سرشناسه:قربانی دامنابی، حسین، 1373 -
عنوان و نام پديدآور:هارون امت : اثبات افضلیت امیرالمومنین علیه السلام در شروط خلافت از مدارک معتبر اهل سنت/ نویسنده حسین قربانی دامنابی.
مشخصات نشر:تهران: زرنوشت، 1402.
مشخصات ظاهری:332 ص.
شابک:978-622-288-812-1
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:کتابنامه.
عنوان دیگر:اثبات افضلیت امیرالمومنین علیه السلام در شروط خلافت از مدارک معتبر اهل سنت.
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت
موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت -- احادیث اهل سنت
موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate -- Hadiths (Sunnite)
موضوع:امامت -- احادیث اهل سنت
Imamate -- Hadiths (Sunnite)
امامت -- دیدگاه اهل سنت
Imamate -- Views of Sunnite
رده بندی کنگره:BP223/52
رده بندی دیویی:297/452
شماره کتابشناسی ملی:9201250
اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا
عکس
ص: 1
عکس
سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمّه ی دور زمان حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
ص: 2
عکس
ص: 3
نام کتاب: هارون امت
نویسنده: حسین قربانی دامنابی
صفحه آرایی: حسین قربانی دامنابی
طراحی جلد: ناصر قاسمی
نوبت و سال چاپ: اول 1402 ش
قطع کتاب: وزیری
شمارگان: 1000 جلد
شابک: 1-812-288-622-978
قیمت: 188000 تومان
ص: 4
مقدمه... 17
پیشگفتار... 19
تقریظ دکتر جواد ابوالقاسمی... 21
فصل اول: افضلیت خلیفه... 23
تقدم افضل بر مفضول... 25
تفضیل خلفا بر یکدیگر از جانب اهل سنت... 27
ویژگی های خلیفه و افضل از نظر اهل سنت... 28
فصل دوم: مقابله با احادیث فضائل علوی و راویانش ...31
خودداری محدثان اهل سنت از نقل روایات فضائل علوی... 33
1. عامر شعبی (متوفای 102 تا 109 ه-)... 33
2. سفیان ثوری (متوفای 161 ه-)... 33
3. شعبه بن حجاج (متوفای 160 ه-)... 34
4. سلام بن أبی مطیع (متوفای 164 ه-)... 36
5. لیث بن سعد (متوفای 175 ه-)... 37
6. وکیع بن جراح (متوفای 196 ه-)... 37
بلاهایی که بر سر راویان فضائل می آوردند... 38
اول: تضعیف راویان فضائل... 38
دوم: متهم نمودن راویان فضائل به بی دینی... 44
سوم: نجس دانستن راویان فضائل... 45
ص: 5
چهارم: تهدید، ارعاب و شکستن منابر راویان فضائل... 45
پنجم:کتک خوردن راویان فضائل... 46
ششم: شلاق خوردن راویان فضائل... 47
هفتم: کشته شدن راویان فضائل... 48
1. سخن عامر شعبی... 49
2. ترس ابن شهاب زهری... 49
3. سعید بن جبیر... 50
4. عبد الله بن شدّاد... 51
5. احمد بن شعیب نسائی... 52
تضعیف روایات معتبر السند فضائل!... 53
فصل سوم: برتری امیرالمومنین علیه السلام ... 57
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ... 61
1. حدیث برگزیده شدن امام علی علیه السلام توسط خداوند... 65
حدیث یکم: " فَاخْتَارَ اللَّهُ لِي عَلِيًّا "... 65
حدیث دوم:... 66
اول: ابن عباس با چهار طریق...66
دوم: ابو هریره... 68
سوم: ابو ایوب انصاری با دو سند... 68
چهارم: علی الهلالی... 72
پنجم: ابو سعید خدری... 72
2. حدیث «الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة و ابوهما خیر منهما»... 72
1. عبدالله بن عمر:... 73
ص: 6
2. عبدالله بن مسعود:... 73
3. حذیفه بن یمان:... 73
4. قرة بن إياس المزني:... 74
5. مالك بن الحويرث الليثي:... 74
6. انس بن مالک:... 74
7. حضرت علی علیه السلام :... 74
8. علی الهلالی:... 74
3. حدیث ذوالقرنین بهشت بودن حضرت علی علیه السلام ... 75
4. حدیث «علی خیر البشر»... 78
نتیجه گیری از طرق روایت علی خیر البشر... 82
امام حسن مجتبی علیه السلام ... 83
دلالت حدیث بر افضلیت امیر المومنین علیه السلام ... 85
عبدالله بن مسعود... 86
یکی از صحابه به نقل ابوطفیل... 86
جابر بن عبدالله... 87
مقداد بن أسود كندي... 87
سعد بن ابی وقاص... 91
فصل چهارم: بررسی ویژگی های امیرالمومنین علیه السلام ... 93
بخش اول: شجاعت امیرالمومنین علیه السلام ... 100
تواتر روایات شجاعت امیرالمومنین علیه السلام ... 100
یکم: شجاعت امیرالمومنین علیه السلام در لیلة المبیت... 101
ص: 7
دوم: شجاعت امیرالمومنین علیه السلام در جنگ بدر... 104
سوم: شجاعت امیرالمومنین علیه السلام در جنگ احد... 106
چهارم: شجاعت امیرالمومنین علیه السلام در جنگ خندق... 116
پنجم: شجاعت امیرالمومنین علیه السلام در جنگ خیبر... 120
شکست و فرار ابوبکر و عمر در جنگ خیبر... 121
روایت یکم:... 121
روایت دوم:... 122
روایت سوم:... 122
روایت چهارم:... 123
روایت پنجم:... 123
روایت ششم:... 123
اعتراف محمد ناصرالدین ألبانی... 124
تواتر قضیه ی دلاوری امیرالمومنین علیه السلام در خیبر... 124
ششم: شجاعت امیرالمومنین علیه السلام در جنگ حُنین... 124
بخش دوم: علم امیرالمومنین علیه السلام ... 128
یکم: حدیث ثقلین... 130
طُرُق حدیث ثقلین با لفظ «لن تضلّوا»... 132
اول: حضرت علی علیه السلام ... 132
دوم: زید بن ارقم... 134
سوم: ابو سعید خدری... 139
چهارم: جابر بن عبدالله... 140
پنجم: زید بن ثابت... 141
ص: 8
دوم: حدیث سفینه... 141
اول: امام علی علیه السلام ... 142
دوم: عبد الله بن زبیر... 143
سوم: عبدالله بن عباس... 144
چهارم: ابوذر غفاری... 146
پنجم: ابو سعید خدری... 149
ششم: انس بن مالک... 150
هفتم: سلمة بن اکوع... 150
تصحیح و تحسین حدیث توسط علمای اهل سنت... 150
سوم: آیه ی هدایت... 152
روایت اول:... 153
روایت دوم:... 157
روایت سوم:... 157
روایت چهارم:... 158
روایت پنجم:... 159
روایت ششم:... 160
چهارم: امیرالمومنین علیه السلام دروازه ی علوم نبوی... 162
1. حضرت علی علیه السلام .. 163
2. عبد الله بن عباس... 164
3. جابر بن عبد الله...169
تصحیح و تحسین حدیث توسط علمای اهل سنت... 169
پنجم: امیرالمومنین علیه السلام وارث علوم نبوی... 174
ص: 9
روایت اول:... 174
روایت دوم:... 176
روایت سوم:... 178
ششم: تعلّم پیوسته و گوش های نگه دارنده... 179
1. بریده اسلمی... 180
2. امیرالمومنین علیه السلام ... 181
3. جابر بن عبد الله... 182
4. عبد الله بن عباس... 183
5. انس بن مالک: روایت حاکم حسکانی... 184
6. عبد الله بن جعفر بن ابی طالب: روایت ابوبکر بزار (متوفای 292 ه-)... 184
هفتم: امیرالمومنین علیه السلام مأمور تأویل و تفسیر قرآن... 184
هشتم: تشبیه امیرالمومنین علیه السلام به انبیا علیهم السلام ... 185
1. ابو هریره... 185
2. ابو الحمراء (هلال بن الحارث)... 190
3. ابو سعید خدری... 191
4. انس بن مالک... 193
نهم: حدیث «علی علیه السلام اکثر امّتی علماً»... 194
سند اول: از معقل بن یسار... 194
سند دوم: از ابو اسحاق از حارث از حضرت علی علیه السلام ... 195
دهم: علم امیرالمؤمنین علیه السلام از زبان خود حضرت... 197
روایت اول:... 197
روایت دوم:... 198
ص: 10
بخش سوم: ایمان امیرالمومنین علیه السلام ... 200
یکم: حضرت علی علیه السلام نخستین مسلمان... 200
دوم: مشخص شدن ایمان والای امیرالمومنین علیه السلام در جنگ احد... 201
سوم: آیه ی أَفَمَن کانَ مُؤْمِنًا... 201
سند اول:... 202
سند دوم:... 202
سند سوم:... 203
چهارم: آیه ی سقایة الحاج... 203
عبدالله بن عباس... 204
انس بن مالک... 204
محمد بن کعب القُرظی... 205
حسن بصری... 206
عامر الشعبی... 206
السدی الکبیر... 206
پنجم: آیه نجوا... 207
روایت علی بن علقمه از حضرت علی علیه السلام ... 209
روایت مجاهد از ابن ابی لیلی از حضرت علی علیه السلام ... 210
روایت لیث از مجاهد از حضرت علی علیه السلام ... 211
روایت ایوب از مجاهد از حضرت علی علیه السلام ... 212
روایت سلیمان از مجاهد (متوفای 102 ه-)... 212
روایت ابن ابی نجیح از مجاهد... 213
روایت سفیان از عاصم الاحول (متوفای 142 ه-)... 213
ص: 11
روایت ابن جریج مکی (متوفای 150 ه-)... 213
دلالت آیه بر فضیلت بزرگ برای امیرالمومنین علیه السلام ... 214
ششم: امیرالمومنین علیه السلام ملاک تشخیص مؤمن از منافق... 215
هفتم: عبادت بودن نگاه کردن به امیرالمومنین علیه السلام ... 216
هشتم: خوابیدن در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و فروختن جان برای رضای خدا... 217
نهم: امام علی علیه السلام ، رأس و امیر مؤمنان در قرآن... 217
سند اول:... 217
سند دوم:... 218
سند سوم:... 219
سند چهارم:... 219
بخش چهارم: عدالت امیرالمومنین علیه السلام ... 220
یکم: امیر مؤمنان علیه السلام قاضی ترین صحابه... 220
دوم: خطا نکردن امیرالمومنین علیه السلام در قضاوت... 221
گسترده تر بودن دایره ی قضاوت نسبت به علم به حلال و حرام... 221
سوم: قاطعیت امیرالمومنین علیه السلام در اجرای حدود الهی... 223
بخش پنجم: محبوبیت امیرالمومنین علیه السلام ... 224
شاه ولی الله دهلوی... 225
ولی الدین بن العراقی... 225
قاضی عیاض... 226
دلیل اول: حدیث طیر مشوی... 227
سند اول:... 230
سند دوم:... 232
سند سوم:... 234
ص: 12
سند چهارم:... 234
سند پنجم:... 234
سند ششم:... 235
سند هفتم:... 236
تعارض حدیث طیر با حدیث عمرو بن عاص !!... 238
روایت نعمان بن بشیر... 238
روایت جمیع بن عمیر... 239
نظر بریده اسلمی... 240
نظر ابوذر غفاری... 240
دلیل دوم: حدیث رایت خیبر... 241
دلیل سوم: امر خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حب امیرالمومنین علیه السلام ... 242
روایت اول:... 242
روایت دوم:... 243
روایت سوم:... 244
دلیل چهارم: دامادی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ... 246
روایت اول:... 246
روایت دوم:... 247
روایت سوم:... 247
روایت چهارم:... 248
روایت پنجم:... 249
پاسخ به شبهه ی دامادی عثمان... 251
دلیل پنجم: حدیث منزلت... 252
ص: 13
دلیل ششم: عقد برادری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با امیرالمومنین علیه السلام ... 254
روایت اول: اخوت در یوم الدار... 254
روایت دوم: بیان اخوت در هنگام خروج از مکه... 255
روایت سوم: پیوند اخوت در واقعه ی مؤاخات... 255
سند اول:... 256
سند دوم:... 256
سند سوم:... 257
سند چهارم:... 258
روایت چهارم: بیان اخوت در هنگام ازدواج امیرالمومنین علیه السلام ... 258
سند اول:... 258
سند دوم:... 259
سند سوم:... 259
روایت پنجم: بیان اخوت در قضیه ی کنیه ی ابو تراب... 260
روایت ششم: اخوت امیر مومنان علیه السلام در کلام خود حضرت... 261
دلیل هفتم: حدیث سد الابواب... 262
دلیل هشتم: امیرالمومنین علیه السلام همانند جان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ... 265
آیه ی مباهله... 265
روایت یکم:... 266
روایت دوم:... 267
روایت سوم:... 267
روایت چهارم:... 268
روایت پنجم:... 268
ختم کلام... 269
ص: 14
فصل پنجم: نقد و بررسی روایات افضلیت خلفا... 271
نکاتی درباره ی سند روایات فضائل خلفا... 279
نکته ی اول:... 280
نکته ی دوم:... 281
نقد و بررسی حدیث سیادت ابوبکر و عمر بر کهول اهل بهشت... 282
جوان بودن اهل بهشت در روایات اهل سنت... 283
روایت اول: اهل بهشت سی و سه ساله هستند!... 283
روایت دوم: جوانی اهل بهشت از بین نمی رود... 284
روايت سوم: پیر زنان به بهشت نمی روند... 285
نقد و بررسی حدیث اعتراف امیرالمومنین علیه السلام به برتری خلفا در منبر کوفه... 286
نکته ی اول: این روایت از کمتر از ده نفر نقل شده و لذا تواتری در کار نیست!... 286
نکته ی دوم: روایات ابوجحیفه باهم تعارض دارند!... 289
نکته ی سوم: خلفا صلاحیت افضلیت را نداشتند!... 291
نکته ی چهارم: افضلیت حضرت علی علیه السلام ثابت است!... 291
نکته ی پنجم: نظر منفی امیرالمومنین علیه السلام نسبت به خلفا... 291
نکته ی ششم: امیرالمومنین علیه السلام خودشان را برتر از خلفا می دانستند!... 296
نکته ی هفتم: اعتراف ابوبکر به عدم افضلیت خودش!... 297
نکته ی هشتم: برتری امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف بر ابوبکر و عمر... 299
نکته ی نهم: تکذیب این حدیث ساختگی توسط امام سجاد علیه السلام ... 305
نکته ی دهم: احتمال اسقاط مقدمه یا مؤخره سخن حضرت برای تحریف معنای آن... 307
منابع و مآخذ... 309
ص: 15
ص: 16
«خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، که تو ستوده و بلند پایه اى، مانند درودها و برکت ها و تحیت هایى که بر برگزیدگانت ابراهیم و آل ابراهیم فرستاده اى، و در گشایش و آسایش و یارى و تمکین و تأیید ایشان تعجیل کن.
بارالها، و ما را از اهل توحید و ایمان به خود، و تصدیق به پیامبرت، و امامانى که طاعتشان را واجب کردى قرار ده، از جمله کسانى که توحید و ایمان به سبب آنان و بر دست آنان اجرا مى شود، آمین رب العالمین.»(1)
شکی نیست که منشأ اختلافات در اسلام و میان مسلمانان، جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و این موضوع به قدری اهمیت دارد که محمد بن عبد الکریم شهرستانی، از علمای اهل سنت در قرن ششم، می گوید:
«بزرگترین اختلاف امت بر سر مسئله ی امامت بوده، تا جایی که در طول تاریخ اسلام به اندازه ای که برای امامت و خلافت شمشیر کشیده شده، درباره ی هیچ مسأله ای در هیچ زمانی شمشیر کشیده نشده است.»(2)
اهل سنت هرچند به خلافت الهی اعتقادی ندارند، اما همانند شیعه معتقدند که باید افضل صحابه جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد؛ و از این رو به ترتیب ابوبکر، عمر، عثمان و حضرت علی علیه السلام را افضل صحابه می دانند.
اهل سنت برای تصدی خلافت شروطی را ذکر کرده اند که بر اساس آن، هر کس در آنها سرآمد باشد، افضل بوده و خلافت از آنِ او خواهد بود؛ شروطی مانند ایمان، شجاعت، علم، عدالت و ... .
ص: 17
لذا با توجه به این نکته و اثبات افضلیت امام علی علیه السلام از کتب و روایات معتبر اهل سنت، می توان تا حدی به این جدال و کشمکش دیرینه پایان داد و حقانیت مذهب تشیع را اثبات نمود.(1)
لازم به ذکر است که ما در کتاب دیگری، با استناد به روایات معتبر اهل سنت به بررسی میزان شجاعت، علم، ایمان و عدالت سه خلیفه ی اول پرداخته و اثبات کرده ایم که آنها نه تنها در این شروط سرآمد نبودند، بلکه به اندازه ی یک مسلمان عادی هم بهره ای از موارد یاد شده نداشته اند و به جای اینکه حافظ سنت و شریعت باشند، کمر به هدم و نابودی سنت نبوی بستند و بدعت های بسیاری نیز در دین گذاشتند.(2)
در کتاب حاضر نیز از باب قاعده ی الزام(3) با استناد به آیات قرآن و روایات معتبر اهل سنت، به اثبات افضیلت حضرت علی علیه السلام از نظر شروط مذکور و محبوبیت در نزد خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم پرداخته و ثابت کرده ایم که امیرالمومنین علیه السلام اشجع شجاعان، اعلم عالمان، مومن ترین مومنان، اعدل عادلان و محبوب ترین محبوبان در نزد خدا و رسولش است.
در انتها نیز به نقد و بررسی دو نمونه از مهم ترین و مشهورترین احادیث جعلی در افضلیت خلفا پرداخته ایم.
ص: 18
در زمستان سال 1391 ه- ش بود که با مطالعه و بررسی ده ها کتاب به زبان فارسی درباره ی امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام از منابع اهل سنت، به خلأ مهمی پی بردم و آن این بود که به بحث اعتبار سند روایات چندان بها داده نمی شود، در حالی که با ظهور محققان وهابی؛ مانند شیخ ألبانی، شعیب الارنؤوط، حوینی و... در چند دهه اخیر که حتی بسیاری از روایات صحاح شش گانه ی اهل سنت نیز از تیغ تضعیفشان در امان نماند، عملاً دوره ی کتاب هایی مانند المراجعات و شبهای پیشاور به سر رسیده و می بایست کتاب ها بروزرسانی شوند.
خلأ دیگر این بود که دستیابی به مصادر کتب فارسی برای عموم بسیار سخت بود؛ چرا که این کتاب ها فاقد متون عربی مدارک بودند و پیدا کردن مدارک از روی منابع و مآخذ برای مخاطبین این کتب، عملاً ناشدنی بود؛ لذا تصمیم به تألیف کتبی گرفتم که این دو خلأ مهم را پر نماید.
در رابطه با بررسی اسانید روایات و اثبات اعتبار آن ها، چند کار مهم انجام دادیم:
1. جمع آوری نظر علما و محققین عامه در مورد سند روایات مورد استدلال.
2. استفاده از بررسی های سندی و احکام برنامه ی معتبر جوامع الکلم.(1)
ص: 19
3. ارائه ی همه ی طرق یک روایت با توجه به این قاعده که تعدد طرق موجب تقویت سند می شود.(1)
4. بررسی جامع، کامل و دقیق رجالی در موارد بحث برانگیز و اختلافی.
جهت سهولت دستیابی به مصادر نیز کارهای ذیل را انجام دادیم:
1. منطبق کردن مدارک با برنامه ی معتبر الجامع الکبیر، ساخت اهل سنت.
2. در مواردی که کتاب مورد استدلال ما در برنامه ی الجامع الکبیر نبود، مدرک را با سایت رسمی کتابخانه مکتبه شامله منطبق کردیم.
3. در مواردی هم که کتاب مورد استدلال ما نه در برنامه ی الجامع الکبیر بود و نه در سایت مکتبه شامله، مدارکمان را با نسخه ی الکترونیکی pdf (معمولا سایت آرشیو) منطبق کردیم تا همچنان خواننده ی کتاب با داشتن یک رایانه و اینترنت، بتواند صحت مدارک را بررسی کند.
در پایان از تمام کسانی که به نحوی در تألیف و به چاپ رسیدن کتاب کمک کردند و نیز محققین و اساتید ارجمند مؤسسه ی تحقیقاتی حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف به ریاست آیت الله دکتر سید محمد حسینی قزوینی که سال ها توفیق شاگردی شان را در پای درس شبکه ی جهانی ولایت داشتم، تشکر و قدر دانی می کنم.
امید
است که این اثر سبب جلب رضایت اهل بیت علیهم السلام و تحکیم وحدت بین مسلمین گردد.
حسین قربانی دامنابی
ص: 20
بسم الله الرحمن الرحيم
الإمامُ الهاديُّ علیه السلام : لَولا مَن یَبقی بَعدَ غَیبة قائِمُکُم عج الله تعالی فرجه الشریف مِنَ العُلَماءِ الدّاعین اِلَیهِ، وَالّدالِّینَ عَلَیهِ، وَالذّابیّنَ عَن دینِهِ بِحُجَجِ اللّهِ، والمُنقِذینَ لِلضُّعَفاءِ مِن عِبادِ اللّهِ مِن شِباکِ اِبلیسَ ومَرَدَتِه، لَما بَقِیَ اَحَدٌ اِلّا اِرتَدَّ عَن دینِ اللّهِ. وَلکِنَّهُم یمسِکُونَ اَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفاءِ الشّیعةِ کَما یُمسِکُ صاحِب السَّفینَةِ سُکّانَها، اُولئِکَ هُمُ الاَفضَلُونَ عِندَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ.(1)
«امام هادی علیه السلام : اگر پس از غيبت قائم شما عج الله تعالی فرجه الشریف نبودند
عالمانی كه به سوی او دعوت كنند و به سوی او رهنمون شوند، و از دين با حجت های الهی دفاع كنند و ضعيفان بندگان خدا را از دام های ابليس و نيروهای سركش او و از دام های ناصبی ها نجات بخشند، هيچ كس باقی نمی ماند مگر اينكه از دين خدا برمی گشت؛ اما ايشان هستند كه زمام قلوب ضعيفان شيعيان را در دست می گيرند، همانطور كه كشتيبان، اهل كشتی را حفظ می كند. ايشان در نزد خدای عزوجل، برترينان هستند.»
بر اساس روايات معصومين علیهم السلام ، مهم ترين وظيفه علما و متخصصان دينی در زمان غيبت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف پاسخ به شبهات اعتقادی ايتام آل محمد علیهم السلام است؛ وظیفه ای كه از زمان خود ائمه علیهم السلام و توسط تعدادی از شيعيان آن بزرگواران شروع شد و در زمان غيبت، توسط گروهی ديگر ادامه پيدا كرد؛ انجام اين وظيفه خطير در دوران های مختلف با فراز و نشیب هایی همراه بود؛ در دوره هایی مثل ابتدای غيبت صغرا اين وظيفه كمرنگ شد و اين وضعيت ادامه داشت تا آنكه شيخ مفيد رضوان الله عليه بار ديگر آن را به اوج ممكن در آن زمان رساند؛ البته طبيعی بود كه اين روش، برای بسياری ناآشنا شده باشد، و به همين سبب اعتراضات فراوانی به ايشان می كردند و ايشان نيز در مقابل اعتراضاتی كه به اهتمام ويژه اش به اين مسئله شد، با روايت ذيل پاسخ داد كه: ابو جعفر مومن الطاق از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت به من فرمودند:
«با آنها (غير شيعيان) مناظره كنيد، و برای آنها هدايتی را كه بر آن هستيد، آشكار كنيد، و گمراهی كه آنها بر آن هستند را آشكار كنيد، و درباره حضرت علی علیه السلام با آنها مباهله كنيد!»(2)
ص: 21
اين روايت كه با سند معتبر در كتاب "الحكايات" آمده، دستور العملی است كه حجت را بر شيعيان اهلبيت علیهم السلام تمام می كند! و طبيعی است كه هر كس در دلش آتش ولايت اهل بيت علیهم السلام شعله می كشد، بعد از ديدن چنين روايتی آرزوی دفاع از آن بزرگواران را نمايد! اما با وجود اين عشق و علاقه، فرصت دفاع از اهلبيت علیهم السلام برای هر كسی مهيا نمی شود؛ مستبصر ارجمند جناب آقای تيجانی سماوی در خاطرات خود ديداری را كه با مقام معظم رهبری داشتند را يادآور می شود و می نويسد كه ايشان به من فرمودند:
«درباره شما، خداوند را بسیار شکر می کنم که شما را برگزید تا از جمله مدافعان حق باشید. کسانی که از رسول خدا و اهل بیت اطهار دفاع می کنند و این منصبی است که کسی جز یگانه مردان بی همتا برای آن برگزیده نمی شود.»
علاوه بر اصل نيازمندی به توفيق خاص الهی در انجام چنين كاری، هر كاری روشی دارد؛ و روش صحيح احتجاج، استناد به مداركی است كه مورد قبول طرف مقابل باشد؛ لازمه اين مطلب نيز شناخت كافی قواعد و منابع مورد استناد طرف مقابل است.
در طول اين چند قرن مناظرات متعددی بين طرفين رخ داده است كه در اغلب آنها شيعيان برنده بوده اند؛ ولی مسئله اين است كه اين بُرد بعد از بحث و گفتگوی طولانی حاصل می شده است؛ و علت آن هم استفاده نكردن يا آشنا نبودن با قواعد مورد قبول اهل سنت بود؛ اين مسئله سبب می شد كه بحث به درازا بيانجامد تا مرحله به مرحله با يكديگر پيش بروند و به نتيجه مطلوب برسند؛ اما در سال های اخير، گفتگوها بسيار تخصصی و حرفه ای تر شده است. آشنايی دقيق با مبانی علمی و حديثی اهل سنت سبب شده است كه راه تبيين حقيقت برای آنها بسيار كوتاه تر و سريع تر شود.
كتاب پيش رو، از مجموعه تاليفاتی است كه با اين روش به تبيين حق و حقيقت برای مخالفان پرداخته است؛ با روشی كه جای هر گونه نقد و اعتراض علمی را بر اهل انصاف می بندد.
از خداوند متعال خواهانم كه توفيق روزافزون خدمت به اهل بيت علیهم السلام را به نويسنده ارجمند عنايت نمايد و اين تاليف را ذخيره صالحی برای قبر و قيامت او قرار دهد.
محمد جواد ابوالقاسمی
9 ارديبهشت 1402
ص: 22
ص: 23
ص: 24
بر اساس قاعده ی عقلی تقدّم افضل بر مفضول یا همان قُبح تقدیم مفضول بر افضل، جانشین و قائم مقام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باید افضل امت باشد.
ابن تیمیه حرّانی می گوید:
«اگر گفته شود که عثمان به خلافت سزاوارتر بود، ولی علی علیه السلام از او افضل بود، گفته می شود که اولا: احدی از امامیه نمی تواند به این مسئله جواب بدهد؛ زیرا افضل در نزد آنها به امامت شایسته تر است و این قول جمهور اهل سنت است.
و اینجا دو حالت وجود دارد: یا گفته می شود که افضل به امامت شایسته تر است، اما ولایت دادن به مفضول نیز جایز است، چه به طور مطلق و چه در صورت نیاز، و یا گفته می شود که اینطور نیست که هرکس که در نزد خدا افضل باشد، به امامت شایسته تر باشد.
و هر دو سخن در اینجا منتفی هستند ... و اما دومی از آنجایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم افضل مخلوقات است، هرکس که به ایشان شبیه تر باشد، پس او افضل از کسانی است که چنین نیستند و خلافت، خلافت نبوت است نه پادشاهی؛ پس کسی که جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد و در جایگاه ایشان بایستد، به ایشان شبیه تر خواهد بود و هرکسی که به آن حضرت شبیه تر باشد، افضل است؛ پس کسی که جانشین او می شود، از دیگران به او شبیه تر است و شبیه ترین به او، افضل است؛ پس کسی که جانشینش می شود، افضل است.»(1)
ابن قیّم جوزیه نیز افضلیت و اعلمیت به دین و قرآن را از شروط حاکم دانسته و گفته است:
«مستحق برای امارت و امامت بر گروهی، افضل و اعلم آن ها به کتاب خدا و فقیه ترینشان در دین خدا است.»(2)
ص: 25
روایاتی نیز با این مضمون از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که هرکس مفضول را به جای افضل بر کاری بگمارد، به خدا و رسول و جمیع مسلمین خیانت کرده است.
محمد بن الطیب الباقلانی (متوفای 403 ه-) می گوید:
«این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که :«هر کس خود را بر گروهی از مسلمانان مقدم کند، در حالی که بداند در میان آن قوم کسی بهتر از او وجود دارد، به درستی که به خدا، رسول او و مسلمانان خیانت کرده است» همانند این روایات، از نظر معنوی به صورت متواتر نقل شده است، اگر چه الفاظ آن ها مختلف هستند.»(1)
در قرآن نیز در ماجرای انتخاب طالوت توسط خداوند به زمامداری بنی اسرائیل، پیامبرشان در مقابل اعتراض مردم به انتخاب او به خاطر نداشتن ثروت، داشتن علم و قدرت جسمانی طالوت را دلیل بر انتخاب الهی ایشان بیان می کند.(2)
ص: 26
از آنجایی که اهل سنت بر این اعتقادند که افضل باید بر مفضول مقدم باشد، از این رو آن ها ابوبکر را از عمر و عمر را از عثمان و عثمان را از امام علی علیه السلام برتر می دانند.
البته اینطور نیست که اهل سنت بر افضلیت ابوبکر، سپس عمر، سپس عثمان و سپس حضرت علی علیه السلام اجماع داشته باشند؛ بلکه به خاطر تعارض روایات، در این باره اختلاف کرده اند!
ابو عمر ابن عبد البر می گوید:
«از یحیی بن مَعین (از بزرگترین عالمان رجال اهل سنت) نقل شده است که گفت: بهترین این امت بعد از پیامبرمان ابوبکر و عمر، سپس عثمان و سپس علی علیه السلام هستند و این مذهب ما و سخن پیشوایان ما است. و یحیی بن معین همواره می گفت: ابوبکر و عمر، سپس علی و سپس عثمان.
ابن عبد البر سپس گوید: هر کس به حدیث ابن عمر احتجاج کند که گفت: ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همواره می گفتیم: ابوبکر، سپس عمر، سپس عثمان و سپس سکوت می کردیم؛ یعنی کسی را برتری نمیدادیم، او همان است که ابن معین آن را زشت شمرده و به تندی در مورد آن سخن گفته است؛ زیرا گوینده آن، خلاف آنچه که اهل سنت از سلف و خلف از اهل فقه و اثر بر آن اجماع کرده اند که علی علیه السلام افضل مردم بعد از عثمان است گفته و این چیزی است که در آن اختلاف نمی کنند، بلکه در برتری بین علی علیه السلام و عثمان اختلاف کرده اند.
و سلف همچنین در برتری بین علی علیه السلام و ابوبکر نیز اختلاف کرده اند و در اجماع جمیع که توصیف کردیم، دلیلی است بر اینکه حدیث ابن عمر، توهم و غلط بوده و معنایش صحیح نیست، اگرچه سندش صحیح باشد.»(1)
ابو الحسن اشعری که ذهبی از او به عنوان «العَلاَّمَةُ، إِمَامُ المُتَكَلِّمِين» یاد کرده،(2) می گوید:
ص: 27
«در تفضیل اختلاف کرده اند؛ پس عده ای گفته اند: افضل مردم بعد از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر است، سپس عمر، سپس عثمان و سپس علی علیه السلام ؛ و عده ای گفته اند: ابوبکر، سپس عمر، سپس علی علیه السلام و سپس عثمان؛ و عده ای گفته اند: ابوبکر، سپس عمر، سپس عثمان و سپس بعد از آن سکوت می کنیم؛ و عده ای گفته اند: علی علیه السلام است، سپس بعد از او ابوبکر ... و عده ای (= ابو علی الجُبَّائِيّ) گفته اند: نمی دانیم که ابوبکر افضل است یا علی علیه السلام ؛ پس اگر ابوبکر افضل باشد، جایز است که عمر افضل از علی علیه السلام باشد و جایز است که علی علیه السلام افضل از عمر شود و اگر علی علیه السلام افضل از عمر باشد، پس او افضل از عثمان است؛ زیرا عمر از عثمان افضل است و اگر عمر افضل از علی علیه السلام باشد، جایز است که علی علیه السلام افضل از عثمان باشد و جایز است که عثمان افضل از علی علیه السلام شود و این سخن الجبائی است.»(1)
شیخ محمود سعید ممدوح در یکی از کتاب هایش که به موضوع برترین صحابه پرداخته، می نویسد:
«پیشوایان اهل سنت و جماعت و کسانی که در تحقیق مسائل اصول دین به آن ها رجوع می شود؛ مانند: باقلانی، امام الحرمین، غزالی، آمدی، سعد تفتازانی، شریف جرجانی، قرطبی و مازری تصریح کرده اند که ادله برتری علی علیه السلام یا ابوبکر، ادله ی متعارض ظنی الدلاله هستند که حجت آور نیست.»(2)
علمای اهل سنت ویژگی هایی را برای تصدی عنوان خلافت ذکر کرده اند؛ از جمله اینکه خلیفه ی مسلمین که زمامدار امور همه ی مسلمانان کشورهای اسلامی است، باید از علم و اجتهاد برخوردار باشد تا حافظ شریعت باشد و باید از ایمان، تقوا و عدالت برخوردار باشد تا در حق رعیتش ظلم نکند و باید شجاع باشد تا در برابر دشمنان خارجی و داخلی بایستد.
ص: 28
عضد الدین ایجی که از متکلمین عامه است، می گوید:
«مقصد دوم در شروط امامت: مشهور بر آن است که اهل امامت باید مجتهد در اصول و فروع باشد تا امور دین را برپا دارد؛ صاحب نظر باشد تا به امور مملکت برسد و شجاع باشد تا با قدرت از مناطق اسلام حفاظت کند»(1)
«شرح: مقصد دوم در شروط امامت: مشهور بر آن است که اهل امامت و مستحق امامت کسی است که مجتهد در اصول و فروع باشد تا در امور دین به پا خیزد، در حالی که قدرت اقامه استدلال و حل شبهات عقاید دینی را دارد و مستقل به فتوا در پیشامدها، احکام و اتفاقات، چه در نصوص و چه در استدلال باشد؛ زیرا مهمترین اهداف امامت حفظ عقائد و دادن حکم نهایی و حل درگیری ها است و بدون این شرط، آن به اتمام نمی رسد و صاحب نظر و بصیرت در تدبیر جنگ و صلح و منظم کردن لشکر و حفاظت از مرز ها باشد تا به امور مملکت برسد و شجاع با قوت قلب باشد تا با قدرت از مناطق اسلامی حفاظت کند.»(2)
قاضی محمد بن طیب باقلانی نیز درباره ی اسباب افضلیت چنین می نویسد:
«مردم (علمای اهل سنت) اسبابی که موجب برتری می شود را در چند چیز محصور کرده اند که اولش سبقت در اسلام است ... سپس جهاد با جان، سپس جهاد مالی، سپس احاطه به علومی از شریعت که به آن نیاز می شود، سپس زهد در دنیا و زیادی رغبت به آنچه در نزد خداوند است، سپس قرابت نسبی (خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ) و گروهی در این اسباب، شجاعت را نیز ذکر کرده اند ... .»(3)
ص: 29
ص: 30
ص: 31
عکس
ص: 32
با وجود اینکه کتب اهل سنت پر از روایات فضائل علوی است، اما روایات فراوانی نیز بوده که محدثان بزرگ مکتب سقیفه به خاطر دشمنی با حضرت علی علیه السلام و یا ترس از شیعه شدن مردم، عمدا نقل نکرده اند.
در ادامه به سخن و عملکرد چند نفر از آنان در قبال احادیث فضائل علوی اشاره می کنیم.
عبدالله بن احمد بن حنبل با سند صحیح (طبق نظر القحطانی)(1)
از عامر شعبی که شمس الدین ذهبی از او به عنوان «امام و علامه ی عصرش (علامه ی تابعین)» یاد کرده(2)
نقل می کند که می گفت:
«به تحقیق که از [نقل و ذکر] حدیث علی علیه السلام کراهت داشتیم.»(3)
ابو نعیم اصفهانی (متوفای 430 ه-) با سند حسن(4) از مؤمل بن اسماعیل از سفیان ثوری (متوفای 161 ه-) که ذهبی از او به عنوان «شیخ الاسلام، امام حافظان و سید و سالار عالمان عامل در زمانش و مجتهد» یاد کرده(5)، نقل می کند که گفت:
«شیعه ما را مانع شد از اینکه فضائل علی علیه السلام را ذکر بکنیم.»(6)
ص: 33
منظور سفیان این است که اگر مذهب شیعه نبود، روایات فضائل علوی را نقل می کردیم؛ اما چون میترسیم که اگر این روایات را نقل کنیم، مردم شیعه شوند؛ لذا از بیان آنها خودداری می کنیم.
ذهبی نیز از مؤمل بن اسماعیل از سفیان ثوری نقل می کند که گفت:
«روافض (شیعیان) مرا ترک نمودند؛ چرا که من از اینکه فضائل علی علیه السلام را ذکر کنم، بغض می ورزیدم.»(1)
ابو نعیم بلافاصله با سند حسن دیگر(2)
نقل می کند که سفیان ثوری می گفت:
«هر کس علی علیه السلام را بر ابوبکر و عمر مقدم بدارد، مهاجرین و انصار را خوار و تحقیر نموده است و من میترسم که [اعمالش] با این وجود به او نفع نرساند.»(3)
از این روایت نیز استفاده می شود که آن روایات در فضائل حضرت علی علیه السلام که سفیان از نقلشان امتناع کرده، افضلیت آن حضرت نسبت به ابوبکر و عمر و سایر صحابه را اثبات می کرد و چون سفیان نقل آن ها را تحقیر مهاجرین و انصار محسوب می کرده، از این رو از نقلشان خودداری می کرده است.
سومین شخص از محدثان بزرگ اهل سنت که از نقل روایات فضائل علوی خودداری می کرده،- و اتفاقا از نقل روایتی خودداری کرده که به قول خودش اگر آن را نقل می کرد، همه شیعه می شدند- شعبه بن حجاج است که ذهبی در شرح حال وی می نویسد:
«شعبه بن حجاج حجت، حافظ و شیخ الإسلام بود. ابن مدینی گفته که او دو هزار حدیث نقل کرده است. ثوری گفته که او در علم حدیث «امیر المؤمنین» بود. شافعی گفته که اگر شعبه نبود، کسی در عراق حدیث را نمی شناخت. ابوبکر بکراوی گفته که کسی را ندیده است که به اندازه شعبه خداوند را عبادت کند.»(4)
ص: 34
این شخص که گفته اند از همه عابدتر بوده، این خیانت بزرگ را کرده است، دیگرانی که به اندازه او نبوده اند، چه خیانت هایی را کرده اند، خدا می داند.
احمد بن حنبل با سند صحیح(1)
از شعبه بن حجاج نقل می کند که گفت:
«من روایاتی را از الحكم بن عتيبة الكندي (ثقة ثبت، متوفای 113 ه-) از عبد الرحمن بن أبی لیلى الأنصاری (ثقة از طبقه دوم راویان و متوفای 83 ه-) از علی علیه السلام شنیده ام که اگر برای شما آن ها را نقل کنم، به خدا سوگند «لرقصتم»؛ یعنی قطعا می رقصید (!!!) و هرگز آن ها را از من نخواهید شنید!»
احمد بن حنبل در ادامه می گوید: «همین روایت را محمود بن غیلان العدوی (ثقة) برای من نقل کرد، [با این تفاوت که شعبه گفته:اگر آن ها را نقل کنم،] «لترفضتم»؛ یعنی قطعا رافضی می شوید.»
ابو عبد الرحمن (عبد الله بن احمد بن حنبل) گوید: «این تعبیر درست تر است.»(2)
توضیح اینکه: کلمات «لرقصتم» و «لترفضتم» بسیار به هم شبیه هستند و تنها در چند نقطه اختلاف دارند و همانطور که عبد الله بن احمد بن حنبل گفته: واژه ی «رفض» درست است؛ چرا که اولا: رقصیدن با شنیدن روایت، معقول نیست. ثانیا: «رفض» با علی علیه السلام مرتبط بوده و این قرینه ی قوی بر تأییدش است.
ابن ابی حاتم رازی (متوفای 327 ه-) نیز با سند صحیح(3) از یحیی بن سعید القطان نقل میکند که گفت:
«ابو اسامه پیش من آمد و به همراه وی نزد شعبه رفتیم. شعبه برای ابو اسامه 40 یا 50 روایت در باب فضائل علی ( علیه السلام ) بیان نمود و سپس به وی گفت: اگر جایگاه تو نبود، حتی یک حدیث هم برایت نقل نمیکردم.»(4)
ص: 35
سلام بن أبی مطیع الخزاعی _که ذهبی از او با عنوان «امام، ثقه و مقتدا» یاد کرده(1) و از رجال صحیحین و معاصر سفیان ثوری و شعبه بن حجاج است_ هنگامی که روایتی در فضیلت حضرت علی علیه السلام در کتاب ابوعوانه (متوفای 176 ه-) -که ذهبی از او به عنوان «امام، حافظ و از ارکان حدیث» یاد کرده(2)_ به نقل از سلیمان بن مهران الأعمش _که ذهبی از او با عنوان «امام، شیخ الاسلام و شیخ محدثین» یاد کرده(3)_ از سالم بن أبی الجعد الأشجعی (متوفای 97 ه-) _که ذهبی با عنوان «ثقه ای از تابعین» از او یاد کرده است(4)
_ دید، آن را از سلام گرفت و در تنور انداخت!
ابوبکر خلال (متوفای 311 ه-) با سند صحیح (طبق نظر دکتر زهرانی) از خالد بن خداش نقل می کند که گفت:
«سلام بن ابی مطیع نزد ابی عوانه آمد و گفت: این بدعت هایی را که برای ما از کوفه آوردی بیاور ببینم چه است؟ ابو عوانه کتاب هایش را آورد و به او داد. پس سلام بن ابی مطیع آن ها را در تنور انداخت.
راوی می گوید: از خالد پرسیدم در آن کتاب ها چه بود؟ گفت: حدیث أعمش از سالم بن ابی الجعد از ثوبان که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «استقیموا لقریش» و احادیث دیگری مانند آن. من به خالد گفتم: این که مشکلی ندارد! دیگر چه؟ گفت: «حدیث علی علیه السلام که من قسیم النار هستم.» به خالد گفتم: آیا این را ابو عوانه از أعمش نقل کرد؟ گفت: بله.»(5)
ص: 36
ابن زولاق مصری (متوفای 386 ه-) که ذهبی از او به عنوان «الشيخ العلامة المحدث المؤرخ» یاد کرده،(1)
چنین گزارش می کند:
«لیث بن سعد، فقیه مصر، هنگامی که خانه عبدالله بن لهیعه (از محدثان اهل سنت) آتش گرفت، هزار دینار برای او فرستاد و گفت: از این هزار دینار استفاده کن و کمک بگیر و ما را از فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام معاف بدار (از نقل آن خودداری کن)! عبدالله بن لهیعه آن پول را گرفت و حدیثی از فضائل علی علیه السلام را برای لیث فرستاد تا او را به خشم بیاورد و عصبانی کند.»(2)
لیث بن سعد که چنین مبلغی را جهت جلوگیری از نشر فضائل امیرالمومنین علیه السلام به راوی حدیث رشوه داده، کسی است که ذهبی از او به عنوان «الإِمَامُ، الحَافِظُ، شَیْخُ الإِسْلاَمِ، وَعَالِمُ الدِّیَارِ المِصْرِیَّةِ» یاد کرده است.(3)
یکی دیگر از بزرگان حدیث اهل سنت که از نقل روایات فضائل علوی خودداری می کرده، وکیع بن جراح است که ذهبی از او به عنوان «الامام الحافظ الثبت محدث العراق و أحد الأئمة الأعلام» یاد کرده است.(4)
یحیی بن مَعین (متوفای 233 ه-) می گوید: «از وکیع حدیث می شنیدم، ولی از فضائل علی علیه السلام هیچ حدیثی نقل نمی کرد، تا اینکه به او گفتم: چرا از آن حدیثی نقل نمی کنی؟ گفت: [به خاطر اینکه] مردم به خاطر نقل کردن آن، به ما حمله می کنند.»(5)
ص: 37
راویانی که احادیث فضائل علوی را نقل می کردند، به گونه های مختلف مورد جرح و ضرب عالمان و عوامان اهل تسنن قرار می گرفتند: یکی تضعیف میشد، دیگری به بی دینی و کفر متهم میشد، یکی را نجس میدانستند، منبر دیگری را می شکستند، یکی را کتک میزدند و بعضی دیگر را نیز می کشتند.
شاید اولین بلایی که سر این دسته از راویان و روایاتشان می آمد، تضعیف و تشنیع آنها توسط علما، محدثین و رجالیون عامه بود.
حافظ ابن عدی می نویسد:
«یحیی بن معین در جرح زیاد بن منذر (ابو الجارود) سخن گفته و او را تضعیف کرد؛ زیرا او احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام را روایت می کرد.»(1)
عبدالرحمن سیوطی می نویسد:
«از قرائن [جعلی بودن یک حدیث] این است که راوی، رافضی باشد و حدیث، در فضائل اهل بیت علیهم السلام باشد.»(2)
عبارت دیگری که خیلی مهم است و نشان می دهد جرح و تعدیل راویان در نزد اهل سنت بر اساس روایات آن ها صورت می گرفته(3)، مطلبی است که ابو زرعه درباره ی حدیث «من شهر علمم و علی علیه السلام دروازه آن است» گفته است.
ملا علی قاری می نویسد:
«سپس بدان که حدیث «من شهر علمم و علی علیه السلام دروازه ی آن است» را حاکم در مناقب مستدرکش از ابن عباس روایت کرده و گفته: صحیح است و ذهبی در تعلیقش بر آن گفته: بلکه جعلی است. و ابو زرعه گفته
ص: 38
است: چه تعداد کثیری از خلق (راویان فضائل) که با نقل این حدیث، مفتضح (تضعیف) شدند.»(1)
همچنین عبدالرحمن معلمی یمانی (از علمای سرشناس سلفی) در مقام استدلال برای تفکیک «هلال بن ایوب الصیرفی» از «هلال الوزّان الصیرفی» که هر دو از شیوخ «جعفر بن زياد الأَحْمَر» هستند، می نویسد:
«همانا گروهی توثیق جعفر الأحمر را از یحیی بن معین نقل کرده اند، و جعفر از رؤسای شیعه است و حدیثی که او از «هلال بن ایوب الصیرفی» نقل کرده (حدیث امام المتقین بودن حضرت علی علیه السلام )، اهل سنت آن را انکار می کنند، چنان که خواهد آمد و این حدیث موافق اعتقاد جعفر است، بر خلاف «هلال الوزّان» که ثقه سنی است؛ پس اگر ابن معین معتقد می بود که جعفر این حدیث را از وزّان نقل کرده (نه ابن ایوب)، قطعا جعفر را جرح می کرد، به جای اینکه توثیقش کند (!). پس اگر گفته شود که شاید ابن معین متابعی برای جعفر شناخته (یعنی راویان دیگری که آن ها نیز همین حدیث را از هلال نقل کرده باشند) [وبه این دلیل او را جرح نکرده،] می گویم: این چیزی است که ثابت نمی شود و اگر اینچنین می بود، قطعا ابن معین هلال الوزّان را جرح می کرد (!) بر خلاف جعفر که او از راوی مجهول (هلال بن ایوب الصیرفی) نقل کرده و لذا اتهام جعل حدیث به سمت مجهول نشانه می رود و جهالت او کفایت می کند از پرداختن به جرح جعفر.»(2)
این سخن معلمی یمانی به وضوح می رساند که ملاک در نزد اهل سنت، وثاقت نیست؛ بلکه حدیث است! یعنی اگر کسی روایتی در فضیلت اهل بیت علیهم السلام نقل کرد، تضعیف می شود؛ مانند «عبد النور بن عبد الله المسمعی» که ابن حبان او را توثیق کرده؛ اما عُقیلی، ذهبی و ابن حجر عسقلانی به خاطر نقل روایتی در فضیلت امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهما السلام تضعیفش کرده اند و ابن حجر تصریح کرده که اگر چنانچه ابن حبان نیز از این حدیث او اطلاع می داشت، وی را توثیق نمی کرد!
«عبد النور بن عبد الله المسمعی از شعبه روایت نقل کرده و کذاب است. عقیلی گفته: در رفض زیاده روی می کرد و این حدیث را از شعبه با سندش از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جعل کرده است که در جنگ تبوک فرمود: خداوند
ص: 39
مرا دستور فرمود تا فاطمه علیها السلام را به ازدواج علی علیه السلام در بیاورم؛ پس من نیز چنین کردم ... و حدیث، جعلی است و اصلی ندارد و ابن حبان نام او را در زمره ی ثقات ذکر کرده است ... و گویا ابن حبان از این حدیثش که از شعبه نقل کرده، بی اطلاع بوده است [و الّا توثیقش نمی کرد]؛ چرا که جعلی است و رجالش از شعبه و بعد از آن، رجال صحیح بخاری هستند به غیر از عبد النور. و ذهبی نیز به این یقین رسیده که این شخص این حدیث را جعل کرده است ... .»(1)
مدرک دیگری که خیلی مهم است، سخن عادل بن محمد (از محققین اهل سنت) است. وی می گوید:
)( مسلم از ابن ابی غنیه از حکم روایت نقل نکرده و فقط بخاری نقل کرده است. اینکه بخاری و مسلم این روایت [که سندش هم صحیح است] را نقل نکرده اند و فضیلت آشکاری برای حضرت علی علیه السلام است، موجب شک می شود ... ائمه ما اینطور بودند. وقتی حدیثی به نظرشان منکر می رسید، در سندش دنبال مشکل می گشتند. اگر اشکال پیدا نمی کردند، می گفتند: شاید اینجا مشکلی وجود داشته؛ شاید این راوی اش مدلّس است، حتی اگر آن راوی مشهور به تدلیس نبود.
و در این مورد شیخ معلمی یمانی (در مقدمه الفوائد، ص 8) می گوید: «وقتی محققین ائمه ما یک متنی برایشان سنگین باشد، و ظاهر سند، صحیح باشد، برایش دنبال علت می گردند؛ وقتی که اشکالی پیدا نکردند، اشکال تراشی می کنند؛ ولی آن ها برای اینکه این منکر را خرابش کنند، آن را کافی می دانند؛ مانند این اشکال تراشی که می گویند: راوی حدیث به شنیدن تصریح نکرده، با اینکه راوی مدلس نبوده است.» (((2)
ص: 40
عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری (متوفای 279 ه- )، از علمای بزرگ اهل سنت، نیز گفته است:
«بسیاری از محدثین از نقل فضائل علی بن ابی طالب کرم الله وجهه و یا اظهار آنچه که در حق او واجب است خودداری کرده اند، در حالی که تمام این احادیث، مخارج و طرق صحیح دارند و فرزند علی بن ابی طالب، حسین بن علی علیهم السلام را به دلیل کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرموده اند: «هرکس بر امتم خروج کند، در حالی که امت متفق و یکپارچه و متحد است، هرکس که باشد او را بکشید» ، خارجی و از بین برنده ی وحدت و یکپارچگی مسلمانان و حلال الدم دانسته اند و علی بن ابی طالب علیه السلام و اهل شورا را در فضیلت مساوی می دانند؛ به این دلیل که معتقدند اگر عمر قائل به افضلیت علی بن ابی طالب علیه السلام می بود، وی را بر آنان در شورا مقدم میکرد و آن شورا را بین آن ها تشکیل نمی داد و این محدثین نسبت به کسانی که علی بن ابی طالب علیه السلام و یا یکی از فضائل او را نقل کرده، بی اعتنایی کرده اند تا جایی که بسیاری از محدثین از این که فضائل علی علیه السلام را نقل کنند خودداری کرده اند و به جمع فضائل عمرو بن عاص و معاویه پرداخته اند و گویی منظورشان (از نقل این احادیث) خود عمرو بن عاص و معاویه نبوده؛ بلکه منظورشان علی علیه السلام بوده است (یعنی به منظور تضعیف جایگاه امیرالمؤمنین این کار را کرده اند)! بنابراین اگر کسی بگوید: برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، علی علیه السلام است و پدر دو نوه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم _حسن و حسین علیهما السلام _ علی علیه السلام می باشد و اصحاب کساء: علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام هستند، چهره شان درهم می شود و حالت چشمانشان [از شدت ناراحتی و عصبانیت] تغییر می کند و بغض و کینه ها در دلشان پدید می آید و اگر کسی این قول پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و «أنت منی بمنزلة هارون من موسى» و مانند آن را نقل کند، برای این احادیث اشکالاتی می تراشند تا ارزش آن را به دلیل بغض و کینه شان نسبت به شیعیان و الزامی برای علی بن ابی طالب علیه السلام به سبب شیعیان که در حقیقت موجب الزام او نیست، پایین بیاورند و این عین جهل است.»(1)
مدرک دیگری که ثابت می کند احادیث فضائل دشمنان اهل بیت علیه السلام جعلی هستند و از روی دشمنی،
ص: 41
راویان احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام مورد جرح قرار می گرفتند، سخن علوی بن طاهر الحداد – عالم شافعی مذهب و اشعری العقیده – می باشد. وی می گوید:
« احادیث صحیح دلالت بر این دارد که ناصبی منافق است و ایمان به قلبش وارد نمی گردد و بسیاری از علما در زمان پادشاهی آل مروان بر این مذهب خبیث، پلید و زشت بوده و تربیت شده ی آل مروان بودند و بدترین علما، علمای دربار هستند و آل مروان به آن دسته از علمایی که به بغض اهل بیت شناخته می شدند نزدیک می شدند و به آن ها زمین ها و اموالی را می بخشیدند و هدایا و جوایزی می دادند و عده ای پشت سر او راه می رفتند (حَشَم و خَدَم) و این نوع مسائل در آن زمان با توجه به سرچشمه و منبع قدرت و سلطه مشهورتر و رایج تر بود و پیروان این افراد، از دنیا طلبان و افرادی که در مسئولیت ها قرار داشتند زیاد شدند و اینان همانطور که در این زمان می بینی که کارمندان حکومت بر اساس آنچه که سیاست حکومت اقتضا می کند بر دین حُکامشان هستند، در آن زمان نیز چنین بودند و قبل از این که حکومت بنی مروان منقرض شود، این عقیده ریشه دواند و علمای ناصبی در دل های مردم جایگاه و ارزشی پیدا کردند و صاحب شهرت و پیروانی شدند که از آن ها [روایت و دین] نقل می کردند و عقیده ی آنان را مردم در بین خودشان بازگو می کردند، تا جایی که به خاطر آن، احادیث صحیح و صریح و متون عام و خاص رد می شد و به هرکسی که روایتی نقل میکرد که دلالت بر بطلان عقیده ی آنان داشت یا گرایش و محبتی نسبت به اهل بیت داشت، طعن وارد میکردند... .»(1)
ص: 42
همچنین ابن ابی الحدید معتزلی از ابوجعفر اسکافی (متوفای 240 ه-) _که ذهبی از او به عنوان علامه(1) و خطیب بغدادی به عنوان یکی از متکلمین معتزله(2) یاد کرده اند_ چنین نقل می کند:
«شیخ ما ابوجعفر اسکافی می گوید: اگر نه این است که جهل و نادانی بر مردم غلبه دارد و آنان تقلید از دیگران را دوست می دارند، نیازمند به آن نبودیم که دلایل و سخنان عثمانیه را نقض کنیم و خلاف آن را بیاوریم. همه مردم می دانند که دولت و زور و قدرت طرفدار سخنان ایشانند و همه کس می داند که شیوخ و علما و امیران چه قدرتی داشته اند و سخنان عثمانیان آشکار و قدرت ایشان پیروز بوده است. از کرامت حکومت برخوردار بوده اند و تقیه هم نداشته اند. وانگهی چه جوایزی تعیین می کردند که افراد اخبار و روایاتی در فضیلت ابوبکر نقل کنند و بنی امیه هم در این باره بسیار تأکید داشتند و محدثان هم برای رسیدن به آنچه در دست بنی امیه بود چه بسیار احادیث که ساختند و پرداختند. بنی امیه در تمام مدت حکومت خود برای به فراموشی سپردن نام علی علیه السلام و فرزندانش و خاموش کردن پرتو ایشان از هیچ کوششی فروگذار نبودند و همواره فضائل و مناقب و سوابق ایشان را پوشیده می داشتند و مردم را بر دشنام و ناسزاگفتن و لعن کردن آنان بر منابر وامیداشتند و همواره از شمشیر، خونِ علویان فرو می چکید و شمارشان اندک و دشمنشان بسیار بود .
در آن مدت، علویان یا کشته و اسیر بودند یا گریزان و سرگردان و خوار و زبون و بیمناک مواظب خویشتن. حتی کار به آنجا کشید که به فقیه و محدث و قاضی و متکلم تذکر داده می شد و آنان را به سختی بیم میدادند و تهدید می کردند که نباید چیزی از فضائل علویان بر زبان آورند، و به هیچکس اجازه نمی دادند گرد ایشان بگردد و چنان شد که محدثان در چنان تقیه ای قرار گرفتند که چون می خواستند از علی علیه السلام حدیثی نقل کنند، با کنایه و بدون تصریح به نام او نقل می کردند و می گفتند: مردی از قریش چنین گفت و مردی از قریش چنین کرد، و نام او را بر زبان نمی آوردند .
وانگهی به خوبی می بینیم که همه نقیض گویان در نقض فضائل شخص علی علیه السلام کوشش کرده اند و هر گونه حیله سازی و تأویلات نادرست را موجه دانسته اند، اعم از خارجیان از دین بیرون شده و ناصبیان کینه توز و افراد به ظاهر پایدار، ولی گنگ و زبان بسته و ناشیان ستیزه گر و منافقان دروغگو و عثمانیان حسود در آن
ص: 43
مورد اعتراض ها کرده و طعن ها زده اند، و چه بسیار معتزلیانی که با وجود دانستن مبانی و شناخت موارد شبهه و مواضع طعن و انواع تأویلات، در جستجوی چاره برای باطل کردن مناقب علی علیه السلام و تأویل نادرست از فضائل مشهور او برآمده اند .
گاه آنها را به چیزهایی که احتمال داده نمی شود تأویل کرده و گاه با مقایسه کردن با موارد دیگر خواسته اند از قدر و منزلت آن بکاهند، با وجود همه این کارها فضائل او همواره بر قوت و رفعت خود و وضوح و روشنی فزونی گرفته است.
و می دانی که معاویه و یزید و مروانیانی که پس از آن دو بودند، در تمام مدت پادشاهی خودشان که بیش از هفتاد سال طول کشیده است، از هیچ کوششی در واداشتن مردم به دشنام دادن و لعن کردن و پوشیده نگهداشتن فضائل و مناقب و سوابق او خودداری نکردند.»(1)
نقل روایات فضائل امام علی علیه السلام به قدری ناپسند بود که علمای اهل سنت آن ها را به بی دینی متهم میکردند؛ زیرا که جرمشان این بود که اسرار را هویدا می کردند.
ص: 44
«حاکم نیشابوری می گوید: ابن خزیمه می گفت: ثقه ای که در دینش مورد اتهام است -عباد بن یعقوب- برای ما روایت کرد .... ابن عدی گفت: احادیثی در فضائل اهل بیت علیهم السلام و مطاعن دیگران نقل کرد که به واسطه آنها بر او خرده گرفته شد...»(1)
یکی از بلاهایی که بر سر راویان فضائل علوی می آمد، این بود که ایشان در نزد مخالفان به عنوان افرادی نجس العین (شاید کافر) قلمداد می شدند که باید هر چیزی که به آنها می خورد را تطهیر کرد!
شمس الدین ذهبی می نویسد:
«ابن سقاء حافظ، امام و محدث واسط بود... . سلفی گفته است: از حافظ خمیس حوزی در مورد ابن سقاء سوال کردم. پس گفت: او از مزینه از قبیله مضر است... از ابی خلیفه و ابی یعلی و ابن زیدان بجلی و مفضل بن جندی روایت شنید و خداوند نیز به او در علم و عمرش برکت داد و روزی از روزها داشت حدیث طیر (از فضائل امیر مومنان) را املاء می کرد؛ اما مردم نتوانستند که این روایت را تحمل کنند؛ پس به او هجوم آورده و از جایش بلند کردند و جای او را آب کشیدند. بعد از این قضیه، وی خانه نشین شد و برای هیچ فردی از اهالی واسط روایت نقل نکرد. به همین جهت، احادیث ابن سقا در میان واسطیین کم است.»(2)
تفکّر ارهابی و ارعاب از همان ابتدا در سرهای مخالفان امیرالمومنین علیه السلام وجود داشته تا جایی که حتی توانایی شنیدن فضائل آن حضرت را نداشتند.
شمس الدین ذهبی می نویسد:
« ابراهیم بن محمد ارموی -که فردی صالح و عالم بود- گفت: ابو عبدالله حاکم نیشابوری احادیثی را جمع کرد و فکر می کرد که آنها بر اساس شروط بخاری و مسلم، صحیح هستند؛ از جمله حدیث طائر (احب الخلق بودن امیرالمومنین علیه السلام ) و حدیث من کنت مولاه (حدیث غدیر). پس اصحاب حدیث این عمل وی را بر او
ص: 45
خرده گرفته و به سخن او اعتنا نکردند.
ابو عبدالرحمن سلمی گوید: به نزد ابو عبدالله حاکم نیشابوری رفتم، در حالی که وی در خانه اش عزلت نشین شده بود و به خاطر پیروان ابی عبدالله بن کرام نمی توانست به مسجد برود؛ زیرا آنها منبر حاکم را شکسته بودند و از خارج شدن او جلوگیری کرده بودند.
به حاکم گفتم: اگر از خانه بیرون بیایی و فقط یک حدیث در فضائل این مرد ( معاویه ) بگویی، از این سختی و محنت راحت می شوی.
حاکم گفت: از قلب من چنین چیزی بیرون نمی رود.»(1)
ذهبی در تاریخش می نویسد:
« ابو سلیمان بن زبر گفت: من و ده نفر دیگر که ابوبکر طائی نیز جزء ایشان بود، در مسجد جامع دمشق نشسته بودیم و ابوبکر طائی روایات فضائل علی علیه السلام را می خواند ...؛ پس حدود صد نفر از مردمی که در مسجد بودند، ما را گرفتند و خواستند که ما را بزنند. یک نفر ریش مرا گرفت؛ ولی یکی از ریش سفید ها که قاضی بود آمد و مرا نجات داد؛ ولی آنها ابوبکر طائی را گرفتند و شروع کردند به زدن وی و همچنان او را میزدند تا اينکه به والی تحویلش دادند.
ابوبکر طائی به آنها گفت: ای بزرگان، همانا در کتاب من فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ ولی من فردا برای شما روایات فضائل امیرالمومنین معاویه را می آورم!»(2)
ص: 46
یکی دیگر از راویانی که به جرم تشیع و سب نکردن حضرت علی علیه السلام مورد تضعیف عالمان اهل تسنن واقع شد و به دستور حجاج، زرد پی پاشنه اش را بریدند، ابو یحیی اعرج است.
ابن حجر عسقلانی می نویسد:
« به ابو یحیی، معرقب می گویند؛ چرا که حجاج یا بشر بن مروان از او خواستند که علی علیه السلام را سب کند، ولی ابو یحیی از این کار سر باز زد و لذا آنها نیز زرد پی پاشنه اش را بریدند.
ابن المدینی گوید: به سفیان گفتم که به چه دلیل رگ او را زدند ؟ گفت: به دلیل تشیع.»(1)
بعد جالب است که جوزجانی ناصبی (از علمای رجال اهل سنت) به این دلیل تضعیفش کرده است!
ابن حجر عسقلانی می نویسد:
«جوزجانی این راوی را جزء ضعفاء آورده و گفته است: این آدم، منحرف و جائر بوده و از راه راست به دور رفته است و منظورش از آن، نسبت دادنش به تشیع بود. و جوزجانی در ناصبی بودن و انحراف از اهل بیت، معروف است.»(2)
نقل فضائل امیرالمومنین علیه السلام باعث شلاق خوردن افراد می شد، ولی وقتی می گفتند که او از اهل سنت است، رهایش می کردند!
خطیب بغدادی به نقل از شیوخش با اسنادشان از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بیان می کند:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست حسن و حسین علیهما السلام را گرفت و فرمود: هر کس مرا و این دو نفر و پدرشان و مادرشان را دوست بدارد، در قیامت با من در یک رتبه خواهد بود.(3) زمانی که نصر بن علی این حدیث را نقل کرد، متوکل عباسی دستور داد او را هزار ضربه شلاق بزنند. جعفر بن عبد الواحد با متوکل صحبت کرد و به او گفت: این
ص: 47
مرد - یعنی نصر بن علی- از اهل سنت است و آنقدر اصرار کرد تا متوکل دست برداشت.
(خطیب بغدادی) می گویم: متوکل به این دلیل دستور داد نصر بن علی را بزنند که فکر می کرد او رافضی است؛ ولی وقتی فهمید که او از اهل سنت است، دست از سرش برداشت.»(1)
راوی دیگری که گرفتار شلاق نواصب شد، عطیه بن سعد عوفی است. محمد بن سعد می نویسد:
«حجاج بن یوسف برای محمد بن قاسم ثقفی نامه نوشت که از عطیه بخواه تا علی بن ابی طالب را لعن کند. اگر چنین نکرد، او را 400 ضربه شلاق بزن و موهای سر و ریشش را از ته بزن. پس محمد بن قاسم این امر را از عطیه خواست و او هم از انجام این دستور اجتناب کرد؛ پس عطیه را 400 ضربه شلاق زدند و موهای سر و ریشش را از ته زدند.»(2)
ذهبی نیز در تاریخش می نویسد:
«و در روایت است که حجاج 400 ضربه شلاق به عطیه زد تا علی علیه السلام را لعن کند، اما او این کار را نکرد؛ چرا که شیعه بود. خدا رحمتش کند و رحمت خدا شامل حجاج نشود.»(3)
وقتی دشمنان امیرالمومنین علیه السلام می دیدند که راهی برای مخفی کردن خورشید فضائل علوی ندارند، لاجرم دست به اقدامات ارهابی زده و راویان و گویندگان فضائل را از بین می بردند! و در این میان نیز هیچ فرقی نداشت که این راوی از بزرگان و عالمان خودشان باشد یا از شیعیان و موالیان امیرالمومنین علیه السلام !
ص: 48
ابن قتیبه دینوری از شعبی نقل می کند که گفت:
«در برخورد با آل ابی طالب چه کنیم؟ اگر آنها را دوست داشته باشیم، ما را می کشند و اگر با آنها دشمنی کنیم، ما را در آتش جهنم می اندازند.»(1)
و همچنین نقل شده است که شعبی گفت:
«می دانید چه [مصیبتها] به خاطر علی علیه السلام کشیدیم؟ اگر او را دوست داشته باشیم، ما را می کشند و اگر با او دشمنی کنیم، کافر شده ایم.»(2)
ابن اثیر جزری می نویسد:
«ابو احمد عسکری با سندش از زهری از أبی جنیدة جندع بن عمرو بن مازن نقل کرده است که می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «هر کس بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش جهنم است.» من این را شنیدم و ترسیدم که خداوند هر دو گوشم را کر کند. در بازگشت از حجة الوداع، وقتی در غدیرخم منزل کردیم، برای ما خطبه ای خواند و دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: هر کس را من ولی اویم، علی ولی اوست. خداوندا! دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار.
عبدالله بن علاء می گوید: من به زهری گفتم: این روایت را در شام نقل نکنی! در حالی که گوش های تو پر است از سب و دشنام به علی ( علیه السلام ).
زهری گفت: به خدا قسم، روایاتی در فضائل علی ( علیه السلام ) دارم که اگر نقل بکنم، کشته می شوم.»(3)
ص: 49
وی همچنین می نویسد:
«اوزاعی از شداد بن عبد الله نقل کرد که گفت: آنگاه که سر امام حسین علیه السلام را آوردند، یکی از شامیان به امام حسین و حضرت علی علیهما السلام لعن فرستاد؛ پس واثله بن الأسقع را دیدم که بلند شد و گفت: قسم به خدا، محبت علی، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام از دلم بیرون نمی رود بعد از آنکه ماجرای حدیث کساء را دیدم.
ابو احمد عسکری می گوید: گفته می شود که اوزاعی در فضائل [اهل بیت علیهم السلام ] غیر از این، حدیثی نقل نکرده است و همچنین زهری که فقط یک حدیث درباره ی فضائل نقل کرد؛ چرا که این دو نفر، از بنی امیه می ترسیدند.»(1)
ابن عساکر دمشقی نیز می نویسد:
«جعفر بن ابراهیم جعفری می گوید: من پیش زُهری بودم تا از او روایت بشنوم. پیر زنی کنارش ایستاد و گفت: ای جعفری، از او روایت ننویس؛ چرا که او طرفدار بنی امیه شده و هدایای آن ها را گرفته است.
گفتم: این زن کیست؟ زهری گفت: خواهرم رقیه است که دیوانه شده است.
خواهرش رو به زهری کرد و گفت: تو دیوانه شدی که فضائل آل محمد علیهم السلام را کتمان کردی.»(2)
در کتاب الفضائل احمد بن حنبل با سند حسن (طبق نظر وصی الله بن محمد عباس)(3) از مالک بن دینار روایت شده است که گفت:
ص: 50
«به سعید بن جُبِیر گفتم: پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم [در جنگها] چه کسی بود؟
نگاهی به من کرد و گفت: گویا آسوده خاطر هستی؟!
پس من غضبناک شدم و به برادران و دوستانی که از قاریان بودند شکایت کردم و گفتم: آیا از سعید تعجب نمی کنید که وقتی من می پرسم پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ ها چه کسی بود، به من نگاه می کند و می گوید: آدم آسوده خاطری هستی؟!
گفتند: آیا ندیدی هنگامی که از او سوال می کردی، از حجاج می ترسید و خانه نشین شده است؟ پرچمدارش علی علیه السلام بود.»(1)
این روایت را حاکم نیز نقل و سندش را تصحیح کرده است.(2)
سرانجام ایشان توسط حجاج بن یوسف در سال 95 ه- به شهادت رسید.(3)
ابن عساکر در تاریخش با سند حسن(4)
روایت می کند که عطاء بن سائب گفت:
«از عبد الله بن شداد (مقتول در سال 81 ه-) شنیدم که می گفت: من آرزو داشتم که یک روزی از صبح تا
ص: 51
ظهر بتوانم بالای منبر بروم و فضائل حضرت علی علیه السلام را بگویم؛ بعد من را پایین بیاورند و گردنم را بزنند.»(1)
این عالم برجسته اهل سنت که صاحب یکی از صحاح ششگانه است، صرفاً به دلیل بیان فضائل حضرت امیرالمومنین علیه السلام و بیان نکردن فضیلت برای معاویه، مورد ضرب وشتم قرار گرفت و کشته شد!
شمس الدین ذهبی می نویسد:
«نسائی در آخر عمر خویش از مصر به دمشق رفت. پس در آنجا از او در مورد معاویه و فضیلت های او سوال کردند. پس گفت: آیا به این که او را هم شأن [حضرت] علی علیه السلام
دانستید راضی نشدید، حال می خواهید او را از علی علیه السلام برتر کنید؟ پس آنقدر به بیضه او زدند تا او را از مسجد بیرون کردند.
او را به رمله یا مکه بردند و در آنجا از دنیا رفت. خدا رحمتش کند و از او راضی باشد.
و دارقطنی گفته است: نسائی به قصد حج خارج شد؛ اما دست تقدیر او را مبتلا به شام کرد و توسط آنان به شهادت رسید. پس گفت: مرا به سوی مکه ببرید؛ بنابراین او را به مکه بردند و در آنجا وفات یافت. و بین صفا و مروه مدفون است.»(2)
ابن کثیر دمشقی نیز می نویسد:
«نسائی کتاب خصائص را در فضیلت علی علیه السلام و اهل بیت نوشت؛ زیرا وقتی در سال 302 ه- وارد دمشق شد، دید که اهالی آنجا از علی علیه السلام نفرت دارند و وقتی از او در مورد معاویه سوال کردند، وی نیز جواب داد! پس مردم آنقدر بر بیضه های او زدند تا درگذشت.»(3)
ص: 52
اگر هیچ یک از فیلترهای گفته شده (خودداری از عدم نقل روایات فضائل و ضرب و جرح راویان فضائل) جواب نداد، بازهم جای نگرانی نیست؛ چون ابو اسحاق جوزجانی (متوفای 259 ه-) ناصبی(1) روشی ابداع نموده(2)
که در نتیجه ی آن، اگر روایتی در فضیلت اهل بیت علیهم السلام نقل شده بود و راویانش ثقه بودند _که طبعاً آن راویان به جرم نقل آن روایت، متشیع می شوند_ به بهانه ی اینکه روایت راوی ثقه ی متشیع، مؤید مذهبش است، آن را مردود اعلام می کنند!
حافظ أحمد بن الصديق الغماری شافعی (ت 1380 ه-)(3)،
در این باره می نویسد:
«و اما مشروط بودن قبول روایت مبتدع به اینکه روایت مؤید بدعتش را نقل نکند، پس آن از دسیسه های نواصب است. آن ها بین اهل حدیث این دسیسه را کردند تا به وسیله ی آن بتوانند هر روایتی را که در فضل علی علیه السلام نقل شده، ابطال سازند. این در حالی است که آن ها نشانه ی تشیع راوی و بدعتش را روایت نمودن فضائل علی علیه السلام قرار دادند، سپس مقرر کردند هر روایتی را که مبتدع در تایید بدعتش نقل کند مردود است، ولو از ثقات باشد. و چیزی که در نظرشان تایید تشیع به شمار می آمد، همان فضل علی علیه السلام و تفضیل ایشان بود؛ پس در نتیجه این امر، هیچ حدیث صحیحی در فضل حضرت باقی نمی ماند ....
و این دسیسه در میان اکثر ناقدین (علمای جرح و تعدیل) رواج پیدا کرد، به طوری که تشیع راوی را با روایت فضائل [اهل بیت علیهم السلام ] ثابت می کردند و بدینوسیله او را به جرم فسق تشیع جرح می کردند؛ سپس احادیثش درباره ی فضائل را رد می کردند و غیر از آن را از او می پذیرفتند ... تا جایی که می دانم، اولین کسی که به این شرط تصریح کرد ابراهیم بن یعقوب جوزجانی، از غلات نواصب، بود.»(4)
ص: 53
نمونه ی بارز این روش را شیخ ثامر جبار عباس القيسی در کتاب «ما إستدرکهُ الحاکم من فضائل علی و من فضائل السیدة فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام فی مُستدرکه؛ دراسة أسانید و تحلیل» به کار گرفته و هر چه حدیث معتبر السند در فضائل اهل بیت علیهم السلام بوده، تضعیف کرده است!(1)
حسین سلیم اسد الدارانی نیز در تضعیف احادیث معتبر السند فضائل امیرالمومنین علیه السلام از این روش بهره گرفته است.(2)
البته بسیاری از علمای اهل سنت به این روش اعتنایی نکرده اند و بیشترشان این قاعده را مختص مبتدع داعی دانسته اند.(3)
ص: 54
حتی بزرگان وهابیت؛ مانند عبدالرحمن معلمی یمانی(1) و محمد ناصرالدین ألبانی(2) در نقد این قاعده سخن گفته اند.
ص: 55
ص: 56
ص: 57
عکس
ص: 58
نخست باید دانست که بر خلاف تصور عموم اهل سنت، بزرگان آن ها در اینکه چه کسی افضل امت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده، اختلاف کرده اند تا جایی که ابن حزم آندلسی، تفضیل ابوبکر را به بعضی از اهل سنت نسبت می دهد و تصریح می کند که بعضی از اهل سنت، بعضی از صحابه و گروهی از تابعین و فقها، حضرت علی بن ابی طالب علیهما السلام را افضل امت دانسته اند!
«مسلمانان در مورد این که بعد از انبیا علیهم السلام چه کسی افضل است اختلاف کرده اند و برخی از اهل سنت، برخی از معتزله، برخی از مرجئه و همه ی شیعیان بر این اعتقادند که افضل امت پس از رسو ل الله صلی الله علیه و آله و سلم ، علی بن ابی طالب علیهما السلام است و همین قول، از بعضی از صحابه و گروهی از تابعین و فقها نقل شده است؛ ولی همه خوارج، بعضی از اهل سنت، بعضی از معتزله و بعضی از مرجئه بر این اعتقادند که افضل صحابه بعد از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، ابوبکر و عمر هستند ... و از حدود بیست نفر از صحابه نقل شده است که بزرگوارترین مردم در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی بن ابی طالب علیهما السلام و زبیر بن العوام بودند.»(1)
محمد ناصر الدین ألبانی نیز می گوید:
«بسیاری از سلف (صحابه ، تابعین و اتباع تابعین) علی علیه السلام را بر دیگران برتری می دادند!»(2)
ذهبی نیز تصریح می کند که تعداد زیادی از صحابه و تابعین قائل به افضلیت امیرالمومنین علیه السلام بودند:
«برتر دانستن علی علیه السلام رفض و بدعت نیست؛ بلکه بسیاری از صحابه و تابعین اعتقادشان اینچنین بود!»(3)
ابن حجر هیتمی مکی در بیان افضلیت خلفا نسبت به یکدیگر، می نویسد:
«و اما افضلیت عثمان بر علی علیه السلام ظنی است (قطعی نیست)؛ چرا که بعضی از بزرگان اهل سنت مانند سفیان ثوری، علی علیه السلام را از عثمان برتر دانسته اند و این اختلاف، ظنی است، و اما احادیث در این مورد جداً
ص: 59
متعارض هستند؛ بلکه در مورد فضیلت علی علیه السلام احادیثی وارد شده که در حق سه خلیفه ی قبلی وارد نشده است.»(1)
همچنین حاکم با سند صحیح(2) از احمد بن حنبل نقل کرده است که گفت: «برای هیچ یک از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به اندازه ی حضرت علی علیه السلام ، فضیلت نقل نشده است.»(3)
ابن عبد البر قرطبی، اسامی تعدادی از صحابه را می برد که حضرت علی علیه السلام را افضل می دانستند:
«از سلمان، ابوذر، مقداد، خباب، جابر، ابوسعید خدری و زید بن ارقم روایت شده است که حضرت علی علیه السلام اول کسی بود که اسلام آورد و اینها (اشخاص نامبرده) حضرت علی علیه السلام را بر دیگران برتری می دادند.»(4)
محمد بن طیب باقلانی نیز می نویسد:
«قول به برتری علی رضوان الله علیه در نزد بسیاری از صحابه، مشهور است؛ مانند عبدالله بن عباس، حذیفه بن یمان، عمار، جابر بن عبدالله، ابو الهیثم بن التیهان و غیر از آن ها.»(5)
قاضی عبدالجبار معتزلی (متوفای 415 ه- ) نیز می گوید:
«و اما برتری امیرالمومنین علیه السلام ؛ پس روایت شده است از زبیر، حذیفه بن یمان، جابر بن عبدالله، عمار، سلمان، ابو ذر و از طبقه ی تابعین و بعد از آن ها مانند مجاهد، عطاء، سلمه بن کهیل و حکم [بن عتیبه].»(6)
ص: 60
در ادامه به سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و تعدادی از صحابه در این باب اشاره می کنیم.
در احادیث بسیاری مفهوم برتری امیرمومنان علیه السلام نسبت به دیگر صحابه، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است؛ احادیثی مانند:
حدیث «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي= تو به من به منزله ی هارون برای موسی علیهما السلام هستی، بجز اینکه بعد از من پیامبری نیست» که در صحیح بخاری و مسلم آمده(1)و طبق روایت معتبر اهل سنت، امام زین العابدین علیه السلام به آن برای اثبات افضلیت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بر ابی بکر و عمر استدلال کرده اند.»(2)
حدیث «إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي= علی علیه السلام از من است و من از اویم و او بعد از من ولی همه ی مومنان است» که چندین سند معتبر دارد و بسیاری از علمای اهل سنت نیز حکم به صحتش داده اند؛ از جمله محمد ناصرالدین ألبانی که آن را در کتاب سلسلة الاحادیث الصحیحه آورده و طرقش را تخریج کرده است.(3)
حدیث «علی أَوْلَى النَّاسِ بِكُمْ بَعْدِي= علی علیه السلام بعد از من سزاوارترین مردم به شماست» که آن را طبرانی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است.(4)
و همچنین آیاتی مانند: «آیه ی تطهیر» که نزولش در حق آل عبا علیهم السلام در صحیح مسلم نیز آمده است.(5)
ص: 61
«آیه ی مباهله» که آن هم در صحیح مسلم روایتش نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، حضرت علی علیه السلام را [به عنوان نفس خودشان] به مباهله بردند(1)
و... که در کتاب «امتداد رسالت» از نظر سندی و دلالی به بررسی آن ها پرداخته ایم.
و نیز روایاتی در خصوص وقوع معجزاتی در حق حضرت علی علیه السلام ؛ مانند:
«حدیث رد الشمس»: حدیثی که بیان می کند روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت علی علیه السلام را به دنبال کاری فرستادند و چون بازگشت، سرشان را روی دامان آن حضرت گذاشتند تا وحی را دریافت کنند و لذا خورشید غروب کرد و حضرت علی علیه السلام نتوانستند نماز عصرشان را ایستاده بجا آورند؛ از این رو حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم دعا کردند تا خورشید بازگردد و حضرت علی علیه السلام بتواند نمازش را بجا آورد و چنین شد.
این حدیث را طحاوی، احمد بن صالح، سیوطی، قاضی عیاض، طبرانی، ابو الحسن الفضلی، ابن الفتح الأزدی، ابو زرعه ابن العراقی، ابن حجر عسقلانی و هیثمی معتبر دانسته اند.(2)
ص: 62
«حدیث عافیت»: این حدیث که در حقیقت چندین روایت مختلف است، به ماجرای بیماری چشم حضرت علی علیه السلام در غزوه ی خیبر اشاره دارد که با دعای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شفا یافت و دیگر به آن بیماری مبتلا نشد(1) و در ضمن آن، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دفع گرمی و سردی از بدن امیرالمومنین علیه السلام دعا کردند که آن هم مستجاب شد و از این رو آن حضرت گاهی در تابستان، لباس زمستانی و در زمستان، لباس تابستانی می پوشید که تعجب همگان را بر می انگیخت.(2)
این روایت را نسائی در سننش نقل کرده و برنامه جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده(3) و ابن ماجه نیز در سننش نقل کرده و ألبانی آن را حسن دانسته(4) و نیز احمد در مسندش نقل کرده و شاکر سندش را حسن دانسته(5) و همچنین طبرانی در معجم اوسطش آورده و هیثمی سندش را تحسین کرده(6) و نیز حاکم در مستدرکش آورده و بر شرط شیخین تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت نموده است.(7)
ص: 63
«حدیث معصومیت در قضاوت»: حدیثی که بیان می کند هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت علی علیه السلام را برای انجام قضاوت به یمن فرستادند، برای آن حضرت دعا کردند تا در قضاوت اشتباه نکند و اینچنین شد.(1)
«حدیث اشقی الناس بودن قاتل امیرالمومنین علیه السلام » که ألبانی در کتاب "سلسلة الاحادیث الصحیحه" آورده است.(2)
و نیز احادیثی مانند: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى كِنَانَةَ مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ، وَاصْطَفَى قُرَيْشًا مِنْ كِنَانَةَ، وَاصْطَفَى مِنْ قُرَيْشٍ بَنِي هَاشِمٍ، وَاصْطَفَانِي مِنْ بَنِي هَاشِمٍ = خداوند از میان فرزندان اسماعیل علیه السلام ، کِنانه را برگزید و از نسل کنانه، قریش را و از میان قریش، بنی هاشم را برگزید و از میان بنی هاشم، مرا.» که مسلم در صحیحش آورده(3)
و شارح آن، یحیی بن شرف نووی (ت 676 ه-)، در شرح این حدیث می نویسد: «یاران ما به این حدیث استدلال کرده اند بر این که غیر قریش از عرب، همتای قریش نیستند، همچنان که غیر بنی هاشم از قریش، همتای بنی هاشم نیستند.»(4)
ابن تیمیه نیز با اشاره به این حدیث، اعتقاد جمهور اهل سنت را بر افضلیت بنی هاشم نسبت به سایر قریش دانسته(5) و خودش نیز به صحت آن تأکید کرده است.(6)
ص: 64
احادیث دیگری نیز وجود دارد که با صراحت بیشتری افضلیت امیرالمومنین علیه السلام را بیان کرده است که در ادامه می آوریم.
برگزیده شدن امام علی علیه السلام از طرف خداوند در دو حدیث معتبر اهل سنت آمده که در یکی از آن ها این گزینش را در ردیف حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده است.
حاکم در مستدرکش از طریق امام سجاد علیه السلام از امام حسین علیه السلام روایت کرده است که فرمودند:
«روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همراه دو عمویشان عباس و حمزه در خانه ای بودند و علی علیه السلام ، جعفر علیه السلام و عقیل –که کودک بودند- در آنجا بازی می کردند؛ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عموهایشان فرمودند: از این ها یکی را برگزینید. یکی از آنها گفت: جعفر علیه السلام را برگزیدم و دیگری گفت: علی علیه السلام را برگزیدم. پس حضرت فرمود: شما را مختار کردم و انتخابتان را کردید و خداوند برای من علی علیه السلام را برگزید.»(1)
این روایت را حاکم در مستدرکش نقل کرده و برنامه جوامع الکلم، به خاطر مقبول بودن یونس بن ارقم، حکم به حسن بودن سندش در متابعات داده؛(2) اما او نیز ثقه است(3)
و لذا سند این روایت، حسن است.
ص: 65
«هنگامی که حضرت فاطمه علیها السلام با حضرت علی علیه السلام ازدواج کردند و نیز در هنگام بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن حضرت به ایشان فرمودند: آیا راضی نمی شوی که خداوند از اهل زمین دو مرد را برگزید؛ یکی از آن دو، پدرت است و دیگری همسرت.»(1)
این روایت در کتب اهل سنت از 5 نفر از صحابه و در مجموع با 9 سند نقل شده است.
این روایت با 4 طریق از عبدالرزاق از معمر از ابن ابی نجیح از مجاهد از ابن عباس نقل شده است.
سند اول: خطیب بغدادی(2)
به واسطه ی دو نفر از شیوخش با سند صحیح از طریق إبراهيم بن الحجاج السامي.(3)
این دو شیخ خطیب، یکی «محمد بن أحمد المؤدب» است که مجهول الحال است و دیگری خواهر او، «أسماء بنت أحمد الأصبهانية» که مستور است؛ زیرا دو نفر ثقه و بلکه دو عالم بزرگ اهل سنت؛ یعنی خطیب بغدادی و ابو علی اصفهانی (متوفای 515 ه-) از وی روایت نقل کرده اند و لذا این سند معتبر است و از این رو سیوطی آن را حسن دانسته است.(4)
ص: 66
ألبانی سند روایت را تا ابراهیم بن الحجاج مسلّم دانسته و از این رو نوشته است:
«وأما حديث ابن عباس ؛ فيرويه إبراهيم بن الحجاج قال : أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن ابن أبي نجيح عن مجاهد عنه به .... .»(1)
سند دوم: طبرانی(2) از طریق الحسن بن علی المعمری (صدوق حسن الحديث) از عبد السلام بن صالح الهروي(3) با تصحیح سند توسط حاکم.(4)
سند سوم: خطیب بغدادی(5)
با سند معتبر از طریق أحمد بن عبد الله الهشيمي.(6)
ص: 67
سند چهارم: ابن عدی از طریق محمد بن سهل البخاری(1)
حاکم در المستدرک با سندی دیگر از ابوهریره همین حدیث را نقل کرده و در ذیل حدیث بعدش، سندش را تصحیح کرده است.(2)
سند اول و دوم: طبرانی در کتاب المعجم الکبیر این روایت را با دو سند که در ادامه به یک سند مشترک می رسند نقل کرده(3) که سندش را مولوی حسن الزمان حیدر آبادی جیّد (نیکو) دانسته و رجال مورد اشکالش را توثیق نموده است.(4)
با این حال ما نیز به بررسی سند این روایت می پردازیم.(5)
ص: 68
ص: 69
ص: 70
ص: 71
طبرانی این حدیث را در کتاب المعجم الأوسط از این صحابی نقل کرده است.(1)
مولوی امر تسری حنفی روایت ابوسعید خدری را از دارقطنی از طریق ابو هارون عبدی نقل کرده است.(2)
بنابراین، این روایت با مجموع اسانیدش صحیح بوده و دلالت آن هم واضح است: خداوند دو نفر را از اهل زمین برگزیده که اولی پیامبر است و دیگری هم باید وصی و جانشین او باشد.
و حداقل چیزی که از این روایت مستفاد می شود، افضلیت امیرالمومنین علیه السلام بر تمام امت است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ضمن اینکه فرموده اند امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور جوانان اهل بهشت هستند، تصریح کرده اند که پدرشان حضرت علی علیه السلام از آن دو حضرت برترند.
این مطلب در کتب اهل سنت از 8 نفر از صحابه نقل شده است:
ص: 72
ابن ماجه در سننش با تصحیح ألبانی.(1)
از حضرت علی علیه السلام روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان فرمودند:
«یا علی، همانا برای تو در بهشت گنجینه ای است و تو ذو القرنین آن هستی؛ پس در پی نگاه، نگاهی دیگر نکن؛ چرا که اولی برای تو است و دیگری بر ضد تو.»(1)
این حدیث را احمد در مسندش نقل کرده و برنامه جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است و محققش احمد شاکر سندش را صحیح(2) و شعیب الارنؤوط حسن لغیره دانسته اند.(3) ابن حبان در صحیحش آورده(4) و عبدالله الدارمی در سننش این روایت را به صورت ناقص با همین سند نقل کرده و محققش حسین سلیم اسد، سندش را جیّد دانسته است.(5) حاکم در مستدرکش نقل و سندش را تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت نموده است.(6) ضیاء مقدسی در صحیحش آورده و محققش دکتر عبدالملک بن عبدالله بن دهیش سندش را حسن دانسته است.(7)
محمد ناصرالدین ألبانی نیز در کتاب صحیح الترغیب والترهیب آورده و آن را حسن لغیره دانسته است.(8)
اما در مورد اینکه مراد از «إِنَّ لَكَ كَنْزًا مِنَ الْجَنَّةِ، وَإِنَّكَ ذُو قَرْنَيْهَا» چیست، علمای اهل سنت نظرات مختلفی داده اند که منشأ آن به این بر می گردد که عده ای از آن ها ضمیر «ها» در «ذُو قَرْنَيْهَا» را مشیر به امت اسلامی دانسته اند !! در حالی که پر واضح است که این ضمیر به «الْجَنَّةِ» که چند کلمه قبلش آمده برمیگردد و لذا منظورش ذو القرنین بهشت بودن حضرت علی علیه السلام است.
اما مراد از "ذو القرنین بهشت" چیست؟
ص: 75
ابو السعادات ابن الجزری متوفای 606 ه- می نویسد:
«ذو قرنیها؛ یعنی صاحب دو طرف و دو کناری بهشت.»(1)
می گویم: بر اساس این سخن، حضرت علی علیه السلام ذو القرنین این طرف بهشت تا آن طرف بهشت است.
ابن جوزی حنبلی (متوفای 597 ه-) نیز به نقل از ابن الانباری (لغت شناس متوفای 328 ه-) دو وجه برای معنای «ذُو قَرْنَيْهَا» ذکر کرده -که گفتیم یکی از آنها اشتباه است – و در وجه دوم می نویسد:
«اگر آن را کنایه از بهشت بدانیم، معنای دو قرن، دو طرف آن (بهشت) می شود.»(2)
قاضی عیاض مالکی متوفای 544 ه- می نویسد:
«در معنای این سخن گفته شده است: یعنی «مالک و صاحب دو طرف بهشت» و ضمیر «ها» (در قرنیها) به آن باز می گردد و گفته شده است: «پادشاهی بزرگ آن»؛ یعنی پادشاهی تمام بهشت برای تو می باشد، همانطور که ذوالقرنین پادشاه تمام زمین بود.»(3)
ابن حجر هیتمی مکی می نویسد:
« "يا علي إن لك كنزا في الجنة وإنك ذو قرنيها" یعنی مالک دو طرف آن هستی و تمام مناطقش در تصرف تو است با تشبیه به اینکه گفته شده است: ذو القرنین فقط به این خاطر به این اسم نامگذاری شد که او به دو مکان طلوع و غروب خورشید در مشرق و مغرب زمین گذر کرد.»(4)
عبدالعظیم المنذری (متوفای 656 ه-) نیز می نویسد:
«این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام که تو ذو القرنین آن هستی؛ یعنی صاحب دو قرن این امتی و دلیلش این است که در دو طرف سر حضرت، زخم بود؛ یکی از آن دو از سوی ابن ملجم لعنه الله بود و دیگری از جانب عمرو بن عبدود. و گفته شده است که معنایش این است که تو ذو القرنین بهشت هستی؛ یعنی صاحب دو طرف آن و پادشاهش هستی که تمام مناطق بهشت را در اختیار دارد، همانطور که اسکندر تمام مناطق زمین از شرق
ص: 76
و غرب را در اختیار داشت. پس به خاطر یکی از این دو سخن به ذوالقرنین نامگذاری شد و این (سخن اخیر) نزدیک [به حقیقت] است و غیر آن نیز گفته شده و خدا داناتر است.»(1)
و بالاخره ابوبکر کلاباذی بخاری (متوفای 384 ه-) می نویسد:
(( جایز است که معنای این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : "تو ذو القرین آن هستی" این باشد که ای علی! تو تنها پادشاه بزرگ بهشت هستی و این که تو پادشاه تمام بهشت می باشی، همان طور که ذوالقرین پادشاه تمام زمین بود و شرق و غرب عالم را در اختیار داشت. خداوند بلند مرتبه فرموده: (تا به غروبگاه آفتاب رسید (در آن جا) احساس كرد (و در نظرش مجسّم شد) كه خورشید در چشمه تیره و گل آلودى فرو مى رود.) (کهف: 86) و فرمود: (تا به خاستگاه خورشید رسید (در آنجا) دید خورشید بر جمعیّتى طلوع مىكند... .) (کهف: 90) خداوند در این آیات خبر می دهد که ذوالقرنین به شرق و غرب عالم رسیده است و فرمود: (ما به او در روى زمین، قدرت و حكومت دادیم و اسباب هر چیز را در اختیارش گذاشتیم.) (کهف: 84) پس خبر می دهد که ذو القرنین پادشاه تمام جهان از اول تا آخر آن بوده است؛ پس علی علیه السلام نیز اینچنین است و در بهشت پادشاهی ویژه ای در میان پادشاهان دارد.... آن حضرت خبر داده است که در بهشت پادشاهانی وجود دارد و علی علیه السلام بزرگترین پادشاه بهشت است و او از کسانی است که پادشاه تمام بهشت است، همانطور که ذوالقرنین پادشاه تمام زمین بود.))(2)
ص: 77
حدیثی که صراحتا برتری امیرالمومنین علیه السلام بر تمام بشر (بجز حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ) را بیان کرده، حدیث «عَلِی خَیرُ الْبَشَرِ فَمَنْ أبی فَقَدْ کفَرَ = علی علیه السلام بهترین بشر است و هر کس نپذیرد، کافر شده» است که در کتب اهل سنت، هم به صورت مرفوع (از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ) و هم به صورت موقوف (از صحابه) از 5 نفر از صحابه با سندهای معتبر نقل شده است.
عبدالله بن مسعود از حضرت علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : ابن عساکر در تاریخش(1) «با سند معتبر».(2)
حذیفه بن یمان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : با دو سند.
سند اول: ابن عساکر در تاریخش(3)
و خیثمه بن سلیمان(4)
«با یک راوی مجهول الحال».(5)
ص: 78
سند دوم: ابن عساکر در تاریخش.(1)
جابر بن عبدالله از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : ابن عساکر در تاریخش.(2)
از خود جابر بن عبدالله: با 6 سند.
سند اول: ابن حبان در الثقات(3)
«با سند معتبر».(4)
سند دوم: ابن عساکر در تاریخش(5)
با واسطه ی یک مجهول الحال و یک ضعیف الحدیث.(6)
ص: 79
سند سوم: ابن عساکر در تاریخش(1)
«با سند معتبر».(2)
سند چهارم: ابن ابی شیبه در المصنف(3)
و احمد در فضائل الصحابه(4) «با سند معتبر».(5)
سند پنجم: ابن عساکر در تاریخش(6)
«با سند معتبر».(7)
سند ششم: ابو علی الصواف در فوائد(8)
و ابن عساکر در تاریخش(9) «با سند معتبر».(10)
ص: 80
از عبدالله بن مسعود: طبرانی(1)
«با سند معتبر».(2)
از عائشه: ابن عساکر در تاریخش(3)
«با سند معتبر».(4)
ص: 81
نوع اول نتیجه گیری:
1. طریق شریک بن عبدالله: هر دو سند روایات حذیفه بن یمان (سندهای ضعیف) و سندهای اول و سوم روایت موقوف جابر (هر دو معتبر) و روایت از عائشه ( با سند معتبر).
2. طریق عطیه العوفی: سندهای دوم (ضعیف)، سوم، چهارم و پنجم روایات موقوف جابر (هر سه معتبر).
3. طریق محمد بن کثیر الکوفی: با سند معتبر در متابعات از اعمش از طریق ابن مسعود از حضرت علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
4. طریق ابو محمد العلوی: با سند ضعیف از طریق عبدالرزاق از جابر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
5. طریق عبید بن کثیر التمار: با سند معتبر از طریق زاذان از ابن مسعود.
6. طریق عبد الملك بن عبد ربه الطائي: با سند حسن از معاویه بن عمار از ابوالزبیر از جابر.
نوع دوم نتیجه گیری:
1. روایت موقوف جابر بن عبدالله: 1. با دو سند معتبر از طریق شریک 2. با سه سند معتبر (که یکی از آنها در شریک مشترک است) و یک سند ضعیف از طریق عطیه العوفی 3. با یک سند ضعیف از طریق علوی 4. با یک سند حسن از طریق عبدالملک بن عبد ربه الطائی.
2. روایت موقوف عائشه: با سند معتبر از طریق شریک.
3. روایت موقوف عبدالله بن مسعود: با سند معتبر از طریق عبید بن کثیر التمار.
4. روایت مرفوع ابن مسعود از حضرت علی علیه السلام : با سند معتبر در متابعات از طریق محمد بن کثیر الکوفی.
5. روایت مرفوع حذیفه بن یمان: با دو سند ضعیف از طریق شریک بن عبدالله.
ص: 82
حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام در روز شهادت امیر مؤمنان علیه السلام خطبه ای خواندند و آن حضرت را چنین توصیف نمودند:
«ای مردم، دیروز مردی از میان شما رفت که نه اولین (پیشینیان) از او سبقت گرفتند و نه آخرین (پسینیان) او را درک می کنند (یعنی به او نمی رسند) و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را در جنگ ها می فرستاد و پرچم را به او می داد و او باز نمی گشت تا این که خداوند فتح و پیروزی را نصیب او می کرد و جبرئیل در سمت راستش و میکائیل در سمت چپش بود. چیزی از خود باقی نگذاشت بجز هفتصد درهم که می خواست با آن یک خدمتکار بگیرد.»
این روایت که از جمله روایات مشترک بین شیعه و سنی است، در کتب اهل سنت با 7 سند نقل شده و بسیاری از طرقش را علمای بزرگ اهل سنت تصحیح و تحسین کرده اند.
سند اول: روایت ابن ابی شیبه، احمد بن حنبل، نسائی و ابن حبان از هبیره بن یریم.(1)
برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سند روایت ابن ابی شیبه داده(2)، احمد بن حنبل در کتاب فضائل الصحابه نقل کرده و محققش وصی الله بن محمد عباس سندش را تصحیح کرده(3)
و نیز در مسندش نقل کرده و احمد شاکر سندش را تصحیح کرده است.(4) ابن حبان نیز در صحیحش نقل کرده(5)
و البانی آن را تصحیح کرده(6) وحسین سلیم اسد نیز سند ابن حبان را جیّد و نیکو دانسته است.(7) نسائی آن را در سننش(8)
و نیز خصائص امیرالمومنین علیه السلام آورده و احمد میرین البلوشی سندش را به خاطر مجموع طرقش حسن دانسته است.(9)
ص: 83
علی محمد الصلابی نیز سندش را تصحیح کرده است.(1)و در نهایت محمد ناصرالدین ألبانی این روایت را در کتاب «سلسلة الأحادیث الصحیحة» آورده و طرقش را نقل کرده است.(2)
سند دوم: به نقل از عمرو بن حبشی.(3)
این روایت را ابن ابی شیبه نقل کرده و محقق کتابش، محمد ابو عوامه، سندش را حسن دانسته است.(4)
احمد بن حنبل نیز در مسندش نقل کرده و احمد شاکر سندش را صحیح(5) و أرنؤوط حسن(6)
دانسته اند و نیز در کتاب فضال الصحابه آورده و وصی الله بن محمد عباس سندش را صحیح دانسته است.(7)
علی محمد صلابی نیز در کتابش این روایت را نقل کرده و سندش را تصحیح کرده است.(8)
سند
سوم: ابن ابی شیبه در المصنف با سند حسن طبق حکم برنامه جوامع الکلم.(9)
سند چهارم: احمد در کتاب الفضائل با حکم وصی الله بن محمد عباس بر حسن لغیره بودنش.(10)
ص: 84
سند پنجم: روایت ابو بشر دولابی (متوفای 310 ه-). (1)
سند
ششم: روایت طبرانی در المعجم الاوسط.(2)
سند
هفتم: روایت حاکم نیشابوری در مستدرکش.(3)
عبدالقادر جوندل در تحقیق کتاب المطالب العالیة (تحت نظر دکتر سعد الشثری) بعد از بررسی سه طریق از اسانید این حدیث، در نهایت میگوید:
«و خلاصه ی سخن اینکه، این حدیث با این طرق به درجه ی حسن لغیره میرسد (!!) اگر نبود این سخنش که: "دیشب مردی را از دست دادید که پیشینیان به او نرسیدند" چرا که ظاهر این سخن برتری علی علیه السلام بر همه است حتی شیخین (ابوبکر و عمر) و لذا حافظ ابن کثیر در البدایة والنهایة ج 7 ص 333 درباره این حدیث گفته است: "این حدیثی جداً غریب است و در آن نکارت وجود دارد." او این سخن را تنها از روی درکش از آنچه که از متن این حدیث به ذهن متبادر می شود گفته. و خدا داناتر است.»(4)
ص: 85
اما اینکه گفته است: این حدیث در مجموع با طرقش به درجه ی حسن لغیره می رسد، ما را نسبت به آگاهی جناب جوندل از علوم حدیث به شک می اندازد؛ زیرا خودش در صفحه ی قبلش سند طریق دوم این حدیث را حسن دانسته بود؛ لذا صحیح این بود که بگوید در مجموع به درجه ی صحیح لغیره میرسد!
اما درجه ی این حدیث از صحیح لغیره نیز بالاتر است؛ زیرا طرق مستقل صحیح دارد و حداقل درجه اش صحیح بودنش است.
نکته ی دیگر درباره ی این حدیث این است که امام حسن علیه السلام این سخن را در جمع زیادی از صحابه و تابعین گفته و کسی آن را انکار نکرده است.
عبد الله بن مسعود می گفت: «ما افضل اهل مدینه را علی بن ابی طالب علیه السلام می دانستیم.»(1)
احمد بن حنبل این روایت را دو بار نقل کرده و سند هر دو را وصی الله بن محمد عباس تصحیح کرده است.(2)
ابوطفیل (صحابی) از مردی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که گفت: «در حق علی علیه السلام چنان مناقبی آمده است که اگر یکی از آن ها بین مردم تقسیم شود، همه را خیر فرا خواهد گرفت.»
این روایت را ابن ابی شیبه در المصنف نقل کرده و محققش دکتر شثری آن را صحیح دانسته است.(3)
ابن ابی الحدید معتزلی، شبیه این سخن را به جناب حذیفه بن یمان نسبت داده و نوشته است:
ص: 86
«و به همین خاطر، حذیفه بن یمان گفت: اگر فضیلت علی علیه السلام در قتل عمرو بن عبدود در روز خندق بین همه ی مسلمانان تقسیم شود، همه را دربرمی گیرد.»(1)
قبلا در مبحث حدیث «علی خیر البشر فمن ابی فقد کفر» چندین سند معتبر آوردیم که این حدیث به صورت موقوف نیز از جابر نقل شده است.
جناب مقداد 6که از شیعیان خاص و با وفای امیر مومنان علیه السلام بوده، در ماجرای شورای شش نفره، در هنگام به خلافت رسیدن عثمان فرمود: «مانند آنچه که بعد از پیامبرشان بر سر این خاندان آمد ندیده ام. از قریش تعجب می کنم که آن ها مردی را واگذاشتند که ناگفته پیداست که کسی عالم تر و عادل تر از او نیست (یعنی حضرت علی علیه السلام )، اما به خدا قسم اگر بر ضد آن یارانی می یافتم ... .»(2)
سند روایت ابن شبه نمیری را عبد الله الدویش در تحقیقش تصحیح کرده است.(3) با این حال ما نیز سندش را بررسی می کنیم.(4)
ص: 87
طبری نیز در تاریخش این روایت را با پنج سند از سه طریق نقل کرده است.(1)
ص: 88
ص: 89
ص: 90
از قيس بن ابى حازم روايت شده است كه گفت:
«در بازار مدينه به گردش مى پرداختم که در مسير خود به دكان هاى روغن زيتون فروشى رسيدم. سواره اى را ديدم كه گروهى از مردم اطراف او را فرا گرفته اند و آن سواره به حضرت على بن ابيطالب علیه السلام ناسزا مى گويد.
در اين هنگام، «سعد بن ابى وقّاص» فرا رسيد و توقف كرده، پرسيد: اين سواره كيست؟ در پاسخ گفتند: مردكى است كه به حضرت على علیه السلام ناسزا مى گويد.
پيش آمد و جمعيت مردم را شكافت تا در برابر آن مرد قرار گرفت و گفت: اى مرد! چرا به على علیه السلام ناسزا مى گویی؟ مگر نه اين است كه او نخستين كسى است كه اسلام اختيار كرده است؟ و اوّلين كسى است كه با پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم نماز خوانده؟ مگر نه اين است كه او از همه مردم پارساتر، و از همگان داناتر است؟
مگر نه اين است كه او داماد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پرچمدار ایشان در جنگ ها است؟
سپس «سعد بن ابى وقاص» رو به قبله ايستاد و دستهايش را بالا برد و گفت: پروردگارا! به راستى كه اين مرد از وليّى از اولياى تو عيبجوئى مى كند و به او ناسزا مى گويد، اينک پروردگارا پيش از آنكه اين جمعيت متفرق شوند، قدرت خويش را در نابودى اين مردک، به آنها نشان بده.
قيس مى گويد: به خدا سوگند! هنوز مردم متفرق نشده بودند كه اسب، او را به سوى دكان روغن فروشى پرتاب كرد، چنان سرش به زمين خورد كه سر و مغزش شكافت!»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت نموده است.(2)
ص: 91
ص: 92
ص: 93
عکس
ص: 94
امام علی علیه السلام از هر نظر در شروط خلافت سرآمد بودند و دارای ویژگی های منحصر به فر دی نیز بودند، به طوری که هیچ شکی در برتری ایشان بر دیگران باقی نمی گذارد.
حافظ عبدالله محمد الصدیق غماری در تحقیقش بر کتاب حافظ سخاوی، می گوید:
«قضاوت علی ( علیه السلام )، علمش و شجاعتش از متواترات است و در میان صحابه کسی در این مقامات از ایشان بالاتر نیست.»(1)
شیخ محمود سعید ممدوح در یکی از کتاب هایش که به موضوع برترین صحابه پرداخته، می نویسد:
«پس ستم شده در حق علی علیه السلام که برادر و همتای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، مولای مومنان، پیشگام ترین آنان در ایمان و نماز، قاضی ترین صحابه، اعلم و شجاع ترین آن ها است.»(2)
خلیل بن احمد الفراهیدی (متوفای 170 ه-) که ذهبی از او با عناوینی چون: «الإِمَامُ، صَاحِبُ العَرَبِيَّةِ، وَمُنْشِئُ عِلْمِ العَرُوضِ، البَصْرِيُّ، أَحَدُ الأَعْلاَمِ. وَكَانَ رَأْساً فِي لِسَانِ العَرَبِ، دَيِّناً، وَرِعاً، قَانِعاً، مُتَوَاضِعاً، كَبِيْرَ الشَّأْنِ.» یاد کرده(3) در جواب سؤال یونس بن حبیب النحوی که از علت همبستگی و رفاقت صحابه با یکدیگر و تنهایی امام علی علیه السلام
پرسید، گفته است:
«به این دلیل که ایشان جلوترین آن ها از نظر اسلام، برترینشان از نظر شرف، بالا ترین آن ها از نظر علم، چیره ترینشان از نظر حلم و بردباری و بیشترین آن ها از نظر زهد بود و لذا به او حسد بردند و مردم به کسانی که مانند خودشان باشند، راغب ترند.»(4)
ص: 95
ابن الجزری شافعی که ابن حجر عسقلانی از او به عنوان «الحافظ الإمام المقرئ»(1)و حصنی دمشقی به عنوان «إماما عالما فاضلا مفيدا»(2)
یاد کرده اند، می نویسد:
«به او (حضرت علی علیه السلام ) منتهی می شود جمیع فضائل از انواع علوم، و جمیع محاسن و کرم شمایل از قرآن، حدیث، فقه، قضاوت، تصوف، شجاعت، ولایت، کرم، زهد، ورع، زیبایی خلق و عقل، تقوا و درستی نظر. و به این خاطر است که قلب های سالم بر محبتش جمع شده اند و سرشت های درست بر سلوک طریقتش. پس حُب او نشانه ی سعادت و ایمان شد و بغضش محض شقاوت، نفاق و پستی؛ همانطور که در احادیث صحیح گذشت و با ادله ی صریح، روشن شد.»(3)
ابو الحسن الآمدی (متوفای 631 ه-) که ذهبی از او با عنوان «العَلاَّمَةُ، فَارِسُ الكَلاَمِ، الحَنْبَلِيُّ، ثُمَّ الشَّافِعِيُّ» یاد کرده(4)، می نویسد:
«بر كسی پوشیده نیست که علی علیه السلام تمامی صفات و مناقب پسندیده را در خود جمع کرده و با وجود برخی از همین صفات، مستحق امامت وخلافت بوده است. او جامع همه کمالات و صفاتی بود که در بین صحابه متفرق بود، به صورتی که اگر گفته شود چه کسی شجاع ترین، عالم ترین، عابدترین، زاهدترین، فصیح ترین، سابق ترین در ایمان، مجاهدترین در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، نزدیکترین شخص به ایشان از نظر نسب و دامادش بود؟ در پاسخ به این سوال، علی علیه السلام اولين نفر است كه نامش برده می شود و او در همه صفات پسندیده بر همه سبقت گرفته بود.»(5)
ص: 96
ناشی اکبر (شاعر، ادیب و متکلم قرن سوم)(1) می نویسد:
«بِشر بن معتمر (متوفای 210 ه- که ذهبی از او به عنوان علامه، شیخ معتزله، از بزرگان اصول، اخباری، شاعر و متکلم یاد کرده)(2)
و هم اندیشان وی می گویند: پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این علی علیه السلام بود که افضلیت داشت و پس از او ابوبکر افضل بود...آن ها برای اثبات افضلیت علی علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به این احتجاج می کنند که فضل آدمی در علم و عمل او تبلور می یابد و اگر ما علم و عمل اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را برابر آنچه اخبار به ما رسانده، ملاک قرار دهیم، علی علیه السلام را برترین آنان می یابیم. چون وقتی ما می پرسیم: چه کسی در اسلام از همه پیش تر است؟ می گویند علی علیه السلام . دسته ای می گویند ابوبکر و برخی می گویند زید و عده ای خبّاب را نام می برند. نتیجه این اختلاف اقوال آن است که حداقل علی علیه السلام یکی از اینان است، بی آنکه فعلاً بخواهیم در پیش تری وی در اسلام یا متأخر بودنش داوری داشته باشیم. فعلاً به همین مقدار بسنده می کنیم، اگر چه اخباری که وی را پیش تر می دانند، بیشتر و مشهورترند.
اگر از بزرگ ترین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از نظر جهاد و کشتن و نیز جان فشان ترین آنان در جنگ بپرسیم، می گویند: علی علیه السلام ، زبیر، عمر، ابو دجانه و براء بن مالک؛ اما همگان در اینکه علی علیه السلام از همۀ دیگران به مراتب برتر است، هم رأیند و ما به همین اندازه که علی علیه السلام لااقل یکی از آنهاست، اکتفا نموده و از چند و چون دیگر صرف نظر می کنیم.
هر گاه از داناترین اصحاب سخن به میان آید، با همه دیدگاه های مختلفی که وجود دارد، افرادی چون معاذ بن جبل، عمرو و عبدالله بن مسعود و علی علیه السلام را نام می برند، جز آنکه همگان گفته اند: علی علیه السلام پرسیده می شد؛ اما نمی پرسید. پس می بینیم که دست کم وی یکی از آنان در دانش به شمار است و به اخباری که به برتری اش در این خصوص نظر دارند هم اعتنایی نمی کنیم.
ص: 97
هر گاه از زاهدترین اصحاب در دنیا پرسش کنیم، از ابوذر، عمر، سلمان، ابو درداء و علی علیه السلام یاد می کنند؛ اما همگان اتفاق نظر دارند که آن حضرت، به هنگامی که تمام اختیارات عرب و عجم و بیت المال را داشت، هر گاه مالی به او می رسید، بی آنکه خود چیزی از آن بردارد، همه را بین مردم تقسیم می کرد و بدون آنکه چیزی را ذخیره کند، بیت المال را جارو می کشید و تمیز می کرد و می گفت: ای زرد! و یا ای سفید! جز مرا بفریب. علی علیه السلام هرگاه اموال را بین مردم تقسیم می کرد، می گفت: هذا جنای و خیاره فیه اذ کل جان یده الی فیه.
بر اساس آنچه آمد، به آسانی می توان گفت: علی علیه السلام لااقل یکی از این برترین هاست و می بینیم که او در یکایک این فضیلت ها با دیگران اشتراک دارد؛ اما هیچ کس با وی در همه این فضایل شریک نیست. پس بر ماست که وی را برتر از همه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدانیم.»(1)
علی بن الحسین المسعودی (متوفای 346 ه-) که تاج الدین سُبکی نام او را در زمره ی علمای شافعی آورده و از وی به عنوان «وكان أخباريا مفتيا علامة» یاد کرده(2)، در کتاب معروفش «مروج الذهب» می نویسد:
«چیزهایی که اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سبب آن استحقاق فضیلت و برتری بر دیگران می یافتند، همانا پیشگامی در ایمان، هجرت، یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، نزدیکی خویشاوندی، قناعت، جانفشانی برای ایشان، علم به کتاب و تنزیل، جهاد در راه خدا، ورع، زهد، حکم و داوری، فقه و علم بود و در تمام این مزایا و افتخارات، علی علیه السلام حداکثر آن را دارا و نصیب فراوانی احراز نموده است و تا آنجا (در برتری، شرف و فضیلت) پیش رفته که به تنهایی و منحصرا به این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که میان اصحاب خود برادری ایجاد کرد مفتخر گشته که فرمود: «تو برادر من هستی» در صورتی که برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کس حریف و همانند نبود.»(3)
ص: 98
محمد حبیب الله شنقیطی (ت 1363 ه-) از علمای الأزهر مصر(1) می نویسد:
«احادیثی که در مورد فضل امیرالمومنین علیه السلام ، فضائل مخصوصش، علم، قضاوت، شدت درک و شناختش به دقایق حساب، شجاعت و افضلیتش، ازدواجش با فاطمه زهرا علیها السلام ، احوال مردم در محبت به ایشان، زهدش و ریاضتش، وصایای ایشان و مخصوص بودن به اینکه نسل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از پشت ایشان باقی ماند، و شقی بودن قاتلش بیشتر از آن است که که به شمار آید ... پس می گویم: اما علم ایشان از آن چیزهایی است که در بین صحابه و بعد از آن ها اختلافی نیست که او اعلم صحابه و با دقت نظرترین آن ها در امور سخت و قاضی ترینشان است.»(2)
ص: 99
شجاعت و بلکه اشجعیت امیر المومنین علیه السلام از موضوعات قطعی و متواتر است و کسی در آن شکی ندارد.
ابو حامد غزالی شجاعت امیر المومنین علیه السلام را متواتر دانسته و گفته است:
«و این همانند شجاعت علی علیه السلام و سخاوت حاتم است که به طور قطع با تواترشان معلوم هستند.»(1)
محمد بن اسماعیل الامیر الصنعانی می گوید:
«تواتر معنوی به معنی اختلاف الفاظ راویان، در روایاتی است که الفاظشان بر یک معنایی اتفاق دارند و این نوع تواتر زیاد است و اکثر تواترها اینگونه است و معنی آن، تواتر قدر مشترک بین آنها است و مثالش تواتر شجاعت علی علیه السلام است. اخبار متواتری از کار هایش در جنگ ها رسیده است که در جنگ بدر چنین کرد و در احد چنین و در روز خیبر چنین شکست داد و مانند آن که با دلالت التزامی، به متواتر بودن شجاعتش دلالت دارد.»(2)
شمس الدین ذهبی می نویسد:
«امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام قاضی امت، قهرمان اسلام، داماد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و از جمله اولین مسلمانان است که در پذیرش اسلام درنگ نکرد و در راه خدا آنطور که شایسته جهاد بود، جهاد کرد و برای افزایش بار علم و عمل برخاست ... .»(3)
ص: 100
ابن حجر عسقلانی نیز اینگونه می نویسد:
«علی بن ابی طالب علیه السلام ... در خانه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رشد و نمو یافت و بزرگ شد و از آن حضرت جدا نمیشد و در همه ی جنگ ها به غیر از جنگ تبوک حاضر بود...و پرچم فرماندهی در بیشتر جنگ ها در دستش بود.»(1)
محمد حبیب الله شنقیطی نیز در این خصوص می نویسد:
«و اما شجاعت او (حضرت علی علیه السلام ) در جنگ ها و پایداری اش در آن: پس امری مشهور و متواتر است، و برای همه معلوم است به طوری که هیچکس نمی تواند آن را انکار کند. و سختی هایی که در روز بدر، احد، خیبر و خندق کشید، معلوم و متواتر است، و همچنین شجاعتش در جنگ با گروه باغی و نیز خوارج که لزوماً معلوم است... و علی کرم الله وجهه یکی از شش صحابه ای است که هر یک از آن ها هموزن هزار مرد بود، و او شایسته ترین، پیشگام ترین و اولینشان در مبارزه بود.»(2)
در ادامه، مواردی از شجاعت های امیر المومنین علیه السلام را بیان می کنیم.
از جمله شجاعت ها و رشادت های بی نظیر امیرالمومنین علیه السلام که میزان دین و ایمان آن حضرت را نیز مشخص می کند، خوابیدن در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در لیلة المبیت است که خداوند درباره ی آن می فرمایند:
(وَمِنَ النَّاسِ مَن یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه ِ ۗ وَاللَّه ُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ )
«و از مردم کسی است که جانش را برای خشنودی خدا می فروشد و خدا به بندگان مهربان است.»(3)
فخر رازی، از مفسرین بزرگ اهل سنت، این آیه را مصداق بذل تمامی دنیا و جان، در مقابل طلب دین دانسته و می نویسد:
ص: 101
«بدان که در آیه قبل درباره افرادی که دین خود را می دهند تا دنیا را به دست آورند، صحبت شد و این آیه در مورد کسانی است که دنیای خود را فدا می کنند تا دین را طلب کنند و به دست آورند.»(1)
شاه ولی الله دهلوی در این رابطه می نویسد:
«و از آن جمله آنکه چون کفار قریش مجتمع شدند بر ایذای آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و هجرت از مکه به مدینه تصمیم یافت، به حضرت مرتضی فرمودند تا بر فراش آن جناب علیه الصلاة والسلام بخسپد و ردای مبارک آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بالائی خود بپوشد تا کفار در غلط افتند و بر رفتن آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم اطلاعی نیابند و بعد از آن عنقریب هجرت نمود و به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ملحق گشت.»(2)
دکتر سید حسین العفانی درباره ی شجاعت امیرالمومنین علیه السلام در لیلة المبیت می نویسد:
«چه دلیلی بر شجاعت ابی الحسن علیه السلام و استواری قلبش بالاتر از اینکه او پیامبری را در شخص پیامبرش حفظ کرد؛ در شب هجرت -سخت ترین شبی که بر پیامبری گذشت- در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوابید. مردی در بستر می خوابد، با اینکه می داند دم در مردان شمشیرزنی هستند که فقط سر خوابیده در بستر را می خواهند ... پس چه شجاعت و خونسردی از این بالاتر؟!»(3)
ابن ابی الحدید معتزلی از ابوجعفر اسکافی (متوفای 240 ه-) _که ذهبی از او به عنوان علامه(4)
و خطیب بغدادی به عنوان یکی از متکلمین معتزله(5) یاد کرده اند_ تواتر روایات این قضیه را نقل کرده است:
«شیخ ما، ابوجعفر اسکافی چنین می گوید: داستان خوابیدن حضرت على علیه السلام در بستر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به تواتر ثابت شده و جز دیوانه یا بى دین آن را انکار نمى کند و همه مفسرین روایت نموده اند که آیه (وَ مِنَ النَّاسِ
ص: 102
مَنْ یَشْرِی) تا آخر آیه در شب خوابیدن حضرت على علیه السلام جاى حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و درباره على علیه السلام نازل شده است.»(1)
ابن ناصر الدین دمشقی شافعی (از حافظان حدیث و مورخان قرن نهم)(2) پس از نقل داستان لیلة المبیت می نویسد :
«این داستان در بین محدثین، اهل اخبار و مفسرین مشهور، معروف و متفق علیه است ... .»(3)
در این رابطه روایات فراوانی نقل شده است که به ذکر یکی از اسناد معتبر اکتفا می کنیم:
عمرو بن میمون از ابن عباس نقل می کند که گفت: «بیش از ده فضیلت و منقبت برای علی علیه السلام می باشد که برای هیچکس غیر از او وجود ندارد...
على علیه السلام جان خود را فروخت و نثار کرد. لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را پوشید و در جایگاه او خوابید. مشرکین به طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تیر اندازى میکردند. پس ابو بکر آمد، در حالی که على علیه السلام خوابیده بود و او گمان کرد که رسول خدا است و او را به خطاب یا نبى اللّه صدا زد. على علیه السلام فرمود: همانا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به طرف بئر میمون رفت؛ او را دریاب. گفت: پس ابو بکر رفت و با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داخل غار شد.
در این موقع على علیه السلام از طرف مشرکین سنگ باران میشد، همانطور که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میشد و آن حضرت به خود مى پیچید و سر خود را در لباس پیچیده و پنهان ساخته بود و تا بامداد سر خود را بیرون نیاورد. همین که صبح شد، سر خود را بیرون کرد. آنان (مشرکین) در مقام نکوهش او بر آمدند و گفتند: صاحب تو (یعنى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ) وقتى که ما او را سنگ می زدیم، بر خود نمى پیچید و تو چنین میکنى؟»(4)
ص: 103
این روایت را حاکم و ذهبی(1)
و احمد محمد شاکر(2)
تصحیح کرده اند؛ وصی الله بن محمد عباس(3) و ابواسحاق حوینی(4)
سندش را حسن دانسته اند و ابن حجر عسقلانی همه ی رجال سند احمد و نسائی را ثقه دانسته است.(5)
شاه ولی الله دهلوی می نویسد:
«و از آن جمله آنکه در مشهد بدر نصیب حضرت مرتضى علیه السلام از سوابق اسلامیه اوفی و اوفر بود. اول آنکه چون نزدیک بموضع بدر رسیدند جماعهء را برای خبر گرفتن لشکر اعداء فرستادند و حضرت مرتضى از آن جمله بود. ثانیا آنکه در هنگام مقاتله سه نفر از جماعهء کفار مبارزت کردند و سه کس از بنی هاشم در صدد مدافعت آنها در آمدند. حضرت مرتضى یکی از آن جمله بود.(6)ثالثاً آنکه جبرئیل یا میکائیل مراد او بود.»(7)
بخاری نیز در صحیحش از قیس بن عباد چنین روایت می کند:
«على علیه السلام فرمود: من اولین کسی هستم که در روز قیامت برای دادخواهی در پیشگاه خدای رحمان زانو می زنم. قیس گوید: در مورد آنها این آیه نازل شد: (این دو [گروهِ حق پیشه و باطل گرا] دشمن یکدیگرند که درباره پروردگارشان در جدال و ستیزند، پس کسانی که کافر شدند برای آنان لباس هایی از آتش [به اندازه
ص: 104
اندامشان] بریده شده و از بالای سرشان مایع جوشان [به روی آنان] ریخته می شود) (حج: 19) گوید: آنها کسانى هستند که روز بدر مبارزه کردند؛ یعنی حمزه و علی علیهما السلام و عبیده بن حارث [در جبهه ی حق]، شیبه بن ربیعه، عتبه بن ربیعه و ولید بن عتبه [در جبهه ی باطل].»(1)
همچنین از حضرت علی علیه السلام روایت شده است که فرمودند: «در روز بدر جنگیدم، سپس به نزد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آمدم تا ببینم چکار می کند، که دیدم در حال سجده هستند و ذکر " يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ " را می گویند. سپس به جنگ برگشتم و باز آمدم و دیدم که در همان حال هستند و دوباره به میدان جنگ رفتم و سپس برگشتم و دیدم که هنوز در همان حال هستند و همان ذکر را می گویند؛ پس خداوند به خاطر آن فتح ایجاد کرد.»(2)
این روایت را نسائی در سنن خود آورده و حاکم سندش را صحیح دانسته است.(3)
همچنین ضیاء مقدسی در صحیحش آورده(4) و هیثمی نیز سندش را حسن دانسته است.(5)
دکتر سید حسین العفانی درباره ی شجاعت امیرالمومنین علیه السلام در جنگ بدر می نویسد:
«تو را به خدا، دلاور جوان، علی بن ابی طالب علیه السلام ، و کشته هایش در روز بدر را ببین. به تحقیق که او بعد از کشتن شیبه و ولید، این افراد را کشت:... پانزده نفر که حیدر علی بن ابی طالب علیه السلام در روز بدر آن ها را کشت.»(6)
ص: 105
شاه ولی الله دهلوی در بیان شجاعت امیر المومنین علیه السلام در جنگ احد می نویسد:
«و از آن جمله در مشهد أحد فضائل عظیمه نصیب او آمد. مصعب بن عمیر که صاحب لوای آن حضرت بود، وقتی که بشهادت رسید، جناب اقدس نبوی علیه الصلوة والسلام لوا را بحضرت مرتضی دادند و در آن حالت با صاحب لوای قریش مبارزت نمود و او را کشت.»(1)
محمد رشید رضا (متوفای 1354 ه-) در باب جنگ احد بعد از ذکر دلاوری های امیرالمومنین علیه السلام مینویسد:
«از این مطلب روشن می شود که علی علیه السلام و همراهانش در این جنگ به شدت دفاع کردند و [علی علیه السلام ] سران بزرگ را که به دشمنی با اسلام شناخته شده بودند کشت و او از همان آغاز جوانی سرشار از قدرت، نشاط و ایمان بود.»(2)
بنا بر روایت مسلم در صحیحش، در این جنگ تنها هفت نفر از انصار و دو نفر از قریش (مهاجرین)؛ یعنی در مجموع 9 نفر در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ماندند و ایستادگی کردند:
«انس بن مالک می گوید: روز جنگ احد، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با هفت نفر از انصار و دو نفر از قریش (مهاجران) تنها ماند؛ و هنگامی که مشرکین به او نزدیک شدند، فرمود: «چه کسی آنان را از ما دور می کند تا اینکه به بهشت برود یا رفیقم در بهشت باشد»؟ پس مردی از انصار جلو آمد و آنقدر جنگید تا اینکه کشته شد. دوباره مشرکین نزدیک شدند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «چه کسی آنان را از ما دور می کند تا به بهشت برود یا رفیقم در بهشت باشد»؟ این بار، مرد دیگری از انصار جلو آمد و آنقدر جنگید تا اینکه کشته شد. و این ماجرا همچنان ادامه پیدا نمود تا اینکه هر هفت انصاری کشته شدند. آنگاه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ما با همراهانمان انصاف نکردیم» (هر هفت نفر آنان کشته شدند و دو نفر مهاجر همچنان باقی ماندند).»(3)
ص: 106
ابو یعلی موصلی با سند حسن (طبق حکم اسد) از امیرالمومنین علیه السلام روایت کرده است که فرمودند:
«در جنگ احد، هنگامی که مسلمانان از دور و بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پراکنده شدند، کشتگان را وارسی کردم، آن حضرت را درمیانشان نیافتم؛ گفتم: بخدا، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اهل فرار کردن نبودند؟! درمیان کشتگان هم ایشان را نمی یابم! لیکن، فکر می کنم که خداوند نیز بخاطر کردار ما بر ما خشم گرفته، و پیامبرش را از میان ما برده است! اینک، هیچ خبری در وجود من نخواهد بود مگر آنکه پیکار کنم تا کشته شوم! غلاف شمشیرم را شکستم، و یکسره بر صفوف دشمن تاختم. در برابر من راه باز کردند؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را درمیان آنان دیدم.»(1)
در روایات دیگری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از جنگاوری چند نفر از انصار تمجید کرده اند که حاکی از ثابت ماندن آنهاست:
«از ابن عباس روایت شده است که گفت: علی علیه السلام با شمشیرش بر حضرت فاطمه علیها السلام وارد شد، در حالی که او خون را از صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می شست؛ پس گفت:این شمشیر را بگیر که با آن به خوبی پیکار کردم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر تو امروز به خوبی جنگیدی، سهل بن حنیف، عاصف بن ثابت، حارث بن صمه و ابو دجانه نیز به خوبی جنگیدند.»(2)
ص: 107
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و برنامه ی جوامع الکلم نیز حکم به صحت سندش داده است(1)؛
همچنین طبرانی نیز نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده(2)
و هیثمی نیز رجالش را رجال صحیح دانسته(3) و حسین سلیم اسد نیز تمام رجالش را از ثقات برشمرده است.(4)
ابن ابی شیبه نیز روایت کرده است که:
محمد بن کعب القرظی گوید: علی علیه السلام در روز احد، فاطمه علیها السلام را ملاقات نمود و فرمود: «این شمشیر را بگیر که مورد مؤاخذه قرار نمی گیرد.» پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«ای علی، اگر امروز به خوبی جنگ کردی، پس ابو دجانه، مصعب بن عمیر (از مهاجرین)، حارث بن صمه و سهل بن حنیف _سه نفر از انصار_ و مردی از قریش نیز به خوبی جنگیدند.»(5)
ابوبکر بیهقی نیز با سندش از عروه بن زبیر روایت کرده است که گفت:
«علی بن ابی طالب علیه السلام به مهراس (برکه ای در بالای کوه احد) رفت [تا آب بیاورد] و به فاطمه علیها السلام فرمود: این شمشمیر را نگه دار که در خور سرزنش نیست؛ پس با ظرفی آب آمد ... پس هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شمشمیر خضاب شده به خون علی علیه السلام را دید، فرمود: اگر به خوبی جنگ کردی، پس به تحقیق که عاصم بن ثابت، حارث بن صمه و سهل بن حنیف نیز به خوبی جنگیدند. و فرمود: مرا از مردم خبر بده که چه کردند و کجا رفتند؟ [علی علیه السلام ] گفت: همگی کافر شدند (یعنی همه ی مسلمانان فرار کردند). فرمود: اما مشرکین هرگز تا ابد به چنین پیروزی از ما نمی رسند... .»(6)
ص: 108
حسین سلیم اسد الدارانی بعد از نقل بعضی از طرق این حدیث، در نهایت آن را صحیح می شمارد.(1)
روایاتی نیز نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و جبرئیل علیه السلام در جنگ احد از حضرت علی علیه السلام تمجید کرده اند!
ماجرا از این قرار است که هنگامی که در جنگ احد صحابه فرار می کردند، حضرت علی علیه السلام با خود گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرار نمی کند؛ پس به دشمن حمله کرد تا اینکه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و از ایشان دفاع کرد. در این هنگام جبرئیل علیه السلام آمد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: این همان فداکاری است.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: علی علیه السلام از من است.
حضرت جبرئیل علیه السلام نیز فرمود: من نیز از شما دو نفر هستم.
در ادامه، اسانید این روایت را به تفکیک ذکر می کنیم.
ص: 110
سند دوم: احمد بن حنبل با سند معتبر(1) از ابو رافع.(2)
سند سوم: ابن عدی با سندش از جابر بن عبدالله.(3)
سند چهارم: ابن عساکر با سندش از ابن عباس.(4)
ابن ابی الحدید معتزلی شافعی بعد از نقل این خبر می گوید:
«این خبر را گروهی از محدثان روایت کرده اند و آن از اخبار مشهور است. آن را در بعضی از نسخه های مغازی محمد بن اسحاق دیدم و بعضی از آن ها را خالی از این روایت دیدم. از استادم عبدالوهاب بن سکینه رحمه الله در مورد این خبر پرسیدم. پس گفت: خبر صحیحی است. گفتم: پس چرا در صحاح نیامده است؟
ص: 112
گفت: آیا هر آنچه که صحیح بود، در صحاح آمده است؟ چه بسیار اخبار صحیحی که مؤلفان صحاح از آنها اهمال کرده اند.»(1)
عبدالوهاب بن سکینه که این خبر را صحیح دانسته، کسی است که ذهبی از او با عناوینی چون: «الشَّيْخُ، الإِمَامُ، العَالِمُ، الفَقِيْهُ، المُحَدِّثُ، الثِّقَةُ، المُعَمَّرُ، القُدْوَةُ الكَبِيْرُ، شَيْخُ الإِسْلاَمِ، مَفْخَرُ العِرَاقِ ... و الشَّافِعِيُّ.» یاد کرده است.(2)
بنابر این روایات، یکی از دو نفر قریشیِ ثابت مانده در جنگ احد که در روایت مسلم آمده، امیرالمومنین علیه السلام بوده است.
قریشی دیگر هم به گمان عامه، طلحه بوده است!
علامه ابو جعفر اسکافی معتزلی در جواب ادعای جاحظ مبنی بر ثبات ابوبکر در روز احد، تنها ثابت ماندگان را علی علیه السلام و طلحه دانسته و این مطلب را به جمهور مورخین و سیره نگاران اهل سنت نسبت داده است:
«جاحظ گفته است: ابوبکر همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در روز احد ثابت ماند، همانطور که علی علیه السلام ثابت ماند؛ لذا افتخاری برای هیچ کدام از آن دو بر دیگری در آن روز نیست. شیخ ما ابو جعفر رحمه الله [در جوابش] گفت: اما ثبات ابوبکر در روز احد، پس بیشتر مورخین و ارباب سیره نگاران آن را انکار می کنند و جمهور آنها روایت می کنند که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی نماند بجز علی علیه السلام و طلحه .»(3)
محمد بن عبد الوهاب نیز در بحث ماجرای جنگ احد می نویسد:
ص: 113
«در آن روز ابو دجانه، طلحه، حمزه ( علیه السلام )، علی ( علیه السلام )، نضر بن انس و سعد بن الربیع به خوبی امتحان دادند ... و مشرکین به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هجوم بردند و ایشان را مجروح کردند و دندانش را شکستند و مصعب بن عمیر در پیشاپیش آن حضرت به شهادت رسید؛ پس پرچم را به علی ( علیه السلام ) داد... .»(1)
از این سخن محمد بن عبدالوهاب نیز روشن می شود که آن دو نفر از مهاجرین که در معرکه ی احد ثابت ماندند، حضرت علی علیه السلام و طلحه بودند.
اما طلحه نیز بعد از شنیدن ندای کشته شدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرار کرد:
«انس بن نضر، عموی انس بن مالک، [به هنگام جنگ احد و آنگاه که مسلمانان فرار کردند] به «عمر بن خطاب» و «طلحه بن عبیدالله» برخورد که در میان مردانی از مهاجرین و انصار بوده و دست از جنگ برداشته بودند؛ پس گفت: چرا نشسته اید [و دست از جنگ برداشته اید]؟ گفتند: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کشته شد.» انس گفت: «اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کشته شده، پس شما زندگانی پس از او را می خواهید چه؟ بلند شوید و بجنگید تا کشته شوید در راهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن راه کشته شد.» انس این را گفت و به دشمن حمله کرد و آنقدر جنگید تا کشته شد.»(2)
محمد بن عبد الوهاب این روایت را تلقی به قبول کرده و با ارسال مسلّم آن را نقل کرده است.(3)
در نتیجه تنها شخص از قریش و مهاجرین (از میان زندگان) که در معرکه ایستادگی کرد، امیرالمومنین علیه السلام بوده، همانطور که حاکم در مستدرکش از ابن عباس نقل کرده است:
«برای علی علیه السلام چهار خصلت و ویژگی می باشد که برای احدی نیست: او اولین نفر از بین عرب و عجم است که همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز گزارد؛ او کسی است که پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در همه ی جنگ ها بود؛ او
ص: 114
کسی است که به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در روز مهراس (جنگ احد) مانده و مبارزه کرد [در حالی که همگی مردم فرار کردند] و او کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را غسل داد و در قبرش گذاشت.»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
در کتاب «فروغ جاویدان» تألیف: علامه شبلی نعمانی و علامه سید سلیمان ندوی و با ترجمه ی عبدالمجید مرادزهی خاشی که به آن، عنوان صحیح ترین و جامع ترین کتاب سیره نبوی و تاریخ صدر اسلام داده شده، در جلد اول، صفحات 355-359 چنین آمده است:
(( آنگاه طلحه پرچمدار قریش، از صف خارج شد و اعلام کرد: ای مسلمانان! آیا از شما کسی هست که هرچه زودتر مرا به دوزخ برساند و یا توسط من به بهشت وارد شود؟
حضرت علی مرتضی علیه السلام از صف خارج شد و اظهار داشت: «من حاضرم.» آنگاه با شمشیر به طلحه حمله کرد و وی را نقش زمین ساخت... آنگاه جنگ آغاز گردید. حضرت حمزه، حضرت علی و حضرت ابودجانه به قلب سپاه کفر حمله ور شدند... با وجود این هنوز برتری از سپاه اسلام بود و کشته شدن پرچمداران قریش و حمله های برق آسای حضرت علی و حضرت ابودجانه پای ثبات ارتش کفار را لرزانده و روحیۀ آنان را سخت تضعیف کرده بود. زنانی که با خواندن و سرودن اشعار روحیه آنان را تقویت می کردند، با سراسیمگی عقب نشینی کردند و میدان نبرد خالی گردید؛ مسلمانان شروع به جمع آوری مال غنیمت کردند.
... در اثر این اضطراب و سراسیمگی کمر همت اغلب مسلمانان شکسته شده بود. فداکاری جانبازان هم سودی نداشت. هریک در جای خود مبهوث شده و از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هیچگونه اطلاعی در دست نبود.
ص: 115
حضرت علی علیه السلام با رخنه در میان کفار و نبرد شجاعانه، صفوف آنان را درهم می شکست، ولی از آن حضرت اطلاعی نداشت. انس ابن نضر عموی حضرت انس بن مالک مشغول نبرد بود، چشمش به حضرت عمر افتاد که مأیوس گشته و اسلحه بر زمین گذاشته بود. نزدیک آمد و پرسید: اینجا چکار می کنی؟ چرا نمی جنگی؟ وی اظهار داشت: بعد از اینکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شهید شده، جنگیدن چه مفهومی دارد؟
ابن نضر گفت: بعد از ایشان زندگی هم برای ما مفهومی ندارد. آنگاه بر سپاه کفر حمله برد و شجاعانه پیکار کرد تا اینکه به شهادت رسید...
با این فریاد، سربازان از جان گذشته و فداکار اسلام از هرسو هجوم آوردند. در این هنگام کفار هم به سوی آن حضرت حمله کردند، ولی مقاومت مسلمانان به ویژه ضد حمله های ذوالفقار حمله آن ها را دفع نمود... .))
یکی دیگر از مواردی که اشجعیت امیرالمومنین علیه السلام را روشن می سازد، قضیه ی جنگ احزاب (خندق) و مبارزه ی آن حضرت با عمرو بن عبدود است.
شاه ولی الله دهلوی می نویسد:
«و از آن جمله آنکه در روز خندق چون دلیران کفار قریش از خندق عبور کردند و به مقابله مسلمین قائم شدند، حضرت مرتضى با عمرو بن عبدود مبارزت نمود و او را بجهنم فرستاد.»(1)
حاکم نیشابوری می نویسد:
«در مقتل عمرو بن عبدود احادیث مسند را آورده ام و همچنین آنچه از عروه بن زبیر، موسی بن عقبه و محمد بن اسحاق بن یسار به من رسیده است تا نزد منصفین از اهل علم مقرر گردد که عمرو بن عبدود را کسی نکشت و در کشتنش کسی مشارکت نکرد بجز امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام .»(2)
ص: 116
از جمله روایاتی که حاکم درباره ی قتل عمرو بن عبدود در جنگ خندق توسط امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده، روایتی از ابن عباس است که سندش را صحیح دانسته و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است.(1)
و نیز روایتی با سند حسن(2)
از ابن شهاب زهری که حاکم سندش را بر شرط شیخین تصحیح کرده است.(3)
صفی الرحمن مبارکفوری (از علمای معاصر عامه) می نویسد:
«برخی از سوارکاران قریش چندان خوشایندشان نبود که پیرامون خندق، بیهوده، در انتظار نتایج محاصره بایستند و وقت بگذرانند، و چنین چیزی با ویژگی های نژادی آنان سازگاری نداشت. این بود که جماعتی از آنان، از جمله عمرو بن عبدود، عکرمه بن ابی جهل، ضِرار بن خطاب و دیگران پیش تر آمدند و جای تنگ تری از خندق را نشان کردند، و از آنجا داخل شدند، و اسبانشان را به آن سوی خندق جولان دادند و در محل سبخه در فاصله خندق و کوه سَلع در برابر لشکر مسلمانان قرار گرفتند. علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) نیز با چند تن از رزمندگان مسلمان جلو آمدند و آن شکافی را که اسبانشان را از آن عبور داده بودند بر آنان بستند. عمرو بن عبدوّد مبارز طلبید. علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نیز داوطلب نبرد با او گردید. همین که با او رویاروی شد، با او
ص: 117
سخنی گفت که به غیرتش برخورد، زیرا، وی از دلاوران و قهرمانان بنام عرب بود. خود را از اسب به زیر افکند و اسبش را پی کرد و ضربتی بر صورت علی ( علیه السلام ) وارد آورد. علی ( علیه السلام ) نیز جلوتر آمد و به رزم تن به تن و زورآزمایی با یکدیگر پرداختند، تا آنکه علی ( علیه السلام ) او را به قتل رسانید. دیگر همراهان عمرو بن عبدود نیز متواری شدند، و به سوی خندق بازگشتند و گریختند. آنان به قدری ترسیده بودند که عکرمه در حال دور شدن از عمرو بن عبدود نیزه اش را بر جای نهاده بود.»(1)
همچنین در کتاب «فروغ جاویدان» جلد اول، صفحات 409-410 در این باره چنین آمده است:
نبرد دو قهرمان اسلام و کفر
«عمرو بن عبدود، ضرار، جبیره و نوفل که از قهرمانان مشهور عرب بودند، اسبان خود را تاخته و از همان جایی که عرض خندق کم بود، به طرف لشکریان اسلام پریدند. قهرمان ترین آنان «عمرو بن عبدود» بود که از نظر چالاکی و قدرت جنگی با یک هزار سوار برابری و همسوئی می کرد، او در جنگ بدر زخمی شده و سوگند یاد کرده بود که تا وقتی از مسلمانان انتقام نگیرد، بر موهای خود روغن سر نمالد. در این وقت سن او نود سال بود. با وجود این قبل از همه او به میدان قدم گذاشت و بر حسب عرف عرب، مبارز طلبید و اعلام نمود: کسی هست که با من مبارزه کند؟ حضرت علی علیه السلام بلند شد و در پاسخ اظهار داشت: من با تو مبارزه می کنم، ولی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم جلوگیری کرده و فرمودند: این عمرو بن عبدود است! آنگاه حضرت علی نشست و دیگر صدایی در پاسخ وی بلند نشد. عمرو بن عبدود دوباره اعلام کرد و همان یک پاسخ بود که به گوش رسید. بار سوم که عمرو اعلام کرد و حضرت علی او را پاسخ داد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: این عمرو است! حضرت علی علیه السلام عرض کرد: آری، من او را می شناسم.
خلاصه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام اجازه دادند و با دست مبارک خود به او شمشیر داده، عمامه ای مخصوص بر سرش بسته و او را به میدان فرستادند. عمرو مقولۀ معروفی داشت که گفته بود: «هرکس از من در دنیا سه چیز را طلب کند، حتماً به یکی از آن ها جواب مثبت خواهم داد.»
ص: 118
حضرت علی علیه السلام از وی پرسید: آیا این مقوله واقعاً از تو است؟ او گفت: آری! آنگاه حضرت علی گفت: من از تو می خواهم که مسلمان شوی. عمرو: این امکان پذیر نیست. حضرت علی: جنگ را رها کن و برگرد.
عمرو: من نمی توانم طعنۀ زنان قریش را بشنوم. حضرت علی: برای مبارزه با من آماده باش!
عمرو خندید و گفت: در زیر آسمان و روی زمین، امید و انتظار این را نداشتم که کسی چنین پیشنهادی بر من عرضه کند.
حضرت علی پیاده و عمرو سوار بود. عمرو غیرتش تحریک شد و در شأن خود ندید که او سوار و حریفش پیاده باشد. از اسب فرود آمد و نخست بر پاهای اسب شمشیر زد، به طوری که پاهایش قطع شدند؛ آنگاه از حضرت علی پرسید: شما که هستید؟ ایشان خود را معرفی کردند. عمرو گفت: من قصد جنگیدن با تو را ندارم. حضرت علی اظهار داشت: ولی من قصد جنگیدن با تو را دارم.
عمرو در حالی که بی نهایت خشمگین بود، شمشیر را از غلاف بیرون کشید و به حضرت علی حمله کرد. حضرت علی با سپر، حملۀ او را دفع نمود، ولی شمشیر در سپر فرو رفت و پیشانی مبارک را مجروح ساخت. گرچه ضربه کاری نبود، اما این نشان برای همیشه بر پیشانی اش می درخشید.
در کتاب قاموس نوشته است که به حضرت علی، ذو القرنین نیز می گفتند؛ زیرا که بر پیشانی اش دو اثر زخم وجود داشت: یکی اثر زخم عمرو بن عبدود و دیگری اثر زخم شمشیر ابن ملجم. پس از حملۀ عمرو حضرت علی علیه السلام حمله کرد، به طوری که شمشیر شانۀ عمرو را قطع نمود و در آن فرو رفت. همزمان با این ضربه، حضرت علی علیه السلام با صدای بلند تکبیر گفت و اعلام فتح کرد. پس از عمرو، ضرار و جبیره حمله کردند، ولی چون با ذوالفقار علی مواجه شدند، عقب نشینی نمودند. حضرت عمر ضرار را تعقیب کرد، ضرار خواست تا با زوبین بر وی حمله کند، ولی خودداری نمود و گفت: عمر! آن احسان را به یاد آور! نوفل در حال فرار داخل خندق سقوط کرد. صحابه شروع به تیر اندازی به سوی وی کردند. او اعلام نمود: ای مسلمانان! من مرگ با شرف می خواهم، (یعنی یکی از شما بیاید و با من نبرد کند – مترجم) حضرت علی علیه السلام درخواست او را پذیرفت و وارد خندق شد و به درکش واصل کرد.»
دکتر سید حسین العفانی نیز روایات مبارزه ی امیرالمومنین علیه السلام با عمرو بن عبد ود در جنگ احزاب را با ارسال مسلّم نقل کرده است.(1)
ص: 119
از دیگر مواردی که اشجعیت آن حضرت نسبت به همه ی صحابه و به خصوص ابوبکر و عمر را ثابت میکند، شکست و فرار ابوبکر و عمر در جنگ خیبر و پیروزی امیر مومنان علیه السلام است.
در کتاب «فروغ جاویدان» جلد اول، صفحات 512-514 چنین آمده است:
(( البته اینقدر صحیح است که برای فتح قلعه «قموص» نخست، بزرگان صحابه اعزام شده بودند، ولی نیل افتخار این فتح برای آنان مقدر نبود، بلکه مشیت الهی چنان قرار گرفته بود که این فتح به دست کس دیگری انجام شود. هنگامی که فتح خیبر به طول انجامید، یک شب پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فردا پرچم جهاد را به دست کسی خواهم سپرد که خداوند بر دست وی فتح نصیب خواهد کرد. او خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند.» این جمله افتخارآمیز آرزو و امیدهای زیادی در میان مسلمانان ایجاد کرد و این شب با امیدها و آرزوهای زیادی سپری شد. اصحاب کرام تمام شب را با شادی توأم با دلهره و اضطراب سپری کردند و همه منتظر این بودند که این نشان و مدال بزرگ افتخار، نصیب چه کسی می شود.
عمر بر اثر تواضع، قناعت و نظر والایی که داشت، هیچگاه تصور سیادت و فرماندهی در قلبش خطور نکرد، اما همچنانکه در صحیح مسلم «باب فضایل علی» مذکور است، خودش اعتراف می کند که در آن شب، ضبط و تحمل این امور از دستم رفت و آرزو کردم که فردا این فضیلت بزرگ نصیب من گردد و پرچمدار اسلام و فاتح خیبر من باشم.
بامدادان ناگهان صدای آشنای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به گوش رسید که فرمودند: علی کجاست؟ این سخن بسیار غیر منتظره بود؛ زیرا علی علیه السلام به بیماری درد چشم دچار بود و همه می دانستند که وی از جنگیدن معذور است. در هرحال، حضرت علی علیه السلام حاضر شد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم لعاب دهان مبارک خود را در چشمش کشید و در حقش دعا نمود، آنگاه پرچم را به او سپرد. علی علیه السلام عرض کرد: آیا با یهود بجنگم و آن ها را مسلمان کنم؟ آن حضرت فرمودند: «اسلام را با ملایمت بر آنان عرضه کن! اگر یک نفر از آن ها هم با دعوت تو به اسلام مشرف شود، از شتران سرخ رنگ برایت بهتر خواهد بود.»
اما یهود تصمیم خود را گرفته بودند و برای مسلمان شدن و یا انعقاد پیمان صلح و آشتی حاضر نشدند. وقتی سپاه اسلام به قلعه نزدیک شد، «مرحب» در حالی که طبق رسم قهرمانان عرب این رجز را می خواند، از قلعه بیرون آمد: قد علمت خیبر أنی مرحب *** شاکی السلاح بطل مجرب
«در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحب، قهرمانی کارآزموده و مجهز به سلاح جنگی هستم.»
ص: 120
«مرحب» غرق در سلاح بود. زره یمانی بر تن داشت و کلاهی که از سنگ تراشیده شده بود و به عنوان «کلاه خود» از آن استفاده می شد، بر سر نهاده بود. در این موقع، حضرت علی علیه السلام در پاسخ به رجز وی، این رجز را سرود: أنا الذی سمتنی أمی حیدره *** کلیث غابات کریه المنظرة
«من آن کسی هستم که مادرم مرا حیدر «شیر» نام نهاده. مرد دلاور و شیر مهیب بیشه ها هستم.»
رجزهای دو قهرمان پایان یافت و دو قهرمان کفر و اسلام رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. چکاچک شمشیرها و نیزه ها آغاز شد و صدای عجیب و مهیبی محیط نبرد را فرا گرفت. ناگهان شمشیر برنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و کلاه خُود او را شکافت و سر را تا دندان دو نیم ساخت. این ضربت چنان سنگین و سخت بود که صدای آن به گوش سپاه اسلام رسید.
به خاک و خون غلتیدن مرحب، قهرمان بزرگ یهود، یک حادثه بزرگ و اعجاب برانگیزی بود. از این جهت، نقل آن با شایعات و سخنان اغراق آمیزی همراه بوده است.)) پایان(1)
دلاوری امیرالمومنین علیه السلام در این قضیه وقتی پر رنگ تر می شود که بدانیم قبل از ایشان، ابتدا ابوبکر و سپس عمر به فرماندهی سپاه مسلمین منصوب شدند، اما هر دو شکست خورده و برگشتند.
«ابو بریده می گفت: خیبر را محاصره کردیم؛ پس ابوبکر پرچم را گرفت، ولی برای او فتح نشد و فردایش عمر گرفت و او نیز [شکست خورده] برگشت و برای او نیز فتح نشد و آن روز به مردم سختی و مشقت رسید؛ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: پرچمم را فردا به مردی می دهم که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می دارند؛ باز نمی گردد تا اینکه برایش فتح شود. شب را با رضایت از خودمان که پیروزی فرداست، خوابیدیم. هنگامی که صبح شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز صبح را خواند، سپس ایستاد و پرچم را خواست، در حالی که مردم در صف هایشان بودند. پس، از میان ما انسان صاحب منزلتی در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبود مگر اینکه امید داشت که پرچم برای او باشد. پس علی بن ابی طالب علیه السلام را خواست، در حالی که او چشم درد
ص: 121
داشت. پس آب دهان در چشمانش ریخت و آن را برداشت و پرچم را به او داد و خداوند برای او فتح را مقرر کرد. راوی (ابو بریده) گوید: و من جزء حمله کنندگان به خیبر بودم.»(1)
این روایت را نسائی نقل کرده و ابو اسحاق حوینی(2)، ألبانی(3)،
وصی الله بن محمد عباس(4)، شعیب الأرنؤوط(5)
و حمزه احمد الزین(6)
آن را معتبر شمرده اند.
از سلمه بن اکوع روایت است که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را به سوی بعضی از قلعه های خیبر فرستاد؛ پس ابوبکر جنگید و تلاش کرد، ولی فتحی نکرد.» (7)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی هم با نظر او موافقت کرده است.(8)
«از ابی لیلی روایت شده است که که علی علیه السلام به او گفت: ای ابا لیلی ، آیا همراه ما در خیبر نبودی؟ گفت: آری به خدا قسم، همراه شما بودم. فرمود: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را به سوی خیبر فرستاد و او با مردم رفت و شکست خورد تا اینکه برگشت.»(9)
ص: 122
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی هم با نظر او موافقت کرده است.(1)
«عبدالله بن بریده از پدرش نقل می کند که گفت گاهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سردرد می گرفت و یک روز یا دو روز استراحت می کرد و خارج نمی شد و هنگامی که در خیبر فرود آمدیم، سردرد ایشان را گرفت؛ پس نزد مردم نیامد و ابوبکر پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را گرفت ؛ سپس شروع کرد و جنگ سختی نمود و [شکست خورده] برگشت.»(2)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی هم با نظر او موافقت کرده است.(3)
از علی علیه السلام روایت شده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سوی خیبر روانه شد. وقتی نزد خیبر رسید، عمر را به جنگ فرستاد و مردمی را هم با او فرستاد به سوی شهر یا قصر یهودیان. پس با آنها جنگیدند و طولى نکشید که عمر و همراهانش شکست خوردند. پس عقب نشستند، در حالی که لشکرش او را می ترساندند و او هم لشکرش را می ترساند. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روانه شد و ادامه ی حدیث.»(4)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی هم با نظر او موافقت کرده است.(5)
«از جابر روایت شده است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرچم را در روز خیبر به عمر داد. او رفت و بازگشت، در حالی که همراهانش را می ترساند و همراهانش هم او را می ترساندند.»(6)
ص: 123
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده است.(1)
ألبانی بعد از ذکر روایات این ماجرا و بررسی آن ها، می نویسد:
«از اسانید و طرقی که گذشت و از آن (بررسی سندی) بی نیاز می کند و به خصوص طریق بریده بن حصیب که صحیح ترین آنها است و آن گواهی می دهد بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابتدا ابوبکر را فرستاد، ولی برای او فتح نشد و سپس عمر را فرستاد، ولی برای او نیز فتح نشد؛ سپس فتح به دست علی علیه السلام صورت گرفت، خصوصیتی که خداوند او را به آن مخصوص کرد بدون آن دو (ابوبکر و عمر).»(2)
زین الدین عراقی ضمن اشاره به تخریج حدیث رایت توسط بخاری و مسلم در صحیحشان، تصریح میکند که این داستان طرق دیگری نیز دارد که نزدیک به حد تواتر می رساند.(3)
البته در بیشتر طرق آن، قضیه ی شکست و فرار ابوبکر و عمر را نقل نکرده اند.
در جنگ حنین نیز اغلب صحابه پا به فرار گذاشتند، همانطور که قرآن به آن اشاره کرده است:
(لَقَدْ نَصَرَکمُ اللَّه ُ فِی مَوَاطِنَ کثِیرَةٍ ۙ وَیوْمَ حُنَینٍ ۙ إِذْ أَعْجَبَتْکمْ کثْرَتُکمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکمْ شَیئًا وَضَاقَتْ عَلَیکمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیتُم مُّدْبِرِینَ.)
«خداوند شما را در جاهای زیادی یاری کرد (و بر دشمن پیروز شدید)؛ و در روز حنین (نیز یاری نمود)؛ در آن هنگام که فزونی جمعیّتتان شما را مغرور ساخت، ولی (این فزونی جمعیّت) هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شده؛ سپس پشت (به دشمن) کرده، فرار نمودید!»(4)
ص: 124
جالب اینکه در این جنگ تنها ده نفر از صحابه فرار نکردند !!
ابن حجر عسقلانی می نویسد:
«در شعر عباس بن عبدالمطلب آمده است که کسانی که [در جنگ حنین] ایستادگی کردند، فقط ده نفر بودند ... و گویا مطلب درست و ثابت همین است و هر کس که از این بیشتر گفته، در حقیقت فرار کنندگان زود بازگشت کننده را نیز جزء کسانی قرار داده که فرار نکردند.»(1)
به گزارش بخاری در صحیحش و صالحی شامی، عمر بن خطاب نیز در این جنگ فرار کرد.(2)
یکی از کسانی که در این جنگ پایدار ماند و دلاوری کرد، امیرالمومنین علیه السلام بود.
شاه ولی الله دهلوی می نویسد:
«و از آن جمله آنکه در غزوهء حنین چون هزیمت گونه بمسلمین رو داد وی در آن حالت از جماعهء ثابتان بود.»(3)
ابن هشام با سند حسن از جابر بن عبدالله انصاری روایت می کند که گفت:
«چون به درّه حُنین درآمدیم، از یکی از درّه های عمیق و صعب العبور تَهامه سرازیر شدیم و در تاریک و روشن صبح، به سختی پایین رفتیم و دشمن، پیش از ما به درّه رسیده بود و در شکاف ها و اطراف و اکناف و تنگه ها کمین کرده بود و گِرد آمده، تدارک دیده و آماده بود. به خدا سوگند، در حال سرازیر شدن، چیزی جز حمله یکباره گروه های دشمن، ما را نترساند. سپاه، باشتابْ عقب نشست، بی آن که به یکدیگر توجّه کنند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سمت راست رفت و سپس فرمود: «به کجا [می روید]؟! ای مردم! به سوی من بیایید. من پیامبر خدایم. من محمّد بن عبد اللّه ام»؛ امّا کسی نیامد و شترها در هم آویختند. مردم گریختند و جز تنی چند
ص: 125
از مهاجران و انصار و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، کسی با او نماند ... و علی بن ابی طالب علیه السلام در میان کسانی از خاندانش بود که استوار ماندند ... .»(1)
ابو یعلی موصلی نیز با همان سند پیشین، که آن را حسین سلیم اسد حسن دانسته، از جابر روایت می کند که گفت:
«در روزهای پیکار هوازن، مرد تنومندی بر شتری سرخ مو سوار بود و در دستش پرچمی سیاه رنگ داشت و به هرکس می رسید، او را با آن، زخمی می زد و چون نمی رسید [و کسی از جلویش می گریخت، پرچم را] به پشت سرش می بُرد و با آن، [شخص را] دور می کرد. پس علی بن ابی طالب علیه السلام و مردی از انصار، هر دو آهنگ او کردند. علی علیه السلام پاهای شتر او را قطع کرد و شتر به زمین افتاد و مرد انصاری بر ساق او زد و پایش را از میان ساقش قطع کرد. آن مرد افتاد و جنگ، مغلوبه شد.»(2)
همین روایت را با کمی تفاوت، مرحوم شیخ مفید (ت 413 ه-) نقل کرده و اضافه کرده است که:
ص: 126
«چون امیر مؤمنان علیه السلام ابو جَروَل (مرد شتر سوار) را کشت و دشمن با کشته شدن او بی یاور شد، مسلمانان، تیغ در میان آنان نهادند و امیر مؤمنان، پیشاپیش آنان می رفت تا آن که چهل تن از آنان را کشت و پس از آن بود که فرار کردن و به اسارت درآمدن دشمن، آغاز شد.»(1)
این دو روایت را احمد بن حنبل نیز نقل کرده و شعیب الارنؤوط سندش را حسن دانسته است.(2)
همچنین ابو یعلی با سند حسن، طبق حکم حسین سلیم اسد، از انس بن مالک روایت می کند که گفت:
«هنگامی که روز حنین شد، مردم از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می گریختند بجز عباس بن عبدالمطلب و ابو سفیان بن الحارث ... و علی بن ابی طالب علیه السلام در این روز، جنگاورترین مبارز میدان در پیشاپیش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود.»(3)
ص: 127
به قول علامه مناوی، از علمای بزرگ اهل سنت، موافق و مخالف و دوست و دشمن به اعلمیت امیرالمومنین علیه السلام شهادت داده اند.(1)
بنا بر روایت ابن ابی شیبه با سند صحیح(2)، عطاء بن ابی رباح تابعی (27-114 ق) که ذهبی از او به عنوان «الإِمَامُ، شَيْخُ الإِسْلاَمِ، مُفْتِي الحَرَمِ» یاد کرده(3)، قسم یاد می کند که در میان اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم احدی را اعلم از حضرت علی علیه السلام نمی شناسد.(4)
و بنابر روایتی که ابن سعد با سند صحیح نقل کرده، ابن عباس می گفت:
«هنگامی که فتوایی از علی علیه السلام توسط شخص مورد اعتمادی به ما می رسید، از آن تجاوز نمی کردیم و دیگر به کسی رجوع نمی کردیم.»(5)
عمر بن خطاب همواره در مشکلات علمی و قضایی به آن حضرت رجوع می کرد و می گفت:
«قاضی ترین ما علی علیه السلام است.»(6)
ص: 128
و به قول سعید بن مسیب: «عمر بن خطاب همیشه به خدا پناه می برد از مشکلی که امام علی علیه السلام در آن حاضر نباشد.»(1)
و ابن جوزی حنبلی ضمن اعتراف به صدور این سخن از عمر، تصریح می کند که جمیع خلق و جمیع صحابه محتاج علم حضرت علی علیه السلام هستند(2) و بزرگان صحابه(3)؛
از جمله ابوبکر و عمر به نظر و علم آن حضرت مراجعه میکردند و با ایشان مشورت می کردند.(4)
یحیی نووی نیز این موضوع را مشهور می داند(5)؛ اما در مقابل، حضرت علی علیه السلام در قضاوت با کسی مشورت نکرده اند.(6)
ص: 129
در ادامه مهم ترین روایات مربوط به اعلمیت امیرالمومنین علیه السلام را که با سندهای معتبر در کتب اهل سنت آمده، با بررسی سندی می آوریم.
«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ.»
«من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم؛ مادامی که به آن دو تمسک جویید هرگز و ابدا گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، و آن دو از همدیگر جدا نمی شوند تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد شوند.»
شعیب الارنؤوط در تحقیق مسند احمد، بعد از نقل طرق حدیث ثقلین، درباره ی معنای آن می نویسد:
[حافظ ابوالحسن محمد بن عبدالهادی] سندی گوید: «إني تارك فيكم؛ یعنی بعد از مرگ من./ الثقلین: ثقل با دو فتحه: هر چیز نفیس مصون. / حبل ممدود: ... یعنی بر شما باد به اینکه بعد از من از جهت علمی و عملی قرآن را مراعات و محافظت کنید./ وعترتی: مثل اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را قائم مقام خودش قرار داد؛ پس همانطور که در حیاتش قرآن و پیامبر بود، همینطور بعد از ایشان، قرآن و اهل بیتش است؛ اما قائم مقامی آن ها در وجوب محبت و مراعات و نیکی به آنان است، نه در عمل به اقوال و نظرات آن ها (!!!)، بلکه مرجع در عمل: قرآن و سنت است، و خداوند متعال داناتر است.»
(شعیب الارنؤوط:) می گوییم: «اینکه مراد از فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «وعترتی اهل بیتی» همان وجوب مراعات آن ها و محبت به آن ها و اجتناب از بدی کردن و اذیت کردنشان است، در حدیث زید بن ارقم در صحیح مسلم به آن تصریح شده است، آنجا که فرمود: «"وأهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي"» و آنچه که از آن وجوب اقتدا به آن ها و اخذ اقوالشان و عمل به آن وارد شده؛ مانند فرمایش حضرت که: "لن تضلوا بعدهما"، یا : "لن تضلوا إن اتبعتموهما"،سندهایش ضعیف است و صلاحیت احتجاج ندارد ... .!»(1)
ص: 130
از کلام شعیب الارنؤوط و سندی روشن می شود که چنانچه حدیث ثقلین با الفاظی مانند «لن تضلوا بعدهما» در مورد اهل بیت علیهم السلام ثابت شود، ادعای شیعه در مورد وجوب پیروی از اهل بیت علیهم السلام ، اقتدا به آنان، اخذ اقوالشان و عمل به آن _که با اعلمیت اهل بیت علیهم السلام تلازم دارد_ ثابت می شود.
در مورد حدیث ثقلین در صحیح مسلم از زید بن ارقم نیز باید توجه داشت که این متن، شاذ است و در خود آن نیز زید بن ارقم تصریح کرده که دچار فراموشی شده است:
«به خدا سوگند که عمرم زیاد و عهدم با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کهن شده و بسیاری از آنچه از او شنیده بودم را فراموش کرده ام. پس آنچه را که برای شما می گویم، بپذیرید و آنچه را که نمی گویم، مرا به گفتن آن مجبور نسازید»(1)
بنابراین، اینکه عده ای با اصل قرار دادن این حدیث، نقل های دیگر از حدیث ثقلین، به خصوص روایات صحیح السند دیگر از زید بن ارقم راجع به تمسک به اهل بیت علیهم السلام را نادیده می گیرند و مدعی می شوند که در حدیث ثقلین، تنها وصیت به اهل بیت آمده، نه تمسک به آن ها، بی انصافی و تلبیس است.
در ادامه طرق حدیث ثقلین با الفاظ «لن تضلوا» نسبت به پیروی از اهل بیت علیهم السلام را می آوریم.
ص: 131
حدیث ثقلین با الفاظی مانند:«ما إن أخذتم به لن تضلوا»، «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا» و ... در کتب اهل سنت با اسانید معتبر از پنج نفر از صحابه نقل شده است:
1. حضرت علی علیه السلام با 2 سند.
2. زید بن ارقم با 8 سند، که یکی از طریق «ابی الضحی» است و دیگری از «ابوطفیل». از خود ابوطفیل چندین نفر این حدیث را نقل کرده اند که عبارتند از: حبیب بن ابی ثابت، سلمه بن کهیل و حکیم بن جبیر.
3. ابوسعید خدری. 4.جابر بن عبدالله. 5. زید بن ثابت.
سند اول:
« علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در زیر درختى در محل «خم» قرار گرفته بود، طولى نکشید که از زیر درخت بیرون آمده و دست مرا گرفت و خطاب به مردم فرمود: اى مردم! مگر نه این است که گواهى می دهید خداى تعالى پروردگار شماست؟ در پاسخ گفتند: آرى! فرمود: مگر نه این است که گواهى می دهید خدا و رسول او از جان شما به شما سزاوارترند و خدا و رسول او مولاى شمایند؟ گفتند: آرى! فرمود: بنابراین، کسى که خدا و رسول او مولاى او هستند، به راستى این شخص (علی) مولاى اوست. اینک، در میان شما چیزی مى گذارم که اگر از آن بگیرید، هرگز گمراه نخواهید شد: یکى کتاب خدا که یک طرف آن در دست حق تعالى است و طرف دیگرش در اختیار شماست و دیگرى، اهل بیت من است.»(1)
ص: 132
سند این روایت را بوصیری(1) و ابن حجر(2)
صحیح و شعیب الارنؤوط،(3) ابن ظافر الشهری(4)
و باسم الجوابره(5)
حسن دانسته اند.
سند دوم:
ابوبکر بزار با طریق دیگری از حضرت علی علیه السلام حدیث ثقلین را با لفظ « إِنِّي مَقْبُوضٌ، وَإِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَأَهْلَ بَيْتِي، وإِنَّكُمْ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُمَا» روایت کرده(6)
که سندش حداقل در متابعات معتبر است.(7)
ص: 133
سند سوم: روایت ترمذی در سننش با تحسین آن. (1)
برنامه ی جوامع الکلم به خاطر محمد بن فضیل، حکم به حسن بودن این سند داده است.(2)
اما شعیب الارنؤوط و دکتر بشار عواد معروف در تحقیق کتاب تقریب التهذیب، نظر ابن حجر مبنی بر صدوق بودن «محمد بن فضیل» را رد کرده و رأی به وثاقت او داده اند؛(3)
لذا این سند نیز صحیح است.
این روایت انقطاع نیز ندارد؛ زیرا طبق سند قبلی، حبیب بن ابی ثابت حدیث ثقلین را از طریق ابوطفیل از زید بن ارقم نقل کرده است و حتی طبق روایتی که دارقطنی با سند معتبر نقل کرده،(4)
راوی تصریح می کند که
ص: 135
ابوطفیل حدیث ثقلین را در حضور حبیب بن ابی ثابت نقل کرد (به نقل از زید بن ارقم)(1).
اما اینکه شعیب الارنؤوط با استناد به سخن علی بن مدینی (:لقي ابن عباس وسمع من عائشة، ولم يسمع من غيرهما من الصحابة) و نظر بخاری (:ولم يذكر البخاري في "التاريخ الكبير" 2/313 سماعه إلا من ابن عباس وابن عمر) حدیث حبیب از ابوطفیل را منقطع دانسته، باید گفت که بخاری نظر نداده و سماع حبیب از ابوطفیل را نفی نکرده است! نظر علی بن المدینی نیز اولاً با سخن بخاری در تعارض است؛ ثانیاً خلاف روایتی است که صراحت دارد حبیب بن ابی ثابت در مجلس حدیث ابوطفیل حاضر بود و ثالثاً علمای اهل سنت در صحابه بودن ابوطفیل اختلاف کرده اند و ممکن است که علی بن المدینی و بخاری او را جزء صحابه ندانسته باشند! ضمن اینکه عبدالله بن عدی جرجانی به سماع حبیب از ابو طفیل تصریح کرده است.(2)
ص: 136
کثیر التدلیس والارسال بودن حبیب بن ابی ثابت را نیز شعیب الارنؤوط رد کرده است؛(1)
لذا اساسا عنعنه ی او نیز مشکلی در صحت سند ایجاد نمی کند. به خصوص که حسین سلیم اسد سند این روایت را صحیح دانسته و تصریح کرده است که: «قرینه ای دال بر مدلس بودن این حدیث وجود ندارد؛ زیرا سبب ضعف سند، همان تدلیس است و نه عنعنه.»(2)
و در جای دیگر بعد از نقل اقوال علما، در نهایت می گوید: «از آنچه گذشت، واضح می شود که اصل، قبول روایت مدلس ثقه است با هر صیغه ای که روایت شود (اعم از عن، حدثنا، اخبرنا و...) تا اینکه روشن شود که آن روایت، مدلس است.»(3)
سند چهارم: همان روایت سلمه بن کهیل از ابو طفیل از زید بن ارقم به نقل یحیی بن سلمه که در بحث سماع حبیب بن ابی ثابت از ابوطفیل گذشت.
سند پنجم: روایت حاکم از طریق سلمه بن کهیل از ابوطفیل از زید با تصحیح سند.(4)
ص: 137
سند ششم: روایت دارقطنی از طریق سلمه بن کهیل از ابوطفیل(1)
با سند معتبر.(2)
سند هفتم: روایت شجری جرجانی با سند دیگر از طریق سلمه بن کهیل از ابوطفیل. (3)
ص: 138
سند هشتم: روایت طبرانی از طریق حکیم بن جبیر از ابو طفیل از زید بن ارقم(1) با سند معتبر.(2)
عطیه عوفی از ابو سعید خدری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است که فرمود: «همانا من در میان شما چیزی می گذارم که اگر از آن اخذ کنید، هرگز بعد از من گمراه نمی شوید؛ دو شیء گرانبها که یکی بزرگتر از دیگری است و آن کتاب خدای بلند مرتبه و ریسمان متصل به آسمان تا زمین است و دیگری عترتم اهل بیتم. بدانید که این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در حوض بر من وارد شوند.»(3)
ص: 139
حسین بن مسعود بغوی شافعی (ت 516 ه-) که ذهبی از او به عنوان «الشَّيْخُ، الإِمَامُ، العَلاَّمَةُ، القُدْوَةُ، الحَافِظُ، شَيْخُ الإِسْلاَمِ، مُحْيِي السُّنَّة» یاد کرده،(1) سند این روایت را حسن غریب (حسن لذاته) دانسته و محقق کتاب، شعیب الارنؤوط گفته است که این حدیث به خاطر داشتن شاهد از حدیث زید بن ثابت و جابر، تقویت شده و حدیثی قوی است.(2)
ألبانی نیز این سند را به خاطر داشتن شواهد، حسن دانسته است.(3)
امام صادق علیه السلام از امام باقر علیه السلام و ایشان از جابر بن عبد الله نقل کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در حجه الوداع در روز عرفه دیدم که بر ناقه قصوای خود سوار بود و خطبه می خواند. شنیدم که می فرمود: «ای مردم، همانا من چیزی را بین شما بر جای می گذارم که اگر آن را بگیرید، هرگز گمراه نخواهید شد و آن: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم است.»
ترمذی گوید: «این حدیث، از ابوذر، ابو سعید خدری، زید بن ارقم و حذیفه بن اسید نیز نقل شده است و این، حدیثی حسن و غریب است.»(4)
برنامه جوامع الکلم در متابعات و شواهد، حکم به حسن بودن این سند داده است.(5)
ألبانی نیز گویا این روایت را در متابعات معتبر دانسته و لذا حکم به صحتش داده است.(6)
ص: 140
«رَوَاهُ عَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ: ثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ، ثَنَا شَرِيكٌ، عَنِ الرُّكَيْنِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَسَّانٍ، عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم : " إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا: كِتَابُ اللَّهِ عزوجل وَعِتْرَتِي، وَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا الْحَوْضَ ".»
حافظ بوصیری بعد از نقل این روایت، می گوید: «هَذَا إِسْنَادٌ رُوَاتُهُ ثِقَاتٌ»(1)
ختم کلام اینکه، محمد ناصرالدین ألبانی نیز حدیث ثقلین را با لفظ «لن تضلوا» پذیرفته و در کتاب صحیحش چنین آورده است:
«" يا أيها الناس! إني قد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلوا، كتاب الله وعترتي أهل بيتي ".»(2)
شیخ مصطفی بن العدوی وهابی نیز حدیث ثقلین با لفظ لن تضلوا را صحیح لغیره دانسته است.(3)
«إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ، مَنْ دَخَلَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ»
«مَثَل اهل بیت من در میان شما مانند کشتی نوح است، هر کس به این کشتی داخل شود نجات می یابد، و هر کس جا بماند، غرق می شود.»
مطابق این حدیث و با توجه به اینکه حضرت علی علیه السلام بزرگ اهل بیت است، هر کس از آن حضرت پیروی کند و در محضر و مکتب ایشان زانوی تلمذ (شاگردی) بزند، هدایت می یابد و هر کس از راه و روش و منش آن حضرت روی بگرداند و از ایشان پیروی نکند، در گمراهی غرق می شود.
بدیهی است که این امر جز با اعلمیت امیرالمومنین علیه السلام سازگار نیست.
حدیث سفینه در کتب اهل سنت از 7 نفر از صحابه نقل شده که یک سند آن حسن موقوف و چندین سندش معتبر و ضعیف مرفوع است و در مجموع نیز یکدیگر را تقویت می کنند.
در ادامه، طرق حدیث سفینه را به تفکیک نام صحابی می آوریم.
ص: 141
سند اول: روایت ابن ابی شیبه از طریق اعمش از منهال از ابن الحارث.
ابوبکر بن ابی شیبه (متوفای 235 ه-) با سندش از حضرت علی علیه السلام روایت می کند که فرمودند:
« همانا مَثَل ما (اهل بیت) در این امت، همانند کشتی نوح و همانند دروازه حطه در بنی اسرائیل است.»(1)
مولوی حسن الزمان حیدر آبادی که عبد الحی الحسنی در شرح حالش از او به عنوان «الشيخ العالم المحدث أحد كبار العلماء» یاد کرده(2)، این سند را تصحیح کرده است.(3)
حافظ احمد بن الصدیق الغماری نیز این سند را صحیح دانسته است.(4)
دکتر سعد الشثری، محقق کتاب المصنف، سند این روایت را حسن دانسته است.(5)
سند این روایت بر مبنای رجالی شیخ شعیب الارنؤوط و دکتر بشار عواد معروف نیز حسن است!(6)
ص: 142
سند دوم: روایت حاکم حسکانی از طریق اعمش از منهال از عباد بن عبدالله.(1)
ابوبکر بزار (متوفای 292 ه-) با سندش از عبد الله بن زبیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که فرمودند:
« مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح علیه السلام است که هرکس در آن سوار شود، سالم می ماند و هرکس آن را رها کند، غرق می شود.»(2)
سند این روایت بر مبنای احمد محمد شاکر، صحیح بوده و بر مبنای عالمانی همچون ألبانی و شعیب الارنؤوط حداقل در متابعات حسن است.(3)
ص: 143
ابوالقاسم طبرانی(متوفای 360 ه-) با سندش از ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمودند:
ص: 144
«مَثَل اهل بیت من مَثَل کشتی نوح علیه السلام است که هرکس در آن سوار شود، نجات می یابد و هرکس از آن تخلف کند، غرق می شود.»(1)
سند این روایت بر مبنای احمد محمد شاکر، حسن بوده و بر مبنای عالمانی همچون ألبانی و شعیب الارنؤوط در متابعات به درجه ی حسن می رسد.(2)
ص: 145
سند اول: سعید بن مسیب از ابوذر.
ابو يوسف يعقوب بن سفيان الفسوي (متوفای 277 ه-) با سندش از طریق سعید بن مسیب از جناب ابوذر روایت می کند که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حدیث سفینه را فرمودند.(1)
این سند بر مبنای احمد شاکر حسن بوده و بر مبنای ألبانی و ارنؤوط، در متابعات و شواهد حسن است.(2)
ص: 146
سند دوم: حنش از ابوذر.
ص: 147
یعقوب بن سفیان با سند صحیح(1) از ابو اسحاق سبیعی و او از طریق یک شخص مجهول از حنش روایت می کند که جناب ابوذر حدیث سفینه را از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرد.(2)
البته در اسانید دیگر، این حدیث از ابو اسحاق بدون واسطه و با عنعنه از حنش نقل شده که یکی از آن ها را حاکم نقل و سندش را تصحیح کرده است.(3)
طبرانی این روایت را با سند دیگری از طریق سماک از حنش نقل کرده(4)
که حداقل در متابعات به درجه ی حسن می رسد. (5)
ص: 148
سند سوم: ابو طفیل از ابو ذر.(1)
طبق روایت ابو بشر الدولابی (متوفای 310 ه-) با همین سند، که از طریق دیگری نقل کرده، ابوطفیل خودش حدیث را مستقیماً از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است.(2)
خطیب بغدادی با سندش از انس بن مالک از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این حدیث را روایت کرده است.(1)
ابن المغازلی مالکی (متوفای 483 ه-) حدیث سفینه را از طریق سلمه بن اکوع از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است.(2)
1. حاکم نیشابوری روایت حنش از ابوذر را تصحیح کرده است.
2 و 3. حسن الزمان حیدر آبادی و حافظ احمد غماری سند حدیث امام علی علیه السلام را تصحیح کرده اند.
4. دکتر سعد الشثری سند حدیث امام علی علیه السلام را حسن دانسته است.
5. حافظ سخاوی نیز تصریح کرده که حدیث سفینه به دلیل کثرت طرقش، حسن است:
«این روایت، از ابن عباس، ابن زبیر و ابو سعید خدری نقل شده است که طرقش یکدیگر را تقویت می کنند و به همین خاطر، من این حدیث را تحسین کردم.»(3)
6. ابن حجر هیتمی مکی نیز می گوید: این حدیث از طرق متعددی که یکدیگر را تقویت می کنند، نقل شده است:
«از طرق متعددی که یکدیگر را تقویت می کنند، نقل شده است که: «همانا مثل اهل بیت من در میان شما همانند کشتی نوح است که هر کس در آن سوار شود، نجات می یابد» و در روایت مسلم آمده است که:
ص: 150
«و هرکس از آن تخلف کند، غرق می شود.»(1)
وی در کتاب دیگرش به صحت حدیث سفینه اقرار مى کند:
«و صحیح است حدیث همانا مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح علیه السلام است؛ هرکس سوارش شد نجات یافت و هرکس از آن تخلف کرد هلاک شد.»(2)
7. ملا علی قاری این حدیث را صحیح دانسته و اضافه کرده است که مجالی برای رد کردن آن نیست.(3)
8. عبدالرحمن سیوطی نیز این حدیث را حسن دانسته است.(4)
9. احمد زینى دحلان ،فقیه، مفتی و مورخ مکه در قرن گذشته(5)،
مى گوید:
«و صحیح است از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از طرق بسیاری که آن حضرت فرمودند: همانا مثل اهل بیت من در میان شما، همانند مثل کشتی نوح علیه السلام است که هرکس در آن سوار شود، نجات می یابد و هرکس از آن تخلف کند، غرق می شود و در روایتی آمده است که هلاک می شود و مثل اهل بیت من در میان شما همانند باب حطه در بنی اسرائیل است که هرکس داخلش شود، بخشیده می شود.»(6)
10. دکتر عبدالله بن ظافر بن عبدالله الشهری در تحقیق کتاب المطالب العالیة لابن حجر می نویسد:
«ولی ممکن است که حدیث سفینه با مجموع طرقش به درجه ی حسن لغیره ارتقا پیدا کند. و برای این حدیث شواهدی است از ابن عباس، ابو سعید خدری، انس و ابن زبیر ... و خلاصه ی کلام اینکه حدیث ابوذر با طرقش حسن است و خدا داناتر است.»(7)
ص: 151
(إِنّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلّ قَوْمٍ هادٍ.) رعد: 7
«ای پیامبر ! تو فقط انذار دهنده هستی و برای هر قومی هدایت کننده ای است.»
فخر رازى در تفسیر این آیه، سه قول نقل مى کند:
((نخست: اینکه منذر و هادى هر دو به یک معنى هستند؛ بنابراین مفهوم آیه چنین است: «تو فقط انذار دهنده و هدایت کننده ی هر قوم هستى.»
دوم: اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم انذار کند و خدا هدایت نماید.
سوم: انذار کننده پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و هدایت کننده حضرت على علیه السلام باشد؛ زیرا ابن عباس مى گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست مبارکش را بر سینه خود گذارد و فرمود: «اَنَا الْمُنْذِرُ»، سپس اشاره به شانه على علیه السلام کرد و فرمود: «اَنْتَ الْهادِىُ یا عَلى! بِکَ یَهْتَدى الْمُهتَدُونَ مِنْ بَعْدى»: «تو هدایت کننده اى یا على! و به وسیله تو بعد از من هدایت شوندگان هدایت مى شوند.»))(1)
این تفسیرهاى سه گانه را بعضى دیگر از مفسران نیز نقل کرده اند و آنها اصرار دارند که تفسیر آیه، یکى از دو تفسیر اول است؛ زیرا تفسیر سوم مناسب با طرز فکر آمیخته با تعصب آنها نیست.
این در حالى است که تفسیر اول به یقین با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا اگر بنا بود هر دو وصف براى پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم باشد باید بفرماید:«اِنَما اَنْتَ مُنْذِرُ وَ هاد لِکُلِ قَوْم»، و به تعبیر دیگر نباید «لکلّ قوم» که جار و مجرور است مقدم بر «هاد» شود، و اگر مقدم شود، باید هر دو وصف مقدم گردد و گفته شود «اِنَما اَنْتَ لِکُلِّ قَوْم مُنْذِرٌ وَ هاد».
کوتاه سخن اینکه هیچ وجهى براى مقدم شدن «لکل قوم» بر یکى از دو وصف و تأخیر از دیگرى به نظر نمى رسد ؛ یا باید بر هر دو مقدم شود و یا از هر دو به تأخیر بیفتد. (دقت کنید).
ضمن اینکه وحدانیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با تعددی که از ظاهر «لکل قوم هاد» به ذهن متبادر می شود، ناسازگار
ص: 152
است؛ از این رو ابن تیمیه گفته است: «اما تفسیر هادی در این آیه به علی علیه السلام ، پس آن باطل است؛ زیرا می فرماید: (وَ لِکلّ قَوْمٍ هادٍ) و این اقتضا می کند که هادی این ها غیر از هادی آن ها باشد؛ لذا هادیان متعدد می شود. پس چگونه علی علیه السلام را برای همه ی اقوام، از اولین و آخرین، هادی قرار می دهد؟!»(1)
مولوی حسن الزمان حیدر آبادی در رد نظر ابن تیمیه، می نویسد:
«معنی آیه همانطور که آشکار است، این می باشد که برای هر قومی بعد از پیامبرشان، هدایتگری است و همانا علی مرتضی علیه السلام همان هدایتگر بعد از عصر محمدی صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.»(2)
تفسیر دوم نیز بسیار نامأنوس و نامناسب است؛ زیرا ظاهر این جمله آن است که در هر عصر و زمانى هدایتگر خاصى است، در حالى که خداوند ، یگانه و یکتا است. بنابراین حقیقت یگانگى خدا با تعددى که از جمله (لِکُلِّ قَوْم هاد) استفاده مى شود، سازگار نیست.
بنابراین تنها تفسیرى که براى آیه صحیح به نظر مى رسد، این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم انذار کننده است و براى هر قوم، در هر عصر و زمانى هدایتگرى است.
آیا این هدایتگر اشاره به علماء و دانشمندان هر قوم و هر زمانى است؟
پاسخ این سؤال نیز منفى است؛ زیرا در هر عصر و زمان علماء و دانشمندان متعددى وجود دارند نه یک هدایتگر. همانگونه که پیامبر اسلام یک نفر بود، هدایتگر مسلمین نیز در هر عصر و زمان یکى است.
به تعبیر دیگر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بنیان گذار دین است از طریق انذار، و امام ادامه دهنده راه او است از طریق هدایت.
اینها نکاتى است که از خود آیه استفاده مى شود و اگر به سراغ روایاتى که در این زمینه نقل شده برویم، مسئله روشن تر مى شود.(3)
در مسند احمد، حدیثی با این سلسله سند و متن آمده است:
ص: 153
«حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ، حَدَّثَنِی عُثْمَانُ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ، حَدَّثَنَا مُطَّلِبُ بْنُ زِیَادٍ، عَنِ السُّدِّیِّ، عَنْ عَبْدِ خَیْرٍ، عَنْ عَلِیٍّ، فِی قَوْلِهِ: (إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ) [الرعد: 7] ، قَالَ: " رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْمُنْذِرُ، وَالْهَادِ رَجُلٌ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ.»
«عبدالله بن احمد بن حنبل از عثمان بن ابی شیبه و او از مطلب بن زیاد و او از السدی و او از عبد خیر و او از حضرت علی علیه السلام روایت می کند که در تفسیر آیه ی (ای پیامبر تو تنها انذار دهنده هستی و برای هر قومی هدایتگری است) (رعد:7) فرمود: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم منذر، و هادی مردی از بنی هاشم است.»(1)
احمد محمد شاکر، در تحقیق مسند احمد، سند این روایت را تصحیح کرده است.(2)
محمد ناصرالدین ألبانی نیز سندش را صحیح دانسته است.(3)
ضیاء مقدسی در صحیحش آورده و محققش دکتر عبد الملک بن دهیش سندش را حسن دانسته است.(4)
سند این روایت را هر چند شعیب الارنؤوط در تحقیق مسند احمد تضعیف کرده؛ اما در کتاب تحریر تقریب التهذیب راویان مورد تضعیفش را صدوق حسن الحدیث دانسته و اشکال تشیع راوی را نیز دلیل غیر قادح دانسته است! بنابراین سند این روایت از نظر شعیب الارنؤوط، حسن است و وی تنها به خاطر دشمنی با شیعه، این روایت را تضعیف کرده است.(5)
ص: 154
در شیوه ی نقطه گذاری این روایت اختلاف شده است، به طوری که در مسند احمد با چاپ های تحقیق شعیب الارنؤوط و همچنین احمد شاکر و نیز کتاب الاحادیث المختارة به صورت موقوف (یعنی به صورت نقل تفسیر از خود حضرت علی علیه السلام ) نقطه گذاری شده است و در بعضی دیگر از کتب نیز به صورت مرفوع (قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم :) نقطه گذاری شده، به طوری که معنای روایت به طور کل عوض می شود و هم منذر و هم هادی، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می شود!
اما این روایت قطعا به صورت موقوف است، به چند دلیل:
دلیل اول: «قال» در سند این روایت، یکبار آمده و لذا به حضرت علی علیه السلام برگشت پیدا می کند.
اگر روایت مرفوع بود، باید می گفت: «عن علی علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی قوله عزوجل ... !»
یا می گفت: «عن علی علیه السلام فی قوله عزوجل ... قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ... !»
اگر عبارت «عن علی رضی الله عنه فی قوله» را در نرم افزارهای حدیث جستجو کنیم، ده ها مورد می آورد که امیرالمومنین علیه السلام خودش آیه را تفسیر کرده است!
لذا اصل بر این است که «قال» به حضرت علی علیه السلام باز می گردد مگر اینکه خلافش ثابت شود.
ص: 155
دلیل دوم: ابن ابی حاتم در تفسیرش همین حدیث را با همین سند از طریق استادش علي بن الحسين بن الجنيد (متوفای 291 ه-) که خودش او را «صدوق ثقة» دانسته(1) و ذهبی از او به عنوان «الإِمَامُ، الحَافِظُ، الحُجَّةُ» یاد کرده(2)به این صورت نقل کرده است:
«حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، ثنا عُثْمَانُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا الْمُطَّلِبُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ السُّدِّيِّ، عَنْ عَبْدِ خَيْرٍ، عَنْ عَلِيٍّ، (وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)، قَالَ: الْهَادِ رَجُلٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ".» (3)
ابن ابی حاتم در ادامه می نویسد: «ابن الجنید گفت: او (رجل من بنی هاشم) علی بن ابی طالب علیه السلام است، و از ابن عباس در یکی از روایات و از ابو جعفر محمد بن علی علیه السلام مانند آن روایت شده است.»(4)
ابن عساکر نیز این روایت را با سند حسن از همان طریق، به این صورت نقل کرده است:
«أَخْبَرَنَا أَبُو الْعِزِّ بْنُ كَادِشٍ، أنا أَبُو الطَّيِّبِ طَاهِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، أنا عَلِيُّ بْنُ عُمَرَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَرْبِيُّ، نا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، نا عُثْمَانُ ابْنُ أَبِي شَيْبَةَ، نا الْمُطَّلِبُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ السُّدِّيِّ، عَنْ عَبْدِ خَيْرٍ، عَنْ عَلِيٍّ، فِي قَوْلِ اللَّهِ عزوجل: (إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)، قَال: "رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْمُنْذِرُ وَالْهَادِي عَلِيٌّ ".»(5)
دلیل سوم: به صراحت از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده که هادی منم و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نقل شده که هادی، امیرالمومنین علیه السلام است. سند این روایات ولو ضعیف باشند، قرینه اند بر اینکه این روایت، موقوف است.
عبدالرحمن سیوطی می نویسد: «عبد الله بن احمد بن حنبل در زوائد مسند احمد، ابن ابی حاتم در تفسیرش، طبرانی در المعجم الأوسط، حاکم در مستدرکش با تصحیح، ابن مردویه و ابن عساکر همگی از علی بن ابی طالب علیهما السلام در تفسیر آیه ی 7 سوره رعد نقل کرده اند که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم منذر و من هادی هستم. و در لفظ هادی، نقل شده است که مردی از بنی هاشم است؛ یعنی خودش.»(6)
ص: 156
«أَخْبَرَنَا أَبُو عَمْرِو عُثْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ السَّمَّاكِ، ثنا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْحَارِثِيُّ، ثنا حُسَيْنُ بْنُ حَسَنٍ الأَشْقَرُ، ثنا مَنْصُورُ بْنُ أَبِي الأَسْوَدِ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الأَسَدِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ:(إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ). قَالَ عَلِيٌّ: " رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْمُنْذِرُ، وَأَنَا الْهَادِي ".»
این روایت را حاکم در کتاب المستدرک نقل و سندش را تصحیح کرده است.(1)
البته بعضی رجال سندش مختلف فیه هستند؛ اما در متابعات، اشکالش برطرف می شود.(2)
طبری در تفسیرش چنین روایت کرده است:
«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى الصُّوفِيُّ، قَالَ: ثنا الْحَسَنُ بْنُ الْحُسَيْنِ الأَنْصَارِيُّ، قَالَ: ثنا مُعَاذُ بْنُ مُسْلِمٍ بَيَّاعُ الْهَرَوِيِّ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: " لَمَّا نَزَلَتْ (إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)، وَضَعَ صلی الله علیه و آله و سلم يَدَهُ عَلَى صَدْرِهِ، فَقَالَ: " أَنَا الْمُنْذِرُ، وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ ". وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى مَنْكِبِ عَلِيٍّ فَقَالَ: " أَنْتَ الْهَادِي يَا عَلِيُّ، بِكَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ بَعْدِي ". وَقَالَ آخَرُونَ: مَعْنَاهُ: لِكُلِّ قَوْمٍ دَاعٍ.»(3)
ابن حجر عسقلانی سند این روایت را حسن دانسته و گفته است:
«مطلب عجیب آن چیزی است که طبری با سند حسن از طریق سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «هنگامی که این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستش را بر سینه اش گذاشت و فرمود: من منذر هستم و به سوی علی علیه السلام اشاره کرد و فرمود: تو هادی هستی؛ به وسیله ی تو هدایت شدگان بعد از من هدایت می شوند.»
ص: 157
پس اگر این مطلب ثابت شود، مراد از قوم در این آیه خاص تر از آن چیزی است که قبلا گفته شد؛ یعنی بنی هاشم مثلا. و ابن ابی حاتم، عبد الله بن احمد در زیادات مسند و ابن مردویه از طریق سدی از عبد خیر از علی علیه السلام روایت کرده اند که فرمود: هادی مردی از بنی هاشم است. بعضی از راویان این روایت گفته اند: مراد از آن، خود علی علیه السلام است.»(1)
«أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ التَّمِيمِيُّ، أَنَّ أَبَا الْخَيْرِ مُحَمَّدَ بْنَ رَجَاءٍ أَخْبَرَهُمْ، أبنا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أبنا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عُتَيْبَةَ، ثَنا أَحْمَدُ بْنُ النَّضْرِ، ثنا أَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ، عَنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ:(إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)، قَالَ: "رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْمُنْذِرُ، وَالْهَاد عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ".»
این روایت را ضیاء مقدسی در صحیحش نقل کرده؛(2) اما چند نفر از رجال سندش مجهول الحال هستند. از آنجایی که مقدسی این روایت را در صحیحش نقل کرده و کتاب الاحادیث المختارة، معتبرتر از کتاب المستدرک علی الصحیحین است، بر اساس سخن ذهبی که راوی مجهول الحال را به صرف تصحیح روایتش توسط حاکم، حسن الحدیث می داند،(3)
می توان به این راویان مجهول الحال که در نزد ضیاء مقدسی ثقه هستند(4) نیز حُسن ظن داشت و لااقل در متابعات، سندش را معتبر دانست.
سیوطی این روایت را به صورت مرفوع از ابن عباس، اینگونه نقل کرده است:
«وأخرج ابن مردويه والضياء في المختارة عن ابن عباس - رضي الله عنهما - في الآية قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم المنذر أنا والهادي علي بن أبي طالب 2.»(5)
ص: 158
سیوطی این روایت را از ابن مردویه از طریق ابو برزه اسلمی اینگونه نقل می کند:
«وأخرج ابن مردويه عن أبي برزة الأسلمي 2: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم يقول (إنما أنت منذر) ووضع يده على صدر نفسه ثم وضعها على صدر علي ويقول : (لكل قوم هاد).» (1)
متاسفانه کتاب ابن مردویه اصفهانی به دست ما نرسیده و از سلسله سند روایت او اطلاعی نداریم؛ اما حاکم حسکانی که ذهبی از او با عناوینی چون: « الْإِمَامُ الْمُحَدِّثُ ، الْبَارِعُ ، الْقَاضِي، الْحَنَفِيُّ ، الْحَاكِمُ»(2)
و «الحافظ شيخ متقن ذو عناية تامة بعلم الحديث، وكان معمرا عالي الإسناد و ...» یاد کرده،(3)
در کتاب شواهد التنزیل، با دو سند از ابو برزه از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که منظور از هادی در این آیه، حضرت علی علیه السلام است.
سند اول:
«حَدَّثَنَا اَلْحَاكِمُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحَافِظُ إِمْلاَءً وَ قِرَاءَةً قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي دَارِمٍ اَلْحَافِظُ بِالْكُوفَةِ قَالَ: أَخْبَرَنَا اَلْمُنْذِرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْمُنْذِرِ بْنِ سَعِيدٍ اَللَّخْمِيُّ مِنْ أَصْلِ كِتَابِهِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ: حَدَّثَنِي عَمِّي اَلْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي سَعِيدُ بْنُ أَبِي اَلْجَهْمِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ نُفَيْعِ بْنِ اَلْحَارِثِ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو بَرْزَةَ اَلْأَسْلَمِيُّ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِ نَفْسِهِ ثُمَّ وَضَعَهَا عَلَى يَدِ عَلِيٍّ وَ قَالَ:(لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ ).»(4)
سند دوم:
« أَخْبَرَنَاهُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ اَلشِّيرَازِيُّ [قَالَ] أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ اَلْجَرْجَرَائِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو أَحْمَدَ اَلْبَصْرِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبَّادٍ قَالَ: حَدَّثَنَا زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَى قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ صَبِيحٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو اَلْجَارُودِ زِيَادُ بْنُ اَلْمُنْذِرِ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ عَنْ أَبِي بَرْزَةَ اَلْأَسْلَمِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ: (إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ ) ثُمَّ ضَرَبَ يَدَهُ إِلَى صَدْرِهِ (وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ) وَ يُشِيرُ إِلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .»(5)
ص: 159
ابو نعیم اصفهانی (متوفای 430 ه-) با سه سند چنین روایت می کند:
حذیفة بن یمان گوید: گفتند: ای رسول خدا، آیا علی علیه السلام را خلیفه نمی کنی؟ حضرت فرمودند:
«اگر علی علیه السلام را سرپرست و خلیفه کنید و به آن گردن نهید، او را هادی مهدی می یابید که شما را به راه راست هدایت می کند.»
هر چند در این روایت به آیه ی هدایت اشاره ای نشده، اما مؤید مضمون روایات قبلی می باشد.
سند اول:
«حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ، حَدَّثَنَا أَبُو حُصَيْنٍ الْوَادِعِيُّ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ، حَدَّثَنَا شَرِيكٌ، عَنْ أَبِي الْيَقْظَانِ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ، قَالَ: قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ، أَلا تَسْتَخْلِفُ عَلِيًّا؟ قَالَ: " إِنْ تُوَلُّوا عَلِيًّا تَجِدُوهُ هَادِيًا مَهْدِيًّا، يَسْلُكُ بِكُمُ الطَّرِيقَ الْمُسْتَقِيمَ ".»
سند دوم:
«حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وُهَيْبٍ الْغَزِّيُّ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي السَّرِيِّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا النُّعْمَانُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ الْجَنَدِيُّ، عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم : " إِنْ تَسْتَخْلِفُوا عَلِيًّا، وَمَا أَرَاكُمْ فَاعِلِينَ، تَجِدُوهُ هَادِيًا مَهْدِيًّا، يَحْمِلُكُمْ عَلَى الْمَحَجَّةِ الْبَيْضَاءِ ".»
سند سوم:
«... حَدَّثَنَا نَذِيرُ بْنُ جُنَاحٍ الْقَاضِي، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مِهْرَانَ، حَدَّثَنَا أَبِي، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَرَاسَةَ، عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ عَلِيٍّ، عَن ِالنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم مِثْلَهُ.»(1)
ص: 160
سند دوم ابو نعیم حسن است(1) و ابن الجزری شافعی نیز آن را نقل کرده و درباره ی سندش گفته است: «حديث حسن الإسناد، رجاله موثقون.»(2)
البته این روایت با اضافاتی که مشتمل بر مدح ابوبکر و عمر می باشد نیز نقل شده و بزرگان اهل سنت آن را معتبر شمرده اند که به نظر می رسد بعضی از راویان، از روی تقیه، آن اضافات را به حدیث افزوده اند تا بتوانند روایت مدح امیرالمومنین علیه السلام را در جامعه ی نواصب بگویند.
مولوی حسن الزمان حیدر آبادی درباره ی این حدیث می نویسد:
«این حدیث صحیح، مانند نص صریح است در تقدیم مولا علی علیه السلام بر شیخین در هدایت به صراط مستقیم.»(3)
ص: 161
از جمله احادیثی که اعلمیت امیرالمومنین علیه السلام را ثابت می کند، حدیث « أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ» است؛ همانطور که شاه عبدالعزیز دهلوی به دلالت آن اعتراف کرده و گفته است:
«اگر شخصی باب مدينه العلم شد، چه لازم است كه صاحب رياست عام هم باشد بلافصل بعد از پيغمبر؟ غايه ما في الباب آن كه يک شرط از شرايط امامت در وی به وجه اتم متحقق گشت؛ از وجدان يک شرط، وجود مشروط لازم نمی آيد.»(1)
این حدیث در کتب اهل سنت از چند نفر از صحابه نقل شده است که بعضی از اسانید آن معتبرند و در مجموع، به مرتبه ی صحت می رسد.
جالب اینکه ابن جوزی حنبلی که در دشمنی با احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام گوی سبقت را از همگان ربوده، این حدیث را با پنج طریق از امیرالمؤمنین علیه السلام ، ده طریق از ابن عباس و دو طریق از جابر بن عبدالله نقل می کند و سپس در آخر نتیجه می گیرد که این حدیث، ساختگی است !!!
«حدیث دهم در ذکر مدینة العلم است، و آن از علی علیه السلام ، ابن عباس و جابر نقل شده است. و اما حدیث علی علیه السلام پنج طریق دارد ... و اما حدیث ابن عباس ده طریق دارد ... .»(2)
در ادامه ما بعضی از طرق معتبر این حدیث را ذکر می کنیم:
ص: 162
ترمذی در سنن خود از طریق «محمد بن عمر بن الرومی»(1) از «قاضی شریک بن عبدالله»(2)، از سلمه و او از سوید بن غفله از صُنابحی از حضرت علی علیه السلام روایت کرده است که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من خانه حکمتم و علی درِ آن است.»(3)
به شهادت محب الدین طبری (عالم سُنی در قرن هفتم) در دو کتابش، ترمذی این حدیث را حسن [غریب] دانسته است.(4)
اما در چاپ های موجود از کتاب سنن ترمذی، نظر وی به صورت «هَذَا حَدِيثٌ غَرِيبٌ مُنْكَرٌ» آمده است. مؤید نقل طبری، آن است که ترمذی از راوی مورد اتهام این سند؛ یعنی محمد بن عمر بن الرومی در جای دیگر از کتاب سنن خود روایتی را نقل کرده و درباره ی سندش چنین اظهار می دارد: «هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ غَرِيبٌ لَا نَعْرِفُهُ إلا من حديث بن الرُّومِيِّ عن عَلِيِّ بن مُسْهِرٍ.»(5) یعنی ترمذی حدیث او را اقلاً از نوع حسن لذاته می داند!
ص: 163
همین
حدیث را ابو جعفر طبری (محدث، مورخ و مفسر مشهور اهل سنت، ت 310 ه-) با همین سند نقل کرده و آن را صحیح السند دانسته است.(1)
ابن
عساکر شافعی اما این حدیث را از طریق «سُوَید بن سعید الهروی»(2)
از شریک از سلمه و او از صنابحی از حضرت علی علیه السلام و ایشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به صورت «من شهر علمم و علی علیه السلام دروازه آن است؛ پس هر کس قصد ورود به شهر را دارد، باید از دروازه آن وارد شود.» روایت کرده و برنامه جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.(3)
این حدیث را محدثان اهل سنت با سندهای صحیح و حسن از طریق سه راوی مورد وثوق، به نقل از ابومعاویه از اعمش از مجاهد و او از ابن عباس از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند.
این سه راوی عبارتند از:
1. «ابو الصلت عبدالسلام بن صالح هروی» که حافظ ابن حجر در جمع بندی وی را صدوق دانسته است.
2. «محمد بن جعفر الفیدی» که ارنؤوط او را صدوق حسن الحدیث دانسته؛ اما در حقیقت وی ثقه است.
3. «محفوظ بن بحر الانطاکی» [از «موسی بن محمد الانصاری»] که سلیم اسد وی را ثقه دانسته است.
در ادامه به بررسی این سه سند می پردازیم.
سند اول: روایت ابو الصلت عبدالسلام بن صالح هروی(4)
ص: 164
«حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْهَرَوِيُّ بِالرَّمْلَةِ، ثنا أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلامِ بْنُ صَالِحٍ، ثنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ ".»
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و راوی مورد اشکال آن (ابو الصلت هروی) را نیز توثیق نموده است.(1)
سند دوم: روایت محمد بن جعفر الفیدی
حاکم
به دنبال روایت ابو الصلت هروی از ابن عباس، همین حدیث را با دو سند از محمد بن جعفر الفیدی و او با همان سند ابو الصلت، آن را از ابن عباس روایت کرده است:
«ابو الصلت ثقه و مورد اعتماد است؛ چرا که من از محمد بن یعقوب از عباس بن محمد دوری شنیدم که میگفت: از یحیی بن معین درباره ابو الصلت هروی سؤال کردم. پس گفت: ثقه است. گفتم: مگر او همانی نیست که از ابو معاویه از اعمش حدیث «أنا مدینة العلم» را نقل کرده است؟ پس گفت: محمد بن جعفر الفیدی که مورد اعتماد و امانت دار است نیز آن را نقل کرده است.
شنیدم از ابو نصر احمد بن سهل، فقیه قبانی و پیشوای زمانش در بخارا که می گفت: شنیدم از صالح بن محمد بن حبیب الحافظ که می گفت: درباره ی ابو الصلت هروی سؤال شد. پس گفت: یحیی بن معین بر ابوالصلت وارد شد، در حالی که من نیز همراه او بودم، بر او سلام کرد. وقتی از پیش او خارج شد، من به دنبالش رفتم و گفتم: نظر شما درباره ابو الصلت چیست؟ یحیی بن معین گفت: او راستگو است. من به او گفتم: او همانی است که روایت اعمش از مجاهد از ابن عباس را نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من شهر علم هستم و علی علیه السلام دروازه آن است؛ پس هر کس می خواهد وارد شهر شود، باید از دروازه وارد شود.
ص: 165
پس گفت: این روایت را الفیدی نیز از ابو معاویه از اعمش نقل کرده، همان طوری که ابو الصلت روایت کرده است.»(1)
هر دو سند مذکور معتبر هستند که ما تنها به بررسی سند طریق اول که بر مبنای نظرات رجالی شیخ شعیب الارنؤوط و دکتر بشار عواد معروف در کتاب تحریر تقریب التهذیب صحیح است، اکتفا می کنیم.(2)
ص: 166
سند سوم: روایت موسی بن محمد الانصاری
خيثمة بن سليمان الأطرابلسی (متوفای 343 ه-) که ذهبی از وی به عنوان « الإِمَامُ الثِّقَة» یاد کرده(1)
از شیخش «محمد بن عَوْف بن سفيان الطائيّ» که حافظ ابن حجر و شعیب ارنؤوط او را « ثقةٌ حافظ» دانسته اند(2) از «محفوظ بن بحر الانطاکی» که ابن حبان و حسین سلیم اسد الدارانی وی را «ثقه» دانسته اند(3)، از طریق «موسی بن محمد الانصاری» که شعیب الارنؤوط وی را «ثقه» دانسته،(4)
از ابومعاویه از اعمش از مجاهد و او
ص: 167
از ابن عباس این حدیث را به صورت «" أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ، وَعَلِيُّ بَابُهَا "» نقل کرده(1)
و برنامه جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.(2)
در مورد اشکال به عنعنه ی ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نیز باید گفت که:
اولا: «ابو معاویه» از بهترین شاگردان اعمش و «مجاهد» نیز از بهترین شاگردان ابن عباس است و هیچ کدام مدلس نیستند؛ لذا عنعنه ی آن ها ضرری به اعتبار سند نمی زند.
ثانیا: هر چند اعمش مدلس است؛ اما این حدیث را با واسطه ی مجاهد تابعی از ابن عباس صحابی نقل کرده؛ لذا طبق نظر شعیب الارنؤوط و بشار عواد معروف، عنعنه ی او در این شرایط حمل بر اتصال می شود.(3)
ثالثا: همانطور که حسین سلیم اسد گفته: «اصل، قبول روایت مدلس ثقه است با هر صیغه ای که روایت شود (اعم از عن، حدثنا، اخبرنا و...) تا اینکه روشن شود که آن روایت، مدلس است.»(4)
رابعا: بخاری و مسلم عنعنه ی ابو معاویه از اعمش از مجاهد را در صحیح های خود آورده اند.(5) عنعنه ی مجاهد از ابن عباس را نیز علمایی مانند شعیب الارنؤوط(6) و ألبانی(7)
صحیح السند دانسته اند.
ص: 168
بنابراین سند روایت ابو معاویه به صورت معنعن، بر شرط شیخین صحیح است؛ یعنی در بالاترین درجه ی صحت سندی قرار دارد!
حاکم این حدیث را با سندش از جابر نیز نقل کرده که در تعلیق بر سند قبلش، تصحیحش نموده است.(1)
تعدادی از علمای بزرگ عامه، این حدیث را معتبر دانسته اند که در ادامه مدارکش را می آوریم.
1. یحیی بن معین
خطیب بغدادی می نویسد:
«اما حدیث أعمش که ابو صلت آن را از ابو معاویه نقل کرده است، احمد بن حنبل و یحیى بن معین آن را رد کردند؛ سپس یحیى جستجوى بیشترى کرد؛ پس سند دیگرى پیدا کرد که کس دیگرى غیر از ابو صلت نیز آن را از ابو معاویه نقل کرده... قاسم مى گوید که از یحیی درباره این روایت سؤال کردم. گفت: صحیح است.»(2)
جالب اینکه خطیب بغدادی در ادامه از عباس بن محمد الدوری نقل می کند که می گفت:
«شنیدم که یحیی بن معین، ابو صلت عبدالسلام بن صالح را توثیق می کرد. پس گفتم یا به او گفته شد: او همان کسی است که از ابو معاویه از اعمش، حدیث «أنا مدينة العلم وعلي بابها» را نقل کرده است. پس [یحیی بن معین] گفت: از جان این بیچاره چه می خواهید؟ آیا اینطور نیست که این حدیث را محمد بن جعفر الفیدی نیز از ابو معاویه نقل کرده است؟»(3)
ص: 169
2. ابو عیسی ترمذی
قبلا تحسین این حدیث توسط ترمذی را از محب الدین طبری (عالم سُنی در قرن هفتم) نقل کردیم.
3. ابن جریر طبری
گذشت که او سند روایت حضرت علی علیه السلام را صحیح دانسته بود.
4. حاکم نیشابوری
گذشت که او سه تا از سندهای این حدیث از ابن عباس و جابر بن عبد الله را تصحیح کرده است.
5 ، 6 و 7. حافظ ابو سعید علایی ، زرکشی و ابن حجر عسقلانی
حافظ ابو سعید علایی بعد از بحث درباره ی اسانید روایت ابن عباس، در نهایت این حدیث را از قسم حسن و قابل احتجاج می شمارد.
بدر الدین زرکشی از حافظ علایی چنین نقل می کند:
«نتیجه آن که این حدیث با مجموع دو طریقی که از ابو معاویه و شریک نقل شده است، به درجه «حسن» می رسد که می شود به آن احتجاج کرد؛ لذا ضعیف نیست، چه رسد به این که جعلی و ساختگی باشد.»(1)
بدر الدین زرکشی نیز با سکوتش در مقابل این سخن، عملا با نظر او موافقت می کند.
ابن حجر عسقلانی نیز بعد از نقل این حدیث از ابن عباس، می گوید:
«این حدیث در کتاب مستدرک حاکم طرق متعدد دارد که کمترین درجه آن این است که این روایت اصل و ریشه دارد؛ پس شایسته نیست که حدیث ساختگی به آن اطلاق شود.»(2)
ص: 170
اما سیوطی تصریح می کند که حافظ علایی و حافظ ابن حجر، صریحا این روایت را تحسین کرده اند.(1)
ملا علی قاری نیز تحسین حافظ علایی و ابن حجر را نقل کرده است.(2)
8. شمس الدین سخاوی
حافظ شمس الدین سخاوی نیز حدیث ابن عباس را حسن دانسته است.(3)
9. عبدالرحمن سیوطی
سیوطی درباره ی این حدیث می گوید:
«درست این است که این حدیث حسن است و صحیح نیست آنطور که حاکم گفته و ساختگی هم نیست آنطور که گروهی گفته اند.»(4)
سیوطی پس از نقل اشکالاتی که توسط علمای اهل سنت و به ویژه مغرضانی همچون ابن جوزی بر این روایت وارد شده، و برخی دیگر که روایت را «حسن» دانسته اند، در نهایت این چنین نتیجه گیری کرده است:
«من نیز همیشه از این روایت، همین جواب ها را می دادم، تا این که به تصحیح ابن جریر طبری برخوردم که در کتاب تهذیب الآثار، روایت علی علیه السلام را تصحیح کرده بود و همچنین دیدم که حاکم روایت ابن عباس را تصحیح کرده است. پس از استخاره، به ارتقاء این حدیث از مرتبه «حسن» به مرتبه صحیح یقین کردم.»(5)
10. محمد بن یوسف صالحی شامی
ص: 171
«ترمذی و دیگران از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند که فرمود: «من شهر علمم و علی دروازه آن است.» حق این است که این روایت «حسن» است، همانطور که حافظ علائی و حافظ ابن حجر گفته اند.»(1)
11. ابن حجر هیتمی مکی
«اما حدیث «أنا مدینة العلم وعلی بابها» پس آن حدیثی «حسن» است، بلکه حاکم گفته «صحیح» است.»(2)
12. عبد الرؤوف مناوی
«این روایت به اعتبار طرقش حسن است. نه صحیح است و نه ضعیف؛ چه برسد به اینکه موضوع باشد آنطور که ابن جوزی خیال کرده است.»(3)
13. زرقانی مالکی
وی حدیث ابن عباس را حسن و حدیث حضرت علی علیه السلام را حسن لغیره دانسته است.(4)
14. محمد بن علی شوکانی
«حافظ ابن حجر عسقلانی گفته است: "سخن درست در مورد این حدیث خلاف سخن آن دو؛ یعنی ابن جوزی و حاکم است و حدیث از قسم حسن می باشد و به درجه ی صحت نمی رسد و به درجه ی کذب و دروغ هم تنزل نمی یابد." انتهای سخن او . و همین سخن درست است؛ زیرا یحیی بن معین، حاکم و پیروانشان در توثیق ابو الصلت اختلاف کردند. پس با وجود این اختلاف، این روایت صحیح نیست؛ بلکه حسن لغیره است به خاطر زیادی طرقش، همانطور که بیان کردیم و طرق دیگری نیز دارد که صاحب اللآلی (سیوطی) و غیر او ذکر کرده اند.»(5)
ص: 172
می گویم: همانطور که گفتیم، روایت ابن عباس یک سند صحیح از طریق «محمد بن جعفر الفیدی» و یک سند حسن از طریق «موسی بن محمد الانصاری» دارد (+ پنج طریق دیگر)(1)؛ لذا اساسا وابسته کردن حکم سند حدیث ابن عباس به ابوالصلت هروی، وجهی ندارد.
15. محمد حبیب الله الشنقیطی
شنقیطی مالکی بعد از تأیید نظر سیوطی در صحت این حدیث، می نویسد:
«کوتاه سخن اینکه معنایش بدون شک صحیح است، به خصوص از روایت ابن عباس با لفظ «من شهر علمم و علی علیه السلام دروازه ی آن است، پس هرکس طالب علم باشد، باید از آن وارد شود» و آن با وقوعش به اجماعِ بدون اختلاف تأیید می شود؛ چرا که مردم پیوسته از دروازه ی ایشان به علم رسیده اند؛ زیرا از وی درباره هر مشکلی می پرسیدند.»(2)
ص: 173
از جمله مطالبی که اعلمیت امیرالمومنین علیه السلام را ثابت می کند و مؤید مضمون حدیث مدینه العلم است، روایاتی است که آن حضرت را وارث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معرفی می کند.
محمد حبیب الله شنقیطی در این خصوص می نویسد:
«آثاری وارد شده که دلالت بر ارث بردن علم توسط علی علیه السلام از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می کند که به بعضی از آنها اشاره شد، و اگر سنداً صحیح نباشد، اما معنایش صحیح است و مشاهده ی آن در علی علیه السلام آن را تأیید میکند؛ و فهم ایشان در علم، قضاوت ها و فتوا هایش بزرگترین دلیل بر آن است.»(1)
«از ابن عباس نقل شده که [حضرت] علی علیه السلام همیشه در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گفتند: (آیا اگر رسول خدا از دنیا رفتند یا به شهادت رسیدند، شما به به عقب و دوران جاهلیت بر می گردید؟ )(2) به خدا قسم، بعد از این که خداوند ما را هدایت کرد، ما به عقب بر نمی گردیم. قسم به خدا، من برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، ولی، وارث و پسر عموی ایشان هستم؛ پس چه کسی از من به او سزاوارتر است.»(3)
این روایت را نسائی، طبرانی و ابن ابی حاتم در تفسیرش از طریق سماک بن حرب از عکرمه نقل کرده اند
ص: 174
که تمام رجالش موثق هستند(1)
و هیثمی رجالش را رجال صحیح دانسته است؛(2) همچنین حاکم در مستدرک آورده، ولی هم او و هم ذهبی در مورد حکم سندش سکوت کرده اند؛(3)
اما در حدیث های دیگر، این سند را هر دو تصحیح کرده اند.(4) این حدیث را ضیاء مقدسی نیز در صحیحش آورده(5) و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است. همچنین ابن حبان حدیث دیگری را با این سند در صحیحش آورده است.(6)
در مورد اضطراب سند روایات سماک بن حرب از عکرمه نیز، باید گفت که:
اولاً: علاوه بر علمای پیش گفته شده، ترمذی(7)،
ابن خزیمه(8)
و احمد شاکر(9)
نیز آن را صحیح دانسته اند.
ثانیاً: اضطراب روایات سماک از عکرمه مربوط به این است که آیا آن روایات از خود ابن عباس است، یا او از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده؛(10) لذا این اشکال، ارتباطی با سند روایت مورد بحث ما ندارد.
ص: 175
محمد ناصر الدین ألبانی در این رابطه می گوید:
«می گویم: سندش صحیح است اگر نبود اینکه این روایت از جمله روایات سماک از عکرمه است که مضطرب می باشد و شاید اضطرابش زمانی است که روایتش مرفوع (از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ) باشد، ولی این روایت موقوفه (از صحابه) است همانطور که می بینی.»(1)
از این رو ألبانی در چندین مورد، روایاتی با سند «سماک بن حرب عن عکرمة عن ابن عباس» را معتبر اعلام می کند:
«می گویم:سند این روایت حسن است و طبق شروط مسلم می باشد و در مورد سماک مقداری حرف وجود دارد.»(2)
«می گویم: سند این روایت نیکو است، رجالش همگی ثقه و از رجال مسلم هستند، و در سماک مقداری سخن وجود دارد.»(3)
«و شاهد دیگر این روایت، از ابن عباس است که طحاوی آن را از طریق سماک از عکرمه از او نقل کرده و سندش طبق شروط مسلم، صحیح است.»(4)
نسائی با سندش از ربیعه بن ناجد روایت می کند که گفت:
« مردی به علی علیه السلام گفت: ای امیرمؤمنان، چطور شد که از پسر عمویت ارث بردی، ولی عمویت نه؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بنی عبدالمطلب را جمع کرد یا دعوت کرد و مقداری غذا برای آنان درست کرد و خوردند
ص: 176
تا سیر شدند و غذا همانطور ماند، گویا که دست نخورده بود. پس نوشیدنی درخواست کرد و نوشیدند تا سیراب شدند و نوشیدنی باقی ماند، گویا که دست نخورده یا نوشیده نشده بود.
پس فرمود: ای بنی عبد المطلب، من برای شما بالخصوص و برای مردم بالعموم مبعوث شده ام؛ از این نشانه دیدید آنچه دیدید؛ پس کدام یک از شما با من بیعت می کند به این عنوان که برادرم و همراهم و وارثم باشد؟ پس من ایستادم، در حالی که کوچکترین قوم بودم. پس فرمود: بنشین. سپس سه مرتبه فرمود و در هر سه مرتبه بلند می شدم و می فرمود: بنشین. تا اینکه در مرتبه سوم دستش را به دستم زد و فرمود: تو برادر، همراه، وارث و وزیر من هستی و بدین ترتیب از پسر عمویم ارث بردم، ولی عمویم نه.»(1)
این روایت را نسائی نقل کرده و برنامه جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است.(2) احمد بن حنبل و ضیاء مقدسی نیز نقل کرده اند و محققین کتاب هایشان؛ یعنی دکتر وصی الله بن محمد عباس(3)
و دکتر عبدالملک بن دهیش(4) سندش را تصحیح کرده اند.
ابو حامد غزالی نیز گفته است:
«و قد آخى رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علیا فشارکه فی العلم = رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را برادرش کرد و او را در علم شریک کرد.»
ص: 177
ولی محقق کتابش، زین الدین عراقی، در ادامه مدعی شده که همه ی احادیث اخوت امیرالمومنین علیه السلام با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ضعیف هستند و هیچ یک صحیح نیست!(1)
ما کمی جلوتر در قسمت محبوبیت حضرت، اسناد اخوّت امیر مومنان علیه السلام را ارائه خواهیم داد تا رسوا شود هر آنکه نتواند فضائل علوی را ببیند.
«ابو اسحاق می گوید: از قثم بن عباس بن عبد المطلب پرسیدم که چگونه فقط علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ارث برد و شما ارث نبردید؟ پاسخ داد: زیرا آن حضرت اولین نفر از ما بود که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیوست [و اسلام آورد] و کوشاترین ما بود در همراهی با آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم .»(2)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی(3) و ألبانی(4)
نیز با نظر او موافقت کرده اند.
حاکم نیشابوری در ادامه از اسماعیل بن اسحاق مالکی _که ذهبی از او با عناوینی چون: «الامام العلامة الحافظ شيخ الاسلام» یاد کرده(5)
_ نقل می کند که وی پس از ذکر روایت فوق، گفته است که اجماع بر این است که حضرت علی علیه السلام علم را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ارث بردند:
ص: 178
«اسماعیل بن اسحاق قاضی با ذکر این سخن قثم می گفت: وارث تنها به سبب نسب یا ولایت ارث می برد و بین اهل علم اختلافی نیست که پسر عمو با وجود عمو ارث نمی برد؛ پس با این اجماع روشن شد که علی علیه السلام علم را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ارث برد بدون آن ها.»(1)
امیرالمومنین علیه السلام همیشه مصاحب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و تحت تعلیم آن حضرت بودند، به طوری که همیشه می فرمودند:
«هر زمان که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال می کردم، به من تعلیم می داد و هر زمان که سکوت می کردم، آن حضرت خود شروع می کردند به تعلیم دادن به من.»(2)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است(3)؛
ضیاء مقدسی در صحیحش آورده و محقق کتابش، عبد الملک بن دهیش، سندش را تصحیح کرده(4)؛
احمد بن حنبل نیز نقل کرده و محقق کتابش، وصی الله بن محمد عباس سندش را صحیح دانسته است(5)
و نیز ترمذی نقل و تحسین کرده و اضافه کرده است که در این باب از جابر، زید بن اسلم، ابوهریره و ام سلمه نیز روایاتی نقل شده است.(6)
و از طرف دیگر، هر چه که می آموختند کاملاً درمی یافتند و فراموش نمی کردند و بر این مطلب، قرآن در آیه ی: (وَتَعِیهَا أُذُنٌ وَاعِیةٌ = و گوش هاى فرا گیرنده آن را نگاه دارد)(7) گواهی داده است.
شاه ولی الله دهلوی در توصیف امیرالمومنین علیه السلام می نویسد:
«و در باب حفظ سنت دعا فرمود که بار خدایا اُذُن او را اذن واعیه گردان.»(8)
ص: 179
محمد حبیب الله شنقیطی نیز در این خصوص می نویسد:
«[حضرت علی علیه السلام ] هر چه را که می شنیدند [در خاطر] نگه می داشتند، تا جایی که به صاحب گوشهای نگهدارنده ملقّب شد.»(1)
نزول این آیه در حق امیرالمومنین علیه السلام در کتب اهل سنت از 6 نفر از صحابه و در مجموع با 14 سند نقل شده است که در ادامه می آوریم.
سند اول:
«از بریده روایت شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آیه ی (و گوش های فرا گیرنده آن را نگاه دارد) را تلاوت نمود و سپس فرمود: از خدا خواستم که آن را گوش های تو قرار دهد [ای علی].
علی علیه السلام گوید: بعد از آن چیزی را فراموش نکردم.»(2)
این روایت را ابن ابی حاتم در تفسیرش نقل کرده(3) و نیز ابن عساکر در تاریخش آورده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.(4)
سند دوم:
«از بریده روایت شده است که می گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که به علی علیه السلام فرمود: خداوند به من امر کرده تا تو را به خود نزدیک کنم و دور نگردانم و تو را بیاموزم و تو یاد بگیری و بر خدا واجب است که تو یاد
ص: 180
بگیری (یعنی به تو، توفیق عطاء کند تا حفظ کنی)؛ پس آیه ی (و گوش های فراگیرنده آن را نگاه دارد) نازل شد.»(1)
این روایت را طبری(2)
و واحدی(3)
در تفاسیرشان نقل کرده اند و تنها یکی از رجال سندش مجهول الحال است که در متابعات و شواهد، این اشکال برطرف می شود.(4)
سند سوم: روایت طبری در تفسیرش.(5)
سند سوم: روایت ابن المغازلی.(1)
سند چهارم: روایت حاکم حسکانی.(2)
سند پنجم: روایت حاکم حسکانی.(3)
به گفته ی سیوطی و متقی هندی، این روایت را ضیاء مقدسی حنبلی نیز در کتاب صحیحش الاحادیث المختاره آورده است.(4)
سند دوم: روایت حاکم حسکانی.(1)
انس بن مالک: روایت حاکم حسکانی(1)
روایت ابوبکر بزار (متوفای 292 ه-).(2)
اهمیت این موضوع هنگامی روشن می شود که بدانیم، عُمَر بسیار بد حافظه و کند ذهن بوده است.(3)
از جمله احادیثی که امیرالمومنین علیه السلام را از نظر علمی در ردیف مقام نبوت قرار داده و علم حضرت را برتر از علم ابوبکر و عمر معرفی کرده، حدیث صحیحی است که ابوسعید خدری می گوید:
«در انتظار تشریف فرمایى پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم. فاصله اى نشد که حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از خانه یکى از همسرانش بیرون آمد. از جاى برخاستیم و به اتفاق آن حضرت به راه افتادیم. اندکى که حرکت کردیم، بند کفش ایشان صلی الله علیه و آله و سلم گسیخت. على علیه السلام کفش را گرفت و به وصله زدن آن پرداخت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به حرکت خود ادامه داد و ما همه همراه آن حضرت حرکت کردیم. پس از اندک فاصله اى، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایستاد و ما هم به پیروى از ایشان ایستادیم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منتظر آمدن على علیه السلام بود. در این هنگام، حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
به راستى که یکى از شما براى تأویل قرآن مى جنگد، همانطور که من براى تنزیل آن جنگیدم.
ابو بکر و عمر گفتند: آیا ما همان مردى هستیم که براى بیان تأویل قرآن مى جنگد؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: نه، بلکه آن کسی که کفش مرا وصله مى زند، براى تأویل قرآن با مخالفان نبرد مى کند.
به ملاقات على علیه السلام رفتیم تا او را به مأموریتى که در آینده خواهد داشت، مژده دهیم. حضرت على علیه السلام به مژده ما توجهى نکرد و گویا این سخن را از خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بود.»(4)
ص: 184
این روایت را احمد حنبل نقل کرده و وصی الله بن محمد عباس(1) و شعیب الارنؤوط(2)
تصحیح کرده اند و نیز نسائی نقل کرده و ابو اسحق حوینی سندش را تصحیح کرده است.(3)
ابن حبان نیز این روایت را در صحیحش نقل کرده و شعیب الارنؤوط سندش را تصحیح کرده(4) و نیز حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظرش موافقت نموده است(5) و همچنین سیوطی(6)
و ألبانی(7)
نیز سندش را تصحیح کرده اند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«هر کس بخواهد به آدم در علمش نظر کند و به نوح در طاعتش، و به ابراهیم در دوستی اش با خداوند، و به موسی در هیبتش، و به عیسی در برگزیده شدنش، و به یحیی در زهدش، بنگرد به علی بن ابی طالب علیهم السلام .»
این حدیث با مضامین مختلف و با اسانید متعدد در کتب اهل سنت وارد شده است.
یاقوت الحَمَوی ناصبی(8) متوفای 626 ه- و جمال الدین القفطی متوفای 646 ه- از کتاب عبد الرزاق صنعانی چنین نقل کرده اند:
ص: 185
«رواه عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن سعید بن المسیب عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وهو فی محفل من أصحابه إن تنظروا إلى آدم فی علمه ونوح فی همه وإبراهیم فی خلقه وموسى فی مناجاته وعیسى فی سنه ومحمد فی هدیه وحلمه فانظروا إلى هذا المقبل فتطاول الناس فإذا هو علی بن أبی طالب علیه السلام .»(1)
اما ابن ابی الحدید متوفای 655 ه- این روایت را از مسند احمد و کتاب بیهقی نقل کرده است:
«الخبر الرابع: من أراد أن ینظر إلى نوح فی عزمه ، وإلى آدم فی علمه ، وإلى إبراهیم فی حلمه ، وإلى موسى فی فطنته ، وإلى عیسى فی زهده ، فلینظر إلى علی بن أبی طالب. رواه أحمد بن حنبل فی المسند ، ورواه أحمد البیهقی فی صحیحه .»(2)
و عالم شهیر شیعه، مرحوم علامه ابن شهر آشوب (متوفای 588 ه-) تصریح کرده که احمد بن حنبل این روایت را از عبد الرزاق، او از معمر، او از زهری، او از سعید بن مسیب و او از ابو هریره (همان سند عبدالرزاق طبق گفته ی حموی و قطفی) نقل کرده است:
«أحمد بن حنبل، عن عبد الرزاق عن المعمر عن الزهری عن ابن المسیب عن أبی هریرة وابن بطة فی الابانة، عن ابن عباس کلاهما عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: من أراد أن ینظر إلى آدم فی حلمه [علمه]، وإلى نوح فی فهمه، وإلى موسى فی مناجاته، وإلى إدریس فی تمامه وکماله وجماله، فلینظر إلى هذا الرجل المقبل، قال: فتطاول الناس فإذا هم بعلی کأنما ینقلب فی صبب وینحط من جبل.»(3)
سند روایت احمد بن حنبل و عبد الرزاق کاملا صحیح است؛ تنها می ماند توثیق ناقلان این روایت از کتاب عبد الرزاق و احمد بن حنبل، که همگی ثقه هستند(4) و لذا سند روایت کاملا صحیح است.
ص: 186
ص: 187
ص: 188
ص: 189
ابن جوزی حنبلی چنین روایت کرده است:
«أَنْبَأَنَا زَاهِرُ بْنُ طَاهِرٍ، قَالَ: أَنْبَأَنَا أَبُو بَكْرٍ الْبَيْهَقِيُّ، قَالَ: أَنْبَأَنَا عَبْدُ اللَّهِ الْحَاكِمُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ سَعِيدٍ الرَّازِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ بْنِ وَارَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عُمَرَ الأَزْدِيُّ، عَنْ أَبِي رَاشِدٍ الْحُبْرَانِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَمْرَا، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ: " مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ، وَنُوحٍ فِي فَهْمِهِ، وَإِبْرَاهِيمَ فِي حِكَمِهِ، وَيَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا فِي زُهْدِهِ، وَمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ فِي بَطْشِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ".»(1)
هر چند ابن جوزی این روایت را نیز مانند بسیاری از روایات معتبر در فضیلت اهل بیت علیهم السلام در کتاب موضوعاتش آورده، اما سندش معتبر است.(2)
این روایت، با سند دیگری نیز نقل شده که از عبید الله بن موسی به بعد، سندشان مشترک است:
«الواسطی (ثقة) از ابن راهویه (صدوق حسن الحدیث) از محمد بن عبید النوا »
«حَدَّثَنَا أَبُو غَانِمٍ سَهْلُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْوَاسِطِيُّ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ رَاهَوَيْهِ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدٍ النَّوَا، ثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، عَنْ أَبِي عُمَرَ الأَزْدِيِّ، عَنْ أَبِي رَاشِدٍ، عَنْ أَبِي الْحَمْرَاء مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ: كُنَّا حَوْلَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم فَطَلَعَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ 2، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم : " مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ، وَإِلَى نُوحٍ فِي فَهْمِهِ، وَإِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي خُلُقِهِ، فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ".»(3)
ص: 190
تنها اشکال سند این روایت نیز مجهول الحال بودن «محمد بن عبید النوا» است که اولا: به وسیله ی سندهای دیگر این حدیث، تقویت می شود. و ثانیا: از این راوی، دو نفر ثقه روایت کرده اند که باعث می شود از جهالت در بیاید و مستور شود که در متابعات سندش تقویت می شود.
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ حُمَيْدِ بْنِ الرَّبِيعِ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ بْنِ حَجَّاجٍ، ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، عَنْ أَبِي رَاشِدٍ يَعْنِي الْحِمَّانِيَّ، عَنْ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ، قَالَ: كُنَّا حَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَأَقْبَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، فَأَدَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم النَّظَرَ إِلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: " مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ، وَإِلَى نُوحٍ فِي حُكْمِهِ، وَإِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا ".»
عمر بن احمد بن شاهین متوفای 385 ه- که گویا این حدیث را مسلّم انگاشته، بعد از نقل آن گفته است:
« تَفَرَّدَ عَلِيٌّ بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ، لَمْ يَشْرَكْهُ فِيهَا أَحَدٌ = علی علیه السلام در داشتن این فضیلت تنها است و کسی با او در آن شریک نیست.»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
ص: 191
ص: 192
سند اول:
ابو القاسم حلبی (متوفای 370 ه- به بعد) چنین روایت میکند:
«حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ , نا أَبُو أَحْمَدَ , نا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبَّادٍ الزَّیدِی، بِصَنْعَاءَ , سَنَةَ إِحْدَى وَسَبْعِینَ وَمِائَتَینِ, نا عَبْدُ الرَّزَّاقِ , عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ , عَنْ ثَابِتٍ , عَنْ أَنَسٍ , قَالَ: ... , وَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ... فَقَالَ: «یا أَیهَا
ص: 193
النَّاسُ مَنْ أَحَبَّ أَنْ ینْظُرَ إِلَى آدَمَ فِی خَلْقِهِ، وَأَنَا فِی خَلْقِی، وَإِلَى إِبْرَاهِیمَ فِی خَلْقِهِ، وَإِلَى مُوسَى فِی مُنَاجَاتِهِ وَإِلَى یحْیى فِی زُهْدِهِ، وَإِلَى عِیسَى فِی سُنَنِهِ فَلْینْظُرْ إِلَى عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ....»(1)
طبق برنامه ی جوامع الکلم، تمام رجال سند این روایت، ثقه یا صدوق حسن الحدیث هستند بجز ابو احمد العباس بن الفضل بن جعفر که شیخِ اسماعیل بن القاسم الحلبی (مؤلف کتاب) بوده و مجهول الحال است، اما در مجموع، این روایت در کنار روایات دیگر، تقویت می شود.
با توجه به اسانید دیگر این روایت که به علم حضرت آدم علیه السلام اشاره کرده اند، روشن است که «خلقه» اشتباه بوده و احتمالا در اثر بد خوانی کلمه ی «علمه» از نسخه ی خطی این کتاب، حاصل شده است.
سند دوم:
ابن مغازلی مالکی چنین روایت می کند:
((أخبرنا أحمد بن محمد بن عبد الوهاب، حدثنا الحسین بن محمد بن الحسین العدل العلوی، حدثنا محمد بن محمود، حدثنا إبراهیم بن مهدی الأبلی، حدثنا إبراهیم بن سلیمان بن رشید، حدثنا زید بن عطیة، حدثنا أبان بن فیروز عن أنس بن مالک قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : «من أراد أن ینظر إلى علم آدم، وفقه نوح فلینظر إلى علی بن أبی طالب.»))(2)
تکه هایی از این روایت، از ابن عباس و حضرت علی علیه السلام نیز نقل شده؛ اما چون قسمت مربوط به علم حضرت آدم علیه السلام در آن ها نیامده است، لذا از ذکر آن ها خود داری کردیم.
معقل بن یسار از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است که آن حضرت روزی به حضرت فاطمه علیها السلام فرمودند:
«آیا راضی نیستی که تو را به ازدواج پیشگام ترین امتم از نظر اسلام، بیشترین آن ها از نظر علم و بزرگترین آنها از نظر حلم و بردباری درآوردم؟!»(3)
ص: 194
این حدیث را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتابش، حمزه احمد الزین(1) ، برنامه ی جوامع الکلم و نیز حسین سلیم اسد(2)
سندش را حسن دانسته اند.
حافظ زین الدین عراقی(3)و
احمد بن الصدیق الغماری سندش را تصحیح کرده اند(4) و هیثمی نیز در دو جای کتابش، رجال سند آن را مورد وثوق دانسته است.(5)
این روایت با چندین طریق از ابو اسحاق سبیعی نقل شده؛ اما او مشهور به تدلیس است و در روایات شریک بن عبدالله که حافظه اش مشکل داشته، سند حدیثش تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ذکر نکرده و در بعضی دیگر، سندش را حارث بن عبدالله از حضرت علی علیه السلام بیان کرده است؛ لذا در جمع بندی می توان نتیجه گرفت که ابو اسحاق این حدیث را از طریق حارث از حضرت علی علیه السلام نقل کرده است:
1. روایت ابن ابی شیبه از ابو اسحاق سبیعی به صورت مرسل(6) که هیثمی(7) و احمد الغماری(8)
سندش را مرسل صحیح، حسین سلیم اسد الدارانی مرسل حسن(9) و شوکانی نیز رجالش را ثقه دانسته است.(10)
ص: 195
3. روایت ابن عساکر با سندش از ابو اسحاق از طریق حارث از حضرت علی علیه السلام .(1)
بنا بر نقل متقی هندی، ابن جریر طبری این حدیث با روایت امیرالمومنین علیه السلام را صحیح دانسته است.(2)
در کتب اهل سنت روایاتی از خود حضرت علی علیه السلام نقل شده که بیانگر علم زیاد آن حضرت است و ما در اینجا به ذکر دو روایت معتبر اکتفا می کنیم.
از ابوطفیل نقل شده است که گفت: شاهد بودم که على علیه السلام خطبه مى خواند و مى فرمود:
ص: 197
«از من بپرسید، به خدا سوگند، از هر چه که تا روز قیامت به وجود مى آید و اتفاق مى افتد سؤال نمى کنید مگر این که تمام آنها را پاسخ مى گویم. از کتاب خدا بپرسید! به خدا سوگند، هیچ آیه اى نازل نشده است مگر اینکه از همه شما داناترم که شب نازل شده است یا روز، در صحرا نازل شده است یا در کوه .»(1)
این روایت را عبدالرزاق بن همام صنعانی (ت 211 ه-) در تفسیر خود و ابو الولید الازرقی (متوفای 250 ه-) در کتاب اخبار مکه نقل کرده که محقق آن دکتر عبدالملک بن دهیش سندش را صحیح دانسته است.(2) خطیب بغدادی نیز در تاریخش نقل کرده و محقق کتابش، دکتر الغرازی، سندش را تصحیح نموده(3)
و نیز ابن عبد البر نقل کرده و محقق کتابش، ابو الاشبال الزهیری، سندش را صحیح دانسته است.(4)
شبیه همین روایت را حاکم نیشابوری نیز نقل و تصحیح کرده است.(5)
همچنین از سعید بن مسیب نقل شده است که گفت: «هیچ یک از صحابه نمی گفت که هر چه می خواهید از من بپرسید، مگر علی علیه السلام .»(6)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتابش، وصی الله بن محمد عباس سندش را تصحیح کرده(7)
و نیز خطیب بغدادی نقل کرده و محقق کتابش، الغرازی سندش را حسن دانسته است.(8)
ابن قیّم جوزیه می نویسد:
ص: 198
«ابو عمر (ابن عبد البر) گوید: علی بن ابی طالب علیه السلام در باغ به کمیل بن زیاد نخعی فرمود: _و آن حدیث مشهور نزد اهل علم است که از بحث و بررسی سند به خاطر شهرتش در نزد آن ها بی نیاز میکند_ ای کمیل، این قلب ها بسان ظرف هایی هستند که بهترینشان فراگیر ترین آن ها است برای خوبی، و مردم سه دسته هستند: دانشمند الهى ، آموزنده اى بر راه رستگارى ، و پشه هاى دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که به دنبال هر سر و صدایى مى روند، و با وزش هر بادى حرکت مى کنند. نه از روشنایى دانش نور گرفتند، و نه به پناهگاه استوارى پناه گرفتند. سپس آهی کشید و فرمود: بدان که در اینجا (اشاره به سینه مبارک کرد) دانش فراوانى انباشته شده است؛ اى کاش حاملانی برای آن می یافتم ... .»(1)
ابن قیّم جوزیه در کتاب دیگرش می نویسد:
«خطیب بغدادی گفته است: این حدیث نیکویی است و از نیکوترین احادیث از جهت معنی و شریف ترین آن ها از جهت الفاظ متنش می باشد و تقسیم امیرالمومنین علیه السلام مردم را در اول آن، تقسیمی است در غایت صحت و نهایت درستی.»(2)
ابن کثیر دمشقی نیز درباره ی این روایت می گوید:
«گروه زیادی از تابعین از کمیل روایت کرده اند و برای او اثر مشهوری از علی بن ابی طالب علیه السلام است که اولش این است: «قلب ها بسان ظرف هایی هستند که بهترینشان فراگیرترین آن ها است» که آن طولانی است و گروهی از حافظان مورد اعتماد، آن را روایت کرده اند و در آن موعظه ها و سخنان نیکویی وجود دارد. خدا از گوینده اش راضی باشد.»(3)
در کتاب «مهدویت از دیدگاه اهل سنت» به طور مفصل به بررسی اعتبار این حدیث پرداخته ایم.
ص: 199
امیرالمومنین علیه السلام در بالاترین مرتبه ی ایمان قرار داشتند که در اینجا شواهدش را مطرح می کنیم.
ابن حجر عسقلانی در شرح حال امیر المومنین علیه السلام می نویسد:
«علی بن ابی طالب علیه السلام : کُنیه اش ابو الحسن بود و بنا بر نظر بیشتر اهل علم، اولین نفر از مردم بود که اسلام آورد.»(1)
ابن عبد البر می نویسد:
«از سلمان، ابو ذر، مقداد، خباب، جابر بن عبدالله، ابو سعید خدری و زید بن ارقم روایت شده است که علی بن ابی طالب علیه السلام اول کسی بود که اسلام آورد و این ها او را بر دیگران برتری می دادند.»(2)
عبدالرحمن سیوطی می نویسد:
« علی علیه السلام ، یکی از ده نفری است که به بهشت بشارت داده شده است ... او نخستین خلیفه از بنی هاشم و پدر دو نوه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و از اولین مسلمانانی است که در همان ابتدا اسلام آورد؛ بلکه ابن عباس، انس، زید بن ارقم، سلمان فارسی و گروهی گفته اند که علی علیه السلام نخستین مسلمان بوده است و برخی نقل کرده اند که بر این مطلب اجماع وجود دارد.»(3)
ابن حجر هیتمی نیز همین سخن را تکرار کرده است.(4)
شاه ولی الله دهلوی نیز گفته است:
ص: 200
«و از آن جمله آنکه عنایت الهی جل وعلا در صغر سن شامل حال او گشت و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم تکفل وی بر خود گرفتند و از این جهت اسلام او و نمازگزاردن او با جناب مقدس نبوی صلی الله علیه و آله و سلم پیش از اوان بلوغ بوده است و بسیاری از صحابه و تابعین به آن رفته اند که وی اول مسلمان است بعد خدیجه علیها السلام .» (1)
با اسانید معتبر از زید بن ارقم، ابن عباس، سعد بن ابی وقاص ، سلمان فارسی، ابو موسی اشعری، ابو رافع، امیرالمومنین علیه السلام و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که حضرت علی علیه السلام نخستین کسی بود که اسلام آورد -که بعضی از اسنادش را در همین کتاب آورده ایم-.
در جنگ احد که خداوند مسلمانان را آزمایش کرد تا مؤمنین از ایشان را از غیر مؤمنینشان مشخص کند، امیرالمومنین علیه السلام بر خلاف دیگر صحابه تا آخر در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در معرکه ماند و رشادت کرد.(2)
خداوند در قرآن کریم می فرماید:
(وَمَا أَصَابَکمْ یوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّه ِ وَلِیعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ.)
«و آنچه (در روز احد،) در روزی که دو دسته (= مؤمنان و کافران) با هم نبرد کردند به شما رسید، به فرمان خدا (و طبق سنت الهی) بود؛ و برای این بود که مؤمنان را مشخص کند.» (3)
از آیاتی که درباره ی ایمان امیرالمومنین علیه السلام نازل شده، آیه ی 18 سوره ی سجده است که می فرماید:
(أَفَمَن کانَ مُؤْمِنًا کمَن کانَ فَاسِقًا ۚ لَّا یسْتَوُونَ.)
«آیا کسی که با ایمان باشد همچون کسی است که فاسق است؟! نه، هرگز این دو برابر نیستند.»(4)
این آیه درباره ی حضرت علی علیه السلام و ولید بن عقبه نازل شده است، آنگاه که بینشان سخنی شد و ولید گفت: من از تو زبان آورتر، نیزه ام تیزتر و در عقب نشاندن صف دشمن تواناترم. حضرت علی علیه السلام فرمود: ساکت شو که تو فاسقی بیش نیستی. پس خداوند این آیه را نازل نمود.
ص: 201
ابو المظفر سمعانی متوفای 489 ه- نیز در تفسیرش می نویسد:
«بیشتر مفسرین بر این عقیده هستند که این آیه در حق علی علیه السلام و ولید بن عقبه بن ابی معیط نازل شد و بعضی از آن ها گفته اند: عقبه، و اولی صحیح تر است... .»(1)
نزول این آیه در حق حضرت علی علیه السلام و ولید بن عقبه، چندین سند دارد که یکدیگر را تقویت می کنند.
ابن عساکر در تاریخش از ابو صالح از ابن عباس.(1)
نقل شده است که عباس بن عبدالمطلب به جهت عهده داری آب دادن به حاجیان و طلحه بن شیبه به جهت کلیدداری کعبه و عمارت مسجدالحرام بر یکدیگر فخر می فروختند. آن دو با ورود حضرت علی علیه السلام نزد خود، ایشان را در این باره داور قرار دادند. حضرت خود را به سبب سبقت در ایمان میان مردان این امت، هجرت و جهاد در راه خدا و نماز گزاردن به سوی دو قبله با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برتر از هر دو خواند.
عباس و طلحه خصومت میان خود و تفاخر امیرالمومنین علیه السلام بر خویش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بردند. ایشان سکوت کرد تا آیه ی 19 سوره توبه نازل شد که فرمود:
(أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّه ِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّه ِ ۚ لَا يَسْتَوُونَ عِندَ اللَّه ِ ۗ وَاللَّه ُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.)
«آیا سیراب کردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را، همانند (عمل) کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده، و در راه او جهاد کرده است؟! (این دو،) نزد خدا مساوی نیستند! و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمی کند!»
نزول این آیه در حق حضرت علی علیه السلام ، در کتب اهل سنت از دو نفر از صحابه و چهار نفر از تابعین روایت شده که سند روایات تابعین، معتبر است و حکم مرفوع (روایت نبوی) را دارد.
عبدالرحمن سیوطی می نویسد:
«روایات سبب نزول آیات اگر از تابعی نقل شود، حکم مرفوع را دارد و پذیرفته می شود؛ البته اگر سند تا تابعی صحیح باشد و شخص تابعی از ائمه ی تفسیری باشد که تفسیر را از صحابه اخذ کردند؛ مانند مجاهد،
ص: 203
عکرمه و سعید بن جبیر یا اینکه روایت مرسلش به کمک روایت مرسل دیگری کمک داده شود و از این قبیل.»(1)
دکتر احمد عمر هاشم، از اساتید علوم حدیث الازهر، می گوید:
«از جمله احادیث مقطوعی که حکم مرفوع دارند، سخن تابعی در سبب نزول [آیات قرآن] است.»(2)
نکته ی دیگر اینکه طبق منهج ألبانی در کتاب سلسلة الاحادیث الصحیحة، اگر حدیثی دو طریق داشت: یکی حسن مرسل و دیگری ضعیف مرفوع، آن حدیث با مجموع دو طریقش حسن میشود.(3)وی همچنین روایتی را صحیح دانسته که یک طریقش مرسل صحیح و دیگری مرفوع ضعیف است.(4)
سیوطی از ابوبكر ابن مردویه اصفهانى (متوفای 410 ه-) نقل می کند که وی از ابن عباس روایت کرده است که در تفسیر آیه ی سقایة الحاج گفت: «درباره ی علی بن ابی طالب علیه السلام و عباس نازل شد.»(5)
ابن شاهین (متوفای 385 ه-) قضیه ی تفاخر عباس، شیبه و حضرت علی علیه السلام و نزول این آیه را با سندش از انس بن مالک روایت کرده و سپس گفته است: «علی علیه السلام در این فضیلت، تنها است و کسی در آن با او شریک نیست.»(6)
ص: 204
طبری در تفسیرش با سند حسن(1)
از محمد بن کعب القُرظی (متوفای 118 ه-) روایت کرده است که میگفت: «طلحه بن شیبه، عباس بن عبدالمطلب و علی بن ابی طالب علیه السلام تفاخر می کردند، پس طلحه گفت: من کلید دار کعبه هستم و اگر بخواهم می توانم در آن بمانم. عباس گفت: من مسئول آبرسانی به حاجیان هستم و اگر بخواهم می توانم بروم در مسجد بمانم. علی علیه السلام فرمود:
من نمی دانم شما چه می گویید؟ من شش ماه قبل از بقیه مردم به سوی قبله نماز خواندم و من صاحب جهاد (پرچمدار و جلودار لشکر در جنگها) هستم؛ پس خداوند این آیه را نازل فرمود.»(2)
ص: 205
عبدالرزاق بن همام این قضیه را به صورت خیلی مختصر با سند صحیح(1)
از حسن بصری نقل کرده است.(2)
در سوره مجادله، آیه 12 می خوانیم:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذالِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.)
«اى کسانى که ایمان آورده اید! هنگامى که مى خواهید با پیامبر نجوا کنید [و سخنان درگوشى بگویید]، قبل از آن صدقه اى [در راه خدا] بدهید؛ این براى شما بهتر و پاکیزه تر است. و اگر توانایى نداشته باشید، خداوند آمرزنده و مهربان است.»
تنها کسی که به این آیه عمل نمود و تنها مصداق «الَّذِینَ آمَنُوا» در این آیه شد، حضرت علی علیه السلام بود که تمام دارایی اش را که یک دینار بود، به ده درهم تقسیم کرد و ده مرتبه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نجوا نمود و چون پولش تمام شد، خداوند این آیه را نازل کرد:
(أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ ۚ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.)
«آیا نگران شدید از این که پیش از نجوایتان صدقه هایى بپردازید [و مالتان کم شود]؟ حال که چنین نکردید و خداوند از شما درگذشت. پس نماز به پا دارید و زکات بپردازید و خدا و رسولش را اطاعت کنید و خداوند به آنچه مى کنید، آگاه است.»(1)
با توجه به این دو آیه و روایاتی که در شأن نزول این آیات در کتب اهل سنت آمده، روشن می شود که نجوا با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اندازه ی یک درهم هم برای صحابه اهمیت و ارزش نداشته است و تنها کسی که در این امتحان الهی سربلند بیرون آمد، امیرالمومنین علیه السلام بود که تمام دارایی اش را صرف نجوا با حضرت کرد؛ چرا که آنقدر عشق مناجات با حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را داشت که در روایتی با سند حسن(2) در سنن ترمذی که خودش نیز تحسینش کرده، از جابر نقل شده است که گفت:
ص: 207
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز طائف، علی علیه السلام را صدا نمود و با او نجوا نمود. مردم گفتند: نجوای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با پسر عمویش طولانی شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من با او نجوا ننمودم؛ بلكه خداوند با او نجوا نمود.»(1)
این روایت چندین سند دیگر نیز دارد؛ از جمله روایت ابن عساکر از طریق عمار الذهبی از ابی الزبیر از جابر(2)
که سندش طبق حکم برنامه جوامع الکلم، معتبر است.(3)
همچنین روایت دیگر ابن عساکر از طریق اعمش از ابی الزبیر از جابر(4) که آن هم سندش معتبر است.(5)
ص: 208
در ادامه، روایات مربوط به نزول آیه ی نجوا را از کتب اهل سنت می آوریم.
علی بن علقمه از حضرت علی بن ابى طالب علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «چون آيه (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً) نازل شد، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: چه مى گويى، آيا يک دينار كافى است؟ گفتم: طاقت آن را ندارند. فرمود: نصف دینار چطور؟ گفتم: طاقت آن را ندارند. فرمود: پس چقدر؟ گفتم: يک جو. فرمود: تو زاهد هستى. پس نازل شد: (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ) على علیه السلام گوید: به وسيله من به اين امت تخفيف داده شد.»(1)
ص: 209
این روایت را نسائی(1) و ترمذی در سننشان نقل کرده اند و ترمذی سندش را تحسین کرده(2) و نیز ابن حبان(3)
و ضیاء مقدسی در صحیح هایشان نقل کرده اند و محقق کتاب الاحادیث المختاره، دکتر عبدالملک بن دهیش سندش را حسن دانسته است.(4)
شاید از این روایت چنین برداشت شود که چون حضرت علی علیه السلام بیش از یک جو برای صدقه دادن نمیتوانست پرداخت کند، لذا خداوند این شرط را به خاطر آن حضرت برداشت! اما چنین برداشتی به یقین نادرست است؛ زیرا خداوند در خود آیه اعلام کرده است که بر فقیران تکلیفی نیست و خداوند نیز از قبل میدانست حضرت علی علیه السلام قدرت پرداخت چه مقدار صدقه را دارد و لذا منسوخ کردن آن بدون رخ دادن هیچگونه اتفاقی، کاری بدون حکمت و دور از شأن خالق حکیم و عالم است.
تنها چیزی که از این روایت به دست می آید، برداشته شدن این شرط به خاطر حضرت علی علیه السلام است؛ اما روایت از بیان جزئیات ماجرا ساکت است.
مجاهد از عبدالرحمن بن ابی لیلی و او از حضرت علی علیه السلام نقل می کند که فرمود: «آیه ای در کتاب خدا است که هیچ کسی غیر از من به آن عمل ننمود و آن آیه ی نجوی است:(يَأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً) فرمود: من یک دینار پول داشتم که آن را به ده درهم تقسیم کرد و به وسیله آن با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نجوا کردم و من هر گاه که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نجوا می کردم، درهمی را صدقه می دادم؛ سپس آیه نسخ شد و کسی جز من به آن عمل نکرد؛ پس نازل شد:(ءَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ)»(5)
ص: 210
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت نموده است. برنامه جوامع الکلم نیز حکم به حسن بودن سندش داده است.(1)
دکتر محمد بن ظافر الشهری نیز سند این روایت را تحسین کرده و آن را باعث تقویت طرق دیگر و رفع اشکال ارسال مجاهد در آن طرق دانسته است.(2)
عبدالرزاق بن همام با سند صحیح(1) از مجاهد نقل کرده است که علی علیه السلام فرمود: کسی جز من به این آیه عمل نکرد تا اینکه منسوخ شد. راوی گوید: به گمانم گفت که [نسخ شدنش] ساعتی طول نکشید.(2)
اینکه منسوخ شدن آیه ساعتی طول نکشیده باشد _که خود راوی با حالت تردید نقل می کند _ ، خلاف روایاتی است که بیان میکند حضرت علی علیه السلام دینارشان را به ده درهم تقسیم کردند و به وسیله ی آنها چندین بار و طبق روایتی تا تمام شدن درهم هایشان نجوا کردند.
توبیخ خداوند در آیه ی ناسخ نیز گواه این مدعاست که صحابه به اندازه ی کافی فرصت برای نجوا کردن داشتند؛ اما از دلشان نیامد که به خاطر نجوا کردن با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پول خرج کنند.
عبدالرزاق با سند صحیح(3) از مجاهد نقل می کند که در تفسیر آیه ی نجوا گفت:
«به صحابه فرمان داده شد که کسی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نجوا نکند مگر اینکه صدقه ای بدهد؛ پس اولین کسی که صدقه داد و با حضرت مناجات نمود، علی بن ابی طالب علیه السلام بود و کسی غیر از او نجوا نکرد و سپس آیه رخصت نازل شد.»(4)
ص: 212
شبیه روایت قبلی را طبری در تفسیرش(1) با سند صحیح(2)
از طریق ابن ابی نجیح از مجاهد نقل کرده است.
«سفیان بن عیینه از عاصم الاحول نقل می کند که گفت: هنگامی که آیه ی نجوا نازل شد، اولین کسی که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مناجات کرد، علی بن ابی طالب علیه السلام بود که یک دینار صدقه داد و آیه ی رخصت نازل شد.»
ابن حجر عسقلانی بعد از نقل آن می گوید: «این روایت مرسل است و رجالش همگی ثقه هستند.»(3)
قاسم بن سلام با سند صحیح(4) از ابن جریج مکی در تفسیر این آیه روایت کرده است که گفت: «[صحابه] نهی شدند از اینکه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نجوا کنند تا اینکه صدقه بدهند و کسی جز علی بن ابی طالب علیه السلام با آن حضرت نجوا نکرد و ایشان دیناری صدقه داد و سپس آیه ی رخصت نازل شد.»(5)
ص: 213
نکته: با جمع بین روایاتی که گفته: «حضرت علی علیه السلام یک دینار صدقه دادند» با روایاتی که گفته: «یک دینار را به ده درهم تقسیم کردند» روایت ابن ابی شیبه از طریق لیث از مجاهد تأیید می شود که گفته بود: «حضرت علی علیه السلام تمام ده درهم را صرف مناجات با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کردند و تمام شد.»
علم الدین سخاوی (متوفای 643 ه-) که ذهبی از او با عناوینی چون «الشيخ الإمام العلامة شيخ القراء والأدباء» یاد کرده(1)، می گوید:
«پس اگر گفته شود: چه فائده ای داشت امر به دادن این صدقه و نسخش قبل از عمل به آن؟ می گویم: ستایش بندگان با: 1. رحمت خدا برای آن ها، 2. اظهار نیکی به آن ها و 3. متمایز نمودن یک ولی از اولیائش (با فضلش) که [این ها را] فقط برای علی علیه السلام قرار داد.»(2)
علاء الدین البغدادی، مشهور به خازن (متوفای 725 ه-) می نویسد:
«پس اگر بگویی: در آیه منقبت عظیمی برای علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ چون به آن کسی غیر او عمل نکرد، می گویم: همانطور است که گفتی و در آن طعن برای غیر او از صحابه نیست؛ به این جهت که وقت وسعت نیافت تا به این آیه عمل کنند و اگر وسعت وقت اجازه میداد، صحابه از عمل به آن تخلف نمی کردند.»(3)
می گویم: گویا محبت صحابه چنان چشم و گوش بعضی ها را بسته است که توبیخ خداوند در آیه رخصت که نشان می دهد خداوند به اندازه ی کافی به صحابه مهلت داده بود و نیز روایات ده بار صدقه دادن امیرالمومنین علیه السلام که نشان می دهد آیه ی رخصت، سه الی ده روز یا بیشتر بعد از نزول آیه ی نجوا نازل شده را ندیده اند!
ص: 214
امیر مومنان علیه السلام در چنان مرتبه ای از ایمان قرار داشت که از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ملاک تشخیص مؤمن از منافق قرار گرفت.
مسلم در صحیحش از حضرت علی علیه السلام روایت کرده است که فرمود:
« قسم به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: ای علی! تو را دوست نمیدارد مگر مؤمن و دشمن نمیدارد مگر منافق.»(1)
در کتاب فضائل الصحابه احمد با سند صحیح از ابو سعید خدری(2) و با سند حسن از جابر بن عبدالله انصاری (طبق نظر دکتر وصی الله بن محمد عباس) (3)روایت
شده است که گفتند: «ما همواره منافقین انصار را تنها از بغضشان نسبت به علی علیه السلام می شناختیم.»
ابن حجر عسقلانی در شرح «حدیث رایت» که در بحث جنگ خیبر مطرح شد، دلیل اینکه محبت امیرالمومنین علیه السلام علامت ایمان و بغضشان علامت نفاق شد را تبعیت مطلق آن حضرت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیان می کند:
«در هر دو حدیث آمده است که علی علیه السلام خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست میدارند. منظور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این سخن، وجود حقیقت محبت [در علی علیه السلام ] است و الا همه ی مسلمانان در مطلق این صفت با علی علیه السلام مشترک می شوند. و در این حدیث اشاره است به آیه ی (بگو اگر خدا را دوست دارید، پس مرا تبعیت کنید تا خداوند شما را دوست بدارد) (آل عمران: 31) پس گویا این حدیث اشاره میکند به اینکه علی علیه السلام در همه حال پیرو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده است تا اینکه به صفت محبت خدا برای او موصوف گشت و به این دلیل محبتش (محبت علی علیه السلام ) نشانه ی ایمان و بغضش نشانه ی نفاق است، همانطور که مسلم از خود علی علیه السلام روایت کرده است که گفت: "قسم به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، از
ص: 215
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: ای علی! تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمیدارد تو را مگر منافق" و برای آن شاهدی از حدیث ام سلمه نزد احمد وجود دارد و سومی اش نیز حدیث سهل بن سعد است.»(1)
امیر مؤمنان علیه السلام به چنان مرتبه ای از ایمان رسیدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روایت متواتر فرمودند:
«نگاه کردن به علی علیه السلام عبادت است»
حاکم نیشابوری دو تا از سند های آن را تصحیح کرده است:
«از ابو سعید خدری از عمران بن حصین از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که فرمود: نگاه کردن به علی علیه السلام عبادت است. این حدیث سندش صحیح و شواهدش از عبد الله بن مسعود نیز صحیح است.»(2)
سیوطی و ابن حجر هیتمی نیز یکی از اسانید آن را حسن دانسته اند.(3)
محمد بن جعفر الکتانی در کتابش که مختص احادیث متواتر است، این حدیث را آورده و گفته که از یازده نفر از صحابه نقل شده و سپس از سیوطی نقل کرده است که این روایت با این تعداد راوی، از دیدگاه عده ای متواتر محسوب می شود.(4)
مناوی نیز از سیوطی همین سخن را نقل کرده است.(5)
ص: 216
سیوطی و دیگران با دیدن یازده سند از اسناد آن، حکم به تواتر کرده اند، در حالی که این روایت از هجده نفر از اصحاب با سند های متعدد نقل شده است.(1)
از موارد دیگری که میزان دین و ایمان امیر مومنان علیه السلام را مشخص می کند، خوابیدن در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در لیلة المبیت است که قبلا در مبحث شجاعت حضرت، در مورد آن سخن گفتیم.
سخن آخر در این باب اینکه، ابن عباس می گوید:
«هیچ (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا )در قرآن نیست مگر اینکه علی علیه السلام رأس آن، امیر آن و شریف آن است و خداوند در چندین آیه از قرآن، اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مورد عتاب قرار داده؛ اما از علی علیه السلام جز به نیکی یاد نکرده است.»
این روایت با چندین سند از او نقل شده است:
سند اول: ابن ابی حاتم در تفسیرش(2)
و ضیاء الدین مقدسی حنبلی در صحیحش(3) با سند معتبر.(4)
ص: 217
می توان گفت که عدالت، ترکیبی از ایمان و تقوا، علم و شجاعت است، و اثبات کردیم که امیر مومنان علیه السلام در هر سه مورد، سرآمد بودند و دیگران قابل مقایسه با ایشان نیستند.
برای کسی که حاکم ممالک اسلامی می شود و تصمیمش بر چندین کشور اثر می گذارد، اشتباه حداقلی
اقضا بودن امیر المومنین علیه السلام ، در بین صحابه، تابعین و علمای اهل سنت مشهور است؛ و آنها این مطلب را با تعبیرات مختلفی نقل کرده اند که از مجموع آن ها به آن یقین حاصل می شود.
طبق روایت صحیح بخاری، عمر بن خطاب خود معترف بود که قاضی ترین مردم، امیر مومنان علیه السلام است.(1)
از عبد الله بن مسعود(2)
و ابوهریره(3)
نیز نقل شده است که ما صحابه، قاضی ترین اهل مدینه را امام علی علیه السلام می دانستیم.
ص: 220
از حضرت علی علیه السلام روایت شده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا براى قضاوت به یمن فرستاد. عرض کردم: اى رسول خدا، مرا که هنوز جوانم و قضاوت نمى دانم، مى فرستى؟ پس دستشان را بر سینه ام گذاشتند و فرمودند: خداوندا، زبانش را استوار و قلبش را هدایت کن. پس من بعد از آن در قضاوت دچار شک نشدم.»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر حاکم موافقت نموده است(2) و نیز احمد بن حنبل نقل کرده و احمد شاکر سندش را صحیح(3) و وصی الله بن محمد عباس حسن دانسته است.(4) نسائی نیز نقل کرده و ابو اسحق حوینی سندش را حسن(5) و البانی صحیح دانسته است.(6)
مغیره نیز به خدا قسم می خورد که امیر المومنین علیه السلام در قضاوت خطایی نکرد.
صلاح الدین صفدی می نویسد:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان اصحابش فرمود: قاضی ترین شما علی بن ابی طالب علیه السلام است و عمر گفت: علی علیه السلام قاضی ترین ما است... و از اسماعیل بن ابی خالد نقل شده است که گفت: به شعبی گفتم که مغیره به خدا قسم می خورد که علی علیه السلام در هیچ قضاوتی که کرد خطایی نکرد. پس گفت: [در تعریف] افراط کرده است.»(7)
خلیفه دوم ضمن اعتراف به اقضا بودن امیرالمومنین علیه السلام ، گفته است که اعلم ما به حلال و حرام، معاذ بن جبل است؛ از این رو عده ای از علمای عامه مانند ابن تیمیه، با تمسک به آن، از پذیرش دلالت اقضا بودن
ص: 221
حضرت امیرالمومنین علیه السلام بر اعلمیت و افضلیت آن حضرت شانه خالی کرده و دایره ی قضا وت را محدود کرده اند، در حالی که قاضی باید بر تمامی ابواب و مسائل فقه تسلط کافی داشته باشد.
عماد الدین ابو الفداء می گوید:
«پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: "قاضی ترین شما علی علیه السلام است" و قضاوت نیازمند آشنایی به تمام ابواب فقه است.»(1)
ابن الملقن شافعی متوفای 804 ه- می گوید:
«همانطور که فرموده است: "قاضی ترین شما علی علیه السلام است." و معلوم است که آگاه ترین مردم به قضاوت، آگاه ترین آن ها به فرائض و واجبات است؛ زیرا آن از جمله ی علوم قضاوت است.»(2)
مالک، شافعی و برخی از حنفی ها نیز یکی از شروط قضاوت را تسلط بر احکام الهی در حد اجتهاد دانسته اند.(3)
اما اینکه قاضی ترین مردم، افضل آنان است، در حدیث نبوی در صحیح بخاری آمده است:
« وَقَالَ: أَفْضَلُكُمْ أَحْسَنُكُمْ قَضَاءً = افضل شما بهترین شما در قضاوت است.»(4)
از این رو، عبد الله بن مسعود می گفت: «ما افضل اهل مدینه را علی بن ابی طالب علیه السلام می دانستیم.»(5)
احمد بن حنبل این روایت را دو بار نقل کرده و سند هر دو را وصی الله بن محمد عباس تصحیح کرده است.(6)
ص: 222
اخبار زیادی در شدت عدالت امیر المومنین علیه السلام نقل شده است؛ اما از باب خَیرُ الکلامِ مَا دَلَّ وَ قَلَّ، به ذکر سخنی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسنده می کنیم:
«ابو سعید خدری می گوید: مردم از علی علیه السلام شکایت کردند. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان ما به خطابه برخاست. پس شنیدم که می فرمود: ای مردم! از علی علیه السلام شکایت نکنید که او در امور الهی جدی ترین و سخت گیرترین است.»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر حاکم موافقت کرده است(2) و نیز احمد بن حنبل نقل کرده و شعیب الارنؤوط همه ی رجال سندش را ثقه دانسته(3)
و حمزه احمد الزین نیز سندش را تصحیح کرده است.(4) وصی الله بن محمد عباس نیز سندش را صحیح دانسته است.(5)
ص: 223
طبق آیات و روایات معتبر اهل سنت، امیرالمومنین علیه السلام محبوب ترین شخص در نزد خدا و رسول بود؛ و می دانیم که معیار محبت و دوستی در نزد خداوند، تقوا و دیانت شخص است، چنانکه در قرآن کریم میفرماید:
(إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکم.) (1)
«گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.»
بنابراین، وقتی ثابت شود که امیرمؤمنان علیه السلام گرامی ترین فرد نزد خداوند است، ثابت می شود که آن حضرت از هر جهت برترین فرد در میان خلایق است.
خداوند در قرآن کریم، گروهی از انسان ها را به خاطر اعمال خاصی که انجام می دهند و فضائلی که دارند، ستایش کرده و صراحتا فرموده است که آن ها را دوست دارد و آن ها عبارتند از :
نیکو کاران (بقره: 195 و...) ، توابین و متطهرین (بقره: 222) ، مطهرین (توبه: 108) ، متقین (آل عمران: 76 و ...) ، صابرین (آل عمران: 146) ، متوکلین (آل عمران: 195) ، مقسطین (مائده: 42) و مجاهدین (صف: 4) .
یعنی امیرمؤمنان علیه السلام سردار نیکوکاران، پاک ترین پاکان، امام پرهیزگاران، قهرمان صبر و شکیبائی، نماد و نمود متوکلان، سالار عادلان و پرچم دار و پیشاهنگ جهادگران است.
خلاصه، هر صفت نیکی را که بشمارید و خداوند آن را دوست داشته باشد، امیرمؤمنان علیه السلام بالاترین درجه آن را برخوردار است؛ چرا که آن حضرت محبوب ترین مخلوق خداوند است و خداوند بندگانش را تنها به خاطر همین اعمال و صفات نیک است که دوست دارد.
در یک کلام: آن چه خوبان همه دارند، او تنها دارد.
علمای اهل سنت نیز به این حقیقت اعتراف کرده و گفته اند که محبوب ترین شخص در نزد خدا و رسول، افضل صحابه است.
ص: 224
((و اما مقدمه ثانیه پس از آن جهت که از ضروریات دین است که مقصود از عبادات و طاعات و اشغال صوفیه و غیر آن نیست الا حصول منزلت نزدیک خدای تعالی، و انبیاء فاضل نشدند بر غیر خود و اولیاء بهتر نشدند از غیر خود الا از جهت منزلت عند الله. شیخین احب بودند از سائر صحابه نزدیک آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، پس احق بالخلافة باشند... و مراد از حُب این جا حب مقاربت است در منزلت ...
مقدمهء ثانیه از آن جهت که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نطق به هوا نمی کند. حب او خصوصاً از جهت کمال به هوا نیست؛ پس احبّیت دلالت می کند بر افضلیت.))(1)
شهاب الدین قسطلانی می نویسد:
«پس اگر بگویی: کسی که معتقد باشد خلفای اربعه به ترتیب افضل هستند، اما محبتش به بعضی از آنها [بر خلاف ترتیب] بیشتر باشد، آیا گناهکار است یا نه؟
پس شیخ الاسلام ولی بن العراقی چنین جواب داده است که: محبت یا برای امر دینی است و یا برای امر دنیوی؛ پس محبت دینی ملازم با افضلیت است و کسی که افضل باشد، محبت ما به او بیشتر است؛ پس زمانی که در مورد یکی از آن ها اعتقاد داشتیم که او افضل است، سپس غیر او را از جهت دین بیشتر دوست داشتیم، در اینجا تناقض پیش می آید. بله اگر غیر افضل را برای امر دنیوی مانند قرابت و نیکی بیشتر از افضل دوست داشتیم، در مورد آن تناقضی نیست و امتناعی وجود ندارد.
پس کسی که معترف باشد به اینکه افضل امت بعد از پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر است، سپس عمر، سپس عثمان و سپس علی علیه السلام ، اما مثلا محبتش به علی علیه السلام بیشتر از ابوبکر باشد، اگر این محبت از جهت دینی باشد، معنا ندارد؛ چرا که محبت دینی با افضلیت تلازم دارد همانطور که بیان شد و این فقط زبانی به افضلیت ابوبکر اعتراف می کند و اما قلبش علی علیه السلام را افضل می داند؛ به خاطر اینکه محبت دینی او به علی علیه السلام بیشتر از ابوبکر است و این جایز نیست و اگر این محبت مذکور دنیوی باشد، به خاطر بودنش از نسل علی علیه السلام یا غیر آن، در این صورت امتناعی ندارد و خداوند داناتر است.»(2)
ص: 225
وی در مورد محبت خدا می نویسد:
«اما خالق جل جلاله منزه از اغراض است و محبتش به عبدش موجب می شود که امکانات در اختیار آن بنده قرار بگیرد که در نهایت سعادت باشد و معصوم باشد و به او توفیق بدهد و اسباب قرب را برایش فراهم کند و رحمتش را بر او افاضه کند و پرده ها را از قلبش بردارد تا با قلبش ببیند و به او با بصیرت بنگرد و همانطور شود که در حدیث فرموده است: "هنگامی که او را دوست بدارم، شنوایی اش می شوم که با آن بشنود، بینایی او می شوم که با آن ببیند و زبانش می شوم که با آن سخن بگوید."
و جایز نیست که از این، غیر از تجرد برای خدا، انقطاع به سوی خدا، رویگردانی از غیر خدا، صفای قلب برای خدا و اخلاص حرکات برای خدا فهمیده شود.»(1)
حدیثی که قاضی عیاض به آن اشاره کرده، در صحیح بخاری آمده است.(2)
ص: 226
در ادامه به طور مفصل به بررسی ادله ی احبیت امیرالمومنین علیه السلام می پردازیم.
مرغ یا پرنده ای را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آ وردند؛ آن حضرت دستانش را بلند کرد و فرمود:
«اللَّهُمَّ
ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِک إِلَیک، یأْکلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّائِر.»
«خدایا محبوب ترین خلق در نزد خودت (غیر از من) را بیاور تا با من از این مرغ بخورد.»
پس، حضرت علی علیه السلام آمد و با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم غذا شد ... .
حدیث طیر، طبق نقل ابن کثیر دمشقی از استادش ذهبی، بیش از 90 سند دارد:
«شیخ ما ابو عبد الله ذهبی در جزئی که طرق این حدیث را در آن جمع آوری کرده، بعد از اینکه طرق متعددی را آورده، گفته است: این حدیث از وجوه باطل و مظلمه (اسناد ضعیف) از حجاج بن یوسف و ... نقل شده است. سپس بعد از ذکر جمیع طرقش گفته است: مجموع آن ها بیش از 90 نفر می شود ... .»(1)
اما شمس الدین ذهبی در کتاب هایش تصریح کرده است که این حدیث، اصل دارد و ساختگی نیست:
«حدیث طیر با اینکه اسناد آن ضعیف است، اما طرق فراوانی دارد که من مجموع آن ها را در یک مجموعه آورده ام؛ صحیح نیست، اما من اعتقاد ندارم باطل (ساختگی) باشد.»(2)
«اما حدیث طیر، جداً طرق بسیاری دارد که من کتاب مستقلی درباره آن نوشته ام. مجموع این طرق ثابت می کند که این روایت اصل و ریشه دارد و ساختگی نیست.»(3)
ص: 227
حافظ سید احمد بن الصدیق الغماری (متوفای1380ه-) حدیث طیر را متواتر دانسته و به صراحت گفته است که هرکس آن را باطل بداند ناصبی است و اگر حدیث طیر صحیح نباشد، هیچ روایت صحیحی نمیتوان پیدا کرد و اضافه کرده است که این روایت، از هفت نفر از صحابه نقل شده که تنها با 97 سند از انس بن مالک نقل شده است:
«اگر حدیث طیر صحیح نباشد، دیگر هیچ روایتی در دنیا صحیح نیست و هیچ روایتی متواتر نخواهد شد. این روایت را از انس، 97 راوی نقل کرده اند و عدد راویان از آنها بسیار بیشتر است؛ و همچنین از چند صحابی دیگر؛ از جمله خود علی، عائشه و ابن عباس نقل شده است که آنچه الان حضور ذهن دارم، هفت نفر از صحابه اند، به صورتی که امام محمد بن جریر طبری مجموعه آنها را در یک مجلد بزرگ جمع آوری کرده است. بعد از او نیز حافظ ابن بقا که این روایت را در مجلس خویش در بغداد خواند، اما بر او شوریده و از مسجد بیرونش کردند و صندلی او را که بر روی آن روایت می خواند با آب شستند.»(1)
حاکم نیشابوری پس از تصحیح سند حدیث طیر از انس، می گوید:
«بیش از سی نفر از اصحاب انس بن مالک حدیث طیر را از او نقل کرده اند و این روایت از علی علیه السلام ، ابوسعید خدری و سفینه نیز صحیح است.»(2)
ابن حجر عسقلانی نیز این حدیث را حسن دانسته است.
سعد بن عبد الله بن عبد العزیز آل حمید در ذکر اسامی علمایی که حدیث طیر را معتبر دانسته اند، نام حافظ ابن حجر عسقلانی را آورده و می گوید:
«گروهی دیگر از علما با آن ها مقابله کرده و قائل به صحت یا حسن بودن این حدیث شده اند؛ از جمله:
1. ابو عبد الله حاکم نیشابوری در اینجا در همین کتاب المستدرک
ص: 228
2. ابن جریر طبری
گذشت که ابن کثیر ذکر کرد که طبری مجلدی دارد که در آن طرق و الفاظ این حدیث را جمع آوری نموده است و ظاهر سخن ابن کثیر می رساند که طبری این حدیث را صحیح می دید، اگر چه به آن تصریح نکرد.
3. ابن حجر
نظر ابن حجر برای این حدیث، مختلف شده است؛ پس در لسان المیزان درباره ی این حدیث می گوید: آن خبری منکر است و ذهبی در المیزان (میزان الاعتدال) گفته است: این حدیثی منکر است و ابن حجر در لسان تأییدش کرده است.
و در جواب هایش درباره ی احادیثی که به جعلی بودن توصیف شده اند، در کتاب "المصابیح من مشکاة المصابیح" این حدیث را ذکر کرده است که پاره ای از سخنان از اوست. سپس گفته است: حاکم گوید: از انس بیش از سی نفر آن را روایت کرده اند. سپس برای آن شواهدی از گروهی از صحابه ذکر کرده است و در نزد طبرانی؛ از جمله از سفینه و ابن عباس نقل شده است که سند هر یک از آنها نزدیک به هم هستند. پس حافظ ابن حجر گویا در جوابهایش مایل به درست بودن حدیث است و مورد اعتماد، نظر متأخر از دو نظرش است و خدا داناتر است.»(1)
مولوی حسن الزمان حیدر آبادی بعد از بررسی بعضی طرق حدیث طیر، می نویسد:
«گذشت که طریقی از طرق این حدیث، صحیح بر شرط شیخین و دو طریقش نیز صحیح بود و یکی بر شرط ترمذی صحیح و دیگری حسن بود؛ پس با وجود همه ی اینها، به خرافه ی ابن جوزی و گزافه ابن تیمیه
ص: 229
گوش داده نمی شود و به آنچه که گفته شده طرقش زیاد است، ولی همه اش ضعیف است نیز توجه نمیشود... بلکه واجب است که گفته شود برای این حدیث، اسانید متظافره (متعدد) و مسانید متواتره وجود دارد»(1)
بعد از این مقدمه، در بیان اجمالی کثرت طرق این حدیث، ما در اینجا تنها اسانید معتبر این حدیث متواتر را ذکر می کنیم.
«یحیی بن ابی کثیر از انس بن مالک نقل کرده است که گفت: ام أیمن مرغی را در میان دو تکه نان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هدیه کرد. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، سؤال کرد: آیا چیزی در نزد شما هست؟ پس مرغ را آوردند. آن حضرت دستانش را بلند کرد و فرمود: خدایا محبوب ترین خلائق در نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد. پس علی علیه السلام آمد. من گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشغول است! مدتی بعد دوباره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شد و کمی از مرغ را خورد و دوباره دعا کرد: خدایا محبوب ترین خلائق نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد. پس علی علیه السلام آمد. بین من و او سر و صدا شد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس که هست، بگذار وارد شود. پس داخل شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پروردگارا او را دوست بدار. این سخن را سه بار تکرار کرد. پس علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن مرغ خورد تا هر دو دست کشیدند.»(2)
این روایت را طبرانی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است.(3)
تنها اشکالی که مخالفین به سند این روایت گرفته اند، ارسال یحیی بن ابی کثیر است؛ بدین معنی که او این حدیث را از یک نفر شنیده و واسطه ی میان خود و انس بن مالک را حذف کرده است.(4)
در حالی که یحیی بن ابی کثیر، انس بن مالک را دیده و از او حدیث نقل کرده است.
ص: 230
ابو الحسن دارقطنی درباره ی یکی از احادیث او (أَفْطَرَ عِنْدَكُمُ الصَّائِمُون) می گوید:
«تردیدی نیست که یحیی بن أبی کثیر أنس را دیده، اما این روایت را از أنس نشنیده است؛ دلیل آن نیز روایتی است که ابن مالک از هشام از یحیی نقل کرده است که گفته: برای من از انس نقل شد.»(1)
حاکم نیشابوری نیز همین مطلب را گفته است:
«از یحیی بن ابی کثیر از انس بن مالک نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "کان إذا أفطر عند اهل بیت... ." ابو عبد الله (حاکم نیشابوری) گفته است: نزد ما روایت یحیی بن ابی کثیر از انس بن مالک از وجوه مختلف ثابت شده است بجز اینکه او این حدیث را از انس نشنیده است و برای آن علتی وجود دارد.»(2)
بنابراین روشن شد که یحیی بن ابی کثیر فقط همین حدیث «کان إذا أفطر عند اهل بیت ...» را از انس نشنیده که آن هم با دلیل ثابت شده است؛ لذا برای اثبات عدم سماع مستقیم حدیث طیر توسط یحیی از انس، مدعیان باید دلیل اقامه کنند؛ چرا که بر مبنای سخن دارقطنی و حاکم روشن شد که اصل بر این است که یحیی احادیثش را مستقیما از انس شنیده است مگر اینکه خلافش ثابت شود.
نهایتاً اینکه بر فرض ارسال یحیی بن ابی کثیر و عدم سماعش از انس، ابو حاتم رازی تصریح کرده است که وی تنها از ثقات روایت نقل می کند:
«عبد الرحمن گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: یحیی بن ابی کثیر امامی است که فقط از ثقه حدیث نقل میکند.»(3)
بنابراین در هر صورت، این روایت صحیح السند است.
ص: 231
«حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ وَكِيعٍ، حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، عَنْ عِيسَى بْنِ عُمَرَ، عَنِ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: كَانَ عِنْدَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم طَيْرٌ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي هَذَا الطَّيْرَ "، فَجَاءَ عَلِيٌّ فَأَكَلَ مَعَهُ.»
این روایت را ترمذی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم در متابعات و شواهد حکم به حسن بودن سندش داده است.(1)
ابن حجر عسقلانی بعد از نقل حدیث ترمذی، در پاسخ به اشکال سند آن (السدی) می گوید:
«می گویم: مسلم از او روایت نقل کرده و گروهی توثیقش کرده اند؛ از جمله شعبه، سفیان و یحیی القطان. و حاکم از طریق...آن را روایت کرده... و گفته است: از انس بیش از سی نفر این حدیث را روایت کرده اند. سپس برای آن شواهدی از گروهی از صحابه ذکر کرده و طبرانی از سفینه و ابن عباس آن را روایت کرده که سند همه ی آن ها نزدیک به هم است.»(2)
احمد میرین البلوشی تصریح می کند که ابن حجر با دفاع از سدی، حدیث ترمذی را تحسین کرده است:
«و [حافظ ابن حجر] آن را تحسین کرده است در جواب هایش درباره ی احادیثی که به جعلی بودن توصیف شده اند و به آخر کتاب مشکاة المصابیح الحاق شده اند (ج 3 ص 333). در آنجا گفته است:
«السدی اسماعیل بن عبد الرحمن از او مسلم روایت نقل کرده است و گروهی توثیقش کرده اند که از جمله آن ها شعبه، سفیان و یحیی القطان است.»(3)
ص: 232
همین روایت را ابن عساکر با سندی بهتر (در سندش سفیان بن وکیع الرؤاسی که مقبول است وجود ندارد) نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم سندش را تحسین کرده است:
«أَخْبَرَنَا
أَبُو غَالِبِ ابْنُ الْبَنَّا، أنا أَبُو الْحُسَيْنِ بْنُ الآبَنُوسِيِّ، أنا أَبُو الْحَسَنِ الدَّارَقُطْنِيُّ، نا مُحَمَّدُ بْنُ مَخْلَدِ بْنِ حَفْصٍ، نا حَاتِمُ بْنُ اللَّيْثِ، نا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، عَنْ عِيسَى بْنِ عُمَرَ الْقَارِئِ، عَنِ السُّدِّيِّ، نا أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ، قَالَ: أُهْدِيَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله أَطْيَارٌ فَقَسَمَهَا وَتَرَكَ طَيْرًا، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ "، فَجَاءَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَدَخَلَ يَأْكُلُ مَعَهُ مِنْ ذَلِكَ الطَّيْرِ، قَالَ الدَّارَقُطْنِيُّ: تَفَرَّدَ بِهِ عِيسَى بْنُ عُمَرَ، عَنِ السُّدِّيِّ.» (1)
این سند نیز از معتبرترین اسانید این حدیث است؛ چرا که طبق برنامه ی جوامع الکلم همه ی رجالش ثقه هستند بجز السدی که صدوق حسن الحدیث است، بر خلاف سند ترمذی که در آن راوی با درجه ی مقبول وجود داشت و در متابعات و شواهد به درجه ی حسن می رسید.
«السدی» را شعیب الارنؤوط صدوق حسن الحدیث و امام در تفسیر دانسته و تصریح کرده است که تنها به خاطر تشیعش بر او خدشه کرده اند و سپس می گوید: «مفهوم تشیع در زمان او غیر از آن است که بعد از آن شناخته شد؛ پس آن علتی است که خدشه وارد نمی کند.»(2)
محمد ناصر الدین ألبانی که راهی برای تضعیف این سند نیافته، ادعا کرده است که عبیدالله بن موسی طبق نقل أحمد بن عثمان الأودي، همین روایت را از «إسماعيل بن سلمان الأزرق» نقل کرده؛ لذا در این سند به اشتباه به جای او، اسماعیل السدی آمده است!(3)
در جواب اشکال ألبانی می گویم:
اولا: در سند روایات فقط اسماعیل گفته نشده، تا بشود گفت از آنجایی که در سند روایت دیگر اسماعیل بن سلمان آمده، پس منظور از اسماعیل در اینجا نیز اوست، بلکه السدی یا اسماعیل السدی آمده است. و
ص: 233
همچنین طریق نقل عبیدالله بن موسی از السدی با طریق نقل او از اسماعیل بن سلمان متفاوت است. اگر یکی بود، آن وقت نیز میشد احتمال داد که این دو اسماعیل، یک نفر هستند.
ثانیا: طریق نقل عبیدالله بن موسی از السدی نیز صحیح است. چرا ألبانی احتمال نداده که منظور از اسماعیل بن سلمان در روایت دیگر، همان اسماعیل السدی است؟!
ثالثا: نسائی و دیگران از طریقی غیر از عبیدالله بن موسی نیز این روایت را از السدی نقل کرده اند! که در ادامه می آید.
« أَخْبَرَنِي زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَى، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ المَلِكِ، عَنْ عِيسَى بْنِ عُمَرَ، عَنِ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ، يَأْكُلُ مَعِي مَنْ هَذَا الطَّيْرِ، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، وَجَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، وَجَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ ".»
این روایت را نسائی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم در متابعات و شواهد حکم به حسن بودن سندش داده است.(1)
« قَالَ لِي مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: ثنا زُهَيْرٌ، قَالَ: ثنا عُثْمَانُ الطَّوِيلُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أُهْدِيَ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم طَائِرٌ كَانَ يُعْجِبُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ هَذَا الطَّيْرَ "، فَاسْتَأْذَنَ عَلِيٌّ فَسَمِعَ كَلامَهُ، فَقَالَ: " ادْخُلْ ".»
این روایت را بخاری در تاریخش نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم در متابعات و شواهد حکم به حسن بودن سندش داده است.(2)
« حَدَّثَنِي أَبُو عَلِيٍّ الْحَافِظُ، أَنْبَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ الصَّفَّارُ، وَحُمَيْدُ بْنُ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ الزَّيَّاتُ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِيَاضِ بْنِ أَبِي طَيْبَةَ، ثنا أَبِي، ثنا يَحْيَى بْنُ حَسَّانَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ بِلالٍ،
ص: 234
عَنْ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: كُنْتُ أَخْدُمُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقُدِّمَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَرْخٌ مَشْوِيٌّ، فَقَالَ: " اللَّهُمُ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ "، قَالَ: فَقُلْتُ: اللَّهُمُ اجْعَلْهُ رَجُلا مِنَ الأَنْصَارِ، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَلَى حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَلَى حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " افْتَحْ "، فَدَخَلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " مَا حَبَسَكَ عَلَيَّ "، فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ آخِرَ ثَلاثِ كَرَّاتٍ يَرُدَّنِي أَنَسٌ يَزْعُمُ إِنَّكَ عَلَى حَاجَةٍ، فَقَالَ: " مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا صَنَعْتَ؟ " فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، سَمِعْتُ دُعَاءَكَ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ يَكُونَ رَجُلا مِنْ قَوْمِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: " إِنَّ الرَّجُلَ قَدْ يُحِبُّ قَوْمَهُ ".»
این روایت را حاکم نقل کرده و بر شرط شیخین تصحیحش کرده است.(1)
شمس الدین ذهبی نیز همه ی رجال این سند را مورد وثوق دانسته و نوشته است:
«حاکم گفته است: حدیث طیر با این سند، به شرط شیخین صحیح است و من (ذهبی) می گویم: رجال سند، همگی ثقه هستند بجز ابن عیاض که من او را به جعل این حدیث متهم کرده بودم تا اینکه بر من آشکار شد که او راستگو است.»(2)
«از سفینه خادم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرغی آوردند. آن حضرت فرمود: «پروردگارا ! محبوب ترین مخلوق در نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد»؛ پس علی علیه السلام آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدایا، علی علیه السلام را دوست بدار.»(1)
نور الدین هیثمی بعد از نقل این روایت می گوید:
«این روایت را بزار و طبرانی به صورت مختصر نقل کرده اند و رجال طبرانی، رجال صحیح است بجز فطر بن خلیفه که او نیز ثقه است.»(2)
شوکانی نیز همان سخن هیثمی را تکرار کرده است.(3)
تمام رجال سند این روایت، ثقه یا صدوق هستند بجز «سلیمان بن قرم» که از رجال صحیح مسلم بوده و او نیز توثیق شده است. (4)
ص: 236
اما چرا حدیث طیر با این همه سند و اسناد معتبری که دارد، اکثر علمای عامه آن را تضعیف کرده و ساختگی دانسته اند؟ آن ها نیز که جرأت دسته قبلی را ندارند، از پذیرش صریح صحت روایت خودداری کرده اند؟ مانند سُبکی شافعی که می گوید:
«این که ادعا شود حدیث طیر جعلی است، نیکو نیست.»(1)
جواب، واضح و روشن است؛ چون این روایت اساس و بنیان عقائد اهل سنت را زیر سؤال می برد و حقانیت شیعه را به اثبات می رساند.
طبیعی است که وقتی امیر مؤمنان علیه السلام برترین مخلوق در نزد خداوند باشد، عقلا و شرعا نوبت به ابوبکر، عمر و عثمان نمی رسد؛ بنابراین اکثر علمای عامه با وجود ده ها سند و طریق نتوانسته اند صحت روایت را بپذیرند.
محمد ناصر الدین ألبانی بعد از نقل برخی از سند های حدیث طیر، به این حقیقت اشاره کرده و دلالت روایت را دلیل موضع گیری اهل سنت در برابر آن اعلام کرده است:
«خلاصه: پس حدیث از نظر کثرت طرق مشکلی ندارد؛ اما نیاز به سلامت متن دارد؛ پس اگر ائمه منکر این حدیث شده اند، به خاطر آن چیزی است که متن روایت ثابت می کند و آن برتری علی ( علیه السلام ) بر شیخین (ابو بکر و عمر) است. علاوه بر این که متن روایت نیز رکیک است و اضطراب دارد ... .
می گویم: پس اگر حدیث در اکثر طرق، با این الفاظ بود که از نظر معنا اختلافی در آن نیست و با لفظ تفضیل «برترین خلق تو» نبود، ممکن بود که طرفدار اثبات آن شویم و مانند حدیث صحیح رایت می شد که در برخی از روایات آن آمده: به درستی که پرچم را به دست مردی می دهم که خداوند به دست او فتح خواهد کرد، او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. این روایت را بخاری و مسلم نقل کرده اند؛ اما حدیث طیر در اکثر طرقش با لفظ اسم تفضیل «أحب=محبوب ترین» آمده، به همین خاطر حکم به ضعف روایت کرده اند، چنانچه پیش از این نیز گذشت.»(2)
ص: 237
احمد میرین البلوشی در تحقیق کتاب خصائص نسائی، برای حدیث طیر 30 طریق از انس بن مالک ذکر کرده و سپس اضافه کرده است که این حدیث، از سفینه، ابن عباس، حضرت علی علیه السلام و یعلی بن مره نیز نقل شده است؛ اما او نیز در نهایت حکم به بطلان حدیث کرده و سخنان نواصبی چون ابن تیمیه و ابن کثیر را شاهدی برای تأیید نظرش آورده است!!(1)
محمد ناصر الدین ألبانی در مقام رد حدیث طیر، گفته است:
«پس حدیث طیر مخالفت می کند با حدیث عمرو بن عاص که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی محبوب ترین مردم در نزدش پرسید و حضرت فرمود: عایشه! عمرو گوید: گفتم: از مردها چه کسی؟ فرمود: پدرش !! »(2)
می گویم: حدیث عمرو بن عاص 2 سند دارد که در هر دو سند، دشمنان اهل بیت (منافقان) قرار دارند؛ از جمله خود عمرو بن عاص که دشمنی اش با امیرالمومنین علیه السلام را در میدان جنگ به ظهور رساند.
جالب اینکه خود عایشه، بنا بر روایات معتبر اهل سنت، حضرت زهرا علیها السلام و امیر مومنان علی علیه السلام را محبوب ترین اشخاص در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دانسته و حتی به این خاطر، به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اعتراض کرده است!
«نعمان بن بشیر می گوید: ابوبکر برای ورود بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه خواست و صدای عائشه را شنید که بلند شده است، در حالی که می گفت: به خدا قسم، فهمیدم که علی ( علیه السلام ) در نزد تو از پدرم و من محبوب تر است و دو یا سه مرتبه این را گفت. ابوبکر اجازه گرفت و داخل شد و به سمت عائشه رفت و گفت: ای دختر فلانه، نشنوم که صدایت را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالا می بری.»(3)
ص: 238
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و شعیب الارنؤوط سندش را حسن(1) و احمد شاکر صحیح دانسته است(2)
و نیز نسائی نقل کرده و ابو اسحق حوینی(3) و احمد میرین البلوشی(4) سندش را تصحیح کرده اند. حافظ ابن حجر عسقلانی(5) و ألبانی(6)
نیز سندش را صحیح دانسته اند.
«جمیع بن عمیر گفت: همراه مادرم بر عایشه وارد شدیم؛ پس شنیدم که از پشت پرده درباره ی علی علیه السلام سؤال شد. گفت: از من درباره ی مردی سؤال نمودی که احدی را محبوبتر از او و همسرش در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمی شناسم.»(7)
این روایت را نسائی نقل کرده(8)
و ابو اسحق حوینی سندش را تصحیح نموده است(9) و نیز حاکم نقل و تصحیح کرده است.(10)
ص: 239
«پسر بریده اسلمی گوید: مردی نزد پدرم آمد و سوال کرد که کدامین مردم از زنان در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم محبوبتر بود؟ پدرم گفت: محبوبترین مردم از زنان در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، فاطمه علیها السلام و از مردان، علی علیه السلام بودند.»(1)
این روایت را ترمذی نقل و تحسین کرده(2)، نسائی نقل نموده و ابو اسحق حوینی سندش را صحیح دانسته(3) و نیز حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت نموده است.(4)
عبدالله بن عدی (متوفای 365 ه-) با سند حسن(5)
از معاویه بن ثعلبه روایت می کند که گفت:
«مردی به نزد ابوذر (رضوان الله علیه) آمد، در حالی که او در مسجد نشسته بود و علی علیه السلام جلویش نماز می خواند، پس گفت: ای ابا ذر، آیا به من نمی گویی که محبوب ترین مردم در نزد تو چه کسی است؟ چرا که به خدا قسم می دانم که محبوب ترین آن ها در نزد تو، محبوب ترین فرد در نزد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است.
ص: 240
ابوذر گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست، همانا محبوب ترین مردم در نزد من، محبوب ترین آنها در نزد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است و او، این شیخ است و به علی علیه السلام اشاره کرد.»(1)
گفتیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از شکست ابوبکر و عمر در جنگ خیبر، فرمودند:
« لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ، يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ = فردا پرچم را به مردی میدهم که او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند؛ خداوند به وسیله او خیبر را فتح می کند.»(2)
و آن مرد، کسی نبود جز امیر مؤمنان علیه السلام .
از طرفی این سخن اشاره به این دارد که ابوبکر و عمر چنین نبودند؛ یعنی نه ابوبکر و عمر خدا و رسولش را دوست داشتند و نه خدا و رسول، آن ها را.
فخر الدین رازی شافعی نیز این نوع برداشت شیعه از این حدیث را قبول کرده و گفته است:
«اما دلیل ششم -که همان تمسک به داستان خیبر است- ، پس جوابش این است: از آن سخن استفاده می شود که صفات مذکور در مدح دومی (علی علیه السلام )، در مدح اولی وجود نداشت. پس هنگامی که فرمود: "پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند، پی در پی حمله کننده است نه فرار کننده " پس این دلالت می کند بر اینکه مجموع این صفات در ابوبکر و عمر نبود؛ زیرا صفات کرّار و غیر فرّار در آن دو نفر حاصل نشد. و مجموع آن صفات در این دو نفر حاصل نشد، ولی نداشتن صفات کرار و غیر فرار، موجب نقص در فضیلت آن ها نمی شود ... .»(3)
ص: 241
البته فخر رازی تنها به انتهای حدیث؛ یعنی صفات کرار و غیر فرار توجه کرده و از صفات دوست داشتن خدا و رسول غفلت کرده است؛ اما در هر صورت اعتراف کرده است که منطق کلام این را می رساند که آن صفات مذکور، در ابوبکر و عمر وجود نداشت.
از دیگر دلایلی که احبیت امیر مومنان علیه السلام در نزد خدا و رسولش را ثابت می کند، احادیث امر خدا و رسول به دوست داشتن امیر مومنان علیه السلام است.
«بریده از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که فرمود: خداوند عزوجل مرا دستور دادند به دوست داشتن چهار نفر از اصحابم و مرا خبر داد که آن ها را دوست می دارد: علی از آنان است، ابو ذر، سلمان و مقداد کندی.»(1)
این روایت را ابن ماجه(2)
و ترمذی در سننشان آورده اند و ترمذی آن را تحسین کرده(3) و ابن حجر عسقلانی نیز سندش را حسن دانسته است.(4)
احمد بن حنبل نیز در مسندش آورده و محققش حمزه احمد الزین سندش را تحسین کرده است.(5)
و نیز حاکم در مستدرک آورده و آن را بر شرط مسلم تصحیح کرده است.(6)
سیوطی نیز طبق نقل عبد الرؤوف مناوی، آن را صحیح دانسته است.(7)
ص: 242
شوکانی هم رجال سندش را از ثقات شمرده است.(1)
سند اول:
«مردی به جناب سلمان 6 گفت: دلیل اینکه اینقدر علی علیه السلام را دوست داری چیست؟
گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: هرکس علی علیه السلام را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته است و هرکس علی علیه السلام را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.»(2)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است و برنامه ی جوامع الکلم نیز حکم به حسن بودن سندش داده است.(3)
سیوطی نیز سندش را حسن دانسته است.(4)
سند دوم:
«هرکس علی علیه السلام را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و هرکس مرا دوست داشته باشد، خدا را دوست داشته است و هرکس علی علیه السلام را مبغوض بدارد، من را مبغوض داشته و هرکس من را مبغوض دارد، خدا را مبغوض داشته است.»(5)
نور الدین هیثمی(6) و ابن حجر هیتمی مکی(7)
این روایت را از طبرانی نقل کرده و سندش را حسن دانسته اند. سیوطی(8) و ألبانی(9)
نیز سندش را صحیح دانسته اند.
ص: 243
ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل میکند که فرمود: «ای علی علیه السلام ! تو در دنیا و آخرت سید و سالار هستی؛ هرکس تو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و دوست تو دوست خداست، و دشمن تو دشمن من است، و دشمن من دشمن خداست. وای بر کسی که بعد از من، تو را مبغوض دارد.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتابش، وصی الله بن محمد عباس، همه ی رجال سندش را ثقه دانسته و برنامه ی جوامع الکلم نیز حکم به حسن بودن سندش داده است.(2)
هیثمی از طبرانی نقل کرده و رجالش را ثقه دانسته(3)
و حاکم نیز بر شرط شیخین آن را تصحیح کرده است.(4)
ذهبی در تلخیص مستدرک می گوید:
«این حدیث اگرچه راویانش همگی ثقه هستند، ولی حدیث منکری است و بعید نیست که ساختگی باشد.»(5)
وی در کتاب دیگرش تصریح می کند که رجال سند این روایت، همگی ثقه بوده و سندش همچون خورشید درخشان است (در مرتبه ی بالای صحت سندی قرار دارد)، اما با این حال، جعلی است؛ زیرا آن را برادر زاده معمر که رافضی بوده، پنهانی داخل کتاب معمر کرده است.(6)
اما همین ذهبی در کتاب دیگرش، حکایت وارد کردن این حدیث توسط برادر زاده ی معمر را منقطع دانسته و آن را رد کرده است:
ص: 244
«می گویم: این حکایت منقطع است و معمر شیخی غافل نبود تا این حدیث به نام او ترویج شود، بلکه حافظی با بصیرت نسبت به حدیث زهری بود.»(1)
و در کتاب دیگرش در شرح حال یکی از راویان این حدیث می گوید:
«ابو الأزهر، ثقه و نسبت به حدیث، با بصیرت بود؛ از عبد الرزاق حدیث منکری نقل کرده است که إن شاءالله از مسئولیتش مبرا باشد. و آن حدیث این است: مرا حدیث کرد معمر، از زهری ... .»(2)
و در نهایت در کتاب دیگرش می گوید:
«حافظ احمد بن ازهر نیشابوری که نسائی و ابن ماجه از او روایت نقل کرده اند، یحیی بن معین او را در نقل کردن آن حدیث از عبد الرزاق مورد اتهام قرار داد و سپس از او معذرت خواهی کرد ... و در مورد او فقط به خاطر روایت کردن حدیثی در فضائل علی علیه السلام از عبد الرزاق از معمر سخنانی گفته شده است که قلب بر بطلان آن شهادت می دهد!! و ابو حامد بن شرقی گفته است: سبب آن این است که معمر پسر خواهر رافضی داشت؛ پس او این حدیث را در کتاب هایش داخل کرده است و معمر شخصی با هیبت بوده است و کسی نمیتوانست به او مراجعه بکند و عبد الرزاق این حدیث را از کتاب او نقل کرده است !!
می گویم: عبد الرزاق به امور آگاهی داشت؛ پس جسارت نداشت که این حدیث را نقل بکند مگر به صورت راز به احمد بن ازهر و غیر او.
محمد بن حمدون نیشابوری از محمد بن علی بن سفیان النجار از عبد الرزاق [همین حدیث را] روایت کرده است؛ پس ابو الازهر از مسئولیت [جعل] آن مبرا است و در سال 261 ه- وفات یافت.»(3)
ص: 245
آری، اگر حدیث در فضیلت امیر المومنین علیه السلام باشد، باید هر طور شده سندش را تضعیف کرد و آن را منکر و موضوع خواند و اگر این کارها جواب نداد، جای نگرانی نیست؛ زیرا قلب ذهبی بر بطلان چنین احادیثی شهادت خواهد داد.
یکی دیگر از فضائلی که احبیت امیر المومنین علیه السلام در نزد خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به ابوبکر و عمر را ثابت می کند، جریان خواستگاری آن ها از حضرت فاطمه علیها السلام است:
ابتدا ابوبکر به خواستگاری حضرت زهرا علیها السلام رفت، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را رد کرد؛ سپس عمر رفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را نیز رد کردند و سپس حضرت علی علیه السلام به خواستگاری رفتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پذیرفتند و در جواب معترضان فرمودند که خداوند متعال مرا امر کرد که فاطمه علیها السلام را به علی علیه السلام تزویج نمایم!
«بریده اسلمی گوید: ابوبکر و عمر، فاطمه علیها السلام را خواستگاری کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او کوچک است. سپس علی علیه السلام خواستگاری کرد؛ پس به ازدواج او درآورد.»(1)
این روایت را نسائی نقل کرده و ألبانی سندش را صحیح دانسته است(2) و نیز ابن حبان در صحیحش آورده و شعیب الأرنؤوط سندش را بر شرط مسلم تصحیح کرده(3)
و همچنین حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت نموده است.(4)
ص: 246
«بریده اسلمی گفت: ابوبکر برای خواستگاری فاطمه علیها السلام به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت. پس فرمود: در مورد آن منتظر قضا [ی الهی] هستم. سپس عمر به خواستگاری اش رفت. پس فرمود: در مورد آن منتظر قضا هستم. سپس علی علیه السلام به خواستگاری اش رفت و به ازدواج او درآورد.» (1)
این روایت را ابن شاهین با سند معتبر نقل کرده است.(2)
«ابوبکر برای خواستگاری فاطمه علیها السلام به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت. حضرت فرمود: در مورد آن منتظر قضا هستم. پس عمر به او گفت: تو را رد کرد ای ابابکر. سپس ابوبکر به عمر گفت: به نزد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برو و فاطمه علیها السلام را از او خواستگاری کن. پس عمر خواستگاری کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همان سخنی را که به ابوبکر فرموده بود را به عمر فرمود که در مورد آن منتظر قضا هستم. پس عمر به نزد ابوبکر آمد و او را از آن خبر داد. پس به او گفت: تو را رد کرد ای عمر.
سپس خانواده ی علی علیه السلام به ایشان گفتند: به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برو و فاطمه علیها السلام را خواستگاری کن. پس فرمود: بعد از ابوبکر و عمر [که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را رد کرد]؟ پس به ایشان خویشاوندی اش با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را یادآوری کردند؛ پس او را خواستگاری کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ازدواجش درآورد.»(3)
این روایت را ابن سعد با سند صحیح مرسل نقل کرده است.(4)
ص: 247
« عبد الله بن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود: خداوند مرا دستور فرمود که فاطمه علیها السلام را به ازدواج علی علیه السلام دربیاورم.»(1)
این روایت را طبرانی نقل کرده و هیثمی(2)،
صالحی شامی(3)
و شوکانی(4)
رجال سندش را ثقه دانسته اند و سیوطی سندش را حسن دانسته است.(5)
لازم به ذکر است که عبد النور بن عبد الله المسمعی (یکی از رجال سند این روایت) را ابن حبان توثیق کرده(6)
و هیچ جرح حسی و مفسری ندارد. تنها بعضی از علمای متشدد اهل سنت او را به خاطر نقل همین حدیث، کذاب و جاعل حدیث خوانده اند !!!
ناگفته نماند که طبق نظر شعیب الارنؤوط، اگر شخصی را ابن حبان توثیق کند و از او چهار نفر یا بیشتر روایت نقل کنند، او صدوق حسن الحدیث می شود.(7)
لذا از آنجایی که شش نفر از عبدالنور روایت نقل کرده اند (طبق برنامه ی جوامع الکلم)، توثیق ابن حبان در اینجا، این راوی را به درجه ی صدوق حسن الحدیث میرساند.
ص: 248
ابن حبان در صحیحش از انس بن مالک روایت کرده است که گفت:
«ابوبکر نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و پیش آن حضرت نشست و گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، خیرخواهی و پیشگامی من در اسلام را دانستی و من چنین و چنان بودم. فرمود: آن چیست (چه درخواستی داری)؟ گفت: فاطمه علیها السلام را به ازدواج من در بیاور. انس گفت: پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جواب دادن ساکت شد. پس ابوبکر به نزد عمر بازگشت و به او گفت: هم هلاک شدم و هم هلاک کردم. گفت: آن چیست؟ گفت: برای خواستگاری فاطمه علیها السلام به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و ایشان از من روی گرداند. عمر گفت: در جایت باش تا اینکه به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بروم و مثل آنچه که خواستی را طلب نمایم.
پس عمر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و پیشش نشست و گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، خیرخواهی و پیشگامی من در اسلام را دانستی و من چنین و چنان بودم. فرمود: آن چیست (چه درخواستی داری)؟ گفت: فاطمه علیها السلام را به ازدواج من در بیاور. انس گفت: پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جواب دادن ساکت شد. پس عمر به نزد ابوبکر بازگشت و به او گفت: او (پیامبر) منتظر امر خدا در مورد اوست. برخیز به نزد علی علیه السلام برویم تا او را امر کنیم که مانند درخواست ما را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بکند. علی علیه السلام گوید: پس آن دو نزد من آمدند، در حالی که من نهال خرمایم را به عمل می آوردم. پس گفتند: ما از نزد پسر عمویت از خواستگاری به نزد تو می آییم.
علی علیه السلام گوید: پس مرا متوجه مسئله ای کردند و ایستادم، در حالی که عبایم را می کشیدم تا اینکه به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و پیشش نشستم و گفتم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، خیرخواهی و پیشگامی من در اسلام را دانستی و من چنین و چنان بودم. فرمود: آن چیست (چه درخواستی داری)؟ گفت: فاطمه علیها السلام را به ازدواج من دربیاور. فرمود: آیا چیزی داری؟ گفتم اسبم و شترم. فرمود: اسبت را که احتیاج داری، ولی شترت را بفروش. گوید: به قیمت 480 آن را فروختم ؛ پس با آن آمدم و آن را در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گذاشتم؛ پس مشتی از آن را برداشت و فرمود: ای بلال، با آن عطری برای ما بخر و دستور داد که فاطمه علیها السلام را آماده کنند و برایش تختی که با طناب هایی بسته شده بود و متکایی از پوست که داخلش لیف خرما بود قرار داد و به علی علیه السلام فرمود: تا زمانی که نزدت بیایم هیچ صحبتی نکن.
پس همراه با ام ایمن آمد تا اینکه در جانب خانه نشست و من در جانبی بودم و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و فرمود: برادرم اینجاست؟ ام ایمن [با تعجب] گفت: برادرت است و دخترت را به ازدواجش در آوردی؟! فرمود: آری. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داخل خانه شد و به فاطمه علیها السلام فرمود: آبی برایم بیاور. پس فاطمه علیها السلام به سمت ظرفی که در خانه بود رفت و با ظرف آب آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را گرفت و آب دهان در آن ریخت و سپس به فاطمه علیها السلام
ص: 249
فرمود: جلو بیا و جلو آمد؛ پس آب را بین سینه هایش و بر سرش پاشید و فرمود: (خداوندا، او و فرزندانش را از شیطان رجیم در پناه تو می آورم)... .»(1)
ابو الفرج ابن جوزی حنبلی بعد از اینکه اعتراف می کند سوره ی الانسان در حق اهل بیت علیهم السلام نازل شده است، تصریح می کند که ابوبکر و عمر به خواستگاری حضرت زهرا علیها السلام رفتند، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ردشان کرد و سپس امیرالمومنین علیه السلام رفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امر خدا، حضرت زهرا علیها السلام را به آن حضرت داد:
« گفتیم که این (سوره ی انسان) در حق [حضرت]علی علیه السلام و اهل بیتش نازل شده است به خاطر از خودگذشتگی شان با غذا.
ابوبکر، فاطمه علیها السلام را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستگاری کرد. پس فرمود: منتظر قضای الهی در مورد او هستم. پس آن قضیه را برای عمر ذکر کرد. عمر گفت: تو را رد نمود ای ابوبکر. پس عمر او را خواستگاری کرد. پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او همان چیزی را گفت که به ابوبکر گفته بود. پس خانواده ی علی علیه السلام به او گفتند: فاطمه علیها السلام را خواستگاری کن. پس به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و به ایشان سلام نمود. پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: حاجتت چیست؟ فرمود: فاطمه علیها السلام را یاد کردم. پس فرمود: خوش آمدی. پس علی علیه السلام خارج شد و به مردم از آنچه که فرموده بود خبر داد. پس گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تو، خانواده و آسایش داد... .
ص: 250
هنگامی که به زیبایی فاطمه علیها السلام در چادر کمالش افتخار می کرد * هنگام شروع کردن شریعت به توصیف بزرگی اش * ابوبکر برخاست در حالی که در خواستگاری اش فاطمه علیها السلام را خواستگاری کرد * و رسول صلی الله علیه و آله و سلم از اجابتش سکوت کرد * پس عمر برخاست همچون برخاستن شیر در بیشه اش * و رسول صلی الله علیه و آله و سلم اجابتش نکرد و شعله درونش شدت گرفت * پس هنگامی که علی علیه السلام گام هایش را برای خواستگاری فاطمه علیها السلام برداشت * وحی را یافت که قبل از او پیشی گرفته بود:
"خداوند مرا مأمور گرداند که فاطمه علیها السلام را به ازدواج علی علیه السلام در بیاورم". پس در ماه صفر ازدواج کرد.»(1)
شاید مخالفین بگویند: اگر دامادی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دلیل بر افضلیت است، پس در این صورت، عثمان از حضرت علی علیه السلام افضل خواهد بود؛ زیرا او دو بار داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شد!
می گویم:
اولا: به اجماع اهل سنت، ابوبکر و عمر افضل از عثمان هستند و دیدیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن دو را رد کردند و به امر خدا، حضرت زهرا علیها السلام را به امیرالمومنین علیه السلام دادند.
ثانیا: حضرت فاطمه زهرا علیها السلام که سرور زنان اهل بهشت است کجا و دیگران کجا ؟! محمد حبیب الله شنقیطی در این خصوص می نویسد:
«در مورد فضیلت حضرت زهرا علیها السلام احادیث بسیاری غیر از این وارد شده است؛ پس کسی را که الله کُفو وهمتای سرور زنان دو عالم قرار دهد، پس او لزوماً سرور عرب و همه ی آل بیت است.»(2)
ص: 251
ثالثا: به عقیده ی بعضی محققین، همسران عثمان، دختر خوانده های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند که بعضی از محققین در این باره کتاب نوشته اند. اما کوتاه سخن اینکه وقتی مردی از عبد الله بن عمر درباره ی حضرت علی علیه السلام و عثمان می پرسد، او چنین مقایسه می کند که خدا از گناه عثمان به خاطر فرارش در جنگ احد درگذشت؛ اما علی علیه السلام پسر عمو و داماد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است!
بخاری در صحیحش از نافع چنین روایت کرده است که گفت:
« شخصی نزد عبد الله بن عمر آمد و گفت: ای ابا عبد الرحمان ... نظرت در مورد علی علیه السلام و عثمان چیست؟ ابن عمر گفت: اما عثمان، خداوند از گناه او (فرارش در جنگ احد) درگذشت، ولی شما دوست ندارید که او را ببخشید؛ اما علی علیه السلام پس او پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و داماد او است.»(1)
از اینجا روشن می شود که یا عثمان داماد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبوده است و یا اینکه دامادی او در برابر دامادی امیرالمومنین علیه السلام فضیلتی به حساب نمی آمد.
پس دیدیم که بنابر دیدگاه پسر عمر، امیرالمومنین علیه السلام در فضیلت دامادی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حتی بر عثمان که به قول مخالفین دو بار داماد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد نیز برتری دارد، به طوری که پسر عمر ملاک مقایسه ی عثمان با حضرت علی علیه السلام را دامادی امیرالمومنین علیه السلام دانسته است!
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به حضرت على علیه السلام فرمود: منزلت تو در نزد من، همانند منزلت هارون علیه السلام در نزد حضرت موسى علیه السلام است؛ جز این که پیغمبرى پس از من مبعوث نمى شود.(2)
طبق این حدیث متواتر، امام علی علیه السلام نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مانند حضرت هارون علیه السلام هستند به حضرت موسی علیه السلام ! پس همانطور که حضرت هارون علیه السلام عزیز ترین شخص به حضرت موسی علیه السلام بودند، حضرت علی علیه السلام هم عزیز ترین شخص به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند.
البته مخالفین در دلالت این حدیث تشکیکاتی وارد کرده اند که در پاسخ به آن ها، نکاتی گفتنی است:
ص: 252
1. اگر حدیث منزلت را مخصوص به واقعه ی تبوک ندانیم، صحت ادعای شیعه ثابت می شود.
در کتب اهل سنت روایات متعددی آمده که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در مکان ها و زمان های مختلفی این حدیث را فرموده اند و اغلب راویان نیز به صورت مطلق نقل کرده اند (بدون ذکر مکان و زمان صدور).(1)
2. اگر بپذیریم که حدیث منزلت تنها در واقعه ی تبوک گفته شده، بازهم صحت ادعای شیعه قابل اثبات است؛ زیرا:«الْعِبْرَةُ بِعُمُومِ اللَّفْظِ لا بِخُصُوصِ السَّبَبِ»؛ یعنی اصل بر این است که حدیث منزلت برای حضرت علی علیه السلام عمومیت دارد و سبب صدور آن (که جانشینی در واقعه ی تبوک باشد) باعث تقیید لفظ عمومی منزلت به یک منزلت خاص نمی شود.
3. اگر تقیید منزلت به جانشینی در حیات را نیز بپذیریم، بازهم مدعای شیعه ثابت می شود؛ زیرا همانگونه که حضرت هارون علیه السلام در طول حیاتش جانشین بلامنازع حضرت موسی علیه السلام بوده، همینطور حضرت علی علیه السلام نیز در طول حیاتش جانشین بلامنازع حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم می شود!
تذکر: حضرت موسی علیه السلام تنهایی به میقات رفت و حضرت هارون علیه السلام را جانشین خودش در میان تمام امت کرد، حال آنکه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در واقعه ی تبوک، امت را با خود به جنگ بردند و حضرت علی علیه السلام را به عنوان جانشین خویش در میان کودکان، سالخوردگان و بعضی منافقان گذاشتند؛ لذا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با بیان جمله ی « وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي»(2)
این تفاوت را متذکر شده و به جانشینی حضرت علی علیه السلام در میان تمام امت بعد از رحلتشان اشاره فرمودند.
4. حتی اگر بپذیریم که وجه شبه، تنها تشبیه جانشینی حضرت علی علیه السلام در واقعه ی تبوک به جانشینی حضرت هارون علیه السلام در واقعه ی میقات بوده، باز هم صحت مدعای شیعه ثابت می شود؛ زیرا همانطور که حضرت موسی علیه السلام در واقعه میقات، افضل قومش را به جانشینی خود منصوب کرد، حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نیز افضل امت را به جانشینی اش منصوب فرمود.
ص: 253
یکی دیگر از فضایل بی نظیر و منحصر به فرد امیر المومنین علیه السلام که صریحاً احبیت ایشان در نزد خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم و در نتیجه افضلیت آن حضرت را اثبات می کند، پیوند برادری ایشان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.
در روز یوم الدار در سال سوم بعثت، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر و ... من باشد که فقط امام علی علیه السلام جواب دادند.
نسائی با سند صحیح (طبق حکم برنامه جوامع الکلم)(1)
از امیرالمومنین علیهم السلام روایت کرده است که فرمودند:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بنی عبدالمطلب را جمع کرد یا دعوت کرد ... و فرمود: ای بنی عبد المطلب، من برای شما بالخصوص و برای مردم بالعموم مبعوث شده ام. از این نشانه دیدید آنچه دیدید. پس کدام یک از شما با من بیعت می کند به این عنوان که برادرم و همراهم و وارثم باشد؟ [حضرت علی علیه السلام می فرماید:] پس من ایستادم و من کوچکترین قوم بودم. پس فرمود: بنشین. سپس سه مرتبه فرمود و در هر سه مرتبه بلند می شدم و می فرمود: بنشین. تا این که در مرتبه سوم دستش را به دستم زد و فرمود: تو برادر، همراه، وارث و وزیر من هستی و بدین ترتیب از پسر عمویم ارث بردم؛ اما عمویم نه.»(2)
همین روایت در کتاب الفضائل احمد بن حنبل نقل شده و محققش وصی الله بن محمد عباس سندش را تصحیح کرده است.(3)
ضیاء مقدسی نیز در صحیحش نقل کرده و محققش عبدالملک بن دهیش سندش را صحیح دانسته است.(4)
ص: 254
«از ابن عباس روایت شده است که گفت: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مکه خارج شد، علی علیه السلام با دختر جناب حمزه خارج شد؛ پس در مورد او علی علیه السلام ، جعفر و زید [برای رفع] خصومت به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتند. پس علی علیه السلام گفت: دختر عمویم است و من او را خارج کردم و جعفر گفت: دختر عمویم است و خاله اش همسرم است و زید گفت: دختر برادرم است _و زید برادر حمزه بود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بین آنها برادری ایجاد کرده بود_ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به زید فرمودند: تو مولای من و مولای او هستی و به علی علیه السلام فرمود: تو برادر و همصحبت من هستی و به جعفر علیه السلام فرمود: از نظر قیافه و اخلاق شبیه من هستی ... .»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتابش، احمد شاکر، سندش را تصحیح کرده و برنامه ی جوامع الکلم نیز حکم به حسن بودن سندش داده است.(2)
زمانی که مهاجرین وارد مدینه شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بین اصحابشان پیوند اخوت برقرار کردند و خود نیز در نهایت با امیرالمومنین علیه السلام پیوند برادری بستند.
ابن حجر عسقلانی این واقعه را مسلّم دانسته و نوشته است:
« هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بین اصحابش برادری ایجاد کرد، به او (علی علیه السلام ) فرمود: تو برادر منی.»(3)
شمس الدین ابن الجزری شافعی نیز می نویسد:
ص: 255
«حدیث مؤاخات از ابن عباس، زید بن ابی اوفی، جابر بن عبدالله، ابو ذر، عامر بن ربیعه، مخدوج بن زید الذهلی و نیز از علی علیه السلام آمده است و اگر همه ی آن ها ضعیف هم باشد، ولی با این متابعات و شواهد، بعضی از آن ها با بعضی دیگر تقویت می شود.»(1)
با این حال چند سند از اسانید معتبر این حدیث را در اینجا ذکر می کنیم:
بلاذری با سندش از زید بن ارقم روایت می کند که گفت:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بین اصحابش برادری ایجاد کرد؛ پس علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، بین اصحابت برادری ایجاد کردی و مرا وا گذاشتی؟ حضرت فرمود: تو برادر منی. آیا دوست نداری هنگامی که فراخوانده شدم، فراخوانده شوی؛ پوشیده شوی، هنگامی که پوشیده شدم و وارد بهشت شوی، هنگامی که من وارد شدم؟ فرمود: بلی ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم .»(2)
سند این روایت، صحیح است.(3)
ابو عیسی ترمذی از عبدالله بن عمر روایت می کند که گفت:
ص: 256
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بین اصحابشان عقد اخوت بستند، پس حضرت علی علیه السلام در حالی که اشک از چشمانشان سرازیر بود، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و فرمود: یا رسول الله! میان صحابه، پیمان برادری ایجاد کردی، ولی میان من و کسی دیگر، پیمان برادری ایجاد نکردی! حضرت فرمودند: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.
این حدیث، حسن غریب (حسن لذاته) است و از زید بن ابی اوفی نیز همین مطلب نقل شده است.»(1)
حاکم نیشابوری دو روایت در این رابطه در صحیحش نقل کرده است:
«أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْعَدْلُ بِبَغْدَادَ، ثنا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْحَارِثِيُّ، ثنا عَلِيُّ بْنُ قَادِمٍ، ثنا عَلِيُّ بْنُ صَالِحِ بْنِ حَيٍّ، عَنْ حَكِيمِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنْ جُمَيْعِ بْنِ عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: لَمَّا وَرَدَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْمَدِينَةَ آخَى بَيْنَ أَصْحَابِهِ، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ تَدْمَعُ عَيْنَاهُ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، آخَيْتَ بَيْنَ أَصْحَابِكَ وَلَمْ تُؤَاخِ بَيْنِي وَبَيْنَ أَحَدٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم : " يَا عَلِيُّ، أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ". تَابَعَهُ سَالِمُ بْنُ أَبِي حَفْصَةَ، عَنْ جُمَيْعٍ بِزِيَادَةٍ فِي السِّيَاقِ.»(2)
« حَدَّثَنَا أَبُو سَهْلٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ النَّحْوِيُّ بِبَغْدَادَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْقَاضِي، ثنا إِسْحَاقُ بْنُ بِشْرٍ الْكَاهِلِيُّ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَيْلِ، عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي حَفْصَةَ، عَنْ جُمَيْعِ بْنِ عُمَيْرٍ التَّيْمِيِّ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم آخَى بَيْنَ أَصْحَابِهِ، فَآخَى بَيْنَ أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ، وَبَيْنَ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ، وَبَيْنَ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ وَعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، فَقَالَ عَلِيٌّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّكَ قَدْ آخَيْتَ بَيْنَ أَصْحَابِكَ فَمَنْ أَخِي؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم : " أَمَا تَرْضَى يَا عَلِيُّ أَنْ أَكُونَ أَخَاكَ؟ "، قَالَ ابْنُ عُمَرَ: وَكَانَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ جَلْدًا شُجَاعًا، فَقَالَ عَلِيٌّ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم : " أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ ".»(3)
حافظ ابن حجر عسقلانی بعد از نقل ردیه ی ابن تیمیه در جواب استدلال مرحوم علامه حلی 6 به حدیث مؤاخات، در مقام رد استدلال سست ابن تیمیه، به روایت ضیاء مقدسی در کتاب الاحادیث المختارة که
ص: 257
ابن تیمیه روایات آن را صحیح دانسته، استدلال کرده و سپس روایت حاکم در مستدرکش را آورده و در نهایت گفته است که روایت حاکم با ضمیمه شدن به روایت ضیاء مقدسی، تقویت می شود.(1)
از محمد، نوه ی حضرت علی علیه السلام روایت است که: « هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بین اصحابش برادری ایجاد میکرد، دستش را بر شانه ی علی علیه السلام نهادند و سپس فرمودند: تو برادر من هستی؛ از من ارث می بری و من به تو ارث میدهم؛ پس هنگامی که آیه ی میراث نازل شد، آن را جدا کرد (سهم علی علیه السلام از ارث را داد).»(2)
این روایت را ابن سعد نقل کرده و طبق برنامه ی جوامع الکلم، سندش در متابعات و شواهد، حسن مرسل است.(3)
از اسماء بنت عمیس روایت شده است که گفت: «هنگامی که فاطمه علیها السلام به سوی علی علیه السلام فرستاده شد (در هنگام ازدواج) ... پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی علی علیه السلام فرستاد و فرمود: به اهلت نزدیک نشو تا من بیایم. پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و فرمود: آیا برادرم نافرمانی کرد؟ پس ام ایمن گفت: آیا او برادرت است و دخترت را به ازدواجش در آوردی؟ فرمود: ای ام ایمن، آنگونه می شود.»(4)
ص: 258
این روایت را ابوبکر آجری نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است(1) و نیز طبرانی نقل کرده و هیثمی رجال سندش را رجال صحیح(2)
و ابن حجر عسقلانی نیز ثقه دانسته است.(3)
«أَخْبَرَنَا زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَى، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ صُدْرَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا سُهَيْلُ بْنُ خَلادٍ الْعَبْدِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَوَاءَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي عَرُوبَةَ، عَنْ أَيُّوبَ السِّخْتِيَانِيِّ، عَنْ عِكْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: " لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ كَانَ فِيمَا أَهْدَى مَعَهَا سَرِيرًا مَشْرُوطًا، وَوِسَادَةً مِنْ أُدْمٍ حَشْوُهَا لِيفٌ، وَقِرْبَةً، قَالَ: وَجَاءُوا بِبَطْحَاءِ الرَّمَلِ فِي الْبَيْتِ؟ وَقَالَ لِعَلِيٍّ: إِذَا أَتَيْتَ بِهَا، فَلا تَقْرَبْهَا حَتَّى آتِيَكَ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَدَقَّ الْبَابَ، فَخَرَجَتْ إِلَيْهِ أُمُّ أَيْمَنَ، فَقَالَ لَهَا: ثَمَّ أَخِي؟ فَقَالَتْ: وَكَيْفَ يَكُونُ أَخَاكَ وَقَدْ زَوَّجْتَهُ ابْنَتَكَ؟ قَالَ: فَإِنَّهُ أَخِي.»
این روایت را نسائی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن لغيره بودن سندش داده است.(4)
بلاذری نیز همین روایت را با سند صحیح از طریق ایوب از عکرمه (همین سند نسائی) نقل کرده است، با این تفاوت که عکرمه در اینجا تصریح نکرده که روایت را از ابن عباس نقل می کند.(5)
«أَخْبَرَنَا أَبُو شَيْبَةَ دَاوُدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ دَاوُدَ بْنِ يَزِيدَ الْبَغْدَادِيُّ بِالْفُسْطَاطِ، حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ يَعْلَى الأَسْلَمِيُّ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي عَرُوبَةَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: ... فَجَاءَتْ مَعَ أُمِّ أَيْمَنَ حَتَّى قَعَدَتْ فِي جَانِبِ الْبَيْتِ وَأَنَا فِي جَانِبٍ، وَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ: هَا هُنَا أَخِي؟ قَالَتْ أُمُّ أَيْمَنَ: أَخُوكَ وَقَدْ زَوَّجْتَهُ ابْنَتَكَ؟ قَالَ: نَعَمْ ... .»
این روایت را ابن حبان در صحیحش نقل کرده است.(6)
ص: 259
سند اول: ابو یعلی موصلی با سند حسن(1)
از امام علی علیه السلام .
ابو یعلی موصلی با سندش از علی بن ربیعه از حضرت علی علیه السلام روایت کرده است که فرمود:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا طلب کرد، در حالی که خواب بودم و فرمود: برخیز و ناراحت نباش از اینکه مردم تو را ابوتراب میگویند. برخیز ای پسر ابوطالب؛ به خدا سوگند که من تو را راضی خواهم کرد. تو برادر من هستی؛ تو پدر دو فرزند من هستی؛ تو برای دفاع از سنت من میجنگی و تو ذمه ی مرا بری خواهی کرد. هر کس در عهد من بمیرد، او گنج خدا است و هر کس در عهد تو بمیرد، پیمان خود را به آخر برده است(2)
و هر کس بمیرد و محبت تو را بعد از مرگت در قلبش داشته باشد، خداوند بر قلب او مهر امن و ایمان را خواهد زد و هر کس بمیرد و بغض تو را داشته باشد، مرگش مرگ جاهلی است.»(3)
حافظ بوصیری تمام رجال سند این روایت را ثقه شمرده(4) و دکتر عبدالله بن ظافر الشهری سندش را حسن لغیره دانسته است.(5)
ص: 260
سند دوم: طبرانی با سندش از عبدالله بن عمر.(1)
«علی ( علیه السلام ) فرمود: من بنده ی خدا و برادر رسولش هستم و منم صدیق اکبر؛ بعد از من کسی جز دروغگو این را نمی گوید و من هفت سال قبل از مردم (ظاهرا اشاره دارد به گروه خاصی مانند عمر) نماز گزاردم.»(2)
این روایت را ابن ماجه(3)
و نسائی(4)
در سننشان نقل کرده اند و حاکم نیز در مستدرکش آورده(5) و تصحیح کرده است.(6)
حافظ بوصیری شافعی (متوفای 840 ه-) نیز ضمن تصحیح سند این روایت، تصحیح حاکم را نیز نقل کرده است.(7)
ص: 261
محمد بن عبدالهادی نور الدین السندی (متوفای 1138 ه-) نیز در حاشیه اش بر کتاب سنن ابن ماجه، بعد از نقل روایت و تلقی به قبول آن، عبارات آن را شرح داده و گفته است:
«گویا علی ( علیه السلام ) با بیان اینکه [من] صدیق اکبر هستم، می خواهد اسبق بودن در ایمان بر ابوبکر را نیز بیان نماید. و در الاصابه در ترجمه علی ( علیه السلام ) آمده که بنابر سخنان جمع کثیری از اهل علم، علی ( علیه السلام ) اولین کس از مردم بود که اسلام آورد ... .
بوصیری در زوائد گوید: سند این روایت صحیح و راویان آن مورد اعتماد هستند و این روایت را حاکم از منهال نقل کرده و گفته است: این روایت بر اساس شروط بخاری و مسلم صحیح می باشد ... .
(سندی) می گویم: هر کس که حکم به جعلی بودن این روایت می دهد، به خاطر عدم ظه ور معنای آن می باشد، نه به خاطر مشکل در سند آن، و معنای آن نیز قبلا بیان شد.»(1)
دور تا دور مسجد النبی صلی الله علیه و آله و سلم ، صحابه اتاق هایی ساخته بودند که یک درش نیز به مسجد باز می شد و هنگام نماز از آنجا رفت و آمد می کردند، تا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به فرمان خداوند امر کردند همه ی درهای متصل به مسجد بسته شوند بجز درِ خانه ی حضرت علی علیه السلام .
ابن تیمیه که این حدیث را مربوط به ابوبکر دانسته، درباره ی دلالت آن گفته است:
«آن صراحت دارد بر اینکه از اهل زمین کسی محبوب تر و بلند مرتبه تر از ابوبکر نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبوده است.»(2)
ابن تیمیه ادعا کرده که روایات مربوط به سد الابواب الا باب علی علیه السلام را شیعه برای مقابله با روایات مربوط به ابوبکر جعل کرده!! اما در حقیقت قضیه بر عکس است و روایات مربوط به حضرت علی علیه السلام در کتب معتبر اهل سنت با اسانید متعدد و معتبر و به صورت متواتر نقل شده است!
ابن حجر عسقلانی می گوید:
ص: 262
«ترمذی روایت کرده ... و گفته: حسن و غریب است ... و از طرق صحیح زیادی وارد شده است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که دستور به بستن درهای باز شونده به مسجد بجز در علی علیه السلام دادند، این مطلب بر بعضی از صحابه سخت آمد؛ پس در جوابشان عذرش (دستور الهی) را در مورد آن بیان کرد. و آن در حدیث طولانی از ابن عباس وارد شده است که احمد و طبرانی با سند نیکو آن را نقل کرده اند.»(1)
احمد میرین البلوشی بعد از تحسین یکی از اسانید حدیث سد الابواب، می گوید:
«برای متن این حدیث شواهدی از احادیث عمر بن خطاب، [حضرت] علی، ابن عمر، جابر بن سمره، انس و بریده اسلمی وجود دارد که در میان آن ها سندهای صحیح و حسن است.
... سند حدیث ابن عباس و ابن عمر حسن بوده و سند حدیث عمر نیز حسن لغیره است. و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب "القول المسدد" می گوید: "آن حدیث مشهوری است که برای آن طرق متعددی وجود دارد که هر کدام به تنهایی از مرتبه ی حسن تنزل نمی یابد و با مجموع طرقش -بر منهج بسیاری از اهل حدیث- به صحت آن قطع و یقین حاصل می شود."»(2)
محمد بن جعفر الکتانی این قضیه را در زمره ی روایات متواتر آورده و اسامی 9 نفر از صحابه ی راوی این قضیه را ذکر کرده است.(3)
عبدالرحمن سیوطی می گوید:
«با این احادیث صحیح و بلکه متواتر، ثابت مى شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از باز بودن تمام درهایی که به سوى مسجد باز می شده، نهى کرده و به هیچ کس و حتى عموى خود عباس و یا ابوبکر اجازه نداده است که درِ خانه
ص: 263
آن ها به داخل مسجد باز باشد، غیر از على علیه السلام به خاطر جایگاه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به آن حضرت.»(1)
ابن حجر هیتمی مکی نیز همان سخن سیوطی را تکرار کرده است.(2)
البته این کار به خاطر مطهر بودن اهل بیت علیهم السلام به شهادت آیه ی تطهیر بوده و لذا تنها آنها می توانستند با حالت جُنُب به مسجد وارد شوند.
تعدادی از صحابه، از جمله ابن عباس این فضیلت را از فضائل مخصوص امیرالمومنین علیه السلام دانسته اند و ابن عباس به جواز ورود حضرت علی علیه السلام به مسجد با حالت جُنُب اشاره کرده است که ارتباط این قضیه با آیه تطهیر را می رساند.
«عمرو بن میمون می گوید: در نزد ابن عباس بودیم که ...گفت: اف بر اینها ! حرفهای ناروا و نکوهش در مورد مردی می گویند که بیش از ده فضیلت و منقبت برای وی می باشد که برای هیچکس غیر از او وجود ندارد. اینها بدگویی از مردی می کنند که ... رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تمام درهاى مسجد جز در على علیه السلام را بست. راهى جز راه مسجد براى على علیه السلام نبود. على علیه السلام با آن که جنب بود، وارد مسجد می شد [و این امر تنها به ایشان و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص داشت].»(3)
این روایت را حاکم نیشابوری و ذهبی(4) و احمد شاکر(5)
تصحیح کرده اند؛ وصی الله بن محمد عباس(6) و
ص: 264
ابواسحاق حوینی(1) سندش را حسن دانسته اند و ابن حجر عسقلانی همه ی رجال سند احمد و نسائی را ثقه دانسته است.(2)
از روایت ذیل نیز نتیجه می گیریم که هدف از سد الابواب الا باب علی، تطهیر مسجد از رجس و پلیدی بود.
ترمذی از ابو سعید خدری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که به علی علیه السلام فرمودند:
«یا علی، برای احدی حلال نیست که در این مسجد جنب شود، غیر از من و تو.»
علی بن منذر گوید: به ضرار بن صرد گفتم: معنی این حدیث چیست؟
گفت: «یعنی برای احدی غیر از من و تو حلال نیست که با حالت جنب به این مسجد رفت وآمد کند.»
ترمذی گوید: این حدیث، حسن غریب (حسن لذاته) است.(3)
ابن حجر این حدیث را از کتب ششگانه تخریج کرده و طرق متعددش را تصحیح و تحسین کرده است.(4)
طبق آیه ی مباهله و چندین روایت، امیرالمومنین علیه السلام همانند جان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند.
(فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّه ِ عَلَى الْکاذِبِینَ.)
ص: 265
«= پس هر کس با تو درباره عیسی در مقام مجادله برآید بعد از آنکه به احوال او آگاهی یافتی، بگو: بیایید ما و شما فرزندان و زنان و کسانی را که به منزله خودمان هستند بخوانیم، سپس به مباهله برخیزیم (در حق یکدیگر نفرین کنیم) تا دروغگویان (و کافران) را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.» (1)
طبق این آیه، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمومنین علیه السلام را به عنوان مصداق «انفسنا» با خود به مباهله بردند.
مسلم در صحیحش چنین نقل می کند:
«هنگامی که این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را دعوت کرد و فرمود: خداوندا، اینها اهل من هستند.»(2)
و حاکم نیشابوری نیز تصریح دارد که اخبار این واقعه، متواتر است.(3)
این مطلب که امیرالمؤمنین علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، علاوه بر اینکه ظاهر آیه ی مباهله به وضوح بر آن دلالت دارد، خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز در روایاتی به آن تصریح فرموده اند؛ لذا وجهی برای استبعاد وجود ندارد.
زید بن یثیع از جناب ابوذر 6 نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «باید بنو ولیعه (حاکمان سرزمین حضرموت در یمن) از این شیوه دست بردارند، در غیر این صورت مردی را به سوی آنان روانه می کنم که مانند خودم است؛ وی در میان آنان امر من را به اجرا در می آورد، جنگجویانشان را می کشد و فرزندانشان را به اسارت میگیرد.» ابوذر 6 میگوید: شگفت زده از سخن حضرت بودم که عمر از پشت، پهلوی من را گرفت و گفت: مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کیست؟ گفتم: مقصودشان تو و رفیقت (ابو بکر) نیست. گفت: پس چه کسی است؟ گفتم: کسی که کفش را وصله میزند و علی علیه السلام مشغول وصله زدن کفش بود.»(4)
ص: 266
این روایت را نسائی در خصائص نقل کرده و محقق کتاب، احمد میرین البلوشی سندش را تصحیح کرده است.(1)
سند این روایت را مولوی حسن الزمان حیدر آبادی نیز صحیح دانسته است.(2)
همچنین ابن ابی شیبه این روایت را به اختصار نقل کرده و محقق کتابش، دکتر سعد الشثری، سندش را حسن دانسته است.(3)
«عبد الله بن شداد گوید: گروهی از طایفه آل سرح (از یمن) پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند. پس آن حضرت فرمود: یا نماز را می خوانید، زکات می پردازید، دستورات را گوش می دهید و اطاعت می کنید و یا کسی را به سوی شما می فرستم که همانند من است؛ با جنگاورانتان می جنگد و خانواده تان را اسیر می کند. خدایا ! یا خودم میروم یا کسی که مانند من است. سپس دست علی ( علیه السلام ) را گرفت.»(4)
این روایت را ابن ابی شیبه نقل کرده و محققش دکتر الشثری سندش را حسن دانسته است.(5)
«جابر بن عبد الله گوید: ... رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بنی ولیعه یا از کارشان دست برمی دارند و یا مردی را به سوی آن ها می فرستم که در نزد من، همانند من است؛ جنگجویان شان را می کشد و زنان شان را اسیر می کند و او این مرد است؛ سپس دست به کتف علی بن أبی طالب علیه السلام زد... .»
ص: 267
این روایت را طبرانی نقل کرده(1)
و حسین سلیم اسد سندش را حسن دانسته است.(2)
«عبد الرحمن بن عوف گوید: پس از آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مکه را فتح کرد، از آنجا به طائف رفت و هشت یا نُه شبانه روز آنجا را محاصره کرد. پس از آنکه محاصره به پایان رسید و طائف را فتح کرد، خطاب به مردم فرمود: من شما را دوست دارم، و شما را به نیکی نسبت به اهل بیتم سفارش می کنم. وعده گاه ما فردای قیامت در کنار حوض کوثر است. به خدایی که جان من در دست اوست، نماز به پای دارید و زکات بپردازید، وگرنه مردی را بر شما بر می انگیزانم که از من است و یا همانند من است تا گردن جنگجویان شما را بزند و زن و فرزند شما را اسیر کند. مردم گمان می کردند آن مرد، ابو بکر یا عمر است (!!)، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست علی ( علیه السلام ) را گرفت و فرمود: این است آن مرد.»(3)
این روایت را حاکم نقل و سندش را تصحیح کرده(4)
و نیز طبری نقل نموده و سندش را صحیح دانسته است.(5)
«مطلب بن عبدالله تابعی گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به گروهی از ثقیف (مردم طائف) که آمده بودند فرمود: یا تسلیم شوید، یا مردی را می فرستم که از من است، یا فرمود که مثل من است؛ تا گردن شما را بزند، خانوادتان را اسیر کند و اموالتان را بگیرد. پس عمر گفت: به خدا هیچگاه امارت را آرزو نکردم مگر آن روز؛ من سینه ام را
ص: 268
ستبر کرده بودم، به امید آن که بگوید او عمر است. راوی گوید: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به طرف علی علیه السلام توجه کرد، دست او را گرفت و سپس فرمود: آن مرد این است، آن مرد این است.»(1)
این روایت در زیادات کتاب فضائل الصحابه احمد آمده و محقق کتاب، دکتر وصی الله، تمام رجال سندش را ثقه دانسته است.(2)
هر چند این روایت مرسل است اما تقویت کننده ی طرق دیگر است.
از ادله ی گذشته، برتری امیرالمومنین علیه السلام و احبیت آن حضرت در نزد خدا و رسول روشن شد. ختم کلام را اختصاص می دهیم به کلام امیرالمومنین علیه السلام که فرمودند:
«چنان منزلتی در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داشتم که هیچ یک از خلائق، آن منزلت را نداشت.»(3)
این روایت را احمد نقل کرده و شاکر سندش را تصحیح نموده است.(4)
ابن خزیمه نیز در صحیحش آورده.(5)
همچنین ضیاء مقدسی در صحیح خود آورده و عبدالملک بن دهیش سندش را حسن دانسته است.(6)
قریب
به مضمون این حدیث را نسائی به نقل از عبدالله بن نجی در خصائص امیرالمومنین علیه السلام آورده و محققش احمد میرین البلوشی سندش را حسن دانسته است.(7)
ص: 269
ص: 270
ص: 271
عکس
ص: 272
یکی از مهمترین عللی که حق و باطل را بر عامه مشتبه ساخته و مانع از پذیرش افضلیت امام علی علیه السلام شده، احادیث ساختگی در فضیلت خلفای ثلاثه است که تعدادشان نیز کم نیست.
ابن تیمیه می نویسد:
«مردم احادیث دروغین بسیاری بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسته اند در اصول، احکام، زهد و فضائل و احادیث بسیاری در فضیلت خلفای چهارگانه و معاویه ساخته اند.»(1)
ابن حجر ضمن جعلی دانستن بسیاری از این روایات، درباره ی ریشه ی پیدایش اینگونه احادیث می نویسد:
«سزاوار است بر كتابهایى كه ريشه ندارد، كتابهاى فضائل را افزود؛ چون اينها پر از احاديث ضعيف و ساخته شده است... اما فضائل ساختگى از حد شمارش خارج است. چون رافضه در فضل اهل بيت حديث وضع كردند، جهّال و افراد نادان از اهل سنت نیز براى مقابله با آنان احاديث دروغ و جعلى در فضیلت معاویه، ابوبکر و عمر ساختند.»(2)
آنچه در این سخن حافظ ابن حجر عسقلاني مهم است، اعتراف او به جعلی بودن بسیاری از روایات فضائل شیخین و معاويه است؛ اما در مورد ریشه ی پیدایش این روایات، ادعای باطلی کرده است؛ چرا که منشأ پیدایش اغلب این روایات به زمان حکومت معاویه در شام و نیز زمان خلافت او بر می گردد که به خاطر تحریک مردم برای جنگ با حضرت علی علیه السلام ، روایاتی در فضیلت عثمان جعل نمود تا خون او را رنگین تر کند و جهت تضعیف و کمرنگ کردن جایگاه حضرت علی علیه السلام نیز دست به جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عمر و دیگر صحابه زد.
در کتاب سلیم بن قیس هلالی (متوفای قرن اول هجری) مطلبی آمده که جالب است. وی می گوید:
(( به امیرالمومنین علیه السلام خبر رسید که عمرو عاص در شام برای مردم خطبه خوانده و گفته است:
ص: 273
«پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا به عنوان رئیس لشکرش فرستاد و ابو بکر و عمر هم در آن لشکر بودند، و من چنین گمان کردم که مرا به خاطر احترامی که نزد او دارم فرستاده است. وقتی بازگشتم، گفتم: «یا رسول الله، کدام یک از مردم نزد تو محبوب ترند؟» گفت: «عایشه!» گفتم: «از مردان؟» گفت: «پدرش.»(1)
ای مردم، این علی است که درباره ی ابو بکر، عمر و عثمان بدگویی می کند، در حالی که خودم از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: «خداوند حق را بر زبان و قلب عمر زده است!» و درباره ی عثمان فرمود: «ملائکه از عثمان حیا می کنند!» و از علی شنیدم وگرنه گوش هایم کر شوند که در زمان عمر چنین روایت می کرد: «پیامبر در حالی که ابو بکر و عمر پیش می آمدند نگاهی به آنان کرد و گفت: «یا علی، اینان دو پیرمردهای اهل بهشت از اولین و آخرین هستند مگر پیامبران و مرسلین، و این مطلب را به آن دو مگو که هلاک می شوند!
امیرالمومنین علیه السلام به پا خاست و فرمود: «تعجب است از طاغیان اهل شام که سخن عمرو عاص را می پذیرند و او را تصدیق می کنند! کار او در حدیث و دروغ گفتن و بی مبالاتی به آنجا رسیده است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دروغ می بندد، در حالی که آن حضرت او را هفتاد لعن نموده و همچنین رفیقش را که عمرو عاص مردم را به سوی او دعوت می کند (معاویه) در مواردی لعنت نموده است... .
امیرالمومنین علیه السلام در ادامه سخنانش فرمود: «چه مصیبتی که از کذابین و منافقین این امت دیده ام. گویا قاریان ضعیف العقیده قرآن و بسیار کوشا را می بینم که حدیث عمرو عاص را روایت می کنند و او را در این باره تصدیق می نمایند و بر ضد ما اهل بیت با دروغ او استدلال می کنند.
آیا ما می گوییم که بهترین این امت ابو بکر و عمر هستند و اگر بخواهم سومی را هم نام می برم؟! (روایتی که ابن تیمیه صدور آن از امیرالمومنین علیه السلام را متواتر می داند!) به خدا قسم عمرو عاص از سخنش درباره عایشه و پدرش جز رضایت معاویه قصدی ندارد، و او را با دروغ بستن به خداوند راضی کرده است. اما حدیثی که عمرو عاص گمان دارد از من شنیده است، هرگز! قسم به خدایی که دانه را شکافت و مردم را آفرید، او می داند که یقینا بر من دروغ می بندد و خداوند چنین سخنی را پنهانی و آشکارا از من نشنیده است.
خدایا، عمرو عاص و معاویه را به خاطر بستن راه تو و نسبت دروغشان به کتاب تو و پیامبرت و کوچک شمردن پیامبر و نسبت دروغشان به او و به من، لعنت فرما.
سليم گوید: معاويه قاريان و قاضيان شام را فراخواند و به آنان اموالى بخشيد و در بخش ها و شهرهاى شام پراكندشان تا روايات دروغين را نقل كنند و احاديث باطل را بسازند و به مردم بگويند كه: على علیه السلام عثمان را
ص: 274
كشته و از ابو بكر و عمر هم بيزارى جسته و معاويه به خون خواهى عثمان برخاسته و ابان پسر عثمان و ديگر فرزندان عثمان همراه او هستند، تا آنجا كه شاميان را به خويش مايل كرد و متحد شدند.
معاويه بيست سال چنين رفتار نمود؛ در سراسر قلمرواش همين سياست را اعمال مى كرد تا آنجا كه حراميان شام و ياران باطل بر سر سفره طعام و شرابش گرد آمدند، آنان را اموال زياد و زمين هاى بسيار بخشيد و طعام و شراب بسيار داد تا كه كودكان بر اين سياست بزرگ شدند و كهنسالان پيرتر گرديدند و تازيان بيابان گرد نزد او كوچ كردند. شاميان لعن بر شيطان را ترک كردند و گفتند: لعن على قاتل عثمان بايد كرد! و نادانان امّت و پيروان پيشوايان گمراه و دعوتگران به دوزخ بر اين سنّت بار آمدند. خداى ما را بس است كه او خوب وكيلى است! و اگر خداوند مى خواست همه را به راه راست گرد مى آورد، ولى خدا آنچه خواهد كند.))(1)
همانطور که سلیم گفته، معاویه بعد از به خلافت رسیدن نیز این روشش را ترک نکرد و احادیث بسیاری وضع نمود.
ابو الحسن مدائنی (متولد سال 132 ه- و متوفای 224 ه-) که ذهبی از او با عناوینی چون «العلامة الحافظ الصادق» یاد کرده و آگاهی اش به سیره ها، مغازی، انساب و روزگار عرب را ستوده و او را در آنچه نقل می کند راستگو و عالی الإسناد، عالم به فتوح، مغازی و راست گفتار در آنها دانسته،(2)
در کتاب «الاحداث» خود نقل می کند که:
«معاویه بخش نامه ای برای همه کارگزاران خود صادر کرد که در آن آمده بود: "ذمه من از هرکس که چیزی از فضائل ابوتراب و اهل بیت او را نقل کند، برداشته شده است." و سخنوران در هر منطقه، بر منابر، علی علیه السلام را لعنت می کردند و از او تبری می جستند و به او و افراد خاندانش دشنام می دادند.
در آن هنگام، گرفتارترین مردم، کوفیان بودند که در آن شهر، شیعیان از همه جا بیش تر ساکن بودند. معاویه، زیاد بن سمیه را به حکومت کوفه گماشت و بصره را هم ضمیمه آن کرد. او نیز -که به شیعیان آشنا بود و به روزگار حکومت علی علیه السلام خود از آنان شمرده می شد- ایشان را به سختی تعقیب کرد و آنان را زیر هر سنگ و کلوخ که یافت، کشت و شیعیان را به بیم انداخت؛ او دست ها و پاها را می برید و به دیده ها میل می کشید
ص: 275
و آنان را بر تن های درختان خرما بر دار می کشید تا جایی که ایشان را از عراق بیرون راند و پراکنده ساخت و در عراق هیچ شیعه نام آوری باقی نماند.
آنگاه معاویه به همه کارگزاران خویش در سراسر منطقه حکومتش نوشت: "گواهی هیچ یک از شیعیان علی و اهل بیت او را مپذیرید و نوشت: بنگرید که شیعیان و دوستان و هواداران عثمان را در منطقه حکومت خود و کسانی را که فضائل و مناقب او را نقل می کنند، گرامی دارید و به خود نزدیک سازید و جایگاه نشستن آنان را به خود نزدیک تر قرار دهید و آن چه را که هر یک از ایشان روایت می کند، همراه نام خود و پدر و عشیره اش برای من بنویسید." آنان نیز چنان کردند.
چون معاویه برای آنان پول، جامه، پاداش و زمین می داد، در بیان فضائل و مناقب عثمان زیاده روی کردند و از ایشان میان عرب و موالی شایع شد و به سبب چشم و هم چشمی برای رسیدن به دنیا و منزلت، در هر شهر و دیار، این موضوع رایج شد. آن چنان که هیچ گمنام و فرومایه ای که در فضیلت و منقبت عثمان روایتی نقل می کرد و پیش یکی از کارگزاران معاویه می آمد، نبود مگر اینکه نامش را در دیوان می نوشت و او را به خود نزدیک می ساخت و شفاعتش را می پذیرفت؛ و مدت ها چنین بودند.
معاویه سپس به کارگزاران خود نوشت: "حدیث درباره عثمان فراوان در هر شهر و هر سو پراکنده شده است. اینک چون این نامه من به شما رسید، مردم را به جعل روایت در مورد فضائل صحابه و خلفای اُولی (ابوبکر و عمر) فرا خوانید و هیچ خبری را که هرکس از مسلمانان درباره علی نقل می کند، رها مکنید مگر این که نظیر آن را برای صحابه بسازید و پیش من آورید که این کار برای من خوش تر و مایه چشم روشنی بیش تر من است و حجت و برهان ابوتراب و شیعیان او را بیشتر درهم می شکند تا آن که مناقب و فضائل عثمان را روایت کنید."
چون این نامه برای مردم خوانده شد، اخبار بسیاری که ساخته و پرداخته بودند و خالی از حقیقت بود، در مناقب صحابه منتشر شد و مردم در این مورد چندان کوشیدند که اندک اندک روی منابر گفته شد و به مکتب داران القاء می شد که بسیاری از روایاتی از این دست را به کودکان و پسر بچه ها آموزش دهند؛ آنان نیز چنان کردند و همان گونه که قرآن را به آنان می آموختند، آن روایات را هم آموزش دادند. سپس کار به آن جا کشید که به دخترکان و زنان خدمتگزار و وابستگان خود نیز آموزش دادند و سال ها بدین گونه گذشت.
معاویه سپس بخش نامه ای به همه کارگزاران خویش در همه شهرها نوشت: "بنگرید در مورد هرکس که با دلیل ثابت شد علی و اهل بیت او را دوست می دارد، نامش را از دیوان حذف کنید و مقرری سالیانه و عطای او را ببرید. همراه این بخش نامه، نامه دیگری هم بود که: هرکه را به دوستی این قوم (علی و اهل بیت او) متهم می دانید شکنجه دهید و خانه اش را ویران سازید."
ص: 276
بلا و گرفتاری در هیچ جا بیش تر و دشوارتر از عراق نبود، به ویژه کوفه، و چنان شد که مردی از شیعیان علی علیه السلام اگر کسی پیشش می آمد که به او اعتماد داشت، او را به خانه و حجره خود می برد و در خانه پس از آن که او را سوگندهای استوار می داد، در حالی که از خدمتگزار و برده خود می ترسید، راز و حدیث خود را به وی می گفت.
بدین گونه بسیاری از احادیث مجعول و بهتان، رایج و منتشر شد و فقیهان و قاضیان و والیان بر این روش بودند و از همه مردم، گرفتارتر به این شوربختی، قاریان ریاکار و سست بنیادهای فریب کاری بودند که خود را زاهد و خاشع نشان می دادند و برای بهره گیری از والیان، احادیثی جعل می کردند. والیان هم جایگاه نشستن آنان را به محل خود نزدیک می ساختند و به منزلت و اموال و املاک می رسیدند، تا آن که این احادیث و اخبار به دست دیندارانی رسید که هرگز دروغ و بهتان را حلال نمی شمردند، ولی چون گمان می کردند که آن ها برحق و صحیح هستند، پذیرفتند و روایت کردند، و اگر می دانستند آن احادیث باطل است، هرگز روایت نمی کردند و به آن معتقد نمی شدند. کار همین گونه بود و چون حسن بن علی علیهما السلام رحلت فرمود، گرفتاری و فتنه افزون شد و از شیعه و آن گروه از مردم هیچکس باقی نماند جز آن که در زمین، سرگشته و بر جان خویش بیمناک بود.»(1)
ص: 277
ابن ابی الحدید معتزلی از ابوجعفر اسکافی (متوفای 240 ه-) چنین نقل می کند:
«شیخ ما ابوجعفر اسکافی می گوید: ... همه مردم می دانند که دولت و زور و قدرت طرفدار سخنان ایشانند و همه کس می داند که شیوخ و علما و امیران چه قدرتی داشته اند و سخنان عثمانیان آشکار و قدرت ایشان پیروز بوده است. از کرامت حکومت برخوردار بوده اند و تقیه هم نداشته اند. وانگهی چه جوایزی تعیین میکردند که افراد اخبار و روایاتی در فضیلت ابوبکر نقل کنند و بنی امیه هم در این باره بسیار تأکید داشتند و محدثان هم برای رسیدن به آنچه در دست بنی امیه بود چه بسیار احادیث که ساختند و پرداختند. بنی امیه در تمام مدت حکومت خود برای به فراموشی سپردن نام علی علیه السلام و فرزندانش و خاموش کردن پرتو ایشان از هیچ کوششی فروگذار نبودند و همواره فضائل و مناقب و سوابق ایشان را پوشیده می داشتند...»(1)
ابن قتیبه دینوری (متوفای 279 ه- ) نیز در کتاب «الاختلاف فی اللفظ» می نویسد:
«... بسیاری از محدثین از این که فضائل علی علیه السلام را نقل کنند خودداری کرده اند و به جمع فضائل عمروعاص و معاویه پرداخته اند و گویی منظورشان (از نقل این احادیث) خود عمرو بن عاص و معاویه نبوده؛ بلکه منظورشان علی علیه السلام بوده است (یعنی به منظور تضعیف جایگاه امیرالمؤمنین این کار را کرده اند)... .»(2)
ص: 278
لازم به ذکر است که جعل حدیث در تنقیص مقام والای امیرالمومنین علیه السلام که جز با بالا بردن مقام خلفای سابق و دشمنان آن حضرت میسر نمی شد، در زمان بنی عباس؛ به خصوص متوکل ناصبی (متوفای 247 ه-) که معاصر با متقدمین محدثین اهل سنت؛ از جمله ابن ابی شیبه، احمد بن حنبل، بخاری، مسلم و... بوده است نیز ادامه یافت.
محمد زاهد کوثری که از محققان مشهور اهل سنت است، در تحقیق کتاب ابن قتیبه دینوری، در پاورقی مطلب فوق می نویسد:
«متوکل عباسی نسبت به علی کرم الله وجهه انحراف داشت و به همین دلیل تمامی نواصب و منحرفین از ایشان، به سمت او گرایش پیدا کردند و فضایی برای آنها فراهم شد که به ترویج روایات خود پرداختند و این امر تا جایی پیش رفت که خوارج بعد از قرن ها که به خاطر بغض علی کرم الله وجهه مهجور بودند، نزد اهل حدیث آبرومند شدند.»(1)
آنها آنقدر آبرومند شدند که حافظ ابن حجر آن ها را راستگو و دین دار شمرده و گفته است:
«بيشتر كسانی كه ناصبی دانسته شده اند مشهور به صدق لهجه و تمسک به امور دينی اند، بر خلاف كسانی كه به رفض توصيف شده اند كه غالب آنها دروغگو هستند و در اخبار ورع ندارند.»(2)
اهل سنت هرچند می دانند و قبول دارند که روایات بسیاری در فضیلت خلفایشان جعل شده؛ اما با اعتماد به علم رجالشان، روایات غربالگری شده در فضیلت آنان توسط عالمانشان بر مبنای این علم رجال را صحیح می دانند.
بررسی تک تک این احادیث ساختگی، خارج از حوصله ی این کتاب است؛ اما در اینجا به اختصار به چند نکته در رابطه با اشکالات علم رجال اهل سنت اشاره می کنیم و سپس از باب نمونه، به نقد و بررسی چند روایت مهم و مشهور در رابطه با افضلیت خلفا می پردازیم.
ص: 279
طبق علم رجال اهل سنت، دشمنی با اهل بیت علیهم السلام جرح و قدحی برای راویان محسوب نشده و بسیارند راویانی که با اهل بیت علیه السلام می جنگیدند و یا دشنامشان می دادند، اما از نظر رجالیون عامه ثقه به شمار می آیند و احادیثشان از نظر سندی صحیح شمرده می شود!
مانند حریز بن عثمان که شعیب الارنؤوط در مورد وی می نویسد:
«حریز بن عثمان الرحبی به شدت ناصبی بود، عمرو بن علی گوید: همواره علی علیه السلام را تنقیص می کرد و به او فحش می داد، و حافظ به حدیث او بود (!!). و در جای دیگر گوید: ثبت بود، ولی شدیدا به علی علیه السلام میتاخت، و با این حال، جمهور پیشوایان توثیقش کرده اند، و بخاری و مسلم نیز در صحیح هایشان از او روایت نقل کرده اند. و ذهبی در کتاب میزان الاعتدال گوید: متقن و ثبت، ولی مبتدع بود. و در کتاب الکاشف گوید: ثقه و ناصبی است. و در کتاب الدیوان گوید: ثقه است، ولی ناصبی مبغض بود.»(1)
جالب اینکه، دکتر بشار عوّاد معروف، از محققین معاصر و از همکاران شعیب الارنؤوط، هنگامی که با توثیقات حریز بن عثمان توسط علمای عامه مواجه می شود، اظهار تعجب می کند و می نویسد:
«به خدا قسم در باورم نمی گنجد کسی که به امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام توهین و جسارت می کند، چگونه ممکن است ثقه و در صراط مستقیم باشد؟ از گزافه گویی ها به خدا پناه می برم.»(2)
این موضوع آنقدر در نزد اهل سنت بی اهمیت است که ابوالحسن عجلی (متوفای 261 ه-) که از عالمان رجال اهل سنت است، عمر بن سعد – قاتل امام حسین علیه السلام - را نیز ثقه دانسته است!(3)
ص: 280
در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم طبق روایات صحیح ، دشمنان اهل بیت علیهم السلام را جهنمی(1) و منافق(2)
دانسته اند و از ویژگی های منافقین، دروغگویی است.(3)
از آنجایی که روایات فضائل خلفا را همان کسانی جعل کرده اند که ناصبی بوده و در نزد اهل سنت، ثقه به شمار می آیند (آن هم اغلب با توثیق حدسی از روی روایات خوشایند آن ها، نه توثیق حسی)(4)؛ لذا در نقد این روایات باید از راه بررسی متن روایات و تعارضشان با روایات صحیح السند دیگر وارد شد، نه از راه بررسی سندی.
نمونه ی چنین احادیث ساختگی در فضیلت خلفا، حدیث «اَبُوبَکْرُ وَ عُمَرُ سَیِّدا کُهُولِ اَهْل الْجَنَّهِ» و روایت «خَيْرَ اَلْأُمَّةِ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ» از زبان حضرت علی علیه السلام است که هرچند علمای اهل سنت طبق قواعد نادرست رجالی شان، سندشان را معتبر دانسته اند؛ اما با بررسی متن روایات، ساختگی بودن آنها روشن میشود.
ص: 281
مخالفین و دشمنان اهل بیت علیهم السلام در مقابل حدیث متواتر «اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ [وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا]»(1)
حدیث «اَبُوبَكْرُ وَ عُمَرُ سَيِّدا كُهُولِ اَهْل الْجَنَّةِ» را برای ابوبکر و عمر جعل نموده اند و بدین وسیله افضلیت امامان حسنین علیهما السلام و امیرالمومنین علیه السلام را که در ادامه ی آن حدیث مطرح شده، زیر سوال می بردند.
ما در پاسخ به این اشکال، ابتدا خلاصه ی پاسخ سایت "جامع فتاوای اهل سنت و جماعت" که از سایتهای مشهور استفتاء مخالفین است، به پرسشی در خصوص تعارض حدیث سیادت شیخین بر کهول اهل بهشت با حدیث جوان بودن اهل بهشت را ذکر و سپس آن را بررسی می کنیم.
خلاصه ی پاسخ این سایت چنین است:
1. تعارضی بین این دو روایت وجود ندارد؛ زیرا منظور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از «سیدا کهول اهل الجنة بودن ابوبکر و عمر» این است که آن دو، سیدا کهول مومنان دنیا هستند که در سن کهولیت از دنیا می روند و به صورت جوانی، وارد بهشت می شوند!
2. چون اهل بهشت؛ از جمله انبیا و به خصوص نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در بهشت به صورت جوان خواهند بود، و امکان ندارد که امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور آنان باشند، پس روشن می شود که منظور از حدیثهای "سیدا شباب اهل الجنه" و "سیدا کهول اهل الجنة" همان است که گفته شد!(2)
پاسخ را در قالب چند نکته بیان می کنیم:
نکته ی اول: اگر منظور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنطور بود که پاسخگو مدعی شده، در آن صورت باید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمودند: سیدا کهول یا شباب اهل الارض، نه الجنة !!
نکته ی دوم: امام حسن مجتبی علیه السلام در سن 47 سالگی(3)
و امام حسین علیه السلام نیز در سن 57 سالگی(4) از دنیا رفته اند؛ لذا آن دو، در جوانی از دنیا نرفته اند و این قرینه ی قوی است بر اینکه منظور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همان است که خودشان فرموده اند، نه آنطور که پاسخگوی وهابی مدعی شده.
ص: 282
بهشت چندین سرور دارد، همانطور که در همین حدیث "سیدا شباب اهل الجنة" از دو نفر از آنان نام برده و در حدیث دیگر به سیادت حضرت زهرا علیها السلام بر زنان اهل بهشت اشاره شده است؛ لذا از آنجایی که افضلیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم با دلیل قطعی ثابت شده، عموم کلام نبوی شامل خود حضرت نمیشود؛ مانند این آیه که خداوند می فرمایند: اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ.) (زمر: 62) که اگر عموم کلام، مطلقا شامل گوینده ی آن نیز باشد، لازم می آيد كه خداوند خالق خودش نيز باشد.
حضرت علی علیه السلام نیز در همین حدیث با قید "وأبوهما خیر منهما" از این عمومیت خارج می شود.
به عقیده ی شیعه، اهل بیت علیهم السلام ؛ از جمله امام حسن و امام حسین علیهما السلام بر تمام انبیا بجز حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم برتری دارند و این حدیث، همین عقیده را ثابت می کند و دلیلی برای استبعاد وجود ندارد.
مضمون این اعتقاد شیعه در روایتی که ألبانی آن را تصحیح کرده نیز آمده است، آنجا که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم با اشاره به آل عبا علیه السلام فرمودند: «ما [آل عبا] در روز قیامت در مکان واحدی هستیم.»(1)
از آنجایی که با پذیرش جوان بودن اهل بهشت، هر گونه راه فرار از پذیرش دلالت حدیث سیادت امام حسن و امام حسین علیهما السلام و برتری امیرالمومنین علیه السلام بر تمام اهل بهشت (غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ) بر مخالفین بسته می شود؛ لذا ممکن است عده ای از آنان این مطلب را از اساس منکر شده و نپذیرند. از این رو لازم شد که این موضوع را نیز از روایات معتبر اهل سنت به اثبات برسانیم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اهل بهشت داخل آن می شوند، در حالی که عریان هستند، بدن شان بی مو، صورتشان نورانی، موی سرشان پیچیده و چشم هایشان سرمه کشیده و همه آنها سی و سه ساله هستند.»
این روایت را ترمذی در سننش نقل کرده و حسن دانسته و برنامه جوامع الکلم نیز حکم به حسن بودن سندش داده است.(2)
ص: 283
ألبانی در کتاب سلسلة الأحادیث الصحیحة به این حدیث اشاره کرده و سپس گفته است:
«ترمذی تحسینش کرده و آن صحیح است با مجموع طرق و شواهدش و من آن را در کتاب "التعلیق الرغیب" بیان کرده ام. یادآوری: من این حدیث را در بعضی از تألیفاتم مانند "غایة المرام" تخریج کرده و آن را حسن دانسته ام، ولی الان با این حدیث صحیح به قوتش افزوده شد، با وجود آنچه که در تفسیر آیه ی (إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً ) آمد.»(1)
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اهل بهشت بدنى كم مو و چهره اى بى مو و چشمانى سرمه كشيده دارند. جوانى شان از بين نمى رود و جامه هايشان فرسوده نمى شود.»
ترمذی با سند حسن طبق حکم برنامه جوامع الکلم و خودش(2)
و ابو محمد الدارمی طبق نظر حسین سلیم اسد.(3)
دارمی در سننش با حکم حسین سلیم اسد بر جیّد بودن سندش.(4)
روزی پیر زنی به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا رسول الله، دعا کنید که خداوند مرا به بهشت داخل کند. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به مزاح فرمودند:«لَا تَدْخُلُ الْجَنَّةَ عَجُوزٌ» یعنی: زن پیر به بهشت داخل نمی شود. پیرزن گریان شد؛ پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بله، زن پیر در حالت پیری به بهشت داخل نمی شود، بلکه نخست جوان می شود و سپس داخل بهشت می شود. آیا آیه ی قران را نخوانده ای که می فرماید: (إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنشاءً فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَارًا) (واقعه: 35 و 36) یعنی: «که ما آنان را با آفرینشی ویژه آفریدیم؛ پس آنان را همواره دوشیزه قرار داده ایم.»
این روایت را ألبانی در کتاب سلسلة الأحادیث الصحیحة آورده است.(1)
ص: 285
ابن تیمیه ادعا کرده که به تواتر با بیش از هشتاد وجه از حضرت علی علیه السلام نقل شده است که بر منبر کوفه فرمودند: «بهترین این امت بعد از پیامبرش، ابوبکر است و سپس عمر.»(1)
در پاسخ به این ادعا، چند نکته گفتنی است:
با تحقیقی که در کتب اهل سنت انجام دادیم، در نهایت به این نتیجه رسیدیم که این حدیث گاه با قید منبر کوفه (با الفاظ مختلف) و گاه بدون ذکر آن (با الفاظ و قراینی که نشان می دهد به منبر کوفه مربوط است)، مجموعا از کمتر از ده نفر نقل شده که بجز طریق عبد خير بن يزيد الهمداني و أبو جحيفة (وهب بن وهب السوائي) عمده طرق آن، منفردند و اشکال سندی دارند.
این حدیث با قید و بدون قید منبر کوفه، مجموعاً از شش نفر با سند معتبر نقل شده است که عبارتند از:
1 و 2. عبد خیر و ابو جحیفه.
3. نزال بن سبره: با سند حسن در کتاب فضائل الصحابه احمد.
4. عبدالله بن سلمه: روایت ابن ماجه با سند معتبر. البته این روایت قید منبر کوفه را ندارد. ابن عساکر دو روایت با سندهای نسبتا معتبر نقل کرده که در یکی وی قید می کند که حضرت علی علیه السلام روی منبر این سخن را فرمود.
5. علقمه بن قیس: روایت احمد در مسند با سند صحیح یا قوی.
6. ابو موسی اشعری: روایت طبرانی با سند حسن.
لذا با این حساب، خبری از تواتری که ابن تیمیه ادعا کرده (80 طریق) نیست و پیروانش چشم و گوش بسته، سخن او را تکرار می کنند!
یکی از پیروان مکتب سقیفه در مفصل ترین تحقیقی که روی طرق این حدیث انجام داده، در نهایت به این نتیجه رسیده است که این حدیث از 29 نفر از تابعین و 7 نفر از صحابه از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است!
ص: 286
اما باید توجه داشت که:
اولا: این تحقیق، شامل هر حدیثی با مضمون متن کلام نسبت داده شده به حضرت علی علیه السلام در منبر کوفه است!! در حالی که ما به دنبال بررسی صحت و سقم رویدادی هستیم که امیرالمومنین علیه السلام در منبر کوفه در میان خطبه ای، این سخن را فرموده باشند؛ چون تنها آنچه که تواتر را در این حدیث می تواند محقق سازد، اشتراک راویان در زمان و حداقل در مکان ایراد این کلام است. و الا نقل این سخن از حضرت در مکانها و زمان های دیگر، جزء احادیث آحاد است؛ مانند حدیثی که از محمد بن حنفیه نقل شده که مربوط به گفتگوی خصوصی است.
برای این که موضوع روشن شود، مثالی می زنم. فرض کنید سه نفر نزد قاضی می روند و شهادت می دهند که با چشمان خودشان دیدند که آقای زید در پارک الف شهر تهران با خانمی به نام اسماء زنا کرد! اگر نفر چهارم نیز همین شهادت را بدهد با این تفاوت که بگوید در پارک ب این اتفاق افتاد، در این صورت نه تنها شهادتشان قبول نمی شود، بلکه به دستور قاضی هر چهار شاهد شلاق می خورند! حتی قید زمان نیز در شهادت مهم است؛ چرا که اگر هر چهار شاهد بگویند که این اتفاق در پارک الف شهر تهران افتاد با این تفاوت که سه شاهد اول بگویند در روز جمعه این اتفاق افتاد و شاهد چهارم بگوید این اتفاق مربوط به روز شنبه است، در این صورت نیز هر چهار شاهد حد می خورند!
بنابراین برای ثبوت ادعای ابن تیمیه مبنی بر تواتر این قضیه، می بایست روایاتی را مورد استناد قرار داد که قید کرده باشند حضرت در منبر کوفه این کلام را فرموده و شاید حتی لازم باشد که راویان زمان ایراد آن را نیز قید کرده باشند، هر چند در کتب مصطلح الحدیث شرط نشده باشد؛ مانند واقعه ی غدیر خم و حدیث غدیر که راویان، مکان و زمان صدور سخن را قید کرده اند.
ثانیا: در این تحقیق نام هشت نفر از کسانی لیست شده که سال ها بعد از شهادت امیرالمومنین علیه السلام به دنیا آمده اند و یا جزء کسانی بوده اند که ثابت شده از حضرت علی علیه السلام حدیثی نشنیده اند! راویانی مانند:
1. ابراهیم نخعی: متولد سال 46 ه- !
2. ابو اسحاق سبیعی: متولد سال 33 ه- که گفته شده تنها امیرالمومنین علیه السلام را دیده و از ایشان حدیث نشنیده است. جالب تر اینکه وی این حدیث را با واسطه نیز نقل کرده است!
3. شعبی: ابن عساکر این روایت را به صورت معنعن از شعبی از حضرت علی علیه السلام نقل کرده است. بنا بر نظر علمای اهل سنت، شعبی حدیثی از حضرت علی علیه السلام نشنیده است. از سوی دیگر، همین روایت را شعبی با ذکر واسطه هایی نقل کرده؛ لذا خود شعبی این کلام را از حضرت علی علیه السلام نشنیده است!
ص: 287
4. قاضی شریک بن عبدالله: لالکائی این روایت را از وی نقل کرده؛ اما او به صورت مرسل روایت را به حضرت علی علیه السلام نسبت داده؛ زیرا وی حدود چهل سال بعد از شهادت امیرالمومنین علیه السلام به دنیا آمده است.
5. طلحه بن مصرف: ابن عساکر این روایت را از وی نقل کرده؛ اما او به طور قطع حضرت علی علیه السلام را ندیده است!
6. عبدالرحمن بن الاصبهانی: روایت را ابن عدی نقل کرده که علاوه بر اشکال رجالی، انقطاع نیز دارد؛ زیرا عبدالرحمن بن الاصبهانی از حضرت علی علیه السلام حدیث نشنیده است.
7. هارون بن سلمان الفراء: دولابی این روایت را از طریق ابو نعیم فضل بن دکین از وی نقل کرده؛ اما با توجه به اینکه ابونعیم (شاگرد هارون) متولد سال 130 ه- است، روشن می شود که سند روایت انقطاع دارد؛ زیرا بین تولد شاگرد راوی این روایت و شهادت حضرت علی علیه السلام در سال 40 ه- ، 90 سال فاصله است!
8. وهب بن اسماعیل: وی شیخِ عبدالله بن سعید الاشج است که روایت را با دو واسطه از طریق عبد خیر نقل کرده؛ اما محقق وهابی به اشتباه این راوی را هم جزء کسانی حساب کرده که پای منبر حضرت علی علیه السلام این سخن را از ایشان شنیده است!!
ثالثا: بیشتر طرق این حدیث که محقق وهابی نام راویانش را لیست کرده، اشکال سندی دارند و صدور این سخن از آنان ثابت نمی شود که اجمالا بیان می کنیم:
ابوهریره: خطیب بغدادی با سند ضعیف طبق حکم بشار عواد معروف.
انس بن مالک: ابن عساکر با سند موضوع.
عبدالله بن عباس: ابن حبان و ابن المقری با سند ضعیف.
ابو سعید خدری: روایت وی مربوط به گفتگوی خصوصی است و سندش هم ضعیف است.
ابو حازم: وی ظاهرا مجهول است و سند روایت ابن عساکر که به وی می رسد، معتبر نیست.
ابو حکیمة: در سندش راوی مجهول الحال وجود دارد.(1)
ص: 288
ابو مجلز: سند روایتش را محقق کتاب الطیوریات(1)
تضعیف کرده است.
ابو مخلد: که در واقع همان ابو مجلز است؛ زیرا سند روایت ابن عساکر، همان سند دولابی است که گفتیم ضعیف است.
ابو هلال العتکی: روایت وی را ابن عساکر یکبار به صورت گفتگوی خصوصی نقل کرده که خارج از بحث منبر کوفه است و بار دیگر نیز با سند دیگری که در اواخرش مشترک با سند قبلی است نقل کرده که مربوط به منبر است. این روایت از طریق خالد بن سلمه بن عاص که از نواصب بوده از پسر ابو موسی اشعری (ابو برده) از ابو هلال العتکی که ظاهرا مجهول است نقل شده است.
حارث: روایت را ابن عساکر با این طریق نقل کرده که سندش ضعیف است.
زر بن حبیش: روایت را ابو نعیم با سند ضعیف از وی نقل کرده است.
زید بن وهب: روایت را ابن عساکر با سند ضعیف از وی نقل کرده است.
سوید بن غفله: روایت را ابن عساکر با سند ضعیف از وی نقل کرده است.
قاضی شریح: روایت را خطیب بغدادی با سند ضعیف از وی نقل کرده است.
عبدالرحمن بن ابی لیلی: روایت را ابو نعیم اصفهانی از طریق داود بن زبرقان کذاب نقل کرده است!
علی بن ربیعه الوالبی: عبدالله بن احمد در السنة با سند ضعیف.
علی بن شعبه: همان علی بن ربیعه است و سند نیز همان سند عبدالله بن احمد است.
عزیز بن مکنف: روایت دارقطنی با سند موضوع از طریق سیف بن عمر کذاب.
مسعده البجلی: روایت ابن عساکر با سند ضعیف. خود این راوی نیز مجهول است.
این لیست مجموعا شد 19 اسم و در حقیقت 17 نفر که هیچ کدام معتبر نیست!
گفتیم که مهمترین طرق این روایت، به ابو جحیفه و عبد خیر بر می گردد؛ اما روایات ابوجحیفه با یکدیگر تعارض جدی دارند که در اصل صدور این سخن، تشکیک وارد می کند.
ص: 289
ابو جحیفه ادعا می کند که این حدیث را وقتی که امیرالمومنین علیه السلام در بالای منبر کوفه فرموده، شنیده است؛ اما متن روایاتش با یکدیگر نمی خوانند و گاه یکدیگر را نقض می کنند:
روایت یکم: بیان این سخن در منبر به همه. نظر شعیب الارنؤوط: إسناده قوی.(1)
روایت دوم: بیان این سخن در منبر بعد از پرسش حضرت و پاسخ ابو جحیفه ! نظر ارنؤوط: إسناده قوی.(2)
روایت سوم: بیان این سخن خطاب به ابو جحیفه! نظر ارنؤوط: إسناده صحیح.(3)
روایت چهارم: بیان این سخن به ابو جحیفه در جای دیگر!(4) با سند صحیح طبق برنامه جوامع الکلم.(5)
ص: 290
با چشم پوشی از اضافات و اختلافاتی که در متن کلامِ نسبت داده شده به حضرت علی علیه السلام وجود دارد، به وضوح روشن است که احادیث بیان این سخن در منبر (حدیث دوم)، با حدیث چهارم در تضاد است؛ زیرا در حدیث دوم، حضرت علی علیه السلام از مردم می پرسد که افضل امت بعد از پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم چه کسی است؟ ابوجحیفه پاسخ می دهد: شما ای امیرالمومنین. اما امیرالمومنین علیه السلام نظر او را رد کرده و سپس آن سخن را می فرماید! اما در حدیث چهارم می بینیم که ابوجحیفه انگار تاکنون این مطلب را از حضرت امیر نشنیده و لذا می گوید که وقتی وارد بر حضرت امیر شدم، ایشان را با عنوان افضل هذه الامة بعد نبیها مخاطب قرار دادم؛ اما آن حضرت نظرم را رد کرده و سپس آن سخن را فرمودند!
اگر تقدم و تأخر زمانی این دو حدیث را عوض کنیم نیز همین اشکال و تعارض به حال خود باقی می ماند!
گفتیم که شروط افضلیت: سرآمد بودن در علم، شجاعت، عدالت و ایمان است؛ اما هیچ اثر و خبری از این ویژگی ها حتی در حد یک مسلمان عادی نیز در خلفا وجود نداشته است.(1)
با این حال با چه حساب و ملاکی این افراد به عنوان افضل امت معرفی شده اند؟!
بر اساس آیات قرآن و روایات معتبر اهل سنت و نظر بزرگان صحابه؛ از جمله امام حسن مجتبی علیه السلام در روز شهادت امیرمومنان علیه السلام ، ثابت شد که حضرت علی علیه السلام بدون شک افضل صحابه بودند.
این روایت در حالی بی شرمانه از جانب بعضی راویان ساخته و پرداخته شده و به حضرت علی علیه السلام نسبت داده شده است که آن حضرت نسبت به خلفا نظر منفی داشته اند و صراحتا ابراز کرده اند.
روایت یکم: حضرت علی علیه السلام ، ابوبکر و عمر را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن می داند!
مسلم در صحیحش روایت کرده است که عمر بن خطاب روزی در ایام خلافتش رو به عباس بن عبدالمطلب و حضرت علی علیه السلام کرد و گفت:
ص: 291
«وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وفات یافت، ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستم؛ پس شما دو نفر (علی و عباس عموی پیامبر) آمدید تا میراث پسر برادرت (رسول الله) و [تو ای علی] میراث زنت از پدرش را طلب کنید؛ پس ابوبکر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرد که فرمود: ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمی گذاریم جز صدقه.
پس شما دو نفر (علی و عباس) نظرتان این بود که ابوبکر دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن بود و خدا می داند که او راست گفت و تابع حق بود. پس چون ابوبکر فوت شد، من ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ولی ابوبکر شدم؛ اما نظر شما این بود که من دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن هستم؛ ولی خدا میداند که من راست میگفتم و درستکار، راشد و تابع حق بودم.»(1)
جالب اینکه بخاری از آوردن این حدیث به طور کامل، احساس خطر کرده و به جای عبارت «کاذبا آثما غادرا خائنا» از عبارت «کذا و کذا» استفاده کرده است.(2)
از آنجایی که حضرت علی علیه السلام و عباس، ابوبکر و عمر را دروغگو، گنهکار، حیله گر و خیانتکار می دانستند، به حدیث ابوبکر و شهادت عمر اعتماد نکردند و بعد از آنکه عثمان به خلافت رسید، به نزد او رفتند و میراث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مطالبه کردند!(3)
روایت دوم: امیرالمومنین علیه السلام خلفا را غاصب خلافت می دانند!
ص: 292
عمر بن شبه نمیری (متوفای 262 ه-) و طبری با اسانید معتبر روایتی طولانی درباره ی ماجراهای شورای شش نفره نقل کرده اند که پرده از بسیاری از حقایق آن بر می دارد؛ از جمله در قسمتی از این روایت آمده است که بعد از تسلیم خلافت به عثمان توسط عبد الرحمن بن عوف، بعد از رد سیره ی ابوبکر و عمر توسط امیرالمومنین علیه السلام و قبول آن توسط عثمان، امیرالمومنین علیه السلام خطاب به عبدالرحمن بن عوف فرمودند:
((برای مدتی دراز به او گذاشتی. این اولین روزی نیست که علیه ما همدست شدید؛ (پس صبرى نيكو میکنم و بر آنچه توصيف مى كنيد، از خداوند يارى مى خواهم.) (یوسف: 18) به خدا قسم، عثمان را خلیفه کردی تا آن را به تو بازگرداند و خدا (هر روز به کاری است.) (الرحمن: 29).
پس عبد الرحمن گفت: ای علی، بد گمان نباش؛ چرا که من نظر کرده ام و با مردم مشورت کرده ام؛ آن ها کسی را با عثمان برابر نمی گیرند.
پس علی علیه السلام خارج شد، در حالی که می فرمود: این نامه به سر خواهد رسید ... و فرمود:
«مردم به قریش می نگرند و قریش به همدیگر می نگرد و می گوید: اگر بنی هاشم بر شما خلافت یابند، هرگز از میانشان خارج نمی شود، ولی اگر در غیر آن ها از قریش باشد، آن را در میان خودتان دست به دست می برید.»))(1)
سند روایت ابن شبه نمیری را عبد الله الدویش در تحقیقش تصحیح کرده.(2) طبری نیز در تاریخش این روایت را با پنج سند که سه طریقش معتبر است، نقل کرده.(3)
روایت سوم: کراهت امیرالمومنین علیه السلام از دیدن عمر، مستبد دانستن ابوبکر و دفن شبانه ی همسرش.
بخاری و مسلم در صحیحشان از عائشه روایت کرده اند که گفت:
«... وقتی فاطمه علیها السلام متوجه این امر شد، بر ابوبکر غضبناک شد و با او قهر کرد و سخنی با وی نگفت تا از دنیا رفت. فاطمه علیها السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شش ماه زندگی کرد.
ص: 293
هنگامی که فاطمه علیها السلام وفات کرد، همسرش علی علیه السلام او را در شب دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد و خودش بر او نماز خواند.
تا زمانی که فاطمه علیها السلام زنده بود، علی علیه السلام دارای وجهه و آبرویی در نزد مردم بود. هنگامی که [حضرت] فاطمه علیها السلام وفات یافت، مردم از او رو برمی گرداندند.
پس طلب بیعت و مصالحه با او کرد و علی علیه السلام در آن مدت بیعت نکرده بود. پس علی علیه السلام کسی را به نزد ابوبکر فرستاد و گفت: بیا نزد ما و کسی را که از دیدن او کراهت دارم همراه خود نیاور و منظورش عمر بود. عمر گفت: به خدا قسم به تنهایی نزد آنها داخل نمی شوی. ابوبکر گفت: احتمال این نیست که کاری با من داشته باشند؛ به خدا قسم، نزد آنها می روم. پس ابوبکر بر آنها داخل شد. علی علیه السلام بر آنها شاهد و گواه گرفت و گفت: ما فضل تو را و آنچه را که خداوند به تو داده است شناختیم؛ و خیری را برای تو آرزو نکرده ایم مگر اینکه خدا آن را به تو داده است؛ و اما تو در امر خلافت، بر ما استبداد کردی ... .»(1)
تذکر: از آنجایی که این روایت، از عائشه دختر ابوبکر نقل شده (شهد شاهد من اهلها)، لذا آنچه را که برضد پدرش گفته، می پذیریم؛ اما آنچه را که به نفع او گفته، صرفاً ادعا حساب می کنیم.
روایت چهارم: مخالفت امیرالمومنین علیه السلام با خلافت ابوبکر.
بخاری در صحیحش از عمر بن خطاب روایت کرده است که گفت:
«زمانی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وفات یافت، انصار با ما مخالفت کردند و برای تعیین خلیفه ای جدید در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و نیز علی علیه السلام ، زبیر و همراهانشان با ما مخالفت کردند ... .»(2)
روایت پنجم: مخالفت امیرالمومنین علیه السلام با خلافت عمر.
«عایشه گوید: هنگامی که ابوبکر در آستانه ی مرگ قرار گرفت، عمر را جانشین خودش قرار داد؛ پس
ص: 294
علی علیه السلام و طلحه بر او وارد شدند و گفتند: چه کسی را خلیفه کردی؟ گفت: عمر را. گفتند: به پروردگارت چه خواهی گفت؟ گفت: آیا مرا از خدا می ترسانید؟! من به خدا و عمر از شما داناتر هستم. می گویم: بر آن ها بهترین اهلت را خلیفه کردم.»(1)
این روایت را ابن سعد با سند حسن نقل کرده است.(2)
در بعضی از روایات، به جای نام امیرالمومنین علیه السلام ، گفته شده: یکی از مهاجرین!
ابو الولید ازرقی (متوفای 250 ه-) از اسماء بنت عمیس روایت کرده است که گفت:
«مردی از مهاجرین بر ابوبکر وارد شد، در حالی که او بیمار بود؛ پس گفت: عمر را بر ما خلیفه کردی، در حالی که او الان که بر ما سلطنت ندارد بر ما ستم می کند؛ پس اگر پادشاه ما شود ستمگرتر خواهد بود. چه جوابی به خدا خواهی داد هنگامی که او را ملاقات کنی؟ ابوبکر گفت: مرا بنشانید و چنین کردند. پس گفت: آیا من را از خدا می ترسانی ؟! پس من زمانی که او را ملاقات کنم، می گویم: بهترین اهلت را برای آن ها خلیفه کردم.»(3)
ابن حجر رجال سند این روایت را ثقه داسته و دکتر محمد الشهری نیز سندش را تصحیح کرده است.(4)
ص: 295
روایت یکم: بلاذری با سند صحیح(1)
روایت کرده است که حضرت علی علیه السلام فرمودند: «احدی از این امت، [از ظلم و مصیبت] آنچه را که من دیدم ندید؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وفات یافتند و من احق مردم نسبت به این امر (خلافت) بودم؛ پس مردم با ابوبکر بیعت کردند و او نیز عمر را جانشین خودش کرد؛ پس من بیعت کردم و [به قضا و قدر الهی] رضایت دادم و تسلیم شدم؛ سپس مردم با عثمان بیعت کردند؛ پس من نیز بیعت کردم و تسلیم شدم و رضایت دادم، و آن ها اکنون بین من و معاویه شک دارند!!»(2)
همین روایت را عبدالله بن احمد بن حنبل در کتاب «السنة» نقل کرده، اما از نقل عبارت «وأنا أحق الناس بهذا الأمر» احساس خطر نموده و به جای آن، عبارت «فذكر شيئا» قرار داده است!
دکتر محمد سعيد سالم القحطاني در تحقیق کتاب السنة، همه ی رجال سند این روایت را ثقه دانسته است.(3)
ابن عساکر این روایت را با سندی دیگر نقل کرده است.(4)
ص: 296
ابن طاهر مقدسی نیز سند دیگری برای این سخن حضرت ذکر کرده است.(1)
روایت دوم: نسائی، ابن ابی حاتم، طبرانی، حاکم نیشابوری و ضیاء مقدسی با سند معتبر از ابن عباس روایت کرده اند که:«علی علیه السلام همیشه در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می گفت: ... قسم به خدا، من برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، ولی، وارث و پسر عموی ایشان هستم؛ پس چه کسی از من به او سزاوارتر است.»(2)
در کتاب فضائل الصحابه احمد با سند حسن (طبق نظر وصی الله)(3) از میمون روایت شده است که گفت:
«عمر [در سقیفه] به ابوبکر گفت: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنیم.
ابوبکر گفت: برای چه با من بیعت می کنید؟ به خدا سوگند، من با تقوا ترین و قوی ترین شما نیستم. باتقواترین شما سالم مولی ابو حذیفه و قوی ترین شما عمر است.»(4)
اما با این وجود بیعت را پذیرفت و در همان روزی که به خلافت رسید، به منبر رفت و در سخنرانی اش اعتراف کرد که همانا من اکنون حکمفرمای شما شدم، ولی بهترین شما نیستم!
ابن کثیر دمشقی می نویسد:
«ابوبکر پس از اینکه خدا را سپاس گفت و پیغمبرش را ستود، چنین گفت: ای مردم! همانا من اکنون حکمفرمای شما شدم، ولی بهترین شما نیستم؛ پس هرگاه در انجام امورتان خوب کار کردم، مرا یاری کنید و هر گاه بد کار کردم، مرا به راه راست راهنمایی کنید... این روایت سندش صحیح است.»(5)
ص: 297
ابو داود سجستانی نیز این روایت را نقل کرده و محققش در پاورقی سندش را جیّد دانسته است.(1)
بنا بر نقل ابن قیّم جوزیه، ابوبکر در زمان بیماری اش در آخرین روزهای حیاتش نیز به عدم افضلیتش اعتراف کرده است:
«عبد الرحمن بن عوف گفت: ابوبکر در بیماری اش که در آن فوت شد، گفت: من ولی امورتان شدم؛ اما بهترین شما نبودم و هر یک از شما بینی اش باد کرد از این که این امر (خلافت) برای او باشد.»(2)
ابن حزم آندلسی متوفای 548 ه- می نویسد:
«صحیح است که ابوبکر هنگامی که بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خلافت رسید، برای مردم خطبه خواند و گفت: ای مردم، من ولی شما شدم، در حالی که بهترین شما نیستم و و این مطلب از او صحیح است که وی این سخن را به طور علنی در میان جمیع صحابه گفت و کسی از آنها این مطلب را منکر نشد؛ پس دلالت میکند بر پذیرش سخن او و اختلافی نیست که در میان حاضرین در خطبه ی ابوبکر، کسی نبود که در موردش گفته شود برتر از ابوبکر است بجز علی، ابن مسعود و عمر ...
پس اگر کسی بگوید که ابوبکر این سخن را از باب تواضع گفته است، [در جواب] به او می گوییم:
این سخن به یقین باطل است؛ زیرا صدیق که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را به این اسم نامگذاری کرد (؟!) جایز نیست که دروغ بگوید و حاشا از او از آن و او جز حق و راست نمی گوید ... . و از جمله چیزهایی که روشن میکند ابوبکر این سخن - وليتكُمْ وَلست بِخَيْرِكُمْ – را از روی حق و صدق گفت و نه از باب تواضع، روایتی است که از ابو سعید خدری نقل شده است ... پس این ابوبکر است که فضائل خودش را هنگامی که در موردش درست باشد، ذکر می کند؛ پس اگر چنانچه افضل صحابه بود، به صراحت آن را می گفت و کتمانش نمی کرد، در حالی که خداوند او را از دروغ منزه ساخته است.»(3)
ص: 298
جمهور اهل سنت معتقدند که ابوبکر و عمر خلیفة الله نبودند! محیی الدین نووی شافعی می نویسد:
«از ابن ابی ملیکه نقل شده است که مردی به ابوبکر گفت: ای خلیفة الله! پس ابوبکر گفت: من [خلیفة الله نیستم، بلکه فقط] خلیفه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستم و به این خشنودم. و مردی به عمر بن عبدالعزیز گفت: ای خلیفة الله! پس او گفت: وای بر تو ... و امام قاضی القضاة ابو الحسن ماوردی بصری، فقیه شافعی در کتابش " الأحكام السلطانية " گفته است: ... جمهور علما از اطلاق خلیفة الله به خلفا منع کرده اند و قائلش را فاجر دانسته اند.»(1)
روایتی که نووی درباره ی خلیفة الله نبودن ابوبکر نقل کرده، آن را ابوبکر خلال در کتاب «السنة» نقل کرده و محققش دکتر عطیه الزهرانی سندش را صحیح دانسته است.(2)
از سوی دیگر، بنا بر روایات صحیح السندی که در کتب معتبر اهل سنت نقل شده، امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف طبق فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، خلیفة الله هستند.
روایت اول:
ثوبان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که فرمودند: «گنجى در نزد شماست که بر سر آن جنگى میان سه نفر از فرزندان پادشاهان اتفاق می افتد که هیچ یک در آن به پیروزى نمى رسند، سپس از سمت مشرق
ص: 299
پرچمهاى سیاهى پدیدار مى شود و با شما نبردى خواهند کرد که هرگز مانند آن اتفاق نیفتاده است... هنگامى که آن پرچم ها را دیدید، به هر وسیله اى که مى توانید هر چند از روى برف و یخ بگذرید، خود را به آنها رسانده و با ایشان بیعت نمائید؛ زیرا او خلیفه خدا، [حضرت] مهدى عج الله تعالی فرجه الشریف مى باشد.»(1)
این روایت را ابن ماجه در سننش آورده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است،(2) حاکم در مستدرکش آورده و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است.(3) ابوبکر بزّار(4)،
ابن کثیر(5)،
سیوطی(6)،
قرطبی(7)،
ِاشبیلی(8)
و بوصیری(9)
نیز سندش را تصحیح کرده اند.
روایت دوم:
سند اول:
احمد بن حنبل با سندش از سبیع روایت می کند که گفت: «مرا از کنار آبی به کوفه فرستادند تا چهارپا بخرم و به کناسه آمدیم که در آن مردی بود که گروهی دور او بودند و رفیق من برای چهارپایان رفت و من نزد آن مرد رفتم و او حذیفه بود. پس ، از او شنیدم که گفت:
یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ایشان، از خوبی می پرسیدند و من از بدی؛ پس گفتم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، آیا بعد از خوبی، بدی است، همانطوری که قبل از آن بود؟ فرمود: بله. گفتم: راه حفظ از آن چیست؟
فرمود: شمشیر -به گمانم ابو التیاح می گفت شمشیر. به گمانم [از حذیفه چنین نقل کرد و] گفت: گفتم که سپس چه چیزی است؟ فرمود: سپس آرامشی بر دخن است. گفتم سپس چیست ؟ فرمود: دعوت گران به
ص: 300
گمراهی. و فرمود: اگر در آن روز خلیفه ی خدا را در زمین دیدی همراه او باش، اگرچه بدنت از توان افتد و مالت گرفته شود و اگر او را ندیدی فرار کن، و لو در حالی که تنه ی درخت را گاز گرفته ای بمیری.
گفتم سپس چیست؟ فرمود: سپس دجال خروج می کند... .»(1)
سند این روایت را محقق کتاب مسند احمد، حمزه احمد الزین، تصحیح کرده(2) و شعیب الارنؤوط آن را حسن دانسته است.(3) ألبانی نیز این روایت را در کتاب سلسلة الأحادیث الصحیحة آورده است.(4)
سند دوم:
همین روایت را احمد در مسندش با طریقی دیگر نقل کرده، با این تفاوت که به جای «خلیفة الله»، «كان لله يومئذ في الأرض خليفة» آمده که هم معنا می باشند.(5)
سند این روایت را نیز حمزه احمد الزین تصحیح کرده(6)و
شعیب الارنؤوط آن را حسن دانسته است.(7)
روایت سوم:
ذهبی با ذکر سلسله سند، از عبد الله بن عمر نقل می کند که گفت:
ص: 301
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف خروج می کند، در حالی که بر سرش عمامه ای است که در آن ندا دهنده ای ندا در می دهد: این مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف خلیفه ی خدا است؛ از ایشان تبعیت کنید.»(1)
نتیجه گیری: با کنار هم گذاشتن این دو موضوع، برتری حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف بر ابوبکر و به طریق اولی بر عمر ثابت می شود، همانطور که ملا علی قاری حنفی می نویسد:
«در اطلاق «خلیفة الله» بر حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف دلالت واضحی است بر بزرگی شأن و جایگاه او و این، منقبتی عالی و رتبه ای جلی است و چه بسا مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف از صدیق (ابوبکر) از این حیث افضل باشد؛ چرا که به او خلیفه ی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گفته می شود، نه خلیفة الله.» (2)
عبدالرحمن سیوطی نیز می نویسد:
«ابن ابی شیبه در المصنف در باب مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف می گوید: ابو اسامه از عوف از محمد بن سیرین روایت میکند که می گوید: در این امت خلیفه ای است که ابوبکر و عمر بر او برتری ندارند. این سند، صحیح است.»(3)
جهت دفع استبعاد از خلیفة الله بودن امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف ، باید اضافه کنیم که این موضوع را روایات دیگر عامه نیز تأیید می کند.
روایت اول:
«ابو معبد از عبدالله بن عباس نقل می کند که گفت: روزها و شب ها سپری می شود تا اینکه جوانمردی از ما اهل بیت به ولایت می رسد که نه فتنه ها او را می پوشاند و نه او آن را می پوشاند. راوی می گوید: گفتم: ای ابن عباس، پیرهای شما از آن عاجر هستند، آن وقت جوان هایتان به آن می رسند؟! گفت: آن امر خداست؛
ص: 302
به هرکس که بخواهد می دهد.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتابش، وصی الله بن محمد عباس، سندش را تصحیح کرده است.(2)
روایت دوم:
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف از ما اهل بیت است و خدا کارش را یک شبه اصلاح می کند.»(3)
این روایت را ألبانی در زمره ی احادیث صحیح قرار داده و اسانیدش را ذکر کرده است.(4)
ابن کثیر دمشقی در بیان معنای این حدیث می گوید:
«در شبی، خدا کارش را اصلاح می کند؛ یعنی خدا به سوی او بر میگردد، موفقش می کند، می فهماندش و ارشادش می کند بعد از اینکه چنین نبود.»(5)
عبدالرؤوف مناوی نیز در شرح این حدیث می نویسد:
گفته شده است که او در عالم کون و فساد به وسیله ی اسرار حروف تصرف می کند. بسطامی گوید: «هرکس راز حرف عین را بداند، بر اسرار و علوم حروف و معارف الهی اطلاع می یابد و به این دلیل است که جد حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف ؛ یعنی حضرت علی علیه السلام از اعلم صحابه به دقیق ترین علوم و لطیف ترین احکام بود و از جمله علوم ایشان، علم اسرار حروف بود. آیا نمی بینی که حرف عین در ابتدای اسم ایشان آمده است؟ این روایت را احمد در مسندش از امیرالمومنین علی علیه السلام روایت کرده و سیوطی آن را حسن دانسته است.»(6)
ص: 303
روایت سوم:
«ابو طفیل از علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است که فرمود: اگر از روزگار فقط یک روز باقی مانده باشد، خداوند قطعا مردی از اهل بیتم را مبعوث می کند تا آن را پر از عدالت کند همانطور که از ظلم و جور پر شده بود.»(1)
این روایت را ابو داود در سننش(2) و ضیاء مقدسی در صحیحش نقل کرده و محقق کتاب الاحادیث المختارة، دکتر عبدالملک بن دهیش، سندش را تحسین کرده است.(3)
ألبانی نیز این روایت را در زمره ی احادیث صحیح قرار داده است.(4)
حال سوالی که پیش می آید این است که امام علی علیه السلام که باب علوم نبوی و جد حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف است، آیا از این موضوع اطلاع نداشته که فرموده: افضل امت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، ابوبکر و عمر هستند؟! یا اینکه امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف را جزء این امت نمی دانسته اند؟!
ص: 304
طبرانی با سند معتبر(1) از حکیم بن جبیر روایت کرده است که گفت:
ص: 305
«به علی بن الحسین علیهما السلام عرض کردم: عبد خیر (در روایت ابن عساکر: عامر شعبی به نقل از وهب الخیر) به من حدیث کرد که خودش شاهد بوده و شنیده است که علی علیه السلام در این منبر می فرمود: «بهترین این امت بعد از پیامبرش، ابوبکر است و سپس عمر و فرمود: اگر می خواستم سومی را نیز نام می بردم!»
پس امام علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام فرمود: سعید بن مسیب از سعد بن ابی وقاص نقل کرده است که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمودند: تو نسبت به من به منزله ی هارون علیه السلام برای موسی علیه السلام هستی، غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست.»(1)
ابو سعد المالینی (متوفای 412 ه-) همین روایت را نقل کرده و اضافه کرده است که امام سجاد علیه السلام در ادامه فرمودند: «کیست این کسی که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به منزله ی هارون برای موسی علیهما السلام باشد؟!»(2)
ابن عساکر نیز همین روایت را نقل کرده است.(3)
ص: 306
ممکن است که این سخن را امیرالمومنین علیه السلام با ذکر مقدمه یا مؤخره ای فرموده باشند؛ اما مخالفین آن را ساقط کرده اند تا کلام امام را به نفع خودشان تغییر دهند.
بلاذری (متوفای 279 ه-) با سند صحیح(1)
از عبد خیر روایت کرده است که حضرت علی علیه السلام فرمودند:
«بهترین این امت بعد از پیامبرش ابوبکر و عمر هستند، سپس گروه هایی دنیا طلبی کردند.»(2)
برای اینکه مقصود حضرت علی علیه السلام از این سخن روشن شود، مثالی می زنیم. دقت کنید.
فرض کنید شیعه ای بگوید: «عادل ترین فرد این امت بعد از امام حسن علیه السلام ، عمر بن عبدالعزیز اموی بود و بقیه، بیت المال را غارت کردند.»
بدیهی است که این سخن نه در مقام مقایسه ی عمر بن عبدالعزیز با همه ی آحاد امت گفته شده و نه در صدد بیان عدالت مطلق وی است؛ بلکه به قرینه ی عبارت «بعد از امام حسن علیه السلام » که اشاره به خلافت آن حضرت دارد و عبارت «غارت بیت المال توسط بقیه» که نشان از صاحب منصب بودن آن ها دارد، می فهمیم که گوینده از این سخن قصد مقایسه ی خلفای بعد از امام حسن علیه السلام (یعنی خلفای بنی امیه و بنی عباس) با یکدیگر را داشته که همگی از نظر گوینده (شیعه) اهل باطل بوده اند؛ و لیکن عمر بن عبدالعزیز در مقایسه با بقیه، بهتر بوده است و این بهتر بودن وی هرگز به معنای خوب بودن او نیست.
عبارت « ثُمَّ إِنَّ أَقْوَامًا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْيَا = سپس گروه هایی دنیا طلبی کردند» که در این حدیث آمده، همان عبارتی است که در روایت دیگری بعد از پیروزی بر جملیان از حضرت صادر شده است.(3)
ص: 307
و خود زبیر نیز در هنگام حرکت به سوی جنگ جمل به انگیزه ی دنیا طلبی اش از برپایی جنگ جمل تصریح کرده که روایتش را بلاذری با سند حسن(1) نقل کرده است.(2)
این امر نشان می دهد که حضرت در مقام مقایسه ی خلفا و طالبان خلافت؛ یعنی ابوبکر و عمر، عثمان، طلحه، زبیر و ... با یکدیگر بوده و بهترین های امت بعد از حکومت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که به خلافت و ریاستی رسیدند را از نظر دست درازی به بیت المال، ابوبکر و عمر معرفی می نمایند! و این سخن هرگز حتی به معنای تأیید مطلق سلامت اقتصادی حکومت های ابوبکر و عمر نیز نیست، چه برسد به تفضیل مطلق آنان!
احتمال دیگر آن است که مرحوم سید شریف مرتضی علم الهدی (متوفای 436 ه-) با سندش از عامر شعبی روایت میکند که گفت:
«از وهب بن ابی جحیفه، عمرو بن شرحبیل، سوید بن غفله، عبدالرحمن الهمدانی و ابو جعفر الاشجعی شنیدم که همه ی آن ها می گفتند: از علی علیه السلام شنیدیم که بر منبر فرمود: این دروغ چیست که می گویند: «أَلَا إِنَّ خَيْرَ اَلْأُمَّةِ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ»؟!»(3)
در ابتدای همین فصل نیز روایت مرحوم سلیم بن قیس هلالی را آوردیم که حضرت علی علیه السلام فرمودند: «آیا ما می گوییم که بهترین این امت ابو بکر و عمر هستند و اگر بخواهم سومی را هم نام می برم؟!»(4)
ص: 308
جهت سهولت دستیابی به مصادر، آن ها را طبقه بندی کردیم؛ بدین شکل که در اولویت اول از برنامه ی الجامع الکبیر استناد دهی کرده ایم و اگر کتاب مورد استناد ما در آن برنامه نبود، از سایت رسمی مکتبه شامله و اگر در آنجا نیز نبود، از نسخه ی الکترونیکی پی دی اف استفاده کرده ایم. در پاره ای از موارد نیز از منابع متفرقه استفاده کرده ایم که آن ها را در قسمت منابع متفرقه ذکر کرده ایم.
متفرقه:
1. القرآن الکریم، با ترجمه های سایت:http://ta صلی الله علیه و آله و سلم zil. صلی الله علیه و آله و سلم et
2. برنامه الجامع الکبیر لکتب التراث العربی والاسلامی ؛ مرکز التراث للبرمجیات ؛ الأردن - عمان
3. سایت برنامه ی شامله به آدرس: http://www.shamela.ws
4. برنامه ی جوامع الکلم متعلق به سایت اسلام وب: http:// علیه السلام k.islamwe علیهم السلام . صلی الله علیه و آله و سلم et
5. سایت موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر به آدرس: https://www.valiasr-aj.com
6. سایت آیت الله سید علی حسینی میلانی به آدرس: http://www.al-mila صلی الله علیه و آله و سلم i.com
7. سایت مکتبة اهل البیت علیهم السلام به آدرس: https://www.a علیهم السلام li علیهم السلام rary. صلی الله علیه و آله و سلم et
8. وبلاگ جناب فرشید شرفی به آدرس: https://al-shia. علیهم السلام lo علیه السلام .ir
9. الصحیفة الکاملیة السجادیه، الامام علی بن الحسین، مترجم: شیخ حسین انصاریان
10. الإمام علی بن أبی طالب کرم الله وجهه رابع الخلفاء الراشدین، المؤلف: محمد رشید بن علی رضا (ت 1354 ه-) الناشر: دار القلم للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت / گوگل بوک
11. در السحابة فی مناقب القرابة والصحابة، المؤلف: الشوکانی ، بر مبنای سایت الدرر السنیة
ص: 309
12. شرح معاني الآثار، المؤلف: الامام أبي جعفر، أحمد بن محمد بن سلامة بن عبد الملك بن سلمة الأزدي الحجري المصري للطحاوي الحنفي المولود سنة 229 ه - والمتوفى سنة 321 ه ، حققه وعلق عليه: محمد السيد جاد الحق من علماء الأزهر الشريف، دار النشر: دار الكتب العلمية. / سایت مکتبة الشیعة
13. کتاب سلیم بن قیس هلالی، چاپ انتشارات دلیل ما
14. پیام قرآن، مؤلف: آیت الله ناصر مکارم شیرازی
15. الشافي في الإمامة، المؤلف: اللشريف المرتضى علي بن الحسين الموسوي ( ت 436 ه-) ، حققه وعلق عليه: السيد عبد الزهراء الحسيني الخطيب، راجعه: السيد فاضل الميلاني، دار النشر: مؤسسة الصادق للطباعة والنشر، طهران – إيران
16. مناقب آل ابی طالب المؤلف: ابن شهر اشوب مشیر الدین أبى عبد الله محمد بن على بن شهر اشوب المازندرانى الناشر: المطبعة الحیدریة - النجف ؛ 1376 ه- - 1956 م
17. اسنى المطالب في مناقب سيدنا علي بن ابي طالب، المؤلف: ابن الجزري محمد بن محمد، المحقق: اميني محمد هادي، مكان النشر: اصفهان، الناشر: مكتبة الامام امير المؤمنين .
18. أمیر المؤمنین الحسن بن علی بن أبی طالب رضی الله عنه - شخصیته وعصره المؤلف: عَلی محمد محمد الصَّلاَّبی الناشر: دار التوزیع والنشر الإسلامیة، مصر الطبعة: الأولى، 1425 ه- - 2004 م
19. جمال القراء وكمال الإقراء - ت عبد الحق، المؤلف: علي بن محمد بن عبد الصمد الهمداني المصري الشافعي، أبو الحسن، علم الدين السخاوي (المتوفى: 643ه-) دراسة وتحقيق: عبد الحق عبد الدايم سيف القاضي (أصل الكتاب رسالة دكتوراة بإشراف د محمد سالم المحيسن) الناشر: مؤسسة الكتب الثقافية – بيروت، عدد الأجزاء: 2 (في ترقيم مسلسل واحد) ، الطبعة: الأولى، 1419 ه- - 1999 م
پی دی اف:
20. صحیح سنن ابن ماجه (سنن ابن ماجة) المؤلف: ابن ماجه / الألبانی المحقق: محمد ناصر الدین الألبانی الناشر: مکتبة المعارف سنة النشر: 1417 - 1997رقم الطبعة: 1
21. صحیح سنن النسائی، المؤلف: النسائی / الألبانی المحقق: محمد ناصر الدین الألبانی الناشر: مکتبة المعارف سنة النشر: 1419 - 1998رقم الطبعة: 1
22. المسند (تحقیق: أحمد شاکر - حمزة الزین) المؤلف: أحمد بن حنبل المحقق: أحمد شاکر - حمزة الزین الناشر: دار الحدیث سنة النشر: 1416 - 1995 عدد المجلدات: 20 رقم الطبعة: الأولى
23. فضائل الصحابة المؤلف: أحمد بن حنبل المحقق: وصی الله بن محمد عباس الناشر: دار ابن الجوزي سنة النشر: 1420 ه- - 1999 م، عدد المجلدات: 2 الطبعة الثانية
ص: 310
24. خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم الله وجهه وبذیله کتاب الحلی بتخریج خصائص علی المؤلف: أحمد بن شعیب النسائی أبو عبد الرحمن المحقق: أبو إسحاق الحوینی الناشر: دار الکتاب العربی سنة النشر: 1407 - 1987 عدد المجلدات: 1 رقم الطبعة: 1
25. الأحادیث المختارة أو المستخرج من الأحادیث المختارة مما لم یخرجه البخاری ومسلم فی صحیحیهما المؤلف: ضیاء الدین أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد المقدسی (المتوفى: 643ه-) دراسة وتحقیق: معالی الأستاذ الدکتور عبد الملک بن عبد الله بن دهیش الناشر: دار خضر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت - لبنان الطبعة: 4 ، 1421 ه- - 2001 م
26. أخبار مکة وما جاء فیها من الأثار، المؤلف: الأزرقی، أبو الولید محمد بن عبد الله بن أحمد (المتوفى 250 ه-)، المحقق: عبد الملک بن عبد الله بن دهیش، الناشر: مکتبة الأسدی، الطبعة: الأولى، 1424 ه- - 2003 م.
27. مصنف ابن أبی شیبة (ت: عوامة) المؤلف: عبد الله بن محمد بن إبراهیم أبی شیبة العبسی أبو بکر المحقق: محمد عوامة الناشر: دار القبلة - مؤسسة علوم القرآن سنة النشر: 1427 ه- - 2006 م عدد المجلدات: 26 رقم الطبعة: 1
28. المصنف لابن أبي شيبة (ت: الشثري) المؤلف: عبد الله بن محمد بن إبراهيم بن أبي شيبة العبسي الكوفي أبو بكرالمحقق: سعد بن ناصر بن عبد العزيز أبو حبيب الشثري الناشر: دار كنوز إشبيليا
سنة النشر: 1436 – 2015 عدد المجلدات: 25 رقم الطبعة: 1
29. المطالب العالیة، المؤلف: ابن حجر العسقلانی المحقق: سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشثری وآخرون ، الناشر: دار العاصمة - دار الغیث ، سنة النشر: 1419 ه- - 1998 م
30. مَجْمَعُ الزَّوَائِدِ وَمَنْبَعُ الفَوَائِدِ المؤلف: أبو الحسن نور الدين علي بن أبي بكر بن سليمان الهيثمي (المتوفى: 807 ه-) حَقَّقَهُ وَخَرَّجَ أَحَادِيثَهُ: حسين سليم أسد الدّاراني الناشر: دار المنهاج
31. كتاب الزهد (رواية ابن الأعرابي) المؤلف: أبو داود السجستاني المحقق: ياسر بن إبراهيم بن محمد أبو تميم - غنيم بن عباس بن غنيم أبو بلال الناشر: دار المشكاة للنشر والتوزيع، سنة النشر: 1414 – 1993 الطبعة الأولي
32. مسند الحميدي (ت الداراني) المؤلف: عبد الله بن الزبير القرشي الحميدي أبو بكر المحقق: حسين سليم أسد الداراني، الناشر: دار السقا، الطبعة: الاولی، التاریخ: 1996 م
33. مسند أبي يعلى الموصلي المؤلف: أحمد بن علي بن المثنى التميمي أبو يعلى الموصلي المحقق: حسين سليم أسد الناشر: دار المأمون للتراث سنة النشر: 1410 - 1989
ص: 311
34. مسند أبي داود الطيالسي، المؤلف: أبو داود سليمان بن داود بن الجارود الطيالسي البصرى (المتوفى: 204ه-) المحقق: الدكتور محمد بن عبد المحسن التركي الناشر: دار هجر – مصر الطبعة: الأولى، 1419 ه- - 1999 م.
35. شرح السنة المؤلف: الحسين بن مسعود بن محمد بن الفراء البغوي أبو محمد المحقق: شعيب الأرناؤوط- زهير الشاويش الناشر: المكتب الإسلامي سنة النشر: 1403 – 1983 عدد المجلدات: 16 رقم الطبعة: 2.
36. حقوق الجار (ت إسماعيل) المؤلف: الذهبي؛ محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي، شمس الدين، أبو عبد الله المحقق: مبروك إسماعيل الناشر: دار الطلائع
37. إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء المؤلف: الشاه ولی الله الدهلوی (ت 1176 ه-) تعریب: السید جاوید احمد الندوی تحقیق و تعلیق: الاستاذ الدکتور تقی الدین الندوی الناشر: دار القلم - دمشق الطبعة الأولی 1434 ه- - 2013 م
38. أسمى المطالب فی سیرة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب شخصیه وعصره المؤلف: علی محمد محمد الناشر: مکتبة الصحابة - الشارقة سنة النشر: 1425 ه- - 2004 م
39. جامع الآثار في السير ومولد المختار المؤلف: محمد بن عبد الله بن أبي البقاء ناصر الدين الدمشقي أبو عبد الله شمس الدين المحقق: نشأت كمال أبو يعقوب الناشر: وزارة الأوقاف والشؤون الإسلامية – قطر سنة النشر: 1431 ه- - 2010 م
40. تفسير القرآن العظيم، المؤلف: عبد الرحمن بن ابي حاتم الرازي، المحقق: الدكتور عيادة بن أيوب الكبيسي، دار ابن الجوزي
41. جامع البيان عن تأويل آي القرآن (تفسير الطبري) (ت: شاكر) المؤلف: ابن جرير الطبري؛ محمد بن جرير بن يزيد الطبري، أبو جعفر المحقق: محمود شاكر أبو فهر - أحمد شاكر أبو الأشبال الناشر: مكتبة ابن تيمية تصويرا من نسخة دار المعارف الأصلية رقم الطبعة:2 .
42. شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی المؤلف: عبید الله بن عبد الله الحاکم الحسکانی تحقیق: محمد باقر المحمودی الناشر: موسسة الأعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1431 ه- الطبعة الثانیة
43. در السحابة ، المؤلف: محمد بن علی الشوکانی المحقق: الدکتور حسین بن عبدالله العمری ؛ دار الفکر دمشق ؛ الطبعة الأولی 1404 ه- - 1984 م
44. الرياض النضرة في مناقب العشرة، المؤلف: أبو العباس، أحمد بن عبد الله بن محمد، محب الدين الطبري (المتوفى: 694ه-) الناشر: دار الكتب العلمية بيروت، الطبعة الأولي، 1405 ه- - 1984 م.
ص: 312
45. فيض الباري على صحيح البخاري مع حاشية البدر الساري المؤلف: محمد أنور الكشميري - محمد بدر عالم الميرتهي الناشر: دار الكتب العلمية سنة النشر: 1426 – 2005 رقم الطبعة: 1
46. شرح الطیبی على مشکاة المصابیح المسمى ب- (الکاشف عن حقائق السنن) المؤلف: شرف الدین الحسین بن عبد الله الطیبی (743ه-) المحقق: د. عبد الحمید هنداوی الناشر: مکتبة نزار مصطفى الباز (مکة المکرمة - الریاض) الطبعة: الأولى، 1417 ه- - 1997 م
47. المقاصد الحسنة فی بیان کثیر من الأحادیث المشتهرة المؤلف: محمد بن عبد الرحمن السخاوی شمس الدین ؛ المحقق: عبد الله محمد الصدیق الغماری - عبد الوهاب عبد اللطیف ؛ الناشر: دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان ؛ الطبعة الأولی ، 1399 ه- - 1979 م
48. مختصر المقاصد الحسنة المؤلف: محمد بن عبد الباقی الزرقانی ، المحقق: محمد بن لطفی الصباغ ، الناشر: المکتب الإسلامی ، سنة النشر: 1409 - 1989 رقم الطبعة: 4
49. الفقیه والمتفقه المؤلف: أحمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی أبو بکر المحقق: عادل بن یوسف العزازی الناشر: دار ابن الجوزی سنة النشر: 1417 - 1996 عدد المجلدات: 2 رقم الطبعة: 1
50. الموضح لأوهام الجمع والتفريق، المؤلف: الخطيب البغدادي؛ أحمد بن علي بن ثابت البغدادي، المحقق: عبد الرحمن بن يحيي المعلمي، الناشر: دار الفكر الإسلامي، سنة النشر: 1405 – 1985
51. جامع بیان العلم وفضله المؤلف: ابن عبد البر المحقق: أبو الأشبال الزهیری الناشر: دار ابن الجوزی - الدمام سنة النشر: 1414 - 1994 عدد المجلدات: 2 رقم الطبعة: 1
52. جؤنة العطار فی طُرف الفوائد ونوادر الأخبار المؤلف: أحمد بن الصدیق الغماری (ت 1380 ه-)
53. فتح الملك العلي بصحة حديث باب مدينة العلم علي ، المؤلف: أحمد بن محمد بن الصديق الحسني المغربي الغماري، تحقيق: عماد عبد الکریم سرور ، الناشر: المطبعة الإسلامية ، القاهرة 1428 ه- - 2007 م
54. علي بن أبي طالب امام العارفين أو البرهان الجلي في تحقيق انتساب الصوفية الي علي، تأليف: أحمد بن محمد بن الصديق الغماري الحسني، الناشر: مطبعة السعادة، الطبعة الأولي 1389 ه- - 1969 م.
55. الأربعین فی أصول الدین ، المؤلف: فخر الدین محمد بن عمر البکری الرازی (ت 606 ه-) الناشر: مکتبة الکلیات الأزهریة - القاهره ، سنة نشر: 1986 م ، الطبعة الأولی
56. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر (ط. التجاریة) المؤلف: محمد عبد الرؤوف المناوی الناشر: دار المعرفة (مصورا عن طبعة المکتبة التجاریة الکبرى 1357ه-) سنة النشر: 1391 - 1972 رقم الطبعة: 2
57. نظام الحکم فی الشریعة والتاریخ الإسلامی المؤلف: الظافر القاسمی الناشر: دار النفائس سنة النشر: 1407ه- - 1987م رقم الطبعة: 3
ص: 313
58. إحياء علوم الدين، ومعه المغني عن حمل الأسفار في الأسفار المؤلف: الغزالي؛ محمد بن محمد بن محمد الغزالي الطوسي – العراقي الناشر: دار ابن حزم سنة النشر: 1426 ه- - 2005 م
59. شرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدین والتمسک بالسنن المؤلف: عمر بن أحمد بن عثمان شاهین أبو حفص المحقق: عادل بن محمد الناشر: مؤسسة قرطبة سنة النشر: 1415 – 1995
60. الاختلاف فی اللفظ والرد على الجهمیة والمشبهة، ، المؤلف: أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة الدینوری (المتوفى 276 ه-) المحقق: محمد بن زاهد الكوثري، الناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الأولى، 1405 ه- - 1985 م.
61. مناقب الأئمة الأربعة ، المؤلف: محمد بن الطيب أبو بكر الباقلاني ، المحقق: سميرة فرحات، دار النشر: دار المنتخب العربي الدراسات والنشر والتوزيع، سنة النشر: 1422 ه- - 2002 م الطبعة: الأولي.
62. أنوار الفجر في فضائل أهل بدر المؤلف: سيد حسين العفاني الناشر: ماجد العسيري – جدة، سنة النشر: 1426ه- - 2006 م
63. المغني في أبواب التوحيد والعدل، المؤلف: أبي الحسن عبد الجبار بن أحمد الأسدآبادي، المحقق: الدکتور خضر محمد نبها، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت
64. الفوائد المجموعة في الأحاديث الموضوعة المؤلف: محمد بن علي بن محمد الشوكاني (المتوفى: 1250ه-) المحقق: عبد الرحمن بن يحي المعلمي اليماني الناشر: دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان
65. أجوبة الحافظ ابن حجر العسقلاني على أسئلة بعض تلامذته ويليه أجوبة الحافظ العراقي على أسئلة ابن حجر العسقلاني، الناشر: مطتبة أضواء السلف - الرياض، ط1- 1424ه-
66. قواعد اصول الحدیث المؤلف: الدکتور أحمد عمر هاشم الناشر: دار الکتاب العربی - بیروت الطبعة: 1404 ه- - 1984 م
67. غايةُ التَّبجيل وتَركُ القَطعِ في التَّفضيل، اسم المؤلِّف: محمود سعيد ممدوح، الناشر : دار الإمام الترمذي، الطبعة: الأولى سنة الطبع: 1426ه- - 2005 م
68. كفاية الطالب لمناقب علي بن أبي طالب، المؤلف: الشيخ محمد حبيب الله الشنقيطي (ت 1363 ه-)، تحقيق: سليم محمد عامر – صبري أبو سنينة، الناشر: دار الفتح للدراسات والنشر، الطبعة الأولي: 1435ه- - 2014 م.
69. القول الفصل فیما لبنی هاشم وقریش والعرب من الفضل، المؤلف: علوی بن طاهر الحداد (ت 1382ه-)
70. الإمام المحدث عبد الله بن لهيعة دراسة نقدية تحليلية مقارنة في تصحيح منزلته وأحاديثه المؤلف: حسن مظفر الرزو الناشر: دار الجیل – بیروت، سنة النشر: 1416 ه-- 1996م
ص: 314
71. مجموع رسائل العلامة الملا علي القاري (المتوفي سنة 1014 ه-)، تحقيق: محمد خلوف العبد الله، داراللباب، الطبعة الأولي 1437 ه- - 2016 م
72. القول المستحسن في فخر الحسن. الشارح:حیدرآبادی، حسن الزمان محمد بن قاسم المؤلف:چشتی نظامی، محمد فخرالدین الناشر: مطبع عزیز دکن محل النشر: حیدرآباد - هند سنة النشر: 1312ه-
73. مسائل الإمامة و مقتطفات من الكتاب الأوسط في المقالات، المؤلف: الناشی الاکبر، ابو العباس عبدالله بن محمد، تحقیق: یوسف فان آس، دارالنشر: فرانتس شتاینر - بیروت،1971م.
74. الفتح المبین فی فضائل الخلفاء الراشدین وأهل البیت الطاهرین، المؤلف: احمد بن زيني دحلان.
پی دی اف سایت https://www.scri علیهم السلام d.com
75. فروغ جاویدان تألیف: علامه شبلی نعمانی و علامه سید سلیمان ندوی، ترجمه: ابوالحسین عبدالمجید مرادزهی خاشی / سایت کتابخانه عقیده
76. الرحيق المختوم المؤلف: صفى الرحمن المباركفورى الناشر: دار الوفاء للطباعة والنشر والتوزيع – المنصورة سنة النشر: 1431 ه- - 2010 م رقم الطبعة: 21
77. فضائل مصر وأخبارها وخواصها، تألیف:إبن زولاق، أبو محمد الحسن بن إبراهیم (المتوفى 387 ه-)، تحقیق: علی محمد عمر، الناشر: مهرجان القراءة للجمیع 99 - مکتبة الأسرة.
سایت المکتبة الشاملة:
78. سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها وفوائدها المؤلف: أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدین، بن الحاج نوح بن نجاتی بن آدم، الأشقودری الألبانی (المتوفى: 1420ه-) الناشر: مکتبة المعارف للنشر والتوزیع، الریاض الطبعة: الأولى، (لمکتبة المعارف) عدد الأجزاء: 6 عام النشر: ج- 1 - 4: 1415 ه- - 1995 م ج- 6: 1416 ه- - 1996 م ج- 7: 1422 ه- - 2002 م
79. سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیئ فی الأمة المؤلف: الألبانی (المتوفى: 1420ه-) دار النشر: دار المعارف، الریاض - الممکلة العربیة السعودیة الطبعة: الأولى، 1412 ه- / 1992 م
80. الثمر المستطاب في فقه السنة والكتاب المؤلف: أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين الألباني (المتوفى: 1420ه-) الناشر: غراس للنشر والتوزيع الطبعة: الأولى، 1422 ه-
81. کتاب السنة (ومعه ظلال الجنة فی تخریج السنة بقلم: محمد ناصر الدین الألبانی) المؤلف: أبو بکر بن أبی عاصم وهو أحمد بن عمرو بن الضحاک بن مخلد الشیبانی (المتوفى: 287ه-) الناشر: المکتب الإسلامی الطبعة: الطبعة الأولى، 1400ه-/ 1980م
ص: 315
82. التعلیقات الحسان على صحیح ابن حبان وتمییز سقیمه من صحیحه، وشاذه من محفوظه مؤلف الأصل: محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن مَعْبدَ، التمیمی، أبو حاتم، الدارمی، البُستی (المتوفى: 354ه-) ترتیب: الأمیر أبو الحسن علی بن بلبان بن عبد الله، علاء الدین الفارسی الحنفی (المتوفى: 739ه-) مؤلف التعلیقات الحسان: أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدین الألبانی (المتوفى: 1420ه-) الناشر: دار با وزیر للنشر والتوزیع، جدة - المملکة العربیة السعودیة الطبعة: الأولى، 1424 ه- - 2003 م
83. مسند الإمام أحمد بن حنبل المؤلف: أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی (المتوفى: 241ه-) المحقق: شعیب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن الترکی الناشر: مؤسسة الرسالة الطبعة: الأولى، 1421 ه- - 2001 م
84. مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه المؤلف: علی بن محمد بن محمد بن الطیب بن أبی یعلى بن الجلابی، أبو الحسن الواسطی المالکی، المعروف بابن المغازلی (المتوفى: 483ه-) المحقق: أبو عبد الرحمن ترکی بن عبد الله الوادعی الناشر: دار الآثار - صنعاء الطبعة: الأولى 1424 ه- - 2003م
85. موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبان المؤلف: أبو الحسن نور الدین علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیثمی (المتوفى: 807ه-) المحقق: حسین سلیم أسد الدّارانی - عبده علی الکوشک الناشر: دار الثقافة العربیة، دمشق الطبعة: الأولى، (1411 - 1412 ه-) = (1990 م -1992 م)
86. مسند الدارمي المعروف ب- (سنن الدارمي) المؤلف: أبو محمد عبد الله بن عبد الرحمن بن الفضل بن بَهرام بن عبد الصمد الدارمي، التميمي السمرقندي (المتوفى: 255ه-) تحقيق: حسين سليم أسد الداراني الناشر: دار المغني للنشر والتوزيع، المملكة العربية السعودية الطبعة: الأولى، 1412 ه- - 2000 م
87. خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب المؤلف: أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی الخراسانی، النسائی (المتوفى: 303ه-) المحقق: أحمد میرین البلوشی الناشر: مکتبة المعلا - الکویت الطبعة: الأولى، 1406
88. مناقب الأسد الغالب مُمزق الكتائب ومُظهر العجائب ليث بن غالب أمير المؤمنين أبي الحسن علي بن أبي طالب رضي الله عنه المؤلف: شمس الدين أبو الخير ابن الجزري، محمد بن محمد بن يوسف (المتوفى: 833ه-) المحقق: طارق الطنطاوي الناشر: مكتبة القرآن الطبعة: الأولى 1994 م
89. مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه المؤلف: علی بن محمد بن محمد بن الطیب بن أبی یعلى بن الجلابی، أبو الحسن الواسطی المالکی، المعروف بابن المغازلی (المتوفى: 483ه-) المحقق: أبو عبد الرحمن ترکی بن عبد الله الوادعی الناشر: دار الآثار - صنعاء الطبعة: الأولى 1424 ه- - 2003م
90.مختصرُ استدرَاک الحافِظ الذّهبی على مُستدرَک أبی عبد اللهِ الحَاکم المؤلف: ابن الملقن سراج الدین أبو حفص عمر بن علی بن أحمد الشافعی المصری (المتوفى: 804ه-) تحقیق وَدراسة: ج- 1، 2: عَبدالله
ص: 316
بن حمد اللحَیدَان ج- 3 - 7: سَعد بن عَبد الله بن عَبد العَزیز آل حمید الناشر: دَارُ العَاصِمَة، الریاض - المملکة العربیة السعودیة الطبعة: الأولى، 1411 ه-
91. موضوعات المستدرک للذهبی المؤلف: شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایماز الذهبی (المتوفى: 748ه-) الناشر: مخطوط نُشر فی برنامج جوامع الکلم المجانی التابع لموقع الشبکة الإسلامیة الطبعة: الأولى، 2004 م
92. جامع البیان فی تأویل القرآن المؤلف: محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الآملی، أبو جعفر الطبری (ت 310ه-) المحقق: أحمد محمد شاکر الناشر: مؤسسة الرسالة الطبعة: الأولى، 1420 ه- - 2000 م
93. أسباب نزول القرآن المؤلف: أبو الحسن علی بن أحمد بن محمد بن علی الواحدی، النیسابوری، الشافعی (المتوفى: 468ه-) المحقق: عصام بن عبد المحسن الحمیدان الناشر: دار الإصلاح - الدمام الطبعة: الثانیة، 1412 ه- - 1992 م
94. حاشیة السندی على سنن ابن ماجه = کفایة الحاجة فی شرح سنن ابن ماجه المؤلف: محمد بن عبد الهادی التتوی، أبو الحسن، نور الدین السندی (المتوفى: 1138ه-) الناشر: دار الجیل – بیروت
95. فيض الباري على صحيح البخاري المؤلف: (أمالي) محمد أنور شاه بن معظم شاه الكشميري الهندي ثم الديوبندي (المتوفى: 1353ه-) المحقق: محمد بدر عالم الميرتهي، أستاذ الحديث بالجامعة الإسلامية بدابهيل (جمع الأمالي وحررها ووضع حاشية البدر الساري إلى فيض الباري) الناشر: دار الكتب العلمية بيروت – لبنان الطبعة: الأولى، 1426 ه- - 2005 م
96. شرح الطیبی على مشکاة المصابیح المسمى ب- (الکاشف عن حقائق السنن) المؤلف: شرف الدین الحسین بن عبد الله الطیبی (743ه-) المحقق: د. عبد الحمید هنداوی الناشر: مکتبة نزار مصطفى الباز (مکة المکرمة - الریاض) الطبعة: الأولى، 1417 ه- - 1997 م
97. التيسير بشرح الجامع الصغير المؤلف: زين الدين محمد المدعو بعبد الرؤوف بن تاج العارفين بن علي بن زين العابدين الحدادي ثم المناوي القاهري (المتوفى: 1031ه-) الناشر: مكتبة الإمام الشافعي – الرياض الطبعة: الثالثة، 1408ه- - 1988م
98. حدیث أبی القاسم الحلبی المؤلف: إسماعیل بن القاسم بن إسماعیل الإمام أبو القاسم الحلبی الخیاط المؤدب (المتوفى: بعد 370ه-) الناشر: مخطوط نُشر فی برنامج جوامع الکلم المجانی التابع لموقع الشبکة الإسلامیة الطبعة: الأولى، 2004
99. كتاب الأربعين في شيوخ الصوفية المؤلف: أبو سعد أحمد بن محمد بن أحمد بن عبد الله بن حفص بن خليل الأنصاري الهروي الماليني (المتوفى: 412ه-) تقديم وتحقيق وتعليق: الدكتور عامر حسن صبري الناشر: دار البشائر الإسلامية، بيروت - لبنان الطبعة: الأولى، 1417 ه- - 1997 م
ص: 317
100. العواصم والقواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم المؤلف: ابن الوزیر، محمد بن إبراهیم بن علی بن المرتضى بن المفضل الحسنی القاسمی، أبو عبد الله، عز الدین، من آل الوزیر (المتوفى: 840ه-) حققه وضبط نصه، وخرج أحادیثه، وعلّق علیه: شعیب الأرنؤوط الناشر: مؤسسة الرسالة للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت الطبعة: الثالثة، 1415 ه- - 1994 م
101. تحرير تقريب التهذيب للحافظ إبن حجر العسقلاني تأليف: الدكتور بشار عواد معروف، الشيخ شعيب الأرنؤوط الناشر: مؤسسة الرسالة للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت – لبنان الطبعة: الأولى، 1417 ه- - 1997 م
102. الأعلام المؤلف: خیر الدین بن محمود بن محمد بن علی بن فارس، الزرکلی الدمشقی (المتوفى: 1396ه-) الناشر: دار العلم للملایین الطبعة: الخامسة عشر - أیار / مایو 2002 م
103. الإعلام بمن في تاريخ الهند من الأعلام المسمى ب- (نزهة الخواطر وبهجة المسامع والنواظر) المؤلف: عبد الحي بن فخر الدين بن عبد العلي الحسني الطالبي (المتوفى: 1341ه-) دار النشر: دار ابن حزم - بيروت، لبنان الطبعة: الأولى، 1420 ه-، 1999م
104. طبقات الشافعيين، المؤلف: أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي البصري ثم الدمشقي (المتوفى: 774ه-) تحقيق: د أحمد عمر هاشم، د محمد زينهم محمد عزب الناشر: مكتبة الثقافة الدينية تاريخ النشر: 1413 ه- - 1993 م
105. قلائد الجمان فی فرائد شعراء هذا الزمان، المشهور ب- «عقود الجمان فی شعراء هذا الزمان» المؤلف: کمال الدین أبو البرکات المبارک بن الشعار الموصلی (المتوفى: 654 ه-) المحقق: کامل سلمان الجبوری الناشر: دار الکتب العلمیة بیروت - لبنان الطبعة: الأولى - 2005 م
106. أبكار الأفكار في أصول الدين المؤلف: علي بن محمد بن سالم التغلبي، أبو الحسن، سيف الدين الآمدي (المتوفى: 631ه-) تحقيق: أ. د. أحمد محمد المهدي عدد الأجزاء: 5 الناشر: دار الكتب والوثائق القومية – القاهرة الطبعة: الثانية / 1424 ه- -2004م
107. الفتاوى الحديثية لابن حجر الهيتمي. المؤلف: أحمد شهاب الدين بن حجر الهيتمي المكي. الطبعة: مصطفى الحلبي الطبعة الثانية وطبعة دار المعرفة مصورة عن طبعة مصطفى الحلبي الثانية
108. العلل الواردة فی الأحادیث النبویة. المؤلف: أبو الحسن علی بن عمر بن أحمد بن مهدی بن مسعود بن النعمان بن دینار البغدادی الدارقطنی (المتوفى: 385ه-) المجلدات من الأول، إلى الحادی عشر تحقیق وتخریج: محفوظ الرحمن زین الله السلفی. الناشر: دار طیبة - الریاض. الطبعة: الأولى 1405ه- - 1985 م.
والمجلدات من الثانی عشر، إلى الخامس عشر علق علیه: محمد بن صالح بن محمد الدباسی الناشر: دار ابن الجوزی الطبعة: الأولى، 1427 ه-
ص: 318
109. الموقظة في علم مصطلح الحديث المؤلف: شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (المتوفى: 748ه-) اعتنى به: عبد الفتاح أبو غُدّة الناشر: مكتبة المطبوعات الإسلامية بحلب الطبعة: الثانية، 1412 ه-
110. التذكرة بأحوال الموتى وأمور الآخرة المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري الخزرجي شمس الدين القرطبي (المتوفى: 671ه-) تحقيق ودراسة: الدكتور: الصادق بن محمد بن إبراهيم الناشر: مكتبة دار المنهاج للنشر والتوزيع، الرياض الطبعة: الأولى، 1425 ه-
الجامع الکبیر:
111. الجامع الصحیح المختصر اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی ، دار النشر: دار ابن کثیر , الیمامة - بیروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : د. مصطفى دیب البغا
112. صحیح مسلم اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی
113. الأحادیث المختارة اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد الحنبلی المقدسی ، دار النشر: مکتبة النهضة الحدیثة - مکة المکرمة - 1410 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عبد الملک بن عبد الله بن دهیش
114. المستدرک على الصحیحین اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النیسابوری ، دارالنشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411ه- - 1990م ، الطبعة : الأولى، تحقیق: مصطفى عبدالقادر عطا
115. صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التمیمی البستی، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1414 - 1993 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط
116. صحیح ابن خزیمة ، اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن خزیمة أبو بکر السلمی النیسابوری ، دارالنشر : المکتب الإسلامی - بیروت - 1390 - 1970 ، تحقیق : د. محمد مصطفى الأعظمی
117. الجامع الصحیح سنن الترمذی اسم المؤلف: محمد بن عیسى أبو عیسى الترمذی السلمی ، دارالنشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - - ، تحقیق : أحمد محمد شاکر وآخرونسنن ابن ماجه اسم المؤلف: محمد بن یزید أبو عبدالله القزوینی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - - ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی
ص: 319
118. السنن الکبرى اسم المؤلف: أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن النسائی، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411 - 1991، الطبعة : الأولى، تحقیق: د.عبد الغفار سلیمان البنداری, سید کسروی حسن
119. خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب اسم المؤلف: أحمد بن شعیب النسائی أبو عبد الرحمن، دار النشر: مکتبة المعلا - الکویت - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : أحمد میرین البلوشی
120. مسند الإمام أحمد بن حنبل اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی ، دار النشر : مؤسسة قرطبة – مصر
121. فضائل الصحابة اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشیبانی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1403 - 1983 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. وصی الله محمد عباس
122. الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار اسم المؤلف: أبو بکر عبد الله بن محمد بن أبی شیبة الکوفی، دار النشر : مکتبة الرشد - الریاض - 1409 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : کمال یوسف الحوت
123. مسند ابن أبی شیبة اسم المؤلف: أبی بکر عبد الله بن محمد بن أبی شیبة ، دار النشر : دار الوطن- الریاض - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عادل بن یوسف العزازی و أحمد بن فرید المزیدی
124. المعجم الأوسط اسم المؤلف: أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی ، دار النشر : دار الحرمین - القاهرة - 1415 ، تحقیق : طارق بن عوض الله بن محمد ,عبد المحسن بن إبراهیم الحسینی
125. المعجم الکبیر اسم المؤلف: سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم الطبرانی ، دار النشر : مکتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : حمدی بن عبدالمجید السلفی
126. البحر الزخار اسم المؤلف: أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار ، دار النشر: مؤسسة علوم القرآن, مکتبة العلوم والحکم - بیروت, المدینة - 1409، الطبعة: الأولى، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله
127. السنة اسم المؤلف: عبد الله بن أحمد بن حنبل الشیبانی ، دار النشر : دار ابن القیم - الدمام - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. محمد سعید سالم القحطانی
128. السنة اسم المؤلف: أبو بکر أحمد بن محمد بن هارون بن یزید الخلال ، دار النشر : دار الرایة - الریاض - 1410ه- - 1989م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د.عطیة الزهرانی
129. السنة اسم المؤلف: عمرو بن أبی عاصم الضحاک الشیبانی ، دار النشر : المکتب الإسلامی - بیروت - 1400 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمد ناصر الدین الألبانی
130. الشریعة اسم المؤلف: أبی بکر محمد بن الحسین الآجری ، دار النشر : دار الوطن - الریاض / السعودیة - 1420 ه- - 1999 م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : الدکتور عبد الله بن عمر بن سلیمان الدمیجی
ص: 320
131. المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر العسقلانی، دار النشر: دار العاصمة/ دار الغیث - السعودیة - 1419ه- ، الطبعة: الأولى ، تحقیق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری
132. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد اسم المؤلف: علی بن أبی بکر الهیثمی ، دار النشر : دار الریان للتراث/دار الکتاب العربی - القاهرة , بیروت – 1407
133. تهذیب الآثار وتفصیل الثابت عن رسول الله من الأخبار اسم المؤلف: أبی جعفر محمد بن جریر بن یزید الطبری ، دار النشر : مطبعة المدنی - القاهرة ، تحقیق : محمود محمد شاکر
134. سنن البیهقی الکبرى اسم المؤلف: أحمد بن الحسین بن علی بن موسى أبو بکر البیهقی ، دارالنشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة - 1414 - 1994 ، تحقیق : محمد عبد القادر عطا
135. المدخل إلى السنن الکبرى ، اسم المؤلف: أحمد بن الحسین بن علی البیهقی أبو بکر ، دار النشر: دار الخلفاء للکتاب الإسلامی - الکویت - 1404 ، تحقیق : د. محمد ضیاء االرحمن الأعظمی
136. دلائل النبوة اسم المؤلف: للبیهقی ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
137. جزء فضائل فاطمة ، اسم المؤلف: ابن شاهین ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
138. معرفة الصحابة ، اسم المؤلف: لأبی نعیم الأصبهانی، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
139. فضائل الخلفاء الراشدین ، اسم المؤلف: أبو نعیم أحمد بن عبد الله بن أحمد الاصبهانی (المتوفى: 430ه-)، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
140. حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء اسم المؤلف: أبو نعیم أحمد بن عبد الله الأصبهانی ، دار النشر : دار الکتاب العربی - بیروت - 1405 ، الطبعة : الرابعة
141. من حديث خيثمة، اسم المؤلف: خيثمة الأطرابلسي، تحقيق:عمر تدمري، دار النشر: دار الكتاب العربي – بيروت
142. من حديث أبي الطاهر محمد بن أحمد بن عبد الله الذهلي ، اسم المؤلف: علي بن عمر بن أحمد الدارقطني أبو الحسن ، دار النشر : دار الخلفاء للكتاب الإسلامي - الكويت - 1406 ، الطبعة : الأولى، تحقيق: حمدي عبد المجيد السلفي
143. الذریة الطاهرة النبویة اسم المؤلف: الإمام الحافظ أبو بشر محمد بن أحمد بن حماد الدولابی ، دارالنشر : الدار السلفیة - الکویت - 1407 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : سعد المبارک الحسن
144. کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال اسم المؤلف: علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419ه--1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمود عمر الدمیاطی
ص: 321
145. معجم جامع الأصول فی أحادیث الرسول اسم المؤلف: المبارک بن محمد ابن الأثیر الجزری ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
146. جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر) اسم المؤلف: الحافظ جلال الدین عبدالرحمن السیوطی ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
147. الإتقان فی علوم القرآن اسم المؤلف: جلال الدین عبد الرحمن السیوطی ، دار النشر : دار الفکر - لبنان - 1416ه-- 1996م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : سعید المندوب
148. التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب اسم المؤلف: فخر الدین محمد بن عمر التمیمی الرازی الشافعی ، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1421ه- - 2000م ، الطبعة : الأولى
149. تفسیر القرآن اسم المؤلف: عبد الرحمن بن محمد بن إدریس الرازی ، دار النشر : المکتبة العصریة- صیدا، تحقیق: أسعد محمد الطیب
150. تفسیر القرآن اسم المؤلف: عبد الرزاق بن همام الصنعانی ، دار النشر : مکتبة الرشد - الریاض - 1410 ه- ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. مصطفى مسلم محمد
151. جامع البیان عن تأویل آی القرآن اسم المؤلف: محمد بن جریر بن یزید بن خالد الطبری أبو جعفر ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1405
152. الجامع لأحکام القرآن اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاری القرطبی ، دار النشر : دار الشعب - القاهرة
153. کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیة اسم المؤلف: أحمد عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس، دار النشر : مکتبة ابن تیمیة ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی
154. عدة الصابرين وذخيرة الشاكرين ، اسم المؤلف: محمد بن أبي بكر أيوب الزرعي أبو عبد الله ، دارالنشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، تحقيق : زكريا علي يوسف
155. فتح الباری شرح صحیح البخاری اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت ، تحقیق : محب الدین الخطیب
156. تغليق التعليق على صحيح البخاري ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن محمد بن حجر العسقلاني ، دار النشر : المكتب الإسلامي ,دار عمار - بيروت , عمان - الأردن - 1405 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق: سعيد عبد الرحمن موسى القزقي
ص: 322
157. هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری ، اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1379 - ، تحقیق : محمد فؤاد عبدالباقی, محب الدین الخطیب
158. عمدة القاری شرح صحیح البخاری اسم المؤلف: بدر الدین محمود بن أحمد العینی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت
159. حاشیة السندی على النسائی اسم المؤلف: نور الدین بن عبدالهادی أبو الحسن السندی ، دار النشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب - 1406 - 1986 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : عبدالفتاح أبو غدة
160. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر اسم المؤلف: عبد الرؤوف المناوی ، دار النشر : المکتبة التجاریة الکبرى - مصر - 1356ه- ، الطبعة : الأولى
161. مصباح الزجاجة فی زوائد ابن ماجه اسم المؤلف: أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل الکنانی ، دار النشر: دار العربیة - بیروت - 1403 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : محمد المنتقى الکشناوی
162. التیسیر بشرح الجامع الصغیر اسم المؤلف: الإمام الحافظ زین الدین عبد الرؤوف المناوی ، دارالنشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض - 1408ه- - 1988م ، الطبعة : الثالثة
163. مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح اسم المؤلف: علی بن سلطان محمد القاری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت - 1422ه- - 2001م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : جمال عیتانی
164. التاریخ الکبیر اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل بن إبراهیم أبو عبدالله البخاری الجعفی ، دار النشر: دار الفکر ، تحقیق : السید هاشم الندوی
165. الجرح والتعدیل اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن إدریس أبو محمد الرازی التمیمی، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - 1271 - 1952 ، الطبعة : الأولى
166. العلل ومعرفة الرجال، المؤلف:أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی، دار النشر: المکتب الإسلامی , دار الخانی - بیروت, الریاض - 1408 - 1988 ، الطبعة : الأولى، تحقیق: وصی الله بن محمد عباس
167. تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر: مکتبة الریاض الحدیثة - الریاض ، تحقیق : عبد الوهاب عبد اللطیف
168. الرواة الثقات المتکلم فیهم بما لا یوجب ردهم اسم المؤلف:
الإمام الحافظ أبی عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی ، دار النشر : دار البشائر الإسلامیة - بیروت - لبنان - 1412ه- - 1992م ، الطبعة: الأولى، تحقیق : محمد إبراهیم الموصلی
ص: 323
169. ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی أبوعبدالله، دار النشر : مکتبة المنار - الزرقاء - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمد شکور أمریر المیادینی
170. الکامل فی ضعفاء الرجال اسم المؤلف: عبدالله بن عدی بن عبدالله بن محمد أبو أحمد الجرجانی، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1409 - 1988 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : یحیى مختار غزاوی
171. مختصر الکامل فی الضعفاء ، اسم المؤلف: تقی الدین أحمد بن علی المقریزی ، دار النشر : مکتبة السنة - مصر / القاهرة - 1415ه- - 1994م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : أیمن بن عارف الدمشقی
172. لسان المیزان اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت - 1406 - 1986 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : دائرة المعرف النظامیة - الهند -
173. میزان الاعتدال فی نقد الرجال اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد الذهبی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1995 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود
174. تقریب التهذیب اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار الرشید - سوریا - 1406 - 1986 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمد عوامة
175. طرح التثریب فی شرح التقریب، اسم المؤلف:زین الدین أبو الفضل عبد الرحیم بن الحسینی العراقی، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 2000م
، الطبعة : الأولى، تحقیق: عبد القادر محمد علی
176. تهذیب التهذیب اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولى
177. تهذیب الکمال اسم المؤلف: یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج المزی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1400 - 1980 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. بشار عواد معروف
178. الإصابة فی تمییز الصحابة اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر: دار الجیل - بیروت - 1412 - 1992 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : علی محمد البجاوی
179. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب اسم المؤلف: یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر ، دار النشر: دار الجیل - بیروت - 1412 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : علی محمد البجاوی
180. کشف المشکل من حدیث الصحیحین اسم المؤلف: أبو الفرج عبد الرحمن ابن الجوزی ، دار النشر: دار الوطن - الریاض - 1418ه- - 1997م. ، تحقیق : علی حسین البواب
ص: 324
181. معرفة علوم الحدیث اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحاکم النیسابوری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1397ه- - 1977م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : السید معظم حسین
182. الكفاية في علم الرواية ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن ثابت أبو بكر الخطيب البغدادي ، دار النشر: المكتبة العلمية - المدينة المنورة ، تحقيق : أبو عبدالله السورقي , إبراهيم حمدي المدني
183. الفوائد المجموعة فی الأحادیث الموضوعة اسم المؤلف: محمد بن علی بن محمد الشوکانی ، دارالنشر : المکتب الإسلامی - بیروت - 1407ه- ، الطبعة : الثالثة، تحقیق : عبد الرحمن یحیى المعلمی
184. الموضوعات اسم المؤلف: أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد القرشی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415 ه- -1995م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : توفیق حمدان
185. المقاصد الحسنة فی بیان کثیر من الأحادیث المشتهرة على الألسنة اسم المؤلف: أبو الخیر محمد بن عبد الرحمن بن محمد السخاوی ، دار النشر : دار الکتاب العربی - بیروت - 1405 ه- - 1985م ، الطبعة: الأولى، تحقیق : محمد عثمان الخشت
186. اللآلئ المنثورة فی الأحادیث المشهورة المعروف ب- ( التذکرة فی الأحادیث المشتهرة ) ، اسم المؤلف: بدر الدین أبی عبد الله محمد بن عبد الله الزرکشی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1406 ه- - 1986م، الطبعة : الأولى ، تحقیق : مصطفى عبد القادر عطا
187. إعلام الموقعین عن رب العالمین اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدین محمد بن أبی بکر بن أیوب بن سعد الزرعی الدمشقی ، دار النشر : دار الجیل - بیروت - 1973 ، تحقیق : طه عبد الرؤوف سعد
188. إرشاد الفحول إلى تحقیق علم الأصول اسم المؤلف: محمد بن علی بن محمد الشوکانی ، دار النشر: دار الفکر - بیروت - 1412 - 1992 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمد سعید البدری أبو مصعب
189. الفصل فی الملل والأهواء والنحل اسم المؤلف: علی بن أحمد بن سعید بن حزم الطاهری أبو محمد، دار النشر : مکتبة الخانجی - القاهرة
190. الملل والنحل اسم المؤلف: محمد بن عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1404 ، تحقیق : محمد سید کیلانی
191. کتاب المواقف اسم المؤلف: عضد الدین عبد الرحمن بن أحمد الإیجی ، دار النشر : دار الجیل - لبنان - بیروت - 1417ه- - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عبد الرحمن عمیرة
192. شرح المقاصد فی علم الکلام ، اسم المؤلف: سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازانی ، دار النشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان - 1401ه- - 1981م ، الطبعة : الأولى
193. الاقتصاد فی الاعتقاد ، اسم المؤلف: أبو حامد الغزالی ، دار النشر : دار ومکتبة الهلال - لبنان - 1993م، الطبعة: الأولى
ص: 325
194. إحیاء علوم الدین اسم المؤلف: محمد بن محمد الغزالی أبو حامد ، دار النشر : دار االمعرفة – بیروت
195. تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل ، اسم المؤلف: محمد بن الطیب الباقلانی ، دار النشر : مؤسسة الکتب الثقافیة - لبنان - 1407ه- - 1987م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عماد الدین أحمد حیدر
196. الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر الهیثمی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417ه- - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق: عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط
197. منهاج السنة النبویة اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم
198. الکتاب اللطیف لشرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدین والتمسک بالسنن ، اسم المؤلف: أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهین ، دار النشر : مکتبة الغرباء الأثریة - المدینة المنورة / السعودیة - 1416ه- ، الطبعة: الأولى ، تحقیق : عبد الله بن محمد البصیری
199. زاد المعاد فی هدی خیر العباد اسم المؤلف: محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله ، دار النشر: مؤسسة الرسالة - مکتبة المنار الإسلامیة - بیروت - الکویت - 1407 - 1986 ، الطبعة : الرابعة عشر ، تحقیق: شعیب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط
200. ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى اسم المؤلف: محب الدین أحمد بن عبد الله الطبری ، دار النشر : دار الکتب المصریة - مصر
201. الریاض النضرة فی مناقب العشرة اسم المؤلف: أحمد بن عبد الله بن محمد الطبری أبو جعفر ، دار النشر: دار الغرب الإسلامی - بیروت - 1996 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عیسى عبد الله محمد مانع الحمیری
202. البدایة والنهایة اسم المؤلف: إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی أبو الفداء ، دار النشر : مکتبة المعارف – بیروت
203. النهاية في الفتن والملاحم ، اسم المؤلف: الامام أبو الفداء الحافظ ابن كثير الدمشقي ، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان / بيروت - 1408ه- - 1988م ، الطبعة : الاولى ، تحقيق : ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعي
204. المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم اسم المؤلف: عبد الرحمن بن علی بن محمد بن الجوزی أبو الفرج، دار النشر : دار صادر - بیروت - 1358 ، الطبعة : الأولى
205. التبصرة اسم المؤلف: أبی الفرج عبد الرحمن بن الجوزی ، دار النشر : دار الکتاب المصری - دار الکتاب اللبنانی - مصر - لبنان - 1390ه- - 1970م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د.مصطفى عبد الواحد
ص: 326
206. تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی ، دار النشر : دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت - 1407ه- - 1987م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق: د. عمر عبد السلام تدمرى
207. تاریخ الخلفاء اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر : مطبعة السعادة - مصر- 1371ه- - 1952م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمد محی الدین عبد الحمید
208. مروج الذهب ، اسم المؤلف: أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (المتوفى : 346ه-)، طبق برنامه ی الجامع الکبیر.
209. تاریخ بغداد اسم المؤلف: أحمد بن علی أبو بکر الخطیب البغدادی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة- بیروت.
210. تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل اسم المؤلف: أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1995 ، تحقیق : محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری
211. أخبار مكة وما جاء فيها من الأثار ، اسم المؤلف: أبو الوليد محمد بن عبد الله بن أحمد الأزرقي ، دار النشر: دار الأندلس للنشر - بيروت - 1996م- 1416ه- ، تحقيق : رشدي الصالح ملحس
212. تاريخ المدينة المنورة ، اسم المؤلف: أبو زيد عمر بن شبة النميري البصري ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1417ه--1996م ، تحقيق : علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان
213. عیون الأخبار اسم المؤلف: أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة الدینوری (المتوفى : 276ه-) ، بر مبنای برنامه الجامع الکبیر
214. الوافی بالوفیات اسم المؤلف: صلاح الدین خلیل بن أیبک الصفدی ، دار النشر : دار إحیاء التراث- بیروت - 1420ه-- 2000م ، تحقیق : أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى
215. سیر أعلام النبلاء اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی أبو عبد الله ، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - 1413 ، الطبعة : التاسعة ، تحقیق : شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی
216. وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان اسم المؤلف: أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر بن خلکان ، دار النشر : دار الثقافة - لبنان ، تحقیق : احسان عباس
217. إنباء الغُمر بأبناء العمر في التاريخ ، اسم المؤلف: شهاب الدين أبي الفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1406ه- -1986م ، الطبعة : الثانية ، تحقيق: د.محمد عبد المعيد خان
ص: 327
218. مختصر السیرة ، اسم المؤلف: محمد بن عبد الوهاب ، دار النشر : مطابع الریاض - الریاض ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عبد العزیز بن زید الرومی ، د . محمد بلتاجی ، د . سید حجاب .
219. سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد اسم المؤلف: محمد بن یوسف الصالحی الشامی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1414ه- ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض
220. العواصم من القواصم في تحقيق مواقف الصحابة بعد وفاة النبي صلى الله عليه وسلم ، اسم المؤلف: محمد بن عبد الله أبو بكر بن العربي ، دار النشر : دار الجيل - لبنان - بيروت - 1407ه- - 1987م ، الطبعة: الثانية، تحقيق : محب الدين الخطيب - ومحمود مهدي الاستانبولي
221. أنساب الأشراف ، اسم المؤلف: أحمد بن یحیى بن جابر البلاذری (المتوفى : 279ه-) ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
222. من ذیول العبر ، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی أبو عبد الله ، دار النشر: مطبعة حکومة الکویت ، تحقیق : د.صلاح الدین المنجد
223. تذکرة الحفاظ ، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدین محمد الذهبی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت ، الطبعة : الأولى
224. الطبقات الکبرى اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری ، دار النشر : دار صادر - بیروت
225. الكنى والأسماء ، اسم المؤلف: أبو بشر محمد بن أحمد بن حماد الدولابي ، دار النشر : دار ابن حزم - بيروت/ لبنان - 1421 ه- - 2000م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : أبو قتيبة نظر محمد الفاريابي
226. طبقات الشافعیة الکبرى اسم المؤلف: تاج الدین بن علی بن عبد الکافی السبکی ، دار النشر : هجر للطباعة والنشر والتوزیع - 1413ه- ، الطبعة : ط2 ، تحقیق : د. محمود محمد الطناحی د.عبد الفتاح محمد الحلو
227. معجم الأدباء أو إرشاد الأریب إلى معرفة الأدیب اسم المؤلف:
أبو عبد الله یاقوت بن عبد الله الرومی الحموی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411 ه- - 1991م ، الطبعة : الأولى
228. المحمدون من الشعراء ، اسم المؤلف: جمال الدین أبو الحسن علی بن یوسف القفطی (المتوفى : 646ه-)، بر مبنای برنامه الجامع الکبیر
229. جامع بیان العلم وفضله اسم المؤلف: یوسف بن عبد البر النمری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت – 1398
ص: 328
230. نظم المتناثر من الحدیث المتواتر ، اسم المؤلف: محمد بن جعفر الکتانی أبو عبد الله ، دار النشر : دار الکتب السلفیة - مصر ، تحقیق : شرف حجازی
231. الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون ، اسم المؤلف: جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1421ه- - 2000م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عبد اللطیف حسن عبد الرحمن
232. الفتاوى الحدیثیة، اسم المؤلف: أحمد شهاب الدین ابن حجر الهیتمی المکی، دار النشر: دار الفکر
233. شرح نهج البلاغة ، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبی الحدید المدائنی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1418ه- - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمد عبد الکریم النمری
234. تحفة الترک فیما یجب أن یعمل فی الملک ، اسم المؤلف: إبراهیم بن علی بن أحمد بن عبد الواحد ابن عبد المنعم الطرسوسی، نجم الدین (المتوفى : 758ه-) ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
235. أصول الفقه المسمى إجابة السائل شرح بغیة الآمل ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل الأمیر الصنعانی ، دار النشر : مؤسسةالرسالة - بیروت - 1986 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : القاضی حسین بن أحمدالسیاغی و الدکتور حسن محمد مقبولی الأهدل
236. الشرح الکبیر لابن قدامة ، اسم المؤلف: ابن قدامة المقدسی ، عبد الرحمن بن محمد (المتوفى : 682ه-)، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
237. الأحكام الشرعية الكبرى ، اسم المؤلف: أبو محمد عبد الحق الإشبيلي ، دار النشر : مكتبة الرشد-السعودية / الرياض - 1422ه- - 2001م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : أبو عبد الله حسين بن عكاشة
238. أحادیث القصاص ، اسم المؤلف: شیخ الإسلام تقی الدین أحمد بن عبد الحلیم ابن تیمیة ، دارالنشر: المکتب الإسلامی - بیروت - 1392 ه- -1972م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمد الصباغ
239. أخبار القضاة ، اسم المؤلف: محمد بن خلف بن حیان ، دار النشر : عالم الکتب – بیروت
240. مفتاح دار السعادة ومنشور ولایة العلم والإرادة اسم المؤلف:
محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله ، دار النشر : دار الکتب العلمیة – بیروت
241. البدر المنیر فی تخریج الأحادیث والأثار الواقعة فی الشرح الکبیر ، اسم المؤلف: سراج الدین أبی حفص عمر بن علی بن أحمد الأنصاری الشافعی المعروف بابن الملقن ، دار النشر : دار الهجرة للنشر والتوزیع - الریاض-السعودیة - 1425ه--2004م ، الطبعة : الاولى ، تحقیق : مصطفى أبو الغیط و عبدالله بن سلیمان ویاسر بن کمال
ص: 329
242. تهذیب الأسماء واللغات اسم المؤلف: محی الدین بن شرف النووی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت – 1996م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات
243. الأمالی فی لغة العرب ، اسم المؤلف: أبو علی إسماعیل بن القاسم القالی البغدادی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1398ه- - 1978م
ص: 330
دیگر آثار همین نویسنده:
1. کتاب امتداد رسالت (اثبات خلافت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام از منابع معتبر اهل سنت)
2. کتاب مظلومیت حضرت زهرا علیها السلام (نگاهی نو به مدارک اهل سنت درباره غصب فدک و هجوم به خانه وحی)
3. کتاب مهدویت از دیدگاه اهل سنت (پژوهشی در تطابق باورهای مهدوی فریقین از منابع معتبر اهل سنت)
4. کتاب خلفا از نگاهی دیگر (پژوهشی در روایات معتبر مطاعن ابوبکر، عمر و عثمان از منابع معتبر اهل سنت)
5. کتاب دفاع از صحابه (سیری در ادله ی عقلی، قرآنی، روایی و تاریخی در نقض تئوری عدالت صحابه)
6. کتاب منزلت سنت و روایت (جایگاه و اعتبار سنت و روایت از منظر عقل و شرع)
7. کتاب مظلومیت امام حسن علیه السلام (نگاهی به ماجرای صلح و شهادت امام حسن علیه السلام در منابع اهل سنت)
عکس
ص: 331
عکس
ص: 332