرده است كه روزى فردى مسيحى نزد امام صادق عليه السلام عطسه كرد. مردم به او گفتند: «هداك اللّه [= خدا هدايتت كند]». اما حضرت صادق عليه السلام به او فرمودند: «يرحمك اللّه؛ يعنى خدا رحمتت كند». به حضرت گفتند: «او مسيحى است». حضرت فرمودند: «لا يهديه اللّه حتّى يرحمه؛ تا خدا او را رحمت نكند، هدايتش نخواهد كرد».

63. استحباب احترام به پيرمردان

عبداللّه بن سنان مى گويد روزى امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «إنّ من إجلال اللّه عزّوجل إجلال الشيخ الكبير؛ احترام گذاشتن به بزرگسال از نوعِ احترام گذاشتن به خداست».

ص: 645

[بى ادب را مگو كه زر چه نكوست *** ادب مرد بِه ز دولت اوست]

ابوبصير روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من إجلال اللّه عزّوجل: إجلال ذي الشيبة المسلم؛ احترام گذاشتن به ريش سفيد مسلمان، از نوعِ احترام گذاشتن به خداست».

[جوانا سر متاب از پند پيران *** كه پندِ پير از بختِ جوان بِه]

احمد بن محمد در روايت مرفوعه اى نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ليس منّا من لم يوقّر كبيرنا و يرحم صغيرنا؛ از ما نيست كسى كه بزرگسالان ما را احترام نگذارد و به كودكان ما رحم نكند».

عبداللّه بن سنان نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام به او فرمودند: «من إجلال اللّه عزوجل اجلال المؤمن ذي الشيبة و من أكرم مؤمناً فبكرامة اللّه بدأ و من استخفّ بمؤمن ذي شيبة أرسل اللّه إليه من يستخفّ به قبل موته؛ احترام گذاشتن به ريش سفيد مؤمن در واقع از شمارِ احترامِ گذاشتن به خداى عزوجل است. و هركس مؤمنى را احترام كند، در واقع آغاز كرده است به احترام نهادن خداى سبحان. هركس ريش سفيد مؤمنى را تحقير كند، خدا براى او كسىمى فرستد تا پيش از مرگش او را خوار كند».

ابوالخطاب روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاثة لا يجهل حقّهم إلاّ منافق معروف النفاق: ذو الشيبة في الإسلام، و حامل القرآن، و الإمام العادل؛ سه گروهند كه آنها را هرگز ناديده نمى گيرد، مگر كسى كه به نفاق مشهور باشد: كسى كه در اسلام ريش سفيد كرده باشد؛ حاملان [= حافظان] قرآن كريم؛ امام و حاكم عادل».

رصافى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «عظّموا كبراءكم و صلوا أرحامكم؛ بزرگانتان را احترام كنيد، و صله رحم نماييد».

ابن ابى عمير از بعضى از اصحابش روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «من إجلال اللّه إجلال ذي الشيبة المسلم؛ از راه هاى احترام گذاشتن به خدا، احترام گذاشتن ريش سفيد مسلمان است».

[مخند اى نوجوان، زنهار، بر موى سپيدِ من *** كه اين برف پريشانى سر هر بام مى بارد]

ص: 646

سكونى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من عرف فضل كبير لسنّه فوقّره آمنه اللّه من فزع يوم القيامة؛ هركس منزلت بزرگ سالى را به سبب سنّ او پاس بدارد و او را احترام كند، خدا او را از ترس روز قيامت ايمن مى دارد».

[فتاده ايم و تو فارغ ز دستگيرى ما *** ببين جوانىِ خود، رحم كن به پيرى ما]

از محمد بن عبداللّه به صورت مرفوع نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «من عرف فضل شيخ كبير فوقّره لسنّه آمنه اللّه من فزع يوم القيامة؛ هر كه منزلت پيرمردى را پاس بدارد و او را براى سنَّش اكرام كند، خدا او را از هول و وحشت بزرگ روز قيامت در امان مى دارد».

و نيز فرمودند: «من تعظيم اللّه إجلال ذي الشيبة المؤمن؛ از نشانه هاى تعظيم خدا، احترام گذاشتن به ريش سفيد مؤمن است».

زهرى از انس روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «بجّلوا المشايخ فإنّ من إجلال اللّه تبجيل المشايخ؛ پيرمردانتان را احترام كنيد، زيرا احترام گذاشتن به پيرمردان از نشانه هاى احترام گذاشتن به خدا شمرده مى شود».

64. استحباب تكريم شرافتمندان

حجال نقل كرده است كه روزى به جميل بن دراج گفتم: «شنيده اى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: "إذا أتاكم شريف قوم فأكرموه؛ هرگاه شريف و محترم قومى نزد شما آمد احترامش كنيد؟"» گفت: «بله». گفتم: «شريف كيست؟» گفت: «از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيدم، حضرت فرمودند: "الشريف من كان له مال (يبذل)؛ شريف قوم كسى است كه ثروتى داشته باشد كه از آن بذل و بخشش كند." گفتم: حسيب چيست؟ حضرت فرمودند: "الذي يفعل الأفعال الحسنة بماله و غير ماله؛ كسى است كه افعال خوب را با ثروتش و بدون ثروتش

انجام مى دهد." گفتم: كرم چيست؟ حضرت فرمودند: "التقوى؛ تقوى و پرهيزكارى"».

[سرمايه طاعتِ الهى تقواست *** پيرايه فقر و پادشاهى تقواست

از سختى روز محشر و از دوزخ *** فرموده خدا، نجات خواهى، تقواست]

ص: 647

از سكونى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إذا أتاكم كريم قوم فأكرموه؛ هرگاه بزرگ قومى نزد شما آمد، او را گرامى بداريد».

عبداللّه علوى از پدرش از جدّش روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلامفرمودند: «لمّا قدم عدي بن حاتم إلى النبيّ صلى الله عليه و آله أدخله النبيّ بيته، و لم يكن في البيت غير خصفة و وسادة أدم فطرحها رسول اللّه صلى الله عليه و آله لعدي بن حاتم؛ هنگامى كه عدى فرزند حاتم طائى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد، حضرت او را به منزلشان بردند. و در خانه جز يك حصير و متكائى از پوست نبود. پيامبر آن را براى عدى پهن كردند».

[زهد چه بْوَدْ، از همه پرداختن *** جمله در هستىِّ حق درباختن

زاهد آن باشد كه ره بنمايَدَتْ *** زنگ گمراهى ز دل بزدايَدَتْ]

65. كراهت ردّ اكرام

عبداللّه بن قداح نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «دخل رجلان على أميرالمؤمنين عليه السلام فألقى لكلّ واحد منهما وسادة فقعد عليها أحدهما و أبى الآخر فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: اُقعد عليها فإنّه لا يأبى الكرامة إلاّ الحمار؛ روزى دو مرد نزد اميرمؤمنان عليه السلامرفتند. حضرت به هر دوى آنها بالش دادند تا روى آنها بنشينند. يكى از آن دو مرد روى بالش نشست، ولى ديگرى خوددارى كرد. حضرت امير عليه السلامفرمودند: روى بالش بنشين كه احترام كردن را كسى ردنمى كند، مگر خر (يا جماد خ ل)».

حسن بن جهم از امام هشتم عليه السلام روايت كرده است كه حضرت امير عليه السلام مى فرمودند: «لا يأبى الكرامة إلاّ حمار؛ تكريم و احترام كردن ديگران را كسى رد نمى كند، مگر درازگوشى (يا جماد خ ل)». گفتم: معنى تكريم [= كرامة] چيست؟ امام رضا عليه السلام فرمودند: «التوسعة في المجلس و الطّيب يعرض عليه؛ جا دادن در مجلس و تقديم كردن عطر».

على بن جهم روايت كرده است كه على بن موسى الرضا عليه السلام فرمودند: «لا يأبى الكرامة إلاّ حمار؛ هيچ كس اكرام كردن را رد نمى كند، مگر الاغ (يا جماد خ ل)». گفتم: اكرام كردن يعنى چه؟ فرمودند: «مثل الطّيب و ما يكرم به الرجل؛ مانند تقديم كردن عطر، و هرچه

ص: 648

كه انسان به وسيله آن تكريم مى شود».

ابو زيد مكى گزارش كرده است كه از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «لا يأبى الكرامة إلاّ حمار، يعني بذلك في الطّيب و الوسادة؛ اكرام كردن را كسى رد نمى كند، مگر درازگوش (جماد خ ل) و منظورشان آن است كه عطر تقديم شود يا بالش برايش بگذارد».

احمد بن محمد بزنطى از امام رضا عليه السلام نقل كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «لا يأبى الكرامة إلاّ حمار (الجماد: خ ل)؛ كرامت را رد نمى كند [و از قبول آن امتناع نمى ورزد] مگر الاغ (يا جماد خ ل)». گفتم: معنى كرامت چيست؟ حضرت فرمودند: «ذلك في الطّيب يعرض عليه و التوسعة في المجالس من أباهما كان كما قال؛ يعنى اينكه عطر تقديم فردى بشود و يا به او در مجلسى جا داده شود، ولى آن تكريم را نپذيرد، كه در اين صورت، مصداق همان سخنى است كه على عليه السلام فرمودند».

سماعة بن مهران روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلامدرباره كسى كه به او عطر تقديم مى شود، ولى آن را رد مى كند پرسيدم. حضرت فرمودند: «لا ينبغي له أن يردّ الكرامة؛ سزاوار نيست كه اين اكرام را رد كند».

حسين بن علوان از جعفر از پدرش از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إذا عرض على أحدكم الكرامة فلا يردّها؛ هرگاه به چيزى اكرام شديد آن را رد نكنيد».

66. استحباب اكرام زائر

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من حقّ الداخل على أهل البيت أن يمشوا معه هنيئة إذا دخل و إذا خرج؛ از حق كسى كه وارد خانه اى مى شود، آن است كه در هنگام ورود به خانه يا خروج از آن، آهسته آهسته اندكى با او راه بروند [و همراهى اش كنند]».

نيز فرمودند: «إذا دخل أحدكم على أخيه المسلم في بيته فهو أمير عليه حتّى يخرج؛ هرگاه مسلمانى وارد خانه مسلمان ديگرى شود، در حقيقت، خودش صاحبخانه است، تا زمانى كه آن خانه را ترك كند».

ص: 649

[ يا ضيفنا لو زرتنا لرأيتنا *** نحن الضيوف و أنت ربّ المنزل

اى ميهمان عزيز، اگر به خانه ما بيايى / خواهى ديد كه ما ميهمانيم و تو صاحبخانه.]

[ميهمان را عزيز بايد داشت *** از رهِ مردى و جوانمردى

ور بزرگ است لايق خدمت *** حق او را بجاى آوردى

ور بُوَد سفله، كس نخواهد گفت *** كه چرا با وى اين كَرَم كردى]

67. مطالب مجالس امانت است

زراره از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «المجالس بالأمانة؛ مجالس بر پايه امانت است [و بايد مطالبى كه در آن مجالس گفته مى شوند، محرمانه بماند]».

[هرگاه تو را دوست كند محرم راز *** از دل به زبان و لب ميار آن را باز

سرّى كه ز دوست، اى برادر، شنوى *** گر سر برود، نزد كسى فاش مساز]

ابوعوف روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلامشنيدم كه فرمودند: «المجالس بالأمانة؛ مجالس بر پايه امانت است».

[به دوست گرچه عزيز است راز دل مگشاى *** كه دوست نيز بگويد به دوستان عزيز]

عثمان بن عيسى از كسى كه نامش را آورده است، روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «المجالس بالأمانة، و ليس لأحد أن يحدّث بحديث يكتمه صاحبه إلاّ بإذنه إلاّ أن يكون ثقة أو ذكرا له بخير؛ مطالب و مسايلى كه در مجالس مطرح مى شود امانت است و براى كسى جايز نيست كلامى را كه كسى در مجلسى گفته است و آن را [در ساير مجالس]كتمان مى كند، به ديگران منتقل سازد؛ مگر با اجازه گوينده، و مگر اينكه طرف مورد اعتماد يا اهل دين و تقوى باشد».

جابر بن عبداللّه روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «المجالس بالأمانة إلاّ ثلاثة مجالس: مجلس سفك فيه دم حرام، أو مجلس اُستحلّ فيه فرج حرام، أو مجلس يستحلّ فيه مال حرام بغير حقّه؛ مطالب مجالس امانت مى باشد مگر سه نوع مجلس: مجلسى كه در آن خون محترمى ريخته شود؛ مجلسى كه در آن به ناموس محترمى تجاوز گردد؛ و مجلسى

ص: 650

كه در آن مال محترم به ناحق مصرف شود».

[چون تو را دوست كند رازدار *** طرح مكن گوهرِ اسرارِ يار

آب صفت هرچه شنيدى بشوى *** آينه سان هرچه ببينى مگوى]

68. كراهت نجوا كردن در مجالس

ابوبصير روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا كان القوم ثلاثة فلا يتناجى منهم إثنان دون صاحبهما، فإنّ في ذلك ما يحزنه و يؤذيه؛ اگر در گروهى سه نفره دو نفر باهم درِگوشى سخن بگويند، سومى غمگين مى شود».

يونس بن يعقوب روايت كرده است كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: «إذا ك-ان ثلاثة في بيت فلا يتناجى إثنان دون صاحبهما فإنّ ذلك ممّا يغمّه؛ اگر سه نفر در خانه اى باشند، و دو نفر از آنها با هم نجوى كنند، اين كار سبب مى شود كه نفرِ سوم غمگين شود».

69. كراهت بريدن كلام مسلمان

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «من عرض لأخيه المسلم المتكلّم في حديثه فكأنّما خدش وجهه؛ هركه ميان سخن مسلمان ديگرى، كه مشغول سخن گفتن است، بدود [و كلام او را قطع كند]، مثل اين است كه به چهره او ناخن كشيده باشد».

70. مستحبات و مكروهات نشستن در مجالس

عبدالعظيم بن عبداللّه بن حسن علوى در روايت مرفوعه اى نقل مى كند: «كان النبي صلى الله عليه و آله يجلس ثلاثاً: القرفصاء و هو أن يقيم ساقيه و يستقبلهما بيديه و يشدّ يده في ذراعه، و كان يجثوعلى ركبتيه، و كان يثني رجلاً واحدة و يبسط عليها الأخرى و لم ير صلى الله عليه و آله متربّعاً قط؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هميشه زانوهاى خود را با دو دستشان در بغل مى گرفتند، و گاهى روى زانوى خود مى نشستند، و گاهى پا را تا مى نمودند و پاى ديگرشان را روى آن قرار مى دادند، و

هرگز ديده نشد كه حضرت چهارزانو بنشينند».

ابوحمزه ثمالى روايت كرده كه امام سجاد عليه السلام را ديدم در حالى كه نشسته بودند

ص: 651

و يك پاى خود را روى ران پاى ديگر خود گذاشته بودند. من گفتم: اين نحوه نشستن را مردم كراهت دارند، و مى گويند كه اين نحوه نشستن خداست. امام فرمودند: «إنّي إنّما جلست هذه الجلسة للملالة، و الربّ لا يملّ و لا تأخذه سنة و لا نوم؛ اين چنين نشستم، چون كمى خسته شدم، و خدا هرگز دچار خستگى نمى شود و هرگز خواب يا چرت عارضش نمى شود».

حماد بن عثمان روايت كرده است كه روزى امام صادق عليه السلام متورّك نشستند، يعنى پاى راست خود را روى ران چپ خود قرار دادند. فردى كه آنجا بود گفت: «فدايت شوم؛ اين نحوه نشستن مكروه است». امام فرمودند: «خير. خير، اين طور نيست. اين همان سخنى است كه يهوديان گفتند. آنان گفتند: هنگامى كه خدا از آفريدن آسمانها و زمين فراغت يافت، و بر عرش قرار گرفت، اين چنين نشست تا استراحت كند. خدا [در ردّ اين سخن] اين آيه را نازل فرمود: «اللَّهُ لاَ إِلَ-هَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ»(1)؛ "هيچ معبودى نيست جز خداى يگانه زنده كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر قائم به او هستند هيچ گاه خواب سبك و سنگينى او را فرا نمى گيرد."» سپس امام به همان نحوه نشستن (تورّك) ادامه دادند.

71. استحباب تواضع و فروتنى به هنگام نشستن در مجالس

ابوسليمان زاهد نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من رضي بدون الشرف من المجلس لم يزل اللّه و ملائكته يصلّون عليه حتّى يقوم؛ هر كه به نشستن در پايين تر از صدر مجلس راضى شود، هماره خدا و فرشتگان بر او درود فرستند تا آن گاه كه از جا برخيزد».

[از تواضع گرامى ات سازند *** وز تكبر به خاكت اندازند]

عبداللّه بن مغيره از فردى كه نامبرده است از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله إذا دخل منزلاً قعد في أدنى المجلس إليه حين يدخل؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگاه

ص: 652


1- . سوره بقره، آيه 255.

به منزلى وارد مى شدند در آخرين جايى كه اهل مجلس نشسته بودند، مى نشستند».

[هر كه شد خاك نشين برگ و برى پيدا كرد *** سبز شد دانه چو با خاك سرى پيدا كرد]

هارون بن خارجه نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ من التواضع أن يجلس الرجل دون شرفه؛ از نشانه هاى تواضع آن است كه فرد پايين تر از جايى كه بايد بنشيند، بنشيند».

[خواهى عزيز دهر شوى خاكسار باش *** در ديده ها ز سرمه شدن جاست سنگ را]

سكونى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من التواضع أن ترضى بالمجلس دون المجلس، و أن تسلّم على من تلقى، و أن تترك المراء و إن كنت محقّاً، و لا تحبّ أن تحمد على التقوى؛ از نشانه هاى تواضع آن است كه در مجلس، به پايين تر از صدر مجلس [يا به پايين تر از محل مناسب او در آن مجلس ]راضى شود، و بر هر كه ملاقات مى كند سلام كند، و جدال را ترك كند گرچه حق با او باشد، و دوست نداشته باشد كه به خاطر داشتن تقوى او را ستايش كنند».

[انسان يكى هزار شود از فتادگى *** هر دانه اى كه خاك نشين گشت خرمن است]

ابن عباس روايت كرده است كه: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يجلس على الأرض، و يأكل على الأرض، و يعتقل الشاة، و يجيب دعوة المملوك على خبز الشعير؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره بر زمين مى نشستند و بر روى زمين غذا مى خوردند و گوسفند را به آغل مى بردند و دعوت بردگان خويش را، حتى اگر بر نان جو باشد، مى پذيرفتند».

[فروتنى است دليل رسيدن به كمال *** كه چون سوار به منزل رسد پياده شود]

مصعب بن شيبه روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا أخذ القوم مجالسهم فإن دعا رجل أخاه و أوسع له في مجلسه فليأته، فإنّما هي كرامة أكرمه بها أخوه، و إن لم يوسع له أخوه فلينظر أوسع مكان يجده فليجلس فيه؛ آن گاه كه [در يك تجمع] مردم در جاهاى خويش نشستند، اگر فردى برادر مؤمنش را فراخواند و براى او كنار دستش برايش جا باز كرد،بپذيرد و در آنجا بنشيند؛ زيرا اين كرامتى است كه برادر دينى با آن به برادرش احترام مى گذارد و اگر كسى، برادرش در مجلسى به او جا نداد، در آن صورت نگاه كند و هر

ص: 653

جايى را كه خالى ديد در آنجا بنشيند».

72. استحباب نشستن به سوى قبله

حماد بن عثمان مى گويد: «رأيت أبا عبداللّه عليه السلام يجلس في بيته عند باب بيته قبالة الكعبة؛ امام صادق عليه السلام را مى ديدم كه درون خانه اش، كنار درِ آن، به سمت قبله مى نشستند».

[تواضع مر تو را دارد گرامى *** ز كبر آيد بدى در نيكنامى]

طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله أكثر ما يجلس تجاه القبلة؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غالباً به سمت قبله مى نشستند».

از شيخ بهائى رحمه الله در كتاب مفتاح الفلاح آمده است كه از ائمه ما روايت شده است: «خير

المجالس ما استقبل به القبلة؛ بهترينِ مجالس مجلسى است كه به سمت قبله باشد».

73. كراهت نشستن به طرف آفتاب

سهل بن زياد، در روايت مرفوعى از اميرالمؤمنين على عليه السلام نقل مى كند، كه فرمودند: «لا تستقبلوا الشمس فإنّها مبخرة تشحب اللّون، وتبلي الثوب، وتظهر الداء الدفين؛ به طرف آفتاب ننشينيد؛ كه سوزنده است؛ زيرا موجب زردى رنگ پوست بدن، و پوسيدگى لباس مى شود و بيمارى پنهان را آشكار مى كند».

موسى بن ابراهيم از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «في الشمس أربع خصال: تغيّر اللّون، وتنتن الريح، وتخلق الثياب، وتورث الداء؛ در آفتاب يا مقابل او نشستن، موجب بروز چهار چيز است: تغيير رنگ پوست، بد شدن بوى بدن، پوسيدگى لباس و پيدايش بيمارى».

74. استحباب نشستن در خانه ديگران، در هر جا كه صاحب مجلس تعيين مى كند

مسعدة بن صدقه از امام جعفر صادق عليه السلام از پدر گراميش (امام باقر عليه السلام) روايت كرده است كه فرمودند: «إذا دخل أحدكم على أخيه في رحله فليقعد حيث يأمره صاحب الرحل، فإنّ

ص: 654

صاحب الرحل أعرف بعورة بيته من الداخل عليه؛ اگر كسى به ديدن برادرش برود، همانجايى بنشيند كه صاحبخانه تعيين مى كند، زيرا صاحب خانه به نواقص خانه خود آگاه تر است».

75. جواز اينكه براى ستر عورت، با يك پيراهن، زانو را بغل گرفتن

ابراهيم بن عبدالحميد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «الإحتباء حيطان العرب؛ نشستن به شكل زانو به بغل ديوار [ ايمنى و سترِ] عرب است». [منظور نشستن به اين صورت كه زانوها را در بغل گيرد و پيراهن خود را روى آن بيندازد]

سماعة روايت كرده است كه از امام صادق عليه السلام درباره احتباء فرد با يك پيراهن سؤال كردم. حضرت فرمودند: «إن كان يغطّي عورته فلا بأس؛ اگر پيراهن به طورى است كه عورت او را مى پوشاند، اشكالى ندارد».

76. استحباب مزاح با رعايت نزاكت

معمر بن خلاّد روايت كرده است كه روزى به امام رضا عليه السلام گفتم: فدايت شوم؛ فردى با جماعتى نشسته است، و در ميان آنها سخنى گفته مى شود، و باهم مزاح مى كنند و مى خندند؛ [آيا مشاركت در اين جلسه جايز است]؟ حضرت فرمودند: «لا بأس ما لم يكُن؛ اشكالى ندارد، به شرط آنكه در آن نباشد». [راوى مى گويد:] گمان مى كنم مقصود آن حضرت فحاشى بود.

[گره با هر كسى مفكن به ابرو *** چه بدتر باشد از طبع تُرُش رو

مپندار از لب خندان زيان است *** كه خندان روى از اهلِ جنان است]

سپس فرمودند: «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله كان يأتيه الأعرابي فيأتي إليه الهديّة ثمّ يقول مكانه: أعطنا ثمن هديّتنا. فيضحك رسول اللّه صلى الله عليه و آله و كان إذا إغتمّ يقول: ما فعل الأعرابي ليته أتانا؛ گاهى عرب بيابان نشينى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسيد و هديه براى آن حضرت مى آورد. سپس همان جا مى گفت: "بهاى هديه مان را بده." پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى خنديد. هرگاه پيامبر غمگين مى شدند مى فرمودند: "آن عرب بيابان نشين كو؟ كاش نزد ما مى آمد!"».

ص: 655

[با دل خونين لبِ خندان بياور همچو جام *** نى گرت زخمى رسد چون چنگ آئى در خروش]

فضل بن أبى قرّه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما من مؤمن إلاّ و فيه دعابة، قلت: و ما الدعابة؟ قال: المزاح؛ مؤمنى نيست، مگر اينكه در وجود او اندكى دعابه و روحيه مزاح كردن هست؟ گفتم: دعابه يعنى چه؟ فرمودند: مزاح و شوخى كردن».

[چنين گفت خرّم دلى رهنماى *** كه شادى گزين زين سپنجى سراى

سراينده باش و فزاينده باش *** شب و روز با رامش و خنده باش]

يونس شيبانى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كيف مداعبة بعضكم بعضاً؟ قلت: قليل، قال: أفلا تفعلوا فإنّ المداعبة من حسن الخلق، و إنّك لتدخل بها السرور على أخيك، ولقد كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يداعب الرجل يريد أن يسرّه؛ وضع شوخى در ميان شما چگونه است؟ گفتم: كم. حضرت فرمودند: چرا كم؟ زيرا شوخى از حُسنِ خلق مى باشد، و تو به وسيله آن در دل دوستت شادمانى ايجاد مى كنى. گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با كسى شوخى مى كردند و مى كوشيدند او را خوشحال كنند».

[به خوشروئى و خوشخوئى در ايّام *** همى رو تا شوى خوشدل در انجام

اگر خوشدل شوى در شادمانى *** بماند شادمانى جاودانى]

عبداللّه بن محمد جعفى روايت كرده است از امام صادق عليه السلامشنيدم كه فرمودند: «إنّ اللّه يحبّ المداعب في الجماعة بلا رفث؛ خداى متعال مزاح كردن با ديگران را دوست مى دارد، اما بدون فحاشى و كلام زشت».

حمران بن اعين روايت كرده است كه روزى به ديدن امام باقر عليه السلام رفتم و به حضرتش عرض كردم: «به من موعظه و سفارشى بفرماييد». آن حضرت فرمودند: «أوصيك بتقوى اللّه و إيّاك و المزاح، فإنّه يذهب هيبة الرجل، و ماء وجهه؛ تو را به تقواى الهى سفارش مى كنم، و مبادا مزاح كنى، زيرا مزاح هيبت و وقار انسان را از بين مى برد».

حماد بن عمرو از انس بن محمد، و او از پدرش، همگى در حديثى از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدران گرامى شان نقل كرده اند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سفارشى به حضرت

ص: 656

على عليه السلام فرموده اند: «...يا علي لا تمزح فيذهب بهاؤك، و لا تكذب فيذهب نورك؛ يا على، مزاح نكن؛ زيرا هيبت و وقارت را از بين مى برد، و دروغ نگو زيرا نور تو از بين مى رود».علماى دين بين اين دو دسته رواياتِ تشويق كننده به مزاح و بازدارنده از آن، چنين جمع كرده اند كه مراد از مزاح ممنوع، كثرتِ مزاح يا مزاحِ نابجا و خلافِ شرع است.

[غم يكى ميوه تلخ است از او هيچ مخور *** و آن درختى كه غم آرد برو از بيخ بِكَنْ

در دل انديشه مدار از شب آبستن از آنك *** كس نداند كه چه مى زايد اين آبستن]

77. كراهت قهقهه و استحباب تبسم

حلبى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «القهقهة من الشيطان؛ قهقهه از شيطان است».

خالد بن طهمان نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إذا قهقهت فقل حين تفرغ: اللّهمّ لا تمقتني؛ هرگاه قهقهه كردى بعد از آن بگو: "اللّهم لا تَمْقُتْنِي؛ خدايا بر من خشم مگير"».

على بن اسباط از حسن بن كليب روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ضحك المؤمن تبسّم؛ خنده مؤمن تبسم و لبخند است».

78. كراهت خنديدن بى دليل

سكونى نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ من الجهل الضحك من غير عجب؛ خنديدن بى دليل ناشى از جهل و نادانى است».

و نيز فرمودند: «لا تبدين عن واضحة و قد عملت الأعمال الفاضحة و لا يأمن البيات من عمل السيّئات؛ كارهاى افشاگر را انجام نده، در حالى كه تو خوب مى دانى چه كارهاى رسواگرى انجام داده اى؛ و كسى كه از كارهاى بد اجتناب نمى كند، از عذاب الهى كه ناگهان دامنگير او شود بترسد».

از موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كم ممّن كثر ضحكه لاغياً يكثر يوم القيامة بكاؤه، و كم ممّن كثر بكاؤه على ذنبه خائفاً يكثر يوم القيامة في

ص: 657

الجنّة ضحكه و سروره؛ چه بسا كسانى كه خنديدن و بيهوده گويى شان زياد است، گريه و اندوهشان روز قيامت نيز فراوان خواهد بود؛ و چه بسا كسانى كه گريه شان بر گناهانشان و خوفشان زياد است، خنده و فرحشان در روز قيامت نيز بسيار خواهد شد».

محمد بن معلى از مردى نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاث فيهنّ المقت من اللّه: نوم من غير سهر و ضحك من غير عجب و أكل على الشبع؛ سه چيز موجب خشمخداست: خواب بدون بيدارى [براى عبادت]، خنديدن بدون تعجب [و بى دليل]، و خوردن با وجود سيرى».

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمودند: «كان بالمدينة رجل بطّال يضحك الناس، فقال: قد أعياني هذا الرجل أن أضحكه يعني علي بن الحسين عليهماالسلام...؛ در مدينه دلقكى بود كه با مسخره بازيهاى خود مردم را به خنده وامى داشت. روزى آن مرد گفت: اين شخص [يعنى امام سجاد] مرا خسته كرده است. تا به حال نتوانستم او را بخندانم».

نيز در همان حديث هست كه آن حضرت فرمودند: «قولوا له: إنّ للّه يوماً يخسر فيه المبطلون؛ به او بگوييد: خدا روزى دارد كه در آن روز، باطل گرايان زيان خواهند ديد».

79. كراهت مزاح و خنديدن زياد

حفص بن بخترى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إيّاكم و المزاح فإنّه يذهب بماء الوجه؛ بپرهيزيد از مزاح، زيرا شرم را از بين مى برد».

حريز روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كثرة الضحك تميت القلب؛ زياد خنديدن دل را مى ميراند».

نيز فرمودند: «كثرة الضحك تميث الدين كما تميث الماء الملح؛ زياد خنديدن دين را نيست مى كند، همان طورى كه آب، نمك را».

ابن ابى عمير از راويان ديگر روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا أحببت رجلاً فلا تمازحه و لا تماره؛ اگر مردى را دوست داشتى با او مزاح و جدال نكن».

عنبسه عابد روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «كثرة

ص: 658

الضحك تذهب بماء الوجه؛ زياد خنديدن آبرو را از بين مى برد».

عمار بن مروان نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا تمار فيذهب بهاؤك، و لا تمازح فيجترأ عليك؛ جدال نكن، زيرا اعتبارت از بين مى رود و مزاح نكن، تا بر تو جرى نشوند».

على بن عقبه در روايت مرفوعى نقل كرده است كه امام صادق يا امام باقر يا هر دو عليهماالسلام فرمودند: «كثرة المزاح تذهب بماء الوجه، و كثرة الضحك تمجّ الإيمان مجّاً؛ مزاح كردنِ زياد آبرو را از بين مى برد، و زياد خنديدن ايمان را به شدت تباه مى كند».سعد بن ابوخلف روايت كرده است كه امام صادق عليه السلامدر سفارشى به بعضى از فرزندانشان فرمودند: پدرم به فرزندانشان فرمودند: «إيّاك و المزاح فإنّه يذهب بنور إيمانك و يستخفّ بمروّتك؛ بپرهيز از مزاح كردن، زيرا نور ايمانت را از بين مى برد، و مروّت تو را تضعيف مى كند».

ابن القداح از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «ايّاك و المزاح فإنّه يجرّ السخيمة، و يورث الضغينة، و هو السبّ الأصغر؛ از مزاح كردن بپرهيز، زيرا مزاح كردن، سرانجام به نفرت تبديل مى شود و موجب پديد آمدن كينه مى گردد؛ و در واقع دشنامِ كوچك است».

محمد بن مروان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إيّاكم و المزاح فإنّه يذهب بماء الوجه و مهابة الرجال؛ از مزاح كردن بپرهيزيد، زيرا آبرو را نابود مى كند، و وقار مردان را از بين مى برد».

طلحة بن زيد از امام صادق و آن حضرت نيز از پدران گرامى شان عليهم السلام روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «كثرة المزاح تذهب بماء الوجه، وكثرة الضحك تمحو الإيمان، و كثرة الكذب تذهب بالبهاء؛ زياد مزاح كردن آبرو را از بين مى برد، و زياد خنديدن ايمان را محو مى كند، و زياد دروغ گفتن بها و جلال را از بين مى برد».

هارون بن عمر بن عبدالعزيز از محمد، فرزند امام صادق از پدرش و آن حضرت نيز از نياكانشان، از على عليهم السلام نقل كرده اند كه آن حضرت فرمودند: «كان ضحك النبي صلى الله عليه و آله التبسّم

ص: 659

فاجتاز ذات يوم بفتية من الأنصار، و إذا هم يتحدّثون و يضحكون مل ء أفواههم فقال: مه يا هؤلاء من غرّه منكم أمله و قصر به في الخير عمله فليطّلع القبور، و ليعتبر بالنشور، و اذكروا الموت فإنّه هادم اللذّات؛ خنده پيامبر در حد لبخند بود. ايشان روزى از كنار جوانانى از انصار گذر كردند، كه مى گفتند و با تمام وجود مى خنديدند. حضرت رسول فرمودند: ساكت شويد، اى شمايان. از ميان شما هركس آرزوهايش او را گول زده، و در كار نيك كوتاهى كرده، برود و به قبرها نگاهى كند؛ و از حشر و نشر قيامت عبرت بگيرد؛ به ياد مرگ باشيد، همو كه لذت شكن است».

عبداللّه بن جعفى روايت كرده است روزى از امام باقر عليه السلامشنيدم كه مى فرمودند: «إنّ اللّه يحبّ المداعب في الجماعة بلا رفث، المتوحّد بالفكرة (المتخلّي بالعبرة) المتباهي بالصلاة؛ خداوند كسى را كه در ميان جماعت شوخى مى كند، ولى از سخن زشت اجتناب مى كند، در تنهايى خود به انديشه فرومى رود، و در امور عبرت انگيز فكر مى كند، و به نماز افتخار مى كند را دوست دارد».

مسعدة بن صدقه از امام صادق از پدر بزرگوارشان امام باقر عليهماالسلامروايت كرده است كه حضرت داوود عليه السلام به جناب سليمان عليه السلام فرمودند: «يا بنيّ إيّاك و كثرة الضحك فإنّ كثرة الضحك تترك الرجل فقيراً يوم القيامة؛ فرزندم، از بسيار خنديدن بپرهيز، چرا كه بسيار خنديدن آدمى را در روز قيامت تهيدست مى كند».

سيّد رضى در نهج البلاغه از اميرمؤمنان عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: «ما مزح الرجل مزحة إلاّ مجّ من عقله مجّة؛ هيچ مردى مزاحى را انجام نداد، مگر اينكه در عقل او كاهشى پديد آمد».

80. استحباب تبسّم در چهره مؤمنان

محمد بن على بن حسين در كتاب الإخوان با سندش از امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه: «من خرج في حاجة و مسح وجهه بماء الورد لم يرهق وجهه فقر و لا ذلّة، و من شرب من سؤر أخيه المؤمن يريد به التواضع أدخله اللّه الجنّة البتّة، و من تبسّم في وجه أخيه المؤمن كتب اللّه له حسنة و من كتب اللّه له حسنة لم يعذّبه؛ هركس براى كارى از خانه ی خود

ص: 660

بيرون رود، در حالى كه چهره خود را به گلاب معطر كرده باشد، هرگز گَردِ فقر و ذلّت بر چهره او نخواهد نشست؛ و هركس از باقيمانده و نيم خورده آب برادر مؤمنش به قصد فروتنى، استفاده كند، حتما خدا او را به بهشت مى برد؛ و هركسى به روى برادر مؤمن خود تبسّم كند خدا براى او يك حسنه مى نويسد، و هركس خدا براى او حسنه بنويسد، او را عذاب نخواهد كرد».

جابر بن يزيد روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «تبسّم المؤمن في وجه أخيه حسنة و صرفه القذى عنه حسنة، و ما عبد اللّه بمثل إدخال السرور على المؤمن؛ لبخند مؤمن به روى برادر مؤمنش، حسنه است، و دور كردن اذيت و آزار از او حسنه اى است ديگر.خداوند عبادت نشد به چيزى مانند خوشحال نمودن برادر مؤمن، و شاد كردنِ دل او».

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «من أخذ من وجه أخيه المؤمن قذاة كتب له عشر حسنات، و من تبسّم في وجه أخيه كانت له حسنة؛ هركس چركى را از چهره برادر مؤمنش پاك كند، [= يعنى اندوهش را برطرف كند] خدا براى او ده حسنه مى نويسد، و هركس در چهره برادرش تبسّمى بكند، براى او يك حسنه نوشته مى شود».

[ لبخند به روى دوست خود يك حسنه است *** از بار غم دوست اگر توانى بردار]

81. استحباب صبر كردن بر اذيّت و آزار همسايه و ديگران

عمرو بن عكرمه نقل كرده است كه روزى به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم و به حضرتش عرض كردم: «همسايه اى دارم كه مرا اذيّت مى كند». حضرت فرمودند: «او را رحم كن». من گفتم: «خدا رحمتش نكند». آن حضرت از من روى گرداندند، ولى من نتوانستم او را اين گونه رها كنم و برخيزم. لذا گفتم: «او با من چنين و چنان مى كند و مرا آزار مى دهد». حضرت فرمودند: «نظرت چيست مطالب را با او شخصاً بگويى، و به حق خود برسى؟» عرض كردم: «بيش از اين خواهم كرد». حضرت فرمودند: «اين دقيقاً روش كسى است كه نسبت به مردم، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى ورزد. پس

ص: 661

هرگاه نعمتى نزد كسى ديد، اگر خانواده داشته باشد، آنان را مى آزارد، و اگر خانواده نداشته باشد آزار خود را بر خدمتكار خود وارد مى كند و اگر خادم نداشته باشد خواب شب او را به هم مى زند و به بى خوابى و نگرانى مبدّل مى سازد و آرامش روز او را از بين مى برد... ».

حسن بن عبداللّه نقل كرده است كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: «ليس حسن الجوار كفّ الأذى و لكن حسن الجوار صبرك على الأذى؛ حُسن همجوارى تنها خوددارى از آزار همسايه نيست، بلكه حسن همجوارى صبر كردنت بر آزار و اذيت اوست».

ابن مسكان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مؤمن از چنگ يكى از سه چيز نتوانسته و نمى تواند رهايى يابد، و حتى گاهى گرفتار هر سه چيز مى گردد: يكى از آن سه بعضى از كسانى هستند كه با او زندگى مى كنند، و اذيت و آزار مى دهند و او ناچار استكه زندگى را در يك چهارديوارى با آنها سپرى كند؛ يا همسايه اى است كه او را آزار مى دهد؛ يا كسى كه راه او را در رسيدن به حاجتش مى بندد و آن مؤمن را اذيت مى كند. اگر مؤمنى روى قله كوه باشد، حتما خداى متعال شيطانى را مى فرستد تا او را اذيّت كند، و از سوى ديگر، از ايمان او مونسى براى او قرار مى دهد كه با وجود آن، ديگر از چيزى يا كسى وحشتى نخواهد داشت».

اسحاق بن عمار روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما كان و لا يكون و ليس بكائن مؤمن إلاّ و له جار يؤذيه، و لو أنّ مؤمناً في جزيرة من جزائر البحر لبعث اللّه له من يؤذيه؛ هرگز نبوده، و نيست، و نخواهد بود، كه مؤمنى باشد، ولى همسايه اى نداشته باشد تا او را اذيت كند. اگر مؤمنى در جزيره اى دوردست زندگى كند، حتما خدا كسى به طرف او روانه مى كند تا اذيتش كند».

اسحاق بن عمار نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما كان فيما مضى ولا فيما بقي و لا فيما أنتم فيه، مؤمن إلاّ وله جار يؤذيه؛ هيچ گاه مؤمنى در گذشته نبوده، و در آينده نخواهد بود و زمانى كه اينك شما در آن هستيد، نيست، مگر آنكه همسايه اى دارد كه او را اذیت می کند».

ص: 662

اين نوعى تسلّى دادن، و بيان طبيعت و ماهيت زندگى است.

حنان بن سدير از پدرش، و او از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه حضرت فرمودند: «جاء رجل إلى النبي صلى الله عليه و آله فشكا إليه أذى جاره، فقال له رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إصبر، ثم أتاه ثانية فقال له: أصبر...؛ مردى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرسيد و از اذيت و آزار همسايه خود زبان به شكايت گشود. رسول اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: صبر كن. بار ديگر آن مرد خدمت پيامبر صلى الله عليه و آلهرسيد و شكايت را تكرار كرد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله، اين بار نيز فرمودند: "صبر كن"».

[ نباش در پى آزار و هر چه خواهى باش *** كه در شريعت ما بدتر از اين گناهى نيست]

ابراهيم بن ابى رجاء نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «حسن الجوار، يزيد في الرزق؛ حسن همجوارى موجب زياد شدن رزق است».

نيز امام صادق عليه السلام فرمودند: «من صفت له دنياه فاتّهمه في دينه؛ هركس دنيايش خالى از مشكلات باشد، او را در دينش متهم كن».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «ثلاث من أبواب البر: سخاء النفس، و طيب الكلام، و الصبر على الأذى؛ سه چيز از درهاى خير و نيكى است: سخاوت نفس، و كلام خوش، و صبر بر اذيّت ديگران».

82. دورى از اذيّت و آزار همسايه

عمرو بن عكرمه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام ضمن حديثى، فرمودند: روزى مردى از انصار نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمد، و گفت: «من از فلان قبيله خانه اى خريده ام و نزديك ترين همسايه من كسى است كه نه اميدى به خيرش دارم، و نه از شرش ايمن مى باشم». راوى مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام و ابوذر و سلمان و شخص ديگرى كه فراموشش كردم و گمان مى كنم كه مقداد بود، دستور دادند كه در مسجد با بلندترين صداهايشان ندا دردهند: «هر كه همسايه اش از شرّش در امان نباشد، مسلمان نيست». آنان سه بار اين مطلب را در مسجد با صداى بلند بازگو كردند. سپس حضرت با دستشان به چهل خانه از طرف راست و از طرف چپ و پشت سر و مقابل خود اشاره كردند؛ يعنى همسايگان

ص: 663

عبارتند از چهل خانه از هر طرف.

[ عادت كن از جهان سه خصلت را *** اى خواجه چه وقت مستى و هشيارى

دانى كه چيست آن، بشنو از من *** رادى و راستى و كم آزارى]

طلحة بن يزيد از امام صادق از پدر گرامى شان عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمودند: «قرأت في كتاب علي عليه السلام أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله كتب بين المهاجرين و الأنصار و من لحق بهم من أهل يثرب أنّ الجار كالنفس غير مضار ولا آثم وحرمة الجار على الجار كحرمة أمّه؛ در كتاب على عليه السلام خواندم رسول خدا صلى الله عليه و آله قراردادى بين مهاجران و انصار و هر كه از اهل مدينه است و به آنها ملحق شد، نوشتند كه: همسايه مانند خويشتن است كه نبايد به او ضررى رسانده و نيز گناهى به دوشش گذارده شود، و حرمت همسايه بر همسايه مانند حرمت مادر مى باشد».

[ گلشن فردوس اگر خواهى مرنجان خلق را *** سدّ راهى چون غبار خاطر احباب نيست]

زراره روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «جاءت فاطمة عليهاالسلامتشكو إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله بعض أمرها فأعطاها كربة و قال: تعلّمي ما فيها فإذا فيها: من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخرفلا يؤذ جاره، و من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليكرم ضيفه و من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليقل خيراً أو ليسكت؛ روزى حضرت فاطمه عليهاالسلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و از برخى مشكلات زندگى خود شكايت كردند. رسول اكرم صلى الله عليه و آلهبرگه درختى را كه روى آن چيزى نوشته بود، به ايشان دادند و فرمودند: "هر آنچه در آن است، ياد بگير." و در آن چنين نوشته بود: "هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، همسايه خود را نمى آزارد؛ هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، حتماً ميهمان خود را گرامى بدارد؛ هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، حتماً سخن خوب بگويد و گرنه سكوت كند».

[ مكن هرگز ستم بر زيردستان *** كه ايشان چون تو حق را بندگانند]

ابوحمزه روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «المؤمن من آمن جاره بوائقه قلت: ما بوائقه؟ قال: ظلمه و غشمه؛ مؤمن كسى است كه همسايه اش از "بوائق" [= پيامدهاى] او در امان باشد. عرض كردم: بوائق يعنى چه؟ حضرت فرمودند:

ص: 664

ظلم و بيدادگرى او».

[ من بگويم كه رادمردى چيست *** سود توست اين سخن به نوشيدن

دست كوتاه داشتن از ظلم *** به مراعات خلق كوشيدن]

حسين بن يزيد از امام صادق، از پدرانشان عليهم السلام از على عليه السلام، و ايشان از رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حديثِ مناهى [= بازدارنده گناهان، نبايدها] فرموده اند: «من آذى جاره حرّم اللّه عليه ريح الجنّة و مأواه جهنّم و بئس المصير، و من ضيّع حقّ جاره فليس منّا، و ما زال جبرئيل يوصيني بالجار حتى ظننت أنّه سيورّثه...؛ هر كه همسايه خود را بيازارد خدا او را از استشمام بوى خوشِ بهشت محروم مى كند و سرانجام او جهنم خواهد بود و چه جايگاه بسيار بدى است! هر كه حق همسايه اش را تباه كند از ما نيست. جبرئيل هماره به من درباره ضرورت نيكى به همسايه سفارش مى كرد، تا جايى كه گمان كردم او را وارث قرار خواهد داد».

ابراهيم بن ابومحمود نقل كرده است كه امام رضا عليه السلام فرمودند: «المؤمن الّذي إذا أحسن استبشر، و إذا أساء استغفر، و المسلم الّذي يسلم المسلمون من لسانه و يده، و ليس منّا من لم يأمن جاره بوائقه؛ مؤمن كسى است كه هرگاه عمل نيكى انجام داد، خوشحال مى شود، و هرگاهكار بدى انجام داد ناراحت مى شود و استغفار مى نمايد. مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند. كسى كه همسايه او از شرش در امان نباشند از ما نيست».

[ ظلم مارى است، هر كه پروردش *** اژدهايى شود فروبردش]

ابوبصير روايت كرده است كه از امام صادق عليه السلام شنيدم مى فرمودند: «من كفّ أذاه عن جاره أقاله اللّه عثرته يوم القيامة، و من عفّ بطنه و فرجه كان في الجنّة ملكاً محبوراً، و من أعتق نسمة مؤمنة بنى اللّه له بيتاً في الجنّة؛ هركس همسايه اش را نيازارد و مايه ايمنى اش شود، خداى متعال در روز قيامت از لغزش هايش درمى گذرد؛ و هر كه شكم و شهوتش را از حرام حفظ كند، در بهشت پادشاهى خواهد بود برخوردار از ناز و نعمت فراوان؛ و هر كه يك برده مؤمن را آزاد كند خدا خانه اى در بهشت براى او مى سازد».

ص: 665

83. استحباب حسن همجوارى

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «حسن الجوار

يعمر الديار و ينسى ء في الأعمار؛ حسن همجوارى شهرها را آباد و عمرها را دراز مى كند».

ابراهيم بن ابو رجاء روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «حسن الجوار يزيد في الرزق؛ حسن همجوارى مايه زياد شدن روزى است».

ابومسعود روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «حسن الجوار زيادة في الأعمار و عمارة الديار؛ حسن همجوارى موجب زياد شدن عمر و آبادى شهرهاست».

حكم خياط روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «حسن الجوار يعمر الديار و يزيد في الأعمار؛ حسن همجوارى شهرها را آباد و عمرها را طولانى مى كند».

ابو ربيع شامى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است روزى در حالى كه خانه آن حضرت پر از جمعيت بود فرمودند: «إعلموا أنّه ليس منّا من لم يحسن مجاورة من جاوره؛ اين را بدانيد كه هركس با همسايه همسايه دارى نكند، از ما نيست».

84. استحباب اطعام همسايگان

عبيداللّه رصافى از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: «ما آمن بي من بات شبعان و جاره جائع؛ كسى كه شب را سير بخوابد، در حالى كه همسايه اش گرسنهباشد، در واقع به من ايمان نياورده است».

نيز فرمودند: «و ما من أهل قرية يبيت فيهم جائع ينظر اللّه إليهم يوم القيامة؛ قريه [و محلى] نيست كه در ميان شان كسى گرسنه مانده باشد و خدا در روز قيامت به آنها نظر كند».

85. كراهت همجوار شدن با همسايه بد

سعد بن ظريف روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «من القواصم التي تقصم الظهر جار السّوء إن رأى حسنة أخفاها، و إن رأى سيّئة أفشاها؛ از چيزهايى كه كمر آدمى را مى شكند، همسايه بد است، كه اگر از همسايه اش چيز خوبى ببيند، آن را

ص: 666

مخفى مى كند، و اگر چيز بدى ببيند آن را افشا مى سازد».

اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أعوذ باللّه من جار السّوء في دار إقامة تراك عيناه ويرعاك قلبه إن رآك بخير ساءه وإن رآك بشر سرّه؛ به خدا پناه مى برم از همسايه بد در محل اقامت؛ چشمانش تو را مى بينند و دلش تو را زير نظر دارد: هرگاه از تو خوبى ببيند ناراحت و خشمگين مى شود، و هرگاه از تو بدى ببيند خوشحال».

در روايتى از جعفر بن محمدِ صادق عليه السلام از پدران بزرگوارشان روايت كرده اند در ضمن سفارش هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آلهبه على عليه السلام فرموده اند، اين مطالب نيز آمده است: «يا علي أربعة من قواصم الظهر: إمام يعصي اللّه و يطاع أمره، و زوجة يحفظها زوجها و هي تخونه، و فقر لا يجد صاحبه مداوياً، و جار سوء في دار مقام؛ يا على، چهار چيز كمر را مى شكند: پيشوايى كه خدا را معصيت مى كند و در عين حال از او اطاعت مى شود؛ همسرى كه شوهرش او را حفظ كند، ولى او به شوهرش خيانت مى نمايد؛ فقرى كه گرفتارِ آن، درمانش نمى تواند؛ همسايه بد و شرور در محلِ زندگىِ دائمىِ آدمى».

86. درباره اينكه حدّ همسايگى چهل خانه از هر سو مى باشد

جميل بن دراج روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «حدّ الجوار أربعون داراً من كلّ جانب من بين يديه، و من خلفه، و عن يمينه، و عن شماله؛ حدّ همسايگى چهل خانه از هر طرف مى باشد؛ يعنى از طرف مقابل و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ».

عمرو بن عكرمه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «كلّأربعين داراً جيران من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله؛ تا چهل خانه، از چهار جهت، از پيش رو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ، همسايه به شمار مى آيند».

معاوية بن عمار روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلامپرسيدم: «حد همسايه چقدر است؟» حضرت فرمودند: «أربعين داراً من كلّ جانب؛ چهل خانه از هر طرف».

ص: 667

87. استحباب رعايت لطف با همسفر و سه روز اقامت اگر مريض شود

يعقوب بن زيد از جمعى از اصحابمان و سرانجام از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرموده اند: «حقّ المسافر أن يقيم عليه أصحابه إذا مرض ثلاثاً؛ حق مسافر بر همراهانش آن است كه اگر مريض شد، تا سه روز به خاطر او اقامت و اتراق كنند».

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما اصطحب إثنان إلاّ كان أعظمهما أجراً و أحبّهما إلى اللّه عزّوجل أرفقهما بصاحبه؛ هيچ گاه دو نفر باهم همسفر نشدند، مگر آنكه، كسى كه به همراهش بيشتر مهر مى ورزد؛ نزد خدا پاداشش بيشتر و محبوب تر مى گردد».

ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام، از پدرش و ايشان از جد گرامى شان عليهم السلامروايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إذا كنتم في سفر فمرض أحدكم فأقيموا عليه ثلاثة أيّام؛ اگر در سفر بوديد و يكى از شما مريض شد، سه روز به خاطر او توقف كنيد».

88. استحباب تفهيم شخص كر بدون بى حوصلگى

ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «إسماع الأصم من غير تضجّر صدقة هنيئة؛ تفهيم سخن به شخص ناشنوا بدون بى حوصلگى، در واقع صدقه اى است كه دستاوردى بسيار گوارا در پى دارد».

89. استحباب اندكى همراهى كردن با همسفر (و بدرقه او) هنگام جدا شدن از هم

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام از پدران گرامى شان عليهم السلام نقل كرده اند كه اميرمؤمنانعلى عليه السلامروزى با يكى از ذمّيان(1) همسفر شدند. مرد ذمّى از آن حضرت پرسيد: «اى بنده خدا، به كجا مى روى؟» حضرت فرمودند: «مى خواهم به كوفه بروم». و هنگامى كه سر دو راهى رسيدند، و ذمى از حضرت امير عليه السلام جدا شد. آن حضرت چند قدمى با او رفتند. تا آنكه آن ذمى به حضرت گفت: «چرا همراه من مى آيى [مگر مقصد تو كوفه نبود]؟» حضرت فرمودند: «هذا من تمام حسن الصحبة أن يشيّع الرجل صاحبه هُنيئة إذا

ص: 668


1- . نصرانى يا يهودى كه در سايه حمايت قراردادى حكومت اسلامى زندگى مى كند.

فارقه و كذلك أمرنا نبيّنا؛ بله، ولى اين ادب از كمالِ همسفرى است، كه انسان همسفر خود را هنگام جدا شدن، مقدارى همراهى و بدرقه كند و پيامبرمان، ما را به رعايت اين ادب سفارش فرمود».

در روايت است كه آن مرد ذمى، با ديدن اين اخلاق و آداب كرامتمند، مسلمان شد.

90. استحباب مكاتبه و نامه نگارى در سفر

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: «التواصل بين الإخوان في الحضر التزاور، و في السفر التكاتب؛ حفظ روابط بين دوستان و ادامه آن در حال اقامت با ديد و بازديد است، و در حال سفر با مكاتبه و نامه نگارى است».

محمد بن على بن الحسين در كتاب الإخوان با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند: «التواصل بين الإخوان التزاور، و التواصل بينهم في السفر التكاتب؛ روابط ميان برادران دينى از راه ملاقاتهاى دو جانبه صورت مى گيرد، و روابط ميان آنها به هنگام مسافرت از طريق نامه نگارى».

91. استحباب شروع نامه به بسم اللّه، و خوشنويسى آن

جميل بن دراج نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا تدع بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و إن كان بعده شعر؛ هيچ گاه نوشتن بسم اللّه الرحمن الرحيم را رها نكن حتى اگر بعدش شعر باشد».

سيف بن هارون غلام آل جعده روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «اكتب بسم اللّه الرّحمن الرّحيم من أجود كتابك؛ از جمله زيباترين كلماتى كه مى نويسى بسم اللّه الرحمن الرحيم باشد».

عبداللّه بن احمد بن عامر طائى از پدرش، از امام هشتم، از پدران گراميش عليهم السلام روايت كرده است از اميرمؤمنان على عليه السلام، در ضمن حديثى، سؤال شد كه چرا قوم "تُبّع"، را به اين نام ناميده اند؟ حضرت فرمودند: «چون تبّع، نام غلام نويسنده اى بود كه براى پادشاهى مى نوشت، و هرگاه نامه اى مى نوشت، آن را به نام خدايى كه رعد پرصدا و هوا را خلق كرد مى نوشت. پادشاه به او گفت: "به نام خداى رعد بنويس". او گفت: "هرگز، جز به نام

ص: 669

خدايم آغاز نمى كنم؛ سپس خواسته ات را مى نويسم". خدا اين عمل را از آن غلام پاس داشت، و پادشاهى آن پادشاه را به او عطا فرمود. مردم از سنت او تبعيت كردند؛ لذا نام او تُبّع شد [به معناى پيروى شده]».

92. استحباب آغاز كردن نامه به نام مخاطب

حديد بن حكيم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا بأس أن يبدأ الرجل بإسم صاحبه في الصحيفة قبل إسمه؛ اشكالى ندارد كه انسان نامه خود را با نام مخاطب خود آغاز كند و نام او را قبل از نام خود بنويسد».

سماعه روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه آيا مى توانم نام مخاطب خود را در نامه پيش از نام خود بنويسم؟ حضرت فرمودند: «لا بأس به ذلك من الفضل يبدأ الرجل بأخيه يكرمه؛ اشكالى ندارد. اين عمل با فضيلتى است كه انسان نامه خود را با نام دوستش آغاز كند و هدفش تكريم آن دوست است».

93. استحباب نوشتن «إن شاء اللّه» در نامه

مرازم بن حكيم روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلامدستور دادند درباره مسأله اى نامه اى نوشته شود. آن نامه نوشته شد و نزد حضرتش آوردند. هنگامى كه به آن نامه نگاه كردند، و ديدند در آن تعبير "إن شاء اللّه" نيست. فرمودند: «كيف رجوتم أن يتمّ هذا و ليس فيه استثناء انظروا كلّ موضع لا يكون فيه استثناء فاستثنوا فيه؛ چگونه اميدوار شديد اين نامه اثر خود را ببخشد در حالى كه در آن إن شاء اللّه ننوشته ايد؟ ببينيد هر جا كه جاى إن شاء اللّه مى باشد، و آن را ننوشته ايد، بنويسيد».

94. درباره احترام به آنچه در آن بسم اللّه يا كلام نام خدا نوشته شده است

عبدالملك بن عتبه نقل كرده كه روزى از امام كاظم عليه السلام پرسيدم: «آيا كاغذهايى كه جمع شده، اما روى آنها چيزى از نام و ياد خدا نوشته شده، جايز است با آتش بسوزانيم؟ حضرت فرمودند: «لا، تغسل بالماء أوّلاً قبل؛ نه، قبلاً بايد با آب شسته و محو شود».

ص: 670

عبداللّه بن سنان نقل كرده از امام صادق عليه السلامشنيدم كه مى فرمودند: «لا تحرقوا القراطيس و لكن امحوها و خرّقوها؛ كاغذها را [كه نام خدا دارند ]نسوزانيد بلكه محو و پاره كنيد».

زراره نقل كرده كه از امام صادق عليه السلام درباره نامى از نامهاى خدا كه روى كاغذ نوشته شده است، پرسيدم و گفتم كه آيا جايز است با آب دهن پاكش كرد و آن را از بين برد؟ حضرت فرمودند: «إمحوا بأطهر ما تجدون؛ با پاكترين چيزى كه يافتيد آن را محو كنيد».

محمد بن اسحاق بن عمار روايت كرده است كه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام درباره كاغذهايى [يا چيز ديگرى] كه روى آن نام و ياد خدا نوشته شده [و مى خواهيم آن نوشته ها را پاك كنيم] فرمودند: «آنها را با آب بشوييد».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إمحوا كتاب اللّه و ذكره بأطهر ما تجدون، و نهى أن يحرق كتاب اللّه، و نهى أن يمحى بالأقدام (بالأقلام)؛ قرآن و ياد نام خدا را با طاهرترين و پاكترين چيزى كه مى يابيد، محو كنيد. ايشان نهى مى فرمودند كه قرآن سوزانده شود، يا با قدمها (يا قلمها) محو گردد».

حسين بن زيد از امام جعفر بن محمد از پدرانشان عليهم السلام در ضمن حديث مناهى روايت كرده است كه: «نهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن يمحى شيء من كتاب اللّه بالبزاق أو يكتب به؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهنهى فرمودند از اينكه آيات قرآن كريم با آب دهان پاك و يا با آن نوشته شود».

حسن بن على وشاء مى گويد كه عباس بن جعفر بن اشعث از من خواست از امام رضا درخواست كنم نامه هايش را بعد از خواندن بسوزاند زيرا مى ترسيد به دست ديگران بيفتد. وشاء گفت: پيش از اينكه از حضرت بخواهم كه نامه هاى عباس بن جعفر را بسوزاند، نامه اى به من دادند و فرمودند: به دوستت بگو نامه هايش را همين كه خواندم، سوزاندم».

عبداللّه بن حسن از على بن جعفر روايت كرده است كه از برادرش امام كاظم عليه السلام

ص: 671

پرسيد: كاغذى كه روى آن نوشته اى هست، آيا جايز است آن را با آتش بسوزانيم؟ حضرت فرمودند: «إن تخوّفت فيه شيئاً فأحرقه فلا بأس؛ اگر در آن مطلبى است كه مى ترسى فاش شود، اشكالى ندارد آن را بسوزانى».

95. در اينكه مستحب است انسان به همه همنشينانش به طور مساوى نگاه كند و...

جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هميشه نگاه هاى خود را بين يارانشان به طور مساوى تقسيم مى كردند؛ به يك اندازه گاهى به اين نگاه مى كردند و گاهى به آن».

و نيز فرمودند: «هرگز پيامبر صلى الله عليه و آله پاى خود را در حضور اصحابشان دراز نمى كردند، و هنگامى كه كسى با ايشان مصافحه مى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز دست خود را از دست آن فرد نمى كشيدند و جدا نمى كردند، تا زمانى كه آن مردْ خودش دستِ پيامبر صلى الله عليه و آله را رها كند. لذا مردم هنگامى كه با اين اخلاق آشنا شدند، هرگاه كسى از آنان با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمصافحه مى كرد، زودتر دست خود را از دست پيامبر صلى الله عليه و آله جدا مى كرد».

معاوية بن وهب از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهاز سرِ فروتنى در برابر خداوند هرگز تكيه زده غذا نخوردند: از زمانى كه خدا او را به سوى مردم فرستاد تا زمانى كه او را نزد خود فراخواند. هرگاه در مجلسى بودند، هرگز پاهاى خود را در حضور همنشينِ خود دراز نمى كردند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگاه با مردى مصافحه مى كردند، هرگز دست خود را نمى كشيدند، مگر آنكه خودِ آن مرد دست خود را از دست پيامبر صلى الله عليه و آله جدا كند. هرگز فقير و حاجتمندى را دست خالى برنگرداندند، اگر نزدشان چيزى بود از آن مى دادند، و اگر نبود مى فرمودند: خدا به ما خواهد داد».

از مالك بن اعين روايت شده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إذا صافح الرجل صاحبه فالذي يلزم التصافح أعظم أجراً من الّذي يدع، ألا و إنّ الذنوب لتتحاتّ فيما بينهم حتّى لا يبقى ذنب؛ هرگاه مردى با دوستش مصافحه كند، آن كه مصافحه را بيشتر ادامه بدهد، از كسى كه زودتر دست خود را بكشد ثواب بيشترى برده است. بدانيد كه گناهان

ص: 672

آن دو فرو مى ريزد تا آنكه هيچ گناهى نماند».

ايمن بن محرز از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «ما صافح رسول اللّه صلى الله عليه و آله رجلاً قطّ فنزع يده حتّى يكون هو الّذي ينزع منه؛ هرگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با كسى مصافحه مى كردند، هرگز دست خود را نمى كشيدند، تا آنكه خودِ آن شخصْ دستش را بكشد».

96. استحباب سؤال از نام همنشين و ويژگى هايش

عبدالملك بن قدامه از پدرش و او از امام سجاد عليه السلام نقل كرده است كه: «روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به همنشينان و يارانش فرمودند: آيا مى دانيد ناتوانى چيست؟ گفتند: "خدا و پيامبر او آگاه ترند." فرمودند: "ناتوانى عبارت است از سه چيز: اينكه فردى از شما براى دوست خود غذايى تهيه و او را دعوت كند، ولى آن دوست تخلف كند و نيايد؛ دوم اينكه يكى از شما با كسى همنشينى كند، و دوست داشته باشد كه از نام و ويژگى هايش مطلع شود، ولى پيش از آنكه آگاه شود، از وى جدا گردد؛ سوم مربوط به زنان مى شود؛ اينكه فردى از شما با همسرش آميزش كند و لذت خود را از او ببرد، در حالى كه همسرش از او كام نبرد". عبداللّه بن عمرو بن العاص گفت: "يا رسول اللّه، اين كار چگونه صورت گيرد؟" حضرت فرمودند: به اين صورت كه شوهر او را نوازش كند و عجله نكند تا هر دو به كام برسند».

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: «إذا أحبّ أحدكم أخاه المسلم فليسأله عن اسمه و إسم أبيه و إسم قبيلته و عشيرته، فإنّ من حقّه الواجب و صدق الإخاء أن يسأله عن ذلك و إلاّ فإنّها معرفة حمق؛ هرگاه كسى برادر مسلمان خود را دوست داشت، حتماً از نام و نام پدر و نام خاندان و قبيله اش بپرسد؛ زيرا از جمله حقوقِ واجب، و از علايم حقيقى بودن برادرى و دوستى آن است كه از اين مطالب اطلاع پيدا كند، و گرنه فرد نابخردى خواهد بود».

ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام، و ايشان نيز از پدر بزرگوارشان، روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «ثلاثة من الجفاء: أن يصحب الرجل الرجل فلا يسأله عن إسمه و كنيته، و أن يدعى الرجل إلى طعام فلا يجيب أو يجيب فلا يأكل، و مواقعة الرجل أهله قبل الملاعبة؛ سه چيز

ص: 673

از جفاكارى به شمار مى آيند؛ اينكه فردى با شخصى همسفر شود، ولى از نام و كنيه او آگاه نشود؛ اينكه شخص به ميهمانى دعوت شود و دعوت را رد كند، يا دعوت را بپذيرد ولىچيزى از آن غذا نخورد؛ اينكه مرد قبل از ملاعبه و تحريك همسر خود با او آميزش كند».

97. كراهت زياده روى در اعتماد و خودمانى شدن

از عبداللّه بن سنان روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا تثق بأخيك كلّ الثقة فإنّ صرعة الإسترسال لن تستقال؛ به دوستت اعتماد كامل نكن زيرا فروافتادن ناشى از صميميت، قابل جبران نيست».

[ ز دوستان دورنگم هميشه دل تنگ است *** فداى همت آن دشمنى كه يكرنگ است]

سماعه روايت كرده است كه از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «لا تذهب الحشمة بينك و بين أخيك أبق منها فإنّ ذهابها ذهاب الحياء؛ حجاب حيا و شرمى كه بين تو و دوستت مى باشد، از بين مَبر، و سعى كن مقدارى از آن را باقى بگذارى، زيرا از بين رفتنِ تمام آن موجب دريده شدن پرده حيا است».

[ از هر كه دل گشوده نگردد، كناره گير *** چون غنچه دل به روى نسيم سحر گشا]

و نيز روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يطّلع صديقك من سرّك إلاّ على ما لو إطّلع عليه عدوّك لم يضرّك فإنّ الصديق ربّما كان عدوّاً؛ بايستى دوستت به اندازه اى از راز تو مطلع شود، كه اگر روزى دشمنت از آن راز مطلع شد، به تو آسيبى نرساند؛ زيرا چه بسا ممكن است دوست به دشمن تبديل شود».

اسماعيل بن على دعبلى، از پدرش، از امام رضا عليه السلام از پدران گراميشان عليهم السلام روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «أحبب (أحب) حبيبك هوناً ما فعسى أن يكون بغيضك يوماً ما و أبغض بغيضك هوناً ما فعسى أن يكون حبيبك يوماً ما؛ دوستت را به اندازه اى كه از حد تجاوز نكند دوست بدار، زيرا ممكن است دوست، روزى به دشمن تبديل شود، و دشمنت را نيز به اندازه و معتدل دشمن دار، كه شايد روزى از روزها دوستت شود».

ص: 674

98. چه كسى بايد براى دوستى انتخاب شود؟

مفضل بن عمر و يونس بن ظبيان هر دو روايت كرده اند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إختبروا إخوانكم بخصلتين فإن كانتا فيهم و إلاّ فأعزب ثمّ اعزب ثمّ اعزب: المحافظة على الصلوات في مواقيتها، والبر بالإخوان في العسر و اليسر؛ برادران ايمانى خود را در دو خصلتآزمايش كنيد؛ اگر از اين دو خصلت برخوردار بودند، [با آنها باشيد] و گرنه از آنها دور شو، دور شو، دور شو! آن دو خصلت عبارتند از: مواظبت بر اقامه نماز در اوّل وقت؛ احسان و نيكى به برادران دينى در هنگام توانايى و ناتوانى».

[ دوست مشمار آنكه در نعمت زند *** لاف يارى و برادرخواندگى

دوست آن باشد كه گيرد دست دوست *** در پريشانحالى و درماندگى]

***

[ به راه دوستى آن كس قدم تواند زد *** كه رنج خود طلبد از براى راحت دوست]

99. استحباب خوش خُلقى با مردم

ابى ولاّد حنّاط روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أربع من كنّ فيه كمل ايمانه و إن كان من قرنه إلى قدمه ذنوباً لم ينقصه ذلك قال: و هو الصدق، و أداء الامانة، و الحياء، و حسن الخلق؛ چهار چيزند كه اگر در كسى جمع شوند، در آن صورت ايمانش كامل است، و اگر از فرق تا قدم او گناه باشد، به اين مسأله ضرر نخواهد زد. آن چهار خصلت عبارت است از: راستگويى، امانتدارى، حيا و خوش اخلاقى».

اين ها انسان را به اطاعت از خدا فرا مى خوانند.

[ با خلق به خُلْق زندگانى مى كن *** نيكى همه وقت تا توانى مى كن

كار همه كس برآر از دست و زبان *** و آنگه بنشين و كامرانى مى كن]

ذريح از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إنّ صاحب الخلق الحسن له مثل أجر الصائم القائم؛ پاداش دارنده اخلاقِ نيكو مانند ثواب روزه دار نمازگزار است».

[ آنكه به اخلاق نكو خو گرفت *** در دو جهان رتبه نيكو گرفت

ص: 675

خلق و خدايش همه دارند دوست *** فعل نكو زاده حُسن نكوست]

عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ حسن الخلق يبلغ بصاحبه درجة الصائم القائم؛ اخلاق نيكو صاحبش را به درجه روزه دارِ نمازگزار مى رساند».

امام صادق عليه السلام فرمودند: «البر و حسن الخلق يعمران الديار و يزيدان في الأعمار؛ نيكوكارى و حسن خلق شهرها را آباد و عمرها را طولانى مى كند».

عبداللّه بن سنان و حسين أحمسى همگى روايت كرده اند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ الخلق الحسن يميث الخطيئة كما تميث الشمس الجليد؛ خوش خلقى گناه را نابود مى كند، همان طور كه آفتاب يخ را».

[ گذر از تندى و از تندخويى *** تواضع پيشه گير و تازه رويى

گره با هر كسى مفكن بر ابرو *** چه بدتر باشد از طبع تُرُش رو

مپندار از لب خندان زيان است *** كه خندان روى از اهل جنان است]

علاء بن كامل روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا خالطت الناس فإن استطعت أن لا تخالط أحداً من الناس إلاّ كان يدك العليا عليه فافعل فإنّ العبد يكون فيه بعض النقيصة (التقصير) من العبادة و يكون له خلق حسن فيبلغه اللّه بخلقه درجة الصائم القائم؛ اگر با مردم رفت وآمد كردى سعى كن آن چنان با آنها رفتار نكنى مگر اينكه دستت دست بالاتر [و دهنده ]باشد؛ زيرا انسان ممكن است در عبادت خدا كاستى داشته باشد، ولى به سبب داشتن اخلاقِ حسنه، خدا او را به رتبه روزه دار نمازگزار مى رساند».

[ گر به صورت مَلَكى و به لطافت حورى *** تا به معنى نرسى از همه دل ها دورى

حُسن خُلق است كه از خَلق بماند جاويد *** حُسنِ يكروزه چه باشد كه بدان مغرورى]

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرموده اند: «أكثر ما تلج به أمّتي الجنّة تقوى اللّه و حسن الخلق؛ بيشترين چيزى كه افراد امتم را به بهشت وارد مى كند تقواى الهى، و خوش اخلاقى است».

ابراهيم بن عبدالحميد نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أكمل الناس عقلاً

ص: 676

أحسنهم خلقاً؛ كامل ترين انسانها در عقل و خرد كسى است كه اخلاق او از همه نيكوتر باشد».

[ همان خوى نيكو كه انسان بِدُوىْ *** بماند همه ساله با آبروى

هميشه خردمند و اميدوار *** نبيند به جز شادى از روزگار]

عنبسه عابد روايت كرده است كه روزى امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «ما يقدم المؤمن على اللّه عزّوجل بشيء بعد الفرائض أحبّ إلى اللّه تعالى من أن يسع الناس بخلقه؛ مؤمن، بعد از واجبات دينى، چيزى بهتر از خوش اخلاقى و مردمدارى به خدا تقديم نمى كند».بحر سقّا نقل كرده كه روزى امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «يا بحر حسن الخلق إكسير ثمّ ذكر حديثاً أن رسول اللّه صلى الله عليه و آله كان حسن الخلق؛ اى بحر، خوش اخلاقى اكسير و كيمياى معجزه گرى است. سپس حديثى نقل فرمود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بسيار خوش اخلاق بودند».

[ هر كه بى من شد همه من ها در اوست *** يارِ جمله شد چو خود را نيست دوست

هركه خوشخو باشد و بگشاده رو *** او محمد خوست، با او گير خو]

عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أوحى اللّه تبارك و تعالى إلى بعض أنبيائه الخلق الحسن يميث الخطيئة كما تميث الشمس الجليد؛ خداى متعال به بعضى از پيامبران وحى نمود كه: خوش خلقى گناه را ذوب مى كند و از بين مى برد همان طورى كه آفتاب يخ را».

[نكوكار با چهره زشت و تار *** فراوان به از نيكوى زشت كار

خوى نيك همچون فرشته است پاك *** خوى بد چو ديو است بى شرم و باك]

عبداللّه بن سنان از مردى، از امام سجاد عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «ما يوضع في ميزان امرء يوم القيامة أفضل من حسن الخلق؛ روز قيامت در ترازوى عمل انسان چيزى بهتر از خوش اخلاقى نهاده نمى شود».

اسحاق بن عمار روايت كرده است امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ الخلق منحة يمنحها اللّه خلقه، فمنه سجيّة، و منه نيّة، قلت: فأيّهما أفضل؟ قال: صاحب السجيّة هو مجبول لا يستطيع غيره،

ص: 677

و صاحب النيّة يصبر على الطاعة تصبّراً فهو أفضلهما؛ خوش اخلاقى موهبتى است كه خداى متعال به بندگانش لطف مى كند، كه بخشى از آن به صورت اخلاق خوب در نهاد آدمى نهاده مى شود، و بخشى به صورت نيت و قصد در وجود او پديد مى آيد. [راوى مى گويد:] به آن حضرت عرض كردم: كدام يك بهتر است؟ حضرت فرمودند: آنكه بطور سرشتى انجام مى گيرد، صاحبش نمى تواند طور ديگرى عمل كند. ولى آنكه با نيت و قصد انجام گيرد حتماً بر انجام دادن اطاعت خدا صبر مى كند. لذا اين بهتر از ديگرى است».

[ ز كوشش به هر چيز خواهى رسيد *** به هر چيز خواهى كماهى رسيد

گرت پايدارى است در كارها *** شود سهل پيش تو دشوارها]

ابوعلى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه خداى متعال فرمودند: «إنّ اللّه تبارك و تعالى ليعطي العبد من الثواب على حسن الخلق، كما يعطي المجاهد في سبيل اللّه يغدو عليه ويروح؛ خداى متعال به بنده اش به خاطر داشتن اخلاق خوب پاداش مى دهد همان گونه كه به مجاهد في سبيل اللّه عطا مى نمايد؛ مجاهدى كه همواره در رفت وآمد است».

حسين بن خالد از امام رضا عليه السلام و آن حضرت از پدران گرامى شان روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرموده اند: «نزل عليّ جبرئيل من ربّ العالمين فقال: يا محمّد عليك بحسن الخلق فإنّه ذهب بخير الدنيا و الآخرة، ألا و إنّ أشبهكم بي أحسنكم خلقاً؛ جبرئيل از طرف پروردگار عالميان بر من نازل شد و فرمودند: "خدا مى فرمايد كه اى محمد، تا مى توانى خوش اخلاق باش، زيرا هر كه باشد، خير دنيا و آخرت را برده است... . آگاه باشيد، شبيه ترين كس به من كسى است كه اخلاق او از همه شما بهتر باشد"».

امام رضا عليه السلام از نياكان گرامى شان عليهم السلام نقل فرمودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «عليكم بحسن الخلق فإنّ حسن الخلق في الجنّة لا محالة، و إيّاكم و سوء الخلق فإنّ سوء الخلق في النار لا محالة؛ تا مى توانيد خوش خلق باشيد، زيرا دارنده اخلاق خوب حتماً و بدون ترديد در بهشت است، و بپرهيزيد از اخلاق بد، زيرا لا محاله اخلاق بد در آتش است».

[ يكى خوب كردار و خوشخوى بود *** كه بدسيرتان را نكوگوى بود

به خوابش يكى ديد چون درگذشت *** كه بارى حكايت كن از سرگذشت

ص: 678

دهانى به خنده چو گل باز كرد *** چو بلبل به صوتى خوش آواز كرد

كه بر من نكردند سختى بسى *** كه من سخت نگرفتمى بر كسى]

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «الخلق السيّى ء يفسد العمل كما يفسد الخلّ العسل؛ اخلاق بد عمل صالح را تباه مى كند، همان گونه كه سركه عسل را».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ العبد لينال بحسن خلقه درجة الصائم القائم؛ بنده به سبب داشتن اخلاق خوب به درجه روزه دار نمازگزار نائل مى شود».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما من شيء أثقل في الميزان من حسن الخلق؛ چيزى در ترازوى عمل سنگين تر از حسن خلق نيست».

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «أكملكم ايماناً أحسنكم خلقاً؛ كاملترين شما از نظر ايمان بهترين شما از نظر اخلاق است».

و نيز فرمودند: «حسن الخلق خير قرين؛ حسن خلق بهترين دوست و همراه انسان است».

[ طبع دلجو خوش تر از گنج زر و كان گهر *** خوى نيكو بهتر از شاهى و مُلك بى كران]

و نيز روايت شده كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «سئل رسول اللّه صلى الله عليه و آله ما أكثر ما يدخل به الجنّة؟ قال: تقوى اللّه و حسن الخلق؛ روزى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهسؤال شد چه عملى بيشتر از همه انسانها را روانه بهشت مى كند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: تقواى الهى و حسن خُلق».

[ ز تقوا همه سود عقبى گزين *** چو خواهى كه يابى ز حق آفرين

به تقوا شوى دور از كار زشت *** بدان عالم آنگاه يابى بهشت]

و با همان سند آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أقربكم منّي مجلساً يوم القيامة أحسنكم خلقاً و خيركم لأهله؛ نزديك ترين شما به من در روز قيامت كسى است كه اخلاقش نيكوتر باشد، و براى خانواده اش بيش از ديگران زحمت مى كشد».

و با همان اسناد نقل شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أحسن الناس ايماناً أحسنهم خلقاً، و ألطفهم بأهله و أنا ألطفكم بأهلي؛ بهترين مردم از نظر ايمان كسانى هستند كه از

ص: 679

نظر اخلاق بهترينند، و نيز آنها كه لطف بيشترى به خانواده مى كنند؛ و بدانيد كه من از همه شما به خانواده ام بالطف تر و مهربان تر هستم».

[ سعادت كسى يابد از روزگار *** كه خُلق نكو يادگارش بُود]

امام حسن مجتبى عليه السلام فرمودند: «إنّ أحسن الحسن الخلق الحسن؛ نيكوترين نيكويى ها اخلاق نيكو است».

أنس روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: «حسن الخلق نصف الدين؛ حُسن خلق نيمى از دين است».

زياد بن علاقة بن شريك نقل كرده است كه روزى به پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله گفته شد: «يا رسول اللّه ما أفضل ما أعطى المرء المسلم؟ قال: الخلق الحسن؛ يا رسول اللّه، بهترين چيزىكه خدا به انسانِ مسلمان هديه مى دهد، چيست؟ حضرت فرمودند: اخلاق نيكو».

[ بكن خَلق را از سر فضل و فن *** به خود رام، با خُلق و خوىِ حَسَن

به اخلاق با هر كه بينى بساز *** اگر زيردست است اگر سرفراز]

حسن بن ابان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه رضي لكم الإسلام ديناً فأحسنوا صحبته بالسخاء و حسن الخلق؛ خداى متعال، اسلام را براى شما قبول كرد؛ پس به وسيله سخاوتمندى و خوش اخلاقى با آن به خوبى رفتار كنيد».

موسى بن ابراهيم در روايت مرفوعه اى، گزارش كرده است كه روزى ام سلمه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهگفت: «پدر و مادرم فدايت باد، اگر خانمى پياپى دو شوهر كند و هر دو بميرند، [و در روز قيامت] به بهشت بروند، اين خانم براى كدام يك از آن دو خواهد بود؟» حضرت فرمودند: «اى ام سلمه، از آن دو، كسى را كه اخلاق او نيكوتر و براى خانواده اش بهتر بوده، انتخاب مى كند. اى ام سلمه، حُسن اخلاق موجبِ دستيابى به خير دنيا و آخرت است».

موسى بن ابراهيم نقل كرده است روزى از امام موسى بن جعفر عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «ما حسّن اللّه خلق عبد و لا خلقه إلاّ استحيى أن يطعم لحمه يوم القيامة النار؛ خداى متعال هرگز خلقت و اخلاق بنده اى را زيبا نكرده است، مگر آنكه شرم كند كه او را در روز

ص: 680

قيامت هيزمِ جهنم كند».

[ اگر آفريد ايزدت زشترو *** مكن خويشتن را دگر زشتخو

بنه خوى بد، بردبارى گزين *** كه از خُلق نيكو چكد انگبين]

على بن ميمون صائغ نقل كرده از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «من أراد أن يدخله اللّه في رحمته و يسكنه جنّته فليحسن خلقه، و ليعط النَّصَف من نفسه، و ليرحم اليتيم، و ليعن الضعيف، و ليتواضع للّه الّذي خلقه؛ هر كه مى خواهد خدا او را در سايه رحمتش جاى دهد و در بهشت خود اسكان دهد. بايد حتماً اخلاق خود را نيكو سازد، و به مردم انصاف دهد، و يتيم را رحم كند، و ناتوان را كمك كند، و براى خدايى كه او را آفريده است تواضع نمايد».

[ كرد شبنم را به خورشيد آشنا، افتادگى *** قطره را شد سوى دريا رهنما، افتادگى]

احمد بن ابى عبداللّه در روايت مرفوعه اى نقل كرده است كه لقمان به فرزندش گفت:«فرزندم صد تا رفيق داشته باش، ولى با يك نفر هم دشمنى نكن. اى فرزندم؛ [سعادت تو به دو چيز بستگى دارد:] بهره ات از خير و اخلاقت؛ و اما بهره ات همان دين توست، و اخلاقت همان روابط تو و مردم. هرگز با آنها دشمنى نكن و فضيلت هاى اخلاقى را ياد بگير. فرزندم، نوكر خوبان باش، و هرگز فرزند اشرار نباش [يعنى سختگيرى اخيار را تحمل كن، و فريب لطف بدان را مخور]. فرزندم، امانتدارى كن تا دنيا و آخرتت برايت سالم بماند، و امين باش تا بى نياز باشى».

[دانا كه براى دوستان در كار است *** پيوسته زشاخ عمر برخوردار است

هر چند تو را دولت و نصرت يار است *** صد دوست كم است و دشمنى بسيار است]

***

[چون تو باشى امين و راست عيار *** مى شود بر مراد تو هر كار

با امانت چو راست پيشه شوى *** بگذرى از بشر، فرشته شوى]

عبداللّه بن محمد بن على بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب از پدر بزرگوارش روايت كرده است روزى از امام صادق عليه السلامشنيدم كه از پدرشان و ايشان از جدشان، چنين نقل

ص: 681

مى فرمودند: «پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: أكمل المؤمنين ايماناً أحسنهم خلقاً؛ كامل ترينِ مردم از نظر ايمان كسى است كه اخلاقش بهتر باشد!».

از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمودند: «إنّ أكمل المؤمنين ايماناً أحسنهم خلقاً، و خياركم خياركم لنسائه؛ كاملترين شما از نظر ايمان كسى است كه اخلاقش بهتر و نيكوتر باشد، و بهترين شما كسى است كه با زنانش بهتر و خوشرفتارتر باشد».

[ سخن پديد كند كز من و تو مؤمن كيست *** كه بى سخن من و تو هر دو نقش ديواريم]

مسعدة بن صدقه از جعفر بن محمد عليه السلام و او از پدرش و نيز او از نياكان گرامى اش نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «أوّل ما يوضع في ميزان العبد يوم القيامة حسن خلقه؛ اولين چيزى كه روز قيامت در ترازوى عمل بنده گذارده مى شود خوش اخلاقى اوست».

100. استحباب الفت گرفتن با مردم

حبيب خثعمى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أفاضلكم أحسنكم أخلاقاً الموطّئون أكنافاً الذين يألفون و يؤلفون و توطّأ رحالهم؛ بهترين شماكسانى اند كه اخلاقشان نيكوتر و متواضع تر باشند، كه هم با ديگران انس مى گيرند، و هم ديگران با آنها. خانه آنها محل رفت وآمد ديگران باشد».

[ در حقيقت نبوَد هيچ مقامى برتر *** ز آن مقامى كه فقط حضرت انسان دارد

سبب برترى رتبت انسان از چيست؟ *** از همان است كه او رحم فراوان دارد

رحم آرد همه اوقات به هر جاندارى *** آنكه انسان بُوَد و در تنِ خود جان دارد]

عبداللّه بن ميمون قدّاح روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «المؤمن مألوف، و لا خير فيمن لا يألف و لا يؤلف؛ با مؤمن مى توان انس گرفت، و كسى كه با ديگران انس نگيرد يا ديگران با او همدم نشوند، در او هيچ خيرى وجود ندارد».

[ نامى از خويش در جهان بگذار *** زندگانى براى مردن نيست]

سيد رضى رحمه الله در نهج البلاغه نقل كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «قلوب الرّجال وحشيّة فمن تألّفها أقبلت عليه؛ دلهاى مردان وحشى اند [و زود

ص: 682

مى رمند] و هركس بتواند با آنها با نرمخويى انس بگيرد و توجه شان را جلب كند، بر او اقبال خواهند كرد».

[ عبادت به جز خدمت خلق نيست *** به تسبيح و سجاده و دلق نيست

ره نيكمردان آزاده گير *** چو استاده اى دستِ افتاده گير]

101. استحباب نرمخويى و انعطاف پذيرى

عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ألا أخبركم بمن تحرم عليه النّار غداً؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: الهيّن القريب، اللّيّن السّهل؛ آيا مى خواهيد به شما خبر دهم كه فرداى قيامت آتش بر چه كسى حرام مى گردد؟ گفتند: بله، يا رسول اللّه. حضرت فرمودند: فرد نرمخو، كه در دسترس باشد و از خشونت دور باشد».

ابوالبخترى در روايت مرفوعه اى گزارش كرده است روزى از امام معصوم شنيدم كه فرمودند: «المؤمنون هيّنون ليّنون كالجمل الآلف إن قيد إنقاد، و إن أنيخ على صخرة إستناخ؛ مؤمنان افرادى نرمخو، و انعطاف پذير و رام هستند، مانندِ شتر رام كه اگر زمام او كشيده شود اطاعت مى كند، و هرگاه روى سنگ خشن نشانده مى شود مى نشيند».

[ جوانمردان كه از خودرستگارند *** به كُنج بى خودى بنشستگانند

ز قيد طبع و كيدِ نفس پاكند *** به راه درد و كوى عشق خاكند

نه ز ايشان در دل مردم غبارى *** نه از مردم بر ايشان هيچ بارى

چو شب خُسبند بى كين و ستيزند *** سحر زان سان كه شب خُسبند، خيزند]

محمد بن عبد الرحمان عزرمى از پدرش نقل كرده كه امام صادق عليه السلامفرمودند: «من زيِّ الإيمان الفقه، و من زيّ الفقه الحلم، و من زيّ الحلم الرّفق، و من زيّ الرفق اللّين، و من زيّ اللّين السهولة؛ از ويژگى هاى ايمانْ داشتنْ، برخوردارى از فقه و دانايى است؛ از ويژگى هاى فقيه بودنْ برخوردار شدن از بردبارى است؛ از ويژگى هاى بردبارى، برخوردارى از رفق و مداراست؛ از لازمه هاى مدارا نرمخويى؛ و از ويژگى هاى نرمخويى، آسانگيرى است».

ص: 683

[ كسى نيك بيند به هر دو سراى *** كه نيكى رساند به خلقِ خداى

خدا را بر آن بنده بخشايش است *** كه خلق از وجودش در آسايش است]

على بن على بن دعبل از امام رضا عليه السلام و او از پدر گراميشان و ايشان نيز از نياكانشان و سرانجام از على عليه السلامروايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «المؤمن هيّن ليّن سمح، له خلق حسن، و الكافر فظّ غليظ له خلق سيّيء و فيه جبريّة؛ مؤمن نرمخو و آسانگير و داراى اخلاق نيكو است، ولى كافر خشن، سختگير، بدخو، لجباز و انعطاف ناپذير است».

[ صد خانه اگر به طاعت آباد كنى *** بِه زان نَبُوَد كه خاطرى شاد كنى

گر بنده كنى به لطفْ آزادى را *** بهتر كه هزار بنده آزاد كنى]

102. استحباب خوشروئى و بشاشت

ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت كرده است: «أتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله رجل فقال يا رسول اللّه أوصني فكان فيما أوصاه أن قال: الق أخاك بوجه منسبط؛ روزى فردى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول اللّه مرا موعظه كن. حضرت از جمله سفارشاتى كه به او نمودند اين بود كه فرمودند: برادرت را با چهره اى باز و گشوده ملاقات كن».

[ درآورى اگر از پاى خسته اى خارى *** عزيز مصر چو يوسف شوى پس از خوارى]

ابن محبوب از بعضى از اصحابش روايت كرده است كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «حد و مرز حُسن خلق چيست؟» فرمودند: «تلين جناحك، و تطيب كلامك، و تلقى أخاك ببشرحسن؛ آن است كه فروتن باشى، و كلامت را زيبا و برادر دينى خود را با روى باز و با خوشرويى استقبال كنى».

[از آن درخت چنين سايه دار و بارور است *** كه ميوه بخشد آن را كه سنگش اندازد]

حسن بن حسين نقل كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «يا بني عبد المطّلب إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فألقوهم بطلاقة الوجه و حسن البشر؛ اى فرزندان عبدالمطلب، شما هرگز نمى توانيد با ثروتتان به مردم برسيد و آنها را به خود جلب و از خودتان راضى و با خودتان دوست كنيد. بايد با خوشرويى و روى باز با آنها ملاقات كنيد».

ص: 684

[ همى نصيحت من گوش دار و نيكى كن *** كه دانم از پس مرگم كنى به نيكى ياد

نداشت چشم بصيرت كه گِرد كرد و نخورد *** بِبُرد گوى سعادت كه صرف كرد و بداد]

سماعة بن مهران نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاث من أتى اللّه بواحدة منهنّ أوجب اللّه له الجنّة: الإنفاق من الإقتار، و البشر بجميع العالم، و الإنصاف من نفسه؛ سه چيزند كه اگر فردى يكى از آنها را با خود به پيشگاه خدا ببرد، خدا بهشت را برايش واجب مى كند: انفاق در حال تنگدستى؛ روى خوش نشان دادن به همه مردم؛ و انصاف دادن به مردم درباره خود».

[ ز اقتضاىِ دورِ گردون گر پديد آيد تورا *** چند روزى در جهان بر قول و فعلى دسترس

بشنو از ابن يمين پندى به غايت سودمند *** با سلامت عمر اگر دارى به سر بردن هوس

بد مگو و بد مكن با هيچ كس در هيچ حال *** تا نه بد گويندت و نه نيز بينى بد ز كس]

سماعة بن مهران از امام كاظم عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرموده اند: «حسن البشر يذهب بالسخيمة؛ خوش رويى كينه را مى زدايد».

عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليه السلام و ايشان نيز از نياكانشان عليهم السلام روايت كرده اند كه اميرمؤمنان عليه السلامفرمودند: «إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه و حسن اللقاء فإنّي سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول: إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بأخلاقكم؛ شما با پول و ثروتتان نمى توانيد به همه برسيد [و همه مردم را راضى كنيد]. پس با خوشرويى با آنهاملاقات كنيد. حقا كه از رسول اللّه صلى الله عليه و آلهشنيدم كه فرمودند: شما نمى توانيد با پول و ثروتتان به مردم برسيد [و همه را راضى كنيد]، پس با اخلاقِ خوش و گشاده رويى چنين كنيد».

[ بنى آدم اعضاى يكديگرند *** كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنتِ ديگران بى غمى *** نشايد كه نامت نهند آدمى]

103. راستگويى در گفتار

عبداللّه بن ابى يعفور روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند:

ص: 685

«كونوا دعاة للناس بالخير بغير ألسنتكم ليروا منكم الإجتهاد و الصدق و الورع؛ مردم را نه با زبانتان به سوى خير و خوبى دعوت كنيد، [بلكه با كردارتان ]بايستى آنها از شما جديت در كار و عمل صالح و راستگويى و پرهيزگارى ببينند».

[ محسنان مُردند احسانْشان نمرد *** اى خُنُك آن را كه اين مركب براند

گفت پيغمبر خُنُك آن را كه او *** شد ز دنيا، ماند از او فعل نكو

نزد يزدان دين و احسان نيست خُرد *** واىِ آنكو مُرد و عصيانش نمرد

مُرد محسن، ليك احسانش نمرد *** تا نپندارى به مرگ او جان سپرد]

محمد بن مسلم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من صدق لسانه زكى عمله؛ هركس زبانش راست گويد، عملش پاك مى شود».

[ زبان پاك را حيف است بسيار *** كه از لوث دروغ آلوده سازى

اگر پا برندارى از ره صدق *** سر از گردون گردان بر ندارى]

ابوبصير نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن العبد ليصدق حتّى يكتب عند اللّه من الصادقين و يكذب حتّى يكتب عند اللّه من الكاذبين، فإذا صدق قال اللّه عزوجل: صدق و برّ، و إذا كذب قال اللّه عزوجل: كذب و فجر؛ بنده مسلمان گاه آن قدر راست مى گويد تا آنكه نزد خدا از صادقان و راستگويان نوشته شود، و يا گاه آن قدر دروغ مى گويد، تا آنكه نزد خدا از دروغگويان نوشته مى شود. پس هرگاه راست گفت، خداى عزوجل مى فرمايد: "راست گفت نكويى كرد." و هرگاه دروغ گفت، خدا مى فرمايد: دروغ گفت و تبهكارى كرد».

[ زبانى كه با راستى يار نيست *** به گيتى كس او را خريدار نيست

زبان را مگردان به گرد دروغ *** چو خواهى كه بخت از تو گيرد فروغ]

حسن بن زياد الصيقل نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من صدق لسانه زكى عمله، و من حسنت نيّته زيد في رزقه، و من حسن برّه بأهل بيته مدّ له في عمره؛ هركس زبانش راست گفت روحش تزكيه شد و هركس نيتش نيك شد روزى او زياد مى شود، و هركس با خانواده اش خوشرفتار باشد عمرش افزايش مى يابد».

ص: 686

[ به صدق كوش كه خورشيد زايد از نَفَست *** كه از دروغ سيه روز گشت صبحِ نخست]

عمرو بن ابى المقدام نقل كرده است امام باقر عليه السلام در نخستين ديدارى كه با ايشان كردم به من فرمودند: «تعلّموا الصدق قبل الحديث؛ راستگويى را قبل از سخنگويى ياد بگيريد».

فضيل بن يسار روايت كرده است امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «يا فضيل إنّ الصادق أوّل من يصدّقه اللّه عزّوجل يعلم أنّه صادق، و تصدّقه نفسه تعلم أنّه صادق؛ اولين كسى كه راستگو را تصديق مى كند، خداى متعال است، زيرا به خوبى مى داند كه راست مى گويد. سپس نفس و روانش او را تصديق مى كند، زيرا نفس او نيز مى داند كه راست مى گويد».

[ نيست در دين شرع و مذهب عقل *** خصلتى ناستوده تر ز دروغ

نشود جمع با نفاق وفاق *** ندهد چهره دروغ فروغ

زان بُوَد كار شاعران بى نور *** كه ندارد چراغ كذب فروغ]

ربيع بن سعد مى گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمودند: «يا ربيع إنّ الرجل ليصدق حتّى يكتبه اللّه صدّيقاً؛ اى ربيع، انسان آن قدر راست مى گويد تا آنكه خدا او را از صدّيقان مى نويسد».

زيد بن على از نياكان گرامى اش نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ أقربكم منّي غداً و أوجبكم عليّ شفاعة أصدقكم للحديث، و آداكم للأمانة، و أحسنكم خلقاً، و أقربكم من الناس؛ فرداى قيامت، نزديك ترين شما به من و سزاوارترين فرد براى قرار گرفتن در سايه شفاعت من كسى است كه در گفتار از همه شما راستگوتر و امانتدارتر، و از نظر اخلاق بهتر و به مردم نزديك تر باشد».

[ هر كه را بينى سخن هايش دروغ *** زو حذر كن كه كژ است و بى فروغ

سوى لطف كاذبان هرگز مرو *** كان پل ويران بود، نيكو شنو]

محمد بن اسماعيل در روايت مرفوعه اى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلامفرمودند: «أوصيك يا علي في نفسك بخصال، اللّهم أعنه: الاولى الصدق و لا يخرج من فيك كذبة أبداً...؛ يا على، تو را سفارش مى كنم به داشتن خصلتهايى

ص: 687

چند: - خدايا او را كمك كن - يكى راستگويى؛ مبادا از دهان تو دروغى خارج شود».

104. راستگويى در وعده

منصور بن حازم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّما سمّي اسماعيل عليه السلام صادق الوعد لأنّه وعد رجلاً في مكان فانتظره سنة، فسمّاه اللّه صادق الوعد ثمّ إنّ الرجل أتاه بعد ذلك فقال له اسماعيل: ما زلت منتظراً لك؛ [حضرت ]اسماعيل از آن رو صادق الوعد (باوفا) ناميده شد كه او به مردى وعده داد كه در مكانى منتظرش شود. او مدت يك سال منتظرش شد. از آن رو خدا او را صادق الوعد ناميد. سپس آن مرد بعد از آن مدت طولانى به ملاقات اسماعيل آمد، جناب اسماعيل به او فرمود: يك سال است كه پيوسته منتظرت بودم».

[ وعده ها بايد وفا كردن تمام *** ور نخواهى كرد، باشى سرد و خام

وعده اهل كرم گنج روان *** وعده نااهل شد رنج روان

در كلام خود خداوند ودود *** امر فرموده است أوفوا بالعقود

گر ندارى خوىِ ابليسى بيا *** باش محكم بر سر عهد و وفا]

شعيب عقرقوفى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: «من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليف إذا وعد؛ هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، حتما به وعده خود وفا كند».

[ نيست برِ مردم صاحبنظر *** خدمتى از عهد پسنديده تر

دستِ وفا در كمر عهد كن *** تا نشوى عهدشكن جهد كن

سگ كه وفائى به ريا نيستش *** ز آدمى اى بِه كه وفا نيستش]

هشام بن سالم روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «عدة المؤمن أخاه نذر لا كفّارة له، فمن أخلف فبخلف اللّه بدأ، و لمقته تعرّض و ذلك قوله: «يَ-أَيُّهَاالَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(1)؛ وعده مؤمن به

ص: 688


1- . سوره صف، آيه هاى 2 و 3.

برادرش نذرى است كه كفاره ندارد. پس هر كه خُلفِ وعده كند، در حقيقت به خُلفِ وعده كردنِ با خدا آغاز كرده، و خود را در معرض خشم او قرار داده است، زيرا خداى متعال فرموده است: "اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چرا سخنى مى گوييد كه بدان عمل نمى كنيد؛ نزد خدا بسيار خشم آور است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد"».

[ چو عهدى با كسى بستى بجا آر *** كه ايمان است عهد از دست مگذار]

عبداللّه بن سنان روايت كرده است روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردى وعده داد كه در كنار صخره اى منتظر او باشد. آن حضرت به او فرمودند: "من اينجا مى مانم تا تو بيايى." ... رسول خدا صلى الله عليه و آله همان جا به انتظار ايستادند، اما حرارت آفتاب شديد شده بود و حضرت را آزار مى داد. اصحاب گفتند: "آقا خوب است به سايه برويد." حضرت فرمودند: خير، همين جا به او وعده دادم، لذا اينجا مى مانم، در آن صورت اگر نيايد، او بدعهدى كرده است».

[ وعده منما چو توئى پيمان گسل *** عهد بندى و شوى آخر خجل

يا مكن عهدى كه نتوانى وفا *** يا چو كردى باش محكم در ادا]

105. استحباب حيا كردن

معاذ بن كثير نقل كرده است كه يكى از دو امام معصوم عليهماالسلام فرمودند: «الحياء و الإيمان مقرونان في قرن، فإذا ذهب أحدهما تبع صاحبه؛ حيا و ايمان باهم در يك شاخسار مقرون مى باشند؛ هرگاه يكى از آن دو برود، ديگرى نيز به دنبالش مى رود».

[ شرم و حيا دو بالِ پروازند *** بى بال نمى توان پريدن]

ابى عبيده حذاء روايت كرده است امام صادق عليه السلام فرمودند: «الحياء من الإيمان و الإيمان في الجنّة؛ حيا از ايمان است و ايمان جايگاهش بهشت است».

فضيل بن كثير از كسى كه نامش را برده است، روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا إيمان لمن لا حياء له؛ كسى كه حيا ندارد، ايمان ندارد».

حسن صيقل نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «الحياء و العفاف و العيّ أعني عيّ اللسان لا عيّ القلب من الإيمان؛ حيا و عفاف و ناتوانى زبانى، نه ناتوانى قلبى، از

ص: 689

نشانه هاى ايمان است». مراد از ناتوانى در سخن گفتن يا به سختى سخن گفتن است، و يا سكوت.

على بن ابوعلى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أربع من كنّ فيه و كان من قرنه إلى قدمه ذنوباً بدّلها اللّه حسنات: الصدق، و الحياء، و حسن الخلق، والشكر؛ چهار خصلت است كه اگر در وجود كسى جمع شوند، خدا گناهان او را به حَسَنات تبديل مى كند، گرچه از فرق تا قدمش گناه باشد: راستگويى، حيا، خوش اخلاقى و شكرگزارى».

سيد رضى رحمه الله در نهج البلاغه نقل كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «من كساه الحياء ثوبه لم ير النّاس عيبه؛ هر كه حيا بر وى پوشانده شود كسى عيب او را ننگرد».

معمر از انس روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما كان الفخر في شيء قط إلاّ شانه، و لا كان الحياء في شيء قطّ إلاّ زانه؛ فخرفروشى كردن در هيچ كس نبود مگر اينكه مايه زشتى آن گرديد، و هر كه حيا در وجودش باشد مايه زينت وى مى باشد».

محمد بن على بن الحسين عليهم السلام روايت كرده است كه از جمله گفته هاى مختصر و حكمتبار رسول گرامى صلى الله عليه و آله اين جمله بود: «الحياء خير كلّه؛ حيا به تمامى خير است».

همچنين روايت شده است كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در سفارش به محمد بن حنفيه، فرمودند: «و من كساه الحياء ثوبه إختفى عن العيون عيبه؛ هر كه لباس حيا او را بپوشاند، عيوبش از مردم پنهان مى ماند».

انس روايت كرده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «الحياء خير كلّه يعني أنّه يكفّ ذا الدين و من لا دين له عن القبيح فهو جماع كلّ جميل؛ حيا به تمامى خير است؛ يعنى اينكه دينْ انسانْ را حفظ مى كند، و اگر دارنده صفت حيا، دينْ نداشته باشد، او را از زشتى حفظ مى كند؛ لذا منشأ هر خوبى و زيبايى است».

و نيز روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «الحياء و الإيمان في قرن واحد، فإذا

ص: 690

سلب أحدهما تبعه الآخر؛ حيا و ايمان در يك زنجير به هم پيوسته اند؛ و هرگاه يكى از آن دوسلب شود، ديگرى به دنبالش مى رود».

همچنين نقل كرده است كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «ينزع اللّه من العبد الحياء فيصير ماقتاً ممّقتاً، ثمّ ينزع الرحمة ثمّ يخلع دين الإسلام من عنقه فيصير شيطاناً لعيناً؛ [هرگاه] خدا حيا را از بنده بگيرد، در آن صورت انسانى مكروه و غضبناك مى شود. سپس رحمت و مهر را و پس از آن دين اسلام را از او مى گيرد و در اين حالت به شيطانى بدل مى گردد رانده شده».

106. حيا در امور دين نيست

عوام بن زبير روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من رقّ وجهه رقّ علمه؛ هركس زياد [و بيش از حد و نابجا] حيا كند دانشِ او كم و رقيق مى شود».

احمد بن ابوعبداللّه از برخى اصحابمان در روايت مرفوعه اى نقل كرده است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: «الحياء حياءان: حياء عقل، و حياء حمق، فحياء العقل هو العلم، و حياء الحمق هو الجهل؛ حيا دو نوع مى باشد: حياى عاقلانه و حياى احمقانه. حياى عاقلانه ناشى از علم و دانش است، و حياى احمقانه ناشى از جهل آدمى است».

107. استحباب عفو كردن

ابن فضال روايت كرده است روزى از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «ما التقت فئتان قط إلاّ نصر أعظمهما عفواً؛ هيچ گاه دو گروهى با هم نزاع نكردند، مگر اينكه پيروزى از آن گروهى بود كه عفو و گذشت شان بيشتر بود».

[ بر تو خوانم ز دفتر اخلاق *** آيتى در وفا و در بخشش

هر كه بخراشدت جگر به جفا *** همچو كانِ كَرَم زر بخشش

كم مباش از درخت سايه فكن *** هر كه سنگ زند ثمر بخشش

از صدف يادگير نكته حلم *** هر كه بُرّد سرت گهر بخشش]

اسماعيل بن ابى زياد سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «عليكم بالعفو فإنّ العفو لا يزيد العبد إلاّ عزّاً فتعافوا يعزّكم اللّه؛ تا مى توانيد عفو كنيد،

ص: 691

زيرا عفو و گذشت بر عزتِ آدمى مى افزايد. پس همديگر را ببخشيد تا خدا شما را عزيز و كرامتمند كند».

زرارة از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمودند: «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أتي باليهودية التي سمّت الشاة للنبي صلى الله عليه و آله فقال لها: ما حملك على ما صنعت؟ فقالت: قلت إن كان نبيّاً لم يضرّه، و إن كان ملكاً أرحت الناس منه، قال فعفا رسول اللّه صلى الله عليه و آله عنها؛ آن زن يهودى را كه گوشت گوسفندِ مسموم را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهخوراند، نزد پيامبر آوردند؛ حضرت به او فرمودند: "چه چيز موجب شد اين كار را بكنى؟" آن زن گفت: "من با خود گفتم اگر محمد واقعاً پيامبر خدا باشد، اين گوشت زهرآلود به او ضررى نمى رساند، و اگر پادشاه است مردم را از او راحت كرده ام." سرانجام، پيامبر صلى الله عليه و آله او را عفو كرد».

[ متاب اى پارسا رو از گنهكار *** ببخشايندگى بر وى نظر كن

چو كرد او ناجوانمردى به كردار *** تو بر وى چون جوانمردان گذر كن]

حمران روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «الندامة على العفو أفضل و أيسر من الندامة على العقوبة؛ پشيمان شدنِ آدمى به دليلِ عفو كردن، بهتر و آسانتر است از پشيمانىِ ناشى از مجازات كردن».

[ ما از گناه خصم تجاوز كنيم از آنك *** در عفو لذتى است كه در انتقام نيست]

محمد بن على بن الحسين نقل كرده كه از جملات حكمتبار و كوتاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين بود: «عفو الملك أبقى للملْك؛ عفو و گذشتِ حاكمْ براى بقاى حكومت او بهتر است».

[ گشتيم سال ها به بيابان و كوه و دشت *** چيزى نيافتيم كه باشد بِه از گذشت

وز انتقام نيز نبرديم لذتى *** ما را به سَيْر خويش همين بود سرگذشت]

على بن الحسن بن على بن فضال از پدرش روايت كرده است كه امام رضا عليه السلامدرباره فرمايش خدا: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ»(1)؛ «پس، از آنها به طور شايسته اى صرفنظر كن» فرمودند: «العفو من غير عتاب؛ يعنى عفو كردنِ بدونِ گلايه».

ص: 692


1- . سوره حجر، آيه 85.

[ بدى را بدى سهل باشد جزا *** اگر مردى أحسن إلى من أسا]

محمد بن حسين رحمه الله در نهج البلاغه روايت كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عنه شكراً للقدرة عليه؛ آن گاه كه بر دشمنت پيروز شدى،بخشيدن و عفو كردن را به عنوان شكرگزارى براى چنين توانايى قرار بده».

حضرت على عليه السلام فرمودند: «أولى الناس بالعفو أقدرهم على العقوبة؛ سزاوارترين مردم به عفو كردن كسى است كه بيش از همه توان انتقام گرفتن و مجازات كردن را داشته باشد».

[ ببخشاى بر عذرخواهنده مرد *** اگر چند گفت او سخن هاى سرد]

***

[گر در دلت از كسى شكايت باشد *** درد دل تو از او بغايت باشد

زنهار به انتقام مشغول مشو *** بد را بدى خويش كفايت باشد]

ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام و ايشان نيز از نياكانشان روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ضمن حديثى، فرمودند: «هنگامى كه روز قيامت فرارسد، منادى ندايى مى كند كه تمامى اهل محشر، از اول تا به آخر، آن را مى شنوند. او مى گويد: "كجايند اهل فضل؟" گروهى از مردم بر مى خيزند و فرشتگان از آنان استقبال مى كنند و مى گويند: "آن فضلى كه در اين ندا به آن اشاره شد چيست؟" آنان مى گويند: "در دنيا بر ما جهالت مى شد و ما تحمل مى كرديم و به ما بدى مى شد و ما عفو مى كرديم." در اين هنگام از سوى خدا منادى ندا مى دهد: بندگانم راست مى گويند؛ رهايشان كنيد تا بدون حساب وارد بهشت شوند».

[ گر گزندت رسد ز خلق مرنج *** كه به عفو از گناه پاك شوى

اى برادر چو عاقبت خاك است *** عفو كن پيش از آنكه خاك شوى]

108. استحباب سه رفتار

عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خطبه اى فرمودند: «ألا أخبركم بخير خلائق (أخلاق) الدنيا و الآخرة؟ العفو عمّن ظلمك، و تصل من قطعك،

ص: 693

و الإحسان إلى من أساء إليك، وإعطاء من حرمك؛ آيا مى خواهيد به شما خبر دهم كه از بهترين ويژگى هاى اخلاقى دنيا و آخرت چيست؟ بارى، عفو كردن از كسى كه به شما بدى كرده، و صله رحم كردن كسى كه از شما بريده، و نيكى كردن به كسى كه به شما بى ادبى كرده، و بذل و بخشش كردن به كسى كه شما را از خير محروم كرده است».

[ به مجرم ببخشاى و از خود مران *** بكن كام شيرينش اى كامران

و گر عذر خواهد، كرم پيشه كن *** ببخش و ز روز بد انديشه كن]

ابوحمزه ثمالى روايت كرده است از على بن حسين (امام سجاد عليه السلام) شنيدم كه فرمودند: «هر گاه روز قيامت فرا رسد خداى متعال همه را در مكان واحدى جمع كند؛ سپس منادى ندا مى دهد: "كجايند اهل فضل؟" حضرت فرمودند: آن گاه گروهى از مردم بر مى خيزند. آنجاست كه ملائكه آنان را استقبال مى كنند و به ايشان مى گويند: "چه چيزى موجب فضيلت و برترى شما شد." آنان مى گويند: "ما نسبت به كسى كه قطع رحم مى كرد، صله رحم مى كرديم، و به كسى كه ما را از خيرش محروم كرده بود بذل و بخشش مى كرديم، و آنكه به ما ستم مى كرد، عفو مى كرديم." امام فرمودند: در اين موقع به آنان گفته مى شود: "راست گفتيد. وارد بهشت شويد"».

حمران بن اعين روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاث من مكارم الدنيا و الآخرة: تعفو عمّن ظلمك، و تصل من قطعك، و تحلم إذا جهل عليك؛ سه چيز در دنيا و آخرت از مكارم و فضايل اخلاقى به شمار مى آيند: آن را كه به تو ستم كرده است عفو كنى؛ با آن كس كه رابطه خود را با تو بريده است صله رحم كنى؛ با كسى كه به تو بى ادبى و نادانى كرده است بردبارى كنى».

جابر روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ثلاث لا يزيد اللّه بهنّ المرء المسلم إلاّ عزّاً: الصفح عمّن ظلمه، و إعطاء من حرمه، و الصلة لمن قطعه؛ سه چيز است كه خداوند به وسيله آنها فرد مسلمان را عزت روزافزون مى دهد: گذشت كردن از كسى كه [به تو ]ستم كرده است؛ و بذل و بخشش كردن به كسى كه [تو را] محروم كرده است؛ ايجاد رابطه با كسى كه [ از تو] قطع رابطه كرده است».

ص: 694

[ در هيچكس به چشم حقارت نظر مكن *** تا در تو هم به ديده تحقير ننگرند

زيرا كه هر چه هست ز درويش و پادشاه *** چون نيك بنگرى ز يكى اصل و گوهرند

تفضيل پس ميانه اين هر دو جنس چيست *** در خورد و خواب، چون همه با هم برابرند

جود و سجود، چون بگذشتى از اين دو راه *** باقى هر آنچه هست ز انعام كمترند]

ابواسحاق سبيعى در روايت مرفوعه اى، نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «ألا أدلّكم على خير خلائق الدنيا و الآخرة؟ تصل من قطعك، و تعطي من حرمك، و تعفو عمّنظلمك؛ آيا مى خواهيد به شما بگويم كه بهترين اخلاق دنيا و آخرت چيست؟ آنها عبارتند از: صله رحم كردن با كسى كه از تو بُريده است؛ و بذل و بخشش به كسى كه تو را محروم كرده است؛ عفو كردن كسى كه به تو ظلم كرده باشد».

[ دانى كه چرا خدا تو را داده دو دست *** من معتقدم كه اندر آن سرّى هست

يك دست به كار خويشتن پردازى *** با دست دگر ز بيكسان گيرى دست]

محمد بن على بن الحسين بن زيد بن على از امام رضا عليه السلام از نياكان گراميشان عليهم السلامنقل كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «عليكم بمكارم الأخلاق فإنّ ربّي بعثني بها، و انّ من مكارم الأخلاق أن يعفو الرجل عمّن ظلمه، و يعطي من حرمه، و يصل من قطعه، و أن يعود من لا يعوده؛ تا مى توانى فضايل و مكارم اخلاق را رعايت كن، زيرا خدا مرا براى گسترش آنها فرستاد. از

جمله مكارم اخلاق آن است كه انسان كسى را كه به او ستم كرده است ببخشد، و به كسى كه او را از حقش محروم ساخته بذل و بخشش كند، و با كسى كه با او قطع رابطه كرده است، رابطه برقرار كند، و كسى را كه در بيماريش از او عيادت نكرده است، عيادت كند».

[ جوانى پاكباز و پاكرو بود *** كه با پاكيزه روئى در گرو بود

چنان خواندم كه در درياى اعظم *** به گردابى درافتادند با هم

چو ملاح آمدش تا دست گيرد *** مبادا كاندر آن سختى بميرد

همى گفت از ميان موج و تشوير *** مرا بگذار و دستِ يار من گير]

محمد بن على بن الحسين، با سلسله سندش، روايت كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام، در سفارش

ص: 695

به محمد بن حنفيه فرمودند: «لا يكوننّ أخوك على قطيعتك أقوى منك على صلته و لا على الإساءة إليك أقدر منك على الإحسان إليه؛ مبادا برادر و دوستت در ايجاد رابطه دوستى با تو قوى تر از تمايلت به قطع رابطه باشد؛ و همچنين در اسائه ادب به تو قدرتمندتر از تو بر احسانِ تو به او نباشد».

[ جوانمرد و خوشخوى و بخشنده باش *** چو حق با تو باشد تو پاينده باش

مروّت نباشد بر افتاده زور *** بَرَد مرغ دون دانه از پيش مور]

حريز از زراره روايت كرده است روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «إنّا أهلبيت مروّتنا العفو عمّن ظلمنا؛ صفتِ برترِ ما خاندان رسالت عفوكردنِ كسى است كه به ما ستم كرده است».

على بن جعفر بن محمد نقل كرده كه روزى محمد بن اسماعيل خواست از عمويش امام كاظم عليه السلام اجازه بگيرد تا به عراق برود. امام كاظم عليه السلام به او اجازه دادند. وقتى محمد بن اسماعيل خواست برخيزد و برود به امام كاظم عليه السلام گفت: «عموجان دوست دارم سفارش و نصيحتم كنى» امام فرمودند: «سفارشت مى كنم به اينكه در ريختن خونم از خدا بترسى» او گفت: «خدا لعنت كند كسى را كه در ريختن خون تان قدمى بردارد» سپس گفت: «عموجان نصيحتم كن» امام كاظم عليه السلامفرمودند: «تو را سفارش مى كنم كه در ريختن خونم از خدا بترسى» سپس حضرت كيسه اى را كه در آن صد و پنجاه دينار بود، به او دادند. محمد آن را گرفت. بار ديگر كيسه ديگرى را كه در آن صد و پنجاه دينار بود، به او دادند. باز هم آن را گرفت. بار سوم كيسه ديگرى را كه در آن صد و پنجاه دينار بود، به او دادند و او، باز هم آن را گرفت. سپس دستور دادند كه هزار و پانصد درهمى كه نزد او بود، به او بدهند. من به حضرت عرض كردم: «خيلى به او پول داديد». حضرت فرمودند: «اين براى آن است كه حجّتِ من بر او قوى تر باشد، و معلوم شود كه با آنكه من اين چنين با او صله رحم كردم، او اين رابطه را با من قطع كرد». راوى سپس بيان كرد كه محمد بن اسماعيل چگونه بر عمويش نزد حاكم ظالم، يعنى هارون الرشيد سعايت و سخن چينى كرد، و مدعى شد كه امام داعيه خليفه

ص: 696

شدن دارند، و خراج و ماليات فراوانى براى او فرستاده مى شود، و چگونه هارون الرشيد ده هزار درهم به او داد و او يعنى محمد بن اسماعيل همان شب مرد.

[ دوران بقا چو باد صحرا بگذشت *** تلخى و خوشى و زشت و زيبا بگذشت

پنداشت ستمگر كه جفا بر ما كرد *** در گردن او بماند و بر ما بگذشت]

109. استحباب فروبردن خشم

زيد شحام نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «نعم الجرعة الغيظ لمن صبر عليها، فإنّ عظيم الأجر لمن عظيم البلاء، و ما أحبّ اللّه قوماً إلاّ إبتلاهم؛ چه جرعه شيرين و گوارايى است فروبردن خشم براى كسى كه بر آن صبر كند! و پاداش بزرگ براى كسى است كه ابتلاو آزمايش او عظيم باشد. هيچ گاه خداى متعال قوم و گروهى را دوست نمى دارد، مگر اينكه آنها را به مسائل و مصائبى دشوار مبتلا كند».

[ گفت لقمان را يكى هشيار مرد *** چيست در هستى ز جمله صعب تر؟

گفت اى جان صعب تر خشم خدا *** كه از آن دوزخ همى لرزد چو ما

گفت زين خشم خدا چه بود امان؟ *** گفت ترك خشم خويش اندر زمان]

هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه على بن الحسين عليه السلام فرمودند: «ما أحبّ أنّ لي بذلّ نفسي حمر النعم و ما تجرّعت جرعة أحبّ إليّ من جرعة غيظ لا أكافى ء بها صاحبها؛ خوش ندارم به بهاى خوارى خويش شتران سرخ موى داشته باشم و گواراترين جرعه اى كه فرو خوردم جرعه خشمى بود كه برانگيزاننده اش را مكافات (كيفر) نكردم».

[ فرو خور خشم اندر گاه گرمى *** ز مؤمن خوش بود گرمى و نرمى

حليمى كن كه دانا در گه تنگ *** گرت بر سر بگردد آسياسنگ]

ربعى از كسى كه براى او گزارش كرده بود روايت كرده است كه روزى امام باقر عليه السلام فرمودند: «قال لي أبي: ما من شيء أقرّ لعين أبيك من جرعة غيظ عاقبتها صبر، و ما يسرّني أنّ لي بذل نفسي حمر النعم؛ پدرم به من فرمودند: "براى پدرت چيزى خوشايندتر از اين نيست كه جرعه غيظ و خشمى را فرو برد كه عاقبتش صبر و شكيبايى باشد. هرگز دوست ندارم كه جان خود را در برابر دستيابى به شتران سرخ مو بذل كنم».

ص: 697

[ تندى مكن كه رشته صدساله دوستى *** در حال بگسلد چو شود تند آدمى

همواره نرم باش كه شير درنده را *** زير قلاده توان برد با ملايمى]

ابوحمزه از على بن الحسين امام سجاد عليهماالسلام نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «من أحبّ السبيل إلى اللّه عزّوجل جرعتان: جرعة غيظ تردّها بحلم، و جرعة مصيبة تردّها بصبر؛ از محبوب ترين راه هاى رسيدن به خداى عزوجل نوشيدن دو جرعه است: جرعه غضبى است كه با بردبارى دفع كنى، و جرعه مصيبتى است كه با صبر و شكيبايى آن را رد نمايى».

مالك بن حصين سكونى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما من عبد كظم غيظاً إلاّ زاده اللّه عزّوجل عزّاً في الدنيا و الآخرة و قد قال اللّه عزّوجل: «وَالْكَ-ظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِالنَّاسِ»(1) و أثابه اللّه مكان غيظه ذلك؛ هيچ بنده اى خشمى را فرو نبرد، مگر آنكه خداى عزوجل عزت او را در دنيا و آخرت مى افزايد، زيرا خداى عزوجل فرمودند: "و كسانى كه خشم خود را فرو مى برند، و از مردم در مى گذرند" و خدا به خاطر آن فروبردن خشم اين پاداش را به او داد».

ابوحمزه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما من جرعة يتجرّعها العبد أحبّ إلى اللّه عزّوجل من جرعة غيظ يتجرّعها عند تردّدها في قلبه إمّا بصبر وإمّا بحلم؛ جرعه اى نيست كه بنده اى بتواند آن را فروبرد، و از جرعه فروبردن خشم نزد خدا محبوب تر باشد؛ آن هم خشم و غضبى كه بخواهد از درون دل زبانه بكشد، ولى يا صبر و شكيبايى و يا بردبارى آن را فرو برد و مانع از بروز آن شود».

[ به كسرى چه خوش گفت بوذرجمهر *** كه تا مى خرامد به كامت سپهر

مبادا به كس كينه ورزد دلت *** ملرزان دلى تا نلرزد دلت]

سيف بن عميره روايت كرده است از كسى كه خودش از امام صادق عليه السلام شنيده بود براى من بازگو كرد كه آن حضرت فرمودند: «من كظم غيظاً و لو شاء أن يمضيه أمضاه ملأ اللّه قلبه يوم القيامة رضاه؛ هركس خشم و غضبى را فرو برد كه اگر مى خواست، مى توانست آن

ص: 698


1- . سوره آل عمران، آيه 134.

را به اجرا بگذارد خدا دل او را در روز قيامت مالامال رضايت و خوشنودىِ خود مى كند».

[ خشم را در دل مدار زيرا كه خشم *** زير دامن در بلا دارد زمين

چون پشيمانى چنين از تخم خشم *** خود مكار اين تخم و زو اين برمچين]

وصّافى نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «من كظم غيظاً و هو يقدر على امضائه حشا اللّه قلبه أمناً و ايماناً يوم القيامة؛ هركس خشم و غضبى را فرو ببرد كه مى توانست آن را به اجرا گذارد، خدا در روز قيامت قلب او را از امنيت و ايمان [و آرامش و يقين ]مالامال مى كند».

محمد بن على بن الحسين روايت كرده است كه از كلمات قصار و حكمتبار پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود: «من يكظم الغيظ يأجره اللّه، و من يصبر على الرزيّة يعوّضه اللّه؛ هركس خشم را فرو برد خدا پاداشش مى بخشد، و هركس بر بلا صبر كند به او عوض مى دهد».

[ نه مرد است آن به نزديك خردمند *** كه با پيل دمان پيكار جويد

بلى مرد آن كس كه از روى تحقيق *** كه چون خشم آيدش باطل نگويد]

على بن ابى طالب از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمودند: «يا علي أوصيك بوصيّة فاحفظها فلا تزال بخير ما حفظت وصيّتي يا علي من كظم غيظاً و هو يقدر على إمضائه أعقبه اللّه أمناً و ايماناً يجد طعمه...؛ يا على، تو را به سفارشى مهم فرا مى خوانم؛ آن را به خوبى حفظ كن، و بدان تا وقتى كه اين سفارش مرا به خاطر داشته باشى، زندگى ات قرين خير و خوبى خواهد بود. يا على، هركس خشم و غضبى را فرو برد، در حالى كه مى توانست آن را به اجرا بگذارد، خداى متعال به دنبال آن امن و ايمانى به او عطا

مى فرمايد كه طعم آن را خواهد چشيد».

[ در وقت غضب حرف بد از نيك محال است *** گفتار زبان مظهر كيفيت و حال است]

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و آن حضرت نيز از نياكان گراميشان عليهم السلام روايت كرده است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در حديث مناهى، فرمودند: «و من كظم غيظاً و هو يقدر على انفاذه و حلم عنه أعطاه اللّه أجر شهيد؛ هركس خشمى را فرو برد، در حالى كه مى توانست آن

ص: 699

را به اجرا بگذارد، ولى بردبارى كند و صبر بورزد؛ خدا اجر شهيد را به او عطا مى كند».

ربيع بن عبدالرحمان گفته بود: «كان واللّه موسى بن جعفر عليه السلام من المتوسّمين يعلم من يقف عليه و يجحد الامام بعده إمامته، و كان يكظم غيظه عليهم، و لا يبدي لهم ما يعرفه لهم فسمّي الكاظم لذلك؛ به خدا قسم، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام از متوسمين [= و هوشياران ]بود. مى دانست كه چه كسى بعد از وفاتش رويگردان خواهد شد و امامتِ امامِ پس از او را نخواهد پذيرفت؛ بلكه امامت او را انكار خواهد كرد. مع ذلك خشم خود را از آنها فرو مى برد، و آن را ابراز نمى كرد، و لذا كاظم ناميده شد، يعنى فروبرنده غيظ و خشم».

احمد بن محمد بن خالد برقى در كتاب المحاسن در روايت مرفوعه اى آورده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ثلاث من كنّ فيه زوّجه اللّه من الحورالعين كيف شاء: كظم الغيظ، و الصبر على السيوف للّه، و رجل أشرف على مال حرام فتركه للّه؛ سه چيز است هر كه آنها راداشته باشد، خدا همسرى از حورالعين، هر طورى كه دوست بدارد، به او خواهد داد. آن سه چيز عبارتند از: فروبردن خشم؛ صبر كردن بر ضربه هاى شمشير به خاطر خدا؛ و مردى كه به مال حرامى برسد، اما براى رضاى خدا آن را ترك كند».

[ اين سخن هاى چو مار و كژدمت *** مار و كژدم گردد و گيرد دُمت

خشم تو تخم سعير و دوزخ است *** هين بكش اين دوزخت را كاين فخ است]

110. فرو بردن خشم در برابر دشمنان دين به هنگام فرمانروايى شان

ثابت، غلام آل حريز روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «فروبردن خشم از دشمن در ايام حكومتشان از باب تقيه، براى كسى كه از اين روش استفاده كند نوعى تدبير حكيمانه است، و بوسيله آن خود را از قرار گرفتن در معرض بلاهاى دنيوى ايمن مى سازد. و دشمنى با دشمنان خدا در ايام حكومتشان و درگير شدن با آنها بدون رعايت تقيه، ترك كردن امر خداست. بنابراين با مردم خوش برخورد باشيد تا اين رفتارتان برايشان پسنديده آيد؛ و هرگز با آنها دشمنى نكنيد، زيرا [اگر دشمنى مى كنيد ]آنها را بر گرده خودتان چيره ساخته ايد، و مايه ذلت شما مى شوند».

ص: 700

111. استحباب شكيبايى بر حسودان

عمار بن مروان روايت كرده است كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: «إصبر على أعداء النعم، فإنّك لن تكافى ء من عصى اللّه فيك بأفضل من أن تطيع اللّه فيه؛ بر آزارِ دشمنانِ نعمتها (حسودان) صبر كن، بى ترديد، نمى توانى كسى را كه در [ستم به] تو خدا را معصيت كرده است بهتر از اين كيفر دهى كه در [گذشت كردن از] او خدا را اطاعت كنى».

[ به صبر از بند گردد مرد رسته *** كه صبر آمد كليد بندِ بسته]

ابوحمزه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنّ اللّه أخذ ميثاق المؤمن على بلايا أربع أشدّها عليه مؤمن يقول بقوله يحسده، أو منافق يقفو أثره، أو شيطان يغويه، أو كافر يرى جهاده، فما بقاء المؤمن بعد هذا؛ خدا از مؤمن عهد و ميثاق گرفته است كه بر چهار نوع بلا صبر كند، كه سخت ترين آنها اين است: مؤمنى، كه همكيش و هم مذهب او است و مع ذلك بر او حسد مى كند؛ يا منافقى كه پابه پاى او حركت مى كند؛ يا شيطانى كهمى كوشد اغوايش كند؛ يا كافرى كه سخت در فكر مقابله با او است. اگر مؤمن در برابر اينها صبر نكند، ديگر چه كند؟».

[ صابرى كرديم تا بند فرج بگشاد صبر *** راست گفت آن كس كه گفت: الصبر مفتاح الفرج]

داود بن سرحان روايت كرده است روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «أربع لا يخلو منهنّ المؤمن أو واحدة منهنّ: مؤمن يحسده و هو أشدّهنّ عليه، و منافق يقفوا أثره، أو عدوّ يجاهده، أو شيطان يغويه؛ مؤمن از چهار چيز، يا [دستِ كم ]يكى از آنها، خالى نيست: مؤمنى كه به او رشك بورزد، كه اين از همه آنها بر او سخت تر است؛ منافقى كه پابه پاى او حركت مى كند و او را زير نظر دارد؛ يا دشمنى كه با او مبارزه مى كند؛ يا شيطانى كه تلاش در اغواى او دارد».

ابواسامه زيد شحام مانند حديث پيشين را روايت كرده است و در آن افزوده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «يا زيد إنّ اللّه اصطفى الإسلام و اختاره، فأحسنوا صحبته بالسخاء و حسن الخلق؛ اى زيد، خدا اسلام را برگزيده و انتخاب

ص: 701

كرده است، پس با سخاوتمندى و حُسنِ خلق همپايى و هم صحبتىِ [با دين] را پاس بداريد [و از آن محافظت كنيد]».

112. استحباب سكوت مگر در گفتن خير

احمد بن محمد بن ابونصر روايت كرده است كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: «من علامات الفقه العلم و الحلم و الصمت إنّ الصمت باب من أبواب الحكمة، إنّ الصمت يكسب المحبّة إنّه دليل على كلّ خير؛ از علامات فقه و دين شناسى: داشتن علم و بردبارى و سكوت است، سكوت درى است از درهاى حكمت؛ سكوت موجب پيدايش محبت است و رهنمايى است به سوى هر خيرى».

[ با آنكه سخن به لطف آب است *** كم گفتنِ اين سخن صواب است

كم گوى و گزيده گوى چون دُرّ *** تا ز اندك تو جهان شود پُر

لاف از سخن چو دُرّ توان زد *** آن خشت بود كه پُر توان زد]

صفوان بن يحيى روايت كرده است كه امام رضا عليه السلام فرمودند: «إنّ من علامات الفقهالحلم و الصمت؛ از علامات فقه [فهم دين]: بردبارى و سكوت است».

[ به چين شد پيش پيرى مرد هشيار *** كه ما را از حقيقت كن خبردار

جوابش داد آن پير طريقت *** كه ده چيز است در معنا حقيقت

بگويم تا تو گر نيكو نيوشى *** يكى كم گفتن است و نُه خموشى

چو چشمه تا به كى در جوش باشى *** كه دريا گردى ار خاموش باشى]

عبداللّه بن سنان از ابوحمزه روايت كرده است كه از امام باقر عليه السلام شنيدم مى فرمودند: «إنّما شيعتنا الخُرس؛ شيعيان فقط بى زبانند».

[ مهر خاموشى حصارى شد ز كج بحثان مرا *** ماهىِ لب بسته را انديشه از قلاب نيست]

هشام بن سالم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهبه مردى، كه خدمتشان رسيده بود، فرمودند: "مى خواهى چيزى را به تو ياد بدهم كه تو را به بهشت ببرد؟" عرض كرد: "بله يا رسول اللّه." حضرت فرمودند: "از آنچه خدا به تو داد به ديگران بده." عرض كرد: "اگر خودم به آن عطا، از فرد ديگر محتاج تر بودم،

ص: 702

چه؟" حضرت فرمودند: "پس مظلوم و ستمديده را يارى كن." عرض كرد: "اگر خود از آن كسى كه بايد ياريش كنم ضعيف تر باشم چه؟" حضرت فرمودند: "پس براى فرد بى خردى كارى بكن، يعنى به خوبى مشورت بده." عرض كرد: "اگر من خودم از او بى تجربه تر و كم فهم تر باشم، چه؟" حضرت فرمودند: پس زبانت همواره ساكت باشد، مگر در امور خوب و خير. آيا تو دوست ندارى يكى از اين خصلت ها در وجودت باشد تا تو را به بهشت بكشاند؟».

[ چون صدف هركس كه دندان بر سر دندان نهد *** سينه اش بى گفت وگو گنجينه دريا شود]

ابن قداح از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه لقمان به فرزندش گفت: «يابنيّ، إن كنت زعمت أنّ الكلام من فضّة فإنّ السكوت من ذهب؛ پسركم، اگر تصور مى كنى كه سخن گفتن از نقره است، بدان كه سكوت از طلاست».

[ سخن گر چه سيم است ليكن خموشى *** بُود درّ ناسفته اى سرور من

گرت هست اجبار از بهر گفتن *** تو گفتار كن سفته آنگاه دم زن]

وشاء روايت كرده است از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرموادند: «كان الرجل من بني اسرائيل إذا أراد العبادة صمت قبل ذلك عشر سنين؛ هرگاه كسى از بنى اسرائيل مى خواست عبادت كند، مى بايست، پيش از آن، به مدت ده سال سكوت مى كرد».

امام صادق عليه السلام در سفارشى كه به ياران خود كرده بودند، فرمودند: «...بپرهيزيد از اينكه زبانتان به گفتن سخن باطل و تهمت و بهتان و مطالب گناه آلود و تجاوزگرانه بچرخد. بنابراين هرگاه زبانهاتان را از آنچه كه خدا دوست ندارد، يعنى امورى كه شما را از آن نهى كرده، نگه داشتيد، براى شما خوب تر خواهد بود از اينكه زبانتان را به آنها آلوده كنيد؛ زيرا آلوده كردن زبان و به كار انداختنش در آنچه كه خدا آن را دوست ندارد، و از آن نهى كرده، حاكى از زشتى و سقوط بنده نزد خدا و موجب غضب اوست و نيز موجب گرفتار شدن به امورى چون كرى و كورى كه خدا در روز قيامت انسان را به آنها گرفتار مى كند».

ص: 703

حلبى در روايت مرفوعه اى نقل كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أمسك لسانك فإنّها صدقة تتصدّق بها على نفسك، ثمّ قال: و لا يعرف عبد حقيقة الإيمان حتّى يخزن لسانه؛ زبانت را نگهدار، چون اين صدقه اى است كه بر خود تصدق كرده اى [نفع آن به تو مى رسد]» سپس فرمودند: «هيچ بنده اى حقيقت ايمان را نمى چشد، مگر آنكه زبان خود را در كام بگيرد».

على بن الحسين بن رباط از برخى راويانش نقل كرده است كه امام صادق عليه السلامفرمودند: «لا يزال العبد المؤمن يكتب محسناً مادام ساكتاً، فإذا تكلّم كتب محسناً أو مسيئاً؛ بنده تا وقتى كه ساكت است نيكوكار نوشته مى شود، ولى هنگامى كه سخن گفت، يا نيكوكار نوشته مى شود يا بدكار».

محمد بن على بن الحسين روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «كلام في حقّ خير من سكوت على باطل؛ كلامى در امر حق، بهتر از سكوتى است بر باطل».

و او نيز گفت كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «الصمت كنز وافر، و زين الحليم، و ستر الجاهل؛

سكوت گنجينه اى است پربار، و زينتى براى بردبار، و پوششى براى نادان».

[ خموشى پيشه كن، كز نطق آفت هاست سالك را *** جَرَس دائم زبان با رهزنان كاروان دارد]

ربيع بن محمد مسلمى از مردى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما عبد اللّه بشيء مثل الصمت و المشي إلى بيت اللّه؛ خداى متعال به چيزى مانند سكوت، و رفتن به خانه خدا پرستيده نشده است».

على بن مهزيار در روايت مرفوعه اى آورده است: «يأتي على الناس زمان تكون العافية عشرة أجزاء، تسعة منها في إعتزال الناس، و واحدة في الصمت؛ بر مردم زمانى خواهد آمد كه عافيت و تندرستى در آن دوران ده بخش خواهد بود، كه نه قسمت آن در گوشه گيرى از مردم، و يك قسمت ديگر در سكوت است».

[ مهر خاموشى حصارى شد ز كج بحثان مرا *** ماهى لب بسته را انديشه از قلاب نيست]

احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى روايت كرده است كه امام رضا عليه السلام فرمودند: «من

ص: 704

علامات الفقه العلم والحلم و الصمت، إنّ الصمت باب من أبواب الحكمة إنّ الصمت يكسب المحبّة إنّه دليل على كلّ خير؛ از علامات فقه [و فهم دين]: دانش و بردبارى و سكوت است. سكوت بابى است از ابواب حكمت. سكوت موجب جلب محبت و مودت است. و راهنمايى است به سوى هر خيرى».

[ چون صدف هركس كه دندان بر سر دندان نهد *** سينه اش بى گفتگو گنجينه دريا شود]

سعدان بن مسلم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «النوم راحة الجسد، و النطق راحة للروح، و السكوت راحة للعقل؛ خواب راحتى جسم است، و سخنگويى استراحت روح، و سكوت استراحت عقل».

ابوحمزه ثمالى نقل كرده كه على بن الحسين امام سجاد عليه السلام فرمودند: «القول الحسن يثري المال، و ينمي الرزق، و ينسى ء في الأجل، و يحبّب إلى الأهل و يدخل الجنّة؛ كلام خوب و سخن زيبا ثروت را زياد مى كند و روزى را رشد مى بخشد و اجل را به تأخير مى اندازد و انسان را نزد خانواده خود محبوب مى سازد و صاحبش را به بهشت وارد مى كند».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكان گراميشان عليهم السلام روايت كرده اند كه داوود [پيامبر] عليه السلام به سليمان عليه السلامفرمودند: «يا بنيّ عليك بطول الصمت، فإنّ الندامة على طولالصمت مرّة واحدة خير من الندامة على كثرة الكلام مرّات يا بنيّ لو أنّ الكلام كان من فضّة كان ينبغي الصمت أن يكون من ذهب؛ اى فرزندم، تا مى توانى به فراوانى سكوت كن، زيرا يك بار ندامت بر طولانى بودن سكوت، بارها از ندامت به خاطر كثرت سخن بهتر خواهد بود. اى فرزندم، اگر كلام از نقره باشد، بايستى سكوت از طلا باشد».

محمد بن حسين رحمه الله در نهج البلاغه نقل كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لا خير في الصمت عن الحكم كما أنّه لا خير في القول بالجهل؛ هيچ خيرى در سكوت كردنِ در بيان شرع نيست، همان طور كه هيچ خيرى در سخن جاهلانه نيست».

[ در مقام حرف مُهر خامشى بر لب زدن *** تيغ را زير سپر در جنگ پنهان كردن است]

ص: 705

و نيز روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «من كثر كلامه كثر خطؤه، و من كثر خطؤه قلّ حياؤه، و من قلّ حياؤه قلّ ورعه، و من قلّ ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار؛ هركس گفتارش زياد شود، خطايش نيز زياد خواهد شد، و هركس خطايش زياد شد، حيايش نيز كم خواهد شد، و هركس حيايش كم شود، تقوا و ورعش نيز كم خواهد شد، و هركس ورع و تقوايش كم شد، دلش خواهد مرد، و هركس دلش بميرد وارد دوزخ خواهد شد».

و روايت مى كند كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «الكلام في وثاقك ما لم تتكلّم به، فإذا تكلّمت به صرت في وثاقه، فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك، فربّ كلمة سلبت نعمة؛ كلامِ تو تا زمانى كه سخن نگفته اى، در اسارتِ توست. و هرگاه سخن را گفتى تو در اسارت آن هستى، پس زبانت را در كام خود زندانى كن. همان طورى كه طلا و نقره ات را نگهدارى مى كنى. چه بسا كلمه اى گفته مى شود و نعمتى را سلب مى كند».

113. استحباب سخن گفتن در خير و سكوت نكردن از بيان آن

ابوذر نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سفارشى به او فرمودند: «اى اباذر، فرد ذاكر در جمع غافلان، مانند فرد رزمنده جنگجو در ميان فراريان است. اى اباذر، همنشينِ خوب بهتر از تنهايى، و تنهايى بهتر از همنشين بد است؛ و بازگويى و املاىِ مطلب خوب و مفيد بهتر از سكوت، و سكوت بهتر از بازگويى مطلب شر است. اى اباذر، سخن بى فايده را رها كن، و آن مقدار براى تو كافى است كه به وسيله آن به حاجتت برسى. اى اباذر، براى دروغگو بودن آدمى همين بس كه هر آنچه را شنيده براى ديگران نقل كند. اى اباذر، بى ترديد هيچ چيزى سزاوارتر از زبان براى زندانى شدن دراز مدت نيست. اى اباذر، خدا نزد زبان هر گوينده اى است، پس بايد انسان از خدا بپرهيزد و حتما بداند كه چه مى گويد».

روزى از على بن الحسين امام سجاد عليه السلام درباره سخن گفتن يا سكوت اختيار كردن سؤال شد كه كدام يك از آن دو بهتر است؟ آن حضرت فرمودند: «براى هريك از اين دو ضررهايى است، و اگر از ضرر خالى باشند، البته سخن گفتن بهتر از سكوت است». گفته

ص: 706

شد: «چگونه، يابن رسول اللّه؟» حضرت فرمودند: «براى اينكه خداى عزوجل پيامبران و اوصياى آنان را مأمور به سكوت نكرد، بلكه مأمور به سخن گفتن نمود. و براى اينكه بهشت را در ازاى سكوت نمى دهند، همچنين آدمى به وسيله سكوت مستحق ولايت خدا نمى شود؛ همچنين به وسيله سكوت از جهنم اجتناب نمى شود، و به وسيله سكوت از خشم خدا دورى نمى گزيند، بلكه همه اينها با كلام و سخن گفتن حاصل مى شوند. من هرگز ماه را با آفتاب يكسان نمى دانم. تو فضل و برترى سكوت را به وسيله كلام توصيف و تبيين مى كنى، و هرگز نمى توانى فضل و ارزشِ برترِ كلام را به وسيله سكوت بيان كنى».

114. حفظ و نگهدارى زبان

ابوحمزه از على بن الحسين امام سجاد عليه السلام نقل كرده است كه فرمودند: «إنّ لسان بن آدم يشرف كلّ يوم على جوارحه كلّ صباح فيقول: كيف أصبحتم؟ فيقولون بخير إن تركتنا، و يقولون: اللّه اللّه فينا و يناشدونه و يقولون: إنّما نثاب و نعاقب بك؛ زبان آدميزاده هر صبح بر ساير اندام روى مى كند و مى گويد: "امروز چگونه ايد؟" آنها، در پاسخ زبان، مى گويند: "حالمان خوب است و صبحمان نيكو، اگر تو بگذارى." و نيز مى گويند: "از خدا بپرهيز، از خدا بپرهيز درباره ما." و مرتباً از او درخواست عاجزانه مى كنند كه به آنها صدمه نزند و مى گويند: به وسيله توست كه به ما پاداش داده مى شود، و به وسيله توست كه مجازات مى شويم».

[ نيست در عالم ايجاد به جز تيغ زبان *** بى گناهى كه سزاوار به حبس ابد است]

ابوعلى جوّانى روايت كرده است روزى امام صادق عليه السلام را ديدم كه به يكى از غلامان خود، كه نامش سالم بود، در حالى كه دست مباركشان را روى دهان او گذاشته بودند،مى فرمودند: «يا سالم إحفظ لسانك تسلم، و لا تحمل الناس على رقابنا؛ اى سالم، زبان خود را حفظ كن، و آن را در كام خود نگهدار، تا سالم بمانى، و مردم را بر دوشمان سوار نكن».

عثمان بن عيسى روايت كرده است كه خدمت حضرت امام رضا عليه السلامبودم كه مردى به حضرتش عرض كرد: «به من نصيحتى بفرماييد». حضرت فرمودند: «إحفظ لسانك تعز و لا تمكّن الناس من قيادك فتذلّ رقبتك؛ زبانت را نگهدار، تا عزيز شوى، و مردم را بر زمام امر

ص: 707

خود مسلط نكن، كه در اين صورت گردنت را ذليل خواهى كرد».

[ از نارسيدگى است كه صوفى كند خروش *** سيلاب چون به بحر رسد مى شود خموش]

مسعده نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام به مردى، ضمن كلام مفصلى كه با او داشتند، فرمودند: «أيّها الرجل تحتقر الكلام و تستصغره إنّ اللّه لم يبعث رسله حيث بعثها و معها فضّة و لا ذهب، و لكن بعثها بالكلام، و إنّما عرّف اللّه نفسه إلى خلقه بالكلام و الدلالات عليه و الأعلام؛ اى مرد سخن را كوچك مى شمارى، در حالى كه خدا پيامبرانش را با طلا و نقره نفرستاد، بلكه آنها را با كلام و سخن بليغ فرستاد؟ خداى متعال خود را به بندگان خود معرفى نفرمود مگر با كلام، و اقامه دلايلى كه بر وجود او دلالت مى كند، و نيز با تبليغِ حق».

حلبى در روايت مرفوعه اى نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «نجاة المؤمن حفظ لسانه؛ نجات مؤمن در نگهدارى و حفظ زبانش مى باشد».

ابوبصير نقل كرده كه از امام باقر عليه السلام شنيدم فرمودند: «كان ابوذر رحمه الله يقول: يا مبتغي العلم إنّ هذا اللّسان مفتاح خير، و مفتاح شر، فاختم على لسانك كما تختم على ذهبك و ورقك؛ ابوذر رحمه الله هميشه مى گفت: اى طالب علم و دانش زبان هم كليدِ خوبى و خير است و هم كليد بدى و شر؛ پس بر زبانت مُهر حفاظت بزن، همان طور كه از طلا و نقره ات نگهدارى مى كنى».

قيس بن اسماعيل در روايت مرفوعه اى گزارش كرده است كه: «جاء رجل إلى النبي صلى الله عليه و آله فقال: يا رسول اللّه أوصني، فقال: إحفظ لسانك، قال يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله أوصني. قال: إحفظ لسانك، قال يا رسول اللّه أوصني، قال: إحفظ لسانك، ويحك و هل يكبّ الناس على مناخرهم في النار إلاّ حصائد ألسنتهم؛ روزى مردى خدمت رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: «يا رسول اللّه نصيحتم كن». حضرت فرمودند: «زبانت را نگهدار». بار ديگر آن مرد گفت: «يا رسول اللّه، نصيحتمكن». حضرت مجدداً فرمودند: «زبانت را نگهدار». بار سوم آن مرد گفت: «يا رسول اللّه، نصيحتم كن». باز رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: «زبانت را نگهدار؛ واى بر تو، آيا جز محصولات زبان و گفته هاى آدمى، او را با صورت در آتش جهنم مى اندازند؟».

ص: 708

[ با حكيمى سخنورى مى گفت: *** كه ندارى زبان، همه گوشى؟

هم ز حكمت بگوى چيزى، گفت: *** حكمتى نيست بهِ ز خاموشى]

منصور بن يونس روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «في حكمة آل داود، على العاقل أن يكون عارفاً بأهل زمانه، مقبلاً على شأنه، حافظاً للسانه؛ در حكمت آل داود آمده است كه بر فرد عاقل و دانا لازم است به اهل زمان خود آشنا باشد و بر تدبير امر خود كوشا و حافظ زبان خود باشد».

ابوجميله روايت كرده است از كسى كه نامش را برده است كه امام صادق عليه السلامفرمودند: «ما من يوم إلاّ و كلّ عضو من أعضاء الجسد يكفّر اللّسان يقول: نشدتك اللّه أن نعذّب فيك؛ روزى فرا نمى رسد مگر آنكه هر يك از اعضاى بدن به زبان خطاب مى كنند و مى گويند: تو را به خدا، اى زبان، مبادا خدا ما را به خاطر تو عذاب كند».

سكونى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن كان في شيء شؤم ففي اللّسان؛ اگر [بناست كه ]در چيزى بديُمنى و شومى باشد آن چيز، بى ترديد زبان است».

[ زبان در دهان اى خردمند چيست؟ *** كليد در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند كسى *** كه گوهرفروش است يا پيله ور]

سيد رضى رحمه الله در نهج البلاغه نقل كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «اللسان سبع عقور، إن خلّي عنه عقر؛ زبان، سگ هارى است كه اگر رها شود گاز مى گيرد».

و نيز آورده است كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إذا تمّ العقل نقص الكلام؛ آن گاه كه عقل [ آدمى] كامل شود، سخن كم مى گردد».

اميرمؤمنان على عليه السلام در سفارششان به محمد بن حنفيه، چنين فرمودند: «... و خداى عزوجل چيزى زيباتر از سخنْ پديد نياورد، و همچنين چيزى زشت تر از كلام خلق نكرد؛ از كلام، بسا چهره ها سفيد و بسيارى چهره ها سياه شود. و بدان كه سخن در اختيار توست،تا زمانى كه آن را نگفته اى؛ اما هرگاه آن را گفتى، ديگر تو در اسارت آن قرار گرفته اى. بنابراين زبانت را در كامت نگهدار و همواره پاسبانش باش، همان طورى كه از طلا و نقره نگهدارى مى كنى. قطعاً زبان سگ درنده خويى است كه اگر آن را به حال

ص: 709

خود رها كنى گاز مى گيرد. و چه بسا گفتارى، نعمتى را از كف بيرون سازد. هركس چانه خود را رها كند او را به هر امر مكروه و رسوايى مى كشاند؛ سپس حاصلى از عمر خود، جز خشم خدا، و سرزنش مردم، چيزى به دست نخواهد آورد».

حارث روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام چنين فرمودند: «ما من شيء أحقّ بطول السجن من اللسان؛ هيچ چيزى مانند زبان سزاوار حبس طولانى مدت و ابدى نيست».

[ نيست در عالم ايجاد به جز تيغ زبان *** بى گناهى كه سزاوار به حبس ابد است]

معمر بن خلاء از امام رضا عليه السلاماز پدرشان امام كاظم عليه السلام نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «نجاة المؤمن في حفظ لسانه؛ نجات مؤمن در نگهدارى و حفظ زبانش مى باشد».

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «من حفظ لسانه ستر اللّه عورته؛ هركس زبان خود را حفظ كند، خدا نقص او را مستور مى كند».

سليمان بن مهران روايت كرده است كه روزى به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم. در محضر ايشان عده اى از شيعيان نشسته بودند. در اين هنگام از ايشان شنيدم كه فرمودند: «معاشر الشيعة كونوا لنا زينا، و لا تكونوا علينا شيناً، قولوا للناس حسناً و احفظوا ألسنتكم و كفّوها عن الفضول و قبيح القول؛ اى شيعيان، براى ما مايه زينت و آراستگى باشيد، نه مايه ننگ و سرشكستگى. با مردم به نيكويى سخن بگوييد، و زبان خود را در كام بگيريد و از گفتن مطالب بيهوده و سخن زشت نگه بداريد».

ابن عمر روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا تكثروا الكلام بغير ذكر اللّه فإنّ كثرة الكلام بغير ذكر اللّه قسْو القلب، إنّ أبعد الناس من اللّه القلب القاسي؛ سخن، به جز ذكر خدا، زياد نگوييد، زيرا زياده گويى، به جز ذكر خدا، مايه سنگدلى و قساوت قلب مى شود و دورترين مردم از خدا سنگدلانند».

عبداللّه بن عبداللّه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه ايشان به بعضى از يارانشانفرمودند: «بياييد سخنى از من بشنويد كه براى شما بهتر است از درهم هاى پربها: احدى از

ص: 710

شما در امرى كه به او مربوط نيست سخن نگويد؛ و بسيارى از سخنان را. كه به او مربوط نيست رها كند، تا جاىِ مناسب آن را بيابد؛ زيرا چه بسا گوينده اى كه در جاى مناسب سخن نگويد. و موجب شود خود را با سخن خود تكذيب كند. و نبايستى حتى يك نفر از شما با فرد بردبار يا سفيهى جدال كند، زيرا هركس با فرد بردبار جدال كند، او را از خود دور مى سازد. و هركس با سفيهى جدال كند ضرر مى بيند. همچنين برادر خود را در زمانى كه مدتى غايب شد، به بهترين صورتى ياد كنيد كه دوست داريد در چنين هنگامى از شما ياد شود، به مانند كسى كار كنيد كه مى داند در برابر كار خوب پاداش مى بيند و در برابر جُرم مؤاخذه مى شود».

سكونى از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكان گرامى شان عليهم السلام نقل كرده اند كه اميرمؤمنان على عليه السلامفرمودند: «ثلاث منجيات تكفّ لسانك، و تبكي على خطيئتك، و يسعك بيتك؛ سه چيز باعث نجات است: زبانت را نگهدار، و بر گناهانت گريه كن، و خانه ات برايت كافى باشد».

فضيل بن يسار نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «يا فضيل بلّغ من لقيت من موالينا السلام و قل لهم إنّي أقول: إنّي لا أغني عنهم من اللّه شيئاً إلاّ بورع فاحفظوا ألسنتكم و كفّوا أيديكم و عليكم بالصبر و الصلاة إنّ اللّه مع الصابرين؛ اى فضيل، به هركس از دوستان و علاقمندانِ به ما كه با آنها ملاقات مى كنى، سلام ما را برسان و به آنها بگو: من مى گويم كه نمى توانم شما را از عذاب الهى رهايى بخشم، مگر به وسيله تقوى و ورع؛ پس زبان تان را نگهداريد و دستان خود را از كارهاى حرام باز بداريد و تا مى توانيد مواظب صبر [= روزه ]و نمازِ خود باشيد كه خدا با صابران است».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدر گراميشان و ايشان نيز از نياكان بزرگوارشان عليهم السلام روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إنّ على لسان كلّ قائل رقيبا، فليتّق اللّه العبد و لينظر ما يقول؛ بر زبان هر گوينده اى مراقب و نظاره گرى هست. پس بنده بايد از خدا بپرهيزد، و ببيند كه چه مى گويد».

و آن حضرت نيز از پدر گراميشان، و از جد بزرگوارشان روايت كرده اند كه آن

ص: 711

حضرت فرمودند:«من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعينه؛ از نشانه هاى حُسنِ ايمانِ آدمى آن است كه هر آنچه به او مربوط نيست، ترك كند».

[ كم گوى و مگوى هرچه دانى *** لب دوخته دار تا توانى

بس سر كه فتاده زبان است *** با يك نقطه زبان زيان است

نادان به سرِ زبان نهد دل *** در قلب بود زبان عاقل]

115. كراهت زياده گويى به جز در امر خير

عمرو بن جميع نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كان المسيح عليه السلام يقول لا تكثروا الكلام في غير ذكر اللّه، فإنّ الذين يكثرون الكلام في غير ذكر اللّه قاسية قلوبهم و لكن لا يعلمون؛ مسيح عليه السلامهميشه مى فرمودند: زياده سخن نگوئيد و زبان را جز به ذكر خدا به كار نگيريد؛ زيرا آنان كه در غير ذكر خدا زياده گويى مى كنند سنگدل اند و نمى دانند».

ابن فضّال از راويانش از امام صادق عليه السلامروايت كرده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آلهفرمودند: «من لم يحسب كلامه من عمله كثرت خطاياه و حضر عذابه؛ هركس سخن خود را جزو عمل خود نداند اشتباهات و خطاهايش زياد خواهد شد، و عذاب او زودرس مى شود».

غفارى از جعفر بن ابراهيم روايت كرده است روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: من رأى موضع كلامه من عمله قلّ كلامه إلاّ فيما يعنيه؛ هركس سخن خود را جزو عملش بداند كلامش جز در امورى كه به او مربوط مى شود، كم خواهد شد».

روايت شده است كه امام صادق عليه السلام در پيامى كه براى اصحاب و يارانشان فرستادند فرمودند: «از خدا بپرهيزيد، و زبانتان را از سخن گفتن، جز از خير، باز داريد... و تا مى توانيد سكوت كنيد، مگر در امورى كه خدا به وسيله آن نفع اخروى به شما مى رساند و اجرتان مى دهد؛ و بسيار تهليل و تقديس و تسبيح و ثناى الهى بگوييد و در محضرش تضرع كنيد و نسبت به خيرى كه نزد اوست مشتاق شويد؛ خيرى كه از حد اندازه و تقدير خارج است و حقيقتِ آن براى ديگران مستور. پس زبان خود را از آنچه خدا از آن نهى فرموده است، باز داريد، يعنى سخنان باطل و ناحقى كه براى گويندگانش - در صورتى كه

ص: 712

بر اين حالت بميرند، و به درگاه خدا توبه نكنند - جهنم را در پى دارد».

محمد بن على بن الحسين عليه السلام فرمودند: «مرّ أميرالمؤمنين عليه السلام برجل يتكلّم بفضول الكلام فوقف عليه ثمّ قال: يا هذا إنّك تملي على حافظيك كتاباً إلى ربّك فتكلّم بما يعنيك و دع ما لا يعنيك؛ روزى اميرمؤمنان به مردى گذر كردند كه مشغول زياده گويى و ياوه گويى بود. حضرت اندكى ايستادند و فرمودند: اى مرد، تو دارى بر حافظان [و ثبت كنندگان اعمالت ] مطالبى را ديكته مى كنى، و نامه اى را براى پروردگارت تقديم مى كنى. پس در آنچه به تو مربوط است سخن بگو و از آنچه به تو مربوط نيست پرهيز كن».

و نيز آن حضرت فرمودند: اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «تمام خوبيها در سه خصلت جمع شده اند: نگاه و سكوت و كلام. پس هر نگاهى كه در آن عبرت نباشد، سهو است. هر كلامى كه در آن ذكر و ياد خدا نباشد، لغو است. هر سكوتى كه در آن تفكر نباشد، غفلت است. پس خوشا به حال كسى كه نگاهش براى عبرتگيرى و سكوتش براى تفكر و كلامش همواره ياد خدا باشد، و بر خطاهايش گريه كند، و مردم از شرش در امان باشند».

[ اگر به چشم حقيقت نظر كنى به سخن *** بضاعتى است كه گه سود و گه زيان دارد

ولى بسى است كه گوينده را به يك لفظى *** دهد به باد هر آندم كه بر زبان آرد]

جعفر بن ابراهيم روايت كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «من ماز موضع كلامه من عقله قلّ كلامه فيما لا يعنيه؛ هركس كلام خود را با عقل خود بسنجد و همراه كند، سخنش در امرى كه به او مربوط نيست، كمتر مى شود».

و نيز فرمودند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إيّاكم و جدال المفتون فإنّ كلّ مفتون ملقّى حجّته إلى انقضاء مدّته فإذا انقضت مدّته أحرقته فتنته بالنار؛ از مجادله با فرد گول خورده و مفتون بپرهيزيد، زيرا هر گول خورده و مفتونى تا زمانى كه اجلش نرسيده، مهلت داده شده است، و هرگاه مدّتش سر رسيد و اجلش آمد فتنه و انحرافش او را در آتش مى سوزاند».

زيدى از ابواراكه روايت كرده است كه روزى از حضرت على عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «إن للّه عباداً كسرت قلوبهم خشية اللّه فاستنكفوا من المنطق وإنّهم لفصحاء ألبّاء

ص: 713

نبلاء، يستبقون إليه بالأعمال الزاكية، لا يستكثرون له الكثير و لا يرضون له القليل، يرون أنفسهم أنهم شرار، و إنّهم لأكياس الأبرار؛ خدا بندگانى دارد كه خوف خدا دل آنان را شكسته است. لذا خود را ازسخن گفتن بازداشتند، و با اينكه افرادى فصيح و عاقل و بزرگ هستند، در رفتن به سوى خدا با انجام دادن كارهاى خوب و خالصانه بر هم سبقت مى گيرند، در راه خدا كار زياد را هرگز انبوه نمى دانند، و به كار كم هم هرگز راضى نمى شوند. خود را در درون خود، افرادى مقصر مى دانند، در حالى كه آنان خردمندانِ هوشمندِ نكوكارند».

[ نگاه دار زبان تا به دوزخت نبرند *** كه از زبان بَتَر اندر جهان زيانى نيست]

زيد بن على از نياكانشان عليهم السلام و سرانجام از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل كرده اند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «الكلام ثلاثة فرابح و سالم و شاحب، فأمّا الرابح فالذي يذكر اللّه، و أمّا السالم فالذي يقول: أحبّ اللّه، و أمّا الشاحب فالذي يخوض في الناس؛ سخن سه گونه است: سودمند و سالم و رنگ باخته (بيمارگونه). اما سودمند و مفيد، سخن كسى است كه ياد خدا مى كند. اما سالم سخن كسى است كه مى گويد: خدا را دوست دارم. و اما رنگ باخته [و بيمارگونه] سخن كسى است كه در امور مردم سخن بگويد».

قاسم بن سليمان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه از پدرم شنيدم كه مى فرمودند: «من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه؛ از علايم سلامتى عقيده و اسلامِ شخص آن است كه سخن گفتن درباره هر چيزى را كه به او مربوط نيست رها مى كند».

[ بر خموشى گفتگوى پوچ كردن اختيار *** بهر كاغذباد مصحف را مجزّا كردن است]

116. استحباب مدارا كردن با مردم

عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: «أمرني ربّي بمداراة الناس، كما أمرني بأداء الفرائض؛ خدا مرا به مدارا كردنِ با مردم دستور داد، همان طورى كه به انجام فرائض و واجبات دستور داده است».

حبيب سجستانى روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «في التورات مكتوب فيما ناجى اللّه به موسى بن عمران: يا موسى أكتم مكتوم سرّي في سريرتك، و أظهر في علانيتك المداراة عنّي لعدوّي و عدوّك من خلقي، و لا تستسبّ لي عندهم بإظهار

ص: 714

مكتوم سرّي فتشرك عدوّك و عدوّي في سبّي؛ در تورات، در ضمن مناجاتى كه موسى بن عمران با خدا داشت، نوشته شده است: اى موسى، راز پنهان مرا در درونت كتمان كن، و در ظاهر با مردمى كهدشمنان من و تواند مدارا كن، و با آشكار كردن راز پنهانِ من مايه دشنام دادن آنان به من مشو، تا مبادا دشمن خودت و دشمنِ مرا در دشنام دادنِ به من شريك كنى».

حسين بن حسن روايت كرده است روزى از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «جاء جبرئيل إلى النبي صلى الله عليه و آله فقال يا محمّد ربّك يقرئك السلام و يقول لك: دار خلقي؛ روزى جبرئيل خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد، و به او فرمود: يا محمد، پروردگارت به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: با بندگانم مدارا كن».

سكونى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: ثلاث من لم يكن فيه لم يتمّ له عمل: ورع يحجزه عن معاصي اللّه، و خلق يداري به الناس و حلم يردّ به جهل الجاهل؛ سه چيزند كه اگر در رفتار و كردار كسى نباشد عمل او كامل و تمام نيست: ورع و تقوايى كه او را از گناهان باز دارد؛ اخلاق نيكويى كه با كمك آن با مردم مدارا كند. حلم و بردبارى كه با آن جهل جاهلان را دفع نمايد».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: «مداراة الناس نصف الإيمان، و الرفق بهم نصف العيش؛ مدارا كردن با مردم نصف ايمان است و مهربانى و نرمخويى با مردم نيمى از زندگى است».

سپس امام صادق عليه السلام فرمودند: «خالطوا الأبرار سرّاً و خالطوا الفجّار جهاراً؛ با مردمِ خوب آشكارا و پنهان رفاقت كنيد، و با بدكاران و تبهكارانْ در ظاهر رفاقت نمائيد [و در باطن از آنها متنفر شويد]».

از حذيفة بن منصور روايت شده است كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «إن قوماً قلّت مداراتهم للناس فألقوا من قريش و أيم اللّه ما كان بأحسابهم بأس، و إنّ قوماً من غير قريش حسنت مداراتهم فألحقوا بالبيت الرفيع، ثمّ قال: من كفّ يده عن الناس فإنّما يكفّ عنهم يداً واحدة و يكفّون عنه أيدي كثيرة؛ قومى بودند كه مدارايشان با مردم كم بود،

ص: 715

ولى از قريش رانده شدند. به خدا قسم كه در حَسَب و نَسَبشان هيچ اشكالى نبود. گروهى از غيرقريش نيز بوده اند كه به علت اينكه مدارايشان با مردم خوب بود، به اين خاندان ارزشمند و نامدار پيوستند». سپس فرمودند: «هركس دستش را از آزردن مردم بازدارد، در حقيقت يكدست را از آنان باز داشته است، ولى آنها دستهاى بسيارى را از آزردن او نگهداشته اند».

اسحاق بن عمار روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «يا إسحاق صانع المنافق بلسانك و اخلص ودّك للمؤمن؛ اى اسحاق، با منافق، با زبانت مماشات كن، ولى با مؤمن با مودت خالصانه و قلبى رفاقت كن».

اميرمؤمنان على عليه السلام در سفارشى به محمد بن حنفيه چنين فرمودند: «به همه مردم نيكى كن، همان گونه كه دوست دارى به تو نيكى شود، و براى آنها به چيزى رضايت بده و چيزى بخواه كه آن را براى خودت مى پسندى؛ براى آنها چيزى را زشت بشمار كه براى خود زشت مى شمارى. اخلاقت را با مردم چنان نيك كن، كه هرگاه از نزدشان غايب شدى، مشتاق تو شوند، و زمانى كه مى ميرى بر تو بگريند و بگويند: إنا للّه و إنا إليه راجعون. از زمره كسانى مباش كه با مردنشان مردم بگويند: الحمد للّه رب العالمين. و بدان كه اساس عقل و خردمندى، پس از ايمانِ به خداى عزوجل مدارا كردن با مردم است. كسى كه چاره اى جز معاشرت كردن با او ندارى، تا زمانى كه خدا براى خلاصى از او راهى بگشايد، اگر به خوبى و نرمى با او رفتار نكنى، كارى به جا انجام نداده اى. من تمام آنچه مردم با آن زندگى مى كنند و با آن با يكديگر معاشرت مى نمايند، پيمانه پرى يافتم كه دو سوم آن استحسان و مثبت انديشى است و يك سوم آن تغافل».

محمد بن احمد كاتب در روايت مرفوعه اى نقل كرده است كه على بن ابى طالب عليه السلامبه فرزندانشان چنين فرمودند: «فرزندانم، از دشمنى با مردم بپرهيزيد، زيرا كلاً از دو گروه خارج نيستند: يا عاقلند كه از راه حيله با تو مبارزه مى كنند و يا جاهلانى كه عجولانه عليه تو اقدام مى نمايند. سخن گفتن مذكر است و جواب دادن مؤنث؛ هنگامى كه اين مذكر و مؤنث با هم درآميزند، بايد مولودى داشته باشند [كه همانا

ص: 716

فتنه و نزاع است]». سپس اين دو بيت شعر را سرودند:

سليم العرض من حذر الجوابا *** و من دارى الرجال فقد أصابا

و من هاب الرجال تهيّبوه *** و من حقر الرجال فلن يهابا

«صاحب آبروى سالم كسى است كه از پاسخ بپرهيزد / و هركس با مردان مدارا كند كارصحيح انجام داده است.

و هركس از مردان حساب ببرد، مردان نيز از او حساب خواهند برد / و هركس مردان را تحقير كرد، بر او جرى خواهند شد».

سفيان بن عيينه روايت كرده است كه روزى به زُهَرى گفتم: «آيا تو با امام سجاد عليه السلام ملاقات كرده اى؟» گفت: «بلى، با او ملاقات كرده ام، و تاكنون با كسى برتر از او ملاقات نكرده ام، و براى او دوستى در پنهانى و خفا، و دشمنى آشكار نديده ام». گفتم: «چطور مگر؟» گفت: «براى اينكه كسى را نديدم، كه هرچند آن حضرت را دوست مى داشت، اما به سبب شدت و عمق شناختش به فضل و برترى اش بر او حسادت مى ورزيد. همچنين كسى را نيافتم كه هرچند بدو كينه مى ورزيد، اما به سبب مدارا كردن امام با او، او نيز مجبور بود با امام مدارا كند، [و دشمنى خود را نسبت به آن حضرت ابراز نمى داشت]».

117. حقوق مؤمن

مرازم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما عبد اللّه بشيء أفضل من أداء حقّ المؤمن؛ خداى متعال هرگز با چيزى بهتر از اداىِ حقِ مؤمن، پرستش نشد».

ابوالمعزا نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مسلمان برادر مسلمان است؛ نه به او ستم روا مى دارد و نه تنهايش مى گذارد و نه به او خيانت مى كند. تلاش كردن براى ايجاد رابطه دوستىِ متقابل و پيمان بستن بر مهرورزيدن به يكديگر و همدردى با مردمِ نيازمند و ابراز عطوفت به يكديگر، بر مسلمانان واجب است؛ تا از اين رهگذر آن گونه كه خداى متعال فرمانتان داده، ميان خود مهربان باشيد و به يكديگر مهر بورزيد و به سبب مشكلاتى كه دارند و شما نمى دانيد اندوهگين باشيد، درست مانند انصار در زمان

ص: 717

رسول خدا صلى الله عليه و آله».

عيسى بن ابى منصور از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «شش خصلت است كه در هركس پديد آيند، او در مقابل خداى عزّوجل و در جانب راست خدا خواهد بود». ابن ابى يعفور از آن حضرت پرسيد: فدايت گردم! آنها چيستند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «فرد مسلمان براى برادرش همان چيز را دوست بدارد كه براى عزيزترينِ كسانش دوست مى دارد، و فرد مسلمان براى برادرش همان را نپسندد كه براى عزيزترينخانواده اش نپسندد و خالصانه به او محبت كند [... ]اگر نزد او از آن جايگاه برخوردار باشد غم و غصه هاى خويش را برايش بگويد. اگر او شاد شد به خاطر شادى اش شاد شود و اگر او غمگين گشت به خاطر غمگينى اش اندوهگين شود؛ اگر راه چاره اى دارد كه گره از كار او مى گشايد، برايش به كار مى برد، و در غير اين صورت برايش دعا مى كند... ».

و ادامه داد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «خدا بندگانى دارد كه در سمت راست عرش و در پيشگاه خدا هستند و چهره هايشان از برف سفيدتر و از خورشيد نيمروز درخشانتر است». كسى سؤال مى كند: «اينان كيانند؟» گفته مى شود: «اينان كسانى اند كه براى بزرگداشت فرمان خدا به همديگر مهرورزى كرده اند».

حارث بن مغيره نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «المسلم أخو المسلم هو عينه و مرآته و دليله، لا يخونه و لا يخدعه و لا يظلمه و لا يغتابه؛ مسلمان برادر مسلمان است، چشم اوست و آينه او و راهنماى اوست. به او هرگز خيانت نمى كند و به او نيرنگ نمى زند و ستم نمى كند، دروغ نمى گويد و غيبتش نمى كند».

جابر از امام باقر علیه السلام روایت كرده است كه آن حضرت فرمودند: «من حقّ المؤمن على أخيه المؤمن أن يشبع جوعته و يواري عورته، و يفرّج عنه كربته، و يقضي دينه، فإذا مات خلفه في أهله و ولده؛ يكى از حقوق مؤمن بر برادر مؤمنش آن است كه سيرش كند و نقص و كاستى او را بپوشاند و اندوهش را برطرف سازد و قرضش را بپردازد و آن گاه كه مُرد در ميان خاندان و فرزندانش جانشين وى گردد».

ص: 718

على بن عقبه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «المؤمن أخو المؤمن عينه و دليله، لا يخونه و لا يظلمه و لا يغشّه و لا يعده عدة فيخلفه؛ مؤمن برادر مؤمن؛ چشم او و راهنماى اوست؛ نه به او خيانت مى كند و نه ستم؛ و نه با او نيرنگبازى مى كند و نه وعده اى به او مى دهد كه نتواند ادا نمايد».

معلّى بن خنيس از امام صادق عليه السلام پرسيد: «حق مسلمان بر مسلمان چيست؟» حضرت فرمودند: «هفت حق واجب دارد كه همه شان بر او واجب هستند و اگر يكى از آنها را بجاى نياورد، از فرمانبردارى و عبوديت خدا خارج شده است و ديگر مورد توجه خدانيست». معلّى پرسيد: «فدايت شوم، آنها چيستند؟» حضرت فرمودند: «اى معلّى، بى شك من خيرخواه تو هستم. مى ترسم كه بگويم و آنها را پاس ندارى و از آنها آگاهى يابى و به آنها عمل نكنى». معلّى گفت: لا قوّة الاّ باللّه [هيچ توانى نيست جز از خدا]. امام فرمودند: «آسانترين آنها آن است كه براى او آن چيزى را دوست بدارى كه براى خويش دوست مى دارى، و براى او چيزى را نپسندى كه براى خود نمى پسندى. حق دوم آن است كه از به خشم آوردن او دورى كنى و پيوسته در پى جلب رضايت او باشى و امرش را اطاعت كنى. حق سوم آن است كه با جان، مال، زبان، و دست و پاىِ خود يارى اش كنى. حق چهارم آن است كه چشم بيدار و راهنماى او و آينه اش باشى. حق پنجم آن است كه مبادا روزى تو سير باشى و او گرسنه؛ تو سيراب باشى و او تشنه، تو پوشيده باشى و او برهنه. حق ششم آن است كه اگر تو خادم داشته باشى و او نداشته باشد، بايستى كه خادم خويش را نزد او بفرستى تا لباس هايش را بشويد و برايش غذا بپزد و بسترش را مهيا كند. حق هفتم آن است كه اگر تو را سوگند داد كه برايش كارى را انجام دهى انجام بده، و دعوتش را براى خوردن غذا بپذيرى و به هنگام بيمارى به عيادتش بروى و در تشييع جنازه اش شركت جويى و آن گاه كه دانستى نيازى دارد براى برآوردن آن پيش دستى كنى؛ مبادا او را وادار كنى كه آن را از تو بخواهد، بلكه بايد تو خودت به انجام دادن آن حاجت مبادرت كنى. آرى، اگر چنين كردى پيوند ايمانى خويش را به پيوند ايمانى ما، و پيوند ايمانى ما را به پيوند ايمانى خدا متصل نموده اى».

ص: 719

ابراهيم بن عمر يمانى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «حق مسلمان بر مسلمان آن است كه مبادا سير باشد و برادرش گرسنه، سيراب باشد و برادرش تشنه، پوشيده باشد و برادرش برهنه. چه بزرگ است حق مسلمان بر برادر مسلمانش!» و نيز فرمودند: «نسبت به برادر مسلمانت آنچه براى خود مى پسندى، براى او نيز بپسند؛ هرگاه نيازمند شدى از او تقاضاى كمك كن، و اگر او نيز از تو درخواستى كرد به او بده؛ در كارهاى خير از او خسته مشو، كه او نيز در خيررساندن به تو خسته نمى شود. پشتيبان او باش كه او پشتيبان توست. اگر غايب شد، شأن و آبروى او را در نبودش حفظ كن. آن گاه كه از سفر آمد به ديدارشبرو و او را گرامى بدار، و به او اكرام كن كه او از توست و تو از اويى. اگر از تو گله مند شد، از او جدا مشو تا عامل كدورتش را بپرسى و آن را حل كنى. هرگاه خيرى به او رسيد خدا را ستايش كن، و اگر به بلايى مبتلا شد، براى او بازوى توانايى باش. و اگر گرفتار توطئه

كسى شد، دفاع و ياريش كن. آن گاه كه مردى به برادرش بگويد: "اُف" پيوند ايمانى ميان آن دو قطع مى شود، و آن گاه كه به او بگويد: "تو دشمن منى" يكى شان كافر مى شود؛ و هرگاه او را به منكرى متهم كند، ايمان در قلبش آب مى شود همان گونه كه نمك در آب».

على بن عقبه نقل كرده كه امام صادق عليه السلامفرمودند: «للمسلم على المسلم من الحق أن يسلّم عليه إذا لقيه، و يعوده إذا مرض، و ينصح له إذا غاب، و يسمّته إذا عطس و يجيبه إذا دعاه و يتبعه إذا مات؛ از جمله حقوق مسلمان بر مسلمان آن است كه هرگاه او را ديد بدو سلام كند، و هرگاه بيمار شد به عيادتش برود، و هرگاه مدتى غايب شد برايش خيرخواهى كند، و وقتى كه عطسه كرد او را تسميت كند [يعنى بگويد: يرحمك اللّه] و زمانى كه او را دعوت كرد، دعوتش را بپذيرد و از غذايش بخورد؛ و به هنگام مرگ در پى جنازه اش حركت كند».

روزى ابوالميمون حارثى از امام صادق عليه السلام پرسيد: «حق مؤمن بر مؤمن چيست؟» آن حضرت فرمودند: «از جمله حقوق مؤمن بر مؤمن آن است كه محبت و دوستى او را در سينه اش داشته باشد و با اموال خود وى را دريابد، و در ميان خاندانش جانشين او باشد، و

ص: 720

او را بر كسى كه بدو ظلم كرده يارى دهد. اگر در ميان مسلمانان سهمى توزيع شد و او حضور نداشت سهمش را برايش بگيرد، و زمانى كه مُرد به زيارت قبرش برود. هرگز بدو ظلم نكند و به او نيرنگ نزند و بدو خيانت نكند، و رسوايش نسازد و تكذيبش ننمايد و هرگز به او "افّ" نگويد، زيرا در آن صورت ديگر پيوند ايمانى ميانشان استوار نخواهد بود و اگر به او بگويد: "تو دشمن منى" يكى شان كافر مى شود و آن گاه كه او را به كار منكرى متهم كند، ايمان در قلبش آب مى شود، آن چنان كه نمك در آب».

معلّى بن خنيس درباره حقّ مؤمن از امام صادق عليه السلام پرسيد. امام در پاسخ او فرمودند: «هفتاد حق دارد كه تنها از هفت تاى آن باخبرت مى كنم. بدان كه نسبت به تو خيرخواهم. مى ترسم نتوانى آنها را تحمّل كنى». معلّى گفت: «آرى، ان شاء اللّه به كار مى بندم». حضرتفرمودند: «سير نباشى و او گرسنه، و پوشيده نباشى و او برهنه، همواره راهنماى او، و مانند پيراهنى باشى كه او را مى پوشاند، و مانند زبانى باش كه با آن سخن گويد، و براى او چيزى بخواه كه براى خود مى خواهى. اگر كنيزى دارى، او را بفرستى تا بسترش را آماده كند. شب و روز براى رفع نيازهاى او تلاش كن. بنابراين اگر چنين كنى دوستىِ شما به ولايتِ ما وصل مى شود و ولايت ما به ولايت خداى متعال متصل است».

محمد بن على بن الحسين با اسناد خويش نقل مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام در توصيه اش به محمد بن حنفيه فرمودند: «لا تضيّعنّ حقّ أخيك إتّكالاً على ما بينك و بينه، فإنّه ليس لك بأخ من أضعت حقّه؛ هرگز حق برادرت را، با تكيه بر آن صميميتى كه بين تو و اوست، تباه نكن؛ زيرا او را كه حقّش را تباه كرده اى ديگر برادرت نمى باشد».

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «مؤمن بر مؤمن هفت حقّ دارد، كه از سوى خداوند واجب شده است: تكريم او در نبودِ او، محبت و دوستى قلبى به او، مساعدت مالى، هرگز غيبت نكردن او، عيادت او به هنگام بيمارى، و حضور در تشييع جنازه اش، و اينكه پس از مرگش درباره او جز به نيكى سخن گفته نشود».

ابراهيم بن عباس مى گويد كه هرگز نديدم امام رضا عليه السلام با سخنى به كسى جفا كند، و

ص: 721

نيز نديدم كه سخن كسى را قطع كند و هرگز كسى را به خاطر نيازى كه توان برآورده كردنش را داشت، رد نكرد، و هرگز پاى خويش را در مقابل همنشين خود دراز نكرد، و هيچ گاه در مقابل همنشين خود تكيه نداد، و هيچ گاه نديدم كه به احدى از دوستان و غلامان خويش دشنام دهد، و هيچ گاه نديدم آب دهان خود را بيندازد، و هيچ گاه نديدم كه در هنگام خنده اش قهقهه بزند، بلكه خنده اش همواره لبخند تنها بود... ».

داود بن حفص مى گويد كه در محضر امام صادق عليه السلام بوديم كه ايشان عطسه كردند. در اين انديشه بوديم كه ايشان را تسميت كنيم [يعنى بگوييم: يرحمك اللّه] كه ايشان فرمودند: «ألا سمّتّم إنّ من حقّ المؤمن على أخيه أربع خصال: إذا عطس أن يسمّته، و إذا دعا أن يجيبه، و إذا مرض أن يعوده، و إذا توفّي شيّع جنازته؛ آيا تسميت نمى كنيد؟ از جمله حقوق مؤمن بر برادرش چهار خصلت است: هنگامى كه عطسه مى كند او را تسميت كند و زمانى كه او رابه غذا خوردن دعوت مى كند اجابتش نمايد و هنگامى كه بيمار مى شود به عيادتش برود و هنگامى كه بميرد در تشيع جنازه اش حضور يابد».

ابان بن تغلب مى گويد روزى با امام صادق عليه السلام در طواف بودم كه مردى از هم كيشانمان كه قبلاً از من خواسته بود به سبب نيازمندى اش با او بروم، مرا ديد و به من اشاره كرد. امام صادق عليه السلام او را ديدند و فرمودند: اى ابان، اين مرد تو را مى خواهد؟ گفتم: آرى. فرمودند: آيا او نيز بر اعتقادى است كه تو دارى؟ گفتم: آرى. امام فرمودند: به سويش برو، و طواف را قطع كن. گفتم: هرچند طواف واجب باشد؟ فرمودند: آرى. طواف را رها كردم و با وى رفتم، و بعد از اتمامِ كار آن مرد، خدمت امام رسيدم و درباره حق مؤمن بر مؤمن از ايشان پرسيدم. امام فرمودند: رهايش كن، پاسخ آن را نخواه. اما من پيوسته به ايشان اصرار كردم.

امام فرمودند: «اى ابان بايد بخشى از دارايى ات را با او قسمت كنى» آن گاه به من نگريستند و حالتى را كه به من دست داده بود، ديدند و فرمودند: «اى ابان آيا نمى دانى كه خدا از كسانى كه ديگران را بر خود مقدم مى دارند، ياد كرده؟ گفتم: آرى. گفتند: «اگر دارايى ات را با او قسمت كنى، فداكارى نكرده اى و بر او مقدم نشده اى؛ تنها زمانى

ص: 722

فداكارى كرده اى و او را بر خود مقدّم داشته اى كه از آن نيم ديگر دارايى ات هم به او بدهى».

مرازم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما أقبح بالرجل أن يعرف أخوه حقّه و لا يعرف حقّ أخيه؛ براى مرد چه زشت است كه برادرش حق او را بشناسد، ولى به عكس، او حق برادرش را نداند!».

حفص بن غياث در روايتى مرفوعه نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «المؤمن مرآة أخيه يميط عنه الأذى؛ مؤمن آينه برادر مؤمن است كه [حتى] ناخوشى اندك را از او مى زدايد».

عبداللّه بن مسكان نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «برادر مسلمانت را دوست بدار و آنچه براى خود دوست مى دارى، براى او نيز بخواه و آنچه را براى خودت نمى پسندى، براى او نيز نپسند. زمانى كه نيازمند شدى از او درخواست كمك كن، و زمانى كه از تو درخواست كرد به او بده و خيرى را از او دريغ مدار، كه او از تو خيرى را دريغ نمى دارد. همواره پشتوانه او باش كه او نيز پشتوانه توست. اگر غايب شد، در نبودش او را پاس بدار؛و هرگاه برگشت به ملاقاتش برو و او را گرامى و عزيز بدار كه او از توست و تو از اويى. اگر از تو گله مند شد، از او جدا مشو، تا كدورت را از او و روان او بزدايى و زمانى كه خيرى به او رسيد خداى را حمد كن و اگر به بلايى گرفتار شد، پشتوانه اش شو و همدرد او باش».

يونس بن ظبيان نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى طولانى فرمودند: «إنّ من حبس حقّ المؤمن أقامه اللّه خمسمائة عام على رجليه حتّى يسيل من عرقه أودية، ثم ينادي مناد من عند اللّه جلّ جلاله: هذا الظالم الّذي حبس عن اللّه حقّه، قال: فيوبّخ أربعين عاماً، ثم يؤمر به إلى نار جهنّم؛ هر كه حق مؤمن را بجاى نياورد خدا او را پانصد سال بر پاهايش مى ايستاند تا جايى كه از عرق او جوى هايى جارى شود سپس منادى از پيشگاه خداى عزّوجل ندا مى دهد اين همان ستمكارى است كه حق خدايى را منع كرد». امام در ادامه فرمودند: «آن گاه چهل سال توبيخ مى شود و سپس دستور داده

ص: 723

مى شود كه به جهنم برده شود».

حارث همدانى روايت كرده است كه على عليه السلام به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إنّ للمسلم على أخيه من المعروف ستّاً: يسلّم عليه إذا لقيه، و يعوده إذا مرض، و يسمّته إذا عطس، و يشهده إذا مات، و يجيبه إذا دعاه، و يحبّ له ما يحبّ لنفسه، و يكره له ما يكره لنفسه؛ هر فرد مسلمان شش عمل نيك را بر عهده برادر دينى اش دارد: هنگامى كه با او برخورد مى كند به وى سلام كند؛ زمانى كه مريض مى شود، به عيادتش برود؛ وقتى عطسه كرد او را تسميت كند [يعنى بگويد: يرحمك اللّه]؛ زمانى كه مُرد بر جنازه اش حاضر شود؛ هرگاه او دعوت كرد دعوتش را اجابت كند و از غذايش بخورد؛ هر آنچه براى خود دوست مى دارد، براى او نيز دوست بدارد و هر آنچه براى خود نمى پسندد براى او نيز نپسندد».

محمد بن مسلم روايت كرده است كه روزى مردى از كوه نشينان نزد من آمد او را به محضر امام صادق عليه السلامبردم. آن مرد به هنگام خداحافظى به امام گفت: «مرا توصيه اى كنيد» حضرت فرمودند: «تو را به رعايت تقواى الهى و احسان كردن به برادر مسلمانت توصيه مى كنم و اينكه براى او چيزى را دوست بدارى كه براى خودت دوست مى دارى و براى او چيزى را ناخوش بدارى كه براى خود ناخوش مى دارى و اگر از تو درخواستى كرد به او بده و اگر از تو دريغ كرد تو بدو روى كن و در خيرخواهى براى او هرگز خسته مشو، كه اونيز از لطفِ به تو خسته نمى شود؛ بازوى او باش كه او نيز بازوى تواناى توست و اگر از تو گلايه مند شد از او جدا مشو، تا از دلش درآورى و راضى اش كنى. هرگاه غايب شد او را در نبودش حفظ كن. به هنگام حضور پشتيبانش باش و ياورى اش كن. به او مهر بورز، گرامى اش بدار، به او لطف كن كه او از تو است و تو از اويى».

على بن عثمان بن رزين از يكى از راويان، نقل كرده كه اميرمؤمنان على عليه السلامفرمودند: «ستّ خصال من كنّ فيه كان بين يدي اللّه و عن يمينه، إنّ اللّه يحبّ المرء المسلم الّذي يحبّ لأخيه ما يحبّ لنفسه، و يكره له ما يكره لنفسه، و يناصحه الولاية، و يعرف فضلي و يطأ عقبي، و ينظر عاقبتي؛ شش خصلت وجود دارد كه در هر كه باشند، او در پيشگاه خدا و در جانب راست او قرار خواهد گرفت. خداى متعال آن مرد مسلمانى را دوست

ص: 724

مى دارد كه براى برادرش همان را بپسندد كه براى خود مى پسندد، و براى برادرش ناخوش مى دارد هر آنچه را كه براى خود ناخوش مى دارد؛ در امر ولايت برايش خيرخواهى كند؛ فضيلت مرا بشناسد؛ دنباله روِ من باشد، و درباره عاقبت [پيروىِ از آيين ]من بينديشد».

قاسم بن محمد بن جعفر علوى از پدرش و او از پدرانش و سرانجام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «هر مسلمانى سى حق بر عهده برادر دينى اش دارد، كه ذمّه اش از آنها برى نمى شود مگر با انجام دادنشان يا بخشيدنِ وى: لغزشش را ببخشايد، به اشكش رحم كند، نقص و كاستى اش را بپوشاند، از خطايش درگذرد، عذرش را بپذيرد، غيبتى كه از او مى شود را رد كند، پيوسته خيرخواهانه نصيحتش كند. دوستى اش را پاس بدارد، پيمان و عهدش را رعايت كند، در هنگام بيمارى عيادتش كند، به گاه مرگ يكى از عزيزانش بر جنازه اش حاضر شود؛ وقتى او را دعوت كرد از غذايش بخورد؛ هديه او را قبول كند؛ هرگاه او را ديدار كرد به بازديدش برود؛ سپاسگزار نعمتش باشد؛ به خوبى

يارى اش كند. از حريم او محافظت كند؛ نيازش را برآورد؛ براى برآورده شدن خواسته اش شفاعت كند، عطسه اش را تسميت گويد [يعنى بگويد: يرحمك اللّه]، به گمشده اش راه بنمايد، سلامش را پاسخ دهد؛ با او به خوبى و لطافت سخن بگويد؛ به نيكيش پاسخ مثبت دهد؛ سوگندهايش را راست شمارد؛ دوستش را دوست بدارد و با او دشمنى نورزد؛ او رايارى كند چه ظالم باشد چه مظلوم؛ يارى او در حالت ظالم بودنش به آن است كه از ستمگر بودنش او را بازدارد، و يارى او در حالت مظلوميت آن است كه براى گرفتن حقّش ياريش كند؛ او را به دشمنش تسليم نكند؛ رسوايش نكند؛ براى او خيرى را دوست بدارد كه براى خود دوست مى دارد و براى او شرّى را ناخوش بدارد كه براى خود ناخوش مى دارد» سپس امام فرمودند: «شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمودند: «گاه يكى از شمايان چيزى از حقوق برادرش را ترك مى كند، آن گاه آن برادر در روز قيامت آن چيز را از وى مطالبه مى كند و به زيان آن فرد و به سود اين قضاوت مى شود».

ص: 725

مسعدة بن صدقه از امام جعفر صادق عليه السلام و ايشان از پدرشان و سپس از نياكانشان نقل مى كنند كه: «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أمرهم بسبع و نهاهم عن سبع: أمرهم بعيادة المرضى، و إتّباع الجنائز، و إبرار القسم، و تسميت العاطس، و نصرة المظلوم، و إفشاء السلام، و إجابة الداعي...؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله به هفت چيز فرمانشان دادند و از هفت چيز نهيشان نمودند. آنها را به عيادتِ بيماران و تشييع جنازه ها و قبول كردنِ سوگند و تسميت گفتن به عطسه كننده و يارى رساندن به مظلوم و سلام كردن آشكار و پذيرفتن دعوت كننده به غذا، امر فرمودند».

118. برخى از حقوق عالم

سليمان بن جعفر جعفرى از يكى از راويان و او از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان على عليه السلاممى فرمودند: «از جمله حقوق عالِم و دانشمند آن است كه از او سؤال فراوان نكنى و لباسش را نكشى و زمانى كه بر او وارد مى شوى و مى بينى نزد او گروهى هستند، بايد به همه سلام كنى و به او تحيّتى ويژه بگويى و روبه رويش بنشينى و نه پشت سر او؛ مبادا با چشمت، يا با دستت به او اشاره كنى؛ مبادا در مخالفتِ با سخن او مرتب بگويى: فلانى چنين گفت و فلانى چنان گفت. از همراهى طولانى با او ملالزده نشوى؛ زيرا مَثَل عالم مَثَل نخلى است كه بايستى منتظرش شوند تا چيزى از آن فروافتد. بى ترديد دانشمند پاداشى عظيم تر از پاداش روزه دارِ نمازگزارِ مجاهدِ در راه خدا دارد».

عبداللّه بن حسن از پدرش و او از جدش و او از على بن ابى طالب عليه السلامنقل مى كند كه فرمودند: «از جمله حقوق دانشمند آن است كه زياد از او سؤال نكنى و در پاسخ دادنْ بر اوپيشى نگيرى و اگر در پاسخ گفتنْ روى گرداند اصرار نكنى، و اگر كسل بود، لباسش را نكشى و با دستت و چشمت به او اشاره نكنى و در مجلس او با وى راز مگويى و در پى جستن معايب و لغزشهاى او نباشى و در مخالفت با سخن او نگويى كه فلانى چنان و چنان گفته است. همچنين بايستى رازش را برملا نكنى و نزد او از احدى غيبت نكنى و در حضور و غيابش شأن و آبرويش را حفظ كنى و [در مجالس عامى كه او هم حضور دارد] به همگان سلام كنى و سلامى مخصوص به او بگويى و روبه رويش بنشينى

ص: 726

و اگر نيازى داشت براى خدمتگزارى او بر ديگران سبقت بگيرى و از همراهى زياد با او ملالزده نشوى؛ زيرا دانشمند مانند نخل است كه بايد منتظر شوى تا بار دهد. بى ترديد دانشمند پاداشش مانند روزه دارِ نمازگزارِ مجاهد در راه خداست، و هرگاه دانشمندى بميرد در اسلام روزنه اى مى افتد كه تا روز قيامت هيچ چيزى او را جايگزين نمى شود. جوياىِ دانش را هفتاد هزار فرشته از مقرّبانِ آسمان همراهى مى كنند».

119. استحباب رحم كردن و عطوفت ورزيدن

شعيب عقرقوفى مى گويد كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم به اصحاب خود فرمودند: «إتقوا اللّه و كونوا إخوة بررة متحابّين في اللّه متواصلين متراحمين، تزاوروا و تلاقوا و تذاكروا أمرنا و أحيوه؛ تقواى خدا پيشه كنيد و براى همديگر برادرانى نيك و نكوكار باشيد: در راه خدا دوستدار يكديگر، به همديگر مهرورز، همواره در پى تواصل و ارتباط، رحمت پيشه مهربان و به ديدار همديگر برويد و با هم ملاقات كنيد و امر و ولايت ما را با همديگر به مذاكره بگذاريد و آن را زنده نگه داريد».

ابوالمعزاء نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «مسلمانان بايد كه در ايجاد ارتباط بسيار كوشا باشند و در مهرورزيدن به يكديگر يارى رسانند و با حاجتمندان همدردى و هميارى نمايند. تا سرانجام همان شويد كه خداى عزّوجل امرتان فرموده: «رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ»(1)؛ "با همديگر مهربان". و به يكديگر مهر بورزيد، و بر رابطه دوستانه و فداكارانه اىكه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله انصار با همديگر داشتند، حسرت بخوريد و اندوهگين باشيد».

كليب صيداوى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «تواصلوا وتبارّوا وتراحموا و كونوا إخوة أبراراً كما أمركم اللّه عزّوجل؛ ميان خود پيوند برقرار و به يكديگر نيكى كنيد و مهر بورزيد و براى هم برادرانى نكوكار باشيد آن گونه كه خداى عزّوجل فرمانتان داده است».

ص: 727


1- . سوره فتح، آيه 29.

عبداللّه بن يحيى كاهلى نيز نقل مى كند كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «تواصلوا و تبارّوا و تراحموا و تعاطفوا؛ به ديدار يكديگر برويد و به همديگر نيكى و رحم كنيد و به يكديگر مهر بورزيد».

زراره روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «رحم اللّه إمرءاً ألّف بين وليّين لنا يا معشر المؤمنين تآلفوا و تعاطفوا؛ رحمت خدا بر كسى كه ميان دو دوست الفت ايجاد كند. اى گروه باايمان، باهم انس و الفت گيريد و عطوفت بورزيد».

حارث از اميرمؤمنان على عليه السلام و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمودند: «إنّ اللّه عزّوجل رحيم يحبّ كلّ رحيم؛ همانا خداى عزّوجل مهربان است، هر مهربانى را دوست دارد».

120. استحباب عذرپذيرى

امام صادق عليه السلام از نياكانشان نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در سفارشش به حضرت على عليه السلام فرمودند: «يا علي من لم يقبل من متنصّل عذراً صادقاً كان أو كاذباً لم ينل شفاعتي؛ اى على، هر كه از اظهاركننده بى گناهى، عذرى نپذيرد، چه راستگو باشد و چه دروغگو، به شفاعت من نايل نمى شود».

اميرمؤمنان على عليه السلام در سفارششان به محمد بن حنفيه مى فرمايند: «لا تصرم أخاك على ارتياب، و لا تقطعه دون إستعتاب لعلّ له عذراً و أنت تلوم به اقبل من متنصّل عذراً صادقاً كان أو كاذباً فتنالك الشفاعة؛ بر اساس شك با برادرت قطع رابطه مكن و بدون گله گذارى با او قطع ارتباط مكن، شايد عذرى داشته باشد و تو بى جهت او را ملامت مى كنى. از عذرخواه عذر بپذير چه راستگو باشد چه دروغگو تا مشمول شفاعت شوى».

على بن جعفر از ابوالحسن امام كاظم عليه السلام و ايشان از نياكانش نقل كرده اند كه امام سجادبه فرزندشان فرمودند: «إن شتمك رجل عن يمينك ثم تحوّل إليك عن يسارك فاعتذر إليك فاقبل عذره؛ اگر مردى از جانب راست تو آمد و دشنامت داد و سپس از جانب چپت به تو روى نمود و از تو عذرخواهى كرد عذرش را بپذير».

ص: 728

121. استحباب سلام كردن و مصافحه

ابوعبيده مى گويد شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمودند: «إذا إلتقى المؤمنان فتصافحا أقبل اللّه بوجهه عليهما، و تحاتّت الذنوب عن وجوههما حتّى يفترقا؛ هنگامى كه دو مؤمن به هم برسند و مصافحه كنند، خداى تعالى با عنايت خود به آنها روى مى كند و گناهانشان از چهره هاى آنها فرو مى افتد تا آن كه از هم جدا شوند».

ابى عبيده حذّاء روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ المؤمنين إذا التقيا فتصافحا أقبل اللّه عليهما بوجهه و تساقطت عنهما الذنوب كما يتساقط الورق من الشجر؛ قطعاً هنگامى كه دو مؤمن با هم ديدار و بعد مصافحه مى كنند، خداى متعال با عنايتش به آنها روى مى كند و گناهانشان فرو مى افتند، همان گونه كه برگها از درختان».

زراره نقل كرده است كه روزى از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «... المؤمن لا يوصف و إنّ المؤمن ليلقى أخاه فيصافحه فلا يزال اللّه ينظر إليهما و الذنوب تتحاتّ عن وجوههما كما يتحاتّ الورق عن الشجر؛ مؤمن را نمى توان به درستى توصيف كرد؛ گاه مؤمن برادرش را ملاقات مى كند و با او دست مى دهد، در اين حال خداوند پيوسته به آنها [ از سر رحمت] نظر مى كند و گناهان آنها از چهره هايشان فرومى افتد، همان گونه كه برگها از درختان».

يونس از رفاعه نقل كرده كه روزى از امام باقر عليه السلامشنيدم كه فرمودند: «مصافحة المؤمن أفضل من مصافحة الملائكة؛ مصافحه و دست دادن مؤمن، از مصافحه فرشتگان برتر است».

سكونى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «تصافحوا فإنّها تذهب بالسخيمة؛ با يكديگر دست بدهيد و مصافحه كنيد كه اين كار كينه را از بين مى برد».

ابوخالد نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ المؤمنين إذا التقيا وتصافحا أدخل اللّه يده بين أيديهما فتصافح أشدّهما حبّاً لصاحبه؛ بى ترديد هنگامى كه دو مؤمن باهم ديدار و مصافحه مى كنند، خدا دستش را ميان دستانشان داخل مى كند و با آن كسى مصافحه مى كندكه به رفيقش محبت شديدترى دارد».

ص: 729

توضيح اينكه كه منظور از دست خدا، رحمت و عنايت خداى سبحان است.

مالك بن اعين جهنى روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «انّ المؤمنين إذا التقيا فتصافحا أدخل اللّه يده بين أيديهما، و أقبل بوجهه على أشدّهما حبّاً لصاحبه فإذا أقبل اللّه بوجهه عليهما تحاتّت عنهما الذنوب كما يتحاتّ الورق من الشجر؛ هنگامى كه دو مؤمن باهم ديدار و مصافحه مى كنند، خداوند دستش را ميان دستانشان داخل مى كند و با عنايت خود بر آن كه به رفيقش محبت شديدترى دارد نظر خاصى مى كند. آن گاه كه خداوند با رحمت خود بر آنها رو مى كند، گناهان هر دو فرومى افتند، همان گونه كه برگها از درختان».

جابر از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا لقي أحدكم أخاه فليسلّم عليه و ليصافحه فإنّ اللّه عزّوجل أكرم بذلك الملائكة فاصنعوا صنع الملائكة؛ زمانى كه يكى از شما برادرش را ملاقات مى كند بايد بر او سلام كند و سپس مصافحه نمايد؛ زيرا خداى عزّوجلّ با اين رفتار ملائكه را گرامى داشت. پس شما نيز كار ملائكه را بكنيد».

همو از آن حضرت روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا إلتقيتم فتلاقوا بالتسليم و التصافح، و إذا تفرقتم فتفرقّوا بالإستغفار؛ زمانى كه همديگر را مى بينيد، با سلام كردن و مصافحه نمودن به همديگر محبّت نماييد و هنگامى كه از يكديگر جدا مى شويد با استغفار كردن جدا شويد».

ابن قداح نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با حذيفه برخوردند. آن حضرت دستشان را براى مصافحه دراز كردند، ولى حذيفه دستش را پس كشيد. پيامبر فرمودند: "اى حذيفه، دستم را به سويت گشودم، ولى تو دستت را از من كشيدى، چرا؟" حذيفه گفت: "اى رسول خدا، انبوهِ ميلها و رغبتهايم به سوى دست شماست، لكن من جنب بودم، لذا دوست نداشتم كه دستم، در حالى كه جنب هستم، با دستت تماس يابد." آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمودند: آيا نمى دانى زمانى كه دو مسلمان با يكديگر برخوردند و مصافحه كردند، گناهانشان فرو مى ريزد، همان طور كه برگهاى درختان"».

ص: 730

اسحاق بن عمار نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يقدّر قدر المؤمن إنّه ليلقى أخاهفيصافحه فينظر اللّه إليهما و الذنوب تتحاتّ عن وجوههما حتّى يفترقا، كما تتحاتّ الريح الشديدة الورق من الشجر؛ قدر مؤمن را نمى توان اندازه گرفت. وقتى كه برادرش را ملاقات و با او مصافحه مى كند، خدا به آن دو نظر رحمت مى كند و گناهان از چهره هايشان فرو مى ريزند، تا آن زمان كه از هم جدا شوند، همان گونه كه تندباد برگها را از درختان فرو مى ريزد».

ابوحمزه نيز از آن حضرت چنين روايت كرده است: «أنتم في تصافحكم (في) مثل أجور المجاهدين؛ شمايان با مصافحه كردن پاداش مجاهدانِ راه خدا را مى بريد».

ابوعبيده حذاء نيز نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ المؤمن إذا صافح المؤمن تفرّقا من غير ذنب؛ قطعاً زمانى كه يك مؤمن با مؤمن ديگرى مصافحه مى كند، در حالتى از هم جدا مى شوند كه گناهى به گردن ندارند».

محمد بن جعفر تميمى از امام صادق عليه السلام در داستان معانقه ابراهيم عليه السلام با مردى ديگر، چنين روايت كرده است: «فلما بعث اللّه محمّداً صلى الله عليه و آله جائت المصافحة؛ آن گاه كه خداى تعالى محمد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى برانگيخت مصافحه سنت شد».

ابوحمزه مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند: «أوّل إثنين تصافحا على وجه الأرض ذوالقرنين و إبراهيم الخليل إستقبله إبراهيم فصافحه؛ اولين كسانى كه روى زمين با يكديگر دست دادند ذوالقرنين و ابراهيم خليل بودند. ابراهيم عليه السلام به استقبال وى رفتند و با او مصافحه كردند».

مالك بن اعين جهنى مى گويد: «روزى امام صادق عليه السلام به من رو كردند و فرمودند: شما، به خدا سوگند، شيعه ما هستيد... هيچ كس نمى تواند حق مؤمن را توصيف كند و از ميان آنچه خدا بر برادر مؤمنش واجب كرده آن را به جاى آورد. اى مالك، به خدا سوگند، قطعاً هرگاه دو مؤمن باهم برخورد كردند، سپس هر يك از آن دو با رفيقش مصافحه كند، خداى تعالى پيوسته با محبت و مغفرت بدانها مى نگرد و گناهانشان را از چهره هايشان و اندامشان فرو مى ريزد، تا آن كه از هم جدا شوند. پس چه كسى بر توصيف خدا و توصيف

ص: 731

كسى كه نزد خدا اين چنين است، توان دارد».

حسن بن محمد ديلمى در إرشاد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: «مصافحة المؤمن بألف حسنة؛ مصافحه مؤمن برابر است با هزار حسنه».

122. استحباب مصافحه حتى در ملاقاتهاى نزديك به هم، و كيفيت آن

روزى هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام پرسيد كه حدّ مصافحه چيست؟ امام فرمودند: «دوْر نخلة؛ به اندازه مسافت دور يك نخل».

ابوعبيده مى گويد كه روزى همراه امام باقر عليه السلام بودم. ابتدا سوار شدم، و سپس ايشان نيز سوار شد. آن گاه كه كاملاً [روى مركب هايمان] مستقر شديم، سلام كرد و مانند كسى كه مدتى رفيقش را نديده باشد مصافحه و گفت وگو كرد. ابوعبيده در ادامه گفت: هرگاه آن حضرت فرود مى آمد، از من پيشدستى مى كرد و پيش از من فرود مى آمد. هرگاه من و او كاملاً بر زمين مستقر مى شديم باز هم سلام مى كرد و مانند كسى كه مدتى رفيقش را نديده، گفت وگو مى كرد. سرانجام عرض كردم: «اى پسر رسول خدا تو كارى مى كنى كه اطرافيان ما آن را انجام نمى دهند. ضمناً يك بار اگر انجام شود، كافى است». حضرت فرمودند: «آيا نمى دانى در مصافحه چه چيزى هست؟ هرگاه دو مؤمن باهم ديدار كنند و سپس يكى از آن دو با رفيقش مصافحه كند، پيوسته گناهان از آن دو فرومى ريزد، همان طور كه برگها از

درختان. و خدا بدانها نظر مى كند تا آن كه از هم جدا شوند».

ابوعبيده حذاء مى گويد روزى با ابوجعفر، امام باقر عليه السلام در محملى از كاروانى كه از مدينه به مكه مى رفت، همراه بودم. ايشان در قسمتى از راه فرود آمدند و پس از قضاى حاجت بازگشتند و فرمودند: «دستت را بده». دستم را به ايشان رساندم و آن را فشردند تا جايى كه كمى انگشتانم درد گرفت. سپس امام فرمودند: «اى اباعبيده هيچ مسلمانى با برادرش ملاقات و سپس مصافحه نمى كند و انگشتانش را در انگشتان او قرار نمى دهد، مگر آنكه گناهانشان را از آنها مى پراكنند همانطور كه برگها از درختان در روزى زمستانى».

ص: 732

ابوحمزه مى گويد كه روزى با ابوجعفر، امام باقر عليه السلام همراه بودم. پس از آن كه مقدارى حركت كرديم توقف نموديم و بار را بر زمين گذاشتيم. سپس ايشان اندكى راه رفتند و بعد بازگشتند و دستم را گرفتند و به شدت فشردند. گفتم: فدايت شوم، مگر من با شما در اين محل نبودم؟ حضرت فرمودند: «مگر نمى دانى كه وقتى مؤمن چرخى مى زند و برمى گردد و سپس دست برادرش را مى گيرد، خداى سبحان با عنايت خود به آن دو نظر مى كند وپيوسته با عنايت خود بدانها روى مى كند و به گناهان امر مى فرمايد: "از آن دو فرو افتيد." آن گاه فرو مى افتند. اى اباحمزه، همان طور كه برگها از درختان فرو مى افتند و پراكنده مى شوند، آنان نيز چنين اند، و هيچ گناهى بر آنها نمى ماند».

ابوعبيده روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ينبغي للمؤمنين إذا توارى أحدهما عن صاحبه شجرة ثم إلتقيا أن يتصافحا؛ وقتى دو مؤمن از همديگر به اندازه پنهان شدنِ پشتِ درختى دور شوند و سپس باهم ديدار كنند، شايسته است كه با يكديگر دست بدهند ومصافحه نمایند».

رزين روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «كان المسلمون إذا غزوا مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مرّوا بمكان كثير الشجر ثمّ خرجوا إلى الفضاء نظر بعضهم إلى بعض فتصافحوا؛ مسلمانان زمانى كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله در غزوه اى شركت مى كردند و از محل پردرختى رد مى شدند و به فضاى [خالى از درخت گام مى گذاشتند و] بيرون مى آمدند به يكديگر نگاه مى كردند و باهم مصافحه مى كردند».

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانشان نقل كرده اند كه پيامبر در حديث «المناهى» [= حديثى كه در آن مَنهيّات و ممنوعات اسلام شرح داده شده است، ]از مصافحه با [كافر] ذمّى نهى فرمودند.

اميرمؤمنان على عليه السلام در حديث «الأربعمأة» [= حديثى كه حضرت در آن به چهارصد موضوع سفارش كرده اند ]فرمودند: «إذا لقيتم إخوانكم فتصافحوا و أظهروا لهم البشاشة و البشر تتفرّقوا و ما عليكم من الأوزار قد ذهب، صافح عدوّك و إن كره فإنّه ممّا أمر اللّه عزّوجل به

ص: 733

عباده يقول: «ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ»(1)؛ وقتى با برادرانتان ملاقات مى كنيد باهم مصافحه كنيد و چهره اى بشّاش و شاد داشته باشيد تا آن كه از هم جدا شويد. بدانيد كه در اين حال بار گناهانى كه بر دوش مى كشيديد از بين رفته است. با دشمنت دست بده هرچند او، اين عمل را نپسندد؛ زيرا از جمله چيزهايى كه خداى عزوجل به بندگانش امر فرموده آن است كه: بدى را به بهترين راه و روش دفع كن».

123. آيين استقبال و توديع ديگران

امام حسن عسكرى عليهماالسلام از پدرانشان روايت مى كنند: «زمانى كه جعفر بن ابى طالب از حبشه آمد رسول خدا صلى الله عليه و آله با شتاب به سويش برخاستند و دوازده گام به استقبالش رفتند و با او معانقه كردند و ميان ديدگانش را بوسيدند... و از شادى ديدنش گريستند».

دارم بن قبيصه و نعيم بن صالح هر دو از امام رضا عليه السلام و ايشان از نياكانشان روايت مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إنّ من حقّ الضيف أن تمشي معه فتخرجه من حريمك إلى الباب؛ يكى از حقوق ميهمان آن است كه به هنگام رفتن او با وى همراهى كنى و از حريمِ درونِ خانه خود تا در خانه بيرونش ببرى».

روزى اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا رواست كه كسى براى بزرگداشت مردى، از جا برخيزد؟ حضرت فرمودند: «مكروه إلاّ لرجل في الدين؛ اين كار مكروه است، مگر آن كه براى دين كسى انجام شود».

حسن بن فضل طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق نقل كرده كه: مردى در مسجد به ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله رفت. حضرت به تنهايى نشسته بودند، كمى جابه جا شدند و فرمودند: «إنّ من حقّ المسلم على المسلم إذا أراد الجلوس أن يتزحزح له؛ از حقوقى كه مسلمان بر برادر مسلمان خود دارد، آن است كه وقتى بخواهد بنشيند براى جا دادن به وى كمى جابه جا شود».

همو از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمودند: «من أحبّ أن تمثّل له الرجال قياماً فليتبوّأ

ص: 734


1- . سوره مؤمنون، آيه 96.

مقعده من النار؛ هركس دوست دارد كه مردم براى احترام به او برخيزند، در دوزخ جايى را براى نشستن خود آماده كند».

124. در باب بزرگداشت اشراف و اميران

سيد رضى رحمه الله در نهج البلاغه از اميرمؤمنان عليه السلام چنين روايت مى كند: «چون دهقانانِ شهر انبار هنگام رفتن حضرت على عليه السلام به شام او را ديدند، براى وى پياده شدند و پيشاپيشش دويدند. آن حضرت فرمودند: اين چه كارى است كه مى كنيد؟ [گفتند: عادتى است كه داريم و با آن اميران خود را بزرگ مى شماريم. فرمودند:] به خدا كه اميران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در دنيايتان خود را بدان به رنج مى افكنيد و در آخرتتانبدبخت مى گرديد. و چه زيانبار است رنجى كه كيفر در پى آن است، و چه سودمند است آسايشى كه پيامدِ آن ايمنى از دوزخ است».

125. نهى از پرهيز از ملاقات مردم

روزى ابوحمزه از امام باقر عليه السلام سؤال كرد: «فدايت شوم، نظرتان درباره مسلمانى كه مسلمان ديگرى را به حضور نمى پذيرد و براى ديدنش از خانه خارج نمى شود و او را دمِ در نگاه مى دارد، چيست؟» حضرت فرمودند: «اى اباحمزه، هر مسلمانى كه به ديدار يا درخواستِ حاجتى نزد مسلمانى كه در منزل حضور دارد، برود و از او اذن ورود بخواهد، اما او به وى اجازه ورود ندهد و از خانه بيرون نيايد، پيوسته در معرض لعنت خدا خواهد بود تا آن كه سرانجام باهم ملاقات كنند». او باز هم پرسيد: «فدايت شوم، آيا واقعاً در لعنت خدا خواهد بود تا آن كه باهم ملاقات كنند؟» حضرت فرمودند: «آرى».

روزى اسحاق بن عمار نزد امام صادق عليه السلام رفت، اما امام با چهره اى درهم كشيده به او نگريستند. او پرسيد: چه چيزى شما را نسبت به من دگرگون كرده؟ امام فرمودند: «همان چيزى كه تو را بر برادرانت دگرگون كرده است. اى ابواسحاق، به من خبر رسيده كه تو بر در خانه ات دربانى نشانده اى تا شيعيان تهيدست و فقير را از تو براند». اسحاق گفت: «به فدايت شوم، من از مشهور شدن ترسيدم». امام فرمودند: «آيا از بلا نترسيدى؟ آيا نمى دانى وقتى دو مؤمن باهم ملاقات مى كنند و به يكديگر

ص: 735

دست مى دهند، خداى عزّوجل بر آنها رحمت نازل مى كند؛ رحمتى كه نود و نه سهم آن براى كسى است كه محبت شديدترى به رفيقش داشته باشد. پس آن گاه كه باهم همدل مى شوند رحمت آنها را فرامى گيرد و زمانى كه مى نشينند تا باهم گفت وگو كنند برخى ملائكه نگهبان به برخى ديگر مى گويند: بيائيد از آنها دور شويم، شايد رازى داشته باشند و خدا مى خواهد آن را از ديگران پنهان بدارد». اسحاق مى گويد: «مگر خداى عزّوجل نمى فرمايد: «مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»(1)؛ [ انسان] هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد، مگر اين كه فرشته اى مراقب و آماده نزد او [ آن راضبط مى كند]؟» حضرت فرمودند: «اى اسحاق، اگر فرشتگان نگهبان هم نشنوند، آن كه به نهان آگاه است، مى شنود و مى بيند».

مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أيّما مؤمن كان بينه و بين مؤمن حجاب ضرب اللّه بينه و بين الجنّة سبعين ألف سور من السور إلى السور مسيرة ألف عام؛ هر مؤمنى كه ميان او و مؤمن ديگر مانعى از ديدار وجود داشته باشد، خدا ميان او و بهشت هفتاد هزار ديوار مى زند كه ميان يك ديوار تا ديوار [ديگر ]مسافت هزار سال راه است».

توضيح اين كه: اين تعبير كنايه از دور شدن از رحمت خدا است.

محمد بن سنان مى گويد: «روزى نزد امام رضا عليه السلام بودم. سپس ايشان حديثى طولانى نقل فرمودند بدين مضمون كه سه تن از بنى اسرائيل از ديدار مؤمنى امتناع كردند و به او اجازه ورود بر خود را ندادند. لكن پس از آن كه چندى بعد با او همراه شدند، آتشى از آسمان فرود آمد و آنها را سوزانيد و او باقى ماند».

عبدالمؤمن انصارى نقل كرده است كه امام رضا عليه السلام فرمودند: «المؤمن أخو المؤمن لأبيه و أمّه، ملعون ملعون من إتّهم أخاه، ملعون ملعون من غشّ أخاه، ملعون ملعون من لم ينصح أخاه، ملعون ملعون من إحتجب عن أخيه، ملعون ملعون من إغتاب أخاه؛ مؤمن برادر پدرى و مادرى مؤمن است؛ ملعون است، ملعون است كسى كه به برادرش اتهامى

ص: 736


1- . سوره ق، آيه 18.

وارد كند. ملعون است، ملعون است، كسى كه براى برادرش خيرخواهى نكند، ملعون است، ملعون است كسى كه از ملاقات برادرش سرباز زند. ملعون است، ملعون است كسى كه از برادرش غيبت كند».

126. استحباب معانقه و گفت وگو

عبداللّه بن محمد جعفى نقل مى كند كه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: «هر مؤمنى كه به حق برادرش آگاه باشد و براى ديدار او برود، خدا به اين خاطر هرگاه حسنه اى براى او مى نويسد، يكى از گناهانش را پاك مى كند و برايش درجه اى بالا درنظر مى گيرد. آن گاه كه در خانه اش را مى زند درهاى آسمان برايش باز مى شوند و زمانى كه يكديگر را ملاقات مى كنند و باهم دست مى دهند و [يا] معانقه مى كنند، خداى متعال با عنايت خود به آنها روى مى كند و سپس در مقابل ملائكه بدانها فخر مى كند و مى فرمايد: به اين بنده هاى منبنگريد كه به ديدار يكديگر مى روند و به خاطر من دوستى مى كنند. بر من بايسته است كه بعد از اين ملاقات، ديگر با آتش عذابشان نكنم...».

اسحاق بن عمار نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «آن گاه كه دو مؤمن يكديگر را در آغوش مى كشند رحمت خدا آن دو را فرامى گيرد، و آن گاه كه پيوسته باهم همراه مى شوند و با اين كار جز رضايت خدا چيز ديگرى نخواهند و هيچ غرض دنيوى نجويند، بدانها گفته مى شود: شما آمرزيده شده ايد. پس از هم اكنون اعمال نيكتان را شروع كنيد و آن گاه كه به گفت وگو روى مى آورند بعضى از ملائكه به بعضى ديگر مى گويند: از كنار آنها دور شويد، شايد آن دو رازى دارند كه خدا مى خواهد از ديگران پنهانش بدارد...».

همو نقل كرده كه آن حضرت به او فرمودند: «از ديدار برادرانت خسته مشو كه بى شك وقتى مؤمن با برادرش ديدار مى كند و به او مى گويد: "خوش آمدى" تا روز قيامت براى او، همين تعبيرِ "خوش آمدى" نوشته مى شود، و وقتى با او دست مى دهد خدا ميان دو انگشت ابهام آنها [كه به هنگام مصافحه در هم گره خورده اند] صد نوع رحمت فرو مى فرستد، كه نود و نه سهم از آن

ص: 737

كسى است كه محبتش به رفيقش شديدتر باشد. سپس خدا با عنايت خود به آنها رو مى كند و بدان كه محبتش به برادرش شديدتر باشد اقبال شديدترى مى كند و آن گاه كه همديگر را در آغوش مى كشند، رحمتْ هر دوى آنها را فرا مى گيرد».

ادامه اين حديث مانند حديث پيشين است.

127. استحباب دوست يابى به خاطر خدا

محمد بن زيد از امام رضا عليه السلام شنيده است كه فرمودند: «من إستفاد أخاً في اللّه إستفاد بيتاً في الجنّة؛ هركس به خاطر خدا برادرى به دست آورد، خانه اى در بهشت به دست آورده».

ابوالعباس فضل بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانشان روايت مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «ما إستفاد إمرؤ مسلم فائدة بعد الإسلام مثل أخ يستفيده في اللّه؛ مسلمان پس از اسلام دستاوردى مانند برادر [دينى] به دست نمى آورد؛ برادرى كه او را براى رضاى خدا به دست آورده باشد».

امام صادق عليه السلام سپس فرمودند: «يا فضل لا تزهدوا في فقراء شيعتنا، فإنّ الفقير ليشفّع يومالقيامة في مثل ربيعة و مضر؛ اى فضل، از شيعيان فقير ما نگريزيد؛ زيرا به يقين فقير در روز قيامت [جمعيتى به اندازه] قبيله هاى ربيعه و مضر را شفاعت مى كند».

سپس فرمودند: «يا فضل إنّما سمّي المؤمن مؤمنا لأنّه يؤمن على اللّه فيجيز أمانه؛ اى فضل، مؤمن تنها از اين رو مؤمن ناميده شد كه به نام خدا امان مى دهد و خدا نيز امان او را امضا مى كند».

سپس فرمودند: «أما سمعت اللّه يقول في أعدائكم إذا رأوا شفاعة الرجل منكم لصديقه يوم القيامة: «فَمَا لَنَا مِن شَ-فِعِينَ * وَ لاَ صَدِيقٍ حَمِيمٍ»(1)؛ آيا نشنيدى كه خدا درباره دشمنانتان - آن گاه كه در قيامت مى بينند مردى از شما دوستش را شفاعت مى كند - مى فرمايد: شفاعت كنندگانى نداريم، و نه دوست گرم و پرمحبّتى».

ص: 738


1- . سوره شعراء، آيه هاى 100 و 101.

128. استحباب بوسيدن مؤمن

على بن جعفر روايت كرده است كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: «من قبّل للرّحم ذا قرابة فليس عليه شيء و قبلة الأخ على الخد، و قبلة الإمام بين عينيه؛ هركس خويش نزديكى را ببوسد هيچ گناهى بر او نخواهد ماند. بايد بر گونه هاى برادر بوسه زد و بر ميان دو چشم امام».

صباح غلام آل سام نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ليس القبلة على الفم إلاّ للزوجة و الولد الصغير؛ بوسه زدن بر دهان جايز نيست، مگر بر دهان زوجه و فرزند كوچك».

رفاعه نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يقبّل رأس أحد ولا يده إلاّ رسول اللّه صلى الله عليه و آلهأو من أُريدَ به رسول اللّه صلى الله عليه و آله؛ بوسيدن سر يا دست كسى جايز نيست، مگر آن كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله باشد و يا كسى كه از بوسيدن دست او احترام نهادن به رسول اللّه صلى الله عليه و آله قصد شود».

على بن مزيد فروشنده سابرى مى گويد كه روزى به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم و دستش را گرفتم و بوسيدم. حضرت فرمودند: «أما إنّها لا تصلح إلاّ لنبيّ أو وصيّ نبي؛ بدان كه اين بوسه جز براى پيامبر صلى الله عليه و آله يا وصى پيامبر صلى الله عليه و آله جايز نيست».

يونس بن يعقوب نقل كرده است كه روزى به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «دستتان را بدهيد تا ببوسم». ايشان دست خود را دادند. آن گاه گفتم: «فدايت شوم سرتان را هم بدهيدتا ببوسم». ايشان چنين كردند و من آن را بوسيدم.

يونس بن ظبيان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ لكم لنوراً تعرفون به في الدنيا حتّى إنّ أحدكم إذا لقي أخاه قبّله في موضع النّور من جبهته؛ به يقين شما شيعيان نورى داريد كه در دنيا با آن شناخته مى شويد، به طورى كه بايستى هرگاه يكى از شما با برادرش ملاقات كرد، جاى آن نور را در پيشانيش ببوسد».

احمد بن ابراهيم بن ادريس از پدرش نقل كرده است كه: «رأيته يعني صاحب الزمان عليه السلام بعد مضيّ أبي محمّد عليه السلام حين أيفع و قبّلت يديه و رأسه؛ پس از وفات امام حسن

ص: 739

عسكرى عليه السلام او را، يعنى امام زمان را هنگامى كه نوجوانى شده بود ديدم و دست و سرش را بوسيدم».

129. كراهت تكفير

129. كراهت تكفير(1)

يعقوب بن جعفر بن ابراهيم از امام موسى كاظم عليه السلام در حديثى، نقل كرده كه مردى در حال ايستادن داستانى طولانى براى آن حضرت نقل كرد و در ادامه سلام مرد كافرى را به ايشان رساند و سپس گفت: سرورم اگر اجازه بدهيد برايتان تكفير كنم و سپس بنشينم؟ امام فرمودند: «اجازه مى دهم كه بنشينى ولى اجازه نمى دهم كه تكفير كنى» آن مرد نشست و سپس گفت: جواب سلام رفيقم را مى دهيد، يا نه؟ حضرت فرمودند: «جواب رفيقت آن است كه خدا هدايتش كند و سلام رساندن تنها مال زمانى است كه به دينمان در آيد».

130. كراهت ستيز در گفت وگو و جدال

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلامفرمودند: «إيّاكم و المراء و الخصومة فإنّهما يمرضان القلوب على الإخوان، و ينبت عليهما النفاق؛ از ستيز در گفتار و جدال دورى كنيد كه به يقين اين دو، قلبهاى برادران را نسبت به هم تيره و بيمار مى كند و نفاق را در آنها مى كارد».

نيز با اسنادش نقل كرده است پيامبر اكرم عليه السلام فرمودند: «ثلاث من لقى اللّه بهنّ دخل الجنّة من أيّ باب شاء: من حسن خلقه، و خشي اللّه في المغيب و المحضر، و ترك المراء و إن كان محقّاً؛سه چيزند كه هركس خدا را با داشتن آنها ملاقات كند از هر در كه بخواهد داخل بهشت مى شود: كسى كه اخلاقش نيكو باشد، و در نهان و آشكار از خدا بترسد، و ستيزه جويى را ترك كند، هرچند حق با او باشد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «لا تمارينّ حليماً و لا سفيهاً فإنّ الحليم يقليك، و السفيه يؤذيك؛ هرگز نه با بردبار ستيزه جويى كن نه با كم خرد؛ زيرا بردبار از تو دورى مى كند و تو را رها

ص: 740


1- . منظور از تكفير آن است كه به نشانه احترام يك دست خود را بر دست ديگر و بر سينه گذاشته شود. [مؤلف]

مى كند، و كم خرد آزارت مى رساند».

عنبسه عابد روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إيّاكم و الخصومة فإنّها تشغل القلب و تورث النفاق و تكسب الضغائن؛ تا مى توانيد از جدال دورى كنيد كه به يقين قلب را به خود مشغول مى كند و نفاق را بر جاى مى گذارد و كينه ها را پديد مى آورد».

اسماعيل بن ابى زياد از امام صادق عليه السلام و آن حضرت نيز از نياكانشان روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «أنا زعيم ببيت في أعلى الجنّة و بيت في وسط الجنّة، و بيت في رياض الجنّة لمن ترك المراء و إن كان محقّاً؛ به يقين من براى آن كسى كه نزاع گفتارى را - ولو حق با او باشد - ترك كند، خانه اى در درجات بالاى بهشت و خانه اى در ميان بهشت و خانه اى در بوستانهاى بهشت ضمانت مى كنم».

سيد رضى در نهج البلاغه روايت كرده است كه حضرت على عليه السلام فرمودند: «من ضنّ بعرضه فليدع المراء؛ آن كه آبرويش برايش عزيز است، از جدال بپرهيزد».

131. استحباب دورى از عوامل كينه توزى به يكديگر

عمرو بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «ما كاد جبرئيل يأتيني إلاّ قال: يا محمّد إتّق شحناء الرجال و عداوتهم؛ جبرئيل هيچ گاه نزد من نيامد مگر آن كه مى گفت: اى محمد، از كينه ورزى و دشمنى با مردم بپرهيز».

وليد بن صبيح از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «ما عهد إليّ جبرئيل في شيء ما عهده إليّ في معادات الرجال؛ جبرئيل هرگز به مانند سفارشى كه درباره پرهيز از دشمنى ورزى با مردم به من نمود، درباره هيچ چيزى سفارشم نكرده است».

حسن بن حسين كندى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «قال جبرئيل عليه السلامللنبي صلى الله عليه و آله: إيّاك و ملاحاة الرجال؛ جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت: تا مى توانى از جدال و نزاع با مردم دورى كن».

عبدالرحمن بن سيابه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إيّاكم و المشارة فإنّها تورث المعرّة و تظهر العورة؛ از ستيز و خصومت [در گفتار] بپرهيزيد

ص: 741

كه اين كار به يقين شماتت ديگران را بر جاى مى گذارد و نقص را برملا مى كند».

احمد بن ابى عبداللّه از يكى از اصحابش در روايتى مرفوعه نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من زرع العداوة حصد ما بذر؛ هر كه بذر دشمنى بكارد، آنچه كاشت برمى دارد».

عبداللّه بن سنان از ايشان نقل مى كند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما أتاني جبرئيل قط إلاّ وعظني فآخر قوله لي إيّاك و مشارّة الناس فإنّها تكشف العورة و تذهب بالعز؛ هيچ گاه جبرئيل نزدم نيامد مگر آن كه در هر بار موعظه ام مى كرد و سخن آخرش به من اين بود كه از ستيز و خصومت با مردم بپرهيز كه اين امر، بى شك نقص را برملا مى كند و عزت را مى زدايد».

مسمع بن عبدالملك نيز از ايشان نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمودند: «ألا إنّ في التباغض الحالقة لا أعني حالقة الشعر و لكن حالقة الدّين؛ هان به يقين در كينه توزى به يكديگر، زداينده نهفته است و منظورم، زداينده مو نيست، بلكه زداينده دين است».

عبداللّه بن محمد بن عمر از امام باقر عليه السلام و آن حضرت از نياكانش روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من كثر همّه سقم بدنه، و من ساء خلقه عذّب نفسه، ومن لاحى الرجال سقطت مروءته؛ هركس اندوهش فراوان بشود بدنش بيمار مى شود و هركس اخلاقش بد بشود خود را عذاب مى دهد و هر كه با مردم جدال كند شخصيتش سقوط مى كند».

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لم يزل جبرئيل عليه السلام ينهاني عن ملاحاة الرجال كما نهاني عن شرب الخمر و عبادة الأوثان؛ جبرئيل همان گونه كه مرا از شرب خمر و پرستش بتان نهى مى كرد، پيوسته مرا از جدال و درافتادن با مردم نهى مى كرد».

محمد بن حسن بن بنت الياس از امام رضا عليه السلام و آن حضرت از پدرش و ايشان نيز از نياكانش روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إيّاكم ومشارّة الناس فإنّها تظهر المعرّة (العورة) و تدفن العزّة؛ از ستيز و خصومت با مردم دورى گزينيد؛ زيرا به يقين شماتت

ص: 742

ديگران را در پى دارد و نقصِ آدمى را برملا و عزت را دفن مى كند».

132. نهى از نيرنگبازى و حسد و خيانت

حسين بن خالد از امام رضا عليه السلام و آن حضرت نيز از نياكانشان عليهم السلام روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «من كان مسلما فلا يمكر و لا يخدع فإنّي سمعت جبرئيل يقول: إنّ المكر و الخديعة في النار؛ كسى كه واقعاً مسلمان باشد نيرنگ نمى زند و فريب نمى دهد؛ زيرا از جبرئيل شنيدم كه مى گفت: مكر و فريب در آتشند».

و سپس فرمودند: «ليس منّا من غشّ مسلما، و ليس منّا من خان مسلما؛ آن كه مسلمانى را بفريبد از ما نيست؛ و آن كه به مسلمانى خيانت كند از ما نيست».

سپس فرمودند: «إنّ جبرئيل الروح الأمين نزل عليّ من عند ربّ العالمين فقال: يا محمّد عليك بحسن الخلق، فإنّ سوء الخلق ذهب بخير الدنيا و الآخرة، ألا و إنّ أشبهكم بي أحسنكم خلقا؛ همانا، جبرئيل، روح الأمين، از پيشگاه خداى عالميان نزد من فرود آمد و گفت: "اى محمد، تا مى توانى خوش اخلاق باش؛ زيرا بدخُلقى خير دنيا و آخرت را مى زدايد." هان، شبيه ترين شما به من نيكخوترين شماست».

امام باقر عليه السلام از پدرش و ايشان از اميرمؤمنان على عليه السلام روايت كرده اند كه فرموده اند: «المكر و الخديعة في النار؛ مكر و فريب در آتشند».

[ صورت زيباى ظاهر هيچ نيست *** اى برادر سيرت زيبا بيار]

سكونى از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانش نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «ليس منّا من ماكر مسلماً؛ هر كه با مسلمانى مكر كند از ما نيست».

[ مى فروشد زاهد خودبين به دنيا دينِ خويش *** گشته معلومش كه در عقبى متاعش باب نيست]

هشام بن سالم در روايتى مرفوعه نقل كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «لولا أنّ المكر و الخديعة في النار لكنت أمكر الناس؛ اگر مكر و فريب در آتش نبودند، مطمئناً من مكّارترين مردم مى بودم».

زادان مى گويد كه روزى از اميرمؤمنان على عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «لولا أنّي

ص: 743

سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول: إنّ المكر و الخديعة و الخيانة في النار لكنت أمكر العرب؛ اگر از رسول خدا صلى الله عليه و آلهنشنيده بودم كه مى فرمودند: "مكر و فريب و خيانت در آتشند"، به يقين مكّارترين مردم عرب مى بودم».

عبدالرحمن بن ابى نجران مى گويد كه روزى از امام باقر عليه السلام درباره اين سخن خداى تعالى كه مى فرمايد: «وَ لاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»(1)؛ «برتريهايى را كه خدا براى بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده آرزو نكنيد»، سؤال كردم. حضرت فرمودند: «لا يتمنى الرجل إمرأة الرجل، و لا إبنته، و لكن يتمنّى مثلهما؛ يك مرد نبايد آرزوى زنِ مرد ديگرى و نه دختر او را بكند، بلكه بايد آرزو كند مثل آنها داشته باشد».

133. در باب تحريم دروغ

فضيل بن يسار نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إن أوّل من يكذّب الكذّاب اللّه عزّوجل ثمّ الملكان اللّذان معه، ثم هو يعلم أنّه كاذب؛ همانا اولين كسى كه دروغگو را تكذيب مى كند، خداست؛ سپس دو فرشته اى كه همراه اويند؛ سپس خودش، كه مى داند دروغگوست».

عمر بن يزيد نيز روايت كرده از امام صادق عليه السلام شنيده است كه مى فرمودند: «إنّ الكذّاب يهلك بالبيّنات و يهلك أتباعه بالشبهات؛ بى ترديد دروغگو با دلايل روشن هلاك مى شود و دنباله روهاى خود را با شبهه ها هلاك مى نمايد».

[ راستى موجب رضاى خداست *** كس نديدم كه گم شد از ره راست

راستى را بقا كليد آمد *** معجزِ سحر از آن پديد آمد]

محمد بن مسلم نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّه عزّوجل جعل للشر أقفالا و جعل مفاتيح تلك الأقفال الشراب، و الكذب شرّ من الشراب؛ به يقين خداى عزّوجل براى شرّ، قفلهايى گذاشته و كليدهاى آن قفلها را شراب قرار داده و دروغ از شراب هم بدتر است».

ص: 744


1- . سوره نساء، آيه 32.

[ به صدق كوش كه خورشيد زايد از نَفَست *** كه از دروغ سيه روى گشت صبح نخست]

محمد بن عبدالرحمن بن ابى ليلى از پدرش... روايت كرده است كه امام باقر عليه السلامفرمودند: «إنّ الكذب هو خراب الإيمان؛ بى شك دروغ مايه ويرانى ايمان است».

[ نيست در دين و شرع و مذهب عقل *** خصلتى ناستوده تر ز دروغ

نشود جمع با نفاق وفاق *** ندهد چهره دروغ فروغ]

امام صادق عليه السلام مى فرمايد كه عيسى بن مريم عليه السلام فرموده اند: «من كثر كذبه ذهب بهاؤه؛ هركس دروغش فراوان شود، اعتبار او از ميان مى رود».

محمد بن سالم در روايتى مرفوعه نقل كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلامفرمودند: «ينبغي للرجل المسلم أن يجتنب مؤاخاة الكذّاب فإنّه يكذب حتّى يجيء بالصدق فلا يصدّق؛ بهتر است كه مؤمن از دوستى كردن با دروغگو دورى كند؛ زيرا آنقدر دروغ مى گويد كه گاهى كه راست بگويد، او را باور نمى كنند».

عبيد بن زراره روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ ممّا أعان اللّه به على الكذّابين النسيان؛ به يقين از جمله چيزهايى كه خدا مردم را با كمك آن بر دروغگويان يارى مى كند، فراموشكارى آنان است».

ابواسحاق خراسانى مى گويد: اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «إيّاكم والكذب فإنّ كلّ راج طالب و كلّ خائف هارب؛ از دروغ بپرهيزيد زيرا هر اميدوارى جوينده است و هر ترسايى فرارى».

[ كذاب كه دشمنى اش واجب باشد *** هم صحبتى اش ننگِ مصاحب باشد

هرچند كند چربزبانى چون شمع *** نورش به غلط چو صبح كاذب باشد]

احمد بن ابى عبداللّه برقى در المحاسن از ابى بصير نقل كرده كه امام صادق عليه السلامفرمودند: «إنّ العبد ليكذب حتّى يكتب من الكذّابين، فإذا كذب قال اللّه عزّوجل: كذب و فجر؛ گاه بنده اى آنقدر دروغ مى گويد، تا آن كه از جمله دروغگويان نوشته شود و زمانى كه دروغ مى گويد، خداى عزّوجل مى فرمايد: دروغ گفت و تباه شد».

امام باقر عليه السلام فرمودند: «از جمله سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله آن بود كه مى فرمودند: أربا

ص: 745

الربا الكذب؛ روينده ترين گناه دروغ است».

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمودند: «هان، راست بگوييد كه خدا با راستگويان است و از دروغ كناره گيريد كه دروغْ با ايمان منافات دارد. هلا، به يقين راستگو بر لب ساحل نجاتو كرامت است. هلا، به يقين دروغگو بر لب پرتگاه رسوايى و هلاكت است. هلا، سخن به خير بگوييد تا بدان شناخته شويد و بدان عمل كنيد تا از اهل آن باشيد و امانت را به كسى كه شما را ايمن دانسته، بازگردانيد و با آن دسته خويشانتان كه با شما قطع رابطه كرده اند صله رحم كنيد و به كسى كه شما را محروم ساخته، دستِ دهش و بخشش داشته باشيد».

ابوفضال در روايتى مرفوعه از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «إنّ لإبليس كحلاً و لعوقاً و سعوطاً، فكحله النعاس، و لعوقه الكذب و سعوطه الكبر؛ ابليس، سرمه و چيزى براى ليسيدن و انفيه اى براى بوييدن دارد. سرمه اش چرت، و ليسه اش دروغ، و انفيه اش كبر است».

عبداللّه بن عجلان مى گويد كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «إنّ العبد إذا صدق كان أوّل من يصدّقه اللّه و نفسه تعلم أنّه صادق، و إذا كذب كان أوّل من يكذّبه اللّه و نفسه تعلم أنّه كاذب؛ هرگاه بنده اى راست بگويد اولين كسى كه او را تصديق مى كند خداست؛ خودش نيز مى داند كه راستگوست. زمانى كه دروغ مى گويد اولين كسى كه تكذيبش مى كند خداست و خودش نيز مى داند كه دروغگوست».

134. حرمت دروغ بستن بر خدا، پيامبر اكرم و امامان

امام باقر عليه السلام به ابونعمان مى فرمودند: «يا أبا النعمان لا تكذب علينا كذبة فتسلب الحنيفيّة، و لا تطلبنّ أن تكون رأساً فتكون ذنباً، و لا تستأكل الناس بنا فتفقر فإنّك موقوف لا محالة و مسئول فإن صدقت صدّقناك، و إن كذبت كذّبناك؛ اى ابانعمان، هيچ دروغى بر ما نبند كه با اين كار از دين پاك خارج مى شوى و به دنبال آن مباش كه سَر شوى، كه در اين صورت دُم [و بى بها] مى شوى. ما را وسيله ارتزاق خود قرار نده كه فقير مى شوى؛ زيرا ناگزير روزى تو را مى ايستانند و از تو مى پرسند. آن گاه اگر راست گفته باشى تصديقت مى كنيم و اگر دروغ

ص: 746

گفته باشى تكذيب».

احمد از يكى از اصحابش روايت مرفوعه اى نقل مى كند كه روزى نزد امام صادق عليه السلام از بافنده و ملعون بودنش سخن به ميان آمد. امام فرمودند: «إنّما ذلك الّذي يحوك الكذب على اللّه و على رسوله؛ منظور از آن، كسى است كه بر خدا و رسولش دروغ مى بافد».

ابوخديجه نيز از ايشان نقل كرده كه فرمودند: «الكذب على اللّه و على رسوله من الكبائر؛ دروغ بستن بر خدا و بر رسول از جمله گناهان كبيره است».

عمر بن عطيّه نيز از ايشان روايت مى كند كه به مردى از اهالى شام فرمودند: «يا أخا أهل الشام إسمع حديثنا و لا تكذب علينا، فإنّه من كذب علينا في شيء فقد كذب على رسول اللّه صلى الله عليه و آله، و من كذب على رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقد كذب على اللّه، و من كذب على اللّه عذّبه اللّه عزّوجل؛ اى برادر شامى، به سخن ما گوش بده و بر ما دروغ نبند؛ زيرا به يقين هر كه درباره چيزى بر ما دروغ ببندد، بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ بسته است، و هر كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ ببندد بر خدا دروغ بسته و هر كه بر خداى دروغ ببندد، خداى عزّوجلّ عذابش مى كند».

حماد بن عمرو و انس بن محمد از پدرش از امام صادق عليه السلام و ايشان نيز از نياكان خود روايت مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در توصيه اى به اميرمؤمنان على عليه السلامفرمودند: «يا علي من كذب عليّ متعمّداً فليتبوّء مقعده من النار؛ اى على، هركس از سر عمد بر من دروغ زند، بايد در دوزخ براى نشستن خود جايى فراهم كند».

ابوخديجه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «الكذب على اللّه و على رسوله و على الأوصياء عليهم السلام من الكبائر؛ دروغ بستن بر خدا و بر رسولش و بر اوصيايش عليهم السلام از جمله گناهان كبيره است».

آن حضرت نيز فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: من قال عليّ ما لم أقل فليتبوّء مقعده من النار؛ هر كه بر من به دروغ چيزى ببندد كه آن را نگفته ام، بايد براى نشستن خود جايى در دوزخ فراهم كند».

ص: 747

135. نهى از دروغ گفتن درباره مسائل كوچك و بزرگ چه به جد و چه به شوخى

سيف بن عميره از يكى از روات و او از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امام سجاد عليه السلامبه فرزندانشان مى فرمودند: «إتّقوا الكذب الصغير منه و الكبير في كلّ جدّ و هزل، فإنّ الرجل إذا كذب في الصغير إجترأ على الكبير، أما علمتم أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: ما يزال العبد يصدق حتّى يكتبه اللّه صدّيقاً، و ما يزال العبد يكذب حتّى يكتبه اللّه كذّاباً؛ از دروغ گفتن بپرهيزيد، چه كوچك باشد و چه بزرگ، و در هر سخن جدى و شوخى؛ زيرا آن گاه كه آدمى در اموركوچك دروغ بگويد، براى دروغ گفتن در امور بزرگ جرئت پيدا مى كند؛ آيا نمى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: بنده پيوسته راست مى گويد تا آن كه خدا نام او را صدّيق ثبت مى كند، و نيز بنده اگر پيوسته و پياپى دروغ بگويد، خدا نام او را كذّاب ثبت مى كند».

[ اى برادر گرت خطايى رفت *** متمسك مشو به عذر دروغ

كان دروغت بود خطاى دگر *** كه بَرَد بار ديگر از تو فروغ]

اصبغ بن نباته نقل كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «لا يجد عبد طعم الإيمان حتّى يترك الكذب هزله و جدّه؛ بنده طعم ايمان را نمى چشد تا آن زمان كه دروغ را ترك گويد، چه شوخى باشد چه جدى».

حارث اعور نيز از ايشان نقل كرده است كه فرمودند: «لا يصلح من الكذب جدّ و لا هزل و لا أن يعد أحدكم صبيّه ثم لا يفي له إنّ الكذب يهدي إلى الفجور، و الفجور يهدي إلى النار، و ما يزال أحدكم يكذب حتّى يقال: كذب و فجر و ما يزال أحدكم يكذب حتّى لا تبقى موضع إبرة صدق فيسمّى عند اللّه كذّاباً؛ دروغ نه جدّى اش جايز است و نه شوخى اش؛ و نيز جايز نيست كه [مثلاً] يكى از شما به فرزند خردسالش وعده اى دهد و بدان وفا نكند. بى ترديد دروغ به تبهكارى مى انجامد و تبهكارى نيز آدمى را به دوزخ مى رساند. بسا گاه يكى از شمايان پيوسته و پياپى دروغ مى گويد تا آن كه [در عالم بالا ]گفته مى شود: "دروغ گفت و فاسق شد." و نيز بسا يكى از شما پيوسته و پياپى چنان دروغ مى گويد كه سر سوزنى راستى برايش باقى نمى ماند. آن گاه است كه نزد خدا كذّاب ناميده مى شود».

[ جز راست مگوى گاه و بيگاه *** تا حاجت نايدت به سوگند

ص: 748

گند است دروغ از آن حذر كن *** تا پاك شود دهانت از گند]

پيامبر صلى الله عليه و آله در توصيه اى به ابوذر مى فرمايند: «اى اباذر، هر كه بر مابين دو ران و مابين دو فكّش (شهوت و زبانش) تسلط داشته باشد داخل بهشت مى شود». اباذر مى گويد كه عرض كردم: آيا واقعاً ما به خاطر حرف هاى زبانهايمان مؤاخذه مى شويم؟ پيامبر فرمودند: «آيا جز محصول زبانهاى مردم، مگر چيز ديگرى هست كه آنها را در دوزخ با چهره مى اندازد؟ تا وقتى كه ساكتى، در سلامتى؛ و آن گاه كه لب به سخن مى گشايى، به سود تو يازيان تو ثبت مى شود. ابوذر، اى بسا مردى به جمله اى كه مورد رضايت خداست زبان مى گشايد و در نتيجه در روز قيامت رضايت خدا برايش ثبت مى شود، و چه بسا مردى در مجلسى جمله اى بر زبان براند تا حاضران مجلس را بخنداند؛ اما در نتيجه به اندازه فاصله آسمان و زمين در جهنّم سقوط مى كند. اى اباذر، واى بر كسى كه سخن به دروغ مى گويد، تا مردم را با آن بخنداند! واى بر او! واى بر او! واى بر او! اى اباذر، هر كه سكوت كند نجات مى يابد. پس به سكوت پايبند باش و هرگز از دهانت هيچ گونه دروغى بيرون نيايد». ابوذر مى گويد كه عرض كردم: اى رسول خدا، توبه مردى كه از روى عمد دروغ مى گويد چيست؟ حضرت فرمودند: «استغفار و نمازهاى پنج گانه، آن گناه را مى شويَد».

[ چون گذارد خشت اول بر زمين معمار كج *** گر رساند بر فلك باشد همان ديوار كج

نيست جز بيرونِ در جاى اقامت حلقه را *** راه در دلها نيابد چون بود گفتار كج]

136. جواز دروغ گفتن براى اصلاح و منع راستگويى براى فتنه انگيزى

امام صادق عليه السلام از پدرانشان نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در توصيه اى به اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «يا علي إنّ اللّه أحبّ الكذب في الصلاح، و أبغض الصدق في الفساد؛ اى على، خدا دروغى را كه در راه اصلاح كردن باشد دوست دارد، و از راستگويى كه در ايجاد فساد و تباهى مؤثر باشد نكوهش مى كند».

محاربى از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانشان روايت كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «ثلاثة يحسن فيهنّ الكذب: المكيدة في الحرب، و عدتك زوجتك، و الاصلاح بين الناس، و ثلاثة

ص: 749

يقبح فيهنّ الصدق: النميمة، و إخبارك الرجل عن أهله بما يكرهه، و تكذيبك الرجل عن الخبر؛ در سه مورد دروغ گفتن نيك است: فريب دادن در جنگ، وعده ات به زنت و آشتى دادن بين مردم. همچنين در سه مورد راست گفتن ناپسند است: سخن چينى، و آنجا كه تو به يك مرد درباره خانواده اش خبرى بدهى كه ناخوشش مى دارد [مانند نقل بدكارگى زوجه به زوج] و آنجا كه چنان خبرى را تكذيب كنى و راست را به مرد بگويى [كه مايه فتنه مى شود]».

معاوية بن عمار روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «المصلح ليس بكذّاب؛ مصلح و آشتى دهنده [هرچه بگويد] دروغگو نيست».

حسن صيقل مى گويد: روزى به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «به ما از امام باقر عليه السلام نقل شده كه درباره سخن يوسف عليه السلام كه گفت: «أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَ-رِقُونَ»(1)؛ "اى اهل قافله، شما دزد هستيد". فرمودند: «به خدا سوگند، آنها سرقتى نكرده بودند، او نيز دروغ نگفت؛ و درباره سخن ابراهيم عليه السلام كه گفت: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَ-ذَا فَسْ-ٔلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ»(2)؛ "بلكه اين كار را بزرگشان كرده است، از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند". فرمودند: به خدا سوگند، نه آنها اين كار را كرده بودند و نه او دروغ گفت». امام صادق عليه السلامفرمودند: اى صيقل، نظر شما در اين باره چيست؟ گفتم: ما فقط تسليم نظر شما هستيم. امام فرمودند: خداى متعال دو چيز را دوست دارد و از دو چيز متنفر است: خطركردن در ميان دو لشكر و دروغ گفتن در راه اصلاح و آشتى را دوست دارد، و تكبّر در راه ها و معابر و دروغ گفتن

در امرى غير از اصلاح را مبغوض مى دارد. به يقين ابراهيم عليه السلامتنها براى اين گفت: بلكه اين كار را بزرگشان كرده است، كه مى خواست اصلاح كند و بر اين راهنمايى كند كه آنها كارى انجام نمى دهند و يوسف نيز براى اصلاح، آن سخن را گفت».

عيسى بن حسان مى گويد كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «كلّ كذب مسئول عنه صاحبه يوماً إلاّ كذباً في ثلاثة: رجل كائد في حربه فهو موضوع عنه، أو رجل أصلح بين اثنين يلقى

ص: 750


1- . سوره يوسف، آيه 70.
2- . سوره انبياء، آيه 63.

هذا بغير ما يلقى به هذا يريد بذلك الإصلاح ما بينهما، أو رجل وعد أهله شيئاً، و هو لا يريد أن يتمّ لهم؛ گوينده هر دروغى روزى بازخواست مى شود مگر دروغ گفتن در سه جا: مردى كه در جنگيدنش فريب به كار مى برد قلم گناه از او برداشته شده، مردى كه بين دو تن اصلاح مى كند و نزد هر يك چيزى مى گويد غير از آنچه نزد ديگرى گويد و از اين كار نيّت اصلاح و آشتى دارد، و مردى كه به اهلش وعده اى مى دهد در حالى كه قصد انجامش را ندارد».

توضيح اين كه موارد جواز، مواردى اضطرارى و از سر ناچارى اند.

ابن يحياى واسطى از يكى از روات شيعه نقل كرده است كه امام صادق عليه السلامفرمودند: «الكلام ثلاثة: صدق و كذب و إصلاح بين الناس؛ سخن سه گونه است: راست و دروغ و آشتى دادن بين مردم». به ايشان عرض شد: «آشتى دادن بين مردم يعنى چه؟» حضرت فرمودند:«تسمع من الرجل كلاماً يبلغه فتخبث نفسه فتقول: سمعت من فلان قال فيك من الخير كذا و كذا خلاف ما سمعت منه؛ از مردى سخنى مى شنوى كه به او رسيده و خشمگينش كرده، لذا به عكس چيزى كه از او شنيده اى به وى مى گويى: از فلانى شنيدم كه درباره ات ذكر خير مى كرد و چنين و چنان مى گفت».

عطا از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرموده اند: «لا كذب على مصلح؛ شخص اصلاح طلب اگر دروغ بگويد بر او گناهى نوشته نمى شود».

محمد بن على بن الحسين در كتاب الإخوان با سند خويش نقل كرده كه امام رضا عليه السلام فرمودند: «إنّ الرجل ليصدق على أخيه فيناله عنت من صدقه فيكون كذّاباً عند اللّه، و إنّ الرجل ليكذب على أخيه يريد به نفعه فيكون عند اللّه صادقاً؛ چه بسا مردى به زيان برادرش راست مى گويد و از رهگذر راستگويى او سختى اى بدو مى رسد. در نتيجه نزد خدا دروغگو به شمار مى آيد. نيز اى بسا مردى به سود برادرش و براى آن كه مى خواهد سودى به او برسد دروغ مى گويد و در نتيجه نزد خدا راستگو به حساب مى آيد».

سيد رضى در نهج البلاغه روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «علامة الإيمان أن تؤثر الصدق حيث يضرّك على الكذب حيث ينفعك، و أن لا يكون في

ص: 751

حديثك فضل عن علمك، و أن تتّقي اللّه في حديث غيرك؛ ايمان آن است كه راستى را برگزينى، حتى اگر به زيان تو باشد بر دروغى كه تو را سود رساند. نيز گفتارت از علمت افزون نيايد و همواره چون از ديگرى سخن بگويى ترس از خدا در دلت زنده شود».

137. نهى از دو چهرگى و دو زبانى

ابن ابى يعفور روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من لقي المسلمين بوجهين و لسانين، جاء يوم القيامة و له لسانان من نار؛ هركس با دو چهره و دو زبان با مسلمانى برخورد كند روز قيامت در حالى مى آيد كه دو زبان آتشين و شعله ور دارد».

زهرى روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذا لسانين، يطري أخاه شاهداً، و يأكله غائباً، إن أعطي حسده، و إن أبتلي خذله؛ چه بد بنده اى است كسى كه دو چهره و دو زبان داشته باشد: برادرش را در حضور او مى ستايد و در نبود اوگوشت او را مى خورد! اگر چيزى به او داده شود به وى حسادت مى كند و اگر گرفتار آيد بى يار و تنهايش مى گذارد».

[ آن شنيدم كه رادمرد بزرگ *** پايه مردمى چنين بنهاد

كه نه از كس فريب بايد خورد *** نه كسى را فريب بايد داد]

عبدالرحمن بن حماد در روايتى مرفوعه از يكى از معصومين نقل كرده است كه چنين فرمودند: «خداى تبارك و تعالى به عيسى عليه السلام فرمود: يا عيسى ليكن لسانك في السر و العلانية لساناً واحداً، و كذلك قلبك، إنّي أحذّرك نفسك و كفى بك خبيراً لا يصلح لسانان في فم واحد، و لا سيفان في غمد واحد و لا قلبان في صدر واحد، و كذلك الأذهان؛ اى عيسى، بايد كه زبانت در نهان و آشكار زبانى واحد و يكسان باشد، و همچنين قلبت. من تو را از نفست برحذر مى سازم؛ تو خود بهتر مى دانى كه روا نيست كه دو زبان در يك دهان، و دو شمشير در يك

غلاف، و دو قلب در يك سينه باشد، و چنين است ذهنها».

[ تركِ دنيا به مردم آموزند *** خويشتن سيم و غلّه اندوزند

عالمى را كه گفت باشد و بس *** هرچه گويد نگيرد اندر كس

ص: 752

عالم آن كس بود كه بد نكند *** نه بگويد به خلق و خود نكند]

زيد بن على از نياكانش نقل كرده كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: يجيء يوم القيامة ذو الوجهين دالعاً لسانه في قفاه، و آخر من قدّامه يلتهبان ناراً حتّى يلهبا جسده، ثمّ يقال: هذا الذي كان في الدنيا ذا وجهين و لسانين يعرف بذلك يوم القيامة؛ در روز قيامت فرد داراىِ دو چهره در حالى مى آيد كه يك زبانش از پشت سر بيرون افتاده و يك زبان ديگر از جلويش آويزان است، و از هر دو آتش زبانه مى كشد تا آن كه در جسمش در افتند. سپس گفته مى شود: اين همانى است كه در دنيا دو چهره و دو زبان داشت. [ آرى،]

در قيامت اين گونه معرّفى مى شود».

عمار مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من كان له وجهان في الدنيا كان له يوم القيامة لسانان من نار؛ هر كه در دنيا دو چهره داشته باشد در روز قيامت دو زبان از آتش خواهد داشت».

نيز در خطبه اى از ايشان چنين آمده است: «و من كان ذا وجهين و ذا لسانين كان ذا وجهينو لسانين يوم القيامة من نار؛ هر آن كه در دنيا دو چهره و دو زبان داشته باشد، در روز قيامت داراى دو چهره و دو زبان از آتش خواهد بود».

[ چند ظاهر را كنى چون گلِستان *** باطنت از تيرگى افغان كنان

چند صد رنگيت هست و صددلى *** باطن يكرنگ بگزين و جلى]

عبداللّه بن ابى يعفور مى گويد از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «من لقي الناس بوجه و عابهم بوجه جاء يوم القيامة و له لسانان من نار؛ هر كه مردم را با چهره اى ملاقات، و با چهره اى ديگر از آنها عيب گويى كند، روز قيامت با دو زبان از جنس آتش وارد مى شود».

حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانشان و سرانجام از حضرت على عليه السلام و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آلهروايت كرده اند كه فرمودند: «من مدح أخاه المؤمن في وجهه و اغتابه من ورائه فقد إنقطع ما بينهما من العصمة؛ هركس در مقابل برادر مؤمنش او را ستايش و پشت سرش از او غيبت كند، [رشته ]حرمت ميان آن دو قطع مى شود».

ص: 753

138. نهى از قهر كردن و امر به پيشدستى بر هم در صله رحم

هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمودند: «لا هجرة فوق ثلاث؛ بيش از سه روز قهر كردن جايز نيست».

مرازم بن حكيم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا خير في المهاجرة؛ خيرى در قهر كردن نيست».

قاسم بن ربيع مى گويد كه در توصيه مفضل آمده است كه گفت: «شنيدم امام صادق عليه السلام فرمودند: "هيچ گاه دو مرد از سر قهر از هم جدا نمى شوند، جز آنكه يكى شان مستوجب بيزارى و لعنت خدا مى گردد، و چه بسا ممكن است هر دو مستوجب آن بشوند." معتب به ايشان گفت: فدايت شوم، اين عاقبت حقِ آن ظالم است؛ مظلوم چه گناهى كرده؟ حضرت فرمودند: "زيرا او برادرش را به برقرارى مجدد پيوند دوستى دعوت نمى كند و در نزاع با او كوتاه نمى آيد. از پدرم شنيدم كه مى فرمودند: هنگامى كه دو تن با يكديگر نزاع مى كنند و يكى بر ديگرى برترى طلبى مى كند، آن طرف مظلوم بايد به سوى رفيقش بازگردد تا به او بگويد: اى برادر، من ستم كردم و تقصير با من است. [ آرى او بايد چنين كند ]تا قهرميان او و رفيقش پايان پذيرد؛ زيرا خداى تبارك و تعالى حاكمى است عادل و بالاخره حق مظلوم را از ظالم مى گيرد"».

ابوبصير مى گويد كه روزى از امام صادق عليه السلام پرسيدم درباره مردى كه با آن خويشاوند نزديكى كه عارف به حق [اهل بيت] نيست، قطع رابطه مى كند، نظرتان چيست؟ حضرت فرمودند: «لا ينبغي له أن يصرمه؛ سزاوار نيست كه او با وى قطع ارتباط كند».

داوود بن كثير مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: پدرم مى فرمود كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرموده اند: «أيّما مسلمين تهاجرا فمكثا ثلاثاً لا يصطلحان إلاّ كانا خارجين من الإسلام [ أى الإسلام الكامل] و لم يكن بينهما ولاية فأيّهما سبق إلى كلام أخيه كان السابق إلى الجنّة يوم الحساب؛ هر دو مسلمانى كه با يكديگر قهر كنند و سه روز چنين باشند و آشتى نكنند از اسلام [حقيقى] خارجند و هيچ پيوند ايمانى ميانشان نخواهد بود و هر يك كه براى سخن گفتن با برادرش پيشدستى كند، در روز حساب براى رفتن به سوی

ص: 754

بهشت پيش خواهد افتاد».

ابوبصير نيز روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: «لا يزال الشيطان فرحاً ما اهتجر المسلمان فإذا التقيا اصطكّت ركبتاه و تخلّعت أوصاله و نادى يا ويله ما لقي من الثبور؛ تا وقتى كه دو مسلمان باهم قهرند، شيطان خوشحال است و آن گاه كه باهم ملاقات مى كنند، زانوهايش مى لرزد و بندبندش جدا مى شود و ندا مى دهد كه اى واى، بدبخت شدم!»

امام باقر عليه السلام روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «لا يحلّ لمسلم أن يهجر أخاه فوق ثلاثة؛ براى مسلمان جايز نيست كه بيش از سه روز با برادرش قهر كند».

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانشان و سرانجام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه آن حضرت در حديث «المناهى» از قهر كردن نهى كرده و فرموده اند: «فمن كان لابدّ فاعلاً فلا يهجر أخاه أكثر من ثلاثة أيّام، فمن كان هاجراً لأخيه أكثر من ذلك كانت النار أولى به؛ پس هر كه به ناچار چنين كند، بيش از سه روز با برادرش قهر نكند، و هركس بيش از آن با برادرش قهر باشد، آتش بر او سزاوارتر است».

محمد بن حمران از پدرش روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما من مؤمنين اهتجرا فوق ثلاث إلاّ و برئت منهما في الثالثة؛ هيچ گاه دو مؤمن بيش از سه روز با يكديگرقهر نمى كنند، مگر آن كه در روز سوم از آنها بيزارى مى جويم». به ايشان گفته شد: «اين واكنش در خور ظالم است، اما آن طرف مظلوم چه جرمى كرده است؟» حضرت فرمودند: «ما بال المظلوم لا يصير إلى الظالم فيقول: أنا الظالم حتّى يصطلحا؛ آن طرف مظلوم به سوى آن ظالم نمى رود تا بگويد: من مقصر و خلافكارم تا باهم صلح و آشتى كنند».

رسول خدا صلى الله عليه و آله در توصيه اى به ابوذر چنين مى فرمايند: «يا أباذر إيّاك و هجران أخيك فإنّ العمل لا يتقبّل مع الهجران، يا أباذر أنهاك عن الهجران فإن كنت لابدّ فاعلاً فلا تهجره ثلاثة أيّام كملاً، فمن مات فيها مهاجراً لأخيه كانت النار أولى به؛ اى اباذر، از قهر كردن با برادرت دورى كن كه با قهر كردن، عمل صالح مقبول خدا نمى گردد. اى اباذر، تو را از قهر كردن نهى مى كنم، و اگر تو به ناچار بايد چنين كنى، پس سه روز كامل با او قهر نكن. هركس در حال بميرد كه با برادرش قهر باشد آتش بر او سزاوارتر است».

ص: 755

139. نهى از آزار مؤمن

هشام بن سالم مى گويد كه روزى از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «خداى عزّوجلّ [در حديث قدسى ]مى فرمايد: ليأذن بحرب منّي من آذى عبدي المؤمن، و ليأمن غضبي من أكرم عبدي المؤمن؛ هر كه بنده مؤمن مرا مى آزارد، در واقع به من اعلان جنگ كرده است؛ و هر كه بنده مؤمن مرا گرامى بدارد از خشم من ايمن خواهد بود».

مفضل بن عمر نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا كان يوم القيامة نادى مناد أين الصدود لأوليائي، فيقوم قوم ليس على وجوههم لحم فيقال: هؤلاء الذين آذوا المؤمنين و نصبوا لهم و عاندوهم و عنّفوهم في دينهم ثمّ يؤمر بهم إلى جهنّم؛ روز قيامت كه برپا مى شود، منادى ندا مى دهد: "كجايند كسانى كه بر اولياى من راه بستند؟" آن گاه گروهى كه هيچ گوشتى بر چهره شان نيست برمى خيزند. در اين هنگام گفته مى شود: "اينان همان كسانى اند كه مؤمنان را آزردند و با آنها دشمنى ورزيدند و به عناد برخاستند و به سبب اعتقادات دينى شان با آنها با خشونت رفتار كردند." سپس به آنها امر مى شود كه به سوى آتش جهنم بروند».

همو حديثى ديگر كه مشابه حديث فوق است، روايت كرده است، اما مى افزايد كه امام صادق عليه السلامفرمودند: «... كانوا واللّه الذين يقولون بقولهم و لكنّهم حبسوا حقوقهم و أذاعوا عليهمسرّهم؛ سوگند به خدا، اينان همان اعتقادى داشتند كه خود آنان داشتند، اما آنها را از حقوقشان منع مى كردند و رازهايشان را به زيانشان برملا مى ساختند».

140. نهى از توهين مؤمن

ابان بن تغلب روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «لما أسري بالنبي صلى الله عليه و آله قال: يا ربّ ما حال المؤمن عندك؟ قال: يا محمّد من أهان لي وليّا فقد بارزني بالمحاربة، و أنا أسرع شيء إلى نصرة أوليائي؛ آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آسمان برده شدند فرمودند: "اى پروردگارم، وضعيت مؤمن در پيشگاه تو چگونه است؟" حضرت حق مى فرمايد: اى محمد، هركس به يكى از بندگانِ خوب من توهين كند، در واقع به من اعلان جنگ داده است، و من در يارى كردن اوليايم سريعترينم».

ص: 756

حمّاد بن بشير از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «قال اللّه عزّوجل: من أهان لي وليّاً فقد أرصد لمحاربتي؛ خداى عزّوجلّ [در حديثى قدسى ]فرمود: هر كسى يكى از اولياى مرا توهين كند در كمين جنگ با من قرار گرفته است».

حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانشان نقل مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث «المناهى» فرمودند: «و من إستخفّ بفقير مسلم فقد إستخفّ بحقّ اللّه، واللّه يستخفّ به يوم القيامة إلاّ أن يتوب؛ هركس فقير مسلمانى را سبك شمارد، حق خداى را سبك شمرده و خدا در روز قيامت او را سبك خواهد شمرد، مگر آن كه توبه كند».

و فرمودند: «من أكرم فقيراً مسلماً لقي اللّه يوم القيامة و هو عنه راض ألا و من أكرم أخاه المسلم فإنّما يكرم اللّه عزّوجل؛ هركس فقير مسلمانى را گرامى بدارد در روز قيامت در حالى خداى را ملاقات مى كند كه از وى خشنود است. هان! هركس برادر مسلمانش را گرامى بدارد تنها خداى عزّوجلّ را گرامى داشته است».

امام رضا عليه السلام از نياكانشان نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «من إستذلّ مؤمناً أو حقّره لفقره و قلّة ذات يده شهره اللّه يوم القيامة؛ هركس مؤمنى را به سبب فقر و تهيدست بودنش خوار و يا ناچيز بشمارد، خدا در روز قيامت رسوايش مى كند».

ابوبصير نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا تحقّروا مؤمناً فقيراً فإنّ من حقّر مؤمناً أوإستخفّ به حقّره اللّه و لم يزل ماقتاً له حتّى يرجع عن محقرته أو يتوب؛ هيچ گاه مؤمن فقيرى را تحقير نكنيد كه بى شك هركس مؤمنى را تحقير كند، خدا او را تحقير مى كند و پيوسته نسبت به او خشمگين خواهد بود تا آن زمان كه از تحقير كردنش بازگردد يا توبه كند».

و نيز فرمودند: «من إستذلّ مؤمناً أو إحتقره لقلّة ذات يده شهره اللّه يوم القيامة على رؤوس الخلائق؛ هر كه مؤمنى را خوار شمارد يا به سبب تهيدستى اش تحقيرش كند، خدا در روز قيامت در مقابل چشمان تمام مردم رسوايش مى كند».

ص: 757

ابراهيم بن عمر يمانى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما من مؤمن يخذل أخاه و هو يقدر على نصرته إلاّ خذله اللّه في الدنيا و الآخرة؛ هيچ مؤمنى نيست كه در عين توانايى بر يارى برادرش، او را تنها گذارد مگر آن كه خدا در دنيا و آخرت او را تنها مى گذارد».

رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه اى فرمودند: «و من أهان فقيرا مسلما من أجل فقره و إستخفّ به فقد إستخفّ باللّه، و لم يزل في غضب اللّه عزّوجل و سخطه حتّى يرضيه، و من أكرم فقيرا مسلما لقي اللّه يوم القيامة و هو يضحك إليه؛ هركس به مسلمان فقيرى به سبب فقرش اهانت كند و سبكش شمارد خداى را سبك شمرده و همواره در غضب خداى عزّوجلّ خواهد بود تا آن كه او را راضى كند؛ و هركس فقير مسلمانى را گرامى بدارد در روز قيامت در حالى خدا را ملاقات مى كند كه به او مى خندد».

حضرت سپس فرمودند: «و من بغى على فقير أو تطاول عليه أو إستحقره حقّره (حشره) اللّه يوم القيامة مثل الذرّة في صورة رجل حتّى يدخل النار؛ هركس بر فقيرى تجاوز يا برترى طلبى كند يا حقيرش شمارد خدا در روز قيامت مثل مورچه اى به صورت انسان تحقيرش مى كند تا آن كه داخل آتش شود».

141. نهى از خوار كردن مؤمن

معلّى بن خنيس روايت كرده است كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: «قال اللّه عزّوجل: ليأذن بحرب منّي من أذلّ عبدي المؤمن و ليأمن غضبي من أكرم عبدي المؤمن؛ خداى عزوجل [در حديث قدسى ]مى فرمايد: هر كه بنده مؤمنم را خوار مى كند، در واقع به من اعلان جنگ داده، و هر كه بنده مؤمنم را گرامى مى دارد، از خشم من ايمن خواهد بود».

معاويه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «پروردگارم مرا به آسمان برد و بعد، از وراى حجاب به من چيزهايى را وحى نمود و شفاهاً به من فرمودند: اى محمد، هركس يكى از بندگانم را خوار كند، به يقين در كمين جنگ با من

ص: 758

نشسته است و آن كه با من بجنگد با او مى جنگم». گفتم: "پروردگارا، اين بنده تو كيست؟ به يقين دانستم كه هر كه با تو بجنگد، با او مى جنگى". حضرت حق فرمودند: او كسى است كه پيمانش را براى تولّى به ولايت تو و وصىّ تو و ذرّيّه شما دو تن گرفته ام».

معلّى بن خنيس از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «قال اللّه عزّوجل: من إستذلّ عبدي المؤمن فقد بارزني بالمحاربة؛ خداى عزّوجل [در حديث قدسى ]فرمودند: هركس بنده مؤمنم را خوار بشمارد به من اعلان جنگ كرده است».

محمد بن ابوحمزه از يكى از راويان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من حقّر مؤمناً مسكيناً أو غير مسكين لم يزل اللّه عزّوجل حاقراً له ماقتاً حتّى يرجع عن محقرته إيّاه؛ هركس مؤمنى را چه فقير يا غنى تحقير كند، خداى عزوجل پيوسته تحقيركننده او خواهد بود و بر او خشم مى گيرد تا آن كه از تحقيرش دست بردارد».

معلى بن خنيس از امام صادق عليه السلام و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمودند: «قال اللّه عزّوجل: قد نابذني من أذلّ عبدي المؤمن؛ خداى عزوجل [در حديث قدسى] فرمودند: آن كه بنده مؤمنم را خوار كند با من از در جنگ درآمده است».

منصور صيقل و معلى بن خنيس از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «قال اللّه عزّوجل: إنّي لحرب لمن استذلّ عبدي المؤمن، و إنّي أسرع إلى نصرة أوليائي؛ خداى عزوجل [در حديث قدسى ]فرمود: به يقين من با كسى كه بنده مؤمنم را خوار شمارد مى جنگم و بى ترديد براى يارى اولياى خود سريعترينم».

142. نهى از سبك شمردن مؤمن

ابوهارون از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه روزى ايشان به عده اى كه نزدشان بودند و من هم آنجا حاضر بودم فرمودند: «شما را چه شده كه ما را سبك مى شماريد؟» مردى از خراسان برخاست و گفت: «پناه بر خدا از اين كه شما را سبك شماريم و يا چيزى از امر وشأن شما را خوار كنيم». حضرت فرمودند: «بله، خود تو بى شك يكى از همانانى

ص: 759

هستى كه مرا سبك مى شمارند». آن مرد گفت: «پناه بر خدا از اين كه شما را سبك شمارم». حضرت به او فرمودند: «واى بر تو، آيا آن گاه كه در نزديكى جحفه بوديم نشنيدى كه فلانى به تو گفت: "به اندازه يك ميل مرا سوار كن و ببر، كه به خدا سوگند، ناتوان شدم". به خدا سوگند حتى سرت را برايش بلند نكردى و سبكش شمردى. هركس مؤمنى را سبك بشمارد، ما را سبك شمرده و حرمت خداى عزّوجلّ را ضايع كرده است».

143. نهى از قطع ارتباط با خويشان

ابوحمزه از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «إذا قطّعوا الأرحام جعلت الأموال في أيدي الأشرار؛ اگر قطع رحم كنند اموال در دستان اشرار قرار مى گيرد».

همو روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «إنّ من الذنوب الّتي تعجّل الفناء قطيعة الرحم؛ به يقين يكى از گناهانى كه نابودى را تسريع مى كند قطع رحم است».

عنبسه عابد مى گويد: روزى مردى نزد امام صادق عليه السلام آمد و از خويشانش گلايه كرد. حضرت به او فرمودند: «أكظم غيظك و افعل؛ خشم خودت را فرو خور و كار خود را بكن».

او گفت: «آنها چنين مى كنند و چنان مى كنند». حضرت فرمودند: «أتريد أن تكون مثلهم فلا ينظر اللّه إليكم؛ آيا مى خواهى مثل آنها باشى و در نتيجه خدا به شما نظر نكند؟».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «لا تقطع رحمك و إن قطعتك؛ صله رحم را قطع نكن هرچند او [ارتباطش را] با تو قطع كرده باشد».

144. نهى از شماره كردن لغزشهاى مؤمن به منظور عيبجويى از او

ابن بكير روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أبعد ما يكون العبد من اللّه أن يكون الرجل يؤاخي الرجل و هو يحفظ زلاّته فيعيّره بها يوماً ما؛ دورترين حالت بنده نسبت به خدا آن است كه يكى با ديگرى برادرى كند در حالى كه لغزشهايش را به ياد مى سپرد تا روزى از روزها از او عيبجويى كند».

ص: 760

زراره روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ أقرب ما يكون العبد إلى الكفر أن يؤاخي الرجل الرجلَ على الدين فيحصي عليه زلاّته ليعنّفه بها يوماً ما؛ نزديكترين حالت بنده بهكفر آن است كه با مردى بر مبناى آموزه هاى دينْ دوستى و برادرى كند و در عين حال لغزشهاى دوستش را شماره مى كند تا روزى از روزها او را بدانها بيازارد».

اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «...لا تذمّوا المسلمين، و لا تتبّعوا عوراتهم، فإنّه من تتبّع عوراتهم تتبّع اللّه عورته و من تتّبع اللّه عورته، يفضحه و لو في بيته؛ مسلمانان را نكوهش نكنيد و در پى ثبت نواقص و زشتيهاى آنها نباشيد؛ زيرا هر كه در پى به ياد سپردن نواقص و زشتى هاى آنان باشد، خدا نيز در پى ثبتِ نواقص و زشتيهاى او مى افتد، و هر كه خدا در پى نواقص و زشتيهايش افتد رسوايش مى كند، حتى اگر در خانه اش باشد».

سيف بن عميره مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: «أدنى ما يخرج به الرجل من الإيمان أن يؤاخي الرجلُ الرجلَ على دينه فيحصي عليه عثراته و زلاّته ليعيّره بها يوماً ما؛ كمترين چيزى كه آدمى بدان از دايره ايمان بيرون مى رود آن است كه بر اساس دين برادر مردى شود در عين حال عيوب و لغزشهايش را شماره كند تا روزى از او عيبجويى كند [و به رخِ او بكشد]».

145. نهى از عيبجويى و ملامت كردن مؤمن

عبداللّه بن سنان نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من عيّر مؤمناً بذنب لم يمت حتّى يركبه؛ هركس به سبب گناهى از مؤمنى عيبجويى كند، نمى ميرد تا آن كه خود مرتكب آن گناه شود».

اسحاق بن عمار از ايشان روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من أذاع فاحشة كان كمبتدئها، و من عيّر مؤمناً بشيء لم يمت حتّى يركبه؛ هر كه زشتى اى را منتشر كند، مانند آغازگر و كننده آن است و هركس از مؤمنى به سبب چيزى عيبجويى كند، نمى ميرد

ص: 761

تا آن كه خود مرتكب همان عيب شود».

حسين بن عثمان از راوى اى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من أنّب مؤمناً أنّبه اللّه عزّوجل في الدنيا و الآخرة؛ هركس مؤمنى را ملامت كند، خداى عزّوجلّ او را در دنيا و آخرت ملامت خواهد كرد».

معاوية بن عمار نيز روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من لقى أخاه بمايؤنّبه أنّبه اللّه في الدنيا و الآخرة؛ هركس برادرش را به سختى توبيخ كند و بيازارد، خدا نيز در دنيا و آخرت به سخنى ملامتش خواهد كرد».

منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «من أذاع فاحشة كان كمبتدئها، و من عيّر مسلماً بذنب لم يمت حتّى يركبه؛ هركس زشتى اى را منتشر كند مانند آغازگر و كننده آن است و هر كه به خاطر گناهى از مسلمانى عيبجويى كند، نمى ميرد تا آن كه خود مرتكب آن گناه شود».

146. نهى از غيبت مؤمن

سليمان بن خالد از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «المؤمن من أئتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه، و المهاجر من هجر السيّئات و ترك ما حرّم اللّه، و المؤمن حرام على المؤمن أن يظلمه أو يخذله أو يغتابه أو يدفعه دفعة؛ مؤمن [واقعى] كسى است كه مؤمنان او را بر جانها و اموالشان امين قرار دهند، و مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او سلامت باشند، و مهاجر كسى است كه از بدى ها [به سوى خوبى ها ]هجرت كرده باشد و آنچه خدايش حرام نموده ترك كند. و حرام است كه مؤمنى به مؤمن ديگر ستم كند يا او را تنها و بى ياور بگذارد يا از او غيبت كند و يا بى دليل دست رد به سينه او بزند».

سماعة بن مهران نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من عامل الناس فلم يظلمهم، و حدّثهم فلم يكذبهم، و وعدهم فلم يخلفهم، كان ممّن حرمت غيبته، و كملت مروءته، و ظهر عدله و وجبت أُخوّته؛ هر كه با مردم تعامل كند و بديشان ستم نكند و

ص: 762

با آنان سخن بگويد و دروغ نگويد و وعده شان دهد و خلف وعده نكند، از جمله كسانى خواهد بود كه غيبتش حرام و مروّتش كامل و عدالتش آشكار و برادرى با او واجب است».

حارث بن مغيره نيز از ايشان نقل كرده كه فرمودند: «المسلم أخو المسلم هو عينه و مرآته و دليله، لا يخونه و لا يخدعه و لا يظلمه و لا يكذبه و لا يغتابه؛ مسلمان برادر مسلمان است و او چشم وى و آينه اش و راهنمايش مى باشد، بدو خيانت نمى كند و فريبش نمى دهد و به او ستم نمى كند و دروغ نمى گويد و غيبتش نمى كند».

نيز ربعى از راوى اى نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: «المسلم أخو المسلم لا يظلمه و لا يخذله، و لا يغتابه و لا يغشّه و لا يحرمه؛ مسلمان برادر مسلمان است. به وى ستم نمى كند، تنهايش نمى گذارد، غيبتش نمى كند و با او نيرنگبازى نمى كند و محرومش نمى سازد».

ابن ابوعمير از يكى از اصحابش نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من قال في مؤمن ما رأته عيناه و سمعته أذناه فهو من الذين قال اللّه عزوجل: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَ-حِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(1)؛ هر كه چيزى را درباره مؤمنى بگويد كه چشمش آن را ديده و گوشش آن را شنيده، از زمره كسانى خواهد بود كه خداوند درباره آنها مى فرمايد: كسانى كه دوست دارند زشتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنان است».

[ چون خود همه عيبى چه كنى عيب كسان فاش *** بر غير چه خندى چو تو خود بدتر از آنى

بر عيب تو چون پرده بپوشيد خداوند *** ظلم است اگر پرده مردم بدرانى]

سكونى نيز از آن حضرت روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «الغيبة

ص: 763


1- . سوره نور، آيه 19.

أسرع في دين الرجل المسلم من الأكلة في جوفه؛ غيبت شتابان تر از هضم غذا در درون انسان، دين مرد مسلمان را از بين مى برد».

از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «الجلوس في المسجد انتظار الصلاة عبادة ما لم يحدث؛ نشستن در مسجد به انتظار نماز، عبادت است مادامى كه حَدَثى از او سر نزند» از ايشان سؤال شد: حَدَث چيست؟ فرمودند: «الإغتياب؛ غيبت كردن».

ايشان در توصيه اى به ابوذر نيز مى فرمايند: «يا أباذر إيّاك و الغيبة فإنّ الغيبة أشدّ من الزنا؛ اى اباذر، از غيبت بپرهيز كه غيبت از زنا زشت تر و بدتر است». ابوذر مى پرسد: چرا، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله؟ حضرت مى فرمايند: «لأنّ الرجل يزني فيتوب إلى اللّه فيتوب اللّه عليه، و الغيبة لا تغفر حتّى يغفرها صاحبها، يا أباذر سباب المسلم، فسوق و قتاله كفر، و أكل لحمه من معاصي اللّه و حرمة ماله كحرمة دمه؛ زيرا، ممكن است مردى زنا كند و بعد به سوى خدا توبه نمايد وخدا هم توبه او را مى پذيرد، اما غيبت مورد مغفرت قرار نمى گيرد تا آن كه صاحبش [يعنى غيبت شونده ]آن را مورد مغفرت قرار دهد. اى اباذر، فحش دادن به مسلمان فسق و جنگ با او كفر و خوردن گوشتش از معاصى الهى و حرمت مالش مانند حرمت خون او است». ابوذر پرسيد: اى رسول خدا، غيبت چيست؟ پيامبر فرمودند: «ذكرك أخاك بما يكره؛ برادرت را به چيزى ياد كنى كه آن را ناخوش مى دارد». ابوذر پرسيد: اى رسول خدا، اگر آنچه بدان از او ياد مى شود قطعاً در او باشد چطور؟ پيامبر فرمودند: «إعلم أنك إذا ذكرته بما هو فيه فقد إغتبته و إذا ذكرته بما ليس فيه فقد بهتّه؛ بدان كه اگر او را به آنچه واقعاً در او هست ياد كنى، در اين صورت از او غيبت كرده اى، و هنگامى كه او را به آنچه واقعاً در او نيست ياد كنى، در آن صورت به او بهتان زده اى».

[ به عيب خويش بپرداز تا شوى بى عيب *** مباش آينه عيب ديگران، زنهار]

زيد بن على از نياكانش روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «تحرم الجنّة على ثلاثة: على المنّان، و على المغتاب، و على مدمن الخمر؛ بهشت بر سه كس حرام است:

ص: 764

منت گذار و غيبت كننده و بر دائم الخمر».

ابراهيم بن ابى البلاد از پدرش روايتى مرفوعه نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «و هل يكبّ الناس في النار يوم القيامة إلاّ حصائد ألسنتهم؛ و آيا به جز پيامدهاى زبانهاى مردم چيزى مردم را در آتش مى افكند؟».

ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «سباب المؤمن فسوق، و قتاله كفر، و أكل لحمه معصية اللّه، و حرمة ماله كحرمة دمه؛ فحش دادن به مؤمن فسق و جنگيدن با او كفر و خوردن گوشتش معصيت خدا و حرمت مالش مانند حرمت خون اوست».

حسين بن يزيد از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانشان نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث "المناهى" از غيبت كردن و گوش دادن به آن و سخن چينى و گوش دادن به آن نهى كردند و فرمودند: «سخن چين وارد بهشت نمى شود» و نيز از گفت وگويى كه به چيزى غيرخدا فرا بخواند، و از غيبت نيز نهى كردند و فرمودند: «هركس از مرد مسلمانى غيبت كند، روزه و وضويش باطل مى شوند و در روز قيامت در حالى مى آيد كه از دهانش بويىگندتر از مردار خارج مى شود، بوئى كه اهل محشر از آن آزرده مى شوند و اگر پيش از توبه بميرد، مانند كسى مرده است كه حلال خداى عزوجل را حرام كرده است. هان، هركس در حق برادرش لطف كند و غيبتى كه در مجلسى درباره او به گوش مى خورد رد نمايد، خدا درِ هزار شر را در دنيا و آخرت بر او مى بندد و اگر در عين توانايى بر رد آن، ردّش نكند، بار گناهى، بر دوش مى كشد هفتاد بار سنگين تر از بار گناهى كه بر غيبت كننده است».

[ عيب مردان فاش كردن بدترين عيب هاست *** عيبگو اول كند بى پرده عيب خويش را]

***

[ سخن چين و نمّام در يك نَفَس *** خلاف افكند در ميان دو كس

نديدم ز نمّام سرگشته تر *** نگون طالع و بخت برگشته تر]

ص: 765

عبدالرحمن بن سيابه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ من الغيبة أن تقول في أخيك ما ستره اللّه عليه، و إنّ من البهتان أن تقول في أخيك ما ليس فيه؛ از جمله مصاديق غيبت آن است كه درباره برادرت چيزى كه خدايش بر او پوشانيده بازگويى، و از جمله مصاديق بهتان آن است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه در او نيست».

[ مكن عيب خلق اى خردمند فاش *** به عيب خود از خلق مشغول باش

چو عيب تن خويش جويد كسى *** ز عيب كسان برنگويد بسى]

نوف بكالى مى گويد كه روزى اميرمؤمنان در صحنِ مسجد كوفه بودند كه خدمتشان رسيدم و گفتم: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللّه و بركاته» حضرت جواب دادند: «عليك السلام يا نوف و رحمة اللّه و بركاته». عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين، مرا موعظه فرما». امام فرمودند: «يا نوف أحسن يحسن إليك...؛ اى نوف، نيكى كن تا به تو نيكى شود». عرض كردم: «بيشتر برايم بگوئيد». فرمودند: «إجتنب الغيبة فإنّها إدام كلاب النّار؛ از غيبت كردن دورى كن كه بى شك غيبتْ خورش سگان جهنم است». سپس فرمودند: «يا نوف كذب من زعم أنّه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة؛ اى نوف، آن كه مى پندارد حلال زاده است و با غيبت كردن گوشتهاى مردم را مى خورد، دروغ مى گويد». توضيح اين كه: منظور حضرت آن است كه شيطان در انعقاد نطفه جنينِ چنين فردى شركت داشته است.

حسين بن خالد از امام رضا عليه السلام و ايشان از پدر گرامى اش روايت كرده اند كه امامصادق عليه السلامفرمودند: «إنّ اللّه يبغض البيت اللّحْم و اللّحمِ السمين؛ خداوند خانه اى كه داراى گوشت باشد و گوشتالوى چاق را مبغوض مى دارد». به ايشان گفته مى شود: «ما واقعاً گوشت را دوست داريم و خانه هايمان هم از آن خالى نيست. [چطور چنين چيزى ممكن است؟]» حضرت فرمودند: «ليس حيث تذهب، إنّما البيت اللّحم البيت الذي تؤكل فيه لحوم الناس بالغيبة، و أمّا اللّحمِ السمين فهو المتبختر المتكبّر المختال في مشيه؛ منظور آن نيست كه ذهنت بدان سوى رفت؛ منظور از خانه داراى

ص: 766

گوشت، خانه اى است كه در آن با غيبت كردن، گوشت مردم خورده مى شود، و منظور از گوشتالوى چاق نيز، كسى است كه شيفته خودبرتربينى است كه متكبّرانه راه مى رود».

[ چون زبان گرديد گرم حرف مى كاهد ز عجز *** شمع را آخر زبانِ آتشين كوتاه كرد]

اسباط بن محمد در روايتى مرفوعه نقل كرده كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله فرمودند: «الغيبة أشدّ من الزنا، فقيل: يا رسول اللّه و لم ذلك؟ قال: أمّا صاحب الزنا فيتوب فيتوب اللّه عليه و أمّا صاحب الغيبة فيتوب فلا يتوب اللّه عليه حتّى يكون صاحبه الّذي يحلّه؛ غيبت از زنا زشت تر است. به ايشان گفته شد: اى رسول خدا چرا؟ پيامبر فرمودند: زناكار، سرانجام توبه مى كند و خدا هم توبه او را مى پذيرد، اما توبه غيبت كننده تا وقتى غيبت شونده حلالش نكند، پذيرفته نمى شود».

او در روايت مرفوعه ديگرى نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: «ألا أخبركم بالذي هو أشدّ من الزنا؟ وقع الرجل في عرض أخيه؟؛ آيا شما را از آنچه از زنا زشت تر است آگاه نسازم؟ اين كه انسان به جان آبروى برادر دينى اش بيفتد [و با غيبت كردنْ گوشت او را بخورد]».

[ بُود غيبت خَلق مردار خوردن *** از اين لقمه كن پاك كام و دهان را]

***

[ هست غيبت اكل لحم مردمان *** مى خورى و سيرى ات نايد از آن

گوشت هاى بندگان حق خورى *** غيبت ايشان كنى كى فر برى]

علقمه بن محمد نقل كرده كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: «فمن لم تره بعينك يرتكب ذنباً و لم يشهد عليه عندك شاهدان فهو من أهل العدالة و الستر، و شهادته مقبولة، و إن كان في نفسه مذنباً، ومن إغتابه بما فيه فهو خارج عن ولاية اللّه تعالى ذكره داخل في ولاية الشيطان؛ كسى كه با چشم خود نديده اى كه گناه مى كند، و عليه او نزد تو دو شاهد شهادت نداده اند، اززمره عادلان است و شهادتش نيز پذيرفته مى شود، اگرچه واقعاً گناهكار باشد؛ و هر كه به سبب آنچه در اوست غيبتش كند، از ولايتِ خدای

ص: 767

-تعالی ذکره- بيرون و در سلطه شيطان داخل مى شود».

همو نقل مى كند پدرم از پدرش و او از نياكانشان روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من اغتاب مؤمناً بما فيه لم يجمع اللّه بينهما في الجنّة أبداً، و من اغتاب مؤمناً بما ليس فيه فقد إنقطعت العصمة بينهما، و كان المغتاب في النار خالداً فيها و بئس المصير؛ هركس به سبب چيزى كه در يك مؤمن هست غيبتش كند، خدا هرگز ميان آن دو در بهشت الفت برقرار نخواهد كرد، و هر كه به سبب بودنِ چيزى كه واقعاً در مؤمنى نيست، غيبتش كند رشته حرمت ميان آنها بريده مى شود و غيبت كننده در آتش است و در آن جاويد خواهد بود و راستى كه آنجا بد سرانجامى است».

رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه اى فرمودند: «هركس از برادر مسلمانش غيبت كند روزه و وضويش باطل مى شود، و اگر در همان حال بميرد، به مانند كسى مرده است كه حلال خدا را حرام كرده است... و هركس در راه يارى برادرش و سودرسانى به او گام بردارد، ثواب مجاهدانِ در راه خدا دارد و هركس در راه عيبجويى برادرش و برملا كردن نقص و زشتى او گام بردارد، با اولين گامى كه بر مى دارد در جهنم مى رود و خدا در مقابل چشمان مردم از نقص و زشتى اش پرده برمى دارد؛ و هركس در راه ايجاد فساد ميان آن دو برادر و قطع ارتباط ميان آنها گام بردارد، خداى عزوجل بر او غضب و در دنيا و آخرت لعنتش مى كند و

بر گرده او بار گناهى قرار مى گيرد مانند بار گناه قاطع رحم».

عبداللّه بن سنان نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «الغيبة أن تقول في أخيك ما قد ستره اللّه عليه، فأمّا إذا قلت ما ليس فيه فذلك قول اللّه عزّوجل: «...فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَ-نًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا»(1)؛ غيبت كردن آن است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه خدا آن را براى او پنهان نموده. اما اگر درباره او چيزى گفتى كه واقعاً در او نباشد، در اين صورت، اين عملْ مصداق فعلى

است كه خداوند درباره آن مى فرمايد: بارِ بهتان و گناه آشكارى بر دوش گرفته است».

ص: 768


1- . سوره نساء، آيه 112.

[ غمز و غيبت ز ناكسى و خسى است *** افترا و دروغ بدنفسى است]

147. نهى از بهتان زدن

ابن ابى يعفور نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من بهت مؤمناً أو مؤمنة بما ليس فيه بعثه اللّه في طينة خبال حتّى يخرج ممّا قال، قلت: و ما طينة خبال؟ قال: صديد يخرج من فروج المومسات؛ هركس به زن يا مرد مؤمنى به چيزى كه در او نيست بهتان بزند، در روز قيامت خدا او را در "طينت خبال" بر مى انگيزد، تا از آنچه گفته است بيرون بيايد». راوى پرسيد: طينت خبال يعنى چه؟ امام فرمودند: «خونابه اى كه از آلت زنان بدكاره خارج مى شود».

امام رضا عليه السلام از نياكانشان روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من بهت مؤمناً أو مؤمنه، أو قال فيه ما ليس فيه أقامه اللّه يوم القيامة على تلّ من نار حتّى يخرج ممّا قال فيه؛ هركه به مرد يا زن مؤمنى بهتان بزند يا درباره او چيزى بگويد كه در او نيست، خدا در روز قيامت او را بر پشته اى از آتش مى ايستاند تا از آنچه درباره اش گفته است، بيرون آيد».

[ عيب كسان منگر و احسان خويش *** ديده فروبر به گريبان خويش

آينه آن روز كه گيرى به دست *** خود شكن آن روز مشو خودپرست

خويشتن آراى مشو چون بهار *** تا نكند در تو طمع روزگار]

148. موارد جواز غيبت

داود بن سرحان از امام صادق عليه السلام درباره مسأله غيبت سؤال كرد و امام پاسخ دادند: «هو أن تقول لأخيك في دينه ما لم يفعل وتبثّ عليه أمراً قد ستره اللّه عليه لم يقم عليه فيه حدّ؛ غيبت آن است كه درباره برادر دينى ات چيزى بگويى كه انجام نداده باشد و كارى ناشايست را به او نسبت دهى كه خدا براى او پنهانش كرده و حدّى هم بر او اقامه نشده باشد».

عبدالرحمن بن سيابه نيز از ايشان روايت مى كند كه فرمودند: «الغيبة أن تقول في أخيك

ص: 769

ما ستره اللّه عليه، و أما الأمر الظاهر مثل الحدّة و العجلة فلا، و البهتان أن تقول فيه ما ليس فيه؛ غيبت آن است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه خدا بر او مستورش كرده باشد، اما كار آشكارى مثل تندى و شتابكارى، نه. [يعنى غيبت حرام محسوب نمى شود] و بهتان آن است كه درباره او چيزى بگويى كه واقعاً در او نيست».

ابان از راوى اى نقل كرده است كه روزى امام كاظم عليه السلام به من فرمودند: «من ذكر رجلاًمن خلفه بما هو فيه ممّا عرفه الناس لم يغتبه، و من ذكره من خلفه بما هو فيه ممّا لا يعرفه الناس اغتابه، و من ذكره بما ليس فيه فقد بهته؛ هركس پشت سر مردى چيزى بگويد كه واقعا در او باشد و مردم نيز آن را علناً بدانند، از او غيبت نكرده است، و هركس پشت سرش چيزى بگويد كه واقعاً در او باشد، ولى مردم آن را ندانند، غيبت او را كرده است، و هركس پشت سرش چيزى بگويد كه واقعاً در او نباشد، به او بهتان زده است».

هارون بن جهم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له ولا غيبة؛ اگر بدكارى آشكارا بدكارى كند، ديگر نه حرمتى دارد و نه غيبتش حرام است».

ابوالبخترى نيز از ايشان نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ثلاثة ليس لهم حرمة، صاحب هوى مبتدع، و الإمام الجائر، و الفاسق المعلن بالفسق؛ سه تن اند كه هيچ حرمتى ندارند: بدعتگذار، پيشواى ناعادل و فاسقى كه تظاهر به كار فاسقانه مى كند».

فضل بن ابوقره نيز نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خدا: «لاَّ يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُ-لِمَ...»(1)؛ «خدا دوست ندارد كسى با سخنان خود، بديها [ىِ ديگران] را اظهار كند؛ مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد» فرمودند: «من أضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممّن ظلم فلا جناح عليهم فيما قالوا فيه؛ هركس گروهى را ميهمان كند و از آنها بد پذيرايى كند او از جمله آن كسانى است كه ستم كرده و بر آنها در آنچه درباره

[شيوه بد ميهمان دارى]اش بگويند گناهى نيست».

ص: 770


1- . سوره نساء، آيه 148.

امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان درباره همين آيه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ الضيف ينزل بالرجل فلا يحسن ضيافته فلا جناح عليه أن يذكر سوء ما فعله؛ چه بسا ميهمانى در منزل مردى فرود آيد، ولى او به خوبى از وى پذيرايى نكند، در اينجا بر او گناهى نيست كه از اين كار بدش ياد كند».

149. دستور اسلام به رد غيبت از مؤمن

حماد بن عمرو و انس بن محمد از پدرش و او از امام صادق عليه السلام و ايشان از نياكانشانروايت مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در توصيه به على عليه السلام فرموده اند: «يا علي من اغتيب عنده أخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ينصره خذله اللّه في الدنيا و الآخرة؛ اى على، هركس در نزد او، برادر مسلمانش مورد غيبت قرار بگيرد و او بتواند يارى اش كند، ولى نكند، خدا او را در دنيا و آخرت تنها و بى ياور مى گذارد».

ابوالورد از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: «من اغتيب عنده أخوه المؤمن فنصره و أعانه نصره اللّه و أعانه في الدنيا و الآخرة، و من لم ينصره و لم يعنه و لم يدفع عنه و هو يقدر على نصرته و عونه إلاّ خفضه اللّه في الدنيا و الآخرة؛ هركس برادر مؤمنش نزد او مورد غيبت قرار گيرد و او يارى اش كند، خدا در دنيا و آخرت يارى و كمكش مى كند و كسى كه در عين توانايى بر يارى و كمك به وى او را يارى، و آن را از او دفع نكند، خدا او را در دنيا و آخرت ذليل و خوار مى سازد».

سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من ردّ عن عرض أخيه المسلم، وجبت له الجنّة البتّة؛ هركس كه خطرى را از آبروى برادر مؤمنش رد كند به يقين بهشت بر او واجب مى شود».

ابراهيم بن عمر يمانى نيز نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «هيچ مؤمنى نيست كه به مؤمن مظلومى كمك كند مگر آن كه اين كار از يك ماه روزه و اعتكاف در مسجدالحرام برتر خواهد بود، و هيچ مؤمنى نيست كه برادرش را، در فرض توان بر يارى او، يارى كند جز آن كه خدا در دنيا و آخرت يارى اش مى كند، و هيچ مؤمنى

ص: 771

نيست كه در عين توانايى بر يارى برادرش، او را تنها گذارد، مگر آن كه خداوند در دنيا و آخرت تنهايش مى گذارد».

رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در خطبه اى فرمودند: «و من ردّ عن أخيه غيبة سمعها في مجلس ردّ اللّه عنه ألف باب من الشرّ في الدنيا و الآخرة، فإن لم يردّ عنه و أعجبه كان عليه كوزر من اغتاب؛ هركس غيبتى را كه در مجلسى درباره برادرش شنيده از او رد كند، خدا هزار شر را در دنيا و آخرت از او رد مى كند. و اگر آن را از او رد نكند و آن را بپسندد، بر او بار گناهى همانند بار گناه آن كه غيبت كرده است قرار مى گيرد».

اسماعيل بن مسلم سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند:«من ردّ عن عرض أخيه المسلم كتب له الجنّة البتّة، و من أتي إليه معروف فليكافى ء، فإن عجز فليثن به، فإن لم يفعل فقد كفر النعمة؛ هركس خطرى را از آبروى برادر مسلمانش دفع كند به يقين بهشت براى او نوشته مى شود، و هركس [ از برادر دينى اش خدمت و احسان و] نيكى اى ديد، مطابق آن تلافى كند، و اگر نتوانست جبران كند، او را ستايش كند، كه اگر چنين نكند، در واقع كفران نعمت كرده است».

ابن ابى درداء از پدرش نقل كرده كه روزى مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آلهبه مرد ديگرى دشنام داد و به حيثيت او توهين كرد، اما فرد ديگرى از حاضران در مجلس بدو اعتراض و آن را رد كرد. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من ردّ عن عرض أخيه كان له حجابا من النار؛ هر كه خطرى را از آبروى برادرش رد كند، اين كار براى او حجابى خواهد بود در برابر آتش».

رسول خدا صلى الله عليه و آله در توصيه اى به ابوذر فرموده اند: «يا أباذر، من ذبّ عن أخيه المؤمن الغيبة كان حقّاً على اللّه أن يعتقه من النار، يا اباذر من اغتيب عنده أخوه المؤمن و هو يستطيع نصره فنصره نصره اللّه عزّوجل في الدنيا و الآخرة و إن خذله و هو يستطيع نصره خذله اللّه في الدنيا و الآخرة؛ اى اباذر، هركس غيبت را از برادر مؤمنش دفع كند، بر خدا واجب است كه از آتش آزادش كند. اى اباذر، هركس برادر مؤمنش در محضر او مورد غيبت قرار بگيرد، و توان يارى او

ص: 772

را داشته باشد، و يارى اش كند، خداوند در دنيا و آخرت او را يارى خواهد كرد، و اگر در عين توانايى، تنهايش بگذارد، خدا در دنيا و آخرت تنهايش خواهد گذاشت».

150. نهى از افشاى رازهاى مؤمن و نقل آنها

عبداللّه بن سنان از يكى از معصومين پرسيده بود كه آيا عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟ حضرت فرمودند: «آرى» او پرسيد: يعنى قُبُل و دُبُرش؟ امام مى فرمايند: «[منظورم] آن نبود كه ذهنت به سويش رفت. منظورم منتشر كردن رازهاى اوست».

[ چون كه تو را دوست كند رازدار *** طرح مكن گوهر اسرار يار

آب صفت هرچه شنيدى بشوى *** آينه سان هرچه ببينى مگوى]

مفضل بن عمر مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروءته ليسقط من أعين الناس أخرجه اللّه من ولايته إلى ولاية الشيطان فلا يقبلهالشيطان؛ هركس عليه يك مؤمن قضيّه اى را بازگو كند و با آن بخواهد آبرويش را بريزد و مروتش را ويران كند تا او را از چشم مردم بيندازد، خدا او را از سرپرستى و عنايت خود خارج مى كند تا اسير سلطه شيطان شود، و شيطان نيز او را نمى پذيرد».

[ هرگاه تو را دوست كند محرم راز *** از دل به زبان وَ لب ميار آن را باز

سرّى كه ز دوست اى برادر شنوى *** گر سر برود نزد كسى فاش مساز]

زيد روايت كرده است كه آن حضرت درباره حديث: "عورة المؤمن على المؤمن حرام؛ عورت مؤمن بر مؤمن حرام است"، فرمودند: «ما هو أن تنكشف فترى منه شيئاً، إنّما هو أن تروي عليه أو تعيبه؛ نه يعنى پوشش و سترِ او را بردارد و از آن چيزى ببيند، بلكه منظورم آن است كه نبايد قضيّه اى را عليه او نقل كند يا عيبش را بازگو نمايد».

[ آن شنيدم كه گفت دمسازى *** با رفيقى از آن خود رازى

گفت اين را نگوئى باز *** گفت من كى شنيده ام ز تو راز

شررى بود در هوا افسرد *** در تو زاد اين زمان و در من مرد]

ص: 773

روزى محمد بن فضيل از امام كاظم عليه السلام پرسيد: «فدايت شوم، از يكى از برادرانم خبر و سخنى به من مى رسد كه آن را خوش نمى دارم. آن گاه از او درباره آن گفته اش پرس وجو مى كنم، اما او آن را انكار مى كند، در حالى كه گروه مطمئنى به من خبر داده اند؛ [چه كنم؟]» امام فرمودند: «يا محمّد كذّب سمعك و بصرك عن أخيك فإن شهد عندك خمسون قسامه و قال لك قولاً فصدّقه و كذّبهم، و لا تذيعنّ عليه شيئا تشينه به، و تهدم به مروءته فتكون من الذين قال اللّه: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَ-حِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ»(1)؛ اى محمّد، چشم و گوشت را درباره برادرت تكذيب كن [و ديده ها و شنيده هايت را درباره او ناديده بگير] حتّى اگر پنجاه تن از باب قسامه نزد تو بدان گواهى دادند و درباره اش سوگند خوردند، ولى او براى تو سخنى خلاف آنها گفت، او را تصديق كن و آنها را تكذيب. عليه او چيزى را منتشر مكن كه با آن آبرويش را ببرى و مروّتش را ويران كنى و در نتيجه از زمره كسانى شوى كه خدا درباره آنها فرمودند: كسانى كه دوست دارند زشتيها در ميانمردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنان در دنيا و آخرت است».

نیز رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «من سمع فاحشة فأفشاها كان كمن أتاها، و من سمع خيراً فأفشاه كان كمن عمله؛ هركس گناهى را بشنود و آن را انتشار دهد، مانند كسى است كه آن را انجام داده؛ و هركس خيرى را بشنود و انتشارش دهد مانند كسى است كه انجامش داده است».

[ تا نشناسى گهر بار خويش *** طرح مكن گوهر اسرار خويش

لب مگشا گرچه درو نوش هاست *** كز پس ديوار بسى گوش هاست]

منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «من أذاع الفاحشة كان كمبتدئها، و من عيّر مؤمناً بشيء لا يموت حتّى يركبه؛ هركس گناهى را منتشر كند مانند كسى است كه در آغاز آن را مرتكب شده است و هركس از مسلمانى به

ص: 774


1- . سوره نور، آيه 19.

خاطر چيزى عيبجويى كند، نمى ميرد تا آن كه مرتكب همان شود».

فيض بن مختار نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «آن گاه كه آن مائده آسمانى(1) بر عيسى عليه السلامنازل شد، به حواريون فرمودند: «از آن نخوريد تا به شما اجازه دهم». يكى از آن مردان از آن خورد. يكى ديگر از حواريون گفت: «يا روح اللّه، فلانى از آن خورد». عيسى عليه السلام به او فرمودند: «آيا از آن خوردى؟» گفت: «نه». آن گاه حواريون گفتند: «چرا. به خدا سوگند، يا روح اللّه، از آن خورد». آن گاه عيسى عليه السلامفرمودند: «برادرت را تصديق و چشمت را تكذيب كن».

151. نهى از فحش دادن به مؤمن

عبدالرحمن بن حجاج نقل كرده است كه امام كاظم عليه السلام درباره دو مردى كه به يكديگر فحش مى دهند فرمودند: «البادى ء منهما أظلم، و وزره و وزر صاحبه عليه ما لم يعتذر إلى المظلوم؛ آن كه آغازكننده است ستمكار است و بار گناهش و بار گناه رفيقش بر دوش خود اوست، تا وقتى كه از آن مظلوم عذرخواهى نكند [و اگر پوزش بطلبد، در آن صورت مشمول عفو خداى تعالى خواهد بود]».

ابوبصير نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ رجلاً من تميم أتى النبيّ صلى الله عليه و آله فقال: أوصني فكان فيما أوصاه أن قال: لا تسبّوا الناس فتكسبوا العداوة لهم؛ مردى از قبيله بنى تميم نزد پيامبر آمد و گفت: "مرا نصيحتى كن". در ضمن آنچه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او نصيحت فرمودند، اين بود: هرگز به مردم فحش ندهيد كه با اين كار عداوت و دشمنى آنها را به دست مى آوريد».

همو از آن حضرت نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «سباب المؤمن فسوق، و قتاله كفر، و أكل لحمه معصية، و حرمة ماله كحرمة دمه؛ فحش دادن به مؤمن فسق، و جنگ با او كفر و خوردن گوشتش معصيت است و حرمت مالش مانند حرمت خونش

ص: 775


1- . اشاره به آيه 114 سوره مائده.

مى باشد».

سكونى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: «سباب المؤمن كالمشرف على الهلكة؛ آن كه به مؤمن فحش دهد، مانند كسى است كه در آستانه نابودى است».

حسين بن عبداللّه نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «من كفّ عن أعراض الناس أقاله اللّه نفسه يوم القيامة، و من كفّ غضبه عن الناس كفّ اللّه عنه عذاب يوم القيامة؛ هركس از ريختن آبروى مردم دست بردارد خدا در روز قيامت عذر او را مى پذيرد و از گناهش در مى گذرد، و هركس خشمش را از مردم بازدارد، خدا عذاب روز قيامت را از او باز خواهد داشت».

152. نهى از طعن و اتهام زدن به مؤمن

جابر نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما شهد رجل على رجل بكفر قط إلاّ باء به أحدهما إن كان شهد على كافر صدق، و إن كان مؤمناً رجع الكفر عليه، فإيّاكم و الطعن على المؤمنين؛ هيچ مردى بر كافر بودن مرد ديگرى گواهى نمى دهد، مگر آن كه يكى از آنها متحمل بار گناه او مى شود. اگر بر كافر گواهى داده باشد راست گفته است و اگر آن تكفير شده مؤمن باشد، كفر بر خود آن گوينده باز مى گردد. بنابراين، از اتهام مؤمنين بر حذر باشيد».

[ ما نگوئيم بد و ميل به ناحق نكنيم *** جامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم

رقم مغلطه بر دفتر دانش نكشيم *** سرّ حق با ورق شعبده ملحق نكنيم

گر بدى گفت رفيقى و حسودى رنجيد *** گو تو خوش باش كه ما گوش به احمق نكنيم]

ابوحمزه نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا قال الرجل لأخيه المؤمن: أف. خرج من ولايته و إذا قال: أنت عدوّي، كفر أحدهما، و لا يقبل اللّه من مؤمن عملاً و هو مضمر على أخيهالمؤمن سوءاً؛ زمانى كه مردى به برادر دينى اش مى گويد: "اف" از ولايت و پيوند ايمانش خارج مى گردد و هرگاه مى گويد: "تو دشمن منى"، بى ترديد

ص: 776

يكى شان كافر مى شود و خدا هيچ عملى را از مؤمنى كه در دل خود براى برادر مؤمن نيّت بدى داشته باشد، نمى پذيرد».

توضيح اين كه منظور از واژه «كفر» در روايت فوق كفر عملى است.

فضيل روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما من إنسان يطعن في عين مؤمن إلاّ مات بشرّ ميتة، و كان قمناً أن لا يرجع إلى خير؛ هيچ انسانى به شخص مؤمنى طعن و تهمت نمى زند، مگر آن كه به بدترين نوع مرگ مى ميرد، و بجاست كه عاقبت به خير نشود».

مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إن اللّه عزّوجل خلق المؤمنين من نور عظمته و جلال كبريائه فمن طعن عليهم و ردّ عليهم فقد ردّ على اللّه في عرشه، و ليس من اللّه في شيء، و إنّما هو شرك الشيطان؛ بى ترديد خداى عزوجل مؤمنان را از نور عظمت و جلال كبريايش آفريد؛ پس هر كه بر آنها طعن و تهمت زند و آنها را رد كند به يقين بر خدا، در عرشش، رد كرده است و با خدا هيچ ارتباطى نخواهد داشت و شيطان در نطفه او شريك بوده است».

[ هرگز نباشدت به بدِ ديگران نظر *** در عيب خويشتن تو اگر نيك بنگرى]

داوود بن كثير نيز از آن حضرت نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: «إنّ اللّه عزّوجل خلق المؤمن من عظمة جلاله و قدرته، فمن طعن عليه أو ردّ عليه قوله فقد ردّ على اللّه؛ به يقين خداى عزوجلّ مؤمن را از عظمت جلال و قدرتش آفريد؛ پس هركس به او طعن و اتهام زند يا او را رد و ساقط كند، در واقع خدا را رد كرده است».

[ حكمت نيك و بد چو در غيب است *** عيب كردن ز زيركان عيب است]

153. نهى كردن از لعن كسى كه مستحق آن نيست

مسعدة بن صدقه روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّعنة إذا خرجت من صاحبها تردّدت بينه و بين الذي يلعن، فإن وجدت مساغاً و إلاّ رجعت إلى صاحبها و كان أحقّ بها، فاحذروا أن تلعنوا مؤمناً فيحلّ بكم؛ لعنت زمانى كه از زبان گوينده اش

ص: 777

خارج مى شود ميان او و كسى كه مورد لعن قرار گرفته است معلق مى ماند. آن گاه اگر توجيه و مجوّزى بيابد كههيچ، والاّ به سوى صاحبش باز مى گردد و خود او بدان سزاوارتر خواهد بود. بنابراين از لعن كردن مؤمن حذر كنيد، مبادا به خودتان برگردد».

ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنّ اللّعنة إذا خرجت من في صاحبها تردّدت فيما بينهما فإن وجدت مساغاً و إلاّ رجعت على صاحبها؛ قطعاً لعنت آن گاه كه از دهان گوينده اش خارج مى شود، در ميان آن دو معلق مى ماند. اگر مجوّزى براى صدورش بيايد كه هيچ، و الاّ به سوى خود او باز مى گردد».

154. نهى از تهمت زدن به مؤمن و بدگمانى به او

ابراهيم بن عمر يمانى روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «إذا إتّهم المؤمن أخاه انماث الإيمان في قلبه كما ينماث الملح في الماء؛ آن گاه كه مؤمن به برادرش تهمت مى زند، ايمان در قلبش آب مى شود همچون نمك در آب».

[ چون رد و قبول همه در پرده غيب است *** زنهار كسى را نكنى عيب كه عيب است]

حسين بن عمر بن يزيد از پدرش نقل كرده است كه روزى از امام صادق عليه السلامشنيدم كه مى فرمودند: «من إتّهم أخاه في دينه فلا حرمة بينهما، و من عامل أخاه بمثل ما عامل به الناس فهو بريء مما ينتحل؛ هركس به برادرش اتهامى دينى زند ديگر حرمتى ميان آنها نخواهد بود و هركس با برادرش همان گونه برخورد كند كه با ساير مردم مى كند، از آن مذهب حقى كه خود را بدان منتسب مى كند خارج شده است».

حسين بن مختار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلامفرمودند: «ضع أمر أخيك على أحسنه حتّى يأتيك ما يغلبك منه، و لا تظنّنّ بكلمة خرجت من أخيك سوءاً و أنت تجد لها في الخير محملا؛ كار برادرت را بر بهترين معناى آن حمل كن تا

ص: 778

آن كه دليلى قاطع آن را باطل كند، و تا وقتى كه مى توانى براى سخنى كه از دهان برادرت بيرون آمده محملى خير بيابى [و با حُسنِ ظن توجيه نمايى] هرگز به او بدگمان مشو».

155. نهى از ترساندن مؤمن

عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «من نظر إلى مؤمن نظرة ليخيفه بها أخافه اللّه عزّوجل يوم لا ظلّ إلاّ ظلّه؛ هركس به مؤمنى به گونه اى نگاهكند كه او را با آن بترساند، خداى عزوجل در آن روزى كه سايه اى جز سايه اش نيست او را خواهد ترساند».

ابواسحاق خفاف از يكى از كوفيان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من روّع مؤمناً بسلطان ليصيبه منه مكروه فلم يصبه فهو في النار، و من روّع مؤمنا بسلطان ليصيبه منه مكروه فأصابه فهو مع فرعون و آل فرعون في النار؛ هر كه مؤمنى را از حاكم و سلطانى بترساند كه به وسيله او به وى آزار خواهد رساند، و نرساند در آتش خواهد بود، و هركس مؤمنى را از سلطانى بترساند كه به وسيله او به وى آزار خواهد رساند و واقعاً به او برساند، با فرعون و آل فرعون در آتش خواهد سوخت».

فاطمه بنت الرضا عليهماالسلام از پدرش و ايشان از نياكانشان روايت كرده اند كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: «لا يحلّ لمسلم أن يروّع مسلماً؛ براى هيچ مسلمانى روا نيست كه مسلمانى را بترساند».

156. نهى از يارى رساندن در قتل يا آزردن مؤمن

حمّاد بن عثمان از امام صادق عليه السلام يا كس ديگرى كه او ياد كرده روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: «يجيء يوم القيامة رجل إلى رجل حتّى يلطّخه بدمه و الناس في الحساب، فيقول: يا عبد اللّه ما لي و لك؟ فيقول: أعنت عليّ يوم كذا و كذا فقتلت؛ چه بسا در روز قيامت، كه مردم در حال محاسبه اعمالند، مردى مى آيد و مرد ديگرى را به خون آغشته مى كند. آن مرد مى گويد: "اى بنده خدا، مرا با تو چه كار بود؟" در پاسخ مى گويد: در فلان و بهمان

ص: 779

روز قاتلم را عليه من يارى دادى و در نتيجه توانست مرا بكُشد».

محمد بن عبيد بن مدرك نيز روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: «من أعان على مؤمن بشطر كلمة لقي اللّه عزّوجل و بين عينيه مكتوب: آيس من رحمة اللّه؛ هركس به اندازه نيمى از يك كلمه، دشمن مؤمنى را عليه او يارى كند، در حالتى خداى عزوجل را ملاقات مى كند كه ميان دو چشمش نوشته است: مأيوس از رحمت خدا».

محمد بن مسلم روايت كرده است كه امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: «به يقين بنده در روز قيامت در حالى محشور مى شود كه خونى نريخته، لكن ظرف خونى شبيه ظرفحجامت يا بزرگتر از آن به او داده مى شود و به او گفته مى شود: "اين هم سهم تو از خون فلانى است". او مى گويد: "پروردگارا، تو به يقين مى دانى كه در حالى جان مرا ستاندى كه هيچ خونى به گردنم نبود و خونى نريخته بودم." حضرت حق مى فرمايد: آرى، اما تو از فلان بن فلان چه و چه را شنيدى و آن را از او براى ديگران نقل كردى و آن گفته پيوسته نقل شد تا آن كه به گوش فلانى رسيد و او بر اساس آن سخن، وى را كشت. پس اين سهم تو از خون او است».

ابن ابى عمير از يكى از اصحابش نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «من أعان على المؤمن بشطر كلمة لقي اللّه عزّوجل يوم القيامة مكتوب بين عينيه آيس من رحمتي؛ هر كه به اندازه نيمى از يك كلمه، دشمن مؤمنى را عليه او يارى كند، در روز قيامت خداى عزوجل را در حالى ملاقات مى كند كه ميان دو چشمش نوشته شده است: مأيوس از رحمت من».

157. نهى از غيبت كردن و همنوا شدن با غيبت كننده

عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمودند: «ألا أنبّئكم بشراركم؟؛ آيا شما مى خواهيد بدترينتان را بيان كنم؟» گفتند: «چرا. اى رسول خدا». پيامبر فرمودند: «المشّاؤون بالنميمة، المفرّقون بين الأحبّة الباغون للبراء المعايب؛ كسانى كه براى سخن چينى تلاش مى كنند، كسانى كه ميان دوستان جدايى مى افكنند و

ص: 780

كسانى كه براى پاكان عيبجويى مى كنند».

محمد بن قيس نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «الجنّة محرّمة على القتّاتين المشّائين بالنميمة؛ بهشت بر قتّاتين، آنان كه براى سخن چينى بسيار گام برمى دارند حرام شده است».

ابوالحسن اصفهانى از يكى از روات و او از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرموده اند: «شراركم المشّاؤون بالنميمة، المفرّقون بين الأحبّة المبتغون للبراء المعايب؛ بدترين شما كسانى هستند كه براى سخن چينى بسيار گام برمى دارند، ميان دوستان جدايى مى اندازند و كسانى كه براى پاكان عيبجويى مى كنند».

رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در نصيحتى به ابوذر مى فرمايند: «اى اباذر، قتّات داخل بهشت نمى شود». ابوذر مى گويد: اى رسول خدا قتات چيست؟ پيامبر فرمودند: يعنى سخن چين.اى اباذر سخن چين در آخرت از عذاب خدا در ايمن نخواهد ماند. اى اباذر، هركس در دنيا دو چهره و دو زبان داشته باشد، در آتش نيز دو چهره خواهد داشت. اى اباذر، محتواى مجالس امانتى هستند كه نبايد افشا شوند و افشا كردن سرّ برادرت توسط تو خيانت محسوب مى شود. بنابراين هرچه مى توانى از آن دورى، و از مجالسى كه در آن از مردم عيبجويى مى شود نيز اجتناب كن».

نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه اى فرمودند: «و من مشى في نميمة بين إثنين سلّط اللّه عليه في قبره ناراً تحرقه إلى يوم القيامة وإذا خرج من قبره سلط اللّه عليه تنّيناً أسود ينهش لحمه حتّى يدخل النار؛ هركس در راه سخن چينى ميان دو تن گام بردارد، خدا در درون قبرش آتش را بر او مسلّط مى كند كه تا روز قيامت مى سوزاندش و وقتى از قبرش خارج مى شود، خدا مارى بزرگ و سياه بر او چيره مى كند كه دمادم بدنش را بگزد تا آن گاه كه داخل جهنم شود».

على بن غالب بصرى از راوى اى نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا يدخل الجنّة سفّاك الدم، و لا مدمن الخمر، و لا مشّاء بنميمة؛ نه آن كه بسيار خونريز است

ص: 781

داخل بهشت مى شود، و نه آن كه دائم الخمر است، و نه آن كه در راه سخن چينى تلاش مى كند».

زيد بن على از نياكانش روايت كرده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرموده اند: «تحرم الجنّة على ثلاثة: على المنّان، و على القتّات و على مدمن الخمر؛ بهشت بر سه كس حرام است: بر آن كه بسيار منت گذار است و بر سخن چين و بر دائم الخمر».

على بن جعفر روايت كرده است كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: «حرمت الجنّة على ثلاثة: النمّام، و مدمن الخمر، و الديّوث و هو الفاجر؛ بهشت بر سه كس حرام شده است: سخن چين، دائم الخمر و ديّوث، كه همان بدكار است».

ربيع كه يكى از اطرافيان منصور دوانيقى است نقل كرده است كه روزى امام صادق عليه السلام به منصور فرمودند: «درباره خويشانت و نيز آن دسته از خانواده ات كه بايد سرپرستى كنى، سخن آن كسى را كه خدا بهشت را بر او حرام كرده و جايگاهش آتش است، نپذير؛ زيرا سخن چين گواهى است دروغين و شريك ابليس در انداختن نزاع ميان مردم. خداى متعال فرموده است: «يَ-أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمَا بِجَهَ--لَةٍ فَتُصْبِحُواعَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَ-دِمِينَ»(1)؛ " اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فرد بدكارى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد". علاوه بر اين بر تو واجب است كه با آن كه با تو قطع رابطه كرده است، رابطه برقرار كنى، و به كسى كه تو را محروم ساخته است عطا كنى، و كسى را كه به تو ستم كرده است عفو كنى؛ زيرا تلافى كننده، وصل كننده نيست؛ وصل كننده كسى است كه وقتى خويشاوندى با او قطع رابطه كند او با وى پيوند را برقرار مى كند».

ابوسعيد هاشم روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «أربعة لا يدخلون الجنّة: الكاهن و المنافق و مدمن الخمر و القتّات و هو النمّام؛ چهار تن اند كه داخل

ص: 782


1- . سوره حجرات، آيه 6.

بهشت نمى شوند: كاهن، منافق، دائم الخمر و قتّات كه همان سخن چين است».

مفضل بن عمر و يونس بن ظبيان نيز از آن حضرت روايت كرده اند كه فرمودند: «بينما موسى يناجي ربّه إذ رأى رجلاً تحت ظلّ عرش اللّه، فقال: يا ربّ من هذا الّذي قد أظلّه عرشك؟ قال: هذا كان بارّاً بوالديه و لم يمش بالنميمة؛ موسى عليه السلام در حالى كه با پروردگارش مناجات مى كرد، مردى را زير سايه عرش خدا ديد و گفت: پروردگارا، اين كسى كه عرشت بر او سايه افكنده است كيست؟ حضرت حق فرمود: اين كسى است كه نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود و هرگز براى سخن چينى گام برنمى داشت».

نيز صفوان بن يحيى از يكى از اصحابش نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: «خداوند به موسى وحى نمود كه يكى از اصحابت از تو سخن چينى مى كند. از او حذر كن. او گفت: "پروردگارا، نمى شناسمش. او را به من معرفى كن." حضرت حق فرمود: اى موسى، من بر او عيب مى گرفتم كه سخن چينى مى كند و تو مرا وامى دارى كه سخن چين شوم؟ او گفت: پروردگارا، چه كار كنم؟ حضرت حق فرمود: "اى موسى، اصحابت را ده تا ده تا از هم جدا كن و ميانشان قرعه بينداز. بى شك قرعه بر آن ده تنى مى افتد كه او در ميان آنهاست. سپس آنها را هم، از هم جدا كن و ميان آنها قرعه بينداز. به يقين قرعه بر او مى افتد." حضرت در ادامه فرمودند: زمانى كه آن مرد ديد قرعه كشى مى شود برخاست و گفت: اى رسول خدا،من همانم كه در پى آنى. نه به خدا سوگند ديگر هرگز بدان كار، باز نمى گردم».

حذيفه روايت كرده است كه روزى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمودند: «لا يدخل الجنّة قتّات؛ سخن چين هرگز وارد بهشت نمى شود».

158. استحباب نگريستن به نسل پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله

حسين بن خالد نقل كرده است كه امام رضا صلى الله عليه و آله فرمودند: «النظر إلى ذريّتّنا عبادة، قلت: النظر إلى الأئمّة منكم، أو النظر إلى ذرّيّة النبي صلى الله عليه و آله؟ فقال: بل النظر إلى جميع ذرّيّة النبي صلى الله عليه و آله عبادة ما لم يفارقوا منهاجه، و لم يتلوّثوا بالمعاصي؛ نگريستن به نسل ما عبادت

ص: 783

است. راوى مى گويد كه پرسيدم: نگاه كردن به امامانى كه از شمايند يا نگاه كردن به نسل پيامبر صلى الله عليه و آله؟ حضرت فرمودند: نگاه كردن به همه نسل پيامبر صلى الله عليه و آله، تا وقتى كه از راهش جدا و به معاصى آلوده نشده باشند، عبادت است».

[ هرگز نشد از سرّ على كس آگاه *** زيرا كه نشد كس آگه از سرّ اله

يك ممكن و اينهمه صفات واجب *** لا حول وَ لا قوة الا باللّه ِ]

159. استحباب نگاه كردن به والدين و به قرآن و به چهره عالم

امام باقر عليه السلام مى فرمايند: «روي أنّ النظر إلى الكعبة عبادة، و النظر إلى الوالدين عبادة، والنظر إلى المصحف في غير قرائة عبادة، و النظر إلى وجه العالم عبادة، و النظر إلى آل محمّد عليهم السلام عبادة؛ روايت شده كه نگاه كردن به كعبه عبادت است؛ نگاه كردن به والدين عبادت است؛ نگاه كردن به قرآن حتى بدون خواندن، عبادت است؛ نگاه كردن به چهره عالم عبادت است، و نگاه كردن به آل محمد صلى الله عليه و آله نيز عبادت به شمار مى آيد».

ص: 784

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109