ابن الرضا : سیری در زندگی و فضایل حضرت جوادالائمه علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:سجادی، سیدمجتبی، 1357-

عنوان و نام پديدآور:ابن الرضا : سیری در زندگی و فضایل حضرت جوادالائمه علیه السلام/ سیدمجتبی سجادی.

مشخصات نشر:اصفهان: آیینه هستی، 1401.

مشخصات ظاهری:220 ص.

شابک:600000 ریال:978-622-7607-63-5

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

عنوان دیگر:سیری در زندگی و فضایل حضرت جوادالائمه علیه السلام.

موضوع:محمدبن علی (ع)، امام نهم، 195 - 220ق. -- سرگذشتنامه

موضوع:Muhammad ibn Ali, Imam IX -- Biography

موضوع:محمد بن علی (ع)، امام نهم، 195 - 220ق. -- فضایل

موضوع:Muhammad ibn Ali, Imam V -- Virtues

رده بندی کنگره:BP48

رده بندی دیویی:297/9582

شماره کتابشناسی ملی:9122948

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشارة

ص: 2

ابن الرّضا

سیری در زندگانی و فضائل

حضرت جواد الأئمه علیه السلام

سیّد مجتبی سجّادی

ص: 3

فهرست مطالب

مقدمه:..... 8

خانواده حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 11

مادر حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 11

ولادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 13

بشارت حضرت کاظم علیه السلام به ولادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 15

کیفیت ولادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 15

خلقت أنوار أئمه اطهار علیهم السلام ..... 20

اتهامی جگر سوز..... 24

نام حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 38

القاب حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 38

حضرت جواد الأئمه علیه السلام مولودی مبارک..... 39

نقش نگین حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 40

فرزندان حضرت امام رضا علیه السلام ..... 42

فرزندان منسوب به حضرت رضا علیه السلام ..... 46

همسر حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 47

فرزندان حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 66

أبو محمّد موسی مبرقع..... 67

زینب..... 68

حکیمه خاتون..... 68

ویژگی های حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ..... 68

حافظ اسرار امامت عظمی..... 69

ملاقات های روزانه حضرت حکیمه علیها السلام با امام زمان علیه السلام ..... 69

نیابت کبری و خاصهٔ حضرت ولیّ عصر علیه السلام ..... 72

آگاهی حضرت حکیمه خاتون علیها السلام از غیب..... 73

حضرت حکیمه خاتون علیها السلام محدثی بزرگ..... 74

ص: 4

تواضع حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ..... 74

دعای حضرت حکیمه علیها السلام برای ولادت حضرت مهدی علیه السلام ..... 76

همسر و فرزندان حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ..... 76

وفات حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ..... 85

آغاز امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 86

حضرت جواد الأئمه علیه السلام بر بالین پدر..... 87

اعلام عزاداری برای امام رضا علیه السلام از طرف امام جواد علیه السلام ..... 87

اجتماع شيعيان در خانۀ عبد الرحمن بن حجاج..... 88

ديدار شيعيان با حضرت جواد علیه السلام در موسم حجّ..... 90

تصریح حضرت رضا علیه السلام به امامت حضرت جواد علیه السلام ..... 93

تصریح امام کاظم علیه السلام به امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 106

مناظرات حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 109

معجزات حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 120

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از نیت افراد..... 120

حضور امیرالمؤمنین علیه السلام در چهل مهمانی..... 132

ولایت حضرت جواد الأئمه علیه السلام بر اموات..... 135

شهادت عصا به امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 142

طیّ الأرض به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 144

دخول حضرت جواد علیه السلام به زندان و بیرون آوردن أبا صلت..... 148

شفای نابینا به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 149

شفای ناشنوا به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 150

شفای لال به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 151

اثر انگشتان حضرت جواد الأئمه علیه السلام بر سنگ..... 151

وحشت مخارق از حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 152

ص: 5

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از جنین در رحم..... 153

شفای بیمار به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 154

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از غیب..... 156

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از نام نویسنده نامه..... 160

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از نیت پسر عموی خود..... 160

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از شُتربان..... 161

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از درمان أبوهاشم..... 161

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از گم شده..... 162

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از هدیه دهنده..... 163

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از مکان حیوان گم شده..... 164

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از گفتار پدر خود..... 165

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از سختی راه..... 166

سبز شدن درخت به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 167

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از زبان حیوانات..... 168

خواب و دستوری در طب از حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 174

استجابت دعای حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 175

تبدیل ظرف به آب..... 182

تبدیل برگ به نقره..... 183

تبدیل خاک به طلا..... 183

عبور از دجله و فرات..... 184

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از طول عمر..... 185

زنده شدن حیوان مُرده توسط حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 187

ملاقات با حضرت جواد علیه السلام به سفارش حضرت رضا علیه السلام ..... 188

حجامتی که نشان از امامت می باشد..... 188

توجه حضرت جواد الأئمه علیه السلام به مادرشان زهرا علیها السلام ..... 190

ص: 6

حضرت مهدی علیه السلام در بیان حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 191

حرز حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 192

خلفای معاصر حضرت جوادالأئمه علیه السلام ..... 201

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از نزدیک شدن شهادتشان..... 201

شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 203

نحوهٔ شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 206

فضیلت زیارت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 210

کلمات قصار حضرت جواد الأئمه علیه السلام ..... 211

مآخذ کتاب..... 215

ص: 7

مقدمه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سیّدنا و مولانا، العبد المؤید، و الرسول المسدد، المصطفی الأمجد، أبی القاسم المصطفی محمّ صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله، آل اللّه، الطیبن الطاهرین المعصومین، الهداة المهدیین، و لا سیما مولانا و مقتدانا علیاً امیرالمؤمنین علیه السلام ، و لعنة اللّه علی منکری فضائلهم و مناقبهم من الآن إلی قیام یوم الدین.

در این دوران سختِ که هر روز بر مشکلات افزوده می شود و از هر طرف مصائب و سختی ها آدمی را در تنگنا قرار می دهد. و هر صاحب طاقتی را به زانو در می آورد. بر آن شدم تا با نگارش این نوشتار، دست توسلی به دامان یگانه پسر حضرت رضا علیه السلام ، حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، بزنم. چرا که ایشان از یک طرف مورد علاقه وافر حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام بودند و هر کس برای حضرتشان گامی، اگر چه ناچیز بردارد، عنایات وجود نازنین حضرت ثامن الحجج علیه السلام شامل حالش می گردد. و از طرف دیگر به مقتضی جود بی مثال حضرت جواد الأئمه علیه السلام قطعاً بی نصیب نخواهد بود.

ص: 8

اگر به این گدای خود، کند نظر شهِ سخا *** به عرش و فرش می زنم، طعنه بسی چه بی ریا

چرا که یک نگاه او، به ذره ای در این سرا *** کند جهان و شمس را، چو ذره ای به پیش ما

شهی که بوده از ازل، خیل فلک به یک ندا *** ز آدم و مسیح ما، زنده همی چه جان فزاز

خوان بی مثال او، به نغمه ای ز کبریا *** در این جهان و هر کجا، به مثل لحظهٔ بقا

«مؤلف»

از این رو با استعانت از مظهر جود الهی، شروع در نگاشتن مختصری از فضائل و مناقب و شرح حال آن امام بزرگوار، به مقتضای بضاعت بسیار ناچیز خود نمودم، به امید آن که مورد قبول آن مولای بنده نواز قرار گرفته و با گوشهٔ چشمی از این جیره خوار غرق معاصی خود، تفقدی نمایند. که عمری را به گمان خدمت گذاری به فنا داده و در این دههٔ چهلم زندگانی با دستانی خالی نه روی برای گام برداشتن دارد و نه راهی برای بازگشت. و نه بضاعتی برای درک حضرت هادم اللذات علیه السلام ، و فقط برایش چشم امیدی به الطاف کریمانه و شاهانه خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام باقی مانده، که به مقتضای «سجیتکم الکرم و عادتکم الاحسان» هر بیچارهٔ در راه مانده ای، امید وارد گشته و جان تازه ای پیدا می کند.

به جودت شود زنده جانم شها *** در این راه تاریک و بی انتها

نگاهی نما از کرم بر گدا *** به آن مادر کُشته از آن جفا

به آن بازوی گَشته از هم جدا *** به پهلوی بشکسته از ضربِ پا

به آن صورتِ در سجود و دعا *** که گشته به مثل هلالِ شبِ رهنما

به آن برتر از عرش و لوح خدا *** به آن ناله های شبِ غم فزا

«مؤلف»

ص: 9

و صد البته به مقتضای آدمیت، آدمی که هیچ گاه از خطا و نسیان مصون نبوده و نخواهد بود. و «المعصوم من عصمه اللّه»، این نوشتار نیز از خطاهای سهوی مصون نخواهد بود. از این رو از اساتید بزگوار و خوانندگان عزیز استدعا دارم، اشتباهات سهوی این مختصر را بر برادر خود ببخشایند و برای اصلاح آن ها در چاپ های آتی، با تذکرات سازنده خود، نگارنده را یاری فرمایند.

محتاج رحمت و غفران ذات مقدی ربوبی جلّ جلاله

«سیّد مجتبی سجّادی»

ص: 10

خانواده حضرت جواد الأئمه علیه السلام

سلاله پاک نبوّت و امامت، وجود نازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام در خانواده ای سرشار از دیانت و سخاوت و متانت و رحمت و مهربانی و... متولد شدند. پدر بزرگوار ایشان حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام ، امام هشتم شیعیان می باشند. که زبان قاصر از توصیف این امام بزرگوار بوده و شرح حال ایشان نوشتار مستقلی را طلب می کند و نگارنده شرح حال مختصری از زندگانی و فضائل ایشان را در حد بضاعت فوق العاده ناچیز خود نگاشته، و امید است به احسن وجه مورد قبول آن مولای بنده نواز قرار گیرد.

مادر حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مادر حضرت جواد الأئمه علیه السلام اُمّ ولدی (کنیز) به نام «سبیکه»(1)، و اهل نوبه بودند. و نیز برخی گفته اند: نام ایشان «خیزران»(2) بوده است. و نقل شده که ایشان از خاندان ماریهٔ قبطیه، همسر رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم هستند.(3) و برخی نام ایشان را «ریحانه»(4) گفته اند.(5)

و عده ای نیز نام

ص: 11


1- . سبیکه به معنی تکه های نقره است.
2- . شاید علت تشبیه ایشان به درخت خیزران بلند قامت و رشید بودن ایشان بوده باشد. آن چنان که درخت خیزران دارای قامتی بلند و مستقیم است.
3- . اصول کافی، ج2، ص505.
4- . به معنی گل و گیاه خوش بو.
5- . كشف الغمة، ج3، ص485؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص379.

ایشان را «سکینه مریسیه»(1) دانسته اند.(2) و برخی نیز نام ایشان را «دره» ذکر کرده اند.(3)

و محقق توانا آیت اللّه سیّد محمّد کاظم قزوینی رحمه الله نگاشته است:«فلعلها انما سمیت دره لتلألأ وجهها بنور الامامة لما کانت حاملاً بالامام الجواد علیه السلام و سمیت سبیکة بسبب لمعان وجهها کسبیکة الذهب، و سماها الامام الرّضا علیه السلام : الخیزران.»(4)

(پس شاید ایشان «دره» نامیده شده باشد، چون صورت مبارکشان به سبب نور امامت نورانی بوده است، وقتی که بر حضرت امام جواد علیه السلام باردار بوده اند. و به سبب آن که صورت ایشان چونان پاره ای از طلا، درخشان بود، «سبیکه» نامیده شده اند. و حضرت امام رضا علیه السلام ایشان را «خیزران» نامیدند.)

به هر تقدیر به نظر می رسد این تعدد اسماء به جهت وجود صفات نیکو یا به جهت محل ولادت ایشان بوده باشد. و ایشان بانوی بزرگواری از شهر مصر یا کشورهای غرب قارهٔ آفریقا یا از منطقه نوبه که در شرق آفریقا واقع است، می باشند. و دربارهٔ زادگاه حضرت اختلاف ذاتی چندانی وجود ندارد. چرا که به طوری کلی می توان گفت زادگاه ایشان قارهٔ آفریقا می باشد.(5)

و کنیهٔ این بانوی بزرگوار نیز «اُمّ الحسن» بوده است.(6)

و در عظمت و جلالت این بانوی بزرگوار همین بس که وجود نازنین حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم به طیب بودن و پاکیزگی ایشان تصریح کرده اند. و حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام به ایشان سلام رسانده اند. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلین قدس سره از حضرت رضا علیه السلام نقل کرده است، که رسول اللّ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

ص: 12


1- . البته به نظر می رسد که ظاهراً در مورد این نام حضرت تصحیفی رخ داده باشد، و نام ایشان مرسیه به معنی محل نگاه داری اشیاء قیمتی و نقره ها باشد.
2- . كشف الغمة، ج3، ص483.
3- . الامام الجواد علیه السلام من المهد الي اللحد، ص20.
4- . الامام الجواد علیه السلام من المهد الي اللحد، ص20.
5- . الامام الجواد علیه السلام من المهد الي اللحد، ص20.
6- . مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص379؛ دلائل الأمامة، ص209.

«... بِاَبیِ ابْنُ خِیَرَةِ الْإمَاءِ ابْنُ النُّوبِیَّةِ الطَّیِّبَةِ الْفَمِ، الْمُنْتَجَبَةِ الرَّحِمِ...»(1)

(پدرم به فدای فرزند بهترین کنیزان، فرزند آن [کنیز] اهل نوبه که دهانی خوش بو و رحمی نجیب دارد.)

مرحوم ثقة الإسلام کلین قدس سره در جای دیگری در ضمن روایتی طولانی از یزید بن سلیط نقل کرده است، حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام فرمودند:«... فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُبَلِّغَهَا مِنِّی اَلسَّلاَمَ، فَافْعَلْ...»(2)

(... و اگر توانستی سلام مرا به آن کنیز هم برسانی، برسان...)

ولادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

به اتفاق علماء حقهٔ امامیه ولادت آن حضرت، در سال صد و نود و پنج هجری قمری(3) و در شهر مدینه منوره بوده است.(4)

اما دربارهٔ ماه و روز ولادت ایشان اختلاف است. مرحوم ثقة الإسلام کلین قدس سره ولادت آن حضرت را در ماه رمضان دانسته است.(5) و صاحب کتاب «كشف الغمة» نگاشته است:

«فأمّا ولادته ففی لیلة الجمعة تاسع عشر رمضان سنة مئة و خمس و تسعین للهجرة، و قیل: عاشر رجب منها.»(6)

(امّا ولادت ایشان در شب جمعه، نوزدهم ماه رمضان سال صد و نود و پنچ هجری بوده است. ولی گفته اند: ایشان دهم رجب سال صد و نود و پنچ هجری متولد شده اند.)

و مرحوم علامه مجلس قدس سره نگاشته است: از ابن عیّاش روایت کرده اند که ولادت آن حضرت در دهم ماه مبارک رجب بوده است، چرا که توقیعی از حضرت صاحب الأمر علیه السلام توسط شیخ

ص: 13


1- . اصول کافی، ج2، ص88.
2- . اصول کافی، ج2، ص68.
3- . اصول کافی، ج2، ص505.
4- . جلاء العیون، ص959.
5- . اصول کافی، ج2، ص505.
6- . كشف الغمة، ج3، ص483.

بزرگوار أبو القاسم رضوان اللَّه علیه با این جملات: «إِنِّی أَسْأَلُکَ بِالْمَوْلُودَیْنِ فِی رَجَبٍ، مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الثَّانِی وَ ابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ» خارج شده است که شهادت بر صحّت این قول می دهد.(1) البته مرحوم کفعم قدس سره در حاشیه کتاب «بلد الامین» پس از ذکر سخن شیخ می نگارد:

به نظر می رسد که بعضی از اصحاب این روایت را ندیده اند، از این رو خودشان اشکالی کرده اند و سپس جوابش را هم داده اند! به هر تقدیر آن ها گفته اند: اگراشکال کنید که حضرت جواد الأئمه و امام هادی علیهما السلام در ماه رجب متولد نشده اند، پس چگونه حضرت حجّت علیه السلام می فرمایند: خداوندا! از تو تقاضا می کنیم به دو مولود ماه رجب. جواب این است که منظور حضرت حجّت علیه السلام توسل به آن دو امام، در این ماه می باشد، نه این که آن دو امام بزرگوار در این ماه به دنیا آمده باشند.(2)

مرحوم علامه مجلس قدس سره نیز در ردّ این جواب می نویسد:

آن چه در اینجا گفته شده است صحیح نمی باشد. چرا که اولاً: در صورتی این کلام صحیح است که بگوییم روایت ابن عیاش درست نیست با این که شیخ آن را نقل کرده است. ثانیاً: اگر آن دو امام بزرگوار در این ماه متولد نشده باشند، اختصاص توسل به آن دو بزرگوار در این ماه وجهی نخواهد داشت. ثالثاً: اگر منظور حضرت حجّت علیه السلام فقط توسل به آن دو بزرگوار در این ماه باشد نه ولادت ایشان، حضرت باید می فرمودند: خداوندا به این دو امام، نه این که بفرمایند: به این دو مولود در ماه رجب.(3)

ص: 14


1- . بحارالانوار، ج50، ص14.
2- . بحارالانوار، ج50، ص14.
3- . بحارالانوار، ج50، ص14.

بشارت حضرت کاظم علیه السلام به ولادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

سال ها قبل از ولادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، حضرت امام کاظم علیه السلام از ولادت موفور و سرور حضرت خبر داده اند. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره در ضمن روایتی طولانی از یزید بن سلیط نقل کرده است، حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام فرمودند:

«... یَا یَزِیدُ وَ إِذَا مَرَرْتَ بِهَذَا اَلْمَوْضِعِ وَ لَقِیتَهُ وَ سَتَلْقَاهُ فَبَشِّرْهُ أَنَّهُ سَیُولَدُ لَهُ غُلاَمٌ أَمِینٌ مَأْمُونٌ مُبَارَکٌ وَ سَیُعْلِمُکَ أَنَّکَ قَدْ لَقِیتَنِی فَأَخْبِرْهُ عِنْدَ ذَلِکَ أَنَّ اَلْجَارِیَةَ اَلَّتِییَکُونُ مِنْهَا هَذَا اَلْغُلاَمُ، جَارِیَةٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مَارِیَةَ جَارِیَةِ رَسُولِ اَللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أُمِّ إِبْرَاهِیمَ ...»(1)

(...ای یزید! چون به اینجا عبورت افتاد و ایشان (حضرت رضا علیه السلام ) را ملاقات کردی - که ملاقات هم خواهی کرد - به ایشان مژده بده که خدا پسری به ایشان عنایت خواهد کرد، امین، مورد اعتماد و مبارک. و ایشان (حضرت رضا علیه السلام ) به تو خبر می دهند که مرا (حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام ) در اینجا ملاقات کرده ای، آن هنگام تو به ایشان خبر بده که آن کنیز که مادر آن پسر (حضرت جواد الأئمه علیه السلام ) است، کنیزی می باشد از خاندان ماریه کنیز رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم و مادر ابراهیم (فرزند رسول اللّ صلی الله علیه و آله و سلم )...)

کیفیت ولادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم علامه مجلس قدس سره از مرحوم ابن شهرآشو قدس سره به سند معتبر از حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ، دختر بزرگوار حضرت امام موسی کاظم علیه السلام روایت کرده است:

«روزی برادرم حضرت امام رضا علیه السلام مرا طلبیدند و فرمودند: ای حکیمه! امشب فرزند مبارک خیزران متولّد می شود، باید که در وقت ولادت ایشان حاضر باشی، از این رو من در خدمت آن حضرت ماندم. چون شب شد، مرا با خیزران و زنان

ص: 15


1- . اصول کافی، ج2، ص68.

قابله به حجره ای بردند و خود ایشان چراغی نزد ما روشن نمودند، و از حجره بیرون رفتند، و در را نیز بر روی ما بستند.

وقتی درد زایمان خیزران شروع شد و ایشان را بر بالای طشتی نشاندیم، به ناگاه چراغ ما خاموش شد. در آن وقت به سبب خاموش شدن چراغ ناراحت و مغموم شدیم. که ناگاه دیدیم آن خورشید فلک امامت از افق رحم طالع گردیدند و در میان طشت قرار گرفتند. در حالی که پرده نازکی مانند جامه، آن حضرت رااحاطه کرده بود، و نوری از آن حضرت ساطع بود، که تمام حجره از آن منوّر شده بود، و با وجود آن نور، از چراغ بی نیاز شدیم.

پس آن نور مبین را برداشتم و در دامان خود گذاشتم و آن پرده را از خورشید جمالش دور کردم. ناگاه حضرت امام رضا علیه السلام به حجره آمدند، و بعد از آن که ایشان را با لباس های مطهّر پوشانده بودیم، آن گوشواره عرش امامت را از ما گرفتند و در گهواره عزّت و کرامت گذاشتند، و آن مهد شرف و عزّت را به من سپردند و فرمودند: از این گهواره جدا مشو. زمانی که روز سوّم ولادت آن حضرت شد، دیده حقیقت بین خود را به سوی آسمان باز کردند و به جانب راست و چپ نگاه نمودند و با زبان فصیح فرمودند: «أشهد أن لا اله الّا اللَّه، و أشهد انّ محمّداً رسول اللَّه.» چون این حالت عجیب را از آن نورِ دیده مشاهده کردم، با عجله خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رفتم و آن چه دیدم و شنیده بودم را محضر آن حضرت عرض کردم. حضرت به من فرمودند: عجائبی که بعد از این، از ایشان مشاهده خواهی کرد، به مراتب از آن چه اکنون مشاهده کردی، بیشتر خواهد بود.»(1)

ص: 16


1- . جلاء العیون با قدری ویرایش، ص960؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص394.

و در روایت دیگری دربارهٔ ولادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام از کلثم بن عمران روایت شده است:

«قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام : ادْعُ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَکَ وَلَداً، فَقَالَ علیه السلام : إِنَّمَا أُرْزَقُ وَلَداً وَاحِداً وَ هُوَ یَرِثُنِی، فَلَمَّا وُلِدَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ الرِّضَا علیه السلام لِأَصْحَابِهِ: قَدْ وُلِدَ لِی شَبِیةُ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام فَالِقِ الْبِحَارِ، وَ شَبِیةُ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ علیه السلام قُدِّسَتْ أُمٌّ وَلَدَتْهُ قَدْ خُلِقَتْ(1) طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً ثُمَّ(2) قَالَ الرِّضَا علیه السلام : یُقْتَلُ غَصْباً فَیَبْکِی لَهُ وَ عَلَیْهِ أَهْلُ السَّمَاءِ، وَ یَغْضَبُ اللَّهُ تَعَالَی عَلَی عَدُوِّهِ وَ ظَالِمِهِ فَلَا یَلْبَثُ إِلَّا یَسِیراً حَتَّی یُعَجِّلَ(3) اللَّهُ بِهِ إِلَی عَذَابِهِ الْأَلِیمِ وَ عِقَابِهِ الشَّدِیدِ، وَ کَانَ طُولُ لَیْلَتِهِ(4) یُنَاغِیةِ فِی مَهْدِهِ.»(5)

(به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: از خداوند بخواهید فرزندی به شما مرحمت کند. حضرت فرمودند: خداوند به من یک پسر عنایت می کند که وارث من می باشد. پس زمانی که أبو جعفر (حضرت جواد علیه السلام ) متولد شدند، حضرت رضا علیه السلام به اصحاب خود فرمودند: برای من فرزندی شبیه موسی بن عمران علیهما السلام در شکافتن دریا و شبیه عیسی بن مریم علیهما السلام در طهارتِ مادر متولد شد! پاک و پاکیزه به دنیا آمدند. سپس حضرت رضا علیه السلام فرمودند: او را با ظلم و ستم به شهادت می رسانند و اهل آسمان بر او گریه خواهند کرد. خداوند بر دشمن ستم کار او غضب می کند و جز زمان اندکی زنده نخواهد بود تا آن که خداوند او را به عذابی الیم و کیفری شدید گرفتار می کند. پس از تولد حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، حضرت رضا علیه السلام تمام شب در گهواره با ایشان گفتگو می کردند.)

این روایت شریف مشتمل بر نکات ارزنده ای می باشد. که برخی از آن ها عبارتند از:

اولاً: نشان دهندهٔ آن است که حضرت رضا علیه السلام چونان پدر بزرگوار خود حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام همان گونه که قبلاً نیز در ضمن روایتی گذشت، سال ها قبل از ولادت موفور و سرور

ص: 17


1- . فی المأخذ: أم ولدته فلما ولدته.
2- . کلمة ثم، لیس فی المأخذ.
3- . فی المأخذ: حتّی یحل.
4- . فی المأخذ: لیله.
5- . بحارالانوار، ج50، ص15؛ عيون المعجزات، ص120.

حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، از ولادت ایشان آگاه بوده اند، و خبر داشته اند که روزی صاحب فرزند بزرگواری خواهند شد و این امر خود نشان دهندهٔ آن می باشد که ایشان علم غیب داشته اند.

ثانیاً: از فرمایش حضرت رضا علیه السلام که می فرمایند: «إِنَّمَا أُرْزَقُ وَلَداً وَاحِداً؛ به درستی که خداوند یک فرزند روزی من می فرماید.» به خوبی دانسته می شود که از حضرت رضا علیه السلام فقط یک پسر متولد خواهد شد. و بیش از یک پسر از ایشان باقی نخواهد ماند. از این رو دانسته می شود که آن چه برخی از متأخرین به آن میل نموده اند. و گمان کرده اند حضرت رضا علیه السلام داری چند فرزند بوده اند، اساسی ندارد.

ثالثاً: نشان دهندهٔ آن است که حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، چونان پدر و اجداد خود وارث انبیاء عظام علیه السلام بوده اند، و معجزات آن بزرگواران نزد حضرتش می باشد.

رابعاً: این روایت شریف تصریح دارد که قداست مادر حضرت جواد الأئمه علیهما السلام ، چونان قداست حضرت مریم علیها السلام است.خامساً: از این روایت شریف به خوبی دانسته می شود که وجود نازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، وارث انبیاء عظام:می باشند. چرا که در این روایت به یک مورد آن، که اعجازهای حضرت عیسی علیه السلام باشد نیز تصریح شده است. از این رو حضرت قادر خواهند بود چونان جناب عیسی علیه السلام ، نور را به چشمانِ کور مادرزاد برگردانند و اموات را زنده نمایند و ... همانگونه که در این نوشتار این گونه معجزات از حضرت جواد الأئمه علیه السلام نقل شده است.

سادساً: گفتگوی حضرت رضا علیه السلام با ایشان در گهواره، نشان از آن دارد که حضرت جواد الأئمه علیه السلام همچون پدران خود و برخی از حضرات انبیاء عظام:، از همان بدو تولد، و لحظهٔ ولادت، قادر به صحبت کردن و تکلّم بوده اند. که این صحبت کردن حضرت جواد الأئمه علیه السلام از آغازین لحظات ولادت موفور و سرور و با برکت حضرت، که عالم امکان را منور به قدوم مبارکشان نمودند، خود علامت و نشان دهندهٔ امام بودن ایشان می باشد.

چرا که امام معصوم علیه السلام باید از همان لحظه ولادت و بدو تولد، دارای کمال ذهنی و فکری و علمی باشد. که یکی از نشانه های آن، تکلّم و صحبت نمودن با اطرافیان می باشد. به هر تقدیر این نشانه از صفات امام معصوم علیه السلام می باشد، و علماء اعلام و بزرگان مذهب حقهٔ امامیه نیز به آن پرداخته اند و به این مطلب تصریح نموده اند.

همان گونه که حضرت عیسی علیه السلام نیز از همان آغازین لحظهٔ ولادت خود و از بدو تولد، به زبانی کاملاً فصیح و شیوا با آن افرادی که در معبد بودند و به ناحقّ و از روی حسادت، دامان

ص: 18

حضرت مریم علیها السلام را آلوده می پنداشتند، گفتگو نمودند. و خود را پیامبری اولو العزم و صاحب کتاب معرفی نمودند و هرگونه تهمتی را از دامان مطهر مادر بزرگوار خود، حضرت مریم علیها السلام زدودند و این تشبیه که در روایت فوق هم آمده است، شاید خود اشاره ای باشد به آن عده ای که از روی افتراء، به حضرت جواد الأئمه علیه السلام اهانت نمودند و به دلیل آن که حضرت، به خلاف پدر بزرگوارشان، قدری سبزه بودند، در صدد انکار نسبت حضرت با وجود نازنین حضرت رضا علیه السلام برآمدند. از این رو جمعی قيافه شناس (1)را محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام آوردند. و با کمال

ص: 19


1- . القافه؛ جمع قائف و به معنای قيافه شناسان می باشد و آن ها كسانى بودند كه از روى شباهت اندام به نسبت شخص با پدر يا برادر حكم مى كردند. قيافه شناسى در نزد اعراب جايگاه مهمّى داشته است، ولی علماى اماميّه تعليم و تعلّم و گرفتن مزد در قبال انجام اين عمل را حرام مى دانند. اين حرمت، در بين علماء، گاه بطور مطلق موجود است؛ مانند گفتار علاّمه در منتهى، تذكره، قواعد، تحرير، ارشاد و نهايه و قول ابن ادريس در سرائر و نيز سخن شهيد در لمعه، سبزوارى در كفايه، مقداد در تنقيح و سيّد در رياض. و گاه در صورتى كه موجب فعل حرام يا منجر به اظهار نظر قطعى گردد؛ مانند آنچه شهيد در مسالك و روضه، و محقق ثانى در جامع المقاصد، و اردبيلى در شرح ارشاد، و ميرزاى كرباسى در مناهج و شيخ معظم در جواهر قائل شده اند. صاحب حدائق به استناد حديثى كه در جواهر آمده است، استفادۀ عدم تحريم نموده است. ولى صاحب جواهر آن را رد كرده و مى گويد: روايت در مقابل اجماع قاصر است و احتمال دارد فرمايش حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام مبنى بر اين كه «شما به نزد قيافه شناسان بفرستيد» براى بيان عدم مشروعيّت باشد، نه براى رفع تهمت. و بيان آن حضرت مى رساند كه ايشان به صحت و درستى قيافه شناسى در اين مورد عالم بوده و صرفاً براى آشكار شدن حجّت عليه كسانى كه اين پيشنهاد را ارائه داده بودند، بدين صورت بيان فرموده اند. زيرا هر كس كه اطلاع جزئى از ديانت اسلام داشته باشد، عدم جواز اين عمل و استفادۀ از آن را مسلّم مى داند، چه رسد به اين كه به استناد آن، مسائل مربوط به ارث و نكاح حل گردد. ضمناً مشروعيت لعان از واضح ترين دلائل عدم اعتبار قيافه شناسى مى باشد. و امّا در ميان فقهاى اهل سنت: نووى در شرح صحيح مسلم و حاشيۀ ارشاد السارى، ج 6، ص 226. اختلاف اهل تسنن را در مورد عمل به قيافه شناسى نقل كرده است. ابو حنيفه، ثورى و اسحاق- -آن را حرام و شافعى و گروهى از علماء آن را جايز مى دانند. مالك، فقط در مورد كنيز، عمل به آن را جايز شناخته است، و در جايى ديگر سخن از جايز بودن آن در مورد كنيز و حرّ هر دو زده است. وى مورد عمل را هنگامى مى داند كه خريدار و فروشنده، در طهر و پيش از استبراء با كنيز آميزش كنند و او پس از گذشت شش ماه از آميزش دوم و قبل از گذشت چهار سال از مواقعۀ اول، فرزندى بياورد. در اينجا الحاق فرزند به يكى از آن دو نفر، طبق نظر قيافه شناس خواهد بود، ولى اگر تعيين بر قيافه شناس دشوار شد، يا فرزند را از هر دو نفى كرد، صبر مى كنند تا فرزند بالغ شود. در آن موقع، به هر يك از آن دو كه بخواهد، منسوب مى گردد؛ و لو آن كه قيافه شناس او را به آن ديگرى ملحق كرده باشد. عمر بن خطاب، مالك و شافعى مى گويند طفل پس از آن كه به سنّ بلوغ رسيد، بايد از او خواست تا به هر كس ميل دارد، منسوب گردد. ابو ثور و سحنون گفته اند كه وى فرزند هر دو است. و ماجشون و محمّد بن مسلمه كه هر دو مالكى هستند گفته اند به آن كه بيشتر شباهت دارد، ملحق مى گردد. (حاشیهٔ کتاب نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ج1، ص36)

وقاحت و ناباوری، وجودنازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام را به قیافه شناسان عرضه نمودند و با این کار خود، حضرت را آزار دادند.

خلقت أنوار أئمه اطهار علیهم السلام

از سلمان فارسى نقل شده است كه خدمت رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم رفتم. چون نظر مبارك ايشان به من افتاد، فرمودند:

«یَا سَلْمَانُ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً وَ لَا رَسُولًا إِلَّا جَعَلَ لَهُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً.»

(اى سلمان! خداوند هيچ رسولى را مبعوث نكرده است، مگر آن كه دوازده جانشين برايش قرار داده است.)

گفتم: اين مطلب را از كتب آسمانى قبلى، تورات و انجيل، نيز دانسته ام. بعد حضرت فرمودند:«یَا سَلْمَانُ! فَهَلْ عَلِمْتَ نُقَبَائِیَ الِاثْنَیْ عَشَرَ الَّذِینَ اخْتَارَهُمُ اللَّهُ لِلْإِمَامَةِ مِنْ بَعْدِی؟»

(ای سلمان! پس آيا دوازده جانشين مرا كه خداوند آنان را براى امامت پس از من برگزيده است، شناخته اى؟)

گفتم: خدا و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم داناتر هستند. لذا حضرت فرمودند:

«یَا سَلْمَانُ! خَلَقَنِیَ اللَّهُ مِنْ صَفَاءِ نُورِهِ فَدَعَانِی فَأَطَعْتُهُ وَ خَلَقَ مِنْ نُورِی عَلِیّاً فَدَعَاهُ إِلَی طَاعَتِهِ فَأَطَاعَهُ وَ خَلَقَ مِنْ نُورِی وَ نُورِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَاطِمَةَ فَدَعَاهَا فَأَطَاعَتْهُ وَ خَلَقَ مِنِّی وَ مِنْ عَلِیٍّ وَ مِنْ فَاطِمَةَ، الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَدَعَاهُمَا فَأَطَاعَاهُ فَسَمَّانَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَمْسَةِ أَسْمَاءٍ مِنْ أَسْمَائِهِ فَاللَّهُ الْمَحْمُودُ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ اللَّهُ الْعَلِیُّ وَ هَذَا عَلِیٌّ وَ اللَّهُ فَاطِرٌ وَ هَذِةِ فَاطِمَةُ وَ اللَّهُ الْإِحْسَانُ وَ هَذَا الْحَسَنُ وَ اللَّهُ الْمُحْسِنُ وَ هَذَا الْحُسَیْنُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْ نُورِ الْحُسَیْنِ تِسْعَةَ أَئِمَّةٍ فَدَعَاهُمْ فَأَطَاعُوهُ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ اللَّهُ سَمَاءً مَبْنِیَّةً أَوْ أَرْضاً مَدْحِیَّةً أَوْ هَوَاءً أَوْ مَاءً أَوْ مَلَکاً أَوْ بَشَراً وَ کُنَّا بِعِلْمِهِ أَنْوَاراً نُسَبِّحُهُ وَ نَسْمَعُ لَهُ وَ نُطِیعُ.»

ص: 20

(اى سلمان! خداوند متعال مرا از نور مختار و منتخب خود آفريد. آن گاه مرا فرا خواند، اطاعتش كردم، و از نور من علىّ را آفريد. پس او را فرا خواند و او نيز خداوند را اطاعت كرد. و از نور من و علىّ، فاطمه را خلق فرمود و او را فرا خواند، پس او نيز به اطاعت خداوند متعال مشغول شد. آن گاه از من، علىّ و فاطمه، حسن و حسين را آفريد. آن گاه آن دو را فراخواند، آن ها نیز خداوند را اطاعت كردند، سپس خداوند متعال ما را به پنج نام از نام هاى خود نام گذارى فرمود: پس خداوند متعال، محمود است و من محمّد هستم. خداوند علىّ است و ايشان هم علىّ هستند. خداوند متعال فاطر است و ايشان فاطمه هستند. خداوند احسان است و ايشان حسن می باشند. خداوند متعال محسن است و ايشان حسين هستند. آن گاه خداوند از نور حسين نه امام ديگر را آفريد و آنان را فرا خواند، پس آن ها نیز خداوند را اطاعت كردند، قبل از آن كه خداوند متعال آسمان رفيع، زمين گسترده، هوا، آب، فرشته و بشر را بيافريند. و ما در علم خداوند انواری بودیم که او را تسبیح می کردیم و به فرمانش گوش می دادیم و او را اطاعت می کردیم. و از او شنوايى داشتيم و اطاعتش مى كرديم.)سلمان عرض كرد: اى رسول خدا! كسى كه جانشينان شما را بشناسد، چه امتيازى دارد؟ حضرت فرمودند:

«یَا سَلْمَانُ! مَنْ عَرَفَهُمْ حَقَّ مَعْرِفَتِهِمْ وَ اقْتَدَی بِهِمْ فَوَالَی وَلِیَّهُمْ وَ تَبَرَّأَ مِنْ عَدُوِّهِمْ فَهُوَ وَ اللَّهِ مِنَّا یَرِدُ حَیْثُ نَرِدُ وَ یَسْکُنُ حَیْثُ نَسْکُنُ.»

(اى سلمان! كسى كه نسبت به ايشان – آن گونه كه شايسته است - معرفت داشته باشد و به آنان اقتدا كند و دوست آنان را دوست بدارد و از دشمن ايشان بيزارى جويد، پس او به خدا سوگند از ماست. هر جا ما وارد شويم، او هم با ماست. هر جا ما ساكن شويم، او هم ساكن خواهد شد).

سلمان می گوید: عرض كردم: يا رسول اللّه! آيا ممكن است بدون شناختن و دانستن نام و نسب ايشان، به آنان ايمان داشت؟ فرمودند: نه اى سلمان! پرسيدم: پس چگونه آنان را بشناسم و به آنان ايمان داشته باشم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: تاکنون از بین ائمه علیهم السلام ، تا امام حسين علیه السلام را شناخته اى، و پس از ایشان، حضرت سيّد العابدين علىّ بن الحسين علیهما السلام ، و بعد پسر ایشان، محمّد بن علىّ علیهما السلام ، باقر علم پيامبران و رسولان از اوّلين و آخرين می باشد.

آن گاه پسر ایشان جعفر بن محمّد علیهما السلام آن لسان صادق است. سپس موسى بن جعفر علیهما السلام كه در راه خداى تعالى، خشم خود را از روى صبر و شكيبائى فرو مى خورد، امام می باشد. پس از ایشان پسرشان علىّ بن موسى علیهما السلام كه راضى به امر خداوند است، امام می گردد. آن گاه محمّد

ص: 21

بن علىّ علیهما السلام كه بخشنده اى منتخب از ميان مخلوقات مى باشد، امام است. سپس علىّ بن محمّد علیهما السلام كه به سوى خداى تعالى هدايت مى كند، امام می باشد. بعد از ایشان حسن بن علىّ عسكرى علیهما السلام كه ساكت و امين می باشند، امام است. و آن گاه پسرشان حجة بن الحسن المهدى علیهما السلام كه ناطق و قائم به امر خداوند مى باشند، امام می گردد. سلمان مى گويد: عرض كردم: يا رسول اللّه! دعا بفرماييد من آنان را درك كنم. حضرت فرمودند:

«یَا سَلْمَانُ! إِنَّکَ مُدْرِکُهُمْ وَ أَمْثَالُکَ وَ مَنْ تَوَلَّاهُمْ بِحَقِیقَةِ الْمَعْرِفَةِ.»(1)

(تو و افرادى چون تو، و هر كس كه آنان را از روى حقيقت معرفت دوست بدارد، ايشان را درك خواهيد كرد.)پس، من خدا را بسيار سپاس گفتم و بعد از آن گفتم: آيا اجل به من مهلت مى دهد كه آنان را درك نمايم؟ حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اين آيۀ شريفه را بخوان:

(فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا بَعَثْنٰا عَلَيْكُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجٰاسُوا خِلاٰلَ الدِّيٰارِ وَ كٰانَ وَعْداً مَفْعُولاًbثُمَّ رَدَدْنٰا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْنٰاكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنٰاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً(2))

(و چون موعد نخستين آن بيامد، بندگانى داشتيم با صلابت سخت كه عليه شما برانگيختيم. آنان تا درون خانه ها را جستجو كردند، و اين وعده اى انجام شده بود. سپس نوبت را به شما داديم، و به مال ها و فرزندان مددتان داديم، و عدّۀ شما را افزون تر گردانيديم.)

سلمان مى گويد: گريۀ شوق امانم نداد، عرض كردم: اى رسول خدا! آيا اين، به عهد و پيمان شما خواهد بود؟ حضرت فرمودند:

«إِی وَ الَّذِی أَرْسَلَ مُحَمَّداً إِنَّهُ بِعَهْدٍ مِنِّی وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ تِسْعَةِ أَئِمَّةٍ وَ کُلِّ مَنْ هُوَ مِنَّا وَ مَظْلُومٍ فِینَا إِی وَ اللَّهِ یَا سَلْمَانُ! ثُمَّ لَیُحْضَرَنَّ إِبْلِیسُ وَ جُنُودُهُ وَ کُلُّ مَنْ مَحَضَ الْإِیمَانَ مَحْضاً وَ مَحَضَ الْکُفْرَ مَحْضاً حَتَّی یُؤْخَذَ بِالْقِصَاصِ وَ الأوثار (الْأَوْتَارِ) وَ التُّرَاثِ وَ لَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً وَ نَحْنُ تَأْوِیلُ هَذِةِ

ص: 22


1- . ظاهراً این فرمایش حضرت اشاره به رجعت مؤمنین، از جمله جناب سلمان دارد.
2- . اسراء: آیهٔ 4 و 5.

الْآیَةِ: (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ(1)).»(2)

(آرى سوگند به آن كه محمّد را به رسالت برانگيخت، اين به پيمان من و علىّ خواهد بود. و علىّ و فاطمه و حسن و حسين و نه امام ديگر و نيز هر كسى كه از ماست و در راه ما ستم ديده است. آرى سوگند به خدا، آن گاه ابليس و لشكريانش و هر كه در ايمان يا كفر خالص است، حاضر مى شود تا او قصاص و خون خواهى گردد و پروردگارت به احدى ستم نمى كند. و ما تأويل اين آيۀمباركه هستيم: (و چنين اراده كرديم كه بر مستضعفان زمين منّت گذاريم و ايشان را امامان و وارثان قرار دهيم و در زمين، قدرت و تمكنشان بخشيم و به چشم فرعون و هامان و لشكريان ايشان، آن چه را از آن حذر مى كردند، بنمائيم).)

در حديثى ديگری از يونس بن ظبيان از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده است:

«إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ خَلْقَ إِمَامٍ أَنْزَلَ قَطْرَةً مِنْ تَحْتِ عَرْشِهِ عَلَی بَقْلَةٍ مِنْ بَقْلِ الْأَرْضِ أَوْ ثَمَرَةٍ مِنْ ثِمَارِهَا فَأَکَلَهَا الْإِمَامُ الَّذِی یَکُونُ مِنْهُ الْإِمَامُ فَکَانَتِ النُّطْفَةُ مِنْ تِلْکَ الْقَطْرَةِ فَإِذَا مَکَثَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَمِعَ الصَّوْتَ فَإِذَا مَضَی أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ کُتِبَ عَلَی عَضُدِهِ الْأَیْمَنِ (وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(3)) فَإِذَا سَقَطَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ أُوتِیَ الْحِکْمَةَ وَ جُعِلَ لَهُ مِصْبَاحٌ یَرَی بِهِ أَعْمَالَهُمْ.»(4)

(وقتی خداوند متعال بخواهد امامی را خلق کند، قطره ای را از زیر عرش خود بر دانه ای از دانه های زمین یا میوه ای از میوه های زمین فرو می ریزد و امامی که قرار است امام بعدی از او متولد شود، آن را می خورد و نطفه از همان قطره شکل می گیرد. وقتی چهل روز در شکم مادر بر او بگذرد، صدا را می شنود و وقتی چهار ماه بگذرد، بر بازوی راستش نوشته می شود: (و سخن پروردگارت

ص: 23


1- . القصص: 4 و 5.
2- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص21؛ بحارالانوار، ج25، ص6.
3- . انعام: آیهٔ 115.
4- . بحارالانوار، ج25، ص41؛ بصائر الدرجات، ج2، ص338.

به راستی و داد سرانجام گرفته است و هیچ تغییردهنده ای برای کلمات او نیست و او شنوای داناست.) و وقتی از شکم مادر متولد شد به او حکمت داده می شود و چراغی برایش افروخته می شود که اعمالشان را می بیند.)

مرحوم علامه مجلسی قدس سره در روایت دیگری از کتاب «عیون اخبار الرّضا علیه السلام » از حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام نقل کرده است:«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَیَّدَنَا بِرُوحٍ مِنْهُ مُقَدَّسَةٍ مُطَهَّرَةٍ لَیْسَتْ بِمَلَکٍ لَمْ تَکُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَی إِلَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هِیَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا تُسَدِّدُهُمْ وَ تُوَفِّقُهُمْ وَ هُوَ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»(1)

(خداوند عزّ و جلّ ما را به روحی مقدس و پاک از جانب خود تأیید کرد که آن روح، فرشته نیست، و با هیچ یک از گذشتگان جز رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم نبوده است. آن روح با ائمه است که ایشان را ثابت قدم می کند و موفق می دارد. او ستونی از نور، بین ما و بین خداوند عزّ و جلّ است.)

اتهامی جگر سوز

همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد برخی از روی مکر و حیله و عناد در نسب حضرت جواد الأئمه علیه السلام تشکیک نمودند و از آن جائی که ایشان به خلاف پدر بزرگوار خود، چهره ای سبزه داشتند، ادعا نمودند حضرت جواد الأئمه علیه السلام العیاذ باللّه فرزند حضرت رضا علیه السلام نیستند. از این رو حضرت را به جمعی قيافه شناس عرضه نمودند. مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره در این باره از محمّد بن اسماعيل حسنى از حضرت امام حسن عسكری علیه السلام نقل کرده است:

حضرت جواد الأئمه علیه السلام خیلی سبزه بودند. از این رو شكّاكان و اهل ریب، در حالی که حضرت در آن زمان بیست و پنج ماه از عمر شریفشان گذشته بود، گفتند ایشان فرزند حضرت رضا علیه السلام نمی باشند. و برخی از آن ها گفتند، حضرت، فرزند «شنيف» غلام سياه حضرت امام رضا علیه السلام است. و برخی دیگر گفتند، فرزند «لؤلؤ» مى باشد. بدين سبب حضرت را نزد قيافه شناسان بردند و حال آن که حضرت رضا علیه السلام در آن زمان نزد مأمون در مرو بودند.

ص: 24


1- . بحارالانوار، ج25، ص48.

از این رو حضرت را به مسجد الحرام بردند تا قيافه شناسان ايشان را ببينند، و اظهار نظر كنند. پس در حالی که همۀ مردم گرد آمده بودند و به انوار الهى كه از پيشانى آن حضرت ساطع مى گشت، نظر مى كردند. با يك نظر به حضرت، همهٔ قيافه شناسان خود را با صورت به حالت سجده به زمین انداختند و گفتند:

«یَا وَیْحَکُمْ! مِثْلَ هَذَا اَلْکَوْکَبِ اَلدُّرِّیِّ وَ اَلنُّورِ اَلمُنِیِرِ، یُعْرَضُ عَلَی أمْثَالِنَا؟ وَ هَذَا وَ اَللَّهِ اَلْحَسَبُ اَلزَّکِیُّ، وَ اَلنَّسَبُ اَلْمُهَذَّبُ اَلطَّاهِرُ، وَ اَللَّهِ مَا تَرَدَّدَ إلَا فِی أصْلَابِزَاکِیَةٍ وَ اَلْأَرْحَامٍ طَاهِرَةٍ وَ وَ اَللَّهِ مَا هُوَ إِلاَّ مِنْ ذُرِّیَّةِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ وَ رَسُولِ اللّهِ علیهما السلام فَارْجِعُوا وَ اسْتَقِیلُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفِرُوهُ، وَ لَا تَشْکُّوا فِی مِثْلِهِ.»

(ای واى بر شما! آيا مثل این چنین ستارهٔ درخشان و نورِ تابنده ای را بر افرادى چون ما عرضه مى كنيد؟ و حال آن که به خدا سوگند ایشان داراى نژادی پاك و نسبى مهذّب و پاكيزه هستند؛ به خدا سوگند شکی نیست که ایشان جز در پشت پاك و رحم های پاكيزه نبوده اند. و به خدا سوگند ایشان جز از فرزندان اميرالمؤمنين علىّ بن ابي طالب علیه السلام و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نيستند. بازگرديد و رو به سوى خداوند نمائید، و براى خود طلب مغفرت كنيد. و دیگر در مثل ایشان شکی به خود راه ندهید.)

آن گاه حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، در حالی که فقط بیست و پنج ماه داشتند با زبانی برنده تر از شمشیر و فصیح تر از هر فصیحتی، خطاب به حاضرین فرمودند:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَنَا مِنْ نُورِهِ بِیِدَهِ، وَ اصْطَفَانَا مِنْ بَرِیَّتِهِ، وَ جَعَلَنَا أُمَنَاءَهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ وَحْیِهِ. مَعَاشِرَ النَّاسِ، أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الرِّضَا بْنِ مُوسَی الْکَاظِمِ بْنِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ بْنِ عَلِیٍّ سَیِّدِ الْعَابِدِینَ بْنِ الْحُسَیْنِ الشَّهِیدِ ابْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَ ابْنِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ ابْنِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی:، فَفِی مِثْلِی یُشَکُّ؟ وَ عَلَیَّ وَ عَلَى أَبَوَيَّ يُفْتَرَى! وَ أُعْرَضُ عَلَى الْقَافَةِ! وَ قَالَ: وَ اللَّهِ، إِنِّنی لَأَعْلَمُ بَأنْسَابِهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ، إنِّی وَ اللَّهِ لَأعْلَمُ بَوَاطِنَهُم وَ ظَوَاهِرَهُمْ، إنِّی لَأعْلَمُ بِهِمْ أَجْمَعِینَ، وَ مَا هُمْ إِلَیْهِ صَائِرُونَ، أَقُولُهُ حَقّاً، وَ أُظْهِرُهُ صِدْقاً، عِلْماً وَرَّثَنَاهُ اللَّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ، وَ بَعْدَ بِنَاءِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ. وَ ایْمُ اللَّهِ، لَوْ لَا تَظَاهُرُ

ص: 25

الْبَاطِلِ عَلَیْنَا، وَ غَلَبَةُ دَوْلَةِ الْکُفْرِ، وَ تَوَثُّبُ أَهْلِ الشُّکُوکِ وَ الشِّرْکِ وَ الشِّقَاقِ عَلَیْنَا لَقُلْتُ قَوْلًا یَتَعَجَّبُ مِنْهُ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ.»

(ستايش خداوندی را كه ما را از نور خود با قدرتش آفريد و ما را از ميان تمام مخلوقاتش برگزيد و ما را امین خود بر خلق و وحى خود قرار داد. اى مردم، من محمّد بن علىّ الرّضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علىّ سيّد العابدين بن الحسين الشهيد بن امير المؤمنين علىّ بن ابي طالب علیهم السلام هستم و من پسر فاطمۀ زهرا علیها السلام و پسر محمّد مصطف صلی الله علیه و آله و سلم هستم.آيا در همچو منى شك مى كنيد؟ و بر من و پدر و مادرم افتراء مى زنيد! و مرا به قيافه شناسان عرضه مى کنيد؟ و فرمودند: به خدا سوگند من از پدر آن ها نسبت به نسب همۀ آنان آگاه تر هستم. به خدا سوگند من به ظاهر و باطن آنان آگاه تر هستم، من آگاه تر به همهٔ آن ها می باشم، و از نهايت آن چه را ايشان بدان رسيده اند، خبر دارم؛ به حقّ سخن مى گويم و آن چه اظهار می کنم از روی صداقت و آگاهی است. خداوند متعال پيش از آفريدن همۀ مخلوقات و بعد از بناى آسمان ها و زمين ها ما را وارث آن گردانيد. به خدا سوگند اگر تبلیغات اهل باطل و نیرنگ و غلبهٔ دولت کفر بر علیه ما نبود، و ظلم و تلاش شكّاكان و مشركان و منافقان بر علیه ما نبود، سخنى مى گفتم كه از آن، اوّلين و آخرين به شگفتی درآيند.( آن گاه دست مبارك خود را بر دهان قرار دادند و - خطاب به خود - فرمودند:

«یَا مُحَمَّدُ! اصْمُتْ کما صَمَتَ آبَاؤُکَ، (فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ ۚ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ ۚ بَلَاغٌ ۚ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ(1)).»

(اى محمّد! سكوت کن، همان گونه كه پدرانت پيش از اين سكوت كردند، (همان گونه که پیغمبران اولوا العزم صبر نمودند و بر امّت به عذاب تعجیل مکن تا روزی که آن چه وعده داده شده به چشم ببینند. آن روز پندارند که (در دنیا) به جز ساعتی از روز درنگ نداشتند. این تبلیغ رسالت و اتمام حجّتی است، پس آیا (قیامت) جز مردم فاسق هیچ کس هلاک خواهد شد؟).)

سپس رو به مردى كه در كنارشان قرار داشت نمودند، و دستش را گرفتند. و پیوسته از سر شانه های مردم می رفتند و آن ها برای حضرت راه می گشودند. راوی می گوید: دیدم گروهی از

ص: 26


1- . سورۀ احقاف: 35.

پیرمردان با شخصیت متوجه ایشان بودند و می گفتند: خدا می داند رسالتش را کجا قرار دهد! پرسیدم: این پیرمردان کیانند؟ گفتند: گروهی از بنی هاشم از اولاد عبد المطلّب علیه السلام هستند. زمانی که خبر این جریان به حضرت رضا علیه السلام ، موقعی که در خراسان بودند، رسید. فرمودند:

سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمّد - را نمونه اى از پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فرزندش - ابراهيم - قرار داد آن گاه حضرت رضا علیه السلام ، متوجه برخی از شيعيان که در محضر مباركشان حاضر بودند، شدند و فرمودند:آيا از اتهامى كه برخی به ماريۀ قبطيه و آن چه در ولادت فرزندش ابراهيم پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ادعا کردند، آگاه هستید؟ گفتند: نه، ای مولای ما! شما داناتر هستيد، ما را از آن با خبر کنيد، تا بدانیم. حضرت فرمودند:

«هنگامی که ماريه به همراه تعدادى ديگر از كنيزان، به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هديّه شد. حضرت همهٔ آن کنیزان را ميان اصحاب خود تقسيم فرمودند و ماريه را براى خود نگاه داشتند. و همراه او خادمی بود که به او جريح می گفتند، که آن خادم، آداب و رسوم معاشرت با پادشاهان را به ماریه مى آموخت. هنگامی که ماريه به دست مبارك رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اسلام آورد، جريح نيز به همراه ماریه مسلمان شد. و الحقّ ماريه و جریح ايمان و اسلام نيكويى داشتند، از این رو ماریه محبوب قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گردید.

ولی این موجب حسادت برخى از زنان آن حضرت به وى شد، لذا دو تن از همسران (عایشه و حفصه) حضرت، نزد پدران خود رفتند و از توجه و میل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ماریه شكايت كردند. و اظهار داشتند پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم وى را به ما دو نفر ترجيح مى دهد. تا جائی که نفس سرکش آن دو آن ها را بر آن داشت که بگویند: ماريه از جريح به ابراهيم، باردار شده است. درحالی که گمان نمی کردند که جُریحِ خادم مبتلا به نقصانی باشد.

پس پدران آن دو زن، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد خود نشسته بودند، نزد حضرت آمدند، و در مقابل حضرت نشستند و عرض كردند: ای رسول

ص: 27

خدا! جايز نيست برای ما که پنهان کنیم از شما، خیانتى را كه برای ما نسبت به شما، ظاهر شده است. حضرت فرمودند: درباره من چه سخنی می گوئید؟! آن دو عرض کردند: ای رسول خدا! به درستی که جريح با ماريه فحشاء بزرگى انجامداده است. و فرزند ماریه از جریح می باشد، و آن فرزند از شما نیست ای رسول خدا!

پس به ناگاه رنگ چهرهٔ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خشم کبود شد، و به خاطر گفته ٔ سنگین آن دو، دگرگون گردیدند و فرمودند: واى بر شما، چه مى گوييد؟ عرض کردند: ای رسول خدا! ما جریح و ماریه را تا مشربه اش تعقیب کرده ایم. و دیدیم که جریح با او مزاح و بازی می کند و از او چیزی را طلب می کند که مردان از زنانشان طلب می نمایند. پس به دنبال جریح بفرست که بی گمان او را در چنین حالی خواهید یافت، آن گاه دربارهٔ او حکم خود و حکم الهی را اجرا کنید.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای أبا الحسن! (کنیه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ) شمشیرت ذو الفقار را بردار و به سوى مشربه ماریه برو، چنانچه ماریه و جریح را آن طور كه این دو توصيف نمودند، یافتی، هر دو را با ضربه ای گداخته به قتل برسان. حضرت علىّ علیه السلام از جا برخاستند، و شمشیر خود را برداشتند و زیر جامه خود قرار دادند. پس وقتی می خواستند از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بروند، رو به ایشان نمودند و به حضرت عرض کردند: ای رسول خدا! درباره آن چه به من امر فرمودید، همچون آهن گداخته در آتش باشم، يا مانند گواهى كه آن چه را غايب نمى بيند، مى بيند؟ حضرت فرمودند: جانم فدایت یا علیّ! بلکه چونان شاهدی باش که می بیند آن چه را که غائب نمی بیند.

حضرت علىّ علیه السلام نیز درحالی که شمشیر در دست داشتند حرکت کردند تا از دیوار مشربهٔ ماریه بالا رفتند. و در آن هنگام ماریه در میان حجره نشسته بود و جریح نیز که همراه او بود،

ص: 28

آداب و رسوم معاشرت با پادشاهان را به او می آموخت و به او می گفت: حقّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم را بزرگ بشمار و آن حضرت را با كنيه بخوان و اكرام كن و در حال گفتن امثال اين سخن ها بود.

که ناگاه جريح نگاهش به حضرت علىّ علیه السلام افتاد، در حالی که حضرت شمشير بركشيده و به دست گرفته بودند، پس جریح از حضرت ترسيد و به طرف درخت خرمائی که داخل حیات مشربهبود فرار کرد، و از آن بالا رفت. هنگامى كه حضرت، وارد دار المشربه شدند، باد لباس جريح را کنار زد، پس به ناگاه آشكار گرديد كه او خواجه است.

از این رو حضرت به او فرمودند: پايين بيا ای جریح! عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! آیا جانم در امان است؟ حضرت فرمودند: جانت در امان می باشد. پس جريح از درخت پايين آمد، و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، دست او را گرفتند و خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند و او را مقابل حضرت قرار دادند و محضر حضرت عرض کردند:

ای رسول خدا! به درستی که جريح خادمی خواجه مى باشد. آن گاه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم صورت خود را به جانب ديوار نمودند و فرمودند: [چون جریح خواجه است] حلال است که آن دو به او نگاه کنند، اى جريح! خود را به آن دو بنما تا دروغ گو بودن آن دو واضح گردد؛ وای بر آن دو که بر خدا و رسولش جسارت نمودند.

پس جريح لباس هاى خود را كنار زد و آشكار گرديد كه او خادمى خواجه مى باشد؛ همان گونه كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده بودند. پس آن دو زن (عایشه و حفصه) در مقابل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود را به زمین انداختند. و به حضرت عرض کردند: ای رسول خدا! ما توبه مى كنيم؛ از خداوند براي ما طلب مغفرت فرما كه ديگر چنين نمى كنيم.

حضرت فرمودند: هنگامى كه جسارت شما بر خدا و رسولش اين گونه مى باشد، خداوند متعال توبه شما را نمى پذيرد و استغفار من نيز براي شما دو نفر سودى ندارد. عرض کردند: ای رسول خدا! اگر براي ما طلب آمرزش فرمائيد، به بخشش خداوند اميدوار خواهیم شد. همين جا بود كه اين آيه نازل شد:

(إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ(1))

«اگر هفتاد مرتبه برايشان طلب مغفرت كنى،خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد.»

ص: 29


1- . توبه: آیهٔ 80.

سپس حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمّد- را اُسوه اى از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پسرشان – ابراهيم(1) - قرار داده است.(2)

ص: 30


1- . اين دروغ و اتهام بر مادر «ابراهيم»، و همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را شيخ جليل «علىّ بن ابراهيم قمى» از علماى اماميه در قرن سوم در تفسير خود كه در ايران به چاپ رسيده است (صفحۀ 453) از بزرگان مورد اطمينان و از «زرارة بن اعين» نقل مى كند كه وى مى گويد: از حضرت امام باقر علیه السلام شنيدم كه مى فرمودند: چون «ابراهيم» پسر حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنيا رفت، پيامبر بر او غمگين شدند. «عايشه» گفت: چرا براى او غصّه مى خوريد؟ او پسر «جريح قبطى» بوده است. حضرت، به اميرالمؤمنين علىّ علیه السلام فرمان دادند تا «جريح» را به قتل رساند. او از ترس گريخت و از درخت خرمايى در باغى بالا رفت. لباسش كنار رفت و پيدا شد كه آن چه مردان دارند، وى ندارد. حضرت علىّ علیه السلام به سوى حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بازگشتند و آن حضرت را از ماجرا خبر دادند. آن حضرت فرمودند: حمد و ستايش از آن خداوندى است كه بدى را از ما دور كرده است. آن گاه اين آيه نازل گشت: (إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ ۚ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ...) «همانا آنان كه به شما بهتان بسته اند، مپنداريد كه كارشان موجب شرّى برايتان خواهد بود...» - نور: 11. همچنين در تفسير وى (صفحۀ 640) از حضرت امام صادق علیه السلام آمده است كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از دروغ بودن خبر اطلاع داشتند و امّا مى خواستند كه «جريح» را از كشته شدن نجات داده، باعث پشيمانى آن زن از گناه خود، گردند. «ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 457. مى گويد: «عايشه» نسبت به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم جسور بود و از جمله بى ادبي هاى او دربارۀ «ماريه» بود. او به يكى از زنان پيامبر، پنهانى داستان را گفت و با يكديگر همدست شدند و به همين دليل آيۀ شريفه «افك» در قرآن دربارۀ آن دو نازل شد. اين آيه كه در محراب ها خوانده مى شود، متضمن وعيد سختى است كه بعد از تصريح به وقوع گناه مى باشد. پس هر چند كه اين مطلب، علّت حقيقى نزول آيۀ شريفۀ فوق مى باشد، امّا كينه ها و دشمني ها آن را مخفى داشته است. محدثان و مفسّران اهل سنّت. در ماجراى نزول آيۀ شريفه «افك» رواياتى كه «عائشه» و آن ديگرى را تبرئه مى كند، آورده اند. از جمله، «بخارى» در صحيح خود ،ج 3، ص 33. و «مسلم» در صحيح، ج 2، ص 455. و «خازن» در تفسير، ج3 ،ص 46. و «بغوى» در حاشيه. و «ابن جرير طبرى» در تفسير، ج 3، ص 67. كه مستند به «عروة بن زبير» و «عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبه بن مسعود و علقمه بن و قاص» از «عائشه» آن را نقل كردند. مرجع تمام احاديث اهل سنّت در اين مورد، «عائشه» است و تمام سعى، در جهت پاك نشان دادن وى مى باشد؛ همان كه جنگ «جمل» را به پا كرد و به «صاحبة الجمل» معروف است. و من نمى دانم مسلمين چگونه از نقل اين ماجرا كه پيرامون آزردن حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم توسط اين عدّه مى باشد، خوددارى ورزيده، آن را مسكوت گذارده اند. زيرا با توجه به مقام سرشار از قداست آن حضرت، داستان ساختگى آنان محال است. سرانجام براى رسوايى شايعه سازان آيه اى نازل گرديد و آن چه «عائشه» ساخته است، توسط هيچ يك از مسلمانان، جز پدرش، روايت نشده است و تنها همين پدر و دختر به نقل اين داستان پرداخته اند. با آن كه مسلمين نسبت به نگاشتن تمامى مطالب - حتّى آن ها كه فاقد اهميّت بوده است - علاقه داشته اند، آيا مى توان گفت تمام مسلمين تصميم به مخفى نگاهداشتن اين داستان گرفته اند؟ البته، اين با توجه به روش معمول مسلمين بعيد مى نمايد. (حاشیهٔ کتاب: نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص40 و 41)
2- . دلائل الإمامة، ص201 تا 204؛ نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص39.

البته در این بین مشهور علماء عامه این آیات را در شأن عایشه می دانند و در این باره نقل کرده اند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه تصمیم داشتند به جنگ بروند، در میان همسران خود قرعه می انداختند، و یکی از آن ها را به همراه خود می بردند. از این رو در نبرد بنی مصطلق نیز هنگامی که حضرت قرعه کشی نمودند، قرعه به نام عایشه افتاد، و در آن جنگ او را با خود همراه نمودند.

در مسیر برگشت و در یکی از منزل گاه های نزدیک مدینه، وقتی عایشه بدون اطلاع، برای قضای حاجت از کجاوه خارج می شود، شبانگاه حضرت دستور می دهند که کاروان حرکت کند. امّا عایشه که برای قضای حاجت از کجاوه خارج شده بود، هنگام برگشتن از قضای حاجت، متوجه می شود که گردنبندش را گم کرده است. و برای پیدا کردن آن بر می گردد، و در این بین از کاروان جا می ماند، و آن ها حرکت می نمایند.

در همان حال، کاروان به گمان این که عایشه داخل کجاوه می باشد، حرکت می نماید. و عایشه نیز پس از پیدا کردن گردنبند خود، وقتی بر می گردد؛ می بیند اهل کاروان رفته اند. لذا به گمان آن که اهل کاروان برای پیدا کردن او بر می گردند، در همان جا می ماند و بعد از گذشت مدّت زمانی خوابش می برد.

صفوان بن معطل سلمی که از کاروان جدا شده بود، و با تأخیر حرکت می کرده است، به عایشه می رسید، و او را می شناسد. عایشه که هنوز خواب بوده است، با شنیدن صدای استرجاع صفوان از خواب بیدار می شود. و بر شتر او سوار می شد و هر دو در هنگام صبح به کاروان می پیودند. در این بین عده ای به این خاطر به عایشه تهمت ارتباط نامشروع می زنند، و حتّی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز تحت تأثیر حرف های آن ها به عایشه کم توجهی می فرمایند.

عایشه که از این برخورد پیامبر متعجب بوده، و از علّت آن خبر نداشته، وقتی شبی نزد مادرش می رود تا از او پرستاری کند. در هنگام رفتن برای قضای حاجت می شنود که اُمّ مسطح فرزندش را نفرین می کند. از این رو عایشه از نفرین های او به فرزندش تعجب می نماید، وقتی ام مسطح دلیل این کار را تهمت فرزندش به عایشه عنوان می کند. عایشه از ناراحتی به شدّت گریه می نماید. سپس مادرش به او دل داری داده و علّت شیوع پیدا کردن این شایعه را، در اثر حسادت همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مردم به او عنوان می کند.

خود عایشه تهمت زنندگان را عده ای از مردان قبیله خزرج، به همراه مسطح و حمنه بنت جحش و عبداللّه بن ابی بن سلول می داند. وقتی در اثر شیوع این خبر بین مردم مشاجره رخ

ص: 31

می دهد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را آرام می کنند، و بعد با حضرت علیّ علیه السلام و اسامة بن زید در این باره مشورت می نمایند. اسامه عایشه را از این تهمت تبرئه می کند. ولی حضرت علیّ علیه السلام ضمن این که می گویند: زن زیاد است، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می توانند با زن دیگری ازدواج کنند. و بعد پیشنهاد می نمایند دربارهٔ صحّت این خبر، از بریره کنیز عایشه، سؤال کنند. و بعد نیز حضرت علیّ علیه السلام ، بریره را مورد ضرب شدید قرار می دهند و او را اذیت می نمایند و از او می خواهند تا راست بگوید. او هم عایشه را از این تهمت تبرئه می نماید.

عایشه به این خاطر نزد پدر و مادرش به شدّت گریه می کند. در این حال، رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم نزد آن ها می آیند، و عایشه را از حرف های مردم دربارهٔ او با خبر می نمایند و می فرمایند: اگر پاک باشی، خداوند متعال تو را تبرئه می نماید و اگر گناه کرده ای، توبه کن. عایشه با شنیدن این فرمایش حضرت، دوباره گریه می کند و از پدر و مادرش درخواست می کند تا جواب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بدهند. ولی آن ها این کار را انجام نمی دهند. امّا خود عایشه در پاسخ فرمایش پیامبر، عرض می کند: به خدا سوگند، من می دانم که اگر به آن چه مردم به دروغ می گویند اقرار کنم، خداوند می داند که من از این تهمت به دور هستم. و اگر آن چه را که مردم می گویند، انکار کنم، تصدیقم نمی نمائید.

عایشه در ادامه می گوید: خود را شایسته این که وحی دربارهٔ من نازل شود، نمی دانستم. ولی امیدوار بودم خدا پاک دامنی مرا در خواب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشان دهد. که در همان مجلس، به ناگاه وحی بر پیامبر نازل می شود و حضرت به عایشه بشارت می دهند که خداوند متعال او را در ضمن آیه ای تبرئه فرموده است. سپس پیامبر نزد مردم می روند و آن آیه ای که نازل شده است را برای مردم تلاوت می کنند و بعد هم امر می فرمایند، مسطح بن اثاثه، حسان بن ثابت و حمنه بنت جحش را حد بزنند.(1)

به هر تقدیر این خلاصه ای از آن چه است که اهل سنت درباره ماجرای افک نقل نموده اند. و ضعف این روایت از خود آن به وضوح دانسته می شود. چرا که معنا ندارد برای آن که برای عایشه فضیلتی را نقل کنند، رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم را این چنین زود باور معرفی نمایند که حتّی در شأن یک انسان معمولی هم سزاوار نیست، چه رسد به آن وجود نازنین که بدون تحقیق هیچ مطلبی را قبول

ص: 32


1- . السیرة النبویة، ج2، ص297.

نمی فرمودند. آن هم به نحوی که حتّی خود عامه نقل کرده اند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یک ماه از عایشه دوری نمودند، چنانچه در کتاب «صحیح بخاری» آمده است:

«قَالَتْ: وَ لَمْ يَجْلِسْ عِنْدِي مُنْذُ قِيلَ مَا قِيلَ قَبْلَهَا، وَ قَدْ لَبِثَ شَهْراً، لَا يُوحَى إِلَيْهِ فِي شَأْنِي بِشَیْ ءٍ.»(1)

(عایشه می گوید: از وقتی که آن مطالب دربارهٔ من گفته شد، پیامبر نزدم ننشستند و یک ماه گذشت و آیه ای در شان من بر ایشان نازل نشد.)

و ثانیاً: در این روایت تصریح شده است که حضرت علیّ علیه السلام نیز برای تحقیق در این باره کنیز عایشه را مورد ضرب و شتم قرار داده اند که این نیز از عجائب می باشد. و رد آن، چنان واضح است که حتّی نیاز به استدلال ندارد.

و اینجاست که آدمی حیران می گردد، که چگونه می شود علماء عامه این قضیه را فضیلتی برای عایشه بدانند. عملی که هیچ بانوی پاک دامنی مرتکب آن نمی شود. و چگونه ممکن است، چنین چیزی وجه تمایزی برای همسر پیامبر، نسبت به دیگر بانوان قرار بگیرد. و چگونه امکان دارد چنین مطلبی فضیلت باشد. آیا آلوده نشدن به چنین گناهی، امتیازی برای عایشه ای که همسر پیامبر می باشد، به حساب می آید؟ مگر العیاذ باللّه سایر همسران پیامبر یا همسران سایر مسلمین، به این گناه آلوده بوده اند که آلوده نبودن عایشه، برای او امتیازی محسوب شود؟

چگونه ممکن است علماء عامه، با قبول چنین روایاتی اولاً: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را شخصی زود باور تلقی کنند. و ثانیاً: حضرت علیّ علیه السلام را به شکنجه کردن دیگران متهم نمایند. آن هم بدون هیچ جرم و گناهی، و فقط به جهت کنیز عایشه بودن، و نقل کنند حضرت آن کنیز را آزار داده اند. گذشته از این که خود اهل سنت روایاتی نقل کرده اند که بر خلاف آن چه در بین آن ها مشهور می باشد. نشان دهنده آن است که آن چه شیعیان در این باره نقل کرده اند، مطابق واقع می باشد. چنانچه حاکم نیشابوری یکی از بزرگان عامه نقل کرده است:

«عن عایشة قالت: اهدیت ماریة إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم و معها ابن عم لها، قالت: فوقع علیها وقعة، فاستمرّت حاملاً، قالت: فعزلها عند ابن عمها، قالت: فقال اهل

ص: 33


1- . صحیح البخاری، ج6، ص346.

الافک و الزور: من حاجته الی الولد ادّعی ولد غیره، قالت: و کانت اُمّه قلیلة اللّبن، فابتاعت له ضائنة لبون، فکان یغذّی بلبنها، فحسن علیه لحمه، قالت عایشة: فدخل به علیّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و سلّم ذات یوم، فقال: کیف ترین؟ فقلت: من غذّی بلحم الضّأن لیحسن لحمه، قال: و لا الشّبه؟ قالت: فحملنی ما یحمل النّساء من الغیرة ان قلت: ما اری شبهاً، قالت: و بلغ رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم ما یقول الناس، فقال لعلی...»(1)

(عایشه می گوید: ماریة به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هدیه شد و با او پسر عمویش هم بود. او بعد از آن که به عنوان همسر نزد پیامبر بود، حامله شد. پس حضرت او را نزد پسر عمویش قرار دادند. بعد اهل افک گفتند که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به فرزند احتیاج دارد، فرزند دیگران را به خود نسبت داده است. و از آنجا که مادر ابراهیم کم شیر بود، ابراهیم را با شیر گوسفند تغذیه می نمودند. از این رو او فربه گردید. عایشه می گوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابراهیم را نزد من آوردند و فرمودند: او را چگونه می بینی؟ عرض کردم: هر کس از شیر گوسفند تغذیه کند، فربه می شود. حضرت فرمودند: آیا ابراهیم شبیه من نیست؟ عایشه می گوید: غیرت (و حسادتی) که زنان دارند مرا بر آن داشت که بگویم: شباهتی نمی بینم. و بعد تهمت های مردم [نسبت به ماریه] به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، پیامبر نیز علیّ را فرستادند...)

البته حاکم نیشابوری در این روایت نام آن کسانی را که به ماریهٔ قبطیه، مادر ابراهیم فرزند پیامبر تهمت زده اند را نمی آورد. ولی معلوم است که آنان باید کسانی بوده باشند که اهل سنت نسبت به آن ها تعصب دارند، و نمی خواهند با معرفی آن ها خدشه ای به آبروی آن ها وارد کنند.

و همچنین در کتب علماء عامه روایت دیگری وجود که آن چه را اهل سنت در ماجرای افک مشهور می دانند را زیر سؤال می برد، و دیدگاه پیروان مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را در این زمینه تقویت می نماید. چنانچه در کتاب «صحیح مسلم»، که متعلق به یکی از بزرگترین علماء عامه می باشد، نقل شده است:

ص: 34


1- . المستدرک علی الصحیحین، ج7، ص74.

«عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ رَجُلًا كَانَ يُتَّهَمُ بِأُمِّ وَلَدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ، صلی الله علیه و آله و سلم لِعَلِیٍّ: اذْهَبْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ، فَأَتَاهُ عَلِیٌّ فَإِذَا هُوَ فِي رَكِیٍّ يَتَبَرَّدُ فِيهَا. فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: اخْرُجْ. فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَأَخْرَجَهُ. فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ لَيْسَ لَهُ ذَكَرٌ. فَكَفَّ عَلِیٌّ عَنْهُ. ثُمَّ أَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنَّهُ لَمَجْبُوبٌ مَا لَهُ ذَکَرٌ.»(1)

(انس بن مالک می گوید: مردی دربارهٔ همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متهم بود [و می گفتند که ابراهیم فرزند پیامبر، از آن مَرد است. وقتی حضرت شنیدند] به حضرت علیّ علیه السلام فرمودند: برو و گردن متهم را بزن. پس وقتی که حضرت علیّ علیه السلام نزد او رفتند، او را در گودال آبی در حالی که مشغول خنک کردن خود بود، یافتند. حضرت علیّ علیه السلام به او فرمودند: خارج شو! و بعد دست او را گرفتند و او را از گودال خارج نمودند که به ناگاه معلوم شد او مقطوع الذکر است، و آلت ندارد. پس حضرت علیّ علیه السلام او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند و عرض کردند: یا رسول اللّه! بدرستی که او مقطوع الذکر است، و آلت ندارد.)

و در روایت دیگری ابن عساکر یکی از علماء عامه روایت کرده است: رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم به عمر فرمودند: جبرئیل بر من نازل شد، و به من خبر داد:

«أن اللّه تبارک و تعالی قد برأ مارية، و قريبها ممّا وقع في نفسي، و بشرني: أن في بطنها مني غلاماً، و أنّه أشبه الخلق بي، و أمرني أن أسمّيه إبراهيم...»(2)

(به درستی که خداوند عزّ و جلّ ماریه و خویشاوند او [پسر عمویش] را از آن چه بر نفس من واقع شده بود، تبرئه نمود. و به من بشارت داد: از من در شکم او پسری می باشد که شبیه ترین مردم نسبت به من است و به من امر نمود که اسم او را ابراهیم قرار دهم...)

همان گونه که ملاحظه می فرمائید، حتّی در برخی از روایاتی که از اهل سنت نیز به دست ما رسیده، تصریح شده است، که آن کسی که از بین زنان رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم مورد افتراء قرار گرفت و به او تهمت زدند، جناب ماریهٔ قبطیه می باشند.

و صد البته آن چه در مآخذ اهل سنت و یا به نقل از آن ها، در کتاب های شیعیان نقل شده است، که برخی از آن روایات از باب اسکات خصم هم در این نوشتار آورده شد، و دلالت می کند

ص: 35


1- . صحیح مسلم، ج4، ص2139.
2- . تاریخ مدینة دمشق، ج3، ص46.

که رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به جناب ماریهٔ قبطیه شک کرده بودند. مورد تأیید پیروان مکتب اهلبیت علیهم السلام نمی باشد. چنانچه در همین نوشتار، در ضمن روایتی در پاورقی یکی از صفحات قبل گذشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دروغ بودن آن افتراء، آگاه بودند.

و همچنین همان گونه که در همانجا نیز تصریح شده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به این جهت با شنیدن کلام بد خواهان، به امیرالمؤمنین علیه السلام امر کردند که با شمشیر خود به آنجا بروند، تا جان جریح را حفظ نمایند. از این رو حضرت خاتم الأنبیا صلی الله علیه و آله و سلم وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان شاهدی بینا و شنوا، و به جهت روشن شدن افکار عمومی، روانه فرمودند و امر بررسی این موضوع را به حضرت واگذار کردند.

به هر تقدیر آن چنان برخی نسبت به حضرت جواد الأئمه علیه السلام در صدد شبهه افکنی بودند که حتّی با جو سازی های خود، نزدیکانِ حضرت رضا علیه السلام را نیز در تنگنا قرار دادند و آن ها را هم مجبور کردند، برای ساکت کردن کینه توزان، حضرت جواد الأئمه علیه السلام را به قیافه شناسان عرضه نمایند. از این رو در روایت دیگری از مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از حضرت علىّ بن جعفر علیهما السلام نقل شده است:

برادران حضرت امام رضا علیه السلام نزد آن حضرت رفتند و عرض کردند: در ميان ما امامى كه رنگش گندم گون باشد، وجود نداشته است. حال آن كه امام جواد علیه السلام گندم گون هستند. حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند: ایشان پسر من هستند. آن ها عرض کردند: حضرت رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم قيافه شناسى را معتبر دانسته اند؛ بين ما و شما مى بايستى قيافه شناسان قضاوت كنند. حضرت فرمودند: شما در پى آنان بفرستيد، امّا من اين كار را نمى كنم و به آنان نگوييد براى چه کاری آن ها را دعوت كرده ايد؛ و وقتى قيافه شناسان آمدند، ما را در باغ بنشانيد.

از این رو عموها، برادران و خواهران حضرت امام رضا علیه السلام همه در صحنى نشستند. آن حضرت نیز در حالى كه جامه اى گشاده و پشمين بر تن و كلاهى بر سر و بيلى بر دوش داشتند، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شدند، گوئى كه باغبان هستند و ارتباطى به حاضران ندارد. آن گاه حضرت ابو جعفر جواد علیه السلام را حاضر نمودند و از قيافه شناسان درخواست يافتن پدرش را نمودند. قيافه شناسان به اتفاق گفتند كه پدر اين كودك، در اين جمع حضور ندارد؛ امّا اين شخص عموى پدرش و اين، عموى خود اوست و اين عمۀ اوست؛ و اگر پدر او نيز در اينجا باشد، بايد آن مردى باشد كه در داخل باغ، بيل بر دوش گذارده است؛ چرا كه ساق پاى اين دو بر يك گونه است. در

ص: 36

اين وقت بود كه حضرت امام رضا علیه السلام وارد آن جمع شدند و قيافه شناسان به اتّفاق گفتند كه ايشان، پدر این کودک هستند.حضرت علىّ بن جعفر علیهما السلام ادامه مى دهند: من از جا برخاستم و آب دهان حضرت امام جواد علیه السلام را مكيدم و عرض كردم: در محضر خداوند متعال شهادت مى دهم كه شما امام من هستيد. حضرت امام رضا علیه السلام ، گريستند و فرمودند:

«یَا عَمِّ ألَمْ تَسْمَعْ أبِی یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: بِأبِی ابْنُ خِیَرَةِ الْإمَاءِ ابْنُ النُّوبِیَّةِ الطَّیِّبَةِ الْفَمِ، الْمُنْتَجَبَةِ الرَّحِمِ،(1)

یَکُونُ مِنْ وُلْدِهِ الطَّرِیدُ الشَّرِیدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِیهِ وَجَدِّهِ صاحِبُ الْغَیْبَةِ، یُقالُ ماتَ أَوْ هَلَکَ فِی أَیّ وادٍ سَلَکَ.»

(اى عمو مگر سخن پدرم را نشنيدى كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: پدرم به فداى پسر بهترين كنيزان كه از خاندان نوبيه، پاك دهان و با عفّت است. از فرزندانش، آن امامِ (حضرت مهدی علیه السلام ) رانده شده و آواره مى باشد كه انتقام خون پدر و جدّش گرفته نشده و صاحب غيبت است. درباره اش مى گويند از دنيا رفته يا در بيابانى هلاك شده است.)

حضرت علىّ بن جعفر علیهما السلام به حضرت عرض كرد: فدايت شوم، راست گفتى.(2)

از فرمایش حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم که فرموده اند: بِأبِی ابْنُ خِیَرَةِ الْإمَاءِ ابْنُ النُّوبِیَّةِ الطَّیِّبَةِ الْفَمِ.» می توان استفاده کرد که حضرت، پیش بینی این تهمت ناجوان مردانه به حضرت جواد الأئمه علیه السلام را نموده بودند. خاصه آن که مادر حضرت همان گونه که قبلاً نیز گذشت از خاندان ماریه قبطیه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می باشند. از همین رو رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم مادر حضرت جواد الأئمه علیه السلام را با صفت «الطیبه» مورد ستایش قرار می دند. و از ایشان با صفاتی محیر العقول تمجید می فرمایند.

ص: 37


1- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص36؛ اصول كافى، ج2، ص86.
2- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص37؛ کشف الغمة، ج3، ص496.

نام حضرت جواد الأئمه علیه السلام

نام ایشان محمّد می باشد و برای حضرت سه کنیه ذکر کرده اند که معروف ترین آن ها «أبو جعفر» می باشد. چونان کنیه جدّ بزرگوارشان حضرت امام محمّدباقر علیه السلام ،(1) از این رو به حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، أبو جعفر ثانی نیز گفته می شود.(2) و برخی هم گفته اند: کنیه دیگر ایشان به مناسبت فرزند بزرگوار ایشان حضرت امام علیّ بن محمّد علیهما السلام ، «أبو علیّ» می باشد.(3) و کنیه دیگر حضرت جواد الأئمه علیه السلام «أبو عبداللّه» است.(4)

چرا که در بین عرب موسوم است، حتّی بدون داشتن فرزندی با نام «عبداللّه» به شخصی این کنیه را بدهند. همان گونه که برای حضرت، پسرانی با نام های جعفر و عبداللّه در منابع دیده نشده است.

القاب حضرت جواد الأئمه علیه السلام

القاب متعددی برای حضرت ذکر کرده اند ولی پدر بزرگوارشان حضرت امام رضا علیه السلام ، ایشان را: صادق؛ راست گو، صابر؛ مقاوم، فاضل؛ صاحب فضیلت، قرة أعین المؤمنین؛ نور چشم مؤمنان و غیظ الملحدین؛ مایه غیظ و خشم ملحدان، لقب داده اند.(5)

و مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره القاب دیگری را نیز برای حضرت ذکر کرده است که عبارتند از: مختار؛ برگزیده، مرضی؛ پسندیده خداوند، متوکل؛ واگذار کننده امور به خدا، متقی؛ با تقوا، زکی؛ پاک، تقی؛ پرهیزکار، منتجب؛ گزینش شده از طرف خدا، مرتضی؛ مورد پسند، قانع؛ راضی به رضای خداوند، جواد؛ بخشنده، عالم ربانی؛ دانشمند الهی، ظاهر المعانی؛ فضائل وی آشکار، قلیل التوانی؛ قوی و سترگ و...(6)

ص: 38


1- . كشف الغمة، ج3، ص483.
2- . نور الأبصار، ص326.
3- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص379.
4- . تذکرة الخواص، ص321.
5- . عیون أخبار الرّضا علیه السلام ، ج2، ص614.
6- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص379.

حضرت جواد الأئمه علیه السلام مولودی مبارک

مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از علیّ بن اسباط و عباد بن اسماعیل نقل کرده است: ما در محضر حضرت رضا علیه السلام در سرزمین منا بودیم که فرزند بزرگوارشان حضرت جواد الأئمه علیه السلام را آوردند، از این رو به حضرت عرض کردیم: ایشان مولود مبارکی هستند. حضرت فرمودند:

«نَعَمْ، هَذَا اَلْمَوْلُودُ اَلَّذِی لَمْ یُولَدْ فِی اَلْإِسْلاَمِ أَعْظَمُ بَرَکَةً مِنْهُ.»(1)

(بله، ایشان مولودی هستند که در اسلام با برکت تر از این مولود متولد نشده.)

معنای بَرَکَة اللَّهِ آن چنان که اهل لغت نگاشته اند یعنی:

«عُلُوُّه عَلَی کُلِّ شَیْءٍ.»(2)

(برتری و رفعت بر هر چیزی.)

و از ابن عبّاس نقل شده است:

«معنی البَرَکة: الکثرة فی کل خیر.»(3)

(معنی برکت: زیادی و بسیاری در هر خیری می باشد.)

حال با توجه به گفتار اهل لغت، و آن چه از ابن عبّاس نقل شده است، تا حدودی می توان پی به معنای برکت در فرمایش حضرت رضا علیه السلام برد. از این رو باید گفت: فرزند بزرگوار حضرت رضا علیه السلام ، وجود نازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام از همه جهات بر عالمیان برتر بوده و منشأ خیر و برکات در تمامی امور می باشند. و یکی از آن موارد، در عصر حضرت رضا علیه السلام ظهور پیدا نمود. چرا که مدّت زمانی از عمر شریف و امامت حضرت گذشته بود، و ایشان صاحب فرزندی نشده بودند و جمعی چونان واقفیه در صدد عیب جوئی و زیر سؤال بردن امامت ایشان بودند. و از آن جائی که امام معصوم علیه السلام باید عاری از هرگونه عیب و نقصی باشد، و سرآمد همهٔ علوم و فضائل اخلاقی باشد. این امر موجب شبه افکنی جمعی شده بود، و در امامت حضرت رضا علیه السلام تشکیک می کردند. و با ولادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام تبلیغات و شبهه هائي که در این زمینه به وجود آورده بودند، برطرف گردید.

ص: 39


1- .[1] الخرائج و الجرائح، ج1، ص386.
2- . تاج العروس من جواهر القاموس، ج13، ص515؛ لسان العرب، ج10، ص396.
3- . لسان العرب، ج10، ص396.

نقش نگین حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم طبرسی قدس سره نگاشته است: نقش نگین حضرت «حسبی اللّه حافظی» بوده است.(1)

ولی برخی نقش نگین حضرت امام جواد علیه السلام را «نعم القادر، اللّه» دانسته اند.(2) و مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره نقش نگین حضرت را، چونان پدر بزرگوارشان حضرت رضا علیه السلام «العزة للّه»، دانسته است.(3)

و استبعادی ندارد که حضرت چند انگشتر بر دست کرده باشند. و مرحوم سیّد بن طاووس قدس سره از حسین بن موسی بن جعفر نقل کرده است:

«رَأَیْتُ فِی یَدِ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا علیهما السلام خَاتَمَ فِضَّةٍ نَاحِلٍ، فَقُلْتُ: مِثْلُکَ یَلْبَسُ مِثْلَ هَذَا؟ قَالَ علیه السلام : هَذَا خَاتَمُ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ علیه السلام .»(4)

(در دست أبو جعفر، حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، انگشتری از نقره دیدم که خیلی نازک شده بود. عرض کردم: مثل شما چنین انگشتری به دست می کند؟ فرمودند: این انگشتر سلیمان بن داوود علیهما السلام است.)

پر واضح است که این انگشتر از جملهٔ آثار انبیاء عظام علیهم السلام می باشد. که از حضرت سلیمان علیه السلام ، از پیامبری به پیامبر دیگر و از امامی به امام بعدی، به ارث رسیده است. و روزی در دست حضرت جواد الأئمه علیه السلام بوده و هم اکنون در دست حضرت ولیّ عصر علیه السلام می باشد. و مرحوم علامه مجلسی قدس سره در کتاب «بحار الانوار» در ضمن روایتی طولانی درباره این انگشتری نقل کرده است: امام حسن مجتبی علیه السلام به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردند:

یا امیرالمؤمنین! سلیمان بن داوود از خدا سلطنتی را خواست که شایسته احدی بعد از او نباشد، و خداوند به او عطا کرد. آیا شما از قدرت سلیمان چیزی دارید؟ حضرت فرمودند: قسم به آن کسی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، سلیمان بن داوود از خداوند متعال درخواست سلطنت کرد و به او عنایت نمود، ولی پدرت قدرتی دارد که احدی پس از جدّت پیامب صلی الله علیه و آله و سلم نه از پیشینیان و نه آن هایی که خواهند آمد، دارای چنین قدرتی نبوده و نخواهند بود.

ص: 40


1- . نفیس مکارم الأخلاق، ج1، ص275.
2- . تذکرة الخواص، ص321.
3- . دلائل الأمامة، ص209.
4- . سعد السعود، ص236.

سپس بعد از گفتگوهائی، دو مرتبه حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام [برای آگاهی اصحاب] به پدر بزرگوار خود حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردند:«یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ کَانَ مُطَاعاً بِخَاتَمِهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ بِمَا ذَا یُطَاعُ؟ فَقَالَ علیه السلام : أَنَا عَیْنُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، أَنَا لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ فِی خَلْقِهِ، أَنَا نُورُ اللَّهِ الَّذِی لَا یُطْفَأُ، أَنَا بَابُ اللَّهِ الَّذِی یُؤْتَی مِنْهُ وَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ، ثُمَّ قَالَ: أَ تُحِبُّونَ أَنْ أُرِیَکُمْ خَاتَمَ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ، قُلْنَا: نَعَمْ، فَأَدْخَلَ یَدَهُ إِلَی جَیْبِهِ فَأَخْرَجَ خَاتَماً مِنْ ذَهَبٍ فَصُّهُ مِنْ یَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ عَلَیْهِ مَکْتُوبٌ: مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ.»(1)

(یا امیرالمؤمنین! سلیمان بن داوود به وسیله انگشتر خود اطاعت می شد، امیرالمؤمنین با چه وسیله ای اطاعت می شوند؟ پس حضرت فرمودند: من چشم خداوند در زمین و زبان گویای خداوند در میان مردم هستم، من نور خاموش نشدنی خداوند می باشم، و من درب به سوی خداوند متعال و حجّت او بر مردم هستم. سپس حضرت فرمودند: مایل هستید انگشتر سلیمان را به شما نشان دهم؟ گفتیم: آری. پس حضرت دست خود را در گریبان بردند و انگشتر زیبای چشم نوازی از یاقوت قرمز بیرون آوردند که بر آن نوشته شده بود: محمّد و علیّ.)

از این که در پاسخ امام مجتبی علیه السلام وقتی سؤال می کنند: «إِنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ کَانَ مُطَاعاً بِخَاتَمِهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ بِمَا ذَا یُطَاعُ؟؛ سلیمان بن داوود به وسیله انگشتر خود اطاعت می شد، امیرالمؤمنین با چه وسیله ای اطاعت می شوند؟»، حضرت علیّ علیه السلام می فرمایند: «أَنَا عَیْنُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، أَنَا لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ فِی خَلْقِهِ، أَنَا نُورُ اللَّهِ الَّذِی لَا یُطْفَأُ، أَنَا بَابُ اللَّهِ الَّذِی یُؤْتَی مِنْهُ وَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ؛ من چشم خداوند در زمین و زبان گویای خداوند در میان مردم هستم، من نور خاموش نشدنی خداوند می باشم، و من درب به سوی خداوند متعال و حجّت او بر مردم هستم»، به خوبی دانسته می شود که تمامی معجزات و فضائل حضرت، فقط به برکت ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله می باشد و حضرت برای دستیابی به این معجزات محتاج به هیچ شخص و هیچ چیز دیگری نیستند. به خلاف حضرات أنبیاء عظام علیهما السلام که برای انجام هر معجزه ای، خداوند متعال را به حضرات معصومین علیهما السلام قسم می داده اند و از برکات اهل بیت علیهما السلام و یا نام آن بزرگواران و یا

ص: 41


1- . بحارالانوار، ج27، ص33 و 34.

هر آن چه متعلق به حضرات معصومین علیهما السلام بوده است، برای رسیدن به حاجات خود یا انجام معجزات بهره می برده اند.به هر جهت این روایت شریف نشان دهندهٔ آن است که قدرت حضرت سلیمان علیه السلام به برکت انگشتری بوده است که نام مبارک و مقدس حضرات «محمّد و علیّ» بر روی آن نوشته شده بوده است.

آری خداوند متعال، عالمی را فقط به برکت نام مقدس حضرت محمّد مصطفی و حضرت علیّ مرتضی علیهما السلام ، مطیع حضرت سلیمان علیه السلام نموده است. نه این که کسی گمان کند به برکت خود این بزرگواران عالم مطیع حضرت سلیمان علیه السلام شده بود. بلکه به برکت نام مقدس آن ها، حضرت سلیمان علیه السلام چنین مقامی پیدا کرده است. چرا که خود این بزرگواران مقامی بس والا و بالاتر از این داشته و دارند.

فرزندان حضرت امام رضا علیه السلام

درباره این که حضرت امام رضا علیه السلام چند فرزند داشته اند، و حضرت جواد الأئمه علیه السلام دارای چند برادر و خواهر بوده اند: شش قول وجود دارد:

قول اول: حضرت فقط یک پسر دارند و آن هم حضرت جواد الأئمه علیه السلام می باشند. چنانچه صاحب کتاب «عمدة الطالب» درباره تعداد فرزندان حضرت رضا علیه السلام می نویسد:

«و العقب من علیّ الرضا بن موسی الکاظم علیهما السلام ... إبنه أبی جعفر محمّد الجواد علیه السلام .»(1)

(تنها فرزند علیّ الرضا بن موسی الکاظم علیهما السلام ... فرزندشان أبی جعفر محمّد الجواد علیه السلام می باشد.)

و مرحوم شیخ مفید قدس سره در «ارشاد» می فرماید:

ص: 42


1- . عمدة الطالب، ص241.

«و مضی الرضا علیّ بن موسی علیهما السلام و لم یترک ولداً نعلمه إلا إبنه الإمام بعده أبا جعفر محمّد بن علیّ علیهما السلام .»(1)

(حضرت رضا علیه السلام از دنیا رفتند و سراغ ندارم که فرزندی از ایشان به جای مانده باشد، جز پسرشان ابا جعفر محمّد بن علیّ علیهما السلام که امامِ بعد از ایشان بودند.)مسعودی نیز در «اثبات الوصیة» نقل کرده است: وجود نازنین امام رضا علیه السلام فرمودند:

«إنما اُرزق ولداً و هو یرثنی.»(2)

(همانا یک فرزند ارزانی من می شود و همو وارث من است.)

مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی قدس سره نیز در کتاب «دلائل الامامة» در ذیل نام اولاد حضرت رضا علیه السلام ، فقط به نام حضرت أبو جعفر محمّد بن علیّ علیهما السلام تصریح می کند.(3)

و مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره نیز می نویسد:

«ولده محمّد الأمام فقط.»

(حضرت رضا علیه السلام تنها فرزندشان امام محمّد [تقی علیه السلام ] بود.)(4)

قول دوم: یک پسر که همان امام محمّد تقی علیه السلام است و یک دختر به نام فاطمه؛ که این مختار مرحوم شیخ محمّد تقی شوشتری قدس سره در کتاب «رسالة فی تواریخ النبیّ و الآل علیهم السلام » است.(5)

قول سوم: دو پسر به نام محمّد (حضرت جواد الأئمه علیه السلام ) و موسی؛ چنانچه صاحب کتاب «العدد القویة» نگاشته است.(6)

ص: 43


1- . إرشاد، ج2، ص271.
2- . اثبات الوصیة، ص217.
3- . دلائل الإمامة، ص184
4- . مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص367.
5- . رسالة فی تواریخ النبیّ و الآل علیهم السلام ، ص86.
6- . العدد القویة، ص294.

قول چهارم: دو پسر به نام محمّد (حضرت جواد الأئمه علیه السلام ) و موسی و یک دختر به نام فاطمه؛ چنانچه مختار صاحب مجدی است.(1)

و گویا مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره نیز به آن مایل می باشد.(2)

قول پنجم: پنچ فرزند: به نام های محمّد الامام أبو جعفر الثانی (حضرت جواد الأئمه علیه السلام ) و جعفر و أبو محمّد الحسن و ابراهیم و یک دختر. و این مختار ابن جوزی از علماء اهل سنت می باشد.(3)قول ششم: پنج پسر و یک دختر؛ چناچه عده ای از متأخرین امامیه نیز این قول را پذیرفته اند و در کتاب «کشف الغمة» نگاشته است:

«أَمَّا أَوْلَادُهُ: فَکَانُوا سِتَّةً، خَمْسَةٌ ذُکُورٌ وَ بِنْتٌ وَاحِدَةٌ، وَ أَسْمَاءُ أَوْلَادِهِ: مُحَمَّدٌ الْقَانِعُ [حضرت جواد الأئمه علیه السلام ]، الْحَسَنُ، جَعْفَرٌ، إِبْرَاهِیمُ، الْحُسَیْنُ وَ عَائِشَةُ.»(4)

البته صاحب کتاب «کشف الغمة» اگر چه در این کتاب نقل نموده که حضرت رضا علیه السلام چند فرزند داشته اند. ولی مع الوصف در جای دیگری از همین کتاب در ضمن روایتی از حنان بن سدیر نقل کرده است:

«قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام : أَ یَکُونُ إِمَامٌ لَیْسَ لَهُ عَقِبٌ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ: أَمَا إِنَّهُ لَا یُولَدُ لِی إِلَّا وَاحِدٌ...»(5)

(به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: ممکن است امام فرزند نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: برای من جز یک فرزند متولد نخواهد شد...)

و مرحوم مقدس اردبیلی قدس سره در «حدیقة الشیعة» می نویسد، اولاد امام رضا علیه السلام عبارتند از:

ص: 44


1- . المجدی فی انساب الطالبین، ص323.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص548 و 549.
3- . تذکرة الخواص، ص321.
4- . کشف الغمة، ج3، ص345.
5- . کشف الغمة، ج3، ص409.

«حضرت أبو جعفر محمّد بن علیّ علیهما السلام ، حسن، حسین، جعفر و ابراهیم و یک دختر و به قول شیخ مفید رحمه الله به غیر از حضرت امام محمّد تقی علیه السلام فرزندی نداشت.»(1)

و صاحب کتاب «جنات الخلود» و «تحفة العالم» و همچنین جمعی از علماء عامه مثل ابن جنابذی و ابن طلحه شافعی و ابن خشاب نیز این قول را اختیار کرده اند.(2)صدیق مکرم آیت اللّه شیخ عبدالرسول پیمانی زید عزه نیز در کتاب «بحوث متفرقة هامّة» بعد از ذکر مدارک هر یک از اقوال نگاشته است:

«اما قول پنجم و ششم هیچ شاهدی از روایات معتبره یا غیر معتبره ندارد، بنابراین ظاهر می شود ضعف قول صاحب «جنات الخلود» و «تحفة العالم» که قول ششم را أصح دانسته اند، در صورتی که خلاف صحیحهٔ صریحهٔ محمّد بن عیسی است [که این صحیحه دلالت می کند حضرت رضا علیه السلام غیر از حضرت جواد الأئمه علیه السلام فرزندی نداشته اند]. و همین طور ثابت می شود ضعف قول صاحب «کشف الغمة» و «حدیقة الشیعة» که قول ششم را اختیار کرده اند. و معلوم شد که اصحّ اقوال، قول دوّم است به دلیل روایاتی که بیانش گذشت، و بر فرضی که هیچ کدام از شش روایت از نظر سند معتبر نباشد، و لیکن قطعاً به اندازهٔ قولی که از مورّخین نقل می شود، اعتبار خواهد داشت. پس مائیم و دو قول: یکی قول قدمای امامیّه، مثل مفید و طبرسی و ابن شهرآشوب که مؤید است به روایاتی که در کتابی مثل «کافی» نقل شده؛ و یکی قول عده ای از علمای غیر معروف اهل سنّت و عده ای از متأخرین شیعه؛ و بر همگان معلوم است که قول قدما، مقدّم بر متأخرین، و قول شیعه مقدّم بر قول سنّی است؛ مخصوصاً که قول

ص: 45


1- . حدیقة الشیعة، ج2، ص841.
2- . بحوث متفرقة هامّة، ص8.

قدمای امامیّه مؤید است به روایت صحیحة الدّلالة، هر چند بر فرض ضعیفة السّند باشد.»(1)

فرزندان منسوب به حضرت رضا علیه السلام

صاحب کتاب «امام علیّ بن موسی الرضا علیهما السلام منادی توحید و امامت»، بعد از رد نظریه تعدد اولاد ذکور حضرت رضا علیه السلام می نویسد:«البته جای این پرسش خواهد بود که آرامگاه های موجود و منسوب به فرزندان حضرت رضا علیه السلام در برخی از نقاط چیست؟ و از چه اعتباری برخوردار هستند؟ [از این رو باید گفت آن چه مسلم است همهٔ آن بزرگواران قطعاً امامزاده می باشند و ممکن است با واسطه به حضرت رضا علیه السلام و یا به امامان دیگر علیهم السلام با واسطه یا بدون واسطه نسب برسانند. ولی در هیچ مأخذی تأیید نشده است که فلان امامزاده که در فلان نقطه از جهان است فرزند بلا فصل امام رضا علیه السلام می باشد.]، تنها مورد قابل تأمل، آرامگاه امامزاده حسین قزوین می باشد، که قدیمی ترین مأخذی که از این بقعه یاد کرده است، کتاب «تاریخ قزوین و فضائل آن» تألیف حافظ أبو یعلی خلیل بن عبداللّه بن احمد قزوینی می باشد که در سال 446 هجری قمری در گذشته است. و این کتاب اکنون در دسترس نیست، ولی از آن نقل شده است.

و رافعی در شرح آرامگاه های قزوین، مزاری را منسوب به حسین بن علیّ الرضا علیهما السلام ، آورده است. ولی احمد بن محمّد بن عبدالرحمان گیلانی، در کتاب «سراج الأنساب» دربارهٔ صاحب این آرامگاه نوشته است:

«حسین الثائر بن علیّ بن داود بن عبداللّه بن محمّد بن أبو یونس بن علیّ بن عبداللّه بن جعفر الطیار.»(2)

و در بعضی منابع این آرامگاه را به حسین بن موسی علیهما السلام برادر حضرت رضا علیه السلام منسوب کرده اند. و حمداللّه مستوفی، ضمن شرح آثار قزوین و مقابر آن و نیز در فصل زندگانی حضرت

ص: 46


1- . بحوث متفرقة هامّة، ص19.
2- . سراج الأنساب، ص179.

رضا علیه السلام از آرامگاه، امامزاده حسین، یاد می کند. و شیخ عبدالجلیل رازی شیعی، ضمن شمارش اماکن زیارتی، می نویسد:

«اهل قزوین، باید به زیارت أبو عبدللّه حسین الرضا علیه السلام بروند؛ چه شیعیان و چه عامه.»

پس تردیدی در اصل آرامگاه و قدمت آن نمی باشد، هر چند معلوم نیست چه شخصی در آن، مدفون است؟ بعضی ایشان را فرزند امام هشتم علیه السلام دانسته اند، برخی ایشان را فرزند امام هفتم علیه السلام معرفی کرده اند و سرانجام اشخاصی نیز وی را از فرزندان و نوادگان جعفر طیار علیه السلام دانسته اند.»(1)

به هر صورت برای این که بتوان امامزاده ای را به حضرت رضا علیه السلام نسبت داد، اولاً: باید ثابت شود که از اولاد حضرت می باشند، که چنین چیزی ثابت نیست. و ثانیاً: بر فرض که ثابت شود، حضرت رضا علیه السلام ، فرزندی با این نام داشته اند، باید در منابع و مآخذ تصریح شود، که فلان امامزاده که در فلان مکان دفن شده اند، همان کسی می باشند که در کتب تاریخ و انساب نسبشان به حضرت امام رضا علیه السلام می رسد. و یا آن که لا اقل در بین مردمان آن شهر و دیار از قدیم الأیّام مشهور باشد که فلان امامزاده از فرزندان حضرت رضا علیه السلام می باشند.

همسر حضرت جواد الأئمه علیه السلام

هنگامی که مأمون عباسی، حضرت رضا علیه السلام را به اجبار به مرو طلبید. برای آن که عوام فریبی کند و مردم را فریب دهد سه کار انجام داد. یکی این که حضرت رضا علیه السلام را ولیعهد خود نمود. و دیگر آن که یکی از دختران خود، به نام اُمّ حبیبه را به اجبار به عقد حضرت رضا علیه السلام درآود. که آن چه مسلم می باشد این است که اُمّ حبیبه هیچ گاه به خانه حضرت امام رضا علیه السلام وارد نشد. و همان گونه که مرحوم سپهر نیز در کتاب «ناسخ التواریخ» نقل کرده است، اُمّ حبیبه همچنان

ص: 47


1- . امام علیّ بن موسی الرضا علیه السلام منادی توحید و امامت، ص21.

دوشیزه باقی ماند.(1) و در نهایت دختر دیگرش اُمّ الفضل را با اصرار فراوان برای حضرت جواد الأئمه علیه السلام نامزد نمود.(2)

و صد البته مأمون عباسی با این سه کار، هم شیعیان را به همراهی با خود راغب می کرد. و هم می توانست به درون خانه این دو امام بزرگوار نفوذ کرده و آگاهی بیشتری از زندگانی این دو بزرگوار پیدا نماید. و هم می توانست وانمود کند که العیاذ باللّه اهل بیت علیهم السلام طالب دنیا می باشند، و فقط موقعیت مناسبی به دست نیاورده اند. هر چند در اهداف خود ناکام ماند و نتیجه ای نگرفت تا جائی که مجبور شد حضرت رضا علیه السلام را به شهادت برساند.برخی گمان کرده اند که مأمون در مرو اُمّ الفضل را به عقد حضرت جواد الأئمه علیه السلام درآورد.(3) و حال آن که این گمان باطل است. چون اولاً: حضرت جواد الأئمه علیه السلام در آن زمان در مرو نبودند و حضرت رضا علیه السلام به تنهائی به مرو برده شده بودند. و ثانیاً: از گفتار برخی از علماء به خوبی می توان پی برد که لا اقل ازدواج حضرت جواد الأئمه علیه السلام با اُمّ الفضل یک سال بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام و بازگشت مأمون به بغداد واقع شده است.(4)

به هر تقدیر وقتی مأمون تصمیم گرفت دخترش اُمّ الفضل را به ازدواج حضرت جواد الأئمه علیه السلام در آورد، عده ای را به مدینه روانه کرد تا حضرت را به این منظور به مدینه بیاورند.(5) و در این که در آن هنگام حضرت چند ساله بوده اند، اختلاف است. برخی سن حضرت را یازده سال دانسته اند.(6) و مرحوم طبری امامی قدس سره سن حضرت را شانزده سال ذکر کرده است.(7) ولی مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره سن حضرت را نه سال و چند ماه دانسته است.(8)

به هر صورت بعد از شهادت حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام مردم زبان به شماتت مأمون گشودند و او را ملامت نمودند، و مورد طعن و هجمه قرار دادند. از این رو مأمون در صدد بود که خود را از آن جرم و خطای بزرگ تبرئه نماید. به همین دلیل وقتی از خراسان به بغداد آمد، و

ص: 48


1- . ناسخ التواریخ، ج14، ص380 به نقل از جنات الجلود.
2- . مرآة الجنان، ج2، ص60؛ مروج الذهب، ج3، ص441.
3- . مروج الذهب، ج3، ص441.
4- . کشف الغمة، ج3، ص484.
5- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص91 به نقل از مرآة العقول.
6- . کشف الغمة، ج3، ص484.
7- . دلائل الامامة، ص260.
8- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص382.

پایتخت خود را عوض نمود. با عزمی بیش از پیش قصد نمود آن چه در مرو به اجبار در مورد ازدواج حضرت جواد الأئمه علیه السلام با اُمّ الفضل، به حضرت رضا علیه السلام تحمیل نموده بود را عملی نماید. لذا نامه ای خدمت حضرت امام محمّد تقی علیه السلام نوشت، و با عزّت و اکرام، آن حضرت را به بغداد طلبید.

وقتی حضرت به بغداد تشریف بردند، پیش از آن که با آن ملعون ملاقات کنند، روزی آن ملعون به قصد شکار از قصرش خارج شد. ولی در بین راه به جمعی کودک رسید که در میان راه ایستاده بودند و حضرت امام محمّد تقی علیه السلام نیز در میان ایشان ایستاده بودند، چون کودکان شوکت و کوکبهٔ مأمون را مشاهده کردند، همگی پراکنده شدند، امّا حضرت جواد الأئمه علیه السلام از جای خود حرکت نفرمودند، و با نهایت آرامش و وقار در مکان خود ایستادند.تا آن که مأمون به نزدیک آن حضرت رسید، و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثار متانت و اُبهت آن حضرت تعجّب کرد. و عنان اسب خود را کشید، و پرسید: ای کودک! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی، و از جای خود حرکت ننمودی؟ حضرت فرمودند: ای خلیفه! راه تنگ نبود که برای تو راه را باز نمایم، و جرم و خطائی نیز مرتکب نشده ام که به سبب آن از تو بگریزم، و گمان نمی کنم که تو بی جرم کسی را در معرض عقوبت قرار دهی.

مأمون از شنیدن سخنان حضرت تعجّب نمود، و از مشاهده حسن و جمال حضرت، متحیر گردید و پرسید: ای کودک! نام شما چیست؟ حضرت فرمودند: محمّد نام دارم، گفت: پسر چه کسی هستید؟ حضرت فرمودند: پسر علیّ بن موسی الرّضا هستم. وقتی مأمون نسب شریف حضرت را شنید تعجّبش برطرف شد، و از شنیدن نام آن امام مظلوم که خود شهید کرده بود، منفعل گردید، و صلوات و رحمت بر حضرت رضا علیه السلام فرستاد و به راه خود ادامه داد.

وقتی مأمون به صحرا رسید، نگاهش به درّاجی افتاد، و بازی را برای شکار او رها کرد، و باز مدّتی دیده نشد، ولی وقتی باز از هوا برگشت، ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز نیمه جانی در آن بود. مأمون از مشاهده این اتفاق تعجب کرد، و آن ماهی را در کف دست خود گرفت و به شهر بازگشت. ولی هنگامی که به همان مکان که در هنگام رفتن به صحرا حضرت را ملاقات کرده بود، رسید. دوباره دید که کودکان همگی پراکنده شدند، و حضرت از جای خود حرکت نفرمودند. پس عرض کرد: ای محمّد! این چیست که در دست دارم؟

حضرت با الهام ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله فرمودند: حقّ تعالی دریاهائی خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند می شود، و ماهیان ریزه با ابر بالا می روند، و بازهای پادشاهان آن ها را

ص: 49

شکار می کنند، و پادشاهان آن ها را در کف دست می گیرند و برگزیدگان سلالهٔ نبوّت را با آن ها امتحان می کنند. مأمون از شنیدن فرمایش حضرت تعجّبش بیشتر شد و عرض کرد: حقّا که شما فرزند حضرت امام رضا علیه السلام هستید، و از فرزند آن امام بزرگوار این عجایب و اسرار بعید نیست. پس آن حضرت را با عزّت و احترام نزد خود طلبید، و تصمیم گرفت که امّ الفضل، دختر خود را به آن حضرت تزویج نماید.(1)

صاحب کتاب «الاحتجاج» در این باره از ریان بن شبیب نقل کرده است: وقتی مأمون خواست دخترش امّ الفضل را به عقد ازدواج حضرت جواد علیه السلام درآورد جماعت عبّاسیّون با خبرشده و بر آنان بسیار گران آمد و از این تصمیم سخت ناراحت شده و ترسیدند کار آن حضرت به همان جا کشده شود که کار پدر بزرگوارشان امام رضا علیه السلام به آنجا رسید، و منصب ولایتعهدی مأمون به حضرت جواد علیه السلام و بنی هاشم انتقال یابد.

از این رو گروهی از آن ها دور هم جمع شدند و درباره این مسئله به بحث و گفتگو پرداختند و بعد برخی از نزدیکان مأمون نزدش آمدند و گفتند: ای أمیرالمؤمنین! شما را به خدا سوگند می دهیم، از این تصمیمی که دربارهٔ ازدواج ابن الرّضا گرفته اید صرف نظر کنید، زیرا ما در هراسیم نکند منصبی که خدا به ما داده از دستمان خارج شود، و شما با این کار لباس عزّتی که خدا به ما پوشانده را از دستمان درآورید.

زیرا شما به خوبی از کینه دیرینه و تازه ما با بنی هاشم آگاه هستید، و از شیوهٔ خلفای پیشین با آن ها مطلع هستید که آنان را تبعید کرده و تحقیر می نمودند، و ما در آن رفتاری که شما نسبت به پدرش رضا انجام دادی در هول و هراس بودیم، تا این که خود خداوند تشویش ما را از ناحیه او برطرف فرمود. شما را به خدا قسم مبادا دوباره ما را به اندوهی که به تازگی از سینه های ما رخت بسته، بازگردانی. و نظر خود را در مورد ازدواج امّ الفضل با فرزند علیّ بن موسی، به سوی فرد دیگری از خانواده و دودمان بنی عبّاس که در خور آن هستند بازگردان؟

مأمون به آنان گفت: امّا هر آن چه میان شما و اولاد ابی طالب است؛ سبب آن تنها خود شما هستید و اگر خودتان انصاف دهید هر آینه آنان (به خلافت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ) شایسته تر هستند، و امّا رفتار خلفای گذشته نسبت به آنان که گفتید همانا آنان با این عمل خود قطع رحم و خویشاوندی نمودند و از این که من نیز مانند ایشان مرتکب آن شوم به خدا پناه می برم! و قسم

ص: 50


1- . جلاء العیون، ص962.

به خدا من از آن چه نسبت به ولایتعهدی علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام انجام دادم هیچ گونه پشیمان نیستم، و بی تردید من خود از او درخواست نمودم که کار خلافت را به دست گرفته و من خود آن مقام را از خود دور ساختم، ولی ایشان از پذیرش آن خودداری کردند و مقدّرات الهی چنان پیش آمد که دیدید.

و امّا این که من محمّد بن علیّ (حضرت جواد علیه السلام ) را برای دامادی خود انتخاب نمودم تنها بواسطه برتری او با خردسالی اش در دانش و علم بر تمام علمای زمان می باشد. و براستی که دانش او شگفت انگیز است، و من امید آن دارم، آن چه من از او خبر دارم، او خود برای تمام مردم آشکار و هویدا سازد تا همه دریابند که نظر و رأی صواب همان است که من در باره ایشان انجام داده ام.عبّاسیّون در پاسخ مأمون گفتند: گر چه رفتار و کردار این جوان خردسال تو را به شگفتی واداشته و شیفته خود ساخته، ولی در هر حال او کودکی است که میزان معرفت و فهم او اندک می باشد، پس او را مهلت داده و صبر کن تا عالم شده و در دانش دین، فقیه گشته و دانش بجوید، بعداً هر چه خواهی درباره او انجام بده.

مأمون گفت: وای بر شما! من از شما به حال این جوان آشناتر هستم، ایشان از خاندانی است که علمشان از جانب خدا و بسته به دانش عمیق بی انتها و الهامات پروردگار است. پدران ایشان پیوسته در علم دین و ادب از همگان بی نیاز بوده و دست همگان از رسیدن به حدّ کمال آنان کوتاه و نیازمند به درگاه ایشان بوده است. اگر می خواهید ایشان را آزمایش کنید تا دریابید که من سخن به راستی گفتم و صدق کلام من بر شما هویدا گردد؟

گفتند: ما از آزمایش ایشان خشنودیم، پس اجازه بفرمایید ما کسی را در حضور شما بیاوریم تا از ایشان مسائل فقهی و احکام دین را پرسش کند، اگر جواب درست دادند ما دیگر اعتراضی نداشته و بر شما خرده نخواهیم گرفت، و استواری و محکمی اندیشه أمیرالمؤمنین نزد آشنا و غریب و دور و نزدیک آشکار می گردد، و اگر از دادن پاسخ درمانده و عاجز شدند، در این صورت صدق سخن ما روشن می شود که تنها از سر مصلحت بوده است.

مأمون گفت: هر زمانی که خواستید این مطلب را در حضور من عملی سازید. آنان از نزد مأمون خارج شده و رأی همه بر این شد که از یحیی بن أکثم که قاضی بزرگ آن زمان بود را بخواهند تا او سؤالی از امام جواد علیه السلام نماید که ایشان قادر به پاسخ آن نباشند، و برای این مهمّ وعده اموالی نفیس و وعده های فراوانی به او دادند.

ص: 51

آن گاه نزد مأمون آمده از او خواستند زمانی را برای این مطلب تعیین کند که همه در آن روز در حضور مأمون جمع شوند. مأمون نیز روزی را برای این مجلس تعیین نمود و در آن روز همه آمدند و یحیی بن أکثم نیز حاضر شد، و مأمون دستور داد برای امام جواد علیه السلام تشکی پهن کنند و دو بالش روی آن قرار دهند. حضرت جواد الأئمه علیه السلام که در آن زمان نه سال و چند ماه داشتند به مجلس آمده و میان آن دو بالش جلوس فرمودند، و یحیی بن أکثم نیز مقابل آن حضرت نشسته و أهل مجلس هر کدام در جای خود قرار گرفتند، و مأمون نیز بر روی تشکی چسبیده به تشک آن حضرت نشسته بود.

یحیی بن أکثم رو به مأمون نموده و گفت: ای أمیرالمؤمنین! اذن می فرمایی از أبو جعفر پرسش کنم؟ مأمون گفت: از خود ایشان اجازه بگیر! پس یحیی بن أکثم رو به آن حضرت کرد و گفت:فدای شما شوم اجازه می فرمائید بپرسم؟ حضرت فرمودند: بپرس. یحیی بن أکثم گفت: فدای شما شوم نظر شما درباره فردی که در حال احرام شکاری را بکشد چیست؟

حضرت جواد علیه السلام فرمودند: آیا در خارج از حرم کشته است یا در داخل حرم؟ دانا به مسأله و حکم بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا به خطا؟ آن فرد آزاد بوده یا برده؟ اوّلین بار بوده که چنین کاری کرده یا پیش از آن نیز انجام داده؟ شکار از پرندگان بوده یا غیر آن؟ شکار کوچک بوده یا بزرگ؟ اصرار بر چنین کاری دارد یا نادم و پشیمان است؟ شکار در شب اتّفاق افتاده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حجّ؟!

یحیی بن أکثم از فرمایشات امام علیه السلام مات و مبهوت شد و آثار عجز و ناتوانی در سیمایش هویدا گردید و زبانش به لکنت افتاد، به نوعی که أهل مجلس آن را فهمیدند. مأمون گفت: الحمدللَّه مطلب همان شد که من پیشی بینی کرده بودم، سپس به فامیل و خاندان خود نظری انداخته و گفت: حال آن چه را قبول نمی کردید دریافتید؟ سپس رو به حضرت جواد علیه السلام کرد و عرض نمود: خواستگاری کنید و خطبه را برای خودتان بخوانید فدای شما شوم، زیرا من شما را به دامادی خود پسندیده ام و دخترم أمّ الفضل را به همسری شما درآوردم هر چند گروهی از این کار ناراضی هستند.

پس آن حضرت [بالإجبار] خطبه عقد را به این عبارت جاری ساختند: حمد و ثنای خداوند اقرار و اعترافی بر نعمات او است، و کلمه «لا إله إلّا اللَّه» اخلاص در وحدانیّت او، و درود خدا بر محمّد آقای مردمان، و برگزیده عترتش باد، امّا بعد: از جمله فضل خداوند بر خلایق این است که با حلال؛ ایشان را از ارتکاب حرام بی نیاز ساخته، و فرموده است:

ص: 52

(وَ أَنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ ۚ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۗ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(1))

«و مجردهایتان را و شایستگان از بندگان و کنیزان خود را به زناشویی دهید، که اگر تنگ دست باشند خداوند آنان را از بخشش خویش بی نیاز می گرداند؛ و خداوند فراخی بخش و دانا است.»

آن گاه حضرت چنین فرمودند: همانا محمّد بن علیّ بن موسی؛ امّ الفضل دختر عبد اللَّه مأمون را خواستگاری می کند، و صداق و مهریه اش را مهریه جدّه اش فاطمه دختر رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم قرارمی دهد که پانصد درهم خالص تمام عیار باشد، پس ای أمیر المؤمنین! آیا با این مهریه، او را به همسری من، در خواهی آورد؟

مأمون عرض کرد: آری ای أبو جعفر! دخترم امّ الفضل را با این مهریه که فرمودید به همسری شما درآوردم، آیا شما نیز این ازدواج را پذیرفتید ای أبو جعفر؟

امام فرمودند: آری پذیرفتم و بدان خشنود گشتم. پس مأمون فرمان داد هر یک از مردمان از نزدیک و غیر آنان، بنا بر رتبه و مقامشان در جای خود بنشیند.

ریّان راوی خبر می گوید: زمانی نگذشت که آوازهایی مانند آوازهای کشتیبان ها شنیدم که با هم سخن می گفتند، سپس خادمانی را دیدیم که با نقره، کشتی ساخته و آن را با ریسمان های ابریشمی روی چهارچرخی از چوب بسته و آوردند و آن کشتی پر از عطر بود، مأمون فرمان داد در ابتدا آن گروه حاضر در آنجا را معطّر نمایند، و بعد آن کشتی مصنوعی را به خانه های اطراف بکشند، و همه را با آن عطر خوش بو کنند.

سپس ظروف خوراکی آوردند و همگان خوردند، و در نهایت جایزه ها را آوردند و به هر شخصی در حدّ قدر و مرتبه اش جایزه دادند. وقتی مجلس به پایان رسید و همه مردم جز نزدیکان پراکنده شدند، مأمون رو به آن حضرت کرده و عرض نمود: فدای شما شوم اگر صلاح دانستید احکام هر کدام از آن چه دربارهٔ کشتن شکار در حال احرام فرمودید را برای ما بیان فرمایید تا ما نیز بدانیم و بهره ببریم.

امام جواد علیه السلام فرمودند: آری؛ فرد محرم چون در خارج حرم شکاری را بکشد و آن شکار پرنده و بزرگ باشد کفّاره آن یک گوسفند است، و اگر در داخل حرم بکشد کفّاره اش دو برابر می شود، و اگر جوجه پرنده را در خارج حرم بکشد کفّاره او بره ای است که تازه از شیر گرفته شده

ص: 53


1- . نور: آیهٔ 32.

باشد، و اگر آن را در داخل حرم بکشد باید هم آن را بدهد و هم بهای آن جوجه ای را که کشته است، و اگر شکار از حیوانات وحشی بود، مثلًا اگر الاغ وحشی بود کفّاره اش یک گاو است. و شکار شترمرغ کفّاره اش یک شتر است، و شکار آهو کفّاره اش یک گوسفند است، و اگر هر کدام از این حیوانات وحشی را در داخل حرم کشت کفّاره اش دو برابر می شود، و این را بدان اگر قربانی به کعبه رسد و فرد محرم کاری کند که قربانی بر او واجب شود و احرامش احرام حجّ باشد آن قربانی را در منی باید بکشد، و اگر احرام عمره باشد در مکّه قربانی کند، و کفّاره صید در مورد عالم به مسأله و نادان یکسان است.و امّا در شکار عمد گناه نیز کرده و در خطاء از او برداشته شده، و اگر فرد کشنده آزاد باشد کفّاره بر عهده خود او می باشد، و اگر بنده باشد کفّاره بر عهده آقای او است، و بر فرد صغیر کفّاره واجب نیست ولی بر کبیر واجب است، و شخصی که از کرده خود نادم و پشیمان است به همان جهت عقوبت اخروی از او برداشته می شود، ولی آن که پشیمان نیست به طور حتم در آخرت عقاب خواهد شد.

مأمون گفت: آفرین ای أبو جعفر! خدا به شما خیر عطا فرماید! حال خوب است شما نیز از یحیی بن أکثم سؤالی کنید همان طور که او از شما پرسید؟ حضرت به یحیی بن أکثم فرمودند: پرسش کنم؟ گفت: هر طور که می خواهید فدای شما شوم، اگر قادر بودم پاسخ شما را خواهم گفت و گر نه از شما بهره خواهم برد.

حضرت فرمودند: مرا آگاه کن از مردی که در بامداد به زنی نگاه می کند و آن بر او حرام است، و چون روز بالا می آید بر او حلال می گردد، و هنگام ظهر دوباره حرام می شود، و هنگام عصر بر او حلال می شود، و غروب بر او حرام می شود، و عشاء بر او حلال می شود، و نیمه شب بر او حرام می شود، و هنگام سپیده دم بر او حلال می گردد، این چگونه زنی است؟ و برای چه حلال و از چه جهت حرام می شود؟

یحیی بن أکثم عرض کرد: قسم به خدا که من به جواب آن رهنمون نمی شوم، و وجه حرمت حلال بودن آن را نمی دانم، اگر صلاح می دانید بفرمایید تا بهره مند شویم؟

امام علیه السلام فرمودند: این زن کنیز مردی است که بیگانه ای بر او نظر انداخته و آن نگاه حرام بوده، ولی وقتی روز می شود، وی را از صاحبش خریداری می کند، پس بر او حلال می گردد، و بعد ظهر آزادش می کند، پس بر او حرام می شود، عصر با او ازدواج که کرد، باز بر او حلال می شود، و غروب ظهارش می نماید، لذا بر او حرام می گردد، هنگام عشاء کفّاره ظهار را پرداخت

ص: 54

می کند، حلال می شود، نیمه شب او را یک طلاق می دهد، حرام می گردد، سپیده دم که رجوع کرد، بر او حلال می شود.

مأمون رو به حضّار مجلس که از خاندان خود او بودند کرد و گفت: آیا در بین شما کسی هست که از این پرسش چنین پاسخی بگوید، یا پرسش قبل را بدان تفصیل که شنیدید بداند؟ گفتند: نه به خدا قسم، همانا أمیرالمؤمنین داناتر به چیزی است که می اندیشد. مأمون گفت:«وَیْحَکُمْ إِنَّ أَهْلَ هَذَا الْبَیْتِ خُصُّوا مِنَ الْخَلْقِ بِمَا تَرَوْنَ مِنَ الْفَضْلِ وَ إِنَّ صِغَرَ السِّنِّ فِیهِمْ لَا یَمْنَعُهُمْ مِنَ الْکَمَالِ. أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم افْتَتَحَ دَعْوَتَهُ بِدُعَاءِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ هُوَ ابْنُ عَشْرِ سِنِینَ وَ قَبِلَ مِنْهُ الْإِسْلَامَ وَ حَکَمَ لَهُ بِهِ وَ لَمْ یَدْعُ أَحَداً فِی سِنِّهِ غَیْرَهُ وَ بَایَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ علیهما السلام وَ هُمَا ابْنَا دُونِ السِّتِّ سِنِینَ وَ لَمْ یُبَایِعْ صَبِیّاً غَیْرَهُمَا أَ وَ لَا تَعْلَمُونَ مَا اخْتَصَّ اللَّهُ بِهِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ وَ أَنَّهُمْ ذُرِّیَّةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ یَجْرِی لِآخِرِهِمْ مَا یَجْرِی لِأَوَّلِهِمْ.»

(وای بر شما! این خاندان در بین تمام مردم مخصوص به فضیلت و برتری گشته اند و خردسالی مانع ایشان از کمال نیست! مگر نمی دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که می خواستند مردم را به اسلام دعوت نمایند، دعوت خود را با أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیهما السلام آغاز نمودند و حال آن که علیّ علیه السلام در آن وقت ده ساله بودند و پیامب صلی الله علیه و آله و سلم اسلام ایشان را پذیرفتند و به آن حکم فرمودند، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جز علیّ علیه السلام کس دیگری را در آن سنّ به اسلام دعوت نفرمودند، و حسن و حسین علیهما السلام نیز با ایشان بیعت کردند در حالی که کمتر از شش سال داشتند، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با کسی جز آن دو در آن سنّ بیعت نفرمودند؟! مگر اکنون به فضیلت و برتری که از طرف خداوند به اینان داده شده پی نبردید، و نمی دانید اینان نژادی هستند که بعضی از آن ها از بعضی دیگر هستند، آن چه درباره آخرین ایشان ثابت و جاری است، درباره نخستین ایشان نیز جاری می باشد.)

گفتند: راست گفتی ای أمیرالمؤمنین! سپس آن قوم برخاسته و رفتند، و فردای آن روز همه به اتّفاق حضرت جواد علیه السلام در آن مجلس حاضر شدند، و افسران و سرلشکران و پرده داران و نزدیکان خلیفه و دیگران جهت تبریک به مأمون و حضرت جواد علیه السلام حضور یافتند. سپس در آنجا سه طبق نقره آورده شد که پر از گلوله هایی بود که از مشک و زعفران ساخته بودند، و در بین

ص: 55

آن گلوله ها برگه های کوچکی لوله شده بود که در آن ها حوالهٔ اموال نفیس و بسیار و عطایای سلطنتی و آب و ملک نوشته بودند.

پس مأمون فرمان داد تا آن گلوله ها را بر سر نزدیکان خود بریزند، و هر که گلوله ای در دستش قرار می گرفت آن را باز می کرد و آن حواله را بیرون می کشید و برای اخذ آن به خزانه دار مأمون مراجعه می نمود و دریافت می کرد، و از سوی دیگر کیسه های طلا آورده، در میان مجلس گذاشتند، و مأمون همه را در بین افسران و سرلشکرها و باقی مردم پخش کرد، و عاقبت همه حضّار از آن مجلس دارا و ثروتمند خارج شدند، و همچنین مأمون صدقاتی به فقرا و مسکینانداد، و از آن روز به بعد مأمون پیوسته حضرت جواد علیه السلام را گرامی می داشت، و قدر و مرتبه آن حضرت را بزرگ داشته و او را بر همه اولاد و خاندان خود مقدّم می داشت.(1)

و صد البته حضرت جواد الأئمه علیه السلام به این ازدواج رغبتی نداشتند و با اصرار مأمون مجبور به این وصلت شدند. که این مطلب را می توان از شکوه های گاه و بی گاه اُمّ الفضل به پدرش به خوبی فهمید.(2) ولی مأمون با این کار بیشتر می توانست بیش از پیش بر رفت و آمدها و ملاقات های شیعیان با حضرت، تسلط داشته باشد و حضرت را به طور کامل و دائم زیر نظر بگیرد. و از طرف دیگر توانائی پیدا می کرد تا بر علیه حضرت جواد الأئمه علیه السلام تبلیغ کرده و در بین همگان، حضرت را طالب دنیا معرفی نماید، به نحوی که حتّی حاضر شده اند با چونان مأمونی وصلت نمایند. و همچنین در بین عامه مردم، که بسیاری از آن ها بی خبر از اتفاقات و اختلافات بین امام و مأمون بودند، حضرت را برای کسب محبوبیت، به عنوان داماد خود، معرفی می نمود. لذا با اجبار، دختر خود اُمّ الفضل را به ازدواج حضرت جواد الأئمه علیه السلام در آورد. و این زن از جواد الأئمه علیه السلام دارای فرزندی نشد،(3) که این نیز خود مؤیدی است بر آن که اگر چه عقدی بین حضرت با اُمّ الفضل واقع شده، ولی ممکن است نکاح و مواقعه ای صورت نگرفته باشد.

از این رو مرحوم حافظ رجب برسی قدس سره روایتی را نقل کرده که شاید بتوان از آن استفاده کرد که اگر چه عقدی بین حضرت جواد الأئمه علیه السلام و اُمّ الفضل واقع شده است، ولی ممکن است مناحکه و مواقعه ای واقع نشده باشد. گر چه در صورتی که مواقعه ای هم واقع شده باشد چیزی از خباثت های اُمّ الفضل کم نمی شود. چنانچه همسران حضرت نوح و حضرت هود علیهما السلام نیز از

ص: 56


1- . الاحتجاج، ج2، ص508 تا 519؛ بحارالانوار، ج50، ص74 تا 79.
2- . بحارالانوار، ج50، ص79.
3- . تحفة الأزهار و زلال الأنهار، ج2، قسمت 2، ص429.

همین قبیل بودند. با این فرق که آن ها با تمام خباثتشان نقشه قتل پیامبران الهی را پی ریزی نکردند. ولی اُمّ الفضل حتّی حضرت جواد الأئمه علیه السلام را نیز به شهادت رساند. به هر تقدیر مرحوم حافظ رجب برسی قدس سره از أبو هاشم جعفری نقل کرده است:

«کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام بِبَغْدَادَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ یَاسِرٌ الْخَادِمُ یَوْماً وَ قَالَ: یَا سَیِّدَنَا! إِنَّ سَیِّدَتَنَا أُمَّ جَعْفَرٍ تَسْتَأْذِنُکَ أَنْ تَصِیرَ إِلَیْهَا. فَقَالَ لِلْخَادِمِ: ارْجِعْ فَإِنِّی فِی الْأَثَرِ، ثُمَّ قَامَ وَ رَکِبَ الْبَغْلَةَ وَ أَقْبَلَ حَتَّی قَدِمَ الْبَابَ، فَخَرَجَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ أُخْتُ الْمَأْمُونِفَسَلَّمَتْ عَلَیْهِ وَ سَأَلَتْهُ الدُّخُولَ عَلَی أُمِّ الْفَضْلِ بِنْتِ الْمَأْمُونِ، وَ قَالَتْ: یَا سَیِّدِی! أُحِبُّ أَنْ أَرَاکَ مَعَ ابْنَتِی فِی مَوْضِعٍ وَاحِدٍ فَتَقَرَّ عَیْنِی، قَالَ: فَدَخَلَ وَ السُّتُورُ تُشَالُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَمَا لَبِثَ أَنْ خَرَجَ رَاجِعاً وَ هُوَ یَقُولُ: (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ(1)) قَالَ: ثُمَّ جَلَسَ فَخَرَجَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ تَعْثُرُ ذُیُولِهَا، فَقَالَتْ: یَا سَیِّدِی! أَنْعَمْتَ عَلَیَّ بِنِعْمَةٍ فَلَمْ تُتِمَّهَا، فَقَالَ لَهَا: (أَتی أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ(2)) إِنَّهُ قَدْ حَدَثَ مَا لَمْ یَحْسُنْ إِعَادَتُهُ فَارْجِعِی إِلَی أُمِّ الْفَضْلِ فَاسْتَخْبِرِیهَا عَنْهُ، فَرَجَعَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ فَأَعَادَتْ عَلَیْهَا مَا قَالَ، فَقَالَتْ: یَا عَمَّةِ! وَ مَا أَعْلَمَهُ بِذَاکِ عنی، ثُمَّ قَالَتْ: کَیْفَ لَا أَدْعُو عَلَی أَبِی وَ قَدْ زَوَّجَنِی سَاحِراً، ثُمَّ قَالَتْ: وَ اللَّهِ یَا عَمَّةِ! إِنَّهُ لَمَّا طَلَعَ عَلَیَّ جَمَالُهُ حَدَثَ لِی مَا یَحْدُثُ لِلنِّسَاءِ فَضَرَبْتُ یَدِی إِلَی أَثْوَابِی فَضَمَمْتُهَا، فَبُهِتَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ مِنْ قَوْلِهَا ثُمَّ خَرَجَتْ مَذْعُورَةً، وَ قَالَتْ: یَا سَیِّدِی! وَ مَا حَدَثَتْ لَهَا؟ قَالَ: هُوَ مِنْ أَسْرَارِ النِّسَاءِ. فَقَالَتْ: یَا سَیِّدِی! أَ تَعْلَمُ الْغَیْبَ؟ قَالَ: لَا. قَالَتْ: فَنَزَلَ إِلَیْکَ الْوَحْیُ؟ قَالَ: لَا. قَالَتْ: فَمِنْ أَیْنَ لَکَ عِلْمُ مَا لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ هِیَ؟ فَقَالَ: وَ أَنَا أَیْضاً أَعْلَمُهُ مِنْ

ص: 57


1- . یوسف: آیهٔ 31.
2- . النحل: آیهٔ 1.

عِلْمِ اللَّهِ. قَالَ: فَلَمَّا رَجَعَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ قُلْتُ یَا سَیِّدِی! وَ مَا کَانَ إِکْبَارُ النِّسْوَةِ؟ قَالَ: هُوَ مَا حَصَلَ لِأُمِّ الْفَضْلِ، فَعَلِمْتُ أَنَّهُ الْحَیْضُ.»(1)(من در محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام در بغداد بودم. که یاسر خادم آمد و عرض کرد: ای مولای ما! اُمّ جعفر از شما درخواست کرده که نزدش بروید. حضرت به یاسر خادم فرمودند: برو من هم پشت سر تو می آیم. سپس برخواستند و سوار قاطر شده به درب خانه او رفتند. پس اُمّ جعفر خواهر مأمون بیرون آمد و بر حضرت سلام نمود و خواهش کرد که حضرت نزد ام الفضل دختر مأمون بروند، و گفت: ای مولای من! دوست دارم شما را با دخترم در یک مکان ببینم تا چشمم روشن گردد. گفت: حضرت جواد الأئمه علیه السلام وارد [خانه] شدند در حالی که پرده ها [با

ص: 58


1- . مشارق انوار الیقین، ص152؛ بحارالانوار، ج50، ص83؛ مدینة معاجز، ج7، ص401؛ ریاض الأبرار، ج2، ص452؛ و خصیبی در کتاب «الهدایة الکبری» این روایت را این چنین نقل کرده است: وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبَانَ عَنْ خَالِدٍ اَلْعَطَّارِ اَلْكُوفِيِّ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ اَلْقَاسِمِ اَلْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: كُنْتُ فِي دَارِهِ بِبَغْدَادَ وَ أَنَا جَالِسٌ بَيْنَ يَدَيْهِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ يَاسِرٌ اَلْخَادِمُ فَرَحَّبَ بِهِ وَ قَرَّبَهُ ثُمَّ قَالَ: يَا سَيِّدِي ستنا [سَيِّدَتُنَا] أُمُّ جَعْفَرٍ تَسْتَأْذِنُكَ بِالْمَسِيرِ إِلَى أُمِّ اَلْفَضْلِ لِلسَّلاَمِ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا وَ قَدِ اِسْتَأْذَنَتْ فَقَالَ لَهُ: قُلْ لَهَا أَقْبِلِي إِلَيْهِ بِالرُّحْبِ وَ اَلسَّعَةِ فَمَضَى اَلْخَادِمُ وَ قُمْتُ وَ أَنَا أَقُولُ فِي نَفْسِي إِنَّهُ لَيْسَ هَذَا وَقْتَ جُلُوسِ أُمِّ جَعْفَرٍ تَصِيرُ إليه [إِلَى] أُمِّ اَلْفَضْلِ فَقَالَ لِي: اِجْلِسْ يَا أَبَا هَاشِمٍ فَإِنَّ أُمَّ جَعْفَرٍ تَحْضُرُ وَ تَرَى مَا يَجِبُ فَجَلَسْتُ وَ اِنْصَرَفَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ فَأَذِنَتْ عَلَيْهِ قَبْلَ أَذَانِهَا عَلَى أُمِّ اَلْفَضْلِ فَقَالَ لِلْخَادِمِ قُلْ لَهَا يَحْضُرْنِي إِلاَّ مَنْ يَحْتَشِمُ بِنَا وَ هُوَ أَبُو هَاشِمٍ اَلْجَعْفَرِيُّ اِبْنُ عَمِّكَ فَاسْتَحَيْتُ وَ اِعْتَزَلْتُ بِجَانِبٍ حَيْثُ لاَ أَرَاهُمْ وَ أَسْمَعُ كَلاَمَهُمْ فَدَخَلَتْ وَ سَلَّمَتْ عَلَيْهِ وَ اِسْتَأْذَنَتْهُ بِالدُّخُولِ عَلَى أُمِّ اَلْفَضْلِ بِنْتِ اَلْمَأْمُونِ زَوْجَتِهِ فَأَذِنَ لَهَا فَمَا لَبِثَ أَنْ عَادَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ لَهُ يَا سَيِّدِي إِنِّي لَأُحِبُّ أَنْ أَرَاكَ وَ أُمَّ اَلْخَيْرِ بِمَوْضِعٍ وَاحِدٍ لِتَقَرَّ عَيْنِي وَ أَفْرَحَ وَ أُعَرِّفَ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ اِجْتِمَاعَكُمَا فَيَفْرَحَ فَقَالَ اُدْخُلِي إِلَيْهَا فَإِنِّي تَابِعُكِ فِي اَلْأَثَرِ فَدَخَلَتْ أُمَّ اَلْخَيْرِ فَقَدَّمَتْ نَعْلَيْهِ وَ دَخَلَ وَ اَلسُّتُورُ تُشْتَالُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَمَا لَبِثَ أَنْ أَسْرَعَ رَاجِعاً وَ هُوَ يَقُولُ «فَلَمّٰا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ» وَ جَلَسَ وَ خَرَجَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ فَقَالَتْ يَا سَيِّدِي مَا حَدَثَ إِلاَّ خَيْراً مَا رَأَيْتَ وَ مَا حَضَرْتَ إِلاَّ خَيْراً وَ لِمَ لاَ تَجْلِسُ فَمَا اَلَّذِي حَدَثَ فَقَالَ يَا أُمَّ جَعْفَرٍ حَدَثَ مَا لاَ يَصِحُّ أَنْ أُعِيدَهُ عَلَيْكِ فَارْجِعِي إِلَى أُمِّ اَلْفَضْلِ فَاسْأَلِيهَا بَيْنَكِ وَ بَيْنَهَا فَإِنَّهَا تُخْبِرُكِ مَا حَدَثَ مِنْهَا سَاعَةَ دُخُولِي إِلَيْهَا فَإِنَّهُ مِنْ سِرِّ اَلنِّسَاءِ فَأَعَادَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ عَلَى أُمِّ اَلْخَيْرِ مَا قَالَهُ علیه السلام فَقَالَتْ: لَهَا يَا عَمَّةُ مَا اَلَّذِي حَدَثَ مِنِّي قُلْتُ: يَا بُنَيَّةُ مَا أَعْلَمُ مَا هُوَ فَحَلَفَتْ أَنِّي مَا أُحْضِرْتُ إِلاَّ خَيْراً، وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ رَأَى فِي وَجْهِكِ كُرْهاً، فَقَالَتْ: لاَ وَ اَللَّهِ يَا عَمَّةُ مَا تَبَيَّنَ بِوَجْهِي كُرْهاً وَ لاَ عَلِمْتُ مَا حَدَثَ فَارْجِعِي إِلَيْهِ اِسْأَلِيهِ أَنْ يُخْبِرَكِ فَقُلْتُ: يَا اِبْنَةُ إِنَّهُ قَالَ: إِنَّهُ مِنْ سِرِّ اَلنِّسَاءِ فَقَالَتْ أُمُّ اَلْخَيْرِ : كَيْفَ لاَ أَدْعُو عَلَى أَبِي وَ قَدْ زَوَّجَنِي سَاحِراً فَقَالَتْ لَهَا: يَا بُنَيَّةُ لاَ تَقُولِي هَذَا فلئن [فَلاَ] فِي أَبِيكِ وَ لاَ فِيهِ أَرِينِي فَمَا اَلَّذِي حَدَثَ قَالَتْ: يَا عَمَّةُ وَ اَللَّهِ مَا هُوَ طَلَعَ حَقّاً إِلاَّ اِنْعَزَلْتُ إِلَى اَلصَّلاَةِ وَ حَدَثَ مِنِّي مَا يَحْدُثُ مِنَ اَلنِّسَاءِ فَضَرَبْتُ يَدِي إِلَى أَثْوَابِي وَ ضَمَمْتُهَا فَخَرَجَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ إِلَيْهِ، وَ قَالَتْ: يَا سَيِّدِي أَنْتَ تَعْلَمُ اَلْغَيْبَ قَالَ: لاَ قَالَتْ مَنْ لَكَ بِأَنْ تَعْلَمَ مَا حَدَثَ مِنْ أُمِّ اَلْخَيْرِ مِمَّا لاَ يَعْلَمُهُ إِلاَّ اَللَّهُ وَ هِيَ فِي اَلْوَقْتِ فَقَالَ لَهَا: نَحْنُ مِنْ عِلْمِ اَللَّهِ عَلِمْنَا وَ عَنِ اَللَّهِ نُخْبِرُ، قَالَتْ لَهُ: يَنْزِلُ عَلَيْكَ اَلْوَحْيُ قَالَ لاَ قَالَتْ: مِنْ أَيْنَ لَكَ عِلْمُ ذَلِكَ، قَالَ: مِنْ حَيْثُ لاَ تَعْلَمِينَ وَ سَتَرْجِعِينَ إِلَى مَنْ تُخْبِرِينَهُ بِمَا كَانَ فَيَقُولُ لَكِ: لاَ تَعْجَبِي فَإِنَّ فَضْلَهُ وَ عِلْمَهُ فَوْقَ مَا تَظُنِّينَ فَخَرَجَتْ أُمُّ جَعْفَرٍ وَ دَنَوْتُ مِنْهُ وَ قُلْتُ لَهُ: قَدْ سَمِعْتُكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ «فَلَمّٰا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ» فَهَذَا خَبَرُ اَلنِّسْوَةِ اَلَّذِي خَرَجَ عَلَيْهِنَّ يُوسُفُ لَمَّا رَأَيْنَهُ وَ اَلْإِكْبَارُ مِمَّا حَدَثَ مِنْ أُمِّ اَلْفَضْلِ فَعَلِمَتْ أَنَّهُ اَلْحَيْضُ. (الهداية الكبرى، ص304)

اعجاز] از مقابل آن حضرت کنار می رفت، اما طولی نکشید که حضرت برگشتند. در حالی که این آیه را می خواندند: (پس هنگامی که [زنان] او را دیدند، وی را بسیار بزرگ یافتند.) سپس حضرت جواد الأئمه علیه السلام نشستند. که ناگاه اُمّ جعفر با ناراحتی آمد و عرض کرد: ای مولای من! بر من نعمتی دادید ولی آن را تمام نکردید! حضرت به او فرمودند: (فرمان خدا به زودی فرا می رسد پس (ای کافران، شما به تمسخر و هزل) تقاضای تعجیل آن مکنید.) به درستی که اتفاقی رخ داد که باز گویی آن نیکو نیست، برو نزد اُمّ الفضل و از خود او سؤال نما. اُمّ جعفر نزد اُمّ الفضل برگشت و سخن امام جواد الأئمه علیه السلام را به او گفت. ام فضل گفت: ای عمه! او از کجا متوجه حال من گردید؟ سپس گفت: چگونه من پدرم را نفرین نکنم، در حالی که مرا به ساحری تزویج نموده؟ و بعد گفت: به خدا ای عمه! همین که جمال او بر من ظاهر گشت، عادت ماهانه ای که برای زنان رخ می دهد، در من پیدا شد! از این رو با دست لباس های خود را گرفتم و آن ها را به خود فشردم.ام جعفر از شنیدن سخنان اُمّ الفضل مبهوت شد و بعد از آن با ترس از نزد اُمّ الفضل خارج گردیده، و محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام آمد. و عرض کرد: ای مولای من! چه اتفاقی برای اُمّ الفضل رخ داده است؟ حضرت فرمودند: این از اسرار زنان است. اُمّ جعفر عرض کرد: آیا شما از غیب آگاهی دارید؟ فرمودند: نه! عرض کرد: به شما وحی نازل می شود؟ فرمودند: نه! عرض کرد: پس شما از کجا مطلبی را متوجه شدید که جز خداوند و اُمّ الفضل کس دیگری از آن خبر ندارد؟ فرمودند: من نیز به سبب علم خدا از آن آگاه شدم. راوی گفت: هنگامی که اُمّ جعفر رفت، به حضرت عرض کردم: در آن آیه ای که دربارهٔ یوسف فرمودید، منظور از اکبار زنان چیست [که تا یوسف را مشاهده کردند آن حالت برایشان رخ داد]؟ فرمودند: همان حالتی است که برای اُمّ الفضل به وجود آمد از این رو دانستم که او [نیز چونان آن ها فی المجلس] عادت ماهانه و حیض شده است.)

به هر تقدیر همان گونه که از ظاهر این روایت شریف استفاده می شود، وقتی اُمّ الفضل برای اوّلین مرتبه حضرت جواد الأئمه علیه السلام را ملاقات نمود، به دلیل «خباثت و عدم لیاقتی» که داشت، حائض گشت و مباشرتی حاصل نشد. و اگر ما این علّت را بپذیریم و بگوئیم به دلیل خباثتی که داشته است، در اوّلین ملاقاتی که با حضرت داشت، مباشرتی واقع نشده است. از آن جائی که هیچ گاه اُمّ الفضل از اعمالش توبه نکرد، بلکه دهان به اهانت امام علیه السلام گشود، و حتّی حضرت را متهم به ساحر بودن کرد، و این رویه را تا پایان عمر ادامه داد، و دائم از حضرت بدگوئی و سعایت می کرد، تا جائی که در نهایت آن چنان هر روز بر بغض او افزوده می شد، که حضرت را مسموم و به شهادت رساند، نباید تا پایان عمر شریف حضرت، مباشرتی رخ داده باشد. چرا که

ص: 59

آن علّت، که خباثت اُمّ الفضل باشد، تا پایان عمر حضرت ادامه داشته است، بلکه خباثت او دائماً روز افزون می شده است.

به هر صورت اگر ما بپذیریم که علت حائض شدن او در اوّلین ملاقاتش با حضرت، عدم لیاقت و خباثت اُمّ الفضل بوده است. چنانچه از ظاهر این روایت شریف به خوبی دانسته می شود، و با توجه به این که این خباثتش تا پایان عمر روز افزون می شده، باید قبول کنیم که هیچ گاه مباشرتی و مناکحه ای بین او و حضرت جواد الأئمه علیه السلام نبوده است. گرچه اگر مباشرتی هم بوده باشد او چونان همسران حضرت نوح و حضرت هود علیهما السلام ، خواهد بود. که مورد عذاب خداوند واقع شدند و فضیلتی برایش نخواهد بود.ثانیاً: در این روایت تشبیهی در نهایت لطافت واقع گردیده شده است، و کنار رفتن پرده ها برای حضرت جواد الأئمه علیه السلام به اعجاز الهی، چونان باز شدن درب ها برای حضرت یوسف علیه السلام می باشد، که خود نشان از در تنگنا بودن حضرت جواد الأئمه علیه السلام دارد. و به خوبی از این تشبیه می توان استفاده کرد، که همان گونه که زلیخا موفق نشد با حضرت یوسف علیه السلام مباشرتی داشته باشد، بین حضرت جواد الأئمه علیه السلام با اُمّ الفضل نیز مباشرتی واقع نشده است.

ثالثاً: از متن روایت شریف به نظر می رسد که آن چنان حضرت جواد الأئمه علیه السلام به این ازدواج بی میل بوده اند، بلکه نفرت داشته اند که زفاف را به تأخیر انداخته بوده اند. به نحوی که خانواده مأمون، بر خلاف رسوم مرسومه که عروس به خانه داماد می رفته، نه داماد به خانه عروس، مجبور می گردند، رأساً برای این ملاقات اقدام کنند. همان گونه که جناب یوسف علیه السلام نیز از ملاقات زنان مصری بی زار بود. چنانچه خداوند در قرآن از زبان جناب یوسف علیه السلام می فرماید:

(قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ(1))

«یوسف گفت: خداوندا، مرا رنج زندان خوش تر از این کار زشتی است که اینان از من تقاضا دارند.»

و قرائت آیاتی که مربوط به حضرت یوسف علیه السلام است، به وسیله حضرت جواد الأئمه علیه السلام خود گواهی خدشه ناپذیر بر این مطلب می باشد. از این رو شاید بتوان از آن استفاد نمود که همان گونه که حضرت یوسف علیه السلام به هیچ عنوان راضی به مباشرت با زلیخا نشد، و لو به قیمت آن که سال ها

ص: 60


1- . یوسف: آیهٔ 33.

در گوشهٔ زندان بماند، حضرت جواد الأئمه علیه السلام نیز راضی به مباشرت با اُمّ الفضل نشدند. و لو به قیمت آزارهائی که جناب یوسف علیه السلام مثلش را ندید.

رابعاً: اگر زنان مصری، بعد از دیدن حضرت یوسف علیه السلام در مقام تجلیل از مقام حضرتش برآمدند و گفتند:

(مَا هَٰذَا بَشَراً إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ(1))

«این جوان نه آدمی بلکه فرشتهٔ بزرگ حسن و زیبایی است.»ولی اُمّ الفضل در توجیه خباثت و عدم توفیق خود به حضرت جواد الأئمه علیه السلام جسارت نمود و حضرت را به سحر نمودن متهم کرد و تهمت ساحر بودن به حضرت زد و گفت:

«کَیْفَ لَا أَدْعُو عَلَی أَبِی وَ قَدْ زَوَّجَنِی سَاحِراً.»

که این مطلب نشان از آن دارد که اُمّ الفضل به مراتب بدتر از زنان مصری بوده است. و زنان مصری بر او شرف داشته اند.

خامساً: این که حضرت جواد الأئمه علیه السلام اظهار می کنند از غیب خبر ندارند. به این معنا است که جنابشان بدون اجازه خداوند و بالاستقلال از غیب بی خبر می باشند. مگر این که بگوئيم منظور اُمّ جعفر خواهر مأمون از این که گفت: خبر دادن شما از حال اُمّ فضل به وسیله علم غیب بوده است؟ این بوده باشد که آیا شما این خبر را از لوح محفوظ داده اید؟ که در این صورت پاسخ حضرت که می فرمایند: از طرف خداوند این خبر را می دهم، بس فضیلتی بزرگ است و نشان دهنده ارتباط مستقیم حضرت، با ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله می باشد. بدون نیاز به لوحی از الواح مقدسه یا ملکی از ملائکهٔ مقرب خداوند متعال، و شاید به همین خاطر باشد که حضرت جواد الأئمه علیه السلام وحی بودن آن را نیز انگار می کنند.

چرا که اگر ملکی از جانب خداوند پیامی را بیاورد به آن وحی گفته می شود. که به تصریح روایات وحی بعد از رسول خدا علیه السلام قطع شده است. و در جای خود اعاظم علماء مذهب حقهٔ امامیه بحث کرده اند که وجود نازنین حضرات معصومین علیهم السلام مظاهر صفات ذات مقدس ربوی جلّ جلاله هستند و یکی از آن صفات علم می باشد. لذا به خوبی می توان از فرمایش حضرت

ص: 61


1- . یوسف: آیهٔ 31.

استفاده نمود که علم ایشان از خداوند متعال سرچشمه می گیرد. و مَظهر در هر آنی از آنات، از خداوند خود کسب فیض می کند.

و اطالهٔ کلام در این مقام نه در گنجایش این مختصر و نه در حدّ بضاعت بسیار اندک نگارنده می باشد. و این مطالب نشان از مظلومیت و غربت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دارد. که جناب اسداللّهی و امام الموحدین علیّ بن أبی طالب امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

«الدهر انزلنى ثم انزلنى ثم انزلنى حتّى قيل معاوية و علىّ!؟»(1)(روزگار مرا تنزل داد، سپس تنزل داد، سپس تنزل داد تا این که گفته شد معاویه و علیّ [و برای حضرت فرقی قائل نشدند])

و ابن ابی الحدید معتزلی از زبان حضرت نگاشته:

«لم یرض الدهر لی بذلک حتّی أرذلنی فجعلنی نظیراً لإبن هند و ابن النابغة.»(2)

(روزگار به این خاطر از من راضی نشد تا جائی که مرا نظیری برای فرزند هند و فرزند نابغه قرار داد.)

و نگارنده را از این مظلومیت دیگر قدرتی بر کتابت نیست، و با چشمی گریان در مقام انشاء می گوید:

کی توان گفت از فروزانی آن شمس وجود *** که نگاهش می رباید برق چشمان در سجود

نه در آن حال قیامی که شود هر دیده گور *** مظهر ذات الهی باشد آن غایت بود

حال با توجه به مطالب گذشته، در نهایت می توان از باب این آیهٔ شریفهٔ که می فرماید: (وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ ۖ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ(3)) گفت: تو خود حدیث مفصل بخوان از

ص: 62


1- . حدیقة الشیعة، ج1، ص260.
2- . شرح ابن ابی الحدید، ج20، ص326.
3- . «و ما این همه مَثل ها را برای مردم می زنیم (تا حقایق برای آن ها روشن شود) و لیکن به جز مردم دانشمند کسی تعقل در آن ها نخواهد کرد.» عنکبوت: آیهٔ 43.

این مجمل، و ممکن است امر دربارهٔ حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و سبط اکبر، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام نیز همین گونه بوده باشد. چرا که از طریق عامه هم نقل شده است:

«عن عائشه رضی اللّه عنها قالت: ما رأیت فرج رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم قطّ.»(1)

(از عایشه نقل شده که گفت: هیچ گاه عورت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ندیدم.)و شاید به همین خاطر به عایشه، حمیراء گفته شده است. چرا که حمیراء مصغر حمراء می باشد.(2) و حمراء به معنای قرمز است. حال با توجه به شمائل ظاهری عایشه، که به تصریح برخی از علماء عامه «سیاه چهره» بوده است. چنانچه در این باره نقل شده است: شنیدم یحیی می گوید: عبّاد گفته: به سهیل بن ذکوان گفتیم: عایشه را دیده بودی؟ گفت: بله، گفتیم او را برایم توصیف کن؟ گفت:

«کانت سوداء.»

(عایشه، سیاه چهره بود.)(3)

بنابراین لقب حمیراء که به معنای «سرخ کوچک» می باشد، با توجه به «سیاه چهره» بودن عایشه، مناسب او نخواهد بود. مگر آن که بگوئیم هنگام ملاقات با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عادت ماهیانه پیدا می کرده است، و چون در أیّام عادت زنانه، مقاربت با همسر حرام است، هیچ گاه عورت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را هم طبق گفته خود، ندیده است.

حال ممکن است کسی بگوید، عادت ماهیانهٔ زنان امری عادی می باشد، و ربطی به عداوت یا کراهتشان از مردان ندارد. از این رو می گوئيم، آری، غالب موارد این گونه است، ولی همه جا و نسبت به همهٔ زنان به این نحو نمی باشد. چنانچه دربارهٔ عمر بن خطاب نقل شده است:

ص: 63


1- . سنن ترمذی، ج5، ص570؛ وسائل الوصول إلی شمائل الرسو صلی الله علیه و آله و سلم ص229؛ مسند إسحاق بن راهویه، ج2، ص466. و برخی این روایت را به این صورت نقل شده است: «عن عائشه رضی اللّه عنها قالت: ما رأیت عورة رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم قطّ.» جامع الآثار فی مولد النبیّ المختار صلی اللّه علیه و آله و سلم، ج4، ص2025.
2- . لغت نامه دهخدا، ج1، ص1046.
3- . یحیی بن معین و کتابه التاریخ، ج3، ص509.

«أنه کانت له امراة تکره الرجال، فکان کلما أرادها اعتلت بالحیض، فظن أنها کاذبة، فأتاها، فوجدها صادقة، فأتى رسول اللَّ صلی الله علیه و آله و سلم فأخبره، فأمره أن يتصدق بخمسي دينار.»(1)

(عمر بن خطاب همسری داشت که از مردان کراهت داشت، از این رو هرگاه که قصد مباشرت با او را می نمود حائض می گشت، پس گمان کرد آن زن دروغ می گوید، ولی وقتی نزد او رفت، او را راست گو یافت. از این رو عمر بن خطاب نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و حضرت را از آن امر با خبر نمود. پس حضرت او را امر کردند که پنجاه دینار صدقه بدهد.)و صد البته نقصان در این روایت متوجه عمر بن خطاب است، نه آن زن، چرا که حضرت خاتم الأنبیا صلی الله علیه و آله و سلم عمر را به پرداخت صدقه، که برطرف کننده پلیدی های آدمی تا حدودی است، امر کرده اند. و اشکالی را متوجه آن زن نمی کنند، و حتّی نمی فرمایند از طرف او صدقه بده.

به هر تقدیر بعد از مجلس مناظره ای که حضرت جواد الأئمه علیه السلام با علماء عامه داشتند، و همهٔ آن ها را به نحو خفت باری مجاب نمودند. مأمون عباسی شوق عجیب و بیش از پیشی پیدا نمود که دختر خود اُمّ الفضل را به ازدواج حضرت درآورد.(2)

امّا اُمّ الفضل از این ازدواج صاحب فرزندی نشد و با این که از حضرت فرزندی ندا شت، توقع داشت، حضرت مقطوع النسل باقی بمانند، و با شخص دیگری ازدواج نکنند. از این رو بعد از ازدواج حضرت جواد الأئمه علیه السلام با مادر امام هادی علیه السلام کینهٔ حضرت را بیش از پیش به دل گرفت و متصل نزد پدرش مأمون از حضرت به دروغ، بدگوئی می نمود و به حضرت افتراء می زد.(3)

ولی حضرت جواد الأئمه علیه السلام برای فرزندان خود به دنبال مادری صالحه و متدین بودند. چنانچه محمّد بن فرج نوهٔ حضرت جعفر طیّار علیه السلام نقل کرده است: حضرت جواد الأئمه علیه السلام مرا طلبیدند، و به من فرمودند:

«کاروانی به شهر آمده که در آن کاروان، برده فروشی وجود دارد، که کنیزانی همراه او هستند، سپس شصت دینار به من دادند و فرمودند: با این شصت دینار،

ص: 64


1- . الجامع لعلوم الإمام احمد، ج21، ص96.
2- . ارشاد، ج2، ص281.
3- . الامام الجواد ( علیه السلام ) من المهد الي اللحد، ص70.

کنیزی را که دارای چنین و چنان اوصاف است، خریداری کن. پس نزد آن برده فروش رفتم و طبق فرمایش حضرت جواد الأئمه علیه السلام او را شناختم.»

سپس محمّد بن فرج می گوید: آن بانو مادر حضرت أبی الحسن امام هادی علیه السلام بودند. که روایت کرده اند نام ایشان «سمانة علیها السلام » می باشد.(1)

و در شأن و منزلت حضرت سمانة علیها السلام همین بس که حضرت امام هادی علیه السلام دربارهٔ ایشان فرموده اند:«أُمِّي عَارِفَةٌ بِحَقِّي وَ هِيَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لَا يَقْرَبُهَا شَيْطَانٌ مَرِيدٌ وَ لاَ يَنَالُهَا كَيْدُ جَبَّارٍ عَنِيدٍ وَ هِيَ مَكْلُوءَةٌ بِعَيْنِ اللَّهِ الَّتِي لاَ تَنَامُ، وَ لاَ تَتَخَلَّفُ عَنْ أُمَّهَاتِ الصِّدِّيقِينَ وَ الصَّالِحِينَ.»(2)

(مادرم عارف به حقّ من می باشند و ایشان از اهل بهشت هستند، شیطان سرکش به ایشان نزدیک نمی شود و نیرنگ هیچ ستم گرِ متکبّر به ایشان نمی رسد، و ایشان تحت نظر خداوندی که خواب به او راه ندارد، محفوظ و مصون از گزند دشمن می باشند، و چونان مادران صدّیقین و صالحین هستند.)

و در جائی دیگر دربارهٔ حضرت سمانة علیها السلام گفته شده است:

«کانت من القانتات المتهجّدات، و یکفی فی جلالتها أنَّها کانت المفزع للشیعة فی نقل الأحکام الشرعیه فی أیام الشدة.»(3)

(ایشان از زنان اهل خضوع و خشوع [در برابر ذات باری تعالی] و شب زنده دار [و اهل نماز شب] بودند. و در جلالتشان کفایت می کند که ایشان در نقل احکام شرعیه پناه گاه شیعه در ایّام شدّت و سختی بودند.)

به هر تقدیر حضرت سمانة علیها السلام بانوی بزرگواری هستند که زبان قادر به توصیف این مجلّله نمی باشد. و به نظر می رسد که حضرت جواد الأئمه علیه السلام بعد از اُمّ الفضل، غیر از ایشان همسر

ص: 65


1- . دلائل الامامة، ص216.
2- . دلائل الامامة، ص216؛ اثبات الوصیة، ص228.
3- . مصابيح الانوار، ص501.

دیگری نگرفته باشند. ولی اُمّ الفضل در ضمن روایتی طولانی درباره حرز حضرت جواد علیه السلام ، همسر دیگری را از احفاد عمار یاسر به ایشان نسبت می دهد،(1)

ولی حتّی از فحوای روایت استفاده می شود که حضرت حکیمه خاتون علیها السلام دختر حضرت جواد الأئمه علیه السلام نیز از وجود چنین زنی آگاهی نداشته اند. و ممکن است که این نسبت برای توجیه سعایت ها و عداوت هایش با حضرت جواد الأئمه علیه السلام بوده باشد. اگر چه وجود همسر دیگری نیز برای حضرت جواد الأئمه علیه السلام هیچ منافاتی با عرف آن دوران و شرع مقدس ندارد. و اللّه العالم بحقائق الامور.

فرزندان حضرت جواد الأئمه علیه السلام

وجود نازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام در طول زندگانی با برکت خود، از حضرت سمانة علیها السلام صاحب فرزندان بزرگواری شدند. و به نظر می رسد که همهٔ فرزندان حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، از حضرت سمانة علیها السلام باشند. چنانچه جمعی به این مطلب تصریح کرده اند. من جمله صاحب کتاب «تحفه الازهار» دربارهٔ نام فرزندان حضرت و نام مادرشان، نگاشته است:

«ابا الحسن الإمام علیّ الهادی علیه السلام و ابا أحمد موسی المبرقع، و ابا أحمد الحسین، و ابا موسی عمران، و فاطمة، و خدیجة امّ کلثوم، و حکیمة، اُمهم اُمّ ولد تدعی سمان مغربیة.»(2)

و صاحب کتاب «المعقبون من آل ابي طالب علیه السلام » تعداد فرزندان حضرت جواد الأئمه علیه السلام را، نه نفر دانسته است. که از بین آن بزرگواران پنچ پسر به نام های: امام أبو الحسن علیّ النقی الهادی علیه السلام ، و أبو أحمد موسی المبرقع، و محمّد، و علیّ، و یحیی، می باشند. و چهار دختر به نام های: حکیمه، و بریهه، و أمامه، و فاطمه، هستند.(3) و صاحب کتاب «المجدي في انساب الطالبين» فرزندان حضرت را، حضرت علیّ [النقی الهادی علیه السلام ] و محمّد و موسی و حسن و حکیمه و بریهه و أمامه و فاطمه، دانسته است.(4)

ص: 66


1- . مهج الدعوات، ص37.
2- . تحفة الأزهار و زلال الأنهار، ج2، قسمت 2، ص429.
3- . المعقبون من آل ابي طالب علیه السلام ، ج2، ص30.
4- . المجدي في انساب الطالبين، ص323.

به هر تقدیر سخن دربارهٔ حضرت امام علیّ النقی علیه السلام کتاب مستقلی را طلب می کند. و نگارنده دربارهٔ زندگانی و برخی از فضائل حضرت امام هادی علیه السلام و فرزند بزرگوارشان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام کتابی را تحت عنوان «دو خورشید درخشان سامراء» در دو بخش به رشته تحریر درآورده که به حمد اللّه به چاپ نیز رسیده است. امّا فرزندان دیگر حضرت عبارتند از:

أبو محمّد موسی مبرقع

یکی دیگر از فرزندان حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، حضرت موسی مبرقع علیه السلام است. و از آن جايی که جناب موسی همیشه صورت خود را می پوشاندند و برقع به صورت خود می زدند، به موسی مبرقع معروف شدند. حال این پوشاندن صورت یا به این جهت بوده است که نمی خواستند، در بین مردم شناخته شوند. چرا که با توجه به عداوتی که بنی عبّاس با بنی الزهراء علیهم السلام داشتند، مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند. و یا به این علّت بوده که صورت زیبا و درخشانی داشته اند و نمی خواسته اند جلب توجه نمایند و مورد حسادت و چشم زخم قرار بگیرند، و یا به خاطر هر دو دلیل، پیوسته صورت خود را از مردم پنهان می نموده اند.

جناب موسی مبرقع علیه السلام ، جدّ سادات رضوّیه در تمام جهان هستند، و بسیاری از سادات در اقصی نقاط این کره خاکی به ایشان نسب می رسانند. و در بین سادات رضوّیه، ایشان اوّلین کسی هستند که در سال دویست و پنجاه و شش هجری قمری به قم مهاجرت کردند. ولی هنگامی که وارد قم شدند، بزرگان عرب که آن زمان ساکن قم بودند، از ایشان استقبال نکردند، و بسیار به ایشان کم توجهی نمودند. از این رو به کاشان رفتند و در آنجا احمد بن عبد العزیز استقبال شایسته ای از ایشان نمود، و حضرت موسی مبرقع علیه السلام را اکرام کرد و خلعت های بسیار و مرکب ها به ایشان بخشید و مقرر کرد هر سال هزار مثقال طلا با یک اسب مسرّج به ایشان با کمال احترام

ص: 67

هدیه بدهند.(1)

اما بعد از مدّتی رؤسای عربی که ساکن قم بودند، از کار خود پشیمان شدند، و به خدمت ایشان آمدند، و عذر خواهی نمودند، و با اکرام تمام، ایشان را به قم بردند. در قم حال ایشان نیکو گشت و قریه و مزارعی را خریدند و بعد از مدّتی خواهران ایشان، زینب و امّ محمّد و میمونة و همچنین بریهه دختر حضرت موسی بن جعفر علیهم السلام نزد ایشان رفتند، و در قم ساکن شدند. و در نهایت، جناب موسی مبرقع علیه السلام ، شب چهارشنبه، روز آخر اردیبهشت ماه، دو روز مانده به آخر ماه ربیع الثانی، در سال دویست و نود و شش هجری قمری از دنیا رفتند. و امیر قم، عبّاس بن عمرو غنوی بر بدن مطهر ایشان نماز خواند و در همین مکانی که هم اکنون در قم معروف است، دفن نمود.(2)

زینب

حضرت زینب علیها السلام همان کسی هستند که برای اوّلین بار با حصیر و بوریا بر قبر مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام سایبانی ساختند و سپس بر آن قبر مطهر و نورانی قبه ای بنا کردند. زینب و امّ محمّد و میمونة و بریهه بعد از وفات، در کنار حضرت فاطمه معصومه علیها السلام دفن شدند.(3)

حکیمه خاتون

حضرت حکیمه علیها السلام در زمان ازدواج حضرت امام حسن عسکری علیه السلام با حضرت نرجس علیها السلام ، و هنگام ولادت حضرت ولیّ عصر علیه السلام نقش ارزنده ای داشته اند. و عمدهٔ روایات ولادت حضرت مهدی علیه السلام به وسیلهٔ ایشان نقل شده است.

ویژگی های حضرت حکیمه خاتون علیها السلام

درک محضر چهار امام معصوم علیهم السلام ، و مادر بزرگوارشان حضرت سمانه علیها السلام ، و حضرت نرجس علیها السلام ، و دارا بودن مکارم اخلاق و صفات حسنه و نیکو، همچون کرم و سخاوت، تقوی و پرهیزکاری، عفت و پاک دامنی، رازداری، اطاعت از صاحبان ولایت کلّیه و امامت عظمی،

ص: 68


1- . منتهی الآمال، ج2، ص618.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص619.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص619.

و رضایت به رضای سبحانی، همراه با علمی که سرچشمه اش از وحی الهی که همان علم ائمه اطهار علیهم السلام می باشد، موجب بروز ویژگی های خاصی در این بانوی بزرگوار گردیده است.

که هر یک از این صفات در وجود هر شخصی باشد، او را چونان شمسی فروزان خواهد نمود. حال اجتماع همهٔ این ویژگی ها در وجود حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ایشان را تبدیل به بانوئی الحقّ کم نظیر در میان زنان عالم نموده است. به هر صورت یکی از ویژگی های بارز حضرت حکیمه خاتون علیها السلام حفظ اسرار امام خود می باشد.

حافظ اسرار امامت عظمی

در صورتی که به روایات مراجعه کنیم، به خوبی خواهیم دانست که حضرت حکیمه خاتون علیها السلام تا چه اندازه از اسرار ائمه اطهار علیهم السلام با خبر بوده اند، و آگاهی داشته اند. یکی از آن موارد، با خبر بودن ایشان از امر ولادت حضرت بقیه اللّه الاعظم علیه السلام می باشد. که اگر کسی کمتر اطلاعی ازاخبار داشته باشد، نیک می داند که امام حسن عسکری علیه السلام به جزء تعدادی از خواص، هیچ کس دیگری را حتّی از ولادت موفور السرور حضرت مهدی علیه السلام آگاه نکرده بودند، چه رسد که اجازه ملاقات با ایشان را به کسی بدهند، و با حضرت گفتگو کنند و در ارتباط باشند.

و این در صورتی است که فقط تعدادی از اصحاب خاص حضرت، از ولادت ایشان با خبر بوده اند. و در بین آن خواص نیز، فقط تعداد اندکی امام زمان علیه السلام را ملاقات کرده بودند. که در همان ملاقات نیز حضرت به همهٔ آن ها تاکید می فرمودند که کسی را از این واقعه با خبر نکنید. چرا که حکام بنی عبّاس شدیداً در جستجوی حضرت ولیّ عصر علیه السلام بودند. به هر تقدیر یکی دیگر از ویژگی های حضرت حکیمه خاتون علیه السلام این است که در آن دوران خفقان و فوق العاده سخت توفیق زیارت حضرت حجّت بن الحسن علیهما السلام را پیدا کرده اند.

ملاقات های روزانه حضرت حکیمه علیها السلام با امام زمان علیه السلام

همان گونه که نگاشته شد یکی از ویژگی های فوق العاده بارز و ارزنده و مهم حضرت حکیمه خاتون علیها السلام زیارت حضرت ولیّ عصر علیه السلام بوده است. حال در این میان که حتّی بسیاری از خواص از امر ولادت حضرت ولیّ عصر علیه السلام نیز بی خبر بودند، تنها کسی که دائم از بدو تولد حضرت، تا پایان عمر شریف و پر برکت خود، با حضرت صاحب الزمان علیه السلام ، در ارتباط بوده است، حضرت

ص: 69

حکیمه خاتون علیها السلام می باشند. خود ایشان دربارهٔ ملاقات های خود، در دوران غیبت صغری با حضرت مهدی علیه السلام فرموده اند:

«و وَاللّهِ إنّی لَأَراهُ صَباحاً ومَساءً.»(1)

(به خدا سوگند من هر صبح و شام ایشان [حضرت مهدی علیه السلام ] را می بینم.)

البته اگر چه حضرت حکیمه خاتون علیها السلام هر روز خدمت حضرت ولیّ عصر علیه السلام می رسیدند، اما این امر را برای همگان افشاء نمی کردند. و در غالب موارد وقتی از ایشان دربارهٔ زیارت و ملاقات با حضرت بقیة اللّه الأعظم علیه السلام سؤال می نمودند، از آن جائی که حکام بنی عبّاس در صدد پیدا نمودن و به شهادت رساندن حضرت بودند، ایشان برای حفظ جان حضرت مهدی علیه السلام با توریه کردن، و ازروی تقیه این امر را پنهان می کردند. و به جز اندکی از خواص، هیچ کس دیگری از ملاقات های هر روزهٔ ایشان با امام زمان علیه السلام آگاه نبوده است.

از این رو مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب ارزشمند «کمال الدین و تمام النعمة» از احمد بن ابراهیم روایت کرده است: در سال دویست و شصت و دو هجری قمری خدمت حضرت حکیمه خاتون علیها السلام دختر حضرت امام محمّدتقی علیه السلام و خواهر امام علیّ النقی علیه السلام رسیدم و از پشت پرده با ایشان صحبت نمودم، و از عقیدهٔ ایشان دربارهٔ مسئله امامت سؤال کردم. حضرت حکیمه خاتون علیها السلام هم یکایک ائمهٔ اطهار علیهم السلام را برای من نام بردند و شمردند، تا این که به نام حضرت حجّة بن الحسن علیهما السلام رسیدند و بعد از ذکر نام ائمه اطهار علیهم السلام به نام مبارک حضرت مهدی علیه السلام تصرح کردند. پس من به ایشان عرض کردم:

«جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکِ مُعَایَنَةً أَوْ خَبَراً؟ فَقَالَتْ: خَبَراً عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ کَتَبَ بِهِ إِلَی أُمِّهِ فَقُلْتُ لَهَا: فَأَیْنَ الْوَلَدُ؟ فَقَالَتْ: مَسْتُورَةٌ. فَقُلْتُ: إِلَی مَنْ تَفْزَعُ الشِّیعَةُ؟ فَقَالَتْ: إِلَی الْجَدَّهِ، أُمِّ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام ، فَقُلْتُ لَهَا: أَقْتَدِی بِمَنْ [فِی] وَصِیَّتِهِ إِلَی امْرَأَةٍ؟ فَقَالَتْ: اقْتِدَاءً بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ أَوْصَی إِلَی أُخْتِهِ زَیْنَبَ بِنْتِ عَلِیٍّ علیهما السلام فِی الظَّاهِرِ وَ کَانَ مَا یَخْرُجُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام مِنْ عِلْمٍ یُنْسَبُ إِلَی زَیْنَبَ علیها السلام سَتْراً عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام ، ثُمَّ قَالَتْ: إِنَّکُمْ قَوْمٌ أَصْحَابُ

ص: 70


1- . کمال الدین و تمام النعمة،ج2، ص 154؛ روضة الواعظین، ج2، ص260.

أَخْبَارٍ، أَ مَا رُوِّیتُمْ أَنَّ التَّاسِعَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام یُقْسَمُ مِیرَاثُهُ وَ هُوَ فِی الْحَیَاة؟»(1)

(خدا مرا فدای شما کند! آیا حجّة بن الحسن علیهما السلام را دیده اید یا از ایشان خبر دارید؟ حضرت حکیمه خاتون علیها السلام فرمودند: [پدر ایشان] حضرت أبو محمّد، امام حسن عسکری علیه السلام [قبل از شهادت] نامه ای دربارهٔ حضرت مهدی علیه السلام به مادرشان نوشته بودند. پس من [حکیمه علیها السلام ] از مادرشان [حضرت نرجس علیها السلام ] پرسیدم: آن پسر [حضرت مهدی علیه السلام ] کجاست؟ [حضرت نرجس علیها السلام ] فرمودند: پنهان هستند. [احمد بن ابراهیم می گوید:] من از حضرت حکیمه خاتون علیها السلام سؤال کردم: در غیاب حضرت مهدی علیه السلام شیعیان به چه کسی پناه ببرند و مشکلات خود را نزد چه کسی حل کنند؟ فرمودند: خدمت مادربزرگ ایشان، مادر امام حسن عسکری علیهما السلام بروند. من عرض کردم: امام حسن عسکری علیه السلام ، به چه کسی اقتداء کرده اند که به زنی وصیت کرده اند؟ فرمودند: به حسین بنعلیّ علیهما السلام اقتداء کرده اند. چنانچه آن حضرت نیز روز عاشورا در ظاهر امر به خواهرشان حضرت زینب علیها السلام دختر امیرالمؤمنین علیه السلام وصیت کرده بودند. و علومی که از امام زین العابدین علیه السلام ظاهر می گشت، برای حفظ جان ایشان در خفا به حضرت زینب علیها السلام نسبت داده می شد. سپس حضرت حکیمه خاتون علیها السلام فرمودند: شما مردمی هستید که اهل روایت هستید، آیا برای شما نقل نکرده اند که نهمین فرزند حسین بن علیّ علیهما السلام میراثش تقسیم می شود، در حالی که ایشان در قید حیات هستند؟)

به هر تقدیر در شرائطی که حتّی برخی از امامزادگان نیز چنین جایگاهی ارزنده ای نداشته اند. و از دیدار حضرت محروم بوده اند، حضرت حکیمه خاتون علیها السلام شرف حضور در محضر ولیّ اللّه الأعظم حضرت حجّت بن الحسن علیهما السلام را داشته اند. به نحوی که در بسیاری از موارد ایشان از طرف حضرت بقیة اللّه الاعظم علیه السلام پاسخ گوی شیعیان بوده اند. از این رو به تصریح بزرگان امامیه یکی از ویژگی های دیگر حضرت حکیمه خاتون علیها السلام این است که نیابت کبری و خاصهٔ حضرت ولیّ عصر علیه السلام را نیز بر عهده داشته اند.

ص: 71


1- . بحارالأنوار، ج51، ص364.

نیابت کبری و خاصهٔ حضرت ولیّ عصر علیه السلام

آری، یکی از ویژگی های ارزنده و کم نظیر حضرت حکیمه خاتون علیها السلام آن می باشد که از نواب خاصهٔ حضرت بقیة اللّه الاعظم علیه السلام بوده اند. چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره در این باره نگاشته است:

«...و کانت من السفراء و الأبواب بعد وفاته علیه السلام...»(1)

([پس از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ،] حضرت حکیمه خاتون علیها السلام از سفراء و ابواب حضرت ولیّ عصر علیه السلام بوده اند.)

به این معنا که حضرت حکیمه خاتون علیها السلام نامه ها و عرائض شیعیان را به خدمت حضرت بقیة اللّه الاعظم علیه السلام می آوردند، و توقیعات شریفه را از ناحیهٔ مقدّسه حضرت ولیّ عصر علیه السلام گرفته و بهشیعیان و صاحبانش تحویل می دادند. و حتّی در مواردی پاسخ سؤالات را به صورت شفاهی از طرف امام زمان علیه السلام به شعیان ابلاغ می نمودند. حضرت حکیمه خاتون علیها السلام خود به یکی از شیعیان در این باره فرموده اند:

«و إنَّهُ لَیُنْبِئُنِی عَمَّا تَسْأَلُونَ عَنْهُ فَأُخْبِرُکُم، وَ وَ اللّهِ إنّی لَاُریدُ أنْ أسأَلَهُ عَنِ الشَّیءِ فَیَبْدَأُنِی بِهِ، و إنَّهُ لَیَرُدُّ عَلَیَّ الأَمرَ فَیَخْرُجُ إلَیَّ مِنْهُ جَوَابُهُ مِنْ سَاعَتِهِ مِنْ غَیرِ مَسأَلَتی. و قَد أخبَرَنِی البَارِحَةَ بِمَجیئِکَ إلَیَّ وأَمَرَنِی أنْ اُخْبِرَکَ بِالحَقِّ.»(2)

(و به درستی که حضرت ولیّ عصر علیه السلام مرا از آن چه شما می پرسید، آگاه می کنند و من نیز شما را مطّلع می کنم. به خدا سوگند که گاهی می خواهم از ایشان سؤالی بپرسم، ولی ایشان قبل از آن که سؤالم را مطرح نمایم، پاسخ مرا می دهند. و گاهی امری بر من وارد می شود، و همان ساعت، قبل از هر پرسشی، از ناحیه ایشان جوابش صادر می شود. [مثلاً] شب گذشته مرا از آمدن تو با خبر کردند و فرمودند: تو را از حقّ خبردار کنم.)

آری حضرت حکیمه خاتون علیها السلام در دوران غیبت صغری پناه گاه و ملجأ شیعیان بوده اند. و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام از طرق ایشان با حضرت ولیّ اللّه الأعظم علیه السلام ارتباط برقرار می کرده اند. و گاهی با گفتن اخباری از غیب، آن چنان شعیان را تحت تأثیر قرار می داده اند، که

ص: 72


1- . بحارالانوار، ج99، ص79.
2- . کمال الدین و تمام النعمة،ج2، ص 154؛ روضة الواعظین با قدری اختلاف، ج2، ص260.

آن ها مجاب می گشته اند، از این رو یکی از ویژگی های حضرت حکیمه خاتون علیها السلام آگاهی ایشان از اخبار غیبی می باشد.

آگاهی حضرت حکیمه خاتون علیها السلام از غیب

همان گونه که نگاشته شد، یکی دیگر از ویژگی های حضرت حکیمه خاتون علیها السلام آگاهی ایشان از غیب می باشد. چنانچه شیخ اقدم، مرحوم شیخ صدوق قدس سره در ضمن روایتی طولانی که دربارهٔ ولادت موفور و السرور حضرت مهدی علیه السلام است و متن و معنای آن نیز در جای دیگری از این نوشتار نقل گشته، از محمّد بن عبد اللّه نقل کرده است:«فَوَ اللّهِ، لَقَد أخبَرَتْنِی حَکِیمَةُ بِأَشْیَاءَ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیها أحَدٌ إلّا اللّهُ عَزّ وَ جَلَّ، فَعَلِمْتُ أنَّ ذلِکَ صِدْقٌ و عَدْلٌ مِنَ اللّهِ عَزّ وَ جَلَّ لِأَنَّ اللّهَ عَزّ وَ جَلَّ قَدْ أطْلَعَهُ عَلَی مَا لَم یُطْلِعْ عَلَیْهِ أحَداً مِنْ خَلْقِهِ.»(1)

(به خدا سوگند حضرت حکیمه خاتون علیها السلام اموری را به من خبر دادند که جز خداوند متعال کسی از آن آگاه نبود. از این رو دانستم که آن صدق و عدل و از جانب خداوند متعال است. زیرا خداوند متعال ایشان را به اموری آگاه کرده، که هیچ یک از خلائق را بر آن ها آگاه نکرده است.)

آری حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ، آن شخصیتی که از سلالهٔ پاک و مطهرِ حضرت علیّ مرتضی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام و سبط حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم می باشند. و دست پروردهٔ پدر بزرگوارشان، حضرت جواد الأئمه علیه السلام و برادر گرامیشان، حضرت امام هادی علیه السلام و برادر زادهٔ والا مقامشان، امام حسن عسکری علیه السلام و نوهٔ برادری چونان حضرت مهدی علیه السلام و بانوی با عظمتی چونان حضرت سمانه علیها السلام است. و همنشین بانوئی جلیل القدری چونان حضرت نرجس علیها السلام ، می باشند. باید صاحب این چنین مقامات و علومی گردیده باشند. و باید بدین نحو عالمیان را مبهوت و حیران نمایند.

بزرگوارانی که یک نفس، از هر کدام آن ها، عالمی را زنده می کند، چگونه ممکن است از حضرت حکیمه خاتون علیها السلام بانوئی نساخته باشند، که عالمی را از کرامات و علوم خود، دگرگون و مبهوت نکنند. به هر تقدیر حضرت حکیمه خاتون علیها السلام سال ها از محضر چهار امام بزرگوار

ص: 73


1- . کمال الدین و تمام النعمة،ج2، ص 154؛ روضة الواعظین با قدری اختلاف، ج2، ص260.

استفاده کرده، و توفیق همنشینی حضرت سمانه و حضرت نرجس خاتون علیهما السلام را داشته اند. از این رو بدیهی است که روایات بی شماری را در أبواب مختلف از آن بزرگواران شنیده باشند، و چنین بانوئی قطعاً محدّثی خیبر خواهند بود.

حضرت حکیمه خاتون علیها السلام محدثی بزرگ

همان گونه که نگاشته شد، واضح است که سال ها در مجاورت چهار امام معصوم علیهم السلام بودن، و درک حضور مادر بزرگوار خود، حضرت سمانه علیها السلام ، موجب می گردد که شخصیت جلیل القدریچونان حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ، روایات بسیاری را از آن بزرگواران شنیده و آن ها را برای دیگران نیز نقل کرده باشند.

اگر چه در کشاکش تاریخ، و فراز و فرودهای بی شمار و سختی های فراوانی که عالم تشیع به خود دیده است، بسیاری از روایات و فرمایشات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، توسط دشمنان و حُکام از بین رفته است، که در این بین ممکن است راوی برخی از آن ها حضرت حکیمه خاتون علیها السلام بوده باشند. از این رو بسیاری از آن روایات که دربارهٔ علوم مختلف بوده است، در این أیّام در دسترس شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نمی باشد. ولی مع الوصف همان مقدار روایات و بیانات دُرربارِ ائمه اطهار علیهم السلام که به دست ما رسیده، در طول تاریخ راه گشا بوده، و موجب هدایت بسیاری شده است.

به هر تقدیر، در این بین برخی از این روایاتِ اهل بیت علیهم السلام از طریق حضرت حکیمه خاتون علیها السلام به دست ما رسیده است. که تعدادی از این روایات مربوط به ولادت حضرت صاحب الزمان علیه السلام است. و همچنین مرحوم سیّد بن طاووس قدس سره «حرزی از حضرت جواد الأئمه علیه السلام » در کتاب «مهج الدعوات» نقل کرده که یکی از روات آن، حضرت حکیمه خاتون علیها السلام می باشند، که آن حرز در همین نوشتار خواهد آمد.

تواضع حضرت حکیمه خاتون علیها السلام

یکی دیگر از خصوصیت ها و ویژگی های وجود نازنین حضرت حکیمه خاتون علیها السلام فروتنی و تواضع ایشان، خاصه در برابر پدر و برادر علیهما السلام و برادرزاده های خویش، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و حضرت مهدی علیه السلام ، می باشد. که نشان دهندهٔ مقام والای این بانوی بزرگوار

ص: 74

است. ایشان اگر چه مدّتی به امر حضرت امام هادی علیه السلام مشغول تعلیم آداب اسلامی به مادرِ امام عصر علیه السلام بودند، ولی مع الوصف همیشه در مقابل حضرت نرجس خاتون علیها السلام نیز سر تعظیم فرود می آوردند. چنانچه خود ایشان نقل کرده اند بعد از شهادت برادرم، حضرت امام هادی علیه السلام ، و به امامت رسیدن حضرت امام حسن عسکری علیه السلام چونان أیّام حیات برادرم، به دیدار برادر زاده ام می رفتم تا این که روزی وقتی وارد خانهٔ امام حسن عسکری علیه السلام شدم، حضرت نرجس علیه السلام می خواستند کفش هایم را در آورند، پش به ایشان گفتم:«بَلْ أَنْتِ سَیِّدَتِی وَ مَوْلَاتِی وَ اللَّهِ لَا أدْفَعُ إِلَیْکِ خُفِّی لِتَخْلَعِیهِ وَ لَا لِتَخْدِمینِی بَلْ أنا أَخْدِمُکِ عَلَی بَصَرِی، فَسَمِعَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام ذَلِکَ فَقَالَ: جَزَاکِ اللَّهُ یَا عَمَّةُ خَیْراً.»(1)

(بلکه شما سرور و بانوی من هستید، به خدا سوگند که کفش خود را به شما نمی دهم تا آن ها را از پاهایم خارج کنید، و اجازه نمی دهم که به من خدمت کنید، بلکه من به روی چشم، شما را خدمت می کنم. پس همین که أبو محمّد، امام حسن عسکری علیه السلام این سخن مرا شنیدند فرمودند: ای عمّه! خداوند به شما جزای خیر دهد.)

به هر صورت حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ویژگی ها و خصوصیات بی شمار و حسنهٔ فراوانی داشته اند، که به حسب بضاعت بسیار اندک نگارنده و گنجایش این مختصر، معدودی از آن ها در این نوشتار ذکر شد. و صد البته ادای حقّ مطلب دربارهٔ این بانوی مجلّله برای قلم بشکسته ای چونان نگارندهٔ این ستور، بدون تردید امری محال خواهد بود. لذا مؤلف در وصف خود گفته:

آن که بود ذره و کمتر ز مور *** نیست توانش که کند وصفِ نور

گر چه همه عمر و همی تا به گور *** با همهٔ همت و با عشق و شور

نقش کند جلوهٔ آن عین نور *** آن که بُوَد خادمه اش جمله حور

ص: 75


1- . کمال الدین و تمام النعمة،ج2، ص149.

دعای حضرت حکیمه علیها السلام برای ولادت حضرت مهدی علیه السلام

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از یکی از علمای مورد اطمینان از حضرت حکیمه علیه السلام روایت کرده است:«کَانَتْ تَدْخُلُ عَلَی أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام فَتَدْعُو لَهُ أَنْ یَرْزُقَهُ اللَّهُ وَلَداً وَ أَنَّهَا قَالَتْ دَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ کَمَا أَقُولُ وَ دَعَوْتُ کَمَا أَدْعُو فَقَالَ: یَا عَمَّةِ أَمَا إِنَّ الَّذِی تَدْعِینَ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَنِیهِ یُولَدُ فِی هَذِةِ اللَّیْلَةِ.»(1)

(هر وقت محضر امام حسن عسکری علیه السلام می رفتم، دعا می کردم که خداوند متعال فرزندی به ایشان عنایت کند. یک روز وقتی دست به دعا برداشتم، حضرت فرمودند: ای عمه! آن چه از خدا می خواستی به من روزی کند، امشب متولد می گردد.)

همسر و فرزندان حضرت حکیمه خاتون علیها السلام

صاحب کتاب ارزشمند «مآثر الکبراء في تاریخ سامراء» دربارهٔ همسر و فرزندان حضرت حکیمه خاتون علیها السلام نگاشته است:

«السيّدة حكيمة بنت الإمام الجواد علیه السلام : و قد تقدّم ذكر أخبارها و جلائل فضائلها في الجزء الأوّل و لم أذكر هناك أنّها ذات بعل و ولد، و في الأخريات ظفرت على نسخة خطّيّة في مكتبة النسّابة شهاب الدين التبريزي في بلدة قم من نسخ عمدة الطالب فرأيت في بعض حواشيها تعليقاً للعلاّمة المير محمّد قاسم الحسيني السبزواري من علماء عصر الصفويّة، قال: و لمولانا الجواد بنات منهنّ حكيمة، تزوّجها أبو علیّ الحسن المحدّث بن أبي الحسن علیّ المرعش بن عبيد

ص: 76


1- . بحارالانوار، ج51، ص25.

اللّه(1) بن أبي الحسن محمّد الأكبر بن أبي محمّد الحسن المحدّث بن الحسين الأصغر ابن الإمام السجّاد، و ولدت منه أبا عبد اللّه الحسين و زيداً و حمزة، و كانتحكيمة هي صاحبة القصّة في ميلاد القائم، نقل من شجرة ابن خداع المصري.»(2)

(سیّدة حکیمه دختر امام جواد علیه السلام : بیان اخبار ایشان و بزرگی فضائل حضرتش در جلد اوّل کتاب گذشت، ولی آنجا نگفتیم که ایشان دارای شوهر و فرزند هستند. ولکن در این اواخر به یک نسخهٔ خطی کتاب «عمدة الطالب» در کتابخانه نسابه شهاب الدین مرعشی در شهر قم دسترسی پیدا کردم که در برخی از حاشیه های آن، تعلیقه ای از علامه میر محمّد قاسم حسيني سبزواري، از علماء عصر صفویه، دیدم. که گفته بود: و برای مولای ما حضرت جواد علیه السلام دخترانی بوده، که یکی از آن ها حکیمه است. و أبو عليّ حسنِ محدّث فرزند أبي الحسن عليّ مرعش بن عبيد اللّه [عبد اللّه] بن أبي الحسن محمّد اكبر بن أبي محمّد حسن محدّث بن حسين اصغر ابن امام سجّاد علیه السلام ، ایشان را به زوجیّت گرفته است. و از ایشان فرزندانی با نام های أبا عبداللّه الحسين و زيد و حمزة، متولد شده اند. و حکیمه همان بانوی بزرگواری هستند که صاحب آن قضیه در میلاد حضرت قائم علیه السلام می باشند. این مطلب از شجره ابن خداع مصری نقل شده است.)

این روایتی که صاحب کتاب «مآثر الکبراء في تاریخ سامراء» از حاشیهٔ کتاب «عمدة الطالب» نقل کرده است، تصریح دارد که حضرت حکیمه خاتون علیها السلام ازدواج کرده و صاحب شوهر و سه فرزند پسر بوده اند. و با این نقل دیگر جای شبه ای درباره این مطلب باقی نمی ماند. امّا برای اطمینان بیشتر و برای آن که هیچ شکی باقی نماند، باید چند مطلب مورد دقّت و بررسی قرار بگیرد و آن این که:

اولاً: باید در بین کتب تراجم و انساب، تحقیق نمائیم تا ببینیم آیا شخصی به نام «أبو علیّ حسن» که «محدّث» نیز بوده باشد، وجود دارد یا چنین شخصی وجود ندارد؟

ص: 77


1- . در برخی از مشجرات و نسخ نام ایشان عبداللّه ذکر شده است، چنانچه در کتاب «منتقلة الطالبیة» آمده است: سبق القول بترجیح اسم والد علیّ المرعش انه عبد اللّه (مکبراً) تبعاً لشیخ الشریف العبیدلی و کان أیضاً فی الأصل و علیه القاضی المرعشی فی مجالسه و لکن التحقیق یثبت ان اسمه (عبید اللّه) مصغراً کما فی العمدة و غیرها. (منتقلة الطالبیة، ص418).
2- . مآثر الکبراء في تاریخ سامراء، ج2، ص332.

ثانیاً: آیا علماء علم انساب افرادی به نام های «أبا عبد اللّه الحسين و زيد و حمزة» را به عنوان فرزندان «أبو علیّ حسن» ذکر کرده اند یا ذکر نکرده اند؟

ثالثاً: آیا زمان حیات ایشان با زمان حیات حضرت حکیمه خاتون علیها السلام مطابقت دارد؟ یا این که چنین شخصیتی با این عنوان و با چنین فرزندانی وجود نداشته است.

به هر تقدیر در جواب این سؤالات باید گفت: اولاً: اگر کسی به شجره نامه سادات مرعشی مراجعه نماید، خواهد دید که چنین شخصی در شجره نامه خاندان مرعشی که سادات خلیفه سلطانی نیزاز این خاندان هستند، وجود دارد. و این شجره نامه در اکثر کتب تراجم و انساب نقل شده است و به نحو گسترده ای موجود و در دسترس همگان می باشد. خاصه در ضمن بیان شرح حال عالم بزرگوار، و جلیل القدر، مرحوم سیّد علاء الدین حسین خلیفه سلطانی قدس سره معروف به سلطان العلماء، چنانچه صاحب کتاب «ریاض العلماء و حیاض الفضلاء» نیز در ضمن بیان شرح حال و نسب سلطان العلماء، نگاشته است:

«الوزير الجليل و السيّد النبيل علاء الدين حسين بن الصدر الكبير آميرزا رفيع الدين محمّد بن السيّد الامير شجاع الدين محمود بن الامير السيّد عليّ المشهور بخليفة السلطان بن الميرزا هداية اللّه خليفة السلطان بن الامير علاء الدين الحسين بن الامير نظام الدين عليّ بن الامير قوام الدين محمّد بن ابى محمّد السيّد علاء الدين حسين بن السيّد الامير مرتضى ملك طبرستان بن السيّد عليّ ملك طبرستان بن السيّد كمال الدين الوالي للساري ابى المعالي بن الامير الكبير قوام الدين الشهير بمير بزرك بن السيّد كمال الدين احمد الشهير بالصادق ابن الامير السيّد عليّ الملقب بالمرتضى بن الشريف عبد اللّه بن ابى عبد اللّه محمّد ابن الامير ابى محمّد الهاشم بن السيّد أبى الحسن عليّ النقيب بطبرستان بن ابى عبد اللّه الحسين الشريف بن الامير أبى عليّ السيّد الشريف الحسن المحدث ابن ابى الحسن السيّد عليّ المرعش بن السيّد عبد اللّه [عبید اللّه] بن ابى الحسن السيّد محمّد الاكبر بن ابى محمّد السيّد حسن المحدث بن الحسين الاصغر بن

ص: 78

الامام البدر التمام قمر ليلة المتهجدين و شمس نهار المستغفرين مولانا زين العابدين علیه السلام »(1)

همان گونه که در این شجره نامه ملاحظه می فرمائید، در بین اسلاف جلیل القدر و عظیم الشأن مرحوم سیّد حسین خلیفه سلطا قدس سره شخصیتی وجود دارد که نام ایشان «أبو علیّ حسن» و«محدّث» نیز بوده است. و همچنین در کتاب «معالم الأنساب الطالبیین» هم نگاشته شده است:

«و من ولد المرعش، أبو علیّ الحسن بن المرعش له عقب...»(2)

صاحب کتاب «عمدة الطالب» نیز نگاشته است:

«و من ولد [علیّ] المرعش، أبو علیّ الحسن بن المرعش.»(3)

مرحوم خاتون آبادی قدس سره نیز در کتاب «وقایع السنین و الاعوام» در ضمن شجره نامه مرحوم سیّد حسین خلیفه سلطان قدس سره نگاشته است:

«ذكر نسب علاّمة العلمائى مجتهد العصر و الزمانى آية اللّه ثانى علاء الملّة و الدين السيّد حسين الشهير بسلطان العلماء و خليفة السلطان صاحب الحواشى الرشيقة على المعالم و شرح اللمعة و غيرها: هو السيّد حسين بن العلاّمة الميرزا رفيع الدين محمّد الصدر ابن المير شجاع الدين محمود ابن الأمير السيّد عليّ المشتهر بخليفة السلطان ابن هدايت اللّه ابن الأمير علاء الدين الحسين بن الأمير نظام الدين علیّ بن الأمير قوام الدين محمّد بن الأمير تاج الدين الحسين بن الأمير السيد المرتضى والى بلاد مازندران ابن الأمير السيّد علیّ والى مازندران ابن أبى المعالى السيّد كمال الدين الوالى بطبرستان و استراباد و قزوين و ألموت

ص: 79


1- . ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، ج2، ص52.
2- . معالم الأنساب الطالبیین فی شرح سر الأنساب العلویة، ص233.
3- . عمدة الطالب، ص289.

ابن الأمير الكبير صاحب الكرامات و المقامات الصادقة الشهير به مير بزرگ المدفون ببلدة آمل و قبره مزار مشهور و هو ابن السيّد كمال الدين أحمد المكنى بأبى صادق ابن الأمير الشريف المرتضى بن أبى صادق عبد اللّه ابن أبى عبد اللّه محمّد بن أبي هاشم بن الشريف أبى الحسن علیّ النقيب بطبرستان ابن أبى عبداللّه الحسين ابن أبى الحسن المحدّث ابن الشريف السيّد علیّ المرعش ابن عبيد اللّه ابن أبى الحسن محمّد الأكبر بن الشريف أبى محمّد الحسن المحدّث ابن أبى عبد اللّه الشريف الطاهر الحسين الأصغر بن الامام الهمام مولانا زين العابدين عليه السّلام.»(1)

البته همان گونه که قبلاً نیز نگاشته شد، مشجرات این سلسلهٔ جلیله زیاد می باشد و در بین آن ها، برخی از مشجرات کنیهٔ جناب «أبو علیّ حسن» را، «أبو محمّد حسن» نگاشته اند. چنانچه أعرجی نیز نوشته است:

«و أمّا علیّ المرعش بن عبداللّٰه بن محمّد بن الحسن بن الحسين الأصغر، فأعقب من ثمانية رجال، و هم: أبو عبداللّٰه الحسين، و أبو الحسين إبراهيم، و أبو محمّد الحسن، و أبو القاسم أحمد القاضي، و أبو القاسم حمزة، و أبو إسماعيل أحمد، و قيل: هو محمّد، و أبو القاسم جعفر، و أبو علیّ المقتول بجرجان.»(2)

و عبیدلی در کتاب «تهذیب الأنساب و نهایة الأعقاب» بدون ذکر کنیه ای برای علیّ مرعش و همهٔ فرزندانش به جز زید، در این باره نگاشته است:

«و أما الحسن بن علیّ المرعش فله أولاد، منهم: علیّ، له ولد، و أميركا محمّد، و أحمد، و الرضا هو محمّد و أبو طالب زيد، و الحسين.»(3)

ص: 80


1- . وقایع السنین و الاعوام، ص584.
2- . الثبت المصان المشرف بذکر سلالة سید ولد عدنان، ص202.
3- . تهذیب الأنساب و نهایة الأعقاب، ص251.

و صد البته وجود کنیه های متفاوت برای افراد، امری متداول بوده است. خاصّه این که در بین فرزندان «أبو علیّ حسن محدّث» افرادی با نام های علیّ و محمّد وجود دارند.(1) همان گونه که اهل بیت علیهم السلام نیز کنیه های متفاوتی داشته اند. و نقل شده است حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام ، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را أبو الحسین، و حضرت امام حسین علیه السلام ایشان را أبو الحسن خطاب می کردند.(2)

و نسابه شهیر و توانا سیّد مهدی رجائي زید عزه نیز به این اختلاف کنیه، در ضمن بیان فرزندان ایشان، در پاورقی کتاب «المعقبون من آل ابي طالب علیه السلام » تصریح کرده، و نگاشته است:

ص: 81


1- . از آن جائی که نگارنده سطور از احفاد سلطان العلماء رحمه الله می باشد. در بین نسخی که برخی کامل و تا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می باشد. و برخی ناقص و تا عالم بزرگوار سیّد حسین خلیفه سلطان مشهور به سلطان العلماء رحمه الله است. دو نسخه شجره نامهٔ کامل، به خط نسابهٔ بزرگوار سیّد حسن میرجهانی رحمه الله در دست دارد، که این اختلاف کنیهٔ «أبو علیّ حسن» و «أبو محمّد حسن»، در این دو نسخه مشهود می باشد. و نگارنده این دو نسخه شجره نامه را در کتابی که درباره اسلاف خود با نام «ثمرات الشجرة الفاطمیة» نگاشته، آورده است. و نسب محرر عاصی، محتاج به غفران و رحمة واسعهٔ ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله از بین سه فرزندی که برای حضرت حکیمه خاتون و أبو علیّ (أبو محمّد) حسن، ذکر کرده اند. به جناب أبا عبداللّه حسین به این نحو می رسد: سیّد مجتبی سجّادی بن سیّد محمّد بن سیّد مرتضی بن میرزا عبّاس سجّادی [خلیفه سلطانی] بن سیّد محمّدتقی خلیفه سلطانی بن میرزا محمّد رفیع بن میرزا محمّدرضا بن میرزا محمّد شهیر به آقا بن میرزا عبدالواسع بن میرزا أبوالحسین بن میرزا فتح اللّه بن میرزا رفیع الدّین محمّد بن سیّد علاءالدّین حسین مشهور به خلیفه سلطان و سلطان العلماء بن سیّد رفیع الدّین محمّد بن سیّد شجاع الدّین محمود بن سیّد علیّ بن سیّد هدایت اللّه بن میر علاءالدّین حسین بن میر نظام الدّین علیّ بن قوام الدّین محمّد بن سیّد علاءالدّین حسین بن سیّد مرتضی بن سیّد علیّ بن سیّد کمال الدّین صادق بن سیّد قوام الدّین مشهور به میر بزرگ مرعشی بن سیّد کمال الدّین احمد مشهور به صادق بن امیر سیّد علیّ ملقب به مرتضی بن نقیب سیّد عبداللّه أبی صادق بن نقیب سیّد محمّد أبی عبداللّه بن نقیب أبی هاشم شاعر و ادیب و فقیه بن سیّد أبی الحسن علیّ نقیب، زاهد و محدّثِ شاعر بن سیّد أبی عبداللّه حسین نقیب، شاعر، فقیه و محدّث بن سیّد أبو علیّ (أبو محمّد) حسن، نسابه و فقیهِ محدّث بن سیّد أبی الحسن علیّ مرعشی فقیه، محدّث، شاعر، و ادیب بن سیّد عبداللّه أبی محمّد، امیر العارفین نسابه و فقیه و محدّث و شاعر بن أبی الحسن سیّد محمّد اکبر محدّث و نسابه بن محدّثِ فاضل أبو محمّد سیّد حسن بن امامزاده واجب التعظیم حسین أصغر بن امام زین العابدین علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب:. و یادآوری این نکته لازم است که تمام القابی که در این شجره نامه برای اشخاص آمده شده است، در بسیاری از کتب، من جمله مقدمه کتاب «احقاق الحقّ» به قلم حضرت آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمه الله نیز موجود است.
2- . حدیقة الشیعة، ج1، ص14.

«و أمّا أبو محمّد [فی العمدة و الریاض: أبو علیّ] الحسن بن علیّ المرعش، فأعقب من ثمانیة رجال، و هم: علیّ له ولد. و أبو عبد اللّه محمّد. و أحمد النقیب. و محمّد الرضا. و أبو طالب زید و جمیع عقبه بقزوین و فیهم کثرة. و أبو عبد اللّه الحسین و حمزة له عقب بقزوین و غیرها. و أبو الحسن نقیب الأشراف بالری و طبرستان.»البته طبق آن چه در کتاب «مآثر الکبراء في تاریخ سامراء» نقل شده است همهٔ این بزرگواران، فرزندان حضرت حکیمه خاتون علیها السلام نمی باشند. ولی می توان گفت: از بین آن بزرگواران "أبو طالب زید" و "أبو عبد اللّه الحسین" و "حمزة" فرزندان حضرت می باشند. بنابراین در کتب تراجم و انساب و بالنتیجه در تاریخ، اولاً: شخصی به نام «أبو علیّ حسن محدث» وجود داشته است. و ثانیاً: همان گونه که در روایت ابن خداع مصری و همچنین در کتاب های دیگر نیز ذکر شده است، «أبو علیّ حسن محدث»، دارای فرزندانی به نام های «أبو عبد اللّه الحسین، زید و حمزة» نیز می باشند. چنانچه مرحوم آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمه الله نیز نگاشته است:

«و منهم: الشریف الأجل أبو محمّد الحسن بن أبی الحسن علیّ المرعشی الشهیر، کان من فقهاء عصره و زهّاده و نسّاکه، و إلیه ینتهی نسب الحقیر ناسق هذة الدّرر و ناظم تلک اللئالی الثمینة، روی الحدیث عن مشایخ عصره و منهم والده و روی عنه جماعة.

و منهم: أبو عبد اللّه الحسین بن أبی محمّد الحسن بن أبی الحسن علیّ المرعشی المذکور الشاعر الفقیه الزاهد النسّابه الأدیب النقیب، ذکره العبیدلی فی التذکرة و صاحب المشجّرات و غیرهما، و إلیه ینتهی نسبنا، قال: أبو محمّد النسابه الخراسانی ما لفظه: و لأبی عبد اللّه الحسین عقب و ذیل طویل، منهم شرفاء نقباء ببلاد طبرستان.»(1)

ص: 82


1- . مقدمه کتاب احقاق الحقّ (حیاة القاضی الشّهید)، ج1، ص123.

(از بزرگان سادات مرعشی، سیّد اجل، أبو محمّد حسن فرزند أبی الحسن علیّ مرعشی مشهور است. که از فقهاء و زهاد و عبّاد زمان خویش بوده است. و نسب این ناچیز [آیت اللّه العضمی مرعشی رحمه الله ] که گردآورندهٔ این کلمات دُرربار و به نظم آورنده این لؤلؤهای گران سنگ می باشد، به ایشان می رسد. وی از بزرگان عصر خویش و از پدر خود روایت نقل نموده است. و جماعتی نیز از او روایت نقل نموده اند.

و یکی دیگر از بزرگان سادات مرعشی، أبو عبدللّه حسین فرزند أبی محمّد حسن بن أبی الحسن علیّ مرعشی مذکور است. او شاعر، فقیه، زاهد، نسّابه، أدیب و نقیب سادات بوده است. عبیدلیدر کتاب «تذکرة» و صاحب مشجرات و دیگران متذکر شرح حال او شده اند. و نسب ما [آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمه الله ] به او می رسد. أبو محمّدِ نسابه دربارهٔ او گفته است: أبو عبدللّه حسین نسل زیادی داشته است که سادات و نقباء طبرستان از جملهٔ آنان می باشند.)

به هر تقدیر فرمایش آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمه الله تأییدی بر مطالب گذشته بوده. و دلالت بر وجود شخصی به نام «أبو علیّ (أبو محمّد) حسن محدّث فرزند علیّ مرعش» می نماید، که فرزندانی دارد و یکی از فرزندانش «أبو عبد اللّه الحسین» می باشد، و ایشان از فرزندان دیگر نیز نام برده است که تفصیل آن در مقدمه کتاب «احقاق الحقّ»، با عنوان «حیاة قاضی الشهید» موجود است.

در این بین نباید جناب «أبو علیّ (أبو محمّد) حسن»، همسر حضرت حکیمه خاتون علیها السلام را، با پسرِ برادرش، که نام او نیز «أبو محمّد حسن بن حمزة»، می باشد، و در تاریخ سیصد و پنچاه و هشت هجری قمری از دنیا رفته است، اشتباه گرفت. چرا که «أبو علیّ (أبو محمّد) حسن بن علیّ المرعش» با «أبو محمّد حسن بن حمزة بن علیّ المرعش» فرق دارد. و آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمه الله قبل از بیان شرح حال «أبو علیّ (أبو محمّد) حسن»، دربارهٔ برادر و پسرِ برادر ایشان نیز نگاشته است:

«منهم: الشریف أبو القاسم أبو یعلی حمزة بن علیّ المرعشی، کان فقیهاً محدّثاً، روی و روی عنه و أسند إلیه.

و منهم: ابنه الشریف أبو محمّد الحسن الفقیه المتوفی سنة 358، نزل بغداد سنة 356، سمع منه التلعکبری سنة 328، و روی عنه شیخ الطائفة فی کتاب الغیبة

ص: 83

(ص193) بالواسطة، و فی بعض الکتب أنّه دفن بکربلاء، و ترجمته مذکورة فی کتب الرّجال.»(1)

(از بزرگان سادات مرعشی، سیّد أبوالقاسم أبو یعلی حمزه فرزند علیّ مرعش که فقیه و محدث بوده است، می باشد. و از برخی، روایت نقل کرده است. چنانچه برخی نیز از او روایت نقل کرده اند و به او نسبت داده اند.و یکی دیگر از بزرگان سادات مرعشی، فرزند او، أبو محمّد حسن می باشد. او فقیه و در سال 358 از دنیا رفته است. و در سال 356 در بغداد ساکن بوده و تعلبکری در سال 328 از او روایاتی را شنیده است. و شیخ الطائفه، شیخ طوسی رحمه الله در کتاب «الغیبة» در (صفحهٔ 193) با واسطه از او روایت نقل کرده است. و در بعضی از کتاب ها آمده که او در کربلا دفن گردیده و شرح حال او در کتاب های علم رجال بیان شده است.)

و همچنین جناب علیّ مرعش فرزند عبید اللّه (عبد اللّه)، برادری به نام محمّد دارند که ایشان هم چونان پدر بزرگ خود، جناب محمّد اکبر(2) بن حسن بن حسین اصغر، ملقب به «سلیق» می باشند.(3)

و نباید در بررسی تاریخ ولادت یا وفات این دودمان، این تشابه اسمی نیز باعث شود که اشتباهی رخ دهد. کما این که برخی مرتکب این اشتباه شده اند.

بنابراین در نهایت تنها سؤالی که باقی می ماند این است که آیا زمان حیات جناب «أبو علیّ (أبو محمّد) حسن» با زمان حیات «حضرت حکیمه خاتون علیها السلام » مطابقت دارد، یا این دو بزرگوار هم عصر نیستند؟ برای رسیدن به پاسخ این سؤال، کافی است ببینم هر کدام از این دو بزرگوار با حضرت امام زین العابدین علیه السلام چند واسطه دارند. آن وقت ما خود به خوبی به جواب این سؤال خواهیم رسید.

ص: 84


1- . مقدمه کتاب احقاق الحقّ (حیاة القاضی الشّهید)، ج1، ص107.
2- . صاحب کتاب «مکارم الآثار در احوال رجال» نگاشته است: فرزندِ حسن المحدث بن حسین اصغر، جناب محمّد السّلیق که وی را محمّد الأکبر هم نوشته اند، از محدثین و فقهاء و زهاد عصر خود بوده و به واسطه تندی زبان به کلمه «سلیق» که وصف از سلاقت که به معنی تندی زبان است مشهور شده، چنان که در «عمدة الطالب» چندین مرتبه نان او برده شده و به لفظ «سیلق» بر وزن «حیدر» به تقدیم یاء بر لام آورده لکن در چندین کتاب دیگر که نام او برده شده، این کلمه را «سلیق» بر وزن امیر نوشته اند. (مکارم الآثار در احوال رجال، ج1، ص159 و 160).
3- . المعقبون من آل ابي طالب علیه السلام ، ج3، ص222.

حضرت حکیمه خاتون فرزند حضرت جواد الأئمه فرزند حضرت رضا فرزند حضرت کاظم فرزند حضرت صادق فرزند حضرت باقر فرزند حضرت امام زین العابدین علیهم السلام می باشند. یعنی بین ایشان و حضرت امام سجّاد علیه السلام ، پنچ امام بزرگوار وجود دارند.

و از طرف دیگر هم، جناب أبو علیّ (أبو محمّد) حسن فرزند علیّ مرعش فرزند عبیداللّه [عبداللّه] فرزند محمّداكبر فرزند حسن فرزند حسين اصغر فرزند امام سجّاد علیه السلام می باشند. یعنی بین ایشان و حضرت امام سجّاد علیه السلام ، نیز پنج واسطه وجود دارند.که این یکی بودن واسطه ها، خود نشان دهنده آن است که «جناب أبو علیّ (أبو محمّد) حسن» با «حضرت حکیمه خاتون علیها السلام » هم عصر بوده اند. و از این جهت نیز هیچ استبعادی ندارد که این دو بزرگوار با هم ازدواج کرده باشند.

وفات حضرت حکیمه خاتون علیها السلام

دربارهٔ تاریخ ولادت و وفات حضرت حکیمه خاتون علیها السلام اطلاع دقیقی در دست نیست. اگر چه برخی از معاصرین وفات ایشان را سال هفتاد و چهارم هجری قمری دانسته اند.(1) و قبر مطهر ایشان در سامراء و نزدیک قبر مطهر و منور حضرت امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام می باشد. چنانچه خاتم المحدثین، شیخ عبّاس قمی رحمه الله در این باره نگاشته است:

«این معظمه در میان سادات علویه و بنات هاشمیه از جهت فضائل و مناقب و عبادت و تقوی و علم ممتاز و به حمل اسرار امامت سرافراز بوده اند. و علماء به استحباب زیارت آن معظمه تصریح نموده اند و قبر شریفشان در سامراء در قبه عسکریین پایین پا، ملاصق ضریح عسکریین علیهما السلام می باشد.»(2)

مرحوم علامه مجلسی قدس سره نیز در این باره نگاشته است:

«اعلم أن فی القبة الشریفة قبراً منسوباً إلی النجیبة الکریمة العالمة الفاضلة التقیة الرضیة حکیمة بنت أبی جعفر الجواد علیه السلام و لا أدری لِمَ لَمْ یتعرضوا لزیارتها مع

ص: 85


1- . ریاحین الشریعة، ج4، ص150.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص542.

ظهور فضلها و جلالتها و أنها کانت مخصوصة بالأئمة علیهم السلام و مودعة أسرارهم و کانت أم القائم عندها و کانت حاضرة عند ولادته علیه السلام و کانت تراه حیناً بعد حین فی حیاة أبی محمّد العسکری و کانت من السفراء و الأبواب بعد وفاته فینبغی زیارتها بما أجری الله علی اللسان ممّا یناسب فضلها و شأنها، و الله الموفق.»(1)(بدان که در حرم و قبه شریفه [عسکریین]، قبری منسوب به حکیمه، دختر حضرت أبو جعفر جواد علیه السلام وجود دارد، که ایشان بانوئی نجیب و بخشنده و عالم و فاضل و پرهیزکار و پسندیده ای، بوده اند. و من نمی دانم چرا علماء با وجود ظهور فضائل و جلالت این بانوی بزرگوار، متعرض زیارت [مخصوصه ای برای] ایشان نشده اند. و حضرت حکیمه علیها السلام از خواص ائمه اطهار علیهم السلام و رازدار ایشان بوده، و مادر حضرت قائم علیه السلام نزد ایشان بوده اند. و هنگام ولادت حضرت ولی عصر علیه السلام حضور داشته اند، و در زمان حیات امام حسن عسکری علیه السلام ، حضرت ولی عصر علیه السلام را دائم ملاقات می کرده اند. و بعد از وفات امام حسن عسکری علیه السلام ، از سفیران و باب ارتباط با حضرت بوده اند. بنابراین شایسته است با آن چه خداوند بر زبان جاری می سازد، ایشان را زیارت نمود؛ آن گونه که با فضیلت و شأن و مقام ایشان مناسبت داشته باشد. و فقط خداوند توفیق دهنده است.)

آغاز امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

با شهادت حضرت امام رضا علیه السلام در سال دویست و سه هجری قمری، و در سن پنجاه و پنج سالگی در قریه سناباد، نزدیک نوغان، یکی از قریه های طوس،(2)

یا در سال دویست و دو هجری قمری، در سن چهل و نه سال و چند ماهگی(3)، حضرت جواد الأئمه علیه السلام در حالی که نه سال(4) یا هفت سال و چهار ماه و دو روز داشتند، به امامت کبری و ولایت عظمی رسیدند. و مدّت امامت ایشان هفده سال بوده است. ولی برخی گفته اند: مدّت امامت حضرت، از هجده سال، بیست روز کمتر بوده است.(5)

ص: 86


1- . بحارالانوار، ج99، ص79.
2- . ترجمه الأنوار البهیة ،ص379.
3- . اصول کافی، ج2، ص505.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص575.
5- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص379.

حضرت جواد الأئمه علیه السلام بر بالین پدر

خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره از کتاب «دلائل حمیری» از معمّر بن خلّاد نقل کرده است:

«امام جواد علیه السلام (در مدینه) به من فرمودند: ای معمّر! سوار شو، گفتم: به کجا برویم؟ فرمودند: همان گونه که می گویم، سوار شو. پس سوار شدم و با آنحضرت رفتم تا به یک بیابان یا به سرزمین پستی رسیدیم، حضرت جواد علیه السلام فرمودند: همین جا بمان، من ایستادم، تا حضرت رفتند و بعد از مدّتی بازگشتند، گفتم: فدای شما شوم کجا بودید؟ فرمودند: همین ساعت، پدرم را که در خراسان بودند، به خاک سپردم.»(1)

آری، از آن جائی که سن شریف حضرت جواد الأئمه علیه السلام در هنگام شهادت حضرت رضا علیه السلام به ظاهر کم بود، برای برخی در امامت ایشان شبهه به وجود آمد. ولی شیعیان با دیدن احاطه کامل علمی حضرت در مناظره ها و با دیدن معجزات فراوان از ایشان، شبهه از دل ها زدودند و معتقد به امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام شدند. یکی از آن معجزات خبر دادن حضرت از شهادت پدر بزرگوار خود حضرت رضا علیه السلام بوده است.

اعلام عزاداری برای امام رضا علیه السلام از طرف امام جواد علیه السلام

خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره از امیّة بن علیّ روایت کرده است: من در مدینه بودم، و به محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رفت و آمد می کردم، و حضرت امام رضا علیه السلام در آن وقت، در خراسان ساکن بودند، بستگان حضرت جواد الأئمه علیه السلام و عموهای پدرشان، در مدینه به حضور آن حضرت می آمدند و سلام می کردند. روزی آن حضرت، کنیزشان را طلبیدند و به او فرمودند:

ص: 87


1- . ترجمه الأنوار البهیة ،ص379.

«به بستگان و أقوام بگو برای عزاداری آماده شوند.»

هنگامی که بستگان و فامیل، پراکنده شدند. با خود می گفتند: ما از حضرت جواد الأئمه علیه السلام نپرسیدیم که برای چه، آماده عزاداری شدیم؟ فردای آن روز، حضرت جواد الأئمه علیه السلام مانند روز قبل دستور دادند که آماده عزاداری شوند، آنان پرسیدند، برای چه؟ حضرت فرمودند:

«برای عزاداری بهترین انسان روی زمین.»

بعد از مدّتی خبر شهادت حضرت امام رضا علیه السلام از خراسان به مدینه رسید.(1)

اجتماع شيعيان در خانۀ عبد الرحمن بن حجاج

مرحوم مقرم قدس سره نگاشته است: هنگامی كه حضرت امام رضا علیه السلام به دست مأمون لعنة اللّه عليه به شهادت رسيدند، حضرت ابو جعفر جواد الأئمه علیه السلام ، هشت سال داشتند. و شهادت حضرت امام رضا علیه السلام براى شيعيان مصيبتى بس گران بشمار مى رفت. زيرا براى عهده دار شدن مقام امامت، تنها حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام را - كه به ظاهر كودكى بيش نبودند - فراروى خويش مى ديدند. و اين سبب مى شد، موجى از ناآرامى و اضطراب شيعيان را در بر گيرد.

آن ها از ياد برده بودند كه «امامت»، مقامى از جانب خداوند متعال مى باشد. و كسى كه جامۀ خلافت الهى بر تن دارد، ذات پاكى است كه از نور خداوند متعال آفريده شده است. خداوند به ذات پاك امامان علیهم السلام ، آگاهى بر خواص طبيعت ها و علم بر اسرار كاينات را عطا كرده و هيچ چيزِ كوچك يا بزرگی از آنان پنهان نيست. علم امامان علیهم السلام ، علم حضورى و از جانب خداى حكيم و عليم است.

و حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام ، شاخه اى از درخت احمدى صلی الله علیه و آله و سلم مى باشند. بنابراين اگر خداوند متعال، ایشان را جانشين پدران معصوم بزرگوارشان قرار داده باشد؛ او همچون چراغى تابان - با معجزات خود و آگاهى از گذشته و آينده، همان گونه كه عيسى در گهواره به پيامبرى مبعوث گرديد - فراروى كسى كه در مسير حقيقت از نور يقين روشنايى مى طلبد، قرار خواهد گرفت. و اين نور بر هيچ كس پوشيده نيست جز بر آنان كه در شناخت امام علیه السلام ، راه جهل مى پيمودند و گمان داشتند كه، خلافت الهيّه با سنّ كم سازگار نيست.

ص: 88


1- . ترجمه الأنوار البهیة ،ص379.

و چنين بود كه عده اى از شيعيان، از نقاط مختلف در خانۀ «عبد الرحمن بن حجاج» گرد آمدند. اين خانه، در يكى از محله هاى بغداد به نام «بركة زلزل» واقع بود. در اين گردهمايى، ريان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمّد بن حكيم و يونس بن عبد الرحمن حضور داشتند و براى مصيبت بزرگ شهادت حضرت امام رضا علیه السلام مى گريستند و دربارۀ موضوع امامت با يكديگر سخن مى گفتند.

يونس بن عبد الرحمن رو به جمع حاضر كرد و گفت: گريه را كنار بگذاريد و به كسى كه بتوان مسائل و مشكلات را بدو ارجاع داد، رو كنيد و تا زمانى كه اين كودك - يعنى حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام - بزرگ شود و خود امامت را به عهده بگيرد، از آن شخص پيروى كنيد. «ريان بن صلت» برخاست - و با حالتی خشمگين - دست خود را بر گلوى يونس بن عبد الرحمن نهاد،و در حالى كه به شدّت او را مى زد گفت: تو به ايمان تظاهر مى كنى، و شرك و شك خود را پنهان مى دارى. به خدا سوگند؛ اگر امامت و خلافت حضرت جواد الأئمه علیه السلام از جانب پروردگار باشد، تفاوتى نمى كند او يك روزه باشد يا صد روزه، و اگر امامت و خلافتش از جانب خداوند نباشد، اگر هزار سال هم داشته باشد، او نيز مانند يكى از مردم عادى است. كسانى كه در مجلس بودند به يونس بن عبد الرحمن(1)

روى آوردند و او را مورد سرزنش قرار دادند.(2)

ص: 89


1- . در بزرگى و استوارى يونس بن عبد الرحمن، در راه حقّ جاى هيچ گونه ترديد نيست. يك زمان مال فراوانى در اختيار او قرار داده شد، تا بگويد كه امامت در حضرت امام موسى كاظم علیه السلام متوقف شده است. او وكيل حضرت امام رضا علیه السلام بود. و در زمرۀ اصحاب خاص به شمار مى رفت. حضرت امام رضا علیه السلام ، ياران خود را به منظور آموختن معالم دينشان، نزد او مى فرستادند و سه بار براى وى بهشت را ضمانت فرمودند. ابو هاشم جعفرى، كتاب «يوم و ليلۀ يونس بن عبد الرحمن» را به حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام ، عرضه كرد. امام علیه السلام فرمودند: «اعطاه اللّه بكل حرف نوراً يوم القيامة؛ خداوند در روز قيامت، در برابر هر حرفى از اين كتاب، نورى به او مى بخشد.» و او از جمله كسانى است كه اماميه بر درستى و صحّت احاديثى كه روايت كرده، متفق مى باشند. و مقصود يونس، از جملۀ «گريه را كنار بگذاريد» كه «ريان» متوجه آن نشد؛ امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بود. تا آنان كه در مقابل حقّ معرفتى استوار دارند، شناخته شوند. تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايى كسى كه از امام علیه السلام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد. در بزرگى و معتمد بودن يونس بن عبد الرحمن، «نجاشى»، «كشى»، «علامه حلّى»، «مجلسى»، «محقّق بحرانى»، «جزائرى»، «شيخ فخر الدين طريحى» و«كاظمى» هيچ گونه ترديد و توقفى نكرده اند. وى در فهرست ابن نديم، ص 309. جزو بزرگان شيعه به شمار رفته است. در اين فهرست آمده است: «يونس بن عبد الرحمن، دربارۀ مذهب شيعه تاليفات فراوان دارد.» سپس ذكرى از نام كتاب هاى او رفته است. وى در سال 208 ق. در حالى كه شش سال از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام مى گذشت، از دنيا رفت. او از موالى خاندان «يقطين» بود. (حاشیه کتاب: نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص109)
2- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص108 و 109 به نقل از اثبات الوصية، مسعودى، ص 184. طبع نجف.

ديدار شيعيان با حضرت جواد علیه السلام در موسم حجّ

بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام ، در موسم حجّ، تعداد بسيار زيادى به قصد ديدار حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، عازم زيارت خانۀ خدا شدند. از جمله: محمّد بن جمهور قمى، حسن بن راشد، علىّ بن مدرك و علىّ بن مهزيار. زمانى كه به مدينه رسيدند، از جانشين حضرت امام رضا علیه السلام جويا شدند. عده اى به آنان پاسخ دادند: در سه ميلى مدينه قريه اى به نام «صريا(1)»

قرار دارد و حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام در آنجا ساكن هستند.زائران وارد محل اقامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام شدند و مشاهده كردند كه عده اى از مردم در آنجا جمع شده اند. از این رو آنان نيز در ميان مردم نشستند. در آن حال عبد اللّه فرزند حضرت امام موسى كاظم علیه السلام وارد شد. با ورود او مردم به يكديگر گفتند، اين فرد امام ما است. در اين هنگام فقهاء فرياد اعتراض برآوردند، و گفتند: از حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفر صادق علیهما السلام به ما روايت رسيده كه محال است، دو برادر به جز حضرت امام حسن و حضرت امام حسين علیهما السلام ، هر دو امام باشند. بنابراين، عبد اللّه امام ما نيست.

مردى از عبد اللّه پرسيد: نظرت دربارۀ مردى كه زن خود را به تعداد ستارگان آسمان طلاق دهد چيست؟ عبد اللّه در پاسخ وى گفت: قسم به كركس پرنده و كركس افتاده، كه زن در اوّل ماه خرداد بايد از شوهرش جدا شود. با شنيدن اين فتوا حاضران در مجلس را اندوه و حيرت فراگرفت.(2)

مردى ديگر پرسيد: فتواى شما در مورد مردى كه با چهار پايى، عمل زشتى انجام دهد چيست؟ پاسخ داد: بايد دستش را قطع كرد. و همچنين بايد صد تازيانه به او زد و تبعيدش كرد. اين فتوا، براى حاضران، بسيار گران و مايۀ شگفتى بود. زيرا از هيچ يك از معصومين علیهم السلام اين گونه فتوائى را نشنيده بودند. لذا همهمۀ حاضران بالا گرفت. آنان مى گفتند مسألۀ امامت تغيير كرده، سپس خواستند، مجلس را ترك كنند كه دربى از بالاى مجلس باز شد و «موفق»، خادمِ حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، پيشاپيش ايشان بيرون آمد. سپس حضرت تشريف آوردند.

لباس های حضرت جواد الأئمه علیه السلام از دو پيراهن و يك شلوار عدنى تشكيل مى شد. و عمامه اى نيز بر سر داشتند كه دو تحت الحنك داشت، و يكى از طرف جلو، و ديگرى از عقب

ص: 90


1- . قریهٔ صریا را حضرت امام موسى كاظم علیه السلام بنا كرده اند.
2- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص111 به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.

آويزان بود. و در پاهاى مبارك حضرت نعلين بقبالين بود. و به حاضرین در مجلس سلام کردند. شكوه و بزرگى و جلال ايشان همه جا را غرق در سكوت كرد، زيرا كه مردم، انوار نبوّت و ابهّتِ خلافت الهى را در ايشان مشاهده می نمودند. سپس حضرت جواد الأئمه علیه السلام در جايگاه خود نشستند. و بعد از لحظاتی همان شخص اول، سؤال خود را از ايشان پرسيد. امام علیه السلام در جواب او اين آيۀ شريفه از قرآن را قرائت كردند:

(الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ ۖ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ.(1))(طلاق دو مرتبه انجام مى گيرد (پس از آن) يا به شايستگى بايد نگاه داشت و يا به نيكى رها كرد.)

يعنى در بار سوّم(2)

[اگر باز او را طلاق بدهد، دیگر بدون وجود محلل نمی تواند رجوع کند]. و طلاق جز با پنج شرط صحيح نيست. «در طهر غير مواقعة»(3)، اجراء شدن «صيغه» به «قصد»، و شهادت «دو شاهد عادل». اى سؤال كننده! آيا در قرآن در اين موضوع، عدد ستارگان آسمان ذكر شده است؟ وى پاسخ داد: نه.(4)

حضرت جواد الأئمه علیه السلام در پاسخ سؤال دوم فرمودند: فاعل بايد تعزير شود، پشت چهار پا علامت و داغ گذاشته شود و از شهر بيرون گردد، تا ننگ براى آن مرد نماند.(5)

و قيمت آن را به عنوان خسارت پرداخت كند. هر نوع استفاده از آن چهار پا حرام است، و بايد به بيابان برده شود و در آن جا بماند تا مرگش فرارسد، يا گرگ و حيوان درنده اى آن را بخورد. آن مرد عرض کرد: عموى شما چنين و چنان فتوى داد. حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام فرمودند: اى عمو! همانا بزرگ است نزد خداوند كه فردا در مقابل او بايستى و به تو بفرمايد براى بندگانم به چيزى كه نمى دانستى فتوى دادى. در حالى كه ميان امّت، كسى كه از تو عالم تر بود، وجود داشت.

عبد اللّه گفت: برادرم حضرت امام رضا علیه السلام را ديدم كه همانند سخن من فتوى دادند. حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام ، اختلاف دو مسأله و دو فتوى را براى وى بيان فرمودند.

ص: 91


1- . بقره: آیهٔ 229.
2- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص112 به نقل از اثبات الوصیة.
3- . زن از عادت ماهيانه پاك باشد. و در اين پاكى با همسرش آميزش نداشته باشد.
4- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص112 به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.
5- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص113 به نقل از اثبات الوصیة.

از حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام پرسيدند: شخصى قبر زنى را مى شكافد و كفن او را دزدیده و با وى عمل زشت انجام مى دهد. حكم او چگونه است؟ حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام فرمودند: به علت دزدى دستش قطع مى شود، و براى زنا به وى حد زده مى شود، و از شهر براى عبرت مردم، تبعيد مى گردد. و اگر مرد، داراى همسر بوده است، به قتل مى رسد.(1)

حاضران در مجلس خوشحال شدند. زيرا به هدف خود كه ديدار خورشيد امامت بود نايل آمده بودند و اعتقادشان به ولايت حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام محكم شد. سپس مردم به حضرت روى آوردند و آن چه از مسائل دينى بر آنان مبهم بود، سؤال كردند. بطورى كه گفته شده است؛ در يك جلسه حدود سى هزار مسأله از حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام سوال شد.موسى بن قاسم، خدمت حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام عرض كرد: قصد دارم به نيابت شما و نيز به نيابت پدر بزرگوارتان طواف كنم. امّا مردم به من گفته اند، طواف به نيابت ائمه علیهم السلام جايز نيست. حضرت جواد الأئمه علیه السلام در پاسخ فرمودند: هر اندازه مى توانى طواف كن كه جائز است. پس از سه سال موسى بن قاسم خدمت امام علیه السلام عرض كرد: من از شما اجازه گرفتم تا به نيابت شما و پدرتان علیهما السلام طواف كنم، شما اجازه داديد. و من از جانب شما، الى ما شاء اللّه طواف انجام دادم. سپس چيزى به خاطرم رسيد و به آن عمل كردم.

امام علیه السلام فرمودند: چه چيز؟ عرض كرد: روزى به نيابت حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم طواف كردم. حضرت جواد الأئمه علیه السلام سه بار فرمودند: «صلى اللّه على رسول اللّه». روز دوم به نيابت حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام ، روز سوم به نيابت حضرت امام حسن علیه السلام ، روز چهارم به نيابت حضرت امام حسين علیه السلام ، روز پنجم به نيابت حضرت علىّ بن حسين علیهما السلام ، روز ششم به نيابت حضرت امام محمّد باقر علیه السلام ، روز هفتم به نيابت حضرت امام صادق علیه السلام ، روز هشتم به نيابت حضرت امام موسى كاظم علیه السلام ، روز نهم به نيابت پدر بزرگوارتان حضرت امام رضا علیه السلام ، و روز دهم نيز، اى آقاى من، به نيابت شما طواف كردم. و من به ولايت آن بزرگواران و به دين خداوند متعال ایمان دارم.

حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام فرمودند: به خدا سوگند، در اين صورت به دينى متدين هستى كه غير از آن از بندگان پذيرفته نمى شود. موسى بن قاسم عرض كرد: بعضى مواقع به نيابت مادر

ص: 92


1- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص113 به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.

شما حضرت فاطمه علیها السلام طواف كرده ام، و گاهى هم به اين نيت طواف نكرده ام. امام علیه السلام فرمودند: اين كار را زياد انجام بده كه بهترين كارهاى توست.(1)

تصریح حضرت رضا علیه السلام به امامت حضرت جواد علیه السلام

حضرت رضا علیه السلام قبل از شهادت خود امر امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام را برای شیعیان واضح نموده بودند، و در موقعیت های مختلف تصریح به امامت حضرت کرده بودند. چنانچه مرحوم نجاشی قدس سره از مسافر نقل کرده است:

«أَمَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام بِخُرَاسَانَ، فَقَالَ: أَلْحَقْ بِأَبِی جَعْفَرٍ فَإِنَّهُ صَاحِبُکَ.»(2)(حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان به من امر کرده و فرمودند: خود را به ابو جعفر (حضرت جواد الأئمه علیه السلام ) برسان که امام تو ایشان می باشند.)

همان گونه که از ظاهر این روایت دانسته می شود گویا راوی این روایت در اواخر عمر شریف حضرت رضا علیه السلام در خراسان، در محضر حضرت بوده است. و امام علیه السلام او را امر می کنند که بنابر مصالحی به محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام برود. و پس از ایشان، از حضرت جواد الأئمه علیه السلام اطاعت نماید.

در روایت دیگری نجاشی از حسین بن یسار روایت کرده است: من و حسین بن قیاما در صریا از حضرت رضا علیه السلام اذن ورود گرفتیم و حضرت به ما اذن دادند و فرمودند: چه کار دارید؟ حسین بن قیاما به حضرت عرض کرد:

«تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ أَنْ یَکُونَ فِیهَا إِمَامٌ؟ فَقَالَ: لَا، قَالَ: فَیَکُونُ فِیهَا اثْنَانِ؟ قَالَ: لَا إِلَّا وَاحَد صَامِتٌ لَا یَتَکَلَّمُ. قَالَ: فَقَدْ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَسْتَ بِإِمَامٍ، قَالَ: وَ مِنْ أَیْنَ عَلِمْتَ؟ قَالَ: إِنَّهُ لَیْسَ لَکَ وَلَدٌ وَ إِنَّمَا هِی فِی الْعَقِبِ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ: فَوَ اللَّهِ أنّه

ص: 93


1- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص114 به نقل از فروع کافی، چاپ شده در حاشیهٔ مرآة العقول، باب الطواف و الحجّ عن الأئمة علیهم السلام .
2- . اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ص795.

لَا تَمْضِی الْأَیَّامُ وَ اللَّیَالِی حَتَّی یُولَدَ لِی ذَکَرٌ مِنْ صُلْبِی یَقُومُ بِمِثْلِ مَقَامِی، یَحِیی الْحَقَّ وَ یَمْحَقُ الْبَاطِلَ.»(1)

(آیا زمین خالی از امام می ماند؟ فرمودند: نه، عرض کرد: آیا ممکن است دو امام در زمین باشند؟ فرمودند: نه، مگر این که یکی از آن ها ساکت باشد و سخن نگوید. حسین بن قیاما عرض کرد: به درستی دانستم که شما امام نیستید. حضرت فرمودند: از کجا دانستی؟ عرض کرد: به درستی که امام در عقب و نسل امام قبلی است و شما فرزندی ندارید. راوی می گوید: حضرت به او فرمودند: به خدا سوگند که روزها و شب ها نخواهد گذشت تا آن که فرزند پسری از صلب من، برایم متولد می شود که او چون من به پا خواهد ایستاد، و حقّ را زنده می کند و باطل را نابود می کند.)

و مرحوم صفار قدس سره در کتاب «بصائر الدرجات» از حسین بن قیاما نقل کرده است:«دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام وَ قَدْ وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَهَبَ لِی مَن یَرِثُنِی وَ یَرِثُ آلَ دَاوُدَ.»(2)

(محضر حضرت رضا علیه السلام رسیدم. و حال آن که پسرشان حضرت جواد الأئمه علیه السلام متولد شده بودند. فرمودند: خداوند به من مولودی عنایت کرد که از من و آل داوود ارث می برد.)

در این روایت از آن جائی که حضرت رضا علیه السلام می فرمایند فرزندم از آل داوود ارث می برد. دانسته می شود که منظور حضرت فقط میراث مالی نیست. از این رو باید گفت همهٔ معجزات و فضائل انبیاء عظام علیهم السلام ، محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام می باشد. بلکه با توجه به روایات دیگر، باید گفت اگر انبیاء عظام علیهم السلام فضیلت و مقامی داشته اند. یا معجزه ای انجام و از ایشان به منسه ظهور رسیده است، به برکت حضرات معصومین علیهم السلام می باشد. از این رو در روایت دیگری مرحوم امین الأسلام طبرسی قدس سره از بزنطی نقل کرده است:

ص: 94


1- . اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ص828؛ و ورد فی الکافی: عن أحمد، عن محمّد بن عليّ، عن ابن قياما الواسطيّ قال: دخلت على عليّ بن موسى علیهما السلام فقلت له: أ يكون إمامان؟ قال: لا إلاّ و أحدهما صامت، فقلت له: هو ذا أنت، ليس لك صامت و لم يكن ولد له أبو جعفر علیه السلام بعد فقال لي: و اللّه ليجعلنّ اللّه منّي ما يثبت به الحقّ و أهله، و يمحق به الباطل و أهله فولد له بعد سنة أبو جعفر علیه السلام و كان ابن قياما واقفيّا. (اصول کافی، ج2، ص166).
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص282.

«قَالَ لِيَ اِبْنُ اَلنَّجَاشِیِّ: مَنِ اَلْإِمَامُ مِنْ بَعْدِ صَاحِبِكَ؟ وَ لَمْ يَكُنْ رُزِقَ أَبَا جَعْفَرٍ، فَدَخَلْتُ عَلَى اَلرِّضَا علیه السلام فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا سَأَلَنِي بِهِ اِبْنُ اَلنَّجَاشِيِّ. فَقَالَ: اَلْإِمَامُ بَعْدِي اِبْنِي، قَالَ: وَ هَلْ يَجْتَرِئُ أَحَدٌ أَنْ يَقُولَ اِبْنِي وَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ؟»(1)

(فرزند نجاشی به من گفت: بعد از صاحب اختیار تو حضرت رضا علیه السلام ، امام کیست؟ و این سؤال را در زمانی نمود که هنوز حضرت جواد الأئمه علیه السلام متولد نشده بودند. از این رو محضر حضرت رضا علیه السلام رسیدم و حضرت را از سؤالی که فرزند نجاشی از من نموده بود با خبر کردم. حضرت فرمودند: امام بعد از من فرزندم می باشد، بعد حضرت به بزنطی فرمودند: آیا کسی [غیر از من که آگاه از اسرار الهی می باشد]، جرأت دارد که بگوید پسرم [امام است] و حال آن که هنوز فرزندی ندارد؟)

از این سه روایت شریف به خوبی دانسته می شود که امام بعد از حضرت رضا علیه السلام ، تنها فرزندِ پسر حضرت، وجود نازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، می باشند. و ایشان جانشین حضرت، در در همهٔ امور بوده اند. و از این که حضرت در روایت آخر می فرمایند: «وَ هَلْ يَجْتَرِئُ أَحَدٌ أَنْ يَقُولَ اِبْنِي وَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ؟؛ آیا کسی، جرأت دارد که بگوید پسرم [امام است] و حال آن که هنوز فرزندیندارد؟»، به خوبی دانسته می شود که حضرت، از لوح محفوظ آگاهی دارند. چرا که اگر حضرت از لوح محو و اثبات این خبر را داده بودند، تغییر و تبدیل در آن ممکن می بود. ولی از آن جائی که حضرت با قاطعیت خبر از امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام می دهند، و سؤال کننده را آگاه می کنند که هیچ تغییری در این خبر راه ندارد، دانسته می شود که خبر دادن ایشان از لوح محفوظ است. اگر چه از آباء بزرگوار خود و از طریق حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم نیز از این مهم آگاه شده بودند، و خبر داشتند.

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از حسن بن جهنم نقل کرده است: با حضرت امام رضا علیه السلام نشسته بودم که حضرت، فرزند خود، حضرت جواد الأئمه علیه السلام را که در آن زمان [به حسب ظاهر] کوچک بودند را فراخواندند و ایشان را در آغوش من نشاندند، و فرمودند: پیراهن حضرت جواد الأئمه علیه السلام را درآور، و ایشان را برهنه کن. از این رو من پیراهن حضرت جواد الأئمه علیه السلام را درآوردم. آن گاه به من فرمودند:

ص: 95


1- . إعلام الوری، ص346.

«انْظُرْ بَيْنَ كَتِفَيْهِ، فَنَظَرْتُ فَإِذَا فِي أَحَدِ كَتِفَيْهِ شَبِيهٌ بِالْخَاتَمِ دَاخِلٌ فِي اللَّحْمِ، ثُمَّ قَالَ أَ تَرَي هَذَا كَانَ مِثْلُهُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ أَبِي علیه السلام .»

(به میان دو شانهٔ حضرت جواد الأئمه علیه السلام نگاه کن. وقتی من نگاه کردم، ناگاه در یکی از شانه های حضرت مُهر مانندی از گوشت دیدم. آن حضرت فرمودند: آیا آن را می بینی؟ مانند آن در چنین جائی از بدن پدرم بود.)(1)

در این روایت شریف حضرت رضا علیه السلام برای اثبات امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، متذکر نشانه ای در بدن مطهر حضرت می شوند. که آن نشان در بدن همهٔ ائمه اطهار علیهم السلام وجود داشته است. که بنابر مصالحی حضرت این نشانه را فقط نسبت به پدر بزرگوارشان حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام اظهار می کنند. و گرنه این نشان طبق نصوص در بدن نازنین خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم نیز وجود داشته است.

و در روایت دیگری مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از معمّر خلاّد روایت کرده است:«سَمِعْتُ اَلرِّضَا علیه السلام وَ ذَکَرَ شَیْئاً، فَقَالَ: مَا حَاجَتُکُمْ إِلَی ذَلِکَ؟ هَذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِی وَ صَیَّرْتُهُ مَکَانِی وَ قَالَ: إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ یَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَکَابِرِنَا اَلْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ.»(2)

(از حضرت رضا علیه السلام شنيدم كه مطلبی را بيان كردند، سپس فرمودند: شما را به آن ها چه نيازى است؟ ايشان ابو جعفر هستند، كه وی را در جاى خود نشانده ام، و در منزلت خودم نهاده ام. و فرمودند: ما خاندانى هستيم كه خردسالان ما، [همه چيز را] موبه مو از بزرگترهایمان ارث مى برند.)

در این روایت شریف چند نکته وجود دارد: یکی این که به نظر می رسد در آغاز کلام، حضرت رضا علیه السلام شروع به بیان مطالبی نموده، و برخی از حاضرین تمایل خود را به آن مطلب یا چیز دیگری، اظهار کرده باشند. از این رو حضرت امام رضا علیه السلام بلافاصله با بیان عبارت: «مَا حَاجَتُکُمْ إِلَی ذَلِکَ؟»، اهل مجلس را متنبه و آگاه می کنند، که آن چه شما گمان می کنید ارزشمند است، با وجود حضرت جواد الأئمه علیه السلام ارزش چندانی ندارد. و با وجود حضرت جواد الأئمه

ص: 96


1- . اصول کافی، ج2، ص82.
2- . اصول کافی، ج2، ص80.

علیه السلام ، و قبول امامت و ولایت الهی ایشان، به آن چه در نیت دارید، و برایتان ارزشمند است نیز بدون تردید خواهید رسید.

نکته دیگر این روایت شریف، تصریح حضرت رضا علیه السلام به امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام می باشد. چنانچه این نکته به خوبی از این که حضرت می فرمایند: «هَذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِی وَ صَیَّرْتُهُ مَکَانِی»، دانسته می شود.

نکته سومی که از این روایت شریف دانسته می شود، این است که سن امام معصوم علیه السلام چیزی را تغییر نمی دهد. و از آن جائی که علم امام معصوم علیه السلام چون دیگر صفاتش، از جانب خداوند متعال می باشد. امام در هر سنی که باشد، قادر به امامت شیعیان خواهد بود. از این رو حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ یَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَکَابِرِنَا اَلْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ».

لذا اگر چه در ظاهر سن حضرت جواد الأئمه علیه السلام کم می باشد. ولی این کمی سن، مانعی برای امامت ایشان نخواهد بود. چرا که اهل بیتِ عصمت و طهارت علیهم السلام خاندانى هستند كه خردسالانشان همه چيز را موبه مو از بزرگ سالانشان، به لطف خداوند متعال، به ارث مى برند. همان گونه که حضرت عیسی علیه السلام در همان بدو ولادت طبق صریح آیهٔ قرآن از طرف خداوند متعالبه مقام پیامبری رسیده بودند. و در همان بدو تولد، با بیانی شیوا خود از این مهم خبر داده اند و زبان گشوده و فرموده اند:

(قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا(1))

«همانا من بندهٔ خاص خداوند هستم که به من کتاب آسمانی عنایت کرده و مرا نبیّ خود قرار داده است.»

نکته دیگر این روایت شریف، که از مفهوم آن دانسته می شود این است که گوئی حضرت امام رضا علیه السلام با اعلام جانشینی جواد الأئمه علیه السلام ، خبر از شهادت قریب الوقوع خود می دهند، و شیعیان را از آینده ای نزدیک و خبر شهادت خود آگاه می کنند، که نشان از علمِ غیب امام دارد.

در روایت دیگری مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره نقل کرده است:

«کُنْتُ وَاقِفاً بَیْنَ یَدَیْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام بِخُرَاسَانَ، فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: یَا سَیِّدِی! إِنْ کَانَ کَوْنٌ فَإِلی مَنْ؟ قَالَ: إِلی أَبِی جَعْفَرٍ ابْنِی. فَکَأَنَّ الْقَائِلَ اسْتَصْغَرَ سِنَّ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَقَالَ أَبُو

ص: 97


1- . مریم: آیهٔ 30.

الْحَسَنِ علیه السلام : إِنَّ اللّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالی بَعَثَ عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ علیه السلام رَسُولاً نَبِیّاً، صَاحِبَ شَرِیعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ، فِی أَصْغَرَ مِنَ السِّنِّ الَّذِی فِیهِ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام .»(1)

(من در خراسان در مقابل حضرت رضا علیه السلام ایستاده بودم که کسی به ایشان عرض کرد: ای سرورم! اگر حادثه ای رخ داد به چه کسی [رجوع کنیم]؟ فرمودند: به پسرم ابو جعفر، پس گویا گوینده سنّ حضرت جواد الأئمه علیه السلام را کوچک شمرد. از این رو حضرت رضا علیه السلام فرمودند: خداوند تبارک و تعالی عیسی بن مریم علیه السلام را در سنّی کوچک تر از آن چه حضرت جواد الأئمه علیه السلام دارند به عنوان رسول و پیامبر و صاحب شریعتی نو برانگیخت.)

آری اگر حضرت جواد الأئمه علیه السلام در أیّام نوجوانی به امامت رسیدند، جناب عیسی علیه السلام از حین ولادت مبعوث به رسالت شده بودند. از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نقل شده است: هفتاد زن از بنى اسرائيل به حضرت مريم علیها السلام افترا زدند و به او خطاب كردند:

(لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا(2))(ای مریم! عجب کار منکر و شگفت آوری کردی!)

وقتی این اهانت ها را به حضرت مریم علیه السلام نمودند به آن ها جوابی نداد ولی:

(فَأَشٰارَتْ إِلَيْهِ قٰالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كٰانَ فِي اَلْمَهْدِ صَبِيًّا(3))

«مریم اشاره نمود به عيسى كه با او سخن بگوئيد و از او جواب بشنويد، آن ها گفتند: چگونه سخن بگوئيم با كسى كه در گهواره است و طفل شيرخواره است؟»

پس حضرت عيسى علیه السلام در همان أیّام طفولیت به امر الهى شروع به سخن گفتن نمود و به آن ها فرمود:

(قٰالَ إِنِّي عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِيَ اَلْكِتٰابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا وَ جَعَلَنِي مُبٰارَكاً أَيْنَ مٰا كُنْتُ(4))

«به درستى كه من بندۀ خدا هستم، به من كتابی آسمانی داده است و مرا پيغمبر گردانيده است.علی و مرا هر جا كه باشم، با بركت گردانيده است.»

ص: 98


1- . اصول کافی، ج2، ص238.
2- . مریم: آیهٔ 27.
3- . مریم: آیهٔ 29.
4- . مریم: آیهٔ 30 و 31.

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده است: مقصود از با برکت بودن آن است كه از جهت علم و كمال و شفاى بيماران و زنده كردن مردگان، هر جا كه باشم نفع من به خلق مى رسد.(1)

پس همان گونه که حضرت عیسی علیه السلام از همان بدو تولد به پیامبری مبعوث شدند و قادر بودند معجزات شگفت انگیزی انجام داده و مردگان را زنده نمایند یا کور مادر زادی را شفا دهند. هیچ استبعادی ندارد، اگر بگوئیم حضرت جواد الأئمه علیه السلام نیز در سنین نوجوانی به امامت رسیده اند و در همان سنین نوجوانی قادر بوده اند معجزات حضرت عیسی علیه السلام را به منسه ظهور برسانند. بلکه همان گونه که در این نوشتار نیز مکرراً تصریح شده است، و روایات آن نقل گردیده اگر انبیاء عظام علیهم السلام قادر به انجام معجزه ای بوده اند به برکت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد.

به هر تقدیر این که حضرت جواد الأئمه علیه السلام در سنین نوجوانی به امامت رسیدند، هیچ گونه قدحی را متوجه حضرت نخواهد کرد. چنانچه ثقة الإسلام کلینی قدس سره از علیّ بن ابراهیم از پدرش نقل کرده است که علیّ بن حسّان به حضرت جواد الأئمه علیه السلام عرض کرد:«إِنَّ اَلنَّاسَ یُنْکِرُونَ عَلَیْکَ حَدَاثَةَ سِنِّکَ، فَقَالَ: وَ مَا یُنْکِرُونَ مِنْ ذلِکَ، قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ لَقَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّه صلی الله علیه و آله و سلم (قُلْ هذِةِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اَللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی(2)) فَوَ اللَّهِ مَا تَبِعَهُ إِلَّا عَلِیٌّ علیه السلام وَ لَهُ تِسْعُ سِنِینَ وَ أَنَا ابْنُ تِسْعِ سِنِینَ.»(3)

(به درستی که مردم به جهت کم بودن سنّ شما از شما عیب جوئی می کنند. حضرت فرمودند: با گفتن این مطلب، به غیر از خداوند عزّ و جل، از هیچ کس دیگری عیب جوئی نمی کنند. چرا که خداوند عزّ و جل به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (بگو: طریقه من و پیروانم همین است که خلق را به خدا، با بینایی و بصیرت دعوت کنیم.) و به خدا سوگند از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جز علیّ علیه السلام ، کس دیگری پیروی نکرد، درحالی که نه سال داشت و من هم نه ساله هستم.)

از فرمایش حضرت دانسته می شود که اگر کسی به جهت این که ایشان در سنین نوجوانی به امامت رسیده اند، عیب جوئی کند. در واقع از خداوند متعال عیب جوئی کرده است. چرا که اولاً: خداوند متعال ایشان را در این سنّین به امامت رسانده است، و هرگونه عیب جوئی در این زمینه

ص: 99


1- . حیاة القلوب، ج2، ص1082.
2- . یوسف: آیهٔ 108.
3- . اصول کافی، ج2، ص240.

در حقیقت عیب جوئی از خداوند متعال خواهد بود. و ثانیاً: این آیهٔ شریفه اشاره است به حدیث یوم الدار که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بعد از بعثت همهٔ أقوام و نزدیکان خود را به منزلشان دعوت کردند و اسلام را به آن ها عرضه نمودند. ولی هیچ کدام به غیر از حضرت علیّ علیه السلام نپذیرفتند.

آن گاه حضرت فرمودند: هر کسی به من ایمان آورد او پس از من جانشین من خواهد بود. و به اتفاق همه مورخین در آن روز هیچ کس جز حضرت علیّ بن ابی طالب علیهما السلام که نه ساله بودند، به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمان نیاوردند. حال وقتی خداوند در قرآن با این که حضرت علیّ علیه السلام در هنگام اجابت دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نه سال بیشتر نداشته اند، ایشان را به عنوان جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم معرفی می کند. در واقع اگر کسی به جهت کم بودن سن حضرت جواد الأئمه علیه السلام از ایشان عیب جوئی نماید، از خداوند عیب جوئی کرده است. چرا که نوجوانی چونان امیر المؤمنین علیه السلام را در قرآن به عنوان جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ستوده است. با آن که حضرت علیّ علیه السلام نه سال بیشتر نداشته اند.

و همچنین اگر کم بودن سنّ حضرت نقصانی باشد. نباید خداوند به جهت قبول اسلام از حضرت علیّ علیه السلام چنین تجلیلی می کرد. و ایشان را با بصیرت معرفی می نمود. از این رو وقتی مردمبه جهت کمی سنّ حضرت جواد الأئمه علیه السلام از ایشان عیب جوئی می نمایند، در واقع از خداوند عیب جوئی کرده اند که چرا شخصی - حضرت علیّ علیه السلام - را که در دوران نوجوانی بوده است به سبب اجابت دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مورد ستایش قرار داده است.

و در روایت دیگری مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از علىّ بن سيف از يكى از اصحاب مورد اعتماد اماميّه، نقل مى كند كه خدمت حضرت ابو جعفر ثانى - حضرت جواد الأئمه علیه السلام - عرض كردم: مردم دربارۀ کمى سنّ شما سخن مى گويند، حضرت فرمودند:

«إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی أَوْحَی إِلَی دَاوُدَ علیه السلام أَنْ یَسْتَخْلِفَ سُلَیْمَانَ وَ هُوَ صَبِیٌّ یَرْعَی اَلْغَنَمَ، فَأَنْکَرَ ذَلِکَ عُبَّادُ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ عُلَمَاؤُهُمْ، فَأَوْحَی اَللَّهُ إِلَی دَاوُدَ علیه السلام : أَنْ خُذْ عَصَا اَلْمُتَکَلِّمِینَ وَ عَصَا سُلَیْمَانَ وَ اِجْعَلْهَا فِی بَیْتٍ، وَ اِخْتِمْ عَلَیْهِا بِخَوَاتِیمِ اَلْقَوْمِ فَإِذَا کَانَ مِنَ اَلْغَدِ، فَمَنْ کَانَتْ عَصَاهُ قَدْ أَوْرَقَتْ وَ أَثْمَرَتْ فَهُوَ اَلْخَلِیفَةُ، فَأَخْبَرَهُمْ دَاوُدُ علیه السلام فَقَالُوا: قَدْ رَضِینَا وَ سَلَّمْنَا.»(1)

ص: 100


1- . اصول کافی، ج2، ص236.

(همانا خداوند متعال به حضرت داوود علیه السلام وحی کرد که حضرت سلیمان علیه السلام را جانشین خود قرار دهد. در حالی که او کودک بود و گوسفند می چراند. عابدان و علماء بنی اسرائیل آن را انکار کردند. پس خداوند به حضرت داوود علیه السلام وحی فرستاد که عصای زبان گشایان [معترضان] و عصای سلیمان را بگیر و در خانه ای بگذار و با انگشترهای مردم بر آن مهر بزن. چون فردا شد هر کسی که عصایش برگ و میوه در آورد، او خلیفه خداوند خواهد بود. حضرت داوود علیه السلام به آنان فرمود و آنان گفتند: ما راضی گشته، تسلیم شدیم.)

پس هنگامی که همهٔ قوم حضرت داوود علیه السلام صبح با اشتیاقی به آنجا مراجعه کردند، دیدند که عصای حضرت سلیمان علیه السلام برگ و میوه داده است. از این رو دیگر اعتراضی نکردند.

و در روایت دیگری مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از محمّد عيسى نقل نموده است:

«دَخَلْتُ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ اَلثَّانِی علیه السلام فَنَاظَرَنِی فِی أَشْیَاءَ، ثُمَّ قَالَ لِی: یَا أَبَا عَلِیٍّ! اِرْتَفَعَ اَلشَّکُّ مَا لِأَبِی7غَیْرِی.»(1)(نزد حضرت جواد الأئمه علیه السلام رفتم. پس دربارۀ چيزهايى حضرت با من مناظره كردند، سپس به من فرمودند: اى ابو علىّ! ترديد از ميان رفت. پدرم علیه السلام جز من [فرزندى] ندارد.)

در این روایت نیز به نظر می رسد، از آن جائی که سن شریف حضرت جواد الأئمه علیه السلام در هنگام به امامت رسیدن، کم بوده است. برای محمّد بن عیسی که محضر حضرت رسیده بوده است، شکی به وجود آمده است. از این رو حضرت بعد از مناظره و گفتگوهائی به او می فرمایند: پدرم فرزند دیگری غیر از من ندارد، تا نسبت به امامت من شکی در قلبت به وجود بیاید. و از آن جائی که در این زمان شخص دیگری نیز ادعای امامت نکرده بود، امر امامت فقط منحصر به حضرت جواد علیه السلام می گشت.

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از محمّد بن حسن بن عمار نقل نموده است: من در مدینه منوره در محضر علیّ بن جعفر بن محمّد - پسر حضرت امام جعفر صادق علیهم السلام - نشسته بودم. در حالی که دو سال بود که شاگرد ایشان بودم و هر چه از برادر بزرگوارشان حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام شنیده بودند را برای من می فرمودند و من نیز می نوشتم. به ناگاه حضرت ابو جعفر محمّد بن علیّ الرّضا - حضرت جواد الأئمه علیه السلام - وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدند.

ص: 101


1- . اصول کافی، ج2، ص80.

«فَوَثَبَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِلَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ فَقَبَّلَ یَدَهُ وَ عَظَّمَهُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : یَا عَمِّ! اجْلِسْ رَحِمَکَ اللَّهُ، فَقَالَ: یَا سَیِّدِی! کَیْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ. فَلَمَّا رَجَعَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِلَی مَجْلِسِهِ جَعَلَ أَصْحَابُهُ یُوَبِّخُونَهُ وَ یَقُولُونَ أَنْتَ عَمُّ أَبِیهِ وَ أَنْتَ تَفْعَلُ بِهِ هَذَا الْفِعْلَ؟ فَقَالَ: اسْکُتُوا إِذَا کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَبَضَ عَلَی لِحْیَتِهِ لَمْ یُؤَهِّلْ هَذِةِ الشَّیْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَی وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ أُنْکِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ، بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ.»(1)

(پس حضرت علیّ بن جعفر علیهما السلام بدون رداء و کفش، و با پای برهنه از جا پرید و دست ایشان را بوسید و به ایشان بسیار احترام کرد. پس حضرت جواد الأئمه علیه السلام به او فرمودند: بنشین ای عمو جان! خدا تو را رحمت کند. حضرت علیّ بن جعفر علیهما السلام عرض کرد: ای آقای من! چطور بنشینم در حالی که شما ایستاده اید؟ از این رو وقتی علیّ بن جعفر علیهما السلام به مکان خود بازگشت، اصحابش او را سرزنشکردند و گفتند: شما عموی پدر ایشان هستید، و نسبت به ایشان این گونه عمل می کنید و خود را خوار می نمائید؟ علیّ بن جعفر علیهما السلام به آن ها فرمود: ساکت باشید! و در حالی که محاسن خود را به دست گرفته بود، فرمود: وقتی خداوند عزّ و جلّ مرا با این محاسن، شایسته امامت نمی داند و این جوان را شایسته مقام امامت می داند و ایشان را در این مقام قرار می دهد، من منکر مقام ایشان شوم؟ به خدا پناه می برم از آن چه شما می گوئید، بلکه من عبد ایشان هستم.)

مرحوم کشی قدس سره در کتاب «اختيار معرفة الرجال» از حضرت علیّ بن جعفر - پسر امام جعفر صادق علیهما السلام - نقل کرده است: مردی که گمان می کنم از واقفیه(2) بود به من گفت برادرت موسی بن جعفر علیهما السلام چه شد؟ گفتم: از دنیا رفتند. گفت از کجا می دانی؟ گفتم: اموال ایشان را تقسیم کردیم، زنانشان ازدواج کردند و امام بعد از ایشان جانشین حضرتش شدند. گفت: امام بعد ایشان کیست؟ گفتم: پسرشان علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام گفت: ایشان چه شد؟ گفتم: از دنیا رفتند. دوباره گفت: از کجا میدانی مرده است؟ گفتم: اموالشان را تقسیم کردیم و زنان ایشان ازدواج نمودند و جانشین ایشان اکنون امام هستند. گفت جانشین ایشان کیست؟ گفتم:

ص: 102


1- . اصول کافی، ج2، ص84.
2- . کسانی که به امامت حضرت رضا علیه السلام اعتقاد نداشتند و در امامت حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام توقف کردند و ایشان را مهدی موعود علیه السلام می دانستند.

«أَبُو جَعْفَرٍ ابْنُهُ، قَالَ، فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ فِی سِنِّکَ وَ قَدْرِکَ وَ أبْنِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام تَقُولُ هَذَا القَوْلَ فِی هَذَا الْغُلَامِ. قَالَ، قُلْتُ: مَا أَرَاکَ إِلَّا شَیْطَاناً، قَالَ: ثُمَّ أَخَذَ بِلِحْیَتِهِ فَرَفَعَهَا إِلَی السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ: فَمَا حِیلَتِی إِنْ کَانَ اللَّهُ رَآهُ أَهْلًا لِهَذَا وَ لَمْ یَرَ هَذِةِ الشَّیْبَةَ لِهَذَا أَهْلًا.»(1)

(پسرشان ابو جعفر محمّد تقی علیه السلام گفت: تو با این سن و منزلتی که داری و با وجود این که فرزند امام صادق علیه السلام هستی دربارهٔ پسر بچه ای این حرف را می زنی؟ گفتم: من تو را یک شیطان می بینم. راوی می گوید: سپس در آن هنگام حضرت علیّ بن جعفر علیهما السلام محاسن خود را گرفتند و به طرف آسمان بلند کردند و بعد فرمودند: چه می توان کرد اگر خداوند متعال ایشان را لایق این منصب بداند، ولی این محاسن سفید را لایق منصب امامت نداند.)مرحوم کشی قدس سره در کتاب «اختيار معرفة الرجال» از أبو عبد اللّه الحسن بن موسی بن جعفر نقل کرده است که در مدینه محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام بودم و حضرت علیّ بن جعفر - فرزند امام صادق علیهما السلام - نیز نزد ایشان حضور داشتند. مرد عربی از اهالی مدینه نیز آنجا نشسته بود که به من گفت:

«مَنْ هَذَا الْفَتَی؟ وَ أَشَارَ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قُلْتُ: هَذَا وَصِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ: یَا سُبْحَانَ اللَّهِ! رَسُولُ اللَّهِ قَدْ مَاتَ مُنْذُ مِائَتَیْ سَنَةٍ وَ کَذَا وَ کَذَا سَنَةً وَ هَذَا حَدَثٌ کَیْفَ یَکُونُ هَذَا وَصِیَّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم .»

(این جوان کیست؟ و به حضرت جواد الأئمه علیه السلام اشاره کرد. گفتم ایشان وصیّ رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم هستند. گفت سبحان اللَّه پیامبر بیش از دویست و چند سال است که از دنیا رفته اند، و این شخص خیلی جوان می باشند چگونه ممکن است ایشان وصیّ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشند.)

گفتم: ایشان وصیّ علیّ بن موسی، وصیّ موسی بن جعفر، وصیّ جعفر بن محمّد هستند و جعفر، وصیّ محمّد بن علیّ، و محمّد، وصیّ علیّ بن الحسین، و علیّ، وصیّ حسین بن علیّ و حسین، وصیّ حسن بن علیّ و حسن، وصیّ علیّ بن ابی طالب است. و علیّ بن ابی طالب وصیّ رسول خدا صلوات اللَّه علیهم می باشند. در این موقع طبیب جلو آمد تا حضرت جواد الأئمه علیه السلام

ص: 103


1- . اختيار معرفة الرجال، ص728.

را فصد کند. از این رو حضرت علیّ بن جعفر علیهما السلام از جای خود برخاستند و به حضرت جواد الأئمه علیه السلام عرض کردند:

«یَا سَیِّدِی! تَبْدَأُنِی لِیَکُونَ حِدَّةُ الْحَدِیدِ بِیَّ قَبْلَکَ، قَالَ، قُلْتُ: یَهْنِئُکَ هَذَا عَمُّ أَبِیهِ، قَالَ: وَ قَطَعَ لَهُ الْعِرْقَ، ثُمَّ أَرَادَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام النُّهُوضَ فَقَامَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ علیهما السلام فَسَوَّی لَهُ نَعْلَیْهِ حَتَّی یَلْبَسَهُمَا.»(1)

(ای مولای من! اجازه بدهید اوّل از من آغاز کند تا سختی آهن برای فصد، قبل از شما در من اثر نماید. راوی می گوید: به آن مرد عرب گفتم: تو را آگاه کنم که این شخص عموی پدر ایشان است. راوی گفت: طبیب رگ ایشان را فصد نمود، سپس وقتی حضرت جواد الأئمه علیه السلام می خواستندبرخیزند، حضرت علیّ بن جعفر علیهما السلام ایستادند و کفش های امام را جفت کردند و مقابل حضرت قرار دادند تا حضرت کفش های خود را بپوشند.)

مرحوم مقرم قدس سره نگاشته است: صفوان بن يحيى خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض كرد: ما قبل از آن كه خداوند، حضرت جواد الأئمه علیه السلام را به شما ببخشد، از شما سؤال مى كرديم. و شما مى فرمودید: خداوند فرزندى به من خواهد بخشيد كه چشمان ما به سبب وى روشن می گردد. سپس راوى عرض کرد: اکنون اگر حادثه اى واقع شد، چه كسى امام خواهد بود؟ حضرت امام رضا علیه السلام به ابا جعفر جواد علیه السلام كه در مجلس حضور داشتند، اشاره كردند. ولی گويا راوى سنّ حضرت جواد علیه السلام را كوچك پنداشت، پس به امام رضا علیه السلام عرض كرد: فدايت گردم، ايشان كودكى سه ساله هستند. از این رو حضرت براى او توضيح دادند و به او فرمودند:

وقتى امامت، از جانب خداوند نگاه دارنده [و تعیین شده] باشد، خود خداوند نیز تدبير امر او را به دست خواهد داشت و سپس فرمودند: سنّ اندك، زيانى بدان نمى رساند. چنانچه عيسى علیه السلام ، هنگامى كه به وظيفه حجّيت قيام كرد، كمتر از سه سال داشت. وقتى كه حاضران به پا خاستند، حضرت رضا علیه السلام روى

ص: 104


1- . اختيار معرفة الرجال، ص729.

بديشان کردند، و فرمودند: خداوند رحمت كند مفضل را كه به كمتر از اين قانع مى گردید.(1)

و مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره از بنان بن نافع نقل کرده است: از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردم و عرضه داشتم: فدای شما شوم! چه کسی بعد از شما صاحب الأمر - امام - است؟ حضرت به من فرمودند:

«یَا اِبْنَ نَافِعٍ! یَدْخُلُ عَلَیْکَ مِنْ هَذَا اَلْبَابِ مَنْ وَرِثَ مَا وَرِثْتُهُ مَنْ قَبْلِی وَ هُوَ حُجَّةُ اَللَّهِ تَعَالَی مِنْ بَعْدِی، فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِکَ إِذْ دَخَلَ عَلَیْنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام فَلَمَّا بَصُرَ بِی، قَالَ لِی: یَا اِبْنَ نَافِعٍ! أَ لاَ أُحَدِّثُکَ بِحَدِیثٍ؟ إِنَّا مَعَاشِرَ اَلْأَئِمَّةِ إِذَا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ یَسْمَعُ اَلصَّوْتَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَإِذَا أَتَی لَهُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ رَفَعَ اَللَّهُ تَعَالَی لَهُ أَعْلاَمَ اَلْأَرْضِ فَقَرَّبَ لَهُ مَا بَعُدَ عَنْهُ حَتَّی لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ حُلُولُ قَطْرَةِ غَیْثٍ نَافِعَةٍ وَلاَ ضَارَّةٍ، وَ إِنَّ قَوْلَکَ لِأَبِی اَلْحَسَنِ مَنْ حُجَّةُ اَلدَّهْرِ وَ اَلزَّمَانِ مِنْ بَعْدِهِ، فَالَّذِی حَدَّثَکَ أَبُو اَلْحَسَنِ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ هُوَ اَلْحُجَّةُ عَلَیْکَ فَقُلْتُ: أَنَا أَوَّلُ اَلْعَابِدِینَ. ثُمَّ دَخَلَ عَلَیْنَا أَبُو اَلْحَسَنِ، فَقَالَ لِی: یَا اِبْنَ نَافِعٍ! سَلِّمْ وَ أَذْعِنْ لَهُ بِالطَّاعَةِ، فَرُوحُهُ رُوحِی وَ رُوحِی رُوحُ رَسُولِ اَللَّهِ.»(2)

(ای فرزند نافع! از این درب کسی بر تو وارد خواهد شد، که وارث مقامی است که من قبلاً [از پدرم] ارث برده ام، و او بعد از من حجّت خداوند متعال است. پس در همان حین که خدمت حضرت بودم، ناگاه حضرت جواد الائمه علیه السلام داخل شدند. همین که چشم جواد الائمه علیه السلام به من افتاد، به من فرمودند: ای پسر نافع! حدیثی را برایت نقل کنم؟ ما گروه امامان، وقتی مادرمان باردار می شود [و در رحم مادر هستیم]، صدا را تا چهل روز در رحم مادر می شنویم. وقتی در رحم مادر، چهار ماهه شویم، خداوند پستی و بلندی های زمین را به ما نشان می دهد، به نحوی که برای ما نزدیک خواهد بود، آن چه دور از ما می باشد. و حتّی یک قطرهٔ باران نافع یا زیان دار از دید ما پنهان نخواهد بود. و این که از [پدرم] حضرت رضا علیه السلام سؤال کردی حجّت روزگار و امام زمان

ص: 105


1- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص44؛ به نقل از ارشاد مفید.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص388.

بعد از شما کیست، همان کسی را که ایشان فرمودند، حجّت و امام بر تو می باشد. به حضرت جواد الأئمه علیه السلام عرض کردم: من اوّلین ستایش گر امام هستم. سپس حضرت رضا علیه السلام نزد ما آمدند و به من فرمودند: ای پسر نافع! تسلیم باش و اعتراف به اطاعت از ایشان نما، که روح ایشان روح من می باشد، و روح من روح رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.)

علاوه بر این که در این حدیت شریف به وسیله حضرت رضا علیه السلام ، تصریح به امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام شده است، از این روایت به خوبی می توان پی به مقام والا و عظمت امام معصوم علیه السلام برد، که چگونه عالم امکان در محضرشان حاضر می باشد. آن هم زمانی که در رحم مادر فقط چهار ماه دارند، و به حسب ظاهر هنوز متولد نشده اند. حال وقتی امام معصوم علیه السلام در رحم مادر این چنین احاطه ای به عالم امکان دارند، دیگر جای بحثی باقی نمی ماند، و به خوبی می توان فهمید که اگر چه حضرت، به حسب ظاهر، در ایّام نوجوانی به امامت رسیده اند، ولی از آن جائی که علم امام معصوم علیه السلام ، حضوری و از جانب خداوند متعال می باشد، هیچ چیز از محضرشان پنهان نخواهد بود.

تصریح امام کاظم علیه السلام به امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

شیخ الطایفة، مرحوم شیخ طوسی قدس سره نقل کرده است: حضرت امام موسى كاظم علیه السلام براى محمّد بن سنان و يزيد بن سليط زيدى كه از فرزندان زيد بن علىّ بودند، سال ها قبل از ولادت حضرت امام جواد الأئمه علیه السلام درباره امر امامت ایشان تصریح کرده و نسبت به رعایت حقّ ایشان سفارش نمودند.

به هر تقدیر محمّد بن سنان مى گويد: يك سال پيش از آن که حضرت امام کاظم علیه السلام به عراق بروند، خدمت حضرت امام موسى بن جعفر علیهما السلام رسيدم. در حالی که فرزند ايشان، حضرت امام رضا علیه السلام نيز در مقابل ايشان نشسته بودند. پس حضرت نگاهی به من کردند و فرمودند: اى محمّد! در اين سال اتفاقى خواهد افتاد؛ بي قرارى مكن! آن گاه دربارهٔ رفتن خود به سوى طاغوت زمان خود (مهدی عباسی) صحبت کردند و بعد فرمودند: امّا ناراحتی که موجب قتل یا زندان شود از طرف او نمی بینم و هم از جانب جانشینش (موسی بن هادی). عرض کردم: بالاخره چه می شود؟ فرمودند: خداوند ستم کاران را گمراه می کند و آن چه بخواهد، انجام خواهد داد.

ص: 106

امّا از آن جائی که مسألۀ امامت و جانشينى حضرت امام كاظم علیه السلام ، محمّد بن سنان را به شدّت نگران كرده بود. به حضرت عرض كرد: فداي شما شوم، منظور شما چیست؟ یعنی عاقبت امر چه خواهد شد و چه كسى پس از شما، امامت را بر عهده خواهد داشت؟ از این رو حضرت امام كاظم علیه السلام ، به حضرت امام رضا علیه السلام اشاره کردند و فرمودند:

«مَنْ ظَلَمَ ابْنِي هَذَا حَقَّهُ وَ جَحَدَهُ إِمَامَتَهُ مِنْ بَعْدِي كَانَ كَمَنْ ظَلَمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام إِمَامَتَهُ وَ جَحَدَهُ حَقَّهُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ: قُلْتُ: وَ اللَّهِ لَئِنْ مَدَّ اللَّهُ لِي فِي الْعُمُرِ لَأُسَلِّمَنَّ لَهُ حَقَّهُ وَ لَأُقِرَّنَّ بِإِمَامَتِهِ قَالَ: صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ! يَمُدُّ اللَّهُ فِي عُمُرِكَ وَ تُسَلِّمُ لَهُ حَقَّهُ علیه السلام وَ تُقِرُّ لَهُ بِإِمَامَتِهِ وَ إِمَامَةِ مَنْ يَكُونُ بَعْدَهُ، قَالَ: قُلْتُ: وَ مَنْ ذَاكَ؟ قَالَ: ابْنُهُ مُحَمَّدٌ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ.»(1)

(هر كس در حقّ اين فرزندم ظلم نماید و امامت ایشان را انكار کند، مثل كسى است كه به حضرت علىّ بن ابي طالب علیهما السلام ظلم نموده باشد و حقّ ایشان را پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انكار كرده باشد. محمّد بن سنان مى گويد: عرض کردم: اگر خداوند متعال عمر به من را طولانی کند، به امامتایشان اقرار مى كنم. حضرت فرمودند: راست مى گويى اى محمّد! خداوند عمرت را طولانى مى نمايد و حقّ ایشان را بجا خواهى آورد و به امامت ایشان و امامت كسى كه بعد از ایشان است، اقرار خواهى کرد. عرض کردم: و امام بعد از ایشان كيست؟ فرمودند: پسرشان محمّد! به ایشان عرض کردم: از اين موضوع، خشنودم و در مقابل آن تسليم هستم.)

و در حديث دیگری يزيد بن سليط نقل کرده است : در راه سفر عمره، در محضر حضرت امام موسى كاظم علیه السلام بودم که به من فرمودند: در اين سال مرا گرفتار خواهند كرد. و امر امامت پس از من، به پسرم علىّ علیه السلام محوّل مى شود كه همنام علىّ و علىّ است. امّا مرادم از نخستين علىّ، حضرت علىّ بن ابي طالب علیهما السلام مى باشد. و مقصودم از علیّ ديگر، حضرت علىّ بن الحسين علیهما السلام است. به پسرم علىّ علیه السلام فهم و حلم و پيروزى و محبّت و دين حضرت علىّ بن ابي طالب علیه السلام عطا مى شود. همان گونه که محنت و صبر حضرت علىّ بن الحسين علیهما السلام نیز به او عنایت خواهد شد. فرزندم چهار سال بعد از مرگ هارون، سخن مى گويد.

ص: 107


1- . کتاب الغيبه، ص33.

وقتى اى يزيد! از اين محل گذر كردى، او را به زودى در همین مکان ملاقات خواهی كرد، به ایشان بشارت بده كه فرزندى امين، مأمون و مبارك براى ایشان متولّد خواهد شد. آن کنیزی که این فرزند، از ایشان به دنیا می آید، کنیزی از خاندان ماریه، کنیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مادر ابراهیم است. و اگر توانستی سلام مرا به آن کنیز برسانی، سلامم را به ایشان برسان.

یزید بن سليط می گوید: پس از درگذشت حضرت امام کاظم علیه السلام ، با حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام دیدار کردم. ایشان شروع به گفتگو با من کردند، و فرمودند:

«یَا یَزِیدُ! مَا تَقُولُ فِی الْعُمْرَةِ؟ فَقُلْتُ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی، ذَلِکَ إِلَیْکَ وَ مَا عِنْدِی نَفَقَةٌ، فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ مَا کُنَّا نُکَلِّفُکَ وَ لَا نَکْفِیکَ فَخَرَجْنَا حَتَّی انْتَهَیْنَا إِلَی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ فَابْتَدَأَنِی، فَقَالَ: یَا یَزِیدُ! إِنَّ هَذَا الْمَوْضِعَ کَثِیراً مَا لَقِیتَ فِیهِ جِیرَتَکَ وَ عُمُومَتَکَ قُلْتُ: نَعَمْ، ثُمَّ قَصَصْتُ عَلَیْهِ الْخَبَرَ، فَقَالَ لِی: أَمَّا الْجَارِیَةُ فَلَمْ تَجِئْ بَعْدُ فَإِذَا جَاءَتْ بَلَّغْتُهَا مِنْهُ السَّلَامَ، فَانْطَلَقْنَا إِلَی مَکَّةَ فَاشْتَرَاهَا فِی تِلْکَ السَّنَةِ فَلَمْ تَلْبَثْ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّی حَمَلَتْ فَوَلَدَتْ ذَلِکَ الْغُلَامَ.»

(ای یزید! نظرت دربارۀ رفتن به عمره چیست؟ من عرض کردم: پدر و مادرم به فدای شما، اختیار با شما است ولی من هزینۀ آن را ندارم. فرمودند: سبحان اللّه! تا تو را کفایت نکنیم، به چیزیتکلیف نمی کنیم. پس [با هم برای رفتن به عمره] بیرون آمدیم تا به همان مکانی که حضرت امام کاظم علیه السلام را ملاقات کرده بودم، رسیدیم. آن گاه ایشان آغاز سخن کرده، فرمودند: ای یزید! در اینجا چه بسیار از یاران و عموهایت را دیدار کرده ای. عرض کردم: بله. سپس آن خبری [که پدرشان به من فرموده بودند] را برای حضرت رضا علیه السلام بیان نمودم. حضرت به من فرمودند: آن کنیز هنوز نیامده است. وقتی آمد، سلام ایشان را به آن کنیز می رسانم. بعد با هم رهسپار مکّه شدیم. ولی در همان سال آن کنیز را خریدند. و اندک زمانی نگذشته بود که حامله شدند، و آن پسر - حضرت جواد الأئمه علیه السلام - را به دنیا آوردند.)(1)

ص: 108


1- . اصول کافی، ج2، ص68.

به هر تقدیر از آن جائی که حضرت جواد الأئمه علیه السلام در هنگام به امامت رسیدن نه سال(1) یا هفت سال و چهار ماه و دو روز(2)

یا شش سال و چند ماه(3)

از عمر شریف و مبارکشان گذشته بود. برای برخی در امامت حضرت، شک به وجود آمده بود. ولی با توجه به مناظرات علمی فراوانی که حضرت جواد الأئمه علیه السلام با علماء اهل سنت داشتند. و با دیدن معجزات فراوران از حضرت، و با توجه به روایاتی که از آباء بزرگوارشان علیهم السلام و حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده بود. و دلالت بر امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام می کرد، خیلی زود تمام شک ها بر طرف شد، و شیعیان با یقینی دو چندان معتقد به امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام گردیدند.

مناظرات حضرت جواد الأئمه علیه السلام

بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام و به امامت رسیدن حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، مناظره های متعددی با حضرت ترتیب داده شد. که قبلاً یکی از آن مناظرات در ذیل عنوان «همسر حضرت جواد الأئمه علیه السلام » در همین نوشتار آورده شده است. و از جمله آن مناظرات، هنگامی است که مأمون دخترش امّ الفضل را به ازدواج حضرت جواد الأئمه علیه السلام درآورد.

لذا به این منظور روزی در مجلسی با حضور آن حضرت، و یحیی بن أکثم، و گروه زیادی که جمع شده بودند. یحیی بن أکثم گفت: ای زاده رسول خدا! نظر شما درباره این خبر چیست:«روزی جبرئیل بر رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم فرود آمده و گفت: ای محمّد! خداوند عزّ و جلّ سلامت می رساند و می فرماید: از أبو بکر بپرس آیا از من راضی است، چون من از او خشنودم؟»

حضرت جواد الأئمه علیه السلام فرمودند: من منکر فضل أبوبکر نیستم، ولی بر راوی این خبر واجب است که حدیثش را با حدیث دیگری که از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است، مقابله کند که در آخرین سفر حجّ، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

«دروغ بستن بر من بسیار شده، و پس از من نیز زیادتر خواهد شد، پس هر کس از روی عمد به من دروغی را نسبت دهد، باید جایگاه خود را در آتش قرار

ص: 109


1- . منتهی الآمال، ج2، ص575.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص379.
3- . دلائل الإمامة، ص204.

دهد. از این رو هرگاه حدیثی از من به شما رسید آن را بر کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، پس هر چه موافق قرآن و سنّت من بود، آن را برگیرید، و مخالف آن دو را نگیرید.

و این خبری که تو نقل کردی با قرآن نمی خواند، چرا که خداوند متعال فرموده: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ(1)؛ و همانا ما آدمی را آفریده ایم و آن چه را نفس او وسوسه می کند می دانیم، و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم.) پس بنابر مفاد این حدیث که می گوید: «از أبوبکر بپرس، آیا از من راضی است»، معلوم می گردد که بر خداوند عزّ و جلّ رضا و سخط أبوبکر مخفی بوده است. به همین خاطر از مکنون سرّ خود، حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم سؤال نموده است. و طبق این آیهٔ شریفهٔ قرآن، این مطلب محال عقلی است. چرا که خداوند نزدیک تر از رگ گردن به آدمی است، و لازم نیست از کس دیگری سؤال نماید.»

یحیی بن أکثم گفت: و در خبر دیگری آمده است: «مَثلِ أبوبکر و عمر در زمین، مِثلِ جبرئیل و میکائیل در آسمان است.» حضرت فرمودند:

«این مطلب نیز قابل تأمّل (و تشبیه آن دو به آن دو ملک قیاس مع الفارق) است. زیرا جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرّبی هستند که هرگز معصیت پروردگار را نکرده و حتّی برای لحظه ای از طاعت خداوند فارق نشده اند، ولی أبوبکر و عمر مدّتی به خدا مشرک بودند، هر چند پس از آن اسلام آوردند. ولی بیشتر عمرشان مشرک بوده اند، پس تشبیه آن دو به آن دو مَلک محال است.»

ص: 110


1- . ق: آیهٔ 16.

یحیی بن أکثم گفت: و حدیث است که: «فقط آن دو [أبو بکر و عمر] سیّد و سرور پیران أهل بهشت هستند» نظر شما در بارهٔ این حدیث چیست؟ حضرت جواد الأئمه علیه السلام فرمودند:

«این حدیث نیز محال است، زیرا أهل بهشت همگی برنا و جوان هستند، و پیر و سال خورده ای میانشان نیست، و این خبر از جعلیات بنی امیّه در ضدّیت با حدیثی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارهٔ حسن و حسین علیهما السلام فرمودند: آن دو سرور و آقای أهل بهشت می باشند.»

یحیی بن أکثم گفت: و نقل شده است: «تنها عمر بن خطّاب چراغ أهل بهشت است.» امام فرمودند:

«این روایت نیز محال است، زیرا بهشت مکان فرشتگان مقرّب الهی و آدم و محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و تمام انبیاء و مرسلین است، آیا بهشت به نور ایشان روشنایی نمی یابد تا به نور عمر روشن گردد؟!»

یحیی بن أکثم گفت: و نقل شده است: «سکینه و آرامش بر زبان عمر سخن می گوید.» حضرت فرمودند:

«من منکر فضل عمر نیستم، ولی أبوبکر افضل از او بود؛ با این حال بر منبر گفت: مرا شیطانی است که بر من عارض می شود، هرگاه منحرف شدم مرا به راه آورید!!.»یحیی بن أکثم گفت: نقل است رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «اگر من [به رسالت] مبعوث نمی شدم، عمر می شد.» حضرت فرمودند:

«کتاب خدا صادق تر از این حدیث است، خداوند متعال فرموده: (وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ(1)؛ و یاد کن آن گاه را که از پیامبران، و از

ص: 111


1- . احزاب: آیهٔ 7.

تو و از نوح، پیمان گرفتیم.) با این اخذ میثاقی که خداوند از انبیاء علیهم السلام گرفته است، چطور امکان دارد آن را عوض کرده یا تبدیل نماید، و این در حالی است که هیچ کدام از حضرات انبیاء علیهم السلام حتّی برای لحظه ای به خداوند شرک نورزیدند، پس چگونه کسی که بیشتر عمرش مشرک بوده است، قابلیت این را دارد که مبعوث به نبوّت شود. و همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: من به پیامبری برگزیده شدم و آدم میان روح و جسد بود؟!»

یحیی بن أکثم گفت: نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «هر وقت وحی از من قطع می شد گمان می بردم که بر آل خطّاب نازل شده.» حضرت فرمودند:

«این نیز محال است، زیرا جایز نیست که پیامبر در نبوّت خود شکّ کند، خداوند متعال فرموده: (اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ(1)؛

خداوند از میان فرشتگان و مردم رسولانی بر می گزیند.) پس چگونه ممکن است که نبوّت از برگزیده خدا به مشرک منتقل شود؟!»

یحیی بن أکثم گفت: نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «اگر عذاب نازل شود فقط عمر نجات خواهد یافت.» حضرت جواد الأئمه علیه السلام فرمودند:

«این نیز محال است، زیرا خداوند متعال می فرماید: (وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ(2)؛ و خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند در حالی که تو در میان ایشان باشی، و خدا عذاب کننده آنان نیست در حالی که آمرزش می خواهند.) با این آیه خداوند خبر داده که تا رسول

ص: 112


1- . حجّ: آیهٔ 75.
2- . انفال: آیهٔ 33.

خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان ایشان باشد و تا زمانی که آمرزش می خواهند، کسی را عذاب نمی کند.»(1)

به هر تقدیر حضرت مناظره های بسیاری داشته اند که بخشی از ادلهٔ امامت مربوط به مقام علمی امام معصوم علیه السلام می باشد. چرا که امام معصوم علیه السلام باید سرآمد همهٔ علوم، در همهٔ دوران باشد. از این رو خلفاء بنی عباس برای حضرت جواد الأئمه علیه السلام مناظرات علمی مختلفی تشکیل می دادند، و از آنجا که شیعیان، مدعی علم الهی برای امامان خود بودند، سلاطین عباسی همواره می کوشیدند تا با تشکیل مجالس مناظره، آن حضرات را، رو در روی برخی از دانشمندان بزرگ قرار دهند، تا شاید در پاسخ برخی از پرسش ها درمانده شوند و شیعیان را در اعتقاد خود به وجود علم الهی در نزد ائمه علیهم السلام ، دچار تردید و مشکل سازند و از پیروی آن ها خودداری کنند. و همان گونه که نگاشته شد، همین مسأله سبب شد تا خلفاء عباسی نیز حضرت جواد الأئمه علیه السلام را به مجلس های مناظره متعددی دعوت کنند.

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از تفسیر عیاشی، از زرقان، مصاحب و رفیق صمیمی ابن ابی داود(2)،نقل کرده است: یک روز ابن ابی داود از پیش معتصم برگشت، در حالی که غمگین و افسرده بود. گفتم: چه شده؟ گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: برای چه؟ گفت: به واسطه کاری که این جوان سیه چرده، پسر علیّ بن موسی الرضا علیهما السلام - حضرت جواد علیه السلام - در حضور امیرالمؤمنین - معتصم - انجام داد! گفتم: جریان چه بود؟ گفت: سارقی را آوردند که اقرار به دزدی خود کرده بود؛ و از خلیفه درخواست داشت که او را به وسیله جاری کردن حد پاک نماید.به همین جهت خلیفه فقهاء را در مجلس خود جمع کرده بود، و او - حضرت جواد علیه السلام - نیز در مجلس حضور داشت. پس خلیفه از ما پرسید: چه قسمت از دست دزد باید قطع شود؟ من گفتم: از مچ . خلیفه گفت: به چه دلیل؟ گفتم: زیرا دست، اطلاق بر انگشت ها و کف دست تا مچ می شود. و خداوند در آیهٔ تیمم نیز می فرماید:

ص: 113


1- . الاحتجاج، ج2، ص520 تا 523؛ بحارالانوار، ج50، ص83.
2- . فی بعض النسخ: أبی دواد.

(فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ(1))

«[با خاک] صورت و دست ها را برای [تیمّم] مسح کنید.»

پس حرف مرا گروهی از دانشمندان قبول کردند. یک دسته دیگر گفتند: باید تا آرنج قطع شود؛ خلیفه پرسید: به چه دلیل؟ گفتند: زیرا خداوند می فرماید:

(إِلَی الْمَرافِقِ)

«[دست های خود را] تا آرنج ها بشویید.»

یعنی در شستن دست برای وضو، باید تا آرنج را شست؛ بنابراین اندازهٔ دست تا آرنج است. در این موقع خلیفه رو به جانب محمّد بن علیّ علیهما السلام کرده و گفت: شما چه می گویید؟ فرمود: ای امیرالمؤمنین! این ها نظر خود را در مورد دست دزد گفتند. خلیفه گفت: شما را به خدا سوگند که شما نیز نظر خود را بفرمائید. فرمود: اکنون که قسم دادی می گویم که این ها بر خلاف دستور پیامبر اکرم علیهما السلام می گویند! زیرا دست دزد باید از آخر انگشتان قطع شود؛ پس کف دست باید باقی بماند. گفت: به چه دلیل؟ فرمود: به دلیل فرمایش پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که فرموده است:

«سجده بر هفت موضع انجام می شود: صورت و دو دست و دو زانو و دو پا؛ اگر دستش را از مچ یا آرنج قطع کنند، دیگر دستی نخواهد ماند تا سجده نماید! و خداوند تبارک و تعالی که می فرماید: (أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ(2)؛

به درستی که مسجدها از آن خداوند است.)، منظور خداوند همین هفت موضع است که باآن سجده می کنند. (فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً؛ پس مخوانید با خدا هیچ کس را.) و آن چه اختصاص به خداوند داشته باشد، قطع نمی شود.»

معتصم حرف ایشان را پسندید و دستور داد، دست دزد را از انتهای انگشتان قطع کنند و کف دست را باقی بگذارند. ابن ابی داود گفت: وقتی معتصم حرف ایشان را پسندید، برای من قیامتی به پا شد! آرزو داشتم که زنده نباشم. زرقان گفت: ابن ابی داود بعدها به من گفت: پس از سه روز

ص: 114


1- . مائده: آیهٔ 6.
2- . جن: آیهٔ 18.

از این ماجرا، نزد معتصم رفتم و به او گفتم: خیرخواهی برای امیرالمؤمنین بر من واجب است. من می خواهم در موردی با شما صحبت کنم که می دانم به واسطه این حرف اهل جهنم خواهم شد.

خلیفه پرسید منظورت چیست؟ گفتم: وقتی امیرالمؤمنین - یعنی معتصم - برای حکمی از احکام دین، تمام دانشمندان مملکت و فقیهان را در مجلس خود احضار می کند و از آن ها می پرسد و ایشان نیز نظر خود را می دهند، با این که در چنین مجلسی خویشاوندان امیرالمؤمنین و سپه داران و وزیران و منشیان حضور دارند و مردم پیوسته گوش به چنین مجالسی دارند که چه اتفاقی می افتد؛ چرا شما سخن تمام دانشمندان را رها می کنی و گفتار مردی را می پذیری که گروهی از مسلمانان مدعی امامت برای او هستند و می گویند: او شایسته مقام خلافت است نه معتصم. و سپس به حکم او عمل می نمایی و حکم فقهاء را نادیده می گیری؟!!

ابن ابی داود می گوید: در آن هنگام متوجه شدم رنگ چهرهٔ معتصم تغییر کرد و فهمید چه کرده است؛ لذا گفت: خدا به تو پاداش این نصیحت و خیرخواهی را بدهد. و بعد در روز چهارم به فلان نویسنده دستور داد که حضرت جواد الأئمه علیه السلام را به منزل خود دعوت کند. ولی امام محمّد تقی علیه السلام نپذیرفتند و فرمودند: می دانید که من به مجالس شما نمی آیم. گفت: من شما را برای صرف غذا دعوت می کنم، آرزو دارم قدم بر روی فرش ما بگذارید و منزل ما را تبرک فرمائید؛ فلان کس نیز که از وزیران خلیفه است، آرزوی ملاقات شما را دارد.

از این رو بالاجبار حضرت به منزل او رفتند و پس از میل کردن مقداری از غذا، احساس مسمومیت نمودند و مرکب سواری خود را خواستند تا برودند. صاحب منزل تقاضا کرد که بیشتر تشریف داشته باشید. حضرت فرمودند: رفتن من برای تو بهتر است. حضرت جواد الأئمه علیه السلام آنروز تا شب، پیوسته حال مبارکشان مناسب نبود و قی می فرمودند و از درد شکم به خود می پیچید تا از دنیا(1)

رفتند.(2)

مرحوم طبرسی قدس سره در کتاب «احتجاج» از أبو هاشم داوود بن قاسم جعفری نقل کرده است: از حضرت جواد الأئمه علیه السلام پرسیدم: «أحد» در آیه مبارکه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» به چه معنا است؟ حضرت فرمودند:

ص: 115


1- . در این که این مسمومیت موجب شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام شده باشد، اختلاف نظر است.
2- . بحارالانوار، ج50، ص6 و 7.

«یعنی اتّفاق همگان بر یکتایی خداوند می باشد، چنان که خود فرموده: (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّه(1)؛ و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده و آفتاب و ماه را رام گردانیده هر آینه گویند: خداوند.)سپس برای او شریک و صاحبی قائل می شوند.»

بعد پرسیدم: درباره آیهٔ: (لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ؛ چشم ها او را درنیابد.(2)) توضیح فرمائید. حضرت فرمودند:

«ای أبو هاشم! اوهام دل ها، دقیق تر از چشم های دیدگان می باشد، تو با وهم خود قادری شهرهای سند و هند و حتّی بلادی که به آن ها وارد نشدی را درک کنی، ولی با چشم هایت قادر به درک آن ها نیستی، بنابراین اوهام قلب و دل ها او را درک نمی کند تا چه رسد به چشم ها و دیدگان.»(3)و در روایت دیگری مرحوم طبرسی قدس سره در کتاب «احتجاج» از أبو هاشم جعفری روایت کرده است: خدمت حضرت جواد الأئمه علیه السلام بودم که مردی از آن حضرت پرسید: به من بفرمائید آیا اسماء و صفاتی که در قرآن برای خداوند آمده، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است؟

حضرت فرمودند: کلام تو دارای دو معنی است، اگر مقصود تو که می گویی این ها خود او هستند، این است که خدا متعدّد و متکثّر است که خدا برتر از آن است، که متکثر باشد. و اگر مقصود تو این است که این اسماء و صفات همیشگی و ازلی هستند، ازلی بودن دو معنی دارد: نخست اگر بگویی خدا همیشه به آن ها علم داشته و شایسته آن ها بوده، صحیح است. دوم: و اگر بگویی تصویر آن ها و الفبای آن ها و حروف مفرده آن ها همیشگی بوده، پناه به خدا می برم که با خداوند چیز دیگری در ازل بوده باشد، بلکه خدا بود و مخلوق نبود، سپس این نام ها و اسماء و

ص: 116


1- . عنکبوت: آیهٔ 61.
2- . انعام: آیهٔ 103.
3- . الاحتجاج، ج 2، ص503.

صفات را پدید آورد تا بین او و مخلوق خود واسطه باشند و توسّط آن ها به درگاه خدا تضرّع کنند و او را بپرستند و آن ها همه ذکر او باشند.

خدا بود و ذکر نبود و کسی که توسّط ذکر یاد شود، همان خداوند قدیم است که همیشه بوده، و اسماء و صفات همه مخلوق هستند، و معانی آن و آن چه از آن ها مقصود است، همان خدایی است که اختلاف و به هم پیوستگی او را سزاوار نیست. چیزی که جزء دارد اختلاف و به هم پیوستگی دارد (نه خدای یگانه یکتا)، و نیز نباید گفت خدا کم است و یا زیاد می باشد، بلکه او به ذات خود قدیم است. زیرا هر چیز که یکتا نباشد تجزیه پذیر است و خداوند یکتا می باشد و تجزیه پذیر نیست و کمی و زیادی نسبت به او تصوّر نمی شود. هر چیز که تجزیه پذیرد و کم و زیادی نسبت به او تصوّر شود مخلوقی است که بر خالق خویش دلالت می کند. و این که می گویی خدا توانا است، خود خبر داده ای که چیزی او را ناتوان نمی کند و با این کلمه عجز را از او برداشته و ناتوانی را غیر او قرار داده ای و نیز این که گویی خدا عالم است، با این کلمه جهل را از او برداشته و نادانی را غیر او قرار داده ای و چون خدا همه چیز را نابود کند، صورت تلفّظ و مفردات حروف را هم نابود می کند، و آن که علم و دانائیش همیشگی است، همیشه می باشد.

پرسید: (در صورت از بین رفتن الفاظ) پس چگونه خداوند خود را شنوا می نامیم؟ فرمودند: از آن جهت که آن چه با گوش درک می شود، بر خداوند پوشیده نیست. ولی او را به گوشی که در سر فهمیده می شود، توصیف نمی کنیم. همچنین او را بینا می نامیم، از آن جهت که آن چه با چشم درک می شود، مثل رنگ و شخص و غیر این ها، بر او مخفی و پوشیده نیست. ولی او را به بینایی نگاه چشم، وصف و تعریف نمی کنیم. و نیز او را لطیف می نامیم، برای آن که به هر لطیفی (کوچکو بزرگی) دانا است، مانند پشه و کوچک تر از آن؛ و موضع راه رفتن و شعور جنسی پشه و مهرورزی به فرزندانش، و سوار شدن برخی بر برخی دیگر و بردن خوردنی و آشامیدنی هایش برای فرزندانش در کوه ها و کویرها و نهرها و خشک زارها.

از همین جا دریافتیم که آفریننده پشه لطیف است، بدون کیفیت، کیفیت تنها مختصّ مخلوق است که چگونگی دارد. و نیز خداوند خود را توانا می نامیم نه از جهت قدرت مشت کوبی که میان مخلوق مشهور است، اگر توانایی او قدرت مشت کوبی معمول میان مخلوق باشد، تشبیه به مخلوق می شود، و احتمال زیادت برود و آن چه احتمال زیادت برود احتمال کاهش نیز در آن برود و هر چیز که ناقص باشد قدیم نباشد و چیزی که قدیم نیست عاجز است.

ص: 117

پس ربّ و خداوند ما شبه و مانند آن ها نیست، و عاری از هر ضدّ و ندّ (شریک) و کیفیت و نهایت و تبدیلی است، بر دل ها و قلوب حرام است که او را حمل کند (یا: حرام است او را تشبیه کند) و این که اوهام او را محدود سازد و این که ضمائر او را به تصویر بکشد، چه ذات اقدس الهی أجلّ و أعزّ از ادات و ابزار خلق او، و نشانه های مخلوق او است، برتر است از آن چه می گویند برتری بزرگ.(1)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره در کتاب «اصول کافی» از علیّ بن ابراهیم از پدرش نقل کرده است:

«اسْتَأْذَنَ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ النَّوَاحِی مِنَ الشِّیعَةِ فَأَذِنَ لَهُمْ فَدَخَلُوا فَسَأَلُوهُ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ عَنْ ثَلَاثِینَ أَلْفَ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَ علیه السلام وَ لَهُ عَشْرُ سِنِینَ.»(2)

(گروهی از شیعیان اطراف، از حضرت جواد الأئمه علیه السلام اجازه خواستند که محضر حضرت برسند، امام علیه السلام به آن ها اجازه فرمودند، پس وقتی آن ها داخل شدند در یک مجلس از آن حضرت سی هزار مسأله پرسیدند و امام علیه السلام در حالی که ده ساله بودند، همهٔ آن سؤالات را پاسخ دادند.)

علاّمه مجلسی رحمه الله در کتاب «بحار الأنوار» ذیل این حدیث شریف می فرماید: ممکن است پرسیده شود که اگر سؤال و جواب هر مسأله ای یک سطر یعنی پنجاه حرف باشد مدّت زمانی که برای این سی هزار مسأله لازم است، بیشتر از سه ختم قرآن می باشد، پس چگونه ممکن استدر یک مجلس سی هزار سؤال از حضرت پرسیده باشند؟ و اگر گفته شود، پاسخ امام علیه السلام در بیشتر این مسائل مختصر به «بله» و «نه» بوده یا به اعجاز در سریع ترین وقت انجام شده در مورد سؤال، چنین چیزی ممکن نیست. سپس علاّمه مجلسی رحمه الله گفته است که از این اشکال به چند گونه می شود پاسخ داد:

1 – این که برخی گفته اند: سی هزار، اشاره به زیادی سؤال و جواب است، نه این که واقعاً حساب کرده باشند؛ زیرا شمردن این گونه مسائل جدّاً بعید است.

2 - ممکن است در اذهان این گروه سؤال های زیادی به طور متحد بوده و هنگامی که امام علیه السلام به یکی از آن سؤال ها جواب می داده اند، در واقع به همه آن ها پاسخ داده اند.

ص: 118


1- . الاحتجاج، ج 2، ص505.
2- . اصول کافی، ج2، ص514.

3 - ممکن است امام علیه السلام کلمات کوتاه و مختصری می فرموده اند ولی از آن احکام بسیاری استنباط و استخراج می کردند، و این جواب پسندیده ای است.

4 – ممکن است مقصود از وحدت مجلس، وحدت نوعی باشد. یعنی یک نوع مجلس که از نظر ترتیب و تنظیم و افراد یک شکل داشته است یا این که مقصود این است که مجلس در یک محل مانند مِنی برگزار شده گر چه در روزهای متعدد صورت گرفته باشد.

5 - ممکن است مبنی بر بسط دادن زمان بوده که صوفیه قائل هستند یعنی امام علیه السلام در زمان تصرف نموده اند و زمان را بسط و توسعه داده اند.

6 – این که اعجاز امام علیه السلام تنها در سرعت بخشیدن به پاسخ خود ایشان نبوده بلکه در سرعت بخشیدن به کلام آن گروه هم اثر گذاشته اند. یا این که امام علیه السلام از روی علمی که به باطن آن ها داشته اند، پیش از آن که آن ها سؤال خود را مطرح کنند، جواب آن ها را می داده اند.

7 – این که مقصود از سؤال ارائه نامه ها و نوشته های طولانی است که به هم پیچیده بودند و امام علیه السلام جواب آن ها را به طور غیر عادی در زیر آن ها می نوشتند.(1)

مرحوم مستنبط قدس سره بعد از بیان فرمایشات مرحوم علامه مجلسی قدس سره نگاشته است: علامه مجلسی رحمه الله که اشکال را مطرح کرده و به وجوه هفت گانه فوق جواب داده، و مسأله را در موردی فرض کرده است که هر سؤال و جواب یک سطر باشد. ولی می دانیم که بسیاری از سؤال ها و جواب ها بیشتر از نیم سطر بلکه بیست حرف نیست، مثل این که سؤال شود «قاف» چیست؟ جواب دهد: کوهی است که به دنیا احاطه دارد، و سؤال شود «صاد» چیست؟ جواب دهد:چشمه ای در زیر عرش است، و سؤال شود «اسم» چیست؟ جواب دهد: صفتی است که بیان موصوف می کند. سؤال شود: آیا مسح کردن بر روی کفش جایز است؟ جواب دهد: نه. سؤال شود: چند تکبیر در نماز میّت باید گفت؟ جواب دهد: پنج تکبیر. سؤال شود آیا قرائت در نماز واجب است؟ جواب دهد: بله، و مانند این گونه سؤالات که فراوان است.

و اگر تمام سؤال ها و جواب ها چنین باشد، مدّت زمانی که لازم دارد، بیش از یک ختم قرآن نمی شود. و تجربه شده است که هر جزء قرآن وقتی به آرامی خوانده شود، بیست دقیقه بیشتر طول نمی کشد. و در این صورت یک ختم قرآن در مدّت ده ساعت ممکن است انجام شود، پس نیازی به این همه زحمت نیست که برای دفع اشکال، پاسخ های گوناگون فراهم کنیم .

ص: 119


1- . بحارالانوار، ج50، ص93.

و از این هم که چشم پوشی کنیم باب اعجاز توسعه دارد و امام علیه السلام به نیروی اعجاز و قدرتی که خداوند در اختیار ایشان قرار داده است، این گونه اعمال را به راحتی انجام می دهند. و این اشکالات در برابر اعجاز مقاومت و پایداری نخواهند داشت.(1)

معجزات حضرت جواد الأئمه علیه السلام

در طول عمر شریف و پربرکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام معجزات بسیاری از حضرت دیده شده و به منسه ظهور رسیده است. و اگر عالمی، از جن و انس و ملک جمع گردند و بخواهند فضايل و مناقب آن بزرگوار را احصاء کنند، و به رشته تحریر در آورند، قدرت بر آن را نخواهند داشت. به هر تقدیر در این نوشتار، علی رغم بضاعت فوق العاده اندک نگارنده، برخی از معجزات آن امام همام و یگانه فرزند حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام ، وجود نازنین حضرت ابن الرّضا، امام جواد الأئمه علیه السلام که نشان دهندهٔ مقام بالا و عظمت غیر قابل توصیف آن حضرت می باشد، آورده شده است.

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از نیت افراد

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «دلائل الإمامة» از علیّ بن حسان واسطی روایت نموده است که او گفت: من مقداری اسباب بازی بچه گانه که بعضی از قسمت های آن از نقره بود به همراه داشتم. و با خودم تصمیم گرفته بودم آن ها را به مولایم حضرت جواد الأئمه علیه السلام هدیه کنم. ازاین رو وقتی مردمی که محضر حضرت بودند جواب های خود را گرفته و رفتند، و امام از جای خود حرکت کردند، تا عازم صریا شوند. من نیز برای زیارت حضرت، از پی آن بزرگوار رفتم. در بین راه موفق، غلام حضرت را دیدم! و گفتم: برای من از امام علیه السلام اجازهٔ شرفیابی بگیر. او نیز اجازه گرفت.

«فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ فَرَدَّ عَلَیَّ السَّلَامَ وَ فِی وَجْهِهِ الْکَرَاهَهُ وَ لَمْ یَأْمُرْنِی بِالْجُلُوسِ فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ فَرَغْتُ مَا کَانَ فِی کُمِّی بَیْنَ یَدَیْهِ فَنَظَرَ إِلَیَّ نَظَرَ مُغْضَبٍ ثُمَّ رَمَی

ص: 120


1- . ترجمه القطرة، ج1، ص649 تا 651.

یَمِیناً وَ شِمَالًا ثُمَّ قَالَ: مَا لِهَذَا خَلَقَنِی اللَّهُ مَا أَنَا وَ اللَّعِبُ، فَاسْتَعْفَیْتُهُ فَعَفَا عَنِّی فَخَرَجْتُ.»(1)

(پس وقتی وارد شدم و سلام کردم، حضرت جواب سلام مرا مرحمت کردند، ولی در چهره ایشان کراهت و آثار ناراحتی مشاهده می شد. و امر نکردند که در محضرشان بنشینم. پس نزدیک ایشان شدم و آن چه را در آستین لباسم بود را در مقابل ایشان خالی کردم. پس نگاهی از روی خشم به من نموده، و بعد صورتشان را به طرف راست و چپ گرداندند. آن گاه فرمودند: خداوند مرا برای این کارها نیافریده است. مرا چه به بازی؟! از این رو من از حضرت طلب بخشش کردم، و ایشان عذر مرا پذیرفتند و از محضرشان مرخص شدم.)

از این روایت به خوبی می توان استفاده نمود که امام معصوم علیه السلام از ما فی الضمیر افراد، و آن چه در قلوب همگان می گذرد، و به ذهن ها تداعی می شود، آگاه هستند. و از آن جائی که علم امام معصوم علیه السلام چونان دیگر صفات آن بزرگوار، از جانب ذات مقدس ربوی جلّ جلاله می باشد، بزرگ و کوچک بودن امام هیچ فرقی در انجام وظائف امامت، ایجاد نمی کند. کما این که در روایات دیگر نیز به این مطلب تصریح شده است. و از روایات دانسته می شود که علم امام معصوم علیه السلام لدنی است و از همان بدو تولد از همهٔ علوم، اطلاع کامل و دقیقی دارند. از این رو در این روایت شریف نیز قبل از آن که، آن شخص وسائل بازی را به خدمت حضرت جواد الأئمه علیه السلام عرضه نماید، امام به او از روی غصب نگاه می نمایند، تا او متوجه شود که آن چه در نیت دارد، در شأن امام معصوم علیه السلام نمی باشد.و در روایت دیگری مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از محمّد بن سهل بن یسع روایت نموده است: من ساکن مکه بودم و به مدینه رفته بودم. پس در مدینه محضر ابو جعفر ثانی، حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم و قصد داشتم از حضرت درخواست نمایم لباسی به من عنایت کنند که [تبرکاً] بپوشم. ولی موقعیت به وجود نیامد تا از حضرت درخواست نمایم، تا این که با حضرت خداحافظی کردم. و تصمیم داشتم از مکه خارج شوم که با خودم گفتم: نامه ای برای حضرت می نویسم و از ایشان تقاضا می کنم.

از این رو نامه را برای حضرت نوشتم و به مسجد رفتم تا دو رکعت نماز بخوانم و صد مرتبه از خداوند در خواست کنم که اگر صلاح است به قلبم القا شود که نامه را بفرستم و در غیر این

ص: 121


1- . بحارالانوار، ج50، ص59.

صورت نامه را پاره کنم. پس وقتی آن کارها را انجام دادم به قلبم القا شد تا نامه را نفرستم و آن را پاره کنم، و به مدینه برگردم.

«فَبَیْنَمَا أَنَا کَذَلِکَ إِذْ رَأَیْتُ رَسُولًا وَ مَعَهُ ثِیَابٌ فِی مِنْدِیلٍ یَتَخَلَّلُ الْقِطَارَ وَ یَسْأَلُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ الْقُمِّیِّ حَتَّی انْتَهَی إِلَیَّ، فَقَالَ: مَوْلَاکَ بَعَثَ إِلَیْکَ بِهَذَا وَ إِذَا مُلَاءَتَانِ. قَالَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ: فَقَضَی اللَّهُ أَنِّی غَسَلْتُهُ حِینَ مَاتَ، فَکَفَّنْتُهُ فِیهِمَا.»(1)

(پس در آن هنگامی که من در این حالت بودم به ناگاه دیدم فرستاده حضرت در حالی که جامه هایی را در بقچه ای قرار داده است، بین قطار شتران می گردد، و سراغ محمّد بن سهل قمی را می گیرد! تا این که در نهایت نزد من آمد و گفت: این ها را مولایت برای تو فرستاده اند. دیدم دو ملافه است. احمد بن محمّد می گوید: از قضا وقتی که او مُرد، من غسلش دادم و در آن دو پارچه، او را کفن کردم.)

از این حدیث شریف دانسته می شود که اولاً: امام معصوم علیه السلام از ما فی الضمیر و نیت افراد آگاهی کامل دارند، و باخبر هستند. و ثانیاً: برکت جستن از آن چه متعلق به اهل بیت علیهم السلام می باشد، امر متدالی بوده است. از این رو راوی این روایت نیز در پی آن بوده که لباسی از حضرت به عنوان تبرک بگیرد، تا از آن به عنوان کفن استفاده نماید، و او را با آن کفن کنند.

بدون کلامی بدانی شها *** چه دارم به دل نیّتی از صفا

تويی آگه از غیب و درد و دوا *** برآورده کن حاجتم از سخا

«مؤلف»

مرحوم قطب الدین راوند قدس سره از حسن بن علیّ وشاء نقل نموده است: من در صَریا که نزدیک مدینه می باشد، در محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام بودم که حضرت برخاستند و به من فرمودند: همین جا باش. من با خودم گفتم:

«کُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَمِیصاً مِنْ ثِیَابِهِ فَلَمْ أَفْعَلْ فَإِذَا عَادَ إِلَیَّ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَأَسْأَلُهُ. فَأَرْسَلَ إِلَیَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَسْأَلَهُ وَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَعُودَ إِلَیَّ وَ أَنَا فِی

ص: 122


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص669.

الْمَشْرَبَةِ بِقَمِیصٍ وَ قَالَ الرَّسُولُ: یَقُولُ لَکَ: هَذَا مِنْ ثِیَابِ أَبِی الْحَسَنِ الَّتِی کَانَ یُصَلِّی فِیهَا.»(1)

(من همیشه قصد داشتم از حضرت رضا علیه السلام یکی از پیراهن هایشان را بگیرم، امّا این کار را نکردم. پس وقتی حضرت جواد الأئمه علیه السلام بازگشتند، از ایشان این درخواست را می کنم. ولی قبل از آن که از حضرت درخواست کنم و قبل از این که خودشان برگردند، در حالی که من در مشربهٔ صریا بودم پیراهنی برای من فرستادند. و بعد فرستادهٔ حضرت به من گفت: امام به تو فرمودند: این یکی از لباس های حضرت رضا علیه السلام است که در آن نماز خوانده اند.)

لباسی از آن سرورِ انس و جان *** زُداید همه درد و غم بی گمان

ز جسم و ز جان، تا به قبر گران *** در آن لحظهٔ سختِ پُر از زیان

«مؤلف»

مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره از کتاب «الهدایة الکبری» از موسی بن جعفر الداری روایت نموده: با جماعتی از مردم ری به قصد زیارت حضرت جواد الأئمه علیه السلام به بغداد رفتیم. پس در آنجا به حضرت راهنمائی شدیم، و حال آن که با ما مردی از ری بود که مذهب زیدی داشت، ولی نزد ما اظهار امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام را می نمود. پس همین که بر امام وارد شدیم و از مسائلی که قصد نموده بودیم، سؤال نمودیم. حضرت به ناگاه به برخی از غلام های خود فرمودند:

«خذ بيد هذا الرجل الزيديّ و أخرجه، فقام الرجل على قدميه و قال: أنا أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمداً رسول اللّه و أنّ علياً أمير المؤمنين و أنّ آباؤك الأئمة و انّك حجّة اللّه في هذا العصر. فقال له: اجلس قد استحققت بترك الضلال الذي كنت عليه، و تسليمك الأمر إلى من جعله اللّه له أن تسمع و لا تمنع، فقال له الرجل: و اللّه يا سيّدي! إنّي لأدين اللّه بإمامة زيد بن علیّ منذ أربعين سنة و لا

ص: 123


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص385.

اظهر للناس غير مذهب الإماميّة، فلمّا علمت منّي ما لم يعلمه إلاّ اللّه، شهدت أنّك الإمام و الحجّة.»(1)

(دست این مرد زیدی مذهب را بگیر و او را [از خانه] خارج کن. پس آن مرد زیدی ایستاد و گفت: شهادت می دهم که خدائی جز خدای یگانه نیست، و محمّد رسول خداوند است، و علیّ امیر المؤمنین می باشد، و پدران شما ائمه و پیشوا هستند، و شما حجّت خداوند در این زمان هستید. پس حضرت به او فرمودند: بنشین، بدرستی که تو به سبب ترک آن گمراهی که در آن بودی و به سبب این که امر امامت را به کسی تسلیم کردی که خداوند برای او قرار داده بود، مستحق آن گشتی که [کلام حقّ را] بشنوی و منع نکنی. پس آن مرد گفت: به خدا قسم ای مولای من! به درستی که من مدّت چهل سال معتقد به امامت زید بن علیّ بودم، ولی برای مردم جز مذهب امامیه، [مذهب دیگری] ظاهر نمی نمودم. امّا هنگامی که شما آگاه شدید دربارهٔ من، آن چه را که هیچ کس به غیر از خداوند از آن اگاه نبود، شهادت دادم که شما امام و حجّت هستید.)

مرحوم صفار قدس سره در کتاب «بصائر الدرجات» از علیّ بن اسباط روایت نموده است: حضرت جواد الأئمه علیه السلام را دیدم که [از اندرونی خانه خود] خارج شدند و به طرف من می آیند. از این رو من با دقّت تمام به قد و قامت ایشان نگاه می کردم تا مشخصات حضرت را برای دوستان خود در مصر توصیف نمایم. در این هنگام حضرت به سجده رفتند و فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ احْتَجَّ فِی الْإِمَامَةِ بِمِثْلِ مَا احْتَجَّ فِی النُّبُوَّةِ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: (وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا(2))، وَ قَالَ اللَّهُ: (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ(3) وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً(4)) فَقَدْ یَجُوزُ أَنْ یُؤْتَی الْحِکْمَةَ وَ هُوَ صَبِیٌّ وَ یَجُوزُ أَنْ یُؤْتَی وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِینَ سَنَةً.»(5)

ص: 124


1- . مدینة معاجز، ج7، ص411؛ الهدایة الکبری، ص302.
2- . مریم: آیهٔ 12.
3- . ورد فی سورة الأحقاف: «حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً». کما ورد فی سورة القصص، آیة 14: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوَىٰ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا». فیمکن بعض هذة العبارة للامام علیه السلام أی: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ، و بعضه للّه تبارک و تعالی، أی: وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً. و یمکن أخذ علیه السلام جزء من هذة العبارة، من سورة القصص مثلاً و ما بقیه من سورة الأحقاف، لمصلحة علمه عند اللّه تبارک و تعالی. و یمکن هذا الخطأ سهو من جانب الکاتب، و اللّه العالم.
4- . احقاف: آیهٔ 15.
5- . بصائر الدرجات، ج1، ص463.

(خداوند در مورد امامت همان استدلالی را می نماید که در مورد نبوّت کرده است. [از این رو همان گونه که در مورد نبوّت] می فرماید: (و از کودکی به او نبوّت دادیم.) [در مورد امامت نیز استبعادی ندارد که کسی در کودکی به امامت برسد] و در آیهٔ دیگری می فرماید: (و چون به حد رشد و به چهل سالگی رسد [او را پیامبر نمودیم].) پس طبق این آیات جایز است خداوند حکمت را به کسی در زمان کودکی عنایت کند، کما این که جایز است آن امامت را در حال چهل سالگی به شخص دیگری مرحمت نماید.)

از آنجا که باشد امور ولیّ *** به دست خدا با پیامی جلیّ

کند امر او خود همی منجلی *** ز علم و داریت به هر محملی

از این رو میان یکی طفلکی *** و یا پیر گشته چنان کُملی

نباشد دگر فرق، و لو اندکی *** همه پاک و طاهر به یک هم دلی

«مؤلف»

صاحب کتاب «كشف الغمة» از قاسم بن عبد الرحمن که زیدی مذهب بود، روایت نموده است: به بغداد رفتم و در مدّتی که در آنجا بودم؛ روزی مشاهده نمودم که مردم می دوند و به بلندی ها می روند و نگاه می کنند و می ایستند، گفتم: چه خبر است؟! گفتند: ابن الرضاست! ابن الرضاست! گفتم: به خدا سوگند باید ایشان را ببینم. پس به ناگه دیدم در حالی که سوار بر قاطری (نر یا ماده) بودند، ظاهر شدند. به خودم گفتم:«لَعَنَ اللَّهُ أَصْحَابَ الْإِمَامَةِ، حَیْثُ یَقُولُونَ: إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ طَاعَةَ هَذَا.»

(خدا لعنت کند کسانی را که امامیه (شیعه) هستند، چرا که می گویند: خداوند اطاعت از چنین شخصی را بر ما واجب کرده است.)

در آن هنگام دیدم ایشان رو به طرف من نمودند و فرمودند: ای قاسم بن عبد الرحمن!

(أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ(1))

«آیا از بشری همانند خودمان پیروی کنیم؛ در این صورت گمراه و دیوانه خواهیم بود.»

با خودم گفتم: عجب ساحری است! به خدا سوگند! دو مرتبه به طرف من برگشتند و فرمودند:

ص: 125


1- . قمر: آیهٔ 24.

(أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ(1))

«آیا از میان همه ما، کلام خداوند فقط به او القا شده است؟ نه، او دروغ گویی بی خیال است.»

قاسم بن عبد الرحمن می گوید:

«فَانْصَرَفْتُ وَ قُلْتُ بِالْإِمَامَةِ وَ شَهِدْتُ أَنَّهُ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ اعْتَقَدْتُ.»(2)

(از آنجا برگشتم و معتقد به امامت شدم و شهادت دادم ایشان حجّت خداوند بر مردم هستند. و به امامت ایشان معتقد شدم.)

و در روایت دیگری مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از بکر بن صالح از محمّد بن فضیل صیرفی روایت کرده است: نامه ای برای حضرت جواد الأئمه علیه السلام نوشتم و در آخر آن اضافه نمودم که آیا سلاح رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد شما است؟ امّا فراموش نمودم نامه را بفرستم!

«فَکَتَبَ إِلَیَّ بِحَوَائِجَ لَه وَ فِی آخِرِ کِتَابِهِ عِنْدِی سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ هُوَ فِینَا بِمَنْزِلَةِ التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ یَدُورُ مَعَنَا حَیْثُ دُرْنَا وَ هُوَ مَعَ کُلِّ إِمَامٍ.»(3)

(پس امام علیه السلام [بعد از اندک زمانی] برای انجام برخی از حوائج ایشان، نامه ای برای من نوشتند و حال آن که در آخر آن نوشته بودند، سلاح رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد من است. و آن سلاح نزد ما مانند تابوتموسی در بین بنی اسرائیل می باشد، که هر کجا ما باشیم آن نیز با ما است و آن سلاح همراه همهٔ امام ها خواهد بود.)

محمّد بن فضیل صیرفی در ادامه گفته است: من در مکه بودم و مطلبی در ذهنم بود که هیچ کس جز خداوند متعال از آن باخبر نبود. پس هنگامی که به مدینه که رسیدم و بر حضرت جواد الأئمه علیه السلام وارد شدم، حضرت نگاهی به من نمودند و فرمودند:

«اسْتَغْفِرِ اللَّهَ لِمَا أَضْمَرْتَ وَ لَا تَعُدْ، قَالَ بَکْرٌ: فَقُلْتُ لِمُحَمَّدٍ: أَیُّ شَیْءٍ هَذَا؟ قَالَ: لَا أُخْبِرُ بِهِ أَحَداً.»(4)

ص: 126


1- . قمر: آیهٔ 25.
2- . كشف الغمة، ج3، ص515.
3- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص388.
4- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص388.

(از آن چه در نیّت داری استغفار کن! و دوباره چنین فکری نکن. راوی خبر بکر بن صالح می گوید: به محمّد گفتم: آن چه در دل پنهان کرده ای چیست؟ گفت: به هیچ کس نمی گویم.)

محمّد بن فضیل صیرفی همان جا در ادامه می گوید: یکی از پاهایم مبتلا به عِرْق مَدنی(1) شد. و قبل از آن که مبتلا به این بیماری شوم، وقتی می خواستم با حضرت جواد الأئمه علیه السلام وداع کنم، آخرین سخنی که آن حضرت به من گفتند، این بود که فرمودند:

«إِنَّهُ سَتُصِیبُ وَجَعاً فَاصْبِرْ. فَأَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ شِیعَتِنَا اشْتَکَی فَصَبَرَ وَ احْتَسَبَ، کَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِیدٍ. فَلَمَّا صِرْتُ فِی بَطْنِ مَرٍّ ضَرَبَ عَلَی رِجْلِی وَ خَرَجَ بِیَ الْعِرْقُ فَمَا زِلْتُ شَاکِیاً أَشْهُراً وَ حَجَجْتُ فِی السَّنَةِ الثَّانِیَةِ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ: جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ عَوِّذْ رِجْلِی وَ أَخْبَرْتُهُ أَنَّ هَذِةِ الَّتِی تُوجِعُنِی، فَقَالَ: لَا بَأْسَ عَلَی هَذِةِ أَرِنِی رِجْلَکَ الْأُخْرَی الصَّحِیحَةَ فَبَسَطْتُهَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ عَوَّذَهَا فَلَمَّا قُمْتُ مِنْ عِنْدِهِ خَرَجَ فِی الرِّجْلِ الصَّحِیحَةِ فَرَجَعْتُ إِلَی نَفْسِی فَعَلِمْتُ أَنَّهُ عَوَّذَهَا قَبْلُ مِنَ الْوَجَعِ فَعَافَانِیَ اللَّهُ مِنْ بَعْدُ.»(2)

(به زودی به تو دردی خواهد رسد، پس در مقابل آن صبر کن. چرا که هر کدام از شیعیان ما از درد بنالد و صبر کنند، خداوند اجر هزار شهید را برای آن ها می نویسد. پس هنگامی که به «بطنمرّ» رسیدم از پایم دملی در آمد. از این رو چند ماه همیشه مرا آزار می داد و می نالیدم. پس در سال دوّم به زیارت خانهٔ خدا رفتم و محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم و عرض کردم: خداوند مرا فدای شما نماید! برای این پایم دعایی بفرما؛ این بیماری همان بیماری است که مرا آزار می دهد [و شما مرا از آن باخبر کرده بودید]. پس حضرت فرمودند: نسبت به این پایت خوفی نیست، آن پای سالمت را نشانم بده. و بعد پای مرا در مقابل خود دراز نمود و برای آن، تعویذ و دعا خواندند. وقتی که از نزد ایشان برخاستم، از پای سالمم دملی خارج شد. پس به خودم برگشتم و متوجه شدم که آن حضرت قبل از آن که پای سالمم بیمار گردد، آگاه بوده اند و بر آن دعا خوانده اند. و خداوند بعد از مدّتی به من عافیت داد.)

ص: 127


1- . به نظر می رسد «عِرْق مَدنی»، نوعی بیماری پوستی باشد که پوست در اثر دمل زخم می گردد.
2- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص388.

در روایت دیگری مرحوم علامه مجلسی قدس سره از محمّد بن علیّ هاشمی روایت نموده است: صبح آن روزی که حضرت جواد الأئمه علیه السلام با دختر مأمون ازدواج کرده بودند، خدمت حضرت رسیدم؛ اوّلین کسی که صبح بر حضرت وارد شد، من بودم. و از آن جائی که سر شب داروئی خورده بودم، خیلی تشنه بودم، امّا کراهت داشتم که درخواست آب کنم. ولی همین که حضرت ابو جعفر، امام جواد علیه السلام چشمشان به من افتاد، فرمودند:

«أَرَاکَ عَطْشَاناً؟ قُلْتُ: أَجَلْ، قَالَ: یَا غُلَامُ! اسْقِنَا مَاءً، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: السَّاعَةَ یَأْتُونَهُ بِمَاءٍ مَسْمُومٍ، وَ اغْتَمَمْتُ لِذَلِکَ فَأَقْبَلَ الْغُلَامُ وَ مَعَهُ الْمَاءُ فَتَبَسَّمَ فِی وَجْهِی ثُمَّ قَالَ: یَا غُلَامُ! نَاوِلْنِی الْمَاءَ فَتَنَاوَلَ وَ شَرِبَ ثُمَّ نَاوَلَنِی وَ شَرِبْتُ وَ أَطَلْتُ عِنْدَهُ وَ عَطِشْتُ فَدَعَا بِالْمَاءِ فَفَعَلَ کَمَا فَعَلَ بِالْمَرَّةِ الْأُولَی فَشَرِبَ ثُمَّ نَاوَلَنِی وَ تَبَسَّمَ. قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَمْزَةَ: قَالَ لِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْهَاشِمِیُّ: وَ اللَّهِ إِنِّی أَظُنُّ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَعْلَمُ مَا فِی النُّفُوسِ کَمَا تَقُولُ الرَّافِضَةُ.»(1)

(می بینم تشنه ای؟ عرض کردم: آری. فرمودند: ای غلام! برای ما آب بیاور. من با خود گفتم: الآن آب مسمومی برای خوردن می آورد، به همین خاطر اندوهگین بودم. پس غلام آمد در حالی که آب نیز آورده بود، امّا ایشان همین که به من نگاه نمودند، تبسمی کردند و فرمودند: ای غلام! آب را به من بده. پس آب را از او گرفتند و مقداری از آن را نوشیدند، بعد به من دادند و آشامیدم. مدّتی خدمت آن حضرت بودم که دوباره تشنه شدم. برای مرتبه دوّم آب خواستم و همان طور مثل مرتبه قبل، اوّل خود ایشان نوشیدند، سپس به من دادند و تبسمی نمودند.محمّد بن حمزه گفته است: محمّد بن علیّ هاشمی به من گفت: به درستی که من معتقدم، همان گونه که شیعه می گوید، أبو جعفر حضرت جواد الأئمه علیه السلام از آن چه در قلوب است، آگاه می باشند.)

توئی آگه ز درد قلبم ای شاه *** چه سان سوزد به یادت گاه و بی گاه

اگر هجر تو زهر جان فکن نیست *** چرا از پا فتادم با چنین آه

ز هجرت گشته عالم شامِ ظلمت *** به هر لحظه، به هر آن و به هرگاه

نگاهت می برد غم از دل من *** نگاهی کن بر این افتاده در راه

توئی جود و جواد و نور والا *** ز نورت شمس و بعد آن همی ماه

ص: 128


1- . بحارالانوار، ج50، ص54.

چنین بر اوج دارد نورِ تابان *** به هر آنی به عشقت با چنین جاه

نگاهی کن چو آنان بر دل چاه *** به مثل چون منی هر چند کوتاه

«مؤلف»

و در روایت دیگری مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب ارزشمند «بصائر الدرجات» روایت نموده است: محمّد بن علیّ قمی می گوید: حضرت جواد الأئمه علیه السلام نامه ای برایم فرستادند و در آن دستور دادند که خدمت ایشان برسم. و حال آن که حضرت در آن زمان در مدینه، در منزل بزیع بودند. هنگامی که بر حضرت جواد الأئمه علیه السلام وارد شدم، و خدمت ایشان سلام عرض کردم، حضرت دربارهٔ صفوان و ابن سنان و غیر آن ها مطالبی فرمودند که دیگران نیز شنیده اند. با خودم گفتم: از آن جناب نسبت به زکریا بن آدم تقاضای لطف و مرحمت کنم، شاید از آن چه دربارهٔ صفوان و دیگران فرمودند، او سالم بماند. باز به خودم برگشتم و گفتم: من چه کسی هستم که در این گونه مسائل، در مقابل آقایم که وظیفه خود را می داند، اظهار نظر کنم، و برای ایشان تکلیف تعیین نمایم؟! در این موقع حضرت فرمودند:

«یَا أَبَا عَلِیٍّ لَیْسَ عَلَی مِثْلِ أَبِی یَحْیَی یُعَجَّلُ وَ قَدْ کَانَ لِأَبِی مِنْ خِدْمَتِهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ.»(1)(ای ابا علیّ! بر مثل ابو یحیی، با خدمتی که نسبت به پدرم صلی اللّه علیه کرده، نمی توان خرده گرفت.)

و در روایت دیگری مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره از عسکر، غلام حضرت جواد الأئمه قدس سره روایت کرده است:

«دَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: یَا سُبْحَانَ اَللَّهِ! مَا أَشَدَّ سُمْرَةَ مَوْلاَیَ وَ أَضْوَی جَسَدَهُ، قَالَ: فَوَ اَللَّهِ مَا اِسْتَتْمَمْتُ اَلْکَلاَمَ فِی نَفْسِی حَتَّی تَطَاوَلَ وَ عَرَضَ جَسَدَهُ وَ اِمْتَلَأَ بِهِ اَلْإِیْوَانُ إِلَی سَقْفِهِ وَ مَعَ جَوَانِبِ حِیطَانِهِ ثُمَّ رَأَیْتُ لَوْنَهُ وَ قَدْ أَظْلَمَ حَتَّی صَارَ کَاللَّیْلِ اَلْمُظْلِمِ ثُمَّ اِبْیَضَّ حَتَّی صَارَ کَأَبْیَضِ مَا یَکُونُ مِنَ اَلثَّلْجِ ثُمَّ اِحْمَرَّ حَتَّی

ص: 129


1- . بحارالانوار، ج49، ص274؛ بصائر الدرجات، ج1، ص462؛ مدینة معاجز، ج7، ص316.

صَارَ کَالْعَلَقِ اَلْمُحْمَرِّ ثُمَّ اِخْضَرَّ حَتَّی صَارَ کَأَخْضَرِ مَا یَکُونُ مِنَ اَلْأَغْصَانِ اَلْوَرَقَةِ اَلْخَضِرَةِ ثُمَّ تَنَاقَصَ جِسْمُهُ حَتَّی صَارَ فِی صُورَتِهِ اَلْأُولَی عَادَ لَوْنُهُ اَلْأَوَّلُ وَ سَقَطْتُ لِوَجْهِی مِمَّا رَأَیْتُ؛ فَصَاحَ بِی یَا عَسْکَرُ تَشُکُّونَ فَنُنْبِئُکُمْ وَ تَضْعُفُونَ فَنُقَوِّیکُمْ وَ اَللَّهِ لاَ وَصَلَ إِلَی حَقِیقَةِ مَعْرِفَتِنَا إِلاَّ مَنْ مَنَّ اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ اِرْتَضَاهُ لَنَا وَلِیّاً.»(1)

(محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم و با خود گفتم: سبحان اللَّه، چقدر مولایم سبزه هستند و حال آن که بدن شریف ایشان درخشان و نورانی می باشد. به خدا سوگند هنوز این فکر در دلم تمام نشده بود که دیدم بدن حضرت آن چنان بزرگ شد که همهٔ ایوان تا سقف را گرفت. و اطراف را با همه دیوارها فرا گرفت، سپس دیدم رنگ حضرت مانند شب تار سیاه گردید، و بعد بلا فاصله سفید گشتند تا جائی که سفیدتر از برف شدند، سپس قرمز شدند تا جائی که مثل لختهٔ خون گردیدند، بعد سبز شدند به نحوی که سبزتر از برگ درختان گشتند، سپس از پیکرِ آن حضرت کاسته شد، تا جائی که مانند حال اوّل خود شدند، و رنگ مبارکشان نیز به حالت اوّل خود بازگشت. از این رو از آن چه مشاهده کردم، با صورت به سجده افتادم. که ناگه حضرت بر من فریاد زدند: ای عسکر! شک می کنی؟! شما را آگاه و متنبه می کنیم و وقتی اعتقاد شما ضعیف شود، شما را تقویت می کنیم. به خدا سوگند، به حقیقت معرفت ما نرسیده است مگر کسی که خداوند بر او منّت نهاده و او را به عنوان دوست ما بپسندد و برگزیند.)در این روایت شریف دو مطلب اساسی وجود دارد، یکی آن که حضرت با عمل و فرمایش خود، چونان روایت قبل از ما فی الضمیر راوی خبر داده اند. و دیگر آن که در این روایت تصریح شده است، وجود نازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام با یک تصرف، جسم مبارکشان به مانند رنگ حضرت، تغییر نمود، و از حالتی به حالت دیگر متغییر شد. چنانچه در ضمن روایتی طولانی مرحوم علامه مجلسی قدس سره از جابر بن عبداللّه انصاری نقل کرده است:

حضرت امام زین العابدین علیه السلام به فرزند خود حضرت امام محمّدباقر علیه السلام اشاره کردند و از عده ای از شیعیان پرسیدند: ایشان چه کسی هستند؟ گفتند: پسر شما است. حضرت فرمودند: من کیستم؟ گفتند: پدر ایشان، علیّ بن الحسین هستید. جابر می گوید:

ص: 130


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص387.

«فَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ لَمْ نَفْهَمْ فَإِذَا مُحَمَّدٌ بِصُورَةِ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ إِذَا عَلِیٌّ بِصُورَةِ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ، قَالُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَالَ الْإِمَامُ علیه السلام : لَا تَعْجَبُوا مِنْ قُدْرَةِ اللَّهِ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ مُحَمَّدٌ أَنَا وَ قَالَ: مُحَمَّدٌ، یَا قَوْمُ! لَا تَعْجَبُوا مِنْ أَمْرِ اللَّهِ أَنَا عَلِیٌّ وَ عَلِیٌّ أَنَا وَ کُلُّنَا وَاحِدٌ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ وَ رُوحُنَا مِنْ أَمْرِ اللَّهِ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ کُلُّنَا مُحَمَّدٌ، قَالَ: فَلَمَّا سَمِعُوا ذَلِکَ خَرُّوا لِوُجُوهِهِمْ سُجَّداً وَ هُمْ یَقُولُونَ آمَنَّا بِوَلَایَتِکُمْ وَ بِسِرِّکُمْ وَ بِعَلَانِیَتِکُمْ وَ أَقْرَرْنَا بِخَصَائِصِکُمْ.»(1)

(در این موقع حضرت کلامی را بر زبان راندند که ما نفهمیدیم. ناگاه محمّد علیه السلام به صورت پدر بزرگوارشان حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام شد و علیّ بن الحسین علیهما السلام به صورت فرزند خود محمّد علیه السلام در آمدند. [هنگامی که آن ها این معجزه را دیدند، به یک باره] همگی گفتند: «لا اله الا اللَّه.» امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: از قدرت خدا تعجب نکنید! من محمّدم و محمّد من است. و امام محمّدباقر علیه السلام فرمودند: ای قوم! از امر خداوند تعجب نکنید، من علیّ و علیّ من می باشد. همه ما یکی هستیم، از یک نور، روح ما از امر خداست؛ اوّل ما محمّد و وسط ما محمّد و آخر ما محمّد و همه ما محمّدیم. این سخنان را که شنیدند، همه به سجده افتادند و گفتند: به ولایت و پنهان و آشکار شما ایمان آوردیم و اقرار به امتیازات شما داریم.)

به هر تقدیر به نظر می رسد که این دو معجزه، یعنی اعجازی که صورت امام زین العابدین علیه السلام چونان شمائل امام باقر علیه السلام می گردد، و صورت امام باقر علیه السلام چونان شمائل پدرشان می شود. با این معجزهٔ حضرت جواد الأئمه علیه السلام که بدن مبارکشان از رنگی به رنگ دیگر، و از حالتی به حالت دیگرتغییر می کرده است، از قبیل آن اعجاز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام باشد که در یک شب در چهل مهمانی در زمان واحد، حاضر شدند. به عبارت دیگر در معجزهٔ حضرت جواد الأئمه علیه السلام در حجم و رنگ مبارکشان تغییر حاصل شده است و در معجزهٔ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام جسم مبارکشان متعدد شده است. و در معجزه امام زین العابدین علیه السلام ، و امام باقر علیه السلام ، چهرهٔ هر کدام از آن دو بزرگوار تغییر نمود. به هر تقدیر مطالبی در این باره در کتاب «سیّد الساجدین» به قلم نگارنده سطور، نگاشته شده است که آن مطالب را در اینجا نیز به جهت سهولت امر آورده می شود.

ص: 131


1- . بحارالانوار، ج26، ص9.

حضور امیرالمؤمنین علیه السلام در چهل مهمانی

علماء عالم تشیع، در باب فضائل و معجزات وجود نازنین حضرت مولی الموحدین و قائد غرّ المحجلین، اسد اللّه الغالب و مظهر العجائب، علیّ بن أبی طالب امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده اند، حضرت در یک شب و در یک زمان واحد در چهل مکان، جهت ضیافت و مهمانی حاضر شدند. چنانچه صاحب کتاب «انوار النعمانیة» نگاشته است:

«انّ أربعین صحابیّاً طلبوه الی الضیافة فی لیلة واحدة فی وقت واحد و لمّا أصبحوا قال کلّ واحد منهم انّ علیّاً کان ضیفی البارحة.»(1)

(به درستی که چهل نفر از اصحاب، در یک شب و یک ساعت، امیرالمؤمنین علیه السلام را به مهمانی دعوت نمودند، صبح که شد هر یک از آن ها گفتند دیشب علیّ علیه السلام مهمان من بوده است.)

و در کتاب «ریاض الابرار» نیز آمده است:

«أنّ أربعین من الصحابة أضافوا علیّاً علیه السلام فی لیلة واحدة و أنّه کان عند کلّ واحد منهم فی وقت واحد.»(2)

(به درستی که چهل نفر از اصحاب در یک شب حضرت علیّ علیه السلام را مهمان نمودند و حضرت در یک زمان واحد، نزد هر یک از آن ها بودند.)و همچنین روایات بسیاری دلالت می کنند: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، در لحظه جان دادن هر محتضری حاضر می شوند.(3) که بنابر نظر برخی از بزرگان این ظهورات متعدد به وسیله بدن مثالی به وجود می آید.

و بدن مثالی، چونان جسم ظاهری انسان می باشد، و بدنی است در نهایت لطافت، و در صورت و شکل مطابق با بدن مادی آدمی است. اگر چه این بدن مثالی، غیر از جسم ظاهری و بدنِ عالم مُلک می باشد. و چونان بدن و ماهیت ملائکه است، و با چشم ظاهری دیده نمی شود. و همان بدنی است که ارواح انسان ها، در عالم برزخ به آن تعلق می گیرند، و جای جسم و بدن

ص: 132


1- . انوار النعمانیه، ج4، ص38.
2- . ریاض الابرار، ج1، ص26.
3- . انوار النعمانیة، ج4، ص38.

دنیوی را می گیرد. و ائمه اطهار علیهم السلام که صاحبان ولایت کلیه هستند، با همان قدرتی که خداوند به آن ها مرحمت فرموده، با بدن مثالی می توانند در یک زمان در مکان های متعددی ظاهر شوند. و هر کار و عملی را در هر مکانی انجام دهند.

بنابراین به سبب قدرتی که خداوند متعال به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرحمت کرده است. حضرت به نحو اعجاز می توانند با بدن مثالی در آنِ واحد در مکان های مختلف حاضر شوند. همان گونه که توانائی دارند با همین بدن مثالی، در کنار بالین هر محتضری در أقصی نقاط عالم، آن هم در آن واحد حاضر گردند. چنانچه مرحوم سیّد نعمت اللّه جزائری قدس سره در کتاب «ریاض الابرار» نگاشته است:

«ورد فی صحیح الأخبار أنّ النبیّ و أهل بیته علیهم السلام خلق اللّه سبحانه لهم أجساماً مثالیه من نور محسوسة تدرک بالأبصار قبل أن یصیروا إلی هذة الأبدان فی هذا العالم و کانت أرواحهم فی تلک الأجساد النوریّة، فلمّا صاروا إلی هذا العالم خلق لهم أجساداً مثل أجسادهم تدبر کلّ روح من أرواحهم تلک الأجساد الکثیرة.»(1)

(در اخبار صحیح از پیامبر خدا و اهل بیت ایشان علیهم السلام وارد شده است که خداوند متعال برای رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام جسم های مثالی از نور محسوس که با دیدگان قابل درک می باشد، خلق نموده است. قبل از این که روح آن بزرگواران به بدن های دنیوی آن ها در این عالم تعلق بگیرد.و ارواح آن بزرگواران در آن اجساد نورانی بوده تا این که به این عالم وارد شدند که در اینجا خداوند برای آن ها جسم هائی را خلق نمود که مثل جسم خودشان بود. و هر روحی از ارواح اهل بیت علیهم السلام امور این اجسام متعدد را تدبیر می نمود.)

ولی آن چه نزدیک به واقع به نظر می رسد. آن است که حسب روایات بگوئیم، جسم شریف اهل بیت نبوّت علیهم السلام ، چونان روح شیعیان - و نه جسم آن ها - از علّیین خلق شده است. و روح حضرات معصومین علیهم السلام از نور عظمتِ ذاتِ مقدّس ربوبی جلّ جلاله می باشد.(2) و در این صورت به طریق اولی به مصداقِ چون که صد آید، نود هم پیش ماست، ائمه اطهار علیهما السلام قادر خواهند بود،

ص: 133


1- . ریاض الابرار، ج1، ص26.
2- . مولای معرفت، ج1، ص162.

در آنی از آنات و در یک وقت واحد در مکان های مختلف حضور پیدا نمایند. همان گونه که جناب عزرائیل علیه السلام ، نیز در آن واحد قادر است، در مکان های متفاوتی حضور پیدا نماید. و در جای خود ثابت شده است که مقام حضرات معصومین علیهم السلام از همهٔ ملائکه بالاتر و والاتر می باشد. از این رو مرحوم سیّد نعمت اللّه جزائری قدس سره در جای دیگری نگاشته است:

«مع أنّه یجوز أن یکون اللّه سبحانه أقدرهم علی التشکّل بما یریدون من الصور النورانیة و الأبدان الجسمانیّة کما أقدر الملائکة علی ذلک و هم أجلّ شأناً من الملائکة.»(1)

([و همچنین] ممکن است بگوئیم خداوند متعال قدرتی به اهل بیت علیهم السلام عنایت کرده است که قادر هستند برای خود به هر تعداد که می خواهند بدن های جسمانی و صورت های نورانی به وجود بیاورند. همان گونه که ملائکه هم چنین قدرتی را دارند و اهل بیت علیهم السلام شأن شان اجل و والاتر از ملائکه می باشد.)

در روایت دیگری مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از حسین مکاری، دربارهٔ آگاهی حضرت از مکنونات قلبی افراد، روایت نموده است: در بغداد خدمت حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم و دیدم حضرت در آنجا اقامت کرده اند. در دل با خود گفتم: این مرد با این امکانات و خوراکی که در اینجا دارد، هرگز به وطن خود بازنمی گردد.«فَأَطْرَقَ رَأْسَهُ ثُمَّ رَفَعَهُ وَ قَدِ اِصْفَرَّ لَوْنُهُ فَقَالَ: یَا حُسَیْنُ! خُبْزُ شَعِیرٍ وَ مِلْحُ جَرِیشٍ فِی حَرَمِ جَدِّی رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا تَرَانِی فِیهِ.»(2)

(پس در آن هنگام حضرت سر مبارکشان را پایین انداختند، ولی در حالی که رنگ مبارکشان زرد شده بود، سرشان را بالا آوردند، و فرمودند: ای حسین! نان جو و نمک سائیده شده، در حرم جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای من محبوب تر از آن چه تو مرا در آن می بینی می باشد.)

از این روایت نیز به خوبی استفاده می شود که حضرت جواد الأئمه علیه السلام از ما فی الضمیر افراد و آن چه در ذهن همگان می باشد، آگاهی دارند.

ص: 134


1- . ریاض الابرار، ج1، ص28.
2- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص383.

به فدای آن شه نامی *** که بدون حرف و کلامی

بُوَد آگه از دل عامی *** به نگاه خود به دوامی

چه شود به لطف تمامی *** کند آن ولیّ گرامی

نظری به لحظه و شامی *** به سگی به سان غلامی

که ز آن نگه، ز امامی *** بشود گِل مانده به خامی

چو طلای ناب و به فامی *** که شمس کرده قیامی

همه لحظهٔ خود به نظامی *** به سان عرشِ چو مامی

همه غبطه او به قوامی *** بخورند به نغمهٔ تامی

نظری شها به سلامی *** که زنده شود به پیامی

من مردهٔ گشته به دامی *** که شده به خدا سگ رامی

«مؤلف»

ولایت حضرت جواد الأئمه علیه السلام بر امواتمرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «الخرائج و الجرائح» از أبو هاشم جعفری روایت کرده است: مردی محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام آمد و عرض کرد: یا ابن رسول اللَّه! پدرم به مرگی ناگهانی از دنیا رفته است، و نمی دانم ثروت خود را کجا پنهان نموده، و من عیال زیادی دارم و از دوستان شما هستم. به فریادم برسید. حضرت فرمودند:

«إِذَا صَلَّیْتَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، فَإِنَّ أَبَاکَ یَأْتِیکَ فِی النَّوْمِ وَ یُخْبِرُکَ بِأَمْرِ الْمَالِ. فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِکَ فَرَأَی أَبَاهُ فِی النَّوْمِ، فَقَالَ: یَا بُنَیَّ! مَالِی فِی مَوْضِعِ کَذَا فَخُذْهُ وَ اذْهَبْ إِلَی ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَأَخْبِرْهُ أَنِّی دَلَلْتُکَ

ص: 135

عَلَی الْمَالِ. فَذَهَبَ الرَّجُلُ فَأَخَذَ الْمَالَ وَ أَخْبَرَ الْإِمَامَ بِأَمْرِ الْمَالِ وَ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَکْرَمَکَ وَ اصْطَفَاکَ.»(1)

(زمانی که نماز عشاء خود را خواندی، بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرست. به درستی که پدرت در خواب نزدت خواهد آمد، و به تو خبر می دهد که مالش را کجا پنهان کرده. آن مرد همین کار را انجام داد، و پدر خود را در خواب دید. و به او گفت: ای پسرم! اموال من در فلان محل می باشد، برو بردار و نزد پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برو و به ایشان خبر بده که من تو را به مکان اموال راهنمائی نمودم. پس آن مرد رفت و پول ها را برداشت و امام علیه السلام را از امر مال با خبر نمود، و به حضرت عرض کرد: خدا را ستایش می کنم که شما را گرامی داشته و برگزیده است.)

از این روایت، می توان استفاده نمود که حضرات معصومین علیهم السلام با عالم برزخ و انسان هائی که هم اکنون در آن عالم می باشند نیز در ارتباط هستند. کما این که قبل از آن که از عالم انوار وارد این عالم ناسوت و این کرهٔ خاکی گردند، با عالم ناسوت و کرهٔ خاکی در ارتباط بوده اند. چنانچه مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره از مرحوم حافظ رجب برسی قدس سره نقل نموده، و نگاشته است:

«أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم کَانَ جَالِساً وَ عِنْدَهُ جِنِّیٌّ یَسْأَلُهُ عَنْ قَضَایَا مُشْکِلَهٍ، فَأَقْبَلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَتَصَاغَرَ اَلْجِنِّیُّ حَتَّی صَارَ کَالْعُصْفُورِ، ثُمَّ قَالَ: أَجِرْنِی، یَا رَسُولَ اَللَّهِ. فَقَالَ: مِمَّنْ؟ فَقَالَ: مِنْ هَذَا اَلْفَتَی [اَلشَّابِّ] اَلْمُقْبِلِ. فَقَالَ: وَ مَا ذَاکَ؟ فَقَالَ اَلْجِنِّیُّ: أَتَیْتُ سَفِینَهَ نُوحٍ لِأُغْرِقَهَا یَوْمَ اَلطُّوفَانِ، فَلَمَّا تَنَاوَلْتُهَا ضَرَبَنِی هَذَا فَقَطَعَ یَدِی، ثُمَّ أَخْرَجَ یَدَهُ مَقْطُوعَةً، فَقَالَ اَلنَّبِیّ صلی الله علیه و آله و سلم هُوَ ذَاکَ.»(2)

(رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودند و نزد آن حضرت یکی از جنیان بود و از مسائل مشکل سؤال می کرد، پس به ناگاه امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدند، آن جن [از ترس] کوچک شد تا مثل گنجشکی گردید، سپس گفت: ای رسول خدا! مرا پناه بده. حضرت فرمودند: از چه کسی؟ عرض کرد: از این جوانی که به نزد ما می آید [و به امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره نمود]. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: علّت ترس تو چیست ؟ عرض کرد: روزی که طوفان شد، نزد کشتی حضرت نوح علیه السلام رفتم، تا آن را

ص: 136


1- . بحارالانوار، ج50، ص42.
2- . البرهان، ج4، ص266؛ مشارق الانوار، ص110.

غرق کنم. همین که کشتی را گرفتم این جوان بر من ضربه ای زد و دستم را قطع نمود. بعد دست قطع شده اش را خارج کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بله او همان جوان است.)

و در روایت دیگری از همین کتاب آمده است:

«أَنَّ جَنِیّاً کَانَ جَالِساً عِنْدَ رَسُولِ اَللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فَأَقْبَلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ، فَاسْتَغَاثَ اَلْجِنِّیُّ، وَ قَالَ: أَجِرْنِی [یَا رَسُولَ اَللَّهِ مِنْ هَذَا اَلشَّابِّ اَلْمُقْبِلِ. قَالَ: وَ مَا فَعَلَ بِکَ؟ قَالَ: تَمَرَّدْتُ عَلَی] سُلَیْمَانَ، فَأَرْسَلَ إِلَیَّ نَفَراً مِنَ اَلْجِنِّ، فَطُلْتُ عَلَیْهِمْ، فَجَاءَنِی هَذَا اَلْفَارِسُ فَأَسَرَنِی وَ جَرَحَنِی، وَ هَذَا مَکَانُ اَلضَّرْبَهِ إِلَی اَلْآنَ لَمْ یَنْدَمِلْ.(1)

فَنَزَلَ جِبْرَائِیلُ علیه السلام وَ قَالَ: اَلْحَقُ یُقْرِئُکَ اَلسَلَام وَ یَقُولُ لَکَ: إنِّی لَمُ أبْعَث نَبِیّاً قَطُّ إلّا جَعَلْتُ عَلِیاً مَعَه سِرّاً، وَ جَعَلْتُهُ مَعَکَ جَهْراً.»(2)

(یکی از جنیان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود که امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدند. آن جن کمک خواست و عرض کرد: ای رسول خدا! مرا از این جوانی که می آید پناه بده [و به امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره نمود]. حضرت فرمودند: او با تو چه کاری کرده است؟ عرض کرد: بر سلیمان تمرد و عصیان کردم، از این رو تعدادی جنّ را نزد من فرستاد. ولی من بر آن ها غلبه کردم، در آن هنگام این اسب سوار نزد من آمد و مرا اسیر و مجروح نمود. [سپس محلّ جراحت را نشان داد و گفت:] تا الآن اثرش باقی مانده و بهبود پیدا نکرده. پس جبرئیل علیه السلام نازل شد و عرض نمود: خداوند بر شما سلام می رساند ومی فرماید: به درستی که من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم، مگر این که علیّ علیه السلام را مخفیانه با او قرار دادم، ولی علیّ علیه السلام را با شما - رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم - آشکار قرار دادم.)

از این دو روایت به خوبی استفاده می شود که وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از آن که به حسب ظاهر، در این کرهٔ خاکی متولد شوند، و در آن زمانی که در عالم انوار بوده اند. قادر بوده اند که وارد عالم ناسوت و این کره خاکی گردند. و حتّی در خفاء حضرات انبیاء عظام علیهم السلام را یاری نمایند. چنانچه وقتی که اهل بیت علیهم السلام در عالم برزخ نیز هستند، ارتباط آن بزرگواران با عالم ناسوت قطع نمی شود، و قادرند که از عالم برزخ وارد این دنیا و عالم ناسوت گردند. همان گونه که صاحب کتاب المحتضر در ذیل عنوان «مما یدل ایضاً علی أن الأئمة علیهم السلام یرون بأجسامهم

ص: 137


1- . البرهان، ج4، ص266؛ مشارق الانوار، ص110 بدون اضافاتی که مشخص شده.
2- . مشارق الانوار، ص110.

علی الحقیقة و یحضرون أین أرادوا من الدنیا» از مرحوم محمّد بن حسن صفار قدس سره صاحب کتاب ارزشمند «بصائر الدرجات» از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نقل کرده است:

«خَرَجْتُ مَعَ أَبِی علیه السلام إِلَی بَعْضِ أَمْوَالِهِ فَلَمَّا صِرْنَا فِی اَلصَّحْرَاءِ اِسْتَقْبَلَهُ شَیْخٌ، فَنَزَلَ إِلَیْهِ أَبِی وَ سَلَّمَ عَلَیْهِ، فَجَعَلْتُ أَسْمَعُهُ وَ هُوَ یَقُولُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، ثُمَّ تَسَاءَلاَ طَوِیلاً ثُمَّ وَدَّعَهُ وَ قَامَ اَلشَّیْخُ وَ اِنْصَرَفَ وَ أَبِی یَنْظُرُ خَلْفَهُ حَتَّی غَابَ شَخْصُهُ عَنْهُ. فَقُلْتُ لِأَبِی: مَنْ هَذَا اَلشَّیْخُ اَلَّذِی سَمِعْتُکَ تُعَظِّمُهُ فِی مُسَاءَلَتِکَ؟ قَالَ: یَا بُنَیَّ! هَذَا جَدُّکَ اَلْحُسَیْنُ علیه السلام .»(1)

(با پدرم امام سجّاد علیه السلام برای سرکشی به بعضی از املاک ایشان از خانه خارج شدیم. همین که به صحرا رسیدیم، پیرمردی با پدرم رو به رو شد، و نزد ایشان فرود آمد، و به ایشان سلام کرد. پس در آن هنگام می شنیدم که پدرم می گفتند: جانم فدای شما، سپس مدّتی با هم صحبت کردند و بعد از آن پدرم با او وداع نمود، و پیرمرد برخاست و به راه افتاد، و پدرم آن قدر از پشت سر به او نگاه کردند تا این که از نزد ایشان ناپدید گردید. به پدرم عرض کردم: این پیرمردی که می شنیدم در ضمن گفتگو خیلی او را بزرگ می داشتید و به او احترام می کردید، چه کسی بود؟ فرمودند: ای فرزندم! ایشان جدّ بزرگوارت حضرت امام حسین علیه السلام بودند.)

گه به عرشی و گهی از آن برون *** گه به حال سجده ای و اندرون

گه میان مردم گردیده دون *** گاه معنی إلیه راجعون

«مؤلف»

و همچنین در این روایت شریف از عبارت: «فَأَخْبِرْهُ أَنِّی دَلَلْتُکَ عَلَی الْمَالِ؛ به ایشان خبر بده که من تو را به مکان اموال راهنمائی نمودم»، به خوبی می توان استفاده کرد که به امر حضرت جواد الأئمه علیه السلام آن مرد به خواب فرزند خود آمده است. و اگر حضرت خود، او را از مکان اختفاء اموال آگاه نکردند، از این بابت نیست که حضرت از جای مخفی کردن

ص: 138


1- . المحتضر، ص35.

اموال بی اطلاع هستند. و اگر آن مرد نیز به فرزند خود می گوید، به حضرت خبر بده که من تو را به مکان مخفی کردن اموال خود، راهنمائی نمودم. به این جهت می باشد که همگان آگاه گردند که حتّی حضرت بر اموات نیز ولایت دارند.

و در روایت دیگری که دلالت از آگاهی امام از غیب می نماید، مرحوم علیّ بن عیسی إربلی قدس سره از عمران بن محمّد اشعری روایت نموده است:

«دَخَلْتُ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام فَقَضَیْتُ حَوَائِجِی وَ قُلْتُ: إِنَّ أُمَّ الْحَسَنِ تُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ تَسْأَلُکَ ثَوْباً مِنْ ثِیَابِکَ، تَجْعَلُهُ کَفَناً لَهَا. قَالَ لِی: قَدِ اسْتَغْنَتْ عَنْ ذَلِکَ. فَخَرَجْتُ وَ لَسْتُ أَدْرِی مَا مَعْنَی ذَلِکَ، فَأَتَانِی الْخَبَرُ أَنَّهَا قَدْ مَاتَتْ قَبْلَ ذَلِکَ بِثَلَاثَةَ عَشَرَ یَوْماً أَوْ أَرْبَعَةَ عَشَرَ یَوْماً.»(1)

(محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم و حوائجم را برآورده نمودم و عرض کردم: اُمّ الحسن به شما سلام رسانده، و از شما درخواست کرده که یکی از لباس های خود را به او مرحمت کنید، تا آن را کفن خود قرار دهد. حضرت به من فرمودند: دیگر احتیاجی به لباس من ندارد. پس از محضر حضرت مرخص شدم، در حالی که نمی دانستم معنای فرمایش حضرت چیست. تا این که خبر به من رسید که او سیزده یا چهارده روز قبل از گفتگوی من با حضرت از دنیا رفته است.)

از این روایت شریف دو مطلب به وضوح دانسته می شود: اوّلاً: ائمه اطهار علیهم السلام از غیب آگاهی دارند. چنانچه حضرت جواد الأئمه علیه السلام نیز از مرگ آن زنی که از ایشان لباسی را برای تبرک جستن به آن طلب نموده بودند، باخبر بوده اند. از این رو به کنایه فرمودند دیگر به لباسی بدین منظور احتیاجی ندارد.ثانیاً: تبرک جستن به لباس و آن چه متعلق به حضرات معصومین علیهم السلام بوده است، امری متداول بوده و در بین مردم عصر اهل بیت علیهم السلام شیوع داشته است. و با توجه به این که حضرت منعی از اصل عمل نکرده اند، نشان دهندهٔ پسندیده بودن و استحبابش می باشد. حال وقتی جامه ای از حضرات معصومین علیهم السلام ، موجب برکت و شفای بیماری و دفع عذاب قبر می گردد، خود آن بزرگواران در محضر ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله چه عظمت و آبروئي دارند.

لذا جناب دعبل خزاعی نیز وقتی محضر حضرت رضا علیه السلام رسید، از حضرت درخواست جامه ای را نمود. چنانچه مرحوم مستنبط قدس سره در ضمن روایتی طولانی از کتاب «عیون اخبار

ص: 139


1- . كشف الغمة، ج3، ص516.

الرضا علیه السلام » از عبدالسلام هروی نقل کرده است: بعد از آن که دعبل قصیده اش را به پایان رساند، وجود نازنین حضرت رضا علیه السلام از جا برخاستند، و به دعبل فرمودند:

جایی نرو، و خود حضرت به اندرون خانه رفتند. و پس از مدّتی صد دینار که به نام مبارک حضرت سکّه زده بودند، توسّط خادم برای او فرستادند. سپس خادم به دعبل گفت: مولای تو حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: این مبلغ را نفقه و خرجی خودت قرار بده

دعبل به خادم حضرت رضا علیه السلام گفت: به حضرت عرض کن:

به خدا قسم بخاطر دینار نیامدم و این قصیده را نگفته ام که دیناری به من برسد و کیسه را برگرداند، و سپس جامه ای از جامه های آن حضرت را درخواست نمود، که به آن کسب برکت و شرافت کند. از این رو حضرت نیز جبّه - یعنی لباس بلندی که از پشم نرم و نازک تهیّه شده بود - خود را به همراه آن کیسهٔ زر برایش فرستادند و به خادم خود فرمودند: به دعبل بگو این دینارها را بگیر، زیرا روزی به آن احتیاج پیدا می کنی، و دوباره آن را برنگردان.(1)آری تبرک جستن به لباس اهل بیت علیهم السلام امری متداول بوده است. از این رو دعبل نیز از حضرت رضا علیه السلام جامه ای را درخواست می کند. و الحقّ که این جامهٔ حضرت رضا علیه السلام چه برکاتی برای دعبل داشته است، از این رو در ضمن همین روایت آمده است:

دعبل کنیزی داشت که به او خیلی علاقمند بود، و او به چشم درد مبتلا گشته بود، لذا طبیب برای او حاضر کرد، و طبیب وقتی چشمان او را دید گفت: چشم راست او چاره ای ندارد و از دست رفته است، اما چشم چپ را ما معالجه می کنیم و سعی و تلاش خود را مبذول می داریم و امیدواریم که سالم بماند.

ص: 140


1- . ترجمه القطرة، ج1، ص625.

این خبر دعبل را بسیار اندوهناک نمود، و برای او بی تابی زیادی کرد، بعد به خاطرش رسید که پاره ای از آن جبّه نزد او است، آن را برداشت، و بر چشمان کنیزک مالید، وقتی صبح شد دو چشم او را صحیح تر و سالم تر از پیش مشاهده کرد، و آن به برکت حضرت رضا علیه السلام بود.(1)

حال مبادا کسی گمان نماید که این مطلب با قرآن مطابقت ندارد. چرا که بین این روایت شریف، با قضیه جناب یعقوب علیه السلام شباهتی شگرف وجود دارد. و همان گونه که پیراهن یوسف علیه السلام توانست نور را به چشمان حضرت یعقوب علیه السلام برگرداند، پیراهن یوسف فاطمه علیها السلام نیز نور را به چشمان آن کنیز، بلکه عالمیان برمی گرداند. چنانچه خداوند متعال دربارهٔ حضرت یعقوب علیه السلام فرموده است:

(وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ(2))

«[در فراق یوسف و از شدت گریه] چشمانش سفید شد.»

و همان چشمانی که کور شده بود، وقتی پیراهن یوسف علیه السلام بدان رسید:

(فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً(3))

«پس از آن که بشیر آمد، پیراهن یوسف را به رخسار یعقوب افکند، پس دوباره بینا گردید.»آری لباس جناب یوسف علیه السلام اگر چه به حسب ظاهر پارچه ای بیش نبود، امّا نور را به چشمان مبارک جناب یعقوب علیه السلام برگرداند. و حضرتش تبرک جستن از آن لباس را شرک ندانست. ولی وهابیت و اسلافشان، شیعه را به سبب تبرک جستن، متهم به شرک می کنند، و آن را بر خلاف قرآن می دانند. و حال آن که به نظر می رسد، وهابیت حتّی از قرآن نیز آگاهی ندارند، و شاید هم باید گفت آن ها مغرض هستند، و حقایق قرآن را کتمان می کنند.

ص: 141


1- . ترجمه القطرة، ج1، ص628.
2- . یوسف: آیهٔ 84.
3- . یوسف: 96.

شهادت عصا به امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از محمّد بن أبی العلاء نقل کرده است: از یحیی بن اکثم، قاضی حُکام بنی عباس در سامراء شنیدم که می گفت: پس از آن که مدّتی طولانی با حضرت جواد الأئمه علیه السلام بحث و مناظره و صحبت کرده بودم، و با ایشان خودمانی شده بودم و از ایشان دربارۀ علوم آل محمّد [ علیهم السلام ] سؤال کرده بودم:

«بَیْنَا أَنَا ذَاتَ یَوْمٍ دَخَلْتُ أَطُوفُ بِقَبْرِ رَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم فَرَأَیْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الرِّضَا علیهما السلام یَطُوفُ بِهِ، فَنَاظَرْتُهُ فِی مَسَائِلَ عِنْدِی، فَأَخْرَجَهَا إِلَیَّ، فَقُلْتُ لَهُ: وَ اللّهِ، إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ مَسْأَلَةً، وَ إِنِّی وَ اللّهِ، لأسْتَحْیِی مِنْ ذلِکَ، فَقَالَ لِی: أَنَا أُخْبِرُکَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِی، تَسْأَلُنِی عَنِ الإمَامِ. فَقُلْتُ: هُوَ وَ اللّهِ هذَا، فَقَالَ: أَنَا هُوَ. فَقُلْتُ: عَلاَمَةً؟ فَکَانَ فِی یَدِهِ عَصًا، فَنَطَقَتْ، وَ قَالَتْ: إِنَّ مَوْلاَیَ إِمَامُ هذَا الزَّمَانِ، وَ هُوَ الْحُجَّةُ.»(1)

(هنگامی که یک روز داخل مرقد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شده بودم، و آن مرقد را طواف می کردم. محمّد بن علیّ الرضا [ علیهما السلام ] را دیدم، که ایشان نیز قبر مطهر حضرت را طواف می کردند. پس با ایشان دربارۀ مسائل مشکلی که داشتم سخن گفتم و ایشان آن ها را برای من حل کردند. آن گاه به ایشان عرض کردم: به خدا قسم می خواهم دربارۀ مسأله ای از شما سؤال کنم، ولی به خدا سوگند از این پرسش حیا می کنم! پس ناگاه به من فرمودند: قبل از آن که سؤال کنی من به تو خبر می دهم. می خواهی دربارۀ امام از من سؤال کنی. عرض کردم: به خدا سوگند سؤالم همین بود. فرمودند: من آن امامهستم. عرض کردم: نشانه [آن چیست]؟ پس در دستشان عصایی بود که به ناگاه به سخن درآمد و عصا گفت: سرورم امام این روزگار می باشد. و ایشان حجّت هستند.)

این معجزهٔ حضرت جواد الأئمه علیه السلام شبیه معجزهٔ حضرت موسی علیه السلام می باشد. با این فرق که عصا برای حضرت موسی علیه السلام تبدیل به اژدها می گشت، و به این نحو شهادت به صدق گفتار، و نبوّت حضرتش می داد. چنانچه خداوند می فرماید:

ص: 142


1- .[1] اصول کافی، ج2، ص164.

(فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَىٰ(1))

«موسی چون آن را به زمین افکند عصا اژدهایی مهیب شد که (به هر سو) می شتافت.»

ولی عصا در دست حضرت جواد الأئمه علیه السلام به زبان فصیح عربی شروع به تکلم کردن نمود، و این گونه شهادت به امامت حضرتش داد. امّا فرق دیگر در آن است که وقتی حضرت موسی علیه السلام آن معجزه را دید، از این که چوب و عصائی تبدیل به اژدها شده، وحشت نمود. از این رو به حضرتش وحی شد:

(قَالَ خُذْهَا وَ لَا تَخَفْ ۖ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَىٰ(2))

«باز (خداوند) فرمود: عصا را برگیر و از آن مترس که ما آن را به حالت اولش برمی گردانیم.»

اما هنگامی که عصا در دست حضرت جواد الأئمه علیه السلام شروع به سخن گفتن کرد، ترسی در حضرتش راه نداشت.

مطلب دیگری که از این روایت شریف استفاده می شود، آن است که بر خلاف آن چه در این دوران برخی از مذاهب، زیارت قبور را بدعت می دانند، و آن را مستلزم شرک می شمارند. زیارت قبور در زمان خلفاء بنی عباس امری عادی و روز مره و معمول بوده است. و مردمان آن دوران به زیارت قبور توجه و اهتمامی ویژه داشته اند. به نحوی که حتّی قاضی القضات حکومت بنی عباس هم به زیارت قبر مطهر و منور خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم می رفته است. و این که جمعی در این روزگار شیعیان را برای زیارت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام سرزنش می کنند، و آن را موجب شرک و کفر می دانند، هیچ اصل و اساسی ندارد.مطلب دیگری که در این روایت شریف وجود دارد. آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از مکنونات قلبی یحیی بن اکثم می باشد. آن هم به نحوی که حتّی خود یحیی بن اکثم هم تعجب می کند و مجبور می گردد و لو در ظاهر از حضرت تمجید و تعریف نماید و به نحوی تحت تأثیر واقع شده است، که این اعجاز را برای دیگران نیز روایت کرده است. از این رو بزرگان گفته اند:

«الفضل ما شهدت به الاعداء»

(فضیلت آن است که دشمنان نیز به آن شهادت دهند.)

ص: 143


1- . طه: آیهٔ 20.
2- . طه: آیهٔ 21.

نکته دیگر این روایت، تصریح یحیی بن اکثم به مناظرات فراوانش با حضرت جواد الأئمه علیه السلام می باشد. که در این نوشتار برخی از آن ها نقل شده است. که شکست علماء در آن مناظرات نشان دهندهٔ احاطهٔ علمی حضرت می باشد. اگر چه به حسب ظاهر، وقتی حضرت به امامت رسیدند، سن چندانی نداشتند.

طیّ الأرض به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

برخی از علماء مذهب حقهٔ امامیه، در بسیاری از کتب معتبره، از علیّ بن خالد که زیدی مذهب بوده، نقل کرده اند، که او گفت:

«من در سامراء بودم که شنیدم مردی را با غل و زنجیر از اطراف شام به سامراء آورده اند و در اینجا زندانی شده است! و می گفتند: او ادعای نبوّت کرده است! علیّ بن خالد می گوید: به همین خاطر نزد نگهبانان رفتم و از آن ها درخواست کردم نزد آن مرد بروم. پس وقتی او را دیدم متوجه شدم مرد فهمیده ای است. به او گفتم: ای مرد! داستان تو چیست؟ و چه اتفاقی برای تو افتاده که زندانی شده ای؟ به من گفت:

«کُنْتُ رَجُلًا بِالشَّامِ أَعْبُدُ اللَّهَ فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی یُقَالُ لَهُ: مَوْضِعُ رَأْسِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام فَبَیْنَا أَنَا فِی عِبَادَتِی إِذْ أَتَانِی شَخْصٌ فَقَالَ: قُمْ بِنَا.»

(من مردی از شام هستم که در محلی که به آن رأس الحسین بن علیّ بن ابی طالب علیهم السلام می گفتند، خداوند را عبادت می کردم. پس یک زمانی که مشغول عبادتم بودم، ناگاه شخصی نزد من آمد و گفت: بلند شود برویم.)

من برخاستم و با ایشان حرکت کردم که یک مرتبه دیدم در مسجد کوفه هستم! به من فرمودند: این مسجد را می شناسی؟ عرض کردم: بله، این مسجد کوفه است؛ پس ایشان مشغول نماز خواندن شدند. و من نیز با ایشان نماز خواندم. پس در حالی که من با ایشان بودم به ناگاه دیدم در مسجد مدینه هستم، پس دوباره مشغول نماز خواندن شدند و من هم با ایشان نماز خواندم. و بعد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صلوات فرستادند و حضرتش را زیارت کردند.

پس در آن هنگام که با ایشان بودم به ناگاه دیدم در مکه هستیم! از این رو دائم در محضر ایشان بودم تا این که اعمال زیارت خانهٔ خدا را انجام دادند و من نیز اعمالم را با ایشان تمام کردم. پس

ص: 144

در حالی که با ایشان بودم، به ناگاه متوجه شدم که در محل قبلی خود که مشغول عبادت پروردگار در شهر شام بودم، هستم. و سپس آن مرد رفت.

او گفت: وقتی سال بعد، دوباره ایّام حجّ فرا رسید، دیدم آن شخص دوباره آمدند و تمام کارهای که در مرتبه اوّل [و سال قبل] انجام داده بودند، را دو مرتبه انجام دادند، و من نیز آن اعمال را با ایشان تکرار نمودم. پس همین که از اعمالمان فارغ شدیم و مرا به شام برگرداند، تا خواستند از من جدا شود، به ایشان عرض کردم: شما را قسم می دهم به حقّ آن کسی که شما را قادر به انجام این کارها نموده، که به من بگوئید شما چه کسی هستید؟

«فَأَطْرَقَ طَوِیلًا ثُمَّ نَظَرَ إِلَیَّ فَقَالَ: أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی.»

(مدّت زمانی طولانی سر به زیر انداختند، سپس نگاهی به من کردند و بعد فرمودند: من محمّد بن علیّ بن موسی هستم.)

پس این خبر منتشر شد تا به محمّد بن عبد الملک زیات (وزیر معتصم) رسید. او مأمورانی را نزد من فرستاد، تا این که مرا دستگیر کردند و در غل و زنجیر، به طرف عراق آورند و همان گونه که می بینی مرا زندانی کرده اند.

علیّ بن خالد می گوید: به او گفتم: داستان و جریان خود را برای محمّد بن عبد الملک بنویس، [شاید گشایشی شود]. پس به او قلم و کاغذ دادم تا شرح حالش را بنویسد. از این رو او آن چه برایش رخ داده بود را برای محمّد بن عبد الملک نوشت. ولی محمّد بن عبد الملک در زیر همان نامه، در پاسخ او نوشته بود:«قُلْ لِلَّذِی أَخْرَجَکَ فِی لَیْلَةٍ مِنَ الشَّامِ إِلَی الْکُوفَةِ وَ مِنَ الْکُوفَةِ إِلَی الْمَدِینَةِ وَ مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَی الْمَکَانِ أَنْ یُخْرِجَکَ مِنْ حَبْسِکَ.»

(به همان شخصی که تو را در یک شب از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و سپس دوباره به مکان اوّلت بازگرداند، بگو تو را از زندانی که در آن هستی، خارج کند.)

علیّ بن خالد می گوید: امر و مشکل او مرا محزون نمود، و دلم به حالش سوخت. و به او توصیه نمودم که تحمل و شکیبائی نماید. سپس روزی نزدش رفتم تا از حالش جویا شوم، ولی ناگاه دیدم که سربازان و نگهبانان حاکم و مسئول زندان و جمع کثیری در حال جستجوی او هستند و همه جا را برای پیدا کردن او تفحص می کنند. به آن ها گفتم: چه خبر است؟ گفتند:

ص: 145

«الْمَحْمُولُ مِنَ الشَّامِ الَّذِی تَنَبَّأَ افْتُقِدَ الْبَارِحَةَ لَا نَدْرِی خَسَفَ بِهِ الْأَرْضُ أَوِ اخْتَطَفَهُ الطَّیْرُ فِی الْهَوَاءِ.»

(آن مردی که ادعای نبوّت کرده بود و او را از شام به اینجا آورده بودند، از دیشب مفقود شده است و نمی دانیم به زمین فرو رفته یا پرنده ای او را به آسمان برده.)

به هر تقدیر علیّ بن خالد، که این روایت را نقل نموده، همان گونه که قبلاً نیز گفته شد زیدی مذهب بوده است، ولی بعد از دیدن این معجزه، قائل به امامت حضرت جواد الأئمه علیه السلام می شود و با اعتقادی نیکو شیعه می گردد.»(1)

چه خوش است ذکرِ تمامی *** به مقام رأس امامی

به شب و به روز و به حالی *** به صفای دل و به جلالی

به امید دیدن شاهی *** به عنایتی و ز راهی

به زیارت و به دعائی *** به کوفهٔ دیده بلائی

به مسجدِ دیده فغانی *** به مضجع شاهِ جهانی

به مکهٔ پر ز صفائی *** به طوافِ بیتِ ولائی

به کنار آن شه و ذاتی *** که عرشیان نفحاتی

به شوق و با چه نوائی *** همه محو او به فنائی

«مؤلف »

یکی از نکاتی که در این روایت شریف وجود دارد، این می باشد که مکان عبادت کردن، فوق العاده در استجابت دعا، تأثیر گذار است. کما این که اگر آن شخص مورد توجهات حضرت جواد الأئمه علیه السلام قرار می گیرد، یکی از علّت هایش عبادت کردن او در مقام رأس الحسین علیه السلام می باشد. از این رو در روایات بسیاری توصیه شده است که تحت قبهٔ مطهره و منوره حضرت سیّد الشهداء علیه السلام دعا نمائیم. چنانچه مرحوم ابن فهد حلّی قدس سره روایت نموده است:

ص: 146


1- . بحارالأنوار، ج50، ص38؛ اصول کافی، ج2، ص504؛ بصائر الدرجات، ج2، ص271.

«أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَوَّضَ اَلْحُسَیْنَ علیه السلام مِنْ قَتْلِهِ، بِأَرْبَعِ خِصَالٍ: جَعَلَ اَلشِّفَاءَ فِی تُرْبَتِهِ وَ إِجَابَةَ اَلدُّعَاءِ تَحْتَ قُبَّتِهِ وَ اَلْأَئِمَّةَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ وَ أَنْ لاَ یُعَدَّ أَیَّامُ زَائِرِیهِ مِنْ أَعْمَارِهِمْ.»(1)

(خداوند سبحان و متعال، در عوض شهادت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام چهار خصلت به ایشان مرحمت کرده است: شفا را در تربت حضرت نهاده است، و اجابت دعا را زیر گنبد ایشان قرار داده است، و ائمۀ اطهار علیهم السلام را از نسل ایشان قرار داده است، و مدّت زمانی را که زائرین حضرت برای زیارت می گذرانند، جزء عمرشان به حساب نمی آورد.)

مطلب دیگری که در این روایت شریف وجود دارد آن است که امام معصوم علیه السلام ، قادر است به تنهائی یا به همراه هر کس دیگری که اراده نماید، در چشم بر هم زدنی در اطراف و اکناف این کرهٔ خاکی حاضر شود. کما این که امام معصوم علیه السلام قادر است به هر کسی این اعجاز را مرحمت نماید. و چه بسیار شنیده شده است که به برکت حضرات معصومین علیهم السلام ، بسیاری قادر به طیّ الأرض نمودن، بوده اند.

مطلب دیگری که از این روایت شریف به ذهن تبادر می کند، آن است که در دوران خلافت حکام بنی عباس، آن چنان خفقانی وجود داشته است، که حتّی اگر کسی فضیلتی را دربارهٔ وجود نازنین حضرات معصومین علیهم السلام نقل می کرده است، از طرف حکومت با شدیدترین و سخت ترین برخوردها، مواجه می شده است. و هیچ کس حقّ بیان معجزه یا فضیلتی، دربارهٔ آل محمّ صلی الله علیه و آله و سلم را، نداشته است.و در روایت دیگری مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره از محمّد بن العلاء روایت کرده است:

«رَأَیْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام یَحُجُّ بِلاَ رَاحِلَةٍ وَ زَادٍ مِنْ لَیْلَتِهِ وَ یَرْجِعُ، وَ کَانَ لِی أَخٌ بِمَکَّةَ لِی عِنْدَهُ خَاتَمٌ، فَقُلْتُ لَهُ: تَأْخُذُ لِی مِنْهُ عَلاَمَةً فَرَجَعَ مِنْ لَیْلَتِهِ وَ مَعَهُ الْخَاتَمُ.»(2)

ص: 147


1- . عدة الداعی و نجاح الساعی، ص57.
2- . دلائل الإمامة، ص211.

(حضرت جواد الأئمه علیه السلام را دیدم که بدون هر توشهٔ راهی، در یک شب به زیارت خانهٔ خدا می روند و بازمی گردند، و من در مکه برادری داشتم که انگشتری از من نزدش بود. از این رو به حضرت عرض کردم: که برای من علامتی از برادرم بگیرند. پس همان شب وقتی بازگشتند همراه ایشان آن انگشتر بود.)

و در روایت دیگری مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره از منحل بن علیّ نقل کرده است:

«لَقِیتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام بِسُرَّمَنْ رَأَی، فَسَأَلْتُهُ النَّفَقَةَ إِلَی بَیْتِ الْمَقْدِسِ، فَأَعْطَانِی مِائَةَ دِینَارٍ ثُمَّ قَالَ لِی: غَمِّضْ عَیْنَیْکَ، فَغَمَضْتُهما ثُمَّ قَالَ: اِفْتَحْ، فَإِذَا أَنَا بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ تَحْتَ الْقُبَّةِ فَتَحَیَّرْتُ فِی ذَلِکَ.(1)»

(در سامراء حضرت جواد الأئمه علیه السلام را ملاقات کردم، و از ایشان تقاضا نمودم نفقه ای (مالی) به من بدهند تا با آن به بیت المقدس بروم. پس حضرت صد دینار به من عطا نمودند. سپس به من فرمودند: چشمانت را ببند، پس چشمانم را بستم. بعد فرمودند: چشمانت را باز کن. پس به ناگاه دیدم در بیت المقدس و زیر گنبد می باشم. و از این معجزه تعجب نمودم.)

دخول حضرت جواد علیه السلام به زندان و بیرون آوردن أبا صلت

مرحوم شیخ صدوق قدس سره از أبا صلت نقل کرده است بعد از دفن حضرت رضا علیه السلام مدّت يك سال در حبس مأمون به سر بردم و بر من در زندان بسيار سخت مى گذشت، شبى خوابم نبرد و بيدار ماندم و به درگاه خداوند متعال مشغول دعا و زارى شدم و در هنگام دعا نام محمّد و آل محمّد علیهم السلام راذكر مي كردم و به حقّ آنان از خداوند متعال، فرج مي خواستم، هنوز دعاي من تمام نشده بود كه ناگاه ديدم ابو جعفر محمّد بن علىّ علیهما السلام وارد زندان شدند و به من فرمودند:

«يَا أَبَا اَلصَّلْتِ ضَاقَ صَدْرُكَ؟ فَقُلْتُ: إِی وَ اَللَّهِ، قَالَ: قُمْ فَاخْرُجْ مَعِی، ثُمَّ ضَرَبَ یَدَهُ إِلَی اَلْقُیُودِ اَلَّتِی کَانَتْ عَلَیَّ فَفَکَّهَا، وَ أَخَذَ بِیَدِی وَ أَخْرَجَنِی مِنَ اَلدَّارِ، وَ اَلْحَرَسَةُ وَ اَلْغِلْمَانُ یَرَوْنَنِی فَلَمْ یَسْتَطِیعُوا أَنْ یُکَلِّمُونِی، وَ خَرَجْتُ مِنْ بَابِ اَلدَّارِ، ثُمَّ

ص: 148


1- . دلائل الإمامة، ص211.

قَالَ لِی: اِمْضِ فِی وَدَائِعِ اَللَّهِ، فَإِنَّکَ لَنْ تَصِلَ إِلَیْهِ وَ لاَ یَصِلُ إِلَیْکَ أَبَداً. فَقَالَ أَبُو اَلصَّلْتِ: فَلَمْ أَلْتَقِ اَلْمَأْمُونِ إِلَی هَذَا اَلْوَقْتِ.»(1)

(اى ابا صلت سينه ات تنگ شده است [دلت گرفته]؟ عرض كردم: آرى به خدا سوگند. حضرت فرمودند: برخيز و با من بيرون بیا، آن گاه دست مبارك خود را به كند و زنجيرهائى كه بر من بسته بودند، زدند. و به یک باره همه را باز نمودند، و دست مرا گرفتند و از زندان بيرون آوردند، در حالى كه پاسبانان و غلامان مرا نظاره مي كردند ولى قدرت سخن گفتن نداشتند و من از در خارج شدم، پس از آن به من فرمودند: برو به امان خدا تو را به خدا سپردم بدان كه تو هرگز با مأمون روبرو نمی شوى، و او هم تو را نخواهد يافت. ابو الصّلت گفت: تاكنون مأمون به من دست نيافته است.)

شفای نابینا به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم شیخ حر عاملی قدس سره از عمارة بن زید نقل نموده است:

«رَأَیْتُ امْرَأَةً قَدْ حَمَلَتْ ابْناً لَهَا مَکْفُوفاً إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَیْهِ فَاسْتَوَی قَائِماً بَعْدُ وَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ فِی عَیْنِهِ ضَرَرٌ.(2)»

(زنی را دیدم که پسرش را که نابینا بود، در آغوش گرفته و نزد حضرت جواد الأئمه علیه السلام برد. پس حضرت دست خود را به صورت او کشیدند، به ناگاه به برکت حضرت بلا فاصله شفا یافت، به نحوی که به نظر می رسید در چشم او هیچ گاه عیبی وجود نداشته است.)

و مرحوم علامه مجلسی قدس سره از محمّد بن میمون روایت کرده است: با حضرت رضا علیه السلام قبل از رفتن آن حضرت به طرف خراسان در مکه بودم، به حضرت عرض کردم: آقا! من قصد دارم به مدینه بروم، نامه ای بنوسید تا برای حضرت جواد الأئمه علیه السلام ببرم. امام رضا علیه السلام لبخندی زدند و نامه ای نوشتند. بعد از آن به مدینه آمدم، در حالی که آن وقت کور بودم، وقتی محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رفتم، و خدمت ایشان رسیدم، خادم، حضرت جواد الأئمه علیه السلام را در حالی که در گهواره بودند، آورد. من نیز نامهٔ پدرشان را تقدیم ایشان کردم. حضرت به موفق فرمودند: نامه را

ص: 149


1- . عیون اخبار الرّضا7، ج2، ص599.
2- . اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج4، ص408.

بگشا! موفق نامه را باز کرد و مقابل ایشان گرفت. حضرت در نامه نگاه کردند و بعد به من فرمودند:

«یَا مُحَمَّدُ! مَا حَالُ بَصَرِکَ؟ قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! اعْتَلَّتْ عَیْنَایَ فَذَهَبَ بَصَرِی کَمَا تَرَی قَالَ: فَمَدَّ یَدَهُ فَمَسَحَ بِهَا عَلَی عَیْنِی فَعَادَ إِلَیَّ بَصَرِی کَأَصَحِّ مَا کَانَ فَقَبَّلْتُ یَدَهُ وَ رِجْلَهُ وَ انْصَرَفْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا بَصِیرٌ.(1)»

(ای محّمد! چشمانت چطور است؟ عرض کردم: یابن رسول اللّه! به درد چشم مبتلا شدم و همان گونه که ملاحظه می فرمایید کور شده است! در این موقع دست مبارک خود را دراز کردند و بر چشم من کشیدند، پس بلافاصله بینائیم بازگشت، به نحوی که سالم تر از قبل شده بود. سپس دست و پاهای حضرت را بوسیدم و از خدمتشان مرخص شدم، در حالی که بینا شده بودم.)

آری اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام وارث همهٔ علوم و معجزات حضرات انبیاء عظام علیهم السلام می باشند. بلکه باید گفت اگر از وجود نازنین انبیاء عظام علیهم السلام معجزه ای به منسه ظهور رسیده است، به برکت ائمه اطهار علیهم السلام است. از این رو همان گونه که حضرت عیسی علیه السلام به اذن خداوند متعال قادر بود، کور مادر زاد را شفا دهد، چنانچه خداوند در قرآن مجید می فرماید: (وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ(2)؛

و کور مادر زاد و مبتلای به پیسی را به امر خدا شفا دهم.) حضرات معصومین علیهم السلام نیز قادر هستند نور را به دیدگان کور مادر زادی برگردانند.

شفای ناشنوا به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از أبو سلمه روایت کرده است:

«دَخَلْتُ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام وَ کَانَ بِی صَمَمٌ شَدِیدٌ، فَخَبَرَ بِذَلِکَ لَمَّا أَنْ دَخَلْتُ عَلَیْهِ، فَدَعَانِی إِلَیْهِ فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَی أُذُنِی وَ رَأْسِی ثُمَّ قَالَ: اسْمَعْ وَ عِهْ، فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَسْمَعُ الشَّیْءَ الْخَفِیَّ عَنْ أَسْمَاعِ النَّاسِ مِنْ بَعْدِ دَعْوَتِهِ.(3)»

ص: 150


1- . بحارالانوار، ج50، ص46.
2- . آل عمران: 49.
3- . بحارالانوار، ج50، ص57.

(خدمت حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم. و حال آن که مدّتی بود گوش هایم کر شده بود و چیزی را نمی شنیدم. پس وقتی محضر حضرت رسیدم، [در عین ناباوری دیدم ایشان] از این ناراحتی من خبر دادند. از این رو مرا نزد خود فراخواندند و دست بر گوش و سرم کشیدند، سپس فرمودند: بشنو و حفظ کن. به خدا قسم، پس از دعای آن حضرت دیگر صداهای خیلی آرام را هم می شنوم.)

شفای لال به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از معمّر بن خلاد نقل نموده که او گفت: شنیدم إسماعیل بن إبراهیم می گفت: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم:

«إِنَّ ابْنِی فِی لِسَانِهِ ثِقْلٌ، فَأَنَا أَبْعَثُ بِهِ إِلَیْکَ غَداً تَمْسَحُ عَلی رَأْسِهِ وَ تَدْعُو لَهُ؛ فَإِنَّهُ مَوْلاَکَ، فَقَالَ: هُوَ مَوْلی أَبِی جَعْفَرٍ؛ فَابْعَثْ بِهِ غَداً إِلَیْهِ.»(1)

(زبان پسرم لکنت دارد، من فردا او را نزد شما می فرستم تا دستی به سرش بکشید، و او را دعا کنید. چرا که او غلام شما است. حضرت رضا علیه السلام فرمودند: او غلام جواد الأئمه علیه السلام است. فردا او را به نزد ایشان بفرست.)

اثر انگشتان حضرت جواد الأئمه علیه السلام بر سنگ

عمارة بن زید می گوید حضرت جواد الأئمه علیه السلام را دیدم و از ایشان سؤال کردم علامت امام چیست؟ حضرت فرمودند:«إِذَا فَعَلَ هَکَذَا، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی صَخْرَةٍ فَبَانَ أَصَابِعُهُ فِیهَا، وَ رَأَیْتُهُ یَمُدُّ الْحَدِیدَ بِلاَ نَارٍ وَ یَطْبَعُ عَلَی الْحِجَارَةِ بِخَاتَمِهِ.»(2)

(زمانی که چنین کاری را انجام داد، سپس دست خود را بر تخته سنگی قرار دادند، پس اثر انگشتان حضرت بر آن ظاهر شد. و ایشان را دیدم که بدون آتش آهن را می کشند، و سنگ را با انگشتری خود مهر می کنند.)

ص: 151


1- . اصول کافی، ج2، ص84.
2- . اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج4، ص407؛ دلائل الإمامة، ص211.

آری همان گونه که خداوند متعال آهن را بدون نیاز به آتشی، در دستان حضرت داوود علیه السلام نرم کرده بود و ایشان به هر نحوی که می خواستند، به آن حالت می دادند؛ تمام اشیاء سخت را در دست حضرات معصومین علیهم السلام نیز چونان مومی قرار داده است. و همان گونه که قبلاً نیز نگاشته شد، اگر از حضرات انبیاء عظام علیهم السلام معجزه ای به منسه ظهور رسیده به برکت ائمه اطهار علیهم السلام می باشد. چنانچه علامه مجلسی قدس سره از گروهی از خالد بن ولید روایت کرده است، که گفت:

«رَأَیْتُ عَلِیّاً یَسْرِدُ حَلَقَاتِ دِرْعِهِ بِیَدِهِ وَ یُصْلِحُهَا فَقُلْتُ هَذَا کَانَ لِدَاوُدَ علیه السلام فَقَالَ: یَا خَالِدُ! بِنَا أَلَانَ اللَّهُ الْحَدِیدَ لِدَاوُدَ فَکَیْفَ لَنَا.(1)»

(حضرت علیّ علیه السلام را دیدم که حلقه های زره خود را با دستان مبارک خود می بافتند و تعمیر می کردند. عرض کردم: این کار مخصوص داوود علیه السلام بود. حضرت فرمودند: ای خالد! خدا به وسیله ما آهن را برای داوود نرم کرد، پس برای خود ما چگونه خواهد بود؟)

وحشت مخارق از حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از محمّد بن ریان نقل کرده است: مأمون هر نیرنگی که می توانست به کار برد تا شاید حضرت جواد الأئمه علیه السلام را دنیا طلب نشان دهد. ولی ممکن نشد، وقتی که درمانده شد و خواست دخترش را برای زفاف نزد حضرت فرستد، دویست دختر از زیباترین کنیزان را طلب نمود و به هر یک از آن ها جامی که در آن گوهری بود داد تا به استقبال حضرت بروند. امّا حضرت به آن ها هم توجهی نفرمودند. در آن هنگام مردی بود به نام مخارق که آواز خوان بود و تار و ضرب می نواخت و ریش بلندی داشت.

مأمون او را نیز برای این کار دعوت کرد. او گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر حضرت جواد الأئمه علیه السلام مشغول کاری از امور باشند، من همان گونه که تو می خواهی، ایشان را به دنیا مشغول می کنم. سپس در برابر حضرت جواد الأئمه علیه السلام نشست و چنان با صدای بلند شروع به خواندن نمود که با شنیدن صدای او همهٔ أهل خانه نزد او جمع شدند و بعد شروع به نواختن و آواز خواندن کرد.

ص: 152


1- . بحارالانوار، ج41، ص266.

ساعتی به همین حال بود و حضرت جواد الأئمه علیه السلام به او توجه نمی فرمودند و به راست و چپ هم نگاه نمی کردند، ولی ناگاه حضرت سر مبارک خود را به طرف او بلند نمودند و فرمودند:

«اتَّقِ اللَّهَ يَا ذَا الْعُثْنُونِ! قَالَ: فَسَقَطَ الْمِضْرَابُ مِنْ يَدِهِ وَ الْعُودُ فَلَمْ يَنْتَفِعْ بِيَدَيْهِ إِلَي أَنْ مَاتَ قَالَ: فَسَأَلَهُ الْمَأْمُونُ عَنْ حَالِهِ، قَالَ: لَمَّا صَاحَ بِي أَبُو جَعْفَرٍ فَزِعْتُ فَزْعَةً لَا أُفِيقُ مِنْهَا أَبَداً.»(1)

(از خدا بترس، ای ریش بلند! ناگاه ساز و ضرب از دستش افتاد و تا وقتی که زنده بود دستش کار نمی کرد، تا آن که مُرد. روزی مأمون از حال او سؤال کرد: جواب داد، زمانی که حضرت جواد الأئمه علیه السلام بر من فریاد زدند، وحشتی به من دست داد که هرگز از آن بهبودی پیدا نکردم.)

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از جنین در رحم

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره از ابراهیم بن سعید نقل کرده است:

«کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام إِذْ مَرَّ بِنَا فَرَسٌ أُنْثَی، فَقَالَ: هَذِةِ تَلِدُ اللَّیْلَةَ فَلُوّاً أَبْیَضَ النَّاصِیَةِ فِی وَجْهِهِ غُرَّةٌ فَقُمْتُ وَ انْصَرَفْتُ مَعَ صَاحِبِهَا فَلَمْ أَزَلْ أُحَدِّثُهُ إِلَی اللَّیْلِ حَتَّی أَتَتْ الفَرَسَ فَلُوّاً کَمَا وَصَفَ وَ عَدَّتْ إلَیْهِ فَقَالَ: یَا ابْنَ سَعِیدٍ! شَکَکْتَ فِیمَا قُلْتُ لَکَ بَالأَمْسِ إِنَّ الَّتِی فِی مَنْزِلِکَ حُبْلَی بِابْنٍ أَعْوَرَ فَوَلَدَ لِی مُحَمَّدَ وَ کَانَ كَذٰلِك.»(2)

(من در محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام نشسته بودم، که ناگهان اسب ماده ای رد شد. حضرت فرمودند: این اسب امشب کره اسبی که پیشانی سفیدی دارد، و در صورت او خالی سفید است، می زاید. پس من برخاستم و با صاحب اسب از نزد حضرت رفتم. و دائم با او گفتگو می کردم تا شب شد؛ و همان گونه که حضرت فرموده بودند، آن اسب کره ای زائید، به همان اوصافی که امام فرموده بودند. و بعد خدمت حضرت جواد الأئمه علیه السلام برگشتم. همین که من را دیدند فرمودند: ای

ص: 153


1- . اصول کافی، ج2، ص510.
2- . دلائل الإمامة، ص210.

فرزند صعید! دربارهٔ آن چه دیروز به تو گفتم شک کردی؟ زنی که در خانه داری به پسری که چشمش چپ می باشد، آبستن است. پس بعد از مدّتی محمّد به دنیا آمد، و همان گونه که حضرت فرموده بودند، چشمش چپ بود.)

و در روایت دیگری مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره از محمّد بن علیّ شلمغانی نقل کرده است:

«حَجَّ إِسْحَاقُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ فِی السَّنَةِ الَّتِی خَرَجَتِ الْجَمَاعَةُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ إِسْحَاقُ: فَأَعْدَدْتُ لَهُ فِی رُقْعَةٍ عَشَرَ مَسَائِلَ لِأَسْأَلَهُ عَنْهَا وَ کَانَ لِی حَمْلٌ فَقُلْتُ: إِذَا أَجَابَنِی عَنْ مَسَائِلِی سَأَلْتُهُ أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ لِی أَنْ یَجْعَلَهُ ذَکَراً، فَلَمَّا سَأَلَهُ النَّاسُ قُمْتُ وَ الرُّقْعَةُ مَعِی لِأَسْأَلَهُ عَنْ مَسَائِلِی فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیَّ قَالَ: یَا أَبَا یَعْقُوبَ! سَمِّهِ أَحْمَدَ فَوُلِدَ لِی ذَکَرٌ وَ سَمَّیْتُهُ أَحْمَدَ فَعَاشَ مُدَّةً وَ مَاتَ.»(1)

(اسحاق بن اسماعیل در همان سالی که عده ای محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رفته بودند، به زیارت خانهٔ خدا رفت. اسحاق می گوید: کاغذی که ده سؤال در آن نوشته بودم تا دربارهٔ آن ها از حضرت سؤال نمایم، را آماده کردم و با خودم بردم. و با خودم گفتم: زمانی که حضرت جواب سؤال هایم را دادند، از حضرت درخواست می کنم، دعا فرمایند خداوند فرزندی را که در راه دارم، پسر قرار دهد. وقتی مردم سؤال های خود را از حضرت نمودند، من در حالی که کاغذ همراهم بود تا از حضرت درخواست کنم پاسخ سؤال هایم را بدهند، برخاستم. امّا همین که چشم حضرت به من افتاد، فرمودند: ای ابا یعقوب! اسم او را احمد بگذار! پس بعد از مدّتی برای من پسری متولد شد، و نام او را احمد نهادم. ولی مدّتی زنده بود و بعد از دنیا رفت.)

شفای بیمار به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از ابوبکر بن اسماعیل روایت نموده است: به حضرت جواد الأئمه علیه السلام عرض کردم: کنیزی دارم که از نوعی باد که او را اذیت می کند، شکایت می نماید.

ص: 154


1- . دلائل الإمامة، ص212.

حضرت فرمودند: او را نزد من بیاور. وقتی آن کنیز را نزد حضرت بردم به او فرمودند: از چه شکایت داری؟ کنیزم گفت:

«رِیحاً فِی رُکْبَتَیَّ، فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَی رُکْبَتِهَا مِنْ وَرَاءِ الثِّیَابِ، فَخَرَجَتِ الْجَارِیَةُ مِنْ عِنْدِهِ وَ لَمْ تَشْتَکِ وَجَعاً بَعْدَ ذَلِکَ.»(1)

(بادی در زانوی من هست. پس حضرت از روی لباس دستی بر زانوی او کشیدند. بعد کنیز از نزد حضرت رفت و بعد از آن دیگر شکایتی از درد نکرد.)

در روایت دیگری مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از محمّد بن عمیر بن واقد رازی نقل نموده است: با برادرم که مبتلا به تنگی نفس شدیدی بود، محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم. برادرم از آن تنگی نفس شدیدی که داشت، به حضرت شکایت کرد. ایشان فرمودند:

«عَافَاکَ اللَّهُ مِمَّا تَشْکُو. فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ وَ قَدْ عُوفِیَ فَمَا عَادَ إِلَیْهِ ذَلِکَ الْبُهْرُ إِلَی أَنْ مَاتَ.»

(خداوند به تو از این دردی که از آن شکایت می کنی عافیت بدهد! پس بعد از آن که از محضر حضرت مرخص شدیم بیماری برادرم برطرف شد و تا وقتی زنده بود، آن نفس تنگی برنگشت.)

و در ادامه روایت قبل مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از محمّد بن عمیر روایت نموده است:«وَ کَانَ یُصِیبُنِی وَجَعٌ فِی خَاصِرَتِی فِی کُلِّ أُسْبُوعٍ فَیَشْتَدُّ ذَلِکَ الْوَجَعُ بِی أَیَّاماً فَسَأَلْتُهُ أَنْ یَدْعُوَ لِی بِزَوَالِهِ عَنِّی. فَقَالَ: وَ أَنْتَ فَعَافَاکَ اللَّهُ، فَمَا عَادَ إِلَی هَذِةِ الْغَایَةِ.»(2)

(هر هفته یک بار مبتلا به درد لگن خاصره می گشتم که در برخی از أیّام دردش خیلی شدید می شد و مرا تا چند روز سخت آزار می داد. از این رو از حضرت جواد الأئمه علیه السلام درخواست کردم از خدا

ص: 155


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص376.
2- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص377.

بخواهند این درد از من برطرف شود. حضرت فرمودند: تو را هم خداوند متعال عافیت و شفا داد. و از آن پس تا اکنون آن بیمارای عود نکرده است.)

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از غیب

اهداف و وظائف حضرات معصومین علیهم السلام ، علم غیب را برای آن بزرگواران ثابت می کند. چنانچه عصمت و آگاهی از همهٔ علوم و زبان ها نیز، با توجه به این که از جانب خداوند متعال، مأمور به هدایت همگان می باشند، برای آن بزرگواران ثابت می گردد. و اگر ائمه اطهار علیهم السلام از ملکهٔ قدسیهٔ عصمت، و آگاهی از همهٔ علوم و علم غیب برخوردار نباشند، نمی توانند دستورات خداوند متعال را به صورت کامل و صحیح، به بندگان خدا، برسانند. و قادر نخواهند بود، هدایت کامل آنان را بر عهده بگیرند.

چرا که وجود هر نقص، و خطائی در امام، و بی خبر بودن ایشان از اتفاقات عالم امکان موجب می گردد، آدمی العیاذ باللّه نتواند به امام اعتماد و اطمینان داشته باشند؛ بنابراین وجود هر نقصی در حضرات معصومین علیهم السلام و بی خبر بودن آن بزرگواران از غیب و اتفاقات عالم امکان، نقض غرض و لغویت در کار خداوند متعال را در پی دارد.

از این رو بزرگان و علماء فرموده اند فارغ از هر آیه و هر روایتی، از نظر عقلی لازمهٔ هدایت مردمان به وسیلهٔ حضرات معصومین علیهم السلام ، داشتن عصمت و علم می باشد. چرا که اگر امام علیه السلام ، العیاذ باللّه معصوم نباشد و مرتکب خطا شود، دیگر هیچ کس به گفته های او اعتماد نمی کند، زیرا احتمال می دهد که در گفتارش مرتکب خطائی شده باشد. و یا اگر علمِ امام معصوم علیه السلام ، از جانب خداوند متعال نباشد. و از همه علوم و از گذشته و حال و آینده آگاهی نداشته باشد.چگونه می توان به گفته هایش اطمینان نمود. و اساساً ما چگونه می توانیم پی ببریم که او امام می باشد.

به هر تقدیر امام معصوم علیه السلام باید از هرگونه نقصی مبرا باشد و اگر امام معصوم علیه السلام از همهٔ علوم آگاهی نداشته باشد و علم غیب نداشته باشد، و نتواند از گذشته و حال و آینده خبر بدهد، در فرامین و دستوراتش که لازمهٔ آن آینده نگری است، دچار اشتباه می گردد. و چنین شخصی نمی تواند پیشوا و هدایت گر مردمان باشد. پس امام معصوم علیه السلام هم عصمت دارد و هم از همهٔ علوم و اخبار گذشته و حال و آینده اطلاع کامل دارد.

ص: 156

حال همان گونه که در کتاب «سیّد الساجدین» به قلم محرر این اوراق نیز نگاشته شده است، اگر کسی بگوید برخی از آیات دلالت می کند که هیچ کس، به غیر از ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله و آن هائی که خداوند متعال بخواهد، از غیب آگاه نیست. می گوئیم آری، آیات دلالت دارند که هیچ کس بدون «اجازهٔ» خداوند متعال از غیب آگاهی ندارد.

و کلید حل این مشکل هم در همین یک کلمه است، که هیچ کس بدون «اجازهٔ» خداوند متعال از غیب آگاهی ندارد. اما ادعای ما این است که ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله برای آگاهی از غیب به حضرات معصومین علیهم السلام «اجازهٔ کامل» داده است. چنانچه خداوند می فرماید:

(عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا علی إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا(1))

«خداوند از غیب آگاه می باشد و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کند مگر آن پیامبری را که پسندیده [و برگزیده] است، پس نگهبانانی [از فرشتگان] پیش رو و پشت سر او نهاده است.»

از این رو در تفسیر این دو آیه شریفه از حضرت امام رضا علیه السلام نقل شده است:

«فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ قَالَ: فَرَسُولُ اللَّهِ، عِنْدَ اللَّهِ مُرْتَضَی وَ نَحْنُ وَرَثَةُ ذَلِکَ الرَّسُولِ الَّذِی أَطْلَعَهُ اللَّهُ عَلَی مَا یَشَاءُ مِنْ غَیْبِهِ فَعَلَّمَنَا مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.»(2)(درباره قول خداوند متعال: [هیچ کس از غیب آگاه نیست] مگر آن پیامبری را که پسندیده است. حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند: پس رسول اللّه، نزد خداوند پسندیده است و ما وارثان آن رسول صلی الله علیه و آله و سلم هستیم که خداوند ایشان را بر هر چه از غیب خود که می خواسته است، آگاه کرده است. پس ما از آن چه بوده و تا روز قیامت می باشد، آگاه هستیم.)

همان گونه که از این روایت شریف دانسته می شود، آن پیامبری که مورد پسند خداوند متعال بوده است و خداوند متعال او را از غیب آگاه نموده است، حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت بزرگوار ایشان علیهم السلام می باشند. چنانچه در روایت دیگری نیز به این مطلب تصریح شده است.

ص: 157


1- . جن: آیهٔ 26 و 27.
2- . الخرائج و الجرائح، ح1، ص344؛ بحارالانوار، ج64، ص281.

و در تفسیر علیّ بن ابراهیم دربارهٔ «إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ؛ جز هر کس را که برای رسالت پسندید.» آمده که فرمود:

«عَلِيّاً الْمُرْتَضَى مِنَ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ هُوَ مِنْهُ.»(1)

( حضرت علیّ مرتضی علیه السلام از رسول صلی الله علیه و آله و سلم است و رسول هم از او است.)

همان گونه که در این روایت شریف توجه می فرمائید، از آن جائی که آگاهی رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم از غیب، از مسلمات و بدیهیات بوده است. در این روایت شریف، از باب اتمام حجّت فقط تصریح می گردد که وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به منزلهٔ حضرت رسول اللّ صلی الله علیه و آله و سلم می باشند. و تمام فضائلی که برای ایشان وجود دارد، برای امیرالمؤمنین علیه السلام هم ثابت است. و همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از غیب آگاه هستند، حضرت علیّ علیه السلام نیز از همهٔ اخبار و اتفاقات گذشته و حال و آینده اطلاع کامل دارند. اگر چه در روایتی به این مطلب نیز تصرح شده است و مرحوم علامه مجلسی قدس سره در ذیل این آیه شریفه از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نقل کرده است:

«کَانَ وَ اللَّهِ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ.»(2)

(به خدا سوگند، حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم از زمرهٔ آنهائی بود، که برای اعطای غیب، پسندیده شده بود.)

کما این که امر همین گونه می باشد در مورد آیهٔ شریفهٔ:(قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَ لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَیّ(3))

«پیامبر ما، بگو: من به شما نمی گویم که [بدون اذن خداوند] گنج های خدا نزد من است و نه آن که [بدون اذن خداوند] از غیب آگاهم و نمی گویم که من فرشته ام، من پیروی نمی کنم، مگر از آن چه به من وحی می شود.»

چرا که هدف از بیان عبارت «لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ» در این آیه، فقط نفی علم غیبی می باشد که بدون تعلّم الهی و اذن خداوند است. یعنی آیه شریفه در صدد بیان آن است که بگوید، بدون تعلیم

ص: 158


1- . تفسیر قمی، ج2، ص390.
2- . بحارالانوار، ج64، ص281.
3- . انعام:آیهٔ 50.

خداوند و اجازه ذات باری تعالی هیچ کس از غیب آگاهی ندارد. از این رو در جمله بعد «إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَیّ»، خداوند تبارک و تعالی یکی از روش های اعطای علم غیب خود را که وحی باشد، را نیز بیان می نماید.

بنابراین در این آیه شریفه نفی علم غیب از رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم آن علم غیبی است که مستقل از خداوند باشد و به معنی ذاتی و بدون تعلیم الهی مورد نظر واقع گردد. چنانچه مشرکین هم گمان می کردند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باید مستقل از ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله، از غیب آگاهی داشته باشد. کما این که در عصر حاضر نیز برخی از دیگر ادیان نسبت به حضرت عیسی علیه السلام همین اعتقاد را دارند.

بنابراین آگاه بودن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از غیب، به وسیلهٔ وحی و تعلیم الهی هیچ گونه منافاتی با این آیه ندارد. و گواه این مطلب، عبارت (إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَیّ؛ من تنها پیرو وحی هستم.) در همین آیه شریفه می باشد. به هر صورت با توجه با آن چه گذشت و بیان گردید، معنی آیهٔ شریفه این چنین است: پس ای رسول ما بگو، بدون تعلیم الهی و وحی، علم غیب ندارم، امّا از راه وحی که یکی از راه های دست یابی به غیب است، و از طرق دیگر به اذن خداوند متعال از غیب آگاه می شوم.

از این رو خداوند در آیهٔ دیگری دربارهٔ این که اهل بیت علیهم السلام علم غیب دارند و از اخبار و اتفاقات گذشته و حال و آینده، به نحو کامل و جامع، اطلاع دارند، می فرماید:

(وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ(1))«و خدا همه شما را از سِرّ غیب آگاه نسازد و لیکن (برای آگاهی از غیب) از رسولان خود هر که را مشیّت او تعلق گرفت، برگزیند.»

بنابراین خداوند به هر کس که بخواهد، چونان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام علم غیب را عنایت می کند، و این گونه نیست که بگوئیم خداوند هیچ کس را از غیب آگاه نکرده است. به هر تقدیر برخی از آیات و بسیاری از اخباری که در حد تواتر هستند، دلالت می کنند. وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به اذن خداوند متعال، از غیب آگاهی دارند. که در این نوشتار نیز برخی از آن روایات در ادامه آورده می شود.

ص: 159


1- . آل عمران: آیهٔ 179.

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از نام نویسنده نامه

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از أبو هاشم جعفری نقل کرده است:

«دَخَلْتُ عَلَي أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام وَ مَعِي ثَلَاثُ رِقَاعٍ غَيْرُ مُعَنْوَنَةٍ وَ اشْتَبَهَتْ عَلَیَّ فَاغْتَمَمْتُ فَتَنَاوَلَ إِحْدَاهُمَا وَ قَالَ: هَذِةِ رُقْعَةُ زِيَادِ بْنِ شَبِيبٍ، ثُمَّ تَنَاوَلَ الثَّانِيَةَ، فَقَالَ: هَذِةِ رُقْعَةُ فُلَانٍ. فَبُهِتُّ أَنَا فَنَظَرَ إِلَیَّ فَتَبَسَّمَ.»

(خدمت حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم و سه نامۀ بی آدرس که برای حضرت نوشته بودند، همراه من بود که بر من مشتبه شده بود و نمی دانستم هر کدام متعلق به چه کسی است. از این رو ناراحت بودم، ولی وقتی نامه ها را به حضرت جواد الأئمه علیه السلام دادم، حضرت یکی از آن ها را برداشتند و فرمودند: این از زیاد بن شبیب است. سپس دوّمی را برداشتند و فرمودند: این نامه فلانی است، پس من مات و مبهوت شدم، از این رو حضرت به من نگاهی کردند و لبخندی زدند.)(1)

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از نیت پسر عموی خود

و در ادامه روایت قبل أبو هاشم جعفری می گوید: روزی حضرت جواد الأئمه علیه السلام سیصد دینار به من دادند، و فرمودند آن را برای یکی از پسر عموهایشان ببرم، و به من فرمودند:«أَمَا إِنَّهُ سَيَقُولُ لَكَ دُلَّنِي عَلَي حَرِيفٍ يَشْتَرِي لِي بِهَا مَتَاعاً فَدُلَّهُ عَلَيْهِ، قَالَ: فَأَتَيْتُهُ بِالدَّنَانِيرِ، فَقَالَ لِ:ي يَا أَبَا هَاشِمٍ! دُلَّنِي عَلَي حَرِيفٍ يَشْتَرِي لِي بِهَا مَتَاعاً فَقُلْتُ نَعَمْ.»

(به درستی که او به تو خواهد گفت مرا به یک معامله گر (و دلال) رهنمایی کن تا با این دینارها برای خودم کالائی خریداری نمایم. [وقتی او از تو چنین درخواستی نمود، تو] او را راهنمایی کن. أبو هاشم جعفری می گوید: وقتی دینارها را به او دادم، او به من گفت: ای أبا هاشم! مرا به یک معامله گر (و دلال) راهنمایی کن تا با آن ها برای خودم کالائی بخرم، گفتم: بله، چشم.)(2)

ص: 160


1- . اصول کافی، ج2، ص512.
2- . اصول کافی، ج2، ص512.

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از شُتربان

أبو هاشم جعفری در ادامه می گوید: شتربانی از من تقاضا کرده بود به حضرت جواد الأئمه علیه السلام عرض کنم: او را [به عنوان کارگر] نزد خود به کاری بگمارند، پس وقتی من نزد آن حضرت رفتم تا با امام دربارهٔ او گفتگو کنم، دیدم حضرت مشغول غذا خوردن هستند و جمعی در محضر حضرت نشسته اند. از این رو نتوانستم با حضرت در این باره صحبت کنم. در آن هنگام حضرت به من فرمودند:

«يَا أَبَا هَاشِمٍ! كُلْ وَ وَضَعَ بَيْنَ يَدَيَّ، ثُمَّ قَالَ ابْتِدَاءً مِنْهُ مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ، يَا غُلَامُ! انْظُرْ إِلَي الْجَمَّالِ الَّذِي أَتَانَا بِهِ أَبُو هَاشِمٍ فَضُمَّهُ إِلَيْكَ.»

(ای ابا هاشم! بیا بخور و غذاها را مقابل من قرار دادند، سپس بدون آن که من درخواست خود را عرض کنم، حضرت به من فرمودند: ای غلام! آن شتربانی را که ابا هاشم با خود آورده را بنگر و او را نزد خود برای کار کردن نگه دار.)(1)

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از درمان أبوهاشم

أبو هاشم جعفری در ادامه همان روایت می گوید: روزی با آن حضرت به باغی رفتم و به حضرت عرض کردم:

«جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي لَمُولَعٌ بِأَكْلِ الطِّينِ فَادْعُ اللَّهَ لِي فَسَكَتَ، ثُمَّ قَالَ لِي بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ابْتِدَاءً مِنْهُ يَا أَبَا هَاشِمٍ! قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْكَ أَكْلَ الطِّينِ. قَالَ: أَبُو هَاشِمٍ فَمَا شَیْءٌ أَبْغَضَ إِلَیَّ مِنْهُ الْيَوْمَ.»

(جان من فدای شما، من به گِل خوردن علاقه مند و حریص هستم برای من از خداوند درخواست کنید که این عادت را ترک کنم. پس حضرت سکوت کردند، سپس بعد از سه روز، بدون این که من حرفی بزنم، ابتداء شروع به صحبت کردن نمودند و فرمودند: ای ابا هاشم! به درستی که

ص: 161


1- . اصول کافی، ج2، ص512.

خداوند گل خوردن را از تو دور کرد. أبو هاشم جعفری می گوید: از آن روز از چیزی به اندازۀ گِل بدم نمی آید.)(1)

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از گم شده

مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از قاسم بن محسن نقل کرده است: در بین راه مکه و مدینه به مرد عربی برخورد کردم که از نظر مالی وضعیت ضعیفی داشت. پس از من درخواست کرد که چیزی به او بدهم، من نیز دلم به حال او سوخت و یک قرص نان به او دادم. پس همین که او از نزد من رفت، ناگاه تندباد شدیدی آمد و عمامهٔ من را از سرم برد. به نحوی که متوجه نشدم عمامه ام چگونه و به کجا رفت. پس همین که داخل مدینه شدم، محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رفتم. حضرت به من فرمودند:

«یَا أَبَا الْقَاسِمِ! ذَهَبَتْ عِمَامَتُکَ فِی الطَّرِیقِ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. فَقَالَ: یَا غُلَامُ! أَخْرِجْ إِلَیْهِ عِمَامَتَهُ، فَأَخْرَجَ إِلَیَّ عِمَامَتِی بِعَیْنِهَا، قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! کَیْفَ صَارَتْ إِلَیْکَ، قَالَ: تَصَدَّقْتَ عَلَی أَعْرَابِیٍّ فَشَکَرَهُ اللَّهُ لَکَ، وَ رَدَّ إِلَیْکَ عِمَامَتَکَ وَ إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ.»(2)

(ای ابا القاسم! عمامه ات در راه رفت و گم شد؟ عرض کردم: بله یا ابن رسول اللَّه! حضرت فرمودند: ای غلام! عمامه اش را برایش بیاور. غلام عمامه خودم را برایم آورد. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! چگونه نزد شما آمده؟ حضرت فرمودند: به آن مرد عرب صدقه دادی، خداوندهم به این خاطر به تو پاداش مرحمت نمود و عمامهٔ تو را برگرداند. خداوند اجر نیکوکاران را از بین نمی برد.)

از این روایت شریف دانسته می شود که اولاً: صدقه موجب برطرف شدن بلاها می گردد. و ثانیاً: صدقه دادن و به طور کلی خدمت به خلق اللّه آن چنان ارزشی دارد. که خود خداوند عمل

ص: 162


1- . اصول کافی، ج2، ص512.
2- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص378.

صدقه دهنده را جبران می نماید. به نحوی که خداوند متعال در این باره می فرماید: (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا(1)؛ هر کس کار نیکی انجام دهد. برای او ده برابر آن خواهد بود).

ثالثاً: از این روایت دانسته می شود که امام معصوم علیه السلام از غیب آگاه هستند و از گذشته و حال و آینده باخبر بوده و همهٔ عالم در محضر امام معصوم علیه السلام می باشد، و حتّی از مکنونات قلبی همگان با خبر و آگاه می باشند.

رابعاً: ملائکه ای هستند که مأمور می باشند در این گونه اوقات محضر امام علیه السلام برسند. و اجناسی از این قبیل را خدمت حضرت بیاورند. اگر چه خود امام معصوم علیه السلام نیز هرگاه اراده نمایند، در هر کجای این عالم می توانند حاضر گردند. ولی شأن امام علیه السلام افضل و برتر از آن است که خود در این گونه موارد اقدام نماید.

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از هدیه دهنده

و در روایت دیگری مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از ابن أُورَمَة روایت نموده است: زنی مقداری از اشیاء زینتی و مقداری درهم و مقداری پارچه به من داد که محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام ببرم. و من خیال کردم که همۀ آن وسائل از خود او می باشد. از این رو سؤال نکردم که آن ها فقط مال او است، یا شخص دیگری هم با او شریک می باشد. پس آن ها را با چیزهای دیگری که شیعیان به من امانت داده بودند، به مدینه بردم. آن گاه در نامه ای که به امام علیه السلام نوشتم ذکر کردم که از طرف فلانی این مقدار، و از طرف فلان کس این مقدار و و از طرف فلان شخص نیز این مقدار، خدمت شما فرستادم. بعد از مدّتی که جواب نامه ام آمد، امام علیه السلام در جواب نامه نوشته بودند:

«قَدْ وَصَلَ مَا بَعَثْتَ مِنْ قِبَلِ فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ وَ مِنْ قِبَلِ اَلْمَرْأَتَیْنِ تَقَبَّلَ اَللَّهُ مِنْکَ وَ رَضِیَ عَنْکَ وَ جَعَلَکَ مَعَنَا فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةِ.»

(آن چه از جانب فلان و فلان، و از طرف آن دو زن فرستاده بودی به ما رسید. خداوند از تو قبول کند و از تو راضی گردد و تو را در دنیا و آخرت با ما قرار دهد.)

ص: 163


1- . انعام: آیهٔ 160.

هنگامی که من ذکر آن دو زن را در نامه دیدم، شک نمودم که این نامه، شاید نامۀ حضرت نباشد و گمان کردم که نامه را خادمین آن حضرت، نوشته اند؛ چرا که یقین داشتم که همهٔ آن اموال متعلق به آن زنی است که آن اموال را به من سپرده بود، و یک زن بیشتر نیست. از این رو وقتی دیدم در نامه دو زن ذکر شده، آورنده نامه را متّهم کردم.

ولی بعد از آن که به شهر خودم بازگشتم، آن زن نزد من آمد، و گفت: آیا مال مرا وقتی به مدینه رفتی به حضرت جواد الأئمه علیه السلام رساندی؟ گفتم: بله. گفت: مال فلانه زن را چطور؟ گفتم: مگر غیر از تو، زن دیگری هم چیزی فرستاده بود؟ گفت: بله، در بین آن اموال فلان چیز متعلق به من بود و فلان چیز متعلق به خواهرام فلانه بود. گفتم: بله، آن را هم رساندم. و به این نحو شک من برطرف گردید.(1)

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از مکان حیوان گم شده

مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از علیّ بن جریر روایت نموده است: در محضر حضرت أبو جعفر علیه السلام فرزند حضرت رضا علیه السلام نشسته بودم. و در آن هنگام گوسفندی از یکی از کنیزان حضرت گم شده بود. از این رو تعدادی از همسایه ها را گرفته بودند و آن ها را نزد حضرت می کشیدند و به آن ها می گفتند: شما آن گوسفند را دزدیده اید. پس وقتی حضرت جواد الأئمه علیه السلام این منظره را دیدند به آن ها فرمودند:

«وَیْلَکُمْ خَلُّوا عَنْ جِیرَانِنَا فَلَمْ یَسْرِقُوا شَاتَکُمْ، الشَّاةُ فِی دَارِ فُلَانٍ.»

(وای به حال شما، همسایه های ما را رها کنید. آن ها گوسفند شما را ندزدیده اند گوسفند در خانه فلان کس می باشد.)

پس وقتی به آنجا رفتند، دیدند گوسفند در خانهٔ او است. از این رو صاحب خانه را گرفتند و او را زدند و لباس هایش را پاره نمودند، و در حالی که او قسم می خورد که این گوسفند را ندزدیده ام او را نزد حضرت جواد الأئمه علیه السلام آوردند. وقتی حضرت آن صحنه را مشاهده کردند، فرمودند:«وَیْحَکُمْ ظَلَمْتُمُ الرَّجُلَ، فَإِنَّ الشَّاةَ دَخَلَتْ دَارَهُ، وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ بِهَا.»

(وای بر شما، به او ظلم کرده اید. گوسفند داخل خانه او شده و او از این مطلب آگاه نبوده است.)

ص: 164


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص387.

از این رو وجود نازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام در مقابل لباس ها و کتکی که خورده بود، پولی به او بخشید.(1)

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از گفتار پدر خود

مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره از مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره روایت نموده است: دعبل بن علیّ خدمت حضرت رضا علیه السلام رسید و حضرت دستور دادند چیزی به او بدهند، دعبل آن را گرفت و حمد خداوند را نکرد. حضرت به او فرمودند:

«لِمَ لَمْ تَحْمَدِ اللَّهَ؟ قَالَ: ثُمَّ دَخَلْتُ بَعْدُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام وَ أَمَرَ لِي بِشَیْءٍ، فَقُلْتُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَالَ لِي: تَأَدَّبْتَ.»(2)

(چرا حمد خداوند را نگفتی؟ دعبل می گوید: سپس خدمت حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم، و حضرت امر فرمودند چیزی به من بدهند، [وقتی آن را گرفتم] گفتم: الحمد للّه، حضرت به من فرمودند: [مثل این که فرمایش پدرم] تو را ادب کرد.)

در این روایت شریف حضرت جواد الأئمه علیه السلام با کلام خود که می فرمایند: «تَأَدَّبْتَ»، دعبل بن علیّ را از آگاهی خود از غیب، با خبر می نمایند، و به او خبر می دهند با این که ایشان در مجلسی که دعبل با پدرشان داشته است، حاضر نبوده اند. امّا با توجه به علم غیبی که دارند، از اتفاقات آن مجلس و گفتگوهائی که صورت گرفته، با خبر می باشند.

و در روایت دیگری، دربارهٔ آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از غیب، مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از مُطَرِّفی نقل کرده است: هنگامی که حضرت امام رضا علیه السلام وفات کردند، من از ایشان چهار هزار درهم طلب داشتم. پس با خودم گفتم: با شهات حضرت رضا علیه السلام مالی که از ایشان طلب کار بودم، از دستم رفت. ولی بعد از مدّت زمان اندکی حضرت جواد الأئمه علیه السلام به دنبال من فرستادند کهفردا به نزد من بیا و به همراهت سنگ و ترازو بیاور. پس من به نزد حضرت رفتم. وقتی محضر ایشان رسیدم به من فرمودند:

ص: 165


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص377.
2- . مدینة معاجز، ج7، ص308.

«مَضَی أَبُو الْحَسَنِ وَ لَکَ عَلَیْهِ أَرْبَعَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ. فَرَفَعَ الْمُصَلَّی الَّذِی کَانَ تَحْتَهُ فَإِذَا تَحْتَهُ دَنَانِیرُ فَدَفَعَهَا إِلَیَّ.»(1)

(حضرت رضا علیه السلام وفات کردند و تو از ایشان چهار هزار درهم طلب داری؟ عرض کردم: آری. پس جا نمازی را که زیر پایشان بود را بلند کردند. و دینارهایی که زیر آن بود را به من دادند.)

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از سختی راه

مرحوم علامهٔ مجلسی قدس سره از کتاب «الخرائج و الجرائح» قطب الدین راوندی قدس سره روایت کرده است:

«لَمَّا تَوَجَّهَ فِي اسْتِقْبَالِ اَلْمَأْمُونِ إِلَى نَاحِيَةِ اَلشَّامِ أَمَرَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام أَنْ يُعْقَدَ ذَنَبُ دَابَّتِهِ وَ ذَلِكَ فِي يَوْمٍ صَائِفٍ شَدِيدِ الْحَرِّ لاَ يُوجَدُ الْمَاءُ. فَقَالَ بَعْضُ مَنْ كَانَ مَعَهُ: لاَ عَهْدَ لَهُ بِرُكُوبِ الدَّوَابِّ، فَإِنَّ مَوْضِعَ عَقْدِ ذَنَبِ الْبِرْذَوْنِ غَيْرُ هَذَا. قَالَ: فَمَا مَرَرْنَا إِلاَّ يَسِيراً حَتَّى ضَلَلْنَا الطَّرِيقَ بِمَكَانِ كَذَا وَ وَقَعْنَا فِي وَحَلٍ كَثِيرٍ فَفَسَدَ ثِيَابُنَا وَ مَا مَعَنَا وَ لَمْ يُصِبْهُ شَیْءٌ مِنْ ذَلِكَ.»(2)

(وقتی حضرت جواد الأئمه علیه السلام تصمیم گرفتند برای استقبال از مأمون، به طرف منطقه ای از شام بروند، امر فرمودند، دم مرکبشان را ببندند. و این کار را در روز بسیار گرمی که آب پیدا نمی شد، انجام دادند. از این رو یکی از کسانی که با امام بود، گفت: ایشان تخصصی در سوار شدن مرکب ندارند، چرا که بستن دم اسب متعلق به غیر این مورد است. راوی می گوید: هنوز مسافت چندانی نرفته بودیم که راه را در فلان مکان، گم کردیم. و در راهی که گل و لای زیادی بود، واقع شدیم. و لباس ها و وسائلی که با ما بود، آلوده و خراب شد. ولی کمترین چیزی از آن به ایشان نریخت.

ص: 166


1- . اصول کافی، ج2، ص516.
2- . بحارالانوار، ج50، ص45.

سبز شدن درخت به برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از أبو هاشم جعفری روایت نموده است: در مسجد مسیب با حضرت جواد الأئمه علیه السلام نمازی که کاملاً در محل قبله مسجد بود، خواندم. أبو هاشم جعفری در ادامه می گوید:

«أَنَّ السِّدْرَةَ الَّتِی فِی الْمَسْجِدِ کَانَتْ یَابِسَةً، لَیْسَ عَلَیْهَا وَرَقٌ، فَدَعَا بِمَاءٍ وَ تَهَیَّأَ تَحْتَ السِّدْرَةِ فَعَاشَتِ السِّدْرَةُ وَ أَوْرَقَتْ وَ حَمَلَتْ مِنْ عَامِهَا.»(1)

(درخت سدری در مسجد قرار داشت که خشک شده بود و برگ بر آن نبود. پس حضرت جواد الأئمه علیه السلام آب طلب کردند و زیر درخت سدر وضو گرفتند. پس به ناگاه درخت زنده شد، و برگ داد و در همان سال نیز میوه داد.)

و در روایت دیگری مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره نقل کرده است:

«أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام لَمَّا صَارَ إِلَی شَارِعِ اَلْکُوفَةِ نَزَلَ عِنْدَ دَارِ اَلْمُسَیَّبِ وَ کَانَ فِی صَحْنِهِ نَبِقَةٌ لَمْ تَحْمِلْ فَدَعَا بِکُوزٍ فِیهِ مَاءٌ فَتَوَضَّأَ فِی أَسْفَلِ اَلنَّبِقَةِ وَ قَامَ فَصَلَّی بِالنَّاسِ اَلْمَغْرِبَ وَ اَلْعِشَاءَ اَلْآخِرَةَ وَ سَجَدَ سَجْدَتَیِ اَلتَّکْبِیرِ ثُمَّ خَرَجَ فَلَمَّا اِنْتَهَی إِلَی اَلنَّبِقَةِ رَآهَا اَلنَّاسُ وَ قَدْ حَمَلَتْ حَسَناً فَتَعَجَّبُوا مِنْ ذَاکَ وَ أَکَلُوا مِنْهَا فَوَجَدُوا نَبِقاً حُلْواً لاَ عَجَمَ لَهُ وَ وَدَّعُوهُ وَ مَضَی إِلَی اَلْمَدِینَةِ.»

(به درستی که وقتی حضرت جواد الأئمه علیه السلام به کوفه رفتند، در خانه مسیب منزل کردند. و در حیات خانه او درخت سدری بود که میوه نمی داد! پس حضرت کوزه آبی طلب کردند و زیر آن درخت وضو گرفتند و برخاستند و نماز مغرب و عشاء را با مردم خواندند و سجده شکر به جای آوردند. سپس از آنجا خارج شدند، ولی همین که به آن درخت رسیدند، مردم دیدند میوه های نیکویی داده است و از این بابت تعجب نمودند. و از آن میوه ها خوردند. و دیدند که میوه هایی شیرین است که هیچ هسته ای ندارد. و با حضرت وداع کردند و حضرت به مدینه رفتند.)

ص: 167


1- . اصول کافی، ج2، ص516.

مرحوم شیخ مفید قدس سره می گوید: من از میوه های آن درخت خوردم و هیچ هسته ای نداشت. (1)

آب وضوی امام *** زادهٔ شاه مرام

زنده کند در مقام *** یک شجری بی کلام

از شعفش با دوام *** بین همه خلق و

عام آن شجر نیک فام *** بعد ثمر وقت شام

نغمه بخواند مدام *** زین نظر نیک نام

«مؤلف»

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از زبان حیوانات

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره از محمّد بن علیّ بن عمر التنوخی روایت نموده است:

«رَأَيْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ علیهما السلام وَ هُوَ يُكَلِّمُ ثَوْراً فَحَرَّكَ الثَّوْرُ رَأْسَهُ، فَقُلْتُ: لاَ، وَ لَكِنْ تَأْمُرُ الثَّوْرَ أَنْ يُكَلِّمَكَ. فقال: و (عُلِّمْنا مَنْطِقَ اَلطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ.(2)) ثُمَّ قالَ لِلثَّورِ: قُل: لا إلٰهَ إلَّا اللّٰهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ مَسَحَ بِكَفِّهِ عَلىٰ رَأسِهِ. فَقَالَ الثَّوْرُ: لا إلٰهَ إلَّا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ.»(3)

(حضرت جواد الأئمه علیه السلام را ديدم که با گاوی صحبت مي کردند و آن گاو سرش را تکان مي داد. به ایشان عرض کردم: نه، [بلکه اگر راست می گوئید،] دستور دهید گاو با شما سخن بگوید. امام فرمودند: (دانستن زبان پرندگان [از طرف خداوند] به ما عطا شده است و از هر چيزي به ما داده شده است.) سپس امام علیه السلام به گاو فرمودند بگو: لا اله الا اللّه، وحده شريک له، و امام علیه السلام با دست خود، سر او را نوازش فرمودند. پس گاو نيز گفت: لا اله الا اللّهُ وحده شريک له.)

ص: 168


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، 390.
2- . سورة النمل: آیهٔ 16.
3- . دلائل الإمامة، ص211.

و در روایت دیگری صاحب کتاب «الثاقب فى المناقب» از علىّ بن اسباط روایت نموده است: با حضرت جواد الأئمه علیه السلام در حالى كه ایشان بر الاغى سوار بودند از كوفه خارج شديم. تا این که حضرت به گلّۀ گوسفندى رسيدند. پس در آن بین، گوسفندى گلّه را ترك كرد و در حالى كه فریاد مى زد، نزد حضرت دويد. امام علیه السلام گوسفند را نگاه داشتند و به من امر فرمودند چوپان را نزد ایشان صدا بزنم. من نیز همین کار را نمودم. پس حضرت جواد الأئمه علیه السلام به او فرمودند:

«أَيُّهَا الرَّاعِي! إِنَّ هَذِةِ الشَّاةَ تَشْكُوكَ وَ تَزْعُمُ أَنَّ لَهَا رَجُلَيْنِ وَ أَنَّكَ تَحِيفُ عَلَيْهَا بِالْحَلْبِ، فَإِذَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا بِالْعَشِیِّ لَمْ يَجِدْ مَعَهَا لَبَناً، فَإِنْ كَفَفْتَ مِنْ ظُلْمِهَا، وَ إِلاَّ دَعَوْتُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَبْتُرَ عُمُرَكَ. فَقَالَ الرَّاعِي: إِنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ أَنَّكَ وَصِيُّهُ، أَسْأَلُكَ لَمَّا أَخْبَرْتَنِي مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ هَذَا الشَّأْنَ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : نَحْنُ خُزَّانُ اللَّهِ عَلَى عِلْمِهِ وَ غَيْبِهِ وَ حِكْمَتِهِ،وَ أَوْصِيَاءُ أَنْبِيَائِهِ،وَ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ.»(1)

(اى چوپان! اين گوسفند از تو شکایت نموده و ادّعا مى نماید كه دو مرد [برای دوشیدن] بر او نهاده شده و در دوشيدن شير بر او ستم مى نمائى، و هنگامی که شب نزد صاحبش مى رود، ديگر در او شير نمى يابد. اگر از ستم به او دست کشیدی، [مشکلی برایت بوجود نمی آید]، و إلا از خداوند مى خواهم عمرت را كوتاه نماید. چوپان عرض کرد: شهادت مى دهم خدائى جز خداوند يگانه نيست و محمّد، رسول خدا است و تو وصیّ او هستى. از شما درخواست مى کنم به من خبر دهید از كجا اين قضیه را متوجه شدید؟ حضرت فرمودند: ما گنجینه علم و غيب و حكمت خداوند و جانشينان پيامبران او و بندگان گرامی او هستيم.)

در مورد دانستن زبان حیوانات، خداوند متعال در قرآن در بارهٔ حضرت سلیمان علیه السلام می فرماید:

(وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ۖ وَ قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَیْءٍ ۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ(2))

«و سلیمان وارث (ملک) داوود شد (و مقام سلطنت و خلافت یافت) و گفت: ای مردم، به ما زبان مرغان را آموختند و از هرگونه نعمتی به ما عطا کردند، این همان بخشش آشکار است.»

از این رو هیچ استبعادی ندارد که وجود نازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام زبان حیوانات را بدانند. چرا که از مسلمات مذهب امامیه آن است که حضرات معصومین علیهم السلام وارث پیامبران

ص: 169


1- . الثاقب فى المناقب، ص522.
2- . النمل: آیهٔ 16.

می باشند،و همهٔ معجزات آن بزرگواران نزد اهل بیت علیهم السلام است. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از ابو حمزۀ ثمالی روایت نموده است، که گفت: از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم که می فرمودند:

«أَلْوَاحُ مُوسَى علیه السلام عِنْدَنَا وَ عَصَا مُوسَى عِنْدَنَا وَ نَحْنُ وَرَثَةُ النَّبِيِّينَ.»(1)

(الواح موسی علیه السلام نزد ما است و عصای موسی نزد ما است. و ما وارثان پیامبرانیم.)

و همان گونه که در این نوشتار مکرراً نگاشته شده است، باید گفت اگر از حضرات انبیاء عظام علیهم السلام معجزه ای واقع شده است، به برکت حضرات معصومین علیهم السلام می باشد. مضافاً بر این که اگر در نزد وصیّ حضرت سلیمان علیه السلام یک حرف از هفتاد و سه حرفِ اسم اعظم وجود داشت، و به سبب آن قادر بود تخت و بارگاه بلقیس را از کیلومترها مسافت حاضر نماید. در نزد وصیّ سیّد المرسلین، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هفتاد و دو حرف وجود دارد. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از جابر از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده که حضرت فرمودند:

«إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَی ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً، وَ إِنَّمَا کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتَّی تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.»(2)

(اسم اعظم خداوند متعال هفتاد و سه حرف دارد، و یک حرف از آن هفتاد و سه حرف نزد جناب آصف بن برخیا بود که آن را به زبان آورد و زمین میان او و تخت بلقیس ناپدید گشت تا این که تخت نزدش حاضر شد. سپس زمین سریع تر از چشم برهم زدنی، به حالت اوّل خود بازگشت. و نزد ما اهل بیت علیهم السلام از آن هفتاد و سه حرف اسم اعظم، هفتاد و دو حرف وجود دارد. و یک حرف دیگر آن نزد خداوند متعال است که در علم غیب مخصوص به او است. و لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم.)

ص: 170


1- . اصول کافی، ج1، ص496.
2- . اصول کافی، ج1، ص492.

و در روایت دیگری مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از هارون جهم از مردی از اصحاب حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ، روایت کرده که از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم که می فرمودند:

«إِنَّ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ علیه السلام أُعْطِیَ حَرْفَیْنِ کَانَ یَعْمَلُ بِهِمَا وَ أُعْطِیَ مُوسَی أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِیَ إِبْرَاهِیمُ ثَمَانِیَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِیَ نُوحٌ خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً وَ أُعْطِیَ آدَمُ خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی جَمَعَ ذَلِکَ کُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم وَ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً أُعْطِیَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم اثْنَیْنِ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً وَ حُجِبَ عَنْهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ.»(1)

(به عیسی ابن مریم علیه السلام دو حرف داده شد که با آن ها عمل می نمود. و به موسی چهار حرف و به ابراهیم هشت حرف و به نوح پانزده حرف و به آدم بیست و پنج حرف عنایت شده است. و خداوند متعال همۀ آن ها که به پیامبران عنایت شده بود را برای محمّد صلی الله علیه و آله و سلم جمع کرد. و به درستی که اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است که هفتاد و دو حرف آن را به محمّد صلی الله علیه و آله و سلم داده است و یک حرف از آن پنهان ماند.)

و در کتاب «اثبات الوصیة» از عالم، یعنی حضرت امام کاظم علیه السلام روایت شده که حضرتشان فرمودند:

«الاِسْمُ الْأَعْظَمُ عَلَى ثَلاَثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً، أُعْطِیَ جَمِيعُ الْأَنْبِيَاءِ مِنْهُ خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً،(2)

وَ أُعْطِیَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً، وَ أُعْطِیَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام مَا أُعْطِیَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم .»(3)

ص: 171


1- . اصول کافی، ج1، ص494.
2- . به نظر می رسد حضرت آدم علیه السلام تخصیصاً از عموم این روایت استثناء شده باشند، چرا که در روایت قبلی تصریح شده بود که حضرت آدم علیه السلام از بیست و پنج حرف، از حروف اسم اعظم آگاه بوده اند. ولی از این روایات دانسته می شود که هیچ کدام از انبیاء، بیش از پانزده حرف را نمی دانستند. از این رو یا باید گفت: حضرت آدم علیه السلام تخصیصاً از عموم آن روایات بیرون می باشند، و یا در کتابت اشتباهی رخ داده است.
3- . اثبات الوصیة، ص151.

(اسم اعظم الهی هفتاد و سه حرف است، که به همه پیامبران فقط پانزده حرف عطا شده و به حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم هفتاد و دو حرف از آن داده شده است و آن چه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عطا شده بود به علیّ علیه السلام نیز عطا شد.)

به هر تقدیر هرگاه حضرت سلیمان علیه السلام بر تخت خود می نشست، همهٔ پرندگانی که خداوند متعال مسخر او کرده بود، حاضر می شدند، و بر تخت حضرتش سایه می افکندند، پس روزی از میان آن پرندگان، هدهد غایب شد و از جای خای هدهد، آفتاب بر دامن آن حضرت تابید، از این رو حضرت سلیمان علیه السلام به جانب بالا نظر کرد و هدهد را ندید، چنانچه خداوند متعال در قرآن فرموده است:

(وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ(1))

«و سلیمان (از میان سپاه خود) جویای حال مرغان شد (و هدهد را در جمع مرغان نیافت، پس) گفت: هدهد کجاست که به حضور نمی بینمش؟ بلکه (بی اجازه من) غیبت کرده است؟»

از این رو حضرت سلیمان علیه السلام فرمود:

(لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ(2))

«(چنانچه بدون عذر غایب شده) همانا او را به عذابی سخت معذب می گردانم یا آن که سرش را از تن جدا می کنم یا که (برای غیبتش) دلیلی روشن (و عذری صحیح) بیاورد.»

پس وقتی هدهد پیدا شد، حضرت سلیمان علیه السلام از او پرسید: کجا بودی؟

(فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ علی إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَیْءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ(3))

«گفت: من به چیزی که تو از آن (در جهان) آگاه نشده ای خبر یافتم و از ملک سبا تو را خبری راست و مهم آوردم همانا (در آن مُلک) زنی را یافتم که بر مردم آن کشور پادشاهی داشت و به

ص: 172


1- . نمل: آیهٔ 20.
2- . نمل: آیهٔ 21.
3- . نمل: آیهٔ 22 و 23.

آن زن هرگونه دولت و نعمت (و زینت امور دنیوی) عطا شده بود و (علاوه بر این ها) تخت با عظمتی داشت.»

همان گونه که از ظاهر آیه شریفه دانسته می شود، تخت بلقیس، تختی عظیم و نفیس بوده است. از این رو قبل از این که بلقیس با حضرت سلیمان علیه السلام ملاقات نماید، حضرتش در نظر داشت که تخت او را از شهر سبا در نزد خود حاظر نمایند تا او عنایات ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله را به جناب سلیمان علیه السلام ببیند و ایمان بیاورد. به همین خاطر روزی که همگان نزد حضرتش جمع بودند به اطرافیان خود فرمود:

(قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ(1))

«ای بزرگان، کدام یک از شما تخت بلقیس را پیش از آن که تسلیم امر من شوند خواهد آورد؟ (تا چون اعجاز مرا مشاهده کند از روی ایمان تسلیم شود).»

در آن میان که جمع بسیاری در محضر حضرت سلیمان علیه السلام بودند:

(قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ ۖ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ(2))

«عفریتی از جن گفت: من پیش از آن که تو از جایگاه خود برخیزی آن تخت را به حضورت می آورم و من بر آوردن تخت او قادر و امین هستم.»

ولی حضرت سلیمان علیه السلام فرمود: از این زودتر می خواهم آن را حاضر نمائید. از این رو

(قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ(3))

«آن کس که به علمی از کتاب الهی دانا بود (آصف بن برخیا) گفت: من پیش از آن که چشم بر هم بزنی، تخت را بدین جا می آورم.»

حال وقتی جناب آصف بن برخیا، وصیّ حضرت سلیمان علیه السلام که به تعبیر قرآن: «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ؛ علم به جزء اندکی از کتاب خداوند متعال دارد.»، چنین قدرتی دارد که از کیلومترها

ص: 173


1- . نمل: آیهٔ 38.
2- . نمل: آیهٔ 39.
3- . نمل: آیهٔ 40.

مسافت، در چشم بر هم زدنی قادر است، تخت و بارگاه با عظمت و نفیس بلقیس را حاضر کند. وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام چه قدرتی خواهند داشت که از همه کتاب آگاهی دارند؛ و خداوند متعال درباره ایشان می فرماید: (وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ(1)؛ و كسى كه نزدش علم همهٔ کتاب است). چنانچه مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره در کتاب «مناقب» در تفسیر (مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ) در ضمن آیهٔ: (قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ(2)) نقل کرده است:

«هو علیّ بن أبی طالب علیهما السلام .»(3)

(کسی که نزدش علم همهٔ کتاب است، علیّ بن أبیطالب علیهما السلام می باشد.)

و در کتاب «بصائر الدرجات» نیز روایت شده است:

«قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ قال: علیّ علیه السلام عنده علم الکتاب.»(4)

خواب و دستوری در طب از حضرت جواد الأئمه علیه السلام

صاحب کتاب «اختيار معرفة الرجال» از احمد بن محمّد بن کلثوم سرخسی روایت نموده است: یکی از دوستان به نام ابی زینبه از من دربارهٔ احکم بن بشار مروزی سؤال نمود، که جریان اثری که روی گلوی او بود را می دانی؟ من مشاهده کرده بودم که روی گردن او اثری مثل یک خط بود، گوئی آن را بریده اند. گفتم: من مکرر از او سؤال کرده ام که ماجرای این چیست؟ ولی پاسخی نداده است. آن مرد گفت: در زمان امامت حضرت جوادالأئمه علیه السلام ، ما هفت نفر بودیم که در بغداد،در یک اتاق بودیم. روزی یک نفر ما نزدیک عصر، از نزد ما غائب شد، و در آن شب

ص: 174


1- . رعد: آیهٔ 43.
2- . (قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ؛ بگو: كافى است كه خداوند، و كسى كه نزدش علم همهٔ کتاب است، ميان من و شما گواه باشد.) رعد: آیهٔ 43.
3- . مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص29.
4- . بصائر الدرجات، ج1، ص418.

برنگشت. پس همین که نیمه شب شد، نامه ای از طرف حضرت جوادالأئمه علیه السلام آمد که در آن نوشته شده بود:

«أَنَّ صَاحِبَکُمُ الْخُرَاسَانِیَّ مَذْبُوحٌ مَطْرُوحٌ فِی لِبْدٍ فِی مَزْبَلَةِ کَذَا وَ کَذَا، فَاذْهَبُوا فَدَاوُوهُ بِکَذَا وَ کَذَا. فَذَهَبْنَا فَوَجَدْنَاهُ مَذْبُوحاً مَطْرُوحاً کَمَا قَالَ، فَحَمَلْنَاهُ وَ دَاوَیْنَاهُ بِمَا أَمَرَنَا بِهِ فَبَرَأَ مِنْ ذَلِکَ. قَالَ أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ: کَانَ مِنْ قِصَّتِهِ أَنَّهُ تَمَتَّعَ بِبَغْدَادَ فِی دَارِ قَوْمٍ، فَعَلِمُوا بِهِ وَ أَتَخَذُوهُ وَ ذَبَحُوهُ وَ أَدْرَجُوهُ فِی لِبْدٍ وَ طَرَحُوهُ فِی مَزْبَلَةٍ.»(1)

([قسمتی از] گردن دوست خراسانی شما را بریده اند، و او را در پارچه ای که زیر زین اسب قرار می دهند، پیچیده اند. و در فلان زباله دادن رها کرده اند. بروید، او را بیاورید، و داروی او، فلان چیز و فلان چیز می باشد. پس ما به آنجا رفتیم و او را در حالی یافتیم، که [قسمتی از] گردنش را بریده، و رهایش کرده بودند. پس او را [تا اتاق خود] حمل نمودیم، و با همان داروئی که حضرت در خواب فرموده بودند، درمان کردیم، پس خوب شد. احمد بن علیّ می گوید: ماجرا این بود که او در بغداد، در خانهٔ طایفه ای، صیغه ای گرفته بود. و آن ها باخبر شده بودند، و او را گرفته، و پس از بریدن [قسمتی از] گردنش، در پارچه ای پیچیده، و در آن زباله دان انداخته بودند.)

استجابت دعای حضرت جواد الأئمه علیه السلام

موارد استجابت دعاهای حضرت جواد الأئمه علیه السلام بی شمار است ولی از باب نمونه چند مورد آن در این نوشتار آورده می شود. چنانچه از محمّد بن سنان نقل شده است: محضر حضرت امام هادی علیه السلام رسیدم. حضرت فرمودند: ای محمّد! برای آل فرج اتفاقی افتاده؟ عرض کردم: عمر مرد! حضرت به خاطر این خبر فرمودند: الحمد للَّه - شمردم بیست و چهار مرتبه تکرار کردند - بعد فرمودند: آیا می دانی ملعون به پدرم حضرت جواد الأئمه علیه السلام چه گفت؟ عرض کردم: نه. حضرت فرمودند:

«او با پدرم درباره چیزی صحبت می کرد که ناگاه به ایشان عرض کرد: گمان می کنم شما مست هستید. پدرم فرمودند: خداوندا! اگر تو می دانی که من امروز

ص: 175


1- . اختيار معرفة الرجال، ص480.

را شب کرده ام در حالی که برای تو روزه بوده ام، به او مزه غارت شدن اموال و خواری اسارت را بچشان! به خدا قسم چیزی نگذشت که مالش غارت شد، و چیزی برای او نماند، و بعد او را اسیر کردند. اکنون نیز مرده است.»(1)

و در روایت دیگری مرحوم علامه مجلسی قدس سره از بکر بن صالح نقل کرده است: دامادم در نامه ای برای حضرت جواد الأئمه علیه السلام نوشت که پدرم ناصبیِ بسیار خبیث العقیده ای است و از جانب وی با شدائد و زحماتی روبرو شده ام، فدای شما شوم اگر صلاح می دانید برایم دعا کنید، در ضمن نظر شما چیست، فدای شما گردم؟ من کار خود را با او یکسره کنم یا با او مدارا نمایم. حضرت در جواب نامه نگاشتند:

«فَکَتَبَ قَدْ فَهِمْتُ کِتَابَکَ وَ مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ أَبِیکَ وَ لَسْتُ أَدَعُ الدُّعَاءَ لَکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ الْمُدَارَاةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْمُکَاشَفَهِ وَ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرٌ فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ ثَبَّتَکَ اللَّهُ عَلَی وَلَایَةِ مَنْ تَوَلَّیْتَ، نَحْنُ وَ أَنْتُمْ فِی وَدِیعَةِ اللَّهِ الَّتِی لَا یَضِیعُ وَدَائِعُهُ قَالَ بَکْرٌ: فَعَطَفَ اللَّهُ بِقَلْبِ أَبِیهِ حَتَّی صَارَ لَا یُخَالِفُهُ فِی شَیْءٍ.»(2)

(نامه ات را متوجه شدم و به آن چه دربارۀ پدرت یادکرده ای، پی بردم. و ان شاء اللّه دربارۀ تو دست از دعا نمی کشم. بهتر این است که با او مدارا کنی! با هر گرفتاری، فرجی هست. شکیبا باش که عاقبت از آن پرهیزکاران است، خداوند تو را بر ولایت آن کس که ولایتش را پذیرفته ای ثابت بدارد، ما و شما در امانت خداوند هستیم، همان خدائی که امانتش ضایع و تباه نمی گردد. بکر می گوید: پس از آن خداوند دل پدرش را مطابق میل او برگرداند به نحوی که در هیچ چیز با او مخالفت نمی کرد.)

صاحب کتاب «اختيار معرفة الرجال» نیز از شاذویه بن حسن بن داوود قمی روایت نموده است: در حالی که همسرم باردار بود، محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم. و عرض کردم: فدای شما شوم! دعا کنید خداوند به من فرزند پسری مرحمت کند. پس حضرت مدّتی طولانی سر به زیر انداختند. آن گاه سر مبارک خود را بلند نموده، و سه مرتبه فرمودند: برو!

ص: 176


1- . اصول کافی، ج2، ص516؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص397؛ بحارالانوار، ج50، ص62.
2- . بحارالانوار، ج50، ص55.

خدا به تو فرزند پسری عنایت می کند. راوی می گوید: بعد از آن، وارد مکه شدم و به مسجد الحرام رفتم. پس در آن هنگام محمّد بن حسن بن صباح از طرف گروهی از دوستان از قبیل صفوان بن یحیی و محمّد بن سنان و ابن ابی عمیر و دیگران پیغامی آورد. از این رو نزد آن ها رفتم. وقتی مرا دیدند از من دربارهٔ امام علیه السلام سؤال کردند؛ من نیز آن ها را از آن چه حضرت فرموده بودند با خبر نمودم. آن ها به من گفتند:

«فَهِمْتَ عَنْهُ ذَکَیٌ أَوْ زَکِیٌ؟ فَقُلْتُ: ذَکَی قَدْ فَهِمْتُهُ. قَالَ ابْنُ سِنَانٍ: أَمَّا أَنْتَ سَتُرْزَقُ وَلَداً ذَکَراً أمَّا أَنَّهُ یَمُوتُ عَلَی الْمَکَانِ أَوْ یَکُونُ مَیِّتاً، فَقَالَ أَصْحَابُنَا لِمُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ: أَسَأْتَ قَدْ عَلِمْنَا الَّذِی عَلِمْتَ، فَأَتَی غُلَامٌ فِی الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: أَدْرِکْ فَقَدْ مَاتَ أَهْلُکَ، فَذَهَبْتُ مُسْرِعاً وَ وَجَدْتُهَا عَلَی شُرُفِ الْمَوْتِ، ثُمَّ لَمْ تَلْبَثْ أَنْ وَلَدَتْ غُلَاماً ذَکَراً مَیِّتاً.»(1)

(تو از حضرت ذکی شنیدی یا زکی؟ گفتم: من از حضرت ذکی شنیدم. محمّد بن سنان گفت: بدان که به زودی فرزند پسری روزی تو خواهد شد که یا همان جا از دنیا می رود. و یا مرده متولد می گردد. پس اصحاب ما به محمّد بن سنان گفتند: تو اشتباه متوجه شده ای، آن چه را که تو می دانی، ما نیز می دانیم. در همین هنگام پسر بچه ای دنبال من آمده و گفت: خانواده ات را دریاب که هلاک شدند. من با عجله به طرف خانه ام رفتم و دیدم همسرم در حال مرگ می باشد! سپس طولی نکشید که فرزند پسر مرده ای از او متولد شد.)

در توضیح این روایت شریف باید گفت، ذکی به معنای ذبح نمودن بر وجه شرعی می باشد. و در این روایت، کنایه از آن است که آن طفل، یا مرده به دنیا خواهد آمد، و یا در آستانه ولادت خواهد مُرد. و زکی در اصل به معنای رشد و نمو پیدا کرده، است. و در این روایت کنایه از آن می باشد که آن طفل، بچه ای کامل است و باقی می ماند و نخواهد مرد.

و در روایت دیگری دربارهٔ استجابت دعای وجود نازنین حضرت جواد الأئمه علیه السلام ، صاحب کتاب «اختيار معرفة الرجال» از محمّد بن سنان نقل کرده است: از چشم درد به حضرت رضا علیه السلام شکایت کردم. ایشان تکه کاغذی که کوچک تر از کف دست بود، برداشتند و نامه ای

ص: 177


1- . اختيار معرفة الرجال، ص849.

برای حضرت جواد الأئمه علیه السلام نوشتند. و نامه را به خادم دادند و به من امر نمودند، همراه او بروم، و در هنگام رفتن به من فرمودند: این جریان را از همگان پنهان کن.

«فَأَتَیْنَاهُ وَ خَادِمٌ قَدْ حَمَلَهُ، قَالَ: فَفَتَحَ الْخَادِمُ الْکِتَابَ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَجَعَلَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام یَنْظُرُ فِی الْکِتَابِ وَ یَرْفَعُ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ، وَ یَقُولُ: نَاجٍ، فَفَعَلَ ذَلِکَ مِرَاراً، فَذَهَبَ کُلُّ وَجَعٍ فِی عَیْنِی، وَ أَبْصَرْتُ بَصَراً لَا یُبْصِرُهُ أَحَدٌ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : جَعَلَکَ اللَّهُ شَیْخاً عَلَی هَذِةِ الْأُمَّةِ، کَمَا جَعَلَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ شَیْخاً عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ، قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: یَا شَبِیهَ! صَاحِبِ فُطْرُسَ، قَالَ: فَانْصَرَفْتُ.»

(پس محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم، خادم ایشان را در آغوش گرفت و نامه را در مقابل حضرت باز کرد. پس حضرت جواد الأئمه علیه السلام به نامه نگاهی کردند و سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کردند و گفتند: ای نجات بخش! پس این کار را چندین مرتبه تکرار نمودند تا این که تمام دردها و ناراحتی های چشم من بر طرف شد. و به گونه ای می دیدم که هیچ کس چونان من نمی دید. پس به حضرت جواد الأئمه علیه السلام عرض کردم: خداوند شما را بزرگ این امّت گرداند، چنان که عیسی بن مریم علیه السلام را بزرگ بنی اسرائیل قرار داد! سپس به حضرت عرض کردم: ای شبیه! دوست فُطرُس! و بازگشتم.)

و از آن جائی که حضرت رضا علیه السلام به من فرموده بودند، این ماجرا را از همگان پنهان کنم. چشمم مدّت ها خوب شده بود تا این که ماجرای این معجزه حضرت جواد الأئمه علیه السلام را در مورد چشم خود به دیگران گفتم. از این رو دوباره مبتلا به چشم درد شدم. راوی می گوید: به محمّد بن سنان گفتم: منظورت از این که به حضرت جواد الأئمه علیه السلام گفتی: ای شبیه! دوست فطرس، چه بود؟ گفت:

«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی غَضِبَ عَلَی مَلَکٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ یُدْعَی فُطْرُسَ، فَدَقَّ جَنَاحَهُ وَ رَمَی فِی جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ، فَلَمَّا وُلِدَ الْحُسَیْنُ علیه السلام بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلّ جِبْرِئِیل إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم لِیُهَنِّئَهُ بِوِلَادَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ، وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ صَدِیقاً لِفُطْرُسَ فَمَرَّ بِهِ وَ هُوَ فِی الْجَزِیرَةِ مَطْرُوحٌ، فَخَبَّرَهُ بِوِلَادَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ، فَقَالَ لَهُ: هَلْ

ص: 178

لَکَ أَنْ أَحْمِلَکَ عَلَی جَنَاحٍ مِنْ أَجْنِحَتِی وَ أَمْضِیَ بِکَ إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم لِیَشْفَعَ لَکَ؟ قَالَ: فَقَالَ فُطْرُسُ: نَعَمْ. فَحَمَلَهُ عَلَی جَنَاحٍ مِنْ أَجْنِحَتِهِ حَتَّی أَتَی بِهِ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلم فَبَلَّغَهُتَهْنِئَهَ رَبِّهِ تَعَالَی ثُمَّ حَدَّثَهُ بِقِصَّةِ فُطْرُسَ، فَقَالَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم لِفُطْرُسَ: امْسَحْ جَنَاحَکَ عَلَی مَهْدِ الْحُسَیْنِ وَ تَمَسَّحْ بِهِ، فَفَعَلَ ذَلِکَ فُطْرُسُ، فَجَبَرَ اللَّهُ جَنَاحَهُ وَ رَدَّهُ إِلَی مَنْزِلِهِ مَعَ الْمَلَائِکَةِ.»(1)

(خداوند متعال به فرشته ای به نام فطرس غضب کرد، پس پر و بالش ریخت و او را در یکی از جزائر دریا انداخت. پس زمانی که حضرت امام حسین علیه السلام متولد شدند، خداوند عزّ و جلّ جبرئیل را محضر حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد تا به سبب ولادت حضرت امام حسین علیه السلام به ایشان تهنیت بگوید. و جبرئیل با فطرس دوست بود، پس در آن زمان از همان جزیره ای عبور کرد که فطرس در آنجا افتاده شده بود و او را از ولادت حضرت امام حسین علیه السلام و آن چه به آن مأمور شده است، باخبر نمود. و به او گفت: آیا مایل هستی من تو را بر یکی از بال های خود سوار کنم و نزد حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم ببرم، تا شفاعت تو را نماید؟ فطرس گفت: بله، از این رو جبرئیل او را بر بال خود قرار داد و محضر حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم آورد. و تهنیت پروردگار خود را رساند و بعد ماجرای فطرس را به حضرت عرض کرد. پس حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم به فطرس فرمود: پر و بال خود را به گهواره حسین بمال، پس فطرس همین که این کار را انجام داد. خداوند پر و بال او را برگرداند و او را میان ملائکه به مقام اوّلش باز گردانید.)

از این روایت شریف دانسته می شود که اولاً: حضرت جواد الأئمه علیه السلام در همان زمان طفولیت قادر به مطالعه بوده اند. و این خود نشانی از امامت ایشان می باشد. چرا که علم امام، لدنی و از جانب خداوند متعال است. و آموزش و سن هیچ دخالتی در آن ندارد. از این رو در این روایت شریف نیز، جناب محمّد بن سنان، در دعایش برای حضرت، ایشان را چونان حضرت عیسی علیه السلام معرفی می کند.

ثانیاً: جناب محمّد بن سنان که سال ها در محضر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده است نیک می داند که حضرات معصومین علیهم السلام از یک نور می باشند. از این رو حضرت جواد الأئمه علیه السلام را در خطابش، چونان حضرت سیّد الشهداء علیه السلام قرار می دهد. و به ایشان عرض می کند: «یَا شَبِیهَ! صَاحِبِ فُطْرُسَ.» یعنی ای کسی که شبیه امام حسین علیه السلام ، دوستِ فطرس هستی. البته

ص: 179


1- . اختيار معرفة الرجال، ص549.

ممکن است کسی بگوید مقصود محمّد بن سنان، جناب جبرئیل است. و او می خواسته بگوید: ای کسی که شبیه جبرئیل، دوست فطرس هستی. که در این صورت نیز این عبارت مؤیدی خواهد بود بر آن که اهل بیت علیه السلام چونان ملائکه علمشان از جناب خداوند می باشد و همان گونه که ملائکه معصوم هستند، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیز از ملکهٔ عصمت و دیگر صفات پسندیده برخوردار هستند.

و در این نوشتار گفته شده که اگر ملائکه ای چونان جناب جبرئیل علیه السلام در پیشگاه خداوند منزلتی دارند، به برکت اهل بیت علیهم السلام می باشد. چنانچه مرحوم سیّد احمد مستنبط قدس سره از مرحوم سيّد هاشم بحرانى قدس سره از كتاب «حياة القلوب» نقل كرده: جبرئيل علیه السلام نزد رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود که حضرت علىّ علیه السلام وارد شدند، جبرئيل به احترام آن حضرت از جاى خود برخاست، پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آيا براى اين جوان برمى خيزى؟ جبرئيل به حضرت عرض كرد:

«نَعَمْ، اِنَّ لَهُ عَلَیَّ حَقُّ التَّعْليمِ.»

(بله، زيرا ایشان حقّ استادى و تعليم بر من دارند.)

حضرت فرمودند: اى جبرئيل! در كجا و چگونه بوده است؟ عرض كرد: خداوند تبارك و تعالى كه مرا آفريد از من سئوال كرد: تو كيستى و اسمت چيست؟ من كيستم و نامم چيست؟ من در پاسخ خداوند دچار حيرت و سرگردانى شدم، و در آنجا يعنى عالم انوار همين جوان ظاهر شدند و پاسخ آن سئوال را به من آموختند و به من فرمودند: بگو:

«أَنْتَ الرَبُّ الْجَلِيِلُ وَ اسْمُكَ الْجَليلُ وَ أَنَا الْعَبْدُ الذَّليلُ وَ اسْمِي جَبْرَئيلُ.»

(تو پروردگار جليل (بزرگ مرتبه) هستى و اسم تو جميل (خوب و نيكو) است، و من بنده خوار و بى مقدار توام و نام من جبرئيل است.)(1)

به خاطر همين بود كه براى ایشان برخاستم و ایشان را تعظيم كردم. پيغمبر اكر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: عمر تو چه مقدار است؟ عرض كرد: ستاره اى است كه هر سى هزار سال يك بار از عرش الهى طلوع مى كند، من سى هزار بار طلوع آن را مشاهده كرده ام.

ص: 180


1- . این سؤال و جواب که به نظری می رسد جناب جبرئیل متعرض خلاصه ای از آن شده باشد. نشان دهندهٔ آن است که جبرئیل برای فراگیری توحید که اصل عبودیت می باشد، از محضر حضرت علیّ علیه السلام استفاده کرده است. یعنی اگر جبرئیل خداوند متعال را شناخته و پی به توحید برده است به برکت حضرت علیّ علیه السلام است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اگر آن ستاره را ببينى مى شناسى؟ عرض كرد: بله، چگونه نشناسم. آن گاه به حضرت علىّ علیه السلام فرمودند: عمامه را از پيشانى خود بالا بزن. همين كه عمامه را كنار زد جبرئيل آن ستاره و آن نور را در پيشانى حضرت علىّ علیه السلام مشاهده كرد.(1)

از این رو بعضى از معاصرين در توصيف آن حضرت علىّ علیه السلام نيكو سروده اند، و گفته اند:

أيا علّة الإيجاد حار بك الفكر *** و في فهم معنى ذاتك التبس الأمر

قد قال قوم فيك و الستر دونهم *** بأنّك ربّ كيف لو كشف الستر

اى علّت آفرينش؛ فكر و انديشه درباره تو به حيرت افتاده است، و در فهميدن حقيقت ذات تو امر بر مردمان مشتبه شده است.

طايفه اى با اين كه تو خود را در حجاب نگهداشتى و عظمت خود را ظاهر نكردى درباره ات گفته اند: تو خداوندى، و چه خواهند گفت اگر پرده ها را كنار بزنى؟

و شاعر ديگرى گفته است:

در پس پرده نهان بودى و قومى به ضلالت *** حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدائى

پس چه گويند گر از طلعت زيبا كه تو دارى *** پرده بردارى و آن گونه كه هستى بنمائى(2)

ثالثاً: به خلاف آن چه که برخی از علماء عامه گمان می کنند، تبرک حرام است. وجود نازنین حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم به فطرس امر می کنند خود را به گهوارهٔ امام حسین علیه السلام بمال و با آن خود را تبرک کن. و حتّی حضرت برای او دعا هم نمی کنند. و خداوند به برکت متبرک شدن او به گهوارهٔ امام حسین علیه السلام او را مورد بخشش خود قرار می دهد و او را دوباره به جایگاهش باز می گرداند. و اگر موالیان اهل بیت علیه السلام ، مشتاقانه در هنگام زیارت حضرات معصومین علیهم السلام ، در صدد در آغوش گرفتن ضریح آن انوار مقدس هستند، در این کار تأسی به جناب فطرس نموده اند

ص: 181


1- . ترجمه القطره، ج1، ص258.
2- . ترجمه القطره، ج1، ص286.

و به سبب امریکه حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم به فطرس نمودند، آن ها نیز به امیدی خود را به ضریح نورانی حضرت می رسانند تا بدان تبرک جسته و غباری از آن را طوطیای چشم خود نمایند. اگر چه در هنگام زیارت ادب اقتضاء می کند که انسان در محضر امام معصوم علیه السلام صدای خود را بلند نکند و با آرامشی دو چندان خاک آن قبور منور را طوطیای چشم خود نماید.

به هر تقدیر، استجابت دعاهای حضرت جواد الأئمه علیه السلام امر عجیب و مهمی نیست. و باید گفت که در حقیقت اگر دعای کسی در این عالم مستجاب می شود، به برکت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد. و ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله از طریق آن بزرگواران دعای بندگانش را مستجابت می کند. چنانچه مرحوم شیخ صدوق قدس سره از امام محمّدباقر علیه السلام نقل کرده است:

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت علیّ علیه السلام فرمودند: آن چه بر شما إملا می کنم بنویسید، حضرت گفتند: ای رسول خدا! آیا می ترسید فراموش کنم؟ فرمودند: بر شما از فراموشی نمی ترسم چرا که از خداوند خواسته ام شما را حفظ کرده و از نسیان نگاه دارد، ولی برای شریکانتان بنویسید، حضرت می گویند: گفتم: ای رسول خدا! شریکان من چه کسانی هستند؟ فرمودند:

«اَلْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِکَ بِهِمْ تُسْقَی أُمَّتِی اَلْغَیْثَ وَ بِهِمْ یُسْتَجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَ بِهِمْ یَصْرِفُ اَللَّهُ عَنْهُمُ اَلْبَلاَءَ وَ بِهِمْ تَنْزِلُ اَلرَّحْمَةُ مِنَ اَلسَّمَاءِ - وَ هَذَا أَوَّلُهُمْ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی اَلْحَسَنِ علیه السلام ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی اَلْحُسَیْنِ علیه السلام ثُمَّ قَالَ علیه السلام : اَلْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِهِ.»(1)

(ائمّه از فرزندان شما که به واسطهٔ آن ها امّتم از باران سیراب می شوند و دعایشان مستجاب می گردد، و به خاطر آن ها خداوند بلا را از امّتم بر می گرداند و رحمت از آسمان فرو می بارد. - و با دست به امام حسن علیه السلام اشاره فرمودند و گفتند: ایشان اوّلین آن ها هستند سپس به امام حسین علیه السلام اشاره فرمودند و گفتند: ائمّه از فرزند ایشان هستند.)

تبدیل ظرف به آب

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره از عمارة بن زید نقل کرده است: حضرت جواد الأئمه علیه السلام را دیدم که مقابلشان یک کاسه چینی بود. به من فرمودند: ای عمارة! آیا از دیدن این کاسه تعجب کردی؟

ص: 182


1- . کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص392.

«قُلْتُ: نَعَمْ. فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهَا، فَذَابَتْ حَتَّی صَارَتْ مَاءً، ثُمَّ جَمَعَهُ حَتّی جَعَلَهُ فِی قَدَحٍ ثُمَّ رَدَّهَا بَعْد مَسَحَهَا بِیَدِهِ کَمَا کَانَتْ قَصْعَةٌ صِینِیٌّ وَ قَالَ: مِثْلَ هَذَا فَلْیَکُنِ الْقُدْرَةُ.»(1)

(عرض کردم: بله. پس دست خود را روی آن گذاشتند، پس ناگاه ظرف چینی ذوب شد تا جائی که تبدیل به آب گردید، سپس آن را جمع نموده در یک قدح ریختند و سپس آن را به حالت اوّلش برگرداندند، بعد از آن که دوباره بر آن دست کشیدند و همان گونه که اوّل بود، کاسه چینی شد. و فرمودند: باید قدرت این چنین باشد.)

تبدیل برگ به نقره

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره از ابراهیم بن سعید روایت کرده است:

«رَأَیْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام یَضْرِبُ بِیَدِهِ إِلَی وَرَقِ الزَّیْتُونَ، فَیَصِیرُ فِی کَفِّهِ وَرِقاً، فَأَخَذْتُ مِنْهُ کَثِیراً وَ أَنْفَقْتُهُ فِی الْأَسْوَاقِ فَلَمْ یَتَغَیَّر.»(2)

(حضرت جواد الأئمه علیه السلام را دیدم که دست مبارکشان را به برگ های زیتون می زدند و آن ها به نقره تبدیل می شدند، من بسیاری از آن ها را گرفتم و در بازار مصرف کردم و هیچ گونه تغییری نکرد.)

تبدیل خاک به طلا

مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از اسماعیل بن عبّاس هاشمی روایت نموده است:

«جِئْتُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام یَوْمَ عِیدٍ فَشَکَوْتُ إِلَیْهِ ضِیقَ الْمَعَاشِ فَرَفَعَ الْمُصَلَّی وَ أَخَذَ مِنَ التُّرَابِ سَبِیکَةً مِنْ ذَهَبٍ فَأَعْطَانِیهَا فَخَرَجْتُ بِهَا إِلَی السُّوقِ فَکَانَتْ سِتَّةَ عَشَرَ مِثْقَالًا.»(3)

ص: 183


1- . دلائل الإمامة، ص211و 212.
2- . دلائل الإمامة، ص210.
3- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص384.

(روز عیدی خدمت حضرت جواد الأئمه علیه السلام رسیدم و از تنگی معاش (و فقر) شکایت کردم. پس حضرت سجّاده خود را بلند نمودند و از میان خاک شمش طلایی برداشتند و به من دادند. آن را به بازار بردم، شانزده مثقال طلا بود.)

عبور از دجله و فرات

مرحوم شیخ حر عاملی قدس سره از محمّد بن یحیی نقل کرده است:

«لَقِیتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الرِّضَا علیهما السلام عَلَی شَطِّ الدِّجْلَةِ فَالْتَقَی لَهُ حَتَّی عَبَرَ، وَ رَأَیْتُهُ بِالْأَنْبَارِ عَلَی شَطِّ الْفُرَاتِ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِکَ.»(1)

(حضرت جواد الأئمه علیه السلام را دیدم که در کنار دجله ایستاده اند، ناگاه دو طرف دجله بهم رسید و آن حضرت به راحتی عبور کردند، و ایشان را در شهر انبار کنار فرات دیدم که همان گونه از آن عبور کردند.)

معجزاتی از این قبیل که می بینیم حضرت جواد الأئمه علیه السلام ماهیت چیزی را تغییر می دهند، نشان از ولایت تکوینی حضرات معصومین علیهم السلام دارد. یعنی سرپرستی موجودات عالم و تصرف داشتن در جزء، جزءِ اجزاء آن ها، به دست آن بزرگواران است. از این رو خداوند متعال در قرآن می فرماید:

(إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ(2))

«سرپرست و صاحب اختیار شما تنها خدا و رسولش و مؤمنانی خواهند بود که نماز به پا داشته و به فقرا در حال رکوع زکات می دهند.»

و به اتفاق مفسّران، مراد از کسی که در حال رکوع صدقه داده است، حضرت علیّ علیه السلام می باشد. که چونان حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم به اذن ذات مقدس ربوبی، بر عالم امکان ولایت دارند. و همان گونه که خداوند متعال توانائی دارد، در همهٔ ذرات، و موجودات عالم تصرف کند،

ص: 184


1- . اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج4، ص407.
2- . مائده: آیهٔ 55.

و یا ذاتو ماهیت آن را عوض نماید، و یا حیات را از موجودی سلب نماید، و یا موجود دیگری را احیاء کند، حضرات معصومین علیهم السلام نیز به امر الهی قادر به انجام همهٔ این امور می باشند.

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از طول عمر

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از صالح بن عطیه نقل کرده است: برای حجّ اقدام کرده بودم که محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رفتم و از تنهایی به حضرت شکایت کردم؛ ایشان به من فرمودند:

«أَمَا إِنَّکَ لَا تَخْرُجُ مِنَ الْحَرَمِ حَتَّی تَشْتَرِیَ جَارِیَةً تُرْزَقُ مِنْهَا ابْناً، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ فَتَرَی أَنْ تُشِیرَ عَلَیَّ، فَقَالَ: نَعَمْ، اعْتَرِضْ فَإِذَا رَضِیتَ فَأَعْلِمْنِی، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَقَدْ رَضِیتُ. قَالَ: اذْهَبْ فَکُنْ بِالْقُرْبِ حَتَّی أُوَافِیَکَ، فَصِرْتُ إِلَی دُکَّانِ النَّخَّاسِ فَمَرَّ بِنَا فَنَظَرَ ثُمَّ مَضَی، فَصِرْتُ إِلَیْهِ، فَقَالَ: قَدْ رَأَیْتَهَا إِنْ أعجبک [أَعْجَبَتْکَ] فَاشْتَرِهَا عَلَی أَنَّهَا قَصِیرَةُ الْعُمُرِ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَمَا أَصْنَعُ بِهَا، قَالَ: قَدْ قُلْتُ لَکَ، فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ صِرْتُ إِلَی صَاحِبِهَا، فَقَالَ: الْجَارِیَةُ مَحْمُومَةٌ وَ لَیْسَ فِیهَا غَرَضٌ، فَعُدْتُ إِلَیْهِ مِنَ الْغَدِ فَسَأَلْتُهُ عَنْهَا، فَقَالَ: دَفَنْتُهَا الْیَوْمَ، فَأَتَیْتُهُ فَأَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ، فَقَالَ: اعْتَرِضْ، فَاعْتَرَضْتُ فَأَعْلَمْتُهُ فَأَمَرَنِی أَنْ أَنْظُرَهُ فَصِرْتُ إِلَی دُکَّانِ النَّخَّاسِ فَرَکِبَ فَمَرَّ بِنَا فَصِرْتُ إِلَیْهِ، فَقَالَ: اشْتَرِهَا فَقَدْ رَأَیْتَهَا، فَاشْتَرَیْتُهَا فَحَوَّلْتُهَا وَ صَبَرْتُ عَلَیْهَا حَتَّی طَهُرَتْ وَ وَقَعْتُ عَلَیْهَا فَحَمَلَتْ وَ وَلَدَتْ لِی مُحَمَّداً ابْنِی.»(1)

(بدان که تو از مکه خارج نخواهی شده تا آن که کنیزی خریداری می کنی که خداوند از او به تو پسری مرحمت خواهد کرد. عرض کردم: فدای شما شوم! آیا ممکن است مرا در این زمینه راهنمائی فرمائید. فرمودند: تو شخصی را انتخاب نما، وقتی انتخاب کردی مرا آگاه کن. عرض کردم: فدای شما شوم! انتخاب کرده ام. فرمودند: برو و نزدیک او بمان تا من بیایم. پس به دکان

ص: 185


1- . بحارالانوار، ج50، ص58.

برده فروشی رفتم، و نزدیک او ماندم تا این که حضرت از کنار ما رد شدند و نگاهی کردند، و رفتند. بعد من محضر ایشان رسیدم؛ پس به من فرمودند: او را دیدم، اگر شیفته اش شده ای او را بخر ولی بدان که عمرش کوتاه است. عرض کردم: فدای شما شوم، با چنین کنیزی چه کار کنم؟ فرمودند: من تو را آگاه نمودم. پس فردای آن روز نزد صاحب آن کنیز رفتم، گفت: بیمار گشته و تب دارد و اکنون توانی ندارد. پس روز بعد دوباره نزد او رفتم و سراغ آن کنیز را گرفتم، گفت: امروز او را دفن کردم! از این رو محضر حضرت جواد الأئمه علیه السلام رفتم و ماجرا را عرض کردم، فرمودند: دوباره کنیز دیگری انتخاب نما. پس کنیز دیگری انتخاب نمودم و دو مرتبه حضرت را آگاه نمودم. پس حضرت به من امر نمودند آنجا باش تا مرا ببینی؛ پس به دکان برده فروشی رفتم. حضرت نیز در حالی که سوار مرکب بودند از نزدیک ما عبور کردند. بعد خدمت امام رسیدم، ایشان فرمودند: او را خریداری نما، او را دیدم. پس آن کنیز را خریدم و به خانه آوردم. صبر نمودم تا از عادت ماهانه خود پاک شد. سپس با او همبستر شدم و بعد باردار شد و فرزندم محمّد را به دنیا آورد.)

در روایت دیگر مرحوم صفار قدس سره در کتاب «بصائر الدرجات» از محمّد بن عیسی از ابراهیم بن محمّد نقل کرده است: حضرت جواد الأئمه علیه السلام برای من نامه ای نوشتند و به من أمر فرمودند که آن نامه را تا وقتی یحیی بن ابی عمران از دنیا نرفته، باز نکنم. پس چند سال آن نامه دستم ماند تا روزی که یحیی بن ابی عمران از دنیا رفت. پس وقتی نامه را باز کردم، دیدم حضرت در آن نوشته اند:

«قُمْ بِمَا کَانَ یَقُومُ بِهِ أَوْ نَحْوَ هَذَا مِنَ الْأَمْرِ. قَالَ: وَ حَدَّثَنِی یَحْیَی وَ إِسْحَاقُ ابْنَا سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ: أَنَّ إِبْرَاهِیمَ أقْرَأ هَذَا الْکِتَابَ فِی الْمَقْبَرَةِ یَوْماً مَاتَ یَحْیَی وَ کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَقُولُ: کُنْتُ لَا أَخَافُ الْمَوْتَ مَا کَانَ یَحْیَی بْنُ أَبِی عِمْرَانَ حَیّاً، وَ أَخْبَرَنِی بِذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ.»(1)

( قیام کن به آن چه او به آن قیام نموده بود، یا مطلبی شبیه این امر (یعنی از این به بعد تو جانشین او هستی). محمّد بن عیسی می گوید: یحیی و اسحاق دو فرزند سلیمان بن داوود نقل کردند که

ص: 186


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص4.

ابراهیم این نامه را روزی که یحیی بن ابی عمران فوت شد، در حضور مردم و در کنار قبر او خواند . و حسن بن عبداللّه بن سلیمان به من خبر داد، ابراهیم می گفت: من تا وقتی یحیی بن أبی عمران زنده بود، از مرگ خوفی نداشتم [چرا که حضرت به من فرموده بودند، تا یحیی زنده است نامه را باز نکن].)

زنده شدن حیوان مُرده توسط حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره از کتاب «الثاقب فی المناقب» از احمد بن محمّد حضرمی روایت نموده است: بعد از انجام مراسم حجّ حضرت جواد الأئمه علیه السلام قصد داشتند به بغداد بروند، امّا هنگامی که در منزل زباله - منزل گاهی نزدیک کوفه - نزول اجلال فرمودند، زن ضعیفی را مشاهده نمودند که بالای بدن گاو مرده ای، بر سر راه نشسته و گریه می نماید. از این رو حضرت از آن زن، از علّت گریه کردنش سؤال کردند، زن برخاست، نزد حضرت رفت و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! من زن ضعیفی هستم که قدرت انجام هیچ کاری را ندارم، و این گاو همهٔ سرمایه ای بود که من مالک آن بودم. حضرت فرمودند:

«إِنْ أَحْيَاهَا اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَكَ فَمَا تَفْعَلِينَ؟ قَالَتْ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! لَأُجَدِّدَنَّ لِلَّهِ شُكْراً. فَصَلَّى أَبُو جَعْفَرٍ رَكْعَتَيْنِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ، ثُمَّ رَكَضَ بِرِجْلِهِ الْبَقَرَةَ، فَقَامَتِ الْبَقَرَةُ، وَ صَاحَتِ الْمَرْأَةُ: عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : لاَ تَقُولِي هَذَا، بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ، أَوْصِيَاءُ الْأَنْبِيَاءِ.»(1)

(اگر خداوند تبارک و تعالی آن را برای تو زنده نماید، چه می کنی؟ عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! همیشه شکر خداوند را می نمایم. آن گاه حضرت جواد الأئمه علیه السلام دو رکعت نماز خواندند و با دعاهائی، [برای زنده شدن آن گاو] دعا کردند؛ سپس با پای مبارک خود به آن گاو زدند، پس [به برکت دعای حضرت به یک باره] گاو بلند شد، و آن زن نیز فریاد زد: [این شخص] عیسی بن مریم است. ولی حضرت فرمودند: این حرف را نزن، بلکه، از بندگان گرامی و مقرب خداوند، و اوصیاء پیامبران است.)

ص: 187


1- . مدینة معاجز، ج7، ص392؛ الثاقب فی المناقب، ص503.

ملاقات با حضرت جواد علیه السلام به سفارش حضرت رضا علیه السلام

صاحب کتاب «اختيار معرفة الرجال» از محمّد بن ابی نصر و محمّد بن سنان نقل کرده است: ما در مکه بودیم و حضرت رضا علیه السلام نیز آنجا تشریف داشتند. پس به حضرت عرض کردیم: خداوند ما را فدای شما گرداند، ما داریم از مکه می رویم و شما این جا می مانید. پس اگر صلاح می دانید برای ما نامه ای به حضرت جواد الأئمه علیه السلام بنویسید تا ما بر ایشان وارد شویم و به ما اجازه ملاقات بدهند. لذا حضرت نامه ای نوشتند و ما بر ایشان وارد شدیم و به موفق، خادم آن حضرت گفتیم: حضرت جواد الأئمه علیه السلام را نزد ما بیاور، تا ایشان را زیارت کنیم.

«فَأَخْرَجَهُ

إِلَیْنَا وَ هُوَ فِی صَدْرِ مُوَفَّقٍ، فَأَقْبَلَ یَقْرَؤُهُ وَ یَطْوِیهِ وَ یَنْظُرُ فِیهِ وَ یَتَبَسَّمُ حَتَّی أَتَی عَلَی آخِرِهِ، و یَطْوِیهِ مِنْ أَعْلَاهُ وَ یَنْشُرُهُ مِنْ أَسْفَلِهِ. قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ: فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ حَرَّکَ رِجْلَهُ وَ قَالَ: نَاجٍ، نَاجٍ. فَقَالَ أَحْمَدُ: ثُمَّ قَالَ ابْنُ سِنَانٍ عِنْدَ ذَلِکَ، فُطْرُسِیَّةٌ فُطْرُسِیَّةٌ.»(1)

(پس ایشان را در حالی که در آغوش موفق بود، نزد ما آورد. پس حضرت جواد الأئمه علیه السلام شروع به خواندن و پیچاندن نامه کردند، و لبخندی زدند تا به پایان نامه رسیدند. و همان طور آن را از بالا می پیچیدند و از پایین باز می کردند. محمّد بن سنان می گوید: وقتی از خواندن نامه فارغ شدند، پای مبارک خود را تکان دادند و فرمودند: نجات یافت! نجات یافت. احمد می گوید: در این هنگام محمّد بن سنان گفت: فطرسیه، فطرسیه.)

حجامتی که نشان از امامت می باشد

مرحوم علامه بزرگوار مجلسی قدس سره از کتاب «مناقب» مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره از کتاب «معرفة ترکیب الجسد» حسین بن احمد تیمی نقل کرده است: در زمان خلافت مأمون، حضرت جواد الأئمه علیه السلام یک نفر رگ زن را طلب نمودند و به او فرمودند:

ص: 188


1- . اختيار معرفة الرجال، ص850.

«افْصِدْنِی فِی الْعِرْقِ الزَّاهِرِ، فَقَالَ لَهُ: مَا أَعْرِفُ هَذَا الْعِرْقَ، یَا سَیِّدِی! وَ لَا سَمِعْتُ بِهِ، فَأَرَاهُ إِیَّاهُ، فَلَمَّا فَصَدَهُ خَرَجَ مِنْهُ مَاءٌ أَصْفَرُ فَجَرَی حَتَّی امْتَلَأَ الطَّشْتُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَمْسِکْهُ وَ أَمَرَ بِتَفْرِیغِ الطَّسْتِ، ثُمَّ قَالَ: خَلِّ عَنْهُ فَخَرَجَ دُونَ ذَلِکَ، فَقَالَ: شُدَّهُ الْآنَ، فَلَمَّا شَدَّ یَدَهُ أَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِینَارٍ فَأَخَذَهَا وَ جَاءَ إِلَی یُوحَنَّا بْنِ بَخْتِیشُوعَ فَحَکَی لَهُ ذَلِکَ، فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا سَمِعْتُ بِهَذَا الْعِرْقِ مُذْ نَظَرْتُ فِی الطِّبِّ وَ لَکِنْ هَاهُنَا فُلَانٌ الْأُسْقُفُّ قَدْ مَضَتْ عَلَیْهِ السِّنُونَ فَامْضِ بِنَا إِلَیْهِ فَإِنْ کَانَ عِنْدَهُ عِلْمُهُ وَ إِلَّا لَمْ نَقْدِرْ عَلَی مَنْ یَعْلَمُهُ فَمَضَیَا وَ دَخَلَا عَلَیْهِ وَ قَصَّا الْقَصَصَ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ قَالَ: یُوشِکُ أَنْ یَکُونَ هَذَا الرَّجُلُ نَبِیّاً أَوْ مِنْ ذُرِّیَّةِ نَبِیٍ.»(1)

(رگ زاهر را بزن. به حضرت عرض کرد: ای مولای من! چنین رگی را نمی شناسم و نامش را هم نشنیده ام. حضرت آن رگ را به او نشان دادند. همین که رگ را زد، آب زردی خارج شد، به اندازه ای که طشت پر گشت. حضرت فرمودند: جلوی خون را بگیر. و بعد امر نمودند طشت را خالی کند. سپس فرمودند: رگ را باز کن، دو مرتبه خون شروع به خارج شدن کرد ولی این مرتبه کمتر از قبل آمد. بعد فرمودند: آن را ببند. وقتی رگ دست حضرت را بست، امام امر کردند به او صد دینار طلا بدهند. فصد کننده دینارها را گرفت و نزد یوحنا پسر بختیشوع رفت و قضیه را برای او نقل نمود. یوحنا گفت: از زمانی که با علم طب آشنا شده ام، نام چنین رگی را نشنیده ام ولی در اینجا فلان اسقفی است که سالیانی بر او گذشته (و پیر مرد شده) است. بیا با هم نزد او برویم، ممکن است او در این باره مطلبی بداند، و إلا کسی را نمی شناسم که در این مورد آگاهی داشته باشد. پس هر دو رفتند و بر او وارد شدند و قضیه را برای او گفتند. پس مدّت زمانی طولانی در گوشه ای نشست، سپس گفت: این شخص یا پیغمبر و یا فرزند پیغمبر است!)

شبیه همین روایت را برای حضرت امام حسن عسکری علیه السلام نیز نقل کرده اند که هنگامی حضرت را فصد نمودند به همین صورت خون خارج گشت به نحوی که فصد کنند تعجب نمود و

ص: 189


1- . بحارالانوار، ج50، ص57.

چون نزداستادش رفت او را نزد شخصی فرستاد که وقتی او شنید گفت چنین فردی یا پیامبر است یا وصیّ پیامبر، و بعد از آن نزد حضرت مشرف شد و ایمان آورد.(1)

توجه حضرت جواد الأئمه علیه السلام به مادرشان زهرا علیها السلام

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره از زکریا بن آدم روایت کرده است: من در محضر حضرت رضا علیه السلام بودم که حضرت جواد الأئمه علیه السلام را آوردند و حال آن که سن حضرت در آن زمان کمتر از چهار سال بود.

«فَضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی الْأَرْضِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَأَطَالَ الْفِکْرَ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا علیه السلام : بِنَفْسِی فَلِمَ طَالَ فِکْرُکَ، فَقَالَ: فِیمَا صُنِعَ بِأُمِّی فَاطِمَةَ، أَمَا وَ اللَّهِ لَأُخْرِجَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُحْرِقَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُذْرِیَنَّهُمَا ثُمَّ لَأَنْسِفَنَّهُمَا فِی الْیَمِّ نَسْفاً، فَاسْتَدْنَاهُ وَ قَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَنْتَ لَهَا یَعْنِی الْإِمَامَةَ.»(2)

(پس حضرت دست خود را بر زمین زدند و صورت به آسمان بلند کردند. و مدّت زمانی طولانی فکر نمودند. پس حضرت رضا علیه السلام به ایشان فرمودند: جانم به قربانت! برای چه این چنین طولانی به فکر فرو رفته ای؟ عرض کردند: در فکر کار و ظلمی هستم که به مادرم فاطمه علیها السلام روا داشتند. ولی به خدا سوگند آن دو را [از قبر] خارج می کنم و سپس می سوزانم و بعد خاکستر آنان با بادی ریشه بر کن به دریا می ریزم. حضرت رضا علیه السلام ایشان را به خود نزدیک کردند و پیشانی مبارک حضرت را بوسیدند، سپس فرمودند: پدر و مادرم فدایت، تو شایسته امامت هستی.)

از این روایت شریف به نظر می رسد که در رجعت، هر یک از ائمه اطهار علیهم السلام که به امامت می رسند، چونان حضرت ولیّ عصر علیه السلام ، بدن آن دو را از قبر خارج کرده، و به آتش می کشند. و ممکن است حضرت جواد الأئمه علیه السلام به خاطر آن که فرزند بزرگوارشان حضرت مهدی علیه السلام این عمل را انجام می دهند، آتش زدن آن دو نفر را به خود نسبت داده باشند. و یا ممکن است فرمایش حضرت از باب «نِیَّةُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِه»(3) بوده باشد. و منظور حضرت این است، که اگر

ص: 190


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص423.
2- . بحارالانوار، ج50، ص59؛ دلائل الإمامة، ص212.
3- . بحارالانوار، ج67، ص209.

قدرت پیدامی نمودم، و به آن ها دسترسی داشتم، هر آینه آن دو را به آتش می کشیدم. ولی به هر تقدیر به نظر می رسد وجه اوّل نزدیک تر به واقع باشد. چرا که در رجعت هر کدام از ائمه علیهم السلام به قدرت خواهند رسید. و همان گونه که بدن آن دو نفر به اعجاز حضرت ولیّ عصر علیه السلام تر و تازه می گردد، حضرت جواد علیه السلام نیز قدرت بر انجام این اعجاز را دارند، و می توانند به نحو اعجاز بدن های آن دو را بازگردانند. و همچنین معنا ندارد، که آدمی افعال فرزندش را به خود نسبت دهد. هر چند والدین در ثواب اعمال فرزند خود، نه در اصل عمل، شریک باشند، و اللّه العالم.

حضرت مهدی علیه السلام در بیان حضرت جواد الأئمه علیه السلام

در کتاب «احتجاج» از امامزاده واجب التعظیم، حضرت عبد العظیم حسنیّ روایت شده است: به حضرت جواد الأئمه علیه السلام عرض کردم:

مولای من! آرزویم این است که شما آن قائمی از اهل بیت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم باشید که زمین را پر از قسط و عدل می کند همچنان که آکنده از ظلم و جور شده است! حضرت فرمودند: هر کدام از ما قائم به امر خداوند و هادی به دین او است، امّا قائمی که خداوند توسّط وی زمین را از لوث وجود أهل کفر و انکار پاک می سازد و آن را پر از عدل و داد می نماید کسی است که ولادتش بر مردم پوشیده، و شخصش از ایشان پنهان، و بردن نام مبارکش حرام است.

و ایشان همنام و هم کنیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، و ایشان کسی است که زمین برایش پیچیده شود و هر مشکلی برایش هموار گردد، أصحاب ایشان به تعداد أهل بدر، سیصد و سیزده نفر از دورترین نقاط زمین به گرد حضرتش جمع می گردند. و این همان فرمایش خداوند است که می فرماید:

(أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(1))

«هر جا که باشید خدا همه شما را فراهم آورد، که خدا بر هر چیزی تواناست.»

پس هنگامی که این تعداد افراد مخلص گرد آیند خداوند متعال امر خود را ظاهر سازد و چون عقد - که آن ده هزار مرد باشد - برای او کامل شود، به اذن و فرمان خداوند متعال قیام می کند، و آنقدر دشمنان خدا را بکشد تا خداوند خشنود شود. عبد العظیم گفت: به آن حضرت عرض

ص: 191


1- . بقره: آیهٔ 148.

کردم: سرور من! چگونه می فهمند خداوند متعال خشنود گردیده؟ حضرت فرمودند: خداوند درقلب ایشان رحمت می افکند، و چون وارد شهر مدینه می شوند لات و عزّی را در آورده و آن دو را آتش می زند!!(1)

حرز حضرت جواد الأئمه علیه السلام

حضرت حکیمه خاتون علیها السلام دختر حضرت جواد الأئمه علیه السلام می فرماید: هنگامی که پدرم، محمّد بن علیّ الرّضا علیهما السلام از دنیا رفتند، به نزد همسر او اُمّ عیسی دختر مأمون رفتم و به او تسلیت گفتم و دیدم که بسیار غمگین است و جزع و فزع می کند و نزدیک است که از شدّت گریه و شیون خودش را بکشد. من ترسیدم زهره اش بترکد. پس در همان حال که ما مشغول صحبت کردن بودیم و اخلاق نیک و کرم ایشان را و آن چه را که خداوند از شرف و اخلاص به ایشان داده است و آن چه که از عزّت و کرامت به ایشان مرحمت کرده است را توصیف می کردیم.

اُمّ عیسی گفت: آیا می خواهی به شما از چیز بزرگ و عجیبی خبر دهم که ماورای توصیف و اندازه است؟ من پرسیدم که آن چیز چیست؟ او گفت که من نسبت به ابو جعفر بسیار غیرت داشتم و بسیار مراقب ایشان بودم و گاهی در این باره چیزی می شنیدم، لذا من از این موضوع به پدرم شکایت می بردم و پدرم به من می گفت که ای دخترم! تحمل کن که ابو جعفر تکه ای از جان رسول اللّه است. روزی نشسته بودم که کنیزی به نزد من آمد و به من سلام کرد من گفتم تو کیستی؟ گفت من کنیزی از فرزندان عمار بن یاسر هستم و همسر ابو جعفر محمّد بن علیّ الرّضا علیهما السلام ، شوهر تو هستم.

در اینجا حس غیرت و حسادت(2) به من دست داد، که قادر به تحمل آن نبودم. از این رو قصد کردم که از آنجا بیرون روم و در شهرها سرگردان شوم و شیطان هم مرا وسوسه می کرد که به آن

ص: 192


1- . الاحتجاج، ج 2، ص524.
2- . همان گونه که خود اُمّ الفضل نیز گفته است نسبت به حضرت جواد الأئمه علیه السلام حسادت می نموده است. از این رو به جهت توجیه سعایت هائی که نسبت به حضرت جواد الأئمه علیه السلام می نموده است و آزارهائی که به ایشان روا می داشته است. و حضرت حکیمه خاتون علیها السلام از آن ها باخبر بوده اند، بعید نیست که این نسبتش نیز که می گوید حضرت همسر دیگری هم داشته اند، ناروا بوده باشد. چرا که به نظر می رسد اگر حضرت همسر سوّمی داشتند، دخترشان حضرت حکیمه خاتون علیها السلام به طریق اولی باید از آن آگاه می بوده اند. هر چند که اگر حضرت همسر دیگری نیز اختیار کرده باشند هیچ منافاتی با عرف آن زمان و شرع مقدس ندارد.

زن آسیبی برسانم. امّا خشم خود را فرو بردم و به او نیکی کردم و بر تن او لباسی پوشاندم .ولیوقتی آن زن از نزد من رفت، برخاستم و به نزد پدرم رفتم و این خبر را به او رساندم در حالی که او مست بود و عقل خود را به کلی از دست داده بود.

پدرم نیز گفت: ای غلام! شمشیری می خواهم شمشیر را برای او آوردند و او سوار بر مرکب خود شد و گفت به خدا سوگند که ابو جعفر را خواهم کشت. من وقتی این موضوع را دیدم گفتم: همه از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم. من با خودم و همسرم چه کردم؟ و شروع به سیلی زدن به صورت خود کردم. پدرم به نزد ایشان رفت و همچنان داشت با شمشیر ضربه می زد تا این که ایشان را قطعه قطعه کرد و بعد از نزد ایشان رفت و من هم از پشت سر او گریختم. و آن شب را تا صبح نخوابیدم.

وقتی ظهر شد به نزد پدرم رفتم و به او گفتم: آیا می دانی که دیشب چه کردی؟ گفت چه کردم؟ گفتم: ابن الرّضا را کشتی. چشمانش برقی زد و بیهوش شد و پس از مدّتی هوشیاری او بازگشت و گفت وای بر تو چه می گویی؟ گفتم: بله، به خدا سوگند ای پدر! که به نزد ایشان رفتی و آنقدر ایشان را باشمشیر زدی که ایشان را کشتی. او از این گفته من مضطرب شد و گفت یاسر خادم را به نزد من بیاورید.

یاسر آمد و مأمون به او نگاهی انداخت و گفت: وای بر تو این ها چیست که دختر من می گوید؟ خادم گفت که دختر شما راست می گوید. او با دست خود به سینه و گونه اش زد و گفت: همه ما از آن خداییم و به سوی خدا باز می گردیم. به خدا سوگند که هلاک گشتیم و نابود شدیم و تا روز قیامت رسوا شدیم. وای بر تو ای یاسر! ببین که ماجرا از چه قرار است و خیلی زود خبر آن را برایم بیاور که نزدیک است همین الآن جانم از تن به در رود.

یاسر بیرون رفت و من به صورت خود ضربه می زدم و خیلی زود بازگشت و گفت: مژده! ای امیرمومنان! گفتم: بشارت بر تو باد جریان چیست؟ یاسر گفت: به نزد ابو جعفر رفتم در حالی که ایشان نشسته بودند و پیراهنی به تن داشتند و بر روی آن کمربندی بسته شده بود. و ایشان مسواک می زدند و من به ایشان سلام کردم و گفتم: ای فرزند رسول خدا! دوست دارم که این پیراهن را به من ببخشید تا با آن نماز بخوانم و به آن تبرک بجویم. و منظور من از آن کار این بود که ببینم آیا اثری از زخم شمشیر بر بدن ایشان هست یا نه؟

به خدا سوگند که بدن ایشان همچون عاج سفیدی بود که کمی زردی به آن رسیده بود و هیچ اثر و ردی بر آن نبود. مأمون بسیار گریه کرد و گفت: پس در این صورت دیگر حرفی برای گفتن

ص: 193

باقی نمی ماند. این عبرتی است برای اوّلین و آخرین. و بعد گفت: ای یاسر! من همین قدر به یادمی آورم که شمشیر را برداشته و بر ایشان وارد شدم و بعد هم از نزد ایشان بیرون شدم. و چیزی غیر از آن یادم نیست. و این که به مجلس خود بازگشته و از چگونگی رفتنم به سوی او چیزی به یاد ندارم. لعنت بسیار خداوند بر این دختر باد.

پس به نزد آن دختر برو و به او بگو که پدرت گفت: به خدا سوگند که از این روز به بعد اگر بار دیگر به نزد من آیی و از ایشان شکایت کنی و یا بدون اجازه ایشان به جایی بروی، انتقام ایشان را از تو خواهم گرفت. سپس به نزد ابن الرّضا برو و سلام مرا به ایشان برسان و بیست هزار دینار برای ایشان ببر و مرکبی را که شب گذشته بر آن سوار بودم به ایشان ببخش. سپس بعد از آن به هاشمی ها دستور دادند که به نزد ایشان بروند و به ایشان سلام گویند.

یاسر گفت: من این دستور را به آن ها دادم و خود نیز به همراه آنان رفتم و به ایشان سلام کردم و سلام بقیه را نیز رساندم و مالی را که به همراه داشتم به ایشان دادم و مرکب را نیز به ایشان بخشیدم. ایشان دقایقی به آن نگاه کردند و لبخند زدند و فرمودند: ای یاسر! پیمان بین ما و بین پدرم و او همین بود. تا وقتی که با شمشیر به من حمله کرد. آیا نمی دانست که من یاورانی دارم و کسانی را دارم که از من در برابر او دفاع کنند؟ گفتم: ای سرور من! ای فرزند رسول خدا! ماجرا را فراموش کنید. به خدا سوگند و به حقّ جدّ شما رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم که او از کار خود آگاه نبود و نمی دانست که کجاست. او برای خدا نذر راستینی کرد، و سوگند یاد کرد، که از آن زمان به بعد دیگر هیچ گاه مست نشود، که این یکی از دام های شیطان است.

پس ای فرزند رسول اللّه! وقتی شما به سوی او رفتید، چیزی را به یاد او نیاورید و او را به خاطر کارهایش سرزنش نکنید. ایشان فرمودند: من خود نیز همین تصمیم را داشتم. سپس دستور دادند که لباس هایشان را برای ایشان بیاورند. و برخاستند و همه مردم هم با ایشان برخاستند. سپس به نزد مأمون آمدند و مأمون نیز وقتی ایشان را دید، به سوی ایشان رفت و ایشان را به سینهٔ خود چسباند و به ایشان خوش آمد گفت و به هیچ کس اجازه ورود نداد و همچنان با ایشان صحبت می کرد .

وقتی از صحبت فارغ شد، ابو جعفر محمّد بن علیّ الرّضا علیهما السلام به او فرمودند: نصیحتی به تو می کنم و تو آن را بپذیر. مأمون گفت: با کمال میل. ای فرزند رسول خدا! آن نصیحت چیست؟ حضرت فرمودند: دوست ندارم که شب به جایی بروی چون از این مردم پیمان شکن احساس خطر می کنم و من دعایی بلدم که به واسطه آن خود را در امان می داری و از شرها و بلایا و مکرها

ص: 194

و آفات و مصایب ایمن می شوی. همان طور که خداوند در شب گذشته مرا نجات داد و اگر با ایندعا به جنگ سپاه روم و ترک و همهٔ اهل زمین بروی به اذن خداوند قاهر باز هم شکست نخواهی خورد.

و اگر دوست داشته باشی آن حرز را برایت می فرستم تا از همهٔ چیزهایی که گفتم در امان بمانی. مأمون گفت: بله، آن ذکر را با خط خودتان بنویسید و برایم بفرستید. ابو جعفر هم قبول کردند. یاسر گفت: وقتی صبح شد ابو جعفر فردی را به نزد من فرستادند و و مرا به نزد خود خواندند. وقتی به نزد ایشان رفتم و در مقابل ایشان نشستم، پوست آهویی از سرزمین تهامه طلب کردند و سپس با خط خود این حرز را بر رویش نوشتند. و فرمودند:

ای یاسر! این ذکر را به نزد امیرمومنان ببر و بگو که این ذکر را برایش بر روی قطعه ای از نقره حکاکی کنند. و اگر خواست آن را به بازویش ببندد، باید آن ذکر را به بازوی راستش ببندد و وضو بسازد و چهار رکعت نماز گزارد و در هر رکعت یک بار سوره حمد و هفت بار آیة الکرسی را بخواند و هفت بار آیه شهد اللّه و هفت بار سوره شمس و هفت بار و اللیل إذا یغشی و هفت بار قل هو اللّه أحد را بخواند و وقتی این اذکار به پایان رسید، در هنگام بلایا و سختی ها آن را به بازوی راست خود ببندد تا به حول و قوت خدا از هر آن چه که می ترسد در امان بماند و شایسته است که در آن هنگام قمر در عقرب نباشد و در این هنگام حتّی اگر به جنگ سپاه روم هم برود، به اذن خدا و برکت این حرز بر آن ها غلبه خواهد کرد.

روایت شده است که وقتی مأمون ماجرای این حرز و خواصش را از ابو جعفر شنید، به جنگ سپاه روم رفت و خداوند او را بر آن ها پیروز گردانید و غنایم بسیاری را به دست آورد. و مأمون همیشه در هر جنگی این حرز را به همراه داشت، خداوند به فضل خود او را یاری می کرد و به اراده خود او را پیروز می گردانید. همه این ها با حول و قوهٔ خداوند صورت می گیرد. و متن حرز از این قرار است:

«بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّآلِّینَ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الأرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ، وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الأرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ، إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَوءُفٌ رَحِیمٌ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ الْمَلِکُ [الدَّیَّانُ] یَوْمَ الدِّینِ تَفْعَلُ

ص: 195

مَا تَشَاءُ بِلا مُغَالَبَةٍ، وَ تُعْطِی مَنْ تَشَاءُ بِلا مَنٍّ، وَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ وَ تَحْکُمُ مَا تُرِیدُ، وَ تُدَاوِلُ الأیَّامَ بَیْنَ النَّاسِ، وَ تُرْکِبُهُمْ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ عَلَی سُرَادِقِ الْمَجْدِ، وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ عَلَی سُرَادِقِ السَّرَائِرِ، السَّابِقِ الْفَائِقِ الْحَسَنِ الْجَمِیلِ النَّضِیرِ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الثَّمَانِیَةِ، وَ الْعَرْشِ الَّذِی لا یَتَحَرَّکُ، وَ أَسْأَلُکَ بِالْعَیْنِ الَّتِی لا تَنَامُ، وَ بِالْحَیَاةِ الَّتِی لا تَمُوتُ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِی لا یُطْفَأُ وَ بِالإسْمِ الأکْبَرِ الأکْبَرِ الأکْبَرِ، وَ بِالإسْمِ الأعْظَمِ الأعْظَمِ الأعْظَمِ، الَّذِی هُوَ مُحِیطٌ بِمَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ، وَ بِالإسْمِ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ الشَّمْسُ، وَ أَضَاءَ بِهِ الْقَمَرُ، وَ سُجِّرَتْ بِهِ الْبُحُورُ، وَ نُصِبَتْ بِهِ الْجِبَالُ، وَ بِالإسْمِ الَّذِی قَامَ بِهِ الْعَرْشُ وَ الْکُرْسِیُّ، وَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ عَلَی سُرَادِقِ الْعَرْشِ، وَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ عَلَی سُرَادِقِ الْعَظَمَةِ(1)،

وَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ عَلَی سُرَادِقِ الْعَظَمَةِ، وَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ عَلَی سُرَادِقِ الْبَهَاءِ، وَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ عَلَی سُرَادِقِ الْقُدْرَةِ، وَ بِاسْمِکَ الْعَزِیزِ وَ بِأَسْمَائِکَ الْمُقَدَّسَاتِ الْمُکَرَّمَاتِ الْمَخْزُونَاتِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ .وَ أَسْأَلُکَ مِنْ خَیْرِکَ خَیْراً مِمَّا أَرْجُو، وَ أَعُوذُ بِعِزَّتِکَ وَ قُدْرَتِکَ مِنْ شَرِّ مَا أَخَافُ وَ أَحْذَرُ وَ مَا لا أَحْذَرُ، یَا صَاحِبَ مُحَمَّدٍ یَوْمَ حُنَیْنٍ، وَ یَا صَاحِبَ عَلِیٍّ یَوْمَ صِفِّینَ، أَنْتَ یَا رَبِّ مُبِیرُ الْجَبَّارِینَ، وَ قَاصِمُ الْمُتَکَبِّرِینَ، أَسْأَلُکَ بِحَقِّ طه وَ یس وَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ الْفُرْقَانِ الْحَکِیمِ، أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَشُدَّ بِهِ عَضُدَ صَاحِبِ هَذَا الْعَقْدِ، أَذْرَأُ(2) بِکَ فِی نَحْرِ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ، وَ کُلِّ شَیْطَانٍ مَرِیدٍ، وَ عَدُوٍّ شَدِیدٍ، وَ عَدُوٍّ مُنْکَرِ الأخْلاقِ، وَ اجْعَلْهُ مِمَّنْ أَسْلَمَ إِلَیْکَ نَفْسَهُ، وَ فَوَّضَ إِلَیْکَ أَمْرَهُ وَ أَلْجَأَ إِلَیْکَ ظَهْرَهُ .اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِةِ الأسْمَاءِ الَّتِی ذَکَرْتَهَا وَ قَرَأْتَهَا وَ أَنْتَ أَعْرَفُ بِحَقِّهَا مِنِّی، وَ أَسْأَلُکَ یَا ذَا الْمَنِّ الْعَظِیمِ، وَ الْجُودِ الْکَرِیمِ، وَلِیَّ الدَّعَوَاتِ

ص: 196


1- . فی المأخذ: الْعَظَمَةِ، ولکن فی البحار: الْعِزَّةِ.
2- . فی المأخذ: أَذْرَأُ، و لکن فی البحار: أَدْرَأُ.

الْمُسْتَجَابَاتِ، وَ الْکَلِمَاتِ التَّامَّاتِ، وَالأسْمَاءِ النَّافِذَاتِ، وَ أَسْأَلُکَ یَا نُورَ النَّهَارِ، وَ یَا نُورَ اللَّیْلِ وَ یا نُورَ السَّمَاءِ وَ الأرْضِ، وَ نُورَ النُّورِ، وَ نُوراً یُضِیءُ بِهِ کُلُّ نُورٍ، یَا عَالِمَ الْخَفِیَّاتِ کُلِّهَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ الأرْضِ وَ السَّمَاءِ وَ الْجِبَالِ، وَ أَسْأَلُکَ یَا مَنْ لا یَفْنَی وَ لا یَبِیدُ وَ لا یَزُولُ، وَ لا لَهُ شَیْءٌ مَوْصُوفٌ، وَ لا إِلَیْهِ حَدٌّ مَنْسُوبٌ، وَ لا مَعَهُ إِلَهٌ، وَ لا إِلَهَ سِوَاهُ، وَ لا لَهُ فِی مُلْکِهِ شَرِیکٌ، وَ لا تُضَافُ الْعِزَّةُ إِلاّ إِلَیْهِ، وَ(1)

لَمْ یَزَلْ بِالْعُلُومِ عَالِماً، وَ عَلَی الْعُلُومِ وَاقِفاً، وَ لِلأُمُورِ نَاظِماً وَ بِالْکَیْنُونِیَّةِ عَالِماً، وَ لِلتَّدْبِیرِ مُحْکِماً، وَ بِالْخَلْقِ بَصِیراً، وَ بِالأمُورِ خَبِیراً، أَنْتَ الَّذِی خَشَعَتْ لَکَ الأصْوَاتُ، وَ ضَلَّتْ فِیکَ الأحْلَامُ (2)، وَ ضَاقَتْ دُونَکَ الأسْبَابُ، وَ مَلأَ کُلَّ شَیْءٍ نُورُکَ، وَ وَجِلَ کُلُّ شَیْءٍ مِنْکَ، وَ هَرَبَ کُلُّ شَیْءٍ إِلَیْکَ، وَ تَوَکَّلَ کُلُّ شَیْءٍ عَلَیْکَ، وَ أَنْتَ الرَفِیعُ(3)

فِی جَلالِکَ، وَ أَنْتَ الْبَهِیُّ فِی جَمَالِکَ، وَ أَنْتَ الْعَظِیمُ فِی قُدْرَتِکَ، وَ أَنْتَ الَّذِی لا یُدْرِکُکَ شَیْءٌ، وَ أَنْتَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ الْعَظِیمُ، وَ(4)

مُجِیبُ الدَّعَوَاتِ، قَاضِی الْحَاجَاتِ، مُفَرِّجُ الْکُرُبَاتِ، وَلِیُّ النَعمَاتِ(5)، یَا مَنْ هُوَ فِی عُلُوِّهِ دَانٍ، وَ فِی دُنُوِّهِ عَالٍ، وَ فِی إِشْرَاقِهِ مُنِیرٌ، وَ فِی سُلْطَانِهِ قَوِیٌّ، وَ فِی مُلْکِهِ عَزِیزٌ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ احْرُسْ صَاحِبَ هَذَا الْعَقْدِ وَ هَذَا الْحِرْزِ وَ هَذَا الْکِتَابِ، بِعَیْنِکَ الَّتِی لا تَنَامُ وَ اکْنُفْهُ بِرُکْنِکَ الَّذِی لا یُرَامُ، وَ ارْحَمْهُ بِقُدْرَتِکَ عَلَیْهِ، فَإِنَّهُ مَرْزُوقُکَ. بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ الَّذِی(6) لا صَاحِبَةَ لَهُ وَ لا وَلَدَ، بِسْمِ اللّهِ قَوِیِّ الشَّأْنِ، عَظِیمِ الْبُرْهَانِ، شَدِیدِ السُّلْطَانِ، مَا شَاءَ اللّهُ کَانَ،

ص: 197


1- . هذا الواو موجود فی البحار و لم یکن فی المأخذ.
2- . فی المأخذ: الأحْلَامُ، ولکن فی البحار: الأوْهَامُ.
3- . فی المأخذ: الرَفِیعُ، فی البحار: الرَّبِیعُ.
4- . هذا الواو موجود فی البحار و لم یکن فی المأخذ.
5- . فی المأخذ: النَعمَاتِ، فی البحار: النَّقِمَاتِ.
6- . لیس فی المأخذ: الَّذِی، و لکن موجود فی البحار.

وَ مَا لَمْ یَشَأْ لَمْ یَکُنْ، أَشْهَدُ أَنَّ نُوحاً رَسُولُ اللّهِ، وَ أَنَّ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلُ اللّهِ، وَ أَنَّ مُوسَی کَلِیمُ اللّهِ، وَ نَجِیُّهُ، وَ أَنَّ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ کَلِمَتُهُ و رُوحُهُ(1)، وَ أَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله خَاتَمُ النَّبِیِّینَ لا نَبِیَّ بَعْدَهُ، وَ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ السَّاعَةِ الَّتِی یُؤتَی فِیهَا بِإِبْلِیسَ اللَّعِینِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَ یَقُولُ اللَّعِینُ فِی تِلْکَ السَّاعَةِ، وَ اللّهِ مَا أَنَا مُهَیِّجُ مَرَدَةٍ، اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْقَاهِرُ وَ هُوَ الْغَالِبُ لَهُ الْقُدْرَةُ السَّابِقَةُ، وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ اللَّهُمَّ وَ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ هَذِةِ الأسْمَاءِ کُلِّهَا وَ صِفَاتِهَا وَ صُورَتِهَا، وَ هِیَ سُبْحَانَ اللّهِ(2)

الَّذِی خَلَقَ الْعَرْشَ وَ الْکُرْسِیَّ وَ اسْتَوَی عَلَیْهِ، أَسْأَلُکَ أَنْ تَصْرِفَ عَنْ صَاحِبِ کِتَابِی هَذَا کُلَّ سُوءٍ وَ مَحْذُورٍ فَهُوَ عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ وَ ابْنُ أَمَتِکَ وَ أَنْتَ مَوْلاهُ، فَقِهِ اللَّهُمَّ یَا رَبِّ ادْفَعْ عَنْهُ(3) الأسْوَاءَ کُلَّهَا، وَ اقْمَعْ عَنْهُ أَبْصَارَ الظَّالِمِینَ، وَ أَلْسِنَةَ الْمُعَانِدِینَ، وَ الْمُرِیدِینَ لَهُ السُّوءَ وَ الضَّرَّ، وَ ادْفَعْ عَنْهُ کُلَّ مَحْذُورٍ وَ مَخُوفٍ، وَ أَیُّ عَبْدٍ مِنْ عَبِیدِکَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِکَ أَوْ سُلْطَانٍ مَارِدٍ أَوْ شَیْطَانٍ أَوْ شَیْطَانَةٍ أَوْ جِنِّیٍّ أَوْ جِنِّیَّةٍ أَوْ غُولٍ أَوْ غُولَةٍ، أَرَادَ صَاحِبَ کِتَابِی هَذَا بِظُلْمٍ أَوْ ضَرٍّ أَوْ مَکْرٍ أَوْ مَکْرُوهٍ أَوْ کَیْدٍ أَوْ خَدِیعَةٍ أَوْ نِکَایَةٍ أَوْ سِعَایَةٍ أَوْ فَسَادٍ أَوْ غَرَقٍ أَوِ اصْطِلامٍ أَوْ عَطَبٍ أَوْ مُغَالَبَةٍ أَوْ غَدْرٍ أَوْ قَهْرٍ أَوْ هَتْکِ سِتْرٍ أَوِ اقْتِدَارٍ أَوْ آفَةٍ أَوْ عَاهَةٍ أَوْ قَتْلٍ أَوْ حَرَقٍ أَوِ انْتِقَامٍ أَوْ قَطْعٍ أَوْ سِحْرٍ أَوْ مَسْخٍ أَوْ مَرَضٍ أَوْ سَقَمٍ أَوْ بَرَصٍ أَوْ جُذَامٍ أَوْ بُؤسٍ أَوْ آفَةٍ(4) أَوْ فَاقَةٍ أَوْ آعَةٍ(5) أَوْ سَغَبٍ أَوْ عَطَشٍ أَوْ وَسْوَسَةٍ أَوْ نَقْصٍ فِی دِینٍ أَوْ مَعِیشَةٍ فَاکْفِنِیهِ(6) بِمَا شِئْتَ وَ کَیْفَ شِئْتَ، وَ أَنَّی

ص: 198


1- . فی البحار: أَنَّ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رُوحُ اللّهِ وَ کَلِمَتُهُ، صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.
2- . لیس فی المأخذ: اللّهِ، و لکن موجود فی البحار.
3- . لیس فی المأخذ: ادْفَعْ عَنْهُ، و لکن موجود فی البحار.
4- . لیس فی البحار: آفَةٍ و لکن موجود فی المأخذ.
5- . لیس فی المأخذ: آعَةٍ و لکن موجود فی البحار.
6- . فَاکْفِهِ ظ.

شِئْتَ، إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ صَلَّی اللّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ، وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ، وَ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعالَمِین.»

و در روایت دارد که لوله نقره ای که حرز را در آن می نهد این کلمات را با نقره خالص روی آن نقش کنند:

«یا مَشهوراً فِی السّماوات، یا مَشْهُوراً فِی الأرضینَ، یا مَشْهُوراً فِی الدُّنیا و الآخِرَةِ، جَهَدْتَ الجَبابِرَةَ وَ المُلوکُ عَلی إطْفاءِ نُورِکَ، وَ إخْمادِ ذِکْرِک فَأبی اللّهُ إلاّ أنْ یُتمّ نُورکَ وَ یبوحَ بِذِکْرِکَ وَ لَوْ کَرِهَ المُشرِکُون.»(1)

مرحوم سیّد بن طاووس قدس سره در کتاب «مهج الدعوات» حرز دیگری برای حضرت نقل کرده و آن حرز چنین است:

«یا نور، یا برهان، یا مبین، یا منیر، یا ربّ اکفنی الشرور و آفات الدهور، و أسألک النجاة یوم ینفخ فی الصور.»(2)

و مرحوم سیّد بن طاووس قدس سره در همان کتاب حرزی دیگری را از عبد العظیم بن عبداللّه الحسنی نقل کرده اند که حضرت أبو جعفر محمّد بن علیّ الرّضا علیهما السلام این حرز را برای پسر بزرگوارشان حضرت أبو الحسن علیّ بن محمّد علیهما السلام که کودکی در گهواره بودند نوشتند و به وسیله این حرز فرزند خود را از بلایا در امان نگاه می داشتند و به یاران خود نیز دستور می دادند که از آن استفاده کنند. متن آن حرز این چنین می باشد:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ اللَّهُمَّ رَبَّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ وَ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ قَاهِرَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ وَ خَالِقَ کُلِّ شَیْءٍ وَ مَالِکَهُ کُفَّ عَنَّا بَأْسَ أَعْدَائِنَا وَ مَنْ أَرَادَ بِنَا سُوءاً مِنَ الْجِنِّ وَ

ص: 199


1- . مهج الدعوات، ص37 تا 43؛ بحار الأنوار، ج91، ص354 تا 363.
2- . مهج الدعوات، ص43.

الْإِنْسِ وَ أَعْمِ أَبْصَارَهُمْ وَ قُلُوبَهُمْ وَ اجْعَلْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ حِجَاباً وَ حَرَساً وَ مَدْفَعاً إِنَّکَ رَبُّنَا لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ لَنَا إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنَا وَ إِلَیْهِ أَنَبْنَا وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ رَبَّنَا عَافِنَا مِنْ کُلِّ سُوءٍ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا وَ مِنْ شَرِّ مَا یَسْکُنُ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ سُوء و مِنْ شَرِّ کُلِّ ذِی شَرٍّ رَبَّ الْعَالَمِینَ(1) وَ إِلَهَ الْمُرْسَلِینَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ وَ أَوْلِیَائِکَ وَ خُصَّ مُحَمَّداً وَ آلَهُ أَجْمَعِینَ بِأَتَمِّ ذَلِکَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ أُومِنُ بِاللَّهِ وَ بِاللَّهِ أَعُوذُ وَ بِاللَّهِ أَعْتَصِمُ وَ بِاللَّهِ أَسْتَجِیرُ وَ بِعِزَّةِ اللَّهِ وَ مَنَعَتِهِ أَمْتَنِعُ مِنْ شَیَاطِینِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ رَجِلِهِمْ وَ خَیْلِهِمْ وَ رَکْضِهِمْ وَ عَطْفِهِمْ وَ رَجْعَتِهِمْ وَ کَیْدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ وَ شَرِّ مَا یَأْتُونَ بِهِ تَحْتَ اللَّیْلِ وَ تَحْتَ النَّهَارِ مِنَ الْبُعْدِ وَ الْقُرْبِ(2) وَ مِنْ شَرِّ الْغَائِبِ وَ الْحَاضِرِ وَ الشَّاهِدِ وَ الزَّائِرِ أَحْیَاءً وَ أَمْوَاتاً أَعْمَی وَ بَصِیراً وَ مِنْ شَرِّ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْ شَرِّ نَفْسٍ وَ وَسْوَسَتِهَا وَ مِنْ شَرِّ الدَّنَاهِشِ وَ الْحِسِّ وَ اللَّمْسِ وَ اللَّبْسِ وَ مِنْ عَیْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ بِالاسْمِ الَّذِی اهْتَزَّ بِهِ عَرْشُ بِلْقِیسَ وَ أُعِیذُ دِینِی وَ نَفْسِی وَ جَمِیعَ مَا تَحُوطُهُ عِنَایَتِی مِنْ شَرِّ کُلِّ صُورَةٍ وَ(3) خَیَالٍ أَوْ بَیَاضٍ أَوْ سَوَادٍ أَوْ تِمْثَالٍ أَوْ مُعَاهَدٍ أَوْ غَیْرِ مُعَاهَدٍ مِمَّنْ یَسْکُنُ الْهَوَاءَ وَ السَّحَابَ وَ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورَ وَ الظِّلَّ وَ الْحَرُورَ وَ الْبَرَّ وَ الْبُحُورَ وَ السَّهْلَ وَ الْوُعُورَ وَ الْخَرَابَ وَ الْعُمْرَانَ وَ الْآکَامَ وَ الْآجَامَ وَ الغِیَاضَ وَ الْکَنَائِسَ وَ النَّوَاوِیسَ وَ الْفَلَوَاتِ وَ الْجَبَّانَاتِ وَ مِنْ شَرِّ الصَّادِرِینَ وَ الْوَارِدِینَ مِمَّنْ یَبْدُو بِاللَّیْلِ وَ یَنُتَشِرُ(4)

بِالنَّهَارِ وَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ وَ الْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ وَ الْمُرِیبِینَ وَ الْأَسَامِرَةِ وَ الْأَفَاثِرَةِ [الْأَفَاتِرَةِ] وَ الْفَرَاعِنَةِ وَ الْأَبَالِسَةِ وَ مِنْ جُنُودِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ

ص: 200


1- . فی البحار: و مِنْ شَرِّ کُلِّ ذِی شَرٍّ رَبَّ الْعَالَمِینَ.
2- . فی البحار: الْقُرْبِ وَ الْبُعْدِ.
3- . فی البحار: أَوْ.
4- . فی البحار: یَسْتَتِرُ.

عَشَائِرِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ وَ مِنْ هَمْزِهِمْ وَ لَمْزِهِمْ وَ نَفْثِهِمْ وَ وِقَاعِهِمْ وَ أَخْذِهِمْ وَ سِحْرِهِمْ وَ ضَرْبِهِمْ وَ عَبْثِهِمْ(1) وَ لَمْحِهِمْ وَ احْتِیَالِهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ ذِی شَرٍّ مِنَ السَّحَرَةِ وَ الْغِیلَانِ وَ أُمِّ الصِّبْیَانِ وَ مَا وَلَدُوا وَ مَا وَرَدُوا وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ ذِی شَرٍّ دَاخِلٍ وَ خَارِجٍ وَ عَارِضٍ وَ مُتَعَرِّضٍ وَ سَاکِنٍ وَ مُتَحَرِّکٍ وَ ضَرَبَانِ عِرْقٍ وَ صُدَاعٍ وَ شَقِیقَةٍ وَ أُمِّ مِلْدَمٍ وَ الْحُمَّی وَ الْمُثَلَّثَةِ وَ الرِّبْعِ وَ الْغِبِّ وَ النَّافِضَةِ وَ الصَّالِبَةِ وَ الدَّاخِلَةِ وَ الْخَارِجَةِ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.»(2)

خلفای معاصر حضرت جوادالأئمه علیه السلام

حضرت جواد الأئمه علیه السلام در دوران امامت خود با دو خلیفهٔ عباسی یعنی مأمون، از سال صد و نود و سه تا سال دویست و هجده، و معتصم از سال دویست و هجده، تا پایان عمر پر برکت خود، معاصر بودند. و هر دو نفر حضرت را به اجبار از مدینه به بغداد احضار کردند. و طبق شیوه ای که مأمون در مورد حضرت رضا علیه السلام نیز به کار برده بود، ترجیح می داد امام در پایتخت و تحت نظر او باشند.(3)

آگاهی حضرت جواد الأئمه علیه السلام از نزدیک شدن شهادتشان

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از خیرانی از پدرش روایت کرده که گفته است: او بر در خانه حضرت جواد الأئمه علیه السلام ملازم خدمتی بود که برای آن گماشته شده بود. و احمد بن محمّد عیسی سحرهای هر شب می آمد تا از بیماری حضرت خبر بگیرد. و فرستاده ای میان حضرت و پدرم بود که هرگاه می آمد، احمد بر می خاست و او با پدرم خلوت می کرد. یک شب من بیرون رفتم و احمد

ص: 201


1- . فی البحار: عَیْثِهِمْ.
2- . مهج الدعوات، ص45؛ بحارالانوار؛ ج91، ص362.
3- . سیرهٔ پیشوایان، ص560.

از مجلس برخاست و پدرم با آن فرستاده خلوت کرد. احمد گشتی زد و ایستاد. به نحوی که سخن شان را می شنید. آن گاه آن فرستاده به پدرم گفت:

«إنَّ مَولاكَ يَقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ويَقولُ لَكَ: إنّي ماضٍ وَ الأَمرُ صائِرٌ إلَى ابني عَلِیٍّ، و لَهُ عَلَيكُم بَعدي ما كانَ لي عَلَيكُم بَعدَ أبي.»

(سرورت به تو سلام رسانده، و می فرماید: من درمی گذرم [به زودی به شهادت می رسم] و آن امر [امامت] به پسرم علیّ منتقل می شود. آن چه پس از پدرم به جهت من بر عهدۀ شما بود پس از من به جهت فرزندم علیّ بر عهدۀ شما است.)

سپس فرستاده حضرت رفت و احمد به جایش بازگشته و به پدرم گفت: چه چیزی به تو گفت؟ گفت: خیر و خوبی. او گفت: من شنیدم او چه گفت پس چرا آن را پنهان می کنی؟ و آن چه را شنیده بود بازگفت. پدرم به او گفت: آن چه را کردی خدا بر تو حرام کرده بود؛ زیرا خداوند متعال می فرماید: (وَ لاٰ تَجَسَّسُوا(1)؛ و تفتیش نکنید.) ولی اینک این گواه بودن را نگاه دار شاید روزی به آن نیازمند شویم. و مبادا که پیش از وقت آشکارش کنی.

وقتی صبح پدرم برخاست مکتوب آن سخنان را بر روی ده ورقه نوشت، و آن ها را مهر کرد و به ده تن از بزرگان قوم داده، و گفت: اگر پیش از آن که این را از شما بخواهم حادثه ای روی داد و من مُردم آن را گشوده، با آن چه در آن است [مردم را] آگاه کنید. از این رو هنگامی که حضرت جواد الأئمه علیه السلام درگذشتند، پدرم می گفت او هنوز از منزلش بیرون نرفته بود که به اندازۀ چهارصد نفر به بیعت کردن با او یقین کرده، رهبران قوم نزد محمّد فرج اجتماع کرده، دربارۀ این موضوع سخن می گفتند. آن گاه محمّد فرج به پدرم نوشت تا او را از اجتماع ایشان در نزد خود آگاه کند و این که اگر بیم از انتشار خبر نبود، با ایشان به سوی او آمده، از او می خواست که به خانه اش بیاید.

پس پدرم سوار شده، به سوی او رفت و مردمان را دید که نزد او گرد آمده اند. آنان به پدرم گفتند: دربارۀ این موضوع چه می گویی؟ و پدرم به کسانی که آن ورقه ها نزدشان بود گفت: آن ورقه ها را بیاورید. آن گاه که آوردند، به ایشان گفت: این است آن چه به آن امر شده ام. برخی از

ص: 202


1- . حجرات، آیهٔ 12.

آنان گفتند: دوست داشتیم در این باره همراه تو شاهد دیگری بود. او به ایشان گفت: همانا خداوند متعال آن را به شما داده است. این ابو جعفر اشعری است که برای من به شنیدن این سخنان شهادت می دهد. و از او خواست که به آن شهادت دهد.

ولی احمد انکار کرد که چیزی از این موضوع شنیده باشد. از این رو پدرم او را به مباهله دعوت کرد. وقتی او را به مباهله دعوت کرد، پدرم را تصدیق نمود و گفت: من آن را شنیدم. ولی کار نیکی بود که دوست داشتم برای مردی از عرب باشد و نه عجم. پس آن مردم پراکنده نشدند جز این که همگی به حقّ باورمند گشتند [و قائل به امامت حضرت امام هادی علیه السلام شدند].(1)

شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره درباره تاریخ شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام نقل نموده است: در سال دویست و بیست در پایان ماه ذی القعده، بیست و پنج سال و دو ماه و هجده روز داشتند که وفات نمودند، و در قبرستان قریش در بغداد، کنار مرقد جدّ خود حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام دفن شدند.(2)

و صاحب کتاب «کشف الغمة» نگاشته است:

«قُبض ببغداد فی آخر ذی الحجّة سنة عشرین ومئتین، و هو یومئذ ابن خمس و عشرین سنة»(3)

(حضرت جواد الأئمه علیه السلام در ماه ذی الحجّهٔ سال دویست و بیست در بغداد قبض روح شدند. در حالی که در آن زمان جوانی بیست و پنج ساله بودند.)

مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره نیز نگاشته است:

«قبض ببغداد مسموما فی آخر ذی القعده. و قیل: یوم السبت لست خلون من ذی الحجة سنة عشرین و مائتین، و دفن فی مقابر قریش الی جنب موسی بن

ص: 203


1- . اصول کافی، ج2، ص89.
2- . اصول کافی، ج2، ص505.
3- . كشف الغمة، ج3، ص485.

جعفر علیهما السلام و عمره خمس و عشرین سنة، قالوا: ثلاثة اشهر و اثنان و عشرون یوما. و مدة ولایته سبع عشر سنة. و یقال: اقام مع ابیه سبع سنین و أربعة اشهر و یومین و بعده ثمانیة عشر سنة الا عشرین یوما.»(1)

(در آخر ماه ذی القعده با سم به شهادت رسیدند. و گفته اند: روز شنبه ششم ذیحجهٔ سال دویست و بیست به شهادت رسیدند و در مقبرهٔ قریش در کنار حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام دفن شدند. در حالی که عمرشان بیست و پنج سال بود. . و جمعی گفته اند: عمر حضرت بیست و پنج سال و سه ماه و بیست روز بوده است. و مدّت امامت ایشان نیز هفده سال بوده است.)

و شیخ مفید قدس سره در این باره نگاشته است:

«قُبِضَ بِبَغْدَادَ فِی ذِی الْقَعْدَةِ سَنَةَ عِشْرِینَ وَ مِائَتَیْنِ وَ لَهُ خَمْسٌ وَ عِشْرُونَ سَنَةً وَ کَانَتْ مُدَّةُ خِلَافَتِهِ لِأَبِیهِ وَ إِمَامَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَ عَشْرَةَ سَنَةً»(2)

(در ماه ذی القعده سال دویست و بیست در بغداد از دنیا رفتند، ایشان وقت وفات بیست و پنج سال داشتند و مدّت امامت و جانشینی ایشان از پدر بزرگوارشان چهارده سال بوده است.)

مرحوم شیخ مفید قدس سره در جای دیگر از کتاب «ارشاد» نقل کرده است:

«وَ قُبِضَ بِبَغْدَادَ. وَ کَانَ سَبَبُ وُرُودِهِ إِلَیْهَا إِشْخَاصَ الْمُعْتَصِمِ لَهُ مِنَ الْمَدِینَةِ، فَوَرَدَ بَغْدَادَ لِلَیْلَتَیْنِ بَقِیَتَا مِنَ الْمُحَرَّمِ سَنَةَ عِشْرِینَ وَ مِائَتَیْنِ، وَ تُوُفِّیَ بِهَا فِی ذِی الْقَعْدَةِ مِنْ هَذِةِ السَّنَةِ.(3)»

(حضرت جواد الأئمه علیه السلام در بغداد از دنیا رفتند. و سبب ورود حضرت به این شهر آن بود که معتصم ایشان را از مدینه به بغداد احضار نمود؛ و حضرت دو روز به آخر محرم مانده در سال دویست و بیست وارد بغداد شدند و در ذی القعده همان سال از دنیا رفتند.)

حضرت جواد الأئمه علیه السلام در زمان خلافت معتصم عباسی به شهادت رسیدند. ولی مسعودی در «مروج الذهب» شهادت ایشان را در زمان خلافت واثق دانسته است. از این

ص: 204


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص379.
2- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص237.
3- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص295.

رو مرحومعلامه مجلسی قدس سره در این باره نگاشته است: قول به شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام در زمان خلافت واثق بر خلاف تاریخ های مشهور می باشد! زیرا تاریخ نگاران معتقدند واثق در ماه ربیع الاول سال دویست و بیست و هفت به خلافت رسید و هیچ کس نمی گوید حضرت جواد الأئمه علیه السلام تا این تاریخ زنده بوده است. در نهایت مرحوم علامه مجلسی قدس سره در ردّ این قول نگاشته است:

«لعل صلاة الواثق فی زمن أبیه علیه صلی اللّه علیه صار سبباً لهذا الاشتباه.»(1)

(گمان می کنم واثق در زمان خلافت پدرش معتصم بر بدن شریف حضرت جواد الأئمه علیه السلام نماز خوانده و همین موجب این اشتباه شده که برخی گمان کنند در زمان خلافت واثق از دنیا رفته اند.)

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از ثقة الإسلام کلینی قدس سره از هارون بن فضل نقل کرده است:

«رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فِی الْیَوْمِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَقَالَ: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ(2)) مَضَی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَقِیلَ لَهُ: وَ کَیْفَ عَرَفْتَ، قَالَ: لِأَنَّهُ تَدَاخَلَنِی ذِلَّةٌ لِلَّهِ لَمْ أَکُنْ أَعْرِفُهَا.»(3)

(در همان روزی که حضرت جواد الأئمه علیه السلام از دنیا رفته بودند، حضرت امام هادی علیه السلام را ملاقات نمودم. حضرت فرمود: (ما از خداوند هستیم و به سوی او بازمی گردیم)، حضرت ابوجعفر علیه السلام از دنیا رفتند. به حضرت گفته شد: چگونه متوجه شدید؟ فرمودند: به درستی که نوعی خواری برای خداوند در خودم احساس کردم که این حالت نبود.)

مسعودی در کتاب «اثبات الوصیة» نقل کرده است: هنگامی که حضرت جواد الأئمه علیه السلام متولد شدند حضرت امام رضا علیه السلام به اصحاب خود فرمودند: برای من فرزندی متولد شده است که چونان موسی بن عمران، دریاها را می شکافد و مانند عیسی بن مریم مادرش مقدّس و پاک و پاکیزه او را به دنیا آورده است. سپس حضرت فرمودند:

ص: 205


1- . بحارالانوار، ج50، ص13.
2- . بقره: آیهٔ 156.
3- . بحارالانوار، ج50، ص14.

«بأبی و أمی شهید یبکی علیه أهل السماء یقتل غیظاً و یغضب اللّه - جل و عز- علی قاتله فلا یلبث إلّا یسیراً حتّی یعجل اللّه به الی عذابه الألیم و عقابه الشدید.»(1)

(پدرم و مادرم فدای آن شهیدی (جواد الأئمه علیه السلام ) که اهل آسمان ها بر او گریه خواهند کرد. از روي خشم كشته مي گردد و خداوند متعال بر قاتل او غضب مي کند؛ پس قاتل او مگر اندكي نمي ماند تا اين كه خدا او را به زودی گرفتار عذابی دردناک و کیفری شدید می کند.)

نحوهٔ شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

به طور کلی دربارهٔ نحوهٔ شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام چند قول وجود دارد:

قول اول: در مورد علت شهادت حضرت، برخی از مورخین این چنین عنوان می کنند که ابن ابی داود(2)، قاضی بغداد به خاطر حسادتی که در دلش به وجود آمده بود، نزد معتصم عباسی از حضرت جواد الأئمه علیه السلام سعایت و بدگوئي کرد. چرا که معتصم در مجلس با شکوهی که خود ترتیب داده بود، نظر صحیح امام، در مورد حکم قطع دست سارق را، بر رأی همگان من جمله ابن ابی داود مقدم نموده بود. و این امر موجب شرمندگی او در حضور جمع کثیری از فقهاء و درباریان شده بود. و حسادت نسبت به حضرت را در دل او روز افرون نموده تا جائی که معتصم در اثر سعایت ها و بدگویی های او، نقشه قتل و شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام را در سر پروراند و با مکر و حیله تصمیم به قتل حضرت گرفت.(3)

لذا از آن جائی که می دانست جعفر، فرزند مأمون، و برادر اُمّ الفضل، با امام دشمنی دارد و در صدد قتل امام است، با او خلوت کرد و با تحریک او، تصمیم جعفر در کشتن حضرت جواد الأئمه علیه السلام را دو چندان تقویت کرد. سپس آن دو ملعون تصمیم گرفتند این کار را از طریق اُمّ الفضل، همسر امام و دختر مأمون انجام دهند. بعد جعفر به نزد خواهر خود که از پدر و مادر

ص: 206


1- . اثبات الوصیة، ص217.
2- . فی بعض النسخ: أبی دواد.
3- . بحارالانوار، ج50، ص6 و 7.

یکی بودندرفت و از او خواست حضرت را مسموم نماید و او نیز پذیرفت، و امام را با انگور رازقی مسموم نمود.(1)

قول دوّم: مرحوم ابن شهر آشوب قدس سره نیز نگاشته است: وقتی با معتصم بیعت شد، از حال حضرت جواد الأئمه علیه السلام تفقد و جستجو نمود. و بعد نامه ای به عبدالملک زیّات حاکم مدینه نوشت که امام محمّد تقی علیه السلام و اُمّ الفضل را روانهٔ بغداد نما. عبدالملک زیات نیز، علیّ بن یقطین را نزد حضرت فرستاد و ایشان آماده شدند و به طرف بغداد رفتند. معتصم مقدم ایشان را در حین ورود گرامی داشت و احترام نمود و به وسیله اَشناس تحفه های بسیاری برای حضرت و اُمّ الفضل فرستاد.

«ثُمَّ أَنْفَذَ إِلَیْهِ شَرَابَ حُمَّاضِ الْأُتْرُجِّ تَحْتَ خَتَمِهِ عَلَی یَدَیْ أَشْنَاسَ وَ قَالَ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ذَاقَهُ قَبْلَ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی دُوَادٍ وَ سَعِیدِ بْنِ الْخَصِیبِ وَ جَمَاعَةٍ مِنَ الْمَعْرُوفِینَ وَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَشْرَبَ مِنْهَا بِمَاءِ الثَّلْجِ وَ صَنَعَ فِی الْحَالِ، فَقَالَ: اشْرَبْهَا بِاللَّیْلِ، قَالَ: إِنَّهَا تَنْفَعُ بَارِداً وَ قَدْ ذَابَ الثَّلْجُ، وَ أَصَرَّ عَلَی ذَلِکَ، فَشَرِبَهَا عَالِماً بِفِعْلِهِمْ.»(2)

(سپس مقداری شربت نارنج(3) که به خاطر اطمینان کردن حضرت، آن را با مهر خود، مهر و موم نموده بود، به وسیلهٔ اشناس برای امام فرستاده و گفته بود: بگو: امیرالمؤمنین از این شربت گوارا قبل از احمد بن ابی داود قاضی و سعید بن خصیب و گروهی از معروفین خورده است و به شما امر کرده آن را با یخ میل کنید! این شربت هم اکنون آماده شده است. حضرت فرمودند: آن را در شب میل می کنم، او گفت: این شربت وقتی سرد و خنک باشد مفید است، و تا آن زمان یخ آب می شود، و برای آن که در همان وقت شربت را حضرت میل کنند، اصرار نمود. پس حضرت جواد الأئمه علیه السلام بالاجبار با این که عالم به کار آن ها بودند، آن را نوشیدند.)

قول سوّم: سه روز بعد از آن که معتصم قول حضرت را دربارهٔ حد سارق قبول کرد. ابن ابی داود به دیدن او رفت و سعایت و بدگوئی حضرت جواد الأئمه علیه السلام را نمود. معتصم، برادر

ص: 207


1- . اثبات الوصیة، ص227.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص384.
3- . برخی گفته اند أُتْرج به معنی بالنگ است.

مأمون عباسی نیز در روز چهارم از یکی از کاتب های خواست که حضرت را به خانهٔ خود دعوت نماید ولی حضرت قبول نکردند و به او فرمودند شما نیک می دانید که من در مجالس شما حاضر نمی شوم. امّا آن ملعون اصرار کرد و گفت: من علاقه دارم شما با قدوم خود خانهٔ من را متبرک کنید و یکی از وزراء خلیفه نیز آرزوی ملاقات با شما را دارد و آن قدر اصرار نمود تا در نهایت حضرت راضی شدند. وقتی حضرت سر سفره نشستند:

«فلمّا أطعم منها أحس السم فدعا بدابته فسأله رب المنزل أن يقيم ، قال: خروجي من دارك خير لك ،فلم يزل يومه ذلك و ليلة في خلفه حتّي قبض.»(1)

(همین که لقمه ای از غذا را تناول فرمودند، اثر سم را احساس کردند. از این رو امر نمودند تا مرکبشان را حاضر نمایند. ولی صاحب خانه از حضرت خواست که بمانند. امّا حضرت به او فرمودند خارج شدن من از خانهٔ تو برایت نیکوتر است، پس حضرت در تمام آن روز و شب بعدش به همان حالت بودند تا آن که به شهادت رسیدند.)

قول چهارم: اُمّ الفضل ملعونه در هنگام مقاربت، دستمال زهرآلودی به آن حضرت داد، و وقتی اثر زهر در بدن شریف حضرت ظاهر شد، حضرت به او فرمودند: خداوند تو را به دردی مبتلا کند که دوا نداشته باشد.(2) که اگر چه به نظر می آید اُمّ الفضل حضرت را مسموم نموده باشد، ولی نحوهٔ آن طبق قول آخر دور از واقعیت به نظر می رسد. چرا که قبلاً در همین نوشتار گذشت که اساساً معلوم نیست بین حضرت و اُمّ الفضل مقاربتی حاصل شده باشد. به هر تقدیر بعید نیست که حضرت را چند مرتبه مسموم کرده باشند. چنانچه محقّق توانا، مرحوم سیّد جعفر مرتضی عاملی قدس سره نگاشته است:

«شاید معتصم در یك روز سه بار برای مسموم کردن حضرت اقدام نموده باشد. تا مطمئن شود به هدف خود مى رسد.»(3)

از این رو به نظر می رسد به محض ورود حضرت جواد الأئمه علیه السلام به بغداد معتصم حضرت را مسموم نموده باشد. و بعد از یکی از نویسنگان خود خواسته باشد، با زهر دیگری امام را دو مرتبه

ص: 208


1- . تفسیر عیاشی، ج1، ص320.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص391؛ جلاء العیون، ص967.
3- . الحياة السياسية للامام الجواد7، ص157.

مسموم کند. و در نهایت اُمّ الفضل با انگور رازقی مسموم، حضرت را در خانهٔ خود مظلومانه به شهادت رسانده باشد.

به هر حال به هر نحوی که اُمّ الفضل حضرت را مسموم نموده باشد، از آن جائی که حضرت به او نفرین نمودند. در پنهان ترین عضو بدنش زخمی حاصل شد که هر بار آن را مداوا می کرد، پس از بهبود موّقت، مجدداً بیماری عود می کرد. از این رو او هر چه داشت برای درمان این زخم مصرف کرد. بطوری که مدّتی بیش نگذشته بود، که در نهایت تهیدستی به کمک و بخشش مردم نیازمند شد. و مرتباً نزد پزشکان مختلف می رفت و از هیچ درمانی نتیجه نمی گرفت تا آن که زمان هلاکتش فرا رسید.

البته انتقام و عذاب الهی از جعفر، پسر مأمون، و برادر اُمّ الفضل لعنة اللّه علیهم اجمعین نیز به تأخیر نیفتاد. و روزی که شراب فراوان خورده بود، و عقلش به کلّی زائل و مختل شده بود، و در حالی که دیوانه وار راه می رفت، در چاهی افتاد و جنازه اش را از چاه بیرون آوردند و صد البته عذاب آخرت آنان بسیار شدیدتر و خوار و رسوا کننده تر است.(1)

گوشهٔ آن حجره در بسته غوغا شد به پا *** گوئیا صدیقهٔ اطهر شده اندر عزا

زهر بنموده اثر در قامت ابن الرّضا *** با چه حالی نالد آن دردانهٔ بدر الدجی

در میان خاک حجره همچو شاه نینوا *** دائماً پیچد به خود آن مظهر ذات خدا

با چه سوزی بس بنالد از عطش آن مقتدا *** بار دیگر تازه گشته داغ و سوز کربلا

بهر مادر در کنار حجره و ماتم سرا *** از پس آن سالیانِ جمله پُر از هر جفا

در میان شور و رقص و نغمهٔ اهل دغا *** نالهٔ مولای ما بشنیده مادر آن صبا

با غمی بگرفته مادر حضرتش را غم فزا *** در بغل با اشک و آه و غُصه ای بی انتها

از سویدای دلش مادر به همراه رضا *** متصل خواند جوادش را به اشک با صلا

سیّد سجّاد دارد سالیانی این دعا *** بهر آن ابن الرّضا دیگر رسان مولای ما

ص: 209


1- . نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، ص136.

فضیلت زیارت حضرت جواد الأئمه علیه السلام

کسی که به زیارت حضرت جواد الأئمه علیه السلام برود مانند آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را زیارت کرده باشد. چنانچه مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره نقل نموده است به امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام عرض کردند:

«مَا لِمَنْ زَارَ أَحَداً مِنْكُمْ؟ قَالَ: كَمَنْ زَارَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم .»(1)

(پاداش کسی که یکی از شما را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمودند: همانند کسی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را زیارت کرده باشد.)

و در روایت دیگری مرحوم ابن قولویه در کتاب «کامل الزیارات» از زید الشحّام نقل کرده است: به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم:

«مَا لِمَنْ زَارَ قَبْرَ اَلْحُسَيْنِ علیه السلام ؟ قَالَ: كَانَ كَمَنْ زَارَ اَللَّهَ فِي عَرْشِهِ. قَالَ: قُلْتُ: مَا لِمَنْ زَارَ أَحَداً مِنْكُمْ [أَحَدَكُمْ]؟ قَالَ: كَمَنْ زَارَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم .»(2)

(پاداش زیارت امام حسین علیه السلام چیست؟ حضرت فرمودند: همانند کسی است که خدا را در عرشش زیارت کرده باشد؛ عرض کردم: پاداش کسی که یکی از شما را زیارت کند چیست؟ فرمودند: همانند کسی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را زیارت کرده باشد.)

در روایت دیگری مرحوم شیخ مفید قدس سره در «كتاب المزار» از داوود صیرفی نقل کرده است:

«قُلْتُ لِأَبِی اَلْحَسَنِ اَلْعَسْکَرِیِّ علیه السلام إِنِّی زُرْتُ أَبَاکَ وَ جَعَلْتُ أَجْرَ ذَلِکَ لَکَ، فَقَالَ لِی: لَکَ مِنَ اَللَّهِ أَجْرٌ وَ ثَوَابٌ عَلَی ذَلِکَ وَ مَحْمَدَةٌ مِنَّا.»(3)

(به امام هادی علیه السلام عرض کردم: من پدر شما را زیارت نمودم و ثواب آن را به شما هدیه کردم؛ امام علیه السلام به من فرمودند: برای تو اجر و پاداش بسیاری است و ما هم سپاس گزار خواهیم بود.)

ص: 210


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص401.
2- . کامل الزیارات، ص147.
3- . كتاب المزار، ص208.

مرحوم ابن قولویه قدس سره از ثقة الإسلام کلینی قدس سره و همچنین مرحوم شیخ صدوق(1)1هر دو از ابراهیم بن عقبه روایت کرده است:

«کَتَبْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ الثَّالِثِ علیه السلام أَسْأَلُهُ عَنْ زِیَارَةِ قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ عَنْ زِیَارَةِ قَبْرِ أَبِی الْحَسَنِ وَ أَبِی جَعْفَرٍ علیهما السلام . فَکَتَبَ إِلَیَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْمُقَدَّمُ وَ هَذَا أَجْمَعُ وَ أَعْظَمُ أَجْراً.»(2)

(من به حضرت امام هادی علیه السلام نامه نوشتم و از حضرت دربارهٔ زیارت حضرت سیّد الشهداء ابو عبد اللّه الحسین علیه السلام و زیارت حضرت ابو الحسن موسی بن جعفر و حضرت جواد الأئمه علیهم السلام سؤال کردم که کدامیک ثوابش زیادتر است؟ حضرت در پاسخ نامه ام نوشته بودند: زیارت ابی عبد اللّه علیه السلام مقدّم است، و این زیارت - یعنی زیارت حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر و زیارت حضرت ابی جعفر محمّد بن علیّ علیهم السلام - جامع تر و اجرش بیشتر خواهد بود.)

کلمات قصار حضرت جواد الأئمه علیه السلام

«رجُلٌ أوْصِنِی، قال علیه السلام و تقْبلُ؟ قال: نعمْ، قال: توسّدِ الصّبْر و اِعْتنِقِ الْفقْر و اِرْفضِ الشّهواتِ و خالِفِ الْهوی و اِعْلمْ أنّک لنْ تخْلُو مِنْ عیْنِ اللّهِ فانْظُرْ کیْف تکُون.»

(مردى به امام عرضه داشت: مرا سفارش كنید. امام علیه السلام فرمودند: مى پذيرى؟ عرض كرد: بله. فرمودند: بر صبر تكيه كن، فقر را در آغوش گير،از شهوت دورى كن و مخالف هواى نفس عمل كن. بدان كه هميشه در محضر خدايى پس دقّت كن چگونه اى.)

«قال علیه السلام أوْحی اللّهُ إِلی بعْضِ الْأنْبِیاءِ أمّا زُهْدُک فِی الدُّنْیا فتُعجِّلُک الرّاحةُ، و أمّا اِنْقِطاعُک إِلیّ، فیُعزِّزُک بِی. و لکِنْ هلْ عادیْت لِی عدُوّاً و والیْت لِی ولِیّاً.»

ص: 211


1- . مرحوم شیخ صدوق این روایت را در باب زیارت حضرت رضا علیه السلام نقل کرده است. از این رو مترجم کتاب «عیون اخبار الرّضا علیه السلام » متذکر این اشتباه شده است و نگاشته است: ظاهراً لفظ «ابی الحسن» بر مصنّف مشتبه شده است، و زیارت کاظمین علیهما السلام مراد باشد یعنی: امام کاظم موسی بن جعفر و حضرت جواد علیهما السلام ، همچنان که ابن قولویه و کلینی - رحمهما اللّه - در باب «فضل زیارت کاظمین» آورده اند.
2- . کامل الزیارات، ص301؛ عیون اخبار الرّضا7، ج2، ص644.

(خداوند به يكى از پيامبرانش وحى كرد: بى اعتنايى تو به دنيا موجب سريع تر شدن راحتى توست. (بريدن از همه و) رو آوردن به من موجب بزرگى تو شده است. امّا آيا دشمنان من را دشمن و دوستانم را دوست خود گرفته اى؟!)

«رُوِی أنّهُ حُمِل لهُ حِمْلُ بزٍّ لهُ قِیمةٌ کثِیرةٌ، فسُلّ فِی الطّرِیقِ، فکتب إِلیْهِ الّذِی حملهُ یُعرِّفُهُ الْخبر، فوقّع بِخطِّهِ إِنّ أنْفُسنا و أمْوالنا مِنْ مواهِبِ اللّهِ الْهنِیئةِ و عوارِیهِ الْمُسْتوْدعةِ یُمتِّعُ بِما متّع مِنْها فِی سُرُورٍ و غِبْطةٍ و یأْخُذُ ما أخذ مِنْها فِی أجْرٍ و حِسْبةٍ. فمنْ غلب جزعُهُ علی صبْرِهِ حبِط أجْرُهُ و نعُوذُ بِاللّهِ مِنْ ذلِک.»

(نقل شده: پارچه هاى گران قيمت امام جواد علیه السلام را در راه دزديدند.مسئول بار در نامه اى حضرت را از موضوع آگاه نمود.امام با خط مبارك خويش نوشتند: جان ما و اموال ما بخشيده و گواراى خداوند باد. همه، امانت هاى الهى است كه در شادى ها از آن بهره مى بريم. و اگر دزديده شود خداوند اجر آن را به ما مى دهد. هر كه بى تابيش بر صبرش بيشتر باشد اجرش نابود مى شود و ما از آن به خدا پناه مى بريم.)

«قال علیه السلام : منْ شهِد أمْراً فکرِههُ کان کمنْ غاب عنْهُ و منْ غاب عنْ أمْرٍ فرضِیهُ کان کمنْ شهِدهُ.»

(هر كه در كارى حضور داشته باشد اما نسبت به آن كار كراهت داشته باشد مثل كسى است كه در آن نبوده و هر كه در كارى غايب باشد ولى از آن كار راضى باشد، مانند كسى است كه در آن حضور داشته است.)

«قال علیه السلام : منْ أصْغی إِلی ناطِقٍ فقدْ عبدهُ، فإِنْ کان النّاطِقُ عنِ اللّهِ فقدْ عبد اللّه، و إِنْ کان النّاطِقُ ینْطِقُ عنْ لِسانِ إِبْلِیس فقدْ عبدِ إبْلِیس.»

(هركه به صداى گوينده اى گوش دهد به حقيقت او را عبادت كرده. اگر گوينده درباره خدا بگويد، او خدا را عبادت كرده و اگر گوينده از زبان ابليس سخن بگويد او عبادت ابليس كرده است.)

« قال داوُدُ بْنُ الْقاسِمِ سألْتُهُ عنِ الصّمدِ فقال علیه السلام : الّذِی لا سُرّة لهُ. قُلْتُ: فإِنّهُمْ یقُولُون: إِنّهُ الّذِی لا جوْف لهُ. فقال علیه السلام : کُلُّ ذِی جوْفٍ لهُ سُرّةٌ.»

ص: 212

(داوود بن قاسم مى گويد: از امام علیه السلام درباره معناى «صمد» پرسيدم: فرمودند: صمد به چيزى مى گويند كه ناف نداشته باشد. عرض كردم: برخى مى گويند صمد يعنى چيزى كه درونش خالى باشد؟ فرمودند: هر چيزى كه درونش خالى باشد داراى ناف است (و اين غلط است).

«فقال لهُ أبُو هاشِمٍ الْجعْفرِیُ فِی یوْمٍ تزوّج أُمّ الْفضْلِ اِبْنة الْمأْمُونِ: یا موْلای! لقدْ عظُمتْ علیْنا برکةُ هذا الْیوْمِ. فقال علیه السلام : یا أبا هاشِمٍ! عظُمتْ برکاتُ اللّهِ علیْنا فِیهِ؟ قُلْتُ: نعمْ یا موْلای! فما أقُولُ فِی الْیوْمِ؟ فقال: قُلْ: فِیهِ خیْراً فإِنّهُ یُصِیبُک. قُلْتُ: یا موْلای! أفْعلُ هذا و لا أُخالِفُهُ. قال علیه السلام : إِذاً تُرْشدُ و لا تری إِلاّ خیْراً.»

(ابو هاشم جعفرى در روز ازدواج امام جواد علیه السلام با دختر مأمون، به حضرت عرض كرد: اى مولاى من! بركت در چنين روزى بر ما عظيم است، امام علیه السلام فرمودند: ای ابا هاشم! بركت خدا بر ما به خاطر چنين روزى بزرگ است؟ عرض كردم: بله مولايم. پس (به جاى اين سخن) چه بگويم؟ فرمودند: سخن نيك بگو تا خيرش به تو رسد. عرض كردم: مولاى من. همين كار را مى كنم و برخلاف آن انجام نمى دهم. امام فرمودند: در اين صورت است كه هدايت مى شوى و جز خير نصيبت نمى شود.)

«کتب إِلی بعْضِ أوْلِیائِهِ: أمّا هذِةِ الدُّنْیا فإِنّا فِیها مُغْترِفُون و لکِنْ منْ کان هواهُ هوی صاحِبِهِ و دان بِدِینِهِ فهُو معهُ حیْثُ کان. و الْآخِرةُ هِی دارُ الْقرار.»

(امام به يكى از دوستانشان نوشتند: اين دنيا هست كه ما در آن بهره منديم. امّا هر كه خواسته او، خواسته دوستش باشد و پيرو او باشد. هميشه با اوست. و آخرت همان خانه سكونت است.)

«قال علیه السلام : تأْخِیرُ التّوْبةِ اِغْتِرارٌ و طُولُ التّسْوِیفِ حیْرةٌ و الاِعْتِلالُ علی اللّهِ هلکةٌ و الْإِصْرارُ علی الذّنْبِ أمْنٌ لِمکْرِ اللّهِ (فَلاٰ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخٰاسِرُونَ(1)).»

(به عقب انداختن توبه، فريفتگى است و امروز و فردا كردن موجب سرگردانى است. بهانه آوردن به خدا موجب نابودى مى شود و پافشارى بر گناه (و در عين حال در) امان بودن (نشانه) مكر خداست. (در حالى كه جز زيان كاران، خود را از مكر و مجازات) خدا ايمن نمى دانند).)

ص: 213


1- . اعراف: آیهٔ 99.

«رُوِی أنّ جمّالاً حملهُ مِن الْمدِینةِ إِلی الْکُوفةِ فکلّمهُ فِی صِلتِهِ و قدْ کان أبُو جعْفرٍ علیه السلام وصلهُ بِأرْبعِمِائةِ دِینارٍ، فقال علیه السلام : سُبْحان اللّهِ! أ ما علِمْت أنّهُ لا ینْقطِعُ الْمزِیدُ مِن اللّهِ حتّی ینْقطِع الشُّکْرُ مِن الْعِبادِ؟»

(نقل شده شترفروشى امام را از مدينه به كوفه آورده، امام به او چهارصد دينار دادند، با اين حال براى بيشتر شدن صله با امام صحبت مى كرد. امام فرمودند: سبحان اللّه! مگر نمى دانى زيادى نعمت از جانب خدا قطع نمى شود مگر اين كه شكر بندگان قطع شود؟)

«قال علیه السلام : کانتْ مُبایعةُ رسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلم النِّساء أنْ یغْمِس یدهُ فِی إِناءٍ فِیهِ ماءٌ ثُمّ یُخْرِجُها و تغْمِسُ النِّساءُ بِأیْدِیهِنّ فِی ذلِک الْإِناءِ بِالْإِقْرارِ و الْإِیمانِ بِاللّهِ و التّصْدِیقِ بِرسُولِهِ علی ما أخذ علیْهِن.»

(بيعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با زنان اين گونه بود كه پيامبر دست خود را در ظرفى از آب مى كرد و زنان نيز دست خود را در آب فرو مى كردند در حالى كه اقرار مى كردند به ايمان به خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تصديق مى كردند به آن چيزهايى كه او بر زنان اخذ كرده بود.)

«قال علیه السلام : إِظْهارُ الشّیْءِ قبْل أنْ یُسْتحْکم مفْسدةٌ لهُ.»

(نمايان كردن چيزى قبل از آن كه قطعى و ثابت گردد باعث نابودى آن كار مى شود.)

«قال علیه السلام : الْمُؤْمِنُ یحْتاجُ إِلی توْفِیقٍ مِن اللّهِ و واعِظٍ مِنْ نفْسِهِ و قبُولٍ مِمّنْ ینْصحُهُ.»

(مؤمن به توفيق از جانب خدا، واعظ درونى و قبول سخن كسى كه خير خواه است، نياز دارد.)(1)

ص: 214


1- . ترجمه تحف العقول عن آل الرسو صلی الله علیه و آله و سلم ص827 تا 830.

مآخذ کتاب

اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، حر عاملی، محمّد، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1425ق.

اثبات الوصیة، مسعودی، علیّ بن حسین، انصاریان، قم، 1417ق.

الإحتجاج، طبرسی، احمد، مترجم: جعفری، بهزاد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1381ش.

احقاق الحقّ، شوشتری، نوراللّه، مکتبة آیة اللّه مرعشی، قم، 1404ق.

اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشی، کشی، محمّد، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1382ش.

الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، مفید، محمّد بن محمّد، المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید، قم، 1413ق.

اصول کافی، محمّد بن یعقوب، مترجم: حسن زاده، صادق، قائم آل محمّد، تهران، 1385ش.

إعلام الوری، طبرسی، فضل، دار الکتب الإسلامیة، تهران.

الإمام الجواد علیه السلام من المهد إلی اللحد، قزوینی، محمّدکاظم، لسان الصدق، قم، 1426ق.

امام علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام منادی توحید و امامت، معینی، جواد، و ترابی، احمد، آستان قدس رضوی، مشهد،1381ش.

انوار النعمانیة، موسوی جزائری، سیّد نعمت اللّه، دار القاریء، بیروت، 1429ق.

بحوث متفرقة هاّمة، پیمانی، عبدالرسول، آیینه هستی، اصفهان، 1400ش.

البرهان فی تفسیر القرآن، بحرانی، سیّد هاشم، دار التفسیر، قم، 1417ق.

ص: 215

بصائر الدرجات، صفار، محمّد، المکتبة الحیدریة، قم، 1381ش.تاج العروس، مرتضی، زبیری، محمّد بن محمّد، دار الهدایة، بیروت، 1385ق.

تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، علیّ بن حسن، دار الفکر، بیروت، 1415ق.

تحف العقول، ابن شعبه، حسن، میرزائی، علیّ اکبر، صالحان، قم، 1389ش.

تحفة الأزهار و زلال الأنهار، ضامن بن شدقم، کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، تهران، 1420ق.

تذکرة الخواص، ابن جوزی، یوسف بن قراوغلی، الشریف الرضی، قم، 1418ق.

تذکرة الخواص، ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، المجمع العالمی لاهل البیت علیهم السلام ، قم، 1426ق.

ترجمه القطره، مستنبط، سیّد احمد، مترجم: رحیمیان، محمّدحسین و ظریف، محمّد، حاذق، قم، 1384ش.

تفسیر العیاشی، عیاشی، محمّد، مکتبة العلمیة الإسلامیة، تهران، 1381- 1380ق.

تفسیر قمی، علیّ بن ابراهیم، قمی، دار الکتاب، قم، 1404ق.

تهذیب الأنساب و نهایة الأعقاب، شیخ الشرف عبیدلی، محمّد، کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی رحمه الله ، قم، 1413ق.

الثاقب فی المناقب، ابن حمزه، محمّد بن علیّ، انصاریان، قم، 1412ق.

الثبت المصان المشرف بذکر سلالة سید ولد عدنان، أعرجی، عبداللّه، کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی رحمه الله ، گنجینه جهانی مخطوطات اسلامی، قم، 1437ق.

جامع الآثار فی مولد النبیّ المختار صلی اللّه علیه و آله و سلم، قیسی دمشقی، محمّد، دار الکتب العلمیة، بیروت، 2010- 2009م.

الجامع لعلوم الإمام احمد، رباط، خالد، دار الفلاح، للبحث العلمی و تحقیق التراث، فیوم، مصر، 1430ق.

جلاء العیون، مجلسی، محمّدباقر، سرور، قم، 1380ش.

حدیقة الشیعة، مقدس اردبیلی، احمد، انصاریان، 1425ق.

الحیاة السیاسیة للإمام الجواد علیه السلام ، عاملی، سیّد جعفرمرتضی، جامعة المدرسین حوزة علمیة، قم، 1365ش.

ص: 216

حیاة القلوب، مجلسی، محمّدباقر، سرور، قم، 1384ش.الخرائج و الجرائح، قطب الدین، راوندی، سعید، مؤسسة الإمام المهدی، قم، 1409ق.

دلائل الإمامة، طبری آملی، محمّد بن جریر، منشورات المطبعة الحیدریة، نجف، 1383ق.

رسالة فی تواریخ النبیّ و الآل علیهم السلام ، شوشتری، محمّد تقی، جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، 1423ق.

روضة الواعظین، فتال نیشابوری، محمّد، الشریف الرضی، قم، 1375ش.

ریاحین الشریعة، محلاتی، ذبیح اللّه، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1369ش.

ریاض الابرار، موسوی جزائری، سیّد نعمت اللّه، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، 1427ق.

ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، افندی، عبداللّه، کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، 1401، 1403، 1415ق.

سراج الأنساب، کیاء گیلانی، احمد، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم، 1409ق.

سعد السعود، ابن طاووس، علیّ بن موسی، دار الذخائر، قم.

سنن ترمذی، ترمذی، محمّد بن عیسی، دار الفکر، بیروت، 1421ق.

السیرة النبویة، ابن هشام، عبدالملک، دار المعرفة، بیروت.

سیره پیشوایان، پیشوائی، مهدی، مؤسسة امام صادق علیه السلام ، قم، 1397ش.

شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، عبدالحمید، مکتبة آیة اللّه مرعشی، قم، 1404ق.

صحیح البخاری، بخاری، محمّد، جمهوریة مصر العربية. وزارة الاوقاف. المجلس الاعلی للشئون الاسلامية. لجنة إحياء کتب السنة، قاهره، 1414 – 1410ق.

صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، دار الحدیث، قاهره، 1412ق.

عدة الداعی و نجاح الساعی، ابن فهد، احمد، دار الکتب الإسلامی، بیروت، 1407ق.

العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، حلی، رضی الدین علیّ، کتابخانه آیت اللّه مرعشی، قم، 1408ق.

عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ابن عنبه، احمد علیّ، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم، 1384ش.

ص: 217

عیون اخبار الرّضا علیه السلام ، ابن بابویه، محمّد بن علیّ، ترجمه: مستفید، حمیدرضا و غفاری، علیّ اکبر،نشر صدوق، تهران، 1373ش.عیون المعجزات، حسین بن عبد الوهاب، آل عبا، قم.

کامل الزیارات، ابن قولویة، جعفر، المطبعة المبارکة المرتضویة، نجف، 1356ق.

کتاب الغیبة، ابی جعفر محمّد بن حسن طوسی، مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، 1411ق.

کتاب المزار، مفید، محمّد، المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید، قم، 1413ق.

کشف الغمة، إربلی، علیّ بن عیسی، مرکز الطباعة و النشر العالمی لاهل البیت علیهم السلام ، قم، 1433ق.

کمال الدین و تمام النعمة، ابن بابویه، محمّد بن علیّ، مترجم: پهلوان، منصور، مؤسسة علمی فرهنگی دار الحدیث، قم، 1382ش.

لسان العرب، ابن منظور، محمّد بن مکرم، دار صادر، بیروت.

لغت نامه، دهخدا، علیّ اکبر، دانشکاه تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ، تهران، 1390ش.

مآثر الکبراء فی تاریخ سامراء، محلاتی، ذبیح اللّه، المکتبة الحیدریة،، قم، 1426ق.

المجدی فی انساب الطالبیین، عمری، علیّ بن محمّد، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم، 1422ق.

المحتضر، حلی، حسن بن حسین، المکتبة الحیدریة، قم.

مدینة معاجز، بحرانی، سیّدهاشم، مؤسسه المعارف الاسلامیة، قم، 1415ق.

مرآة الجنان، یافعی، عبداللّه، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1417ق.

مروج الذهب، مسعودی، علیّ بن حسین، مؤسسة دار الهجرة، قم، 1409ق.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، محمّد، دارالتاصیل، بیروت، 1435ق.

مسند إسحاق بن راهویه، ابن راهویه، اسحاق، مکتبة الإیمان، مدینه، عربستان، 1412ق.

مشارق انوار الیقین، حافظ برسی، رجب، ذوی القربی، قم، 1427ق.

مشارق انوار الیقین، حافظ برسی، رجب، مکتبة الحیدریة، قم، 1416ق.

مصابیح الانوار، حائری، ایوب، نشر زائر، قم، 1391ش.

معالم الأنساب الطالبیین فی شرح سر الأنساب العلویة لأبي نصر البخاري، کلیددار، عبدالجواد، مکتبة آیة اللّه مرعشی، قم، 1422ق.

ص: 218

المعقبون من آل ابی طالب، رجائی، سیّد مهدی، مؤسسّ عاشورا، قم، 1421ق.

المناقب، ابن شهرآشوب، محمّد، علامه، قم.منتقلة الطالبیة، ابن طباطبا علوی اصفهانی، ابراهیم، المکتبة الحیدریة،، قم، 1377ش.

منتهی الآمال، قمی، عبّاس، انتشارات هجرت، قم، 1368ش.

مهج الدعوات، ابن طاووس، علیّ بن موسی، دار انوار الهدی، قم، 1426ق.

مولای معرفت، فخار، باقر، عطر عترت، قم، 1396ش.

ناسخ التواریخ، سپهر، عبّاسقلی، اسلامیه، تهران، 1388- 1398ق.

نفیس مکارم الأخلاق، طبرسی، حسن، مترجم: رحیمیان، محمّدحسین، مؤمنین، قم، 1387ش.

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد علیه السلام ، مقرم، عبد الرزاق، آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش های اسلامی، مشهد، 1382ش.

نور الأبصار، شبلنجی، مؤمن، الشریف الرضی، قم.

الهدایة الکبری، خصیبی، حسین بن حمدان، مؤسسة البلاغ، بیروت، 1419ق.

وسائل الوصول إلی شمائل الرسو صلی الله علیه و آله و سلم نبهانی، یوسف بن اسماعیل، دار المنهاج، بیروت، 1425ق.

وقایع السنین و الاعوام، حسینی خاتون آبادی، عبدالحسین، کتابفروشی اسلامیة، تهران، 1352ش.

یحیی بن معین و کتابه التاریخ، ابن معین، یحیی، المملکة العربیة السعودیة. جامعة الملک عبدالعزيز. مرکز البحث العلمي و احياء التراث الاسلامي - مکه مکرمه – عربستان، 1399ق.

ص: 219

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109