آب رفته بازنیاید به جوی خویش: حفظ آبرو از دیدگاه قرآن و روایات

مشخصات کتاب

سرشناسه:فیروزی، هادی، 1369-

عنوان و نام پديدآور:آب رفته بازنیاید به جوی خویش: حفظ آبرو از دیدگاه قرآن و روایات/ هادی فیروزی.

مشخصات نشر:تهران: میراث فرهیختگان، 1400.

مشخصات ظاهری:244 ص.

شابک:450000ریال: 978-622-7377-56-9

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. 235 - 244 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر:حفظ آبرو از دیدگاه قرآن و روایات.

موضوع:آبرو و حیثیت -- جنبه های قرآنی

Prestige‪ -- Qur'anic teaching

رده بندی کنگره:BP104

رده بندی دیویی:297/159

شماره کتابشناسی ملی:7576060

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا

ص: 1

اشاره

آب رفته بازنیاید به جوی خویش

حفظ آبرو از دیدگاه قرآن و روایات

هادی فیروزی

1399

ص: 2

عکس

ص: 3

عکس

ص: 4

فهرست مطالب

فهرست مطالب.......... 5

مقدمه.......... 12

فصل اول: کلیات و مفاهیم.......... 14

گفتار اول: کلیات.......... 16

پیشینه.......... 18

گفتار دوم: مفاهیم.......... 19

ضرورت.......... 19

راهکار.......... 20

حفظ.......... 20

آبرو.......... 22

«ماءُ وَجْه».......... 23

مترادف های آبرو.......... 23

اصطلاحات قرآنی مرتبط با آبرو.......... 23

عرض.......... 24

جمع بندی مطالب در مورد عرض و آبرو.......... 25

گفتار سوم: اهمیت و ضرورت حفظ آبرو و دفع برخی توهمات.......... 26

تقاضای مرگ به خاطر درخطر دیدن آبرو.......... 32

تبرئه شرط آزادی از زندان.......... 32

توهمات در مورد آبرومندی و بی آبرویی.......... 34

ثروت وفقر.......... 34

پیروان گمنام و بی سرو پا.......... 35

موارد استثنا وجواز آبرو ریزی.......... 36

مورد اول: افشاگری ظلم ظالمان.......... 37

مورد دوم: بریدن دستان دزد.......... 39

ص: 5

پاسخ به دو سوال.......... 39

اولاً –.......... 40

ثانیاً -.......... 40

مورد سوم: مجازات زناکار در ملاء عام.......... 42

فصل دوم: راهکار های فردی حفظ آبرو.......... 46

گفتار اول: را هکارهای فردی ایجابی حفظ آبرو.......... 48

ایمان و عمل صالح.......... 48

نیکوکاری.......... 52

پاکدامنی و عفت.......... 53

عفت، ارزش عقلانی و عقلایی.......... 54

پناه بردن به خدا.......... 56

پناه بردن حضرت یوسف علیه السلام به درگاه خدا.......... 58

پناه بردن حضرت مریم علیها السلام .......... 60

فرار از مواضع تهمت.......... 62

یوسف علیه السلام و فرار از موضع تهمت.......... 64

فرارمریم از شهر به خاطر ترس از تهمت مردم.......... 64

دفاع از آبرو در برابر تهمت ها.......... 66

یوسف علیه السلام و دفاع از آبروی خویش.......... 67

توجه به حمایت خدا در لحظات بحرانى ودر خطر واقع شدن آبرو.......... 69

کسب آبرومندی پیش خدا.......... 70

آزار حیثیتی و آبرویی.......... 71

راز داری.......... 72

امانت داری در اسرار.......... 75

حفظ اسرار حکومت اسلامی.......... 75

افشاى سر.......... 76

هزینه اموال در جهت آبروداری.......... 77

ص: 6

گفتاردوم: راهکار های فردی سلبی حفظ آبرو.......... 79

پرهیز از تکبر.......... 79

عبرت از سرگذشت ابلیس.......... 81

عبرت از سرگذشت فرعون متکبر.......... 81

تکبر مایه تنفر و پراکندگی مردم از فرد متکبر.......... 85

پرهیز از شرک.......... 85

شرک سلب کننده ارزش وکرامت انسانی.......... 87

پرهیز از گناه وعصیان.......... 89

پرهیز از تخلف فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم .......... 91

رسوایی متخلفان جنگ تبوک.......... 91

محاصره اجتماعی (مجازات حیثیتی).......... 93

رسوایی متخلفان از سفر عمره.......... 93

پرهیز از دشمنی با خدا وپیامبران.......... 95

وجه دلالت.......... 97

پرهیز از دروغ بستن به خدا.......... 99

روسیاهى، نشانه ذلت و خوارى و رسوایى.......... 100

فصل سوم: راهکار های اجتماعی حفظ آبرو.......... 104

گفتار اول: راهکارهای اجتماعی ایجابی.......... 106

شرح صدروتحمل دیگران.......... 106

اُذُن بودن؛ روشی برای آبروداری.......... 108

عفو و صفح و غفران.......... 110

مفهوم عفو.......... 110

صفح.......... 110

غفران.......... 110

تغافل.......... 115

تغافل منفی.......... 118

ص: 7

تغافل مثبت.......... 118

آثارمثبت تغافل در بیان معصومین علیهم السلام .......... 120

معاشرت سالم با مردم.......... 120

نشانه کرامت.......... 121

خوش نامی.......... 121

زندگی گوارا.......... 121

بالا رفتن قدر ومنزلت.......... 121

موارد اعمال تغافل.......... 123

لزوم اذن گرفتن برای ورود به حریم دیگران.......... 123

امنیت و آزادى در محیط خانه.......... 123

کیفیت اذن ورود گرفتن برای ورود به خانه مردم.......... 125

لزوم اجازه گرفتن کودکان برای ورود به اتاق خلوت پدر و مادر.......... 130

لزوم فراهم ساختن مقدمات ازدواج برای بی همسران.......... 137

لزوم حفظ عفاف جنسی در صورت عدم تیسر ازدواج.......... 141

لباس (از نوع همسر).......... 142

الف) صیانت طرفینی از آبرو.......... 142

ب) صیانت زن از آبروی شوهر.......... 144

لباس (پوشش مناسب).......... 147

الف: لباس ظاهری.......... 148

ب: لباس باطنی (تقوا).......... 150

محکمه صلح فامیلی.......... 153

امتیازات محکمه صلح خانوادگی.......... 154

مطالبه چهار شاهد برای اثبات زنا.......... 155

گفتار دوم: راهکارهای اجتماعی سلبی.......... 159

پرهیز ازتمسخر واستهزاء.......... 159

یاوه سرایى و خسران ابدى.......... 163

ص: 8

پرهیز از عیب جویی.......... 165

راهکارهای مبارزه با عیب جویان.......... 168

پرهیز از لقب زشت دادن.......... 171

راهکارهای جلوگیری از تنابز.......... 174

پرهیز از گمان بد.......... 176

پرهیز از تجسس.......... 179

ریشه تجسس:.......... 180

تجسس حلقه میانی بین گمان بیجا وغیبت.......... 180

راهکار خلاصی از تجسس درامور دیگران.......... 181

پیامدهای تجسس.......... 183

1. رسوایی در دنیا.......... 183

2. بی اعتمادی مردم به تجسس گران.......... 184

3. بدفرجامی اهل تجسس.......... 185

پرهیز از غیبت.......... 185

تعریف غیبت:.......... 185

فلسفه نهی از غیبت.......... 187

پرهیز از جدال ومراء.......... 193

اقسام جدال.......... 198

الف: جدال حق.......... 198

ب: مجادله باطل.......... 199

پرهیز از چشم چرانی.......... 200

فلسفه نهی از چشم چرانی.......... 202

پرهیز از جلوه گری، پای کوبی و تبرّج.......... 205

پوشاندن سینه ها و گردن ها.......... 205

پای کوبی ممنوع.......... 206

تبرج ممنوع.......... 207

ص: 9

با ناز و کرشمه حرف زدن ممنوع.......... 207

جاهلیت قدیم و مدرن.......... 208

پرهیز از رمی و قذف.......... 209

توجه به احکام سخت قذف.......... 213

لعان وملاعنه سدی بزرگ برای جلوگیری از تهمت به زنان.......... 215

پرهیز از اشاعه فحشا.......... 216

مفهوم فاحشه.......... 218

اشکال مختلف اشاعه فحشا.......... 218

پرهیز از اظهار نیاز پیش دیگران.......... 221

فقرای آبرومند.......... 227

عدم اصرار فقیر آبرومند.......... 227

نهی از الحاف.......... 227

چگونگی برخورد با سائل.......... 228

تقاضا کردن بدون حاجت.......... 229

نتیجه گیری.......... 232

پیشنهادها.......... 233

فهرست منابع و مآخذ.......... 234

ص: 10

ص: 11

مقدمه

مقدمه

از مواردی که در شخصیت فردی و اجتماعی انسان تأثیر بسزایی دارد مسئله آبرو است. اگر انسان بتواند آن را حفظ کرده و ارتقا دهد قطعاً به سعادت خواهد رسید و اگر اهمیتی به آن نداده و آن را رها کند به بدبختی و شقاوت می رسد. قرآن کریم که منبع انسان سازی است در این موارد به راه کارهایی پرداخته و ضرورت آن را در آیات مختلفی بیان نموده است. با توجه به تأثیرات دنیوی و اخروی آبرومندی این مسئله از دیدگاه قرآن تبیین می شود.

ارائه راهکار برای حفظ آبرو یعنی دست گذاشتن روی کلیدی ترین سرمایه انسان، و یعنی پاسخ به ندای فطری هر فردی که هنوز روزنه هایی از کرامت و شرافت تکوینی در وجودش باقی است و به طور کامل خاموش نشده است؛ لذا راهکار های ارائه شده از جهتی عمومیت دارد و تمامی انسانها را دعوت به آبرومندی می کند. هدف از این تحقیق، دستیابی به روش ها و راهکارهای حفظ آبرو از منظر کسی است که خود خالق آبرو است و انسان را آبرومند آفریده است و این، مطلب مهمی است زیرا خدایی که موجود باعزت و باشرافت آفریده، دقیق تر از هرکس دیگری به مخاطرات آبرو و به عوامل محافظت از آن واقف است؛ لذا بر آن شدیم تا این مهم را از منظر قرآن کریم پژوهش نموده و در معرض جویندگان علم و عمل قرار دهیم. روش ما در این تحقیق کتابخانه ای و نرم افزاری است.

از جمله یافته ها و نتایج این پژوهش این است که مسئله آبرو غیر از آن توهماتی است که برخی در مورد آبرومندی دارند که وجود یک سری امورمادی و دنیوی را ملاک آبرومندی و عدم آن را، بی آبرویی و خواری می پندارند. و همچنین اینکه مسئله آبرو به عالم دنیا و زندگی این جهان محصور و محدود نمی شود بلکه در جهان آخرت و قیامت اهمیت و نقش آن بیشتر آشکار خواهد شد؛ زیرا اولاً تعداد جمعیتی که از جرم انسان آگاه می شوند بیشتر از دنیاست و ثانیاً زمان آن نامحدود است.

ص: 12

اهدافی که این تحقیق دنبال می کند به دو دسته تقسیم می شوند:

هدف کلی این است که ضرورت و راهکار های حفظ آبرو را تبیین نماید. اما به صورت جزئی و تفصیلی عبارت است از:

- دستیابی به ضرورت حفظ آبرو؛

- دستیابی به راهکارهای فردی حفظ آبرو؛

- دستیابی به راهکارهای اجتماعی حفظ آبرو از منظر قرآن.

روش ما در انجام این تحقیق کتابخانه ای و مطالعه کتب مرتبط از جمله کتب لغوی و تفسیری و برخی کتب فقهی است که از نرم افزار های اسلامی در این زمینه بهره کافی برده ایم.

روند کار ما در این تحقیق به این صورت است که در فصل اول مفاهیم و کلیات مرتبط با موضوع را در سه گفتار ارائه داده ایم. گفتار اول کلیات، گفتار دوم مفاهیم و گفتار سوم بیان ضرورت حفظ آبرو است.

در فصل دوم به سراغ راهکار های فردی حفظ آبرو رفته و آن را در ضمن دو گفتار بیان کرده ایم. گفتار اول مربوط به راهکارهای ایجابی و گفتار دوم به راهکارهای سلبی می پردازد.در فصل سوم که آخرین فصل این پژوهش را تشکیل می دهد به راهکار های اجتماعی حفظ آبرو پرداخته شده است. این فصل به ایجابی و سلبی تقسیم می شود و در قالب دو گفتار ارائه گردیده است.

ص: 13

فصل اول: کلیات و مفاهیم

اشاره

ص: 14

ص: 15

تحقیق پیشروی همانند سایر پژوهشها در قسمت نخست به ترسیم مفاهیم اصلی و کلیات موضوع می پردازد. در قسمت مفاهیم به تشریح کلید واژه های تحقیق می پردازد. در قسمت کلیات به مباحثی پرداخته شده که تصویری کلی از موضوع را در ذهن مخاطب تبیین می کند.

گفتار اول: کلیات

اشاره

در قسمت کلیات موضوعات اصلی تحقیق مورد بررسی قرار می گیرد. در این قسمت مباحثی مانند بیان مساله، پرسش ها، فرضیه، اهداف، ضروررت، کاربرد، وروش تحقیق تبیین خواهد شد.

یکی از مواردی که در شخصیت فردی و اجتماعی انسان تأثیر بسزایی دارد مسئله آبرو است که اگر انسان بتواند آن را حفظ کرده و ارتقا دهد قطعاً به سعادت خواهد رسید و اگر اهمیتی به آن نداده و آن را رها کند به بدبختی و شقاوت می رسد. قرآن کریم که منبع انسان سازی است در این موارد به راه کارهایی پرداخته و ضرورت آن را در آیات مختلفی بیان نموده است. لذا با توجه به تأثیرات دنیوی و اخروی آبرومندی بر آن شدم که این مسئله را از دیدگاه قرآن تبیین نمایم.

از جمله ارکان بسیار مهم که اسلام بر آن تأکید بسیاری داشته، آبروی مؤمن بوده تا آنجا که هم به خود مؤمنان دستور می دهد که آبروی خود را حفظ کنند و هم به دیگران می فرماید آبروی مؤمنان را حفظ نمایند. در کتب روایی آمده است، پایه هاى دین اسلام هفت چیز است: نخستین پایه آن،عقل است که بنیاد شکیبایى است و دومین آن ها، آبرودارى و راست گویى و....(1)

در موارد بسیاری خداوند متعال از بندگان خویش می طلبد که آبروی برادر مؤمن

ص: 16


1- . ابن شعبه، حسن بن على و حسن زاده، صادق، تحف العقول/ترجمه حسن زاده، 1جلد، انتشارات آل علیّ علیه السلام - قم، چاپ اول، 1382ش، ص329.

خویش را حفظ کنید و به انحاء مختلف وی را در ورطه ی بی آبروی قرار ندهید؛ آبروی مؤمن را بازیچه وقت گذرانی خویش و پرکردن اوقات یکدیگر قرا ندهید، شاید شما کلامی را به اشتباه به کسی نسبت دهید، حال ایشان چگونه باید از عهده این بی آبروی برآید و یا اصلاً به طور صحیح به کسی واقعه ی بدی را نسبت دهید، این احتمال را نمی دهید که شاید ایشان توبه کرده باشد و از آن گناه دست کشیده باشد؛ اى بنده خدا! در عیب جویى از بنده اى که مرتکب گناهى شده شتاب مکن، شاید گناه او بخشیده شود و بر نفس خویش ایمن مباش که گناه کوچکى انجام داده اى، شاید بر همان گناه عذاب شوى. پس هر کس از شما به عیب دیگرى آگاهى یافت، باید از عیب جویى او خوددارى کند، زیرا به عیب خود نیز آگاه است.(1)

ضرورت حفظ آبرو ازمنظر قرآن به کرامت انسان مربوط است که در آیات قرآن وقتی آبروی بنده ی صالح خدا در خطر باشد، خداوند خودشبنده ی خود را تبرئه نموده و آبروی او را حفظ می کند(2).

راهکارهای حفظ آبرو از منظر قرآن فردی و اجتماعی است که مواردی چون: پاکدامنی، راز داری، پرهیز از گناه... و شرح صدر، عفو و بخشش و پرهیز از تهمت و غیبت نمونه هایی از این راهکارهاست.

با توجه به اهمیت آبرو و حفظِ آن در تعلیم، تربیت و تقوا به نظر می رسد قرآن کریم که کتاب تعلیم و تربیت است به طور گسترده ای از آن استفاده کرده است. و معانی و مفاهیم کاربردیِ بلندی را نسبت به این مسئله به مخاطبین خویش القاء نموده و اهداف تعلیمی و تربیتی خویش را با توجه به هدفِ «رشد ایمانی» و

ص: 17


1- . شیخ حر عاملى محمدبن حسن و افراسیابى نهاوندى، على، جهادالنفس وسائل الشیعة/ترجمه افراسیابى، 1جلدی، نهاوندى - قم، چاپ اول، 1380ش، ص159.
2- . احزاب (33) آیه69.

«سعادت بشری» در این مسئله پیش می برد.

پیشینه

در مورد اصل موضوع (آبرو) کتب و مقالاتی نوشته شده است که اهمیت و جایگاه صیانت از آبرو را در منابع اسلامی مورد پژوهش قرار داده اند و به طور عموم و پراکنده در میان کتب مرجع و تفسیری مطالبی بیان شده است اما پژوهشی که به صورت تخصصی در صدد بیان راهکار ها باشد یافت نشد. ما در این پژوهش به دنبال ارائه راهکار های حفظ آبرو از منظر قرآن کریم هستیم.

کتابی تحت عنوان پرواز به سوی آبرو توسط محمد رضا رجایی نوشته شده که به بررسی اصول و روش های آبرومندی می پردازد که در بخش ششم کتاب، فصلی به عنوان آبرو از منظر قرآن دارد که به صورت محدوددر حد پنج صفحه آبرو را از منظر قرآن بررسی کرده ولی به ارائه راهکار از منظر قرآن نپرداخته است.

از مقاله های به روز در مورد این موضوع عبارت اند از:

1. مبانی فقهی نهاد اعاده حیثیت، تالیف آقای عباسعلی سلطانی.

2. مبانی فقهی و حقوقی اعاده حیثیت در امور کیفری، تألیف فرانک حیدری دهاقانی.

3. حفظ آبرو و جایگاه آن در مقاصد شریعت از دیدگاه فقهای مذاهب به قلم آقای مهدی شوشتری.

اندک پژوهش هایی که در مورد مسئله آبرو صورت پذیرفته تا آنجایی که إحصا شده برخی در مورد اصل موضوع و أهمیت آن و برخی دیگر این مسئله را از جنبه فقهی و حقوقی و کیفری بررسی نموده اند. که جنبه درمانی و ترمیمی دارند البته اگر بتوان آب رفته را به جوی برگرداند. ماءُ وَجهِکَ جامِدٌ فَلا تُقطِرهُ بِالسّؤالِ.

ازآنجا که آبرو مندی و حفظ شخصیت برای همه انسان ها مهم است، دستیابی به راهکار ها برای همه مفید خواهد بود.

ص: 18

این تحقیق می تواند:- زمینه های تحقیق و پژوهش تفصیلی در موضوع آسیب های اجتماعی را برای محققان بگشاید.

- برای مبلغان و خطیبان در زمینه ارائه راهکار های حفظ آبرو مفید باشد.

- راهکار إعاده حیثیت را برای افرادی که آبروی خود را از دست داده اند، ارائه بدهد.انتخاب این موضوع از آن جهت ضرورت دارد که انسان موجودی باکرامت و با شرافت آفریده شده است ولی گاهی در دوران حیات انسان مسائلی پیش می آید که افراد، آبرو و شخصیت فردی و اجتماعی خود را از دست می دهند و ضرر هایی در دنیا و آخرت متوجه انسان می شود که جبران ناپذیر خواهد بود. لذا این تحقیق با ارائه ی راه های پیشگیرانه جلوی آسیب های فردی و اجتماعی و دنیوی و اخروی آبرو ریزی را می گیرد.

این تحقیق به روش نقلی وحیانی و به صورت کتابخانه ای و نرم افزاری نوشته خواهد شد.

گفتار دوم: مفاهیم

اشاره

در این گفتار به بررسی مفاهیم و معانی واژه های پر کار برد در تحقیق پیش رو خواهیم پرداخت که عبارت اند از: ضرورت، راهکار، حفظ، آبرو، عرض و....

ضرورت

علامه دهخدا ضرورت را چنین معنا می کند: چیزی که به آن احتیاج داشته باشند؛ نیاز، حاجت، بیچارگی، درماندگی. (به ضرورت یعنی: به ناچار، از روی ناچاری، ناگزیر).

داد من امروز ده که روز ضرورت *** یار نباشد که دست یار نگیرد.(1)

مترادف های ضرورت: احتیاج، اقتضا، حاجت، لزوم، ناچاری، نیاز، وجوب،

ص: 19


1- [1]. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ناشر: دانشگاه تهران، چاپ دوم1377. ج10، ص15164. وفرهنگ فارسی عمید. (تک جلدی)، ناشر: امیر کبیر، سال چاپ 1371 تهران، ص836.

هرآینگی، اجبار، الزام. در اصطلاح بحث ما مراد لزوم و وجه نیاز به حفظ آبرو است.

راهکار

درمورد راهکار (شاید به خاطر وضوح معنای آن) در کتب لغت، معنایی ذکر نشده است و به نظر می رسد مراد از راهکار، ارائه روش و راهِ حل برون رفت از مشکل است؛ زیرا با بررسی پژوهش هایی که عنوان مشابه تحقیق ما را دارند مشاهده می شود که همه به دنبال ارائه راه حل برای مشکلاتی اند که در صدد حل آن هستند. ما هم در این پژوهش به دنبال ارائه راه حل های حفظ آبرو از منظر قرآن و روایات هستیم.

خلاصه:راهکار، کلمه ای است مرکب از راه+کار و به معنای راه حل، پاسخ، جواب، شیوه نامه و روش حل مسایل است.

حفظ

حفظ از ماده «حفظ» گرفته شده است. و در زبان عربی به معنای حیاطة، وقایة، حراست، صیانت، محافظت، حرس و بقاوت است. بازداشتن شیئی از زیان و هلاک: «أحسَنَ اﷲ حِفظَکَ وَ حَیاطَکَ»(1)

راغب اصفهانی در مورد معنای حفظ می گوید: حفظ گاهی به معنای قوه حافظه و گاهی به معنای نگهداشتن چیزی در حافظه است و سپس درهر گونه تفقّد، تعهّد و مراعات استعمال شده است. قالَ اللّهُ تَعالى: {وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ(2)، حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ}(3)(4)

ص: 20


1- . دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ناشر: دانشگاه تهران، چاپ دوم1377، ج6، ص9139.
2- . یوسف (12) آیه12.
3- . البقرة (2) آیه238.
4- . راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، ناشر: دار القلم، مکان چاپ: بیروت، نوبت چاپ: اول، ص: 244. الْحِفْظُ یقال تارة لهیئة النفس التی بها یثبت ما یؤدی إلیه الفهم، و تارة لضبط الشی ء فی النفس، و یضادّه النسیان، و تارة لاستعمال تلک القوة، فیقال: حَفِظْتُ کذا حِفْظاً، ثم یستعمل فی کلّ تفقّد و تعهّد و رعایة.

و طریحی در مجمع البحرین در مورد معنای حفظ و محافظت بر صلات می گوید: محافظت بر نماز یعنی مواظبت و مراقبت از آن و شدت توجه و ضایع نکردن آن در اوقاتش است.(1)

حفظ از جمله واژه هایی عربی است که در زبان فارسی نیز بکار رفته است. البته قابل توجه است که معنای آن در زبان فارسی همانند معنای آن در زبان عربی است. در فارسی حفظ به معنای نگهداری و بازداشتن، است.(2)

حفظ ازجمله کلمات مضافی است که با توجه به مضاف الیه خود معنای ویژه ای می گیرد و به عبارت دیگر معنای اصطلاحی آن در علوم مختلف متفاوت است. در اینجا حفظ در دانش اخلاق مورد بررسی قرار می گیرد کهبا معنای لغوی آن چندان تفاوتی نمی کند. بنابرین مراد از حفظ آبرو محافظت و نگهداری کردن از حسن شهرت خود و دیگران است.

حفظ و صیانت از آبرو و عرض به معنای حفظ همه آن چیزی است که انسانیت انسانی را می سازد؛ زیرا جان زمانی می ارزد که اصول انسانی آن حفظ شده باشد و گرنه جان بی اصول انسانی برای انسان ها کمترین ارزش را خواهد داشت.

ص: 21


1- . طریحى، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین، ناشر: مرتضوی، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1375، نوبت چاپ: سوم، ج 4، ص: 283. قوله تعالى: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى. الْمُحَافَظَة على الصلاة المواظبة علیها و المراقبة لها و شدة الاعتناء بها و عدم تضییعها فی أوقاتها.
2- [5]. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ناشر: دانشگاه تهران، چاپ دوم1377. «حفظ. [ح ِ] (ع مص) نگاه داشتن. نگه داشتن. نگاهداشت. نگهداری. نگهداشت است».

آبرو

در فرهنگ فارسی عمید آمده است: ‹آبروی، آب روی›در معانی زیر به کار رفته است 1. اعتبار؛ شرف. 2. ارج و قدر. 3. عرض و ناموس. 4. مایۀ سر افرازی.(1)

و در لغتنامه دهخدا نیز با اندک تفاوتی همان معانی ذکر شده است: آبرو به معنای اعتبار، قدر، جاه، شرف، عرض و ناموس است(2).

و

در اصطلاح بر حیثیتی از انسان اطلاق می شود که مورد ستایش یا سرزنش واقع می گردد، خواه در خود او باشد یا در خانواده و کسانی که به گونه ای با او پیوند دارند.(3)

اما حقیقت آبرو، همان شخصیت انسانی است که خداوند آن را کرامتبخشیده و بر بسیاری از موجودات هستی برتری داده است.(4)

آبرو به معنی نگرش مثبت و عزت و احترامی که مردم با توجه به شخصیت و رفتارهای گذشته، نسبت به اشخاص دارند نیز استعمال می شود.

آبرو در ارتباط با دیگر مفاهیم روان شناسی نظیر اعتماد به نفس، عزت نفس و حرمت نفس مورد بررسی قرار می گیرد.

وقتی به واژه آبرو توجه می کنیم، متوجه می شویم «رو» به ظاهر قضیه باز می گردد (چشم مابیننده ی آن است، از رفتارها، حرکتها، قانون مداری ها، و احترام به خود و دیگران). و آبرو به معنی زمین نینداختن روی کسی، توهین نکردن یا خدشه وارد نکردن به جهت ظاهری فرد است!

در واقع آبرو پدیده ای اجتماعی است که چهره بیرونی روابط اجتماعی را معلوم

ص: 22


1- . فرهنگ فارسی عمید. (تک جلدی)، ناشر: امیر کبیر، سال چاپ 1371 تهران، صص4 و5.
2- . دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ناشر: دانشگاه تهران، چاپ دوم1377، ج1، ص52.
3- . رجایی محمد رضا، اصول وروش های آبرومندی. سال چاپ94. ص 5.
4- . (اسراء (17) آیه 70).

می کند. آبرو چیزی نیست که کسی با آن متولد شود بلکه مفهومی اکتسابی است که شکل گیری وتکامل آن در گروی مراعات پاره ای از رفتارها و مقررات اجتماعی است. ما بسیاری از کارها را گرچه برایمان جذاب اند، انجام نمی دهیم چون نگران آبروی شخصی، خانوادگی، قومی و قبیله ای، ملی، گروهی، تیمی و… هستیم. آبرو پدیده ای اجتماعی است که خود را در رفتارهای ما منعکس می کند و به عبارت دیگر در گروی ارزش ها، بینش ها و مسایل فرهنگی است که تعیین می کنند چه رفتاری ارزش مند و چه رفتارهایی به ویژه در معاشرت با دیگران قبیح هستند و پذیرفته نمی شوند. به همین دلیل است که بسیاری از رفتار هایی که در یکجامعه آبرو بر است در جوامع دیگر چنین نیست! در دین اسلام بر حفظ آبروی دیگران تأکید زیادی شده است؛ زیرا حرمت آبروی مؤمن از دیوار کعبه نیز واجب تر است.

«ماءُ وَجْه»

ترجمه تحت اللفظى آن «آبرو» است دقیقاً در فارسى و عربى معناى یکسان دارد.

وجه اطلاق ماء الوجه بر آبرو:

دلیلش این است که انسان هنگامى که از کسى تقاضایى مى کند، یا حادثه نامطلوبى اتفاق مى افتد از شرم و حیا چهره او برافروخته شده و عرق بر صورتش جارى مى شود، به اندازه اى که گاه از صورت اش مى چکد. این در واقع آب صورت است که به تناسب، واژه «آبرو» یا «ماء الوجه» بر آن اطلاق شده است.

مترادف های آبرو

واژه هایی

چون احترام، اعتبار، جاه، حرمت، حیثیت، شرف، عِرض، عِرق، عزّت، قدر، منزلت، ناموس از جمله مترادفات آبرو هستند.

اصطلاحات قرآنی مرتبط با آبرو

واژه هایی همچون تعفّف، وجیه، و هر آنچه که لازمه معانی آن، آبرو یا بی آبرویی

ص: 23

باشد مانند: «بیاض وجه»، «سواد وجه»، «مرجو»، «نجات از خزی»، «نفی خزی»، «نفی ذلت»، «نهی از تمسخر»، «نهی از طرد»، «نهی ازغیبت»، «ود»، «نفی فضاحت» و... همه از اصطلاحات قرآنی مرتبط با آبرو است(1).

عرض

جامع ترین معنایی که درباره «عِرض» در کتب لغت آمده، چیزى است که نویسنده فرهنگ ابجدى در کتاب خود آورده است، ایشان مى گویند: عِرض آن اصالت و بزرگى ای است که انسان بدان مى بالد و افتخار مى کند؛ مانند آبرو، حیثیت، نَفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نیاکان یا در پیروان و فرزندان، بوى اندام و اخلاق پسندیده.

«عرض» به کسر عین، در اصل و ریشه به معنای قرار دادن شیئ در مرأی و منظر است و در اصطلاح، هر چیزى را گویند که آدمى از عیب در آن و نقصان آن ننگ داشته باشد، خواه در او باشد و خواه در کسى از متعلّقان او(2) و یا آنچه از اصالت و بزرگى که انسان بدان مى بالد و افتخار مى کند.(3)

مجمع البحرین در مورد معنای عرض می گوید: «عرض به مواضع مدح و ذم انسان اطلاق می شود و فرقی نمی کند که در خود انسان باشد یا درپیشینیان و یا هرکس که به نوعی ملازم و مرتبط با انسان است.»(4)

ص: 24


1- . فرهنگ قرآن، هاشمى رفسنجانى، اکبر ناشر: دفتر تبلیغات اسلامی، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1383 ش، نوبت چاپ: دوم ص96.
2- . آقا جمال خوانسارى، محمدبن حسین، شرح آقا جمال الدین خوانسارى بر غررالحکم و دررالکلم، 7جلد، دانشگاه تهران - تهران، چاپ چهارم، 1366ش، ج 3، ص406.
3- . بستانى، فؤاد افرام و مهیار، رضا، فرهنگ ابجدى، 1جلد، انتشارات اسلامی - تهران، چاپ دوم، 1375ش، ص605.
4- . طریحى، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین، ناشر: مرتضوی، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1375، نوبت چاپ: سوم، ج4، ص 214.

و مرحوم مصطفوی در مورد معنای اصطلاحی عرض می گوید:

«عرض انسان هر چیزی است که در معرض طبیعی باشد از جمله صفات باطنی و عناوین شخصی مانند عفت، عزت و مقام باطنی.»(1)

جمع بندی مطالب در مورد عرض و آبرو

آبرو

به معنای اعتبار، قدر، جاه، شرف، عِرض و ناموس است. اما حقیقت آبرو و عرض، همان شخصیت انسانی است که خداوند آن را کرامت بخشیده و بر بسیاری از موجودات هستی برتری داده است. عرض هر کسی همان شخصیتی است که انسان در طول زندگی می سازد و آن را کسب می کند. البته نمی توان عرض را محدود به شخصیت فردی و شاکله وجودی و باطنی فرد دانست، بلکه شامل شخصیت اجتماعی و همه کسانی است که با او پیوند خورده اند می شود. از همین رو در تفسیر و مفهوم عرض و آبرو، اعتبار اجتماعی، قدر و منزلت اجتماعی، شرافت و همچنین هر آنچه که ناموس او را شکل می دهد و خطوط قرمز او را نشان می دهد، به عنوان عرض و آبروی شخص، مطرح است.

بر همین اساس اگر ما از مفهوم عرض و آبرو سخن می گوییم، مرادهمان

دایره وسیعی است که با الفاظی چون اعتبار و قدر و جاه و مانند آن ها بیان می شود. بنابراین وقتی از مفهوم و اصطلاح عرض و آبرو در قرآن و اسلام سخن می گوییم شامل همه چیزهایی است که می توان از واژه هایی چون تعفّف، وجیه و هر آنچه که لازمه معانی آن است به دست آورد.

ص: 25


1- . مصطفوى، حسن، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ناشر: دار الکتب العلمیة - مرکز نشر اثار علامه مصطفوی، مکان چاپ: بیروت، نوبت چاپ: سوم، ج، 8، ص111.

گفتار سوم: اهمیت و ضرورت حفظ آبرو و دفع برخی توهمات

اشاره

شکی نیست که هر انسانی به سه چیز مهم در زندگی هزینه بسیار می پردازد که عبارت اند از: 1. حفظ و صیانت از جان و بقای خود و دیگران؛ 2. حفظ و صیانت از مال خود و دیگران؛ 3. حفظ و صیانت از عرض و آبروی خود و دیگران است.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «اِنَّ حُرمَهْ عِرض المُؤمِنِ کَحُرمَهْ دمِهِ و مالِهِ»؛ حرمتِ حیثیت و آبروی مؤمن همانند حرمتِ جان و مال او است.(1) و در حدیث دیگر فرمود: «الْمُؤْمِنُ حَرَامٌ کُلُّهُ عِرْضُهُ وَ مَالُهُ وَ دَمُهُ».(2) مؤمن سراسر وجودش حرمت است: حرمت آبرو، حرمت مال و حرمت خون و جان او.(3)همچنین پیامبر گرامی اسلام در راستای امنیت اخلاقی جامعه می فرماید: لا تَخرِقَنَّ عَلى أَحَدٍ سِتراً..(4) تو (برحذر باش) آبرو و حرمت احدی را هرگز متعرض مشو.

حفظ و صیانت از آبرو و عرض به معنای حفظ همه آن چیزی است که انسانیت انسانی را می سازد؛ زیرا جان زمانی می ارزد که اصول انسانی آن حفظ شده باشد؛ وگرنه جان بی اصول انسانی برای انسان ها کمترین ارزش را دارد؛ چرا که شرافت و

ص: 26


1- . تویسرکانی، محمدنبی، لئالی الاخبار، ناشر: جهان، سال چاپ: 1374، ج 5، ص 226.
2- . ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول - قم، چاپ: دوم، 1404 / 1363ق ص: 57. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق. ج 74، ص: 160. نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل - قم، چاپ: اول، 1408ق. ج 18؛ ص209.
3- . 69) نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1408 ق، ج 9، ص 239.
4- . پاینده، ابو القاسم، نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ) - تهران، چاپ: چهارم، 1382ش. ص666، ح 2431. قضاعی، محمد بن سلامة، شرح فارسى شهاب الأخبار (کلمات قصار پیامبر خاتم ص) - تهران، چاپ: اول، 1361 ش. ص350.

کرامت انسانی برای خود انسان ارزشمندتر از هر چیزی است. از این رو انسان ها جان و مال خویش را برای عرض خویش و دیگران می دهند و این گونه نیست که کسی عرض خویش را برای جان و مال بدهد مگر آنکه از فطرت انسانی خود خارج شده باشد.

به سخن دیگر، حفظ و صیانت از آبرو یعنی شخصیت انسانی خود و دیگران مهم ترین چیزی است که انسان آن را به عنوان أمنیت خواهان است، به طوری که اگر امنیت شخصیتی او تأمین نشده باشد، گویی هیچ تأمینی برای او نشده و أمنیتی فراهم نیامده است.

مولی امیرالمؤمنین علیه السلام در تقدّم عرض نسبت به دوگانه جان و مال می فرماید: «مِنَ النُبَلِ أَن یَبذُلَ الرَّجُلُ مالَهُ وَ یَصُونَ عِرضَهُ»؛ کسی که برای حفظ آبرو وحیثیت خود از مال و منالش می گذرد، نشانه اصالت وبزرگواری اوست. (1)

آن حضرت به افراد هشدار می دهند که ارزش و اهمیت آبروی خود و دیگران را بدانند و کاری نکنند که آبروریزی شود؛ زیرا کسی که شخصیت خویش را از دست دهد همه چیزش را از دست داده است. ایشان می فرمایند: «مَنْ بَذَلَ عِرْضَهُ ذَلَّ»(2) کسی که حیثیت و آبروی خود را می برد، خودش را به پستی و خاک مذلّت افکنده است.

امام حسن مجتبی علیه السلام احمق و بی خرد را کسی می داند که نمی داند با مال و عرض خویش چگونه برخوردی داشته باشد و آن را چگونه استفاده کند. ایشان

ص: 27


1- . تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1366ش. ص386، ح8835.
2- . لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ (للیثی) - قم، چاپ: اول، 1376 ش. ص: 428، ح7277.

می فرماید: «السَّفیهُ، اَلأَحمقُ فی مالِهِ اَلمُتهاوَنُ فی عِرضِه»؛ آدم سفیه و بی خِرد کسی است که در مصرف اموالش ابلهانه عمل می کند و نسبت به آبروی خود لاأبالی و سهل انگار است.(1)

از نظر آموزه های وحیانی اسلام، حفظ شخصیت و کرامت انسانی مهمترین چیز در امنیت خرد و کلان اجتماع است. از این رو تامین امنیت اخلاقی و شخصیت افراد جامعه در دستور کار قرار گرفته و در قالب آموزه های معرفتی و حتی دستوری و به شکل بایدها و نبایدهای شرعی واخلاقی به آن توجه شده است. بسیاری از احکام مانند حرمت غیبت، تهمت، افترا، دشنام، ناسزا، قذف و مانند آنها در راستای حمایت از شخصیت و شرافت و کرامت انسانی وضع شده است و گاه حتی نه تنها در حوزه اخلاق بلکه در حوزه حقوق کیفری و جزایی احکام سخت و شدیدی وضع شده تا هر گونه تعرض به شخصیت و هتک حرمت ها و آبروی انسانی، موجب کیفر جزایی در دنیا و آخرت باشد. بنابراین، قوانین بازدارنده و پیشگیرانه و نیز مجازات و عقاب های متعددی از سوی شارع مقدس وضع می شود تا شخصیت و آبروی افراد حفظ شود و امنیت اخلاقی افراد تأمین گردد.

خداوند به صراحت در آیاتی بر حرمت هتک عرض و آبروی مردم تاکید داشته و هر گونه هتک حرمت و آبروریزی را حرام کرده و جزء گناه کبیره ای دانسته که مجازات آن دوزخ و عذاب است.

سوره همزه با چنان تهدیدى کوبنده آغاز مى شود که لرزه بر اندام اهل ایمان می اندازد " واى بر هر عیب جوى مسخره کننده اى! " {وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ}(2) آنها که با نیش زبان و حرکات، دست و

ص: 28


1- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت)، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1403 ق، ج 78، ص 115.
2- . همزه (104) آیه1.

چشم و آبرو در پشت سر و پیش رو، دیگران را استهزاء کرده، یا عیبجویى و غیبت مى کنند، یا آنها را هدف تیرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند.

" هُمَزَة" و" لُمَزَة" هر دو صیغه مبالغه است اولى از ماده" هَمز" در اصلبه معنى" شکستن" است و از آنجا که افراد عیبجو و غیبت کننده شخصیت دیگران را درهم مى شکنند به آنها" هُمَزة" اطلاق شده است.

در سخنى از" ابن عباس" آمده است که در تفسیر این دو کلمه چنین مى گفت: «هُم المَشّاؤُونَ بِالنَّمیمَةِ، المُفَرِّقُونَ بَینَ الاَحِبَّةِ، النّاعِتُونَ لِلنّاسِ بِالعیبِ»:

" آنها کسانى هستند که سخن چینى مى کنند، و میان دوستان جدایى مى افکنند، و مردم را با عیوب توصیف مى کنند"(1)

گویا ابن عباس این سخن را از حدیثى که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است استفاده کرده، آنجا که فرمود:

«أَ لَاأُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ؟ قَالُوا: بَلى یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمِیمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ، الْبَاغُونَ لِلْبُرَآء ِالْمَعَایِب»:

" آیا شما را از شریرترین افراد خبر دهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آنها که بسیار سخن چینى مى کنند، در میان دوستان جدایى مى افکنند، و براى افراد پاک و بیگناه در جستجوى عیوبند"«(2)».

ولى از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده مى شود که این دو واژه به یک معنى است، و مفهوم وسیعى دارد که هر گونه عیبجویى و غیبت وطعن و استهزاء به وسیله

ص: 29


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، کافی (ط - دار الحدیث) - قم، چاپ: اول، ق 1429.؛ ج 4؛ باب النمیمة، ص110. تفسیر فخر رازى" جلد 32 صفحه 92.
2- . اصول کافى" جلد 2 باب النمیمة حدیث 1. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول - تهران، چاپ: دوم، 1404 ق. ج 11؛ ص55.

زبان و علائم و اشارات و سخن چینى و بدگویى را شامل مى شود.

به هر حال تعبیر به" ویل" تهدید شدیدى است نسبت به این گروه، و اصولاً آیات قرآن موضعگیرى سختى در برابر اینگونه افراد نموده، و تعبیراتى دارد که درباره هیچ گناهى مانند آن دیده نمى شود، مثلاً بعد از آنکه منافقان کوردل را به خاطر سُخریّه مؤمنان به عذاب اَلیم تهدید مى کند، مى فرماید:

{اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم.}(1)

چه براى آنها استغفار کنى و چه نکنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار کنى خداوند آنها را هرگز نمى بخشد.

شبیه همین معنى درباره منافقانى که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را إستهزا مى کردند در سوره منافقون آمده است.(2)

اصولاً آبرو و حیثیت اشخاص از نظر اسلام بسیار محترم است، و هر کارى که موجب تحقیر مردم گردد گناه بزرگى است، در حدیثى از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: أَذَلُّ النّاسِ مَن أَهانَ النّاسَ: " ذلیل ترین مردم کسى است که به مردم اهانت کند"!(3).(4)پیامبر

گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«اَیُّها الناس! إنَّ دِماءَ کُم و اَعراضَکُم عَلَیکُم حرامٌ الی اَن تَلقَوا ربَّکُم»؛ ای

ص: 30


1- . توبه (9) آیه80.
2- . منافقون (63) آیه 5
3- . مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1374 ش، نوبت چاپ: اول، ج 27، ص: 311
4- . بحار الانوار" جلد 75 صفحه 142.

مردم! ریختن خون یکدیگر و لطمه زدن به حیثیت دیگران، تا وقت مردن و لقای پروردگارتان بر شما حرام است.(1)

تذکر آیت الله بهاءالدینی درباره حفظ آبروی مردم:

از آیت الله بهاالدینی پرسیدند: آقا راز مقام و رتبه والای سکوت چه بود؟ آقا دست بالا آورد و اشاره به دهان کرد. خدا شاهد است الان مردم خیلی دست کم گرفته اند آبرو بردن را. ببینید خدا چند گناه را نمی بخشد: 1 – ترک عمدی نماز. 2 - به ناحق کسی را کشتن. 3 - عقوق والدین. 4 - آبرو بردن. این گناهان این قدر نحس هستند که صاحبانشان گاهی موفق به تو به نمی شوند. پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلماء بود، برای من تعریف می کرد: "به پدرم گفتم پدر! تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه می گویی؟ می گفت پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت آبروی کسی را نبر! " الان در زمان ما هیئتی ها، مسجدی ها و مقدس ها آبرو می برند. عزیز من اسلام می خواهد آبروی فرد حفظ شود. شما با این مشکل داری؟ دقت کنید کهبعضی ها با زبانشان می روند جهنم. روایت داریم که می فرماید اغلب جهنمی ها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب می خورند و از دیوار مردم بالا می روند. یک مشت مؤمن مقدس را می آورند جهنم. ای آقا تو که همیشه هیئت بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت می نشینند آبرو می برند. امیرالمومنین به حارث همدانی می فرماید: اگر هر چه را که می شنوی بگویی؛ دروغ گو هستی.(2)

در اینجا به ذکر مطالب و مواردی از قرآن می پردازیم که بر اهمیت و ضرورت حفظ

ص: 31


1- . (تحف العقول، ص31.) و مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق. ج 73؛ ص349.
2- . سایت ویکی پدیا.

آبرو از منظر قرآن می پردازند که از جمله آنها عبارت اند از:

تقاضای مرگ به خاطر درخطر دیدن آبرو

بدون شک تقاضاى مرگ از خدا کار درستى نیست، ولى گاه در زندگى انسان حوادث سختى روى مى دهد که طعم حیات کاملا تلخ و ناگوار مى شود مخصوصا در آنجا که انسان هدف هاى مقدس و یا شرف و حیثیت خود را در خطر مى بیند و توانایى دفاع از آن را ندارد، گاهى براى رهایى از شکنجه هاى روحى تقاضاى مرگ مى کند.

حضرت مریم علیها السلام در لحظات نخستین(وضع حمل) این تصور در فکرش پدید آمد که تمام آبرو و حیثیت او در برابر مردم بی خرد با تولد این فرزند به خطر خواهد افتاد، اینجا بود که آرزوى مرگ و فراموش شدن کرد {قالَتْ یا لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا}(1) و این خود دلیل برآن است که او عفت و پاکدامنى را حتى از جانش بیشتر دوست مى داشت و براى آبروى خود ارزشى بیش از حیات خود قائل بود.

تبرئه شرط آزادی از زندان

عزیز مصر از ترس اینکه، آن ماجراى اسف انگیز(2) آشکار شود، و آبروى او در سرزمین مصر، بر باد رود، صلاح این دید که سر و ته قضیه را به هم آورده و بر آن سر پوش نهد، رو به یوسف کرد و گفت: " یوسف تو صرف نظر کن و دیگر از این ماجرا چیزى مگو" {یُوسُفُ أَعرِض عَن هذا}(3). سپس رو به همسرش کرد و گفت: " تو هم از گناه خود استغفار کن که از خطاکاران بودى" {وَ اسْتَغْفِری لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ

ص: 32


1- . مریم (19) آیه23.
2- . ماجرای کامجویی زلیخا از یوسف.
3- . یوسف (12) آیه29.

مِنَ الْخاطِئینَ}(1).

حفظ آبرو تا آنجا ضرورت دارد که حضرت یوسف علیه السلام بعد از سالها تحمل حبس، شرط آزادی از زندان را تبرئه و اثبات پاک دامنی خود قرار می دهد و فرستاده پادشاه مصر را دست خالی برمی گرداند و ماندن در زندان و سیاه چال را بر آزادی بدون حیثیت ترجیح می دهد.

تعبیرى که حضرت یوسف براى رؤیای پاد شاه مصر کرد آن قدر حساب شده و منطقى بود که شاه و اطرافیانش را مجذوب خود ساخت. او مى بیند که یک زندانى ناشناس بدون انتظار هیچ گونه پاداش و توقع، مشکل تعبیر خواب او را به بهترین وجهى حل کرده است، و براى آینده نیز برنامهحساب شده اى ارائه داده.

او اجمالاً فهمید که این مرد یک غلام زندانى نیست بلکه شخص فوق العاده اى است که طى ماجراى مر موزى به زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آن چنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه" دستور داد که او را نزد من آورید" {وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونی بِه}.(2)

" ولى هنگامى که فرستاده او نزد یوسف آمد به جاى اینکه دست و پاى خود را گم کند که بعد از سالها در سیاه چال زندان بودن اکنون نسیم آزادى مى وزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و گفت: من از زندان بیرون نمى آیم تا اینکه تو به سوى صاحب و مالکت باز گردى و از او بپرسى آن زنانى که در قصر عزیز مصر (وزیر تو) دستهاى خود را بریدند به چه دلیل بود"؟ {فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما

ص: 33


1- . همان.
2- . همان، آیه 50.

بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ}(1).

او نمى خواست به سادگى از زندان آزاد شود و ننگ عفو شاه را بپذیرد، او نمى خواست پس از آزادى به صورت یک مجرم یا لاأقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند. او مى خواست نخست درباره علت زندانى شدنش تحقیق شود و بى گناهى و پاکدامنیش کاملا به اثبات برسد، و پس از تبرئه، سر بلند آزاد گردد. و در ضمن، آلودگى سازمان حکومتمصر را نیز ثابت کند که در دربار وزیرش چه مى گذرد؟.

آرى او به شرف و حیثیت خود بیش از آزادى اهمیت مى داد و این است راه آزادگان.

جالب اینکه یوسف در این جمله از کلام خود آن قدر بزرگوارى نشان داد که حتى حاضر نشد نامى از همسر عزیز مصر ببرد که عامل اصلى اتهام و زندانی شدن او بود. تنها به صورت کلى به گروهى از زنان مصر که در این ماجرا دخالت داشتند اشاره کرد.

سپس اضافه نمود اگر توده مردم مِصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسیله چه کسانى طرح شد، اما پروردگار من از نیرنگ و نقشه آنها آگاه است" {إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلیمٌ}(2).(3)

توهمات در مورد آبرومندی و بی آبرویی

ثروت وفقر

گاه اشخاص گرفتار امور موهوم هستند و گمان می کنند عوامل آبرومندی مثلاً پول، ثروت، فرزند و مانند آن است؛ در حالی که این ها عامل آبرو مندی نیست تا نداشتن

ص: 34


1- . یوسف (12) آیه50.
2- . همان.
3- . تفسیر نمونه، ج 9، ص: 431.

آن به معنای بی آبرویی باشد. به عنوان نمونه خداوند در طی دو آیه از قرآن تبیین می کند که ثروت و فقر به معنای اکرام و اهانت نیست. {فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ وَأَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ}.(1)

آنچه از دو آیه مذکور فهمیده می شود این است که برخی از انسان ها سعادت در زندگى را تنعّم در دنیا و داشتن نعمت هاى فراوان، و ملاک آبرومندی در درگاه الهى را همین برخورداری از نعمت های دنیوی مى دانند، و بر عکس، ملاک نداشتن قَدر و منزلت در درگاه خدا را نداشتن پول و ثروت مى پندارند، در حالى که نه اولى ملاک احترام و نه دومى ملاک حرمت نداشتن است، بلکه ملاک در داشتن قدر و منزلت نزد خدا تقرب به خداى تعالى از راه ایمان و عمل صالح است، حال چه اینکه آدمى دارا باشد و چه فقیر، پس داشتن و نداشتن مال هر دو برای امتحان است.(2)

پیروان گمنام و بی سرو پا

مشرکان لجوج و مستکبران خیره سر هنگامى که راههاى بهانه جویى را در برابر استدلالهای حضرت نوح علیه السلام به روى خود مسدود دیدند، به این مسئله چسبیدند" و گفتند که آیا ما به تو ایمان بیاوریم در حالى که افراد پست و بى ارزش از تو پیروى کرده اند"؟! {قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُون}(3).

ارزش یک پیشوا را باید از پیروانش شناخت، و به اصطلاح امامزاده را از زوّارش

ص: 35


1- . فجر (89) آیه15و16.
2- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش ترجمه تفسیر المیزان، ج 20، ص: 474.
3- . شعرا (26) آیه 111.

مى شناسند، ما وقتى به پیروان تو نگاه مى کنیم مشتى بى سر و پا، گمنام، فقیر، تهیدست و پا برهنه که کسبهاى ضعیف و ناچیزى دارند اطرافت را گرفته اند با این حال چگونه انتظار دارى ثروتمندان سرشناس و اشراف با نام و نشان سر تسلیم بر آستان تو بسایند؟! اصلا هرگز آب ما با این جمعیت در یک جو نمى رود، ما هیچگاه بر سر یک سفره ننشسته ایم و در زیر یک سقف اجتماع نکرده ایم، چه انتظار نامعقولى دارى؟.

درست است آنها در این تشخیص صائب بودند که پیشوا را باید از طریق پیروان شناخت، ولى اشتباه بزرگشان این بود که آنها مفهوم و معیار شخصیت را گم کرده بودند، آنها معیار سنجش ارزشها را مال و ثروت، لباس و خانه و مرکب زیبا و گران قیمت قرار داده بودند، و از پاکى و تقوا و حق جویى و صفات عالى انسانیت که در طبقات کم درآمد بسیار بود و در اشراف بسیار کم، غافل بودند.

روح طبقاتى در بدترین اشکالش بر فکر آنها حاکم بود به همین دلیل طبقه تهیدست را" أَراذِل" مى شمردند!(1) و اتفاقا آنها اگر از زندان جامعه طبقاتى بیرون مى آمدند به خوبى مى توانستند درک کنند که ایمان این گروه خود بهترین دلیل بر حقانیت و اصالت دعوت این پیامبر است.(2)

موارد استثنا وجواز آبرو ریزی

اشاره

قرآن کریم در بخشی از دستورات اخلاقی خود می فرماید: " خدا دوستنمى دارد که بدگویى شود و یا عیوب و اعمال زشت اشخاص با سخن مردم آشکار شود". {لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ...}(3)؛ زیرا همانگونه که خداوند" ستّارُ العُیُوب"

ص: 36


1- . (اراذل جمع ارذل - بر وزن اهرم - و آن نیز جمع رذل به معنى پست و حقیر است)
2- . تفسیر نمونه، ج 15، ص: 282
3- [1]. نساء (4) آیه148.

است، دوست ندارد که افراد بشر پرده درى کنند و عیوب مردم را فاش سازند و آبروى آنها را ببرند - به علاوه می دانیم هر انسانى معمولا نقاط ضعف پنهانى دارد که اگر بنا شود این عیوب اظهار گردد یک روح بدبینى عجیب بر سراسر جامعه سایه مى افکند، و همکارى آنها را با یکدیگر مشکل می سازد، بنا بر این بخاطر استحکام پیوندهاى اجتماعى و هم بخاطر رعایت جهات انسانى، لازم است بدون در نظر گرفتن یک هدف صحیح پرده درى نشود.(1)در ادامه به برخی موارد جواز آشکار کردن بدی بعضی از انسان ها اشاره می کنیم.

مورد اول: افشاگری ظلم ظالمان

خدای متعال به بعضى از امور که مجوز اینگونه بدگوئیها و پرده درى ها می شود اشاره کرده، می فرماید: " مگر کسى که مظلوم واقع شده" {إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ}(2).

چنین افرادی براى دفاع از خویشتن در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدامبه شکایت کنند و یا از مظالم و ستمگری ها آشکارا مذمت و انتقاد و غیبت نمایند و تا حق خود را نگیرند و دفع ستم ننمایند از پاى ننشینند.

در حقیقت ذکر این استثناء بخاطر آن است که حکم اخلاقى فوق مورد سوء استفاده ظالمان و ستمگران واقع نشود، و یا بهانه اى براى تن در دادن به ستم نگردد.

روشن است در این گونه موارد نیز تنها به آن قسمت که مربوط به ظلم ظالم و دفاع از مظلوم است باید قناعت کرد.

و در پایان آیه براى اینکه افرادى از این استثناء نیز سوء استفاده نکنند و به بهانه

ص: 37


1- . باید توجه داشت که منظور از کلمه" سوء" هر گونه بدى و زشتى است و منظور از" جهر... من القول" هر گونه ابراز و اظهار لفظى است، خواه به صورت شکایت باشد یا حکایت، یا نفرین، یا مذمت، و یا غیبت، و به همین جهت از جمله آیاتى که در بحث تحریم" غیبت" به آن استدلال شده همین آیه است، ولى مفهوم آیه منحصر به غیبت نیست و هر نوع بدگویى را شامل میشود.
2- . نساء (4) آیه148.

اینکه مظلوم واقع شده اند عیوب مردم را بدون جهت آشکار نسازند می فرماید: " خداوند سخنان را می شنود و از نیّات آنها آگاه است. {وَکانَ اللّهُ سَمیعاً عَلیماً(1)}.

افشاگری در مورد ظالم به ویژه ظلم های اجتماعی و حکومتی از آیه شریفه {إلّا مَن ظُلِمَ(2)} استناد شده است. بدین معنا که وقتی ظلمی در جامعه و در جایگاه حکومت و نسبت به مردم صورت می گیرد، دیگر واگذاشتنی نیست و فرد ظالم باید مجازات و افشا شود و نیز جبران مافات حتی الامکان صورت گیرد. مواردی از قبیل: پیمان شکنی، خیانت، دروغگویی، خلف وعده، فریب دادن، اسراف، ریختن خون بی گناه، بردن آبروی افراد، شکستن کرامت انسان ها و زیرپا گذاشتن بیت المال و حقوقهمگی

گناه کبیره هستند که اگر در جایگاه اجتماعی و حکومتی انجام گیرد، باید حتماً افشاگری و مجازات در مورد مرتکبین انجام شود و تا حد امکان حقوق مافات جبران گردد.

هنگامی

که علی علیه السلام از خیانت «ابن هرمه» (مامور بازار اهواز) اطلاع پیدا کرد، به رفاعه (حاکم اهواز) نوشت: وقتی که نامه ام به دستت رسید، فوراً «ابن هرمه» را از مسئولیت بازار عزل کن به خاطر حقوق مردم، او را زندانی کن و همه را از این کار با خبر نما تا اگر شکایتی دارند بگویند. این حکم را به همه کارمندان زیردستت، گزارش کن تا نظر مرا بدانند. در این کار نسبت به «ابن هرمه» نباید غفلت و کوتاهی شود والا نزد خدا هلاک خواهی شد و من هم به بدترین وجه تو را از کار برکنار می کنم.(3)

ص: 38


1- . نساء (4) آیه148.
2- . همان.
3- . ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى، دعائم الإسلام - قم، چاپ: دوم، 1385ق. ص 532. بروجردى، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة (للبروجردی) - تهران، چاپ: اول، 1386 ش. ج 30؛ ص478.
مورد دوم: بریدن دستان دزد
اشاره

بریدن عضوی آشکار از اعضای بدن انسان مثل دست موجب انگشت نما شدن فرد در مجامع عمومی می شود و نگاه افراد جامعه نسبت به او برای همیشه بد خواهد بود و اگر تو به هم کرده باشد باز هم مردم به چشم یک دزد به او نگاه خواهند کرد و لذا هیچ آبرو و اعتباری در میان آنها نخواهد داشت ولی با این وجود خدای متعال بر اساس حکمت و عدالت خود دستور داده که:{وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُعَزیزٌ حَکیمٌ}.(1) دست مرد دزد و زن دزد را، به کیفر عملى که انجام داده اند، به عنوان یک مجازات الهى، قطع کنید! و خداوند توانا و حکیم است.

پاسخ به دو سوال

سؤال اول: آیا این مجازات اسلامى خشونت آمیز است؟

بارها این ایراد از طرف مخالفان اسلام و یا پاره اى از مسلمانان کم اطلاع شده است که این مجازات اسلامى بسیار شدید به نظر مى رسد و اگر بنا بشود این حکم در دنیاى امروز عمل شود باید بسیارى از دست ها را ببرند، به علاوه اجراى این حکم سبب مى شود که یک نفر گذشته از اینکه عضو حساسى از بدن خود را از دست دهد تا پایان عمر انگشت نما باشد.

در پاسخ این ایراد باید به این حقیقت توجه داشت که:

ص: 39


1- . سوره مائده (5) آیه 38.
اولاً – همان طور که در کتب فقهی بیان شده این حکم دارای شرائطی است و لذا هر سارقى مشمول آن نخواهد شد بلکه تنها یک دسته از سارقان خطرناک هستند که رسماً مشمول آن مى شوند.
ثانیاً - با توجه به اینکه راه اثبات جرم در اسلام شرائط خاصى دارد این موضوع باز هم تقلیل پیدا مى کند.

ثالثاً - بسیارى از ایرادهایى که افراد کم اطلاع بر قوانین اسلام مى کنند به خاطر آن است که یک حکم را به طور مستقل و منهاى تمام احکام دیگر مورد بررسى قرار مى دهند، یعنى به عبارت دیگر آن حکم را در یک جامعه صد در صد غیر اسلامى فرض مى کنند، ولى اگر توجه داشته باشیم کهاسلام تنها این یک حکم نیست بلکه مجموعه احکامى است که پیاده شدن آن در یک اجتماع سبب اجراى عدالت اجتماعى، و مبارزه با فقر، و تعلیم و تربیت صحیح، و آموزش و پرورش کافى، آگاهى و بیدارى و تقوا مى گردد، روشن مى شود که مشمولان این حکم چه اندازه کم خواهند بود. اشتباه نشود، منظور این نیست که در جوامع امروز این حکم نباید اجرا شود بلکه منظور این است که هنگام داورى و قضاوت، باید تمام این جوانب را در نظر گرفت.

خلاصه حکومت اسلامى موظف است که براى تمام افراد ملت خود نیازمندی هاى اولى زندگى را فراهم سازد، و به آنها آموزش لازم دهد، و از نظر اخلاقى نیز تربیت کند، بدیهى است در چنان محیطى افراد متخلّف بسیار کم خواهند شد.

رابعاً - اگر ملاحظه مى کنیم امروزه دزدى زیاد شده به خاطر آن است که چنین حکمى اجراء نمى شود و لذا در محیطهایى که این حکم اسلامى اجراء مى گردد (مانند محیط عربستان سعودى که تا سال هاى اخیر این حکم در آن اجراء مى شد) امنیت فوق العاده اى از نظر مالى در همه جا حکمفرما بود.

بسیارى از زائران خانه خدا با چشم خود، چمدان ها یا کیف هاى پول را در کوچه و خیابان هاى حجاز دیده اند که هیچ کس جرئت دست زدن به آن را ندارد تا اینکه

ص: 40

مامورین" اداره جمع آورى گمشده ها" بیایند و آن را به اداره مزبور ببرند و صاحبش بیاید و نشانه دهد و بگیرد. غالب مغازه ها درشب ها در و پیکرى ندارند و در عین حال کسى هم دست به سرقت نمى زند.

جالب اینکه این حکم اسلامى با اینکه قرن ها اجراء مى شد و در پناه آن مسلمانان آغاز اسلام در امنیت و رفاه مى زیستند در مورد تعداد بسیار کمى از افراد که از چند نفر تجاوز نمى کرد این حکم در طى چند قرن اجرا گردید.

آیا بریدن چند دست خطا کار براى امنیت چند قرن یک ملت قیمت گزافى است که پرداخت مى شود؟

سؤال دوم: آیا این حکم با احترام مسلمان منافات ندارد؟

اجراى این حد در مورد سارق به خاطر یک ربع دینار منافات با آن همه احترامى که اسلام براى جان مسلمان و حفظ او از هر گونه گزند قائل شده ندارد، تا آنجا که دیه بریدن چهار انگشت یک انسان، مبلغ گزافى تعیین شده است.

اتفاقاً همین سؤال - به طورى که از بعضى از تواریخ بر مى آید - از عالم بزرگ اسلام، علم الهدى مرحوم سید مرتضى، در حدود یک هزار سال قبل شد، سؤال کننده موضوع سؤال خود را طى شعرى به شرح ذیل مطرح کرد:

یَدٌ بِخَمسِ مَئینٍ عسجد وُدِّیَت *** ما بالُهَا قُطِعَت فى رُبعِ دینارٍ؟

یعنى: دستى که دیه آن پانصد دینار است، چرا به خاطر یک ربع دینار بریده مى شود؟

" سید مرتضى" در جواب او این شعر را سرود:

عِزُّ الاَمانةِ اَغلاها وَ اَرخَصَها *** ذُلُّ الخِیانَةِ فَافهَم حِکمَةَ البارئ

یعنى عزت امانت آن دست را گرانقیمت کرد. و ذلت خیانت بهاى آن را پائین

ص: 41

آورد، فلسفه حکم خدا را بدان.(1)

مورد سوم: مجازات زناکار در ملاء عام

مجازات در ملاء عام قطعاً موجب آبرو ریزی فرد مجرم خواهد شد ولی خدای حکیم بر اساس حکمت همه جانبه خود دستور داده تا مرد و زن زناکار در منظر عموم مردم، کیفر عمل زشت خودشان را ببینند تا مایه عبرتی برای دیگران شوند: {الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنینَ}.(2) هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید؛ و نباید رأفت (و محبت کاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حکم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید! و باید گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده کنند!

در واقع این آیه مشتمل بر سه دستور است:

1 - حکم مجازات زنان و مردان آلوده به فحشاء (منظور از زنا آمیزش جنسى مرد و زن غیر همسر دار و بدون مجوز شرعى است).

2 - تاکید بر این که در اجراى این حد الهى گرفتار محبت ها و احساسات بى مورد نشوید، احساسات و محبتى که نتیجه اى جز فساد وآلودگى اجتماع ندارد منتها براى خنثى کردن انگیزه هاى این گونه احساسات، مسئله ایمان به خدا و روز جزا را پیش مى کشد چرا که نشانه ایمان به مبدء و معاد، تسلیم مطلق در برابر فرمان او است، ایمان به خداوند عالِم و حکیم سبب مى شود که انسان بداند هر حکمى فلسفه و حکمتى دارد و بى دلیل تشریع نشده، و ایمان به معاد سبب مى شود که انسان در برابر تخلف ها احساس مسئولیت کند.

ص: 42


1- . تفسیر نمونه، ج 4، ص: 378
2- . سورهنور (24) آیه2.

در اینجا حدیث جالبى (از پیامبر ص) نقل شده که توجه به آن لازم است: یُؤتى بِوالٍ نَقَصَ مِنَ الحَدِّ سَوطاً فَیُقالُ لَهُ لِمَ فَعَلتَ ذاکَ؟ فَیَقُولُ: رَحمَةً لِعِبادِکَ، فَیُقالُ لَهُ أَنتَ أَرحَمُ بِهِم مِنِّى؟! فَیُؤمَرُ بِه إِلَى النّارِ، وَ یُؤتى بِمَن زادَ سَوطاً، فَیُقالُ لَهُ لِمَ فَعَلتَ ذلکَ؟ فَیَقُولُ: لِیَنتَهُوا عَن مَعاصِیکَ! فَیَقُولُ: أَنتَ أَحکَمُ بِه مِنِّى؟! فَیُؤمَرُ بِه إلَى النَّارِ!:

" روز قیامت بعضى از زمامداران را که یک تازیانه از حد الهى کم کرده اند در صحنه محشر مى آورند و به او گفته مى شود چرا چنین کردى؟ مى گوید: براى رحمت به بندگان تو! پروردگار به او مى گوید: آیا تو نسبت به آنها از من مهربان تر بودى؟! و دستور داده مى شود او را به آتش بیفکنید! دیگرى را مى آورند که یک تازیانه بر حد الهى افزوده، به او گفته مى شود: چرا چنین کردى؟ در پاسخ مى گوید: تا بندگانت از معصیت تو خوددارى کنند! خداوند مى فرماید: تو از من آگاهتر و حکیم تر بودى؟! سپس دستور داده مى شود او را هم به آتش دوزخ ببرند.(1)

3 - دستور حضور جمعى از مؤمنان در صحنه مجازات است چرا که هدف تنها این نیست که گنهکار عبرت گیرد، بلکه هدف آنست که مجازات او سبب عبرت دیگران هم شود، و به تعبیر دیگر: با توجه به بافت زندگى اجتماعى بشر، آلودگی هاى اخلاقى در یک فرد ثابت نمى ماند، و به جامعه سرایت مى کند، براى پاکسازى باید همانگونه که گناه برملا شده مجازات نیز برملا گردد.

و به این ترتیب اساس پاسخ این سؤال که چرا اسلام اجازه مى دهد آبروى انسانى در جمع بریزد روشن مى شود، زیرا مادام که گناه آشکار نگردیده و به دادگاه اسلامى کشیده نشده است" خداوند ستار العیوب" راضى به پرده درى نیست اما بعد از ثبوت جرم و بیرون افتادن راز از پرده استتار، و آلوده شدن جامعه و کم شدن اهمیت گناه، باید به گونه اى

ص: 43


1- . تفسیر فخر رازى جلد 23 صفحه 148.

مجازات صورت گیرد که اثرات منفى گناه خنثى شود و عظمت گناه به حال نخستین باز گردد. اصولاً در یک جامعه سالم باید" تخلّف از قانون" با اهمیت تلقى شود، مسلماّ اگر تخلف تکرار گردد آن اهمیت شکسته مى شود و تجدید آن تنها با علنى شدن کیفر متخلفان است. این واقعیت را نیز از نظر نباید دور داشت که بسیارى از مردم براى حیثیت و آبروى خود بیش از مسئله تنبیه بدنى اهمیت قائل اند، و همین علنى شدن کیفر ترمز نیرومندى بر روى هوس هاى سرکش آن ها است.(1)

ص: 44


1- . تفسیر نمونه، ج 14، ص: 360و 361.

ص: 45

فصل دوم: راهکار های فردی حفظ آبرو

اشاره

ص: 46

ص: 47

فصل دوم: راهکار های فردی حفظ آبروبرخی از راهکارهای ارائه شده برای حفظ آبرو فردی هستند که به دو قسم ایجابی و سلبی تقسیم می شوند. در گفتار اول راهکار های ایجابی فردی حفظ آبرو که از جمله آنها ایمان، پاکدامنی، نیکوکاری و... است تبیین خواهد شد ودر گفتار دوم همین فصل راهکارهای سلبی فردی حفظ آبرو که ازجمله آنها پرهیز از تکبر، پرهیز از شرک، پرهیز از معصیت، پرهیز از دشمنی با خدا و پیامبران، پرهیز از دروغ بستن به خدا و... است، بررسی خواهد شد.

گفتار اول: را هکارهای فردی ایجابی حفظ آبرو

اشاره

مراد از راهکارهای فردی ایجابی برای حفظ آبرو، افکار و اعمال و رفتارهایی است که فرد آبرومند باید در رابطه با خود و خدا آنها را داشته باشد و با مراعات آنها آبرو و شرافت و کرامت خود را مصون بدارد.

ایمان و عمل صالح

یکی از راهکارهای ایجابی فردی حفظ آبرو، ایمان به خدا و انجام اعمال صالح بر اساس آن ایمان است. ایمان و عمل صالح سبب آبرومندی و محبوب شدن شخص در دل های مردم است؛ زیرا حقیقت آبرو و عرض آدمی همین ایمان است که خداوند به شکل نور در درون انسان ها می گذارد.

امام خمینی رحمه الله با استفاده از حدیثی که غیبت کننده و جستجوگر عیوب مردم را خارج از ولایت الهی و اسیر ولایت شیطانی می شمارد، می گوید: پس، باید معالجه باطن را بکنیم و مرض قلب را علاج نماییم، و از احادیث ظاهرمی شود که همان طور که سستی ایمان و عدم خلوص آن، موجبمفاسد اخلاقی می شود، این مفاسد نیز موجب نقصان ایمان بلکه زایل شدن آن، می شود و این مطابق با نوعی از برهان است.(1)

ص: 48


1- . خمینى، سید روح الله موسوى، شرح چهل حدیث، ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله سال چاپ: 1395نوبت چاپ: 59، ص 307. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق. ج 2؛ ص358. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِنٍ رِوَایَةً یُرِیدُ بِهَا شَیْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِیَسْقُطَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَایَتِهِ إِلَى وَلَایَةِ الشَّیْطَانِ فَلَا یَقْبَلُهُ الشَّیْطَان.

تأثیرگذاری و تأثیرپذیری ایمان و اخلاق آدمی یک واقعیت انکارناپذیر است؛ زیرا قلب سلیم و سالم، با اخلاص الهی تقویت یافته و به کمال می گراید، و از طرفی رفتار و منش شایسته هر انسانی در گرو ایمان و التزام قلب به شریعت انبیا است. بنابراین جای تردید نیست که مزاحمان اعتبار و آبرو و آرامش مردم، بهره ای مطلوب از ایمان و اخلاص ندارند و از طرف دیگر استمرار جفاپیشگی و حریم شکنی آنان، سبب نقص و زوال ایمان خواهد گشت.

خدای متعال در این باره می فرماید:

{إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا}.(1)

همانا آنان که به خدا ایمان آوردند و نیکوکار شدند خداى رحمان آنها را (در نظر خلق و حق) محبوب مى گرداند.

ایمان و عمل صالح" جاذبه و کشش فوق - العاده اى دارند، اعتقاد به یگانگى خدا و دعوت پیامبران که بازتابش در روح و فکر و گفتار و کردارانسان به صورت اخلاق عالیه انسانى، تقوا و پاکى و درستى و امانت و شجاعت و ایثار و گذشت، تجلى کند، همچون نیروهاى عظیم مغناطیس کِشنده و رباینده است.

حتى افراد ناپاک و آلوده از پاکان لذت مى برند، و از ناپاکانى همچون خود متنفرند، به همین دلیل هنگامى که فى المثل مى خواهند همسر یا شریکى انتخاب کنند تأکید دارند که طرف آنها پاک و نجیب و امین و درستکار باشد.

این طبیعى است و در حقیقت نخستین پاداشى است که خدا به مؤمنان و صالحان

ص: 49


1- . مریم (19) آیه96.

مى دهد که دامنه اش از دنیا به سراى دیگر نیز کشیده مى شود.

با چشم خود بسیار دیده ایم اینگونه افراد پاک هنگامى که چشم از جهان مى بندند، دیده ها براى آنها گریان مى شود، هر چند ظاهراً پُست و مقام اجتماعى نداشته باشند، همه مردم جاى آنها را خالى مى بینند، همه خود را در عزاى آنها شریک محسوب مى دارند.

اما اینکه بعضى(1) آیه مذکور را درباره امیر مؤمنان على علیه السلام دانسته و در روایات بسیارى به آن اشاره شده بدون شک درجه عالى و مرحله بالاى آن، ویژه آن امام متقین است(2)، ولى این مانع از آن نخواهد بود که در مراحلدیگر همه مؤمنان و صالحان از طعم این محبت و محبوبیت در افکار عمومى بچشند، و از این مودت الهى سهمى ببرند، و نیز مانع از آن نخواهد بود که دشمنان نیز در دل خود احساس محبت و احترام نسبت به آنها کنند.

جالب اینکه در حدیثى از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مى خوانیم:

«إِنَّ اللّهَ إذا أَحَبَّ عَبداً دَعا جَبرَئیلَ، فَقالَ: یا جَبرَئیلُ إِنِّی أُحِبُّ فُلاناً فَأَحِبِّه، قالَ: فَیُحِبُّهُ جَبرَئیلُ ثُمَّ یُنادى فِى أَهلِ السَّماءِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ فُلاناً فأحِبُّوه، قَالَ فَیُحِبُّهُ أَهلُ السَّماءِ ثُمَّ یُوضَعُ لَهُ القَبُولُ فِى الأرضِ! وَ إنَّ اللّهَ إِذا أبغَضَ عَبداً دَعا

ص: 50


1- . تهرانی، محمدصادقی، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ناشر: فرهنگ اسلامی تهران، تاریخ نشر: 1390، ج 18، ص: 385و قد تظافرت اسباب النزول عن الفریقین فی قول الرسول صلی الله علیه و آله و سلم أنها نزلت فی علی علیه السلام .
2- . بحرانى، هاشم بن سلیمان البرهان فى تفسیر القرآن، ناشر: بنیاد بعثت، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1416 ق، نوبت چاپ: اول.، ج 3، ص: 738. عن عبد الله بن العباس رحمه الله ، قال: نزلت هذه الآیة فی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا قال: محبة فی قلوب المؤمنین.

جَبرَئیلَ، فَقالَ: یا جَبرَئیلُ إِنِّى أبغِضُ فُلاناً فَأَبغِضهُ، قَالَ: فَیُبغِضُهُ جَبرئیلُ، ثُمَّ یُنادى فِى أهلِ السَّماءِ إِنَّ اللّهَ یُبغِضُ فُلاناً فَأبغِضُوه، قال: فَیُبغِضُهُ أهلُ السَّماءِ ثُمَّ یُوضَعُ لَهُ البَغضاءُ فِى الأرضِ!».

" هنگامى که خداوند فردی از بندگانش را دوست بدارد، جبرئیل را فرا خوانده و به او مى گوید: من فلان کس را دوست دارم او را دوست بدار، جبرئیل او را دوست می دارد، سپس در آسمان ها ندا مى دهد که اى اهل آسمان! خداوند فلان کس را دوست می دارد، شما نیز او را دوست بدارید، پس همه اهل آسمان او را دوست مى دارند، سپس پذیرش این محبت در زمین منعکس مى شود.و هنگامى که خداوند کسى را دشمن بدارد به جبرئیل مى گوید من از او متنفرم، او را دشمن بدار، جبرئیل او را دشمن مى دارد، سپس در میان اهل آسمان ها ندا مى دهد که خداوند از فلانی متنفر است او را دشمن بدارید، همه اهل آسمان ها از او متنفر مى شوند، سپس انعکاس این تنفر در زمین خواهد بود".(1)

و در حدیث دیگری آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِذا أَحَبَّ اللّه عَبداً مِن أمَّتى قَذَفَ فِی قُلُوبِ أَصفیائِه، وَ أَرواحِ مَلائِکَتِه، وَ سُکّانِ عَرشِه مَحَبَّتَهُ لِیُحِبُّوه، فَذلِکَ المُحِبُّ حَقّاً، طُوبى لَهُ وَ لَهُ شَفاعَةٌ عِندَ اللَّهِ یَومَ القِیامَة».

هر گاه خدای متعال بنده اى از بندگان خود از امّت مرا دوست داشته باشد، در دلهاى برگزیدگان خود از اولیا و اصفیا و در ارواح ملائکه و ساکنان عرش، محبّت آن بنده را مى اندازد، تا ایشان او را

ص: 51


1- [1]. سید بن قطب بن ابراهیم شاذلی، فى ظلال القرآن، ناشر: دارالشروق، مکان چاپ: بیروت - قاهره، سال چاپ: 1412 ق، نوبت چاپ: هفدهم، ج 4، ص: 2321. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: محمد حسین شمس الدین، ناشر: دار الکتب العلمیة، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1419 ق، نوبت چاپ: اول. ج 5، ص: 237.

دوست داشته باشند و نیز از براى دوستان خدا در روز قیامت، رخصت شفاعت است، هر که را خواهند شفاعت کنند و شفاعت ایشان، مستجاب است.(1)

این احادیث پر معنى نشان مى دهد که ایمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى، و شعاع محبوبیت حاصل از آن تمام پهنه آفرینش رافرامى گیرد، ذات پاک خداوند چنین کسانى را دوست دارد، نزد همه اهل آسمان محبوبند، و این محبت در قلوب انسانهایى که در زمین هستند پرتوافکن مى شود.

راستى چه لذتى از این بالاتر که انسان احساس کند محبوب همه پاکان و نیکان عالم هستى است؟ و چه دردناک است که انسان احساس کند زمین و آسمان فرشته ها و انسان هاى با ایمان، همه از او متنفر و بیزارند.(2)

نیکوکاری

خداوند از کارکردهای اجتماعی احسان و نیکوکاری به آبرومندی اشاره می کند. هرچند که آیه 26 سوره یونس این اثر و کارکرد را برای آخرت بیان می کند ولی می توان دریافت که خداوند که در آخرت به سبب احسان و نیکوکاری شخص به حفظ آبروی او اقدام می کند به طریق اولی بر حفظ آبروی شخص نیکوکار در دنیا نیز اقدام می کند. براین اساس می توان گفت که انسان ها برای حفظ آبروی خویش و ظهور و تجلی خداوند به نام ستار و غفار می بایست از ابزار احسان بهره گیرند تا در سایه ستاریت خداوند قرارگرفته و آبروی خویش را در جامعه حفظ کنند.

خداوند درسوره یونس می فرماید: {لِلَّذینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ

ص: 52


1- [2]. شهید ثانى، زین الدین بن على، شرح مصباح الشریعة / ترجمه عبد الرزاق گیلانى - تهران، چاپ: اول، 1377 ش. ص584.
2- . مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1374 ش، نوبت چاپ: اول، ج 13، ص: 145.

وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُون} کسانى که نیکى کردند، پاداش نیک و افزون بر آن دارند؛ نیکوکاران در آنروز چهره هاى درخشانى دارند و تاریکى و ذلت، صورت آنها را نمى پوشاند؛ آنها اهل بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند.(1)

آبرومندشدن

نزد دیگران در سایه ایمان و عمل صالح امکان پذیر است و انسان باید همواره به نیکوکاری و اعمال صالح به عنوان مهم ترین عامل آبرومندی در دنیا و آخرت توجه داشته باشد.

پاکدامنی و عفت

از نظر قرآن پاکدامنی، عامل اصلی آبرومندی انسان است که شخص باید آن را برای خود و بستگان خویش حفظ کند و اجازه ندهد به هیچ شکلی مخدوش شود.

از مهم ترین راهکارهای قرآنی برای حفظ آبروی خویش آن است که انسان عفت ورزد. عفت ورزی می بایست در همه حوزه های اقتصادی، عاطفی و جنسی، رفتار اجتماعی و مانند آن باشد. پس اگر کسی از نظر وضعیت اقتصادی با مشکل روبه رو است، بهتر است که جار نزند و رفتار و گفتاری نداشته باشد که فقر و نداری او دیده شود؛ هر چند که دیگران می توانند با نگاهی به سیما و وضعیت زندگی او از فقر وی مطلع شوند، ولی باید خود نگوید(2). کسی که عفت ورزد خداوند درهای گشایش خویش را به روی او باز می کند و او را دارا و غنی می سازد و امورات او را سامانمی دهد.(3)

خداوند در قرآن به مسئله پاکدامنی با عناوین و واژه هایی چون عفیف، طیب، حفظ، حصن، حجب، قاصرات الطرف، حیا و طهارت، و نیز واژگان مخالف و

ص: 53


1- . یونس (10) آیه 26.
2- . بقره (2) آیه 273.
3- . نور (24) آیه33.

نقیضی چون فحشاء، دعا (درخواست کار زشت)، تبرج، شهوت، زنا، بغی، رفث، محیض، طمث و مس اشاره کرده است.

عفت، ارزش عقلانی و عقلایی

پاکدامنی وعفت از اصول اخلاقی عقلانی و عقلایی است و ذات و طبیعت بشر به دوری و پرهیز از زشتی ها و پلیدی ها گرایش داشته و به خود اجازه نمی دهد تا رفتاری وقاحت آمیز و به دور از حیا و عفت در پیش گیرد و فحشا و زشتی ها را انجام دهد چه رسد که آن را به شکل آشکار انجام دهد.

به سخن دیگر، عقل انسانی گرایش به دوری از زشتی ها و پلیدی ها به عنوان نواقص دارد. بنابراین حتی در خلوت های خویش نیز به خود اجازه تمایل به زشتی و پلیدی ها نمی دهد، چه رسد به اینکه این کار زشت و پلید را با وقاحت تمام انجام دهد و آشکار سازد.

از آیات قرآن به دست می آید که عفت به عنوان یک ارزش عقلانی، مورد تأکید همه جوامع بشری بوده است. از این رو عفت یوسف علیه السلام باعث ارزشمندی او نزد پادشاه مصر می شود و حتی زنان اشراف مصر نیز در واکنش نخست، رفتار زلیخا را به سبب بی عفتی و بی حیایی سرزنشمی کنند.(1)

اسلام به سبب آنکه اصول عقلانی را مورد تأیید و امضا قرار می دهد، در اینجا نیز عفت و حیا را به عنوان ارزش های انسانی امضا کرده و مهر تأیید بر آن می نهد.

همه پیامبران و اولیای الهی به اشکال مختلف برای تقویت حیا و عفت در جامعه تلاش کرده و کوشیدند تا آن را به عنوان یک ارزش دینی معرفی کنند. خداوند در سوره یوسف تبیین می کند که حفظ حریم عفت برای آن حضرت یوسف تا چه اندازه

ص: 54


1- . یوسف (13) آیه (آیات 51 و 54).

ارزشمند و محبوب بوده است که زندانی شدن را به جان خریدار می شود و حتی پس از آنکه پادشاه مصر خواهان آزادی وی می شود تنها زمانی حاضر می شود تا از زندان آزاد شود که پاکدامنی و حیا و عفت خویش را به اثبات برساند.(1)

عفت و حیا اختصاص به امور جنسی ندارد بلکه شامل هر موضوع و امری می شود. از این رو در سوره بقره عفت ورزیدن در امور مالی و عدم اظهار نیاز به دیگری را به عنوان یک امر ارزشمند معرفی می کند تا این گونه پایه عفت را در همه امور تقویت و مستحکم سازد.(2)

خداوند در سوره یوسف عفت و پاکدامنی را از مصادیق احسان ونیکوکاری برمی شمارد و با اشاره به عفت ایشان می فرماید: علت قدرت یابی آن حضرت را می بایست در همین عفت ورزی وی جست وجو کرد.(3)

اهتمام اسلام به حفظ آبرو و شخصیت زنان عفیف و پاکدامن نیز تاکیدی بر ارزشمندی عفت و حیا در نظر اسلام است، زیرا تنها به این روش است که جامعه ارزش های متعالی را حفظ کرده و در مسیر تعالی و کمال حرکت می کند.

در ارزش و اهمیت عفت و حیا همین بس که خداوند در آیاتی چند عفت زنان اهل کتاب را موجب جواز ازدواج مسلمانان با آنان بر می شمارد.(4) ودر سوره نساء نیز عفت و پاکدامنی را شرط اصلی جواز ازدواج با کنیزان می شمارد(5). این بدان معناست

ص: 55


1- . همان، آیات 29 و 32 و 33 و46 و 50.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تحقیق: محمد جواد بلاغى، ناشر: انتشارات ناصر خسرو، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1372 ش، نوبت چاپ: سوم، ، ج1 و 2، ص 666.
3- . سوره یوسف (13) آیه 56.
4- . (مائده (5) آیه 5.
5- . نساء (4) آیه 25.

که اگر کسانی که در معرض خطر و یا اتهام بی عفتی هستند زمانی که اهل عفت باشند همان عفت به عنوان بزرگ ترین سرمایه شخص می تواند امر جواز ازدواج آنان را اثبات کند.

حضرت یوسف علیه السلام اگر به مقام خزانه داری مصر منسوب شد و در پیشگاه دولتمردان و مردم مصر وجیه و مورد اعتماد و احترام گردید به خاطر تقوا و پاکدامنی و صبر در برابر تمایلات مخرب حیثیت و آبروی زنان مصری بود که وقتی برادران یوسف به خطاکار بودن خود اعتراف نمودند و او را مرجَّحاز جانب خدا خواندند، جواب داد این مقام نتیجه تقوا و صبر در مقابل ناملایمات بود و خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند. {إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ * قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئینَ}.(1)

پناه بردن به خدا

انسانى که در امورش خود را در پناه خدا بداند یا نیت خود را نیک سازد، خواسته هایش هم زیبا و نیکو مى شود و همچنین از آسیب ها و خطرات آسمانى و زمینى محفوظ مى ماند.

امام على علیه السلام مى فرماید: در همه حالاتت به خدا پناه جوى که در این صورت با سنگرى نیرومند خود را حفظ مى کنى.(2)

یکی از حالاتی که انسان نیاز مبرم واساسی به پناه بردن به خدا دارد، زمانی است که اصلی ترین سرمایه انسان یعنی آبروی او در خطر واقع شود؛ زیرا تنها کسی که

ص: 56


1- . یوسف (13)، آیات90و91.
2- . تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، ناشر: دار الکتاب الإسلامی، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1410 ق، نوبت چاپ: دوم، 198، حدیث 3920. اعْتَصِمْ فى احْوالِکَ کُلِّها بِاللَّهِ، فَإِنَّکَ تَعْتَصِمُ مِنهُ سُبْحانَهُ بِمانِعِ عَزیزٍ.

می تواند دست آدمی را گرفته و او را از منجلاب آبرو ریزی نجات دهد، خداست.

حضرت در یک فراز از مناجات خویش که دریاى معرفت و اقرار به درگاه الهى است عرضه مى دارد:خدایا! براى من پیکرى آفریدى و در آن ابزارها در اندام هایى نهادى که من با آنها تو را فرمان مى برم و نافرمانى مى کنم، تو را به خشم مى آورم و خشنودت مى سازم و در نفس من انگیزه به سوى شهوات قرار دادى و مرا در سرایى آکنده از آفات جاى دادى و آن گاه به من فرمودى: باز ایست، پس من به کمک تو از گناه باز مى ایستم و به تو توسّل مى جویم و به تو پناه مى برم و به یارى تو خود را حفظ مى کنم و براى انجام آنچه خشنودت مى سازد، از تو توفیق مى طلبم.«(1)» «نوف بکالى مى گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدم که به سرعت مى رود؛ عرض کردم: کجا مى روى سرورم؟

فرمود: رهایم کن، اى نوف! که امید و آرزوهایم مرا به سمت معشوق مى برد؟

گفتم: مولاى من آرزویتان چیست؟

فرمود: آن که امید و آرزویم به اوست خود مى داند و نیازى نیست براى غیر او بازگویم، در ادب بنده همین بس که در خوشى ها و نیازهایش کسى جز خداوندگار خود را شریک نگرداند. گفتم: اى امیرالمؤمنین! من از چشم اندازى به طمع هاى دنیوى بر خود بیمناکم.

حضرت فرمود: چرا به پناهگاه خائفان و غار عارفان پناه نمى برى؟عرض کردم: مرا به آن راهنمایى کن.

ص: 57


1- . بحار الأنوار: 91/ 107، باب 32، حدیث 14. کفعمى، ابراهیم بن على عاملى، البلد الأمین و الدرع الحصین - بیروت، چاپ: اول، 1418 ق، ص317... إِلَهِی خَلَقْتَ لِی جِسْماً وَ جَعَلْتَ لِی فِیهِ آلَاتٍ أُطِیعُکَ بِهَا وَ أَعْصِیکَ وَ أُغْضِبُکَ بِهَا وَ أُرْضِیکَ وَ جَعَلْتَ لِی مِنْ نَفْسِی دَاعِیَةً إِلَى الشَّهَوَاتِ وَ أَسْکَنْتَنِی دَاراً قَدْ مُلِئَتْ مِنَ الْآفَاتِ ثُمَّ قُلْتَ لِی انْزَجِرْ فَبِکَ أَنْزَجِر...

حضرت فرمود: خداوند علىّ عظیم است. امیدت را به حسن تفضل او پیوند بزن و اندوه و غم خود را متوجه او گردان و دلت را از هر گونه مصیبتى روى گردان ساز، اگر عرصه را بر تو تنگ کرد من گشایش آن را ضمانت مى کنم و با تمام وجود به خداوند سبحان رو کن؛ زیرا او مى فرماید:

به عزّت و جلالم سوگند! امید هر کسى که به غیر من امید بندد به ناامیدى تبدیل سازم و جامه خوارى در میان مردم بر قامت او مى پوشانم و او را از نزدیک خودم دور مى سازم و پیوندم را با او قطع مى کنم...»«(1)» پس با این اوصاف که مولاى مؤمنان چنین درد دل مى کند یعنى انسان باید سخت مراقب اعمال خود باشد تا پناه خود را از دست ندهد وگرنه گرفتار گرداب دام هایى مى شود که تا پایان عمرش ذلّت و رسوایى مى بیند. چقدر فتنه هایى براى آدم پیش مى آید که اگر لطف خدا نباشد در همان دم اوّل خود را مى بازد.

پناه بردن حضرت یوسف علیه السلام به درگاه خدا

به هنگام گرفتارى در چنگال مشکلات و در مواقعى که حوادث پاى انسان را به لب پرتگاهها مى کشاند تنها باید به خدا پناه برد و از او استمدادجست که اگر لطف و یارى او نباشد کارى نمى توان کرد، این درسى است که یوسف بزرگ و پاکدامن به ما آموخته، او است که مى گوید پروردگارا اگر نقشه هاى شوم آنها را از من باز نگردانى من هم به آنها متمایل مى شوم، اگر مرا در این مهلکه تنها بگذارى طوفان حوادث مرا با خود مى برد، این تویى که حافظ و نگهدار منى، نه قوت و قدرت و تقواى من!.

حضرت یوسف علیه السلام برای حفظ آبرو و پاکدامنی خود در برابر درخواست نامشروع زن عزیز مصر و زنان مصری خود را در پناه خدای متعال قرار داد و خدا شر آنان را از آن

ص: 58


1- . بحار الأنوار: 91/ 94، باب 32، حدیث 12؛ مستدرک الوسائل: 11/ 221، باب 12، حدیث 12800.

حضرت دفع نمود. قرآن در این باره می فرماید: و آن [زنى] که یوسف در خانه اش بود، از یوسف با نرمى و مهربانى خواستار کام جویى شد، و [در فرصتى مناسب] همه درهاى کاخ را بست و به او گفت: پیش بیا [که من در اختیار توأم] یوسف گفت: پناه به خدا، او پروردگار من است، جایگاهم را نیکو داشت، [من هرگز به پروردگارم خیانت نمى کنم] به یقین ستمکاران رستگار نمى شوند. {وَ راوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ}(1). و زمانی که در مقابل دعوت زنان مصری قرار گرفت، دست به دامن الهی شد و عرضه داشت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از عملى که مرا به آن مى خوانند، و اگر نیرنگشان را از من نگردانى به آنان رغبت مى کنم و از نادانان مى شوم.پس پروردگارش خواسته اش را اجابت کرد و نیرنگ زنان را از او بگردانید؛ زیرا خدا شنوا و داناست. {قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ * فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ}.(2)

این حالت" وابستگى مطلق" به لطف پروردگار علاوه بر این که قدرت و استقامت نامحدودى به بندگان خدا مى بخشد سبب مى شود که از الطاف خفى او بهره گیرند. همان الطافى که توصیف آن غیر ممکن است و تنها باید آن را مشاهده کرد و تصدیق نمود.(3) در حدیثى از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم چنین مى خوانیم:

" هفت گروهند که خداوند آنها را در سایه عرش خود قرار مى دهد آن روز که

ص: 59


1- . یوسف (13)، آیه23.
2- . همان، آیات 33و34.
3- . تفسیر نمونه، ج 9، ص: 402

سایه اى جز سایه او نیست:

پیشواى دادگر. و جوانى که از آغاز عمر در بندگى خدا پرورش یافته. و کسى که قلب او به مسجد و مرکز عبادت خدا پیوند دارد و هنگامى که از آن خارج مى شود در فکر آن است تا به آن باز گردد. و افرادى که در طریق اطاعت فرمان خدا متحداً کار مى کنند و به هنگام جدا شدن از یکدیگر نیز رشته اتحاد معنوى آنها هم چنان برقرار است. و کسى که به هنگام شنیدن نام پروردگار (به خاطر احساس مسئولیت یا ترس از گناهان) قطره اشک از چشمان او سرازیر مى شود. و مردى که زن زیبا و صاحب جمالى او را بهسوى خویش دعوت کند او بگوید من از خدا ترسانم.

و کسى که کمک به نیازمندان مى کند و صدقه خود را مخفى مى دارد آن چنان که دست چپ او از صدقه اى که با دست راست داده با خبر نشود"! «(1)».

پناه بردن حضرت مریم علیها السلام

خدای متعال در قرآن کریم در سوره مریم در کنار یاد آوری سر گذشت انبیای بزرگی چون حضرت ابراهیم، موسی، زکریا، یحیی، اسماعیل، وادریس علیهم السلام از سرگذشت زنی یاد می کند که زندگی و سیره عملی آن حضرت سرشار از نکات آموزنده است که از جمله آنها پناهندگی به خداست که قرآن این جریان را چنین بیان می کند:

" در کتاب آسمانى قرآن از مریم سخن بگو آن گاه که از خانواده خود، جدا شده و

ص: 60


1- . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 26، ص: 261. سبعة یظلهم الله فى ظل عرشه یوم لا ظل الا ظله: امام عادل، و شاب نشا فى عبادة الله عز و جل، و رجل قلبه. متعلق بالمسجد اذا خرج منه حتى یعود الیه، و رجلان کانا فى طاعة الله عز و جل فاجتمعا على ذلک و تفرقا، و رجل ذکر الله عز و جل خالیا ففاضت عیناه، و رجل دعته امراة ذات حسن و جمال فقال انى اخاف الله تعالى، و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لا تعلم شماله ما تصدق بیمینه.

در یک منطقه شرقى قرار گرفت" {وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا(1)}.(2)او در حقیقت مى خواست مکانى خالى و فارغ از هر گونه دغدغه پیدا کند که به راز و نیاز با خداى خود بپردازد و چیزى او را از یاد محبوب غافل نکند به همین جهت طرف شرق بیت المقدس (آن معبد بزرگ) را که شاید محلى آرام تر و یا از نظر تابش آفتاب پاکتر و مناسب تر بود برگزید.

در این هنگام، مریم" حجابى میان خود و دیگران افکند" تا خلوتگاه او از هر نظر کامل شود {فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً(3)}.

در این هنگام ما روح خود (یکى از فرشتگان بزرگ) را به سوى او فرستادیم و او در شکل انسان کامل بى عیب و نقص و خوش قیافه اى بر مریم ظاهر شد" {فَأَرسَلنا إِلَیها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَویاً}(4).

پیدا است که در این موقع چه حالتى به مریم دست مى دهد، مریمى که همواره پاکدامن زیسته، در دامان پاکان پرورش یافته، و در میان جمعیت مردم ضرب المثل عفت و تقوا است، از دیدن چنین منظره اى که مرد بیگانه زیبایى به خلوتگاه او راه یافته چه ترس و وحشتى به او دست مى دهد؟ لذا بلافاصله" صدا زد: من به خداى رحمان

ص: 61


1- . مریم (19) آیه17.
2- . مفردات ألفاظ القرآن، ص: 788 کلمه" انتبذت" از ماده" نبذ" به گفته" راغب" به معنى دور انداختن اشیاء غیر قابل ملاحظه است، و این تعبیر در آیه فوق شاید اشاره به آن باشد که مریم به صورت متواضعانه و گمنام و خالى از هر گونه کارى که جلب توجه کند، از جمع، کناره گیرى کرد، و آن مکان از خانه خدا را براى عبادت انتخاب نمود.
3- . مریم (19) آیه17.
4- . همان.

از تو پناه مى برم اگر پرهیزکار هستى" {قالَت إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحمنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقیّاً}(1).و این نخستین لرزه اى بود که سراسر وجود مریم را فرا گرفت.

بردن نام خداى رحمان، و توصیف او به رحمت عامه اش از یک سو، و تشویق او به تقوى و پرهیزکارى از سوى دیگر، همه براى آن بود که اگر آن شخص ناشناس قصد سوئى دارد او را کنترل کند، و از همه بالاتر پناه بردن به خدا، خدایى که در سخت ترین حالات تکیه گاه انسان است و هیچ قدرتى در مقابل قدرت او عرض اندام نمى کند مشکلات را حل خواهد کرد.(2)

فرار از مواضع تهمت

یکی از راه های حفظ آبرو این است که انسان از مواضع تهمت و هر چیزی که ممکن است آبروی او را در خطر قرار دهد بگریزد.

اجتناب از مواضع تهمت یعنی پرهیز از معاشرت با افراد ناصالح، پرهیز از گفتاری که انگشت اتهام را به سوی انسان دراز می کند، و پرهیز از آمد و شد به مکانهایی که آدمی را در مظانّ اتهام قرار می دهد و پرهیز از هر چیز شائبه انگیز. أَوْلَى النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ(3).

انسان در زندگی اجتماعی و روابط خود با دیگران باید به گونه ای رفتار کند که موجب سوء ظنّ نشود و به تعبیر بهتر نباید با اعمال نسنجیده و رفتار های بی مورد خودش را در موضع اتهام قرار دهد و اسباب سوء ظن دیگران را فراهم سازد؛ یعنی در حالی که آدمی نباید بیش از حد به نظر دیگران و قضاوت مردم اهمیت بدهد و در

ص: 62


1- . همان آیه 18.
2- . تفسیر نمونه، ج 13، ص: 34
3- . ابن بابویه، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه - قم، چاپ: دوم، 1413 ق، ج 4؛ ص395.

اعمال و رفتارش باید ملاکاصلی را رضایت خداوند قرار دهد، در عین حال نباید رفتارش به گونه ای باشد که زمینه سوء ظن دیگران را فراهم آورد. اسلام از طرفی تهمت را حرام دانسته و از مؤمنان خواسته تا از سوء ظن به یکدیگر اجتناب ورزند و در صورت پیدایش سوء ظن به آن اعتنا نکنند و ترتیب اثر ندهند، بلکه گفتار و کردار مؤمن را بر صحت و خوبی حمل نمایند و از طرف دیگر به مؤمنان دستور داده تا خود را در معرض تهمت قرار ندهند و از گفتن سخنان و اعمالی که موجب سوء ظن می شود پرهیز کنند تا مورد تهمت و افترا قرار نگیرند.

چنانکه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: کسی که خود را در معرض تهمت قرار دهد نباید کسی را که به او بد گمان می شود ملامت و نکوهش کند.

همچنین امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که به موضعی از مواضع تهمت برود و متهم شود نباید جز خودش را ملامت کند. و نیز امیر مؤمنان علیه السلام در وصیت به فرزندش امام مجتبی علیه السلام فرمود: از محل تهمت بر حذر باش و دوری کن، همچنین از مجلسی که به آن گمان بد برده می شود. و به همین جهت است که در اخبار و روایات تأکید شده که مؤمنان باید از دوستی و هم نشینی با فساق و گناهکاران بپرهیزند زیرا رابطه داشتن با آنان موجب می شود که مردم نسبت به مؤمنان بدبین و در نتیجه به آن ها تهمت بزنند.

و نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از مواضع تهمت بپرهیزید و خود هنگامی که در مسجد معتکف بود و صفیه یکی از همسران پیامبر به دیدن حضرت آمد، پیامبر هنگام مراجعت صفیه به منزل چند گامی او را همراهی و در ضمن بااو گفتگو می کرد یکی از انصار آنان را دید حضرت به انصاری فرمود این صفیه همسر من است، و هدف پیامبر از بیان این مطلب دفع سوءظن محتمل از طرف انصاری بود.

ص: 63

یوسف علیه السلام و فرار از موضع تهمت

حضرت یوسف علیه السلام که به عنوان برده از جانب حکومت مصر خریداری شده بود به خاطر اطاعت از بانوی عزیز مصر در اتاق خصوصی آن زن وارد شد ولی بعد از ورود مشاهده کرد که فضای اتاق برای گناه آماده شده است و همسر عزیز مصر او را دعوت به گناه می کند در برابر اصرار او سخت مقاومت کرد و این مقاومت سرسختانه یوسف، همسر عزیز را تقریباً مأیوس کرد، ولى یوسف که در این دور مبارزه در برابر آن زن عشوه گر و هوسهاى سرکش نفس، پیروز شده بود احساس کرد که اگر بیش از این در آن لغزشگاه بماند خطرناک است و باید خود را از آن محل دور سازد و لذا" با سرعت به سوى در کاخ دوید تا در را باز کند و خارج شود، همسر عزیز نیز بى تفاوت نماند، او نیز به دنبال یوسف به سوى در دوید تا مانع خروج او شود، و براى این منظور، پیراهن او را از پشت سر گرفت و به عقب کشید، به طورى که پشت پیراهن از طرف طول پاره شد" (وَ استَبَقا البَابَ وَ قَدَّت قَمیصَهُ مِن دُبُرٍ). ولى هر طور بود، یوسف خود را به در رسانید و در را گشود، ناگهان عزیز مصر را پشت در دیدند، به طورى که قرآن مى گوید: " آن دو، آقاى آن زن را دم در یافتند" (وَ أَلفَیا سَیِّدَها لَدَى البَابَ). " إِستِباق" در لغت به معنى سبقت گرفتن دو یا چند نفر از یکدیگراست.

فرارمریم از شهر به خاطر ترس از تهمت مردم

براى دخترى که سالها سنبل پاکى و عفت و تقوا و پرهیزگارى، و نمونه اى در عبادت و بندگى خدا بوده، زاهدان و عابدان بنى اسرائیل به کفالت او از طفولیت افتخار مى کردند و زیر نظر پیامبر بزرگى پرورش یافته، و خلاصه سجایاى اخلاقى و آوازه قداست او همه جا پیچیده است، بسیار دردناک است که یک روز احساس کند همه این سرمایه معنویش به خطر افتاده است، و در گرداب اتهامى قرار گرفته که بدترین اتهامات محسوب مى شود. قرآن در این باره می فرماید:

ص: 64

" سرانجام مریم باردار شد" و آن فرزند موعود در رحم او جاى گرفت" این امر سبب شد که او از بیت المقدس به مکان دوردستى برود. آن گاه درد زاییدن، او را به ناچار به جانب درخت خرما کشانید؛ [در آن حال] گفت: اى کاش پیش از این می مُردم و یکسره از خاطره ها فراموش شده بودم.

{فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیًّا (*) فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ یا لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا}.(1)

او در این حالت در میان یک بیم و امید، یک حالت نگرانى توأم با سرور به سر مى برد، گاهى به این مى اندیشید که این حمل سرانجام فاش خواهد شد، گیرم چند روز یا چند ماهى از آنها که مرا مى شناسند دور بمانم و دراین نقطه به صورت ناشناس زندگى کنم آخر چه خواهد شد؟! چه کسى از من قبول مى کند زنى بدون داشتن همسر باردار شود مگر اینکه آلوده دامان باشد، من با این اتهام چه کنم؟

اما از سوى دیگر، احساس مى کرد که این فرزند پیامبر موعود الهى است یک تحفه بزرگ آسمانى مى باشد، خداوندى که مرا به چنین فرزندى بشارت داده و با چنین کیفیت معجزه آسایى او را آفریده چگونه تنهایم خواهد گذاشت؟ آیا ممکن است در برابر چنین اتهامى از من دفاع نکند؟ من که لطف او را همیشه آزموده ام، و دست رحمتش بر سر خود دیده ام.

درد سخت زائیدن به او دست داد آن چنان که او را از آبادى به بیابان کشاند بیابانى خالى از انسانها، و خشک و بى آب و بى پناه! گرچه در این حالت زنان به آشنایان و دوستان خود پناه مى برند تا براى تولد فرزند به آنها کمک کنند، ولى چون وضع مریم یک وضع استثنایى بود و هرگز نمى خواست کسى وضع حمل او را ببیند، با آغاز درد

ص: 65


1- . سوره مریم (19) آیات22و23.

زائیدن، راه بیابان را پیش گرفت.

دفاع از آبرو در برابر تهمت ها

اشاره

یکی دیگر از راه های حفظ آبرو، دفاع از آبروی خود و دیگران در برابر اتهام زنی های دیگران است

دفاع از آبروی خود و مسلمین از اهمیت بالایی برخوردار است که در منابع فقهی اهمیت آن بیان شده است. به برخی از اقوال علماء اشاره می کنیم:در کتاب جواهر الکلام آمده است: آبرو و ناموس آدمى همچون جان او از حرمت ویژه اى برخوردار است. از این رو حفظ آن در برابر تعرض کنندۀ به آن، واجب است؛ خواه نسبت به آبروى خود انسان باشدیا آبروى مسلمانى دیگر.(1)

امام خمینی (رضوان الله علیه) در کتاب تحریر الوسیله در مورد حفظ و دفاع از آبرو می فرماید: در وقتى که نسبت به جان خود و یا جان محترم دیگر یا بر آبرو یا مالش که قابل توجّه باشد و مانند اینها، ترس داشته باشد، مى تواند نماز را قطع کند، بلکه در بعضى از این حالات قطع نماز واجب است. امّا اگر نماز را قطع ننماید گناه کرده ولى نمازش صحیح است.(2) همچنین می فرماید: با داشتن توانایى عقلى انجام حج واجب است مگر آنکه انجام آن همراه حرج باشد یا موجب ضرر بر جان یا آبرو یا مال گردد و آن ضرر موجب حرج بر او باشد.[(3)] وجوب جهاد دفاعى در تمام اقسام

ص: 66


1- . جواهر الکلام 41/ 650 - 660؛ و کشف الغطاء 4/ 333. و تبریزى، جواد بن على، أسس الحدود و التعزیرات، در یک جلد، دفتر مؤلف، قم - ایران، اول، 1417 ه ق /ص 466. نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحیاء التراث العربی، بیروت - لبنان، هفتم، 1404 ه ق، ج 21ص 371 وج 41ص 365
2- . خمینى، سید روح الله موسوى - مترجم: اسلامى، على، تحریر الوسیلة - ترجمه، 4 جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم - ایران، 21، 1425 ه ق؛ ج 1، ص: 345.
3- . همان، ج 2، ص: 149.

آن (دفاع از مال، جان، آبرو و حیثیت اجتماعى مسلمانان) بدون تردید مشروطبه حضور و اجازۀ امام نیست.(1)

دفاع از آبروی خود و هر فرد محترم دیگری در صورت ظنّ به سلامت جان، و نیز دفاع از ناموس در برابر تجاوزگر یا کسی که به انگیزه اطّلاع بر ناموس مسلمانی به درون خانه او سر می کشد، واجب است؛ هر چند به کشتن تجاوزگر و نگاه کننده بی انجامد.(2) در روایات اسلامی نیز احادیثی تحت عنوان " ذُبُّوا عَن أَعراضِکُم " وارد شده است. از آبرویتان دفاع کنید.(3)

سکونی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: { مَنْ رَدَّ عَنْ عِرْضِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ الْبَتَّة }(4)؛ کسی که آبروی برادر مسلمان خود را حفظ کند مسلماً بهشت برای او واجب می شود».(5)

یوسف علیه السلام و دفاع از آبروی خویش

هنگامی که حضرت یوسف علیه السلام توانست خود را از چنگال درنده همسر عزیز مصر برهاند و از صحنه مهم گناه فرار کند در پیش روی در خروجی با صحنه

ص: 67


1- . نجف آبادى، حسین على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شکورى، ابو ال، مبانى فقهى حکومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه کیهان، قم - ایران، اول، 1409 ه ق ج 1، ص: 231.
2- . نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج41، ص650.
3- . پاینده، ابو القاسم، نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم )، ناشر: دنیاى دانش، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1382 ش، نوبت چاپ: چهارم، ص: 493.
4- . ابن بابویه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال - قم، چاپ: دوم، 1406 ق، ص145.
5- . شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1409 ق، نوبت چاپ: اول.، ج 12، ص: 292.

دیگری مواجه شد که رهایی از آن بسی سخت تر بود و از آنجا کهآن زن نیز او را تعقیب می کرد هر دو باهم با عزیز مصر روبرو شدند، در این هنگام همسر عزیز که از یک سو خود را در آستانه رسوایى می دید، و از سوى دیگر شعله انتقام جویى از درون جان او زبانه مى کشید، نخستین چیزى که بنظرش آمد این بود که با قیافه حق بجانبى رو به سوى همسرش کرد و یوسف را با این بیان متهم ساخت؛ " کیفر کسى که نسبت به اهل و همسر تو، اراده خیانت کند، جز زندان یا عذاب الیم چه خواهد بود"؟! {قَالَت مَا جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِکَ سُوءاً إِلّا أَن یُسجَنَ أَو عَذابٌ أَلیمٌ (1)}.

نکته قابل توجه دیگر اینکه همسر عزیز مصر، هرگز نگفت یوسف قصد سویى درباره من داشته بلکه درباره میزان مجازات او با عزیز مصر صحبت کرد، آن چنان که گویى اصل مسئله مسلم است، و سخن از میزان کیفر و چگونگى مجازات او است و این تعبیر حساب شده در آن لحظه اى که مى بایست آن زن دست و پاى خود را گم کند نشانه شدت حیله گرى او است.

و باز این تعبیر که اول سخن از زندان مى گوید و بعد گویى به زندان هم قانع نیست، پا را بالاتر مى گذارد و از" عَذابٌ أَلیمٌ" که تا سر حد شکنجه و اعدام پیش مى رود، حرف مى زند.

یوسف در اینجا سکوت را به هیچ وجه جایز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزیز برداشت و با حالت دفاع از آبرو و حیثیتخود، گفت: " او مرا با اصرار و التماس به سوى خود دعوت کرد" {قَالَ هِیَ راوَدَتنِی عَن نَفسِی(2)}.(3)

ص: 68


1- . یوسف (12) آیه25
2- . همان آیه 26.
3- . تفسیر نمونه، ج 9، ص: 385

توجه به حمایت خدا در لحظات بحرانى ودر خطر واقع شدن آبرو

خدا الطاف خفیه اى دارد که هیچکس از عمق آن آگاه نیست، و به هنگامى که نسیم این لطف مى وزد، صحنه ها چنان دگرگون مى شود که براى هیچ کس حتى هوشمندترین افراد قابل پیش بینى نیست. گاه مى شود چند تار عنکبوت مسیر زندگى قوم و ملتى را براى همیشه عوض مى کند، آن چنان که در داستان غار ثور و هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم واقع شد.(1) و گاه خداوند شکاف پیرهنی را روزنه ای برای نجات پیامبری قرار می دهد.

در پی اتهامی که از طرف همسر عزیز مصر متوجه حضرت یوسف علیه السلام می شد آن حضرت علاوه بر رفع اتهام از خود نیاز به شاهدی داشت که بی گناهی وی را ثابت کند اما شاهدی جز خدای متعال بر بی گناهی او در میان نبود ویوسف نیز جز به حمایت غیبی خدا امیدی نداشت که ناگهان به طور معجزه وار شخصی که منتسب به خاندان زلیخا بود با بیان حکیمانه ای بی گناهی یوسف علیه السلام را اثبات نمود.

{وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبینَ * وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقینَ *فَلَمَّا رَأى قَمیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظیمٌ}. (یوسف) گفت: «او مرا با اصرار به سوى خود دعوت کرد!» و در این هنگام، شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد که: «اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده، آن آن راست مى گوید، و او از دروغگویان است.

و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى گوید، و او از راستگویان است.»

هنگامى که (عزیز مصر) دید پیراهن او [یوسف] از پشت پاره شده، گفت: «این از

ص: 69


1- . تفسیر نمونه، ج 9، ص: 389

مکر و حیله شما زنان است؛ که مکر و حیله شما زنان، عظیم است! یوسف از این موضوع، صرف نظر کن! و تو اى زن نیز از گناهت استغفار کن، که از خطاکاران بودى!»(1)

درس بزرگى که این بخش از داستان یوسف به ما مى دهد، همان حمایت وسیع پروردگار است که در بحرانى ترین حالات به یارى انسان مى شتابد و به مقتضاى {..یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لَا یَحتَسِبُ} از طرقى که هیچ باور نمى کرد روزنه امید براى او پیدا مى شود و شکاف پیراهنى سند پاکى و برائت او مى گردد، همان پیراهن حادثه سازى که یک روز، برادران یوسف را در پیشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا مى کند، و روز دیگر همسر هوسران عزیز مصر را بخاطر پاره بودن، و روز دیگر نور آفرین دیده هاى بى فروغ یعقوب است، و بوى آشناى آن همراه نسیم صبحگاهى ازمصر به کنعان سفر مى کند، و پیر کنعانى را بشارت به قدوم موکب بشیر مى دهد!.

کسب آبرومندی پیش خدا

یکی از راهکار های حفظ آبرو این است که انسان سعی کند پیش خداوند متعال عزیز، وجیه و آبرومند باشد.

هر گاه کسى در پیشگاه خدا وجیه و صاحب قدر و منزلت باشد خدا به دفاع از او در برابر افراد موذى که نسبت هاى ناروا به او مى دهند مى پردازد، تو پاک باش و وجاهت خود را در پیشگاه خدا حفظ کن، او نیز در موقع اش پاکى تو را آشکار مى سازد هر چند بدخواهان در متهم ساختن تو بکوشند. {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذینَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجیهاً}. اى کسانى که ایمان آورده اید مانند کسانى نباشید که" موسى" را اذیت و آزار کردند، اما خدا او را از همه نسبتهاى ناروا

ص: 70


1- . یوسف (12)، آیات26الی28.

مبرا و پاک نمود، و او در پیشگاه خدا آبرومند و بزرگ منزلت بود".

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می نویسد:

در این آیه مؤمنین را نهى مى فرماید از اینکه مانند بعضى از بنى اسرائیل باشند، و با پیغمبرشان عملى انجام دهند که آنان انجام دادند، یعنى پیغمبرشان را اذیت کنند.

آزار حیثیتی و آبرویی

و مراد از این اذیت مطلق آزارهاى زبانى، و یا عملى نیست، گرچه مطلق آزار پیامبران حرام و مورد نهى است، ولى در خصوص آیه به قرینه جمله"فَبَرَّأَهُ اللّهُ - خدا تبرئه اش کرد" مراد آزار از ناحیه تهمت و افتراء است، چون این اذیت است که رفع آن محتاج به تبرئه خدایى است.

و شاید علت اینکه از بیان آزار بنى اسرائیل نسبت به موسى علیه السلام سکوت کرد، و نفرموده که آزارشان چه بوده، مضمون آن حدیث را تأیید کند، که فرمود: بنى اسرائیل این تهمت را به موسى زدند، که وى آنچه مردان دارند ندارد، و خدا هم موسى را از این تهمت تبرئه کرد.

و اما در خصوص رسول گرامى اسلام، و اینکه تهمتى که به وى زدند چه بوده؟

بهترین وجهى که ذکر کرده اند این است که آیه شریفه اشاره است به تهمت هایى که به آن جناب در خصوص داستان زید و زینب زدند، و بعید نیست که چنین باشد، چون در روایات بسیارى که در این قصه وارد شده، مطالبى است که با قداست ساحت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مناسبت ندارند.

" وَ کانَ عِندَ اللّهِ وَجیهاً" - یعنى او نزد خدا صاحب جاه و آبرو، و مقام و منزلت بود، و این جمله علاوه بر اینکه به طور اجمال مشتمل بر تبرئه موسى است، تبرئه را نیز تعلیل مى کند، و بیان مى نماید که چرا خدا او را تبرئه کرده است.

ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى رسد که این خطاب مخصوص مؤمنان زمان

ص: 71

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبود، ممکن است کسانى بعد از او قدم به عرصه وجود بگذارند اما کارى کنند که روح مقدسش آزرده شود، آئین او را کوچک بشمرند، زحمات او را بر باد دهند، مواریث او را به فراموشى بسپارند آنهانیز مشمول این آیه خواهند بود.

لذا در بعضى از روایات که از طرق اهل بیت علیهم السلام وارد شده مى خوانیم:

" آنها که على علیه السلام و فرزندان او را آزار دادند مشمول این آیه اند"

آخرین سخن در تفسیر آیه اینکه با توجه به حالات پیامبران بزرگ که از زخم زبان جاهلان و منافقان در امان نبودند نباید انتظار داشت که افراد پاک و مؤمن هرگز گرفتار اینگونه اشخاص نشوند، چنان که امام صادق علیه السلام مى فرماید: إِنَّ رِضَا النّاسِ لَا یُملَکُ وَ اَلسِنَتُهُم لَا تُضبَطُ : " خوشنودى همه مردم را نمی شود به دست آورد، و زبان مردم را نمى توان بست"... امام در پایان این حدیث مى افزاید: " آیا موسى را متهم به عیوبى نکردند؟ و آزار ندادند؟ تا اینکه خداوند او را تبرئه کرد".

نظیر این معنى را در داستان یوسف صدیق پاکدامن مى خوانیم که چگونه خدا او را از تهمت بزرگ و خطرناک همسر عزیز مصر مبرّا ساخت.

و همچنین در مورد مریم مادر عیسى علیه السلام که نوزاد شیرخوارش به پاکى او گواهى داد و زبان بدخواهان بنى اسرائیل را که سعى در متهم ساختن او داشتند بست.

راز داری

اشاره

یکی دیگر از راه های حفظ آبروی خود و دیگران، راز داری و پنهان کردن رفتار و کردار و گفتاری است که آشکار شدن آن آبرو و حیثیت آدمی را بر باد می دهد تا جایی که در حدیثی آمده است: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لَوْتَکَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُم (1) " اگر اسرار و اعمال پنهانی تان آشکار می گشت، همدیگر را دفن نمی کردید" لذا راز داری نقش

ص: 72


1- . ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی (للصدوق) - تهران، چاپ: ششم، 1376ش، ص446.

مهمی در حفظ اعتماد و آبرو ایفا می کند.

خداوند متعال در مورد اصل رازداری از زبان حضرت یعقوب می فرماید: {إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ* قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ}.(1)

(بخاطر آر) هنگامى را که یوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده مى کنند!. گفت: فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مکن که براى تو نقشه خطرناک مى کشند، چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است!.

از درسهایى که این بخش از آیات به ما مى دهد درس حفظ اسرار است، که گاهى حتى در مقابل برادران نیز باید عملى شود، همیشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد که اگر فاش شود ممکن است آینده او یا جامعه اش را به خطر اندازد، خویشتن دارى در حفظ این اسرار یکى از نشانه هاى وسعت روح و قدرت اراده است، چه بسیارند افرادى که به خاطر ضعف در این قسمت سرنوشت خویش و یا جامعه اى را به خطر افکنده اند و چه بسیار ناراحتیهایى که در زندگى به خاطر ترک حفظ اسرار براى انسانپیش مى آید.(2)

در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السلام مى خوانیم:

«لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتّى یَکُونَ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ: سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ، وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ، وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ، فَکِتْمَانُ سِرِّهِ؛ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا

ص: 73


1- . یوسف (12) آیات 4و5.
2- . تفسیر نمونه، ج 9، ص: 319.

یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ». وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ، فَمُدَارَاةُ النَّاسِ؛ فَإِنَّ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - أَمَرَ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله و سلم بِمُدَارَاةِ النَّاسِ، فَقَالَ: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ». وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّهِ، فَالصَّبْرُ فِی الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ» " مؤمن، مؤمن نخواهد بود مگر اینکه سه خصلت داشته باشد: سنتى از پروردگار و سنتى از پیامبر و سنتى از امام و پیشوا، اما سنت پروردگار کتمان اسرار است، اما سنت پیامبر مدارا با مردم است و اما سنت امام شکیبایى در برابر ناراحتیها و مشکلات مى باشد".(1) و در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم:

«سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلَا یَجْرِیَنَّ مِنْ غَیْرِ أَوْدَاجِک» اسرار تو همچون خون تو است که باید تنها در عروق خودت جریان یابد" «(2)».

و باز هم در سوره یوسف در مورد مسئله رازداری و ارتباط آن با حفظ آبرو می خوانیم:

بعد از اینکه گناهکاری زلیخا برای همسرش مسجّل و قطعی شد، عزیز مصر از ترس اینکه، این ماجراى اسف انگیز آشکار شود، و آبروى او در سرزمین مصر، بر باد رود، صلاح این دید که سر و ته قضیه را به هم آورده و بر آن سر پوش نهد، رو به یوسف کرد و گفت: «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» یعنی ای یوسف تو صرف نظر کن و دیگر از این ماجرا چیزى مگو و بگذار این ماجرا پوشیده بماند و برای دیگران فاش نگردد".

یکی از اصول زندگی دینی، حفظ آبرو از طریق رازداری است که با توجه به شرایط دنیای امروز و نقش امکانات اینترنتی و رسانه ای در آشکار شدن اسرار، از اهمیت ویژه ای برخوردار

ص: 74


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، کافی (ط - دار الحدیث) - قم، چاپ: اول، ق 1429، ج 3؛ ص613.
2- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج 72؛ ص71

است.

آبرو سرمایه ارزشمندی است که در سایه یک عمر پاک زیستن و دوری از بدی ها و رعایت ادب و اخلاق و عفت و امانت به دست می آید و برای شخص وجهه و اعتماد بین دیگران پدید می آورد. این سرمایه را باید حفظ کرد. گاهی هم یک عمر آبرومندی در اثر یک لحظه غفلت یا هوسرانی و گناه بر باد می رود و دیگر قابل بازگشت نیست. ممکن است به یک بی گناه تهمت بزنند یا شایعه ای پراکنده شود و حیثیت او لکه دار شود، اما اعاده حیثیت به این راحتی امکان پذیر نیست و ظرف شکسته را اگر ترمیم هم کنند مثل اول نخواهد شد.

رازداری نسبت به خویش هم لازم است. کسی که در حفظ اسرارش نکوشد از دیگران چه انتظاری دارد که حافظ اسرار او باشند؟

امانت داری در اسرار

اسرار دیگران مثل امانتی نزد ماست و فاش کردن آن خیانت در امانت است به خصوص کسانی که در دادگاهها، دادگستری ها و بخش های مربوط به پرونده اشخاص و گزینش و سوابق کارکنان و گزارش ها و اسناد و مدارک کار می کنند یا در بخش های مربوط به مخابرات و تلفن همراه و... مشغولند و دسترسی به تصاویر، مکالمات، فیلم ها و مدارک و... دارند باید دقت بیشتری کنند که آبروی اشخاص را نبرند.

حفظ اسرار حکومت اسلامی

در مرتبه ای دیگر گاهی بعضی از اسرار مربوط به نظام و حکومت اسلامی است و اطلاعات طبقه بندی شده و محرمانه با حقوق جامعه ارتباط پیدا می کند و کشف و افشای آنها ضربه به یک ملت و نظام می زند. از این رو حفظ اسرار نظام واجب است و هرکاری که به آبرو و حیثیت کشور و ملت ضربه بزند ممنوع و حرام است.

بعضی ها برای آنکه نشان دهند آدم مطلعی هستند و از اخبار دست اول یا پنهان و ویژه اطلاع دارند، بسیاری از ناگفتنی ها را می گویند و اسرار را فاش می کنند یا با

ص: 75

آبروی دیگران بازی می کنند که این ظلم به جامعه و افراد است و باید پاسخگو باشند.

مهم آن است که هر فرد، آبروی دیگران را محترم بشمارد و عیوب و اسرارشان را فاش نسازد و این خویشتنداری و خودسازی می طلبد.

امام محمد باقر علیه السلام فرموده است: «مَنْ کَفَّ عَنْ أَعْرَاضِ النَّاسِ أَقَالَهُ اللَّهُنَفْسَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ کَفَّ اللَّهُ عَنْهُ عَذَابَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ».(1)

هر کس خود را از تعرض به عرض و آبروی مردم نگاه دارد خداوند هم در روز قیامت او را حفظ می کند و می بخشاید.

بنابراین هر شخصی موظف است آبروی خود را حفظ کند. دیگران هم وظیفه دارند در حفظ آبروی افراد جامعه دقیق و کوشا باشند. هر چیزی که به آبروی کسی لطمه بزند و او را رسوا کند حرام است. اسرار دیگران هم باید محفوظ بماند. افشای اسرار مردم به نوعی ضربه زدن به آبروی آنان است و جایز نیست؛ چون گاهی آبرو با یک راز گره خورده است.

افشاى سر

رازدارى نه تنها از صفات مؤمنان حقیقى است بلکه هر انسان با شخصیتى باید رازدار باشد، این معنى در مورد دوستان نزدیک و همسر اهمیت بیشترى دارد، در آیات اولیه سوره تحریم می خوانیم که چگونه خداوند بعضى از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به خاطر ترک رازدارى شدیداً ملامت و سرزنش مى کند. آنجا که فرمود: و هنگامى که پیامبر، رازى را به یکى از همسرانش گفت و او آن راز را [نزد زن دیگر] فاش کرد، و خدا پیامبر را از افشاى آن آگاه نمود، پیامبر بخشى از آن [راز افشا شده] را به آن زن گوشزد کرد و از گفتن بخشى دیگر [براى آنکه فاش کننده بیشتر شرمنده نشود]

ص: 76


1- . شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق، ج 12؛ ص298.

خوددارى نمود. آن زن گفت: چه کسى فاش کردن راز را [به وسیله من] به تو خبر داده است؟ پیامبر گفت: داناى آگاه به من خبر داد. ودر ادامه فرمود: اگر شما دو نفر (افشاگر راز و شنونده آن) به سوى خدا توبه برید (مى سزد، زیرا) که دل هایتان (از حق) منحرف شده، و اگر بر ضد او یاورِ هم باشید پس (بدانید که) مسلماً خداوند خود و جبرئیل و مرد شایسته مؤمنان، یاور او هستند، و فرشتگان نیز پس از آنها پشتیبانند. وحتی در آیه بعد تهدید به طلاق می نماید ومی فرماید: اگر پیامبر، شما را طلاق دهد امید است که پروردگارش همسرانى بهتر از شما که: مسلمان، مؤمن، فرمانبر، توبه کار، خداپرست، روزه دار، غیر باکره و باکره باشند، به او عوض دهد(1).

على علیه السلام در حدیثى مى فرمایند: «جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَ مُصَادَقَةِ الْأَخْیَارِ وَ جُمِعَ الشَّرُّ فِی الْإِذَاعَةِ وَ مُؤَاخَاةِ الْأَشْرَارِ» " تمام خیر دنیا و آخرت در این دو چیز نهفته شده: کتمان سر و دوستى با نیکان و تمام شر در این دو چیز نهفته شده: افشاى اسرار و دوستى با اشرار"«(2)».

هزینه اموال در جهت آبروداری

گاه لازم است انسان برای حفظ آبروی خویش از مال بگذرد؛ زیرا مال برای حفظ جان و عِرض است و باید در خدمت این دو امر باشد، نه اینکه انسان جان و عرض خویش را فدای مال کند. انسان کریم کسی است کهبرای آبروی خویش از مالش می گذرد. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «مِنَ النُّبْلِ أَنْ یَبْذُلَ الرَّجُلُ مَالَهُ وَ یَصُونَ عِرْضَهُ و مِنَ اللُّؤْمِ أَنْ یَصُونَ مَالَهُ وَ یَبْذُلَ عِرْضَهُ». کسی که برای حفظ آبرو وحیثیت خود از مال و منالش می گذرد نشانه اصالت و بزرگواری اوست و از نشانه پستی انسان اینکه

ص: 77


1- . سوره تحریم (66) آیات 1-5.
2- . مفید، محمد بن محمد، الإختصاص - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1413 ق، ص218. نقله المجلسیّ رحمه الله فی البحار ج 16 باب فضل کتمان السر و ذمّ الإذاعة ص 137.

مالش را حفظ کند و آبرویش را بریزد.(1)

آن حضرت در جایی دیگر می فرماید: إنّ أفضَلَ الِفعالِ صِیانَةُ العِرضِ بِالمالِ؛ افضل اعمال انسان در آن است که مال و دارایی اش را سپر حیثیّت و آبروی خود قرار دهد(2).

امام حسین علیه السلام می فرماید: اِنَّ خَیرَ مالِکَ ما وَقَیتَ بِهٍ عِرضَکَ؛ بهترین مال و دارایی تو آن است که در راه حفظ آبرو و حیثیت خود به کار بری(3).

از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام دادن مال و صیانت عرض در حقیقت از دست رفتن مال نیست؛ بلکه به یک معنا حفظ آن است؛ زیرا مال ابزار حفظ و صیانت از شخصیت است. از این رو می فرماید: لَم یَذهَبْ مِن مالِکَ ما وُقِیَ بِهِ عِرضُکَ؛ آن مالی که در راه حفظ شأن و آبروی خودت خرجمی کنی در حقیقت تو آن را از دست نداده ای.(4)

از آنجایی که حفظ آبرو از واجبات دین است، لذا دستورات اخلاقی اسلام نیز حول محور آن بیانات دلنشینی را بیان فرموده اند ؛ از جمله: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «کُلُ مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ وَ کُلُّ مَا أَنْفَقَ الْمُؤْمِنُ مِنْ نَفَقَةٍ عَلَى نَفْسِهِ وَ عِیَالِهِ وَ أَهْلِهِ کُتِبَ لَهُ بِهَا

ص: 78


1- . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل - قم، چاپ: اول، بَابُ اسْتِحْبَابِ صِیَانَةِ الْعِرْضِ بِالْمَال، 1408ق، ج 15؛ ص268. بروجردى، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة (للبروجردی) - تهران، چاپ: اول، 1386 ش. ج 22؛ ص232.
2- . کلینى، محمد بن یعقوب، کافی (ط - دار الحدیث) - قم، چاپ: اول، ق 1429. ج 15؛ ص69. شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق، ج 16؛ ص192.
3- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق.، ج 44، ص 189.
4- . بروجردى، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة (للبروجردی) - تهران، چاپ: اول، 1386 ش، ج 22؛ ص232. تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم - قم، چاپ: دوم، 1410 ق، ص563.

صَدَقَةً وَ مَا وَقَى بِهِ عِرْضَهُ کُتِبَ لَهُ صَدَقَةً الْخَبَر.... هر کار خیرى صدقه است، و آنچه کسى خرج خود و اهل و عیال خود کند، به عنوان صدقه براى او نوشته مى شود، و آنچه انسان براى حفظ آبرو و شرف خود صرف کند، هم چون صدقه براى او نوشته مى شود.»(1)

ودر حدیثی از امام رضا علیه السلام می خوانیم: «خَیرُ المالِ مَا وُقِیَ به العرضُ...:

نیکوترین مال آن است که عرض (جان، آبرو، حیثیّت) انسان به وسیله آن حفظ شود.»(2)

و احادیث دیگری که از نقل آنها صرف نظر می کنیم.

البته آبروداری به وسیله مال نباید به اشرافی گری، اسراف، تکلّف وتفاخر بینجامد.

گفتاردوم: راهکار های فردی سلبی حفظ آبرو

اشاره

در گفتار دوم این فصل به ارائه راهکارهای فردی سلبی حفظ آبرو از منظر قرآن خواهیم پرداخت که مراد از آنها پرهیز و اجتناب از اموری است که متصف شدن به آنها نتیجه ای جز رسوایی و مفتضح شدن را در پی نخواهد داشت.

پرهیز از تکبر

یکی دیگر از راهکار های آبرومندی، پرهیز از تکبر در برابر خدا، ولی خدا و بندگان خدا است؛ زیرا تکبر، انسان و هر موجود دیگری را از وجاهت و آبرومندی در پیش

ص: 79


1- . نورى، حسین بن محمدتقى، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، 28 جلد، مؤسسة آل البیت علیهم السلام - قم، چاپ اول، 1408ق، ج 7، ص239.
2- . حکیمى، محمدرضا و حکیمى، محمد و حکیمى، على و آرام، احمد، الحیاة/ترجمه احمد آرام، 6جلد، دفتر نشر فرهنگ اسلامى - تهران، چاپ اول، 1380ش، ج 3، ص298، به نقل از بحار الانوار، ج 72، ص352.

خدا می اندازد و موجب ذلت و خواری و هبوط از نظر رحمت الهی می شود و از او موجودی ملعون و مطرود می سازد و از در گاه ذات ربوبی رانده می شود، چنانچه ابلیس به خاطر لحظه ای تکبر، جایگاه شش هزار ساله اش را از دست داد و از در رحمت خدا رانده شد.

حضرت امیرالمومنین علیه السلام در خطبه قاصعه در این باره می فرمایند: " ستایش خدا را که لباس عزّت و بزرگوارى شایسته اوست، و این دو صفت را نه براى آفریده هایش بلکه به خود اختصاص داد، و آنها را قرقگاه و حریم خود نمود، و بر دیگران ممنوع کرد، و هر دو را محض جلالت و عظمت خویش برگزید.

و بر هر کس از بندگانش که در این دو صفت با او به ستیز برخاستلعنت مقرّر کرد. آن گاه با این دو وصف فرشتگان مقرّب خود را آزمایش نمود، تا خاکساران آنان را از گردنکشان جدا کند، پس با اینکه به آنچه در دلها مستور است و از غیوب هستى که از نظرها محجوب است داناست، خطاب به فرشتگان فرمود:

{إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ، فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ، فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، اِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ}.(1)

«من بشرى را از گل به وجود مى آورم، چون او را ساختم و از روح خود در او دمیدم براى او سجده کنید. جز ابلیس تمام فرشتگان سجده کردند»

کبر و نخوت به او روى آورد، و به آفرینش خویش به آدم فخر نمود، و به خاطر ریشه اش که از آتش بود بر او تعصّب ورزید. این دشمن خداوند پیشواى اهل تعصّب، و پیشرو گردنکشان است، که بنیاد عصبیت را بنا کرد، و با خداوند در لباس عزّت و

ص: 80


1- . سوره ص (38) آیات 71 - 74.

کبریایى، به ستیز برخاست، و آن لباس عزّت را بر خود پوشید، و جامه فروتنى و خاکسارى را در آورد. نمى بینید خداوند چگونه او را به محض تکبرش به شدّت تحقیر کرد، و به سبب گردنکشى به چاه سرافکندگى در انداخت؟! پس او را در دنیا طرد از رحمت نمود، و براى وى در آخرت آتش فروزان مهیّا ساخت... .

عبرت از سرگذشت ابلیس

سپس حضرت دعوت به عبرت گیری از سر گذشت ابلیس می کنند و میفرمایند: از برنامه حضرت حق در رابطه با شیطان عبرت بگیرید، که اعمال طولانى، و سخت کوشى او را به خاطر یک ساعت تکبر تباه کرد، در صورتى که خداوند را شش هزار سال بندگى کرد که معلوم نیست از سال هاى دنیایى است یا سال هاى آخرتى (که هر روزش هزار سال دنیایى است). چه کسى پس از ابلیس با آلوده شدن به گناهى چون گناه او از عذاب حق سالم مى ماند؟ حاشا؟ خداوند هرگز انسانى را به عملى وارد بهشت نمى کند که به خاطر همان عمل فرشته اى را از آنجا بیرون کرد؛ امر و فرمانش در حق آسمانیان و زمینیان مساوى است، و بین خداوند و احدى از بندگانش سازش خاصّى وجود ندارد، تا به خاطر آن آنچه را بر جهانیان حرام کرده بر او مباح کند.(1)

عبرت از سرگذشت فرعون متکبر

نمونه ی دیگری که قرآن درباره حقارت آفرینی تکبر بیان می کند، استکبار طلبی فرعون بود که سرانجام با حقارت و ذلت تمام به رود نیل افکنده شد، قرآن به استکبار فرعون و فرعونیان و عدم تسلیم آنها در برابر" مبدء" و" معاد" که ریشه جنایات آنها نیز از انکار همین دو اصل سرچشمه مى گرفت پرداخته چنین مى فرماید: " فرعون و لشکریانش به ناحق در زمین استکبار کردند (و خدا را که آفریننده بزرگ زمین و

ص: 81


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة / ترجمه انصاریان - قم، چاپ: اول، 1388 ش، ص188.

آسمان است انکار نمودند) و گمان کردند که قیامتى در کار نیست، و به سوى ما باز نمى گردند" {وَ استَکبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الأَرضِ بِغَیرِ الحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُم إِلَینا لَا یَرجِعُونَ}.(1)

انسان ضعیفى که گاهى قادر به دور کردن پشه اى از خود نیست، و گاه یک موجود ذره بینى به نام میکرب نیرومندترین افراد او را به زیر خاک مى فرستد چگونه مى تواند خود را بزرگ معرفى کند و دعوى الوهیت نماید؟! در حدیث معروف قدسى آمده است که خداوند مى فرماید: «اَلکِبریاءُ رَدائِى وَ العَظَمَةُ إِزارى فَمَن نازَعَنِى فِی واحِدٍ مِنهُما أَلقَیتُهُ فِی جَهَنَّمَ». " بزرگى رداى من است و عظمت لباسى است که به قامت کبریایى من دوخته شده، هر کس در هر یک از این دو با من منازعه کند او را به دوزخ مى افکنم"!(2)

بدیهى است خدا نیازى به این توصیف ها ندارد مهم این است که طغیانگرى انسان و جنایتگرى او زمانى شروع مى شود که خود را گم مى کند و باد کبر و غرور مغز او را پر سازد.

اما ببینیم سرانجام این کبر و غرور به کجا رسید، قرآن مى فرماید: " ما اوو لشکریانش را گرفتیم و در دریا پرتاب کردیم"! {فَأَخَذناه وَ جُنُودَهُ فَنَبَذناهُم فِی الیَمِّ}.(3)

آرى مرگ آنها را به دست عامل حیاتشان سپردیم، و نیل را که رمز عظمت و قدرت

ص: 82


1- . قصص (28)، آیه 39.
2- . فیض کاشانى، محمد محسن بن شاه مرتضى، تفسیر الصافی - تهران، چاپ: دوم، 1415 ق، ج 4؛ ص91. و ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبیه الخواطر - مشهد، چاپ: اول، 1369ش، ص370.
3- . قصص (28)، آیه40.

آنها بود به گورستانشان مبدل ساختیم! جالب اینکه تعبیر به" فَنَبَذناهُم" مى کند از ماده" نَبذ" که به معنى دور افکندن اشیاء بى ارزش و بى مقدار است راستى انسان خودخواه مستکبر و جانى و جبار چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟، آرى ما این موجودات بى ارزش را از جامعه انسانى طرد کردیم و صفحه زمین را از لوث وجودشان پاک ساختیم.

تکبر یعنی خود بزرگ بینی. یعنی این که من خودم را بزرگ پنداشته و از دیگران بالاتر بدانم. غرور انسان را از خدا دور می کند و به شیطان نزدیک می سازد. غرور و تکبر سرچشمه صفات رذیله دیگری مانند عجب، کینه و حسد نسبت به دیگران و تحقیر آن ها می باشد. و غرور و تکبر نوعی تورم شخصیت و از القائات شیطانی است.

فرد متکبر موجودی ذلیل است، که چون ذلت را در نفس خود ادراک می کند، می کوشد تا در سایه تکبر این نقص خود را بپوشاند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند: سرچشمه تکبر چیزی جز عقده حقارت نیست.(1)

تکبر با عزت نفس متفاوت است، هم در مبادی و هم در غایات و هم درثمرات، تکبر مبدأش خودبینی و خودخواهی و جهل است و غایتش نفس و خودنمایی و نتیجه اش سرکشی و طغیان است ولی عزت نفس، مبدأش توکل بر خدا و اعتماد به حق تعالی و غایتش رسیدن به خدا و ثمره اش ترک غیر اوست. اسباب و علل غرور و تکبر یا امور دینی است یا دنیوی بدین شرح، غرور و تکبر نسبت به علم و دانش، غرور و تکبر به حسب و نسب و شرافت خانواده، غرور و تکبر به داشتن مال و جمال و زیبایی و غرور و تکبر به قدرت و شهوات دنیوی و غرور و تکبر به لطف و کرم خداوند و به

ص: 83


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص312. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ مَا مِنْ رَجُلٍ تَکَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِی نَفْسِهِ.

عمل و عبادت. نشانه های غرور و تکبر گاهی بسیار آشکار است به گونه ای که انسان در نخستین برخورد به آن پی می برد و می فهمد که فلان شخص گرفتار غرور است و گاهی حالت غرور و تکبر مخفی است و به این سادگی خود را نشان نمی دهد بلکه با دقت می توان به وجود چنین صفتی در خویشتن یا دیگران پی برد. غرور و تکبر دارای اقسامی است یکی تکبر نسبت به خداوند و دیگری تکبر نسبت به خلق که این قسم خود بر دو نوع است، یکی تکبر بر انبیاء و رسل و ائمه و دیگری تکبر بر سایر مردم. کبر، تکبر، استکبار از درجات غرور و تکبر می باشند که در معنی به هم نزدیکند. کبر یعنی خود بزرگ بینی و صفتی است که به مرحله عمل نرسیده و تنها در ذهن فرد وجود دارد و آثارش از عمل او مشخص نمی شود. تکبر زمانی است که اثر کبر در ظاهر انسان نمایان شود و به مرحله عمل برسد و استکبار یعنی طلب بزرگی کردن که شخص از دیگران طلب می کند که او را بزرگ بدانند. غرور و تکبر برای انسان متکبر آثاری درزندگی دنیوی و اخروی اش دارد که از جمله آثار دنیوی می توان به کفر و بی ایمانی، مهر خوردن بر قلب، بازماندن از توبه، پذیرش شکست و آشکار شدن رذایل و... نام برد. و از آثار اخروی هم می توان به ورود به جهنم، دوری از پیامبر، تحقیر و طرد شدن و جای گرفتن در جایگاه مخصوص متکبرین اشاره نمود.(1)

ص: 84


1- . از دیگر آثار زیانبار و مخرب خودپسندی می توان به گمراهی و محرومیت از هدایت های الهی و مخالفت با حق و آموزه های حقانی قرآن (بقره آیه 258 و توبه آیه 37 و نمل آیه 24 و عنکبوت آیه 38 و فاطر آیه 8) و دوری از خدا و آخرت و ترک عمل برای رستاخیز و توشه برداری از آن (قصص آیه 76 و 77) اشاره کرد. در رفتار اجتماعی، انسان های خودپسند و مغرور انسان هایی هستند که گرفتار بخل هستند و حتی دیگران را به آن ترغیب می کنند (نساء آیات 36 و 37 و حدید آیات 23 و 24) اینان به سبب خودپسندی و به ویژه غرور مالی، احسان و انفاق را ترک می کنند و زکات واجب مالی خویش را پرداخت نمی کنند. (قصص آیات 76 و 77).

تکبر مایه تنفر و پراکندگی مردم از فرد متکبر

از بلاهای مهمی که بر سر متکبران وارد می شود انزوای اجتماعی و پراکندگی مردم از اطراف آنهاست، چرا که شرف هیچ انسانی اجازه نمی دهد تسلیم برتری جوییهای افراد متکبر و مغرور شود، به همین دلیل به زودی حتی نزدیک ترین دوستان و بستگان از آنها فاصله می گیرند و اگر به حکم الزام های اجتماعی مجبور باشند با آنان زندگی کنند، در دل از آنان متنفرند!

در حدیثی از امام امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانیم: وَ مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النَّاسِ ذَلَّ؛ کسی که بر مردم تکبر ورزد، ذلیل می شود».و در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: افراد خود بزرگ بین، منفورترین مردم هستند». وَ أَمْقَتُ النَّاسِ الْمُتَکَبِّر.

و نیز در حدیثی از امام علی علیه السلام آمده است: «ثَمَرَةُ الکِبرِ المَسَبَّةُ؛ میوه درخت تکبر، بدگویی مردم است».

و تعبیری که در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام رسیده نیز بسیار عبرت انگیز است: «لَیسَ لِلمُتَکَبِّرِ صَدیقٌ؛ برای متکبر دوستی باقی نمی ماند»! و همچنین فرمود: مَا اجْتُلِبَ الْمَقْتُ بِمِثْلِ الْکِبْرِ؛ چیزی مانند تکبر خشم مردم را برنمی انگیزد»!.

پرهیز از شرک

شریک قرار دادن براى خدا، مایه بى آبرویى در آخرت:

یکی دیگر از عوامل بی آبرویی در قیامت، شریک قرار دادن برای خدا است و پرهیز از آن ضامن حفظ آبروی انسان در پیش خدا و در روز قیامت خواهد بود.

قرآن بعد از ذکر عذاب دنیوی مشرکان، به توضیح عذاب اخروی آن ها می پردازد و می فرماید:

در روز رستاخیز خدا آن ها(مشرکان) را رسوا مى سازد و آن ها را مورد سؤال قرار

ص: 85

مى دهد و مى گوید کجا هستند آن شریکانى که شما براى من ساخته بودید، و به آن ها عشق مى ورزیدید، و به خاطر آن ها با دیگران به مجادله و حتى دشمنى برمى خاستید؟! (مسلماً آن ها پاسخى براى این سؤال ندارند ولى عالمان در آنجا زبان به سخن مى گشایند و مى گویند) شرمندگىو رسوایى و همچنین بدبختى، امروز براى کافران است.

{ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُخْزیهِمْ وَ یَقُولُ أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فیهِمْ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرینَ}.(1)

مرحوم طبرسی در ذیل عبارت «ثُمَّ یَومَ القِیامَةِ یُخزِیهِم» می فرماید: آن گاه در روز قیامت، آن ها را میان مردم ذلیل و مفتضح و دچار عذاب خواهد کرد و به همین عذاب دنیوى ایشان اکتفاء نمى کند.(2)

و باز هم قرآن کریم درباره رسوایی مشرکان در دنیا و آخرت می فرماید: این [اعلام] بیزارى و لغو پیمان از سوى خدا و پیامبرش به کسانى از مشرکان است که با آنان پیمان بسته اید. پس چهار ماه (مهلت دارید که آزادانه) در زمین گردش کنید، و بدانید که شما عاجز کننده خدا نیستید، و (بدانید) که خدا رسوا کننده کافران است. {بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ. فَسیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرینَ(3)}(4)

ص: 86


1- . سوره النحل (16)، آیه27.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، مترجمان، ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ناشر: انتشارات فراهانى، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1360 ش، نوبت چاپ: اول، ج 13، ص: 248.
3- . توبه (9) آیات 1 و 2.
4- . راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داوودى، ناشر: دار القلم، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1412 ق، نوبت چاپ: اول، ص121. راغب در مفردات گفته است: اصل واژه" برء" و" براء" و" تبرى" به معناى کناره گیرى و بیزارى از هر چیزیست که مجاورت با آن مورد کراهت باشد، لذا گفته مى شود" برات من المرض - از مرض بهبودى یافتم" و" برأت من فلان - از گیر فلانى نجات یافتم" و" تبرأت و یا أبرأته و برأته من کذا - و از فلان عمل بیزارى جستم و یا فلانى را از آن عمل برى نمودم"، و در مفردش گفته مى شود: " رجل برى ء" و در جمع گفته مى شود: " قوم براء و یا قوم بریؤون" خداى تعالى در قرآن مى فرماید: " براءة من الله و رسوله".

خدای متعال در این آیات نفع مردم را در نظر گرفته و مى فرماید: صلاح تر بحال ایشان این است که شرک را ترک کرده و به دین توحید روى آورند، و با استکبار ورزیدن خود را دچار خزى الهى ننموده و هلاک نکنند.

و اگر از سیاق غیبت به سیاق خطاب التفات نموده براى این است که خصم را مورد خطاب قرار دادن و با صراحت و جزم او را تهدید کردن نکته اى را مى رساند که پشت سر او گفتن این نکته را نمى رساند و آن عبارتست از نشان دادن قدرت و تسلط بر خصم و ذلت و خوارى مشرک در برابر خشم و غضب خدا.(1)

شرک سلب کننده ارزش وکرامت انسانی

توحید، به همه چیز ارزش و آبرو مى دهد و شرک، ارزش و کرامت را از بهترین موجودات سلب مى کند و او را از آسمان توحید و ایمان به سر زمین حضیض شرک و کفر فرو می کشاند.

هدهد - که به پروردگار جهان، ایمان داشت - به خاطر سوز و علاقه اى که براى هدایت مردم مشرک داشت، به جایى رسید که واسطه هدایت یک منطقه شد ولى

ص: 87


1- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، ج 9، ص: 196.

انسان به خاطر شرک، طورى سقوط مى کند که خوراک پرنده مى شود.(1)

قرآن کریم ترسیم بسیار گویا و زنده اى از وضع حال مشرکان و سقوط و بدبختى و نابودى آنها مى کند و چنین مى گوید: " کسى که شریک براى خدا قرار دهد گویى از آسمان به زمین سقوط کرده، و در این میان پرندگان (مردار خوار) او را در وسط زمین و آسمان مى ربایند (و هر قطعه از گوشت او در منقار پرنده مرده خوارى مى افتد) و یا (اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تندباد او را به مکان دورى پرتاب مى کند" {وَ مَن یُشرِک بِاللّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَفُهُ الطَیرُ أَو تَهوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ}.(2) (3)

در حقیقت آسمان کنایه از" توحید" است و شرک سبب سقوط از این آسمان مى گردد، طبیعى است در این آسمان ستارگان مى درخشند و ماه و خورشید مى تابند و خوشا به حال کسى که اگر در این آسمان همچون آفتاب و ماه نیست لا اقل همانند ستاره درخشانى باشد اما هنگامى که انسان از این علو و رفعت سقوط کند گرفتار یکى از دو سرنوشت دردناکمى شود: یا در وسط راه قبل از آنکه به زمین سقوط کند طعمه پرندگان لاشخور مى گردد، و به تعبیر دیگر با از دست دادن این پایگاه مطمئن در چنگال هوا و هوسهاى سرکش گرفتار مى شود که هر یک از آنها بخشى از هستى او را مى ربایند و نابود مى کنند.

و یا اگر از دست آنها جان به سلامت ببرد به دست طوفان مرگبارى مى افتد که او را

ص: 88


1- [1]. قرائتی، محسن، تفسیر نور، ناشر: مرکز فرهنگى درسهایى از قرآن، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1383 ش، نوبت چاپ: یازدهم. ج 6، ص: 39.
2- . حج (22) آیه31.
3- . تخطفه" از ماده" خطف" (بر وزن عطف) به معنى ربودن با سرعت است و" سحیق" به معنى دور و" سحوق" به درخت نخل بلند گفته مى شود که شاخه هاى آن تا نقطه هاى دور دست آسمان پیشرفته است.

در گوشه اى دور دست آن چنان بر زمین مى کوبد که بدنش متلاشى و هر ذره اى از آن به نقطه اى پرتاب مى شود و این طوفان گویا کنایه از شیطان است که در کمین نشسته!.(1)

پرهیز از گناه وعصیان

یکی از عوامل رسوایی و آبرو ریزی انسان در دنیا گناه و معصیت است که در آیات و روایات به این عامل اشاره شده است که اگر شخص از گناهان خود توبه نکند، دیر یا زود خداوند او را رسوا و خوار می کند. پس یکی دیگر از راهکار های حفظ آبرو، اجتناب از گناه و در صورت ارتکاب، توبه و استغفار از آن است.

قرآن کریم در جریان آدم و حوا، تخلف ایشان از نهی الهی مبنی بر عدم خوردن از درخت ممنوعه را سبب آشکار شدن اندامشان و در نتیجه ریختن آبرویشان می داند. {فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْتِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ} و به این ترتیب، آنها را با فریب (از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى که از آن درخت چشیدند، اندامشان [عورتشان] بر آنها آشکار شد؛ و شروع کردند به قرار دادن برگهاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد که: «آیا شما را از آن درخت نهى نکردم؟! و نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است؟!»(2)

امام علی علیه السلام فرمود: «مَنْ تَلَذَّذَ بِمَعَاصِی اللَّهِ أَوْرَثَهُ اللَّهُ ذُلًّا»

هرکس با گناه و از طریق آن لذت جویى کند، خداوند او را خوار و ذلیل

ص: 89


1- . تفسیر نمونه، ج 14، ص: 96
2- . اعراف (7) آیه 21.

مى نماید.»(1)

به این جهت، حضرت علی علیه السلام می فرماید: «اللَّهُمَ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ؛ خدایا! ببخش آن گناهانى را که پرده عصمتم را مى درد و رسوایم می کند.»(2)

و همچنین آن حضرت در جایی دیگر می فرمایند: خودتان را با استغفار خوشبو کنید تا بوی تعفن گناهان شما را رسوا نگرداند. «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِلَا تَفْضَحْنَّکُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوبِ.»(3)

وباز در مورد آسان شمردن ارتکاب گناهان فرمود: مبادا ارتکاب گناهان را آسان بشماری که پیامد آن در دنیا پوشیدن لباس رسوایی و در آخرت گرفتاری به خشم خداست. «إِیَّاکَ أَنْ تَسْتَسْهِلَ رُکُوبَ الْمَعَاصِی فَإِنَّهَا تَکْسُوکَ فِی الدُّنْیَا ذِلَّةً وَ تُکْسِبُکَ فِی الْآخِرَةِ سَخَطَ اللَّهِ.»(4)

پس گناه از عوامل بی آبرویی و رسوایی است که انسان باید از ذلت آن به عزت طاعت و فرمانبری منتقل شود و آبروی خود را مصون بدارد، چنانچه در حدیثی از پیامبر می خوانیم:

ص: 90


1- . تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1366ش، ص186. وبازدر همان صفحه فرمود: مَنْ کَثُرَتْ مَعْصِیَتُهُ وَجَبَتْ إِهَانَتُه.
2- [3]. طوسى، محمد بن الحسن، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد - بیروت، چاپ: اول، 1411 ق، ج 2؛ ص844. ابن طاووس، على بن موسى، الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحدیثة) - قم، چاپ: اول، 1376ش، ج 3؛ ص332. و کفعمى، ابراهیم بن على عاملى، المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة) - قم، چاپ: دوم، 1405 ق، ص555.
3- [1]. طوسى، محمد بن الحسن، الأمالی (للطوسی) - قم، چاپ: اول، 1414ق، ص372. و بحار الأنوار (ط - بیروت)؛ ج 90؛ ص278.
4- [2]. تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1366ش، ص186.

قَالَ الرسول صلی الله علیه و آله و سلم : «مَنْ نَقَلَهُ اللَّهُ مِنْ ذُلِّ الْمَعَاصِی إِلَى عِزِّ الطَّاعَةِ أَغْنَاهُ بِلَا مَالٍ وَ أَعَزَّهُ بِلَا عَشِیرَةٍ وَ آنَسَهُ بِلَا أَنِیس.»(1) کسى را که خدا از پستى گناه به شرف بندگى آورد او را بدون مال بى نیاز کرده و بدون فامیل عزیز و بدون انیس بدو انس گرفته.

پرهیز از تخلف فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

همان طور که معصیت خداوند متعال موجب رسوایی است، معصیت و تخلف از دستورات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و جانشینان آن حضرت نیز موجبرسوایی در جامعه اسلامی است؛ زیرا مطابق آیات قرآن، اطاعت از ایشان در ردیف اطاعت از خدا قرار گرفته است. پس چنانچه اطاعت از آنها واجب است و موجب آبرومندی پیش خدا می شود. تخلف از اوامر آنها نیز موجب خواری و رسوایی خواهد بود.

تخلف از فرمان جهاد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، درپى دارنده بى آبرویى در جامعه:

رسوایی متخلفان جنگ تبوک

سه نفر از مسلمانان به نام" کعب بن مالک" و" مرارة بن ربیع" و" هلال بن امیه" از شرکت در جنگ تبوک، و حرکت همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سرباز زدند، ولى این به خاطر آن نبود که جزء دار و دسته منافقان باشند، بلکه به خاطر سستى و تنبلى بود، چیزى نگذشت که پشیمان شدند.

هنگامى که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از صحنه تبوک به مدینه بازگشت، خدمتش رسیدند و عذر خواهى کردند، اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حتى یک جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نیز دستور داد که احدى با آنها سخن نگوید.

آنها در یک محاصره عجیب اجتماعى قرار گرفتند، تا آنجا که حتى کودکان و زنان

ص: 91


1- . ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول - قم، چاپ: دوم، 1404 / 1363ق، ص57.

آنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و اجازه خواستند که از آنها جدا شوند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه جدایى نداد، ولى دستور داد که به آنها نزدیک نشوند.

فضاى مدینه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد که مجبور شدند براى نجات از این خوارى و رسوایى بزرگ، شهر را ترک گویند و به قله کوه هاى اطراف مدینه پناه ببرند از جمله مسائلى که ضربه شدیدى بر روحیه آنها وارد کرد این بود که کعب بن مالک مى گوید روزى در بازارمدینه با ناراحتى نشسته بودم دیدم یک نفر مسیحى شامى سراغ مرا مى گیرد، هنگامى که مرا شناخت نامه اى از پادشاه غسان به دست من داد که در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بیا، حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من کارم به جایى رسیده است که دشمنان در من طمع دارند!

خلاصه بستگان آنها غذا مى آوردند، اما حتى یک کلمه با آنها سخن نمى گفتند.

مدتى به این صورت گذشت و پیوسته انتظار مى کشیدند که توبه آنها قبول شود و آیه اى که دلیل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد، اما خبرى نبود.

در این هنگام فکرى به نظر یکى از آنان رسید و به دیگران گفت: اکنون که مردم با ما قطع رابطه کرده اند، چه بهتر که ما هم از یکدیگر قطع رابطه کنیم (درست است که ما گنهکاریم ولى باید از گناهکار دیگرى خشنود نباشیم).

آنها چنین کردند به طورى که حتى یک کلمه با یکدیگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنان با هم نبودند، و به این ترتیب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پیشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آیه ای در این زمینه نازل گردید.

{وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ

ص: 92

التَّوَّابُ الرَّحیم}.(1)

محاصره اجتماعی (مجازات حیثیتی)

از مسائل مهمى که از آیه فوق استفاده مى شود، مسئله مجازات مجرمان و فاسدان از طریق محاصره اجتماعى و قطع رابطه ها و پیوندها است. ما به خوبى مى بینیم که این قطع رابطه در مورد سه نفر از متخلفان تبوک به قدرى آنها را تحت فشار قرار داد که از هر زندانى براى آنها سخت تر بود، آن چنان که جان آنها از فشار این محاصره اجتماعى به لب رسیدند، و از همه جا قطع امید کردند.

این موضوع آن چنان انعکاس وسیعى در جامعه مسلمانان آن روز از خود به جاى گذاشت که بعد از آن کمتر کسى جرئت مى کرد مرتکب این گونه گناهان شود.

این نوع مجازات نه دردسر و هزینه زندانها را دارد، و نه خاصیت تنبل پرورى و بدآموزیهاى آنها را، ولى تأثیر آن از هر زندانى بیشتر و دردناکتر است.

این در واقع یک نوع اعتصاب و مبارزه منفى جامعه در برابر افراد فاسد است اگر مسلمانان در برابر" متخلفان از وظائف حساس اجتماعى" دست به چنین مبارزه اى بزنند به طور قطع در هر عصر و زمانى پیروزى با آنها خواهد بود، و به راحتى مى توانند جامعه خود را پاکسازى کنند.

اما روح مجامله و سازشکارى که بدبختانه امروز در بسیارى از جوامعاسلامى به صورت یک بیمارى تقریبا همه گیر درآمده است، نه تنها جلو این گونه اشخاص را نمى گیرد، بلکه آنان را در اعمال زشتشان تشجیع مى کند.

رسوایی متخلفان از سفر عمره

پیامبر صلی الله علی وآله با هزار و چهار صد نفر از مسلمانان از مدینه به قصد عمره به سوى مکه حرکت کرد.

ص: 93


1- . سوره توبه (9) آیه 118.

از سوى پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان قبائل بادیه نشین اعلام شد که همه آنها نیز او را در این سفر همراهى کنند، ولى گروهى از افراد ضعیف الایمان از انجام این دستور سر باز زدند، و تحلیلشان این بود که چگونه ممکن است مسلمانان از این سفر جان سالم به در برند، در حالى که قبلاً کفار قریش حالت تهاجمى داشته، و جنگهاى احد و احزاب را در کنار مدینه بر مسلمانان تحمیل کردند، اکنون که این گروه اندک و بدون سلاح با پاى خود به مکه مى روند، و در کنار لانه زنبوران قرار مى گیرند چگونه ممکن است به خانه هاى خود باز گردند؟! اما هنگامى که دیدند مسلمانان با دست پر و امتیازات قابل ملاحظه اى که از پیمان صلح حدیبیه گرفته بودند سالم به سوى مدینه بازگشتند بى آنکه از دماغ کسى خون بریزد، به اشتباه بزرگ خود پى بردند، و خدمت پیامبر آمدند تا به نحوى عذر خواهى کرده، و کار خود را توجیه کنند، و از پیامبر تقاضاى استغفار نمایند. ولى آیات 11 - 13 سوره فتح نازل گشت و پرده از روى کار آنها برداشت و آنها را رسوا نمود. ولذا مى فرماید: " به زودى متخلفان از اعراب بادیه نشین عذرتراشى کرده، مى گویند: حفظ اموال و زن و فرزند ما را به خود مشغول داشت، ونتوانستیم در این سفر پر برکت در خدمت تو باشیم! اکنون عذر ما را بپذیر، و براى ما طلب آمرزش کن"! {سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا}. " آنها به زبان خود چیزى مى گویند که در دل ندارند" {یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِم}. آنها حتى در توبه خود صادق نیستند.

ولى به آنها" بگو چه کسى مى تواند در برابر خداوند مالک چیزى براى شما باشد و از شما دفاع کند اگر بخواهد به شما زیانى برساند؟ یا اگر بخواهد نفعى برساند چه کسى مى تواند مانع گردد"؟! {قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعا}. براى خدا به هیچ وجه مشکل نیست که شما را در خانه هاى امنتان و در کنار زن و فرزند و اموالتان گرفتار انواع بلاها و مصائب کند، و نیز براى او هیچ مشکل

ص: 94

نیست که در مرکز دشمنان و کانون مخالفان شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد، این جهل شما به قدرت خدا است که این گونه افکار را در نظر شما زینت مى دهد.

آرى" خداوند به تمام اعمالى که انجام مى دهید خبیر و آگاه است" {بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً}.(1)

بلکه از اسرار درون سینه ها و نیات شما نیز به خوبى با خبر است، او به خوبى مى داند که این عذر و بهانه ها واقعیت ندارد آنچه واقعیت دارد شکو تردید و ترس و ضعف ایمان شما است، و این عذرتراشی ها بر خدا مخفى نمى ماند، و هرگز مانع مجازات شما نمى شود.

و خلاصه قرآن در یک قاعده کلی برای متخلفان از امر رسول وعده ی عذاب خوار و رسوا کننده داده است چنانچه در سوره مبارکه نساء فرمود: {وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ} و هر که از خدا و رسولش نافرمانى کند و از حدود او تجاوز نماید، خدا او را در آتشى درآورد که در آن جاودانه است و براى او عذابى خوارکننده است.(2)

پرهیز از دشمنی با خدا وپیامبران

یکی دیگر از عوامل رسوایی و بی آبرویی انسان در دنیا و آخرت، دشمنی با خدا و پیامبر خداست که پرهیز از این عامل، راهکار مهمی برای حفظ و مصونیت آبروی انسان در دنیا و آخرت است. که در قرآن کریم در سه مورد به آن اشاره شده است.

الف: خدای متعال درباره عواقب دشمنی با خدا و رسول با لحنی تهدید آمیز می فرماید:

ص: 95


1- . سوره فتح (48) آیات 11-13.
2- . سوره نساء (4) آیه 14.

" مگر نمى دانند کسى که با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت کند براى او آتش دوزخ است که جاودانه در آن می ماند.

{أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فیها...(1)}.(2)

سپس براى تاکید اضافه مى کند" این رسوایى و ذلت بزرگى است" {ذلِکَ الخِزیُ العَظِیمُ(3)}.

مجمع البیان گوید: معنای خزی، خواری و چیزی است که انسان از وقوع در آن شرم و حیا می کند(4).

ب: دومین آیه ای که بر خواری و رسوایی دشمنان خدا و رسول دلالت می کند، آیه زیر است که فرمود: البته کسانى که با خدا و فرستاده او دشمنى و ستیزه مى کنند خوار و ذلیل خواهند شد آن گونه که کسانى که پیش از آنها بودند خوار و ذلیل شدند.

و حقا که ما آیات و نشانه هایى روشن نازل کردیم، و براى کافران عذابى خوارکننده است. {إِنَّ الَّذینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ کُبِتُوا کَما کُبِتَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ}.(5)

ص: 96


1- . التوبه (9)، آیه63.
2- . " یحادد" از ماده" محادة" و از ریشه" حد" است که به معنى طرف و نهایت چیزى مى باشد، و از آنجا که افراد دشمن و مخالف در طرف مقابل قرار مى گیرند، این ماده (محادة) به معنى عداوت و دشمنى نیز آمده است، همانگونه که در گفتگوهاى روزمره کلمه" طرفیت" را به معنى" مخالفت و دشمنى" به کار مى بریم. تفسیر نمونه، ج 8، ص: 21.
3- . همان.
4- . مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 5، ص: 68الخزی الهوان و ما یستحیی منه.
5- . مجادله (58)، آیه 5.

خدای متعال در این آیه از کسانى سخن مى گوید که نه تنها از حدودتجاوز کرده بلکه به مبارزه با خدا و پیامبر او برخاسته اند، و سرنوشت آنها را در این دنیا و جهان دیگر روشن مى سازد.

وجه دلالت

دو عبارت در این آیه بر رسوایی و خواری دشمنی با خدا وپیامبرش دلالت می کند:

الف. یکی عبارت {کُبِتُوا کَما کُبِتَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ(1)}؛ زیرا واژه " کبتوا" از ماده کَبت به معنى مانع شدن توام با عنف و ذلیل کردن است، اشاره به اینکه خداوند مجازات کسانى را که با او و پیامبرش به مبارزه برمى خیزند ذلت و خوارى قرار مى دهد و آنها را از لطف بى کرانش منع مى کند.(2)

نخست مى فرماید: " کسانى که با خدا و رسولش دشمنى مى کنند خوار و ذلیل مى شوند، همانگونه که پیشینیان آنها خوار و ذلیل شدند" {إِنَّ الَّذینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ کُبِتُوا کَما کُبِتَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ}.(3)سپس مى افزاید: " ما آیات روشنى نازل کردیم" {وَ قَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ بَیِّنات}.

بنا بر این به قدر کافى اتمام حجت شده و عذر و بهانه اى براى مخالفت باقى نمانده است، و با این حال اگر مخالفت کنند باید مجازات شوند.

ص: 97


1- . همان.
2- . راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن - بیروت، چاپ: اول، ص695. الکبت: الرّدّ بعنف و تذلیل.
3- . " یحادون" از ماده" محاده" به معنى مبارزه مسلحانه و استفاده از حدید (آهن) است، و به مبارزه غیر مسلحانه نیز گفته مى شود. و بعضى گفته اند" محاده" در اصل به معنى ممانعت است از ماده" حد" که به معنى مانع میان دو شى ء است، و لذا به دربان" حداد" مى گویند، و هر دو معنى از نظر نتیجه به هم نزدیک است هر چند از دو ریشه متفاوت گرفته شده. مفردات ألفاظ القرآن، ص: 221.

ب. ودیگری عبارت {وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ}؛ زیرا کلمه مهین از ماده هُون و هوان و مهانت بمعنى ذلّت و خوارى است.(1)

یعنی نه تنها در این دنیا مجازات مى شوند بلکه" براى کافران عذاب خوار کننده در قیامت است.

به این ترتیب در جمله قبل به عذاب دنیوى آن ها اشاره شده، و در این جمله به عذاب اخروى آن ها، و شاهد بر این معنى جمله {کما کبت الذین من قبلهم} (آن چنان که پیشینیان آنها خوار شدند) مى باشد، آیه بعد نیز بر این معنى گواهى مى دهد.

به هر حال این تهدید الهى در مورد کسانى که در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن ایستاده بودند به وقوع پیوست، و در جنگهاى بدر و خیبر و خندق و غیر آن با ذلت و شکست روبرو شدند، و سرانجام فتح مکه طومار قدرت و شوکت آن ها را در هم پیچید و اسلام در همه جا پیروز گشت.(2)

سومین آیه ای که بر بی آبرویی دشمنان خدا و رسول دلالت دارد، آیه ای است که می فرماید: کسانى که با خدا و رسولش دشمنى مى کنند آنها درزمره ذلیل ترین افرادند. {إِنَّ الَّذینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ.}(3)

خدای متعال در این آیه نیز به پیامد ذلت بار دشمنی با خدا و رسول او اشاره کرده است.(4)و آیه بعد در حقیقت دلیلى است براى این معنى، مى فرماید: " خدا چنین مقرر

ص: 98


1- . قرشى، على اکبر، قاموس قرآن - تهران، چاپ: ششم، 1371، ج 7؛ ص170
2- . تفسیر نمونه، ج 23، ص: 423
3- . مجادله (58) آیه 20.
4- . قرشى، على اکبر، قاموس قرآن - تهران، چاپ: ششم، 1371.، ج 3، ص: 23. اذلّ اسم تفضیل ذلّت است نحو {لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَ...} منافقون: 8 یعنى: عزیزتر حتما ذلیلتر را از مدینه بیرون میکند. این سخن عبد اللّه ابى است لعنه اللّه {إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ} مجادله: 20. یعنى آنانکه با خدا و رسول مخالفت میکنند آنها در ردیف ذلیلترانند.

داشته که من و رسولانم پیروز مى شویم {کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی(1)} چرا چنین نباشد، در حالى که خداوند قوى و شکست ناپذیر است" {إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزیز(2)}. به همان اندازه که خداوند قدرتمند است دشمنانش ضعیف و ذلیلند، و اگر مى بینیم در آیه قبل تعبیر به" اذلین" (ذلیل ترین افراد) شده دلیلش همین بوده است.

پرهیز از دروغ بستن به خدا

یکی دیگر از عوامل رسوایی انسان در قیامت، دروغ بستن به خداست که اجتناب از این عامل می تواند ضامن صیانت از آبرو در جهان آخرت باشد.

خدای متعال درباره نسبت دهندگان دروغ به خدا که در قیامت با چهحالتی محشور خواهند شد می فرماید: و روز قیامت کسانى را که بر خدا دروغ بستند مى بینى که صورت هایشان سیاه است؛ {وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ...}(3)

سپس مى افزاید: " آیا در جهنم جایگاهى براى مستکبران نیست"؟! {أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرینَ}.

گر چه مفهوم" کَذَبُوا عَلَى اللّهِ" (دروغ بر خدا بستند) وسیع و گسترده است، ولى در مورد آیه بیشتر نظر روى نسبت دادن شریک به خدا و ادعاى وجود فرزند براى او از

ص: 99


1- . مجادله (58) آیه21.
2- . همان.
3- . سوره زمر (39)، آیه (60). واژه" مستکبر" هر چند به تمام کسانى که خود بزرگ بین هستند اطلاق مى گردد. ولى در اینجا بیشتر منظور کسانى است که در برابر دعوت انبیاء به آئین حق استکبار جستند، و از پذیرش دعوت آنها سر باز زدند.

فرشتگان یا حضرت مسیح علیه السلام و مانند آن است.

روسیاهى، نشانه ذلت و خوارى و رسوایى

روسیاهى دروغگویان در قیامت نشانه ذلت و خوارى و رسوایى آنها است، و چنان که مى دانیم عرصه قیامت عرصه بروز اسرار نهان و تجسم اعمال و افکار انسان است، آنها که در این دنیا قلب هایى سیاه و تاریک داشتند، و اعمالشان نیز همچون افکارشان تیره و تار بود، در آنجا این حال درونى آنها به برون منتقل مى شود، و چهره هایشان تاریک و سیاه خواهد بود.

و به تعبیر دیگر: در قیامت ظاهر و باطن یکى مى شود، و صورتها به رنگ دلها درمى آید، کسانی که قلبى تاریک دارند صورتى تاریک خواهندداشت، و آنها که قلبهایشان نورانى است صورتهایشان نیز چنین است.

چنان که در آیاتی از سوره آل عمران مى خوانیم: در آن روز صورتهایى سفید و صورتهایى سیاه مى گردد، آنها که صورتهایشان سیاه شده به آنان گفته مى شود: آیا بعد از ایمان کافر شدید، اکنون بچشید عذاب را به خاطر کفرتان - و آنها که چهره هایشان سفید و نورانى است در رحمت خدا جاودانه خواهند ماند"(1).

جالب توجه اینکه از پاره اى از روایات که از منابع اهل بیت علیهم السلام نقل شده استفاده مى شود که دروغ بستن بر خداوند که مایه روسیاهى در قیامت است معنى گسترده اى دارد که ادعاى امت و رهبرى به ناحق را نیز شامل مى شود، چنان که صدوق در کتاب" اعتقادات" از امام صادق علیه السلام نقل مى کند هنگامى که از تفسیر این آیه از آن حضرت سؤال کردند فرمود: "مَن زَعَمَ اَنَّهُ اِمامٌ وَ لَیسَ بِاِمامٍ" قِیلَ وَ اِن کَانَ عَلَویّاً فاطِمیّاً؟ قَالَ وَ اِن کانَ عَلَویّاً فاطِمیّاً: " منظور کسى است که خود را امام پندارد در حالى که امام

ص: 100


1- . سوره آل عمران (3) آیه 107.

نباشد" گفتند: هر چند از نسل على علیه السلام و اولاد فاطمه علیهم السلام باشد؟ فرمود: " هر چند از نسل على علیه السلام و اولاد فاطمه علیها السلام باشد"«(1)». این در حقیقت بیان یک مصداق روشن است، چراکه ادعاى امامت و رهبرى الهى اگر واقعیت نداشته باشد از واضح ترین مصداق هاى دروغ بر خدا است.

همچنین کسانى که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا امام برحق نسبت دروغ دهند آن نیز در واقع دروغ بر خدا است، چرا که آنها از خود چیزى نمى گویند.

لذا در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم:

هر کس حدیثى از ما نقل کند ما روزى از او سؤال خواهیم کرد: اگر راست گفته و از ما بوده، سخن حقى را به خدا و پیامبرش نسبت داده است، و اگر بر ما دروغ بسته دروغ بر خدا و رسول بسته است، زیرا ما هنگامى که حدیثى مى گوئیم نمى گوئیم فلان و فلان گفته اند، بلکه مى گوئیم خدا گفته، پیامبرش گفته است، سپس این آیه را تلاوت فرمود: {وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ....}

مَنْ حَدَّثَ عَنَّا بِحَدِیثٍ فَنَحْنُ سَائِلُوهُ عَنْهُ یَوْماً فَإِنْ صَدَقَ عَلَیْنَا فَإِنَّمَا یَصْدُقُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ إِنْ کَذَبَ عَلَیْنَا فَإِنَّمَا یَکْذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ لِأَنَّا إِذَا حَدَّثَنَا لَا نَقُولُ قَالَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ إِنَّمَا نَقُولُ قَالَ اللَّهُ وَ قَالَ رَسُولُهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّة ثُمَّ أَشَارَ خَیْثَمَةُ إِلَى أُذُنَیْهِ وَ قَالَ صَمَّتَا إِنْ لَمْ أَکُنْ سَمِعْتُه.(2)

ص: 101


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، کافی (ط - دار الحدیث) - قم، چاپ: اول، ق 1429، ج 2؛ ص253، باب من ادعى الامامه و لیس لها باهل" حدیث اول و سوم. ابن أبی زینب، محمد بن ابراهیم، الغیبة للنعمانی - تهران، چاپ: اول، 1397ق، ص111. ابن بابویه، محمد بن على، إعتقادات الإمامیة (للصدوق) - ایران؛ قم، چاپ: دوم، 1414ق، ص113.
2- . استرآبادى، على، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1409ق، ص510. و مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 8، ص: 787.

این حدیث به خوبى نشان مى دهد که امامان اهل بیت علیهم السلام از خود چیزى نمى گفتند، و تمام احادیث صحیح و معتبرى که از آنها نقل شده بازگشت به احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مى کند، و این نکته اى است که براى همه دانشمندان اسلام قابل دقت است، بنابراین افرادى هم که امامت آن ها را نپذیرفته اند باید سخنانشان را به عنوان روایاتى از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بپذیرند، به مضمون همین حدیث، حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام در کافى نقل شده که مى گوید: " حدیث هر یک از ما امامان حدیث دیگرى است و حدیث ما حدیث رسول الله است".

حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وَ غَیْرِهِ، قَالُوا: سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: «حَدِیثِی حَدِیثُ أَبِی، وَ حَدِیثُ أَبِی حَدِیثُ جَدِّی، وَ حَدِیثُ جَدِّی حَدِیثُ الْحُسَیْنِ، وَ حَدِیثُ الْحُسَیْنِ حَدِیثُ الْحَسَنِ، وَ حَدِیثُ الْحَسَنِ حَدِیثُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَ حَدِیثُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ حَدِیثُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ، وَ حَدِیثُ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»(1)

ص: 102


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، کافی (ط - دار الحدیث) - قم، چاپ: اول، ق 1429، باب روایة الکتب و الحدیث، ص131، حدیث 14.

ص: 103

فصل سوم: راهکار های اجتماعی حفظ آبرو

اشاره

ص: 104

ص: 105

برخی دیگر از راهکارهای ارائه شده برای حفظ آبرو، اجتماعی هستند که به دو قسم ایجابی و سلبی تقسیم می شوند که در گفتار اول راهکار های ایجابی اجتماعی حفظ آبرو که از جمله آنها شرح صدر و تحمل دیگران، اجازه گرفتن برای ورود به حریم دیگران، رازداری زنان و... است تبیین خواهد شد و در گفتار دوم همین فصل راهکارهای سلبی اجتماعی حفظ آبرو که از جمله آنها پرهیز از غیبت، تهمت، قذف، تجسس، تمسخر، جدال، عیب جویی، اشاعه فحشاء و... بررسی خواهد شد.

گفتار اول: راهکارهای اجتماعی ایجابی

اشاره

مراد از راهکار های اجتماعی ایجابی برای حفظ آبرو، افکار و اعمال و رفتارهایی است که فرد آبرومند باید در رابطه با خود و دیگران آنها را داشته باشد وبا مراعات آن ها آبرو و شرافت و کرامت خود و دیگران را مصون بدارد.

شرح صدر و تحمل دیگران

کارکردهایی که قرآن برای شرح صدر در حوزه عمل و رفتار بیان می کند، بسیار زیاد است. از جمله این کارکردها می توان به افزایش آستانه تحمل اشاره کرد. انسان ها در حالت عادی، از محدودیتی بسیار برخوردار هستند. سعه وجودی انسان در مرزهای شکننده ای قرار دارد و به سادگی در برابر کنش های تند و خشونت آمیز، واکنش های عصبی و افراطی بروز می دهد. این مسئله را می توان در رفتار کودکان و نوجوانان و حتی جوانان ردگیری و شناسایی کرد. آنان به سبب عدم سعه صدر کمالی و شرح صدر نوری، از آستانه تحمل پایینی برخوردارند.

آستانه تحمل هر شخصی بستگی به شرح صدر و وسعت وجودی او دارد. اگر کسی در مراتب عالی انسانی باشد، در اوج شرح صدر است. این مسئله در رفتار او به خوبی نمایان است. از آن جمله این که در برابر بیهوده گویی و رفتارهای ناهنجار و ضداخلاقی دیگران، واکنش های متعادلی بروز می دهد. از این رو خداوند مؤمنان را که از نور الهی و شرح صدر خداوندی بهره ای برده اند، انسان های کریم و بزرگواری

ص: 106

می داند که در برابر رفتارهای زشت دیگران به بزرگواری عبور می کنند و می گذرند: {وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا کِرامًا}(1).

اوج رفتارهای هنجاری و واکنش های کریمانه و بزرگوارانه را می بایست در پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دید که در اوج متأله شدن و شرح صدر می باشد. آن حضرت در برابر رفتارهای دشمنان و منافقان، به بزرگواری می گذرند و حتی سخنان دروغ ایشان را گوش می دهد و با بزرگواری، آنان را رسوا نمی سازد و رفتارها و کردارهای زشتشان را نسبت به خود، نادیده می گیرد؛ به گونه ای که منافقان به سبب این رفتار بزرگوارانه، وی را «أُذُن» و حرف شنو معرفی می کنند که هر حرفی را می پذیرد و باور می کند.

قران کریم در این باره می فرماید:

{وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ رَسُولَاللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ}(2)

" اُذُن" در اصل به معنى گوش است، ولى به اشخاصى که به هر سخن گوش دهد و باور کند نیز این کلمه اطلاق مى شود، در مجمع البیان میگوید: این تسمیه شخص است به اسم عضو مخصوص براى مبالغه. همچنانکه به جاسوس میگویند: عین. گویا وجودش یکپارچه چشم است. ناگفته نماند مراد از «أُذُن» در آیه صرف شنیدن و گوش دادن نیست بلکه منظور عمده باور کردن است، مراد منافقان آن بود که حضرت بسیار زود باور است، آنچه مى شنود تصدیق می کند. (3)

ص: 107


1- . (فرقان (25)، آیه 72.
2- . (توبه (9)، آیه 61.
3- . قرشى، على اکبر، قاموس قرآن - تهران، چاپ: ششم، 1371، ج 1؛ ص54.

در این آیه همانگونه که از مضمون آن استفاده مى شود سخن از فرد یا افرادى در میان است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با گفته هاى خود آزار مى دادند و مى گفتند" او انسان خوش باور، و دهن بینى است" {وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ}.

اُذُن بودن؛ روشی برای آبروداری

آنها در حقیقت یکى از نقاط قوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که وجود آن در یک رهبر کاملا لازم است، به عنوان نقطه ضعف نشان مى دادند و از این واقعیت غافل بودند که یک رهبر محبوب، باید نهایت لطف و محبت را نشان دهد، و حتى الامکان عذرهاى مردم را بپذیرد، و در مورد عیوب آنها پرده درى نکند (مگر در آنجا که این کار موجب سوء استفاده شود). لذا قرآن بلافاصلهاضافه مى کند که: " به آنها بگو اگر پیامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد، و عذرتان را مى پذیرد، و به گمان شما یک آدم گوشى است این به نفع شما است"! {قُل أُذُنُ خَیرٍ لَکُم}؛ زیرا از این طریق آبروى شما را حفظ کرده، و شخصیتتان را خرد نمى کند، عواطف شما را جریحه دار نمى سازد، و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از این طریق کوشش مى کند، در حالى که اگر او فورا پرده ها را بالا مى زد، و دروغگویان را رسوا مى کرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى آمد، علاوه بر اینکه آبروى عده اى به سرعت از بین مى رفت، راه بازگشت و توبه بر آنها بسته مى شد، و افراد آلوده اى که قابل هدایت بودند در صف بدکاران جاى مى گرفتند و از اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دور مى شدند.

یک رهبر مهربان و دلسوز، و در عین حال پخته و دانا، باید همه چیز را بفهمد، ولى باید بسیارى از آنها را به روى خود نیاورد، تا آنها که شایسته تربیتند، تربیت شوند و از مکتب او فرار نکنند و اسرار مردم از پرده برون نیفتد. سپس براى اینکه عیب جویان از این سخن سوء استفاده نکنند، و آن را دستاویز قرار ندهند، چنین اضافه مى کند:

ص: 108

" او به خدا و فرمانهاى او ایمان دارد، و به سخنان مؤمنان راستین گوش فرا مى دهد، و آن را مى پذیرد و به آن ترتیب اثر مى دهد" {یُؤمِنُ بِاللّهِ وَ یُؤمِنُ لِلمُؤمِنینَ(1)}.

تنها چیزى که در اینجا باقى مى ماند این است که نباید آنها که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با این سخنان خود ناراحت مى کنند و از او عیب جویى مى نمایند، تصور کنند که بدون مجازات خواهند ماند، درست است که پیامبر در برابر آنها وظیفه اى دارد که با بزرگوارى و وسعت روح خود با آنان روبرو شود، و از رسوا ساختن شان خود دارى کند، ولى مفهوم این سخن چنین نیست که آنها در این اعمال خود بدون کیفر خواهند ماند، لذا در پایان آیه مى فرماید: " آنها که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آزار مى رسانند عذابى دردناک دارند «وَالَّذینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ».(2)

یکی از نشانه های اشخاصی که شرح صدر یافته باشند، این است که پرده دری نمی کنند، کسی را رسوا نمی کنند و رفتار آنان را حمل بر صحت می نمایند، همانگونه که آن حضرت از اعمال منافقین باخبر بود؛ ولی آبروی آنان را نمی برد و به روی خود نمی آورد و این عیب پوشی حضرت به سبب شرح صدرش بود تا آنجا که می فرمود:

هرکس عیوب برادر مومنش را بپوشاند، خداوند در روز قیامت عیوب او را خواهد پوشاند.... «مَن سَتَرَ عَلى أَخِیهِ عَورَةً سَتَرَ اللّهُ عَورَتَهُ یَومَ القِیامَةِ».(3) و در حدیث دیگری پوشیدن عیوب دنیوی و اخروی را تضمین نمود.

«مَنْ سَتَرَ مُسْلِماً سَتَرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ فِی عَوْنِ الْعَبْدِ مَادَامَ

ص: 109


1- . توبه (9) آیه61.
2- . تفسیر نمونه، ج 8، ص: 16.
3- . ابن بابویه، محمد بن على، المقنع (للصدوق) - قم، چاپ: اول، 1415ق، ص299.

الْعَبْدُ فِی عَوْنِ أَخِیه».(1)

عفو و صفح و غفران

مفهوم عفو

عفو در اصل به معنای صرف نظر کردن و رها نمودن است، از این رو، در مورد صرف نظر کردن از عقوبت گناه «عفی عنه» به کار می رود. عَفَوْتُ عنه: قَصَدتُ إزالَةَ ذَنبِهِ صارِفاً عَنهُ.(2)

صفح

این واژه در لغت به معنای: 1. پهنا و کناره ی هر چیز، 2. پهلوی مردم، 3. رخسار مردم، 4. روی گرداندن و اعراض کردن از چیزی، 5. در گذشتن از گناه و خطای کسی آمده است.

معنی صفح، از عفو رساتر است زیرا علاوه بر گذشت کردن، معنای نکوهش نکردن را نیز در بر دارد.(3)

صفح مرتبه ای بالاتر از عفو بوده و به معنای فراموش کردن خطا و هیچ پنداشتن آن است. یعنی صفحه ای جدید برای روابط گشودن.

غفران

غفر در لغت به معنای پوشاندن و مستور کردن آمده است. غَفَرَهُ اللّهُ غُفراناً یعنی

ص: 110


1- . قضاعی، محمد بن سلامة، شرح فارسى شهاب الأخبار (کلمات قصار پیامبر خاتم ص) - تهران، چاپ: اول، 1361 ش، ص195.
2- . راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن - بیروت، چاپ: اول، ص574.
3- . همان. ص486. الصَّفْحُ: ترکُ التّثریب، و هو أبلغ من العفو، و لذلک قال: {فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ} [البقرة/ 109]، و قد یعفو الإنسان و لا یَصْفَحُ. قال: {فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ} [الزخرف/ 89]، {فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ} [الحجر/ 85].

خداوند گناهان او را مستور و پنهان کرد. بنابراین غفران گناه به معنای مستتر و ناپدید کردن آن است. {فَیَغفِرُ لِمَن یَشآءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشآءُ…}(1)؛ خداوند گناهان را به نفع کسی که بخواهد می پوشاند و آن که را که خواهد عذاب می کند.

غفران گاهی به گذشت ظاهری اطلاق می شود، هرچند در باطن گذشت و ستر نباشد. مانند معنای غفران در این آیه: {قُل للَّذینَ ءامَنوا یَغفِرُوا للَّذینَ لا یَرجُونَ أَیّامَ اللهِ لِیَجزیَ قَوماً بِما کانُوا یَکسِبوُن}؛ به کسانی که ایمان آورده اند بگو از کسانی که به روزهای] پیروزی [خدا ایمان ندارند در گذرند، تا] خدا [گروهی را به آنچه مرتکب شده اند مجازات کند.(2)

{وَ إِن تَعفوُا وَ تَصفَحوُا وَ تَغفِروا فَإِنَّ اللهَ غَفورٌ رَحیم}(3)؛ و اگر ببخشید و در گذرید و بیامرزید، به راستی خداوند آمرزنده ی مهربان است. پشت سر هم آمدن کلمات عفو، صفح و مغفرت در این آیه بیانگر این مطلب است که گرچه عفو کردن و سرزنش نکردن مهم است، ولی نادیده گرفتن خطا به طور کامل مهم تر است. همچنین غفران، مرحله ی بالاتر از آن دو بوده و آخرین مرحله ی بخشش محسوب می شود.پس تفاوت عفو و غفران این است که عفو به معنای در گذشتن و ساقط کردن عذاب است اما مغفرت به معنای پوشاندن جرم و خطا، برای محافظت از عذاب، شرمندگی و رسوایی است.

عفو و گذشت، سبب عزت و آبرو می گردد؛ زیرا این خصلت نیکو در نظر مردم، نشانه بزرگواری و شخصیت و سعه صدر است، درحالی که انتقام جویی، نشانه

ص: 111


1- . بقره (2) آیه 284.
2- . جاثیه (45) آیه 14.
3- . تغابن (64) آیه 14.

کوته فکری و عدم تسلط بر نفس می باشد و آدمی را در نظر مردم پست و بی ارزش می کند و در مقابل، بردباری و بزرگواری به او شخصیت و عظمت می بخشد. از این رو امام صادق علیه السلام می فرمایند: «اگر می خواهی گرامی و محترم باشی نرمخو باش و اگر می خواهی خوار و ذلیل باشی خشونت روا دار».

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: «عَلَیکُم بالعفوِ، فَاِنَّ العفوَ لا یَزیدُ العَبدُ الاّ عزّاً فَتَعافوا یُعَزُّکُم اللهُ»؛ بر شما باد گذشت، زیرا گذشت جز بر عزت بنده نیفزاید. از هم بگذرید تا خدا به شما عزت دهد.(1)

آدمی دارای حیثیت و آبروست به این دلیل میل دارد در نگهداری حیثیت و شخصیت خود نهایت کوشش را به عمل بیاورد. واز آنجا که یکی از راه های حفظ آبرو و شخصیت انسان، بخشش و جود است حضرت علی علیه السلام در کلام حکیمانه خود می فرمایند: «الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاض» بخشش حافظآبروست.(2) بنابراین انتقام، به هنگام قدرت معمولًا ناشى از یک انگیزه حیوانى است و لذا صورت کامل آن هم در حیوانات دیده مى شود؛ ولى عفو و گذشت نشانه شخصیت و یک نوع تسلط بر نفس و بزرگ منشى و عظمت روح است که مى تواند شعله سوزان خشم و انتقام را تحت الشعاع قرار دهد؛ لذا به هر اندازه عفو و گذشت بیشتر نشان داده شود، ارزش افراد و آبروى آنها بالاتر خواهد رفت و به این دلیل عزیز خواهند شد، به علاوه انتقام هیچ گاه نتوانسته حس احترام مردم را برانگیزد و یا عواطف را بسوى انتقام جویان جلب کند، یا باعث حفظ آبرو شود، در حالى که عفو و گذشت اثر عمیقى در جلب

ص: 112


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص108. شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق، ج 12؛ ص170.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح) - قم، چاپ: اول، 1414 ق، ص506، حکمت211.

افکار عمومى و برانگیختن عواطف و احساسات به نفع عفو کننده خواهد داشت، این خود از عوامل مؤثر حافظ آبرو محسوب مى گردد.

روشن است که بسیاری از مردم به علت حسد یا تنگ نظری در مقام عیب جویی برمی آیند و به بهانه های مختلف آبروی اشخاص را بر باد می دهند، ولی هنگامی که انسان دستش به بخشش باز باشد عیب جویان ساکت می شوند و حاسدان خاموش می گردند.(1)

بنابراین بخشندگی به آبرو وحیثیت انسان وابسته است، انسانی که عفو و بخشش را پیش گیرد آبروی خود را در برابر حسادت و تنگ نظران حفظمی کند و از بدگویی دیگران و سرزنش آنان در اجتماع نیز محفوظ می ماند. پس، هنگامى که انسان ببیند عفو و گذشت چه برکاتى در دنیا و آخرت دارد و چگونه سبب قدرت، آبرو و عظمت نزد خلق و خالق مى شود و انسان را از بسیارى مشکلات زندگى و دردسرهاى فراوان مى رهاند و به او محبوبیت در نزد مردم و خدا مى دهد در حالى که انتقام جویى گاه شیرازه زندگى او را به هم مى ریزد، جان، مال و آبروى او را با انواع خطرات مواجه مى کند به یقین عفو و گذشت را بر انتقام جویى ترجیح خواهد داد، کم کم این مسئله به صورت خلق و خو و ملکه اخلاقى در مى آید.(2)

قرآن کریم درباره عفو وبخشش و بزرگواری حضرت یوسف علیه السلام در برابر بدیها و جنایتهای برادرانش که در مقابل عظمت او اعتراف به خطاکاریشان می کنند می فرماید: {قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئینَ}.(3)

و معناى آیه این است که برادران اعتراف به خطاکارى خود نموده و نیز اعتراف

ص: 113


1- . ناصر مکارم شیرازی، زندگی در پرتو اخلاق، انتشارات سرور، قم، 1384، ص191٫.
2- . ناصر، مکارم شیرازی، پیام امام (شرح نهج البلاغه)، ج13، ص618٫.
3- . یوسف (9)، آیه 91.

مى کنند که خداوند او را بر ایشان برترى بخشیده است.

برادران به خطاى خود اعتراف مى کنند و یوسف علیه السلام از آنان در مى گذرد و دعایشان مى کند: {قالَ لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین}.(1)

" تَثریب" در اصل از ماده" ثَرب" (بر وزن سرو) به پوسته نازکى از پیهمى گویند که روى معده و روده ها را مى پوشاند و تثریب به معنى کنار زدن آنست سپس به معنى مبالغه در سرزنش و توبیخ و ملامت آمده گویى با این کار پرده گناه از چهره گناهکار کنار زده مى شود و بی آبروشده و رسوا می گردد.(2)

و اگر ملامت نکردن را مقید به امروز کرده و فرموده امروز تثریبى بر شما نیست، (من گناهانتان را نمى شمارم که چه کردید) براى این بوده که عظمت گذشت و اغماض خود را از انتقام برساند زیرا در چنین موقعیتى که او عزیز مصر است و مقام نبوت و حکمت و علم به احادیث به او داده شده و برادر مادریش هم همراه است، و برادران در کمال ذلت در برابرش ایستاده به خطاکارى خود اعتراف مى کنند و اقرار مى نمایند که خداوند على رغم گفتار ایشان در ایام کودکى یوسف که گفته بودند: " چرا یوسف و برادرش نزد پدر ما از ما محبوب ترند با اینکه ما گروهى توانا هستیم و قطعاً پدر ما در گمراهى آشکارست" او را بر آنان برترى داده.(3)

ص: 114


1- . همان. آیه 92.
2- . (به قاموس و مفردات راغب و تفسیر فخر رازى و روح المعانى مراجعه شد). روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، ج 7، ص: 48 قال لا تثریب؛ أی لا تأنیب و لا لوم علیکم و أصله من الثرب و هو الشحم الرقیق فی الجوف و على الکرش، و صیغة التفعیل للسلب أی إزالة الثرب کالتجلید و التقریع بمعنى إزالة الجلد و القرع، و استعیر للوم الذی یمزق الأعراض و یذهب بهاء الوجه لأنه بإزالة الشحم یبدو الهزال و ما لا یرضى کما أنه باللوم تظهر العیوب فالجامع بینهما طریان النقص بعد الکمال و إزالة ما به الکمال و الجمال.
3- . طباطبایى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، نوبت چاپ: پنجم، ج 11، ص: 324.

یوسف علیه السلام بعد از دلدارى از برادران و عفو و گذشت از ایشان، شروع کرد به دعا کردن، و از خدا خواست تا گناهانشان را بیامرزد، و چنین گفت: " یَغفِرَ اللّهُ لَکُم وَ هُوَ أَرحَمُ الرّاحِمینَ".(1)

تغافل

اشاره

تغافل از ماده غفل در باب ثلاثی مزید تفاعل رفته و معنایی دیگر به خود گرفته است؛ تغافل به معنای غفلت ورزی آگاهانه است. این رفتار همانند رفتار تجاهل است که شخص خود را به جهالت و نادانی می زند در حالی که نسبت به آن امر علم داشته و بلکه معقول اوست. تغافل کردن به معنای نادیده گرفتن از روی عمد و بی توجهی و بی اعتنایی به رفتار دیگری است؛ یعنی شخصی چیزی را می داند و از آن آگاهی دارد؛ ولی از روی مصلحت خود را غافل و بی خبر نشان می دهد بگونه ای که طرف مقابل تصور می کند از موضوع بی خبر است و بدان توجه و التفاتی ندارد.(2)

در حقیقت می توان گفت که تغافل در حوزه رفتاری به معنای چشم پوشی و نادیده گرفتن رفتاری به خاطر مصلحت است.

یکی از بسترهای انجام خلاف و منکر در جامعه و خانواده آن است که انسان احساس می کند که آبرو و شخصیت ندارد، حال آنکه تغافل یکی از راه های صیانت از کرامت و شخصیت افراد است؛ زیرا فرد خلافکار هنوزپرده های عصمت خود را دریده نمی بیند و درهای بازگشت رابه روی خویش گشوده می بیند.

ص: 115


1- . یوسف (12) آیه 92.
2- . ر. ک: معجم مقاییس اللغه، ج1، ص234. تاج العروس من جواهر القاموس، ص 547 – 548، فرهنگ ابجدی عربی - فارسی، ص62، مفردات الفاظ قرآن کریم، ص 609.

در آیات قرآنی واژه غفلت به کار رفته اما واژه تغافل به کار نرفته هرچند که واژگانی دیگر که مفهوم اصطلاحی را برساند در آیات قرآنی استفاده شده است از آن جمله واژه صفح است که در قرآن به معنای اصطلاحی تغافل از لغزش های دیگری استعمال شده است.(1)

از روایات به دست می آید که تغافل از مصادیق حلم و بردباری است که خود فضیلتی برتر در حوزه اخلاق اجتماعی است. هرانسانی لازم است خود را به فضیلت اخلاقی حلم بیاراید. حلم و بردباری که خود نشانه ای از عقل بشری است در عمل اجتماعی به اشکال گوناگونی از جمله تغافل خودنمایی می کند. از این رو امیرمؤمنان علی علیه السلام برترین جلوه حلم را در تغافل می داند و می فرماید: « لاحِلمَ کَالتَّغافُلِ، لَا عَقلَ کَالتَّجاهُلِ؛ هیچ بردباری چون نادیده گرفتن نیست و هیچ خردمندی چون وانمود کردن به نادانی و بی اطلاعی نیست.(2)

همانگونه که در رفتار اجتماعی، تجاهل عالم و عارف نسبت به خطاها و لغزش های دیگری اوج خردورزی انسان است، همچنین تغافل، بیانگر اوجحلم و بردباری شخص است؛ چرا که با آنکه لغزش ها و خطاهای دیگری را نسبت به خود می بیند و می داند ولی خود را بی توجه نشان می دهد تا شخص خجلت زده نشده و راه اصلاح را در پیش گیرد.

باید توجه داشت که تغافل و تجاهلی که ممدوح و ستوده دانسته شده، زمانی است که به قصد اصلاح رفتار و تربیت شخص انجام گرفته باشد؛ و گرنه هر گونه تغافل و

ص: 116


1- . نور (24)، آیه 22.
2- . تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم - قم، چاپ: دوم، 1410 ق،؛ ص769. (میزان الحکمه، ج9، ص4374، حدیث 15224). تصنیف غرر الحکم و درر الکلم - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1366ش، ص245.

تجاهلی ستوده و پسندیده نیست؛ چرا که در غیر این صورت می تواند موجبات تجرّی و گستاخی شخص را فراهم آورد و او را از مسیر تربیت و ادب و اخلاق دور سازد و مشوقی بر رفتارهای ضد هنجاری و ضد ارزشی او باشد که در این صورت مذموم و ناپسند است.

به سخن دیگر، تغافل زمانی نقش تربیتی و اصلاحی خواهد داشت که در جای خود و به درستی به قصد اصلاح انجام گیرد و احتمال اصلاح رفتاری از سوی لغزشکار برود. در این صورت است که با تغافل می توان به اصلاح جامعه و رفتار اجتماعی دیگران کمک کرد.

از نظر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جامعه اسلامی بر پایه تغافل و عفو و صفح و گذشت بنیاد گذاشته شده است و مؤمنان با رفتار احسانی خود بر آن هستند تا جامعه برادری و محبت آمیز تحت ساختار نظام ولایی را ساماندهی کنند. از این رو آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نیمی از ایمان شخص را در تغافل از لغزشهای دیگران می داند و می فرماید: المُؤمِنُ نِصفُهُ تَغافُلٌ؛ نیمی از مؤمن تغافل و چشم پوشی است.

امیرمؤمنان امام علی علیه السلام نیز در این باره می فرماید: احْتَمِلْ مَا یَمُرُّ عَلَیْکَ فَإِنَّ الِاحْتِمَالَ سَتْرُ الْعُیُوبِ وَ إِنَّ الْعَاقِلَ نِصْفُهُ احْتِمَالٌ وَ نِصْفُهُ تَغَافُل.؛نیمی از انسان عاقل، بردباری و تحمل است؛ و نیم دیگرش تغافل و نادیده گرفتن است.(1)

بنابراین حلم و بردباری و تحمل دیگران از طریق تغافل و تجاهل است که جامعه اسلامی را از بحران رهایی می بخشد؛ زیرا اگر بخواهیم به هر خطا و لغزش دیگران گیر بدهیم، هم خود را می آزاریم و هم فرصت بازسازی و اصلاح را از دیگران

ص: 117


1- . تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1366ش، ص284. حدیث 6361.

می گیریم؛ چرا که انسان به طور طبیعی به علل گوناگون درونی و بیرونی دچار خطا و اشتباه و لغزش است که اگر باب توبه و عفو و گذشت از سوی خدا و خلق بر او بسته باشد دیگر نمی توان امیدی به اصلاح شخص و جامعه داشت.

تغافل منفی

همان گونه که «غفلت» در امور زندگى، مایه بدبختى است، «تغافل» نسبت به این امور نیز همین گونه است؛ یعنى، انسان، واقعیت ها را بداند و باور داشته باشد که زندگى دنیا ناپایدار است و این جهان گذرگاهى است که باید از آن بگذرند، و به سرایى دیگر بشتابند و مرگ قانون تخلف ناپذیرى است، و هیچ اعتبارى به قدرتها و ثروتهاى مادى نیست؛ ولى با این حال، چنان از کنار این مسایل مى گذرد که گویى هیچ چیزى نمى داند و نمى بیند.

این تغافل منفى است که آثار زیانبارش از «غفلت» هم بیشتر است؛ زیرا،غافلان، ناآگاهانه به دام حوادث گرفتار مى شوند؛ اما «تغافل کنندگان» با آگاهى در این دام قدم مى گذارند که مسؤولیت الهى اش بیشتر و نکوهش مردم درباره آن شدیدتر است.

تغافل مثبت

تغافل مثبت نیز داریم و آن این است که انسان، چیزهایى را بداند که پنهان کردن آن لازم یا پسندیده است؛ یعنى، فردى خود را نسبت به مسئله اى که اظهارش عواقب نامطلوب دارد، به ناآگاهى و بى اطلاعى بزند و با بزرگوارى از کنار آن بگذرد تا باعث حفظ آبروى دیگران شود.

از جمله مواردى که «تغافل» در آن پسندیده است، پنهان ساختن عیوب دیگران است. هر کس عیب یا لغزشى دارد، لذا سعى دارد تا مردم آن را ندانند؛ ولى گاهى افراد هوشمند از آن آگاه مى شوند. «تغافل» در این گونه موارد، در حقیقت یک نوع عیب پوشى است که جز در موارد امر به معروف و نهى از منکر، آن هم به صورت محرمانه و لطیف، بسیار پسندیده است.

ص: 118

اگر در مواردى پرده درى شود و آبرو و حیثیت اشخاص بر باد رود، افراد تشویق به گناه مى شوند و طبق منطق «من که رسواى جهانم، غم دنیا سهل است» رسوایى را مجوزى براى گناه مى شمرد و به بیان دیگر، اگر پرده حیاى گنهکاران دریده شود، دست به هر کارى مى زنند؛ پس در اینجا جز با «تغافل» نمى توان جلوى این پدیده شوم اجتماعى را گرفت.

در یک بیان کلى مى توان گفت: یکى از اصول مهم زندگى آرام و خالى از دغدغه، همین مسئله «تغافل» است، به ویژه مدیران باید از این مسئله درحل بسیارى از مشکلاتشان بهره بگیرند؛ یعنى، هر جا که احتیاج به اخطار و هشدار است باید اخطار و هشدار دهند و هر جا که با «تغافل» مشکلات حل مى شود، از این طریق وارد شوند. به یقین اگر مدیران اصل «تغافل» را از زندگى خود حذف کنند، گرفتار دردسرهاى بى دلیل خواهند شد.

به همین دلیل، پیشوایان بزرگ اسلام در گفتار و عمل، نسبت به این مسئله تأکید کرده اند. «تغافل» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در بعضى از موارد باعث خرده گیرى بعضى از افراد ناآگاه مى شد؛ مثلا، اعتراض مى کردند به این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خیلى سریع تحت تأثیر سخنان این و آن قرار مى گیرند و اگر گفته شود که فلان کس پشت سر شما چنین و چنان مى گوید، مى پذیرد و به سراغ آن شخص مى فرستد، اما هنگامى که او قسم یاد مى کند که چنین چیزى را نگفته ام، سخن او را نیز مى پذیرد.

قرآن مجید نیز در آیه 61 سوره توبه به این مطلب اشاره مى کند: «وَ مِنهُم الَّذینَ یُؤذُونَ النَّبىَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُل أُذُنُ خَیرٍ لَکُم یُؤمِنُ بِاللّهِ وَ یُؤمِنُ لِلمُؤمِنینَ وَ رَحمَةٌ لِلَّذینَ آمَنُوا مِنکُم...؛ از آنها کسانى هستند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آزار مى دهند و مى گویند: او آدم خوش باورى است، بگو: خوش باورى او به نفع شماست، او ایمان به خدا دارد و مؤمنان را تصدیق مى کند و رحمت است براى کسانى از شما که ایمان

ص: 119

آورده اند».

مسلم است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم با آن هوش و کیاست و درایت که دوست و دشمن به آن معترفند، آدم ساده اندیش و خوش باور نبوده است، بلکه در بسیارى از موارد وظیفه خود را «تغافل» مى دید. این «تغافل» مایه رحمتبراى همه مؤمنان محسوب مى شد.

آثارمثبت تغافل در بیان معصومین علیهم السلام

معاشرت سالم با مردم

در حدیث معروفى که هم از امام سجاد علیه السلام و هم از امام باقر علیه السلام و هم از امام صادق علیه السلام نقل شده است، پیرامون «تغافل» چنین مى فرمایند: «صَلَاحُ حَالِ التَّعَایُشِ وَ التَّعَاشُرِ مِلْ ءُ مِکْیَالٍ ثُلُثَاهُ فِطْنَةٌ وَ ثُلُثُهُ تَغَافُلٌ؛ مصلحت همزیستى سالم و معاشرت با مردم در پیمانه اى است که دوسوم آن هوشیارى و یک سوم آن تغافل باشد».(1)

این روایت، در واقع ضمن تأکید بر تغافل مثبت، از تغافل منفى بر حذر مى دارد. ابتدا تأکید به هوشیارى و بیدارى و ترک «غفلت» مى کند و سهم آن را دوسوم مى داند و مفهوم آن این است که انسان نباید از مسائل مهم زندگى بى خبر بماند؛ بلکه باید با کمال دقت، مراقب آنچه که خیر و صلاح او در آن است، باشد. از سوى دیگر نسبت به امورى که لازم است مورد بى اعتنایى و بى توجهى قرار گیرد، دستور به «تغافل» مى دهد؛ مانند فکر و دقت در مسایل جزئى زندگى که اهمیت چندانى ندارند، انسان را از تفکر در امور مهم باز مى دارد و همچنین مخفى کردن عیوب پنهانى دیگران در مواردى که مصلحت ایجاب مى کند، کار پسندیده اى است.

ص: 120


1- . ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول - قم، چاپ: دوم، 1404 / 1363ق، ص359. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج 75؛ ص241.
نشانه کرامت

امیر مؤمنان على علیه السلام در این رابطه مى فرمایند: «مِنْ أَشْرَفِ أَفْعَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ.؛ یکى از باارزشترین کارهاى کریمان، «تغافل» از چیزهایى است که از آن آگاهند (و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است)».(1)

خوش نامی

هر کسی به طور طبیعی خواهان خوش نامی خود است و از بدنامی و نکوهش دیگران در هراس است. یکی از آثار خوب تغافل، خوش نامی است. امام علی علیه السلام می فرماید: «تَغافَلْ یُحْمَدْ امْرُکَ»؛ تغافل کن تا کارت مورد ستایش قرار گیرد.(2)

زندگی گوارا

در حدیث دیگرى آن امام بزرگوار مى فرمایند: «مَنْ لَمْ یَتَغَافَلْ وَ لَا یَغُضَّ عَنْ کَثِیرٍ مِنَ الْأُمُورِ تَنَغَّصَتْ عِیشَتُه؛ کسى که «تغافل» و چشم پوشى از بسیارى امور نکند، زندگى براى او ناگوار خواهد شد».(3)

بدیهى است، زندگى انسان ها خالى از امورى که بر خلاف توقع باشد، نیست. اگر انسان جزئیات زندگى دیگران را با کنجکاوى و دقت پیدا کند وآنها را مورد بازخواست قرار دهد، زندگى برایش تلخ و دوستان از اطراف او پراکنده مى شوند.

بالا رفتن قدر ومنزلت

این بحث را با حدیثى از همان بزرگوار علیه السلام پایان مى دهیم: «وَ لَا تُدَاقُّوا النَّاسَ وَزْناً

ص: 121


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح) - قم، چاپ: اول، 1414 ق، ص508، حکمت218.
2- . تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم - قم، چاپ: دوم، 1410 ق، ص324.
3- . تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1366ش، ص451، ح 10375.

بِوَزْنٍ وَ عَظِّمُوا أَقْدَارَکُمْ بِالتَّغَافُلِ عَنِ الدَّنِیِّ مِنَ الْأُمُور... فَلَا تَکُونُوا بَحَّاثِینَ عَمَّا غَابَ عَنْکُمْ فَیَکْثُرَ عَائِبُکُم... وَ تَکَرَّمُوا بِالتَّعَامِی عَنِ الِاسْتِقْصَاء؛ قدر و منزلت خود را با «تغافل» نسبت به امور پست و کوچک بالا برید... و زیاده از امورى که پوشیده و پنهان است تجسس نکنید که عیب جویان شما زیاد مى شوند... و با چشم برهم نهادن از دقت بیش از حد در جزئیات، بزرگوارى خود را ثابت کنید».(1)

خُرده گیری و ایراد و پرخاش و گاهی تنبیه و جریمه به خاطر اشتباهات و سهل انگاری های عادی و کم اهمیت، هیبت و احترام شخص ایراد گیرنده را می شکند. برای مصون ماندن از چنین آسیبی باید به اصل تغافل تمسک جست؛ چنان که امام صادق علیه السلام می فرماید: «قدر و منزلت خود را با تغافل بزرگ دارید؛ چنانچه خدای متعال در مورد تغافل پیامبر از خطاهای دو نفر از همسران خود می فرماید.

أَعْظِمُوا أَقْدَارَکُمْ بِالتَّغَافُلِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «..عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْض».(2)

از این آیه برمى آید که بعضى از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نه تنها او را با سخنان خود ناراحت مى کردند، بلکه مسئله رازدارى که از مهمترین شرائط یک همسر باوفا است نیز در آنها نبود، اما به عکس، رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آنها با تمام این اوصاف چنان بزرگوارانه بود که حتى حضرت حاضر نشد تمام رازى که او افشا کرده بود به رخ او بکشد، تنها به قسمتى از آن اشاره کرده و لذا در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام آمده

ص: 122


1- . طبرسى، على بن حسن، مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار - نجف، چاپ: دوم، 1385ق / 1344ش، ص181. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج 75؛ ص64.
2- . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل - قم، چاپ: اول، 1408ق، ج 9؛ ص159. سورة التحریم (66)، آیه 3.

است:

مَا استَقصَى کَرِیمُ قَطّ؛ قَالَ تَعَالَى فِی وَصفِ نَبِیّهِ: عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ.(1)

افراد کریم و بزرگوار هرگز در مقام احقاق حق شخصى خویش تا آخرین مرحله، پیش نمى روند، زیرا خداوند در اینجا براى پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مى فرماید: او قسمتى را خبر داد و از قسمتى خوددارى کرده وخود را به تغافل زد.

موارد اعمال تغافل

از این حدیث و بعضى از احادیث دیگر، به خوبى موارد «تغافل» روشن مى شود و نشان مى دهد که مربوط به امور مهم و سرنوشت ساز زندگى نیست، بلکه مربوط به امور جزئى و کم اهمیت است که در زندگى وجوددارد.

لزوم اذن گرفتن برای ورود به حریم دیگران

یکی دیگر از راهکارهای قرآن برای حفظ آبروی افراد جامعه، لزوم اذن گرفتن برای وارد شدن به حریم خصوصی آن ها است؛ زیرا ممکن است افراد در حالتی باشند که مشاهده آن توسط بیگانگان زمینه ای برای آبروریزی شود.

امنیت و آزادى در محیط خانه

بى شک وجود انسان داراى دو بعد است، بعد فردى و بعد اجتماعى و به همین دلیل داراى دو نوع زندگى است، زندگى خصوصى و عمومى که هر کدام براى خود ویژگیهایى دارد و آداب و مقرراتى.

انسان ناچار است در محیط اجتماع قیود زیادى را از نظر لباس و طرز حرکت و رفت و آمد تحمل کند، ولى پیدا است که ادامه این وضع در تمام مدت شبانه روز خسته کننده و درد سر آفرین است.

ص: 123


1- . ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید - قم، چاپ: اول، 1404ق، ج 20، ص: 264.

او مى خواهد مدتى از شبانه روز را آزاد باشد، قید و بندها را دور کند به استراحت پردازد با خانواده و فرزندان خود به گفتگوهاى خصوصى بنشیند و تا آنجا که ممکن است از این آزادى بهره گیرد، و به همین دلیل به خانه خصوصى خود پناه مى برد و با بستن درها به روى دیگران زندگى خویش را موقتاً از جامعه جدا مى سازد و همراه آن از انبوه قیودى که ناچار بود در محیط اجتماع بر خود تحمیل کند آزاد مى شود.

حال باید در این محیط آزاد با این فلسفه روشن، امنیت کافى وجود داشته باشد، اگر بنا باشد هر کس سر زده وارد این محیط گردد و به حریمامن آن تجاوز کند دیگر آن آزادى و استراحت و آرامش وجود نخواهد داشت و مبدل به محیط کوچه و بازار مى شود.

به همین دلیل همیشه در میان انسان ها مقررات ویژه اى در این زمینه بوده است، و در تمام قوانین دنیا وارد شدن به خانه اشخاص بدون اجازه آنها ممنوع است و مجازات دارد، و حتى در جایى که ضرورتى از نظر حفظ امنیت و جهات دیگر ایجاب کند که بدون اجازه وارد شوند مقامات محدود و معینى حق دادن چنین اجازه اى را دارند.

در اسلام نیز در این زمینه دستور بسیار مؤکد داده شده و آداب و ریزه کاریهایى در این زمینه وجود دارد که کمتر نظیر آن دیده مى شود.

{یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیم}(1)

اى کسانى که ایمان آورده اید در خانه هایى غیر از خانه خود وارد نشوید تا اجازه

ص: 124


1- . نور (24) آیات (28و27).

بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید، این براى شما بهتر است، شاید متذکر شوید. و اگر کسى در آن نیافتید داخل آن نشوید تا به شما اجازه داده شود، و اگر گفته شود بازگردید، بازگردید، که براى شما پاکیزه تر است و خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است.

کیفیت اذن ورود گرفتن برای ورود به خانه مردم

در این آیات بخشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام که ارتباط نزدیکى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بیان شده است، و آن طرز ورود به خانه هاى مردم و چگونگى اجازه ورود گرفتن است.

نخست مى گوید: " اى کسانى که ایمان آورده اید در خانه هایى که غیر از خانه شما است داخل نشوید تا اینکه اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید" (و به این ترتیب تصمیم ورود خود را قبلا به اطلاع آنها برسانید و موافقت آنها را جلب نمائید)

{یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها(1)}. "این براى شما بهتر است، شاید متذکر شوید" {ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ(2)}.

جالب اینکه در اینجا جمله" تستانسوا" به کار رفته است نه" تستاذنوا" زیرا جمله دوم فقط اجازه گرفتن را بیان مى کند، در حالى که جمله اول که از ماده" انس" گرفته شده اجازه اى توام با محبت و لطف و آشنایى و صداقت را مى رساند، و نشان مى دهد که حتى اجازه گرفتن باید کاملا مؤدبانه و دوستانه و خالى از هر گونه خشونت باشد.(3)

انس به هر چیز و به سوى هر چیز" به معناى الفت گرفتن به آن و آرامش یافتن قلب

ص: 125


1- . همان.
2- . همان.
3- . تفسیر نمونه، ج 14، ص: 427.

به آن است، و کلمه" استیناس" به معناى عملى است کهبه این منظور انجام شود، مانند: استیناس براى داخل شدن به خانه به وسیله نام خدا بردن، و یا، یا الله گفتن، یا تنحنح کردن و امثال آن، تا صاحب خانه بفهمد که شخصى مى خواهد وارد شود، و خود را براى ورود او آماده کند، چه بسا مى شود که صاحب خانه در حالى قرار دارد که نمى خواهد کسى او را به آن حال ببیند، و یا از وضعى که دارد با خبر شود.

از اینجا معلوم مى شود که مصلحت این حکم پوشاندن عورات مردم، و حفظ احترام اهل ایمان است، پس وقتى شخص داخل شونده هنگام دخولش به خانه غیر، استیناس کند، و صاحب خانه را به استیناس خود آگاه سازد، و بعد داخل شده و سلام کند، در حقیقت او را در پوشاندن آنچه باید بپوشاند کمک کرده، و نسبت به خود ایمنى اش داده.

و معلوم است که استمرار این شیوه پسندیده، مایه استحکام اخوت و الفت و تعاون عمومى بر اظهار جمیل و ستر قبیح است و جمله «ذلِکُم خَیرٌ لَکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّرُونَ» هم اشاره به همین فواید است، یعنى شاید با استمرار بر این سیره متذکر وظیفه خود بشوید، که چه امورى را باید رعایت کنید، و چگونه سنت اخوت را در میان خود احیاء سازید، و در سایه آن، قلوب را با هم مالوف نموده، به تمامى سعادتهاى اجتماعى برسید.(1)

بنا بر این هر گاه این جمله را بشکافیم بسیارى از آداب مربوط به این بحث در آن خلاصه شده است، مفهومش این است فریاد نکشید، در رامحکم نکوبید با عبارات خشک و زننده اجازه نگیرید، و به هنگامى که اجازه داده شد بدون سلام وارد نشوید، سلامى که نشانه صلح و صفا و پیام آور محبت و دوستى است.

ص: 126


1- . ترجمه تفسیر المیزان، ج 15، ص: 153.

قابل توجه اینکه این حکم را که جنبه انسانى و عاطفى آن روشن است با دو جمله «ذلِکُم خَیرٌ لَکُم» و «لَعَلَّکُم تَذَکَّرُونَ» همراه مى کند که خود دلیلى بر آن است که اینگونه احکام ریشه در اعماق عواطف و عقل و شعور انسانى دارد که اگر انسان کمى در آن بیندیشد متذکر خواهد شد که خیر و صلاح او در آن است.

در آیه بعد با جمله دیگرى این دستور تکمیل مى شود: " اگر کسى در آن خانه نیافتید وارد آن نشوید تا به شما اجازه داده شود" {فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُم (1)}.

ممکن است منظور از این تعبیر آن باشد که گاه در آن خانه کسانى هستند ولى کسى که به شما اذن دهد و صاحب اختیار و صاحب البیت باشد حضور ندارد شما در این صورت حق ورود نخواهید داشت.

و یا اینکه اصلا کسى در خانه نیست، اما ممکن است صاحب خانه در منزل همسایگان و یا نزدیک آن محل باشد و به هنگامى که صداى در زدن و یا صداى شما را بشنود بیاید و اذن ورود دهد در این موقع حق ورود دارید، به هر حال آنچه مطرح است این است که بدون اذن داخل نشوید.سپس اضافه مى کند" و اگر به شما گفته شود بازگردید، این سخن را پذیرا شوید و بازگردید، که براى شما بهتر و پاکیزه تر است" {وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُم (2)}.

اشاره به اینکه هرگز جواب رد شما را ناراحت نکند، چه بسا صاحب خانه در حالتى است که از دیدن شما در آن حالت ناراحت مى شود، و یا وضع او و خانه اش

ص: 127


1- . نور (24) آیه28.
2- . همان.

آماده پذیرش مهمان نیست! و از آنجا که به هنگام شنیدن جواب منفى گاهى حس کنجکاوى بعضى تحریک مى شود و به فکر این مى افتند که از درز در، یا از طریق گوش فرا دادن و استراق سمع مطالبى از اسرار درون خانه را کشف کنند در ذیل همین آیه مى فرماید: " خدا به آنچه انجام مى دهید آگاه است" {وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیم (1)}.(2)

در حدیثى مى خوانیم: که" ابو سعید" از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه ورود به منزل گرفت در حالى که روبروى در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایستاده بود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به هنگام اجازه گرفتن روبروى در نایست!(3)

در روایت دیگرى مى خوانیم که خود آن حضرت هنگامى که به در خانه کسى مى آمد روبروى در نمى ایستاد بلکه در طرف راست یا چپ قرارمى گرفت و مى فرمود: السلام علیکم (و به این وسیله اجازه ورود مى گرفت)؛ زیرا آن روز هنوز معمول نشده بود که در برابر در خانه پرده بیاویزند«(4)».

حتى در روایات اسلامى مى خوانیم که انسان به هنگامى که مى خواهد وارد خانه مادر یا پدر و یا حتى وارد خانه فرزند خود شود اجازه بگیرد.

در روایتى آمده است که مردى از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: آیا به هنگامى که مى خواهم وارد خانه مادرم شوم باید اجازه بگیرم؟ فرمود: آرى، عرض کرد مادرم غیر از من خدمتگزارى ندارد باز هم باید اجازه بگیرم؟! فرمود:

ص: 128


1- . همان.
2- . تفسیر نمونه، ج 14، ص: 429.
3- . فخر رازی، محمد بن عمر، تفسیر کبیر، ناشر: دار احیاء التراث العربی، چاپ: بیروت، سال چاپ: 1420 ق ج 23، ص: 357.
4- [1]. همان.

اَتُحِبُ اَن تَرا ها عُریانَةَ؟! " آیا دوست دارى مادرت را برهنه ببینى"؟! عرض کرد: نه، فرمود: فَاستَاذَن عَلَیهَا!: " اکنون که چنین است از او اجازه بگیر"!(1).

در روایت دیگرى مى خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هنگامى که مى خواست وارد خانه دخترش فاطمه علیها السلام شود، نخست بر در خانه آمد دست به روى در گذاشت و در را کمى عقب زد، سپس فرمود: اَلسّلَامُ عَلَیکُم، فاطمه علیها السلام پاسخ سلام پدر را داد، بعد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اجازه دارم وارد شوم؟ عرض کرد وارد شو اى رسول خدا! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کسى که همراه من است نیز اجازه دارد وارد شود فاطمه عرض کرد: مقنعه بر سر من نیست، و هنگامى که خود رابه حجاب اسلامى محجب ساخت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مجددا سلام کرد و فاطمه علیه السلام جواب داد، و مجددا اجازه ورود براى خودش گرفت و بعد از پاسخ موافق فاطمه علیه السلام اجازه ورود براى همراهش جابر بن عبد الله گرفت «(2)».

این حدیث به خوبى نشان مى دهد که تا چه اندازه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که یک الگو و سرمشق براى عموم مسلمانان بود این نکات را دقیقاً رعایت مى فرمود.

حتى در بعضى از روایات مى خوانیم باید سه بار اجازه گرفت، اجازه اول را بشنوند و به هنگام اجازه دوم خود را آماده سازند، و به هنگام اجازه سوم اگر خواستند اجازه دهند و اگر نخواستند اجازه ندهند!.

امام صادق علیه السلام فرمود:« الِاسْتِئْذَانُ ثَلَاثَةٌ أَوَّلُهُنَّ یَسْمَعُونَ وَ الثَّانِیَةُ یَحْذَرُونَ وَ

ص: 129


1- . قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب - تهران، چاپ: اول، 1368 ش، ج 9؛ ص274.
2- . همان، ص: 275.

الثَّالِثَةُ إِنْ شَاءُوا أَذِنُوا وَ إِنْ شَاءُوا لَمْ یَفْعَلُوا فَیَرْجِعُ الْمُسْتَأْذِنُ»(1)

حتى بعضى لازم دانسته اند که در میان این سه اجازه، فاصله اى باشد چرا که گاه لباس مناسبى بر تن صاحب خانه نیست، و گاه در حالى است که نمى خواهد کسى او را در آن حال ببیند، گاه وضع اطاق به هم ریخته است و گاه اسرارى است که نمى خواهد دیگرى بر اسرار درون خانه اش واقف شود، باید به او فرصتى داد تا خود را جمع و جور کند، و اگر اجازه نداد بدون کمترین احساس ناراحتى باید صرف نظر کرد.(2)

لزوم اجازه گرفتن کودکان برای ورود به اتاق خلوت پدر و مادر

پدر و مادر باید حریمی بین خود و فرزندان خود قائل شوند و آنرا محفوظ دارند تا ابهت و اعتبار و وجاهتشان پیش فرزندان باقی بماند و درنتیجه بتوانند در امر تربیت آنها موفق شوند؛ زیرا والدینی که آبرو و جایگاه آن ها در بین اولادشان از بین رفته است، دیگر از پدر و مادر خود هیچ نصیحت و گفتار و رفتار تربیتی را نخواهند پذیرفت. و این یکی از آثار بد راه دادن فرزندان به حریم خصوصی زن و شوهری است و آثار بد دیگری نیز دارد که از جمله آنها (چنانچه در احادیث اشاره شده) می توان به روی آوردن فرزند به اعمال منافی عفت اشاره نمود.(3)

براى ریشه کن ساختن یک مفسده اجتماعى مانند اعمال منافى عفت تنها توسل

ص: 130


1- . شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق، ج 20؛ ص219.
2- . تفسیر نمونه، ج 14، ص: 431.
3- . بروجردى، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة (للبروجردی) - تهران، چاپ: اول، 1386 ش، ج 25، ص: 438. قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم والّذى نفسى بیده لو أنّ رجلًا غشى امرأته وفى البیت صبىّ مستیقظ یراهما ویسمع کلامهما ونَفسهما ما أفلح أبداً إذا کان غلاماً کان زانیاً أو جاریة کانت زانیة وکان علیّ بن الحسین‘ إذا أراد أن یغشى أهله أغلق الباب وأرخى الستور وأخرج الخدم.

به اجراى حدود و تازیانه زدن منحرفان کافى نیست، در هیچ یک از مسائل اجتماعى چنین برخوردى نتیجه مطلوب را نخواهد داد، بلکه باید مجموعه اى ترتیب داد از آموزش فکرى و فرهنگى آمیخته با آداب اخلاقى و عاطفى، و همچنین آموزشهاى صحیح اسلامى، و ایجاد یک محیط اجتماعى سالم، سپس مجازات را به عنوان یک عامل در کنار این عوامل در نظر گرفت.به همین دلیل در سوره مبارکه نور که در واقع سوره عفت است از مجازات تازیانه مردان و زنان زناکار شروع مى کند، و به مسائل دیگر مانند فراهم آوردن وسائل ازدواج سالم، رعایت حجاب اسلامى، نهى از چشم چرانى، تحریم متهم ساختن افراد به آلودگى ناموسى، و بالآخره اجازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به خلوتگاه پدران و مادران، گسترش مى دهد.

این نشان مى دهد که اسلام از هیچ یک از ریزه کاریهاى مربوط به این مسئله غفلت نکرده است.

خدمتکاران موظفند به هنگام ورود در اطاقى که دو همسر قرار دارند اجازه بگیرند.

کودکان بالغ نیز موظفند در هر وقت بدون اجازه وارد نشوند، حتى کودکان نابالغ که مرتبا نزد پدر و مادر هستند نیز آموزش داده شوند که لا اقل در سه وقت (قبل از نماز صبح و بعد از نماز عشاء و هنگام ظهر که پدران و مادران به استراحت مى پردازند) بدون اجازه وارد نشوند.

خدای متعال در این باره مى فرماید: " اى کسانى که ایمان آورده اید باید مملوکهاى شما (بردگانتان) و همچنین کودکانتان که به حد بلوغ نرسیده اند در سه وقت از شما اجازه بگیرند" {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذینَ لَمْ

ص: 131

یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ}(1)." قبل از نماز فجر و در نیمروز هنگامى که لباسهاى (معمولى) خود را بیرون مى آورید، و بعد از نماز عشاء" {مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاء(2)}.(3)

" این سه وقت، سه وقت پنهانى و خصوصى براى شما است"{ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُم (4)}.

" عورة" در اصل از ماده" عار" به معنى" عیب" است عورت هر چیزى است که انسان از ظاهر شدن آن شرم دارد(5). و از آنجا که آشکار شدن آلت جنسى مایه عیب و عار است در لغت عرب به آن عورت اطلاق شده.

کلمه" عورة" گاه به معنى شکاف در دیوار و لباس و مانند آن نیز آمده است و گاه به معنى مطلق عیب مى باشد، و به هر حال اطلاق کلمه عورت بر این اوقات سه گانه به خاطر آن است که مردم در این اوقات خود را زیاد مقید به پوشانیدن خویش مانند سایر اوقات نمى کنند و یک حالت خصوصى دارند.

بدیهى است این دستور متوجه اولیاى اطفال است که آنها را وادار به انجام این

ص: 132


1- . نور (24) آیه58.
2- . همان.
3- . " ظهیرة" چنان که راغب در مفردات و فیروزآبادى در قاموس مى گویند: به معنى نیمروز و حدود ظهر است که مردم در این موقع معمولا لباسهاى رویى خود را در مى آورند و گاه مرد و زن با هم خلوت مى کنند. مفردات ألفاظ القرآن، ص: 541.
4- . همان.
5- . قرشى سید على اکبر، قاموس قرآن، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1371 ش، نوبت چاپ: ششم، ج 5، ص: 68.

برنامه کنند، چرا که آنها هنوز به حد بلوغ نرسیده اند تا مشمول تکالیف الهى باشند، و به همین دلیل مخاطب در اینجا اولیاء هستند.

ضمنا اطلاق آیه هم شامل کودکان پسر و هم کودکان دختر مى شود، و کلمه" الذین" که براى جمع مذکر است مانع از عمومیت مفهوم آیه نیست، زیرا در بسیارى از موارد این تعبیر به عنوان تغلیب بر مجموع اطلاق مى گردد همانگونه که در آیه وجوب روزه تعبیر به" الذین" شده و منظور عموم مسلمانان است.(1)

ذکر این نکته نیز لازم است که آیه از کودکانى سخن مى گوید که به حد تمیز رسیده اند و مسائل جنسى و عورت و غیر آن را تشخیص مى دهند، زیرا دستور اذن گرفتن خود دلیل بر این است که این اندازه مى فهمند که اذن گرفتن یعنى چه؟ و تعبیر به" ثلاث عورات" شاهد دیگرى بر این معنى است.

در پایان آیه مى فرماید: " بر شما و بر آنها گناهى نیست که بعد از این سه وقت بدون اذن وارد شوند، و بعضى به دیگرى خدمت کنند و گرد هم (با صفا و صمیمیت) بگردند" {لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى بَعْض (2)}.

آرى" این چنین خداوند آیات را براى شما تبیین مى کند و خدا عالم وحکیم است" {کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُم الآیاتِ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ(3)}.

واژه" طوافون" در اصل از ماده" طواف" به معنى گردش دور چیزى است، و چون به صورت صیغه مبالغه آمده به معنى کثرت در این امر مى باشد، و با توجه به اینکه بعد از آن" بعضکم على بعض" آمده مفهوم جمله این مى شود که در غیر این سه وقت شما

ص: 133


1- . بقره (2) آیه 83.
2- . نور (24) آیه58.
3- . همان.

مجاز هستید بر گرد یکدیگر بگردید و رفت و آمد داشته باشید و به هم خدمت کنید.

و به گفته" فاضل مقداد" در" کنز العرفان" این تعبیر در حقیقت به منزله بیان دلیل براى عدم لزوم اجازه گرفتن در سائر اوقات است، چرا که اگر بخواهند مرتبا رفت و آمد داشته باشند و در هر بار اذن دخول بخواهند کار مشکل مى شود«(1)».

در آیه بعد حکم بالغان را بیان کرده، مى گوید: " هنگامى که اطفال شما به سن بلوغ رسند باید در همه اوقات اجازه بگیرند، همانگونه که اشخاصى که قبل از آنها بودند اجازه مى گرفتند" {وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ(2)}.

واژه" حلم" (بر وزن" کتب") به معنى عقل آمده است و کنایه از بلوغ است که معمولا با یک جهش عقلى و فکرى توام است، و گاه گفته اند"حلم" به معنى رؤیا و خواب دیدن است، و چون جوانان، مقارن بلوغ، صحنه هایى در خواب مى بینند که سبب احتلام آنها مى شود این واژه به عنوان کنایه در معنى بلوغ به کار رفته است.

به هر حال از آیه فوق چنین استفاده مى شود که حکم بالغان با اطفال نابالغ متفاوت است، زیرا کودکان نابالغ طبق آیه قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مادران آن قدر آمیخته است که اگر بخواهند در همه حال اجازه بگیرند مشکل خواهد بود، و از این گذشته احساسات جنسى آنها هنوز به طور کامل بیدار نشده، ولى نوجوانان بالغ طبق این آیه که اذن گرفتن را به طور مطلق براى آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.

ص: 134


1- . حلّى، مقداد بن عبد الله سیورى، کنز العرفان فی فقه القرآن، 2 جلد، انتشارات مرتضوى، مکان: قم، نوبت چاپ: اول، سال چاپ: 1425 ه ق جلد 2 صفحه 225.
2- . نور (24) آیه 59.

این حکم مخصوص به مکانى است که پدر و مادر در آنجا استراحت مى کنند و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصا به هنگامى که دیگران هم در آنجا حاضرند، و هیچگونه مانع و رادعى در کار نیست اجازه گرفتن لزومى ندارد.

ذکر این نکته نیز لازم است که جمله« کَما استَأذَنَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم» اشاره به بزرگسالان است که در همه حال به هنگام وارد شدن در اطاق موظف به اجازه گرفتن از پدران و مادران بودند، در این آیه افرادى را که تازه به حد بلوغ رسیده اند همردیف بزرگسالان قرار داده که موظف به استیذان بودند.در پایان آیه براى تاکید و توجه بیشتر مى فرماید: " این گونه خداوند آیاتش را براى شما تبیین مى کند و خداوند عالم و حکیم است" {کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ}.(1)

این یک نوع ادب اسلامى است هر چند متاسفانه امروز کمتر رعایت مى شود و با اینکه قرآن صریحا آن را در آیات فوق بیان کرده است، در نوشته ها و سخنرانى ها و بیان احکام نیز کمتر دیده مى شود که پیرامون این حکم اسلامى و فلسفه آن بحث شود، و معلوم نیست به چه دلیل این حکم قطعى قرآن مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته؟! گر چه ظاهر آیه وجوب رعایت این حکم است حتى اگر فرضا آن را مستحب بدانیم باز باید از آن سخن گفته شود، و جزئیات آن مورد بحث قرار گیرد.

بر خلاف آنچه بعضى از ساده اندیشان فکر مى کنند که کودکان سر از این مسائل در نمى آورند و خدمتکاران نیز در این امور باریک نمى شوند ثابت شده است که کودکان (تا چه رسد به بزرگسالان) روى این مسئله فوق العاده حساسیت دارند، و گاه

ص: 135


1- . سوره نور (24)، آیه59.

مى شود سهل انگارى پدران و مادران و بر خورد کودکان به منظره هایى که نمى بایست آن را ببینند سرچشمه انحرافات اخلاقى و گاه بیماریهاى روانى شده است.

ما خود با افرادى بر خورد کردیم که به اعتراف خودشان بر اثر بى توجهى پدران و مادران به این امر و مشاهده آنان در حال آمیزش جنسى یامقدمات آن به مرحله اى از تحریک جنسى و عقده روانى رسیده بودند که عداوت شدید پدر و مادر در سر حد قتل! در دل آنها پیدا شده بود، و خود آنها نیز شاید تا مرز انتحار پیش رفته بودند! اینجا است که ارزش و عظمت این حکم اسلامى آشکار مى شود که مسائلى را که دانشمندان امروز به آن رسیده اند از چهارده قرن پیش در احکام خود پیش بینى کرده است.

و نیز در همین جا لازم مى دانیم به پدران و مادران توصیه کنیم که این مسائل را جدى بگیرند، و فرزندان خود را عادت به گرفتن اجازه ورود بدهند، و همچنین از کارهاى دیگرى که سبب تحریک فرزندان مى گردد از جمله خوابیدن زن و مرد در اطاقى که بچه هاى ممیز مى خوابند تا آنجا که امکان دارد پرهیز کنند، و بدانند این امور از نظر تربیتى فوق العاده در سرنوشت آنها مؤثر است.(1)

جالب اینکه در حدیثى از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مى خوانیم که فرمود:

« نَهى رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَن یُجامِعَ الرَّجُلُ إِمرَأَتَهُ وَالصَّبِىُّ فِی المَهدِ یَنظُرُ إِلَیهِما».(2) " مبادا در حالى که کودکى در گهواره مى نگرد مرد با زنش آمیزش جنسى کند"!

ص: 136


1- . تفسیر نمونه، ج 14، ص: 545
2- . بروجردى، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة (للبروجردی) - تهران، چاپ: اول، 1386 ش، ج 25، ص: 438.

لزوم فراهم ساختن مقدمات ازدواج برای بی همسران

بی گمان یکی از مهم ترین عواملی که آبروی اشخاص را در معرضخطر قرار می دهد، مسائل جنسی است که در جوانان به سبب شدت آن می تواند به رفتارهای پرخطر تبدیل شود. انسانی که در معرض خطر مسائل جنسی است برای حفظ خویش از بی آبرویی می تواند از راه هایی چون تقویت عفت و حیا، روزه گرفتن، ورزش کردن و کارهایی که ذهن را درگیر امورات دیگر می کند و قوای جنسی را کاهش می دهد بهره گیرد. این رویه ای است که شخص نسبت به مشکل جنسی خود باید انجام دهد؛ البته درباره مشکلات جنسی دیگران هر فرد انسانی موظف است تا شرایط نکاح و ازدواج دیگران را فراهم آورد تا جامعه به بحران جنسی و بی آبرویی گرفتار نشود. از این رو یکی از وظایف مردم و دولت و نظام ولایی اسلامی، ایجاد شرایط ازدواج جوانان است.

خداوند می فرماید: {وَأَنْکحُوا الْأَیامَی مِنْکمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکمْ وَإِمَائِکمْ إِنْ یکونُوا فُقَرَاءَ یغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ}؛ بی همسران خود و غلامان و کنیزان درستکارتان را همسر دهید؛ اگر تنگدستند خداوند آنان را از فضل خویش بی نیاز خواهد کرد؛ و خدا گشایشگر داناست.(1)

از اهداف مهم ازدواج، حفظ پاکدامنی زنان و مردان و جلوگیری از لغزش های گوناگون است، زیرا ازدواج تنها راه ارضای طبیعی تمایل جنسی است، از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: "هر کس ازدواج کند، نیمی از دینش راحفظ کرده، پس باید در نیم دیگر از خدا بترسد. "(2)

ص: 137


1- . سوره نور (24)، آیه 32.
2- . سفینه البحار، ج 1، ص 561.

یکی از آثار ازدواج برای زن و مرد، ایجاد زمینه تقوا و دوری از گناهان است. با اشباع غریزه جنسی در زن و شوهر، زمینه گناهان شهوت انگیز از میان می رود.

اینکه در قرآن از کسی که ازدواج کرده، به «محصن و محصنه» تعبیر شده: «فَاِذا اُحصِنَّ...»(1) به جهت این است که زن و مرد، با ازدواج در حصن و سنگر مستحکمی قرار می گیرند و خود را حفظ می کنند تا وسوسه های شهوانی در آنان اثر نگذارد و در نتیجه حیثیت و آبرویشان محفوظ می ماند.(2)

بلکه ازدواج، زمینه گناهان دیگر را نیز از بین می برد؛ زیرا پذیرفتن مسئولیت تأمین و تربیت اولاد، انسان را به استفاده بهینه از عمر وا می دارد و برای گناه و معاشرت های گمراه کننده، جایی باقی نمی ماند.

در روایتی آمده است: بدترین مردم، کسانی اند که ازدواج نمی کنند.(3)

در تفسیر آیه {هُنَّ لِباسٌ لَکم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ}(4) برخی گفته اند: آن گونه که انسان، با لباس از سرما و گرما و حشرات و آسیب های پوستی، محافظت می شود، زن و مرد، با ازدواج، یکدیگر را از گناه حفظ می کنند.

درتفسیر آیه {یُریدُ اللّهُ اَن یخَفِّفَ عَنکُم...}؛ حکمت تشریع ازدواج با کنیزان اینگونه بیان شده است: زیرا پیروی از شهوات و در دام گناه افتادن، برای انسان، وزر و سنگینی می آورد و تشریع ازدواج و فراهم شدن امکان آن برای کسی که نمی تواند با زنان آزاد ازدواج کند، از فساد و گناه جلوگیری می کند و انسان از عواقب آن (که از

ص: 138


1- . نساء (4)، آیه25.
2- . قرشی بنابی، علی اکبر، قاموس قرآن، ج 2، ص 149.
3- . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج103، ص219.
4- . بقره (2)، آیه187. فخر رازی، محمد بن عمر، تفسیر کبیر، ج 5، ص270. و ابو الفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان، ج3، ص 51.

جمله آنها بی آبرویی است) در امان می ماند و این نوعی توسعه برای انسان شمرده می شود.(1)

از دیدگاه اسلام ترک ازدواج و مجرد زیستن نه تنها فضیلتی محسوب نمی شود بلکه به عنوان یک نقیصه و منشأ از دست دادن برکات و آثار فراوان معنوی نیزشناخته شده است.

امام صادق علیه السلام می فرماید: " مردی نزد پدرم آمد. پدرم از او پرسید: آیا زن داری؟ عرض کرد: ندارم. فرمود: دوست ندارم دنیا و آن چه در دنیا است مال من باشد، ولی شبی را بدون همسر به روز آورم. دو رکعت نماز مرد زن دار بهتر از نماز شب و روز مرد مجرد است. آنگاه پدرم هفت دینار به او داد و فرمود: با این پول ازدواج کن".(2)

از مهمترین طرق مبارزه با بی عفتی و بی بند و باری که عامل مهمی در آبروریزی و رسوایی انسان دارد، ازدواج ساده و آسان و بى ریا و بى تکلف است.

خدای متعال در این زمینه مى فرماید: " مردان و زنان بى همسر را همسردهید، و همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را" {وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ وَ الصَّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُم}.(3)

" ایامى" جمع" ایم" (بر وزن قیم) در اصل به معنى زنى است که شوهر ندارد، سپس به مردى که همسر ندارد نیز گفته شده است، و به این ترتیب تمام زنان و مردان مجرد در مفهوم این آیه داخل اند خواه بکر باشند یا بیوه.

تعبیر" انکحوا" (آنها را همسر دهید) با اینکه ازدواج یک امر اختیارى و بسته به میل طرفین است، مفهومش این است که مقدمات ازدواج آنها را فراهم سازید، از طریق

ص: 139


1- . نساء (4)، آیه28. موسوی سبزواری، عبدالاعلی، مواهب الرحمن، ج 8، ص 79.
2- . بحارالانوار، ج 100، ص 217.
3- . نور (24) آیه 32.

کمک هاى مالى در صورت نیاز، پیدا کردن همسر مناسب، تشویق به مسئله ازدواج، و بالآخره پا در میانى براى حل مشکلاتى که معمولا در این موارد بدون وساطت دیگران انجام پذیر نیست، خلاصه مفهوم آیه به قدرى وسیع است که هر گونه قدمى و سخنى و دِرمى در این راه را شامل مى شود.

بدون شک اصل تعاون اسلامى ایجاب مى کند که مسلمانان در همه زمینه ها به یکدیگر کمک کنند ولى تصریح به این امر در مورد ازدواج دلیل بر اهمیت ویژه آن است.

اهمیت این مسئله تا به آن پایه است که در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام مى خوانیم: " بهترین شفاعت آن است که میان دو نفر براى امر ازدواج میانجیگرى کنى، تا این امر به سامان برسد".(1)در حدیث دیگرى از امام کاظم موسى بن جعفر علیه السلام مى خوانیم: ثَلَاثَةٌ یَسْتَظِلُّونَ بِظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ - یَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ رَجُلٌ زَوَّجَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ أَوْ أَخْدَمَهُ أَوْ کَتَمَ لَهُ سِرّاً.

" سه طایفه اند که در روز قیامت در سایه عرش خدا قرار دارند، روزى که سایه اى جز سایه او نیست: کسى که وسائل تزویج برادر مسلمانش را فراهم سازد، و کسى که به هنگام نیاز به خدمت، خدمت کننده اى براى او فراهم کند و کسى که اسرار برادر مسلمانش را پنهان دارد"(2)

و بالآخره در حدیثى از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مى خوانیم: هر گامى انسان در این راه بر دارد و

ص: 140


1- . وسائل الشیعه جلد 14 صفحه 27 (باب 12 از ابواب مقدمات نکاح). افضل الشفاعات ان تشفع بین اثنین فى نکاح حتى یجمع الله بینهما:
2- . قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب - تهران، چاپ: اول، 1368 ش، ج 9؛ ص294.

هر کلمه اى که بگوید، ثواب یک سال عبادت در نامه عمل او مى نویسند.(1)

و از آنجا که یک عذر تقریبا عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زیر بار ازدواج و تشکیل خانواده مسئله فقر و نداشتن امکانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته مى فرماید: از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشید و در ازدواجشان بکوشید چرا که" اگر فقیر و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نیاز مى سازد" {إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه}. وخداوند قادر بر چنین کارى هست، چرا که" خداوند واسع و علیم است" {وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ}.(2)

قدرتش آن چنان وسیع است که پهنه عالم هستى را فرا مى گیرد، و علم او چنان گسترده است که از نیات همه کس مخصوصا آنها که به نیت حفظ عفت و پاکدامنى اقدام به ازدواج مى کنند آگاه است، و همه را مشمول فضل و کرم خود قرار خواهد داد.

لزوم حفظ عفاف جنسی در صورت عدم تیسر ازدواج

از آنجا که گاه با تمام تلاش و کوشش که خود انسان و دیگران مى کنند وسیله ازدواج فراهم نمى گردد و خواه و ناخواه انسان مجبور است مدتى را با محرومیت بگذراند، مبادا کسانى در این مرحله قرار دارند گمان کنند که آلودگى جنسى براى آنها مجاز است، و ضرورت چنین ایجاب مى کند، لذا بلا فاصله در آیه بعد دستور پارسایى را هر چند مشکل باشد به آنها داده مى گوید: " و آنها که وسیله ازدواج ندارند باید عفت پیشه کنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى نیاز سازد" {وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه}.(3) نکند در این مرحله بحرانى و در این

ص: 141


1- . شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق، ج 20؛ ص46. (کان له بکل خطوة خطاها، او بکل کلمة تکلم بها فى ذلک، عمل سنة قیام لیلها و صیام نهارها).
2- . نور (24) آیه32.
3- . همان.

دوران آزمایش الهى تن به آلودگى در دهند و خود را معذور بشمرند که هیچ عذرى پذیرفته نیست، بلکه باید قدرت ایمان و شخصیت و تقوا را در چنین مرحله اى آزمود.

لباس (از نوع همسر)

اشاره

همسران نزدیکترین افراد به یکدیگر هستند که به خاطر همین قرابت از تمامی اسرار و معایب و نقاط ضعف و قوت همدیگر آگاهند و لذا اگر بنا برفاش کردن اسرار و معایب باشد، همسران بیش از هر کس دیگری، امکان و توان از بین بردن آبرو و حیثیت یکدیگر را دارند. و لذا قرآن کریم زن و شوهر را لباس هم معرفی می کند تا اسرار و آبروی همسر و خانواده خود را حفظ و صیانت کنند.

الف) صیانت طرفینی از آبرو

هر یک از زن و شوهر که لباس همدیگر محسوب می شوند، باید مهمترین نقش لباس را که همان پوشش و ستر عیوب است به خوبی ایفا کنند و عیوب یکدیگر را از دیگران بپوشانند و آبرویشان را محفوظ دارند. خداوند متعال در این باره می فرماید: آمیزش جنسى با همسرانتان، در شب روزهایى که روزه مى گیرید، برای شما حلال است. آنها لباس شما هستند؛ و شما لباس آنها (هر دو زینت هم و سبب حفظ یکدیگرید).

{أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُمْ هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن}.(1)

ظاهر از کلمه لباس همان معناى معروفش مى باشد، یعنى جامه اى که بدن آدمى را مى پوشاند و این دو جمله از قبیل استعاره است، براى اینکه هر یک از زن و شوهر طرف دیگر خود را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بین افراد نوع

ص: 142


1- . سوره بقره (2)، آیه187.

جلوگیرى مى کند، پس در حقیقت مرد لباس و ساتر زن است، و زن ساتر مرد است.

و این خود استعاره اى است لطیف که با انضمامش به جمله: {أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُم...}، لطافت بیشترى به خود مى گیرد، چون انسان با جامه عورت خود را از دیگران مى پوشاند، و اما خود جامه از نظر دیگران پوشیده نیست، همسر نیز همین طور است، یعنى هر یک دیگرى را از رفث به غیر مى پوشاند، ولى رفث خودش به او دیگر پوشیده نیست، چون لباسى است متصل به خودش، و چسبیده به بدنش.(1)

در این آیه تشبیه لطیف (تشبیه همسر به لباس)، نکات تربیتی دقیقی است که برخی از آنها بدین شرح است:. لباس مانع از آسیب است. ازدواج هرچند اطفای غریزه را به همراه دارد؛ لیکن صبغه ملکوتی آن صیانت از گناه و حراست از نگاه آلوده است. آنچه از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسید که:«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ، فَلْیَتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْبَاقِی»(2) ناظر به همین نکته فاخر است. زن با انتخاب شوهر و مرد با انتخاب همسر بهانه ای برای آسیب پذیری ندارد. مهم ترین بهره ای که از ازدواج نصیب همسران می شود صیانت گوهر دین از غارت ابلیس از خارج، و

ص: 143


1- . طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1417 ق، نوبت چاپ: پنجم ج 2، ص 44. هن لباس لکم و أنتم لباس لهن، الظاهر من اللباس معناه المعروف و هو ما یستر به الإنسان بدنه، و الجملتان من قبیل الاستعارة فإن کلا من الزوجین یمنع صاحبه عن اتباع الفجور و إشاعته بین أفراد النوع فکان کل منهما لصاحبه لباسا یواری به سوأته و یستر به عورته. و هذه استعارة لطیفة، و تزید لطفا بانضمامها إلى قوله: أحل لکم لیلة الصیام الرفث إلى نسائکم، فإن الإنسان یستر عورته عن غیره باللباس، و أما نفس اللباس فلا ستر عنه فکذا کل من الزوجین یتقی به صاحبه عن الرفث إلى غیره، و أما الرفث إلیه فلا لأنه لباسه المتصل بنفسه المباشر له.
2- . طوسى، محمد بن الحسن، الأمالی (للطوسی) - قم، چاپ: اول، 1414ق، ص518.

چپاول هوس از داخل است.

­_ لباس عیوب انسان را می پوشاند و آبرو را حفظ می کند. زن و شوهر نیز باید عیوب هم را بپوشانند و آبروی اجتماعی یکدیگر را حفظ کنند.

_ لباس، انسان را از گرما و سرما و... حفظ می کند. زوجین نیز باید در حوادث تلخ و شیرین و گرم و سرد زندگی، موجبات دلگرمی هم را فراهم کنند.

_ میان لباس و کسی که آن را پوشیده رابطه ای تنگاتنگ و صمیمی است که بیگانه میان آن دو راه ندارد. رابطه زوجین نیز باید چنین باشد تا بیگانه ای به درون زندگی آنان راه نیابد که به اسرارشان پی برده، احیاناً فتنه گری کند(1).

لباس از یک سو انسان را از سرما و گرما و خطر برخورد اشیاء به بدن حفظ مى کند، و از سوى دیگر عیوب او را مى پوشاند، و از سوى سوم زینتى است براى تن آدمى، این تشبیه که در آیه فوق آمده اشاره به همه این نکاتاست.(2)

فخر رازی در مورد لباس هم بودن زن و شوهر می گوید: مراد از لباس بودن همسران، پوشانده همه مفاسدی است که در خانه اتفاق می افتد...».(3)

ب) صیانت زن از آبروی شوهر

زنان علاوه بر نقش طرفینی همسران در صیانت از آبرو، خودشان به تنهایی نیز مسئولیت ویژه و مخصوصی در حفاظت از آبرو و حیثیت شوهر و خانواده خود را

ص: 144


1- . جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، ناشر: بنیاد علمی وحیانی اسراء، نوبت چاپ: سوم، سال چاپ: 1388ش، ج9، ص 460.
2- . تفسیر نمونه، ج 1، ص: 650.
3- . فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ناشر: دار احیاء التراث العربی، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1420 ق، نوبت چاپ: سوم، ج 5، ص: 270.

دارند؛ زیرا از آنجا که مردان مسئول تأمین معاش و اقتصاد خانواده هستند، غالباً در بیرون از خانه و چه بسا به مدت طولانی به مکان های دور دست مسافرت کرده و از اهل و عیال خویش غایب باشند و اینجاست که زنان باید حافظ آبرو و اموال و اسرار شوهران خود باشند. و لذا قران کریم درباره نقش اختصاصی زنان در صیانت از آبروی شوهرانشان می فرماید:

مردان، کارگزاران و تدبیرکنندگان [زندگى] زنانند، به خاطر آنکه خدا مردان را [از جهت توان جسمى، تحمل مشکلات و قدرت روحى و فکرى] بر زنان برترى داده، و به خاطر آنکه [مردان] از اموالشان هزینه زندگى زنان را [به عنوان حقى واجب] مى پردازند؛ پس زنان شایسته و درست کار [با رعایت قوانین حق] فرمانبردار [و مطیع شوهر] ند [و] در برابر حقوقى کهخدا [به نفع آنان برعهده شوهرانشان] نهاده است، در غیاب شوهر [حقوق و اسرار و اموال او را] حفظ مى کنند.

{الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللَّه...}.

مرحوم سبزواری در تفسیر مواهب الرحمن می گوید: کلمه حافظات در آیه شریفه شامل حفظ عرض و مال و اسرار زناشویی و حفظ عهدهای زن مبنی بر عدم خیانت در غیاب شوهر می شود.(1)

و صاحب تفسیر اطیب البیان می گوید: «حافظات للغیب» اشاره به اینکه در غیاب شوهران، خود را از نامحرمان و از مخالفت شوهران حفظ می کنند، و همچنین عرض و حیثیات آنها را نگاه دارى می کنند، بدگویى از آنها نمی کنند و احترامات آنها را محفوظ

ص: 145


1- . موسوى سبزوارى سید عبد الاعلى، مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن، ناشر: موسسه اهل بیت علیهم السلام ، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1409 ق، نوبت چاپ: دوم، ج 8، ص: 159. و الحفظ هذا یشمل حفظ العرض و المال و أسرار الزوجیة، و حفظ العهود التی عاهدت الزوجة مع الزوج بأن لا تخونه فی غیبته.

می دارند، و همچنین اموال آن ها را بدون اجازه آن ها تصرف نمی کنند بلکه بهتر اینست که در اموال خود هم بدون اجازه آنها تصرف نکند.(1)

و صاحب تفسیر منهج الصادقین می فرماید: «حافظات للغیب» به این معنى است که زنان حافظ اسرار خلوت های زناشویی بین خود وشوهرانشان هستند.(2)

معناى قیمومت مرد این است که مرد به خاطر این که هزینه زندگى زن را از مال خودش مى پردازد، تا از او استمتاع ببرد، پس بر او نیز لازم است در تمامى آنچه مربوط به استمتاع و هم خوابگى مرد مى شود او را اطاعت کند، و نیز ناموس او را در غیاب او حفظ کند، و وقتى غایب است مرد بیگانه را در بستر او راه ندهد، و آن بیگانه را از زیبایی هاى جسم خود که مخصوص شوهر است تمتّع ندهد و نیز در اموالى که شوهرش در زندگى خانوادگى به دست او سپرده و او را مسلط بر آن ساخته خیانت نکند(3).

پس معناى آیه مورد بحث این مى شود که زنان مسلمان سزاوار است صفت صلاح را پیشه خود بسازند، که اگر چنین کنند قهراً قانتات خواهند بود، یعنى همواره و دائماً شوهران خود را در هر چه که از ایشان بخواهند اطاعت خواهند کرد، البته هر چیزى که با تمتّع شوهران ارتباط داشته باشد، و واجب است که جانب خود را در همه چیزهایى که متعلق حق شوهران است در غیاب شوهران حفظ کنند.

و اما جمله: (بِما حَفِظَ اللّهُ) ظاهرا کلمه" ما" در آن مصدریه است و حرف (با) به

ص: 146


1- . طیب سید عبد الحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ناشر: انتشارات اسلام مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1378 ش، نوبت چاپ: دوم، ج 4، ص73.
2- . کاشانى ملا فتح الله، تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین، ناشر: کتابفروشى محمد حسن علمى، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1336 ش، نوبت چاپ: سوم، ج 3، ص: 21. حافظات لما یکون بینهن و بین ازواجهن فى الخلوات من الاسرار.
3- . تفسیر نمونه، ج 3، ص: 371

اصطلاح باى آلت است، و معناى جمله این است که زنانمطیع شوهران خویشند، و حافظ غیب ایشانند، به حفظى که خدا از حقوق ایشان کرده، چون قیمومت را براى آنان تشریع و اطاعتشان و حفظ غیبتشان را بر زنان واجب فرموده است.(1)

لباس (پوشش مناسب)

بدیهی است که نقش لباس در حفظ آبرو بر کسی قابل انکار نیست و هر کسی به نوعی، از لباس برای صیانت از آبرو استفاده می کند. اگر چه در کمیت و کیفیت پوشش بنابر اختلاف ملت ها و فرهنگ ها بین افراد تفاوت فاحشی وجود دارد ولی در اصل آن همه متفقند. قرآن کریم علاوه بر لباس ظاهری به نقش بالاتر و بیشتر لباس باطنی در حفظ آبرو نیز اشاره کرده است و لذا تأثیر این عامل در آبرومندی انسان در دو مرحله تبیین خواهد شد.

ص: 147


1- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، ج 4، ص: 545.

الف: لباس ظاهری

میل به پوشش در نهاد و فطرت انسان گنجانده شده است و هرکسی که از تبلیغات سوء شیطان های جنی و انسی که به دنبال لخت و عریان کردن بندگان خدا هستند، مصون مانده باشد، پوشش و لباس را بر عریانی ترجیح خواهد داد. همان گونه که وقتی حضرت آدم و حوا از آن درخت ممنوعه چشیدند، بلافاصله لباس هایشان از تنشان فرو ریخت و اندامشان آشکار گشت. برای این که آبروی خودشان را حفظ کنند از برگ درختان برای پوشاندن بدنشان استفاده کردند.

خداوندمتعال در این خصوص می فرماید:

«و هنگامى که از آن درخت چشیدند، اندامشان [عورتشان] بر آنها آشکار شد و شروع کردند به قرار دادن برگ هاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند». {فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ}.(1)

خداوند متعال در پاسخ به این میل فطری به پوشش، خطاب به انسان ها می فرماید:

" اى فرزندان آدم، ما لباسى بر شما فرو فرستادیم، که (اندام شما را مى پوشاند و) زشتی هاى بدنتان را پنهان مى سازد. " {یا بَنی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشا (2)}.

سَوآت" جمع" سَوأَة" و به معناى عضوى است که آدمى از برهنه کردن و اظهار آن

ص: 148


1- . اعراف (7) آیه22.
2- . همان آیه 26.

شرم مى دارد.(1)

جمله" یُواری سَوآتِکُم" که وصف براى" لباس" است دلالت دارد براینکه لباس پوشش واجب و لازمى است که کسى از آن بى نیاز نیست، و آن پوشش عضوى است که برهنه بودنش زشت و مایه رسوایى آدمى است، به خلاف« ریش» که به معناى پوشش زاید بر مقدار حاجت و باعث زینت و جمال است.

خداى تعالى در این جمله بر آدمیان منت مى گذارد که به پوشیدن لباس و آرایش خود هدایتشان کرده است. و به طورى که بعضى گفته اند این آیه دلالت بر اباحه لباس زینت دارد.(2)

ولى فایده این لباس که براى شما فرستاده ایم، تنها پوشانیدن تن و مستور ساختن زشتیها نیست بلکه لباس تجمل و زینت که اندام شما را زیباتر از آنچه هست نشان مى دهد، براى شما نیز فرستاده ایم (وَ ریشاً).(3)

در پایان آیه مى فرماید: " این لباس هایى که خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى، لباس جسمانى و لباس تقوى، همگى از آیات و نشانه هاى خدا است تا بندگان متذکر نعمت هاى پروردگار شوند". {ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ

ص: 149


1- . طریحی، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین - تهران، چاپ: سوم، 1375ش، ج 1؛ ص237. سمیت" سَوْأَةً" لأن انکشافها للناس یسوء صاحبها.
2- . ترجمه تفسیر المیزان، ج 8، ص: 86
3- [2]. زمخشرى، محمود بن عمر، الفائق فی غریب الحدیث - بیروت، چاپ: اول، 1417ق، ج 2؛ ص72. الرّیش: الکُسْوة التی یُتزیَّن بها، استُعیر من ریش الطائر لأنه کُسوته و زینته. " ریش" در اصل واژه عربى، به معنى پرهاى پرندگان است و از آنجا که پرهاى پرندگان لباسى طبیعى در اندام آنها است، به هر گونه لباس، نیز گفته مى شود، ولى چون پرهاى پرندگان غالبا به رنگهاى مختلف و زیبا است، یک نوع مفهوم زینت در معنى کلمه" ریش" افتاده است،

یَذَّکَّرُون (1)}.(2)

ب: لباس باطنی (تقوا)

به دنبال این جمله که درباره لباس ظاهرى سخن گفته است، قرآن بحث را به لباس معنوى کشانده و آن چنان که سیره قرآن در بسیارى از موارد است، هر دو جنبه را بهم مى آمیزد و مى گوید: " لباس پرهیزکارى و تقوا از آن هم بهتر است" {وَ لِباسُ التَّقوى ذلِکَ خَیرٌ(3)}.

تشبیه تقوى و پرهیزکارى به لباس، تشبیه بسیار رسا و گویایى است، زیرا همانطور که لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى کند، و هم سپرى است در برابر بسیارى از خطرها، و هم عیوب جسمانى را مى پوشاند و هم زینتى است براى انسان، روح تقوى و پرهیزکارى نیز علاوه بر پوشانیدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسیارى از خطرات فردى و اجتماعى، زینت بسیار بزرگى براى او محسوب مى شود. زینتى است چشمگیر که بر شخصیت او مى افزاید.

و از آنجا که لباس تقوى در مقابل لباس جسمانى قرار گرفته، به نظر مى رسد که منظور از آن همان" روح تقوى و پرهیزکارى" است، که جان انسان را حفظ مى کند و معنى" حیاء" و" عمل صالح" و امثال آن در آن جمع است.

{وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْر...} در اینجا از ذکر لباس ظاهر و پوشاندنعورت ظاهرى به ذکر لباس باطن و چیزى که سیئات باطنى را مى پوشاند، و آدمى را از شرک و گناه که باعث رسوایى او است باز مى دارد منتقل شده است. آرى، آن تأثر و انفعالى

ص: 150


1- . اعراف (7) آیه 26.
2- . تفسیر نمونه، ج 6، ص: 133.
3- . اعراف (7) آیه26.

که از کشف عورت به آدمى دست مى دهد در عورت ظاهرى و باطنیش از یک سنخ است، با این تفاوت که تأثر از بروز معایب باطنى بیشتر و ناگوارتر و دوامش زیادتر است، زیرا حسابگر آن مردم نیستند، بلکه خداى تعالى است و نتیجه اش هم اعراض مردم نیست، بلکه شقاوت و بدبختى دائمى و آتشى است که به دلها سرایت مى کند، و به همین دلیل لباس تقوى نیز از لباس ظاهر بهتر است.

براى تتمیم این نکته بدنبال جمله مزبور فرمود: {ذلِکَ مِن آیاتِ اللّهِ لَعَلَّهُم یَذَّکَّرُونَ(1)}.

در این جمله لباسى را که انسان به استفاده از آن هدایت شده آیتى الهى شمرده که اگر انسان به دقت در آن بنگرد خواهد فهمید که در باطن او معایب و نواقصى است که آشکار شدنش باعث رسوایى او است. و آن معایب عبارت است از رذایل نفس که اهمیتش به مراتب بیشتر از معایب ظاهرى و پوشاندنش واجب تر از پوشاندن عیب و عورت ظاهرى است، و نیز خواهد فهمید که همانطورى که براى پوشاندن معایب ظاهرى لباسى است، براى پوشاندن معایب درونى نیز لباسى است، و آن همان لباس تقوا است که خداوند به آن امر فرموده و به زبان انبیاى بزرگوار براى بشر آن رابیان کرده است.(2)

{یا بَنی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما...(3)} این آیه گر چه با خطاب" یا بنى آدم" از آیات قبل

ص: 151


1- . اعراف (7) آیه26.
2- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، ج 8، ص: 86.
3- . اعراف (7) آیه27.

جدا شده الا اینکه بر حسب معنا تتمّه همان مفاد است، به شهادت اینکه کلمه" سوآت" دوباره ذکر شده است، و بنابر این معناى آن چنین مى شود: " اى بنى آدم! بدانید که براى شما معایبى است که جز لباس تقوا چیزى آن را نمى پوشاند، و لباس تقوا همان لباسى است که ما از راه فطرت به شما پوشانده ایم پس زنهار! که شیطان فریبتان دهد و این جامه خدادادى را از تن شما بیرون نماید، همانطورى که در بهشت از تن پدر و مادرتان بیرون آورد. آرى، ما شیطان ها را اولیاى کسانى قرار دادیم که به آیات ما ایمان نیاورده با پاى خود دنبال آنها به راه بیفتند". از اینجا معلوم مى شود آن کارى که ابلیس در بهشت با آدم و حوا کرده (کندن لباس براى نمایاندن عورت هایشان) تمثیلى است که کندن لباس تقوا را از تن همه آدمیان به سبب فریفتن ایشان نشان مى دهد و هر انسانى تا فریب شیطان را نخورده در بهشت سعادت است و همین که فریفته او شد خداوند او را از آن بیرون مى کند.{إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُم (1)}، این جمله نهى قبلى را تاکید نموده مى فهماند راه نجات از فتنه هاى ابلیس بسیار باریک است، زیرا وى طورى به انسان نزدیک مى شود و او را مى فریبد که خود او نمى فهمد. آرى، انسان غیر از خود کسى را سراغ ندارد که به جانب شر دعوت و به سوى شقاوت راهنمایى اش کند.

و جمله {إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُون (2)} تاکید دیگرى است براى نهى مزبور، و با ضم آن به آیات مشابه(3) چنین فهمیده می شود که شیطان ها بر

ص: 152


1- . همان.
2- . همان.
3- . سوره اسرى آیه 65. او را تسلطى بر کسانى که ایمان دارند و به پروردگار خویش توکل مى کنند نیست. سوره نحل آیه 99. تو را بر بندگان خاص من تسلطى نیست مگر گمراهانى که پیرویت کنند. سوره حجر آیه 42.

مؤمنین و متوکلین و آنان که خداوند ایشان را بنده خود به شمار آورده و فرموده: " عبادى..." هیچگونه ولایتى ندارند، اگر چه احیاناً به لغزش شان دست یابند، تنها ولایت شان بر کسانى است که ایمان به خدا نیاورده اند.(1)

محکمه صلح فامیلی

اشاره

در محاکم عادى قضایى طرفین دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هرگونه اسرارى که دارند فاش سازند و نقص ها و معایب یکدیگر را بر ملا سازند و همدیگر را مفتضح و رسوا کنند. مسلم است که اگر زن و مرد در برابر افراد بیگانه و اجنبى اسرار زناشویى خود را فاش سازند احساسات یکدیگر را آن چنان جریحه دار مى کنند که اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، دیگر از آن صمیمیت و محبت سابق خبرى نخواهد بود، و همانند دو فرد بیگانه مى شوند که به حکم اجبار باید وظائفى را انجام دهند، اصولاً تجربه نشان داده است که زن و شوهرى که راهى آن گونه محاکم مى شوند دیگر زن و شوهر سابق نیستند.

قرآن برای جلوگیری از آثار سوء طرح دعوای خانوادگی در محاکم قضایی عمومی، راه حلی ارائه می دهد که دست بالای اسلام در مسائل حقوقی و قضایی را آشکار می سازد؛ زیرا در محکمه صلح فامیلى یا این گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و یا اگر بشود چون در برابر آشنایان و محرمان است آن اثر سوء را نخواهد داشت.

حکمیت یا داوری راهکار قرآن کریم برای تحکیم خانواده و حلّ مناقشات خانوادگی است. قرآن کریم به اقوام زوجین دستور می دهد که با مشاهده نشانه های

ص: 153


1- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، ج 8، ص: 87.

اختلاف و ناسازگاری، محکمه صلح خانوادگی تشکیل دهند تا بین دو طرف نزاع صلح و سازش ایجاد نمایند. {وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُریدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِاللَّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً خَبیراً}.(1)

امتیازات محکمه صلح خانوادگی

محکمه صلح خانوادگی که در آیه فوق به آن اشاره شد یکی از شاهکارهای اسلام است. این محکمه امتیازاتی دارد که سایر محاکم فاقد آن هستند، از جمله:

الف: محیط خانواده کانون احساسات و عواطف است و طبعاً مقیاسی که در این محیط باید به کار رود با مقیاس سایر محیط ها متفاوت است، یعنی همان گونه که در «دادگاه های جنایی» نمی توان با مقیاس محبّت و عاطفه کار کرد، در محیط خانواده نیز نمی توان تنها با مقیاس خشک قانون و مقرّرات بی روح گام برداشت، در اینجا باید حتی الامکان اختلافات را از طرق عاطفی حل کرد، لذا دستور می دهد که داوران این محکمه کسانی باشند که پیوند خویشاوندی با دو همسر دارند و می توانند عواطف آنها را در مسیر اصلاح تحریک کنند، بدیهی است این امتیاز تنها در این محکمه است و سایر محاکم فاقد آن هستند.

ب: محفوظ ماندن آبرو وحیثیت طرفین که در بالا به آن اشاره شد.

ج: داوران در محاکم معمولی، در جریان اختلافات غالباً بی تفاوت اند و قضیه به هر شکل خاتمه یابد برای آنها تأثیری ندارد، دو همسر به خانه بازگردند، یا برای همیشه از یکدیگر جدا شوند، برای آنها فرقی نمی کند.محکمه از بستگان نزدیک مرد و زن هستند و جدایی یا صلح آن دو، در زندگی این عدّه هم از نظر عاطفی و هم از نظر مسؤولیّت های ناشی از آن تأثیر دارد و لذا آنها نهایت کوشش را به خرج می دهند

ص: 154


1- . نساء (4) آیه 35.

که صلح و صمیمیّت در میان این دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته به جوی باز گردد.

از همه این ها گذشته چنین محکمه ای هیچ یک از مشکلات و هزینه های سرسام آور و سرگردانی های محاکم معمولی را ندارد و بدون هیچگونه تشریفاتی طرفین می توانند در کمترین مدّت به مقصود خود نائل شوند. ناگفته روشن است که حکمین باید از میان افراد پخته و با تدبیر و آگاه دو فامیل انتخاب شوند. با این امتیازاتی که شمردیم معلوم می شود که شانس موفقیّت این محکمه در اصلاح میان دو همسر به مراتب بیشتر از محاکم دیگر است.(1)

مطالبه چهار شاهد برای اثبات زنا

دین مقدس اسلام برای مصون ماندن مسلمین و مؤمنین از بی عفتی و بی آبرویی و جلوگیری از در معرض خطر واقع شدن حیثیت اجتماعی آنان، راهکاری ارائه داده تا به صرف ادعا به آسانی شخصیت اجتماعی افراد لکه دار نشود. ازینرو برای اثبات زنا چهار شاهد عادل که هم زمان عمل منافی عفت را مشاهده نمود و در دادگاه شهادت دهند، مطالبه کرده و گفته اگر همزمان شهادت ندهند یا اگر نحوه گزارش آنها متفاوت باشد باید به جرمقذف مجازات شوند و هشتاد ضربه تازیانه بخورند.

این که اسلام، در مورد زنا، چهار شاهد خواسته است تا این مسئله اثبات شود، ممکن است به این علت باشد که زبان بسیاری از مردم در زمینه این اتهامات باز است، و همواره حیثیت افراد را با سوءظن، و بدون آن، جریحه دارد می کنند. و مسلم است آبروی رفته به آسانی باز نمی گردد.

ص: 155


1- . مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1374 ش، نوبت چاپ: اول، ج 3، ص: 377.

اسلام، در این زمینه سخت گیری کرده، تا حافظ حیثیّت مردم باشد. ولی در مسائل دیگر، حتی قتل نفس، زبانها تا این حد، آلوده نیست. افزایش دادن تعداد شهود را به چهار نفر، به قدری سنگین است که فقط افراد بی باک و بی پروا، ممکن است مجرم شناخته شوند، و بدیهی است چنین اشخاصی باید به اشدّ مجازات گرفتار شوند، تا عبرت دیگران گردند، و محیط جامعه از آلودگی آنان، پاک شود. شرایطی که برای شهادت شهود، تعیین شده، مثل رؤیت و عدم قناعت به قراین، و هماهنگی در شهادت و مانند آن، اثبات جرم را سخت تر می کند.

قرآن کریم در این باره می فرماید: و از زنان شما [امت اسلام] کسانى که مرتکب زنا مى شوند، چهار نفر مرد از خودتان را بر آنان به گواهى بخواهید.... {وَ اللاَّتی یَأْتینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُم...}(1)

و همچنین در سوره مبارکه نور می فرماید: و کسانى که زنان عفیفهپاکدامن را به زنا متهّم مى کنند، سپس چهار شاهد نمى آورند، پس به آنان هشتاد تازیانه بزنید، و هرگز شهادتى را از آنان نپذیرید، و اینانند که در حقیقت فاسق اند. {وَ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ}.(2)

مى دانیم معمولا براى اثبات حقوق و جرم ها در اسلام دو شاهد عادل کافى است حتى در مسئله قتل نفس با وجود دو شاهد عادل، جرم اثبات مى شود، ولى در مسئله اتهام به زنا مخصوصاً چهار شاهد الزامى است، ممکن است سنگینى وزنه شاهد در اینجا به خاطر آن باشد که زبان بسیارى از مردم در زمینه این اتهامات باز است، و همواره عرض و حیثیت افراد را جریحه دار مى کنند، اسلام در این زمینه سختگیرى کرده تا حافظ اعراض مردم باشد.

از این گذشته قتل نفس در واقع یک طرف دارد، یعنى مجرم یکى است، در حالى

ص: 156


1- . نساء(4)، آیه 15.
2- . نور (24)، آیه4.

که در مسئله زنا براى دو نفر اثبات جرم مى شود، و اگر براى هر کدام دو شاهد بطلبیم چهار شاهد مى شود.

این سخن مضمون حدیثى است که از امام صادق علیه السلام نقل شده، آنجا که ابوحنیفه فقیه معروف اهل تسنن مى گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: آیا زنا شدیدتر است یا قتل؟ فرمود: " قتل نفس" گفتم: اگر چنین است پس چرادر قتل نفس دو شاهد کافى است، اما در زنا چهار شاهد لازم است؟

فرمود: شما درباره این مسئله چه مى گویید؟ ابو حنیفه پاسخ روشنى نداشت بدهد، امام فرمود: " این به خاطر این است که در زنا دو حد است، حدى بر مرد جارى مى شود، و حدى بر زن، لذا چهار شاهد لازم است، اما در قتل نفس تنها یک حد درباره قاتل جارى مى گردد".

در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است: «عن جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ فِی ثَلَاثَةٍ شَهِدُوا عَلَی رَجُلٍ بِالزِّنَا - فَقَالَ عَلِیٌّ أَیْنَ الرَّابِعُ - قَالُوا الْآنَ یَجِیءُ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام حُدُّوهُمْ.

سه تن نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بر علیه شخصی به زنا شهادت دادند. حضرت فرمود: چهارمی کجا است؟ گفتند: اکنون می آید. حضرت فرمان داد آن سه شاهد را حدّ قذف زدند»

شاید مضامین آیه و روایت اخیر در ابتدا تعجب برانگیز باشد. چه بسا سه نفر انسان متشخص و عادل به چشم خود عملی را با تمام شرایطش دیده اند. ممکن است این سه نفر جزء صحابه و مقربان و اولیای الهی باشند. ولی آیه شریفه و روایت عنوان می کند که اگر اینها علیه کسی (که قاعدتاً مجرم است) شهادت دادند، نه تنها مجرم مجازات نمی شود. بلکه همین شهود اولاً به مجازات شدید حدی محکوم می شوند. ثانیاً حکم به فسقشان داده می شود. ثالثاً هرگز شهادتشان نزد دادگاه مورد قبول نیست.

ص: 157

یعنی اگر در فرض روایت، آن شاهد چهارم هم بعد از اجرای حد سه نفر شاهد قبلی از راه می رسید و شهادت می داد، حکم زنای محصنه ثابت نمی شد. بلکه نفرچهارم هم مجازات می شد.

در روایتی از امام صادق از قول امام علی آمده است: «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَا أَکونُ أَوَّلَ الشُّهُودِ الْأَرْبَعَةِ أَخْشَی الرَّوْعَةَ أَنْ یَنْکلَ بَعْضُهُمْ فَأُجْلَد. در صورتی که شاهد زنا باشم، هرگز حاضر نیستم که اوّلین شخص شهود باشم؛ زیرا خوف آن دارم که بعضی از شهود از ادای شهادت امتناع کنند و من تازیانه قذف بخورم».

اگر قائل باشیم که تبعیت از سنت ائمه معصومان علیهم السلام بر همگان لازم و لااقل مستحب است (که چنین است)، و همه مسلمانان بخواهند از این روش ائمه علیهم السلام تبعیت کنند، کسی به شهادت علیه زناکار اقدام نخواهد کرد.

روایات متعددی وجود دارد که شهادت شوهر حتی اگر عادل و باتقوا باشد، در اثبات حکم زنای محصنه قبول نمی شود. بسیاری از فقیهان بر اساس این روایات فتوا داده اند که اگر سه نفر شهادت دهند یا چهار نفر که یکی از شهود، شوهر زن است شهادت دهد، نه تنها زنای محصنه اثبات نمی شود، همه شهود به شدت مجازات می شوند. «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا علیه السلام فِی أَرْبَعَةٍ شَهِدُوا عَلَی امْرَأَةٍ بِالزِّنَا أَحَدُهُمْ زَوْجُهَا - قَالَ یُلَاعِنُ الزَّوْجُ وَ یُجْلَدُ الْآخَرُونَ.

امام صادق علیه السلام در مورد شهادت چهار نفر که یکی از آنها همسر زناکار است فرمودند: همسر زن بایستی مراسم لعان برپا کند و بقیه شاهدان شلاق زده می شوند».

با توجه به وضعیت سخت گیرانه ای که احکام اسلامی برای اثبات زنا بهوسیله گواهی شهود در نظر گرفته است، مشخص می شود اهتمام حداکثری آن است که گناهان شنیعی مثل زنا تا حد امکان ظهور اجتماعی نیابد و با اغماض و قاطعیت،

ص: 158

مسیر تربیت و اصلاح اجتماعی ایجاد شود.

گفتار دوم: راهکارهای اجتماعی سلبی

اشاره

در این گفتار به راهکار های اجتماعی سلبی حفظ آبرو از منظر قرآن پرداخت خواهد شد، مراد از این راهکار ها، پرهیز از اموری است که رفتار بر اساس آن ها زمینه های تحقیر و تضعیف شخصیت دیگران را در پی دارد و موجب بی آبرویی در انظار مردم می شود.

پرهیز ازتمسخر واستهزاء

اشاره

یکی از عوامل موثر در خطر واقع شدن آبرو مسخره کردن است، تمسخر علاوه بر اینکه آبروی دیگران را در معرض خطر قرار می دهد، آبروی خود مسخره کننده را نیز تهدید می کند که در آیات و روایات به آن اشاره شده است.

خدای متعال درباره پرهیز از تمسخرمى فرماید: " اى کسانى که ایمان آورده اید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگرى را استهزاء کند" {یا أَیُّها الَّذینَ آمَنُوا لا یَسخَر قَومٌ مِن قَومٍ (1)}.

چه اینکه" شاید آنها که مورد سخریه قرار گرفته اند از اینها بهتر باشند" {عَسى أَن یَکُونُوا خَیراً مِنهُم(2)}." همچنین هیچ گروهى از زنان نباید زنان دیگرى را مورد سخریه قرار دهند، چرا که ممکن است آنها از اینها بهتر باشند" {وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ عَسى أَن یَکُنَّ خَیراً مِنهُنَّ (3)}.

ص: 159


1- . حجرات (49) آیه11.
2- . همان.
3- . همان.

ریشه استهزاء

مخاطب آیه مؤمنان اند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مى دهد که از این عمل زشت بپرهیزند، چرا که سرچشمه استهزاء و سخریه همان حس خود برتربینى و کبر و غرور است که عامل بسیارى از جنگهاى خونین در طول تاریخ بوده است.

و این" خود برتربینى" بیشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گیرد مثلاً فلان کس خود را از دیگرى ثروتمندتر، زیباتر، یا از قبیله اى سرشناستر مى شمرد، و احیاناً این پندار که از نظر علم و عبادت و معنویات از فلان جمعیت برتر است او را وادار به سخریه مى کند، در حالى که معیار ارزش در پیشگاه خداوند تقوا است، و این بستگى به پاکى قلب و نیت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.

هیچ کس نمى تواند بگوید: من در پیشگاه خدا از فلان کس برترم، و به همین دلیل تحقیر دیگران، وخود را برتر شمردن یکى از بدترین کارها، و زشترین عیوب اخلاقى است که بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممکن است آشکار شود.و در پایان آیه براى تاکید بیشتر مى فرماید: " و آنها که توبه نکنند و از این اعمال دست بر ندارند ظالم و ستمگرند" {وَ مَن لَم یَتُب فَأُولئِکَ هُم الظّالِمُونَ}.(1)

چه ظلمى از این بدتر که انسان با سخنان نیش دار، و تحقیر و عیبجویى، قلب مردم با ایمان را که مرکز عشق خدا است بیازارد، و شخصیت و آبروى آنها را که سرمایه بزرگ زندگى آنان است از بین ببرد.

قرآن کریم در جاى دیگر مى فرماید: کسانى که در دنیا افراد با ایمان را مسخره مى کنند و با خنده هاى تمسخر آمیز و تحقیر کننده از کنارشان مى گذرند و با

ص: 160


1- . حجرات ((49) آیه 11.

اشاره هاى چشم و آبرو آنان را به مسخره مى گیرند و از این کار (زشت) خود اظهار سرور و خوشحالى نموده و به آن مباهات مى کنند و... باید بدانند که فردا نوبت مؤمنان است که بر آنها بخندند. اینک متن آیات: {انَّ الَّذینَ اجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ امَنُوا یَضْحَکُونَ. وَ اذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ. وَ اذَا انْقَلَبُوا الى اهْلِهِمُ انْقَلبُوا فَکِهینَ. وَ اذا رَاوْهُمْ قالُوا انَّ هؤُلاءِ لَضالُّون. وَ ما ارْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظینَ. فَالْیَوْمَ الَّذینَ امَنُوا مِنَ الْکُفّارِ یَضْحَکُونَ. عَلىَ الارائِکِ یَنْظُرُونَ. هَلْ ثُوِّبَ الْکُفّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ؟.}

مجرمان و بد کاران همیشه در دنیا به مؤمنان مى خندیدند و هنگامى که از کنار مؤمنان مى گذرند با اشاره هاى چشم و آبرو آنها را مسخره مى کنند و هنگامى که به سوى خانواده خود باز مى گردند مسرور و خندانند.و هنگامى که آنها را (مؤمنان را) مى دیدند مى گفتند این ها گمراهانند در حالى که آنها هرگز مأمور مراقبت و متکفّل آنان (مؤمنان) نبودند ولى امروز مؤمنان به کافران مى خندند در حالى که بر تختهاى مزیّن بهشتى نشسته اند و نگاه مى کنند.

سپس به عنوان طعن و تمسخر گفته مى شود: آیا کافران پاداش اعمالشان را گرفتند؟(1)

حدیثی از امام زین العابدین علیه السلام وارد شده که فرمود: زمانی که روز قیامت برپا شود از سرای بهشت دو عدد تخت آورده و بر روی کناره جهنم می گسترانند سپس علی علیه السلام می آید و بر روی آن می نشیند و شروع به خندیدن می کند و بر اثر خنده ایشان جهنم منقلب شده و زیر و رو می شود و سپس دو نفر از پیشینیان اهل جهنم در برابر حضرت می ایستند و در خواست ترحم و شفاعت می کنند و حضرت بر آن دو نفر

ص: 161


1- . مطففین (83)، آیات29الی 36.

از روی استهزا می خندد... و این همان کلام خداست که فرمود: امروز مؤمنان به کافران مى خندند در حالى که بر تختهاى مزیّن بهشتى نشسته اند و نظاره گر خزی وخواری کافران هستند.

سپس به عنوان طعن و تمسخر گفته مى شود: آیا کافران پاداش اعمالشان را گرفتند؟

«إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أُخْرِجَتْ أَرِیکَتَانِ مِنَ الْجَنَّةِ فَبُسِطَتَا عَلَى شَفِیرِجَهَنَّمَ ثُمَّ یَجِی ءُ عَلِیٌّ علیه السلام حَتَّى یَقْعُدَ عَلَیْهِمَا فَإِذَا قَعَدَ ضَحِکَ وَ إِذَا ضَحِکَ انْقَلَبَتْ جَهَنَّمُ فَصَارَ عَالِیهَا سَافِلَهَا ثُمَّ یُخْرَجَانِ (الاولین) فَیُوقَفَانِ بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولَانِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَا وَصِیَّ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَا تَرْحَمُنَا أَ لَا تَشْفَعُ لَنَا عِنْدَ رَبِّکَ قَالَ فَیَضْحَکُ مِنْهُمَا ثُمَّ یَقُومُ فَیَدْخُلُ الْأَرِیکَتَانِ وَ یُعَادَانِ إِلَى مَوْضِعِهِمَا فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ: فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ».(1)

خلاصه اینکه سخریه و استهزاء نوعى عیب جویى است و سزاوار نیست انسان براى اینکه عده اى را بخنداند مرتکب این گناه شود و دیگران را تحقیر کند و کسانى که مردم را مسخره مى کنند به خود مغرورند و همین غرور و خودبینى آنان سبب مى شود که افراد مؤمن و متدیّن را به چشم حقارت بنگرند و در نتیجه براى خود عذابى سخت و دردناک آماده کنند.

در روایات معصومین علیهم السلام نیز از کسانى که مؤمنان را تحقیر و تمسخر مى کنند شدیداً نکوهش شده است. در این مورد به چند حدیث اکتفا مى شود.

ص: 162


1- [1]. استرآبادى، على، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1409ق، ص756.
یاوه سرایى و خسران ابدى

کسانى که از راه غیبت، تهمت، اهانت و تحقیر مردم، دیگران را مى خندانند باید بدانند که در روز قیامت از خاسران و زیانکارانند.امام صادق علیه السلام فرمود:

در شهر مدینه مردى پست و فرومایه بود که کار او فقط هرزه گویى و خنداندن مردم بود. یک روز گفت که این مرد (یعنى على بن الحسین) مرا عاجز کرده است زیرا تا کنون نتوانسته ام او را بخندانم. (منتظر فرصتى بود) تا اینکه روزى امام سجاد علیه السلام به همراه دو تن از خدمتگزاران خود مى گذشت. او نیز (فرصتى به دست آورد) و عباى آن حضرت را از دوش مبارکش کشید و رفت.

امام هیچ گونه اعتنایى به او نکرد. کسانى که آنجا بودند رفتند و رداى امام سجاد علیه السلام را از او گرفته و بر دوش مبارک آن بزرگوار انداختند.

امام علیه السلام پرسید: این شخص که بود؟ گفتند: او مرد هرزه گو و خوشمزه اى است که مردم مدینه را مى خنداند. فرمود: به او بگویید خدا را روزى است که در آن روز یاوه سرایان زیانکار خواهند شد.(1)

به هر حال، تردیدى نیست که این گونه افراد در روز قیامت گرفتار انواع عذاب و شکنجه خواهند شد و همان گونه که در دنیا مؤمنان را مسخره مى کردند و مى خندیدند

ص: 163


1- . ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی (للصدوق) - تهران، چاپ: ششم، 1376ش، ص221. کان بالمدینه رجل بطّال یضحک النّاس منه فقال قد أعیانى هذا الرّجل أن أضحکه (یعنى علىّ بن الحسین) قال: فمرّ علىّ علیه السلام و خلفه مولیان له قال: فجاء الرّجل حتّى انتزع ردائه من رقبته، ثمّ مضى، فلم یلتفت إلیه علىّ علیه السلام فاتّبعوه و أخذوا الرّداء منه فجائوا به فطرحوه علیه، فقال لهم، من هذا؟ فقالوا: هذا رجل بطّال یضحک أهل المدینه فقال: قولوا له إنّ للّه یوما یخسر فیه المبطلون. و ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب) - قم، چاپ: اول، 1379 ق، ج 4؛ ص158.

اهل ایمان نیز در روز قیامت بر آنها مى خندند.صاحب تفسیر اطیب البیان در ذیل آیه {...فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم(1)} می فرماید:

{فَیَسخَرُونَ مِنهُم(2)} پس اینها را سخریه و استهزاء و متلک میگویند.

{سَخِرَ اللّهُ مِنهُم(3)}: یا مراد آن است که جزای سخریه آنها را فرداى قیامت به آنها می چشاند. یا ملائکه آنها را مسخره می کنند. چنانچه در خبر دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در روز قیامت کسانى را که در دنیا مردم را مسخره مى کردند مى آورند و درى از بهشت به روى آنان مى گشایند و به آنها مى گویند بیایید بیایید. آنها با آن همه سختى و ناراحتى به پیش مى آیند و همین که نزدیک در مى رسند در به روى آنها بسته مى شود. سپس در دیگرى به روى آنها باز مى شود و گفته مى شود شتاب کنید شتاب کنید. این بار نیز آنها با ناراحتى حرکت مى کنند و همین که نزدیک این در مى روند آن نیز بسته مى شود و همین طور این کار تکرار مى شود تا جایى که نا امید مى شوند و سر انجام دیگر به سوى هیچ درى نمى روند. در اینجا مؤمنان که ساکنان بهشت اند به آنها نظاره مى کنند به آنان مى خندند(4). «وَ لَهُم عَذابٌ أَلیمٌ»سپس آنها را در

ص: 164


1- . توبه (9) آیه79.
2- . همان.
3- . همان.
4- . مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص: 142 ما روی عن ابن عباس أنه قال یفتح لهم و هم فی النار باب من الجنة فیقبلون من النار إلیه مسرعین حتى إذا انتهوا إلیه سد علیهم و فتح لهم باب آخر فی موضع آخر فیقبلون من النار إلیه مسرعین حتى إذا انتهوا إلیه سد علیهم فیضحک المؤمنون منهم فلذلک قال الله عز و جل: {فالیوم الذین آمنوا من الکفار یضحکون}.

جهنم می اندازند و عذاب دردناک را مستحق می شوند.(1)

پرهیز از عیب جویی

اشاره

عیب جویی از جمله رذایل اخلاقی است که اثر سوء آن هم به خود عیب جو می رسد و هم به فردی که از آن عیب جویی می شود؛ زیرا صاحب این صفت با این عمل خود آبروی دیگران را بر باد می دهد و طبق روایات خدا هم مکافات عمل او را، برملا شدن عیوب او قرار داده است و لذا پرهیز از این عامل تأثیر ویژه ای در تأمین امنیت حیثیتی جامعه به جای می گذارد.

خدای متعال در این باره می فرماید: {...وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُم...(2)} {وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ}(3).

" لا تلمزوا" از ماده" لمز" به معنى عیبجویى و طعنه زدن است، و بعضى فرق میان" همز" و" لمز" را چنین گفته اند که" لمز" شمردن عیوب افراد است در حضور آنها، و" همز" ذکر عیوب در غیاب آنها است، و نیز گفته اند که" لمز" عیبجویى با چشم و اشاره است، در حالى که" همز"عیبجویى با زبان است.(4)

جالب اینکه قرآن در این آیه با تعبیر" انفسکم" به وحدت و یکپارچگى مؤمنان اشاره کرده و اعلام مى دارد که همه مؤمنان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از دیگرى عیبجویى کنید در واقع از خودتان عیبجویى کرده اید!.

پرهیز از افشای عیوب اهل ایمان:

ص: 165


1- . طیب سید عبد الحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ناشر: انتشارات اسلام مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1378 ش، نوبت چاپ: دوم، ج 6، ص: 278.
2- . حجرات (49) آیه 11.
3- . همزه (104) آیه 1.
4- . تفسیر نمونه، ج 22، ص: 180

فاش کردن عیوب مومنان، از عوامل هتک آبرو است که خدای متعال جز در موارد ظلم به شدت از آن نهی فرموده است، چنانچه در سوره نساء آمده است که؛ خدا افشاى بدى هاى دیگران را دوست ندارد، جز براى کسى که مورد ستم قرار گرفته است [که بر ستمدیده براى دفع ستم، افشاى بدى هاى ستمکار جایز است]؛ و خدا شنوا و داناست. {لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللَّهُ سَمیعاً عَلیما(1)}. مقصود از {الجهر بالسّوء من القول}

در آیه افشای بدی شخص است. پس ممنوع بودن آن جز در مورد ظالم می تواند به این دلیل باشد که افشای بدی افراد، سبب هتک آبروی آنان می شود.

امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: «عَوَرةُ المُومِنِ عَلَی المُومِنِ حرامٌ»؛

فاش کردن عیوب و رازهای یک مومن، بر دیگر مومنان حرام است.(2)پیامبر

گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «وَ مَنْ مَشَى فِی عَیْبِ أَخِیهِ وَ کَشْفِ عَوْرَتِهِ کَانَ أَوَّلُ خُطْوَةٍ خَطَا ها وَ وَضَعَهَا فِی جَهَنَّمَ وَ کَشَفَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِق»؛ هر کس برای عیب جویی و فاش کردن اسرار برادر دینی اش قدم بردارد اولین قدم او ورود به جهنم خواهد بود! و خداوند اسرار و عیوب او را نزد همه خلایق فاش و علنی خواهد کرد.(3)

و همچنین از آن حضرت نقل شده است که فرمود:

ص: 166


1- . نساء (4) آیه 148.
2- [3]. ابن بابویه، محمد بن على، معانی الأخبار - قم، چاپ: اول، 1403 ق، ص255. زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ عَوْرَةُ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَرَامٌ قَالَ لَیْسَ هُوَ أَنْ یَنْکَشِفَ وَ یَرَى مِنْهُ شَیْئاً إِنَّمَا هُوَ أَنْ یَرْوِیَ عَلَیْهِ.
3- . ابن بابویه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال - قم، چاپ: دوم، 1406 ق، ص288. و شهید ثانى، زین الدین بن على، کشف الریبة - بى جا، چاپ: سوم، 1390ق، ص10.

«کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ، فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ، فَمَاتُوا وَ لَا عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ، وَ کَانَ فِی الْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَا عُیُوبَ لَهُمْ فَتَکَلَّمُوا فِی عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُیُوباً، لَمْ یَزَالُوا یُعْرَفُونَ بِهَا إِلَى أَنْ مَاتُوا».(1) در مدینه مردمانى بودند که عیب هایی داشتند ولی از ذکر عیوب مردم خاموش ماندند، و خدا مردم را از ذکر عیوب آنها ساکت گرداند و در حالی از دنیا رفتند که پیش مردم بى عیب بودند، و در مدینه مردمى بى عیب بودند و عیب مردم را گفتند و خدا عیب هایی از آنها را پدیدار کرد که که قبل از آن به آن عیوب شناخته نمی شدند تا اینکه از دنیا رفتند.

و در حدیث نورانی دیگری فرمود: «مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً کَانَ کَمُبْتَدِئِهَا وَ مَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِشَیْ ءٍ لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَرْکَبَهُ»(2)

هرکه عمل بدی را شایع کند، چون عامل آن است و هرکه مؤمنی را به کاری عیب کند، نمیرد تا مرتکب آن شود.»

و نیز امام جعفرصادق علیه السلام می فرماید: «یَا بُنَیَّ مَنْ کَشَفَ حِجَابَ غَیْرِهِ انْکَشَفَتْ عَوْرَاتُ نَفْسِه»؛ کسی که نسبت به مردم پرده دری کند پرده آبروی خودش دریده می شود.(3)

پس باید توجه داشت که شخص افشاگر در دنیا بدون مجازات نخواهد ماند.

از اطلاق بسیاری از اخبار معلوم می شود که کشف سرّ مؤمنین حرام است؛ یعنی، عیوبی که از مؤمنین مستور و مخفی است، چه خَلقی یا خُلقی یا عملی باشد، حرام است اظهار و افشای آن. چه شخص متصف، راضی به آن باشد یا نه؛ و چه قصد

ص: 167


1- . طوسى، محمد بن الحسن، الأمالی (للطوسی) - قم، چاپ: اول، 1414ق، ص44.
2- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص356. و مفید، محمد بن محمد، الإختصاص - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1413 ق، ص229.
3- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج 75؛ ص202. (لئالی الاخبار، ج 5، ص 241).

انتقاص در کار باشد یا نباشد. ولی از ملاحظه مجموع اخبار استفاده می شود که قصد انتقاص دخیل در حرمت است، مگر آن که نفس عمل از اموری باشد که ذکر آن و اشاعه آن محرّم شرعی باشد؛چون معاصی خدا که صاحب معصیت نیز نمی تواند اظهار آن کند و از جملة اشاعة فاحشه است. و این مربوط به حرمت غیبت نیست و بعید نیست اظهار مستورات مؤمنین در صورت عدم رضایت آن ها نیز محرّم باشد ولو قصد انتقاص در کار نباشد.(1)

راهکارهای مبارزه با عیب جویان

الف: عدم مجالست با عیب جویان

افراد عیب جو همانند مگس روی آلودگی ها می نشینند و تنها روی جنبه های منفی انگشت می گذارند و جنبه های مثبت اشخاص را نمی بینند، چنان که امام صادق علیه السلام فرمود: «افراد زبون و فرومایه مانند مگس روی ناپاکی ها و آلودگی ها می نشینند و دنبال کارهای زشت و عیوب مردم هستند و خوبی های آنان را نادیده می گیرند، همان طور که مگس دنبال نقاط فاسد بدن می گردد و مواضع صحیح و سالم را ترک می کند.»

«الأَشرارُ یَتَّبِعُونَ مَساوِى ءَ النّاسِ وَ یَترُکُونَ مَحاسِنَهُم کَما یَتَّبِعُ الذُّبابُ المَواضِعَ الفاسِدَةَ مِن الجَسَدِ وَ یَترُکَ الصَّحیحَ».(2)

بنابراین، باید از معاشرت و همنشینی با آنها خودداری کرد و گذشته از اینکه نباید آنان را به عنوان دوست برگزید بلکه باید این گونه افراد را در ردیف دشمن ترین مردم نسبت به خود به حساب آورد زیرا ممکن است دراثر رفت و آمد نقطه ضعفی را

ص: 168


1- . خمینى، سید روح الله موسوى شرح چهل حدیث، ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله سال چاپ: 1395، ص 302.
2- . قمى، عباس، سفینة البحار - قم، چاپ: اول، 1414 ق، ج 6؛ ص570.

مشاهده کنند و یک روز آبروی انسان را ببرند.

از این رو امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «لِیَکُن أَبغَضُ النّاسِ إِلیکَ وَ أَبعَدُهُم مِنکَ أَطلَبُهُم لِمَعایِبِ النّاسِ»(1)

باید دشمن ترین مردم نزد تو و دورترین آنها از تو کسانی باشند که بیشتر در صدد یافتن خطاهای مردم هستند.»

ب: بی اعتنایی به عیب جویان

راه دیگری که برای جلوگیری از اشاعه فحشاء وجود دارد بی اعتنایی به کسانی است که می خواهند با شایعه پراکنی و عیب جویی از دیگران، از قبح و زشتی گناهان بکاهند و آن را در نظر مردم بی اهمیّت جلوه دهند. این قبیل افراد با ذکر عیوب دیگران جوّ جامعه را آلوده کرده و بدین وسیله برای تعمیم فساد و گسترش گناه زمینه سازی می کنند. پس اگر به سخن آنها ترتیب اثر داده نشود و در همه جا با بی اعتنایی مردم روبرو شوند ناگزیر دست از این کار زشت برداشته و پی کار خود می روند.

شخصی به نام محمد بن فضیل می گوید: خدمت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم، درباره یکی از برادران دینی من کاری را نقل می کنند که من آن را ناخوش دارم ولی هنگامی که از خود او سؤال می کنم انکار می کند با اینکه گروهی از افراد موثق و مورداعتماد این خبر را برای من نقل کرده اند. حضرت فرمود: «یا مُحَمَّد کَذِّب سَمعَکَ وَ بَصَرَکَ عَن أَخیکَ فَإِن شَهِدَ عِندَکَ خَمسُونَ قَسامَةٌ وَ قالُوا لَکَ قَولاً فَصَدِّقهُ وَ کَذِّبهُم، لا تُذیعَنَّ عَلیهِ شَیئاً تُشینُهُ بِهِ، وَ تَهدِمُ بِهِ مُرُوَّتَهُ فَتَکُونَ مِن الَّذینَ قالَ اللّهُ فِی کِتابِهِ {انَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ انْ تَشیعَ

ص: 169


1- . آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین، شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم - تهران، چاپ: چهارم، 1366ش، ج 5؛ ص50، ح7378.

الْفاحِشَه فِی الَّذینَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ فِی الدُّنیا وَ الاخِرَه}(1)؛ ای محمد گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن و اگر پنجاه نفر به عنوان شاهد قسم یاد کردند و درباره او چیزی به تو گفتند ولی خود او انکار کرد به گواهی آنان ترتیب اثر مده، سخن او را بپذیر و گفته آنها را قبول مکن. سپس فرمود: مبادا چیزی را که مایه عیب و ننگ او و وسیله درهم کوبیدن شخصیت و شرف انسانی او می گردد منتشر کنی، زیرا در زمره کسانی قرار خواهی گرفت که خداوند درباره آنها فرموده است: «کسانی که دوست می دارند زشتی ها در میان مؤمنان پخش شود برای آنها است عذابی دردناک در دنیا و آخرت.»(2)

در حدیث دیگری، امام باقر علیه السلام فرمود: «یَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَنْ یَسْتُرَ عَلَیْهِ سَبْعِینَ کَبِیرَة؛ هر مؤمنی وظیفه دارد هفتاد گناه کبیره را بر برادر مؤمن خود بپوشاند.»(3)حضرت علی علیه السلام می فرماید:

«ای مردم آن کس که نسبت به برادر دینی اش، از لحاظ دین و مذهب سابقه خوبی سراغ دارد، دیگر نباید به سخنانی که این و آن درباره او می گویند گوش فرا دهد. آگاه باشید، اثر زیان کلام از زیان تیر سخت تر و بیشتر است، زیرا گاهی تیرانداز تیر می اندازد و تیرش به خطا می رود، اما کلام بی اثر نمی ماند. اگر چه دروغ باشد و سخن باطل و نادرست فراوان گفته می شود. ولی سخن های باطل نابود خواهد شد و گناه آن برای گوینده باقی می ماند و خداوند شنوا و گواه است. بدانید بین حق و باطل

ص: 170


1- . نور (24) آیه19.
2- . کلینى، محمد بن یعقوب، کافی (ط - دار الحدیث) - قم، چاپ: اول، ق 1429، ج 15؛ ص355.
3- . همان، چاپ: اول، ق 1429، ج 3؛ ص528. شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق، ج 16؛ ص379.

بیش از چهار انگشت فاصله نیست. از امام علیه السلام درباره این سخن سؤال شد، حضرت انگشتانش را کنار هم گذاشت و میان گوش و چشم خود قرار داد، سپس فرمود: باطل آن است که بگویی شنیدم، و حق آن است که بگویی دیدم.» «أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِیهِ وَثِیقَةَ دِینٍ وَ سَدَادَ طَرِیقٍ فَلَا یَسْمَعَنَّ فِیهِ أَقَاوِیلَ الرِّجَالِ أَمَا إِنَّهُ قَدْ یَرْمِی الرَّامِی وَ تُخْطِئُ السِّهَامُ وَ یُحِیلُ الْکَلَامُ وَ بَاطِلُ ذَلِکَ یَبُورُ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ وَ شَهِیدٌ أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ فَسُئِلَ علیه السلام عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِ هَذَا فَجَمَعَ أَصَابِعَهُ وَ وَضَعَهَا بَیْنَ أُذُنِهِ وَ عَیْنِهِ ثُمَّ قَالَ الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَ الْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْت».(1)

پرهیز از لقب زشت دادن

اشاره

به کار بردن القاب زشت برای افراد موجب خرد شدن شخصیت، تحقیرو ناراحتی فرد خطاب شونده شده که در این حال ممکن است فرد در جواب شخص مقابله به مثل کند و در نتیجه به مرور زمینه برای ترویج یک عمل زشت و ناپسند در جامعه فراهم شود.

نام بد موجب عقده حقارت مى گردد و کسانى که با نام زشت و ناخوشایندى خوانده مى شوند، همواره از شنیدن نام خود رنج مى برند.

بسیارى از افراد بى بندو بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند که بر دیگران القاب زشتى بگذارند، و از این طریق آنها را تحقیر کنند، شخصیتشان را بکوبند، و یا احیاناً از آنان انتقام گیرند، و یا اگر کسى در سابق کار بدى داشته سپس توبه کرده و کاملاً پاک شده باز هم لقبى که بازگو کننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.

اسلام صریحاً از این عمل زشت نهى مى کند، و هر اسم و لقبى را که کوچکترین

ص: 171


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح) - قم، چاپ: اول، 1414 ق، ص197، خطبه141.

مفهوم نامطلوبى دارد و مایه تحقیر مسلمانى است ممنوع شمرده.

خداوند متعال درباره لقب زشت دادن به مومنین می فرماید: با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسى پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید.

{...وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمان..}.(1)

راغب اصفهانی در معنای لغوی تنابز می نویسد: «نَبْز به معنای لقب دادنبه کسى است.»(2)

علّامه طباطبایی در باب معنای اصطلاحی تنابز می نویسد:

«کلمه" نبز" - به فتح حرف اول و دوم - به معناى لقب است، و - به طورى که گفته اند - اختصاص دارد به لقب هاى زشت.(3)پس" تنابز" که باب تفاعل و طرفینى است به معناى این است که مسلمانان به یکدیگر لقب زشت از قبیل فاسق، سفیه و امثال آن بدهند.»(4)

از این که خداوند از استهزا، طعن و بدگویی نسبت به مؤمنان به طور مجزا و مؤکد نهی کرده و آن را گناه و ظلم شمرده است؛ مقام و حرمت مؤمن نزد خداوند استفاده می شود به خصوص واژه «بَعْدَ الْإِیمانِ» می رساند که حضور در جرگه مؤمنان، فرد را در جایگاه محترمی قرار می دهد.

ص: 172


1- . حجرات (49) آیه 11.
2- . راغب اصفهانى، حسین بن محمد - خسروى، غلامرضا، ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، ج 4، ص279.
3- . ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج5، ص414.
4- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، ج18، ص482.

علّامه طباطبایی رحمه الله در شرح آیه فوق می نویسد:

«و مراد از کلمه" اسم" در جمله " بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ" ذکر است، و از این باب است که در فارسى هم مى گوییم اسم فلانى به سخاوت در رفته، یعنى ذکرش سر زبانها است. بنابراین معناى" بئس الاسم"، " بئس الذکر" است، یعنى بد ذکرى است ذکر مردمى که ایمان آورده اند به فسوق، و اینکهآنان را به بدى یاد کنى، چون مؤمن بدان جهت که مؤمن است سزاوارتر است که همواره به خیر یاد شود، و به او طعنه زده نشود، و باید چیزى که اگر بشنود ناراحت مى شود درباره اش گفته نشود، مثلا نگویند پدرش چنین، و یا مادرش چنان بوده. ممکن هم هست مراد از کلمه"اسم"

علامت گذاشتن باشد، و معناى جمله این باشد که: بد علامتى است اینکه انسانى را بعد از ایمان، به داغ فسوق علامت بگذارى، و به علامتى زشت یادش کنى.»(1)

در حدیثى آمده است که روزى" صفیه" دختر" حیى ابن اخطب" (همان زن یهودى که بعد از ماجراى فتح خیبر مسلمان شد و به همسرى پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در آمد) روزى خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد در حالى که اشک مى ریخت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ماجرا پرسید، گفت: عایشه مرا سرزنش مى کند و مى گوید:

" اى یهودى زاده"! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمویم موسى، و همسرم محمد ص؟ و در اینجا بود که این آیه نازل شد.(2)

ص: 173


1- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، ج 18، ص482.
2- . طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ناشر: انتشارات ناصر خسرو، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1372 ش، نوبت چاپ: سوم، تحقیق: محمد جواد بلاغى. جلد 9 صفحه 136.

به همین جهت در پایان آیه مى افزاید: " بسیار بد است که بر کسى بعد از ایمان آوردن نام کفر بگذارند" {بِئسَ الإسمُ الفُسوقِ بَعدَ الإیمانِ(1)}.(2)پیشوایان معصوم علیهم السلام نیز مسلمانان را از تنابز و صدا زدن با القاب زشت نهی و آن را امری مذموم و ناپسند معرفی کرده اند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «کسی که شخصی را به غیر نام خودش (با القاب زشت) صدا کند فرشتگان او را لعنت می کنند.»(3)

امیرالمومنین علی علیه السلام در توصف پارسایان و متقین، عدم تنابز را از جمله اوصاف پارسایان معرفی نموده و مى فرماید: «لَا یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ وَ لَا یَنْسَى مَا ذُکِّرَ وَ لَا یُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ وَ لَا یُضَارُّ بِالْجَارِ وَ لَا یَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ وَ لَا یَدْخُلُ فِی الْبَاطِلِ وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ؛ آنچه حفظش را به او سپرده اند تباه نمى سازد و آنچه را به او تذکّر داده اند، فراموش نمى کند. مردم را با نامهاى زشت نمى خواند و به همسایگان زیان نمى رساند. مصیبت زده را شماتت نمى کند. در امور باطل وارد نمى شود و از دائره حق بیرون نمى رود.»(4)

راهکارهای جلوگیری از تنابز

الف. پرهیز از معاشرت با اهل فسق و فحّاش:

از جمله راه های جلوگیری از تنابز، پرهیز از معاشرت با افرادی که اهلفحش و تنابز هستند، می باشد.

ص: 174


1- . حجرات (49) آیه 11.
2- . تفسیر نمونه، ج 22، ص: 181.
3- . علاءالدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی البرهان فوری، کنزالعمال فی سنن الاقوال والافعال، ناشر: بیروت (مؤسسه الرساله)، نوبت چاپ: پنجم، سال چاپ 1405ق، ج16، ص420، حدیث45211.
4- . شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص306.

ب. نامگذاری فرزندان با اسماء و القاب نیکو:

یکی دیگر از راه های جلوگیری از تنابز، نامگذاری فرزندان به نام نیکو و پسندیده است.

امیرالمومنین علی علیه السلام می فرماید: «إِنَّا لَنُکَنِّی أَوْلَادَنَا فِی صِغَرِهِمْ مَخَافَهَ النَّبَزِ أَنْ یَلْحَقَ بِهِم؛ ما برای فرزندانمان در کودکی کنیه قرار می دهیم، از ترس آنکه مبادا در بزرگی دچار لقبهای ناخوشایند گردند.»(1)

از همان دوران کودکى خوب است فرزندان با اوصاف و لقبهاى نیکو و پسندیده خطاب شوند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مى فرماید:

«بادِرُوا اوْلادَکُمْ بِالْکُنى قَبْلَ انْ تَغْلِبَ عَلَیْهِمُ الْالْقابُ؛ پیش از آنکه لقبهاى زشت بر فرزندانتان غلبه یابد کنیه ها و لقبهاى خوب بر آنان بگذارید.»(2)

پ. آموزش آداب سخن گفتن

مراکز فرهنگی اعم از آموزش و پرورش، حوزه های علمیه، دانشگاه ها و صدا و سیما وظیفه دارند که آداب و فرهنگ صحبت کردن و خطاب قراردادن را به افراد جامعه آموزش دهند و افراد جامعه را با آثار سوء فردی و اجتماعی تنابز آگاهی بخشند.

ت. برخورد و مجازات

یکی دیگر از راه های جلوگیری از تنابز، برخورد با کسانی است که مردم مؤمن را با الفاظ زشت خطاب می کنند. در فقه اسلامی تنابز تعزیر دارد و

ص: 175


1- . علاءالدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی البرهان فوری، کنزالعمال فی سنن الاقوال والافعال، ناشر: بیروت (مؤسسه الرساله)، نوبت چاپ: پنجم، سال چاپ 1405 ق، ج 16، ص 419.
2- . طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ناشر: دار الکتب الإسلامیه، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1407 ق، ج 7، ص439.

تعزیر آن سه تا هفتاد و نه شلاق می باشد.(1)

بنابرین تنابز و نام بردن القاب زشت و ناپسند برای مؤمنین در دین اسلام امری مذموم و حرام می باشد و آثار زیانباری برای فرد و اجتماع دارد و برای از بین بردن و ریشه کن کردن این امر مذموم، باید فرهنگ و آداب گفتاری افراد جامعه را به معارف قرآن کریم و ائمه معصومین علیهم السلام نزدیکتر کرد.

پرهیز از گمان بد

یکی از عواملی که زمینه را برای ریختن آبروی دیگران فراهم می کند، گمان بد داشتن نسبت به مؤمنین و افراد جامعه اسلامی است؛ زیرا گمان بد منجر به تجسس و تجسس منجر به غیبت از دیگران خواهد شد که خدای متعال با نهی از آن، ریشه بسیاری از عوامل آبروریزی را خشکانده و می فرماید: {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنإثمٌ...}(2)

اى اهل ایمان! از بسیارى از گمان ها [در حق مردم] بپرهیزید؛ زیرا برخى از گمان ها گناه هستند ... .

و در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام مى خوانیم:

«إنَّ اللّهَ حَرَّمَ مِن المُسلِمِ دَمَهُ وَ مالَهُ وَ عِرضَهُ، وَ أَن یُظَنَّ بِهِ السُّوءُ».

" خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر دیگران حرام کرده، و همچنین گمان بد درباره او بردن".(3)

ص: 176


1- . نجف آبادى، حسین على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود، مبانى فقهى حکومت اسلامى، ج 3، ص: 632.
2- . حجرات (49) آیه 12.
3- . فیض کاشانى، محمد بن شاه مرتضى، المحجة البیضاء، ناشر: جماعة المدرسین بقم، موسسه النشر الاسلامی، مکان چاپ: قم، نوبت چاپ: چهارم، سال چاپ: 1417 ق،. جلد 5 صفحه 268.

در اینجا این سؤال مطرح مى شود که گمان بد و خوب غالبا اختیارى نیست، یعنى بر اثر یک سلسله مقدمات که از اختیار انسان بیرون است در ذهن منعکس مى شود، بنا بر این چگونه مى شود از آن نهى کرد؟!

این سؤال دو پاسخ دارد،اول اینکه: منظور از این نهى، نهى از ترتیب آثار است، یعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پیدا شد، در عمل کوچکترین اعتنایى به آن نکنید، طرز رفتار خود را دگرگون نسازید، و مناسبات خود را با طرف تغییر ندهید، بنا بر این آنچه گناه است ترتیب اثر دادن به گمان بد مى باشد.

لذا در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مى خوانیم:

«ثَلاثٌ فِى المُؤمِنِ لا یُستَحسَنُ، وَ لَهُ مِنهُنَّ مَخرَجٌ،.. فَمَخرَجُهُ مِن سُوءِالظَّنِ أَن لا یُحَقِّقَهُ(1)»:

" سه چیز است که وجود آن در مؤمن پسندیده نیست، و راه فرار دارد، از جمله سوءظن است که راه فرارش این است که به آن جامه عمل نپوشاند. "

و دوم اینکه: انسان مى تواند با تفکر روى مسائل مختلفى، گمان بد را در بسیارى از موارد از خود دور سازد، به این ترتیب که در راههاى حمل بر صحت بیندیشد و احتمالات صحیحى را که در مورد آن عمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدریجا بر گمان بد غلبه کند. بنا بر این گمان بد چیزى نیست که همیشه از اختیار آدمى بیرون باشد.

لذا در روایات دستور داده شده که اعمال برادرت را بر نیکوترین وجه ممکن حمل کن، تا دلیلى بر خلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى که از برادر مسلمانت

ص: 177


1- . همان، صفحه 269.

صادر شده گمان بد مبر، ما دام که مى توانى محمل نیکى براى آن بیابى.(1)

به هر حال این دستور اسلامى یکى از جامعترین و حساب شده ترین دستورها در زمینه روابط اجتماعى انسانها است، که مسئله امنیت را به طور کامل در جامعه تضمین مى کند.گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حیثیت او لطمه وارد مى کند، بلکه براى صاحب آن نیز بلائى بزرگ است؛ زیرا سبب مى شود که او را از همکارى با مردم و تعاون اجتماعى بر کنار کند، و دنیایى وحشتناک آکنده از غربت و انزوا فراهم سازد، چنان که در حدیثى از أمیر مؤمنان على علیه السلام آمده است: «مَنْ لَمْ یُحْسِنْ ظَنَّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ»: "کسى که گمان بد داشته باشد از همه کس مى ترسد و وحشت دارد"!(2)

چیزى که زندگى انسان را از حیوانات جدا مى کند، و به آن رونق و حرکت و تکامل مى بخشد، روح تعاون و همکارى دسته جمعى است، و این در صورتى امکان پذیر است که اعتماد و خوشبینى بر مردم حاکم باشد، در حالى که سوءظن پایه هاى این اعتماد را در هم مى کوبد، پیوندهاى تعاون را از بین مى برد و روح اجتماعى را تضعیف مى کند.

افراد بدبین از همه چیز مى ترسند، و از همه کس وحشت دارند، و نگرانى جانکاهى دائماً بر روح آنها مستولى است، نه مى توانند یار و مونسى غمخوار پیدا کنند، و نه شریک و همکارى براى فعالیتهاى اجتماعى، و نه یار و یاورى براى روز

ص: 178


1- . اصول کافى" جلد 2 باب التهمة و سوء الظن حدیث 3. قال أمیر المؤمنین علیه السلام : ضع امر اخیک على احسنه حتى یاتیک ما یقلبک منه. و لا تظنن بکلمة خرجت من اخیک سوء و انت تجد لها فى الخیر محملا.
2- [1]. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ (للیثی) - قم، چاپ: اول، 1376 ش،؛ ص465. ح8463.

درماندگى.(1)

پرهیز از تجسس

اشاره

تردیدی نیست که ورود در حریم خصوصی مردم، خواه ناخواه سببهتک حیثیت آنان خواهد شد؛ زیرا زشتی های پنهان انسان ها در این حرکت باطل آشکار می گردد و آنان نمی توانند مانند گذشته در موقعیت اجتماعی یا شغلی شان قرار بگیرند. از آن جا که خداوند ساتر عیوب یا پوشاننده زشتی های بندگان است، اخلاق اجتماعی اسلام اقتضا می کند که مؤمنان مظهر ستارالعیوب باشند.

قرآن کریم آن گاه که از آسیب های اخلاقی و شخصیتی انسان ها سخن می راند، تجسس در امور و زندگی شخصی دیگران را یاد می کند و ایمان آورندگان را از استمرار این رفتار ناپسند اخلاقی بر حذر می دارد:

{یَا أیُّهَا الّذِینَ آمَنُوا... وَلا تَجَسَّسُوا...}(2) ای کسانی که ایمان آورده اید،... [در امورى که مردم پنهان ماندنش را خواهانند] تفحص و پى جویى نکنید....

کلمه" تجسس" با جیم به معناى پى گیرى و تفحص از امور مردم است، امورى که مردم عنایت دارند پنهان بماند و تو آنها را پى گیرى کنى تا خبردار شوى.

نهی از تجسّس در امور مؤمنان چه بسا به این جهت باشد که به طور معمول سبب دست یافتن به چیزهایی می شود که وهن و بی آبرویی را در پی دارد. از همین رو این عمل حرام و گناه دانسته شده است.

اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنیتباشند. بدیهى است اگر اجازه داده شود هر کس به جستجوگرى درباره دیگران بر خیزد حیثیت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آید که همه افراد اجتماع در

ص: 179


1- . تفسیر نمونه، ج 22، ص: 183.
2- . حجرات (49): 12.

آن معذب خواهند بود.

ریشه تجسس:

نباید تردید داشت که بدگمانی نسبت به دیگران و نیز بدگویی در غیاب آنان، با تجسس برای یافتن نقطه ضعف ها یا عیوب پنهانی، پیوندی تنگاتنگ دارد؛ یعنی کسانی که به دلایلی دچار بدگمانی و دشمنی نسبت به کسی شده اند و یکسر به غیبت و تضعیف شخصیت اجتماعی او می پردازند، خواه ناخواه به دنبال شواهدی عینی برای اثبات گفته های خود می باشند. از این رو یا خود وارد حریم خصوصی افراد می شوند و یا از ساده لوحی نزدیکان استفاده کرده و می کوشند تا اندک مایه و اعتباری که آنان در حیات جمعی شان دارند، سلب کنند. اسلام از آن جا که نگاهی کریمانه به انسان ها دارد و حقوق فردی و اجتماعی شان را محترم می شمارد، به هیچ مسلمانی اجازه نمی دهد که سرنوشت کسی را بازیچه دست خود قرار دهد؛ زیرا با گسترش موج بی حرمتی و بی اعتمادی مردم به یکدیگر، نمی توان جامعه ای سالم و رشدیافته و معنویت گرا داشت. از طرفی نیز هراس و عدم امنیت اجتماعی مجال نمی دهد که کسی از حقوق خود یا ستمدیدگان جامعه جانبداری کند؛ زیرا ممکن است در معرض ترور شخصیت قرار گرفته و به کلی از منزلت اجتماعی اش محروم شود.

تجسس حلقه میانی بین گمان بیجا وغیبت

در تحلیل سه عامل آسیب رسان اجتماعی؛ گمان بیجا، تجسس و غیبت که قرآن کریم همگان را از آن ها باز نهی کرده است - باید تجسس را حلقه میانی دانست؛ یعنی هر نوع تجسس ناروا، خواه ناخواه از یک گمان بی پایه، ریشه گرفته است. البته هر ذهنیت منفی نسبت به دیگران، پیوندی تنگاتنگ با عشق و نفرت آدمی دارد. در واقع، منفور یا محبوب بودن آنان در چشم و دل ما ذهنیتی منفی یا مثبت را از فرد منفور یا محبوب پدید می آورد. بنابراین، باید دانست که گمان گرایی در صورت قهر و کدورت شکل می گیرد و بعد به تجسس گری می انجامد که همان ظهور ذهنی - عینی نفرت نسبت به

ص: 180

یک شخص خاص است. غیبت نیز از لحظه ها و قدم های تجسس آمیز تغذیه می شود. تا شخص غیبت کننده خبر تازه ای درباره کسی نداشته باشد، لب به سخن نمی گشاید. بنابراین غیبت کنندگان ناچارند که در تجسس گری چیره دستی داشته باشند، تا مخاطبان خود را از شنیدن غیبت و بدگویی شان مبهوت سازند.

راهکار خلاصی از تجسس درامور دیگران

حضرت امام خمینی (ره) راه خلاصی از مرداب تجسس در احوال شخصی مردم را از رهگذر محبت و دوست داشتن انسان ها می داند وبه همین مناسبت می فرماید:

عزیزم، با بندگان خدا که مورد رحمت و نعمت او هستند و مخلّع به خلعت اسلام و ایمانند، دوستی پیدا کن و محبت قلبی داشته باش. مبادا به محبوب حق دشمنی داشته باشی که حق تعالی دشمنِ دشمنِ محبوب خوداست و تو را از ساحت رحمت خود طرد می کند. و بندگان خاص خدا در بین بندگان مخفی هستند و معلوم نیست این دشمنی تو و هتک ستر و کشف عورت این مؤمن، برگشت به هتک ستر خدا نکند.(1)

راه درمانی که حضرت امام خمینی (ره)برای بیماری روانی و اخلاقیِ تجسس گری و افشاگری های ناجوانمردانه ارائه می دهند، محبت است. جز از این طریق نمی توان مهار گسیختگی نفس را علاج کرد و حریم خصوصی مردم را نگه داشت؛ زیرا مهربانی مجال نمی دهد که کسی پرده عیوب دیگران را بالا بزند و از پخش خبرهای دروغ و راست پیرامون منش و کنش آنان لذت ببرد. و افزون بر آن دوست داشتن کسی سبب می شود که او را به هنگام لغزیدن دست گیری کرده و از آلودگی های اخلاقی و رفتاری باز داریم. علی بن ابی طالب علیه السلام در این باره چنین فرموده است: «مَنْ

ص: 181


1- . خمینى، سید روح الله موسوى، شرح چهل حدیث، ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله سال چاپ: 1395نوبت چاپ: 59، ص 312.

أَحَبَّکَ نَهَاکَ، وَ مَنْ أَبْغَضَکَ أَغْرَاکَ»(1) هر کس تو را دوست داشته باشد، تو را از زشتی ها باز می دارد.

بنابراین، زمینه پیدایش و گسترش تجسس های ناروا، و در پی آن بی آبرو کردن مؤمنان، بی مهری و بی اعتنایی به سرنوشت و موقعیت دیگران است. اگر محبت در دل ها رشد کند و نگاه های مهربانانه جایگزین نگاه هایعیب جویانه شود، کسی به افشای رازها و احوال شخصی مردم نمی پردازد. البته نباید فراموش کرد که محبت پایدار و سودمند در گرو ایمان و اخلاص است؛ یعنی آنگاه می توان نسبت به درمان بیماری اخلاقی - اجتماعی تجسس اطمینان حاصل نمود که دیگران را برای خدا دوست داشته باشیم، نه برای دنیا و منفعت های گذرا. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از اصحاب خود می خواست که مهر و نفرت خود را بر اساس ایمان استوار سازند و طعم حقیقت آن را بچشند.

«أَحِبَّ فِی اللَّهِ وَ أَبْغِضْ فِی اللَّهِ وَ وَالِ فِی اللَّهِ وَ عَادِ فِی اللَّهِ فَإِنَّهُ لَا تُنَالُ وَلَایَةُ اللَّهِ إِلَّا بِذَلِکَ وَ لَا یَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ وَ إِنْ کَثُرَتْ صَلَاتُهُ وَ صِیَامُهُ حَتَّى یَکُونَ کَذَلِکَ وَ قَدْ صَارَتْ مُؤَاخَاةُ النَّاسِ یَوْمَکُمْ هَذَا أَکْثَرُهَا فِی الدُّنْیَا عَلَیْهَا یتواددون [یَتَوَادُّونَ] وَ عَلَیْهَا یَتَبَاغَضُون»(2) به خاطر خدا دوست بدار و به خاطر خدا نفرت داشته باش، و به خاطر خدا دشمنی ورز؛ زیرا دوستی خدا جز با این ها به دست نیاید و آدمی تا چنین نباشد طعم ایمان را نچشد، هرچند نماز و روزه اش بسیار باشد. امروزه دوستی و برادری مردم با یکدیگر بیش تر به خاطر دنیا است. برای دنیا دوستی می کنند و برای دنیا با هم دشمنی می ورزند.

ص: 182


1- [2]. حلوانى، حسین بن محمد بن حسن بن نصر، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر - قم، چاپ: اول، 1408 ق، ص88. و غرر الحکم و درر الکلم، ج 5، ص 2329، ح 7718.
2- . ابن بابویه، محمد بن على، علل الشرائع - قم، چاپ: اول، 1385ش، ج 1؛ ص140

ممکن است تجسس گران ادعای دوستی و رفاقت داشته باشند و یا در شمار دوستان و معاشران باشند، اما به دلیل عدم اخلاص در دوست داشتنو آلودگی به انگیزه های نفسانی و دنیوی نمی توانند پایبند مسائل اخلاقی بوده و حریم دوستی را پاس دارند. آنان شخصیت ثابت و استواری ندارند و هرگاه منافعشان اقتضا کند، رشته دوستی را سست کرده یا می گسلند. از این رو است که در جلب اعتماد عمومی نسبت به خود، توفیق چندانی کسب نمی کنند و همواره در معرض اتهامند.

پیامدهای تجسس

1. رسوایی در دنیا

خداوند تبارک و تعالی غیور است و هتک مستور مؤمنین و کشف عورات آن ها را، هتک ناموس خود می داند. اگر انسان، بی حیایی را از حدّ گذراند و هتک حرمات الهیه نمود، خداوند غیور مستورات او را، که به حکم ستّاریت خود، ستر فرموده بود، مکشوف می فرماید و در بین مردم، ملائکه، انبیا و اولیا علیهم السلام مفتضح می شود.(1)

امام صادق علیه السلام در حدیثی به نقل از رسول اکرم، مرز اسلام و ایمان در روابط اجتماعی را پایبندی به تکالیف اخلاقی و الهی برمی شمارد و مسلمانان را از هرگونه جستجوگری در زندگی خصوصی دیگران باز می دارد.

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : «یَا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ یَخْلُصِ الْإِیمَانُ إِلَى قَلْبِهِ لَا تَذُمُّوا الْمُسْلِمِینَ وَ لَا تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِهِمْ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِهِمْ تَتَبَّعَاللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ تَعَالَى عَوْرَتَهُ یَفْضَحْهُ وَ لَوْ فِی بَیْتِهِ.» ای گروهی که به زبان اسلام آوردید و ایمان به قلب شما وارد نشده، مذمّت نکنید مسلمانان را، و جستجو نکنید قبایح مستوره آن ها

ص: 183


1- . شرح چهل حدیث، ص 306.

را؛ زیرا کسی که عورات آن ها را جستجو کند، خداوند جستجو کند عورات او را. و کسی را که خدا جستجوی عورت او کند، مفتضح کند او را و اگرچه در خانه اش باشد.(1)

گفتنی است که پیامبر اسلام سزای چنین حریم شکنانی را خاطرنشان می سازد. چرا که در جامعه اسلامی، باید هر شهروندی در آشیانه خود احساس امنیت و آسایش داشته باشد. در واقع، این وظیفه حاکمان مسلمان است که عناصر خودسر و حریم شکن را از آلودگی به ارتکاب محرمات الهی در عرصه جامعه باز دارند.

2. بی اعتمادی مردم به تجسس گران

تجسس علاوه بر آنکه آبروی دیگران را در خطر قرار می دهد، آبرو واعتبار خود فرد جستجوگر در احوال واوضاع مردم را نیز از بین می برد؛ زیرا مردم با شناختی که از او دارند، نه تنها کسی رازی با او در میان نمی گذارد، بلکه تمایلی به مصاحبت و رفاقت با وی نخواهد داشت؛ زیرا او همواره می کوشد باطن افراد را افشا کند و آبروی دیگران را بازیچه هوس و منفعت و شهرت خود سازد.

امام خمینی در این باره چنین می فرماید:تمام معاصی از روی جهالت و نادانی و غفلت از مبادی و نتایج آن، از انسان صادر می شود. اما فایده خیالی مترتب بر آن، آن است که انسان به قدر چند دقیقه، قضای شهوت نفسانی خود را در ذکر مَساوی مردم و کشف عورات آن ها کرده و با بذله گویی و هرزه سرایی، که ملایم با طبیعت حیوانی یا شیطانی است، صرف وقت نموده، مجلس آرایی نموده و تشفّی قلبی از محسودان نموده است... اما آثار آن در این عالم، آن است که انسان از چشم مردم می افتد و اطمینان آن ها از او سلب

ص: 184


1- . الکافی، ج 2، ص 354، ح 2.

می شود. طبع انسانی بالفطره مجبول به حبّ کمال و نیکویی و خوبی و متنفر از نقص و پستی و زشتی است. و بالجمله، فرق می گذارند بین اشخاصی که احتراز از هتک مستور و کشف أعراض و سرایر مردم کنند، و غیر آن ها.(1)

3. بدفرجامی اهل تجسس

حضرت امام از بدفرجامی تجسس پیشگان یاد می کند که کم کم خصلت و عمل تجسس در وجودشان به صورت ملکه در آمده است و رهایی از آن غیر ممکن بوده و یا محال می نماید. ایشان ضمن استعاذه، خاطرنشان می سازد که دشمنی و نفرت از تجسس، ممکن است در لحظه های مرگ شخص تجسس پیشه، سبب رؤیت حقایقی شود. بی تردید مشاهده منزلت اولیا و مقامات آن ها، او را نسبت به پروردگار دچار عداوت خواهد ساخت که عین خسران است.پناه می برم به خداوند از غضب حلیم. بلکه ممکن است هتک حرمات مؤمنین و کشف عورات آن ها انسان را منتهی به سوء عاقبت کند؛ زیرا که اگر این عمل در انسان ملکه شد، تأثیراتی در نفس دارد که یکی از آن ها این است که تولید بغض و عداوت می کند نسبت به صاحبش؛ و کم کم زیاد می شود. و ممکن است این بغض و عداوت که در وقت مردن بعض حقایق بر انسان کشف می شود و پرده ملکوت برداشته می شود، باعث شود انسان به واسطه رؤیت مقامات آن ها و اکرام و اعظام حق تعالی از آن ها به حق تعالی بغض پیدا کند.(2)

پرهیز از غیبت

تعریف غیبت:

شیخ محقق سعید شهید، در کشف الریبه می فرماید: از برای آن دو تعریف است:

ص: 185


1- . شرح چهل حدیث، ص 311 - 312.
2- . همان.

اول: «غیبت یعنی فردی به قصد ایجاد نقص در شخصیت فردی دیگر، مطالبی در باره او ذکر کند که اولاً پیش عرف مردم موجب نقصان باشد و ثانیاً مورد خوشایند فرد مغتاب نباشد.

دوم: «آن عبارت است از آگاهی دادن بر چیزی که، موافق با واقع باشد». و تعریف دوم اعم است از اوّل.(1)ابوذر غفاری با پیامبر بزرگوار اسلام گفت و گویی درباره غیبت و مفهوم آن دارد که شنیدنی و نکته آموز است:

«یَا أَبَا ذَرٍّ إِیَّاکَ وَ الْغِیبَةَ فَإِنَّ الْغِیبَةَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا قُلْتُ وَ لِمَ ذَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ - قَالَ لِأَنَّ الرَّجُلَ یَزْنِی فَیَتُوبُ إِلَى اللَّهِ فَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الْغِیبَةُ لَا تُغْفَرُ حَتَّى یَغْفِرَهَا صَاحِبُهَا یَا أَبَا ذَرٍّ سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ کُفْرٌ وَ أَکْلُ لَحْمِهِ مِنْ مَعَاصِی اللَّهِ وَ حُرْمَةُ مَالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْغِیبَةُ قَالَ ذِکْرُکَ أَخَاکَ بِمَا یَکْرَهُ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ - فَإِنْ کَانَ فِیهِ الَّذِی یُذْکَرُ بِهِ قَالَ اعْلَمْ أَنَّکَ إِذَا ذَکَرْتَهُ بِمَا هُوَ فِیهِ فَقَدِ اغْتَبْتَهُ وَ إِذَا ذَکَرْتَهُ بِمَا لَیْسَ فِیهِ فَقَدْ بَهَتَّهُ»(2). گفتم ای رسول خدا غیبت چیست؟ فرمود: یاد کردن برادر دینی خود به چیزی که خوشایند او نیست.

گفتم ای رسول خدا، اگر آن عیب در او باشد، غیبت است؟ فرمود: اگر باشد، غیبت است و اگر نباشد که بهتان است.

بدین سان معلوم می شود که غیبت، گزارش گونه ای ناخوشایند از عیوب پنهان

ص: 186


1- . شهید ثانى، زین الدین بن على، کشف الریبة - بى جا، چاپ: سوم، 1390ق، ص5. «هو ذکر الإنسان حال غیبته بما یکرهُ نسبته إلیه ممّا یُعدّ نقصاناً فی العرف بقصد الانتقاص والذم». «التنبیه علی ما یکره نسبته إلیه... الخ». والثانی اعم من الاول؛ لشمول مورده اللسان و الإشارة و الحکایة و غیرها و هو أولى لما سیأتی من عدم قصر الغیبة على اللسان و قد جاء على المشهور. به نقل از شرح چهل حدیث، ص 301.
2- . شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق، ج 12؛ ص281.

شخصیتی دیگران است. در پاسخ این پرسش که مواد خام این گزارش ها چگونه فراهم می شود؟ خواه ناخواه انگشت اشاره به سمت تجسس گرانی می رود که نه نگرش و احساس مهرورزانه ای دارند و نهتقوایی که آن ها را از هتک حرمت مردم باز دارد. در این جا دریغ است که حدیثی از امام سجاد علیه السلام درباره بهتان آورده نشود. آن حضرت، افراد تجسس پیشه و غیبت کننده را از کیفری در دنیا می ترساند که همان بهتان زدن دیگران به این دسته عیبجو است. در واقع، فرمایش امام سجاد علیه السلام بیانگر این حقیقت است که جامعه بر اثر تجسس و غیبت و گمان گرایی های بی اساس و انتقام گیری های شیطانی، مرزهای خود را از دست می دهد.

«مَنْ رَمَى النَّاسَ بِمَا فِیهِمْ، رَمَوْهُ بِمَا لَیْسَ فِیه»؛ هر کس به مردم عیبی را نسبت دهد که دارند، مردم به او عیبی را که ندارد، نسبت دهند. (1)

فلسفه نهی از غیبت

شارع مقدس از این جهت از غیبت نهى فرموده که: غیبت أجزاى مجتمع بشرى را یکى پس از دیگرى فاسد مى سازد، و از آثار صالحى که از هر کسى توقعش مى رود ساقط مى کند، و آن آثار صالح عبارت است از اینکه هر فرد از افراد جامعه با فرد دیگر بیامیزد و در کمال اطمینان خاطر و سلامتى از هر خطرى، با او یکى شود، و ترسى از ناحیه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحیح بداند، و در نتیجه با او مأنوس شود. نه اینکه از دیدن او بیزار باشد و او را فردى پلید بشمارد. در این هنگام است که از تک تک افراد جامعه آثارى صالح عاید جامعه مى گردد، و جامعه عیناً مانند یک تن واحد متشکل مى شود. و اما اگر در اثر غیبت و بدگویى از او بدشبیاید و او را فردى معیوب بپندارد، به همین مقدار با او قطع رابطه مى کند، و این

ص: 187


1- . حلوانى، حسین بن محمد بن حسن بن نصر، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر - قم، چاپ: اول، 1408 ق، ص91.

قطع رابطه را هر چند اندک باشد، وقتى در بین همه افراد جامعه در نظر بگیریم، آن وقت مى فهمیم که چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده، پس در حقیقت عمل غیبت و این بلاى جامعه سوز به منزله خوره اى است که در بدن شخص راه یابد، و اعضاى او را یکى پس از دیگرى بخورد، تا جایى که به کلى رشته حیاتش را قطع سازد. و انسان که از روز ازل به حکم ضرورت، اجتماع تشکیل داد، براى این تشکیل داد که یک زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شایسته و صالح باشد، منزلتى که به خاطر آن دیگران با او بیامیزند، و او با دیگران بیامیزد، او از خیر دیگران بهره مند، و دیگران از خیر او برخوردار شوند. و غیبت عامل مؤثرى است براى اینکه او را از این منزلت ساقط کند و این هویت را از او بگیرد. در آغاز یک فرد را از عدد مجتمع صالح کم کند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آنجا که در اثر شیوع غیبت تمامى افراد جامعه از صلاحیت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت دیگر افراد جامعه با هم انس نگیرند، و از یکدیگر ایمن نباشند، و به یکدیگر اعتماد نکنند، آن وقت است که دواء که همان تشکیل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دواء درمى آید.

پس غیبت در حقیقت ابطال هویت و شخصیت اجتماعى افرادى است که خودشان از جریان اطلاعى ندارند و خبر ندارند که دنبال سرشان چه چیزهایى مى گویند، و اگر خبر داشته باشند و از خطرى که این کار برایشاندارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مى جویند و نمى گذارند پرده اى را که خدا بر روى عیوبشان انداخته به دست دیگران پاره شود، چون خداى سبحان این پرده پوشیها را بدین منظور کرده که حکم فطرى بشر اجراء گردد، یعنى اینکه فطرت بشر او را وامى داشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، این غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با یکدیگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گرنه اگر این پرده پوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اینکه هیچ انسانى منزه از تمامى عیوب نیست، هرگز اجتماعى

ص: 188

تشکیل نمى شد.

مرحوم خویی در مورد علت و فلسفه حرمت غیبت می فرماید: مستفاد از اخبار درباره علت حرمت غیبت آنست که این عمل منجر به هتک و انتقاص عرض و آبروی مؤمن شده و موجب اذیت او می شود(1).

جمله {أَ یُحِبُّ أَحَدُکُم أَن یَأکُلَ لَحمَ أَخیهِ مَیتاً فَکَرِهتُمُوه(2)} در ضمن مثالى به همین حقیقت اشاره مى کند.

«آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن او است، و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن اواست.»(3)

«وحاصل معناى آیه این است که: غیبت کردن مؤمن به منزله آن است که یک انسانى گوشت برادر خود را در حالى که او مرده است بخورد. حال چرا فرمود گوشت برادرش؟ براى اینکه مؤمن برادر او است، چون از افراد جامعه اسلامى است که از مؤمنین تشکیل یافته، و خداى تعالى فرموده: {إِنَّمَا المُؤمِنُونَ إِخوَةٌ(4)}. و چرا او را مرده خواند؟ براى اینکه آن مؤمن، بى خبر از این است که دارند از او غیبت مى کنند.

و اینکه فرمود" فَکَرِهتُمُوه" و نفرمود" فتکرهونه"، اشعار دارد به اینکه کراهت شما امرى است ثابت و محقق، و هیچ شکى در این نیست که شما هرگز راضى نمى شوید

ص: 189


1- . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 384.... الموارد التی یجوز فیها الغیبة جوازا بالمعنى الأعمّ، فانّ المستفاد من الأخبار أنّ حرمتها إنّما هو لأجل ما فیها من هتک عرض المؤمن و انتقاصه و تأذیه فلو لم توجب هتکا لکونه مهتوکا بدونها ککونه متجاهرا بالفسق أو لم یقصد بها الانتقاص بالذات فلا. قال فی جامع المقاصد: و ضابط الغیبة کلّ فعل یقصد به هتک عرض المؤمن و التفکّه به أو إضحاک النّاس منه، و أمّا ما کان لغرض صحیح فلا یحرم کنصیحة المستشیر و التظلّم آه.
2- . حجرات (49) آیه12.
3- . تفسیر نمونه، ج 22، ص: 185
4- . حجرات (49) آیه 10.

یک انسانى را که برادر شما است و مرده است، بخورید. پس همان طور که این کار مورد کراهت و نفرت شما است، باید غیبت کردن برادر مؤمنتان، و بدگویى در دنبال سر او نیز مورد نفرت شما باشد، چون این هم در معناى خوردن گوشت برادر مرده شما است.»(1)

سرمایه بزرگ انسان در زندگى حیثیت و آبرو و شخصیت او است، و هر چیز آن را به خطر بیندازد مانند آن است که جان او را به خطر انداختهباشد، بلکه گاه ترور شخصیت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است.

یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که این سرمایه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص در هم نشکند، و حیثیت آنها لکه دار نشود، و این مطلبى است که اسلام آن را با اهمیت بسیار تلقى مى کند.

نکته دیگر اینکه" غیبت"،"بد بینى" مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد، و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد.

مى دانیم اسلام براى مسئله وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحکام آن اهمیت فوق العاده اى قائل شده است، هر چیز این وحدت را تحکیم کند مورد علاقه اسلام است، و هر چیز آن را تضعیف نماید منفور است، و غیبت یکى از عوامل مهم تضعیف است.

از اینها گذشته" غیبت" بذر کینه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه

ص: 190


1- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، ج 18، ص: 486.

نزاعهاى خونین و قتل و کشتار مى گردد.

خلاصه این که اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.

در روایات اسلامى تعبیراتى بسیار تکان دهنده در این زمینه دیده مى شود، که نمونه اى از آن را در ذیل مى آوریم:

پیغمبر گرامى اسلام فرمود: «إِنَّ الدِّرْهَمَ یُصِیبُهُ الرَّجُلُ مِنَ الرِّبَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ فِی الْخَطِیئَةِ مِنْ سِتٍّ وَ ثَلَاثِینَ زَنْیَةً یَزْنِیهَا الرَّجُلُ وَ إِنَّ أَرْبَى الرِّبَاعِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ وَ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ أَنَّ الْمُغْتَابَ إِذَا تَابَ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ لَمْ یَتُبْ فَهُوَ أَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ النَّارَ».(1)

" درهمى که انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگتر است! و از هر ربا بالاتر آبروى مسلمان است"!... کسى که بمیرد در حالى که از غیبت توبه کرده باشد آخرین کسى است که وارد بهشت مى شود و کسى که بمیرد در حالى که اصرار بر آن داشته باشد اولین کسى است که وارد دوزخ مى گردد.

این مقایسه به خاطر آن است که" زنا" هر اندازه قبیح و زشت باشد جنبه" حق الله" دارد، ولى رباخوارى، و از آن بدتر ریختن آبروى مردم از طریق غیبت، یا غیر آن، جنبه" حق الناس" دارد.

در حدیث دیگرى آمده است: روزى پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با صداى بلند خطبه خواند و فریاد زد:

«یَا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ لَا تَغْتَابُوا الْمُسْلِمِینَ وَ لَا تَتَّبِعُوا عَوْرَاتِهِمْ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَةَ أَخِیهِ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ یَفْضَحْهُ وَ

ص: 191


1- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج 72؛ ص222. ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، مجموعة ورّام - قم، چاپ: اول، 1410 ق، ج 1؛ ص116.

لَوْ فِی جَوْفِ بَیْتِه!؟»(1)" اى گروهى که به زبان ایمان آورده اید و نه با قلب! غیبت مسلمانان نکنید، و از عیوب پنهانى آنها جستجو ننمائید، زیرا کسى که در امور پنهانى برادر دینى خود جستجو کند خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در دل خانه اش رسوایش مى کند"!

و نیز در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مى خوانیم:

«الغَیبَةُ أَسرَعُ فِى دینِ الرَّجُلِ المُسلِمِ مِن الأَکلَةِ فِى جَوفِهِ! تأثیر غیبت در دین مسلمان از خوره در جسم او سریعتر است!.»(2) این تشبیه نشان مى دهد که غیبت همانند خوره است که گوشت تن را مى خورد.

خلاصه:

دستورهاى ششگانه اى که در آیه های 11و12 حجرات مطرح شده (نهى از سخریه، و عیبجویى، و القاب زشت، و گمان بد، و تجسس، و غیبت) هر گاه به طور کامل در یک جامعه پیاده شود آبرو و حیثیت افراد جامعه را از هر نظر بیمه مى کند، نه کسى مى تواند به عنوان خود برتربینى دیگران را وسیله تفریح و سخریه قرار دهد، و نه مى تواند زبان به عیبجویى این و آن بگشاید، و نه با القاب زشت حرمت و شخصیت افراد را در هم بشکند.

نه حق دارد حتى گمان بد ببرد، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد، و نه عیب پنهانى آنها را براى دیگران فاش کند.

به تعبیر دیگر انسان چهار سرمایه دارد که همه آنها باید در دژهاى اینقانون قرار گیرد و محفوظ باشد: جان، و مال، و ناموس، و آبرو.

تعبیرات آیات فوق و روایات اسلامى نشان مى دهد که آبرو و حیثیت افراد همچون

ص: 192


1- [2]. مفید، محمد بن محمد، الأمالی (للمفید) - قم، چاپ: اول، 1413ق، ص141.
2- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص357.

مال و جان آنها است، بلکه از بعضى جهات مهمتر است! اسلام مى خواهد در جامعه اسلامى امنیت کامل حکمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به یکدیگر هجوم نکنند، بلکه از نظر زبان مردم، و از آن بالاتر از نظر اندیشه و فکر آنان نیز در امان باشند، و هر کس احساس کند که دیگرى حتى در منطقه افکار خود تیرهاى تهمت را به سوى او نشانه گیرى نمى کند، و این امنیتى است در بالاترین سطح که جز در یک جامعه مذهبى و مؤمن امکان پذیر نیست.

پرهیز از جدال ومراء

مفهوم جدال و مراء:

جدال و مراء و مخاصمه سه لفظ است که مفاهیمى نزدیک به هم دارد، و در عین حال تفاوتهایى در میان آنها موجود است.

" جدال" در اصل به معنى پیچانیدن طناب است سپس به پیچانیدن طرف مقابل و گفتگو براى غلبه بر او به کار رفته.(1)

" مراء" (بر وزن حجاب) به معنى گفتگو کردن در چیزى است که در آن" مریه" (شک) وجود دارد.

و" خصومت" و" مخاصمه" در اصل به معنى گلاویز شدن دو نفر بهیکدیگر که هر کدام پهلوى دیگرى را بگیرد آمده سپس به گفتگوها و مشاجرات لفظى اطلاق گردیده است.

به گفته مرحوم علامه مجلسى در" بحار الانوار"" جدال" و" مراء" بیشتر در مسائل علمى به کار مى رود در حالى که" مخاصمه" در امور دنیوى است.(2)

ص: 193


1- . راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، ناشر: دار القلم، مکان چاپ: بیروت، نوبت چاپ: اول، ص: 190 الْجِدَالُ، فکأنّ المتجادلین یفتل کلّ واحد الآخر عن رأیه.
2- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت)، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1403 ق جلد 73 صفحه 399.

واژه «مِراء» بطورى که" راغب" در" مفردات" مى گوید - در اصل از" مریت الناقة" یعنى" پستان شتر را بدست گرفتم براى دوشیدن" گرفته شده است، سپس به بحث و گفتگو پیرامون چیزى که مورد شک و تردید است اطلاق گردیده(1). و بسیار مى شود که در گفتگوهاى لجاجت آمیز و دفاع از باطل به کار مى رود، ولى ریشه اصلى آن محدود به این معنى نیست، بلکه هر نوع بحث و گفتگو را درباره هر مطلبى که محل تردید است شامل مى شود.

یکی دیگر از عوامل آسیب رسان به آبروی انسان، پرداختن به مراء وجدال است که اجتناب از آن برای مصونیت شخصیت از حقارت ضروری است.

امام علی علیه السلام در مورد پرهیز از جدل های بی فایده که سبب آبروریزی است می فرماید: «مَن ضَنَّ بِعِرضِه فَلیَدَع المِراءَ». هر کس که از آبروى خودبیمناک است از جدال بپرهیزد.(2)

بحث ها و نزاع هایی که از ابتدا مشخص است سودی نداشته و بی نتیجه باقی می ماند سبب می گردد حرمت ها شکسته شده و آبروها ریخته شود. در چنین مواردی افراد برای رسیدن به اهداف خویش گاه از عیوب مخفی و اتفاقات پنهان پرده برمی دارند که منجر به آبرو ریزی خواهد شد.

بنابراین، مفهوم کلام امام علیه السلام این مى شود: هر کس مى خواهد آبرو، شخصیت، اصالت و قداست نفس خویش و آنچه مربوط به اوست را حفظ کند باید مِراء را کنار بگذارد؛ زیرا به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهین ها را به

ص: 194


1- . مفردات ألفاظ القرآن، ص: 766 أصله من: مَرَیْتُ النّاقةَ: إذا مسحت ضرعها للحلب.
2- . (نهج البلاغة/ترجمه دشتى/ص 715).

طرف مقابل روا مى دارند و عیوب پنهانى او را برمى شمارند و هتک حرمت مى کنند، گاه درباره خودش و گاه درباره کسانى که مورد علاقه او هستند. بنابراین افرادى که علاقه مند به آبرو و شخصیت خود مى باشند باید همین که بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسید رشته کلام را قطع کرده و به پایان برسانند.

در حکمت 31 امیرمؤمنان على علیه السلام حقیقت ایمان را بر اساس چهار پایه تشریح مى کند و در مقابل آن براى شک نیز چهار ستون قائل است.

ستون اوّل، مراء و جدال است که در بیان آن مى فرماید: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیلُه(1)»؛ هر کس که مِراء را عادت خویش قرار دهد هرگز از تاریکى شک به روشنایى یقین گام نمى نهد» و به یقین چنین است؛زیرا افرادى که اهل مِراء و جدال هستند دائماً در این فکرند که بر حریف خود غلبه یابند خواه حق باشند یا باطل. و به همین دلیل ضعیف ترین ادله را براى خود حجت مى شمارند و محکم ترین دلیل رقیب را نادیده مى انگارند و به این ترتیب دائماً در بیراهه و تاریکى سیر مى کنند و صبحگاهان روشنِ یقین در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود.

به همین دلیل امام امیرمؤمنان علیه السلام در کلام دیگرى که مرحوم کلینى در کافى از آن حضرت نقل کرده مى فرماید: «إِیاکُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاْخْوَانِ وَیَنْبُتُ عَلَیهِمَا النِّفَاقُ؛ از مِراء و خصومت بپرهیزید که دل را در برابر برادران دینى بیمار مى سازد و نفاق از آن مى روید».(2)

خدای متعال پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را از مراء درباره تعداد افراد اصحاب کهف نهی می کند ومی فرماید: {فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً...}. مفهومش این است که آن

ص: 195


1- . همان، حکمت31.
2- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص300.

چنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو که برترى منطق تو آشکار گردد.

وصاحب تفسیر کنز الدقائق درباره مفهوم عبارت {فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً} می فرماید: یعنی در باره ی جوانان اصحاب کهف جز جدال ظاهری انجام مده و به مقدار وارد شده در کتاب خدا اکتفا کن.(1)امام عسکرى علیه السلام در روایتى که ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل کرده مى فرماید: «لاَ تُمَارِ فَیُذْهَبُ بَهَاؤُکَ وَلاَ تُمَازِحْ فَیُجْتَرَأَ عَلَیکَ؛ مراء نکن که شخصیت تو را از بین مى برد و (زیاد) مزاح مکن که افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعایت احترام تو را نخواهند کرد)».(2)

در غررالحکم در حدیث پرمعنایى از امیرمؤمنان علیه السلام مى خوانیم: «سِتَّةٌ لا یُمارَونَ: الفقیهُ و الرئیسُ و الدّنِیُّ و البَذِىّ و المرأةُ و الصبِىّ؛ با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نکنید: شخص دانشمند، رئیس جمعیت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و کودک (زیرا در برابر فقیه و رئیس ناتوان خواهید شد و در برابر چهار گروه دیگر آبروى شما مى رود)». (3)

خدای متعال نیز ما را از هر گونه مجادله که خارج از شیوه و طریقه جدال أحسن باشد نهی می کند و می فرماید: {وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاَّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ

ص: 196


1- . قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب - تهران، چاپ: اول، 1368 ش، ج 8؛ ص56. فلا تجادل فی شأن الفتیة إلّا جدالا ظاهر غیر متعمّق فیه، و هو أن تقصّ علیهم ما فی القرآن من غیر تجهیل لهم و الرّدّ علیهم.
2- . ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول - قم، چاپ: دوم، 1404 / 1363ق، ص486. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص665.
3- . تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم - قم، چاپ: دوم، 1410 ق، ص403.

واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ}

با اهل کتاب جز به روشى که از همه نیکوتر است مجادله نکنید، مگر کسانى از آنان که ستم کردند؛ و (به آنها) بگویید: «ما به تمام آنچه از سوىخدا بر ما و شما نازل شده ایمان آورده ایم، و معبود ما و شما یکى است، و ما در برابر او تسلیم هستیم!»(1)

تعبیر به" بِالَّتي هيَ أَحسَنُ"، تعبیر بسیار جامعى است که تمام روش هاى صحیح و مناسب مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن، چه در آهنگ گفتار، و چه در حرکات دیگر همراه آن.

بنا بر این مفهوم این جمله آن است که الفاظ شما مؤدبانه، لحن سخن دوستانه، محتواى آن مستدل، آهنگ صدا خالى از فریاد و جنجال و هر گونه خشونت و هتک احترام بوده و همچنین حرکات دست و چشم و آبرو که معمولاً مکمل بیان انسان هستند همه باید در همین شیوه و روش انجام گیرد.

علامه طباطبایی درباره جدال أحسن می فرماید:

«اگر از راه جدال دعوت مى کند باید که از هر سخنى که خصم را بر رد دعوتش تهییج مى کند و او را به عناد و لجبازى مى اندازد بپرهیزد و مقدمات کاذب را هر چند که خصم راستش بپندارد بکار نبندد مگر اینکه جنبه مناقضه داشته باشد، و نیز باید از بى عفتى در کلام و از سوء تعبیر، اجتناب کند و به خصم خود و مقدسات او توهین ننماید و فحش و ناسزا نگوید و از هر نادانى دیگرى بپرهیزد؛ چون اگر غیر این کند درست است که حق را احیاء کرده اما با احیاء باطل و کشتن حقى دیگر .»(2)

ص: 197


1- . عنکبوت (29)، آیه46.
2- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، ج 12، ص: 535.
اقسام جدال
الف: جدال حق

هدف در جدال حق، تحقیر طرف، و اثبات تفوّق و پیروزى بر او نیست، بلکه هدف، نفوذ در افکار و اعماق روح او است، به همین دلیل روش مجادله احسن با جدال باطل در همه چیز متفاوت است.

در صورتى که هر دو طرف بحث، طالب حق و در جستجوى راه باشند، و یا حد اقل اگر یک طرف از طریق لجاجت وارد مى شود طرف مقابل در فکر احقاق حق و رسیدن به واقع باشد، آثار منفی جدال و مراء را نخواهد داشت.

از موارد استعمال این لفظ - مخصوصاً در قرآن مجید - به خوبى استفاده مى شود که جدال، مفهوم وسیعى دارد، و هر نوع بحث و گفتگوى طرفین را شامل مى شود، خواه به حق باشد یا به باطل، در سوره مبارکه نحل مى خوانیم که خداوند به پیامبر اسلام دستور مى دهد: وَ جادِلهُم بِالَّتي هِيَ أَحسَنُ: " با آنها به روشى که نیکوتر است مجادله و گفتگو کن"(1) و در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام در سوره مبارکه هود مى خوانیم: {فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى یُجادِلُنا فی قَوْمِ لُوط}: "هنگامى که وحشت ابراهیم زائل شد و بشارت تولد فرزند به او رسید، براى تأخیر مجازات قوم لوط با ما به گفتگو و مجادله پرداخت".(2) اینها از نوع مجادله به حق است.

ولى در غالب موارد در قرآن کریم این واژه در مجادله به باطل استعمال شده

ص: 198


1- . سوره نحل (16)، آیه 125.
2- . سوره هود (11)، آیه 74.

است.

ب: مجادله باطل

هر گاه گفتگو در میان کسانى روى دهد که هر کدام براى خودخواهى و اظهار تفوق بر دیگرى، و به کرسى نشاندن حرف خویش به ستیزه و جنجال برخیزد نتیجه اى جز دور شدن از حق، تاریکى دل، ریشه دار شدن خصومتها و کینه ها نخواهد داشت.

و به همین دلیل در روایات اسلامى از مراء و مجادله به باطل نهى شده است، و اشارات پر معنایى به ضررهاى این نوع مجادلات در این روایات وارد شده.

در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام مى خوانیم:

من ضن بعرضه فلیدع المراء: هرکس به آبروى خویش علاقمند است مجادله و ستیزه جویى را ترک کند.(1)

زیرا در اینگونه مباحثات کار تدریجاً به بى حرمتى و توهین و حتى دشنامو انواع سخنان زشت و رکیک و نسبتهاى ناروا مى رسد.

چرا که اینگونه پرخاشگری ها که غالباً عارى از اصول صحیح بحث و استدلال است روح لجاجت و تعصب را در افراد تقویت مى کند تا آنجا که هر کدام مى خواهد براى غلبه بر دیگرى، از هر وسیله حتى دروغ و تهمت و بى حرمتى استفاده کند، و این کار نتیجه اى جز کینه توزى و پرورش بذرهاى نفاق در دلها نخواهد داشت.

در نکوهش مراء، روایات بسیار فراوانى از پیشوایان اسلام نقل شده است که علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسایل الشیعه، کنز العمال و میزان الحکمة در بحث مراء، آن را مطالعه کنند. این سخن را با حدیث دیگرى از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پایان مى

ص: 199


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح) - قم، چاپ: اول، 1414 ق، ص538.

دهیم: «لا یسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الاْیمَانِ حَتَّى یدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ کَانَ مُحِقّاً؛ هیچ کس حقیقت ایمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى که مراء و جدال را ترک گوید هرچند حق با او باشد».(1)

پرهیز از چشم چرانی

اشاره

چشم چرانی از چند جهت می تواند آبروی انسان را در خطر قرار دهد:

جهت اول: اینکه کسی به عورت دیگری (غیر از همسر) اعم از جنس مخالف و موافق نگاه کند که خود عاملی برای ریختن آبروی دیگران است، که در قرآن کریم از این نگاه منع شده است آن هم به صورت أکید؛ زیرا از یک طرف فرمود: (ای پیامبر) به مومنان بگو چشمهای خود را فروبندند، واز طرف دیگر فرمود: فرج و عورت خود را از نگاه های دیگران حفظ کنید. چنانچه در سوره مبارکه نور می فرماید:

{قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعُونَ (*) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُن...}(2).

نخست مى گوید: به مردان مؤمن بگو: چشمان خود را [از آنچه حرام است مانند دیدن زنان نامحرم و عورت دیگران] فرو بندند، و شرمگاه خود را حفظ کنند.

" یَغُضُّوا" از ماده" غض" در اصل به معنى کم کردن و نقصان است و در بسیارى از موارد در کوتاه کردن صدا یا کم کردن نگاه گفته مى شود، بنابراین آیه نمى گوید مؤمنان باید چشمهاشان را فرو بندند، بلکه مى گوید باید نگاه خود را کم و کوتاه کنند، و این تعبیر لطیفى است؛ به این منظور که اگر انسان به راستى هنگامى که با زن

ص: 200


1- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق،؛ ج 2؛ ص138.
2- . سوره نور (24)، آیه 30و31.

نامحرمى روبرو مى شود بخواهد چشم خود را به کلى ببندد، ادامه راه رفتن و مانند آن براى او ممکن نیست، اما اگر نگاه را از صورت و اندام او بر گیرد و چشم خود را پائین اندازد گویى از نگاه خویش کاسته است و آن صحنه اى را که ممنوع است از منطقه دید خود به کلى حذف کرده.

از آنچه گفتیم این نکته روشن مى شود که مفهوم آیه فوق این نیست کهمردان در صورت زنان خیره نشوند تا بعضى از آن چنین استفاده کنند که نگاههاى غیر خیره مجاز است، بلکه منظور این است که انسان به هنگام نگاه کردن معمولاً منطقه وسیعى را زیر نظر مى گیرد، هر گاه زن نامحرمى در حوزه دید او قرار گرفت چشم را چنان فرو گیرد که آن زن از منطقه دید او خارج شود یعنى به او نگاه نکند اما راه و چاه خود را ببیند و اینکه" غض" را به معنى کاهش گفته اند منظور همین است.

از مقابله اى که میان جمله {یَغُضُّوا مِن أَبصارِهِم} با جمله {یَحفَظُوا فُرُوجَهُم} افتاده، این معنا فهمیده می شود که مراد از «حفظ فروج» پوشاندن آن از نظر نامحرمان است، نه حفظ آن از زنا و لواط که بعضى پنداشته اند، در روایت هم از امام صادق علیه السلام رسیده که فرمود: تمامى آیاتى که در قرآن درباره حفظ فروج هست به معناى حفظ از زنا است، به غیر این آیه که منظور در آن حفظ از نظر و نگاه است.

و بنابراین ممکن است جمله اولى از این دو جمله را با جمله دومى تقیید کرده، و گفته شود: مدلول آیه تنها نهى از نظر کردن به عورت، و امر به پوشاندن آن است.(1)

" فرج" در اصل به معنى" شکاف" و فاصله میان دو چیز است، ولى در اینگونه موارد کنایه از عورت مى باشد که در زبان فارسی (با حفظ معنای کنایی) به معنای

ص: 201


1- . طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش، ج 15، ص: 155.

دامان یا شرمگاه است.

منظور از" حفظ فرج" به طورى که در روایات وارد شده است پوشانیدن آن از نگاه کردن دیگران است، در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم:

«کُلُّ شَیْ ءٍ فِی الْقُرْآنِ مِنْ حِفْظِ الْفَرْجِ فَهُوَ مِنْ الزِّنَا إِلَّا هَذِهِ الْآیَةَ فَإِنَّهَا مِنَ النَّظَر: هر آیه اى که در قرآن سخن از حفظ فروج مى گوید، منظور حفظ کردن از زنا است جز این آیه منظور از آن حفظ کردن از نگاه دیگران است».(1)

فلسفه نهی از چشم چرانی

و از آنجا که گاه به نظر مى رسد که چرا اسلام از این کار که با شهوت و خواست دل بسیارى هماهنگ است نهى کرده، در پایان آیه مى فرماید: " این براى آنها بهتر و پاکیزه تر است" {ذلِکَ أَزکى لَهُم (2)}. بدیهى است وقار و سکینت اهل ایمان با اظهار عفت و ستر عورت خود و هم چنین خوددارى از نظر افکندن به عورت دیگران می باشد.(3)

سپس به عنوان اخطار براى کسانى که نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افکنند و گاه آن را غیر اختیارى قلمداد مى کنند مى گوید: "خداوند از آنچه انجام مى دهید مسلماً آگاه است" «إِنَّ اللّهَ خَبیرٌ بِما یَصنَعُونَ».

در آیه بعد به شرح وظائف زنان در این زمینه مى پردازد، نخست به وظائفى که مشابه مردان دارند اشاره کرده مى گوید: " و به زنان با ایمان بگو چشمهاى خود را فرو

ص: 202


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص36. و عروسى حویزى، عبد على بن جمعه تفسیر نور الثقلین، ناشر: انتشارات اسماعیلیان، مکان چاپ: قم، نوبت چاپ: چهارم، سال چاپ: 1415 ق، ج 3، ص: 588.
2- . نور (24) آیه 30.
3- . حسینى همدانى، سید محمد، انوار درخشان، ناشر: کتابفروشى لطفى، مکان چاپ: تهران، نوبت چاپ: اول، سال چاپ: 1404 ق ج 11، 358.

گیرند (و از نگاه کردن به مردان نامحرم خوددارى کنند) و دامان خود را حفظ نمایند" {وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُن (1)}.

و به این ترتیب" چشم چرانى" همانگونه که بر مردان حرام است بر زنان نیز حرام مى باشد، و پوشانیدن عورت از نگاه دیگران، چه از مرد و چه از زن براى زنان نیز همانند مردان واجب است.(2)

جهت دوم: اینکه نگاه بد علاوه بر اینکه خود سهمی از زنا (زنای بصری) دارد، مقدمه و زمینه ساز عمل مخالف عفت (زنا) است؛ چرا که گاهی یک نگاه کردن، انسان را در دروازه این عمل قرار می دهد. ونقش زنا در رسوایی و بی آبرو کردن انسان، بدیهی و روشن است.

اگر همسر عزیز مصر(زلیخا) نگاه های شهوت آمیز خود را کنترل می کرد، کار به جایی نمی کشید که از غلام خویش طلب کام جویی کند و آبرو و حیثیت خود را بر باد دهد، پس برای حفظ آبرو باید از ریشه های شهوت مثل نگاه حرام پرهیز کرد.خدای متعال در این باره می فرماید: " نزدیک زنا نشوید چرا که عمل بسیار زشتى است و راه و روش بدى است" {وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً(3)}.

نمى گوید زنا نکنید، بلکه مى گوید به این عمل شرم آور نزدیک نشوید، این تعبیر علاوه بر تأکیدى که در عمق آن نسبت به خود این عمل نهفته شده، اشاره لطیفى به این معنا است که آلودگى به زنا غالباً مقدماتى دارد که انسان را تدریجاً به آن نزدیک مى کند، چشم چرانى یکى از مقدمات آن است، برهنگى و بى حجابى مقدمه دیگر، کتاب هاى بدآموز و" فیلم هاى آلوده" و" نشریات فاسد" و" کانون هاى فساد" هر یک

ص: 203


1- . نور (24) آیه31.
2- . تفسیر نمونه، ج 14، ص: 437
3- . اسراء (17) آیه32.

مقدمه اى براى این کار محسوب مى شود. همچنین خلوت با اجنبیه (یعنى بودن مرد و زن نامحرم در یک مکان خالى و تنها) عامل وسوسه انگیز دیگرى است. و بالآخره ترک ازدواج براى جوانان، و سختگیریهاى بى دلیل طرفین در این زمینه، همه از عوامل" قرب به زنا" است که در آیه فوق با یک جمله کوتاه همه آنها را نهى مى کند، و در روایات اسلامى نیز هر کدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است.(1)

امام صادق علیه السلام نیز در این باره می فرماید: «و نگاه بعد از نگاه (چشم چرانی) در دل ایجاد شهوت می کند و این، در انداختن صاحبش به فتنه(زنا) کفایت می کند(2)». در روایتی دیگر از امام باقر علیه السلام ، چشم چرانی نیز نوعی زنا است؛ چرا که زنای هر عضو مناسبت کار آن است، «زنای چشم، نگاه به نامحرم و زنای دست، لمس کردن نامحرم و زنای دهان، بوسه زدن بر نامحرم است.(3)

چه بسیاری دوستی ها و ارتباط های نامشروع که از نگاه و یک چشمک زدن آغاز شده ولی نگاه های هوس آلود و تداوم آن و تسلّط طبیعی شهوت، آن را به ناکجا آباد کشانیده، سبب بدبختی و بدنامی طرفین گردیده و حتی افشا شدن برخی از این روابط بعد از ازدواج، کانون گرم خانوادگی را متلاشی نموده، سبب بروز مشکلات خانوادگی و اجتماعی شده است.

در مجلّات مختلفی که درباره جوانان و مسائل خانوادگی چاب می شود می توان سرگذشت ها و نامه های زیادی را دید که حکایت از عشق های نامشروع دارد که بر اثر یک نگاه حرام به وجود آمده و سبب فساد و جنایت و یا تزلزل خانواده شده است. ولی

ص: 204


1- . تفسیر نمونه، ج 12، ص: 103.
2- . شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1409 ق، نوبت چاپ: اول، ج14، حدیث6.
3- . همان، حدیث2.

نقطه آغاز آن همان نگاه حرام بوده است.

جهت سوم: اینکه چشم چرانی نسبت به ناموس دیگران، باعث چشم چرانی به ناموس خود فرد بد نگاه خواهد شد و ناموس او نیز در معرض خطر بی آبرویی قرار خواهد گرفت.امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمود: «خود را از زنان و ناموس مردم حفظ کنید و چشم طمع به آنان ندوزید تا زنان و ناموس شما از چشم و طمع دیگران، محفوظ و مصون گردند».(1)

بنابراین عفت چشم، نه تنها از انحرافات جنسی پیشگیری می کند، بلکه در حفظ آبروی فرد و خانواداش و دیگران، مؤثر است.

پرهیز از جلوه گری، پای کوبی و تبرّج

اشاره

جلوه گری، پای کوبی و تبرج که زمینه هایی برای رسوایی هستند، در قرآن کریم مورد نهی واقع شده اند تا راه بر بیمار دلان به طور مطلق بسته شود.

قرآن به زنان با ایمان دستور مى دهد که هر گونه بهانه و مستمسکى را از دست مفسده جویان بگیرند و راه هر گونه نفوذ و آسیب به حریم و دامان خود را ببندند.

پوشاندن سینه ها و گردن ها
اشاره

خدای متعال در این باره می فرماید: " اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنین بگو روسرى هاى بلند خود را بر خویش فرو افکنند تا شناخته نشوند و مورد آزار قرار نگیرند" {یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَفَلا یُؤْذَیْن}(2).

ص: 205


1- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت)، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1403 ق، ج71، ص270.
2- . احزاب (33) آیه59.

{ ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْن (1)} - یعنى پوشاندن همه بدن به شناخته شدن به اینکه اهل عفت و حجاب و صلاح و سدادند نزدیک تر است، در نتیجه وقتى به این عنوان شناخته شدند، دیگر اذیت نمى شوند، یعنى اهل فسق و فجور متعرض آنان نمى گردند.(2)

مرحوم طبرسی از جبایی نقل می کند که در ذیل عبارت { ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْن } - گفته: یعنى این نزدیکتر است به اینکه به حفاظ و پوشش و صلاح شناخته شوند، پس متعرض و مزاحم آنها نشوند براى آنکه فاسق و زناکار وقتى زنى را به پوشش و عفت شناخت دیگر مزاحم او نمی شود.(3)

پای کوبی ممنوع

خدای متعال درباره پای کوبی زنان می فرماید:

{...وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِن...(4)}.

نباید زنان به هنگام راه رفتن پاهاى خود را چنان به زمین کوبند تا صداى خلخال هایشان به گوش رسد! این امر نشان مى دهد که اسلام بهاندازه اى در مسائل مربوط به عفت عمومى سختگیر و مو شکاف است که حتى اجازه چنین کارى را نیز نمى دهد، و البته به طریق اولى عوامل مختلفى را که دامن به آتش شهوت جوانان مى زند مانند نشر عکسهاى تحریک آمیز و فیلمهاى إغوا کننده و رمانها و داستانهاى جنسى را نخواهد داد، و بدون شک محیط اسلامى باید از اینگونه مسائل که مشتریان را به مراکز فساد سوق مى دهد و پسران و دختران جوان را به آلودگى و فساد مى کشاند

ص: 206


1- . همان.
2- . ترجمه تفسیر المیزان، ج 16، ص: 510.
3- . ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 20، ص: 177.
4- . نور (24) آیه 31..

پاک و مبرا باشد. آنها در رعایت عفت و دورى از امورى که آتش شهوت را در دل مردان شعله ور مى سازد و ممکن است منتهى به انحراف از جاده عفت شود، آن چنان باید دقیق و سختگیر باشند که حتى از رساندن صداى خلخالى را که در پاى دارند به گوش مردان بیگانه خود دارى کنند، و این گواه باریک بینى اسلام در این زمینه است.

تبرج ممنوع

قرآن در زمینه رعایت عفت و حفظ آبرو چنین می فرماید:

{وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى...(1)}.

" شما در خانه هاى خود بمانید و همچون جاهلیت نخستین در میان جمعیت ظاهر نشوید" و اندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشاى دیگران قرار ندهید.

" تبرج" به معنى آشکار شدن در برابر مردم است، و از ماده" برج"گرفته شده که در برابر دیدگان همه ظاهر شدن است.

با ناز و کرشمه حرف زدن ممنوع

خضوع در سخن گفتن برای زنان، چراغ سبزی برای نفوذ و طمع بیمار دلان است، خدای متعال در این باره می فرماید: " (ای زنان پیامبر) به گونه اى هوس انگیز سخن نگوئید که بیمار دلان در شما طمع کنند" {فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ(2)}.

بلکه به هنگام سخن گفتن، جدى و خشک و بطور معمولى سخن بگوئید، نه همچون زنان کم شخصیت که سعى دارند با تعبیرات تحریک کننده، که گاه توأم با ادا و اطوار مخصوصى است و افراد شهوت ران را به فکر گناه مى افکند، سخن بگوئید.

ص: 207


1- . احزاب (33) آیه33.
2- . همان، آیه32.

در پایان آیه دومین دستور را به این گونه شرح مى دهد: " شما باید به صورت شایسته اى که مورد رضاى خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و توأم با حق و عدالت باشد سخن بگوئید" {وَ قُلنَ قَولاً مَعرُوفاً(1)}.

در حقیقت جمله {لا تَخضَعنَ بِالقَولِ} اشاره به کیفیت سخن گفتن و جمله {قُلنَ قَولاً مَعرُوفاً} اشاره به محتواى سخن می باشد.

البته" قول معروف" (گفتار نیک و شایسته) معنى وسیعى دارد که علاوه بر آنچه گفته شد، هر گونه گفتار باطل و بیهوده و گناه آلود و مخالف حق رانفى مى کند.

ضمناً جمله اخیر مى تواند، توضیحى براى جمله نخست باشد، مبادا کسى تصور کند که باید برخورد زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مردان بیگانه موذیانه و دور از ادب باشد، بلکه باید بر خورد شایسته و مؤدبانه و در عین حال بدون هیچگونه جنبه هاى تحریک آمیز داشته باشد.(2)

جاهلیت قدیم و مدرن

اگر در جاهلیت عرب زنان، " تبرج به زینت" مى کردند، و روسرى هاى خود را کنار مى زدند به گونه اى که مقدارى از سینه و گلو و گردنبند و گوشواره آنها نمایان مى گشت، در عصر ما کلوپهایى تشکیل مى شود بنام کلوپ برهنگان (که نمونه آن در انگلستان معروف است) که با نهایت معذرت افراد در آن برهنه مادرزاد مى شوند، رسوایی هاى کنار دریا و استخرها و حتى معابر عمومى نگفتنى است.

اگر در جاهلیت عرب، " زنان آلوده ذوات الاعلام" بودند که پرچم بر در خانه خود مى زدند تا افراد را به سوى خود دعوت کنند!، در جاهلیت قرن ما افرادى هستند که در

ص: 208


1- . همان.
2- . تفسیر نمونه، ج 17، ص: 290.

فضاهای مجازی و روزنامه هاى مخصوص مطالبى را در این زمینه مطرح مى کنند که قلم از ذکر آن جداً شرم دارد، و جاهلیت عرب بر آن صد شرف دارد.

پرهیز از رمی و قذف

اشاره

" رمى" در اصل به معنى انداختن تیر یا سنگ و مانند آن است، و طبیعىاست که در بسیارى از موارد آسیب هایى مى رساند، سپس این کلمه به عنوان کنایه در متهم ساختن افراد و دشنام دادن و نسبتهاى ناروا به کار رفته است، چرا که گویى این سخنان همچون تیرى بر پیکر طرف مى نشیند و او را مجروح مى سازد.(1)

" قذف": در لغت به معنى پرتاب کردن به سوى یک نقطه دور دست است(2)، ولى در این گونه موارد - مانند کلمه رمى - کنایه از متهم ساختن کسى به یک اتهام ناموسى است، و به تعبیر دیگر عبارت از فحش و دشنامى است که به این امور مربوط مى شود.

یکی از عوامل آبروریزی، تهمت و افترا (اعم از تهمت جنسی و غیر جنسی) و قذف (در خصوص نسبت زنا به همسر خود) است. این عامل نقش بیشتری نسبت به سایر عوامل در ریختن آبروی دیگران دارد: زیرا در سایر عوامل مثل غیبت، فرد به دنبال معایبِ به وقوع پیوسته از افراد بر می خیزد و آنها را بیان می کند و چه بسا در مورد افرادی اصلاً عیبی پیدا نکند و آبروی آنها محفوظ بماند. اما شخصی که از طریق تهمت به دنبال آبروریزی دیگران است از پیش خود حرف هایی در می آورد و به افراد بی گناه نسبت می دهد که روح شخص مورد تهمت از آنها خبر ندارد، به همین خاطر در روایات بهتان بدتر از غیبت معرفی شده است.

خدای متعال درباره گناه تهمت می فرماید:{وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَریئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً

ص: 209


1- . قاموس قرآن، ج 3، ص: 124.
2- . مفردات الفاظ قرآن، ج 3، ص: 151

مُبینا(1)}.(2)

" هر کس خطا یا گناهى مرتکب شود و آن را به گردن بى گناهى بیفکند، بهتان و گناه آشکارى انجام داده است".

قابل توجه اینکه در آیه مذکور در مورد تهمت، تعبیر لطیفى به کار برده شده و آن اینکه گناه را بمنزله" تیر" قرار داده و انتساب آن را به دیگرى به منزله" پرتاب بسوى هدف" اشاره به اینکه همانطور که تیراندازى به سوى دیگرى ممکن است باعث از بین رفتن او شود پرتاب تیر گناه هم به کسى که مرتکب نشده ممکن است آبروى او را که بمنزله خون او است از بین ببرد، بدیهى است که وزر و وبال این کار براى همیشه بر دوش فردى که تهمت زده است باقى خواهد ماند، و تعبیر به {فَقَد احتَمَلَ} نیز اشاره به سنگینى و دوام این مسئولیت است!.

در قرآن کریم نسبت به تهمت و افرادی که از این طریق در پی بی آبرو کردن مؤمنان هستند عبارات شدید اللحنی وجود دارد که اهل ایمان با مشاهده و قرائت آن آیات به خود می لرزند و هرگز به خود اجازه چنین جرأت و

ص: 210


1- . نساء (4) 112.
2- . در این آیه گناهانى را که انسان مرتکب مى شود و به گردن دیگرى مى افکند به دو قسم تقسیم شده یکى خطیئة و دیگر اثم - درباره تفاوت میان این دو، مفسران و اهل لغت سخن بسیار گفته اند، اما آنچه نزدیکتر به نظر مى رسد این است که" خطیئة" از" خطا" در اصل به معنى لغزشها و گناهانى است که بدون قصد از انسان سر مى زند و گاهى داراى کفاره و غرامت است، ولى تدریجا در معنى خطیئه توسعه اى داده شده و هر گناه اعم از عمد و غیر عمد را در بر مى گیرد، زیرا هیچگونه گناهى (اعم از عمد و غیر عمد) با روح سلیم انسان سازگار نیست و اگر از او سر بزند در حقیقت یک نوع لغزش و خطا است که شایسته مقام او نیست، نتیجه اینکه خطیئة معنى وسیعى دارد که هم گناه عمدى و هم غیر عمدى را شامل مى شود، ولى اثم معمولا به گناهان عمدى و اختیارى گفته مى شود - و در اصل" اثم" به معنى چیزى است که انسان را از کارى باز مى دارد و از آنجا که گناهان آدمى را از خیرات، باز میدارند به آنها اثم گفته شده است.

جسارتی نمی دهند که با شنیدن سخنان بی پایه و بی اساس در پی پخش آن باشند ... .

از آنجا که در اوایل سوره نور مجازات شدیدى براى زن و مرد زناکار بیان شده و ممکن است این موضوع دستاویزى شود براى افراد مغرض و بى تقوا که از این طریق افراد پاک را مورد اتهام قرار دهند، بلا فاصله بعد از بیان مجازات شدید زناکاران، مجازات شدید تهمت زنندگان را که در صدد سوء استفاده از این حکم هستند بیان مى کند، تا حیثیت و حرمت خانواده هاى پاکدامن از خطر اینگونه اشخاص مصون بماند، و کسى جرأت تعرض به آبروى مردم پیدا نکند.

نخست مى فرماید: " کسانى که زنان پاکدامن را متهم به عمل منافى عفت مى کنند باید براى اثبات این ادعا چهار شاهد (عادل) بیاورند، و اگر نیاورند هر یک از آنها را هشتاد تازیانه بزنید"! {وَ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدَة}(1).

و به دنبال این مجازات شدید، دو حکم دیگر نیز اضافه مى کند: " و هرگز شهادت آنها را نپذیرید" {وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَدا(2)}. "و آنهافاسقانند" {وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون (3)}.

به این ترتیب نه تنها این گونه افراد را تحت مجازات شدید قرار مى دهد، بلکه در دراز مدت نیز سخن و شهادتشان را از ارزش و اعتبار مى اندازد، تا نتوانند حیثیت پاکان را لکه دار کنند، به علاوه داغ فسق بر پیشانی شان مى نهد و در جامعه رسوایشان

ص: 211


1- . نور (24) آیه4.
2- . همان.
3- . همان.

مى کند.

این سختگیرى در مورد حفظ حیثیت مردم پاکدامن، منحصر به اینجا نیست و در بسیارى از تعلیمات اسلام منعکس است، و همگى از ارزش فوق العاده اى که اسلام براى حیثیت زن و مرد با ایمان و پاکدامن قائل شده است حکایت مى کند.

تهمت زدن به بى گناه از زشت ترین کارهایى است که اسلام آن را به شدت محکوم ساخته است، آیه فوق و روایات متعدد اسلامى که درباره این موضوع وارد شده نظر اسلام را در این زمینه روشن مى سازد.

امام صادق علیه السلام از حکیمى چنین نقل مى کند: «الْبُهْتَانُ عَلَى الْبَرِیِّ أَثْقَلُ مِنَ الْجِبَالِ الرَّاسِیَاتِ». تهمت زدن به بى گناه از کوه هاى عظیم نیز سنگین تر است.(1)

تهمت زدن به افراد بى گناه با روح ایمان سازگار نیست. چنان که از امام صادق علیه السلام نقل شده: کسى که برادر مسلمانش را متهم کند، ایمان در قلب اوذوب مى شود همانند ذوب شدن نمک در آب.(2) «إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الْإِیمَانُ مِنْ قَلْبِهِ کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ».

در حقیقت بهتان و تهمت، بدترین انواع دروغ و کذب است، زیرا هم مفاسد عظیم کذب را دارد، و هم زیانهاى غیبت، و هم بدترین نوع ظلم و ستم است، و لذا از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود:

«مَن بَهَتَ مُؤمِناً او مُؤمِنَةً اَو قالَ فیهِما ما لَیسَ فِیهِ أَقامَهُ اللّهُ تَعالى یَومَ القِیامَةِ عَلى تَلّ مِن نارٍ حتّى یَخرُجَ مِمّا قالَهُ». کسى که به مرد یا زن با ایمان تهمت بزند و یا درباره او چیزى بگوید که در او نیست، خداوند در روز قیامت او را بر تلّى از آتش

ص: 212


1- . ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی (للصدوق) - تهران، چاپ: ششم، 1376ش، ص245. و ابن بابویه، محمد بن على، الخصال - قم، چاپ: اول، 1362ش، ج 2؛ ص348.
2- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص361.

قرار مى دهد تا از مسئولیت آنچه گفته است در آید.(1)

در حقیقت رواج این کار ناجوانمردانه در یک محیط، سبب به هم ریختن نظام و عدالت اجتماعى و آلوده شدن حق به باطل و گرفتار شدن بى گناه و تبرئه گنهکار و از میان رفتن اعتماد عمومى مى شود.(2)

ولى از آنجا که اسلام هرگز راه بازگشت را بر کسى نمى بندد، بلکه در هر فرصتى آلودگان را تشویق به پاکسازى خویش و جبران اشتباهاتگذشته مى کند، در آیه بعد مى گوید: " مگر کسانى که بعدا از این عمل توبه کنند و به اصلاح و جبران پردازند که خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار مى دهد، خدا غفور و رحیم است" {إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم (3)}.(4)

توجه به احکام سخت قذف

هر گاه قذف با لفظ صریح انجام گیرد، به هر زبان و به هر شکل بوده باشد حد آن هشتاد تازیانه است، و اگر صراحت نداشته باشد مشمول حکم" تعزیر" است.(5)

حتى اگر کسى گروهى را به چنین تهمتهایى متهم سازد و به آنها دشنام دهد و این نسبت را درباره یک یک تکرار کند، در برابر هر یک از این نسبتها حد قذف دارد، اما اگر

ص: 213


1- . شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق، ج 12؛ ص288. و فتال نیشابورى، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین (ط - القدیمة) - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1375 ش، ج 2؛ ص470.
2- . تفسیر نمونه، ج 4، ص: 121.
3- . نور (24) آیه5.
4- . تفسیر نمونه، ج 14، ص: 371.
5- . (منظور از تعزیر گناهانى است که حد معینى در شرع براى آن نیامده بلکه به اختیار حاکم گذارده شده که با توجه به خصوصیات مجرم و کیفیت جرم و شرایط دیگر روى مقدار آن در محدوده خاصى تصمیم مى گیرد).

یک جا و یک مرتبه آنها را متهم سازد، اگر آنها نیز یک جا مطالبه مجازات او را کنند، یک حد دارد، اما اگر جدا جدا اقامه دعوا کنند، در برابر هر یک حد مستقلى دارد! این موضوع بقدرى اهمیت دارد که اگر کسى را متهم کنند و او از دنیا برود، ورثه او مى توانند اقامه دعوا کرده و مطالبه اجراء حد کنند، البته از آنجا که این حکم مربوط به حقشخص است چنانچه صاحب حق، " مجرم" را ببخشد، حد او ساقط مى شود، مگر اینکه آن قدر این جرم تکرار شود که حیثیت و عرض جامعه را به خطر بیفکند که در اینجا حسابش جدا است.

هر گاه دو نفر به یکدیگر دشنام ناموسى دهند در اینجا حد از دو طرف ساقط مى گردد، ولى هر دو به حکم حاکم شرع تعزیر مى شوند. بنابراین هیچ مسلمانى حق ندارد که دشنام را پاسخ به مثل بدهد، بلکه تنها مى تواند از طریق قاضى شرع احقاق حق کند و مجازات دشنام دهنده را بخواهد.

به هر حال هدف از این حکم اسلامى، اولاً حفظ آبرو و حیثیت انسانها و ثانیاً جلوگیرى از مفاسد فراوان اجتماعى و اخلاقى است که از این رهگذر دامان جامعه را مى گیرد، چرا که اگر افراد فاسد آزاد باشند هر دشنام و هر نسبت ناروایى به هر کس بدهند و از مجازات مصون بمانند، حیثیت و نوامیس مردم همواره در معرض خطر قرار مى گیرد و حتى سبب مى شود که به خاطر این تهمتهاى ناروا همسر نسبت به همسرش بد بین گردد، و پدر نسبت به مشروع بودن فرزند خود! خلاصه، موجودیت خانواده به خطر مى افتد، و محیطى از سوءظن و بدبینى بر جامعه حکم فرما مى شود، بازار شایعه سازان داغ، و همه پاکدامنان در اذهان لکه دار مى گردند.

اینجا است که باید با قاطعیت رفتار کرد، همان قاطعیتى که اسلام در برابر این افراد بد زبان و آلوده دهن نشان داده است.

ص: 214

آرى آنها باید جریمه یک دشنام زشت و تهمت آور را هشتاد تازیانهنوش جان کنند تا حیثیت و نوامیس مردم را بازیچه نگیرند!(1)

لعان وملاعنه سدی بزرگ برای جلوگیری از تهمت به زنان

قرآن کریم برای جلوگیری از اتهام زنی مردان به زنان خویش، قانونی را وضع کرده است که علاوه بر اثبات صداقتشان در صورت موافقت ادعایشان با واقع، جلوی ادعاهای بی اساسشان را نیز می گیرد، و بر همین اساس می فرماید:

{وَ الَّذینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ (*) وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبینَ (*) وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبینَ (*) وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقینَ (*) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکیمٌ}(2).

و كسانى كه همسران خود را (به عمل منافى عفت) متهم مى كنند، و گواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است؛ و در پنجمين بار بگويد كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد. آن زن نيز مى تواند كيفر (زنا) را از خود دور كند، به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد (دراين نسبتى كه به او مى دهد) از دروغگويان است.و بار پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد.و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اينكه او توبه پذير و حكيم است (بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد)!

براى دفع حد قذف از مردى که زن خود را متهم به زنا ساخته لازم است چهار مرتبه خدا را گواه گیرد که راست مى گوید که در حقیقت هر یک از این چهار شهادت در این مورد خاص جانشین شاهدى شده است، و در مرتبه پنجم براى تاکید بیشتر، لعنت خدا را به جان مى خرد اگر دروغگو باشد. با توجه به اینکه اجراى این مقررات، معمولاً در یک محیط اسلامى و توأم با تعهدات مذهبى است و هنگامى که کسى ببیند باید در مقابل حاکم اسلامى این چنین قاطعانه خدا را به گواهى بطلبد و لعن بر خود بفرستد، غالباً از اقدام به چنین خلافى خود دارى مى کند، و همین سدى بر سر راه او و اتهامات دروغین مى گردد، این در مورد مرد.

ص: 215


1- . تفسیر نمونه، ج 14، ص: 377
2- . سوره نور (24)، آیات6الی10.

اما اینکه زن براى دفاع از خود باید چهار بار خدا را به گواهى طلبد که این نسبت دروغ است به خاطر این مى باشد که تعادل میان شهادت مرد و زن برقرار شود، و چون زن در معرض اتهام قرار گرفته در پنجمین مرحله با عبارتى شدیدتر از عبارت مرد از خود دفاع مى کند، و غضب خدا را بر خود مى خرد اگر مرد راست گفته باشد.

پرهیز از اشاعه فحشا

از آنجا که انسان یک موجود اجتماعى است، جامعه بزرگى که در آنزندگى مى کند از یک نظر همچون خانه او است، و حریم آن همچون حریم خانه او محسوب مى شود، پاکى جامعه به پاکى او کمک مى کند و آلودگى آن به آلودگیش.

روى همین اصل در اسلام با هر کارى که جو جامعه را مسموم یا آلوده کند شدیداً مبارزه شده است.

اگر مى بینیم در اسلام با غیبت شدیداً مبارزه شده یکى از فلسفه هایش این است که غیبت، عیوب پنهانى را آشکار مى سازد و حرمت جامعه را جریحه دار مى کند.

اگر مى بینیم دستور عیب پوشى داده شده یک دلیلش همین است که گناه جنبه عمومى و همگانى پیدا نکند.

اگر مى بینیم گناه آشکار اهمیتش بیش از گناه مستور و پنهان است تا آنجا که در روایتى از امام على بن موسى الرضا علیه السلام مى خوانیم:

«الْمُذِیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ وَ الْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَه»:

آن کس که گناه را نشر دهد مخذول و مطرود است و آن کس که گناه را پنهان مى دارد مشمول آمرزش الهى است.(1)

و اگر مى بینیم در آیات فوق موضوع اشاعه فحشاء با لحنى بسیار شدید و فوق

ص: 216


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص428.

العاده کوبنده، محکوم شده نیز دلیلش همین است.

اصولاً گناه همانند آتش است، هنگامى که در نقطه اى از جامعه این آتشروشن شود باید سعى و تلاش کرد که آتش خاموش، یا حد اقل محاصره گردد، اما اگر به آتش دامن زنیم و آن را از نقطه اى به نقطه دیگر ببریم، حریق همه جا را فرا خواهد گرفت و کسى قادر بر کنترل آن نخواهد بود.

خدای متعال در یک قانون کلى و جامع راه هر گونه تعرض به آبرو و حیثیت افراد را بسته و می فرماید: کسانى که دوست مى دارند زشتیها و گناهان قبیح در میان افراد با ایمان اشاعه یابد عذاب دردناکى در دنیا و آخرت دارند. {إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ}.(1)

قابل توجه اینکه نمى گوید کسانى که اشاعه فحشاء دهند، بلکه مى گوید" دوست دارند که چنین کارى را انجام دهند" و این نهایت تأکید در این زمینه است.

شأن نزول:

طبق شأن نزول های معروف، منافقین براى لکه دار ساختن حیثیت پیامبر خدا و متزلزل ساختن وجاهت عمومى او دست به جعل ناجوانمردانه ترین شایعات و پخش آن زدند و پاکى بعضى از همسران پیامبر بزرگ اسلام را - با استفاده از یک فرصت مناسب - زیر سؤال کشیدند، و براى مدتى نسبتاً طولانى چنان افکار مسلمانان را مشوب و ناراحت کردند که مؤمنان ثابت قدم و راستین همچون مار گزیده به خود مى پیچیدند تا اینکه وحى الهى بهیارى آنان آمد و چنان گوشمال شدیدى به منافقان

ص: 217


1- . سوره نور (24)، آیه19.

شایعه ساز داد که درس عبرتى براى همگان شد.(1)

و این همه اصرار و تاکید به خاطر این نیست که همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا شخص دیگرى در پایه او، متهم شده است، بلکه در مورد هر کس و هر فرد با ایمان چنین برنامه اى پیش آید تمام آن تأکیدات و اصرارها در مورد او صادق است، چرا که جنبه شخصى و خصوصى ندارد، هر چند ممکن است بر حسب موارد جنبه هاى دیگرى بر آن افزوده شود.

مفهوم فاحشه

کلمه" فاحشه" یا" فحشاء" از نظر مفهوم لغوى چنان که" راغب" در" مفردات" گوید: " فحش" و" فحشاء" و" فاحشه" به معنى هر گونه رفتار و گفتارى است که زشتى آن بزرگ باشد، و در قرآن مجید نیز گاهى در همین معنى وسیع استعمال شده مانند{ وَ الَّذینَ یَجتَنِبُونَ کَبائِرَ الإِثمِ وَ الفَواحِشَ}.(2)

" کسانى که از گناهان بزرگ و از اعمال زشت و قبیح اجتناب مى کنند ". ولی در قرآن مجید غالباً در موارد انحرافات جنسى و آلودگیهاى ناموسى به کار رفته است.(3)

اشکال مختلف اشاعه فحشا

باید توجه داشت که" اشاعه فحشاء" منحصر به این نیست که انسان تهمت و دروغ بى اساسى را در مورد زن و مرد با ایمانى نشر دهد، و آنها را به عمل منافى عفت متهم سازد، این یکى از مصادیق آن است، اما منحصر به آن نیست، این تعبیر مفهوم وسیعى دارد که هر گونه نشر فساد و اشاعه زشتیها و قبائح و کمک به توسعه آن را شامل

ص: 218


1- . مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 7، ص: 205.
2- . شورى (42) آیه 37.
3- . مفردات ألفاظ القرآن، ص: 626ذیل ماده فحش. الْفُحْشُ و الْفَحْشَاءُ و الْفَاحِشَةُ: ما عظم قبحه من الأفعال و الأقوال.

مى شود؛ گاه به این مى شود که دروغ و تهمتى را دامن بزند و براى این و آن بازگو کند.

گاه به این است که مراکزى که موجب فساد و نشر فحشاء است به وجود آورد.

گاه به این است که وسائل معصیت در اختیار مردم بگذارند و یا آنها را به گناه تشویق کنند و بالآخره گاه به این حاصل مى شود که پرده حیا را بدرند و مرتکب گناه در ملاء عام شوند، همه اینها مصداق" اشاعه فحشاء" است چرا که مفهوم این کلمه، وسیع و گسترده مى باشد. و به این ترتیب وسعت مفهوم آیه کاملاً روشن مى شود.

و در ادامه به آثار دنیوی و اخروی این گناه اشاره کرده و می فرماید:

{..لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَة...(1)}.

اما اینکه مى گوید: آنها عذاب دردناکى در دنیا دارند ممکن است اشاره به حدود و تعزیرات شرعیه، و عکس العملهاى اجتماعى، و آثار شوم فردىآنها باشد که در همین دنیا دامنگیر مرتکبین این اعمال مى شود، علاوه بر این محرومیت آنها از حق شهادت، و محکوم بودنشان به فسق و رسوایى نیز از آثار دنیوى آن است.

و اما عذاب دردناک آخرت دورى از رحمت خدا و خشم و غضب الهى و آتش دوزخ مى باشد.

و در پایان آیه مى فرماید: " و خدا مى داند و شما نمى دانید {وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون (2)}.

او از عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعه فحشاء در دنیا و آخرت به خوبى آگاه است، ولى شما از ابعاد مختلف این مسئله آگاه نیستید.

او مى داند چه کسانى در قلبشان حب این گناه است و کسانى را که زیر نامهاى

ص: 219


1- . نور (24) آیه19.
2- . همان.

فریبنده به این عمل شوم مى پردازند مى شناسد اما شما نمى دانید و نمى شناسید.

و او مى داند چگونه براى جلوگیرى از این عمل زشت و قبیح، احکامش را نازل کند.

از این گذشته عظمت گناه در نظر عامه مردم و حفظ ظاهر جامعه از آلودگیها خود سد بزرگى در برابر فساد است، اشاعه فحشاء و نشر گناه و تجاهر به فسق این سد را مى شکند، گناه را کوچک مى کند، و آلودگى به آن را ساده مى نماید.در حدیثى از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مى خوانیم: «مَن أَذاعَ فاحِشَةً کانَ کَمُبتَدِئِها»:

" کسى که کار زشتى را نشر دهد همانند کسى است که آن را در آغاز انجام داده.(1)

در حدیث دیگرى از امام موسى بن جعفر علیه السلام مى خوانیم که مردى خدمتش آمد و عرض کرد: فدایت شوم از یکى از برادران دینى کارى نقل کردند که من آن را ناخوش داشتم، از خودش پرسیدم انکار کرد در حالى که جمعى از افراد موثق این مطلب را از او نقل کرده اند، امام فرمود:

«کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیکَ وَ إِنْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قَسَامَةً وَ قَالَ لَکَ قول [قَوْلًا] فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ وَ لَا تُذِیعَنَّ عَلَیْهِ شَیْئاً تَشِینُهُ بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوءَتَهُ فیکون [فَتَکُونَ] مِنَ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ - الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ»

" گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن، حتى اگر پنجاه نفر سوگند خورند که او کارى کرده و او بگوید نکرده ام از او بپذیر و از آنها نپذیر، هرگز چیزى که مایه عیب و ننگ او است و شخصیتش را از میان مى برد در جامعه پخش مکن که از آنها خواهى بود که خداوند درباره آنها فرموده:

ص: 220


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 2؛ ص356.

کسانى که دوست مى دارند زشتیها در میان مؤمنان پخش شود عذابدردناکى در دنیا و آخرت دارند.(1)

بلاى شایعه سازى

جعل و پخش شایعات دروغین و نگران کننده یکى از مهمترین شاخه هاى جنگ روانى توطئه گران است.

هنگامى که دشمن قادر نیست از طریق رویارویى صدمه اى وارد کند دست به پخش شایعات مى زند، و از این طریق افکار عمومى را نگران و به خود مشغول ساخته و از مسائل ضرورى و حساس منحرف مى کند.

شایعه سازى یکى از سلاحهاى مخرب براى جریحه دار ساختن حیثیت نیکان و پاکان و پراکنده ساختن مردم از اطراف آنها است.

پرهیز از اظهار نیاز پیش دیگران

یکی از عواملی که نقش بسزایی در بی آبرو کردن انسان دارد، سؤال و اظهار نیاز پیش دیگران است که پرهیز از آن، راهکاری قرآنی برای صیانت از آبرو است. و در روایات نیز به این مهم اشاره شده است، چنانچه امام علی علیه السلام درباره تقاضا نزد اشخاص مختلف نکته جالبى را بیان نموده اند: «آبرویت جامد است و تقاضا آن را آب کرده و فرو مى ریزد، ببین آن را نزد که فرو مى ریزى»؛ (مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ).(2)

اشاره به اینکه انسان تا مى تواند نباید از کسى تقاضایى کند و آبروى خود را در آن

ص: 221


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 8؛ ص147. کتاب ثواب الاعمال طبق نقل تفسیر نور الثقلین جلد 2 صفحه 582.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح) - قم، چاپ: اول، 1414 ق، ص535.

راه بریزد؛ اما اگر روزى ناچار شد، باید کسى را براى تقاضا کردن برگزیند که شایسته آن باشد و لااقل آبروى خود را نزد انسان باشخصیتى فروریخته باشد. در حدیثى مى خوانیم که «حارث همدانى» (از یاران خاص امیرمومنان على علیه السلام ) مى گوید: شبى نزد آن حضرت به گفتگو نشسته بودم. عرض کردم: حاجتى دارم. امام علیه السلام فرمود: مرا شایسته دانستى که حاجت خود را از من بخواهى؟ عرض کردم: آرى. فرمود: خدا تو را جزاى خیر دهد. سپس برخاست و چراغ را خاموش کرد و نشست. بعد فرمود: چراغ را براى این خاموش کردم که ذلّت عرض حاجت را در صورت تو نبینم. اکنون بگو چه مى خواهى، زیرا از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم مى فرمود: حوائج مردم امانت الهى در سینه بندگان است، کسى که آن را بپوشاند، عبادتى براى او محسوب مى شود و هر کس آن را افشا کند لازم است براى انجام آن حاجت تلاش کند.(1)

در این زمینه، احادیث فراوانى در منابع مختلف اسلامى آمده است: از جمله در حدیثى از امام باقر علیه السلام مى خوانیم: «لَوْ یعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِى الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ یعْلَمُ الْمُعْطِى مَا فِى الْعَطِیةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً »؛ اگر تقاضاکننده مى دانست تقاضا کردن چه عیوبى دارد هیچکس از دیگرى تقاضایى نمى کرد و اگر شخص بخشنده مى دانست چه فضیلتى در عطیهاست هیچکس دیگرى را محروم نمى ساخت». (2) یعنى با اینکه آثار فقر به هر حال در چهره آنها نمایان است؛ اما حاضر نیستند از کسى سؤال و تقاضایى کنند.

در حدیثى از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مى خوانیم که خطاب به اباذر فرمود: «یا أَبَا ذَرٍّ إِیاکَ وَالسؤال فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَفَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَفِیهِ حِسَابٌ طَوِیلٌ یوْمَ الْقِیامَة»؛ اى اباذر! از

ص: 222


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، کافی (ط - دار الحدیث) - قم، چاپ: اول، ق 1429، ج 7؛ ص263.
2- . ابن بابویه، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه - قم، چاپ: دوم، 1413 ق، ج 2؛ ص71.

سؤال و درخواست بپرهیز که ذلت حاضر و فقرى است که آن را با شتاب به سوى خود مى آورى (به علاوه) حسابى طولانى در روز قیامت دارد.(1) از این حدیث شریف نبوى استفاده مى شود که شخص سائل اگر نیاز شدید نداشته باشد در قیامت مورد بازخواست قرار مى گیرد. به همین دلیل در حدیثى از امام حسین علیه السلام مى خوانیم که شخصى خدمت آن حضرت رسید و تقاضایى کرد، امام علیه السلام فرمود: «إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ فِى غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقالَ السّائِلُ: مَا جِئْتُ إِلاَّ فِى إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِینَارٍ»؛ سؤال و تقاضا شایسته نیست مگر در بدهکارى سنگین یا فقر ناتوان کننده یا دیه ثابت و مسلّم. سائل عرض کرد: من به دلیل یکى از این سه چیز خدمت شما رسیده ام.

امام علیه السلام امر فرمود یکصد دینار به او دادند.(2) (هر دینار یک مثقال طلا بود)».نیز به همین دلیل در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مى خوانیم: «وَمَنْ فَتَحَ عَلَى نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیهِ سَبْعِینَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لا یسُدُّ أَدْنَاهَا شَىءٌ»؛ کسى که برای خود، درى از سؤال و تقاضا بگشاید، خداوند هفتاد در از فقر به سوى او مى گشاید که هیچ چیزى، کمترینِ این درها را نمى بندد».(3)

از این احادیث و احادیث دیگر و کلام حکیمانه بالا که همه به این مضمون وارد شده استفاده مى شود که افراد باایمان حتى الامکان و تا زمانى که به شدت گرفتار نشده اند از کسى چیزى تقاضا نکنند و مناعت طبع و تعفف را نگاه دارند. این سخن را با حدیثى که در کتاب شریف کافى از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده پایان مى دهیم.

ص: 223


1- . همان، ج 4، ص: 375.
2- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج 75؛ ص118.
3- . شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق، ج 9؛ ص438.

امام صادق علیه السلام مى فرماید: گروهى از انصار خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند و به آن حضرت سلام کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنها جواب گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما را حاجتى است. فرمود: حاجتتان را بیان کنید. عرض کردند: حاجت بسیار بزرگى است. فرمود: بگویید چیست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما تضمین کن. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سر به زیر انداخت و با عصاى کوچکى که در دست داشت به زمین اشاره کرد. سپس سر بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیئآ»؛ من این کار را انجام مى دهم به این شرط که هرگز از کسى چیزى تقاضا نکنید. بعد از این ماجرا آنها بهقدرى به این شرط وفادار بودند که اگر در سفرى سوار بر مرکب بودند و تازیانه یکى از آنها مى افتاد به شخص پیاده اى نمى گفت این تازیانه را به من بده، چراکه آن هم نوعى تقاضا بود؛ خودش پیاده مى شد و تازیانه را برمى داشت و زمانى که بر سر سفره اى نشسته بودند هرگاه یکى از حاضران به ظرف آب از دیگرى نزدیکتر بود به او نمى گفت ظرف آب را به من بده، خودش برمى خاست و از ظرف آب مى نوشید.(1)

نقطه مقابل سوال، «تَعَفُف» است که قرآن مجید جمعى از فقرا و نیازمندان را براى داشتن آن ستوده و می فرماید: (انفاق شما، مخصوصاً باید) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (و توجه به آیین خدا، آنها را از وطن هاى خویش آواره ساخته؛ و شرکت در میدان جهاد، به آنها اجازه نمى دهد تا براى تأمین هزینه زندگى، دست به کسب و تجارتى بزنند؛) نمى توانند مسافرتى کنند (و سرمایه اى به دست آورند؛) و از شدت خویشتن دارى، افراد ناآگاه آنها را بى نیاز مى پندارند؛ اما آنها را از چهره هایشان مى شناسى؛ و هرگز با اصرار چیزى از مردم نمى خواهند. (این است

ص: 224


1- . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 4؛ ص21.

مشخصات آنها!) و هر چیز خوبى در راه خدا انفاق کنید، خداوند از آن آگاه است. {لِلْفُقَراءِ الَّذینَ أُحْصِرُوا فی سَبیلِ اللَّهِ لا یَسْتَطیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلیمٌ}.(1)در این آیه بهترین مواردى که انفاق در آنجا باید صورت گیرد، بیان شده است، و آن ها کسانى هستند که داراى صفات سه گانه اى که در این آیه آمده است باشند، در بیان اولین وصف آنان مى فرماید: انفاق شما به خصوص" باید براى کسانى باشد که در راه خدا، محصور شده اند(2)"

یعنى کسانى که به خاطر اشتغال به جهاد در راه خدا و نبرد با دشمن و یادگیرى فنون جنگى یا تحصیل علوم لازم دیگر، از تلاش براى معاش و تأمین هزینه زندگى باز مانده اند، که یک نمونه روشن آن، اصحاب صفه در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند.

سپس براى تأکید مى افزاید: " همان ها که نمى توانند سفرى کنند" و سرمایه اى به دست آورند {لا یَسْتَطیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ}.

تعبیر به" ضرب فى الارض" به جاى سفر، به خاطر آن است که مسافران مخصوصاً آنها که براى هدفهاى مهمى پیاده به سفر مى روند، پیوسته پاى بر زمین مى کوبند و پیش مى روند.

بنابراین کسانى که مى توانند تأمین زندگى کنند، باید مشقت و رنج سفر را تحمل کرده، از دسترنج دیگران استفاده نکنند، مگر اینکه کار مهم ترى همچون جهاد در راه

ص: 225


1- . بقره (2) آیه273.
2- . " حصر" به معنى حبس و منع و تضییق است، و در اینجا به معنى تمام امورى است که انسان را از تامین معاش باز مى دارد.

خدا یا فرا گرفتن علوم واجب، مانع از سفر گردد.

و در دومین توصیف از آنان، مى فرماید: " آنها کسانى اند که افراد نادان و بى اطلاع، آنها را از شدت عفاف غنى مى پندارند" {یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَمِنَ التَّعَفُّف}.

ولى این سخن به آن مفهوم نیست که این نیازمندان با شخصیت قابل شناخت نیستند لذا مى افزاید: " آنها را از چهره هایشان مى شناسى" {تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُم}.

" سیما" در لغت به معنى علامت و نشانه است و این که در فارسى امروز آن را به معنى چهره و صورت به کار مى برند، معنى تازه اى است و گرنه در مفهوم عربى آن، چنین معنایى ذکر نشده است، به هر حال منظور این است که آنها گر چه سخنى از حال خود نمى گویند ولى در چهره هایشان نشانه هایى از رنجهاى درونى وجود دارد که براى افراد فهمیده آشکار است، آرى" رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون".

و در سومین توصیف از آنان مى فرماید: آنها چنان بزرگوارند که: " هرگز چیزى با اصرار از مردم نمى خواند" {لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً}. اصولا آنها از مردم چیزى نمى خواهند تا چه رسد به اینکه اصرار در سؤال داشته باشند، و به تعبیر دیگر معمول نیازمندان عادى اصرار در سؤال است اما آنها یک نیازمند عادى نیستند.

بنابراین اگر قرآن مى گوید: " آنها با اصرار سؤال نمى کنند" مفهومش این نیست که بدون اصرار سؤال مى کنند، بلکه مفهومش این است که آنها فقیر عادى نیستند تا سؤال کنند؛ زیرا سؤال آنها معمولاً توأم با اصرار و الحاف است، به قرینه اینکه مى گوید: " آنها را از سیمایشان باید شناخت" نه از سؤالشان و الا جمله" یَحسَبُهُم الجاهِلُ أَغنِیاءَ مِنَ التَّعَفُفِ" مفهومىنداشت.

و در پایان آیه، باز همگان را به انفاق از هر گونه خیرات تشویق کرده، مى فرماید: " و هر چیز خوبى در راه خدا انفاق کنید خداوند از آن آگاه است" {وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِه عَلیمٌ}.

ص: 226

این جمله براى تشویق انفاق کنندگان است خصوصاً انفاق به افرادى که داراى عزت نفس و طبع بلندند و چه بسا در این موارد بخششهایى در پوشش غیر انفاق، ولى در واقع به قصد انفاق، صورت مى گیرد تا طرف مقابل ناراحت نشود، مسلماً خداوند از این نیات پنهانى آگاه است و آنها را به تناسب نیت و زحماتشان بهره مند مى سازد.

فقرای آبرومند

فقرای آبرومند به گونه ای زندگی می کنند که ناآگاهان به احوال آنان، آنها را توانگر می پندارند: {یَحسَبُهُمُ الجاهِلُ أغنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف}؛ زیرا هرگز با درخواست یا پوشیدن لباس مندرس، فقر خود را آشکار نمی سازند و عفّت خود را حفظ می کنند، مگر به خودی خود فقر آنان روشن شود؛ مانند اینکه جز لباس کهنه، پوشش دیگری نداشته باشند، پس این فقرا عمل مسئلت بار و زبان درخواست کننده ندارند.

خدای سبحان در این آیه علاوه بر بیان مورد افضل صرف صدقه، به فقرا نیز زندگی آبرومندانه و عفیفانه را می آموزد.

عدم اصرار فقیر آبرومند

فقیر آبرومند تا ضرورت نباشد، هرگز از مردم درخواست کمک نمی کندو هنگام ضرورت که توان تأمین هزینه های زندگی خود و خانواده اش را به صورت خرید و اجاره و قرض ندارد، فقط می گوید: «من مستمند هستم» و در حدّ رفع تکلیف، درخواست کمک کرده و در گرفتن صدقه نیز پای نمی فشرد: {لایَسَئلونَ النّاسَ إلحافاً}؛ یعنی سؤال آنان از مردم نوعی خاص از درخواست است که با اصرار و پافشاری نیست.(1)

نهی از الحاف

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ أَن یَری أَثَرَ نِعمَتِه عَلی عَبدِه... وَ یُحِبُّ الحَلیمَ

ص: 227


1- . تسنیم، جلد 12 - صفحه 500.

المُتَعَفِّفَ مِن عِبادِه وَ یُبغِضُ الفاحِشَ البَذی ءَ السائِلَ المُلحِفَ».(1) همانا خدای متعال دوست می دارد آثار و نشانه های نعمتش را بر بندگانش مشاهده کند... و از میان بندگانش افراد بردبار و پاکدامن را دوست می دارد و انسانهای دشنام گوی و اصرار کننده در تقاضا از دیگران را دشمن می دارد.

ونیز آن حضرت فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ کَرِهَ لَکُمْ ثَلَاثاً... کَثْرَةَ السُّؤَالِ وَ إِضَاعَةَ الْمَالِ...».(2)خداوند سه چیز را برای شما ناپسند می داند: زیاده روی در سؤال و ضایع کردن دارایی و اموال و....

و نیز فرمودند: «الأَیدِی ثَلاثٌ: فَیَدُ اللّهِ العُلیا وَ یَدُ المُعطِی الَّتي تَلِیهِ وَ یَدُ السّائِلِ السُّفلی إِلی یَومِ القِیامَةِ؛ وَ مَن سَأَلَ وَ لَهُ ما یُغنِیهِ جائَت مَسئَلَتُهُیَومَ القِیامَةِ کُدُوحاً أوخُمُوشاً أو خُدُوشاً فی وَجهِهِ».(3) دست ها بر سه نوع هستند: دست خدا که دست برتر است و دست عطاکننده که تالی تلو دست خداست و سومی دست فرد تقاضا کننده که همیشه پایین و پست است و اگر کسی با وجود بی نیازی دست گدایی پیش دیگران باز کند در روز قیامت در حالی محشور خواهد شد که چهره اش خدشه برداشته است.

چگونگی برخورد با سائل

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «إِذا سَئَلَ السّائِلُ فَلا تَقطَعُوا عَلَیه مَسئَلَتَهُ حَتّی یَفرُغَ مِنهَا، ثُمَّ رُدُّوا عَلَیهِ بِوَقارٍ وَ لَینٍ، إِمّا بَذلٌ یَسیرٌ أَو رَدٌّ جَمیلٌ فَإِنَّهُ قَد یَأتیکُم مَن لَیسَ بِإِنسٍ وَ لا جانٍّ، یَنظُرُونَ کَیفَ صَنیعُکُم فِیما خَوَّلَکُم اللّهُ تَعالی».(4)

ص: 228


1- . مجمع البیان، ج 2-1، ص 667؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 442.
2- . الکافی، ج 3، ص 563؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 313.
3- . الکافی، ج 4، ص 19؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 436.
4- . قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب - تهران، چاپ: اول، 1368 ش، ج 2؛ ص437

هرگاه نیازمندی از شما چیزی خواست، به سخن او گوش فرا دهید و اجازه دهید تا کلام و درخواستش پایان پذیرد. سپس با متانت و احترام با او برخورد کنید یا بخششی آسان و بدون تکلّف داشته باشید یا او را با برخورد و گفتاری نیکو پاسخ گویید؛ زیرا گاهی کسی (مثلاً فرشته ای به صورت سائل) پیش شما می آید، نه از بشر است و نه از پری، تا ببیند درباره آنچه خداوند در اختیارتان قرار داده، چه می کنید.

تقاضا کردن بدون حاجت

یکى از گناهان بزرگ تکدى و سؤال و تقاضاى از مردم بدون نیاز است، و در روایات متعددى از این کار، نکوهش شده، در حدیثى از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مى خوانیم: إِنَّ الصَّدَقَةَ لَا تَحِلُّ لِغَنِيٍّ وَ لَا لِذِی مِرَّةٍ سَوِيٍّ " صدقات براى افراد بى نیاز حرام است".(1)

و در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «مَن سَئَلَ وَ عِندَهُ ما یُغنِیهِ فَإنَّما یَستَکثِرُ مِن جَمَرِ جَهَنَّمَ»" کسى که از مردم در خواست کند در حالى که به مقدار کفایت دارد، آتش دوزخ را براى خود افزون مى سازد".(2)

همچنین در روایات وارد شده که: " شهادت سائل به کف پذیرفته نیست".(3)

حضرت امیر علیه السلام در باب طلب مال از کسی می فرماید: «بَذلُ الوَجهِ إِلَى اللِّئامِ المَوتُ الأَکبَرِ»: روانداختن به سوى لئیمان، مردن بزرگ تر است.(4)

ص: 229


1- . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج 18؛ ص 115.
2- . تفسیر مراغى، جلد 3 صفحه 50.
3- . وسائل الشیعه، جلد 18 صفحه 281، کتاب الشهادات، باب 35.
4- . آقا جمال خوانسارى، محمدبن حسین، شرح آقا جمال الدین خوانسارى بر غررالحکم و دررالکلم، 7جلد، دانشگاه تهران - تهران، چاپ چهارم، 1366ش، ج 3، ص264.

ظاهر این است که «بذل رو» در اینجا به معنى بى قدر ساختن و خوار نمودن رو باشد، اما به هر تقدیر معنى این است که ریختن آبروى خود نزدلئیمان؛ یعنى بخیلان یا مردم فرومایه، مرگ بزرگ تر است؛ یعنى از مرگ حقیقى، بدتر و دشوارتر است.

یا در جای دیگری بیان می دارد: «بَذلُ ماءِ الوَجهِ فِى الطَّلَبِ، أَعظَمُ مِن قَدرِ الحاجَةِ وَ إِن عَظُمَت وَ أَنجَحَ فیها الطَّلَبُ »: بخشیدن آبرو درطلب نیازی، بزرگ تر است از اندازه ی حاجت تو، هرچند آن حاجت مهم بوده و برآورده شود.».(1) که در اینجا هم تکیه بر این است که آبرو را براى هیچ حاجتى نباید ریخت، چون حاجت هرقدر هم بزرگ باشد و برآورده شود، نمی تواند با آبرو برابرى کند. دوباره ایشان در یک عبارت بسیار شیوا می فرماید: «آبروى تو بسته است (محفوظ مى باشد) سؤال و درخواست آن را مى چکاند (مى ریزد) بنگر آن را پیش چه کسی مى ریزى (از مردم پست چیزى نخواه که اگر خواسته ات را انجام ندهد شرمنده مى گردى و اگر روا سازد همیشه تو را فروتن مى خواهد).»(2)

امام صادق علیه السلام می فرماید:... إِنَّمَا شِیعَتُنَا مَنْ... لَا یَطْمَعُ طَمَعَ الْغرَابِ وَ لَا یَسْأَلُ

ص: 230


1- . همان.
2- . شریف الرضى، محمدبن حسین و فیض الاسلام اصفهانى، على نقى، ترجمه و شرح نهج البلاغة (فیض الإسلام)، 2جلد، مؤسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الإسلام - تهران، چاپ پنجم، 1379ش، ج 6، ص1248.

النَّاسَ بِکَفِّهِ وَ إِنْ مَاتَ جُوعاً...(1) همانا شیعیان ما اهل طمع نیستند و اگر از گرسنگی هم بمیرند اقدام به گدایی نمی کنند؛ (به خاطر اینکه این کاررا در تعارض با کرامت انسانی خود می بینند).

ص: 231


1- . ابن أبی زینب، محمد بن ابراهیم، الغیبة للنعمانی - تهران، چاپ: اول، 1397ق، ص203

نتیجه گیری

نتیجه گیری

حفظ آبرو از آن جهت ضروری است که سرمایه فردی واجتماعی انسان محسوب می شود و فرد بدون حفاظت از آن، از هیچ کرامت و شرافتی در زندگی برخوردار نخواهد بود. و نیز از آن جهت ضروری است که عاریه و امانتی است که خدای متعال آن را در وجود آدمی به ودیعت نهاده است و معلوم است که حفاظت از امانت و عاریه عقلاً و عرفاً و شرعاً لازم است.

و اما آنچه مهم است دستیابی به راهکارهایی است که فرد را در فرایند چالش برانگیز زندگی دنیوی یاری دهد تا با در دست داشتن آنها بتواند مراحل مختلف صیانت از آبرو را به نحو احسن پشت سر بگذارد.

با تحلیل و ارزیابی راهکار های ارائه شده به این نتیجه می رسیم که همه راهکارها (اعم از فردی و اجتماعی و سلبی وایجابی) در یک کلمه خلاصه می شود و آن، کلمه و شجره طیبه ایمان است که شاخه ها و میوه های آبرومندی در پرتو این درخت، شکوفه داده و پرثمر می گردد؛ زیرا ایمان به خدا و روز قیامت است که انسان را به سوی تمامی اعمال صالح و شایسته مقام انسان سوق می دهد و از هرگونه اعمال پست و حقارت آفرین و مورد کراهت خدای متعال باز می دارد.

و از نتایج این پژوهش این است که قرآن کریم، کتاب کریم پروری است که در همه چیز کرامت انسان را مد نظر قرار داده است؛ زیرا قران کریم: رب انسان را کریم و اکرم می داند، فرشته امین وحی (جبرئیل) را کریم می داند، پیامبر مرسل از سوی خدا را نیز کریم می داند، کتاب و قرآنمنزل از جانب خدای عز وجل را نیز کریم می داند، خلقت نوع انسان و بنی آدم را نیز مفطور به کرامت می داند و بالاخره جایگاه بهشتی و اجر و پاداش الهی را، جایگاه و اجر کریمانه می داند.

ص: 232

پیشنهادها

پیشنهادها

پیشنهاد می شود این موضوع به طور گسترده مورد تحقیق و پژوهش پژوهشگران حوزوی و دانشگاهی قرار گیرد تا ابعاد فردی و اجتماعی، و دنیوی و اخروی آن کاملاً آشکار گردد و آنگاه روشن خواهد که می توان گفت یکی از اهداف ارسال رسل و انزال کتب آسمانی، حفظ کرامت و آبروی انسان بوده است.

و امید است که این مختصر راهگشای دهها کتاب و مقاله در این زمینه بوده باشد.

ص: 233

فهرست منابع و مآخذ

فهرست منابع و مآخذ

قرآن

نهج البلاغه

1) ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ناشر: مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1404 ق، نوبت چاپ: اول.

2) ابن بابویه، محمد بن على، الخصال، ناشر: جامعه مدرسین، مکان چاپ: قم سال چاپ: 1362 ش.

3) ابن بابویه، محمد بن على، إعتقادات الإمامیة (للصدوق)، ناشر: کنگره شیخ مفید، مکان چاپ: ایران؛ قم، سال چاپ: 1414 ق، نوبت چاپ: دوم.

4) ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی (للصدوق)، ناشر: کتابچى، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1376 ش.

5) ابن بابویه، محمد بن على، المقنع (للصدوق) - قم، چاپ: اول، 1415ق.

6) ابن بابویه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ناشر: دار الشریف الرضی للنشر، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1406 ق

7) ابن بابویه، محمد بن على، علل الشرائع، ناشر: کتاب فروشى داورى، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1385 ش

8)ابن بابویه، محمد بن على، معانی الأخبار - قم، چاپ: اول، 14031) ق.

9) ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى، دعائم الإسلام، ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1385 ق.

10) ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، ناشر: جامعه مدرسین، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1404 / 1363 ق، نوبت چاپ: دوم.

ص: 234

11) ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب) - قم، چاپ: اول، 1379 ق.

12) ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: محمد حسین شمس الدین، ناشر: دار الکتب العلمیة، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1419 ق، نوبت چاپ: اول.

13) ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ناشر: دار صادر، مکان چاپ: بیروت، نوبت چاپ: سوم.

14) ابوالفتوح رازى حسین بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ناشر: بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مکان چاپ: مشهد، سال چاپ: 1408 ق، نوبت چاپ: اول، تحقیق: محمد جعفر یاحقى و محمد مهدى ناصح.

15) آرام، احمد، حکیمى، محمدرضا ترجمه احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى - تهران، چاپ اول، 1380ش.

16) استرآبادى، على، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1409ق.

17) آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین، شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم، ناشر: دانشگاه تهران، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1366 ش

18) آلوسى سید محمود، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، ناشر: دارالکتب العلمیه، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1415 ق، نوبت چاپ: اول، تحقیق: على عبدالبارى عطیة.

19) ایروانى، على بن عبد الحسین نجفى، حاشیة المکاسب، ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تاریخ نشر: 1406 ه ق، نوبت چاپ: اول، مکان چاپ:

ص: 235

تهران - ایران.

20) بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فى تفسیر القرآن، ناشر: بنیاد بعثت، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1416 ق، نوبت چاپ: اول.

21) بروجردى، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة (للبروجردی)، ناشر: انتشارات فرهنگ سبز، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1386 ش

22) بستانى، فؤاد افرام و مهیار، رضا، فرهنگ ابجدى انتشارات: اسلامی - تهران، چاپ دوم، 1375ش.

23) تهرانی، محمدصادقی، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ناشر: فرهنگ اسلامی تهران، تاریخ نشر: 1390.

24) پاینده، ابو القاسم، نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم )، ناشر: دنیاى دانش، مکان چاپ: تهران، نوبت چاپ: چهارم، سال چاپ: 1382 ش.

25) تبریزى، جواد بن على، إرشاد الطالب إلى التعلیق على المکاسب، ناشر: مؤسسه اسماعیلیان، تاریخ نشر: 1416 ه ق، نوبت چاپ: سوم، مکان چاپ: قم - ایران

26) تبریزى، جواد بن على، أسس الحدود و التعزیرات، ناشر: دفتر مؤلف، تاریخ نشر: 1417 ه ق، نوبت چاپ: اول، مکان چاپ: قم - ایران.

27) تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، ناشر: دار الکتاب الإسلامی، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1410 ق، نوبت چاپ: دوم.

28) تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1366ش.

29) تهانوی، موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، بی نا، بی تا.

ص: 236

30) تویسرکانی، محمدنبی، لئالی الاخبار، ناشر: جهان، سال چاپ: 1374.

31) جمعى از پژوهشگران زیر نظر شاهرودى، سید محمود هاشمى، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ، ناشر: مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بیت علیهم السلام ، تاریخ نشر: 1426 ه ق، نوبت چاپ: اول، مکان چاپ: قم - ایران

32) جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، ناشر: بنیاد علمی وحیانی اسراء، نوبت چاپ: سوم، سال چاپ: 1388.

33) جوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح، ناشر: دار العلم للملایین،1) مکان چاپ: بیروت، نوبت چاپ: اول.

34) حسینى همدانى، سید محمد، انوار درخشان، ناشر: کتابفروشى لطفى، مکان چاپ: تهران، نوبت چاپ: اول، سال چاپ: 1404 ق.

35) حکیمى، محمدرضا و حکیمى، محمد و حکیمى، الحیاة / ترجمه احمد آرام، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، مکان چاپ: تهران. بی تا.

36) حلوانى، حسین بن محمد بن حسن بن نصر، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر - قم، چاپ: اول، 1408 ق.

37) خمینى، سید روح الله موسوى، شرح چهل حدیث، ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله سال چاپ: 1395نوبت چاپ: 59.

38) خمینى، سید روح الله موسوى - مترجم: اسلامى، على، تحریرالوسیلة - ترجمه، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، تاریخ نشر: 1425 ه ق، نوبت چاپ: 21، مکان چاپ: قم - ایران.

39) دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ناشران: موسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، روزنه، سال چاپ: 1377.

40) راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، ناشر: دار القلم،

ص: 237

مکان چاپ: بیروت، نوبت چاپ: اول.

41) رجائی، محمد رضا، پرواز به سوی آبرو، ناشر: کیاراد اصفهان، سال چاپ1394.

42) زمخشرى، محمود بن عمر، الفائق فی غریب الحدیث - بیروت،1) چاپ: اول، 1417ق.

43) سید بن قطب بن ابراهیم شاذلی، فى ظلال القرآن، ناشر: دارالشروق، مکان چاپ: بیروت - قاهره، سال چاپ: 1412 ق، نوبت چاپ: هفدهم.

44) شهید ثانى، زین الدین بن على، شرح مصباح الشریعة / ترجمه عبد الرزاق گیلانى - تهران، چاپ: اول، 1377 ش.

45) شهید ثانى، زین الدین بن على، کشف الریبة - بى جا، چاپ: سوم، 1390ق.

46) شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1409 ق، نوبت چاپ: اول.

47) ______________________ جهادالنفس وسائل الشیعة/ترجمه افراسیابى، 1جلد، ناشر: نهاوندى، مکان چاپ: قم، نوبت چاپ: اول، سال چاپ: 1380ش.

48) طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1417 ق، نوبت چاپ: پنجم.

49) طباطبایى، سید محمد حسین، سید محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش

ص: 238

50) طبرسى، فضل بن حسن، مترجمان، ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ناشر: انتشارات فراهانى، مکان چاپ: تهران، نوبت چاپ: اول، سال1) چاپ: 1360 ش.

51) ___________________ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تحقیق: محمد جواد بلاغى، ناشر: انتشارات ناصر خسرو، مکان چاپ: تهران، نوبت چاپ: سوم، سال چاپ: 1372 ش.

52) طریحى، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین، ناشر: مرتضوی، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1375، نوبت چاپ: سوم.

53) طوسى، محمد بن الحسن، الأمالی (للطوسی) - قم، چاپ: اول، 1414ق.

54) طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ناشر: دار الکتب الإسلامیه، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1407 ق.

55) طوسى، محمد بن الحسن، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد - بیروت، چاپ: اول، 1411 ق، ج 2؛ ص844. ابن طاووس، على بن موسى، الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحدیثة) - قم، چاپ: اول، 1376ش.

56) طیب، سید عبد الحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ناشر: انتشارات اسلام مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1378 ش، نوبت چاپ: دوم.

57) عروسى حویزى، عبد على بن جمعه تفسیر نور الثقلین، ناشر: انتشارات اسماعیلیان، مکان چاپ: قم، نوبت چاپ: چهارم، سال چاپ: 1415 ق.

58) علاءالدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی البرهان فوری، کنز العمال 1) فی سنن الاقوال و الافعال، ناشر: بیروت (مؤسسه الرساله)، نوبت چاپ: پنجم، سال چاپ 1405ق.

59) عمید حسن، فرهنگ فارسی عمید، ناشر: موسسه انتشارات امیرکبیر، سال

ص: 239

چاپ: 1375نوبت چاپ: 6.

60) فاضل مقداد، مقداد بن عبد الله، کنز العرفان فى فقه القرآن، ناشر: مجمع جهانى تقریب مذاهب اسلامى، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: (1419 ق)، نوبت چاپ: اول، تحقیق: سید محمد قاضى.

61) فتال نیشابورى، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین (ط - القدیمة)، ناشر: انتشارات رضى، مکان چاپ: ایران؛ قم، سال چاپ: 1375 ش

62) فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ناشر: دار احیاء التراث العربی، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1420 ق، نوبت چاپ: سوم.

63) فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، ناشر: دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون مکان نشر: بیروت، سال نشر1415ق. نوبت چاپ: اول.

64) فیض کاشانى، ملا محسن، تفسیر الصافى، ناشر: انتشارات الصدر، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1415 ق، نوبت چاپ: دوم، تحقیق: حسین اعلمى.

65) فیض کاشانى، محمد بن شاه مرتضى، المحجة البیضاء، ناشر: جماعة المدرسین بقم، موسسه النشر الاسلامی، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1417 ق، نوبت چاپ: چهارم.

66) قرائتی، محسن، تفسیر نور، ناشر: مرکز فرهنگى درسهایى از قرآن، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1383 ش، نوبت چاپ: یازدهم.

67) قربانزاده، مهدی، راز آبرومندی، ناشر: وثوق، سال چاپ 1384.

68) قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1371 ش، نوبت چاپ: ششم.

69) قضاعی، محمد بن سلامة، شرح فارسى شهاب الأخبار (کلمات قصار پیامبر خاتم ص)، ناشر: مزکز انتشارات علمی و فرهنگی، مکان چاپ: تهران، سال چاپ:

ص: 240

1361 ش، نوبت چاپ: اول.

70) قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ناشر: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1368 ش، نوبت چاپ: اول، تحقیق: حسین درگاهى.

71) قمى، عباس، سفینة البحار، ناشر: اسوه، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1414 ق، نوبت چاپ: اول.

72) قمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمی، ناشر: دار الکتاب، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1363 ش، نوبت چاپ: سوم، تحقیق: طیب موسوى جزایرى.

73) کاشانى ملا فتح الله، تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین، ناشر: کتابفروشى محمد حسن علمى، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1336 ش، نوبت چاپ: سوم.

74)کفعمى، ابراهیم بن على عاملى، البلد الأمین و الدرع الحصین -1) بیروت، چاپ: اول، 1418 ق.

75) کفعمى، ابراهیم بن على عاملى، المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة) - قم، چاپ: دوم، 1405 ق.

76) کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1407 ق.

77) لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ (للیثی) - قم، چاپ: اول، 1376 ش.

78) مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت)، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1403 ق.

79) محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ناشر: موسسه فرهنگی دار الحدیث،

ص: 241

مترجم: حمیدرضا شیخی، سال چاپ: 1398نوبت چاپ: 16.

80) مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق مصحح: رسولى محلاتى، سید هاشم، ناشر: دار الکتب الإسلامیة مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1404 ق.

81) مراغى احمد بن مصطفى، تفسیر المراغى، ناشر: داراحیاء التراث العربى، مکان چاپ: بیروت، نوبت چاپ: اول.

82) مصطفوى، حسن، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ناشر: دار الکتب العلمیة - مرکز نشر اثار علامه مصطفوی، مکان چاپ: بیروت، نوبت چاپ: سوم.

83) معین محمد، فرهنگ فارسی معین ناشر: زرین، سال چاپ:1) 1387نوبت چاپ: 2.

84) مفید، محمد بن محمد، الإختصاص مکان چاپ؛ قم، نوبت چاپ: اول، 1413 ق.

85) مفید، محمد بن محمد، الأمالی (للمفید) - قم، چاپ: اول، 1413ق.

86) مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1374 ش، نوبت چاپ: اول.

87) موسوى سبزوارى سید عبد الاعلى، مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن، ناشر: موسسه اهل بیت علیهم السلام ، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1409 ق، نوبت چاپ: دوم

88) نجف آبادى، حسین على منتظرى - مترجم: لواتى، محمود و شکورى، ابو الفضل، مبانى فقهى حکومت اسلامى، ناشر: مؤسسه کیهان، تاریخ نشر: 1409 ه ق، نوبت چاپ: اول، مکان چاپ: قم.

89) نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، تاریخ نشر: 1404 ه ق، نوبت چاپ:

ص: 242

هفتم مکان چاپ: بیروت - لبنان.

90) نجفى، کاشف الغطاء، جعفر بن خضر مالکى، کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء (ط - الحدیثة)، ناشر: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم تاریخ نشر: 1422 ه ق نوبت چاپ: اول مکان چاپ: قم - ایران.

91) نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل،1) ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1408 ق.

92) ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبیه الخواطر - مشهد، چاپ: اول، 1369ش.

ص: 243

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109