حسين عليه السلام نفس مطمئنه : از مدینه تا کربلا

مشخصات کتاب

سرشناسه : عالمی دامغانی، محمدعلی 1306 -

حسين عليه السلام نفس مطمئنه : از مدینه تا کربلا / تأليف محمد على عالمي .

قم :بنیاد معارف اسلامی ، 1389.

چاپ اول – پاییز 1389 - [528] ص. - (بنیاد معارف اسلامی؛ 195)

قیمت ...80000 ریال

1- با00 - 146 -600-978 :ISBN

فهرست نویس بر اساس اطلاعات فیپا.

عنوان روی جلد : أنچه در کربلا گذشت : حسين عیه السلام نفس مطمئنه ، از مدينه تاکربلا .

کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط ناشران مختلف به چاپ رسیده است.

کتابنامه : ص. [465] ؛ همچنین به صورت زیرنویس

1- حسین بن علی (عليهماالسلام) ، امام سوم، 4-61ق. - سرگذشتنامه . 2. واقعه کربلا، 61 ق.

الف . بنیاد معارف اسلامی ، به عنوان . ج . فروست.

رده بندی کنگره : BP41/4/ع 2ح 5

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : 2 4 2 3 0 9 5

نام کتاب....حسين عليه السلام نفس مطمئنه

مؤلف ...أيت الله محمد على عالمی

ناشر ...بنیاد معارف اسلامی

چاپ با ویرایش جدید تحقیق و تصحیح کامل ...اول ، پاییز 1389

تیراز ... 2000 نسخه

چاپ ...عترت

قیمت ...80000 ریال

شابک ........ا - 004 - 146

ISBN ....1- 004 - 146 -600-978

کلیه حقوق برای ناشر محفوظ است

قم تلفن 7732009 - 0912768298- نمابر 774701 ص.ب 768 / 37185

www.maaref islami.com

E-mail:info@maaref islami.COM

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

پیرامون شخصیت بزرگ امام حسین علیه السلام و قیام عاشورا، کتاب ها ، مقالات و رساله های زیاده نوشته شده است و هر یک از نویسندگان و عالمان و محققان سعی کرده اند به اندازه معلومات و فهم و ذوق خویش هم از آن امام همام بگویند و هم از انقلاب عاشورا.

گرچه زاویه دید هر نویسنده متفاوت بوده است ولی هر آنچه از اولین سال های پس از شهادت حسین بن علی علیهما السلام و یاران باوفایش تاکنون نگاشته شده توانسته است فقط گوشه ای از واقعیات ناگفته و مخفی و راز آلود شخصیت امام و نهضتش را به تصویر بکشد. و هر آنچه از این بعد نگاشته شود نیز به معنای بسته شدن این پرونده نیست و جا دارد اندیشمندان به تلاش علمی خویش در این مسیر ادامه دهند.

روشن است این نگاشته ها همگی از سطح علمی واحد و یکسان برخوردار نیستند و مخاطب آنها نیز متفاوت است.

شخصیت امام و حادثه کربلا نیاز به ژرف اندیشانی دارد که بتواند با استفاده از منابع دسته اول همراه با معلومات خویش آن چنان تحلیلی ارائه دهند که دیگر محققان و نویسندگان را به تأمل وادارد و راههای تازه پیش پای آنها بگمارد.

کتاب حاضر اثر مرحوم آیت الله شیخ محمد على عالمی، از آن دسته مکتوباتی است که توانسته با بهره گیری از همان ویژگی، خواسته فوق را محقق سازد، علاوه بر آنکه عمق مطلب چیزی از سادگی بیان و روان بودن قلم نکاسته است.

مسئولین بنیاد معارف اسلامی قم که در راستای احیاء فرهنگ اهلبیت طلا همواره تلاش می نماید، بر آن داشت تا با هماهنگی با بیت شریف آن مرحوم این اثر ارزشمند و دیگر آثار آن فقید سعید را از جمله 1. پیامبر و باران در 5 جلد 2. شاگردان مکتب ائمه در 3 جلد. جوانان چه می پرسند، به زیور طبع بیاراید و همواره با تصحیح و ویرایش جدید و یافتن مصادر در دسترس مشتاقان قرار دهد و با چاپ و انتشار آن خدمتی به مشتاقان و دوستداران معارف ناب ائمه اطهار علیهم السلام و دلباختگان سالار شهیدان نمایند، انشاء الله مفید واقع گشته و ذخیره برای يوم لا ينفع مال ولا بنون قرار گیرد.

در پایان، تشکر و سپاس داریم از همه دوستانی که در به ثمر رسیدن این اثر زحمت کشیده اند بخصوص جناب حجة الاسلام والمسلمین شیخ ابو القاسم عالمی که عهده دار تصحيح، مقابله و استخراج مصادر آن شده اند.

بنیاد معارف اسلامی - قم

ص: 4

بسم الله الرحمن الرحيم

زندگی نامه آية الله حاج شیخ محمد على عالمی دامغانی

اشاره

آية الله عالمی در نیمه رمضان المبارک 1307 شمسی در قریه حجاجی واقع در دو فرسنگی دامغان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در روستا و مقدمات عربی را در دامغان، و سپس به لحاظ اینکه عموزاده ایشان مرحوم حاج میزرا محمد علی دامغانی سرپرستی مدرسه دامغانی ها را در همدان عهده دار بودند، جهت ادامه تحصیل رهسپار همدان شدند و پس از اتمام سطح یکسال هم در درس مرحوم آیت الله آخوند همدانی شرکت و سپس عازم قم شدند و از محضر آیات عظام بروجردی، گلپایگانی، امام خمینی و علامه طباطبایی بهره مند شدند.

هجرت به سمنان

بنا به تقاضای مردم متدین سمنان و دستور آية الله العظمی گلپایگانی در سال 1343 عازم سمنان شدند و تا پایان عمر به تدریس و تألیف و تربیت شاگردان و اقامه جماعت و رسیدگی به امور مذهبی سمنان پرداختند.

مسجد جامع شهرستان سمنان که محل اقامه جماعت نماز ایشان بود کانون اصلی تجمعات سیاسی مذهبی به شمار می رفت و خطباء و سخنرانان و روحانیون مبارز به دعوت ایشان به این مسجد دعوت شده و به افشاگری علیه رژیم پهلوی می پرداختند.

آیت الله عالمی مورد تایید مراجع بزرگوار تقلید در حوزه های علمیه نجف و قم و مشهد بودند.

وقتی که قرار بود اولین امام جمعه سمنان منصوب شود تعیین امام جمعه را موکول به تایید آیت الله عالمی نمودند.

بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی ، خطاب به اولین امام جمعه سمنان، حجة الاسلام آقای ... مرقوم فرمودند: «بنا به تقاضای مردم متدین سمنان و تایید حجة الاسلام والمسلمین عالمی شما را به امامت جمعه سمنان منصوب می نمایم.» که تاکید بر تایید ایشان در نوع خود بی سابقه یا کم سابقه است.

تبعید به بافت کرمان

به دنبال مبارزه آیت الله عالمی با مظاهر فساد در حکومت پهلوی آن فقیه فقید در مدت یکسال به بافت کرمان تبعید شدند.

مسئولیت های بعد از انقلاب

مؤلف کتاب، علاوه بر فعالیت های حوزوی، دانشگاهی، مسئولیت دادگاه های انقلاب و دادگستری و نمایندگی خبرگان رهبری را هم به عهده داشتند.

آثار علمی

1- پیغمبر و یاران، شرح حال حدود 300 نفر از یاران پیامبر صلی الله علیه وآله

ص: 5

2 - شاگردان مکتب ائمه علیهم السلام در سه جلد

3- جوانان چه می پرسند؟

4- چندین رساله عربی در ارث زوجه و رساله در خلل و قواطع صلاة و ترجمه مخطوط مشاهدة القيامة سيد قطب

ویژگی های اخلاقی

علم وقتی ارزش دارد که در کنارش اخلاق و ادب و کمال هم باشد. آیت الله عالمی دارایویژگی های خاصی بودند که به صورت فشرده به آنها اشاره می شود.

1. توجه به فقرا: درب خانه آن عالم ربانی همیشه به روی مردم باز بود، و خود شخصا به امور فقرا و مستمندان رسیدگی می کرد و با رویی گشاده گرفتاران را می پذیرفت و سعی در رفع حاجت آنها می کرد.

2. سخاوت: سخاوت و جود و دست و دلبازی و طبع و روح بلند او، زبانزد عام و خاص بود، در زندگی 72 ساله او، بخل و خشکی و دست بسته بودن حقیقتا جایی نداشت.

3. روح آرام و مطمئن: همیشه تسلیم اراده اللهی بود، از مرگ واهمه نداشت و این روح آرام را از مولایش امام حسین علیه السلام به ارث برده بود که کتابی در زندگی آن امام شهید نوشت. نام آن را «حسین علیه السلام نفس مطمئنه» گذاشت.

4. تهجد و نافله شب: تهجد و نماز شب او ترک نمیشد و یکی از مصادیق آیه شریفه والمستغفرين بالاسحار» بود.

5. نظم در زندگی: از اول صبح تا آخر شب برای هر ساعتی برنامه داشت و اوقات خود را تلف نمی کرد.

6. زندگی معمولی: زاهد به کسی گفته نمی شود که چیزی نداشته باشد، بلکه به معنای عدم واسبتگی به دنیاست.

حضرت آية الله مکارم شیرازی دامت برکاته در پیام تسلیت خود به این ویژگی اشاره می کند که «زندگی زاهدانه اش درسی برای همه سالكان الى الله بود»

7. روح عبودیت: شاید ده سفر به حج مشرف شد و یکبار هم اجیر نشد و می فرمود: حیف نیست انسان عبادت را بفروشد.

ارتحال: سرانجام پس از نیم قرن تلاش علمی در 18 شهریور 1378 دار فانی را وداع گفت که شهر سمنان و ادارات دولتی تعطیل و مردم با شرکت بی سابقه در تشیع جنازه آن عالم ربانی از 37 سال خدمت صادقانه او در سمنان عملا قدردانی کردند و در جوار امامزاده یحیی علیه السلام در همان شهر به خاک سپرده شد.

مکتب اسلام، سال 39، شماره 88 آبان 1378، نشریه محلی پیام سمنان، شماره 510، مهر 78.

ص: 6

پیش گفتار:

به نام خداوند بخشنده مهربان

همه می دانیم ایران تنها کشوری است که در میان ممالک و جوامع اسلامی مذهب رسمی آن شیعه جعفری اثنی عشری است و مروجین این طريقه حقه اکثرأ از ایران بپا خاسته و در ترویج آن سعی بلیغ مبذول فرموده اند.

نهال تشیع از خون پاک سالار شهیدان و سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و فرزندان و برادران و برادر زادگان و خویشاوندان و یاران باوفایش آبیاری و به ثمر رسیده و اسلام و مذهب تشیع به برکت خون حسین علیه السلام و یارانش باقی و پایدار مانده و هر روز بر رونق و جلای آن افزوده می گردد که اگر قیام حسینی نبود یزیدیان فاتحه اسلام را می خواندند خوشبختانه محققین و مورخین از سال وقوع حادثه جانگداز کربلا تا کنون در هر عصر و زمانی برای احیاء خون شهیدان فعالیت بسزایی داشته و آثار گرانبهایی از خود به یادگار گذاشته اند، و این حرکت الهی و انقلابی را که علت مبقیه دین و مذهب مقدس است برپا و جاویدان ساخته اند، امروز ما به برکت همین آثار توانسته ایم دست به اقدام نوینی بزنیم و از خدا می خواهیم که اجر آنان را در خور خدائیش عنایت فرماید لیکن اکثر آثار گذشتگان به زبان عربی تدوین یافته که برای پارسی زبانان کمتر قابل فهم است و آنچه که به زبان فارسی نوشته شده نوعا مطابق ادبیات عصری بوده که با ادبیات ع صر م اتطبيق نمیکند مخصوصا سبک تأليف و تصنيف تغییر یافته، لذا عده ای از فضلاء و دانش دوستان که کتاب پیغمبر و یاران ما را

ص: 7

دیده بودند و سبک تحریر و سادگی قلم را پسندیده، پیشنهاد تألیف کتابی در زمینه تاریخ حسین بن على علیهما السلام حریت و شهادت و تصویر صحنه جانسوز کربلا را نمودند.

حقیر هم به امید اینکه با این اقدام نا قابل رشته ولایتم را به ولایت اهل بیت عصمت و طهارت استحکام بخشیده و مشمول عنایات خاصه خاندان پیامبر گرامی گردیده آبروئی نزد آنان کسب کنم از پیشنهادشان که در حقیقت گشودن راه سعادت بود حسن استقبال نموده و قلم به دست گرفته و با اتکابه فضل و عنایات خاصه پروردگار شروع نمودم.

امید است که مورد توجه خدای بزرگ و حسین علیه السلام عزیز و جد و پدر و مادر و برادر و اصحاب گرامیش قرار گیرد.

در اینجا لازم می دانم به برخی از امتیازات این کتاب اشاره نمایم:

1- در این تألیف از تواریخ معتبر عربی استفاده شده و مدارک هر مطلب با ذکر کتاب و شماره صفحه تا آنجا که موجب تطویل نگردد در ذیل صفحات آمده است.

2- برای آنکه خواننده خسته نگردد و مطالب دنباله دار نشود و به تمام موضوعات خیلی آسان دسترسی پیدا کند برای هر مطلبی ولو کوتاه تیتر و عنوانی قرار داده شده است.

3- اشاراتی از علل و فلسفه قیام حسین علیه السلام بعنوان یاد آوری و تذكر ذکر شده است تا سوژه ای برای گویندگان باشد.

4- متن عربی سخنان امام حسین علیه السلام طلال در مقاطع مختلف بیان شده است تا فضلا و اهل سخن از لطافت و زیبائی عبارات حضرت که ترجمه نمی تواند آن حقایق را بیان کند بهره مند گردند.

5-بیوگرافی یاران امام حسین علیه السلام در ضمن شرح شهادتشان بیان شده است.

6- پس از بیان کیفیت شهادت به سایر مطالب و وقایعی که در بین راه اتفاق افتاده اشاره شده، تا با مراجعه به آن موارد، کلیه مطالب شهید مورد استفاده قرار گیرد.

7- در شروع به شرح حال، قسمتی از زیارت ناحیه مقدسه امام زمان علیه السلام که در باره آن شهید وارد شده ذکر گردیده که ضمن کمک به بیان شهادت بیانگر مقام شهید می باشد.

ص: 8

8-کلیه منازل بین راه مکه تا کربلا که امام از آنجا عبور کرده یا توقف کوتاه داشته، ضمن نظم عربی و فارسی بیان شده و به برخی از قضایائی که در آن منزل رخ داده، اشاره شده که می تواند از امتیازات خاص این کتاب باشد.

9- آمار جالبی در این نوشته آمده مانند: پنج نفر قبل از بلوغ به شهادت رسیدند، نه نفر از مادران نظاره گر شهادت فرزند بوده اند، سه نفر از شهداء با خانواده همراه حسین علیه السلام بوده اند، چهار نفر بعد از حسین علیه السلام ل به شهادت رسیدند، سه نفر از زنان جنگیدند، هفت نفر از فرزندان همراه پدر شهید شدند و نظائر اینها.

10- برداشتهائی از مطالب کتاب تحت عنوان: نکته، بیان شده که می تواند روزنه ای برای تأمل و دقت بیشتر در تحلیل مطالب تاریخی باشد، هر چند در این زمینه به حداقل اکتفا شده زیرا در غیر این صورت مطالب اصیل در لابلای تحلیل ها فراموش می شد و از حوصله عموم خارج بود.

محمد علی عالمی دامغانی

ليله 23 شهر صیام 1409 ه.ق

20/1/1368ه.ش

سمنان

ص: 9

داود بن فرقد از امام صادق علیه السلام روایت کرده فرمود:

«اقرأوا سورة الفجر في فرائضكم ونوافلكم فانها سورة الحسين بن علی علیهما السلام من قرأها كان مع الحسين بن على علیهما السلام يوم القيامة في درجته من الجنة».

سوره فجر را در نمازهای واجب و مستحب بخوانیدکه آن سوره حسین بن على علیهما السلام است هر که آنرا بخواند در روز قیامت با حسین بن علی محشور می گردد و در بهشت با او خواهد بود».

«تفسير مجمع البیان ج 10 ص 481 سوره فجر و نفس المهموم ص 46»

ص: 10

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا حسین علیه السلام علیه السلام قیام کرد:

اشاره

این سئوال در ذهن بسیاری از کسانی که از مقررات و وظائف اسلامی و حقایق تاریخی بی اطلاعند، خلجان می کند: که با توجه به اینکه حسین علیه السلام از قدرت بنی امیه و از ضعف و زبونی مردم زمان مطلع و آگاه بود و با شناختی که از مردم کوفه داشت و تجربه کرده و دیده بود کوفیان با پدرش على علیه السلام و برادرش امام مجتبی چگونه رفتار کردند و این شناخت و آگاهی از گفته هایش کاملا آشکار می گردد چنانکه فرمود: النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَدوُروُن مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ(1).

«مردم برده و بنده دنیایند، دین چرخش زبان آنها است به هر سو که نفعشان ایجاب کند می چرخد، هنگام گرفتاری دینداران اندک می شوند.»

پس چرا قیام کرد و مانند برادرش حضرت امام حسن علیه السلام با حکومت وقت کنارنیامد؟

در پاسخ این ایراد اجمالا میگوئیم که قیام و نهضت حسین علیه السلام و دارای علل و فلسفه و اسرار زیادی است که اگر درباره همه علل و اسرار آن به تفصیل بحث به میان آید، سخن به درازا می کشد و لذا بطور اختصار، به بعضی از آنها اشاره می کنیم

ص: 11


1- تحف العقول ص 174.

1-مسئولیت دینی حسین علیه السلام :

اسلام عزیز هر فرد مسلمان را در برابر حوادثی که برای مردم و جامعه اش پیش می آید که با دین آنها ضدیت دارد، یا مخالف مصالح اقتصادی، اجتماعی و... می باشد وظیفه دار و مسئول می داند، چنانکه رسول گرامی اسلام فرمود: كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه «همه شما سلطانید و همه تان در رابطه با رعیت موأخذه میشوید.» همه شما نسبت به هم مسئوليد(1).

و حسین علیه السلام که میدید مسلمانان در فقر و سختی بسر می برند اما یزید که خود را حاکم بر مردم و خلیفه مسلمین قلمداد می کنند محرمات الهی را مرتکب می شود، شراب میخورد و قمار می بازد و بر سگها و میمونها خلخال طلا می پوشد و باسنت پیامبر مخالفت می ورزد، وظیفه و مسئولیت دینی اش او را وادار به قیام علیه چنین حکومت طاغی و باغی و جباری نمود، چنان که حضرت در برابر حُر و لشکریانش به سخنرانی پرداخت و فرمود:

«ای مردم! همانا رسول خدا صلی الله عیه وآله فرمود: هر که سلطان ستمکاری را ببیند که محرمات الهی را حلال می شمارد و با خدا پیمان شکنی می کند و با سنت و روش رسول خدا مخالفت می ورزد، در میان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار می کند، قولا یا عملا بر او ایراد نگیرد بر خدا است که او را با همان سلطان جائر محشور گرداند و در جایگاه ستمکاران جای دهد!»(2).

از اینرو و بویژه با آن همه نامه ها که به حسین علیه السلام طلا نوشتند و بیعت مردم با او، عذری برای حسین علیه السلام باقی نمی گذاشت و در تاریخ مورد انتقاد قرار میگرفت.

ممکن است گفته شود که چرا امام حسن علیه السلام قیام نکرد؟

ما در شرح حال امام مجتبی علیه السلام کنار آمدن وی را با معاویه نگاشته ایم و در

ص: 12


1- بحار ج 72 ص 38.
2- کامل ابن اثیر ج 2 ص 553 حوادث سنه 61.

اینجا به اختصار میگوئیم علاوه بر آنکه فرماندهان سپاه امام حسن علیه السلام به معاویه پیوستند و حتی برخی از اطرافیان امام مجتبی علیه السلام به معاویه نوشتند که حاضرند امام حسن علیه السلام را دست بسته تحویل وی دهند، و از طرفی معاویه با سیاست مکارانه اش ظاهر اسلام را رعایت میکرد و مانند پسرش نبود که علنا به فسق و فجور اشتغال ورزد، و شرابخوری و قماربازی و سایر اعمال منافی اسلام به ظاهر از او دیده نمی شد از اینرو امام مجتبی علیه السلام برای حفظ دین و جلوگیری از سفك دماء مسلمين با وی کنار آمد.

2- مسئولیت اجتماعی امام حسین علیه السلام :

حسین علیه السلام به لحاظ موقعیت اجتماعیش خود را در برابر امت اسلامی مسئول می بیند تا در مقابل ظلم و بیدادگری که از ناحیه حکومت اموی بر امت وارد می شود به دفاع برخیزد، گرچه این مسئله وظیفه هر فرد مسلمانی است ولی بطور طبیعی در مورد امام حسین علیه السلام با توجه به امامت او از یکسو و انتسابش به پیامبر از سوی دیگر تأكيد بیشتری پیدا می کند و توقع جامعه اسلامی را بیشتر بر می انگیزد، و امام علیه السلام این مسئولیت را احساس می کرد و سکوت در برابر جنایات یزید را جایز نمی شمرد، از اینرو برای ایفاء این مسئولیت بزرگ و خطیر بپا خاست تا آنکه شخص شخیص خود و همه اهل بیتش را در این راه فدا کرد و عدالت اسلامی و حکم قرآن را در میان مردم به اجراء در آورد.

3- اقامه حجت بر امام علیه السلام :

با توجه به اینکه نامه های بسیاری تا حدود دوازده هزار نامه برای حسین علیه السلام نوشتند و آمادگی خود را برای کمک با لشکر یکصد هزار نفری اعلان نمودند، آنهم از شهر کوفه که بزرگترین شهر نیرو خیز اسلامی است، تا آنجا که او را مسئول بحساب آوردند که اگر امامت و خلافت را نپذیرد در پیشگاه خدا با او احتجاج خواهند کرد،

ص: 13

و معلوم است که اگر حسین علیه السلام اجابت نمی کرد در برابر خدا و امت اسلامی مسئول و مؤاخذ بود و تاریخ هم حسین علیه السلام را مسئول می شمرد و او را مؤاخذه مینمود، بنابر این حجت بر امام علیه السلام تمام شد و عذری برایش باقی نگذاشت.

4- حمایت از دین:

حسین علیه السلام با حکومت اموی آنهم با حاکمی چون یزید با اعتقادی کاملا بر ضد اسلام و منکر آئین قرآن مواجه شده چنانکه از این شعر یزید عقیده فاسدش کاملا آشکار می گردد:

لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا *** خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل

«خاندان هاشم سرحکومت بازی کردند وگرنه وحی و خبری از ناحیه غیب نیامده»

این شعر نشانگر آن است که یزید بن معاویه به همان عقیده جاهلیت و بت پرستی باقی بود و معتقد به بهشت و دوزخ نیست و پر واضح است که یزید با این عقیده برای نابودی اسلام و قرآن می کوشد و لذا حسین، جان خود و یارانش را فدای اسلام کرد تا باقی بماند که اگر خون حسین علیه السلام نبود از اسلام نشانی و از قرآن نامی نمی ماند و تمام زحمات پیامبر اسلام نابود میشد، بنابر این خون حسین علیه السلام و اهلبیت و یارانش، پیغمبر و زحماتش را احیاء کرد چنانکه فرمایش رسول خدا صلی الله علیه وآله ونه درباره حسین علیه السلام که فرمود: « حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن» به همین معنی اشاره دارد زیرا همانطوری که حسین علیه السلام از رسول خدا تولد یافت با شهادت حسین علیه السلام هم رسول خدا و تمام اهداف مقدسش تولدی دوباره یافت.

5- حفظ مقام خلافت:

خلافت در اسلام عبارت است از جانشینی رسول خدا صلی الله علیه وآله یعنی خلیفه باید نمونه رسولخدا صلی الله علیه و آله و متصف به اوصاف و اخلاق پیامبر اسلام باشد، زیرا خلیفه و جانشین بنیانگذار حکومت اسلامی می بایستی وسیله ای برای تحقق عدالت اسلامی و قضاوت

ص: 14

عليه تخلفاتی باشد که انجام می گیرد، بنابراین اگر خلیفه فرد شایسته بود جامعه را به صلاح و سعادت سوق می دهد و چنانچه منحرف شد، مسیر جامعه را هم به انحراف می کشاند،از اینجاست که اسلام اهمیت فراوانی به موقعیت خلیفه داده و برای کسی که متصدی مقام خلافت میشود سه شرط اساسی قرار داده است: 1۔ عدالت 2 - امانت 3- خبرويت نسبت به امور اقتصادی، اداری، سیاسی، و همه آنچه را که جامعه بدان نیاز دارد.

حسین علیه السلام در اولین نامه ای که به مردم کوفه نوشت به این شرایط اشاره فرمود:

فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلَ بِالْكِتَابِ الآخِذُبِالْقِسْطِ الدَّائِنَ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسَ نَفْسَهُ علی ذَاتِ اللَّهِ (1).

«به جانم قسم امام نیست مگر آنکه به کتاب خدا عمل کند و به عدل و قسط رفتار نماید و بر حسب قانون و حق مجازات کند و خود را در مسیر رضای خدا قرار دهد.»

پس خلافت تنها یک سلطه ارضی نیست بلکه خلافت نیابت از رسولخدا صلی الله علیه و آله است لیکن حسین علیه السلام می بیند که مقام جدش در اختیار فردی قرار گرفته که تمام اوقاتش را به میگساری و عیاشی و شکار و تفریح نامشروع می گذراند و جز رسیدن به شهوات نفسانی هدفی ندارد و بی شرمانه مقام خلافت را بازیچه و ملعبه هوای نفس قرار داده است لذا قیام کرد تا خلافت اسلامی را به جایگاه اصلیش برگرداند.

6- آزادسازی اراده امت:

در زمان حکومت معاویه و پسرش یزید از مردم سرزمین اسلامی سلب اراده و اختیار شده بود، اجسادی بی روح و کالبدی بی اراده گشته بودند که به تعبير امير المؤمنين على علیه السلام «اشباح الرجال ولا رجال» بودند، آنچنان قید و بند نه تنها بر دست و پای آنان بلکه بر قلب و فکر و اراده آنان زدند که قدرت تفکر را حتی از جامعه سلب کرده بودند، حکومت اموی مسلمانان را آنچنان تحذیر کرده بود که هرگونه تحرک

ص: 15


1- ابصار ص 1255، الامام الحسين واصحابه ص 54.

بر خلاف میل و خواسته حکومت از آنان زایل گشته بود و لذا در تاریخ مکرر می خوانیم که مردم به حسين علیه السلام متمایل بودند اما کوچکترین اقدامی بر خلاف امیال حکومت از مردم به صادر نمی شد و بدون اراده همچون بندگان و بردگان زرخرید، فرامین حکومت را بدون چون و چرا اجراء می کردند و از فرماندهانشان پیروی می نمودند و حسین علیه السلام قدم به میدان کارزار و جهاد اسلامی نهاد تا روح عزت و کرامت انسانی را به جامعه اسلامی بدمد و اراده و فکر و اندیشه مسئولیت فردی و اجتماعی را که از مردم سلب شده بود به آنان باز گرداند.

حسین علیه السلام تن به شهادت داد تا جامعه اسلامی به کیان خود باز گردد، لذا شهادت آنحضرت نقطه تحولی در تاریخ اسلام و مسلمین گردید، و مسلمانان به کیان خود بازگشتند و به نیروی اندیشه و عزم و اراده مسلح شدند و تمام قيودی را که بر دست و پا و زبان و قلبشان زده بودند گسستند و ترس و خوف و انقیاد و اطاعت بی چون و چرا به تحرک و قیام و انقلاب مبدل گشت، قيامها و نهضتها با شعار «یالثارات الحسین» شروع شد و این شعار آنچنان کوبنده بود که پایه های حکومت اموی را به لرزه در آورد و سرانجام آنرا از بیخ و بن بر کند.

7- ریشه کن کردن مظالم حکومت اموی:

یکی از بزرگترین فلسفه قیام حسینی ایستادگی در برابر ظلم و ستم بی حساب حکومت اموی مخصوصا نسبت به شیعیان و تصفیه حساب حکومت با شیعه بود چنانکه شاعر در این مقام گفته است:

بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است***که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است

نه ظلم کن به کسی نی به زیر ظلم برو***که این مرام حسین علیه السلام است و منطق دین است

ص: 16

مظالم حکومت اموی بی حد و حصر و در شمار نمی آید که ما فقط به چند نمونه آن اشاره می کنیم:

الف - سلب امنیت:

حکام اموی برای آنکه بیشتر بر مردم مسلط گردند و حق نفس کشیدن را حتی از مردم سلب کنند در سراسر کشور اسلامی چنان ترس و وحشتی بوجود آورده بودند که فوق آن متصور نبود، افراد بی گناه را به جای گناهکار و مطیع را بجای مخالف مجازات میکردند، با ظن و گمان و تهمت افراد را تحت فشار قرار می دادند، نیکان و خوبان را بدون محاکمه به زندان می انداختند، در زمان ولایت زیاد بن ابیه پدر عبیدالله در عراق مثلی رایج گشت با این بیان: « اُّنجُ سَعدٌ فَقَد هَلَكَ سَعيدٌ» یعنی به سعد میگفتند مواظب خودت باش که سعید را کشتند. هیچکس بر مال و جان خود ایمن نبود ولذا حسین علیه السلام قیام کرد تا این ستمها و ظلم ها را ریشه کن نماید.

ب - تحقير امت اسلامی:

یکی از کارهای خطرناک حکومت اموی تحقیر و اذلال و خوار ساختن مؤمنان مخصوصا شیعیان امير المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام بوده است، و یکی از نشانه های این تحقیر داغ نهادن بر صورت و گردن برخی از شیعیان یعنی همانطوری که دامها را به منظور شناسائی بر گونه و سر و گوش آنها داغ می نهند و یا غلامان زرخرید حبشی را به علامت بردگی با داغی نشان می گذاشتند، با شیعیان و مؤمنين راستین و دوستان على علیه السلام چنین می کردند حسین علیه السلام قيام کرد و خون شریف خود و یارانش را در این زمینه فدا کرد تا باب عزت و آزادی را بر روی آنان بگشاید و از این کابوس خطرناکی که حیات و زندگی آنانرا در گرداب عمیقی قرار داده است نجات بخشد، چنانکه در تاریخ ثبت است حجاج بن یوسف ثقفی گردن انس بن مالک و سهل بن سعد و دست جابر بن عبدالله انصاری را به جرم دوستی با علی علیه السلام داغ نهاد(1).

ص: 17


1- پیغمبر و یاران ج 2 ص 135، الغدير ج 9 ص 129.

8- دفع ظلم از شیعه:

حسین علیه السلام از مشاهده ظلمهائی که از ناحیه معاویه بر شیعیانش می گذشت در رنج بود که ستم بر آنان را به حد اعلا رسانیدند، خونهایشان را بدون دلیل می ریختند، حتی بزرگانی را که نمی توانستند مستقیما با آنها مواجه کردند وعلنا آنها را بکشند ترور میکردند، و در این زمینه بی شرمی را بجائی رسانیدند که معاویه به کشتن یاران علی افتخار می کرد، چنانکه به حسین علیه السلام اظهار داشت: یا اباعبدالله میدانی که یاران پدرت را کشتیم و آنان را حنوط کردیم و کفن نمودیم و بر آنها نماز خواندیم و دفن کردیم حسین علیه السلام در جواب معاویه فرمود: لیکن، اگر دوستان شما را بکشیم نه آنها را غسل میدهیم و نه کفن می کنیم و نه دفن خواهیم کرد (حسین علیه السلام با این جمله معاویه را محکوم کرد یعنی معاویه دوستان على را مومن و مسلمان میداند که احکام اسلامی در باره شان اجرا می کند و با این عقیده آنها را بدون جرم بقتل می رساند) معاویه منتهی درجه کوشش خود را در دشمنی با دوستان على علیه السلام بکار برد و بهر نحو ممکن با آنها تصفیه حساب کرد که ما به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم:

1- بزرگان آنان را مانند حجر بن عدی و عمرو بن حمق خزاعی و صیفی بن فسیل را اعدام کرد.

2- عده ای را مانند میثم تمار به دار آویخت و مثله کرد.

3- عده ای را زنده بگور کرد.

4- خانه افرادی از شیعیان علی علیه السلام را خراب کرد.

5-برای زنان شیعه ایجاد ترس و رعب می نمود مخصوصا زنانیکه در جنگ صفین با علی علیه السلام بودند مانند: زرقاء دختر عدی بن حاتم وام الخير با رقیه و سوده بنت عماره و ام البراء و بکاره هلالیه، اروی بنت حارث و دار میه حجونیه، به فرماندارانش نوشت این زنان را جلب کرده به شام بفرستد، معلوم است برای یک زن چقدر سخت میگذرد که او را از شهری به شهری آنهم با وسائل آنروز جلب کنند بویژه آنکه به وسیله مأمورین مرد

ص: 18

انجام گیرد.

6-به استانداران و فرمانداران اعلان کرد: گواهی دوستان علی را در محاکم نپذیرند.

7- همچنین طی بخشنامه ای دستور داد حقوق یاران علی را از بیت المال قطع کنند.

8- حدود پنجاه هزار نفر از شیعیان را به خراسان یعنی ایران امروز تبعید نمود.

9- و بالاخره بهر شکل ممکن برای شیعیان علی ایجاد ترس و رعب می نمود.

چون حسین علیه السلام از رفتار معاویه احساس خطر بیش از حد را نمود آن نامه تاریخی را برای معاویه نگاشت که در آن اعمال زشت معاویه و خلافکاریهایش را یاد آور شد و او را به اعمالش توبیخ کرد(1).

9- احیای اهل بیت:

یکی از کارهای معاویه این بود که بهر طریق ممکن می کوشید تا نام و یاد اهل بیت رسول الله را محو و نابود کند و آثار و فضائل و مناقب آنانرا ریشه کن نماید، از جمله راههائی که معاویه برای رسیدن باین هدف در پیش گرفته بود اینهاست:

1- وضع و جعل اخبار و احادیث از زبان رسولخدا صلی الله علیه و آله در پائین نشان دادن مقام آنان.

2- می کوشید تا جامعه مخصوصا نسل نو را دشمن خاندان پیغمبر تربیت کند.

3- هرکه فضائل على علیه السلام و خاندانش را ذکر می کرد با سخت ترین عقوبات کیفر میداد!

4- به استانداران و فرمانداران دستور داده بود تا بر منابر و خطبه های نماز جمعه اهل بیت را لعن و سب (دشنام) نمایند؛

حسين علیه السلام در کنفرانس سیاسی بزرگی که در مکه مکرمه تشکیل داد و مسلمانان

ص: 19


1- تاریخ یعقوبی ج 2 ص 206 - حياه الحسین علیه السلام ج 2 ص 176 و 178 - شرح ابن ابی الحدید ج 11 ص 44.

سراسر کشور اسلامی آنروز شرکت داشتند مردم را از هدف شوم معاویه که میخواهد موقعیت اسلامی اهل بیت را ساقط نماید آگاه ساخت.

حسین علیه السلام که شنیدن ست پدر بزرگوارش در منابر از هزار بار مردن برایش دشوارتر بود برای رسیدن به میدان جهاد و شهادت در راه خدا پر می کشید و لحظه شماری می کرد، پس حسين علیه السلام قیام کرد تا آثار نبوت و خاندان پیامبر را احیاء کند و موقعیت اسلامی آنانرا باز گرداند(1) .

10- امر به معروف و نهی از منکر:

بزرگترین انگیزه قیام امام ابی عبدالله الحسین علیه السلام مسئله امر به معروف و نهی از منکر است که این دو از مهمترین ارکان دین است و امام علیه السلام در درجه اول مسئول اجراء این امر مهم اسلامی است.

چنانکه در وصیت به برادرش محمد بن حنفیه اعلان فرمود: أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا ظَالِماً وَ لَا مُفْسِداً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر(2).

«قیام من بر مبنای تمایلات نفسانی نیست، من بمنظور طغیان و فساد و تباهی و ستم خروج نمیکنم بلکه انگیزه ام اصلاح امت جدم رسولخدا صلی الله علیه و آله است و مقصود و منظورم امر به معروف و نهی از منکر است».

چون بنی امیه این دور کن بزرگ و مهم اسلامی را متزلزل ساخته بودند که نه تنها امر به معروف و نهی از منکر متروک گشته بود بلکه معروف منکر و منکر معروف تلقى میشد و امام علیه السلام در این مسیر مکرر به این حقیقت اشاره فرمود که اولین بار در سخنرانی حضرت در منزل ذي حسم و بر خورد با حُر وسپاهیانش فرمود

ص: 20


1- ابن ابی الحدید ج 11 ص 43.
2- حیات الحسین علیه السلام ج 2 ص 264 - بلاغة الحسين ص 64

أَ لَا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ ربِّهِ مُحِقّاً (1)

«مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری نمی شود مؤمن باید برای اجراء این مهم مشتاق دیدار پروردگارش باشد».

ولذا حسین علیه السلام به میدان جهاد قدم نهاد تا این اساس و پایه مهم اسلامی را استوار سازد و اسلام محكم و مستحکم بماند.

11- زنده کردن ارزشهای اسلامی:

حکومت اموی سعی بلیغ می نمود که ارزشهای اسلامی را که کرامت انسانها بدان بستگی دارد محو و نابود ساخته و ضد ارزشها را که در جاهلیت بدان افتخار میکردند و ارج می نهادند جایگزین ارزشهای اسلامی نماید!

از جمله ارزشهائی که اسلام روی آن زیاد سرمایه گذاری کرده و حکومت بنی امیه با تمام قدرت در محو واضمحلال آن ایستادگی می کرد این امور است:

الف - وحدت اسلامی:

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که برای ایجاد وحدت و برادری اسلامی سعی و کوشش وافی مبذول می فرمود ولی معاویه از طرق مختلف مخصوصا از طریق احیای تعصبات قبیلهای و وادار کردن شعرای قبایل بر هجو قبیله رقیب و خانواده های آنان وحدت اسلامی را ریشه کن می کرد تا جائیکه یزید اخطل یکی از شعرای زمان بنی امیه انصار و مردمی که رسولخدا صلی الله علیه وآله را در مدینه جای دادند و حمایت کردند هجو می کند.

اگر در اشعار شعرای اموی دقت شود روشن ترین اثرات آن همان قذف و هجو قبایل و خانواده های رقیب آنان است. در اشعار شعرای معاصر اموی کمترین اثری از فضائل انسانی در آثار خوب اجتماعی و اخلاق اسلامی دیده نمی شود.

حسین علیه السلام برای احیای آثار و اخلاق اسلامی قیام کرد.

ص: 21


1- حیات الحسين ج 3 ص 98 - نفس المهموم ص ص 191- بلاغة الحسين ص 25.

و نیز اختلافاتی که بین اعراب اصیل و موالی بوجود آوردند که عرب کتابهائی در انتقاد بر موالی یعنی اقوامی که از ایران و سایر کشورهای غیر عربی در عراق و کشورهای عربی زندگی می کردند تصنیف و تالیف کردند و برعکس موالی کتابهائی عليه اعراب نوشتند که این حرکت برخلاف مقررات و موازین اسلامی بوده و وحدت اسلامی را مختل می کرد.

ب - حریت:

چنانکه می دانیم و در تواریخ مذکور است در دوران حکومت اموی، سفره قتل و شمشیر یگانه حاکم در این دستگاه مستبد بود که بدون رسیدگی به حق و حقیقت، سفره قتل گسترده می شد و جلاد به دستور حاکم بیگناهی را به قتل می رسانید، چنانکه حجاج بن یوسف ثقفی یکی از حکام زمان عبدالملک می گفت: از غذا و طعام وقتی لذت میبرم که انسانی را ببینم در خون خود دست و پا می زند و من مشغول طعام باشم در چنین محیطی هیچ کس را قدرت و جرئت آن نبود که به نحوه کردار و رفتار ناشایست حکام انتقاد نماید و یا به دفاع از حقوق از دست رفته خود پردازد.

حسین علیه السلام قيام کرد تا به انسانهای زیر بار ظلم و ستم بیاموزد که چگونه می توانند به حقوق خود برسند و حریت و آزادی از دست رفته را باز یابند، و تاریخ گویای این

مطلب است که هنوز چند ماهی از شهادت حسین علیه السلام بیش نگذشته بود که قیامها یکی پس از دیگری شروع شد تا حکومت اموی را ریشه کن نمود.

آری مردم باشهادت حسین علیه السلام درس آزادی و آزادگی را از دانشگاه خون و شهادت کربلا آموختند و برای بدست آوردن حریت بپا خاستند.

ج - اخلاق اسلامی و انسانی

از زمان رحلت رسولخدا صلی الله علیه و آله هیچیک از خلفاء همانند علی علیه السلام به فکر تربیت روحی و اخلاقی جامعه نبودند اما آنقدر مشکلات برای حضرت علی علیه السلام ایجاد کردند که نتوانست راهی را که برای تنویر افکار عمومی و اخلاق اسلامی و هدایت روحی

ص: 22

جامعه پیش گرفته بود به مقصد برساند.

و در زمان حکومت اموی نه تنها در مسیر تربیت جامعه قدمی بر نداشتند بلکه می کوشیدند تا جامعه را به فساد بکشانند زیرا حکومتهای فاسد با جامعه صالحه نمی توانند کنار بیایند چه که مردم صالح و شایسته همواره مخالف حکومتهای ضد خدائی هستند از اینرو کوشیدند تا مردم را همانند خود بسازند و لذا مردم در این دوران بحكم «الناس على دين ملوكهم» نه تنها پای بند به صلاح نبودند بلکه رادعی هم از ارتکاب فساد در آنها نبود و مظاهر فساد اخلاق از قبیل دروغ، نقض عهد، لهو ولعب در همه جا بچشم می خورد، چنانکه رئیس حکومت اموی معاوية بن ابی سفیان پس از پیمان با حضرت حسن بن على علیهما السلام اظهار داشت که به هیچیک از شرایطی که در قرارداد بنفع حسن بن على علیهما السلام قرار داده عمل نخواهد کرد و حاکم کوفه نیز به امانی که به مسلم بن عقیل داده بود وفا نکرد.

و مردم کوفه که با همین سیره نشو ونما کرده بودند به سادگی پشت پا به همه وعده هائیکه به حسین علیه السلام داده بودند و منکر همه نامه های خود شدند و چه ننگی بالاتر از این که فرزند پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت را برای قبول مسؤلیت پیشوائی خود دعوت نمایند و اصرار ورزند که اگر نیائی در پیشگاه خدا با تو احتجاج خواهیم کرد و چون دعوت آنان را پذیرفت در مقابلش صف آرائی نموده و خونش را بریزند.

امام علیه السلام در روز عاشورا خطاب به مردم کوفه فرمود: ای شبث بن ربعی و ای حجاربن ابجر و ای قيس بن اشعث و ای زیدبن حارث آیا شما به من ننوشتید که میوه های ما رسیده و باغات ما سر سبز است اگر بسوی ما بیائی بر سپاه مجهزی وارد خواهی شد؟

این تیره بختان با کمال وقاحت و بدون هیچ شرم و حیا گفتند: ما چنین نامه هائی ننوشتیم !!

امام متعجبانه فرمود: آری به خدا قسم نوشتید و لذا تن به شهادت داد تا اخلاق اسلامی و انسانی را که در جامعه آن روز مرده بود زنده کند.

ص: 23

12- از بین بردن بدعت:

یکی دیگر از کارهای حکومت اموی در برابر اسلام ایجاد بدعت و نشر آن بود تا بدین وسیله اسلام را تحریف و از مسیر صحیح منحرف نماید و روش حکومت اموی در این مسیر بدعتهای جاهلی را زنده می کرد تا در مقابل، سنت های اسلام را از بین ببرد چنانکه امام الان در نامه ای که برای مردم بصره نگاشت به این حقیقت اشاره کرد:

فَانَّ السُّنَّةَ قَدْ امِيتَتْ وَ انَّ الْبِدْعَةَ قَدْ احْيِيَتْ، همانا سنت رسولخدا صلی الله علیه و آله را بدست فراموشی سپردند و بدعتها را زنده کردند، یا در نقل دیگری است، فَانَّی أَدْعُوكُمْ إِلى إِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اماتَةِ الْبِدَع شما را به زنده کردن معارف اسلامی و از بین بردن بدعتها دعوت می کنم(1). و بهمین دلیل حسين علیه السلام قيام کرد تا رسوم جاهلیت را ریشه کن ساخته و سنّت جدّش رسولخدا صلی الله علیه و آله را احیا نموده و در میان جامعه اسلامی رواج دهد.

13- پیشگیری از ترور:

حسین علیه السلام احساس کرده بود که یزید قصد نابودی او را دارد چنانکه خواهد آمد حتی اگر با امویان کنار می آمد باز هم او را رها نمی کردند تا آنکه خونش را بریزند زیرا:

1- حسین علیه السلام بزرگترین شخصیت اسلامی بود که در دلهای مردم قرار داشت و از اعماق قلب وی را دوست می داشتند و مسلم است که وجود چنین شخصیتی بر امویان گران است که حکومت و قدرت در دست آنان باشد لیکن حسین علیه السلام در دل مردم جای داشته باشد و این موقعیت حقد و حسادت امویان را بر می انگیخت تا حسین علیه السلام را بهرشکل ممکن از میان بردارند.

2- اصولاً بنی امیه نه تنها با حسین علیه السلام یا پدرش علی و برادرش حسن دشمن بودند بلکه با رسولخدا صلی الله علیه و آله و اسلام دشمنی ریشه دار داشتند که در جنگ بدر عده زیادی از آنان را کشته و آنها را شکست داد و این سابقه فراموش نشده بود، بلکه یزید انتظار

ص: 24


1- بلاغة الحسين ص 65- طبری ج 7 ص 24.

می کشید تا انتقام اقوام و بستگان خود را از ذریه رسولخدا صلی الله علیه و آله بگیرد و در تاریخ ثبت شده است که یزید گفته است:

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفٍ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ *** مِنْ بَنِي أَحْمَدَ ما كانَ فَعَل

«از خندف نیستم اگر از فرزندان احمد (پیامبر) انتقام آنچه را که او انجام داد نگیرم».

و بعد از آنکه انتقام خود را گرفت چنین می سراید:

قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْ *** وَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَل

«سادات و بزرگان قوم را کشتیم و کشتار بدر را جبران کردیم».

و به همین دلیل حسین علیه السلام اعلان کرد: بنی امیه از او دست نمیکشند تا او را به

شهادت برسانند چنانکه به برادرش محمد بن الحنفيه فرمود:

لَوْ رحلتُ فِي جُحْرِ هَامَّةٍ مِنْ هَوَامِّ لَاسْتَخْرَجُونِي حَتَّى يَقْتُلُونِّي.(1).

اگر در سوراخ جانوری پناه ببرم هر آینه مرا بیرون خواهند آورد تا بقتل برسانند».

و نیز به جعفر بن سليمان صنبعی فرمود:

وَ اللَّهِ لَا يَدَعُونِّي حَتَّى يَسْتَخْرِجُوا هَذِهِ الْعُلقَةَ مِنْ جَوْفِي.

بخدا قسم دست از من بر نمیدارند تا آنکه قلب مرا از درونم خارج کنند».

با این مقدمات حسین علیه السلام یقین داشت بالأخره بهر شکلی شده او را خواهند کشت منتهی ممکن است به گونه ای کشته شود که قاتلش معلوم نگردد و خونش هدر برود لذا قیام کرد تا با کشته شدن در میدان جنگ و اختیار کردن مرگ با عزت پایه های حکومت ستم پیشه بنی امیه را بلرزه در آورد و به اهداف مقدس اسلامی برسد.

ولادت و شهادت حسین بن علی علیهما السلام :

حسین بن علی بن ابیطالب علیهما السلام مکنی به ابی عبد الله و ملقب به شهید و سید شباب

ص: 25


1- اعيان الشيعة ج 1 ص 593.

اهل الجنّه وزكى وطيب و وفي وتابع لمرضات الله، سبط: حسين سبط من الاسباط می باشد.

حسین علیه السلام روز سه شنبه تا پنجشنبه پنجم شعبان سال چهارم هجری سالی که غزوه خندق بوقوع پیوست متولّد گردید، و بروایتی تولد آنحضرت در سال سوم هجری، و روز ولادتش هم سوم شعبان بوده است و فاصله بین ولادت سبط اکبر امام مجتبی با سیدالشهدا ده ماه و بیست روز بوده است.

شهادت آنحضرت روز جمعه دهم محرم سال 61 هجری و برخی سال 60 گفته اند و همچنین روز شهادت امام حسین علیه السلام را بعضی شنبه ذکر کرده اند و مرحوم مجلسی هم قول ابو الفرج را در مقاتل اختیار کرده که شهادت حضرت روز جمعه بوده است و سپس فرموده: من از زیج هندی استخراج کرده ام که روز اول محرمی که حسین علیه السلام در آن ماه شهید شد چهارشنبه بوده است پس آنچه را که عامه گفته اند حسین علیه السلام در روز دوشنبه شهید شده باطل است و روایت تاریخی به این نحو نقل نشده است.

در باره فاصله بین آن حضرت و امام حسن علیه السلام نیز به اختلاف سخن رفته و در روایت عبد الرحمن عزرمی از امام صادق علیه السلام آمده:

كَانَ بَيْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع طُهْرٌ وَ كَانَ بَيْنَهُمَا فِي الْمِيلَادِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً.

میان تولد امام حسن و انعقاد نطفه امام حسین علیه السلام یک طهر فاصله بوده و اختلاف سن آنها شش ماه و ده روز بوده است».

و نیز در روایات آمده که فرزندی به جز حسین بن على علیهما السلام و یحیی بن زکریا علیه السلام ششماهه به دنیا نیامده است(1).

مراسم ولادت حسین علیه السلام :

همین که رسول خدا از ولادت حسین علیه السلام آگاه شد شتابان به خانه علی آمد و از اسماء، فرزند خود را خواست حسین علیه السلام در آغوش پیامبر قرار گرفت، و رسولخدا

ص: 26


1- مقاتل الطالبین ص 78 - عمده الطالب ص 191 - ارشاد مفید ص 198 - حديقة الشيعه ص 497 - کافی کتاب الحجه مولد حسین بن على علیهما السلام حديث 2- بحار 44/ ص 202 - اسد الغابه ج 2/ ص 18.

حسین علیه السلام را غرق بوسه ساخت و این مراسم را درباره حسین علیه السلام انجام داد:

1- اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ حسین علیه السلام خواند. | پس اولین صدائی که گوش حسین علیه السلام را نوازش می دهد صدای رسولخداست و اولینآوائی را که حسین علیه السلام می شنود آوای الله اكبر - لااله الاالله است.

وه که چه صدای دلنشین و چه آوای جان بخش و روح افزائی در روایت است که این عمل فرزند را از شر شیطان حفظ می کند.

2- برای او نامگذاری می کند و در روایات آمده: اولین کسی که به نام حسن و حسین علیه السلام نامگذاری شدند فرزندان علی و زهرا سلام الله عليها هستند که خدا این نامها را از مردم پوشیده نگه داشته تا نونهالان علی و زهرا به این دو نامگذاری شدند.

اَلحَسَنُ و اَلحُسَينُ اسمانِ مِن أَسماء أهل الجَنَّة، ما سُمّیَت اَلعَرَبُ بِهما فِي الجاهِليَّةُ(1).

«حسن و حسین علیه السلام دو نام از نامهای اهل بهشت است که در جاهلیت هیچکس به این نامها نامیده نشده است».

3- در روز هفتم ولادت پیامبر دستور داد قوچ بزرگی را خریداری و برای حسین عقیقه کردند و گوشت آنرا میان فقرا تقسیم نمودند.

4- سر حسین علیه السلام را تراشید و به وزن موی سر نقره صدقه داد که با این مراسم کمک شایسته ای به فقرا انجام می گیرد.

5- روز هفتم ولادت حسین علیه السلام را ختنه کردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله اصرار داشت روز هفتم ولادت، مولود را ختنه نمایند و از آن حضرت رسیده است: طَهِّرُوا أَوْلَادَكُمْ يَوْمَ السَّابِعِ فَإِنَّهُ أَطْيَبُ وَ أَطْهَرُ وَ أَسْرَعُ لِنَبَاتِ اللَّحْمِ فَإِنَّ الْأَرْضَ تَنْجَسُ مِنْ بَوْلِ الْأَغْلَفِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً.

روز هفتم فرزندان خود را ختنه کنید که برای خوش بوئی و پاکی او موثر است و گوشت بهتر می روید و زمین از بول طفل ختنه نشده تا چهل روز نجس می ماند».

و تعویذ حسین علیه السلام که رسولخدا صلی الله علیه و آله برای حفظ فرزندان آنان را با این کلمات بیمه

ص: 27


1- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 188.

میفرمود: و این دعا را بر آنان می خواند: أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَ هَامَّةٍ وَ مِنْ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّة.

و میفرمود: حضرت ابراهیم علیه السلام فرزندانش اسماعیل و اسحاق را این چنین تعویذ می فرمود(1).

ابراهیم فدای حسین علیه السلام

ابن عباس گوید: خدمت رسولخدا صلی الله علیه و آله بودم. حسین علیه السلام طا روی زانوی راست پیامبر و ابراهیم پسر پیامبر روی زانوی چپ حضرت نشسته بودند، پیامبر گاهی حسین علیه السلام را می بوسید و گاهی ابراهیم را که حالت وحی پیامبر دست داد پس از آنکه حالت پیامبر عادی شد فرمود: جبرئیل از طرف پروردگار بر من فرود آمد و سلام پروردگار را ابلاغ کرد و گفت: خدا می فرماید: این دو فرزند را برای شما باقی نمی گذارم باید یکی را فدای دیگری نمائی پیامبر به ابراهیم نظر کرد و گریست. سپس فرمود: اگر ابراهیم بمیرد فقط من محزون میشوم، اما اگر حسین علیه السلام بمیرد فاطمه محزون می شود و پدرش علی پسر عمویم اندوهناک می گردد و من نیز متأثر میشوم، و من اندوه خود را بر حزن فاطمه و علی ترجیح می دهم، جبرئیل! ابراهیم قبض روح گردد، ابراهیم را فدای حسین علیه السلام کردم ابراهیم پس از سه روز بیماری وفات کرد، رسولخدا صلی الله علیه و آله هرگاه حسین علیه السلام را می دید او را به سینه میچسبانید و می بوسید و لبان حسین علیه السلام را می مکید و می فرمود: قربان کسی که ابراهیم را فدای او کردم(2).

حسنین امامند چه قیام کنند یا قعود:

تصور بعضی از مذاهب مانند زیدیه بر آن است که امام کسی است که با شمشیر قیام کند و اگر قیام نکند امام نیست، لكن چنین نیست زیرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده:

ص: 28


1- حياة الامام الحسين بن على ج 1 ص 30 - الصواعق المحرقة ص 190.
2- حياة الحسين ج 1/ص 95 - نفس المهموم ص 25

إبنای هذان إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا.

یعنی این دو فرزندم (اشاره به امام حسن و امام حسین) هر دو امامند چه قیام کنند و چه نشسته و ساکت باشند که این روایت ضمن تصريح به امامت حسنین علی می فهماند که قيام شرط امامت نیست(1).

حسنین وارث صفات رسولخدا صلی الله علیه و آله :

حسنین علیهما السلام نه تنها از نظر ظاهری شباهت به رسولخدا صلی الله علیه و آله داشتند چنانکه از امیر مؤمنان روایت شده حسن بن علی علیهما السلام از سر تا سینه شبيه رسولخدا صلی الله علیه و آله بود وحسين از سینه به پائین، بلکه در صفات و سجایای اخلاقی نیز شبیه رسولخدا صلی الله علیه و آله بودند چنانکه ابن ابی رافع به سند خود روایت می کند که فاطمه زهرا سلام الله عليها با حسنین در مرض موت رسول اکرم صلی الله علیه وآله خدمتش رسیدند، فاطمه عرض کرد: ای رسولخدا صلی الله علیه و آله به این دو فرزندت چه چیز بارث میدهی؟

رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: أَمَّا الْحَسَنُ فَلَهُ هَيْبَتِي وَ سُؤْدُدِي وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ فَلَهُ جُودِي وَ شَجَاعَتِي.

«اما حسن هیبت و سیادت و وقار و بردباری و مدارای با مردم را از من به ارث خواهد برد و اما حسين جود و سخاوت و شجاعت مرا ارث می برد»(2).

خدا و رسول دوستان حسنین را دوست می دارند:

دوست داشتن خاندان پیامبر یک فریضه الهی است بر مردم چنانکه می فرماید: « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ».

بگو از شما مزد و پاداشی در برابر انجام رسالت به جز دوستی و محبت خویشاوندانم نمی خواهم» و پیامبر گرامی نیز بکرات امت را به دوستی و محبت درباره

ص: 29


1- بحار ج 44/ ص 175 - کافی کتاب الحجه باب الاشارة والنص على الحسين ج 2.
2- ارشاد شیخ مفید ص 187 و198 - حياة الحسين ج 1 ص 36 و 217

حسنین سفارش و توصیه فرموده و آنها را از دشمنی با آنان بر حذر داشته، چنانکه سلمان فارسی روایتمی می کند که از رسولخدا صلی الله علیه و آله شنیدم که درباره حسن و حسین میفرمود:اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُمَا.

یعنی خدایا من حسن و حسین علیه السلام را دوست میدارم و هر که آنها را دوست بدارد او را دوست خواهم داشت». و همچنین فرمود: مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ أَحْبَبْتُهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا أَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضْتُهُ أَبْغَضَهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ خَلَّدَهُ فِي النَّار.

«هر کس حسن و حسین علیهما السلام را دوست بدارد من او را دوست میدارم و کسی که من او را دوست بدارم خدا او را دوست بدارد وارد بهشتش می کند و هر کس آندو را دشمن بدارد من او را دشمن می دارم و کسی که من او را دشمن بدارم خدا هم او را دشمن خواهد داشت و جایگاه چنین کسی دوزخ است».

ونیز ابن مسعود روایت می کند که رسولخدا صلی الله علیه و آله مشغول نماز بود حسن و حسین آمدند و در حالیکه حضرت در سجده بود بر پشت مبارکش سوار شدند رسول اکرم وقتی سر از سجده برداشت با ملاطفت و مهربانی آنها را پائین آورد و در سجده دوم نیز همان عمل تکرار شد وقتی رسولخدا صلی الله علیه و آله از نماز فارغ گشت آنها را در آغوش کشید و فرمود: َ مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّ هَذَيْنِ.

«هر کس مرا دوست دارد باید این دو را هم دوست بدارد»(1).

دليل استحباب تكبيرات افتتاحیه:

میدانیم که قبل از نمازهای واجب، مستحب است هفت بار تکبیر گفته شود که یکی از آنها تكبيرة الإحرام خواهد بود و می توان هر یک از تكبيرات را تكبير واجب قرار داد و این سنت از اینجا نشأت گرفت که روزی رسولخدا صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را در حالی که کودک بود و درست به حرف نیامده بود به مسجد برد و پهلوی خود واداشت و به نماز

ص: 30


1- ارشاد مفید ص 198.

ایستاد و تکبیر گفت لكن امام حسین علیه السلام نتوانست تکبیر بگوید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تكبیر دیگر گفت بازهم حسین علیه السلام تکبیر را درست بیان نکرد و این عمل تا هفت بار تکرار شد و در تکبیر هفتم حسين علیه السلام صحیح ادا نمود و لذا هفت بار تکبیر گفتن سنت گشت(1).

نصوص بر امامت حسین بن على علیه السلام :

نصوص بر وصایت و امامت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام زیاد است و از جمله روایت ابوبصیر است از امام صادق علیه السلام که فرمود: پدرم (امام باقرعلیه السلام ) به جابر بن عبدالله انصاری فرمود با تو کاری دارم چه وقت برایت آسان تر است که تو را تنها ببینم جابر گفت هر وقت شما بفرمائید روزی با جابر در خلوت نشست و او را فرمود: درباره لوحی که در دست مادرم فاطمه زهرا دختر رسولخدا صلی الله علیه و آله دیده ای و آنچه مادرم به تو فرموده که در آن لوح نوشته بود مرا آگاه ساز، جابر گفت خدا را گواه می گیرم که در زمان حیات رسول خدا خدمت مادرت فاطمه علیها السلام رسیدم و او را به ولادت حسین علیه السلام تبریک گفتم و در دستش لوح سبزی دیدم که تصور کردم زمرد است و نوشته سفیدی به رنگ خورشید در آن بود عرض کردم پدر و مادرم به فدایت این لوح چیست؟ فرمود: لوحی است که خدا به پیامبرش اهداء فرمود و اسم پدرم و شوهرم و دو پسرانم و اسامی اوصیاء از فرزندانم در آن درج گردیده و پدرم آنرا بعنوان مژدگانی به من مرحمت فرموده است.

جابر می گوید: حضرت زهرا آنرا بمن داد و من رونویسی کردم.

امام باقر به جابر فرمود: جابر، آیا آنرا بمن ارائه می دهی؟ عرض کرد: آری سپس امام باقر همراه جابر به منزل او رفت و جابر صحیفه را بیرون آورد و امام باقر او را فرمود: تو به نوشته ات نظر كن تا من برایت بخوانم، جابر به نوشته خود نگاه می کرد و امام قرائت فرمود، هیچ حرفی با هم اختلاف نداشتند و در آن لوح چنین مرقوم رفته بود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ

ص: 31


1- بحار ج 44 / ص 194 - وسائل الشیعه ج 4 ص 721 باب استحباب افتتاح الصلوة بسبع تكبيرات.

وَ حِجَابِهِ وَ دَلِيلِهِ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِين. تا آنجا که مرقوم رفته:إِنِّي فَضَّلْتُكَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ وَ أَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ بَعْدَهُ وَ بِسِبْطَيْكَ حَسَنٍ و حُسَيْن ٌٍٍٍ وَ جَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِي بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ أَبِيهِ، وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِي، وَ أَكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً، جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ، وَ حُجَّتِي الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِب.

ترجمه: «و من تو را بر پیامبران دیگر فضیلت و برتری دادم و همچنین وصی تو را بر دیگر اوصیاء برتری دادم و به تو کرامت نمودم دو شیرزاده و دو نوه حسن و حسین علیه السلام را

و حسن را معدن علم خود قرار دادم بعد از پدرش و حسین علیه السلام را خزانه دار وحی خود قرار دادم و او را به شهادت گرامی داشتم و پایان کارش را به سعادت مقرر نمودم پس او

برگزیده ترین و برترین شهدا است و مقامش از همه شهدا بالاتر و عالیتر است و کلمه تامه خود را با او قرار دادم و حجت بالغه و تامه خود را نزد او و به عترت او پاداش و کیفر دهم».

و سپس نام ائمه معصومین بعد از امام حسین علیه السلام از حضرت سجاد تا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و اوصاف آنان و سرگذشت مؤمنان در زمان غیبت در آن لوح ذکر گردیده که از جهت رعایت اختصار از درج باقی مندرجات لوح خودداری گردید.

طالبين به پیغمبر و یاران حالات جابر اثر نویسنده مراجعه نمایند(1).

خدا ترسی حسین علیه السلام :

اولیاء الله به خاطر شناخت و معرفتی که به ذات اقدس الهی دارند بیش از دیگران ترسانند و حسين علیه السلام این چنین بود چنانکه ابن شهر آشوب در مناقب آورده است از حسین علیه السلام پرسیدند: مَا أَعْظَمَ خَوْفَكَ مِنْ رَبِّكَ؟ «چه زیاد از خدا می ترسی؟»

قَالَ: لَا يَأْمَنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا مَنْ خَافَ اللَّهَ فِي الدُّنْيَا

ص: 32


1- کافی، کتاب الحجه، باب ما جاء في الأثنی عشر والنص عليهم حدیث 3- اكمال الدين باب 23 ص 253.

فرمود: «از عذاب خدا در قیامت ایمن نیست مگر کسی که در دنیا از خدا بترسد»(1).

و از دعای آنحضرت در روز عرفه میزان شناخت و ترس او از خدا را در می یابیم که با چشمی گریان و دلی بریان پس از بیان اوصاف باری تعالی و کیفیت آفرینش جهان هستی و شخص شخیص خود آنچنان خدا را در همه احوال حاضر و ناظر اعمال بندگان خویش میداند که گوئی او را به چشم بصیرت می بیند آنجا که می گوید: َعَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيبا

«کورباد چشمی که تو را مراقب خود نبیند و در زیان و خسران باد بنده ای که نصیب و بهره ای از عشق و محبت خود در او قرار نداده ای».

پنهان نگشته ای که شوم طالب حضور*** غایب نگشته ای که هویدا کنم ترا

عبادت حسین علیه السلام :

بندگی و عبادت حضرت حق جل شأنه هم بستگی به میزان شناخت و معرفت شخص نسبت به معبود دارد و چون حسین علیه السلام سرور آزادگان خدا را چنان شناخته که توانسته او را توصیف نماید لذا عبادت او هم در حد بالا بوده است چنانکه ابن عبد ربه در کتاب عقد الفريد روایت می کند: از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: چرا فرزندان پدرت اندکند؟ فرمود: تعجب می کنم که من چگونه متولد شدم و حال آنکه پدرم شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند(2).

تواضع و فروتنی حسین علیه السلام :

حسین بن علی علیهما السلام ، همچون جد و پدر بزرگوارش در تواضع و فروتنی اسوه حسنه و الگو برای جهانیان بود چنانکه در تفسیر عیاشی مذکور است: حسین علیه السلام بر جمعی از مساکین بگذشت که عبای خود را بر روی زمین گسترده و مشغول خوردن نان

ص: 33


1- بحار ج 44 / ص 192- حياة الحسين ج 1 ص 133.
2- بحار ج 44 / ص 193 - عقد الفريد ج 4 ص 384

خشکی بودند، حضرت را دعوت به نشستن و خوردن غذای خود نمودند امام حسین بلافاصله دعوت آنانرا اجابت نمود و مشغول خوردن نان خشک آنان شد و فرمود:َ: إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُستَكَبِّرِين.

به درستی که خدا متکبران را دوست نمی دارد و سپس فرمود: من دعوت شما را پذیرفتم شما هم دعوتم را اجابت کنید و آنانرا با خود بخانه برد و همسر خود رباب را فرمود: آنچه ذخیره کرده ای بیاور، و ایشانرا ضیافت و انعام فرمود(1).

جود و سخای حسین علیه السلام :

درباره کرامت وجود و بخشش حسین علیه السلام داستانهای زیادی نقل شد که من باب نمونه به دو فقره آن اشاره می کنم:

1- عمرو بن دینار روایت می کند که امام حسین علیه السلام به عیادت اسامة بن زید رفت و او بیمار بود وی را اندوهناک دید علتش را جویا شد اسامه گفت شصت هزار درهم بدهکارم، امام فرمود بر عهده من که آنرا بپردازم اسامه عرض کرد می ترسم قبل از اداء دین بمیرم.

امام حسین علیه السلام فرمود: نخواهی مرد تا من قرض ترا بپردازم و قبل از فوت اسامه حضرت دینش را پرداخت نمود(2).

2 - انس می گوید: من خدمت امام حسين علیه السلام بودم که کنیزش یک شاخه گل آوردو تقديم أمام نمود حضرت فرمود ترا در راه خدا آزاد کردم انس می گوید به حضرتش عرض کردم: یک شاخه گل ارزشی ندارد که بخاطر آن او را آزاد کردی؟

امام حسین علیه السلام فرمود: كَذَا أَدَّبَنَا اللَّهُ :« قَالَ وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها(3)

این چنین خدا ما را ادب آموخته است که می فرماید: «و چون شما را تحیت گویند

ص: 34


1- بحار ج 24/ ص 189- تفسیر عیاشی ج 2 ص 257
2- بحار ج 44 / ص 189.
3- آیه 86 سوره نساء.

شما بهتر از آن تحیت گوئید یا مثل آن» و آزاد کردن کنیز تحیت بهتر بود(1).

کرم امام حسین

داستانهای زیر گرچه می بایستی در بخش جود و سخای حسین بن على علیهما السلام ذكر میشد لکن طرز بخشش و نحوه عملکرد امام حسین علیه السلام دارای درخشش و جاذبه خاصی است که جود و سخاوت را تحت الشعاع خود قرار میدهد و ضمنا سرمشق و دستورالعملی است برای سخاوتمندان و کلیه کسانی که بنحوی از انحاء به درماندگان و بیچارگان امداد و کمک می نمایند لذا آنرا در این مبحث گنجاندیم:

1- روزی مرد اعرابی (بادیه نشین) وارد مدینه شد، پرسید کریم ترین مردم کیست؟ او را به امام حسين علیه السلام راهنمائی کردند، اعرابی وارد مسجد شد امام حسين علي مشغول نماز بود اشعاری بدین شرح انشاء نمود:

لَمْ يَخِبِ الْآنَ مَنْ رَجَاكَ وَ مَنْ*** حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ الْحَلْقَه

أَنْتَ جَوَادٌ وَ أَنْتَ مُعْتَمَدٌ*** أَبُوكَ قَدْ كَانَ قَاتِلَ الْفَسَقَه

لَوْ لَا الَّذِي كَانَ مِنْ أَوَائِلِكُمْ*** كَانَتْ عَلَيْنَا الْجَحِيمُ مُنْطَبِقَه

1- «کسی که به مثل تو نجیب زادهای امیدوار باشد و حلقه در خانه شما را به حرکت در آورد نا امید نمیشود».

2- «تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده بدکاران بود».

3- «اگر اولین فرد شما (پیامبر اکرم) نبود جایگاه ما در طبقات دوزخ بود».

امام حسین علیه السلام نمازش را سلام داد و به قنبر گفت: آیا از مال حجاز چیزی باقی مانده؟

قنبر عرض کرد: آری چهارهزار دینار باقی است.

امام حسین علیه السلام فرمود: آنرا بیاور که این مرد به آن سزاوارتر است.

سپس اعرابی را با خود به خانه برد و چهار هزار دینار را در ردای خود که از بُرد

ص: 35


1- بحار ج 44 / ص 195.

بود ریخت و از شکاف در آن را به اعرابی داد برای آنکه در هنگام دادن این پول کلان آنمرد شرمنده و خجل نگردد و این اشعار را هنگام دادن پول سرود:

خُذْهَا فَإِنِّي إِلَيْكَ مُعْتَذِرٌ *** وَ اعْلَمْ بِأَنِّي عَلَيْكَ ذُو شَفَقَة

لَوْ كَانَ فِي سَيْرِنَا الْغَدَاةَ عَصًا*** أَمْسَتْ سَمَانَا عَلَيْكَ مُنْدَفِقَة

لَكِنَّ رَيْبَ الزَّمَانِ ذُو غِيَرٍ*** وَ الْكَفُّ مِنِّي قَلِيلَةُ النَّفَقَة

1- «این را بگیر که من از تو عذر می خواهم و بدان که ترا دوست دارم».

2- «اگر حکومت و ولایت (ظاهری) در دست ما بود بیش از این بتو مساعدت می کردیم ».

3- «ولی چه کنیم که روزگار بکام دیگران است و از مال دنیا در دست ما اندکی بیش نیست».

اعرابی وقتی پولها را گرفت و از مقدار آن اطلاع حاصل کرد گریست.

امام حسین علیه السلام فرمود: بخاطر کمی پولی که بتو دادیم می گریی؟

آن مرد گفت:لاوَلَكِنْ كَيْفَ يَأْكُلُ التُّرَابُ جُودَك؟

«نه از کمی آن نمیگریم بلکه پول کلانی است اما گریه من برای آن است که خاک این دست دهنده را چگونه می خورد(1).

گویا آن اعرابی خبر نداشت که بخشنده ترین مردم را روزی با لب تشنه در کنار شط فرات میکشند و بدن شریفش را زیر سم اسبان متلاشی می سازند و سه شبانه روز بی غسل و بی کفن در صحرای سوزان کربلا برهنه و عریان می گذارند.

4- پس از رحلت رسولخدا، على اعلان فرمود: رسولخدا صلی الله علیه و آله به هر که وعده

یا کسی از پیامبر طلبی دارد بیاید بستاند. و هر سال کسی را می فرستاد به مکه تا در روز عید قربان در عقبه که در آن زمان تنها راه خروج از منئ بوده است به مردم اعلان کند. پس از امیر مؤمنان حضرت امام حسن همین کار را انجام میداد. و پس از او، امام

ص: 36


1- بحار ج 44، ص 190۔ حیات الحسين ج 1/ص 131.

حسین علیه السلام کار پدر و برادر را دنبال کرد تا به شهادت رسید ولی پس از حسین علیه السلام دیگر تکرار نشد(1).

ارزشیابی حسین:

در کتاب مقتل آل الرسول خطیب خوارزمی و جامع الاخبار آمده است که مردی اعرابی خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت: ای فرزند رسولخدا صلی الله علیه و آله من ضمانت دیه کاملهای را نموده ام و از پرداخت آن عاجز و ناتوانم با خود گفتم که از کریمترین مردم بخواهم تا مرا از این ضمانت برهاند و کریمتر از اهل بیت رسولخدا صلی الله علیه و آله نیافتم لذا خدمت شما رسیدم.

امام حسین علیه السلام فرمود: برادر عرب، از تو سه مسئله می پرسم اگر یکی را جواب دادی ثلث دیه را بتو خواهم داد و اگر دو مسئله را پاسخ گفتی دو ثلث دیه را دریافت خواهی داشت و چنانچه هر سه مسئله را جواب دادی تمامی آنرا بتو میدهم اعرابی عرض کرد:

پسر رسولخدا، مثل تو که اهل علم و شرف میباشی از مثل منی که عرب بادیه نشینم مسئله می پرسد؟

امام حسین علیه السلام فرمود: سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ الْمَعْرُوفُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَة

شنیدم جدم رسولخدا صلی الله علیه و آله می فرمود: نیکی باید باندازه معرفت و شناخت باشد».

بعبارت دیگر ارزش اشخاص بقدر دانش و معرفت آنها است. اعرابی عرض کرد: مسائل خود را مطرح بفرمائید اگر دانستم پاسخ می گویم و اگرفهم درک و پاسخ آنرا نداشتم از شما می آموزم و هیچ نیروئی نیست مگر از جانب خدا.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ : أن الأعمال أفضل؟ امام حسین علیه السلام فرمود: «بر ترین اعمال چیست»؟

فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ .

اعرابی گفت «ایمان بخدا».

ص: 37


1- طبقات ج 2 بخش 2 ص 189

فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع فَمَا النَّجَاةُ مِنَ الْمَهْلَكَةِ؟ «چه چیز انسان را از مهلکه نجات می دهد؟ »

فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ الثِّقَةُ بِاللَّهِ .

اعرابی گفت: «اعتماد و وثوق بخدا».

فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع فَمَا يُزَيِّنُ الرَّجُلَ؟

«زینت مرد در چیست»؟

فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ عِلْمٌ مَعَهُ حِلْمٌ.

دانش توأم با بردباری»

فَقَالَ فَإِنْ أَخْطَأَهُ ذَلِكَ ؟ امام حسین علیه السلام فرمود: «اگر فاقد این اوصاف بود چه»؟

فَقَالَ مَعَهُ مُرُوءَةٌ .

اعرابی گفت: ثروتی که توأم با جوانمردی باشد».

فَقَالَ فَإِنْ أَخْطَأَهُ ذَلِكَ ؟

فَقَالَ فَقْرٌ مَعَهُ صَبْرٌ

اعرابی عرض کرد: «فقر و ناداری که با صبر و شکیبائی همراه باشد».

فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع فَإِنْ أَخْطَأَهُ ذَلِكَ؟

اگر این را هم نداشت چی»؟

فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ فَصَاعِقَةٌ تَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ فَتُحْرِقُهُ فانَّهُ اَهلٌ لِذالِک اعرابی گفت: «در این صورت صاعقه ای از آسمان فرود آید و او را بسوزاند که مستحق آن است».

امام حسین علیه السلام خندید و بدره زری که هزار دینار در آن بود باضافه انگشتری خود که نگین آن دویست درهم ارزش داشت به اعرابی داد و فرمود: این سکه های طلا را بابت دیه بده و خود را برئ الذمه کن و انگشتر را هم صرف هزینه زندگی خود نما(1).

اعرابی سکه ها و انگشتر را گرفت و گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه. «خدا میداند

که رسالت خود را در کجا قرار دهد»(2).

ص: 38


1- بحار ج 44 /ص 196.
2- آیه 124 سوره انعام - حیات الامام الحسين ج 1/ص 130.

دانش حسین علیه السلام :

ابوسلمه می گوید: باتفاق عمر بن خطاب به حج رفتیم وقتی به ابطح رسیدیم یک عرب بادیه نشین نزد ما آمد و به عمر بن خطاب گفت: ای امیر المؤمنين من حج بجا آوردم و در حال احرام تخم شتر مرغ را شکستم و پختم و خوردم چه کفارهای بر من واجب گشته است؟ عمر بن خطاب گفت: من به این مسئله آگاهی ندارم بنشین تا یکی از اصحاب محمد بیاید شاید راه فرجی برای تو باشد، در این موقع امير المؤمنين على علیه السلام رسید و حسين علیه السلام نیز همراه او بود، عمر به اعرابی گفت: این علی بن ابیطالب علیه السلام است مسئله ات را از او بپرس، اعرابی سئوال خود را مطرح کرد على علیه السلام به وی فرمود: از این نوجوانی که نزد تو است یعنی حسین علیه السلام و بپرس اعرابی گفت: چرا هر یک مرا به دیگری حواله می کنید، مردم به او گفتند وای بر تو این فرزند رسولخدا صلی الله علیه و آله است، آنگاه اعرابی گفت: ای فرزند رسولخدا صلی الله علیه و آله من از خانه ام برای حج آمدم و قضیه را بیان کرد.

امام حسین علیه السلام ؟ فرمود: آیا شتر داری؟

اعرابی عرض کرد: آری.

امام حسین علیه السلام فرمود: بتعداد تخم ها شتر نر را بر ماده بجهان، هر تعدادی باردار شدند و زائیدند بچه شتران را به بیت الله هدیه کن.

عمر گفت: حسین، شتر گاهی پوچ می کند .

امام حسین علیه السلام فرمود: عمر، تخمها هم گاهی فاسد می شوند.

عمر گفت: راست گفتی.

على علیه السلام حسین علیه السلام را به سینه چسبانید و فرمود: ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْض (1).

وقار و خویشتن داری حسین علیه السلام :

حضرت ابا عبدالله الحسين علیهماالسلام صاحب وقار و ابهت بود که طبق نقل ابوحازم اعرج

ص: 39


1- بحار ج 44 ص 197.

امام حسن علیه السلام به او احترام و تعظیم می نمود وقتی ابن عباس علت این بزرگداشت را از امام مجتبی پرسید حضرت در جوابش فرمود: از حسین علیه السلام هيبت میبرم مانند هیبت اميرالمؤمنين علیه السلام بعضی از نابخردان این وقار و ابهت امام حسین علیه السلام را حمل بر تکبر آن حضرت می نمودند چنانکه مردی به امام حسین علیه السلام گفت: انَّ فيکَ كبراً. «در تو کبر و منیت می بینم».

امام حسین علیه السلام ؟ فرمود: كُلُّ الْكِبْرِ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ لَا يَكُونُ فِي غَيْرِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ».(1)

همه کبریائی مخصوص خدای یکتا است و در غیر او شایسته نیست که خدای تبارک و تعالی فرموده است: عزت مخصوص خدا و رسولش و مؤمنین است»(2).

حاصل فرمایش امام این است اینکه در من می بینی ابهت و عزت است نه کبرو منیّت.

حسین علیه السلام و نماز بر منافق:

مرد منافقی که دشمن اهلبیت عصمت و طهارت بود از دنیا رفت امام حسين علي دنبال جنازه اش براه افتاد در بین راه غلام خود را دید که در مقام کناره گیری از تشييع جنازه است به او فرمود: کجا می روی؟ عرض کرد: می خواهم از نماز بر این منافق فرار کنم. امام به او فرمود: بیا کنار من بایست و هر چه من می گویم تو هم بگو، غلام در کنار امام ایستاد، وقتی ولی میت تکبیر گفت امام حسین علیه السلام هم فرمود: اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُمَّ الْعَنْ فُلَاناً عَبْدَكَ أَلْفَ لَعْنَةٍ مُؤْتَلِفَةٍ غَيْرِ مُخْتَلِفَةٍ اللَّهُمَّ أَخْزِ عَبْدَكَ فِي عِبَادِكَ وَ بِلَادِكَ وَ أَصْلِهِ حَرَّ نَارِكَ وَ أَذِقْهُ أَشَدَّ عَذَابِكَ فَإِنَّهُ كَانَ يَتَوَلَّى أَعْدَاءَكَ وَ يُعَادِي أَوْلِيَاءَكَ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكَ .

یعنی «خدا بزرگ است خدایا فلانی را هزار بار پیوسته لعنت کن بدون اختلاف و فاصله، خدایا این بندهات را در میان بندگان و شهرهایت خوار و خفیف کن و آتش

ص: 40


1- سوره منافقین آیه 8
2- بحار ج 44 / ص 198.

دوزخت را نصیب وی گردان و شدیدترین عذابت را به او بچشان که دوستی دشمنانت را پذیرا گشته و به دشمنی دوستانت برخاسته و اهل بیت پیامبرت را دشمن می داشت»(1).

خدا دوستان حسین علیه السلام را دوست می دارد:

يعلى بن مرة روایت می کند که: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله يَقُولُ حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاط.

« پیامبر اکرم می فرمود: حسین علیه السلام از من است و من از حسینم خدا دوست دارد کسی را که حسین علیه السلام را دوست بدارد؛ حسین علیه السلام سبطی از اسباط است»(2).

بهشت به وجود حسنین برخود می بالد

ابی عوانة به سند خود از رسولخدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود: َ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ علیهما السلام شَنَفَا الْعَرْشِ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ قَالَتْ يَا رَبِّ أَسْكَنْتَنِي الضُّعَفَاءَ وَ الْمَسَاكِينَ فَقَالَ اللَّهُ لَهَا أَ لَا تَرْضَيْنَ أَنِّي زَيَّنْتُ أَرْكَانَكِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ قَالَ فَمَاسَتْ كَمَا تَمِيسُ الْعَرُوس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «حسن و حسین دو گوشواره عرش خدایند، و بهشت به خدا عرض کرد: بارالها مرا مسکن ناتوانان و بینوایان قرار دادی؟

خدا فرمود: آیا خشنود نیستی از اینکه ارکان تو را به حسن و حسین زینت داده ام پس بهشت مانند عروس از خوشحالی بر خود بالید».

جبرئیل مشوق حسین علیه السلام است:

عبدالله بن میمون قداح از امام صادق علیه السلام روایت می کند: روزی امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام در دوران کودکی در حضور پیامبر اکرم کشتی می گرفتند رسولخداصلی الله علیه وآله امام حسن علیه السلام را تشویق می کرد (مثلا می فرمود: حسن مرحبا بارک الله) فاطمه زهرا علیها السلام به پدر

ص: 41


1- بحار ج 44/ص 202.
2- ارشاد مفید ص 249 - الصواعق المحرقة ص 190.

عرض کرد: پدر! حسن را که بزرگتر است بر کوچکتر تهییج میفرمائی؟

رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل اینجاست و او حسین علیه السلام را ترغیب و تحریص می کند برغلبه بر حسن علیه السلام (1).

حسین علیه السلام و کمک به مستمندان

ابن شهر آشوب در مناقب از شعیب بن عبد الرحمن خزاعی روایت می کند پس از شهادت امام حسین علیه السلام اثری در پشت آنحضرت دیده شد که مربوط به آلات و ادوات حربي (از قبیل شمشیر و تیر و نیزه) نبود لذا از امام سجاد پرسیدند که این اثر چیست؟

امام زین العابدین علیه السلام فرمود: پدرم انبان محتوی نان و آذوقه بدوش می کشید و به خانه های یتیمان و درماندگان و بینوایان می برد و این اثری که در پشت آنحضرت دیده شده از آن است(2).

قاطعیت حسین علیه السلام :

یکی از صفات بارز و سجایای اخلاقی حسین علیه السلام اراده قوی و عزم راسخ و تصمیم قاطع آن بزرگوار است که این خصلت را از جسد گرامی خویش حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله به ارث برده است که پیامبر عظیم الشأن اسلام با این قاطعیت بود که توانست مسیر تاریخ و مفهوم زندگی و معیار ارزشها را عوض کند و یک تنه در برابر همه قدرتهای شیطانی که می خواستند از گفتن کلمه الله جلوگیری کنند ایستاد و به عموی بزرگوار خود که پیشنهاد مشرکان را بر او عرضه نمود که: محمد اگر حکومت می خواهد او را بر خود حاکم میکنیم و اگر هدفش ثروت است آنقدر ثروت به او بدهیم که ثروتمند ترین قریش گردد و اگر هدفش همسر است بهترین دختران قریش را باو تزویج

ص: 42


1- ارشاد مفید ص 249.
2- بحار ج 44 / ص 191.

میکنیم پاسخ داد: وَاللهِ لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ بِيَمِينِي وَ الْقَمَرَ بِيَسَارِي على أن أترُكَ هذا الأمرَ ما تَرَكتُهُ اَمُوتُ او يُظهِرَهُ اللهُ.

«بخدا قسم اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند که از راهم برگردم هرگز چنین نخواهم کرد تا آنکه در راه رسیدن به هدفم جان دهم یا آنکهخدا مرا پیروز گرداند».

حسین علیه السلام هم با همین قاطعیت در برابر قدرت و حکومت استبدادی اموی ایستاد و بدون هیچ تردید اعلان کرد: من با یزید بیعت نمی کنم و با یاران اندک خود به میدان جهاد قدم نهاد تا حق را آشکار و باطل را نابود سازد.

حتی در برابر ارتش نیرومند حکومت اموی هدف خود را تکرار و برنامه اش را به همگان اعلام کرد: لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَما

مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز ملامت نمی بینم.

حسین علیه السلام عزیز برای رسیدن به هدف مقدسش با تمام افراد خانواده و یاران باوفایش بسوی میدان مجد و شرف حرکت کرد و به گفته ها و انتقادات بی حد دوستان که خلاف تصمیم قاطعش بود اعتنائی نکرد و راه رسیدن به فتح و پیروزی از طریق شهادت را به امت اسلامی نشان داد و خود نیز در این مسیر به شهادت رسید(1).

عزت نفس حسین علیه السلام :

یکی از خصوصیات و امتیازات بارز حسین بن علی علیهما السلام که او را از همه مجاهدان تاریخ بشریت ممتاز ساخته است اباء از ضيم است. تا آنجا که ملقب به (أبي الضَّيم)(2)

گشته که این لقب از مشهورترین القاب آنحضرت است بلکه حسین علیه السلام مثل اعلای این عنوان و مصداق بارز آن به حساب آمده است.

ص: 43


1- حیات الحسین علیه السلام ج 1/ص 112.
2- ابي الضيم یعنی کسی که هرگز تن به ذلت نمیدهد و زیر بار ظلم و زور نمیرود جمع آن أباة الضيم است.

مورخ مشهور یعقوبی حسین علیه السلام را به (شديد العزه) توصیف کرده، و ابن ابی الحدیدمی گوید: حسین علیه السلام سید أهل إباء است که حمیت و غیرت را به مردم جهان آموخت و فرمود: کشته شدن با شمشیر، زندگی است لیکن زندگی با ذلت مرگ است.

چنانکه یکی از شعرای سرشناس (عبد الغربن نباته سعدی) درباره اش می گوید:

وَالحُسَينُ الذي رَاىَ المُوتَ في العِز ***حَياةٌ وَالعَيشَ في الذّلِّ قَتلًا

حسین علیه السلام کسی است که مرگ با عزت را حیات و زندگی ذلت بار را مرگ میداند».

مصعب بن زبیر می گوید: وَ اختارَ المَنيَّةُ الكَريمَةَ على الحَياةِ الذَميمَةِ.

یعنی «حسین علیه السلام مرگ با شرافت را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد، سپس به این بیت

متمثل می شود:

وَ انَّ الْاوْلى بِالطَّفِ مِنْ آلِ هاشِمَ *** تَأْسُوا فَسَنُّوا لِلْكِرامِ التَّأَسِّيا

یعنی: «مردان بزرگی از آل هاشم در کربلا در برابر ظلم مقاومتی بخرج دادند که برای بزرگان تاریخ سنت والگو شود».

سخنان حسين علیه السلام در روز عاشورا عالیترین و برترین بیان در مورد حفظ حیثیت و عزت نفس می باشد:

أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَنی بَيْنَ اثْنَتَيْنِ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ لَنَا ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَام

«همانان زنازاده پسر زنازاده، مرامیان دو امر مخیر ساخته، کشته شدن با شمشیر یا پذیرش ذلت چه دور است ذلت از ما، که خدا و رسولش و مؤمنین ذلت را برای من نمی پسندند بلکه پدران و مادرانی که در دامن پاکشان مرا پرورش داده اند و مردان غیور و با حمیت و انسانهائی که امتناع می ورزند از اینکه طاعت انسانهای پست را بر کشته شدن ترجیح دهند».این عزت نفس حسین علیه السلام است که نمی گذارد تسلیم مردمی پست و فرومایه همچون

ص: 44

ابن زیاد دست نشانده بنی امیه بشود تا هر گونه بی احترامی را درباره اش انجام دهند و لذا چون کوه در برابر سپاه کوفه می ایستد و بدون هیچ دغدغه و هراسی از گرگان بنی امیه، درس زندگی باعزت را به جهانیان می آموزد و فریاد میکشد: «وَ اللَّهِ لا اعْطيكُمْ بِيَدى اعْطاءَ الذَّليلِ وَ لا افِرُّ فِرارَ الْعَبِيد ِ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُون

«بخدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمی شوم و مانند بردگان هم فرار نمی کنم و تنها به خدای خود و خدای شما پناه می برم از اینکه خون مرا بریزید».

شعرای اهل بیت در ترسیم و تنظیم این صفت ممتاز حسین علیه السلام به مسابقه پرداخته و بهترین اشعار را در این زمینه سروده اند که از جمله اشعار ابو تمام است:

و نَفسٌ تُغافُ الضَّيمِ حَتّى كأَنَّه *** هُو الكُفرَ يَومَ الرَّوعِ أو دُونَهُ الكُفرُ

فَأثبَتَ في مُستَنقَعِ المَوتِ رِجلَهُ *** وَ قالَ لَها مِن دُونِ أَخمُصِكَ الحَشرُ

تَرَوّى ثِيابَ المُوتِ حُمراً فَما بَدی *** لَها اللّيلُ إلّا وَ هِيَ مِن سُندُسٍ خُضرٍ

1- «انسانی که از پذیرش ذلت در روز جنگ آنچنان خود را دور می دارد که گویا پذیرش ذلت کفر است یا کفر از آن بهتر است».

2- «پای خود را در باتلاق مرگ محکم کرد و به آن خطاب کرد در روز قیامت از زیر چنین قدمی باید محشور شد».

3- «لباس سرخ مرگ را بر تن کرد اما هنوز شب نشده به سندس سبز بهشتی تبدیل گردید».

سید حیدر حتی نیز در این زمینه چنین سروده است:

طَمِعَت أن تَسُومُهُ القَومُ ضَيماً* ** وَ أَبى اللّهُ وَ الحِسامُ الصَّنيعُ

كَيفَ يَلوى عَلى الدَّنيَّةِ جَيداً* ** لِسَوىَ اللّهُ ما لواهُ الخضُوعُ

فَأبى أن يَعيشَ إلّا عَزيزاً* ** اَو تَجَلَّى الكِفاح وَ هُوَ صريعُ

1- «حکومت بنی امیه طمع کرد که حسین علیه السلام را خوار سازد لیکن خدا و شمشیر از آن

ص: 45

امتناع دارد».

2- «آخر چگونه گردنی که جز برای خدا خم نشده در برابر ناکسان خم گردد».

3- «جز زندگی با عزت را نمی پذیرد حتی اگر در این ره جان خود را از کف بدهد».

آری بنی امیه می خواستند که حسین علیه السلام در برابر ظلم و جور حکومت خودکامه آنان تسلیم گردد و زبان به اعتراض نگشاید و از ایراد و انتقاد لب فرو بندد، و چون این عمل برای حسین علیه السلام سرور آزادگان ذلت و خواری در بر داشت که نه خدا بر آن رضایت داشت و نه باعزت نفس حسین علیه السلام سازگار بود و حسین علیه السلام از جد و پدر آموخته بود که جز در برابر اراده خدا و حق در برابر هیچ قدرتی نباید گردن کج نمود لذا از مرگ و شهادت استقبال می کند که عزتش در آن است اما تسلیم خواسته های آنان نمی شود که همراه با ذلت

است(1)..

أُباةُ الضيم کیانند؟

اباة الضيم یعنی کسانی که هرگز زیر بار ظلم و ذلت و خواری نرفته اند در تاریخ گذشتگان مخصوصا تاریخ اسلام و بویژه تاریخ شیعه که پس از وقوع حادثه جانگداز کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام از شیعیان و پیروان آن حضرت از آن بزرگوار تأسی نموده و راه آن حضرت را دنبال کردند نام افراد زیادی ثبت شده است.

پیشگام در این خصلت و امتیاز در تاریخ اسلام حضرت مولای متقیان امیر مؤمنان على علیه السلام است که پس از ورود به صفین و قرار گرفتن شریعه در اختیار سپاه شام و منع آب از سپاهیان علی علیه السلام آنحضرت با این جملات یارانش را برای تصرف شریعه تحریک نمود: قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتَالَ فَأَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّةٍ وَ تَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ أَوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاءِ فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ وَ الْحَيَاةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ أَلَا وَ إِنَّ مُعَاوِيَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ وَ عَمَّسَ عَلَيْهِمُ الْخَیرَ حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِيَّة

ص: 46


1- حياة الحسين ج 1/ص 113 - ابن ابی الحدید ج 3 ص 249 - بلاغة الحسين ص 45 و 49.

سپاه شام جنگ را بر شما تحمیل کردند در این مورد یا می باید ذلت و عقب ماندگی را بپذیرید یا شمشیرها را از خونها سیراب کنید، که مرگ شما در حیات شما است در حالی که سرافکنده اید، ليكن حياة و زندگی در مرگ شما است در صورتی که مرگ شرافتمندانه را اختیار کنید، همانا معاویه عده ای از ستمکاران و گمراهان را گسیل کرده که چون حقیقت بر آنها پوشیده است گلوهایشان را هدف تیرهای شما قرار داده اند.

در این جملات على به یاران خود تفهیم می کند که مرگ با شرافت زندگی است و زندگی ننگین بدترین مرگ است.

از جمله اباة الضيم يزيد بن مهلب است و دیگر زید بن علی بن الحسين علیهما السلام و محمد و ابراهیم پسران عبدالله محض که بحمدالله در کتاب شاگردان مکتب امام مکتوب است و همچنین یحیی بن زید و سایر سادات از نسل امير المؤمنين علیه السلام که ابن ابی الحدید در جلد سوم شرح نهج البلاغه از صفحه 249 ذیل خطبه 51 حالات بیشتر آنان را ذکر نموده است(1).

اجر حسین علیه السلام در قبال شهادت:

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) يَقُولَانِ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى عَوَّضَ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلَامُ مِنْ قَتْلِهِ أَنْ جَعَلَ الْإِمَامَةَ فِي ذُرِّيَّتِهِ، وَ الشِّفَاءَ فِي تُرْبَتِهِ، وَ إِجَابَةَ الدُّعَاءِ عِنْدَ قَبْرِهِ، وَ لَا تُعَدُّ أَيَّامُ زَائِرِيهِ جَائِياً وَ رَاجِعاً مِنْ عُمُرِهِ.

محمد بن مسلم که یکی از اصحاب اجماع است روایت می کند: شنیدم امام باقر و امام صادق علیه السلام می فرمودند: بدرستی که خدای تبارک و تعالی در قبال شهادت امام حسین علیه السلام امامت را در فرزندان و ذریه او قرار داد و شفا را در تربتش و استجابت دعا را در نزد قبرش و زائر قبر حسین علیه السلام مدتی را که می رود به زیارت تا بر می گردد جزء عمر او بحساب نمی آید»

ص: 47


1- شرح ابن ابی الحدید ج 3 ص 252 - نهج البلاغة خطبه 51.

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ: فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: هَذَا الْخلَالُ تُنَالُ بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَمَا لَهُ فِي نَفْسِهِ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَلْحَقَهُ بِالنَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَكَانَ مَعَهُ فِي دَرَجَتِهِ وَ مَنْزِلَتِهِ، ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللَّه علیه السلام «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم ...الآية'(1).

محمد بن مسلم می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: اینکه فرمودید، لطفي است درباره کسانی که از ناحیه امام حسین علیه السلام به آنها می رسد (از فرزندانش که امامت به آنها می رسد و از زائرین که ثواب زیارت را می برند و بیماران که از تربتش شفا می یابند، پس خدا به شخص امام حسین علیه السلام در ازاء شهادت چه عوض می دهد؟

امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند متعال امام حسین علیه السلام را به پیامبر ملحق می فرماید و در بهشت مقام و منزلت پیامبر را دارد، سپس این آیه را تلاوت فرمود: و کسانیکه ایمان آوردند و ذریه آنها در ایمان از آنها پیروی نمودند ذریه آنان را بایشان ملحق می سازیم»(2).

ارزش اعمال انسان رابطه مستقیم با آثار عمل دارد هر عملی دارای اثر بیشتر باشد ارزش آن بیشتر است حسین علیه السلام با شهادت در راه خدا دین الهی را بیمه کرد و لذا خداهم اجر و پاداش مستمر و طولانی به حسین علیه السلام عطا می کند .

1- امامت را در نسل او قرار می دهد

2- خاک قبر حسین علیه السلام شفای بیمارانی می گردد که از معالجه و مراجعه به پزشک مأیوس شده اند

3- دعا در نزد قبر حسين مستجاب می گردد

4- سفر زیارت، از عمر زوار بحساب نمی آید.

خدا داستان کربلا را برای انبیاء حکایت می کند:

سعد بن عبدالله می گوید: از حضرت قائم عن تأویل کهیعص پرسیدم حضرت فرمود: این حروف از اخبار غیبی است که خدا بنده خود زکریای پیامبر را آگاه فرمود

ص: 48


1- آیه 21 سوره طور.
2- نفس المهموم ص 47 - بحار ج 44 /ص 221 - تفسير برهان ج 4 ص 242.

سپس برای حضرت محمد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آن قصه را بیان کرده است، هنگامیکه زکریا از پروردگار خواست که اسامی پنج تن را به او تعلیم فرماید جبرئیل به امر پروردگار نزد زکریا آمد و اسماء خمسه را به وی آموخت و زکریا هر وقت نام محمد و علی و فاطمه و حسن صلوات الله و سلامه عليهم اجمعین را می برد شاد میشد و غم و اندوه او بر طرف میشد اما وقتی به نام حسین علیه السلام میرسید اندوه عمیقی تمام وجودش را فرا می گرفت و گریه گلویش را می فشرد و دچار حزن شدیدی میشد لذا روزی عرض کرد خدایا چرا هر وقت نام چهار نفر از پنج تن را می برم موجب تسلی خاطرم می شود لیکن وقتی نام حسین علیه السلام را بر زبان جاری می سازم اشکم فرو می ریزد و اندوه فراوان بر من مستولی می گردد، پس خداوند تبارك و تعالی حکایت شهادت حسین علیه السلام را در کربلای برای زکریا بیان کرد و فرمود: كهيعص فَالْكَافُ اسْمُ كَرْبَلَاءَ وَ الْهَاءُ هَلَاكُ الْعِتْرَةِ الطاهره وَ الْيَاءُ يَزِيدُ وَ هُوَ ظَالِمُ الْحُسَيْنِ ع وَ الْعَيْنُ عَطَشُهُ وَ الصَّادُ صَبْرُه.

«كاف اشاره به کربلا است و هاء اشاره به شهادت و هلاکت عترت طاهرین است و ياء اشاره است به یزید که او ستمکار به حسین علیه السلام است و عین کنایه از تشنگی و عطش حسین علیه السلام است و صاد اشاره است به صبر و استقامت و بردباری حسین» وقتی زکریا این حکایت را شنید سه روز از مسجد خارج نشد و از پذیرش مردم در این سه روز امتناع نمود و به گریه و مرثیه خوانی مشغول گردید و می گفت: الهی آیا این چنین جنایت هولناکی درباره فرزند بهترین مخلوقاتت بوقوع می پیوندد؟!

خدایا چنین حادثه ناگواری را برای نابودی ذریه پیامبرت نازل می فرمائی بارالها آیا لباس مصیبت بر قامت علی و فاطمه می پوشانی؟!

خدایا آیا این مصیبت جانکاه را به ساحت مقدس آنان روا می داری؟ سپس از خدا در خواست نمود که در سن پیری فرزندی به او کرامت فرماید که او را دوست بدارد آنگاه حادثه مؤلمه برای وی مقدر فرماید مانند فاجعه ای که برای محمد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حبیب خود مقدر فرموده است و خدا هم دعایش را مستجاب فرمود یحیی را با وکرامت فرمود و به

ص: 49

فاجعه ای مبتلا گردید (که سرش را بریدند و برای طاغوت زمان فرستادند).

و مدت حمل یحیی و امام حسین علیه السلام شش ماه و هر دو یکسان بودند(1).

جبرئیل برای آدم روضه می خواند:

صاحب کتاب در الثمين در ذیل آیه شریفه فَتَلَقَّى آدَم...نقل می کند که چون خدای متعال اراده فرمود توبه آدم را بپذیرد پرده از جلو چشم آدم برداشته شد و در ساق عرش اسامی خمسه آل عبا را مشاهده کرد و آنها را بر زبان راند و از جبرئیل پرسید: اینان کیستند؟

جبرئیل آنها را معرفی کرد و سپس گفت خدا را به این اسامی بخوان تا توبه ات را بپذیرد، آدم پرسید چگونه بخوانم، جبرئیل گفت: بگو يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ مِنْكَ الْإِحْسَان.

وقتی جبرئیل نام حسین علیه السلام را برد قلب آدم (على نبينا وآله وعليه السلام) شکست و سرشکش جاری شد، گفت: برادرم جبرئیل چرا هنگامی که نام پنجمی را بر زبان جاری نمودم قلبم شکست و اشکم جاری شد؟

جبرئیل گفت: برای این فرزندت مصیبتی روی می دهد که همه مصائب در پیش آن کوچک و حقیرند.

آدم گفت: ای برادر آن مصیبت چگونه است؟

جبرئیل گفت: َيُقْتَلُ عَطْشَاناً غَرِيباً وَحِيداً فَرِيداً لَيْسَ لَهُ نَاصِرٌ وَ لَا مُعِين «او را با لب تشنه میکشند در حالی که غریب و بیکس و تنها است و یار و یاوری ندارد» وَ لَوْ تَرَاهُ يَا آدَمُ وَ هُوَ يَقُولُ وَا عَطَشَاهْ وَا قِلَّةَ نَاصِرَاهْ حَتَّى يَحُولَ الْعَطَشُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّمَاءِ كَالدُّخَانِ فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدٌ إِلَّا بِالسُّيُوفِ وَ شُرْبِ الْحُتُوفِ فَيُذْبَحُ ذَبْحَ الشَّاةِ مِنْ قَفَاهُ وَ يَنْهَبُ رَحْلَهُ أَعْدَاؤُهُ وَ تُشْهَرُ رَاسُهُ

ص: 50


1- بحار ج 44 / ص 223- احتجاج ج 2 ص 529.

رُءُوسُ أَنْصَارُهُ فِي الْبُلْدَانِ وَ مَعَهُمُ النِّسْوَانُ كَذَلِكَ سَبَقَ فِي عِلْمِ الْوَاحِدِ الْمَنَّانِ فَبَكَى آدَمُ وَ جَبْرَئِيلُ بُكَاءَ الثَّكْلَى.

و اگر ببینی ای آدم، او را در آن روز که می گوید: وای از تشنگی و کمی یار و یاورتشنگی چنان بر او غلبه کند که آسمان به چشمش تیره و تار آید مثل اینکه دود فاصله شده است پس هیچکس او را یاری نکند مگر با شمشیر که بجانش افتند و او را مانندگوسفند ذبح کنند و سرش را از قفا ببرند و دشمنان پس از کشتن، اموالش را غارت نمایند و سرهای او و یارانش را شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند و زنانش را اسیر نمایند.

و این چنین در علم خدای واحد منّان گذشته است.

سپس آدم و جبرئیل گریستند مانند زنی که فرزندش مرده باشد(1).

کشتی نوح در کربلا متلاطم می شود:

وقتی طوفان نوح جهان را فرا گرفت و جناب نوح پیغمبر با یاران در کشتی نشسته و دنیا را گردش می کرد به سرزمین کربلا رسید کشتی دچار گرداب شد و زمین آن را بسوی خود می کشید و نوح از غرق شدن ترسید و دست به دعا برداشت و عرض کرد:

پروردگارا من همه روی کره زمین را با کشتی زیر پا گذاشتم و در هیچ جا دچار چنین گرفتاری نشدم که در این نقطه به آن مبتلا گشته ام.

جبرئیل نازل شد و گفت: ای نوح اینجا سرزمینی است که حسین علیه السلام نوه محمد خاتم پیامبران و فرزند خاتم اوصیاء را می کشند.

نوح پرسید: قاتل او کیست؟

جبرئیل گفت: قاتل او لعين آسمانهای هفتگانه و زمین است.

ص: 51


1- بحار ج 44 ص 245 - نفس المهموم ص 53.

را لعنت کرد و کشتی بسلامت از آن ورطه پس نوح هم چهار بار قاتل حسین علیه السلام رهائی یافت و در جودی بزمین نشست(1).

ص: 52


1- بحار 44 ص 243. لوح تمسک به اهل بیت در کشتی نوح: چون به تلاطم کشتی نوح اشاره شد لازم می دانیم به گزارش جالبی که از سوی باستان شناسی شوروی در مجله رسمی و پر تیراژ انقاد نیز وب در شماره تشرين دوم سال 1953 منتشر شده اشاره ای شود زیرا این گزارش هم از نظر علمی و هم از لحاظ دینی بخصوص از نظر معتقدات مذهب تشیع فوق العاده مهم و با ارزش است مخصوصا از جهت اینکه در کشوری این گزارش تهیه و منعکس و منتشر شده که معنویت را پشت سرگذارده و مادی گرانی را پیشه ساخته اند و اینك خلاصه گزارش مذکور از نظر خوانندگان میگذرد موقعی که باستانشناسان شوروی در منطقه معروف به وادی قاف مشغول حفاری بودند در اعماق زمین به چند تخته پاره قطور و پوسیده بر خوردند که معلوم شد این تخته ها از قطعات کشتی حضرت نوح بوده است و پس از دو سال کاوش تخته پاره دیگری یافتند که بصورت لوحی منقوش بوده و از قضا سالم و دست نخورده باقی مانده بود، سطور منقوش در آن لوح از ناشناخته ترین خطوط بود لذا اداره کل باستانشناسی شوروی هفت نفر از سرشناس ترین باستان شناسان و اساتید خط و زبان روسی و چینی را مامور تحقیق و بررسی و شناخت خط و مطالب آن نمود که این هیئت پس از هشت ماه مطالعه و بررسی و مقایسه حروف با نمونه سایر خطوط و كلمات متفقا گزارش زیر را در اختیار باستانشناسی شوروی قرار داد: 1- این لوح مخطوط چوبی از جنس همان تخته های مربوط به کاوش قبلی و کلا متعلق به کشتی نوح است. 2- حروف و کلمات این عبارات به لغت سامانی یا سامی است که در حقیقت ام اللغات (ریشه لغات) و به سام ابن نوح منسوب است. 3- معنای این حروف و کلمات چنین است: ای خدای من و ای یار من، به رحمت و کرمت مرا یاری نما. وبپاس خاطر این نفوس مقدسه: محمد، ایلیا(على) شبر(حسن) شبیر (حسين) فاطمه. آنان که همه بزرگان و گرامیاند، جهان به برکت آنها برپاست. به احترام نام آنها مرا یاری کن، تنها توئی که می توانی مرا به راه راست هدایت کنی. بعدا ترجمه این کلمات بزبان انگلیسی در مجلات و جراید زیر منتشر شده است: | 1- مجله هفتگی «ویگلی میرر» لندن مورخه 28 دسامبر 1953. 2- مجله استار لندن مربوط به کانون دوم 1953. 3- روزنامه سن لایت منچستر شماره مربوط به کانون دوم 1953. 4- روزنامه ویکلی يبرر مورخ اول شباط 1954. ه روزنامه الهدی قاهره مورخ 30 مارس 1953. ضمنا محدث پاکستانی سید محمود گیلانی در کتاب «ایلیا مرکز نجات ادیان العالم» گزارش مذکور را به زبان اردو و ترجمه و منعکس نموده و مجله بذره نجف در شماره های شوال و ذی القعده 1385 آنرا از اردو به عربی ترجمه نموده است هم اکنون لوح موصوف در موزه مسکو در معرض دید توریستها است لازم به توضیح است که محل استقرار کشتی نوح به صریح آیه شریفه «و استوت على الجودی» کوه جودی بوده که همان کوه آرارات ع است زیرا این کوه به نامهای مختلف نامیده شده است به زبان فارسی کوه نوع و به عربی جودی و به ترکی اگر بداغ و به ارمنی ماسیس یا «مازيك» و «میزه زوزار» یعنی کوه کشتی می گویند و دارای دو قله است به نامهای نوح بزرگ و نوح کوچک که در ماخذ اسلامی اولی بنام جبل الحارث و دومی به جبل الحویرث موسوم است. به نقل از مکتب اسلام شماره 10 سال دوازدهم و شماره 1 سال سیزدهم».

بساط سليمان متزلزل می شود:

حضرت سلیمان پیغمبر بر بساط خود نشسته و در هوا به سیر و سیاحت می پرداخت وقتی به سرزمین کربلا رسید باد بساطش را سه بار در هم پیچید که سلیمان ترسید سقوط کنند پس از آنکه باد ساکت شد بساط سلیمان در زمین کربلا فرود آمد و سلیمان باد را گفت چرا چنین کردی؟ پاسخ داد: اینجا سرزمینی است که حسین علیه السلام کشته می شود، سلیمان پرسید که حسین علیه السلام کیست؟ باد گفت او نوه محمد و مختار و پسر علی کرار است.

سلیمان گفت چه کسی او را می کشد؟

باد گفت: لعنت شده اهل آسمانها و زمین یزید بن معاویه.

سلیمان دستها را بلند کرد و یزید را نفرین نمود لعنت فرستاد و جن و انس آمین گفتند، آنگاه باد وزیدن گرفت و بساط، حرکت نمود(1).

خواب ام الفضل:

ام الفضل لبابه بنت حارث زوجه عباس عموی پیامبر اکرم که در خواب دید که قطعه ای از گوشت بدن رسولخدا صلی الله علیه و آله از بدن شریفش جدا شد و در دامن ام الفضل افتاد خدمت رسولخدا صلی الله علیه و آله عرض کرد خواب بدی دیده ام. رسول اکرم که فرمود: چه خواب دیده ای؟

ام الفضل خواب خود را تعریف کرد پیامبر فرمود: رؤیای صادق است بزودی فاطمه صاحب پسری خواهد شد که تو او را در دامن خود پرورش می دهی، وقتی امام

ص: 53


1- بحار ج 44 ص 244.

حسین علیه السلام متولد گشت و ام الفضل نگهداری او را بعهده گرفت روزی حسین علیه السلام را خدمت پیامبر برد و رسولخدا صلی الله علیه و آله او را بغل گرفته و چشمانش پر از اشک شد، ام الفضل گفت پدر و مادرم بفدایت چرا شما را گریان می بینم؟ رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل نزد من آمد و مرا آگاه ساخت که امتم بزودی این فرزندم را خواهند کشت(1)..

ام سلمه و خاک قبر حسین علیه السلام :

انس خدمتگزار رسولخداصلی الله علیه و آله از آن حضرت روایت کرده که فرمود: یکی از فرشتگان مقرب پروردگار اجازه گرفت تا مرا زیارت کند و آن روز پیامبر در خانه ام سلمه و نوبت او بود رسولخدا صلی الله علیه و آله ام سلمه را فرمود: در را به بند کسی وارد نشود، ام سلمه در بود که حسین علیه السلام وارد شد و دوان دوان خود را در دامن رسولخدا صلی الله علیه و آله افکند حضرت او را می بوئید و می بوسید، فرشته الهی به پیامبر گفت این فرزندت را امت تو میکشند اگر

بخواهی محل کشته شدنش را به شما نشان دهم سپس سرزمین کربلا را به حضرت نشان داد و یک قبضه از خاک محل قبر حسین علیه السلام را به پیامبر تسلیم کرد، رسولخدا صلی الله علیه و آله آنرا بوئيد و فرمود سرزمین کربلاست پیامبر تربت را به ام سلمه داد و فرمود هرگاه این خاک

تبدیل به خون شد بدان که حسینم شهید گردیده(2). ام سلمه خاک را در شیشه ای قرار داد، می گوید: شبی که حسین علیه السلام در صبحگاهش به شهادت رسید ندائی شنیدم که میگفت:

1- أَيُّهَا الْقَاتِلُونَ جَهْلًا حُسَيْناً *** أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ التَّذليلِ

2- قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَى لِسَانِ بْنِ دَاوُدَ *** وَ مُوسی وَحَامِلِ الْإِنْجِيل

1- «ای کسانی که از روی جهالت حسین علیه السلام را کشتید شما را به عذاب و خواری بشارت باد».

2- «بدرستی که داود و موسی و صاحب کتاب انجیل شما را لعنت کرده اند».

ص: 54


1- ارشاد مفيد ص 250 - بحار ج 44/ص 246 - حیات الامام الحسين ج 1/ص97 - طبقات ج 8/ص 204.
2- بحار ج 44/ص 229 - حیات الامام الحسين ج 1/ص100- عقد الفريد ج 4 ص 383 - صواعق المحرقة ص 190.

ام سلمه می گوید از شنیدن این اشعار گریان شدم و بسراغ شیشه رفتم دیدم تغییر نکرده است لحظه به لحظه از آن خبر می گرفتم تا در آخر روز دیدم شیشه تبدیل به خون شده است.

و در روایت دیگر از ام سلمه نقل می کند که شبی پیامبر از نزد ما غایب شد و پس از مدت درازی برگشت در حالیکه گرد آلود بود و مشتش گره کرده، گفتم چرا گرد آلود بنظر می رسید؟ فرمود: به سرزمین عراق جائی که آنرا کربلا میگویند رفتم و قتلگاه فرزندم حسین علیه السلام و گروهی از فرزندان اهل بیت خود را مشاهده کردم و اینکه در دست من است مشتی از خاک قتلگاه است که خون آنها در آنجا به زمین ریخته می شود و آن مشت خاک سرخ رنگی بود که به من داد و فرمود آن را محفوظ نگهدار من آن خاک را در شیشه ای ریختم و درب آن را بستم و هنگامی که حسین علیه السلام از مکه معظمه بسوی عراق حرکت فرمود هر روز و شب شیشه محتوی خاک را می نگریستم و برای مصیبت حسین علیه السلام گریه می کردم تا آنکه روز دهم محرم که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید اول روز شیشه را نگاه کردم بحال خود بود ولی در آخر وقت خاک محتوی شیشه را بصورت لخته خون دیدم صدا را بضجه و ناله بلند کردم ولی از ترس دشمن موضوع را پوشیده داشتم و آنروز را هرگز از یاد نخواهم برد (1).

پیامبر در خواب ام سلمه و ابن عباس:

سلمی یکی از زنان انصار نقل می کند: روزی بر ام سلمه وارد شدم او را گریان دیدم گفتم: چرا گریه میکنی؟

فرمود: رسولخدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که سر و صورت و محاسنش خاک آلود است پرسیدم یا رسول الله چرا ترا این چنین می بینم؟ فرمود: شهادت فرزندم حسین علیه السلام را

ص: 55


1- ارشاد مفید ص 250.

در کربلا مشاهده نمودم.

و همچنین از ابن عباس روایت شده که نیمه روزی رسولخدا صلی الله علیه وآله را در خواب دیدم که غبار آلود و ژولیده مو است و شیشه ای در دست دارد و خونهائی را از زمین جمع کرده در شیشه می ریزد، سئوال کردم یا رسول الله این خونها چیست؟ فرمود: اینها خون حسین علیه السلام و اصحاب او است و این روز جمعه دهم محرم سال 61 هجری بود(1).

خدا چرا گرفتاریها را از انبیاء و اولیاء دفع نمی کند؟

این سئوالی که در ذهن اکثر مردم خطور می کند و گاهی هم به زبان می آورند: چرا خدا گرفتاریها را از انبیاء و اولیاء دفع نمیکند؟ آیا دفع مصائب از پیامبران که سفیران الهی هستند و اوصیاء آنها بمنزله بی توجهی به آنان نیست؟

برای پاسخگوئی باین پرسش ناگزیر به ذکر مقدمه ای می باشیم.

اصولا انسان برای این جهان آفریده نشده است بلکه دنیا کشتزاری است که بشر باید به کشت فضائل بپردازد تا ثمره و حاصل کشت خود را در جهان باقی بدست آرد مصداقِ الدُّنيا مزرعةُ الآخِرَةِ ويا بعبارت دیگر دنیا دانشگاهی است که در آن باید به تحصیل فضائل و مکارم اخلاق پرداخت و انبیاء الهی نیز برای همین منظور بر انگیخته شده و ایشان و جانشینانشان استادان و مربیان این دانشگاه اند و استادان و دانشگاه برای آموزش و پرورش شاگردان متحمل رنج و زحمت فراوان می شوند و این از بدیهیات است.

و در اینجا باز این سئوال پیش می آید که در دانشگاههای مردمی (دولتی و خصوصی) اگر شاگردان در مقام ایذاء و اذیت مربیان و استادان بر آیند با تنبیه و اخراج روبرو گردیده و در نتیجه استادان مورد حمایت قرار میگیرند چرا در دانشگاه

ص: 56


1- ينابيع الموده ص 320 - الصواعق المحرقة ص 191.

الهی استادان مورد حمایت و شاگردان مورد تنبیه قرار نمی گیرند در پاسخ باید گفت اتفاقا چنین نیست هم استادان دانشگاه الهی مورد حمایت ذات اقدس حقند و هم شاگردان مورد تنبیه و مواخذه قرار می گیرند النهایه این حمایت مربیان و موأخذه شاگردان ممکن است در همین جهان باشد و ممکن است نتیجه و ثمره آن در آخرت عاید دو طرف شود و تاریخ انبیاء و قرآن کریم شاهد بر این مدعا است که در پایان بحث به داستان مربوط اشاره می شود اما چرا خداوند متعال گرفتاریها را از انبياء و اولیاء خود دفع نمیکند سه دلیل روشن و واضح دارد:

اول آنکه اگر خدا بخواهد در همه موارد انبیاء و اولیاء خود را از گرفتاریها نجات داده و آنانرا بر اعداء پیروز گرداند مسئله جبر پیش می آید و این مخالف مقتضای حکمت است و حکمت الهی بر آن تعلق گرفته که انسانها در کارشان آزاد باشند. دوم آنکه دنیا دار امتحان و آزمایش است هم برای انبیاء و دوستان خدا و هم برای دشمنان چنانکه خدا در آیات دوم و سوم سوره عنکبوت می فرماید:

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ *وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ ».

« آیا مردم می پندارند وقتی که گفتند ایمان آوردیم آنها را بحال خود وامی گذاریم و مورد امتحان و آزمایش قرار نمی گیرند؟ بدرستی که ما گذشتگان را در معرض امتحان قرار دادیم تا راستگویان و دروغ پردازان از یکدیگر تمیز داده شوند» پس گرفتاریهای دوستان خدا برای امتحان آنها و هم چنین امتحان مردم است.

سوم آنکه اگر انبیاء و اولیاء خدا در ایفاء وظیفه دچار زحمت و دردسر و گرفتاری نشوند و خدا گرفتاری آنها را بر طرف نماید خوب و بد و صالح و طالح و سعید و شقی شناخته نمی شوند و همه مردم حتى فاسق و فاجر هم ادعای صالح بودن را می نمایند چنانکه اگر کنکور و امتحان را از مدارس و دانشگاهها بردارند تحصیلکرده و بی سواد همگی ادعای دانشمندی می کنند.

ص: 57

پاسخ را از نماینده امام زمان بشنویم:

اینک بپردازیم بداستانی که در این زمینه از نایب خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پرسش بعمل آمده و پاسخ فرموده اند.

چنانکه در علل الشرایع و احتجاج طبرسی و کمال الدین شیخ صدوق آمده است.

محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانی می گوید: با جمعی در خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح بودم و علی بن عیسی قیصری هم در جمع ما بود، یکی از حاضران و به شیخ گفت سئوالی دارم، حسین بن روح فرمود: بگو.

مرد گفت: آیا حسین بن علی علیهما السلام ولی خدا بود؟

شیخ: آری.

آن مرد گفت: آیا قاتل او دشمن خدا بود؟

پاسخ شنید: بلی.

سائل: چرا خدا دشمنش را بر دوست خود مسلط فرمود؟

شیخ فرمود: خوب توجه کن که چه می گویم و بدان که خدای عز وجل شخصا با مردم روبرو نمی شود و حضورا با آنها بسخن نمی پردازد بلکه فرستادگانی از جنس خودشان بسوی ایشان فرستاده که اگر از جنس خودشان نمی بود قبول و پذیرش قرار نمی گرفتند و مردم از آنان فرار می کردند و با آنکه پیامبران خود را از جنس آنها انتخاب فرمود که غذا می خوردند و در بازارها راه می رفتند معهذا بدلیل آنکه آنها هم بشری مثل خودشانند مورد پذیرش قرار نگرفتند و به پیامبران گفتند: شما هم مثل ما هستید پس دعوت شما را نمی پذیریم مگر آنکه چیزی را بیاورید که ما از مثل آن عاجز و ناتوان باشیم.

پس خدای عز و جل هم معجزاتی به آنان کرامت فرمود مانند طوفان نوح بعد از انذار و اعذار که طغیانگران و متمردان غرق گشتند و از آنجمله است انداختن (ابراهیم خليل الله) در آتش که خدا آنرا بر خلیل سرد و سالم گردانید و دیگر ناقه (صالح) که از

ص: 58

سنگ سخت خارج شد و مردم از شير او استفاده می نمودند و از جمله شکافتن دریا (برای موسی و پیروانش و غرق شدن فرعون و سپاهیانش) و همچنین جاری نمودن چشمه ها از سنگ و اژدها شدن عصای موسی که ریسمانها و چوبهای ساحران را که در انظار مردم بصورت مارها نمایان شده بودند بلعید و از آن جمله است معجزات بینائی کور مادر زاد و شفای بیماری برص و زنده نمودن مرده ها به اذن خدا (بوسیله عیسی بن مریم) و اخبار به آنچه می خورند و آنچه در خانه ها ذخیره نموده اند.

و نیز شق القمر (بوسیله حضرت محمد مصطفی خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله ) و سخن گفتن چهارپایان مانند شتر و گرگ و غیره با آنحضرت .

و چون انبیاء خدا این معجزات را آوردند و مردم از آوردن مثل و مانند آن عاجز و ناتوان گشتند لطف خدا نسبت به بندگانش و حکمت او چنین تعلق گرفته که پیامبران با این معجزات گاهی غالب و زمانی مغلوب و گاهی قاهر و وقتی مقهور گردند و اگر همیشه و در همه حال انبیاء الهی غالب و قاهر می بودند و گرفتاری و ابتلائی برای آنان در بین نبود مردم معتقد به خدائی انبیاء می شدند.

و از طرفی خداوند متعال برای اینکه آنان به فضیلت صبر و گرفتاریها برسند و با شناختی که بمیزان بردباری و استقامت انبیاء و اولیاء خود در تحمل بلاء و محنت و اختیار داشت حالات آنها را مانند احوال سایر مردم قرار داد تا در حال محنت و بليه جميع احوال هم متواضع نه آنکه بلند پرواز و متكبر، و مردم هم بدانند که برای آنها خدائی است که آفریننده آنها است و اداره کننده و مدیر امورشان، پس او را عبادت کنند و از فرستادگانش فرمانبرداری نمایند تا حجت خدا بر کسی که از حد خود تجاوز می کند ثابت گردد و موحد از معاند و مطیع از عاصی و مقر از منکر با آمدن پیامبران و فرستادگان الهی تمیز داده شود آنگاه هلاک می شود آنکه با بينه و برهان، شایسته هلاک شدن است و زنده می ماند آنکه با بینه، شایسته زنده ماندن است. محمد بن ابراهیم می گوید: روز بعد خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رفتم و با خود گفتم که

ص: 59

از او بپرسم آنچه را که دیروز بیان داشت از خود گفته بود یا نه همینکه خدمتش رسیدم بدون مقدمه ابتدا بسخن فرمود و گفت: اگر از آسمان سقوط کنم یا باد مرا از مکان بلندی به گودالی فرو افکند برای من محبوب تر است از اینکه در امر دین به رای خود نظر دهم یا از خود سخن بگویم بلکه آنچه را که دیروز گفتم از حضرت حجت صلوات الله عليه شنیده ام (1).

ثواب گریه بر حسین علیه السلام :

در باب ثواب گریه بر مصائبی که بر ائمه معصومين علي عموما و بر حسین علیه السلام خصوصا وارد شده روایات زیاد است که برای نمونه به چند حدیث و روایت اشاره می شود:

1- حسن بن فضال روایت می کند که حضرت رضا فرمود: مَنْ تَذَكَّرَ مُصَابَنَا وَ بَكَى لِمَا ارْتُكِبَ مِنَّا كَانَ مَعَنَا فِي دَرَجَتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَنْ ذُكِّرَ بِمُصَابِنَا فَبَكَى وَ أَبْكَى لَمْ تَبْكِ عَيْنُهُ يَوْمَ تَبْكِي الْعُيُونُ وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيَا فِيهِ أَمْرُنَا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوب.

«کسی که متذکر مصائب ما شود و بخاطر ستمهائی که بر ما وارد شده گریه کند در روز قیامت با ما خواهد بود و مقام و درجه ما را خواهد داشت و کسی که مصیبت های ما را بیان کند و خود بگرید و دیگران را بگریاند در روزی که همه چشمها گریان است چشم او نگرید و هر کس در مجلسی بنشیند که در آن مجلس امر ما را زنده می نمایند روزی که قلبها می میرند قلب او نخواهد مرد»(2).

2- حسن بن محبوب از امام باقر روایت می کند که حضرت زین العابدین می فرمود: «اگر مؤمنی برای شهادت امام حسین علیه السلام گریه کند که اشکهایش بر گونه اش جاری شود خداوند متعال او را در غرفه های بهشتی جای می دهد و هر مؤمنی بخاطر صدمه واذیتی که از دشمنان بما رسیده بگرید، که اشکش بر گونه اش جاری شود خدا او

ص: 60


1- بحار ج 44 ص 273.
2- بحار ج 44 / ص 278 - نفس المهموم ص 39.

را در بهشت در مقام صدیقین جای دهد و هر مؤمنی به خاطر ما اذیت و آزاری به او برسد که اشکش بر گونه هایش سرازیر شود خدا اذیت و آزار را از او دور گرداند و در روز قیامت از سخط و عذاب دوزخ ایمن باشد»(1).

3- ابو عماره شاعر می گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: درباره امام حسین علیه السلام شعری بگو، من شروع کردم به خواندن شعر و حضرت می گریست و آنقدر خواندم که صدای گریه از بیرون خانه شنیده می شد، سپس امام صادق علیه السلام فرمود: يَا أَبَا عُمَارَةَ مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ شِعْراً فَأَبْكَى خَمْسِينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ شِعْراً فَأَبْكَى ثَلَاثِينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ شِعْراً فَأَبْكَى عِشْرِينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ شِعْراً فَأَبْكَى عَشَرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ ع شِعْراً فَأَبْكَى وَاحِداً فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ ع شِعْراً فَبَكَى فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ شِعْراً فَتَبَاكَى فَلَهُ الْجَنَّةُ.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ای اباعماره کسی که درباره حسین بن علی علیهما السلام شعری بخواند و پنجاه نفر را بگریاند جای او در بهشت است، و کسی که شعری درباره حسین بخواند و سی نفر را بگریاند جایگاه او در بهشت است، و کسی که شعری درباره حسین بخواند و بیست نفر را بگریاند جایش در بهشت است، و کسی که شعری درباره حسین بخواند و يکنفر را بگریاند جای او در بهشت است و اگر شعری بخواند و خود بگرید در بهشت منزل خواهد کرد، و اگر شعری بخواند و تباکی کند (حالت گریه را بخود بگیرد) او هم به بهشت خواهد رفت»(2).

4- زيد شحام می گوید: ما گروهی از اهل کوفه خدمت امام صادق علیه السلام بودیم که جعفر عفان وارد شد، امام صادق علیه السلام و او را نزدیک خود نشانید.

و سپس فرمود: جعفر!

ص: 61


1- بحار ج 44/ص 281 - ينابيع الموده ص 357 - نفس المهموم ص 42
2- بحار ج 44 / ص 282.

امام: به من رسیده که درباره امام حسین علیه السلام اشعار خوبی می سرائی۔ جعفر: آری قربانت گردم. امام: بخوان.

جعفر اشعاری خواند، امام و کسانی که اطرافش بودند گریستند و امام صادق علیه السلام آنقدر گریه کرد که سر شگش صورت و محاسن شریفش را فرا گرفت آنگاه فرمود: يَا جَعْفَرُ وَ اللَّهِ لَقَدْ شَهِدَتْ مَلَائِكَةُ اللَّهِ الْمُقَرَّبُونَ هَاهُنَا يَسْمَعُونَ قَوْلَكَ فِي الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ لَقَدْ بَكَوْا كَمَا بَكَيْنَا وَ أَكْثَرَ وَ لَقَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى لَكَ يَا جَعْفَرُ فِي سَاعَتِهِ الْجَنَّةَ بِأَسْرِهَا وَ غَفَرَ اللَّهُ لَك

جعفر! بخدا سوگند فرشتگان مقرب خدا در اینجا حضور یافتند و گفتار تو را درباره حسين علیه السلام شنیدند و گریستند چنانکه ما گریستیم بلکه بیشتر. سپس فرمود:

جعفرا خدا بهشت را در همین ساعت بر تو واجب گردانید». سپس فرمود: جعفر آیا بیش از این برایت بگویم؟ جعفر: آری آقای من.

امام هر که شعری درباره حسین علیه السلام بخواند که خود بگرید یا دیگری را بگریاند بهشت را بر او واجب گرداند و او را بیامرزد(1).

5- صالح بن عقبه از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: اگر کسی درباره حسین علیه السلام یک بیت شعر بخواند و خود بگرید و ده نفر را هم بگریاند برای او و گریه کنندگان بهشت است و اگر بیتی بگوید که خود بگیرد و به نفر را بگریاند جای او و گریه کنندگان در بهشت خواهد بود و پیوسته تعداد نفرات را پائین می آورد تا جائیکه فرمود:

اگر کسی بیتی درباره حسین علیه السلام بگوید و خود گریه کند - و گمان می کنم فرمود یا تباکی کند به جای او در بهشت خواهد بود(2).

6- ابوهارون مكفوف (نابینا) روایت می کند که امام صادق علیه السلام در حديث طويلی

ص: 62


1- بحار ج 44 / ص 282 - قاموس الرجال ج 2 ص 1392
2- بحار ج 44 / ص 289 و 291 و 293.

فرمود: وَ مَنْ ذُكِرَ الْحُسَيْنُ ع عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنَيْهِ مِنَ الدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يَرْضَ لَهُ بِدُونِ الْجَنَّةِ.

«اگر نزد کسی از حسین علیه السلام یادی بمیان آید و اشک از چشمان او باندازه بال مگسی جاری شود ثوابش بر خدای عز وجل است که کمترین آن دخول در بهشت است».

7- مرحوم علامه مجلسی می فرماید: در بعضی از تأليفات معاصرین مورد وثوق دیدم که روایت شده وقتی پیامبر اکرم فاطمه زهرا سلام الله عليها را از شهادت امام

حسین علیه السلام و مصائب آن حضرت با خبر ساخت فاطمه شدیدا گریه کرد و گفت: پدر در چه زمانی این اتفاق می افتد؟ رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: در زمانی که نه من باشم و نه تو و علی. زهرا که این سخن را شنید گریه اش شدیدتر شد و عرض کرد: پدر پس کی؟

برای فرزندم اقامه عزا می نماید و گریه می کند؟

رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: زنان امتم بر زنان اهلبيت من و مردان آنها بر مردان اهلبیت من می گریند و هر سال اقامه عزا خواهند نمود و چون قیامت بر پا می شود تو شفیع زنان خواهی شد و من شفیع مردان و هر یک از آنها که بر مصیبت حسین علیه السلام گریه کرده باشند را می گیریم و وارد بهشت می کنیم.

يَا فَاطِمَةُ كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا عَيْنٌ بَكَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَيْنِ فَإِنَّهَا ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِيمِ الْجَنَّةِ. یعنی «فاطمه، هر چشمی در روز قیامت گریان است به جز چشمی که بر حسین علیه السلام بگرید که آن خندان است و او را به نعمتهای بهشتی بشارت میدهند»(1).

تشکیل مجالس عزا مورد علاقه امامان است:

عزاداری برای ابا عبد الله الحسين عليه السلام خصوصا، و برای سایر ائمه عليهم السلام که گرفتار

ص: 63


1- بحار ج 44 / ص 289 و 291 و 293.

مصائب گردیده و با شمشیر یا بوسیله زهر به شهادت رسیده اند عموما مورد توجه امامان بوده است، چنانکه ازری از امام صادق علیه السلام روایت می کند که به فضیل فرمود:

تَجْلِسُونَ وَ تُحَدِّثُونَ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ قَالَ تِلْكَ الْمَجَالِسُ أُحِبُّهَا فَأَحْيُوا أَمْرَنَا يَا فُضَيْلُ فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا يَا فُضَيْلُ مَنْ ذَكَرَنَا أَوْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ مِثْلُ جَنَاحِ الذُّبَابِ غَفَرَ اللَّهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ أَكْثَرَ مِنْ زَبَدِ الْبَحْرِ.

امام صادق علیه السلام به فضيل فرمود: «آیا مجالس عزا برپا می کنید و از اهل بیت و آنچه بر آنان گذشته است صحبت می دارید؟ فضیل گفت: آری قربانت گردم، امام فرمود:

این گونه مجالس را دوست دارم پس امر ما را زنده گردانید که هر کس امر ما را زنده کند مورد لطف و مرحمت خدا قرار می گیرد فضيل، هر کس از ما یاد کند یا نزد او از ما یاد کنند و به اندازه بال مگس اشک بریزد، خدا گناهانش را می آمرزد اگر چه بیش از کف دریا باشد(1).

عزاداران حسین علیه السلام مورد توجه فرشتگان و ائمه اند:

مَسمَع کُردین از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: مسمع، تو اهل عراقی آیا به زیارت قبر حسین علیه السلام میروی؟ عرض کردم: نه من مرد مشهوری هستم از اهل بصره که نزد ما طرفداران خلیفه زیادند و دشمنان ما از نواصب از اهل قبائل و غیره بسیارند و من ایمن نیستم که به خلیفه برسانند و مزاحم ما بشوند.

فرمود: آیا متذکر مصائب او می شوید؟ عرض کردم: آری.

فرمود: آیا از ذکر مصائب حسین علیه السلام ناراحتی به شما دست می دهد؟

عرض کردم: آری به خدا چشمانم پر از اشک می شود که اهل خانه می بینند و از غذا باز می مانم.

ص: 64


1- بحار ج 44 / ص 282 و 289.

حضرت فرمود: خدا اشکت را مورد توجه قرار دهد که تو از جمله کسانی به حساب می آئی که در مصائب ما جزع می کنند و به خوشحالی ما شاد و به حزن ما اندوهناکند، و بدان که به هنگام مرگ پدرانم نزد تو حضور یابند و سفارش ترا به ملک می کنند و فرشتگان قبل از مردن آنچنان بشارتی به تو می دهند که چشمانت روشن گردد و علاقه و محبت فرشته مرگ بر تو بیش از علاقه مادر به فرزند است سپس اشک در چشمان مبارک امام حلقه زد و چشمان من هم اشکبار شد.

آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: مسمع، زمین و آسمان در موقع شهادت امير المؤمنين ما ترحم نموده و گریستند، و فرشتگان از زمین و آسمان بیشتر بر ما گریستند و از کشته شدن ما اشکهای فرشتگان قطع نشده و کسی بر ما گریه نمیکند مگر آنکه قبل از خارج شدن اشک از چشمش مورد لطف و رحمت خدا قرار می گیرد، اگر یک قطره از آن اشکها در دوزخ افتد شعله های آتش دوزخ خاموش گردد و از حرارت و سوزندگی باز ایستد.

سپس فرمود: کسی که قلبش برای ما بدرد آید در وقت مردن با دیدن ما خوشحال و فرحناک گردد و خوشحالی او ادامه خواهد داشت تا در نزد حوض کوثر به ما ملحق شود، و حوض کوثر هم با ورود دوستان ما خوشحال خواهد شد (1).

محرم ماه عزا است:

1- ابراهيم بن أبي محمود از حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا روایت می کند که فرمود: إِنَّ الْمُحَرَّمَ شَهْرٌ كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ فِيهِ الْقِتَالَ فَاسْتُحِلَّتْ فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِكَ فِيهِ حُرْمَتُنَا وَ سُبِيَ فِيهِ ذَرَارِيُّنَا وَ نِسَاؤُنَا وَ أُضْرِمَتِ النِّيرَانُ فِي مَضَارِبِنَا وَ انْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنْ ثَقَلِنَا وَ لَمْ تُرْعَ لِرَسُولِ اللَّهِ حُرْمَةٌ فِي أَمْرِنَا.

ص: 65


1- بحار ج 44 / ص 289

امام رضا فرمود: «محرم ماهی است که اعراب زمان جاهلیت آنرا محترم شمرده و جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند ولی مسلمان نماها در این ماه خون مارا حلال شمردند و ریختند و هتک حرمت ما نمودند و زنان و کودکان ما را در این ماه اسیر کردند و آتش به خیمه های ما زدند و اموال ما را غارت نمودند و احترام رسولخدا را در حق ما رعایت نکردند همانا روز عاشورای حسینی پلکهای چشم ما را (از شدت گریه) مجروح و سرشک ما را چون سیل روان ساخت، عزیزان ما را در سرزمین محنت و بلا خوار و ذلیل کرد، همانا غم و اندوه ما تا قیامت ادامه دارد.

پس بر حسین علیه السلام گریه کنندگان بگریند که گریه بر او گناهان بزرگ را محو می کند.

سپس فرمود: چون ماه محرم فرا می رسید، کسی پدرم را خندان نمی دید و این وضع ادامه داشت تا روز عاشورا، در این روز پدرم را اندوه و حزن و مصیبت فرا می گرفت و می گریست و می گفت: در چنین روزی حسین علیه السلام را که درود خدا بر او باد، کشتند.

2- حسن بن فضّال از امام رضا روایت می کند که فرمود: هر کس از سعی و تلاش برای تهیه و تأمین حوائج و نیازمندی خود در روز عاشورا خودداری نماید خدا حوائج دنیا و آخرت او را برآورده سازد و کسی که روز عاشورا را روز مصیبت و اندوه بداند و گریه کند خدا روز قیامت را روز فرح و شادی او قرار دهد و چشمش را در بهشت با دیدن ما روشن سازد و کسی که روز عاشورا را روز برکت نام نهد و چیزی را در این روز ذخیره منزل خود سازد خدا برکت را از آن بردارد و در روز قیامت او را با یزید و عبيد الله بن زیاد و عمر بن سعد که لعنت خدا بر آنها باد محشور گرداند و آنها را در پائین دوزخ جای دهد(1).

ص: 66


1- بحار ج 44 ص 283.

روایتی جالب سند و متنا:

یکی از روایاتی که در زمینه ثواب گریه بر حسین علیه السلام نقل شده روایت تریان بن شبیب از حضرت ثامن الائمه امام رضا عليه السلام است و چون سند روایت بسیار جالب است زیرا بیست و نه نفر روات حديث همگی از محدثین بزرگ و دانشمندان عالی مقامند لذا سند و متن آن را بتمامه نقل می کنیم .

ثقة المحدثین مرحوم حاج شیخ عباس قمی از استادش، علامه نوری، از استادش مرتضی انصاری، از ملا احمد نراقی، از علامه بحر العلوم، از وحید بهبهانی، از استادش مولی محمد اکمل، از علامه محمد باقر مجلسی، از پدرش محمد تقی مجلسی، از شیخ بهائی، از پدرش شیخ حسین بن عبدالصمد عاملی حارثی، از شیخ زین الدین شهید ثانی، از استادش علامه میسی، از علامه محمد بن داود عاملی، از علی بن محمد مکی، از پدرش شهید اول، از فخر المحققين محمد بن علامه حلی، از پدرش جمال الدین حسن بن مطهر علامه حلی، از محقق صاحب شرایع، از فقيه نسابه فخار بن معد موسوی حائری، از محدث جلیل شادان بن جبرائیل، از شیخ المحدثين عمالدین ابو جعفر طبری آملی، از ابو علی حسن ملقب به مفید ثانی فرزند شیخ طوسی، از پدر بزرگوارش محمد بن حسن طوسی، از شیخ مفید محمد بن نعمان، از شیخ صدوق محمد ابن علی بن بابویه قمی، از علی بن ابراهیم قمی، از پدرش ابراهيم بن هاشم، از ریان بن شبيب، روایت می کنند: قال دخلت على أبي الحسن الرضا صلوات الله عليه في أول يوم من المحرم فقال لي: روز اول محرم خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم فرمود: يَا ابْنَ شَبِيبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ إِنَّ هَذَا الْيَوْمَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي دَعَا فِيهِ زَكَرِيَّا رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء» .

بدرستی که این روز روزی است که زکریا پروردگارش را خواند و گفت:

«پروردگارا فرزند پاکیزهای به من عطا کن که تو شنونده دعائی»

فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ فَنَادَتْ زَكَرِيَّا وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ

ص: 67

بِيَحْيى فَمَنْ صَامَ هَذَا الْيَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ كَمَااسْتَجَابَ لِزَكَرِيَّا عليه السلام .

« پس خدا دعایش را اجابت فرمود و بامر پروردگار فرشته ها زکریا را که در محراب عبادت ایستاده بود مخاطب قرار داده و گفتند که خدا ترا مژده می دهد به يحیي.

پس کسی که روزه بدارد این روز را سپس دعا کند خدا دعایش را مستجاب می فرماید چنانکه دعای زکریا را مستجاب فرمود».

ثُمَّ قَالَ يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِي كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ فِيمَا مَضَى يُحَرِّمُونَ فِيهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِيِّهَا ص لَقَدْ قَتَلُوا فِي هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّيَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِكَ أَبَداً.

سپس فرمود: پسر شبیب، بدرستی که محرم ماهی است که اعراب جاهلیت بخاطر احترامش ظلم و ستم و کشت و کشتار را در آن ماه حرام کرده بودند و این امت با اینکه به حرمت این ماه آشنائی و شناخت داشت معهذا احترام پیامبر خود را رعایت نکرد و در این ماه فرزندان پیامبر خود را کشتند و زنانشان را اسیر نمودند و اموالشان را غارت کردند پس خدا هرگز آنها را نیامرزد».

يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ شَبِيهُونَ وَ لَقَدْ بَكَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ يَقُومَ الْقَائِمُ عليه السلام فَيَكُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ ».

« پسر شبیب، اگر میخواهی برای چیزی گریه کنی پس برای حسین بن علی بن ابیطالب علیهما السلام گریه کن که او را ذبح کردند همانطور که گوسفند را ذبح میکنند و از اهلبیت او هم هیجده نفر را با او بشهادت رساندند که در روی زمین مثل و مانند نداشتند، و بتحقيق هفت آسمان و زمین برای شهادت آنحضرت گریه کردند، و چهار هزار فرشته برای یاری او از آسمان فرود آمدند، اما وقتی رسیدند که حسین علیه السلام کشته شده بود لذا این

ص: 68

فرشتگان پریشان مو و گرد آلود اطراف قبر حسین علیه السلام معتکفند تا قائم ما قیام کند آنگاه او را یاری خواهند کرد و شعار آنها یالثارات الحسین علیه السلام است ای انتقام گیرندگان خون حسین يَا ابْنَ شَبِيبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ جَدِّي الْحُسَيْنُ عليه السلام مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ.

«پسر شبیب، پدرم برایم حدیث فرمود از پدرش، از جدش که وقتی جدم حسین بشهادت رسید از آسمان خون و خاک سرخ باريد».

يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ بَكَيْتَ عَلَى الْحُسَيْنِ حَتَّى تَصِيرَ دُمُوعُكَ عَلَى خَدَّيْكَ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً قَلِيلًا كَانَ أَوْ كَثِيراً .

«پسر شبیب: اگر برای حسین علیه السلام چنان گریه کنی که اشکهایت بر گونه هایت جاری شود خداوند همه گناهان کوچک و بزرگ ترا می آمرزد اندک باشد یا بسیار». |

يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا ذَنْبَ عَلَيْكَ فَزُرِ الْحُسَيْنَ عليه السلام يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَسْكُنَ الْغُرَفَ الْمَبْنِيَّةَ فِي الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِيِّ صلی الله علیه وآله فَالْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ .

«پسر شبیب، اگر ترا خوشحال می کند که بهنگام ملاقات با خدا گناهی نداشته باشی پس حسين علیه السلام را زیارت کن، پسر شبیب، اگر می خواهی در غرفه های بهشتی با اکرم که باشی بر قاتلان حسین علیه السلام لعنت فرست».

يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ لَكَ مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَيْنِ فَقُلْ مَتَى مَا ذَكَرْتَهُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً .

پسر شبیب، اگر می خواهی ثواب شهدای کربلا نصيبت شود هنگامی که یاد شهدای کربلا را می کنی بگو: کاش من هم با آنها بودم و از فوز و سعادت بزرگ بهره مند میگشتم».

يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلَايَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

پسر شبیب اگر خواهی که در بهشت با ما باشی در بالاترین درجه ها و مرتبه ها پس

ص: 69

به حزن و اندوه ما محزون و اندوهناک باش و به خوشحالی و شادی ما شاد و خوشحال، و ولایت و دوستی ما را بپذیر ، که اگر مردی سنگی را دوست خود گیرد و به او تولئ خدا در روز قیامت او را با آن سنگ محشور فرماید»(1).

چرا امام حسین علیه السلام در زمان معاویه قیام نکرد؟

سکوت امام حسین علیه السلام در زمان امام مجتبی بخاطر آن بود که حضرت مجتبی را امام بر خود می دانست و مخالفت با او را جایز نمی شمرد و پس از شهادت آنحضرت نیز تازمانیکه معاویه در قید حیات بود حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام به احترام عهدی که امام حسن علیه السلام با معاویه بسته بود سکوت اختیار نمود، اما با فوت معاویه و روی کار یزید که بر خلاف مواد عهدنامه بود: که معاویه حق ندارد برای خود جانشین تعیین کند، امام حسین علیه السلام علیه دستگاه طاغوتی يزيد قيام نمود. چنانکه شیخ مفید بنقل از کلبی و مدائنی و دیگر مورخین گفته است: پس از رحلت امام حسن، شیعیان عراق به جنب و جوش افتادند و به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند که حاضرند معاویه را خلع نموده و با او بیعت نمایند لیکن امام حسین علیه السلام امتناع فرمود و متذکر شد که بین او و معاویه عهد و پیمانی است که تا مدت آن منقضی نگردد نقض آنرا جایز نمی داند و وقتی معاویه درگذشت نظر خود را اعلام خواهد داشت(2).

وصیت معاویه درباره حسین:

معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری در گذشت و یزید را بجانشینی خود تعیین نمود و هنگام مرگ به وی وصیت و نصیحت نمود باینکه: من گردن گردنکشان را برای تو خاضع ساختم و شهرها را برایت محکم و ثابت و پابرجا نمودم و سلطنت را برای تو طعمه قرار دادم اما از سه نفر درباره تو می ترسم که با تو مخالفت نمایند و از در منازعت

ص: 70


1- بحار ج 44 / ص 285 نفس المهموم ص 26.
2- اعیان الشیعه ج 1/ص 587 - ابصار العین ص 3- ارشاد مفید ص 200 - بحار ج 24/ ص 324.

در آیند، یکی عبد الله بن عمر و دیگری عبد الله بن زبیر و سومی حسین بن علی علیهما السلام است اما عبدالله بن عمر بن خطاب با تو خواهد بود او را ملازم خود گیر و طردش منمای اما عبد الله بن زبیر او همانند شیری که بر شکارش حمله ور می شود به تو حمله خواهد کرد و همانند روباهی که با سگ به مکر و خدعه می پردازد با تو معامله خواهد نمود پس بر او پیروز گشتی بند از بندش جداساز.

أَمَّا الْحُسَيْنُ ع فَقَدْ عَرَفْتَ حَظَّهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَمِهِ وَ قَدْ عَلِمْتُ لَا مَحَالَةَ أَنَّ أَهْلَ الْعِرَاقِ سَيُخْرِجُونَهُ إِلَيْهِمْ ثُمَّ يَخْذُلُونَهُ وَ يُضَيِّعُونَهُ فَإِنْ ظَفِرْتَ بِهِ فَاعْرِفْ حَقَّهُ وَ مَنْزِلَتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَا تُؤَاخِذْهُ بِفِعْلِهِ وَ مَعَ ذَلِكَ فَإِنَّ لَنَا بِهِ خِلْطَةً وَ رَحِماً وَ إِيَّاكَ أَنْ تَنَالَهُ بِسُوءٍ وَ يَرَى مِنْكَ مَكْرُوها.

«واما حسین پس بتحقیق میدانی بهره و نصيب او را از رسولخدا صلی الله علیه و آله و او از گوشت و خون رسول الله است و همچنین می دانی که مردم عراق لامحاله او را بسوی خود فرا خوانند آنگاه پشت باو خواهند کرد و او را بیکس و تنها خواهند گذاشت و در حقش جفا خواهند نمود پس وقتی بر او ظفر یافتی و پیروز گشتی مقام و منزلتش را در نزد بیاد آر و بکردارش مؤاخذه مکن، بعلاوه اینکه او از خویشاوندان رحمی ما است و بپرهیز از اینکه بدی باو برسانی یا عمل زشتی از تو مشاهده نماید»(1).

نامه یزید به والی مدینه:

در این وقت یعنی هنگام مرگ معاویه، ولید بن عتبة بن ابی سفیان پسر عموی یزید فرماندار مدینه و عمرو بن سعید بن عاص فرماندار مکه و عبیدالله بن زياد والی بصره و نعمان بن بشیر انصاری والی کوفه بودند، یزید بمحض آنکه بجای پدر نشست به پسر عمویش ولید بن عتبه نوشت که معاویه هلاک شده و او را دستور داد از مردم مدینه برای

ص: 71


1- بحار ج 44 / ص 211 - حیات الامام الحسين ج 2 ص 236 - كامل ابن اثیر ج 4 ص طبری ج 7 ص 196و 217 - ينابيع الموده ص 333.

وی بیعت بگیرد و در نامه کوچکی هم نوشت که حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را احضار نموده و از آنها بیعت بگیر واگر بیعت نکردند آنها را گردن بزن و سرشان را برای من به شام بفرست و وصیت و سفارش پدرش را درباره پرهیز از کشتن حسین علیه السلام ز نادیده گرفت.

چون نامه یزید به ولید رسید از مرگ معاویه ناراحت گردید و بسراغ مروان فرستاد و او را احضار و نامه را با او در میان نهاد و به مشورت پرداخت مروان گفت مصلحت را در این میبینم که آنها را بخواهی و قبل از اینکه از مرگ معاویه با خبر شوند از آنها بیعت بگیر و اگر بیعت نکردند گردنشان را بزن زیرا اگر از مرگ معاویه آگاه شوند هر یک بسوئی خواهند رفت و در آنجا إعلان مخالفت می کنند و مردم را به بیعت خود می خوانند.

حسين علیه السلام و والی مدینه:

ولید در همان شب به سراغ امام حسین علیه السلام فرستاد و او را احضار کرد، امام حسین علیه السلام سی نفر از جوانان بنی هاشم و غلامان خود را در حالیکه مسلح بودند با خود برد و به آنها فرمود که در جلو در بنشینند اگر صدایم بلند شد داخل شوید تا از من دفاع کنید و در غیر این صورت حرکت نکنید تا من برگردم و خود بر ولید وارد شد مروان حکم نیز حضور داشت، ولید امام را از جریان مرگ معاویه و جانشینی یزید آگاه ساخت و نامه یزید را در مورد اخذ بیعت از امام مطرح کرد امام حسین علیه السلام کلمه استرجاع (إنا لله وإنا إليه راجعون) بر زبان جاری ساخت و سپس فرمود: من تصور می کنم که هدف شما بیعت پنهانی نباشد و بر آن هستی که در حضور مردم بیعت آشکارا صورت بگیرد ولید گفت: چنین است.

امام فرمود: پس شب را به صبح برسان تا رأی خود را در این امر بیابی.

ولید گفت: بروید در امان خدا تا فردا شما را در میان مردم ببینم.

ص: 72

مروان گفت: بخدا قسم اگر حسین علیه السلام از اینجا برود بیعت نخواهد کرد و تو هم قدرت چنین کاری را نداری مگر آنکه گروه کثیری از طرفین کشته شوند پس بهتر است که او را نگذاری برود و زندانیش کن تا بیعت کند و یا گردنش را بزن امام حسین علیه السلام از سخنان مروان خشمگین شد و به مروان گفت: وای بر تو ای پسر زرقاء (زن کبود چشم) تو به کشتن من امر می کنی بخدا سوگند دروغ گفتی و پستی و زبونی خودت را آشکار نمودی.

و پس از بیان این مطلب در میان خاندان و یاران خود از نزد ولید خارج شد. پس از آنکه امام حسین علیه السلام بیرون رفت مروان به وليد گفت با پیشنهاد من مخالفت کردی، بخدا دیگر به حسین علیه السلام دست نخواهی یافت.

ولید گفت: وای بر تو می خواهی دین و دنیای مرا نابود کنی، اگر تمام دنیا مال من میشد هرگز دستم را بخون حسین علیه السلام نمی آلودم، سبحان الله من حسین علیه السلام را بکشم برای اینکه با یزید بیعت نمی کند، بخدا قسم هر کس در کشتن حسین علیه السلام دست بیالاید خدا را ملاقات خواهد کرد در حالیکه میزان اعمالش سبک باشد (حسنه ای نداشته باشد) و خدا او را نظر نکند و تزکیه ننماید و به عذاب دردناک معذب گردد(1).

ابن زبیر و وليد:

ولید بن عتبه به سراغ عبدالله بن زبیر فرستاد و او را احضار نمود ابن زبیر به فرستاده ولید گفت الساعه خدمت می رسم و رفت توی خانه و پنهان شد، وليد مأموری بخانه اش فرستاد و دید که یاران خود را در خانه گرد آورده و از آمدن بسوی حاکم و والی مدینه احتراز می جوید، ولید اصرار به آمدن او می کرد و او امتناع می نمود و می گفت به من مهلت دهید و فرستادگان ولید چندین بار رفت و آمد کردند و چون

ص: 73


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 587 - كامل ابن اثیر 4/ ص 15 - بحار ج 24/ ص 324 - ارشاد مفید 201 - ينابيع ص 334۔ حیات الامام الحسين ج 2 ص 247 ۔ طبری ج 7/ص 216 - روضة الواعظین ص 146.

ابن زبیر حاضر نشد ولید گروهی از غلامان و موالیان خود را فرستاد تا او را دستگیر و جلب نمایند مأموران اعزامی به ابن زبیر دشنام دادند و گفتند: یا ابن الكاهلیه می آئی نزد امیر یا اینکه ترا بقتل برسانیم ابن زبیر گفت بخدا من از رفت و آمدهای بسیار فرستادگان دچار ناراحتی شده ام شتاب نکنید تا کسی را نزد امیر بفرستم و ببینم نظر او چیست و برادرش جعفر را نزد وليد فرستاد و جعفر به وليد گفت فعلا از عبدالله دست بدار که از آمد و رفت زیاد فرستادگانت دچار ترس و وحشت شده است دستور بده مأموران برگردند او فردا انشاء الله نزد تو خواهد آمد ولید هم دستور داد که از ابن زبیر دست بردارند و چون شب فرا رسید ابن زبیر باتفاق برادرش جعفر از تاریکی شب استفاده نموده و از راه فرعی بسوی مکه حرکت نمودند، صبح که ولید از فرار ابن زبیر با خبر شد مأمورین خود را به تعقیب او روانه نمود ولی باو دست نیافتند(1).

گفتگوی مروان با امام :

امام حسین علیه السلام پس از خروج از نزد ولید آن شب را که شب شنبه، سه روز به آخر ماه رجب، سنه 60 بود، در منزل خود بسر برد و صبح برای شنیدن اخبار از خانه خارج شد و با مروان حکم بر خورد نمود.

مروان به امام گفت: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي لَكَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ .

اباعبدالله من ناصح و خیر خواه توام از من بشنو که صلاح تو در آن است».

فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ «چه می خواهی بگوئی بگو تا بشنوم».

مروان: ترا به بیعت با یزید بن معاویه امر می کنم خیر دین و دنیای تو در آن است.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ وعلى الطلقاء

ص: 74


1- كامل ابن اثیر ج 4 ص 16 حوادث سنه 60 - ارشاد مفید ص 201 - بحار ج 44 / ص 326.

وأبناء الطلقاء.

«فاتحه اسلام را باید خواند هنگامیکه امت اسلامی به پیشوائی مثل یزید مبتلا گردد که از رسولخدا صلی الله علیه و آله شنیدم فرمود: خلافت بر آل ابی سفیان و آزاد شدگان و فرزندانشان حرام است(1).

بین مروان و امام حسین علیه السلام ابر سخن به درازا کشید و امام خشمگین از او جدا شد وليد آخر روز شنبه دنبال امام فرستاد که بیعت از او بگیرد و امام فرمود: فردا صبح خواهیم دید که کار چگونه خواهد بود(2).

وداع با قبر رسولخدا :

چون پاسی از شب گذشت امام حسین علیه السلام از خانه خارج و بسوی مرقد منور رسول اکرم صلی الله علیه وآله روان شد و در برابر قبر جد بزرگوارش ایستاد و گفت: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهُ أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ فَرْخُكَ وَ ابْنُ فَرْخَتِكَ وَ سِبْطُكَ الذَّيِ خَلَّفْتَنِي فِي أُمَّتِكَ فَاشْهَدْ عَلَيْهِمْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونِي وَ ضَيَّعُونِي وَ لَمْ يَحْفَظُونِي وَ هَذِهِ شَكْوَايَ إِلَيْكَ حَتَّى أَلْقَاكَ .

سلام بر تو ای رسولخدا من حسین علیه السلام پسر فاطمه نونهال و جوجه تو و پسر میوه دل تو (فاطمه) و سبط و نوه تو هستم که مرا در میان امت خود باقی گذاشتی، پس گواه باش ای پیامبر خدا، که امت تو مرا خوار و زبون و ضایع گذاشتند و از حفاظت و نگهداری من دست کشیدند و من شکایت آنها را به تو می کنم تا تو را ملاقات نمایم». امام نزدیک صبح به خانه رفت و شب بعد هم برای وداع با قبر رسول الله بدآنجا رفت و چند رکعت نماز بجای آورد و سپس گفت: اللّهم انَّ هذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ انَا ابْنُ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ حَضَرَنى مِنَ الْامْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ اللهم انّى احب المعروف و انكرالمنكر و انَا اسئَلُكَ

ص: 75


1- منظور آزاد شدگان و فرزندانشان بنی امیه و کلیه مشرکین و کفار می باشند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله پس از فتح مکه به آنان فرمود: إذهبوا انتم الطلقاء بروید همگی آزادید و جناب زینب سلام الله علیها در نطق آتشین و کوبنده خود خطاب به یزید فرمود: یابن الطلقاء ای پسر آزاد شدگان که خطبه آن حضرت در جای خود خواهد آمد
2- بحار ج 326/44 . حياة الحسين ج 2 ص 257.

يَا ذَالجَلالِ وَ الاكرَامِ بِحَقِّ القَبرِ وَ مَن فِيهِ الّا اختَرتَ لِى مَا هُوَ لَكَ رَضىً وَ لِرَسُولِكَ رَضى.

«خداوندا این قبر پیامبر تو محمد است و من هم پسر دختر اویم و برای من امری پیش آمده که تو آگاهی، خدایا من نیکی و معروف را دوست میدارم و از منکر و زشتیها بیزارم ای صاحب جلال و کرامت، بحق این قبر و آنکس که در او نهفته است راهی را برای من پیش آور که رضایت و خشنودی تو و رسولت در آن است»(1).

رسولخدا صلی الله علیه و آله در خواب حسین:

امام حسین علیه السلام پس از وداع با قبر رسولخدا صلی الله علیه و آله سر را روی قبر گذاشت و گریست، تا نزدیک صبح بخواب رفت در عالم رؤیا رسولخدا صلی الله علیه و آله را مشاهده کرد که گروهی از فرشتگان اطرافش را گرفته اند و بسوی او می آید تا مقابل حسین علیه السلام رسید و او را در بر گرفت و میان دو چشمش را بوسید و فرمود: حَبيبي يا حسينُ كأنِّي أَراكَ عَن قَريبٍ مُرَمَّلًا بِدِمائِكَ، مَذبوحاً من أُمَّتي، وَأنتَ معَ ذلِكَ عَطشانُ لا تُسقى، وَظَمآنُ لا تُروى، وَهُم مع ذلِكَ أَنالَهُمُ اللَّهُ شَفاعَتي يَومَ القِيامَةِ وما لَهُم عِندَ اللَّهِ مِن خَلاقٍ.

«حبیبم حسین علیه السلام گویا می بینم بهمین زودی در خونت غوطه ور می شوی و گروهی از امتم ترا در زمین کربلا می کشند، و در حالیکه تشنه ای، از آب هم مضایقه میکنند و با اینحال امید شفاعت مرا دارند بخدا سوگند در روز قیامت آنها در پیشگاه خدا هیچ بهره ای ندارند».

حبيبي يا حسين إن أَباكَ وَ َ أَخاكَ قد قدموا علیَّ وَ هُمْ إِلَيْكَ مُشْتَاقُونَ وَ إِنَّ لَكَ فِي الْجَنَّةِ دَرَجَاتٍ لَن تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَة

«ای حبیب من حسین علیه السلام جان پدر و مادر و برادرت نزد منند و در اشتیاق دیدار تو و برای تو در بهشت درجاتی است که هرگز به آنها نمی رسی مگر با شهادت».

امام حسین علیه السلام در خواب به جدش عرض می کند: یا جداه نیازی به ماندن در دنیا

ص: 76


1- بحار ج 44 ص 327- حیات الامام الحسين ج 2 ص 259.

ندارم مرا با خود ببر و در منزل خود جای ده.

رسولخدا صلی الله علیه و آله می فرماید: تو ناگزیری که در دنیا باشی تا شربت شهادت را بنوشي همانا خدا برای تو ثواب بزرگی رقم زده است پس تو با پدر و برادر و عمویت و عموی پدرت در روز قیامت یکجا و با هم محشور می شوید تا وارد بهشت شوید، حسین علیه السلام وحشت زده از خواب بیدار شد و برایش یقین شد که حتما کشته خواهد شد، بستگان خود را جمع کرد و خوابش را برای آنان بیان کرد همگی محزون و مغموم شدند و گریستند بطوریکه در شرق و غرب عالم کسی مانند آنها غمگین و گریان نبود(1).

گفتگوی محمد حنفیه با امام علیه السلام :

امام حسین علیه السلام در شب یکشنبه که دو روز از ماه رجب مانده بود با اهلبیت و جوانان بنی هاشم آماده حرکت به سوی مکه معظمه گردید محمد حنفیه برادر ناتنی امام از تصمیم آنحضرت با خبر شد و خدمت امام رسید و عرض کرد: برادرم! تو دوست داشتنی ترین مردم و عزیز ترین آنهائی نزد من، خدا میداند که من نصیحت خود را از احدی دریغ ندارم چه رسد به تو که سزاوارترین آنهائی که تو جسم و جان و روح و روان و چشم منی و بزرگ خاندان رسالتی و اطاعت و فرمانبرداری از تو بر من فرض و واجب است برای آنکه خدا ترا برگزیده و از بزرگان و سروران اهل بهشت قرار داده است پس از بیعت یزید خود را کناره گیر و از شهرهائی که تحت نفوذ و قدرت او است دوری گزین و فرستادگانی به سوی مردم روانه کن و آنان را به بیعت با خود بخوان و اگر بیعت نمودند خدا را سپاس گوی و اگر با دیگری بیعت کردند به دین و عقل و جوانمردی و فضیلت تو نقصانی نرسد و من از آن بیم دارم که وارد شهری شوی که مردم اختلاف نظر داشته باشند، گروهی با تو بیعت کنند و گروهی دیگر علیه تو بپاخیزند آنوقت است که کار به جنگ و کارزار بکشد. و تو اولین کسی خواهی بود که هدف تیر و نیزه قرار

ص: 77


1- بحار ج 44 ص 328 - حیات الامام الحسين ج 2 ص 259 - ينابيع الموده ص 334 باب 61

میگیری آنگاه خون بهترین امت از جهت شخصیت و پدر و مادر ضایع خواهد شد و اهلبیت ذلیل و خوار شوند.

امام فرمود: برادر! به کجا محمد حنفیه عرض کرد: به مکه برو اگر کار بر وفق مراد بود فبها والا به يمن برو که آنجا یاوران جد و پدرت هستند و مردمی رئوف و مهربان و دارای عزمی راسخ و دلهای آنان رقیق است و وسعت خاکش هم زیاد و اگر آنجا هم نتوانستی قرار گیری به کوهستانها و دره ها پناهنده شو و پیوسته از محلی به محل دیگر هجرت کن تا به بینیم عاقبت کار مردم بکجا منتهی می شود و خدا بین ما و تبه کاران حکم فرماید امام حسین فرمود: يا أَخي وَاللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ في الدُّنْيا مَلْجَأً وَ لا مَأْوىً، لَما بايَعْتُ يَزيدَ بَنْ مُعاوِيَة.

ای برادر! بخدا سوگند اگر در دنیا هیچ پناهگاه و محل سکونتی نیابم با یزید پسر معاویه بیعت نخواهم کرد».

محمد گریست و امام هم ساعتی گریه کرد و سپس فرمود: رأی تو صائب است و اینک من عازم مکه هستم باتفاق برادران و برادرزادگان و اهلبیت و شیعیان و وسائل حرکت را هم فراهم کرده ایم اما تو در مدينه بمان که بمنزله چشم منی و چیزی از امور را از من پوشیده مدارا(1).

وصیت حسین علیه السلام هدفش را روشن می سازد:

امام پس از پایان گفتگو با محمد حنفیه دوات و کاغذ خواست و این وصیت را برای محمد نوشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ

ص: 78


1- عيان الشيعه ج 1 / ص 588 - کامل ابن اثیر ج 16/4 - بحار ج 44 / ص 329 - ارشاد ص 202۔ حیات الامام الحسین علیه السلام ج 2 ص 262 - ينابيع الموده ص 334 باب 61.

وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ .

بنام خدای بخشنده مهربان این وصیتی است از حسین بن علی بن ابیطالب به برادرش محمد معروف به ابن حنفیه، بدرستی که حسین علیه السلام گواهی میدهد که خدائی نیست بجز خدای واحدی که شریکی برای او نیست و محمد بنده و فرستاده او است که براستی از جانب حق آمده و نیز گواهی میدهد که بهشت و دوزخ حق است و ساعتی که خواهد آمد شکی در آن نیست و اینکه خدا مردگان را از قبور بر می انگیزاند و من برای سرکشی و طغیان و فساد و تباهی و ستم قيام نمیکنم بلکه قیام و خروج من برای اصلاح امت جدم که درود خدا بر او و آلش باد و امر به معروف و نهی از منکر است و می خواهم به

روش جدم و پدرم علی بن ابیطالب عمل کنم پس اگر حق را از من پذیرفتند که خدا سزاوار است به حق و اگر نپذیرفتند، شکیبائی را پیشه خود سازم تا خدا بین من و آنها بحق فرماید که او بهترین حکم کنندگان است و این است وصیت من ای برادر به تو و از خدا توفیق می خواهم و به او توکل می کنم و بسوی او انابه می نمایم»(1).

هجرت به مکه:

زنان بنی عبدالمطلب که از هجرت امام و اهلبیت و یارانش باخبر شدند نزد امام حسین علیه السلام آمدند و صدا را بگریه و زاری بلند کردند حضرت بین آنان حرکت نموده و آنها را سوگند می داد که صدا را به شیون و ناله بلند نکنند، آنها گفتند: چرا نگرییم و چرا ننالیم

ص: 79


1- بحار ج 44 / ص 329 - حياة الامام الحسين ج 2 ص 264 - بلاغة الحسين ص 64

و گریه را برای که بگذاریم که امروز همانند روزی است که رسولخدااله از میان ما رخت بر بست و علی و فاطمه و حسن و رقیه و زینب و ام کلثوم (دختران رسول الله) از میان ما رفتند خدا ما را فدای تو سازد ای محبوب نیکان گذشته ها امام در نیمه شب از مدینه خارج شد و به هنگام خروج این آیه شریفه را تلاوت فرمود: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ »(1).

«در حالیکه ترسان و مراقب خطر بود گفت پروردگارا مرا از گروه ستمکاران نجات ده» (آیه مربوط به فرار موسی پیغمبر از قوم فرعون است).

امام در مسیر از شاهراه مدینه به مکه عبور می فرمود، اهلبیت عرض کردند اگر همانند ابن زبیر راه فرعی را انتخاب می فرمودید بهتر نبود.

امام فرمود: نه بخدا از راه اصلی دور نمیشوم تا آنچه را که خدا می خواهد عملی شود(2).

امام و عبدالله بن مطيع:

در بین راه عبدالله بن مطيع با امام برخورد و عرض کرد: قربانت گردم اراده کجا دارید؟

امام فرمود: اکنون به مکه می روم و اما بعد از آن آنچه را که خدا اختیار فرماید و از خدا خیر و نیکی را طالبم.

عبدالله بن مطیع گفت: خدا خیر را برای تو پیش آرد و ما را فدای تو گرداند وقتی وارد مکه شدی مبادا به کوفه نزدیک شوی که شهری است شوم و پدرت در آنجا شهید گشت و برادرت خوار و زبون گردید و ضربه ای به حضرتش وارد کردند که نزدیک بود به شهادت برسد پس ملازم حرم باش که تو سید عربی و نظیر و مانند نداری و مردم

ص: 80


1- آیه 21، سوره قصص.
2- کامل ابن اثیر ج 4 ص 17 - ارشاد مفید ص 202 - حياة الحسين ج 2 ص 261 - طبری ج 7 ص 220 - روضةالواعظین ص 147.

حجاز با بودن شما به کسی روی نخواهند آورد.

حضرت از او تشکر کرد و برایش دعای خیر فرمود.

سپس عبدالله عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت چاهی حفر کرده ام که تازه به آب رسیده اگر دعا بفرمائید موجب برکت گردد.

حضرت فرمود: از آن آب بیاور.

عبدالله مقداری آب در دلو به خدمت حضرت آورد، أمام مقداری از آنرا مضمضه فرمود و دوباره در چاه ریخت، به برکت آب دهان ابی عبد الله آب چاه بسیار گوارا و زیاد گردید، آنگاه خدا حافظی نمود و به راه خود ادامه داد تا آنکه روز جمعه سوم شعبان وارد مکه معظمه گردید و هنگام ورود به شهر این آیه شریفه را تلاوت می فرمود:

«وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ »(1).

و زمانی که (موسی) به مدین رسید گفت امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت فرماید».

امام حسین علیه السلام دو روز به آخر رجب مانده بود که از مدینه خارج شد و روز سوم شعبان هم وارد مکه معظمه گردید و بدین ترتیب مسافت بین مکه و مدینه را پنج روزه طی نمود(2).

دعوت اهل کوفه از امام حسین علیه السلام :

مردم کوفه وقتی از مرگ معاویه و خودداری امام حسين علیه السلام از بیعت با یزید مطلع گشتند در منزل سلیمان بن صرد خزاعی اجتماع نمودند و سلیمان شروع به سخنرانی نمود و ضمن سخنان خود گفت: چنانکه دانسته اید معاویه هلاک گشته و یزید بر جایش نشسته و حسین بن علی علیهما السلام در مقام مخالفت با او بر آمده و به مکه هجرت فرموده

ص: 81


1- آیه 22 سوره قصص.
2- ابصار العین ص 4- اعیان الشیعه ج 1 / 588 - کامل ج 4 ص 19 بحار ج 4/ 232 - ارشاد مفید ص 202 - حياةالامام الحسين ج 1/ص 306- عقد الفرید ج 4/ص 376 - طبری ج 7 ص 232 - طبقات ابن سعد ج 5 ص 107.

و شما پیروان او و پدرش از پیش بوده اید اگر حاضرید او را یاری کنید و در راه او با دشمنانش جهاد نمائید کتبا از او دعوت کنید و اگر ترس و واهمه دارید، او را فریب ندهید، گفتند ما حاضریم در راه او جانفشانی کنیم و با دشمنانش نبرد نمائیم و خود را به کشتن دهیم بدون آنکه گزندی باو برسد لذا نامه ای بدین شرح به امام حسین علیه السلام نوشتند:

بنام خداوند بخشنده مهربان، به حسین بن علی علیهما السلام از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد بجلی و حبیب بن مظاهر و عبدالله بن وال و جمعی از شیعیان او از مؤمنین و مسلمین اهل کوفه، سلام بر تو اما بعد سپاس خداوندی را که دشمن تو و دشمن پدرت را نابود کرد، آن کسی که زورگو و لجوج و ستمگر و غاصب بود و با زور و قلدری بر این امت مسلط شد و مقام و منصبی را که شایسته آن نبود غصب نمود و برخلاف میل و رضای امت بر آنان حکمرانی کرد، نیکان را کشت و اشخاص شرور و بد سیرت را باقی گذاشت و بیت المال و اموال خدا را بین زورگویان تقسیم نمود پس از رحمت خدا دور باد چنانکه قوم ثمود از رحمت خدا دور شدند و اینک ما جز تو پیشوائی نداریم پس بسوی ما باز آی شاید خدا ما را بر طریق حق مجتمع سازد و نعمان ابن بشیر در قصر حکومتی است و ما با او در نماز جمعه و نماز عید شرکت نمی کنیم و هرگاه مطمئن شویم که به سوی ما خواهی آمد او را از کوفه بیرون میکنیم تا به شام برود و به آنان ملحق شود انشاء الله و سلام و رحمت خدا بر تو باد ای فرزند رسولخدا و بر پدرت و هیچ نیرو و قوهای نیست مگر به خدای بزرگ و با عظمت .

سپس نامه را بوسیله عبدالله بن مشمع همدانی، و عبدالله بن وال بخدمت امام حسین علیه السلام فرستادند و این نامه در دهم ماه رمضان در مکه بدست امام رسید.

متعاقب آن با دو روز فاصله هیئت دیگری متشکل از قيس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمن بن عبدالله بن شداد ارحبی و برادرش عبدالله و عمارة بن عبدالله سلولی بخدمت امام اعزام گردیدند که حامل یکصد و پنجاه نامه بودند که بعضی از نامه ها را

ص: 82

یکنفر و بعضی دو نفر و چهار نفر نوشته بودند و امام حسین علیه السلام پاسخ هیچیک از نامه ها رانداد تا اینکه در یکروز ششصد نامه به امام رسید و پیوسته نامه ها می رسید تا به دوازده هزار نامه بالغ شد و دو روز بعد نیز هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی رابعنوان آخرین قاصد فرستادند با نامه ای که در آن نوشته شده بود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ مِنْ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ.أَمَّا بَعْدُ:فَحَيَ هَلَا فَإِنَّ النَّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ لَا رَأْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ وَ السَّلَامُ.

به حسین بن علی از پیروان او از مؤمنین و مسلمین بیا بسوی ما که مردم منتظر قدوم شمایند و رأیی جز رای تو ندارند پس بشتاب بشتاب و شتاب کن شتاب کن والسلام».

ضمنا شبث بن ربعی تمیمی و حجار بن ابجر عجلی و یزید بن حارث بن رويم و عروة بن قيس و عمرو بن حجاج زبیدی و محمد بن عمر و تیمی نامه نوشتند: که صحراها سرسبز و میوه ها رسیده اگر اراده ات تعلق گرفته به سوی ما بیا که لشکر مجهزی برای باری تو آماده است و سلام و رحمت و برکت خدا بر تو و بر پدرت باد، و این نامه را نیز توسط هانی و سعید بن عبدالله فرستادند، و در روایتی است که نوشتند:

يکصدهزار شمشیر برای یاری شما آماده است(1).

پاسخ امام به نامه های کوفیان:

امام حسین علیه السلام و پس از وصول نامه ها و حضور همه فرستادگان کوفه و ملاقات با آنها دو رکعت نماز بین رکن و مقام بجای آورد و از خداوند متعالی طلب خیر نمود و سپس نامه ای بدین شرح نگاشت.

بنام خداوند بخشنده مهربان، از حسین بن علی به بزرگان از مؤمنین و مسلمین، اما

ص: 83


1- اعیان الشیعه ج 589/1 - ابصار العين ص 4- الحسين في طريقه الى الشهاده ص 4۔ طبری ج 7 ص 233 - بحار44/ 232 - ارشاد مفید ص 203- حياة الامام الحسين 331/2 - روضة الواعظین ص 147.

بعد، هانی و سعید آخرین فرستادگان شما با نامه هائی که همراه داشتند نزد من آمدند و از مفاد نامه ها و آنچه را که در آن حکایت نموده بودید مطلع شدم که خلاصه اش این بود: پیشوائی نداریم به سوی ما بیا، شاید خدا بوسیله تو ما را در طریق حق و هدایت مجتمع سازد و لذا برادر و پسر عموی خود که مورد اعتماد و وثوق من از اهل بیت من است یعنی مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم، اگر او برای من نوشت که بزرگان و دانایان و خردمندان و فضلای شما به آنچه که در نامه های شما آمده و من آنرا خواندم و فرستادگان شما به من گفته اند متفق القول و متحد الرأي هستند، انشاء الله بزودی نزد شما

خواهم آمد. فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّه. «و جانم قسم که امام و پیشوا نیست مگر کسی که بر طبق کتاب خدا قضاوت کند و به عدل و داد قیام نماید و متدین به دین حق باشد و خود را برای خدا به این امور مقید سازد و السلام»(1).

نامه امام به مردم بصره:

امام حسين برای بزرگان و اشراف بصره مانند مالک بن مسمع و احنف بن قیس و یزیدبن مسعود نهشلی و منذر بن جارود عبدی و مسعودبن عمر ازدی نامه ای بدین شرح نگاشت:

خدا محمد صلی الله علیه وآله را بر جميع مخلوقاتش برگزید و به پیامبری وی را گرامی داشت و به رسالت خود اختیار و انتخاب نمود پس او را بسوی خود برد وبدرستیکه او ناصح بندگان خدا بود و آنانرا پند و اندرز داد و ابلاغ رسالت فرمود و ما از اهل بیت او و اولیاء اوصياء و وارثان اوئیم و بمقام و جانشینی او از دیگر مردم سزاوارتریم متأسفانه

ص: 84


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 589 - ابصار العین 5 الحسين في طريقه 8- کامل ابن اثیر ج 4 ص 21 - بحار ج 44/ص 334 - ارشاد مفيد ص 204 - حياة الحسين ج 2 ص 340. طبری ج 7 ص 225 - بلاغة الحسين ص 69

گروهی بر ما تاختند و حق ما را غصب نمودند و ما برای آنکه تفرقه ایجاد نشود خاموشی برگزیدیم در حالیکه میدانیم که ما شایسته تریم به این منصب، و خلافت حق مسلم ما است بنابراین فرستاده ام را با این نامه بسوی شما روانه می کنم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می نمایم که همانا سنت پیغمبر مرده و بدعت جایگزین آن گردیده است پس اگر دعوتم را اجابت کنید و امرم را اطاعت نمائید شما را به راه رشد و صلاح رهبری خواهم کرد.

امام نامه را به سلیمان مکنی به ابارزین سپرد تا به آنها برساند(1).

سمینار بصره و نتایج آن

سلیمان بسوی بصره حرکت نمود پس از ورود نامه امام را به صاحبانش تسلیم نمود یزید بن مسعود پس از قرائت نامه افراد بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد را فرا خواند و پس از حضور آنان ابتدا از آنها درباره شخص خود نظر خواهی نمود و پس از آنکه وی را ستودند و بمنزله ستون فقرات و رأس افتخارات خود معرفی نمودند، گفت:

شما را در تشکیل این کنفرانس و سمینار برای شور و مشورت و یاری خواسته ام زیرا معاویه هلاک گشته و پسرش یزید که شارب الخمر و رأس تبه کاری است مدعی خلافت مسلمین گردیده در حالیکه صبر و بردباریش کم و دانائیش اندک است و حق را نمی شناسد بخدا سوگند که جهاد علیه او برای حفظ دین افضل بر جهاد با مشرکین است.

و حسین بن علی فرزند رسولخدا صلی الله علیه و آله صاحب شرف و فضیلت و رأی محکم و متین که فضيلتش قابل توصیف نیست، سزاوارتر است بخلافت از جهت سابقهاش در دین و سن و قرابت و نزدیکی به رسول اکرم صلی الله علیه و آله که نسبت به ضعفا و کوچکترها مهربان

ص: 85


1- اعیان الشیعه ج 590/1 - ابصار العین ص 5- بحار ج 44 / ص 337 - حياة الحسين ج 2 ص 321 - طبری ج 7/ ص 240 - انساب الاشراف ج 2 ص 78.

است، و نسبت به بزرگان قدردان و حقشناس و درباره رعیت دلسوز و کارپرداز،پیشوائی که خدا اطاعتش را واجب فرموده، بوسیله او حجت را تمام کرده و رسانده است. پس اگر وسیله صخر بن قیس در روز جمل به خواری و پستی گرائیدید امروز با قیام به کمک فرزند رسولخدا صلی الله علیه و آله و نصرت و یاری او خود را شست و شو دهید و من لباس رزم پوشیدم و زره کارزار در بر نمودم و بدانید که اگر کسی کشته نشود سرانجام خواهد مرد.

وقتی سخنان ابن مسعود بپایان رسید بنی حنظله و بنو تمیم قول همکاری و فرمانبرداری دادند و بنی صعد مهلت خواستند النهایه اضافه نمودند که دشمن ترین و مبغوض ترین چیز نزد ما آن است که خلاف امر تو نمائیم و رأی ترا نپذیریم.

در پایان نظر خواهی، ابوخالد یزیدبن مسعود نامه ای بخدمت امام ارسال و در آن نامه متذکر شد که گردن بنی تمیم را برای فرمانبرداریت خاضع و خاشع نمودم و طوق بندگیت را بگردن بنی سعد انداختم، بسوی ما روان شو که تو حجت خدائی بر خلق و امانت اوئی در روی زمین.

چون حسین علیه السلام نامه یزید بن مسعود را قرائت کرد برایش دعا کرد.

واما احنف بن قيس به امام نوشت: أَمَّا بَعْدُ فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ.

«صبر کن که وعده خدا حق است و مبادا کسانیکه یقین ندارند ترا سبک شمارند».

استشهاد احنف به آیه مبارکه کنایه از بیوفائی و مکر و فریب مردمان کوفه است(1).

عکس العمل منذر بن جارود در مورد نامه امام:

منذر بن جارود عبدی پدر زن عبيد الله بن زیاد که دخترش بحریه همسر ابن زیاد

ص: 86


1- ابصار العین ص 5۔ اعیان الشیعه ج 1/ص 581 - بحار ج 44 / ص 338 - الحسن في طريقه إلى الشهاده - ص 9حياة الحسين ج 2 ص 323.

بود تصور نمود که نامه فرستاده دسیسه ای است از سوی ابن زیاد و لذا فرستاده امام را با نامه نزد عبيدالله زیاد برد و ابن زیاد هم سليمان فرستاده امام حسین علیه السلام را بدار زد و برادر خود عثمان را در بصره به جانشینی خود گماشت و خود عازم کوفه گردید(1).

مسلم بن عقیل:

مسلم بن عقیل بن ابیطالب برادر زاده امير المؤمنین علی علیه السلام و داماد آنحضرت و پسر عموی امام حسین علیه السلام و مورد اعتماد و وثوق آنحضرت بوده و باتفاق امام از مدینه به مکه هجرت نمود.

پدرش عقیل نسّابه عرب بود چنانکه امير المؤمنین پس از رحلت زهرای اطهر خواست ازدواج کند به عقیل فرمود: تو عالم به انساب عربی زنی را برای من پیدا کن که دارای چنین و چنان اوصافی باشد تا از او فرزندان شجاع و دلیری بوجود آید.

عقیل عرض کرد: ام البنین کلابیه را بشما معرفی می نمایم که واجد چنین صفاتی است و پدران او از شجاعان عرب و در دلاوری معروف و مشهورند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله از شهادت مسلم بن عقیل خبر می دهد:

ابن عباس روایت می کند: قَالَ عَلِيٌّ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتُحِبُّ عَقِيلًا؟ قَالَ إِي وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّهُ حُبَّيْنِ حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ فَتَدْمَعُ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ وَ تُصَلِّي عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ حَتَّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي.

على علیه السلام به رسولخدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: ای رسولخدا صلی الله علیه و آله عقیل را دوست می داری؟

رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: آری بخدا او را از دو جنبه دوست دارم یکی بخاطر خودش و دیگری بخاطر این که ابوطالب او را دوست می داشت همانا پسرش مسلم بخاطر محبت

ص: 87


1- همین مدرک.

و دوستی فرزندت (حسین) در راه او کشته می شود و بر شهادت او، مؤمنین اشک می ریزند و فرشتگان مقرب بر او درود می فرستند سپس رسولخدا صلی الله علیه و آله آنچنان گریست که اشکهایش بر سینه مبارکش فرو ریخت آنگاه فرمود بخدا شکایت می برم از آنچه که بر عترت من بعد از من می گذرد»(1).

مسلم بن عقیل به کوفه می رود

امام حسین علیه السلام و جناب مسلم بن عقیل را به نیابت از طرف خود به کوفه گسیل داشت وقيس بن مسهر را هم ملازم وي نمود و عبدالرحمن بن عبدالله و عمارة بن عبدالله نمایندگان مردم کوفه نیز با مسلم و نامه امام حرکت نمودند امام حسین علیه السلام مسلم را به هنگام حرکت به تقوی و کتمان سر و مدارات با مؤمنین سفارش کرد و فرمود: اگر مردم در یاری ما متحد بودند و به یاری آنها اعتمادی بود سریعا برایم بنویس مسلم بن عقیل پس از وداع با امام به سوی مدینه منوره رهسپار شد و نمایندگان راهی کوفه شدند،

مسلم پس از ورود به مدینه ابتدا به مسجد رسولخدا صلی الله علیه و آله وله رفت و نماز خواند و سپس بخانه رهسپار گردید و با اهل بیت خود وداع کرد و دو نفر راهنما استخدام نمود و بطرف کوفه حرکت کرد اما راهنمایان راه را گم کردند و بر اثر تشنگی هر دو جان دادند و مسلم با قيس بن مسهر بزحمت خود را به مضیق که آبادی بنی کلب بود رسانید و نامه ای به امام نوشت که مرا از این ماموریت معاف دار که با پیش آمدی که برایم نمود این سفر را به فال نیک نمی گیرم و نامه را بوسیله قیس برای حضرت فرستاد.

امام حسین علیه السلام استعفای وی را قبول نفرمود و نوشت: نباشد که ترس ترا به استعفاء واداشته باشد سپس او را امر به رفتن به کوفه و انجام مأموریت فرمود، مسلم به وصول پاسخ امام براه خود ادامه داد تا بکوفه رسید و به خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی وارد شد(2).

ص: 88


1- بحار ج 44 ص 287.
2- کامل ج 4 ص 21 ابصار العين ص 5 و 6 - اعیان الشیعه ج 589/1 و 590 - ارشاد مفید 206 - بحار ج 44 / ص 338- الحسين في طريقه الى الشهاده ص 9۔ طبری ج 7/ص 236 - انساب الاشراف ج 2 ص 77.

مسلم در خانه مختار:

مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام پس از ورود به کوفه به خانه مختاربن ابی عبیده ثقفی وارد شد، زیرا او مختار در میان شیعه فردی سرشناس و متنفذ و مقتدرترین افراد شیعه بود ضمنا نسبت به حضرت امام حسين علیه السلام بسیار علاقه مند و خیرخواه آن حضرت بود و علاوه بر مراتب گذشته مختار داماد نعمان بن بشير حاکم کوفه بود که عمره دختر نعمان همسر مختار بود و بهمین جهت از اعمال قدرت نعمان علیه مسلم جلوگیری میشد.

وشاید بیشترین موفقیت مسلم در امیر بیعت گرفتن برای امام همین بوده است مختار هم به تمام معنی از مسلم استقبال کرد و منتهی درجه تکریم و احترام از وی بجا می آورد و مردم شیعه از اطراف و اکناف به خانه مختار که از نظر وسعت نیز استعداد خوبی داشت روی آوردند.

مسلم نامه امام حسین علیه السلام را برای هر دسته و جمعیتی که حضور می یافتند قرائت می کرد و آنها از شوق اشک می ریختند و از آمدن نایب امام اظهار خوشوقتی و آرزو می کردند که به وسیله مسلم یا شخص امام حسين علیه السلام از تحت حکومت ظالمانه اموی نجات یابند و روش حکومت عدل على علیه السلام دوباره به اجراء در آید(1).

بیعت کوفیان با مسلم:

وقتی مردم کوفه خبردار شدند که نماینده امام حسین علیه السلام به کوفه آمده و در خانه مختار نزول اجلال فرموده است دسته دسته بحضورش رسیده و با او بیعت می نمودند تا اینکه عده بیعت کنندگان به هیجده هزار نفر رسید.

در این هنگام مسلم بن عقیل نامه ای به حضرت نوشت که تا کنون هیجده هزار نفر بیعت کرده اند اگر صلاح میدانید به سوی کوفه حرکت کنید.

ص: 89


1- حياة الامام الحسين للا ج 2/ ص 344 - ارشاد ص 205.

خبر بیعت مردم با مسلم بگوش نعمان بن بشیر والی کوفه رسید بمسجد رفت و بر فراز منبر شد و با مردم سخن گفت و آنها را از فتنه بر حذر داشت و اضافه نمود: تا کسی با من جنگ نکند من با او به نبرد نخواهم پرداخت و به گمان و وهم و تهمت کسی را نخواهم گرفت پس برای ایجاد تفرقه و آشوب شتاب نکنید که موجب خونریزی و هلاکت مردان و غصب و غارت اموال است و من امیدوارم که طرفداران حق و آنها که حق را می شناسند در بین شما بیش از منکرین آن و طرفداران باطل باشد.

عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی که از طرفداران بنی امیه بود در مقام انتقاد و اعتراض بر آمد و به او گفت: طریق مسالمت آمیزی که تو در پیش گرفته ای صحیح نیست باید سخت گیری کرد و روشی که تو انتخاب نموده ای روش مستضعفین است نعمان بن بشیر گفت:أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْأَعَزِّينَ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ.

یعنی من دوست دارم که از مستضعفین باشم در اطاعت و فرمانبرداری از خدا تا اینکه از عزیزان و سختگیران باشم در نافرمانی خدا و از منبر فرود آمد(1).

شرایط بیعت با حسین علیه السلام :

مسلم بن عقیل در بیعت با مردم مسائلی را شرط می کرد و با این شرایط از مردم بیعت می گرفت:

1- با حسین علیه السلام بیعت میکنیم تا مردم را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت کنیم.

2- با ستمکاران و دشمنان اسلام و مسلمین بجنگیم.

3- از مستضعفین و محرومان جامعه حمایت کنیم.

4- درآمد کشور اسلامی یکسان و برابر میان مسلمانان تقسیم گردد.

ص: 90


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 590 و 589 - بحار ج 44 / ص 336 - كامل ج 4 ص 22 - ارشاد مفيد ص 205۔ طبری ج 7 ص 238.

5- حقوق از دست رفته مظلومان را بگیرند و به آنان برگردانند.

6- از خاندان پیامبر حمایت و آنان را یاری دهند.

7- آشتی کنند با هر که با خاندان پیامبر در صلح و آشتی هستند و بجنگند با هر که با این خاندان در جنگ است(1).

چه تعدادی با مسلم بیعت کردند؟

در شماره و تعداد بیعت کنندگان با مسلم بن عقیل اختلاف است و مشهورترین اقوال در میان مورخین چهار قول است:

1- چهل هزار نفر که شارح وافيه ابي فراس این قول را اختیار نموده است.

2- سی هزار نفر که این قول نیز عقیده بسیاری از مورخین نظير دائرة المعارف وجدی، روضة الأعيان في اخبار مشاهير الزمان، و مناقب الامام علی بن ابی طالب علیه السلام و غیره است.

3- بیست و هشت هزار نفر، چنانکه از تاریخ ابي الفداء نقل شده.

4- هیجده هزار نفر و این گفته مشهورترین اقوال بین مورخین و حکایت نامه مسلم به حسین علیه السلام است این قول منافات باگفته دیگران ندارد زیرا مسلما بعد از نوشتن نامه هم عده ای بیعت کردند(2).

ابن زیاد به فرمانداری کوفه منصوب می شود:

نعمان بن بشیر از اصحاب رسولخدا صلی الله علیه و آله است منتها در جنگ صفین با معاویه و از اتباع او بود و لذا معاویه او را بفرمانداری کوفه منصوب نمود، و یزید هم وی را ابقاء کرد و در فتنه ابن زبیر هم والی حمص بود و با مردم آن سامان به جنگ پرداخت عبدالله بن

ص: 91


1- حياة الحسين ج 2 ص 345.
2- حياة الحسين ج 2 ص 348 - دائرة المعارف و جدی ج 3 ص 444.

مسلم پس از انتقاد از روش نعمان نامه ای به یزید بن معاویه نوشت و جریان ورود مسلم بن عقیل به کوفه و بیعت مردم را به او گزارش نمود ضمنا متذکر شد که نعمان مرد ضعیفی است یا اینکه خود را به ناتوانی می زند، اگر به کوفه نیازمندی، حکمران مقتدری بفرست تا امر تو را تنفیذ و با دشمنانت مثل تو عمل کند، عمر بن سعد بن ابی وقاص و عمارة بن ولید بن عقبه هم نظير نامه عبدالله برای یزید نوشتند.

یزید با سرجون رومی که از غلامان معاویه بود و در زمان حیات معاویه موقعیت و مقام والائی یافته بود به مشورت پرداخت.

سرجون گفت: پدرت طبق عهد نامهای حکومت کوفه را هم به عبیدالله بن زیاد واگذار کرد لكن قبل از تنفیذ آن مرد، تو نیز چنین کن و کوفه و بصره را به عبیدالله زیاد واگذار، یزید رأی سرجون را پذیرفت در حالیکه با عبيدالله میانه خوبی نداشت، سرانجام نعمان بن بشیر از کوفه بر کنار، و عبیدالله بن زیاد به جای او منصوب گردید یزید نامه ای به ابن زیاد نوشت که پسر عقیل به کوفه رفته و مردم اطرافش گرد آمده اند با رسیدن این نامه خود را به کوفه برسان و به هر حیله و نیرنگی شده پسر عقیل را به چنگ آور و او را در بند کن یا بکش یا او را از کوفه بیرون کن و السلام و نامه را به وسیله مسلم بن عمرو باهلی همراه ابلاغ حکومت کوفه برای عبیداله زياد فرستاد(1).

سخنرانی ابن زیاد در بصره:

چون فرمان حکومت کوفه به دست ابن زیاد رسید از خوشحالی پر در آورد و به این جهت در بصره اعلان عمومی کرد و مردم اجتماع کردند، ابن زیاد به منبر رفت و با مردم بصره با این جملات سخن گفت:

همانا امير المؤمنین یزید مرا حاکم کوفه گردانید و فردا عازم کوفه ام بخدا قسم برای

ص: 92


1- اعیان الشیعه ج 1/ص590 و 589 - بحار ج 44/ص 336 - كامل ج 4 ص 22- حياة الحسين ج 2 ص 353 -ارشاد ص 205۔ طبری ج 7 ص 239 - انساب الاشراف ج 2ص 77.

من هیچ کاری مشکل نیست و هیچ ملامتی متوجه من نخواهد شد و هر که بامن به مخالفت برخیزد او را بسختی مجازات می کنم و شمشیرم برای دشمنان آماده است.

مردم بصره! عثمان بن زیاد بن ابی سفیان را خليفه و جانشین خود قرار دادم از ایجاد اختلاف و فتنه بترسید بخدائی که جز او خدائی نیست اگر بشنوم کسی به مخالفت بر خاسته نه تنها او را گردن میزنم بلکه فامیل و بستگانش را به قتل می رسانم، افراد زیر دست را به جرم مافوق مؤاخذه می کنم تا همگی تسلیم گردند و هیچ مخالفی وجود پیدا نکند.

من فرزند زیاد و شبیه ترین انسانها به او هستم(1).

نکته: ابن زیاد ملعون برادرش عثمان را جانشین خود قرار داد لیکن بی شرمی و افتضاح این است که ابن زیاد بر خلاف قانون مقدس اسلام به استلحاق پدرش به ابوسفیان افتخار می کند، و موضوع دیگر در تشبیه کردن خود به زیاد نظر به شقاوت و خونریزی زیاد دارد و می خواهد به این وسیله مردم را تهدید نماید.

ابن زیاد به کوفه می آید:

ابن زیاد پس از دریافت نامه وسایل سفر را فراهم نمود و باتفاق مسلم بن عمرو فرستاده یزید و شریک بن اعور حارثی به سوی کوفه حرکت نمود و گفته شده که پانصد نفر با او بودند، و چون شریک بن اعور از شیعیان خاص امام حسین علیه السلام بود در بین راه متوقف شد تا شاید ابن زیاد هم توقف نماید و حسين علیه السلام قبل از او وارد کوفه گردد، اما ابن زیاد با سرعت تمام به راه خود ادامه داد تا جائیکه بسیاری از نزدیکان او در راه ماندند و از همراهی با ابن زیاد اظهار عجز و ناتوانی نمودند لیکن عبیداله اهمیت نمیداد تا در قادسیه مهران غلام آزاد شده او هم از پای در آمد.

ابن زیاد به مهران گفت اگر بقیه راه را با ما همراهی کنی تا وارد قصر بشویم

ص: 93


1- حياة الامام الحسين ج 2 ص 255 - طبری ج 7 ص 241.

صد هزار درهم جایزه داری، اما مهران گفت: بخدا قسم دیگر توانائی ندارم لذا ابن زیاد خود تنها با چند نفر از نزدیکانش وارد کوفه شد.

وی عمامه سیاهی بر سر نهاد و صورت و دهان خود را با دستمال پوشانده بود، فقط چشمانش دیده می شد تا مردم گمان کنند حسین علیه السلام است که وارد کوفه شده.

و هنگامی که وارد کوفه شد شب فرا رسیده بود و مردم کوفه که منتظر ورود امام حسين علیه السلام بودند بتصور اینکه امام است اطرافش را گرفتند و سلام و درود می فرستادند و تحیت می گفتند و ازدحام جمعیت هر لحظه افزوده میگشت حتی به دم اسبش چسبیده و با او حرکت می کردند، ابن زیاد از اظهار علاقه مردم به حسین علیه السلام ناراحت شده اما از ترس لب فرو بسته بود سرانجام عبدالله بن مسلم فریاد بر آورد که این امیر عبيد الله بن زیاد است و ابن زیاد هم لثام را از صورت و دهان برداشت، مردم که با این صحنه روبرو شدند از اطرافش متفرق گشتند و او بطرف قصر حکومتی براه افتاد وقتی به دار الاماره رسید نعمان بن بشیر هم بگمان اینکه حسين علیه السلام آمده است صدا زد: شما را به خدا از قصر دور شوید که امانتی است در دست من و شما نمی دهم و علاقه مند بجنگ با شما هم نیستم.

ابن زیاد گفت در را باز کن، نعمان وقتی فهمید که او حسین علیه السلام نیست بلکه عبيدالله است در را باز کرد و ابن زیاد وارد قصر شد(1).

سخنرانی ابن زیاد:

عبیدالله پس از استقرار در قصر کوفه شب را بپایان رسانید، روز بعد دستور داد اعلان کنند که مردم در مسجد اجتماع نمایند و سپس بمسجد رفت و بر فراز منبر شد

ص: 94


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 590 - مقاتل الطالبین ص 97 - كامل ج 4/ ص 24 - ارشاد مفید ص 206 - بحار ج 44/ص 340 - حياة الامام الحسين ج 2/ ص 354 - طبری ج 7 ص 243 . مروج الذهب ج 3 ص 57 - انسابالاشراف ج 2/ ص 78.

و سخن را چنین شروع کرد: اما بعد همانا أمير المؤمنين مرا حاکم بر شهر شما و منابع در آمد شما قرار داده و به من دستور داده تا حق ستمدیدگان را بستانم و به محرومان کمک کنم نسبت به افراد مطیع و فرمانبر خوبی و احسان نمایم و بر مخالفان و آنها که امرشان مشکوک است سخت بگیرم و من امر او را درباره شما موبمو اجراء می کنم برای نیکوکاران همانند پدری مهربان و برای مطيعان همچون برادری مشفق، و تازیانه و شمشیرم برای کسانیکه مخالفت امر نمایند آماده است سپس از منبر فرود آمد و سرشناسان جامعه را احضار کرد و بر آنها سخت گرفت و گفت اسامی آنها که از اهل کوفه نیستند و مخالفين أمير المؤمنين و افرادمشکوک را برای من بنویسید و هر که اسامی را ندهد باید همه کسانی که در ایل آنها زندگی میکنند تضمین کند که مخالفت با ما نکنند، هر که چنین عمل نکند نسبت به او مسئولیتی نداریم و جان و مالش بر ما حلال است، و هر شخصیتی که در حومه او مخالفی وجود داشته باشد و به ما اعلان نکند او را جلو خانه اش به دار خواهیم آویخت(1).

مسلم به خانه هانی بن عروة می رود:

مسلم بن عقيل وقتی از سخنان ابن زیاد و تهدیدات او مطلع شد با شناختی که از او داشت و او را جنایتکاری می شناخت که پای بند به حقوق حقه کسی نیست، از خدا نمی ترسد و از ارتکاب هیچ جنایتی برای رسیدن به هدفش اباء و امتناعی ندارد و از طرفی محل سکونت مسلم را همگان می دانند، احساس خطر کرد و تصمیم گرفت خانه مختار را ترک کند و به جائی برود که معلوم نباشد و قدرت حمایت از او را هم داشته باشد لذا شبانه از خانه مختار به خانه هانی بن عروة(2)آمد و هانی را جلو در احضار کرد،

ص: 95


1- مقاتل الطالبيين ص 97 - كامل ابن اثیر ج 4 ص 24 - ارشاد مفيد ص 206 - بحار ج 44 /ص 331 - حياة الامام الحسین علیه السلام ج 2 ص 359. طبری ج 7 ص 242 - اعيان الشيعه ج 1/ص 591
2- هانی بن عروة و پدرش از صحابه رسولخدا صلی الله علیه و آله و از بزرگان شیعه بودند و در جنگهای سه گانه امیر مؤمنان شرکت داشت و مردی معمر بود که سن او را 83 تا 97 سال گفته اند. الحسين في طريقه ص 71.

هانی وقتی مسلم را دید ناراحت شد، مسلم اظهار داشت: آمدم تا مرا پناه دهی و میهمان شما باشم، هانی گفت: مرا در محظوری سنگین قرار دادی که اگر وارد خانه ام نشده بودی دوست داشتم که برگردی لیکن این عمل برای من عار و ننگ است وارد شو اما نحوه رفتار هانی با مسلم و احتراماتی که نسبت به او مبذول داشت که همان هم پیمانان خود را به بیعت با مسلم دعوت کرد که بر حسب تاریخ تعداد بیعت کنندگان در خانه هانی به هیجده هزار نفر رسید نشانگر آن است که هانی از آمدن مسلم به خانه اش استقبال کرده است خلاصه آنکه مسلم در خانه هانی منزل کرد و شیعیان پنهانی به نزد او می آمدند و با او بیعت می کردند و ابن زیاد هم در مقام دستیابی وی بود اما از مکانش آگاهی نداشت(1)..

چرا مسلم محل خود را تغییر داد:

همواره سیاست و انقلاب مستلزم اسراری است که می باید تا به نتیجه رسیدن نهضت مکتوم بماند، و مختار بن ابی عبیده هر چند شخصیتی والا و دارای موقعیت خاصی بود لیكن چنان نبود که شخصأ دارای عده و عده باشد تا بتواند از مسلم حمایت کند مخصوصا که محل مسلم شناخته شده بود، اما هانی بن عروة رئيس قبیله ای بزرگ بود و قبایل دیگری نیز زیر پیمان او بودند چنانکه مورخين نوشته اند: هرگاه هانی سوار میشد چهار هزار نفر سوار و هشت هزار پیاده با او حرکت می کردند و اگر هم پیمانان خود را احضار میکرد سی هزار سوار اجتماع می کردند، و با عنایت به اینکه هانی مردی سخاوتمند بود و دست بازی داشت و از کمک به دوستان و قبیله اش دریغ نداشت همه از جان و دل او را دوست می داشتند و او را یاری می کردند لذا مسلم اندیشید که با ورود ابن زیاد به کوفه نیاز به حمایت خاصی دارد به خانه هانی پناهنده شد(2).

ص: 96


1- مقاتل الطالبيين ص 97 کامل ج 4 ص 24 - بحار ج 44 /ص 341 - اعیان الشیعه ج 1/ص 591 - طبری ج 7/ص 242 - ارشاد مفيد ص 206 - حياة الحسين ج 2 ص 359.
2- حياة المسلم ج 2 ص 361 - الحسين في طريقه الى الشهاده ص 71.

مؤمن تروریست نخواهد بود:

شریک بن اعور که از بصره همراه ابن زیاد به عزم کوفه حرکت نمود و پس از چند روز از ورود ابن زیاد وارد کوفه شد و به خانه هانی بن عروة ميهمان گردید و چون مریض بود و خبر کسالتش به ابن زیاد رسید به شریک اعلام کرد که به عیادتش خواهد آمد، شریک فرصت را مغتنم شمرده به مسلم گفت: هدف نهائی تو و پیروانت نابودی این مرد جنایتکار است و خدا زمینه نابودی او را فراهم کرده که چون وارد شد و کاملا قرار گرفت از خلوتگاه در آی و او را به قتل برسان و پس از کشتن ابن زیاد به قصردارالاماره میروی و هیچکس با شما مخالفت نخواهد کرد و اگر من خوب شدم به بصره می روم و مردم بصره را آماده اطاعت از تو خواهم کرد و علامت ما آن باشد که هر گاه آب خواستم بدان که وقت است. اما هانی مخالف بود و میگفت دوست ندارم در خانه من این عمل انجام گیرد.

هنگامی که ابن زیاد به خانه هانی آمد و از شریک عیادت نمود شریک چند بار تقاضای آب نمود که به مسلم بفهماند موقع عمل رسیده است اما حرکتی از مسلم

مشاهده نکرد لذا این اشعار را خواند:

مَا الِانْتِظَارُ بِسَلْمَى أَنْ تُحَيُّوهَا *** كَأْسَ الْمَنِيَّةِ بِالتَّعْجِيلِ اسْقُوهَا

چه انتظار می کشی که سلمی را تحیت گوئی با شتاب کاسه مرگ را به او بیاشام».

و چون مسلم از پس پرده بیرون نیامد شریک این بیت را دو سه بار تکرار کرد.

ابن زیاد گفت: چطور است آیا هذیان می گوید؟

هانی گفت: آری از غروب تا به حال چنین است.

مهران غلام ابن زیاد موضوع را دریافت و ابن زیاد را متوجه ساخت و با شتاب حرکت کردند در راه مهران به ابن زیاد گفت شریک قصد کشتن ترا داشت، ابن زیاد

تعجب کرد که چگونه ممکن است چنین اراده ای داشته باشد با این احترام من از او آنهم در خانه هانی بن عروة، پس از خروج ابن زیاد مسلم از پشت پرده بیرون آمد، شریک

ص: 97

در حالیکه تأسف می خورد او را گفت: چه چیز تو را از کشتن او باز داشت؟

مسلم گفت: دو چیز مانع از انجام این کار شد نخست آنکه کشتن وی در خانه هانی مورد پسند و خوشایند هانی نبود دیگر آنکه حدیثی از پیامبر اکرم ا رسیده است:

گفت: أِنَّ الْإِيمَانَ قَيَّدَ الْفَتْكَ فَلَا يَفْتِكُ مُؤْمِنٌ «هر آینه ایمان قید و بندی است برای ترور و مؤمن تروریست نمی باشد».

شریک گفت أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ قَتَلْتَهُ لَقَتَلْتَ فَاسِقاً فَاجِراً كَافِراً غادِراً . بخدا قسم اگر او را کشته بودی یک نفر فاسق، ستمکار، کافر و حیله گری را می کشتی»(1)..

کار مسلم مورد تحسین است:

افراد زیادی بر عمل مسلم در تخلف از پیشنهاد شریک ایراد میکنند که ابن زیاد مسلما یک مسلمان نبود همانطور که شریک اظهار داشت: اگر او را کشته بود یک فرد فاجر، فاسق، کافر و مکاری را کشته بود، و اگر ابن زیاد کشته می شد نیمی از قدرت یزید کاسته می شد و اقلا در کوفه کسی نبود جای او را بگیرد و حسين علیه السلام زمام امور را به دست می گرفت، بنابر این ترک این اقدام دلیل بر ضعف سیاسی و یاضعف روحی مسلم است.

آری در بدو نظر و آنها که از یک بعد به مسائل و حوادث می نگرند چنین است اما افراد حقیقت بین پای بند به شرف و فضایل انسانی این چنین قضاوت نمی کنند.

مسلم بن عقیل در دامن علی بن ابیطالب پرورش یافته و شاگرد مکتب حسین و فرستاده و رسول او است اگر درست عمل کند به انقلاب حسینی عظمت بخشیده و اگر با توطئه و اعمال ناجوانمردانه پیش رود نهضت حسینی را که یک حرکت اسلامی محض است لکه دار کرده است، او برادر زاده على علیه السلام است یعنی همان کسی که عدل

ص: 98


1- مقاتل الطالبيين ص 98 - اعیان الشیعه ج 1/ص 591 - كامل ج 4 ص 26 - بحار ج 44 / ص 343 - حياةالحسین علیه السلام ج 2 ص 362 طبری ج 7 ص 244 - انساب الاشراف ج 2 ص 79 -

اسلامی را مو بمو اجراء می کند و یک میلیمتر از مسیر صحیح اسلامی منحرف نمی شود هر چند در ظاهر فرسنگها از هدفش دور شود، مسلم بن عقیل وظیفه اسلامی خود را باید در نظر بگیرد و مسئولیتی را که از طرف حسین علیه السلام الا بعهده اش نهاده شده در ست اجرا کند، و حیثیت انقلاب و اسلام را باید حفظ نماید بنابر این به غیر از اینکه انجام گرفت اگر انجام می گرفت صحیح نبود، و آنچه گفته شده درست نیست زیرا:

اولا مسلم مرد شجاعی بود که یک تنه در برابر تمام قشون ابن زیاد ایستادگی کرد و لشکر ابن زیاد از مقاومت با او عاجز شدند و بالاخره با حیله پیش آمدند و امان دادندتا خود را تسلیم کرد.

ثانیا مسلم یک دستور اسلامی را که از پیامبر به او رسیده و در این موقع حساس وظیفه اش را بیان می کند بکار می گیرد تا در برابر خداوند و مردم سرافراز گردد و آن روایتی است که نقل فرمود:

الْإِيمَانَ قَيَّدَ الْفَتْكَ. یعنی ایمان پای بند مؤمن از ترور است مؤمن هرگز تروریست نخواهد بود.

ثالثأ حسین علیه السلام مسلم را مامور گرفتن بیعت از مردم کرده و مسئولیت جنگ و جهاد را بعهده او نگذاشته بود و او وظیفه دیگری ندارد مخصوصا بدست آوردن پیروزی از طريقه حیله و تزویر و توطئه که اگر چنین میکرد قطعا مورد مؤاخذه امام قرار میگرفت زیرا نهضت را مخدوش می ساخت خلاصه باید گفت: حسین علیه السلام مسلم را شناخته و او را لایق مقام نیابت خاصه دانسته که او را انتخاب فرموده و از نایب حسین علیه السلام غیر از این نباید انتظار داشت.

نیرنگ ابن زیاد برای دستیابی به مسلم:

عبیدالله بن زیاد پس از تلاش بسیار به مخفیگاه مسلم دست نیافت و لذا برای آنکه از جایگاه وی مطلع گردد سه هزار درهم به غلامش معقل داد و گفت نزد یاران مسلم

ص: 99

برو و با آنها انس بگیر و بگو من از اهالی حمص هستم و این پول را برای کمک به قیام آورده ام معقل به مسجد رفت و شنید که مردم با هم صحبت میکنند و با اشاره به مسلم بن عوسجه که در حال نماز بود می گویند: این مرد برای حسین علیه السلام بیعت می گیرد.

معقل نزد مسلم بن عوسجه رفت و صبر کرد تا نمازش را سلام داد باو گفت: من مردی هستم از شهرهای شام که خدا بر من منت نهاده و مرا از دوستان اهل بیت قرار داد و این سه هزار درهم آورده ام و می خواهم با مردی که شنیدم به این شهر آمده و برای حسین علیه السلام پسر پیامبر بیعت می گیرد ملاقات کنم و از عده ای شنیده ام که شما با نماینده پسر پیغمبر مربوط هستید و شما این پول را بگیرید و مرا بخدمتش ببرید تا با او بیعت کنم و می توانید قبل از رسیدن بخدمتش از من بیعت بگیرید.

مسلم گفت: من از ملاقات با شما خوشحالم امید است که به هدفت برسی و خداوند بوسیله تو خاندان پیامبرش را یاری کند ولی دوست نداشتم که قبل از تعیین سرنوشت این مرد طاغی شناخته شوم آنگاه مسلم بن عوسجه از معقل بیعت گرفت و باعهد و میثاق قوی که این امر را پنهان نماید روزهای متمادی آمد و رفت می کرد تا آنکه به خانه هانی راه یافت و اخبار مسلم بن عقیل و شیعیان را به ابن زیاد گزارش می نمود(1). او

اولین کسی بود که وارد می شد و آخرین کسی بود که خارج می گردید(2).

ص: 100


1- مقاتل الطالبین ص 97 - بحار ج 44 / ص 224 اعیان الشیعه ج 1/ص 591 - كامل 4/ص 25 - ارشاد مفيد ص 207- طبری ج 7 ص 249 - انساب ج 2/ ص 79.
2- خطرات خوش باوری: و در امور سیاسی به تناسب اهمیت کار باید دقت بیشتری معمول گردد بویژه در نهضتها و انقلابات بزرگ از آنجا که قدرتهای استکباری از هرگونه وسیله نامشروع برای در هم کوبیدن نهضت و شکست انقلاب استفاده میکنند ضرورت انقلاب ایجاب می کند که از خوش بینی و زود باوری و حسن ظن احتراز جست بخصوص آنکه اگر مخالفین انقلاب افراد بی دین و لا ابالی و دنیاپرست باشند ضربه شدیدی به انقلاب وارد می سازند که نظير آن داستان معقل است که به لحاظ خوش باوری مسلم بن عوسجه در انقلاب رخنه نمود و موجبات شکست آنرا فراهم ساخت لذا در داستان معقل مواردی به چشم می خورد که مسئولان می بایستی به آن بیشتر توجه میکردند. ا- با توجه به اینکه معقل خود را اهل شام معرفی نموده و با سابقه زیادی که مؤمنان از دشمنی شامیان داشتند نمی بایستی به سادگی نسبت به او اعتماد و اطمینان می کردند. 2- پرداخت وجه یکی از چیزهائی است که موجب حصول اطمینان می گردد و در موارد ضروری برای حصول اعتماد نوع از این حربه استفاده میشود ليكن متاسفانه علاقمندان به انقلاب آنرا حمل بر توجه و علاقه مردم به انقلاب می کنند و به آسانی آنرا می پذیرند و به عواقب آن نمی اندیشند. 3- با توجه به اینکه جاسوس ابن زیاد اولین فردی بود که صبحها به خانه هانی می آمد و آخرین کسی بود که خارج میشد اعضاء ثوره می بایستی به موقعیت او پی ببرند هر چند افراد جاسوس و نفوذی در کار خود مهارت داشته باشند. متاسفانه در انقلاب اسلامی ایران هم افراد نفوذی عمال اجنبی از اینگونه حربه ها استفاده کردند و خوش باوری وحسن نیت مصادر امور از یکسو وخرابکاریهای انقلابی نمایان از سوی دیگر لطمه فراوانی به انقلاب وارد ساخت.»

ابن زیاد سران کوفه را می خرد:

ابن زیاد نبض مردم کوفه را در دست داشت و می دانست که افراد و جمعیتهای اهل ایل و قبیله ای از رئیس قبیله اطاعت میکنند و رئیس ایل و قبیله، بهر طرف رفت سایرین با اراده یا بی اراده دنبالش براه می افتند از اینرو ابن زیاد رؤسای ایل و بزرگان قبایل را مورد تجلیل و احترام از یکسو و تهدید و ارعاب از سوی دیگر قرار داد و با بذل و بخشش و دادن رشوه های کلان بزرگان را خریداری کرد و جذب قلوب نمود لذا زبانها به مدح و ثنای وی بکار افتاد، و رئیس هر قبیله یک بازوی نیرومندی برای ابن زیاد شد و به تفرقه جمعیت از اطراف مسلم بن عقیل پرداختند.

کسانی که در مسیر حسین علیه السلام بسوی کوفه با آنحضرت تماس گرفتند به حسین می گفتند: اشراف رشوههای کلان گرفتند و خود را به یزیدیان فروختند، و بقیه مردم دلشان با شما است اما شمشیرها علیه شما است.

آری همانهائیکه به حسین علیه السلام نامه نوشتند و او را بسوی خود فرا خواندند و با خواندن فرمان حسین علیه السلام اشک شوق می ریختند با دریافت رشوه یکباره عوض شدند، و نامه ها و مطالبی را که برای حسین علیه السلام نوشتند فراموش کردند همچون شبث بن ربعی و حجاربن آجر و قیس بن اشعث و یزیدبن حارث که برای حسین علیه السلام نامه دعوت می نویسند، نه تنها کمک نکردند بلکه در لشگر عمر سعد در روز عاشورا حضور داشتند و با حسین جنگیدند لعنة الله عليهم(1).

ص: 101


1- حياة الحسين ج 2 ص 370 - اعیان الشیعه ج 1/ص 602

هانی در مجلس ابن زیاد

هانی بن عروه به بهانه بیماری از حضور در مجلس ابن زیاد خودداری می نمود ابن زیاد به محمد بن اشعث و حسان بن اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی (نفر اخیر پدر زن هانی بود) گفت: چه شده که هانی نزد ما نمی آید؟

گفتند علتش را نمیدانیم میگویند بیمار است.

ابن زیاد گفت: ولی من شنیده ام کسالتی ندارد و هر روز جلو خانه اش می نشیند دوست ندارم بین من و او که از بزرگان و اشراف عرب است کدورتی حاصل گردد بروید او را با خود بیاورید.

ابن زیاد اندیشید تا وقتی که هانی در خانه است و آزاد است نمی تواند بر اوضاع مسلط گردد زیرا در برابر هر اقدامی که او بخواهد علیه مسلم انجام دهد، هانی با افراد قبیله خود و هم پیمانانش از آن جلوگیری می کنند و ابن زیاد شکست می خورد، لذا می باید دست هانی را از مردم و دست مردم را از او قطع کرد تا فارغ البال نتواند برنامه اش را اجرا کند، کسانی که مأمور جلب هانی شده بودند از نقشه ابن زیاد آگاهی نداشتند لذا به خانه هانی رفتند و باو گفتند چرا بدیدن امیر نمی آئی؟ هانی گفت: بیمارم، گفتند: به او رسانده اند که تو مریض نیستی و سوگندش دادند که با هم برویم نزد ابن زیاد و او را با خود بردند، ابن زیاد وقتی هانی را دید این شعر را خواند:

أُرِيدُ حَیاتُهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي *** عُذَيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادٍ

من خواهان حیات و زندگی اویم او کشتن مرا اراده کرده عذر تو چیست از دوستانت از قبیله مراد سپس به هانی گفت: این جریاناتی که در خانه ات بر علیه امیر المؤمنين و مسلمانان اتفاق می افتد چیست؟ مسلم بن عقیل را در خانه ات راه داده ای و مردم را در آنجا جمع میکنی و اسلحه تهیه مینمائی و تصور میکنی که از ما پنهان می ماند و آشکار نمی گردد.

هانی انکار نمود ابن زیاد غلام خود معقل را خواست و به هانی گفت او را

ص: 102

میشناسی؟ هانی فهمید معقل جاسوس ابن زیاد بوده لذا شروع کرد به عذر خواهی که من مسلم را به خانه ام راه نداده ام خودش آمده و شرم و حیا مانع از آن شده که او را بیرون کنم و اینک به من اجازه بده بروم او را از خانه ام بیرون کنم.

ابن زیاد گفت: ترا رها نمیکنم تا آنکه مسلم را تحویل من دهی؟

هانی: نه بخدا چنین کاری نمی کنم و مهمانم را تسلیم تو نخواهم کرد تا او را بقتل برسانی(1).

یک درس آموزنده:

هانی بن عروه شهادت را بر ننگ و عار ترجیح داد و حاضر نشد میهمان خود را تسلیم دژخیمان کند، وقتی که بین ابن زیاد و هانی گفتگو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلی به عبيدالله بن زیاد گفت: مرا با او تنها گذارید تا با وی سخن گویم شاید بتوانم او را راضی کنم که مسلم بن عقیل را تحویل دهد، پس با موافقت ابن زیاد به نقطه خلوتی از مجلس رفت که ابن زیاد آنها را می دید و صدایشان را می شنید و هانی را هم با خود به آنجا برد و به او گفت: هانی ترا بخدا باعث قتل خود و گرفتاری ایل و عشیرهات مشو،این مرد (ابن زیاد) پسر عموی این طایفه است و مسلم را نمی کشد و به او صدمه ای نمی رساند و تو او را تحویل سلطان می دهی و برای تو هم عیب و ننگی نیست.

فَقَالَ هَانِئٌ وَ اللَّهِ إِنَّ عَلَيَّ فِي ذَلِكَ اعظم الْعَارَ أَن أَدْفَعُ جَارِي وَ ضَيْفِي وَهو رسول ابن بنت رسول الله أَنَا حَيٌّ صَحِيحٌ أَسْمَعُ وَ أَرَى شَدِيدُ السَّاعِدِ كَثِيرُ الْأَعْوَانِ وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ أَكُنْ إِلَّا وَحِدی لَيْسَ لِي نَاصِرٌ لَمْ أَدْفَعْهُ حَتَّى أَمُوتَ دُونَه.

«هانی گفت: بخدا قسم اینکار برای من بزرگترین ذلت و ننگ است که پناهنده و مهمان خود که فرستاده فرزند رسولخدا صلی الله علیه و آله است تسلیم نمایم در حالی که زنده ام

ص: 103


1- ارشاد مفید ص 208۔ کامل ج 4 ص 28 - مقاتل الطالبین ص 99 - بحار ج 44 / ص 345 - انساب الاشراف ج 2 ص 80 - اعیان الشیعه ج 1/ص 591 - حياة الحسين عليه السلام ج2/ص 372 - طبری ج 7/ص 250.

و بسلامت و میشنوم و می بینم و بازوئی توانا و یاران بسیار دارم، بخدا اگر کسی را هم نداشته باشم و تنها و بی یار و یاور باشم او را تحویل نمیدهم تا آنکه قبل از

او بمیرم».

آری هانی این مرد خدا و آزاده شهادت را بر ننگ و عار ترجیح داد و حاضر نشد که مهمان و پناهنده خود را تسلیم دژخیمان کند. و مسلم بن عمرو باهلی که مأیوس شد به ابن زیاد گفت: امیر! مسلم را تحویل نمی دهد حتی آنکه کشته شود!!

ابن زیاد گفت: بخدا اگر او را تحویل ندهی گردنت را می زنم.

هَانِئٌ إِذاً وَ اللَّهِ تَكْثُرُ الْبَارِقَةُ حَوْلَكَ . «اگر چنین کنی با شمشیرهای زیادی روبرو خواهی شد».

ابن زیاد: مرا به شمشیرهای کشیده می ترسانی، و دستور داد هانی را نزد او بردند و با چوبی که در دست داشت به صورت و بینی او زد که گوشت صورتش کنده شد و خون از بینی وی جاری گشت.

هانی دست به قبضه شمشیر یکی از مامورین برد که حمله نماید لیکن پلیس ابن زیاد مانع شد.

ابن زیاد گفت: او را ببرید که خونش مباح است.

هانی را کشان کشان بردند به اطاقی افکندند و در را برویش بستند حسان بن خارجه به عبیدالله بن زیاد گفت: ما او را با حیله و مکر به اینجا کشاندیم و تو با او این چنین رفتار کردی.

ابن زیاد خشمگین شد و دستور داد با مشت و سیلی او را بر جای خود نشاندند محمد بن اشعث گفت: ما به رأى امير خشنودیم زیرا او مؤدب است!(1)۔

ص: 104


1- ارشاد مفید ص 209 - بحار ج 44 /ص 246. کامل ج 4 ص 29 - حياة الحسين ج 2 ص 374 - مقاتل الطالبین ص 100 ۔ طبری ج 7 ص 252.

قصر حکومتی محاصره می شود:

به عمرو بن حجاج پدر زن هانی بن عروه خبر دادند که هانی کشته شد عمرو قبیله مذحج را آگاه ساخت و با افراد قبیله به سوی دارالاماره حرکت نمود و قصر را محاصره کردند، عمرو بن حجاج در بیرون دارالاماره فریاد بر آورد:

من عمرو بن حجّاجم و این جمعیت سواران قبیله مذحج، لَمْ نَخْلَعْ طَاعَةً وَ لَمْ نُفَارِقْ جَمَاعَةً یعنی ما از تحت فرمان حکومتی خارج نشده ایم و از جامعه نبریده ایم». ابن زیاد ابتدا از سر و صدای جمعیت به وحشت افتاد اما از ندای عمرو بن حجاج مطمئن گردید که اینان مرد شورش نیستند و از سوی آنها خطری متوجه حکومت نیست لذا در کمال آرامش و خیلی ساده به شریح، قاضی کوفه گفت برو هانی را ببین که زنده است و افراد قبيله اش را از زنده بودن وی آگاه ساز، شریح نزد هانی رفت و هانی بمحض مشاهده شریح فریاد برآورد: يَا لَلْمُسْلِمِينَ أَ هَلَكَتْ عَشِيرَتِي أَيْنَ أَهْلُ الدِّينِ أَيْنَ أَهْلُ الْنصَر. «مسلمانان کمک مگر عشیره من مرده اند کجایند مسلمانان کجایند اهل دین و اهل نصرت و یاری» که مرا از دست دشمن برهانند، و در این موقع سرو صدائی شنید به شریح گفت: گویا صدای قبیله مذحج و یاران خود را می شنوم. شریح که به همراه یکی از مأمورین اطلاعاتی ابن زیاد آمده بود پس از مشاهده وضع و حالات هانی و استماع سخنان او بیرون رفت و به افراد قبیله اش اعلان کرد که هانی کشته نشده و در قید حیات است اما گفتار هانی را به عذر اینکه جاسوس ابن زیاد همراه او است بمردم نرسانید افراد قبیله با استماع سخنان قاضی کوفه متفرق گشتند عمرو بن حجاج خدا را سپاس گفت، این جمعیت بی بخار خواستار دیدن یا تحویل گرفتن هانی نشدند و تا ابد ذلت و پستی و خواری را برای خود خریدند و در تاریخ به ثبت رساندند، ابن زیاد پس از متفرق شدن مردم در معیت محافظين و نگهبانان و جمعی از اشراف به مسجد رفت و بر فراز منبر شد و مردم را به اطاعت از خدا و فرمانبرداری از پیشوایان خود دعوت و از تفرقه و نفاق و قایم برحذر داشت(1).

اس

ص: 105


1- کامل ج 4 ص 30- ارشاد مفید ص 210 - بحار ج 44 / ص 347 - اعيان ج 1/ص 591 - مقاتل ص 100۔حياة الحسين ج 1/ص 376.

مسلم بن عقیل قیام می کند:

وقتی خبر کتک خوردن و زندانی شدن هانی به مسلم رسید به جارچی گفت ندای «یا منصور أمت» سر دهد و این شعاری بود بین مسلم و کسانی که با او بیعت نموده بودند که هر وقت این شعار را شنیدند خود را به مسلم برسانند و این همان شعاری است که رسولخداصلی الله علیه وآله در جنگ بدر دستور داد مسلمین شعار دهند و آن تشویق بر مقاومت تا سرحد مرگ است که همان مفهوم (یا مرگ یا پیروزی است ابو مخنف از قول يوسف بن یزید روایت می کند که عبدالله بن حازم بکری گفت: من فرستاده مسلم بن عقیل بودم که به قصر حکومتی بروم و از هانی خبر بگیرم وقتی خبر کتک خوردن و زندانی شدن هانی را به مسلم گزارش دادم بمن دستور فرمود که اصحاب و یاران را با شعار (یا منصور امت) بخوانم منهم چنین کردم و اهل کوفه دور خانه هانی و اطراف آن جمع شدند.

و بنقل مسعودی دوازده هزار نفر در آن واحد جمع گشتند.

مسلم بن عقیل فرماندهان سپاه خود را به این ترتیب تعیین و پرچم قبایل کوفه را آنان توزیع کرد:

1- عبدالله بن عزیز کندی را فرمانده قبیله کند.

2- مسلم بن عوسجه بر قبیله مذحج واسد.

3- ابو ثمامه صائدی بر قبیله بنی تمیم و همدان.

4- عباس بن جعده جدلی را فرمانده مردم شهر کوفه.

ابن زیاد که در مسجد مشغول سخنرانی بود هنگام فرود آمدن از منبر دید که مردم می دوند و میگویند پسر عقیل آمد، ابن زیاد فورا وارد قصر حکومتی شد و درب را بر روی خود بست و از ترس رنگش پریده و بر خود می لرزید.

مسلم با اصحاب و یاران خود در حالیکه خود در قلب سپاه قرار داشت بسوی قصر رهسپار شد و مسجد و بازار هم از مردم برگشته بود و قصر حکومتی را در محاصره قرار دادند و با ابن زیاد بیش از پنجاه نفر نبودند سی نفر شرطه و بیست نفر از

ص: 106

اشراف، یاران مسلم بطرف ابن زیاد و اطرافیانش سنگ پرتاب می کردند و به ابن زیاد و پدر و مادرش دشنام می دادند و لذا کار بر ابن زیاد تنگ گشته و او و پنجاه نفر نگهبان اشراف در تنگنا قرار گرفته بودند(1).

کوفیان طریق بیوفائی پیش گرفتند:

با آنکه تعداد یاران مسلم که کاخ حکومتی را در محاصره خود داشتند از چهار هزار تا دوازده هزار نفر نوشته اند و محاصره شدگان بیش از پنجاه نفر نبودند معهذا مردم که با مسلم بیعت کرده بودند نه تنها او را یاری نکردند بلکه راه نفاق و بیوفائی را پیش گرفتند.

وقتی صدای جمعیت در کاخ طنین انداز شد عبیدالله بن زیاد از سران خود فروخته استمداد کرد، افرادی را به اسامی زیر برای متفرق ساختن نیروهای مسلم نام برد:

1- کثیر بن شهاب 2- قعقاع بن شورالذهلي 3- شبث بن ربعی تمیمی 4- حجاربن ابجر 5 - شمر بن ذی الجوشن.

ابن زیاد ابتدا به کثیر بن شهاب دستور داد که از قصر خارج شو و با مذحجيها سخن بگو و آنها را از اطراف مسلم پراکنده ساز و از جنگ و عقوبت و سلطان بترسان عبدالله ابن حازم بکری می گوید: اول کسی که نزد ما آمد و آغاز سخن نمود کثیر بن شهاب بود و خطاب به مردم چنین گفت: مردم! بخانواده های خود بپیوندید و از شر استقبال مکنید متفرق شوید و جان خود را بخطر نیندازید که سپاهیان یزید اکنون می رسند و امیر قسم یاد کرده است که اگر امشب به خانه های خود نروید و اصرار به جنگ داشته باشید علاوه از آنکه فرزندان شما از عطایای امیر محروم خواهند شد سپاه شام که هم اکنون می رسند با شما خواهند جنگید آنوقت است که بیگناه بجای گناه کار و غائب بجای حاضر دستگیر می شود حتی یکنفر از شما را باقی نخواهند گذاشت که به کیفر اعمالش

ص: 107


1- أعيان الشيعه ج 1/ص 591 - مقاتل الطالبین ص 100 - ارشاد مفيد ص 210 - بحار ج 44 ص 348 کامل ج 4/ص 30 - حياة الحسين ج 2 ص 380 - طبری ج 7 ص 255 - مروج الذهب ج 3 / ص 58.

نرسانند. ابن زیاد بقیه اشراف کوفه را که با وی بودند یکی پس از دیگری بخارج قصر فرستاد که آنها هم با مردم سخن گویند و آنان را متفرق سازند.

مردم بیوفای کوفه با تهدیدات سران آنچنان بر خود ترسیدند که با خود به سخن می پرداختند: ما را چه کار در کار حکومت دخالت کنیم، خدا خود میان آنها اصلاح فرماید، بهتر است که در خانه بنشینیم تا فتنه بخوابد.

ولذا از اطراف مسلم پراکنده شدند، زن می آمد و دست پسر و برادر و شوهر خود را میگرفت در حالی که از ترس رنگ باخته بود و می گفت: مردم او را کفایت میکنند،و مرد می آمد و به پسر برادر خود می گفت: فردا سپاه شام می آید تو چگونه می خواهی با آنها نبرد کنی، و بدین ترتیب مردم مسلم بن عقیل را ترک نمودند و به جز پانصد نفر کسی با او نبود و چون نماز مغرب را بجای آورد آن پانصد نفر هم به سی نفر تقلیل یافت.

مسلم با سی نفر نماز عشاء را بجای آورد و موقعیکه خواست از در کنده خارج شود ده نفر با او بودند و وقتی از در مسجد خارج شد تک و تنها بود(1).

مسلم به خانه طوعه پناهنده می شود:

وقتی مسلم از مسجد خارج شد نمی دانست بکجا برود زیرا از یکطرف مهماندار او هانی بن عروه) زندانی است و شایسته نبود که به خانه مهماندار در بند برود و از طرف دیگر حتی یکنفر هم با او نبود تا او را راهنمائی کند لذا متحير و سرگردان در کوچه های کوفه میگشت تا از خانه های بنی بجیله که از طایفه کنده بودند گذشت و جلوخانه خانمی رسید.

آری در شهر کوفه فقط یک زن، انسانی مسلمان و با عاطفه، خانمی که بر همه مردان شرافت داشت پیدا شد، و او طوعه کنیز اشعث بود که اشعث او را آزاد کرده بود و اسید حضرمی او را بعقد ازدواج در آورده و از اسید فرزندی داشت بنام بلال که او هم

ص: 108


1- مقاتل الطالبین ص 101 و 102 - اعیان الشیعه ج 1/ص 591 - کامل ج 4 ص 31 - طبری ج 7 ص 256 -ارشاد مفید ص 211 - بحار ج 44 / ص 349- حياة الحسين ج 2 ص 382.

با مردم بیرون رفته و طوعه جلو در منتظر مراجعت فرزندش بود. مسلم نزدیک طوعه رسید و سلام کرد و طوعه جواب سلام او را داد. مسلم که از ادامه راهش خودداری کرد، خانم احساس کرد حاجتی دارد پرسید: ماحاجتك؟ چه می خواهی؟

مسلم آب طلبید، طوعه وارد خانه شد و ظرف آب را آورد و بمسلم داد مسلم پس از نوشیدن آب جلو خانه طوعه نشست.

طوعه که ملاحظه کرد با آشامیدن آب جلو خانه نشست مشکوک شد:

۔ مگر آب نیاشامیدی؟

- بلی؟

- به خانه ات برو که نشستن تو جلو خانه ام صحیح نیست.

مسلم سکوت کرد و جوابی نداد.

طوعه سه مرتبه این سخن را تکرار کرد و چون دید پاسخی نمی دهد گفت:

سبحان الله بنده خدا، برخیز به خانه ات برو خدا ترا نگهدارد شایسته نیست اینجا بنشینی و من اجازه نمی دهم و راضی نیستم که درب خانه ام نشسته باشی.

هنگامیکه نشستن جلو خانه را بر او تحریم کرد مسلم برخاست و با صدای آرام توأم با اندوه گفت: بخدا در این شهر کسی را ندارم اگر بمن احسان کنی و امشب بمن جای دهی نزد خدا مأجور خواهی بود و شاید بتوانم بعدا جبران نیکی ات را بنمایم طوعه از نحوه سخن و حرکت مسلم احساس کرد غریب است و علاوه دارای شخصیتی است که وعده پاداش می دهد لذا پرسید کیستی؟

- من مسلم بن عقیلم که مردم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند.

خانم با تعجب و اضطراب پرسید: تو مسلمی؟

- آری من مسلم بن عقیل نماینده حسین علیه السلام پسر فاطمه ام.

طوعه با کمال خضوع و احترام و عذر خواهی مسلم را به خانه اش دعوت کرد، و با

ص: 109

این حرکت شرف دنیا و آخرت را در یک لحظه برای خود کسب نمود.

طوعه سفیر حسین علیه السلام را در اتاق پذیرائی جای داد و کمر خدمت بست، برایش غذا آورد، اما مسلم از کثرت غم و اندوه تمایل به طعام ندارد، اندوه مسلم از آن جهت نیست که خود گرفتار بیوفائی کوفیان گردیده که سرانجام آن شهادت در راه خداست و مسلم از آن استقبال می کند بلکه ناراحت از آن است که چرا برای حسین علیه السلام نامه نوشتم و او را به بیعت کوفیان امیدوار ساختم و در نتیجه حسین بن علی پسر فاطمه اسير کوفیان خواهد شد(1).

بلال فرزند طوعه:

دیری نگذشت که بلال فرزند طوعه وارد شد و از تردد مادر به اطاق دیگر مشکوک و علت را جویا شد، مادرش گفت خبری نیست.

بلال گفت این آمد و رفت شما به اتاق پذیرائی نشانه خبری است.

طوعه پس از گرفتن عهد و پیمان از فرزندش که مطلب را فاش نسازد داستان مسلم را بازگو کرد، بلال از خوشحالی شب را خواب راحت نداشت تا صبح خبر مسلم را به حکومت جبار ابن زیاد برساند.

اما مسلم هم شب را تا صبح همراه اندوه فراوان به نماز و قرآن پرداخت و در اواخر شب لحظه ای چشمانش را خواب فرا گرفت که عمویش امیر مؤمنان را در خواب دید که به او مژده ملاقات می دهد.

مسلم از خواب بیدار شد و دانست که اجل حتمی نزدیک است و به فوز شهادت رسید(2).

ص: 110


1- مقاتل الطالبین ص 102 - اعیان الشیعه ج 1/ص 592 - بحار ج 44 / ص 350 - ارشاد ج ص 212 - روضةص 150 کامل ج 4 ص 31- حياة الامام الحسين ج 2 ص 286 - طبری ج 7 ص 258
2- حياة الامام الحسين ج 2 ص 286 - مقاتل ص 102 - اعیان الشیعه ج 1/ص 592 - بحار ج 44 / ص 350.ارشاد ص 212 - کامل ج 4/ص 31.

با شکست انقلاب فعالیت حکومت شروع می شود:

پس از آنکه سرو صدای اطرافیان مسلم فروکش نمود ابن زیاد از ترس آنکه مبادا یاران مسلم خدعه و مکر به کار برده باشند و در کمین نشسته باشند یاران خود را گفت بروید چوبهای سقف مسجد را از قسمتهای مختلف بیرون آورید و بیفروزید و چراغها را هم روشن کنید و همه جای مسجد را بگردید که مبادا اصحاب مسلم در زوایای مسجد پنهان شده باشند اطرافيان عبيد الله بن زیاد هم از قسمتهای مختلف سقف مسجد را شکافتند و بر چوب و نی آتش افروخته به داخل شبستان ریختند و حتی دسته های نی را به ریسمان بسته و از سقف به پائین می فرستادند تا معلوم گردد آیا از یاران مسلم کسانی در مسجد کمین کرده اند تا بالاخره مطمئن شدند کسی در مسجد نیست آنگاه وارد مسجد شدند و به جستجو پرداختند و از یاران مسلم کسی را نیافتند، خبر به ابن زیاد دادند، ابن زیاد در قصر را گشود و با یاران خود بمسجد آمد و دستور داد جارچی کند که هر کس برای نماز عشاء در مسجد حاضر نشود خونش هدر است مردم به مسجد هجوم آوردند و مسجد مملو از جمعیت شد، پسر زیاد پس از اداء نماز به منبر رفت و گفت پسر عقیل سفیه و نادان اختلاف و نفاق بين مردم ایجاد کرد پس اگر در خانه کسی یافت شود که او خبر ندهد جانش در خطر است و هر کس اطلاع دهد که مسلم کجا است دیه اش را خواهد گرفت(1).

اعلان حکومت نظامی در کوفه:

ابن زیاد پس از سخنرانی و تهدید مردم و امر به گزارش از محل اقامت مسلم به حصین بن نمیر رئیس پلیس کوفه دستور حکومت نظامی می دهد و برای اجراء دستور احکام زیر را صادر نمود:

ص: 111


1- مقاتل الطالبيين ص 104 - ارشاد ص 212 - کامل ج 4 ص 32 - حياة الامام الحسين ج 2 ص 389 - طبری ج 7 ص 259.

1- بازرسی و تفتیش کلیه خانه های کوفه بمنظور دستیابی به مسلم بن عقيل.

2- کنترل دقیق خیابانها و راهها و کوچه ها برای جلوگیری از فرار مسلم.

3- دستگیر نمودن همه کسانی که حامی انقلاب مسلم بن عقيلند.

پلیس کوفه در اجرای فرمان ابن زیاد شش نفر را بشرح زیر دستگیر و زندانی نمود:

1- مختاربن ابی عبیده ثقفی 2- اصبغ بن نباته از دوستان خاص علی بن ابیطالب علیه السلام 3- حارث بن اعور همدانی یکی از فرماندهان بزرگ علی علیه السلام 4- عبدالله بن نوفل ابن حارث از بستگان نزدیک علی علیه السلام 5- عبدالاعلى بن یزید کلبی 6 - عمارة بن صلخب ازدی(1).

پرچم امان:

یکی دیگر از شگردهای ابن زیاد برای دستیابی بر اهداف شوم خود و منحل کردن انقلاب مسلم بن عقیل این بود که به محمد بن اشعث دستور داد پرچمی بر افراشته و مردم را دعوت نماید هر که زیر پرچم در آید جان و مالش در امان است و ابن اشعث که پرچم را برافراشت جمعیت بسیاری از هواداران مسلم گرد آن جمع شدند، ابن زیاد از این اقدام اهداف زیر را تعقیب می کرد:

1- دوستان مسلم را شناسائی کند و پس از شناخت آنها را تحت تعقیب قرار دهد.

2- برای خود نیرو جمع کند زیرا آنها که از ترس یا هر انگیزه دیگری زیر پرچم ابن زیاد آمدند، دیگر نمی توانند مخالفت نمایند.

3- با این حرکت حکومت کوفه تقویت می گردد و هواداران مسلم سست می شوند و قدرت مقاومت و اظهار حياة از آنان سلب می گردد(2).

ص: 112


1- حياة الحسين ج 2 ص 389 - طبری ج 7 ص 259.
2- حياة الحسين ج 2 ص 390 - بحار ج 44 / ص 349.

جایزه کسی که مسلم را دستگیر کند

ابن زیاد پس از دستور حکومت نظامی این بخشنامه را نیز در مورد کیفر کسی که مسلم را پناه دهد و جایزه کسی که مسلم را تحویل دستگاه حکومتی بنی امیه بدهد اعلام کرد:

مردم! مسلم بن عقیل به این شهر آمده و فتنه و آشوبی برپا کرده با امير المؤمنين! (یزید) به دشمنی پرداخته و اجتماع مسلمین را از هم گسسته لذا:

1- هر کس که مسلم در خانه او باشد خونش هدر است و او را به چوبه دار خواهم هر که باشد و دارای هر موقعیتی باشد.

2- هر که مسلم را معرفی کند یا تحویلش دهد دیه او را که ده هزار درهم نقره است دریافت خواهد کرد.

3- هر که او را تحویل دهد در دستگاه حکومتی یزید دارای مقام والا و بالائی خواهد بود.

4- حکومت متعهد می شود هر روز یک حاجت و خواسته کسی را که مسلم را تحویل دهد بر آورده نماید.

لذا با این بخشنامه کمتر کسی یافت می شد که در مقام یافتن و تحویل دادن مسلم نباشد(1).

بلال کار خود را کرد:

بلال پسر طوعه که وعد و وعیدهای ابن زیاد را شنیده بود و جایزه بزرگ یزید برای کسی که مسلم را معرفی کند در مغزش جولان می داد و انتظار می کشید تا صبح فرا و جایزه ای که در میان همه مردم کوفه به او تعلق می گیرد دریافت نماید خواب را از چشمانش ربوده همینکه صبح روشن شد بطرف قصر حکومتی حرکت کرد، جلو قصر

ص: 113


1- حياة الامام الحسين ج 2 ص 1391

حیرت زده به این سو و آنسو نگاه می کرد و نمی دانست چه کند و چگونه خبر را به ابن زیاد برساند ناگهان چشمش به عبدالرحمان فرزند محمد بن اشعث افتاد به نزد او رفت و گفت: مسلم در خانه ما است، عبدالرحمان گفت: آرام مبادا کسی بشنود و زودتر به ابن زیاد خبر دهد و جایزه را دریافت کند.

عبدالرحمن وارد قصر شد یک سر به نزد پدرش محمد بن اشعث که به دلیل خوش خدمتی که انجام داده و جمعیت کثیری از هوادران مسلم را گرد آورده و در کنار ابن زیاد در جایگاه مخصوص نشسته بود رفت و سر در گوش پدر نهاد و گزارش خود را داد.

ابن زیاد: عبدالرحمان چه می گوید؟

ابن اشعث: اصلح الله الامير البشارة العظمی، خدا امیر را بسلامت بدارد مژده بزرگ.

به چه مژدهای؟ که از مثل تو کسی انتظار همین است.

- فرزندم بمن خبر داد که مسلم در یکی از خانه های ما است.

ابن زیاد از خوشحالی پر در آورد و گفت خوشا بحالت که به مال و جاه و مقام رسیدی، برخیز و او را نزد من بیاور که هر جایزه بزرگ و هر چه بخواهی برایت

آماده است(1).

آری ابن زیاد بر نسل هاشم سلطه یافت تا او را قربانی بنی امیه نماید که خود و پدرش را با از دست دادن شرافت و انسانیت به آنان ملحق ساختند.

هجوم به خانه طوعه:

ابن زیاد که می دانست هنوز همه اقوام و قبایل حاضر نیستند با مسلم بن عقیل بجنگند لذا محمد بن اشعث را با جمعیتی از قبیله خودش و عبیدالله بن عباس سلمی را با هفتاد نفر از قبیله قيس مأمور دستگیر کردن مسلم نمود و رئیس شرطه عمروبن حريث

ص: 114


1- بحار ج 44 / ص 252 - مقاتل الطالبین ص 104 - حياة الامام الحسين ج 2 ص 392 - طبری ج 7/ ص 261 -انساب الاشراف ج 2/ ص 81.

را دستور داد تا آنها را یاری و کمک نماید، فرماندهان با سیصد سوار بطرف خانه طوعه حرکت نمودند وقتی به نزدیکی خانه طوعه رسیدند مسلم از شیهه اسبان و فریاد سواران دریافت که به قصد دستگیری او آمده اند لذا از طوعه تشکر نمود و گفت گرفتاری شما از ناحیه پسرتان است و تا لباس رزم پوشید سواران وارد خانه طوعه مسلم با شمشیر به آنها حمله کرد و آنان را از خانه بیرون راند، سواران دوباره حمله نمودند و این بار هم مسلم حمله آنها را دفع و آنان را از خانه بیرون کرد و خود هم بیرون آمد و بر سواران حمله کرد و سرها درو میکرد و چنان شجاعتی از خود نشان داد که در تاریخ شجاعان بی سابقه بود سپاه پسر زیاد که دریافتند حریف مسلم نیستند به پشت بامها رفتند و مسلم را سنگ باران نمودند و دسته های نی را آتش می زدند و بر سر مسلم می ریختند مسلم که چنین دید بازوی مردانی را می گرفت و به پشت بام پرت می کرد محمد بن اشعث مشاهده کرد که نیروهایش تقلیل یافته و قدرت مقابله با مسلم را ندارند نزد ابن زیاد رفت و تقاضای نیروی کمکی اعم از سواره و پیاده نمود، ابن زیاد او را ملامت و توبیخ کرد: سبحان الله ترا به سوی یک نفر فرستاده ایم تا او را دستگیر کنی این چنین رخنه به نیرویت وارد شده ابن اشعث که از این سرزنش ناراحت شده بود گفت: خیال میکنی مرا به جنگ بقالی از بقالهای کوفه یا مردی از مردم عجم فرستاده ای. إِنَّما بَعَثْتَنِي إِلَى أَسَدٍ ضَرْغَامٍ وَ سَيْفٍ حُسَامٍ فِي كَفِّ بَطَلٍ هُمَامٍ مِنْ آلِ خَيْرِ الْأَنَام .

«همانا مرا به جنگ شیر بیشه و شمشیر برندهای که در دست مرد شجاع از نسل بهترین مردمان است فرستاده ای»

ابن زیاد نیروی زیادی برای کمک ابن اشعث فرستاد اما مسلم یک تنه بر دشمن انبوه حمله می کرد، ابن اشعث پیش آمد و گفت: جوان چرا خود را به کشتن میدهی تو در امانی، مسلم به حمله های خود ادامه داد و این رجز را می خواند:

1- أَقْسَمْتُ لَا أُقْتَلُ إِلَّا حُرَّا *** وَإِن رَأَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْرَا

2- أَخَافُ أَنْ أُكْذَبَ أَوْ أُغَرَّا*** أَوَ یخْلُطُ الْبَارِدَ سُخْناً مُرّا

ص: 115

.

3- رَدَّ شُعَاعِ الشَّمْسِ فَاسْتَقَرَّا *** كُلُّ امْرِئٍ يَوْماً مُلَاقٍ شَرّا

1- «بخدا قسم یاد کرده ام که کشته نشوم مگر به آزادگی هر چند مرگ چیز ناپسندی است».

2- «می ترسم دروغ بگوئید یا مرا فریب دهید یا سردی را با گرمی تلخ بیامیزید».|

3- «تا غروب آفتاب در مقام خود مستقرم هر کسی یک روز بدی را ملاقات خواهد کرد».

محمد بن اشعث گفت: تو دروغ گفته نمی شود و فریب داده نشوی و این گروه ترا نمی کشند و نمی زنند.

مسلم خسته شده بود و بدیوار خانه تکیه کرد، پسر اشعث مجددا باو گفت تو در امانی مسلم گفت: آیا در امانم؟

پسر اشعث گفت: آری، و تمامی آن گروه هم تأئید کردند جز عبيداله بن عباس سلمی که خود را بکناری کشید و گفت: لَا نَاقَةَ لِي فِي هَذَا وَ لَا جَمَل. کنایه از این که (در این زمینه من اراده و اختیاری ندارم مسلم فرمود: إنّي واللّهِ لولا امانُکُم مَا وَضَعْتُ يَدِي فِي أَيْدِيكُمْ.

بخدا سوگند اگر امان شما نبود دستم را در دست شما نمی نهادم».

مسلم خود را تسلیم کرد و او را به طرف دارالاماره بردند(1).

مسلم بن عقیل جلو دارالاماره:

وقتی مسلم بدرب دارالاماره کوفه رسید تشنگی بر او غلبه کرده بود و جلو درب قصر ظرف آب سردی بود مسلم گفت قدری از این آب بمن بدهید.

مسلم بن عمرو باهلی گفت: می بینی چه آب سرد و گوارائی است بخدا قطره ای از

ص: 116


1- مقاتل الطالبيين ص 104 - بحار ج 44 / ص 352 - ارشاد مفید ص 214 - كامل ج 4/ص 32 حياة الحسين ج 2/ص 392 طبری ج 7/ص 262.

آن نخواهی چشید، تا حمیم دوزخ را بچشی و او را از نوشیدن آب منع نمود، مسلم گفت: مادر بعزایت بنشیند تو کیستی؟ باهلی گفت: من آنم که حق را شناخته ام

هنگامیکه تو منکر آنی و از امام و پیشوای خود اطاعت کرده که تو با امام خود خیانت کردی، من مسلم بن عمرو باهلی هستم.

مسلم بن عقیل فرمود: مادر در سوگ تو بنشیند که چه جفا کار و سنگدلی ای پسر باهله تو سزاوارتری از من به حمیم دوزخ، در این موقع مسلم تکیه به دیوار داد

و نشست، عمرو بن حریث غلامش را گفت ظرفی آب بیاور و به مسلم بده، او چنین کرد مسلم ظرف آب را نزدیک دهانش برد و خون از دهانش در آب ریخت لذا آنرا نیاشامید و دو مرتبه ظرف آبرا پر کردند و هر دفعه خون با آب مخلوط شد در دفعه سوم دندانهای مسلم در کاسه ریخت دیگر آب نیاشامید و گفت خدا را سپاس میگویم که اگر از این آب روزی من میبود می آشامیدم (1).

مسلم وابن زیاد:

سپس وارد کاخ شد و به ابن زیاد سلام نکرد، حرسی یکی از ملازمان ابن زیاد گفت بر امیر سلام کن؟

مسلم فرمود: ساکت باش وای بر تو بخدا قسم او بر من امیر نیست.

وبروایتی فرمود: اگر قصد کشتن مرا دارد چه سلامی و اگر ارادۂ قتل مرا نداشته باشد بعد از این بسیار بر او سلام خواهم کرد.

ابن زیاد گفت: چه سلام بکنی و چه نکنی ترا خواهم کشت.

مسلم گفت: اگر مرا بکشی مهم نیست که بدتر از تو بهتر از مرا کشته است.

ابن زیاد گفت: خدا مرا بکشد اگر ترا به بدترین وضعی که در اسلام سابقه نداشته

ص: 117


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 592 مقاتل الطالبین ص 106- بحار ج 44 / ص 355 - كامل ج 4 ص 34 - ارشاد ص 215طبری ج 7 ص 265.

باشد نکشم.

مسلم گفت: واضح است که تو کاری میکنی که هیچکس نکرده است از تو است کشتن های فجیع و مثله کردنهای زشت و ناروا و خبث طینت و پستی که کسی سزاوارتر از تو در انجام این اعمال نیست چون مسلم در این گفتار ابن زیاد را به جنایتکاران تاریخ ملحق ساخت بر آشفت و گفت: توئی که وحدت مسلمین را در هم شکستی و بر امام زمانت خروج کردی و فتنه بزرگی به وجود آوری!

مسلم گفت: دروغ گفتی که معاویه و فرزندش يزيد شق عصای مسلمین نمودند و تو و پدرت زیاد بن ابیه غلام بنی علاج از قبیله ثقيف باب فتنه را گشودید که منکرات را در بین مردم ظاهر و آشکار ساختید و معروف را دفن کردید و بدون رضایت مردم فرمانروای آنان شدید، کردار کسری و قیصر را پیش گرفتید ما آمدیم که آنها را امر بمعروف و نهی از منکر کنیم و ایشان را به کتاب خدا و سنت پیامبر بخوانیم و به آن عمل کنیم که شایسته آنیم که حکومت از زمان على از آن ما بوده و شما بر ما ستم کردید پس شمائید اول کسی که بر امام خروج کردید و شق عصای مسلمین نمودید و بظلم حکومت را غصب کردید و با اهلش با ظلم و عدوان رفتار کردید.

چون در این جملات مسلم بن عقیل به مسئله الحاق اشاره کرد که در آن افتضاح ابن زیاد بود و این معنی بر او گران آمد چاره ای نداشت جز آنکه متوسل به تهمت و افتراء و دشنام گردد لذا به مسلم گفت: مگر تو نبودی که در مدینه شرب خمر می کردی حالا امر بمعروف و نهی از منکر می کنی؟

مسلم بر او فریاد زد و گفت: کسی به شرب خمر سزاوار است که انسانهای بیگناه را می کشد و به لهو و لعب می پردازد و از کار خود شرمنده نیست. مثل اینکه کار خلافی انجام نداده است پسر زیاد جلو آمد و شروع کرد به دشنام دادن نسبت به علی و حسن و حسین علیه السلام و عقیل.

مسلم گفت: تو و پدرت به فحش و دشنام سزاوار ترید هر چه می خواهی بکن ای

ص: 118

دشمن خدا ابن زیاد دستور داد مسلم را به بام قصر ببرند و گردنش را بزنند و جسدش را به زیر اندازند(1).

وصیت مسلم:

مسلم گفت حال که تصمیم به قتل من گرفته ای بگذار بیکی از حاضرین وصیت کنم پسر زیاد گفت به هر کس که میخواهی وصیت کن. مسلم به حاضرین در مجلس نظر افکند و عمر بن سعد وقاص را صدا زد و گفت بین من و تو قرابتی است که با دیگران نیست زیرا بجز تو قریشی نیافتم و حاجتی دارم که میخواهم پنهانی با تو بگویم، عمر بن سعد به خاطر خشنودی ابن زیاد از شنیدن تقاضای مسلم امتناع نمود ابن زیاد گفت: از شنیدن حاجت پسر عمویت دریغ مکن.

عمر سعد برخاست و نزد مسلم رفت مسلم گفت: وصیت من آنستکه: اولا قرضی در کوفه دارم حدود هفتصد درهم آنرا از طریق فروش شمشیر و زرهام ادا کن و هر چه از دینم اضافه آمد به طوعه بده که به من خدمت کرده است. دوم آنکه جسدم را از ابن زیاد بگیر و دفن کن. سوم آنکه قاصدی بسوی حسین علیه السلام بفرست که به کوفه نیاید زیرا من برایش نوشته بودم به کوفه بیاید.

عمر بن سعد مفاد وصیت مسلم را به ابن زیاد بازگو کرد، ابن زیاد گفت: لَا يَخُونُكَ الْأَمِينُ وَ لَكِنْ قَدْ يُؤْتَمَنُ الْخَائِنُ. یعنی «امین هرگز خیانت نمیکند لیکن گاهی خائن را امین می شمارند». اما مال او به خودش مربوط است و ما منعی نمیکنیم آنچنان که دوست دارد انجام بده و در مورد حسین علیه السلام هم اگر او اراده ما نکند ما را با او کاری نیست و اما در مورد جسد مسلم شفاعت ترا نمی پذیرم زیرا او از ما نیست و با ما مخالفت نموده و بر هلاکت ما کوشا بوده است و به روایت دیگر گفته است: أَمَّا جُثَّتَهُ فَإِنَّا

ص: 119


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 592 - بحار ج 44 / ص 356 - مقاتل الطالبین ص 106- ارشاد مفيد ص 216. کامل ج 4ص 34 - حياةالحسين ج 2 ص 400- عقد الفريد ج 4 ص 379۔ طبری ج 7 ص 266 - انساب الاشراف ج 2 ص 82.

لَا نُبَالِي إِذَا قَتَلْنَاهُ مَا صُنِعَ بِهَا

یعنی درباره جسدش پس از کشتن او ما را با آن کاری نیست هر کاری که میخواهی بکن»(1).

شهادت مسلم:

آنگاه مسلم را به بام قصر حکومتی بردند و او مشغول استغفار و تسبیح و تقدیس خداوند متعال بود و بر رسول اکرم کا درود و صلوات می فرستاد و می گفت: اللَّهُمَّ احْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمٍ غَرُّونَا وَ خَذَلُونَا. «خدایا تو خود بین ما و بین مردمی که ما را فریب دادند و خوار ساختند حکم فرما».

مسلم هم چنان راز و نیاز می کرد و در چنین حالی سرش را از بدن جدا ساختند و شهیدش نمودند و بدستور ابن زیاد جسد شريفش را در کناسه کوفه بدار اویختند و سرش را برای یزید بن معاویه به شام فرستاد.

مسلم بن عقیل روز سه شنبه هشتم ذیحجه سال 60 هجری (روز ترويه) قیام نمود و در روز چهارشنبه نهم ذیحجه (روز عرفه) بدست بکیر بن حمران احمری شهید

گردید(2).

لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

شهادت هانی بن عروه:

وقتی مسلم بشهادت رسید و کوفه از تب و تاب افتاد محمد بن اشعث درباره هانی بن عروه نزد ابن زیاد شفاعت نمود و اظهار داشت: أصلح الله الأمير شما موقعیت

ص: 120


1- همین مدرک.
2- اعیان الشیعه ج 1/ص 592۔ مقاتل الطالبين ج 106 و 107- کامل ج 4 ص 35 - ارشاد مفید ص 216 - انساب الاشراف ج 2 ص 83- بحار ج 44 / ص 358- حياة الحسين ج 2 ص 404. طبری ج 7 ص 267 - مروج الذهب ج 3 ص 59.

هانی و کثرت قبیله اش را میدانی و من و اسماء خارجه با وعده و وعید او را به قصر آوردیم خواهش می کنم او را به من ببخشید که از دشمنی اهل بیتش می ترسم ابن زیاد با توبیخ و تهدید او را ساکت کرد و دستور داد هانی را به بازار ببرند و بکشند هانی را دست بسته بطرف بازار بردند و او هر چه فریاد می زد و قبیله و هم پیمانان خود را می خواند. وَا مَذْحِجَاهْ وَ لَا مَذْحِجَ لِيَ الْيَوْمَ وَا عَشِيرَتَاهْ . میگفت هیچکس او را یاری نکرد و جوابش را نداد و حال آنکه در گذشته چهار هزار مرد سواره و هشت هزار پیاده تحت فرمان خود داشت و وقتی هم پیمانان خود را از قبیله کنده و غیره می طلبید سی هزار نفر تحت فرمان و او را اجابت می نمودند اما در آنروز احدی به کمکش نشتافت هانی دستهای خود را رها ساخت تا حمله کند اما بر سرش ریختند و مجددا دستهایش را بستند و به بازار بردند و رشيد غلام ترک آزاد شده ابن زیاد او را شهید نمود ابن زیاد سر هانی را هم همراه سر مسلم برای یزید فرستاد(1).

با ابدان شهدا چه کردند:

ابن زیاد جنایتکار پلید برای ایجاد رعب و ترس در مردم و عبرت گرفتن مخالفان حکومت اموی تا هوای قیام و انقلاب از فکرشان خارج شود دستور داد بدنهای پاک و مطهر نماینده پسر پیغمبر و بزرگمرد کوفه و رئیس مذحج را در کوچه و خیابان با وضع خفت باری بگردانند.

مأموران ابن زیاد ریسمان به پاهای مبارک شهداء بستند و آنها را در کوچه ها روی زمین می کشیدند و مخصوصا بی وفائی و ترس و جبن و بی اصالتی مردم کوفه در اینجا ظاهر می شود که تا جناب هانی در حیات بود دوازده هزار کاسه لیس با او حرکت می کردند لیکن امروز آنچنان همه سوابق او را فراموش کردند که حتی با چشمان خود

ص: 121


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 593. مقاتل الطالبين ج 106 ,107 - كامل ج 4 ص 35 - ارشاد مفید ص 216 - انساب الاشراف ج 2 ص 83 - بحار ج 24 / ص 358- حياة الحسين ج 2 ص 404۔ طبری ج 7 ص 267 - مروج الذهب ج 3 / ص 59

می دیدند که جسد او را با چه خواری در کوچه ها به روی زمین می کشیدند معهذا همه لب فرو بسته و حتی یک نفر هم اعتراض نکرد، این چنین مردم همواره باید بردگی را بپذیرند و با ذلت و خواری زندگی کنند زیرا اگر حاکم عادلی همانند على علیه السلام بیابند از او اطاعت نمی کنند اما در برابر ظالم و ستمکار بردهوار مطيع و منقادند. اینجا است که شاعر گمنام زمان بنی امیه داستان توهین و اهانت به این دو بزرگمرد را به نظم در آورده و چنین می گوید:

1- فَإِن كُنْتَ لا تَدْرينَ مَاالمَوتُ فَانْظُرى *** إِلى هانِىَ فى السُّوقِ وَ ابْنِ عَقيل

2- إِلى بَطَلٍ قَد هَشَمَّ السَّيفُ وَجْهَهُ *** وَ آخَرَ يُهوى مِنْ طمارِ قَتيل

3- تَرى جَسَداً قَدْ غَيَّرَ المَوتُ لَونَهُ *** وَ نَضْحَ دَمٍ قد سالَ كُلِّ مَسيل

1- «اگر نمی دانی مرگ و مردن چیست در بازار به بدن هانی و ابن عقیل نظر کن».

2- «نظر کن به پهلوانی که شمشیر، گوشت چهره اش را برده و استخوانش را شکسته و دیگری که از بلندی پرت شده و کشته شده است».

3- «بدنی را می بینی که در اثر مرگ تغییر کرده و خونی را که در رودها جریان یافته».

4- «جوانی که در جوانمردی و حیا سرآمد روزگار و شجاعی که از هر شمشیر صیقلی داده برنده تر است» (1).

اجساد پاک را به دار آویختند:

ابن زیاد پس از اعمال هر گونه توهین و اهانت نسبت به ابدان پاک و مطهر شهدا باز هم از آنها دست نکشید و دستور داد آنان را به دار آویختند آنهم نه بطور معمول بلکه معکوس به دار آویختند و آنچنان تاریخ آنروز کوفه تاریک است که حتی نشان

ص: 122


1- حياة الحسين ج 2 ص 411 و 378 - کامل ج 4/ص 36 - بحار ج 44 / ص 358 - طبری ج 7، ص 270 ۔ارشاد ص 217.

نمی دهد تا چه تاریخی بدنها در بالای دار بوده اند و آنطور که مورخین نوشته اند مسلم ابن عقيل اول هاشمی است که به دار آویخته شده است و شگفت اینجا است که چگونه مدعیان اسلام احکام الهی را وارونه عمل می کنند! که چوبه دار در اسلام برای محاربين با خدا و رسول وضع و تعیین شده لیکن مصلحین و رهبران دینی را به دار می زنند.

«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ».

«همانا کیفر آنها که با خدا و رسولش می جنگند و کوشش می کنند تا در زمین فساد کنند این است آنانرا بکشند یا به دار آویزند و یا دست و پای آنها را بر خلاف یکدیگر ببرند یا تبعید گردند»(1)..

سرهای شهدا را به شام فرستادند:

ابن زیاد برای اظهار اخلاص نسبت به خاندان اموی و تقرب بیشتر به یزید پلید و کسب جایزه سرهای مطهره مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و أسوه و مقتدای آزادگان و هم چنین سر عمارة بن صلخب یکی از بزرگان شیعیان که توسط رئیس حکومت کوفه دستگیر و بقتل رسیده بود همراه زبیر بن اروح تمیمی و هانی ابن حيه همدانی به شام فرستاد و نامه ای هم بدین مضمون به یزید نگاشت: اما بعد سپاس خدای را که حق امير المؤمنین را از دشمنانش گرفت و او را از شر آنان حفظ کرد، به امير المؤمنین گزارش می کنم که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه مرادی پنهان شده بود و من بر آنها مسلط گشته و برای آنان توطئه نموده تا آنها را از کمینگاهشان خارج کردم و بر آنها مسلط گشته و سرهاشان را از بدنشان جدا کرده و توسط دو نفر از جان نثارانتان به نزد شما فرستادم، امير المؤمنین می تواند اطلاعات دقیق و کامل از آنها بخواهد که ایشان صادق و دانا و آگاه به اوضاع هستند و السلام(2)

ص: 123


1- حياة الحسين ج 2 ص 411
2- حياة الحسين ج 2/ ص 412۔ طبری ج 7 ص 270 - ارشاد ص 218.

پاسخ یزید به ابن زیاد

چون نامه ابن زیاد به یزید رسید بسیار خوشحال گردید و پاسخ خود را بدین نحو فرستاد: اما بعد همانطور که من دوست داشتم عمل کردی و گمان و عقیده ام را درباره خود تأیید و تصدیق نمودی، فرستادگان ترا خواستم و چنانکه گفته بودی آنها عاقل و فاضل و نسبت به ما خوش عقیده اند دستور دادم به هر یک از آنها ده هزار درهم بدهند و آنان را بسوی تو گسیل داشتم و ترا سفارش می کنم درباره آنان به خوبی رفتار کن.

اطلاع یافتم که حسین علیه السلام در مسیر عراق است در این باره دستورات زیر را برای دستیابی به او بکار ببند:

1- همه راههای مواصلاتی را به بند و نگهبان بگذار.

2- همواره گوش به زنگ و بیدار باش.

3- متهمان را با ظن و گمان دستگیر کن و بکش و چنان کن که هیچکس قدرت مخالفت نداشته باشد.

4- ارتباط خود را از من قطع مکن و مرتب حوادث را برایم بنویس(1) .

خفقان در کوفه:

ابن زیاد با اجراء دستور یزید آنچنان ترس و رعب و خفقان در کوفه ایجاد نمود که هر کجا نام عبيد الله برده می شد خفقان حاکم بود و با ایجاد چنین زمینهای مردم را برای جنگ با حسین علیه السلام آماده کرد، ابن زیاد همه راهها را به دستور یزید بست و هر که وارد عراق یا خارج می گردید تحت بازجویی قرار می گرفت چنانچه وضعش روشن میشد او را رها می کردند و اگر مشخص می شد که از دوستان حسین علیه السلام است زندانی می نمودند و اگر مشکوک بنظر می رسید او را به مرکز حکومت عراق یعنی کوفه می فرستادند.

در این زمینه برای اینکه احیانا یکی از دوستان حسین علیه السلام خارج نشود و به

ص: 124


1- حياة الحسين ج 2 ص 413۔ طبری ج 7 ص270 - ارشاد ص 218

حسین علیه السلام ملحق نگردد یا پیامی از ناحیه حسین علیه السلام به کوفه نرسد حداکثر احتیاط و سخت گیری انجام می گرفت.

این اقدام مخصوص کوفه نبود بلکه رئیس پلیس کوفه حصین بن نمیر را به قادسیه و از آنجا به خان و قطقطانیه و کوههای لَعلَع فرستاد تا همه این نواحی را کنترل نماید و در هر نقطه تعدادی نیرو گماشته بود و در کوفه کسانی را که به دوستی حسین علیه السلام لب معروف بودند و احتمالا ممکن بود اقدامی در جهت یاری حسین علیه السلام انجام دهند دستگیر و زندانی نمودند که از جمله آنها سليمان بن صرد خزاعی و مختار بن أبي عبيده ثقفی و چهارصد و پنجاه نفر از وجوه و اعیان شیعه بودند(1).

دستور ترور حسین علیه السلام از طرف یزید:

یزید که از حرکت حسین علیه السلام بسوی کوفه خبر شد اندیشید که ترور حسین علیه السلام در میان غوغای اعمال حج ساده تر از جنگیدن با او است که با این شکل ممکن است اصلا یزید مطرح نشود لذا عمرو بن سعید بن عاص را با سپاهی عظیم از مدینه به مکه فرستاد و او را امير الحاج نمود و با و سفارش کرد که امام حسین علیه السلام را پنهانی دستگیر کند و اگر دستگیری او ممکن نشد وی را ترور نماید و اگر امام در مقام کار زار بر آمد با او نبرد کند عمرو بن سعید روز ترویه با سپاه بسیار وارد مکه شد و امام دانست که قصد او را دارند لذا حج را به عمره مفرده تبدیل نمود و پس از طواف خانه کعبه و سعی بین صفا و مروه

و تقصير (کوتاه کردن موی) از احرام خارج شد و قصد خروج از مکه را نمود زیرا بیم آن داشت که احترام حرم امن را نگه ندارند و خونش را در حرم محترم بریزند بعلاوه امکان داشت که با ترور قضیه را لوث نمایند و بدیگران نسبت دهند و در نتیجه خونش هدر رود و نهضتی را که قرار است در بیابان خشک و سوزان و دور از آبادی صورت گیرد تا ندای حق طلبی و آزادگی و مبارزه علیه استکبار و سلطه جو بگوش همه جهانیان برسد

ص: 125


1- حياة الحسين ج 2 ص 415 - تنقیح المقال ج 1 فائده بیست و ششم

و گیتی را تحت الشعاع خود قرار دهد و برای همیشه و ابدالدهر باقی و زنده و پایداربماند در نطفه خفه شود فلذا در خطبه ای که خواهد آمد اصحاب و یاران را به آن نهضت آگاه ساخت.

یزید به همین اندازه اکتفا نکرد بلکه از شام سی نفر را مأمور ساخت به مکه روند و لباس احرام بپوشند و شمشیر در زیر لباس حمایل کنند و هر کجا حسین علیه السلام را یافتند بکشند حتی اگر به پرده کعبه چسبیده باشد(1).

خطبه امام حسین علیه السلام به هنگام عزیمت به عراق:

حسین علیه السلام روز سه شنبه یا چهارشنبه هشتم ذی حجه سال 60 از مکه بسوی عراق رهسپار شد و در شب هشتم ذیحجه اصحاب و یاران را جمع نموده خطبه ای بدین شرح ایراد فرمود:الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خِيرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالی يَتَقَطَّعُهَا عَسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمَلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جَوْفاً وَ أَجْرِبَةً سَغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدُسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ معنا فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

سپاس خدای را و آنچه او بخواهد و هیچ نیروئی نیست مگر آنکه از خدا است قلاده مرگ بر گردن آدمیزاده همچون گردنبندی است بر گردن زن جوان (یعنی همانطوریکه زن جوان گردنبند را از خود دور نمی سازد مرگ هم مانند گردنبند همواره

ص: 126


1- اعیان الشیعه ج 1 ص 593 - بحار ج 44 / ص 359 - مقاتل الطالبین ص 109 - ارشاد مفید ص 217 - الحسين في طريقه الى الشهاده ص 10.

با آدمیزاد همراه است) واشتیاق من به پیوستن به گذشتگانم همچون اشتیاق يعقوب است به دیدار یوسف و برای من مصرع و مقتلی اختیار شده است که ناگزیر از دیدار آنم، گویا می بینم گرگان صحرا بین نواويس و کربلا اعضاء مرا پاره پاره نمایند و از من شکمها و انبانهای خالی خود را انباشته می سازند از روزی که قلم رفته است گریزی نیست و ما اهلبیت به رضای خدا خشنودیم و بر بلای او شکیبا و مزد صابران را از او دریافت خواهیم کرد. هرگز پاره تن رسولخدا که درود خدا بر او و خاندانش باد از او جدا نمی شود بلکه در حظيرة القدس (بهشت برین) به او می پیوندند و چشم رسولخدا صلی الله علیه و آله بأنها روشن می شود و وعده او تحقق می پذیرد بدانید که من بخواست خدا فردا صبح حرکت می کنم هر کس در راه ما از بذل جان نمی اندیشد و حاضر است که به لقاء الله بپیوندد و جانش را در این راه فدا نماید با ما حرکت کند»(1).

نامه حسین علیه السلام به بنی هاشم:

حسین علیه السلام چون تصمیم گرفت بسوی عراق حرکت کند نامه مختصر و کوتاه در عین حال گویا برای بنی هاشم نوشت و آنان را از تصمیم خود آگاه ساخت تا هر که سر یاری حسین علیه السلام دارد به او ملحق گردد و متن نامه چنین است:

از حسین بن علی به برادرش محمد و کسانی که از بنی هاشم در مدینه اند اما بعد، که از شما به من به پیوندد شهید می شود و هر که به ما نپیوندد فتح و پیروزی را نخواهد دید والسلام.

نگارنده: حسين علیه السلام تعمیه و فریبکاری در کارش نیست و از عاقبت حرکت خود نیز آگاه است و لذا با این صراحت سخن می گوید و راستى لقب أبي الضيم وأبي الأحرار شایسته او است.

ص: 127


1- اعیان الشیعه ج 1 / ص 953 - أبصار العين ص 6- بلاغة الحسين ص 28 - بحار ج 44 / ص 366 - حياة الحسين ج 3 / ص 48 - ارشاد مفید ص 218.

نکته لطيف در این نامه آن است که این حرکت را فتح و پیروزی میداند و حقیقتا حسین علیه السلام پیروز است و هر کس برنامه و حرکت او را دنبال کند نیز پیروز خواهد بود چنانکه گاندی مصلح و رهبر هندوستان با الهام از سخنان حسين بن علی سرور آزادگان بر استعمار انگلیس پیروز گشت و رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و ملت شهید پرور ما هم به پیروی از حسین علیه السلام مظهر آزادی و آزادگی به پیروزی نهائی بر طاغوت زمان و استکبار جهان دست یافتند.

وقتی نامه امام علیه السلام در مدینه به بنی هاشم رسید گروهی از بنی هاشم برای نیل به شهادت و سعادت ابدی و پیروزی حرکت کردند و در مکه به حسین علیه السلام ملحق شدند که از جمله برادران و عموزادگان بودند و محمد حنفیه هم هر چند با حرکت امام مخالف معهذا همراه آنان حرکت نمود(1).

سخنان بزرگان مکه با امام و پاسخ آنحضرت

وقتی بزرگان مکه و مدینه از تصمیم امام علیه السلام باخبر شدند خدمت آنحضرت شرفیاب و هر یک درباره عزیمت امام به عراق سخنانی ایراد نمودند، عمر بن عبدالرحمن بن حارث مخزومی و عبدالله عباس و مسور بن محزمه و عبدالله بن عمر و عده زیادی از جمله ابوبکر مخزومی و عبدالله بن جعده و جابر بن عبدالله انصاری حضرت را از رفتن به عراق نهی نمودند.

امام به بعضی از دوستانش پاسخ اجمالی میداد، چنانکه در جواب عمربن عبدالرحمن فرمود: خدا ترا پاداش نیکو دهد که در عقیده خود کوشا و ساعی هستی ولی آنچه را که خدا بخواهد و حکم فرماید خواهد شد.

بابعضی مفصل به سخن پرداخته است که ما به ذکر برخی از آنها خواهیم پرداخت(2).

ص: 128


1- حياة الحسين علیه السلام ج 3 ص 44 - نفس المهموم ص 165.
2- حياة الامام الحسين ج 3 ص 28 - بحار ج 44 / ص 365 - کامل ج 4 ص 37 - طبری ج 7/ ص 272.

حسین علیه السلام و ابن عباس:

عبدالله بن عباس که شنید حسین علیه السلام عازم کوفه است با یکدنیا غم و اندوه شتابزده خود را به حسین علیه السلام رسانید و پرسید: مردم می گویند: شما عازم عراق شده اید آیا چنین است؟

امام - آری تصمیم گرفته ام در یکی دو روز آینده به کوفه بروم و به پسر عمم مسلم بن عقیل بپیوندم.

ابن عباس - آه پناه بر خدا، مگر مردم کوفه در مقام یاری شما چه کرده اند، آیا امیر شان را کشته اند، شهر را در اختیار خود گرفته اند؟ اگر چنین کرده اند باید در رفتن شتاب کنی، اما اگر ترا دعوت کرده اند و هنوز فرماندارشان در مسند خود قرار دارد، و بر مردم حکومت می کند، و خراج و مالیات را برای او جمع میکنند، ترا برای جنگ دعوت کرده اند، مطمئن نیستم که ترا فریب ندهند و به تو دروغ نگفته باشند و ترا نفروشند آنگاه همانها دشمن تو باشند.

امام - از خدا طلب خیر می کنم تا خدا چه خواهد؟! ابن عباس - هر چه می خواهم صبر کنم و این تصمیم شما را تحمل نمایم نمی توانم زیرا شما بسوی مرگ و قتل می روید، مردم عراق جمعیتی فریبکارند نزدیک آنها مرو، و در همین شهر امن بمانید که شما سید و بزرگ اهل حجازید و اگر مردم عراق تو را می خواهند برای آنها بنویس که فرماندارشان را بیرون کنند آنگاه به کوفه تشریف ببرید، و اگر نمی خواهی در مکه بمانی به یمن برو که کشوری پهناور و دارای قلعه ها و دژهای محکمی است قسمتهای کوهستانی دارد که می توانید در آنجا محفوظ باشید و علاوه پدر شما در آنجا زیادند، دوستان را می فرستی تا مردم را به یاریت بخوانند امید است به هدف برسی.

حسین علیه السلام : پسر عم میدانم که تو مهربان و خیرخواه منی، لیکن مسلم بن عقیل به من نوشته که مردم کوفه برایم بیعت کرده و آماده یاریم هستند.

ص: 129

ابن عباس: پسر پیغمبر؟ اکنون که می خواهی بروی پس زنان و دختران را همراه مبر زیرا می ترسم که ترا بکشند و زنان و دخترانت ناظر جریان باشند که خدا داند به آنان چه خواهد گذشت، حسین علیه السلام جان به خدا قسم اگر می دانستم که با چنگ زدن به موی سر شما و درگیر کردن خود را با شما مردم جمع می شوند تو را قانع می کنند که به کوفه نروی هر آینه اینکار را می کردم ولی چه کنم که با هیچ قدرت و اقدامی نمی توانم شما را منصرف کنم(1).

نگارنده: البته آنچه را که ابن عباس پیش بینی می کرد بر حسين علي مخفی نبود لیکن حسین علیه السلام در تعقیب انجام وظیفه است که از طرف خدا مسئولیتش به عهده اش نهاده شده است. و به اضافه می داند که اگر به پرده خانه کعبه چسبیده باشد خونش را می ریزند و احترام خانه خدا را از بین می برند.

حسین علیه السلام و ام سلمه:

ام سلمه وقتی شنید که حسین علیه السلام عازم عراق است با گریه و زاری به حسین علیه السلام عرض کرد: فرزندم مرا با رفتن به عراق محزون و اندوهناک مگردان، که از جدت رسولخدا شنیدم فرمود: يُقْتَلُ وَلدِی الحسین بِارْضِ الْعِراقِ فى ارْض يُقالُ لَها كَرْبَلا «فرزندم حسین در عراق در زمینی که کربلا نامیده می شود کشته خواهد شد» و خاک قبر تو را که رسولخدا صلی الله علیه و آله به من داده در شیشه ای نگهداشته ام.

حسین علیه السلام فرمود: مادرم می دانم که کشته می شوم و سرم را از بدن جدا میکنند و خدا خواسته است حرمم را در شهرها به بیند و اطفالم را بعضی سر بریده و بعضی اسیر در قید و بند باشند و هر چه کمک بطلبند کسی را نیابند که آنها را یاری کند ام سلمه صدایش را بگریه بلند کرد و عرضه داشت: واعَجَبا فاَینَ تَذهَبُ وَأَنتَ مَقتُولٌ. «شگفتا پس کجا می روی با اینکه میدانی کشته خواهی شد»

ص: 130


1- - حياة الحسين ج 2 ص 317 و ج 3 ص 25 - بحار ج 44 / ص 365. مقاتل الطالبین ص 109- کامل ج 4/ص 37 - اعیان الشیعه ج 1 / ص 953 - طبری ج 7 ص 273 - مروج الذهب ج2 ص 54.

حسین علیه السلام که به مرگ لبخند و بزندگی نیشخند می زند و زیستن با ذلت را ننگ و عار داند و مرگ با افتخار را بر زندگی ذلت بار ترجیح می دهد می فرماید:

مادرم، اگر امروز نروم فردا خواهم مرد و اگر فردا نمیرم روز بعد باید بمیرم، از مردن گریزی نیست، من روزی را که در آنروز کشته می شوم، و ساعتی را که در آن ساعت کشته میشوم و قبری را که در آن مدفون میگردم می شناسم چنانکه ترا میشناسم و آن را می بینم چنانکه ترا می بینم(1).

حسین علیه السلام با ابن عمر:

عبدالله بن عمر یکی از کسانی بود که با حسین علیه السلام ملاقات کرد و پیشنهاداتی ارائه داد، عبدالله بخدمت پسر پیغمبر رسید و اظهار داشت: یا ابا عبدالله خدا ترا مورد لطف و رحمت خود قرار دهد، شما دشمنی بنی امیه را با خاندانتان می دانید، بالاخره مردم یزید را حاکم قرار داده اند و من می ترسم که مردم بخاطر زر و زیور به او تمایل پیدا کنند و ترا بکشند و در هواداری تو جمعیت زیادی کشته می شوند.

که من از رسولخدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ وَلَئِنْ قَتَلُوه وَ خَذَلُوهُ وَلَن يَنْصُرُوهُ لَيَخْذُلَهُمُ اللَّهُ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ.«حسین علیه السلام کشته می شود و اگر او را بکشند و یاریش نکنند خداوند آن جمعیت را تا قیامت خوار می سازد». .

من صلاح میدانم که شما هم مانند مردم عمل کنید و مسائل را تحمل نمائید چنانکه زمان معاویه تحمل می کردید امید است که خدا فرجی برساند.

حسين: عجبا یعنی من با یزید بیعت کنم و با او صلح نمایم با آن گفتاری که پیامبر درباره او و پدرش گفته است ! عمر: بالاخره از این تصمیم و رفتن به کوفه منصرف گردید و به مدینه بروید و اگر بیعت نمی کنید از مردم کناره بگیرید و سوژهای بدست خاندان بنی امیه ندهید که

ص: 131


1- حياة الحسين ج 3 / ص 32 - نفس المهموم ص 165 - اثبات الوصية ص 162 - ينابيع ص 237 باب 61.

می دانید آنها هر چه بتوانند می کنند، امید است که یزید زندگی زیادی نداشته باشد.

حسين: اف بر این سخن که چه زشت است، آیا فکر میکنی من اشتباه می کنم؟ اگر اشتباه می کنم مرا متوجه اشتباهم کن که خاضعانه خواهم پذیرفت.

ابن عمر: نه بخدا قسم، خدا هرگز پسر دختر پیامبرش را به اشتباه نمی اندازد که شما در پاکی و اصالت و نجابت خانوادگی با یزید برابر نیستید اما می ترسم این چهره زیبا درشمشیر قرار گیرد و از مردم حرکتهائی را مشاهده کنی که دوست نداری، باما به مدینه برگرد اگر خواستی بیعت نکنی در خانه ات بنشین و هرگز بیعت مکن. امام - پسر عمر چنین نیست که تو فکر میکنی اینها دست از من نمیکشند تا به اجبار از من بیعت نگیرند، و اگر بیعت نکنم مرا خواهند کشت.

مگر نمی دانی که از پستی دنیا است که سر یحیی بن زکریا را برای ستمکاری از ستمکاران بنی اسرائیل هدیه می برند، در حالی که سر بریده یحیی سخن می گفت و بر آنها اتمام حجت می نمود.

آیا نشنیده ای که بنی اسرائیل در فاصله طلوع صبح و آفتاب هفتاد نفر از پیامبران را کشتند و سپس در مغازه هاشان به خرید و فروش پرداختند مثل اینکه هیچ کاری

نکرده اند، و خدا هم به آنها مهلت داد تا در موعد مقرر آنانرا به کيفر خود رسانید(1).

نگارنده: حسین علیه السلام در گفتگوی با عبدالله بن عمر نتیجه سکوت را کامل و روشن بیان فرمود که اگر قیام نکند و با عزت به شهادت نرسد به سادگی و بی سرو صدا او را خواهند کشت چنانکه هفتاد نفر از پیامبران بنی اسرائیل را می کشند و آب از آب تکان نمی خورد.

و نیز تشابه کامل سرنوشت خود با یحیی بن زکریا را ذکر می کند که سر او را نیز برای یزید می برند در حالیکه در بالای نی و در طشت سخن می گوید چنانکه سر یحیی نبی سخن گفت.

ص: 132


1- حياة الحسين ج 2 ص 217 - بحار ج 44 / ص 365.

حسین علیه السلام و محمد حنفیه:

نامه امام حسین علیه السلام در مدینه به محمدبن حنفیه رسید و چون خبر شد که حسین از مکه قصد کوفه کرده است بمنظور پیشگیری از تصمیم امام به مکه آمد، تصادفا در شبی وارد مکه شد که امام فردای آن قصد حرکت داشت لذا نزد امام آمد و عرض کرد: برادر تو از مکر و حیله و خیانت اهل کوفه با خبری که با پدر و برادرت چه کردند و من می ترسم که با تو هم مانند گذشتگانت خیانت ورزند اگر در حرم بمانی عزیز خواهی بود.

حسین علیه السلام ضمن تشکر از نصیحت و خیرخواهی برادر فرمود: برادرم می ترسم یزید بن معاویه حرمت حرم را نگه ندارد و خونم را در حرم بریزد و به وسیله من احترام خانه کعبه از بین برود.

محمد: اگر از این لحاظ بیم داری پس به یمن یا سرزمین دیگری برو که بتو دسترسی نیابند.

امام: در این باره فکر می کنم، و چون سحرگاه هشتم ذیحجه امام حسین علیه السلام آماده حرکت گردید و محمد حنفیه با خبر شد در حالیکه مشغول وضو بود گریست و نزد امام آمد و مهار ناقه اش را گرفت و گفت: برادر قرار بود درباره سخنانم اندیشه کنی چرا اینک در حرکت شتاب میکنی؟

قَالَ علیه السلام :بلی ولکن أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلاً.

بعد از آنکه از تو جدا شدم رسولخدا صلی الله علیه و آله بخوابم آمد و فرمود: ای حسین علیه السلام حرکت کن که خدا می خواهد تو را کشته ببیند».

فَقَالَ محمدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ فَمَا مَعْنَى حَمْلِكَ هَؤُلَاءِ النِّسوةِ مَعَكَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذِا الْحَال.

محمد حنفیه پس از کلمه استرجاع عرض کرد: در صورتیکه برای کشته شدن

ص: 133

می روی چرا زنان را همراه می بری»؟

فَقَالَ عَلَيْهِ السلام : إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا . «خدا می خواهد آنها را اسیر ببیند»(1).

ابن عمر بوسه گاه پیامبر را می بوسد:

امام حسين علیه السلام صبح روز هشتم ذی حجه با اهل بیت و اصحاب از مکه حرکت فرمود و عبدالله بن عمر بمحض اطلاع از حرکت امام سوار شد و با سرعت هر چه تمامتر در منزل اول خود را به امام رسانید و عرض کرد: أَيْنَ تُرِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ؟ «اراده کجا دارید فرزند پیامبر خدا»؟ امام فرمود: عراق.

ابن عمر: مَهْلًا ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ «به حرم جدت مدینه طيبه برگرد»؟ حسین علیه السلام نپذیرفت ابن عمر وقتی دید امام از تصمیم خود بر نمی گردد گفت ای اباعبدالله جائی را که رسولخدا صلی الله علیه و آله بوسیده است بمن بنما، حضرت ناف مبارک را آشکار ساخت و پسر عمر آنرا سه بار بوسید و گریست و گفت ترا بخدا سپردم و می دانم که تو کشته خواهی شد(2).

حسین علیه السلام وعبدالله بن جعفر:

عبدالله بن جعفر طیار پسر عموی امام حسین علیه السلام و همسر زینب کبری از خبر رفتن حسين بكوفه ناراحت گردید، و امواج غم و اندوه سراسر وجودش را فرا گرفت، لذانامه ای برای حسین علیه السلام نوشت و با دو فرزندش عون و محمد خدمت امام فرستاد، متن نامه چنین بود:

امام بعد. ترا بخدا سوگند می دهم که چون نامه ام را خواندید از این سفر منصرف گردید که من در این راه احساس خطر می کنم و می ترسم جان خود را از دست بدهی و خانواده ات را مستأصل نمائی و اگر شما کشته شوید نور زمین خاموش می گردد که شما شاخص هدایت یافتگان و امید و پناهگاه مؤمنانی، در رفتن شتاب مکن و من خودنیز شخصا خدمت خواهم رسید.

ص: 134


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 592 - بحار ج 44/ ص 364. حياة الحسين ج3/ص 31 - ينابيع الموده ص 237 باب61.
2- اعیان الشیعه ج 1/ص 593 - بحار ج 44 / ص 365 - حياة الحسين ج 3 / ص 35.

عبدالله بن جعفر که از فرط ناراحتی، قوای خود را از دست داده و فکرش مشوش بود نزد عمرو بن سعید حاکم مکه رفت و از او نامه امان برای حسین علیه السلام گرفت و یحیی بن سعید برادر حاکم مکه را نیز برای اطمینان بیشتر با خود همراه ساخت و شتابان خود را به امام رسانید و نامه امان را خدمت امام عرضه کرد و پیشنهاد اقامت مکه را نمود، لیکن حسین علیه السلام نپذیرفت عبدالله شروع کرد به التماس وضجه و ناله کردن تا شاید بتواند حسین علیه السلام را منصرف سازد حسین علیه السلام فرمود: جدم رسولخدا صلی الله علیه و آله والله را درخواب ملاقات کردم و به ما دستوری داده که نمی توانم مخالفت نمایم.

عبدالله بن جعفر پرسید چه خواب دیدید؟

امام فرمود: تاکنون برای کسی نقل نکرده ام و هرگز برای احدى نقل نخواهم کرد تا خدا را ملاقات کنم.

عبدالله بن جعفر با اندوه فراوان از حسین علیه السلام خداحافظی کرد و فرزندانش را سفارش نمود که در خدمت حسین علیه السلام باشند و در رکابش جان بازی نمایند(1).

حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر:

عبدالله بن زبیر که داعيه خلافت و حکومت داشت و بهمین دلیل از بیعت با یزید سرپیچی کرد و به مکه آمد و مردم را به خود دعوت می نمود و برای جلب مردم عوام تظاهر به زهد و عبادت می کرد و لباس خشن می پوشید که علی علیه السلام دروصف او می گوید: يَنصِبُ حَبالَةَ الدين لاصطيادِ الدُّنيا . «دام دین گسترده تا دنیا را صیدو قبضه کند».

ولذا بودن حسین علیه السلام در مکه بر ابن زبیر گران می آمد زیرا با وجود حسین علیه السلام هیچکس به او گرایش پیدا نمی کرد لیکن گاهی برای رفع تهمت حسین علیه السلام را از رفتن به عراق منع میکرد حسين علیه السلام فرمود: از دنیا نزد ابن زبیر محبوب تر از این نیست که من حجاز را

ص: 135


1- تاریخ طبری ج 7 ص 279 - حياة الامام الحسين ج 3 / ص 24 - ارشاد ص 219 نفس المهموم ص 172 - عقد الفرید ج 4 ص 377.

ما

ترک کنم زیرا میداند مردم او را همتای من بحساب نمی آورند.

لذا می بینیم که عبدالله بن عباس پس از آنکه از منصرف نمودن حسین علیه السلام مأيوس می شود به ابن زبیر چنین خطاب می کند: لقد قَرَّتْ عَيْنُك یابن الزبير «چشمت روشن باد پسر زبیر» که حسین علیه السلام به عراق می رود و حجاز را برای تو می گذارد، سپس به این ابیات مترنم میگردد.

يا لكِ مِنْ قُبّرَةٍ بِمَعْمَرِ *** خَلا لكِ الجَوُّ فبِيْضِى و اصْفِرِى

و نَقِّرِى ما شِئْتَ أنْ تُنَقِّرِى

«ای قبره آبادی برای تو خالی شد پس تخم بگذار و صفیر بکشن».

و هر چه میخواهی بخوانی آواز بخوان»(1).

منازل بین راه مکه تا کربلا:

مورخین منازل بین راه مکه تا کربلا را که حسین علیه السلام در این سفر پیموده است سی و هفت منزل بحساب آورده اند، و منازلی که در تاریخ از آن یاد شده همه آنها منازلی نیست که حسین علیه السلام شب یا نیمه روز در آنجا متوقف شده باشد بلکه جاهائی که سر راه مسافرین چاهی حفر شده که مسافران می توانستند وقتی را در آنجا بگذرانند و استراحت کنند چه شب یا روز منزل بحساب آمده، و فواصل این منازل هم متفاوت است از فاصله یک میل (دو کیلومتر) شروع شده تا سی و چهار میل که 68 کیلومتر می شود.

و در بعضی از منازل حوادثی رخ داده و ملاقاتهائی انجام گرفته است که در لابلای کتاب می خوانید.

خطیب علی بن الحسين الهاشمی نجفی منظومه ای سروده که در آن منازل بین راه مکه و عراق را بنظم کشیده که حقا بسیار جالب و در عین حال کوتاه و در حدود 56 بیت است و چون برای اهل ذوق و ادب از دوستان شیعیان سرور آزادگان حسین بن

ص: 136


1- حياة الحسين ج 2 ص 309 وج 3 / ص 27 - کامل ج 4 ص 39 - طبری ج 7/ ص 274 - مروج ج 3 / ص 55

على علیهما السلام تحفه ای است گرانبها لذا به نقل آن می پردازیم.

این منظومة مقصوره و شرح آن کتاب: «الحسين في طريقة الى الشهادة» را تشکیل می دهد و اینک مقصوره را شروع میکنیم:

1-سارَ الحُسينُ تارِكاً اُمَّ القُرى***ينَحُوا العراقَ بِميامينِ الوَرَى

2-وقَد اَتى بِسَيِرهِ مَنازِلاً***حَصبائِها قَد فاخَرَت شُهُبَ السّما

3-فَالمَنزِلُ الاَوَّلُ بُستانُ ابنُ عا***مِرٍ وَ لِلتَّنعِيم مَسِرعاً اَتى

4-وَ مَرَّ بِالِصَّفّاحِ بِالاِهل وَبِا***لصَّحبِ وَ يَتبَعُ الخُطى اِثرَا الحُظى

5-ثُمَّ اِلى وادى العَقيقِ بَعدَها***وافى وَ ذاتِ عِرقٍ هَصبُها عَلا

6-وَ غَمرَةٍ مَرَّ بِها وَ مُسلِحَ***ثُمَّ اُفَيعِيَّةُ فيها ما وَنى

7-وَ بَعدَها جاءَ لِمَعدِنِ الّذى***قیلَ اِلی بَنی سَلیمٍ یَنتَمی

8- وَعُمَقُ مَرَّبِهِ وَصَحبهُ ***تَحُفُّهُ كَانَّهُم اُسدُا الثَّرى

9-وَ واصَلَ السَّيرِ بِرَكبِه اِلى***ماءِ السَّلِيلَّةِ وَ حاديهِ حُدى

10-وَ راحَ بِالمَسرى مُجِذّاً قاصِداً***مُغيثَةٍ فَالنَّقرَةَ ثُمَّ الفَضا

11-وَالحاجِرُ المَعرُوفُ مِنهُ سَيَّرَ***الرَّسُولَ قَيساً ذاكَ رائدُ الهُدى

12-وَ سارَ قاصِداً سُمَيراءَ وَ من***ثُمَّ أَتى تُوزَ وَفَيدَ ما عَدى

13-وَ حَلَّ بالأَجفُرُ وَهوَ مَنزِلٌ***تُنزِلُهُ طَىٌّ لِوافِر الكَلا

14-وَلِلخُزَيميّه لَمّا اَن اَتى***يُوماً وَ لَيلَةً عَنِ المَسرى وَنى

15-وَحَدَّثَتهُ زَينَبُ بِما وَعَت***مِن هاتِفٍ لمّا نَعى عِندَ الدُّجى

16-وَبَعدَها وافى زَرُودٌ وَ بها***وافاهُ ناعى مُسلِمٌ يَنعى الحِجى

17-تَنَفَّسَ الحُسَينُ ثُمَّ الصُعَدا***وَ دَمعُه على ابن عَمِّه هَمى

18-ثُمَّ اَتى للثَّعلَبِيَّة الَّتى***بِطانُ بَعدَها وَ مِن ثَمَّ سَرى

19-حَيثُ الشُّقُوقُ وَ بَها لاقى الَّذى***حَدَّثَهُ بِما بِكوفانٍ جَرى

20-حَتَّى اَتى زُبالَةَ حَطَّ السَّرى***وَجائَهُ الكُوفى فى جُنحِ الدُّجى

ص: 137

21-نَعى لَهُ ابنُ يَقطُرٍ رَسُولَه***فَيالَهُ على الحُسَينِ مِن نَباء

22-وَراحَ لِلقاعِ يُوالى سَيرَهُ***وَ بَعدُهُ اِلى العَقَبَةِ انتَحى

23-وَ ثَمَّ قَد نَحَّبَ بِالسَّيرِ اِلى***وَاقِصَةٍ يَطوىالسُّهُولَ وَ الرَّبى

24-ثُمَّ اِلى القَرعاءِ وافى وَ اِلى***مُغيثَةٍ غُوثٍ الوَرى حَثَّ السَّرى

25-وَمُذ اَتى الشَّرافَ فى طَريقِة***وَحَطَّ ظَعنَ المَجدِ فى تِلكَ الفَلا

26-قالَ أيا اَحِبَّتى تَزوَّدوُا***مَن مائِدِ وَ اَكثِروا مِنَ الرَّوى

27-ثَمَّ سَرى وَ صَحبُه فى اثره***بُشرى اِذا هُم باسِنَّةِ القَنا

28-فَمالَ بِالرَّكبِ اِلى ذى حَسَمٍ***وَ جائَهُ الحُرُّ فَكانَ المُلتَقى

29-قابَلَهُم بِخُلقِهِ السّامى كَما***سَقاهُمُ مِن غَبِّ ذلكَ الظَّما

30-وَعِندها اَسمَعَهُم خِطابَهُ***وَاَعلَمَ الحَرَّ بِما بِهِ اَتى

31-اَجابَه الحُرُّ بِلُطفٍ وَ غَدى***كَالعَبدِ مِن مَولاهُ يَطلُبُ الرَّضا

32-صَلّى الحُسَينُ الظُّهرَ فَاَتَمَّ بِهِ***الجَيشانِ وَالحُرُّ بِمولاهُ اقتَدى

33-وَحينَ بِالبَيّضَّةِ حَلَّ وَغدا***يَخطُبُ بِالجَمعِ وَ كُلُّهُم صَغى

34-فَعِندَها نادُوا جَميعاً اِنَّنا***تَكونُ يَومَ المُلتَقى لَكَ الفَدا

35-اَنتَ ابنُ بِنتِ المُصطَفى وَ خَيرُ مَن***طافَ بِبَيُتِ اللّهِ طَوعاً وَ سَعى

36-وَ خامِسُ الاَشباهِ مَن قَد وَجَبَت***طاعتُهُ بِاَمرِ جَبّارِ السّماء

37-مَروا جَميعاً بالعُذَيبِ وَالرَّدى***يَطُوفَ بِالخامِسِ مِن آلِ العَبا

38-ثُمَّ سَرى وَ الحُرُّ يَسرى جانِباً***وَ اتَّفَقَ الكُلُّ على هذا السرى

39-وَصَوتُ حاديَه يَدوى فى الفضا***وَ الكُلُّ لِلحادى وَ للرُّجرِ صَغى

40-يا ناقَتى لا تَذعَرى بَل شَمَّرى***لِلسَّيرِ فى رَكبِ شَقيقِ المُجتَبى

41-هذا الامامُ بنُ الِامام مَن بِهِ***اَستقامَ هذا الدِّين وَ الشِّرك انمحى

42-يا مالِكَ النَّفعِ وَ لِلضَّرِّ مَعاً***اَيِّد حُسَينَ السِّبطِ خَيرَةَ المَلا

43-وَ اخذُلَ يَزيدَ الجَورِ وَ العهدِ الَّذى***اَوَلَدَهُ الشِّركُ وَ غذاهُ الخَنا

ص: 138

44-وَمَرَّ بِالاَقساسِ لَم يَقل بِها***وَ كانَ جُلّ القُسِّ مِنهُ لِلرَّدى

45-وَمُذ اَتى عَينَ الرُّهيَمةِ التَقى***بِالرَّجُلِ الكُوفىَّ فى رَادِ الضُّحى

46-حَتى اَتى قَصرَ بَنى مُقاتِلِ***رَآبِه الجُعفى ضارِباً خَبا

47-ناشَدَه الحُسَينُ اَمراً فاَبى***وَ الفَتحُ مَع سِبطِ النَّبِىَّ ما هَوى

48-وَلَم يُفارِقُهُ الرِّياحىُّ اِلى***اَن وَقَفَ الطَّرفُ بِسِبطِ المُصطَفى

49-فَضَيَّقَ الحُرُّ عَليهِ قائِلاً***حُطَّ عَصى التَّرحالَ يابنَ المُرتَضى

50-فَقال وَدَعنا اَن نَسيرَ غَلوةً***فَقالَ لا تُنزِلُ اِلاّ بِالعَرا

51-فَسَئَلَ الحُسَينُ ما اسم هذه ال***اَرضُ فَقالَ القَومُ تُدعى نَينَوى

52-أَغَيرُ ذا اسمُ لَها قالُوا بَلى***اَلعَقرُ فَاستَعوَذَ مِن كُلِّ بَلا

53-قالَ اَجَلُ فَهَل تُسمَّى غَيرَ ذا***قالوا بَلى هذى تُسَمَّى كَربَلا

54-وَههُنا تُشَبُّ نيرانَ الوَغى***وَ ههُنا أحِبَّتى تَلقى الرَّدى

55-قالَ اِنزِلُوا هُنا اُرَى مُجَدَّلاً***وَ هيهُنا يُنهَبُ رَحلِى وَ الخَبا

56-هُمُ المَغاوِيرُ اِذا حُمّ القَضا***هُمُ المَصاليتُ اِذا اشتَدَّ الوَغى

ضمنا از برادر ارجمند و بسيار عزيزمان فاضل و اديب گرانمايه حجة الاسلام جناب آقاى عليرضا رازينى كه اين قصيده را بنظم فارسى سليس و زيبا در آورده و ما را از ترجمه بى نياز فرمودند صميمانه تشكر مى كنيم :

1-چون حسين از مكه با صد اشتياق***شد روان با دوستان سوى عراق

2-برگذشت آن سرور از هر رهگذر***سنگ راهش شد بر انجم مفتخر

3-بوستان ابن عامر در رهش***افتخار اولين منزلگهش

رشته جمله علايق را گسست***بند احرام خود از تنعيم بست

4-همچنان ياران به دنبالش روان***كرد منزل در صفحاح آن كاروان

5-بعد از آن با خون دل با سوز و آه***گشت وادى عقيقش جايگاه

ذات عرقش با جبال سربلند***گشت منزلگاه بر آن ارجمند

ص: 139

6-غمره و مسلح افيعه ( افيعيه ) هر سه را***بى توقف كرد پشت سر رها

7-معدنى با نام ابناء سليم***گشت منزلگاه آن وفد كريم

8-بر عُمَق بگذشت آن سالار دين***جمله ياران به گردش چون نگين

آمدند آن ساقيان سلسبيل***تشنگان دجله بر ماء التسليل

10-منزل بعدى مغيثه نام داشت***بعد از آنجا پاى در نقره گذاشت

11-قيس پيك رهبران راه هدى***گشت در حاجر ز همراهان جدا

12-در سُميراء برگزيد آنكه مكان***سوى توز و فيد ز آنجا شدروان

13-راه ياران تا به اجْفَر گشت طى***سرزمين سبز و منزلگاه طى

14-در خزيميه چو آن سرور رسيد***يكشب و يك روز آنجا رميد

15-مرگشان را زينب از هاتف شنفت***ماجرا را با برادر باز گفت

16-در مكان ديگرى نامش زرود***كاروان كربلا آمد فرود

چ-ون امام حق بدان منزل رسيد***ماجراى قتل مسلم را شنيد

17-دود آهش شعله زد تا آسمان***سيل اشك از ديدگانش شد روان

18-ثعلبيه بود و بعد از آن بطان***جايگاه آن شتابان كاروان

19-در شقوق آن سيد آزاد مرد***ماجراى كوفه را دريافت كرد

20-در زباله قصه درد آورى***گشت واصل ماجراى ديگرى

21-اين خبر را سرور خوبان شنيد***پيك او فرزند يقطر شد شهيد

22-كاروان زاده خير البشر***گشت اندر قاع و عقبه مستقر

23-كوه صحرا را همى پيمود زود***واقصه منزلگه بعديش بود

24-بعد از آنجا پاى در قرعا گذاشت***منزل بعدى مغيثه نام داشت

25-بر شراف آن اشرف عالم رسيد***خيمه مجد و شرافت بر كشيد

26-گفت برگيريد آب اى دوستان***هم به مركبها دهيد آب روان

27-گشت ناگه منزلى ديگر عيان***نخلها پيدا شد از نوك سنان

ص: 140

28-لاجرم اينك عيان شد ذى حسم***پيش پاى زاده خيرالامم

حر در اينجا راه بر احرار بست***صحبت اهل طريقت را شكست

29-اندر آن برخورد، آن قوم لئيم***روبرو گشتند با خلق عظيم

30-پس حسين آن تشنگان را آب داد***پرده از اهداف سير خود گشاد

31-چون غلامى حر ستاده در برش***با ادب دادى جواب سرورش

32-بر نماز ظهر چون آن مقتدا***بست قامت جمله كردند اقتدا

33-كاروان تا بيضه پيمودند راه***جمله را سوى حسين گوش و نگاه

باز فرزند على لب باز كرد***بازگو با محرمانش راز كرد

34-گفتنش اى پور دخت مصطفى***جان مادر مقدمت بادا فدا

35-بهترين پروانه شمع حرم***اى صفا و مروه از تو محترم

36-اى جهانى را تو پنجم رهنما***طاعتت با امر حق واجب به ما

37-جمله ياران به گرد آن حبيب***بار بگشودند آنگه در عذيب

39،38-همچنان آنكاروان بودى روان***سوى مقصد با حدى ساربان

40-اشتر من ترس بر دل ناروا است***راكبت اينكه شقيق مجتبى است

41-اين حسين است و امام بن الامام***كفر از او نابود و دين از او تمام

42-اى خداى مالك هر نفع و ضرّ***ياورى كن اى خداى دادگر

43-خوار كن يا رب يزيد بى حيا***خورده اندر دامن فحشا غذا

44-راه او آنگه به اقساس اوفتاد***با شتاب آن را پشت سرنهاد

45-منزل عين الرّهيمه چون رسيد***مرد كوفى را به وقت ظهر ديد

46-قصر ابنا مقاتل بعد از آن***گشت منزلگاه بر آن كاروان

اى دريغا اندر اين منزل به او***شد عبيد الله جعفى روبرو

47-داد پندش ليك بى حاصل فتاد***داد سوگندش ولى سودش نداد

49،48-لحظه اى ننمود حرّ او را رها***بست ره بر روى سبط مصطفى

ص: 141

50-گفت بگذاريد تا بهر نزول***جاى امنى يابد اين آل رسول

داد پاسخ حر به آن خيرالانام***در بيابان بايدت كردن مقام

51-پس حسين پرسيد اين صحرا كجاست***پاسخش دادند نامش نينوا است

52-چون شنيد عقر است نام ديگرش***استعاذت كرد سوى داورش

53-نام ديگر غير عقر و نينوا***هست اينجا را به نام كربلا

54-آرى اينجا سرزمين كربلاست***بار بگشائيد كاينجا آشنا است

بار بگشائيد پايان ره است***سالكان را آخرين منزلگه است

نى خطا شد آخرين منزل نبود***اشتران را پاى اندر گل نبود

گرچه سيرش ظاهرا در خاك بود***باطنا چون شمس بر افلاك بود

كشتى قلبش بدون اضطراب***بود هر دم در دنوّ و اقتراب

اندر اين معراج آن با عزّ و جاه***كس نداند تا كجا پيمود راه

جمله همراهان بخون كردند رنگ***دامن و سجاده خود بى درنگ

قافله سالارشان نبود***بى خبر از راه و از منزل نبود

عالمى را سوى حق شد رهنمون***گفت چون : انّا اليه راجعون

امام حسین علیه السلام مورد تعقیب مأمورین یزید قرار میگیرد

امام مثلا وقتی از مکه خارج شد امير الحاج عمرو بن سعید بن عاص اندیشید که با خروج حسین علیه السلام از مکه اجرای دستور یزید در رابطه با ترور حسین علیه السلام خنثی می گردد و زمینه منتفی می شود از اینرو برادرش یحیی بن سعید را با سپاهیانی به تعقیب امام فرستاد که حضرت را به مکه باز گرداند و چون دو گروه بیکدیگر تلاقی نمودند مأمورین یحیی سعی در باز گرداندن امام و یاران آنحضرت داشتند و امام و یاران او از بازگشتن به مکه امتناع نمودند و برخورد شدیدی بین دو گروه با تازیانه صورت گرفت لیکن هیچیک دست به شمشیر و سلاح نبردند، و به امام گفتند: از خدا بترس

ص: 142

و خروج مکن و بین امت اختلاف و تفرقه مینداز .

امام علیه السلام ؟ فرمود: لي عَمَلي وَلَكُم عَمَلُكُم، أنْتم بَريئُونَ مِمَّا أعمَلُ، وَأنَا بَري ء مِمَّاتَعملونَ . یعنی عمل و کار مرا از من مؤاخذه می کنند و کار شما را از شما، شما از کار من بیزارید و من هم از عمل شما بیزارم.

و چون درگیری با حسين علي باوجود حجاج و زوار زیاد خانه خدا آسان نبود، لذا فرستادگان بیش از این سختگیری نکردند و مراجعت نمودند(1) .

مصادره هدایای یمن:

امام حسین علیه السلام هنگامی که به تنعیم رسید شتران چندی دید که حامل هدایائی از سوی بُجَیرُبنِ رَیسانِ حمیرَی عامل یمن برای یزید بن معاویه می باشد، امام علیه السلام آن اموال را تصرف نمود زیرا تعلق به مسلمانان داشت و بیت المال مسلمین بود و امام پیشوای راستین مسلمانان و مرجع امور آنها است نه یزید بن معاویه که بناحق مقام خلافت را غصب کرده و اگر اموال به دست یزید می رسید مصرف قمار و شراب می شد، اما پس از تصرف اموال، به حاملين هدایا و شتربانان فرمود: هر یک از شما که مایل است با ما باشد همراه ما به عراق بیاید تمام کرایه را به او خواهم پرداخت و هر کس میل به همراهی ندارد و می خواهد برگردد کرایه تا اینجا را دریافت نماید، پس بعضی موافقت کردند و با امام بطرف عراق حرکت نمودند و برخی که میل به بازگشت داشتند کرایه خود را دریافت و مراجعت نمودند(2).

گفتگوی فرزدق شاعر با امام علیه السلام

امام حسین علیه السلام در صفاح با فرزدق شاعر معروف برخورد نمود فرزدق می گوید:

ص: 143


1- اعیان الشیعه ج 1 / ص 594 - بحار ج 44 / ص 365 - كامل ج 4 ص 39 - ارشاد ص 219 - حياة الحسين ج 2ص 54 - طبری ج 7 ص 277. عقد الفريد ج 4 ص 377.
2- ارشاد مفید ص 219- حياة الحسين ج 3 ص 59 - بحار ج 44 / ص 367 - الحسين في طريقه الى ص 26.طبری ج 7 ص 277 - کامل ج 4 ص 40.

در سال 60 مادرم را به حج میبردم موقعیکه وارد حرم شدم دیدم قافله ای از حرم خارج می شود پرسیدم این قافله کیست؟ گفتند از حسین بن على است پیش رفتم و بر او سلام کردم و گفتم خدا به درخواست و آرزویت آنچنانکه دوست داری جامه عمل بپوشاند پدر و مادرم بفدایت ای پسر رسولخدا چرا با این سرعت از حج برگشتی؟

فرمود: اگر شتاب نمیکردم مرا دستگیر می کردند، از کجا می آئی؟

گفتم: از کوفه.

فرمود: از مردم کوفه چه خبر؟

گفتم: عَلَى الْخَبِيرِ سَقَطْتَ قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْك وَ الْقَضَاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ از شخص مطلعی پرسش فرمودید، دلهای مردم با تو است اما شمشیرهایشان عليه تو و مقدرات الهی از آسمان نازل میگردد و خدا هر چه بخواهد می کند ».

فرمود: راست گفتی کار دست خداست چه قبل و چه بعد و هر روز قضا نازل شود اگر مقدرات الهی موافق خواسته ما بود او را سپاس میگوئیم و اگر بر خلاف

خواسته ما شد به آنکه نیت او حق است و تقوی پیشه کند ضرر نمی رساند.

سپس درباره نذورات و مناسک حج مسائلی را از امام پرسیدم و مرا آگاه ساخت و مرکبش را به حرکت در آورد و خداحافظی نمود(1).

حسین علیه السلام و بشر بن غالب:

امام دا به راه خود ادامه داد تا به وادی عقیق رسید و در ذات عرق نزول اجلال فرمود، مردی از قبیله بنی اسد بنام بشربن غالب که از عراق می آمد بخدمت امام شرفیاب شد، امام از مردم آنجا خبر گرفت.

ص: 144


1- - اعیان الشیعه ج 1 / ص 594 - بلاغة الحسين ص 30 - كامل ج 4 ص 40 - ارشاد ص 218 - بحار ج 44/ص 365 - حياة الحيسن ج 3 / ص 60 - الحسين في طريقه الى. ص 27 - عقد الفرید ج 4 / ص 384 - طبری ج 7/ص 277.

بشر گفت: خَلَّفْتُ الْقُلُوبَ مَعَكَ وَ السُّيُوفَ مَعَ بَنِي أُمَيَّة:

« آنها را پشت سر گذاشتم در حالیکه دلهایشان با تو و شمشیرهایشان با بنی امیه»:

امام فرمود: راست گفتی برادر اسدی خدا هر چه بخواهد می کند و به آنچه که اراده اش تعلق پذیرد حکم می کند(1) .

قیس بن مسهر صیداوی

السَّلَامُ عَلَى قَيْسِ بْنِ مُسْهِرٍ الصَّيْدَاوِي

قیس فرزند مسهر فرزند خالد صیداوی است و صيدا تیره ای از قبیله بنی اسد است، او مردی شجاع و از مخلصین دوستان اهل بیت رسولخدا صلی الله علیه و آله است، او دومین قاصدی بود که نامه های مردم کوفه را در مکه به حسین علیه السلام رسانید. گفته شده که متجاوز از پنجاه نامه از مردم کوفه را به حسین علیه السلام رسانید.

قیس یکی از کسانی است که حسین علیه السلام او را همراه مسلم به کوفه اعزام فرمود، و هم چنین پس از آنکه راه را گم کردند و راهنمایانشان کشته شدند مسلم بن عقیل نامه استعفاء را توسط قیس برای امام حسین علیه السلام فرستاد، و حسین علیه السلام نیز جواب رد و عدم قبول آنرا بوسیله قیس برای مسلم فرستاد و همچنین نامه مسلم به حسین علیه السلام و اخبار از بیعت هیجده هزار نفری او دعوت به کوفه را قیس خدمت حضرت برد(2).

نامه امام حسین علیه السلام به مردم کوفه:

امام حسین علیه السلام در مسیر کوفه به حاجر از بطن الرمه نامه ای به شیعیان کوفه نوشت و بوسیله قيس بن مسهر ارسال داشت مضمون نامه چنین است: بنام خداوند بخشنده مهربان از حسین بن علی به برادران مؤمن و مسلمان، سلام بر شما و سپاس خدائی را که جز او خدائی نیست اما بعد نامه مسلم بن عقیل که حاکی از اتحاد و اتفاق و اجتماع رای

ص: 145


1- اعیان الشیعه ج 1 / ص 594 - بحار ج 44 / ص 367 - ارشاد ص 219 - الحسين في طريقه الى الشهادة ص 33.
2- بحار ج 45 / ص 71 - ابصار العين ص 64.

شما بر یاری ما و گرفتن حق ما بود بمن رسید از خدا برای شما پاداش بزرگ مسئلت می نمایم، من روز هشتم ذیحجه از مکه خارج و به سوی شما می آیم با رسیدن فرستاده ام نزد شما کار خود را پنهان دارید و در پیشرفت آن سرعت و جدیت نمائید که انشاء الله همین روزها به شما ملحق می شوم، سلام و رحمت و برکت خدا بر شما باد.

امام علیه السلام قبل از آگاهی از شهادت مسلم این نامه را نوشته بود و مسلم نیز 27 روز قبل از شهادتش به امام حسین علیه السلام نامه نگاشته و از اتحاد و اتفاق مردم کوفه و بیعت آنان سخن گفته بود(1).

کیاست قیس بن مسهر صیداوی:

قیس با عجله و شتاب بسوی کوفه حرکت کرد و شب و روز راه می رفت تا به قادسیه رسید چون ابن زیاد از حرکت امام حسین علیه السلام بسوی عراق با خبر شد به حصين بن نمير رئیس پلیس دستور داد تا راه را بر حسین علیه السلام به بندد و حصین بانگهبانان بسیار در قادسیه فرود آمد و کلیه راهها را مسدود کرد، وقتی قیس به قادسیه رسید، حصین در صدد بازرسی بدنی او بر آمد و قیس نامه امام را پاره کرد تا بدست دشمن نیفتد لذا او را دستگیر نموده و دست بسته نزد ابن زیاد بردند.

ابن زیاد: کیستی؟

-: من از شیعیان امير المؤمنین حسین بن علی می باشم.

-: چرا نامه را پاره کردی؟

-: برای آنکه از مضمون آن اطلاع پیدا نکنی.

-: نامه از کی بود و برای چه کسانی نوشته شده بود؟

-: نامه از امام حسین علیه السلام بود و برای گروهی از اهل کوفه نوشته بود که اسامی آنها را نمیدانم ابن زیاد خشمگین شد و گفت: بخدا قسم ترا رها نمی کنم تا کسانی را که نامه

ص: 146


1- اعیان الشیعه ج 1 / ص 594 - بحار ج 44 / ص 369 - كامل ج 4 ص 41 - ارشاد مفید ص 220 - الحسين في طريقه ص 48 - طبری ج 7 ص 288.

بنام آنها است معرفی کنی یا به منبر بروی و حسین بن علی و پدرش و برادرش را دشنام گوئی در غیر اینصورت ترا قطعه قطعه خواهم کرد!

-: ترا از نامهای آنها مطلع نخواهم ساخت ولی در مورد ست حسین علیه السلام و پدر و برادش آنچه گفتی خواهم کرد.

ابن زیاد اعلان کرد مردم در مسجد اجتماع کنند تا گفتار قیس را علیه حسین و خاندانش بشنوند(1).

شهامت و شهادت قيس:

مردم در مسجد اجتماع کردند و قیس بر فراز منبر شد و پس از حمد و ثنای پروردگار و درود بر پیامبر اسلام از علی و حسن و حسین علیه السلام به تعریف و تمجید فراوان نمود و بر ابن زیاد و پدرش و طواغیت بنی امیه لعنت فرستاد سپس گفت: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَذَا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ ابْنُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وَ أَنَا رَسُولُهُ إِلَيْكُمْ وَ قَدْ خلّفتُهُ بالْحَاجِزَ فَأَجِيبُوه .

مردم این حسین علیه السلام پسر علی بهترین مخلوق خدا و پسر فاطمه دختر رسول الله است که مرا بسوی شما فرستاده و در حاجر از او جدا شده ام پس او را اجابت کنید»

ابن زیاد دستور داد قیس را گرفتند و بالای قصر حکومتی بردند از پشت بام بزیر انداختند و شهیدش کردند(2).

وقتی خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید آنچنان اندوهناک شد که نتوانست جلو ریزش اشک چشمانش را بگیرد و پس از استرجاع آیه شریفه: «... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا »را تلاوت کرد سپس فرمود: اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا مَنْزِلًا كَرِيماً عِندَکَ وَ اجْمَعْ بَيْنَنَا وَ ایاهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

ص: 147


1- اعیان الشیعه ج 1 / ص 594 - کامل ج 4 ص 41 - بحار ج 44 / ص 370 - الحسين في طريقه ص 49 -ارشاد مفید ص 220 ۔ طبری ج 7 ص 289.
2- اعیان الشیعه ج 1 / ص 594 - کامل ج 4 ص 41 - بحار ج 44 / ص 370 - الحسين في طريقه ص 49 -ارشاد مفید ص 220 ۔ طبری ج 7 ص 289.

بار خدایا برای ما و شیعیان ما مقام و منزلت بزرگی نزد خود قرار ده و بین ما و دوستان ما در مقر رحمت خود جمع فرما که تو بر همه چیز قادری»(1).

حسين علیه السلام وعبدالله بن مطيع:

حسین علیه السلام در مسیر بسوی کوفه در فاصله بین منزل حاجر و سميراء با عبدالله بن مطيع عدوی که در آنجا منزل کرده بود بر خورد نمود، عبدالله که امام را دید به استقبالش شتافت و حضرت را در بر گرفت و از مرکب پیاده نمود و عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد چرا باین دیار قدم نهادهای؟

امام فرمود: پس از مرگ معاویه چنانکه میدانی اهل عراق برای من نوشته اند و مرا بسوی خود خوانده اند.

عبدالله گفت: ترا بخدا حرمت اسلام و قریش و حرمت عرب را که بتوبستگی دارد نگهدار که هتک حرکت تو هتک حرکت قریش و عرب و در نتیجه هتک حرمت اسلام است اگر آنچه را که در دست بنی امیه است (حکومت و خلافت) طلب کنی ترا می کشند و چون تو کشته شوی به احدی رحم نخواهند کرد و احترام اسلام و قریش و عرب از بین می رود پس اینکار را مکن و به کوفه مرو و جانت را بخطر مینداز. بدستور ابن زیاد راههائی که به کوفه و شام و بصره منتهی می شود از واقصه مسدود کرده و نمی گذارند کسی وارد یا خارج شود تا اخبار کوفه انتشار نیابد(2).

زهیر بن قین حسینی می شود:

زهیر بن قین بجلی از طرفداران پر و پا قرص عثمان بود و در آن سال به حج مشرف شده و به هنگام مراجعت مسیر او و امام حسین علیه السلام یکی بود و در نتیجه امام در منزل زرود

ص: 148


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 594 - الحسين في طريقه ص 49.
2- بحار ج 44 / ص 37 - ارشاد ص 221 - کامل ج 4 ص 41 - حياة الحرمين ج 2 ص 306 - الحسين في طريقه ص 53 - طبری ج 7 ص 290.

با زهیر بن قین برخورد کرد و چنانکه گروهی از قبیله فزاره و بجیله که با زهیر بودند حکایت نموده اند: نزد ما چیزی بدتر و مبغوض تر از آن نبود که در یک مکان با حسین منزل نمائیم هرگاه حسین علیه السلام در محلی منزل می کرد ما حرکت می کردیم و هر وقت او حرکت مینمود ما توقف می کردیم تا در یکی از منازل که حسین علیه السلام فرود آمده بود با هم ناگزیر شدیم که فرود آئیم ولذا حسین علیه السلام در یكطرف منزل کرده بود و ما در طرف دیگر و هنگامیکه مشغول غذاخوردن بودیم فرستاده حسین علیه السلام بر ما وارد شد و سلام کرد و به زهیر گفت: یا زهیر اباعبدالله ترا می طلبد لقمه ها از دستها افتاد مجلس در سکوت عجیبی فرو رفت و هیچکس جواب فرستاده حسین علیه السلام را نمی داد همسر زهیر که دلهم نام داشت گفت: سبحان الله پسر پیغمبر ترا می خواهد و به سوی او نمیروی برو ببین چه می گوید.

زهیر با ناراحتی تمام برخاست و نزد حسین علیه السلام رفت اما دیری نپائید که با چهره گشاده و خوشحال برگشت و دستور داد چادرهایش را در کنار خیمه های امام نصب نمودند و به همسرش گفت: ترا از قيد زوجیت خود رها نمودم برو نزد کسانت که دوست ندارم بخاطر من بزحمت بیفتی بلکه خیر و خوبی ترا طالبم زیرا من تصمیم گرفته ام که از حسين جدا نشوم تا روح و جانم را فدای او کنم.

(آری من حسینی شده ام!)

سپس اموالی به او داد و او را به عموزادگانش سپرد که به کسانش برسانند همسر زهیر گریه کنان ضمن وداع با شوهرش گفت: خداترا خیر دهد از تو تقاضامندم که در روز قیامت نزد جد حسین علیه السلام از یاد کنی.

زهير به یاران و همراهان خود گفتند: هر که دوست دارد با من باشد بیاید والا این آخرین ملاقات من است با شما وضمن حدیثی را که از سلمان فارسی شنیده ام بشما می گویم:

ص: 149

مادر بَلَنجَر(1) که یکی از شهرهای خزر است مشغول جنگ بودیم و خدا آن شهر را بدست ما فتح کرد و غنائم زیادی بدست آوردیم و خوشحال شدیم پس سلمان فارسی بما گفت: وقتی سید جوانان آل محمد را درک نمودید و در معیت ایشان به کارزار پرداختید از غنائمی که امروز نصيب شما شده خوشحال تر خواهید شد تا در روز عاشورا بشهادت رسید(2).

زینب در خزیمیّه:

امام ما از آن منزل حرکت فرمود تا به ځیمیه رسید و یک شب و روز در خزیمیه توقف فرمود چون صبح شد زینب سلام الله عليها خدمت برادر آمد و عرض کرد: برادرم! آنچه در شب شنیدم برایت بگویم؟ حضرت فرمود چیست؟ عرض کرد: برای حاجتی از خیمه بیرون آمدم هاتفی را شنیدم که میگفت:

أَلا يا عَيْنُ فَاحْتَفِلى بِجَهْدٍ *** وَ مَنْ يَبْكى عَلَى الشُّهَداءِ بَعْدى

عَلى قَوْمٍ تَسُوقُهُمُ الْمَنايا ***بِمِقْدارٍ الى انْجازِ وَعْدی

ای چشم با شتاب مجلس عزا برپا کن زیرا چه کسی بعد از من بر شهدا گریه می کند گریه بر قومی که مرگ آنها را به محل مقدرشان می راند.

حسین علیه السلام فرمود: خواهرم کُلُّ ما قَدْ قَضَى اللَّه فهُوَ كَائِنٌ «هر چه بخواهد انجام می گیرد(3)

ص: 150


1- بلنجر از شهرهای ترک نشین است که در سال 22 به وسیله عبد الرحمان بن ربیعه فتح شد بلاذری گفته به دست سلمان بن ربيعه فتح گردید و سلمان با چهار هزار نفر در آنجا به شهادت رسیدند، در ابتدای امر تركها ترسیدند زیرا معتقد بودند که مسلمانان فرشته اند و شمشیر در آنها اثر نمی کند تا اینکه یکنفر ترك در بیشهای کمین کرد و تسیری بسوی مسلمانی رها کرد و او را کشت آنگاه فریاد کشید که مسلمانها هم می میرند همچنانکه شما می میرید سپس حمله کردند تا سلمان شهید شد بنابراین در متن تاریخ که سلمان فارسی ثبت شده اشتباه است.
2- اعیان الشیعه ج 1 / ص 595 - کامل ج 4 ص 42 - ارشاد مفید ص 221 - بحار ج 44/ص 371 - حياة الحسين ج 3 / ص 66.
3- حياة الحسين ج3/ص 66 - الحسين في طريقه الى شهاده ص 66 - بحار ج 44/ص37.

گفتگو با اباهره ازدی:

امام پس از یکشبانه روز استراحت در خزیمیه از آنجا حرکت نمود تا وارد ثعلبيه شد و شب را در آنجا بصبح رسانید و چون روز بالا آمد مردی از اهل کوفه که کنیه اش آباهره اژدی بود بحضور امام شرفیاب شد و پس از سلام عرض کرد: فرزند رسولخدا صلی الله علیه و آله چه چیز ترا واداشت که از حرم خدا و حرم جدت خارج شوی؟

فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام وَيْحَكَ يَا أَبَا هِرَّةَ إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَخَذُوا مَالِي فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِي فَصَبَرْتُ وَ طَلِبُوا دَمِي فَهَرَبْتُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَقْتَلُنِي الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ لَيلْبسَهُمُ اللَّهُ ذُلًّا شَامِلًا وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ لَيُسَلِّطَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَإٍ إِذْ مَلَكَتْهُمُ امْرَأَةٌ فَحَكَمَتْ فِي أَمْوَالِهِمْ وَ دِمَائِهِمْ.

وای بر تو ای اباهره، بنی امیه مالم را تصرف نمودند صبر کردم، مرا ناسزا گفتند شکیبائی پیشه نمودم، اینک می خواهند خون مرا بریزند پس ناچار بفرار شدم، بخدا سوگند وقتی گروه ستمکار مرا بکشند خدا مردم را بر آنان مسلط گرداند و آنچنان ذلیل و خوار شوند که پست تر از مردم سبأ گردند آنموقع که زنی پادشاه آنان شد و بر جان و مالشان حکومت داشت(1).

وصول خبر شهادت مسلم و هانی به امام:

عبدالله بن سليم اسدی و منذر بن مشعل اسدی روایت می کنند که: پس از اعمال حج کوشش ما بر این بود که خود را به حسین علیه السلام برسانیم تا به بینیم عاقبت کارش یکجا می انجامد و لذا با سرعت هر چه تمامتر حرکت کرده تا به زرود (نزدیکی ثعلبيه) رسیدیم، مشاهده نمودیم که مردی از کوفه می آید و چون امام حسین علیه السلام را دید راه خود را کج کرد امام حرکت فرمود ما با خود گفتیم برویم از این مرد اخبار کوفه را کسب کنیم لذا

ص: 151


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 595 - بحار ج 4 ص 368 - حياة الامام الحسين ج 3 ص 64

نزد او رفتیم و گفتیم از چه طایفه ای؟ پاسخ داد از قبیله بنی اسدم، گفتیم ما نیز از قبیله شمائیم و از کوفه و مردم آن پرسیدیم، گفت از کوفه خارج نشدم مگر اینکه دیدم مسلم بن عقيل وهانی را کشته بودند و پاهایشان را بریسمان بسته و در بازار میکشاندند.

سپس به حسین علیه السلام پیوستیم تا در ثعلبیه فرود آمد نزد او رفتیم و گفتیم خدایت رحمت کند خبری داریم اگر میل داری آشکار بگوئیم و اگر می خواهی در پنهانی بعرض برسانیم.

امام علیه السلام نگاهی به ما و نگاهی به یارانش کرد و فرمود: من چیزی را از یارانم پنهان نمی کنم.

گفتیم: سواری را که دیروز شما او را دیدید بیاد دارید؟

فرمود: آری می خواستم از او سئوال کنم.

عرض کردیم: ما آنچه را که شما می خواستید بپرسید سئوال کردیم و او مردی از ما است و صاحب نظر و عقل و راستگو است او گفت از کوفه خارج نشدم مگر آنکه دیدم مسلم و هانی را کشته اند و پاهای آنها را گرفته و در بازار میکشانند.

امام فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ رحمةُ الله عليهُما، و چند بار این جمله را تکرار فرمود عرض کردیم: ترا بخدا جان خود و اهل بیتت را حفظ کن و از همین جا برگرد که در کوفه یار و یاوری نداری بلکه می ترسیم بر علیه شما باشند امام به فرزندان عقیل نگریست و فرمود نظر شما چیست؟

گفتند: بخدا سوگند ما برنمیگردیم تا اینکه انتقام خون مسلم را بگیریم و با راه او را دنبال کنیم فأقبل علينا الحسين علیه السلام وقال: لَاخَيْرَ فِي الْعَيْش بَعدُ هؤُلاء.

امام حسین علیه السلام به ما رو کرد و گفت: بعد از اینها خیری در زندگی نیست آنگاه فهمیدیم که امام از تصمیم خود بر نمی گردد، گفتیم خدا آنچه خبر است برایت پیش آورد و او هم درباره ما دعا فرمود و برای کشته شدن مسلم گریست چندانکه اشکهایش

ص: 152

سرازیر شد و این اشعار را زمزمه کرد:

سَأَمْضِي وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى *** إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً

فَإِنْ مِتُّ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ عِشْتُ لَمْ ألَمْ ***كَفَى بِكَ عارا أَنْ تَذلَّ وَ تُرْغَمَا

«به راه خود ادامه می دهیم و مرگ بر جوانمرد عار نیست هرگاه در مسیر حق باشد و جهاد در راه خدا کند در حالیکه مسلمان است.

زیرا اگر کشته شدم پشیمان نیستم و اگر زنده بمانم مورد ملامت قرار نخواهم گرفت».

ولی عار و ننگ وقتی است که خوار گردی و بینی ات به خاک مالیده شود».

و چون سحر فرا رسید امام به جوانان و غلامان فرمود که چهار پایان را آب دهید و آب زیاد با خود بردارید و سپس از آنجا کوچ نمودند تا به زباله رسیدند(1).

حسین علیه السلام و دختر مسلم:

چنانکه گذشت مسلم بن عقیل داماد امير مؤمنان و همسر و دخترش بنام رقیه است که عبدالله بن مسلم یکی از شهدای کربلا از دختر امیر مؤمنان است از تواریخ بر می آید که مسلم از رقیه دارای دختری نیز بوده که در مسیر مکه و کربلا همراه امام حسین علیه السلام بالا بود، و در منزل ثعلبیه پس از آنکه خبر شهادت مسلم را شنید به خیمه زنان تشریف برد، دختر کوچک مسلم را طلبید و روی زانوی محبت نشانید و دست یتیم نوازی بر سر طفل می کشید و او را نوازش می فرمود.

دختر مسلم احساس کرد که این نوازش مانند همیشه نیست مثل اینکه یتیم شده است! دختر پرسید: پدرم چه شده؟ امام فرمود: یا بُنَيَّةُ اَنا اَبُوکَ دخترم من پدر توام اشک حضرت سرازیر شد، دختر مسلم گریان شد، زنان حرم با گریه حسین علیه السلام و یتیمی دختر مسلم گریستند و ماتم بر پا کردند(2).

ص: 153


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 595 - بحار ج 44 / ص 373 - ارشاد مفید ص 222 - حياة الحسين ج 3 ص 68 - الحسين في طريقه إلى الشهاده ص 71.کامل ج 3 ص 372.
2- ابصار العين في اصحاب الحسين ص 48.

شهادت عبدالله بن يقطر برادر رضاعی امام علیه السلام :

امام حسین علیه السلام برادر رضاعی داشت بنام عبدالله بن يقطر و بعضی گفته اند که او برادر رضاعی امام نبوده منتها چون مادرش حضانت امام حسین علیه السلام را بعهده داشته از این لحاظ او را برادر رضاعی امام می گفتند، بهر صورت بروایت طبری امام حسين علیه السلام عبدالله بن يقطر را به سوی مسلم بن عقیل فرستاد هنگامیکه مسلم بشهادت رسیده بود، عبدالله در قادسیه گرفتار مأمورین حصین شد، سپاهیان حصين او را دستگیر و نزد ابن زیاد بردند، عبیدالله بن زیاد او را گفت به منبر برو و دروغگوی پسر دروغگو را لعنت کن تا آنگاه ببینم نظرم دربارهات چیست عبدالله بر فراز منبر شد و مردم را از آمدن امام حسین علیه السلام با خبر ساخت و عبيد الله و پدرش زیاد را لعن نمود.

بدستور ابن زیاد او را به بام قصر حکومتی بردند و از آنجا به زیر انداختند که استخوانهایش درهم شکست و هنوز رمقی داشت که عبدالملک بن عمیر لخمی او را ذبح نمود (سرش را برید) از او ایراد گرفتند عبد الملک گفت: خواستم راحتش کنم، و بعضی گفته اند: شخصی که شبیه عبدالملک بن عمیر بوده او را شهید کرد نه شخص عبدالملک(1).

ا

د

دنیاپرستان از اطراف امام پراکنده شدند:

حسین علیه السلام در منزل زباله بود که خبر شهادت عبدالله بن يقطر به او رسید، امام اصحاب و یاران را جمع نمود و نامه ای را بیرون آورد و برای آنان قرائت نمود بدین شرح:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ:فَإِنَّهُ قَدْ أَتَانَی خَبَرٌ فَظِيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ وَ قَدْ خَذَلَنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الِانْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ غَيْرَ حَرِجٍ لَيْسَ عَلَيْهِ دِمَامٌ.

ص: 154


1- - اعیان الشیعه ج 1 / ص 595 - ابصار العين ص 52- کامل ج 4 ص 42 - ارشاد ص 223 - الحسين في طريقه ص 87۔ طبری ج 7 ص 293.

بنام خداوند بخشنده مهربان اما بعد خبر دردناک شهادت مسلم و هانی و عبدالله بمن رسیده و شیعیانمان ما را رها ساختند، پس هر که دوست دارد برگردد بر او حرجی نیست که من بيعتم را از او برداشتم. مردم با شنیدن این پیام از اطراف امام پراکنده شدند و به چپ و راست رفتند مگر یارانی که با او از مدینه حرکت نموده بودند و چند نفری که در مسیر بوی پیوسته بودند و حال آنکه در مدت توقف در مکه معظمه گروهی از مردم حجاز و جمعی از اهالی بصره به آن حضرت پیوسته بودند که به نقل مسعودی، حسین علیه السلام را پانصد سوار و یکصد نفر پیاده همراهی می کردند.

چون گمان دنیا پرستان این بود که مردم شهری که امام وارد می شود به اطاعت او بود و از او فرمانبرداری خواهند کرد و اینک که فهمیدند هر که با امام باشد باید تن به مرگ دهد لذا کسانی که زندگی ذلت بار را بر مرگ شرافتمند و افتخار آمیز ترجیح میدادند از اطراف امام پراکنده شدند(1). .

گفتگوی عمروبن لوذان با امام علیه السلام :

امام حسین علیه السلام به مسیر خود ادامه داد و چون به عقبه رسید و در آنجا فرود آمد یک از شیوخ بنی عکرمه بنام عمروبن لوذان بخدمت امام شرفیاب و از مقصد حضرت سئوال نمود و پرسید به کجا می روید؟

حضرت فرمود: به کوفه می روم.

شیخ: ترا بخدا سوگند برگرد زیرا بخدا قسم بطرف نوک نیزه ها و تیزی شمشیرها می روی و کسانی که ترا دعوت کردهاند اگر جنگ را تمام می کردند و زمینه را آماده می نمودند و شما تشریف می بردید مناسب بود اما با وضع موجود صحیح نیست.

ص: 155


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 595 - ابصار العین ص 52- کامل ج 4 ص 43 - ارشاد ص 223 - طبری ج 7 ص 294 -الحسين في طريقه ص 87- مزوج الذهب ج 3/ص 61.

امام: آنچه گفتی بر من پوشیده نیست لکن بر امر الهی نمی توان غالب شد بخدا قسم مرا رها نمی کنند تا این لخته خون را درونم بیرون نکشند و هرگاه چنین کنند خداوند کسی را بر آنان مسلط می کند که آنان را خوار سازد(1).

حسین علیه السلام در تمام مسیر به یاد یحیی بن زکریا بود:

روایتی از امام سجاد حضرت علی بن الحسين رسیده علیهما السلام که فرمود: پدرم حسین در منازل بين راه مدینه و مکه و عراق در منزلی فرود نمی آمد یا از منزلی حرکت نمی کرد که از حضرت یحیی بن زکریا یاد نکند، در یکی از روزها فرمود: إنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ تَعالی أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيل.

یعنی از بی اعتباری دنیا نزد خدای متعال این است که سر یحیی بن زکریا این پیغمبر بزرگ بنی اسرائیل را برای زناکاری از زناکاران بنی اسرائیل به هدیه می برند»(2).

نکته: دلیل یاد کردن حسین علیه السلام از یحیی اشتراک در سرنوشت حسین علیه السلام و یحیی و اشتراک در هدف این دو بزرگ مرد تاریخ بود که هر دو به جرم امر به معروف به شهادت رسیدند و سرهای ایشان را برای حاكم جائر و ستمکار به هدیه بردند.

طرماح بن عدی:

طرماح فرزند عدی بن حاتم طائی در مراجعت از کوفه به سوی منزلش در حدود ثعلبيه با حسین علیه السلام و برخورد، خدمت امام عرض کرد: یابن رسول الله با شما جمعیت زیادی نمی بینم، اگر فقط همین یاران حُر با شما بجنگند شما را نابود خواهند کرد در حالیکه یک روز قبل از حرکتم از کوفه در کنار کوفه جمعیتی مشاهده کردم که هرگز چنین جمعیتی در یک جا ندیده بودم، از علت اجتماع پرسیدم گفتند: سپاهی است که

ص: 156


1- الحسين في طريقه ص 90 - نفس المهموم ص 185 - بحار ص 44 / ص 375 - اعیان الشیعه ج 1/ص 595 - طبری ج 7 ص 294.
2- نفس المهموم ص 185.

باید سان ببیند و سپس به جنگ حسین علیه السلام بروند، ترا بخدا اگر می توانی یک قدم به جلو نرو و اگر میخواهی جائی بروی که ترا حمایت کنند تا بتوانی تصمیم بگیری با من بیائید تا شما را به کوهها آجا، قبیله خودمان ببرم که پناهگاهی است که در تاریخ گذشته از تهاجم غسان و میر و نعمان بن منذر حفظ کرده است و هرگز فشاری بر ما وارد نشده و در آنجا از قبایل طی، کمک می گیری، من به شما اطمینان می دهم ده روز از ورود شما نخواهد گذشت که مردان طی، سواره و پیاده به خدمت شما خواهند آمد، و تاهر وقت که رأی مبارک باشد در قبیله، خواهید ماند، و اگر مشکلی پیش آید، بیست هزار نفر شمشیر زن به خدمت شما آماده خواهم کرد، تا پلک چشمانتان حرکت می کند از یاری شما دست نخواهند کشید که همه از شیعیان شمایند.

امام فرمود: خداوند به تو و اقوامت جزای خیر دهد لیکن مرا با مردم کوفه عهدی است که نمی توانم از آن دست بردارم و نمی دانم کار ما با آنها به کجا خواهد کشید طرماح از حسین علیه السلام خداحافظی کرد و گفت: من برای خانوادهام آذوقه می برم انشاء الله آنرا به منزل برسانم به کمک شما خواهم آمد، امام فرمود: زودتر برگرد.

طرماح به خانه رفت و کارهایش را انجام داد و سفارشهای لازم را نمود و برگشت، چون نزدیک عذيب هجانات رسید خبر شهادت امام حسین علیه السلام را دریافت کرد، بایک دنیا تاثر به خانه اش بازگشت(1)..

حسین علیه السلام و حربن یزید در شراف:

امام حسین علیه السلام از بطن عقبه حرکت فرمود منازل واقصه و قرعاء و مغیثه را که فواصل بین آنها کم بود پشت سر نهاد تا به منزل شراف رسید و شب را در آنجا بیتوته کرد و به هنگام سحر دستور فرمود: که یاران آب زیاد با خود بردارند و در این زمینه تأکید فراوان کرد، اصحاب ابی عبدالله علیه السلام علاوه بر مشکها هر چه ظروفی با ایشان بود

ص: 157


1- کامل ج 4 ص 50 طبری ج 7 ص 304 - نفس المهموم ص 194 - الحسين في طريقه الى الشهاده ص 79.

که می شد با آنها آب حمل کنند پر کردند، امام ع از شراف حرکت نمود و تا نزدیک ظهر به راه خود ادامه داد، در این موقع یکی از یاران تکبیر گفت، امام فرمود: الله أكبر، چرا تکبیر گفتی؟ عرض کرد از دور نخلستانی را دیدم، بعضی از یاران گفتند: ما در این مکان هرگز درخت خرمائی ندیده ایم، امام فرمود: دقیق بنگرید چه می بینید؟

اصحاب چون نیک نظر کردند گفتند: بخدا نیزه ها و گوشهای اسبان را می بینیم، امام هم فرمود که من نیز چنین می بینم آیا جائی را سراغ دارید که پناهگاه خود سازیم که اگر بخواهند با ما وارد جنگ شوند از خود دفاع نمائیم؟

گفتند: آری در اینجا کوهی است بنام ذوحسم.

پس جانب کوه روان شدند و در سمت چپ کوه فرود آمدند و خیمه ها را برپا نمودند(1).

حسین علیه السلام دشمن را سیراب می کند:

زمانی نگذشت که حُر بن یزید ریاحی تمیمی با هزار سوار رسیدند و مقابل امام ایستادند، امام حسین علیه السلام و یارانش هم شمشیرها را حمایل نموده و برابر آنها صف کشیدند، امام با آثار تشنگی را در آنها مشاهده فرمود و به جوانان خود دستور داد تا آنها را سیراب کنند و اسبهایشان را هم آب دهند یاران امام علیه السلام سربازان حُر را سیراب کردند و سپس ظرفها و طشتها را پر از آب نمودند و اسبهای آنان را هم سه بار و چهار بار و پنج بار آب دادند.

على بن طعان محاربی می گوید: من آخرین فرد سپاهیان حُر بودم که بآنجا رسیدم و تشنگی مرا و اسبم را از پای در آورده بود امام حسین علیه السلام وقتی حالت مرا مشاهده کرد فرمود: اَنِخِ الرّاوِيَة. يعنی شتری که آب بار دارد بخوابان، من سخن حضرت را درک نکردم چون ما راویه را به مشک آب می گوئیم و در لسان اهل حجاز راویه به شتر نر

ص: 158


1- الحسين في طريقه إلى الشهاده ص 94 - حياة الحسين ج 3 ص73- طبری ج 7/ ص 295 - ارشاد ص 223.

حامل آب گفته می شود، سپس امام فرمود: اَنِخِ الجَمَلَ پسر برادر، شتر را بخوابان، من شتر را خواباندم، فرمود: آب بیاشام، خواستم آب بخورم از اطراف مشک می ریخت، فرمود:

دهانه مشک را برگردان، ندانستم چه کنم، حضرت خود آمد و سر مشک را برگردانید و آب آشامیدم و اسبم را هم آب دادم آنگاه امام از حُر پرسید که با مائی یا علیه ما؟

گفت: بلکه علیه شمائیم ای اباعبدالله .

امام فرمود:لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه (1).

امام برای دو سپاه امامت می کند:

وقتی ظهر فرا رسید امام حسین علیه السلام به حجاج بن مسروق فرمود اذان بگو و هنگام اقامه امام با عبا و إزار و نعلین خارج شد و چنین آغاز سخن فرمود:

پس از حمد و ثنای پروردگار، مردم من در نزد خدا و شما معذورم برای آنکه به سوی شما نیامدم مگر پس از دریافت نامه های شما و آمدن فرستادگانتان که ما امامی نداریم نزد ما بیا شاید خدا بوسیله تو ما را براه راست هدایت سازد و لذا من هم بسوی شما آمد حال اگر بر عهد و پیمان خود باقی هستید با تجدید عهد و میثاق مرا مطمئن سازید، و اگر از قول و عهد خود برگشته اید و آمدنم خوشایند شما نیست به همان مکانی که از آنجا آمده ام بر می گردم.

اطرافیان گر سکوت نمودند زیرا اکثرشان با مسلم بیعت کرده و برای امام نامه نوشته بودند امام به مؤن فرمود اقامه بگو، و پس از اقامه به ځیر فرمود: می خواهی با یارانت نماز بخوانی؟ حُر گفت: نه شما بخوانید ما هم به شما اقتداء میکنیم.

امام حسین علیه السلام به نماز ایستاد و هر دو گروه به امام اقتداء نمودند(2)

ص: 159


1- ابصار العين ص 7، الحسين في طريقه ص 98 - بلاغة الحسين ص 31- اعیان الشیعه ج 1/ص 596 - بحار ج 24/ ص 376 - ارشاد مفید ص 224 - كامل ج 2 ص 375.
2- ارشاد ص 224 - كامل ج 4 ص 47۔ طبری ج 7 ص 297.

حُر با حسین علیه السلام درگیر می شود:

پس از پایان نماز ظهر هر دو گروه بجایگاه خود بازگشتند و بهنگام عصر نیز امام دستور فرمود برای اقامه نماز جماعت حاضر شوند و سپاهیان را نیز در جماعت شرکت نموده و به امام علیه السلام اقتداء نمودند و پس از پایان نماز امام حسین علیه السلام خطبه دیگری بدین شرح ایراد فرمود:

پس از حمد و ثنای پروردگار، ای مردم، اگر از خدا بپرهیزید و حق اهلش را بشناسید خدا را خشنود کرده اید، و ما اهلبیت پیامبر سزاوارتریم به ولایت امر شما از این گروهی که بناحق مدعی آنند و در میان شما به جور و ستم حکمروائی می نمایند، و اگر از آمدن ما ناخشنودید و حق ما را نمی دانید و نمی شناسد و رأی شما از آنچه که برای ما نوشته اید برگشته و اینک رأی شما غیر از آن است که فرستادگانتان بما رسانده اند بجای خود بر می گردیم.

گفت: بخدا قسم که من از این نامه ها و فرستادگانی که شما می گوئید اطلاعی ندارم امام علیه السلام به عقبة بني مغان فرمود: خرجين نامه ها را بیاور.

عقبه خورجین را آورد و امام نامه ها را از خورجين بدر آورد و در مقابل حُر قرار داد حُر با تعجب تمام از زیادی نامه ها و کسانی که این همه نامه نوشته اند و امام را یاری نکرده اند گفت: من از کسانی نیستم که با شما مکاتبه نموده اند و به من دستور داده شده وقتی به شما برخورد نمودم از شما جدا نشوم تا شما را به کوفه نزد عبيد الله ببرم فقال الحسين علیه السلام : الْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِك.

امام فرمود: «مرگ بتو نزدیکتر است از انجام اینکار».

سپس امام دستور فرمود: سوار شوید، و چون اصحاب سوار شدند و زنان را هم سوار کردند، امام فرمود برگردید، وقتی خواستند بطرف حجاز برگردند سپاهیان حُر مانع شدند و راه مراجعت را بر امام و یاران بستند.

فقال الحسين علیه السلام للحر: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ مَا تُرِيد؟

ص: 160

امام به حُر فرمود: مادر بعزایت گریه کند چه می خواهی؟

هر سر را فرود آورد و پس از اندکی تأمل رو به امام کرد و گفت:

اگر غیر از تو هر کس دیگری از عرب در هر مقامی که باشد نام مادرم را می برد من هم نام مادرش را به زشتی یاد می کردم اما درباره مادرت جز به نیکوترین وجهی که قادر به بیان آن باشم یاد نمی کنم.

با برخورد مؤدبانه حُر خشم امام آرام شد و فرمود: چه اراده داری؟

- می خواهم ترا نزد امیر عبدالله ببرم.

- من از تو تبعیت و پیروی نمی کنم.

- من هم از تو دست بر نمی دارم.

حر احساس کرد اگر گفتگوی با حسین علیه السلام به این سبک ادامه یابد ممکن است به جنگ بیانجامد لذا گفت: من مامور جنگ با شما نیستم و مأموریتم فقط آن است که از شما جدا نشوم تا شما را به کوفه برسانم و اینک که از آمدن به کوفه خوداری می نمائید پس راهی را انتخاب کنید که نه به کوفه منتهی شود و نه به مدینه تا از ابن زیاد کسب تکلیف کنم شاید خدا رستگاری را روزی من فرماید و مبتلا به جنگ با شما نشوم، ولذا امام طرف چپ راه عذیب و قادسیه را برگزید و حرکت فرمود و حُر با سپاهیانش همراه امام حرکت نمودند و کاملا مراقب حضرت بودند(1) .

حسين وطرماح:

پس از آنکه حسین علیه السلام ؟ با ر به توافق رسیدند که راهی را انتخاب کنند که نه به کوفه برود و نه به مدینه برگردد، حسین علیه السلام در میان یارانش اعلام کرد: آیا در میان شما کسی هست که راه بسوی کوفه را از غیر جاده بلد باشد؟

ص: 161


1- مقاتل الطالبین ص 111 - اعیان الشیعه ج 1/ص 596 - کامل ج 4 ص 47 - حياة الحسين ج 3 / ص 76- الحسين في طريقه ص 100 - ارشاد ص 225 ۔ طبری ج 7 ص 299.

طرماح عرض کرد: آری من بلدم.

امام: پس جلو حرکت کن و جمعیت را راهنمائی نما۔ طرماح با یکدنیا غم و اندوه بر احوال حسین علیه السلام جلو موکب همایونی امام حرکت کرد و با این رجز برای شتران حدی می خواند تا هر چه زودتر آنان را به سر منزل مقصود برساند.

1- يَا نَاقَتِي لَا تَذْعَرِي مِنْ ضَجْرِ *** وَ امْضِي بِنَا قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ

2- بِخَيْرِ فُتْيَانٍ وَ خَيْرِ سِفْرٍ *** آلُ رَسُولِ اللَّهِ اهل الْفَخْرِ

3-عمّره اللّهُ بقاء الدهر *** يَا مَالِكَ النَّفْعِ مَعاً وَالضُرّ

4- أمدُد حُسَيْناً سَيِّدِي بِالنَّصْر**** على الطغاة من بقايا الكُفرِ

1- «ای ناقه ام از رنج و فشار من ناراحت مشو و ما را قبل از طلوع فجر به منزل برسان».

2- «که با بهترین جوانمردان و بهترین همسفران خاندان رسولخدا صلی الله علیه و آله و اهل فخر همراهم».

3- «که خدایا عمرش را به درازای روزگار، طولانی نما ای مالک نفع و ضرر».

4- «حسین علیه السلام آقای مرا کمک کن و بر سر کشان از بقایای کفر پیروز گردان».

شتران قافله ابی عبدالله با نغمه های دلربای طرماح به سرعت حرکت می کردند و چشمان یاران حسین علیه السلام از شنیدن زمزمه های وی اشکبار و گریان و بر دعاهای طرماح آمین می گفتند همینطور ادامه طریق دادند تا برخلاف پیشنهاد حُر به منزل بیضه رسیدند(1).

سخنرانی امام در منزل بیضه:

وقتی امام و یارانش در منزل بيضه فرود آمدند، و در این منزل، امام در برابر حُر

ص: 162


1- الحياة الحسين ج 3 ص 84 - الحسين في طريقه ص 113.

و سپاهیانش خطبه دیگری ایراد فرمود:

قال بَعْد الحمد والثناء أَيُّهَا النَّاسُ؛ إِنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قالَ: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرَمِ اللَّهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَعْمَلُ فِي عِبادِاللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ، وَ لَا قَوْلٍ، كانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ.ألا وَ إِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَولُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَي ءِ، وَ أَحَلُّوا حَرامَ اللَّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَه وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ أَتَتْني كُتُبُكُمْ، وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لا تُسَلِّمُوني وَ لا تَخْذُلُوني، فَإِنْ وَفَيْتُمْ لِي بِبَيْعَتِكُمْ فَقَدْ أُصِبْتُمْ حَظَّكُمْ وَ رُشْدَكُمْ وَأَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ، وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، نَفْسي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَ أَهْلي مَعَ أَهْليكُمْ، وَ لَكُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدی، وَخَلَّفتُمْ بَيْعَتي فَلَعَمْري ما هِىَ لَكُمْ بِنُكْرٍ، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِأَبي وَ أَخي وَابْنِ عَمِّي مُسْلِمٍ بن عقیل فَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ، فَحَظُّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَ نَصيبُكُمْ ضَيَّعْتُمْ «فَمَنْ نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ» وَ سَيُغْنِى اللَّهُ عَنْكُمْ، وَ السَّلامُ

امام بعد از حمد و ثنای الهی فرمود مردم، رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر کسی بیند حاکم زورگوئی را که حرام خدا را حلال می شمارد و عهد و پیمان الهی را می شکند و با سنت رسولخدا صلی الله علیه و آله مخالفت می کند و با بندگان خدا به ستم و بیدادگری رفتار می نماید و با گفتار و کردار در مقابلش ایستادگی نکند و او را از این روش باز ندارد بر خدا است چنین شخصی را که در برابر سلطان ستمگر و زورگو سکوت و خاموشی را برگزیده است او را با همان سلطان ستمکار محشور گرداند.

آگاه باشید که این قوم (بنی امیه و اتباعشان) از شیطان تبعیت و پیروی می نمایند و از اطاعت و بندگی خدای بخشنده روی گردان و سرپیچی نموده اند و فساد و تباهی را ظاهر و آشکار ساخته و حدود الهی را تعطیل نموده و سرمایه های همگانی را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال کرده و حلالش را حرام نموده اند و من شایسته ت سزاوارترم به این امر خلافت و ولایت مسلمین به لحاظ قرابت و نزدیکی با رسول خدا ، نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند

ص: 163

و نوشتید که با من بیعت کردید و مرا تسلیم دشمن نمی کنید و خوار و زبون نمی سازید پس اگر نسبت به بیعت خود وفادارید به رشد و صلاح می رسید و بهره مند می شوید و منم حسین علیه السلام پسر علی و فاطمه دختر رسول خدا که جانم با شما است و فرزندانم با خانواده و فرزندان شما و من برای شما اسوه و الگویم(1). پس اگر با من نیستید و عهد و پیمان خود را نقض کردید و بیعت مرا شکستید بجانم قسم که این اولین بار نیست که بیعت شکنی می کنید، بلکه با پدر و برادرم و پسر عمویم مسلم بن عقیل نیز چنین کردید، کسی که فریب شما را بخورد، فریب خورده است؛ هر که پیمان شکنی کند به خود ضرر زده است(2).

تهدید حر و عکس العمل امام عیه السلام:

پس از پایان سخنرانی امام علیه السلام حُر به حضرت عرض کرد: ترا بخدا جانت را حفظ کن که اگر با این قوم نبرد کنی کشته می شوی، امام فرمود: مرا از کشته شدن می ترسانی و تصور کردی سخنرانیهایم بخاطر ترس از کشته شدن است پس به تو میگویم همان چیزی را که برادر اوسی به پسر عمویش گفت هنگامی که بیاری رسولخدا صلی الله علیه و آله می رفت و پسر عمویش او را از کشته شدن می ترسانید:

1- سَأَمْضِي وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى *** إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً

2- وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ *** وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً

3- أُقَدِّمُ نَفْسِي لَا أُرِيدُ بَقَاءَهَا *** لِتَلْقَى خَمِيساً فِي الْوَعى وَ عَرَمْرِما

ص: 164


1- توضیح از علامه مجلسى: «و نفسي مع انفسكم و ولدي مع اهاليكم واولادكم ولكم في اسوة» خیلی پر مغز و پرمعنی است که باید در اطراف آن کتابها نوشت، امام در این جمله کوتاه هم برنامه و عملکرد زمامداران را مشخص مینمایند و هم به مردم هشدار می دهد که زمامدار شایسته را از زمامدار ناشایست و غير صالح تشخیص دهند، امام می خواهد به مردم بفهماند که زمامدار شایسته آن کسی است که خود و خانواده اش در میان مردم باشند و در اجتماعات آنان حضور یابند و در غم و شادی آنان شریک باشند نفسي مع انفسکم و ولدي مع اهاليكم واولادكم. توضیح آنکه علامه مجلسی این خطبه را بعنوان نامه ارسالی امام جهت سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة ابن شداد و عبدالله بن وال تلقى فرموده. (بحار ج 44 / ص 381).
2- اعیان الشیعه ج 1/ص 596 - بلاغة الحسين ص 33 و 34 - حياة الحسين ج 3 ص 80 - الحسين في طريقه ص102۔ طبری ج 7 ص 300 - كامل ج 3 / ص 376.

4- فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ *** كَفَى بِكَ ذُلًّا أَنْ تَعِيشَ وَ تُرْغَمَا

1- «به راهم ادامه می دهم که مرگ برای جوانمرد عار نیست هنگامیکه از حق پیروی کند و در راه اسلام جهاد نماید».

2- «و جانش را در راه مردان شایسته نثار کند و از افراد مجرم و گناهکار دوری گزیند».

3- «جانم را تقدیم می دارم تا شجاعان را در روز جنگ ملاقات کنم و این برخورد را بر زندگی ترجیح می دهم».

4- « پس اگر زنده بمانم پشیمان نیستم و اگر کشته شدم ملامت نخواهم شد، ذلت در آن است که انسان زنده بماند و خوار و زبون باشد»(1).

نکته: حسین علیه السلام درستی راه و هدفش را کاملا تشخیص داده که می داند چه کشته شود و چه زنده بماند نه پشیمان می شود و نه مورد ملامت قرار می گیرد و هر انسانی باید در زندگی چنین باشد که قبل از حصول علم به درستی هدف قدم از قدم برندارد.

یاران امام از کوفه می رسند:

امام علیه السلام به حرکت خود ادامه داد تا به عُذُیب هجانات رسید در اینجا عده ای از کوفه به یاری امام آمدند: نافع بن هلال مرادی، عمرو بن خالد صیداوی، مجمع بن عبدالله عائذی و فرزندش عائذ بن مجمع، سعد مولی عمرو بن خالد و غلام نافع بن هلال هم سوار بر شتر در حالیکه اسب نافع بن هلال را که نامش کامل بود یدک می کشید گر می خواست آنان را از پیوستن به حسین علیه السلام و جلوگیری نماید، امام فریاد زد: از آنها حمایت می کنم همانطور که از جان خود حمایت می کنم که اینان انصار منند.

و تو هم شرط کردی که متعرض من و یارانم نشوی تا نامه ابن زیاد به تو برسد حُر

ص: 165


1- اعیان الشیعه ج 1 / ص 597 - بحار ج 44 / ص 378 - كامل ج 4 ص 48 - ارشاد مفید ص 225 - طبری ج 7/ص 301.

از آنان دست برداشت و خدمت امام رسیدند و امام به آنان خوش آمد گفت و از موضع کوفه سئوال فرمود.

مجمع بن عبدالله اظهار داشت: اشراف کوفه رشوه های کلان گرفتند و کیسه هایشان را پر کردند و خلاصه آنها را خریدند و یک پارچه علیه شمایند و اما سایر مردم دلهایشان با شما است و شمشیرهایشان علیه شما(1).

سرپیچی عبيد الله بن حر جعفی در حمایت از حسین

چون کاروان امام به قصر بنی مقاتل رسید پیاده شدند و خیمه ها را برافراشتند، حسین علیه السلام خیمه ای را مشاهده کرد که نیزه ای در جلو خيمه نصب شده که نشانگر شجاعت صاحب خیمه است و اسبی نیز در جلو خیمه ایستاده است امام پرسید خیمه از کیست؟ گفتند از آن عبيدالله بن حر جعفی است حسین علیه السلام حجاج بن مسروق جعفی را که افتخار التزام رکاب داشت به سراغ عبيدالله فرستاد عبيد الله از دیدن حجاج یکه خورد و پرسید: چه خبر؟

حجاج بن مسروق: خداوند کرامتی را نصیبت گردانیده.

-هان چه کرامتی؟

- این حسین بن علی است که ترا به یاری می طلبد، اگر در کنار او جهاد کنی اجر مجاهدان در راه خدا داری، و اگر کشته شوی شهید در راه خدا شده ای.

- من از کوفه خارج نشدم مگر از ترس اینکه حسین علیه السلام وارد کوفه گردد و من او را اری نکنم زیرا در کوفه یاوری ندارد که همه از او برگشته و به دنیا روی آورده اند مگر کسی را که خدا حفظ کرده باشد.

حجاج به خدمت امام برگشت و گفته های عبیدالله را بازگو کرد.

ص: 166


1- حياة الحسين ج 3 / ص 82 - الحسين في طريقه الى الشهاده ص 110 ۔ طبری ج 7 ص 303 - کامل ج 4 ص 49.

حسین علیه السلام برای اینکه بر عبيد الله اتمام حجت کند تا در پیشگاه خدا عذر و بهانه ای نداشته باشد نعلین مبارک پوشید و بسوی خیمه عبیدالله حرکت کرد، عده ای از انصار و اهل بیتش نیز همراه حضرت رفتند عبیدالله که چشمش به امام افتاد از حضرت استقبال کرد و با حضرت گرم گرفت.

آنچنان هیبت امام او را جذب کرده بود که تا آخر عمر این داستان را به این شکل بازگو می کرد: من در عمرم کسی را به زیبائی حسین علیه السلام ندیدم که این چنین چشم را پر کند و در دل جای گیرد، و در عمرم برای هیچ کس دلم نسوخت آنچنانکه برای حسين رقت کردم هنگامیکه دیدم حسین علیه السلام راه می رود و اطفالش در اطرافش در حرکتند، محاسنش را مشاهده کردم که مانند بال غراب سیاه و مشکی بود، پرسیدم این سیاهی طبیعی است یا خضاب کرده اید؟ فرمود: پسر حُر ، پیری زود به سراغم آمد، فهمیدم که خضاب کرده است، آنگاه مسائل سیاسی را به این صورت با عبيد الله بن حُر در میان گذاشت:

پسر حر همشهریان شما برایم نامه نوشتند که برای یاری من همگی هم عقیده اند و از من خواسته اند که به شهرشان بروم و از همین جهت به این صوب آمدهام، لیکن معلوم شد که روی حرفشان نایستادند که در کشتن پسر عمویم کمک کردند و به ابن مرجانه پیوستند.

پسر حُر بدان که خدای متعال ترا از گناهان گذشته ات مؤاخذه می کند ، ترا به توبه ای دعوت می کنم که همه گناهانت را بشوید و آن یاری کردن ما اهل بیت رسولخدا است عبیدالله عرض کرد: بخدا قسم میدانم هر که از شما پیروی کند در آخرت سعادتمند می گردد و فکر نمی کنم که بتوانم شخصا از شما دفاع نمایم زیرا شما در کوفه یاوری ندارید، ترا بخدا مرا به این راه تکلیف مکن که آماده مرگ نیستم، لیکن این اسبم را که در جلو خیمه آماده است تقدیم می کنم که نشده با این اسب هدفی را تعقیب کنم و به آن نرسیده باشم و یا کسی مرا تعقیب کرده باشد و به من رسیده باشد.

امام فرمود: ما برای اسب و شمشیرت نیامده ایم بلکه آمده ایم تا از تویاری

ص: 167

بخواهیم، و چون از جان خود بر ما دریغ میکنی ما را نیازی به مال تو نیست و من از گمراهان کمک نمی طلبم.

لیکن ترا نصیحت می کنم که در محلی قرار گیرد که صدای استغاثه ما را نشنوی و ما را در حال جنگ نبینی و بخدا قسم هر که صدای ما را بشنود و مرا یاری نکند خدا او را به رو در آتش جهنم می افکند عبيد الله از شرم سر بزیر افکند و با صدای ضعیفی گفت:

انشاء الله چنین نخواهد شد(1).

عبیدالله از یاری نکردن حسین علیه السلام پشیمان می شود:

در زندگی هر کس فرصتهائی دست می دهد که استثنائی است اگر از آن فرصت استفاده نکند برای همیشه افسوس میخورد برای عبیدالله بن حُر جعفی این فرصت استثنائی بود که نتوانست استفاده کند و لذا بعد از شهادت حسین علیه السلام تا آخر عمر افسوس می خورد که چرا حسین علیه السلام را یاری نکرد و از حیات و زندگی خود بیزار بود که در این زمینه اشعاری سروده است:

1- فيالِكَ حَسرَةً ما دُمتِ فيها *** تَرَّدَّد بَينَ حَلقي والتَّراقي

2- حُسَين حين يَطلُبُ بَذلَ نَصرى ***على أَهلِ الضَّلالةِ والنَّفاقِ

3- غداةَ يَقُولُ لي بِالقَصرِ قَولًا*** اَتَترُكُنا وَتَزمَعُ بالفَراقِ

4- مَعَ اِبنَ المُصطَفی رُوحی فَداهُ*** تَوَلى ثُمَّ وَدَّعَ بِانطِلاق

5- فَلَو فَلَقَ اَلتَلَهُّفُ قَلبَ حَیٍّ*** لِهَمٍّ اليَومَ قَلبي بانفِلاقِ

6- لَقَد فازَ الأوُلى نَصَروُا حُسَیناً***وَخابَ الآخرون ذَوُ والنِّفاقِ

1- «چقدر افسوس و پشیمانی در میان گلو و گلوگاهم تردد خواهد کرد تا در دنیا زنده ام»

ص: 168


1- حياة الحسين ج 3 ص 86 - الحسين في طريقه ص 122- ارشاد ص 226 - طبری ج 7 ص 305 ۔ کامل ج 4/ص 50- ينابيع ص 238.

2- «وقتیکه بیاد می آورم که حسین علیه السلام از من طلب یاری علیه گمراهان و منافقان می کرد».

3- «در صبحگاهی که در قصر بنی مقاتل به من می فرمود آیا مرا وا می گذاری و رها میکنی».

4- «موقعیکه پسر محمد مصطفی که جانم به فدایش باد با من وداع کرد و رفت».

5-«اگر بنا بود که به راستی قلب انسان زنده ای از تاثر منفجر گردد حتما قلب من منفجر میشد».

6- «آنهائی رستگار شدند که حسین علیه السلام را یاری کردند ولی دیگران به دلیل وجود نفاق در وجودشان زیانکار شدند».

ونیز اشعار دیگری که حکایت از حزن و اندوه فراوانش در شهادت حسین می کند(1).

ص: 169


1- الحسين في طريقه ص 123. پس از واقعه جانسوز کربلا که آبها از آسیاب افتاد و همه جا را سکوت مرگباری فرا گرفت، عبیدالله بن حُر جعفی به کوفه برگشت و در قصر دارالاماره بر ابن زیاد وارد شد. ابن زیاد: پسر حُر ! تا کنون کجا بودی؟ - مریض بودم. مرض قلبی یا جسمی؟ -نه قلبم مريض نیست و اما بدنم را خدا عافیت بخشید. - دروغ میگوئی بلکه با دشمن مابودی! - من کسی نیستم که اگر با دشمن تو بودم جایگاه هم مشخص نشود و کسی مرا نبیند ابن زیاد از عبيدالله غافل شد، عبدالله از نزد او خارج و سوار بر اسبش شد و فرار کرد ابن زیاد پرسید: عبیدالله حر چه شد؟ گفتند الآن خارج شد. دستور داد او را نزد من حاضر کنید، شرطه در تعقیبش بر آمد و او را مشاهده کرد به او گفتند: امیر ترا می طلبد اسبش را بحرکت در آورد و گفت: به امیر بگوئید من هرگز با پای خود به نزد تو نخواهم آمد. عبيدالله یک سر بخانه احمربن ایادطائی رفت و در آنجا دوستان و یارانش نزد او اجتماع کردند. از آنجا به کربلا رفتند و حسین علیه السلام و یارانش را زیارت کردند سپس به مدائن رفت و رحل اقامت افکند و در آنجا این اشعار را سرود: 1- يقول امير غادر وابن غادر***الا كنت قاتلت الحسين بن فاطمه 2- فياندمی ان لا اكون نصرته***الاكل نفس لا تسدد نادمه 3- واني لإني لم اكن من حماته***لذو حسرة ما أن تفارق لازمه 4- سقى الله ارواح الذين تازروا***على نصره سقيا من الغيث دائمه 5- وقفت على اجدائهم ومحالهم***فكاد الحشی ینقض و العين ساجمه 6- أتقتلهم ظلما وترجو و دادنا***فدع خطة ليست لنا بملائمه 7- لعمري لقد راغمتمونا بقتلهم***فكم ناقم منا عليكم وناقمه اشعار ادامه دارد و ما بعنوان نمونه به چند بیت آن اکتفا نمودیم 1- «فرماندار مکار پسر مکار به من می گوید: چرا با حسین علیه السلام نجنگیدی». 2. «عجبا من پشیمانم که چرا او را یاری نکردم آری هیچکس نمی تواند پشیمانی را پنهانکند». 3- «من برای اینکه او را یاری نکردم حسرت و اندوهی را تحمل می کنم که با جانم خارج می شود».4- «خداوند ارواح آنانکه او را کمک کردند همواره از باران رحمتش سیراب کند». ه «در کنار قبرشان ایستاده ام درحالیکه نزدیک است قلبم پاره شود و چشمم خشک گردد». 6- «ابن زیاد! این عزیزان را بقتل می رسانی و باز هم انتظاردوستی ما را داری». 7- «به جانم قسم که با کشتن آنان ما را ذلیل کردید و همه ما بر شما خشمناكيم». الحسين في طريقه ص 123.

خواب حسین علیه السلام :

عُقْبَةُ بْنُ سِمْعَان گوید: ما در حال حرکت بودیم که امام اول را در حال سواری خواب ربود و پس از آنکه بیدار شد فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين.

علی اکبر گفت: پدر! فدایت شوم سپاس گفتی و کلمه استرجاع بر زبان راندی؟

امام فرمود: «به خواب رفتم سواری را دیدم که می گفت: این گروه می روند و مرگ در تعقیب آنها است، دانستم که خبر مرگ ما را می دهد».

فَقَالَ لَهُ :يَا أَبَة لَا أَرَاكَ اللَّهُ سُوءاً أَ لَسْنَا عَلَى الْحَق؟

علی اکبر: «پدر! خدا بدی را از شما دور گرداند مگر ما بر حق نیستیم؟»

قال: بَلَى وَ الَّذِي إِلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبَاد

- «آری به خدائی که بازگشت بندگان به سوی او است ما بر حقيم».

قَالَ: إِذاً لَا نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّين

علی اکبر: وقتی ما بر حقیم از مردن باکی نداریم».

امام:جَزَاكَ اللَّهُ یابُنیَّ خَيْرَ مَا جَزَى بِهِ وَلَدٌ عَنْ وَالِدِهِ.

فرزندم؛ «خدا ترا بهترین پاداشی که از ناحیه پدر به فرزند داده می شود عطا

فرماید»(1).

نکته: از نظر علی بن الحسین علیهما السلام و همه کسانی که خدا را شناخته و با خدا ارتباط دارند مهم مرگ با سعادت است چه زود رس باشد یا دیررس زیرا انسان را از مرگ گریزی نیست.

ص: 170


1- اعیان الشیعه ج 1 / ص 597 - مقاتل الطالبین ص 111 - كامل ج 4 ص 51 - بحار ج 44 / ص 979 - حياةالحسين ج 3 ص 72 - ارشاد 226.

نامه ابن زیاد به حر :

حسین علیه السلام به سیر خود ادامه میداد گاهی به سمت راست و گاهی به سمت چپ منحرف می شد و سپاهیان تر می کوشیدند تا حسین علیه السلام را به طرف کوفه سوق دهند در اینموقع سوار مسلحی را دیدند که کمان بر دوش افکنده و با سرعت زیاد از کوفه به سوی آنها می آید و او مالک بن تر کندی فرستاده ابن زیاد بود، وقتی نزدیک تر آمد به او و اصحابش سلام کرد اما به امام و یارانش سلام نکرد سپس نامه ابن زیاد را به حُر تسلیم نمود که در آن چنین رقم رفته بود:

أَمَّا بَعْدُ:فَجَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ حِينَ يَبْلُغُكَ كِتَابِي وَ يَقْدَمُ عَلَيْكَ رَسُولِي وَ لَا تُنْزِلْهُ إِلَّا بِالْعَرَاءِ فِي غَيْرِ حِصْنٍ وَ عَلَى مَاءٍ فَقَدْ أَمَرْتُ رَسُولِي أَنْ يَلْزَمَكَ فلَا يُفَارِقَكَ حَتَّى يَأْتِيَنِي بِإِنْفَاذِكَ أَمْرِي وَ السَّلَامُ.

یعنی وقتی نامه ام را دریافت نمودی و فرستادهام نزد تو آمد بر حسین علیه السلام سخت بگیر و او را در زمین بی آب و علف و دور از آبادی فرود آور و به فرستاده ام دستور داده ام که ملازم و مراقب تو باشد و از تو جدا نشود تا امر مرا انجام دهی والسلام».

حر بن یزید ریاحی نامه ابن زیاد را برای امام و یارانش قرائت نمود و از حرکت آنان مانع شد و در همانجا امام و اصحابش را مجبور به فرود آمدن کرد، امام فرمود: آیا ما را از رفتن باز می داری؟

حر گفت: آری ابن زیاد در نامه اش مرا چنین دستور داده که بر شما تنگ بگیرم و جاسوسی هم بر من گماشته است.

امام حسین علیه السلام به حر گفت: وای بر تو ما را واگذار تا در این قریه یعنی نینوا یا غاضریه یا شفيه فرود آئیم.

حر گفت: نمی توانم زیرا این مرد جاسوس ابن زیاد است که بر من گماشته است.

زهیر بن قین به امام عرض کرد: اجازه بده با این گروه بجنگیم که نبرد با اینها آسانتر است از نبرد با کسانی که بعدها می آیند و به این گروه می پیوندند امام فرمود: من ابتدا

ص: 171

جنگ نمی کنم. زهیر گفت: پس ما را به این قریه ببر که هم پناهگاه است و هم در کنار شط فرات است و از نظر آب در مضیقه نخواهیم بود، آنگاه اگر مانع شدند با آنها خواهیم جنگید حضرت فرمود: نام آن قریه چیست؟ زهیر گفت: عقر، امام فرمود: عقر بخدا پناه می برم پس از اصرار حر درباره نزول، امام فرمود اسم این مکان چیست؟

گفتند: نینوا

امام: آیا نام دیگر هم دارد؟ آرى العقر.

امام: «اللَّهُمَّ انّى اعُوذُ بِكَ مِنَ الْعَقْرِ»(1) .

گفتند: آری کربلایش نامند.

چشمان امام پر از اشک شد و فرمود:اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ.

خدایا به تو پناه می برم از اندوه و گرفتاری»(2).

میعادگاه عاشقان:

حسین علیه السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 وارد کربلا شد که پس از شنیدن نام کربلا حسین علیه السلام دانست که به میعادگاه عاشقان رسیده است دستور داد تا اهل بیت فرود آیند و خیمه ها را برافرازند و فرمود: این زمینی است که در آن کشته می شوم و در آن مدفون میگردم و اضافه فرمود: همراه پدرم امير المؤمنین از اینجا عبور کردیم، در این نقطه متوقف شد و از نام این زمین پرسید و پس از شنیدن پاسخ فرمود: هَاهُنَا مَحَطُّ رِکابهم وَ هَاهُنَا مَهراق دِمَائِهم «اینجا است محل فرود آمدن کاروان آنها و اینجا است محل ریختن خون آنان» حضار عرض کردند یا امير المؤمنین این فرمایش شما درباره چه کسانی است؟

امام فرمود: جماعتی از خاندان محمدی در این زمین بشهادت می رسند.

قالَ أنزِلُوا هُنا أرى مجدَّلا*** وههُنَا أحِبَّتي تَلقى الرَّدى

ص: 172


1- العقر بمعنی مجروح ساختن و دست و پای اسب و شتر را قطع کردن است.
2- اعیان الشیعه ج 1 / ص 598 - بحار ج 44 / ص 380 - كامل ج 4 ص 52 - ارشاد ص 226 - الحسين في طريقه ص 125.

ههُنَا تُشَبُّ نيران الوَعى ***وهَهُنَا يُنهَبُ رَحلي والخَیا(1)

آری این سرزمین محل محنت و بلا است، اینجا میعادگاه عاشقان حق است اینجا وعده گاه ملاقات دوست است، در اینجا عاشقان بیقرار و شوریده حال بوصال محبوب می رسند، اینجا لب تشنگان مجروح و داغدار از جام وصال دوست سیراب می گردند اینجا وعده گاه عشاق راه حق و حریت و آزادی و عدالت است».

دعا و شکوه حسین علیه السلام :

پس از آنکه خیمه ها بر افراشته شد حسین علیه السلام اهل بیت و افراد خانواده و یارانش را جمع کرد و تصور قطعه قطعه شدنشان را از ذهن گذرانید، اشک چشمان مبارکش را فرا گرفت و دست به دعا برداشت و با خدای خود به راز و نیاز پرداخت و از گرفتاریها شکوه کرد و فرمود:

اللَّهُمَّ إِنَّا عِتْرَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلی الله وعلیه وآله وَ قَدْ أُخْرِجْنَا وَ طُرِدْنَا وَ أُزْعِجْنَا عَنْ حَرَمِ جَدِّنَا وَ تَعَدَّتْ بَنُو أُمَيَّةَ عَلَيْنَا اللَّهُمَّ فَخُذْ لَنَا بِحَقِّنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

بار خدایا مائیم عترت پیامبرت محمد که ما را از خانه و کاشانه مان بیرون کردند و از حرم جدمان رانده شدیم، بنی امیه بر ماستم کردند، خدایا تو خود حق ما را بستان و ما را بر مردم ستمکار پیروز گردان».

و نیز برای اینکه یاران ابی عبدالله موقعیت خود را بدانند و در تعیین سرنوشت خود تصمیم بگیرند.

به یاران و انصارش خطاب کرد و فرمود: النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.

«مردم بنده و برده دنیایند و دین لقلقه زبان آنها است از هر سو که زندگیشان تأمین شود به همان سومی چرخند هرگاه به گرفتاریها مبتلا شوند دینداران تقلیل خواهند یافت»(2)

ص: 173


1- الحسين في طريقه ص 143 کامل ج 3 ص 379 - اعیان الشیعه ج 1/ص 598.
2- حياة الحسين ج 3 ص 97 - بلاغة الحسين ص 35.

اولین سخنرانی امام در کربلا:

پس از آنکه حسین علیه السلام و یارانش در کربلا مستقر شدند اولین سخنرانی خود را به این ترتیب ایراد کرد:

حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنَا مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ وأنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَاسْتَمَرَّتْ حِذَاءً وَ لَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صَبَابَةٌ كَصَبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ ،أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَما.

پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: بطوریکه می بینید کار ما باینجا رسیده و دنیا تغییر یافته بدیهایش به ما روی آورده و نیکیهایش به ما پشت کرده و از حیات و زندگی ما باقی نمانده است مگر جرعه کمی همانند رطوبتی که در ته کاسه بعد از تخلیه می ماند و زندگی پستی مانند چراگاه خشک آیا نمی بینید که بحق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری بعمل نمی آید، در چنین حالتی مؤمن حقا باید مشتاق لقای پروردگار باشد (یعنی مرگ را آرزو می کند ).

پس بدرستی که من مرگ را جز سعادت و رستگاری نمیدانم و زندگی با ستمکاران را جز محنت و رنج و ملالت و ذلت نمی یابم»(1).

نکته: هدف امام حسین علیه السلام از این سخنرانی این بود که یاران را به مسئولیتی که بر عهده دارند توجه دهد تا در انجام آن بکوشند.

پاسخ دلنشین یاران حسین

یاران حسین علیه السلام حقا هدف امام را درک کردند و هر یک پاسخ مثبت دادند قبل از همه زهیر بن قین برخاست و گفت: خدا ترا هدایت کند ای فرزند رسولخدا صلی الله علیه وآله سخنانت را شنیدم، اگر دنیا برای ما الى الابد باقی بود و ما در آن زندگی جاودانه و همیشگی داشتیم

ص: 174


1- بلاغة الحسين ص 24 - اعیان الشیعه ج 1/ص 598 - ابصار العين ص 7- حياة الحسين ج 3 ص 98.

جنگ و کشته شدن در رکاب تو را بر زندگی همیشگی در این جهان ترجیح می دادیم.

سپس نافع بن هلال بجلی برخاست و عرض کرد: یابن رسول الله (شما از رو گرداندن مردم ناراحت نباشید) که جدتان رسولخدا صلی الله علیه وآله نتوانست محبتش را در دل همه مردم جای دهد که گروهی منافق به او وعده نصرت می دادند ولی در باطن با او مکر و حیله کردند، در برخورد با پیامبر بسیار گرم و جذاب بودند ولی در خفاء سخت ترین دشمنی را انجام می دادند تا آنکه خدا او را به جوار رحمت خویش خواند، و نیز پدر شما در یک چنین موقعیتی قرار داشت یک گروه و جمعیت تصمیم بر پاریش گرفتند و در کنار او با دشمنانش جنگیدند و سه گروه دیگر با او جنگیدند تا اجلش فرا رسید و امروز شما هم در چنین موقعیتی قرار دارید، هر که عهد شکنی کند و بیعت خود را نقض نماید جز به خودش لطمه نمی زند و خداوند از بندگانش بی نیاز است ما در اطاعت شمائیم ما را بهر سو می خواهی اعزام فرما به شرق یا به غرب، بخدا قسم از مقدرات الهی ناراضی نیستیم و از لقاء پروردگار هم خوشحالیم نیت و عقیده ما آن است که دوست بداریم هر که را که شما

دوست دارید و دشمن بداریم هر که را که شما دشمن دارید. بیشتر یاران حسین علیه السلام همانند نافع سخن گفتند و امام علیه السلام از آنان تقدیر و تشکرکرد(1).

نامه ابن زیاد به حسین علیه السلام :

حر بن یزید ریاحی جریان نزول حسین علیه السلام را به کربلا به ابن زیاد گزارش نمود و عبیدالله که از جریان نزول حسین علیه السلام در کربلا واقف گردید نامه ای بدین شرح به امام حسین علیه السلام نوشت:

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي يَا حُسَيْنُ نُزُولُكَ بِكَرْبَلَاءَ وَ قَدْ كَتَبَ إِلَيَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدُ أَن

ص: 175


1- حياة الحسين ج 3 ص 98 - اعیان الشیعه ج 1 / ص 598 - بلاغة الحسين ص 34 - ابصار العین ص 7 و عقدالفريد ج 4 ص 280.

لَا أَتَوَسَّدَ الْوَثِيرَ وَ لَا أَشْبَعَ مِنَ الْخَمِيرِ أَوْ أُلْحِقَكَ بِاللَّطِيفِ الْخَبِيرِ أَوْ تَرْجِعَ إِلَى حُكْمِي وَ حُكْمِ يَزِيدَ وَ السَّلَامُ.

حسين، بمن گزارش رسیده که تو در کربلا فرود آمده ای و امير المؤمنین یزیدا نوشته است که در جای نرمی استراحت نکنم و از نان سد جوع ننمایم تا ترا به خدای لطیف و خبير برسانم (یعنی بکشم) یا اینکه بحكم من و حکم یزید تسلیم شوی».

ابن زیاد نامه را بوسیله پیکی برای امام حسین علیه السلام فرستاد و امام پس از خواندن، نامه را به زمین انداخت و فرمود: لاَ أَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق، «مردمی که خریدار خشنودی مخلوق در مقابل غضب و نارضایتی خالق و آفریدگار باشند رستگار نخواهند شد».

فرستاده ابن زیاد از امام مطالبه پاسخ نمود و امام فرمود: این نامه جواب ندارد پیک ابن زیاد ماوقع را به عبیدالله گزارش نمود و او خشمناک گشت و بمسجد رفت وخطبه خواند و از یزید و پدرش تعریف و تمجید نمود و مردم را به جنگ با حسین علیه السلام تحریک و تحریص کرد و وعده داد که پاداش و عطای آنرا صد چندان خواهد کرد(1).

ابن سعد در سر دو راهی

بنوشته مورخین ابن زیاد قبلا عمر بن سعد بن ابی وقاص را به حکومت ری منصوب نمود ضمنا چهار هزار سپاهی تجهیز شده بودند که عمر بن سعد ضمن ایفاء مأموریت محوله به جنگ با مردم دیلم بپردازد و چون امام حسین علیه السلام وارد کربلا گردید و حُر گزارش آنرا برای ابن زیاد فرستاد عبید الله بن زیاد به عمربن سعد گفت:سِرْ إليه فإذا إِذَا فَرَغْتَ فسر إلى عملک.

یعنی اول برو کار حسین علیه السلام را تمام کن وقتی از او فارغ شدی آنگاه به سوی

ص: 176


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 598 - بلاغة الحسين ص 35 - حياة الحسين ج 3 ص 102 - بحار ج 44 / ص 383.

محل خدمت خود (ری) برو».

عمر سعد: مرا از این کار معاف دار؟

ابن زیاد: بسیار خوب فرمان حکومتی را به ما رد کن؟

عمر سعد که چنین انتظاری نداشت و فکر انصراف از حکومت ری در مخیله اش خطور نمی کرد دچار حیرت شد ولذا یک شب مهلت خواست و با اطرافیان خود به مشورت پرداخت همه او را منع کردند.

حمزه پسر مغيرة بن شعبه خواهر زاده ابن سعد به وی گفت: أُنشدك اللّه يا خالُ أن تُسيرَ إلى الحُسينِ فتأثِمُ عند ربّك وتقطع رحمك، فواللّه لأن تخرج من دنياك ومالك وسلطان الأرض كلّها لو كان لك خير لك من أن تلقى اللّه بدم الحسين.

«ترا بخدا دائی! مبادا بسوی حسین علیه السلام بروی که نزد پروردگارت گنه کار و قطع کننده رحم خواهی بود بخدا سوگند اگر تمام دنیا از آن تو باشد و پادشاه همه جهان باشی و از آن دست بکشی بهتر است از اینکه خدا را ملاقات کنی در حالیکه خون حسین علیه السلام را بزمین ریخته باشی».|

ابن سعد گفت: انشاء الله آنچه گفتی خواهم کرد و تمام شب را در فکر بود و این اشعار را می خواند

1- دَعَانِي عُبَيْدُ اللَّهِ مِنْ دُونِ قَوْمِهِ *** إِلَى خِطَّةٍ فِيهَا خَرَجْتُ لِحِينِي

2- فَوَ اللَّهِ لَا أَدْرِي وَ إِنِّي لَوَاقِفٌ ***افکر فی امری عَلَى خَطَريْنٍ

3- أَ أَتْرُكَ مُلْكَ وَ الرَّيُّ منيتي *** أَمْ أَرْجِعُ مَذموماً بِقَتلِ حُسَيْنٍ

4- وَ فِي قَتْلِهِ النَّارُ الَّتِي لَيْسَ دُونَهَا *** حِجَابٌ وَ مُلْكُ الرَّيِّ قُرَّةُ عَيْن

1- «عبیدالله از میان همه اقوام مرا انتخاب و به سرزمین (ری) حکومت داد».

2- « پس بخدا قسم متحیرم که کدام یک از این دو امر خطیر را برگزینم».

3- «آیا ری را که مورد اشتیاق و آرزوی من است رها کنم یا دست به خون حسین بیالایم و با مذمت فراوان بخانه برگردم».

ص: 177

4- «جزای کشتن حسين آتش جهنم است که گریزی از آن نیست اما حکومت ری هم نور چشم من است»(1).

ابن سعد کشتن حسین علیه السلام را می پذیرد:

عمر بن سعد صبح روز بعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: حکومت ری را به من سپرده ای و مردم هم شنیده اند، اگر فرمان حکومتی ری را تنفیذ نمائی و از اشراف کوفه به جنگ حسین علیه السلام بفرستی بهتر است و نام چند نفر را هم ذکر نمود.

ابن زیاد گفت: من در مقام مشورت با تو نیستم اگر حاضر نیستی که با سپاهیان به جنگ حسین علیه السلام بروی فرمان حکومتی را بمن بازگردان.

ص: 178


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 598 - کامل ج 3 ص 379. مقاتل الطالبین ص 112- حياة الحسين ج 3 ص 13۔ طبری ج 7 ص 308 -كامل ج 4 ص 52. عمر بن سعد با آنکه شخصا یک انسان پست و بی ارزشی بود ليكن به لحاظ موقعیت پدرش که از یاران رسولخدا صلی الله علیه وآله و یکی از فاتحین صدر اسلام بود و مخصوصا عراق به دست او فتح شده بود، و یکی از شش نفری بوده که عمربن خطاب آنها را کاندیدای خلافت معرفی کرد در میان مردم موقعیتی داشت و ابن زیاد از این موقعیت سوء استفاده کرد. به اضافه اینکه ابن زیاد دریافته بود که هر کس مسئولیت کشتن حسین علیه السلام را بعهده نمی گیرد و از عدم ثبات فکری و نقاط ضعف ابن سعد آگاه بود به او پیشنهاد کرد و او هم پذیرفت اما دلایل پستی و بی ارزشی وی 1- اقدام به قتل حسین بن علی پسر فاطمه که با این عمل دنیا و آخرت خود را تباه ساخت. 2۔ مسلم بن عقیل که به او پیشنهاد وصیت می کند به خاطر جلب رضایت ابن زیاد از پذیرش وصیت مسلم خودداری می کند تا اینکه ابن زیاد به او اجازه پذیرش می دهد. 3- با توجه باینکه وصیت مسلم سری بود ليكن عمر سعد علنی نمود که مورد توبيخ ابن زیاد قرار گرفت و گفت لَا يَخُونُكَ الْأَمِينُ وَ لَكِنْ قَدْ يُؤْتَمَنُ الْخَائِن «شخص امین خیانت نمیکند ليكن گاهی خائن را امین قرار میدهند» که در این جمله ابن زیاد او را خائن معرفی می کند. 4- فرمانده کل قوای کفر در صحرای کربلا پس از شهادت حسين عليه زره امام را غارت کرد و پوشید که با این عملش به سپاهیان کوفه جرئت داد تا خیام حرم حسینی را غارت کنند و البسه وزروزیور آل رسولخدا و زنان ودختران بنی هاشم و علویین را به یغما برند؟ 5- عمر سعد آنقدر پست و بی اراده بود که برای صحه گذاشتن به قتل امام حسین، منکر همه چیز می شودچنانکه می گوید: يَقُولُونَ إِنَّ اللَّه خالقُ جَنّةٍ ***وَنارٌ تَغذيبٍ و غُلٌّ يَدَينِ «مردم میگویند که خداوند بهشت و دوزخی آفریده و انسانهای گنه کار را با دستبند های آتشین عذاب می کند».

عمر سعد گفت: می روم و با چهار هزار نفر سپاهی که قرار بود به جنگ دیلم برود به سوی کربلا روان شد و به جنگ پسر پیغمبر خدا آمد و به حُر و سپاهیانش پیوست(1).

اعزام نیرو به کربلا

با اینکه ابن زیاد تعداد یاران حسین علیه السلام را می دانست مع ذلک تا آنجا که می توانست نیرو اعزام کرد، مبادا حادثه غیر مترقبهای رخ دهد و جنگ با حسین علیه السلام به نتیجه نرسد لذا پس از اعزام عمر سعد مرتبا تجهیز سپاه می کرد و به کربلا روانه می نمود چنانکه طرماح می گوید: یک روز قبل از آنکه از کوفه خارج شوم به ظهر کوفه عبور کردم جمعیتی را دیدم که هرگز چنین جمعیتی را در یک جا ندیده بودم پرسیدم: این تجمع برای چیست؟

گفتند: جمع شده اند تا سان به بینند و سپس به جنگ حسین علیه السلام اعزام گردند اسامی فرماندهان و تعداد تحت فرماندهی آنان بدین شرح است:

1- حربن یزید ریاحی با هزار نفر 2- عمر سعد با چهار هزار نفر 3- یزیدبن ركاب کلبی با دو هزار نفر 4- حصین بن تمیم سکونی با چهار هزار نفر 5 - مازنی با سه هزار نفر 6- نصر بن خرشه با دو هزار نفر 7۔ کعب بن طلحه با سه هزار نفر 8- شبث بن ربعی با هزار نفر 9 - حجاربن ابجر با هزار نفر 10 - یزید بن حارث بن رویم با هزار نفر 11 - شمر بن ذي الجوشن با چهار هزار نفر و پیوسته تجهیز سپاه و ارسال می نمود.

تا تعداد سپاهیان سواره و پیاده اعزامی به کربلا به سی هزار نفر رسید.

گرچه گفتار دیگری در تعداد سپاهیان عمر سعد در تاریخ آمده لیکن عدد سی هزار نفر صحیح ترین اقوال است چنانکه از امام صادق علیه السلام نیز چنین روایت شده(2).

ص: 179


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 598 - مقاتل الطالبین ص 112 - بحار ج 44 / ص 384 - حياة الحسين ج 3 / ص 114۔طبری ج 3 ص 309- کامل ج 4 ص 53.
2- اعيان الشيعه ج 1/ص 598 - مقاتل الطالبین ص 112 - بحار ج 44 / ص 384 - حياة الحسين ج 3 ص 123.

فرار سپاهیان کوفه:

در نامه ای که مردم کوفه به امام حسين علیه السلام نوشتند که ذکر آن گذشت اظهار داشتند صدهزار نفر نیرو در انتظار شما است، هر چند بنظر می رسد کوفه چنین استعدادی نداشته و خالی از مبالغه نیست ولی با اصرار زیادی که ابن زیاد برای اعزام نیرو داشت می باید بیش از سی هزار نفر اعزام شده باشد چنانکه بعضی از مورخین پنجاه هزار نفر و برخی هشتاد هزار نفر نیز ثبت کرده اند ولی جمع بین اقوال به این است که از کوفه این تعداد اعزام شدند لیکن چون بیشترشان حاضر به جنگیدن با حسین علیه السلام نبودند فرارمی کردند.

چنانکه از بلا ذری در انساب الاشراف نقل شده: فرماندهی را با هزار نفر از کوفه اعزام می کردند ولی بیش از سیصد یا چهارصدر نفر به کربلا نمی رسیدند و نیز نقل شده که ابن زیاد عمرو بن حریث را در کوفه بجای خود گماشت و شخصا به نخيله که لشکرگاه بود آمد و در آنجا احساس کرد افراد یک نفره و دو نفره و سه نفره از طریق فرات به کربلا می روند و به حسین علیه السلام ملحق می گردند، لذا دستور داد جسر را به بندند و بر آن مراقب بگمارند تا کسی نتواند عبور کند(1).

سیاست ظالمانه در جمع آوری نیرو:

ابن زیاد برای اینکه همه مردم کوفه را بسیج کند و از فرار افراد جلوگیری نماید از هیچ جنایتی کوتاهی نمی کرد، و هر عمل غیر انسانی را مرتکب می شد!

در این داستان دقت کنید: ابن زیاد دستور داد منادی در شهر اعلان کند: هر که در شهر بماند و به جنگ حسین علیه السلام نرود خونش بر ما حلال است.

پس از این اعلامیه شخص غریبی را یافتند. او را نزد ابن زیاد بردند، ابن زیاد از وضع او پرسید، گفت من مردی غریب و اهل شامم از یک نفر عراقی طلبی داشتم آمده ام

ص: 180


1- حیات الحسین علیه السلام ج 3 ص 118.

طلبم را وصول کنم.

ابن زیاد گفت: او را بکشید تا برای کسانی که به جنگ حسین علیه السلام نمی روند عبرتی باشد دستور ابن زیاد اجراء شد و او را کشتند(1).

تصمیم به ترور ابن زیاد:

یاران وفادار حسین علیه السلام ای برای نابود کردن دشمنان آن حضرت از پای نمی نشستند و آنچه که بفکرشان می رسید اعمال می نمودند چنانکه عمار بن ابی سلامه دالابی که یکی از شجاعان كوفه بود و جزء سپاهیان اعزامی به نخيله اعزام شده بود تصمیم گرفت عبیدالله بن زیاد را ترور نماید لیکن در اثر محافظت شدید و مراقبين فراوان این کار برایش مقدور نشد لذا کوشید تا از نخيله فرار کرد و به حسین علیه السلام پیوست و جزء شهدای کربلا بحساب آمد(2).

پیک عمر بن سعد بسوی امام علیه السلام :

عمر بن سعد روز ششم محرم رؤسای قبائل و عشایر کوفه را جمع نمود و از آنان خواست که یکنفر بسوی امام حسین علیه السلام برود و از علت آمدن حضرت جویا شود، همگی معذرت خواستند و از حسین علیه السلام شرم داشتند زیرا آنها نامه نوشته و امام را دعوت کرده بودند فقط کثیر بن عبدالله که مردی شجاع و بیباک و سفاک بود برخاست و گفت من می روم و اگر بخواهی او را ناگهانی میگشم.

عمر سعد گفت نمیخواهم او را بقتل برسانی برو و از او بپرس برای چه به اینجا آمده ای؟

کثیر حرکت کرد چون نزدیک حسین علیه السلام رسید ابو ثمامه صائدی او را دید خدمت امام عرض کرد: این مرد بدترین مردم روی زمین و خون ریز و تروریست است و بلند شد

ص: 181


1- ابصار العین ص 8.
2- حياة الحسين ج 3 ص 119.

و به کثير گفت: شمشيرت را بینداز، کثیر گفت: نه بخدا چنین نخواهم کرد من فرستادهای هستم که اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم والا بازگردم.

ابو ثمامه گفت: من دسته شمشیر ترا میگیرم آنگاه سخن بگو.

کثیر گفت: نمی گذارم شمشیرم را لمس کنی.

ابو ثمامه گفت: پیامت را بمن بگو تا بحضرت برسانم و ترا که مرد فاجری هستی نمی گذارم بحضور امام برسی، پس بیکدیگر بد و ناسزا گفتند و کثیر برگشت و عمر سعد را از ما وقع مطلع ساخت، ابن سعد هم قُرَّةِ بن قيس حَنظَلی را بسوی امام روانه نمود وقتی نزدیک امام رسید حضرت به اصحاب فرمود: آیا این مرد را می شناسید؟

حبیب بن مظاهر گفت: بلی او از حنظله تمیم و پسر خواهر ما است و خوش نیت است و من تصور نمی کردم که در سپاه عمر سعد باشد و در این جنگ حضور یابد تر بن قیس حضور امام رسید و سلام کرد و پیام عمر بن سعد را بحضرت رسانید امام علیه السلام فرمود: «كَتَبَ الَىَّ اهْلُ مِصْرِكُمْ هذا انْ اقْدِمْ فَامَّا انْ كَرِهْتُمُونى فَانَا انْصَرِفُ عَنْكُمْ»

مردم شهر شما بمن نامه نوشته اند که بسوی شما بیایم حال اگر از آمدنم ناخوشایندید بر می گردم» حبیب بن مظاهر او را گفت: وای بر تو قرة چرا به این گروه

ستم پیشه پیوسته ای با این مرد (حسین علیه السلام ع) را یاری کن که خدا بوسیله جدش ترا مؤيد به کرامت فرماید قرة گفت: نزد عمر سعد بروم و پاسخ پیامش را برسانم سپس درباره اندیشه خواهم کرد و رفت نزد ابن سعد و پاسخ امام را رسانید.

عمر بن سعد گفت: امیدوارم خداوند مرا از جنگ با حسین علیه السلام ا نجات دهد و جریان را برای ابن زیاد نوشت.

ابن زیاد وقتی نامه ابن سعد را خواند گفت:

«الْأنَ اذْ عَقَلْتُ مُخالِبَنا بِهِ ***يَرْجُوا النَّجاةَ وَ لاتَ حينَ مَناص

اکنون که چنگالهای ما به او بند شده و او را فرا گرفته در صدد رهائی خود بر آمده است و حال آنکه راهی برای نجات او نیست»

ص: 182

سپس به ابن سعد نوشت که به حسین علیه السلام و یارانش بیعت یزید را عرضه کن اگر قبول نمودند آنوقت رأی نظر ما اعلام می شود.

اما ابن سعد نامه ابن زیاد را به اطلاع امام نرسانید زیرا می دانست که حسین پیشنهاد ابن زیاد را نمی پذیرد و هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد(1).

مذاکره امام علیه السلام با پسر سعد وقاص:

امام حسين علیه السلام عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد که میخواهم با تو سخن بگویم امشب بین دو سپاه مرا ملاقات کن شبانگاه ابن سعد با بیست نفر و امام هم با بیست نفر حرکت نمودند وقتی به محل ملاقات نزدیک شدند امام علیه السلام به اصحابش فرمود: شما همینجا باشید، و خود باتفاق قمر بنی هاشم و علی اکبر به محل ملاقات رفتند.

عمر بن سعد نیز قبل از رسیدن به محل همراهان خود را ترک گفت و به اتفاق پسر خود حفص و غلامش به امام پیوست.

امام به ابن سعد گفت: وای بر تو ای پسر سعد از خدا نمی ترسی که بازگشت تو به سوی او است، می خواهی مرا بکشی و حال آنکه میدانی من پسر کیستم، این قوم را رها کن و به نزد من بیا که نزدیکی تو به خدا در این است که با من باشی.

ابن سعد: می ترسم خانه ام را خراب کنند.

امام: من برای تو خانه می سازم ابن سعد: می ترسم املاكم را بگیرند.

امام: من از املاكم در حجاز بهترینش را بتو میدهم.

ابن سعد: من همسر و خانواده دارم بر آنها می ترسم.

ص: 183


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 599 - بحار ج 44 / ص 384 - كامل ج 4 ص 53 - حياة الحسين ج 3/ص 126 -ارشاد مفید ص 7 و 22 ۔ طبری ج 7 ص 310.

فَانْصَرَفَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ وَ هُوَ يَقُولُ مَا لَكَ ذَبَحَكَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِكَ عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْكُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا يَسِيرا.

«امام از او روی گردانید و برخاست و در اینحال می فرمود: خدا ترا بزودی در رختخوابت بکشد و ترا نیامرزد بخدا قسم امیدوارم از گندم عراق بجز اندکی نخوری.

عمر سعد با مسخره گفت: جو هم مرا کفایت می کند (1).

حائل شدن بین آب و امام علیه السلام :

ابن زیاد در تعقیب نامه قبلی نامه دیگری برای ابن سعد فرستاد مشعر به آنکه بین حسین علیه السلام و یارانش و بین آب حائل شو و مگذار قطره آبی بنوشند چنانکه تقی زکی!! عثمان بن عفان را از آب منع کردند(2).

عمر بن سعد بلافاصله عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات گماشت تا امام و یارانش را از استفاده آب و بردن آن به خیام حسینی جلوگیری نمایند و چون تشنگی بر امام و یاران فشار آورد امام به قمر بنی هاشم جناب ابي الفضل العباس فرمود:

برو قدری آب بیاور، حضرت عباس با سی نفر سوار و بیست نفر پیاده در حالیکه نافع بن هلال پرچم را بدوش گرفته و پیشاپیش حرکت می نمود به شریعه فرات نزدیک شدند عمرو بن حجاج به نافع گفت: کیستی؟ پاسخ داد: نافعم، پرسید برای چه آمدی؟

گفت برای آشامیدن آبی که شما بین ما و آن حائل شدید، عمرو گفت: بخور گوارایت باد، نافع گفت: بخدا نمی آشامم در حالیکه حسین علیه السلام و یارانش تشنه اند اطرافیان عمرو

ص: 184


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 599 - کامل ج 4 ص 54 - بحار 44 / ص 388 - حياة الحسين ج 3 ص 133 - ارشادمفید ص 229۔ طبری ج 7 ص 313.
2- ابن زیاد مانند اربابانش معاویه و یزید پیوسته حقایق را وارونه جلوه می داد در این نامه خواسته محاصره عثمان و جلوگیری از بردن آب بخانه او را هنگام کشتنش به امير المؤمنين على ليلا و یارانش نسبت دهد در حالیکه قضیه بر عکس است و تاریخ نشان میدهد که اولا امير المؤمنین حسنین را بیاری عثمان فرستاد در حالیکه معاویه که به درخواست عثمان به کمک او آمده بود با سپاهیان خود در خارج مدينه توقف نمود و در انتظار پایان کار بود ثانيا أمام حسن بدستور پدر بزرگوارش آب بخانه عثمان برد و محاصره کنندگان باحترامش مانع نشدند.

گفتند: ما را اینجا نگهبان قرار داده اند که نگذاریم آب را ببرند نافع اعتنائی به گفتار آنان ننمود و به پیادگان گفت: مشکها را پر کنید عمروبن حجاج و سپاهیانش آمدند که نگذارند، جناب عباس و نافع به آنها حمله نموده و متفرقشان ساختند وقتی پیادگان ظرفها را پر از آب نمودند عمرو و سپاهیانش راه را بر آنان بستند جناب عباس و همراهان با آنان به نبرد برخاستند و آنها را بجای خود باز گرداندند و آبرا به خیام رساندند و این جریان سه روز قبل از شهادت امام حسين على اتفاق افتاد(1).

پستی تا کجا و چقدر:

مردم کوفه سالها تحت حکومت عدالت گستر على قرار داشتند و رفتار با معاویه را در صفین پس از سلطه بر فرات و ممانعت سخت و شدید معاویه هنگامی که

آب در اختیار آنان بود دیده اند و روش بزرگوارانه حسین علیه السلام را با رو سپاهیانش آنهم در بیابانی دور از آب که اگر حسین علیه السلام آناترا سیراب نمی کرد شاید اکثر آنها از تشنگی هلاک می شدند و یا اقلا برای بدست آوردن آب مجبور می شدند حسین علیه السلام را برای مدت زمانی بحال خود رها کنند و در پی رفع تشنگی برآیند مشاهده کرده بودند، گویا در کربلا با مشاهده قدرت و کثرت جمعیت مسخ گشته که نه تنها از جلوگیری آب شرمنده نشدند بلکه به آن افتخار هم می نمود که داستانهای زیر گواه بر آن است:

1- مهاجر بن اوس تمیمی با صدای بلند فریاد میکشید: حسين آب را می بینی چگونه موج می زند به خدا قسم نمیگذارم مزه آب را بچشی تا بمیری!!

امام فرمود:

إنّي لأَرجُو أن يوردَنيه اللّه و يَحلِئَكم عنه.

امیدوارم خدا مرا سیراب گرداند و شما را از آشامیدن منع نماید».

ص: 185


1- اعیان الشیعه ج 1 / ص 599 - ابصار العين ص 8- بحار ج 44 / ص 388 - كامل ج 4 ص 54 - ارشاد ص 228 -طبری ج 7 ص 312.

2- عمروبن حجاج که خود از کسانی بود که با حسین علیه السلام مکاتبه نموده و او را دعوت به آمدن به کوفه کرده و اکنون مسئول شریعه فرات است نزدیک لشکرگاه امام آمد و فریاد کشید: حسین! فرات را می بینی سگها در آن غوطه می خورند و الاغها و خوکها از آن می آشامند ليكن شما یک قطره از آن نخواهی آشامید تا آنکه حمیم جهنم را بیاشامی!!

3- عبدالله بن حصین از دی بسوی خیمه گاه امام میدوید و فریاد میکشید: حسین! آب را می بینی که مانند آسمان کبود موج می زند بخدا قسم یک قطره از آن نخواهی چشید تا آنکه از تشنگی بمیری!! امام علیه السلام که این زخم زبان را که از شمشیر برنده تر و از آتش سوزاننده تر بود شنید دستها را به نفرین بطرف آسمان بلند کرد و گفت: اللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً.

خدایا او را با تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز».

حمید بن مسلم گوید: پس از واقعه کربلا عبدالله مريض شد به عیادتش رفتم به خدائی که جز او خدائی نیست او را دیدم که آنقدر آب می خورد که شکمش ورم می کرد، سپس قی می نمود و صدای ألْعَطَش ألْعَطَش بلند می کرد باز آب می خورد تا ورم میکرد همچنین بود تا مرد(1)..

اینها برای خودشیرینی نزد عبيدالله بن زیاد با بی شرمی این کلمات زشت و رکیک را بر زبان می آوردند که گویا حسین علیه السلام نه فرزند پیامبر آنها است و نه مسلمان اینها در حالیکه می دیدند اطفال حسین علیه السلام از تشنگی مشرف به مرگند و آب را در برابر خود مشاهده می کنند، انگیزه ای برای آنها در این عمل ناجوانمردانه جز پستی و وحشیگری نمی توان تصور نمود البته در برابر اینها افرادی هم در میان سپاهیان بودند که این عمل وحشیانه و غیر انسانی را تقبیح نموده و بر عمر سعد ایراد گرفتند لیکن به او اثر نکرد.

ص: 186


1- حياة الحسين ج 3 ص 137 - نفس المهموم ص 215.

انتقاد یزید بن حصین از عمربن سعد:

هنگامی که تشنگی بر حسین علیه السلام و اهل بیت و یارانش فشار آورد یزید بن حصين همدانی به امام عرض کرد: اجازه میدهی با عمر سعد در مورد آب سخن بگویم؟

حضرت فرمود: خوددانی.

همدانی بر ابن سعد وارد شد و سلام نکرد، عمر سعد گفت: برادر همدانی چرا بر من سلام نکردی مگر مرا مسلمان نمی دانی، من خدا و رسولش را می شناسم و به آن معتقدم.

همدانی: اگر مسلمان بودی به قتل فرزند پیامبر اقدام نمیکردی، گذشته از این آب فرات را سگها و خوکها می آشامند امام حسین علیه السلام پسر فاطمه و برادران و خانواده اش از تشنگی می میرند و آبرا از آنان دریغ میکنی و خیال میکنی خدا و پیامبر را می شناسی؟

عمر سعد مدتی سر به زیر افکند آنگاه سر برداشت و گفت: برادر همدانی ابن زیاد حکومت ری را به من سپرده و هر چه می اندیشم نمی توانم از حکومت ری دست بکشم.

یزید همدانی به خدمت امام علیه السلام بازگشت و عرض کرد: یابن رسول الله صلی الله علیه وآله عمر سعد تصمیم گرفته بخاطر حکومت ری تو را به قتل برساند(1).

حسین علیه السلام و چشمه آب:

چون آب در خیمه گاه ابی عبدالله علیه السلام نایاب شد صدای زنان و کودکان از تشنگی بلند گشت، حسین علیه السلام کلنگی بر گرفت و پشت خیمه های زنان آمد و نوزده قدم بطرف قبله برشمرد سپس شروع کرد به کندن زمین، هنوز چیزی نکنده بود که ناگهان چشمه آب گوارائی نمودار شد حسين علیه السلام و تمام یاران و اهل بیت آب نوشیدند و ظرفها را پر کردند آنگاه آب فروکش کرد و اثری از آن باقی نماند.

خبرگزاران داستان چشمه را به ابن زیاد گزارش نمودند.

عبیدالله زیاد از این خبر بر آشفت و نامه ای به عمر سعد نوشت بدین مضمون:

ص: 187


1- کشف الغمه ج 2 ص 226 - نفس المهموم ص 217.

به من رسیده است که حسین علیه السلام چاه حفر می کند و به آب می رسد و خود و اصحابش آب می نوشند همین که نامه ای به تو رسید تا آنجا که می توانی او را از کندن چاه بازدار و بر آنها منتهی درجه سخت بگیر و آنها را از نوشیدن آب بازدار.

نامه ابن زیاد که به سردار کوفه رسید مراقبتها را تشدید کرد و نگهبانان فرات را مضاعف گردانید که مبادا یکی از یاران حسین علیه السلام از فرات آب بیاشامد(1).

حبیب بن مظاهر و جمع نیرو:

ابن زیاد هر روز برای عمر سعد کمک و نیرو می فرستاد ولی بر یاران حسین علیه السلام افزوده نمی شد، حبیب بن مظاهر اسدی خدمت امام عرض کرد: یابن رسول الله طایفه ای از قبیله بنی اسد در این نزدیکی منزل دارند اجازه می فرمائید بروم و آنان را به کمک شما بخوانم امید است که خدا به وسیله آنان بلا را از شما برطرف گرداند؟ امام فرمود اجازه دادم برو.

حبیب نیمه های شب بصورت ناشناس بر بنی اسد وارد شد پس از معرفی خود گفتند: چه حاجتی داری؟

حبيب: من بهترین هدیه ای که ممکن است انسانی برای بستگانش بیاورد برای شما آورده ام، آمده ام تا شما را به یاری پسر دختر پیامبر تان حسین بن علی بخوانم که او در میان عده ای از مؤمنان خالص که هر یک از آنان از نظر ارزش و ایمان به هزار نفر برتری دارند قرار دارد که هرگز او را رها نمی کنند و دست از پاری او نمیکشند، عمر سعد با سپاه انبوهی او را محاصره کرده است، شما بستگان منید و سزاوارترین انسانها به نصیحت و خیرخواهی من، اگر او را یاری کنید شرف دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد، بخدا قسم هر که از شما با پسر پیغمبر کشته شود در آخرت رفیق و هم نشین رسولخدا صلی الله علیه وآله خواهد بود.

ص: 188


1- حياة الحسين ج 3 ص 140 - بحار ج 44 / ص 387 - نفس المهموم ص 217

مردی از بنی اسد به نام عبدالله بن بشیر برخاست و اظهار داشت من اولین کسی هستم که به این دعوت پاسخ مثبت می دهم.

پس از او جماعت زیادی اعلام آمادگی کردند تا آنکه شماره آنان به نود نفر رسید این جماعت بسوی حسین علیه السلام حرکت نمودند ولی از آنجا که یاران شیطان در همه جا هستند و یا آنکه خدا خواسته حسین علیه السلام مظلوم شهید گردد، یکنفر از این قبیله با شتاب خود را به عمر سعد رسانید و داستان را بازگو کرد عمر سعد هم ازرق را با چهارصد نفر مامور کرد که بطرف قبیله بنی اسد بروند و آنانرا از حرکت و رسیدن به حسین علیه السلام بازدارند، همانطور که آنان را از ساحل فرات به نزدیکی حسین علیه السلام رسیده بودند با سپاه ازرق برخورد و با هم درگیر شدند.

حبیب بن مظاهر، ازرق را مورد خطاب قرار داد و گفت: چرا مانع ما می شوی ما را واگذار و خود را گرفتار عذاب الهی مگر دان؟

ازرق نپذیرفت و گفت: من مأمورم که نگذارم این جمعیت به حسین علیه السلام برسند جماعت بنی اسد که قدرت مقاومت نداشتند بطرف قبیله خود بازگشتند و همه جمعیت نیمه شب از قرارگاه و منزل خودشان کوچ کردند که مبادا عمر سعد به آنها شبیخون بزند.

حبیب تنها بحضور امام رسید و واقعه را گزارش نمود.

امام فرمود: لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ .«هر آنچه خدا بخواهد می شود»(1).

پیام ابن سعد برای ابن زیاد

امام حسین علیه السلام پس از ملاقات نخست با عمر سعد که نتیجه ای حاصل نگردید ترتیب ملاقاتهای دیگری را می دهد و این ملاقاتها سه یا چهار بار صورت می گیرد و سخنان زیاد گفته می شود، سرانجام ابن سعد نامه ای بدین مضمون به عبيد الله بن زیاد می نویسد: بدرستی که خدا آتش جنگ را خاموش ساخت و اتحاد و وحدت کلمه

ص: 189


1- نفس المهموم ص 216 - حياة الحسين ج 3 ص 14- بحار ج 44/ص 286.

بوجود آمد و امر امت به اصلاح گرائید و حسین علیه السلام به من قول داده است که برگردد به مکانی که از آنجا آمده یا برود یکی از سرحدات و مرزها و مانند یکی از مسلمانان باشد و یا برود نزد یزید و دست در دست او گذارد تا هر چه او خواست انجام دهد!!

و این امر برای تو مایه خشنودی است و صلاح امت، هم در آن است.

توجه: عمر سعد برای اینکه مبتلا به جنگ با حسین علیه السلام نشود به دروغ از قول امام حسین علیه السلام نقل کرده که حاضر است نزد یزید برود و دست در دست او واگذارد یا بیکی از سرحدات برود و مانند یکی از مسلمانان بزندگی ادامه دهد، و دلیل اثبات این امر روایت عقبه بن سمعان است که می گوید: من از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا با حسین علیه السلام بودم و تمام سخنان او را در این مسیر شنیدم لیکن بخدا قسم حسین علیه السلام 2 نگفته بود که حاضرم دست در دست یزید بگذارم، یا بروم بیکی از سرحدات که آن کذب محض است بلکه گفته بود: مرا رها کنید تا بجائی که از آنجا بسوی شما آمده ام برگردم یا در این زمین پهناور به گوشه ای بروم(1).

شمر مفسده می آفریند:

وقتی نامه پسر سعد به ابن زیاد رسید و ملاحظه کرد که مشکل حل شده و اتحاد کلمه حاصل گردیده با تعجبی که نشانگر خشنودی و رضا بود گفت: هذا كتاب ناصح مشفق، این نامه فردی خیر خواه و دوست است، من هم پذیرفتم.

در این وقت شمر بن ذي الجوشن که نزد ابن زیاد بود و بر موقعیت ابن سعد حسد می ورزید گفت: امیر از حسین علیه السلام این پیشنهاد را می پذیری در حالیکه به سرزمین تو آمده و در پهلوی تو قرار گرفته است، اگر از اینجا برود و دست در دست تو نگذارد، او به عزت و قدرت خواهد رسید و تو دچار ضعف و زبونی و ناتوانی خواهی شد پس دستور

ص: 190


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 600- کامل ج 4 ص 55 - بحار ج 44 ص 389 - حياة الحسين ج 3 ص 128 -ارشاد ص 229 - طبری ج 7 ص 314.

بده که او و یارانش تسلیم حکم تو شوند آنگاه اگر خواستی آنها را عقوبت میکنی که شایسته عقوبتند و اگر خواستی عفو کنی آن هم بدست تو است، بعلاوه من شنیده ام که حسین علیه السلام و سعد بیشتر شبها را بین دو لشکر می نشینند و صحبت می کنند. ابن زیاد گفت:

رأی تو پسندیده است حرکت کن و نامه ام را به عمر بن سعد برسان تا دستور مرا به حسین علیه السلام و یارانش عرضه نماید اگر تسلیم حکم من شدند آنها را سالما نزد من بفرستند و اگر خودداری نمودند با آنها بجنگند، اگر ابن سعد بدستور من عمل کرد، از او اطاعت کن و فرمانش را اجرا نما واگر سرپیچی کرد، گردن عمر سعد را بزن و سرش را برای من بفرست و تو خود فرمانده سپاه خواهی بود.

و در نقلی آمده که ابن زیاد گفت:

الْآنَ إِذْ عَلِقَتْ مَخَالِبُنَا بِهِ *** يَرْجُو النَّجَاةَ وَ لاتَ حِينَ مَناص

یعنی حالا که چنگال ما بر او بند شد (چنین اظهار می کند) و امید نجات دارد که دیگر راه فرار وجود ندارد»(1).

آخرین تصمیم

ابن زیاد پس از گفتگوی با شمر نامه عمر سعد را به این مضمون پاسخ داد من ترا بسوی حسین علیه السلام نفرستادم که با او مماشات و مدارا کنی و به مماطله بگذرانی و یا تمنای سلامت و بقای او را نمائی و یا از جانب او عذر خواهی کنی و نخواسته ام که از او نزد من شفاعت کنی، ببین اگر حسین علیه السلام و اصحابش حکم مرا می پذیرند و تسلیم من می شوند آنها را صحیح و سالم نزد من بفرست و اگر امتناع و خودداری نمود بر آنها بتاز و آنانرا بقتل برسان و ممثله کن که مستحق آنند و چون حسین علیه السلام را کشتی اسبها را بر پشت و سینه او بتاز، گرچه میدانم اینکار پس از مردن زیانی به مرده نمیرساند ولی چون گفته ام که

ص: 191


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 600. مقاتل الطالبین ص 113 و 114- ارشاد مفيد ص 230 - حياة الحسين ج 3/ص 131- طبری ج 7 ص 315.

چنین خواهم کرد باید اینکار صورت پذیرد، پس اگر فرمان مرا اجرا نمودی پاداش مأمور فرمانبر و شنوا را خواهی داشت و اگر خودداری نمودی از سمت فرماندهی

معزولی و از سپاه کناره گیر و لشکر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار که او امر ما را اجرا خواهد نمود و السلام (1).

شمر وارد کربلا می شود:

شمر بن ذی الجوشن که در شرارت و خبث باطن سرآمد زمان بود، به امید اینکه عمر سعد حاضر به جنگ با حسین علیه السلام نمی شود با شتاب فراوان وارد سرزمین کربلا شد و از سعد خبر گرفت، گفتند در فرات آب تنی می کند، شمر از بس شتاب داشت که نظر عمر سعد را بدست آورد، جويرية بن بدر تمیمی را مأمور ساخت که: برو ببین اگر ابن سعد جنگ با حسین علیه السلام را پذیرا نیست او را گردن بزن!! لیکن قبل از آنکه جویریه ابن سعد را ملاقات کند مردی از سپاهیان عمر سعد خبر آورد که داستان از این قرار است.

ابن سعد به سرعت از آب خارج شد و لباس پوشید و چون فهمید که شمر چه کرده است! رو به شمر کرد و گفت: وای بر تو خدا خانه ات را خراب کند و زشت گرداند آنچه حکمی را که آورده ای، گمان می کنم که تو رأي ابن زیاد را زدی و آنچه را که من اصلاح کرده بودم، به فساد کشانیدی، اگر فکر میکنی که حسین علیه السلام تسليم امر ابن زیاد میشود اشتباه است، حسین علیه السلام هرگز فرمان ابن زیاد را نمی پذیرد که قلب و روح پدرش علی در کالبد او نهفته است.

شمر: بگو امر اميرت را اجراء میکنی و با دشمن او می جنگی؟ وگرنه لشکر را به من واگذار و خود را از سپاه کنار بکش.

عمر سعد: این موقعیت و کرامت برای تو نیست من خود انجام خواهم داد و تو

ص: 192


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 600- مقاتل الطالبین ص 114 - حياة الحسين ج 3/ص 131 - وارشاد ص 230 - طبری ج 7/ص 316.

فرمانده پیادگان باش(1).

نکته: عجبا که کشتن پسر پیغمبر را کرامت و افتخار بحساب می آورند؛

شمر برای حضرت ابی الفضل و برادران امان نامه می گیرد:

شمر که از قبیله کلاب است و ام البنین نیز از همین قبیله است برای آنکه جنگ ساده تر و آسان خاتمه پذیرد به ابن زیاد پیشنهاد کرد: خواهر زاده های ما با حسینند اگر امان نامه ای برای آنان بدهی بجا و شایسته است عبدالله بن أبي المحل نیز که برادر زاده ام البنين مادر حضرت ابي الفضل بود برخاست و خواسته شمر را تکرار و تأیید نمود.

ابن زیاد برای حضرت ابي الفضل العباس و برادرانش امان نامه نوشت و تسلیم شمر نمود شمر در برابر سپاه حسین علیه السلام ایستاد و فریاد کرد: أَيْنَ بَنُو أُخْتِنَا الْعَبَّاسُ واخوه.

« کجایند خواهرزاده های ما عباس و برادرانش»؟

حضرت ابي الفضل و برادرانش نزدیک شمر شدند، و پرسیدند: از ما چه می خواهی؟

شما در امانید.

- خدا ترا و امانت را لعنت کند! آیا ما در امانیم و برای حسین علیه السلام پسر پیغمبر امان نیست.

۔ دشمن خدا می خواهی که برادر و سید و سرور مانرا رها کنیم و به اطاعت لعین فرزند لعین در آئيم ؟(2)

تاسوعای حسینی:

یکی از روزهائی که بر حسین علیه السلام و اهل بیتش بسیار سخت گذشت روز تاسوعا

ص: 193


1- حياة الحسين ج 3 ص 132 – کامل ج 4 ص 55 - ارشاد مفید ص 230
2- حياة الحسين ج 2 ص 124۔ طبری ج 7 ص 316.

پنجشنبه نهم محرم بود چنانکه در روایتی از امام صادق علیه السلام در وصف تاسوعا آمده است:

تَاسُوعَاءُ يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ عليه السلام وَ أَصْحَابُهُ بِكَرْبَلَاءَ، وَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ الشَّامِ، وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ، وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا، وَ اسْتَضْعَفُوا فِيهِ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السلام وَ أَصْحَابَهُ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لَايَأْتِيَ الْحُسَيْنَ عليه السلام نَاصِرٌ، وَ لَايُمِدَّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ؛ بِأَبِي الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِيب.

یعنی روز نهم محرم حسین علیه السلام و اصحابش در کربلا در محاصره قرار گرفتند و سپاهیان شامی او را احاطه کردند و در فشار قرار دادند، و در این روز پسر مرجانه و عمر سعد با کثرت سپاهیانشان خوشحال شدند، حسین علیه السلام را ضعیف شمردند و مطمئن شدند که دیگر برای حسین علیه السلام یاوری نخواهد آمد و مردم عراق دست از پاریش کشیدند، پدرم فدای مستضعف غريب».

و این زمانی بود که شمر وارد صحرای کربلا شد و اصرار به شروع حمله داشت لذا عمر سعد با این جمله فرمان حمله را صادر کرد: یاخَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرِي!!

«سپاهیان خدا سوار شوید که شما را مژده بهشت باد!!»

سپاهیان ابن سعد به طرف خیمه گاه ابی عبدالله هجوم آوردند، حسین علیه السلام جلو خیمه شمشیر را در بغل گرفته و سر بر زانوی غم نهاده و بخواب رفته بود که زینب سلام الله عليها صدا زد: برادر صدای نیروها را نمی شنوی که نزدیک خیام رسیده اند، حسین علیه السلام بیدار شد و با یک دنیا وقار و طمأنینه فرمود: إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ السَّاعَةَ فِي الْمَنَامِ فقُالُ لِي إِنَّكَ تَرُوحُ إِلَيْنَا. «الآن پیامبر را در خواب دیدم به من فرمود: بزودی نزد ماخواهی آمد».

زینب لطمه ای بصورت زد و گفت: واویلاه، حسین علیه السلام فرمود: خواهرم آرام که ویل از آن تو نیست، خدا ترا رحمت کند.

عباس نیز خدمت برادر آمد و عرض کرد: برادرم جمعیت به خیمه گاه آمدند حسین

ص: 194

فرمود: برادر، جانم بقربانت، سوار شو و با آنها ملاقات کن و بپرس چه شده و برای چه آمده اند؟

عباس با بیست نفر سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در میان آنان بودند جلو جمعیت را سد کردند سئوال کردند چه تصمیم دارید؟

گفتند: امیر دستور داده تا بر شما عرضه کنیم که به حکم امیر تن دهید وگرنه با شما خواهیم جنگید حضرت ابي الفضل فرمود: شتاب نکنید تا گفته هایتان را به حضرت ابی عبدالله عرض کنم و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.

اصحاب امام حسین علیه السلام که در برابر سپاهیان کفر ایستاده بودند، حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: شما با اینها سخن می گوئید یا من بگویم؟

زهیر گفت: همانطور که شروع کردید ادامه دهید.

حبیب بن مظاهر گفت: بخدا قسم بدترین جمعیت مردمی هستند که فردای قیامت بر خدا وارد شوند در حالیکه ذریه پیامبر و اهل بیتش را می کشند و بندگان خاص خدا و شب زنده داران و سحر خیزان و ذاکرین خدا را به شهادت می رسانند.

عزرة بن قیس گفت: حبیب! چه قدر خود را می ستائی!

زهیر گفت: عزره! خدا او را تزکیه کرده و هدایت نموده است از خدا بترس و نصیحت ما را بپذیر.

عزره گفت: هان زهیر تا کنون تو از شیعیان عثمان بودی و از پیروان این خاندان نبودی! زهير: الان که موضع مرا می بینی و همین کافی است که بدانی از شیعیان حسینم آری بخدا قسم من نامه ای برای حسین علیه السلام ننوشتم و قاصدی بسویش روانه نکردم و وعده نصرت و یاری به او ندادم، تا اینکه راه بین مکه و عراق ما را بهم نزدیک کرد، اما همینکه چشمم به حسین علیه السلام افتاد به یاد رسولخداه افتادم و موقعیت او را نسبت به پیامبر بیاد آوردم و دانستم که دشمنانش با او چه معامله خواهند کرد لذا تصمیم گرفتم او را یاری

ص: 195

کنم و جانم را فدای حسین علیه السلام نمایم تا حقوق خدا و رسولش را که تضییع کرده اید رعایت نمایم.

عباس به خدمت حسین علیه السلام رسید و او را از تصمیم جمعیت آگاه ساخت.

حسین علیه السلام فرمود: برگرد، اگر می توانی از آنها امشب را مهلت بخواه تا شب را به نماز و راز و نیاز با خدا بپردازیم که خدا میداند نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست می دارم، عباس به سوی جمعیت برگشت و سخن برادرش را به آنان ابلاغ کرد عمر بن سعد که احساس کرده بود شمر مراقب حرکات او است و کارهایش را به ابن زیاد گزارش می دهد از ترس آنکه مبادا سعایت کند با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهی نمود، شمر هم به خواست عمر سعد موکول کرد سر انجام گفتگوها به عدم موافقت منتهی می شد که ناگهان عمرو بن حجاج زبیدی میان حرف آنان دوید و گفت: سبحان الله بخدا قسم اگر از مردم دیلم بودند و یک شب از ما مهلت می خواستند آنها را اجابت می کردیم، محمدبن الأشعث نیز گفته عمرو را تائید کرد و ابن سعد را گفت: خواسته شانرا بپذیرید، بخدا قسم فردا با شما خواهند جنگید.

ابن سعد بالاجبار به حسین علیه السلام و یارانش مهلت داد(1).

شب عاشورای حسینی:

چون شب عاشورا فرا رسید امام حسين علیه السلام فرزندان و برادران و برادر زادگان و کلیه بستگان و اصحاب را جمع نمود.

امام سجاد می گوید: با آنکه بیمار بودم نزدیک رفتم ببینم پدرم چه می گوید، پس از آنکه خدا را به بهترین وجه و نیکوترین ثنائی ستایش کرد فرمود:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِين.

ص: 196


1- نفس المهموم ص 225- حياة الحسين ج 3 ص 163 - ارشاد ص 231 - كامل ج 4 ص 57 - طبری ج 7 ص 318

خداوندا ترا سپاس میگویم که ما را به نبوت گرامی داشتی و تعلیم قرآن فرمودی و ما را در دین فقیه گردانیدی و به ما گوش شنوا و دیدۂ بینا و دلی آگاه عطا فرمودی پس ما را از شکر گزاران خود قرارده».

نکته: حسین علیه السلام ؟ فضائل خود و خاندانش را با ارتباط به مقام نبوت و داشتن علوم قرآنی و احکام دینی و اینکه خدا به آنان گوش شنوا و دیده ای بصیر و دلی بیدار داده است بیان می کند که در آن اشاره است به اینکه دشمنانشان فاقد این صفاتند.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْراً وَ إِنِّي لَأَظُنُّ يَوْماً لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ اِلّا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ حَرَجٌ مِنِّي وَ لَا ذِمَامٌ .

«من اصحاب و یارانی باوفاتر و نیکوتر از اصحاب و یاران خود سراغ ندارم و خانواده ای بهتر از خانواده خود نمی یابم، خدا از طرف من به شما پاداش نیک دهد،

همانا گمان می کنم با این قوم بر خوردی داشته باشم پس بیعتم را از شما برداشتم و شما را به اختیار خودتان گذاشتم» اینک شب فرا رسیده است از تاریکی شب استفاده کنید و هر یک از شما دست یکی از مردان اهل بیتم را بگیرد و متفرق شوید و به هر سو که می خواهید بروید و مرا با این قوم تنها گذارید که اینها بجز من با کسی کاری ندارند(1).

دنیاپرستان حسین علیه السلام را رها می کنند:

پس از بیان امام علیه السلام آنهائی که به طمع پیروزی حسین علیه السلام و رسیدن به حکومت همراه آنحضرت آمده بودند به امید اینکه در ظل حکومت حسینی دست آنان هم بقول معروف به دم گاوی بند شود اکنون که اوضاع را موافق دلخواه خود نیافتند از فرصت استفاده کرده و دسته دسته خارج شدند و حسین علیه السلام را تنها گذاشتند.

تهدید

ص: 197


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 600- ينابيع المودة ص 339- مقاتل الطالبین ص 112- روضة الواعظین ص 157 کامل ج 4/ص 57 - بحار ج 44 / ص 392 - ارشاد مفید ص 231.

از سکینه خاتون نقل شده که پدرم به کسانیکه همراهش آمده بودند فرمود: شما به تصور اینکه بر جماعتی وارد می شوم که با جان و دل با من بیعت کرده اند و اکنون می بینید که شیطان بر آنها مسلط شده و خدا را فراموش کرده اند و جز کشتن من هدفي ندارند، مکر و خدعه در قاموس ما اهل بیت وجود ندارد، بنابراین هر که آمادگی نصرت و یاری ما را ندارد، شب تیره را سپر خود قرار دهد و بهر کجا که خواهد برود و شرم و حیا مانعش نشود.

سکینه خاتون می گوید: با شنیدن سخن امام گروه های ده نفره و بیست نفره از حضور امام رفتند و حسین علیه السلام را با عده قليلی باقی گذاردند(1).

عباس پیشقدم اهلبیت و یاران:

وقتی که جمعیت رفتند حسين علیه السلام خطاب به بنی هاشم فرمود: شما هم بروید و مرا با این جمعیت واگذارید که با غير من کاری ندارند هنگامیکه سخنان امام علیه السلام بپایان رسید ابي الفضل العباس آغاز سخن نمود و گفت: برای چه برویم و شما را رها کنیم آیا برای اینکه بعد از شما زنده بمانیم؟ خدا هرگز آنروز را نیاورد که بعد از تو زنده باشیم. سپس سایر برادران و پسران و برادر زادگان امام حسین علیه السلام و پسران عبدالله بن جعفر همسر زینب کبری) هم از جناب عباس پیروی نمودند و همانند سخنان او بیان داشتند.

ثُمَّ نَظَرَ إِلَى بَنِي عَقِيلٍ فَقَالَ حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِصَاحِبِكُمْ مُسْلِمٍ اذْهَبُوا فَقَدْ أَذِنْتُ لَكُم.

«آنگاه امام حسين علیه السلام به فرزندان عقيل توجه نموده و فرمود: شهادت مسلم را بس است بشما اجازه می دهیم بروید».

فرزندان عقیل گفتند: سبحان الله مردم بما چه می گویند و ما به آنها چه بگوئیم آیا بگوئیم که مهتر و آقا و سرور خود و پسر عموهای خود را که بهترین عموها، هستند رها کردیم و برای نصرت و یاری و نجات آنان تیری رها نکردیم و نیزه ای نیفکندیم

ص: 198


1- حياة الحسين ج 3 ص 171.

و شمشیری نزدیم و نفهمیدیم که چکار کردند، نه بخدا چنین کاری نمیکنیم بلکه جان و مال و خانواده خود را فدای تو خواهیم کرد و با تو به نبرد خواهیم پرداخت تا بر ما وارد شود آنچه بر شما وارد می شود که خدا زندگی بعد از تو را زشت گرداند(1).

وفاداری مسلم بن عوسجه:

پس از سخنان فرزندان عقيل، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا تنهایت در حالیکه دشمن ترا احاطه کرده است، در پیشگاه الهی چه عذری خواهیم داشت که حق ترا ادا نکردیم، خدا هرگز چنین روزی را پیش نیاورد بلکه با این دشمن به نبرد خواهیم پرداخت تا نیزه ام را در سینه های آنان فروبرم و با شمشیرم آنها را بزنم تا زمانی که دشته شمشیر در دست من است کارزار خواهم کرد و اگر هیچ سلاحی نداشته باشم با سنگ به مبارزه می پردازم و از تو جدا نخواهم شد تا همراه تو مرگ را دریابم(2).

سعیدبن عبدالله حنفی

آنگاه سعیدبن عبدالله حنفی بپاخاست و گفت: نه بخدا ای فرزند رسولخدا هرگز ترا تنها نمیگذاریم تا خدا بداند که سفارش فرستاده اش محمد صلی الله علیه وآله را درباره تو حفظ بخدا سوگند اگر بدانم که در راه تو مرا میکشند بعد زنده می کنند آنگاه مرا می سوزانند و خاکسترم را بباد می دهند و هفتاد مرتبه اینکار را با من انجام دهند از تو جدا نخواهم شد تا مرگ را در حضور تو دریابم و چگونه اینکار را نکنم و حال آنکه یک بار کشته شدن بیش نیست و دنبالش کرامتی است که هرگز پایانی ندارد(3).

ص: 199


1- بحار ج 44 / ص 393 - نفس المهموم ص 228 - كامل ج 4 ص 58 - مقاتل الطالبین ص 112 - ارشاد ص 231 -طبری ج 7 ص 322.
2- بحار ج 44 / ص 393 - نفس المهموم ص 228 - ابصار العین ص 62 - حياة الحسين ج 3 ص 168 ۔ طبری ج 7 ص 323.
3- اعیان الشیعه ج 1/ص 601- ابصار العين ص 126 - حياة الحسين ج 3 ص 168. طبری ج 7/ ص 322.

ایثار زهير:

زهیر بن قین برخاست و گفت بخدا سوگند ای فرزند رسولخدا دوست دارم که کشته شوم سپس زنده گردم آنگاه کشته شوم و این کشته شدن و زنده گشتن هزاربار تکرار شود و خداوند متعال بدین وسیله از کشته شدن تو و این جوانان از اهل بیت تو جلوگیری و دفع نماید.

شاها من ار بعرش رسانم سرير فضل ***مملوک آن جنابم و محتاج این درم

گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر*** این مهر بر که افکنم آن دل کجا برم

بقیه اصحاب و یاران باوفای حضرت هم هریک سخنانی نظیر و مانند گفتار یاد شده بیان داشتند(1).

مقاومت محمدبن بشیر:

در همین حال مردی وارد خیمه گاه ابی عبدالله شد به محمد بن بشیر حضرمی خبر داد که پسرش در سر حدری اسیر دیلمیان شده است گفت: او را در پیشگاه خدا بحساب می آورم دوست نداشتم که فرزندم اسیر گردد و من زنده بمانم.

امام علیه السلام سخنانش را شنید و درباره او دعای خیر نمود، و فرمود بیعت خود را از تو برداشتم برو پسرت را آزاد کن.

محمد بن بشیر گفت: درندگان بیابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم امام حسین علیه السلام فرمود: پس این جامه های یمنی را به این پسرت بده که ببرد و با آن برادرش را از قید اسارت برهاند و پنج دست لباس برد را که بهای آن معادل هزار اشرفی بود به محمد بن بشير اعطاء فرمود و محمد هم به پسرش که همراهش بود داد تا برای نجات برادرش اقدام نماید(2).

ص: 200


1- بحار ج 44 / ص 393 - اعیان الشیعه ج 1/ص 601 - ارشاد مفید ص 231 - حياة الحسين ج 3 ص 169 -طبری ج 7 ص 323.
2- اعیان ج 1/ص 601- بحار ج 44 / ص 394 - حياة الحسين ج 3 ص 170 - مقاتل الطالبین ص 116.

نظر قاسم بن الحسن درباره مرگ با عزت:

حسین سلام الله علیه که استقامت و پایداری کسان و بستگان و یاران خود را آزمود و دانست که دریاری اش استوار و پایدارند و معهذا برای رفع هرگونه ابهام و آگاهی همگان به سرنوشت آینده خود، فرمود: من فردا شهید می شوم و همه شما که با من هستید بشهادت می رسید و یکنفر از شما زنده و باقی نمیماند. یاران عرض کردند: خدا را سپاس میگوئیم که ما را با یاری شما گرامی داشت و به شهادت در راه خود مشرف گردانید، پسر پیغمبر! آیا خوشحال نباشیم که با شما و در درجه شما باشیم.

حسین علیه السلام فرمود: خدا به شما جزای خیر دهد.

قاسم بن الحسن که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود با خود اندیشید که چون سن من قانونی نیست نباشد که این خبر شامل حال من نشود لذا از عموی بزرگوارش پرسید: آیا هم جزء شهدا هستم؟

حسین علیه السلام بر او رقت کرد و فرمود: یَا بُنَیَّ كَيفَ المَوتُ عِندكَ؟

پسرم مرگ در نظر تو چگونه است؟

قال ياعم احْلَى مِنَ العَسَل. «عموجان از عسل شیرین تر است».

فَقالَ إي واللّهِ، فَداكَ عَمُّكَ إِنَّكَ لأحَد مَن يُقتلُ مِن الرجال مَعي . «حسین علیه السلام فرمود: آری بخدا قسم عمویت بقربانت تو هم یکی از کسانی هستی که با من کشته می شوند»(1).آری قاسم با آنکه جوان نورسی بود درس آموزنده ای به نوجوانان آزاده داد که مرگ با عزت از عسل شیرین تر است و جوانان نورس ما هم در جنگ تحمیلی از این تز پیروی نمودند و افتخار آفریدند.

ص: 201


1- نفس المهموم ص 230

پیشگیری از تهاجم احتمالی دشمن:

حسين علیه السلام به اضافه آنکه از پیش تلون و تغییر پذیری مردم کوفه را میدانست در این چند روزی که با آنان روبرو شد از پستی و رذالت بیش از حد آنان آگاه گردید لذا و هرگونه ضربه ای که بر آن قدرت یابند و یا هر اهانتی را از سوی آنان احتمال می داد، از این رو برای پیشگیری از تهاجم احتمالی نسبت به زنان حرم دستور داد خیمه ها را هم نصب کنند و با طناب آنها را بهم متصل سازند تا عبور از بین خیمه ها ممتنع و غیر ممکن باشد و فقط از یکسو راه ورود و خروج داشته باشد.

بعلاوه دستور فرمود تا اطراف خیمه ها خندق حفر کنند و در آن هیزم و نی بریزند و آتش برافروزند تا اراذل و اوباش سپاه کوفه نتوانند به حرمسرای حسینی حمله

نمایند، و این دستور انجام گرفت(1).

نکته: این هم یکی از تاکتیکهای جنگ است که امام حسین علیه السلام آنرا بکار گرفت تا از خطرات احتمالی پیشگیری نماید.

امام از مرگ خود خبر می دهد:

امام سجاد می فرماید: شبی که پدرم در صبح آن شهید شد من در خیمه خود بودم و عمه ام زینب از من پرستاری می کرد پدرم به خیمه خود رفت و جون غلام ابوذر که در تعمیر اسلحه استاد بود شمشیر پدرم را صیقل میداد و شنیدم پدر بزرگوارم این اشعار را زمزمه می کرد:

يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ ***كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ

مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِيلِ *** وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ

وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ*** مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِيل

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ

ص: 202


1- کامل ج 4 ص 59 - حياة الحسين ص 174 - بحار ج 45 / ص 3۔ طبری ج 7 ص 324 - ينابيع ص 342.

ای روزگار اف بر دوستی تو باد که از طلوع آفتاب تا غروب، چه بسیار دوستان را میکشی و در کشتن هم عوض و بدل نمی پذیری.

وهر زنده ای رونده این راه است، چه نزدیک است وعده کوچ کردن و فرود آمدن در این منزلگاه، و عاقبت کار به سوی پروردگار جلیل است»(1).

بی تابی زینب سلام الله عليها:

امام سجاد علیه السلام گوید: چون پدرم این اشعار را تکرار فرمود دانستم که بلا نازل شده و پدرم تن بشهادت داده لذا گریه گلویم را گرفت اما سکوت را رعایت نمودم لكن عمه ام زینب که این را شنید چون شأن زنان رقت و جزع است بی تابانه در حالی که پیراهنش بزمین کشیده میشد خود را به برادر رسانید و گفت: ْوَا ثُكْلَاهْ لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِي الْحَيَاةَ الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِي الْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ. صدا را به وَا ثُكْلَاه (2)؟ بلند کرد و گفت: «ای کاش مرده بودم و امروز را نمی دیدم، امروز روزی است که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن را از دست دادم ای جانشین گذشتگان و یادگار آنها». امام حسین علیه السلام به خواهرش فرمود: یَا اُخَیَّة لا يَذْهَبَنَّ حِلْمُكَ الشَّيْطان خواهرم! «مواظب باش شیطان حلم و بردباری ترا از تو نگیرد»

زینب گفت: پدر و مادرم فدای تو کاش من فدای تو می شدم آماده شهادت شده ای؟ حسین علیه السلام و ناراحت شد و اشک در چشمانش حلقه زد و فرمود:

«لَوْ تُرِكَ الْقُطا لَيْلَالَنام. یعنی: «اگر مرغ قطا را وامیگذاشتند در آشیانه اش بخواب میرفت».

جناب زینب سلام الله علیها گفت: يَا وَيْلَتَاهُ از اینکه راه چاره بر تو مسدود گشته

ص: 203


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 601- مقاتل الطالبین ص 13 – کامل ج 3 ص 59 - ارشاد ص 232 - طبری ج 7 ص 323.
2- ثکل و ثکلاه اظهار مصیبت کردن است که هنگام از دست دادن عزیزی این کلمه را بر زبان می رانند.

و تن به مرگ دادهای بیشتر قلبم را جریحه دار و جانم را می سوزاند و لطمه بصورت زد و گریبان چاک نمود و بیهوش شد.

امام حسین علیه السلام از آب بصورت خواهر پاشید و او را بحال آورد و فرمود:یَا اُخَیَّة اتَّقِي اللَّهَ وَ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اللَّهِ وَ اعْلَمِي أَنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ يَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ لَا يَبْقَوْنَ وَ أَنَّ كُلَّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَه...

خواهرم از خدا بترس و شکیبائی و بردباری پیشه کن و بدان که اهل زمین میمیرند و اهل آسمان هم باقی نمی مانند و همه چیز و همه کس نابود می شود مگر خدای که بقدرت لایزال خود مخلوق را آفریده و برانگیخته می شوند و به سوی او باز می گردند و او تنها فرد واحد و بی همتائی است که مرگ ندارد، جد و پدر و مادرم از من بهتر بودند و رفتند و رسولخدا برای من و هر مسلمان دیگری الگو و اسوه است، و بدینگونه او را دلداری می داد و به او فرمود: خواهرم ترا سوگند میدهم و باید قسم مرا تحقق بخشی که وقتی من به شهادت رسیدم گریبان چاک نزنی و رخ نخراشی و صدا را به گریه و ناله بلند نکنی.

بعد از آنکه زینب سلام الله عليها صدا را به واثکلاه بلند نمود زنان حرم همگی بگریستند و گریبانها دریدند و لطمه بصورت زدند و ام کلثوم صدا را به وَا مُحَمَّدَاهْ وَا عَلِيَّاهْ وَوَا أِماماهْ وَا أَخَاهْ وَا حُسَينا بلند نمودند آنگاه امام با خطاب به زنان فرمود:

يَا أُخْتَاهْ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا فَاطِمَةُ وَ أَنْتِ يَا رَبَابُ انْظُرْنَ إِذَا قُتِلْتُ فَلَا تَشْقُقْنَ عَلَيَّ جَيْباً وَ لَا تَخْمِشْنَ عَلَيَّ وَجْهاً وَ لَا تَقُلْنَ هُجْراً.

خواهر ام کلثوم، دختر فاطمه، همسرم رباب خویشتن دار باشید هرگاه کشته شدم گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید سخن ناروا بر زبان جاری نکنید»(1).

ص: 204


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 601- کامل ج 3 ص 59 - ارشاد مفید ص 232 - حياة الحسين ج 3 ص 173 ۔طبری ج 7 ص 323.

عبادت در آخرین ساعات زندگی

حسین علیه السلام و یارانش شب عاشورا را که می دانستند آخرین شب زندگی آنها است به عبادت و راز و نیاز به درگاه بی نیاز پرداختند چنانکه در روایت آمده است: وَلَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ مَا بَيْنَ رَاكِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ .

« پیوسته در حال قيام و قعود و رکوع و سجود بودند و همه آنها مانند زنبور عسل زمزمه می کردند» آری حسین علیه السلام یک شب را مهلت گرفت تا به عبادت بپردازد، او و اصحابش تمام شب را به عبادت و قرائت قرآن پرداختند، و خواب را بر خود تحریم کردند و تمام ساعات شب را به دعا و استغفار و راز و نیاز با معبود سپری کردند»(1).

سعادت و شقاوت:

تبلیغات اعم از حق یا باطل و درست یا نادرست در انسان اثر می گذارد اما برای درک حقیقت تشخیص قابلیت لازم است، اگر شخص قابل هدایت بود و وجدان بیدار و هشیاری داشت راه حق را از ناحق و صحیح را از سقیم تشخیص می دهد آنوقت است که دیگر تبلیغات سوء در چنین شخصی اثر نمیکند و بر عکس کسانی که فاقد وجدان بیدار باشند حتی اگر در شاهراه سعادت قرار گرفته باشند ولی در اثر عدم قابلیت و جمود و خمودی وجدان، سعادت ابدی را از دست می دهند.

در شب عاشورا در حادثه رخ داد که حکایت از این معنی می کند اول آنکه گروهی از لشکریان عمر سعد که قابلیت هدایت را داشتند به تعداد سی و دو نفر ضمن گشت به حرم حسینی نزدیک شدند زمزمه امام و یاران در نماز و دعا و استغفار آنان را جذب نمود و به سپاه امام پیوستند و راه حق و شهادت و سعادت ابدی را در پیش گرفتند، دوم گروهی از سپاهیان حسین علیه السلام که شاید ماهها در رکاب حضرتش بودند و از

ص: 205


1- حياة الحسين ج 3 ص 175 - اعیان الشیعه ج 1/ص 601 کامل ج 4 ص 59 - ارشاد مفید ص 232.

خوان نعمتش بهره مند گردیده در آخرین ساعاتی که نسیم سعادت می وزید امام را رها کرده متفرق شدند.

خواب سحرگاه حسین علیه السلام :

بهنگام سحر چشمان امام حسين علیه السلام را خواب فراگرفت و پس از بیدار شدن فرمود:رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلَاباً قَدْ جَهِدَتْ لِتَنْهَشَنِي وَ فِيهَا كَلْبٌ أَبْقَعُ رَأَيْتُهُ أَشَدَّهَا عَلَيَّ وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذِي يَتَوَلَّى قَتْلِي رَجُل أَبْرَصَ(1).

در خواب سگانی چند را دیدم که برای دریدن و درهم شکستن استخوانهایم کوشش می کنند و بین آنها سگی است رنگارنگ که بیش از دیگران بر من می تازد و گمان می کنم کسی که متصدی کشتن من می شود مرد ابرصی (مبتلا به پیسی) است».

از روایات استفاده می شود که شمر لعین به بیماری برص مبتلا بوده است.

روز وصال محبوب فرا رسید:

کسی که به میهمانی بزرگی می رود سعی می کنید پاکیزه و مرتب باشد و کسی که به دیدار محبوبش می رود و امید و آرزوی وصالش را در سر می پروراند علاوه از پاکیزگی خود را معطر و خوشبو می سازد تا در دل محبوب بیشتر جای باز کند و اینک حسین یکه تاز میدان عشق و شهادت در انتظار وصال محبوب است و لذا خود را از هر جهت آماده و مهیا می سازد.

سرور و خوشحالی اصحاب حسین:

اصحاب امام حسین علیه السلام در روز عاشورا از اینکه ساعت وصال محبوب نزدیک است بسیار مسرور و خوشحال بودند، حبیب بن مظاهر با آن کهولت، شادان و خندان بر یاران وارد شد یزیدبن حصین تمیمی بر وی خرده گرفت که حالا وقت خنده نیست.

ص: 206


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 601 - بحار ج 45 / ص 3- حياة الحسين ج 3 ص 177.

حبیب گفت: اگر حالا نخندم کی بخندم، بخدا قسم همینکه این جماعت با شمشیرهایشان به ما حمله کنند ما هم حورالعین را در آغوش خواهیم گرفت بریر بن خضير همدانی و عبدالرحمن بن عبدربه انصاری بر در خیمه نظافت منتظر بودند، تا امام در آید و نوبت آنان فرا رسد بریر شروع کرد به شوخی کردن و مزاح گفتن.

عبدالرحمن گفت: اکنون وقت شوخی نیست.

بریر پاسخ داد: مردم می دانند که من چه در جوانی و چه در پیری اهل شوخی و مزاح نبوده ام ولی اکنون از آن جهت خوشحالم و شوخی ام گرفته که لحظات دیگر این گروه با شمشیرهای خود ما را در بر می گیرند و پس از ساعتی منهم پریرویان فراخ چشم بهشتی را در بر خواهم گرفت(1)

آری این حرکت از ایمان عمیق یاران کربلا خبر می دهد که می دانند در تاریخ بشریت از گذشته و آینده چه در بستر و چه در میدان نبرد هیچکس مرگی با این عزت و افتخار نصیبش نشده که نصیب یاران کربلای حسینی شده است.

صف آرائی سپاه توحید و کفر:

حسین علیه السلام طبق تشکیلات قشون آنروز نیروهایش را سازماندهی کرد: میمنه دست راست) سپاه اندک خود را که کلا 32 نفر سواره و 40 نفر پیاده بودند به زهیر بن قین سپرد و حبیب بن مظاهر را بر میسره (سمت چپ) گماشت و خود واهل بیتش در قلب قرار گرفتند و پرچم را بدست با کفایت برادر خود قمربنی هاشم أبي الفضل العباس داد و خیام حرم را در پشت سر قرار داد و دستور فرمود هیزمها و نی های داخل خندق را آتش بزنند تا دشمن از پشت سر حمله نکند و متعرض زنان و کودکان نشود.

عمر بن سعد هم سپاه کفر را تنظیم نمود: میمنه را به عمرو بن حجاج زبیدی و میسره

ص: 207


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 601 و 602- کامل ج 4 ص 60 حياة الحسين ج 3 ص 175 - بحار ج 45 - ص 1۔ قاموس الرجال ج 3 ص 61۔ طبری ج 7 ص 327.

را به شمر ملعون سپرد و عَزَرَةُ بن قيس اَحمَسی را بر سواران و شبث بن ربعی را بر پیادگان گماشت و پرچم را بدست غلام خود درید داد و عبد الله بن زهیر ازدی را بر مردم مدینه و قیس بن اشعث را بر مردم ربیعه و کنده و عبدالرحمن جحفی را بر مذحج واسد، و تربن یزید ریاحی را بر تمیم و همدان فرماندهی داد(1).

حسین علیه السلام با دو سلاح می جنگد:

قرآن مجید در شرح حال انبیاء مسئله دعا را مطرح می کند و در روایات اسلامی هم از دعا بعنوان سلاح انبیاء و اسلحه مؤمن یاد می کند چنانکه رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود:

الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِن. و امام صادق علیه السلام هم از امير المؤمنین روایت نموده که فرمود: الدُّعَاءُ تُرْسُ الْمُؤْمِن«دعاء سپر مؤمن است».

و از امام رضا نیز روایت شده که فرمود:ِ عَلَيْكُمْ بِسِلَاحِ الْأَنْبِيَاءِ فَقِيلَ وَ مَا سِلَاحُ الْأَنْبِيَاءِ قَالَ الدُّعَاءُ.

«بر شما باد که با اسلحه پیامبران مسلح شوید، به حضرت عرض شد اسلحه انبیاء چه بود؟ امام رضا علیه السلام فرمود: دعا».

حسین علیه السلام نیز در صبح عاشورا از سلاح دعا استفاده نمود چنانکه حضرت علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام فرمود: صبح عاشورا همینکه سپاهیان عمر سعد بطرف خیام حسینی هجوم آوردند، امام حسین علیه السلام قبل از آنکه دست به قبضه شمشیر ببرد دستها را بطرف آسمان بلند کرد و گفت:اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ همٍ يَضْعُفُ فیه الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ عنّی وَ كَشَفْتَهُ فَأَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ .

ص: 208


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 601 و 602- کامل ج 4 ص 60 - ابصار العین ص 9- ارشاد مفید ص 233 - حياةالحسين ج 3 ص 182 - طبری ج 7/ص 326.

خداوندا در همه محنتها به تو اتکا می کنم، و در همه سختیها امیدم توئی، و در هر مشکلی که بمن روی آورد به نیروی تو تکیه می کنم، چه بسیار اندوهی که در برابر آن دلها ضعیف می گردد و چاره مسدود می شود و دوستان مرا رها می کنند و دشمنان شماتت میکنند آنرا بر تو عرضه می کنم و به تو شکوه می نمایم زیرا از همه مأیوس و به تو امیدوار بوده ام و تو آنرا برایم حل کردی و گشایش دادی که تو مالک هر نعمت و صاحب هر حسنه و نهایت هر اشتیاقی(1).

هجوم لشکر کوفه:

حسین علیه السلام در حال تعقیب نماز صبح بود که صدای شیپور سپاه عمر سعد بلند شد و لشکر کوفه سوار شدند و در اطراف خیام حرم حسینی به تاخت و تاز پرداختند و چون با خندق و آتش درون آن مواجه شدند، شمر ملعون با صدای بلند گفت: يَا حُسَيْنُ تَعَجَّلْتَ بِالنَّار. قبل از قیامت به سوی آتش شتاب نمودی.

امام حسین علیه السلام فرمود: گویا شمر است، گفتند آری.

امام در پاسخ شمر فرمود: انت تقول هذا ُيَا ابْنَ رَاعِيَةِ الْمِعْزَى «تو پسر زن بزچران چنین می گوئی تو سزاوارتر به آتشی».

مسلم بن عوسجه خواست تیری به سوی شمر رها کند که امام علیه السلام ممانعت فرمود مسلم عرض کرد: بگذار او را با تیر بزنم که او فاسق و از دشمنان خدا و از ستمکاران بزرگ است امام فرمود: من دوست ندارم که ابتدا به جنگ کنم(2).

استجابت دعای حسین علیه السلام :

عبدالله بن حوزه یکی از سپاهیان عمر سعد که چشمش به خندق و آتش درون آن

ص: 209


1- ارشاد مفید ص 232 - طبری ج 7 ص 327 - بحار ج 45 / ص 4.
2- اعیان الشیعه ج 1/ص 602- کامل ج 4 ص 61 - ارشاد ص 224 - بحار ج 45 / ص 5- طبری ج 7 ص 328.

افتاد صدازد: یا حسین علیه السلام مژده باد ترا به آتش جهنم.

امام فرمود: إِنِّي أَقْدَمُ عَلَى رَبٍّ رَحِيمٍ وَ شَفِيعٍ مُطَاع. من بر پروردگار مهربان وارد میشوم آنگاه از نام این شخص پرسید، گفتند: عبدالله بن حوزه است.

حضرت دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ ِِّّ حُزَّهُ إلَى النَّار. خدایا او را به آتش گرفتار نما، تیر دعا به هدف اصابت نمود و اسلحه نیایش کار خود را کرد، اسب ابن حوزه رم کرد عبدالله به زمین افتاد و پایش در رکاب ماند واسب او را به زمین می کشید و بهر سنگ و چوب و درختی می کوبید تا داخل خندق آتش افتاد و به جهنم واصل شد.

حسین علیه السلام که استجابت سریع دعایش را مشاهده کرد سر به آسمان برداشت و گفت:اللَّهُمَّ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ وَ ذُرِّيَّتُهُ فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنَا وَ غَصَبَنَا حَقَّنَا إِنَّكَ سَمِيعٌ قَرِيب.

بارالها ما اهل بیت پیامبر تو و ذريه اوئیم هر که به ما ستم روا داشته و حق ما را غصب نموده نابودش گردان که تو شنوای نزدیکی».

مسروق بن وائل یکی از سپاهیان عمر سعد که سودای کشتن حسين علیه السلام را برای گرفتن جایزه یزید در سر می پرورانید از دیدن این حادثه از خواب غفلت بیدار شد و به مقام خاندان عصمت و طهارت واقف گردید و از نیت خود پشیمان گشت و کربلا را ترک کرد(1).

اتمام حجت:

شیخ مفید گوید: سپس امام حسین علیه السلام بر اسب رسولخدا که مرتَجز نام داشت سوار شد و با صدای بلند که همگی سپاه دشمن و یا اکثریت آنها می شنیدند در مقام معرفی خود و اتمام حجت چنین فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِي وَ لَا تَعْجَلُوا حَتَّى أَعِظَكُمْ بِمَا يَحِقُّ لَكُمْ عَلَيَّ وَ حَتَّى أعْتذِرُ إِلَيْكُمْ

ص: 210


1- حياة الحسين ج 3 ص 182- کامل ج 4 ص 66۔ طبری ج 7 ص 337 - اثبات الوصية ص 164 - الصواعق المعرفه ص 195 - روضه ص 159.

فَإِنْ أَعْطَيْتُمُونِي النُّصَفَ كُنْتُمْ بِذَلِكَ أَسْعَدَ وَ إِنْ لَمْ تُعْطُونِي النُّصَفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ.«مردم، به سخنم گوش فرادهید و شتاب نکنید تا شما را به آنچه حق است پند دهم و موعظه نمایم و راه عذر را بر شما ببندم پس اگر انصاف و مروت را در باره ام رعایت نمودید به سعادت و نیکبختی شما منتهی می شود و اگر انصاف را رعایت نکردید پس در کار خود فکر کنید تا چیزی بر شما پوشیده نماند آنگاه بکار من بپردازید و منتظر نشوید». بدرستیکه ولی و سرپرست من خدائی است که کتاب را فرو فرستاده و او ولی نیکوکاران است.

ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَانْسُبُونِي فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ وَ عَاتِبُوهَا فَانْظُرُوا هَلْ يَصْلِحُ لَكُمْ قَتْلِي وَ انْتِهَاكُ حُرْمَتِي أَ لَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ ابْنَ وَصِيِّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ باللَّهِ الْمُصَدِّقِ برَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ أَ وَ لَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّي أَ وَ لَيْسَ جَعْفَرٌ الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ بِجِنَاحَيْنِ عَمِّي أَ وَ لَمْ يَبْلُغْكُمْ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه لِي وَ لِأَخِي هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ وَ هُوَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُذ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ وَ إِنْ كَذَّبْتُمُونِي فَإِنَّ فِيكُمْ مَنْ لَوْ سَأَلْتُمُوهُ عَنْ ذَلِكَ أَخْبَرَكُمْ سَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ وَ أَبَا سَعِيدٍ الْخُدْرِيَّ وَ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ السَّعِدِي وَ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ وَ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هَذِهِ الْمَقَالَةَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه لِي وَ لِأَخِي أَ مَا فِي هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِي

«پس در نسب من بنگرید کیستم و نسبم چیست آنگاه به نفس خود مراجعه کنید و وجدان و شعور باطن خود را به قضاوت بخوانید و خود را در محضر وجدان و شعور باطن محاکمه نمائید که آیا برای شما شایسته و حلال است که خونم را بریزید؟ و بر شما حلال است که حرمتم را بشکنید؟ آیا من پسر دختر پیغمبر شما و پسر وصی او و عموزاده او و اول مؤمن و گرونده بخدا و تصدیق کننده رسول او و آنچه را که او از جانب خدا آورده نیستم؟

آیا حمزه سیدالشهدا عموی من نیست؟ آیا جعفر که با دو بال در بهشت پرواز

ص: 211

می کند عموی من نیست؟ آیا فرمایش رسولخدا صلی الله علیه و آله درباره من و برادرم بشما نرسیده است که فرمود: این دو سید آقای جوانان بهشتند، اگر تصدیق گفته های مرا نمودید که آنچه می گویم راست است و بخدا از وقتیکه دانستم خدا دروغگویان را دشمن می دارد دروغ نگفته ام، و اگر گفتار مرا باور ندارید از آنچه شما را با خبر ساختم از کسانیکه در بین شما هستند بپرسید، از جابر بن عبدالله انصاری و ابو سعید خدری و سهل بن سعدی ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالک سئوال کنید آنها بشما خواهند گفت که پیامبر درباره من و برادرم چنین فرمود پس چرا آماده ریختن خون من شده اید(1).

در این موقع شمر بن ذی الجوشن گفت: بخدا نمی فهم چه میگوئی.

حبیب بن مظاهر در پاسخ گفت: راست گفتی زیرا خدا قلبت را مهر کرده و حق را نمیفهمی ثُمَّ قال لَهُم الحُسينُ علیه السلام : فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هَذَا أَ فَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَ اللَّهِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرِي فِيكُمْ وَ لَا فِي غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ أَ تَطْلُبُونِي بِقَتِيلٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ أَوْ مَالٍ لَكُمُ اسْتَهْلَكْتُهُ أَوْ بِقِصَاصٍ مِنْ جِرَاحَة.

سپس امام حسین علیه السلام به آنها فرمود: اگر در آنچه که گفتم شک دارید آیا در اینکهمن پسر دختر پیغمبر شما هستم نیز تردید دارید؟ بخدا سوگند در مشرق و مغرب (یعنی در تمام کره زمین) نوه پیامبری غیر از من وجود ندارد نه در میان شما و نه در بین سایر ملل جهان.

وای بر شما آیا کسی از شما را کشته ام که خونش را از من طلب می کنید یا مالی از شما برده ام یا کسی را مجروح ساخته ام که در مقام تقاص و قصاص بر آمده اید» آنگاه امام فریاد بر آورد: ای شبث بن ربعی و ای حجاربن ابجر و ای قيس بن اشعث و ای یزید بن حارث مگر شما برای من نامه نفرستادید که میوه های ما بثمر رسیده و باغهایمان سر سبز و شاداب است اگر بیائی سپاه آماده در اختیار تو است.

ص: 212


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 602 - ارشاد مفید ص 234 - كامل ج 4 ص 61 - نفس المهموم ص 236 ۔ طبری ج 7 ص 328.

جمعیت که در برابر سخنان امام جوابی نداشتند زیرا از اینکه او نوه پیغمبر است و هیچ تقصير و گناهی ندارد شک و تردید نداشتند لذا سكوت نمودند و فقط قيس بن اشعث که به مکر و خدعه و خیانت معروف است گفت: چرا تسلیم حکم پسر عمویت نمیشوی که آنچه دوست داری به آن خواهی رسید.

فقال له الحسين علیه السلام :لا وَاللَّهِ لا اعْطيكُمْ بيَدى اِعْطاءَ الذَّليلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبِيدِ.

امام ؟ در جوابش فرمود: «نه بخدا مانند اشخاص خوار و ذلیل دست در دست شما نمیگذارم و مانند برده هم فرار نمیکنم» (بلکه با شهامت و شجاعت با قامتی

برافراشته در برابر ظلم و ستم و بیدادگری ایستادگی می کنم و شهادت را بر ذلت تسلیم و خفت فرار، ترجیح می دهم(1).

خطبه دیگر امام :

امام حسین علیه السلام در روز عاشورا خطبه دیگری هم ایراد فرمود که بسیار مفصل است و در آخر خطبه چنین فرموده است:

أَلَا وَ انَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِىِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ ذلِكَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ انُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ ابِيَّةٌ مِنْ انْ تُؤْثَرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مُصارِعِ الْكِرامِ أَلَا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْت الا وَ انّى زاحِفٌ بِهذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَى قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ كَثْرَةِ الْعَدُوِّ وَخِذْلانِ النَّاصِرِ.

«آگاه باشید که زنازاده پسر زنازاده مرا بین دو چیز میخکوب کرده است: تن بشهادت دهم و یا ذلت و خواری را بپذیرم (یعنی با یزید بن معاویه بیعت کنم) از ما

خواری و ذلت بدور است و هرگز تن به ذلت نمیدهم که خدا و پیامبرش و مؤمنین و زنان پاک و پاکیزه ای که ما را پرورش داده و تربیت نموده اند و مردان باغیرت و حمیت و انسانهای آزاده هرگز اجازه نمیدهند که اطاعت و فرمانبرداری از مردان

ص: 213


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 602 - ابصار العين ص11۔ کامل ج 4/ص 62 - ارشاد مفید ص 235 - بلاغة الحسين ص 43.

پست و فرومایه را بر شهادت افتخار آفرین مقدم بداریم بدانید که آنچه به شما می گویم برای انذار شما و اتمام حجت است که عذری برای شما باقی نماند و الا من با خانواده ام و عده اندک بارانم با دشمن زیاد می جنگم و هدفم را دنبال می کنم هرچند امید به پیروزی وجود نداشته باشد، آنگاه امام به اشعار فروة بن مسیک مرادی تمسک جست:

1- فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً *** وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا

2- وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ *** مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِينَا

3- فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سَرَوَاتِ قَوْمِي *** كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا

4- فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ إِذَن خُلِدْنَا ***وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذَن بَقِينَا

5- فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا *** سَيَلْقَى الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا

1- «اگر دشمن را شکست دهیم امری بی سابقه نیست که گذشتگان ما پیروز بودند و اگر مغلوب شویم باز هم شکست نخورده ایم».

2- «ترس و جبن در ما راه ندارد لکن اکنون قسمت ما گرفتاری و مصیبت است و حکومت از آن دیگران».

3- «همین برنامه بزرگان ما را نابود ساخت چنانکه همه مردم قرون و اعصار گذشته نابود شدند».

4- «اگر پادشاهان زندگی جاوید می داشتند ما هم داشتیم و اگر بزرگان باقی میماندند ما هم باقی می ماندیم».

5-«پس به شماتت کنندگان ما بگو به خود آئید که سرانجام شما هم به ما ملحق خواهید شد».

سپس فرمود: بخدا سوگند بعد از این زندگی درازی نخواهید داشت و بیش از زمانی که پیاده سوار اسب شود زنده نخواهید ماند تا روزگار آسیای مرگ را بر سر شما بگردش در آورد و شما مانند میله وسط سنگ آسیا پیوسته در اضطراب و نگرانی بسر برید و این سخنی است که پدرم از جدم رسولخدا صلی الله علیه و آله برایم گفته است، پس ابتداء با

ص: 214

همفکران خود مشورت کنید و تصمیم خود را بگیرید تا امر بر شما مشتبه و پوشیده نماند آنگاه قصد کشتن) من کنید و مرا مهلت ندهید، بدرستی که من به خدا که پروردگار من و شما است توگل جسته ام و هیچ جاندار و جنبندهای از حيطه و قبضه قدرت

و اقتدار او خارج نیست و بتحقیق پروردگار من بر صراط و راه مستقیم عدالت است (1).

یورش سپاه کفر بر لشکر توحيد:

چون بر خلاف انتظار سپاهیان کوفه اولین فرمانده شان حُر بن یزید ریاحی به حسین علیه السلام پیوست حالت تزلزلی در سپاه کفر حاصل شد که عمر سعد ترسید اگر پیش از این تأمل نماید ممکن است سپاهش متلاشی گردد لذا غلام خود درید را صدا زد و پرچم را از او گرفت و سپس تیری در کمان نهاد و بسوی سپاه امام حسین علیه السلام رها کرد و سپاهیان را گفت: نزد امیر گواهی دهید من اول کسی بودم که بسوی حسین علیه السلام تیر اندازی نمودم با این اقدام و عمل ناجوانمردانه پسر سعد، سپاهیان کفر، نیز از او تبعیت و پیروی نموده شروع به تیراندازی کردند و تیرها مانند باران بر سر و پیکر سپاه حسینی باریدن

گرفت و کسی از یاران امام باقی نماند مگر آنکه تیری به او اصابت نمودا حسین علیه السلام به اصحابش فرمود: قُومُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى الْمَوْتِ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ فَإِنَّ هَذِهِ السِّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ.

«خدا شما را رحمت کند مهیای مرگ شوید که گریزی از آن نیست که این تیرها فرستادگان گروه ستمکار و سفیران مرگ اند بسوی شما».

پس از آن حمله دستجمعی سپاه کفر بر سپاه توحید شروع شد و نبرد ساعتی ادامه یافت و یاران امام با شجاعت و شهامت هرچه بیشتر به دفع حملات دشمن پرداخته و کارزار سختی نمودند ابن شهرآشوب شهداء حمله دستجمعی را چهل و یک نفر ذکر

ص: 215


1- اعيان الشيعة ج 1/ص 603 - بحار ج 45 / ص 9- ابصارالعین ص 11 و 12 - حياة الحسين ص 192 - اثبات الوصية ص 163 - بلاغة الحسين ص 49.

نموده و اسامی آنانرا هم بیان کرده که جهت اختصار از نام آنها صرفنظر میکنیم. و این کشته شدگان نسبت به سپاه امام به حدی زیاد بود که نقصان در سپاه حسین علیه السلام آشکار شد(1) .

زیارت ناحیه مقدسه:

مرحوم علامه مجلسی و سید بن طاوس در بحار و اقبال و هم چنین دیگران در کتب زیارت و تاریخ زیارتی را نقل کرده اند که از ناحیه مقدسه امام زمان به دست شیخ محمد بن غالب اصفهانی صادر شده است که در آن نام شهدای کربلا و بعضی از حالاتشان بیان گردیده است و ما در شروع حالات هر یک از شهدا قسمتی از زیارت که مربوط به آن شهید باشد ذکر می کنیم(2).

شهدای حمله اولی

چون درباره شهدای حمله اولی مطالب قابل ملاحظه ای در تاریخ ذکر نشده لذا بمنظور تجلیل از این شهیدان بزرگوار جملاتی که در زیارت ناحیه مقدسه آمده است ذکر می کنیم:

1- السَّلَامُ عَلَى نُعَيْمِ بْنِ عَجْلَانَ الْأَنْصَارِيِّ.

2و3-السَّلَامُ عَلَى قَاسِطٍ وَ كرش ابْنَيْ ظهَيْرٍ التَّغْلِبِيَّيْن

4 -السَّلَامُ عَلَى ضَرْغَامَةَ بْنِ مَالِك

5- السَّلامُ عَلى عامِر بْنِ مُسْلِمٍ.

6- السَّلامُ عَلى سَيْفِ بْنِ مالِكِ.

7- السّلام عَلى عبدالرحمن بن عبداللَّهِ بن الْكَدَنِ الْأَرْحَبِىِّ.

8- السّلام عَلى مُجَمَّع بْنِ عَبْدِاللَّهِ العائِذِىِّ.

ص: 216


1- اعیان الشیعه ج 1 ص 603. بحار ج 45 / ص 10 و 12- حياة الامام الحسين ج 3 ص 199 و 204 - نفس المهموم ص 256.
2- بحار ج 45 / ص 65.

9- السّلام عَلَى الْجَريحِ الْمَأْسُورِ سَوَّار بْنِ أَبِى حُمَيْرِ الْفَهْمِىِّ الْهَمْدانِىِّ.

10 - السّلام عَلَى الْمُرْتَثِّ مَعَهُ عَمْرو بْنُ عَبْداللَّهِ الْجُنْدَعِىِّ.

11- السَّلام عَلى عَمَّارِ بْنِ أَبِى سَلامَةِ الْهَمْدانِىِّ [الدَّالانى].

12- السَّلامُ عَلى زاهِرٍ مَوْلى عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ الخزاعِىّ.

13- السّلام عَلى كِنانَةِ بْنِ عتيقٍ.

14- السّلام عَلى جَبَلَةِ بْنِ عَلىِّ الشَيْبانِىِّ.

15 - الَسَّلام عَلى زهيرِ بْنِ بُشْرِ الْخَثْعَمِىِّ.

16 و 17 - السلام علی عبدالله وعبيد الله ابنی یزید بن ثبيط القيسي.

18- السَّلَامُ عَلَى زُهَيْرِ بْنِ سُلَيْمٍ الْأَزْدِيِّ.

19 - السَّلام عَلى سليمانَ مَوْلَى الحسينِ بْنِ أَميرِ الْمُؤْمِنيِنَ وَ لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ سُلَيمانَ بْنُ عَوْفِ الحَضْرَمِىِّ.

20 - السَّلام عَلى قاربٍ مَوْلَى الحسين بن عَلِىِّ علیهما السلام .

21 - السَّلام عَلى مُنْجِحٍ مَوْلَى الحسين بن عَلِى علیهما السلام .

22 - السّلام عَلى عبداللَّهِ بْنِ عُمَيرِ اْلكَلْبى.

سلام بر عبدالله بن عمیر کلبی».

ابو حباب که یکی از افراد قبیله کلب است می گوید: مردی از ما بنام عبدالله بن عمیر مکتی به ابووهب از تیره بنی غلیم در کوفه محله بئر جعد از قبیله همدان منزل داشت و با همسرش ام وهب دختر عبد زندگی می کرد، او مردی شجاع و برومند و بزرگوار بود روزی بر نخیله عبور کرد جماعت بسیاری را مشاهده نمود، پرسید: این جمعیت برای چه اجتماع کرده اند؟ گفته شد: اینها آماده می شوند تا به جنگ حسین علیه السلام پسر دختر پیغمبر بروند! عبدالله با خود گفت: من که مشتاق جهاد با كفارم چرا با این جماعت نجنگم به خانه آمد و همسرش را از تصمیم خود آگاه ساخت، همسرش نیز او را به انجام تصمیمش تشویق کرد گفت: خدا ترا در کارت موفق بدارد حرکت کن و مراهم با خود ببر.

ص: 217

عبدالله به اتفاق همسرش شبانه حرکت نمود و شب هشتم محرم خود را به حسین علیه السلام رسانید و به کاروان حسینی پیوست و تا روز عاشورا با امام حسین علیه السلام بود پس از اینکه عمر بن سعد با پرتاب تیر به سوی حسین علیه السلام جنگ را آغاز کرد و حمله اولی به پایان رسید و جنگ تن به تن شروع شد، يسار غلام زیاد بن ابیه و سالم غلام عبیدالله بن زیاد به میدان آمدند و مبارز طلبیدند حبیب بن مظاهر و بریر بن خضير برخاستند و اعلام آمادگی کردند.

حسین علیه السلام ؟ فرمود: شما بنشینید، سپس عبدالله بن عمیر کلبی که مردی بلند قامت سطبر بازو و چهارشانه بود برخاست و اجازه مبارزه خواست، امام حسین علیه السلام فرمود: به گمانم این مرد حریف آنها است، سپس فرمود: اگر مایل هستی برو.

عبدالله قدم بميدان نبرد نهاد و در برابر آنان ایستاد یسار از او پرسید: کیستی؟

عبدالله خود را معرفی کرد، گفتند ما را نمی شناسیم برگرد، باید حبیب بن مظاهر یا بریر یا زهیر بن قین به مصاف ما بیایند، کلبی گفت: پسر زن زناکار ترا چه که کی باید بیاید، ترا عار است که با من بجنگی؟ هر که به جنگ تو بیاید بهتر از تو است، و مانند شیر خروشان بر يسار حمله کرد و شمشیری بر او وارد کرد که درجا به جهنم واصل شد، کلبی به کار او مشغول شد تا سر از بدنش جدا سازد که سالم بر او حمله نمود، یاران امام بر او بانگ زدند که مراقب غلام باش، کلبی گوش نکرد و به کار خود مشغول بود که سالم شمشیر را حواله او نمود عبدالله دست چپش را سپر قرار داد و شمشیر انگشتان دست چپش را برد و سپس به سالم حمله کرد و او را هم به رفیقش ملحق ساخت، آنگاه به سپاه دشمن حمله ور شد و این رجز را می خواند.

1- إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ كَلْبٍ *** حَسْبِي بِبَيْتِي مِنْ عُلَيمٍ حَسْبِي

2- إِنِّي امْرُؤٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَضْبٍ *** وَ لَسْتُ بِالْخَوَّارِ عِنْدَ النَّكْب

1- «اگر مرا نمی شناسید من از قبیله کلبم و در افتخار مرا بس که خانواده ام از تیره علم است».

ص: 218

2- «من شخصی هستم دارای قدرت و نیرو و در سختی ها ترسو و ضعیف نیستم».

همسر کلبی که شوهرش را در برابر دشمن تنها دید نتوانست تحمل کند عمود خیمه را برداشت و بطرف دشمن حمله کرد و خطاب به شوهر گفت: پدر و مادرم فدایت باد، بجنگ در راه پاکان از ذریه پیامبر عبدالله خواست همسرش را به خیمه گاه برگرداند، زن جلوی شوهر را گرفت و می گفت: نه بر نمی گردم تا با تو کشته شوم.

حسین علیه السلام او را صدا زد: خدا ترا از ناحیه خاندان پیامبر جزای خیر دهد.

ارْجِعِي رَحمکَ الله إِلى النّساء فَاجلِسي مَعَهنّ فَانّه لَيسَ عَلى النّساء قتالٌ.

«خدا ترا بیامرزد برگرد نزد زنان و با آنان بنشین که بر زنان جهاد نیست». آنگاه به خیمه گاه برگشت.

عبدالله رجز خود را ادامه میداد:

إِنّى زَعيمٌ لكِ امّ وهبٍ *** بالطَعنِ فيهم مُقْدِماً وبالضَّرب

و با حمله به لشکر دشمن نوزده سوار و دوازده نفر پیاده از شجاعان سپاه عمر سعد را کشت سرانجام بدست هانی بن ثبیت حضرمی و بکیر بن حی تمیمی به شهادت رسید(1).

شهادت همسر عبدالله در جوار شوهر:

هنگامیکه عبدالله بن عمیر کلبی به شهادت رسید همسرش أم وهب به قتلگاه آمد و در میان کشتگان به جستجوی جسد شوهرش پرداخت و در کنار بدن مطهر همسر نشست و شهادتش را به وی تبریک گفت و سپس اظهار داشت. هَنيئاً لَكَ الجَنَّةُ أَسأَلُ اللَّهَ الَّذى رَزَقَكَ الْجَنَّةَ أَنْ يَصْحَبَنى مَعَك

ص: 219


1- ارشاد مفید ص 236 - نفس المهموم ص 257 - بحار ج 45 / ص 16 - حياة الحسين ج 3 ص 204 - قاموس طبری ج 7 ص 335 - كامل ج 4 ص 65 - قاموس الرجال ج 6 ص 97.

بهشت بر تو گوارا باد از خدا میخواهم که مرا در بهشت همنشین و مصاحب تو گرداند» در این هنگام شمر ملعون متوجه این بانو شد و به غلامش رستم دستور داد تا او را به شوهرش ملحق سازد، غلام آن خبيث هم از پشت سر در آمد و ناگهان با عمود آهنین بر سرش کوفت و او را به شهادت رسانید، او تنها زنی است که از لشکر امام حسین علیه السلام به شهادت رسید(1).

وهب بن عبدالله كلبي:

وهب پسر عبدالله بن حباب کلبی با مادر و همسر خود در جمع سپاه حسین علیه السلام بودند، مادر وهب فرزندش را به جنگ تهییج و تحریص نمود، وهب بمیدان کارزار قدم نهاد و جلادت و رشادت خود را ظاهر و آشکار ساخت و جمعی، از سپاه کفر را به خاک هلاک افکند آنگاه نزد مادر و همسر خود بازگشت و به مادر گفت: آیا از من راضی و خشنود شدی؟

غلبه لذت معنوی بر لذائذ دنیوی:

مادر وهب در پاسخ فرزند گفت: از تو راضی و خرسند نخواهم شد تا آنکه در پیش روی امام حسین علیه السلام کشته شوی.

همسر وهب او را گفت: ترا بخدا سوگند می دهم که مرا بیوه نسازی و گرفتار مصیبت خود نکنی. مادر وهب گفت: به سخن زن گوش مده و آنرا به دور انداز و در نصرت و یاری امام بكوش و جام شهادت سرکش تا از شفاعت جدش برخوردار شوی.

نکته: دو منطق با دو هدف متضاد در برابر وهب قد برافراشته و خود نمائی می کردند منطق همسر : انتخاب زندگی و بهره گیری از آن و گرفتار نشدن به مصیبت و منطق مادر : انتخاب شهادت و مرگ با افتخار و سرانجام برخورداری از شفاعت

ص: 220


1- حياة الحسين ج 3 / ص 214 - کامل ج 3/ص 1391

پیامبر رحمت. وهب بميدان بازگشت و چندان بکشت تا خود نیز جام شهادت نوشید، مادر وهب عمود خیمه را برداشت و به میدان تاخت اما به امر امام بازگشت، همسر وهب خود را به نعش شوهر رسانید اما بدستور شمر ملعون غلامش باعمود او را هم شهید کرد(1).

نکته: احتمال اینکه داستان همسر وهب بن عبدالله با همسر عبدالله بن عمر مشتبه شده باشد وجود دارد زیرا بسیاری از مورخین داستان وهب را نقل کرده اند و منشااشتباه 1- عنوان کلبی بودن است 2- چون همسر ابن عمير ام وهب بوده از کنیه این زن فرزندی بنام وهب پیدا شده است.

حمله و شکست:

سپاه عمر سعد که ملاحظه کردند بیش از نیمی از سپاه حسین علیه السلام به شهادت رسیدند به قصد حمله به خیام ابی عبدالله علیه السلام جمعیت کثیری بسوی خیمه گاه هجوم آوردند، اصحاب ابی عبدالله که هدف ناجوانمردانه آنان را دانستند در برابر آن جمعیت انبوه زانو بزمین زدند و سپاه کوفه را تیر باران نمودند، با مقاومت دلیرانه اصحاب حسین علیه السلام دشمن متحمل خساراتی شد و با دادن تعدادی کشته و تعداد زیادی مجروح ناچار به عقب نشینی گردید(2).

بریر بن خضير:

السَّلامُ عَلى بُرَيرِ بْنِ خُضَيْرِ - «سلام بر بریر فرزند خضير».

بریر بن خضير همدانی مشرقی مردی بزرگ و عابد و قاری قرآن و از اساتید علوم قرآنی و از اصحاب امير مؤمنان و از رؤساء و بزرگان اهل کوفه بود.

ص: 221


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 604- بحار ج 45 /ص 16.
2- حياة الحسين ج 3 ص 206 - طبری ج 7 ص 337 - كامل ج 3 ص 389.

برير هنگامی که شنید حضرت ابی عبدالله علیه السلام از بیعت یزید سرباز زده و به مکه هجرت کرده است از کوفه بقصد مکه معظمه خارج شد، و از مکه در خدمت امام الابود تا در روز عاشورا به شهادت رسید(1).

بریر و جنگ عقیده:

روز عاشورا هویت و ماهیت هر کس به شکلی آشکار گردید که راستی روز آزمایش و امتحان بود.

یزید بن معقل به قصد حمله به سپاه حسین علیه السلام به سوی حضرت شتافت و فریاد کشید و بریر را مخاطب ساخت: بریرا کار خدا را درباره خود چگونه یافتی؟

بریر گفت: : واللّهِ لَقَد صنع بي خيراً، وصنع لك شرّاً.

بخدا قسم درباره خود جز خوبی نمی بینم ولی کار ترا شر می بینم».

- بریر؛ پیش از این دروغگو نبودی ولی اکنون دروغ میگوئی، گواهی میدهم که از گمراهانی.

بریر : آیا حاضری مباهله کنیم و از خدا بخواهیم که دروغگوی از ما را بدست دیگری بقتل برساند؟ یزید مباهله را پذیرفت و در برابر دو سپاه یکدیگر را لعنت کردند و از خدا خواستند آنکه بر حق است بر آنکه باطل است پیروز گردد و او را بکشند،

و ضرباتی رد و بدل کردند، یزید بن معقل ضربتی حواله بریر کرد که کارگر نشد، و بریر شمشیر حواله یزید نمود که کلاه خودش را برید و سر او را شکافت و بر زمین افتاد(2).

نکته: حاضر شدن بریر برای مباهله با طرف خود حکایت از قدرت ایمانی و خلوص عقیده او می کند.

ص: 222


1- ابصار العین ص 70- قاموس الرجال ج 2 ص 176 - بحار ج 101 / ص 340 - الحسين في طريقه الى الشهاده ص 102.
2- طبری ج 7 ص 338 - ابصار العين ص 72- کامل ج 3 ص 389 - قاموس الرجال ج 2 ص 177.

شهادت بریر:

بریر پس از آنکه حریف خود را از پای در آورد برخاست و چنین رجز می خواند.

أَنَا بُرَيْرٌ وَ أَبِي خُضَيْرٌ *** لَيْثٌ يَرُوعُ الْأُسْدَ عِنْدَ الزَّار

يَعْرِفُ فِينَا الْخَيْرَ أَهْلُ الْخَيْرِ *** أَضْرِبُكُمْ وَ لَا أَرَى مِنْ ضَرٍ

وذَاكَ فَعَلَ الحرُ من بُرَيْر

وذا فعل الحر من برير «من بریر و پدرم خضیر است که از آواز شیر هراس ندارد - مردم خیر ما را بخوبی میشناسند و شما را می زنم و از آن دریغ ندارم که این فعل بریر آزاده است».

بریر به حملات خود ادامه می داد و سپاهیان روباه صفت عمر سعد از نزدیک شدن با او هراس داشتند و فرار می کردند.

برير فریاد کشید: إقْتَرِبُوا مِنّي يا قَتَلَةَ الْمُؤمِنِينَ، إقْتَرِبُوا مِنّي يَا قَتَلَةَ ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ؛

«ای کشندگان مؤمنین نزدیک من بیائید، ای قاتلان پسر دختر رسول پروردگار جهانیان به من نزدیک شوید».

رضی بن منقذ عبدی نزدیک آمد و با بریر درگیر شد و ساعتی دست و پنجه نرم کردند تا آنکه بریر او را بر زمین زد و روی سینه اش نشست و می خواست او را بکشد که کعب بن جابر ازدی از پشت سر بر آمد و نیزه خود را بر پشت بریر فرو کرد، بریر که احساس نیزه نمود با دندان بینی رضی را کند لیکن بر اثر ضربات پی در پی کعب، برير جان به جان آفرین تسلیم و شربت شهادت نوشید.

چون بریر از فقهاء و قراء و مورد علاقه مردم کوفه بود، لذا مردم از قاتلش متنفر گردیده حتی همسر کعب سخن گفتن با او را بر خود تحریم کرد و به او گفت: علیه پسر فاطمه کمک کردی و بریر سید قراء را کشتی، بخدا قسم هرگز با تو سخن نخواهم گفت(1).

ص: 223


1- حياة الامام الحسين ج 3 ص 207 - اعیان الشیعه ج 3 / ص 562 و 604/1 - كامل ج 4 ص 66 - ابصار العين ص 72- طبری ج 7 ص 328.

عمرو بن قرظة انصاری:

السَّلامُ عَلى عَمْرو بنِ قُرَظَةِ الأَنْصارِىِّ.

«سلام بر عمر و پسر قرظة انصاری»

قرظة بن کعب انصاری خزرجی پدر عمرو صحابی رسول الله و از تیر اندازان ماهر

اصحاب پیامبر به حساب آمده و نیز از اصحاب امیرالمؤمنین علی بوده که در تمام جنگهای زمان خلافت آنحضرت شرکت داشت و از طرف آنحضرت هنگامیکه عازم جمل شد حاکم کوفه گردید و چون جنگ صفین پیش آمد همراه حضرت در صفین شرکت نمود و در سال 51 در کوفه از دنیا رفت و او اولین کسی بود که در کوفه پس از بنای آن شهر برایش نوحه سرائی شد.

قرظه دارای فرزندانی است که مشهورترین آنان همين عمرو است که از کوفه به کربلا آمد و جزء یاران امام حسین علیه السلام قرار گرفت و چون مردی روشن و تیزبین و زباندار و سرشناس بود حسین علیه السلام او را بعنوان سفیر خود به سوی عمر سعد اعزام می نمود و مطالب را مطرح و پاسخ می گرفت تا وقتی که شمر عليه اللعنه وارد کربلا شد و رابطه قطع گردید.

در روز عاشورا عمرو از امام علیه السلام اجازه میدان طلبيد و در برابر سپاه ابن سعد قرار گرفت و این رجز را میخواند:

قَدْ عَلَمتْ كَتائبُ الْأَنْصارِ *** أَنّى سَأَحْمىِ حَوْزَةَ الذِّمارِ

فِعلُ غُلامٍ غير نِكْسٍ شار *** دوُنَ حُسين مُهجتىِ و دارى

«لشکریان انصار میدانند که من از تمام حیثیاتم حمایت و دفاع می کنم که این کار جوانمردی است که جان و مال و خانه اش را فدای حسین علیه السلام می کند».

نکته: طرح کردن خانه اشاره است به عملکرد عمر سعد که به خاطر خانه و ملک از حمایت حسین علیه السلام دست کشید.

عمرو جنگ نمایانی کرد و گروهی از سپاه عمر سعد را به جهنم فرستاد، و هر تیری

ص: 224

که به سوی حسین علیه السلام ل رها میشد او به جان می خرید و با جان و دل از امام حسین علیه السلام دفاع کرد تا در اثر کثرت جراحات وارده از پای درآمد در این حال متوجه ابی عبدالله گردید و عرض کرد: یابن رسول الله أو يت؟

« پسر پیامبر آیا به عهد و وظیفه خود وفا کردم؟»

امام فرمود: «نِعَمْ أَنْتَ أمَاميِ في الجنّة، اِقرأَ رَسول اللَّهِ (ص) عنّي السّلام، وأعلِمْهُ إنّي في الأثر.

«آری قبل از من وارد بهشت میشوی پیامبر را از جانب من سلام برسان و بگو که من هم در پی شما هستم».

عمرو همچنان به نبرد ادامه داد تا به لقاءالله پیوست(1).

آنجا که معیارها تغییر می کند:

انسان تا وقتی که خط و مسیری برای خود انتخاب نکرده ارزشها نزد او بی ارزش است، زیرا معیار و بنائی ندارد تا ارزشها را با آن ملاک بسنجد، اما وقتی خطش

مشخص شد آنوقت بر مبنای آن خط ارزشها بر آورد میگردد، اینجا است که با تغییر خط ارزشها نیز متغیر می گردد، بعبارت دیگر اگر شخص در صراط حق و خط هدایت قرار گرفت، به ارزشهای والای انسانی پی خواهد برد و در مسیر آن گام بر خواهد داشت، اما اگر در راه باطل و گمراهی و ضلالت قدم نهد، ضدارزشها را تعقیب و از آنها به ارزش تعبیر می نماید، عمرو بن قرظه برادری دارد بنام على بن قرظه انصاری که در سپاه عمر سعد است، پس از شهادت عمرو برادرش علی به لشکرگاه ابی عبدالله علیه السلام نزدیک شد و فریاد زد: یا حسین یا کذّاب بن الکذّاب أضللت اخي حتى قَتَلتَهُ «یعنی حسین علیه السلام دروغگو پسر دروغگو (نعوذبالله) برادرم را گمراه کردی تا او را کشتی!» امام پاسخ فرمود: «إنّ اللَّه لم يضل أخاك ولكن هداه اللَّه وَاَضَلَّک «خدا او را گمراه نکرده بلکه او را هدایت فرمود و ترا

ص: 225


1- ابصار العين ص 92 - حياة الحسين ج 3 ص 209- نفس المهموم ص 262 - و اسد الغابه ج 4ج 7/ص 341.ص 202 - طبری

گمراه ساخته است»(1).

نکته: قرآن هم میگوید: «الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ ...» (سوره نساء آیه 76).

شکست فاحش سپاه اموی:

حملات پی در پی اصحاب ابی عبدالله و مقاومتشان در برابر نیروهای حکومت بنی امیه، روز را بر آنان شب و دنیا را بر آنها تنگ کرد، بطوریکه صدای ضجه و ناله آنان از صدمات و جراحات و کشتار بیحساب بلند شد. عمرو بن حجاج زبیدی یکی از فرماندهان سپاه عمر سعد احساس کرد جنگ تن به تن با شمشیر و نیزه دمار از روزگار آنان بر می آورد، زیرا مقاومت اصحاب حسین علیه السلام فوق العاده و اعتقاد به هدفشان محکم و مستحکم و در راه رسیدن به اهداف خود مرگ را به بازی و مسخره گرفته و بر آن لبخند می زنند، لذا به سپاهیان کوفه با فریاد رسا اعلام کرد:

يَا حُمْقَاء أَ تَدْرُونَ مَنْ تُقَاتِلُونَ؟ تُقَاتِلُونَ نَقاوَةَ فُرْسَانَ أَهْلِ الْمِصْرِ وَ قَوْماً مستقتلين مُسْتَمِيتِينَ لَا يَبْرُزنَّ لَهُمْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا قَتَلُوهُ وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ تَرْمُوهُمْ إِلَّا بِالْحِجَارَةِ لَقَتَلْتُمُوهُم

«ای احمقها می دانید با چه کسانی می جنگید؟ شما با نخبه های شجاعان و مردمی که زندگی را بی ارزش می دانند و از مرگ استقبال می کنند جنگ می کنید، هر که با آنها روبرو شود کشته می شود مگر آنکه با سنگ با آنها بجنگید و سنگ بارانشان کنید».

عمر سعد نظر عمرو را پسندید و برای همه قسمتهای ارتش همین دستور را صادر کرد که هیچکس با یاران حسین علیه السلام با سلاح شمشیر و نیزه نجنگد(2).

نکته: از گفتار عمرو بن حجاج فرمانده نیروی عمر سعد حقایقی آشکار می شود:

1- یاران حسین علیه السلام با قدرت اراده و ایمان راسخ می جنگند و لذا، هیچ نیروئی

ص: 226


1- ابصار العین ص 92 - حياة الحسين ج 3 ص 209 - نفس المهموم ص 262 اسد الغابه ج 4 ص 202۔ طبری ج 7/ص 341.
2- حياة الحسين ج 3 / ص 210 - كامل ج 4 ص 67 - نفس المهموم ص 264.

تاب مقاومت در برابر آنانرا ندارد و اگر دشمنانشان با شمشیر و نیزه با آنها بجنگند اسلحه شان می شکند و دستشان خالی می شود مگر سنگ بیابان که تمامی ندارد.

2- آنان اهل معرفتند که حق را یافته اند و در انتخاب مسیرشان بریقینند لذا برای رسیدن به اهداف مقدسه خود سستی بخرج نمی دهند و این ایمان و عقیده در میان سپاهیان کوفه وجود ندارد.

3- مطلب مهم اینکه آنها برای زندگی ارزشی قائل نیستند و هدف آنان رسیدن به مقام پروردگار است لذا نه تنها از مرگ هراسی ندارند بلکه مشتاقانه از آن استقبال می کنند.

حر بن یزید ریاحی:

السَّلامُ عَلى الحُرِّ بْنِ یزید الرِّياحِى. «سلام بر حُر پسر یزید ریاحی».

حر فرزند یزید فرزند ناجیه فرزند قغب فرزند عتاب فرزند هرمی فرزند ریاح فرزند یربوع است لذا گاهی از او تعبیر به یربوعی می شود.

حر در میان اقوام و بستگانش بزرگ به حساب می آمد، و در کوفه نیز یکی از رؤساء قبائل بود که بهمین دلیل عبيد الله بن زیاد او را برای معارضه با حسین علیه السلام انتخاب کرد مرحوم شیخ ابن نما نقل کرده که چون حُر بقصد جنگ با حسین علیه السلام از قصر خارج شد از پشت سر ندائی به گوشش رسید: «! ابْشِريا حُر بالجنّة. به پشت سر نگاه کرد کسی را ندید، با خود گفت: بخدا قسم این بشارت خدائی نیست و لذا در این مسیر وعده بهشت به نمی داد لیکن وقتی که توبه کرد و حسینی شد امام به او فرمود: لقد أصبت أجراً وخيراً»..

«تو به اجر و خیر بزرگی نائل شدی»(1).

ما داستان برخورد حُر با امام و بستن راه بر امام حسین علیه السلام تا ورود به کربلا را قبلا ذکر کردیم.

ص: 227


1- ابصار العين ص 115 - قاموس الرجال ج 2 ص 103.

حربن یزید ریاحی توبه می کند:

در قاموس قرآن در اسلام، راه بسوی خدا هرگز مسدود نمی شود و گناه هر چند بزرگ که در آن حالت انسان بیدار نمی شود و یا با کلام حق و دیدن حقیقت به خود نمی آید، قلبش مسخ می گردد و پرده غفلت و ضلالت و گمراهی چشمانش را فرا می گیرد که تشخیص حق و باطل برایش غیر ممکن می گردد.

حر گناهکار بود زیرا راه را بر امام بر حق بسته و او و یارانش را در سرزمین خشک و سوزان کربلا فرود آورده بود اما وجدان آگاه و بیداری داشت که راه به سوی

خدا را به رویش باز کرد حُر که مشاهده کرد زمینه شروع جنگ آماده گردیده برای اطمینان بیشتر نزد عمر سعد آمد و گفت: اَمُقاتِلٌ انْتَ هذَا الرَّجُل؟

آیا با این مرد میجنگی»؟

ابن سعد بدون تأمل گفت: آری جنگی که سبکترینش آن است که سرها جدا شود و دستها قطع گردد.

- آیا پیشنهاداتی که حسین علیه السلام کرد هیچیک از آنها پذیرفته نشد؟

- اگر تصمیم گیری با من بود می پذیرفتم لیکن امیر تو نمی پذیرد.

حرکه این پاسخ را از عمر سعد شنید، خود را در میان بهشت و دوزخ مخیر دید لرزه بر اندامش افتاد و بر خود می پیچید و فکر می کرد: چه کنم آیا بسوی حسین علیه السلام بروم و دست از زندگی بشویم و در نتیجه بهشت را بخرم یا به فرماندهی قسمتی از سپاه عمر سعد باقی بمانم و مقرب دربار بنی امیه شوم و آخرت را بدنيا بفروشم در همان حالی که تمام اعضاء و جوارح حُر مضطرب و لرزان بود مهاجربن اوس گفت: حُر ا کار تو شک برانگیز است چه که هرگز در هیچ موضع خطرناکی ترا چنین لرزان ندیدم، اگر از من می پرسیدند شجاعترین مردم کوفه کیست؟ ترا معرفی می کردم !!

حر اظهار داشت: إِنِّي وَ اللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئا

ص: 228

بخدا قسم خود را میان بهشت و جهنم مردد می بینم لیكن چیزی را بر بهشت مقدم نمیدارم هرچند قطعه قطعه شوم و سپس مرا بسوزانند».

نکته: یعنی پست و مقام و زندگی و حياة و متعلقات زندگی را بر بهشت ترجیح نمیدهم.

حر پس از بیان این مطلب عنان مرکبش را بطرف خیمه گاه ابی عبدالله گردانید و چون نزدیک حسین علیه السلام رسید با خدای خود چنین مناجات کرد: اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أُنِيبُ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادَ نَبِيِّك. «خدایا به سوی تو بازگشت می کنم که دلهای دوستان تو و فرزندان پیامبرت را ترساندم». و از اسب پیاده شد و سپر را وارونه جلو صورت گرفت و بر حسین علیه السلام و اصحابش سلام کرد سپس در حالی که از شرمساری سرش را بپائین افکنده بود صدازد:

یا اباعبدالله انی تائب فهَلْ لى مِنْ تَوْبَةٍ.

« پسر پیامبر! من از کرده خود نادم و پشیمانم که راه را بر تو بستم و بر تو سخت گرفتم و دل اهل بيت ترا لرزاندم ولی فکر نمیکردم کار شما به اینجا بکشد آیا توبهام پذیرفته است؟ امام که مظهر لطف و کرم الهی است فرمود: نَعَم، يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْك.

«آری خدا توبه ات را می پذیرد، فرود آی و استراحت نمای(1).

نکته: حسین علیه السلام نمی فرماید من توبه ات را می پذیرم تا کار خدا را به بندگان نسبت ندهند و موضوع مسیحیت و خرید و فروش گناه به ذهنها خطور نکند.

حُر خوابش را برای حسین علیه السلام بیان می کند:

حر برای اینکه نظر حسین علیه السلام را درباره رفتن به میدان جنگ جلب نماید عرض کرد: یابن رسول الله سواره باشم و با این جماعت بجنگم و ساعتی بعد به فرود آمدن

ص: 229


1- کامل ج 4 ص 64. حياة الحسين ج 3 ص 195 - نفس المهموم ص 254 - ابصار العين ص 119 - قاموس الرجال ج 3 ص 100.

منتهی گردد بهتر است، چون اول کسی بودم که دل اهل بیت شما را لرزانیدم اجازه دهید اول کسی باشم که در راه شما با دشمن بجنگم.

و در برخی از تواریخ نیز آورده اند که عرض کرد: آقای من حسین علیه السلام جان دیشب پدرم را در خواب دیدم، از من پرسید: فرزندم در این ایام کجا بودی و چه کردی؟ گفتم:

در راه با حسین علیه السلام بودم که راه را بر او ببندم.

پدرم گفت: وای بر تو، ترا با حسین علیه السلام پسر پیامبر چکار؟ لذا می خواهم که به من اجازه بدهید تا اولین کشته در رکاب شما باشم چنانکه اول کسی بودم که بر شما خروج کردم (1).

حرسپاه کوفه را نصیحت میکند:

چون جنگ هنوز شروع نشده بود امام حسین علیه السلام بر اجازه میدان بهحر نداد زیرا نمی خواست شروع کننده جنگ باشد و لذا در پس از آنکه از اجازه جهاد مأیوس شد از امام اجازه خواست تا با مردم کوفه صحبت کند و آنها را انذار و پند دهد، امام اجازه فرمود و حُر در برابر سپاه کوفه قرار گرفت و با صدای رسا مردم کوفه را مخاطب قرار داد و چنین گفت:

اهل کوفه! مادر، به سوگ شما نشیند و در عزایتان بگرید، حسین علیه السلام پسر پیغمبر را دعوت کردید و چون شما را اجابت کرد او را تسلیم دشمن نمودید، تصور شما این بود که جانتان را فدایش می کنید ولی امروز کمر به قتل او بسته اید، و حتی او را از رفتن به سایر کشورها منع می کنید، و مانند اسیر در دست شما گرفتار است و هر گونه حرکتی را از او سلب کرده اید، از همه اینها که بگذریم آب فرات را از او و همراهانش دریغ داشته اید، در حالی که یهودی و نصرانی ومجوس از آن می آشامند و خوکهای بیابان و سگها در آن غوطه ورند لیکن حسین علیه السلام و خاندانش از تشنگی می میرند، بدجوری با

ص: 230


1- حياة الحسين ج 3 ص 197 - نفس المهموم ص 255 الصواعق المحرقة ص 195.

ذریه پیامبر عمل کردید، خدا شما را در روز قیامت سیراب نگرداند.

سپاه کوفه به جای پاسخ منطقی او را تیرباران نمودند، حُر نزد حسین علیه السلام بازگشت(1).

حر در میدان نبرد:

پس از آنکه قتال شروع شد و نوبت جنگ تن به تن به حر بن یزید ریاحی یربوعی رسید در جلو سپاه ابی عبدالله میجنگید و این رجز را میخواند:

1- انّى انَا الْحُرُّ وَمَأْوىَ الضَّيْفِ *** اضْرِبُ فى أعراضكُمْ بِالسَّيْفِ

2- عَنْ خَيْرِ مَنْ حَلَّ بِلادِ الْخَيْفِ *** اضْرِبُكُمْ وَلا ارى مِنْ حَيْف

1- «من حُر و خانه ام جایگاه میهمان است و گردن شما را با شمشیر میزنم».

2- «و از بهترین کسی که در کشور خیف فرود آمده حمایت می کنم و از کشتن شما دریغ ندارم». .

چون میان حُر بن یزید ریاحی و یزیدبن سفيان سابقه عداوت و دشمنی وجود داشت و یزید همواره آرزوی کشتن حُر را داشت پس از آنکه حر به حسین علیه السلام ملحق شد یزید گفته بود اگر میدانستم موقع رفتن با نیزه بر او حمله می کردم و او را میکشتم.

وحصين بن تمیم که از این جریان آگاه بود یزیدبن سفیان را گفت: تو همیشه خیال کشتن حُر را در فکر خود می پرورانیدی، این حر است، لذا یزیدبن سفیان در برابر حُر قرار گرفت و به او گفت حاضری که با هم بجنگیم؟ حُر گفت: آری حصین گوید: مثل اینکه جان یزید بن سفیان در دست حر بود همینکه نزدیک شد حُر او را مجال نداد و بیدرنگ وی را به قتل رسانید.

ایوب بن مسرح خیوانی گوید: حُر سوار بر اسب بود و بهر طرف جولان می داد و از

ص: 231


1- حياة الحسين ج 3 ص 197 - ابصار العین ص 120- قاموس الرجال ج 3 ص 101 - کامل ج 4 ص 64 -طبری ج 7 ص 334 - ارشاد مفید ص 235.

کشته پشته می ساخت، چون از عهده او بر نمی آمدم تیری بر چله کمان نهادم و اسب او را هدف قرار دادم، تیر شکم اسب را درید و اسب فریادی کشید و بدور خود چرخید و نقش بر زمین شد لیکن حُر همچون شیر نر از جای برجست و شمشیر بدست، پیاده به دشمن حمله ور شد و این رجز را می خواند:

انْ تَعْقِرُوا بى فَانَا ابْنُ الْحُرِّ *** اشْجَعُ مِنْ ذى لَبَدٍ هَزَبر

« اگر اسب مرا پی کنید من فرزند حُر و شجاعتر از شیر بیشه ام»(1).

شهادت حر:

حربن یزید و زهیر بن قین همراه هم با سپاه کوفه می جنگیدند، هرگاه برای یکی از آنها خطری پیش می آمد و در محاصره قرار میگرفت دیگری به کمکش می شتافت و او را از خطر و محاصره نجات میداد، مدتی بر این منوال جنگیدند تا آنکه بین ایشان فاصله افکندند و گروهی از سپاه دشمن دستجمعی به حُر حمله کرده و او را به شهادت رساندند.

امام در بالین حر

وقتی حر بر زمین قرار گرفت اصحاب ابی عبدالله او را به خیمه گاه آوردند در حالیکه رمقی به تن داشت امام حسین علیه السلام بر بالینش آمد و خون از چهره نورانی حُر پاک کرد و فرمود: «انْتَ كَما سَمَّتْكَ امُّكَ الحُرٌّ ، حرٌّ فِى الدُّنْيا وَ سعید فِى الْآخَرة.

«تو آزاد مردی چنانکه مادرت ترا حر نامید، تو در دنیا آزاد مرد بودی و در آخرت هم سعادتمندی».

بعضی از یاران ابی عبدالله در روز عاشورا برای در این چنین مرثیه می خواندند.

1- لَنِعْمَ الحُرُّ حُرُّ بنی رياحٍ *** صَبُورٌ عِندَ مُشْتَبَكِ الرّماح

ص: 232


1- طبری ج 1/ص 241 و 345 - قاموس الرجال ج 3/ص 101 - بحار ج 45 / ص 13- ابصار العين ص 120

2- ونِعم الحرُّ إذ نادى حسيناً *** وَجادَ بنفسه عِندَ الصّباحِ

1- «چه خوب آزاد مرد است حر فرزند ریاح هنگامیکه تیرها مانند باران می بارید و او صبور و پایدار بود».

2- «چه خوب آزاد مردی است هنگامیکه خود را فدای حسین علیه السلام نمود و اول صبح جان خود را در طبق اخلاص نهاده تسلیم کرد».

بستگان حُر از ابن سعد تقاضا کردند که بدن حُر را تحویل آنان بدهد تا دفن نمایند عمر سعد هم پذیرفت لذا بدن او را در محلی که فعلا بقعه و بارگاه دارد دفن کردند و سر او را هم از بدن جدا نکردند(1).

شاه اسماعیل و نبش قبر حر:

مرحوم سید نعمت الله جزایری در کتاب انوار النعمانيه نقل کرده که: شاه اسماعیل صفوی پس از تصرف عراق در سفری که به زیارت امام حسين يلا مشرف گردیده بود درباره گر به اقوال مختلف برخورد نمود که بعضی او را مرتد و توبه اش را مقبول ندانسته و برخی معتقد بودند که امام از او راضی شده و فرموده که خدا توبه ات را پذیرفته است.

شاه اسماعیل گفت اینک امتحان میکنیم اگر توبه اش پذیرفته شده باشد جسدش سالم خواهد بود و اگر قبول نشده باشد جسدش فاسد شده است زیرا از ائمه معصومین به ما رسیده است که جسد مؤمن بخصوص شهید فاسد نمی شود. لذا دستور نبش قبر داد و چون قبر را شکافتند و خاکها را از روی جسد برداشتند بدن حر را سالم دیدند و مشاهده کردند دستمالی را که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بر سر حُر بسته باقی است شاه اسماعیل گفت: این دستمال را که دست مبارک امام حسین علیه السلام به آن رسیده است باز کنید تا برای تبرک داشته باشم، دستمال را باز کردند خون تازه از سر حر جاری شد،

ص: 233


1- ابصار العين في انصار الحسين ص 120- حياة الحسين ج 3 ص 221 - بحار ج 45 / ص 14.

دستمال دیگری بستند خون بند نیامد، دستمال دوم و سوم بستند جریان خون قطع نشد و به شاه اسماعیل گفتند: این دستمال جایزه ای است که امام حسین علیه السلام و به حُر اعطا نموده است تا همان دستمال بسته نشود خون قطع نمیگردد ناگزیر همان دستمال را بر سر حر بستند و خون بند آمد، و شاه اسماعیل دستور داد برای قبر حر بقعه و بارگاهی بسازند و خادمی هم برای آنجا تعیین نمود. معلوم می شود تا آن زمان قبر حُر فاقد گنبد و بارگاه بوده است(1).

مسلم بن عوسجه:

السَّلامُ عَلى مُسْلِمِ بن عَوْسَجةِ الاسَدِىّ. القائِل للحسَيْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِى الْإِنْصِرافِ: أَنَحْنُ نُخَلِّى عَنْكَ؟ وَ بِمَ نَعْتَذِرُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أداءِ حَقِّكَ؟ لا وَ اللَّهِ حَتَّى اكَسِّرَ فى صُدُورِهِمْ رُمْحِى هذا وَ أَضْرِبُهُمْ بِسَيْفِى ما ثَبَتَ قائِمُهُ فِى يَدَىَّ وَ لا أُفارِقُكَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعِى سِلاحٌ أُقاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَةِ وَ لَمْ أُفارِقُكَ حَتَّى أَمُوتَ مَعَكَ.

وَ كُنْتَ أَوَّلَ مَنْ شَرى نَفْسَهُ وَ أَوَّلَ شَهيدٍ شَهِدَ لِلَّهِ وَ قَضى نَحْبَهُ فَفُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ. شَكَرَ اللَّهُ استِقْدامَكَ وَ مُواساتِكَ امامِكَ إِذْ مَشى إِلَيْكَ وَ أَنْتَ صَريعٌ فَقالَ: يَرْحَمُكَ اللَّهُ يا مُسْلِمُ بنُ عَوْسَجَةٍ وَ قَرَأَ «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلا لَعَنَ اللَّهُ الْمُشْتَرِكِينَ فِي قَتْلِكَ عَبْدَ اللَّهِ الضَّبَابِيَّ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ خَشْكَارَةَ الْبَجَلِيَّ وَ مُسْلِمَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الضَّبَابِي

سلام بر مسلم بن عوسجه اسدی آنکه به حسین علیه السلام گفت هنگامیکه به او اجازه بازگشت به وطن داد، آیا دست از تو برداریم پس با چه عذری در پیشگاه خدا عذر آوریم که حق ترا رعایت نکردیم، نه بخدا قسم بر نمیگردم تا آنکه آنقدر نیزه ام را در سینه دشمنان فرو کنم که بشکند و آنگاه با شمشیر با دشمنان بجنگم تا دسته شمشیر از دستم بیفتند و اگر هیچ سلاحی نداشته باشم از تو جدا نمی شوم بلکه با سنگ با دشمنان شما خواهم جنگید تا در رکاب شما بمیرم.

ص: 234


1- نفس المهموم ص 274 به نقل از انوار نعمانیه ص 266 - تنقيح المقال ج 1/ص 261.

و تو اولین کسی بودی که با خدا معامله کردی و اولین شهیدی که در راه خدا بشهادت رسید و به عهد خود وفا کرد، به پروردگار کعبه سعادتمند شدی خدا اقدامات و مواسات ترا با امامت تشکر و تقدیر می کند، هنگامیکه حسین علیه السلام در بالینت آمد و فرمود:

خدا ترا رحمت کند و آیه فمنهم من قضى نحبه... را خواند.

خدا لعنت کند کسانی را که در قتل تو شرکت کردند: عبدالله ضبابی و عبدالله بن خشکاره، و مسلم بن عبدالله ضبابی(1).

نکته: در زیارت ناحیه برای هیچیک از شهداء مانند مسلم بن عوسجه تجلیل و تقدیر نشده است.

مسلم بن عوسجه در مقام اخذ بیعت از مردم:

مسلم بن عوسجه مردی شریف و از عباد و زهاد عصر خود بود و پیوسته در پای ستونی در مسجد کوفه به نماز و عبادت پروردگار مشغول و در عین حال از شجاعان نامی روزگار و از اصحاب رسولخدا صلی الله علیه و آله و در جنگهای اسلامی از نامداران بشمار می آمد.

وی برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت و او را دعوت کرد و بر عهد و میثاق خود باقی بود موقعیکه مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام وارد کوفه شد مسلم بن عوسجه بوکالت از طرف مسلم بن عقیل برای امام از مردم بیعت می گرفت و اسلحه خریداری می نمود و امور مالی نماینده امام را بعهده داشت، و هنگام ورود ابن زیاد به کوفه و قیام مسلم بن عقیل یکی از فرماندهان سپاه، مسلم بن عوسجه است که بر قبیله مذحج گماشته شد.

وی پس از شهادت مسلم بن عقیل و اطلاع از حرکت امام حسین علیه السلام بجانب عراق، از کوفه خارج شد و به اتفاق حبیب بن مظاهر به کربلا آمد و به سپاه حسینی پیوست(2). داستان مسلم بن عوسجه در شب عاشورا را قبلا درج کرده ایم.

ص: 235


1- بحار ج 45 ص 69.
2- ابصار العین ص 62- بحار ج 44 ص 393.

شهادت مسلم بن عوسجه:

زمانیکه عمروبن حجاج با سپاهیانش از میمنه سپاه عمر سعد بر میسره سپاه امام که زهیر بن قین فرمانده این قسمت بود حمله ور شدند و دو لشکر مدتی با یکدیگر به نبرد سنگینی که سابقه نداشت پرداختند مسلم بن عوسجه زخم و جراحات سنگینی و این چنین رجز می خواند:

1- إنْ تَسْألُوا عَنِّي فَإنّي ذُو لَبَدٍ *** وَاِنَّ بَیتی مِنْ ذُرى بَنِي أسَدٍ

2- فَمَنْ بَغانِي حائدٌ عَنِ الرَّشَدِ *** وَ كافِرٌ بِدِينِ جَبَّارٍ صَمَد

1- «اگر از من بپرسید دارای شجاعت شیرم و اگر از نسبم سئوال کنید از قبیله بنی اسدم).

2- «هر که با ما ستم کند از حق منحرف و به دین خدای صمد کافر است».

و با شمشیر بران به هر طرف حمله می کرد تا اینکه مسلم بن عبدالله ضبابی و عبدالرحمان بن ابی خشکاره به کمک یکدیگر مسلم بن عوسجه را از پای در آوردند،

چون گرد و غبار حمله فرونشست مسلم بن عوسجه را بر روی زمین افتاده دیدند.

امام فرمود: خدا ترا رحمت کند و آیه فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ را تا آخر تلاوت نمود (1).

در آخرین نفس سفارش رهبر:

مسلم بن عوسجه لحظات آخر عمر خود را می گذرانید که حبیب بن مظاهر همراه امام علیه السلام بر بالینش آمد و گفت: مرگ تو بر من گران است تو را به بهشت برین بشارت باد اگر نبود که من هم پس از ساعتی به تو ملحق خواهم شد دوست داشتم که به آنچه قصد انجام آنرا داری به من وصیت کنی تا رعایت حق قرابت و دین را کرده باشم اما به يقين میدانم که لحظه دیگر منهم کشته خواهم شد و به تو ملحق می گردم مسلم بن عوسجه با

ص: 236


1- اعیان الشیعه ج 1/ص 605 و ج 4 ص 555 - مقاتل الطالبین ص 97 و 100 - ابصار العین ص 62- بحار ج 45 /ص 20 - وكامل ج 4 ص 67

صدای نحیفی گفت: بل أنا أُوصِيكَ بِهَذَا.

خدا ترا بشارت به خیر دهد من تو را وصیت می کنم به این مرد (اشاره به امام حسین علیه السلام نمود که تا جان در بدن داری او را یاری نمائی.

حبیب بن مظاهر گفت: به خدای کعبه سوگند که جز این نکنم و دیدگانت را به انجام این وصیت روشن گردانم، در این هنگام مسلم بن عوسجه جان به جان آفرین تسلیم نمود، یاران امام نعش او را برداشتند و در خیمه شهیدان گذاردند(1).

کنیز مسلم در سوگ مولای خود:

مسلم بن عوسجه که با اهل بیت به کربلا آمده بود پس از شهادت کنیزش در بین دو الشكر آمد و به گریه و شیون پرداخت و فریاد وا سيداه یابن عوسجتاه بر آورد.

لشکر عمر سعد که شیون این زن را شنیدند به وجد آمده و با افتخار گفتند: مسلم را کشتیم.

شبث بن ربعی که از کوفه به اکراه به کربلا آمده بود و حاضر به جنگ با حسین علیه السلام نبود و همواره از فرمان ابن زیاد سرپیچی می کرد، روبه جمعیت نمود و گفت مادر به عزایتان بگرید، نفرات خود را می کشید و خود را برای حکومت دیگران ذلیل و خوار می سازید، آیا با کشتن شخصیتی مانند مسلم بن عوسجه خوشحالید، به خدائی که به او ایمان آورده ام چه مواقف بزرگی از مسلم بن عوسجه به یاد دارم.

در جنگ آذربایجان قبل از آنکه سپاهیان آماده رزم شوند او شش نفر از کفار را بهلاکت رسانید، باز هم از کشتن او خوشحالید؟

بیچارگی لشکر دشمن

عروة بن قیس که یکی از فرماندهان سپاه عمر سعد بود، و اداره امور جنگ را بعهده

ص: 237


1- همان مدارك قاموس الرجال ج 8 ص 485.

داشت، مشاهده کرد که مقاومت و پایداری لشکر اندک حسین علیه السلام به حدی است که نزدیک است همه را نابود سازند، لذا نزد ابن سعد آمد و گفت: مگر نمی بینی که لشکر ما از این عده قليل چه می کشند، دستور بده پیادگان و تیراندازان بر آنها حمله کنند. عمر سعد به شبث بن ربعی دستور داد که فرماندهی تیراندازان را به عهده بگیرد شبش گفت: سبحان الله بزرگ مصر و رئیس شهر را به فرماندهی تیراندازان مأمور می کنی؟! مگر هیچ کس غیر از من نیست!

شبث مکرر چنین پاسخها به ابن سعد می داد و می گفت: خدا مردم کوفه را هرگز موفق به خیر نخواهد کرد و آنها را به سوی رشد هدایت نمی کند زیرا ما به حمایت از آل أميه و آل سميه زنا کار، بهترین مردم روی زمین را کشتیم چه گمراهی آشکار.

عمر بن سعد که از شبث بن ربعی مأیوس شد حصین بن نمير را مأمور کرد که با اسبان زره پوش و پانصد نفر از تیر اندازان، سپاه حسین بن علی را تیرباران کنند. این جمعیت کثیر اصحاب حسین علیه السلام را به تیر بستند و همه اسبان از پای در آمدند و یاران باقیمانده امام ما همگی پیاده شدند، لیكن این کار نه تنها آنان را سست نکرد بلکه مقاوم تر از پیش آماده مرگ شدند و در برابر دشمن حماسه آفریدند(1)..

گشودن جبهه دوم و آتش زدن خيمه گاه:

عمر سعد که مشاهده نمود حسين علیه السلام راه ورود و خروج خیمه گاه را مشخص کرده و فقط از یکسو امکان حمله دارد و اصحاب ابی عبدالله از همین سو می جنگند قهرا زیادی جمعیت کوفه بی اثر است و ضایعات جنگ برای آنها بسیار، لذا اندیشید که جبهه دومی تشکیل داده و با حمله به خیمه گاه و بریدن ستون خیمه ها و قطع طنابهای خیام دو کار انجام دهد او عده ای را به این سو می کشاند و جنگیدن با باقیمانده جمعیت

ص: 238


1- ابصار العين ص 63 - حياة الحسين ج 3 / ص 212 - كامل ج 3 / ص 390 - بحار ج 45 / ص 20 - قاموس الرجال ج 8 ص 486.

آسان است و ثانیا با خراب کردن خيمه حصار و سدی را که اصحاب در پناه آن در امانند نابود خواهد شد از این رو دستور داد جمعیتی به خیام حرم هجوم آورند و طنابهای خیام که بهم پیوسته و راه را بر آنان بسته بود بگشایند.

سپاهیان حضرت ابی عبدالله کمین کرده و افرادی را که در مقام بریدن طنابها بر آمدند می کشتند.

ابن سعد که این کار با نیز بی نتیجه دید دستور داد خیمه ها را آتش بزنند تا حمله بر آنان امکان پذیر گردد.

اصحاب امام در مقام ممانعت بر آمدند، حسین علیه السلام عطا فرمود بگذارید آتش بزنند که آتش مانع هجوم آنان خواهد شد و چنین هم شد زیرا وقتی که خیمه هائی را که بعنوان حصار ایجاد شده بود و کسی در آنها سکونت نداشت بلکه با نی و هیزمهائی که قبلا بهمین منظور مهیا شده بود آتش زدند سد دیگری به وجود آمد(1).

نکته: حسین علیه السلام اینگونه تاکتیک های نظامی را در روز عاشورا زیاد بکار برده است.

شمر و قصد آتش زدن خيمه های زنان:

شمر تصمیم گرفت خیمه مخصوص ابی عبدالله که زنان حرم در آن منزل داشتند آتش بزند، نانجیب فریاد زد: آتش بیاورید تا خیمه ها را بسوزانم.

تاریخ درباره گذشتگان تا روز عاشورا از ارائه چنین حادثه ای ناتوان است و چنین واقعه ای را نسبت به گذشته بیاد ندارد، شمر خبيث این تصمیم خطرناک را گرفت.

زنان حرم که صدای شمر را شنیدند ترسان و لرزان از خیمه ها بیرون ریختند و صدای گریه و شیون دختران رسول خدا بلند شد، صحنه آنچنان دلخراش بود که هر

ص: 239


1- حياة الامام الحسين ج 3 / ص 216 - کامل ج 3/ص 391 - طبری 346/7 .

کس آنرا می دید از غصه ذوب می شد.

حسين علیه السلام صدا زد:أَنْتَ تُحْرِقُ بَیتی عَلَى أَهْلِي؟ أَحْرَقَكَ اللَّهُ بِالنَّارِ «می خواهی خانه ام را بر سر زنان و اهل بیتم آتش بزنی خدا ترا به آتش جهنم بسوزاند». حمید بن مسلم که صدای ضجه و شیون زنان را مشاهده کرد دلش به رحم آمد و گفت: شمر؛ این کار شایسته نیست، که در این کار دو گناه بزرگ است: 1- با آتش که عذاب خدائی است می خواهی عذاب کنی. 2 - زنان و بچه ها را کشتن.

همان کشتن مردان برای خوشنود کردن امیرت کافی است شمر که انتظار چنین را نداشت پرسید کیستی؟ حمید ترسید که از او نزد ابن زیاد سعایت کند، گفت:

خودم را معرفی نمیکنم شبث بن ربعی نزد شمر آمد و او را توبیخ کرد و از این کار منع نمود بالاخره شمر بر خلاف میل باطنیش منصرف شد.

در این هنگام زهیر بن قین با ده نفر افراد تحت فرماندهی خود به شمر حمله کرده و او و همراهانش را مجبور به عقب نشینی نمودند (1).

نکته: در کربلا بالاخره کسانی پیدا شدند که شمر را از سوزاندن زنان و اطفال بازدارند اما در زمان ما کسی پیدا نمی شود صدام خبیث را از سوزانیدن زنان و کودکان بوسیله مواد شیمیائی منع کند».

ابو ثمامه صائدی:

السَّلامُ عَلى أَبِى ثُمامَةٍ عَمْرو بْنِ عَبْداللَّهِ الصَّائدِىِّ. «سلام بر ابی ثمامه عمروبن عبدالله صائدی).

ابو ثمامه از بزرگان تابعین و از شجاعان عرب و از چهره های درخشان شیعه و از اصحاب و انصار امیر مؤمنان که در تمام جنگهای زمان علیه شرکت داشت و پس از امیر مؤمنان با حسین بن علی علیهما السلام بود، و پس از مرگ معاویه برای حسین علیه السلام

ص: 240


1- حياة الحسين216/3 - نفس المهموم 269 - طبری 7/ ص 346 - كامل49/4 .

نامه نوشت و او را دعوت به کوفه نمود، هنگامیکه مسلم بن عقیل به کوفه آمد از طرف جناب مسلم مسئول خرید و جمع آوری اسلحه بود که از شیعیان پول می گرفت و سلاح می خرید چون در شناخت اسلحه بصير بود.

و چون ابن زیاد به کوفه آمد و هانی را دستگیر کرد، ابو ثمامه یکی از فرماندهانی بود که به فرمان مسلم بن عقیل دارالاماره را محاصره کردند و او فرمانده قبیله تمیم و همدان بود.

پس از شکست انقلاب، ابو ثمامه مخفی گردید، ابن زیاد سخت می کوشید تا او را به دست آورد اما اثری از او نیافت، و چون شنید که حسین علیه السلام بطرف کوفه می آید به استقبال حسین علیه السلام شتافت و در راه او و نافع بن هلال به امام پیوستند.

ابو ثمامه همان است که کثیر بن عبدالله شعبی را که مردی جسور و تروریست بود اجازه نداد خدمت امام حسین علیه السلام برسد مگر آنکه سلاحش را زمین گذارد یا او دست بر قبضه شمشیرش نهد.

و همان است که در روز عاشورا از نماز یاد کرد و حسین علیه السلام نماز خوف در ظهر عاشورا انجام داد(1).

ابو ثمامه و نماز ظهر عاشورا:

اصحاب ابی عبدالله که همگی عاشقان الله اند و همانطوریکه به جهاد در راه خدا عشق می ورزند به عبادت پروردگار خود نیز چنین اند روز عاشورا خورشید به نصف النهار رسید، مؤمن مجاهد أبو ثمامه صائدی مرتب به آسمان نگاه می کرد گویا دنبال گمشدهای میگردید، همینکه متوجه شد وقت نماز رسیده خدمت امام عرض کرد: جانم فدای شما، می بینم که دشمن به شما نزدیک شده به خدا قسم شما به شهادت نمی رسید مگر آنکه من قبل از شما کشته شوم، لیکن دوست دارم خدا را ملاقات کنم در حالیکه

ص: 241


1- ابصارالعین ص 69۔ تنقیح المقال ج 2ص 333.

نماز ظهر را بجا آورده باشم.

امام سر بطرف آسمان بلند کرد و به ابی ثمامه فرمود: ذَكَّرْتَ الصَّلاةَ، جَعَلَكَ اللَّهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذَّاكِرينَ! نَعَمْ، هذا أَوَّلُ وَقْتِها. «یاد نماز کردی خدا ترا از نماز گزارانی قرار دهد که به یاد خدا هستند آری هم اکنون اول وقت نماز است. آنگاه امام فرمود: از عمر سعد بخواهید به مقدار اداء نماز به ما وقت دهند تا وظیفه الهی خود را انجام دهیم. هنگامی که ابی عبدالله علیه السلام پیشنهاد کردند حصین بن تمیم گفت: این نماز قبول نیست!!

حبیب بن مظاهر در پاسخش گفت: گمان کردی نماز پسر پیغمبر قبول نیست و نماز تو خمار قبول است؟!

امام علیه السلام زهیر بن قین و سعید بن عبدالله را فرمود در جلو ایشان به ایستند تا حسین با بقیه اصحاب نماز خوف بخوانند. زهير با نیمی از یاران امام حسین علیه السلام جلو ایستادند و امام با نیمه دیگر به نماز ایستاد.

نکته:

1- اگر دل سیاه و تیره شد حقایق در نزد او وارونه جلوه می کند تا آنجا که حصین بن تمیم به پسر پیامبر می گوید: نمازت مقبول نیست! |

2 - موضوع مهم اینکه حسین علیه السلام کشته می شود تا نماز برپا شود و لذا در آخرین لحظات زندگی به فکر نماز است و هم چنین اصحاب و یارانش، در اینجا باید به عزاداران حسینی که در ایام عاشورا سر از پا نمی شناسند تذکر داد که اگر می خواهند مورد عنایت و توجه حسین علیه السلام بر قرار گیرند باید به نماز اهمیت بدهند که عزاداری از بی نماز قبول نیست چنانکه در زیارت نامه حسین علیه السلام می خوانیم: أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ . «گواهی میدهم که با کشته شدنت نماز را برپا کردی و اداء زکات نمودی»

نکند خدای ناکرده عزادار حسین علیه السلام علت نمازش قضا شود.

شهادت ابو ثمامه:

بعد از آنکه نماز به پایان رسید ابو ثمامه صیداوی خدمت امام عرض کرد: یا

ص: 242

ابا عبدالله من تصمیم گرفته ام به باران ملحق شوم زیرا دوست ندارم زنده باشم و شما را تنها و کشته ببینم، امام فرمود: برو که ما هم بهمین زودی به کاروانیان می پیوندیم.

ابو ثمامه به میدان رفت آنقدر جنگید که جراحات او را از پای در آورد و قیس بن عبدالله صائدی پسر عمویش که با او سابقه عداوت داشت شهیدش کرد(1).

سعید بن عبدالله حنفی:

السَّلام عَلى سَعْد بنِ عبداللَّه الحَنَفِى الْقائِلِ لِلْحُسين وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِى الْإِنْصِرافِ: لا وَاللَّهِ لا نُخَلّيِكَ حَتّى يَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفَظْنا عَيْبَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فيكَ، وَاللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّى أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْرى وَ يُفْعَلُ بِى ذلِكَ سبعينَ مَرَّةً ما فارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقى حِمامِىْ دُونَكَ وَ كَيْفَ أَفْعَلُ ذالِكَ وَ انَّما هِىَ مَوْتَةٌ أَوْ قَتْلَةٌ واحِدَةٌ ثُمَّ هِىَ بَعْدَهَا الكَرامَةَ اللَّتِى لَا انْقِضاءَ لَها أَبَداً.فَلقَدْ لَقيتَ حَمامِكَ وَ واسَيْتَ إمامكَ وَ لَقيتَ مِنَ اللَّهِ الكَرامَةَ فِى دار المُقامَةِ حَشَرَنا اللَّهُ مَعَكُمْ فِى الْمُستَشْهَدينَ وَ رَزَقَنا مُرافَقَتَكُمْ فِى أَعْلى عِلِّيِّين.

سلام بر سعید بن عبدالله حنفی که حسین علیه السلام هنگامیکه به او اجازه بازگشت به وطن داد گفت: نه بخدا قسم ترا رها نمی کنم تا خدا بداند که حق رسولخدا را درباره ات رعایت کرده ایم به خدا سوگند اگر بدانم که کشته می شوم سپس زنده می گردم آنگاه مرا می سوزانند و خاکسترم را به باد می دهند و هفتاد بار با من چنین کنند هرگز از شما جدا نمیشوم تا آنکه در خدمت شما بمیرم، چرا چنین کنم و حال آنکه مرگ یا کشته شدن یکبار بیش نیست و بعد از آن رسیدن به مقام کرامتی است که پایان ندارد.

به تحقیق که در راه حسین علیه السلام جان دادی و با حسین علیه السلام برابری را رعایت کردی و از طرف خدا به کرامت رسیدی، خدا ما را با شما در زمره شهداء قرار دهد و رفاقت و هم نشینی با شما را در درجات اعلای بهشت نصیب فرماید»(2).

ص: 243


1- ابصار العين ص 70.
2- بحار ج 45 / ص 70.

سعید و فعالیت برای حسین علیه السلام :

سعید بن عبدالله یکی از بزرگان و وجوه شیعه کوفه و مردی عابد و شجاع بود، وی آخرین قاصدی بود که از طرف مردم کوفه به سوی حسین علیه السلام به مکه معظمه اعزام شد که امام در اولین نامه اش به مردم کوفه از او چنین نام می برد: امام بعد همانا سعید و هانی آخرین قاصد شما نامه های شما را آوردند.

و پس از ورود مسلم به کوفه و بیعت کردن عده ای از شیعیان، سعید بن عبدالله نامه مسلم را برای حسین علیه السلام به مکه برد و در خدمت امام بود تا در کربلا شهيد شد. گفتار سعید با امام در شب عاشورا قبلا گذشت(1).

شهادت سعیدبن عبدالله:

چنانکه بیان گردید هنگام ظهر نماز ظهر حسين سعيد بن عبدالله و زهیر را فرمود جلو امام حسین علیه السلام و نماز گزاران بایستند تا حضرت نماز ظهر را بجا بیاورد، سعید ابن عبدالله حنفی که در مقابل حضرت ایستاده بود تیرهائی که به طرف امام می آمد به جان می خرید و حسین علیه السلام در حال نماز به هر حالتی که قرار می گرفت سعید هم خود را در وضعی قرار می داد که با بدن خود جلو تیرها را بگیرد، این وضع ادامه داشت تا نماز خاتمه یافت و همواره تیرها را گاهی با دست و گاهی به صورت و سینه و پهلو تحمل میکرد و مانع رسیدن آنها به حسین علیه السلام میشد تا بر زمین افتاد. سعید در حال جان دادن چنین می گفت: أَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عادٍ وَثَمُودَ، أَللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلامَ وَابْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنْ أَلَمِ الْجَراحِ فَإنِّي ارَدْتُ ثَوابَكَ فِي نُصْرَةِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّك. «خدایا اینانرا از رحمت خود دور فرما چنانکه با عاد و ثمود کردی، بار خدایا پیامبرت را از طرف من سلام برسان و به او بگو چه صدماتی را در یاری ذریه ات کشیدم و جز ثواب تو هدفی نداشتم» آنگاه متوجه امام شد و گفت: اوفیت یابن رسول الله ؟ «آیا به وظیفه ام عمل

ص: 244


1- ابصار العين ص 125.

کردم؟» امام فرمود: آری تو قبل از من در بهشت خواهی بود. سعید با شنیدن پاسخ امام با خوشحالی تمام به لقاءالله پیوست سعید هنگام شهادت سیزده تیر بر بدنش جا گرفته بود به استثناء جراحات نیزه و شمشیر(1) .

حبیب بن مظاهر اسدی:

السّلام عَلى حَبيبِ بنِ مَظاهِرِ الأسَدِىِّ.

سلام بر تو ای حبیب پسر مظاهر اسدی».

حبیب بن مظاهر یا مظهر اسدی فقعسي مکنی به ابوالقاسم از کسانی است که رسولخدا صلی الله علیه و آله را درک کرده، حبیب در کوفه منزل داشت و از خواص اصحاب امیر مؤمنان و امام حسن و از شرطة الخميس به حساب آمده، و در تمام جنگهای آن حضرت شرکت داشت و از حاملین علوم علی ع و حافظ قرآن بود که در یک شب ختم قرآن می کرد، او دارای بصیرت و بینش خاصی بود، و در ایمان قوی، و در روز عاشورا از همه یاران حسین علیه السلام خوشحال تر بنظر می رسید، از روضة الشهدا نقل شده که حبیب دارای موقعیت خاصی بود و در کربلا 75 سال داشت (2).

نامه حسین علیه السلام به حبیب بن مظاهر:

پس از آنکه خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام حسین علیه السلام رسید و از مکر و حیله و بیوفائی مردم کوفه آگاه شد، دوازده پرچم ترتیب داد و هر یک را به یکی از اصحاب تحویل داد به جز یکی از آنها که بر زمین ماند، یکی از یاران عرضه داشت که آنرا به من بسپارید، امام فرمود: خداترا جزای خیر دهد، اما صاحب آن خواهد آمد؟

سپس امام این نامه را برای حبیب بن مظاهر نوشت:

ص: 245


1- حياة الحسين ج 3 ص 218 - طبری ج 7 ص 347 - ابصار العین ص 126 - اعیان الشیعه ج 1/ص 606
2- ابصار العين في انصار الحسین علیه السلام ص 56 - اعیان الشیعه.

مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ بنِ أبي طالبٍ إلى الرَّجُلِ الفَقيهِ حَبيبِ بنِ مُظاهِر أمَّا بعدُ يا حبيب؛ فَأنتَ تَعلَمُ قَرابَتَنا مِن رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، وَأنتَ أَعرَفُ بِنا من غَيْرِكَ، وأنتَ ذُو شيمَةٍ وغَيْرَةٍ، فَلا تَبخَل عَلَينا بِنَفسِكَ، يُجازيكَ جَدِّي رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ القِيامَةِ.

« یعنی از حسین بن علی بن ابی طالب به مرد فقیه حبیب بن مظاهر اما بعد، حبیب! تو نزدیکی ما را با رسولخدا صلی الله علیه و آله ناله میدانی و ما را بهتر از دیگران می شناسی، و مردی غیرتمند و دارای اخلاق و روش پسندیده ای، پس از جان خود در راه ما دریغ مدار که جدم رسولخدا صلی الله علیه و آله وله در روز قیامت پاداش ترا خواهد داد(1).

کرامت و پیشگوئی حبیب:

على علیه السلام از علومی که از رسولخدا صلی الله علیه و آله کسب کرده بود گاهی برای اصحاب و یارانش بازگو می کرد، و یاران على علیه السلام نیز گاهی با هم مذاکره می کردند، چنانکه نقل شده روزی میثم تمار و حبیب بن مظاهر هر دو سوار بر اسب در محله بنی اسد باهم ملاقات و به گفتگو پرداختند:

حبیب گفت: پیر مرد اصلعی (کسی که موی جلو سرش ریخته باشد) را می بینم که دارای شکمی بزرگ است و جلودار الرزق خربزه می فروشد، در راه دوستی اهل بیت او را به دار می آویزند و شکم او را روی چوبه دار می شکافند.

میثم گفت: مرد سرخ روئی را می بینم که دارای دو گیسو است، برای یاری پسر پیغمبر قیام می کند، او را می کشند و سر او را در کوفه می چرخانند. و از هم جدا شدند، کسانی که این مذاکرات را شنیدند با خود گفتند از این دو نفر دروغگوتر ندیدیم، در این حين رشید هجری از راه رسید و از آن دو جویا شد، مردم گفتند: اینها رفتند و چنین و چنان می گفتند.

رشید گفت: خدا میثم را بیامرزد، فراموش کرد بگوید به آنکه سر حبیب را می آورد

ص: 246


1- ابصار العين ص 125 - بلاغة الحسين ص 70.

صد درهم جایزه میدهند.

پس از آنکه رشید گذشت جمعیت گفتند: بخدا قسم این مرد دروغگوتر از آنها است راوی می گوید: طولی نکشید که دیدیم میثم را جلو خانه عمرو بن حریث به دار آویختند، حبیب هم باحسین علیه السلام کشته شد و سر او را به کوفه آورده و در کوچه ها می گردانیدند(1).

فعالیتهای حبیب بن مظاهر:

موقعی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه برای امام حسین علیه السلام و بیعت می گرفتند، تا آنکه ابن زیاد بر کوفه مسلط شد و مسلم و هانی کشته شدند این دو نفر در خفاء می زیستند تا خبر ورود امام به کربلا رسید از تاریکی شب استفاده کرده و خود را به کربلا رسانیدند حبیب در خدمت حسين علیه السلام فعالیتهائی داشت از جمله رفتن به قبیله اسد و دعوت آنان به یاری حسین علیه السلام و همچنین برخورد با کثیر بن عبدالله شعبی و قرة بن قیس فرستادگان عمر سعد، و برخورد با سپاهیان کوفه و نصیحت آنان در موارد متعدد، و برخورد با شمر بن ذی الجوشن و مذاکره او با مسلم بن عوسجه هنگام شهادتش(2).

شهادت حبيب:

پس از اینکه ابو ثمامه صائدی نماز را یادآوری نمود و به دستور امام از سپاه عمر سعد مهلت خواستند، حصین بن تمیم صدا زد نماز شما قبول نیست! حبیب به او فرمود:

گمان میکنی نماز پسر پیغمبر قبول نیست و نماز غدار خمار قبول است، حصین به حبیب حمله کرد و حبیب هم بر او حمله نمود و شمشیری بر صورت اسب حصین زد که اسب سقوط کرد و حصین بر زمین افتاد، یارانش او را نجات دادند و حبیب برای اینکه

ص: 247


1- ابصار العين ص 56 - رجال کشی ص 73- معجم رجال الحدیث ج 4 ص 228 - قاموس الرجال ج 3 ص 6.
2- ابصار العين ص 57.

او را بدست آورد حمله کرد و جنگ شروع شد.

حبیب حمله می کرد و این رجز می خواند:

1- أَنَا حَبيبٌ وَأَبِي مُظَهَّرُ *** فارِسُ هَيْجاءِ وَحَرْبٍ تَسْعَرُ

2- انْتُمْ أَعَدُّ عُدَّةً وَاكْثَرُ *** وَنَحْنُ أَوْفى مِنْكُمُ وَأَصْبَر

3- وَنَحْنُ أَعْلى حُجَّةً وَأَظْهَر *** حَقّاً وَ أَتْقَى مِنْكُمْ وَ أَعْذَر

1- «من حبیبم و پدرم مظهر است که سوار میدان و جنگی افروخته است».

2- «جمعیت شما زیادتر است ليكن ما نسبت به انجام وظیفه استوارتر و تحملمان است».

3- «دلیل و حجت بر حق بودنمان روشن و تقوای ما بیشتر و عذرمان در پیشگاه خدا پذیرفته است».

حبیب حمله می کرد و از کشته پشته می ساخت، بدیل بن حریم از قبیله بنی تمیم بر او حمله کرد و ضربتی بر او وارد ساخت و فرد دیگری از همان قبیله نیزه ای بر او زد که به زمین افتاد، خواست برخیزد که حصین بن تمیم شمشیری بر فرقش زد که جان به جان آفرین تسلیم کرد.

مرد تمیمی سر حبیب را جدا کرد، حصین بن تمیم گفت: من هم در کشتن او شریکم، تمیمی گفت: من قاتل حبیبم، حصین گفت: در جایزه سر حبیب طمعی ندارم لیکن چند لحظه سر را به من بده تا به گردن اسبم بیاویزم و جولان دهم تا مردم بدانند که من شریک تو هستم، اما تمیمی نمی پذیرفت تا آنکه بستگانشان میان آنها به همین شکل اصلاح کردند(1).

مرگ حبیب حسین علیه السلام را شکست:

در روز عاشورا شهادت بعضی از افراد بر حسین علیه السلام خیلی گران آمد که یکی از آنان شهادت حیب بن مظاهر است چنانکه ابومخنف روایت کرده: لما قُتِلَ حَبيبُ بن مظهّر هَدَّ

ص: 248


1- ابصار العین ص 59۔ طبری ج 7 ص 348 - كامل ج 4 ص 70 - اعیان الشیعه ج 4 ص 555.

ذلك الحُسَين علیه السلام وقال: عِنْدَاللَّهِ أَحْتَسِبُ نَفْسى وَ حُماةَ أَصْحابى. «یعنی مرگ حبیب حسین را شکست و فرمود: جان خود و حامیان از یارانم را بحساب خدا میگذارم».

وشاعر نیز در این زمینه چنین می گوید:

1- إن يهدَّ الحُسَينِ قتلُ حبيبٍ *** فَلقَد هَدَّ قَتلُهُ كُلَّ رُكنٍ

2-أَخَذَ النّارَ قَبل أَن يَقتُلوهُ *** سَلَفاً مِن منيّة دون مَنّ

3-قَتَلُوا مِنهُ لِلحُسَين حبيباً *** جامِعاً في فِعالِهِ كُلَّ حُسنٍ

1- «قتل حبيب نه تنها حسین علیه السلام را شکست بلکه همه ارکان را در هم شکست».

2- «حبیب انتقام خود را گرفت قبل از آنکه کشته شود».

3- «با کشتن حبیب دوستی از حسین علیه السلام را کشتند که جامع جميع محاسن یک انسان بود».

در بعضی از مقاتل است که حسین علیه السلام فرمود: للّه درّك يا حبيب! لقد كنت فاضلًا تختم القرآن في ليلة واحدة. «حبیب خدا ترا جزای خیر دهد که مرد فاضلی بودی و قرآن را در یک شب ختم میکردی»(1).

پسر حبیب و قاتل پدر:

پس از خاتمه حادثه جانگداز کربلا و مراجعت سپاهیان عمرسعد به کوفه مرد تمیمی سر حبیب بن مظاهر را بر گردن اسب خود آويخته و منتظر ملاقات ابن زیاد بود قاسم پسر حبیب جوان نورسی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود وقتی سر پدر را دید جاذبه پدری پسر را بهر سو که آن مرد میرفت میکشانید، مرد تمیمی متوجه شد که این جوان در تعقیب او است و او را رها نمیکند هرگاه وارد قصر می شود او هم وارد می شود و چون خارج می گردد او نیز خارج می شود لذا ب او مشکوک شد و پرسید:

ص: 249


1- ابصار العين ص 60 -کامل ج 4 ص 71- طبری349/7 - نفس المهموم ص 272.

پسر چرا مرا تعقیب میکنی؟

قاسم: چیزی نیست.

تمیمی: چرا هست هر چه هست بگو؟

نوجوان گفت: این سر پدر من است که بر اسب خود آویختهای ممکن است به من بدهی تا آن را دفن کنم؟ تمیمی گفت: نه پسرم امير راضی نمی شود، و من هم امیدوارم که از امیر در برابر آن جایزه خوبی بگیرم.

قاسم گفت: ولی خدا بدترین پاداش را به تو خواهد داد که مردی بهتر از خود را کشته ای و شروع کرد به گریستن.

قاسم نوجوان قاتل پدر را رها کرد، اما همواره مترصد بود تا فرصتی به دست آورد و از قاتل پدر انتقام بگیرد، سرانجام در زمان مصعب بن زبیر که در باجُمَيرا نزدیک موصل به منظور جنگ با عبدالملک مروان لشکرگاه کرده بود در نیمروزی که مرد تمیمی در خیمه خود در خواب قیلوله بود قاسم وارد خیمه اش شد و با شمشیر جانش را گرفت (1).

مقام حبیب در خدمت حسین:

مرحوم نوری رضوان الله تعالی علیه از مرحوم شیخ جعفر شوشتری نقل می کند که: چون از تحصیلات در حوزه نجف اشرف فارغ شدم به منظور خدمت به اسلام و مسلمین و امر بمعروف و نهی از منکر به وطن برگشتم، چون اطلاع کافی از اخبار و آثار ائمه نداشتم در مقام امر بمعروف و منبر و سخنرانی تفسیر صافی را دست می گرفتم و از آن می خواندم و در ایام عاشورا هم کتاب روضة الشهداء ملاحسین علیه السلام کاشفی را دست

ص: 250


1- ابصار العین ص 60- کامل ج 4 ص 71- طبری ج 7 ص 349 - اعیان الشیعه ج 4 ص 555

می گرفتم و از روی آن مصیبت می خواندم، یک سال بدین منوال گذشت تا محرم نزدیک شد، شبی با خود می اندیشیدم: آخر تا کی باید ملاکتابی باشم و از روی کتاب بخوانم چرا نباید از خود جوششی داشته باشم، آنقدر فکر کردم و راه چاره را می جستم که خسته شدم و خوابم برد، در عالم خواب دیدم در کربلا هستم و خیمه های ابی عبدالله نصب شده و دشمنان مقابل خیمه ها صف آرائی کرده اند. من به خیمه ابی عبدالله علیه السلام رفتم سلام کردم، حضرت مرا احترام کرد و نزدیک خود نشانید، آنگاه به حبیب بن مظاهر که در خدمت حسین علیه السلام بود، فرمود: شیخ مهمان ما است، هر چند آب در خیمه گاه یافت نمی شود لیکن آرد و روغن هست، برخیز طعامی تهیه کن برایش بیاور.

حبیب برخاست و طعامی آماده کرد و نزد من گذاشت، با قاشقی که همراهش بود چند قاشق خوردم، در همین حال بیدار شدم و به دقایق و اشاراتی در زمینه مواعظ و مصائب اهل بیت آگاهی یافتم، و هر روز این بینش توسعه و وسعت می یافت تا جائیکه در وعظ و خطابه بر همگان تقدم یافتم(1).

سؤال حبیب از حبیبش حسین:

از حبیب بن مظاهر نقل شده که از حسین علیه السلام پرسیدم: قبل از آنکه خدا آدم را خلق کند شما چه بودید؟ قَالَ : كُنَّا أَشْبَاحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرَّحْمَنِ فَنُعَلِّمُ لِلْمَلَائِكَةِ التَّسْبِيحَ وَ التَّهْلِيلَ وَ التَّحْمِيدَ.

فرمود: ما شخصیت های نوری بودیم، گرد عرش پروردگار میچرخیدم و فرشتگان را تسبیح و تهليل و ذکر خدا می آموختیم(2).

نافع بن هلال جملی:

السّلام على نافع بن هِلالِ بْنِ نافِعِ الْبَجْلِىِّ الْمُرادِىِّ.

سلام بر نافع بن هلال جملی مرادی».

ص: 251


1- دار السلام نوری ج 2 ص 314.
2- نفثة المصدور ص 644

نافع بن هلال مردی شریف و بزرگوار، آزاده، شجاع، از قراء معروف و حامل احادیث و از یاران علی بن ابیطالب است که در تمام جنگهای زمان او شرکت داشت، قبل از شهادت مسلم بن عقیل به سوی حسین علیه السلام و حرکت کرد و در بین راه به امام ملحق شد، و سفارش کرده بود که اسب او را بنام کامل از پشت سر برای او بیاورند، لذا غلامش کامل را همراه عمرو بن خالد آورد و به نافع رسانید.

گفتار نافع را برای امام عال پس از برخورد با هر در صفحه 165 - 175 و شرکت او در آوردن بیست مشک آب همراه حضرت ابي الفضل در ص 184 گذشت(1).

شهادت نافع بن هلال:

هنگامیکه عمروبن قرظة انصاری به شهادت رسید برادرش علی در برابر حسین قرار گرفت و سخنان توهین آمیز بر زبان راند، نافع بن هلال بر او حمله کرد و او را

مجروح ساخت، جمعیت علی بن قرظه را از چنگ نافع رهانیدند نافع بر سپاه کفر حمله کرد و این رجز میخواند:

إن تنكروني فأنا ابن الجملي *** دينِي عَلَى دينِ حُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ

اِن اَقتَلُ اليَومَ فَهذا اَملى *** فَذَاك رأيى و الاقى عَمَلى

«اگر مرا نمی شناسید من فرزند جملی هستم دین من دین علی و حسین علیه السلام است».

اگر امروز کشته شوم همین آرزوی من است و عقیده ام بر آن است که نتیجه اعمالم را خواهم دید».

مزاحم بن حریث گفت: من بر دین فلانم، نافع گفت تو بر دین شیطانی و بر مزاحم حمله کرد و او خواست فرار کند که شمشیر نافع او را فرا گرفت و به جهنم واصل شد عمرو بن حجاج به نیروهایش فریاد زد: مگر نمی دانید با چه کسانی می جنگید هیچیک از شما تنها با یاران حسین علیه السلام مواجه نشود، نافع چون دید که سپاه عمر سعد نزدیکش

ص: 252


1- ابصار العین ص 86 - قاموس الرجال ج 1 / ص 184.

نمی آیند و او تیرانداز ماهری بود و نام خود را بر پیکان تیرهایش ثبت کرده بود، شروع کرد به تیراندازی بطرف دشمن و دوازده نفر را کشت غیر از کسانی که مجروح شدند تا تیرهایش تمام شد آنگاه شمشیر کشید و حمله کرد، گروه انبوهی به او حمله ور شدند و با تیر و سنگ او را هدف قرار دادند و آنقدر تیر و سنگ بطرفش پرتاب کردند تا بازوانش را شکستند سپس او را دستگیر و نزد ابن سعد بردند.

ابن سعد: نافع وای بر تو چه چیز موجب شد که خود را به این روز انداختی؟

نافع: خدایم می داند که چه قصدی دارم. یکی از سپاهیان عمر سعد که دید خون از سر و دست های نافع جاری شده و تمام بدنش را رنگین کرده است گفت: نمی بینی چه بر سرت آمده؟

نافع گفت: خود را ملامت نمی کنم که دوازده نفر از شما را کشتم به جز کسانی را که مجروح ساختم، اگر دست داشتم نمی توانستید مرا اسیر کنید.

شمر به عمر سعد گفت: اَصلَحَکَ الله اُقتُلهُ. «او را بکش».

عمر سعد گفت: تو او را آوردهای اگر می خواهی او را بکش.

شمر شمشیر کشید تا او را بکشد، نافع گفت: بخدا قسم اگر مسلمان بودی دست به خون ما آغشته نمی کردی، خدا را سپاس میگوئیم که مرگ ما را به دست شرار خلق قرار داده است، سپس شمر او را به قتل رسانید رضوان الله تعالى عليه(1).

زهیر بن قین بجلی:

السَّلَامُ عَلَى زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ الْبَجَلِيِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَيْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِي الِانْصِرَافِ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً أَتْرُكُ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَسِيراً فِي يَدِ الْأَعْدَاءِ وَ أَنْجُو لَا أَرَانِيَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ .

سلام بر زهیر بن قین بجلی که به حسین علیه السلام گفت هنگامیکه به او اجازه بازگشت داد:

ص: 253


1- ابصار العین ص 88 - حياة الحسين ج 3 ص 226 - قاموس الرجال ج 9 ص 185 ۔ طبری ج 7 / ص 350 - نفس المهموم ص 277.

نه به خدا قسم هرگز چنین نخواهد شد که پسر پیغمبر را در دست دشمن اسیر بگذارم و خود را نجات دهم، خدا چنین روزی را برایم پیش نیاورد».

زهیر در میان قبیله اش در کوفه مرد بزرگی بود، دارای شجاعت فوق العاده که در جنگها آثار زیادی از خود باقی گذاشته است، او در سال 60 با خانواده اش به حج رفت و در مراجعت کوشش داشت که با حسین علیه السلام برخورد نکند زیرا قبلا از شیعیان عثمان و مخالف على علا و خاندان او بود که داستان برخورد او را با حسین علیه السلام در منزل زرود در صفحه 148 نگاشتیم و هم چنین پیشنهاداتی که به امام در ارتباط با برخورد باحر داشته در صفحه 171 و گفتارش در پاسخ امام در شب عاشورا در صفحه 200 و سخنرانی و نصيحت مردم کوفه در عصر تاسوعا در صفحه 195 گذشت(1).

زهير اتمام حجت میکند:

زهیر بن قین در روز عاشورا به قصد نصیحت و موعظه کوفیان مقابل لشکر عمر سعد قرار گرفت و با سپاهیان چنین به سخن پرداخت:

مردم کوفه! شما را از عذاب خدا بیم می دهم که بر هر فرد مسلمان خیر خواهی واجب است برادر مسلمانش را بیم دهد، ما و شما تا الان برادر و بر دین واحدیم و شما شایسته و سزاوار نصیحت از ناحیه مائيد.

اما هرگاه شمشیر به میان آید ارتباط ایمانی ما و شما قطع می شود، شما امتی و ما امت دیگر خواهیم بود، خدا ما و شما را وسیله خاندان پیامبرش امتحان می کند تا بنگرد که در باره ذريه رسولخدا صلی الله علیه و آله چگونه عمل می کنیم.

اکنون شما را به یاری آنان و رها کردن جنایتکار فرزند جنایتکار عبیداله زیاد دعوت می کنم که از ناحیه آنها جز بدی نمی بینید، آنها چشمان شما را پر کرده اند لیکن دست و پای شما را قطع می کنند و شما را به چوبه های دار می آویزند شخصیتها

ص: 254


1- ابصارالعین ص 95 - بحار ج 45 / ص 71.

و بزرگان شما مانند حجر بن عدی و یارانش و هانی بن عروه و نظایر آنان را به شهادت می رسانند.

کوفیان که پاسخی منطقی نداشتند شروع کردند به ناسزا گفتن به زهیر و گفتند ما از تصمیم خود بر نمیگردیم تا آنکه حسین علیه السلام و اصحاب او را بکشیم یا او را نزد امیر عبيداله زیاد بفرستیم!!

سپس زهير فرمود: بندگان خدا فرزند فاطمه سزاوارتر است به دوستی و یاری کردن تا ابن سمیه، اگر آنان را یاری نمی کنید پناه بر خدا از اینکه آنها را بکشید شمر

تیری بطرف زهير رها کرد و گفت: ساکت شو خدا صدایت را خاموش کند که ما را با صحبت خود خسته کردی؟

زهیر پاسخ شمر را داد و سپس خطاب به جمعیت فرمود: بندگان خدا این مرد جلف و اشباه او شما را در دینتان نفریبد که به خدا قسم به شفاعت رسولخدا صلی الله علیه و آله نخواهد رسید جمعیتی که خود ذریه و خاندان او را بریزند.

آنگاه مردی از سپاه امام عیه السلام زهير را صدا زد و گفت که امام حسین علیه السلام می فرماید برگرد که همانند مؤمن آل فرعون مردم را نصیحت کردی لیکن در آنها اثری ندارد(1).

شهادت زهیر بن قین:

پس از آنکه امام حسین علیه السلام و یاران نماز ظهر را به کیفیتی که گذشت بجا آوردند زهیر بن قین برای وداع با حضرت ابی عبدالله له و رفتن به میدان خدمت آن حضرت آمد و چنین وداع کرد:

فَدُونَك نفسی هادِيًا مَهدِيًّا *** الْيَومَ القى جَدَّكَ النَّبيًّا

وَحَسَناً وَالْمُرتَضَى عَلِيَّا*** وَ ذَاالْجَناحَيْنِ الْفَتَى الْكَمِيًّا

وَ أَسَدُاللَّهِ الشَّهيد الْحَيَّا

ص: 255


1- نفس المهموم ص 242 - كامل ج 4 ص 63 - بحار ج 45 ص - ابصار العين ص 98 حياة الحسين ج 3 ص 188.

«جانم بقربان شما هدایت کننده و هدایت شونده امروز جدت پیامبر را دیدار می کنم».

با حسن و علی مرتضی و جعفر صاحب دو بال جوانمرد گمنام و حمزه سیدالشهدا شهید زنده یاد را ملاقات خواهم نمود».

پس از وداع با امام ل به لشکر دشمن حمله کرد و چنان جنگی کرد که چشمی ندیده بود و از هیچ کس سابقه نداشت و این رجز می خواند:

انَا زُهَيْرٌ وَانَا ابْنُ الْقَيْنِ *** اذُوركُمْ بِالسّيْفِ عَنْ حُسَيْن

«من زهير فرزند قم که با شمشیر از حسین علیه السلام دفع می کنم».

نوشته اند که یکصد و بیست نفر را به درک فرستاده تا آنکه مهاجرین اوس تمیمی و كثير بن عبدالله شعبی متفقا بر او تاختند و او را به شهادت رساندند حسین علیه السلام با یک دنیا اندوه به بالینش آمد و بادیدگان حسرت بار به او می نگریست و فرمود: «لايَبعُدَنَّکَ یا زُهیر، و لَعَنَ اللَّه قاتِليكَ لَعنَ الّذين مُسِخُوا قِرَدَةً وخَنَازِير.

«خدا ترا از رحمتش دور ندارد و قاتلان ترا لعنت کند آنچنان که کسانی را که بصورت خوک و میمون مسخ شدند لعنت کرد»(1).

عابس بن ابی شبیب شاکری:

السَّلَامُ عَلَى عَابِسِ بْنِ أَبِي شَبِيبٍ الشَّاكِرِيِّ .

سلام بر عابس فرزند ابی شبیب شاکری».

عابس یکی از رجال بزرگ شیعه و مردی شجاع و سخنور و عابد و شب زنده دار و رئیس قبیله بنی شاکر بود که بنی شاکر تیرهای از قبیله همدان و قبیله همدان مخصوصا تیره بنی شاکر از مخلصین دوستان على علیه السلام بودهاند که آن حضرت درباره آنان فرمود:

ص: 256


1- ابصار العين ص 99 - حياة الحسين ج 3 ص 224 - طبری ج 7 ص 250 - اعیان الشیعه ج 1/ص 606۔قاموس الرجال ج 4 ص 207.

لو تَمَّت عِدَّتُهُم اَلفاً لعبد اللَّه حَقَّ عِبادَتِه. «اگر عده آنان به هزار نفر برسد خدا آنطور که شایسته است پرستش میشد». و این طایفه همگی از شجاعان عرب بودند(1).

عابس با مسلم بن عقیل:

هنگامی که مسلم بن عقیل نماینده امام وارد کوفه شد و در خانه مختار نامه حسين علیه السلام را برای مردم کوفه قرائت کرد، جمعیت با شنیدن بیانات حسین بن علی علیهما السلام گریان شدند.

عابس برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار اظهار داشت: من از مردم چیزی نمی گویم زیرا نمی دانم در دل چه دارند، و ترا به وعده های آنان مغرور نمیکنم ولی آنچه خود را بر آن آماده کرده ام این است که: بخدا قسم هرگاه بخوانید شما را اجابت می کنم با دشمن شما می جنگم، در خدمت شما شمشیر می زنم تا خدا را ملاقات کنم، و از کارم جز اجر خدائی نمی خواهم(2).

عابس نامه رسان مسلم:

پس از آنکه هیجده هزار نفر از کوفیان با مسلم بن عقیل بیعت کردند مسلم برای حسین علیه السلام نوشت: انّ الرَّائِدَ لا يَكْذِبُ اهْلَه .«قاصد به خانواده خود دروغ نمیگوید». از

مردم کوفه تا کنون هیجده هزار نفر با من بیعت کرده اند در آمدن شتاب فرمائید که مردم همه با شمایند و نسبت به خاندان معاویه نظر خوبی ندارند.

مسلم هیئتی را به سرپرستی عابس به خدمت امام اعزام داشت تا نامه اش را به حضرت برسانند که از جمله آنها شوذب آزاد شده عباس بود(3).

ص: 257


1- ابصار العين في انصار الحسين ص 74 - الحسين في طريقه ص 9- بحار ج 45 / ص 73.
2- ابصارالعین ص 74 - حياة الحسين 346/3 - طبری 237/7 - قاموس الرجال 5/ 178 - نفس المهموم ص 83
3- ابصارالعین ص 75 - الحسين في طريقه الى... ص 9- نفس المهموم ص 281.

عابس و آماده سازی نیرو:

عابس نه تنها خود در راه حسین علیه السلام فداکاری می کرد بلکه می کوشید تا برای حسين علیه السلام نیرو تهیه کند، همینکه جنگ تشدید شد و بیشتر اصحاب ابی عبدالله بشهادت رسیدند، عابس به شوذب گفت: می خواهی چه کنی؟ شوذب گفت: چه انتظار داری که انجام دهم جز اینکه با تو در رکاب حسین علیه السلام بجنگم تا کشته شوم.

عابس گفت: آری جز این انتظاری نداشتم، بنابر این برو خدمت ابی عبدالله تا ترا از اصحاب خود بحساب آورد و من نیز در شهادت تو به ثواب برسم که اگر هر کس دیگری از نزدیکانم با من بود دوست داشتم که قبل از من به شهادت برسد تا در اجر آن باشم که امروز روزی است که می توان تحصیل ثواب نمود و بعد از این عملی نخواهیم داشت(1).

شهادت عابس:

عابس نزد امام آمد و عرض کرد: یا اباعبدالله در روی زمین از دور و نزدیک کسی محبوب تر از شما نزد من نیست، اگر می توانستم قتل و ظلم را از شما به چیزی که از خون و جانم عزیز تر باشد دور سازم هر آینه انجام میدادم، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه.

گواه باش که من بر طریقه شما و پدر شمایم، پس از سلام وداع، با شمشیر کشیده به سوی میدان حرکت کرد در حالیکه ضربتی بر پیشانی داشت بميدان آمد و مبارز طلبيد.

ربیع بن تمیم می گوید: همینکه دیدم عابس بطرف میدان می آید چون قبلا در جنگها او را دیده بودم که شجاع بی مثل و نظیر است، فریاد کشیدم: مردم! این شیر شیران است این پسر ابی شبیب شاکری است، هیچکس تنها به میدان نرود که جان سالم در نمی برد.

ص: 258


1- ابصار العين ص 75 - الحسين في طريقه الى... ص 9- نفس المهموم ص 281.

عابس صدا می زد:الا رَجُل، الا رَجُل، ولی هیچکس به مصاف او نرفت عمر سعد که چنین دید صدا زد وَیلَکُم ارْضِخُوهُ بِالْحِجارَةِ «وای بر شما او را سنگ باران کنید».

سپاهیان کوفه هم از هر سو او را سنگ باران کردند.

عابس که دید، هیچکس به میدان او نمی آید کلاهخود و زره را از سروتن برگرفت و به پشت سر پرتاب نمود، و با بدن بدون سلاح به دشمن حمله کرد ربيع بن تميم می گوید: بخدا قسم دیدم که به هر سو حمله می کند بیش از دویست نفر فرار میکنند و به روی یکدیگر می ریزند، تا آنکه لشکر از چهار طرف او را محاصره کردند و از بسیاری جراحات سنگ و زخم نیزه و شمشیر سرانجام از پای در آمد و به شهادت رسید و سر او را بریدند، جماعتی اطراف سر را گرفته و به نزاع پرداختند و هر یک می گفت: که من او را کشته ام اختلاف را پیش عمر سعد بردند، ابن سعد گفت: عابس را یکنفر نکشته است بلکه همه شما دستجمعی او را کشتید(1).

جوشن زبر فکند که ما هم نه ماهم ***وفقر زسر فکند که بازم نیم خروس

بی خود و بی زره بدر آمد که مرگ را ***در بر برهنه میکشم اینک چه نوعروس

وقت آن آمد که من عریان شوم ***جسم بگذارم سراسر جان شوم

آنچه غیر از شورش و دیوانگی است ***اندر این ره روی بر بیگانگی است

آزمودم مرگ من در زندگیست ***چون رهم زین زندگی پایندگی است

شوذب مولی شاکر:

السَّلَامُ عَلَى شَوْذَبٍ مَوْلَى شَاكِرٍ

« سلام بر شوذب آزاد شده قبیله شاكر».

شوذب از بزرگان و سرشناسان شیعه و از سواران کم نظیر و حافظ احادیث و حامل علوم امير المؤمنين علیه السلام بود که در جلسه درس می نشست و مردم از او استفاده

ص: 259


1- ابصارالعین فی انصارالحسین علیه السلام ص 76 - الحسين في طريقه ص 10. نفس المهموم ص 282.

می کردند، و بهمین جهت دارای وجهه و موقعیت خاصی بود.

شوذب همراه عابس که نامه مسلم بن عقیل را از کوفه برای امام حسین علیه السلام می برد به مکه عزیمت و از مکه همراه ابی عبدالله به کربلا آمد.

شوذب در جنگ و حمله اولی شرکت داشت و قبل از عابس به میدان رفت و شجاعانی از سپاه کوفه را به جهنم فرستاد تا سرانجام به درجه رفيعه شهادت نائل شد(1).

جون مولی ابی ذر:

السَّلَامُ عَلَى جَوْنِ بْنِ حُوَيٍّ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ .

سلام بر جون فرزند ځوی آزاد کرده ابی ذر».

جون آزاد شده ابوذر غفاری یکی از شهدای کربلا است که بعد از وفات ابوذر در خدمت امام حسن و سپس ملازم خدمت امام حسین علیه السلام بوده است لذا در حرکت امام از مدینه به مکه و از مکه تا کربلا در رکاب امام علی بوده است.

جون اجازه میدان می طلبد:

موقعی که بیشتر یاران حضرت به شهادت رسیدند، جون به حضور امام آمد و اجازه میدان خواست، امام فرمود: جون تو مجازی به هر کجا که میخواهی بروی زیرا پیروی تو از ما و بودن در خانه ما بمنظور کمک و آسایش بوده است لذا در گرفتاری ما خود را مبتلا مساز.

جون خود را به قدمهای حضرت انداخت و عرض کرد: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا فِي الرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي الشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ«پسر پیامبر در خوشیها کاسه لیس خانه شما بودم حالا در گرفتاری دست از شما بردارم؟»

وَ اللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ إِنَّ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ إِنَّ لَوْنِي لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ لیطِيبَ رِيحِي

ص: 260


1- ابصار العين ص 76 - نفس المهموم ص 281 - بحار 45/ 72.

وَ يَشْرُفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ لَوْنِي لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ.

« پسر پیغمبر! بخدا می دانم که بویم بد و حسب و نسبم پست و چهره ام سیاه است ولی شما بهشت را از من دریغ مدارید تا خوشبو و شرافتمند و روسفید گردم نه بخدا دست از شما خاندان بر نمی دارم تا خون سیاهم با خون شما آميخته گردد».

شهادت جون

سپس حسین علیه السلام اجازه میدان داد، جون به میدان رفت و به سپاه دشمن حمله کرد و این رجز می خواند

1- كَيْفَ تَرَى الفُجَّارُ ضَرْبَ الْأَسْوَدِ *** بِالْمُشْرِفيِّ والقنا المسدّد

2- یذُبُّ عَنْ آل النبيّ أحمد *** أَرْجُو بِهِ الْجَنَّةَ يَوْمَ الْمَوْرِد

1- «ای پست فطرتان زشت کردار ضربات شمشیر و نیزه غلام سیاه را چگونه می یابید».

2- «که از خاندان پیامبر دفاع می کند و با این عملش امیدوار به بهشت است».

جون پس از نشان دادن ضرب شصت خود 25 نفر را بدرک واصل کرد تا آنکه خود به درجه رفيعه شهادت نائل آمد.

حسین علیه السلام در روز عاشورا فقط بر بالین هشت نفر آمد که یکی از آنان همین غلام سیاه است، هنگامی که در کنار جسد جون نشست فرمود:

أَللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ، وطَيِّبْ ريحَهُ، وَاحْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرارِ، وَعَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد. خدایا چهره اش را سفید گردان و بویش را نیکو و او را با ابرار و نیکان محشور فرما و میان او و محمد و خاندانش معارفه برقرار ساز».

امام باقر از پدرش امام زین العابدین علیه السلام روایت نموده که پس از ده روز از گذشت عاشورا بدن جون را یافتند در حالیکه بوی مشک از او استشمام می شد و شاعر درباره اش می گوید:

ص: 261

1- خَلَيلَیَّ ماذا في ثَرى الطَّفِّ فَانظُرا *** أَجَونَةُ طيبٍ تَبعَثُ المِسكَ أَم جَونٍ

2- و مَن ذا الذيِ يَدعوُ الحُسَينَ لِأَجلِهِ *** أَذلكَ جَونٌ أَم قَرابَتُه عَونٍ

1- «دوستان من نگاه کنید در خاک کربلا چه می بینید آیانانه مشک است که می بوید یا بدن جون).

2- «این کیست که حسین علیه السلام برایش دعا می کند آیا جون غلام ابی ذر است یاعون خواهرزاده حسين».

نکته: هم نشینی با اولیاء الله انسان را از حضیض ذلت و پستی به اوج عزت و بزرگی می رساند.

حسین علیه السلام در بالین یاران:

در روز عاشورا حسین علیه السلام بر بالین هشت نفر از باران که به درجه شهادت رسیدند

حاضر شد که حضور حسین علیه السلام در بالین شهید دلیل بر عظمت اوست:

1- مسلم بن عوسجه پس از آنکه بر زمین افتاد حسين علیه السلام به اتفاق حبيب بن

مظاهر به بالینش آمد و فرمود: رَحِمَكَ اللَّهُ يَا مُسْلِم. «خدا ترا بیامرزد». و این آیه را خواند:

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَه الخ.

2- در بالین بن یزید ریاحی حاضر شد و فرمود:أَنْتَ الْحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّك.

3- اسلم غلام حسین علیه السلام هنگامی که بر زمین افتاد حسین علیه السلام به بالینش آمد در حالیکه هنوز رمقی داشت به سوی حسین علیه السلام اشاره می کرد و اظهار علاقه می نمود، حسین او را در آغوش گرفت و صورت بصورت غلام نهاد(1). غلام تبسمی نمود و گفت: کیست

ص: 262


1- علاوه از عظمت مقام شهید که حضور سرور آزادگان بر بالین شهدا آنرا به اثبات می رساند امام علی با این عمل خود صورت به صورت غلام حبشی و سید قرشی نهادن به جهانیان میفهماند که در دین اسلام رنگ و نژاد و امتیازات طبقاتی مدخلیت ندارد و آنچه که مورد توجه و عنایت الهی است تقوی است بمصداق«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ » چه خوش گفته است شاعر:یکسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت***در دین ماسیه نکند فرق باسفید

مثل من که حسین علیه السلام صورت بصورتم می نهد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

4- جون غلام ابوذر که حسین علیه السلام بر بالینش آمد و فرمود: أَللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ، وطَيِّبْ ريحَهُ.

5- عباس بن علی علیهما السلام که امام بر بالینش رفت و فرمود: الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي.

6-علی اکبر که حسین علیه السلام در کنار نعش على آمد و فرمود: عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا...الخ.

7- قاسم بن الحسن که امام بر بالینش آمد و فرمود: بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوك...الخ.

زهير بن القین در بالینش فرمود: لايَبعُدَنَّکَ یا زُهیر... الخ.

که شرح هر یک در جای خود گذشته یا خواهد آمد و نیاز به تفصیل نیست.

حنظلة بن اسعد الشبامی:

السَّلام عَلَى حَنْظَلةِ بْنِ اسْعَد الشبامى.

سلام بر حنظله فرزند اسعد شبامی».

حنظلة بن اسعد بن شبام همدانی (شبام یکی از تیره های قبیله همدان است).

از بزرگان و چهره های درخشان شیعه و مردی سخنور و فصیح و شجاع و از قراء معروف بود، و به دلیل فصاحت و سخنوریش سفیر حسین علیه السلام به سوی عمر سعد بود او را فرزندی است بنام على بن حنظله که در تاریخ ثبت است.

حنظله روز عاشورا به حضور امام آمد و اجازه میدان طلبید و پس از کسب اجازه مقابل سپاه دشمن قرار گرفت و آنان را با این بیان موعظه کرد:

«وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ *مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعِبَادِ *وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ » (سوره غافر آیه 28 - 32).

يَا قَوْمِ لَا تَقْتُلُوا حُسَيْناً فَيُسْحِتَكُمْ اللَّهُ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى.

ص: 263

«ای مردم، بر شما از مثل روز احزاب می ترسم مثل روز قوم نوح وعاد و ثمود و قوم صالح که پس از ایشان بودند، خداوند برای بندگانش ستم نخواسته است، ای

بستگان، من بر شما از روزی می ترسم که یکدیگر را به بیچارگی بخوانید، روزی که بخواهید فرار کنید لیکن پناهی نخواهید یافت، هر که را خدا گمراه کند هدایت کننده ای نخواهد یافت مردم حسین علیه السلام را نکشید که عذاب خدا شما را فرا گیرد، و زیانکار است آنکه بر خدا دروغ ببندد». امام فرمود: پسر اسعد اینان مستوجب عذاب شدند هنگامیکه خواسته ترا که آنانرا بحق دعوت کردی رد کردند و بر شما ويارانتان شوریدند و خون شما را مباح شمردند چه رسد که اکنون برادران صالح شما را کشتند، حنظله عرض کرد راست گفتی آیا بروم بسوی پروردگارم و به برادران ملحق شوم.

نکته: یعنی اینها از زمانی که حق را رد کردند و شماها را کشتند موجب عذاب شدند نه آنکه با کشتن حسين استحقاق خواهند یافت.

حسین علیه السلام فرمود: برو بسوی آنچه که از دنیا و مافیها بهتر است بسوی زندگی ابدی حنظله عرض کرد: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّه، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ وَعَرَّفَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَنَا فِي الْجَنَّةِ.

فقال الحسين: آمین آمین، حنظله با اجازه مجدد شمشیر کشیده بر دشمن حمله کرد و دشمن او را احاطه نموده تا شهیدش کردند(1).

حجاج بن مسروق الجعفی:

السّلام عَلَى الحَجَّاجِ بنِ مَسْروقِ الْجُعْفِىِّ.

سلام بر حجاج فرزند مسروق جعفی».

حجاج فرزند مسروق فرزند جعف مذحجی جعفی از شیعیانی است که در کوفه سکونت گرفت و در رکاب امير مؤمنان در جنگها شرکت کرد و چون شنید که

ص: 264


1- ابصار العين ص 77 - حياة الحسين231/3 ۔ طبری 352/7 - بحار 23/45 قاموس الرجال449/3 .

حسین علیه السلام از بیعت با یزید امتناع و سرپیچی نموده و به مکه کوچ کرده است حجاج هم از کوفه به قصد یاری حسین علیه السلام به مکه آمد و از آنجا در جوار حضرت بود.

وي مؤذن امام بود که در اوقات نماز آذان می گفت چنانکه در ذی حسم هنگام ظهر امام علیه السلام دستور داد حجاج اذان بگوید، سپس امام با دو سپاه نماز را برگزار کرد. حجاج همان کسی است که در قصر بنی مقاتل امام او را برای دعوت عبیدالله بن حر جعفی فرستاد که داستانش در قصر بنی مقاتل گذشت.

چون روز عاشورا فرا رسید حجاج بحضور امام آمد و اجازه میدان خواست امام اجازه فرمود و به میدان رفت و پس از ساعتی نبرد در حالیکه تمام بدنش با خونش

خضاب شده بود برگشت و خطاب به امام عرض کرد:

1- فَدَتْكَ نَفْسي هادياً مَهْدِيّاً *** الْيَوْمَ أَلْقى جَدَّكَ النَّبيَّا

2- ثُمَّ أَباكَ ذَا النَّدى عَلِيّاً *** ذَاكَ الَّذي نَعْرِفُهُ الوَصِيّا

1- «جانم به قربانت که هدایت کننده و هدایت شده ای امروز جدت پیامبر را دیدار می کنم».

2- «سپس پدرت على بزرگوار را ملاقات خواهم کرد که او را وصی بر حق پیامبر می دانم»

حسين ع فرمود: من هم پشت سر شما ایشان را ملاقات می کنم. حجاج به میدان برگشت و جنگید تا به شهادت رسید(1).

ابوالشعثاء الكندى:

السَّلام عَلى يَزيدِ بنِ زِيادِ بْنِ مُهاصِرِ الكِنْدِىِّ.

سلام بر یزید فرزند زیاد فرزند مهار کندی».

یزیدبن زیاد مکنی به ابوالشعثاء مردی شریف و شجاع و جسور بود، ابوالشعثاء

ص: 265


1- ابصار العین ص 89- حياة الحسين 3/ 232 - قاموس الرجال 76/3 - طبری 297/7 - ارشاد ص 224 .

همراه عمر سعد به کربلا آمد تا هنگامیکه امام شروطی را به ابن سعد پیشنهاد کرد و پذیرفته نشد از لشکر کوفه جدا شد و به حسین علیه السلام پیوست، در روز عاشورا سواره جنگید تا آنکه اسبش را پی کردند، زانوها را بر زمین نهاد و صد تیر که در کنانه اش داشت همه را را به سوی سپاه عمر سعد شلیک کرد و به جز پنج عدد از تیرها همگی به هدف اصابت کرد و هر تیری که رها می کرد و به هدف می رسید میگفت:

انَا ابْنُ بَهْدَلَهْ *** فُرسانُ العَرْجَلَه

امام حسین علیه السلام هم دعا می فرماید: اللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ وَاجْعَلْ ثَوابَهَ الْجَنَّة.

خداوندا تیرش را به هدف برسان و ثواب او را بهشت قرار ده».

چون تیرهایش تمام شد برخاست و گفت: فقط پنج تیر خطا کرد سپس با شمشیر به دشمن حمله کرد و این رجز می خواند:

انَا يزيدُ وابِي مُهاصر*** اشْجَعُ مِنْ ليثٍ بِغَيلٍ خادِرْ

يا رَبِّ انّي لِلْحُسين ناصر*** وَلِابْنِ سَعْدٍ تارِكٌ و هاجر

«من یزیدم و پدرم مهاصر است شجاعتر از شیری که در آشیانه اش جای گرفته است).

پروردگارا من یاور حسینم و از ابن سعد بریده و او را رها کرده ام».

و پیوسته جنگید تا به لقاءالله پیوست رضوان الله تعالی علیه (1).

عمرو بن جناده:

السَّلام عَلى عمرو بنِ جناده بنِ كَعْبِ الْأَنْصارِىِّ.

سلام بر عمرو بن جنادة بن کعب انصاری».

جنادة بن کعب پدر این جوان از کسانی که از مکه معظمه با خانواده اش خدمت ابی عبدالله رسید و در روز عاشورا در حمله اولی شهید شد.

ص: 266


1- ابصارالعین ص 102۔ طبری 7/ 355 - حياة الحسين235/3 - كامل73/4 . قاموس441/9 .

عمرو بن جناده که جوانی نورس بود از مادرش دستور یافت تا خدمت امام آمده و اجازه میدان کسب نماید، امام به او اجازه میدان نداد، جوان مرتبه دوم بحضور امام آمد و اجازه خواست امام حسین علیه السلام بازهم اجازه نداد و فرمود: پدر این جوان در جنگ شهید شده شاید مادرش راضی نباشد نوجوان عرض کرد: إنَّ أُمِّي هِيَ الَّتِي أَمَرَتْنِي«مادرم به من اجازه داده» آنگاه امام اجازه فرمود:

عمرو به میدان رفت و این رجز را می خواند:

1- أَميرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَميرُ *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشيرِ النَّذير

2- عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ *** فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظيرٍ

3- لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى *** لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْرٍ مُنير

1- « پیشوایم حسین علیه السلام است و چه خوب پیشوائی است خوشحال کننده دل و قلب پیامبر بشیر و نذیر است».

2- «علی و فاطمه پدر و مادر اویند آیا برای او نظیر و همتائی نشان دارید».

3- «طلعتش مانند خورشید نیمروز و چهره اش مانند ماه شب چهارده می درخشد).

و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسید، سرش را بریدند و به طرف خیمه گاه حسینی پرتاب نمودند مادر که سر جوانش را دید برداشت و بوسید و با همان سر بطرف دشمن حمله کرد و چنان بر سر دشمن کوبید که مردی را بهلاکت رسانید آنگاه به خیمه برگشت و عمود خیمه را بر گرفت و خواست به سوی دشمن حمله کند اما امام او را به خیمه گاه برگردانید(1).

نکته: هر رزمنده ای که به میدان می رفت رسم بود که خودش را با نام و قبیله اش معرفی می کرد لیكن این نوجوان از خود و قبیله اش نامی نبرد، بلکه از رهبرش حسین بن علی علیهما السلام نام برد.

ص: 267


1- ابصارالعین ص 94 - حياة الحسين 3/ 233 - قاموس الرجال129/7 .

زنان رزمنده در کربلا:

روز عاشورا در کربلا یک زن شهید شد و دو زن جنگیدند:

1- زن شهیده همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود که تفصیلش در صفحه 219 گذشت.

2- یکی از زنانی که در کربلا به میدان رزم قدم نهاد و به کارزار پرداخت بخریه دختر مسعود خزرجی همسر جناده و مادر عمرو بن جناده است که پس از شهادت

فرزندش دشمن سر او را برید و بطرف مادر که جلو خيمه بود پرتاب کرد، مادر سر فرزند را برداشت و به سینه چسبانید و احسنت و مرحبا گفت و سپس سر را با شدت وجدت هر چه تمامتر به سوی دشمن پرتاب نمود بدین معنی: سری را که در راه خدا دادم پس نمیگیرم.

و با سر یک نفر از دشمن را کشت، آنگاه ستون خیمه را گرفت و به دشمن حمله کرد و این رجز را می خواند:

أَنَا عَجُوزٌ فِي النِّساءِ ضَعيفَةٌ *** بالِيةٌ خَاوِيَةٌ نَحيفَةٌ

أَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةٍ عَنيفَةٍ *** دُونَ بَنِي فَاطِمَةَ الشَّريفَة

پیرزنی هستم که در میان زنان هم ناتوانم که استخوانم سست و ساختمان وجودم فرو ریخته و اندامم ضعیف است اما ضربات مهلکم را بر شما وارد می سازم و از فرزندان فاطمه دفاع می کنم». حسین علیه السلام آمد و زن را به خیمه باز گردانید.

3- مادر وهب بن عبدالله کلبی پس از کشته شدن فرزندش عمود خیمه را گرفت تا به دشمن حمله کند، حسین علیه السلام او را برگردانید و فرمود: إرْجِعِي إلَى النِّساءِ رَحِمَكِ اللَّهُ فَقَدْ وُضِعَ عَنْكِ الْجِهاد.

یعنی خدا ترا بیامرزد برگرد که خدا جهاد را از تو برداشته»(1).

فرار ضحاک بن عبدالله مشرقي:

راستی روز عاشورا روز محک و آزمایش انسانها بود، که افراد واقع بین

ص: 268


1- ابصار العين ص 133 - قاموس الرجال 129/7 .

و وقت شناس حداکثر استفاده را کردند و در لحظاتی کوتا از حضیض ذلت و آتش قهرالهی و دوزخ رستند و بر اریکه عزت و بهشت برین نشستند و افرادی هم بدون آنکه پای بند زندگی و عائله باشند سعادت عظمی را از دست دادند ضحاک بن عبدالله از افراد گروه اخیر است که خود را از سعادت ابدی محروم کرد وی شخصا نقل می کند: که من و مالک بن النظير الأرحبي بر حسین علیه السلام وارد شدیم، سلام کردیم، حضرت به ما خوش آمد گفت، و سپس از ما پرسید که مقصودتان از ملاقات چیست؟ گفتیم: که برای عرض سلام و تجدید دیدار و شما را در جریان اخبار روز قرار دهیم، که مردم کوفه تصمیم به جنگ با شما گرفته اند لذا تصمیم خود را بگیرید. حسین علیه السلام فرمود: حسبي الله ونعم الوكيل «به امید خدا که او بهترین اتکاء است». آنگاه برای حسین علیه السلام دعا کردیم و از حضرت اجازه خواستیم حسین علیه السلام فرمود: چه می شود که مرا یاری کنید؟

مالک گفت: من عیالوارم و از سوی دیگر مقروض.

من هم گفتم: گرچه دارای عیال نیستم وليکن مقروض هستم منتها اگر به من اجازه دهید تا وقتیکه برای شما مفید باشم در خدمت باشم و هرگاه احساس کردم که دیگر یاوری ندارید و وجود من برای شما مفید نیست مجاز باشم که دنبال کار خود بروم، در خدمت هستم حضرت فرمود: هرگاه چنین شد بیعتم را از تو بر میدارم.

ضحاک تا آخرین ساعات زندگی حسین علیه السلام در روز عاشورا در کربلا بود و بعضی از حوادث و وقایع عاشورا را نقل کرده است.

او می گوید: در روز عاشورا هنگامی که دیدم اسبان با تیر اندازی دشمن هلاک می شوند، من اسب خود را پشت خیمه ها بستم و پیاده می جنگیدم و دو نفر را هم کشتم و دست یکی از سپاهیان عمر سعد را قطع کردم، تا وقتی که دیدم بیش از چند نفر از یاران حسین علیه السلام باقی نمانده اند و دشمن بر حسین علیه السلام و اهل بیتش چیره شده، عرض کردم: پسر پیغمبر میان من و شما عهدی بوده است و اکنون فکر می کنم که دیگر وجود من اثری ندارد.

ص: 269

حضرت فرمود: آری چنین است و تو آزادی اگر می توانی برو و خود را نجات ده اما چگونه می توانی بروی؟

گفتم: اسبم تازه نفس است می روم، سپس سوار بر اسب شدم و چند ضربه تازیانه بر اسب نواختم که اسب سرعت گرفت و راه بیابان را پیش گرفتم پانزده نفر مرا تعقیب کردند تا به شفته روستائی نزدیک کربلا رسیدم دیدم سواران به من نزدیک شده اند، به طرف آنان برگشتم کثیر بن عبدالله شعبی و ایوب بن مشروح حیوانی و قیس بن عبدالله مرا شناختند و گفتند: هان ضحاک بن عبدالله از بنی اعمام ما است از او دست بدارید، آنها

هم از من دست کشیدند و خدا مرا نجات داد(1).

یزید بن ثبیط و فرزندان:

السّلام على يزيد بنِ ثُبَيطِ القَيْسِىِّ.السّلام على عَبْدِاللَّهِ و عُبَيْدِاللَّه ابْنَىْ يَزيد بْنِ ثُبَيْطِ الْقَيْسِىِّ.

سلام بر یزید پسر ثبیط قیسی، سلام بر عبدالله و عبیدالله فرزندان یزید پسر ثبیط قیسی».

یزید بن ثبیت (ثبيط) عبدی بصری (قیسی) از شیعیان بصره و در میان قبیله اش از بزرگان و محترمین بود.

در بصره زنی بود به نام ماریه دختر منقذ عبدی که خانمی با کمال و دارای موقعیت و خانه اش مرکز شیعیان بصره بود که در آنجا اجتماع میکردند و درباره مسائل روز به بحث و گفتگو می پرداختند.

موقعیکه ابن زیاد هنوز در بصره بود همه راهها را کنترل می کرد، یزید بن ثبیط تصمیم گرفت از بصره خارج شده و به حسین علیه السلام بپیوندد، أو صاحب ده پسر بود لذا تصمیم خود را با آنان در میان نهاد و گفت: کدامتان حاضرید با من به مکه بیائید و جانتان را

ص: 270


1- نفس المهموم ص 298 - طبری354/7 - كامل73/4 - قاموس الرجال 145/5 .

نثار حسین علیه السلام کنید؟

عبدالله و عبیدالله دو نفر از فرزندانش اعلام آمادگی کردند، سپس یزید به خانه ماریه عبدیه آمد و تصمیمش را با شیعیان در میان گذاشت تا شاید بتواند آنها را با خود همراه سازد لیکن آنها گفتند: ما از مأموران ابن زیاد می ترسیم که مبادا ما را دستگیر کنند.

یزید بن ثبیط گفت: اگر تمام جاده ها را با شم اسبان پر کنند من از تصمیم خود برنمیگردم و از تعقیب مأمورین ابن زیاد نمی ترسم.

یزید به اتفاق دو فرزندش عازم شد، و از مردم بصره نیز عامر و غلامش و سیف بن مالک وادهم بن امیه با او همراهی می کردند و جمع هفت نفر راهی مکه شدند(1).

ابن ثبیط در تعقیب حسین علیه السلام و حسین علیه السلام دنبال ابن ثبیط:

یزید و همراهان وقتی وارد مکه شدند که حسین علیه السلام در ابطح (یکی از محلات مکه) منزل داشت، یزید شب را در منزل خود سپری کرد، و اول روز عازم منزل امام گردید، و از طرفی حسین علیه السلام شنید که یزید بن ثبیط به مکه آمده عازم منزل او شد و چون به جایگاه او آمد گفتند: یزید خدمت شما رفته است امام حسین علیه السلام در همانجا توقف فرمود و منتظر برگشت یزید شد، یزید که فهمید حسین علیه السلام به سراغ او آمده شتابان به جایگاه خود برگشت و حسین علیه السلام را در آنجا دید با صدای بلند این آیه را خواند:قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا اشاره به اینکه آمدن حسین علیه السلام و نزول اجلالش در منزل یزید فضل و رحمت خدا است که شامل حال او شده و باید به این تفضل الهی خوشحال بود سپس بر حسین علیه السلام سلام کرد و در حضور امام نشست و هدف از آمدن خدمت او را بیان کرد، و حسین علیه السلام هم درباره اش دعا فرمود.

آنگاه وسائل خود را به جایگاه امام منتقل و به حضرت پیوست و در محضر آن

ص: 271


1- ابصارالعین ص 110. طبری235/7 - قاموس336/9 .

جناب بود تا روز عاشورا .

عبدالله و عبيد الله فرزندان یزید در حمله اولی شهید شدند و یزید بن ثبیط در حملات بعدی به شهادت رسید(1).

نکته: جاذبه حسین علیه السلام برای انصار و یاران یکطرفه نیست بلکه جاذبه یاران نیز حسین را به سوی آنان می کشاند.

شهید بعد از حسین علیه السلام «سوید بن عمرو»:

شوید بن عمرو بن ابي المطاع خثعمی پیرمردی بزرگوار، عابد، كثير الصلوة و شجاعی آزموده در میدان جنگ بود.

بنا به نقل طبری و دیگر ارباب مقاتل سوید با کسب اجازه امام به میدان کارزار قدم نهاد و این رجز را خواند:

اقْدِمُ حُسَيْنُ الْيَوْمَ نُلْقي أَحْمَدا *** وَشَيْخَكَ الْحِبْرَ عَلِيّاً ذَا النَّدى

وَحَسَناً كَالْبَدْرِ وافِي الْأَسْعَدا *** وَعَمَّك الْقَرْمَ الْهُمامَ الْأَرْشَدا

حَمْزَةَ لَيْثِ اللَّهِ يُدْعى أَسَدا *** وَذَا الْجَناحَيْنِ تَبَوّأ مَقْعَدا

فِي جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ يَعْلُوا صَعَدا

قدم پیش نهادم ای حسین علیه السلام تاجدت احمد صلی الله علیه وآله و پدرت علی و برادرت حسن و عموهایت حمزه شیر خدا و جعفر صاحب دو بال را که در بهشت برین در مقام و مرتبه والای آن هستند ملاقات نمایم.

و به کارزار پرداخت تا در اثر جراحات بسیار از پای در آمد و به صورت بر زمین افتاد و آنچنان بیحال بود که قدرت حرکت از او سلب شده بود سپاه دشمن به تصور اینکه سوید جان داده است متعرض او نشدند پس از آنکه حسین علیه السلام به شهادت رسید سوید در حال جان دادن شنید که می گویند: حسین علیه السلام کشته شد غیرتش به جوش آمد

ص: 272


1- ابصار العين ص 110 - طبری235/7

و حرکتی به خود داد و از جای برخاست، و چون شمشیرش را دشمنان گرفته بودند کاردی که در ساق پا زیر چکمه جای داده بود گرفت و با کارد با دشمن جنگید، با اینحال دشمنان دیدند که تنها از عهده او بر نمی آیند دستجمعی بر او حمله کردند و عروة بن بكار تغلبی و زیدبن ورقاء جهنی او را شهید نمودند(1).

چهارنفر بعد از حسین علیه السلام به شهادت رسیدند:

بعد از شهادت حضرت ابی عبدالله الحسين علیه السلام چهار نفر بشهادت رسیدند:

1- سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی چنانکه در صفحه قبل گذشت.

2 و 3 - سعدبن حارث انصاری عجلانی و برادرش ابوالحتوف اهل کوفه که جزء سپاهیان عمر سعد بودند هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد و زنان و اهل حرم حسینی صدا را به گریه و زاری بلند کردند، سعد وابو الحتوف شمشیر کشیدند و به سپاه عمر سعد حمله ور شدند و جماعتی را کشتند تا به فوز شهادت نائل شدند.

4- محمد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب، حمید بن مسلم گوید: چون حسین علیه السلام و کشته شد پسر بچه ای از خیمه گاه بیرون آمد و ترسان و لرزان به این سو و آن سو نگاه می کرد و من کاملا متوجه او شدم که پیراهن و شلواری پوشیده و عمود خیمه ای در دست دارد و دو گوشوارهاش در اثر حرکت طفل حرکت می کرد ناگاه سواری به سوی او تاخت و چون به او رسید از اسب پیاده شد و با شمشیر او را دو نیمه کرد از نام پسر بچه پرسیدم گفتند: محمد بن ابی سعید، و از نام قاتلش جویا شدم گفتند:

القيط بن ایاس جهنی است در زیارت ناحیه مقدسه آمده: السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى سَعيد بْنِ عَقيلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ لَقيِطَ بْنَ ياسِرِ الجُهنِىِّ.

سلام بر محمد پسر ابی سعید بن عقیل خدا قاتلش لقيط جهنی را لعنت کند»(2).

ص: 273


1- ابصار العين ص 101 واعیان الشیعه 606/1 ۔ طبری 366/7 - كامل79/4 - قاموس الرجال 5/ 27.
2- ابصار العين ص 51 و 129 - بحار 69/45 - تنفيح المقال 12/2 .

دو نفر با فاصله به شهادت رسیدند:

دو نفر از یاران حسین علیه السلام مجروح شدند و آنها را اسیر کردند که یکی پس از ششماه و دیگری پس از یکسال به شهادت رسیدند: 1- سَوَّارُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ الْنهْمِي پس از مجروح شدن اسیر شد و شش ماه بعد به شهادت رسید، و در زیارت ناحیه می خوانیم: السّلام عَلَى الْجَريحِ الْمَأْسُورِ سَوَّاد بْنِ أَبِى عُمَيْرِ الْنهْمِىِّ الْهَمْدانِىِّ.«سلام بر مجروح اسير سواربن ابی عمير». 2 - مرقع بن ثمامة صیداوی، وی پس از آنکه بر زمین افتاد اقوامش او را به کوفه بردند و دور از چشم ابن زیاد نگهداری می کردند تا آنکه ابن زیاد اطلاع یافت و فرستاد تا او را بکشند بستگانش وساطت کردند تا از کشتنش صرفنظر کرد اما او را در بند نموده و به زاره از توابع عمان تبعید نموده و در زاره پس از گذشت یکسال از واقعه عاشورا به لقاءالله پیوست(1).

امام یاران را به استقامت می خواند:

حسین علیه السلام و هنگامیکه مشاهده کرد یاران یکی پس از دیگری به شهادت می رسند و ممکن است این وضع در آنان سستی ایجاد نماید با جمله ای کوتاه ولی پرمغز و عمیق آنها را به صبر و استقامت دعوت کرد:

«صَبْراً بَنِي الْكِرامِ، فَمَا الْمَوْتُ إِلّا قَنْطَرَةٌ تَعْبَرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤُسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النَّعمِ الدَّائِمَةِ، فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلى قَصْرٍ، إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ انه قال : «إِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤْمِن، وَ جَنَّةُ الْكافِرِ، وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هؤلاءِ إِلى جَنانهِمْ، وَ جِسْرُ هؤُلاءِ إِلى جَحِيمِهِم

تحمل و بردباری پیشه کنید ای فرزندان آزاده، که مرگ پلی است که شما را از سختیها و مرارتها به بهشت برین عبور می دهد و به نعمتهای پایدار می رساند، کیست که از زندان به قصر باشکوهی منتقل شود و ناراحت باشد همانا پدرم علی بن ابیطالب از

ص: 274


1- ابصار العين ج 68 و ص 129 - بحار 45 /73 ۔ طبری368/7 .

جدم رسولخدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: دنیا برای مؤمن زندان است و برای کافر بهشت، و مرگ پلی است فاصله میان آنها با بهشتشان و میان اینها با جهنمشان»(1) .

نکته: حسین علیه السلام در این جملات کوتاه اصحاب خود را به سرنوشت آینده نزدیکشان توجه می دهد تا از مرگ نهراسند که مرگ در راه خدا و شهادت در راه دین و ایمان، زندگی و حیات جاوید و ابدی به انسان می دهد و مؤمن با انتخاب چنین مرگ از همه سختیها و ناراحتیها رهائی یافته و به بهشت جاویدان وارد می شود.

اسلم بن عمرو غلام ترکی:

اسلم بن عمرو غلام امام حسین علیه السلام است که پدرش ترک زبان بود این غلام نویسنده و اهل قلم بود و نوشته اند که وقتی قدم به میدان کارزار نهاد این رجز را می خواند:

1- الْبَحْرُ مِنْ ضَرْبِي وَطَعْنِي يَصْطَلِي *** وَالْجَوُّ مِنْ سَهْمِي وَ نَبْلي يَمْتَلِي

2- إذا حُسامِي في يَميني يَنْجَلِي *** يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ الْمُبَجَّلِي

1- «دریا از ضربات شمشیر و نیزهام متلاطم و فضا از تیر و پیکانم پر می شود».

2- «هنگامی که دست و شمشیرم به حرکت درآید قلب حسود از ترس می شکافد».

به سپاه کفر حمله کرد و عده زیادی را به جهنم فرستاد که بعضی از مورخین تعداد کشتگان او را هفتاد نفر بحساب آورده اند.

پس از آنکه بزمین افتاد حسين علیه السلام بر بالینش آمد در وقتی که هنوز رمقی بر تن داشت، حضرت مشاهده کرد که غلام نسبت به مولایش اظهار علاقه می کند، محبت غلام امام را گریان ساخت در کنارش نشست و صورت بر جبین غلام گذاشت، اسلم که از این همه محبت مولایش به وجد آمده بود گویا روح تازه ای در بدنش دمید و فریاد زد: مَنْ مِثْلي وَابْنُ رَسُولِ اللَّهِ واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدِّي

ص: 275


1- حياة الحسين 238/3 .

کیست مثل من که پسر پیغمبر صورت بر صورتم نهاده». با گفتن این جمله از شوق، جان به جان آفرین تسلیم کرد»(1).

شهادت دو نفر جابری:

السَّلامُ عَلى سيفِ بْنِ الْحارِثِ بْنِ سَريعٍ السّلام عَلى مالِكِ بْنِ عَبْدِ بْنِ سَريِعٍ.

سلام بر سیف پسر حارث پسر سریع» «سلام بر مالک پسر عبد پسر سریع».

سیف بن حارث بن سریع همدانی جابری و مالک بن عبدبن سریع که با هم برادر مادری و پسر عمو بودند، در کربلا بحضور امام علیه السلام رسیدند و شبیب آزاد شده آنان هم که مردی شجاع بود همراه ایشان بود، این دو برادر در روز عاشورا وقتی حسین علیه السلام را غریب دیدند گریان شدند و حسین علیه السلام فرمود: فرزندان برادرم چرا گریه میکنید به خدا قسم امیدوارم ساعت دیگر خوشحال گردید.

عرض کردند: بخدا سوگند برای خود نمی گرییم بلکه گریه ما برای شما است که می بینیم دشمن شما را احاطه کرده و قدرت دفاع از شما را نداریم به جز آنکه جان خود را فدای شما کنیم.

حسین علیه السلام فرمود: جَزاكُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ جَزاءِ الْمُتَّقين.

خدا به شما بهترین پاداش پرهیزکاران عطا فرماید».

آن دو برادر در حالیکه توجهشان به حسین علیه السلام بود با جمله: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّه . با او خداحافظی نمودند و امام در جوابشان فرمود: و عَلَيْكَما السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه.

و به سوی میدان رهسپار شدند و به مسابقه پرداختند و از یکدیگر حمایت می کردند تا به شهادت رسیدند(2).

ص: 276


1- ابصار العين ص 53 - نفس المهموم ص 294 - بحار30/45 .
2- ابصارالعین ص 78 - كامل ابن اثیر 4/ 72- طبری35/7 .

انس کاهلی پیرترین یاران حسین:

السّلام عَلى أَنَسِ بنِ كاهِلِ الْأسَدِىِّ.

سلام بر انس پسر کاهل اسدی».

انس بن حارث بن بنیه بن کاهل اسدی یکی از یاران رسولخدا صلی الله علیه و آله بود که از پیامبر احادیثی نقل کرده است که از آنجمله است حدیثی در شهادت حسین علیه السلام .

«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ وَالْحُسَيْنُ فِي حِجْرِهِ إِنَّ ابْنِي هذا يُقْتَلُ بِأَرْضٍ مِنْ أَرْضِ الْعِراقِ، أَلا فَمَنْ شَهِدَهُ فَلْيَنْصُرْهُ.

از پیامبر شنیدم در وقتی که حسین علیه السلام در دامن رسولخدا صلی الله علیه و آله نشسته بود، فرمود: این فرزندم در قسمتی از زمین عراق کشته می شود، آگاه باشید هر که او را دریابد باید او را یاری نماید».

بهمین دلیل بود وقتی که شنید حسين علیه السلام به کربلا آمده از کوفه حرکت کرد و نیمه شبی بحضور مبارک امام شرفیاب شد.

در روز عاشورا چون نوبت جانبازی به او رسید بخدمت امام آمد و اجازه میدان طلبید، امام اجازه فرمود، چون سنش بالا بود و کمرش خمیده لذا شالی بر کمر بست

خمیدگی پشت نمودار نباشد و ابروهای خود را با دستمالی به پیشانی بست تا مانع دیدش نگردد.

امام که این حرکت پیر مرد مخلص را مشاهده کرد اشک از چشمان مبارکش جاری شد و فرمود:شَكَرَ اللَّهُ لَكَ يا شَيْخُ». «خدا سعی و کوشش ترا تقدیر نماید». انس به میدان آمد و مانند شجاعان جوان رجز می خواند:

قَدْ عَلِمَتْ كاهِلُها وَدُودانُ ***وَ خَنْدَفِيُّونَ، وَقَيْسُ عَيْلان

بِأَنَّ قَوْمِي آفّة للْأَقْران

« تیره های کاهل و دو دان و خندف و قیس همگی میدانند که قبیله ما نابود کننده همرزمانند».

ص: 277

گفته شده هیجده نفر را کشت تا بدرجه رفيعه شهادت نائل و روحش با ارواح طیبه انبیاء و صدیقین و شهدا پیوند یافت(1).

عبدالله وعبدالرحمان غفاریان:

السّلام عَلَى عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدِ الرَّحْمَن اِبْنَىْ عُرْوَةِ بْنِ حِراقِ الغِفارِيِّيْينِ.

سلام بر عبدالله و عبدالرحمان پسران عروه پسر حراق غفاریان».

این دو برادر از اشراف و بزرگان کوفه بودند که دارای موالی و هم پیمانانی از سایر قبایل عرب و غیر عرب بودند. چراق جد آنان از یاران على علیه السلام بود که در جنگهای سه گانه شرکت داشت. این دو برادر در کربلا به حسین علیه السلام پیوستند.

چون اصحاب ابی عبدالله دیدند که دشمن زیاد شده و تاب و توان مقابله و دفاع از جان حسین علیه السلام و خود را ندارند آماده شهادت شدند دو برادر غفاری بحضور امام آمدند و عرض کردند: السَّلَام عَلَيْكَ يا أَبا عَبْدِاللَّه. دشمن ما را محاصره کرده و دوست داریم که در برابر شما کشته شویم و با شهادتمان از شما دفاع کنیم، امام فرمود: مرحبا بكما «آفرین بر شما» نزدیک شوید، آن دو به سوی دشمن حمله کردند و این رجز را می خواندند و یکدیگر را پاسخ می دادند:

قَدْ عَلِمْتْ حَقّاً بَنُو غَفّارِ *** وَخِنْدِفٌ بَعْدَ بَنى نَزارِ

لَنَصْرِ بَنَّ مَعْشَرَ الفُّجار ***بِكُلِّ غَضْبٍ صارمَ تبار

يا قَوْمُ ذودوا عَنْ بنى الاطهارِ*** بالمَشْرَفِىَّ والقَنَا الخَطّار

بنو غفار و تیره خندف و نزار به راستی دانسته اند که ما با شمشیر بران گروه فجار و کفار ضرباتمان را وارد می کنیم. مردم! از فرزندان پاک پیامبر با شمشیر و نیزه دفاع کنید».

آنقدر جنگیدند تا به شهادت رسیدند، برخی از مورخین نوشته اند که عبدالله در

ص: 278


1- ابصارالعین ص 55 - حياة الحسين 3/ 234 - اسد الغابه 349/1 - الاصابه 68/1 .

حمله اولی شهید شد(1).

جانبازی جوانان هاشمی:

تا وقتی که حتی یک نفر از اصحاب ابی عبدالله علیه السلام بودند به افراد بنی هاشم که از بستگان و نزدیکان حسين علیه السلام بودند اجازه جنگ و جهاد نمی دادند تا آنکه آخرین نفر از یاران امام به شهادت رسیدند در این هنگام جوانان هاشمی آماده شهادت شدند یکدیگر را در آغوش می گرفتند و بوسه نثار میکردند چون بسوی بهشت جاوید رهسپار بودند خندان و شادان اما همینکه چشمشان به ابی عبدالله می افتاد بر غربت و تنهائیش میگریستند مخصوصا وقتی که گریه و شیون زنان علویات را می شنیدندبی طاقت می شدند امام علیه السلام درباره بعضی از جوانان به دلایلی اجازه میدان نمیداد و تحمل کشته شدنشان بر او گران می آمد و لذا آنان به دست و پای حضرت می افتادند و دست و پایش را بوسه می زدند تا اجازه جانبازی بگیرند(2).

علی اکبر در زیارت ناحیه مقدسه:

در زیارت ناحیه مقدسه امام زمان درباره حضرت علی بن الحسین علی اکبر چنین می خوانیم:

السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلَ قَتيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ مِنْ سُلالَةِ إِبْراهيمَ الْخَليلِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلى أَبيكَ، اذْ قالَ فيكَ: قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يا بُنَىَّ ما أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمانِ وَ عَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفا، كَأَنَّى بكَ بَيْنَ يَدَيْهِ ماثِلًا وَ لِلْكافِرينَ قاتلاً قائلًا:

أَنَا عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ*** نَحْنُ وَ بَيتِ اللَّهِ أَوْلى بِالنَّبِىِ

أَطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتَّى يَنْثَنى ***أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمِىْ عَنْ أَبِي

ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَرَبِىٍّ*** وَاللَّهُ لا يَحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعِىِ

1-

ص: 279


1- ابصار العين ص 104 - نفس المهموم ص 278 - كامل 4/ 72- طبری351/7 .
2- حياة الحسين 243/3 - نفس المهموم ص 305.

حَتَّى قَضَيْتَ نَحْبَكَ وَ لَقِيتَ رَبَّكَ وَ أَشْهَدُ انَّكَ أَوْلى بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ؛ وَ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ وَ أَمينِهِ، حَكَمَ اللَّهُ عَلى قاتِلِكَ مُرَّةِ بْنِ مُنْقَذُ بْنِ النُّعْمانِ الْعَبْدِىِّ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَخْزاهُ، وَ مَنْ شَرِكَهُ فى قَتْلِكَ وَ كانُوا عَلَيْكَ ظَهيراً، أَصْلاهُمُ اللَّهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً وَ جَعَلَنَا اللَّهُ مِنْ مُلاقيكَ وَ مُرافقى جَدِّكَ وَ أَبيكَ وَ عَمِّكَ وَ أَخيكَ وَ أُمِّكَ الْمَظْلُومَةِ؛ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْ أَعْدائِكَ أَولِى الْجُحُودِ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

سلام بر تو ای اولین شهید از نسل بهترین نسلها که از نسل ابراهیم خلیلی».

درود خدا بر تو و بر پدرت هنگامی که درباره دشمنت نفرین کرد: که خدا بکشد قومی را که ترا کشتند، پسرم اینان چقدر نسبت به خدا و به ریختن احترام رسولخدا جسورند علی جان پس خاک بر سر دنیا و زندگانی دنیاگویا می بینیم وقتی را که در برابر دشمن ایستاده جنگ میکردی و این چنین رجز میخواندی: من على فرزند حسین بن علی هستم به خانه خدا قسم که ما به پیامبر سزاوارتریم در حمایت از پدرم شما را با نیزه و شمشیر آنقدر میزنم تا بشکند تا شما

ضربه جوان هاشمی عربی را ببینید که بخدا سوگند هرگز زنازادگان بر ما حکومت نخواهند کرد. تا آنکه وظیفه ات را به پایان رساندی و خدای خود را ملاقات نمودی.

آری گواهی میدهم که تو به خدا و رسولش نزدیکتر و سزاوارتری که تو فرزند رسولخدا صلی الله علیه و آله و فرزند حجت و امین اوئی، خدا علیه قاتل تو مرة بن منقذ عبدی و هر که به او کمک کرد حکم فرماید و آنها را لعنت کند و خوار و زبون سازد و آنان را عذاب جهنم بچشاند که به جایگاهی است، و خدا ما را از کسانی قرار دهد که با تو ملاقات کنیم و از هم نشینان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومهات باشیم و از دشمنان تو در پیشگاه خدا بیزاری میجوئیم که منکر حق و حقیقتند و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد»(1).

نکته: علی اکبر چند موضوع مهم را در رجز گنجانیده است:

ص: 280


1- بحار 65/45 و 269/101 - مقاتل الطالبین ص 114.

1- حمایت از رهبر: این حملات و ضربات را به عنوان حمایت از پدرم که امام من است بکار می گیرم.

2- عزت نفس و امتناع از پذیرش ظلم و جور: تا جان در بدن و نفس در سینه دارم زیر بار حکومت ظالمانه فرزند زنا و ناشایست نمی روم.

علی اکبر حقا عزت نفس و اباء و امتناع را پذیرش ظلم و ستم را از پدر به ارث برده است.

نکته دیگر اینکه از زیارت ناحیه مقدسه استفاده میشود که مادر علی اکبر در کربلا بوده است.

شخصیت علی اکبر:

حضرت علی اکبر دو سال پس از شهادت جدش حضرت علی بن ابیطالب متولد گردید بنابر این نقل که مشهور هم هست در کربلا هیجده سال داشته است اما در سرائر ابن ادریس آمده که در زمان خلافت عثمان متولد گردیده و از جدش علی روایت نموده است.

مادرش لیلی دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی است که در میان اهل منبر به ام لیلی معروف است و مادر لیلا هم میمونه دختر ابوسفیان بوده است.

علی اکبر در خلقت و اخلاق و گفتار شبیه جدش رسولخدا صلی الله علیه و آله بوده است ابوالفرج اصفهانی نقل می کند که معاویه از اطرافیانش پرسید: چه کسی به خلافت شایسته و سزاوارتر است؟ گفتند: شما.

معاویه گفت: نه چنین است که شما می گوئید بلکه علی بن الحسين سزاوارتر است که جدش رسولخدا صلی الله علیه و آله است و دارای شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و زیبائی ثقیف است.

نکته: معاویه در این گفتارش می خواهد بنی امیه را به سخاوت تعریف کند. کنیه اش

ص: 281

ابوالحسن اما لقب اکبر با اینکه حضرت سجاد بزرگتر بوده شاید از این جهت باشد که سه نفر از فرزندان امام حسین علیه السلام على نام داشتند: اما زین العابدین و علی اکبر وعلى اصغر که در میان دو نفر شهید از فرزندان امام حسين علیه السلام او بزرگتر از علی اصغر بوده لقب اکبر به خود گرفته است(1).

شهادت علی اکبر:

هنگامیکه حضرت علی اکبر مشاهده کرد که انصار و یاران همگی به شهادت رسیدند و جز افراد بنی هاشم کسی باقی نمانده و حسین علیه السلام تنها است سوار بر ذوالجناح بخدمت امام آمد و اجازه میدان خواست، حسین علیه السلام به قد و قامت علی نگریست که زیباترین و خوش خلقترین انسانها است اشک از دیدگانش سرازیر شد اما بی مهابا اجازه داد. ْوَ رَفَعَ شَيْبَتُه نَحوَ السَّماء. «محاسن شریفش را بطرف آسمان گرفت و آنگاه فرمود»:

اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، كُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلیه ...

خدایا بر این قوم گواه باش که به جنگ ایشان می رود جوانی که از نظر شکل و شمایل و خلق و خوی و بیان و گفتار شبیه ترین انسانها به پیامبر تو است که ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت میشدیم او را نگاه می کردیم».

خدایا برکت خود را از آنان باز دار و در میان آنان تفرقه بینداز و هرگز حکومت را از آنان خشنود مساز که اینان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند لیکن بر ما تاختند تا ما را بکشند.

ثم صَاحَ :یا بْنِ سَعْد ما لَك قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ! كَما قَطَعْتَ رَحِمي وَ لَمْ تَحْفَظْنی في رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله .

سپس فریاد زد: پسر سعد ترا چه می شود که خدا ریشه ات را قطع کند چنانکه

ص: 282


1- ابصار العين ص 21 و اعیان الشيعه 607/1 - بحار 45/45 - سرائر 154 مقاتل 115.

ریشه مرا قطع کردی و قرابت مرا به رسولخدا صلی الله علیه و آله رعایت نکردی».

نکته: آیا حسین علیه السلام از جلو خیمه گاه با عمر سعد این چنین سخن می گوید؟ نه ظریفی میگفت: علی اکبر سواره بطرف میدان روان شد، حسین علیه السلام هم بی اختیار پیاده از عقب سر علی به راه افتاد تا به سپاه عمر سعد نزدیک شد آنگاه این جملات را بیان فرمود.

علی اکبر به دشمن حمله کرد و رجز خواند (رجز على اكبر ضمن زیارت ناحیه گذشت) و جنگ سختی نمود که ناله دشمن از کثرت کشتار بلند شد، نوشته اند

یکصد و بیست نفر را بخاک هلاکت افکند و خود جراحات زیاد برداشت و تشنگی بر او فشار آورد لذا نزد پدر بازگشت عرض کرد:

يا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني، وَ ثِقْلُ الْحَديدِ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبِيلٌ أَتَقَوّى بِها عَلَى الْأَعْداء.

«پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی اسلحه مرا به زحمت افکند آیا می شود که شربت آبی به من برسانی تا با آن در جنگ با دشمن نیرو بگیرم»؟

فَبَكَى الْحُسَيْنُ وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ انی لی الماء يا بُنَىَّ يَعِزُّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى عَلِىٍّ بن ابیطالب وَ عَلى أَبيكَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجيبُوكَ، وَ تَسْتَغيثَ بِهِمْ فَلا يُغيثُوكَ قَاتِلْ يَا بُنَيَّ قَلِيلًا واصبر فَمَا أَسْرَعَ الملتَقَى بجَدَّكَ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً .

حسین علیه السلام از ناراحتی فرزندش گریان شد و فرمود: بر جدت محمد مصطفى و علی بن ابی طالب و من دشوار است که نتوانیم خواسته ات را بر آوریم پسرم صبر پیشه کن و اندکی بجنگ که نزدیک است جدت را ملاقات کنی و با کاسه لبریز آنچنان سیرابت کنند که هرگز تشنه نشوی»

يا بُنَىَّ هاتِ لِسانَك«فرزندم زبانت را بیرون آر». و زبان علی را در دهان گرفت و مکید، علی اکبر احساس کرد که کام حسین علیه السلام از زبان او خشک تر است سپس انگشتر خود را به علی داد و فرمود: انگشتر در دهان خود نگهدار.

نکته: مگر حضرت علی اکبر نمی دانست که در خیمه گاه آب وجود ندارد چرا از

ص: 283

پدر تمنای آب کرد گویا خواسته با پدر تجدید دیدار کند آب را بهانه کرده، و حسین علیه السلام هم با گرفتن زبان فرزند در کام خود خواست تالبان على اكبر را ببوسد.

على اكبر به میدان بازگشت و به دشمن حمله کرد و همانند پدر و جدش علی مرتضی می جنگید حمید بن مسلم گوید: ایستاده بودم و نبرد علی اکبر را تماشا می کردم که بر يمين و يسار لشکر کوفه حمله می نمود و به هر سو رو میکرد جمعیت انبوهی از جلو او میگریختند؟ مرة بن منقذ در کنار من بود گفت: گناه همه عرب بر من باشد که اگر این جوان از نزدیکم عبور کند پدرش را عزادار نسازم، گفتم نمره چنین مگو که اینجمعیت او را کفایت می کنند، قسم یاد کرد که چنین خواهم کرد، علی اکبر در حالی که جمعیتی را تعقیب می کرد به ما نزدیک شد، مرة بن منقذ با نیزه از پشت بر او حمله کرد که علی اکبر روی قربوس زین افتاد و مژه با شمشیر بر فرق على زد و سرش را شکافت، علی دست به گردن ذوالجناح افکند، دشمن اطرافش را گرفتند. فقَطَّعُوهُ بسيوفهم ْإرْباً إرْبا.«با شمشيرها على را قطعه قطعه نمودند».

در این هنگام على اكبر صدا زد: «يا أَبَتاهُ السَّلامُ عَلَيْكَ هذا جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ الْأَوْفى وَيُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَيْنا فَإِنَّ لَكَ كَأساً مَذْخُورَة وَ شَهَقَ شَهْقَةً فَارَقَ الدُّنْيَا

«پدرم سلام بر تو اینک جدم رسولخدا صلی الله علیه و آله مرا سیراب گردانید و به شما سلام می فرستد و می فرماید: به سوی ما شتاب کن که کاسه ای برای شما ذخیره نموده ام سپس نالهای کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود» (1).

يم فاطمی در سرمدی ***گل احمدی مه هاشمی

از س رادقات محمدی *** طلعت ظهور و جلالتی

به سما قمر به نبی ثمر ***به فاطمه در به علی گهر

به حسن جگر به حسین پسر ***به چه قامت و قیامتی

ص: 284


1- ابصار العين ص 22 - نفس المهموم ص 309- حياة الحسين ص 244 - كامل394/3 - مقاتل ص 115.

به ملک مطاع به خدا مطيع ***به مرض شفا به جزا شفيع

چه مقام بندگیش منيع*** به چه بندگی واطاعتی

زقفا دو زن شده نوحه گر ***یکی عمه گفت و یکی پسر

که نما بجانب ما نظر *** به اشارتی و نظارتی

حسین علیه السلام و زینب در کنار نعش على:

همینکه صدای وداع على بگوش پدر رسید مانند باز شکاری خود را در کنار نعش فرزند رسانید، علی را دید که بدنش قطعه قطعه شده جای سالمی در بدن ندارد، صدا زد:

قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ فَمَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ ثم اسْتَهَلَّتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ وَقَالَ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ

«خدا بکشد مردمی که ترا کشتند چقدر نسبت به خدا و هتک احترام رسولخدا جسور شدند و با چشمانی پر از اشک فرمود: علی جان بعد از تو خاک بر سر دنیا باد».

راوی حمید بن مسلم می گوید: در همین حال دیدم زنی سراسیمه از خیمه ها خارج شد و فریاد میکشید: واحَبِيباه، يَابْنَ أُخَيَّاه.

دوان دوان بطرف قتلگاه می آمد، پرسیدم این زن کیست؟ گفتند: زینب دختر علی ابن ابی طالب (دختر فاطمه دختر رسولخدا) است آمد و خود را روی نعش على

انداخت، حسین علیه السلام دست او را گرفت و به خیمه برگردانید، دوباره به کنار نعش على آمد و فرمود:

يا فُتْيانَ بَنِي هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاكُمْ إلى الْفُسْطاط.

جوانان بنی هاشم بیائید و برادرتان را به خیمه ها ببرید»، سپس نعش علی را به خیمه شهدا بردند(1).

داستان خواب امام حسین علیه السلام و پاسخ علی اکبر: اذا لانبالي بالموت در صفحات پیشین گذشت).

ص: 285


1- طبری357/7 - ابصار العین ص 23 - مقاتل الطالبين ص 115.

ایثار خاندان عقیل:

عقیل برادر امیر المؤمنين است فرزندان عقیل در کربلا در یاری حسین علیه السلام و علاقه خاصی نشان دادند و ایثار و از خود گذشتگی عجیبی بخرج دادند، مسلم بن عقیل به جای خود بلکه فرزندان و برادران او نیز مقاومت فوق العاده مورد تعریف و تمجید حسین علیه السلام عطل قرار گرفتند، حسین علیه السلام در روز عاشورا وقتی ایستادگی و جانبداری خاندان عقيل را مشاهده کرد فرمود: صَبْراً آلَ عَقيلٍ إِنَّ مَوْعِدَكُمُ الْجَنَّةُ، اللَّهُمَّ اقْتُلَ قاتِلَ آلِ عَقيل. «خاندان عقيل تحمل کنید که وعده گاه شما بهشت است خداوندا بکش و نابود گردان کشندگان آل عقيل را».

امام زین العابدين علیه السلام به خاندان عقیل علاقه خاصی نشان می داد و آنان را بر دیگران حتی بر افراد خانواده جعفر طیار مقدم می داشت، وقتی علتش را می پرسند،

می فرماید: إِنِّي أَذْكُرُ يَوْمَهُمْ مَعَ أَبِي عَبْدِاللَّهِ فَأَرِقُّ لَهُم«یعنی من هرگاه ایثار آنان را با ابی عبدالله بخاطر می آورم دلم بر آنها می سوزد».

مورخین کلا نه نفر از فرزندان و نوادههای عقیل را یاد کرده اند که در خدمت امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده اند: 1- مسلم بن عقیل 2 - عبدالله بن مسلم 3- محمد بن مسلم

4- محمد بن عقیل 5- جعفر بن عقیل 6- عبد الرحمان بن عقیل 7 - عبدالله بن عقيل8- علی بن عقیل 9 - محمد بن ابی سعید بن عقیل(1).

داستان بنی عقیل و حمایت آنان از حسین علیه السلام در شب عاشورا گذشت).

عبدالله بن مسلم بن عقیل:

السَّلامُ عَلَى القتيل عَبدِاللَّهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ وَ رامِيَهُ عَمْرُبْنَ صَبِيحٍ الصَّيْدَاوِي

سلام بر شهید فرزند شهید عبدالله فرزند مسلم بن عقيل، خدا لعنت کند قاتل او

ص: 286


1- حياة الحسين 249/3 - نفس المهموم ص 321.

و عمرو بن صبیح صیداوی را که او را با تیر زد» عبدالله بن مسلم خواهر زاده امام حسین علیه السلام و مادرش رقیه دختر امير المؤمنین است.

بعضی از مورخین او را اول شهید از بنی هاشم می دانند لیکن صحیح تر آن است که على اكبر اولین شهید است. عبدالله بن مسلم پس از کسب اجازه به میدان رفت و چنین رجز می خواند:

الْيَوم الْقى مُسْلِماً وَ هُوَ ابىِ *** وَ فِتْيَةٌ ماتُوا عَلى دِيْنِ النَّبِى

لَيْسَ بِقَوْمٍ عُرِفُوا بالْكَذِبِ *** لكِنْ خِيارٌ وَ كِرامُ النَّسَب

امروز پدرم مسلم را دیدار می کنم و همه قبیله ام را که بر دین پیامبر مرده اند، اینان جمعیتی هستند که به دروغ شناخته نشده اند بلکه مردمی بزرگوار و صاحب نسبند».

عبدالله در سه حمله پیاپی 98 نفر را کشت تا آنکه عمروبن صبيح تیری بجانب اورها کرد در حالی که دست عبدالله برپیشانیش بود دست را به پیشانی دوخت و هر چه تلاش کرد نتوانست دست را جدا کند آنگاه بر این قوم چنین نفرین کرد:

اللّهُّمَّ اِنَّهم استقلّونا واستذلّونافاقتلهم كما قتلونا.

خدایا اینان ما را اندک شمردند و خوار ساختند خدایا آنها را بکش چنانکه ما راکشتند».

سپس اسد بن مالک تیری به قلب او نواخت که به لقاءالله پیوست(1).

جعفربن عقیل بن ابیطالب:

السَّلامُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ عَقيلٍ لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ وَ رامِيَهُ بُشْر بْنُ حَوْطِ الْهَمْدانِى.

جعفر بن عقیل قدم به میدان کارزار نهاد و این رجز را می خواند:

انَا الْغُلامُ الأبْطَحِىُّ الطَّالِبى *** مِنْ مَعْشَرٍ فى هاشِمٍ وَغالِب

ص: 287


1- 407/3-1- مقاتل الطالبین ص 94 - ابصار العين ص 50 - الامام الحسين 3/ 250 - نفس المهموم ص 315 - کامل ارشاد ص 239.

وَنَحْنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِب ***هذا حُسَيْنُ سیِّدالأَطائب

من جوانی از ابطح (سرزمین مکه) و از نسل ابوطالب از قبیله هاشم و غالبم به راستی که ما بزرگ بزرگانیم و در حمایت از حسین علیه السلام سرور پاکان می جنگیم».

پس از آنکه جعفر جنگ نمایانی کرد و پانزده نفر را به هلاکت رسانید بشر بن حوط او را به شهادت رسانید(1).

عبدالرحمن بن عقیل:

السَّلَامُ عَلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَقِيلٍ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِيَهُ عُثْمَانَ بْنَ خَالِدِ بْنِ أَشْيَمَ الْجُهَنِيَّ .

عبدالرحمان فرزند دیگر عقیل قدم به صحنه کارزار نهاد و این رجز را می خواند:

أَبِي عَقِيلٌ فَاعْرِفُوا مَكَانِي *** مِنْ هَاشِمٍ وَ هَاشِمٌ إِخْوَانِي

كُهُولُ صِدْقٍ سَادَةُ الْأَقْرَانِ *** هَذَا حُسَيْنٌ شَامِخُ الْبُنْيَان

اگر می خواهید جایگاه مرا بشناسید پدرم عقیل است از نسل هاشم و بنی هاشم برادران ما مردان جا افتاده و صادق و هم طراز بزرگانند، و این حسین علیه السلام است که از مقام و موضع شامخی برخوردار است عبدالرحمان جنگ سختی نمود و حدود هفده نفر را به درک فرستاد تا آنکه عثمان بن خالد جهنی و بشر بن حوط قاتل برادرش جعفر او را از پای در آوردند(2).

عون بن عبدالله بن جعفر:

السَّلامُ عَلى عَوْنِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ جَعْفَرِ الطَّيَّارِ فِى الْجِنانِ حَليفِ الْايمانِ وَ مُنازِلِ الْأَقْرانِ النَّاصِحِ للرَّحْمنِ، التَّالِى لِلْمَثانِى وَالقُرآنِ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنِ قُطْبَةِ النَّبْهانِىِّ.

سلام بر عون فرزند عبدالله بن جعفر پرواز کننده در بهشت همراه با ایمان از پای

ص: 288


1- ابصار العين ص 51 - حياة الحسين2/3 و 251 - اعیان الشیعه 129/4 - بحار 32/45 .
2- ابصار العین ص 51 - حياة الحسين2/3 ص 251 -اعیان الشیعه 129/4 - بحار 22/45 - نفس المهموم ص318.

در آورنده همرزمان خیر خواه پروردگار نمونه سوره حمد و قرآن...

خدا عبدالله بن قطبه نبهانی قاتلش را لعنت فرماید».

عون فرزند عبدالله بن جعفر، مادرش حضرت زینب دختر امير المؤمنين و سپهسالار اسرای کربلا است.

عون به سپاه کفر حمله کرد و این رجز می خواند:

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ جَعْفَرٍ *** شَهِيدُ صِدْقٍ فِي الْجِنَانِ أَزْهَرُ

يَطِيرُ فِيهَا بِجَنَاحٍ أَخْضَرَ ***كَفَى بِهَذَا شَرَفاً فِي الْمَحْشَر

1- «اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر شهید راستین در راه خدا هستم که در بهشت می درخشد)).

2- «در بهشت به وسیله بالهای سبز پرواز می کند که این افتخار در محشر برای ما کافی است».

عون جنگ نمایانی کرد و سه نفر سوار و هیجده نفر پیاده را به جهنم فرستاد تا سرانجام بدست عبدالله بن قطبه نبهانی شربت شهادت نوشید(1).

محمد بن عبدالله بن جعفر:

السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الشَّاهِدِ مَكَانَ أَبِيهِ وَ التَّالِي لِأَخِيهِ وَ وَاقِيهِ بِبَدَنِهِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ نَهْشَلٍ التَّمِيمِي

سلام بر محمد فرزند عبدالله بن جعفر که بجای پدر در کربلا حضور یافت و نمونه برادر خود که او را با جان خود حمایت می کرد، خدا عامربن نهشل تمیمی قاتلش را لعنت کند».

بر خلاف آنچه که معروف است که دو فرزند عبدالله بن جعفر به طفلان حضرت زینب سلام الله عليها معرفی شده اند، مادر محمد، خوصاء دختر حفصة بنت ثقیف بن

ص: 289


1- ابصار العین ص 39 - مقاتل الطالبین ص 91 - بحار 45/ 34 - نفس المهموم ج 7 ص 31.

ربیعه است. چون نوبت جانبازی به محمد رسید به دشمن حمله کرد و این رجزمی خواند:

1- أَشْكُو إِلَى اللَّهِ مِنَ الْعُدْوَانِ *** فَعَالَ قَوْمٍ فِي الرَّدَى عُمْيَانٍ

2- قَدْ بَدَّلُوا مَعَالِمَ الْقُرْآنِ *** وَ أَظْهَرُوا الْكُفْرَ مَعَ الطُّغْيَان

1- «از تجاوز و کردار قومی که کور کورانه به انحراف گرائیدند به خدا شکایت می کنم».

2- «که معارف قرآن وبيان محكم تنزیل را تغییر دادند و کفر و طغیان و سرکشی را آشکار ساختند».

محمد در حملات پیاپی ده نفر را کشت تا آنکه عامر بن نهشل تمیمی با شمشیر او را شهید کرد و بدن شریفش در خاک گرم کربلا افتاد

عبدالله در سوگ فرزندان:

چون خبر شهادت حسین علیه السلام و فرزندان عبدالله بن جعفر به مدینه رسید مردم مدینه برای تسلیت و تعزیت به خانه عبدالله تردد می کردند أَبُواللّسلاس غلام عبدالله بن جعفر گفت: این گرفتاریها از ناحیه حسین علیه السلام بر ما وارد شد عبدالله با کفش بر غلام حمله کرد و گفت: ای پسر کنیز بدبو درباره حسین علیه السلام چنین می گوئی؟ بخدا سوگند اگر من هم با او بودم از او جدا نمیشدم تا جانم را قربانش کنم، و این موردی است که باید از جان گذشت، مصیبتشان بر من آسان می گردد که در یاری برادر و پسر عمویم شهید شدند و با او مواسات کردند آنگاه خطاب بحاضرین گفت: خدا را سپاس میگویم که مرا در شهادت حسین علیه السلام عزیز و گرامی داشته که اگر خود نبودم تا جانم را نثار او کنم اما فرزندانم این مقام را درک کردند و با حسین علیه السلام مواسات نمودند(1).

ص: 290


1- ابصار العین ص 39 - طبری 384/7 .

قاسم بن الحسن:

السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْمَضْرُوبِ عَلَى هَامَتِهِ الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ حِينَ نَادَى الْحُسَيْنَ عَمَّهُ فَجَلَّى عَلَيْهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ التُّرَابَ وَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ .

ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبَكَ أَوْ يُجِيبَكَ فَلَا يَنْفَعُكَ هَذَا وَ اللَّهِ يَوْمٌ كَثُرَ وَاتِرُه وَ قَلَّ نَاصِرُهُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ مَعَكُمَا يَوْمَ جَمْعِكُمَا وَ بَوَّأَنِي مُبَوَّأَكُمَا وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ نُفَيْلٍ الْأَزْدِيَّ وَ أَصْلَاهُ جَحِيماً وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً أَلِيما

سلام بر قاسم بن الحسن بن علی ع که شمشیر بر فرقش وارد شد و زره اش را به غارت بردند، هنگامیکه عمویش حسین علیه السلام را صدا زد، حسین علیه السلام مانند باز شکاری خود را به قاسم رسانید مشاهده کرد قاسم در حال جان دادن پاها را بر زمین می ساید فرمود: از رحمت خدا دور باد مردمی که ترا کشتند و در قیامت جد و پدرت دشمنشان باد، سپس فرمود: بر عمویت دشوار است که او را بخوانی و نتواند ترا اجابت کند یا اجابت کند در وقتی که فایده نداشته باشد بخدا قسم امروز روزی است که دشمنان عمویت بسیار و یارانش اندکند خدا مرا با شما محشور گرداند در روزی که شما را با هم محشور می گرداند، و مرا در جایگاه شما قرار دهد و خدا عمر بن سعد بن نفیل قاتلت را لعنت کند و او را در آتش جهنم وارد نماید و عذاب دردناکی برایش مهیا سازد»(1).

شخصیت قاسم بن الحسن:

قاسم فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام مادرش رمله مکنی به ام ابی بکر بود قاسم بیش از سیزده سال از عمر شریفش نگذشته بود جوانی بسیار زیبا و رعنا بود چنانکه مورخين گفته اند:كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَر. «یعنی چهره اش مانند پارده ماه بود». و در طراوت همچون گل نوشکفته و در این سنین کم دارای خردی چون لقمان و ایمانی راسخ و قوی بود.

ص: 291


1- بحار 68/45 - ابصار العین ص37.

و چرا چنین نباشد که او در دامن حسين عم بزرگوار خود نشو و نما کرده و عزت نفس حسین علیه السلام و عظمت روحی ابی عبدالله در او تزریق و تغذیه شده است در روز عاشورا که عمویش را تنها مشاهده کرد با خود زمزمه می نمود: لاتُقتل عمّي وَ أَنَا أَحْمِلُ السَّيْف. «تا وقتی که شمشیر در دست من است عمویم بشهادت نخواهد رسید»(1).

قاسم اجازه جهاد می طلبد

قاسم بن الحسن برای رفتن به میدان به حضور عمو آمد و اجازه نبرد خواست، حسین علیه السلام که مشاهده کرد قاسم آماده شهادت است دست در گردن او انداخت و عمو و برادر زاده آنقدر گریستند. حَتَّى غُشِىَ عَلَيْهِمَا. «تا هر دو بیحال شدند». آنگاه قاسم اذن میدان طلبيد، حسین علیه السلام از اجازه امتناع می نمود: عموجان چگونه اجازه میدان بدهم که تو یادگار برادر منی، قاسم آنقدر دست و پای عمو را بوسید تا اجازه گرفت و با چشم گریان به سوی میدان روان گردید(2).

شهادت قاسم:

قاسم وقتی قدم بمیدان کارزار نهاد این رجز می خواند:

انْ تَنْكُرونى فَأَنَا بنُ الْحَسَنْ *** سِبْطُ النَبىُّ المُصْطَفى المؤتَمَنْ

هذا حُسينٌ كَالاسيرِ الْمُرتَهَنْ *** بين أناسٍ لا سَقَوا صَوْبَ المُزَن

اگر مرا نمی شناسید من فرزند حسن سبط پیامبر برگزیده و امینم در حمایت از حسین علیه السلام می جنگم که مانند اسیر در میان مردمی است که خدا آنها را از باران رحمتش سیراب نگرداند».

حمید بن مسلم گوید: نوجوانی بسوی لشکر آمد که چهره اش مانند ماه می درخشید و پیراهن و شلوار پوشیده بود با شمشیر به دشمن حمله کرد، گردن میزد و سرها را درو

ص: 292


1- ابصارالعین ص 36 مقاتل الطالبین ص 88 - بحار 45/ 34 - نفس المهموم ص 321.
2- ابصارالعین ص 36 مقاتل الطالبین ص 88 - بحار 45/ 34 - نفس المهموم ص 321.

میکرد گویا مرگ در اختیار او است جان هر که را بخواهد می گیرد، در این میان بند کفش قاسم برید که فراموش نمی کنم پای چپش بود، ایستاد بند کفش را محکم کند تا دشمن نگوید: که قاسم پا برهنه بود، عمرو بن سعد بن نفیل ازدی فرصت یافت و بر او حمله کرد و شمشیری بر فرق مبارکش زد قاسم به زمین افتاد و صدا زد: یا عماه.

حسین علیه السلام با عجله خود را به میدان رسانید و چون شیر خشمناک بر عمروبن سعد حمله کرد، نانجیب دست خود را جلو آورد تا شمشیر را دفع کند دستش از مرفق قطع شد و لشکر عمر سعد او را نجات دادند.

وقتی گرد و غبار میدان فرو نشست دیدند حسین علیه السلام در کنار قاسم نشسته و قاسم در حال جان دادن پاها را به زمین می ساید.

حسین علیه السلام فرمود: بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوك. «مرگ بر آن مردمی که ترا کشتند». رسولخدا صلی الله علیه و آله در قیامت دشمنشان باد.عَزَّ عَلى عَمِّكَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ يُجيبُكَ فَلا تَنفَعُكَ اِجابَتُهُ .

سخت است بر عمویت که او را بخوانی و نتواند ترا اجابت نماید یا اجابت کند اما به تو نفعی نرساند».

حسين نعش قاسم را در بغل گرفت تا او را به خیمه گاه برساند اما پاهای قاسم بر زمین میکشید تا او را در خیمه شهدا کنار نعش على اكبر قرار داد.

1- أَتراهُ حينَ أَقامَ يُصلِح نَعلَهُ *** بَينَ العِدى كَيلا يَرَوه بِمُحتَفي

2- غَلَبَت عَلَيهِ شآمةٌ حَسَنيَّةٌ *** أَم كَانَ بَالأعداءِ لَيسَ بِمُحتَفي

1- «آیا فکر میکنی که قاسم در میان دشمن می ایستد بند کفش را ببندد تا دشمن نگوید: قاسم بن الحسن پابرهنه بود»؟

2- «یا آنکه روحیه پدرش امام حسن در او آشکار شد که به دشمن اهمیت نمی دهد»؟

اینجا بود که حسین علیه السلام بستگانش را امر به صبر و بردباری فرمود:

صَبْراً يا بَنى عُمُومَتى، صَبْراً يا اهْلَ بَيْتى لارَأَيْتُم هَوانا بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ أَبَدا.

ص: 293

عموزادگانم کمی تحمل و بردباری، ای خاندان من اندکی بردباری کنید که بعد از این روز هرگز خواری و ناراحتی نخواهید دید»(1) .

عبدالله بن علی بن ابی طالب :

السَّلَامُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مُبْلَى الْبَلَاءِ وَ الْمُنَادِي بِالْوَلَاءِ فِي عَرْصَةِ كَرْبَلَاءَ الْمَضْرُوبِ مُقْبِلًا وَ مُدْبِراً لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ هَانِئَ بْنَ ثُبَيْتٍ الْحَضْرَمِيَّ

سلام بر عبدالله فرزند امیر المؤمنين آنکه در راه حسین علیه السلام خود را به گرفتاری افکند و مردم را در صحنه کربلا به ولایت اهل بیت دعوت فرمود و از پیش رو و پشت سر مورد حملات دشمن قرار گرفت که خدا قاتل او هانی بن ثبیت حضرمی را لعنت کند». عبدالله هشت سال بعد از برادرش حضرت ابي الفضل متولد گردید بنابراین شش سال با پدر بزرگوارش زیست و شانزده سال با برادرش امام مجتبی و بیست و پنجسال با حسین بن علی ، بنابر این عبدالله در سن بیست و پنج سالگی در کربلا شرکت کرد.

پس از آنکه اصحاب امام همگی شهید شدند و بعضی از افراد بنی هاشم به شهادت رسیدند حضرت ابي الفضل برادران مادری خود را که عبدالله و عثمان و جعفر بن علی بن ابی طالب بودند احضار کرد و فرمود: بروید جان خود را فدای برادر و امام خود نمائید تا شما را در پیشگاه خدا به حساب آورم و انتقام شما را از دشمنان بستانم.

عبدالله که از دیگران بزرگتر بود به میدان رفت و این رجز خواند:

أنَا بنُ ذِى النَّجدَةِ وَالافضالِ *** ذاكَ علىُّ الخَيْرِ فی الافعالِ

سيفُ رسُولِ اللَّهِ ذُوالنَّكالِ *** فى كُلِّ يَوْمٍ ظاهِرُ الاهْوال

1- «من فرزند بزرگوار صاحب فضیلت علی بن ابیطالبم که پیشقدم در خیر است».

2- «و شمشیر رسولخدا صلی الله علیه و آله بود در سختیها و هر روز برای دشمنان ترس و رعب ایجاد می کرد».

ص: 294


1- ابصار العين ص 36 - حياة الحسين 254/3 - بحار 34/45 - مقاتل ص 88 - كامل 4/ 75 - نفس المهموم ص 322.

عبدالله جنگ سختی نمود و عده ای را به جهنم فرستاد تا آنکه هانی بن ثبیت حضرمی بر او حمله کرد شمشیری بر سرش وارد کرد و شهید شد(1).

عثمان بن علی بن ابی طالب:

السَّلَامُ عَلَى عُثْمَانَ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ سَمِيِّ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ لَعَنَ اللَّهُ رَامِيَهُ بِالسَّهْمِ خَوْلِيَّ بْنَ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيَّ الْإِيَادِيَّ وَ الْأَبَانِيَّ الدَّارِمی .

سلام بر عثمان فرزند امير المؤمنین همنام عثمان بن مظعون خدا خولی بن یزید اصبحی که او را با تیر ستم هدف قرار داد و آنکه از بنی ابان بن دارم در شهادتش کمک نمود لعنت کند».

عثمان چهار سال از عبدالله کوچکتر بود و در کربلا بیست و یک سال داشت.

از علی روایت شده که او را بنام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم.

عثمان بعد از عبدالله به فرمان برادر بزرگش حضرت ابي الفضل به میدان رفت و این رجز می خواند:

إِنّى انَا عُثْمانُ ذُو المَفاخِرِ *** شَيْخى عَلِىٌّ ذُو الْفَعالِ الطاهِر

من عثمان صاحب فخرهایم که بزرگ و سرورم علی صاحب کردار پاکیزه است».

عثمان پس از حملات پی در پی هدف تیر خولی بن یزید اصبحی قرار گرفت که از پای در آمد و مردی از بنی ابان بن دارم پیش آمد و سر از بدنش جدا کرد(2).

جعفر بن علی بن ابی طالب:

السَّلَامُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ الصَّابِرِ بِنَفْسِهِ مُحْتَسِباً وَ النَّائِي عَنِ الْأَوْطَانِ مُغْتَرِباً الْمُسْتَسْلِمِ لِلْقِتَالِ الْمُسْتَقْدِمِ لِلنِّزَالِ الْمَكْثُورِ بِالرِّجَالِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ هَانِئَ بْنَ ثُبَيْتٍ الْحَضْرَمِيَّ

ص: 295


1- ابصار العين ص 34 - حياة الامام حسين 3/ 261 - اعیان الشیعه 608/1 - مقاتل الطالبيين ص 83.
2- مقاتل ص 83 - ابصار العين ص 34 - بحار 37/45 - كامل 4/ 76 - نفس المهموم ص 326

سلام بر جعفر فرزند امير المؤمنين که جانش را به حساب خدا گذاشت و غربت را برگزیده و آماده قتال گردید و همرزمان را بر زمین می افکند، و در میان دشمن زیاد محاصره گردید که خدا قاتل أو هانی بن ثبیت حضرمی را لعنت نماید».

امير المؤمنين ع جعفر را بنام برادرش طیار نامگذاری کرد چون علاقه فراوانی به برادرش داشت، جعفر دو سال از عثمان کوچکتر بود بنابر مشهور در کربلا نوزده سال داشت وی با توصیه برادرش حضرت ابي الفضل به میدان رفت و این چنین رجز خواند:

انّى أَنَا جَعْفَرُ ذُوالْمَعالى *** ابْنُ عَلِيِّ الْخَيْر ذی الافضالِ

حَسْبِي بِعَمِّي شَرَفاً وَ الْخَال *** أَحْمِي حُسَيْناً ذَا النَّدَى الْمِفْضَال

من جعفرم که دارای مفاخر و فرزند علی نیکو خصال و با فضیلتم و از حیث شرف کافی است که به عمو و دائيم بالم و بالاتر از هر چیز این است که از حسین علیه السلام که دریای کرم است حمایت می کنم».

جنگید تا به روایت أبی مخنف، هانی بن ثبیت بر او تاخت و او را شهید نمود(1).

عباس بن علی قمربنی هاشم :

«السَّلامُ عَلى أبي الْفَضْلِ الْعَبَّاسِ بنِ أَميرَالمُؤمِنين المواسي أَخاهُ بِنَفسِهِ أَلآخِذَ لِغَدِهِ مِن

ص: 296


1- ۔ ابن اثیر نقل کرده که حضرت ابي الفضل به برادران مادریش گوید: ُيَا بَنِي أُمِّي تَقَدَّمُوا حَتَّى أَرَثكُمْ َفأَنَّهُ لَا وَلَدَ لَكُم. یعنی: «شما بروید شهید شوید تا از شما ارث ببرم زیرا شما فرزند ندارید!!» و دیگران هم از وی تبعیت نموده و این عبارت را نقل کرده اند ليكن اگر نگوئیم که اعمال غرض شده و می خواهند اخلاص عظيم برادران امام حسین علیه السلام مخصوصا حضرت ابي الفضل را لوث کنند، باید گفت: اشتباه شده زیرا مگر معقول است حضرت ابي الفضل که مرگ را در برابر دیدگان خود می بیند و مرگ همه اصحاب و عده زیادی از بنی هاشم را مشاهده کرده، و تنهائی و غربت برادرش حسین عزیز را می بینند که هر چه فریاد می کند و کمک می طلبد کسی به یاری او نمی آید و از طرفی صدای اطفال را میشنود که ناله العطش آنها بلند است به فکر مال دنیا و ثروت اندوزی برای فرزندانش باشد اصلا و ابدا. اصولا این سخن مورد ندارد زیرا مادر آنها ام البنین زنده بود و او وارث فرزندانش بوده است و تا وقتی که مادر وجود دارد برادر وارث نیست و بعید است که ابن اثیر متوجه این ایراد نباشد پس باید گفت عبارت تحریف شده که آثار کم بوده یعنی انتقام شما را بگیرم و با اشتباه و جابجائی حروف ارثکم شده، پس معنی این چنین می شود: شما جلو بیفتید تا من انتقام شما را بگیرم زیرا شما فرزند ندارید که انتقام از دشمنتان بگیرد. مقاتل ص 83 - اعیان الشیعه 129/4 وابصارالعین ص 35 - كامل 4/ 76.

امسه الفادي له الواقی الساعى الَيه بِمائِه، المَقطُوعَةِ يَداه لَعَنَ اللَّهُ قاتِلِه يَزيد بن الرُّقادالْجُهَني وَحَكيمِ بنِ الطُّفيل الطَّائي .

سلام بر أبي الفضل فرزند امير المؤمنین که با جانش با برادر مواسات و از دنیایش برای آخرت استفاده کرد و خود را فدای برادر نمود، و برای تحصیل آب تمام کوشش خود را بکار برد تا دستهایش در این راه قطع شد خدا یزید بن رقاد جهنی و حکیم بس طفيل طائی قاتلانش را لعنت کند»(1) .

شخصیت حضرت ابی الفضل:

حضرت ابي الفضل العباس فرزند امیر مؤمنان در سال 26 هجرت از ام البنين فاطمه بنت حزام بن خالد بن ربیعه متولد گردید مدت چهارده سال با پدر بزرگوارش

زندگی کرد و در جنگ صفین در رکاب پدر حضور داشت لیکن به او اجازه میدان داده نمی شد و مدت بیست و چهار سال با برادرش حضرت امام مجتبی زیست و با برادرش حسين علیه السلام سی و چهار سال زندگی کرد.

حضرت ابي الفضل از بس زیبا بود او را قمربنی هاشم مینامیدند، عباس مردی قوی، شجاع سواری تنومند که بر اسبان قوی هیکل سوار می شد پاهایش به زمین

میکشید از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «كانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصيرَةِ، صَلْبَ الْأيمانِ، جاهَدَ مَعَ أَبى عَبْدِاللَّهِ عليه السلام وَأَبْلى بَلاءً حَسَناً وَمَضى شَهيدا. «عموی ما عباس با بصیرت و آینده نگر و در ایمان استوار بود همراه حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام جهاد کرد و امتحان خوبی داد تا به شهادت رسید».

روزی حضرت علی بن الحسين امام سجاد علیه السلام چشمش به عبيد الله پسر حضرت ابي الفضل افتاد با دیدنش گریان شد و فرمود:

بر پیامبر روزی سخت تر از روز أحد نگذشت که در آن روز عمویش حمزه

ص: 297


1- بحار 45/ 66.

سیدالشهدا شهید شد و بعد از آن روز موته بود که پسر عمویش جعفر شهید شد.وَ لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ علیه السلام ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ يُذَكِّرُهُمْ بِاللَّهِ فَلَا يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً .

«لیکن هرگز مانند روز عاشورای حسینی پیش نیامده که سی هزار نفر او را محاصره کردند و همه خود را از امت جدش رسولخدا صلی الله علیه و آله بحساب می آوردند و با کشتن فرزند پیامبر تقرب بخدا می جستند و حسین علیه السلام هر چند خود را به آنان تذکر داد متنبه نشدند تا آنکه به ظلم و ستم شهیدش کردند».

سپس فرمود: رَحِمَ اللَّهُ عَمِّى الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ مِنهُمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

سپس فرمود خدا عباس را مشمول رحمت خویش گردانید که ایثار کرد و خود را به مشقت افکند تا جان خود را فدای برادرش کرد و در این راه دستهایش قطع شد،

خداوند بجای دو دست ابي الفضل دو بال به او عنایت فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز می کند چنانکه برای جعفر طیار قرار داد و برای عباس نزد خداوند تبارک و تعالی مقامی است که تمام شهداء در روز قیامت غبطه مقام او را می خورند»(1).

قمر بنی هاشم در میدان کارزار:

جناب ابوالفضل العباس وقتی برادران خود را به میدان فرستاد و به شهادت رسیدند و امام دیگر یار و یاوری نداشت بخدمت برادر آمد و اجازه میدان

خواست، امام فرمود: انت حَامِلُ لوائې. «تو پرچمدار منی» اگر کشته شوی دشمن بر من چیره می شود.

ابي الفضل عرض کرد: برادر سینه ام تنگ شده و از زندگی سیر گشته ام.

ص: 298


1- ابصارالعین ص 25 - حياة الحسين263/3 - عمدة الطالب ص 356 - قاموس الرجال241/5 .

امام فرمود: حال که عزم رفتن به میدان کارزار داری قدری آب برای این اطفال که از شدت عطش فریادشان بلند است بیاور.

سقای کربلا مشک آب بدوش افکند و سوار بر اسب شد و در مقابل لشکر دشمن ایستاد و پس از نصیحت مردم، به ابن سعد خطاب کرد و فرمود:

پسر سعد! این حسین علیه السلام پسر دختر رسولخدا صلی الله علیه و آله است که شما همه یاران و اهل بیت او را کشتید، زنان و فرزندانشان تشنه اند آنها را آب بدهید که دلهای آنان از تشنگی می سوزد و مع ذلک می گوید: مرا رها سازید تا به روم یاهند بروم و عراق و حجاز را بشما واگذارم.

همه سپاه در سکوت فرو رفتند، شمر ملعون صدا زد: پسر ابو تراب اگر همه دنیا را آب بگیرد و در اختیار ما باشد یک قطره به شما نمی دهیم مگر آنکه بیعت یزید را بپذیرید. قمر بنی هاشم از آنان مایوس شد و به نزد برادر برگشت و طغیان و سرکشی دشمن را به عرض امام رسانید ولی در همین حال صدای الْعَطَش الْعَطَش، الْمَاء ّالْمَاء کودکان بلند شد، ابي الفضل نگاهی به چهره کودکان افکند مشاهده کرد لبها از کثرت تشنگی خشک و چهره ها تغییر کرده آب بدنشان تمام شده و مشرف به مرگند لذا بدون تأمل شتابان بسوی شریعه برگشت و چون برابر نگهبانان شریعه فرات رسید به آنان حمله کرد و آنها را از شریعه دور گردانید و وارد شریعه فرات شد و مشک را پر از آب کرد سپس کفی از آب بر گرفت و خواست بنوشد که بیاد تشنگی برادر افتاد:واغترف مِنَ الْماءِ غُرْفَةً ثم ذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَرَمي بِها وقال:

1- يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونِي *** وَبَعْدَهُ لا كُنْتِ أَنْ تَكُونِي

2- هذا حُسَيْنٌ وارِدُ الْمَنُونِ *** وَتَشْرَبينَ بارِدَ الْمَعينِ

1- «عباس زندگی بعد از حسین علیه السلام خواری است مبادا بعد از او زنده بمانی».

2- «حسین علیه السلام از تشنگی نزدیک به مرگ است و تو آب گوارا می آشامی».

آب را بر روی آب ریخت و از شریعه خارج شد ، نگهبانان و موکلین شریعه اطرافش را گرفتند و قمربنی هاشم در حالیکه به آنها حمله می کرد این رجز را می خواند:

ص: 299

1- لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذَا الْمَوْتُ زَقا ***حَتَّى أُوارى فِي الْمَصاليتِ لَقا

2- نَفْسِي لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقا ***إِنِّي انَا الْعَبَّاسُ اغْدُو بِالسَّقا

وَلا أَخافُ الشَّرَّ يَوْمَ الْمُلْتَقى

1- «وقتی کبوتر مرگ بالای سرم پرواز کند از مرگ نمی هراسم تا شمشیرهای کشیده مرا در بر گیرند».

2- «زیرا جانم را فدای سبط پیامبر برگزیده پاکیزه می کنم، من عباسم که لقب سقا به من داده شده است و از سختی جنگ ترس و واهمه ای ندارم».

در این هنگام که دشمن از برابر ابي الفضل العباس میگریخت و تاب تحمل ضرب شصت او را نداشت، زیدبن ورقاء حنفی که در پشت درخت کمین کرده بود دست راست قمر بنی هاشم را قطع نمود و آن جناب پرچم و شمشیر را بدست چپ گرفت و چنین رجز خوانی نمود

وَ اللَّهِ انْ قَطَعْتُم يَمينى *** انّى احامى ابَداً «دائماً»عَنْ دينى

وَ عَنْ امامٍ صادِقِ الْيَقينِ *** نَجْلُ النَّبِىِّ الطّاهِرِ الْامين

بخدا سوگند اگر چه دست راستم را قطع نمودید من پیوسته از دینم حمایت می کنم و همچنین از امام راستین که به حق و يقين فرزند پیامبر پاکیزه و امین است

حمایت خواهم کرد». آنگاه حکیم بن طفيل سنبسی از کمین بر آمد و دست چپ عباس علیه السلام را قطع کرد قمر بنی هاشم پرچم را به سینه چسبانید (چنانکه جعفر طیار در موته پس از قطع دستهایش پرچم را به سینه چسبانید و این رجز را می خواند:

يا نَفْسُ لا تَخْشَی مِنَ الْكُفَّارِ*** وَأَبْشِري بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ

مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ الُمخْتارِ *** قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَسارِي

فَأَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النَّار

عباس از کفار بیم و هراسی نداشته باش که ترا به رحمت پروردگار جبار و هم نشینی با پیامبر بزرگ و برگزیده بشارت باد، خدایا اینان به ستم دستم را قطع

ص: 300

نمودند پس حرارت آتش را به آنها بچشان».

در بعضی از مقاتل آمده که ابي الفضل بعد از آنکه دستهایش قطع شد مشک را به دندان گرفت و به مرکب فشار می آورد که سریع حرکت کند و تمام همتش این بود که آب را به لب تشنگان حرم برساند که ناگاه تیری بر مشک آب اصابت کرد و آب بروی زمین ریخت در این موقع که ابي الفضل نا امید شد متحیر در وسط ميدان ایستاده بود که مردی از قبیله تمیم از فرزندان ابان بن دارم با عمود آهنین به فرق مبارکش نواخت که از اسب به زمین افتاد.

وَنادى بِأعْلى صَوْتِهِ: أَدْرِكْني يا أَخِي.

با صدای بلند فریاد زد: برادر مرا دریاب».

امام خود را به نعش برادر رسانید و او را دست بریده و چهره مجروح و شکسته و چشمان تیر خورده یافت.

فَوَقَفَ عَلَيهِ مُنحَنیاً وَجَلَسَ عِندَ رَأسِه يَبکی حَتّی فَاضَت نَفسهُ وقال: الْانَ إِنْكَسَرَ ظَهْري وَقَلَّتْ حِيلَتي.

«امام با کمر خمیده کنار نعش برادر ایستاد و چون قدرت ایستادن نداشت در کنارش بر زمین نشست و شروع کرد به گریه کردن تا ابي الفضل جان به جان آفرین

تسلیم کرد آنگاه فرمود: الان کمرم شکست و چاردام از هم گسست». حسین علیه السلام که نمی توانست بدن حضرت ابي الفضل را به خیمه گاه ببرد با حالتی افسرده و چشمانی اشکبار بسوی خیمه ها برگشت، سکینه به استقبال پدر آمد، پرسید: آی گئی؟ عمویم چرا نیامد؟ فرمود: شهید گردید.

زینب سلام الله علیها که این خبر را شنید غمهای دنیا بر او هجوم آورد و دستها را بر سینه نهاد و فریاد میکشید: وأخاهُ، واعبَّاساهُ واضَیعَتَنا بَعدَکَ . «برادر عباس پس از تو، ما دیگر احترامی نداریم »(1).

ص: 301


1- ابصارالعین ص 30 - اعیان الشیعه 608/1 - بحار 45 /40 - مقاتل ص 84- حياة الحسين 3/ 264 - قاموس الرجال 243/5 .

صمم

علی علیه السلام برای روز عاشورا زمینه سازی می کند:

در کتاب عمده سید داودی آمده است که امیر المؤمنين علیه السلام به برادرش عقیل که عالم به انساب عرب بود و زن و مرد عرب را می شناخت فرمود: زنی برایم در نظر بگیر که فرزند و نواده شجاعان باشد تا از او پسری شجاع و دلاور نصیبم گردد.

عقیل عرض کرد: چرا از فاطمه دختر حزام بن خالد کلابيه غافلی که در میان عرب از پدران او شجاعتر و نیرومندتر وجود ندارد چنانکه درباره پدران او لبید در برابر نعمان منذر پادشاه حیره می گوید:

نَحنُ بَنُو أُمِّ البَنِينَ الأَربَعةِ *** و نَحنُ خَيرُ عامِرِ بن صَعصَعةِ

الضّارِبُونَ الهامَ ََََ وُسطَ المجمَعَةِ

« یعنی ما فرزندان ام البنين چهارگانه ایم و ما بهترین مردان عامر بن صعصعه ایم که در وسط اجتماع دشمن شمشیرهایمان را بر فرق دشمنان وارد میکنیم».

و هیچکس ادعای او را رد نکرده است و مُلاعِبُ الاَسِنَّه از قبیله اوست که در عرب اشجع از او دیده نشده است و طفيل فارس قَرزَل و فرزندش عامر فارس مَزنُوق از این قبیله اند.

على فاطمه کلابیه را تزویج کرد و فرزندانی شجاع بوجود آورد که ابي الفضل اولین فرزند ام البنين است که شجاع و قوی و سوار کار ماهری بود و از نظر ظاهر هم بسیار زیبا و رشید بود که بر اسبهای قوی پیکر سوار می شد پاهایش به زمین می کشید(1).

عباس ناجی یاران حسین:

مورخین نقل کرده اند چون جنگ میان دو لشکر به شدت خود رسید عمر بن خالد و غلامش سعد و مجمع بن عبدالله و جنادة بن الحارث از یاران حسین علیه السلام ما چهارنفری به سپاه عمر سعد حمله کردند، سپاه دشمن آنها را محاصره کرد و در میان آنان تفرقه افکند

ص: 302


1- ابصار العین ص 26 - عمدة الطالب في انساب آل ابی طالب 357.

و نزدیک بود همه را یک جا به شهادت برسانند.

حسین علیه السلام و برادرش ابي الفضل را خواند و او را فرمود برو آنان را نجات ده حضرت یک تنه به دشمن حمله کرد و یاران امام را در حالیکه جراحاتی بر تن داشتند از چنگ دشمن نجات داد و خواست آنها را به خدمت امام بیاورد ایشان از برگشتن از قتال امتناع نمودند و به جنگ پرداختند و ابي الفضل نیز از آنان دفاع می کرد تا به شهادت نائل شدند، آنگاه حضرت ابي الفضل بخدمت برادر بازگشت و واقعه را گزارش نمود(1).

ام البنین در سوگ فرزندان:

ام البنین مادر حضرت ابي الفضل بعد از واقعه عاشورا هر روز دست عبیداله فرزند قمربنی هاشم را می گرفت و به بقیع میرفت و آنچنان گریه می کرد که در و دیوار را به گریه می آورد حتى مروان حکم با آن شقاوت و عداوتی که با خاندان پیامبر داشت بر او می گذشت در اثر مرثیه مادر ابي الفضل می ایستاد گریه می کرد از جمله اشعاری که به ام البنین نسبت می دهند اشعار ذیل است:

1- يا مَنْ رَأَى الْعَبّاسَ كَرَّ عَلى جَماهيرِ النَّقَد *** وَ وَراهُ مِنْ ابْناءِ حَيْدَرَ كُلُّ لَيْثٍ ذى لَبَدٍ

2-انْبِئْتُ انَّ ابْنى اصيبَ بِرَأْسِهِ مَقْطوعَ يَد ***وَيْلى عَلى شِبْلى امالَ بِرَأْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَد

3- لَوْ كانَ سَيْفُكَ فى يَدَيْكَ لَما دَنى مِنْهُ احَد.

1- «ای کسانی که دیده اید عباس را که بر گله گوسفندان حمله می کرد و پشت سرش فرزندان حیدر کرار که هر یک شیری شجاعاند».

2- «به من خبر دادند که عمود آهنین بر سر فرزندم زده اند دلها برای شیر بچه ام بسوزد که عمود را وقتی بر سرش زدند که دستهایش قطع شده بود».

3- «که اگر شمشیر در دستت بود هیچ کس جرئت نزدیک شدن با تو را نداشت».

و این اشعار نیز از اوست:

ص: 303


1- ابصار العين ص29 - كامل394/3 ۔ مقاتل الطالبيين ص85.

1- لاتَدْعُوَنِّي وَيْكِ امَّ الْبَنينَ *** تُذَكِّريني بِلُيُوثِ الْعَرينَ

2- كانَتْ بَنُونَ لي أُدْعى بِهِمْ*** وَالْيَوْمَ أَصْبِحْتُ وَلا مِنْ بَنينَ

3- أَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبى *** قَدْ واصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتين

4- ياليت شعري أكما أخبروا *** بأنّ عبّاساً قطيع اليمين

1- «دیگر مرا ام البنين مخوانید که مرا به یاد شیر بچه هایم می افکنید».

2- «تا وقتی که چهار پسر داشتم ام البنین بودم ولی امروز دیگر پسرانی ندارم که کنیه أم البنين بر من استوار باشد».

3- «چهار پسر داشتم که مانند ستارگان می درخشیدند و همه با قطع رگهای گردنشان به مرگ پیوستند».

4- «ای کاش می فهمیدم همانطور خبر دادند آیا دست راست عباس قطع شده است؟(1).

موضوع امان نامه ای که برای حضرت ابي الفضل و برادرانش آوردند همچنین داستان وساطت ابي الفضل در گرفتن مهلت برای شب عاشورا و پاسخ حضرت ابي الفضل هنگامیکه پیشنهاد رفع بیعت از امام حسین علیه السلام مطرح شد در صفحات قبل آورده شد).

تهاجم مصائب بر حسین علیه السلام :

پس از شهادت حضرت ابي الفضل انواع مصائب بر حسين علیه السلام هجوم آورد:

1- وضعیت زنان حرم که لحظه به لحظه با بدن شهیدی روبرو می شوند، و علاوه در محاصره دشمن قرار گرفته و نمی دانند سرانجام کارشان به کجا می انجامد، فقط حسین آنها را به صبر و بردباری در برابر مصائب سفارش می کند.

2- از سوی دیگر صدای اطفال به العطش بلند است که می بیند کودکان و نونهالان از بی آبی مشرف به هلاکتند و حسین علیه السلام چاره ای جز سوختن و ساختن ندارد.

ص: 304


1- ابصار العین ص 31.

3- دشمنان خدانشناس نه تنها به مردان رحم نمی کنند بلکه از اطفال صغیرهم که قدرت بر مبارزه و جنگ را ندارند نمیگذرند و آنان را به شهادت می رسانند.

4- شدت تشنگی شخص ابی عبدالله را از پای در آورده لبهای مبارک آنچنان خشک شده که همانند دو چوب بهم میخورد، چشمها تار شده آسمان را مانند دود مشاهده می کند .

5-از دست دادن یاران و بستگان و تنهائی حضرت.

اینها مصائبی بود که یکی از آنها برای نابودی شخص کافی است لیکن حضرت ابی عبدالله محکم و استوار ایستاد و حتی آنچنان جنگی نمود که چشم روزگار چنین قدرتی در کسی ندیده مگر پدرش علی بن ابیطالب علیه السلام .

استغاثه امام:

وقتی که حسین علیه السلام ابدان مطهره شهداء را مشاهده کرد که مانند گوشت قربانی روی خاک کربلا بر زمین ریخته اند و کسی نمانده که از حسین علیه السلام حمایت کند و زنان اهل حرم جز گریه کاری ندارند. در برابر دشمن قرار گرفت و فریادش بلند شد.

هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللَّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُوا اللَّهَ فِي إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُوا ما عِنْدَاللَّهِ فِي إِعانَتِنا؟. «آیا کسی هست که از حرم رسولخدا صلی الله علیه و آله دفاع کند، آیا خدا پرستی هست که درباره ما از خدا بترسد، آیا کسی هست که در فریادرسی ما به خدا امیدوار گردد آیا کسی هست که در کمک به ما امید به اجر و ثواب الهی داشته باشد».

استغاثه و یاری خواستن امام در روح قاسی و جنایت پیشه و سنگ دل مردم کوفه اثر نداشت بلکه بر چیرگی و بی شرمی آنها افزود (1).

ص: 305


1- حياة الحسين 3/ 274 - بحار 46/45 .

پاسخ حضرت سجاد به استغاثه حسین:

همینکه صدای استغاثه حسین علیه السلام بگوش امام سجاد رسید، عصا طلبید و با زحمت زیاد بر عصا تکیه و تصمیم به رفتن میدان نمود، حسین علیه السلام که مشاهده کرد بیمار کربلا به میدان میرود خواهرش ام کلثوم را صدا زد و فرمود: احْبِسِيه لئلا تخلُو الأرضُ من نَسل آل محمد صلی الله علیه وآله .

«خواهرم على را نگهدار و مگذار بیرون بیاید تا زمین از نسل آل محمد خالی نشود»(1).

شهادت علی اصغر:

السَّلامُ عَلى عَبْدِ اللَّهِ بنِ الحُسَينْ الطِفْلِ الرَّضيع الْمَرْمىّ الْصَريع الْمُتَشَّحِطْ دماً، الْمُصَّعِدْ دَمَهُ فِى السَّماءِ الْمَذْبُوح بِالْسَهْمِ في حِجرِ أَبيه لَعَنَ اللَّهُ راميه حَرْمَلَة بن كاهِلِ الأسَدى وَذَويه

سلام بر عبدالله فرزند حسین، طفل شیرخوار که با پیکان تیر دشمن از پای در آمد و به خونش آغشته شد همانکه خونش بطرف آسمان بالا رفت و در دامن پدر با تیر دشمن ذبح گردید خدا تیرانداز او حرملة بن کاهل اسدی و همدستانش را لعنت کند».

عبدالله رضيع که به علی اصغر مشهورگشته مادرش رباب دختر امرء القيس بن عدی است که امام حسين علیه السلام نسبت به او علاقه وافری داشت و رباب هم شیفته امام بود.

آه، چه مصیبت بزرگ و جانگذاری است شهادت علی اصغر، مخصوصا بر حسین چه قدر دشوار بود و چگونه چنین مصیبت دردناکی را تحمل کرد که نه با شمشیر در برابر دشمن ایستاده و نه با زبان با دشمن به گفتگو پرداخته آخر جرم علی اصغر شیر خوار چه بود که باید همانند مردان جنگجو به شهادت برسد.

هنگامیکه حسین علیه السلام استغاثه می نمود اهل حرم صدای حسین علیه السلام را شنیدند همگی صدا

ص: 306


1- حياة الامام الحسين274/3 - بحار 45/ 46 - نفس المهموم ص 348.

را به گریه و زاری بلند کردند حسین علیه السلام برای آرام کردن زنان به حرم آمد و زینب فرمود:

نَاوِلِينِي طِفلِی الصَّغِيرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ .«فرزند صغيرم را بیاور تا او را ببینم و با او وداع کنم»

زینب عبدالله را از مادرش رباب گرفت و بخدمت حسین علیه السلام آورد، حسین علیه السلام فرزندش را در آغوش گرفت و غرق بوسه نمود که در همین حال تیری از جانب دشمن آمد و گلوی على را شکافت حسين طفل را به خواهرش داد و دستها را زیر گلوی علی گرفت و چون از خون پر شد بطرف آسمان پاشید چنانکه شاعر می گوید:

ومُنعَطِفٌ أَهوى لِتقبِيل طِفلِه *** فقبَّل مِنهُ قَبلَهُ السهم مَنحرا

یعنی چون خم شد تا کودکش را ببوسد که تیری آمد و قبل از حسین علیه السلام گلوی علی را بوسه زد».

ونقل شده که چون حسین علیه السلام مشاهده کرد چشمهای علی به گودی فرو رفته و لبها شده و از شدت تشنگی به حالت اغماء در آمده او را بطرف دشمن آورد تا شاید بتواند عواطف آنانرا نسبت به طفل شیرخوار برانگیزد و او را سیراب کنند.

حسین علیه السلام که طفل شیر خوارش را بجهت گرمای آفتاب در زیر عبا گرفته بود در مقابل دشمن سردست بلند کرد تا همه دشمن ببینند، آنگاه فرمود: يا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْل اما ترونه کیفَ يَتَلَظّى عَطَشَاً . «مردم اگر به من رحم نمی کنید به این طفل رحم کنید مگر نمی بینید از تشنگی آرام ندارد و می سوزد؟

ليكن در دلهای سخت تر از سنگ مردم کوفه نه تنها اثری نداشت بلکه حرمله ملعون تیری به چله کمان نهاد و علی اصغر را هدف قرار داد. فذبحه من الاذن الی الاذن گلوى على راگوش تا گوش برید، علی که سوزش تیر را احساس کرد مانند مرغ سر بریده روی دست پدر پر و بال می زد، حسین علیه السلام دو دست زیر گلوی علی گرفت و مشتها لبریز از خون بطرف آسمان پاشید، امام باقر فرمود: یک قطره از آن به زمین برنگشت.

آنگاه امام فرمود: اللَّهُمَّ احکمُ بیننا و بین قوم دَعَوُنَا لِيَنْصُرُونا فَقتلُونا . «خدایا تو خود بین ما و مردمی که ما را دعوت کردند تا یاری کنند و ما را کشتند قضاوت فرما، از طرف

ص: 307

آسمان ندائی شنید: دَعْهُ يَا حُسَيْن، فَإنَّ لَهُ مُرضِعَاً فِى الجَنَّة .«حسین! على را واگذار که در بهشت او را شیر دهنده ای است».

سپس فرمود: هَوَّنَ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ تعالی اللَّهُمَّ لَا يَكُونُ أَهْوَنَ عَلَيْكَ مِنْ فَصِيلٍ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاْجَعْله لِمَا خَيْرٌ منه انْتَقِمْ لَنا مِنَ الظَّالِمين وَ اْجَعْل ما حَلَّ لَنا في الْعاجِلِ ذَخيرَةً في الْاجِل.

یعنی آنچه بر ما وارد می شود بر من گوارا است که در حضور خدا و برای خدا است، بار خدایا شیر خوار من در پیشگاه تو کمتر از ناقه صالح نیست (که به علت کشتن آن بر قوم صالح غضب فرمودی).

حسین علیه السلام با نوک غلاف شمشیر قبری کند و عبدالله را با بدن و قنداقه آغشته به خون دفن کرد: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه (1) .

استجابت دعای امام سجاد درباره حرمله:

منهال بن عمرو گوید: در مراجعت از سفر حج در مدینه خدمت حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام رسیدم.

امام فرمود: منهال، حرملة بن کاهل اسدی چه شد؟

عرض کردم: موقعی که من از کوفه بیرون آمدم زنده بود. امام دستها را بطرف آسمان بلند کرد و فرمود: «اللَّهُمَّ اذِقْهُ حَرَّ الْحديدِ. اللَّهُمَّ اذِقْهُ حَرَّ الْحديدِ. اللَّهُمَّ اذِقْهُ حَرَّ النَّار

خدایا حرارت آهن را به او بچشان، خدایا حرارت آهن را به او بچشان، خدایا حرارت آتش را به او بچشان».

چون به کوفه بازگشتم، مختار خروج کرده بود او دوست من بود پس از گذشت چند روز از ورودم که آمد و رفت مردم قطع شد، به قصد دیدار مختار سوار شدم.

او را در خارج از خانه اش دیدم، پرسید منهال، از وقتیکه حکومت را در اختی

ص: 308


1- نفس المهموم ص 349. حياة الحسين275/3 - اعیان الشیعه 609/1 - بحار49/45 - ابصار العين ص24.

گرفتیم نزد ما نیامدی؟ گفتم: مکه بودم و الان به قصد زیارت شما بیرون آمدم، باهم صحبت کردیم تا به کناسه کوفه رسیدیم، مختار توقف کرد گویا انتظاری داشت معلوم شد که از محل اختفای حرمله آگاه شده و در تعقیب او هستند.

طولی نکشید که گروهی می دویدند و نزد مختار آمدند و گفتند: امیر! مژده که حرمله را دستگیر کردیم، چون چشم مختار به حرمله افتاد گفت: خدا را شکر که مرا بر تو مسلط گردانید، سپس صدا زد: جلاّد، جلاّد، شخصی در برابر مختار ایستاد و ادای احترام کرد، گفت: دستهایش را ببر، دستهای حرمله قطع شد، سپس گفت: پاهایش را قطع کن، پس از آنکه دست و پایش را قطع کردند، صدا زد: آتش، آتش، نی بسیار آماده کردند، روی بدن حرمله آتش افروختند دعای امام سجاد علیه السلام بخاطرم آمد و گفتم: سبحان الله.

مختار گفت: منهال، تسبیح خداوند متعال خوب است، ليکن به چه مناسبت تسبیح گفتی؟ گفتم: امیر، در مدینه خدمت حضرت علی بن الحسين علیهما السلام رسیدم، أحوال حرمله را پرسید عرض کردم زنده است، حضرت دستها را به دعا برداشت و فرمود: خدایا حرارت آهن را به او بچشان، حرارت آهن را به او بچشان، حرارت آتش را به او بچشان.

مختار گفت: راستی از علی بن الحسين چنین شنیدی؟ گفتم: به خدا قسم همینطور شنیدم، از مرکب پیاده شد و دو رکعت نماز با سجده طولانی بجای آورد آنگاه سوار شد و من هم با او سوار شدم و حرکت کردیم تا نزدیک خانه ام رسیدیم او را تعارف به منزل نمودم و گفتم: اگر افتخار بدهید و خانه ما را مشرف و مزین فرمائید طعامی میل کنید.

مختار گفت: منهال، از استجابت سه دعای امام سجاد به دست من خبر دادی، آنگاه دعوت میکنی که غذا بخورم. امروز روز شکر گذاری خداوند است و من به شکرانه این توفيق امروز روزه خواهم بود(1)

ص: 309


1- بحار 222/45 .

مادران نظاره گر شهادت فرزند:

در کربلا مادر نه نفر از شهدا در خیمه گاه حسینی حضور داشتند و نظاره گر شهادت و جان دادن فرزندشان بودند:

1- عبدالله بن الحسین علیه السلام (علی اصغر) طفل شیرخوار حسین علیه السلام مادرش رباب دختر امرالقیس جلو خیمه گاه شهادت و جان دادن علی اصغرش را تماشا می کرد.

2- عون فرزند عبدالله جعفر که مادرش زینب دختر امير المؤمنین جلو خیمه ایستاده و شهادت فرزندش را تماشا می نمود.

3- رمله مادر قاسم بن الحسن نظاره گر جنگیدن و شهادت فرزندش بود.

4- عبدالله بن الحسن کودک یازده ساله امام حسن مادرش بنت السليل بجلیّه در خیمه ایستاده و شهادت فرزندش را در دامن عمو مشاهده می کرد.

5- ژ یه دختر امیرالمؤمنین خواهر ابی عبدالله همسر مسلم بن عقیل شهادت فرزندش عبدالله بن مسلم را نظاره گر بود.

6- محمد بن ابی سعید بن عقيل مادرش در خیمه نظاره می کرد که فرزندش هراسان از خیمه بیرون دوید ترسان و لرزان به اینطرف و آنطرف نظر میکرد که ناگاه لقيط يا هانی بن ثُبَيط او را دو نیمه کرد.

7- عمروبن جناده که به امر مادر به جنگ دشمنان حسین علیه السلام رفت مادرش نظاره گر بود که دشمن پس از شهادت فرزندش سر او را به طرف مادر پرتاب نمود و او سر فرزندش را برداشته و یکی از سپاهیان عمر سعد را هدف قرار داد و او را به جهنم واصل کرد.

مادر عبدالله بن عمیر کلبی فرزندش را به جهاد تشویق می کرد و او می جنگید تا به شهادت رسید و ما در تماشا می کرد.

9- بنا به گفته بعضی از مورخین مادر حضرت علی اکبر در کربلا حضور داشته و نظاره گر شهادت فرزندش علی اکبر بوده است(1).

ص: 310


1- ابصارالعین ص 130.

پدران و فرزندانی که با هم شهید شدند:

هفت نفر در کربلا شهید شدند که پدرانشان نیز با آنها به شهادت رسیدند.

1- حضرت علی اکبر.

2- جناب عبدالله بن الحسین علیه السلام علی اصغر.

3- عمروبن جناده و پدرش جنادة بن حارث سلمانی.

4 و 5- عبدالله وعبيد الله فرزندان یزید عبدی با پدرشان شهید شدند چنانکه در صفحه 247 گذشت.

6- عبدالرحمان بن مسعود و پدرش مسعود بن حجاج تیمی، این پدر و پسر از معاریف شیعیان کوفه و از شجاعان بنام بودند که از کوفه با سپاه عمر سعد به کربلا آمدند، و قبل از روز عاشورا به حسین علیه السلام پیوستند و صبح عاشورا در حمله اولی شهید شدند.

7- مجمع بن عبدالله عائذی و فرزندش عائذ بن مجمع. عبدالله پدر مجمع از صحابه صلی الله علیه و آله بوده و مجمع از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام بوده که پدر و پسر به همراه نافع بن هلال و عمرو بن خالد صیداوی در عذيب هجانات خدمت امام رسیدند که شرحش گذشت(1).

پنج نفر قبل از بلوغ به شهادت رسیدند:

در روز عاشورا پنج نفر اطفال که هنوز بسن بلوغ نرسیده بودند شهید شدند:

1- حضرت عبدالله بن الحسین علیه السلام علی اصغر که در حال شیرخوارگی به شهادت رسید.

2- عبدالله بن الحسن در سن یازده سالگی شهید شد.

3- محمد بن ابی سعید بن عقيل.

4- قاسم بن الحسن که در سن سیزده سالگی بوده است.

عمرو بن جناده که داستانش گذشت(2).

ص: 311


1- ابصار العين ص 85 و 112 و 129.
2- ابصار العين ص 130

مقاومت امام حسین علیه السلام

با تمام مصائب گذشته حسين علیه السلام با یک دنیا وقار و عظمت یکه و تنها در برابر انبوه دشمن ایستاد که گویا این همه فجایع بر استقامت و صبر امام افزوده چنانکه بر ایمانش افزوده است، نه کشته شدن اولاد و برادران و برادر زادگان و اصحابش توانست او را متزلزل سازد و نه تشنگی و عطش آنچنانی، چنانکه از فرزندش امام زین العابدین نقل شده که فرمود: كُلَّما یشْتَدُّ الامْرُ يُشْرَقُ لَوْنُهُ تطمئن جوارحه فَقالَ بَعْضُهُمْ أُنْظُرُوا کیف لا يُبالى بِالْمَوْت. «یعنی هر چند کار بر ابی عبدالله سختر میشد چهره اش درخشنده تر و اعضاء و جوارحش مطمئن تر می گردید تا جائیکه بعضی از سپاهیان عمر سعد به دیگران می گفتند: ببینید که چطور اصلا از مرگ با کش نیست».

عبدالله بن عمار یکی از سپاهیان کوفه می گوید: حسین علیه السلام را دیدم هنگامیکه او را از هر طرف محاصره کرده بودند به جمعیتی که در طرف راست بودند حمله می کرد همانند روباه فرار می کردند و چون بسمت چپ حمله میکرد هم چنان فرار می کردند.

فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ اُولْادُهُ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطُ جَأْشاً مِنْه وَ لَا أَمْضَى جَنَاناً مِنْه.

بخدا قسم کسی را ندیده ام که جمعیت انبوهی او را محاصره کرده باشد و اولاد و اصحابش کشته شده باشند چون حسین علیه السلام با قلبی محکم و استوار بر دشمن بتازد».

و چون بر میمنه حمله می کرد این رجز می خواند:

الْموت أَوْلَى مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ *** وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّار

«مرگ سزاوارتر است از تن به ننگ دادن و پذیرش ننگ شایسته تر از ورود به جهنم».

و چون بر میسره دشمن حمله می کرد این رجز می خواند:

أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ *** آلَيْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِي

أَحْمِي عِيَالاتِ أَبِي *** أَمْضِي عَلَى دِينِ النَّبِي

من حسین علیه السلام فرزند علی هستم و قسم خورده ام که از تصمیمم برنگردم».

ص: 312

و از عیالات پدرم حمایت می کنم و بر دین پیامبر از دنیا می روم»(1).

دوستان بی اراده:

چنانکه گفته شد مردم کوفه دوازده هزار نامه به حسین علیه السلام نوشتند و در همه آنها وعده کمک و مساعدت دادند مع ذلک همه آنها به جز عده قليلی نه تنها دست از باریش برداشتند بلکه با دشمن ابی عبدالله هم دست و در ریختن خون آن حضرت شرکت ورزیدند.

ابنها عجیب نیست بلکه عجیب آن است که عده ای که به اجبار تا کربلا آمدند و می توانستند به حسین علیه السلام بپیوندند اما این کار را هم نکردند، چنانکه سعدبن عبیده می گوید: عده ای از شیوخ و بزرگان کوفه در بالای تپه ای ایستاده بودند و بر مظلومیت حسین علیه السلام گریه می کردند و برای پیروزیش دعا می کردند و می گفتند: اللَّهُمَّ انزِل عَلیه النَّصْرَ خدایا حسین علیه السلام را پیروز گردان، سعد که خود در سپاه عمر سعد بود براشفت و به آنها گفت:

ای دشمنان خدا چرا فرود نمی آئید و او را یاری نمی کنید (2)!!

حسین علیه السلام وارد شریعه می شود:

چون تشنگی بی نهایت به حسین علیه السلام فشار آورد به طرف فرات روان شد و چهار هزار نفر که موکل بر شریعه بودند در برابر حسین علیه السلام ایستادند، حسین علیه السلام با حمله حیدری همه جمعیت را متفرق ساخت وارد شریعه شد دشمن که می بیند اگر حسین علیه السلام آب بنوشد دمار از روزگار آنان بر می آورد در حالیکه حسین علیه السلام مشت را از آب پر کرده و قصد آشامیدن آنرا داشت مردی صدا زد: أتَلْتَذُّ بِالماء وقد هُتِکَت حَرَمک ؟

«آب می آشامی در حالیکه به حرم و اهل بیتت اهانت می شود».

حسین علیه السلام که غیرت علی در وجود او است آب را به روی آب ریخت و از شری

ص: 313


1- حياة الحسن 2763 - نفس المهموم ص 253.
2- حياة الحسين 3/ 278 - طبری286/7 .

خارج شد و چون به خیمه گاه رسید معلوم شد خبری نبوده و این هم کید و مکر دشمن بوده که از آشامیدن آب جلوگیری نمایند (1).

هجوم اراذل کوفه به خیمه گاه ابی عبدالله علیه السلام :

موقعی که حسین علیه السلام را سرگرم جنگ با دشمن و خود را به قلب لشکر زده و از هر سو با دشمن می جنگید، اراذل کوفه به منظور سست کردن حضرت ابی عبدالله ل و انصراف از حمله به دشمن جمعی را بسیج کردند و به طرف خیمه گاه حسینی هجوم آوردند تا خیمه گاه و البسه زنان و کودکان را غارت کنند!

حسین علیه السلام به آنان فریاد زد:

يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عُرُباً كَمَا تَزْعُمُون.

«ای شیعیان آل ابوسفیان اگر دین ندارید و از عذاب آخرت نمی ترسید اقلا در دنیا آزادمرد باشید، و به کیان خود بازگردید اگر عرب هستید چنانکه گمان میکنید».

نکته: امام که اینان را به پیروی از آل ابی سفیان نسبت می دهد می خواهد آنها را از اسلام و مسلمین جدا کند که اگر مسلمان بودید با پسر دختر پیامبر نمی جنگیدید و اگر خود را عرب میدانید غیرت عربیت تان چه شد که مزاحم زنان و اطفال می شوید. در این میان شمر ملعون صدا زد: پسر فاطمه چه میگویی؟

امام فرمود: «أَنَا الَّذي أُقاتِلُكُمْ، وَ تُقاتِلُوني، وَ النِّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ.

«من با شما می جنگم و شما با من جنگ دارید زنان گناهی ندارند» سرکشان خود را از تعرض به حرمم باز دارید.

شمر فریاد زد برگردید کار حسین علیه السلام را بسازید که او مرد کریمی است اهانت به حرمش را تحمل نمی کند، جمعیت حسین علیه السلام را احاطه کردند گروهی با شمشیر و عده ای با

ص: 314


1- حياة الحسين 3/ 280 - بحار 51/45 .

نیزه جراحات کثیری بر حضرت وارد کردند از آن جراحات خون مانند فواره فوران کرد(1).

امام پیراهن کهنه می طلبد

امام که می بیند لحظه به لحظه به شهادت نزدیک می شود به خیمه گاه تشریف آورد و فرمود: ائْتُوني بِثَوْبٍ خَلِقٍ لا يُرْغَبُ فيه احدٌ.

جامه کهنه ای برایم بیاورید که هیچکس به آن رغبت نکند» تا زیر جامه ام بپوشم تا پس از شهادت از بدنم خارج نکنند. جامه ای آوردند که تنگ بود حضرت نپذیرفت و فرمود: ذلک لِباسُ من ضُربَت علیهِ الذِّله. «این لباس یهودیان است که قلم ذلت بر آنان جاری شده است»، جامه دیگری آوردند و امام نیز چند نقطه آنرا پاره کرد و در زیر لباسهایش پوشید لیکن دشمن از آن هم چشم پوشی نکرد ابجربن کعب آنرا از بدن حضرت خارج نمود و حسین علیه السلام را برهنه گذاشت، خدای قهار او را مورد خشم خود قرار داد، دستهای ابجر در تابستان مانند چوب خشک می شد و در زمستان تازه می گشت ليكن مرتب چرک و خون از آن جاری بود(2).

وداع ابی عبدالله با امام سجاد علیه السلام :

امام حسین علیه السلام در آخرین ساعات حیات با تک تک اهل بیت وداع نمود طبیعت اولین وداع حضرت با امام سجاد است.

امام حسین علیه السلام به خيمه على بن الحسين امام سجاد آمد در حالیکه امام سجاد بی حال و مریض در بستر قرار داشت، اسم اعظم و مواريث انبیاء را به او سپرد و تذکر داد که صحف و کتب و سلاح که از مواریث انبیاء است به ام سلمه سپرده تا در مراجعت به آن حضرت تحویل دهد در روایت دیگری است که حسین علیه السلام در ظاهر به حضرت زینب

ص: 315


1- حياة الحسين 3/ 280 - بحار 51/45 ۔ طبری 362/7 - كامل 396/3 .
2- حياة الحسين 3/ 282 - بحار 45/ 54 - طبری 364/7 - نفس المهموم ص 360 - كامل 4/ 78.

وصیت فرمود لذا امام سجاد علومی را که بیان می کرد از عمه اش زینب نقل می فرمود.

از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده که فرمود: در روز عاشورا پدرم نزد من آمد و مرا در آغوش گرفت در حالی که خون از رگهای بدن مبارکش فوران میکرد فرمود: فرزندم دعائی را که مادرم فاطمه به من آموخت حفظ کن که او را از رسولخدا صلی الله علیه و آله فرا گرفت و پیامبر از جبرئیل امین، در سختیها و حوائج از آن غفلت مکن، فرمود: بگو:

(أَللَّهُمَّ) بِحَقِّ ياسينَ وَالْقُرْآنِ الْحَكيمِ وَ بِحَقِّ طه وَالْقُرْآنِ الْعَظيمِ، يا مَنْ يَقْدِرُ عَلى حَوائِجِ السَّائِلينَ، يا مَنْ يَعْلَمُ ما فِي الضَّميرِ، يا مُنَفِّساً عَنِ الْمَكْرُوبينَ، يا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومينَ، يا راحِمَ الشَّيْخَ الْكَبيرَ، يا رازِقَ الطِّفْلَ الصَّغيرَ، يا مَنْ لايَحْتاجُ إلَى التَّفْسيرِ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ .

سپس خواسته ات را بخواه(1).

وداع حسین علیه السلام با اهل حرم

در بعضی از مقاتل آمده پس از شهادت 72 نفر از فرزندان و برادران و برادر زادگان و بنی اعمام و انصار حسین علیه السلام برای آخرین وداع به خیمه ها آمد و صدا زد: يا سَكينَةُ! يا فاطِمَةُ! يا زَيْنَبُ! يا امَّ كُلْثُومِ! عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلام زنان و دختران از خیمه ها بیرون دویدند و گرد ابی عبدالله اجتماع کردند.

امام به خواهرش ام کلثوم فرمود: خواهرم من به سوی این مردم می روم و اوصیک بنفسک خيرا. «و ترا به خوبيها وصیت می کنم». (در این مسیر صبر و بردباری پیشه

نمائید) زنان شیون کنان صدا را به واویلا بلند کردند و صورتها را می خراشیدند جدشان رسولخدا صلی الله علیه و آله را صدا می زدند و استغاثه میکردند و حسین علیه السلام آنان را امر به سکوت و صبر و تحمل می نمود راستی اگر گفته شود که در روز عاشورا بر اهل بیت زمانی سخت تر از این زمان نبود سخن گزافی نیست زیرا زنان حرم رسولخدا صلی الله علیه و آله می بینند همه انصار و یاران و برادران و برادر زادگان به شهادت رسیدند و تنها حسین علیه السلام مظهر عزت و شوکت

ص: 316


1- نفس المهموم ص 347.

و پناهگاه آنها است به راهی می رود که بازگشت ندارند دیگر کسی ندارند که هنگام تعدی دشمن به او پناه ببرند و کیست که آنها را تسلی دهد پس چاره ای ندارند به جز آنکه دور ابی عبدالله را بگیرند و ضجه و ناله کنند حسین علیه السلام هم در این میان اطفالی را می بیند که ناله می کنند، و زنانی را مشاهده می کند که مصیبت فراوان آنان را از خود بیخود نموده، کودک عقل رسی طلب امنیت می کند، صدای دیگری به العطش بلند است. بر شخصیتی همچون حسین علیه السلام که غیرت الهی در وجود او است چه می گذرد؟

چه خوب گفته است شاعر:

فلو اَنَّ ایُّوباً رَای بعض ما رَای*** لقالَ بَلى هذا العظيمةُ بلواهُ

یعنی اگر ایوب با تمام صبرش قسمتی از مصیبت حسین علیه السلام را می دید اعتراف میکرد که این مصیبت عظیمی است»:

آیید تا بگرییم چون ابر در بهاران ***کز سنگ ناله خیزد وقت وداع یاران

با کاروان بگویید احوال اشک چشمم ***تا بر شتر نبندد محمل بروز باران

سکینه جلو آمد و عرض کرد: يَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟ «پدر آماده شهادت شده ای»؟

امام فرمود: كَيْفَ لا يَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْت مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعين.

« آخر چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یار و یاوری ندارد».

فقالت:يَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا

حالا که آمده مرگ شده ای پس ما را در این صحرا و در دست دشمن رها مکن، به حرم جدمان برگردان؟

امام فرمود: هَيْهَاتَ لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَنَامَ.

فرزندم مرا امان نمی دهند اگر مرغ قطا را بحال خود واگذارند در لانه اش می خوابد. زنان از این سخن امام سخت ناراحت شدند و شیونشان تشدید شد حسین علیه السلام زنان را ساکت کرد.

ص: 317

سکینه که بیش از همه ناراحت بود و ساکت نمی شد حسین علیه السلام او را به سینه چسباند و اشکهایش را از صورتش پاک کرد و فرمود:

1-سَيَطُولُ بَعْدي يا سَكينَةُ فَاعْلَمي *** مِنْكِ الْبُكاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِي

2- لا تُحْرِقي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً *** مادامَ مِنّي الرُّوحُ في جُثماني

3- وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلى بِالَّذِي *** تَأْتينَهُ يا خَيْرَةَ النِّسْوان

1- «سکینه جانم بدان که بعد از مرگ من گریه زیادی خواهی داشت».

2- «ولی تا جان در بدن دارم با اشک خود قلب مرا آتش مزن».

3- «اما پس از کشته شدنم تو از هر کس سزاوارتر به گریه کردن در عزای منی ای بهترین زنان» (زیرا گریه دختر در عزای پدر سوز دیگری دارد)(1).

ص: 318


1- بحار 47/45 - حياة الحسين 3/ 283 - نفس المهموم ص 346. علاقه حسین علیه السلام به سکینه و رباب دختر امر الفتيس مادر عبد الله رضيع معروف به علی اصغر و سکینه دختر حسین است، حسین بن علي عليها السلام نسبت به رباب و سکینه علاقه خاصی داشت که اشعار ذیل از امام حسین علیه السلام بیانگرمحبت آنحضرت است: لَعَمْرُكَ انَّنى لَاحِبُّ داراً *** تَكونُ لَها سَكينَةُ وَ الرُّبابُ احِبُّهُما وَ أبْذُلُ جُلَّ مالى *** وَ لَيْسَ لِعاتِبٍ عِنْدى عِتاب بجانت قسم خانه ای را که در آن سکینه و رباب باشد دوست دارم». و آنها را آنچنان دوست دارم که حاضرم تمام اموالم را برای آنان مصرف کنم و بگفتاز کسی که مرا در این زمینه ملامت کند اعتنا نمی کنم». و مخصوصا هرگاه جناب رباب و سکینه به دیدن بستگانشان میرفتند مفارقت انها بر حسين سخت می گذشت که در این باره فرموده است: کأن اللَّيلَ مُوصولٌ بِليلٍ ***إذا زارَت سكينه والرَّبابِ گویا شبها به یکدیگر متصل می شود هرگاه سکینه و رباب به دیدن می روند». جناب رباب هم به امام حسین علیه السلام علاقه فراوانی داشت چون این مخدره از اسیری برگشت یکسال تمام کنار قبر امام حسین علیه السلام اقامت کرد و به عزاداری پرداخت سپس به مدینه بازگشت و در مدت عمر بزیر سایه نرفت تا از دنیا رفت اشراف قریش در مدینه از رباب خواستگاری می کردند در جواب می فرمود: ماكنت لاتخذ بَعدَ رَسُولِ اللهِ حنواً. «بعد از پیغمبر پدر شوهری نمی خواهم». در اصول کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده چون حضرت سیدالشهدا بشهادت رسید زوجه كلبيه أو أقامه ماتم کرد رباب و کنیزانش آنقدر گریستند که اشک چمشان خشک شد، مگر يکنفر از کنیزان که اشکش جاری بود، رباب پرسید چه شده که اشک چشم تو خشک نشده گفت سویق طبخ کرده و میخورم، رباب دستور داد برای همه سویق تهیه نمایند تا آنها را به گریه کمک نماید. یکی از دوستان برای جناب رباب چند مرغ صحرائی فرستاد تا در اقامه عزاقوت بگیرد رباب پرسید: اینها چیست؟ ما وقع را عرض کردند، فرمود مگر در مجلس عروسی نشسته ایم؟ به اینها نیاز نداریم از خانه بیرون کنید. ازدواج حسین علیه السلام با رباب داستان ازدواج حسین علیه السلام با رباب از این قرار است: امير المؤمنین علیه السلام به اتفاق فرزندانش امام حسن و امام حسین علیه السلام به خانه إمرءالقيس بن أصبغ كلبي رفتند، فرمود: من علی بن ابی طالب پسر عم و داماد پیغمبرم و اینها پسران منند از دختر رسولخدا صلی الله علیه و آله و مایلیم با شما وصلت کنیم. امرء القیس گفت: دخترم محياة را به شما تزویج کردم و سلمی دختر دیگرم را به حسن و رباب را با حسین علیه السلام کابین سکینه دختر امام حسین علیه السلام نامش آمنه یا اميمه است و سکینه لقب آن بزرگوار است سکینه زنی بسیار زیبا و سرآمد زنان عصر خویش به حساب آمده است دارای اخلاق حمیده که او را عقيلة القریش می گفتند و از نظر شعر و ادب استاد تمامی شعرای عصر خویش بود، شعرا به محضرش می آمدند و اشعار خود را بر او عرضه می کردند و سکینه خاتون نواقص اشعار آنها را گوشزد میکرد و اصلاح می نمودند. حضرت سکینه روزی در راه عبورش بر عروة بن اذينه افتاد، نزد او متوقف شد و اشعاری را قرائت کرد و پرسید اینها را تو گفته ای؟ گفت: آری سکینه خاتون به کنیزانی که همراهش بودند اشاره کرد و گفت: اینها آزاد باشند اگر این اشعار از قلب سلیمی صادر شده باشد، عروه متوجه اشتباه خود شد و روش خود را تغییر داد که بعدها جناب سکینه خاتون از اشعار او تعریف می کرد. حضرت سکینه خاتون در پنجشنبه پنجم ربیع الاول سال 117 در مدینه منوره وفات کرد. وفات الأعيان 131/2 - اصول کافی 490/2 (باب مولد الحسين) ریاحین شریعه 269/3 و313- ریحانة الادب.(208/2

دقایق آخر زندگی امام حسین علیه السلام :

در همان دقایقی که حسین علیه السلام با اهل بیتش وداع می نمود اراذل کوفه از فرصت استفاده کرده و حضرت را تیرباران نمودند که بعضی از تیرها به لباس بعضی از مخدرات حرم اصابت کرد و زنان را ترس فرا گرفت و به داخل خیمه پناه گرفتند حسین علیه السلام بر دشمن حمله نمود و دشمن چاره ای نداشت جز آنکه او را تیرباران نماید در این وقت چند تیر بر بدن مبارک امام اصابت کرد:

1- یک تیر بر دهان مبارک اصابت کرد که خون مانند چشمه آب جاری شد و در این موقع با خدای خود چنین مناجات میکرد: اللهم إنَّ هذا فيکَ قليلٌ.

بار خدایا این صدمات چون در راه تو و برای تواست اندک است».

2- تیری به پیشانی مبارک اصابت کرد که حضرت در این موقع دستها را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا تو خود شاهدی که از دست بندگان معصیت کارت چه

ص: 319

میکشم اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لَا تَذَرْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً.

بار خدايا عددشان را کم گردان و بینشان تفرقه بینداز و هلاکشان کن، در روی زمین یک نفر از آنانرا باقی نگذار و هرگز آنانرا نیامرز؟»

سپس با صدای رسا به جمعیت خطاب کرد: اف بر شما که چه بدرفتار کردید با رسولخدا صلی الله علیه و آله در مورد ذریه اش، پس از کشتن من دیگر آدم کشی برای شما آسان می شود و از کشتن هیچکس باک نخواهید داشت امیدوارم که خدا مرا به شهادت گرامی دارد و از شما انتقام بگیرد بطوری که نفهمید.

3- بدترین تیری که بر بدن ابی عبدالله أصابت کرد موقعی بود که حضرت در وسط میدان اندکی توقف کرد تا استراحت کند نانجیبی سنگی به پیشانی امام زد که پیشانی را مجروح و خون جاری شد، امام برای اینکه خون پیشانی جلو چشمها را نگیرد پیراهنعربی را بالازد تا خون از پیشانی پاک کند، ملعونی تیر سه شعبه ای بر قلب مبارک و مملو از محبت امام زد که امام دیگر آماده مرگ شد چشمها را به آسمان خیره کرد و دعائی که هنگام قربانی خوانده می شود تلاوت فرمود:

بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلًا لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ بنت نَبِيٍّ غَيرِی .

بنام خدا و بر دین رسول خدا، پروردگارا تو میدانی اینها کسی را می کشند که جز او در روی زمین نوه پیامبری وجود ندارد».

این تیر از جلو اصابت کرد و از پشت بیرون آمد، چون حسین علیه السلام نتوانست تیر را از جلو بیرون آورد از پشت سر بیرون کشید معلوم است که چنین تیری بر بدن امام چه می کند، دستهای مبارک را جلو خون گرفت به آسمان پاشید و فرمود این مصیبتها بر من آسان است که در حضور خداست و بار دیگر مشتها را پر از خون نمود و بصورت و محاسن شریف مالید و فرمود: بهمین حال هستم تا خدا و جدم رسولخدا صلی الله علیه و آله را ملاقات کنم و سر و صورتم، به خونم خضاب شده باشد(1) .

ص: 320


1- بحار53/45 - حياة الحسين 2/ 286 - طبری361/7 و 365.

عبدالله بن الحسن:

السلام على عبداللَّهِ بن الحسن الزَّكِىِّ لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ وَ رامِيَهُ حَرْمَلَةُ ابْنَ كاهِلِ الْأَسَدِىّ. «سلام بر عبد الله بن الحسن زکی که خدا قاتل او حرملة بن کاهل اسدی که او را با تیر هدف قرار داد لعنت کند).

عبدالله فرزند امام حسن مجتبی مادرش دختر شليل بن عبدالله بجلی است، عبدالله که حدود یازده سال بیش نداشت هنگامیکه عموی بزرگوارش را مشاهده کرد که از قتال بازمانده و در گودال قتلگاه روی زمین در محاصره دشمن قرار گرفته ناراحت شد به عزم ملاقات عمو بطرف میدان حرکت کرد، حسین علیه السلام که لحظه ای از خیمه گاه غافل نبود مشاهده کرد عبدالله شتابان بطرفش می آید زینب هم در تعقیبش که مانع از حرکت او شود، عبدالله از جلو و زینب در تعقیب او تا در کنار حسین علیه السلام رسیدند.

امام به خواهرش فرمود: إحْبِسيهِ يا أُخْتي. «خواهرم او را ببر» ولی زینب هر چه تلاش کرد نتوانست عبدالله را از حسین علیه السلام جدا کند، عبدالله خود را سخت به عمو چسبانید و می گفت: وَاللَّهِ لا أُفارِقُ عَمِّي. «نه بخدا قسم از عمویم جدا نمی شوم».

در این هنگام ابجربن کعب یا حرمله با شمشیر به حسین علیه السلام حمله کرد، عبدالله در حالی که دست خود را جلو شمشیر آورد تا از عمو دفاع کند می گفت:يَابْنَ الْخَبيثَة! أتَقْتُلُ عَمِّي؟ «فرزند زن بدکاره می خواهی عمویم را بکشی؟»

شمشیر فرود آمد و دست طفل به پوست آویزان شد، طفل صدا زد: مادر! مادر! حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: پسر برادرم صبر کن واجر خود را از خدا بخواه که خدا را به پدرانت رسولخدا و علی و حمزه و جعفر و حسن ملحق می سازد.

در همین حال حرمله تیری به سوی عبدالله رها کرد و او را در دامن عمویش شهید گردانید. آنگاه حسین علیه السلام دست بسوی آسمان بلند کرد و بر جمعیت نفرین نمود:

«أَللَّهُمَّ أَمْسِكْ عَنْهُمْ قِطَرَ السَّماءِ وَامْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الْأَرْضِ، أللَّهُمَّ فإنْ مَتَّعْتَهُمْ إلى حينٍ فَفَرِّقْهُمْ بَدَداً وَاجْعَلْهُمْ طرائِقَ قِدَداً، وَلا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنهُمُ أبَداً فَإنَّهُمْ دَعُونا لِيَنصُرُونا ثُمَّ عَدَوْا عَلَيْنا فَقَتَلُونا

ص: 321

خدایا باران رحمتت را از آنان دریغ دار، و برکات زمین را از آنان بازدار بار خدایا اگر آنان را مهلت میدهی جمعیتشان را پراکنده ساز و آنها را دسته دسته و گروه

گروه گردان و فرماندارانشان را هرگز از آنها راضی مگردان که اینها ما را دعوت کردند تا یاری کنند اما بر ما تجاوز نموده و ما را کشتند»(1).

مناجات با خدا و اعلام رضایت:

حسین علیه السلام در سخت ترین حالات با خدای خود مناجات می کند و کیفر و عذاب دشمن را از او می خواهد.

او در مناجات خود چنین صَبْراً عَلى قَضائِكَ ،لا الهَ سِوكَ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ، يا دائِماً لا نَفْادَ لَهُ، يا مُحْيِىَ الْمَوْتى، يا قائِماً عَلى كلِّ نَفْسٍ احْكُمْ بَيْنى وَبَيْنَهُمْ وَانْتَ احْكَمُ الْحاكِمين.

پروردگارا بر مقدرات تو صبر می کنم که جز تو معبودی وجود ندارد، ای فریادرس دادخواهان، ای کسی که همیشه هستی و پایانی برای وجود تو نیست، ای زنده

کننده مردگان، ای قم همه موجودات، میان من و اینها حکم فرما که تو بهترین حکم کنندگانی»(2).

چه زیبا است حسین علیه السلام :

هلال بن نافع گوید: کنار قتلگاه ایستاده بودم حسین علیه السلام را تماشا می کردم که در حال جان دادن است، بخدا قسم هرگز کشتهای ندیدم که به خون آغشته و تمام خون بدنش رفته باشد و این چنین زیبا و نورانی، آنچنان در نور جمالش خیره شدم که نمی توانستم در زمینه شهادتش فکر کنم.

ص: 322


1- ابصار العین ص 38 - حياة الحسين 3/ 257 - بحار 43/45 - كامل77/4 - طبری 363.
2- حياة الحسين 288/4 - مقتل مقرم ص 244

حسین علیه السلام در همین حال تقاضای آب کرد ولی کسی آبش نداد.

نانجیبی حسین علیه السلام را گفت: آب نیاشامی تا وارد جهنم گردی (نعوذبالله) و از حمیم جهنم بیاشامی، امام فرمود: من وارد جهنم می شوم؟!

إِنَّما أَرِدُ عَلى جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ وَأَسْكُنُ مَعَهُ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ وَأَشْكُو إِلَيْهِ ما ارْتَكَبْتُمْ مِنِّي وَفَعَلْتُمْ بِي. «نه بلکه بر جدم رسولخدا صلی الله علیه و آله وارد می شوم و در خانه او در جایگاه صدق و نزد خدای مقتدر ساکن می شوم و نزد او شکایت می کنم از جنایاتی که بر من وارد کردید».

با این سخن ابی عبدالله خشم دشمنان بالا گرفت آنچنانکه گویا خدا در دل اینان رحم نیافریده است(1).

مصیبت عظمی شهادت ابی عبدالله:

در آخرین دقایق زندگی ابی عبدالله اراذل و اوباش کوفه که مرد میدان ابی عبدالله نبودند در حالت ضعف حسین علیه السلام از هر طرف ضربات مهلک بر پیکر آن حضرت وارد می ساختند، هر کس با هر وسیله ای که در اختیار داشت به حسين علیه السلام حمله می کرد، عده ای با شمشیر وعده ای با نیزه، زرعة بن شریک تمیمی ضربه بر دست چپ حضرت وارد ساخت، نانجیب دیگری ضربه ای به شانه حسین، سنان بن انس پلید با دو سلاح:

نیزه و شمشیر گاهی با نیزه و بار دیگر با شمشیر ضرباتی بر حضرتش وارد ساخت و با چنین حرکت شرم آور افتخار میکرد.

حسین علیه السلام مدتی روی زمین افتاده بود مع ذلک کسی جرئت نمیکرد حضرت را شهید کند حمید بن مسلم گوید: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِي و هي تقول وَا أَخَاهْ وَا سَيِّدَاهْ لَيْتَ السَّمَاءَ إِطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ فقال یاعُمَرَ بْنَ سَعْد أَيُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ.«زینب دخترامیر المؤمنين از خیمه خارج شد و فریاد میکشید: آه برادرم! آه سید و سرورم! ای کاش

ص: 323


1- مقتل مقرم ص 344 - بحار 57/45 .

آسمان بر زمین فرود می آمد، آنگاه به عمر سعد خطاب کرد و فرمود: عمر سعد، حسین را می کشند و تو تماشا می کنی؟!» اشکهای عمر سعد از مظلومیت زینب جاری شد و صورت را از او برگردانید.

نکته: راستی زینب دختر امیر عرب چقدر تنها و بیکس شده که به دشمن متوسل می گردد شمر ملعون به لشکر خطاب کرد و گفت: وای بر شما چه انتظار می کشید مادر به عزایتان بنشیند حسین علیه السلام را بکشید.

عمر سعد به مردی که در کنارش بود دستور داد فرود آی و حسین علیه السلام را خلاص کن خولی بن یزید اضحی پیش رفت تا سر از بدن حسین علیه السلام جدا سازد لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.

سنان بن انس نزدیک شد و شمشیری حواله گلوی ابی عبدالله علیه السلام کرد و گفت: ترا میکشم و سر از بدنت جدا می کنم در حالی که می دانم تو پسر رسول خدایی و پدر و مادرت بهترین خلق خدایند!! سپس سر حسین علیه السلام را از بدن جدا کرد.

نکته: راستی علاقه به دنیا وریاست انسان را به کجا می برد با اینکه معترف است که فرزند پیغمبر است و پدر و مادرش در چنین رتبه و مقامی هستند مع ذلک به خاطر تقرب به حاکم کوفه بزرگترین جنایت تاریخ را مرتکب می شود.

در روایت دیگر شمر بن ذی الجوشن حضرت را شهید کرد و چون مبتلا به برص و پیسی بود حسین علیه السلام با دیدن او تکبیر گفت و سپس فرمود:

صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُه قَالَ رَسُولُ اللَّهِ كَأَنَّی انظُرُالی كَلْبٍ أَبْقَعَ يَلَغُ فِي دِمِ أَهْلِ بَيْتِي.

رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: گویا می بینم که سگی پیس در خون اهل بیتم می غلطد»(1).

اسب سواری ابی عبدالله علیه السلام :

اسب حیوان باهوشی است و در تاریخ و کتب داستانهایی از هوش اسبان ذکر شده

ص: 324


1- بحار 45 / 55 - طبری365/7 - ينابيع الموده ص 348.

است، پس از آنکه حسین علیه السلام از اسب بر زمین افتاد عمر سعد دستور داد: اسب حسین علیه السلام را بگیرید که از اسبان خوب پیغمبر خدا است سپاه عمر سعد اسب را محاصره کردند تا دستگیرش کنند، لیكن این حیوان که نمی خواست تسلیم دشمنان خدا شود با دندان و لگد دشمن را از خود میراند تا عده ای را هلاک کرد، ابن سعد صدا زد: او را بحال خود گذارید تا چه می کند.

اسب حسين علیه السلام پس از شهادت حضرت گویا احساس کرد که اهل بیت حسين در خیمه گاه منتظر حسین علیه السلام اند برای اینکه اهل حرم را از انتظار برهاند پس از آنکه از چنگال مردم کوفه نجات یافت کاکل خود را با خون حسین علیه السلام رنگین ساخت و در حالی که شیهه میکشید دوان دوان بطرف خیام حرم روان شد.

امام باقر ؟ فرمود: اسب ابی عبدالله علیه السلام در شیهه اش می گفت:

الظَّلِيمَةَ الظَّلِيمَةَ مِنْ أُمَّةٍ قَتَلَتْ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهَا.

امان از ظلم و ستم جماعتی که پسر دختر پیامبر خود را می کشند».

زنان حرم از آمدن مرکب بدون راکب دریافتند که حسین علیه السلام را شهید کرده اند مرکب حسین علیه السلام جلو خیام حسینی شیهه می کشید و می نالید و آنقدر سر را بر زمین کوفت تا جان داد. لَاحَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم

نکته: یک حیوان آنچنان علاقه به صاحبش دارد و حسین علیه السلام را می شناسد که تحمل فراق او را ندارد و این چنین خود را هلاک می کند؛ اما مردم کوفه که خود را امت جدش میدانستند نه تنها متاثر نشدند بلکه بر شقاوت و بیرحمی و سنگدلی آنان افزود.

زنان و خواهران و دختران ابی عبدالله علیه السلام که دیدند مرکب سواری پدر و سرورشان از میدان برگشته و حسین علیه السلام سوار آن نیست صداها را به گریه و شیون بلند کردند. فَوَضَعَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ يَدَها عَلى امِّ رَأْسِها وَنادَتْ: وامُحَمَّداه! وَاجَدَّاه! وانَبِيَّاه! وا أَبَاالْقاسِماه! واعَلِيَّاه! واجَعْفَراه! واحَمْزَتاه! واحَسَناه! هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ، صَريعٌ بِكَرْبَلاءَ، مَجْزُورُ الْرِأْسِ مِنَ الْقَفاءِ، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ، ثُمَّ غُشِيَ عَلَيْها.

ص: 325

ام کلثوم دستها را روی سر نهاد و فریاد زد: یا محمد یا جداه یا رسول الله یا على یا جعفر یا حمزه یا حسن این حسین علیه السلام است که در خاک کربلا روی زمین افتاده سرش را از پشت جدا کردند، عبا و عمامه اش را به غارت بردند (انقدر ناله کرد) که بیهوش شد».

در زیارتی که از ناحیه مقدسه امام زمان عال رسیده است در مورد مرکب

ابی عبدالله علیه السلام با چنین آمده: وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً، وَ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً، مُحَمْحِماً بَاكِياً فَلَمَّا رَأَيْنَ النِّسَاءُ جَوَادَكَ مَخْزِيّاً، وَ نَظَرْنَ سَرْجَكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّاً، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ، لَاطِمَاتِ الْوُجُوهِ، سَافِرَات وَ بِالْعَوِيلِ دَاعِيَاتٍ، وَ بَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلَاتٍ، وَ إِلَى مَصْرَعِكَ مُبَادِرَاتٍ.«مرکب سواریت در حالی که از تسلیم شدن به دشمن سرکشی میکرد شیهه کشان و ناله کنان با سرعت تمام به طرف حرم حرکت کرد، زنان که اسب بی صاحب را با زین واژگون و یال غرقه خون دیدند از خیمه ها بیرون دویدند با موی پریشان و چهره گشاده لطمه بصورت می زدند و صدا را به گریه و شیون بلند کردند و خود را در برابر دشمن خوار می دیدند و بطرف قتلگاه شتافتند»(1).

شاعر عرب داستان اسب ابی عبدالله علیه السلام را با اهل بیت چنین تعریف می کند:

فواحدةٌ تحنُوْ عليهِ تضمُّهُ***وأُخرى عليهِ بالرِّداءِ تُظَلِّلُ

وأُخرى بفيضِ النَّحرِ تَصْبَغُ وَجْهُهَا***وأُخرى تُفَدّيهِ وأُخرى تُقبِّلُ

وأُخرى على خَوفٍ تلُوذُ بِجنبِه***وأُخرى لِمَا قَدْ نالَهَا ليسَ تعقِلُ

زنان اطراف اسب را گرفتند یکی از کثرت علاقه اسب را در بغل میگرفت و دیگری با چادر خود بر اسب سایه می افکند که خسته و تشنه است، سومی صورت

خود را با خون کاکل اسب رنگین می کرد، یکی قربان صدقه اسب می رفت و دیگری اسب را می بوسید، یکی از ترس دشمن در کنار اسب پناه می گرفت، دیگری از کثرت مصیبت خود را گم کرده و نمی دانست چه کند»(2).

ص: 326


1- نفس المهموم ص 374 - بحار 45 /60 - ينابيع الموده ص 349.
2- مقتل مقرم ص 246.

غارت سلاح و لباسهای حسین علیه السلام :

لشکر کوفه پس از شهادت حسین علیه السلام به غارت سلاح و البسه ابی عبدالله علیه السلام پرداختند، و حتی برخی آنقدر رذالت و پستی از خود نشان دادند که قبل از شهادت امام و نیز به غارت پرداختند، مردی از قبیله کنده بنام مالک بن بسر ضمن توهین و ناسزا به پسر پیغمبر حمله کرد و شمشیری بر ابی عبدالله علیه السلام وارد کرد که کلاه آن حضرت که از خز بود افتاد. مرد کندی کلاه ابی عبدالله علیه السلام را به خانه برد و آنرا شست، همسر مرد کندی گفت: اموال پسر پیغمبر را غارت میکنی و به خانه من آورده ای از نزد من بیرون برو که خدا قبرت را از آتش پرکند، این مرد تا زنده بود با فقر و تنگدستی بسر برد و دستهایش خشک شد و در زمستان خون و چرک از آن جاری بود.

پیراهن حضرت را اسحاق بن ځویه حضر می گرفت و پوشید بحمدالله مبتلا به برص گردید روایت شده که در پیراهن حضرت یكصد و هفده سوراخ از آثار شمشیر و نیزه و تیر وجود داشت شلوار حضرت را ابجربن کعب تمیمی گرفت و پوشید و روایت شده زمین گیر شد عمامه امام را اخنس بن مرد حضر می برداشت و به نقل دیگر عمامه حضرت را جابر بن یزید او دې گرفت و بر سر نهاد و دیوانه شد و در روایتی مبتلا به جذام گردید زره حضرت را مالک بن بشیر کندی گرفت و دیوانه شد.

کفشهای حضرت را اسودبن خالد برداشت، انگشتر امام را بجدل بن سلیم کلبی با قطع انگشت حضرت بدست آورد، گویند مختار او را گرفت و دستها و پاهایش را برید آنقدر خون از او رفت تا به جهنم واصل شد حوله خز حضرت را قيس بن اشعث گرفت، زره مخصوص حضرت که فقط جلو را می پوشانید و پشت نداشت عمر بن سعد گرفت و پس از آنکه عمر سعد کشته شد مختار این زره را به ابوعمره قاتل عمر سعد بخشید.

شمشیر حضرت را جميع بن خلق ازدی یا اسود بن حنظله گرفت(1).

ص: 327


1- بحار 45/ 52 و 57 - طبری 366/7 - كامل78/4 - ارشاد ص 242.

غارت اهل حرم ابی عبدالله علیه السلام:

سپاه عمر سعد به سرکردگی شمر بن ذی الجوشن خیمه گاه را محاصره کردند شمر ملعون دستور داد وارد خیمه شوید و زینت و زیور زنان را غارت کنید! جمعیت وارد خیام و حرم رسولخدا شدند و هر چه بود به غارت بردند حتی گوشواره حضرت ام كلثوم دختر امیر المؤمنین را از گوشش کشیدند و گوشهای مخدره را پاره کردند، اراذل کوفه جامه زنان را از پشت سر می کشیدند تا از بدنشان بیرون آورند(1).

یک زن از آل الله حمایت میکند:

در برابر بی شرمی مردم کوفه و جسارتی که نسبت به آل الله روا داشتند فقط یک زن به حمایت از اهل بیت برخاست و او زنی از قبیله بکر بن وائل بود که همراه شوهرش به کربلا آمده بود، هنگامیکه مشاهده کرد مردان کوفه با تمام قساوت زنان حرم را غارت میکنند به غیرت آمد و شمشیر برداشت و بطرف خیمه گاه ابی عبدالله علیه السلام حمله کرد و ضمنا قبيله اش را با این جمله به حمایت می خواند: یا آل بكر أتُسلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ لاحُكمَ إلّا لِلِّه! يا لثارات رَسُولِ اللّهِ .

ای قبیله بکر، دختران رسول خدا غارت می شوند و شما نگاه میکنید؟! حکم و فرمانی جز برای خدا نیست (یعنی از دستور آل امیه نباید اطاعت کرد) ای خونخواهان از ذریه رسولخدا حمایت کنید». شوهرش آمد و او را به جایگاهش برگردانید(2).

فاطمه دختر ابی عبدالله علیه السلام :

مرحوم مجلسی رضوان الله تعالی علیه از فاطمه صغری دختر ابی عبدالله علیه السلام نقل کرده که: جلو خیمه ایستاده بودم و بر بدن پدرم و اجساد اصحاب که مانند قربانی روی زمین

ص: 328


1- حياة الامام الحسين 3/ 200 - طبری 366/7 - كامل 4/ 79 - ارشاد ص 242.
2- نفس المهموم ص 376. بحار 45/ 58 - حياة الحسين 301/3 .

افتاده بودند نگاه می کردم که دشمن از بدنهای بیجان هم دست برنداشته و اسب بر بدنسان می تازند و در این فکر بودم که پس از شهادت آنان بر سر ما چه خواهد آمد؟ آیا ما را هم می کشند یا اسیر می کنند، ناگاه متوجه شدم که مردی سوار بر اسب زنان را با نیزه تعقیب می کند و زنان به یکدیگر پناه می بردند و تمام لباسها و زینت های آنان را ربوده اند و فریاد می کردند: وا جدّاه، وا أبتاه، و عليّاه، وا قلّة ناصراه، وا حسناه، أ ما من مجير يجيرنا؟ أ ما من ذائد يذود عنّا؟. با دیدن این صحنه هوش از سرم رفت و بدنم به لرزه افتاد، بطرف راست و چپ می دویدم تا عمه ام ام کلثوم را بیابم زیرا می ترسیدم آن مرد به سراغم آید، در همین حال متوجه شدم که آن مرد به سوی من می آید، چاره ای جز فرار نداشتم گمان میکردم که می توانم از دست او خلاصی یابم، ناگهان سوزش سر نیزه را در پشتم احساس کردم برو بر زمین افتادم، گوشهایم را درید و گوشواره را از گوشم خارج کرد و چادر را از سرم گرفت، خون از گوشها بصورتم جاری بود، با سر برهنه بیهوش بر زمین افتادم یک

مرتبه بخود آمدم دیدم عمه ام در کنارم نشسته گریه می کند، فرمود: دختر برادرم برخیز تا ببینم بر سر دختران و بیمار علیل چه آمده، گفتم عمه جانُ هَلْ مِنْ خِرْقَةٍ اسْتُرُ بِهارَأْسى ؟ «آیا چیزی داری که سرم را بپوشانم؟» فرمود: يا بِنْتاهُ و عَمَّتُكِ مِثْلُك. «دخترم عمهات هم مثل تو است». دیدم عمه ام نیز سر برهنه است و مشاهده کردم که تمام بدن عمه ام از ضربات دشمن سیاه شده است و چون به خیمه برگشتیم همه چیز را به غارت برده بودند، برادرم على بن الحسين را با صورت روی زمین افتاده که از کثرت گرسنگی و تشنگی قدرت حرکت ندارد، ما به وضع او گریه می کردیم و او از وضع ما می گریید. لا الهَ الّا اللّه (1).

از کشتن بیمارهم نمی گذرند!

مرحوم شیخ مفید از حمید بن مسلم خبرنگار صحرای کربلا نقل کرده است که: در

ص: 329


1- بحار 45 /60

عمل غارت خیمه ها به خيمه على بن الحسين رسیدیم که در بستر آرمیده و سخت بیمار بود، عده ای از پیادگان، شمر را گفتند: آیا این بیمار را نکشیم؟ گفتم سبحان الله همین مرض او را کافی است با اصرار آنها را مانع شدم، در همین حال عمر سعد آمد، زنان حرم با گریه و خشم بر او اعتراض کردند و از رفتار سپاهیان شکایت نمودند، عمر سعد اصحابش را گفت: هیچکس وارد خیمه های زنان نشود و متعرض این جوان بیمار نگردد.

زنان از عمر سعد خواستند که لباسهایشان را به آنان برگردانند تا خود را بپوشانند، ابن سعد گفت: هر که از اموال ایشان چیزی گرفته به آنها برگرداند، اما بخدا قسم یک نفر هم آنچه برده بود بر نگردانید.

آنگاه عمر سعد جماعتی را بر خیمه گاه زنان گماشت تا ایشان از خیمه گاه خارج نشوند و کسی هم متعرض آنان نگردد(1).

اگر من نبرم دیگری می برد:

عبدالله بن الحسن بن حسن عليها السلام از مادرش فاطمه دختر امام حسين علیه السلام نقل می کند که در کربلا دختری کوچک بود وقتی سپاه عمر سعد وارد خیمه گاه شدند، مردی از کوفه چشمش به خلخال پایم افتاد که از طلا بود خلخال را از پایم بیرون می آورد و گریه میکرد؛

گفتم: دشمن خدا چرا گریه میکنی؟ گفت: چرا گریه نکنم که دختر پسر پیغمبرم را غارت می کنم!! گفتم: پس چرا ما را غارت میکنی.

گفت: می ترسم اگر من نبرم دیگری بیرد!!

خولی و سر ابی عبدالله علیه السلام :

عمر سعد برای اینکه هر چه زودتر سر ابی عبدالله علیه السلام به ابن زیاد برسد و از پیروزی

ص: 330


1- ارشاد مفید ص 242 - طبری367/7 - کامل 79/4 - ارشاد ص 242.

ظاهری کفر بر ایمان آگاهی یابد عصر عاشورا خولی بن یزید اصبحی را مامور کرد تا به نفاق حمد بن مسلم سر حسین علیه السلام را به ابن زیاد برسانند، خولی با عجله و شتاب خود را به کوفه رسانید و جلو دارالاماره آمد مشاهده کرد که در قصر بسته است مأیوسانه به خانه اش برگشت و سر حسین علیه السلام را زیر طشتی قرار داد و به نزد همسرش نوار حضر میه که نوبت او بود رفت.

از نوار دختر مالک بن عقرب حضر می روایت شده که چون خولی در بستر قرار گرفت پرسیدم: چه خبر؟ گفت: جِئتَک بغنى الدهر. «ثروت دنیا را برایت آوردم». سر حسین علیه السلام در خانه است!

عجبا مردم با طلا و نقره بر می گردند و تو سر پسر دختر رسولخدا را آورده ای.

لا واللّه لايجمع رأسي ورأسك بيتُ أبداً.

«نه بخدا قسم هرگز سر من و تو در یک خانه جمع نخواهد شد».

از اطاق بیرون آمدم دیدم نور از زیر طشت بطرف آسمان مانند ستون متصل است و مرغان سفیدی اطراف طشت و در مسیر نور در پروازند.

فردای آن روز خولی سر امام را به دارالاماره نزد عبيداله برد.

أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى القوم الظَّالِمِينَ (1) .

تقسیم سرها بين قبائل:

عمر سعد عصر عاشورا، سر ابی عبدالله حسین بن علی علیهما السلام را به وسیله خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم نزد ابن زیاد فرستاد و بقیه روز عاشورا و روز یازدهم تا حدود ظهر به دفن اجساد پلید کوفیان پرداخت ولی پیکر شریف فرزندان پیامبر و ابدان مطهر صحابه ابی عبدالله علیه السلام در زیر آفتاب قرار داشت بقیه سرها را میان قبائل تقسیم کرد تا بدین وسیله نزد ابن زیاد تقرب بجویند حاملان رؤس به فرماندهی شمر ملعون روان

ص: 331


1- طبری369/7 - نفس المهموم ص 382 - كامل80/ - ارشاد ص 243.

کوفه شدند.

1- قبيله کنده به سرکردگی قیس بن اشعث با سیزده سر.

2- هوازن به سرکردگی شمر ملعون دوازده رأس.

3- قبیله تمیم با 17 سر.

4- بنی اسد با 9 سر.

5-قبیله مذحج با 7 رأس.

6- بقیه قبائل با 13 رأس که جمع این اعداد 71 سر و با سر حضرت ابی عبدالله علیه السلام 72 سر تکمیل می گردد، و حرم اهل بیت را کلا اسیر نمودند و به جز شهربانو که خود را در فرات افکند و غرق نمود(1). ليکن به اتفاق مورخین جناب شهربانو هنگام ولادت امام سجاد وفات کرد و در کربلا نبوده است.

بدن ابی عبدالله پایمال سُم ستوران

مردم کوفه به خاطر تقرب نزد ابن زیاد و یزید بن معاویه از هیچ نوع هتک حرمت خودداری نکردند، و از ارتکاب هیچ گناهی کوتاهی ننمودند، عمر سعد به جهت امتثال دستور ابن زیاد که فرمان داده بود بدن حسین علیه السلام را پس از کشتن زیر شم ستوران قرار دهد صدا زد:

مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ فَيُوَاطِئُ الْخَيْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ ؟

کیست که داوطلب باشد بر پیکر حسین علیه السلام اسب بتازد تا زیر سم اسبان سینه و پشت حسین علیه السلام خرد گردد؟

شمر خبیث پیشقدم شد و منتظر کسی نماند و اسب بر بدن حضرت تاخت و ده نفر از فرزندان زنان ناپاک از او تبعیت کردند آنها 1- اسحاق بن يحيي حضرمی 2- هانی بن ثبیت حضرمی 3- ادلم بن ناعم 4- اسد بن مالک 5- حکیم بن طفيل طائی 6- اخنس بن

ص: 332


1- بحار 62/45 .

مرشد 7- عمروبن صبيح مذحجی 8 رجاء بن منقذ عبدی 9- صالح بن وهب بزنی

10- سالم بن خيثمة الجحفی، بودند اینها بدن فرزند پیغمبر را با اسبانشان آنقدر لگدمال نمودند که پیکر مقدس ابی عبدالله علیه السلام به زمین چسبید، این اراذل نه تنها از این عمل شرمنده نشدند بلکه افتخار هم می کردند چنانکه اسدبن مالک در برابر ابن زیاد چنین می گوید:

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ *** بِكُلِّ يَعْبُوبٍ شَدِيدِ الْأَسْرِ.

«ما با اسبان قوی هیکل سینه حسین علیه السلام را شکستیم و خرد کردیم بعد از آنکه پشت او را لگدمال نمودیم».

ابن زیاد پرسید شما کیستید و چه کردید؟ گفتند: ما کسانی هستیم که با اسبانمان آنچنان بر بدن حسین علیه السلام تاختیم که استخوانهای او را آرد کردیم، ابن زیاد جایزه بی ارزشی به آنها داد.

ابوعمر و زاهد گوید: چون از نسب این افراد تحقیق کردیم همه آنها را زنازاده یافتیم، مختار این افراد را دستگیر کرد و دست و پای آنها را بر زمین میخکوب نمود

و اسب بر بدنشان تاختند تا به جهنم واصل شدند الحمدلله(1).

اهل بیت در قتلگاه:

پس از آنکه سپاه کوفه از دفن اجساد پلید افراد خود خلاص شدند و آماده حرکت به کوفه گشتند، عمر سعد دستور داد زنها را از خیمه گاه بیرون کنند و خیمه ها را آتش زنند، زنان از خیمه ها بیرون آمدند در حالیکه پوشش کافی و مناسبی نداشتند که همه چیز شان بغارت رفته بود، احساس کردند که به اسارت می روند به سپاهیان گفتند: شما را به خدا ما را به قتلگاه ابی عبدالله علیه السلام ببرید، و چنین کردند.

همین که چشم زنان به کشته ها افتاد فریادشان به شیون بلند شد و لطمه بصورت می زدند راوی می گوید: بخدا قسم فراموش نمی کنم هنگامیکه زینب دختر علی را که بر

ص: 333


1- طبری 368/7 - بحار 45 /59 - حياة الامام الحسين 302/3 .

حسین علیه السلام نوحه سرائی می کرد با حالتی افسرده و قلبی شکسته و صدای محزون فریاد می کرد: وَامُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلیكَ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ يَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُكَ سَبَايَا وَ ذُرِّيَّتُكَ مُقْتَّلَةً تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَيْنٌ بالعراءمَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ بِأَبِي مَنْ أَضْحَى عَسْكَرُهُ فِي يَوْمِ الْإِثْنَيْنِ نَهْباً بِأَبِي مَنْ فُسْطَاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرَى بِأَبِي مَنْ لَا غَائِبٌ فَيُرْتَجَى وَ لَا جَرِيحٌ فَيُدَاوَى بِأَبِي الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِي الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ.

«ای محمد که درود فرشتگان خدا بر تو باد، این حسین علیه السلام تو است که به خون آغشته و اعضایش قطعه قطعه گشته است، ای رسولخدا دخترانت اسير و ذریه ات همگی مقتول، باد صبا بر آنها می وزد، این حسین علیه السلام تو است که روی خاک افتاده و سرش را از قفا بریدند عمامه و رداء و البسه او را به غارت بردند.

پدرم فدای آنکه خیمه گاهش در روز دوشنبه تاراج شد، پدرم فدای آنکه طنابهای خیمه اش بریده شد و فرو نشست، پدرم فدای آنکه نه به سفری رفته که امید مراجعتش باشد و نه زخمی برداشت که مرهم پذیر باشد، پدرم فدای آنکه با دل پر غصه از دنیا رفت، پدرم فدای آنکه با لب تشنه جان سپرد.

زینب آنقدر ناله کرد و نوحه سرایی نمود که دوست و دشمن را گریانید آنگاه فرمود: پروردگارا این قربانی را از آل محمد قبول فرما».

ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ.

سپس سکینه دختر ابی عبدالله علیه السلام نعش پدر را در آغوش گرفت هر چه کردند پدر را رها کند ممکن نشد تا آنکه عده ای اعراب آمدند و به عنف و جبر او را از بدن بابایش جدا کردند.

از سکینه خاتون نقل شده است که در همین حال شنیدم پدرم فرمود:

1- شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماءعَذْبٍ فَاذْكُرُونِي*** أَوْ سَمِعْتُمْ بِشَهِيدٍ أَوْ غَرِيبٍ فَانْدُبُونِي

ص: 334

2- لَیتَکُم فی یوْمِ عاشُورا جمیعاٌ تَنْظُرونی***کَیفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا أَن یرْحَمُونی

1- «شیعیانم هرگاه آب گوارا می نوشید مرا یاد کنید یا اگر غریب و شهیدی را دیدید بر من بگریید».

2- «ای کاش در روز عاشورا بودید و می دیدید چگونه برای طفل شیرخوارم آب طلب می کردم و بر من رحم نکردند»(1).

اسارت اهل بیت:

عمر سعد که از کار دفن کشتگان خود فارغ گشت حدود ظهر روز یازدهم به حمید بن بكير احمری دستور داد که حرکت به کوفه را به همگان اعلام کند، اهل بیت حسین علیه السلام را با صورتهای باز بر جهاز شتران بدون پوشش سوار کردند و ودایع نبوت و ذریه رسولخدا را همانند اسرای جنگی غیر مسلمان حرکت دادند و بسوی کوفه رهسپار شدند.

مردان را بر امام زین العابدین و زنان بنی هاشم که بیست نفر بودند گماشت ابن عبد ربه در عقد الفرید گوید: در میان اسرا دوازده نفر پسر بچه و نوجوان بود که از جمله محمد بن الحسین علیه السلام و علی بن الحسین علیهما السلام بودند(2).

امام زین العابدین در کنار قتلگاه:

از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده: چون پدر و برادران و انصار پدرم در کربلا شهید شدند، حرم اهلبیت را با آن وضع اسیر کردند و بطرف کوفه می بردند از قتلگاه عبور کردیم کشته ها را دیدم که قطعه قطعه به روی زمین افتاده اند و اجساد سپاه ابن

ص: 335


1- بحار 58/45 - طبری 369/7 - مقتل مقرم ص 380 - نفس المهموم ص 286 - لهوف ص 134.
2- عقد الفرید 385/4 - نفس المهموم ص 385.

سعد دفن شده اند و این پاکان ذراری رسولخدا دفن نشده اند سینه ام تنگ شد و قلبم گرفت و نزدیک بود جان از کالبدم خارج شود.

عمه ام زینب متوجه شد صدا زد:مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يَا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَ إِخْوَتِي.

چه می شود ترا که می بینم با جانت بازی می کنی ای یادگار جد و پدر و برادرم؟!».

گفتم: عمه چگونه بی تابی نکنم در حالیکه سرورم ابی عبدالله علیه السلام و برادران و عموها و پسر عموها و افراد خاندانم را می بینم که به خون غلتیده و سر از بدنشان جدا شده و لباسشان غارت گشته نه کفن شدند و نه دفن گردیده اند، احدی به آنها نزدیک نمی شود عمه ام فرمود: پسر برادرم ناراحت مباش که این پیمانی است که رسولخدا از جدت امير المؤمنین و پدرت حسین علیه السلام و عمویت حسن بن علی علیه السلام گرفته است و آنان هم پذیرفته اند خدا هم از مردمی از این است که فراعنه زمان آنها را نمی شناسند و نزد اهل آسمان معروفند پیمان گرفته که این اعضاء قطعه قطعه را جمع کنند و دفن نمایند و برای این شهدا بقعه و بارگاهی بسازند که با گذشت زمان از بین نمی رود هر چند ستمکاران در محو آن بکوشند(1).

دفن اجساد مطهره:

پیکرهای پاک و ابدان طاهره شهدا بنابر قول مشهور بين علماء سه روز در روی زمین افتاده بود آفتاب بر آنها می تابید و باد بر اجساد پاکشان از خار و خاشاک بیابان کفن می پوشانید تا آنکه جماعتی از مؤمنین که دستشان به خون ابی عبدالله علیه السلام و یارانش آغشته نگشته به دفن اجساد پرداختند، آنان طایفه ای از قبیله بنی اسد بودند که در غاضریه نزدیک کربلا منزل داشتند، پس از آنکه سپاه عمر سعد از کربلا کوچ کرد این طایفه به کربلا آمدند و اجساد مطهره را در میان خاک و خون مشاهده کردند زن و مرد گریه و شیون بپا کردند، آنگاه تصمیم گرفتند شهدا را دفن کنند لیکن چون سر در بدن

ص: 336


1- کامل الزیارات ص 445 باب 88 نفس المهموم ص 387 - بحار ج 45 ص 179.

نداشتند نتوانستند شناسائی کنند متحیر و سرگردان ناگاه امام زین العابدین علا حاضر شد و شهدا را به آنان معرفی کرد، قبل از همه بدن پدرش حسین علیه السلام را آورد و در محل دفن مقدار کمی خاک را کنار زد قبری ساخته و پرداخته ظاهر شد، دستها را زیر بدن قرار داد و به تنهائی بدن را داخل قبر گذاشت فرمود: با من کسانی هستند که مرا یاری کنند، چون بدن را در قبر نهاد صورت مبارکش را بر گلوی بریده ابی عبدالله علیه السلام نهاد و در حالیکه اشک همچون قطرات باران بهاری بر گونه هایش جاری بود فرمود:

طُوبى لِأَرْضٍ تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهِرَ، فَإنّ الدُّنْيا بَعْدَك مُظْلِمَةٌ وَالْآخِرَةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَة.

چه مبارک است زمینی که بدن مطهر ترا در بر گرفته است دنیا بعد از تو تاریک است و آخرت با نور جمال تو روشن و نورانی» آنگاه قبر را پوشانید و با انگشت مبارک روی قبر حسین علیه السلام نوشت: هذا قَبْرُ الحُسَيْنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِب الَّذِي قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَريباً؛. «این قبر حسین بن علی است که او را تشنه و غریب کشتند». علی اکبر را پائین پای حسین علیه السلام دفن کردند بقیه شهداء بنی هاشم و اصحاب را در یک قبر دفن کردند، سپس امام سجاد

بنی اسد را به نهر علقمه هدایت فرمود و قمر بنی هاشم أبي الفضل العباس را در محل شهادتش دفن نمودند و هنگام دفن ابي الفضل گریه سوزناکی داشت و فرمود: عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفاَ عَلَيْكَ مِنّي السَّلامُ . «بعد از تو خاک بر سر زندگی دنیا»(1).

اهل بیت جلو دروازه کوفه (ومسلم جصاص)

ابن زیاد کشتن پسر پیغمبر را پیروزی بزرگ برای یزید و پیروانش بحساب می آورد و لذا در کوفه زیاد تبلیغ کردند که مردم برای تماشای اسراء و سرهای شهدا بیرون دروازه اجتماع کنند، منتهی در اعلاناتشان حسین علیه السلام را با نام معرفی نمی کردند که اگر چنین می کردند اکثر مردم قاتلین او را مورد لعن وشتم قرار می دادند و چون در آن

ص: 337


1- ارشاد مفید ص 227 - و مقتل مقرم ص 398

زمان گروهی بنام خوارج وجود داشت که از زمان خلافت على علیه السلام تشکیل شده بود و امیر مؤمنان با آنها جنگید و جمعیت بسیاری از آنها را کشت و انحراف و فسق این گروه مورد قبول همگان بود، لذا حسین علیه السلام پسر دختر رسولخدا را به این گروه منتسب کردند و در تبلیغاتشان می گفتند یک نفر خارجی یعنی از خوارج بر حکومت یزید خروج کرده است ورود اهل بیت پیغمبر به کوفه همراه با ذلت و خواری و انواع مصیبت و اندوه بود چنانکه داستان مسلم جصاص (گچ کار) این حقیقت را بخوبی بیان می کند مسلم جصاص می گوید: عبیداله زیاد مرا خواست تا اطاقهای دارالحکومه را تعمیر نمایم، در حال گچ کاری بودم که سر و صدای عجیبی شنیدم که گویا کوفه یک پارچه تبدیل به هلهله و شادی شده است. یکی از خدام ابن زیاد بر من عبور کرد پرسیدم: این سرو صدا چیست؟ گفت: الان سر یک نفر خارجی را که بر یزید خروج کرده می آورند.

خارجی کیست؟ - حسین بن علی!

چون خادم از من گذشت آنچنان لطمه به صورت زدم که ترس آن بود چشمهایم کور شده باشد، سپس دستم را شستم و بطرف دروازه کوفه رفتم مردم منتظر آمدن اسرا بودند، طولی نکشید که چهل شتر که زنان و اطفال را حمل می کرد باسرهای شهدا در بالای نیزه ها در کنار اسرا وارد شدند در این میان چشمم به علی بن الحسین علیهما السلام افتاد که روی شتری بدون پوشش سوار است و غل جامعه دست و گردن امام را بهم بسته و از رگهای گردن امام خون جاری است. امام زین العابدین با چشمی گریان خطاب به مردم کوفه می فرمود:

1- يا امَّةَ السُّوءِ لاسَقْياً لِرَبْعِكُمْ *** يا امّةً لَمْ تُراعِ جَدِّنا فينا

2- لو أَنَّنا وَ رسولَ اللَّه يَجْمَعُنا ***يومَ القيامةِ ما كنتم تَقُولونا

3- تُسَيِّرُونا على الأَقتاب عاريةً *** كَانَنّا لم نُشَيِّدْ فيكم ديناً

1- «ای امت بدسیرت خدا بهار شما را سیراب نگرداند، ای امتی که در مورد ما جدمان را رعایت نکردید».

ص: 338

2- «اگر روز قیامت میان ما و رسولخدا را جمع کند شما چه جواب خواهید داد».

3- «ما را بر چوبهای بدون پوشش جهاز شتر حمل می کنید مثل اینکه برای شما دینی نیاورده ایم»(1).

صدقه بر ما أهل بیت حرام است:

موقعی که اسرای اهل بیت وارد کوفه شدند، زنی از زنان کوفه از وضعیت اسراء تعجب کرد که اینها اسرای کفار روم و ایران نیستند بلکه عربند و جزيرة العرب جائی نمانده که مسلمان نشده باشند لذا از یکی از اسرا پرسید:

مِنْ أَيِّ الْأُسَارَى أَنْتُنَّ ؟ «شما از کدام اسیرانید»؟

در پاسخ گفته شد:

نَحْنُ أُسَارَى اَهلَ البَيتِ ! «ما اسیران خاندان پیامبریم!»

زن همین که شنید این اسراء اهل بیت پیامبرند فریادش به گریه بلند شد و سایر زنان نیز صدا را به گریه و شیون بلند کردند، به خانه رفت و هر چه لباس داشت جمع کرد و آورد در میان اسراء تقسیم کرد تا اهل پیغمبر خود را بپوشانند. زنی دیگر مقداری طعام و خرما آورد در میان اطفال تقسیم کرد، ام کلثوم صدا زد: انَّ الصَّدَقَةَ عَلَيْنا حَرام اَهلَ البَيتِ. «صدقه بر ما اهل بیت پیغمبر حرام است» اطفال که سخن ام کلثوم را شنیدند خرماها را از دهانشان بیرون ریختند و به یکدیگر می گفتند: عمه ام می گوید صدقه بر ما حرام است(2).

زینب و سر ابی عبدالله علیه السلام :

مسلم جصاص گوید: ام کلثوم سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم کوفه کرد و فرمود: ساکت، مردم کوفه! مردانتان ما را می کشند و زنانتان بر ما می گریند! حاکم بین

ص: 339


1- بحار 114/45 - حياة الحسين 331/3 - نفس المهموم ص 399
2- حياة الحسين 3/ 334 - بحار 45/ 108.

ما و شما در روز رستاخیز خدا است.

در حالی که ام كلثوم با مردم سخن میگفت ناگهان ضجه و ناله مردم بلند شد، از این شیون ناگهانی تعجب کردم که سرهای شهدا را مشاهده در حالیکه سر ابی عبدالله مقدم بر آنها بود وارد جمعیت شد سر حسین علیه السلام مانند ماه شب چهارده شبیه ترین انسانها به رسولخدا بود با موهای مشکین که بن موها از خضاب جدا شده و سفید بود، باد محاسن شریفش را به چپ و راست حرکت میداد چشم زینب به سر بریده برادر افتاد و ناراحت گردید و بی اختیار سر به چوبه محمل زد که خون از زیر مقنعه اش جاری شد و با اشاره به سر مقدس با سوز و گداز عجیبی به این اشعار مترنم گردید:

1- يا هِلالًا لَمَّااسْتَتَمِّ كَمالًا *** غالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدا غُرُوباً

2- ما تَوَهَمْتُ يا شَقيقَ فُؤادى *** كانَ هذا مُقَدَّراً مَكْتُوباً

3- يا أَخى فاطِمَ الصَّغيرَةِ كَلِّمْها *** فَقَدْ كادَ قَلْبُها انْ يَذُوباً

4- يا أَخى قَلْبُكَ الشَّفيقُ عَلَيْنا *** مالَهُ قَدْقَسى وَ صارَ صَليباً

5- يا أَخى لَوْتَرى عَلِيّاً لَدَى الْأَ *** سْرِ مَعَ الْيُتْمِ لا يُطيقُ جواباً

6- يا أَخى ضَمِّهُ الَيْكَ وَ قرِّبْهُ *** وَسَكِّنْ فُؤادَهُ الْمَرْعُوباً

7- ما أَذَلَّ الْيَتيمِ حينَ يُنَادى *** بِأَبيهِ وَ لا يَراهُ مُجيبا

1- «ای ماه یکشبه زینب هنوز وقتی بر تو نگذشته و زمان خسوف فرا نرسیده، چه شده که منخسف گشته و غروب نمودی؟!» (زیرا خسوف در شبهای 13 و 14 و 15 ماه رخ می دهد).

2- «ای برادر زینب (شهادت ترا فکر میکردم) ليكن تصور نمی کردم که مقدر شده باشد سرت را بالای نیزه کنند».

3- «برادر! با فاطمه کوچکت حرف بزن که نزدیک است قلبش بگدازد».

4- «برادر چه شده که قلب مهربان تر از ما جدا شده و بر سر نیزه به دار آویخته شده)).

ص: 340

5- «برادر اگر علی را ببینی خواهی یافت که اسارت و یتیمی چگونه قدرت سخن گفتن را از او گرفته است».

6- «برادر او را در آغوش گیر و به خود نزدیک گردان تا قلب لرزانش آرام گیرد».

7- «چه قدر بر یتیم سخت میگذرد که پدرش را بخواند و او پاسخش ندهد»(1).

خطبه زینب کبری در جلو دروازه کوفه:

زینب کبری دختر امیر مؤمنان جلو دروازه کوفه مشاهده کرد جمعیت انبوهی به گمان خود برای تماشای اسرای خارجی آمده اند، لذا برای ارشاد مردم و معرفی حسین و اهل بیت پیغمبر و یاد آوری آنان از حکومت عدل على علیه السلام در کوفه و مفتضح ساختن ابن زیاد و امیرش یزید بن معاویه به سخنرانی پرداخت و قبل از شروع به سخنرانی فرمود: ساکت شوید.

تأثیر این صدا و تصرف ولایتی زینب آنچنان اثری گذاشت که نفس در سینه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد.

اهل کوفه با صدای دلنشین علی علیه السلام آشنائی داشتند و لذا وقتی فرمود ساکت شوید مردم کوفه صدای امیر المؤمنين ع را شنیدند.

آری این صدای علی بود که از حلقوم دخترش زینب خارج می شد راوی می گوید: بخدا قسم زنی با چنین حیا ندیدم که مثل زینب سخن گوید مثل اینکه سخن از زبان امير المؤمنین خارج می شود.

وقتی سکوت کامل حکمفرما شد، زینب سلام الله عليها این چنین آغاز سخن فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْيَارِ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ أَ تَبْكُونَ ؟فَلَا رَقَأَتِ لکم الدَّمْعَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الزّفرةُ إِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ العجب

ص: 341


1- نفس المهموم ص 400 - بحار 115/45 - ينابيع الموده ص 350 .

وَ الشَّنَفُ وَ الکذب وَ مَلَقِ الْإِمَاءِ وَ غَمْزِ الْأَعْدَاءِ أَوْ كَمَرْعى عَلَى دِمْنَةٍ أَوْ كَفِضَّةٍ عَلَى مَلْحُودَةٍ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ فِي الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ.

زینب کبری پس از حمد خدا بر پدر خود درود می فرستد تا مردم را توجه دهد به اینکه ایشان فرزندان پیامبرند.

خدا را سپاس میگویم و به پدرم محمد و برگزیدگان و پاکان از دودمانش درود میفرستم و بعد ای مردم کوفه؛ ای نیرنگ بازان و بیوفایان، بر ما می گریید؟؟

هرگز اشکتان خشک نشود و ناله تان آرام نگردد که شما مانند آن زنی هستید که رشته های خود را پس از تابیدن پنبه می کرد، شما هم ایمانتان را وسیله زندگی و مکر و فریب قرار داده اید و ارزشی برایش قائل نیستید (مگر نه این است که بخاطر دنیا اطراف کسانی را می گیرید که شخصیتی ندارند و مانند کنیزان تملق گو از آنها تعریف و تمجید بی مورد می کنید و به کسانی (که بنفع دنیا و آخرت شما هستند چون با منافع مادیتان تضاد دارند) نسبت ناروا می دهید، در شما جز خودخواهی و دروغ و دشمنی بیجا و پستی و خواری و تهمت و افتراء وجود ندارد و یا مانند گیاهی هستید که در مزبله می رود (که ظاهری فریبنده و باطنی مسموم دارد) و یا مانند نقره ای که بر تابوت مردگان مزین شده درخشندگی کنید ولی در داخل آن تعقن و مردار است.

مگر سبزه ای که در نجاسات روئیده و عصاره پلیدیها را مکیده قابلیت چه را دارد؟ و یا نقره ای که بر قبر مردگان نقش شده قدر و جلال و شأن و کمال مرده را

می افزاید؟ و از بدیهایش میکاهد و بر نیکی هایش می افزاید؟ هرگز). آگاه باشید که بد توشهای پیش فرستادید (یا بد سابقه ای برای خود ساختید) که خشم خدا را بر خود خریدید و برای همیشه در عذاب الهی جای گرفتید.

أَ تَبْكُونَ وَ تَنْتَحِبُونَ إِي وَ اللَّهِ فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلًا فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا بِغَسْلٍ بَعْدَهَا ،أَبَداً وَ أَنَّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِيلِ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاءِ ذَخیرَتِكُمْ وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِكُمْ وَ مَنَارِ حُجَّتِكُمْ وَ مَدَرَةِ سُنَّتِكُمْ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ

ص: 342

وَ بُعْداً لَكُمْ وَ سُحْقاً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْي وَ تَبَّتِ الْأَيْدِي وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ

«آیا گریه و شیون میکنید؟ آری بخدا قسم زیاد بگریید و کم بخندید که عار و ننگی در زندگی مرتکب شدید که همه ننگهای روزگار و جوامع بشری را پوشانید

و هرگز نمی توانید آنرا بشویید، آخر چگونه می توانید عار و ننگ کشتن پسر پیغمبر خاتم، و معدن رسالت و سید جوانان اهل بهشت را بزدائید شما کسی را کشتید که پناه بی پناهان و طبیب دردمندان و گنجینه دین و دانش و نور هدایت انسانها به سوی حق و پیشوای امت و حجت پروردگار بود. به وسیله او به راه راست هدایت می شدید و در سایه همت بلندش از فزع و جزع حوادث و سختیها تسکین می یافتید و به نور ولایت او از گمراهی و ضلالت نجات پیدا می کردید.

آگاه باشید که گناه زشت و ناپسندی را مرتکب شدید که از رحمت خدا دور باشید

سعی و کوشش شما بی فایده ماند، دستهای شما از درگاه خدا قطع شد، و در معامله تان زیان کردید، و به حسرت وندامت گرفتار و خشم غضب الهی دامنگیرتان شد و ذلت و مسکنت گریبانگیرتان گردید».

ويْلَكُمْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَرَيْتُمْ وَ أَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَأَيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟!

وَ لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ فَقْمَاءَ خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ كَطِلَاعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْ ءِ السَّمَاءِ

أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ قَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ أَنْتُمْ لَا تُبصَرُونَ فَلَا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهْلُ فَإِنَّهُ لَا يَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا يُخَافُ فَوْتُ الثَّارِ وَ إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ.

«وای بر شما ای اهل کوفه آیا میدانید چه جگری از رسولخدا بریدید و چه خونهایی بر زمین ریختید و چه پرده نشینان بزرگواری را از پرده بیرون افکندید.

هتک حرمتش نمودید و اهل بیتش را به اسیری کشاندید، از آنچه که بر ما وارد نمودید از کشتن ذراری پیغمبر و آتش زدن خیام و غارت اموال و اسیری زنان و اطفال

ص: 343

آنچنان فضيع و فجیع بوده که جا دارد آسمانها شکافته و زمین پاره پاره شود کوهها از هم متلاشی گردند.

شما کار شرم آور و احمقانه و بسیار زشتی مرتکب شدید که قباحت و زشتی آن از وسعت زمین و آسمان بیشتر است، آیا تعجب کردید که آسمان خون بارید بلکه عذاب

آخرت خوار کننده تر است ولی شما چشم بصیرت ندارید پس از مهلتی که خدا به شما داده است موضوع را کوچک نشمارید و خوشدل نباشید که او در مکافات شتاب نمی کند زیرا بیم ندارد از اینکه فرصت از دست برود بدرستی که پروردگار شما پیوسته در کمین است».

چون زینب سلام الله عليها سخنان خود را به پایان رسانید امام سجادا فرمود:

عمه جان آرام باش. وَأَنْتِ بِحَمْدِاللَّهِ عالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ، فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَةٍ.

راوی گفت: مردم را دیدم که در بهت فرو رفته اند و انگشت حسرت به دندان میگزند در کنارم پیر مردی را دیدم که اشک چشمش از محاسنش جاری است، دستها

را بطرف آسمان بلند کرده می گوید: بِأَبي وَأُمّي كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ، وَشَبابُكُمْ خَيْرُالشَّبابِ، وَ نَسْلُكُمْ لَا يُبْور وَلَا يُخْزَى ابداً.پدر و مادرم به قربانتان که پیرانتان بهترین پیران و جوانانتان بهترین جوانان و نسل شما هرگز خوار و زبون نمی شوند»(1).

سخنرانی فاطمه دختر ابی عبدالله:

جناب فاطمه(2) دختر ابی عبدالله علیه السلام نیز پس از عمه اش زینب کبری سخنرانی

ص: 344


1- فاطمه دختر ابی عبدالله دارای مقام و منزلتی رفیع بود، هنگامیکه حسن مشتی برادر زاده امام حسین علیه السلام به خواستگاری نزد امام آمد تا یکی از دخترانش را به او تزویج نماید امام حسین علیه السلام فرمود: من فاطمه را برای تو انتخاب می کنم که بیش از هر کس به مادرم زهران شباهت دارد، و در دین هم استوار است، تمام شبها را به عبادت می پردازد و روزها را روزه می گیرد. در زیبائی هم مانند حورالعین است. فاطمه یکی از روات احادیث است که محدثین عامه وخاصه از او روایت نقل میکنند مورخین از فاطمه کراماتی نقل کرده اند: از جمله ولید بن عبد الملک تصمیم گرفت مسجد مدینه را توسعه دهد، خانه های اطراف مسجد را خرید و ضمیمه مسجد پیغمبر نمود، از جمله خانه فاطمه تخریب شد، جناب فاطمه در حره خانه ای بنا کرد، موقعیکه چاه آب حفر می کردند به سنگ بزرگی برخوردند که از شکستن آن عاجز شدند، فاطمه وضو ساخت و از آب وضو بر سنگ ریخت خیلی آسان سنگ را شکستند و آبی گوارا بدست آمد، مردم آب این چاه را بعنوان تبرک می گرفتند و آن را زمزم مینامیدند. فاطمه از حضرت سکینه بزرگتر بود و در سال 110، هفت سال قبل از حضرت سکینه وفات یافت. مقتل مقرم ص 389).
2- مقتل مقرم ص 384 - حياة الحسين 225/3 - بحار 108/45 . معالي السبطين ص 60 و 61 - لهوف ص 146.

فرمود و خطبه اش را چنین شروع کرد:

أَلْحَمْدُللَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَالْحَصى، وَزِنَةَ الْعَرْشِ الَى الثَّرى، أَحْمَدُهُ وَاؤْمِنُ بِهِ وَأَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ، وَأَشْهَدُ انْ لا إِلهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَنَّ أَوْلادَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَلا تُراتٍ.

خدا را به عدد سنگریزه ها و شماره ماسه ها حمد میگویم، و به وزن عرش تا زمین سپاس میگویم، و به او ایمان دارم و بر او توکل می کنم، و گواهی میدهم خدائی

جز خدای یکتا وجود ندارد که یکتا و بی همتا است. و شریک ندارد، و شهادت می دهم که محمد بنده و فرستاده او است، و گواهی میدهم که فرزندانش را در کنار فرات تشنه سر بریدند بدون اینکه خونی ریخته یا کینه سابق داشته باشند.

خدایا به تو پناه می برم از اینکه دروغی به تو نسبت دهم و یا بر خلاف آنچه فرستادهای بگویم اما بعد ای اهل کوفه، ای اهل حیله و مکر، خدا ما اهل بیت را به وسیله شما و شما را به وسیله ما آزموده و گرفتاری ما را سبب اجر برای ما قرار داد، و علم خود را به ما سپرد و ما خزینه علم و حکمت خداییم، و حجت خدا در روی زمین، خدا ما را به کرامت خود گرامی داشت و ما را به وسیله پیامبرش بر بسیاری از خلق خدا برتری داد.

اليكن شما ما را تکذیب کردید و کافر شمردید، کشتن ما را حلال دانستید و اموال ما را غارت کردید که گویا اولاد ترک یا کابل بوده ایم، چنانکه دیروز جدمان امیر مؤمنان را کشتید و خون ما از شمشیر شما می چکد، و با این کار چشمتان روشن و دلتان خنک شد و اینها جز مكر و افتراء بر خدا نیست ولی خدا بهترین مکر کنندگان است.

وای بر شما آیا می دانید چه دستی شما را علیه ما شورانید، و چه کسی شما را به جنگ با ما خوانده است و با چه پایی به سوی ما آمديد؟ دلهای شما به قساوت گراییده،

ص: 345

خدا بر دلهای شما مهر زده و بر گوشها و دیدگان شما پرده کشیده است و هرگز هدایت نمی شوید.

مرگ بر شما ای اهل کوفه، چه خونی از رسولخدا طلب دارید، و با چه بهانه ای با برادرش علی بن ابی طالب دشمنی می کنید و فرزندانش را می کشید آنگاه بر کشتن آنها افتخار می کنید و می گویید ما على و فرزندانش را با شمشیر های هندی و نیزه کشتیم و زنانشان را همانند ترک اسیر کردیم!!

ای خاک بر دهنت گوینده سخن که با کشتن کسانیکه خداوند آنان را پاک و منزه ساخته و رجس و پلیدی را از آنها دور ساخته افتخار میکنی، آیا حسد می ورزید بر

چیزی که خدا ما را به آن فضیلت داده است»(1).

در نتیجه سخنرانی فاطمه بنت الحسين صدای مردم به گریه و ناله بلند شد و می گفتند: بس است ای دختر پاکان که دل ما را آتش زدی و در درون ما آتش افکندی.

سخنرانی ام کلثوم دختر امیرمؤمنان:

حضرت ام کلثوم(2) سلام الله عليها موقع را مناسب دانسته بمنظور تذکر و توبیخ

ص: 346


1- مقتل مقرم ص 389 - بحار 110/45 - حياة الحسين 3/ 337 - لهوف ص 149.
2- آیا ام کلثوم در کربلا بوده است: در تمام تواریخی که وقایع سال 61 هجری و داستان شهادت حسین بن علی علیهما السلام و اسارت اهل بیت را نوشته اند نام ام کلثوم دختر امیر مؤمنان به چشم می خورد که از آن جمله سخنرانی ام کلثوم در دروازه کوفه و پیام او به مدینه در مراجعت از شام میباشد. بنابر این مسلما دختری از امير مؤمنان بنام ام كلثوم در قافله کربلا بوده منتهی آیا او دختر زهرای مرضیه و خواهر تنی حسین علیه السلام و زینب است یا غير اوست؟ مشکوک است، بلکه بر حسب روایات قطعی ام کلثوم به همسری عمربن خطاب در آمد و از او دارای پسری بنام زید و دختری بنام رقیه بوده در سال 54 در زمان حضرت امام حسن علیه السلام وفات کرده، و در سال 60 و 61 در قید حياة نبوده است. چنانکه در وسائل الشیعه چاپ جدید ج 2 ص 811 از مرحوم شیخ طوسی در کتاب خلاف از عمار روایت کرده: جنازه ام كلثوم دختر على علیه السلام و فرزندش زیدبن عمر را آوردند و حسن و حسین بن علی علیهما السلام و عبدالله به عمرو ابن عباس و ابوهریره حضور داشتند، جنازه پسر را اطراف و مادر را پشت سر جنازه فرزند قرار دادند و گفتند: این است سنت پیامبر و دستور اسلام و آنان که منکر این ازدواج شده اند دلیل متقنی ندارند چنانکه سید مرتضی علم الهدی رضوان الله تعالى عليه رساله مستقلی در این مورد نوشته و اصرار دارد که از دواج محقق است (تنقیح المقال 3/ 73 بخش زنان و مرحوم مجلسی می فرماید: از مرحوم مفید که با آن همه اخبار منکر ازدواج ام کلثوم با عمر شده عجیب است مرحوم کلینی روایت کرده پس از وفات عمر، على علي أمد ام کلثوم را بخانه برد (بحار 109/42 ) وکتب تاریخ و تراجم برای علی علیه 14 پسر و 19 دختر ذکر کرده اند که از جمله زینب کبری و زینب صغری و ام کلثوم کبری (رقیه) و ام كلثوم صغری است و گفته اند زینب کبری همسر عبدالله بن جعفر و ام کلثوم کبری همسر عمر بن الخطاب بوده و پس از وفات عمر به ازدواج عون بن جعفر طیار در آمد و زینب صغری همسر محمد بن عقیل بوده و ام كلثوم صغری همسر عبدالله اصغر بن عقیل بوده است، زینب کبری و ام کلثوم کبری دختران حضرت زهرا و زینب صغری و ام کلثوم صغری از سایر زنان امير مؤمنان بوده اند. و حتی بعضی کنیه رقیه صغری همسر مسلم بن عقیل را نيز ام کلثوم گفته اند که با این حساب سه نفر از دختران امير المؤمنين علي أم كلثوم بوده اند (عمدة الطالب في انساب آل ابی طالب ص 63 طبقات ج 3 ص 12۔ بخش اول ریحانة الادب ج 6 ص 234 کشف الغمه ج 2 ص 67 - اعیان الشیعه ج 1 ص 326 و ج 7 ص 136 المجدی ص 12). با این مقدمات نتیجه می گیریم که در تاریخ کربلا هر جا نام ام کلثوم آمده باید ام کلثوم صغری مراد باشد نه کبری دختر حضرت زهرا سلام الله عليها.

و بیدار ساختن مردم کوفه در حالیکه با صدای بلند گریه می کرد به سخنرانی پرداخت و در مهد: «ساکت شوید مردان شما ما را می کشند و زنان شما بر ما می گریند».

يا أَهْلَ الْكُوفَةِ، سُوءاً لَكُمْ! ما لَكُمْ خَذَلْتُمْ حُسَيْناً وَقَتَلْتُمُوهُ، وَانْتَهَبْتُمْ أَمْوالَهُ وَوَرِثْتُمُوهُ، وَسَبَيْتُمْ نِساءَهُ وَنَكَبْتُمُوهُ؟! فَتَبّاً لَكُمْ وَ سُحْقاً وَيْلَكُمْ، أَتَدْرُونَ أَيَّ دَواهٍ دَهَتْكُمْ وَ أَيَّ وِزْرٍ عَلى ظُهُورِكُمْ حَمَلْتُمْ؟! وَ أَيَّ دِماءٍ سَفَكْتُمُوها؟! وَ أَيَّ كَريمَةٍ اصبتُموها؟! وَأَيَّ صِبْيَةٍ سَلَبْتُمُوها؟! وَ أَيَّ أَمْوالٍ انتهَبْتُمُوها؟! قَتَلْتُمْ خَيْرَ رِجالاتٍ بَعْدَ النَّبِيِّ، وَنُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِكُمْ، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ، وَ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ.

«وای بر شما ای اهل کوفه برای چه حسین علیه السلام را یاری نکردید و او را خوار شمردید و کشتید و اموالش را بغارت بردید و زنانش را اسیر نمودید، مرگ بر شما، رویتان سیاه باد، وای بر شما آیا می دانید چه مصیبت بزرگی به وجود آوردید؟ و چه بار سنگینی را بر دوش کشیدید؟ و چه خونهایی ریختید، چه عزیزانی را خوار ساختید و چه دختر بچه هایی را غارت کردید و چه اموالی را چپاول نمودید؟!

بهترین مردان خدا پس از پیامبر را کشتید و رحم و شفقت از دل شما خارج شده، آگاه باشید که حزب خدا پیروز و رستگار و حزب شیطان زیانکارند».

ص: 347

از سخنان ام کلثوم صحنه یک پارچه ضجه و ناله شد، زنان موها را پریشان و گونه ها را با پنجه می خراشیدند و لطمه به صورت می زدند و خاک بر سر می ریختند و صدا را به واويلا واثبورا بلند کردند و مردان گریه میکردند و ریشها را می کند ند که چنین گریه و شیونی را کسی تا آن روز ندیده بود (1).

سخنرانی امام زین العابدین :

حضرت علی بن الحسين علیهما السلام که بر شتری لاغر و بد راه سوار و دستهایش به گردن بسته بود، اشاره به سکوت کرد، و چون ساکت شدند برخدا حمد و ثنا و بر پیامبر درود فرستاد و آنگاه فرمود:

أَيُّهَا النّاسُ! مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَليّ بنُ أَبِي طالِبٍ أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَت حُرمَتهُ وَ سُلِبَ نَعمتهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَ سُبِيَ عِيالُهُ، أَنَا الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَلا تِراتٍ، أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً، فَكَفى بِذلِكَ فَخْراً.

«مردم! هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که نمی شناسد من على فرزند حسین بن علی بن ابی طالبم من فرزند کسی هستم که به او بی حرمتی کردند و لباسش را از برش ربودند و اموالش را بغارت بردند و عیالش را اسیر نمودند، منم فرزند آنکه در کنار فرات بالب تشنه سر از بدنش بریدند بدون آنکه کسی را کشته باشد یا فسادی کرده باشد، من فرزند آنم که او را با شکنجه کشتند و برای افتخار ما همین کافی است».

أَيُّهَا النّاسُ! ناشَدْتُكُمْ اللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ إِلى أَبِي وَ خَدَعْتُمُوهُ، وَأَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِكُمُ الْعُهُودَ وَالْمِيثاقَ وَالْبَيْعَةَ وَقاتَلْتُمُوهُ ؟ فَتَبّاً لَكُمْ لما قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ سَوْأةً لِرَأْيِكُمْ، بِأَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرُونَ إِلى رَسُولِ اللَّهِ اذ يَقُولُ لَكُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتِي وَانْتَهَكْتُمْ حُرْمَتِي فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِي فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ بالبکاء وقالوا :هَلَكْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُون

«مردم! شما را به خدا قسم آیا می دانید به پدرم نامه نوشتید و با او خدعه کردید

ص: 348


1- مقتل مقرم ص 392 - بحار 112/45 . معالي السبطين ص 61 - لهوف ص 154.

و عهد و میثاق بستید که یاریش کنید اما او را کشتید؟! چه زیان کردید با آنچه که انجام دادید، زشت باد عقیده شما، با چه چشمی به رسولخدا می نگرید هنگامی که به شما بگوید: خاندان مرا کشتید و احترام مرا بردید پس شما از امت من نیستید صدای گریه مردم بلند شد و به هم می گفتند: هلاک شدید و نفهمیدید».

سپس فرمود: خدا بیامرزد کسی را که نصیحت مرا بپذیرد و سفارش مرا درباره خدا و رسول و اهل بیتش به کار بندد که ما همان راهی می رویم که رسولخدا رفته است.

مردم یک پارچه گفتند: پسر پیغمبر ما همه گوش به فرمان توییم و آماده اطاعت دستوریم کاملا از شما حمایت می کنیم از شما روگردان نیستیم، او امر خود را صادر فرما

که ما در جنگیم با کسی که با شما در جنگ است و صلحیم با کسی که تسلیم شما است.

امام فرمود: هيهات هيهات ای مردم فریبکار و مار که مکر و فریب در جان شما جای گرفته و با گوشت و پوست شما آمیخته است، می خواهید با من نیز همان کنید که با پدرم کردید؟ نه بخدا که هنوز جراحتها بهبود نیافته، دیروز پدرم کشته شد، هنوز عزای جدم و پدرم و برادرانم فراموش نشده و هنوز داغ پدرم گلویم را می فشارد(1).

ابن زیاد و سر ابی عبدالله:

چون اسراء و سرهای شهدا را وارد کوفه کردند ابن زیاد بار عام داد مردم در قصر اجتماع کردند، سر حسین بن علی علیهما السلام در داخل سپر کنار ابن زیاد قرار داشت، با چوب بر لبان و دندان ثنایای ابی عبدالله می زد و می خندید زید بن ارقم که از صحابه رسولخدا صلی الله علیه و آله بود در جلسه حضور داشت وقتی که مشاهده کرد ابن زیاد مرتب و به شدت مانند باران ضربات خود را بر لب و دندان ابی عبدالله علیه السلام وارد می کند، صدا زد ابن زیاد! چوب را از لبان حسین علیه السلام بردار که بخدا قسم مکرر در مکرر رسولخدا صلی الله علیه و آله را دیدم این لبها را می بوسید و می مکید، و شروع کرد به گریستن، ابن زیاد گفت: خدا همواره

ص: 349


1- مقتل مقرم ص 392 - نفس المهموم ص 395 - حياة الامام الحسين241/3

چشمانت را گریان بدارد که برای پیروزی خدا گریه میکنی اگر نبود که پیر و خرف شده و عقلت را از دست دادهای گردنت را می زدم، زید گفت: پسر زیاد! حدیثی برایت بگویم تا بیشتر به زشتی اعمالت پی ببری! رسولخدا صلی الله علیه و آله را دیدم که حسن و حسین علیه السلام را روی زانوهای خود نشانیده و دستها را روی سر آنان گذاشت و فرمود:أَللَّهُمَّ إِنّي أسْتَوْدِعُكَ إيَّاهُما وَ صالِحَ الْمُؤمِنين. «خدایا این دو را نزد تو و مؤمنان صالح به امانت می سپارم»،

پسر زیاد با ودیعه و امانت رسولخدا چه کردی؟! زید بن ارقم از مجلس خارج شد و می گفت: شما مردم عرب از امروز همگی برده خواهید بود که پسر پیغمبر را کشتید

و پسر مرجانه را بر خود امیر گردانیدید تا نیکان شما را بکشد و اشرار را برده قرار دهد.

مرگ بر کسانی که به ذلت راضی می شوند و در تذکره سبط ابن الجوزی نقل شده:

هنگامی که سر حسین علیه السلام در طشتی جلو ابن زیاد قرار داشت و با چوب به لب و دندان حضرت می زد و می گفت: چه زیبا است دهن ابی عبدالله، انس بن مالک که یکی از صحابه رسولخدا صلی الله علیه و آله است گریست و گفت: آری حسین علیه السلام شبیه رسولخدا صلی الله علیه و آله است و رسولخدا را دیدم که دهان حسین علیه السلام را می بوسد(1).

زینب در مجلس ابن زیاد

زینب دختر امیر مؤمنان در حالیکه پست ترین لباسها را در بر داشت در گوشه ای از مجلس ابن زیاد نشست، زنان و کنیزان اطرافش را گرفتند، ابن زیاد سه بار پرسید: این

زن که این چنین گوشه گیری کرده کیست؟ زنان حرم اعتنا نکردند و جوابش را ندادند تا آنکه یکی از زنان پاسخ داد: این زینب دختر فاطمه دختر رسولخدا است.

ابن زیاد با زبان شماتت گفت: الْحَمْدُ اللَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ وَ أَبطل أُحْدُوثَتَكُمْ.«خدا را سپاس که شما را رسوا ساخت و کشت و حرکتتان را باطل گردانیده زینب کبری

فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِنَبِيِّه وَ طَهَّرَنَا من الرجس إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ يَكْذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ

ص: 350


1- ارشاد ص 228 ۔ طبری 7/ 371 - نفس المهموم ص 404 - كامل 4/ 81 - ينابيع الموده ص 324.

غَيْرُنَا َ يَابْنَ مَرْجانَةَ.

«خدا را حمد می کنم که ما را به وسیله پیامبرش گرامی داشت و از پلیدیها پاک ساخت همانا فاسق رسوا می شود و فاجر دروغ می گوید و از غير ما است ای پسر

مرجانه».

ابن زیاد: كيف رَأَيْتِ فِعْلَ اللَّهِ بِأَخیک؟ «دیدی خدا با برادرت چه کرد؟»

زینب: جز خوبی ندیدم اینها جماعتی بودند که خدا بر ایشان شهادت را مقدر کرده بود به قتلگاه آمدند، و روزی خدا میان تو و ایشان جمع می کند و با تو محاجه

و مخاصمه می کنند آنگاه خواهی دید که پیروز کیست، مادر به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه.

ابن زیاد از نحوه پاسخ زینب به خشم آمد و تصمیم گرفت او را بکشد.

عمرو بن حریث گفت: این زن از مصیبت نزدیکانش ناراحت است و بعلاوه زن را نباید در برابر گفتارش مؤاخذه کرد.

ابن زیاد: خدا قلب مرا شفا داد و راحت نمود از طرف برادر سرکش تو و پیروان سرکش او.

زینب: لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي وَ أَبَدْتَ أَهْلِي وَ قَطَعْتَ فَرْعِي وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِي فَإِنْ يَشْفِكَ فَقَد اِشْتَفَيْت

بجانم قسم بزرگان مرا کشتی و خاندان مرا نابود ساختی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مرا کندی اگر اینها شفای تو است پس شفا یافتی». ابن زیاد با مغالطه کاری

گفت: هَذِهِ سَجَّاعَةٌ وَ كَانَ أَبُوهَا سَجَّاعاً شَاعِراً.«این زن سخنور است و پدرش نیز سخنور و شاعر بود).

زینب: مرا با سخنوری و شاعری چکار، اصولا زن را با سخنوری چه؟(1)

ص: 351


1- حياة الحسين 3/ 343 - ارشاد ص 244 - كامل81/4 - طبری 7/ 371.

ابن زیاد و امام زین العابدین :

عبيداله بن زیاد نظری در میان اسراء افکند امام زین العابدین را دید پرسید: کیست این؟ گفتند: علی بن الحسين علیه السلام .

ابن زیاد: مگر خدا علی بن الحسين را در کربلا نکشت؟

زین العابدین: برادری داشتم که او را نیز علی می نامیدند و شما او را کشتید و در روز قیامت شما را مؤاخذه .

ابن زیاد: با وقاحت تمام فریاد کشید که نه خدا او را کشت؟

زین العابدین فرمود:اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه.(1)

«آری خدا جان هر کس را به هنگام مرگ می گیرد، و هیچکس نمی میرد مگر با اذن خدا» جسارت و حاضر جوابی امام خشم ابن زیاد را مشتعل کرد که یک جوان اسیر در برابر حاکم زورمند چنین جواب می دهد و استدلال می کند ، فریاد کشید: ترا چنین جرأتی است که جواب مرا میدهی و هنوز نفس شما قطع نشده جلاد؟ این جوان را ببر گردن بزن!! زینب با شنیدن این سخن از جا پرید و علی بن الحسين را در بغل گرفت و گفت: پسر مرجانه! خونهایی که از ما ریختی ترا کافی است، ببین غیر از این جوان کسی را برای ما باقی نگذاشتی، اگر می خواهی او را بکشی اول مرا بکش؟! ابن زیاد نانجيب شرمنده شد و با تعجب گفت: عَجَباً لِلرَّحِم وَدَّتْ أَنْ تَقْتُلَ مَعَه. «رحم و خویشاوندی چه می کند به راستی حاضر است که با او کشته شود»(2).

عزاداری در کوفه:

بر خورد ابن زیاد با اسراء مخصوصا سخنرانیهای بیرون دروازه کوفه و گفتگوهای

ص: 352


1- سوره زمر آیه 42.
2- کامل ابن اثيير 4/ 82۔ طبری273/7 - حياة الحسين345/3 - ارشاد ص 244.

مجلس ابن زیاد احساسات مردم را بر انگیخت، ابن زیاد احساس کرد اگر مانع برخورد مردم نشود ممکن است آشوبی رخ دهد، به شرطه دستور داد اهل بیت را در خانه ای جنب قصر حبس کنند تا مردم با آنها مواجه نگردند، مردان و زنان کوفه دسته دسته به منزل آنها می رفتند و گریه و شیون می کردند، زینب فرمود: جز زنانی که طعم اسارت را چشیده اند به دیدن ما نیایند زیرا آنها می دانند بر ما چه می گذرد(1).

عبدالله عفيف:

عبیداله بن زیاد پس از قضایای گذشته اعلام کرد: مردم در مسجد اجتماع کنند سپس به منبر رفت تا سخنرانی کند و موضوع پیروزی سپاه کوفه را یاد آوری نماید

شروع کرد به خطبه و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَظْهَرَ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ نَصَرَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ اشياعَهُ وَ قَتَلَ الْكَذَّابَ ابْنَ الْكَذَّابِ .

«یعنی حمد می کنم خدایی را که حق و رهروان حق را پیروز گردانید و امیر المؤمنین! (یزید) و پیروانش را یاری کرد و دروغگوی پسر دروغگو را کشت)

عبدالله بن عفیف از دی که از برگزیدگان شیعه و از زهاد بود و چشم چپ او در جمل و چشم راستش را در صفین از دست داده بود و همواره اوقاتش را در مسجد

میگذرانید از جای برخاست و گفت: ای پسر مرجانه تو و پدرت و کسی که ترا حکومت داده و پدر او کذاب فرزند کذاب است، ای دشمن خدا فرزندان پیامبر را

می کشید و بر منبر چنین سخنانی می گویی!!

ابن زیاد: کیست که سخن می گوید؟!

ابن عفیف: منم ای دشمن خدا نسل پاک پیغمبر را که خدا رجس و پلیدی را از آنان دور ساخته است می کشی و خیال میکنی که هنوز مسلمان و بر دین خدایی؟ کجایند اولاد مهاجرین و انصار تا از این مرد طغیانگر انتقام بگیرند که او پدرش لعنت شده

ص: 353


1- مقتل مقرم ص 406.

رسولخدایند؟

ابن زیاد که از خشم رگهای گردنش ورم کرده بود صدا زد: او را نزد من بیاورید مأمورین ابن زیاد خواستند او را دستگیر کنند، قبیله ازد او را از دست مامورین خلاص

کردند و به خانه اش بردند.

ابن زیاد گروهی را مأمور دستگیری وی نمود، آنها به خانه عبدالله عفيف حمله ور شده و در خانه را شکستند و وارد خانه شدند، دخترش صدا زد: پدر دشمنان خدا آمدند ابن عفیف گفت شمشیر مرا به من برسان، شمشیر را گرفت و اطراف خود می چرخانید و از خود دفاع می کرد.

دختر عبدالله میگفت: پدر! کاش مرد بودم و در پیش روی تو می جنگیدم و از قاتلان نسل پاک پیغمبر انتقام می گرفتم.

دشمن از هر سو که به عبدالله حمله می کرد دخترش او را آگاه می ساخت و او حمله دشمن را دفع می نمود، سرانجام با تلاش و کوشش زیاد او را دستگیر کردند و به نزد ابن زیاد بردند همینکه عبيد الله بن زیاد او را دید گفت: حمد خدا را که ترا خوار ساخت.

عبدالله: دشمن خدا، چگونه مرا خوار ساخت بخدا قسم اگر چشمم باز بود روزگار را بر تو تنگ می کردم، ابن زیاد دستور داد گردن او را بزنند.

عبدالله گفت: قبل از آنکه تو به دنیا بیایی از خدا خواستم که شهادت نصیبم فرماید و شهادتم را به دست بدترین خلق خود قرار دهد و چون چشمهایم را از دست دادم از

استجابت دعایم مأیوس شدم و اکنون خدا را سپاس میگویم و شکر می کنم که شهادت نصیبم فرمود بعد از آنکه مایوس شده بودم. بدستور ابن زیاد عبدالله عفيف را شهید کردند و در سبخه به دار آویختند(1).

سر حسین علیه السلام در کوچه های کوفه:

ابن زیاد بمنظور پیاده کردن قدرت خود و خوار و زبون ساختن شیعیان امام

ص: 354


1- بحار 119/45 - ارشاد مفيد ص 244 - طبری 7/ 373 - كامل 83/4 - نفس المهموم ص 410.

حسین علیه السلام و پیشگیری از حرکت احتمالی مردم علیه حکومت دستور داد سر حسین علیه السلام و سایر شهدا را در کوچه های کوفه بگردانند، منادی هم اعلام می کرد

قَتَلَ الْكَذَّابَ ابْنَ الْكَذَّابِ .

دعبل خزاعی در این زمینه چنین سروده است:

1- رَأْسُ ابْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّهِ *** لِلنَّاظِرِينَ عَلَى قَنَاةٍ يُرْفَعُ

2-وَ الْمُسْلِمُونَ بِمَنْظَرٍ وَ بِمَسْمَعٍ *** لَا مُنْكِرٌ مِنْهُمْ وَ لَا مُتَفَجِّعٌ

3- كُحِلَتْ بِمَنْظَرِكَ الْعُيُونُ عَمَايَةً *** وَ أَصَمَّ رُزْؤُكَ كُلَّ أُذُنٍ تَسْمَعُ

4- مَا رَوْضَةٌ إِلَّا تَمَنَّتْ أَنَّهَا *** لَكَ حُفْرَةٌ وَ لِحَظِّ قَبْرِكَ مَضْجَع

5- أَيْقَظْتَ أَجْفَاناً وَ كُنْتَ لَهَا كَرًى *** وَ أَنَمْتَ عَيْناً لَمْ تَكُنْ بِكَ تَهْجَعُ

1- «سر پسر دختر محمد و وصی او برای دیدن بینندگان بر سر نی بلند می شود».

2- «مسلمانان می بینند و می شنوند نه کسی ایراد می کند و نه شیون و زاری می نماید)).

3- «پسر پیغمبر) با دیدن سر تو چشمها سرمه کوری کشیدند و مصیبت تو همه گوشها را کر کرده». .

4- «هیچ نقطه ای از زمین نیست که آرزو می کند کاش محل قبر و خوابگاه تو بود».

5-«خواب بر چشمهایی که با وجود تو بخواب ناز میرفتند حرام شد و آنانکه از ترس تو بخواب نمی رفتند آرام گرفتند».

نکته: البته تا یک زمان کوتاهی این حالت در مردم حکمفرما بود ولی طولی نکشید که بخود آمدند و ریشه ظلم یزیدی را کندند.

زید بن ارقم گوید: در غرفه خود نشسته بودم دیدم سر حسین علیه السلام بالای نیزه در کوچه ها می گردانند، همینکه محاذي غرفه ام رسید شنیدم که می خواند: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا ».(1)

ص: 355


1- سوره کهف آیه 9.

« آیا گمان میکنی که داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما است» از شنیدن این آیه از سر بریده ابی عبدالله موی بر تنم راست شد و بی اختیار صدا زدم:

رَأْسُكَ وَاللَّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَعْجَبُ وَأَعْجَب. آری سر تو از زنده شدن اصحاب کهف عجیب و عجیب تر است» «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ »(1).

آنجا که مجرمین پشیمان می شوند:

پس از آنکه اسرای کربلا وارد کوفه شدند از سوی مردم کوفه مدت پنج سال علی بن ابی طالب با آن عدالت بی نظیر در این شهر بر آنها حکومت کرده و فضائل اهل بیت پیغمبر را زیاد شنیده بودند از هر طرف صدای طعن و لعن برکشندگان فرزند پیغمبر بلند شد و به گوش دشمنانشان می رسید، دشمنان ابی عبدالله بدتر از سگان پشیمان شدند چنانکه عمر سعد پس از مراجعت از کربلا آنچنان پشیمان بود که یکی از بستگانش از او احوالپرسی کرد پاسخ داد: هیچکس نزد خانواده اش برنگشته که بدتر باشد از وضعی که من برگشته ام، از مرد فاسق و فاجری چون ابن زیاد اطاعت کردم و خدای حکیم را معصیت و مرتکب امر بزرگی شدم و رحم و خویشاوندی شریفی را قطع کردم .

اینجا است که هر یک از مجرمین می خواهد جرم قتل حسین علیه السلام را به گردن دیگری بیندازد ابن زیاد اندیشید که نامه ای را که به وسیله شمر به عمر نوشته است (در صفحات پیشین گذشت) مدرکی خواهد بود که تمام جرائم را به گردن او می افکند لذا عمر سعد را خواست و اظهار داشت: آن نامه را به من برگردان.

عمر سعد: از پی اطاعت دستور تو بودم نامه را گم کردم!

ابن زیاد: باور نمی کنم باید نامه را بیاوری.

عمر سعد که اصرار ابن زیاد را مشاهده کرد خواست به او بفهماند که نقشه او را خوانده است.

ص: 356


1- بحار ج 45 /119- ارشاد مفید ص 229.

گفت: آنرا فرستادم تا برای پیرزنهای قریش بخوانند تا مرا در قتل حسین علیه السلام معذور بدارند، من در زمینه کشتن حسین علیه السلام ترا چنان اطاعتی کردم که اگر از پدرم سعد بن ابی وقاص این چنین اطاعت می کردم حق او را ادا کرده بودم(1) .

انتقاد بر کشندگان حسین علیه السلام

پس از شهادت ابی عبدالله انتقادات و ایرادات مردم بر کشندگان پسر پیغمبر سرازیر شد حتی از سوی نزدیکترین بستگان آنها چنانکه:

1- عثمان بن زیاد به برادرش عبیدالله گفت: بخدا دوست داشتم که بر بینی تمام فرزندان زیاد تا روز قیامت علامت بردگی می زدند و حسین علیه السلام کشته نمی شد و این لکه ننگ بر چهره فرزندان زیاد نمی نشست.

2- از تذکره سبط ابن الجوزی نقل شده که مرجانه مادر عبیدالله زیاد بر فرزند خبیثش خشم گرفت و گفت:يا خَبيثُ! قَتَلْتَ ابْنَ رَسولِ اللَّهِ، وَ اللَّهِ لا رَایت وجَه اللَّهِ ابَداً. «یعنی ای پست فطرت پسر رسولخدا را کشتی بخدا قسم هرگز خدا را با روی خوش مشاهده نخواهی کرد».

3- معقل بن يسار به شدت از ابن زیاد انتقاد می کرد و از او کناره گرفت و پس از واقعه کربلا از هم نشینی و مصاحبت با او خودداری نمود.

4- مردم هرگاه عمر سعد را می دیدند او را لعنت میکردند، و هرگاه وارد مسجد می شد مردم مسجد را ترک می کردند.

5-حصین بن عبدالرحمان سلمی گوید: چون خبر قتل حسین علیه السلام به ما رسید سه روز بحالت بهت و رنگهای متغیر گذراندیم که گویا خاکستر بر سر ما پاشیده شده است.

6- ربیع بن خثيم (خواجه ربیع) بیست سال سکوت اختیار کرده بود وقتی خبر شهادت حسین علیه السلام را شنید رنگش متغیر شد و گفت: آیا راستی حسین علیه السلام را کشتند؟ و این آیه را خواند:

ص: 357


1- حياة الحسين 3/ 356- بحار ج 45 / ص 118۔ طبری ج 7 ص 385۔ جة العادة في حجة الشهادة ص 65.

« اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ».

«ای خدائیکه آسمان و زمین را آفریدی و به آشکار و پنهان آگاهی، تو بین بندگانت در موارد اختلاف حکم میکنی» سپس فرمود:

جوانمردانی را کشتند که رسولخدا آنان را دوست می داشت و با دست لقمه بر دهانشان میگذاشت و آنها را روی زانویش مینشانید دوباره بسکوت برگشت تا از دنیا رفت.

7۔ حسن بصری هنگامیکه شنید حسین علیه السلام را شهید کرده اند، آنقدر گریه کرد که پهلوهایش ورم کرد و گفت: واذُلاه! لأمُّه قَتَلَ إبنُ رَعيَّها إبنَ نَبيَّها واللَّهُ لينُتَقِمَنَّ لَهُ جَدُهُ وَأَبُوهُ مِن ابنِ مَرجانه.

« آه! چه ذلت و خواری است برای امتی که فرزند زنازاده فرزند پیغمبرش را بکشد بخدا قسم جد و پدر و پدر حسین علیه السلام از پسر مرجانه انتقام می گیرند».

مطالب در این زمینه زیاد است حتی عده ای کوفه را ترک کردند بخاطر کشته شدن حسین علیه السلام به جای دیگر رفتند مانند عبدالرحمان قضاعی به بصره نقل مکان کرد و گفت: در شهری که پسر پیغمبر در آن شهر شهید می شود سکنی نمیکنم(1).

انتقال سرهای شهدا به شام:

در اخبار آمده که ابن زیاد بعد از آنکه یک روز سرها را در کوچه ها و محلات کوفه گردانید فردای آن روز سر حسین علیه السلام و بقیه سرها را به وسیله زحر بن قیس به شام فرستاد، هنگامی که زحر وارد شد، یزید پرسید: چه خبر؟

زحر: بشارت به فتح و پیروزی خدا، که حسین علیه السلام با هجده نفر از بستگان و شصت نفر از شیعیانش بر ما وارد شدند، از آنها خواستیم که تسلیم شوند و به حکم امیر عبیدالله زیاد تن دهند یا بجنگند، آنها جنگ را اختیار کردند، با طلوع آفتاب بر آنها تاختیم و از

ص: 358


1- حجة السعادة في حجة الشهادة ص 66 مرآة الزمان في تواريخ الاعيان و تهذيب بنقل حياة الحسين ج 2 ص 1358طبقات ج 6 ص 132.

هر سو آنان را محاصره کردیم تا وقتیکه جنگ شدت گرفت آنها به بیشه ها و گودالها فرار می کردند چنانکه کبوتر از باز فرار می کند بخدا سوگند یا امير المؤمنین به اندازه گشتن و پوست کردن شتری بیش نگذشت که همه را کشتیم و اکنون بدنها روی زمین افتاده و جامه هاشان خون آلود و صورتها خاک آلود و آفتاب بر آنها می تابد و باد بر آنها می وزد.

یزید مدتی سر به زیر افکند و آنگاه سر برداشت و گفت: من از شما خشنود میشدم به کمتر از کشتن حسین، اگر من خود با او طرف میشدم از او میگذشتم، خدا حسین علیه السلام را رحمت کند، سپس او را بیرون کرد و جایزه ای به او نداد (1).

انتقال اسراء به شام:

پس از آنکه عبيدالله زیاد سرهای شهدا را به شام فرستاد، اسرا را آماده ساخت و به سرپرستی مخفر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن به شام روانه کرد، وی دستور

داد امام سجاد را با غل جامعه دستها را به گردن بستند و سوار بر جهاز شتر بدون روپوش بسوی شام حرکت دادند.

امام زین العابدین علیه السلام در طول مسیر با هیچیک از مأموران سخنی نگفت:

و در نقل دیگری که طبری ذکر کرده است آمده: که ابن زیاد پس از واقعه کربلا نامه ای به یزید بن معاویه نوشت و کسب دستور کرد و در این مدت اهل بیت در زندان

عبیدالله بودند، یک روز اهل بیت ناگهان مشاهده کردند نامهای همراه سنگی از بیرون داخل زندان افتاد وقتی نامه را خواندند چنین نوشته بود: قاصدی در مورد شما به شام رفته و در فلان روز بر می گردد، در آن روز اگر صدای تکبیر شنیدید بدانید که همگی کشته خواهید شد و اگر صدای تكبير نشنیدید در امانید دو یا سه روز قبل از موعد سنگی همراه نامه داخل زندان پرتاب شد که در این نامه یاد آورد شده بود: اگر وصیتی

ص: 359


1- کامل ج 3 ص 401۔ طبری ج 7 ص 374 - نفس المهموم 419 - ارشاد ص 245.

نصيحتی دارید انجام دهید در فلان روز قاصد بر می گردد.

در روز موعد تكبير شنیده نشد و نامه یزید رسید که اسراء را به شام روانه کنید(1).

نکته: این اعمال را نیز بمنظور ایجاد ترس و وحشت انجام می دادند « أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى القَومِ الظَّالِمِينَ (18)»

سه نفر یا خانواده همراه حسین علیه السلام بودند:

از خانواده های بنی هاشم که بگذریم در میان صحابه ابی عبدالله علیه السلام فقط سه نفر بودند که با خانواده شان همراه امام حسین علیه السلام به کربلا آمدند:

1- جنادة بن حارث سلمانی که با خانواده آمد و به حسین علیه السلام پیوست و خانواده اش با حرم حسینی بودند و چون جناده کشته شد همسر جناده فرزندش عمرو بن جناده را فرمان داد که در رکاب حسین علیه السلام بجنگد پسر جناده خدمت امام آمد و اجازه میدان خواست، امام اجازه نداد و فرمود: این پسر پدرش را در جنگ از دست داده شاید مادرش ناراضی باشد، پسر عرض کرد: إنَّ أُمِّي هِيَ الَّتِي أَمَرَتْنِي. «مادرم مرا امر کرده است». آنگاه امام اجازه میدان فرمود.

2- عبدالله بن عمیر کلبی است که از بئر جعد به حسین علیه السلام پیوست و همسرش او را سوگند داد که وی را نیز همراه ببرد که داستان شهادتش در صفحات قبلی گذشت.

3- مسلم بن عوسجه است که با خانواده به حسین علیه السلام ملحق شد و خانواده اش ضمیمه اهل بیت حسین علیه السلام شدند. که شرح حال این سه تن در صفحات پیشین گذشت.

اما این خانواده ها به اسارت نرفتند، زیرا وقتی که اسرا وارد کوفه شدند بستگان این خانواده ها نزد ابن زیاد وساطت کردند و آنها در کوفه ماندند و یا به منازلشان بازگشتند، فقط اهل بیت حسین علیه السلام را به اسارت بردند لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه (2).

ص: 360


1- طبری ج 7 ص 379 - كامل ج 4 ص 84- نفس المهموم ص 413.
2- ابصارالعین ص 128 و 133

گزارش کشته شدن حسین علیه السلام به مدینه منوره:

من ببدالله بن زیاد پس از آنکه سرهای شهدا را به شام فرستاد عبدالملک سلمی را خواست و گفت به مدینه برو و بشارت قتل حسین علیه السلام را به امیر مدینه عمروبن سعید بن العاص برسان، عبدالملک میخواست عذر بیاورد لیکن ابن زیاد نپذیرفت که انعطاف پذیر نبود، مبلغی باو داد و گفت اگر مرکبت در راه ماند مرکب دیگری بخر و سریع خود را به مدینه برسان مبادا قبل از تو دیگری خبر را برساند.

عبدالملک گوید: چون وارد مدینه شدم مردی از قریش مرا دید و پرسید چه خبر؟

گفتم: الْخَبَرُ عِنْدَ الْأَمِير«خبر نزد امیر است».

قریشی گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ . حسین بن علی کشته شد.

عبدالملک بر حاکم مدینه وارد شد، حاکم پرسید: هان چه خبر؟

عبدالملک گفت: خبری که امیر را خوشحال کند، حسین علیه السلام کشته شد؟

والی مدینه گفت: پس برو و در کوچه ها اعلام کن.

عبدالملک گوید: وقتی صدای اعلام من بلند شد چنان ناله و شیونی از خانه های بنی هاشم برخاست که هرگز این چنین ناله ای از کسی نشنیده بودم، وقتی گزارش کار را به عمرو بن سعید دادم خوشحال شد و خندید و گفت:

عَجَّتْ نِسَاءُ بَنِي زِيَادٍ عَجَّةً *** كَعَجِيجِ نِسْوَتِنَا غَدَاةَ الْأَرْنَب (1)

زنان بنی زیاد ناله کردند همانطور که زنان ما در روز ارنب ضجه و ناله نمودند.

سپس گفت:هَذِهِ وَاعِيَةٌ بِوَاعِيَةِ عُثْمَان (2).

یعنی امروز بنی هاشم به تلافی روزی است که عثمان کشته شد»(3).

ص: 361


1- ارنب جنگی بود میان بنی زبید و بنی زیاد که بنی زیاد شکست خوردند و بنی زبید انتقام گرفتند و عمرو بن معدیکربشاعر بنی زبید چنین گفته است.
2- توضيح این موضوع قبلا بیان شد. به فهرست مراجعه کنید.
3- نفس المهموم ص 415 - طبری ج 7 ص 383 - بحار ج 45 ص 121 - ارشاد مفید ص 247.

حوادث بین راه شام:

کسانی که همراه سر مقدس حسین علیه السلام به شام می رفتند در اولین منزلی که فرود آمدند در حالیکه مامورین مشغول صرف غذا و شرب خمر و سرگرمی و خوشحالی بودند مشاهده کردند که ناگهان دستی آشکار شد و بر دیوار نوشت:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً*** شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَاب

« آیا امتی که حسین علیه السلام را می کشند امید شفاعت جدش را در روز حساب و قیامت دارند».

همراهان مضطرب و هراسان شدند، بعضی ها خواستند دست را بگیرند نتوانستند و دست غایب شد، سپس مأمورین به غذا خوردن مشغول شدند، دوباره دست ظاهر گشت و این بیت را نوشت:

فَلَا وَ اللَّهِ لَيْسَ لَهُمْ شَفِيعٌ*** وَ هُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي الْعَذَاب

«نه چنین است بخدا قسم که اینها شفیعی ندارند و در روز قیامت معذب خواهند بود)).

مجددا خواستند دست را بگیرند ناپدید شد و چون به غذا خوردن نشستند دست پدیدار شد و نوشت:

وَ قَدْ قَتَلُوا الْحُسَيْنَ بِحُكْمِ جَوْرٍ*** وَ خَالَفَ حُكْمُهُمْ حُكْمَ الْكِتَاب

حسین علیه السلام را به حکم حاکم جور کشتند و حکم آنها مخالف حکم خدا است».

خوردن غذا بر همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند(1).

راهب نصرانی و سر مبارک امام حسین علیه السلام :

مامورین ابن زیاد در منازل بین راه سر حسین علیه السلام را از صندوق بیرون می آوردند و بر نیزه نصب می کردند و عده ای از آن محافظت می نمودند تا آن منزل را ترک کنند، به

ص: 362


1- بحار 184/45 و 125 - نفس المهموم ص 422 - صواعق المحرقة ص 192 - ينابيع المودة ص 351.

منزلی رسیدند که راهبی در آنجا دیری داشت، نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون دیر نوری از زمین تا آسمان می درخشد، بیرون آمد مشاهده کرد که نور از سر حسین علیه السلام است،

نزد مأمورین آمد و گفت! شما کیستید؟

مأمورین ابن زیاد؟

- این سر کیست؟

سر حسین بن علی کدام على؟

علی بن ابی طالب.

- مادرش کیست؟

فاطمه دختر رسولخدا.

- دختر پیامبر تان؟

بلی!

- وای بر شما چه بد مردمی هستید. اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژه چشممان نگهداری می کردیم ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم این سر را تا صبح به من بسپارید؟

مانعی ندارد، راهب دینار را داد و سر را تحویل گرفت و آنرا شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب را گریه می کرد تا صبح سر حسین علیه السلام را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من جز اختیار خود را ندارم. أنا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه وأنّ جدّك مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه وُ أَشْهَدُ اللّه أنَّني مَولاكَ وعَبدكَ. «گواهی میدهم که جز خدای یکتاخدایی نیست و گواهی میدهم که محمد جد تو رسول خدا است و من بر دین جد توام».

نزدیک شام مأمورين سر ابی عبدالله گفتند: بیایید دینارها را تقسیم کنیم مبادا یزید از ما بستاند، وقتی کیسه های زر را گشودند مشاهده نمودند که دینارهای طلا به خزف تبدیل شده بود که یکطرف آن مکتوب بود: «وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ». و در

ص: 363

طرف دیگر: «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »(1) .

مشهد الرأس:

ابن شهر آشوب در مناقب مواضعی را بین کوفه و شام بعنوان مشهدالراس یعنی جائی که سر حسین علیه السلام در آنجا قرار گرفته است نام برده که آنها عبارت است از: موصل

و نصيبَين و حماة و حمص و عسقلان و شام. و اما مشهدالراس در شام معروف است و هر کس به سوریه رفته در دمشق آنجا را زیارت کرده است.

واما مشهدالر اس در موصل: هنگامی که حاملان سر ابی عبدالله به موصل رسیدند از حاکم موصل وسائل و نیازمندیهای خود را خواستند، مردم موصل از ورود آنها به شهر مانع شدند در خارج شهر سر امام علیه السلام را روی سنگی قرار داده بودند، یک قطره خون از سر ابی عبدالله بر سنگ چکید و در روزهای عاشورای هر سال خون می جوشید و مردم اجتماع می کردند و عزاداری پر شوری برپا می نمودند و تا ایام عبدالملک مروان این مراسم هر سال برپا می شد، عبدالملک دستور داد سنگ را از آنجا بردند. مردم در محل آن قبه ای ساختند و مراسم روز عاشورا را بر پا می کردند(2).

مشهد السقط در جوشن:

در معجم البلدان حموی آمده است: جوشن کوهی است در طرف غربی شهر حلب که از آنجا مس استخراج می کردند زمانیکه اسرای اهل بیت از آنجا عبور کردند یکی از زنان ابی عبدالله در این نقطه بچه سقط کرد از کارگران معدن آب و طعام خواستند در اثر تبلیغات سو بنی امیه نه تنها آب و غذا ندادند بلکه به آنها توهین هم کردند و ناسزا گفتند، همسر ابی عبدالله بر آنها نفرین کرد و از آن تاریخ دیگر معدن سود دهی نداشت و نتیجتا

ص: 364


1- تذکرة الخواص ابن جوزی ص 147 بنقل نفس المهموم ص 423. الصواعق المحرقة ص 197 - ينابيع المودة ص 252.
2- کامل بهائی ج 2 ص 291 - بنقل نفس المهموم ص 424 - و مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 82

تعطیل شد، در قبله این کوه بارگاهی است معروف به مشهد السقط و بچه سقط شده امام حسین علیه السلام را محسن نام نهادند و مشهد دکّه هم گفته می شود(1).

شام را زینت می کنند:

اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند مردم شام از زن و مرد و کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند، بمنظور تکمیل تزئین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه های حریر و زربفت و آئینه و جواهرات زینت کردند مردم با طبل و شیپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پایکوبی پرداختند، جمعیتی در خارج شهر اجتماع کرده بود که هرگز کسی چنین جمعیتی را در یک جا ندیده است(2)

ورود اهل بیت به شام:

اهل بیت پیغمبر به وارد دمشق شدند، این روز را بنی امیه عید میگیرند و برای شیعیان روز عزاست چنانکه شاعر گفته است:

كانَت مآتِمُ بَالعَراقِ تَعُدُّها *** أمَوِيّةٌ بالشَّامِ من أَعيادِها

در عراق مجالس عزا برپا میکنند ولی بنی امیه در شام آن روزها را عید می گیرند».

از ابی مخنف روایت شده که از سر ابی عبدالله بوی خوشی می وزید که بر هر بوی خوشی برتری داشت چون اهل بیت نزدیک شهر رسیدند، ام کلثوم شمر را گفت: حاجتی دارم ممکن است انجام دهی؟ شمر پرسید: چه می خواهی؟

ام کلثوم فرمود: ما را از دروازه ای وارد کنید که جمعیت تماشاچی کمتر باشد و به

ص: 365


1- معجم البلدان ج 2 ص 186 و 284 - نفس المهموم ص 428
2- حجة السعاده في حجة الشهاده ص 63 - نفس المهموم ص 432.

کسانی که سرها را حمل می کنند بگو که سرها را از محامل زنان دور کنند که از کثرت نظر تماشاچیان خوار شدیم.

شمر پست فطرت دستور داد سرها را بالای نیزه ها نصب کردند و در کنار محملهای زنان حرکت دهند و آنها را از در بزرگ شهر وارد کردند. لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه (1) .

سهل بن سعد و اهل بیت حسین:

سهل بن سعد ساعدی گوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهری آباد دارای اشجار زیاد و با صفا دیدم ولی مشاهده کردم که با پارچه های رنگارنگ شهر را آذین کرده اند و مردم غرق سرور و شادی اند، زنان را دیدم که با ساز و آلات لعب می زنند و می رقصند، با خود گفتم آیا برای مردم شام عیدی است که از آن بی خبریم، در گوشه ای عده ای را دیدم که با هم صحبت می کنند گفتم: برای شما در شام عیدی است که ما خبر نداریم؟ گفتند: پیر مرد گویا غریبی؟

گفتم: آری من سهل بن سعد از صحابه رسولخدایم.

گفتند: سعد! تعجب نمی کنی که چرا آسمان خون نمی بارد و زمین اهلش را فرو نمی برد؟

گفتم: مگر چه شده؟

گفتند: سر حسین علیه السلام فرزند پیغمبر را از عراق برای یزید هدیه می آورند؛

گفتم: ای وای سر حسین علیه السلام را می آورند و مردم این چنین خوشحالی می کنند؟!

پرسیدم از کدام دروازه وارد می کنند؟ به دروازه ساعات اشاره کردند.

جلوی دروازه آمد، پرچمها را دیدم که ردیف شده، سواری را دیدم که نیزه ای در دست دارد سری بر آن نصب است که شبیه ترین انسانها به رسولخدا است، در تعقیب

آنها زنان اهل بیت را دیدم که بر شتران بدون پوشش سوارند، نزدیک یکی از زنان رفتم

ص: 366


1- نفس المهموم ص 429.

پرسیدم؟ دختر تو کیستی؟

فرمود: من سکینه دختر حسینم!

گفتم: آیا حاجتی داری که بتوانم انجام دهم که من سهل بن سعد از اصحاب جد شمایم.

فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل می کند بگو قدری سر را جلوتر ببرد تا مردان کمتر به ما نگاه کنند، به آنکه سر را حمل می کرد گفتم: ممکن است حاجت مرا بر آوری تا چهار صد دینار به تو بدهم؟

پرسید چه حاجت داری؟

گفتم: این سر را از جلو زنها ببر تا حرم پیغمبر از نظاره گر مصون باشند، آن مرد خواسته ام را انجام داد و منهم چهارصد دینار به او دادم(1).

مرد شامی و امام سجادعلیه السلام :

پیرمردی از مردم شام که تحت تأثیر تبلیغات سوء بنی امیه قرار گرفته بود، هنگامی که در میان جمعیت چشمش به امام زین العابدین علیه السلام افتاد صفوف جمعیت را درهم

شکافت و خود را به امام علیه السلام رسانید سر را به سوی حضرت بلند کرد و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَهْلَكَكُمْ وَ اَمكَنَ الأمير منْكُمْ و قَطَعَ قُرُون الفِتنَة .

«سپاس خدای را که شما را هلاک کرد و امیر را بر شما مسلط گردانید و شاخ فتنه را شکست».

امام زین العابدین علیه السلام نظری بر او افکند و متوجه شد که فریب خورده و حق بر او مشتبه شده است، فرمود: يَا شَيْخُ هَلْ قَرَأْتَ القرآن؟ «پیر مرد آیا قرآن خوانده ای؟»

بلی.

_آیا این آیه را خوانده ای ؟! ... قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي

ص: 367


1- بحار ج 45 ص 127 - حياة الامام الحسين ج 3 ص 370 - نفس المهموم ص 430.

الْقُرْبى...»(1)

«از شما اجر و مزد رسالت نمی خواهم جز دوستی با خویشان».

- بلی خوانده ام.

امام فرمود: ماییم خویشانی که دوستی ما اجر رسالت رسولخداست.

- آیا این آیه خوانده ای؟ : وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى....(2)

هر چه غنیمت بدست آوردید پس خمس آن برای خدا و رسول او و خویشان رسولخدا است».

پیر مرد: بلی.

امام: خویشانی که در خمس با خدا و رسولش شریکند ماییم.

- آیا این آیه را خوانده ای؟: «... إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا .(3).

«همانا خدا می خواهد که از شما اهل بیت رجس و پلیدی را ببرد و شما را پاک سازد».

گفت: بلی.

امام فرمود: ماییم اهل بیتی که خدا آنها را پاک و منزه ساخته است.

-آیا این آیه را خوانده ای؟: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ.«حق خویشانرا بده»(4).

-گفت: آری.

فرمود: ماییم کسانی که خدا سفارش کرده که پیغمبر حق ما را ادا کند.

پیرمرد مات و مبهوت از گفته خود پشیمان شد و پرسید: شما را بخدا قسم ذی القربای این آیات شمایید؟

ص: 368


1- سوره شوری، آیه 23.
2- سوره انفال آیه 41.
3- سوره احزاب، آیه 33.
4- سوره اسرى آیه 26.

امام فرمود: تَاللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ . «بخدا قسم آنها ماییم بدون شک پیر مرد گریان شد عمامه از سر افکند و سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا از دشمنان آل

پیغمبر بیزاری میجویم سپس عرض کرد: هَلْ لِي مِنْ تَوْبَة؟«آیا راهی برای توبه دارم؟»

حضرت فرمود: بلی اگر توبه کنی خداوند توبه ات را می پذیرد و با ما محشور خواهی شد.

عرض کرد: تُبْتَ الی اللَّه. «من توبه نمودم».

چون داستان پیر مرد به یزید رسید دستور داد او را بقتل رسانیدند!

الا لعنة الله على القوم الظالمين (1).

اهل بیت رسولخدا در مجلس یزید:

از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام روایت شده هنگامیکه ما را بریزید وارد کردند دوازده نفر جوانان و اطفال ذکور که همه به ریسمان بسته بودند، چون مقابل یزید قرار گرفتیم، گفتم: أُنْشِدُكَ اللَّهَ يَا يَزِيدُ مَا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الْحَال.«یزید ترا بخدا چه فکر میکنی اگر پیامبر صلی الله علیه وآله ما را به این حالت ببیند؟» آنگاه دستور داد بند را از ما بر داشتند!

فاطمه دختر ابی عبدالله گفت: یایزید بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَايَا. «یزید! دختران رسولخدا و اسیری؟! یزید گفت: دختر برادرم من این را دوست نداشتم، مردم حاضر در مجلس آنچنان گریه کردند که صدای گریه مجلس را پر کرد زنی از بنی هاشم در خانه یزید بود وقتی که از داستان حسین علیه السلام و اهل بیتش آگاه گردید بر حسین علیه السلام ندبه می کرد و فریاد میکشید: واحَبِيبَاهْ يَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتَاهْ يَا ابْنَ مُحَمَّدَاهْ يَا رَبِيعَ الْأَرَامِلِ وَ الْيَتَامَى يَا قَتِيلَ أَوْلَادِ الْأَدْعِيَاء. «ای حبیبم حسین علیه السلام ای سید اهل بیت رسولخدا، ای پسر رسولخدا، ای پناهگاه ایتام و بی سرپرستان، ای کشته اولاد زنا» ندبه و گریه این زن همه اهل مجلس

ص: 369


1- بحار ج 45 ص 129 و 166 حياة الحسين ج 3 ص 371- عقد الفرید ج 4 ص 382 نفس المهموم ص 433.

را گریانید.

بنقل تاریخ ابن اثیر این زن را هند دختر عبدالله بن عامربن کریز ذکر می کند. طبری می گوید: هنگامیکه آل الله بر یزید وارد شدند زنان یزید و دختران معاویه و همه زنان حرم یزید فریاد زدند و گریه کردند و ولولهای ایجاد نمودند. و تمام زنان بنی امیه به خدمت مخدرات آل الله می آمدند و مجلس عزا برپا میکردند(1).

فاطمه دختر امام حسین علیه السلام و مرد شامی:

مردم شام اسرای اهل بیت پیغمبر را از خوارج بحساب می آوردند و یا اسرای رومی فکر می کردند لذا مردی از اهل شام در مجلس یزید فاطمه دختر امام حسین علیه السلام را دید و از یزید خواست که این دختر را به او ببخشد.

دختر ابی عبدالله از سخن مرد شامی لرزه بر اندامش افتاد صدا زد: عمه جان آون وأشيم. «یتیم شدم کم نبود حالا باید کنیزی کنم».

زینب دختر علی علیه السلام به مرد شامی پرخاش کرد و فرمود: دعوی دروغ کردی و پست تر از آنی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه برای امیرت جایز نیست یزید از گفتار زینب به خشم آمد و گفت: ادعای دروغ میکنی اگر بخواهم می توانم زینب فرمود: چنین نیست خدا چنین اختیاری به تو نداده است مگر آنکه از دین ما خارج شوی و به دین دیگری در آیی.

یزید سخت خشمگین شد و گفت: این چنین با من سخن می گویی؟ پدرت و برادرت از دین خارج شدند!

زینب فرمود: به دین خدا و جد و پدر و برادرم تو و پدرت و جدت هدایت شده اید اگر مسلمان باشید.

یزید گفت: دروغ می گویی ای دشمن خدا.

ص: 370


1- بحار ج 45 ص 131 - نفس المهموم ص 437 - طبری ج 7 ص 381- کامل ج 4 ص 86.

زینب فرمود: تو امیری به ظلم و ستم دشنام میدهی و با قدرتت به طرفت تحميل میکنی یزید از سخن زینب خجالت کشید و سکوت کرد.

مرد شامی دوباره سخنش را تکرار کرد و گفت: این دختر را به من ببخش.

یزید گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد(1).

یزید و سر مبارک امام حسین علیه السلام :

روزی که سرهای شهدا را بریزید وارد کردند از کثرت ازدحام حدود ظهر سرها وارد مجلس یزید شد.

کاخ یزید در آن روز به انواع زینت آراسته بود، برای یزید تخت مرصعی نهاده و اطراف آنرا صندلیهای طلا و نقره چیده و شخصیتهای داخلی و خارجی هر یک درجای خود قرار گرفته بودند، مأمورين ابن زیاد وارد شدند و فریاد کشیدند: به عزت امیر سوگند که خاندان ابوتراب را کشتیم و آنها را ریشه کن نمودیم، شرح واقعه را بیان کردند و سرها را نزد یزید گذاشتند.

سر حسین علیه السلام در طشت طلا قرار داشت، سکینه و فاطمه دختران ابی عبدالله علیه السلام قد میکشیدند تا سرها را در داخل طشت بینند، همینکه چشمشان به سر پدر افتاد صدای شیونشان بلند شد.

یزید با چوب دستی بر لبهای حسین علیه السلام می زد و می گفت: يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر امروز از جنگ بدر انتقام گرفتیم و این اشعار را می خواند:

1- ليتَ اشْياخى بِبدرٍ شَهِدوا *** جزع الخزرج مِنْ وَقْعِ الاسل

2- فَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تَشَلَ

3- قَدْ قَتَلْنَا القومَ مِنْ ساداتِهِمْ *** وَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَل

ص: 371


1- ارشاد ص 246 - بحار 45 ص 136 - حياة الحسين ج 3 ص 389 - طبری ج 7 ص 377 - کامل ج 4 ص 86 - روضة الواعظین ص 164.

4- لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا *** خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ

5- لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ *** مِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَل (1)

شاعر پارسی زبان ترجمه این اشعار را به فارسی به شعر آورده:

1- پدرانم که به بدر از خزرج ***ناله ها از دم ش مشیر شنید

2- کاش بودند و بگفتندی شاد ***دست تو درد مبیناد یزید

3- آنقدر سرور از آنان کشتیم ***تاکه با بدر برابر گردید

4- بازی هاشم وملک است و جز این ***خبری نامد و وحیی نرسید

نیم از خندف اگر نستانم ***کینه ام زآل نبی بی تردید

ابوبرزہ اسلمی که در مجلس حضور داشت و رسولخدا صلی الله علیه و آله را درک کرده بود صدا زد:

یزید! لبهای حسین علیه السلام را چوب میزنی؟ رسولخدا صلی الله علیه و آله راه را دیدم که این لبها و لبهای برادرش حسن را می بوسید و می مکید و می فرمود: أَنْتُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ قَتَلَ اللَّهُ قَاتِلَكُمَا وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً .

«شما دو نفر آقای جوانان بهشتید خدا بکشد قاتل شما را و او را لعنت کند و جهنم را برایش آماده سازد که بدجایگاهی است»(2).

زینب در مجلس یزید:

یزید بن معاویه در اشعارش مسائلی را مطرح کرد از جمله 1- آرزو می کند حضور کشته های بنی امیه را که در جنگ بدر به جهنم واصل شدند 2- به کشتن فرزند پیغمبر

ص: 372


1- مرحوم سید در لهوف اشعاری را که یزید خوانده است به عبدالله بن الزبعری نسبت داده که در جنگ احد سروده است و دیگران هم از او تبعیت نموده و نسبت به ابن زبعری داده اند ليكن آنچه مسلم است تمام اشعار نمی تواند از این شاعر باشد مانند بیت دوم و پنجم بلکه اشعار این شاعر 16 بیت در تواریخ از جمله سیره ابن هشام جلد سوم صفحه 143 آمده که فقط بیت اول در اشعار ابن زبعری دیده می شود. (لهوف ص 180).
2- بحار 132/45 - حياة الحسين ج 2 ص 377 - سیره ابن هشام ج 3 ص 143 ۔ طبری ج 7 ص 383 - لهوف ص 108.

افتخار می کند 2- تصور می کند که حکومتش تثبیت شده و مخالفی نخواهد داشت4۔ منکر اصل دین و قیامت و رسالت و وحی و تمام مسائل الهی می شود؛ لذا زینب مظلومه با اینکه در دست یزید اسیر است و حامی و پشتیبانی ندارد، اما با یک شجاعت بی نظیر و شهامت بی مانند بیاناتی ایراد می فرماید که بینی یزید را بخاک می مالد تا آنجا که می فرماید: من ترا انسانی بی قدر و بی ارزش می دانم و سخت تو را میکوبم و بسیار ترا توبیخ و سرزنش می کنم، تو هر چه بکوشی و هر چه تلاش کنی و مکر و حیله بکار بری نمی توانی نام ما را از سر زبانها برداری و محبت ما را از دلها خارج کنی و احکام دین را از بین ببری، لیکن عار و ننگ کار تو هرگز و با هیچ آبی شسته نمی شود.

راستی عجیب شجاعانه، یزید را با خاک یکسان می کند، آری او دختر امیر مؤمنان علی بن ابیطالب است لذا در برابر همه حضار مجلس بپا خواست و پس از حمد و ثنای پروردگار و درود بر پیامبر و دودمان او فرمود: أَ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ كَمَا تُسَاقُ الْأُسَاری أَنَّ بِنَا عَلَی اللَّهِ هَوَاناً وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرَامَةً ؟وَ أَنَّ ذَلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ ؟فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِي عِطْفِكَ جَذْلَانَ مَسْرُوراً حِين رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفَا لَكَ مُلْكُنَا وَ سُلْطَانُنَا فَمَهْلًا مَهْلًا لا تطش جهلًا أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ.

«یزید گمان می کنی از اینکه همه راههای زمین و آسمانرا به روی ما بستی و ما رامانند اسیران شهر به شهر می گردانی، نزد خدا خوار و بی مقدار می شویم و تو موردعنایت الهی گردیده ای و مقامت نزد خدا افزون گشته که این چنین باد به دماغ افکنده و اظهار خوشحالی و شادمانی میکنی؟ چون می بینی دنیا به کار تو است و کارها بر وفق مرادت جریان دارد؟ حکومت ما در دست تو قرار گرفته؟ نه چنین نیست، آرام باش،به جهل و نادانی اتکاء مکن، مگر گفته خدا را فراموش کردهای: کفار گمان نکنند که مهلت دادن به آنها به خیر آنها است بلکه به آنها مهلت میدهیم تا بر گناهانشان بیفزایند

ص: 373

که برای آنان عذابی دردناک است».

أمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ إِمَاءَكَ وَسَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَايَا.

«ای پسر آزاد شدگان(1) آیا از عدالت است که زنان و کنیزان خود را در پس پرده نگهداری و دختران رسولخداگواه به اسارت بسر برند و پرده حجاب آنها دریده و صورتهاشان در برابر دشمنان باز تا افراد دور و نزدیک چهره آنان را بنگرند در حالی که مرد و محرمی ندارد تا از آنها حمایت کند؟!»

آری چگونه انتظار حمایت داشته باشیم از کسی که جگر پاکان(2) را به دندان می کشد و گوشت او از خون شهدا روییده است، و چگونه ممکن است از دشمنی با ما کوتاهی کند کسیکه از روی بغض و کینه به ما نگاه می کند و در مقام افتخار به کشتن مردان الهی می گوید:

فَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَل

و با چوب خیزران بر لبان و دندان سید جوانان اهل بهشت می زند چرا چنین نگویی که به خیال خود فتنه را با کشتن ذریه رسولخدا و ستارگان زمین ریشه کن کرده ای،آنگاه پدران خود را می خوانی، بزودی به آنان ملحق خواهی شد در حالی که آرزومیکنی کاش فلج بودم و لال میشدم و چنین جملاتی را نمی گفتم و چنان کارهایی راانجام نمیدادم، خدایا حق ما را بستان و انتقام مارا از دشمنان بگیر و آنها را که خون مارا ریختند مورد غضب خود قرار ده...

هر چند سخن گفتن با تو مصیبتم را تشدید و اندوهم را افزون می سازد لیکن بایدترا از این گردن فرازی فرود آورم و ترا کوچک سازم و بکوبم و توبیخ و ملامت بسیارگویم، هر چند چشمها اشکبار و سینه سوزان است و چقدر شگفت آور است که افرادحزب الله به دست آزادشدگان حزب شیطان کشته شوند.

ص: 374


1- این جمله اشاره است به فرمایش رسولخدا در فتح مکه به ابوسفیان جدیزید وهمدستانش: انتم الطلقاء، شماآزاديد».
2- این جمله اشاره است به عمل جده يزيد هند جگر خوار که جگر حمزه را بیرون آورد و بدندان کشید که بخورد.

فَكِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ وَ نَاصِبْ جَهْدَكَ فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا وَ لَا تَرْحَضُ عَنْكَ عَارَهَا وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلَّا عَدَدٌ وَ جَمْعُكَ إِلَّا بَدَدٌ يَوْمَ يُنَادِي الْمُنَادِي أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ

مکر خود را بکار گیر و کوشش خود را انجام ده ولی بخدا قسم نمی توانی یاد ما را از میان مردم محو و نابود کنی، و احکام الهی را نمی توانی از بین ببری اما عار و ننگ عمل زشت تو هرگز شسته نمی شود، زیرا رأی تو ضعیف و مدت زندگانیت کوتاه و جمعیت و همدستانت اندک و در روز قیامت منادی پروردگار ندا میدهد: آگاه باش که لعنت خدا بر ستمکاران محقق است(1).

یزید مجاب می شود:

مرحوم محدث نوری رحمه الله از دعوات راوندی نقل کرده: هنگامی که حضرت علی بن الحسين علیهما السلام را بر یزید وارد کردند یزید با حضرت سخن می گفت و در صدد بود بهانه ای به دست آورد تا او را شهید کند امام سجاد هم پاسخ می داد در حالیکه تسبیح کوچکی در دست داشت و آنرا می چرخانید یزید گفت: این چه کاری است که من با تو سخن میگویم و تو با تسبیح بازی میکنی؟ یعنی می خواست بگوید: ادب مجلس و سخن رارعایت نمی کنی.

حضرت فرمود: پدرم از جدم برایم روایت کرد که چون نماز صبح را انجام میدادتسبیح را به دست می گرفت و می گفت:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ أُسَبِّحُكَ وَ أُحَمِّدُكَ وَ أُهَلِّلُكَ وَ أُكَبِّرُكَ وَ أُمَجِّدُكَ بِعَدَدِ مَا أُدِيرُ بِهِ سَبْحَتِي.

و تسبیح را با دست می چرخانید و سخن می گفت و کارش را انجام میداد بدون آنکه ذکری بگوید. و می فرمود: چرخیدن تسبیح ذکر به حساب می آید و آن امام است تا در رختخواب جای گیرد، و چون در رختخواب می رفت همین اذکار را تکرار میکرد

ص: 375


1- اعلام النساء ج 2 ص 504- بحار ج 45 ص 133- نفس المهموم ص 444 - حياة الحسين ج 3 ص 378.

و تسبیح را زیر سر قرار می داد و می فرمود تا صبح تسبیح ذکر می کند. و من از جدم پیروی می کنم.

یزید گفت: با هر یک از شما سخن می گویم پاسخی می دهد که در گفتار پیروز میگردد(1).

سخنرانی امام زین العابدین در مسجد اموی دمشق:

روز جمعه ای امام زین العابدین در مسجد اموی شام حضور داشت یزید به خطیب مخصوص دستور داد تا به منبر رفته از بنی امیه تعریف و از حسین علیه السلام انتقاد نماید، خطیب یزید نسبت به درود و ثناء بر یزید و معاویه از حد اغراق گذشت و از امیر مؤمنان و حسین علیه السلام تا توانست انتقاد و سب و لعن نمود تا جایزه بیشتری از یزید بگیرد.

امام سجادعلیه السلام از این همه انحراف و حق کشی و دروغ پردازی به تنگ آمد بر خطیب فریاد زد: وَيْلَكَ أَيُّهَا الْخاطِبُ! اشْتَرَيْتَ مَرْضاةَ الَمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ، فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَكَ مِنَ النَّار

من الثاني. «وای بر تو ای خطيب خشنودی مخلوقی را با خشم خالق متعال خریدی جایگاهت پر از آتش باد».

سپس به یزید توجه کرد و فرمود:

آیا اجازه می دهی تا بر این چوبها بالا رفته و سخنانی بگویم که در آن رضایت خدا و اجر و ثواب برای حاضرین باشد؟

نکته: اگر سخنران همچون خطیب یزید بر منبری سخنرانی کند منبر نخواهد بود و اگر سخنران در مسیر خدا و هدفش از سخنرانی تحصیل رضای خدا و ارشاد باشد آنگاه منبر خواهد بود لذا امام سجاد می فرماید: بر این چوبها و تخته پاره ها بالا روم نمی گوید: به منبر بروم زیرا منبر مسجد اموی چوب و تخته پاره است که برای سوزانیدن شایسته است.

ص: 376


1- نفس المهموم ص 452.

حضار از پیشنهاد زین العابدین تعجب کردند و در بهت فرو رفتند که این جوان هابیل و بیمار چه می خواهد بگوید و چه می تواند بکند لذا با اینکه یزید جواب رد داد

مردم اصرار کردند که اجازه دهد تا ببینند چه خواهد کرد.

یزید گفت: اگر به منبر برود جز با افتضاح من و بنی امیه پائین نخواهد آمد زیرا انه من أهل بيت قَد زَقُّوا الْعِلْمَ زَقّاً؛. «که او از خاندانی است که دانش با شیر به آنها تعذیه شده است»، بالاخره با اصرار زیاد مردم اجازه داد.

امام از پله های منبر بالا رفت و بر عرشه آن قرار گرفت، پس از حمد و ثنای پروردگار خطبه ای ایراد فرمود که چشمها گریان و دلها لرزان شد و از جمله فرمود:

أَيُّهَا النّاسُ! اعْطِينا سِتّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْعٍ: أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَّماحَةَ وَالْفَصاحَةَ وَالشَّجاعَةَ وَالَمحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤمِنِينَ، وَفُضِّلْنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِىَّ الُمخْتارَ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله وَمِنَّا الصِّدِّيقُ، وَمِنَّا الطَّيّارُ، وَمِنّا أَسَدُ اللَّهِ وَأَسَدُ رَسُولِهِ، وَمِنّا سَيِّدَةِ النِّساءِ العالمین فَاطِمَةالْبَتُول وَمِنّا سِبْطا هذِهِ الأُمَّةِ وسیدا شباب اهل الجنه

«مردم، خدا به ما شش امتیاز داد و به هفت چیز بر سایرین برتری یافتیم.

به ما علم و حلم و بزرگواری و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان داده است و به هفت امر به ما افتخار و فضیلت بخشید که از ما است محمد مصطفی و ازماست صدیق این امت علی که خلیفه و جانشین رسولخدا صلی الله علیه وآله است و از ما است جعفر طیار و از ما است شیر خدا و رسولش حمزه سیدالشهدا و از ما است سیده زنان جهان فاطمه بتول و از ما است دو سبط این امت حسن و حسین علیه السلام که دو سید جوانان بهشتند

مَنْ عَرَفَني فَقَدْ عَرَفَني، وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْني أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبي وَنَسَبي :أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَمِنى، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَالصَّفا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرافِ الرِّدا، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَارْتَدى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَاحْتَفى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَن طافَ وسَعى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَلَبّى، أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُراقِ فِي الْهَواءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ اسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصى، أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلى سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى

ص: 377

أَنَا ابْنُ مَنْ صَلّى بِمَلائكَةِ السَّماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحى إِلَيْهِ الْجَليلُ ما أَوْحى، أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطفى، أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضى، أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِيمَ الْخَلْقِ حَتّى قالُوا: لاإِلهَ إِلَّا اللَّهُ أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَيْفَيْنِ، وَطَعَنَ بِرُمْحَيْنِ، وَهاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ، وَبايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ، وَقاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ، وَلَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ، أَنَا ابْنُ صالِحِ الْمُؤْمِنِين، وَوارِثِ النَّبِيِّينَ، وَقامِعِ المُلْحِدِينَ، وَيَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ، وَنُورِ الُمجاهِدِينَ، وَزَيْنِ الْعابِدِينَ، ذاكَ جَدِّي عَليُّ بنُ أَبِي طالِبٍ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَا أَنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّساءِ أَنَا الطُّهْرِ الْبَتُول أَنَا ابْنُ بضعة الرسول أَنَا ابْنُ الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَكى عَلَيْهِ الْجِنُّ فِى الظَّلْماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ ناحَ عَلَيْهِ الطُّيُورُ فِى الْهَواء.

هر که مرا می شناسد که می شناسد و آنکه نمی شناسد از حسب و نسبم آگاه می کنم تا بشناسد: من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، منم فرزند آنکه حجر

الاسود را با گوشه های عبایش بجای خود نصب نمود، منم فرزند بهترین کسی که حج کرد و تلبیه گفت، منم فرزند آنکه بر براق سوار شد و به آسمان رفت، منم فرزند آنکه در شب او را از مسجد الحرام به مسجدالاقصی بردند، پس منزه است آنکس که او را سیر داد.

منم فرزند آنکه جبرئیلش به سدرة المنتهی رسانید.

منم فرزند کسی که بر فرشتگان امامت کرد.

منم فرزند آنکه خدای بزرگ به او وحی فرستاد.

منم فرزند محمد مصطفی.

منم فرزند علی مرتضی.

منم فرزند آنکه با دو شمشیر جنگید و با دو نیزه مبارزه کرد و دو بار هجرت نمود. و دوبار بیعت کرد و به دو قبله نماز خواند، و در بدر و حنین با کفار جنگید و لحظه ای به خدای متعال کافر نشد.

منم فرزند صالح مؤمنین و وارث پیامبران و ریشه کن کننده منکران خدا و سید و سرور مسلمانان و رهبر مجاهدان و زینت دهنده عبادت کنندگانم این است جدم علی بن ابی طالب. منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سیده زنان، منم فرزند پاک بتول.

ص: 378

منم فرزند پاره تن رسولخدا صَلَّى اللَّهُ عَلَىه وَ آلِه

من فرزند آنم که بخون آغشته گردید.

من فرزند کسی هستم که در کربلا ذبح گردید.

من فرزند آنکسی هستم که پریان و پرندگان هوا در سوگ او گریه کردند.

چون سخن امام به اینجا رسید مردم صدا را به گریه و ناله بلند کردند و مسجد یک پارچه ضجه و ناله شد، یزید از ترس شورش مردم صدا زد: مؤذن اذان بگو.

مؤذن: اللَّهُ أَكْبَرُ.

زین العابدين:اللَّهُ أَكْبَرُ وَ أَعْلَى وَ أَجَلُّ ولا شيءَ أَكْبَرُ مِنْ اللَّهُ.

خدا بزرگ است و عزیز و برتر از هر چیز و چیزی بزرگتر از خدا نیست».

مؤذن: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه.

امام سجاد: شَهِدَ بِها شَعْري وَبَشَري وَلَحْمي وَدَمي.

پوست و گوشت و خون و مویم شهادت به یکتایی خدا میدهد».

مؤذن: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَىه وَ آلِه.

زین العابدین عمامه از سر گرفت و فرمود: مؤذن ترا بحق محمد قسم می دهم اندکی سکوت کن، آنگاه متوجه یزید گردید و فرمود: یزید! محمدی که نامش را با این عظمت می برید جد من است یا جد تو؟

اگر بگویی که جد من است دروغ گفته و کافر شده ای و همه مردم می دانند که دروغ میگویی، و اگر می دانی که جد من است چرا عترت و ذریه اش را کشتی و چرا پدرم را و ستم شهید کردی و اموالش را غارت نمودی و زنان او را به اسارت کشاندی، آنگاه دست برد و جامه بر تن درید و گریان شد و فرمود: بخدا قسم اگر در دنیا کسی باشد که جد او رسولخدا است غیر از من نیست، پس چرا این مرد پدرم را کشت و ما را اسير نمود، سپس فرمود: یزید! این کارها را می کنی و باز هم می گویی: محمد رسول الله و رو به قبله می ایستی، وای بر تو از روز قیامت که جد و پدرم دشمن تواند

ص: 379

یزید صدا زد: مؤذن اقامه نماز بگو(1) .

اهل بیت در خرابه:

در تواریخ آمده است که یزید اهل بیت پیامبر را در خرابه بدون سقفی منزل داد که از سرما و گرما آنانرا حفظ نمی کرد، آنقدر بر اهل بیت سخت گذشت که صورتشان پوست انداخت و مجروح گردید.

منهال بن عمرو گوید: زین العابدین را دیدم تکیه بر عصا داده و پاهایش مانند دو نی خشک و خون از آنها جاری بود، رنگ شریفش زرد شده احوالش را پرسیدم:

كَيْفَ أَمْسَيْتَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّه؟

فرمود: همانطور که بنی اسرائیل در حکومت فرعون وقت می گذرانیدند پسرهاشان را می کشتند و دخترها را زنده نگه می داشتند، چگونه خواهد بود حال کسی که اسیر دست یزید بن معاویه است، زنهای ما تا بحال از طعام سیر نشده و سرهاشان پوشیده نگردیده است، هرگاه یزید ما را می طلبد گمان می کنم قصد کشتن ما را دارد.

منهال! عرب بر عجم افتخار می کند که محمد صلی الله علیه وآله عربی است، قریش بر سایر قبایل افتخار می کند که محمد از ما است، ولی ما خاندان رسولخدا مردانمان کشته می شوندو زنان و اطفالمان اسیر میگردند. منهال می گوید: پرسیدم به کجا می روید؟ فرمود:

جایی که ما را منزل داده اند سقف ندارد آفتاب ما را گداخته است، جهت ضعف بدن بیرون آمده ام تا قدری استراحت کنم و زود برگردم از جهت ترس بر زنان، در همین حال صدای زنی بلند شد! نور دیده برادرم به کجا می روی؟ برگرد که از دشمن بر تو می ترسم! پرسیدم: این زن کیست. گفتند زینب دختر علی مرتضی است، زین العابدین مرا گذاشت و به خرابه برگشت.

این شاعر عرب چه خوب گفته است:

1- بحار ج 45 ص 137 - نفس المهموم ص 451 - حياة الحسين ص 386.

ص: 380


1- بحار ج 45 ص 137 - نفس المهموم ص 451 - حياة الحسين ص 386.

1- يُعَظِّمُونَ لَهُ أَعْوَادَ مِنْبَرِهِ *** وَ تَحْتَ أَرْجُلِهِمْ أَوْلَادَهُ وَضَعُوا

2- بِأَيِّ حُكْمٍ بَنُوهُ يَتْبَعُونَكُمْ*** وَ فَخْرُكُمْ أَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تَبَعٌ

1- تعظيم چوب منبر او را کنند لیک *** اولاد او فتاده به بین زیر پایشان

2- اولاد او چسان زشما پیروی کنند*** فخر شما است صحبت جد گرامشان(1)

مرگ رقیه در خرابه شام:

از کامل بهائی نقل شده که اهل بیت حسين در حال اسارت از کودکانی که پدرشان در کربلا شهید شده بود خبر شهادت پدر را پنهان می داشتند، دخترکی چهار ساله از حسین علیه السلام شبی از خواب بیدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابایم حسين الان در کنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به کجا رفت، اهل بیت که از خواب رقیه آگاه شدند یکباره صدای ضجه و ناله شان بلند شد، صدای شیون به خانه یزید رسید از خواب بیدار شد، پرسید در خرابه چه خبر است؟ گفتند طفلی از حسین علیه السلام پدر را در خواب دیده و بهانه پدر گرفته است گفت: سر پدر را برایش ببرید، سر حسین علیه السلام را در طشتی نهاده و پارچه ای روی آن پوشیدند و به خرابه آوردند و جلو اهل بیت نهادند.

رقیه خاتون بتصور اینکه طعام برایش آورده اند صدا زد: عمه جان! از شما طعام نخواستم، من بابایم حسین علیه السلام را می خواهم، گفتند: هر چه می خواهی در میان طشت است دختر ابی عبدالله با دستهای کوچکش روپوش را برداشت چشمش به سر بریده پدر افتاد. سر را در آغوش گرفت و با سر پدر درد دل می کند که شاعر زبانحال او را چنین به نظم آورده است:

پدر بعد از تو محنتها کشیدم*** بیابانها و صحراها دویدم

همی گفتند مان در کوفه و شام ***که اینان خارجند از دین اسلام

مرا بعد از تو ای شاه یگانه ***پرستاری نَبُد جز تازیانه

زکعب نیزه و از ضرب سیلی*** تنم چون آسمان گشته است نیلی

ص: 381


1- مقتل مقرم ص 453 - بحار ج 45 ص 140 - لهوف ص 193 - نفس المهموم ص 459 - طبقات ج 5 ص 162.

به آن سر جمله آن جور و ستمها ***بیابان گردی و درد و المها

بیان کرد و گفت ای شاه محشر*** تو بر گو، کی بریدت سر زپیکر

مرا در خرد سالگی دربدر کرد ***اسیر و دستگیر و بی پدر کرد

همی گفت و سر شاهش در آغوش ***بناگه گشت از گفتار خاموش

اهل بیت حسین علیه السلام دیدند که سر یک طرف و رقیه به طرفی بر زمین افتاد او را حرکت دادند دیدند جان به جان آفرین تسلیم کرده است(1).

تعمیر قبر رقیه خاتون:

عالم جلیل شیخ محمد علی شامی که از علمای نجف اشرف است برای مرحوم حاج شیخ هاشم خراسانی نقل کرده که جد او مرحوم سید ابراهیم دمشقی که نسبش به

علم الهدی سید مرتضی میرسد سه دختر داشت، شبی دختر بزرگش، رقیه بنت الحسين را در خواب می بیند که فرمود: به پدرت بگو به والی بگوید: که قبرم را آب گرفته و در اذیتم بیاید قبر مرا تعمیر نماید، دختر خواب خود را برای پدر بازگو کرد اما سید از ترس آنکه خواب صحیح نباشد و اهل تسنن دست بگیرند و مسخره نمایند ترتیب اثر نداد، شب دوم دختر وسطی همین خواب را دید و به پدر بازگو کرد، باز هم سید اعتنا نکرد، شب سوم دختر کوچک و شب چهارم سید شخصا خواب دید که مخدره به طور عتاب آمیز فرمود: چرا والی را خبر دار نکردی؟ سید بیدار شد و صبح اول وقت به سراغ والی رفت و داستان را بازگو کرد.

والی امر کرد علماء و صلحاء شام از شیعه و سنی بروند غسل کنند و لباسهای نظيف بپوشند و درب حرم شریف به دست هر کس باز شد همان شخص قبر را نبش کرده و تعمیر نماید همه غسل کردند و نظافت نمودند ليكن قفل به دست هیچکس باز نشد مگر به دست مرحوم سید، سپس همه کلنگ بدست گرفتند و لكن كلنگ هیچیک اثر

ص: 382


1- کامل بهائی بنقل نفس المهموم ص 456.

نکرد مگر کلنگ سید ابراهیم دمشقی، حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند بدن و کفن مخدره را صحیح و سالم يافتند اما لحد را آب فرا گرفته بود، سید بدن شریف را روی زانوی خود گذارد و سه روز نگهداشت و مرتب گریه می کرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیاد تعمیر نمودند، سید در اوقات نماز بدن را روی چیز نظیفی میگذاشت و بعد از نماز بر می داشت و روی زانوی خود قرار می داد. پس از سه روز لحد آماده شد و بدن شریف را در جای خود قرار داد و در این مدت سید محتاج به آب و غذا و تجدید وضو نشد.

مرحوم سید ابراهیم اولاد ذکور نداشت هنگام دفن دعا کرد تا خدا به او فرزند ذکور عنایت فرماید، با آنکه سنش از نود سال تجاوز کرده بود دعایش مستجاب شد

و خداوند پسری به او عنایت نمود که او را سید مصطفی نام نهادند، گویا این قضیه در حدود سه هزار و دویست و هشتاد قمری بوده است(1).

عاشقان قبر من این شام عبرت خانه است ***مدفنم آباد و قصر دشمنم ویرانه است

دختری بودم سه ساله دستگیر و بی پدر*** مرغ بی بال و پری را این قفس کاشانه است

بود سلطانی ستمگر صاحب قدرت یزید فخر*** میکرد او که مستم در کفم پیمانه است

داشت او کاخی مجلل دستگاهی با شکوه ***خود چه مردی کز غرور و سلطنت دیوانه است

داشتم من بستری از خاک و بالینی زخشت*** همچو مرغی کو بسا محروم زآب و دانه است

ص: 383


1- منتخب التواریخ حاج شیخ محمد هاشم خراسانی ص 340.

تکیه میزد او به تخت سلطنت با وجد و کبر*** این تکبر ظالمان را عادت روزانه است

من به دیوار خرابه می نهادم روی خود*** زان همیشه رو سفیدم شهرتم شاهانه است

برتن رنجور من شد کهنه پیراهن کفن ***پرشکسته بلبلی را این خرابه لانه است

محو شد آثار او، تابنده شد آثار من ***ذلت او عزت من هر دو جاویدانه است

گفت شاعر چشم عبرت باز کن بیدار شو ***هر که از اسرار حق آگه نشد بیگانه است

نصرانی در مجلس یزید:

از امام زین العابدین روایت شده که فرمود: یزید مجلس میگساری ترتیب میداد و سر مبارک پدرم را در مقابل خود میگذاشت و به میخوارگی می پرداخت، روزی

سفیر پادشاه روم در مجلس یزید حضور داشت پرسید: ای شاه عرب این سر از کیست؟

یزید گفت: ترابا این سر چه کار، گفت: چون نزد پادشاه روم بر میگردم از هر چه دیده ام از من می پرسد، می خواهم داستان این سر را بیان کنم تا در شادی تو شریک باشد؟

یزید: این سر حسین بن علی بن ابی طالب است، نصرانی گفت: مادرش کیست؟ یزید گفت: فاطمه دختر رسولخدا !! نصرانی گفت: نفرین بر تو و بر دین تو که دین من بهتر از دین تو است زیرا میان من و حضرت داود پدران بسیاری فاصله است نصاری مرا بزرگ می شمارند و خاک زیر پای مرا به تبرک می گیرند و شما پسر دختر پیامبر خود را می کشید با اینکه میان شما و پیامبر تان بیش از یک مادر فاصله نیست سپس

ص: 384

گفت: یزید داستان کلیسای حافر را شنیده ای؟ گفت بگو تا بشنوم، نصرانی گفت در میان دریا جزیره ای است و در آن جزیره کلیسایی است بنام کلیسای حافر و در محراب آن حلقه ای آویزان است و در آن حلقه شم دراز گوشی در حریر پیچیده است که نصاری گمان می کنند سم دراز گوش عیسی است و هر سال جمعیت انبوهی برای زیارت به آنجا می روند و گرد آن حلقه طواف می کنند و آنرا می بوسند و حاجات خود را از خدا می خواهند، این رفتار مسیحیان است نسبت به سم دراز گوش عیسی بن مریم ولی شما پسر دختر پیامبر خود را شهید می کنید.

یزید گفت این نصرانی را بکشید تا مرا در کشورش رسوا نسازد، وقتیکه نصرانی مطمئن شد که یزید قصد کشتن او را دارد گفت: یزید بدان که دیشب پیامبر را در خواب دیدم و به من فرمود تو اهل بهشتی از سخن آن حضرت در شگفت شدم اکنون شهادت می دهم که خدایی جز خدای یکتا وجود ندارد و محمد فرستاده او است سپس از جای پرید و سر حسین علیه السلام را به سینه چسبانید و می بوسید و گریه می کرد تا کشته شد و به درجات رفيعه بهشت نائل آمد(1).

خواب سکینه خاتون در خرابه شام:

حضرت سکینه نقل می کند: هنگامی که در خرابه شام بودیم شبی در خواب دیدم پنج نفر بر مرکبهایی از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمی نیز با آنها است براهی می روند، مركبها گذشتند ولی خادم بطرف من آمد و چون نزدیک شد فرمود: سکینه جدت رسولخدا ترا سلام می رساند، گفتم بر رسولخدا سلام باد، تو کیستی ؟ گفت خادمی از خدمه بهشت، گفتم: این مردانی که بر مرکبهای نور سوارند کیستند و به کجا می روند؟ گفت: اول آدم صفی الله، دومی ابراهیم خلیل الله سومی موسی کلیم الله چهارمی عیسی روح الله ، گفتم آنکه محاسنش را در دست گرفته گاهی می افتد

ص: 385


1- لهوف سید بن طاوس ص 19 - نفس المهموم ص 458 - الصواعق المحرقة ص 197

و بر می خیزد کیست؟ فرمود: او جد تو رسولخدا است، گفتم: کجا می روند؟ گفت: برای زیارت پدرت حسین علیه السلام به کربلا می روند، همینکه نام جدم شنیدم دویدم تا خود را به رسولخدا صلی الله علیه و آله برسانم و از مصائبی که بر ما گذشته او را خبر دهم و بگویم که ستمگران درباره ما چه کردند که در این میان دیدم پنج هودجی از نور فرود آمدند در هر هودجی خانمی نشسته، پرسیدم این خانمها کیستند؟ گفت: اولی حوا ام البشر، دومی آسیه بنت مزاحم سومی مریم دختر عمران، چهارمی خدیجه دختر خویلد، گفتم خانم پنجمی که دست بر سر نهاده گاهی می افتد و گاهی بر می خیزد کیست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسولخدا صلی الله علیه و آله است. گفتم: می روم و او را از آنچه بر ما وارد کرده اند آگاه می سازم، دویدم جلو فاطمه زهرا را گرفتم و شروع کردم به گریه کردن و گفتم: يَا أُمَّاهْ جَحَدُوا وَ اللَّهِ حَقَّنَا يَا أُمَّاهْ بَدَّدُوا وَ اللَّهِ شَمْلَنَا يَا أُمَّاهْ اسْتَبَاحُوا وَ اللَّهِ حَرِيمَنَا يَا أُمَّاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ الْحُسَيْنَ أَبَانَا .

«مادر مادر بخدا قسم حق ما را منکر شدند، مادر ، مادر بخدا جمعیت ما را پراکنده ساختند مادر، مادر بخدا قسم حریم ما را مباح ساختند، مادر، مادر بخدا قسم حسین

پدرم را شهید کردند».

فرمود: سکینه جان دیگر بس است نالهات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را قطع کرد این پیراهن آغشته به خون پدرت حسین علیه السلام است که از خود جدا نمی کنم تا خدا را ملاقات نمایم که ناگهان از خواب بیدار شدم(1).

محل سر دفن مبارک امام حسین علیه السلام

در محل دفن سر حضرت امام حسین علیه السلام اختلاف است و هفت مورد ذکر شده است که ما بطور اجمال به آنها اشاره می کنیم:

1- برخی از علمای شیعه به استناد اخبار و روایتی که از ائمه عليهم السلام رسیده گفته اند که سر مقدس امام حسین علیه السلام را در نجف اشرف کنار مرقد مطهر امیر مؤمنان

ص: 386


1- بحار ج 45 ص 140 - نفس المهموم ص 454 - لهوف ص 188.

نموده اند.

2- مشهورترین اقوال علمای شیعه این است که سر مطهر را به کربلا آوردند و به بدن مقدسش ملحق ساختند چنانکه علامه مجلسی و سید بن طاوس و شیخ ابن نما و سید مرتضی و شیخ طوسی این قول را ذکر کرده اند.

3- در روایتی هم آمده که در بیرون کوفه در غير مرقد امیر مؤمنان دفن شده است.

4- یزید سر مبارک را برای حاکم مدینه عمرو بن سعید بن العاص فرستاد و او را در بقیع کنار قبر مادرش زهرا سلام الله عليها دفن نمود.

5- اخباری هم وجود دارد که سر مطهر امام را در باب الفراديس دمشق بخاک سپردند جلو برج سوم. مؤلف معظم اعیان الشیعه می گوید: ظاهرا باب الفراديس و برج سوم که از آن یاد شده همین مکانی است که متصل به مسجد اموی است و مشهور به مقام رأس الحسين يا مشهدالحسین علیه السلام و مسجد راس الحسین علیه السلام مشهور است و زیارتگاه می باشد. نگارنده: ظاهرا این قول به حقیقت نزدیکتر و با اعتبار سازگارتر است .

گفته می شود که یزید سر مطهر را برای آل معیط که در رقه بودند فرستاد و آنان سر را در یکی از منازل مسکونی دفن کردند و سپس جزء مسجد قرار گرفت که معروف است به مسجد رقه.

7- گفته شده که خلفای فاطمی سر مقدس را از باب الفراديس به عسقلان که بین شام و مصر است بردند و از آنجا به مصر منتقل نمودند و در مشهدی که معروف است دفن نمودند که آنجا زیارتگاه است(1).

مقبره رؤس سایر شهدا:

در باب الصغير شام که قبرستان بسیار بزرگی است مقبره ای است معروف به مشهد رؤس الشهداء کربلا که نام بسیاری از شهداء در آن مقبره درج شده است.

ص: 387


1- اعیان الشیعه ج 1 ص 626 - مقتل مقرم ص 456 - نفس المهموم ص 466.

ليكن مؤلف معظم اعیان الشیعه می نویسد: بعد از سال 1321 هجری قمری مقبرهای را دیده ام که سنگی بالای آن نصب و در آن نوشته شده بود: هذا مدفن راس العباس بن على وراس علی بن الحسين الاكبر و رأس حبیب بن مظاهر، دو سال بعد از آنکه بنا را تخریب و تجدید بنا نمودند آن سنگ را برداشتند و در ضریحی که داخل مقبره نصب نموده اند اسامی بسیاری از شهدای کربلا را بر آن نقش کرده اند و بعید نیست که این رؤس در آنجا دفن شده باشد زیرا وقتی که سرها را به شام فرستادند و آنها را در خیابانها گردانیدند و یزید قدرت خود را به نمایش گذاشت چاره ای جز دفن آنها نبود و در آن محل دفن شده اند(1).

عزاداری حسین علیه السلام در مهد حکومت اموی:

پس از آنکه یزید دریافت برنامه قتل حسین علیه السلام برخلاف تصورات قبلیش نتوانست محبت اهل بیت را از دلها خارج کند و نه تنها حکومت اموی را مستحکم نساخت بلکه با واکنش قتل حسین علیه السلام مواجه گردیده و حکومتش را متزلزل می بیند در مقام ترضيه خاطر اهل بیت حسین علیه السلام بر آمد و آنانرا در مجلس خصوصی احضار کرد و گفت: شما دوست دارید در شام بمانید و معزز و محترم زندگی کنید و همواره مشمول الطاف و جوائز حکومتی باشید یا به مدینه برگردید و سه حاجت شما بر آورده گردد؟

اهل بیت گفتند: ما برای حسین علیه السلام عزاداری نکردیم فعلا می خواهیم عزاداری کنیم، یزید اجازه داد و خانه مجللی در اختیارشان قرار داد و هفت روز در دمشق پایتخت حکومت بنی امیه به عزاداری پرداختند، تمام زنان قریشی و هاشمی که در شام زندگی می کردند حتی زنان بنی امیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزاخانه حسینی شرکت کردند(2).

نکته: آری حقیقت آشکار می شود و از طریق ظلم و گناه هیچکس به هدف نمی رسد.

ص: 388


1- اعیان الشیعه ج 1 ص 627
2- نفس المهموم ص 455.

مراجعت اهل بیت به مدینه:

پس از آنکه مردم شام خاندان رسولخدا را شناختند و مخصوصا سخنرانی امام زین العابدین در مسجد دمشق یزید و حکومت بنی امیه را به افتضاح کشانید و انقلاب فکری در مردم شام به وجود آورد، یزید امام سجاد را طلبيد و اظهار داشت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را بخدا قسم اگر من با پدرت روبرو می شدم تمام پیشنهادات او را می پذیرفتم و با تمام قدرت مرگ را از او دور می ساختم لیکن مقدرات الهی است که می باید انجام گیرد، اکنون هر حاجتی داری بخواه.

امام زین العابدین فرمود: حاجت اول من آن است که سر بابایم حسین علیه السلام را به من نشان دهی تا او را دیدار و با او وداع نمایم، دوم آنکه دستور بده آنچه را که از اموالمان غارت کردند به ما برگردانند، سوم آنکه اگر قصد کشتنم داری کسی را همراه این زنان بنما تا ایشانرا به حرم جدشان برگرداند.

یزید گفت: سر پدر را هرگز نخواهی دید و از قتل تو گذشتم تو خود آنها را به وطن می رسانی و به جای آنچه که از شما گرفته اند چند برابر به شما خواهم داد.

امام سجاد فرمود: چشم داشتی به مال تو نداریم بلکه در میان این اموال لباسهائی است که جدهام فاطمه زهرا دخت رسولخدا آنرا رشته و بافته است و مخصوصا روسری پیراهن و گوشواره های فاطمه دختر رسولخدا در آنها است.

یزید دستور داد آنها را برگردانند و دویست دینار بر آنها افزود که زین العابدين آنرا میان فقرا و مساکین تقسیم کرد.

آنگاه یزید نعمان بن بشیر را که از صحابه رسولخدا بود مأمور کرد تا وسیله حرکت اهل بیت را فراهم نماید و شخص امینی همراه آنان نموده ایشانرا محترمانه به مدینه

برساند، فرستاده یزید همراه سی نفر نیرو با اهل بیت حسین علیه السلام بسوی مدینه حرکت کردند و در مسیر جلودار کاروان اهل بیت بودند و در هر منزلی که فرود می آمدند در رفع نیازهای آنان كوشش داشتند تا وارد مدینه شدند.

در نزدیکی مدینه فاطمه دختر علی ع به خواهرش زینب عرض کرد: این مرد به

ص: 389

ما خدمت کرده شایسته است که از او تقدیر کنیم؟

زینب فرمود: بخدا قسم چیزی نداریم که به او بدهیم مگر زیور آلات خود را من دستبند و گوشواره ام را بیرون آوردم و خواهرم زینب نیز دستبند و گوشواره خود را

بیرون کرد و به نزد او فرستادیم و از کمی آن عذر خواهی نمودیم.

راهنما گفت: اگر کارم برای دنیا بود به کمتر از این خوشحال میشدم لیکن جز خدا هدفی نداشتم که بخاطر خویشاوندی شما به رسولخدا خدمت کردم و هدایا را به ما برگردانید(1).

ورود اهل بیت به میعادگاه عاشقان (کربلا):

هنگامیکه اهل بیت ابی عبدالله علیه السلام در مسیر به سوی مدینه به سرزمین عراق رسیدند به دلیل و راهنما گفتند: ما را از طریق کربلا ببرید که در روز عاشورا نتوانستیم

عزاداری کنیم.

و چون به قتلگاه ابی عبدالله علیه السلام رسیدند جابر بن عبدالله انصاری و جماعتی از بنی هاشم و مردانی از خاندان پیامبر را ملاقات کردند که برای زیارت حسین بن على علیهما السلام آمده بودند این دو گروه در یک زمان وارد کربلا شدند، مردم مدینه که چشمشان به خاندان ابی عبدالله افتاد صدا را به شیون وزاری بلند کردند، لطمه به صورت می زدند و عزای حسین علیه السلام را بر پا کردند و آنچنان عزاخانه ای تشکیل شد که زنان قبایل نزدیک اجتماع کردند و سه روز عزاداری ادامه داشت و پس از آن به قصد مدینه حرکت کردند(2).

یزید از خدمات ابن زیاد تقدیر می کند:

برخلاف آنچه تصور می شود یا برخی از نویسندگان به قلم می آورند که یزید از

ص: 390


1- بحار ج 45 ص 144 نفس المهموم (بنقل از اخبار الدول ص 109 ص 464 و 470 - ارشاد ص 247.
2- مقتل مقرم ص 454 - بحار ج 45 ص 146 نفس المهموم ص 467.

کردار خود پشیمان گردیده، چنین نیست، زیرا اگر پشیمان شده بود از ابن زیاد این چنین تشکر و تقدیر نمی کرد و چنین جایزه بزرگی به او و خاندانش نمی داد:

یزید در نامه ای که برای ابن زیاد فرستاده، از او می خواهد که به شام بیاید تا جایزه خود را بستاند، و از او چنین تعریف می کند.

تو تا بی نهایت بزرگ شدی و مقام والائی به دست آوردی و تو چنانی که شاعر گفته است:

رَفَعتَ و جاوَزتَ السَّحابَ وفَوقَهُ ***فَمالَكَ إِلّا مُرتَقى الشَّمسِ مَقعَدُ

یعنی بالا رفته و از ابر گذشتی و مراحل پس از ابر را پشت سر گذاشتی دیگر جایی برای بالا رفتنت نمانده مگر آنکه بر بالای خورشید بنشینی!!»

همینکه نامه ام را دریافتی سریع حرکت کن و به نزد من آی تا پاداش ترا بر کاری که انجام داده ای بدهم.

ابن زیاد با تمام اعضاء استانداری به قصد شام حرکت کرد، یزید دستور داد تمام افراد خاندان بنی امیه از او و همراهان استقبال کنند، و چون یزید وارد شد یزید او را در آغوش گرفت و سخت فشرد و میان پیشانیش را بوسید، و در کنار خود روی تخت سلطنتی نشانید، به آواز خوانان دستور آواز و به ساقی دستور می داد و خود با خوشحالی تمام به وجد آمده، این اشعار را می خواند:

1- إِسْقِنِي شَرْبَةً تَروِّي فوادی *** ثُمَّ صِلْ وَاسْقِ مِثْلَهَا ابْنَ زِيَادِ

2- موضِعَ السِّرِّ وَالْأَمَانَةِ عِنْدِي *** وَ عَلی ثغرِ مَغْنَمِي وَ جهدِي

1- «شرابی به من ده که قلبم را سیراب نماید و مثل آنرا به ابن زیاد بخوران».

2- «که او مرکز اسرار و امین من در جهاد و غنائم جنگی است».

نکته: یزید ملعون از کشتن امام حسین علیه السلام تعبير به جهاد می کند که یکی از واجبات اسلامی است.ابن زیاد را یکماه پیش خود نگهداشت و یک میلیون درهم (معادل شصت مليون تومان) به او و همین مقدار به عمر سعد جایزه داد، و به اضافه مالیات عراق را به ابن زیاد بخشید و در اندرون و کنار زنان و عیالاتش از او پذیرائی می کرد.

ص: 391

و موقعی که مسلم برادر ابن زیاد نزد یزید آمد او را زیاد احترام کرد و گفت: محبت و دوستی شما بر آل ابی سفیان واجب است، و او را بر استان خراسان حکومت داد.

آری یزید این چنین از قاتل پسر پیغمبر تقدیر می کند (1).

جابر و زیارت کربلا در اربعین:

عطیه عوفی که از رواة حديث است نقل می کند که: با جابر بن عبدالله انصاری بقصد زیارت قبر حسین علیه السلام خارج شدیم چون به کربلا رسیدیم روز بیستم ماه صفر بود، جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد و با شعد خود را معطر گردانید و بجانب قبر روان شد و قدمی برنمیداشت مگر با ذکر خدا، چون در کنار قبر رسیدیم گفت: دست مرا بر قبر بگذار، همینکه دستش به قبر رسید سه بار گفت: اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَر ، اللَّهُ أَكْبَر و بیهوش شد و روی قبر افتاد. آب به صورتش پاشیدیم تا بهوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! یا حسین! یاحسین! سپس گفت:حَبيبٌ لايُجيبُ حَبيبَه. «آیا دوست جواب دوستش را نمیدهد»؟ آنگاه گفت: چگونه می توانی جواب دهی در حالیکه میان سر و بدنت فرسنگها جدایی افتاده، شهادت می دهم که تو پسر خاتم النبيين و فرزند سرور مؤمنان و هم سوگند تقوایی، خامس اصحاب کساء و فرزند فاطمه زهرا سیده زنان، چرا چنین نباشی در حالیکه از انگشتان رسولخدا تغذیه شده و در دامن متقین پرورش یافت و از پستان ایمان شیر خوردی و با اسلام از شیر بریدی، زندگی سعادتمند و مرگ شرافتمندانه داشتی، آنگاه زیارتی خواند که به جهت اختصار از ذكر آن صرفنظر میکنیم سپس فرمود: گواهی میدهم به راهی رفتی که برادرت یحیی بن زکریا به آن راه رفت، سپس زیارت سایر شهدا سلام الله عليهم أجمعين بجا آورد و بعد فرمود: قسم به آن کسی که محمد را به پیامبری برانگیخت با شما در کاری که انجام دادید شریکیم.

عطیه گفت: چگونه با آنها شریکیم در حالیکه کوهی را بالا نرفتیم و به هیچ وادی

ص: 392


1- حياة الامام الحسين ج 3 ص 1392

فرود نیامدیم و شمشیری نزدیم؟ در حالی که این جماعت میان سر و بدنشان مجد: این افتاده و همسرانشان بیوه شدند و فرزندانشان یتیم گردیدند جابر فرمود:

از حبیبم رسولخدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: مَنْ أَحَبَّ قَوْماً کانَ مَعَهُمْ، وَمَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أَشْرَكَ في عَمَلِهِمْ، وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبيّاً إنَّ نِيَّتي وَ نِيَّةَ أَصْحابي عَلى ما مَضَى عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ وَأَصْحابُه. «یعنی کسی که قومی را دوست بدارد با آنها محشور می شود و هرکه عمل قومی را دوست بدارد در اجر با آنها شریک است قسم به آنکه محمد را به پیامبری مبعوث گردانید نیت من و یارانم بر آن چیزی است که حسین علیه السلام و اصحابش انجام دادند»(1).

ص: 393


1- مقتل مقرم ص 455 - بحار ج 109 ص 329 نفس المهموم ص 543. اربعین: در میان همه قبایل و امم بشری رسم است که از اموات خودشان تجلیل می کنند و برای آنکه فراموش نشود در ایامی خاص یادش را تجدید و گرامی می دارند، مخصوصا چهل روز پس از درگذشتش مراسم خاصی را به اجراء در می آورند، و در اسلام هم این معنی عنایت شده است چنانکه در روایتی از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام آمده است:َ عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْإِحْدَى وَ الْخَمْسِينَ وَ زِيَارَةُ الْأَرْبَعِينَ وَ الْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ التَّخَتُّمُ فِي الْيَمِينِ وَ تَعْفِيرُ الْجَبِينِ . «علامات مؤمن پنج چیز است: پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز (17 رکعت واجب و سی و چهار رکعت نافله) و زیارة روز چهلم، و بلند گفتن بسم الله الرحمان الرحیم در نمازها و انگشتر در دست راست نهادن و در سجده پیشانی را بخاک مالیدن. این روایت مطلق است و شامل زیارت همه مؤمنین می شود، چنانکه ابوذر غفاری و ابن عباس نیز از رسولخداصلی الله علیه وآله روایت کرده اند که فرمود: إِنَّ الْأَرْضَ لَتَبْكِي عَلَى الْمُؤْمِنِ أَرْبَعِينَ صَبَاحا، «یعنی زمین چهل روز بر مؤمن می گرید». ليكن در روایات بیشمار دیگری در باره حضرت حسین علیه السلام تأکید خاصی شده است، چنانکه زرارة از امام صادق علیه السلام روایت کرده: إِنَّ السَّمَاءَ بَكَتْ عَلَى الْحُسَيْنِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالدَّمِ وَ الْأَرْضُ بَكَتْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالسَّوَادِ وَ الشَّمْسُ بَكَتْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالْكُسُوفِ وَ الْحُمْرَةِ وَ الْمَلَائِكَةُ بَكَتْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ مَا اخْتَضَبَتْ امْرَأَةٌ مِنَّا وَ لَا ادَّهَنَتْ وَ لَا اكْتَحَلَتْ وَ لَا رَجِلَتْ حَتَّى أَتَانَا رَأْسُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ مَا زِلْنَا فِي عَبْرَةٍ من بَعْدِه یعنی آسمان چهل روز بر حسین علیه السلام خون گریه کرد و زمین چهل روز بر حسین علیه السلام گریه کرد با تیره شدنش، خورشیدچهل روز گریه کرد با خسوف و سرخی، فرستگان چهل روز بر او گریه کردند، هیچ زنی از ما ارایش نکرد تا آنکه سر عبیدالله زیاد را آوردند، ما در این مدت سرگرم گریه بودیم. مقتل مقرم ص 460 - بحار ج 45 ص 207). این روایت می گوید: همه موجودات و عوالم هستی بر حسین علیه السلام گریه کردند بنابر این سزاوار است هر سال دراربعین و سالگرد شهادتش اقامه عزا شود تا مکتب و مرام حسین علیه السلام احياء گردد چنانکه مسلمین انجام می دهندبحمد الله.

ورود اهل بیت به مدینه:

چون امام سجاد و اهل بیت ابی عبدالله علیه السلام نزدیک مدینه رسیدند دستور فرمود خیمه ها را سرپا نمایند و زنان و اهل بیت در خیمه ها جای گرفتند و به بشیر بن جذلم که یکی از همراهان بود فرمود: خدا پدرت را رحمت کند مرد شاعری بود آیا تو هم از شعر بهره ای داری؟ عرض کرد آری یابن رسول الله.

فرمود: بشیر وارد مدینه شو و مردم را از شهادت ابی عبدالله علیه السلام و آمدن ما خبر کن؟

بشیر وارد مدینه شد هر که او را می دید و خبر می پرسید جواب میداد: خبر در کنار قبر رسولخدا است چون وارد مسجد شد صدایش به گریه بلند شد و گفت:

1- يا أَهْلَ يَثْرِبَ لامُقامَ لَكُمْ بِها *** قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعي مِدْراراً

2- الْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ *** وَالرَّأسُ مِنْهُ عَلَى الْقَناةِ يُدار

1- «یثربیان رخت زین دیار ببندید زانکه حسین علیه السلام کشته گشت و گریه کنم زار»

2- « پیکر پاکش به کربلا شده در خون برسر نی شد سرش بکوچه و بازار»

کنیزی با گریه و شیون بشیر را خطاب کرد و گفت: ای مرد اندوه ما را در ماتم ابی عبدالله تازه کردی زخمهائی را که هنوز بهبود نیافته بود خراشیدی کیستی؟ خدا رحمتت کند گفتم: من بشیر بن جدلم فرستاده امام سجاد، هان؛ علی بن الحسین علیهما السلام با عمه ها و خواهرانش بیرون دروازه مدینه اند و مرا فرستاده تا مکانش را بشما معرفی نمایم. مردم شتابان به خارج مدينه هجوم آوردند، زنی در مدینه نماند که بیرون نیامده باشد همگی صدایشان به ناله و شیون بلند بود، مدینه یک پارچه ضجه و ناله شد که کسی تا آنروز این چنین گریه و زاری را ندیده بود. مردم مرا گذاشتند و از من پیشی گرفتند به اسبم رکاب زدم دیدم خیابان را جمعیت پر کرده و راه عبور ندارم از اسب پیاده شدم از روی دوش مردم خود را به خیمه امام زین العابدین رساندم (1).

سخنرانی امام سجاد در بیرون شهر مدینه:

وقتی مردم شهر مدینه نزدیک خیمه های اهل بیت رسیدند امام زین العابدین از

ص: 394


1- لهوف ص197 - بحار ج 45 ص 147 به نفس المهموم ص 467. حياة الحسين ج 3 ص 423 - ينابيع الموده ص 353.

خیمه بیرون آمد در حالیکه گریان بود و دستمالی در دست داشت که اشکهایش را پاک می کرد، غلامی را پشت سر صندلی با خود حمل می کرد تا جلو جمعیت رسید صدای مردم به گریه و شیون بلند شد و حضرت را تعزیت و تسلیت میگفتند.

امام روی کرسی قرار گرفت سپس با دست اشاره کرد که ساکت شوید، خروش مردم فرونشست امام سجاد ضمن ایراد خطبه فرمود: خدا را حمد و سپاس میگویم که ما را با ابتلاء به مصیبتهای بزرگ در معرض امتحان و آزمایش قرار داد، مصائبی که در برگیرنده شکست بزرگ در اسلام بود: حسین علیه السلام و افراد اهل بیتش را کشتند و زنان و کودکانش را اسیر کردند و سر بریده اش را شهر به شهر بالای نیزه ها گردانیدند و این مصیبتی است که مثل و مانند ندارد.

مردم کدام یک از شما می تواند پس از کشته شدن حسین علیه السلام شاد و خرم باشد و کدام قلبی است که برای او اندوهگین نباشد، با اینکه آسمانهای هفتگانه برای کشته شدنش گریستند و دریاها با امواج و فرشتگان خدا و اهل آسمان همه و همه گریه کردند.

مردم! از شهر خود رانده شدیم و ما را در بیابانها گردانیدند که گویا اهل ترکستان و کابلیم بدون آنکه جرمی مرتکب شده باشیم یا شکافی در اسلام پدید آورده باشیم.

بخدا سوگند اگر پیغمبر به جای سفارش به نیکی به اینان پیشنهاد جنگ با ما را میداد بیشتر و بدتر از آنچه با ما رفتار کردند انجام نمی دادند، چه مصیبت بزرگ و جانسوز و رنج دهنده ای بود که به ما رسید، و ما بحساب خدا میگذاریم که او عزیز است و انتقام گیرنده(1) .

ورود اهل بیت به مسجد رسولخدا صلی الله علیه وآله :

طبیعتاً اهل بیت رسولخدا صلی الله علیه و آله پس از یک سفر طولانی و پر ماجرا هنگام ورود به شهر قبل از رفتن به منازلشان در کنار قبر مطهر رسولخدا می روند تا گزارش سفرشان را

ص: 395


1- لهوف ص 197 - بحار ج 45 ص 147 - نفس المهموم ص 469 - حياة الحسين ج 3 ص 425.

خدمت رسولخدا صلی الله علیه و آله بدهند و مسلما جناب زینب و سایر زنان حرم با رسولخدا گفتگوهایی داشتند و درد دلها نمودند اما تاریخ از بیان همه آنها ساکت است و آنچه در تاریخ آمده این است:

زینب سلام الله علیها دستها را به دو طرف درب مسجد قرار داد و سر را داخل مسجد و صدا زد:يا جَدَّاه إِنّي ناعِيةٌ إِلَيْكَ أخِي الْحُسَيْنَ؛. يا جداه خبر قتل برادرم حسین علیه السلام را آوردهام! سکینه با صدای بلند فریاد کشید: يا جَدَّاه إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى بِما جَری عَلَينا. «ای جد گرامی از آنچه بر ما گذشته است شکایت پیش تو آورده ام، بخدا قسم سنگدل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر از او نشنیدم و خشن تر از او سراغ ندارم، با چوب خیزران بر لب و دندان پدرم حسین علیه السلام می زد و می گفت: كَيْفَ رَأَيْتَ الْضَّرْبَ يا حُسَيْن؟ حسین علیه السلام چوبها را چگونه می بینی؟»(1)

فرزندان ابی عبدالله علیه السلام :

در تعداد فرزندان حضرت ابی عبدالله الحسين علیه السلام میان مورخین اختلاف است مرحوم شیخ مفید و عده ای فرزندان آن حضرت را شش نفر دانسته اند چهار پسر و دو دختر، پسران: 1- حضرت علی بن الحسين الاكبر زین العابدین، مادرش شاه زنان (شهر بانو) دختر یزدجرد آخرین پادشاه ساسانی 2- علی بن الحسين الاصغر، که در کربلا همراه پدر به شهادت رسید مادرش لیلی دختر ابی مرۃ بن مسعود ثقفی می باشد 3- جعفر بن الحسین، که در زمان حیات امام حسین علیه السلام وفات کرد مادرش زنی از قبیله بنی قضاعه است 4 - عبدالله بن الحسين، (علی اصغر) که در حال شیر خوارگی در کربلا به شهادت رسید.

دختران: 1- سکینه بنت الحسین علیه السلام که مادر او و عبدالله رضيع (علی اصغر) رباب دختر امرء القیس بن عدی کلبی است که شرح حال مادر و دختر در وقایع روز عاشورا

ص: 396


1- مقتل مقرم ص 472 - نفس المهموم ص 471.

گذشت 2- فاطمه بنت الحسین، مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبيد الله تیمی است که در روز عاشورا امام وصیتنامه خود را به او سپرد تا به علی بن الحسين علیهما السلام بسپارد. و دیگران مانند كمال الدين بن طلحه ده فرزند برای امام ذکر کرده که در مقام تفصیل از نه نفر نام برده است شش پسر 1- علی اکبر 2- علی اوسط (زین العابدین) 3- علی اصغر 4- محمد 5- عبدالله 6- جعفر و از دختران 1- سکینه 2- زینب 3- فاطمه، که على اکبر در کربلا جنگید تا کشته شد و علی اصغر نیز در آغوش پدر بود که با تیر دشمن شهید گردید و گفته شده که عبدالله نیز شهید شده است(1).

توضیح: در اینکه میان فرزندان امام حسین علیه السلام سه نفر بنام على بوده اند تردیدی نیست اما اینکه آیا علی اکبر شهید است و امام زین العابدین علی اوسط است چنانکه ابن طلحه گفته است یا على اكبر زین العابدین است چنانکه مرحوم مفید و بعضی دیگر گفته اند اختلاف است و چنانکه قبلا اشاره کردیم علی اکبر را از آن جهت اكبر گفته اند که بزرگتر از علی اصغر شهید بوده است در حقیقت بین دو شهید او اکبر است و دیگری اصغر و اینکه در بیشتر تواریخ نام طفل شیرخوار را عبدالله ذکر کرده اند دلیلش همین است زیرا کسانی که برای حضرت چهار پسر نام برده اند چاره ای ندارند که بگویند رضيع عبدالله بوده و آنها که شش پسر ذکر کرده اند علی اصغر را شیر خوار بحساب آورده و شهادت عبدالله را بصورت احتمال بیان داشته اند، و محتمل است که زینب دختر ابی عبدالله علیه السلام همان رقیه خاتون باشد که در شام مدفون گردیده است.

همسران ابی عبدالله علیه السلام :

یکی از همسران عالی مقام حضرت ابی عبدالله الحسين لي شهربانو دختر یزدجرد ریزگرد سوم) آخرین پادشاه ساسانیان است که مادر حضرت امام زین العابدین علیه السلام میباشد و این موضوع را عده ای از مورخین نقل کرده اند:

ص: 397


1- ارشاد مفید ص 253 - کشف الغمه ج 2 ص 250.

1- زمخشری متوفای 538 در کتاب ربيع الابرار آورده است: هنگامی که اسرای فارس را به مدینه نزد عمر بن الخطاب بردند در میان ایشان سه نفر از دختران یزدجرد

بودند، خليفه تصمیم گرفت که آنها را همانند سایر اسراء بفروشد، حضرت علی بن ابیطالب ع فرمود: با دختران سلاطین مانند سایر اسیران نباید رفتار کرد، عمر پرسید: پس چه باید کرد؟ على ؟ فرمود: باید آنان را بقیمت رسانید و در انتخاب همسر آزاد گذاشت هرکه را اختیار کردند آن شخص قیمت را می پردازد، پس از قیمت گذاری على علیه السلام قیمت هرسه را پرداخت و آنان را در اختیار گرفت، یکی را به عقد عبدالله بن عمر دراورد و سالم از او متولد گردید دومی را به عقد محمد بن ابی بکر در آورد و قاسم از او متولد شد، شهربانو را که نام اصلیش شاه زنان است با حسین علیه السلام کابین بست و از او حضرت امام زین العابدین متولد گردید حضرت زین العابدین نسبت به مادرش زیاد احترام می کرد، حتی گفته شده با مادرش در یک ظرف غذا نمی خورد و می فرمود: می ترسم دستم به لقمه ای دراز شود که مادرم آنرا بخواهد(1). ليكن علمای تاریخ اتفاق دارند که شهربانو هنگام زایمان کرد و امام زین العابدین در دامن خاله اش پرورش یافت، ظاهر نحوه رفتار حضرت با خاله اش بوده است که او را بجای مادر بحساب می آورد.

2- در اصول کافی این داستان بدین ترتیب نقل شده است: چون دختر یزدجرد را به نزد عمر آوردند، مسجد مدینه از پرتو جمالش درخشان شد، عمر خواست صورت او

را ببیند او صورت خود را پوشانید و گفت: اف بیروج بادا هرمز، عمر گفت مرا دشنام می دهید؟ و در مقام تصمیم گیری برای فروش وی بر آمد، امیر المؤمنین فرمود: این کار درباره بزرگان درست نیست بلکه او را آزاد بگذارید یک نفر از مسلمانان را به همسری انتخاب کند و قیمتش را از سهم او بحساب آور، عمر او را در انتخاب همسر مختار گردانید، او دست بر سر حسین علیه السلام گذاشت، سپس على فرمود: نامت چیست؟

گفت: شاه زنان، فرمود: نه شهربانویه است، سپس به حسین علیه السلام فرمود: خدا از این زن

ص: 398


1- وفيات الأعيان ج 2 ص 429.

فرزندی به تو کرامت خواهد کرد که بهترین اهل زمین باشد حضرت علی بن الحسين متولد گردید از اینرو علی بن الحسين را ابن الخيرين می گفتند که چون رسولخدا صلی الله علیه و آله فرموده است: إِنَّ لِلَّهِ مِنْ عِبَادِهِ خِيَرَتَيْنِ فَخِيَرَتُهُ مِنَ الْعَرَبِ قُرَيْشٌ وَ مِنَ الْعَجَم فارسٌ . خدا در میان بندگانش دو گزیده دارد گزیده اش از عرب قریش است و از عجم فارس».

روایت شده که ابوالاسود دئلی درباره امام زین العابدین گفته است:

وَ إِنَّ غُلَاماً بَيْنَ كِسْرَى وَ هَاشِمٍ*** لَأَكْرَمُ مَنْ نِيطَتْ عَلَيْهِ التَّمَائِم

پسری که از کسری و هاشم متولد شده گرامی ترین انسانی است که آویزه چشم زخم بر او آویخته اند»(1).

3۔ حافظ ابونعیم متوفای 430 در کتاب مواليدالائمه گفته است مادرش (امام سجاد) خوله دختر یزدجرد پادشاه فارس که امیر مؤمنان او را شاه زنان نامید(2).

4- ونیز از کتاب يواقيت ابوعمرو زاهد نقل شده که گفته است: مادرش دختر کسری است(3)، در بحث اولاد حضرت از ارشاد مفيد نقل شد که مادر حضرت زین العابدین شاه زنان دختر یزدجرد بوده است.

5- ابن شهر آشوب متوفای 588 همانند ربيع الابرار نقل کرده منتهی با این تفاوت که علی علیه السلام از رسولخدا صلی الله علیه و آله روایت نمود: أَكْرِمُوا كَرِيمَ قَوْمٍ وَ إِنْ خَالَفُوكُم.

« یعنی بزرگ هر قومی را احترام کنید هر چند در عقیده مخالف شما باشند». و سپس فرمود: من سهم خود و بنی هاشم را از اسراء آزاد ساختم.

مهاجر و انصار نیز به تبعیت از علی از سهم خود گذشتند. آنگاه علی علیه السلام پیشنهاد پاسخ به خواستگاران فرمود، شهربانو حسین علیه السلام بلا را انتخاب نمود(4).

6- مرحوم شیخ مفید متوفای 413 در ارشاد آورده است: امام بعد از امام حسین

ص: 399


1- اصول کافی باب مولد على بن الحسين.
2- کشف الغمه ج 2 ص 317.
3- کشف الغمه ج 2 ص 319.
4- بحار ج 45 ص 320.

فرزندش زین العابدین علیه السلام است، مادرش شاه زنان یا شهر بانو دختر یزدجرد فرزند شهریار فرزند کسری است، سپس می گوید:

امیر مؤمنان حریث بن جابر حنفی را حکومت بخشی از مشرق زمین داد او دو نفر از دختران یزدجرد را برای حضرت فرستاد، علی علی شاه زنان را به حسین علیه السلام بخشید که امام زین العابدین از او متولد شد و دیگری را به محمد بن ابی بکر بخشید و قاسم از او متولد گردید(1). اینها مدارکی بود که در دسترس نویسنده قرار داشت والا مدرک زیاد است بنابراین در اینکه شهربانو دختر یزدجرد، همسر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بوده است تردیدی وجود ندارد.

البكاؤن خمسه:

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: در تاریخ آنها که بسیار گریستند پنج نفرند: 1۔ حضرت آدم علیه السلام 2- حضرت یعقوب علیه السلام 3- حضرت یوسف علیه السلام 4- زهرای مرضیه علیها السلام 5- امام زین العابدین علیه السلام ، أما حضرت آدم در فراق بهشت آنقدر گریست که در چهره اش بر اثر سوزش اشک مانند دو نهر گود افتاد، و اما يعقوب در فراق يوسف آنقدر گریست که چشمانش نابینا شد و خانواده اش به او اعتراض کردند و گفتند: «تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ »(2).

«بخدا سوگند آنقدر يوسف يوسف میکنی که می ترسیم مریض شوی مشرف به مرگ، یا بمیری».

اما یوسف در زندان آنقدر گریه کرد که زندانیان به تنگ آمدند و گفتند: یا روز گریه کن و شب آرام بگیر و یا شب گریه کن و روز آرام باش.

اما حضرت زهرا علیها السلام آنچنان گریه کرد که مردم مدینه به تنگ آمدند و گفتند: گریه تو ما را آزرده است لذا زهرا به مقابر شهدا می رفت و گریه میکرد و شب به خانه باز میگشت اما على بن الحسین علیهما السلام چهل سال در عزای پدر گریست، وقتی نبود که غذا

ص: 400


1- ارشاد ص 253.
2- سوره یوسف آیه 85

برایش آورند و او با دیدن غذا گریه نکند تا آنکه غلامش عرض کرد: پسر پیغمبر می ترسم خود را هلاک کنی؟ فرمود: هرگاه کشتار فرزندان فاطمه را به یاد می آورم گریه گلویم را می فشارد(1).

گریه های امام سجاد در طول زندگی:

امام سجاد پس از واقعه کربلا تا آخر عمر اشک چشمش خشک نشد. چنانکه سیدبن طاوس در لهوف آورده است: از امام صادق علیه السلام روایت شده که زین العابدین حدود چهل سال بر پدر بزرگوارش گریست در حالیکه روزها را روزه می گرفت و شبها را به عبادت می پرداخت، هنگام افطار غلام آن حضرت غذایش را حاضر می ساخت وعرض میکرد: غذایتان را میل فرمایید.

امام می فرمود: ُقُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَانا.

« پسر پیغمبر را با شکم گرسنه و لب تشنه شهید کردند». آنقدر تکرار می فرمود و گریه می کرد تا غذا با اشک چشمش مخلوط می گردید.

یکی از غلامان حضرت گفت: امام سجاد روزی راه صحرا را پیش گرفت، من به دنبالش رفتم دیدم روی سنگ خشنی به سجده افتاده و صدای گریه اش بلند است،

و مکرر می گوید: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِيمَاناً وَ تَصْدِيقاً وَ صِدْقا.

من تا هزار بار اذکار حضرت را بر شمردم!

آنگاه سر از سجده برداشت صورت و محاسن شریفش را دیدم که گویا با آب شسته شده گفتم: مولای من آیا وقت آن نرسیده که اندوهتان تمام شود و گریه تان پایان پذیرد؟ فرمود: وای بر تو يعقوب پیغمبر و پسر پیغمبر بود و دوازده پسر داشت خدا یکی از آنان را پنهان داشت موی سرش از اندوه سفید شد و کمرش از غم خمید و دیدگانش

ص: 401


1- روضة الواعظين فتال نیشابوری ص 145.

را بسبب گریه از دست داد در حالیکه می دانست فرزندش زنده است، لیكن پدر و برادر و هفده نفر از بستگانم را دیدم که به خون آغشته به روی زمین افتاده اند چگونه اندوهم پایان یابد وگریه ام بكاهد(1).

ثواب زیارت ابی عبدالله علیه السلام :

در مورد ثواب زیارت حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیهما السلام روایات بسیار زیاد است از جمله:

1- قَالَ أَبُو جَعْفَرٍعلیه السلام لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ : مُرُوا شِيعَتَنَا بِزِيَارَةِ الْحُسَيْنِ بن علی علیهما السلام فَإِنَّ إِتْيَانَهُ مُفْتَرَضٌ عَلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ يُقِرُّ لِلْحُسَيْنِ ع بِالْإِمَامَةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

«امام باقر علیه السلام به محمد بن مسلم فرمود: به شیعیان ما امر کنید حسین بن علی را زیارت کنند که زیارت او بر هر مؤمنی که به امامت او اقرار دارد واجب است.

2- امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی در تمام عمرش هر ساله حج کند و حسین علیه السلام را زیارت نکند هر آینه حقی از حقوق رسولخدا صلی الله علیه و آله را ترک کرده زیرا رعایت حق حسین بر هر مسلمانی فریضه الهی است.

3- امام صادق علیه السلام به ابان بن تغلب فرمود: ابان! کی حسین علیه السلام را زیارت کردی؟ عرض کرد: یابن رسول الله خیلی وقت است که حسین علیه السلام را زیارت نکرده ام.

امام فرمود: سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِه .شما از رؤسای شیعه باشید و حسین علیه السلام را زیارت نمی کنید، هر که حسین علیه السلام را زیارت کند در برابر هر قدمی که بر میدارد خداوند حسنه ای برایش می نویسد و گناهی از نامه عملش محو می کند و گناهان گذشته و آینده اش را می آمرزد. غَفَرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّر.

توضیح: مقصود از آمرزش گناهان آینده آن است که زیارت امام حسین علیه السلام موجب ترک بعضی از گناهان می گردد و همین معنی آمرزش است که اگر حسین علیه السلام را

ص: 402


1- لهوف ص 209 نفس المهموم ص 472 - حياة الحسين ج 2ص 427.

زیارت نکرده بود چه بسا گناهانی را مرتکب میشد که آمرزیده نمی شد.

4- امام صادق علیه السلام فرمود: روزی حسین علیه السلام در دامن رسولخدا صلی الله علیه وآله بود با او بازی کرد و او را می خندانید، عایشه عرض کرد: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَشَدَّ إِعْجَابَكَ بِهَذَا الصَّبِي. ای رسول خدا چقدر این کودک را دوست داری؟!

پیامبر فرمود: وای بر تو چگونه دوست نداشته باشم که او میوه دل و نور چشم من است.

بدان که امت من او را می کشند، هر که او را پس از مرگش زیارت کند خداوند ثواب یک حج از حجهای مرا برایش می نویسد.

عایشه تعجب کرد و گفت: ثواب یک حج تو را؟

رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: آری ثواب دو حج مرا به او می دهند.

تعجب عایشه زیاده شد و عرض کرد: دو حج؟

و پیامبر همچنین زیاد میکرد و مضاعف می گردانید تا به نود حج و نود عمره رسانید.

5- ابن ابی یعفور می گوید: به امام صادق علیه السلام ؟ عرض کردم: خیلی مشتاق زیارتتان بودم، و سخت به زحمت افتادم تا خدمت رسیدم.

حضرت فرمود: لا تَشُکُ رَبُّکَ. «از خدایت شکایت مکن»، چرا به زیارت کسی که حق او بزرگتر از حق من است نرفتی؟

راوی گوید: این جمله حضرت: حق او از من بیشتر است، آنچنان بر من گران آمد که جمله: از خدا شکایت مکن، آنقدر گران نیامد.

گفتم: کیست آنکس که حق او بر من بیش از حق شما است؟

فرمود: حسین علیه السلام ، چرا به حرم حسین علیه السلام نرفتی تا خدا را در آن مکان مقدس بخوانی

و حاجات خود را از او بخواهی (1).

ص: 403


1- نفس المهموم ص 531 تا 537 - بحار ج 101 ص 3 و 7 و 35 و 46.

6- محمد بن مسلم که از اصحاب اجماع است از امام صادق علیه السلام روایت می کند که می فرمود: بدرستی که حسین بن علی علیهما السلام نزد پروردگارش قرار دارد و از آنجا به محل لشگر گاه خود و جایگاه فرود آمدن شهدایی که با او بودند نظر می کند و زائران خود را هم می نگرد و آنها را با نام و نشان و اسامی پدرانشان می شناسد و مقام و درجه ایشان را نزد خدای عزوجل می داند و شناسایی او نسبت به آنان بیشتر از آشنایی هر یک از شما نسبت بفرزندانتان می باشد و آن حضرت مشاهده می کند کسانی را که برای او گریه می کنند پس برای آنها طلب مغفرت می نماید و از پدران گرامی خود امير المؤمنين و پیامبر اکرم ا هم مسئلت می نماید که درباره آنان طلب مغفرت کنند.

سپس امام صادق علیه السلام اضافه فرمود: حسین علیه السلام می گوید: اگر زائرين من بدانند که خدا چه چیزی برای آنان آماده کرده است خوشحالیشان بیش از جزع آنها خواهد بود و بتحقيق زائر او بر می گردد در حالیکه برای او گناهی نخواهد ماند(1).

7- عبدالله بن بکیر هم که از اصحاب اجماع است روایت می کند که با امام صادق علیه السلام به حج مشرف شده بودم و از حضرتش پرسیدم که اگر قبر امام حسین علیه السلام را نبش کنند چیزی بدست می آید؟

امام صادق علیه السلام فرمود: چه سئوال بزرگی نمودی حسین بن علی با پدر و مادر و برادرش در منزل رسولخدایند و با رسولخدا صلی الله علیه و آله روزی می خورند و او طرف راست عرش را گرفته و می گوید: یا رَبِّ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي.

«یعنی پروردگارم آنچه را که وعده فرمودی بمن عنایت فرما».

ونظر می کند به زائران قبر خود و او می شناسد آنانرا و میداند نامشان و نام پدرانشان و آنچه را که از زاد و توشه با خود دارند حتی بهتر از پدر نسبت به فرزندش آنها را می شناسد(2).

ص: 404


1- بحار ج 44 ص 281.
2- بحار ج 44 ص 282 و 289.

به زوار قبر حسین علیه السلام امان نامه از آتش می دهند:

سلیمان اعمش گوید: در کوفه همسایه ای داشتم که گاهی با او می نشستم، شب جمعه ای بود از او پرسیدم: عقيدهات درباره زیارت قبر حسین علیه السلام چیست؟ گفت: بِدْعَةٌ كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ، وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ فِي النَّار«بدعت است و هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش است!» ناراحت شدم و خشمناک از نزد او خارج گشتم، و با خود گفتم:

سحرگاه می روم و از فضائل امیرالمؤمنین برایش آنقدر میگویم تا خدا چشمش را با اشک گرم کند موقع سحر رفتم و در را کوبیدم، از پشت در جواب دادند: اوائل شب به زیارت حسین بن علی رفته است، تعجب کردم و به سرعت به حرم حسینی رفتم دیدم در حال سجده است، و از رکوع و سجود خسته نمی شود، او را گفتم: اول شب معتقد بودی که زیارت حسین علیه السلام بدعت است چه شد که خود بزیارت آمدی؟

گفت: سلیمان مرا سرزنش مکن که من معتقد به امامت این خاندان نبودم لیکن دیشب خوابی دیدم که سخت مرا تکان داد.

گفتم: چه خواب دیدی؟

گفت: در خواب مردی بسیار زیبا و با عظمت دیدم که نمی توان حسن و زیبایی او را توصیف کرد، افراد زیادی اطراف او را گرفته و سوار مردی در جلو او در حرکت است از یکنفر از همراهانش پرسیدم: این شخصیت بزرگ کیست؟ گفت: محمدبن عبدالله پرسیدم: آن سوار کیست؟ گفت: علی بن ابی طالب وصی رسولخدا صلی الله علیه و آله است: ناگهان متوجه شدم ناقه ای از نور میان زمین و آسمان در حرکت است و هودجی بر آن بسته اند پرسیدم: این ناقه از آن کیست؟ گفتند مال خديجة بنت خویلد و فاطمه دختر رسولخدا است گفتم: آن جوان کیست؟ گفتند او حسن بن علی است. کجا می روند؟ به زیارت شهید مظلوم کربلا حسین بن علی می روند، دیدم از هودجی نامه هایی بر زمین می ریزد که در آن نوشته بود أَمَاناً مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ لِزُوَّارِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ لَيْلَةَ الْجُمْعَة. سپس منادی ندا در داد: آگاه باشید که ما و شیعیانمان در درجات بالای بهشتیم، سليمان من از این

ص: 405

مکان خارج نمی شوم تا روح از بدنم مفارقت کند (1).

اولین بناء و تحولات بعدی بارگاه حسینی:

اولین بنای قبر منور سیدالشهدا اباعبدالله الحسين علیه السلام بدست قوم بنی اسد انجام گرفت: در آن هنگام که اجساد پاک و مطهر شهدا را دفن میکردند سپس سقیفهای سایبان یا اطاق کوچک) به آن اضافه شد، و چنانکه علی بن طاوس در اقبال از حسین بن ابی حمزه روایت نموده است. آن اطاق دارای دربی بوده که به باب الحائر معروف بوده است، و راوی خود برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام از آن در وارد شد. و از روایتی که ابن قولویه در کامل الزیاراة نقل نموده که امام صادق علیه السلام به ابوحمزه ثمالی فرمود: فَإِذَا أَتَيْتَ الْبَابَ الَّذِي يَلِي الْشْرِقَ فَقِفْ عَلَى الْبَابِ وَ قُل...«هنگامی که به درب شرقی رسیدی به ایست وچنین بگو...».

و هم چنین از روایت صفوان بن مهران که در کتاب مزار شیخ مفید مذکور است آمده: هنگامی که به باب حائر رسیدی به ایست..... سپس وارد بارگاه میشوی و طرف سر حضرت ابی عبدالله علیه السلام به ایست... آنگاه از دری که زیر پای علی بن الحسين علیهما السلام است خارج شو سپس شهدا را زیارت میکنی و بعد به زیارت قبر حضرت ابی الفضل می روی.

از این روایات بخوبی مستفاد می شود که حرم مطهر سیدالشهدا درهای متعددی داشته و هم چنین حرم جناب ابي الفضل العباس دارای ساختمان کوچک بوده و دری هم داشته است، و مسجدی نیز در کنار قبر امام علیه السلام در اواخر حکومت بنی امیه احداث گردیده بود تا آنکه هارون الرشید بخلافت رسید، دستور داد بقعه و بارگاه امام حسین علیه السلام را خراب کردند و درخت سدری هم آنجا بود که آنرا نیز قطع نمودند.

دومین بناء: وقتی مأمون بخلافت رسید دوباره تجدید بناء نمود، تا آنکه متوكل عباسی بر مسند خلافت قرار گرفت، در سال 236 زوار را از زیارت منع کرد و گنبد

ص: 406


1- نفس المهموم ص 539

و بارگاه امام را خراب نمود که تفصیل آن خواهد آمد.

سومین بناء: منتصر پسر متوکل که بخلافت رسید قبر مطهر امام و حائر آن را تجدید بنا نمود و مناره ای نیز برای حرم حسینی احداث کرد و مردم را به زیارت قبر آن حضرت امر نمود و نسبت به علویین خدمت شایانی کرد.

چهارمین بناء: بین سالهای 279 تا 289 محمدبن زید بن حسن معروف به داعی صغیر که سلطنت طبرستان بعداز بر ادرش حسن ملقب به داعی کبیر به او انتقال یافت ساختمانهایی به مشهدین (قبر منور امیر المؤمنين و قبر سیدالشهدا) افزود و بازسازی کرد.

پنجمین بناء: عضدالدوله دیلمی (ابن بویه) در مقام تعمیر و تزئین و نوسازی و بازسازی مشهدین بر آمد و موقوفاتی برای آنها قرار داد.

ششمين بناء: حسن بن مفضل معروف به ابومحمد رامهرمزی وزیر سلطان آل بویه بعلت آتش سوزی که 14 ربیع الاول سال 407 در بقعه مبارکه امام حسین علیه السلام رخ داده بود تجدید بنا نمود و دیواری نیز اطراف حایر حسینی بنا کرد که تا سال 588 وجود داشته است.

هفتمين بناء: عمارتی که هم اکنون موجود است سلطان اویس ایلخانی در سال 767 بنا نموده که تاریخ آن در بالای محراب قبله موجود است و پسرش احمدبن اویس نیز تکمیل بنا کرده است و شاه اسمعیل صفوی در سال 930 صندوق بدیعی اهداء نموده و بالاخره در سال 1048 سلطان مراد عثمانی آخرین قبه را بنا کرده و گچکاری نمود و در سال 1135 همسر نادر شاه افشار مبالغ هنگفتی صرف تعمير روضه مبارکه نمودو در سال 1232 فتحعلی شاه قاجار بقعه شریفه را طلاکاری کرده است(1).

متوکل و قبر امام حسین علیه السلام :

متوکل عباسی در سال 236 امر کرد قبر حسین علیه السلام و ساختمانهای اطراف آنرا

ص: 407


1- اعیان الشیعه ج 1 ص 627.

خراب کنند و زمین آن را شخم بزنند و بذر بكارند و مردم از زیارت منع نمایند.

رئيس شرطه (پلیس) متوكل اعلام کرد: بعد از سه روز هر که را در اطراف قبر بیابم او را زندانی خواهم کرد، مردم فرار کردند و اطراف حرم خالی از سکنه شد(1). گفته شده است سبب تخریب قبر حسین علیه السلام این بود که زن آوازه خوانی قبل از خلافت متوکل دختران آوازه خوان از شاگردان خود را برای متوکل می فرستاد، هنگام شرب خمر برایش آوازه خوانی می کردند، پس از رسیدن به مقام خلافت سراغ زن آوازه خوان فرستاد، خبر شد که در شهر نیست و زن به زیارت قبر حسین علیه السلام رفته بود در کربلا به او خبر دادند که متوکل وی را طلبیده است، زن به بغداد بازگشت و یکی از دخترانی که متوکل از آواز خوانی او خوشش می آمد نزد او فرستاد.

متوکل پرسید: در این مدت کجا بودید؟ دخترک گفت: استادم به حج رفته بود و ما را با خود برده بود.

- شما در ماه شعبان کجا حج کردید؟

-در کنار قبر حسین علیه السلام .

با این پاسخ دود از کله متوکل بر آمد که شیعیان ابی عبدالله زیارت او را معادل حج میدانند!! دستور داد آن خانم را به زندان بیفکنند و اموالش را مصادره کرد، یکی ازمأمورانش را بنام دیزج که قبلا یهودی بود و اسلام اختیار کرده بود مامور کرد تا قبر را شخم زد و خانه های اطراف آن را خراب کرد و آب بست، و مأموران مسلح در اطراف گماشت تا احدی نتواند به زیارت محل قبر برود(2).

حیوانات به قبر حسین علیه السلام احترام می گذارند:

عبدالله بن دابیه چنین حکایت می کند:

در سال 247 از حج برگشتم به عراق رفتم و امير المؤمنین را زیارت نمودم

ص: 408


1- طبری ج 11 ص 1407.
2- مقاتل الطالبین ص 597.

و برای زیارت حسین علیه السلام ل راهی کربلا شدم، وقتی به کربلا رسیدم مشاهده کردم بارگاه شردت را خراب کرده اند و زمین را آبیاری نموده و گاوها را برای شخم زمین آماده ساخته اند، و با چشم خود دیدم گاوها مشغول شخم زمینند و چون نزدیک قبر می رسیدند هر چه بر آنها فشار می آوردند اطاعت نمی کردند و بطرف چپ و راست منحرف می شدند، و چون زیارت حسین علیه السلام برایم مقدور نشد به بغداد رفتم وقتی وارد شدم وضع شهر را دگرگونه دیدم پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: متوکل به جهنم واصل شده، خدا را شکر گفتم(1).

المنتصر بالله پدرش متوکل را می کشد:

متوکل دلقکی داشت بنام عبادة المخنث که بالشی در زیر لباس بر شکم می بست و سرش را که طاس بود برهنه می کرد و در برابر متوکل می رقصید و خواننده ها میخواندند: قد اقبل الْأَصْلَعِ الْبَطِين خَلِيفَةَ الْمُسْلِمِين. و تقلید امیر مؤمنان را در می آورد و متوکل هم شراب می نوشید و می خندید یک روز که منتصر بالله فرزند متوکل حاضر بود دلقک کارش را شروع کرد، منتصر اشاره ای به دلقک نمود و او را تهدید کرد، دلقک ساکت شد، متوکل دلیل سکوتش را پرسید دلقک داستان را برای متوکل بیان کرد.

منتصر گفت: یا امیر المؤمنین کسی را که این سگ تقلید او را در می آورد و مردم می خندند پسر عموی شما و بزرگ خاندان شما و افتخار شما به او است، اگر تو گوشت او را می خوری به این سگ و امثال او مخوران متوكل آوازه خوانان را گفت: بگویید:

غَارَ الفَتى لِابنِ عمّه *** رأس الفَتى في حِرّ اُمَّه

یعنی: «جوان برای پسر عمویش به غیرت آمده، جوان در فلان مادرش».

و این عمل موجب شد که منتصر پدرش متوکل را بکشد(2).

ص: 409


1- امالی شیخ طوسی مجلس 11 حدیث 104/657 .
2- نفس المهموم ص 545.

و در نقل دیگر آمده که منتصر شنید پدرش به فاطمه زهرا علیها السلام دشنام می دهد از دانشمندی حکم قضیه را پرسید دانشمند گفت: کشتن این شخص واجب است اما هر که پدر خود را بکشد عمرش کوتاه خواهد بود، منتصر گفت: بگذار برای اطاعت امر خدا عمرم کوتاه گردد، پدر را کشت و خود نیز هفت ماه بیش بعد از متوکل زنده نماند(1).

با این همه تخریب چگونه قبر را یافتند؟

منتصر بالله بعد از متوکل عهده دار خلافت شد و تصمیم گرفت قبر را تجدید بنا کند اما کیفیت پیدا کردن محل قبر به این ترتیب بوده است:

محمد بن حسین علیه السلام آشنانی گوید: مدتی گذشت که از بیم و خوف نتوانستم به زیارت حسین علیه السلام بروم تا آنکه سرانجام خود را آماده خطر نمودم و یک نفر از عطر فروشان نیز موافقت کرد با من بیاید، روزها پنهان می شدیم و شبها راه می رفتیم تا نیمه شبی به حدود غاضریه رسیدیم، در دل شب از کمینگاه خارج شدیم و از وسط دو نفر نگهبان مسلح که خواب بودند گذشتیم تا به حدود محل قبر رسیدیم لیکن نتوانستیم محل قبر را تشخیص دهیم تا اینکه بوسیله بوی عطر خاصی که استشمام کردیم محل قبر را تشخیص داده خود را روی محل قبر انداختیم و زیارت کردیم، به عطار گفتم این بوی چیست؟ گفت: بخدا قسم هرگز چنین عطری استشمام نکرده ام.

پس از وداع با قبر علاماتی چند در اطراف قبر قرار دادیم و چون متوکل کشته شد با جمعی از شیعیان آمدیم و با خارج کردن علائم محل و حدود قبر را مشخص کردیم(2).

ص: 410


1- امالی شیخ طوسی مجلس 11 حدیث 102/655 .
2- مقاتل الطالبین ص 598.

الحمدلله و به فضل پروردگار کتاب حسین علیه السلام نفس مطمئنه پایان یافت در اینجا مناسب می بینیم که شمه ای از فجایع و شرارتها و بی بند و باریهای یزید و گزیده ای از تاریخ مختار و انتقام گیری از قاتلان امام حسین علیه السلام را بازگوییم تا بر جامعیت کتاب افزوده و خوانندگان نیز تا حدودی از این قسمت تاریخ آگاه گردند:

یزید بن معاویه:

یزید فرزند معاوية بن ابی سفیان در سال 25 یا 26 هجری متولد و در 14 ربیع الاول یا 17 صفر سال 64 به هلاکت رسید.

در مدت سه سال و هفت ماه و بیست و دو روز حکومتش سه فاجعه بزرگ برای اسلام و مسلمانان آفرید:

1- شهادت حضرت حسین بن علی سبط رسول گرامی اسلام.

2- قتل عام مدینه منوره وکشتن زن و مرد و بسیاری از قراء و صحابه رسولخدا صلی الله علیه و آله .

3- به آتش کشیدن خانه کعبه و تخریب آن.

فسق و فجور یزید:

مسعودی می نویسد: یزید عیاش و خوشگذران بود و همواره به لهو و لعب می پرداخت، او دارای پرندگان و سگهای شکاری و یوزپلنگ و میمونهای بسیاری بود که بیشتر اوقاتش را با آنها می گذرانید و هم نشینانی در شرابخواری داشت.

ص: 411

روزی بر بساط شراب نشست در حالیکه ابن زیاد در طرف راست او بود، و این داستان پس از شهادت امام حسین علیه السلام واقع شد، در این حال به ساقی بزم شراب روکرد و گفت:

أَسْقِنِي شَرْبَةً تَروِّي مَشَاشِي *** ثُمَّ مِلْ فَاسْقَ مِثْلُهَا ابْنَ زِيَادِ

صَاحِبِ السِّرِّ وَالْأَمَانَةِ عِنْدِي *** وَ لِتَسْدِيدُ مَغْنَمِي وَ جِهَادِي

شرابی به من بیاشام که از درون سیرابم سازد، سپس مثل آنرا به ابن زیاد بیاشام که او صاحب اسرار و امین من در جهاد و به دست آوردن غنائم است.

آنگاه آواز خوانان را دستور داد تا این اشعار را با غنا بخوانند.

در حکومت یزید اعمال ناپسند او در میان همه کارکنانش رواج داشت، وغنا در مکه و مدینه رایج شد، و وسائل لهوولعب را همگان بکار گرفتند و استفاده می کردند،مردم شرابخواری را علنی انجام میدادند؟

او را میمونی بود که ابوقیس نام نهاده و در مجالس رسمی او را در کنار رجال مینشانید و برایش تخت و متکای مخصوصی قرار داده بود، و آن میمون خبیثی بود که کارهای زشت انجام می داد، و خر وحشی را رام کرده بودند و بر آن زین و یراق نهاده و این میمون بر آن سوار می شد و با اسبها مسابقه می داد، و بر او قبایی از ابریشم سرخ و زرد می پوشانید و کلاه ابریشمی بر سرش می نهاد که دارای رنگهای مختلف بود، و برای الاغ نیز زین ابریشمی رنگارنگ ساخته بودند که انسانها بر آن لباسها وزين و برگ غبطه می خوردند.

یکی از روزها أبو قيس برنده مسابقه شد و یکی از شعرای شام چنین سرود:

تَمَسَّكْ أبا قَيْسٍ بِفَضْلِ عِنانِها *** فَلَيْسَ عَلَيْها إنْ سَقَطْتَ ضِمان

ألا مَنْ رَأَى الْقِرْدَ الَّذى سَبَقَتْ بِهِ *** جِيادَ أميرِ الْمُؤْمِنينَ أتان

ای ابو قيس عنان مرکب را محکم نگهدار که اگر بیفتی الاغ ضامن جان تو نیست.

چه کسی دیده است که میمونی بر ماده الاغی سوار باشد و بر اسبهای امير المؤمنین

ص: 412

سبقت بگیرد(1).

آری از کسی که از حکومت بر مسلمین جهان این چنین بهره براداری می کند کشتن فرزند پیامبر هم بعید نیست، شگفت تر اینکه کسی را با چنین اعمالی جانشین پیامبرمعرفی کنند.

چرا با حسین علیه السلام دشمنی می کردند؟

یکی از دلایل دشمنی زمامداران عموما با اولیاء خدا ترس از دست دادن حکومتشان به وسیله اولیاء الله بوده و این معنی از اول خلقت تا امروز صادق است اما این معنی ملازم با دشمنی درونی نیست بلکه هرگاه احساس می کردند که وجود کسی برای حکومت و سلطنتشان مضر است با او به ستیز بر می خواستند.

اما عداوت برخی از انسانها با اولیاء خدا ذاتی و درونی است و این نوع عداوت مخصوص افراد حرامزاده است چنانکه در روایات بسیاری آمده است ولدالزنا دوستدار على و اولادش نخواهد بود.

قال على لايحبني كافر ولا ولد زناءٍ:

على علیه السلام فرموده: کافر و زنازاده نمی تواند مرا دوست بدارد(2).

قال أبو سعيد الخدری: كُنَّا نَخْتَبِرُ أَوْلَادَنَا بِحُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَمَنْ أَحَبَّهُ عَرَفْنَا أَنَّهُ مِنَّا.(3). ابوسعید خدری گفت: فرزندانمان را با دوستی علی بن ابی طالب امتحان می کردیم، هر یک که علی را دوست می داشت می دانستیم که فرزند ما است.

قال جابر الانصاری: مَا كُنَّا نَعْرِفُ الْمُنَافِقِينَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا بِبُغْضِهِمْ عَلِيَّاًوَ وُلْدَهُ.(4).

جابر انصاری گوید: ما در زمان رسولخدا صلی الله علیه و آله منافقان را با دشمنی علی و اولادش میشناختیم! و یکی از دلائل دشمنی یزید با خاندان پیامبر همین معنی است، که محدث

ص: 413


1- مروج الذهب ج 3 ص 67
2- بحار ج 39 ص 296 و 302.
3- بحار ج 39 ص 296 و 302.
4- بحار ج 39 ص 296 و 302.

بزرگ مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب تتمة المنتهی می گوید: میسون مادر یزید غلام پدر خود را به خود تمکین داد و به یزید حامله شد(1).

بنی امیه تحمل فضائل امامان را نداشتند:

یکی دیگر از دلائل دشمنی بنی امیه و سایر خلفاء با امامان ابلاغ این بود که امامان دارای فضائل بی شماری بودند که دیگران فاقد آن بودند و با وجود آنکه تمام قدرت

و امکانات را در اختیار داشتند اما می دیدند که مردم علاقمند امامان اند برایشان گران می آمد و تحملش را نداشتند و برایشان حسد می بردند فضائل ائمه عطل کتابها را پرکرده، مخصوصا تاریخ حضرت رضا و امام جوادعلیهما السلام و جلساتی که مأمون عباسی تشکیل داد و این بزرگواران مناظراتی با علمای ادیان داشتند تا حدی پرده از فضائل اهلبيت لا بر می دارد.

و در کتاب بحارالانوار مجلسی رضوان الله تعالی علیه در باب زندگی هریک از ائمه عليهم السلام ابوابی از فضائل هر یک دیده می شود.

یزید و قتل عام مردم مدینه:

پس از شهادت حضرت سیدالشهدا جماعتی از مردم مدینه از جمله عبدالله بن حنظله غسيل الملائکه به شام رفتند و با یزید دیدار کردند، یزید جوائز فراوان به آنها داد، چون فرستادگان به مدینه برگشتند در میان مردم بدگویی او را آغاز کردند، و گفتند:

ما از نزد کسی می آییم که دین ندارد، شراب می آشامد و آواز خوانان و نوازندگان همواره در مجلس او به نواختن تار طنبور و آواز خوانی مشغولند، او سگ باز است و آنقدر شراب می خورد و در مستی می گذارند که از نماز غفلت می ورزد، شما را گواه میگیرم که او را از خلافت عزل کردیم.

ص: 414


1- تتمة المنتهي ص 92.

مردم مدینه حاکم یزید را عزل نمودند و با عبدالله بن حنظله بیعت کردند، و بنی امیه را از مدینه بیرون کردند، و آنها داستان را به یزید نوشته و از وی استمداد نمودند، یزید، عمرو بن سعید را خواست و به او پیشنهاد رفتن به مدینه نموده عمرو گفت: همه جا درتحت فرمان تو بوده ام و همه جا را امن ساختم اگر بنا باشد که خون افراد قریش ریخته شود حاضر نیستم، یزید که از جانب عمرو مأیوس گردید به سراغ عبیدالله زیاد فرستاد و به او پیشنهاد کرد که مدینه را امن ساخته سپس مکه رود و ابن زبیر را محاصره نمایند، ابن زیاد گفت: و اللّه لا جمعتهما للفاسق قتل ابن رسول اللّه و غزو مکه. یعنی کشتن پسر پیغمبر و جنگ با کعبه را برای فاسقی توامة مرتکب نمیشوم. آخرالامر مسلم بن عقبه را خواست و با دوازده هزار نفر بطرف مدینه فرستاد و دستور داد سه روز به آنها مهلت بده اگر مطیع نشدند با آنها بجنگ ولی متعرض على بن الحسين علیهما السلام مشو که او خاندان مروان را پناه داده است.

موقعی که خبر حرکت مسلم بن عقبه به مردم مدینه رسید بر بنی امیه سخت گرفتند و به آنها پیشنهاد کردند که یا با ما عهد کنید که بر کسی از ما ستم نکنید و کسی را بر علیه ما راهنمایی نکنید و به دشمن ما کمک نمایید و یا با شما می جنگیم و شما را می کشیم، بنی امیه شرایط پیشنهادی را پذیرفتند و راه شام را در پیش گرفتند، تا وقتیکه به مسلم بن عقبه برخوردند، ابن عقبه پسر عثمان را خواست و از وضع مدینه جویا شد، ولی او بر طبق پیمانی که سپرده بود گفت: من نمی توانم چیزی بگویم زیرا پیمان سپرده ام. مسلم گفت: اگر پسر خليفه نبودی ترا گردن می زدم، مروان به پسرش عبدالملک گفت: نزد مسلم برو شاید مرا نخواهد تا مجبور شوم مطالبی بر خلاف پیمان بگویم عبدالملک نزد مسلم رفت، پرسید: چه خبر؟ و چه باید کرد؟ عبدالملک گفت:

می روی تا وقتی به نخله رسیدی در سایه درختان استراحت میکنی اول آفتاب از جانب حره طرف شرقی مدینه شروع به جنگ میکنی تا وقتی که آفتاب برپشت شما و بر صورت مردم مدینه بتابد آنوقت چشم ایشان بر اثر تابش آفتاب بر زره ها و خودها

ص: 415

و سرنیزه ها و شمشیرهای شما خیره خواهد شد، مسلم بن عقبه گفت: خدا پدرت را خیر دهد از این فرزند که دارد!

مسلم بن عقبه طبق دستور عبد الملک پیش رفت تا با مردم مدینه روبرو شد با آنها گفت که امیر المؤمنین ! گمان می کند شما اصل و ریشه اسلامید و دوست ندارد خون شما ریخته شود بنابر این سه روز به شما مهلت میدهم اگر توبه کردید و تسلیم شدید از شما می پذیرم و من هم به مکه می روم ولی اگر سرپیچی کنید از ما رفع عذر نموده آنوقت بحساب شما خواهم رسید. پس از سه روز پرسید: چه می کنید آیا تسلیم می شوید یا می جنگید؟ مردم مدینه گفتند: بلکه با شما می جنگیم.

روز چهارم مردم مدینه به فرماندهی عبدالله بن حنظله آماده نبرد شدند مسلم بن عقبه هم از طرف شرقی مدینه مهیای کارزار شد، برای مسلم که پیر مرد و مریض بود کرسی در وسط دو جمعیت قرار دادند و بر آن نشست. لشکر شام حمله را آغاز کردند تا اکثر مردم مدینه شکست خوردند، ولی عبدالله بن حنظله باعده قلیلی که در اطرافش بودند حمله سختی نمود و لشکر شام را به عقب نشینی مجبور ساخت تا نزدیک بود خود را به کرسی مسلم برساند که او لشکر شام را تهدید و تحریک نمود و دوباره جنگ درگیر شد.

در این میان فضل بن عباس بن ربيعة بن حارث بن عبد المطلب با بیست نفر به کمک عبدالله شتافت و به او گفت: به هر طرف که من حمله کردم شما هم به همان طرف حمله کنید که تصمیم گرفته ام تا خود را به مسلم فرمانده شامیان نرسانم دست نکشم یا او را میکشم یا خود کشته می شوم، حمله نمودند تا فضل خود را به پرچمدار شام رسانید و او را به خیال مسلم کشت و آواز بر داشت که مسلم را کشتم، مسلم پاسخش داد که اشتباه کردی، مسلم خود پرچم شامیان را به دست گرفت و پیش می رفت تا فضل کشته شد، عبدالله پس از کشته شدن فضل با عده کمی که همراه داشت مشغول جنگ شد و مردم را به جنگ تحریک می نمود تا برادر مادریش محمد بن ثابت بن قیس کشته شد،

ص: 416

هشت پسر داشت هر یک پس از دیگری شهید شدند و سرانجام نیز عبدالله بن حنظله به شهادت رسید و مدینه بتصرف مسلم و لشکر شام در آمد.

مسلم سه روز جان و مال و نوامیس مردم مدینه را بر شامیان حلال کرد چه خونهایی که نریختند و چه اموالی که بغارت نرفت و چه نوامیسی که هتک نشد پس از سه روز مسلم از مردم مدینه بیعت گرفت که همگی برده زرخرید یزیدند هر که نمی پذیرفت طعمه شمشیر میشد فقط حضرت سجاد محفوظ ماند و چهارصد خانواده ای که در خانه خود پناه داده بود نیز از این مهلکه نجات یافتند.

از ابن قتیبه در کتاب الامامة والسياسة نقل شده که افرادی را با سخت ترین شکنجه ها از بین بردند هزار و هفتصد نفر از بزرگان و مهاجرین و قریش و وجوه مردم کشته شد، و مجموع کشتگان بجز زنان و کودکان به ده هزار نفر رسید، از ابن ابی الحدید نقل شده: که آنچه مسلم بن عقبه در مدینه کشت از آنچه بسر بن ارطاة در سفر حجاز و یمن که در حدود سی هزار نفر را هلاک کرد کمتر نبود.

مردی از اهل شام برزنی که تازه وضع حمل نموده و بچه اش را در بغل گرفته شیر میداد وارد شد، گفت: هر چه داری برای من حاضر کن، زن گفت: چیزی برای ما باقی نگذاشتند، شامی گفت: چیزی بمن بده وگرنه بچه ترا می کشم، زن گفت وای بر تو این پسر ابی کبشه انصاری یار رسولخدا صلی الله علیه و آله است، سپس گفت: فرزندم اگر چیزی داشتم فدای تو می نمودم، مرد شامی پای طفل را گرفت در حالی که پستان در دهن داشت چنان به دیوار کوبید که مغز طفل متلاشی و بر زمین پخش شد، ولی آن مرد هنوز از خانه خارج نشده بود که صورتش سیاه شد.

ابو سعید خدری در خانه پنهان شده بود که چند مرد شامی وارد خانه اش شدند و نامش را پرسیدند؟ پاسخ داد؟ من ابو سعید خدری یار پیامبرم، گفتند: آری نامت را زیاد شنیده ایم خوب کاری کردی که در خانه نشستی و با ما نجنگیدی حال هر چه داری بیاور، گفت چیزی ندارم، موهای صورتش را کندند و او را چندین بار زدند و هر

ص: 417

چه یافتند بردند حتی از سیر و پیاز و یکجفت کبوتر که در خانه بود نگذشتند.

انس گوید: در واقعه حره هفتصد نفر از قراء و حافظين قرآن کشته شدند بحدی از مردم مدینه کشته شد که می توان گفت یکنفر باقی نماند، از جمله کسانیکه کشته شدند دو نفر از پسران زینب دختر ام سلمه همسر مکرمه رسولخداصلی الله علیه وآله می باشد(1) .

یزید و سوزاندن خانه کعبه:

پس از آنکه مسرف بن عقبه از سرکوبی مردم مدینه فارغ شد عازم مکه مکرمه گردید، اما چون به قدیر رسید جان به مالک دوزخ تسلیم کرد، حصین بن نمیر که جانشين مسرف بود به فرماندهی سپاه شام وارد مکه شد.

شهر مکه را محاصره نمود، عبدالله بن زبیر که قدرت جنگیدن باری را نداشت به خانه کعبه پناهنده شد، و او خود را: العائذ بالبيت مینامید، و به همین لقب مشهور شد

حتى شعراء در اشعارشان او را با این لقب نام می بردند.

حصین بن نمیر از بالای کوههای مسجد الحرام و دره های اطراف منجنيقها نصب کردند و به وسیله آن سنگ و آتش و نفت و چیزهای سوزنده به خانه کعبه می ریختند تا آنکه خانه را خراب کرده و سوزانیدند.

و خداوند بزرگ نیز قدرت نمایی کرد و در حمایت از خانه اش صاعقه ای فرستاد که یازده نفر از کسانی که با منجنیق کار می کردند طعمه حریق شدند و این حادثه در سوم ربیع الاول یازده روز قبل از مرگ یزید اتفاق افتاد، فشار بر مردم مکه و ابن زبیر سخت شد، که ابووجزة مدنی در اشعارش چنین سروده است:

ابنُ نُمَيْرٍ بئسَ ما توَلَّى *** قد أحْرَق المقام و المُصلَّى

پسر نمیر چه کار زشتی را مرتکب شد که مقام ابراهیم و محل نماز را سوزانید(2).

ص: 418


1- كامل ابن اثیر ج 4 ص 103 و 111 سفینه (سرفر سعد).
2- مروج الذهب ج 3 ص 71.

بی شرمی یزید:

یزید در زمان معاویه بعنوان امیر حاج به حج رفت، در مراجعت به مدینه برگشت، و در آنجا بساط شراب بگسترانید در این حال امام حسین علیه السلام و عبدالله بن عباس خواستند بر او وارد شوند یزید گفت: وارد شوند، او را گفتند: ابن عباس بوی شراب را میفهمد. گفت: حسین علیه السلام را اجازه دهید و ابن عباس را اجازه ندهید؛

حسین علیه السلام که وارد شد بوی شراب را همراه بوی عطریات فراوان دریافت حضرت فرمود: چه عطر خوبی، این عطر چیست؟ یزید گفت: این عطری است که درشام تهیه می شود.

آنگاه کاسه شراب طلبید و خود آشامید، کاسه دیگر طلبید. چون حاضر کردند به امام حسین علیه السلام حواله کرد!!

حضرت فرمود: عليك شرابك أيّها المرء. شرابت مال خودت ای شخص یزید اشعاری با این مضامین خواند:

ای رفیق: عجب است که ترا دعوت به شراب می کنم و تو اجابت نمیکنی و به زنان جوان شهوات و شادی و شرابی که بزرگان عرب بر آن نشسته اند دلت را ترو تازه می کند.

امام علیه السلام برخاست و فرمود: بلکه دل ترا ترو تازه می سازد ای پسر معاویه(1).

این عمل یزید نشان می دهد که آنقدر شراب خورده که عقلش را از دست داده بود وگرنه با توجه به مذاکرات او با نمایش قبل از حضور امام این رفتار تناسب ندارد.

خلاصه زشتیهای یزید و اعمال ناشایست او بقدری است که زبان از بیان و قلم از تحریر آن قاصر و ناتوان است، تاریخ ننگین زندگی کوتاه یزید بشریت را به شرمندگی و سرافکندگی وامیدارد.

رفتار معاویه پسر یزید که پس از مرگ پدرش او را خلافت برگزیدند.

ص: 419


1- کامل ابن اثیر ج 4 ص 127.

و استعفایش، واکنش رفتار یزید است، او اندیشید آبروی خلافت را برده و چنین خلافتی باعث شرمساری هر انسان عاقل است، وگرنه در تاریخ سابقه ندارد که کسی از

حکومت روی گردان باشد. «فَعَلَیه لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ ».

ص: 420

مختار بن ابی عبید ثقفی:

او فرزند ابوعبید ثقفی است که از صحابه و یاران پیامبر اسلام و سرداران بنام اسلامی بوده است، مادرش دومه دختر وهب بن عمر می باشد، مختار در سال اول

هجرت متولد گردید بنابر این هنگام رحلت پیامبر اسلام یازده ساله بوده است بهمین مناسبت در شمار اصحاب و یاران رسولخدا صلی الله علیه وآله آمده است.

مختار مردی عاقل و با خرد و مدبر بود، در حاضر جوابی ید طولایی داشت و در فطانت وزیرکی شهره آفاق و در حدسش خطا نمی کرد، او شجاعی بی پروا و دارای همتی عالی بود، که همواره بکارهای بزرگ اقدام می نمود، و در فنون و امور جنگی استاد، و در جوانمردی و بخشندگی بی مانند، و به دلیل سیاست و فطانتش بود که درمدت کوتاه حکومتش که از هجده ماه تجاوز نکرد چه موفقیتهایی نصیبش گردید و در این مدت کوتاه دشمنان امام حسین علیه السلام بلا را کیفری بسزا داد و بر زخم دل خاندان پیغمبر مرهم نهاد تا آنکه در سال 67 در 67 سالگی بدست مصعب بن زبیر کشته شد و در طرف غربی گورستان کوفه دفن گردید، و دارای قبه و بارگاه بوده است.

از ابن بطوطه متوفای قرن هشتم نقل شده که نزدیک کوفه قبه و بارگاهی را مشاهده کردم که گفته شد قبر مختار بن ابی عبید ثقفی است.

چنانکه رساله شرح الثار ابن نما متوفی 726 میگوید: بارگاه مختاربن ابی عبید مانند ستاره تابان مقابل باب مسلم می درخشید(1).

ص: 421


1- سفينة البحار (خیر) بحار 45/ 350.

ولادت مختار:

برای پیدایش رجال بزرگ نوع عواملی دست به هم میدهند و مقدماتی آماده می کرد تا یک شخصیتی بوجود آید، بنابر این بعید نیست آنچه را که درباره ولادت مختار نقل شده بوقوع پیوسته و صحت داشته باشد، می گویند هنگامیکه ابوعبید پدر مختار تصمیم گرفت همسری برای خود انتخاب کند در صدد تحقیق از حال زنان شایسته بر آمد، دوشیزگانی از قبیله ثقیف و بستگانش را یاد آوری کردند او هیچیک از آنانرا نپسندید تا آنکه در خواب دید کسی او را گفت دومه دختر زیبای وهب را به همسری اختیار کن زیرا در زمینه او هیچکس ترا ملامت نخواهد کرد و در زندگی با او نگرانی نخواهی دید.

خوابش را با نزدیکان در میان گذاشت همه این دختر را پسندیدند، با دومه ازدواج کرد، چون همسر ابوعبید بمختار حامله گردید، در خواب دید کسی این اشعار را برایش سرود:

أَبْشِرِي بِالْوَلَدِ *** أَشْبَهَ شَيْ ءٍ بِالْأَسَدِ

إِذَا الرِّجَالُ فِي كَبَدٍ *** تَقَاتَلُوا عَلَى بَلَدٍ

كَانَ لَهُ الْحَظُّ الْأَشَّد

یعنی ترا مژده باد بفرزندی که همانند شیر است. هنگامیکه مردان سختی جنگ را تحمل می کنند برای او بالاترین لذت است.

چون وضع حمل نمود باز همان کس خواب دومه آمد و او را گفت: قبل از آنکه بجنبد و بیش از آنکه کامش را بردارید او را مختار نام گذارید و ابوجبر کنیه اشدهید(1) . شاید مناسب کنیه ابوجبر بامختار از آن جهت باشد که شکستگی دل اهل بیت پیغمبر را جبران کرد و با انتقام و خونخواهی حزن و اندوهشان را به سرور و خوشی تبدیل نمود.

ص: 422


1- بحار 350/45 .

مختار از دیدگاه امام:

از لابلای روایات بسیاری بر می آید که امامان پیشوایان مذهبی همواره نسبت به مختار اظهار علاقه فراوان می کردند و از عملیات او و خونخواهی حسین بن علی علیهما السلام مسرور بوده اند، چنانکه امام باقر علیه السلام ؟ فرمود: مختار را بد نگویید که او دشمنان ما را کشت و انتقام خون ما را گرفت، و زنان بیوه مان را به شوهر رسانید در هنگام شدت احتياج اموالی در میان ما تقسیم کرد.

و در روایات دیگری است که جماعتی خدمت امام پنجم حضرت باقر علیه السلام بودند که مردی از اهل کوفه وارد شد خواست دست امام را ببوسد، امام دست خود را کشید و مانع شد، سپس پرسید: کیستی؟

من ابو الحكم فرزند مختاربن ابوعبید ثقفی هستم، امام با فاصله زیادی که با او داشت دست خود را دراز کرد و او را نزدیک خواند آن مرد قدری جلو آمد، فرمود

پیشتر بیا با اصرار و تاکید امام آنقدر بحضرت نزدیک شد مثل اینکه امام می خواهد او را روی زانوی خود جای دهد، پس از تفقد و دلجویی فراوان فرزند مختار عرض کرد:

قربانت گردم مردم درباره پدرم مختار زیاد حرف می زنند، نظر شما درباره اش چیست؟ که گفتار شما را هر چه باشد درباره پدرم می پذیریم؟

- درباره مختار چه می گویند؟

-می گویند: او مردی دروغگو بوده است.

سبحان الله، چه نسبتهای ناروا به او می دهند، با آنکه چقدر بما خدمت کرد، از پدرم امام زین العابدین شنیدم فرمود: صداق و مهریه مادرم از پولهایی بوده که مختار برایش فرستاده بود، مگر مختار نبود که خانه های خراب ما را تجدید بنا کرد و دشمنان ما را نابود ساخت و انتقام خونهای ما را گرفت و از کشته هامان خونخواهی کرد؟

خدا پدرت را بیامرزد، خدا پدرت را بیامرزد، خدا پدر را بیامرزد، حق ما را از هر که بر او حقی داشتیم گرفت(1).

ص: 423


1- بحار 351/45 .

مختار و امام زین العابدین:

ابوحمزه ثمالی گوید: هر سال که به حج میرفتم در مراجعت حضرت علی بن الحسین علیهما السلام را زیارت می کردم، در یکی از سالها که خدمتش رسیدم او را دیدم که کودکی را روی زانوی خود نشانیده و نوازش می کند ، کودک برخاست و رفت جلو درب اتاق بر زمین افتاد، سرش شکست و خون جاری شد، امام از جای پرید و او را بلند کرد و خون از سرش پاک میکرد و می فرمود: إني أُعِيذُكَ بالله أَنْ تَكُونَ الْمَصْلُوبُ فِي الْكُنَاسَة.

یعنی ترا بخدا می سپارم از اینکه در کناسه بدار آویخته شوی.

گفتم: پدر و مادرم قربانت، کدام کناسه؟

فرمود: کناسه کوفه.

آیا این موضوع واقع خواهد شد؟

آری بخدایی که محمد را به حق برانگیخت اگر پس از من زنده باشی خواهی دید که این جوان در ناحیه ای از نواحی کوفه کشته می شود و دفن می گردد و سپس قبرش را می شکافند و جسدش را بیرون آورده در کوچه های کوفه بر زمین می کشند و آنگاه به دار آویخته و پس از مدتی طولانی از دار فرود آورند و بدنش را بسوزانند و خاکسترش را بر باد دهند!!

قربانت گردم نام این پسر چیست؟

-او فرزندم زید است.

چشمان امام پر از اشک شد و فرمود: پس داستان این پسر را برایت بگویم: در یکی از شبها از کثرت عبادت و خستگی خوابم ربود، در خواب دیدم که در بهشتم و در آنجا پیامبر و علی و حسن و حسین علیه السلام حوریه ای از حوریان بهشتی را به من تزويج کردند، در بهشت با حوریه همبستر شدم و در پای درخت سدرة المنتهی غسل کردم، همینکه از غسل فارغ شدم آوازی شنیدم که مرا گفت: زید برایت مبارک باشد.

از خواب بیدار شدم وضو ساخته و به نماز صبح پرداختم، پس از نماز صدای در

ص: 424

بگوشم رسید، عقب در رفتم مردی را دیدم که دختری همراه دارد که از حیا دست ها را آستین پنهان کرده و چادر بصورت افکنده است.

مرد را گفتم: چه می گویی؟

گفت: علی بن الحسين را می خواهم.

گفتم: علی بن الحسین منم.

گفت: من فرستاده مختاربن ابی عبید ثقفی هستم، شما را سلام رسانید و گفت این دختر را برای فروش به سرزمین ما آوردند او را لايق مقام شما دانستم و به ششصد اشرفی خریدم، و این هم ششصد اشرفی است که برای مخارج شما فرستاده است، نامه مختار را به من داد آنرا گشودم و خواندم و جواب او را نوشتم.

از نام کنیز پرسیدم؟ گفت:

نامم حوراء است، دانستم حوریه ای که در بهشت با من تزویج کردند همین حوراء بوده است، زنان دختر را آماده زفاف کردند شب با اوزفاف کردم به این پسر آبستن گردید، از این جهت او را زید نام نهادم، بزودی خواهی دید که هر چه گفتم واقع خواهد شد؟

ابوحمزه ثمالی گفت: بخدا قسم تمام آنچه را که امام فرموده بود در زندگی زیدبن على بن الحسین علیهما السلام با چشم مشاهده کردم.

مختار از زمانیکه به حکومت رسید نسبت به علی بن الحسین علیهما السلام خدمت فراوان می کرد، از جمله یکبار بیست هزار اشرفی برای امام فرستاد که از آن خانه هائی که از بنی هاشم خراب شده بود از جمله خانه عقیل بن ابی طالب برادر امیرالمؤمنین علی را تجدید بنا کرد(1).

مختار انگیزه قیام را از کجا الهام گرفت:

گاهی اوقات برای افراد بیدار و روشن از شنیدن یک جمله کوتاه و یا دیدن یک

ص: 425


1- بحار 45/ 351.

منظره ای که بچشم می بینند انگیزه کارهای شگفت و بزرگی پیدا می شود که همین منظره و یا این سخن را دیگران می بینند و می شنوند ولی در روح آنان کوچکترین اثری نمی گذارد.

عموی مختار از جانب امير المؤمنین علی حاکم مدائن شد، مختار همراه عموی خود بمدائن رفت، تا اینکه مغيرة بن شعبه از طرف معاویه استاندار کوفه شد، مختار به مدینه کوچ کرد و با محمد بن حنفیه می نشست و کسب علم و حدیث می نمود.

سپس مختار شهر کوفه را برای زندگی خود انتخاب کرد، در یکی از روزها که باتفاق مغيرة استاندار کوفه از بازار کوفه عبور کردند، مغیره نظری ببازار انداخت و گفت عجب جمعیت و اتحادی است! من یک نکته ای می دانم که اگر کسی به آن سخن تکلم کند و مردم را به آن بخواند تمام این جمعیت بالاتفاق از او پیروی می کنند خصوصا مردمان عجم که هر چه بایشان القاء شود می پذیرند.

مختار گفت: آن نکته چیست؟

مغيرة گفت: آنکه مردم را بسوی خاندان پیغمبر بخوانند، ولی کسی نیست که بان معتقد باشد.

مختار کلام مغیره را در ضمیر خود ثبت کرد و در انتظار فرضت بود تا زمینهای برایش پیش آید و عقیده اش را عملی کند، و از آن پس همواره فضائل خاندان پیغمبر را بر زبان می راند و از آن تبلیغ می نمود، و مناقب و افتخارات امام علی و حسن و حسین علیه السلام را انتشار میداد و می گفت: ایشان بحكومت و خلافت از همه سزاوارترند بلکه حق ثابت ایشان می باشد و از مصائبی که بر ایشان رسیده تأسف می خورد(1).

انگیزه اش با گفتار اهل کتاب تایید می شود

مثل اینکه اهل کتاب نیز از قيام شخصی با صفات مخصوصی بخونخواهی

ص: 426


1- بحار 45/ 352.

مظلومین خبر داده اند چنانکه نقل شده مختار، معبد بن خالد جدلی را ملاقات کرد و او را گفت: اهل کتاب می گویند: در کتابهای خود خوانده ایم که مردی از قبیله ثقیف قیام می کند ستمکاران را می کشد و ستمدیدگان را یاری می کند و انتقام ضعفاء را از اقويا می ستاند، وصفات و خصوصیات او را ذکر می کنند و من تمام آن صفات را در خود می یابم جز دو صفت که در من نیست! میگویند آن شخص جوان است و من از شصت گذشته ام و دیگر آنکه آن مرد دید چشمانش ضعیف است و چشمان من از عقاب تیز تر است.

معبد گفت: توهم جوانی زیرا مرد شصت و هفتاد ساله در زبان کتاب های پیشین جوان محسوب می شود، و درباره دید چشمانت چه دانی که چه می شود شاید بعدا پیش آمدی کند و چشمانت ضعیف گردد، مختار امیدوار گردید و گفت: ممکن است تغییر یابد(1).

چشمان مختار آسیب می بیند

مسلم بن عقیل که از طرف امام حسین علیه السلام مأموریت کوفه یافت در کوفه به خانه مختار بن ابی عبید وارد شد و در آنجا شیعیان کوفه با او ملاقات می کردند، پس از کشته شدن مسلم عبیدالله زیاد مختار را طلبید و او را گفت: ای پسر عبید تو برای دشمنان ما بیعت میگرفتی؟

مختار منکر شد که به مسلم کمک کرده باشد و عمرو بن حریث هم بنفع مختار گواهی داد که او به مسلم کمک نکرده است، عبیدالله گفت: اگر شهادت عمرو نبود ترا میکشتم آنگاه شروع کرد بدشنام دادن به مختار، و با چوبی که در دست داشت بر سر و صورت مختار می زد تا آنکه صورتش را مجروح کرد و چشمانش معیوب شد و دستور داد او را به زندان ببرند(2).

ص: 427


1- بحار 45/ 352.
2- بحار 353/45 .

میثم تمار هم به مختار نوید می دهد:

چون مختار بزندان عبیدالله رفت، عبدالله بن حارث بن عبدالمطلب پسر عموی پیغمبر و امیر مؤمنان نیز در زندان بود، و همچنین میثم تمار که از خواص شاگردان

امیر مؤمنان است با ایشان زندانی شد، عبدالله از زندانیان تیغی خواست تا موی بدنش را پاک کند و همراهان را گفت: می ترسم ابن زیاد مرا بکشد و بدنم چنین باشد، پس چه بهتر که موهای زیادی را از بدن پاک سازم تا اگر کشته شوم تمیز باشم.

مختار او را گفت: بخدا قسم ترا نمی کشد و مرا نیز نخواهد کشت و بزودی متصدی حکومت بصره خواهی شد!

میثم تمار مختار را گفت: تو نیز بخونخواهی حسین بن على علیهما السلام قيام خواهی کرد، و همین کسی را که اراده کشتن ما را دارد خواهی کشت، وحتی سر بریده اش را زیر پای خود قرار خواهی داد اما شاید میثم تمار این موضوع را از گفتار امیر مؤمنان علی که درباره آینده سخن می فرمود استفاده کرده باشد(1).

مسلم بن عقيل و مختار:

هنگامی که حضرت امام حسن علیه السلام ضربت خورد و به ساباط مدائن رفت در آنجا بر سعد بن مسعود ثقفی عمودی مختار که از طرف امیر مؤمنان علیه السلام حاکم مدائن بود وارد شد، مختار عموی خود را گفت: می خواهی پیشنهادی کنم که ترا به ثروت بی پایان و موقعیت عالی برساند؟

سعد گفت: چیست آن پیشنهاد؟ مختار اظهار داشت: حسن بن علی را دست بسته تحویل معاویه بدهیم! سعد گفت: خداترا لعنت کند پسر دختر پیغمبر را در بند کنم؟ چه زشت مردی بوده ای(2).

از آن تاریخ به بعد شیعیان مختار را لعن می کردند و او را نکوهش می نمودند تا

ص: 428


1- بحار 45 /353.
2- کامل167/4 .

آنکه مسلم بن عقیل از جانب امام حسین علیه السلام مأموریت کوفه یافت و به خانه مختاربن ابوعبيد وارد شد، مختار با او بیعت کرد، و برای پیشرفت او فعالیت می کرد و مردم را به بیعت با او دعوت مینمود، مهمانداری مسلم و همکاری با او لکه پیشین را از دامن مختار زدود(1).

مختار هنگام خروج مسلم

تصادف روزیکه مسلم قیام کرد، مختار با عده ای از بردگان به مزرعه خود به نام لقفا رفته بود زیرا قیام مسلم بی سابقه بود و هنوز با اصحاب و یاران خود وعده قیام

نگذاشته بود، بلکه دستگیر شدن هانی بن عروه ثقفی سبب این قیام بی سابقه گردید. موقع ظهر بود که مختار از قیام مسلم با خبر شد، همان ساعت با بردگان خود به کوفه برگشت مغرب گذشته بود که جلو باب الفيل با قسمتی از لشکریان عمرو بن حریث که به فرمان ابن زیاد شهر کوفه را حکومت نظامی اعلام کرده بود بر خورد کرد، هانی ابی حسه فرمانده هنگ جلو آمد و مختار را گفت: اینجا چه میکنی؟ وضع تو مشکوک است زیرا نه در خانه ات بسر می بردی و نه در میان جمعیت مخالف و موافق؟

مختار پاسخ داد: از بزرگی خطای شما افکارم مشوش شده: هانی گفت: حواست را جمع کن بخدا قسم با این گفتار خود را به کشتن میدهی.

فرمانده سپاه وضع او را بفرمانده کل قوای انتظامی ابن زیاد عمروبن حریث گزارش داد، عمر و گفت: او را بگویید که ابن زیاد از وضع تو بی اطلاع است کاری نکن که خود را بکشتن دهی.

زائدة بن قدامة ثقفی که در لشکر عمرو بود اظهار داشت: اگر بیاید در امان است؟عمرو گفت: از ناحیه من در امان است و اگر کارش به پیش عبيد الله بکشد بنفع او گواهی می دهم، زائده امیدوار شد و گفت: بنابراین راه نجاتی هست.

ص: 429


1- ۔ طبری 520/7 .

زائده با بعضی دیگر پیش مختار آمدند و گفته ها را نقل کردند و سپس او را سوگند دادند کاری نکن که ابن زیاد را بر خود تسلط دهی که جز کشته شدن در پیش نیست.

مختار به نزد عمرو بن حریث آمد و شب را در زیر پرچم او صبح کرد، عمارة بن عقبه وضع مختار را به ابن زیاد گزارش داد، چون آفتاب بالا آمد درب دارالاماره باز شد و اذن عام داده شد مختار هم در میان جمعیت بر ابن زیاد وارد شد.

مختار بزندان می رود :

ابن زیاد مختار را پیش خواند و او را گفت: تو با جمعیت آمده بودی تا پسر عقیل را یاری کنی؟ مختار گفت: خیر؛ چنین نیست بلکه من خارج کوفه بودم و شب وارد شدم و شب را زیر پرچم عمرو بن حریث بودم و اکنون هم نزد شما آمده ام.

عمرو بن حریث نیز گفته مختار را تأیید و تصدیق کرد و بر صحت گفتارش گواهی داد. با همه اینها ابن زیاد قضیبی که در دست داشت بر سروروی مختار نواخت آنقدر زد که صورتش مجروح و چشمش آسیب دید و گفت: اگر شهادت عمرو نبود ترا گردن میزدم، سپس حکم زندانی او را صادر کرد، و مختار را بزندان بردند(1) .

مختار از زندان آزاد می شود:

از وقتیکه مسلم کشته شد تا روز عاشورا که حسین علیه السلام شهید گردید مختار در زندان بسر می برد، پس از شهادت امام تصور نهضت و قیام در مخیله اش قوت گرفت زیرا زمینه را آماده تر می دید، لذا بفکر چاره ای افتاد تا خود را از زندان آزاد سازد. صفیه خواهر مختار همسر عبدالله عمر بود، و از طرفی عبدالله نیز پیش امویان محترم بود وحرفهایش را می خریدند زیرا حکومت معاویه با دست عمر خطاب پایه گزاری شده بود.

مختار به وسیله زائدة بن قدامه نامه ای بخواهرش صفیه نوشت و از او خواست تا

ص: 430


1- طبری521/7

عبدالله را وادار نموده نامه ای به یزید بنویسد و آزادی مختار را از او بخواهد.

صفیه که از حبس برادر با خبر شد ناراحت گردید بنای گریه و زاری گذاشت، عبدالله که چنین دید نامه ای همراه زائده به یزید فرستاد و نوشت که چون مختار باما

بستگی دارد اگر صلاح میدانید به ابن زیاد بنویسید تا او را از زندان آزاد کند.

زائده نامه عبدالله را به یزید رسانید، یزید نامه را خواند و لبخندی زد و گفت:

شفاعت ابوعبدالرحمان (عبدالله عمر) پذیرفته است، نامه ای به ابن زیاد نوشت و دستور داد مختار را آزاد کند.

زائده نامه یزید را به عبیدالله زیاد رسانید، عبیدالله مختار را خواست و گفت: تو آزادی بشرط آنکه بیش از سه روز در کوفه نمانی و گرنه ترا گردن خواهم زد.

مختار آزاد شد اما ابن زیاد از زائده بن قدامه که برای نجات مختار این اندازه کوشش کرده است ناراحت گردید، زائده متواری شد تا بالاخره قعقاع بن شور و مسلم

بن عمرو با هم نزد ابن زیاد شفاعت کردند تا از او در گذشت(1).

کا

پیشگویی مختار از انتقام:

مختار به سوی حجاز حرکت کرد، در واقصه پسر زهیر ازدی را دید، از او پرسید:

چشمت را چه رسیده؟ خدا بلا را از تو دور سازد، عبیدالله زیاد چنین کرده است خدا مرا بکشد اگر او را نکشم و اعضاء و جوارحش را قطعه قطعه نکنم، من باید در مقابل خون حسین علیه السلام هفتادهزار نفر بشماره کسانیکه که در مقابل خون یحیی بن زکریا کشته شدند بکشم.

سپس گفت:وَ الَّذي أَنزَلَ القُرآن وَ بَيَّنَ الفُرقانَ و شَرَعَ الأَديانَ وَ كَرَهَ العُصيانَ لأَقتِلَنَّ العُصاةَ من أَزد عمّان وَ مَذحِجَ وَ هَمدان وَ نُهد وَ خَولان وَ بَكر وَ هزان وَ ثُعَل وَ نَبهان وَ عَبس وَ ذبيان وَ قبائل قيس عِيلان غَضَبَا لابن بنت نَبيّ الرَّحمن نِعمَ يا بن زُهَیرَه وَ حَقَّ السَّميع

ص: 431


1- طبری / 522 و بحار453/45 کامل169/4 .

الْعَلِيمُ الْعَلِي الْعَظِيمُ الْعَدْل الْكَرِيم الْعَزِيزالْحَكِيمُ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ، لأُعركن عَرَكَ الأَديم بَني كُندة و سَليم و الأَشرافِ من تَميم.

یعنی سوگند به آن کسی که قرآن را فرستاد، و فرقان را آشکار ساخت، و ادیان را تشریع و وضع نمود، وگناه را ناخوش دارد، که سرکشان و گناهکاران از از دعمان. وقبيله مذحج و همدان، و قبیله نهد و خولان، وقبایل بكر وهان وثقل و نبهان و عبس و ذبیان و قیس عیلان را می کشم، و این از خشمی است که بجهت کشتن امام حسین علیه السلام پسر دختر پیغمبر خدا در دل جای کرده است، آری ای پسر زهير، بحق خدای شنوا و دانا، خدای بلند مرتبه و بزرگ، آن خدای عادل و کریم، عزتمند با خرد، بخشنده بخشاینده طایفه بنی کنده و سلیم و اشراف از تمیم را بخاک و خون خواهم کشید(1).

اکثر مطالبی که از زبان مختار نقل شده همانند عبارت فوق مسجع و مققى است و این نشان می دهد که مختار از علم کھانت هم بی بهره نبوده است، کسی که با عبارات و سخنان کاهنان مانند شق و سطیح و امثال آنان آشنا باشد تصدیق خواهد کرد که مختار نیز از آنان پیروی می کند و معلوم است که نزد آنان تلمذ کرده است.

بنابر این بعید نیست که از این راه نیز از آینده مطلع شده باشد.

چنانکه قبلا نقل شد مختار پس از آزادی از زندان و تصميم ابن زیاد به خروج از کوفه به حجاز رفت، و با ابن زبیر بیعت کرد.

مختار به کوفه برمیگردد:

مختار با آنکه در جنگهایی که میان ابن زبیر و لشکریان شام رخ داد بیش از حد جانفشانی کرد ولی از طرف ابن زبیر از او قدردانی نشد.

حکومت حجاز و عراق با ابن زبیر بود، اما حجاز از پیش با او بیعت کرده بودند و کوفه و بصره هم پس از مرگ یزید با عامر بن مسعود بیعت کردند تا کارها یکسره شود

ص: 432


1- بحار 353/45 و طبری 7/ 523.

چند روزی عامر بر مردم کوفه نماز می خواند تا بالاخره خود او و مردم کوفه با ابن زبیر بیعت کردند.

تا پنج ماه پس از مرگ یزید مختار با ابن زبیر بود و چون او به هر یک از اطرافیانش حکومت و شغلی واگذار کرد بجز مختار که او را به کار نگماشت. مختار در صددبرآمد از ابن زبیر کناره گیرد از کسانی که از کوفه به مکه می آمدند از وضع کوفه تحقیق می کرد، تا آنکه هانی بن ابی حه وارد مکه شد از وی جویای حال مردم کوفه شد؟ او گفت: مردم در اطاعت عبد الله بن زبیرند جز یک عده بی شمار که از نظر عقیده با وی مخالفند و اگر کسی هم عقیده آنها باشد و آنها را جمع کند می تواند حکومت کره زمین را بچنگ آورد.

مختار گفت: مرا ابو اسحاق می خوانند و منم که آنانرا خواهم گرد آورد تا با ایشان باطل را نابود کنم و ستمکاران را ریشه کن نمایم.

از آنجا که بخانه رفت و سوار بر مرکب خود گردید و به سوی کوفه رهسپار شد.

چون بمنزل قرعاء رسید سلمة بن مرثد همدانی را دیدار کرد و او مردی عابد و اشجع مردم عرب بود با وی گرم گرفت و بصحبت پرداختند، مختار وضع حجاز را برایش تشریح کرد و از او وضع کوفه را جویا شد؟

سلمه گفت: مردم کوفه هم چون گوسفندانی بدون شبانند، مختار گفت: من شبانی هستم که آنها را خوب چرا خواهم داد، سلمه گفت: ولی بدان که خواهی مرد و سپس برانگیخته شوی مسئول خواهی بود و بر طبق عمل خود چه خوب و چه بد پاداش داده میشوی.

مختار از او گذشت روز جمعه بود که به نهر حيره رسید در آنجا فرود آمد و غسل کرد و بدن را معطر ساخت و جامه نو بر تن پوشید و عمامه بر سر بست و شمشیر حمایل نمود و سوار مرکب گردید تا وارد کوفه شود(1).

ص: 433


1- طبری530/7 و بحار 357/45 .

مختار مردم کوفه را نوید میدهد:

مختار که وارد شهر شد به هر کس و هر جمعیتی که می رسید بر آنها سلام میکرد و مژده پیروزی به آنان می داد، ابتداء بمسجد سکون و میدان کنده عبور کرد بر ایشان سلام کرد و گفت: شما را مژده باد به نصرت و پیروزی بر آنچه را که دوست می دارید، از آنجا عبور کرد و به محله بنی هل و بنی حجر رسید در آنجا کسی را ندید زیرا به نماز جمعه رفته بودند، از آنجا که گذشت و به محله بنی بداء رسید در آنجا عبيدة بن عمرو بدی را ملاقات کرد بر او سلام کرد و گفت: ترا مژده باد به کمک و پیروزی؛ خوشابحال تو که عقیده خوبی داری که خداوند با این عقیده ات هیچ گناهی برایت باقی نخواهد گذاشت و همه آنها را خواهد آمرزید، از آن جهت این جمله را به او گفت: که او از دوستان علی بن ابی طالب الا و مردی شاعر و شجاع نیز بوده است، اما مبتلا به شرب خمر بوده است.

عبید گفت: خدا ترا خوشحال کند، آیا ممکن است این بشارت را برایم شرح دهی مختار گفت: آری شب به منزل بیا تا برایت بگویم، و این مطلب را به اقوام و قبیله ات نیز برسان که خدا از ایشان پیمان گرفته او را اطاعت کنند و خون فرزندان انبیاء را خونخواهی کند.

سپس گفت: از کجا به قبیله بنی هند می روند؟ عبیده گفت: اجازه بده تا ترا راهنمایی کنم او اسب خود را بیرون کشید و سوار شد و با مختار به محله بنی هند رفتند

در آنجا گفت: خانه اسماعيل بن کثیر را نشانم بده، او را جلو خانه اسماعیل بردم و اسماعیل را آواز دادم از خانه بیرون آمد، مختار او را گفت: امشب تو و برادرت

و ابوعمرو مرا ملاقات کنید که آنچه دوست دارید برایتان آورده ام!

از آنجا گذشت به مسجد کوفه رسید جلو باب الفيل شترش را خوابانید و وارد مسجد شد مردم که مختار را دیدند با یکدیگر می گفتند: مختار برای امر مهمی آمده

است نماز جمعه را با جمعیت خواند و سپس بگوشهای رفت و نماز عصر را فرادی

ص: 434

خواند و از مسجد خارج شد. در راه به جمعیت همدان رسید، ایشانرا گفت: خبر خوشی برای شما آورده ام، از ایشان هم گذشت تا وارد خانه خود که به خانه سلم بن مسیب معروف بود وارد گردید(1).

مختار خود را نماینده مهدی می خواند

شب فرا رسید جمعیت قبایل کوفه بخانه مختار هجوم آوردند، مختار از وضع کوفه پرسش کرد؟ گفتند: شیعیان کوفه زیر پرچم سلیمان بن صرد در آمده در همین نزدیکی بخونخواهی امام حسین علیه السلام از خروج می کنند.

مختار برخاست و به سخنرانی پرداخت پس از حمد و ثنای پروردگار اظهار داشت مهدی فرزند وصی پیغمبر یعنی محمد بن الحنفيه مرا بعنوان نماینده خود بسوی شماگسیل داشته و بجنگ دشمنان اهل بیت و خونخواهی شهیدان راه حق و دفاع از ستمدیدگان مأمورم ساخته است.

عبيدة بن عمرو و اسماعیل بن كثير قبل از همه با مختار بیعت کردند، پس از ایشان سایر افراد برای بیعت نمودن بطرف مختار هجوم بردند(2).

مختار دعوت و تبلیغات را شروع میکند:

پس از آنکه بیعت با مختار تمام شد، مبلغين و دعوت کنندگان خود را به کوفه منتشر ساخت آنان با تمام قوا و از هر وسیله ای به نفع تبلیغی استفاده می کردند حتی درمجلس سليمان بن صرد می رفتند و کسانی را که با سليمان وعده همکاری داشتند به بیعت مختار دعوت می کردند، و مخصوصا با حربه دعاوی مختار و انتقاد اینکه علیه سلیمان از او آموخته بودند شیعیان را از گرد سلیمان بسوی مختار میکشانیدند، گاهی اوقات شخص مختار در مجلس سليمان حاضر می شد و با افراد از نزدیک تماس

ص: 435


1- طبری532/7 .
2- طبری 7/ 533.

میگرفت و آنان را با این کلمات تبلیغ می نمود:

من از طرف ولی امر و معدن فضل و وصی امیر مؤمنان و امام مهدی بسوی شما مأمور شده ام، و به امریکه شفاء دردها و موجب اكمال نعمت و کشتن دشمنان است مأموریت دارم، خداوند سلیمان بن صرد را حفظ کند ولی او پیر مردی است از کار افتاده و اسقاط شده که دیگر نیروی مبارزه ندارد بلکه استخوانش نرم گردیده، و باضافه بصیرت و تجربه در جنگ ندارد، او خودش و شما را بکشتن میدهد و کاری هم از پیش نمی برد.

اما من وظيفه خاصی دارم که بر طبق آنچه مأمورم اقدام می کنم که با این وضع دوستان عزیز، و دشمنان نابود خواهند شد، و دلهای مجروح شیعیان درمان می شود،

بیایید حرف مرا بشنوید و مرا اطاعت کنید و بی جهت خود را بکشتن ندهید که آنچه شما بدان امیدوارید به وسیله من انجام خواهد شد.

با این تبلیغات توانست عده ای از شیعیان را با خود همدست کند ولی بزرگان شیعه با سلیمان بودند و کسی را با او همردیف نمی دانستند، در حقیقت وجود سلیمان مانع بزرگی برای مختار بود(1).

مختار دوباره به زندان می رود

پس از آنکه سلیمان بن صرد بسوی شام حرکت کرد و کوفه را ترک نمود و قوای شیعه در کوفه ضعیف گردید، عمر سعد و شبث بن ربعی و یزیدبن حارث به حاکم کوفه عبدالله بن یزید که نماینده ابن زبیر بود، و رئیس ماليه ابراهيم بن محمدبن طلحه گفتند:

حواستان جمع باشد که خطر مختار برای شما از سلیمان بیشتر است زیرا سلیمان از کوفه خارج شده و با دشمنان شما یعنی طرفداران بنی امیه می جنگد ولی مختار

می خواهد در همین شهر بر شما بشورد و از مردم این شهر انتقام بگیرد تا هنوز نیروی کافی نگرفته او را بگیرید و در بندش کنید و به زندان بیفکنید.

ص: 436


1- طبری534/7

عبدالله بن یزید پیشنهاد عمرسعد ورفقایش را که از سران دشمنان امام حسین علیه السلام بودند پذیرفت و تصمیم گرفت مختار را زندانی کند، با لشکری انبوه خانه مختار را محاصره کرده و او را از خانه بیرون کشیدند و خواستند بطرف زندان ببرند، ابراهیم رئیس اداره دارایی گفت: مختار را با دست بند و پیاده و پابرهنه بسوی زندان ببرند تا بیشتر سرکوفت شود؟

عبدالله گفت: سبحان الله چگونه با مردی که هنوز عداوت و مخالفتی با ما نداشته چنین رفتار کنیم؟ ما او را باتهام وگمان مخالفت گرفته ایم، استری آوردند و او را سوار نمود و بجانب زندان بردند، ابراهیم گفت: آیا او را در قید و بند نمی کنید؟

عبدالله گفت: نه؛ همان زندان برای او قیدو بند است(1).

در زندان هم از قیام خود خبر می دهد

مختار هر چه در این راه صدمه و شکنجه میدید بجای آنکه او را سست کند و از تعقیب هدفش باز دارد او را استوارتر می ساخت، چنانکه حمید بن مسلم گوید: در زندان بدیدن مختار رفتیم این سخنانرا در زندان از او شنیدم:

قسم بپروردگار دریاها، و قسم به نخل و درختان، قسم به دشت و صحرا، و فرشتگان مقرب، و پیامبران برگزیده که همه ستمکاران را با نیزه و شمشیر آبدار،

بوسیله مردان شریف انصار خواهم کشت، تا آنکه ستون و پایه های دینی را استوار بدارم، و رسته های مختلف را متحد سازم، و سوز دلهای مؤمنانرا در عزای مظلومان خاموش کنم و انتقام خون شهیدان را بستانم، پس از آن اگر دنیا پایان یابد یا مرگم فرا رسد باکی ندارم.

و هرگاه در زندان او را ملاقات می کردیم این چنین سخنان می گفت و دوستان خود را با این کلمات تشجیع میکرد(2).

ص: 437


1- طبری535/7 .
2- طبری 7/ 536.

مختار از زندان دعوت را شروع کرد

پس از نامه ای که مختار به رفاعه یکی از سران توابین پس از شکست آنها نوشت تصمیم گرفت به سران شیعه در کوفه و بصره و مدائن نامه بنویسد و ایشانرا دعوت به همکاری کند، این نامه را بوسیله سبحان بن عمرو به رؤساء شیعه از جمله مثنی بن مخرمة در بصره و سعد بن حذیفه در مدائن و یزیدبن أنس و أحمربن شميط و عبدالله بن شراد و عبدالله بن کامل نوشت:

خداوند در مقابل قیام و نهضتی که نمودید پاداش بزرگ به شما عنایت کرد و گناهان شما را آمرزید بهر در همی که در این راه خرج کردید و با قدمیکه برداشتید برای شما حسنه ای ثبت کرد و مقام و درجهای بالا و ثوابی بی حد به شما عطا فرمود:

ولی اگر من بکمک شما قیام کنم در مشرق و مغرب دشمنانتانرا از دم شمشیر میگذرانم و با خواست خدا همه را نابود می گردانیم خدا هدایت کند آنکه بشما نزدیک گردد و دور گرداند آنکه تمزد و سرپیچی کند والسلام.

سبحان نامه مختار را در میان آستر و رویه کلاه خود پنهان کرد و از زندان خارج گردید و به این افراد رسانید تا آنکه همه آنها نامه مختار را خواندند.

بزرگان شیعه نامه مختار را خواندند و به قاصد گفتند: که تا پای جان با او همکاری میکنیم و هر چه فرمان دهد اطاعت خواهیم کرد اگر اجازه می دهد با جمعیتی بزندان آمده او را بیرون آوریم؟

مختار پاسخ داد: بزودی از زندان خلاص خواهم شد و محتاج به زور و اغتشاش نیست(1).

مختار برای خلاصی از زندان می کوشد:

مختار که آمادگی شیعیان و پشتیبانی آنان را مشاهده کرد در صدد بر آمد تدبیری

ص: 438


1- طبری 598/8 طبع قاهره.

نموده تا از زندان آزاد گردد، نامه ای به عبدالله بن عمر نوشت که بی گناه و روی سوء ظن حکام زندانی شده ام خواهشمندم نامه ملایمی درباره من به عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد حاکم ورئيس خراج کوفه بنویس تاشاید خداوند مرا بلطف و محبت شما از چنگال این دو نفر ستمکار نجات بخشد والسلام.

نامه را توسط غلام خود بنام زربی برای عبدالله فرستاد. عبدالله عمر برای حاکم و رئیس دارایی کوفه نوشت: شما می دانید که مختار بامن بستگی نزدیکی دارد و از طرفی ما و شما دوستی دیرینه داریم شما را بحق دوستی میان ما سوگند میدهم که مختار را از زندان آزاد کنید(1).

مختار آزاد می شود:

چون نامه عبدالله عمر به این دو نفر رسید از مختار کفیل خواستند تا او را آزاد کنند، جمعیت بیشماری از شیعیان کوفه آمدند تا کفیل مختار گردند، ابراهیم رییس دارایی به عبدالله حاکم کوفه گفت: کفالت یک جمعیت بیشمار بی فایده است ده نفر از سران کوفه را بكفالت بپذیر و او را آزاد کن؟ عبدالله هم نظر ابراهیم را پسندید و همین کار را کرد.

ولی ایشان تنها بگرفتن کفیل و ضامن اکتفا نکردند بلکه مختار را سوگند دادند تا وقتیکه این دو نفر سر کار هستند، مختار شورشی بپانکند و بر ایشان خروج ننماید و اگر خلاف کند هزار شتر در منئ قربانی کند و تمام بردگانش آزاد باشند، مختار هم قسم خورد و از زندان خارج شد.

مختار با ایشان این پیمان را بست و قسم خورد ولیکن میگفت: خدا ایشانرا بکشد که چقدر نادان و احمقند زیرا هدفی که در نظر دارم هدف مقدسی است و قسم مانع آن نمی شود زیرا خدا فرموده است سوگند بخدا را مانع کارهای خیر مشمارید(2). و باضافه کفاره قسم میدهم و قربانی کردن هزار شتر از آب دهن انداختن برایم آسانتر است

ص: 439


1- طبری 8/ 599 و کامل 211/4
2- بقره: 224.

و راضی هستم به هدفم برسم و تا آخر عمر غلام و کنیز خریده ای نداشته باشم!(1)

با مختار آشکارا بیعت می کنند

مختار به خانه خود رفت و شیعیان از هر طرف به سوی او کوچ می کردند و با او بیعت می نمودند و در مدتی که در زندان بود پنج نفر برایش از مردم بیعت می گرفتند. روز بروز جمعیت افزوده می شد تا آنکه عبدالله زبیر، حاکم کوفه و رییس دارایی را عزل کرد عبدالله مطيع را بجای آنان گماشت، با عوض شدن حاکم کوفه مختار از قید پیمان و سوگندی که خورده بود راحت شد زیرا قسم و پیمان او مقید به مدتی بود که این دو نفر سرکار می باشند(2).

توطئه زندان مختار

پس از آنکه عبدالله بن مطيع سرکار آمد بعضی از اطرافیان او را گفتند: مختار مریدان و سربازان زمختی دارد می ترسیم آنکه خروج کند و بر تو بشورد صلاح آن است

که او را بخواهی وقتی که آمد او را به زندان بیفکن پسر مطیع دو نفر را یکی بنام زائده و دیگری به نام حسین بنعبدالله بسراغش فرستاد و او را احضار کرد، هنگامی که بر مختار وارد شدند و اظهار داشتند که امیر او را طلبیده است مختار عازم شد که نزد امیر برود لباس در بر کرد و دستور داد مرکبش را آماده کنند ولی زائده که از حقیقت امر آگاه بود خواست مقصود حاکم را به مختار بفهماند این آیه را خواند:

«وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ »(3).

یعنی هنگامی که کفار درباره ات مکر میکنند تا ترا زندان کنند و با بکشند و یا الله .

ص: 440


1- طبری 600/8 کامل 3/ 481.
2- طبری601/8 .
3- انفال: 30.

تبعید نمایند. اینان مکر می کنند و خدا مکر می کند و او بهترین مکر کنندگان است».

مختار از آنچه زیر پرده داشتند آگاه شد خود را مریض نشان داد و رختخواب طلبید و گفت مرا لرز گرفته است حال مرا به امیر بگویید و عذر مرا بخواهید؟

در راه حسین علیه السلام به رفیقش گفت که مقصود ترا از خواندن آیه فهمیدم، زائده اصرار داشت که مقصودی نداشتم، حسین علیه السلام گفت اصرار نکن و مطمئن باش که آنچه گذشته به امیر نخواهم گفت، و در حقیقت از آن می ترسید که فردا مختار ظهور کند و در اثر این سعایت او را هلاک و نابود سازد، فرستادگان حال مختار را گزارش کردند و حاکم هم باور کرد و از خواستن و احضار دوباره منصرف گردید(1).

محمد حنفيه مختار را تأیید می کند

مختار تصمیم داشت در محرم سال 66 خروج کند ولی با پیش آمد غیر مترقبهای یکماه بتأخیر افتاد و آن این بود که جمعی از شیعیان با هم نشستند و گفتند مختار از ما بیعت گرفته که خروج کند و با او بجنگیم اما چون حساب دین و اخرت در پیش است مطمئن نیستیم که حقیقت او از طرف محمد حنفیه مأموریت داشته باشد صلاح آن است که چند نفر به مدینه رفته و تحقیق کنیم.

عبدالله بن شریح و سعید بن منقذ ثوری و سغربن ابی سعر حنفی و اسودبن جراد کندی و قدامة بن مالک جشمی عازم مدینه شدند به خدمت محمدبن حنفيه شرفیاب گردیدند، عبدالله شریح اظهار داشت: شما خانواده ای هستید که خداوند شما را بفضل خود مخصوص گردانیده و به نبوت مفتخر ساخته و احترام شما را بر امت واجب گردانیده، همه حق شما را می شناسند مگر آنانکه از جاده حقیقت منحرف شده اند و شما به مصیبت حسین بن علی علیهما السلام مبتلا شدید که در حقیقت مصیبتی برای تمام مسلمانان بود، و اینک مختار بن ابی عبید مدعی است که از طرف شما مأموریت دارد تا قيام کند

ص: 441


1- طبری 640/8 و کامل 482/3 .

و انتقام خون حسین علیه السلام را بگیرد و با کتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما رفتار کند، آمده ایم تا بپرسیم اگر امر می فرمایید از او پیروی نموده و اگر نه دست از او بکشیم؟

محمد حنفیه پس از حمد و ثنای پروردگار در پاسخ ایشان گفت: اینکه گفتید خداوند ما را مخصوص بفضل خود گردانیده است، آری خداوند بهر که بخواهد عطا می کند که خدا صاحب فضل بزرگی است(1). و اما اینکه گفتید: حسین علیه السلام شهید شد اینهم از علوم غیب الهی است که شهادت برای او نوشته شده بود و به این وسیله عده ای را بالا برد و افرادی را خوار گردانید.

و اما آنچه مربوط به سؤال شما است از اطاعت و پیروی کسی که بخونخواهی ما قیام کرده، بخدا دوست دارم که خدا از دشمنان ما انتقام بگیرد بدست هر که بخواهد.

فرستادگان از نزد محمد بیرون آمدند و با هم گفتند: محمد عمل مختار را تصویب کرد زیرا اگر موافق نبود می فرمود: چنین نکنید(2).

کوفه در انتظار فرستادگان:

پس از آنکه این جمعیت بسوی مدینه حرکت کردند از یکطرف شیعیان و کسانیکه با مختار بیعت کرده بودند در اضطراب و نگرانی بسر می بردند که اگر محمد کار مختار را امضاء نکند چه کنند و چگونه از او کنار بگیرند و بیشتر از همه مختار در نگرانی بسر می برد که اگر محمد بن حنفیه جواب منفی بدهد نفش او بر آب خواهد شد و روی این جهت در تردید و دودلی بسر می برد اگر قبل از مراجعت ایشان قیام کند لشکریانش قوی دل نخواهند بود بلکه با تردید پیش خواهند رفت و اگر تأخیر بیندازد ممکن است بکلی موضوع منتفی گردد.

ولی خوشبختانه فرستادگان برگشتند و یکسر به خانه مختار رفتند، مختار پرسید:

هان چه خبر است که شما مردم را مشکوک ساختید؟ ایشان پاسخ دادند که

ص: 442


1- سوره حدید 29.
2- طبری605/8 ابن اثیر214/4 طبقات 5/ 72

مأمور شده ایم تا ترا کمک کنیم ! مختار گفت: الله اكبر، من ابواسحاقم؛ اعلام کنید شیعیان اجتماع کنند(1).

مختار از این موضوع بهره برداری می کند:

پس از آنکه فرستادگان کوفه موافق با منویات مختار برگشتند اعلام داد تا شیعیان در منزل مختار اجتماع کنند، جمعیت انبوهی جمع شدند، مختار بپاخاست و برای آنان

سخن گفت:

ای گروه شیعه افرادی از شما خواستند حقیقت آنچه را که من ادعا می کنم بدانند لذا بسوی مدینه و نزد امام هدایت شدگان و شریف و برگزیده فرزند بهترین مردمان پس از پیامبر) رفتند و از او درباره من و آنچه ادعا می کنم پرسیدند، پاسخشان را شنیدند که من وزیر و حامی و پشتیبان او و فرستاده او و دوست او هستم، و شما را به اطاعت و فرمانبرداری از من دستور داده است تا با مخالفین دین و دشمنان فرزندان پیامبرتان بجنگم(2).

عبدالرحمان مختار را تأیید می کند:

پس از آنکه سخنان مختار به پایان رسید عبدالرحمان رییس هیئت اعزامی برخاست و گفته های مختار را تایید کرد و چنین گفت:

ما خواستیم بر خود، و بر عموم مردم حقیقت روشن شود به مدینه نزد مهدی فرزند على علیه السلام رفتیم و از او راجع به این قیام و آنچه مختار ما را به آن دعوت می کند پرسش

نمودیم؟ بما فرمان داد تا او را کمک کنیم و در راه هدفی که دارد بجنگیم و با آنچه فرمان میدهد اطاعت کنیم، با خوشحالی و اطمینان کامل برگشتیم، شک و تردید و دودلی از ما بر طرف شد و اکنون با بصیرت و بینایی کامل اقدام به جهاد با دشمنان می کنیم، آنانکه

ص: 443


1- طبری 607/8 و کامل 3/ 483
2- طبری607/8 و کامل 3/ 483.

حاضرند به غایبین اطاع بدهند تا خودشان را آماده کنند.

پس از عبدالرحمان یک یک آنانکه به مدینه رفته بودند سرپا ایستادند و با همین مضامین قیام و دعوت مختار را تایید کردند(1).

مختار و دعوت ابراهیم:

و چون قیام مختار نزدیک شد سران سپاهیان مختار اظهار داشتند که سران کوفه و رؤسای قبایل با همدستی عبدالله بن مطيع با تو خواهند جنگید اگر ابراهیم

فرزند مالک اشتر با ما همدست میشد امیدواریم که بردشمن پیروز گردیم که او جوانی است شجاع و دلاور فرزند مردی بزرگ و خاندانی اصیل آوازه اش همه جارا پر

کرده و دارای قبیله ای است پرجمعیت و با موقعیت اگر او به ما بپیوندد از مخالفت هیچکس باک نداریم.

مختار گفت: بروید و او را دعوت کنید. ابراهیم را دعوت کردند و ابراهیم به مختار پیوست(2).

نهضت شروع می شود

پس از آنکه ابراهیم با مختار بیعت کرد هر شب با اقوام و بستگان خود به خانه مختار می رفت و برنامه نهضت را مطرح می ساخت تا بالاخره تصمیم گرفتند شب پنجشنبه چهاردهم ماه ربیع الاول همان سال 66 قیام کنند.

شب سه شنبه دوازدهم فرا رسید ابراهیم اول مغرب در خانه به نماز ایستاد و در حدود صد نفر از بستگان و همسایگانش که آماده حرکت بودند به نماز او اقتدا نمودند پس از نماز هوا گرگ و میش بود که ابراهیم با جمعیت خود بقصد خانه مختار سوار شدند در حالی که زره ها را در زیر لباس پوشیده و فقط شمشیری حمایل نموده بودند.

ص: 444


1- طبری608/8 .
2- طبری 8/ 609 کامل 3/ 483.

از طرفی ایاس بن مضارب رییس لشکر ابن مطیع استاندار کوفه متوجه شده بود که همین امشب یا فردا شب مختار در کوفه خروج می کند لذا تمام میدانهای کوفه را از سپاهیان خود پر کرده و راهها و کوچه های بزرگ را کنترل کرده بود.

حمید بن مسلم گوید: در آن شب همراه ابراهیم بودم در راه چون به خانه اسامه رسیدم گفتم: صلاح در آن است که از طرف خانه خالدبن عرفطه به محله بجيله و از آنجا به خانه مختار برویم و این راهی را که شما در پیش گرفته اید به دارالاماره و بازار منتهی می شود و اطراف دارالاماره و بازار را سربازان گرفته اند.

ابراهیم که جوانی دلاور بود بدش نمی آمد که با جمعیت روبرو شود، گفت: بخدا قسم از جلو خانه عمروبن حريث بطرف قصر وسط بازار عبور می کنم تا ترس و رعبی بدل دشمنان افکنده و به آنها بفهمانم که در چشم ما بی ارزش و خوارند؟

کوچه ها را بپایان رسانیده تا جلو خانه عمرو بن حریث با ایاس رییس سپاه کوفه روبرو شدیم که با لشکری انبوه غرق در صلاح راه را بر ما بسته اند.

ایاس: شما کیستید؟

- من ابراهیم فرزند مالک اشترم.

- این جمعیت همراه تو چیست؟ درباره تو مشکوکم زیرا به من رسیده که هر شب از اینجا عبور میکنی، بنابراین ترا نزد حاکم ببرم تا ببینم نظر او درباره تو چیست؟

- بابا شوخی میکنی، بگذار عقب کار خود برویم.

- بخدا نمیشه.

ابراهیم یکی از دوستانش را که ابوقطن نامیده می شد همراه ایاس دید، چند قدم بعقب برگشت و رفیق خود را صدا زد سپاهیان فکر می کردند که ابراهیم می خواهد

دوستش ابوقطن را واسطه قرار دهد، ابوقطن نزدیک ابراهیم آمد و نیزه بلندی در دست داشت ابراهیم نیزه او را از چنگش ربود و با نیزه بر رییس سپاه حمله کرد و او را از پای در آورد سپاهیان که دیدند رئیسشان کشته شد همه فرار کردند! ابراهیم یکی از

ص: 445

همراهیان را گفت: سر ایاس را جدا کرده با خود نزد مختار بردند.

ابراهیم بر مختار وارد شد و اظهار داشت هر چند بنا بود شب پنجشنبه قیام کنیم ولی پیش آمدی کرده که باید همین امشب قيام کرد! مختار پرسید: مگر چه شده.

ابراهیم گفت: ایاس سر راه بر من گرفت که بعقیده خودش نگذارد بیایم، من هم او را کشتم و سر او جلو در دست همراهان من است.

مختار از کشته شدن رییس سپاه کوفه خوشحال شد و گفت عجب مژدهای دادی خدا ترا خوشحال کند و این اولین قدم پیروزی است(1).

مختار فرمان قیام می دهد

پس از آنکه مختار از پیش آمد تازه آگاه گردید، به سعید بن منقذ فرمان داد: بر خیز و در پشت بامها آتش برافروز تا دوستان از قیام و نهضت ما آگاه گردند، و تو ای عبدالله بن شداد بپاخيز و در میان شهر ندای یا منصور أيت بلند کن؟ و شما ای سفیان بن ليل و قدامة بن مالک آوای یالثارات الحسین علیه السلام در دهید، سپس فرمان داد زره و اسلحه مرا بیاورید.

ابراهیم پیشنهاد کرد چون ممکن است کسانی که با ما بیعت کردهاند نتوانند خود را به ما برسانند زیرا تمام میدانهای شهر را سپاه کوفه پر کرده است اگر صلاح میدانید من با کسانی که همراه دارم در شهر گردش نموده و شعار دهم تا افراد را گرد آورده سپس نزد شما بیایم و هرکه نزد شما آمد همینجا بماند تا اگر سپاهی قصد شما را کند از شما دفاع کنند، مختار اجازه داد که هدفش را تعقیب کند و فرمود: مبادا بسوی امیرشان بروی و یا با او بجنگ پردازی بلکه تا می توانی اقدام به جنگ نکن مگر جاییکه چاره نیست و دست بردار نباشند و هر چه زودتر خود را به ما برسان.

ابراهیم بر حسب دستور مختار از پس کوچه ها می رفت تا به محله خویش رسید

ص: 446


1- طبری 8/ 613 کامل217/4 .

و تمام کسانش را که آماده حرکت بودند ولی قدرت نمی کردند با خود برداشت و برگشت، و در مراجعت نیز از شاهکوچه ها و خیابان دوری می کرد تا پاسی از شب

گذشت و چون به مسجد سکون رسید در آنجا با یک دسته از سپاهیان زحر بن قیس روبرو شد ولی فرمانده نداشتند، ابراهیم و همراهانش بر آنها حمله کردند و آنها را متفرق ساختند آنان بسوی میدان کنده فرار کردند، ابراهیم آنانرا تعقیب کرد تا وارد میدان شدند و در میدان هم با آنها جنگید و سپاهیان به کوچه ها فرار می کردند، سپس پرسید رییس این سپاه کیست؟ گفتند: زحر بن قیس است، گفت: بنابراین ایشانرا تعقیب نکنید.

ابراهيم براه خود ادامه داد تا به میدان أثير رسید در آنجا سپاهی نبود لذا مدت زیادی در آنجا توقف کردند، سوید بن عبدالله منقری با خبر شد که ایشان در این میدان قرار گرفته اند با خود اندیشید اگر به اینها زخمی بزنم نزد حاکم مقامی خواهم یافت، ابراهیم ناگهان متوجه شد که با سپاهی روبرو شده است، ابراهیم همراهان را گفت: پیاده شوید و با اینها بجنگید که خدا شما را یاری خواهد کرد، یکباره بر آنها حمله کردند و در اندک زمانی آنانرا متفرق ساختند، بعضی از همراهان ابراهیم پیشنهاد کردند خوب است اینها را تعقیب کنیم تا بیشتر ترس آنها را فراگیرد؟ ابراهیم گفت: خیر؛ باید زودتر به نزد مختار برگردیم تا رفع تنهایی و وحشت از او بشود حتی ممکن است جمعیتی با ایشان بجنگ پرداخته باشند، ابراهیم از آنجا عبور کرد و به مسجد اشعث رسید در آنجا اندکی توقف کرد سپس به خانه مختار رفت(1).

مقابل خانه مختار و میدان جنگ:

چون ابراهیم نزدیک خانه رسید صدای جمعیت و اسلحه را احساس کرد، و چون نزدیک تر شد دید شبث بن ربعی از یکطرف بجنگ پرداخته و مختار یزیدبن انس را مأمور جنگ با او ساخته است، و از طرف دیگر حجاربن ابجر به جنگ مختار آمده

ص: 447


1- طبری 8/ 616 کامل218/4 .

و احمر بن شميط در مقابلش صف آرایی کرده است، از دو جانب خانه مختار به جنگ درگیر شده است. ابراهیم از پشت سر حجار بر آمد، ولی قبل از رسیدن او حجار فهمید لذا فرار را بر قرار ترجیح داد و از پس کوچه ها فرار را پیش گرفتند، و از طرف دیگر قیس بن طهفه با صد سوار بکمک مختار آمد و با کمک یزیدبن انس با شبث بن ربعی به جنگ پرداخته آنان که خود را از جلو و عقب در محاصره لشکریان مختار دیدند متواری شدند و شبث خود را در دارالاماره به ابن مطيع رسانید و به استاندار گفت: مختار قوی گشته و یارانش زیاد شده اند صلاح در این است لشکریانی که در میدانهای شهر پراکنده اند همه را بخوانی و یک سپاه منظم تشکیل داده از یکسو با مختار بجنگ بپردازی شاید نتیجه بگیری و در غیر اینصورت تلاش بی ثمر است.

چون مذاکره شبث با ابن مطیع بگوش مختار رسید خوشحال گردید و نیرو گرفت با جمعیتی که داشت از خانه بیرون آمد و خود را پشت دیر هند رسانید، و از آنجا ابو عثمان نهدی را به محله شاکر فرستاد تا آنهایی را که از ترس کعب که در میدان بشر قرار داشتند و جرئت نمی کردند از خانه ها خارج شوند با خود بسپاه مختار برساند،

ابونهد در میان محله شاکر فریاد کرد یالثارات الحسین، یامنصور أمث؛ بدانید که امیر خاندان پیامبر به دیر هند آمده مرا فرستاده تا شما را نزد او ببرم خدا شما را بیامرزد از خانه ها بیرون بیایید؟

کعب از تصمیم قبیله شاکر آگاه شد به میدان بشر آمد و سر راه برایشان گرفت آنان شعار خود را با صدای بلند می خواندند و بر او حمله کردند، کعب چون دید در مقابل حمله آنان نمی تواند مقاومت کند لذا راه آنانرا آزاد گذاشت تا ایشان به مختار پیوستند.

عبدالله بن قراد خثعمی نیز وقتیکه شنید مختار به دیر هند آمده با دویست نفر از بستگانش آهنگ مختار نمود ایشان نیز در راه با سپاه کعب بر خوردند ابتداء از دو طرف صف بندی کردند ولی چون کعب فهمید اینها از افراد قبیله اویند از جلو راهشان کنار رفتند و ایشان توانستند بدون جنگ به مختار بپیوندند.

ص: 448

در اواخر شب قبيله شبام از خانه بیرون آمدند و در میدان مراد اجتماع کردند خبر ایشان به عبدالرحمان بن سعید که از طرف ابن مطيع مأمور میدان سبيع بود رسید به ایشان پیام فرستاد: اگر می خواهید به مختار ملحق گردید از میدان سبيع عبور نکنید!

آنها هم به مختار پیوستند، بالاخره تا صبح سه هزار و هشتصد نفر از دوازده هزار نفری که با مختار بیعت کرده بودند به او ملحق شده و اجتماع کردند اول طلوع صبح لشکریان مختار مجهز و آماده بودند(1) .

نماز صبح:

اول طلوع صبح مختار با اصحاب خود نماز را خواند در رکعت اول پس از حمد سوره والنازعات و در رکعت دوم عبس و تولی را قرائت کرد.

راوی گوید: تا امروز امامی را ندیدم که در قرائت و نماز از مختار فصيحتر باشد.

پس از نماز صبح به مختار خبر دادند که سعر بن ابی سعر که یکی از بیعت کنندگان با مختار بود با جمعیت و افراد و قبیله اش بسوی شما می آمدند و راشد بن ایاس سر راه بر آنها گرفته و مانع شده است.

مختار دو تیپ از سپاه را به کمک ایشان فرستاد: ششصد سوار و ششصد پیاده بسر کردگی ابراهیم و سیصد سوار و ششصد پیاده بفرماندهی عیم بن هبيره این دو دسته از سپاه به سعر و همراهانش پیوستند، نعیم که فرمانده نهصد نفر سپاه بود سعر بن ابی سعر را فرمانده سواره قرار داد و خود با دسته پیاده ماند. این دو دسته با سپاهیان کوفه تا اول آفتاب جنگیدند تا آنکه آنها را وارد خانه هایشان نمودند، سپاهیان مختار با خاطر جمعی متفرق شدند، ولی شبث بن ربعی سپاهیانش را فریاد زد و گفت: ای سست عنصران از غلامان و بردگان خودتان فرار می کنید؟ با این تهدید و توبیخ دوباره سپاه شبث تشکل بخود گرفت و بر سپاه مختار حمله کردند، سربازان که آماده نبودند فرار کردند

ص: 449


1- طبری 8/ 619 کامل 219/4 .

و نعیم بن هبيره مقاومت کرد و کشته شد و سعر بن ابی سعر نیز با او بود و اسیر گردید، دو نفر دیگر از سربازان اسیر شدند شبث بن ربعی سعر و یکی از سربازان که عرب بودند آزادشان نمود و دیگری را که غیر عرب بود فرمان قتلش را صادر کرد و او را کشتند(1).

کشته شدن سردار ابن مطيع:

عبدالله بن مطیع دو دسته از سربازان را از دو سو به جنگ مختار فرستاد 1- یزیدبن الحارث 2- شبث بن ربعی، مختار یزیدبن انس را در مقابل آنها فرستاد سپاه مختار در مقابل دو حمله سخت کوفیان مقاومت کردند از جای خود تکان نخوردند ولی سردار سپاه، یزیدبن انس اندیشید که اگر حمله دشمن با همین شدت و سختی باشد ممکن است سربازان مقاومت نکنند لذا بایستی اینها را با نیروی روانی تقویت کرد از این رو برای آنان چنین سخنرانی کرد ای گروه شیعیان شما در وقتیکه ملازم خانه خود بودید و کاری با اینها نداشتید دست و پای شما را می بریدند و چشمان شما را بیرون می آوردند و شما را بدار می آویختند که چرا دوستداران خاندان پیغمبرید؟ پس امروز با ایشان می جنگید اگر بر شما چیره شوند با شما چه خواهند کرد؟ بخدا قسم نمی گذارند چشم بر هم گذاشته و شما را با سختی می کشند، و بازنان و فرزندانتان در مقابل چشمانتان بدترین معامله را خواهند کرد که مرگ بهتر از دیدن چنین منظرهها است، و بدانید که شما را از این مهالک جز استقامت و بردباری و صبر در مقابل دشمن نجات نمی دهد.

این وقت ابراهیم نیز به کمک سربازان مختار مأموریت یافت تا با راشد رییس کل قوای ابن مطيع بجنگد، در محله مراد با او روبرو شد مشاهده کرد که چهار هزار سرباز در اختیار دارد سربازان خود را گفت: از زیادی سپاه نهراسید که خدا وعده نصرت داده و چه بسیار جمعیت کم بر جمیعیتهای انبوه پیروز گشته اند، سپس به خزيمة بن نصر

ص: 450


1- طبری619/8 کامل219/4 .

فرمان داد تو با سواران بجنگ و من با پیادگان مصاف می دهم، جمعیت زیادی از سپاه کوفه را کشتند، خزیمه در میان سپاه چشمش به راشد رییس کل قوا افتاد بر او حمله کرد و با نیزه ضربه ای بر او زد و او را کشت، با آواز بلند فریاد کشید: بخدای کعبه راشد را کشتم! سربازان کوفه فرار کردند و سربازان مختار خوشوقت گردیدند و نیرو گرفتند، چون مژده کشته شدن راشد به مختار و همراهانش رسید همگی صدا را به الله اکبر بلند کردند و نیروی تازه ای در وجود ایشان دمید(1).

سردار جدید کوفه:

ابن مطيع حسان بن قائد را بجای راشد منصوب کرد، حسان در مقابل ابراهیم صف آرایی نمود، ولی در این بار با اولین حمله سربازان مختار قبل از آنکه نیزه و شمشیری بکار ببرند سربازان حسان فرار کردند، حسان فرمانده سپاه عقب افتاد، خزیمه او را گفت: اگر خویشاوندی میان ما نبود الان به زندگیت خاتمه می دادم ولی اکنون در امان منی و خود را نجات بده، بدبختی که رو می کند تصادفأ اسب حسان لغزید حسان بر زمین افتاد اگر خزیمه نرسیده بود سپاهیان قطعه قطعه اش کرده بودند ولی خزیمه رسید و او را بر اسب خود سوار کرد و روانه خانه اش نمود(2).

ابراهیم به کمک مختار می رود:

ابراهیم از آنجا متوجه به سمت سیخه گردید که مختار و یزیدبن انس در آنجا با شبث بن ربعی و یزید بن حارث در نبرد بودند، چون ابراهیم از دور رسید مشاهده کرد که شبث مختار و همراهان او را سخت محاصره کرده است، ابراهيم بسرعت بطرف آنان رفت، یزید بن حارث که متوجه آمدن ابراهیم گردید با سپاهش بسوی او رفت تا او را نگهدارد و شبث کار مختار را یکسره کند، ابراهيم خزیمه را با جمعی از سپاهیانش

ص: 451


1- طبری 624/8 کامل221/4 .
2- طبری 8/ 625 کامل 222/4

بسوی یزید بن حارث فرستاد و خود بکمک مختار شتافت، همینکه ابراهیم به سپاهیان شبث نزدیک شد، سربازان شبث کم کم بعقب برگشتند ابراهیم از یک طرف و یزیدبن انس که همراه مختار بود از جانب دیگر بر شبث و سپاهیانش حمله کردند تا آنها را واردخانه های کوفه نمودند، خزیمه نیز یزید بن حارث را شکست داد تا وارد کوچه های کوفه شدند، یزید بن حارث که نمی توانست کاری از پیش ببرد تیر اندازان را فرمان داد تا بر بام خانه ها برآیند تا با تیراندازی نگذارند مختار و سپاهیانش از سبخه که بیرون شهر بود وارد شهر شوند، اما مختار راه را عوض کرد و از راه دیگر وارد شد، ولی ابن مطیع با کشته شدن راشد و فرار سپاهیان، خود را باخته بود(1).

ابن مطیع مردم کوفه را توبیخ می کند:

عبدالله بن مطيع که به دست و پا افتاده بود و نمی دانست چه کند در فکر عمیقی فرورفت، عمرو بن حجاج زبیدی گفت: امیر چرا سستی میکنی و شوخی گرفته ای این جمعیت نیرومند شده اند، رؤساء قبایل، جمعیت خود را بخوانند و شما هم مردم را تحریک کنید هر یک از رؤساء می توانند جمعیتی با خود بیاورند تا با اینها بجنگیم؟

ابن مطیع در میان جمعیت به سخنرانی پرداخت و گفت: مردم از تمام شگفتیها شگفت تر اینکه شما از جمعیت قلیلی از خودتان عاجز بشوید، در حالیکه دینشان دینی گمراه کننده است! و افرادشان پستند زیرا شنیده ام پانصد نفر از غلامان و آزادشدگان شمایند که حتی امیر و فرمانده این جمعیت نیز غلام آزاد شده ایست، حریم خود را از آنها نگهدارید و در راه حفظ شهرتان بکوشید و دست بیگانگان را از شهر کوتاه کنید که فردا اینهایی که هیچ سهمی ندارند در غنائم و بهره های شهر شما شرکت خواهند کرد بلکه دست شما را از آن کوتاه می کنند، و اگر آنها نیرو بگیرند عزت و ابرو و شرف و حیثیت شما بر باد رفته است(2).

ص: 452


1- طبری 626/8 کامل223/4 .
2- طبری627/8 کامل489/3 .

ابن مطيع محاصره می شود:

پس از آنکه تیراندازان از پشت بامها مانع ورود مختار به کوفه شدند مختار دورزد و از طرف قبرستان محله مزینه در آمد، خانه های این قبیله از خانه های شهر مجزا بود، مردم مزينه فهمیدند که آنان تشنه اند با آب ایشانرا استقبال کردند، همه سپاهیان آب آشامیدند بجز مختار که از آشامیدن آب امتناع کرد، احمربن هدیج به پسر کامل گفت:

مثل اینکه امیر روزه است او پاسخ مثبت داد، دوباره گفت: اگر افطار میکرد بهتر می توانست بجنگد؟ پسر کامل گفت او معصوم است و خود تکلیفش را بهتر می داند، احمر از گفته خود پشیمان شد و استغفار کرد! (آری مردم عوام چنینند که اگر فردی یک قدم در اجتماع جلو افتاد همه گونه فضائل و کرامات دربارهاش قائل می شوند و اگر يقدم عقب بماند نمی توانند هیچگونه فضیلتی درباره اش بپذیرند!).

مختار گفت: اینجا برای میدان جنگ خیلی مناسب است، ابراهیم گفت: اکنون که خدا دشمنان ما را مغلوب ساخته و ترس در دلشان جای کرده است اینجا بایستیم تا آنها بسراغ ما بیایند؟! نه، باید رفت و قصر ابن مطيع و دارالاماره را محاصره نمود!

مختار که منتظر چنین موقعیتی بود خوشحال شد و ابراهیم را نوازش کرد و او را تصدیق کرد، سپس دستور داد پیرمردان در این میدان مانند بارهای سنگین را اینجابگذاریم و سربازان جوان و جنگجو وارد شهر شوند، افراد ضعیف و زخمی و پیر مردان را آنجا گذاشتند و ابوعثمان نهدی را بر آنان گماشت و لشکریان وارد شهر شدند.

چون جلو کوچه ثوريها رسیدند عمرو بن حجاج با دو هزار سوار جلویشان سبز شدند ابراهیم با جمعیتی که زیر پرچم او بودند خواست در مقابل ایشان صف آرایی کند ولی مختار برایش پیام فرستاد که تو به همان مقصدی که در نظر داری برو و ما اینها را کفایت میکنیم، سپس یزیدبن انس را فرمان داد که تو با سربازانی که زیر پرچم داری با عمرو به نبرد بپرداز؟

مختار نیز پشت سر ابراهیم راه قصر را پیش گرفت، چون به کوچه ابن مخرز

ص: 453

رسیدند شمر بن ذی الجوشن با دو هزار سوار سر راه بر ایشان بست، مختار سعید بن منقذ را مأمور جنگ با ایشان نمود و ابراهیم را فرمان داد در تعقیب مقصد خود بکوشد.

و چون به محله شبث بن ربعی رسیدند نوفل با پنج هزار سوار جلو ایشان در آمدند و باضافه که ابن مطیع در شهر اعلام کرده بود که تمام افراد باید به سپاه نوفل بپیوندند.

ابراهیم که در مقابل چنین سپاه عظیمی قرار گرفت دستور داد: سربازان از اسب پیاده شوند و اسبانرا در کنار یکدیگر نگاه دارند و سربازان پیاده با شمشیر با دشمن بجنگند، سپس افراد سپاهش را سفارش کرد: اگر اعلام کردند افراد قبیله شبث آمدند، افراد قبيله عتيبه آمدند، فامیل اشعث آمدند نهر اسید زیرا وقتیکه حرارت و سوزش شمشیر را چشیدند از اطراف ابن مطیع فرار میکنند چنانکه گوسفندان از گرگ فرار می کنند.

ابراهیم دامن قبا را به کمر بست و به سربازان خطاب کرد من به قربان شما، حمله کنید. با حمله اول سپاه کوفه پشت به جنگ کرد، طوری فرار می کردند که افراد رویهم می ریختند، ابراهیم به نوفل رسید و دهنه اسبش را گرفت و شمشیر بلند کرد که او را بکشد، نوفل التماس کرد و ابراهیم او را رها کرد و گفت ولی یادت باشد؟ روی همین حساب نوفل تا آخر عمر خود را مرهون ابراهیم میدید و زندگی خود را از او میدانست.

ابن مطیع در سه روز محاصره:

ابراهیم از سه جهت قصر ابن مطیع را محاصره کرد: از طرف بازار، میدان و مسجد(1).

ابن مطیع با تمام اشراف کوفه در قصر محاصره شدند فقط عمروبن حریث از اشراف کوفه در خانه اش بسر می برد سه روز این جمعیت در حصار بسر بردند و جز آرد، آذوقه دیگری نداشتند، ابراهیم و یزیدبن انس و احمربن شميط دار الاماره را در

ص: 454


1- طبری 637/8 کامل 223/4

محاصره گرفته بودند، ابراهیم از جانب مسجد و در قصر، يزيد از جانب بنی خدیفه و کوچه رومیها، احمر از ناحیه خانه عماره و خانه ابوموسی.

و چون محاصره قصر بطول انجامید، ابن مطیع با اشراف در میان گذاشت که مصلحت چیست و چه باید کرد؟ شبث گفت: این جمعیتی که در قصر هستند نمی توانند برای شما کاری انجام بدهند و حتی برای خودشان هم نمی توانند مؤثر باشند و بی جهت خود را به کشتن نده بلکه برای خود و ما از این مرد امان بگیر؟

ابن مطیع گفت: خوش ندارم امان بخواهم با آنکه تمام حجاز و بصره در تحت حکومت امیر المؤمنین عبدالله بن زبیر است.

شبث گفت: پس ممکن است از قصر خارج شده و به خانه هر که مورد اطمینان شما است بروید و سپس از آنجا به حجاز نزد امیر المؤمنین کوچ کنید، این پیشنهاد پسند آمد، نیمه شب از قصر خارج شد و به خانه ابوموسی منتقل گردید.

پس از آنکه ابن مطيع قصر را ترک کرد، کسانیکه در قصر بودند به ابراهیم پیشنهاد کردند که اگر تسلیم شویم در امانیم؟ ابراهیم ایشان را امان داد همگی از قصر خارج شدند و با مختار بیعت کردند(1).

مختار در قصر مستقر می شود:

مختار وارد قصر می گردد، شب را در قصر بسر برد و صبح به مسجد رفت در حالی که تمام اشراف کوفه در مسجد اجتماع کرده بودند پس از اداء نماز به منبر رفت سخنرانی مفصلی ایراد کرد و از جمله گفت: مردم پس از علی بن ابی طالب و خاندان او بیعتی که به رشد و هدایت نزدیکتر از این بیعت باشد انجام نشده است.

سپس از منبر فرود آمد و مردم برای بیعت کردن پشت سر مختار وارد قصر شدند اشراف و رجال كوفه برای بیعت نمودن بر یکدیگر سبقت می گرفتند، مختار با این

ص: 455


1- طبری 630/8 کامل 225/4

شرایط از مردم بیعت می گرفت:

شما با من به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و خونخواهی خاندان پیغمبر و جهاد با بی دینان و دفاع از ستمدیدگان بیعت می کنید که با کسی که با ما در جنگ است بجنگید و با کسانی که با ما آشتی هستند آشتی کنید، و نسبت به بیعت خود وفادار باشید که نه من اجازه نقض بدهم و نه شما نقض بیعت نمایید، هر که تمام این شرایط را می پذیرفت از او بیعت می گرفت(1).

رفتار مختار با ابن مطیع:

پس از آنکه تمام کارها بر وفق میل مختار انجام شد یکی از بادمجان دور قاب چینها و از همانهایی که تا یکساعت قبل به نفع ابن مطيع شمشیر میزد برای خوش آمد مختار نزد او آمد و اظهار داشت: امیر میدانی که ابن مطیع در خانه ابوموسی است؟

مختار پاسخی نداد، اندیشید که مختار متوجه سخن او نشده، دوباره گفت: امیر بداند که ابن مطیع در خانه ابوموسی است، بازهم مختار با سکوت گذرانید، این بار هم احتمال داد شاید متوجه نشده است! برای سومین بار گفت: ابن مطیع در خانه ابوموسی است، دید مختار توجه نمی کند فهمید که مایل نیست که مطلب آفتابی شود.

ولی چون شب فرا رسید مختار بپاس دوستی سابق که با ابن مطيع داشت، صدهزار درهم برایش فرستاد و پیام داد، که جای ترا دانستم و فهمیدم که مانع حرکت شما از کوفه نداشتن وسائل بوده است، لذا با این مبلغ وسائل رفتن خود را تهیه و به هر کجا که می خواهی بروی آزادی(2).

رفتار مختار با مردم:

پس از آنکه مختار بر اوضاع مسلط شد، از خزینه بازدید نمود نه ميليون درهم در

ص: 456


1- طبری63/8 کامل225/4 .
2- طبری 8/ 632 كامل 4/ 266.

خزینه موجود بود، بهر یک از سه هزار و هشتصد نفری که تا هنگام محاصره قصر با او بی انصد در هم داد، و به شش هزار نفر که پس از محاصره به ایشان ملحق شدند به

هریک دویست در هم داد.

و با عموم مردم با خوشرویی مواجه می شد و به همه وعده عدالت می داد، اشراف و بزرگان را نزدیک خواند و با آنها ملاطفت می فرمود، عبدالله بن کامل شاکری را رییس شهربانی و کیسان آزاد شده رینه را رییس گارد خود قرار داد.

یکی از روزها که مختار با اشراف کوفه گرم گرفته بود و تمام توجهش به آنها بود یکی از افراد گارد به رییس خود گفت: می بینی مختار چه توجهی به اشراف دارد و ما را فراموش کرده است؟ مختار که مرد زیرکی بود دریافت که درباره او صحبت می کنند.

کیسان را خواست و گفت: چه صحبت می کردید؟ کیسان در گوش مختار گفت:

افراد غیر عرب از توجه شما به اشراف عرب ناراحت شده اند، مختار گفت: به ایشان بگو ناراحت نباشید که من از شما و شما از منید، پس از سکوت طولانی گفت: «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ ». یعنی از ستمکاران انتقام خواهم گرفت، موالی که این جمله را شنیدند خوشحال شدند و به یکدیگر مژده می دادند که اشراف کشته می شوند(1).

مختار فرمانداران خود را اعزام می کند:

پس از آنکه مختار از وضع کوفه مطمئن شد، افرادی را بفرمانداری و حکومت قسمتهای وسیعی که از استانداری کوفه مأموریت می یافتند منصوب گردانید، و اولین حکمی که نوشت و پرچمی را که برافراشت برای عبدالله بن حارث برادر مالک اشتر عموی ابراهیم بود که او را حکومت ارمنيه بداد، و محمد بن عمیر را به آذربایجان فرستاد، عبدالرحمان بن سعید را به حکومت موصل منصوب فرمود: اسحاق بن مسعود را بمدائن و ارض جوخی فرستاد، سعد بن خديفه را مامور حلوان نمود که در حلوان دو هزار

ص: 457


1- طبری 8/ 634 کامل 226/4 .

سوار در اختیار داشت، و هر ماه هزار درهم برایش حقوق تعیین کرد و او را به جهاد با اکراد مأمور ساخت و دستور داد راهها را کاملا کنترل کند و به تمام حکام آن ناحیه دستور داد خراج شهری را که در اختیار دارند به حلوان پیش سعدبن حذیفه بفرستند(1) .

مختار و جنگ با ابن زیاد

پس از آنکه یزید هلاک شد و مردم شام با مروان حکم بیعت کردند.

مروان دو سپاه ترتیب داد یکی را به حجاز به جنگ ابن زبیر و دیگری را بسرکردگی عبیدالله زیاد به سمت عراق روانه ساخت، عبیدالله در جزیره باقیس عیلان

که دست نشانده ابن زبیر بود به جنگ پرداخت، و این سرگرمی، او را از عراق مانع و جلوگیر شد، ولی پس از آنکه از گیر و دار باقيس عيلان فارغ گردید آهنگ عراق کرد تا به موصل رسید، عبدالرحمان بن سعید که عامل مختار بر موصل بود، به مختار نوشت:

عبيد الله بن زیاد وارد سرزمین موصل گردیده و من آنجا را ترک گفته و در تکریت منتظر فرمان شمایم.

مختار که تازه از زد و خورد با این مطيع فارغ شده بود با این صحنه روبرو گردید، یزید بن انس را که مردی با تدبیر، کار کشته و پخته و شجاع بود خواست و گفت: ترا برای چنین میدانی انتخاب می کنم که بجز تو از هیچکس ساخته نیست هر چه از سپاهیان خواهی با خود ببر و مرتب برایت کمک می فرستم.

یزید بن انس گفت: من با سه هزار سوار که خودم آنها را انتخاب می کنم میروم و دیگر کمک نخواهم. مختار موافقت کرد و گفت: تو سپاهیان را برگزین ولی بازهم برایت سپاه می فرستم هر چند توهم نخواسته باشی تا پشت سپاهیان محکم گردد و دشمنان را مرعوب سازد.

یزید بن انس از میان سپاهیان سه هزار نفر انتخاب کرد و عازم موصل گردید مختار

ص: 458


1- طبری 8/ 634 كامل227/4 .

و مردم کوفه تا دیر ابوموسی او را بدرقه کردند و در آنجا با او خداحافظی نموده مراجعت، کردند(1).

میدان جنگ با ابن زیاد

یزید بن انس با سپاهیان بسرعت تمام بطرف موصل حرکت کرد تا به سرزمین موصل رسید، ابن زیاد که از آمدن سپاهیان کوفه آگاه شد جاسوسی فرستاد تا از مقدار سپاهیان تحقیق کند، جاسوس ابن زیاد اظهار داشت که در حدود سه هزار سوار بیش نیستند، ابن زیاد شش هزار سرباز در مقابل ایشان فرستاد تصادفأ يزيد فرمانده سپاه مختار مریض گردید و حالش سخت شد سوار بر الاغی شد و افرادی او را نگه می داشتند و در میان سپاه سیر می کرد و سپاهیانرا به استقامت و پایداری سفارش می کرد و گفت:

اگر من مردم ورقاء بن عازب اسدی فرمانده سپاه است و اگر او نیز آسیبی دید عبدالله بن ضمره رییس لشکر خواهد بود، و پس از او سعر بن ابی سعر فرمانده قشون است.

یزید قبل از آفتاب در مقابل سپاه ابن زیاد صف آرایی کرد، و خود روی تختی قرار گرفت و چند نفر تخت او را در وسط پیاده نظام حمل می کردند و با صدای ضعیف سپاهیان را تحریک می کرد، هنوز آفتاب بالا نیامده بود که سپاه شامیان در هم شکسته شد و فرار کردند و فرمانده آنها ربيعة بن مخارق تنها ماند هر چه سربازان را صدا زد که برگردند گوششان بدهکار نبود، عبیدالله بن ورقاء اسدی و عبدالله ضمره بر او حمله کردند و او را کشتند و محل سپاهشان را متصرف گشتند و آنچه بجای گذاشته بودند سپاه عراق غارت کردند.

روز دوم ابن زیاد بجای ربیعه، عبدالله بن حمله را به فرماندهی سپاه برگزید، او با سپاه مختار به جنگ پرداخت در این روز شکست سختی خوردند و رییس سپاه کشته شد و سیصد نفر از آنان اسیر عراقیان شدند، هنگامی که اسیرانشان را پیش یزید بن انس

ص: 459


1- ۔ طبری 8642 کامل228/4 .

آوردند مرضش سخت شده بود آخرین لحظات زندگی را می پیمود، با دست اشاره کرد همه را گردن بزنند تمام اسیران را از دم شمشیر گذرانیدند!

یزید بن انس گفت: پس از من ورقاء بن عازب امیر و فرمانده شما است این جمله را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد، سپاهیان از مرگ فرمانده خود ناراحت گشته و خود را باختند او را غسل داده، ورقاء بر او نماز خواند به خاک سپردند پس از دفن یزید، ورقاء فرمانده جدید با یاران خود به مشورت پرداخت و اظهار داشت برای من اندیشه ای پیدا شده مرا راهنمایی کنید همه می دانید که ابن زیاد با سپاه سنگین شام عازم جنگ با ما است و ما جمعیت اندک قدرت مقاومت با او را نداریم اگر بسوی کوفه برگردیم خواهند اندیشید که چون فرمانده نداریم برگشته ایم و با اینکه ما دو نفر از فرماندهان آنها را کشته ایم همیشه از ما ترسان خواهند بود اما اگر مقاومت نموده و سپس شکست بخوریم پیشروی دیروز ما خنثی شده و از میان خواهد رفت، همه پیشنهاد ورقاء را پسندیدند و راه کوفه را پیش گرفتند!(1)

ابراهيم نامزد جنگ با ابن زیاد می شود:

پس از آنکه سپاهیان مختار جنگ را ترک کردند، حاکم مدائن سعدبن حذيفه قاصدی به کوفه فرستاد مختار را از مراجعت سپاه باخبر کرد، مختار ناراحت گردید

و ابراهیم را بسرکر دگی هفت هزار نفر روانه موصل کرد و دستور داد بسرعت بشتاب وهر کجا به سپاهیان رسیدی ایشان را با خود به میدان جنگ ببر ابراهیم روانه موصل گردید(2).

کوفیان برمختار خروج می کنند:

پس از آنکه خبر مرگ یزیدبن انس در کوفه پیچید بزرگان و رجال كوفه در خانه شبث بن ربعی که در جاهلیت و اسلام عظمت داشت اجتماع نمودند و از مختار انتقاد

ص: 460


1- طبری 645/8 کامل229/4 .
2- طبری 649/8 كامل230/4 .

می کردند که او یزید را بکشتن داد، و او بردگان ما را بر ما چیره ساخت و غنایمی که تنها سهم عرب بود در میان بردگان قسمت کرد و ما را از آن بی بهره ساخت، و او بدون رضایت ما بر ما حکومت می کند، و آنکه از هر چیز بیشتر آنانرا ناراحت کرده بود اینکه برای افراد غیر عرب و موالی سهمی از غنایم قرار داده بود؛ شبث گفت: پس اجازه بدهید با مختار ملاقات کنم و با او در میان بگذارم.

شبث پیش مختار رفت و اعتراضات افراد را تذکر داد هر چه می گفت، مختار پاسخ می داد این جهت را اصلاح می کنم و آنان را راضی می گردانیم، تا آنکه موضوع بردگان را گوشزد کرد، مختار گفت: بردگان را به شما بر می گردانیم، شبث اظهار داشت غنائمی که مخصوص ما بود موالی را با ما شریک نمودی، آیا بس نبود که بجهت رضای پروردگار آنها را آزاد کردیم که حالا باید در غنائم شریک ما بشوند؟

مختار گفت: اگر غنائم را به شما برگردانم و دست آنانرا کوتاه سازم آیا با من شرط میکنید که با بنی امیه بجنگید و سوگند یاد می کنید که با این پیمان وفادار باشید تا با آن

مطمئن گردم؟ شبث گفت: نمی دانم، من باید با اشراف صحبت کنم، شبث رفت که خبر بیاورد ولی دیگر نزد مختار برنگشت!

اشراف کوفه تصمیم گرفتند که با مختار بجنگند، به این منظور شبث ربعی و شمربن ذی الجوشن و محمد بن اشعث و عبدالرحمان بن سعید نزد کعب خثعميوعبدالرحمان بن مخنف آمدند تا آنانرا نیز در این زمینه با خود همدست گردانند، شبث به سخن پرداخت و گفت: مختار بدون رضایت ما بر ما حکمرانی می کند، او می گوید که محمد بن حنفیه مرا فرستاده و حال آنکه میدانیم محمد به او مأموریت نداده است، سهم غنائم ما را به موالی میدهد و بردگانمانرا بدون اجازه ما به میدان جنگ فرستاده است، کعب با ایشان موافقت کرد، اما عبدالرحمان اظهار داشت: اگر تصمیم قطعی بر مخالفت گرفته اید من هم شما را تنها نمی گذارم ولی اگر حرف مرا بپذیرید و سکوت کنید بهتر است.

گفتند: چرا و به چه دلیل؟ گفت: می ترسم باهم اختلاف کنید و از هم بپاشید،

ص: 461

و باضافه شجاعان و یکه تازان جمعیت عرب با اویند مگر فلان وفلان با او نیستند، بردگان همه با اویند، موالیان با او همدستند و آنها همه متفقند و شما مخالف یکدیگر

زیرا بردگان و موالی دلشان از دست شما خون است و در صددند از شما انتقام بگیرند پس مختار با شجاعت عرب و عدوات عجم با شما می جنگد، ولی اگر صبر کنید

و سکوت نمایید سپاه شام و بصره شما را از جنگیدن با او بی نیاز می کنند و از گیر و دار او خلاص شده اید بدون آنکه خون خود و همشهریانرا بریزید.

گفت: اینک که همه تصمیم گرفته اند تو با ما مخالفت مکن. عبدالرحمان گفت:

اکنون که نصیحت مرا نمی پذیرید منهم با شما هستم هرگاه می خواهید خروج کنید.

گفتند: صبر کنید تا ابراهيم بطرف موصل حرکت کند و برود آنگاه قیام خواهیم کرد، و چون ابراهیم به ساباط مدائن رسید کوفیان بر مختار شوریدند(1).

کوفیان صف آرایی می کنند:

هریک از قبایل کوفه در محله و یا میدان مخصوص بخودشان صف آرایی کردند، عبدالرحمان بن سعيد بن قيس با قبیله همدان در میدان سبيع، زحر بن قيس و محمد بن

اشعث در میدان کنده ولی جبیر بن محمد حضرمی آنها را از توقف در این میدان مانع شد و گفت: از میدان ما خارج شوید که می ترسم در اثر اجتماع شما به جمعیت ما آسیبی برسد لذا ایشان هم به میدان سبيع رفتند.

کعب بن ابی کعب خثعمی در میدان بشر، عبدالرحمان بن مخنف و بجیله و خثعم نیز در محله مخنف صف آرایی کردند.

شمر بن ذی الجوشن در محله بنی سلول.

شبث و حسان بن فائد در کناسه کوفه.

حجاربن أبجر و یزیدبن حارث و قبیله ربیعه در فاصله بازار خرما فروشان و سبخه

ص: 462


1- طبری 8/ 649 کامل231/4 .

عمرو بن حجاج زبیدی در میدان مراد.

و کسانی که در میدان سبيع بودند خبر شدند که مختار سپاهی آماده کرده تا با آنها بجنگد لذا افرادی را پیش قبایل از دوخثعم و بجیله که از تیره های ایشان بودند فرستادند و ایشانرا بخدا و خویشاوندی قسم دادند که به کمک ایشان بیایند، این سه قبیله هم به میدان سبيع منتقل شدند، و مختار از این اجتماعشان خوشحال شد که بهتر می تواند با آنها مبارزه کند(1).

مختار تظاهر به سازش میکند:

مختار که وضع کوفه را چنين درهم و آشوب دید قاصدی بسوی ابراهیم فرستاد و به وی نوشت که چون نامه ام بشما رسید بر زمین مگذار و خود را به من برسان؟ ابراهيم

سپاهیان را اعلام کرد بكوفه برگردید سپاهیان با سرعت تمام و بدون توقف در بین راه شب و روز در حرکت بودند تا وارد کوفه شدند، او روز سوم حرکت از کوفه دوباره وارد کوفه شد. مختار با کوفیان دفع الوقت می کرد و با مراسله و فرستادن سفیر سرشان را گرم می داشت تا ابراهیم برگردد، برای آنها پیام فرستاد که اعتراض شما چیست؟

کوفیان پاسخ دادند: خواسته ما آن است که از کار برکنار شوی زیرا تو مدعی هستی که محمد حنفيه ترا فرستاده با آنکه او ترا نفرستاده است؟

مختار گفت: اگر مشکوکید چند نفر از شما و چند نفر از طرف من به مدینه می فرستیم تا حقیقت امر روشن شود؟ کوفیان این پیشنهاد را نپذیرفتند و چند مرحله میان ایشان و سپاهیان مختار زدوخوردی دست داد تا صبح روز سوم ابراهیم وارد شد و مختار نیرو گرفت و کوفیان سست و ضعیف شدند.

قبیله همدان در میدان سبيع اجتماع کرده بودند و چون وقت نماز شد هر تیرهای می گفتند: امام جماعت می باید از ما باشد، برخی گفتند: هر که با جمعیت خود نماز

ص: 463


1- طبری 8/ 651 کامل232/4 .

بخواند عبدالرحمان بن مخنف اظهار داشت: نگفتم: که شما با هم اختلاف می کنید؟ این اولین مرحله اختلاف است، ولی دست بردارید در میان شما قاریان قرآن و بزرگانی که مورد علاقه همه باشند وجود دارد یکی از ایشانرا انتخاب کنید، رفاعة بن شداد فتیانی رییس قراء در میان شما است با او نماز بخوانید؟ آنان هم پذیرفتند(1).

مختار صف آرایی می کند

مختار صفوف سپاه را منظم کرد، و عمده سپاه کوفه در دو نقطه اجتماع کرده بودند، قبیله همدان یمن در سبيع و مضر در کناسه، مختار ابراهیم را گفت: با کدام یک از دو گروه مایلی بجنگی؟ ابراهیم گفت: با هر دسته ای که شما بگویید مختار اندیشید که ممکن است ابراهیم با مردم یمن که قبیله اوست خوب نجنگد، لذا گفت: تو به کناسه برو و من با جمعیتی که در میدان سبيع هستند می جنگم، ابراهیم روانه کناسه شد و مختار به میدان سبيع رفت و جلوخانه عمر بن سعد بن ابی وقاص ایستاد و احمر بن شميط و عبدالله بن کامل را برگزید و هر یک را موکل کوچه ای نمود و گفت از این کوچه پیش بروید تا از میدان سبيع خارج شوید و ایشانرا گفت: جمعیت شبام وعده داده اند که از پشت سر ایشان حمله کنند و قطعا حمله می کنند.

طولی نکشید که سربازان شکست خورده به نزد مختار برگشتند، مختار از فرماندهشان پرسید گفتند: او مشغول جنگ بود، سپس عبدالله قراد خثعمی را که فرمانده

چهارصد نفر سپاهی بود مأمور کر دبکسک آنان بشتابد و دستور داد سیصد نفر رابا عبدالله بن کامل واگذارد و خود باصد نفر دیگر بمیدان سبيع رفته و در آنجا بجنگ پرداخت.

ابراهیم با شبث بن ربعی روبرو شد جمعی از قبیله مضر باوی بودند به ایشان فرمان داد که برگردید زیرا دوست ندارم یکنفر از قبیله مضر بدست من کشته شود آنان گوش نکردند و جنگ را شروع نمودند طولی نکشید که آنانرا شکست داد و حسان بن قائد که

ص: 464


1- طبری 8/ 651 کامل 4/ 233.

یکی از سران سپاه کوفه بود مجروح گردید، او را به خانه اش بردند و در خانه بمرد.

خبر پیروزی ابراهیم به مختار رسید، خوشحال شد و برای احمربن شميط وعبدالله بن کامل که در سبیع می جنگیدند مژده پیروزی ابراهیم را بردند تا پشتشان گرم شده و با قوت قلب پیشروی نمایند.

قبیله شبام بسرکردگی ابی القلوص از عقب جمعیت برآمد از سه طرف کوفیان را در میدان سبيع محاصره کردند و بزودی با گرفتن پانصد نفر اسیر بر مخالفین پیروز شدند(1).

مختار قاتلین حسین علیه السلام را می کشد

چون اسیران را پیش مختار آوردند یکی از فرماندهان سپاه مختار از قبیله بنی نهد در میان اسرا بگردش پرداخت و هر اسیری را که از عرب بود بند از او میگرفت

و آزادش می نمود، در هم که یکی از موالیان قبیله بنی نهد بود این موضوع را به مختار گزارش داد، مختار اسیران را طلبید و دستور داد یک یک آنانرا از پیش من عبور دهید، سپس گفت هر یک از اینها که در خون حسین بن علی علیهما السلام شرکت داشته به من تذكر دهید؟ هرکه را که می گفتند: از قتله امام است دستور می داد همانجا او را گردن بزنند، بالاخره دویست و چهل و هشت نفر از این جمعیت طعمه شمشیر شدند.

البته در این میان اصحاب مختار با هر که خورده حسابی داشتند او را بکناری برده و گردن می زدند که مختار پس از انجام کار خبر دار شد، و از بقیه نیز پیمان میگرفتند آزاد می کردند، سپس منادی مختار در مسجد اعلام کرد هر که به خانه اش رود و در را ببندد ایمن است مگر کسی که در خون خاندان پیامبر شرکت کرده باشد.

با خروج کوفیان بهانه خوبی برای کشتن و خونخواهی از دشمنان امام حسین علیه السلام پیدا کرد، لذا عدهای فرار می کردند از جمله عمرو بن حجاج زبیدی سوار بر مرکب خود گردید و از کوفه خارج گردید معلوم نشد کجا رفت و چه شد آیا زمین او را بلعید یا به

ص: 465


1- طبری 8/ 655 کامل233/4 .

آسمان رفت(1).

مختار و شمر بن ذی الجوشن

پس از آنکه کوفیان مغلوب شدند و منادی مختار اعلام کرد که کشندگان خاندان پیغمبر امان ندارند، شمر بن ذی الجوشن از کوفه خارج شد، مختار غلام خود زربی را در تعقیب شمر فرستاد، چون به شمر و همراهانش که از جمله مسلم بن عبدالله ضبابی بود رسید، شمر احساس کرد که در تعقیب او آمده است همراهانش را گفت: شما از من دور شوید، شمر بطرفی حرکت کرد که غلام را از همراهان و سپاهیانی که همراهش هستند جدا کند، همینکه به او نزدیک شد ناگهان بر او حمله کرد و چیزی بسویش پرت کرد که کمر او را شکست و او را کشت، چون خبر کشته شدن غلام به مختار رسید گفت: مرگ بر زربی اگر با من مشورت کرده بود میگفتم: تنها به آن ملعون نزدیک نشود.

شمر به قریه کلتانيه رسید یکی از دهقانان این قریه را کتک مفصلی زد و سپس گفت اگر می خواهی از چنگ من جان بدر بری نامه مرا در بصره پیش مصعب بن زبیر برده و جواب آنرا بگیر و بیاور؟

مرد دهقان نامه را گرفت و بطرف بصره روان شد تا به قریه ای رسید که ابو عمره با جمعیتی از طرف مختار در آنجا اوضاع بصره را بررسی می کردند، در اینجا به یکی از دوستانش برخورد و سرگذشت خود را برایش تعریف می کرد که شمر مرا چنین شکنجه داده تا نامه اش را به مصعب برسانم، تصادفأ یکی از سربازان ابوعمره گفتگوی آنان را شنید و به ابوعمره گزارش داد، ابوعمره آن مرد دهقان را خواست و از جای شمر تحقیق نمود معلوم شد بیش از سه فرسخ میان ایشان و محل شمر فاصله نیست، ابوعمره بقصد کشتن وی با سرعت بسوی محل ایشان حرکت کرد.

مسلم صبابی گوید به شمر گفتم: خوب است جای خود را عوض کنیم و مخصوصا

ص: 466


1- طبری660/8 کامل235/4 .

شب را در اینجا نخوابیم؟ گفت: آیا از این مرد دروغگو ترس داری بخدا قسم سه شبانه روز شما را از اینجا حرکت نمی دهیم تا آنکه دلهای شما از ترس پرشود، نیمه شبی بود که من میان خواب و بیداری متوجه صدای پای اسبان شدم با خود گفتم: صدای پرواز ملخ است زیرا در آن سرزمین ملخ فراوانی وجود داشت، سپس دیدم صدا شدیدتر شد گفتم: صدای ملخ نیست بیدار شدم و چشمانم را مالیدم که متوجه شدم سوارانی هستند که خانه های ما را محاصره می کنند.

و از جابرخاستم که لباس بپوشم شمر را دیدم برخاسته و میخواهد لباس جنگ در بر کند پهلوی او را دیدم که سفیدی برص پوشانیده است ما کناره گرفتیم و شمر با ایشان به نبرد پرداخت طولی نکشید که صدای الله اکبر بلند شد و یکی از سواران ابوعمره فریاد کشید: خداوند، خبیث را کشت(1).

مختار تصمیمش را تعقیب می کند:

مختار متوجه شد که قاتلان امام ببصره می روند و به مصعب بن زبیر می پیوندند، تصمیم گرفت که در کشتن آنها سرعت کند و اظهار داشت:

روش ما ایجاب نمیکند جمعیتی که امام را می کشند واگذاریم تا در روی زمین زنده باشند و در امان زیست کنند، در اینصورت بدروغ دعوی خونخواهی کرده و بدناصری برای خاندان پیغمبر خواهم بود، از خدا استمداد می کنم و او را سپاسگزارم که مرا شمشیری قرار داده که بدن آنها را قطعه قطعه می کند و از من تیری ساخته که آنها را به آن مجروح می سازد، و مراطالب خون ایشان گردانیده و بوسیله من حقشانرا می ستاند.

از این وقت مختار در نابود ساختن دشمنان امام پشتکار عجیبی بخرج داد امام عده ای از کسانیکه اراده کشتنشانرا داشت از کوفه فرار کردند و در بصره پیش مصعب رفتند مانند عبدالله بن دباس که محقد پسر عمار یاسر را بجرم اینکه کشندگان امام را

ص: 467


1- طبری 8/ 661 کامل 4/ 236.

پیش مختار معرفی می کند، کشت و از کوفه بسوی بصره فرار کرد(1).

سه نفر از قاتلان امام

مختار از همراهان خواست که قاتلان امام را معرفی کنند تا زمین را از وجود نحس آنها پاک ساخته و شهر را از آنها تخلیه نماید هر که از آنها نشانی داشت برای مختار تعریف می کرد، از جمله مالک بن سیر بدی و عبدالله بن اسید جهمنی و حمل بن مالک را معرفی کردند، مختار در قادسیه تعقیب ایشان فرستاد و آنانرا احضار کرد، و چون وارد شدند مختار به ایشان گفت: ای دشمنان خدا و قرآن و پیامبر و ای دشمنان خاندان پیامبر، حسین بن علی علیهما السلام کجا است؟ او را تحویل من بدهید؟ کسی را که مأمور بودید بر او درود بفرستید کشتید؟ اظهار داشت قربان، ما را به اجبار بجنگ او فرستادند و طبعا مایل نبودیم، بر ما متت گزار و ما را ببخش.

- چرا بر حسین علیه السلام فرزند پیغمبر منت نهادید و از کشتن وی صرفنظر نکردید؟

سپس مالک بن سیر را گفت: تو همان کس نیستی که کلاه امام را بغارت برد؟ عبدالله بن کامل گفت: آری همین او است.

فرمان داد: بنابراین دست و پایش را قطع کنید و بگذارید آنقدر دست و پا بزند تا بمیرد، دست و پایش را بریدند، در خون غلطید تا جان داد، سپس دو نفر دیگر را پیش خواند و گردن زدند.

مالک بن نسير باندازه ای نانجیب بود که چون امام آخرین لحظات حيات را می گذرانید هر که نزدیک حضرت می آمد تا او را شهید کند دلش راضی نمیشدو بر می گشت، تا اینکه مالک آمد و شمشیر برسر امام وارد ساخت که کلاه را شکافت و سر حضرت را زخمی کرد و خون جاری گردید، امام آنرا از سر گرفت وانداخت و فرمود:ُ لَا أَكَلْتَ بِهَا وَ لَا شَرِبْتَ حَشَرَكَ اللَّهُ مَعَ الظَّالِمِين! یعنی با این دست نخوری

ص: 468


1- طبری667/8 .

و نیاشامی و خداوند ترا با ستمکاران محشور فرماید)(1).

چون کلاه امام از خز بود و قیمتی، مالک آنرا برداشت و بکوفه برد و چون خواست آنرا بشوید همسرش گفت: وای بر تو لباس پسر پیغمبر را غارت کرده و به خانه من آوردی آنرا از خانه ام بیرون ببر؟ در اثر نفرین امام این مرد تا آخر عمر فقیر و بدبخت بود(2). مالک بن سير همان کسی است که نامه ابن زیاد را به حر رسانید که در آن دستور داده بود: بر حسین علیه السلام سخت بگیر و او را جز در بیابان بی آب و علف فرود میاور، بعضی از افراد او را از جهت رساندن نامه ابن زیاد ملامت و سرزنش کردند، مالک اظهار داشت که از امام و امیر خود اطاعت کردم! او را گفت: آری نافرمانی خدا را نموده و از امیر و فرمانده خود اطاعت کرده ای(3).

چهار نفر از قتله امام:

مختار عبدالله بن کامل را با راهنمایی، به قبیله بنی ضبیعه فرستاد و از این قبیله زیادبن مالک را دستگیر کردند، و از آنجا به محله عنزه رفتند و عمران بن خالد راگرفتند، و جمعیتی را فرستاد تا عبدالرحمان بن ابی شکاره بجلي وعبدالله بن قیس خولانی را دستگیر کنند.

پس از آنکه این چهار نفر را پیش مختار آوردند، مختار آنانرا گفت: ای کشندگان نیکان و ای قاتلان سید جوانان بهشتی؛ هیچ فکر می کردید که خدا از شما انتقام بگیرد؟

اما اموالی که از آن حضرت به غارت بردید شما را به اینجا کشانید، این چهار نفر را به بازار بردند و در بازار ایشانرا گردن زدند(4).

حمیدبن مسلم نجات می یابد:

حمید بن مسلم از خبرنگاران کربلاء است که جزء لشکریان عمر سعد بود ولی

ص: 469


1- بحار 202/25 کامل239/4 .
2- طبری 359/7 .
3- طبری 359/7 .
4- طبری 688/8 کامل240/4 .

چون بدطینت و ناپاک نبود معلوم نیست که دست به جنایتی زده باشد بلکه مانع خیلی از جنایات میشد مخصوصا بیشتر باشمر ملعون همراهی می کرد تا شاید مانع برخی از ستمکاریهایش بشود، از جمله گوید: هنگامیکه شمر جلو خیمه گاه آمد و خیمه ها را غارت کردند چشمش به علی بن الحسين علیهما السلام (امام سجاد) افتاد، گفت آیا این جوان را نکشیم؟ حمید گفت سبحان الله این پسر مریض را میخواهی بکشی؟ که او کودکی بیش نیست، باین وسیله شمر را از کشتن او منصرف نمودم، و هر که میخواست مزاحم او شود مانع می شدم تا آنکه عمر سعد آمد و گفت هیچکس وارد خیمه این زنها نشود و هر که چیزی از ایشان گرفته است به ایشان برگرداند، ولی بخدا قسم هیچکس چیزی بایشان بر نگردانید.

سپس علی بن الحسين فرمود: خدا خیرت دهد که خدا با گفتار تو بلایی را از من دفع کرد(1).

و شاید روی همین دعای امام بود که از کشته شدن نجات یافت چنان که گوید:

مختار سائب بن مالک را بسوی ما فرستاد، من از محله خودمان بطرف محله عبد قيس فرار کردم، پشت سرم دو نفر دیگر حرکت کردند، فرستادگان مختار با ایشان سرگرم شدند و تا خواستند آنها را دستگیر کنند من نجات یافتم(2).

حرملة بن کاهل اسدی

در ضبط آن حرملة بن كاهن نیز گفته اند و عقیده برخی آن است که صحیحش بانون است نه لام، در هر حال حرمله در کربلا جنایتهای بزرگی انجام داده است از جمله بنقل ابی مخنف که حضرت علی اصغر را او شهید کرده است(3).

ولی طبری گوید او را هانی بن ثبیت حضر می شهید کرد، و حرمله عبدالله بن حسن

ص: 470


1- طبری 7/ 267.
2- طبری 8/ 669.
3- ابصارالعین فی انصار الحسين 25.

را شهید کرد(1). و در جای دیگر گوید: حرمله مردی از خاندان حسین علیه السلام را کشته است(2).

منهال بن عمرو گوید: در بازگشت از مکه معظمه در مدینه خدمت امام سجاد حضرت زین العابدین علی بن الحسین علیهما السلام اله شرفیاب شدم، امام فرمود: منهال حرمله چه شد؟ گفتم وقتی که از کوفه بیرون آمدم زنده بود، امام دو دست را بسوی آسمان بلند کرد و فرمود: اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِيدِ، اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِيدِ ،اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ النَّار! دوبار فرمود:

خدایا گداز آهن را بر او بچشان و یک بار فرمود: خدایا حرارت آتش را به او بچشان؟

مدینه را ترک گفته و وارد کوفه شدم، ورود من مقارن با خروج مختار بود، و او قبلا با من دوست بود، پس از برگزار کردن دید و بازدید سوار شده و برای دیدن مختار به منزلش رفتم در بیرون منزل با او بر خورد کردم.

مختار گفت: منهال از وقتی که حکومت کوفه در اختیار ما است بدیدن ما نیامدی و تبریک نگفتی و ما را کمک نکردی؟ گفتم: در این مدت در مکه بودم و همین اکنون آمده ام، که با هم به صحبت پرداخته و براه ادامه دادیم تا به کناسه کوفه رسیدیم، مختار در آنجا توقف کرد مثل اینکه انتظار کسی را می برد، طولی نکشید که جمعی دوان دوان آمدند و گفتند: البشاره که حرملة بن كاهل دستگیر شد.

چون حرمله را آوردند مختار گفت: الحمدلله که مرا بر تو مسلط گردانید، جلاد را خواست، او را فرمان داد: و دستهای حرمله را قطع کند؟ دستهایش را برید، سپس گفت:

پاهایش را نیز قطع کن؟ پاهایش را نیز برید، پس از آن گفت آتش بیاورید؟ دستههای نی آوردند و آتش زدند و او را که هنوز زنده بود در آتش افکندند.

منهال گوید: فرمایش امام سجاد بخاطرم افتاد بی اختیار گفتم: سبحان الله، مختار گفت: تسبیح خدا همه وقت خوب است اما مثل اینکه این بار از روی تعجب بود؟

گفتم: امیر در بازگشت از مکه نزد علی بن الحسين علیهما السلام رفتم از حال حرمله پرسید، گفتم زنده است دست بدعا برداشت و فرمود: اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِيدِ، اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِيدِ

ص: 471


1- طبری387/7 .
2- طبری678/8 .

اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ النَّار، و چون دعای امام را به دست شما مستجاب شده دیدم تعجب نموده و این جمله بر زبانم جاری شد.

مختار گفت: راستی از علی بن الحسين علیهما السلام شنیدی؟ بخدا شنیدم که این چنین دعا کرد، مختار بسجده افتاد و سجده طولانی انجام داد سپس برخاست و سوار شد بر گشتیم و چون جلو منزلم رسیدیم گفتم: امیر اگر صلاح بداند خانه مرا مزین کرده و افتخاری به ما بدهد در خانه ما غذا تناول فرمایید؟ گفت: منهال تو خود مرا خبردادی که علی بن الحسین علیهما السلام چهار دعا کرد که به دست من مستجاب شده و اکنون مرا به غذا دعوت میکنی امروز به شکرانه این سعادت که دعای امام بدست من مستجاب شده روزه ام(1).

کشندگان عبدالرحمان فرزند عقیل

در روز عاشورا عبدالرحمان فرزند عقیل برادر مسلم به میدان آمد و این رجز را می خواند:

أَبي عَقيلٌ فَاعْرِفُوا مَكَانِي *** مِنْ هاشِمٍ وَهاشِمُ إِخْوانِي

پدرم عقیل است و موقعیت مرا در میان بنی هاشم بشناسید.

به جنگ پرداخت و هفده نفر را به خاک و خون کشید تا عثمان بن خالد و بشر بن حوط او را شهید کردند(2).

مختار عبدالله بن کامل را بسراغ ایشان فرستاد، هنگام عصر بود که مسجد بنی همان قبیله ایشانرا محاصره کردند، به جمعیت اعلان کرد گناه این قبیله بگردن من باشد اگر تمام شما را نکشم مگر آنکه عثمان بن خالد و بشر بن حوط را تحویل من بدهید.

قبیله همان مهلت خواستند تا آنها را پیدا کنند، جمعیتی در تعقیب ایشان حرکت

ص: 472


1- بحار 332/45 .
2- ابصارالعین فی انصار الحسين ص 51.

کردند تا در میدان ایشان را یافتند که تصمیم دارند به جزیره فرار کنند. آنها را گرفتند و تحويل عبدالله بن کامل دادند، ایشان را در کنار چاه جعد گردن زد و چون خبرشان را به مختار ابلاغ کرد، مختار دستور داد برگرد و بدنشان را آتش بزن تا خاکستر شوند(1).

خولی بن یزید أصبحی

خولی در کربلا کارهایی انجام داد از جمله به عثمان فرزند امیر المؤمنان علا تیراندازی کرد، و نیز هنگامی که خواستند سر امام را جدا کنند سنان بن انس خولی را گفت: سر امام را جدا کن خولی که جلو رفت ترس او را فرا گرفت و بر خود لرزید و برگشت، سنان گفت خدا بازویت را خشک کند و دستت را قطع کند چرا بر خود می لرزی سپس خود آمد و سر امام را قطع کرد.

سپس عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خوئی سپرد تا نزد عبيدالله ببرد، چون خولی وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود. لذا به خانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد او را دو زن بود یکی از طایفه بنی اسد و دیگر از قبیله حضرمی و این شب نوبت زن حضرميه بود، زن پرسید چه خبر آوردی؟ خولی گفت: ثروت روزگار را برایت آورده ام، این سر حسین بن علی است که در خانه ما است، زن گفت:

وای بر تو مردم با طلا و نقره می آیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه می آوری به خدا قسم سر من و تو هرگز در یک رختخواب قرار نخواهد گرفت، زن از جابر خواست و از خانه بیرون آمد، جلو طشت مشاهده کرد که نور از زیر طشت تا آسمان متصل است، می گوید به خدا قسم مرغان سفیدی را دیدم که اطراف طشت در پروازند، چون صبح شد خولی سر امام را نزد ابن زیاد برد(2).

مختار ابوعمره رییس گارد خود را با جمعیتی مأمور کرد تا خولی را دستگیر کنند ایشان خانه خولی را محاصره کردند، ابو عمره وارد خانه شد و از زوایای خانه بازرسی

ص: 473


1- طبری67/8 .
2- طبری369/7

میکرد همان زن حضرمیه اش از اطاق بیرون آمد، از او پرسیدند: خولی کجا است او با زبان گفت نمیدانم و با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون کشیدند در حالی که زنبیلی به جای کلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره بسراغ مختار فرستاد و درباره وی کسب تکلیف نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه اش او را بکشند و سپس جسدش را آتش زدند، مختار ایستاد تا تمام جسد به خاکستر تبدیل شد(1).

مختار و عمرسعد

پس از آنکه مختار دست بکشتن و نابود ساختن کشندگان امام ابی عبدالله الحسين علیه السلام زد، عبدالله فرزند جعده خواهر زاده امیر المؤمنان از عمر سعد پیش مختار وساطت نمود تا به وی امان بدهد، مختار نیز بخاطر انتساب عبدالله به امیر المؤمنان وساطتش را پذیرفت و امان نامه ای برای عمر به این مضمون نوشت:

بسم الله الرحمان الرحیم این امان نامه ایست از مختاربن ابی عبید برای عمربن سعد تو ایمن هستی به امان خدایی نسبت به جان و مال و خاندان و فرزندانت که نسبت به عملی که در گذشته انجام داده ای مؤاخذه نشوی تا وقتیکه مطیع و فرمانبر بوده و ملازم خانه خود باشی و از شهر خارج نشوی حدثی از تو سر نزند، هر که از سربازان خدا و شیعیان خاندان پیامبر و سایر مردم عمر سعد را ملاقات کرد جز با خوبی با او رفتار نکند. و جمعی بر این امان نامه گواهی دادند.

از امام باقر علیه السلام روایت شده است که مقصود مختار از جمله: حدثی از او سر نزند این بود کاری که وضو را باطل می کند انجام ندهد.

مختار روی این امانیکه به عمر سعد داده بود نمی توانست نسبت به او اقدامی به عمل آورد تا اینکه یزیدبن شراحیل انصاری پیش محمدبن حنفیه رفت و با او به مذاکره

ص: 474


1- طبری 8/ 671 کامل 240/4 .

پرداخت از هر دری سخنی گفته شد تا صحبت از قیام مختار و خونخواهی پیامبر به میان آمد و اینکه مختار خود را از دوستان و خونخواه ایشان گمان می کند، محمد حنفیه اظهار داشت: چگونه او خود را شیعه ما می داند با آنکه قاتل امام حسین علیه السلام همنشین او است و آنها را روی تخت در کنار خود می نشاند یزید بن شراحیل به کوفه برگشت به دیدن مختار رفت، مختار جویای سفرش شد و پرسید آیا مهدی را ملاقات کردی؟ گفت: آری. پرسید: چه گفت: یزید آنچه میان او و محمد مذاکره شده بود تعریف کرد، مختار از آن موقع تصميم قتل او را گرفت منتهی با امانی که به او داده بود لازم بود بهانه ای داشته باشد لذا در حضور جمعی اظهار داشت:

فردا مردی را که دارای پاهای بزرگ و چشمانی فرو رفته، و ابروانی پیوست دارد خواهم کشت که با کشته شدن او مؤمنان در زمین خوشحال می شوند و فرشتگان مقرب الهی در آسمان مسرور میگردند.

مختار خواست با این جملات عمر سعد را وادار کند تا دست به فعالیتی بزند که خلاف شروط عهدنامه باشد تا به این بهانه او را بکشد.

میثم بن اسود نخعی در حضور مختار بود از این جملات فهمید که مقصود مختار عمر سعد است، فوری به خانه آمد و پسرش را بسراغ ابن سعد فرستاد و گفت: مختار چنین تصمیمی گرفته به فکر خود باش.

عمر سعد تصمیم گرفت شبانه از کوفه خارج شود حرکت کرد تا جلو حمامی که خود ساخته بود و کنار نهر عبدالرحمان رسید، اینجا کسی که همراهش بود او را فریب داد و اظهار داشت مختار خیلی کوچکتر از آن است که بتواند ترا بکشد ولی اگر فرارکنی خانه ات را خراب و عیال ترا اسیر می کند لذا برگشت.

ولی مختار از این داستان با خبر شد و به سکوت گذرانید، فردای آنروز عمر سعد پسرش حفص را پیش مختار فرستاد تا ببیند اوضاع چگونه است، و هیچگاه عمر سعد با پسرش با هم پیش مختار نمی رفتند زیرا می ترسید که اگر باهم باشند ممکن است ایشان

ص: 475

را بکشد، حفص پرسید: آیا نسبت به امانیکه به پدرم داده ای وفا میکنید؟ مختار گفت:

بنشین.

در همین حال مختار ابوعمره را فرستاد تا عمر سعد را بکشد، ابوعمره به خانه عمرسعد رفت و گفت: امیر ترا می طلبد، عمر آماده حرکت شد، هنگامی که لباس خود را

می پوشید، ابوعمره با شمشیر سرش را از تن جدا کرد و سر او را پیش مختار آورد، مختار از حفص فرزند عمر سعد پرسید: آیا او را می شناسی؟

حفص گفت: در زندگی پس از او خیری نیست.

مختار گفت: پس از او زندگی نخواهی کرد، سپس دستور داد او را نیز گردن بزنند، پس از آنکه پسر عمر هم کشته شد اظهار داشت: یکی در مقابل خود حسین علیه السلام و دیگری در قبال علی اکبر حسین علیه السلام ولی یکسان نیستند، بخدا قسم اگر سه چهارم قریش را بکشم تلافی یک بند انگشت حسين علیه السلام نشده است(1).

سر عمر نزد محمد حنفیه:

مختار سر عمر سعد و فرزندش را همراه مسافر بن سعيد و ظبيان بن عماره برای محمد حنفيه فرستاد و نامه ای هم به این مضمون به وی نگاشت:

بسم الله الرحمان الرحیم نامه ای است به مهدی امت محمدبن علی از طرف مختار بن ابی عبید. درود بر تو ای مهدی، خدایی را سپاسگزارم که جز او خدایی نیست که مرا برای شکنجه دادن به دشمنان آماده ساخت، آنها را کشته و یا اسیر و دربدر ساختم، خدا را شکر می کنم که کشندگان شما را کشتم و باور شما را یاری کردم، سر عمر سعد و فرزندش را بسوی شما فرستادم و هر که را که در خون شما شرکت داشته و بر او دست یافته ام و تا وقتی که نفس کشی از ایشان در روی زمین باشند دست نخواهم کشید، خواهش می کنم نظریه خودتان را برایم بنویسید، درود بر شما ای مهدی.

ص: 476


1- طبری 8/ 671 و بحار 377/45 کامل 4/ 241.

تصادف در وقتی که محمد حنفیه با کسانی که با او بودند از مختار صحبت می کرد و از او انتقاد می نمود سرها را وارد کردند، همینکه چشم محمد به سر عمر افتاد سجده شکر بجا آورد و سپس دست به دعا گشود و عرض کرد: پروردگارا این روز را از مختار فراموش مکن، و از طرف خاندان پیامبرت بهترین پاداش به او عطافرما؟ بخدا قسم از این پس لغزشی برای مختار نیست!(1)

حکیم بن طفیل قاتل حضرت ابی الفضل:

حکیم بن طفيل از کسانی بود که امام حسین علیه السلام بلا را تیرباران نمود و حضرت ابي الفضل را شهید کرد و لباس و اسلحه او را غارت نمود، مختار عبدالله بن کامل را بسراغش فرستاد و او را دستگیر نموده بطرف مختار می آوردند فامیل حکیم دست به دامن عدی بن حاتم زدند تا پیش مختار شفاعت کند، عدی، ابن کامل را گفت: دست از وی بدار، او گفت اختیار این کار با امیر است و بمن ربطی ندارد، عدی گفت: پس مختار را خواهم دید، او بسوی مختار روانه شد شیعیان گفتند: می ترسیم مختار شفاعت او را بپذیرد با آنکه می دانی چه جرم بزرگی مرتکب شده است، بگذار او را بکشیم گفت: مختارید.

حکیم را که شانه هایش بسته بود در کناری نگهداشتند و او را گفتند: تو بودی که لباسهای عباس بن علی را غارت کردی؟ اکنون لباسهای ترا در زندگی بیرون می آوریم

او را برهنه کردند و آنگاه گفتند: تو بودی که تیر بطرف حسین علیه السلام پرتاب نمودی و می گویی که تیر من به جامه امام رسید و او را آزار نرسانید؟ بخدا قسم ترا تیرباران میکنیم چنانکه امام را هدف تیر قرار دادی.

از سه طرف تیرها بسویش پرتاب گردید و او را بر زمین افکند، انقدر تیر بر بدنش زدند که مانند خارپشت گردید.

ص: 477


1- طبری 8/ 675 بحار 45 /379.

عدی بن حاتم پیش مختار آمد، او را در کنار خود نشانید و احترام کرد و قبلا شفاعت او را در باره عده ای از افراد قبیله اش که در کربلا بودند ولی کاری انجام نداده بودند پذیرفته بود، عدی مقصود خود را بیان کرد، مختار گفت: برای خود جایز میشماری که درباره قاتل حسین علیه السلام شفاعت کنی؟ عدی گفت: بر او دروغ بسته اند وگرنه کاری نکرده است، مختار گفت: اگر چنین است او را به تو بخشیدم.

ابن کامل و همراهانش وارد شدند مختار پرسید این مرد چه شد؟ گفت شیعیان او را کشتند، پرسید: چرا شتاب کردید؟ ما شفاعت عدی را درباره اش پذیرفته بودیم، شیعیان به سخن من گوش ندادند، عدی ناراحت گردید و گفت: دروغ می گویی بلکه دانستی که امیر شفاعت مرا می پذیرد از این جهت در کشتن او شتاب نمودی، نزدیک میان این کامل و عدی نزاعی رخ دهد ولی مختار عبدالله كامل را امر به سکوت نمود و غائله پایان یافت(1).

منقذ بن مره عبدی:

مختار عبد الله بن کامل را بسراغ منقذين مرّه عبدی قاتل حضرت علی اکبر علیه السلام فرستاد، خانه اش را محاصره کردند او که مردی شجاع و دلیر بود مسلح سوار بر اسب کوه پیکر خود گردید و از خانه بیرون آمد، با نیزه به یکی از سربازان مختار حمله کرد و او را از اسب انداخت ولی آسیبی به وی نرسید، این کامل با شمشیر بر او حمله کرد و چند ضربت شمشیر بر او وارد ساخت و او با دست جلو شمشیر میداد ولی چون زره اش قوی بود در او اثر نکرد جز آنکه بعدا آن دست شل شد بالاخره نهیب سختی بر اسب زد که از چنگ سربازان فرارکرده و در بصره به مصعب بن عمیر پیوست(2) .

قاتل عبدالله فرزند مسلم:

از تواریخ بر می آید که فرزندانی از مسلم بن عقیل در کربلا بودند غير از طفلان

ص: 478


1- طبری 8/ 657 کامل242/4 .
2- طبری677/8 کامل243/4 .

معروف که در زندان ابن زیاد بوده اند، و ایشان در کربلا جنگیده اند از جمله عبدالله است که زیدبن ژقاد ملعون با دو تیر او را شهید کرد، تیر اول بسویش پرتاب نمود وعبدالله دست خود را حمایل قرار داد که تیر، دست را به صورتش دوخت و هنگامیکه این تیر به او اصابت کرد چنین گفت: بار خدایا اینان ما را كم شمردند و خوار ساختند خداوندا اینها را بکش چنانکه مارا کشتند، و آنانرا خوار کن چنانکه ما را خوار کردند؟

همين ملعون تیر دیگری بر او زد که او را شهید کرد، سپس ببالین جوان آمد و با حرکت دادن تیر را از پیشانی اور بیرون کشید ولی پیکان تیر که از آهن بود در پیشانیش باقی ماند و نتوانست آنرا بیرون بکشد.

مختار عبدالله كامل را برای دستگیریش مأمور ساخت، خانه اش را محاصره کردند، زید با شمشیر کشیده بیرون آمد، و چون مرد شجاعی بود این کامل دستور داد هیچکس با نیزه و شمشیر کشیده به او نزدیک نشود بلکه او را تیرباران و سنگباران کنید، به این وسیله او را کشتند، چون احساس کردند هنوز رمقی در بدن دارد فرمان داد تا آتش آورند و او را که هنوز زنده بود آتش زدند(1).

مختار و سنان بن انس:

سنان بن انس یکی از سران سپاه عمر سعد بود و از کسانی است که بدن امام را هدف تیر قرار داد و سر امام را نیز او از تن جدا کرد مختار که در مقام جستجوی از وی بر آمد متوجه شد که به بصره فرار کرده است، دستور داد خانه اش را خراب کنند و هم چنین افراد زیادی بودند که فرار کرده بودند و مختار خانه های آنها را خراب کرد مانند عبدالله بن عقبه غنوی که پسری را در کربلا کشته بود، به جزیره فرار کرد، مختار خانه اش را خراب نمود.

و مانند عبدالله بن عروه خثعمی که می گفت: در کربلا دوازده تیر بکار بردم که او هم فرار کرد و به بصره رفت و به مصعب بن زبیر ملحق گردید(2).

ص: 479


1- طبری 677/8کامل342/4 .
2- طبری357/7 .

عمرو بن صُبَیح

عمرو بن صبیح گفته است که در کربلا بعضی را با نیزه و برخی را با شمشیر زخمی کرده ام اما کسی را نکشته ام، ولی در بعضی از روایات آمده است که عبدالله بن مسلم را او کشته است(1). بلکه عبدالله بن عقیل برادر حضرت مسلم را نیز او کشته است(2).

مختار جمعی را مامور دستگیر کردن او نمود، نیمه های شب که همه چشمها بخواب رفته بود در پشت بام خانه اش گرد بالینش رفته و او را دستگیر کرده و شمشیرش را که زیر سر نهاده بود گرفتند عمرو گفت: چه زشت شمشیری بوده ای او را پیش مختار آوردند و دستور داد زندانیش کنند، اول وقت روز آینده مختار اذن عام داد داخل قصر را پر کردند و عمرو را دست بسته آوردند.

تعجب اینجا است که امام را می کشد مع ذلک خود را مسلمان می داند اما کسانی را که بخونخواهی امام قیام کرده اند کافر می داند زیرا وقتی که احساس کرد می خواهند او را بکشند اظهار داشت: ای کافران دور از خدا اگر شمشیر در دستم بود می فهمیدید که با شما چه معامله ای می کردم ولی اکنون که بنا است کشته شوم خوشوقتم که بدست شما که بدترین خلق خدایید کشته میشوم جز اینکه دوست داشتم شمشیر در دستم بود و مدتی با شما می جنگیدم آنگاه کشته می شدم! عبدالله بن کامل گفت: او معتقد است که بعضی را با نیزه و بعضی را با شمشیر مجروح ساخته است چه دستور می دهید؟ مختار گفت: تیر اندازان را بخواهید، دستور تیر اندازی صادر شد چندان تیر بر او زدند تا جان داد(3).

محمد حنفیه از مختار کمک می خواهد:

عبدالله زبیر، محمد حنفیه وعده ای از خاندانش را که با او بودند و هفده نفر از رجال کوفه را که از محمد شنوایی داشتند طلبد تا با او بیعت کنند، محمد از بیعت با ابن زبیر

ص: 480


1- طبری357/7 و 387.
2- طبری357/7 و 387.
3- طبری678/8 .

سرپیچی میکرد و می گفت: تا وقتیکه تمام ملت اسلامی در بیعت کسی اتفاق نکرده اند من بیعت نمیکنم، در این گفتگو میان طرفین سروصدایی شد و ابن زبیر هم خیلی اصرار نورزید، اما پس از آنکه مختار بر کوفه مستولی شد و مردم را به محمد حنفیه دعوت می کرد، عبدالله ترسید که مبادا کار ایشان بالا بگیرد و مردم را به بیعت ابن حنفیه بخوانند و در نتیجه ریاست ابن زبیر پایمال گردد، از این وقت برای بیعت گرفتن از ایشان اصرار می ورزید، همه آنها را در زمزم حبس کرد و قسم خورد اگر تا موعد مقرر بیعت نکنید شما را آتش میزنم و حتی هیزم فراوانی برای آتش زدن ایشان اطراف محبسشان جمع کرده بود، محمد و همراهانش روز شماری می کردند ومطمئن بودند که عبدالله بگفته اش جامه عمل می پوشد(1).

بعضی از همراهان ابن حنفیه پیشنهاد کرد: چطور است که نامه ای به مختار و مردم کوفه بنویسی و حال خود و همراهان را شرح دهی و از ایشان اسمتداد کنی؟

محمد حنفيه نیمه شبی که پاسبانان جلو در زندان در خواب بودند سه نفر از همراهانش را که اهل کوفه بودند با نامهای روانه کوفه نمود و از مردم کوفه خواست تارا یاری کنند و خوار نسازند چنانکه با حسین علیه السلام نمودند.

مختار نامه ابن حنفیه را برای مردم کوفه خواند و اظهار داشت: این مهدی شما و نسل پیامبر شما است که او و همراهانش را در حبس نگه داشته اند و مانند گوسفند، آن به آن در انتظار قتل به سر می برند، من ابواسحاق نیستم اگر ایشان را کمک نکنم، سپاه پشت سر سپاه مانند سیل بسوی ایشان روانه می کنم.

ابوعبدالله جدلی را با هفتاد سوار روانه مگه نمود، پشت سر او ظبيان بن عثمان را با چهارصد نفر اعزام داشت و چهارصدهزار درهم نیز همراه او برای محمد فرستاد، سپس ابو معتبر را با صدنفر و هانی بن قیس را با صدنفر، عمیر بن طارق را با چهل نفر، یونس بن عمران با چهل نفر، مرتب سپاهیان را اعزام می داشت.

ص: 481


1- كامل249/4

در ذات عرق ابو عبدالله جدلی و عمیر بن طارق و یونس بهم پیوسته و ایشان اولین جمعیتی بودند که وارد مسجد الحرام شدند، ندای «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْن» در دادند تا به زمزم رسیدند و اگر دو روز دیگر نرسیده بودند، ابن زبیر با هیزمهایی که تهیه دیده بود ایشان را آتش می زد، آنها را از زندان خارج کردند و به محمدبن حنفیه پیشنهاد کردند اجازه بده حساب ابن زبیر را برسیم؟ گفت: جنگ در خانه خدا را حلال نمیشمارم.

ابن زبیر اظهار داشت تصور می کنید بدون اینکه بیعت کنند از ایشان دست میکشم ابوعبدالله جدلی گفت: به پروردگار کعبه ایشان را آزاد کن وگرنه چنان شمشیرها را بحرکت در آوریم که دمار از روزگار مخالفین بر آورد.

ابن زبیر: تو مرا از این جمعیت می ترسانی بخدا قسم اگر به یارانم اجازه دهم یکساعت طول نمی کشد که سر اینها را بر می دارند.

بگو مگوی ابن زبیر و کوفیان داشت بالا می گرفت که محمد حنفیه ایشانرا از ایجاد فتنه و آشوب مانع گردید.

با همه اینها ابن زبیر از حرف خود برنگشته بود که ابومعتمر با صدسوار و هانی بن قیس با صد سوار و ظبيان با چهارصد نفر وارد شدند، ابن زبیر که دید پشت سرهم جمعیت وارد می شوند ترسید و سکوت کرد.

محمدبن حنفیه و همراهان از زندان به شعب ابی طالب منتقل شدند، در مدت کوتاهی چهار هزار نفر برای محافظت محمد گرد آمدند، ومحمد اموالی را که مختار فرستاده بود میان سپاهیان تقسیم کرد.

این جمعیت را که از کوفه آمدند خشبیه می گویند برای آنکه هنگام ورود به مگه به احترام خانه خدا عوض شمشیر چوب دست گرفتند و یا برای آنکه چوب و هیزم را که ابن زبیر برای سوزاندن محمد و یارانش تهیه کرده بود گرفتند آنها را خشبيه میگویند(1).

ص: 482


1- طبری693/8 کامل 250/4 واعيان الشيعه 46/ 59.

کرسی چیست؟

بنی اسرائیل دارای تابوتی بودند که فرشتگان آن را جلو سپاه حمل می کردند و این تابوت طلسم پیشرفت بنی اسرائیل بود و پس از حضرت موسی تابوت ناپدید شد و کسی از آن خبری نداشت تا وقتیکه خداوند طالوت را سلطان بنی اسرائیل قرار داد برای نشان دادن حقیقت سلطنت وی تابوت را به ایشان برگردانید و در جنگی که میان

طالوت وجالوت رخ داد تابوت جلو سپاه طالوت حرکت می کرد. (سوره بقره آیه 248).

مختار هم برای آنکه روحیه سپاهیان را تقویت کند از ارائه دادن نمونه ای از تابوت بنی اسرائیل استفاده کرد هر چند در پیدایش این فکر دو جور نقل شده است:

1۔ طفیل فرزند جعده خواهر زاده امیر المؤمنین می گوید: در زمان مختار وضعم بدبود و مدتی پولی بدستم نیامد در اندیشه بودم چکنم تا اینکه یک روز از خانه بیرون

آمدم همسایه خود را که مردی عصار بود و روغن زیتون میگرفت دیدم روی یک صندلی نشسته که از بس روغن روی آن ریخته تغییر رنگ داده است، ناگهان این فکر به

مغزم خطور کرد این صندلی را می شود وسیله قرار داد تا پولی بدست آورم، نزد مرد عصار رفته صندلی را از او گرفتم به خانه برده و آنرا کاملا شستم تصادفا چیز خوبی از

آب در آمد چون چوبش عالی بود و روغن خورده بود خیلی چشم گیر شد.

از آنجا پیش مختار رفتم و آهسته او را گفتم: مطلبی است که می خواستم با شما در میان بگذارم ولی تاکنون نشده است و آن اینکه از پدرم جعده یک صندلی بمن رسیده

است که پدرم نقل می کرد این صندلی از علی علیه السلام بما رسیده و در آن نشانه ای از علی علیه السلام می باشد مختار گفت: چرا تا کنون پنهان داشتهای زود آنرا نزد من بفرست، پارچه ای روی آن پوشانیده پیش مختار بردم، او دوازده هزار درهم به من داد.

مختار اعلان عمومی کرد مردم در مسجد اجتماع کردند، سپس بمنبر رفت و ضمن سخنرانی اظهار داشت: هر چه در استان پیشین رخ داد، نظر آن در این امت نیز واقع شده است، خداوند به بنی اسرائیل تابوت داد و این کرسی نظیر تابوت بنی اسرائیل است

ص: 483

روپوش را بردارید، همینکه روپوش را برداشتند مردمان جاهل و نادان و یک عده بادمجان دور قاب چینها صدا را به الله اكبر و هلهله بلند کردند و اظهار خوشوقتی نمودند.

و چون سپاه کوفه زیر فرماندهی ابراهیم عازم جنگ با ابن زیاد شد کرسی را روی استری سوار کردند و از هر طرف هفت نفر آن را با سلام و صلوات نگهبانی می کردند و چون جمعیت بسیاری از شامیان در این جنگ کشته شدند عراقیان را به این کرسی عقیدتی پیدا شد، اینجا بود که طفیل می گوید: از کرده خود پشیمان شدم ولی طولی نکشید که صندلی ناپدید گردید.

طریقه دیگر در پیدایش کرسی این است که مختار به خاندان جعده گفت: کرسی علی بن ابی طالب را که بر آن می نشست نزد من بیاورید، آنها هر چه قسم یاد کردند چنین چیزی پیش ما نیست مختار نپذیرفت و گفت: چقدر نادانید بروید و کرسی علی بن ابی طالب را حاضر کنید.

آنها چنین فهمیدند که هر جور تختی بیاورند مختار آنرا می پذیرد، لذا رفتند این صندلی را آوردند مختار نیز آنرا اینچنین بجای تابوت بنی اسرائیل قالب کرد(1).

فرشتگان به کمک مختار می جنگند

چنانکه گفته شد مختار برای پیشبرد هدفی که داشت از هر طریقی که پیش می آمد حتی از افکار و اندیشه های موهوم استفاده می کرد، مثلا در جنگی که با شورشیان کوفه نمود و افراد زیادی از جمله سراقة بن مرداس را اسیر کردند چون او را نزد مختار آوردند اشعاری در مدح و ثنای مختار سرود و تا آنجا او را بلند کرد که همپایه پیغمبرش نمود، سپس گفت: امیر؛ خدا سایه ات را پایدار بدارد خدا شما را به نیروی غیبی مدد کرد.

سراقة بن مرداس به خدائی که جز او خدایی نیست سوگند یاد می کند که به چشم خود دیدم فرشتگان الهی بر اسبهای ابلق به کمک شما می جنگیدند.

ص: 484


1- ۔ طبری 702/8 و کامل 4/ 258.

مختار گفت: باید در مسجد به منبر رفته مشاهدات خود را به مسلمانان ابلاغ کنی سپس سراقه در منبر با سوگندهای شدید مطلب را بازگو کرد، سپس مختار گفت: گرچه میدانم به دروغ سخن گفتی و فرشتگانرا ندیده ای بلکه خواسته ای به این وسیله آزادت کنم، برو در پناه خدا اما دیگر در کوفه نمانی تا اصحاب مرا تباه سازی(1).

ابراهیم به جنگ ابن زیاد می رود:

پس از آنکه مختار از طرف شورشیان کوفه آسوده خاطر شد و آنانرا سرجای خود نشانید ابراهیم را مأمور جنگ با ابن زیاد نمود یعنی دو روز پس از شکست شورشیان

و هشت روز به آخر ماه ذیحجه مانده بود که ابراهیم عازم جنگ با ابن زیاد شد. روز شنبه از کوفه خارج شد مختار و جمعی از رجال دربار مختار او را تا دیر عبدالرحمان بدرقه کردند ابراهیم متوجه شد که جمعی کرسی را روی استری حمل میکنند و سر و صدایی براه انداخته اند و از خدایاری می طلبند، ابراهیم گفت: خدایا مارا بکردار نادانانمان مگیر که روش گوساله پرستی بنی اسرائیل را زنده کرده اند.

چون مختار خواست با ابراهیم خداحافظی کند فرمود: سه وصیت را از من بخاطر داشته باش: 1۔ خدا در آشکار و پنهان فراموش مکن. 2- بسرعت پیش برو. 3- هرگاه بدشمن رسیدی آنان را مهلت نده حتی اگر شب وارد شده و ممکن بود، جنگ را شروع کن و به فردا تأخیر نینداز.

چون ابراهیم با مختار خداحافظی کرد مختار برگشت و او به راه خود ادامه داد تا آنکه از پل عبور کردند کسانی که موکل و حامل کرسی بودند نیز به کوفه برگشتند(2).

ابراهیم در برابر ابن زیاد:

برای اینکه قبل از وارد شدن ابن زیاد بخاک عراق ابراهیم او را درک کند باشتاب

ص: 485


1- طبری 8/ 663 کامل27/4 .
2- طبری 800/8 و کامل261/4 .

و عجله تمام براه خود ادامه می داد. تا آنکه در سرزمین موصل در کنار نهر خازر جنب قربه بارشیا در فاصله پنج فرسخی موصل فرود آمدند ابراهیم در تمام مسیر خود لشکر را منظم و در صف سیر می داد و طفیل بن لقيط نخعی را که از شجاعان بنام بود پیشاپیش سپاه می فرستاد تا هرگاه دشمن نزدیک شود فرمانده سپاه را با خبر سازد، و چون به سپاه ابن زیاد نزدیک شد حمیدبن حریث را نیز همراه او فرستاد، ابن زیاد نیز با سپاه خود در نزدیکی ایشان کنار نهر فرود آمد.

عمیر بن حباب سلیمی که یکی از فرماندهان سپاه ابن زیاد و رییس میسره سپاه شام بود پیامی به ابراهیم فرستاد که امشب می خواهم با تو ملاقات کنم، نیمه های شب با ابراهيم ملاقات کرد و با او بیعت نمود و وعده داد که چپ لشکر ابن زیاد را فراری میسازم.

ابراهيم خواست او را بیازماید که در وعده هایش راست می گوید یا حیله ای در کار است، او را گفت: صلاح می دانی که دو سه روزی تأمل کرده دست به جنگ نزنم؟ عمیر گفت: این منتهی آرزوی ایشان است زیرا جمعیت آنها چند برابر شما است و هر چه جنگ به تأخیر بیافتد به نفع آنها است زیرا الان ترس و رعب شما دلهای آنان را پر کرده است و هرچه تأخیر افتد آنها با شما انس می گیرند و هیبت شما از دیدگان آنان خارج میگردد بلکه فردا صبح جنگ را شروع کن و لحظه ای تأخیر نینداز.

ابراهیم گفت: اکنون فهمیدم که تو خیرخواه مایی زیرا امیر من نیز مرا به همین فرمان داده است.

میر: فرمان او را اطاعت کن و دستورش را بکار ببند که او در میدان جنگ پیر شده و هیچکس باندازه او تجربه نیاموخته است.

ابراهيم اشتر تا صبح نخوابید و در میان سپاهیان قدم می زد و آنها را منظم می ساخت اول فجر در تاریکی نماز صبح را بجا آورد و صفوف سپاه را منظم نمود

ص: 486

و دستور حرکت داد، سپاه آرام آرام پیش رفت تا به تل بزرگی رسیدند و از آنجا مشاهده کردند که هنوز یکنفر از سپاهیان شام برنخواسته اند، سپس عبدالله بن زبیر سلولی را فرستاد تا از جمعیت دشمن خبر آورد.

عبدالله برگشت و گفت: جمعیت در یک اضطراب و وحشت عجیبی بسر می برندیک نفر از آنان مرادید و گفت: ای پیروان ابوتراب شما بدون امام و پیشوا می جنگید ما را به سوی که دعوت می کنید؟ گفتم: فعلا ما با دشمنان و قاتلان فرزندان پیامبر می جنگیم ابن زیاد را به ما بسپارید تا از او انتقام گرفته سپس شما را به کتاب خدا می سپاریم.

ابراهیم سوار اسب خود گردید و در مقابل هر یک از پرچمهای سپاه که می رسید توقف می کرد و آنانرا تشویق و تحریص می نمود و چنین می گفت:

ای یاران دین و شیعیان و پیروان حق و حقیقت؛ این عبیدالله بن زیاد است که قاتل حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدا است که میان او و اهلبیتش و میان آب فرات مانع شد، و نگذاشت که به وطن خود برگردد، و زمین را بر او تنگ گرفت تا اینکه او را شهید کرد، از راست به چپ و از چپ به راست می رفت سپاهیانرا تحريص میکرد(1).

ابن زیاد کشته می شود:

چون دو لشکر در مقابل یکدیگر صف آرایی نمودند، حصین بن میر که در میمنه شامیان قرار داشت بر علی بن مالک جشمی که رییس میسره سپاه عراق بود حمله کرد و او را کشت و لشگریانش فرار کردند، پرچم را قرة بن علی برداشت و جنگید تا او نیز کشته شد، سپس پرچم را على بن ورقاء برداشت و فریاد کشید ای سربازان خدا به سوی من آیید، سربازان میسره که تاکنون خود را بدون فرمانده می دیدند بسوی علی بن ورقاء برگشتند و دوباره میسره سپاه نیز منظم گردید، علی گفت: امیر شما ابراهیم در

ص: 487


1- طبری 707/8 و کامل 262/4 .

قلب سپاه دشمن میجنگد مسیرتان را به سمت او برگردانید تا به کمک وی بجنگیم.

ابراهیم سر را برهنه کرده بود و فریاد میکشید: سربازان خدا بسوی من آیید که فرزند مالک اشترم، از فرار خود شرمنده نباشید آنرا با حمله سخت جبران کنید ابراهیم قاصدی به سفیان بن یزید فرمانده میمنه سپاه خود فرستاد که بر میسره سپاه شام حمله کند، او انتظار داشت عمیر بن حباب طبق وعده ای که داده است عقب نشینی کند اما او نتوانست این وعده را عملی سازد.

ابراهیم که از فرار و شکست میسره ابن زیاد مأیوس شد فریاد کشید که حمله تان را متوجه قلب سپاه کنید که اگر قلب سپاه از هم بپاشد از اطراف مانند مرغان هوا پرواز می کنند و متفرق می شوند.

سربازان ابراهیم دستجمعی خود را به قلب سپاه زدند مدتی با نیزه و پس از آن دست بشمشیر بردند تا نزدیک ظهر جنگ سختی نمودند که صدای ضربات شمشیر میدان جنگ را مانند بازار مسگران ساخته بود که صدایی جز صدای نیزه و شمشیر بگوش نمی رسید بیشتر سپاه شام عقب نشینی کردند و جمعی نیز اسیر شدند.

ابراهیم پرچم دار خود را فرمان داد تا به قلب سپاه برود، پرچمدار اظهار داشت فکر نمیکنم سربازان همراهی کنند، ابراهیم پاسخ داد چرا همگی مقاومت می کنند و کسی فرار نخواهد کرد.

پرچمدار به پیش می رفت و ابراهیم بهر طرف حمله می کرد و جمعیت مانند گوسفندان فرار می کردند، سپاه عراق همگی پشت سر پرچم پشت در پشت ایستادند

و پیش می رفتند تا آنکه تمام سپاه فرار کردند و عراقیان آنان را تعقیب می کردند کسانی که در این فرار در آب غرق شدند بیش از کسانی بودند که در میدان کشته شدند.

ابراهیم پس از خاتمه جنگ اظهار داشت در کنار نهر کسی را کشتم که بوی مشک از او استشمام می شد فکر می کنم ابن زیاد باشد علامتش آنکه او را از کمر دونیمه کردم دستهایش بطرف مشرق و پاهایش بسوی مغرب افتاد.

ص: 488

چون تحقیق کردند حدس ابراهیم را دست یافتند و بحمدالله ابن زیاد کشته شده ان ست سر او را از تن جدا کردن و باسرهای عده ای از رجال شام برای مختار فرستادند

الحمدلله(1).

مختار پیش بینی می کرد

مختار تصمیم گرفت از کوفه به مدائن رفته وضع آنجا را از نزدیک ببیند سائب پسر مالک اشعری را در کوفه بجای خود گذاشت و بطرف مدائن حرکت کرد، قبل از حرکت از کوفه مردم را گفت همین روزها خبر فتح و پیروزی بزرگی به شما می رسد.

از کوفه خارج شد و چون به ساباط رسید همراهان را گفت: همین امروز یا فردا خبر شکست ابن زیاد و پیروزی ابراهیم به شما می رسد، سربازان خدا از صبح تا غروب در نصيبين تا نزدیک خانه های نصيبين بجنگ پرداخته اند.

مختار وارد مدائن شد و در مسجد منبر رفت و برای مردم سخنرانی می کرد و آنانرا به اطاعت و فرمانبرداری سفارش می کرد و مسلمانانرا به خونخواهی حسین علیه السلام دعوت می نمود که قاصدان خبر قتل ابن زیاد یکی پس از دیگری وارد شدند و مژده آوردند: ابن زیاد کشته شد، و سپاهیانش متواری شدند و آنچه داشتند بدست سپاه عراق افتاد. مختار متوجه همراهان خود گردید و گفت: سربازان خدا؛ آیا پیش از آنکه خبر برسد به شما مژده ندادم؟ همه گفتند: آری.

شعبی گوید: شخصی از همدانیان مرا گفت: حالا دیگر ایمان آوردی؟

گفتم: به چه ایمان بیاورم؟ ایمان بیاورم که مختار علم غیب می داند؟ هرگز چنین عقیده ای ندارم زیرا او گفت: که در نصیبین جنگ شده است و حال آنکه در کنار نهر

خارز رخ داده.

تو ایمان نمی آوری تا آنکه عذاب را مشاهده کنی!!(2)

ص: 489


1- طبری711/8 و کامل263/4 .
2- طبری 8/ 751.

ابراهیم موصل را تصرف می کند

پس از آنکه ابراهیم از گیر و دار جنگ فارغ گردید وارد شهر موصل شد و عمال و فرماندارانی به توابع موصل فرستاد از جمله برادر مادریش عبدالرحمان را والی نصيبين نمود و سنجار و دارا را نیز جزء نصیبین قرار داد، وزفربن حارث را حکومت قرقيسا داد، حران ورها و شمیساط و حومه اش را به حاتم بن نعمان باهلی سپرد، و ابراهیم در موصل بماند(1).

داستان سر ابن زیاد:

ابراهیم سر ابن زیاد را در کوفه پیش مختار فرستاد، سر ابن زیاد را در گوشه قصر نهادند ماری باریک پیدا شد و میان سرها گردش می کرد تا به سر عبیدالله رسید وارد دهان او شد و از بینیش خارج گردید، و از بینی وارد می شد و از دهنش خارج می گردید، و مکرر این عمل را انجام میداد.

نقل شده اول کسی که در اسلام سکه زد و منتشر ساخت عبيد الله بن زیاد است.

مرجانه مادر عبیدالله پس از شهادت امام حسین علیه السلام او را گفت: ای خبیث فرزند پیامبر را کشتی؟ هرگز روی بهشت را نخواهی دید(2).

امام سجاد و سر ابن زیاد:

پس از آنکه ابراهیم بن مالک اشتر سر ابن زیاد را برای مختار فرستاد، مختار نیز سر ابن زیاد و سر حصین بن نمیر و شر حبيل و سر عده ای از فرماندهان شام را با سی هزار دینار برای محمد بن حنفیه فرستاد و این نامه را نیز با سرها فرستادن همانا جمعی از یاران و شیعیان شما را بسوی دشمن شما عبیدالله بن زیاد گسیل داشتم تا انتقام خون برادرت حسین علیه السلام را بستاند، ایشان با خشم بر دشمنان و تأثر

ص: 490


1- کامل516/2 .
2- کامل516/2

و تأسف فراوان بر مظلومیت آن جناب از شهر و وطن خود خارج شدند و نزدیک نصیبین با آنها روربرو شدند و خدای بزرگ آنها را مغلوب ساخت و با دست دوستانش

دمار از روزگارشان برگرفت، خدا را شکر می کنیم که انتقام خون شما را گرفت و ستمکاران را در دشت و صحرا و دریاهلاک نمود، و به این وسیله دردهای دل مؤمنان را شفا بخشید و خشمشانرا فرو نشانید.

نامه ها و سرها را پیش محمدبن حنفیه بردند، چون چشم محمد بر سر ابن زیاد افتاد بسجده رفت و خدا را شکر کرد و برای مختار دعا فرمود: خدا او را بهترین پاداش عطا فرماید که انتقام خون ما را گرفت و به این جهت او را بر تمام فرزندان عبدالمطلب حقی است واجب، خدایا این خدمت را از ابراهیم اشتر، بپذیر و او را بر دشمنان نصرت ده و به هر چه که رضا و خشنودی تو در آن است او را موفق بدار.

و در دنیا و آخرت از او بگذر و او را بیامرز.

سپس محمدبن حنفیه سرها را خدمت امام زین العابدین علیه السلام فرستاد، در وقتی سرها را نزد امام بردند که حضرت مشغول تناول غذا بود، امام سجده شکر بجا آورد

و آنگاه فرمود: خدا را شکر می کنم که انتقام خون مرا گرفت، خداوند به مختار پاداش نیکی بدهد که چون مرا بر ابن زیاد وارد کردند مشغول غذا بود و سر پدرم را در پیش رویش گذاشته بود، در آنجا از خدا خواستم که مرا نمیراند تا آنکه سر ابن زیاد را در کنار سفرهام ببینم خدا را حمد می کنم که دعایم را مستجاب گردانید.

محمد حنفیه پولهایی را که مختار فرستاده بود میان بستگان و شیعیان و اولاد مهاجرین و انصار تقسیم کرد(1).

مختار خاندان پیامبر را از عزا بیرون آورد.

از امام جعفر صادق علیه السلام رسیده است که فرمود: زنان بنی هاشم تا پنج سال سرمه به

ص: 491


1- 45/ 336 و 385.

چشم نکشیدند و دست به حنا نیالودند، و در این مدت دود از مطبخ و خانه های بنی هاشم بالا نرفت تا آنکه ابن زیاد کشته شد و سر او را به مدینه فرستادند.

فاطمه دختر امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: هیچ یک از زنان ما حنا بر دست و سرشان ندیدند، و میل سرمه در چشمانشان نگردید و موهاشان را شانه نکردند تا آنکه مختار سر ابن زیاد را برای ایشان فرستاد.

مختار در مدت هجده ماه حکومتش هجده هزار از قاتلان امام را کشت(1).

مصعب و مختار:

پس از آنکه اکثر بزرگان کوفه در بصره به مصعب برادر عبدالله زبیر که از طرف او استاندار بصره بود پیوستند و همه در آنجا گرد آمدند با شور و مشورت یکدیگر بنا گذاشتند تا مصعب را علیه مختار تحریک کنند.

شبث بن ربعی سوار استری شد، دم قاطر را برید و گوشش را چاک زد و صدا را به واغوثاه بلند کرد و جلو خانه مصعب آمد. دربان مصعب را گفت شخصی با چنین وضعی جلو در آمده و اجازه می خواهد، مصعب گفت: این عمل جز از شبث از کسی سر نمی زند، شبث وارد شد، پشت سرش رجال كوفه وارد شدند و او را تحریک می کردند که بر مختار حمله کند و کوفه را متصرف گردد. مصعب پاسخ نمی داد تا اینکه محمدبن اشعث بن قیس وارد شد، مصعب او را در کنار خود نشانید و احترام شایانی نمود، او نیز تقاضای کوفیانرا در خواست کرد.

مصعب گفت: اگر مهلب بن ابی صفره به بصره بیاید و با ما موافقت کند من اقدام می کنم، مهلب از طرف مصعب حاکم فارس بود نامه ای به او نوشت و او را طلبید تابا

مختار بجنگد، مهلب خوش نداشت با مختار جنگ کند لذا از رفتن به بصره عذر خواست.

مصعب ابن اشعث را گفت: باید به فارس رفته و او را حرکت دهی؟ محمد بن اشعث

ص: 492


1- بحار 45/ 386.

بفارس رفت و پیام مصعب را رسانید و او را بقيام دعوت و تحریک کرد.

مهلب گفت: مگر قاصدی کوچکتر از تو نداشت که ترا فرستاده است؟

من قاصد کسی نیستم جز اینکه بردگان ما بر ما چیره شده اند و بر زن و فرزند و حرم ما مسلط گردیده اند از این رو مجبوریم برای پیشرفت کار خودمان فعالیت کنیم.

مهلب با جمعیت انبوه و اموال بسیاری حرکت کرد و وارد بصره شد. پس از ورود مهلب مصعب جسر بزرگ را لشگر گاه قرار داد و دستور داد سپاهیان در آنجا اجتماع کنند، و ضمنا عبدالرحمان بن مخنف را به کوفه فرستاد و گفت: هرچه می توانی از مردم کوفه را وادار کن تا به سپاه ما ملحق گردند، و از اطراف مختار بپاشند، عبدالرحمان بکوفه رفت و در پنهانی کار خود را انجام میداد.

مختار از شورش و قیام مصعب آگاه شد در مسجد به سخنرانی پرداخت و گفت: ای اهل کوفه که شما پشتیبان دین و یاران حق و کمک کار ستمدیدگانید شمایید شیعیان خاندان پیامبر، بدانید آنانکه بر شما ستم کردند و فرار نمودند، نزد همنوعان خود اجتماع کرده و افراد فاسقی نظیر خودشانرا تحریک کردند تا حق را بکوبند و باطل را رواج دهند.

اگر کشته شوید در روی زمین کسی خدا را نمی پرستد مگر بدروغ و آنوقت است که اهل بیت پیغمبر را لعن می کنند، پس برای خدا قیام کنید و زیر پرچم احمربن شميط بجنگید و بدانید که چون با ایشان روبرو شوید آنها را مانند جمعیت عاد و ثمود خواهید کشت(1).

دولشگر صف آرایی می کنند

مختار سران کوفه را که قبلا با ابراهیم بودند زیر پرچم احمربن شميط که از موالی بود فرستاد، در مذار دو لشگر در مقابل هم صف آرایی کردند، رئیس قوای مختار

ص: 493


1- طبری 718/8 و کامل 4/ 267.

سپاهیان خود را تقسیم بندی نمود، چون مردم بومی کوفه در قیام مختار از موالی زیاد صدمه دیده بودند لذا در صدد انتقام بودند، عبد الله بن وهب که فرمانده میسره سپاه مختار بود پیش فرمانده قوای احمربن شميط آمد اظهار داشت جمعیت فراوانی از موالی رادیدم که سواره اند و عده ای پیاده و شما نیز پیاده اید، ممکن است جنگ سخت شود آنگاه سواران فرار کنند و عده پیاده شکست بخورند خوب است دستور بدهی که همه پیاده جنگ کنند تا اگر زمینه فرار پیش آید مجبور باشند به مقاومت و یکدیگر را بپایند.

ابن شميط فکر کرد که عبدالله برای او خیر خواهی می کند که بهتر بجنگند ولی هدف عبدالله این بود که تمام موالی پیاده باشند تا اگر شکستی رخ بدهد همه تلف شوند و چنین هم شد! مصعب، عبادبن حصین را که فرمانده سواره نظام بود به سوی احمربن شميط روانه کرد و جنگ سختی نمودند ولی یکنفر از ایشان از جای خود حرکت نکرد، او برگشت.

سپس مهلب که فرمانده میسره سپاه مصعب بود بر عبدالله بن کامل فرمانده میمنه مختار حمله کرد و مدتی جنگیدند، و مهلب بجای خود برگشت، دوباره دستور حمله داد، در این حمله بیشتر سربازان ابن کامل فرار کردند ولی خود او با جمعیتی از قبیله همدان مقاومت کرد ولی طولی نکشید که آنها نیز شکست خورده و فرار کردند.

در همین اوقات عمر بن عبيد الله بن معمر فرمانده میمنه مصعب بر عبدالله بن انس فرمانده میسره سپاه کوفه حمله کرد و ساعتی جنگید و بجای خود برگشت.

در مرحله چهارم تمام سپاه مصعب حمله شان را متوجه احمربن شميط نمودند و او جنگید تا کشته شد، سپاهیانش یکدیگر را به استقامت و پایداری تشویق می کردند اما مهلب فریاد کشید چرا خود را بکشتن میدهید فرار کنید.

تمام سربازان ابن شميط که پیاده بودند در صحرا پراکنده شدند، مصعب، عبادبن حصین را به تعقیب فراریان فرستاد و سفارش کرد هر که را دستگیر کردید بکشید و اسیر نیاورید، سپاهیان مصعب بی رحمی را از حد گذرانیدند از این سپاه جز عده

ص: 494

قلیلی جان در نبردند و اعمال وحشیانه ای انجام دادند.

یکی از سربازان مصعب میگوید سرنیزه ام را بچشم یکی از آنها فرو بردم و به این اکتفا نکردم و در میان چشمش می چرخانیدم! وقتیکه خبر شکست سپاه مختار رسید سردر گوش عبدالرحمان بن ابی عمیر نهاد گفت: بخدا سوگند بردگان و موالی به اندازهای کشته شدند که هیچ سابقه نداشته است سپس گفت: ابن شميط کشته شد، و این کامل کشته شد، فلان و فلان... کشته شدند.

افرادی را نام برد که یکنفر از آنها در میدان جنگ از یک لشگر بهتر بودند!!

عبدالرحمان گفت: در حقیقت مصیبت بزرگی است؛ مختار پاسخ داد: از مرگ چاره نیست، خیلی دلم می خواهد مانند ابن شميط بمیرم.

آنگاه فهمیدم اگر مختار پیشرفت نکند آنقدر می جنگد تا کشته شود!(1)

مختار وارد جنگ می شود:

مختار خبر شد که مصعب و سپاهیانش از طریق شط بطرف کوفه می آیند با جمعی رفت و آب شط را در نهرهای فرعی انداخت تا آنکه آب شط قطع شد و کشتیهای ایشان به گل نشست، ایشان از کشتی خارج شدند و بر اسبها سوار و عازم کوفه گردیدند.

مختار که دید از این نقشه هم نتیجه ای نگرفت در حروراء سر راه مصعب توقف کرد و آنجا را لشگرگاه قرار داد مصعب رسید و در مقابل مختار صف آرایی نمود.

مختار در مقابل هر یک از قبایل پنجگانه بصره مردی از یاران خود را فرستاد، سعید بن منقذ که رییس میسره سپاه مختار بود در مقابل قبيله بكر بن وائل فرستاد که رییس ایشان مالک بن مسمع بکری بود.

عبدالرحمان بن شریح شبامی را که رئیس بیت المال مختار بود به سوی مالک بن منذر رییس قبیله عبد قيس گسیل داشت.

ص: 495


1- طبری720/8 و کامل 268/4 .

عبدالله بن جنده را برای قیس بن هیثم رئیس قبیله عاليه تعیین کرد.

مسافر بن سعيد بن نمران رابه سوی زیاد بن عمرو عنکی رییس از دروانه کرد شلیم بن یزید کندی که فرمانده میمنه سپاه بود با احنف بن قیس رییس بنی تمیم روبرو شد.

وسائب بن مالک اشعری را در مقابل محمد بن اشعث که رییس کوفیان بود که به مصعب پیوسته بودند، قرار داد.

وخود مختار در میان بقیه اصحاب و سپاهیان کوفه قرار گرفت.

جنگ شروع شد و هر کس با رقیب و شخص مخالف ومقابل خود به جنگ پرداخت.

عبدالرحمن بن شریح و سعید بن منقذ که فرمانده میسره مختار بودند با سپاهیان خود به دو قبیله عبد قيس و بکر بن وائل حمله کردند و جنگ سختی نمودند،

و عبدالرحمن و سعید دو فرمانده مختار گاهی با هم می جنگیدند و گاهی یکی به جنگ می پرداخت و دیگری استراحت می کرد تا آنها بر می گشتند دسته دیگر حمله می کردند.

مصعب دید که قبیله های عبدالقيس و بکر بن وائل سخت به زحمت افتاده اند.

مهلب را گفت: چه انتظار می کشی مگر نمی بینی که این دو قبیله چه میکشند؟

با یاران خود حمله کن، مهلب گفت: در انتظار فرصت هستم.

مختار عبدالله بن جعده را فرمان داد تا به جمعیتی که روبرویش قرار دارند حمله کند عبدالله حمله سختی نمود دو لشکریان مصعب و قبیله عاليه را چنان مجبور به عقب

نشینی کرد که تا جایگاه مصعب تبدیل به میدان جنگ شد، مصعب که مرد شجاعی بود و از فرار ننگ داشت زانو بر زمین نهاد و شروع به تیراندازی نمود و سپاهیان نیز همراه وی ساعتی جنگیدند تا آنکه عبدالله و سپاهیانش به جای خود برگشتند.

این وقت مصعب به سراغ مهلب که ریاست دو خمس از اخماس به بصره را به

عهده داشت که پرجمعیت ترین و مجهزترین اخماس و قبایل بصره بودند فرستاد و گفت: بی پدر تا کی انتظار میکشی؟

ص: 496

مهلب اندکی تامل کرد و آنگاه به سپاهیان خود گفت: تمام سپاهیان امروز می جنگیدند و شما استراحت می کردید و آنها هم خوب به میدان آمدند اکنون نوبت شما

است حمله کنید و صبر را پیشه نمایید.

حمله سختی بر سپاه مختار کردند و آنان را سخت در منگنه گذاشتند، این وقت

کسانی که واقعا به خونخواهی امام مالا می جنگیدند تحریک شدند؟

عبدالله بن عمرو نهدی که از یاران علی بود و در صفین در رکاب آن حضرت شرکت داشت، سر به آسمان نمود و گفت: پروردگارا امروز به همان نیت میجنگم که در

ليلة خميس در صفین جنگیدم، خدایا از کردار مردم بصره بیزارم، سپس حمله کرد و آنقدر جنگید تا کشته گردید.

مالک بن عمرو که فرمانده پیادگان بود مشغول جنگ شد اسبش را آوردند سوار شد و به جنگ پرداخت، تا آنکه سپاه مختار سخت از هم پاشیدند با خود گفت: سواری

را میخواهم چه کنم، به خدا قسم در اینجا کشته شوم بهتر از آن است که در خانه ام کشته گردم فریاد کشید صاحبان بصیرت کجایند، آنان که صبر و تحمل را پیشه نمودند

کجایند؟ با این اعلام در حدود پنجاه نفر گردش جمع شدند، نزدیک غروب بود که بر سپاه محمد اشعث حمله کردند، دو نیرو با تمام قوا می کوشیدند تا آنکه شب فرا رسید و جنگ متارکه گردید محمد اشعث و مالک را در یکجا کشته یافتند، سپس چهار نفر احتمال دادند که محمد اشعث را کشته باشد.

سعید بن منقذ با جمعی از قبیله اش که در حدود هفتاد نفر بودند شروع به جنگ نمودند تا همه کشته شدند.

سلیم بن یزید کندی با نود نفر از بستگانش به جنگ پرداخت و آنقدر جنگیدند تا سلیم کشته شد و یارانش پراکنده شدند.

مختار خود در جلوی کوچه شبث مشغول جنگ شد و تصمیم گرفت از آن نقطه حرکت نکند تا جنگ به نفع یک طرف پایان پذیرد تمام شب را تا صبح جنگید و افراد

ص: 497

زیادی از یارانش کشته شدند مخصوص افراد بسیاری از حافظان و قاریان قرآن در آن شب کشته شدند اکثر سپاهیانش از اطرافش پراکنده گردیدند، مخصوصا قبیله همدان سخت پافشاری کردند تا بالاخره دیدند کاری از پیش نمی برند به مختار پیشنهاد کردند که جمعیت رفته اند چه خوب است شما هم به قصر پناه ببرید.

به ناچار از جنگ دست کشیده و وارد قصر حکومتی شدند(1).

مختار در قصر محصور می گردد

چون روز برآمد مصعب با بصریان و کوفیان که به او پیوسته بودند به طرف سبخه رفتند مهلب را در آنجا بدید مهلب گفت: چه پیروزی شیرینی است اگر محمد بن اشعث کشته نشده بود، مصعب گفت راست است، همینطور است که می گویی، چون به سنجه رسیدند راهها را بستند و از رسیدن آب و طعام به قصر جلوگیری کردند.

مصعب سران سپاه خود را در میادین و کوچه های کوفه پخش کرد و هر نقطه ای رابه یک نفر سپرد، مختار و کسانی که با او در قصر بودند گاه گاهی بیرون می آمدند

و مختصر جنگی میکردند ولی چون بسیار ضعیف شده بودند دوباره به قصربر می گشتند. بعضی از زنانی که شوهرانشان با مختار در قصر بسر می بردند به بهانه رفتن مسجد و یا دیدار دوستانشان مختصر آب و نانی به ایشان می رسانیدند تا آنکه مهلب که مرد کار آزموده ای بود از حیله آنان آگاه شد و زنان را نیز منع گردید.

مختار دستور داد مقداری عسل در چاهی که در میان قصر بود بریزند تا آب چاه قابل آشامیدن گردد.

مختار با کسانی که در قصر بودند به مشورط پرداخت که چه می توان کرد؟ آنان نظردادند که از مصعب برای خود امان بگیرید به سپاهیان پیشنهاد کردند که اگر تسلیم بشویم به ما امان می دهید؟ آنها گفتند: تسلیم بشوید تا نظر خودمان را در باره شما پیاده کنیم.

ص: 498


1- طبری 8/ 725كامل270/4 .

مختار گفت: هرگز به حکم ایشان راضی نمی شوم و هر یک از شما که به حکم ایشان تن در دهد او را به خواری می کشند ولی اگر بجنگیم تا کشته شویم مرگ باافتخاری را درک کرده ایم و اگر شما هم جز این را اختیار کنید پشیمان می شوید زیراپس از آنکه بر شما دست یافتند هریک از شما را به عنوان اینکه کسی را کشته ایدصاحبان خون از شما انتقام خواهند گرفت و پیش بینی مختار کاملا درست از آب درآمد زیرا تمام کسانی که تسلیم به حکم سپاه بصره شدند دست بسته کشته شدند و یکنفراز ایشان جان در نبرد(1).

مختار کشته می شود

مختار که از همراهیان خود احساس ضعف و زبونی نمود شخصا تصمیم بر خروج گرفت نزد همسرش ام ثابت فرستاد تا مقداری عطریات برایش بفرستد طیب فراوانی برایش فرستاد، مختار غسل کرد و حنوط نمود و سپس طیب را بر سر و صورت خود مالید با نوزده نفر از قصر خارج شد که از جمله سائب بن مالک بود که هنگام مسافرت او را به جای خود حکومت میداد.

سائب را گفت: نظر تو درباره ما چیست؟ سائب گفت: رأی شما چیست؟

مختار اظهار داشت: من یکی از رجال عربم، ابن زبیر حجاز را متصرف شده،و ابن نجده يمامه و مروان شام را در اختیار گرفت و من این شهرها را به چنگ آوردم جز اینکه من در مقام انتقام و خونخواهی خاندان پیغمبر برآمدم عده ای را به جرم قتل آن جناب کشتم لذا بر من شوریدند وگرنه از ایشان کمتر نبودم، لذا اگر نیت پاکی نداری از حیثیت و شرافت خود دفاع کن و در این راه بجنگ. سائب گفت: انالله وانا اليه راجعون چرا در راه پیشرفت همین هدف نجنگم و در راه حیثیتم بجنگم.

مختار از قصر خارج شد و به سپاه مصعب پیشنهاد کرد آیا به ما امان می دهید؟

ص: 499


1- طبری 8/ 732. كامل 4/ 272

گفتند امان می دهیم تا ما هرچه صلاح دیدیم با شما رفتار کنیم، مختار گفت: هرگز به حکم شما نخواهم شد، شروع به جنگ نمود آنقدر جنگید تا کشته شد.

میگویند مختار در محل زیتونیها کشته شد و دو برادر به نام طرفه و طراف او راکشتند(1).

رفتار مصعب با تسلیم شدگان

چون کسانی را که در قصر متحصن بودند بر مصعب عرضه شدند عبدالرحمان پسر محمد اشعث و دیگران پیشنهاد کردند که تمام آنها را که جمعیت زیادی بودند از دم شمشیر بگذرانند، بجیر بن عبدالله مسلمی که از جمله موالیان بود مصعب را گفت: خدا ما را به اسارت و ترا به عفو و گذشت امتحان می کند که در یکی خشنودی و در دیگری خشم پروردگار است هر که عفو کند خدا نیز از او درگذرد، و هر که عقوبت کند ایمن نیست که از او قصاص کنند، سپس گفت: پسر زبیر؛ ما اهل قبله شما و همکیش شماییم ترک و دیلم نیستیم مخالفت ما با همشهریانمان خارج از یکی از دو صورت نیست یا مااشتباه کرده ایم با ایشان، و در هر حال وضع ما مانند مردم بصره است که مدتی باهم جنگیدند و سپس متحد شدند شما هم که اکنون پیروز شده اید گذشت کنید و جوانمردینشان دهید. بجیر به اندازه ای از این سخنان گفت: که مصعب و همراهانش نرم شدندو تصمیم بر گذشت گرفتند.

ولی عبدالرحمان اشعث گفت: مصعب؛ اگر می خواهی ایشانرا آزاد کنی پس از مادست بکش و انتظار نداشته باش یا ما را باید داشته باشی یا آنان را وگرنه میان ما و آنهاآشتی پذیر نیست. محمدبن عبدالرحمان رحمان بن سعید همدانی گفت: پدرم و پانصدنفر از قبیله همدان کشته شده اند که همه آنها بزرگان شهر و قبیله بودند، آنها را آزادمیکنی و حال آنکه خونهای مادر درون ما می جوشد، یا ما یا آنها!

ص: 500


1- طبری 726/8 ، کامل 4/ 272

بلکه هر قبیله و خاندانی که در مبارزات با مختار کشته داده بودند سخنانی از این مقوله گفتند و تقاضای کشتن آنها را کردند، مصعب که چنین دید دستور کشتن آنها را داد و گفت: تمام آن جمعیت را گردن بزنند.

ایشان دستجمعی فریاد کشیدند که پسر زبیر ما را نکش که به ما احتیاج خواهی داشت فردا که لشکر شام به جنگ شما آیند ما را پیشاپیش سپاه بفرست اگر کشته شویم مقصودت حاصل شده و علاوه که ما کشته نشویم مگر آنکه جمعیت ایشان را در هم بشکنیم و اگر پیروز شویم باز هم به نفع تو و همراهان تو است.

لیکن مصعب به جهت رضایت و خوشنودی دیگران همه را از دم شمشیر گذرانید و چون خواستند بجیر را بکشند گفت: پس این خواهش مرا بپذیرید که مرا در کنار این افراد نکشید زیرا به ایشان پیشنهاد کردم تسلیم نشوید بلکه مردانه بجنگید تا کشته شوید آنها پیشنهاد مرا نپذیرفتند لذا نمی خواهم خون من داخل خون چنین افراد بیاراده ای گردد.

مسافر پسر سعدبن نمران گفت: مصعب؛ جواب خدا را چه خواهی گفت هنگامی کهبر او وارد گردی که یک جمعیت انبوهی که اختیار خود را به دست تو سپردند کشتی بااینکه فرموده است جز در مقام انتقام و قصاص کسی را نکشید، اگر یک عده از ماجنگیده و افرادی را کشته اند لیكن یک عده دیگری هستند که در هیچ جنگی شرکتنداشتند بلکه در کوهپایه و دهات بوده اند که مشغول جمع آوری مالیات بودند و راهها راامن می کردند به سخنان مسافرهم گوشش ندادند.

سپس گفت: خار و زشت کند روی کسانی را که به ایشان گفتند: از یکی از کوچه هاحمله کنید و جمعیت را متفرق ساخته و به قوم و قبیله خود ملحق گردیم حرف مرانشنیدند .

رفتار مصعب با زنان :

مختارپس از آنکه مصعب از کشتن اسیران فارغ شد، زنان مختار را احضار کرد ام ثابت

ص: 501

دختر سمرة بن جندب را گفت: عقيدهات درباره مختار چیست؟ ام ثابت گفت: من آنچه را می گویم که تو بگویی. مصعب او را آزاد کرد.

عمره دختر نعمان بن بشیر انصاری را گفت: تو چه میگویی؟ عمره گفت: او بنده صالح خدا بود، مصعب این زن را زندان کرد و به برادرش عبدالله زبير بدروغ نوشت، این زن را عقیده آن است که مختار پیغمبر بوده است.

عبدالله در پاسخش نوشت: که او را بکش، مصعب این زن را به شخصی به نام مطر سپرد تا او را بکشد این نانجیب با سه ضربه شمشیر او را کشت، کشته شدن این زن عاطفه افراد را تحریک کرد و زبان به اعتراض بر معصب گشودند و شعرا در این زمینه اشعاری سرودند که از جمله عمر بن ابی ربیعه قرشی اشعاری گفت که از آنها ابیات زیراست:

إِنَّ مِن أَعجَبِ العَجَائِبُ عِندي *** قَتلُ بَيضَاءِ حُرَّةٍ عَطبُول

قَتَلَت هَکَذَا عَلَی غَيرِ جُرم *** إِنَّ للَّهَ دَرَّهَا مِن قَتِيل

كُتِبَ القَتلُ وَ القِتالُ عَلَينَا *** وَ عَلَى المُحصَنَات جَرَّ الذُيُول

همانا شگفترین شگفتیها نزد من کشتن زن سفید چهره آزاده زیبای گردن کشیده

است که بدون گناه کشته شد و خدا او را از میان کشته ها خيرش دهد.

همانا کشتنت و کشته شدن بر ما و برزنان پاک دامن واجب کشته است(1).

ص: 502


1- طبری 8/ 743 کامل275/4

منابع ومأخذ

فهرست بخشی از منابع که در این کتاب مورد استفاده قرار گرفته اند

ردیف ...نام کتاب......مؤلف

1...ابصار العين...محمد بن طاهر السماوي

2...ارشاد...شیخ مفید

3...اسد الغابه...ابن اثیر

4...اصول کافی...شیخ کلینی

5...اعلام النساء...محمد علي دخيل

6...اكمال الدين...شیخ صدوق

7...اعیان الشیعه...سید محسن امین

8...انساب الاشراف...بلاذری

9...بحارالانوار...مجلسی

10...بلاغة الحسين ...حسين ابو سعیده الموسوی

11...تاریخ یعقوبی...یعقوبی

12...تاریخ طبری...طبری

13...البرهان في تفسير القرآن ...سید هاشم البحرانی

14...تفسیر عیاشی...عیاشی

15...تنقیح المقال...مامقانی

16...حديقة الشيعة...محقق اردبیلی

17...الحسين في طريقه الى الشهاده ...سید علی هاشمی

18...حياة الامام الحسين ((علیه السلام))... باقر شريف القرشي

19...دائرة المعارف قرن بیستم ...فريد وجدي

20...رجال طوسی...شیخ طوسی

21...رجال کشی...الكشی

22...روضة الواعظین...فتال نیشابوری

ص: 503

23...رياحين الشريعة...ذبیح الله محلاتي

24...ريحانة الادب...محمد علی تبریزی

25...سيرة النبوية...ابن هشام

26...شرح نهج البلاغه...ابن ابی الحدید

27...الصواعق المحرقه...ابن حجر العسقلانی

28...طبقات ابن سعد...ابن سعد

29...عقد الفريد...ابن عبد ربه

30...عمدة الطالب...احمد بن عنبه

31...الغدیر...علامه امینی

32...قاموس الرجال...تستری

33...کامل ابن اثیر...ابن اثیر

34...کشف الغمه...اربلی

35...اللهوف...ابن طاووس

36...مروج الذهب...مسعودی

37...معجم البلدان...ياقوت الحموی

38...معجم رجال الحدیث...آية الله خویی

39...مقاتل الطالبيين...ابي فرج الاصفهانی

40...نفثة المصدور...شیخ عباس قمی

41...نفس المهموم...شیخ عباس قمی

42...نهج البلاغه...سید رضی

43...وسائل الشيعة...شیخ حر عاملی

44...وفيات الأعيان...ابن خلکان

45...ينابيع الموده...قندوزی

ص: 504

فهرست مطالب

مقدمه ناشر ...4

زندگی نامه آية الله حاج شیخ محمد على عالمی دامغانی رحمه الله...5

پیش گفتار ...7

چرا حسین علیه السلام قیام کرد...11

1- مسئولیت دینی حسین علیه السلام ...12

2- مسئولیت اجتماعی امام حسین علیه السلام : ...13

3- اقامه حجت بر امام علیه السلام...13

4- حمایت از دین ...14

5- حفظ مقام خلافت ...14

6-آزادسازی اراده است...15

7-ریشه کن کردن مظالم حکومت اموی...16

8-دفع ظلم از شیعه ...18

9- احیای اهل بیت علیهم السلام...19

10- امر به معروف و نهی از منکر...20

11- زنده کردن ارزشهای اسلامی...21

12- از بین بردن بدعت ...24

13- پیشگیری از ترور ...24

ص: 505

ولادت و شهادت حسین بن علی علیهما السلام ...25

مراسم ولادت حسین علیه السلام ...26

ابراهیم فدای حسین علیه السلام ...28

حسنین علیهما السلام امامند چه قیام کنند یا قعود ...28

حسنین وارث صفات رسولخداعلیه السلام : ...29

خدا و رسول دوستان حسنین علیه السلام را دوست می دارند...29

دليل استحباب تكبيرات افتتاحیه ...30

نصوص بر امامت حسین بن على علیه السلام:...31

خدا ترسی حسین علیه السلام :...32

عبادت حسین علیه السلام :...33

تواضع و فروتنی حسین علیه السلام: ...33

جود و سخای حسین علیه السلام :...34

کرم امام حسین علیه السلام ...35

ارزشیابی حسین علیه السلام ...37

دانش حسین علیه السلام ...39

وقار و خویشتن داری حسین علیه السلام ...39

حسین علیه السلام و نماز بر منافق ...40

خدا دوستان حسین علیه السلام را دوست می دارد ...41

بهشت به وجود حسنین علیه السلام بر خود میبالد ...41

جبرئیل مشوق حسین علیه السلام است ...41

حسین علیه السلام و کمک به مستمندان...42

قاطعیت حسين علیه السلام:...42

عزت نفس حسين علیه السلام:...43

ص: 506

أباه الضيم کیانند؟...46

اجر حسین علیه السلام در قبال شهادت ...47

خدا داستان کربلا را برای انبیاء حکایت می کند ...48

جبرئیل برای آدم روضه میخواند ...50

کشتی نوح در کربلا متلاطم می شود...51

بساط سلیمان متزلزل می شود...53

خواب أم الفضل...53

ام سلمه و خاک قبر حسین علیه السلام ...54

پیامبر در خواب ام سلمه و ابن عباس ...55

خدا چرا گرفتاریها را از انبیاء و اولیاء دفع نمی کند؟ ...56

پاسخ را از نماینده امام زمان بشنویم...58

ثواب گریه بر حسین علیه السلام :...60

تشکیل مجالس عزا مورد علاقه امامان است ...63

عزاداران حسین علیه السلام مورد توجه فرشتگان و ائمه اند:...64

محرم ماه عزا است...65

روایتی جالب سند و متنا ...67

چرا امام حسین علیه السلام ما در زمان معاویه قیام نکرد؟ ...70

وصیت معاویه درباره حسین علیه السلام ...70

نامه یزید به والی مدینه ...71

حسین علیه السلام و والی مدینه ...72

ابن زبیر و وليد ...73

گفتگوی مروان با امام علیه السلام...74

وداع با قبر رسولخداعلیه السلام ...75

ص: 507

رسولخدا صلی الله علیه و آله در خواب حسین علیه السلام...76

گفتگوی محمد حنفیه با امام علیه السلام: ...77

وصیت حسین علیه السلام هدفش را روشن می سازد ...78

هجرت به مکه ...79

امام و عبدالله بن مطيع ...80

دعوت اهل کوفه از امام حسين علیه السلام...81

پاسخ امام به نامه های کوفیان ...83

نامه امام علیه السلام به مردم بصره...84

سمینار بصره و نتایج آن ...85

عکس العمل منذر بن جارود در مورد نامه امام...86

مسلم بن عقيل ...87

رسولخدا صلی الله علیه و آله علیه السلام از شهادت مسلم بن عقیل خبر می دهد...87

مسلم بن عقیل به کوفه می رود ...88

مسلم در خانه مختار ...89

بیعت کوفیان با مسلم...89

شرایط بیعت با حسین علیه السلام ...90

چه تعدادی با مسلم بیعت کردند؟ ...91

ابن زیاد به فرمانداری کوفه منصوب می شود ...91

سخنرانی ابن زیاد در بصره ...92

ابن زیاد به کوفه می آید ...93

سخنرانی ابن زیاد ...94

مسلم به خانه هانی بن عروة میرود...95

چرا مسلم محل خود را تغییر داد ...96

ص: 508

مؤمن تروریست نخواهد بود...97

کار مسلم مورد تحسین است ...98

نیرنگ ابن زیاد برای دستیابی به مسلم ...99

ابن زیاد سران کوفه را می خرد ...101

هانی در مجلس ابن زیاد ...102

یک درس آموزنده ...103

قصر حکومتی محاصره می شود ...105

مسلم بن عقیل قیام می کند ...106

کوفیان طریق بیوفائی پیش گرفتند ...107

مسلم به خانه طوعه پناهنده می شود ...108

بلال فرزند طوعه ...110

با شکست انقلاب فعالیت حکومت شروع می شود ...111

اعلان حکومت نظامی در کوفه...111

پرچم امان ...112

جایزه کسی که مسلم را دستگیرکند...113

بلال کار خود را کرد ...113

هجوم به خانه طوعه...114

مسلم بن عقیل جلو دارالاماره ...116

مسلم وابن زیاد...117

وصیت مسلم...119

شهادت مسلم ...120

شهادت هانی بن عروه ...120

با ابدان شهدا چه کردن...121

ص: 509

اجساد پاک را به دار آویختند...122

سرهای شهدا را به شام فرستادند ...123

پاسخ یزید به ابن زیاد...124

خفقان در کوفه ...124

دستور ترور حسین علیه السلام از طرف یزید ...125

خطبه امام حسین علیه السلام به هنگام عزیمت به عراق ...126

نامه حسین علیه السلام به بنی هاشم ...127

سخنان بزرگان مکه با امام و پاسخ آن حضرت ...128

حسین علیه السلام و ابن عباس...129

حسین علیه السلام و ام سلمه ...130

حسين علیه السلام با ابن عمر ...131

حسین ومحمد حنفیه...133

ابن عمر بوسه گاه پیامبر را می بوسد ...134

حسین علیه السلام و عبد الله بن زبیر:...135

منازل بین راه مکه تا کربلا ...136

امام حسین علیه السلام مورد تعقیب مأمورین یزید قرار میگیرد ...142

مصادره هدایای یمن...143

گفتگوی فرزدق شاعر با امام علیه السلام : ...143

حسین علیه السلام و بشر بن غالب ...144

قيس بن مسهر صیداوی ...145

نامه امام حسین علیه السلام به مردم کوفه ...145

کیاست قیس بن مسهر صیداوی...146

شهامت و شهادت قيس ...147

ص: 510

حسین علیه السلام وعبدالله بن مطيع ...148

زهیر بن قین حسینی می شود ...148

زینب در خزیمیه...150

گفتگو با اباهره از دی ...151

وصول خبر شهادت مسلم و هانی به امام ...151

حسین علیه السلام و دختر مسلم...153

شهادت عبدالله بن يقطر برادر رضاعی امام علیه السلام ...154

دنیا پرستان از اطراف امام پراکنده شدند...154

گفتگوی عمرو بن لوذان با امام علیه السلام ...155

حسین علیه السلام در تمام مسیر به یاد یحیی بن زکریا بود ...156

طرماح بن عدی ...156

حسین علیه السلام و حربن یزید در شراف ...157

حسین علیه السلام دشمن را سیراب می کند ...158

امام برای دو سپاه امامت میکنند ...159

ځر با حسین علیه السلام درگیر می شود ...160

حسین علیه السلام و طرماح ...161

سخنرانی امام در منزل بیضه ...162

تهدیدحر و عکس العمل امام علیه السلام ...164

یاران امام از کوفه می رسند...165

سرپیچی عبيد الله بن جعفی در حمایت از حسین علیه السلام ...166

عبيد الله از یاری نکردن حسین علیه السلام پشیمان می شود...168

خواب حسين : ...170

نامه ابن زیاد به حر ...171

ص: 511

دعا و شکوه حسين علیه السلام ...173

اولین سخنرانی امام در کربلا...174

پاسخ دلنشین یاران حسین علیه السلام ...174

نامه ابن زیاد به حسین علیه السلام ...175

ابن سعد در سر دو راهی ...176

ابن سعد کشتن حسین علیه السلام را می پذیرد ...178

اعزام نیرو به کربلا...179

فرار سپاهیان کوفه ...180

سیاست ظالمانه در جمع آوری نیرو ....180

تصمیم به ترور ابن زیاد ...181

پیک عمر بن سعد بسوی امام علیه السلام ...181

مذاکره امام علیه السلام با پسر سعد وقاص...183

حائل شدن بین آب و امام علیه السلام : ...184

پستی تا کجا و چقدر ...185

انتقاد یزید بن حصین از عمر بن سعد ...187

حسین علیه السلام و چشمه آب ...187

حبیب بن مظاهر و جمع نیرو ...188

پیام ابن سعد برای ابن زیاد ...189

شمر مفسده می آفریند ...190

آخرین تصمیم ...191

شمر وارد کربلا می شود ...192

شمر برای حضرت ابي الفضل و برادران امان نامه می گیرد ...193

تاسوعای حسینی ...193

ص: 512

شب عاشورای حسینی ...196

دنیا پرستان حسین علیه السلام را رها می کنند...197

عباس پیشقدم اهلبیت و یاران ...198

وفاداری مسلم بن عوسجه ...199

سعید بن عبدالله حنفی ...199

ایثار زهیر ...200

مقاومت محمد بن بشير...200

نظر قاسم بن الحسن درباره مرگ با عزت ...201

پیشگیری از تهاجم احتمالی دشمن ...202

امام از مرگ خود خبر می دهد ...202

بی تابی زینب سلام الله عليها ...203

عبادت در آخرین ساعات زندگی ...205

سعادت و شقاوت ...205

خواب سحرگاه حسین علیه السلام ...206

روز وصال محبوب فرا رسید ...206

سرور و خوشحالی اصحاب حسین علیه السلام ...206

صف آرائی سپاه توحید و کفر ...207

حسین علیه السلام با دو سلاح می جنگد...208

هجوم لشکر کوفه ...209

استجابت دعای حسین علیه السلام ...209

اتمام حجت...210

خطبه دیگر امام علیه السلام ...213

زیارت ناحیه مقدسه...216

ص: 513

شهدای حمله اولی ...216

شهادت همسر عبدالله در جوار شوهر ...219

وهب بن عبدالله کلبي ...220

غلبه لذت معنوی بر لذائذ دنیوی ...220

حمله و شکست ...221

بریر بن ځضير ...221

بریر و جنگ عقيده ...222

شهادت بریر:...223

عمرو بن قرظة انصاری ...224

آنجا که معیارها تغییر می کند ...225

شکست فاحش سپاه اموی...226

حر بن یزید ریاحی...227

حربن یزید ریاحی توبه می کند ...228

ځر خوابش را برای حسین علیه السلام بیان می کند ...229

حر سپاه کوفه را نصیحت می کند ...230

حر در میدان نبرد ...231

شهادت حر ...232

امام در بالین حر ...232

شاه اسماعیل و نبش قبر حر...233

مسلم بن عوسجه ...234

مسلم بن عوسجه در مقام اخذ بیعت از مردم ...235

شهادت مسلم بن عوسجه ...236

در آخرین نفس سفارش رهبر ...236

ص: 514

کنیز مسلم در سوگ مولای خود ...237

بیچارگی لشکر دشمن...237

گشودن جبهه دوم و آتش زدن خيمه گاه ...238

شمر و قصد آتش زدن خيمه های زنان ...239

ابوثمامه صائدی ...240

ابو ثمامه و نماز ظهر عاشورا ...241

شهادت ابو ثمامه ...242

سعید بن عبدالله حنفی...243

سعید و فعالیت برای حسین علیه السلام ...244

شهادت سعید بن عبدالله ...244

حبیب بن مظاهر اسدی...245

نامه حسین علیه السلام به حبیب بن مظاهر...245

کرامت و پیشگوئی حبیب ...246

فعالیتهای حبیب بن مظاهر...247

شهادت حبيب...247

مرگ حبیب حسین علیه السلام را شکست ...248

پسر حبیب و قاتل پدر ...249

مقام حبیب در خدمت حسین علیه السلام ...250

سؤال حبیب از حبیبش حسین علیه السلام ...251

نافع بن هلال جملي ...251

شهادت نافع بن هلال ...252

زهیر بن قین بجلی ...253

زهير اتمام حجت می کند ...254

ص: 515

شهادت زهیر بن قین... 255

عابس بن ابی شبیب شاکری ...256

عابس با مسلم بن عقيل ...257

عابس نامه رسان مسلم ...257

عابس و آماده سازی نیرو ...258

شهادت عابس ...258

شوذب مولی شاکر ...259

جون مولی ابی ذر ...260

جون اجازه میدان می طلبد...260

شهادت جون...261

حسین علیه السلام در بالین یاران ...262

حنظلة بن اسعد الشبامی...263

حجاج بن مسروق الجعفی ...264

ابوالشعثاء الكندي...265

عمرو بن جناده ...266

زنان رزمنده در کربلا ...268

فراز ضحاک بن عبدالله مشرقی ...268

یزید بن ثبیط و فرزندان ...270

ابن ثبیط در تعقیب حسین علیه السلام و حسین علیه السلام دنبال ابن ثبیط ...271

شهید بعد از حسین علیه السلام «سوید بن عمرو»...272

چهار نفر بعد از حسین علیه السلام به شهادت رسیدند ...273

دو نفر با فاصله به شهادت رسیدند...274

امام یاران را به استقامت می خواند ...274

ص: 516

اسلم بن عمرو غلام ترکی ...275

شهادت دو نفر جابری ...276

انس کاهلی پیرترین یاران حسین...277

عبدالله وعبدالرحمان غفاریان ...278

جانبازی جوانان هاشمی ...279

علی اکبر در زیارت ناحیه مقدسه ...279

شخصیت علی اکبر ...281

شهادت علی اکبر ...282

حسین علیه السلام و زینب در کنار نعش على ...285

ایثار خاندان عقيل ...286

عبدالله بن مسلم بن عقيل ...286

جعفر بن عقیل بن ابیطالب...287

عبدالرحمن بن عقیل...288

عون بن عبدالله بن جعفر ...288

محمد بن عبدالله بن جعفر ...289

عبدالله در سوگ فرزندان ...290

قاسم بن الحسن ...291

شخصیت قاسم بن الحسن ...291

قاسم اجازه جهاد می طلبد ...292

شهادت قاسم ...292

عبدالله بن علی بن ابی طالب ...294

عثمان بن علی بن ابی طالب...295

جعفر بن علی بن ابی طالب...295

ص: 517

عباس بن على قمربنی هاشم ...296

شخصیت حضرت ابي الفضل ...297

قمر بنی هاشم در میدان کارزار...298

على علیه السلام برای روز عاشورا زمینه سازی می کند ...302

عباس ناجی یاران حسین...302

ام البنین در سوگ فرزندان ...303

تهاجم مصائب بر حسین علیه السلام ...304

استغاثه امام...305

پاسخ حضرت سجاد به استغاثه حسین علیه السلام ...306

شهادت علی اصغر ...306

استجابت دعای امام سجاد درباره حرمله ...308

مادران نظاره گر شهادت فرزند...310

پدران و فرزندانی که با هم شهید شدند...311

پنج نفر قبل از بلوغ به شهادت رسیدند ...311

مقاومت امام حسين عليه السلام ...312

دوستان بی اراده ...313

حسین علیه السلام وارد شریعه میشود...313

هجوم اراذل کوفه به خیمه گاه ابی عبدالله ...314

امام پیراهن کهنه می طلبد ...315

وداع أبي عبدالله با امام سجاد علیه السلام: ...315

وداع حسین علیه السلام با اهل حرم ...316

دقایق آخر زندگی امام حسين علیه السلام...319

عبدالله بن الحسن ...321

ص: 518

مناجات با خدا و اعلام رضایت ...322

چه زیبا است حسین علیه السلام : ...322

مصیبت عظمی شهادت ابی عبدالله ...323

اسب سواری ابی عبدالله ...324

غارت سلاح و لباسهای حسین علیه السلام ...327

غارت اهل حرم ابی عبدالله... 328

یک زن از آل الله حمایت می کند ...328

فاطمه دختر ابی عبدالله ...328

از کشتن بیمارهم نمیگذرند! ...329

اگر من نبرم دیگری می برد ...330

خولی و سر ابی عبدالله ...330

تقسیم سرها بين قبائل ...331

بدن ابی عبدالله پایمال سم ستوران ...332

اهل بیت در قتلگاه ...333

اسارت اهل بیت ...335

امام زین العابدین در کنار قتلگاه ...335

دفن اجساد مطهره...336

اهل بیت جلو دروازه کوفه (ومسلم جصاص) ...337

صدقه بر ما اهل بیت حرام است...339

زینب و سر ابی عبدالله علیه السلام ...339

خطبه زینب کبری در جلو دروازه کوفه ...341

سخنرانی فاطمه دختر ابی عبدالله ...344

سخنرانی ام کلثوم دختر امیر مؤمنان ...346

ص: 519

سخنرانی امام زین العابدین علیه السلام ...348

ابن زیاد و سر ابی عبدالله ...349

زینب در مجلس ابن زیاد ...350

ابن زیاد و امام زین العابدین علیه السلام ...352

عزاداری در کوفه ...352

عبدالله عفيف...353

سر حسین علیه السلام در کوچه های کوفه ...354

آنجا که مجرمین پشیمان می شوند ...356

انتقاد بر کشندگان حسين علیه السلام ...357

انتقال سرهای شهدا به شام ...358

انتقال اسراء به شام ...359

سه نفر یا خانواده همراه حسین علیه السلام بودند...360

گزارش کشته شدن حسین علیه السلام به مدینه منوره ...361

حوادث بین راه شام ...362

راهب نصرانی و سر مبارک امام حسین علیه السلام ...362

مشهد الرأس ...364

مشهد السقط در جوشن...364

شام را زینت میکنند...365

ورود اهل بیت به شام ...365

سهل بن سعد و اهل بیت حسین علیه السلام ...366

مرد شامی و امام سجاد علیه السلام ...367

اهل بیت رسولخدا صلی الله علیه و آله در مجلس یزید ...369

فاطمه دختر امام حسین علیه السلام و مرد شامی ...370

ص: 520

یزید و سر مبارک امام حسین علیه السلام ...371

زینب در مجلس یزید...372

یزید مجاب می شود ...375

سخنرانی امام زین العابدین علیه السلام در مسجد اموی دمشق ...376

اهل بیت در خرابه ...380

مرگ رقیه در خرابه شام ...381

تعمیر قبر رقیه خاتون ...382

نصرانی در مجلس یزید ...384

خواب سکینه خاتون در خرابه شام ...385

محل دفن مبارک امام حسین علیه السلام ...386

مقبره رؤس سایر شهدا ...387

عزاداری حسین علیه السلام در مهد حکومت اموی... 388

مراجعت اهل بیت به مدینه ...389

ورود اهل بیت به میعادگاه عاشقان (کربلا) ...390

یزید از خدمات ابن زیاد تقدیر می کند ...390

جابر و زیارت کربلا در اربعین ...392

ورود اهل بیت به مدینه...394

سخنرانی امام سجاد علیه السلام در بیرون شهر مدینه...394

ورود اهل بیت به مسجد رسولخدا صلی الله علیه و آله علیه السلام...395

فرزندان ابی عبدالله علیه السلام...396

همسران ابی عبدالله علیه السلام ...397

البكاؤن خمسه ...400

گریه های امام سجاد علیه السلام در طول زندگی ...401

ص: 521

ثواب زیارت ابی عبدالله علیه السلام ...402

به زوار قبر حسین علیه السلام امان نامه از آتش میدهند ...405

اولين بناء و تحولات بعدی بارگاہ حسینی...406

متوکل و قبر امام حسين عليه السلام ...407

حیوانات به قبر حسین علیه السلام احترام می گذارند ...408

المنتصر بالله پدرش متوکل را میکشد ...409

با این همه تخریب چگونه قبر را یافتند؟ ...410

یزید بن معاویه...411

فسق و فجور یزید...411

چرا با حسین علیه السلام دشمنی می کردند؟...413

قال على علیه السلام لايحبنی کافر ولا ولد زناء ...413

بنی امیه تحمل فضائل امامان را نداشتند ...414

یزید و قتل عام مردم مدینه...414

یزید و سوزاندن خانه کعبه...418

بی شرمی یزید...419

مختار بن ابی عبید ثقفی ...421

ولادت مختار ...422

مختار از دیدگاه امام ...423

مختار و امام زین العابدین ...424

مختار انگیزه قیام را از کجا الهام گرفت ...425

انگیزه اش با گفتار اهل کتاب تأیید می شود ...426

چشمان مختار آسیب می بیند...427

میثم تمار هم به مختار نوید میدهد ...428

ص: 522

مسلم بن عقيل و مختار ...428

مختار هنگام خروج مسلم ...429

مختار بزندان می رود ...430

مختار از زندان آزاد می شود ...430

پیشگویی مختار از انتقام ...431

مختار به کوفه بر می گردد ...432

مختار مردم کوفه را نوید میدهد ...434

مختار خود را نماینده مهدی می خواند ...435

مختار دعوت و تبلیغات را شروع می کند ...435

مختار دوباره به زندان می رود ...436

در زندان هم از قیام خود خبر می دهد ...437

مختار از زندان دعوت را شروع کرد...438

مختار برای خلاصی از زندان می کوشد ...438

مختار آزاد می شود ...439

با مختار آشکارا بیعت می کنند ...440

توطئه زندان مختار ...440

محمد حنفيه مختار را تأیید می کند...441

کوفه در انتظار فرستادگان ...442

مختار از این موضوع بهره برداری می کند ...443

عبدالرحمان مختار را تأیید می کند ...443

مختار و دعوت ابراهيم ...444

نهضت شروع می شود ...444

مختار فرمان قیام می دهد ...446

ص: 523

مقابل خانه مختار و میدان جنگ ...447

نماز صبح ...449

کشته شدن سردار ابن مطيع ...450

سردار جدید کوفه...451

ابراهیم به کمک مختار می رود ...451

ابن مطيع مردم کوفه را توبیخ می کند ...452

ابن مطيع محاصره میشود ...453

ابن مطیع در سه روز محاصره...454

مختار در قصر مستقر می شود...455

رفتار مختار با ابن مطيع ...456

رفتار مختار با مردم ...456

مختار فرمانداران خود را اعزام می کند ...457

مختار و جنگ با ابن زیاد ...458

میدان جنگ با ابن زیاد...459

ابراهیم نامزد جنگ با ابن زیاد می شود...460

کوفیان بر مختار خروج می کنند ...460

کوفیان صف آرایی می کنند ...462

مختار تظاهر به سازش می کند...463

مختار صف آرایی می کند ...464

مختار قاتلین حسین علیه السلام را می کشد ...465

مختار و شمر بن ذی الجوشن...466

مختار تصمیمش را تعقیب می کند ...467

سه نفر از قاتلان امام...468

ص: 524

چهار نفر از قتله امام...469

حمید بن مسلم نجات می یابد...469

حرملة بن کاهل اسدی ...470

کشندگان عبدالرحمان فرزند عقيل ...472

خولی بن یزید اصبحی ...473

مختار و عمرسعد ...474

سر عمر نزد محمد حنفيه ...476

حکیم بن طفيل قاتل حضرت ابي الفضل...477

منقذ بن مره عبدی ...478

قاتل عبدالله فرزند مسلم...478

مختار و سنان بن انس ...479

عمرو بن صبيح ...480

محمد حنفیه از مختار کمک می خواهد ...480

کرسی چیست؟ ...483

فرشتگان به کمک مختار می جنگند...484

ابراهیم به جنگ ابن زیاد می رود ...485

ابراهیم در برابر ابن زیاد ...485

ابن زیاد کشته می شود ...487

مختار پیش بینی می کرد ...489

ابراهيم موصل را تصرف می کند ...490

داستان سر ابن زیاد...490

امام سجاد و سر ابن زیاد...490

مختار خاندان پیامبر را از عزا بیرون آورد ... 491

ص: 525

مصعب و مختار ...492

دولشگر صف آرایی می کنند...493

مختار وارد جنگ می شود ...495

مختار در قصر محصور می گردد...498

مختار کشته می شود ...499

رفتار مصعب با تسلیم شدگان ...500

رفتار مصعب با زنان مختار ...501

منابع و مأخذ...503

فهرست مطالب...505

ص: 526

لیست برخی کتابهای فارسی بنیاد معارف اسلامی قم

نام کتاب ...مؤلف

آنگاه هدایت شدم...دکتر محمد تیجانی تونسی

آیین سوگواری...علامه سید محسن امین

آیین بندگی و نیایش...ابن فهد حلی

از آگاهان بپرسید...دکتر محمد تیجانی تونسی

اهل سنت واقعی...دکتر محمد تیجانی تونسی

اهل بیت کلید مشکل ها..دکتر محمد تیجانی تونسی

با نور فاطمه هدایت شدم...عبدالمنعم حسن سودانی

چکیده اندیشه ها...دکتر محمد تیجانی تونسی

حق جو و حق شناس...علی اصغر مروج خراسانی

حقیقت گمشده...شیخ احمد معتصم سودانی

خاطرات مدرسه...سید محمد جواد مهری

در جستجوی حقیقت...دکتر وحيد القاسم فلسیطینی

راه نجات...دکتر محمد تیجانی تونسی

زندگی امام حسین علیه السلام ...باقر شريف القرشی

سفرها و خاطره ها...دکتر محمد تیجانی تونسی

شفاعت...سید غلامرضا حسینی

شمشیر و سیاست...صالح الوردانی مصری

شیعه شناسی...سید محمد شفیعی

فریب ...صالح الور دانی مصری

قرآن کریم

گوهر نیایش...سید غلامرضا حسینی

معاویه را بشناسیم...سید غلامرضا حسینی

مفاتيح الجنان...شیخ عباس قمی

نامه ها و ملاقاتهای امام حسین علیه السلام... شیخ علی نظری منفرد

همراه با راستگویان...دکتر محمد تیجانی تونسی

ص: 527

نام کتاب...مؤلف

مسالك الأفهام...الشهيد الثاني

معجم أحاديث الإمام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ...مؤسسة المعارف الاسلامية

الأحاديث الغيبة...مؤسسة المعارف الإسلامية

ترتيب الأمالی صدوق ، مفید، طوسی)... الشيخ محمد جواد المحمودی

حلية الابرار...العلامة السيد هاشم البحرانی

زبدة التفاسير...ملا فتح الله کاشانی

شرايع الإسلام...المحقق الحلى

مدينة المعاجز...العلامة السيد هاشم البحرانی

أضواء على الصحيحين...الشيخ محمد صادق النجمی

الإمام على (علیه السلام) في آراء الخلافاء... الشيخ مهدی فقیه ایمانی اصفهانی

الانوار القدسيه...العلامة الشيخ محمد حسین علیه السلام اصفهانی

تاريخ أئمة ...العلامة الشيخ محمد صادق النجمي

تسلية المجالس و زينة المجالس ...السيد محمد الحسيني الحائري الكرکی

حقيقة الشيعة الاثني عشرية... الدكتور اسعد وحيد القاسم فلسطینی

الحقيقة الضائعة...شیخ معتصم سید احمد السوداني

رجوع الشمس لأمير المؤمنين... الشيخ محمد جواد المحمودی

زبدة الأفكار (خلاصة لمؤلفات) ...الدكتور محمد التيجانی

عدة الداعی...العلامة ابن فهد الحلى

کتاب الغيبه...الشيخ الطوسی

مذكرات المدرسة...الاستاذ السيد محمد جواد المهری

منتخب مدينة المعاجز...السيد مؤيد الموسوي

نزهة النظر في غريب النهج و الأثر ...عادل عبدالرحمن البدری

ينابيع المعاجز...العلامة السيد هاشم البحرانی

ص: 528

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109