ارزشها در نگاه اسلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : حسینی شیرازی، سیدمحمد، 1307 - 1380.

عنوان قراردادی : الاخلاق الاسلامیة .فارسی

عنوان و نام پديدآور : ارزشها در نگاه اسلام [کتاب]/ سیدمحمد حسینی شیرازی ؛ مترجم حمیدرضا آژیر.

مشخصات نشر : مشهد: جلال الدین؛ قم: شجره طیبه، 1393.

مشخصات ظاهری : 495 ص.

شابک : 200000 ریال: 978-964-429-686-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : اخلاق اسلامی

موضوع : صفات حمیده (اسلام)

شناسه افزوده : آژیر، حمید رضا، 1337 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP247/8/ح5الف33041 1393

رده بندی دیویی : 297/61

شماره کتابشناسی ملی : 3525985

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ارزشها در نگاه اسلام

سیدمحمد حسینی شیرازی

مترجم حمیدرضا آژیر.

ص: 3

ارزشها در نگاه اسلام

سیدمحمد حسینی شیرازی

مترجم حمیدرضا آژیر.

مشخصات ظاهری : 495 ص.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : اخلاق اسلامی

موضوع : صفات حمیده (اسلام)

ص: 4

فهرست مطالب

بخش يكم

پيشنوشت... 11

جان و جسم... 13

فضيلت و رذيلت... 14

رذيلت به سان يك مانع... 15

دنيا و آخرت... 19

علم و جهل... 20

آموزگار و شاگرد... 25

شك و يقين... 30

دلگذشت ها و انديشه ها... 34

فريب و نيرنگ... 38ترس و جسارت... 40

اميد... 45

بزرگى و كوچكى نفس... 49

غيرت... 51

درنگ و شتاب... 54

گمان نيكو... 56

شكيبايى و خشم... 60

فرو خوردن خشم... 65

انتقام و گذشت... 67

نرمى و خشونت... 71

مدارا... 74

اخلاق نيكو... 76

ص: 5

دشمنى و شاخه هاى آن... 81

خودپسندى... 87

تكبّر و فروتنى... 91

خود بزرگ بينى... 102

انصاف... 107

رحمت... 110

عزت نفس و آزمندى... 112

دنيا... 119

دارايى... 133

زهد... 137

بخش دوم

پيشنوشت... 147

توانگرى و كم توشگى... 149

گدايى... 158

قناعت و حرص... 164

بى نيازى و آزورزى... 169

بخل و بخشش... 173

ايثار (برخود برگزيدن)... 184

ثروت... 186

زكات... 188

چگونه پرداختن... 192

تزكيه بدن... 198

خمس... 200

هزينه خانواده... 203

صدقه... 207

هديه... 211

مهمانى... 212

ص: 6

حقّ خرمن... 218

حقّ معلوم... 221

قرض... 223

طلب مال حرام... 227

پاك داشتن دامن از حرام... 230

كسب... 233

امانتدارى... 237

زبان... 240

حسادت... 244

خيرخواهىِ مسلمان... 249

تحقير... 253دادگرى... 261

شادىِ مؤن... 267

برآوردن نيازها... 271

بخش سوم

پيشنوشت... 277

خوددارى از يارى... 279

امر به معروف... 286

اُنس و دورى... 295

صله رحم... 302

مادر و پدر... 311

حقوق همسايه... 319

معايب... 322

سخن چين... 327

اصلاح گرى... 333

زخم زبان... 335

جدال و كشمكش... 337

ص: 7

خوش طبعى... 341

غيبت كردن... 346

ستايش... 355

دروغ پردازى... 358

راستگويى... 366

سخن و سكوت... 372

مقام... 381

بخش چهارم

پيشنوشت... 387

گمنامى... 389

آيا دوست داريد كه ستايش شويد؟... 393

اخلاص... 396

نفاق... 407

غرور... 411

آرزو... 416

شرم... 429

گناه... 431

مراقبت... 443

نيت... 445

دوستى خدا و دوستى براى خدا... 452

گوشه گيرى... 460

خشنودى... 464

توكّل... 472

سپاسگزارى... 480

شكيبايى... 487

سخن پايانى... 494

ص: 8

بخش يكم

اشاره

ص: 9

ص: 10

پيشنوشت

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه كما هو أهله و الصلاة و السلام على سيد بريته محمد و آله الطاهرين.

و اما بعد، اين پاره اى از اخلاق و سرشت اسلامى است كه آدمى را سزد تا بدان زيبندگى يابد، و آن را از كتاب حكيم و سنّت پاك برستانده ايم تا مگر فضيلتى را پراكنده باشيم، و در اين راه اميد آن مى بريم كه اركان ناشايستگى را برچينيم، و تنها از خداى ياورى مى جوييم.

سيد محمّد حسينى شيرازى

ص: 11

ص: 12

جان و جسم

انسان را روانى است و پيكرى. اوّلى خاستگاه دانش وفضيلت و خشنودى و خشم و اندوه و شادى و ترس و دلاورى و بخشش و زُفتى و مانندهاى آن است، و دومى خاستگاهدريافت است و چشيدن و شنيدن و ديدن و جوانى و پيرى و تندرستى و بيمارى و آنچه بدان مانَد.

هريك از اين دوگونه هم راستى مى پذيرد هم كژى. كژىِ جسم بيمارى، و راستىِ آن بهبودى است. كژى روح زُفتى و ترس و همانندهاى آن است و راستى آن بخشش و دلاورى و آنچه بدان مانَد.

همان گونه كه جسم انسان جز با سوختمايه هايى مانند خوراك و نوشاك و هوا و پرتو استوارى نمى پذيرد روان او نيز جز با دانش و دادگرى و جوانمردى و فضيلت سامان نمى گيرد، و همان گونه كه بيمار به پزشك جسمانى نيازمند است وگرنه كالبد تهى مى كند بيمار روحى نيز به پزشك روحانى نيازمند است وگرنه از ميان خواهد رفت، و در اين ميان اخلاق بنيان نهاده شده تا روح سامان يابد، همان گونه كه دانش پزشكى براى سامان دادن به جسم شالوده ريزى شده است.

بر اين اساس ما بايد خود را به سوختمايه اخلاقى مجهّز كنيم، چنان كه جسممان را با سوختمايه جسمى توش و توان مى رسانيم، پس برماست تا روح بيمار خود را درمان كنيم چنان كه بايد جسم بيمار خويش را نيز به سلامتى رسانيم.

ص: 13

فضيلت و رذيلت

هر پديده اى مقدارى محدود سود در خود دارد كه اگر از آن پاى فراتر نهيم بد فرجامى آن گريبان ما را خواهد گرفت. براى نمونه آن كه بايد يك گرده نان بخورد اگر دو گرده نان بخورد گرده دومى موجب تباهى معده او خواهد گشت و چه بسا همين گرده نان اضافى به زندگى او پايان دهد، و از آن سو اگر تنها نيمى از اين دوگرده نان را تناول كند در پيكرش سستى پديد خواهد آمد و چه بسا او را به بيمارى كشاند و....

روح نيز امرى نو آمد نيست و ترازو سنجه دقيق خاص خود را دارد و اگر آدمى از آن درگذرد در تعادل آن درهم ريختگى پديد خواهد آمد. براى نمونه آدمى در رويارويى با سختيهاى روزگار و دشواريهاى آن و برپا نگاه داشتن زندگى اش در برابر بلايا به قدرى دلاورى نيازمند است، در حالى كه اگر بر اين دلاورى قدرى افزوده آيد به چنان گستاخى بدل مى شود كه بر اساس آن بى هيچ سودى به ستيز با مهلكه ها مى رود، و اگر از همين دلاورى قدرى كم شود به ترسى بدل مى شود كه بر اساس آن از مشكلات خواهد گريخت كه اين خود گاه دربردارنده خوارى و ذلّت و پستى است و نيازى به بازگفت ندارد.

انسان گستاخ خويش را به كُشتگاه مى افكند و يك ترسو از موش و گربه اى مى هراسد، بنابراين فضيلت همان ميزان مشخص دلاورى است. بخشش، غيرت، دوستى و مانندهاى آن همگى چنين اند. از اين سخنان نتيجه مى گيريم كه فضيلت همان حدّ ميانه افزايش و كاهش است كه هر دو رذيلت به شمار مى آيند، و شايد اين سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه «خير الأمور أوسطها(1)؛ بهترين كارها ميانه آنهاست» اشاره به همين مفهوم داشته باشد.

ص: 14


1- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 296.

رذيلت به سان يك مانع

فرد زياده رو كه همواره در زياده روى به سر مى برد از لذّتِ چيرگى بر نفس بى بهره است. ترسويى كه حتّى از سايه خود مى هراسد از فضيلت و ستودگى شجاعت بركنار است. زُفتى كه درهمى به نادار نمى بخشد از آثار و فوايد بخشش محروم است. هر رذيلتى از فضايلى جلو مى گيرد و در اين هنگام نفس به اتاق تاريكى مى ماند كه از پرتو نور بى بهره است، يا چونان زمين شوره زارى كه از شادابىِ بستان و خرّمى شكوفه ها محروم است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لولا أنّ الشياطين يحومون على قلوب بني آدم لنظروا إلى ملكوت السماوات و الأرض(1)؛ اگر چنين نبود كه شياطين بر گرد دل انسانها مى گردند هر آينه مردم حقيقت آسمانها و زمين را مى ديدند».

نادان به هوا و فضا نظر دارد ليكن فرد آگاه مى داند كه هوا از چه چيزهايى تركيب شده است. ابله دهش را ديوانگى مى پندارد و خردمند آن را بخشش و فضيلت مى شمرد، پس شياطين با ممانعت و بخل و پرده درى مانع از آن مى شوند تا آدمى حقيقت آثار آنها را كه خداوند در هستى و ساختمان لطيفشان نهاده دريابد. انسان براى آن كه حقايق جهانيان را دريابد نيازمند آن است تا پشت شياطين را بشكند.

خداى متعال مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ جَهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»(2)؛ «و آنان كه در راه ما كوشيده اند به يقين راههاى خود را بر آنان مى نماييم».

آگاهى و دانش راهى از راههاى خداست كه خودبه خود يافت نمى شود، بلكه آدمى مى بايست با جهل بستيزد، ايثار يكى از راههاى خداست كه نيازمند ستيزه جويى با نفسى

ص: 15


1- . بحار الأنوار، ج 60، ص 332.
2- . سوره عنكبوت، آيه 69.

است كه هماره به تنگ چشمى و زُفتى فرا مى خواند. ديگر صفات نيز همين گونه هستند. ما فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در پرتو اين مفهوم تفسير مى كنيم، آن جا كه فرمود:

«من عمل بما علم ورثه اللّه علم ما لم يعلم(1)؛ هركه به آنچه مى داند عمل كند خداوند علم آنچه را نمى داند بدو ارمغان كند».

اين قانون در همه هستى جارى است كه آنچه هست چونان حلقاتى به هم پيوسته اند. هركه به آنچه مى داند عمل كند و آن را در محدوده توجه خود بنهد شوق پرده برداشتن از مجهول ديگر در او جان مى گيرد و هرگاه بدين مجهول پى برد و بدان عمل كرد باز اشتياق او به پرده برگرفتن از مجهول ديگر فزونى مى گيرد و بر همين شيوه... . اين به كسى مى مانَد كه مى تواند بيست كيلو را برگيرد و توان خود را چندان فزونى بخشد كه روزى سى كيلو را برخواهد گرفت. فضيلت تنها با آرزوى آدمى تحقّق پيدا نمى كند وگرنه هر فردى به محض خواستن فضيلت فاضل مى شود. خداى متعال مى فرمايد:

«لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلاَ أَمَانِىِّ أَهْلِ الْكِتَبِ مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ»(2)؛ «[پاداش و كيفر ]به دلخواه شما و به دلخواه اهل كتاب نيست، هر كس بدى كند در برابر آن كيفر مى بيند».

چنين كسى بايد در امور بينش يابد و همواره فعّالانه بكوشد آن را به دست آورد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ليس العلم بكثرة التعلّم و إنّما هو نور يقذفه اللّه في قلب منيشاء(3)؛ علم با آموختن بسيار به دست نيايد، بلكه نورى است كه خدا در دل هركه خواهد افكند».

ولى اين افكندن بدون دليل نيست، چنان كه يك درخت در يك شوره زار و با آب شور نمى بالد، و خدا آن را در دل كسى مى افكند كه يكرنگ باشد و بكوشد و بخروشد.

اين مفهوم را اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين تفسير مى فرمايد: «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ... قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلاَّ هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ

ص: 16


1- . خرائج، ج 3، ص 1058.
2- . سوره نساء، آيه 123.
3- . ر.ك: منية المريد، ص 167.

بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ(1)؛ دوست ترين بندگان نزد خدا بنده اى است كه خداوند او را برتسلّط به نفس خويش كمك و يارى كرده است، پس حزن و اندوه را شِعار خود قرار داد و خوف و ترس را رويّه خويشتن گردانيد، پس چراغ هدايت در دل او روشن شد»، تا آن جا كه مى فرمايد: «جامه هاى شهوات و خواهشهاى نفس را از تن بيرون كرده واز همه منظورها خود را تهى نموده و منظورى ندارد مگر يكى، پس از كورى و از شركت و معاشرت با هواپرستان رهايى يافت و خود از كليدهاى درهاى هدايت و رستگارى و قفلهاى درهاى هلاكت گرديد، راه خود را ديده و در آن رفته و علامت و نشانه خويش را شناخته و آنچه كه در آن فرو رفته از خود دور كرده و به محكمترين حلقه ها و بندها و استوارترين ريسمانها چنگ در زده، پس يقين او مانند يقين به نور و روشنى آفتاب است».

نيز مى فرمايد: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلاَمَةِ وَ دَارِ الاْءِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلاَهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّهُ(2)؛ بتحقيق خرد خويش را زنده كرد و نفس خود را ميراند بطورى كه پهناى او باريك شده و سخنش نرم گشته و براى او درخشنده اى پرنور درخشيد، پس درخشندگى آن براى او راه را نمودار كرد و به همان روشنايى در راه ره پيمود و بابها او را به باب سلامت و سراى اقامت راندند و پاهايش با آرامش بدن در جاى اَمن و آسوده استوار شد و اين به سبب آن است كه دل خود را به كار واداشت و در پرتو آن چيزى است كه پروردگارش را خشنود گردانيد».

آرى چنين است، فاضل در آرامش و آسايش است و راه كار را مى بيند و لذا پايش در هيچ لغزشگاهى نمى لغزد.

و در سخن سومى فرمود: «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلاَنُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى(3)؛ علم و دانش با بينايى حقيقى به ايشان يكباره روى آورده و با آسودگى و خوشى يقين و باور به كار بسته اند و سختى و دشوارى افراد به ناز و نعمت پرورده را

ص: 17


1- . نهج البلاغه، خطبه 87، ص 118.
2- . همان، خطبه 220، ص 337.
3- . همان، خطبه 147، ص 497.

سهل و آسانيافته اند و به آنچه نادانان دورى گزينند اُنس و خو گرفته اند و با بدنهايى كه روحهاى آنها به جاى بسيار بلند آويخته در دنيا زندگى مى كنند».

ليكن نه با بدنهاى چارپايان كه جز به شكم نمى پردازند و از همسايه گرسنه يا خويشِ شكم تهى كاملاً ناآگاهند. ارواح اين گروه در جاى بسيار بلندى آويخته اند، در جايى بسيار بلندتر و بلندتر از اين مقوله ها.

ص: 18

دنيا و آخرت

برخى از مردم از دنيا مى بُرند و به جهان گريزى روى مى آورند و پاره اى از آخرت روى بر مى تابند و به كفر گرفتار مى آيند و اين هر دو برخطايند. دور نرفته ايم اگر جسم و روح را در رسيدن به سراى آخرتى كه پهنه آن به اندازه آسمانها و زمين است به اسب و سوار آن مانند كنيم. همچنان كه يك سوار بايد به آب و علف اسبش بپردازد تا او را به مقصد رسانَد انسان نيز بايد كارهاى مربوط به جسم خود همچون خوراك، نوشاك، خواب و آسايش را سامان دهد تا بتواند فضايل خويش را در راه آمادگى براى رسيدن به مقصد كمال بخشد.

در نتيجه كسانى كه در رسيدن به كالاى دنيوى بى هيچ رويكردى به بُعد معنوى باهم رقابت مى كنند چونان سوارى هستند كه از خويش غافلند وتنها به مركبشان مى پردازند و خود از گرسنگى و تشنگى جان مى سپرند. اينها مصداق اين سخن پروردگارند: «يَحَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللَّهِ»(1)؛ «دريغا بر آنچه در حضور خدا كوتاهى ورزيدم».

و كسى كه ديده از جسم خويش برمى گيرد و تنها - به گمان خود- به آخرت مى پردازد به سوارى مى ماند كه از مركبش غافل است و تنها به خود مى پردازد. چنين كسى از راه باز مى مانَد و به مقصد ره نمى يابد، و اين همان سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه مى فرمايد:

«...كالرّاكب المنبتَّ الّذي لا سفرا قطع و لا ظهرا أبقى(2)؛ سوارى كه از مركب خود زياده كار كشد نه سفرى را به سر رسانَد و نه پشتى براى مركب باقى بگذارَد».

در حديث آمده است: «ليس منّا من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه(3)؛ از ما نيست آن كه دنيايش را در راه آخرتش كنار زند يا آخرتش را در دنيايش وا نهد».

ص: 19


1- . سوره زمر، آيه 56.
2- . كافى، ج 2، ص 86.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 156.

علم و جهل

گاهى انسان دانشى را مى آموزد، ليكن همين دانش بارى بر دوش او مى گردد، چه، از مرزهاى عقل و عرف درمى گذرد و او همواره امورى را از اين دانش بيرون مى كشد كه هيچ واقعيتى ندارد و در پايان، اين دانش گزافه او را به وسوسه و سفسطه پردازىمى كشانَد و اين مايه نابودى روح و جسم و دنيا و آخرت است.

گاهى نيز آدمى هيچ نمى آموزد و همچنان نادان باقى مى مانَد كه اين نيز همچون مورد پيش مصيبت به بار مى آورد، ولى جاهلى كه به جهل خود آگاه است مصيبتى تحمّل پذيرتر از جاهلى دارد كه خود را عالم مى پندارد، و اين همان است كه آن را «جهل مركّب» مى نامند، زيرا كسى كه مى داند جاهل است چه بسا در طلب يافتن علم برآيد و به سخن عالمان گوش فرا دهد، امّا جاهلى كه خويش را عالم مى پندارد همچنان در جهل خود غوطه ور است و اگر كسى بخواهد او را از اين پرتگاه برون كشد استكبار و بزرگى مى ورزد و همچنان در جهل دست و پا مى زند.

از حضرت مسيح عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «إنّي لا أعجز عن معالجة الأكمه و الأبرص و أعجز عن معالجة الأحمق(1)؛ من از درمان كور و پيسى گرفته ناتوان نيستم، ليك از درمان احمق ناتوانم».

زيرا خداى سبحان كليد بهبود بيمارى را در دست او نهاد، ولى درمان احمق به شيوه هاى عادى از توان حضرت مسيح بيرون بود.

دانش در نگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان ايشان چنان جايگاه والايى دارد كه شايد

ص: 20


1- . ر.ك: مستدرك الوسائل، ج 1، ص 138: «داويت المرضى فشفيتهم بإذن اللّه و ابرأت الأكمه و الأبرص بإذن اللّه و عالجت الموتى فأحييتهم بإذن اللّه و عالجت الأحمق فلم أقدر على إصلاحه».

آنچه در فضيلت آن بر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام جارى شده موجب شگفتى آدمى شود، ولى حقيقت اين شگفتى را مى زدايد. آيا جانمايه دنيا و آبادانى آخرت بسته به علم نيست؟ پس سطح علم بسيار بسيار والاست. اينك گزيده هايى درباره علم:

خداى سبحان مى فرمايد: «هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ»(1)؛ «آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند همسانند».

نيز مى فرمايد: «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا»(2)؛ «هركه حكمت بدو داده شد خير بسيار بدو داده شده است».

چه چيز بزرگتر از اين حكمتى است كه شناخت جايگاه بايسته هر پديده مى باشد.

نيز خداى متعال فرمود: «وَ تِلْكَ الْأَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلاَّ الْعَلِمُونَ»(3)؛ «و اين مثلها را براى مردم مى زنيم و[لى] جز دانشوران آن ها را درنيابند».

آوردن مَثَل امرى همگانى است، ليكن تأمّل در آن به اهل علم اختصاص دارد، زيرا جاهل بزرگوارانه(!) از كنار پديده ها مى گذرد و تنها عاقل و عالم است كه به مغزِ مورد نظر اين پديده پى مى بَرَد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اللهمّ ارحم خلفائي، قيل: يا رسول اللّه و من خلفائك؟ قال: الذين يأتون من بعدي يروون حديثي و سنّتي(4)؛ خدايا! بر جانشينانم رحمت آور. عرض شد: جانشينان شما كيانند؟ فرمود: كسانى كه پس از من مى آيند و حديث و سنّت مرا روايت مى كنند».

آيا كسى كه حديث روايت مى كند جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؟ و جانشين او جز كسىاست كه سنّت نبوى را مى شناسد و آن را در ميان مردم مى پراكنَد؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حديثى را پيرامون علم به ابوذر، صحابى بزرگوار خود مى فرمايد كه هركس كار آزموده نباشد به شگفتى خواهد آمد. حضرت صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أما و العلم هو أساس الاجتماع و التمدين و به تناط سعادة الآخرة؛ هان، دانش زيربناى جامعه و شهرنشينى است و سعادت آخرت بسته بدان است».

اگرچه اين سخن بسيار بسيار مهم است ليك باز جاى شگفتى ندارد.

ص: 21


1- . سوره زمر، آيه 9.
2- . سوره بقره، آيه 269.
3- . سوره عنكبوت، آيه 43.
4- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 420.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمود: «يك ساعت حضور در داد و ستد علمى نزد خداوند دوست داشتنى تر از آن است كه كسى هزار شب به نماز بايستد و در هرشب هزار ركعت نماز بگزارَد، چنان كه خداوند اين يك ساعت را از هزار جهاد و ختم دوازده هزار باره قرآن و عبادت يك سال كه روزش را روزه و شبش را به عبادت پردازد خوش تر مى دارد. هركه از خانه برون شود تا بابى از ابواب علم را فرا گيرد خداوند براى هرگام او پاداش يكى از پيامبران را به همراه پاداش هزار شهيد از شهيدان بدر مقرّر مى دارد».

در اين جا درنگى كوتاه مى كنيم و آنگاه به حديث باز مى گرديم:

خاك پاى دانش طلب، خاك پاى پيامبر و خاك پاى هزار شهيد از شهيدان بدر است. پس اگر در نظر آوريم كه پيامبرى يك گام در راه دانش بردارد گام اين دانش پژوه نيز همسنگ آن خواهد بود، چنان كه با گامهاى هزار شهيد برابر است. آيا ميراث پيامبران و مقصود شهيدان در بالابردن كلمه اللّه و آسايش و نيكبختى بشر، در پرتو علم حاصل نمى شود؟ پس چنين سخنى هيچ شگفتى ندارد. اين سخن كه عبادتِ تهى از دانش به عملكرد حيوانات مى مانَد و بهايى بر آن مترتّب نيست و عبادت همراه با دانش ارزشى بس سترگ دارد گواه آن است كه علم از عبادت فراوان، محبوبتر است .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده خويش را چنين پى مى گيرند: «خداوند به چنين كسى در برابر هر حرفى كه مى شنود يا مى نويسد شهرى در بهشت ارزانى مى دارد و خداى و فرشتگان و پيامبران، دانش پژوه را دوست مى دارند و جز انسان نيكبخت كسى دانش را خوش نمى دارد و خوشا به حال آن كه دانش را خواهان است. نگريستن به چهره دانشمند بهتر از آزادكردن هزار برده است، و هركه دانش را دوست بدارد بهشت بر او بايسته است و با خشنودى خدا بام و شام را سر مى كند و از اين سراى رخت برنمى بندد مگر آن كه از آب كوثر بنوشد و از ميوه بهشتى خورَد و كِرم، جنازه او را از هم فرو نپاشانَد و در بهشت دمساز خضر عليه السلام باشد»(1).

دانشمندى كه دانش او نزد خداى وزنى دارد هرگز پيكرش را كرم نخورَد، امّا همه دانشمندان چنين نيستند و از همين جا روشن مى شود كه اين پاداشها براى برخى از دانشمندان است.

ص: 22


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 111.

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «أيّها الناس اعلموا أنّ كمال الدين طلب العلم و العمل به ألا و إن طلب العلم أوجب عليكم من طلب المال، إن المال مقسوم مضمون لكم، قد قسمه عادل بينكم و ضمنه و سيفي لكم، و العلم مخزون عند أهله قد أمرتم بطلبه من أهله فأطلبوه(1)؛ اى مردم! بدانيد كمال دين به جُستن علم و رفتار بدان است. هان، جستن علم از جستن پول بر شما بايسته تر است، زيرا پول براى شما قسمتى ضمانت شده است كه خدايى دادگر ميان شما تقسيم و ضمانت كرده و به ضمانت خود پيمان دارى خواهد كرد، ولى علم نزد اهلش اندوخته است، و شما مأموريد آن را از اهلش بطلبيد، پس درصدد يافتن آن باشيد».

آيا موجودى بدون روزى ديده ايد؟ در حالى كه نادانان بسيارند. روزى قسمت شده است و هركه آن را مى جويد تا به سهم خويش دست يابد، در حالى كه دانش را جز ويژگاننطلبند، و اين همان تفاوتى است كه حديث بدان اشاره دارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إذا مات المؤمن و ترك ورقة واحدة، عليها علم تكون تلك الورقة سترا بينه و بين النار و أعطاه اللّه بكلّ حرفٍ عليها مدينة أوسع من الدنيا سبع مرّات(2)؛ هرگاه مؤمنى از اين سراى رخت بربندد و برگه اى از خود به يادگار نهد كه بر آن دانشى نوشته شده باشد اين برگه به روز رستخيز مانع او و آتش خواهد بود و خداى در برابر هر حرفى از اين برگه شهرى بدو ارزانى خواهد كرد هفت بار پهناورتر از اين جهان».

آدمى در آن جهان چه نيازمند خواهد بود به شهرهاى فراوانى تا براى خود شهريارى گردد چنان كه در حديث آمده و حشم و خدمى از فرشتگان در ركاب او باشند، و آيا يك شهريار از وسعت سرزمين و فراوانى شهرهاى خود دلْ سير مى شود؟ امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: «لو يعلم الناس ما في طلب العلم، لطلبوه و لو بسفك المهج و خوض اللجج(3)؛ اگر مردمان مى دانستند در طلب علم چه نهفته آن را مى طلبند اگرچه به بهاى ريخته شدن خونشان يا فرورفتن به گردابها تمام شود».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «عالم ينتفع بعلمه أفضل من سبعين ألف عابد(4)؛ عالمى كه از علم خود بهره بَرد برتر از هفتاد هزار عابد است».

ص: 23


1- . كافى، ج 1، ص 30.
2- . عدة الداعى، ص 77.
3- . كافى، ج 1، ص 35.
4- . همان، ص 33.

كلينى، شيخ صدوق، شيح طوسى، شيخ مفيد و سيد مرتضى و نظاير ايشان با يك دنيا عابد سنجيده نمى شوند، زيرا عابدان اگرچه ميليونها نفر باشند از ميان مى روند و از آنها بهره اى به دست نمى آيد، امّا اين گروه علم را درميان ميليونها ميليون نفر پراكنده اند، پس اگر يكى از آنها برتر از هفتاد هزار عابد باشد عجيب نخواهد بود.

امام رضا عليه السلام به نقل از نياكان خود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «جُستن دانش بر هر مسلمانى واجب است، پس علم را در جايگاهش بجوييد و از اهلش فرا ستانيد كه آموختن آن در راه خدا نيكويى و جُستن آن عبادت و بحث و گفتگوى آن تسبيح و پرداختن بدان جهاد و آموختن آن به كسى كه نمى داند صدقه و بخشيدن آن به اهلش موجب نزديكى به خداست، زيرا نشانه هاى حلال و حرام و گلدسته راه بهشت و مونس روزهاى دهشتناك ديار غربت و تنهايى و هم سخن لحظات بى كسى و راهنما به هنگام سختى و سرور و جنگ افزار در برابر دشمنان و آذين در ميان دوستان، جز علم نيست، و خداى در پرتو آن مردمانى را به اوج رسانده و در ميان برگزيدگان رهبرشان ساخته، راه آنها پى گرفته مى شود و از رفتارشان پيروى مى كنند و نظر ايشان پذيرفته مى شود. فرشتگان به دوستى با ايشان مى گرايند و با بالهايشان ايشان را مى نوازند و در نيايشهاشان بر آنها درود مى فرستند و هر خشك و ترى از ماهيان و خزندگان دريايى گرفته تا درندگان و چارپايان خشكى براى اين گروه آرزوى آمرزش دارند. دانش، مايه زندگى دلها در برابر جهل و پرتوگرفتن ديدگان در برابر تاريكى و نيروگرفتن جسم در برابر سستى است كه بردگان را به جايگاه برگزيدگان و مجالس نيكان و درجات والا در اين و آن سراى مى رساند. ذكر با علم همسنگ روزه و گفتگوى علمى همسنگ با نيايش است. در پرتو آن خدا پرستيده مى شود و صله رحم به جاى آورده مى شود و حلال از حرام شناخته مى آيد. علم، جلودار است و عمل پيرو آن. خداى آن را به نيكبختان الهام مى كند و نگون بختان را از آن بى بهره مى گذارد، پس خوشا به حال كسى كه خداى او را از آن بى بهره ننهاده است»(1).

بنابراين آدمى بايد بياموزد و بياموزاند تا كرانه هاى نوينى از شناخت بر او پديدار شودو به درجات والايى از درك نايل آيد. وسعت نفس و محدوده ذهنى عالم، همسنگ علم اوست. پس نادان دلْ مرده است، چونان نابينايى كه هيچ نمى بيند.

ص: 24


1- . أمالى، شيخ طوسى، ص 488.

آموزگار و شاگرد

دانش، ارزش است و ارزش آن گاه ارزش است كه خودِ آن مورد نظر باشد، امّا اگر آن پلى باشد براى لذّتى گذرا يا شهوتى ناپايا يا ثروت يا جاه، به رذيلت مانندتر است. آيا دهش نيكويى شمرده نمى شود؟ ولى اگر شخص انفاق كننده دهش و بخشش را در دل نداشته باشد و تنها در پى ستايش يا شهرت يا مقوله هايى از اين دست باشد همين بخشش به رذيلتى بدل مى شود بدور از ارزشهاى انسانى و الگوهاى والا.

دانش نيز چنين است. كسى كه مى آموزد تا خويش را به كمال رساند يا به مردم كمك كند يا... او براستى طالب علم است، براى خودِ علم و نزد خدا پاداش خواهد داشت و در ميان مردم از خوشنامى برخوردار خواهد بود، در حالى كه اگر دانش را بجويد تا به مقام يا مالى دست يابد يا از سر ستيزه جويى يا فخرفروشى بدان روى آورد مردم او را خوار و بى مقدار خواهند شمرد و خداى بدو كيفر خواهد داد.

امام باقر عليه السلام فرمود: «من طلب العلم ليباهي به العلماء أو يماري به السفهاء أو يصرف به وجوه الناس فليتبوّأ مقعده من النار، إنّ الرئاسة لا تصلح إلاّ لأهلها(1)؛ آن كه دانش را بجويد تا به دانشمندان بنازد و با نادانان رقابت كند يا چهره مردم را به سوى خود گردانَد جايگاهش را در آتش دوزخ فراهم كرده است. رياست جز براى اهلش شايسته نيست».

پس دانشى كه از سر فخرفروشى و ستيزه جويى و جاه طلبى باشد نه تنها شايستگى رياست به انسان نمى بخشد بلكه او را از اين جايگاه دور مى كند. مردم پيرو انسان فروتن و خوشرو هستند نه خودپسندِ فخرفروش.

ص: 25


1- . كافى، ج 1، ص 47.

امام صادق عليه السلام طالبان علم را به سه گروه تقسيم مى كند و نشانه هاى هريك را بيان مى فرمايد تا مردم فريب كسى را نخورند كه سينه خود را انبار كتاب كرده و از فرّ و شكوه دانش و فضيلت بركنارند، و به كسى مى مانند كه كتاب بخارى را از بَر كرده اند . به يكى از علما گفتند: فلانى كتاب بخارى را از بَر كرده است. او گفت: نسخه اى از اين كتاب بر نسخه هاى شهر افزوده شد . مقصود اين عالم آن است كه تنها حفظ اين كتاب همسنگ يك كتاب چاپى است كه بيشترين بهاى آن چند تومان است.

امام عليه السلام مى فرمايد: «طالبان علم سه گروهند: پس اسم و رسم آنها را بشناسيد: گروهى آن را براى جهل و جدال و گروهى براى فخرفروشى و فريب و گروهى براى فقه و خرد مى آموزند. دارنده جهل و جدال، آزاردهنده خصومت گرايى است كه در انجمنها سخنان علمى به ميان مى آورد و ويژگيهاى شكيبايى را برمى شمرد و جامه فروتنى برتن مى كشد در حالى كه از پاكدامنى و پرهيزكارى بركنار است، پس خداى بينى او به خاك مى مالد.

ديگر آن كه اهل فخرفروشى و فريبندگى است و دغل كار است و چاپلوس. در برابر همسنگان خود فخر مى ورزد و در برابر توانگران فروتنى. چنين كسى خوراك آنها را مى گوارد و دينش را درهم مى كوبد، پس خدا خبرش را درپوشاند و در ميان آثار علما نشانى از او بر جا ننهد.

سوم كسى است كه اهل فقه و عقل است و پيوسته اندوهگين است و شام را با بى خوابى به بام مى رساند. شب كلاه بر سر مى نهد و عمامه زير زَنَخ برآورد و در تاريكىِ شب به عبادت برمى خيزد. تلاش مى كند و مى هراسد و دعا مى كند و از سرترس پرهيز مى كند و روى به كار خود دارد. مردم روزگارش را مى شناسد و از مطمئن ترين برادرانش مى هراسد، و خداوند از اين رو اورا ثابت قدم مى گرداند و به روز رستخيز زنهارش مى دهد»(1).

اينك در اين حديث درنگى مى كنيم، ولى نه براى شرح آن كه عرصه اى بس فراخ مى طلبد بل تنها به اين سخن بسنده مى كنيم كه: جالب آن است كه مردم بنا به طبيعت خود اين گروهها را مى شناسند و دو گروه نخست را واژگونه مى كنند و به گروه سوم روى مى آورند. هركس به دانشمندان هرزمانى نظركند درستى آنچه را ما گفتيم تصديق مى كند، و همين در خوارى دو گروه نخست و والايى گروه سوم بس.

ص: 26


1- . همان، ص 49.

دانش از هرگونه اى كه باشد نيازمند كار در راهى مستقيم است و در غير اين صورت دانش بشتاب از ميان مى رود و حسرت آن به جاى مى مانَد. براى نمونه دانش پزشكى يا مهندسى يا رياضيات و نظاير آن نيازمند كارهاى مستقيم و بى واسطه است. دانش اصول دين و حكمت و فلسفه و نظاير آن نيازمند پرداختن و تكرار و عمل به مقتضاى آن است، پس يك عالم مى بايست اين بخش مهم از علم را به جاى آورد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«العلم مقرون إلى العمل فمن علم عمل و من عمل علم و العلم يهتف بالعمل فإن أجابه، و إلاّ ارتحل عنه(1)؛ دانش با عمل همراه است، هركه دانست عمل مى كند و هركه عمل كند دانسته است. علم، عمل را مى خوانَد اگر بدان پاسخ داد كه مى مانَد وگرنه رخت برمى بندد».

پس اگر آنچه را موجب بقاى آن است به جاى نياوَرَد چرا بايد رخت برنَبَندد؟ امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: «مكتوب في الإنجيل لا تطلبوا علم ما لا تعلمون و لمّا تعملوا بما علمتم، فإنّ العلم إذا لم يعمل به لم يزدد صاحبه إلاّ كفرا، و لم يزدد من اللّه إلاّ بُعدا(2)؛ در انجيل نوشته شده دانشى را كه بدان عمل نمى كنيد مجوييد، زيرا علم هرگاه بدان عمل نشود بر دارنده اش جز كفر و دورى از خدا نيفزايد».

آن كه كارى را ناروا بداند، ولى انجامش دهد بيش از كسى از خدا دور مى شود كه از آن آگاهى ندارد. آن كه قانون را بداند و آن را بدَرَد گناهش از آن كه قانون نمى داند بيشتر است.

نكوهش آن كه عمل را كنار نهد بسيار شديد است، پيامبر صلى الله عليه و آلهفرموده: «العلماء رجلان رجل عالم اخذ بعلمه فهذا ناجٍ و عالم تارك لعلمه فهذا هالك، و أن أهل النار ليتأذون من ريح العالم التارك لعلمه و ان أشد أهل النار ندامة و حسرة رجل دعا عبدا إلى اللّه فأستجاب له و قبل منه فأطاع اللّه فأدخله اللّه الجنة و أدخل الداعي النار بترك علمه و إتباعه الهوى و طول الأمل، أما اتباع الهوى فيصد عن الحق، و طول الأمل ينسي الآخرة(3)؛ دانشمندان دو گروهند: دانشمندى كه به علم خود رفتار مى كند و رهايى مى يابد، و دانشمندى كه دانش خود را وا نهاده است و سرانجام به نابودى كشيده مى شود، و دوزخيان از بوى عالم بى عمل در رنج اند.

در ميان دوزخيان پشيمانى و حسرت كسى بيش از همه است كه بنده اى را سوى خدا خوانده و

ص: 27


1- . همان، ص 44.
2- . همان.
3- . همان.

او پاسخش داده و دعوت اين عالم را پذيرفته و خداى را فرمان برده و خداى او را به بهشت درآورده است، و خودِ دعوتگر را به آتش انداخته، زيرا كه عمل را به كنارى نهاده است و از هوس پيروى كرده و آرزوهاى بسيار داشته است، زيرا پيروى از هوس از حق جلو مى گيرد و آرزوهاى طولانى آخرت را به فراموشى مى سپارد».آنچه بر درخشندگى علم و سرورى عالم مى افزايد آن است كه عالم به شكيبايى و فروتنى آراسته باشد، زيرا فروتنى و شكيبايى موجب آراستگى همه كس و كبر و خودپسندى موجب زشتى هر كس است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اطلبوا العلم و تزيّنوا معه بالحلم و الوقار، و تواضعوا لمن تعلّمونه العلم و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم و لا تكونوا علماء جبّارين فيذهب باطلكم بحقّكم(1)؛ دانش را بجوييد و همراه با آن با شكيبايى و وقار خود را بياراييد و در برابر كسى كه به او دانش مى آموزيد و در برابر كسى كه از او دانش مى طلبيد فروتن باشيد و دانشمندانى خودپسند نباشيد كه باطل شما حقّتان را هم از ميان خواهد برد».

دانش گوهرى پربهاست، از اين رو بايد فرد عالم آن را در جاى مناسبش قرار دهد، زيرا بسيارى از دانشها موجب نابودى مى گردد، اگر در اختيار افراد خون ريز و جانى قرار گيرد، و در برابر، همين علم مى تواند مايه آبادى و پيشرفت گردد اگر در اختيار كسى قرار گيرد كه خواهان خير بشريّت و شكوفايى آن است. براى مثال اگر دانش ميكروب شناسى در اختيار دشمنان جامعه بشرى قرار گيرد، با سوء استفاده از آن، بيمارى هاى كشنده را در ميان مردم مى پراكنند ولى اگر همين دانش را انسانهاى پاك و مردم دوست در اختيار داشته باشند، ريشه ميكروبها را خشكانده، مردم را از گزند آن نجات خواهند داد.

حضرت عيسى بن مريم عليه السلام بر اساس روايت امام صادق عليه السلام به همين واقعيت اشاره دارد: «قام عيسى بن مريم خطيبا في بنياسرائيل فقال: يا بنياسرائيل لا تحدّثوا الجهّال بالحكمة فتظلموها و لا تمنعوها أهلها فتظلموهم(2)؛ عيسى بن مريم در ميان بنى اسرائيل به خطبه برخاست و گفت: اى مردم بنى اسرائيل! با نادانان به حكمت سخن نگوييد كه در اين صورت به حكمت ستم كرده ايد و آن را از اهلش باز نداريد كه در اين صورت به اهلش ظلم ورزيده ايد».

ص: 28


1- . همان، ص 36.
2- . همان، ص 42.

اسلام در همه چيز راستى را مى خواهد و از درهم پيچيدگى و كژى رويگردان است و از همين رو سخن غيرعالمانه را ناروا مى شمرد و ناسپاسىِ نا آگاهانه را گنه مى داند.

امام باقر عليه السلام فرمود: «حقّ اللّه على العباد أن يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لا يعلمون(1)؛ حق خدا بر بندگان آن است كه سخن با آگاهى بگويند و در آنچه نمى دانند باز ايستند».

پس هيچ كس نبايد در علم زُفتى كند تاگسترش يابد و نبايد در نادانى گشاده دست باشد تا زيان آن پراكنده نگردد ، زيرا هر دانشى سودمند و هر جهلى زيانمند است.

در همين معناست حديث رسيده از فرزند امام باقر عليه السلام، امام صادق عليه السلام: «إنّ اللّه خصّ عباده بآيتين من كتابه: أن لا يقولوا حتّى يعلموا و لا يردّوا ما لم يعلموا و قال عزوجل: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَقُ الْكِتَبِ أَن لاَّيَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ»(2) و قال: «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ»(3)؛ خداى تعالى در كتاب خود بندگانش را به دو آيه ويژهگردانده است، اين كه تا ندانسته اند سخنى بر زبان نياورند و در آنچه نمى دانند پاسخى ندهند، خداى متعال مى فرمايد: "آيا از آنان پيمان كتاب گرفته نشده كه جز به حق نسبت به خدا سخن نگويند" و مى فرمايد: "بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأويل آن برايشان نيامده است"»(4).

سخن در اين جا پايان نمى يابد بلكه به مراحلى دورتر دامن مى كشد. اسلام نمى خواهد فرد سخنى بر زبان آورد كه گمان مى كند آن را مى داند در حالى كه آن را نمى داند تا بدين ترتيب ترازوهاى راستى و سنجشهاى درستى پاس داشته شود. امام صادق عليه السلاممى فرمايد:

«إذا سئل الرجل منكم عما لا يعلم فليقل لا أدري و لا يقل اللّه أعلم فيوقع في قلب صاحبه شكّا و إذا قال المسؤول لا أدري فلا يتّهمه السائل(5)؛ هرگاه از كسى چيزى پرسيدند كه نمى داند بايد بگويد: نمى دانم، و نبايد بگويد خدا داناتر است تا بدين ترتيب در دل سؤل كننده بذر ترديد بكارد، در حالى كه اگر بگويد "نمى دانم" ديگر پرسنده به او بدگمان نمى شود».

بدين ترتيب هر دو طرف دلى پاك خواهند يافت، اين يك در سخن خود راست بوده است و آن دگر سخن اين يك را تصديق خواهد كرد.

ص: 29


1- . همان، ص 43.
2- . سوره اعراف، آيه 169.
3- . سوره يونس، آيه 39.
4- . كافى، ج 1، ص 43.
5- . همان، ص 42.

شك و يقين

ايمان به خدا نخستين فضيلت است و آيا فضيلتى برتر از ايمان به آفريننده روزى رسان زنده و ميراننده و دهنده و بخشنده يافت مى شود؟ ولى چه بسا دو دلى به جانهاى سست راه يابد، چنان كه پيكرهاى ناتوان همواره در معرض بيماريها هستند. آدمى همان گونه كه جسم خود را زير نظر دارد بايد جان خود را نيز بپايد تا مبادا در دام توهّمات گرفتار آيد و به شك و در پى آن به انكار كشيده شود كه اين از زشت ترين رذيلتهاست و آيا از ناسپاسى خدايى كه لگام آفرينش و همه امور در دست اوست رذيلتى زشت تر يافت مى شود؟ پس مراتب آن چنين است: وسوسه، شك و ناسپاسى.

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «لا ترتابوا فتشكوا و لا تشكوا فتكفروا(1)؛ دو دل نشويد كه شك مى كنيد و شك نكنيد كه ناسپاسى در پيش مى گيريد».

هركه كفر و ناسپاسى و شك درپيش گيرد كارش سودى براى او به ارمغان نياوَرَد، زيرا كارِ بدور از باور همچون ساختمانِ بى شالوده است، و اگر ساختمانى بدون شالوده ايستايى يافت كار بدون باور نيز پايدارى مى يابد. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«لا ينفع مع الشك و الجحود عمل(2)؛ با شك و انكار هيچ كارى فايده مند نباشد».

فرزند ايشان امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ الشك و المعصية في النار، ليسا منّا و لا إلينا(3)؛شك و گناه هر دو در آتش اند و هيچ يك از آنها نه از مايند نه سوى ما آيند».

اين دو پديده پليد نه از سوى امامان پاك آمده و نه سوى آنها باز مى گردد، «الْخَبِيثَتُ لِلْخَبِيثِينَ... وَ الطَّيِّبَتُ لِلطَّيِّبِينَ»(4)؛ «پليدى ها از آنِ پليدها و پاكى ها از آنِ پاك هايند».

ص: 30


1- . كافى، ج 2، ص 399.
2- . همان، ص 400.
3- . همان.
4- . سوره نور، آيه 26.

از شك كننده اميد نيكى نمى رود، و مگر از كسى كه درِ خوبى را به روى خود بسته اميد خيرى مى رود؟ چنين كسى به مرضى گرفتار آمده كه اميد بهبود آن نمى رود.

امام صادق عليه السلام فرمود: «من شكّ في اللّه بعد مولده على الفطرة لم يفئ إلى خير أبدا(1)؛ هركه پس از تولد برپايه سرشت به خدا يقين نيابد هرگز ره به خيرى نبرد».

آنچه برحذر داشته شده صِرف شك نيست، زيرا گاهى شيطان به وسوسه هايى در جان دامن مى زند كه فرد خود نمى خواهد، بلكه آنچه برحذر داشته شده ماندن بر گمان است.

حضرت مى فرمايد: «من شكّ أو ظنّ فأقام على أحدهما أحبط اللّه عمله إنّ حجة اللّه هي الحجّة الواضحة(2)؛ هركه شك يا ظن ورزد و بر يكى از آن دو پاى فشُرَد خداوند كار او را خنثى گردانَد كه حجت خدايى حجّتى آشكار است».

چه حجتى آشكارتر از نياز مردمان پرشمار به آفريننده اى كارگردان! هرچه شك در پستى و زُفتى فرو رفته است، در برابر آن يقين فضيلتى است كه برتر از آن وجود ندارد، زيرا همه فضايل شاخه هايى از آن هستند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايد: «اليقين الإيمان كلّه(3)؛ يقين، همه ايمان است».

پس يك باورمند پيوسته بايد بپويد، زيرا باور و بيكارى در كنار هم گرد نيايند. آيا هيچ شنيده ايد كسى كه يقين دارد پشت سر او شيرى مى غرّد پاى به گريز ننهد؟ يا آن كه مى داند اين داروى اوست و باز از خوردن آن سر باز زند؟ چنين وضعى جز در ميان ديوانگان پديد نمى آيد و حال آن كه ما درباره خردمندان سخن مى گوييم. پس يقين همان ايمان است و اگر كسى به مقتضيات يقين عمل نكند حالتى كه دارد پديده اى است از ميان رونده، و آن كه ايمان دارد زيان نمى بيند.

نيز مى فرمايد: «ما آدميّ إلاّ و له ذنوب و لكن من كانت غريزته العقل و سجيّته اليقين لم تضرّه الذنوب لأنّه كلما أذنب ذنبا، تاب و إستغفر و ندم فتكفر ذنوبه و يبقى له فضل يدخل به الجنّة(4)؛ انسانى نيست كه گناه نداشته باشد، ولى آن كه سرشتش خرد و يقين باشد گناهان هم به او زيان نمى رسانند، زيرا هرگاه گناهى مرتكب شود طلب آمرزش مى كند و پشيمان مى گردد و

ص: 31


1- . كافى، ج 2 ص 400.
2- . همان.
3- . ارشاد القلوب، ج 1، ص 127.
4- . جامع السعادات، ج 1، ص 124.

اين گناهان او را مى پوشاند و فضيلتى براى او ماندگار است كه به بهشتش مى بَرَد».

يقين و باور در كنار همه اين عوامل آرامش درپى دارد، زيرا انسان يقين مند مى داند كه اندازه همه كارها به دست خداست و اگر در مال يا فرزند يا جان گزندى بر او وارد آيد به فرمان خداى متعال بوده است و پاداش آن را خواهد ستاند، پس ديگر اندوه چرا؟امام صادق عليه السلاممى فرمايد: «إنّ اللّه بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة في اليقين و الرضا و جعل الهمّ و الحزن في الشك و السخط(1)؛ خداوند در پرتو دادگرى و قسط خود آرامش و آسايش را در يقين و خشنودى و غم و اندوه را در شكّ و خشم نهاده است».

يقين با همه فضيلتى كه دارد بسيار كمياب است، ليك ادعاى وجود آن درميان مردم زياد است، ولى در حقيقت مصداق آن بسيار بسيار اندك مى باشد، البته همين مقدار اندك نيز سودمند است، همچون آب كمى كه از نابودى جلوگيرى مى كند و اگر مقدار آن بيشتر باشد بهتر سيراب مى گرداند و فعاليت و پويايى در پى دارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«أقلّ ما أوتيتم اليقين و عزيمة الصبر و من أعطي حظّه منهما لم يبال ما فاته من قيام اللّيل و صيام النهار(2)؛ از يقين و شكيب بهره ناچيزى به شما داده شده و اگر از اين دو بهره كامل به كسى داده شود از اينكه پرستش شبانه و روزه روز را از دست دهد باكى نداشته باشد».

اين هر دو مستحب هستند و از دست رفتن آن زيانى ندارد، در حالى كه از بين رفتن يقين به مفهوم زايل شدن تمامى ايمان است. اندك بودن يقين و شكيب از سرِ ستم در قسمت نيست، بل از آن روست كه اين هر دو اكتسابى هستند و طالبان آن اندك اند.

پس كار، برخاسته از يقين است و هرگاه يقين فزونى يابد تلاش، افزون مى شود يا آن را مى توان همچون نور دانست كه هرگاه بيشتر شود بر فروزندگى اش افزوده مى گردد. چرا چنين نباشد و حال آن كه كار برخاسته از آن و از نتايج آن به شمار مى آيد؟ لقمان به پسرش گفت: «فرزندم! جز با يقين كسى از عهده كارى برون نمى آيد و آدمى جز به قدر يقين اش نمى كوشد، و هيچ كس در كار كوتاهى نمى كند مگر آن كه در يقين اش رخنه اى پديد آمده باشد»(3).

ص: 32


1- . كافى، ج 2، ص 57.
2- . بحار الأنوار، ج 79، ص 137.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 125.

با اين حال كار اندكِ همراه با يقين برتر است از كار بسيار همراه با شك و گمان، زيرا آنچه مورد نظراست روح كار است نه حجم آن، چه، اولى همچون الماس است و دومى چون سنگ و اندكى الماس بهتر است از سنگ فراوان.

امام صادق عليه السلاممى فرمايد: «إن العمل الدائم القليل على اليقين أفضل عند اللّه من العمل الكثير على غير يقين(1)؛ كار اندك و پيوسته اما همراه با يقين در درگاه خدا برتر است از كار فراوانِ تهى از يقين».

ص: 33


1- . كافى، ج 2، ص 57.

دلگذشت ها و انديشه ها

انسان، آميزه اى است شگفت كه كرانه هاى بسيار را در خود جاى داده و سامانه هايى استوار در خود دارد. آدمى از ابزارى برخوردار است كه ژرفاى آن بر كسى آشكار نيست وآنچه دانسته شده تنها ظاهر و نمود آن است، او جسمى دارد با ويژگيهاى جسمانى و روحى با ويژگيهاى روحانى، و هر يك از اين دو از محدوده اى فراخ و كناره هايى گسترده برخوردارند كه جز اندكى از آن، دانسته نمى شود، اگرچه پاره اى از مدعيان دانش، ادّعا مى كنند كه به ژرفاى آن دست يافته اند، ولى اين سخنى است تهى كه نهاد خود آنها گواه آن است. براى مثال، همين پديده دلگذشت كه در بيدارى، دلگذشت و در خواب، رؤا ناميده مى شود تا امروز ناشناخته باقى مانده است، اگرچه فرويد و گزافه بافان ديگرى كه راه او را پيموده اند گمان مى كنند به ژرفاى آن دست يافته اند.

در اينجا حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى شود كه دلگذشت ها را تفسير مى كند و ما اين تفسير را مى پذيريم، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله به آن سوى پديده ها نيز آگاهى داشت و ما به سبب محدوديت درك و منحصر بودن دريافتمان به محسوسات، آن را به خوبى لمس نمى كنيم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «في القلب لمّتان، لمّة من الملك إيعاد بالخير و تصديق بالحقّ، و لمّة من الشيطان إيعاد بالشرّ و تكذيب بالحق(1)؛ دل، دو تعلق خاطر دارد: تعلق خاطرى از سوى خداى كه نويد خير مى دهد و حق را تصديق مى كند، و تعلق خاطرى به شيطان كه وعيد شر مى دهد و حق را تكذيب مى كند».

در سخن ديگرى مى فرمايد: «قلب المؤمن بين اصبعين من أصابع الرحمن(2)؛ دل مؤن،

ص: 34


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 143.
2- . همان، ص 144.

ميان دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد».

پس همان گونه كه اگر چيزى ميان دو انگشت ما قرار داشته باشد مى توانيم آن را به دلخواه خود واژگونه كنيم خداوند نيز دل مؤن را به خواست خود، زير و رو مى كند.

به هر روى دلگذشت ها بايد پاك گردند وگرنه اين زنجيره تا آنجا ادامه مى يابد كه به وسوسه مى انجامد. اگر دلگذشت ها را به سوى خير متمايل سازيم، آن را تفكّر مى ناميم، و اين همان چيزى است كه اسلام بدان فرا مى خوانَد، زيرا موجب پديد آمدن دانشهاست و از رمز و رازها پرده بر مى گيرد و اقتضاى عمل نيكو دارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «التفكر حياة قلب البصير(1)؛ تفكر، زندگى دلِ انسانِ ديده ور است».

و فرمود: «فكرة ساعة خير من عبادة سنة(2)؛ ساعتى تفكر بهتر است از يك سال عبادت».

زيرا چه بسا يك ساعت انديشه، خير دنيا و آخرت را در پى داشته باشد و اين همان است كه در شهيد طف (حرّ رياحى) مى بينيم و آن را بايد از سالها پرستش برتر دانست.

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «إنّ التفكّر يدعو إلى البرّ و العمل به(3)؛ انديشه به نيكى و عمل بدان مى خوانَد».

نيز مى فرمايد: «نبّه بالتفكر قلبك و جافِ عن الليل جنبك و اتّق اللّه ربّك(4)؛ دل خويش را با انديشه هشيار كن و شب، پهلو را از بستر برگير و از اللّه، خداى خود پروا كن».امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «بإجالة الفكر يستدرّ الرأي المعشّب(5)؛ با به كار انداختن انديشه، ديدگاه بالنده شكوفا مى شود».

امام صادق عليه السلام فرمود: «الفكرة مرآة الحسنات و كفّارة السيّئات و ضياء القلوب و فسحة الخلق و إصابة في صلاح المعاد و إطلاع على العواقب و استزادة في العلم و هي خصلة لا يعبد اللّه بمثلها(6)؛ انديشه، آيينه نيكوييها و پوشاننده بديها و پرتو دلها و فراخى سرشتهاست و موجب مى شود آدمى به صلاح روز رستاخيز رسد و بر فرجام كارها آگاهى يابد و دانشش فزونى گيرد، و اين خصلتى است كه چيزى در عبادت خدا همسنگ آن نيست».

امام رضا عليه السلام فرمود: «ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم، إنّما العبادة التفكّر في أمر اللّه

ص: 35


1- . كافى، ج 2، ص 599.
2- . بحار الأنوار، ج 68، ص 326.
3- . كافى، ج 2، ص 55.
4- . همان، ص 54.
5- . جامع السعادات، ج 1، ص 161.
6- . بحار الأنوار، ج 68، ص 325.

عزّوجلّ(1)؛ پرستش به فراوانى نماز و روزه نيست، بلكه به انديشيدن در كار خداوند است».

زيرا با انديشه است كه اركان ايمان، استوارى مى گيرد، وگرنه چه بسيار انسانهايى كه نماز مى خوانند و روزه مى گيرند، ولى با وزش يك باد به لرزه مى افتند و ايمانشان چونان علف خشك در برابر طوفان در هم مى ريزد.

آدمى بايد از يورش خاطره هاى نكوهيده پرهيز كند وگرنه جان و جسم خود به نابودى مى كشد و صحّت بدن و عقل خود را از ميان مى بَرد، به علاوه آن كه چه بسا به كفر و الحاد كشيده شود.

در روايت آمده است: «جاء رجل إلى النبي صلى الله عليه و آله فقال: يا رسول اللّه هلكت، فقال له: أتاك الخبيث فقال لك: من خلقك فقلت: اللّه، فقال لك: اللّه من خلقه؟ فقال: اي و الّذي بعثك بالحق لكان كذا، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ذاك و اللّه محض الإيمان(2)؛ مردى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول اللّه! نابود شدم. پيامبر فرمود: آيا شيطان بر تو بيامد و گفت: چه كس تو را آفريده؟ و تو در پاسخ گفتى: خدا، و او به تو گفت: چه كس خدا را آفريده؟ آن مرد عرض كرد:

آرى سوگند به آن كه تو را به حق، مبعوث كرد چنين بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خداى اين همان ايمان محض است».

اين فرد براى راندن دلگذشتى كه بر او يورش آورده و براى گسستن زنجيره وسوسه ها به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پناه آورد، و اگر اين انديشه، ايمان محض خوانده شده از آن روى روشن است كه اگر اين شخص خدا را باور نداشت ديگر معتقد نمى شد آن كه بر وجود او سيطره يافته ابليس است كه مى خواهد او را از دين برون كند.

شبهه «چه كسى خدا را آفريده» بسيار احمقانه است، زيرا در آفرينش، هر پديده قائم به غير بايد به پديده اى استناد داده شود كه بالذّات است، براى نمونه پرتو هر پديده اى از خورشيد است و اين در علم ثابت شده اما نور خورشيد به خود اوست و آن را از پديده ديگرى نستانده است، يعنى در زنجيره نورها خورشيد خاستگاه همه آنها شمرده مى شود و همان گونه كه آشكار است آفرينش، خود آفريده اى بيش نيست، چنانكه چربى هر چيزى از روغن است ولى روغن ذاتاً چرب است و نبايد چربى آن را از چيز ديگر دانست.

ص: 36


1- . كافى، ج 2، ص 55.
2- . همان، ص 425.

اين اندازه از دلگذشت هاى نكوهيده، مهم نيست، زيرا همه كس از آن برخوردارند،پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «وضع عن أمّتي تسع خصال: الخطأ و النسيان و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما اضطرّوا إليه و ما استكرهوا عليه و الطيرة و الوسوسة في التفكر في الخلق و الحسد ما لم يظهر بلسان أو يد(1)؛ نُه خصلت از امّت من برداشته شده است : خطا، فراموشى، آنچه نمى دانند، آنچه توان آن ندارند، آنچه ناچار بدان دست زده اند، آنچه بدان مجبورند، به فال بد گرفتن، وسوسه در تفكر پيرامون آفرينش و حسادت مادامى كه با زبان يا دست، آشكار نشده باشد».

مردى به امام باقر عليه السلام نامه اى نوشت و از وسوسه هاى خود شِكوه كرد. امام عليه السلام بدو پاسخ داد: «همانا خداى تعالى هرگاه بخواهد تو را پايدار مى دارد و نمى گذارد ابليس بر وجود تو راهى يابد. گروهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله از عارض شدن پاره اى وساوس گِله گذاردند و عرض كردند كه اگر طوفان بر ايشان بوزد يا پيكرشان پاره پاره گردد بهتر از آن است كه پيرامون اين وسوسه ها سخن به زبان آورند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود: آيا در مى يابيد كه اين از شيطان است؟ عرض كردند: آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سوگند به خدايى كه جان من در يَدِ قدرت اوست اين همان ايمان آشكار است، پس هرگاه چنين حالتى يافتيد بگوييد: آمنّا باللّه و رسوله و لا حول و لا قوة إلا باللّه؛ به خدا و پيامبر او ايمان آورديم و توان و نيرويى نيست مگر به خدا»(2).

پس بسيارى از وسوسه ها بخشوده هستند، زيرا از اختيار آدمى بيرون اند و خداوند دادگرتر از آن است كه كسى را براى چيزى كه بى اختيار از او صادر مى شود كيفر رسانَد.

از امام صادق عليه السلام پيرامون وسوسه ها و فراوانى آن پرسش كردند. امام عليه السلام فرمود: «مهم نيست، تنها بگوييد: لا إله الاّ اللّه»(3).

جميل بن درّاج مى گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: وسوسه اى بزرگ در دلم پديد آمده است. امام عليه السلام فرمود: بگو: لا إله إلاّ اللّه. جميل عرض كرد: هرگاه اين وسوسه بر دلم مى آمد مى گفتم: لا إله إلاّ اللّه، و بدين سان اين وسوسه از دلم رخت بربست»(4).

ص: 37


1- . همان، ص 463.
2- . همان، ص 425.
3- . همان، ص 424.
4- . همان.

فريب و نيرنگ

گاهى آدمى چيزى را طلب مى كند كه نمى تواند از راه مستقيم بدان دست يابد و در اين هنگام است كه به شيوه هاى پيچيده متوسل مى شود كه گاهى هم به مقصود، نايل مى آيد، ولى اين كار، وجدان او را مى آلايد و كرامت او را مخدوش مى سازد. اين پيچيدگىِ روش را فريب و نيرنگ مى نامند و اسلام به سبب زيانهاى اين دو آنها را ناروا شمرده است. آنچه اسلام مى خواهد راهى مستقيم و آشكار است، در حالى كه نيرنگ و فريب از حق بدورند، زيرا شخص فريبكار بايد ريا و نفاق و دروغ و تقلب و نظاير آن را به كار زند كه همگى ازنگاه اسلام باطلند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«ليس منّا مَنْ ماكر مسلما(1)؛ هركه به مسلمانى نيرنگ زند از ما نيست».

شاگرد پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايد: «لولا أنّ المكر و الخديعة في النار لكنت أمكر الناس(2)؛ اگر فريب و نيرنگ در آتش نبود من فريبكارترين مردم بودم».

آدم فريبكار آن قدر نيرنگ مى زند كه سرانجام همه مردم به نيرنگ كارى او پى مى برند و منشأ هر شرى خوانده مى شود و از وى پرهيز مى كنند. درست است كه اگر كسى نيرنگ نزند منافع بسيارى را از دست مى دهد ولى پاك داشتن نفس و سلامت وجدان و خوشنامى در ميان نسلها سودى است كه هر سود ديگرى در برابرش رنگ مى بازد.

اينك نمونه اى: اميرالمؤنين على بن ابى طالب عليه السلام همروزگار معاويه بود. امام عليه السلام هماره از نيرنگ بازى حذر مى فرمود و شايد از دست دادن بسيارى از منافع ايشان به اين سبب بود، در حالى كه معاويه براى استيلا و شهرت، هرگونه راه پيچيده اى را مى پيمود، تا

ص: 38


1- . همان، ص 337.
2- . همان، ص 336.

جايى كه در تاريخ آمده است هرگاه معاويه از يكى از كشيشان رومى خشمگين مى شد براى او ارمغانها مى فرستاد و از موضعگيرى او عليه حكومت خود سپاسگزارى مى كرد. او به پيك خويش كه هدايا را براى كشيش برده دستور مى داد تا خود را گرفتار رومى ها كند و در اين هنگام بيچارگى آن كشيش آغاز مى شد، زيرا عامل معاويه در دست دشمن، گرفتار بود و پس از بازجويى، داد و ستد هديه از معاويه به كشيش رومى لو مى رفت و بدين ترتيب حكومت روم، آن كشيش را به جرم داشتن پيوند با دشمن به چار ميخ مى كشيد يا به زندان مى افكند، و بدين ترتيب معاويه آرام مى شد و از خنده در جاى خود مى غلتيد.

حال كدام يك از اين دو به خوشنامى دست مى يابند: على عليه السلام يا معاويه؟ اميرالمؤمنين على عليه السلام بسيار آه مى كشيد و مى فرمود: «وا ويلاه، يمكرون بي و يعلمون أنّي بمكرهم عالم، و أعرف منهم بوجوه المكر و لكن أعلم أنّ المكر و الخديعة في النار، فأصبر على مكرهم و لا أرتكب مثل ما ارتكبوا(1)؛ اى واىِ من، بر من نيرنگ مى كنند و مى دانند كه من بر نيرنگ ايشان آگاهم و به گونه هاى فريبكارى از ايشان داناترم، ولى مى دانم كه فريب و نيرنگ در آتش خواهند بود پس بر نيرنگ ايشان شكيب مى ورزم و آنچه آنها كردند نمى كنم».

آيا خداى مراقب كارهاى ما نيست و آيا چنين نيست كه او كار تبهكاران را اصلاح نمى كند؟ آيا اگر انسانى نيرنگ زد بر خداى پنهان مى مانَد؟ پس اگر انسانى فريبكارى كند خداى بر فريب تواناتر است، زيرا او خود در كتابش فرموده: «وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَكِرِينَ»(2)؛ و [دشمنان] مكر ورزيدند، و خدا [در پاسخشان] مكر در ميان آورد، و خدا بهترين مكرانگيزان است».

مقصود از مكر خدا مفهوم اصطلاحى آن در ميان ما نيست بلكه مفهوم آن درهم كوبيدن مكر است كه چگونگى آن پنهان مى باشد.

ص: 39


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 191.
2- . سوره آل عمران، آيه 54.

ترس و جسارت

گاهى آدمى از رويارويى با مشكلات زندگى نيز مى هراسد و اين البته سزاوار تقدير نيست، چنانكه گاهى انسانى بى هيچ توجيهى با جسارت، خويش را به خطر مى افكند چنين شخصى نيز به حماقت نزديكتر است. اسلام از اين هر دو برحذر مى دارد و آنچه پسنديده است حد ميانه اين دو يعنى شجاعت است. خداى متعال مى فرمايد: «وَ لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»(1)؛ «خويش را با دست خود به نابودى نيندازيد».

پس كسى كه بدون در ميان بودن هدفى شريف همچون جهاد و صرفاً بر اساس هواى نفسانى و نه امرى عقلانى كه مورد پسند عرف و شرع است خويش را به خطر افكنَد در حقيقت خود را به نابودى كشيده است. پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«لا ينبغي للمؤمن أن يكون بخيلاً و لا جبانا(2)؛ مؤن را نسزد كه خسيس يا ترسو باشد».

«اللّهم إنّي أعوذ بك من البخل وأعوذ بك من الجبن و أعوذ بك أن أرد إلى أرذل العمر(3)؛ خدايا من از بخل و ترس و از اين كه سخت سالخورده شوم [كه توانم نباشد و خويش را نشناسم] به تو پناه مى برم».

پس ترسو و خسيس از يك جايگاه برخوردارند، آن يكى در مال خود بخل مى ورزد و اين يكى در حركت و جنبش خويش و هر دو موجب ايستايى زندگى هستند، زيرا با مال و دارايى، جهان شكوفا مى شود و رو به رشد مى نهد و با حركت و شجاعت، ستمگر درهم كوبيده مى شود و ستمديده از چنگالهاى رنگارنگ آن مى رهد، و ترسو از همان چيزهايى مى هراسد كه بخيل، زيرا دومى از تهيدستى مى ترسد و اولى از آسيب به جاه و جان و مال

ص: 40


1- . سوره بقره، آيه 195.
2- . جامع السعادات، ج 1، ص 193.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 172.

و اين هر دو در دامى گرفتار آيند كه از آن مى گريزند، زيرا بخيل به سرشت خود احساس فقر مى كند و ترسو بنا به فطرتش، خويش را در معرض آسيب جاه و جان و مال مى بيند.

خداوند در توصيف مؤنان مى فرمايد: «أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ»(1)؛ «سخت گيران بر كافران».

نيز مى فرمايد: «يَأَيُّهَا النَّبِىُّ جَهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَفِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ»(2)؛ «اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر ايشان سخت بگير».

هركه از [اظهار] حق بهراسد ياور ستمگر است و بدين سان نيمى از طرح ستم را طراحى كرده است، زيرا ستم، اقدامى است از سوى ستمگر و بازداشتنى است از مظلوم، پس ستمگر نيمى از نقشه را طراحى مى كند و ستمديده، نيمه ديگر را.

اميرالمؤمنين على عليه السلام در توصيف مؤنان مى فرمايد: «نفسه أصلب من الصلد(3)؛ جانمؤن از چوب سخت، سخت تر است».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «المؤمن أصلب من الجبل، إذ الجبل يستفلّ منه، و المؤمن لا يستفلّ من دينه(4)؛ مؤن از كوه استوارتر است، زيرا كوه شكاف بر مى دارد و از هم مى شكند در حالى كه دين مؤن هيچ گاه از هم نمى شكند».

پس مؤن در همه شرايط ايمان خود را پاس مى دارد در حالى كه زمان و تبر بر كوه اثر مى نهند. بنابراين ترس و جسارت هر دو نكوهيده است و تنها شجاعت، پسنديده است. همان گونه كه ترس، نكوهيده است، هراس بى دليل و بى توجيه نيز امرى ناپسند شمرده مى شود، مانند ترس بسيارى از مردم از تاريكى يا سوار شدن به هواپيما يا هراس از جن و مرده و نظاير آن. چنين هراسى، نقص شمرده مى شود، زيرا با اين اوهام و خيالات كه دليل خوارىِ نفس است بخشى از حركات آدمى از كار مى افتد. جان سنگين و آرام را اوهام به حركت وانمى دارد، چنانكه نفس فرو افتاده را حقايق به جنبش در نمى آورند و اين هر دو، دورى از حق و گرايش به باطل است.

در اينجا گونه اى ترس وجود دارد كه پسنديده است و آن ترس از خداست، زيرا با اين ترس، نيروهاى خير، متعادل مى شوند و نيروهاى شر، واخوردگى مى يابند. هركه از خدا و

ص: 41


1- . سوره فتح، آيه 29.
2- . سوره توبه، آيه 73.
3- . كافى، ج 2، 227.
4- . جامع السعادات، ج 1، ص 195.

كيفر او بهراسد ناگزير بايد از آنچه خدا نهى كرده پرهيز كند؛ امورى همچون ستم و خيانت و دزدى و غيبت و ناسزا و تهمت و بالا كشيدن مال مردم و ستمگرى در داورى و گرفتن رشوه و ربا و روى آوردن به تقلّب و امثال آن.

هركه از حكومت بهراسد از قانون، تخلف نمى كند، و كسى كه از خدا بهراسد از او نافرمانى نمى كند. ترس از خداى متعال تنها براى كسانى است كه مى دانند خدا بر همه چيز احاطه دارد و همه چيز را مى پايد و از همين رو در قرآن مجيد آمده است كه:

«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُا»(1)؛ «از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى هراسند».

پس خداشناسان همان كسانى هستند كه از او مى هراسند، در حالى كه فرد خدانشناس او را نگاهبان كارهاى خويش نمى بيند تا از او بهراسد، چونان كسى كه شيرى نمى بيند تا از آن بگريزد. در ستايش ترس از خدا آيات و احاديث بسيارى رسيده، از جمله اين آيات:

«هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ»(2)؛ «براى كسانى كه از پروردگارشان بيمناك بودند هدايت و رحمتى بود».

«رَّضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذَ لِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ»(3)؛ «خدا از آنان خشنود است و ايشان [نيز] از خدا خشنود، اين [پاداش] براى كسى است كه از پروردگارش بهراسد».

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(4)؛ «مؤنان همان كسانى اند كه چون خدا ياد شود دلهايشان هراسان گردد».

پس هركه از خداى نهراسد مؤن نيست و آنچه مى خواهد مى كند، ولى هركه بيم خدارا در دل داشته باشد مؤن است و تنها بر اساس فرمانهاى الهى گام بر مى دارد كه ضامن صلاح كامل در دنيا و نيكبختى سودمند در آخرت است، و لذا در قرآن آمده:

«وَ خَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»(5)؛ «اگر مؤن هستيد از من بهراسيد».

«سَيَذَّكَّرُ مَن يَخْشَى»(6)؛ «آن كه [از خدا] بترسد به زودى عبرت گيرد».

تنها ترسندگان، وارثان بهشت اند و آنهايند كه به فرمان الهى گردن مى نهند، خداى متعال مى فرمايد: «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ

ص: 42


1- . سوره فاطر، آيه 28.
2- . سوره اعراف، آيه 154.
3- . سوره بينه، آيه 8.
4- . سوره انفال، آيه 2.
5- . سوره آل عمران، آيه 175.
6- . سوره اعلى، آيه 10.

الْمَأْوَى»(1)؛ «و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس [خود را] از هوس باز داشت، پس جايگاه او همان بهشت است».

و بدين سان نخست ترس از خداست و در پى آن تهذيب نفس و سرانجام بهشت. اين حلقات زنجيره خير است، و طبيعى است هركه در دنيا از خداى بهراسد در آخرت از او نخواهد هراسيد، زيرا ترس او در اين دنيا انگيزه كارهاى نيكوى او گشته است پس ديگر ترس در آن سراى چرا؟ بر عكس اگر كسى در اين سراى از خداى نهراسد در آن سراى از او خواهد هراسيد، زيرا احساس آسايش او در اين دنيا موجب تباهى و سركشى او گشته و ديگر در آن سراى طعم آسايش نخواهد چشيد.

اين حديث قدسى از زبان خداى متعال به همين معنا اشاره دارد: «و عزّتي لا أجمع على عبدي خوفين و لا أجمع له أمنين فإذا آمنني في الدنيا أخفته يوم القيامة و إذا خافني في الدنيا آمنته يوم القيامة(2)؛ سوگند به عزتم كه هيچ گاه دو ترس را بر بنده ام گرد نياورم و هرگز دو آسايش را براى او در كنار هم فراهم نكنم، پس هرگاه در دنيا از من، دلْ آسوده داشت به روز رستخيز هراسش دهم و اگر در دنيا از من هراسيد در آخرت بدو آسايش بخشم».

آدمى جز در پرتو ترس از خدا نمى تواند كار خويش را استوارى دهد و هر چيز را در جايگاه مناسب خود نهد. حكومتى كه از سر ستم، كشورها را استعمار مى كند ازدادگرىِ خدا نمى هراسد وگرنه ستمديدگان را استعمار نمى كرد، آن قاضى كه رشوه دريافت مى كند از خدا نمى ترسد وگرنه از ستاندن رشوه خوددارى مى ورزيد، بانكهايى كه از خدا هراس دارند ربا پول اضافى نمى ستانند و خون تهيدستان را با چك نمى مكند، مردى كه از خدا بترسد زن خويش را نمى آزارد و زن خداترس نيز از شويش نافرمانى نمى كند. پس ترس، حكمتى در آدمى به وجود مى آورَد كه بر اساس آن، حقّ هر چيزى را مى پردازد و هر امرى را در جايگاه مناسب خود مى نهد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «رأس الحكمة مخافة اللّه (3)؛ اصل حكمت، ترس از خداست».

پس ترس، براى هر فرد و جامعه اى حكمت و عدالت به ارمغان مى آورَد.

ص: 43


1- . سوره نازعات، آيه هاى 40 و 41.
2- . خصال، ج 1، ص 79.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 376.

در اينجا حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه شخص ناآگاه، آن را زياده روى مى انگارد، ولى با تأمل، روشنىِ اين حديث همچون روشنى خورشيد در دل روز است.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من خاف اللّه أخاف اللّه منه كلّ شيء، و من لم يخف اللّه أخافه اللّه من كلّ شيء(1)؛ هركه از خدا بهراسد خدا همه چيز را از او هراسان مى گردانَد و هركه از خدا نهراسد خدا او را از هر چيزى هراسان مى گردانَد».

انسان خداترس بر اساس ميزان گام برمى دارد و به همين سبب هر سركش گنهكارى از او مى هراسد، ولى انسانى كه از خدا نمى ترسد بر خلاف ملاك و ميزان گام برمى دارد و از همين رو مى بينيم كه شخص منافق يا غاصب يا ستمگر حتى از سايه خود نيز مى هراسد، و هرگاه در احوال حاكمان ستمگر، درنگ كنيم ايشان را همواره در ترس و نگرانى و درهم ريختگى مى بينيم و از همين رو ستمگرى ايشان رو به فزونى مى نهد.

اينك براى تأكيد بر سخن فوق، آوردن اين احاديث را شايسته مى بينيم:

امام صادق عليه السلام فرمود: «من عرف اللّه خاف اللّه و من خاف اللّه سخت نفسه عن الدنيا(2)؛ هركه خدا را شناخت از او مى هراسد و هركه از خدا هراسيد، جانش از دنيا بى نياز مى شود».

نيز حضرت فرمود: «ترس زياد از خداى متعال عبادت است، زيرا خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُا»(3)؛ "از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى هراسند"، و مى فرمايد: «فَلاَ تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ»(4)؛ "پس، از مردم نهراسيد، از من بهراسيد"، و مى فرمايد: «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا»(5)؛ "و هركه از خدا پروا كند [خدا] براى او گريزگاهى نهد"»(6).

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إن حبّ الشرف و الذكر لا يكونان في قلب الخائف الراهب(7)؛ عشق به شخصيت و شهرت در دل انسان ترسان و هراسان، گرد نمى آيد».

ص: 44


1- . كافى، ج 2، ص 68.
2- . همان.
3- . سوره فاطر، آيه 28.
4- . سوره مائده، آيه 44.
5- . سوره طلاق، آيه 2.
6- . كافى، ج 2، ص 69.
7- . همان.

اميد

اميد يعنى انتظار داشتن امرى مطلوب كه با فراهم كردن مقدمات رسيدن به آن همراه است. شخص كشتكار، زمين را شخم مى زند و آن گاه تخم را آبيارى مى كند و كشت خودرا از هرگونه آفتى دور مى دارد و براى حفظ ثمره آن هرچه در توان دارد به كار مى بندد و پس از آن در رسيدن نتيجه كار خود به كمال مورد نظر به لطف خداى اميد مى بندد، زيرا عوامل طبيعى كه چيره دست الهى است از قدرت و اراده آدمى بيرون است و وزيدن يك طوفان يا حمله دسته اى حشره يا ريزش قدرى تگرگ، كِشت او را به تباهى مى كشانَد و درختها از ميان مى روند يا ميوه ها را كرم مى خورَد.

اما كسى كه هيچ بذرى نمى افشانَد و اميد نتيجه در دل مى پرورانَد احمقى بيش نيست، يا كسى كه كشت مى كند، ليك مقدمات آن را فراهم نمى آورَد و باز اميد به لطف خداوندى دارد يا دروغگوست يا فريب خورده.

هستى از قدرت كامل خداوند پديد مى آيد، ولى خدا خود، براى هر پديده اى اسباب و عواملى قرار داده است كه پاره اى از آنها در دسترس فرد و بخشى بيرون از اراده اوست، و شخص اميدوار همان كسى است كه به اسباب و عوامل در دسترس مى پردازد و آن گاه بر حَسَب معمول، جريان يافتن مقدرات را انتظار مى كشد تا هر چيز نتيجه خود را آشكار سازد و هر عاملى به ثمره خويش رسد.

اميد نسبت به مقامات والا و درجات بالاى آخرت نيز چنين است. براى مثال اگر فردى از اندوختن دانش دورى ورزد و آن گاه اميد بَرد كه دانشمند گردد حماقت كرده است، چنانكه سستى او در كار و اميد به پيشرفت، نشان دهنده نادانى اوست. عبادت نيز اين گونه است، پس كسى كه از خدا فرمان نبرد و پيش خود بينديشد كه از بهره مندان مقامات والاى

ص: 45

درگاه الهى است يا نادان است يا فريفته. چنانكه اگر كسى توانش را به كار گيرد ولى اميدى در دل نداشته باشد از خوى و خِرَد دورى ورزيده است. اين هر دو از مرز عقل و شريعت، بيرون است: كسى كه اميد بَرد و تلاش نكند، و آن كه تلاش كند و نوميدى ورزد.

دو دسته آيه و حديث در اختيار ماست كه گروه نوميد و تنبل را تعديل مى كند.

خداى مى فرمايد: «يَعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ»(1)؛ «اى بندگان من كه در حقّ خويشتن زياده روى روا داشته ايد از رحمت خدا نوميد مگرديد».

اميرالمؤمنين على عليه السلام به مردى كه ترس از گناهان فراوان، او را به نوميدى از درگاه خدا كشانده بود فرمود: «أيا هذا يأسك من رحمة اللّه أعظم من ذنوبك(2)؛ هان، اين نوميدى تو از رحمت خدا، از گناهان تو بزرگتر است».

امام عليه السلام مردى را ديد كه هنگام جان كندن مى گفت: خود را مى يابم كه از گناهانم ترسانم و رحمت خدايم را اميد دارم. امام عليه السلام فرمود: «ما اجتمعا في قلب عبد في هذا الموطن إلاّ أعطاه اللّه ما رجاه و آمنه ممّا يخاف(3)؛ هرگاه در دل بنده اى هنگام مرگ اين دو صفت (ترس و اميد) فراهم آيد، به يقين خدا آنچه را اميد داشته، عطايش كند و از هرچه مى ترسد ايمنش سازد».

امام باقر عليه السلام فرمود: در نامه على عليه السلام خوانديم كه: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر منبر فرمود: «والّذي لا إله إلا هو ما أُعطي مؤمن قط خير الدنيا و الآخرة إلاّ بحسن ظنّه باللّه و رجائه له و حسن خلقه و الكف عن اغتياب المؤمنين. و الّذي لا إله إلاّ هو لا يعذِّب اللّه مؤمنا بعد التوبة و الإستغفار إلاّ بسوء ظنّه باللّه و تقصيره من رجائه و سوء خلقه و إغتيابه للمؤمنين و الذي لا إله إلاّ هو لا يحسن ظنّ عبد مؤمن باللّه إلاّ كان اللّه عند ظنّ عبده المؤمن لأنّ اللّه كريم بيدهالخيرات يستحيي أن يكون عبده المؤمن قد احسن به الظن ثم يخلف ظنّه و رجاءه فأحسنوا باللّه الظن و ارغبوا إليه(4)؛ سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست هرگز خير دنيا و آخرت به مؤنى داده نشد مگر در پرتو خوش گمانىِ او به خدا و اميدش به پروردگار و اخلاق نيكوى او و دست شستن از غيبت مؤنان. سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست خداوند هيچ مؤنى را پس از توبه و طلب آمرزش، كيفر ندهد مگر به سبب بدگمانى او به خدا و كوتاهى او در

ص: 46


1- . سوره زمر، آيه 53.
2- . جامع السعادات، ج 1، ص 225.
3- . همان، ص 226.
4- . كافى، ج 2، ص 71.

اميد به پروردگار و بد اخلاقى او و غيبت مؤنان، و سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، گمان بنده مؤن به خدا نيكو نمى گردد مگر آن كه خداى نزد گمان بنده مؤن خود باشد، زيرا خدا بخشنده است و همه خيرها به دست اوست و شرم دارد از اين كه بنده مؤن او بدو خوش گمان باشد و او گمان و اميد او را بر نياورَد، پس به خداى خوش گمان باشيد و به سوى او گراييد».

اين حديث و نظاير آن براى استوارى اميد در دلهاى سُست و نفسهاى ضعيفى رسيده است كه شيرينى اميد به رحمت خدايشان را نچشيده اند، امّا آن دسته از آيات و احاديثى كه جانهاى تنبل و ناپويا را مى نكوهد براى جلوگيرى از گمراهى و به منظور رهنمود شدن آنها به راه راست آمده است كه شمارى فراوان هم دارند. خداى سبحان اميد صحيح را در اين آيه آورده است: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا وَ جَهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ»(1)؛ «آنان كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده اند، آنان به رحمت خدا اميدوارند».

چنانكه گروهى را كه بى هيچ عملى اميد در دل مى پرورانند با اين آيه نكوهش مى فرمايد: «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَبَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا الأَْدْنَى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا»(2)؛ «آن گاه بعد از آنان جانشينانى وارث كتاب [آسمانى] شدند كه متاع اين دنياى پست را مى گيرند و مى گويند: بخشيده خواهيم شد».

چنان كسى در زبان پيامبر صلى الله عليه و آله (نادان) ناميده مى شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت و الأحمق من اتّبع نفسه هواها و تمنّى على اللّه الجنّة(3)؛ زيرك، كسى است كه جانش رام شد و براى جهان پس از مرگ كوشيد، و نادان، كسى است كه جان خويش را پيرو هوسش گردانيد و از خداى اميد بهشت داشت».

چگونه چنين كسى احمق نباشد و حال آن كه بدون نشاندن درختى اميد ميوه مى بَرد.

به امام صادق عليه السلام عرض شد: گروهى گنه مى كنند و مى گويند به لطف خداى اميدوارند و همچنان مى مانند تا آنها را مرگ بربايد؟ امام عليه السلام فرمود: «هؤلاء قوم يترجّحون في الأماني كذبوا ليسوا براجين إنّ من رجا شيئا طلبه و من خاف من شيء هرب منه(4)؛ اينان

ص: 47


1- . سوره بقره، آيه 218.
2- . سوره اعراف، آيه 169.
3- . جامع السعادات، ج 1، ص 230.
4- . كافى، ج 2، ص 68.

كسانى اند كه در آرزو به سر مى برند، آنها دروغ مى گويند و اميدوار نيستند، زيرا كسى كه چيزى را اميد مى بَرد آن را مى طلبد و هركه از چيزى بترسد از آن مى گريزد».

امام عليه السلام راست فرمودند، هركه منصبى را اميد بَرد هنگامى بدو اميدوار گفته مى شود كهآن را بجويد، و هركه آن را بخواهد و آرزو كند دروغگويى غير اميدوار است، و هركه از شير بهراسد از آن مى گريزد و اگر كسى بگويد كه من از شير مى هراسم و خود را در پيش روى او قرار دهد دروغگويى بيش نيست، و هركه بگويد: من از گناهان مى هراسم و باز آنها را مرتكب شود دروغگوست، و هركه بگويد من رحمت خدا را اميد مى برم و بر خلاف آن گام بردارد فريفته است.

امام صادق عليه السلام ملاك ترس و اميد را با اين سخن بيان فرمود: «لا يكون المؤمن مؤمنا حتّى يكون خائفا راجيا و لا يكون خائفا راجيا حتى يكون عاملاً لما يخاف و يرجو(1)؛ مؤن، مؤن نيست تا آن كه ترسان و اميدوار باشد و ترسان و اميدوار نيست مگر آن كه در راه آنچه مى ترسد يا اميد مى بَرد، بكوشد».

ص: 48


1- . همان، ص 71.

بزرگى و كوچكى نفس

نفس همچون ظرفى است كه مى تواند فراخ يا تنگ باشد. نفس فراخ را مظروف اندك پر نمى كند، حال اين مظروف، علم باشد يا مقام يا نظاير آن. در برابر، نفس كوچك را مظروف اندك نيز پر مى كند و چنان سرريز مى شود كه از بيرون آن نيز آشكار مى گردد. چنانكه كسى اندكى دانش بيندوزد و در هر كانون و انجمنى آن را آشكار سازد، يا اگر خداى اندكى مال بدو بخشد از همگان روى مى گردانَد و خودپسندى در پيش مى گيرد و براى خود هزار گونه حساب باز مى كند، يا اگر منصبى ناچيز به دست آورَد سر به آسمان مى سايد و به مردم فخر مى فروشد. انسانهايى كه نفس كوچك دارند چنين اند.

اما كسى كه نفس فراخ يافت و كرانه هاى انديشه او رو به گسترش نهاد به هر خيرى كه دست يازد پس از آن نيز لايه اى مى بيند و بالاتر از خود را گسترده مى يابد و بدين ترتيب نفسش در نگاه او كمرنگ مى گردد و آنچه بدان دست يافته در نظرش خُرد مى نمايد نه همچون كافر كه نعمتها را خُرد مى انگارد و داده خداى را انكار مى كند بلكه خُرد انگاشتن او از سر تيزهوشى و حكمت است. او براى آنچه بدو داده شده بهايى قايل نيست تا سرمست گردد و آن كه در پى يافتن دانش بيشتر و فضيلت افزونتر است چگونه مى تواند داشته هاى خويش را فراوان انگارد؟ هركس در زندگى خود افرادى را ديده است كه افزايش ثروت ايشان موجب فروتنى بيشتر آنها شده است، يا كسانى كه افزايش دانش ايشان موجب سختكوشى بيشتر آنها گرديده است، يا كسانى كه دست يافتن به مناصب بالا و مقامهاى عالى، ايشان را به نيكوكارى و حل مشكلات ديگران و خوشرويى واداشته است، و در برابر كسانى يافت مى شوند كه به عكس اين جماعت هستند. گروه اول، صاحبان نفس فراخند و گروه دوم

ص: 49

دارندگان نفس خُرد. اسلام گروه نخست را مى پسندد.

امام باقر عليه السلاممى فرمايد: «المؤمن أصلب من الجبل(1)؛ مؤن از كوه سخت تر است».

با يك مصيبت درهم نمى ريزد و با يك نعمت، سرمست نمى گردد، همچون كوهى كه حتى با طوفان از جاى نمى جنبد چه رسد به وزش نسيم.

امام عليه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: «إنّ اللّه تعالى أعطى المؤمن ثلاث خصال: العزّفي الدنيا و الآخرة، و الفلح في الدنيا و الآخرة، و المهابة في صدور الظالمين(2)؛ خداى تبارك و تعالى سه خصلت به مؤن بخشيده است: عزت و ارجمندى در هر دو سراى و رستگارى در دنيا و آخرت و شكوه در دل ستمگران».

پس اگر كسى نفسى فراخ نيافته باشد ارجمندى و شكوه نمى يابد، و دارنده نفس خُرد، خوار و پست است. اسلام همان گونه كه بر يافتن عزت و فراخىِ نفس تشويق مى كند از خُردى و پستىِ نفس باز مى دارد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنّ اللّه عزّوجلّ فوّض إلى المؤمن أموره كلّها، و لم يفوّض إليه أن يكون ذليلاً، أما تسمع اللّه تعالى يقول: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»(3)-(4)؛ همانا خداى عزّوجلّ همه كارهاى مؤن را بدو واگذارده است جز آن كه تن به خوارى سپُرد، آيا اين سخن پروردگار را نشنيده اى كه: همانا عزت و ارجمندى از آنِ خدا و رسول و مؤنان است».

آدمى اگرچه در همه كارهايش با ديگر پديده ها تفاوت دارد ولى دارنده نفس خُرد مى تواند ملكه وجودىِ خويش را دگرگون سازد و نفسش را به بزرگى و وقار كشانَد تا ديگر هر نسيمى او را متزلزل نسازد. عزت و فراخىِ نفس، ملازم يكديگرند، چنانكه خوارى و خردى نفس نيز در كنار يكديگرند.

ص: 50


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 297.
2- . كافى، ج 8، ص 234.
3- . سوره منافقون، آيه 8.
4- . كافى، ج 2، ص 63.

غيرت

آدمى در مراحل زندگى تعلقاتى نفسانى يا جسمانى دارد، و همان گونه كه در جامعه هم جذب يافت مى شود هم دفع، هر انسانى نيز بايد صفتى دافعه در خود داشته باشد تا موجوديّتش را پاس دارد و تعلقاتش را حفظ كند و بدين ترتيب به دست آزمندان غارت نشود و آماج هدف فرصت طلبان قرار نگيرد.

دين، اخلاق، زن و فرزند، و ثروت و مال و نظاير آن از لوازم و شؤن آدمى هستند كه بايد از آنها دفاع كرد و در برابر يغماگران و آزورزان ايستاد و در غير اين صورت، وضع وحالش همچون ملاّ نصرالدين خواهد بود كه داستان آن چنين است:

ملاّ همسرى داشت و خانه اى و ميش و لباسى. روزى چند دزد براى سرقت داراييهاى او به خانه وى رفتند. دزد اوّل بيامد و ادعاى همسر او كرد و از آنجا كه همسر او از دزد جوان خوشش آمده بود دست به دامان ملا شد كه او را به دزد دهد و بدين سان ملاّ بى همسر ماند. دزد دوم بيامد و بر سر خانه با او كشمكش كرد و دو دزد ديگر گواهى دادند كه خانه از آنِ اين دزد است و زمانى نگذشت كه ملاّ ديگر خانه اى نداشت. پس از آن دزد سوم به شكل دلقكى بيامد و به ملاّ گفت كه اين ميش، خيالى است و در حقيقت سگى بيش نيست. دزدان ديگر نيز گواهى دادند كه اين ميش، سگ است و ملاّ ميش را رها ساخت و دزد سوم آن را برداشت. نوبت به دزد چهارم رسيد. او در راه ملاّ بر سر چاهى نشست و همين كه ملاّ از كنار آن چاه گذشت دزد بدو گفت كه تو را به خدا اين يك دينار را بستان و به چاه فرو رو و انگشتر گرانبهاى مرا از آن بيرون آور. ملاّ دينار را گرفت و لباسهاى خود را كه دينار نيز در آن بود، در آورْد و دزد جامه هاى او برداشت و گريخت وچون ملا از چاه بيرون آمد نيرنگى را كه خورده بود دريافت. پس عصاى خود را برداشت

ص: 51

و آن را گرد سرِ خويش مى گردانْد و هنگامى كه دليل اين كار از او پرسيدند گفت: مى ترسم دزد پنجمى خود مرا سرقت كند.

صفت پاس دارنده اين متعلّقات را غيرت مى نامند و اسلام بسيار تأكيد دارد كه شخص به اين صفت آراسته گردد. در اين باره دو گروه حديث در دست است كه يك گروه، غيرت را مى ستايد و گروه ديگر بى غيرتى را نكوهش مى كند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إذا لم يغرّ الرجل فهو منكوس القلب(1)؛ دل مردى كه غيرت نورزد واژگونه است».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كان ابراهيم غيورا و أنا أغير منه و جدع اللّه أنف من لا يغار من المؤمنين و المسلمين(2)؛ ابراهيم، غيور بود و من از او غيرتمندترم و خداى بينى آن دسته از مؤمنان و مسلمانان را كه غيرت نورزند به خاك مالد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى شگفت چگونگىِ نداى وجدان انسان را تمثيل مى فرمايد و در پىِ آن سخن از خاموشى آن به ميان مى آورَد به گونه اى كه هيچ آهنگى از آن بر نخيزد:

«اگر مردى پيرامون خانواده يا زن يا كنيز خود به غيرت خوانده شود ليك غيرت نورزد خدا پرنده اى را كه قفندر ناميده مى شود سوى او مى فرستد. اين پرنده به در خانه او مى آيد و چهل روز به او مهلت مى دهد و هر روزه ندا سر مى دهد كه: همانا خدا غيور است و هر غيورى را دوست دارد، پس اگر آن مرد به سر غيرت آمد و آن رفتار را نكوهيد، كارى است بجا و گرنه آن پرنده به پرواز درآمده، و بر سر مرد فرود مى آيد و با دو بالش بر چشمان مرد كوبيده و مى رود و از آن پس خداى، روح ايمان را از او مى ستانَد و فرشتگان او را ديوث مى نامند»(3).

صفات فاضله اين گونه هستند و هرگاه لگدمال شوند وجدان آدمى آن قدر بانگ مى زند كه نوميد گردد و در اين هنگام شيطان چيرگى مى يابد و وجدان به خاموشى مى گرايد و آدمى آن قدر در فرومايگى فرو مى رود كه كاملاً واژگون مى گردد و در اين هنگام ديگر براى او پناهگاه و نجات بخشى نيست. آيا ديده ايد كسى كه كار زشتى را مرتكب مى شود، براى نخستين بار وجدان او اين كار را زشت مى شمارد و وى را از ارتكاب آن باز مى دارد،

ص: 52


1- . همان، ص 536.
2- . همان.
3- . كافى، ج 5، ص 536.

ولى در مرتبه دوم و سوم اين زشت شمردن و بازداشتن تا جايى كاهش مى يابد كه همان كار زشت، زيبا مى نمايد.

حضرت على عليه السلام خطاب به مردانى كه غيرت از آنها گرفته شده با درشت گويى فرمود: «يا أهل العراق نُبِّئْتُ أنّ نسائكم يدافعن الرجال في الطريق أما تستحون(1)؛ اى مردم عراق! به من خبر رسيده است كه زنان شما در گذرگاه ها به مردان تنه مى زنند، آيا شرم نمى كنيد».

«أما تستحيون؟! ولا تغارون؟! نسائكم يخرجْن إلى الأسواق و يزاحمْن العلوج(2)؛ آيا شرم نداريد و غيرت نمى ورزيد كه زنانتان به بازار روند و با گستاخان فرومايه برخورد داشته باشند».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود: «أيُّ شيء خير للمرأة، قالت: أن لا ترى رجلاً و لايراها رجل، فضمّها إليه و قال: ذريّة بعضها من بعض(3)؛ چه چيز براى زن نيكوتر است؟ عرض كرد: اين كه زن، مردى را نبيند و مرد، زنى را. پس پيامبر او را در آغوش گرفت و فرمود: فرزندانى كه بعضى از آنان از [نسل] بعضى ديگرند».

گاهى نيز انسان نادان زياده روى مى كند و غيرت را در جايى به كار مى زند كه نبايد و به همين سبب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من الغيرة غيرة يبغضها اللّه و رسوله: و هي غيرة الرجل على أهله، من غير ريبة(4)؛ در ميان غيرتها غيرتى يافت مى شود كه خدا و رسول، آن را ناخوش مى دارند و آن غيرت بى دليل مرد است نسبت به زنش».

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «لا تكثر الغيرة على أهلك، فترمى بالسوء من أجلك(5)؛ به زن خود زياد غيرت مورز كه بدين سبب به بدى كشانده مى شود».

نيز امام عليه السلام به فرزندش حسن عليه السلام فرمود: «إيّاك و التغاير في غير موضع الغيرة فإنّ ذلك يدعو الصحيحة منهنّ إلى السقم، و لكن أحكم أمرهنّ فإن رأيت عيبا فعجل النكير على الصغير و الكبير(6)؛ از اين كه نابجا غيرت ورزى بپرهيز كه اين، زنان درستكار را به ناهنجارى مى كشانَد، و كار ايشان استوار بدار و اگر باز عيبى در ميانشان ديدى بر خُرد و كلان سخت گير».

ص: 53


1- . همان.
2- . همان.
3- . بحار الأنوار، ج 43، ص 84.
4- . جامع السعادات، ج 1، ص 242.
5- . همان، ص 305.
6- . كافى، ج 5، ص 537.

درنگ و شتاب

هرگاه بادى وزد گياهان به لرزه مى افتند و در حالى كه درختان سر به فلك كشيده در برابر طوفان هم پايدارى مى ورزند چه رسد به نسيم! نفس آدمى نيز چنين است كه گاهى سنگين و استوار و زمانى سبك و آسيب پذير مى باشد. برخى از نفسها با اندك نيرويى لرزه مى يابند و با شتاب، سراغ انجام كار مى روند و پاره اى از نفسها به كارى اقدام نمى كنند مگر پس از درنگ، و بيشتر اوقات، انسان درنگ كننده به امورى دست مى يابد كه فرد شتابان از آن محروم مى مانَد، زيرا با درنگ است كه آدمى راه خود را مى يابد و به صلاح خويش مى رسد در حالى كه انسان شتابكار از اين فايده بى بهره است و بسيارى اوقات، چنان در مى لغزد كه ديگر راه نجاتى ندارد و چه نيكو سروده شاعر كه:

قد يدرك المتأني بعض حاجته *** و قد يكون مع المستعجل الزلل

«انسان درنگ كننده به نياز خود دست مى يابد در حالى كه انسان شتابان مى لغزد».

درنگ با تنبلى متفاوت است، زيرا آدم تنبل پس از شناختن راه حركت، پويايى ندارد، در حالى كه انسان درنگ كننده بى آن كه چند و چونىِ حركت را بداند گام برنمى دارد. اسلام درنگ را مى پسندد و شتاب را ناخوش مى دارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«العجلة من الشيطان و التأني من اللّه (1)؛ شتاب از شيطان است و درنگ از خداى».

در حديث ديگرى آمده است: «انه لما ولد عيسى عليه السلام اتت الشياطين إبليس فقالت: أصبحت الأصنام قد نكست رؤوسها. فقال: هذا حادث قد حدث مكانكم. فطار حتّى جاء خافقي الأرض فلم يجد شيئا، ثم وجد عيسى عليه السلام قد ولد، و إذا الملائكة قد حفت حوله

ص: 54


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 246.

فرجع إليهم فقال: إنّ نبيا قد ولد البارحة، ما حملت أنثى قط و لا رضعت إلاّ و أنا بحضرتها إلاّ هذا فَيْأَسُوا أن تعبد الأصنام بعد هذه الليلة و لكن ائتوا بني آدم من قبل العجلة و الخفة(1)؛ چون عيسى عليه السلام زاده شد شياطين پيرامون ابليس گرد آمدند و گفتند: چرا بتها سرنگون شده اند؟ ابليس گفت: بايد اتفاقى رخداده باشد، در جاى خود بمانيد. او پرواز كرد و شرق و غرب زمين را پيمود و هيچ نيافت و در اين هنگام عيسى عليه السلامرا ديد كه زاده شده است و فرشتگان پيرامون او گرد آمده اند پس ابليس سوى شياطين بازگشت و به ايشان گفت: ديشب پيامبرى زاده شده است، هيچ زنى باردار نشده و فرزند خود را شير نداده مگر آن كه من حاضر بودم مگر اين يكى از آن غفلت داشتم، از اين شب به بعد نوميد باشيد از اين كه بتى پرستيده شود، پس از درِ شتابكارى به وجود بنى آدم نفوذ كنيد».

هركه در سخن گفتن يا حركت كردن يا تلاش شتاب ورزد شايد بيش از بت پرستان تباهى به بار آورَد، و در بسيارى اوقات، فرد شتابكار در خطاها و مشكلاتى گرفتار مى آيد كه در طول زندگى از آنها رهايى نمى يابد. پس انسان خردمند بايد به درنگ و تأمل بگرود و از شتابكارى و سبكسرى بپرهيزد.

ص: 55


1- . همان، ص 311.

گمان نيكو

دل همچون زمينى است كه مى تواند نمكزار و شوره زار باشد يا گوارا و پاك. زمين شوره زار جز رنجورى و محنت به بار نياورد و زمين پاك، گياه سرسبز به ارمغان مى آورَد.

دل پاك نيز پاكى به بار مى آورَد و دل پليد، جز پليدى پيامدى ندارد. دارنده دل پاك سخن و انديشه اش نيز پاك است و دارنده دل پليد، سخن و انديشه اش پليد خواهد بود. يكى از كارهاى دل، گمان نسبت به ديگران و خداوندگار است. صاحب دل پاك جز خير به مردم و به پروردگار گمانى نمى برَد در حالى كه دارنده دل پليد بر عكس آن است.اگر شخص خوش گمان به چيز ترديد برانگيزى برخورَد آن را بر محمل درست حمل مى كند و اگر سخن زشتى به گوش او خورَد با خود مى گويد شايد من مفهوم اين سخن را در نيافته ام و گوينده مقصودى جز آنچه من فهميده ام داشته است، و اگر گناهى را ببيند چشم مى پوشد و در حق آن فرد، خير و خوبى مى گويد، و بدين سان دل او پاك مى گردد و جانش پرتو مى نشانَد و انديشه اش ناب مى گردد، بنابراين هم خود او آسوده خواهد بود هم مردم از دست او آسوده خواهند بود. اين فرد درباره آفريدگار آسمان و زمين، خداى عليم و حكيم نيز همين گونه است و اگر چيزى بشنود كار آن را به خداوند وامى گذارد و با خود گويد: خدا به آنچه او كرده داناتر است. و اگر تلخى بچشد با خود گويد: «وَ عَسَى أَن تَكْرَهُوا شَئْا وَ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ»(1)؛ «و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است».

دارنده دل پليد بر عكس چنين شخصى است، او هم به مردم بدگمان است هم به خدا، و بدين ترتيب خود او بيش از كسانى كه آنها را مى آزارد از خويش آزار مى بيند.

ص: 56


1- . سوره بقره، آيه 216.

اسلام از هر پديده، پاكِ آن را مى پسندد: «وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»(1)؛ «و به گفتار پاك هدايت مى شوند».

چنانكه مى خواهد انسان مسلمان نيز خوش گمان باشد. خداى متعال مى فرمايد:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه برخى از گمانها گناه است».

از بسيارى از آنها بپرهيزيد، زيرا برخى از آنها پليد است چنانكه از داروها مى پرهيزيد، زيرا برخى از داروها همچون سمّ كشنده اند.

خداى متعال در آيه ديگرى مى فرمايد: «وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنتُمْ قَوْمَا بُورًا»(3)؛ «و گمان بد كرديد و شما مردمى در خور هلاكت بوديد».

اين در مورد بدگمانى نسبت به مردم، اما پيرامون بدگمانى نسبت به خدا بايد اين آيه را از نظر گذرانْد: «وَ ذَ لِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِى ظَنَنتُم بِرَبِّكُمْ أَرْدَاكُمْ»(4)؛ «و همين بود گمانتان كه درباره پروردگارتان بُرديد شما را هلاك كرد».

بدگمانى به خدا انسان را به نابودى مى كشانَد. شخص بدگمان از بد كردن به خود چه بهره اى مى بَرد؟ بگذريم از اين كه او كار خود را نيكو هم مى پندارد، و هرگاه در چگونگىِ اين گمانها از او پرسش كنيم مى گويد: اين كار مرا از گرفتار شدن در چاه مى رهانَد! شگفتا او در چاه گرفتار شده است و شيرى كه از آن مى گريزد پيكرش را دريده است، زيرا انسان بدگمان چندان به اين كار ادامه مى دهد كه كارش بر همه مردم آشكار مى گردد و در اين هنگام هر آشنا و بيگانه اى از او مى رمد و او در تنهايى و هراس به سر خواهد بُرد.

هرگاه احوال مردم را از نظر بگذرانيم اين سخن را درست مى يابيم، زيرا هر بدگمانى از مردم به دور است و همگان از او متنفرند، و برعكس، هر خوش گمانى به مردم نزديك است و همگان او را دوست مى دارند. اگر اسلام ما را به خوش گمانى توصيه مى كند تنهانمى خواهد ما به ديگران نيكى كنيم بلكه خواست بيشتر او اين است كه ما نسبت به خود نيكوكار باشيم.

ص: 57


1- . سوره حج، آيه 24.
2- . سوره حجرات، آيه 12.
3- . سوره فتح، آيه 12.
4- . سوره فصّلت، آيه 23.

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «ضع أمر أخيك على أحسنه حتّى يأتيك ما يغلبك منه و لا تظنّنّ بكلمة خرجت من أخيك سوءا، و أنت تجد لها في الخير محملاً(1)؛ كار برادر خود را به بهترين محمل آن حمل كن مگر آن كه نشانه اى قوى عليه آن يابى و هيچ گاه سخن برادرت را كه مى توانى براى آن محملى خيريابى به بدى مگير».

انسان بدگمان تا آنجا در گمراهىِ خود فرو مى رود كه هر خيرى را بد مى پندارد. هركه بدو سلام كند گمان مى كند به مسخره اش گرفته يا از سر خودپسندى بدو سلام كرده، و هركه بدو سلام نكند دنيا را زير و زبر مى كند. تو را به خدا به او بگوييد: كسى كه تو را ببيند چه بكند؟ و اين برعكس سفارش امام عليه السلام است كه فرمود: كار برادرت را به نيكوترين محمل حمل كن. پس اگر ترديد كردى كه كسى به تو ناسزا گفت يا خوشامد يا سلام، با خود بگوى سلام كرده، زيرا سلام از خوشامد بهتر است، و بدين سان اسلام در دلها بذر محبّت مى افشانَد و خارها را برمى چيند و حسد را از ميان مى بَرد تا جامعه از فروپاشى و نابودى حفظ شود.

اسلام همچنانكه به خوش گمانى سفارش مى كند از قرار گرفتن در جايگاههاى تهمت نيز برحذر مى دارد، و كسى كه خود را در جايگاههاى ترديد برانگيز قرار ندهد ديگر چگونه مى توان به او گمان بد بُرد و كدام سپر نيكوتر از اين؟ پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إتّقوا مواقع التّهم(2)؛ از قرار گرفتن در جايگاههاى تهمت بپرهيزيد».

در حديث ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «و من جلس مجالس السوء أُتهم(3)؛ هركه در جايگاههاى ناپسند در آيد متهم گردد».

اين حديث نيكوترين نمونه در مراقبت اسلام نسبت به جلوگيرى از قرار گرفتن در جايگاههاى ترديد برانگيز است:

«ان النبي صلى الله عليه و آله كان يكلّم زوجته صفية بنت حي بن اخطب فمرّ به رجل من الأنصار فدعاه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و قال: يا فلان هذه زوجتي صفية، فقال: يا رسول اللّه، أفنظن بك إلاّ خيرا؟! قال: إنّ الشيطان يجري من ابن آدم مجرى الدم، فخشيت أن يدخل عليك(4)؛ پيامبر

ص: 58


1- . كافى، ج 2، ص 362.
2- . جامع السعادات، ج 1، ص 253.
3- . ر.ك: نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 349.
4- . جامع السعادات، ج 1، ص 253.

اكرم صلى الله عليه و آله با همسر خود صفيه دختر حى بن اخطب بود كه مردى از انصار از كنار حضرت صلى الله عليه و آله گذشت. پس پيامبر صلى الله عليه و آله او را بخوانْد و بدو گفت: اى مرد! اين صفيه همسر من است. آن مرد عرض كرد: يا رسول اللّه! آيا ما جز نيكى از تو گمان مى بريم؟! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شيطان همچون خون در رگ آدمى جريان دارد، و من ترسيدم مبادا در وجود تو در آيد».

[زيرا احتمال داشت آن مرد گمان كند كه پيامبر با زن نامحرمى سخن مى گويد].

چندى پيش حادثه اى روى داد كه ميزان اشتباهاتى را كه به سبب بدگمانى پيش مى آيد نشان مى دهد: «مردى مى گويد من در يكى از اتاقها در محله اى مسكونى اقامت داشتم. در يكى از شبها كه خواب بودم صداى اندكى را شنيدم كه گويى جوانى به گونه اى حزن آلود، يارى مى طلبد و مى گويد: نكن، نكن، آخ رهايم كن، سوختم، سوختم و كلماتى از اين قبيلرا پيوسته تكرار مى كرد. من ترديد نكردم كه كار زشتى در شُرف انجام است پس برخاستم و سراغ آن اتاق رفتم و از لاى در ديدم كه مردى مى كوشد مقدارى زفت (دارو، قير) را كه به سر طاس پسرش نهاده بود بكند. مرد راوى مى گويد: در اين هنگام يقين كردم كه همه گمانهاى من خلاف واقع بود».

فرد خردمند نبايد خود را در چنين تنگناهايى قرار دهد تا نسبت بدو بدگمانى حاصل آيد، و اگر چنين كند خود او مقصر خواهد بود.

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «من عرّض نفسه للتّهمة فلا يلومنّ من أساء به الظنّ(1)؛ هركه خويش را در معرض تهمت نهد نبايد كسى را كه بدو بدگمان شده نكوهيد».

زيرا خود او انگيزه اين بدگمانى را فراهم آورده، پس چرا ديگرى را نكوهش مى كند؟

ص: 59


1- . كافى، ج 8، ص 152.

شكيبايى و خشم

هرگاه بادى بوزد برگها و چيزهاى سبك به هوا بر مى خيزند اما اشياء سنگين با وزش نسيم يا حتى طوفان از جاى خويش نمى جنبند. نفس شكيبا با ناسزا يا سرقت يك دزد يا آزار يك نادان به لرزه نمى افتد، و در برابر، نفس سبك با كوچكترين حادثه و ناچيزترين سخن به ناراحتى گرفتار مى شود.

موهبتها و نهادهاى انسان زير پوششى قرار گرفته است و چه بسا شخصى را ببينيم كه پوششى درخشنده و قالبى فريبنده دارد ولى همين كه آن پوشش را كنار زنى نفس او را بى مقدار و بى بها مى يابى، و برعكس اين مورد نيز پيش مى آيد، گاهى انسانى نمودى زيبا و جذاب دارد ولى هنگام پيش آمدن سختيها همچون علفى هرز در دريايى مواج، قرار و آرام از دست مى دهد، گاهى نيز نمود يك فرد چندان زيبا نمى نمايد و سخن گفتن او نيز هيچ گونه جذابيتى ندارد ولى در سختيها و مشكلات همچون كوه استوار است و چونان صخره هرگز از جاى خود نمى جنبد، گويى دل او تكه اى آهن است.

اسلام خواهان آن است كه آدمى ملكه هاى خويش را بپالايد و كژيهايش را به راستى آورَد تا انسان گردد و از اين رو بر هر فضيلتى پاى مى فشرد و از هر پليدى حذر مى دهد. از آنجا كه شكيبايى در شمار برترين فضيلتهاست به احاديثى بر مى خوريم كه همچون شبنم بر گوش آدميان مى نشيند، و بدين سان پيامبر و خاندان پاك او اين فضيلت را تشويق مى كنند و از خشم بر حذر مى دارند. امام صادق عليه السلام در دعاى خويش مى فرمايد:

«اللّهمّ أغنني بالعلم و زيّنّي بالحلم(1)؛ خدايا با دانش بى نيازم كن و با شكيبايى زينتم بخش».

ص: 60


1- . تهذيب الأحكام، ج 3، ص 72.

پس شكيبايى زيور است چنان كه آدمى با آن به سطوح بالاى اجتماع فراز مى رود و بدين سبب خدا در كنار ديگر فضايل و نيكوييها پيامبرانش با شكيبايى نيز آراسته است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خمس من سنن المرسلين... و عدّ منها الحلم(1)؛ پنج چيز ازسنتهاى پيامبران است... و شكيبايى را در شمار آنها مى شمارد».

مردم از انسان خشم گير گريزانند همچنانكه از شير، زيرا او با درنده خوييش، زندگى را بر آنها پرمحنت مى كند و آرامششان را درهم مى ريزد، فردى با اين اخلاق چگونه مى تواند پيامبر باشد؟ يا چگونه مى تواند همچون پيامبر نزد خدا و مردم منزلت و جايگاهى يابد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «إبتغوا الرفعة عند اللّه. قالوا: و ما هي يا رسول اللّه؟ قال: تصل من قطعك و تعطي من حرمك و تحلم عمن جهل عليك(2)؛ نزد خدا رفعت را بجوييد. عرض كردند: رفعت كدام است يا رسول اللّه؟ فرمود: با هركه با تو قطع پيوند كرد پيوند برقرار ساز و هركه تو را محروم ساخت بهره مند ساز و در برابر كسى كه در حق تو نادانى ورزيد شكيب ورز».

اين گوهر اخلاق است كه كسى از تو ببُرد و تو با او پيوند برقرار سازى. ما با كسى كه با ما ارتباط برقرار مى كند پيوند بر قرار نمى سازيم ديگر چه رسد به كسى كه از ما بريده!؟ و كسى را كه به ما مى بخشد محروم مى سازيم چه رسد به كسى كه ما را محروم ساخته!؟ در حق كسى كه در برابر ما شكيب مى ورزد نادانى مى ورزيم چه رسد به كسى كه در حق ما نادانى مى ورزد!؟ ولى اسلام مى خواهد از اين صفات نكوهيده بر كنار باشيم، و خواهان آن است كه در شمار بندگان صالح و برگزيدگان او باشيم. اين همان چيز است كه اسلام آن را مى پسندد و مى خواهد شخص مسلمان چنين باشد. خدا نيز همين را مى خواهد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ اللّه يحبّ الحيّ الحليم و يبغض الفاحش البذيء(3)؛ همانا خداوند با حيا و شكيبا را دوست مى دارد و بدكردار بدزبان را ناخوش مى شمرد».

تنها خدا نيست كه با حيا و شكيبا را دوست دارد بلكه همه مردم چنين فردى را دوست دارند و از بدكردار بدزبان متنفرند هرچند در طول عمر يك بار هم او را نديده اند. آيا چنين نيست كه اگر به شما گفته شود فلانى شكيباست او را به سبب برخوردارى از اين ويژگى

ص: 61


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 263.
2- . همان.
3- . همان.

دوست مى داريد، و اگر گفته شود فلانى بدكردار است حتى اگر او را نشناسيد ناخوشش مى شمريد. شكيبايى، آدمى را به درجه عبادت مى رسانَد و كدام عبادت برتر از شكيبايى! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ الرجل المسلم ليدرك بالحلم درجة الصائم القائم(1)؛ فرد مسلمان در پرتو شكيبايى به درجه روزه دارى مى رسد كه پيوسته به نماز ايستاده است».

عبادت، وابسته به شكيبايى است و هركه شكيبايى نداشته باشد عابد شمرده نمى شود اگرچه نماز گزارَد و روزه گيرد.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «لا يكون الرجل عابداً حتّى يكون حليماً(2)؛ شخص، هرگز عابد نمى شود مگر آن كه شكيبا باشد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ثلاث من لم تكن فيه واحدة منهنّ فلا تعتدوا بشيء من عمله تقوى تحجزه عن معاصي اللّه و حلم يكفّ به السفيه و خلق يعيش به الناس(3)؛ سه ويژگى است كه اگر يكى از آنها در كسى نباشد اعمالش را هيچ انگاريد. تقوايى كه او را از سركشى خدا باز دارد و شكيبى كه او را از انسان نادان دور بدارد و اخلاقى كه در پرتو آن با مردم زيست كند».هركه تقوى نداشته باشد گنه مى كند و كارى از انسان گنهكار پذيرفته نمى شود. خداى متعال مى فرمايد: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»(4)؛ «همانا خدا تنها كار پرهيزگاران را مى پذيرد».

هركه شكيب نورزد ناگزير بايد با دشنام و افترا و سخنان باطل، سر و كار يابد و هركه از اخلاق نيكو برخوردار نباشد با مردم در جوّى تيره و تار سر خواهد كرد و اينها همه در اسلام وآموزشهاى دينى كاستى و شكاف تلقى مى گردند.

بيشتر مردم گمان مى كنند خير در ثروت و فرزند بسيار نهفته است. هرگز چنين نيست، زيرا چه بسا كسى كه ثروت و فرزند بسيار دارد به سبب بد اخلاقى و بد رفتارى در دنيا و آخرت، رنجور باشد. اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد:

«لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ أَنْ يَعْظُمَ حِلْمُكَ(5)؛ خير، آن نيست كه ثروت و فرزند تو فزونى گيرد بلكه خير، افزايش يافتن دانش و شكيبايى توست».

جالب آن كه دنيا هم پيمان فرد شكيباست اگرچه بر ضدّ او برخيزد و اين در سرشت

ص: 62


1- . همان.
2- . كافى، ج 2، ص 111.
3- . جامع السعادات، ج 1، ص 263.
4- . سوره مائده، آيه 27.
5- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 945.

انسان نهاده شده. پس هرگاه كسى را ديدى كه با دوستش درشت گويى مى كند و دشنامش مى دهد و در برابر، دوست او شكيب مى ورزد، ناگزير ما به سوى آن شكيبا مى گرويم.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كفى بالحلم ناصراً(1)؛ شكيبايى در يارى رساندن بس است».

در حقيقت، شكيبايى برترين ياور است، زيرا كسى كه در صدد واكنش بر آيد هرچند آتش خشم خود را فرو مى نشاند ولى در پايان كار، سود نمى برد، ليكن كسى كه شكيبى مى ورزد اگرچه تشفّى خاطر نيافته ولى پايان كار به سود اوست.

اسلام، خشم را نكوهيده است و خشمگين را رانده است و او را بر ترك اين ويژگى پليد سفارش كرده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ هذا الغضب جمرة من الشيطان توقد في قلب ابن آدم و إنّ أحدكم إذا غضب احمرّت عيناه و انتفخت أوداجه، و دخل الشيطان فيه فإذا خاف أحدكم ذلك من نفسه فليلزم الأرض فإنّ رجز الشيطان ليذهب عنه عند ذلك(2)؛ همانا اين خشم، اخگرى است از شيطان كه در دل آدميزاده شعله مى كشد پس هرگاه كسى از شما خشمگين شد و دو چشمش به سرخى گراييد و رگهايش ورم كرد و شيطان بدان در آمد و از اين حالت خويش هراسش گرفت بر زمين نشيند كه در اين هنگام شيطان او را وا رهد».

چنين كسى بايد به زمين نشيند تا ميان دو طرف خشونتى در نگيرد كه به قتل و جرح بيانجامد. چه بسا خشم پيامدهاى غير منتظره داشته باشد كه اگر انسان از آن آگاه باشد، فرو خوردن خشم را بر تن دادن به شرم آن به مراتب هموارتر مى يابد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پدرم عليه السلام مى فرمود: «أيّ شيء أشدّ من الغضب؟! إنّ الرجل ليغضب فيقتل النفس التي حرّم اللّه و يقذف المحصنة(3)؛ چه چيز سخت تر از خشم است. شخص به هنگام خشم، جانى را كه خدا حرام كرده مى ستاند و نسبت زناى محصنه مى دهد».در بيشتر اوقات، كشت و كشتار يا هرگونه تباهكارى و امرى ناشايست ديگر به سبب خشم، صورت مى پذيرد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الغضب مفتاح كلّ شرّ(4)؛ خشم، كليد هرگونه شرّى است».

ص: 63


1- . كافى، ج 2، ص 112.
2- . همان، ص 304.
3- . همان، ص 303.
4- . همان.

بدين مفهوم كه خشم به هرگونه شرّى منجر مى شود نه شرّ به خشم. اگر خشم، فرصت يابد بر همه قوا چيره مى شود و آنها را از كار مى اندازد و بدين ترتيب خرد حاكميت خود را از دست مى دهد، زيرا كدام خردمند به دشنام و بهتان و قتل و جرح كه فرد خشمگين بدان اقدام مى كند كمر مى بندد و پيامدهاى ناخوش آن را مى پذيرد.

نيز مى فرمايد: «من لم يملك غضبه لم يملك عقله(1)؛ هركه خشم خويش را در اختيار نداشته باشد خرد خويش را در اختيار ندارد».

و مى فرمايد: «الغضب ممحقة لقلب الحكيم(2)؛ خشم، دل انسان حكيم را نابود مى كند».

زيرا دل انسان حكيم، ظرف حكمت است و اگر خشم اين ظرف را در برگيرد ديگر جايى براى خشم باقى نمى ماند. شخص خشمگين در دنيا زشت ترين نمود را دارد و در آخرت از دوزخيان است.

نيز مى فرمايد: «إنّ الرجل ليغضب فما يرضى أبدا حتّى يدخل النار(3)؛ آدمى كه خشمگين مى شود خشنود نمى گردد تا آن كه به آتش درآيد».

اى كاش او خشنود شود و از راه خود باز گردد و از گناهانى كه مرتكب مى شود رهايى يابد، ليكن خشم، او را آن قدر به ارتكاب جرم مى كشاند كه به دوزخ در مى آورَد.

اين بيان خشم در امور دنيوى است، اما خشم در راه خدا و در چارچوب مشخص آن از فضايل شمرده مى شود. اميرالمؤنين عليه السلام در توصيف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«لا يغضب للدنيا، و إذا أغضبه الحق لم يصرفه أحد، و لم يقم لغضبه شيء حتّى ينتصر له(4)؛ او هرگز براى دنيا خشم نمى گيرد و اگر در راه حق خشمگين شود هيچ كس توان بازگرداندن آن را ندارد و هيچ چيز خشم او را فرو نمى نشاند تا آن كه پيروزى يابد».

البته مقصود از پيروزى در اينجا حاكميت دادن به كلمه الهى است.

ص: 64


1- . همان، ص 305.
2- . همان.
3- . همان، ص 302.
4- . جامع السعادات، ج 1، ص 258.

فرو خوردن خشم

آدمى بنا به سرشت خويش نسبت به آنچه آن را خوش نمى دارد به هيجان مى آيد، حال قدّيس باشد يا تبهكار، زيرا هر كسى ناهنجارى هاى خود را دارد، و اين درهم ريختگى و هيجان، نخستين حلقه از زنجيره رفتار اوست، زيرا شخص هيجانى ناگزير با زبان، دست يا درهم كشيدن چهره هيجانهاى درونى خويش را آشكار مى سازد. اگر فرد، اعصاب خود را در اختيار داشته باشد و بر خويش چيره گردد مى تواند اين آتش سركش را به خاموشى كِشد تا آنجا كه خاكستر شود و باد، آن را بربايد و اين همان چيزى است كه فرو خوردن خشم ناميده مى شود و آن چنين است كه شخص، خود را به شكيبايى وادار مى كند و همين تفاوت آن با شكيبايى است.

فرو خوردن خشم همچون شكيبايى و دانش، فضيلت شمرده مى شود و خداى بندگان مؤنش را بدان ستوده است: «والْكاظِمينَ الْغَيْظَ»(1)؛ «و فرو خورندگان خشم».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايد: «من كظم غيظاً و لو شاء أن يمضيه أمضاه أملأ اللّه قلبه يوم القيامة رضاه(2)؛ هركه خشم خويش فرو خورَد در حالى كه اگر بخواهد مى تواند آن را [بر سر طرف خود] فرو ريزد خداوند در روز رستاخيز، دل او را از خشنودى خود مى آكند».

فروخوردن خشم، راحتى و آسايش مى آورد حال آن كه تندى و هيجان، باعث حسرت و پشيمانى يا دست كم درهم شكستگى نفس و خستگىِ تن مى شود، بگذريم از پيامدهاى ناگوارى همچون رساندن گزند و آزار و چه بسا قتل و زندانى شدن كه انتظار آن مى رود.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «ما تجرّعت جرعة أحبّ إليّ من جرعة غيظ لا أكافئ بها

ص: 65


1- . سوره آل عمران، آيه 134.
2- . كافى، ج 2، ص 110.

صاحبها(1)؛ تنها جرعه اى كه فرو خوردن آن برايم دوست داشتنى [و گوارا] است، جرعه خشمى است كه صاحب (عامل) آن را به جهت آن خشم كيفر نكنم».

فرزند امام سجاد عليه السلام، امام باقر عليه السلام به يكى از فرزندان خود مى فرمايد: «يا بنيّ ما من شيء أقرّ لعين أبيك من جرعة غيظ عاقبتها صبر و ما يسرّني أن لي بذلّ نفسي حمر النعم(2)؛ فرزندم آنچه بيش از هر چيزى مايه روشنى ديدگان پدر توست، جرعه خشمى كه فرجام آن شكيبايى است و بدست آوردن شتران سرخ موى كه ذلت مرا در پى داشته باشد، شادم نمى كند».

گفتنى است كه خنك كردن درون با ابزار انتقام، باعث ذلت دنيا و تلخ كامى آخرت شود چرا كه هركه افسار خشم خود را رها كند، قطعا با وى همان كنند و خوارى در پى دارد.

امام صادق عليه السلاممى فرمايد: «ما من عبد كظم غيظاً إلاّ زاده اللّه عزّوجلّ عزّاً في الدنيا و الآخرة، و قد قال اللّه عزّوجلّ: «و الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافيِنَ عَنِ النّاسِ وَ اللّه ُ يُحِبُّ الْمُحسِنينَ»(3) و أثابه اللّه مكان غيظه ذلك(4)؛ بنده اى خشم خود را فرو نخورْد مگر آن كه خداىعزّوجلّ در دنيا و آخرت، او را ارجمند گردانْد. خداى متعال مى فرمايد: "آنان كه خشم خود را فرو مى خورند و از مردم در مى گذرند و خدا نكوكاران را دوست دارد". و خداى به جاى فرو خوردن خشم، اين پاداش بدو دهد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ما جرع عبد جرعة أعظم أجراً من جرعة غيظ كظمها ابتغاء وجه اللّه تعالى(5)؛ بنده خدا جرعه اى ارزشمندتر از فروخوردن خشم در راه خدا نياشاميده».

«إنّ لجهنّم باباً لا يدخله إلاّ من شفى غيظه بمعصية اللّه تعالى(6)؛ همانا جهنم دروازه اى دارد كه كسى از آن وارد نمى شود مگر كسى كه خشمش را با نافرمانى خداى متعال آرام كرده است».

زيرا گاهى فرد هيجانى براى انتقام از كسى به غيبت و تهمت و نكوهش و بدنام كردن او و بهتان بدو پناه مى بَرد و اين همان آرام كردن دل با گناه است كه جايگاهى جز آتش ندارد.

ص: 66


1- . همان، ص 109.
2- . همان، ص 110.
3- . سوره آل عمران، آيه 134.
4- . كافى، ج 2، ص 110.
5- . مجموعه ورام، ج 1، ص 124.
6- . همان، ص 121.

انتقام و گذشت

گاهى كسى انسان را در آبرو يا ثروت يا نظاير آن به كاستى نسبت دهد و طرف ديگر از اين رفتار به هيجان آمده و در انديشه گرفتن انتقام مى افتد، اما انتقام از نگاه عقل و احساس دو ملاك گوناگون دارد. عقل، آن را در همه موارد تجويز نمى كند، زيرا گرفتن انتقام در بسيارى از موارد گواه كم ظرفيتى نفس و پستى ذات است. براى مثال انسان حكيم هيچ گاه دشنام را با دشنام و بهتان را با بهتان پاسخ نمى دهد، زيرا اين كار، ناگوار است خواه كنش باشد و يا واكنش، در حالى كه احساس در آغاز به گرفتن انتقام گرايش دارد، اگرچه موجب سقوط فرد انتقام گيرنده گردد. اسلام پاك، انتقام را جز در مرزهاى معقول آن نمى پسندد و گرفتن انتقام را بر اساس احساس تجويز نمى كند و براى آن سنجه اى عقلانى قايل است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنْ امرء عيّرك بما فيك فلا تعيّره بما فيه(1)؛ اگر كسى عيبى از تو گرفت كه در تو هست از او عيبى مگير كه در او هست».

در حديث ديگرى مى فرمايد: «المتسابّان شيطانان يتهاتران(2)؛ دو كس كه به يكديگر دشنام مى دهند دو شيطان اند كه به يكديگر ياوه مى بافند».

آرى، اسلام نمى خواهد كه آدمى تسليم و خوار باشد، به ويژه هنگامى كه خاموشى او موجب جرأت بيشتر متجاوز گردد، از اين رو خداى حكيم مقرر فرموده است كه پاسختجاوز، تجاوز است: «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ»(3)؛ «پس هركس بر شما ستم كرد، همان گونه كه بر شما ستم كرده، بر او ستم كنيد».

«أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ»(4)؛ «جان در برابر جان».

ص: 67


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 265.
2- . همان.
3- . سوره بقره، آيه 194.
4- . سوره مائده، آيه 45.

از نگاه اسلام هرگاه امكان گذشت باشد بايد گذشت كرد كه بسى برتر و والاتر است.

«خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَهِلِينَ»(1)؛ «گذشت پيشه كن و به [كار] پسنديده فرمان ده، و از نادانان روى برتاب».

«وَ لْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا»(2)؛ «پس بايد در گذرند و چشم پوشى كنند».

«وَ أَن تَعْفُواأَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»(3)؛ «و گذشت كردن شما به تقوى نزديكتر است».

چه بسا فرد انتقام گيرنده از حدّ تجاوز بگذرد و در اين صورت كار او از تقوى دورتر خواهد بود، در حالى كه شخص عفو كننده از زياده روى بدور است و به تقوى نزديكتر و از انگيزشهاى نفسانى دورتر مى باشد. پيامبر انسانيت و خاندان پاك او هماره بر گذشت تشويق مى كنند، و اين تا جايى است كه آدمى راهى براى گذشت بيابد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ثلاث و الذي نفسي بيده إن كنت حالفاً لحلفت عليهنّ، ما نقصت صدقة من مال فتصدّقوا و لا عفا رجل عن مظلمة يبتغي بها وجه اللّه إلاّ زاده اللّه بها عزّاً يوم القيامة، و لا فتح رجل على نفسه باب مسألة إلاّ فتح اللّه عليه باب فقر(4)؛ به خدايى كه جان من در يَد قدرت اوست سه چيز است كه اگر مى شد سوگند خورد بر آنها سوگند مى خوردم: هرگز مالى از دادن صدقه كاهش نمى يابد، پس صدقه دهيد و كسى در راه خدا از ستمى در نگذشت مگر آن كه خداوند به روز رستخيز بدو ارجمندى بخشيد و كسى درِ گدايى بر خود نگشود مگر آن كه خداوند درِ تهيدستى به روى او گشود».

اگر دنيا به تو روى آورد كه دادن صدقه از مال تو نمى كاهد و اگر به تو پشت كرد خواه صدقه بدهى يا نه پيوسته رو به كاستى خواهى داشت.

گذشت از نظر خداى يكتا پسنديده است و نه تنها در آخرت كه در دنيا نيز به عزّت او مى افزايد اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را در اينجا ذكر نكرده دلايلى داشته شخص ستمگر نيز انسان با گذشت را بزرگ مى دارد و ارزش نفس او و برترى خِرد او را در مى يابد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «العفو لا يزيد العبد إلاّ عزّاً فتعافوا يعزّكم اللّه (5)؛ گذشت، تنها به عزت بنده مى افزايد پس از يكديگر در گذريد تا خداى، ارجمندتان گردانَد».

ص: 68


1- . سوره اعراف، آيه 199.
2- . سوره نور، آيه 22.
3- . سوره بقره، آيه 237.
4- . جامع السعادات، ج 1، ص 267.
5- . كافى، ج 2، ص 108.

و نيز فرمود: «قال موسى يا ربّ أيّ عبادك أعزّ عليك؟ قال: الذي اذا قدر عفى(1)؛ موسى عرض كرد: بار خدايا! كدام بنده نزد تو عزيزتر است؟ ندا رسيد: كسى كه توان دارد و در مى گذرد».

و فرمود: «ألا أخبركم بخير خلائق الدنيا و الآخرة؟ العفو عمن ظلمك و تصل من قطعك و الإحسان إلى من أساء إليك و إعطاء من حرمك(2)؛ آيا از بهترين خلايق دنيا و آخرت، شما را آگاه نگردانم؟ گذشت از آن كه بر تو ستمى كرده و پيوند با كسى كه از تو بريده است و نيكوكارى در حق كسى كه به تو بدرفتارى كرده است و دَهش به كسى كه تو را بى بهره ساخته است».

چنين كسى آنچه در دنيا مى يابد پديده اى ملموس است؛ ارجمندى و والايى حتى در نگاه دشمنان و بدخواهان و زندگى گوارا و آسوده، و آنچه در آخرت مى يابد همان است كه امام سجاد عليه السلام فرمود: «إذا كان يوم القيامة جمع اللّه الأوّلين و الآخرين في صعيد واحد ثمّ ينادي منادٍ أين أهل الفضل؟ قال: فيقوم عنق من الناس فتلقاهم الملائكة فيقولون و ما كان فضلكم فيقولون كنّا نصل من قطعنا و نعطي من حرمنا و نعفو عمّن ظلمنا، قال: فيقال لهم:

صدقتم ادخلوا الجنّة(3)؛ آن گاه كه روز رستاخيز فرا رسد خداوند پيشينيان و پسينيان را در يك جا گرد آورَد و بانگ زننده بانگ بر آورَد كه كجايند اهل فضيلت؟ در اين هنگام گروهى از مردم بر مى خيزند و فرشتگان از ايشان مى پرسند كه فضيلت شما كدام است؟ و آنها در پاسخ مى گويند: با هركه از ما بريد پيوند بر قرار كرديم و به هركه ما را محروم ساخت بخشيديم و از هركه به ما ستم كرد در گذشتيم. در اين هنگام بديشان ندا مى رسد كه: راست گفتيد، به بهشت اندر شويد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «ثلاث من مكارم الدنيا و الآخرة تعفو عمن ظلمك و تصل من قطعك و تحلم إذا جهل عليك(4)؛ سه چيز از اخلاق پسنديده دنيا و آخرت است: از هركه در حقّ تو ستم كرده بگذرى و با هركه از تو بريده پيوند برقرار سازى و نسبت به كسى كه به تو نادانى ورزيده شكيبا باشى».

آدمى چه گذشت در پيش گيرد چه انتقام ستانَد در بسيارى اوقات، پشيمان مى شود كه چرا گذشت كردم يا انتقام ستاندم، ولى به هر روى، پشيمانى بر گذشت آسانتر است، زيرا او تنها پشيمان مى شود و عاطفه اى را مجروح نساخته و كسى را نيازرده است، بر خلاف

ص: 69


1- . منية المريد، ص 323.
2- . كافى، ج 2، ص 107.
3- . همان.
4- . همان.

پشيمانى بر انتقام.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الندامة على العفو أفضل و أيسر من الندامة على العقوبة(1)؛ پشيمانى بر گذشت، برتر و آسانتر است از پشيمانى بر انتقام».

شخص عفو كننده در پايان، پيروز است اگرچه فرد انتقام گيرنده جان خويش را آرام كرده است، ولى جان آرام گرفته بدون پيروزى را چه سود! امام موسى كاظم عليه السلاممى فرمايد: «ما التقت فئتان قطّ إلاّ نصر أعظمهما عفواً(2)؛ هرگاه دوگروه با يكديگر روبرو شوند آن پيروز است كه گذشت بيشترى دارد».

ص: 70


1- . همان، ص 108.
2- . همان.

نرمى و خشونت

گاهى آدمى با آرامى و مدارا به كارى مى پردازد، چنين كسى شايسته است كه در پايان، كامياب گردد، اگرچه در نگاه اوّل، كُند يا سبك بنمايد. گاهى نيز انسان كارش را با زمختى و سختى به انجام مى رسانَد و حتى اگر موفقيت ظاهرى بدست آورَد بى قرار و متزلزل است، چرا كه نه تنها خود بلكه ديگران را نيز به خستگى و سختى مى افكنَد و چنين موفقيتى با موفقيت فرد برخوردار از نرمى در رفتار و گفتار همسنگى نمى كند. وانگهى انسان تندخو غالبا مطرود و از برخوردارى هاى انسان نرمخو و مردم دار محروم است.

خداى متعال خطاب به پيامبرش مى فرمايد: «فَبَِما رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»(1)؛ «پس به [بركت] رحمت الهى با آنان نرمخو شدى و اگر تندخو و سخت دل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده مى شدند».

نرمى و آرامى، آن مى كنند كه درهم و دينار نمى توانند. فرد زمخت و سخت را دوستى نيست اگرچه مالى بسيار صرف كند، در حالى كه انسان آرام را دوستان در برگرفته اند اگرچه نادار و تهيدست باشد، و چرا كه نه؟ زيرا درهم و دينار، بهره جسم است و نرمى و آرامى، بهره روح. در احاديث پيامبر و ائمه عليهم السلام سخنان بسيارى يافت مى شود كه نرمى و آرامى را تشويق مى كند، زيرا اين دو، بنيان بسيارى از سعادتهاى دنيا و آخرت است. اينك پاره اى از اين احاديث؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«لو كان الرفق خلقاً يُرى ما كان ممّا خلق اللّه شيء أحسن منه(2)؛ اگر نرمى، آفريده اى بود كه ديده مى شد، هيچ يك از آفريده هاى خداوندى به زيبايى آن نبود».

ص: 71


1- . سوره آل عمران، آيه 159.
2- . كافى، ج 2، ص 120.

«إنّ الرفق لم يوضع على شيء إلاّ زانه و لا نزع من شيء إلاّ شانه(1)؛ نرمى بر چيزى نهاده نشده مگراين كه آن را آراسته است و از چيزى برستانده نشده مگر اين كه آن را زشت گردانيده».

«إنّ لكلّ شيء قفلاً و قفل الإيمان الرفق(2)؛ براى هر چيزى قفلى نهاده شده و قفل ايمان، آرامى و نرمى است».

پس هركه نرمى و آرامى به كار زند بر ايمانش قفل نهاده و شيطان يا نفس اماره ديگر نمى توانند آن را بربايند در حالى كه ايمان شخص زمخت پيوسته در معرض سرقت است.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ اللّه عزّوجلّ رفيق يحبّ الرفق و يعطي على الرفق ما لا يعطي على العنف(3)؛ همانا خداى متعال نرمخوست و نرمى را دوست دارد و بر نرمى آن مى دهد كه بر سختى نمى دهد».

نيز فرمود: «ما اصطحب اثنان إلاّ كان أعظمهما أجراً و أحبّهما إلى اللّه عزّوجلّ أرفقهما بصاحبه(4)؛ هرگاه دو كس با هم دوستى كنند آن كس نزد خدا پاداش بيشترى دارد و محبوب تر است كه نسبت به ديگرى نرمخوتر باشد».

«الرفق يُمن و الخرق شؤم(5)؛ نرمخويى خجستگى است و از حد گذشتن، بدشگونى».

«من كان رفيقاً في أمره نال ما يريد من الناس(6)؛ هركه در كار خود نرمخو باشد به آنچه از مردم مى خواهد دست مى يابد».

«إذا أحبّ اللّه أهل بيت أدخل عليهم الرفق(7)؛ هرگاه خداوند خاندانى را دوست داشته باشد نرمخويى بر ايشان ارزانى مى دارد».

«من أعطي حظّه من الرفق أعطي حظّه من خير الدنيا و الآخرة و من حرم حظّه من الرفق حرم حظّه من الدنيا و الآخرة(8)؛ هركه از بهره خود در نرمخويى برخوردار شد بهره خود از دنيا و آخرت را ستانده است، و هركه از بهره خود در نرمخويى محروم است از بهره خود در دنيا و آخرت بى بهره است».

ص: 72


1- . همان، ص 119.
2- . همان، ص 118.
3- . همان، ص 119.
4- . همان، ص 120.
5- . همان، ص 119.
6- . همان، ص 120.
7- . جامع السعادات، ج 1، ص 269.
8- . همان.

«إنّ في الرفق الزيادة و البركة و من يحرم الرفق يحرم الخير(1)؛ همانا در نرمخويى، افزايش و بركت نهفته است، و هركه از نرمخويى بى بهره شود از خير بى بهره گشته است».

«أتدرون من يحرم على النار؟ كلّ هيّن ليّن سهل قريب(2)؛ آيا مى دانيد چه كسى بر آتش حرام است؟ شخص ساده، نرمخوى، آسانگير و در دسترس».

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «الرفق نصف العيش(3)؛ نرمخويى نيمى از زندگى است».

زيرا زندگى دو بُعد روحانى و جسمانى دارد و نرمخويى بُعد روحانى را تأمين مى كند،و تنها بُعد جسمانى باقى مى مانَد.

روزى ميان يك مرد و جماعتى سخنى رفت. پس امام كاظم عليه السلام به آن مرد فرمود: «ارفق بهم فإنّ كفر أحدكم في غضبه و لا خير فيمن كان كفره في غضبه(4)؛ نسبت بديشان نرمخو باش كه كفر هر يك از شما در خشم او نهفته است، و در آن كه كفرش در خشمش نهفته باشد اميد خيرى نمى رود».

اين احاديث نياز به تحليل فلسفى يا بحث منطقى ندارد، بلكه امورى هستند كاملاً محسوس و ملموس، ولى به هر روى پياده كردن نرمخويى در عمل بسيار دشوار است.

ص: 73


1- . كافى، ج 2، ص 119.
2- . جامع السعادات، ج 1، ص 269.
3- . كافى، ج 2، ص 120.
4- . همان، ص 119.

مدارا

از نرمخويى است مدارا كردن با مردم در پرتو همنشينى با ايشان و تحمل آزار آنها و روبرو نشدن با آنچه ايشان خوش ندارند. اين رفتار را نبايد چنانكه ناآزمودگان مى پندارند نفاق شمرْد، زيرا نفاق آن است كه آدمى دو چهره داشته باشد، يعنى در برابر دوستش يك چهره و در غيبت او از چهره اى ديگر برخوردار باشد، در حالى كه مدارا چنين نيست، بلكه چنين شخصى با مردم به نرمى رفتار مى كند. مدارا نيازمند نفسى جسور، خردى استوار و هوشى برتر است، زيرا چگونه مى شود آدمى با مردمى به نرمخويى رفتار كند كه برخى از ايشان در رفتار خود جبهه مى گيرند و پرخاشگرى مى كنند؟ ولى سرانجام مدارا همچون فرجام همه اخلاقهاى پسنديده، شيرين است.

كسى كه زمختى و پرخاشگرىِ مردم را برنتابد بايد يكى از اين دو سو را برگزيند: يا از مردم بگريزد كه در اين صورت آن دسته از موهبتهاى خود را سركوب كرده است، كه در جامعه و زندگى جمعى رشد مى كند و از عرصه انسانيت به بيشه حيوانيت پناه جسته است و يا در هر امر خُرد و كلانى چندان با مردم تنش يابد كه كاملاً خسته و كوبيده شود و تحمل پرخاشگرى مردم در برابر آن ناچيز جلوه كند. فرد مدارا كننده چندان در آسايش به سر مى بَرد كه از شادى فزونتر است، در حالى كه غير او آسايش روانى و فضيلت نفسانى را از كف داده است. از همين رو مى بينيم كه اسلام بر اين اخلاق تأكيد مى ورزد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مداراة الناس نصف الإيمان و الرفق بهم نصف العيش(1)؛ مدارا با مردم نيمى از ايمان و نرمخويى با آنها نيمى از زندگى است».

ص: 74


1- . همان، ص 117.

نيز فرمود: «ثلاث من لم يكن فيه لم يتم له عمل: ورع يحجزه عن معاصي اللّه و خلق يداري به الناس و حلم يردّ به جهل الجاهل(1)؛ سه خصلت است كه اگر در كسى نباشد، در عمل او نگريسته نمى شود: پاكدامنى اى كه او را از سركشى خدا باز دارد و اخلاقى كه در پرتو آن با مردم، مدارا كند، و شكيبى كه با آن نادانىِ مردم را باز گردانَد».و مى فرمايد: «أمرني ربّي بمداراة الناس كما أمرني بأداء الفرائض(2)؛ خداى مرا به مدارا با مردم امر فرموده است چونان كه مرا به انجام فرايض، فرمان داده است».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «في التورات مكتوب فيما ناجى اللّه عزّوجلّ به موسى بن عمران عليه السلام: يا موسى اكتم مكتوم سرّي في سريرتك و أظهر في علانيتك المداراة عنّي لعدوّي و عدوّك من خلقي(3)؛ در تورات در نجواى خداى عزّوجلّ با موسى بن عمران عليه السلامچنين نوشته آمده است: اى موسى! راز سر به مُهر مرا در نهانگاهت، پنهان كن و در آشكار، نسبت به دشمن من و دشمن خود با مدارا رفتار كن».

امام صادق عليه السلام فرمود: «جاء جبرائيل إلى النّبيّ صلى الله عليه و آله فقال: يا محمد ربّك يقرؤك السلام و يقول لك دار خلقي(4)؛ جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و عرض كرد: اى محمد! خدايت بر تو درود مى فرستد و مى فرمايد با مخلوقات من به مدارا رفتار كن».

و فرمود: « همانا گروهى از مردم كه مداراى ايشان با ديگران كاهش يافته بود از قريشيان دور شدند و به خداى سوگند كه در حَسَب ايشان هيچ گونه خللى نبود، در حالى كه مردمى غير قريشى كه با ديگران به خوبى مدارا مى كردند به خاندان والا پيوستند، آن گاه فرمود: هركه دست خويش از مردم باز گيرد يك دست از ايشان باز گرفته در حالى كه دستهاى بسيارى از او باز گرفته مى شود»(5).

اين سخنِ حقى است، زيرا آن كه با مردم مدارا مى كند در حقيقت يك تن بيشتر نيست در حالى كه بسيارى افراد با او مدارا خواهند كرد، و هركه با مردم پرخاشگرى كند، پرخاشگرىِ جماعتى را به سوى خود كشانده است. هركه در چگونگىِ صحت اين سخن، ترديد دارد به فرد مدارا كننده و جز او بنگرد تا ببيند كدام يك از اين دو در آسايش و نيكبختى به سر مى بَرد و كدام يك در نگونبختى و سختى.

ص: 75


1- . همان، ص 116.
2- . همان، ص 117.
3- . همان.
4- . همان، ص 116.
5- . همان، ص 117.

اخلاق نيكو

ويژگيهاى نيكو را ملكه اى در نفس گرد مى آورَد كه در هر مورد به پايدارى مى خوانَد و آن را (اخلاق نيكو) مى نامند، چنانكه ويژگيهاى نكوهيده را صفتى كلى در بر مى گيرد كه آن را (اخلاق بد) مى نامند. اسلام همان گونه كه تك تك صفات پسنديده را تشويق مى كند و تك تك صفات پليد را مى نكوهد بر گردآورىِ ويژگيهاى نيكو پاى مى فشرد و از گرد آمدن ويژگيهاى نكوهيده باز مى دارد.

اين ويژگى يعنى اخلاق خوب از سخت ترين ملكه هاى نيكو بر نفس است، زيرا سخن نيكو و همجوارى نيكو و نرمخويى و مدارا و نيكورفتارى و نظاير آن هر يك مسئوليتخويش را با خود دارند در حالى كه اخلاق خوب مسئوليت همه اين صفات را بر دوش مى كشد و از همين رو ستايش بسيارى از اين صفت در احاديث آمده است. اينك چند روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى آوريم، حضرت مى فرمايد:

«إنّ حسن الخلق ذهب بخير الدنيا و الآخرة(1)؛ اخلاق خوب، خير دنيا و آخرت را به ارمغان مى آورَد».

«إنّ حسن الخلق يبلغ بصاحبه درجة الصائم القائم(2)؛ خوش اخلاقى دارنده خود را به درجه انسان روزه دارى مى رسانَد كه به عبادت ايستاده است».

«أكثر ما تلج به امّتي الجنة تقوى اللّه و حسن الخلق(3)؛ بيشترين چيزى كه امت مرا به بهشت مى رسانَد تقواى خدا و اخلاق نيكو است».

«أفاضلكم أحسنكم اخلاقاً الموطؤون اكنافاً الذين يألفون و يؤلفون(4)؛ برترين شما خوش

ص: 76


1- . خصال، ج 1، ص 42.
2- . كافى، ج 2، ص 103.
3- . همان، ص 100.
4- . همان، ص 102.

اخلاقترين و افتاده ترينِ شمايند، كه هم با مردم انس مى گيرند هم مردم با آنها انس مى گيرند».

«حسن الخلق خلق اللّه الأعظم(1)؛ خوش اخلاقى، خلق برتر خداست».

«إنّ أحبّكم إليّ و أقربكم منّي مجلساً يوم القيامة أحسنكم خلقاً(2)؛ همانا محبوبترين شما به من و نزديكترين شما به من در روز رستخيز خوش اخلاقترين شماست».

«إنّ الخلق الحسن يميث الخطيئة كما تميث الشمس الجليد(3)؛ خوش اخلاقى، خطا را از ميان مى بَرد، چنانكه خورشيد يخبندان را از بين مى بَرد».

«إنّ العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الآخرة و أشرف المنازل و إنّه يضعّف العبادة(4)؛ بنده در پرتو اخلاق خوب خود به درجات والاى آخرت و جايگاههاى ارزشمند دست مى يابد و بدين ترتيب عبادت خود را دو چندان مى سازد».

«ما يوضع في ميزان امرئ يوم القيامة أفضل من حسن الخلق(5)؛ به روز رستخيز هيچ چيز برتر از اخلاق نيكو در ميزان نهاده نمى شود».

«يا بني عبدالمطلب إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فألقوهم بطلاقة الوجه و حسنالبشر(6)؛ اى فرزندان عبدالمطلب! نمى توانيد مردم را با ثروت خويش، فرا گيريد (جذب خويش كنيد)، پس با روى گشاده و اخلاق نيكو آنان را جذب خود كنيد».

«إنّ اللّه استخلص هذا الدين لنفسه ولا يصلح لدينكم إلاّ السخاء وحسن الخلق ألا فزيّنوا دينكم بهما(7)؛ همانا خداوند اين دين را براى خود برگزيده است و جز بخشش و حُسن خلق با دين شما سازگار نيست، پس دين خود را در پرتو اين دو بياراييد».

«ثلاث من لم يكن فيه أو واحدة منهنّ فلا تعتدن بشيء من عمله: تقوى يحجزه عن معاصي اللّه أو حلم يكفّ به السفيه أو خلق يعيش به في الناس(8)؛ سه خصلت است كه اگر يكى از آنها در كسى نباشد، عملش به حساب نيايد: تقوايى كه او را از نافرمانى خدا باز دارد، و شكيبى كه با آن [آزار] سفيه را از خود دور كند يا اخلاقى كه با آن در ميان مردم بزيَد».

سألته أم حبيبة: أن المرأة يكون لها زوجان في الدنيا، فتموت و يموتان و يدخلان

ص: 77


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 272.
2- . همان.
3- . كافى، ج 2، ص 100.
4- . جامع السعادات، ج 1، ص 272.
5- . كافى، ج 2، ص 99.
6- . همان، ص 103.
7- . جامع السعادات، ج 1، ص 272.
8- . مجموعه ورام، ج 1، ص 90.

الجنة لأيّهما هي؟ فقال صلى الله عليه و آله: إنّها لأحسنهما خلقا(1)؛ امّ حبيبه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسش كرد كه اگر زنى در دنيا دو همسر داشته است، و حال بميرد و آن دو مرد نيز بميرند و هر دو به بهشت در آيند اين زن از آنِ كدام يك از آن دو خواهد بود؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از آنِ مردى كه خوشرفتارتر بوده است».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خوش اخلاقى و بداخلاقى را به نيكوترين وجه تشبيه كرده، مى فرمايد:

«لمّا خلق اللّه الإيمان قال: اللّهمّ قوّني فقوّاه بحسن الخلق و السخاء و لمّا خلق اللّه الكفر قال: اللّهم قوّني فقوّاه بالبخل و سوء الخلق(2)؛ چون خداى ايمان را بيافريد، ايمان عرض كرد: خدايا به من توان ده، پس خداى او را با اخلاق نيكو و بخشش توان داد، و چون خداى كفر را بيافريد، كفر عرض كرد: خدايا مرا نيز توان بده، و خدا با بخل و بداخلاقى او را توان داد».

پس ايمان با خوش اخلاقى و بخشش نيرو مى گيرد. و چرا چنين نباشد؟ آيا اين دو از ايمان، شمرده نمى شوند؟ چنانكه كفر با بداخلاقى و بخل توان مى گيرد، و چرا چنين نباشد؟ آيا اين دو از گرايشهاى نفسانى و شيطانى شمرده نمى شوند؟ كار بدين جا محدود نمى شود بلكه بالاتر از آن است و اخلاق بد، ناگزير آدمى را سوى آتش مى كشانَد.

«قيل للنبي صلى الله عليه و آله: إنّ فلانة تصوم النهار و تقوم النهار و تقوم الليل و هي سيئة الخلق تُؤْذي جيرانها بلسانها؟ قال صلى الله عليه و آله: لا خير فيها هي من أهل النار؛ به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض شد: فلان زن، روز را روزه مى گيرد و شب را به عبادت مى ايستد، ولى اخلاقى بد دارد و با زبان خود همسايگانش را مى آزارد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: "در او خيرى نهفته نيست و از دوزخيان است"»(3).و چرا چنين نباشد؟ آيا مگر آزار، حرام نگشته و حرام، انسان را به آتش نمى كشانَد؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «انّ العبد ليبلغ من سوء خلقه أسفل درك جهنّم(4)؛ بنده بداخلاق به پايينترين جاى جهنّم سقوط مى كند».

«إن سوء الخلق ليفسد العمل كما يفسد الخلّ العسل(5)؛ بداخلاقى، كار را به تباهى مى كشانَد چنانكه سركه، عسل را».

«سوء الخلق ذنب لا يغفر(6)؛ بداخلاقى گناهى است كه بخشوده نمى شود».

ص: 78


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 345.
2- . همان، ص 342.
3- . همان، ص 271.
4- . همان.
5- . كافى، ج 2، ص 321.
6- . جامع السعادات، ج 1، ص 271.

زيرا اين اخلاق از صاحبش دور نمى گردد و او در حال سركشى خدا مى ميرد.

«أبى اللّه لصاحب الخلق السيء بالتوبة، قيل: و كيف ذاك يا رسول اللّه؟ قال: لأنّه إذا تاب من ذنب وقع في ذنب أعظم منه(1)؛ خدا توبه انسان بداخلاق را نمى پذيرد. عرض شد: چگونه يا رسول اللّه؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: زيرا هرگاه او از گناهى توبه كند در گناه بزرگترى گرفتار مى آيد».

او از آزار رساندن به خانواده اش توبه مى كند ولى در پىِ آن پدر و مادرش را مى آزارد و به همين ترتيب، و البته اين ترتيب بندى نه ترتيب عقلى كه طبعىِ خارجى است و بدين سبب بخشايشى در كار بداخلاق نيست مگر آن كه از اصل بداخلاقى دورى كند. در سخن ائمه عليهم السلام احاديث بسيارى پيرامون اين دو ويژگى رسيده است.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إنّ أكمل المؤمنين إيماناً أحسنهم خلقاً(2)؛ همانا مؤنترين افراد كسانى هستند كه اخلاقى نيكو دارند».

«أتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله رجل فقال: يا رسول اللّه أوصني، فكان في ما أوصاه أن قال: إلق أخاك بوجه منبسط(3)؛ مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: مرا سفارشى كن. پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از سفارشهاى خود به او فرمود تا با برادرش با رويى گشاده ديدار كند».

اينك چند روايت از امام صادق عليه السلام مى آوريم، حضرت مى فرمايد:

«ما يقدم المؤمن على اللّه عزّوجلّ بعمل بعد الفرائض أحبّ إلى اللّه تعالى من أن يسع الناس بخلقه(4)؛ مؤن پس از فرايض با كارى محبوبتر از رفتار نيكو با مردم به ديدار خداى متعال نمى شتابد».

«البرّ و حسن الخلق يعمران الديار و يزيدان في الأعمار(5)؛ نيكوكارى و خوشرفتارىموجب آبادانى هستند و به عمرها مى افزايند».

«إنّ اللّه تبارك و تعالى ليعطي العبد من الثواب على حسن الخلق كما يعطي المجاهد في سبيل اللّه يغدو عليه و يروح(6)؛ همانا خداى تبارك و تعالى براى خوشرفتارى پاداشى مى دهد همسنگ پاداش به مجاهد در راه خدا كه بام و شام با او خواهد بود».

«ثلاث من أتى اللّه بواحدة منهنّ أوجب اللّه له الجنّة: الإنفاق من اقتار و البشر لجميع

ص: 79


1- . كافى، ج 2، ص 321.
2- . همان، ص 99.
3- . همان، ص 103.
4- . همان، ص 100.
5- . همان.
6- . همان، ص 101.

العالم و الإنصاف من نفسه(1)؛ سه خصلت است كه هركه با يكى از آنها سوى خداى رود، خداى بهشت را بر او واجب مى گردانَد: انفاق با وجود تنگدستى و گشاده رويى با همه جهانيان و در داورى ميان خود و ديگران انصاف ورزيدن».

«صنائع المعروف و حسن البشر يكسبان المحبّة و يدخلان الجنّة، و البخل و عبوس الوجه يبعدان من اللّه و يدخلان النار(2)؛ نيكو رفتارى و گشاده رويى موجب كسب محبّت و ورود به بهشت مى شوند و زُفتى و تُرشرويى موجب دورى از خدا هستند و شخص را به آتش جهنّم مى كشانند».

و احاديث بسيار ديگرى كه در اين زمينه رسيده است.

ص: 80


1- . همان، ص 103.
2- . همان.

دشمنى و شاخه هاى آن

انسان بزرگ به امور پيش پا افتاده سرگرم نمى شود، زيرا وجودى بزرگتر از اين دارد، و فرصتى براى پرداختن به امور بيهوده در اختيار ندارد، زيرا وقت او ارزشمندتر از آن است كه صرف اين گونه امور كند، و از همين رو بزرگان را مى بينيم كه هرگز به واژه اى كه روان را مخدوش مى كند يا عداوتى كه نفسهاى خُرد به ارمغان مى آورند اعتنا نمى ورزند. نفس آدمى هرچه بزرگتر و شخصيت او سترگتر باشد، گذشت و بخشش او بيشتر است و در برابر، مردمان فرومايه كه از نفسهايى محدود و انديشه هايى سبك برخوردارند جز به دشمنى فلان كس و يافتن عيبهاى ديگرى نمى پردازند.

دشمنى غالبا در نهاد افراد فاسد جاى گرفته و در جان هاى پليد برگ و بار مى دهد؛ برگ و برى چون: كينه توزى، ضرب و جرح، ناسزاگويى، نفرين، طعنه و در كمين انتقام جويى نشستن است كه تنها از ولگردان شرف باخته بر مى آيد و تماما بر پليدى درون دلالت دارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «المؤمن ليس بحقود(1)؛ مؤن، كينه توز نيست».«ما كاد جبرئيل يأتيني إلاّ قال: يا محمّد إتّق شحناء الرجال و عداوتهم(2)؛ جبرئيل نزد من نمى آيد مگر آن كه مى گويد: اى محمد از مردان كينه توز و دشمنى ايشان بپرهيز».

«ما عهد إلي جبرئيل في شيء ما عهد إليّ في معاداة الرجال(3)؛هر بار كه جبرئيل نزد من مى آيد مى گويد: اى محمد، از كينه توزى و دشمنى مردم بر حذر باش».

حتّى يك فرد عادى براى زندگى نيازمند است كه خود را از دشمنى مردان پاس دارد، ديگر چه رسد به پيامبر بزرگى كه مى خواهد مردم را به سوى نيكى و فضيلت فرا خوانَد؟

ص: 81


1- . منية المريد، ص 321.
2- . كافى، ج 2، ص 301.
3- . همان، ص 302.

اين آموزش ارزنده اى است براى كسى كه قصد راهنمايى مردم را دارد. چنين كسى بايد به قدر امكان از دشمنى ديگران گريزان باشد، زيرا ارشاد ديگران در جانهاى خُرد و روحهاى سست، خود بخود موجب دشمنى مى گردد، و بدين سان بايد از عملكردهايى كه موجب دشمنى بيشتر مى گردد پرهيز كند. دشمنى جز زيان به ارمغان نمى آورَد. شاعر مى گويد:

«إنك لا تجني من الشوك العنب؛ تو از بوته خار، انگور نمى چينى».

امام صادق عليه السلاممى فرمايد: «من زرع العداوة حصد ما بذر(1)؛ هركه عداوت كشت كند آن مى دِرَوَد كه كاشته».

اسلام براى مبارزه با دشمنى و پيامدهاى آن احاديث تشويقى و توبيخى بسيارى دارد تا بدين ترتيب جامعه اسلامى از ثمرات ناگوار اين پديده در امان باشد. اينك احاديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ذكر مى كنيم، حضرت مى فرمايد:

«ليس المؤمن بالطعّان و لا اللّعان، و لا الفاحش، و لا البذيء(2)؛ انسان مؤن، طعنه نمى زند، نفرين نمى كند، ناسزا نمى گويد و بدزبان نيست».

«إياكم و الفحش، فإنّ اللّه لا يحبّ الفحش و التفحّش(3)؛ از ناسزا بپرهيزيد، زيرا خداوند ناسزا و ناسزاگويى را خوش نمى دارد».

«الجنّة حرام على كلّ فاحش أن يدخلها(4)؛ بهشت بر هر ناسزاگويى حرام است».

«إنّ الفحش و التفحّش ليسا من الإسلام في شيء(5)؛ ناسزا و ناسزاگويى در اسلام هيچ جايگاهى ندارند».

«البذاء و البيان شعبتان من النفاق(6)؛ بدزبانى و آشكار كردن عيوب دو شاخه از نفاق است».«أربعة يؤذون أهل النار على ما بهم من الأذى و عدّ منهم رجلاً يسيل فوه قيحاً هو من كان في الدنيا فاحشاً(7)؛ چهار كس به جهت كيفرى كه مى بينند، مايه آزار دوزخيان هستند: ...

آن كه از دهانش چرك و عفونت روان است و او كسى است كه در دنيا ناسزاگو بود».

«لا تسبّوا الناس فتكسبوا العداوة بينهم(8)؛ مردم را دشنام ندهيد كه دشمنىِ آنها را بدست

ص: 82


1- . همان.
2- . جامع السعادات، ج 1، ص 277.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 110.
4- . همان.
5- . همان.
6- . همان.
7- . جامع السعادات، ج 1، ص 277.
8- . كافى، ج 2، ص 360.

مى آوريد».

«إنّ اللّه حرّم الجنّة على كلّ فحّاش بذيء، قليل الحياء لا يبالي ما قال و لا ما قيل له(1)؛ خداوند بهشت را بر شخصِ دشنام گوى بدزبان حرام كرده است؛ شخص بى شرمى كه به آنچه مى گويد يا آنچه بدو مى گويند اعتنايى نمى ورزد».

«إذا رأيتم الرجل لا يبالي ما قال و لا ما قيل له فإنّه لِغيّة أو شرك شيطان(2)؛ هرگاه مردى را ديديد كه توجهى ندارد چه مى گويد يا درباره او چه مى گويند او را گمراه يا دام شيطان بدانيد».

«إنّ اللّه يبغض الفاحش البذيء و السائل الملحف(3)؛ همانا خداوند دشنام گوى بدزبان و فقيرى را كه در گرفتن چيزى از مردم پاى مى فشرد، ناخوش مى دارد».

«إنّ من شرّ عباد اللّه من تكره مجالسته لفحشه(4)؛ بدترين بندگان خدا كسى است كه به سبب دشنام گويىِ او همنشينى اش را خوش نمى دارى».

«سباب المؤمن كالمشرف على الهلكة(5)؛ دشنام دادن به مؤن همچون كسى است كه مشرف به هلاكت است».

«المتسابّان شيطانان يتعاويان و يتهاتران(6)؛ دو كس كه يكديگر را دشنام دهند دو شيطان زوزه كش اند».

«سباب المؤمن فسوق و قتاله كفر و أكل لحمه معصية و حرمة ماله كحرمة دمه(7)؛ دشنام دادن به مؤمن، تبهكارى است و جنگ با او كفر و خوردن گوشت او گناه و حرمت مال او همچون حرمت خون اوست».«شرّ الناس عند اللّه تعالى يوم القيامة الذين يكرمون إتقاء شرّهم(8)؛ بدترين مردم نزد خدا در روز رستخيز، كسانى اند كه مردم براى محفوظ ماندن از شر آنها بديشان احترام مى گذارند».

«المؤمن ليس بلعّان(9)؛ مؤن، [بيهوده] نفرين نمى كند».

آيا احاديث بيشترى را طالب هستيد؟ هركه به حق ارج مى نهد يك حديث از اين ميان

ص: 83


1- . همان، ص 323.
2- . همان.
3- . همان، ص 325.
4- . همان.
5- . همان، ص 359.
6- . مجموعه ورام، ج 1، ص 111.
7- . كافى، ج 2، ص 359.
8- . همان، ص 326.
9- . جامع السعادات، ج 1، ص 279.

او را كافى است، هركه اعتدال نيابد چندين جلد حديث هم براى او كافى نخواهد بود. ائمه اهل بيت عليهم السلام در اين سياق، احاديث بسيارى دارند كه به ذكر پاره اى از آنها مى پردازيم:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إن من علامات شرك الشيطان الذي لا يشك فيه أن يكون فحّاشاً لا يبالي ما قال و لا ما قيل فيه(1)؛ همانا از نشانه هاى دام شيطان كسى است كه در ناسزاگويى ترديد به دل راه نمى دهد و باكش نيست كه چه مى گويد و درباره او چه مى گويند».

«البذاء من الجفاء و الجفاء في النار(2)؛ بدزبانى از خشونت است و خشونت در آتش است».

«من خاف الناس لسانه فهو في النار(3)؛ هركه مردم از زبان او بهراسند در آتش است».

«إنّ أبغض خلق اللّه تعالى عبد إتّقى الناس لسانه(4)؛ منفورترين خلق خدا كسى است كه مردم از زبان او بپرهيزند».

امام كاظم عليه السلام فرمود: «و رجلين يتسابان البادي منهما أظلم و وزره و وزر صاحبه عليه ما لم يعتذر إلى المظلوم(5)؛ دو ناسزاگو كه به يكديگر دشنام دهند آن يك كه آغاز به دشنام گويى كرده ستمگرتر است و وبال آن ديگرى تا آن هنگام بر دوش اوست كه از وى پوزش خواهد».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إنّ اللعنة إذا خرجت من في صاحبها ترددت بينهما فإن وجدت مساغاً و إلاّ رجعت إلى صاحبها(6)؛ هرگاه نفرين از زبان كسى برون آيد همچنان در آمد و شد است تا هدف مناسبى بيابد وگرنه به گوينده اش باز مى گردد».

«فإيّاكم و الطعن على المؤمنين(7)؛ از طعنه زدن بر مؤنان بپرهيزيد».«ما من إنسان يطعن في عين مؤمن إلاّ مات بشرّ ميتة و كان قَمِناً ألاّ يرجع إلى الخير(8)؛ انسانى در برابر ديدگان مؤنى طعنه نمى زند مگر آن كه به بدترين شكل، جان مى سپرد. چنين كسى شايسته آن است كه ديگر به خير دست نيابد».

نفرين نكردن و طعنه نزدن به انسان اختصاص ندارد و اسلام، فرد را باز مى دارد تا از زبانش نفرينى برون آيد، حال اين نفرين بر حيوانى باشد يا بر جمادى. آيا اسلام دين پاكى و پاكيزگى در زبان و رفتار و دل نيست؟ آيا نفرين فرستادن پليد نيست، هرچند آنچه بدان

ص: 84


1- . كافى، ج 2، ص 323.
2- . همان، ص 325.
3- . همان، ص 327.
4- . همان، ص 322.
5- . همان، ص 360.
6- . همان.
7- . همان.
8- . همان، ص 361.

نفرين فرستاده شده جماد يا حيوان يا انسان باشد؟ بنابراين اسلام از آن نيز جلو مى گيرد.

روايت شده است: «إنّ النبيّ صلى الله عليه و آله أنكر على امرأة لعنت ناقة و على رجل لعن بعيراً(1)؛ همانا پيامبر صلى الله عليه و آله زنى را كه ماده شترى را نفرين كرد و مردى كه شتر نرى را نفرين فرستاد نكوهش كرد».

حتى بالاتر از اين در حديثى آمده است كه: «إنّه ما لعن أحد الأرض إلاّ قالت: اللعن على أعصانا للّه (2)؛ هيچ كس زمين را نفرين نفرستاد مگر آن كه زمين بدو گفت: نفرين بر كسى از ما كه خدا را بيشتر سركشى مى كند».

كدام يك از اين دو سركش ترند؟ بدون ترديد شخص نفرين فرستنده، زيرا زمين، فرمانبر خداى خويش است: «فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَآ أَتَيْنَا طَآئِعِينَ»(3)؛ «پس به آن و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمانپذير آمديم».

بدين سان اسلام، خواهان آن است كه امت خويش را چنان پاكسازى كند كه هيچ گاه واژه خشنى از دهان كسى برون نيايد. اسلام به اين نيز بسنده نمى كند بلكه در بُعد مثبت، گام ديگرى بر مى دارد و دعا براى ديگران را پسنديده مى شمارَد و چنين است كه ريسمان برادرى و پيوند، استوارى مى يابد و شراره هاى دشمنى در جان، رو به خاموشى مى نهد، زيرا آن كه عهده دار دعا به ديگرى مى شود ناگزير بايد هنگام نام آوردن او نسبت به وى نرمخو گردد و او را به خود پيوند دهد. همانا نفسها امواجى دارند كه به هم پيوند مى يابند همچون هنگامى كه پرتاب كردن سنگى به ميان آب، امواجى را پديد مى آورَد. پس كسى كه براى برادرش در غياب او دعا مى كند زمانى نگذرد كه محبت او در دلش جايگزين مى گردد و بدين ترتيب خير آخرت را سود مى برَد و در اين جهان، روانى آسوده مى يابد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «المؤمن يدعو لأخيه بظهر الغيب فيقول له الملك: آمين و يقول العزيز الجبّار: و لك مثلا ما سألت و قد أعطيت ما سألت بحبّك إيّاه(4)؛ مؤمنى كه براى برادرش در غياب او دعا مى كند، فرشته بدو ندا مى رسانَد: آمين. و خداى متعال مى فرمايد: براى تو باد دو برابر آنچه براى برادرت خواستى و به تو همان داده مى شود كه از سر محبت براى او خواستى».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «يستجاب للرجل في أخيه ما لا يستجاب له في نفسه(5)؛

ص: 85


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 281.
2- . همان.
3- . سوره فصّلت، آيه 11.
4- . كافى، ج 2، ص 507.
5- . جامع السعادات، ج 1، ص 281.

دعاى فرد براى برادرش در حالى مستجاب مى شود كه براى خود او مستجاب نمى شود».

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: «إنّ الملائكة إذا سمعوا المؤمن يدعو لأخيه المؤمن بظهر الغيب أو يذكره بخير قالوا: نعم الأخ أنت لأخيك تدعوا له بالخير و هو غائب عنك و تذكره بالخير، قد أعطاك اللّه عزّوجلّ مثلي ما سألت له، و أثنى عليك مثليْ ما أثنيت عليه، و لك الفضل عليه(1)؛ هرگاه فرشتگان صداى مؤنى را بشنوند كه براى برادر مؤنش در غياب او دعا مى كند يا به نيكى از او ياد مى كند مى گويند: نيك برادرى تو براى برادرت هستى كه در نبودش براى او دعاى خير كردى و از او به نيكى ياد كردى، پس خداى عزّوجلّ به تو نيز دو برابر آنچه براى او خواسته اى مى دهد و دو برابر ستايش تو از او ستايشت مى كند».

برتر از دعا براى انسان زنده دعا براى انسان مرده اى است كه دستش از دنيا كوتاه است و از آنچه كرده در حسرت به سر مى بَرد؛ مرده اى كه نه فريادرسى دارد نه پناهگاهى.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايد: «يك مرده در گور خود به غرقابه اى مى مانَد كه به هر گياهى چنگ مى افكند و چشم به راه دعايى از سوى فرزند يا پدر يا برادر يا نزديكان خويش است.

دعاى زندگان، همچون كوهى از نور به گور مردگان وارد مى شود و براى مردگان همچون هديه براى زندگان است. فرشته بر مرده وارد مى شود و با خود طبقى از نور همراه دارد كه دستمالى از نور بر آن نهاده شده و به مرده مى گويد كه اين هديه اى است از سوى برادرت يا از سوى فلان خويشت. در اين هنگام مرده چنان شاد مى شود كه زنده از دريافت هديه»(2).

در برابر، نفرين و لعنت بر مردگان، وبالى عظيم دارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا تسبّوا الأموات فإنّهم قد أفضوا إلى ما قدموا(3)؛ مردگان را دشنام ندهيد كه آنها به جايى رفته اند كه خود پيش فرستاده اند».

نفرين و لعن بر مرده گواه فرومايگىِ نفس كسى است كه بديشان نفرين مى فرستد، وگرنه كدامين كار از ميّت ساخته است؟ و كدام سود از نفرين بر او حاصل مى آيد؟

ص: 86


1- . كافى، ج 2، ص 508.
2- . جامع السعادات، ج 1، ص 356.
3- . جامع الأخبار، ص 160.

خودپسندى

سرشت انسان آن است كه خير و خوبى و كوشش در به دست آوردنِ آن را دوست مى دارد حال اين خوبى دنيوى باشد يا اخروى، به هر روى انسان مى كوشد تا شرافت و بزرگى و عزت و شوكت به كف آورَد، چنانكه مى كوشد به پاداش الهى و خشنودى او و فضيلت و ملكه هاى نيكو دست يابد، و اين همان سرشتى است كه آدمى را به سوى كمال مى رانَد و پيشرفت جوامع را موجب مى شود و در پيدا كردن فضيلت و شوكت با ديگر ملتها به رقابت بر مى خيزد، و اگر چنين نمى بود سامان جامعه از هم مى پاشيد و تمدن از ميان مى رفت و انسانيت سوى نابودى و فروپاشى واپس مى نشست.اسلام تربيت چنين سرشتى را همراه با ارشاد آن به سوى خير تشويق مى كند و از انسان مى خواهد كه همواره خود را پايينتر از كمال مطلوب ببيند تا در طول زندگىِ خود پيوسته بكوشد و بپويد. اسلام براى رسيدن به اين هدف، آيات و روايات بسيار دارد، چنانكه سرشت مخالف با اين فطرت را كه عُجب و خودپسندى ناميده مى شود مى نكوهد. مفهوم خودپسندى آن است كه انسان براى خود كمالى را ببيند خواه وجود خارجى پيدا كرده يا همچنان خيال محض باشد.

خودپسندى نيروهاى خير و خوبى را از كار مى اندازد و تنبلى را موجب مى شود و نشاط در تلاش را از آدمى مى ستانَد و بدين سان آدمى به پرتگاه كاستى فرو مى افتد. آيا چنين نيست كسى كه معتقد است به قدر كافى دانش اندوخته ديگر در همين حد باز مى مانَد و به آموختن روى نمى آورَد؟ و آيا چنين نيست كه اگر كسى گمان برَد كه به كمال مطلوب دست يافته ديگر سوى كمال گام بر نمى دارد؟ و آيا چنين نيست كه اگر كسى توهم كند خدا را چنان كه بايد پرستيده ديگر از فرمانبرىِ او كاهلى خواهد ورزيد؟

ص: 87

پس شگفت نيست كه اسلام خودپسندى را از عوامل نابود كننده بشمرد، زيرا خودپسندى هم دين را از بين مى برد هم دنيا را.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ثلاث مهلكات: شحٌّ مطاع و هوىً متّبع و إعجاب المرء بنفسه(1)؛ سه چيز، نابود كننده است: خسّتى كه از آن فرمان برده شود و هوسى كه از آن پيروى گردد و اين كه آدمى از خويش به شگفت آيد».

آدمى بايد از همه اين افراد بگريزد تا شربت شرنگ آلود ايشان را ننوشد و اخلاق آنها را در پيش رو نگيرد.

و مى فرمايد: «إذا رأيت شحاً مطاعاً و هوىً متّبعاً و إعجاب كل ذي رأي برأيه فعليك بنفسك(2)؛ هرگاه كسى را ديدى كه از خسّت خود فرمان مى برد و از هوس خويش پيروى مى كند و از انديشه خويش به شگفت مى آيد راه خود را درپيش گير».

خودپسندى از نگاه اسلام بزرگتر از گناه است، زيرا شخص گناهكارى كه گناه مى كند و مى داند كه گناه مى كند نمى ميرد مگر آن كه از گناه خود كناره گيرد و توبه كند، در حالى كه انسان خودپسند براى خود گناهى نمى بيند كه توبه كند و او همچون كسى است كه جهل مركب دارد و خود را عالمى مى داند بى نياز از آموختن. و كسى كه جهل بسيط دارد و به جهل خويش اعتراف دارد از او بسى برتر است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لو لم تذنبوا لخشيت عليكم ما هو أكبر من ذلك العجب(3)؛ اگر گناه نكنيد من بر شما از گناه بزرگترى بيم دارم و آن خودپسندى است».

شخص گناهكار خود را مقصر مى داند و مى كوشد گناه خود را مرتفع سازد و خداى خويش را به ياد مى آورَد در حالى كه شخص خودپسند خدا را جز اندكى به ياد نمى آورَد.

احاديث رسيده در نكوهش خودپسندى فراوان است كه به بيان بخشى از آنها مى پردازيم:

در روايتى آمده است: «روزى موسى نشسته بود كه ابليس با عبايى رنگارنگ بيامد و چون به موسى نزديك شد عبا از تن بيرون كشيد و در كنار موسى ايستاد و بدو درود فرستاد. موسى بدو گفت: تو كيستى؟ پاسخ داد من ابليس هستم. موسى گفت: خداى تو را از سرايت دور بدارد.

ص: 88


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 284.
2- . مصباح الشريعه، ص 18.
3- . بحار الأنوار، ج 69، ص 329.

ابليس گفت: من آمده ام تا به تو سلام كنم، زيرا جايگاهى والا نزد خداى دارى. موسى بدو گفت: اين عبا چيست؟ ابليس گفت: با آن دل آدميزادگان را مى ربايم. موسى گفت: به من بگو آن كدامين گناه است كه اگر آدميزاده مرتكب شود تو بر او چيره مى گردى؟ ابليس گفت: آن گاه كه از خود بهشگفت آيد و كارش را فراوان شمرد و گناهش را خُرد بپندارد»(1).

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيده است: «خداى عزّوجلّ فرمود: اى داود! گناهكاران را مژده و صديقان را هشدار ده. داود گفت: چگونه گناهكاران را مژده و صديقان را هشدار دهم؟ خداوند فرمود: اى داود گناهكاران را مژده ده كه من توبه پذيرم و از گناه در مى گذرم، و صديقان را هشدار ده كه مغرور اعمال خويش نشوند و هر بنده اى را كه مورد بازخواست و حسابرسى [بدون گذشت و رحمت خويش] قرار دهم به يقين هلاك خواهد شد»(2).

صدّيق تا زمانى كه به حدّ عصمت نرسيده قطعا در حضور خداى يكتا گناهى مرتكب مى شود و اين گناه هرگاه مورد بازخواست قرار گيرد صاحبش را نابود خواهد كرد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «دخل رجلان المسجد أحدهما عابد و الآخر فاسق فخرجا من المسجد، و الفاسق صِدِّيق و العابد فاسق. و ذلك انه يدخل العابد المسجد مُدلاً بعبادته يَدِل بها فتكون فكرته في ذلك، و تكون فكرة الفاسق في التندم على فسقه و يستغفر اللّه عزّوجلّ ممّا صنع من الذنوب(3)؛ دو مرد به مسجد در آمدند كه يكى از آن دو عابد بود و ديگرى تبهكار. هنگام بيرون رفتنِ اين دو، تبهكار صدّيق بود و عابد تبهكار، زيرا عابد در حالى به مسجد در آمد كه به عبادت خويش غرّه بود و پيوسته بدان مى انديشيد، در حالى كه تبهكار از گناه خود پشيمان بود و از خداى طلب آمرزش مى كرد». و بدين ترتيب عابد، گناه كرد و تبهكار، پاك شد.

اينك رواياتى چند از امام صادق عليه السلام:

«إنّ اللّه علم أنّ الذنب خير للمؤمن من العجب و لو لا ذلك ما ابتلي مؤمن بذنب أبداً(4)؛ همانا خداوند مى داند كه گناه براى مؤمن بهتر از خودپسندى است و اگر چنين نمى بود هيچ مؤمنى هرگز به گناهى گرفتار نمى آمد».

«من دخله العجب هلك(5)؛ هركه خودپسندى به دل او راه يافت نابود شد».

ص: 89


1- . كافى، ج 2، ص 314.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 313.
5- . همان.

«إنّ الرجل ليذنب الذنب فيندم عليه و يعمل العمل فيسرّه ذلك، فيتراخى عن حاله تلك فلأن يكون على حاله تلك خير له ممّا دخل فيه(1)؛ آدمى گاهى گناه مى كند و بر گناه خويش پشيمان مى گردد، گاهى نيز كارى مى كند كه از آن كار شاد مى گردد و با همين عمل نيك، پشيمانى از گناه را وانهاده نسبت به آن بى تفاوتى مى ورزد، در حالى كه اگر به حال نخست بماند براى او از اين حال (سستى ورزيدن)، نيكوتر است».

«العجب ممّن يعجب بعمله و هو لا يدري بمَ يختم له(2)؛ شگفتا از كسى كه مغرور عمل خويش مى شود، حال آن كه نمى داند پايان كارش چه خواهد بود».روايت شده است: «قيل له عليه السلام: الرجل يعمل العمل و هو خائف مشفق ثمّ يعمل شيئاً من البرّ فيدخله شبه من العُجب؟ فقال عليه السلام: هو في الحالة الأولى و هو خائف أحسن حالاً منه في حال عجبه(3)؛ به امام عليه السلام عرض شد: كسى با ترس و هراس، كارى را انجام مى دهد و بار ديگر كارى نيكو به جاى مى آورد كه چيزى شبيه خودپسندى بر او غالب مى شود. امام عليه السلام فرمود: حالت نخست او كه ترسان است برتر از حالت خودپسندىِ اوست».

در برابر خودپسندى، شكسته نفسى و تلقّى نفس، پايينتر از مرتبه كمال است كه اين نيز سرشت آدمى مى باشد و موجب مى گردد انسانها در عرصه هاى علم و عمل و عبادت و پرهيزگارى، رشد و ترقى كنند.

در حديثى آمده است: «أوحى اللّه تعالى إلى موسى عليه السلام أنّ يا موسى أتدري لم اصطفيتك بكلامي دون خلقي؟ قال: يا ربّ و لم ذلك فأوحى اللّه تبارك و تعالى إليه: إنّي قلّبت عبادي ظهراً لبطن فلم أجد فيهم أحداً أذلّ نفساً لي منك، يا موسى، إنّك إذا صلّيت وضعت خدّك على التراب(4)؛ خداى تبارك و تعالى به موسى وحى كرد كه اى موسى! آيا مى دانى چرا تنها باتو سخن مى گويم؟ موسى عرض كرد: چرا بار خدايا؟ پروردگار به او وحى كرد كه: من بندگان خود را زير و رو كردم و هيچ يك را در برابر خود، فروتن تر و خوارتر از تو نيافتم. اى موسى! تو هرگاه نماز مى گزارى گونه خود را بر خاك مى نهى».

ص: 90


1- . همان.
2- . مصباح الشريعه، ص 81.
3- . كافى، ج 2، ص 314.
4- . همان، ص 123.

تكبّر و فروتنى

نفس بشرى والايى مادى و معنوى را خواهان است و هيچ فرد يا گروهى از اين سرشت بر كنار نيستند، ولى گاهى در بهره گيرى از اين ملكه به كژراهه مى افتند و آن را در راههاى زيانمند به كار مى زنند كه ثمره اى جز تلخى ندارد و گويى چون سرهاى شياطين است. و بدين سان كمالات و ملكات نيكو واپس مى نشينند و اين برعكس گمان دارنده اين ملكات است كه خود را رو به جلو مى انگارد.

نفس ترازويى دارد كه والايى و انحطاط يا رفعت و پستى خود را با آن مى سنجد، پس هرگاه كاستى يا كژى بدان راه يابد در اين سنجش و وزن در مقايسه با تعادل، خلل پديد مى آيد. هر نفسى بايد قدرى سنگينى يا سبكى داشته باشد، و گاهى آدمى طالب آن است كه نفس خويش را سنگين تر يا سبك تر بيند كه در اين صورت جز ريا نخواهد بود و آدمى بايد بى هيچ فايده اى دشوارىِ آن را به دوش كشد. مصيبت شخص خود بزرگ بين آن است كه ترازوى نفس خويش را از دست مى دهد و اگرچه مى خواهد بدان سود رسانَد، ليك بدان ضرر مى زند.

تنها هنگامى «كبر» يا «كبرياء» به كار مى رود كه شخص بر مقدار مورد نظر چندان بيفزايد كه نه حق آن را مى پسندد و نه منطق توصيه مى كند، چنانكه «ذلت» يا «ابتذال» يا«مهانت» هنگامى به كار مى رود كه شخص، از مقدار مورد نظر آن قدر بكاهد كه از حقيقت و واقعيت بدور است. اين هر دو از واقعيت بر كنارند و از تعادل بدور هستند و شخص را به پستى و انحطاط مى كشانند. انسان متكبّر خواهان آن است كه خويش را والايى بخشد ولى به پستى اش مى كشانَد، و شخص مبتذل قصد خدمت به خويش را دارد، ليك از نفس خويش مى كاهد.

ص: 91

ميان عزت و تكبر، تفاوت است، چنانكه ميان تواضع و ابتذال نيز تفاوت ديده مى شود. عزت و تواضع، ستوده هستند و تكبر و ابتذال، نكوهيده. اسلام از آنجا كه هماره طالب حقيقت است و بدان فرمان مى دهد و از هرگونه ريا و دروغ و انحراف، گريزان است به عزّت و ارجمندى فرا مى خوانَد كه آميخته به كبر نباشد: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»(1)؛ «عزت و ارجمندى از آنِ خدا و رسول او و مؤمنان است». و از خفت و خوارى باز مى دارد، نه از تواضع. اينك به بيان پاره اى از آيات و روايات در نكوهش تكبر و متكبر مى پردازيم؛ خداى متعال مى فرمايد:

«كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ»(2)؛ «اين چنين خداوند بر دل هر متكبر جبارى مُهر مى نهد».

«سَأَصْرِفُ عَنْ ءَايَتِىَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ»(3)؛ «به زودى كسانى را كه در زمين به ناحق تكبر مى ورزند از آياتم رويگردان سازم».

«وَ الْمَلائِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَكُمُ...وَ كُنتُمْ عَنْ ءَايَتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ»(4)؛ «كه فرشتگان [به سوى آنها] دستهايشان را گشوده اند [و نهيب مى زنند] جانهايتان را بيرون دهيد... و در برابر آيات او تكبر مى كرديد».

«ادْخُلُوا أَبْوَ بَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ»(5)؛ «از درهاى دوزخ در آييد، جاودانه در آن بمانيد، وه چه بد [جايى] است جاى سركشان».

«فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ»(6)؛ «پس كسانى كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان انكار كننده حق است و خودشان متكبرند».

«إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ»(7)؛ «در حقيقت كسانى كه از پرستش من كبر مى ورزند به زودى خوار در دوزخ در مى آيند».«إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ مَّا هُم بِبَلِغِيهِ»(8)؛ «در دلهايشان جز بزرگنمايى نيست [و] آنان به آن [بزرگى كه آرزويش را دارند] نخواهند رسيد».

ص: 92


1- . سوره منافقون، آيه 8.
2- . سوره غافر، آيه 35.
3- . سوره اعراف، آيه 146.
4- . سوره انعام، آيه 93.
5- . سوره زمر، آيه 72.
6- . سوره نحل، آيه 22.
7- . سوره غافر، آيه 60.
8- . سوره غافر، آيه 56.

و اينك چند روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، حضرت مى فرمايد:

«لا يدخل الجنّة من كان في قلبه مثقال حبّة من خردل من الكبر(1)؛ كسى كه در دلش به مقدار خردلى كبر باشد به بهشت در نيايد».

«من تعظّم في نفسه و اختال في مشيته لقي اللّه و هو عليه غضبان(2)؛ آن كس كه خويش را بزرگ بدارد و با كبر راه پيمايد به ديدار خداى مى رود در حالى كه خداى از او خشمگين است».

«لا ينظر اللّه إلى رجل يجرّ إزاره بطراً(3)؛ خداى به كسى كه جامه اش را از روى سرمستى مى كشد نمى نگرد».

«قال اللّه: الكبرياء ردائي و العظمة إزاري فمن نازعني في واحد منهما ألقيته في جهنم(4)؛ خداوند فرموده: كبرياء بالاپوش من و عظمت، جامه من است، پس هركه در يكى از اين دو با من به كشمكش برخيزد او را به دوزخ در اندازم».

«لا يزال الرجل يذهب بنفسه حتى يكتب في الجبارين فيصيبه ما أصابهم من العذاب(5)؛ گاهى آدمى خود را تا آنجا پيش مى برد كه نامش در سياهه جباران نوشته مى آيد و عذابى بدو مى رسد كه به جباران».

«ألا أخبركم بأهل النار؟ كلّ عتلّ جواظ جعظري متكبّر(6)؛ آيا شما را از دوزخيان آگاه نكنم؟ هر دُرشتخوى خودپسندِ كم خرد متكبر به دوزخ رود».

«لا يدخل الجنة جبّار و لا بخيل و لا سيّء الملكة(7)؛ هيچ جبار يا بخيل يا بداخلاقى به بهشت درنيايد».

«يخرج من النار عنق له أذنان تسمعان و عينان تبصران و لسان ينطق، يقول: وكّلت بثلاثة: بكلّ جبّار عنيد و بكلّ من دعا مع اللّه إلها آخر، و بالمصوّرين(8)؛ از آتش دوزخ، گردنىفراز آيد كه دو گوش دارد كه مى شنوند و دو چشم كه مى بينند، و زبانى كه سخن مى گويد. او مى گويد: من به سه كس مأمورم: جبار كينه توز، هركه با خدا خدايى ديگر بخوانَد و چهره نگاران».

«ثلاثة لا يكلّمهم اللّه و لا ينظر إليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم: شيخ

ص: 93


1- . كافى، ج 2، ص 310.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 199.
3- . همان، ص 197.
4- . همان، ص 198.
5- . جامع السعادات، ج 1، ص 302.
6- . همان.
7- . مجموعه ورام، ج 1، ص 198.
8- . جامع السعادات، ج 1، ص 302.

زانٍ و ملك جبّار و مقلّ مختال(1)؛ سه كس هستند كه خدا با ايشان سخن نگويد و به روز رستخيز بديشان ننگرد و پاكشان نسازد و كيفرى دردناك براى ايشان باشد: پيرمرد زناكار و سلطان ستم پيشه و متكبر خودپسند».

«بئس العبد عبد تجبّر و اعتدى و نسى الجبّار الأعلى، بئس العبد عبد تبختر و اختال و نسي الكبير المتعال، بئس العبد عبد غفل و سها و نسي المقابر و البلى بئس العبد عبد عتى و بغى ونسي المبدأ والمنتهى(2)؛ چه بد بنده اى است بنده اى كه ستم كند و از حد بگذرد و خداى والا مقام را فراموش كند، چه بد بنده اى است بنده اى كه تكبّر ورزد و خداى متعال را از نظر دور دارد، چه بد بنده اى است بنده اى كه غفلت ورزد و سهو كند و گور و پوسيدگى جسم را در نظر نياورَد، چه بد بنده اى است بنده اى كه سركشى كند و آغاز و انجام آفرينش را فراموش كند».

«إنّ أبغضكم إلينا و أبعدكم منّا في الآخرة الثرثارون المتشدقون المتفيقهون(3)؛ ناپسندترين شما نزد ما و دورترين شما از ما به روز رستخيز، زياده گويانِ ياوه پردازِ متكبرند».

«يحشر الجبارون و المتكبرون يوم القيامة في صورة الذرّ تطأهم الناس لهوانهم على اللّه تعالى(4)؛ به روز رستخيز، جباران و متكبران به صورت ذره برانگيخته مى شوند و به سبب بى مقدار بودن شان نزد خداى متعال، مردمان لگدكوب شان مى كنند».

آنها مى خواهند بيش از آنچه هستند در نگاه مردم جلوه كنند ولى قضا و قدر، آنها را واژگونه جلوه مى دهد. اين گروه در دنيا خوار هستند و مردم به سبب تكبر و خودپسندى ايشان از آنها دورى مى جويند. نه در مجلسى بزرگشان مى دارند، نه حضورشان را احترام مى نهند و نه در غياب، آبرويشان را حفظ مى كنند بلكه همه جا زبان به نكوهش و تحقير ايشان مى گشايند و در آخرت به صورت ذره اى هستند كه مردم آنها را زير پا لگدكوب مى كنند؛ اى بسا حقارت و پستى! «يحشر المتكبرون يوم القيامة في مثل صور الذّر تطأهم الناس ذرّاً في مثل صور الرجال يعلوهم كلّ شيء من الصغار ثمّ يساقون إلى سجن في جهنّم يقال له "بولس" تعلوهم نار شرّ أنيار يسقون من طينة الخبال و عصارة أهل النار(5)؛ در روز رستخيز، متكبران به

ص: 94


1- . كافى، ج 2، ص 311.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 198.
3- . جامع السعادات، ج 1، ص 302.
4- . مجموعه ورام، ج 1، ص 199.
5- . جامع السعادات، ج 1، ص 302.

صورت ذره اى برانگيخته مى شوند كه مردم آنها را زير پا مى نهند و اين ذره ها چهره اى چون مردان دارند كه هر چيز كوچكى بر آنها برترى مى يابد، آن گاه ايشان را به زندانى در جهنم مى برند كه "بولس" ناميده مى شود. آنها زير يوغ قرار مى گيرند و از چكيده اعضاى چركيده و افشره دوزخيان سيراب مى گردند».«إنّ في جهنّم وادياً يقال له "هبهب" حقّ على اللّه أن يسكنه كلّ جبّار(1)؛ همانا در جهنم درّه اى است كه بدان "هبهب" گويند، و بر خداى حق است كه هر جبارى را در آن سُكنى دهد».

«إنّ في النار قصراً يجعل فيه المتكبرون و يطبق عليهم(2)؛ همانا در دوزخ، قصرى است كه متكبران را در آن مى نهند و اين قصر، آنها را در خود مى فشرَد».

«إذا مشت أمّتي المطَيْطاء و خدمتهم فارس و الروم سلّط اللّه بعضهم على بعض(3)؛ هرگاه امت من با تكبر گام بردارند و ايرانيان و روميان خدمت ايشان كنند خداوند بعضى از آنها را بر بعضى ديگر چيره مى گردانَد».

حضرت مسيح عليه السلام زيباترين مثال را در پذيرش حكمت از سوى دلهاى افتاده و نه متكبر مى آورَد: «كما أنّ الزرع ينبت في السهل و لا ينبت على الصفا كذلك الحكمة تعمر في قلب المتواضع و لا تعمر في قلب المتكبّر ألا ترون أنّه من يتشمّخ برأسه إلى السقف شجّه و من يطأطئ أظلّه و أكنّه(4)؛ همان گونه كه بذر در دشت مى رويد نه بر صخره، حكمت نيز در دل انسان فروتن مى رويد، نه در دل فرد متكبر. آيا نمى بينيد آن كه [زير سقف كوتاه ]به ناگاه سرفرازد (كبر ورزد) سرش مى شكند (خوار مى شود) و هركه سر به زير گيرد سايه بر سرش مى افكنَد؟».

هشدار نسبت به كبر، تنها به پيامبر ما صلى الله عليه و آله يا مسيح عليه السلام اختصاص ندارد، بلكه همه انبياء به سبب فرجام پريشان و ناهمسويى آن با سرشت انسانى از آن پرهيز داده اند.

در روايت است كه چون لحظه وفات نوح عليه السلام فرا رسيد دو پسرش را به حضور خواند و فرمود: «إنّي آمركما باثنتين، و أنهاكما عن اثنتين: أنهاكما عن الشرك و الكبر، و آمركما بلا إله إلاّ اللّه، و سبحان اللّه و بحمده(5)؛ همانا شما را به دو امر فرا مى خوانم و از دو امر باز مى دارم. شما را از شرك و كبر باز مى دارم و به [ذكر] لا إله إلا اللّه و سبحان اللّه و بحمده فرمان تان مى دهم».

ص: 95


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.

متكبر چرا تكبر مى ورزد؟ زيرا در خود، خلأى مى يابد و مى خواهد آن را با كبر، جبران كند ولى هماره قضا و قدر، آن را واژگون مى سازد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ما من رجل تكبّر أو تجبّر إلاّ لذلّة وجدها في نفسه(1)؛ هيچ كس تكبّر و خودپسندى در پيش نمى گيرد مگر به سبب ذلّتى كه در خود مى يابد».

چنين كسى ذليلى است كه مى خواهد وجود خويش را با كبر استوارى بخشد، ولى دور است كه چنين شود! برعكس تكبر، فروتنى اصل فضايل شمرده مى شود و دليلى است بر بزرگى و والايىِ نفس، و از همين رو پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اين صفت والا موصوف بود و مسلمان بايد بكوشدكه در پيدا كردن اين ويژگى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيروى كند.

ابوسعيد خدرى مى گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شتر آبكش را علف مى داد و زانوبند آن را مى بست و خانه را جارو مى كرد و شير گوسفند را مى دوشيد و كفش و جامه اش را وصله مى كرد و با خدمتگزارش طعام مى خورد و هرگاه خادمش ناتوان بود خود، گندم را آرد مى كرد. او خود از بازار، خريد مى كرد و شرمى نداشت از اين كه با دست خود به چارپايان علف دهد يا علف را در گوشه جامه خويش بريزد و به خانه برَد. او با توانگر و تهيدست و خُرد و كلان دست مى داد و به هر خُرد و كلانى كه از روبروى او مى آمد، سياه بود يا سرخ، آزاد بود يا بنده، سلام مى كرد، چنين كسى كافى بود كه اهل نماز باشد. نه هنگامى كه كسى بر او وارد مى شد و نه هنگامى كه براى ديدن كسى خارج مى شد زيورى نمى پوشيد. اگر شوريده اى غبار آلود صدايش مى زد از پاسخ دادن بدو خجالت نمى كشيد. هرگاه او را به مهمانى مى خواندند اگر چيزى جز خرماى خشك هم در ميان نبود اين مهمانى را حقير نمى شمرد، نه غذاى روز را براى شام نگاه مى داشت نه غذاى شام را براى روز. حضور او كم زحمت و اخلاقش نرم بود، طبيعتى بخشنده داشت، خوش برخورد بود، چهره اى گشاده داشت، لبخند مى زد بى آن كه بخندد، غمگين بود بى آن كه تُرشرو باشد، سختگير بود بى آن كه خشن باشد، فروتن بود بى آن كه خوار باشد، بخشنده بود بى آن كه زياده رو باشد. با هر خويشى مهربان بود، و به هر مسلمان و غيرمسلمانى نزديك بود، دلى نرم داشت، هماره سر به زير بود و هرگز از سيرى، حالت تهوع نمى يافت و از سر آز دستش را دراز نمى كرد»(2).

ص: 96


1- . كافى، ج 2، ص 312.
2- . بحار الأنوار، ج 70، ص 208.

اين همه ملكه فاضله تنها بخشى از صفاتى شمرده مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بدان موصوف بود؛ پيامبرى كه هر مسلمانى بايد از او پيروى كند، زيرا قرآن كريم مى فرمايد:

«لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ»(1)؛ «براى شما در [اقتدا به ]پيامبر خدا الگويى نيكوست، براى كسى كه به خدا و روز رستخيز اميد دارد».

از آنجا كه فروتنى در شمار ويژگيهاى نيكوست، اسلام شمارى از احاديث را بدان اختصاص داده است؛ اينك چند روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله:

«ما تواضع أحد للّه إلاّ رفعه اللّه (2)؛ هيچ كس براى خدا فروتنى نكرد مگر آن كه خداى او را والايى بداد».

«طوبى لمن تواضع في غير مسألة و أنفق مالاً جمعه في غير معصية و رحم أهل الذل و المسكنة و خالط أهل الفقه و الحكمة(3)؛ خوشا به حال كسى كه بى نياز از ديگران، فروتنى در پيش گيرد و مالى را كه بدون معصيت گردآورده است، انفاق كند و بر فرودستان و بى نوايان، رحْم آورَد و با اهل فقه و حكمت همنشين گردد».

«ما لي لا أرى عليكم حلاوة العبادة؟! قالوا: و ما حلاوة العبادة؟ قال صلى الله عليه و آله: التواضع(4)؛ چرا در ميان شما شيرينىِ پرستش را نمى يابم؟ گفتند: شيرينى پرستش كدام است؟ فرمود: فروتنى».

«إذا تواضع العبد رفعه اللّه إلى السماء السابعة(5)؛ هرگاه بنده اى فروتنى كند خداى او را بهآسمان هفتم فراز بَرد». كنايه از اين كه بالاتر از آن جايگاهى نيست.

«إذا هدى اللّه عبداً للإسلام حسّن صورته و جعله في موضع غير شائن له و رزقه مع ذلك تواضعاً، فذلك من صفوة اللّه (6)؛ هرگاه خداى بنده اى را به سوى اسلام ره نمايد چهره او را نيكو گردانَد و او را در جايگاهى شايسته قرارش دهد و در عين حال فروتنى اش روزى سازد، چنين كسى از برگزيدگان خداست».

«أربع لا يعطيهنّ إلاّ من يحبّه: الصمت و هو أول العبادة و التوكّل على اللّه و التواضع و الزهد في الدنيا(7)؛ چهار چيز است كه خداى آن را به كسى كه دوست دارد مى بخشد: سكوت

ص: 97


1- . سوره احزاب، آيه 21.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 200.
3- . همان.
4- . همان، ص 201.
5- . همان.
6- . همان.
7- . جامع السعادات، ج 1، ص 312.

كه گام آغازين عبادت است و توكّل بر خدا و فروتنى و زهد در دنيا».

«ليعجبني أن يحمل الرجل الشيء في يده يكون مهنئا لأهله يدفع به الكبر عن نفسه(1)؛ همانا مرا خوش مى آيد كه مردى با خود چيزى همراه برَد كه خانواده اش را شاد كند و بدين ترتيب كبر را از خود برانَد».

«من تواضع للّه رفعه اللّه و من تكبّر خفضه اللّه، و من اقتصد في معيشته رزقه اللّه و من بذّر حرمه اللّه و من أكثر ذكر الموت أحبّه اللّه و من أكثر ذكر اللّه أظلّه اللّه في جنّته(2)؛ هركه در راه خدا فروتنى كند خداى او را رفعت بخشد، و هركه تكبر در پيش گيرد خداى او را به خوارى كشد، و هركه در زندگىِ خود ميانه رو باشد خداى به او روزى رسانَد، و هركه زياده روى كند خداوند بى بهره اش گردانَد، و هركه مرگ را فراوان به ياد آورَد خداى او را دوست دارد و هركه ياد خدا را بسيار در دل گذراند خداوند او را در بهشت جاى دهد».

«أتى رسول اللّه ملك فقال: إنّ اللّه تعالى يخيّرك أن تكون عبداً رسولاً متواضعاً أو ملكاً رسولاً؟ فنظر إلى جبرائيل عليه السلام فأومأ بيده أن تواضع فقال: عبداً متواضعاً رسولاً، فقال الرسول مع أنّه لا ينقصك ممّا عند ربك شيئاً، قال: و معه مفاتيح خزائن الأرض(3)؛ فرشته اى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: همانا خداى متعال مى فرمايد كه مى خواهى بنده اى پيامبر و فروتن باشى يا پادشاهى پيامبر؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به جبرئيل عليه السلام نگريست و جبرئيل با دست اشاره كرد كه فروتنى را برگزيند، و پيامبر فرمود: مى خواهم بنده اى فروتن و پيامبر باشم. آن فرشته گفت: و اين [كه پادشاهى را بخواهى] از جايگاه تو نزد خداى هيچ نمى كاهد. و گفت: كليد گنجينه هاى زمين همراه تو خواهد بود».

«إنّ التواضع يزيد صاحبه رفعة فتواضعوا يرفعكم اللّه (4)؛ همانا فروتنى بر والايى دارنده آن مى افزايد، پس فروتنى در پيش گيريد تا خدا شما را والايى بخشد».عيسى بن مريم عليه السلام مى فرمايد: «طوبى للمتواضعين في الدنيا، هم أصحاب المنابر يوم القيامة، طوبى للمصلحين بين الناس في الدنيا، هم الذين يرثون الفردوس يوم القيامة، طوبى للمطهرة قلوبهم في الدنيا هم الذين ينظرون إلى اللّه تعالى يوم القيامة(5)؛ خوشا به حال

ص: 98


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 201.
2- . كافى، ج 2، ص 122.
3- . همان.
4- . همان، ص 121.
5- . جامع السعادات، ج 1، ص 312.

كسانى كه در دنيا فروتن اند، ايشان به روز رستخيز بر منبر، فراز مى روند، خوشا به حال كسانى كه در دنيا ميان مردم سازش و آشتى برقرار مى كنند، اينها كسانى هستند كه به روز قيامت، فردوس برين را به ارث مى برند، خوشا به حال كسانى كه در دنيا دلى پاك دارند، ايشان كسانى هستند كه به روز رستخيز به خدا مى نگرند». يعنى رحمت و فضل او را شاهدند.

در حديثى خداى متعال به داود وحى كرده است كه: «يا داود، كما أنّ أقرب الناس من اللّه المتواضعون، كذلك أبعد الناس من اللّه المتكبرون(1)؛ اى داود همان گونه كه نزديكترين كسان به خداوند فروتنان اند، دورترين مردم از خدا خودپسندان اند».

در روايتى آمده است: «كان سليمان بن داود إذا أصبح تصفّح وجوه الأغنياء و الأشراف حتّى يجيء إلى المساكين، فيقعد معهم و يقول: مسكين مع مساكين(2)؛ سليمان بن داود همه روزه چهره ثروتمندان و بزرگان مى كاويد تا آن كه به مستمندى بى نوا مى رسيد و در كنار او مى نشست و مى گفت: مستمندى در كنار مستمندى [ديگر]».

امامان عليهم السلام بيش از همه مردم در گفتار و رفتار، پايبند اين سرشت پسنديده بودند.

در روايت آمده است كه: «دو برادر دينىِ اميرالمؤنين عليه السلام بر ايشان وارد شدند. اين دو يك پدر بودند و يك پسر، پس امام عليه السلام سوى آن دو برفت و ايشان را گرامى داشت و در بالاى مجلس نشانْد، و خود در برابر آنها نشست، و فرمود تا خوراكى بياورند، پس خوراك را بياوردند و آن دو از اين خوراك بخوردند. آن گاه قنبر تشت و آبريز و دستمالى بياورْد. قنبر بيامد تا بردست آن مرد آب بريزد. در اين هنگام اميرالمؤنين عليه السلامخود را رسانْد و آبريز را گرفت تا بر دست آن مرد آب بريزد. آن مرد خود را به خاك انداخت و گفت: اى اميرالمؤنين! خداى مرا در حالى ببيند كه تو بر دست من آب مى ريزى؟ امام عليه السلامفرمود: بنشين و دستت را بشوى، همانا خداى عزّوجلّ تو را مى بيند و برادرت را كه با تو تفاوتى و بر تو برترى ندارد تو را خدمت مى كند و از اين خدمت، اميد آن مى بَرد كه در بهشت ده چندان شمار مردمان اين دنيا به پاداش دست يابد. پس مرد بنشست و على عليه السلامبدو فرمود: تو را به حقّ بزرگ خودم كه آن را شناخته اى و به حقّ تواضعت در برابر خداى كه به سبب آن تو را پاداش داده سوگند مى دهم، چنان با آرامش دستانت را بشوى كه اگر قنبر بر دستانت آب مى ريخت مى شستى. مرد پذيرفت و چون از دست شستن

ص: 99


1- . كافى، ج 2، ص 123.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 203.

فارغ شد امام عليه السلام آبريز را به محمد بن حنفيه بداد و فرمود: فرزندم اگر اين پسر تنها و بدون پدرش آمده بود خود، بر دست او آب مى ريختم، ولى خداى عزّوجلّ نمى پسندد هرگاه پدر و پسرى در جايى گرد آيند با هم مساوى تلقى شوند، پس بگذار پدر بر [دستان] پدر آب بريزد. و پسر بر [دستان ]پسر و بدين ترتيب محمد بن حنفيه بر دست پسر آب ريخت»(1).

فروتن همچنان فروتن مى مانَد تا از صدّيقان مى گردد.

امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد: «أعرف الناس بحقوق إخوانه و أشدّهم قضاءً لها،أعظمهم عند اللّه شأناً، و من تواضع في الدنيا لأخوانه فهو عند اللّه من الصدّيقين و من شيعة علي بن أبيطالب حقاً(2)؛ داناترين كس به حقوق برادرانش، و آن كه بيش از هر كس اين حقوق را بر آورده مى كند، نزد خدا شأنى بس بزرگ دارد و كسى كه در دنيا در برابر برادرانش فروتنى كند نزد خدا از صدّيقين و از شيعيان حقيقى على بن ابى طالب عليه السلام شمرده مى شود».

اسلام تواضع را دقيقاً مرزبندى كرده تا كسى نگويد تواضع چيست، و هيچ كس بهانه نياورَد كه نمى دانستم تواضع كدام است.

از امام رضا عليه السلام پرسش شد: مرز فروتنى كه هرگاه بنده بدان پردازد متواضع خوانده مى شود كدام است؟ حضرت عليه السلام فرمود: «التواضع درجات منها أن يعرف المرء قدر نفسه فينزلها بقلب سليم، لا يحب أن يأتي إلى أحد إلاّ مثل ما يؤتى إليه إن رأى سيئة درأها بالحسنة كاظم الغيظ، عافٍ عن الناس، و اللّه يحبّ المحسنين(3)؛ تواضع، درجات دارد، يكى از آنها اين است كه شخص، حدّ خويش را بشناسد و با دلى پاك، آن را در جايگاه مناسبش نشانَد، چنين كسى دوست دارد با ديگران چنان رفتار كند كه با او رفتار مى شود. او اگر بدى را ببيند پاسخ آن را با خوبى مى دهد، و خشم خويش را فرو مى خورَد و از گناه مردم در مى گذرَد و خداى نيكوكاران را دوست دارد».

در حديث ديگرى مى فرمايد: «التواضع أن تعطي الناس ما تحبّ أن تعطاه(4)؛ تواضع آن است كه به مردم آن دهى كه دوست دارى به تو داده شود».

فروتنى، پسنديده و خوارى نكوهيده است، زيرا هر دو سوى تواضع، يعنى تكبر از

ص: 100


1- . همان، ج 2، ص 107.
2- . تفسير امام عسكرى عليه السلام، ص 325.
3- . كافى، ج 2، ص 124.
4- . همان.

يك سوى و خودشكنى از سوى ديگر از اعتدال و موازين انسانى بيرون است. پس ناديده گرفتن آن تكبّر است و زياده روى در آن، خوارى به همراه دارد و آدمى نبايد خويش را بى مقدار كند، بلكه بايد شخصيتى باشد فروتن اما به دور از هرگونه خوارى و از همين رو اگر فرد متكبرِ سركشى كوشيد انسانى را به حقارت كشد شايسته تر آن است كه آدمى بدو اعتنا نكند و براى پاسداشت نفس خود از سقوط در پرتگاه پستى و درهم كوبيدن تكبّر ساختگى آن شخص، بر او تكبّر ورزد.

اين حديث نبوى ناظر به همين مفهوم است: «إذا رأيتم المتواضعين من أمتي فتواضعوا لهم و إذا رأيتم المتكبّرين فتكبّروا عليهم فإنّ ذلك لهم مذلّة و صغار(1)؛ هرگاه فروتنان امت مرا ديديد در برابر ايشان فروتنى كنيد، و هرگاه متكبران را بديديد تكبر در پيش گيريد كه اين موجب خوارى و خُردىِ آنها خواهد شد».

ص: 101


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 201.

خود بزرگ بينى

فرد خودپسند، ناگزير با گفتار يا رفتار، تكبر خويش را آشكار مى سازد. چنين كسى يا دامن خود را چونان متكبران مى كشد، يا در بالاى مجلس مى نشيند، يا همه كس را خوار مى گردانَد و فخر مى فروشد و يا خويش را مى ستايد و يا....

اينها همه از شاخه هاى درخت تلخ تكبر هستند كه پستى و خوارى را در چشم مردم موجب مى شوند. اسلام در پرهيز از همه اينها نهى مؤَّد دارد.

در حديثى آمده است: «صعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله المنبر يوم فتح مكّة فقال: أيّها الناس إنّ اللّه قد أذهب عنكم نخوة الجاهلية و تفاخرها بآبائها، ألا إنّكم من آدم و آدم من طين ألا إنّ خير عباد اللّه عبد اتّقاه(1)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به روز گشايش مكّه بر منبر فراز شد و فرمود: اى مردمان! همانا خداى غرور جاهليت و باليدن به نياكان را از شما برگرفته است، هان آگاه باشيد كه شما از آدم هستيد و او از گِل بود، پس بدانيد كه بهترين بندگان خدا بنده اى است كه از خدا پروا كند».

عقبة بن بشير اسدى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: من در حَسَب و نَسَب، موقعيتى ممتاز دارم و در ميان كسانم ارجمندم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمود: «تمنّ علينا بحَسَبك؟! إنّ اللّه تعالى رفع بالإيمان من كان الناس يسمّونه وضيعا إذا كان مؤمنا، و وضع بالكفر من كان الناس يسمّونه شريفا إذا كان كافرا، فليس لأحد فضل على أحدٍ إلاّ بتقوى اللّه (2)؛ حَسَب و نَسَب خود را به رخ ما مى كشى؟ همانا خداى متعال در پرتو ايمان، كسانى از مردم را والايى بخشيده كه ديگران ايشان را پست مى ناميدند، و با كفر، كسانى را به زير آورده كه مردم ايشان را شريف مى ناميدند، پس هيچ كس جز به تقوى بر ديگرى برترى ندارد».

مردى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: «اى رسول خدا! من فلانى زاده

ص: 102


1- . كافى، ج 8، ص 246.
2- . همان، ج 2، ص 328.

فلانى ام و نُه تن از نياكان خود را نام بُرد، آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آگاه باش كه تو دهمين ايشان در آتش هستى»(1).

چرا انسان فخرفروش، تكبر در پيش مى گيرد آيا دليل آن اين است كه از مال و جاه و فرزند و نفوذ برخوردار است؟ اينها همه عوارض هستند، آيا او به نفس آكنده از پليدىِ خويش نمى نگرد؟ حضرت سيدالساجدين عليه السلام مى فرمايد: «عجبا للمتكبّر الفخور الذي كان بالأمس نطفة ثم هو غدا جيفة(2)؛ شگفت از انسان متكبر فخرفروشى كه تا ديروز نطفه اى بيش نبود و فردا مُردارى بيش نخواهد بود».

فرزند اين امام، حضرت باقر عليه السلام فرمود: «عجبا للمختال الفخور، و إنّما خلق من نطفة ثمّ يعود جيفةً و هو فيما بين ذلك لا يدري ما يُصنع به(3)؛ شگفت از انسان متكبر فخرفروش؛ كسى كه از نطفه آفريده شده و در پايان، مُردار مى گردد و در اين ميان نمى داند با او چه خواهند كرد».سلمان فارسى اسلام را نيكو درك كرده بود و از همين رو روزى كه قريش نزد او به يكديگر فخر مى فروختند گفت: «و لكنّي خلقت من نطفة قذرة ثم أعود جيفة منتنة ثمّ إلى الميزان فإن ثقل فأنا كريم و إن خفّ فأنا لئيم(4)؛ ولى من از نطفه اى پست پديد آمدم و آن گاه مردارى بدبو خواهم گشت و در پىِ آن به سوى ميزان خواهم رفت، اگر [اعمالم در] ميزان، سنگين باشد ارجمند هستم و اگر سبك بود فرومايه ام».

خود بزرگ بينى خصلت هاى پليدى در انسان پديد مى آورد كه با مقام رفيعِ انسانيت و نفس والا منافات دارد. يكى از اين خصلت ها بيدادگرى است كه سر به فرمان بزرگ تر نهادن را بر انسان دشوار مى سازد و بدين ترتيب ميوه هاى شيرين فرمانبرى را بر خود و مهتر خود، تباه مى سازد، و به همين سبب بيدادگرى دو كيفر دارد: كيفر هلاكت [از طريق ظلم به ديگران] و كيفر تباه كردن حقوق.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ أعجل الشرّ عقوبة البغي(5)؛ كيفر بيدادگرى پرشتابتر از هر شرّ ديگرى به انسان مى رسد».

ص: 103


1- . همان، ص 329.
2- . همان، ص 328.
3- . همان، ص 329.
4- . مجموعه ورام، ج 1، ص 203.
5- . كافى، ج 2، ص 327.

و اين امرى محسوس است، هركه از فرمانده خود فرمان نبرد در همان وقت محدود، زيانى را به جان مى خرد كه از سركشى او پديد آمده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايد: «حقّ على اللّه أن لا يبغي شيء على شيء إلاّ أذلّه اللّه، و لو أنّ جبلاً بغى على جبل لهدّ اللّه الباغي منهما(1)؛ اين حقّ خداوندى است كه هيچ موجودى بر موجود ديگر سركشى نمى كند مگر آن كه خداوند آن را به خوارى كشد، حتى اگر كوهى بر كوه ديگر سركشى كند خداوند كوه سركش را درهم مى كوبد».

ولى اين ستم از گونه اوّل نيست. به هر روى هر دو سركشى، تجاوز به حق شمرده مى شود و بى پروا به وادى گمراهى گام نهادن است، خواه بر مافوق خود ستم روا دارد، خواه بر ديگران.

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «أيّها الناس إنّ البغي يقود أصحابه إلى النار إلى أن قال و قد قتل اللّه الجبابرة على أفضل أحوالهم و آمن ما كانوا(2)؛ اى مردم همانا ستمگرى و بيدادگرى مرتكبانش را به آتش مى كشانَد تا آنجا كه مى فرمايد: و خدا جبّاران را در بهترين احوال و آسوده ترين شرايطشان بكشت».

اين مثَل مشهور از همين جا آمده است كه: «سلطنت با كفر، دوام مى يابد ولى با ظلم، هرگز». اين سخن، صددرصد منطقى است، زيرا ناگزير روزى بر ظالم خواهد رسيد كه مظلوم بر او بشورد و خوابش را پريشان كند، و چه بسيار ظلمهايى كه تاج و تخت را از ستمگران ستانده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «يقول ابليس لجنوده ألقوا بينهم الحسد و البغي، فأنّهما يعدلانعند اللّه الشرك(3)؛ ابليس به سپاه خود مى گويد: حسادت و ستمگرى را به ميان ايشان بيفكنيد كه اين دو نزد خداى با شرك، همسنگ اند».

امام عليه السلام به يكى از ياران خود نوشت: «انظر أن لا تكلّمن بكلمة بغي أبدا و إن أعجبتك نفسك و عشيرتك(4)؛ بنگر كه هرگز از سر ستم سخنى بر زبان نياورى، هرچند مغرور [قدرت] خود و كسانت باشى».

ص: 104


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 59.
2- . كافى، ج 2، ص 327.
3- . همان.
4- . همان.

بدين سان اسلام جامعه اى را خواهان است بدور از ستم، و فردى را طالب است كه از ستم پاك باشد، نه ستمگر باشد نه ستمبَر.

از جمله صفت هاى برآمده از خودبزرگ بينى، خودستايى با بيان نيكويى ها و پس زدن زشتى هاست. برخى مردم بلكه بيشترينه ايشان پيوسته از خود نيك مى گويند و بديها را از خود نفى مى نمايند. انگيزه آنها از اين كار، چيزى جز عطش آنها به والايى نيست. شايسته آن است كه اين گروه از چشم مردم بيفتند، زيرا هرگونه خودستايى به نفس ديگران گزند مى رساند و مخاطب بر آن مى شود كه حتى امتيازات گوينده را نيز نفى كند، و از همين رو گفته شده: «هرگاه ديدى مردم تو را مى ستايند خود، خويش را ستايش مكن، و هرگاه خود را ستودى، پذيرش مردم را اميد مبَر».

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «تزكية المرء نفسه قبيحة(1)؛ خودستايىِ شخص زشت است».

يكى ديگر از خصلت هاى برخاسته از خود بزرگ بينى، تعصّب مى باشد. در اين صورت همه احساسات براى رسيدن به وضعى پسنديده يا درهم كوبيدن وضعى ناپسند، بسيج مى شوند، حال براى حق باشد يا باطل. گاهى آدمى براى خود تعصّب مى ورزد و گاهى براى آنچه بدو تعلق دارد؛ چيزهايى مانند اثاث خانه يا جامه يا خويشان يا اهل محل و شهر و كشور يا براى امورى نظير آن.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من تعصَّب أو تُعُصِّب له فقد خلع ربق الإيمان من عنقه(2)؛ هركه تعصب ورزد يا براى او تعصب ورزند كمند ايمان از گردن او برون آورده شود».

چنين فردى تا وقتى مؤمن است كه انصاف ورزد و حق را در جايگاهش قرار دهد، اما اگر تعصب ورزد و از چار چوب حق برون رود يا نسبت به او باطل كارانه تعصب ورزند و او بدان رضايت دهد در راه باطل گام نهاده، به جاست كه از شمار مؤمنان خارجش كنند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من كان في قلبه حبّة خردل من عصبيّة بعثه اللّه يوم القيامة مع أعراب الجاهلية(3)؛ هركه در دلش به اندازه خردلى تعصب نهفته باشد خداى او را به روز رستخيز همراه باديه نشينان جاهلى محشور كند».

ص: 105


1- . جامع السعادات، ج 1، ص 317.
2- . كافى، ج 2، ص 307.
3- . همان، ص 308.

امام سجاد عليه السلاممى فرمايد: «لم يدخل الجنّة حِمية غير حمية حمزة بن عبدالمطلب، و ذلك حين أسلم غضبا للنبيّ صلى الله عليه و آلهفي حديث السَّلى الذي أُلقي على النبي صلى الله عليه و آله(1)؛ هيچ تعصّبى بهبهشت در نمى آيد مگر تعصّب حمزة بن عبدالمطّلب كه نسبت به بى حرمتى به پيامبر صلى الله عليه و آله خشمگين شد و در پى همين ماجرا اسلام آورد. و آن، هنگامى بود كه جفت [يا شكمبه] بچه شتر را بر روى حضرت افكندند».

اين گونه غيرت ورزى به بهشت وارد مى شود، زيرا يارى رساندن به اسلام را در پى داشت و آن هنگامى بود كه پيامبر را به روز تنهايى، ارجمندى بخشيد و كلمه خدا را در زمين، والايى بداد.

بسيارى اوقات تعصّب، مقدمه اى از زنجيره گناهان و جنايتهاست كه در اين هنگام آدمى بايد آن را ريشه كن كند تا در مهلكه هايى گرفتار نيايد كه نجات بخشى براى او يافت نمى شود.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إن الملائكة كانوا يحسبون أنّ إبليس منهم و كان في علم اللّه أنّه ليس منهم فاستخرج ما في نفسه بالحمية و العصب فقال: «خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ»(2)-(3)؛ فرشتگان گمان مى كردند كه ابليس از ايشان است، ولى در علم خدايى چنين بود كه او در شمار ايشان نيست. پس آنچه در دل ابليس بود با غيرت ورزى و تعصّب، ظهور كرد و گفت: تو مرا از آتش آفريدى و او را از گِل آفريدى».

ص: 106


1- . همان.
2- . سوره اعراف، آيه 12.
3- . كافى، ج 2، ص 308.

انصاف

هر كس به اسلام مى گرود شايسته است راه و روش اسلام را در پيش گيرد و در جاده اسلام ره بپويد وگرنه مسلمان شمرده نمى شود. زيرا مسلمان كسى است كه از اوامر اسلام فرمان بَرد و به الگوها و ارزشهاى آن آراسته گردد.

از والاترين الگوهاى اسلامى كه فرد بايد بدان آراسته باشد، انصاف است كه از روز عاقل شدن تا دم مرگ، همراه آدمى است و انحراف از آن به مفهوم انحراف از حق در طول زندگى است و اين مهم را نبايد آسان شمرد. انصاف، صفت و ملكه اى است كه هركه بدان موصوف نباشد روزانه صدبار به باطل مى گرايد و آدمى در خانه و بازار و راه و مدرسه با خانواده و دوست و معلم و شاگرد و سلطان و رعيّت و... بدان نياز دارد، و از اين رو اسلام بيشترين تشويق و تهديد را براى آن اختصاص داده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«يا علي ثلاث من دقائق الإيمان: الإنفاق من الإقتار، و إنصاف الناس من نفسك، و بذل العلم للمتعلّم(1)؛ اى على! سه چيز از ظرايف ايمان شمرده مى شود: انفاق به هنگام تنگدستى، ميان خود و مردم به انصاف رفتار كردن و دادن دانش به خواهان آن».«طوبى لمن طاب خلقه و طهرت سجيّته و صلحت سريرته و حسنت علانيته و أنفق الفضل من ماله و أمسك الفضل من قوله و أنصف الناس من نفسه(2)؛ خوشا به حال كسى كه اخلاق و سرشتش پاك گردد و نهادش سامان يابد و آشكارش نيكو گردد و زيادى مالش را انفاق كند و زياد سخن گفتن را كنار نهد و ميان خود و مردم به انصاف رفتار كند».

«سيد الأعمال: إنصاف الناس من نفسك(3)؛ بهترين كارها آن است كه ميان خود و مردم به

ص: 107


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 358.
2- . كافى، ج 2، ص 144.
3- . همان، ص 145.

انصاف رفتار كنى».

زيرا كار بدون انصاف موجب ناهنجارى و نابسامانى است، چنانكه كار مردم بدون فرمانده اى كه از آنها فرمان برند به آشوب كشيده مى شود.

«من واسى الفقير من ماله و أنصف الناس من نفسه فذلك المؤمن حقّا(1)؛ هركه به مال خود با انسان تهيدستى هميارى كرد و ميان خود و مردم به انصاف رفتار كند، مؤمن حقيقى است».

«ثلاث خصال من كنّ فيه أو واحدة منهنّ كان في ظلّ عرش اللّه يوم لا ظلّ إلاّ ظلّه رجلٌ أعطى الناس من نفسه ما هو سائلهم...(2)؛ سه خصلت است كه اگر همه آنها يا يكى از آنها در كسى باشد به روزى كه سايه اى جز سايه الهى در ميان نيست در سايه عرش الهى قرار مى گيرد:

كسى كه از خود به مردم، آن دهد كه خود از ايشان مى خواهد...».

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «من ينصف الناس من نفسه، لم يزده اللّه إلاّ عزّاً(3)؛ كسى كه ميان خود و مردم به انصاف رفتار كند، قطعا خداوند بر ارج او بيفزايد».

اينك رواياتى از فرزند اميرالمؤمنين، امام صادق عليه السلام ذكر مى كنيم، حضرت مى فرمايد:

«من يضمن لي أربعة بأربعة أبيات في الجنّة؟ أنفق و لا تخف فقراً، و أفش السلام في العالم، و اترك المراء و إن كنت محقّاً، و أنصف الناس من نفسك(4)؛ هركه چهار چيز را ضمانت كند كه انجام دهد من چهار قصر در بهشت را براى او ضمانت مى كنم: انفاق كند و از تنگدستى نهراسد، و سلام دادن را در ميان مردم رواج دهد و ستيز را اگرچه بر حق باشد كنار نهد و ميان خود و مردم به انصاف رفتار كند».

اين دربردارنده خير دنيا و آخرت است و آدمى در پرتو اين صفتها نزد خدا و مردم، محبوبيت مى يابد، ولى آيا پرداختن به اين خصلتها آسان است؟ مسلما اين كار نياز به تمرين فراوان و نفسى پولادين دارد.

«ألا أخبركم بأشدّ ما فرض اللّه على خلقه فذكر ثلاثة أشياء أوّلها إنصاف الناس من نفسك(5)؛ آيا شما را از واجبترين واجبات خدا بر انسان آگاه نكنم؟ سه مورد را ياد كرد نخستينآنها اين است كه ميان خود و مردم به انصاف رفتار كنى».

ص: 108


1- . همان، ص 147.
2- . همان.
3- . همان، ص 144.
4- . همان.
5- . همان، ص 145.

«من أنصف الناس من نفسه، رُضي به حكماً لغيره(1)؛ هركه ميان خود و مردم به انصاف رفتار كند مردم به داورى او براى ديگران تن در دهند».

«ما تدارأ اثنان في أمر قطّ فأعطى أحدهما النصف صاحبه فلم يقبل منه إلاّ أُديل منه(2)؛ هرگاه دو كس در امرى (بر چيزى) رقابت كنند و يكى از آن دو با طرفش به انصاف رفتار كند و او آن را نپذيرد قطعا [انصاف منصف] بر او حاكم خواهد شد».

«ثلاثة هم أقرب الخلق إلى اللّه تعالى يوم القيامة حتى يفرغ من الحساب: رجل لم تدعه قدرة في حال غضبه إلى أن يحيف على من تحت يده، و رجل مشى بين اثنين فلم يمل مع أحدهما على الآخر بشعيرة، و رجل قال بالحق فيما له و عليه(3)؛ سه كس به روز رستخيز از همه مردمان به خداوند نزديكتر هستند تا هنگامى كه از محاسبه آسوده گردند: مردى كه داشتن قدرت به هنگام خشم، او را وا نداشته تا در حقّ زيردستان ستم كند، و مردى كه ميان دو كس گام بر مى دارد (داورى مى كند) و به اندازه يك جو به يكى از آنها بر ضد ديگرى گرايش نيابد، و مردى كه حق را بگويد خواه به سود او باشد يا زيان او».

اين كار از كوههاى سر به فلك كشيده سنگين تر است و آيا كسى مى تواند آن را به دوش كشد! «إنّ للّه جنّة لا يدخلها إلاّ ثلاثة، أحدهم من حكم في نفسه بالحق(4)؛ همانا خدا بهشتى دارد كه جز سه كس در آن وارد نشوند: يكى از اين سه، كسى است كه درباره خود بحق داورى كند».

آدمى بسيارى اوقات مى كوشد تن به ذلّت ندهد ولى كار بر عكس خواست او مى شود و به جاى رفعت و والايى به پستى و زبونى كشيده مى شود، در حالى كه اگر انصاف در پيش گيرد و آنچه را به سود يا زيان خويش است بگويد و خود را به همان امورى وا دارد كه ديگران را وا مى دارد در طول چند شبانه روز رو به اوج مى نهد و همه مردم بدو اطمينان خواهند يافت، و كدام مقصد، والاتر از اين؟

ص: 109


1- . همان، ص 146.
2- . همان، ص 147.
3- . همان، ص 145.
4- . همان، ص 148.

رحمت

رحمت، خاستگاه امور خير و معدن فضايل است. در پرتو رحمت، پيوندها صورت مى گيرد و بشريت يكپارچه مى شود. با رحمت است كه فرزند به پدرش نيكى مى كند وشخص با خويشش پيوند برقرار مى كند و زن و شوى با يكديگر انس و الفت مى گيرند. اگر آدمى به آغاز سوره ها و به آيه مباركه «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرّحيمِ» توجه كند چه بسيار شگفت زده مى شود كه هيچ سوره اى جز به اين دو صفت از رحمت آغاز نگرديده است. نيز در سوره حمد مى خوانيم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ * الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»(1)؛ «سپاس از آنِ خداى جهانيان است كه رحمان و رحيم است».

اسلام به ايجاد اين صفت در دلها عنايت دارد و مى كوشد آن را در ژرفاى نفس بنشاند تا ميوه هاى شيرين خود را به بار آورَد؛ ميوه هايى همچون صله رحم، نيكوكارى به پدر و مادر، مهرورزى به فرزندان، سير كردن افراد گرسنه، پوشاندن پيكرهاى عريان، همجوارى نيكو و هرگونه خير ديگرى.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود كه خداى متعال مى فرمايد: «اطلبوا الفضل من الرحماء من عبادي تعيشوا في أكنافهم، فإنّي جعلت فيهم رحمتي و لا تطلبوها من القاسية قلوبهم، فإنّي جعلت فيهم سخطي(2)؛ فضيلت را از بندگان رحيم من بخواهيد تا در كنف [حمايت] آنان زندگى كنيد، زيرا من از رحمت خود در نهاد آنها نهاده ام، و آن را از دلهاى سخت مجوييد كه من خشم خود را در نهاد آنها نهاده ام».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اتقوا اللّه، و كونوا إخوة بررة متحابّين في اللّه متواصلين،

ص: 110


1- . سوره حمد، آيه هاى 1 و 2.
2- . جامع السعادات، ج 1، ص 320.

متراحمين(1)؛ پرواى خدا در پيش گيريد و براى يكديگر برادرانى باشيد نيكوكار كه براى خدا يكديگر را دوست دارند و باهم پيوند برقرار مى كنند و نسبت به يكديگر رحمت مى آورند».

«تواصلوا و تباروا و تراحموا و كونوا اخوة بررة كما أمركم اللّه (2)؛ با يكديگر پيوند برقرار كنيد و به هم نيكى ورزيد و بر همديگر رحمت آوريد و چنانكه خداى فرمانتان داده با يكديگر برادرانى نيكوكار باشيد».

«يحقّ على المسلمين الإجتهاد في التواصل و التعاون على التعاطف، و المواساة لأهل الحاجة، و تعاطف بعضهم على بعض، حتّى تكونوا كما أمركم اللّه عزّوجلّ (رحماء بينكم) متراحمين مغتمّين لما غاب عنكم من أمرهم، على ما مضى عليه معشر الأنصار على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله(3)؛ بر مسلمانان حق است كه در راه پيوند با يكديگر بكوشند و در راه مهرورزى به هم، هميارى كنند و نيازمندان را يارى رسانند، و به يكديگر عطوفت ورزند تا چنان باشند كه خداى فرموده است (مهرورزان نسبت به يكديگر)، و به يكديگر رحمت آورند و اگر يكى از ايشان حضور نداشت غمگين شوند همان گونه كه ياران پيامبر به روزگار ايشان چنين بودند و راه خويش چنين پيمودند».

در برابر رحمت، قساوت است كه خاستگاه پلشتيهاى معنوى است و منبع پليديهاىاخلاقى شمرده مى شود، و از همين رو در حديث قدسى پيشگفته آمده است كه:

«و لا تطلبوها من القاسية قلوبهم فإني جعلت فيهم سخطي؛ و آن را از سنگدلان ايشان نخواهيد كه من خشم خود را در نهاد آنها نهاده ام».

خداوند بدون دليل، خشم خود را در نهاد كسى نمى نهد، او كسى است كه بر دلش مُهر خورده و در پىِ شهوتش روان است و شهوترانى او را به مهلكه ها مى افكنَد، و از اين رو به دليل قساوتى كه منبع ويژگيهاى نكوهيده شمرده مى شود در دنيا سزاوار نفرين است.

ص: 111


1- . كافى، ج 2، ص 175.
2- . همان.
3- . همان، ص 174.

عزت نفس و آزمندى

انسان بنا به سرشت خود به لذّات دنيا گرايش دارد و شائق است بيشترين قدر ممكن از اين لذات را بدست آورَد. شكم از خوراك، سير نمى شود همچون كوره اى كه از هيزم سيرى نمى پذيرد. غريزه جنسى پيوسته شعله مى كشد و هرچه را مى يابد به كار مى زند و هرچه را نمى يابد مى خواهد تا جايى كه بسيارى اوقات، ديگر در خوردن و ارتباط جنسىِ بيش از حد در مى ماند و بيشترين قدر ممكن از اين دو را صرفاً به دليل آزمندى مى اندوزد.

آيا كسى را ديده ايد كه آن قدر خوراك مى اندوزد كه مى تواند شهر گرسنه اى را سير گردانَد؟ و آيا شنيده ايد كه سلطانى دوازده هزار همسر داشته باشد؟ كاستى در اين دو مورد موجب نارسايى دستگاه زيستىِ انسان مى گردد زيرا گرسنگىِ فراوان موجب پديد آمدن ضعف و سستى در بدن مى شود و جلوگيرى از ارتباط جنسى و اندوختن منى در دستگاه تناسلى موجب پيدايش بيماريهاى مهلك و چه بسا مقطوع النسل شدن آدمى مى گردد. زياده روى در اين دو مورد نيز تباهىِ جسم را در پى دارد و موجب پديد آمدن سستى و به هم خوردن توازن است. اسلام، ميانه هر چيز را مى پسندد، زيرا در اين صورت نه تباهى در كار خواهد بود نه خلل.

ممكن است انسان بى تجربه اين احاديث را متناقض بداند؛ رواياتى كه در حد تفريط از لذت هاى دنيا باز مى دارند، مانند: روايات زهد، گرسنگى، خويشتن دارى از كامجويى هاى مباح و رواياتى كه به صورت افراطى به لذت بردن از مباحات تشويق مى كنند، مانند: روايات خوردن غذاهاى گوارا، اخبار مربوط به ازدواج هاى مكرر رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام كه اين نگاه به روايات خطا و در برابر ژرف نگرى در آن، فرو مى پاشد.

پس آدمى به سرشت خود خواه به اين سو تمايل يابد يا به آن سو بايد به اصلاح هر دو

ص: 112

طرف همّت گمارَد تا جايى كه هر دو سوى آن همچون ترازويى بى هيچ سنگينى و كاستى تعادل يابد. پس احاديث مربوط به دنياگريزى براى زياده طلبان است و اخبار مربوط به كاميابى براى كسانى كه خود را محروم مى سازند. احاديث و آيات ديگرى نيز درميان است كه آدمى را به حدّ اعتدال فرا مى خوانَد: «وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاَ تُسْرِفُوا»(1)؛ «بخوريد و بياشاميد و[ لى ]زياده روى مكنيد» به هر روى نكوهش مؤكد رسيده است كه نبايد تابع شكم و شهوت بود، و اينك پاره اى از اين احاديث؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:«من وقى شرّ قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقي(2)؛ هركه خويش را از شرّ شكم و شهوت و زبان نگاه داشت از دوزخ رهيده است».

«ويل للناس من القبقبين، فقيل: وما هما يا رسول اللّه؟ قال: الحلق والفرج(3)؛ واى بر مردمى كه گرفتار دو قبقب هستند. عرض شد: آن دو كدامند يا رسول اللّه؟ فرمود: شكم و شهوت».

«أكثر ما تلج به أمّتي النار الأجوفان البطن و الفرج(4)؛ دو ميان تهى است كه بيشتر، امت مرا به دوزخ مى افكند: شكم و شرمگاه».

«ثلاث أخافهنّ على أمّتي من بعدي: الضلالة بعد المعرفة و مضلاّت الفتن و شهوة البطن و الفرج(5)؛ من پس از خود بر امت خود از سه چيز مى ترسم: گمراهى پس از شناخت و فتنه و آشوب و زياده خواهى شكم و شهوت».

«ما ملأ آدمي وعاء شرّاً من بطنه، حسب ابن آدم لقيمات يقمن صلبه فإن كان لابدّ فاعلاً، فثلث لطعامه، و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه(6)؛ آدميزاده ظرفى را بدتر از شكمش پر نكرد. او را همين بس كه آن قدر لقمه برگيرد كه توان يابد، يك سوم را به خوراك اختصاص دهد و يك سوم را به نوشاك و يك سوم را براى نفس كشيدن وانهد».

«لا تميتوا القلوب بكثرة الطعام و الشراب فإنّ القلب يموت كالزرع إذا كثر عليه الماء(7)؛ دلهاى خود را با خوراك و نوشاك بسيار نميرانيد، زيرا كه دل همچون كشتزارى است كه چون

ص: 113


1- . سوره اعراف، آيه 31.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 105.
3- . بحار الأنوار، ج 63، ص 337.
4- . كافى، ج 2، ص 79.
5- . همان.
6- . مجموعه ورام، ج 1، ص 100.
7- . همان، ص 46.

آب بسيار بر آن ريزند از ميان مى رود».

«أفضلكم منزلة عند اللّه، أطولكم جوعاً و تفكراً و أبغضكم إلى اللّه تعالى، كلّ نؤوم و أكول و شروب(1)؛ با منزلت ترين شما نزد خدا كسى است كه بيشتر گرسنگى بكشد و فزونتر بينديشد، و منفورترين شما نزد خدا كسى است كه بسيار بخوابد، بسيار بخورد و بسيار بياشامد».

«المؤمن يأكل في معاء واحد و المنافق يأكل في سبعة أمعاء(2)؛ مؤمن يك روده خويش را از خوردن مى آكنَد و منافق، هفت روده خود را».

پس مؤمن تنها يك هفتم شكم را پر مى كند در حالى كه فرد منافق همه شكم را مى آكنَد.

«إنّ أبغض الناس إلى اللّه المتخمون الملاء، و ما ترك عبد أكلة يشتهيها إلاّ كانت له درجةفي الجنة(3)؛ منفورترين مردم نزد خداى كسانى هستند كه شكم خود را پرمى كنند. و هيچ گاه بنده اى خوراكى را كه آن را خوش مى دارد كنار ننهاد مگر آن كه به رتبه اى در بهشت دست يافت».

«بئس العون على الدين قلب نخيب و بطن رغيب و نعظ شديد(4)؛ بدترين ياور بر دين دلى است بد گمان، و شكمى سخت به خوردن مايل و شهوتى شديد».

«أطول الناس جوعاً يوم القيامة، أكثرهم شبعاً في الدنيا(5)؛ در رستخيز كسانى بيش از ديگران گرسنگى مى كشند كه در دنيا بيش از ديگران سير شده اند».

«لا يدخل ملكوت السماوات و الأرض من ملأ بطنه(6)؛ هركه شكمش پر باشد به ملكوت آسمانها و زمين دست نمى يابد».

«جاهدوا أنفسكم بالجوع و العطش، فإنّ الأجر في ذلك كأجر المجاهد في سبيل اللّه، و أنّه ليس من عمل أحبّ إلى اللّه من جوع و عطش(7)؛ با گرسنگى و تشنگى به مبارزه با نفس خويش برخيزيد كه پاداش آن همچون پاداش مجاهد در راه خداست، و در نزد خدا هيچ كارى محبوبتر از گرسنگى و تشنگى نيست».

«أفضل الناس من قلّ طعمه و ضحكه و رضي بما يستر عورته(8)؛ برترين مردم كسى است كه خوراك و خنده اش كم باشد و به آنچه شرمگاهش را بپوشاند خشنود گردد».

ص: 114


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 100.
2- . بحار الأنوار، ج 81، ص 204.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 102.
4- . كافى، ج 6، ص 269.
5- . مجموعه ورام، ج 1، ص 101.
6- . همان، ص 100.
7- . جامع السعادات، ج 2، ص 5.
8- . مجموعه ورام، ج 1، ص 100.

«سيد الأعمال الجوع، و ذلّ النفس لباس الصوف(1)؛ برترين كارها گرسنگى است و پوشيدن لباس پشمينه موجب خوارى نفس است».

«اشربوا و كلوا في انصاف البطون، فإنّه جزء من النبوة(2)؛ با خوراك و نوشاك، نيمى از شكم را پركنيد كه اين بخشى از نبوت است».

كمالات نفسانى بخشى از نبوت است كه كم خوردن و نوشيدن جزيى از كمالات است.

«قلّة الطعام هي العبادة(3)؛ اندك بودن خوراك، عبادت است».

«إنّ اللّه يباهي الملائكة بمن قلّ مطعمه في الدنيا، يقول: انظروا إلى عبدي ابتليتهبالطعام و الشراب في الدنيا فصبر و تركهما، اشهدوا يا ملائكتي ما من أكلة يدعها إلاّ أبدلته بها درجات في الجنة(4)؛ همانا خداى با كسى كه در دنيا خوراك اندك مى خورَد به فرشتگانش مى بالد و مى فرمايد: بنگريد به بنده من كه با خوراك و نوشاك در دنيا او را آزموده ام و او شكيب ورزيده و از آن دو چشم پوشيده است، اى فرشتگانِ من گواه باشيد كه او خوراكى را واننهاد مگر آن كه آن را در بهشت به مراتبى بدل كنم».

«أقرب الناس إلى اللّه عزّوجلّ يوم القيامة من طال جوعه و عطشه و حزنه في الدنيا(5)؛ نزديك ترين مردم در روز رستخيز به خداى تبارك كسى است كه در دنيا گرسنگى و تشنگى و اندوه فراوان داشته است».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همچون بسيارى از رهبران چنان نبود كه سخنى را بر زبان آورَد كه بدان نپردازد، بلكه او بيش از هر كسى پارسا بود و به آنچه مى گفت بيش از ديگران پايبند بود و از اين رو الگوى مسلمانان شمرده مى شود: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(6)؛ «قطعا براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست».

يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: «همانا پيامبر خدا هرگز سير نشد تا جايى كه من از سرِ مِهر، از گرسنگى او به گريه مى افتادم و دست بر شكم ايشان مى گرفتم و عرض مى كردم: جانم فدايت چه خوب است از دنيا آن قدر خوراك برگيرى كه توانت بخشد و از گرسنگى رهايت كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: برادرانم از پيامبران اولوالعزم بر شرايطى دشوارتر از اين شكيب ورزيدند

ص: 115


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 5.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . مجموعه ورام، ج 1، ص 100.
6- . سوره احزاب، آيه 21.

و بر اين حال برفتند و بر خداى خود در آمدند، و خدا حضورشان را گرامى داشت و پاداش بسيار بدانها پرداخت و من شرم دارم از اين كه در زندگىِ اين دنيا آسوده باشم و فرداى رستخيز مرتبه ام پايين تر از ايشان قرار گيرد. اينكه چند روزى شكيب ورزم براى من بهتر است تا فرداى رستخيز از بهره ام كاسته شود و هيچ چيز نزد من محبوبتر از آن نيست كه به ياران و برادرانم بپيوندم»(1).

در حديثى آمده است كه: «إنّ فاطمة عليهاالسلام جاءت و معها كسيرة من خبز، فدفعتها إلى النبي صلى الله عليه و آله فقال: ما هذه الكسيرة؟ قالت: قرص خبزته للحسن و الحسين جئتك منه بهذه الكسيرة فقال: أما أنّه أوّل طعام دخل فم أبيك منذ ثلاث(2)؛ فاطمه عليهاالسلام با تكه اى نان بيامد و آن را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داد. پيامبر فرمود: اين تكه نان چيست؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: يك گرد نان براى حسن و حسين پخته ام و اين تكه را براى شما آورده ام. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آگاه باش كه اين نخستين طعامى است كه در سه روز گذشته در دهان پدرت جاى مى گيرد».

شايد برخى از اين حديث به شگفت آيند كه چگونه انسانى سه روز غذا نخورَد؟ اينان از اصول بهداشت و پزشكى ناآگاهند. شگفت تر آن كه برخى باور مى كنند كه گاندى نُه روز يا بيشتر روزه مى گرفت، ولى در درستى غذا نخوردن پيامبر به مدت سه روز ترديد دارند.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إذا شبع البطن طغى(3)؛ هرگاه شكم سير شد سركشى مى كند».«ما من شيء أبغض إلى اللّه عزّوجلّ من بطن مملوء(4)؛ هيچ چيز نزد خدا، منفورتر از شكم پر نيست».

امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ البطن ليطغى من أكله و أقرب ما يكون العبد من اللّه إذا خفّ بطنه، و أبغض ما يكون العبد إلى اللّه إذا امتلأ بطنه(5)؛ شكم پر، سركشى مى كند، و بنده آن گاه به خدا نزديكتر است كه شكمش سبك باشد و منفورترين فرد نزد خدا آن است كه شكم را پر كنَد».

خوراك اندك در دنيا افزون بر زهد و پارسايى موجب سلامتى جسم است؛ قلب بايد كار كند و كار مى كند تا ديگر دستگاهها و پنج حس را به كار وادارد و هرچه قلب، سبك تر باشد فعال تر است و ديرتر خسته مى شود، همچون كارگرى كه بارى بر دوش مى كشد كه هرچه بار سبكتر باشد ديرتر خسته مى شود و آمادگىِ ادامه راه را بيشتر خواهد داشت.

ص: 116


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 5.
2- . بحار الأنوار، ج 20، ص 245.
3- . كافى، ج 6، ص 270.
4- . همان.
5- . همان، 269.

«كلّ داء من التخمة إلاّ الحمّى فإنّها ترد وروداً(1)؛ هرگونه بيمارى از پرخورى است مگر تب كه از بيرون مى آيد». روشن است كه مستثنى و مستثنى منه امرى غالبى است نه دايمى.

«الأكل على الشبع يورث البرص(2)؛ خوردن در حال سيرى، پيسى مى آورد».

يكى از حكيمان گفته است: «آدمى نبايد بر اساس تمايل دهانش به خوردن روى آورَد بلكه بايد خوردن او بر اساس تمايل جسمش باشد».

حكيمى ديگر مى گويد: «خوردن براى ماندن است نه ماندن براى خوردن».

پاره اى از مردم، خود را در اختيار شهوت جنسى مى نهند و بدان چندان مى پردازند كه در شُرف نابودى قرار مى گيرند. نيروى اين گروه رو به سستى مى نهد و فعاليتشان ركود مى پذيرد، گروهى نيز اين فعاليت را لگام مى زنند و از آن دورى مى جويند و همچنان عَزَب يا مانند آن باقى مى مانند تا آن هنگام كه مرگشان فرا رسد.

اين هر دو از چارچوب اعتدال بيرونند. اسلام پرداختن به شهوت جنسى را مى پسندد اما تا حدى كه به مرز افراط نرسد و در مرز مصلحت و حفظ از محرّمات باقى مانَد. شهوت جنسى اگر از راه حلال فرو ننشيند حرام مى طلبد حال با نگاهى يا لمسى يا كلمه اى از اين رو شريعت اسلام از عوامل و تحريكات آن باز داشته است. خداى متعال مى فرمايد:

«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَرِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ... * وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَرِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ...»(3)؛ «به مردان باايمان بگو: ديده فرو نهند و پاكدامنى ورزند و به زنان با ايمان بگو: ديدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو بندند و پاكدامنى ورزند».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لكلّ عضو من أعضاء ابن آدم حظّ من الزنا: فالعينان تزنيان و زناهما النظر(4)؛ هر عضوى از اعضاى آدميزاده بهره اى از زنا دارد. دو چشم انسان زنا مى كنند وزناى آن دو نگريستن به نامحرم است».

«لا تدخلوا على المغيّبات أي التي غاب عنها زوجها، فإنّ الشيطان يجري من أحدكم مجرى الدم(5)؛ به ديدار زنانى كه شوهرشان در كنارشان نيست نرويد كه شيطان همچون خون در شريان يكى از شما جريان مى يابد».

ص: 117


1- . همان.
2- . همان.
3- . سوره نور، آيه هاى 30 و 31.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 9.
5- . همان.

اين سخنان همه پيرامون پيشگيرى از اين پديده بود اما درباره درمان آن اسلام ازدواج را تشويق مى كند و از عزوبت، كراهت بسيار دارد. خداى تبارك مى فرمايد:

«وَ أَنكِحُوا الْأَيَمَى مِنكُمْ وَ الصَّلِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَآئِكُمْ»(1)؛ «بى همسرانِ خود و غلامان و كنيزان درست كارتان را همسر دهيد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «النكاح سنّتي فمن رغب عن سنّتي فليس منّي(2)؛ ازدواج سنّت من است و هركه از سنت من روى برتابد از من نيست».

«من تزوّج فقد أحرز نصف دينه، فليتّق اللّه في النصف الباقي(3)؛ هركه ازدواج كند نيمى از دين خود را حفظ كرده است و بايد خدا را در نيم ديگر پروا كند».

«أراذل موتاكم العزّاب(4)؛ فرومايه ترين مُردگان شما عَزَبهاى شمايند».

«ليتّخذ أحدكم لساناً ذاكرا و قلباً شاكراً، و زوجة مؤمنة صالحة تعينه على آخرته(5)؛ هر يك از شما بايد زبانى داشته باشد ذكرگو و دلى سپاسگزار و همسر مؤمن و صالحى كه شما را نسبت به آخرت يارى رسانَد». و احاديث ديگرى از اين دست.

سخن آخر اين كه عفت و پاكدامنى كه حدّ وسط است بهترين امور است، نه پيروى از شكم و شهوت و نه اين كه از حد متعارف نيز بازشان داريم.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «أفضل العبادة العفاف(6)؛ برترين عبادت، پاكدامنى است».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «ما من عبادة أفضل من عفّة بطن و فرج(7)؛ عبادتى برتر از عفت شكم و شهوت نيست».

«ما عبد اللّه بشيء أفضل من عفّة بطن و فرج(8)؛ خدا با چيزى برتر از عفت در شكم وشهوت پرستيده نشده است».

«أيّ الإجتهاد أفضل من عفّة بطن و فرج(9)؛ كدام تلاش و كوشش برتر از عفت شكم و شهوت است؟».

ص: 118


1- . سوره نور، آيه 32.
2- . جامع الأخبار، ص 101.
3- . همان.
4- . من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 384.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 11.
6- . كافى، ج 2، ص 79.
7- . همان، ص 80.
8- . همان، ص 79.
9- . همان.

دنيا

اميرالمؤمنين على عليه السلام دنيا را در سخنى فشرده چنين بيان مى فرمايد: «الدنيا تغرّ و تضرّ و تَمُرّ(1)؛ دنيا مى فريبد و زيان مى رسانَد و مى گذرد».

وه چه عبارتى كه رساتر از آن سخنى نمى توان آورْد! دنيا غالباً سبب ساز ستم و عبور از موازين و روان شدن در پىِ شهوت است، اما دنيايى كه كشتزار دانش و پويش و فضيلت و دادگرى است هم ستوده است هم از ضرورتهاى زندگى انسانى. دنيا همچون برق است كه اگر كسى از آن نيكو بهره گيرد از پرتو و گرمى و خنكىِ آن برخوردار مى گردد و اگر از آن به نادرستى بهره گيرد خود را به هلاكت مى افكنَد چونان آب كه اگر فرد تشنه به قدر سيرابى از آن برگيرد جسمش توان يابد و زندگى در رگهاى او جريان مى يابد، و اگر خويش را در آن غرقابه سازد بهره اش مرگ و فرجام بدش وبال او خواهد بود. دنيا اين چنين است.

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: «الدنيا دنياءان: دنيا بلاغ و دنيا ملعونة(2)؛ دو دنيا در كار است دنيايى كه در آن به همه چيز مى توان رسيد و دنيايى كه نفرين شده است».

آنچه در احاديث در ستايش دنيا رسيده نشان دهنده دنيايى است كه در آن به همه چيز مى توان دست يافت، و احاديثى كه در نكوهش آن رسيده نشان دهنده دنياى ستم آلوده اى است آكنده از تجاوز و بى اعتدالى. اينك پاره اى از احاديثى كه دنيا و دنياطلبى را مى ستايد:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «العبادة سبعون جزءاً، أفضلها طلب الحلال(3)؛ عبادت هفتاد بخش دارد كه برترين آن جستن حلال است».

ص: 119


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 415.
2- . كافى، ج 2، ص 130.
3- . همان، ج 5، ص 78.

«ملعون من ألقى كَلَّه على الناس(1)؛ نفرين بر آن كه بارش بر دوش مردم افكنَد».

امام باقر عليه السلام فرمود: «من طلب الدنيا استعفافاً عن الناس و توسيعاً على أهله و تعطفاًعلى جاره لقي اللّه عزّوجلّ يوم القيامة و وجهه مثل القمر ليلة البدر(2)؛ هركه دنيا را به منظور بى نيازى از مردم و گشايش بر خانواده خويش و يارى رساندن به همسايه خويش بطلبد خدا را به روز رستخيز در حالى ديدار كند كه چهره اش چونان ماه شب چهارده است».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الكادّ على عياله كالمجاهد في سبيل اللّه (3)؛ آن كه در راه تأمين خانواده اش مى كوشد همچون كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند».

«إنّ اللّه تبارك و تعالى ليحبّ الإغتراب في طلب الرزق(4)؛ همانا خداى تبارك و تعالى به غربت رفتن براى طلب روزى [براى بندگانش] را مى پسندد».

«ليس منّا من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه(5)؛ هركه دنيايش را براى آخرتش وانهد يا آخرتش را قربانى دنيايش گرداند از ما نيست».

«لا تكسلوا في طلب معايشكم، فإنّ آباءنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها(6)؛ در راه بدست آوردن روزى سستى مورزيد كه پدران ما در راه بدست آوردن آن مى دويدند».

روايت شده است: «مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: ما دنيا را مى طلبيم و دوست داريم از آن برخوردار گرديم. امام عليه السلام فرمود: دوست دارى با دنيا چه كنى؟ آن مرد عرض كرد: براى خود و خانواده ام روزى بدست آورم و با آن صله رحم كنم و صدقه دهم و به حج و عمره روم.

امام عليه السلامفرمود: اين طلب دنيا نيست و طلب آخرت است»(7).

بدين ترتيب اسلام، دنيا را مى خواهد تا كارهاى پسنديده همچون نيكى و پاكدامنى و آخرت طلبى در آن مورد نظر باشد و در اين هنگام ميان دنيا و آخرت تفاوتى نيست، زيرا هر دو قلمرو خداى توانا و والا هستند و از دست دادن دنيا و آخرت بسته به كارهاى شر و گناهان گوناگون است و اين دنيا ديگر از خدا نيست بلكه در قلمرو شيطان قرار مى گيرد.

خداوند مى فرمايد: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ

ص: 120


1- . همان، ص 72.
2- . همان، ص 78.
3- . همان.
4- . همان، ص 88.
5- . من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 156.
6- . همان، ص 157.
7- . كافى، ج 5، ص 72.

الشَّيْطَنِ»(1)؛ «همانا شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه پليدند [و] از عمل شيطانند».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه شخصيت بزرگ اسلام شمرده مى شوند تجارت مى فرمودند، و اميرالمؤمنين عليه السلام كشت مى كردند و فاطمه عليهاالسلام به ريسندگى مى پرداخت.

در حديثى آمده است: حضرت كاظم عليه السلام در زمينى كار مى كرد، آن قدر كه پاى مباركش در عرق خيس شد. كسى به حضرت عرض كرد: «قربانت گردم ديگران كجايند تا شما را يارى دهند؟ امام عليه السلام فرمود: كسى با دست در زمين خود كار مى كرد كه از من و پدرم بهتر بود. عرض شد: آن كيست؟ فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و پدران من همگى با دست خود كارمى كردند و اين از كار پيامبران و فرستادگان و اوصياء و نيكوكاران است»(2).

آيا آدم عليه السلام كشت نمى كرد؟ و آيا ادريس عليه السلام جامه نمى دوخت؟ و آيا نوح عليه السلامبازرگانى نمى كرد؟ و آيا داود عليه السلام زره نمى ساخت؟ احاديث بسيارى نيز دردست است كه دنيا را نكوهش مى كند و البته مراد دنياى فريباى نيرنگ باز است؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«لو أنّ الدنيا كانت تعدل عند اللّه جناح بعوضة أو ذباب ما سقى الكافر منها شربة ماء(3)؛ اگر دنيا نزد خدا همسنگ بال پشه يا مگس مى بود، كافر را جرعه آبى نمى نوشاند».

«الدنيا ملعونة، ملعون ما فيها إلاّ ما ابتغى به وجه اللّه (4)؛ دنيا و آنچه در آن است ملعون مى باشد، مگر آنچه [از دنيا] كه بدان رضايت خدا را بجويد».

«الدنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر(5)؛ دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است».

«من أصبح و الدنيا أكبر همَّه فليس من اللّه في شيء، و ألزم اللّه قلبه أربع خصال: همّاً لا ينقطع عنه أبداً و شغلاً لا ينفرج منه أبداً و فقراً لا يبلغ غناه أبداً و أملاً لا يبلغ منتهاه أبداً(6)؛ هركه شام را به بام رسانَد در حالى كه همه همّ او دنياست ديگر از خدا غافل مى مانَد و خدا چهار خصلت بر دل او بيفكنَد: غمى كه هرگز از او جدا نشود و كارى كه هرگز از آن آسايش نيابد و فقرى كه هيچ گاه به غنا بدل نشود و آرزويى كه هرگز پايان نپذيرد».

ص: 121


1- . سوره مائده، آيه 90.
2- . كافى، ج 5، ص 75.
3- . مكارم الأخلاق، ص 462.
4- . همان.
5- . همان، ص 461.
6- . مجموعه ورام، ج 1، ص 130.

«يا عجباً كلّ العجب للمصدّق بدار الخلود و هو يسعى لدار الغرور(1)؛ بسى شگفت از كسى كه سراى جاودانه را باور دارد ولى باز براى سراى فريب مى كوشد».

«لتأتينّكم بعدي دنيا، تأكل إيمانكم كما تأكل النار الحطب(2)؛ پس از من دنيايى براى شما ظهور كند كه ايمان شما را مى خورَد چنانكه آتش، هيزم را».

«ألهاكم التكاثر يقول ابن آدم مالي مالي و هل لك من مالك إلاّ ما تصدّقت فأبقيت أو أكلت فأفنيت أو لبست فأبليت(3)؛ زياده خواهى، شما را سرگرم كرد. آدمى مى گويد: مالم، مالم؟ آيا تو مالى دارى جز آنچه صدقه داده اى و آن را باقى گذارده اى (اندوخته اى)؟ يا آنچه خوردى و آن را نابود ساختى؟ يا آنچه پوشيدى و آن را فرسودى؟».

«أوحى اللّه تعالى إلى موسى: لا تركننّ إلى حبّ الدنيا فلن تأتين بكبيرة هي أشدّ عليكمنها(4)؛ خداى متعال به موسى وحى كرد: به دنيا متمايل مشو كه در اين صورت، مرتكب هر گناهى شوى به بزرگى گناه ميل به دنيا نخواهد بود».

«حبّ الدنيا رأس كل خطيئة(5)؛ دوست داشتن دنيا اصل هر خطاست».

«من أحبّ دنياه أضرّ بآخرته و من أحبّ آخرته أضرّ بدنياه، فآثروا ما يبقى على ما يفنى(6)؛ هركه دنيا را دوست بدارد به آخرتش زيان مى رسانَد و هركه آخرت را دوست بدارد به دنيايش زيان مى رسانَد پس در برابر آنچه از بين مى رود آن برگزينيد كه مى مانَد».

«إنّ اللّه لم يخلق خلقاً أبغض إليه من الدنيا و أنّه لم ينظر إليها منذ خلقها(7)؛ همانا خداوند موجودى منفورتر از دنيا نيافريده و از هنگام آفرينش هرگز بدان ننگريسته است».

«و مرّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله على مزبلة فوقف عليها و قال: هلمّوا إلى الدنيا، و أخذ خرقا قد بليت على تلك المزبلة و عظاما قد نخرت، فقال: هذه الدنيا(8)؛ روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر زباله دانى گذشت، پس بايستاد و فرمود: بياييد و دنيا را بنگريد، و آن گاه جامه اى فرسوده از زباله دانى برداشت و استخوانى پوسيده را از آن به دست گرفت و فرمود: اين همان دنياست».

«الدنيا دار من لا دار له و مال من لا مال له و لها يجمع من لا عقل له و عليها يعادي من

ص: 122


1- . همان، ص 128.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 19.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 130.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 19.
5- . كافى، ج 2، ص 131.
6- . مجموعه ورام، ج 1، ص 128.
7- . جامع السعادات، ج 2، ص 19.
8- . همان.

لا علم عنده و عليها يحسد من لا فقه له و لها يسعى من لا يقين له(1)؛ دنيا سراى كسى است كه سرايى (آخرتى) ندارد و مال كسى است كه مالى (اندوخته اى براى سراى ديگر) ندارد و كسى براى دنيا مال گرد مى آورَد كه خِرَد ندارد و كسى براى آن دشمنى مى ورزد كه دانش ندارد و كسى براى آن حسادت مى كند كه تفقه ندارد و كسى براى [آباد كردن ]آن مى كوشد كه يقين ندارد».

«لما هبط آدم من الجنة إلى الأرض قال له: إبن للخراب و لد للفناء(2)؛ هنگامى كه آدم از بهشت به زمين فرود آمد [خداى متعال] به او فرمود: بساز براى ويرانى و بزاى براى نابودى».

«لتجيئنَّ أقوام يوم القيامة و أعمالهم كجبال تهامة فيؤمر بهم إلى النار، فقيل يا رسول اللّه، أمصلّين؟ قال: نعم، كانوا يصومون و يصلّون و يأخذون هنيئة من الليل، فإذا عرض لهم من الدنيا شيء وثبوا عليه(3)؛ به روز رستخيز گروهى آورده مى شوند كه كارهايشان چونان كوهتهامه سترگ است، پس فرمان داده مى شود تا همه را به آتش افكنند، عرض شد يا رسول اللّه! آيا آنها نمازگزار بودند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى آنها روزه مى گرفتند و نماز مى گزاردند و بهره اندكى از [آرامش] شب بر مى گرفتند، ولى همين كه دنيا به ايشان روى مى كرد براى گرفتنش مى شتافتند».

«هل منكم من يريد أن يذهب اللّه عنه العمى و يجعله بصيراً؟ ألا إنّه من رغب في الدنيا و طال فيها أمله أعمى اللّه قلبه على قدر ذلك و من زهد في الدنيا و قصر أمله فيها أعطاه اللّه علماً بغير تعلّم و هدى بغير هداية(4)؛ آيا كسى از شما هست كه بخواهد خدا كورى را از او برگيرد و بينشش بخشد؟ آگاه باشيد هركه به دنيا گرايش يابد و آرزويش در اين سراى، بسيار گردد خدا به همان ميزان دلش را كور مى گرداند، و هركه در دنيا زهد ورزد و آرزوى خويش كوتاه گردانَد، خداى او را بى آن كه بياموزد دانش بخشد و بدون راهنما هدايت نمايد».

«فو اللّه ما الفقر أخشى عليكم و لكن أخشى عليكم أن تبسط عليكم الدنيا كما بسطت على من كان قبلكم فتنافسوها كما تنافسوها و تهلككم كما أهلكتهم(5)؛ به خداى سوگند من از تهيدستى بر شما نمى هراسم، بلكه از آن مى ترسم كه توانگر گرديد، چنان كه پيشينيان شما توانگر شدند و بر دنيا به رقابت برخيزيد آن گونه كه ايشان بر آن به رقابت برخاستند و [بدانيد كه در آن صورت] دنيا شما را نابود مى كند چنان كه ايشان را نابود كرد».

ص: 123


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.

بحقيقت چه راست فرمود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله. بعضى از كسانى كه ادعاى جانشينى ايشان را داشتند اموالى انباشتند كه بر ثروت قارون فزونى داشت. و ميان توانگران مسلمان چنان رقابتهاى شگفتى روى نمود كه صفحه زندگى اين گروه را سياه كرد. اين گروه گمره، جماعتى از مسلمانان ثروتمند را در اين دوران به ارث گذارده اند كه به سبب مال و ثروت از شيوه اسلامى دست مى شويند و مى بينيم بر سر آرايه هاى دنيا با يكديگر به رقابت برمى خيزند و در بهره كشى و احتكار و استثمار از هيچ گناهى رويگردان نيستند تا مگر به كالاى اين دنيا دست يابند، و بدين سان بسيارى از ايشان از موازين اسلام دور افتادند و سرانجام سبب ساز استعمار فكرى و اقتصادى بسيارى از كشورهاى اسلامى گشتند.

«أكثر ما أخاف عليكم ما يخرج اللّه لكم من بركات الأرض، فقيل: ما بركات الأرض؟ قال: زهرة الدنيا(1)؛ من بر شما بيش از هر چيز از بركات زمين مى هراسم كه خداى براى شما بر مى آورد. عرض شد: بركات زمين كدامند؟ فرمود: زيور زندگى».

«دعوا الدنيا لأهلها من أخذ من الدنيا فوق ما يكفيه فقد أخذ حتفه و هو لا يشعر(2)؛ دنيا را به اهلش وانهيد. هركه از دنيا بيش از نيازش برستانَد بى آن كه بداند مرگش را بر ستانده است».

نيز مى فرمايد: «پس از من قومى بيايند كه گواراترين و رنگارنگ ترين خوراكها را بخورند و زيباترين زنان را در اختيار گيرند و فاخرترين جامه ها را برتن كنند و بر قويترين چارپايان سوار شوند. آنها شكمهايى دارند كه از اندك سير نمى شود و جانهايى كه با بسيار، خشنود نمى گردند.

تنها به دنيا مى پردازند و صبح و شام در انديشه آنند، و دنيا را خدايى در برابر خداى يكتا وپروردگارى به جاى پروردگار ستانده اند، تنها به كار خود روى مى كنند و به هوى و هوس سرگرمند. پس محمد بن عبداللّه از كسانى كه آن زمان را درك كنند پيمان مى گيرد كه هركه از پس شما بيايد هرگز نبايد ايشان را سلام دهد يا بيمارانشان را عيادت كند يا نعششان را تشييع كند يا بزرگشان را ارج نهد كه هركه چنين كرد بر نابودىِ اسلام يارى ورزيده است»(3).

«ما لي و للدنيا؟! إنّما مثلي و مثلها كمثل راكب رفعت له شجرة في يوم صائف فقال تحتها ثم راح و تركها(4)؛ مرا با دنيا چه كار؟ من و آن بدان مانيم كه براى سوارى به روز تابستان

ص: 124


1- . همان، ص 20.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 156.
3- . همان، ص 155.
4- . كافى، ج 2، ص 134.

درختى بنشانند و او، زير آن درخت چُرتى بزند و آن را وانهد و به راه خود رود».

«احذروا الدنيا، فإنّها أسحر من هاروت و ماروت(1)؛ از دنيا برحذر باشيد كه از هاروت و ماروت افسونگرتر است».

«حقّ على اللّه أن لا يرفع شيئاً من الدنيا إلاّ وضعه(2)؛ بر خداى حق است كه چيزى از دنيا بالا نَبَرد مگر آن كه آن را به زير كِشد».

و رهنمودهاى بسيار ديگر از اين دست كه اسلام يادآور شده است. آيا مسلمانان به اين رهنمودها عمل مى كنند و بر راه ميانه گام مى نهند؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهپيوسته اندرز مى داد و مسلمانان را به زهد مى كشانْد تا مگر راه ميانه در پيش گيرند، همچون كسى كه تب بر او غلبه كرده و پزشك، سردى بسيارى براى او تجويز مى كند تا مزاج او اعتدال يابد. پس آيا مسلمانان، اعتدال در پيش گرفته اند؟ هرگز، مگر كسى كه خداى تعالى او را حفظ كند.

سفارش به زهد در دنيا به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اختصاص ندارد بلكه ديگر برادران او از پيامبران و خاندان پاكش نيز در اين راه شريك او شمرده مى شوند.

در حديثى آمده است: موسى عليه السلام به مردى گذشت كه مى گريست. هنگام بازگشت نيز او را گريان يافت. موسى عليه السلام عرض كرد: يا ربّ عبدك يبكي من مخافتك؟ خدايا بنده ات از ترس تو مى گريد! خداى متعال بدو وحى كرد: يا ابن عمران لو نزل دماغه مع دموع عينيه و رفع يديه حتّى تسقطا لم أغفر له و هو يحبّ الدنيا(3)؛ اى پسر عمران! اگر او چندان بگريد كه مغزش با اشك ديدگانش فرو ريزد و چندان دست بر آسمان بالا بَرد كه دو دستش فرو افتد تا زمانى كه دنيادوست باشد، او را نخواهم آمرزيد».

از عيسى بن مريم عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «ويل لصاحب الدنيا كيف يموت و يتركها و يأمنها و تغرّه و يثق بها و تخذله ويل للمغترّين كيف ألزمهم ما يكرهون و فارقهم ما يحبّون و جاءهم ما يوعدون ويل لمن أصبحت الدنيا همّه و الخطايا عمله، كيف يفتضح غداً بذنبه(4)؛ واى بر دنيادار كه چگونه مى ميرد و آن را وا مى نهد! او دنيا را امن مى شمرد ليك دنيااو را مى فريبد! او به دنيا اعتماد مى ورزد ليك دنيا يارىِ خود از او دريغ مى ورزد! واى بر فريفتگان

ص: 125


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 131.
2- . بحار الأنوار، ج 60، ص 14.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 134.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 20.

كه چگونه دنيا آنها را به امورى وا مى دارد كه ناخوش مى دارند و چگونه از آنچه دوست دارند جدايشان مى كند و آنچه بديشان وعده داده شده بر سرشان مى آيد! واى به حال كسى كه همّ و غمّ او دنياست و كار او خطاست و فردا باگناهانش رسوا خواهد شد!».

امامان عليهم السلام و پيشاپيش ايشان اميرالمؤمنين عليه السلام سخنان بسيارى پيرامون زهد در دنيا فرموده اند و به مردم هشدار داده اند كه در دام دنيا گرفتار نيايند؛ دامى كه دنيا و آخرت ايشان را به تباهى مى كشانَد. اميرالمؤمنين عليه السلام در توصيف دنيا مى فرمايد:

«و ما أصف لك من دار من صحّ فيها سقم و من آمن فيها ندم و من افتقر فيها حزن و من استغنى فيها أفتتن في حلالها الحساب و في حرامها العقاب(1)؛ چه بگويم از سرايى كه هركس در آن تندرست است بيمار گردد، و هركه آسوده است به پشيمانى رسد، و هركه به تهيدستى گرفتار آيد غمگين گردد، و هركه احساس بى نيازى كند به فتنه دچار شود! در حلال آن حساب است و در حرامش كيفر».

«إنّما مثل الدنيا كمثل الحيّة ما ألين مسّها و في جوفها السمّ الناقع يحذرها الرجل العاقل و يهوي إليها الصبي الجاهل(2)؛ همانا دنيا چونان مارى است كه پوستى نرم دارد اما در دل، شرنگى كُشنده مى پرورانَد. مرد خردمند از آن كناره مى گيرد و كودك نادان بدان مى گرايد».

«ما أصف من دار أوّلها عناء و آخرها فناء، في حلالها حساب و في حرامها عقاب، من استغنى فيها فتن و من افتقر فيها حزن و من ساعاها فاتته و من قعد عنها أتته و من بصر بها بصرته و من أبصر إليها أعمته(3)؛ چه بگويم از سرايى كه آغاز آن رنج و پايان آن نيستى است، در حلالش حساب و در حرامش عقاب مى باشد، هركه در آن بى نياز شد در فتنه افتد و هركه در آن نيازمند شد غمگين گردد، و هركه در بدست آوردن آن بكوشد بدان نمى رسد، و هركه در طلب آن نكوشد دنيا بدو روى كند، و هركه به آن نگريست، دنيا او را بينا و آگاه كرد، و هركه به زينت و آرايش آن نگاه كرد دنيا او را نابينا گردانيد».

نيز فرمود: «دنيا را وانِه كه دوستى دنيا انسان را كور و كر و لال مى كند و انسان را به خوارى مى كشاند، پس آنچه را از عمرت باقى مانده غنيمت بدار و كار خود به فردا و پس فردا ميفكن،

ص: 126


1- . همان، ص 21.
2- . كافى، ج 2، ص 136.
3- . بحار الأنوار، ج 70، ص 120.

زيرا پيشينيان شما كه در آرزوهاى خويش امروز و فردا كردند به نابودى رسيدند و امر خداوندى ناگهان در حالى كه ايشان غافل بودند از راه رسيد و آنها را با تابوت به گورى تنگ و تاريك بردند و زن و فرزند، ايشان را به گور سپردند پس با قلبى آكنده از دنياگريزى و عزمى استوارِ پيراسته از شكنندگى و بى اعتنايى [به پيمان] به سوى خداى بازگرد و بدو روى نما»(1).

نيز فرمود: «زندگى دنيا شما را نفريبد كه سرايى است احاطه شده به بلا و اندوه، اين سراى به نابودى شناخته شده و به نيرنگ توصيف گشته، هرچه در آن است رو به نابودى دارد و آنچه در دست مردمان است دگرگون پذير مى باشد، همواره بر يك حال باقى نمى مانَد و هركه بدان در آيد از شرّ آن سالم نمانَد، و مردم آن در آسايش و شادى به سر مى برند كه ناگاه به بلا و فريب گرفتار مى آيند، حالات آن گوناگون است و نوبتهايش در تغيير مى باشد، خوشى در آن نكوهيده شده است و آسايش در آن دوام ندارد، و اهلش در آن هدفهاى تير بلا هستند كه دنيا تيرهاى خود را به جانب ايشان مى افكنَد و به مرگ نابودشان مى نمايد.اى بندگان خدا! بدانيد شما و آنچه در آن هستيد به گذشتگان خود مى مانيد كه عمرهاشان درازتر بود و از شما نيرومندتر بودند و شهرهاشان آبادتر و آثارشان كهن تر بود، پس صداى ايشان پس از روزگارانى رسا بودن خاموش شده و اندامهاشان پوسيده و شهرهاشان ويران و آثارشان ناپديد گشته و كوشكهاى افراشته و ساختمانهاى استوار و بالشهاى گسترده را به سنگهاى محكم و قبرهاى گل اندود شده لحد بسته تبديل نمودند، قبرهايى كه به هم نزديك است ولى ساكنان آنها غريب و تنها در بين محله اى ساكن هستند كه ترسان و هراسانند و ميان گروهى كه [به خود] مشغولند ولى گرفتار مى باشند. به آبادى ها انس نمى گيرند و با اين كه نزديك و همسايه هستند چون همسايگان به ديدار يكديگر نمى روند، و چگونه بينشان ديد و بازديد باشد و حال آن كه پوسيدگى آنها را خُرد كرده و سنگ و خاك، آنان را خورده است؟ آنها پس از زندگى به مردگانى بدل شدند و پس از سرسبزى حيات به موجوداتى پوسيده بدل گشته اند. آنها با دوستان گرد آمده اند و زير خاك سكنى گزيده اند و به جايى كه بازگشت ندارد كوچيده اند، هيهات، هيهات، «كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا وَ مِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(2)؛ "نه چنين است، اين سخنى است كه او گوينده آن است و پيشاپيش آنان برزخى است تا روزى كه بر انگيخته خواهند شد".

ص: 127


1- . كافى، ج 2، ص 136.
2- . سوره مؤمنون، آيه 100.

پس گويى به جايى رفته ايد كه ايشان به آن سراى نابودى و تنهايى، آرامگاه ابدى رفته اند و آن خوابگاه، شما را گرو گرفته و آن امانتگاه شما را در آغوش دارد، پس چگونه خواهد بود حال شما اگر امور (برزخ و سراى ديگر) را مشاهده كنيد، آن هنگام كه مردگان را از قبرها بيرون آورند تا آنچه در سينه ها دارند فاش شود، شما را در پيشگاه ملك جليل (خداى متعال) براى بازخواست متوقف كنند و دل ها از بيم گناهان گذشته به تپش درآيند و پرده از [اعمال] شما برداشته شود و عيوب و اسرارتان آشكار گردد، آن گاه است كه «وَ لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ»(1)؛ هر كسى به [موجب] آنچه به دست آورده پاداش يابد»(2).

نيز مى فرمايد: «شما را به تقواى خدا سفارش مى كنم و به ترك اين دنيا كه شما را رها خواهد كرد، اگرچه به ترك آن ميل نداشته ايد، و كالبدهاى شما را كهنه كرده مى پوسانَد اگرچه شما دوست داريد تازه بمانَد، پس داستان شما و دنيا همچون داستان مسافرانى است كه به راهى مى روند كه گويا آن را به پايان رسانده اند و نشانه اى را منظور خويش قرار داده به آن رسيده اند، و چه مقدار ممكن است بماند آن كه شتابان مى دود تا به پايان راه رسد و چه مقدار اميد دارد آن كه بقا و هستى او، روزى است در حالى كه طلب كننده اى شتابان در طلب اوست تا آن گاه كه از دنيا برود! پس در تنگناها و بى نوايى هاى دنيوى بى تابى مكنيد كه پايان پذير است و به آرايه و نعمت هاى آن دل خوش مداريد كه زايل شدنى است و در شگفتم از دنياطلبى كه مرگ در طلب اوست و از غافلى كه از او غفلت نمى شود»(3).

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «دنيا پشت برگردانده مى رود و آخرت روى آورده مى آيد. هر يك از اين دو فرزندانى دارند، پس از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا. از زاهدان در دنيا و گرايندگان به آخرت باشيد. زاهدان در دنيا زمين را بستر و خاك را زيرانداز و آب را عطر خود گزيده و از دنيا بريده اند. آگاه باشيد هركه به بهشت گرايش يابد از شهوات دورى مى گزيند و هركه از آتش بهراسد از محرمات باز مى ايستد و هركه در دنيا زهد پيشه كند مصيبتهاى دنيا بر او آسان گردد. هان خداى بندگانى دارد كه گويى اهل بهشت را مى بينند كه در آن جاودانند و گويى اهل دوزخ را مى بينند كه در آن معذّبند. همگان از گزند آنان در امانند، دلهاشان غمگين و دامنشان

ص: 128


1- . سوره جاثيه، آيه 22.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 29.
3- . همان، ص 30.

پاك و نيازهاشان اندك است. روزى چند شكيب ورزيدند و آسايشى طولانى در پىِ آن يافتند. درشب بر پاى مى ايستند و سرشك بر گونه مى غلتانند، به درگاه خدايشان استغاثه مى كنند و مى كوشند خود را از آتش برهانند. در روز، شكيبا و دانشمندانند، نيكانى پرهيزكار گويى تيرى هستند كه ترس از خدا آنها را تراش داده است. بيننده آنها ايشان را مريض مى انگارد ولى آنها هيچ بيماريى ندارند، يا گمان مى كنند ايشان را جنون گرفته، آنچه ايشان را گرفته ياد تكان دهنده آتش و دوزخيان است»(1).

نيز مى فرمايد: «پس از شناخت خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچ كارى برتر از منفور داشتن دنيا نيست و اين شاخه هاى بسيار دارد، چنانكه گناهان نيز شاخه هاى بسيار دارد. اولين چيزى كه خدا با آن عصيان مى شود كبر است. كه گناه ابليس شمرده مى شود(2) بدان هنگام كه سر بر پيچيد و از كافران گشت، و در پىِ آن آز است كه معصيت آدم و حوّا شمرده مى شود آن گاه كه خدا به آن دو فرمود: «فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتَُما وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّلِمِينَ»(3)؛ "پس هرچه خواستيد بخوريد و[لى] به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد"، ولى آن دو چيزى را گرفتند كه بدان نيازى نداشتند و همين تا روز رستخيز به نسل ايشان راه يافت و آدمى بيشتر آنچه را كه مى طلبد در حقيقت بدان نيازى ندارد. گناه ديگر حسد است كه آن نيز به آدميزاده اختصاص دارد، زيرا بر اساس همين حسد آدمى برادر خويش را از پاى در مى آورَد. از حسد شاخه هاى ديگرى بر مى آيد: زن دوستى، دنيادوستى، رياست طلبى، آسايش طلبى، شهوت كلام، برترى جويى و مال اندوزى. اينها هفت سرشتند كه همگى در دنيادوستى گرد مى آيند. پيامبران و دانشمندان پس از شناخت اين حقيقت است كه مى گويند: "دنياطلبى اصل هر خطاست" و اين چنين است كه دو دنيا در كار است: دنيايى به حد كفاف و دنيايى كه نفرين شده»(4).

ص: 129


1- . كافى، ج 2، ص 131.
2- . عصيان در لغت، مخالفت فرمان است، هرچند امر، ارشادى باشد، چنان كه پزشكى بگويد: بيمار را دستور دادم، اما نافرمانى كرد. فرمان خدا به دورى جستن از درخت ممنوعه، ارشادى و براى ماندن حضرت آدم در بهشت بود. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَ لاَ تَعْرَى * وَ أَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَ لاَ تَضْحَى»؛ در حقيقت براى تو در آن جا اين [امتياز] است كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى. و [هم] اين كه در آن جا نه تشنه مى گردى، نه آفتاب زده» سوره طه، آيه هاى 118 و 119.
3- . سوره اعراف، آيه 19.
4- . كافى، ج 2، ص 130.

امام باقر عليه السلام به جابر فرمود: «اى جابر! هركه دين صاف و خالص خدا به دل او درآيد دلش را از جز خدا پاك دارد. اى جابر! دنيا چيست و اميد مى رود چه باشد؟ آيا دنيا چيزى جز خوراكى است كه آن را خورده اى يا جامه اى كه آن را به تن كشيده اى يا كامى كه از زنى گرفته اى؟ اى جابر! مؤمنان با ماندن در دنيا بدان اطمينان نمى يابند و از رفتن به آخرت، خود را در امان نمى دانند، اى جابر! آخرت، سراى ماندن و دنيا سراى نابودى است، ولى اهل دنيا همه غافلند و مؤمنان يا همان فقها اهل انديشه و پندند كه آنچه شنيده اند گوش آنها را از ذكر خداوند كر (غافل) نكرده و آن زينتها كه به چشم ديده اند چشمشان را از ذكر خدا كور نكرده، پس به پاداش آخرت دست يافته اند همچنان كه به اين دانش دست يافتند»(1).

امام صادق عليه السلام فرمود: «مثل الدنيا كمثل ماء البحر كلّما شرب منه العطشان إزداد عطشاً حتّى يقتله(2)؛ دنيا چونان آب شور درياست كه انسان تشنه هرچه از آن بياشامد تشنه تر گردد چندان كه بميرد».

نيز فرمود: «از سخنانى كه خداى عزّوجلّ با موسى عليه السلام نجوا كرد اين بود: اى موسى! همچون ستمگران به دنيا نگراى و چونان كسى نباش كه آن را پدر و مادر خود گرفته است، اى موسى! اگرمن تو را به خود مى نهادم تا بدان بنگرى هر آينه عشق و شكوه دنيا بر تو چيره مى شد، اى موسى! در كار خير با اهل آن رقابت كن و از ايشان پيشى بجوى كه خير همچون نامش [فرخنده] است از دنيا آنچه از آن بى نيازى واگذار، و به هر دنيا فريبى كه به خود واگذار شده منگر، و بدان كه آغاز هر فتنه اى دنياطلبى است و به هيچ توانگرى رشك مورز، زيرا دارايىِ زياد، گناهان را نيز زياد مى كند، و اين به سبب حقوق واجبى است كه بر دوش چنين كسى نهاده شده، و به آن كه مردم از او خشنودند غبطه مخور تا آن هنگام كه بدانى خدا از او خشنود است، و به آن كه مردم از او فرمان مى برند حسد مورز كه فرمانبرىِ نابحق مردم از او موجب نابودى وى و پيروانش خواهد بود»(3).

خداى متعال به موسى و هارون آن هنگام كه ايشان را سوى فرعون فرستاد چنين وحى كرد: «اگر مى خواستم شما را به چنان زيورى از دنيا آرايش دهم كه فرعون به محض ديدن آن دريابد كه از چنين آرايش ناتوان است چنين مى كردم، ولى همين را كه اينك مى بيند براى شما

ص: 130


1- . همان، ص 132.
2- . همان، ص 136.
3- . همان، ص 135.

پسنديدم و آن آرايش را از شما دور كردم، و من هماره با اولياى خود چنين مى كنم كه آنها را از نعمتهاى دنيا دور مى سازم آن گونه كه چوپانى مهربان، گوسفندانش را از جايگاه هلاكت دور مى دارد و من اولياى خود را از زندگىِ آرام و آسوده بركنار مى دارم چنانكه چوپانى مهربان، شتران خود را از جايگاههاى مشكوك دور مى دارد، و اين به سبب خوارىِ مؤمنان در نزد من نيست بل از آن روست كه بهره آنها از كرامتم به كمال رسد و خدشه اى بدان راه نيابد، و آنچه اوليايم براى من آرايش مى دهند خوارى و خشوع است و ترس و تقوى»(1).

امام كاظم صلى الله عليه و آله فرمود كه ابوذر رحمه الله مى گفت: «جزى اللّه الدنيا عنّي مذمّة بعد رغيفين من الشعير أتغدّى بأحدهما و أتعشّى بالآخر و بعد شملتي الصوف أتزر بإحداهما و أتردى بالأخرى(2)؛ در نكوهش دنيا همين بس كه خداى از آن به من دو گرده نان جو داده كه يكى را نهار و ديگرى را براى شام مى خورم و دو جامه پشمين كه يكى را اِزار و ديگر را تن پوش مى كنم».

لقمان به پسرش گفت: «يا بنيّ بع دنياك بآخرتك تربحهما جميعاً ولا تبع آخرتك بدنياك فتخسرهما جميعاً(3)؛ فرزندم! دنيايت را به آخرتت بفروش تا در هر دو سود برى و آخرتت را به دنيا مفروش كه در هر دو زيان مى كنى».

«يا بنيّ إنّ الدنيا بحر عميق قد غرق فيها أناس كثير، فلتكن سفينتك فيها تقوى اللّه عزّوجلّ و حشوها الإيمان و شراعها التوكّل على اللّه لعلّك ناج و ما أراك ناجياً(4)؛ فرزندم! دنيا دريايى عميق است كه مردمان بسيارى در آن غرق شده اند. پس بايد كشتىِ تو در اين دريا تقواى خدا باشد و توشه اين كشتى، ايمان و بادبانش توكل بر خدا تا مگر نجات يابى، ولى [بدين امور مغرور نشوى كه] تو را نجات يافته نمى بينم».

امام صادق عليه السلام فرمود: از جمله پندهاى لقمان به پسرش اين بود: «فرزندم! مردم پيش از تو براى فرزندان خويش مال گرد آوردند ولى نه مال گرد آورده ايشان باقى مانْد و نه كسانى كه براى آن ها مال را گرد آورده بودند. همانا تو برده اى هستى كه براى انجام كارى اجير شده اى و باتو پيمان بسته اند كه در برابر اين كار مزدى به تو دهند پس كار خود را كامل به انجام رسان تا مزدت را كامل بستانى. در اين دنيا همانند گوسفندى مباش كه در كشتزارى سرسبز آن قدر مى چَرد

ص: 131


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 24.
2- . كافى، ج 2، ص 134.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 137.
4- . همان، ص 135.

كه فربه شود و مى دانى كه فربه شدن گوسفند همان، سر بريدن او همان، پس دنيا را چونان پلى بشمار كه بر رودى زده اند، تو از اين پل مى گذرى و آن را پشت سر مى نهى و تا پايان ديگر بدان باز نمى گردى. آن را درهم ريز و در سازندگىِ آن مكوش كه تو مأمور آبادانى آن نيستى. بدان كه فرداى رستخيز در برابر خداى يكتا از چهار امر مورد پرسش قرار مى گيرى: اين كه جوانيت را چگونه سپرى كردى، و عمرت را چگونه گذراندى، و مالت را از كجا بدست آوردى، و چگونه هزينه كردى؟ پس خود را براى اين پرسش و پاسخ آماده كن و در انديشه پاسخى مناسب باش، و بر آنچه از دنيا از دست دادى اندوه مخور كه اندكِ دنيا باقى نمى مانَد و از بسيارِ آن نمى توان ايمن بود پس هوشيار باش و در كار خود بكوش و پرده از چهره (دل) برگير و خود را در معرض لطف و رحمت خدايت بِنِه و در دل دوباره توبه كن و بر فراغتى كه دارى چنگ انداز پيش از آن كه تو را قصد كنند و جانت بستانند و ميان تو و خواسته ات فاصله اندازند»(1).

آيا بيشتر از اين مى خواهى؟ اگر مى خواهى از چيزى شگفت كنى از انسان شگفت كن كه چگونه از شنيدن اين همه حكمت ناشنواست و در پس هلاكت خويش شتابان است، دنيا را با ريا و خيانت و ربا و غصب و تبهكارى گرد مى آورَد در حالى كه پايان كار او گور است و حساب و كتاب.

ص: 132


1- . كافى، ج 2، ص 134.

دارايى

آيا كسى يافت مى شود كه پول را دوست نداشته باشد؟ هرگز، هر كسى پول را دوست دارد، ولى تفاوت است ميان آن كه پول را به ميزان دوست دارد و آن كه پول را بدون ميزان، خواهان است. آن علاقه اى كه در چارچوب حكمت قرار مى گيرد برآوردن حقوق و اسراف نكردن است و اين كه پول را دام شكار اموال بيچارگان و واماندگان قرار ندهد، چنين محبتى نسبت به پول، فضيلت شمرده مى شود وگرنه كار دنيا سامان نمى گيرد. امّا آن پول پرستى كه آدمى را كر و كور كند و تباهى به بار آورَد و واله و شيدايش گردانَد اصل همه رذيلت ها شمرده مى شود. اسلام جايگاه ثروت را در دسترسى به سعادت اخروى با سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشخص كرده است.

حضرت صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «يُجاء بصاحب الدنيا الذي أطاع اللّه فيها و ماله بين يديه كلّما يكفأ به الصراط قال له ماله: إمضِ و قد أديّت حقّ اللّه فيّ. ثمّ يجاء بصاحب الدنيا الذي لم يطع اللّه فيها، و ماله بين كفيه كلّما يكفأ به الصراط قال له ماله: ويلك أما أديّت حقّ اللّه فيّ؟!... فما يزال كذلك حتّى يدعو بالثبور و الويل!!(1)؛ در روز رستخيز، دنيادارى كه خدا را در دنيا فرمان برده است مى آورند و دارايى اش او را همراهى مى كند و هر گام كه به سوى صراط پيش برده مى شود، مال به او مى گويد: از پل بگذر، زيرا تو حقّ خدا را پرداخته اى، آن گاه دنيادارى را مى آورند كه خدا را در دنيا فرمان نبرده است و دارايى اش او را همراهى مى كند و هر گام كه به سوى صراط پيش برده مى شود، مال به او مى گويد: واى بر تو، تو حق خدا را نپرداختى. اوهمچنان آنجا مى مانَد تا آرزوى هلاكت و نابودى مى كند».

ص: 133


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 36.

در ميان آيات قرآنى نيز خواه در ستايش مال يا در نكوهش آن سخن بسيار به ميان آمده است. خداى متعال مى فرمايد: «إِن تَرَكَ خَيْرًا»(1)؛ «اگر مالى برجاى گذارَد» كه منظور از خير در اين آيه دارايى هاست.

خداى متعال در منت گذاشتن به انسان مى فرمايد: «وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَرًا»(2) «و با مال و فرزند شما را يارى مى رسانَد و براى شما بهشتها و نهرهايى قرار مى دهد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «نعم المال الصالح للرجل الصالح(3)؛ بهترين دارايى، مال نيك و پاك است براى مردمان صالح».

و احاديث ديگرى از اين دست. اما آياتى كه دلالت بر نكوهش مال دارد:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَ لُكُمْ وَ لاَ أَوْلَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ»(4)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد مال و فرزندان، شما را از ياد خداى باز ندارد كه هر كس چنين كند از زيانكاران خواهد بود».

«وَ إِذَا رَأَوْا تِجَرَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَآئِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَرَةِ»(5)؛ «و چون داد و ستد يا سرگرمى اى ببينند به سوى آن روى آور مى شوند و تو را در حالى كه ايستاده اى ترك مى كنند بگو آنچه نزد خداست از سرگرمى و از داد و ستد بهتر است».

«أَنَّمَآ أَمْوَ لُكُمْ وَ أَوْلَدُكُمْ فِتْنَةٌ»(6)؛ «همانا مال و فرزند شما فتنه است».

«الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا»(7)؛ «مال و فرزندان، آرايش زندگى دنيوى اند».

اينك پاره اى احاديث پيرامون نكوهش اين گونه اموال؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«حبّ المال و الشرف ينبتان النفاق كما ينبت الماء البقل(8)؛ مال و جاه طلبى، نفاق را مى رويانند چنانكه آب، سبزى را».

«ما ذئبان ضاريان أرسلا في زريبة غنم بأكثر فساداً من حبّ المال و الجاه في دين

ص: 134


1- . سوره بقره، آيه 180.
2- . سوره نوح، آيه 12.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 158.
4- . سوره منافقون، آيه 9.
5- . سوره جمعه، آيه 11.
6- . سوره انفال، آيه 28.
7- . سوره كهف، آيه 46.
8- . مجموعه ورام، ص 155.

الرجل المسلم(1)؛ هيچ گاه دو گرگ درنده و رها شده در آغل گوسفندان آن قدر تباهى نيافريده اند كه دوستىِ مال و جاه در دين مرد مسلمان تباهى مى آفريند».

«شرّ أمّتي الأغنياء(2)؛ بدترين مردم امت من توانگرانند».

مى دانيد چرا؟ زيرا در ميان هر هزار نفر از ايشان تنها چند نفر را مى يابى كه حقوق شرعىِ خويش را بپردازند.

«يقول اللّه تعالى: يا ابن آدم: مالي مالي و هل لك من مالك إلاّ ما تصدّقت فأمضيت أو أكلت فأفنيت أو لبست فأبليت(3)؛ خداى متعال مى فرمايد: اى آدميزاده مى گويى: ثروت من، ثروت من و آيا تو ثروتى جز آنچه صدقه داده اى دارى يا ثروتت را خوردى و نابود كردى يا آن را به جامه اى دادى و پوساندى».

«أخلاّء ابن آدم ثلاثة: واحد يتبعه إلى قبض روحه و هو ماله و واحد يتبعه إلى قبره و هو أهله و واحد يتبعه إلى محشره و هو عمله(4)؛ دوستان آدم سه گروهند: يكى آن كه تا دم مرگ همراه اوست و اين مال و ثروت اوست و يكى آن كه تا دم گور همراه اوست و اين خانواده اويند و ديگرى تا روز رستخيز همراه او خواهد بود و اين چيزى نيست جز عمل او».

«إنّ الدينار و الدرهم أهلكا من كان قبلكم و هما مهلكاكم(5)؛ همانا درهم و دينار، پيشينيان شما را از ميان برد و شما را نيز از ميان ببرد».

«لكلّ أمّة عجل، و عجل هذه الأمّة الدينار و الدرهم(6)؛ هر امتى گوساله اى دارد و گوساله اين امت، درهم و دينار است».

نيز فرمود: «به روز رستخيز مردى را مى آورند كه مال خويش از حرام گردآورده و در راه حرام هزينه كرده، پس گويند: او را سوى آتش بريد. آن گاه مردى را بياورند كه مال خود از حلال گردآورده و در حرام هزينه كرده، پس گويند: او را نيز سوى آتش بريد. آن گاه مردى را بياورند كه مال خود از حرام گردآورده و در حلال هزينه كرده، پس گويند: او را نيز سوى آتش بريد، آن گاه مردى را بياورند كه مال خود از حلال گردآورده و در حلال هزينه كرده، پس گويند: بايست، شايد در بدست آوردن اين مال در انجام واجبات كوتاهى كرده اى و نماز را بهنگام نخوانده اى يا در

ص: 135


1- . همان.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 36.
3- . همان.
4- . همان.
5- . كافى، ج 2، ص 316.
6- . جامع السعادات، ج 2، ص 36.

ركوع و سجود و وضوى آن كوتاهى ورزيده اى؟ او مى گويد: نه بار خدايا آن را از حلال بدست آوردم و در حلال هزينه كردم و آنچه را بر من واجب گردانيدى تباه نكردم. پس به او گويند: شايد با اين مال، مركب يا جامه اى خريدى و بدان باليدى؟ او مى گويد: بار خدايا! من هيچ گاه بر كسى نباليدم. بدو گفته مى شود: شايد با اين پول به كسانى همچون خويشان، يتيمان، بيچارگان و در راه ماندگان كه من به رسيدگى آنها فرمان داده ام رسيدگى نكرده اى؟ او مى گويد: بار خدايا! من حقّ كسى را كه تو فرمودى ضايع نكردم. آن گاه اين جماعت بيايند و به خدا عرض كنند: بار خدايا! تو خود به او عطا فرموده اى و او را درميان ما نهاده اى و فرمانش داده اى تا حقوق ما بپردازد. پس اگراين حقوق را پرداخته و چيزى از واجبات را تباه نساخته و هيچ گاه فريبكارى نكرده بدو گفته مى شود: اينك بايست و شكر نعمتهايى را كه بر تو داده ام بگزار؛ نعمتهايى همچون خوراك و نوشاك و ديگر لذايذ... و همچنان از او پرسش مى شود»(1).

آيا اينها همه حق هستند؟ اگر چنين است پس جايگاه ما در اين حق گرايى كجاست؟ كسى گمان نبرد كه اين روايات به مفهوم رويگردانى از كسب مال است. چنين نيست بلكه مفهوم آن رويگردانى از مال حرام است.

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «لو أنّ رجلاً أخذ جميع ما في الأرض و أراد به وجه اللّه فهو زاهد و لو ترك الجميع و لم يرد وجه اللّه فليس بزاهد(2)؛ اگر مردى همه ثروت زمين را گردآورَد و آن را براى كسب خشنودى خدا بخواهد زاهد است و اگر هيچ بدست نياورَد و جوياى خشنودى خدا نباشد زاهد نيست».

ص: 136


1- . همان.
2- . همان، ص 42.

زهد

يكى از زاهدان سوى سلطانى تجمل پرست برفت كه در شكوه و زياده روى و جاه و فرمانروايى خويش غرق بود. پس سلطان به او روى كرد و گفت: تو زاهد هستى؟ زاهد پاسخ داد: ولى تو از من زاهدترى. سلطان گفت: چگونه؟ زاهد پاسخ داد: زيرا من از دنيايى روى گردانده ام كه فانى است و تو از آخرتى روى گردانده اى كه باقى است.

اين داستان با همه كوتاهى مفهوم زهد را براى ما بيان مى كند. پس زهد يعنى آدمى با وجود تمايلى كه به چيزى دارد آن را وانهد، و مقصود از زهد در دنيا رويگردانى از لذّات نامشروع و شهوات منفور آن است، ولى ترك دنيا از زهد نيست بلكه حماقت و انحراف شمرده مى شود. از آنجا كه مردم به دنيا و لذات دنيوى چنان روى مى آورند كه پروانگان بر سر آتش، پيامبران و ائمه عليهم السلام بسيار كوشيده اند تا مردم را به سوى اعتدال كشند و از بيراهه پويى بازشان دارند. اينك چند روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى آوريم:

«من أصبح و همّه الدنيا شتّت عليه أمره و فرق عليه ضيعته و جعل فقره بين عينيه و لم يؤته من الدنيا إلاّ ما كتب له و من أصبح و همّه الآخرة جمع اللّه له همّه و حفظ عليه ضيعته و جعل غناه في قلبه و أتته الدنيا و هي راغمة(1)؛ هركه شام را در حالى به بام رسانَد كه همّ وغمّ او دنياست خدا كار او را از هم بگسلانَد و داراييش را پراكنده سازد و فقرش را در برابر ديدگانش نهد و از دنيا تنها آن قدر بدو دهد كه مقرر است، ولى هركه شام را به بام مى رسانَد در حالى كه همّ و غمّش آخرت است خداوند اندوه او از ميان ببرد و داراييش را پاس دارد و غناى خويش را به دل او افكنَد و دنيايى را كه از او رويگردان است در اختيار وى نهد».

ص: 137


1- . همان، ص 44.

«إذا رأيت أخاك قد زهد في الدنيا فأستمع منه فإنّه يلقن الحكمة(1)؛ هرگاه برادر خود را ديدى كه در دنيا زهد در پيش گرفته است سخن او را بشنو كه او حكمت بر جان تو مى نشانَد».

«من أراد أن يؤتيه اللّه علماً بغير تعلّم و هدى بغير هداية فليزهد في الدنيا(2)؛ هركه دانش بدون آموختن و هدايت بدون رهنما از خدا خواهد، در دنيا زهد ورزد».

«أزهد في الدنيا يحبّك اللّه و أزهد فيما في أيدي الناس يحبّك الناس(3)؛ در دنيا زهد بورز تا خداى دوستت بدارد و به آنچه در دست مردم است بى توجه باش تا مردم دوستت بدارند».

«يا علي، من عرضت له دنياه و آخرته، فأختار الآخرة و ترك الدنيا، فله الجنّة، من اختار الدنيا إستخفافاً بآخرته فله النار(4)؛ اى على! هركه دنيا و آخرت بدو عرضه شود و او آخرت را برگزيند و دنيا را وانهد بهشت از آنِ اوست، و هركه از سر سبك شمردن آخرت، دنيا را برگزيند فرجام كارش آتش خواهد بود».

نيز مى فرمايد: «به زودى بر مردم زمانى رسد كه سلطان جز با كشتن و ستم به مقصود خود نايل نيايد و توانگر جز با غصب و بخل به پولى دست نيابد و محبت جز با بيرون انداختن دين و پيروى از هوس، كسب نشود، هان، هركه از شما چنين زمانى را درك كرد و بر تهيدستى خويش شكيب ورزد با آن كه مى تواند توانگر باشد و دشمنى مردم را به جان بخرد با آن كه مى تواند محبت ايشان را به كف آورَد و بر خوارى پايدارى ورزد باآن كه مى تواند عزّت و ارجمندى يابد و در اين كار تنها خشنودىِ خدا را بجويد كه در اين صورت خداى پاداش پنجاه مؤمن را كه به من نيز ايمان دارند بدو بخشايد».(5) «فمن شرح اللّه صدره للإسلام فهو على نور من ربّه فإنّ النور إذا وقع في القلب انشرح و انفسح قيل يا رسول اللّه و هل لذلك من علامة؟ قال: نعم، التجافي عن دار الغرور و الإنابة إلى دار الخلود و الإستعداد للموت قبل نزوله(6)؛ هركه خدا سينه او را براى پذيرش اسلام فراخ گردانَد به پرتوى از سوى خدايش دست يافته. اين نور هرگاه در دلى جاى گيرد آن دل، فراخى و پهناورى يابد. عرض شد يا رسول اللّه! آيا نشانه اى براى آن هست؟ فرمود: آرى، پهلو تهى كردن از سراى فريب و بازگشت به سراى جاودان و آماده شدن براى مرگ پيش از رسيدن به آن».

ص: 138


1- . مكارم الأخلاق، ص 463.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 44.
3- . امالى، شيخ طوسى، ص 201.
4- . جامع الأخبار، ص 108.
5- . كافى، ج 2، ص 91.
6- . مكارم الأخلاق، ص 447.

«استحيوا من اللّه حق الحياء، قالوا: إنّا لنستحيي منه تعالى، قال: فليس كذلك تبنون ما لا تسكنون و تجمعون ما لا تأكلون(1)؛ از خدا آن گونه كه بايد شرم كنيد. گفتند: ما از خداى شرم مى كنيم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چنين نيست، شما ساختمانهايى را بنا مى كنيد كه در آن سكونت نمى ورزيد و ثروتى را مى اندوزيد كه فرصت خوردن آن را نمى يابيد».در روايت است كه: «گروهى به خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيدند وعرض كردند: ما مؤمن هستيم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: نشان ايمان شما كدام است؟ گفتند: هنگام بلا شكيبايى مى ورزند و هنگام آسايش، شكر به جاى مى آورند و به قضا و قدر خداوندى خشنودند و به هنگام مصيبت ديدن دشمنان، آنان را شماتت نمى كنند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «اگر چنين هستيد ديگر آنچه را كه فرصت خوردن آن را نمى يابيد گرد نياوريد و ساختمانهايى نسازيد كه در آن سكونت نمى ورزيد و در آنچه از آن مى كوچيد به رقابت برنخيزيد»(2).

اين ويژگيهاى زهد است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را از عوامل تكميل كننده ايمان قرار داده.

«من جاء ب«لا إله إلاّ اللّه» لا يخلط معها غيرها وجبت له الجنّة(3)؛ هركه قائل به لا إله إلاّ اللّه باشد و با آن چيزى را درنياميزد بهشت بر او واجب است».

مقصود از چيز ديگر در اين حديث، دنيادوستى و دنياطلبى است.

«ما زهد عبد في الدنيا إلاّ أنبت اللّه الحكمة في قلبه فأنطق بها لسانه، و بصّره بعيوب الدنيا و دائها و دوائها و أخرجه منها سالماً إلى دار السلام(4)؛ هيچ كس در دنيا زهد درپيش نگرفت مگر آن كه خدا حكمت را در دلش رويانْد و زبانش را به حكمت گويا كرد و او را به عيوب دنيا و درد و درمان آن بينا مى گردانَد و او را بى هيچ گزندى سوى آخرت مى بَرد».

در روايتى آمده است: «يكى از همسران پيامبر هنگامى كه گرسنگى ايشان را ديد، گريست و عرض كرد: يا رسول اللّه! آيا از خداى تقاضاى طعامى نمى كنى تا تو را سير گردانَد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در يَد قدرت اوست اگر از خدا بخواهم همه كوهها را براى من طلا كند چنين مى كند، ولى من گرسنگىِ دنيا را بر سيرىِ آن و تهيدستى آن را بر توانگرىِ آن و اندوه آن را بر شادى آن برگزيدم، زيرا دنيا شايسته محمّد و خاندان محمّد نيست. همانا خدا براى

ص: 139


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 45.
2- . همان.
3- . همان.
4- . مكارم الأخلاق، ص 463.

پيامبران اولوالعزم خود شكيب در امور ناخوش دنيا و صبر بر امور دوست داشتنىِ آن پسنديده است و براى من نيز همان را پسنديده كه بر دوش ايشان نهاده: «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»(1)؛ "شكيب ورز همان گونه كه پيامبران اولوالعزم شكيب ورزيدند"، و به خدا سوگند من چاره اى جز فرمانبرى از او ندارم و به خدا سوگند من با همه توان خود همچنان كه آنها صبر كردند صبر خواهم كرد و نيرويى جز از خدا نيست».(2) «لا يستكمل العبد الإيمان حتّى يكون ألاّ يعرف أحبّ إليه من أن يعرف و حتّى يكون قلّة الشيء أحبّ إليه من كثرته(3)؛ ايمان بنده كمال نمى يابد مگر آن كه ناشناخته ماندن از شناخته و شهره شدن برايش خوش تر باشد و چيز اندك نزد او محبوبتر از فراوانى باشد».

«إذا أراد بعبد خيراً فقّهه في الدين و زهّده في الدنيا و بصّره بعيوب نفسه(4)؛ هرگاه خدابراى بنده اى نيكى بخواهد او را در دين، آگاه مى گردانَد و در دنيا زاهدش مى سازد و عيوبش را بدو مى نمايانَد».

«من إشتاق إلى الجنّة سارع إلى الخيرات و من خاف النار ترك الشهوات و من ترقّب الموت أعرض عن اللذّات و من زهد في الدنيا هانت عليه المصيبات(5)؛ هركه مشتاق بهشت باشد سوى كارهاى خير مى شتابد و هركه از آتش بهراسد شهوات را كنار نهد و هركه مرگ را انتظار كشد از لذتها روى گردانَد و هركه در دنيا زهد ورزد تحمل مصيبتها بر او آسان گردد».

«إنّ ربّي عزّوجلّ عرض علَيَّ: أن يجعل لي بطحاء مكّة ذهباً، فقلت: لا يا ربّ، و لكن أجوع يوماً و أشبع يوماً، فأمّا اليوم الذي أجوع فيه فأتضرع إليك و أدعوك و أمّا اليوم الذي أشبع فيه فأحمدك و أثني عليك(6)؛ همانا خداى عزّوجلّ خواست سرزمين بطحا را در مكّه براى من طلا گرداند. عرض كردم: خدايا! چنين مكن بگذار تا روزى گرسنه باشم و روزى سير، پس در روزى كه گرسنه ام به درگاه تو زارى و نيايش مى كنم و آن روز كه سيرم تو را حمد و ثنا گويم».

«قال اللّه تعالى: إنّ من أغبط أوليائي عندي، رجلاً خفيف الحال ذا حظّ من صلاة، أحسن عبادة ربّه بالغيب و كان غامضاً في الناس، جعل رزقه كفافاً فصبر عليه عجلت منيته فقلّ

ص: 140


1- . سوره احقاف، آيه 35.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 60.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 231.
4- . مكارم الأخلاق، ص 463.
5- . همان، ص 447.
6- . جامع السعادات، ج 2، ص 46.

تراثه و قلّ بواكيه(1)؛ خداى متعال مى فرمايد: از اولياى من كه بيش از همه بايد بدو غبطه ورزيد كسى است كه وضعى ساده دارد، از نماز بهره مى بَرد و در نهان خدايش را بهتر پرستش مى كند و در ميان مردمان ناشناس است و روزى اش به اندازه كفاف قرار داده شد و بر آن شكيب مى ورزد، مرگ بشتاب سراغ او مى آيد وآنچه به ارث مى نهد اندك است و گريندگان بر او نيز اندكند».

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «مردم سه دسته اند: يا زاهدند يا صابر يا راغب. زاهد كسى است كه هيچ غم و شادى به دل او راه ندارد، نه به چيزى از دنيا شاد مى شود و نه به چيزى كه از دست دهد اندوه مى خورَد و در آرامش به سر مى بَرد. صابر كسى است كه دنيا را به دل آرزو كند ولى هرگاه بدان دست يافت از ترس بدفرجامى وزشتىِ آن بر نفس خود لگام نهد. و اگر بر او نظر افكنى از پاكدامنى و فروتنى و دورانديشىِ او به شگفت مى آيى. راغب (دنياخواه) كسى است كه باكى ندارد دنيا از حلال بدو روى آورده يا از حرام و بى پرواى اين كه آبرويش را به چه مى آلايد خود را به هلاكت مى افكنَد و جوانمردى اش را از بين مى بَرد. اينها در غفلت خود سرگردانند و بى قرار»(2).

«إنّ من أعوان الأخلاق على الدين الزهد في الدنيا(3)؛ همانا از سرشتهاى ياور دين، زهد در دنياست».

«من جمع ستّ خصال، لم يدع للجنّة مطلباً و لا عن النار مهرباً: عرف اللّه فأطاعه، و عرف الشيطان فعصاه، و عرف الدنيا فتركها و عرف الآخرة فطلبها، و عرف الباطل فأتقاه و عرف الحقّ فأتبعه(4)؛ هركه شش سرشت در خويش گردآورْد به بهشت مى رسد و از آتشمى گريزد: كسى كه خدا را بشناسد و او را فرمان بَرد، و شيطان را بشناسد و فرمانش نبَرد و دنيا را بشناسد و آن را وانهد و آخرت را بشناسد و آن را بطلبد و باطل را بشناسد و خويش از آن بدارد و حق را بشناسد و آن را پى گيرد».

«إنّ علامة الراغب في ثواب الآخرة: زهده في عاجل زهرة الدنيا أما إنّ زُهْد الزاهد في هذه الدنيا لا ينقصه مما قسم اللّه عزّوجل له فيها و إن زهد، و إنّ حرص الحريص على عاجل زهرة الدنيا لا يزيده فيها و ان حرص فالمغبون من حرم حظّه من الآخرة(5)؛ نشانه كسى كه به پاداش آخرت گرايش دارد اين است كه: از شكوه گذراى دنيا چشم مى پوشد، اما زهد زاهد در

ص: 141


1- . كافى، ج 2، ص 140.
2- . همان، ص 456.
3- . مشكاة الأنوار، ص 113.
4- . جامع الأخبار، ص 108.
5- . كافى، ج 2، ص 129.

اين دنيا موجب نمى شود از آنچه خدا براى او مقرر كرده بى بهره بمانَد، اگرچه زهد ورزد، چنانكه حرص انسان حريص به دستيابى بر شكوه گذراى دنيا بر دارايى او نمى افزايد، هرچند حرص ورزد، و محرومان كسانى هستند كه از بهره آخرت بى بهره مانند».

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «ما من عمل بعد معرفة اللّه جلّ و عزّ و معرفة رسوله صلى الله عليه و آله أفضل من بغض الدنيا(1)؛ پس از شناخت خداى عزّوجلّ و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچ كارى برتر از كينه نسبت به دنيا نيست».

امام باقر عليه السلام فرمود: «أكثر ذكر الموت فإنّه لم يكثر إنسان ذكر الموت إلاّ زهد في الدنيا(2)؛ ياد مرگ را زياد از دل گذران كه هيچ كس ياد مرگ را فراوان از دل نگذرانْد مگر آن كه در دنيا زهد در پيش گرفت».

«قال اللّه تعالى: و عزّتي و جلالي و عظمتي و بهائي و علوّ ارتفاعي لا يؤثر عبد مؤمن هوَاي على هواه في شيء من أمر الدنيا إلاّ جعلت غناه في نفسه و همّته في آخرته و ضمنت السماوات و الأرض رزقه و كنت له من وراء تجارة كلّ تاجر(3)؛ خداى متعال مى فرمايد: سوگند به عزّت و جلال و عظمت و شكوه و والايى ام، هرگز بنده مؤمنى، خواست مرا در چيزى از امور دنيا بر خواست خويش بر نگزيد مگر آن كه من بى نيازىِ او را در جانش مى نهم و همّت او را به آخرتش معطوف مى گردانم و آسمانها و زمين، رزق او را ضمانت مى كنند و من در پس تجارت هر تاجرى براى اويم».

«أعظم الناس قدراً من لا يتناول الدنيا في يد من كانت فمن كرمت عليه نفسه صغرت الدنيا في عينيه و من هانت عليه نفسه كبرت الدنيا في عينيه(4)؛ با منزلت ترين مردم كسى است كه دنيا را از دست دنياطلبان نستانَد. هركه جانش بر او كرامت يافت دنيا در ديدگانش ناچيز مى گردد و هركه جان خويش را خوار شمرد، دنيا در نگاهش بزرگى يابد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «جعل الخير كلّه في بيت و جعل مفتاحه الزهد في الدنيا(5)؛ همهخير در خانه اى نهاده شده و كليد آن زهد در دنياست».

«ما أعجب رسول الله صلى الله عليه و آله شيء من الدنيا إلاّ يكون فيها خائفاً جائعاً(6)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن

ص: 142


1- . همان، ص 130.
2- . همان، ص 131.
3- . همان، ص 137.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 48.
5- . كافى، ج 2، ص 128.
6- . همان، ص 129.

چيزى را از دنيا مى پسنديد كه در آن ترسان و گرسنه باشد».

«إذا أراد اللّه بعبد خيراً زهّده في الدنيا و فقّهه في الدين، و بصّره عيوبها، و من أوتيهنَّ فقد أوتي خير الدنيا و الآخرة(1)؛ هرگاه خدا به بنده اى نيكى خواهد او را در دنيا زاهد گردانَد و در دين آگاهش سازد و عيوب دنيا را به او بنمايانَد و هركه اين امور بدو داده شد خير دنيا و آخرت بدو داده شده است».

«لم يطلب أحد الحقّ بباب أفضل من الزهد في الدنيا، و هو ضدّ لما طلب أعداء الحقّ(2)؛ هيچ كس حق را از درى برتر از زهد در دنيا جستجو نكرد و آن ضدّ چيزى است كه دشمنان حق در جستجوى آنند». مراد از اين سخن، تمايل و رغبت به دنياست.

«ألا من صبّار كريم؟ فإنّما هي أيّام قلائل ألا انّه حرام عليكم أن تجدوا طعم الإيمان حتّى تزهدوا في الدنيا(3)؛ آيا بسيار بردبارِ ارجمندى يافت مى شود؟ [ بدانيد كه ]دنيا چند روزى بيش نيست و چشيدن طعم ايمان بر شما حرام است مگر آن كه در دنيا زهد پيشه كنيد».

نيز مى فرمايد: «زهد، كليد دروازه آخرت و رهايى از آتش است و آن بدين مفهوم است كه هر چيز كه تو را از ياد خدا باز مى دارد ترك كنى و بر از دست دادنش اندوهگين نشوى و به جهت ترك آن به عُجْب گرفتار نيايى و انتظار گشايش نداشته باشى و در جستجوى آن نباشى كه تو را بر اين كار بستايند يا برابر نهاده اى به تو دهند بلكه چنين كسى بايد از دست دادن آن را موجب آسايش بداند و آن را آفت بشمارد و هميشه از آفت سوى راحت گريزد. زاهد كسى است كه آخرت را بر دنيا و خوارى را بر عزت و تلاش را بر راحت و گرسنگى را بر سيرى و عافيت آن سراى را بر محبّت گذراى اين سراى و ياد آوردن خدا را بر غفلت از آن ترجيح دهد، چنين كسى پيكرش در دنيا و دلش در آخرت است»(4).

امام رضا عليه السلام فرمود: «من أصبح و أمسى معافى في بدنه آمناً في سربه عنده قوت يومه فكأنّما خيرت له الدنيا(5)؛ هركه تندرست، بام را به شام رسانَد و در ميان كس و كارش در امان و از توش روزانه اش برخوردار باشد گويى چنين است كه دنيا براى او برگزيده شده است».

اين بخشى از روايات مربوط به زهد بود و پيامبران و ائمه آن قدر در گفتار و رفتار بر

ص: 143


1- . همان، ص 130.
2- . همان.
3- . همان.
4- . بحار الأنوار، ج 67، ص 315.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 48.

اين مقوله پافشارى كردند كه برخى چنان كه صوفيان گمان برده اند مى پندارند مقصود آن پاكان ويران كردن دنياست، ولى مسأله بر عكس گمان ايشان است و انبياء و امامان خواهان آن بوده اند كه دنيا را بدور از هرگونه افراط وتفريط و به گونه اى معتدل، آباد سازند غافل از اين كه هر افراط و تفريطى انسان را از مسير مستقيم منحرف مى كند و هلاكتىزودرس در پى دارد و فراتر اين كه زيان هاى اخروى بر آن مترتب است.

طرفداران مكاتب مادى در دست يافتن بر كالاى دنيا از يكديگر پيشى مى گيرند و بدين ترتيب دنيا به چاله اى از پليديهاى اخلاقى و به كوره اى از جنگهاى نابود كننده بدل مى شود و بدين سان ترساهاى كليسا و صوفيان از دنيا دامن مى كشند و با اين كار خود، زمين را به ويرانى مى كشانند در حالى كه خداوند خواهان آبادانىِ آن است.

اسلام، خواهان ميانه روى است و رفتار پيامبر و امامان عليهم السلام بهترين گواه اين امر است و اگرچه اين بزرگواران راه زهد را پيموده اند، ولى بهره خود را از دنيا ناديده نگرفته اند.

به راستى آن شكوفايى مدنى و آبادانى حقيقى جهانى كه نه قبل از اسلام و نه در نيم قرن گذشته كه جامعه خود را از اسلام جدا كرد وجود داشته، رهاورد چه كسى بود؟ بى ترديد آنچه در اين زمينه وجود دارد ارمغان اسلام است: «رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الْأَخِرَةِ حَسَنَةً»(1)؛ «خدايا! به ما در دنيا نيكويى و در آخرت نيز نيكويى عطا كن».

مفهوم اين احاديث، ترك دنيا نيست بلكه مقصود پيشى نگرفتن در تصاحب دنياست و اين همان اقتضاى جمع اين احاديث و جز آن است، اما كسى كه تنها به اين بُعد بنگرد همچون بنّايى است كه مى خواهد با آجر تنها يا گچ تنها ساختمان خيالىِ خود را برپا كند.

«سُبْحَنَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ، وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمينَ».

ص: 144


1- . سوره بقره، آيه 201.

بخش دوم

اشاره

ص: 145

ص: 146

پيشنوشت

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه و سلام على محمد و آله اين بخش دوم كتاب ارزشها در نگاه اسلام، به قلم محمد بن مهدى حسينى شيرازى است كه ثواب آن را به روح پدر خلدآشيانم هديه مى كنم كه مرا به نگارش آن فرمود. هنگامى كه كتاب الأخلاق الإسلاميه را به محضر آن مرحوم تقديم داشتم فرمود: اين تنها بخشى از كلّ اين بحث است و چه نيكوست كه به همين شيوه كتابى را در اخلاق اسلامى بنگارى كه تمام ابعاد آن را در برداشته باشد، ولى نارسايى قلم و سستى همت من، مانع از آن شد تا در اين كار شتاب كنم تا مگر آن مرحوم در زندگى اين دنيا بتواند توصيه خود را به چشم ببيند. باشد كه خداى سبحان بر من منّت نهد و آن را بپذيرد و ثواب آن را به روح پاك پدرم در بهشت برين فرستد.

بار خدايا! از تو مى خواهم آرامگاه آن مرحوم را از فضيلت و احسان و روح و ريحان و آمرزش و رضوان بياكنى و درود و سلام مرا بدو رسانى.

ص: 147

ص: 148

توانگرى و كم توشگى

اسلام با توانگرى ناسازگار نيست، چنانكه تهيدستى را نيز دوست ندارد. بلكه نسبت به لوازم اين دو موضعگيرى مى كند. فرد توانگر بيشتر اوقات از الگوهاى والا بدور است. اودر كار نيك، بخل مى ورزد و از يارى خود به ديگران دريغ مى ورزد و مردم را با ثروتش مى آزارد. او گمان مى كند با ثروتى كه بدو داده شده وزنى يافته است، پس خودپسندى و كبر در پيش مى گيرد و بر دنيا و درهم چنباتمه مى زند چونان افعى بر فراز گنج. بدين سان محروميت از توانگرى بهتر از بهره مندى از آن است. كدام خردمند الگوهاى پست را براى خود بر مى گزيند و آزار و اهانت به مردم را مى پسندد؟ اين همان چيزى است كه هماره با شخص توانگر همراه است.

اما فقر، بيشتر ويژگيهاى نكوهيده همچون كبر و خودپسندى و غرور را در انسان ذوب مى كند و آدمى را از بسيارى از مهلكه ها همچون تباهى و ريا و برترى جويى باز مى دارد، به علاوه آن كه جامعه را نيز نمى آزارَد. از اين رو در نكوهش توانگرى و ستايش تهيدستى احاديث بسيارى رسيده است. اين احاديث به ذات اين دو پديده باز نمى گردند بلكه ناظر به عوارض آن هستند.

قرآن كريم مى فرمايد: «إِنَّ الاْءِنسَنَ لَيَطْغَى * أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَى»(1)؛ «حقا كه انسان سركشى مى كند همين كه خود را بى نياز پندارد».

پس سركشى علت نكوهش توانگرى است، ولى دليل آن ذات توانگرى نيست، بلكه ذات توانگرى از نگاه اسلام، پسنديده است، چنانكه ذات تهيدستى نكوهيده مى باشد،

ص: 149


1- . سوره علق، آيه هاى 6 و 7.

زيرا توانگرى خودبخود موجب پيدايش هرگونه خير و خوبى است در حالى كه تهيدستى سبب ساز محروميت در بسيارى از ثوابهاست.

صدقه، بر پا كردن مهمانى، ساختن مسجد و مدرسه، پرداختن خمس و زكات، دهش، نيكوكارى و احداث نوانخانه ها و بيمارستانها و مطرح كردن شعائر دينى و حج و زيارات و نظاير آن همه در پرتو توانگرى مقدور است و شخص فقير از بيشتر آنها محروم مى باشد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «نعم العون على الدين الغنى؛ توانگرى نيكو ياورى است بر ديندارى».

«كاد الفقر أن يكون كفراً(1)؛ چيزى نمانده كه تهيدستى به كفر بيانجامد».

اما از آنجا كه طبيعت توانگرى در بيشتر موارد با صفات نكوهيده اى همراه است و طبيعت تهيدستى در بيشتر اوقات با صفات پسنديده اى همراه مى باشد چنانكه با نيم نگاهى به جوامع، اين واقعيت به خوبى ديده مى شود؛ لذا در بيشتر احاديث، توانگرى با پستى همراه گشته و تهيدستى با والايى در كنار هم نشسته.

اينك احاديثى در اين باره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله:

«قيل لرسول اللّه صلى الله عليه و آله: أي أمتك أشر؟ قال صلى الله عليه و آله: الأغنياء(2)؛ به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض شد: كدام كس در ميان امّت تو از ديگران شرورتر است؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: توانگران».

«قال صلى الله عليه و آله لبلال: إلق اللّه فقيراً و لا تلقه غنيّاً(3)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به بلال فرمود: خدا را با تهيدستى ديدار كن نه با توانگرى».

«إنّ فقراء أمّتي يدخلون الجنّة قبل أغنيائهم بخمسمائة عام(4)؛ تهيدستان امّت من پانصدسال پيش از توانگران به بهشت در مى آيند».

«اطلعت على الجنّة، فرأيت أكثر أهلها الفقراء و اطلعت على النار فرأيت أكثر أهلها الأغنياء(5)؛ من بر بهشت مشرف شدم پس بيشتر ساكنان آن را از تهيدستان يافتم، و بر دوزخ مشرف شدم و بيشتر ساكنان آن را از توانگران ديدم».

«خير هذه الأمّة فقراؤها، و أسرعها تصعّداً في الجنّة ضعفاؤها(6)؛ بهترين افراد اين امت، تهيدستان آن هستند و ناتوانان ايشان با شتاب بيشترى به بهشت درآيند».

ص: 150


1- . كافى، ج 2، ص 307.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 155.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 60.
4- . اعلام الدين، ص 276.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 60.
6- . همان، ص 63.

«اللهمّ أحيني مسكيناً و أمتني مسكيناً و احشرني في زمرة المساكين(1)؛ بار خدايا! مرا مسكين، زنده بدار و مسكين بميران و در جرگه مساكين محشورم كن».

«إنّ لي حرفتين اثنتين، فمن أحبّهما فقد أحبّني و من أبغضهما فقد أبغضني: الفقر و الجهاد(2)؛ مرا دو حرفه [و دلبستگى] است، پس هركه اين دو را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هركه آن دو را ناخوش بدارد مرا ناخوش داشته است: فقر و جهاد».

«الفقر أزين للمؤمنين من العذار الحسن على خدّ الفرس(3)؛ تهيدستى براى مؤنان آراينده تر از لگام نيكو بر چهره اسب است».

«سئل صلى الله عليه و آله عن الفقر؟ فقال: خزانة من خزائن اللّه. و سئل ثانيا، فقال صلى الله عليه و آله: كرامة من اللّه. و سئل ثالثا، فقال صلى الله عليه و آله: شيء لا يعطيه اللّه إلاّ نبيّاً مرسلاً أو مؤمناً كريماً على اللّه (4)؛ از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره فقر پرسش شد. حضرت فرمود: گنجينه اى از گنجينه هاى خداست. باز پرسيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كرامتى است از سوى خدا. باز پرسيدند و پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: چيزى است كه خدا به كس ندهد مگر به پيامبر مرسل يا مؤنى كه در درگاه خدا ارج داشته باشد».

«إنّ في الجنّة غرفة من ياقوتة حمراء ينظر إليها أهل الجنّة كما ينظر أهل الأرض إلى نجوم السماء، لا يدخل فيها إلاّ نبيّ فقير أو مؤمن فقير(5)؛ در بهشت غرفه اى از يافوت سرخ برپاست. بهشتيان بدان چنان مى نگرند كه زمينيان به ستارگانِ آسمان، كس بدان در نيايد مگر پيامبر يا مؤنى تهيدست».

«الناس كلّهم مشتاقون إلى الجنّة و الجنّة مشتاقة إلى الفقراء(6)؛ همه مردم شيفته بهشتهستند و بهشت، شيفته فقيران است».

«الفقر فخري(7)؛ تهيدستى افتخار من است».

«تحفة المؤمن من الدنيا الفقر(8)؛ ارمغان مؤن از دنيا تهيدستىِ اوست».

نيز فرمود: «به روز رستخيز، بنده را بياورند و خدا آن سان از او پوزش خواهد كه برادرى از برادرش در اين دنيا. در اين هنگام خدا مى فرمايد: سوگند به عزت و جلالم، روى گردانيدن دنيا از

ص: 151


1- . روضة الواعظين، ج 2، ص 454.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 63.
3- . كافى، ج 2، ص 265.
4- . جامع الأخبار، ص 109.
5- . همان.
6- . همان، ص 111.
7- . همان.
8- . جامع السعادات، ج 2، ص 64.

تو به سبب خوارى تو در درگاه من نبوده، بل به سبب كرامت و فضيلتى است كه براى تو آماده كرده ام. اينك اى بنده به درون اين صفوف رو و هركه براى خشنودىِ من خوراكى به تو خورانده يا جامه اى بر پيكر تو كشانده بر گير و به بهشت بَر. مردم در اين روز در عرق خويش غرقند. او صفوف را مى شكافد و هركه چنين كرده مى يابد و او را به بهشت در مى آورَد»(1).

«اكثروا معرفة الفقراء و اتخذوا عندهم الأيادي فإن لهم دولة، قالوا: يا رسول اللّه و ما دولتهم؟ قال: إذا كان يوم القيامة فقيل لهم: انظروا إلى من اطعمكم كسرة أو سقاكم شربة أو كساكم ثوبا فخذوا بيده ثم امضوا به إلى الجنة(2)؛ هرچه مى توانيد با تهيدستان بيشترى آشنا شويد و نعمت ها[ى خود] را نزد آنان بسپريد (از آنچه داريد به آنان بدهيد) چرا كه از حكومتى برخوردارند، عرض كردند: يا رسول اللّه! حكومت آنها چيست؟ فرمود: آن گاه كه روز رستخيز رسد بديشان گفته مى شود: كسى را كه تكه نانى به شما داده يا جرعه اى به شما نوشانده يا جامه اى بر شما پوشانده بيابيد و دست او بگيريد و به بهشتش بَريد».

«ألا أخبركم بملوك أهل الجنّة؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: كلّ ضعيف مستضعف، أغبر أشعث ذي طمرين، لا يؤبه به لو أقسم على اللّه لأبرّه(3)؛ آيا شما را از سلاطين بهشت آگاه كنم؟ گفتند: آرى يا رسول اللّه! فرمود: هر ناتوانى كه به ناتوانى كشيده شده و چهره اى غبارآلود دارد و دو جامه پوسيده بر تن، او اگر خداى را سوگند دهد، خدا سوگند او را برآورَد».

«دخل رسول اللّه صلى الله عليه و آله على رجل فقير، و لم ير له شيئا فقال: لو قسم نور هذا على أهل الأرض لوسعهم(4)؛ روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد مرد تهيدستى رفت و در نزد او چيزى نيافت، پس بفرمود: اگر نور اين شخص ميان همه زمينيان تقسيم شود براى همه كافى خواهد بود».

«إذا أبغض الناس فقراءهم و أظهروا عمارة الدنيا و تكالبوا على جمع الدراهم و الدنانير رماهم اللّه بأربع خصال: بالقحط من الزمان و الجور من السلطان و الجناية من ولاة الحكام و الشوكة من الأعداء(5)؛ هرگاه مردم به تهيدستان خويش دشمنى ورزند و به آبادانى دنيا پردازندو در گردآورى درهم و دينار به رقابت برخيزند، خدا به چهار بلا گرفتارشان سازد: قحطسالى، ستم سلطان و جنايت كارگزاران حاكمان و زور و چيرگى دشمنان».

ص: 152


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 65.
5- . همان.

روايت شده است كه: «أنّه ما من يوم إلاّ و ملك ينادي من تحت العرش: يا ابن آدم قليل يكفيك خير من كثير يطغيك(1)؛ همه روزه فرشته اى از زير عرش بانگ مى دهد: اى آدميزاده آن كمى كه تو را بسنده كند بهتر است از زيادى كه تو را به گردنكشى وا دارد».

از عيسى مسيح عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «بشدّة يدخل الغني الجنّة(2)؛ فرد توانگر به سختى وارد بهشت مى شود».

نيز فرمود: «إنّ أحبّ الأسامي إليَّ أن يقال: يا مسكين(3)؛ بهترين نام نزد من آن است كه مسكين خوانده شوم».

لقمان به فرزندش گفت: «لا تحقرنّ أحداً بخلقان ثيابه فإنّ ربّك و ربّه واحد(4)؛ هرگز كسى را به سبب پوسيدگىِ جامه خوار مشمر، زيرا خداى او و تو يكى است».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إذا كان يوم القيامة أمر اللّه تعالى مناديا ينادي بين يديه أين الفقراء؟ فيقوم عنق من الناس كثير، فيقول: عبادي، فيقولون: لبيك ربّنا، فيقول: إنّي لم أُفقرْكم لهوانٍ بكم عليَّ و لكنّي إنّما إخترتكم لمثل هذا اليوم، تصفّحوا وجوه الناس فمن صنع إليكم معروفا لم يصنعه إلاّ فيَّ، فكافوه عنّي بالجنّة(5)؛ آن گاه كه روز رستخيز فرا رسد خداوند به منادى فرمان دهد كه در درگاه او بانگ سردهد كه كجايند تهيدستان؟ در اين هنگام بسيارى از مردم سر خويش مى نمايانند. خداى متعال مى فرمايد: بندگان من! آنها مى گويند: لبيك بار خدايا! خداى متعال مى فرمايد: من شما را به سبب خوارى به تهيدستى مبتلا نكردم، بل شما را براى چنين روزى برگزيدم، اينك به مردم بنگريد، هركه در حق شما نيكى كرده و در [راه كسب خشنودى] من بوده است، پس به جاى من بهشتش به پاداش دهيد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «لولا إلحاح المؤمنين على اللّه في طلب الرزق لنقلهم من الحال التي هم فيها إلى حال أضيق منها(6)؛ اگر مؤنان در طلب روزى به درگاه خداى پافشارى نمى كردند خداى آنها را از وضعى كه دارند به تنگدستى بيشترى مبتلا مى كرد».

«إنَّ فقراء المؤمنين يتقلّبون في رياض الجنّة قبل أغنيائهم بأربعين خريفا. ثمّ قال عليه السلام:سأضرب لك مَثل ذلك. إنّما مثل ذلك مثل سفينتين مرّ بهما على عاشر، فنظر في إحداهما

ص: 153


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 164.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 60.
3- . همان، ص 67.
4- . روضة الواعظين، ج 2، ص 455.
5- . كافى، ج 2، ص 263.
6- . همان، ص 261.

فلم يرَ فيها شيئا. فقال: أسربوها و نظر في الأخرى، فإذا هي موقورة، فقال: احبسوها(1)؛ مؤنان تهيدست، چهل پاييز پيش از توانگران به باغهاى بهشت درآيند، آن گاه فرمود: اينك براى شما مثالى مى آورم، اين بدان مى مانَد كه مأمور گمرگ بر دو كشتى بگذرد و به يكى از آن دو بنگرد و چيزى در آن نبيند. پس فرمان دهد آن را رها كنند و در ديگرى بنگرد و آن را پُر بيابد و فرمان دهد كه نگاهش دارند».

«إنَّ اللّه جلّ ثناؤه ليعتذر إلى عبده المؤمن المُحْوِج في الدنيا، كما يعتذر الأخ الى أخيه فيقول: و عزّتي و جلالي، ما أحوجتُكُ في الدنيا من هوانٍ كان بك عليَّ فارفع هذا السجف فانظر إلى ما عوّضتك من الدنيا، قال: فيرفع فيقول: ما ضرّني ما منعتني مع ما عوّضتني؟!(2)؛ همانا خداى از بنده مؤن خود كه در دنيا نيازمند بوده پوزش مى طلبد چنان كه برادرى از برادرش پوزش مى طلبد. خدا به او مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند، من تو را از سر خوارى در دنيا نيازمند نكردم، اينك پرده از برابر ديدگانت بر مى گيرم تا ببينى به جاى [محروميت در ]دنيا به تو چه بخشيده ام، و چون پرده برگرفته مى شود بنده عرض مى كند: بار خدايا با آنچه در برابر اين فقر بر من ارزانى داشته اى ديگر چه زيانى به من رسيده است؟».

«إذا كان يوم القيامة قام عنق من الناس حتّى يأتوا باب الجنّة فيضربوا باب الجنّة فيقال لهم: من أنتم؟ فيقولون: نحن الفقراء، فيقال لهم: أقَبل الحساب؟ فيقولون: ما أعطيتمونا شيئاً تحاسبونا عليه، فيقول اللّه عزّوجلّ: صدقوا ادخلوا الجنّة(3)؛ چون روز رستخيز فرا رسد گروهى از مردم به كنار دروازه بهشت درآيند و آن را بكوبند، پس ندا رسد شما كيستيد؟ گويند: ما تهيدستانيم. ندا رسد كه: پيش از حسابرسى [مى خواهيد وارد بهشت شويد]؟ آنها مى گويند: به ما چيزى نداديد تا بر اساس آن محاسبه شويم. در اين هنگام خداى عزّوجلّ مى فرمايد: راست مى گويند، به بهشت در آييد».

نيز امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: «أما تدخل السوق؟ أما ترى الفاكهة تباع و الشيء ممّا تشتهيه؟ فقلت: بلى، فقال: أما إنّ لك بكلّ ما تراه فلا تقدر على شرائه حسنة(4)؛ هيچ به بازار رفته اى و خريد و فروش ميوه اى را كه دوست دارى ديده اى؟ عرض كردم: آرى.

ص: 154


1- . همان، ص 260.
2- . همان، ص 264.
3- . همان.
4- . همان.

فرمود: براى هرچه ببينى و توان خريد آن را نداشته باشى يك حسنه محاسبه مى شود».

امام كاظم عليه السلام فرمود كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «إنّي لم أغن الغني لكرامة به عليّ و لم أفقّر الفقير لهوان به عليّ و هو ممّا ابتليت به الأغنياء بالفقراء و لو لا الفقراء لم يستوجب الأغنياء الجنّة(1)؛ من توانگر را به سبب ارجمندى اش در بارگاه خود، توانگر نكردم، چنانكهتهيدست را به سبب خوارى او در بارگاهم، تهيدست نكردم، بل از آن رو چنين كردم تا توانگران را به تهيدستان بيازمايم، زيرا اگر تهيدستان نمى بودند هيچ ثروتمندى به بهشت ره نمى يافت».

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «من لقي فقيراً مسلماً و سلّم عليه خلاف سلامه على الغني لقي اللّه يوم القيامة و هو عليه غضبان(2)؛ هركه با فقيرى مسلمان روبرو شود و بدو سلامى كند جز آن گونه كه بر شخص توانگر سلام مى كند خداوند به روز رستخيز با خشم، او را ديدار كند».

يك تهيدست بايد به آنچه خدا روزىِ او كرده شكيبا و خشنود باشد و در راه بدست آوردن روزى بيشتر تنبلى نورزد و گرنه صرف فقر ستوده نيست، بل آنچه ستوده است لوازم آن اعم از نازكىِ دل و ذوب شدن روح و فروتنى و نظاير آن مى باشد، در حالى كه اگر يك تهيدست از خدا ناخشنود باشد يا همواره بنالد يا در بدست آوردن روزى تنبلى ورزد و بار زندگى خود بر دوش ديگران افكنَد مصداق اين سخن خواهد بود:

«الفقرُ سواد الوجه في الدارين(3)؛ فقر موجب سيه رويى در هر دو سراست».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايد: «يا معشر الفقراء أعطوا اللّه الرضا من قلوبكم تظفروا بثواب فقركم فإن لم تفعلوا فلا ثواب لكم(4)؛ اى گروه تهيدستان! در دل، خشنود باشيد تا به پاداش فقرتان دست يابيد كه اگر چنين نكنيد پاداشى براى شما نيست».

«إنّ أحبّ العباد إلى اللّه الفقير القانع برزقه الراضي عن اللّه تعالى(5)؛ همانا محبوبترين بندگان نزد خدا فقيرى است كه به روزى خود خشنود و از خداى متعال رضايت داشته باشد».

«لا أحد أفضل من الفقير إذا كان راضياً(6)؛ كسى برتر از فقيرِ خشنود نيست».

«يقول اللّه تعالى يوم القيامة: أين صفوتي من خلقي؟ فتقول الملائكة: من هم يا ربّنا؟ فيقول: فقراء المسلمين القانعين بعطائي الراضين بقدري ادخلوهم الجنّة. فيدخلونها

ص: 155


1- . همان، ص 265.
2- . امالى، شيخ صدوق، ص 442.
3- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 40.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 67.
5- . همان.
6- . همان.

و يأكلون و يشربون و الناس في الحساب يتردّدون(1)؛ خداى متعال به روز رستخيز مى فرمايد: كجايند آفريدگان برگزيده من؟ فرشتگان عرض مى كنند: بار خدايا! اينان چه كسانى هستند؟ خدا مى فرمايد: تهيدستان مسلمانى كه به عطايم خشنودند و از قضا و قدر من راضى، پس آنها را به بهشت در آوريد، و آنها را به بهشت در مى آورند و ايشان در حالى به خوردن و آشاميدن مشغول خواهند بود كه مردم درگير حساب و كتابند».

«طوبى للمساكين بالصبر، و هم الذين يرون ملكوت السماوات و الأرض(2)؛ خوشا به حال كم توشگان صبور، اينان همانهايى هستند كه حقيقت آسمانها و زمين را مى بينند».«من جاع أو احتاج فكتمه عن الناس و أفشاه إلى اللّه تعالى كان حقّاً على اللّه أن يرزقه رزق السنة من الحلال(3)؛ هركه گرسنه يا نيازمند باشد و آن را از مردم پنهان دارد و تنها براى خدا بازگو كند، بر خداى حق است كه روزىِ حلال را براى يك سال به وى رسانَد».

«إنّ لكلّ شيء مفتاحاً و مفتاح الجنّة حبّ المساكين و الفقراء و الصابرين و هم جلساء اللّه يوم القيامة(4)؛ هر چيزى كليدى دارد و كليد بهشت، مهرورزى به كم توشگان و تهيدستان و شكيبايان است كه همنشينان خدا به روز رستخيزند».

يعنى همانند همنشينى است كه احترام او به خوبى رعايت شده باشد.

«يا علي إنّ اللّه جعل الفقر أمانة عند خلقه، فمن ستره أعطاه اللّه تعالى مثل أجر الصائم القائم و من أفشاه إلى من يقدر على قضاء حاجته، فلم يفعل فقد قتله، أما إنّه ما قتله بسيف و لا برمح و لكنّه قتله بما نكى من قلبه(5)؛ اى على! همانا خداوند فقر را امانتى در ميان خلقش نهاده، پس هركه آن را پنهان دارد خدا پاداشى همچون پاداش روزه دارى بدو دهد كه به عبادت ايستاده است و هركه آن را نزد كسى افشا كند كه مى تواند نيازش برآورَد و نياز او بر نياورَد چنان است كه گويى فرد نيازمند را كشته است و البته با شمشير و نيزه خون او را نريخته بل با آسيبى كه به قلب او رسانده جانش را ستانده».

نيز روايت شده است: «إنّ اللّه أوحى إلى اسماعيل عليه السلام: اطلبني عند المنكسرة قلوبهم من أجلي قال: و من هم؟ قال: الفقراء الصادقون(6)؛ همانا خداوند به اسماعيل عليه السلام وحى كرد كه:

ص: 156


1- . همان.
2- . كافى، ج 2، ص 263.
3- . جامع الأخبار، ص 111.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 67.
5- . كافى، ج 2، ص 260.
6- . جامع السعادات، ج 2، ص 67.

مرا نزد كسى بجوى كه دلهاشان از براى من شكسته. اسماعيل عليه السلام عرض كرد: ايشان چه كسانند؟ خداوند فرمود: تهيدستان صادق».

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «إنَّ للّه عقوبات بالفقر و مثوبات بالفقر فمن علامات الفقر إذا كان مثوبة: أنْ يحسن عليه خلقه و يطيع به ربه، و لا يشكو حاله و يشكر اللّه تعالى على فقره، و من علاماته إذا كان عقوبة أنْ يسوء عليه خلقه و يعصي ربّه بترك طاعته و يكثر الشكاية و يتسخط بالقضاء(1)؛ خداوند به وسيله فقر كيفر مى كند و هم آن را وسيله پاداش قرار مى دهد، پس اگر فقر نشانه پاداش باشد رفتار آدمى نيكو گردد و در پرتو آن خدايش را فرمان بَرد و از وضع خود شكوِه نكند و بر فقر خود خداى را سپاس گزارَد، و اگر فقر كيفر باشد از نشانه هاى آن اين است كه رفتارى ناهنجار يابد و با كنار نهادن فرمانبرى از خدا وى را عصيان كند و شكوِه فراوان گذارَد و از قضا و قدر خويش ناخشنود باشد».

ص: 157


1- . همان، ص 71.

گدايى

اسلام گدايى را بسيار ناخوش مى دارد و گدا را بسيار نكوهش مى كند. چرا آدمى بايد به گدايى پردازد؟ در حالى كه روزگار اين فرصت را بدو داده است تا هرچه را مى خواهد بدست آورَد، مگر هنگامى كه مجبور باشد كه در اين صورت اشكالى بر او نيست، زيرا خداى متعال مى فرمايد: «إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ»(1)؛ «جز آنچه بدان ناچار شده ايد».

در حديث آمده است: «ما من شيء حرّمه اللّه تعالى إلاّ و قد أحلّه لمن اضطرّ إليه(2)؛ خدا هيچ چيز را حرام نكرده مگر آن كه هنگام اضطرار و ناچارى آن را حلال و روا شمرده است».

بيشتر تهيدستانى كه مى توانند كار و كسبى در پيش گيرند ولى دوستدار تنبلى هستند و بار زندگى خود بر دوش مردم مى افكنند از نظر اسلام مجرمند، زيرا كاهلى در پيش مى گيرند و بار زندگى خويش بر دوش مردم مى افكنند.

از ظرايفى كه در اين زمينه نقل مى شود آن است كه ميرزاى بزرگ شيرازى، حاج سيد محمدحسن رحمه الله روزى بر فقيرى گذشت كه چارچوب بدنش راست و درست بود و بسيار فعال به نظر مى رسيد. ميرزا درهمى بدو داد تا دستش را دراز كند، فقير دستش را دراز كرد، ميرزا درهم دوم را بدو داد تا پايش را دراز كند و فقير پاى خود را دراز كرد، ميرزا درهم سوم را بدو داد تا برخيزد و راه رود و فقير برخاست و راه رفت. در اين هنگام ميرزا به او گفت: پس چرا در كار تنبلى مى ورزى و بار زندگى خود را بر دوش مردم مى افكنى؟! كمك رساندن به چنين كسانى با علم به رفتار و خصلت شان، اگر اعانه بر حرام نباشد اعانه بر امر مكروه است و سبب توانگرى بيشتر اين عده مى شود. به هر روى اسلام گدايى

ص: 158


1- . سوره انعام، آيه 119.
2- . تهذيب الأحكام، ج 3، ص 177.

بدين شكل را خوش نمى دارد و از آن جلوگيرى مى كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مسألة الناس من الفواحش(1)؛ گدايى كردن از مردم از زشت كارى هاست».

«من سأل عن ظهر غنى فإنّما يستكثر من جمر جهنّم و من سأل و له ما يغنيه جاء يوم القيامة و وجهه عظم يتقعقع ليس عليه لحم(2)؛ هركه در عين بى نيازى گدايى كند از گدازه جهنم زياده خواهد و اگر كسى گدايى كند در حالى كه رزق كافى دارد به روز رستخيز با چهره اى استخوانى كه گوشتى ندارد و استخوانها بر اثر برخورد با يكديگر صدا توليد مى كنند درآيد».

«من سأل الناس و عنده قوت ثلاثة أيّام لقي اللّه يوم يلقاه و ليس على وجهه لحم(3)؛ هركه از مردم گدايى كند در حالى كه توشه سه روزه خويش دارد خدا را به روز ديدار چنان ديدار كند كه گوشتى بر چهره ندارد».«ما من عبد فتح على نفسه باباً من المسألة إلاّ فتح اللّه عليه سبعين باباً من الفقر(4)؛ هيچ بنده اى درى از گدايى را به روى خود نگشود مگر آن كه خدا هفتاد در از فقر به روى او گشود».

«إنّ المسألة لا تحلّ إلاّ لفقر مدقع أو غرم مفظع(5)؛ درخواست [از مردم] جز در فقرى كشنده و وامى سنگين و از پاى درآورنده روا نيست».

«من سأل عن ظهر غنى فصداع في الرأس و داء في البطن(6)؛ گدايى از سر بى نيازى سبب سر درد و بيمارى (هرزگى) شكم مى گردد».

«من سأل الناس أموالهم تكثّراً فإنّما هي جمرة، فليستقل منه أو ليستكثر(7)؛ هركه از سرِ زياده طلبى از مردم گدايى كند به آتش دست يافته، حال پولى اندك ستانَد يا بسيار».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيوسته به خوددارى از گدايى فرا مى خواند و مى فرمود: «من سألنا أعطيناه و من استغنى أغناه اللّه و من لم يسألنا فهو أحبّ إلينا(8)؛ هركه از ما بخواهد بدو مى دهيم و هركه بى نيازى ورزد خدا بى نيازش كند و هركه از ما گدايى نكند نزد ما محبوبتر است».

«ما قلّ من السؤال فهو خير، قالوا: و منك يا رسول اللّه؟ قال: و منّي و لو أنّ أحدكم أخذ

ص: 159


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 74.
2- . همان.
3- . جامع الأخبار، ص 136.
4- . همان.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 75.
6- . جامع الأخبار، ص 137.
7- . همان.
8- . جامع السعادات، ج 2، ص 75.

حبلاً فيأتي بحزمة حطب على ظهره فيبيعها و يكفّ بها وجهه خير له من أن يسأل(1)؛ خواستن كمتر بهتر است. عرض كردند: حتى از شما اى پيامبر خدا؟ ايشان فرمودند: حتى از من و اگر يكى از شما ريسمانى با خود بَرد و پشته اى هيزم بر پشت خويش آورَد و آن را بفروشد و آبروى خويش حفظ كند بهتر از آن است كه گدايى در پيش گيرد».

آيا مى دانيد چرا گدايى حتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مكروه است؟ زيرا موجب خوارىِ نفس و سستى اعتماد به نفس مى گردد، در حالى كه اگر كسى اعتماد به نفس داشته باشد و خود را در چرخه كار بيفكند كمتر شكست مى خورَد اگرچه اين كار، جمع كردن هيزم و خار و خاشاك باشد. آيا تاكنون نابينايانى را نديده ايد كه كار مى كنند. آنها در پرتو اعتماد به نفس به اين مرز رسيده اند. هم اينك چهره مردى را در خاطر دارم كه بر اثر آبله در چهار سالگى كور شد و با اين حال امروزه از بزرگترين نويسندگان شمرده مى شود و با نوشتن كتابهايى توانسته است ثروتى بسيار بدست آورَد.

امام سجاد عليه السلام فرمود: «ضمنت على ربّي أنّه لا يسأل أحدٌ من غير حاجة، إلاّ اضطرته المسألة يوماً إلى أن يسأل من حاجة(2)؛ خداى با من پيمان بسته كه هيچ كس بدون داشتن نياز از كسى چيزى نخواهد مگر آن كه اين خواستن او را وادارد كه روزى به گدايى افتد».امام عليه السلام به روز عرفه زنان و مردانى را ديد كه گدايى مى كنند، پس فرمود: «هؤلاء شرار من خلق اللّه، الناس مقبلون على اللّه و هم مقبلون على الناس(3)؛ اينها بدترين مردمان خدايند، زيرا مردم به خداى رو مى آورند و اينان به مردم».

امام باقر عليه السلام فرمود: «أقسم باللّه و هو حقّ، ما فتح رجل على نفسه باب مسألة إلاّ فتح اللّه عليه باب فقر(4)؛ سوگند به خدا كه سوگندى حق است هيچ كس درِ گدايى به روى خود نگشود مگر آن كه خداى درِ تهيدستى به روى او گشود».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من سأل من غير حاجة فكأنّما يأكل الجمر(5)؛ هركه بدون نياز گدايى كند گويى گدازه اى افروخته مى خورَد».

اسلام مطلقاً گدايى را ناپسند مى شمرد و خواستن هيچ چيز را روا نمى داند مگر دانش

ص: 160


1- . همان.
2- . كافى، ج 4، ص 19.
3- . عدة الداعى، ص 99.
4- . همان.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 76.

را كه خواستن آن بسى ستوده است.

خداى متعال مى فرمايد: «فَسْٔلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»(1)؛ «از عالمان جويا شويد».

زيرا اسلام، خواهان آن است كه مردم بكوشند و بپويند و اعتماد به نفس يابند و به خويش ببالند، در حالى كه گدايى خلاف مردانگى و مروّت است.

روايت شده است كه: «گروهى از انصار نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيدند و بر او درود فرستادند و پيامبر پاسخ درود ايشان بداد. آنها عرض كردند: يا رسول اللّه! ما را نزد تو نيازى است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمود: نيازتان چيست؟ عرض كردند: نياز ما بسى بزرگ است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بگوييد نيازتان كدام است؟ عرض كردند: بهشت را براى ما تضمين كن. پيامبر صلى الله عليه و آله سر خويش پايين افكنْد، آن گاه بديشان روى كرد و فرمود: بدين شرط چنين مى كنم كه ديگر چيزى از كسى نخواهيد. راوى مى گويد: پس هرگاه يكى از آنان در سفر و سوار مركب، تازيانه از دستش مى افتاد، چون خوش نمى داشت از كسى بخواهد تازيانه اش را به دستش دهد، خود از مركب پياده شده، تازيانه را بر مى داشت. و يا بر سر سفره با اينكه ظرف آب به هم سفره اش نزديك بود، ولى از او آب نمى خواست و خود بر مى خواست و آب مى نوشيد»(2).

در روايتى آمده است كه: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با گروهى كه اسلام آورده بودند بيعت فرمود و با ايشان شرط كرد كه سخن او بشنوند و فرمانش بَرند، آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله آهسته بديشان فرمود: از مردم چيزى نخواهيد. از آن پس اگر چوبدست كسى به زمين مى افتاد خود از اسب فرود مى آمد و آن را بر مى داشت و به كس نمى گفت كه آن را به من ده(3).

جناب سيد محسن حكيم برايم نقل مى كرد كه در خدمت ميرزاى شيرازى دوم، شيخ ميرزا محمدتقى رحمه الله بود. ايشان به همراه گروه زيادى به سهله آمده بودند. آقاى حكيم مى گفت: ميرزاى شيرازى از مسجد باز مى گشت و راه اندكى پيموده بود كه بازگشت. همراهيان از او پرسيدند كه آيا كارى دارد؟ ايشان چيزى نگفت و به جايى از مسجد رسيد كه آن را ترك كرده بود، از آنجا چيزى را كه فراموش كرده بود برداشت و بيامد، زيرا ايشانخوش نمى داشت از كسى بخواهد كه چنين كار ساده اى را براى او انجام دهد.

ص: 161


1- . سوره نحل، آيه 43.
2- . كافى، ج 4، ص 21.
3- . بحار الأنوار، ج 93، ص 158.

امام صادق عليه السلام فرمود: «طلب الحوائج إلى الناس إستلاب للعزّ و مذهبة للحياء و اليأس ممّا في أيدي الناس عزّ للمؤمن في دينه، و الطمع هو الفقر الحاضر(1)؛ خواستن نيازها از مردم موجب از دست دادن عزّت و از ميان بردن شرم است و نوميدى از آنچه در دست مردم است موجب عزت مؤن در دين اوست، و طمع، همان فقر موجود است».

برخى از مردم به ويژه توانگران اين احاديث را بهانه بخل خود و كمك نكردن به فقير و گدا قرار مى دهند. اين جماعت بايد اين آيات قرآنى را از نظر بگذرانند:

«وَ أَمَّا السَّآئِلَ فَلاَ تَنْهَرْ»(2)؛ «اما فقير را نرانيد».

«وَ فِى أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّآئِلِ وَ الَْمحْرُومِ»(3)؛ «و در اموالشان براى سائل و محروم حقّى [معيّن] بود».

«وَ أَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ»(4)؛ «و به تنگدست [سائل] و به بينوا[ى غير سائل] بخورانيد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا تردّوا السائل و لو بشقّ تمرة(5)؛ گدا را مرانيد اگرچه به نيمى خرما باشد».

«لولا أنّ السائل يكذب ما قدّس من ردّه(6)؛ اگر نه اين است كه گدا [غالبا ]دروغ مى گويد، آن كه وى را رد كند و چيزى به او ندهد هرگز ستوده نخواهد بود».

«للسائل حقّ و إن جاء على الفرس(7)؛ گدا را حقى است اگرچه با اسب بيايد».

«لا تردّوا السائل و لو بظلف محترق(8)؛ گدا را مرانيد اگرچه به سُمى سوخته».

امام صادق عليه السلام فرمود: «لو يعلم السائل ما عليه من الوزر ما سأل أحدٌ أحداً و لو يعلم المسؤول ما عليه إذا منع ما منع أحدٌ أحداً(9)؛ اگر گدا بداند با گدايى چه بارى بر دوش خود مى نهد هرگز از كسى چيزى نمى خواست و اگر فردى كه از او چيزى خواسته اند و او از دادن آن خوددارى كند بداند كه با اين كار چه بارى بردوش خود نهاده هرگز گدايى را باز نمى گرداند».پس دو تكليف در ميان است: اين كه شخص نخواهد و اين كه شخصِ خواسته شده از

ص: 162


1- . كافى، ج 2، ص 148.
2- . سوره ضحى، آيه 10.
3- . سوره ذاريات، آيه 19.
4- . سوره حج، آيه 36.
5- . بحار الأنوار، ج 93، ص 170.
6- . جامع السعادات، ج 2، ص 76.
7- . بحار الأنوار، ج 93، ص 170.
8- . كافى، ج 4، ص 15.
9- . عدة الداعى، ص 99.

دادن دريغ نورزد.

اما اين كه بخيلان بهانه مى آورند و فقرا را دروغگو مى انگارند و داستانها و خرافه هايى به هم مى بافند جز پوشش نهادن بر بهانه هاى خود در توجيه موضعگيرى منفىِ آنها و بخل پوشيده شان هيچ نيست. آيا واقعاً در ميان فقرا كسى يافت نمى شود كه هيچ نداشته باشد و شرايط، او را به گدايى واداشته است؟ مى گويند: روزى فقيرى از توانگرى چيزى خواست و توانگر او را رانْد، ولى پس از چند روز در پى يافتن فقير برآمد و او را در اتاق خود يافت كه از گرسنگى جان داده است و در را به روى خود بسته است.

ص: 163

قناعت و حرص

فقر در دل گروهى از مردم جايگزين شده است و پيوسته درصدد يافتن ثروت فزون تر هستند، اگرچه ثروت آنها گنجينه اى باشد كه جابه جايى كليدهاى آن بر گروهى تنومند سنگين آيد. اگر از چنين كسى بپرسى چرا اين همه ثروت مى طلبى؟ خواهيد ديد كه جواب مشخصى نخواهد داد، و اگر امعا و احشاى او را بكاوى همه حاكى از فقر اويند.

برعكس، توانگرى در دل برخى جايگزين شده است. چنين كسى را مى بينى كه اگرچه از كالاى دنيوى دستى تهى دارد باز از آنچه از دست داده باكش نيست و اگر به اندك چيزى دست يابد به همان دلخوش است. فرد اول را حريص و شخص دوم را قانع مى خوانند.

اسلام، حرص را بسيار مى نكوهد چنانكه قناعت را بسيار مى ستايد. اسلام مى خواهد آدمى ريشه هاى فقر را از دل خويش بركَند تا ديگر هيچ انگيزه درونى وجدان او را نَخَلد و خواب شبانه از ديده او نربايد. اين همه چه سود دارد؟ هيچ. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«لو كان لإبن آدم واديان من ذهب، لابتغى وراءهما ثالثاً، و لا يملأ جوف ابن آدم إلاّ التراب ويتوب على من تاب(1)؛ اگر آدميزاده دو درّه مالامال ثروت داشت باز در آرزوى درّه سوم بود و شكم آدميزاده را جز خاك پُر نكند و خدا توبه كسى را كه به سوى او باز گردد مى پذيرد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «منهومان لا يشبعان: منهوم علم و منهوم مال(2)؛ دو آزمند سيرى نپذيرند: آن كه آز دانش دارد و آن كه آز ثروت در دل مى پرورانَد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «يشيب ابن آدم و يشبّ فيه خصلتان: الحرص و طول الأمل(3)؛ آدميزاده پير مى شود در حالى كه دو سرشت در او جوان مى شود: آز و آرزوهاى طولانى».

ص: 164


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 163.
2- . خصال، ج 1، ص 53.
3- . بحار الأنوار، ج 70، ص 22.

امام باقر عليه السلام براى فرد آزمند بهترين مثال را مى آورَد: امام عليه السلاممى فرمايد:

«مثل الحريص على الدنيا كمثل دودة القزّ كلّما ازدادت على نفسها لفّاً كان أبعد لها منالخروج حتّى تموت غمّاً(1)؛ آزمند نسبت به دنيا همچون كرم ابريشم است كه هرچه بيشتر در پيرامون خود بتَنَد از بيرون آمدن دورتر مى شود چندان كه از غصه مى ميرد».

«لرُبّ حريص على أمر قد شقى به حين أتاه و لرُبّ كارهٍ لأمر قد سعد به حين أتاه(2)؛ چه بسا انسانى كه بر چيزى حرص ورزد و با يافتن آن دچار شقاوت شود و بسا انسانى كه چيزى را ناخوش مى شمرد و با رسيدن آن سعادتمند گردد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ فيما نزل به الوحي من السماء لو أنّ لإبن آدم واديين يسيلان ذهباً و فضّة لأبتغى إليهما ثالثاً، يا ابن آدم، إنّما بطنك بحر من البحور و وادٍ من الأودية لا يملأه شيء إلاّ التراب(3)؛ آنچه از وحى آسمانى آمده يكى اين است كه اگر آدمى دو وادى داشته باشد كه سيل زر و سيم در آن به راه افتد باز خواهان وادى سوم است. اى آدميزاده! شكم تو دريايى است از درياها و درّه اى است از درّه ها كه جز خاك چيزى آن را پُر نكند».

تفاوت حريص و قانع، در آن نيست كه اوّلى در طلب دنيا بدود و دومى چنين نكند، بلكه تفاوت اين دو در آن است كه حريص همه نيروهايش را براى دنياطلبى گرد مى آورَد و از ترس فقير شدن به هيچ كس يارى نمى رسانَد، در حالى كه فرد قانع تا اندازه اى دنيا را نيز مى طلبد و آنچه را ستوده است مى پردازد، ولى حريص، نخست به خود و از آن پس به ديگرى زيان مى رسانَد، و حال آن كه فرد قانع هم به خود سود مى رسانَد هم به ديگران.

احاديث بسيارى در ستايش قناعت رسيده است كه قناعت را موجب سلامتى جسم و آسايش روان و بخشش به ديگران مى داند، و چرا بايد چنين پديده اى ستوده نباشد؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «طوبى لمن أسلم و كان عيشه كفافاً(4)؛ خوشا به حال كسى كه اسلام آورده و زندگى بسنده اى دارد».

«ما من أحدٍ غني و لا فقير إلاّ ودّ يوم القيامة أنّه كان في الدنيا أوتي قوتاً(5)؛ هر فقير و توانگرى در روز رستخيز دوست خواهد داشت كه اى كاش در دنيا تنها قوتى [براى زنده ماندن]

ص: 165


1- . كافى، ج 2، ص 134.
2- . همان، ص 133.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 418.
4- . كافى، ج 2، ص 140.
5- . روضة الواعظين، ج 2، ص 456.

به دست مى آورد».

«أيّها الناس إجملوا في الطلب فإنّه ليس للعبد إلاّ ما كتب له في الدنيا و لن يذهب عبد من الدنيا حتّى يأتيه ما كتب له في الدنيا و هي راغمة(1)؛ اى مردم طلب خود را در همه چيز محدود سازيد، زيرا بنده به چيزى نرسد مگر آنچه در دنيا براى او مقرر شده است و آدمى از دنيا نخواهد رفت مگر آن كه على_'feرغم خواست دنيا به آنچه بايد دست يابد».

«روح الأمين نفث في روعي أنّه لن تموت نفس حتّى تستكمل رزقها فاتّقوا اللّه و اجملوا في الطلب(2)؛ روح القدس در دل من چنين دميد: هيچ كس نميرد مگر آن كه رزق كامل خود را از دنيا برگيرد، پس پرواى خدا در پيش گيريد و طلب خويش محدود كنيد».

«كن ورعاً تكن أعبد الناس و كن قانعاً تكن أشكر الناس و أحبّ للناس ما تحبّ لنفسك تكن مؤمناً(3)؛ پارسا باش تا عابدترين مردم باشى، و قانع باش تا سپاسگزارترين مردم باشى و براى خود آن دوست بدار كه براى ديگرى، تا مؤن باشى».

در يك حديث قدسى محاجَّه اى ظريف آمده است: «يابن آدم لو كانت الدنيا كلّها لك لم يكن لك منها إلاّ القوت فإذا أنا أعطيتك منها القوت و جعلت حسابها على غيرك فأنا إليك محسن(4)؛ اى آدميزاده! اگر همه دنيا از آنِ تو مى بود جز قوت خود را از آن بهره نمى بردى پس اگر من (خدا) قوت تو را از دنيا بدهم و حسابرسىِ [برخوردارى از] دنيا را براى ديگرى نويسم به تو نيكى كرده ام».

در حديث ديگرى آمده است: «إنّ موسى عليه السلام سأل اللّه تعالى، و قال: أيّ عبادك أغنى؟ قال: أقنعهم بما أعطيته(5)؛ موسى عليه السلام از خداى متعال پرسيد كه: كدام بنده تو توانگرتر است؟ پروردگار فرمود: قانع ترين ايشان در آنچه من بدو داده ام».

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «ابن آدم إن كنت تريد من الدنيا ما يكفيك فإنّ أيسر ما فيها يكفيك و إن كنت إنّما تريد ما لا يكفيك فإنّ كلّ ما فيها لا يكفيك(6)؛ اى آدميزاده! اگر از دنيا آن مى خواهى كه تو را بسنده باشد ساده ترين زندگى براى تو بسنده خواهد بود و اگر از دنيا آن مى خواهى كه تو را بسنده نباشد اگر همه آن را هم به تو دهند باز تو را بسنده نخواهد بود».

ص: 166


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 79.
2- . كافى، ج 2، ص 74.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 163.
4- . همان، ص 164.
5- . همان، ص 163.
6- . كافى، ج 2، ص 138.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إيّاك أن تطمح بصرك إلى من هو فوقك فكفى بما قال اللّه عزّوجلّ لنبيّه صلى الله عليه و آله: «فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَ لُهُمْ وَ لآَ أَوْلَدُهُمْ»(1) و قال: «وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا»(2) فإن دخلك من ذلك شيء فاذكر عيش رسول اللّه صلى الله عليه و آلهفإنّما كان قوته الشعير و حلواه التمر و وقوده السعف إذا وجده(3)؛ بپرهيز از اين كه بهكسى بنگرى كه فرازتر از توست و همين سخن پروردگار به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهبس كه: "و نبايد ثروت و فرزندان ايشان تو را به شگفت آورَد" و نيز مى فرمايد: "و زنهار به سوى آنچه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرديم [و فقط] زيور زندگى دنياست تا ايشان را در آن بيازماييم، ديدگان خود مدوز"، پس اگر چيزى از اينها به دلِ تو راه يافت زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به ياد آر كه قوت او جو بود و شيرينى اش خرما و سوختش شاخ و برگ نخل، آن هم اگر مى يافت».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من قنع بما رزقه اللّه فهو من أغنى الناس(4)؛ هركه به روزىِ خدا قناعت كند از توانگرترين مردمان است».

اين قاعده اى كلى براى آسايش دنيوى است: هركه به فراز دست خود بنگرد از زندگىِ خود دل تنگ خواهد شد و آن را موجب بدبختى خويش خواهد انگاشت و پيوسته در شكنجه به سر مى بَرد و هماره نگران است، زيرا مردمان در جايگاههاى مختلفى از زندگى قرار دارند، در حالى كه اگر كسى به روزىِ خدا تن در دهد در آسايش و خشنودى خواهد بود و چه زندگىِ گوارايى خواهد داشت! امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مكتوب في التوراة ابن آدم كن كيف شئت كما تُدين تُدان، من رضي من اللّه بالقليل من الرزق قبل اللّه منه اليسير من العمل و من رضي باليسير من الحلال خفّت مؤونته و زكت مكسبته و خرج من حدّ الفجور(5)؛ در تورات نوشته آمده است كه اى آدميزاده هرگونه كه خواهى باش، هرگونه كه عمل كنى همان گونه با تو عمل خواهد شد، و آن كه به روزىِ اندك خداى راضى باشد خداى عمل اندك او را خواهد پذيرفت و هركه به مال حلال و اندك تن در دهد هزينه اش كم گردد و درآمدش پاك شود و از تبهكارى برون گردد».

«إنّ اللّه عزّوجلّ يقول: يحزن عبدي المؤمن إن قتّرت عليه، و ذلك أقرب له منّي، و يفرح

ص: 167


1- . سوره توبه، آيه 55.
2- . سوره طه، آيه 131.
3- . كافى، ج 2، ص 137.
4- . همان، ص 139.
5- . همان، ص 138.

عبدي المؤمن إنّ وسّعت عليه و ذلك أبعد له منّي(1)؛ خداى عزّوجلّ مى فرمايد: هرگاه بر بنده مؤن خود تنگ گيرم اندوهگين شود و در اين هنگام به من نزديكتر است، و هرگاه بر او فراخ گيرم شاد شود و در اين هنگام از من دورتر است».

و احاديث ديگرى از اين دست.

ممكن است كسى بپرسد: درمان فرد حريص چگونه است؟ در پاسخ بايد گفت درمان آن در واقع همان درمان ديگر ملكه هاى پست نفسانى است. نفس به ورقى سفيد مى مانَد كه محيط و جامعه و كتاب و مدرسه بر آن نقش مى زند، و شايد تمايلات نفسانى نيز در آن مؤر باشد، چرا كه آدميان از نظر سرشت با يكديگر متفاوتند، و هرگاه نفس كسى رنگ خاصى پذيرفت بايد بكوشد تا آن را از ميان ببرد، و حرص از آنجا كه مناسب سرشتهاى پوچ است كه در بيشتر موارد هم، چنين است پس كوشيدن براى از ميان بردن آن نيز بسيار خواهد بود.

فرد حريص بايد به ياد داشته باشد كه با حرص به آنچه مى خواهد نمى رسد، پس چرا حرص ورزى؟ چنين كسى بايد به آيات و رواياتى كه او را از حرص باز مى دارند مراجعه كند. پس بايد در زندگى به كسى بنگرد كه فروتر از اوست تا از زندگيش خشنود گردد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إذا نظر أحدكم إلى من فضّله اللّه عليه في المال و الخلق،فلينظر إلى من هو أسفل منه(2)؛ هرگاه كسى از شما فردى را ديد كه خداى وى را در مال و اندام برترى داده به كسى بنگرد كه در مال و اندام از او پست تر است».

ابوذر رحمه الله مى گويد: دوستم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به من سفارش كرد و فرمود: «انظر إلى من هو تحتك و لا تنظر إلى من هو فوقك فإنّه أجدر أن لا تزدري نعمة اللّه عليك(3)؛ به كسى بنگر كه فروتر از توست نه آن كه فرازتر از توست، كه در اين صورت نعمت خداوندى را بى مقدار نخواهى ديد (چنان نخواهى بود كه به هيچش انگارى)».

ص: 168


1- . همان، ص 141.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 169.
3- . خصال، ج 2، ص 526.

بى نيازى و آزورزى

گاهى آدمى به بيمارى آزورزى مبتلا مى شود، همان گونه كه به بيمارى جذام گرفتار مى آيد و در اين هنگام پيوسته به دست مردم مى نگرد و يارى آنها را انتظار مى كشد و چشم به دست ديگران دارد تا ببيند آيا دست ايشان سوى جيب شان مى رود يا نه. تفاوتى ندارد كه مبتلاى به اين بيمارى توانگر باشد يا تهيدست، زيرا اين گونه اى بيمارى است كه چنگال خويش را در جان آدمى فرو مى برد، چنانكه جذام در پيكر آدمى چنگال مى افكند و اعضا را به تباهى مى كشاند. انسان آزورز هرگاه پولى را ببيند آرزوى آن را مى كند و هرگاه چيزى را لمس كند آن را مى ستاند و هرگاه سخن از خانه اى به گوش او رسد آن را مى طلبد و بدان آز مى ورزد. مبتلاى به اين بيمارى، در جامعه، خوار شمرده مى شود و پيوسته جانش در رنج است و همواره سوى توهّمات در حركت مى باشد. اسلام بشدّت از اين سرشت بر حذر مى دارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«إيّاك و الطمع، فإنّه الفقر الحاضر(1)؛ از آز بپرهيز كه فقر بالفعل است».

اميرالمؤنين على عليه السلام فرمود: «استغن عمّن شئت تكن نظيره و ارغب إلى من شئت تكن أسيره و أحسن إلى من شئت تكن أميره(2)؛ از هركه خواستى بى نيازى ورز تا چون او باشى و به هركه خواستى دستِ نياز پيش بر تا در بند او باشى، و به هركه خواستى نيكى كن تا امير او باشى».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «بئس العبد عبد له طمع يقوده و بئس العبد عبد له رغبة تذلّه(3)؛ چه بد است بنده اى كه آزش او را رهبرى كند و چه بد است بنده اى كه تمايلى داشته باشد كه او را به خاك مذلّت كشد».

ص: 169


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 410.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 82.
3- . كافى، ج 2، ص 320.

روايت شده است: قلت له عليه السلام: ما الذي يثبت الإيمان في العبد؟ قال: الورع. و الذي يخرجه منه؟ قال: الطمع(1)؛ به امام صادق عليه السلام عرض شد: آن چيست كه ايمان را در دل بنده پايدار مى دارد؟ فرمود: پرهيزگارى. و آن چيست كه ايمان را از دل برون كند؟ فرمود: آز».

در برابر اين سرشت پليد، بى نيازى از دارايىِ مردم است كه موجب ارجمندى در دنيا و آسايش جان و خاستگاه امنيت و اطمينان است، و از همين رو اسلام آن را سخت مورد تشويق قرار داده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ليس الغنى عن كثرة العرض، و لكن الغنى غنى النفس(2)؛ بى نيازى به داشتن اموال فراوان نيست، بلكه در بى نيازى نفس است».

بيابان نشينى از پيامبر پندى خواست. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إذا صلّيت فصلّ صلاة مودّع و لا تحدّثن بحديث تعتذر منه غداً، و أجمع الإياس عمّا في أيدي الناس(3)؛ آن گونه نماز بگذار كه گويى آخرين نمازت است و سخنى بر زبان نياور كه فردا به پوزش خواستن از آن مجبور گردى و از آنچه در دست مردمان است نوميد باش».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «اليأس ممّا في أيدي الناس عزّ المؤمن في دينه(4)؛ نوميدى از آنچه در دست مردم است مايه ارجمندىِ مؤن در دين اوست».

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «ليجتمع في قلبك الإفتقار إلى الناس و الإستغناء عنهم، فيكون افتقارك إليهم في لين كلامك، و حسن بشرك و يكون استغناؤك عنهم في نزاهة عرضك و بقاء عزّك(5)؛ بايد در دل تو نياز به مردم و بى نيازى از آنان، كنار هم گردآيند، نيازمندى تو بديشان، نرمىِ سخن و گشاده رويىِ تو با آنها باشد، و بى نيازى ات از ايشان در آبرودارى و ماندگارى عزتت باشد (چيزى از آنان نطلبى)».

اين از شگفتيهاى اخلاق است و مردمان اندكى بدان موصوف اند، زيرا بسيارى از افراد از دارايىِ مردم بى نيازند ولى در كنار اين بى نيازى از نرمخويى و گشاده رويى نيز بركنارند و به مردم اعتنا نمى كنند، و در برابر، بسيارى از مردم با ديگران سخن به نرمى مى گويند و با چهره گشاده با آنان برخورد مى كنند، ولى در پىِ آن از ديگران درخواست مى كنند و با اين

ص: 170


1- . كافى، ج 2، ص 320.
2- . تحف العقول، ص 57.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 164.
4- . كافى، ج 2، ص 149.
5- . همان.

كار آبروى خود را مى ريزند. اما ملايمت در گفتار و نيكى در همنشينى همراه با عفتمندى و بى نيازى، اخلاق و منشى است كريمانه و شيوه بزرگان است و اينان چه اندكند.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «رأيت الخير كلّه قد اجتمع في قطع الطمع عمّا في أيدي الناس و من لم يرج الناس في شيء و ردّ أمره إلى اللّه عزّوجل في جميع أموره، استجاب اللّه عزّوجل له في كلّ شيء(1)؛ چنين يافتم كه همه خير در گسستن آز از دارايى مردم نهفته است، وكسى كه در چيزى از مردم اميد نَبرد و همه كارهاى خويش به خداى باز گردانَد خداوند دعاى او را در همه چيز بر مى آورَد».

مفهوم اين سخن چنانكه برخى پنداشته اند عدم بهره برى از اسباب و عوامل نيست، بلكه مفهوم آن آز نورزيدن است، زيرا همان گونه كه امام مى فرمايد آز يك چيز است و بهره برى از اسباب و عوامل شايسته، چيز ديگر.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «سخاء المرء عمّا في أيدي الناس أكثر من سخاء النفس و البذل، و مروّة الصبر في حال الفاقة و الحاجة و التعفف و الغنى أكثر من مروّة الإعطاء، و خير المال الثقة باللّه و اليأس عمّا في أيدي الناس(2)؛ ناديده گرفتن آنچه در دست مردم است بالاتر از بخشيدن جان و مال مى باشد و جوانمردىِ شكيبايى ورزى به هنگام فقر و نياز همراه پاكدامنى و توانگرى بيش از جوانمردىِ در بخشش است و بهترين دارايى، اعتماد به خدا و نوميدى از داشته مردم است».

«اليأس ممّا في أيدي الناس عزّ المؤمن في دينه(3)؛ نوميدى از آنچه در دست مردمان است موجب عزت مؤن در دين اوست».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «شرف المؤمن قيام اللّيل و عزّه إستغناؤه عن الناس(4)؛ شرف مؤن به عبادت شبانه او و عزت او به بى نيازى وى از دارايىِ مردم است».

اينك بدين حديث بنگريد و در شگفت شويد: «شيعتنا من لا يسأل الناس و لو مات جوعاً(5)؛ شيعه ما كسى است كه اگر از گرسنگى بميرد چيزى از كسى طلب نكند».

چرا؟ زيرا او همتى والا دارد و بسى شريف و ارجمند است، و آيا هيچ يك از شيعيان

ص: 171


1- . همان، ص 148.
2- . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 387.
3- . كافى، ج 2، ص 149.
4- . همان، ص 148.
5- . وسائل الشيعه، ج 9، ص 443.

چنين است؟ چند شيعى با اين ويژگيها داريم؟ «ثلاث هنّ فخر المؤمن و زينه في الدنيا و الآخرة الصلاة في آخر الليل، و يأسه ممّا في أيدي الناس، و ولايته الإمام من آل محمّد عليهم السلام(1)؛ سه چيز موجب فخر مؤن و زيبندگىِ او در دنيا و آخرت است: نماز پايان شب او و نوميدىِ او از آنچه در دست مردمان است و سر سپردگىِ او به امامى از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله».

«إذا أراد أحدكم أن لا يسأل ربّه شيئاً إلاّ أعطاه، فلييأس من الناس كلّهم، و لا يكون له رجاء إلاّ عند اللّه فإذا علم اللّه عزّوجل ذلك من قلبه، لم يسأل اللّه شيئاً إلاّ أعطاه(2)؛ هرگاه كسى از شما مى خواهد كه از خداى هيچ نطلبد مگر اين كه بدو بخشد بايد كه از همه مردم نوميد گردد و جز از خدا اميد از كسى نبَرد، پس هرگاه خداوند اين را در دل او بيافت همه خواستهاىوى برآورَد».

ص: 172


1- . كافى، ج 8، ص 234.
2- . همان، ج 2، ص 148.

بخل و بخشش

اگر از بخيلى پرسش كنيد چرا بخل مى ورزى پاسخ خواهد داد: زيرا از آن مى ترسم كه خود و فرزندانم به تهيدستى گرفتار آييم. و يا مى گويد: زيرا به شهرت نيازمندم و پول، اين شهرت را براى من به ارمغان مى آورَد. و يا مى گويد: زيرا خودِ پول را دوست دارم.

گونه سوم بخل در واقع در مرتبه نخست قرار دارد. به راستى چرا آدمى مال را دوست دارد نه نيكوكارى و ستايش و پاداش را؟ اگر دو مورد نخست، منطقى موهوم داشته باشند گونه سوم هيچ منطقى ندارد. اينك به دو گونه نخست مى پردازيم: آيا تهيدستى و توانگرى به دست ماست؟ هرگز، زيرا چه بسا مردمانى كه بخل ورزيدند ولى اين بخل آنها را بى نياز نكرد و به فقرى كُشنده گرفتار آمدند، و چه بسا مردمى كه بخشيدند ولى اين بخشش نه تنها آنها را به وضع وخيم ترى گرفتار نكرد بل به دارايى آنها بيفزود. شاعرى چنين سروده:

إذا جادت الدنيا عليك فجد بها *** على الناس طُراً قبل أن تتفلت

فلا الجود مفنيها إذا هي أقبلت *** و لا البخل مبقيها إذا هي ولّت

«اگر دنيا به تو بخشيد تو نيز پيش از زوال نعمت به همه ببخش، زيرا نه بخشش به هنگام رويكرد، نعمت را از ميان مى بَرد و نه بخل به هنگام رويگردانى، نعمت را باقى مى دارد».

از اين گذشته آيا شهرت، تنها با بى نيازى افزايش مى يابد؟ آيا نيك نامى و محبوبيت در ميان مردم از عوامل شهرت نيست؟ در اين معنا سه خصلت وجود دارد: اسراف، بخل، بخشش. دو خصلت اوّل مذموم است، زيرا هركه دست خود كاملاً گشاده بگيرد تا آنجا كه ديگر چيزى براى او باقى نمانَد تا توانش را برقرار كند و كژيهاى زندگى اش را راست گردانَد شخصى منحرف شمرده مى شود كه مال خويش را تلف مى كند، چنانكه هركه دست خويش تنگ بگيرد و حتى به

ص: 173

خيابان نشينان رحم نكند از موازين انسانى دور گشته است و دلى وارونه دارد. اسلام خواهان عدالت و ميانه روى در همه چيز است. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ لاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ»(1)؛ «و دستت را به گردنت زنجير مكن و بسيار [هم ]گشاده دستى ننما».

«وَ الَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كَانَ بَيْنَ ذَ لِكَ قَوَامًا»(2)؛ «و كسانى كه چون انفاق كنند نه اسراف مى كنند و نه تنگ مى گيرند و ميان اين دو [روش ]حدّ وسط را برمى گزينند».

اسلام از بخل نفرت مى ورزد: «وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَخَيْرًا لَّهُم بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ»(3)؛ «و كسانى كه به آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده بخل مى ورزند هرگز تصوّر نكنند كه آن [بخل] برايشان خوب است بلكه برايشان بد است. به زودى آنچه بدان بخل ورزيده اند روز قيامت طوق گردنشان مى شود».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إيّاكم و الشحّ، فإنّه أهلك من كان قبلكم، فسفكوا دماءهم و دعاهم فاستحلّوا محارمهم و دعاهم فقطعوا أرحامهم(4)؛ از بخل بپرهيزيد كه پيشينيان شما را نابود كرد، پس خون يكديگر بريختند و بخل، آنها را [به كار بيشتر] خوانْد، پس محارم خود را روا شمردند و باز بخل، آنها را به كار بيشتر خوانْد و آنها خويشاوندى يكديگر قطع كردند».

«لا يدخل الجنة بخيل و لا خبّ و لا خائن و لا سيّء الملكة(5)؛ هرگز فرد بخيل يا فريبكار يا خائن يا بد كردار به بهشت در نيايد».

«البخيل بعيد من اللّه، بعيد من الناس، بعيد من الجنّة، قريب من النار وجاهل سخيّ أحبّ إلى اللّه من عابد بخيل و أدوى الداء البخل(6)؛ بخيل از خدا و مردم و بهشت دور است و به آتش نزديك، و نادانِ بخشنده نزد خدا محبوبتر از عابد بخيل است و دردناك ترين درد، بخل است».

امام باقر عليه السلام فرمود: «الموبقات ثلاث: شحّ مطاع و هوىً متّبع و إعجاب المرء بنفسه(7)؛ سه عامل نابود كننده وجود دارد: بخلى كه از آن فرمان برده شود و هوسى كه از آن پيروى شود و اين كه آدمى از خويش راضى گردد».

ص: 174


1- . سوره اسراء، آيه 29.
2- . سوره فرقان، آيه 67.
3- . سوره آل عمران، آيه 180.
4- . الخلق الكامل، ج 4، ص 470.
5- . مجموعه ورام، ج 1، ص 171.
6- . جامع السعادات، ج 2، ص 85.
7- . بحار الأنوار، ج 70، ص 302.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ اللّه يبغض الشيخ الزاني و البخيل المنّان و المعيل المختال(1)؛ همانا خدا از پيرمرد زناكار و بخيل منت گذار و پر عائله [مستمند] مغرور نفرت دارد».

فلسفه همه اين احاديث روشن است و نيازى به شرح و بسط ندارد و از اين رو تنها به نقل آنها مى پردازيم؛ بنگريد حديث اخير چه زيباست: پيرمردى كه از شهوت جنسى بدور است چرا بايد زنا كند؟ انسان بخيل نيز به سبب بخل از مردم بدور است پس چرا بايد بر ديگران منّت نهد؟ و فقير كه هيچ انگيزه خودپسندى ندارد چرا بايد غرور ورزد؟ اينك احاديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ذكر مى كنيم:

«إيّاكم و الشحّ فإنّما هلك من كان قبلكم بالشحّ أمرهم بالكذب فكذّبوا، و أمرهم بالظلم فظلموا و أمرهم بالقطيعة فقطعوا(2)؛ از بخل بر كنار باشيد كه پيشينيان شما به سبب بخل نابودشدند، پس بخل، آنها را به دروغ فرمان داد و آنها دروغ گفتند، پس به ستم فرمان داد و آنها ستم ورزيدند سپس به قطع خويشاوندى فرمان داد و آنها خويشاوندىِ خود گسستند».

زيرا مال از پايه هاى پيوند و ميانه روى است پس بخل مايه گسستن و ستم ورزى است.

«البخل شجرة تنبت في النار، فلا يلج النار إلاّ بخيل(3)؛ بخل درختى است كه از آتش مى رويد و جز بخيل به آتش در نمى آيد».

«خلق البخل من مقتة و جعل رأسه راسخاً في أصل شجرة الزقّوم، و دلي بعض أغصانها إلى الدنيا، فمن تعلّق بغصن منها أدخله النار، ألا إنّ البخل من الكفر و الكفر في النار(4)؛ بخل از دشمنى پديد آمده است و رأس آن در درخت زقّوم ريشه دارد و پاره اى از شاخه هاى آن در دنيا آويخته است، پس هركه به شاخه اى از آن چنگ زند اين شاخه او را در آتش افكند. آگاه باشيد كه بخل از كفر و كفر در آتش است».

قتل في الجهاد رجل من أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آلهفبكته باكية و قالت: وا شهيداه، فقال النبي صلى الله عليه و آله: ما يدريك أنّه شهيد؟ فلعلّه كان يتكلّم بما لا يعنيه، أو يبخل بما لا ينقصه(5)؛ مردى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جهاد كشته شد پس زنى براى او مى گريست و مى گفت: اى واى بر شهيدم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «تو چه مى دانى كه او شهيد است، شايد در آنچه بدو مربوط نيست سخنى

ص: 175


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 85.
2- . خصال، ج 1، ص 175.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 85.
4- . همان.
5- . همان.

گفته باشد يا در مالى كه كاسته نمى شود بخل ورزيده است».

«إنّ اللّه يبغض البخيل في حياته، السخي عند وفاته(1)؛ خدا از كسى كه در زندگى بخل مى ورزد و در لحظات مرگ دست دهنده مى يابد متنفر است».

«السخي الجهول أحبّ إلى اللّه عزّوجلّ من العابد البخيل(2)؛ بخشنده نادان نزد خدا محبوبتر است از عابد بخيل».

«الشحّ و الإيمان لا يجتمعان في قلب واحد(3)؛ بخل و ايمان در يك دل باهم گرد نمى آيند».

«خصلتان لا تجتمعان في مؤمن: البخل و سوء الخلق(4)؛ دو سرشت در يك مؤن گرد نيايد: بخل و بد اخلاقى».

«لا ينبغي للمؤمن أن يكون بخيلاً و لا جباناً(5)؛ شايسته نيست كه مؤن بخيل و ترسو باشد».

«يقول قائلكم: الشحيح أعذر من الظالم و أيّ ظلم أظلم عند اللّه من الشحّ؟ حلف اللّه بعزّته و عظمته و جلاله لا يدخل الجنّة شحيح و لا بخيل(6)؛ برخى از شما مى گويند بخيل از ظالم معذورتر است! كدام ظالم نزد خدا از بخيل ستمگرتر است. خدا به عزت و عظمت و جلال خويش سوگند خورده كه هرگز شخص بخيل و فرومايه را به بهشت نبرد».

«اللّهمّ إنّي أعوذ بك من البخل(7)؛ خدايا از بخل به تو پناه مى برم».

«البخيل مبغّض في السماوات، مبغّض في الأرض خلق من طينة سبخة و خلق ماء عينيه من ماء العوسج(8)؛ شخص بخيل در آسمانها و زمينها منفور است و از سرشتى پليد آفريده شده و آب چشم او از عوسج (گياهى خاردار) پديد آمده است».

در حديثى آمده است: «إنّ اللّه تعالى وكّل ملكين يناديان في كلّ صباح: اللّهمّ اجعل لكلّ ممسك تلفاً و لكلّ منفق خلفاً(9)؛ همانا خداى متعال دو فرشته را گمارده است كه هر روز بامدادان، بانگ مى زنند: بار خدايا! مال هر بخيل را تباه كن و بر مال هر بخشنده بيفزاى».

و احاديث بسيار ديگر.

ص: 176


1- . بحار الأنوار، ج 74، ص 173.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 86.
3- . همان.
4- . اعلام الدين، ص 131.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 86.
6- . همان.
7- . مجموعه ورام، ج 1، ص 172.
8- . كافى، ج 4، ص 39.
9- . ر.ك: تفسير قمى، ج 2، ص 204.

گاهى بخل امرى اكتسابى است كه درمان آن آسان است و از هرس كردن درختى يا ريشه كنى آن سخت تر نيست. اما اگر طبيعت انسان باشد هر چند درمانى سخت دارد اما محال نيست و آدمى تنها بايد هرچه بيشتر بكوشد تا از بند اين صفت پليد رهايى يابد؛ صفتى كه بر هرچه بگذرد آن را نابود كرده، بر باد مى دهد.

به راستى جود و بخشش چه نيكو صفت و ويژگى است و چه زيبا خواسته اى است، آن سان كه شخص بخيل نيز مايل است خود را بدان متصف سازد. اين واژه نزد همگان گواراست و وجود آن جز بر والايى شخص نمى افزايد و آن كه بدان موصوف است جز جايگاهى عالى نمى يابد. اسلام اين ويژگى را تشويق مى كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«إنّ اللّه عزّوجل جواد يحبّ الجود و معالي الأمور و يكره سفسافها(1)؛ همانا خداوند جواد است وجود و سرشتهاى والا را دوست مى دارد و از سرشتهاى پست تنفّر دارد».

«إنّ السخي قريب من اللّه، قريب من الناس، قريب من الجنّة، بعيد من النار(2)؛ شخص بخشنده به خدا و مردم و بهشت نزديك است و از آتش، دور».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «شابّ سخيّ مرهق في الذنوب أحبّ إلى اللّه من شيخ عابد بخيل(3)؛ جوان بخشنده فرو رفته در گناه نزد خدا محبوبتر است از پير عابد بخيل».

اين سخن شگفتى ندارد، زيرا بخل بيمارى سختى است؛ كسى كه گاهى بيمار است وزمانى بهبود مى يابد، اميد بهبودى او مى رود، اما كسى كه بيمارى مزمنى گريبان او را گرفت ديگر اميدى براى از ميان رفتن بيمارى او نيست.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «السخاء شجرة من شجر الجنّة، متدلية إلى الأرض، من أخذ منها غصناً قاده ذلك الغصن إلى الجنّة(4)؛ بخشش درختى از درختان بهشت است كه شاخه هاى آن بر زمين افكنده شده و هركه شاخه اى از اين درخت را بگيرد اين شاخه او را به بهشت برد».

«إنّ السخاء من الإيمان، و الإيمان في الجنّة(5)؛ بخشش از ايمان است و ايمان در بهشت جاى دارد».

«السخاء شجرة تنبت في الجنّة فلا يلج الجنّة إلاّ سخيّ(6)؛ بخشش درختى است كه در

ص: 177


1- . بحار الأنوار، ج 89، ص 184.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 171.
3- . كافى، ج 4، ص 41.
4- . مجموعه ورام، ج 1، ص 170.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 87.
6- . همان.

بهشت مى رويد و جز بخشنده به بهشت در نيايد».

«قال اللّه تعالى: إنّ هذا دين ارتضيته لنفسي و لن يصلحه إلاّ السخاء و حسن الخلق، فأكرموه بهما ما استطعتم(1)؛ خداى متعال مى فرمايد: اين دينى است كه آن را براى خود برگزيده ام و جز بخشش و خوش اخلاقى چيزى ديگر آن را به سامان نمى رساند، پس با اين دو، اين دين را تا آنجا كه مى توانيد ارج نهيد».

«ما جبل اللّه تعالى أولياءه إلاّ على السخاء و حسن الخلق(2)؛ خداوند [تمام ]اولياى خود را از خصلت بخشندگى و حُسن خلق برخوردار كرده است».

«إنّ من موجبات المغفرة بذل الطعام و إفشاء السلام و حسن الكلام(3)؛ از عوامل آمرزش، دادن طعام و آشكارا سلام گفتن و نيكى كلام است».

«تجافوا عن ذنب السخي، فإنّ اللّه آخذ بيده كلّما عثر(4)؛ از گناه بخشنده در گذريد كه خداوند هرگاه بخشنده اى بلغزد دست او بگيرد».

در جامعه نيز چنين است و شخص بخشنده با بخشش خود بديهايش را مى پوشاند و در برابر، فرد بخيل با بخل خود زشتيهايش را آشكار مى كند. آيا اتفاق افتاده كه در مجلسى نيكوكارى جايتان را تنگ كند و شما اين حركت او را ناديده گيريد، بر عكس اگر به جايش فردى بخيل باشد كه هيچ نيكى در حقتان نكرده باشد او را سنگين تر از كوه مى يابيد.

«طعام الجواد دواء و طعام البخيل داء(5)؛ غذاى انسان بخشنده داروست و غذاى انسانبخيل، درد است».

زيرا نفس او در خوراك اثر مى گذارد و نفس انسان تأثير زيادى دارد، چنان كه در روانشناسى به اثبات رسيده است، بگذريم كه آثار محسوس نيز دارد.

«أفضل الأعمال الصبر و السماحة(6)؛ برترين اعمال، صبر و بخشش است».

«خلقان يحبّهما اللّه، السخاء و حسن الخلق(7)؛ دو سرشت است كه خدا دوست دارد: بخشش و خوشرفتارى».

ص: 178


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 170.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 171.
5- . بحار الأنوار، ج 59، ص 291.
6- . جامع السعادات، ج 2، ص 117.
7- . ارشاد القلوب، ج 1، ص 137.

«الرزق إلى مطعم الطعام أسرع من السكّين إلى ذروة البعير و إنّ اللّه تعالى يباهي بمطعم الطعام الملائكة(1)؛ رسيدن روزى به فرد اطعام كننده سريعتر از تأثير چاقو بر گلوى شتر است، و همانا خداى نزد فرشتگان خود به شخص اطعام كننده مى بالد».

«إنّ اللّه عبادا يخصّهم بالنعم لمنافع العباد، فمن بخل بتلك المنافع من العباد، نقلها اللّه عنه و حوّلها إلى غيره(2)؛ همانا خدا بندگانى دارد كه آن ها را به نعمت هاى خود ويژه گردانده تا به بندگان سود رسانند، پس هركه در رساندن اين نعمتها به بندگان بخل ورزد خدا آن نعمتها را از او مى ستاند و به ديگرى مى سپارد».

«الجنّة دار الأسخياء(3)؛ بهشت، خانه بخشندگان است».

آيا آدمى بيش از اين همه فايده را خواهان است تا بخشنده باشد؟ بخشندگى به دين و دنياى او سود مى بخشد. قوانين اسلام و شريعتهاى آسمانى چه زيبا هستند، و آيا پاداشى بيش از اين متصور است؟ اينك گوش فرا دهيم:

«إصنع المعروف إلى من هو أهله و إلى من ليس بأهله، فإن أصبحت أهله فقد أصبت أهله، و إنْ لم تصب أهله فأنت من أهله(4)؛ به افراد خوبى كنيد خواه او شايسته باشد يا ناشايست، پس اگر به شايسته رسيد كه رسيده و اگر به ناشايست رسيد شما خود، شايسته ايد».

اين حديث با همه كوتاهى، انسان را وا مى دارد تا بينديشد حديث مذكور چه اندازه به حقيقت نزديك است و اين كه چگونه راه را بر بخيلان و ترك كنندگان كار نيك مى بندد، كه دلايل مختلفى را برمى شمرند تا از رساندن يارى به بندگان خدا بگريزند.

«إنّ بدلاء أمّتي لم يدخلوا الجنّة بصلاة و لا صيام و لكن دخلوا بسخاء الأنفس و سلامة الصدور و النصح للمسلمين(5)؛ صالحان از امتم نه به سبب نماز يا روزه كه به سبب بخشندگىذاتى و دل پاك و خيرخواهى براى مسلمانان به بهشت در مى آيند».

«إنّ اللّه عزّوجلّ جعل للمعروف وجوهاً من خلقه، حبّب إليهم المعروف و حبّب إليهم فعاله و وجّه طلاّب المعروف إليهم و يسّر عليهم إعطاءه كما ييسّر الغيث إلى البلدة الجدبة فيحييها و يحيي بها أهلها(6)؛ همانا خدا كسانى از آفريدگان (مردم) را براى انجام كار نيك در ميان

ص: 179


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 171.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 117.
3- . جامع الأخبار، ص 112.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 88.
5- . همان.
6- . همان.

خلقش نهاده است و كار نيكو را در نظر آنها محبوب گردانده است و محتاجان را سوى ايشان مى فرستد و انجام كار نيك را براى آنها آسان مى سازد چنانكه ريزش باران را به سرزمينى خشك مقدور مى گرداند كه موجب حيات آن سرزمين و مردمان آن مى شود».

«السخيّ محبّب في السماوات محبّب في الأرض خلق من طينة عذبة و خلق ماء عينيه من ماء الكوثر(1)؛ فرد بخشنده در آسمانها و زمين محبوب است و از سرشتى پاك آفريده شده و آب چشم او از آب كوثر پديد آمده است».

«إنّ أفضل الناس ايماناً أبسطهم كفّا(2)؛ برترين مردم در ايمان، گشاده دست ترين آنهاست».

«يؤتى يوم القيامة برجل فيقال احتج، فيقول: يا ربّ خلقتني و هديتني فأوسعت عليَّ، فلم أزل أُوسع على خلقك و أيسّر عليهم لكي تنشر عليّ هذا اليوم رحمك و تيسّره، فيقول الربّ جلّ ثناؤه و تعالى ذكره: صدق عبدي اَدخلوه الجنّة(3)؛ روز رستخيز مردى را مى آورند و به او مى گويند تا از خود دفاع كند. او مى گويد: خدايا! تو مرا آفريدى و هدايت كردى و روزى من فراخ گردانيدى، من نيز در ميان خلق تو گشاده دستى كردم تا تو در اين روز بر من رحم كنى و اين روز را بر من آسان گردانى. خداى متعال مى فرمايد: بنده ام راست مى گويد او را به بهشت بريد».

«كلّ معروف صدقة و الدّال على الخير كفاعله و اللّه عزّوجل يحبّ إغاثة اللّهفان(4)؛ هر كار نيكى صدقه است و آن كه به كار خيرى راهنمايى كند همچون انجام دهنده آن است و خدا گرفتن دست غمديده را خوش مى دارد».

«كلّ معروف صدقة و كلّما أنفق الرجل على نفسه و أهله كتب له صدقة و ما وقى المرء به عرضه فهو له صدقة و ما أنفق الرجل من نفقة فعلى اللّه خلفها(5)؛ هر كار نيكى صدقه است و هرگاه كسى بر خود و خانواده اش انفاق كند براى او صدقه نوشته مى شود و هرگاه آدمى آبروى خود نگاه دارد حساب صدقه براى او نوشته مى آيد و هرچه آدمى انفاق كند بر خداى است كه براى انفاق او جايگزينى بياورد».

در حديثى آمده است: «گروهى از يمن خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيدند، در ميانشان مردى بود كه بيش از ديگران سخن مى گفت و افزونتر از ايشان با پيامبر صلى الله عليه و آله كشمكش مى كرد تا آنجا كه

ص: 180


1- . كافى، ج 4، ص 39.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 88.
3- . كافى، ج 4، ص 40.
4- . همان، ص 27.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 89.

رگ خشم ميان دو چشم پيامبر صلى الله عليه و آله برجسته شد و رنگ چهره شان به كبودى گراييد و سر به زيرانداخت. آنگاه جبرئيل بر حضرت نازل شد و عرض كرد: خدا بر تو سلام مى رساند و مى گويد: اين، مردى بخشنده است كه اطعام مى كند. در اين هنگام، پيامبر صلى الله عليه و آله آرام گرفت و سر بلند كرد و فرمود: اگر جبرئيل از سوى خدا مرا آگاه نمى كرد كه تو مردى بخشنده اى و اطعام مى كنى، هر آينه تو را چنان مى راندم كه عبرت ديگران گردى. آن مرد عرض كرد: آيا خداى تو سخاوت را دوست دارد؟ پيامبر فرمود: آرى. آن مرد عرض كرد: گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست و تو فرستاده خدايى، سوگند به كسى كه تو را بحق برانگيخته، مال خود از كسى دريغ نورزيدم»(1).

اين حديث، حديث فوق را تقويت مى كند: «أوحى اللّه عزوجل إلى موسى أن لا تقتل السامري فإنّه سخيّ(2)؛ خداوند به موسى عليه السلام وحى كرد كه سامرى را نكش كه او بخشنده است».

حضرت مسيح عليه السلام فرمود: «استكثروا من الشيء الّذي لا تأكله النار، قالوا: و ما هو؟ قال: المعروف(3)؛ چيزى را فراوان طلب كنيد كه خوراك آتش نشود. عرض شد: آن كدام است؟ فرمود: كار نيك».

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «و من يبسط يده بالمعروف إذا وجده يخلف اللّه له ما أنفق في دنياه و يضاعف له في آخرته(4)؛ اگر كسى كار نيكى را يافت و در آن گشاده دستى كرد خداوند آنچه را او در دنيا انفاق كرده جبران مى كند و چند چندان آن را در آخرت بدو دهد».

امام باقر عليه السلام فرمود: «إنّ الشمس لتطلع و معها أربعة أملاك ملك ينادي يا صاحب الخير أتم و أبشر، و ملك ينادي يا صاحب الشر انزع و أقصر، و ملك ينادي أعط منفقاً خلفاً و آتِ ممسكاً تلفاً، و ملك ينضح الأرض بالماء و لولا ذلك اشتعلت الأرض(5)؛ چون سپيده مى دمد چهار فرشته بانگ زنند. يكى مى گويد: اى نيكوكار، كار خويش به پايان بر كه مژده ات باد، و فرشته اى بانگ زند كه اى بد كردار از كار خويش دست بشوى و در آن كوتاهى ورز، و فرشته اى ندا مى دهد كه خدايا به انسان انفاق كننده ببخش و مال او جايگزين كن و مال انسان فرومايه را تلف گردان، و فرشته اى بر زمين آب مى پاشد كه اگر چنين نكند آتش، زمين را بسوزاند».

شايد برخى روشنفكران بگويند: چه فرشته اى؟ او را كه نمى بينم، وانگهى آبى بر زمين

ص: 181


1- . كافى، ج 4، ص 39.
2- . همان، ج 4، ص 41.
3- . مجموعه ورام، ج 2، ص 249.
4- . كافى، ج 4، ص 43.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 89.

افشانده نشده است. پاسخ اين عده آسان است، زيرا همه چيز ديده نمى شود، براى مثال عقل چيست؟ يا روحى كه احضار مى شود كدام است؟ هوا چيست؟ و... و... . پاشيدن آب بر زمين به سبب همين آبهايى است كه در شب شكل مى يابد و در روز مى بارد. اينها همه اسباب و عواملى دارند و چه اشكالى دارد كه سامان دهنده همه آنها يك فرشته باشد؟ كسى كه به روز رستخيز ايمان دارد در پذيرفتن آنچه وحى آورده و پيامبر يا ائمه بر زبان رانده اند ترديدى به خود راه نمى دهد اگرچه آن را نداند. آدمى چگونه مى تواند لب به انكار گشايد در حالى كه بيشتر آنچه را در آسمانها و زمين است نمى داند و حتى از اجزاء بدن خويش ناآگاه است.

امام صادق عليه السلام به يكى از همنشينان خود فرمود: «ألا أُخبرك بشيء تَقْرَب به من اللّه و تقرب من الجنة و تُباعد من النار. فقال بلى، فقال: عليك بالسخاء. و قال عليه السلام: خياركم سمحاؤكم و شراركم بخلاؤكم و من خالص الأيمان: البرّ بالاخوان و السَعْي في حوائجهم و إن البار بالإخوان لَيَحبه الرحمن و في ذلك مَرْغمَة للشيطان و تزحزح عن النيران و دخول الجنان(1)؛ آيا تو را از آنچه به خدا و بهشت نزديكت مى كند و از آتش دورت مى سازد آگاه نكنم؟ آن مرد عرض كرد: بفرماييد. حضرت عليه السلامفرمود: سخاوت در پيش گير. و فرمود: نيكان شما بخشندگان شما و بدان شما بخيلان شمايند و نيكوكارى به برادران و تلاش در بر آوردن نيازهاى ايشان نشان دهنده ايمان ناب است و خداى رحمان، نيكوكار به برادران را دوست دارد و اين، بينى شيطان را به خاك مى كشد و آدمى را از آتش دور مى سازد و به بهشت در مى آورد».

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «السخيّ الحسن الخلق في كنف اللّه لا يستخلي اللّه منه حتّى يدخله الجنّة و ما بعث اللّه عزوجل نبيّاً و لا وصيّاً إلاّ سخيّاً و لا كان أحد من الصالحين إلاّ سخيّاً و ما زال أبي يوصيني بالسخاء حتّى مضى(2)؛ بخشنده نيكو رفتار در پناه حمايت خداست و خداى از او كناره نگيرد تا او را به بهشت در آورد. خداوند هيچ وصى و پيامبرى را بر نيانگيخته مگر آن كه بخشنده بوده است و همه صالحان با سخاوت بوده اند و پدرم پيوسته مرا به سخاوت سفارش مى كرد تا آن كه به سراى جاودان شتافت».

اما اسراف و زياده روى نشان دهنده حماقت است و موجب مى شود آدمى، خوار و

ص: 182


1- . همان.
2- . كافى، ج 4، ص 39.

پست گردد و آينده اش در هم ريزد. آن كه اسراف مى كند تا آنجا به اين كار مى پردازد كه دستش از هر مالى تهى مى شود و در اين هنگام ناگزير خواهد بود لقمه زندگى خود را از اين و آن طلب كند، و چه بسيار است خوارى چنين كارى، و از همين رو اسلام، اسراف در حدّ زياده روى و ولخرجى را نكوهش كرده است.

اسلام، خواهان انسانى ميانه رو است كه نه مال خود تباه سازد و نه خسَّت ورزد و در پرتو همين قاعده است كه اسلام قانونى نهاده تا مال مسرفين در صندوقى باقى بماند و به همان سان مال بخيلان از صندوق ايشان برون كشيده شود، پس هركه از سر نادانى اسراف كند محجور شمرده شده، جلوى او گرفته مى شود، چنانكه اگر كسى از پرداخت خمس و زكات خوددارى ورزد مال او بزور ستانده مى شود.

اگر فرد مسرف اندكى بيانديشد، و خود را باز خواست كند كه چرا اسراف مى كند و به ريخت و پاش ثروتش مى پردازد، و چرا پول خويش در جايگاهى مناسب هزينه نمى كند، پاسخى نخواهد داد مگر آن كه نادانى است كه اعمال خود را بر پايه نادانى انجام مى دهد.

پول و دارايى موجب قوام انسان هاست و در پرتو آن آدمى مى تواند زندگى اين سراى و آن سراى خود را سامان دهد، و با مال است كه آدمى مى تواند خوراك و پوشاك و مسكن خويش را فراهم آورَد، پس چرا بايد آن را به تباهى كشد.

اين آيه به همين مفهوم اشاره دارد: «وَ لاُتْؤُوا السُّفَهاءَ اَمْوالَكُمُ الَّتى جَعَلَ اللّه ُ لَكُمْ قِياماً»(1)؛ «و اموال خود را كه خدا آن را وسيله قوام [زندگى] شما قرار داده به سفيهان مدهيد».

ص: 183


1- . سوره نساء، آيه 5.

ايثار (برخود برگزيدن)

گاهى آدمى مال يا پوشاك يا خوراكى را مى بخشد كه از آن بى نياز است. اين همان جود است كه نزد عقل و شريعت پسنديده مى باشد، ولى گاهى انسان چيزى را مى بخشد كه بدان نيازمند است و اين از جود، پسنديده تر است، زيرا جود با بى نيازى همراه است در حالى كه ايثار با وجود نياز تحقق مى يابد. چه سرشت زيبا و اخلاق والايى است كه آدمى چيزى را ببخشد كه بدان نيازمند است و چه بسيار است فاصله اين شخص از كسى كه با آن كه نياز ندارد نمى بخشد.

اسلام به صراحت و رسا بر ايثار تأكيد مى ورزد و به ازاى آن پاداشى وعده مى كند كه به افراد سخى وعده نكرده است.

قرآن كريم در ستايش اين عده مى فرمايد: «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»(1)؛ «و هرچند در خودشان احتياجى [مبرم] باشد آنها را بر خودشان مقدم مى دارند».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «أيّما امرئ اشتهى شهوة فردّ شهوته و آثر على نفسه غفر له(2)؛ هركه به چيزى بسيار تمايل يافت و تمايل خود را سركوب كرد و ديگرى را بر خويش ترجيح داد خداى او را مى آمرزد».

از امام صادق عليه السلام پرسيدند كدام صدقه برتر است؟ فرمود: «جُهد المقلّ، أما سمعت قول اللّه عزّوجلّ: «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»(3)؛ تلاش انسان كم توشه، آيا اين آيه قرآنى را نخوانده ايد كه: و هرچند در خودشان احتياجى [مبرم] باشد آنها را بر خودشان مقدم مى دارند».

ص: 184


1- . سوره حشر، آيه 9.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 172.
3- . كافى، ج 4، ص 19.

كم توشه كسى است كه تا سرحدّ توان مى كوشد و آنچه را دارد براى خشنودىِ خدا مى بخشد، اگرچه خودِ او نيازى مبرم دارد، و البته چنين كسى از برترين مردمان است، زيرا ديگرى را بر خود برگزيده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على و زهرا و ديگر امامان عليهم السلام از درخشان ترين نمونه هاى ايثار هستند، زيرا ديگران را در توشه، جامه، مسكن و زمين خود بر خويش مقدّم مى داشتند كه چگونگىِ آن در كتابهاى تاريخ آمده است و شخص مسلمان بايد از ايشان پيروى كند:

«لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ»(1)؛ «قطعا براى شما در [پيروىِ] رسول خدا سرمشقى نيكوست براى آن كسى كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد».

ص: 185


1- . سوره احزاب، آيه 21.

ثروت

اسلام، مال را مال خدا مى داند و آن را به عاريه در ميان مردمش نهاده تا آنها را بيازمايد و در اين ميان مشخص گردد كدام يك كردار نيكوترى دارد؟ خداى سبحان بر اساس حكمت رساى خويش، مال را به گونه اى متفاوت ميان مردم توزيع كرده است. برخى مالى ندارند، و پاره اى ديگر مالى اندك دارند و گروه سوم از مال فراوان برخوردارند تا از اين راه، نظم به طور كامل حاكم گردد و جامعه سامان يابد. اگر همه مردم توانگر مى بودند بسيارى از پيشه ها بدون پيشه گر مى مانْد پس چه كسى رفتگرى مى كرد يا دلاك مى شد يا آبكشى مى كرد يا چه كسى تمام شب را در برابر دريافت چند ريال بيدار مى ماند؟ و چه كسى...؟ و چه كسى...؟ اگر همه مردم نيز تهيدست بودند چه كسى خوراك را فراهم مى آورد و چه كسى كالاها را وارد مى كرد؟ و چه كسى كالاهاى افزوده را صادر مى كرد؟ و چه كسى...؟ و چه كسى...؟ اگر همه پيشه ها در حدّ متوسط نيز باشند باز همين مشكلات پديد مى آيد، زيرا اين وضع، مستلزم آن است كه برخى از پيشه ها كه با پول فراوان حاصل مى شود متوقف بماند، يا بعضى از كارها كه تنها با فقر، شدنى است تحقق نيابد، و به هر روى آسياب هستى و چرخ جامعه از گردش باز مى ايستاد. و بدين سان خدا چنين قرارداده است و اين اقتضاى حكمت اوست، ولى خداى سبحان مى داند كه اين تقسيم بندى دو پديده را در پى دارد كه به فروپاشى جامعه مى انجامد: 1. اسراف توانگران 2. بيچارگى تهيدستان.

انسان توانگر هرگاه به ثروت فراوان خود نظر مى كند ناگزير سركشى در پيش مى گيرد و پول افزوده خويش را در لهو و لعب و ميگسارى و تبهكارى و در آغوش زياده روى و اسراف هزينه مى كند. تهيدست نيز هرگاه بيكار بماند يا بيمار شود، از خوراك و پوشاك و

ص: 186

مسكن و بهداشت بى بهره مى ماند. پيامد طبيعى دو عامل پيش گفته آن است كه جامعه به دو طبقه فرودست و فرادست تقسيم شود و ناگزير در پى آن دشمنى و ستيزه گرى ظهور مى كند، به علاوه آن كه رنج بردن تهيدست از بيچارگى گونه اى ظلم و تعدّى به شمار آيد و رها كردن توانگر در انجام هر آنچه خواهد نوعى اجحاف در جامعه تلقى مى شود. اينك درمان كدام است؟ خداوند از روز آفرينش جهان هم درد اين دو مشكل را مى دانست هم درمان آن را، و اما درمان آن:

اول: همانا خداى متعال پيش از هر چيز اسراف و زياده روى و ميگسارى و تبهكارى را ناروا شمرده است و لعنت و نفرين خود را براى كسانى فرستاده كه به اين گونه امور روى مى آورند، و اينها همه البته تنها به سبب فقير و جامعه نيست بلكه به سبب فرد توانگر نيز هست، زيرا اسراف و زياده روى، فربهى و بيكارى را در پى دارد كه كليد آفتها به شمار آيد، و ميگسارى و تبهكارى بيمارى و درد به ارمغان مى آورَد لذا ناروا شمردن اين گونه كارها و قراردادن كيفرهاى مناسب براى مرتكبان آن موجب مى شود كه توانگر و تهيدست و جامعه به يك ميزان از انحراف و بيمارى مصون بمانند.

دوم: خداى متعال براى تهيدستان و درماندگان و مصالح عمومى حقوقى را در اموال توانگران واجب گردانيده كه ناتوانى تهيدستان را جبران كند و نيازهايشان را بر آورَد، و بر اين اساس ديگر نه تهيدستى در جامعه ديده مى شود و نه مصلحتى ناديده گرفته مى شود. اسلام با در پيش گرفتن اين طرح حكيمانه اين امور را در كنار يكديگر گردآورده است:

1. آزادى كار و تجارت و گردآورى ثروت.

2. همراهى با اين گرايش بنيادين نسبت به دوست داشتن مال كه در جان جاى گرفته.

3. جلوگيرى توانگران از پرداختن به زياده روى و تن پرورى.

4. ضمانت طبقه ضعيف جامعه، خواه تهيدست باشد يا بيمار يا ناتوان.5. پر كردن خلأ منافع عمومى به گونه اى كه ديگر هيچ مصلحتى بدون پشتوانه باقى نمانَد. وه كه چه طرح حكيمانه اى و چه شريعت دادگرى و چه قانون سترگى!

ص: 187

زكات

زكات يكى از قوانين اسلام است كه براى جلوگيرى از خلأ فقر و منافع عمومى، نهاده شده است. زكات به نُه چيز به نحو وجوب تعلق مى گيرد:

غلات چهارگانه: گندم، جو، خرما و كشمش چارپايان سه گانه: شتر، گاو و گوسفند نقدينه هاى دوگانه: زر و سيم.

پرداخت زكات در سرمايه هاى بازرگانى و اسب و موارد ديگر مستحب است.

زكات مقدار و نصابى معلوم دارد و در اوقات مشخصى براى مصارف ويژه پرداخت مى شود كه فقه اسلامى آن را به تفصيل بيان كرده و طرح آن از حوصله اين مختصر بيرون است، و ما تنها بر آن هستيم تا اصل وجوب اين فريضه مالى را كه اسلام به سان مالياتى براى اموالى معلوم، مطرح كرده بياوريم.

در آيات قرآنى و احاديث پاك بر اين قانون تأكيد شده است و زكات در روزگاران حكومت اسلامى كه از نيم قرن(1) پيش دچار فروپاشى شد به گونه اى منظم و زير نظارت حكومت اسلامى دريافت مى شد، اما پس از ورود استعمارگران به سرزمينهاى اسلامى و جايگزين كردن قوانين بيگانه به جاى قوانين اسلامى، اين قانون نيز به كنارى نهاده شد و به جاى آن قانون وارداتى ماليات حاكم شد. به هر روى اسلام اين فريضه بزرگ را مورد تشويق قرار داده است. خداى متعال مى فرمايد:

«وَ أَقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَوةَ»(2)؛ «و نماز را بر پا داريد و زكات را بپردازيد».

ص: 188


1- . منظور سال هاى پايانى قرن نوزدهم و سال هاى آغازين قرن بيستم است.
2- . سوره بقره، آيه 110.

«وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَِنفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ»(1)؛ «و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، ايشان را از عذابى دردناك خبر ده. روزى كه آن [گنجينه]ها را در آتش دوزخ بگدازند و پيشانى و پهلو و پشت آنان را با آنها داغ كنند [و گويند:] اين است آنچه براى خود اندوختيد پس [كيفر] آنچه را مى اندوختيد بچشيد».پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إذا منعت الزكاة منعت الأرض بركاتها(2)؛ هرگاه از پرداخت زكات خوددارى شود زمين از بيرون دادن بركاتش خوددارى مى كند».

خوددارى زمين از بيرون دادن بركاتش به اندازه اى طبيعى است كه به اراده خارق العاده الهى باشد، اما غير از اين، نتيجه عملكرد انسان است، چه اين كه زكات، نظام مند شدن جامعه است كه به سبب آن، شخص تهيدست و از جمله برزگر با ديده احترام به ثروتمند مى نگرد و زكات، او را بيش از پيش به كار وامى دارد و همين خود موجب افزايش فعاليتى مى گردد كه فراوانىِ توليد را در پى دارد.

امام باقر عليه السلام فرمود: «إنّ اللّه عزّوجلّ قرن الزكاة بالصلاة فقال: «أَقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَوةَ» فمن أقام الصلاة و لم يؤت الزكاة فلم يقم الصلاة(3)؛ خداى عزوجل زكات را با نماز همراه ساخته است و فرموده "پس نماز بر پاى داريد و زكات بپردازيد"، پس هركه نماز بر پاى دارد و زكات نپردازد در حقيقت نماز را هم بر پاى نداشته است».

امام صادق عليه السلام فرمود: «هر زر و سيم دارى كه زكات مالش را نپردازد خداى به روز رستخيز او را در درّه اى پُرغوغا نگاه دارد و مارى كچل (كه از بسيارى زهر چنين مى نمايد) را بر او مسلط گردانَد. او از آن مار مى گريزد و چون راه رهايى نمى يابد دست خود بدو مى سپرد و آن مار، دست او را همچون تربچه مى جود و آن گاه آن مار طوق گردنش مى شود و اين است مفهوم اين سخن خداوند كه: «سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(4)؛ "بزودى آنچه كه بدان بخل ورزيده اند روز قيامت طوق گردنشان مى شود"، و هركه گاو و گوسفندى دارد و زكات مال خويش نپردازد

ص: 189


1- . سوره توبه، آيه هاى 34 و 35.
2- . كافى، ج 3، ص 505.
3- . همان، ص 506.
4- . سوره آل عمران، آيه 180.

خداوند او را در روز رستخيز در درّه اى پرغوغا نگاه دارد و هر سم دارى او را لگدكوب كند و هر نيش دارى او را با دندان نيش خود بگزد، و هركه نخلستان يا تاكستان يا كشتزارى دارد و از دادن زكات آن خوددارى ورزد خداى متعال محصول زمين او را تا لايه هفتم زمين تا روز رستخيز بر گردن او آويز كند».(1) «ما فرض اللّه على هذه الأمة شيئاً أشدّ عليهم من الزكاة و فيها تهلك عامّتهم(2)؛ خداوند بر اين امّت چيزى سخت تر از پرداخت زكات را واجب نگردانده است و بيشتر امت از نپرداختن زكات به نابودى رسيده اند».

سخن از مال در ميان است و چه كسى مال خود به راحتى مى بخشد؟ اين حقيقتاً سخن درستى است، زيرا ما مردم را مى بينيم كه به حج مى روند، نماز مى گزارند و روزه مى گيرند، اما زكات پردازنده بسيار اندك است.

«من منع قيراطاً من الزكاة فليس بمؤمن و لا مسلم و هو قوله عزّوجل: «قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَلِحًا فِيَما تَرَكْتُ»(3)-(4)؛ هركه قيراطى از زكات را پرداخت نكند نهمؤن است نه مسلمان و اين همان سخن پروردگار است كه: "[چون مرگش فرا رسد] مى گويد: پروردگارا مرا باز گردانيد شايد من در آنچه وانهاده ام كار نيكى انجام دهم"».

اين حديث جاى شگفتى ندارد، زيرا مؤن كسى است كه به شرايط ايمان عمل كند، و مسلمان كسى است كه به شرايط اسلام عمل كند، و زكات هم از اسلام شمرده مى شود هم از ايمان و ترك كننده آن نه مؤن است نه مسلمان.

«إنّ الزّكاة ليس يحمد بها صاحبها و إنّما هو شيء ظاهر، إنّما حقن بها دمه و سمّي بها مسلماً و لو لم يؤدّها لم تقبل له صلاة(5)؛ پردازنده زكات ستايش نمى شود. او با پرداخت زكات، خونش را حفظ مى كند و در پرتو آن مسلمان ناميده مى شود و اگر زكات را نپردازد نماز او هم پذيرفته نمى شود».

نيز امام صادق عليه السلام فرمود: «همانا زكات، وضع شده است تا توانگران آزموده گردند و تا كمكى باشد براى تهيدستان، و اگر مردم زكات مال خود را مى پرداختند ديگر مسلمانى تهيدست

ص: 190


1- . كافى، ج 3، ص 506.
2- . همان، ص 497.
3- . سوره مؤنون، آيه هاى 99 و 100.
4- . كافى، ج 3، ص 503.
5- . همان، ص 499.

و نيازمند باقى نمى مانْد و در پرتو فريضه الهى بى نياز مى شد و مردم، فقير نشدند و نيازمند نگشتند و گرسنه نماندند و بى جامه نشدند مگر با گناه توانگران، و بر خدا حق است كه رحمت خود را از كسانى دريغ ورزد كه از حقّ خدا در مال خود دريغ ورزيده اند. سوگند به خدايى كه آفريدگان را آفريده است و درِ روزى به روى ايشان گشوده است، در دريا و خشكى مالى از ميان نرفت مگر با نپرداختن زكات و جانورى در دريا يا خشكى شكار نشد مگر آن كه آن روز [آن جانور] تسبيح الهى را فراموش كرده باشد. محبوبترين مردم نزد خدا گشاده دست ترين شماست و گشاده دست ترين مردم كسى است كه زكات مال خود بپردازد و در آنچه خدا در مال او فرض دانسته بر مؤنان بُخل نورزد»(1).

و روايات بسيار ديگرى از اين دست.

اما چند نفرند كه اين واجب را به جاى مى آورند؟ بسيار كم و بلكه كمتر از كم اند. آيا نپرداختن زكات سودى در پى دارد؟ هرگز چنين نيست بلكه زيان آن به يك ميزان هم به توانگر باز مى گردد هم به تهيدست، زيرا توانگر هم از مالياتهاى جانفرسا در رنج خواهد بود و هم از خشم تهيدستان و شورش و انتقام ايشان، و تهيدست نيز از رنجهاى فقر و نشترهاى بى نوايى در عذاب خواهد بود.

پس از اين همه چرا بايد توانمندان زكات خويش نپردازند؟ اين كار آنها دليلى جز آزورزى و حرص در بدست آوردن كالاى دنيوى ندارد.

ص: 191


1- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 7.

چگونه پرداختن

اسلام مرز هر چيزى را مشخص كرده است و از آوردن هيچ خرد و كلانى غفلت نورزيده است، و اين تنها از ويژگيهاى اسلام است و هيچ دين و آيينى را نمى توان يافت كه تا بدين حد، فراگير باشد. اسلام براى هركه زكات يا ديگر صدقه ها را مى پردازد و ياكسانى كه اين صدقه ها را دريافت مى كنند موازين و مرزهايى نهاده كه براى نمونه پاره اى از آنها را باز مى گوييم:

كسى كه صدقه مى پردازد بايد از نهادن هرگونه منّت يا رساندن هرگونه آزارى دورى گزيند، او نبايد بر هيچ تهيدستى منّت نهد يا با دست و زبان، بدو آزار رسانَد يا بدو زخم زبان زند، حتى نبايد از انسان تهيدست احترامى فراتر از زمانى توقّع داشته باشد كه بدو صدقه نپرداخته، و چرا بايد چنين توقعى داشته باشد. او با پرداختن صدقه خشنودى خدا و خير دنيا را براى خود بدست آورده است. آيا هنگامى كه شما به مهندسى پولى پرداخت مى كنيد تا براى شما خانه اى بسازد از او توقع احترام داريد؟ هرگز چنين نيست، زيرا پول شما در برابر يك كار پرداخت شده است، صدقه نيز چنين است و پولى است در برابر دريافت اجر دنيوى و اخروى، پس ديگر منّت و آزار چرا؟ ندادن صدقه همراه با گفتار نيكو بهتر است از دادن صدقه با آزار و اذيت. خداى متعال مى فرمايد:

«قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَآ أَذىً»(1)؛ «گفتارى پسنديده [در برابر نيازمندان] و گذشت [از اصرار و تندى آنان] بهتر از صدقه اى است كه آزارى به دنبال آن باشد».

صدقه زداينده كينه نهفته در سينه ها و نيل به پاداش آخرت است در حالى كه منّت و

ص: 192


1- . سوره بقره، آيه 263.

آزار بر كينه ها مى افزايد و پاداش آن را مى زدايد و لذا كنار نهادن آن بهتر خواهد بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ اللّه تبارك و تعالى كره لي ستّ خصال و كرهتهنّ للأوصياء من ولدي و أتباعهم من بعدي: العبث في الصلاة، و الرّفث في الصوم، و المنّ بعد الصدقة، و إتيان المساجد جنبا، و التطلّع في الدور، و الضحك بين القبور(1)؛ همانا خداى متعال شش سرشت را براى من ناخوش شمرده و من نيز اين شش سرشت را براى فرزندانم و پيروان ايشان ناخوش مى دارم: بيهوده كارى در نماز (با ريش، بينى و موى سر بازى كردن)، همخوابگى هنگام روزه، منّت نهادن پس از دادن صدقه، جُنُب به مسجد درآمدن، دزدانه نگاه كردن در خانه ديگران، خنديدن در قبرستان».

اميرالمؤنين عليه السلام فرمود: «و من علم أنّ ما صنع إنّما صنع إلى نفسه لم يستبط الناس في شكرهم و لم يستزدهم في مودّتهم فلا تلتمس من غيرك شكر ما أتيت إلى نفسك و وقيت به عرضك و اعلم أنّ الطالب إليك الحاجة لم يكرم وجهه عن وجهك فأكرم وجهك عن ردّه(2)؛ هركه بداند آنچه كرده براى خودِ اوست در انتظار سپاس مردم نمى ماند و خواهان دوستى بيشتر آنها نيست، پس براى كارى كه به سود خود انجام داده اى توقع سپاس از ديگرى نداشته باش؛ كارى كه آبروى خود را با آن نگاه داشته اى، و بدان آن كه نيازى از تو طلب مى كند خود را در برابر تو گرامى نداشته (آبرو گرو گذاشته) است، پس با برآوردن نيازش، خود را گرامى بدار».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «رأيت المعروف لا يصلح إلاّ بثلاث خصال: تصغيره و تستيره و تعجيله، فإنّك إذا صغّرته عظّمته عند من تصنعه إليه، و إذا سترته تمّمته، و إذا عجّلته هنّأته، و إن كان غير ذلك سخّفته و نكّدته(3)؛ كار نيك را چنين يافتم كه جز با وجود سه ويژگىشايستگى نمى يابد: خُرد شمردن آن، پوشاندن آن، و بشتاب انجام دادن آن، زيرا هرگاه تو كار نيكى را خُرد شمردى در حقيقت براى كسى كه بدو نيكى كرده اى بزرگش دانسته اى، و هرگاه آن را پوشاندى به فرجامش رساندى، و هرگاه در انجام آن شتاب كردى گوارايش ساختى، و در غير اين صورت، كار خود را محو و تلخكام گردانده اى».

امام باقر عليه السلام فرمود: «إذا أعطيت الفقير فأغنه(4)؛ هرگاه مالى به فقير مى دهى او را بى نياز كن».

ص: 193


1- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 71.
2- . كافى، ج 4، ص 28.
3- . همان، ص 30.
4- . المقنعه، ص 244.

اميرالمؤنين على عليه السلام فرمود: «إذا ناولتم السائل فليرد الذي ناوله يده إلى فيه فيقبّلها فإنّ اللّه عزّوجلّ يأخذ الصدقات(1)؛ هرگاه پولى به فقير داديد دست خود را به دهان آوريد و آن را بوسه زنيد، زيرا آن كه صدقه را مى ستانَد خداى عزّوجلّ است».

مفهوم اين سخن كه خدا صدقات را مى گيرد آن است كه به نيكى آن را مى پذيرد، و از همين رو در حديث آمده است كه صدقه در دست خدا قرار مى گيرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ما تقع صدقة المؤمن في يد السائل حتّى تقع في يد اللّه تعالى ثم تلا هذه الآية: «أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يأْخُذُ الصَّدَقَتِ»(2)(3)؛ صدقه مؤن در دست فقير قرار نمى گيرد مگر آن كه در دست خدا قرار گيرد. آن گاه حضرت صلى الله عليه و آله اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: آيا ندانسته اند كه تنها خداست كه از بندگانش توبه را مى پذيرد و صدقه ها را دريافت مى كند».

امام صادق عليه السلام فرمود كه همانا خداى متعال مى فرمايد: «ما من شيء إلاّ و قد وكّلت به من يقبضه غيري، إلاّ الصدقة فإنّي أتلقّفها بيدي تلقّفاً حتّى أنّ الرجل ليتصدّق بالتمر أو بشقّ تمرة، فأربّيها له كما يرّبي الرجل فلوّه و فصيله قتأتي يوم القيامة و هي مثل أحد و أعظم من أُحد(4)؛ من چيزى را نمى گيرم مگر آن كه فرشته اى را مأمور ستاندن آن كنم، مگر صدقه كه من خود، آن را مى ستانم و اگر شخصى يك دانه يا حتى نيمى خرما صدقه دهد من آن را مى پرورانم چنانكه مرد، كرّه اسب يا بچّه شتر خود را مى پرورانَد، و در روز رستخيز، آن به بزرگىِ كوه اُحد بلكه بزرگتر از آن مى گردد».

اسلام سفارش مى كند كه شخص پردازنده از فقير بخواهد كه براى او دعا كند، زيرا در اين كار دو سود نهفته است: طبيعى و تفضيلى. طبيعى از آن رو كه كلام، تأثيرى روانى دارد كه آدمى در پرتو آن گام بر مى دارد و اگر در آغاز كار دل او با آنچه بر زبان مى رانَد مخالف باشد، دل از اين سخن نيز اثر مى پذيرد و اين اثر هم براى پردازنده صدقه است و هم كسى كه آن را دريافت مى كند، و اين به سهم خود براى شستن هر كينه اى و از بين بردن هرگونه دشمنى و ريشه كن كردن ناسازگارى از دلها كافى است و تكرار چنين تأثيرى ضامن آن

ص: 194


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 102.
2- . سوره توبه، آيه 104.
3- . بحار الأنوار، ج 93، ص 134.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 103.

است كه اين ملكه در جان جامعه ايجاد شود و كدام تأثير گسترده تر از اين. فايده تفضيلىِ آن نيز از اين روست كه خداوند وعده اجابت داده است، و هيچ گاه خلف وعده نمى كند.روايت شده است: «إنّ علي بن الحسين عليه السلام كان يقول للخادم: أمسك قليلاً حتى يدعو فإنّ دعوة السائل الفقير لا تردّ، و إنه عليه السلام كان يأمر الخادم إذا أعطى السائل أن يأمره أن يدعو بالخير(1)؛ على بن حسين عليه السلام به خادم خود مى فرمود: اندكى درنگ كن تا او دعا كند كه دعاى فقير رد نمى شود. امام عليه السلام به خادم خود مى فرمود هرگاه به فقيرى پولى مى دهد از او بخواهد كه دعاى خير بر زبان آورَد».

از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام روايت شده است كه فرمود: «إذا أعطيتموهم فلقّنوهم الدعاء فإنّه يستجاب الدّعاء لهم فيكم و لا يستجاب لهم في أنفسهم(2)؛ هرگاه به فقرا پولى داديد از آنها بخواهيد براى شما دعا كنند، زيرا دعاى آنها در حقّ شما استجابت مى شود، اگرچه دعايشان در حقّ خودشان استجابت نمى شود».

بهتر آن است كه صدقه به خويشان و نزديكان و مؤنان و نظايرشان پرداخت شود زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لا يأكل طعامك إلاّ تقيّ(3)؛ خوراك تو را جز پرهيزگار كسى نخورَد».

«أطعموا طعامكم الأتقياء(4)؛ پرهيزگاران را اطعام كنيد».

«أضف بطعامك من تحبّ في اللّه (5)؛ هر كس را كه در راه خدا دوست دارى اطعام كن».

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «لئن أصل أخاً من إخواني بدرهم، أحبّ إليّ من أن أتصدّق بعشرين درهماً و لئن أصله بعشرين درهماً أحبّ إليّ من أن أتصدّق بمائة درهم و لئن أصله بمائة درهم أحبّ إليّ من أن أعتق رقبة(6)؛ اگر برادرى از برادران خود را يك درهم صله دهم بهتر از آن است كه بيست درهم صدقه دهم و اگر بيست درهم صله دهم بهتر از آن است كه صد درهم صدقه دهم و اگر صد درهم صله دهم بهتر از آن است كه برده اى را آزاد كنم».

در حديثى آمده است كه: «لا صدقة و ذو رحم محتاج(7)؛ صدقه كسى كه خويش نيازمند دارد پذيرفته نيست».

ص: 195


1- . همان.
2- . كافى، ج 4، ص 17.
3- . امالى، شيخ طوسى، ص 535.
4- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 112.
5- . بحار الأنوار، ج 72، ص 452.
6- . جامع السعادات، ج 2، ص 104.
7- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 68.

در حديث ديگرى آمده است: «إنّ أفضل الصدقات و الصلات الإنفاق على ذي الرحم الكاشح(1)؛ برترين صدقه انفاق به خويشاوندى است كه كينه به دل دارد».پر واضح است كه چنين كسى براى دريافت صدقه يا هديه اولويت دارد و مى توان با دادن صدقه به او تهيدستى او را از ميان برد، بگذريم كه اين انفاق هم صله رحم است هم خشم و كينه آن فرد را از ميان مى بَرد.

از سويى فقير نيز بايد براى پولى كه مى ستانَد سپاس گزارَد و به شخص پردازنده دعا كند، زيرا اين كار او پاسخ نيكى به نيكى خواهد بود و دلها را به يكديگر پيوند مى دهد و داد و ستد دوستى است، پس توانگر نياز بدنى فقير را بر مى آورد و فقير جان پردازنده را از شادى سيراب مى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من لم يشكر الناس لم يشكر اللّه (2)؛ هركه از مردم سپاس نگزارَد در حقيقت، از خداى سپاس نگزارده است».

چنين كسى از خداى سپاس نگزارده، زيرا خداى او را به سپاسگزارى فرمان داده است و او از فرمان خدا روى برتافته است. از اين گذشته نفس سپاسگزار از هر نيكوكارى سپاس مى گزارَد، و سپاس نگزاردن نشان دهنده ملكه بدى در نهاد اوست، و همين او را وامى دارد كه شكر خدا را به جاى نياورَد. ميان اين دو شكر ملازمه اى ديده مى شود ، چنانكه ميان ناسپاسى نعمتهاى خداوند و ناسپاسىِ نيكىِ مخلوق نيز ملازمه ديده مى شود.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لعن اللّه قاطعي سبيل المعروف، قيل: و ما قاطعي سبيل المعروف؟ قال: الرجل يصنع إليه المعروف فيكفره فيمنع صاحبه من أن يصنع ذلك إلى غيره(3)؛ لعنت خدا بر رهزنان نيكوكارى. عرض شد: رهزنان نيكوكارى كيانند؟ امام عليه السلام فرمود: آن كه كارى نيك در حقّ او انجام شود و او ناسپاسى ورزد و نگذارد نيكوكار در حقّ ديگرى نيز نيكى كند».

اسلام اين رفتار را به فقير اختصاص نمى دهد بلكه جبران نيكى را ادبى والا مى شمَرد و بدان سفارش مى كند تا از اين راه پيوندهاى دوستىِ جامعه استوارى يابد. اسلام از آن رو

ص: 196


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 104.
2- . همان، ص 105.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 57.

از فقيران مى خواهد تا سپاس را بر زبانشان جارى سازند كه براى فقير بيش از آن امكان ندارد، و به هر روى اسلام، خواهان آن است كه نيكىِ ديگران، هم وزن يا بيشتر از آن پاسخ گفته شود.

قرآن كريم مى فرمايد: «وَ اِذا حُيِّيْتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أوْ رُدُّوها»(1)؛ «و چون به شما درود گفته شد شما به [صورتى] بهتر از آن درود گوييد يا همان را [در پاسخ] برگردانيد».

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «من صنع بمثل ما صنع إليه فإنّما كافأه و من أضعفه كان شكوراً و من شكر كان كريماً(2)؛ هركه چنان كه بدو نيكى شده نيكى كند آن را جبران كرده است، و هركه پاداش آن را دو چندان كند شكر گزارده و هركه شگرگزارَد كريم است».

ص: 197


1- . سوره نساء، آيه 86.
2- . كافى، ج 4، ص 28.

تزكيه بدن

حال كه سخن از زكات و رشد و فزونىِ آن به ميان آمد نيكوست كه بخشى از زكات بدن را يادآور شويم، زيرا هرچه به انسان بخشيده شده اعم از بدن يا روح يا مال از تزكيه و رشد برخوردار است.

مقصود از رشد بدن و تزكيه آن نيست كه آدمى بتواند در پرتو نرمشهاى بدنى عضلات خويش را درشت گردانَد، بلكه مقصود از آن پاكسازىِ بدن از پليديهاى معنوى و پاكسازى روح از رهگذر دردها و بيماريهاست، پس هركه دستگاههاى پيكر خويش را براى يافتن فضيلت و اخلاق بسيج كند در حقيقت، جسم و روحش را تزكيه كرده است، و هركه به درد و بيمارى گرفتار آيد، روح و نفس اش تزكيه مى شود و از همين رو اسلام به هنگام پيش آمدن رويدادهاى نابهنگام همواره آن را خير مى خواند و البته شخص بايد بتواند از اين خير بهره بَرد و وجود خود را از آن تجربه دردناك سيراب سازد.

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: «نفرين بر مالى كه مزكّى نباشد، نفرين بر پيكرى كه مزكّى نباشد، اگرچه در هر چهل روز يك روز باشد. عرض شد: يا رسول اللّه! زكات مال را كه مى دانيم چيست، زكات جسم كدام است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين كه به آفتى گرفتار آيد. رنگ از چهره شنوندگان پريد، پس چون پيامبر آنها را رنگ پريده يافت فرمود: آيا مى دانيد مقصود من از اين سخن چيست؟ عرض كردند: خير يا رسول اللّه! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اين كه آدمى خراشى بردارد يا به گرفتارى افتد زمين بخورد يا بيمار گردد يا خارى او را بِخَلد، يا مشكل ديگرى يابد، تا آنجا كه سخن از پريدگىِ پلك چشم به ميان آورْد»(1).

ص: 198


1- . همان، ج 2، ص 258.

اينها همه زكات بدن و پاكسازىِ آن از درشتى و سختى و بى باكى هاى بيجاست و به آدمى مهر و محبت و رحمت مى آموزد و آرامش و نرمى و مهرورزى به بيچارگان و بيوه زنان را آموزش مى دهد. در كنار اينها همه، هرگاه آدمى از اين حقيقت مهم آگاهى يافت آن را در صيقلى و لطافت روح و فضيلت و خير و رشد دادن احساسات و تلطيف حواس بكار مى گيرد، و كدام نعمت و زكاتى بزرگتر از آن! اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به همين مفهوم دلالت دارد: «لكلّ شيء زكاة و زكاة الأبدان الصيام(1)؛ براى هر پديده زكاتى است و زكات جسم روزه است».

زيرا روزه موجب نرمى و پاكسازى و رشد جسم است.

از امام صادق عليه السلام در تفصيل اين حقيقت رسيده است كه فرمود: «بر هر عضوى از اعضاى تو زكاتى است كه از سوى خدا واجب گشته است. بر هر مويى از مويهاى تو و به لحظه لحظه زندگى ات زكات تعلّق مى گيرد. زكات چشم، نگريستن همراه با پندآموزى و چشم پوشى از شهوات و نظاير آن است، و زكات گوش، شنيدن علم و حكمت و قرآن و پندهاى سودمند دين و سخنانى است كه رهايى تو در آن نهفته و نيز رويگردانى از هر آنچه ضدّ اين امور است اعم از دروغ پردازى، غيبت و نظاير آن و زكات زبان، خيرخواهىِ مسلمانان و بيدار كردن بى خبران و تسبيح و ذكر فراوان است، و زكات دست، بخشيدن و دادن نعمتهايى است كه خدا بر تو بخشيده، و اينكه دست خويش را به نوشتن علم و منافعى به حركت درآورى كه مسلمانان در فرمانبرى از خدا از آن بهره برند و اينكه از شر دست بكشى، و زكات پا، كوشيدن در راه اداى حقوق الهى است، اعم از ديدار صالحان و حضور در مجالس ذكر و اصلاح مردم و صله رحم و جهاد و هرآنچه صلاح دل و سلامت دين تو در آن نهفته است»(2).

اينها هم زكاتند و هم شكر و هم والايى، و امروز مسلمانان چقدر به اين آموزشهاى پويا و زنده نيازمندند؛ آموزشهايى كه شالوده سعادت آخرت و رفاه دنيا شمرده مى شود و جامعه شايسته براى همگان در پرتو آن تحقّق مى يابد، ولى... .

ص: 199


1- . همان، ج 4، ص 62.
2- . مصباح الشريعه، ص 51.

خمس

يكى از فريضه هاى مالى كه خدا براى زدودن فقر و اصلاح جامعه برقرار كرده خمس است. خمس، مالياتى جزئى است كه خاستگاه و موارد مصرف و مقدار آن كاملاً روشن است. خاستگاه خمس، غنايم و هر سودى كه آدمى مى بَرد يا اموالى كه از غوص در دريا بدست مى آيد يا گنجينه و معادن و زمين [كه با زور سر نيزه و شمشير فتح شده باشد ]و اموال آميخته از حلال و حرام است. مورد استفاده خمس، سرپرستىِ يتيمان و بى نوايان و در راه ماندگانى است كه از نسل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشند، چنانكه مى توان آن را بنا به نظر امام يا نايبش در راه مصالح اسلام هزينه كرد. مقدار خمس يك پنجم هر چيزى است. خداوند مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَمَى وَالْمَسَكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ ءَامَنتُم بِاللَّهِ وَمَآ أَنزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا»(1)؛ «و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و از آنِ خويشان [او] و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است، اگر به خدا و به آنچه بر بنده خود نازل كرديم ايمان آورده ايد».

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هلك الناس في بطونهم و فروجهم لأنّهم لم يؤدّوا إلينا حقّنا(2)؛ شكم و شرمگاه، مردم را به نابودى افكنْد، زيرا حقّ ما را به ما نمى پردازند».

مردم حرام مى خورند و با مال حرام زن مى ستانند و بنابراين به هلاكت مى رسند.

شايد انسان ناآزموده اى چنين پندارد كه اين مال به ناروا به فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله تعلّق گرفته است. هرگز چنين نيست، زيرا اسلام هيچ گاه امرى ناروا را بنيان نمى نهد. اسلام، زكات را براى ديگر فقرا قرار داده و خمس را براى تهيدستان از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و با اين

ص: 200


1- . سوره انفال، آيه 41.
2- . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 137.

دو راهكار به طور كلى رخنه گاه فقر بسته مى شود. سهم امام كه نيمى از خمس است مانند زكات صرف مصالح مسلمانان مى گردد. پس اين دو فريضه به بهترين شكل، مصالح مالىِ جامعه را سازمان دهى مى كند. در اينجا خوب است به گونه اى جنبى به اين مسأله بپردازيم كه: اسلام، مردم را تشويق مى كند تا نسل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را بزرگ بدارند و اين كار، بيهوده نيست بلكه دو هدف را دنبال مى كند:

1. هدايت مردم به سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله. بزرگداشت يك فرد مى تواند براى ديگرانسؤل برانگيز باشد كه چرا براى او احترام قايلند؟ پاسخ داده مى شود، زيرا كه از نسل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. حال اين پرسش پيش مى آيد كه خودِ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهكيست؟ و بدين سان شخصيت پيامبر صلى الله عليه و آله در انديشه ها زنده مى شود و آدمى مى كوشد براى دست يافتن به والايى از ايشان پيروى كند و اين چنين مردم به امور خير و اخلاق و آشتى با يكديگر و اسلام خواهى نزديكى مى يابند، و كدام فايده بزرگتر از اين! 2. پاسداشت جايگاه نبوّت در ميان نسل پيامبر صلى الله عليه و آله، و اين امرى منطقى و معقول است كه آدمى بزرگداشت فرزندان را از لوازم بزرگداشت پدران بداند، چنانكه اهانت به ايشان در حكم اهانت به پدران ايشان است. اين حديث ناظر به همين معناست: «المرء يحفظ في ولده(1)؛ آدمى با فرزندان خود پاس داشته مى شود».

بنابراين بزرگداشت نسل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيهوده نيست بلكه گونه اى دعوت به فضيلت و نيكى است، چنانكه اسلام از طبيعت انسانها غفلت نورزيده؛ طبيعتى كه هرگاه جاه و مقام يابد رو به گردن فرازى مى نهد، و از همين رو اسلام نسبت به سيّدها كمال تأكيد را دارد كه از غرور يا بيكارى بر كنار باشند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايشان را بر حذر داشته تا در حالى كه مردم، عمل خويش را پيش مى آورند آنها همواره دم از نياكان خود بزنند. ابولهب قريشى عموى پيامبر صلى الله عليه و آله بهترين نمونه در ديدگاه اسلام به اين گونه شخصيتهاست. قرآن كريم در نكوهش او و همسرش چند آيه آورده است: «تَبَّتْ يَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ...»(2)؛ «بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد...».

اين سخن مجال ديگرى مى طلبد و مقصود ما در اينجا تنها اشاره به احاديثى است كه

ص: 201


1- . الإحتجاج، ج 1، ص 103.
2- . سوره مسد، آيه هاى 1 تا 5.

در لزوم احترام به سادات خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده است، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«حقّت شفاعتي لمن أعان ذرّيتي بيده و لسانه و ماله(1)؛ كسى كه با دست و زبان و مال به فرزندان من يارى رسانَد بر من بايسته است كه او را شفاعت كنم».

«أربعة أنا لهم شفيع يوم القيامة: المكرم لذرّيتي من بعدي و القاضي لهم حوائجهم و الساعي لهم في أمورهم عند اضطرارهم إليه و المحبّ لهم بقلبه و لسانه(2)؛ به روز رستخيز چهار كس را شفاعت كنم: آن كه نسل مرا پس از من بزرگ دارد و آن كه نيازهاشان بر آورَد و آن كه به هنگام اضطرار در سامان دهى امورشان بكوشد و آن كه در دل و زبان دوستدار آنهاست».

«من صنع إلى أحد من أهل بيتي يداً، كافيته يوم القيامة(3)؛ هركه به يكى از خاندانم خدمتى كند من به روز رستخيز او را پاداش خواهم داد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «چون روز رستخيز رسد بانگ در زنند كه اى خلايق خاموش باشيد كه محمد با شما سخن مى گويد، پس مردم خاموش مى مانند. آنگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر مى خيزد و مى فرمايد: اى مردم! هركه در حقّ من نيكى كرده و بر من منّتى نهاده برخيزد تا كار او جبران كنم. مردم پاسخ مى دهند: پدران و مادران ما به قربانت، كدام نيكى و كدام منّت؟ نيكيها و منّتها از سوى خدا و پيامبر او بر مردم است. پيامبر صلى الله عليه و آله بديشان مى فرمايد: هركه به يكى از خاندانم پناه داده يا بهآنها نيكى ورزيده يا آنها را در برهنگى پوشانده يا در گرسنگى، سيرشان كرده برخيزد تا كار او جبران كنم. آنگاه مردمى كه چنين كرده اند بر مى خيزند. ندايى از سوى خدا مى رسد كه: اى محمد اى حبيبم! جبران كار آنها به تو وامى گذارم، پس در هر كجاى بهشت كه خواهى جايشان ده، و محمد آنها را در "وسيله" سكنى دهد كه هيچ پرده اى ميان آنها و محمد و خاندانش عليهم السلام نيست»(4).

اين حديث در حقّ كسانى است كه به قوانين اسلام عمل كنند و از حرام چشم پوشند، اما اگر كسى به سيدى احترام گذارَد يا بر پيكرش جامه كشد يا خوراكش دهد و از سويى هرچه خواهد كند كارهاى او پذيرفته نمى گردد. آيا اين سخن خداى متعال را شنيده ايد كه فرموده: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»(5)؛ «جز اين نيست كه خدا تنها از پرهيزگاران مى پذيرد».

واژه «إنَّما» در اينجا بر حصر دلالت دارد.

ص: 202


1- . جامع الأخبار، ص 140.
2- . امالى، شيخ طوسى، ص 366.
3- . كافى، ج 4، ص 60.
4- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 65.
5- . سوره مائده، آيه 27.

هزينه خانواده

از نظر اسلام نفقه و تأمين هزينه خانواده، واجب است، ولى با اين حال اسلام براى آن پاداشى بزرگ و ثوابى بسيار قايل است، و اساساً اسلام براى هر واجب يا مستحبى ثواب قايل است و هيچ گاه چيزى را الزام نمى كند مگر آن كه فايده اى دنيوى يا اخروى داشته باشد، و براى هركه اسلام را عميقاً كاويده باشد اين حقيقتى كاملاً روشن است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «الكادّ على عياله كالمجاهد في سبيل اللّه (1)؛ هركه در راه خانواده خويش مى كوشد همچون كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند».

چرا بايد چنين نباشد؟ زيرا اين هر دو آبادانىِ زمين و شكوفايى زندگى و فرمانبرى از خداى متعال را در پى دارند.

«خيركم، خيركم لأهله(2)؛ بهترين شما كسى است كه براى خانواده اش بهترين باشد».

اسلام پرداختن به تمايلات خانواده در خوراك و... را از نشانه هاى مؤنان شمرده و عكس آن را نشانه نفاق مى داند.

«المؤمن يأكل بشهوة أهله والمنافق يأكل أهله بشهوته(3)؛ مؤن خوراكش را طبق خواست خانواده اش مى خورَد و خانواده منافق، خوراكشان را مطابق با خواست منافق مى خورند».

«أفضل الصدقة، صدقة عن ظهر غنى و ابدأ بمن تعول و اليد العليا خير من اليد السفلى،و لا يلوم اللّه على الكفاف(4)؛ بهترين صدقه، صدقه از سر بى نيازى است، و آن را با كسى بياغاز كه هزينه او با توست، و دستِ دهنده بهتر از دستِ گيرنده است و خدا كسى را بر كفاف نكوهش نمى كند».

ص: 203


1- . عدة الداعى، ص 82.
2- . من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 555.
3- . كافى، ج 4، ص 12.
4- . همان، ص 26.

به حق اين سخن دُرج گهر و حكمت هاى والاست كه در قالب الفاظى اندك و روان، اما نغز و پرمعنا گرد آمده است. چگونه انسانى كه خود فقيرى بى توشه است و چيزى در بساط ندارد، به اين و آن صدقه دهد؟ آيا صدقه چيزى جز براى رفع فقر از جامعه و زدودن كينه هاست؟ و صدقه كسى كه خود فقير است هيچ چيز براى او به بار نمى آورَد.

قرآن كريم مى فرمايد: «وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا»(1)؛ «و بسيار [هم] گشاده دستى منما تا ملامت شده و حسرت زده بر جاى مانى».

اما ايثار كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را در پيش مى گرفت و ديگران را با وجود تنگدستى بر خويش ترجيح مى داد، بحث ديگرى دارد.

پس بهترين صدقه، صدقه كسى است كه توانگر باشد. دادن صدقه بايد از كسى آغاز شود كه هزينه او با توست و جز تو كسى را ندارد، ولى ديگران در بسيارى اوقات فردى جز تو را مى يابند، به علاوه آن كه پرداختن به مسؤليتهاى خانوادگى پيوندهاى گوارا را قوّت مى بخشد و عشق و محبّت را در ميان اعضاى خانواده مى پراكنَد، و چه كسى ترديد مى كند كه دست دهنده بهتر از دست گيرنده است؟ پس هركه با فردى نشست و برخاست مى كند بهتر است بكوشد تا دست دهنده باشد نه دست گيرنده، و اين به سهم خود، تشويقى است براى پيشرفت و پيوند مردم با يكديگر و پراكندن اخلاق و فضيلت در ميان آنها. كفاف، حدّ ميانه زندگى است و خدا همواره به ميانه روى فرمان مى دهد و زياده روى يا تنگ گرفتن را ناخوش مى دارد. خدا هيچ گاه كسى را براى كفاف، نكوهش نمى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «دينار أنفقته على أهلك و دينار أنفقته في سبيل اللّه و دينار أنفقته في رقبة و دينار تصدّقت به على مسكين و أعظمهما أجراً الدينار الذي أنفقته على أهلك(2)؛ دينارى را براى خانواده ات انفاق مى كنى و دينارى را در راه خدا و دينارى را در راه آزاد كردن بنده و دينارى را به مسكينى صدقه مى دهى پس بدان پاداش دينارى كه براى خانواده ات انفاق كرده اى بيش از همه است».

انفاق به خانواده همه موارد خير را گرد آورده: مسكين، آزاد كردن بنده، نيكى در راه خدا و احسان به خانواده. پس چرا انفاق به خانواده پاداش بيشترى نداشته باشد؟

ص: 204


1- . سوره اسراء، آيه 29.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 108.

«ما أنفق الرجل على أهله فهو صدقة، و إنّ الرجل ليؤجر في رفع اللقمة إلى فم امرأته(1)؛ مرد هر انفاقى كه براى خانواده اش كند صدقه شمرده مى شود، و اگر لقمه اى را به دهان همسرش رسانَد بدو پاداش داده مى شود».

«من الذنوب لا يكفّرها إلاّ الهمّ بطلب المعيشة(2)؛ برخى از گناهان بخشيده نمى شود مگر با تلاش در طلب هزينه زندگى».«من كانت له ثلاث بنات، فأنفق عليهنّ و أحسن إليهنّ، حتّى يغنيهنّ اللّه عنه أوجب اللّه تعالى له الجنّة(3)؛ هركه سه دختر داشته باشد و هزينه آنها را بپردازد و بديشان نيكى كند تا جايى كه از پدر بى نياز گردند خداى متعال بهشت را بر اين پدر واجب مى گردانَد».

مگر اينكه كارى كند كه خداوند او را نيامرزد.

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: صدقه دهيد. مردى گفت: من دينارى دارم. پيامبر فرمود: آن را براى خود خرج كن. آن مرد گفت: دينارى ديگر دارم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن را براى همسرت هزينه كن. آن مرد گفت: دينارى ديگر دارم، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن را براى فرزندان خود هزينه كن. آن مرد گفت: دينارى ديگر دارم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خود در خرج كردنش آگاهترى»(4).

مى شود پولى را در راه خدا انفاق كرد يا مسجد يا مدرسه اى برپا نمود يا مسكينى برهنه را پوشانْد و كارهاى ديگرى از اين دست ولى واجب بر مستحب، مقدم است.

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «لا قربة بالنوافل إذا أضرّت بالفرائض(5)؛ اگر انجام مستحبات به واجبات زيان رسانَد موجب قربت نمى شود».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ملعون ملعون من ألقى كلّه على الناس، ملعون ملعون من ضيّع من يعول(6)؛ نفرين باد و نفرين باد بر كسى كه بار خود را بر دوش مردم افكنَد. نفرين باد و نفرين باد بر كسى كه خانواده خويش را به تباهى كشانَد».

اسلام، خواهان آن است كه هر فرد دو چندان عمل كند، هم براى خويش و هم براى ديگران و دست كم براى خانواده خود، اما اگر اين معادله واژگون شود و آدمى حتى هزينه خويش را بدست نياورَد و خود را بارِ دوش مردم گردانَد، ملعونِ ملعون خواهد بود.

ص: 205


1- . همان.
2- . همان، ص 11.
3- . همان.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 109.
5- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 39، ص 475.
6- . كافى، ج 4، ص 12.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «أرضاكم عند اللّه أسبغكم على عياله(1)؛ خدا از كسى بيشتر رضايت دارد كه براى خانواده خود فراختر گيرد».

آرى، اسلام چنين ديدگاهى دارد، و خير و رفاه و سعادت را براى همه بشريت به طور كلى و براى خانواده به طور خاص، خواهان است و اين كه اگر كسى به خانواده خويش فراخ گيرد خدا او را بيشتر دوست خواهد داشت جاى شگفتى ندارد.

«لأن أدخل السوق و معي دراهم ابتاع به لعيالي لحماً و قد قرموا أحبّ إليّ من أن أعتق نسمة(2)؛ اگر به بازار روم و چند درهم با خود داشته باشم و براى خانواده خود گوشت بخرم در حالى كه بدان ميل دارند، برايم دوست داشتنى تر از آن است كه بنده اى را آزاد كنم».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كفى بالمرء إثماً أن يضيّع من يعوله(3)؛ در گناه كار بودن مردهمين بس كه حقّ خانواده خويش را ضايع كند».

«من سعادة الرجل أن يكون القيّم على عياله(4)؛ از سعادت مرد است كه سرپرست خانواده خود باشد».

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «إنّ عيال الرجل اسراؤه فمن أنعم اللّه عليه نعمة فليوسّع على أسرائه فإن لم يفعل أوشك أن تزول تلك النعمة(5)؛ خانواده مرد همچون اسراى او هستند پس هركه را خدا بدو نعمت بخشيده بايد بر اسيران خود فراخ گيرد كه اگر چنين نكند نعمت او به زودى زدوده مى شود».

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «ينبغي للرجل أن يوسّع على عياله لئلاّ يتمنّوا موته(6)؛ شايسته است كه مرد براى خانواده خود فراخ گيرد تا مرگ او را آرزو نكنند».

«صاحب النعمة يجب عليه التوسعة عن عياله(7)؛ كسى كه نعمتى دارد بايد بر خانواده خود فراخ گيرد».

و احاديث ديگرى از اين دست كه همگى انفاق به خانواده و فراخ گرفتن بر ايشان را واجب مى داند.

ص: 206


1- . همان، ص 11.
2- . همان، ص 12.
3- . همان.
4- . همان، ص 13.
5- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 402.
6- . همان، ج 2، ص 68.
7- . كافى، ج 4، ص 11.

صدقه

اسلام به دادن صدقه فرا مى خوانَد و پرداخت آن را مورد تأكيد قرار مى دهد و براى پردازنده صدقه ثواب و پاداش بسيار وعده مى دهد. واژه صدقه از صدق گرفته شده و گويى با تصديق خدا و پيامبران در ارتباط است ؛ و به هر روى اسلام آن را به هر شكل ممكن ولو به نيمى خرما مستحب مى داند.

صدقه تنها پول را در بر نمى گيرد بلكه سكنى دادن، پوشاندن، اطعام و پرداختن به نيازهاى يك نفر را نيز در بردارد، چنانكه به اين امور نيز اختصاص ندارد و ساختن مدارس و پناهگاهها و باغها و بيمارستانها و مسجدها و حفر كردن چاه بر كناره راهها و پل سازى و برق كشيدن به خيابانها و خانه ها و ساختن نوانخانه ها و چاپ كتاب يا وقف كردن چاپخانه و دستگاهها و ماشينها همگى صدقه شمرده مى شوند.

اينها همه اگر در بردارنده مصالح مسلمانان و نظاير آن باشد مصداق صدقه مستحب است. اسلام، مفهوم صدقه را وسيع مى داند و به آنچه گفته آمد قناعت نمى كند و سخن پاك و مانع از سر راه برداشتن و نظاير آن را صدقه مى داند. قرآن كريم و احاديث به گونه اى شگفت آور بر صدقه تأكيد ورزيده اند. قرآن كريم مى فرمايد:«أَنفِقُوا مِن طَيِّبَتِ مَا كَسَبْتُمْ وَ مِمَّآ أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الْأَرْضِ»(1)؛ «از اموال پاكى كه بدست آورديد و از آنچه ما براى شما از زمين بيرون آورديم انفاق كنيد».

«قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ»(2)؛ «گفتند: ما از نمازگزاران نبوديم و بى نوا را اطعام نمى كرديم».

ص: 207


1- . سوره بقره، آيه 267.
2- . سوره مدّثّر، آيه هاى 43 و 44.

«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ»(1)؛ «كسانى كه به غيب ايمان مى آورند و نماز بر پا مى دارند و از آنچه روزيشان كرديم انفاق مى كنند».

و آيات بسيار ديگرى كه قرآن آكنده از آن است. اينك احاديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله:

«تصدّقوا و لو بتمرة فإنّها تسدّ من الجائع و تطفى ء الخطيئة كما يطفئ الماء النار(2)؛ صدقه دهيد اگرچه به يك خرما كه آن جلوى گرسنگىِ گرسنه اى را مى گيرد و آتش ارتكاب گناه را خاموش مى كند چنانكه آب، آتش را خاموش مى كند».

«إتّقوا النار و لو بشقّ تمرة فإن لم تجدوا فبكلمة طيّبة(3)؛ از آتش بپرهيزيد اگرچه با دادن يك خرما، و اگر آن را هم نيافتيد پس با سخنى نيكو».

«ما من عبد مسلم يتصدّق بصدقة من كسب طيّب و لا يقبل اللّه إلاّ طيباً إلاّ كان اللّه أخذها بيمينه فيربّيها له كما يربّي أحدكم فصيله حتّى تبلغ التمرة مثل أحد(4)؛ هيچ مسلمانى از درآمد پاك خود كه خدا جز پاك را نمى پذيرد صدقه نمى دهد مگر آن كه خدا با دست خود، آن را مى گيرد و آن را پرورش مى دهد چنانكه شما بچه شتر خود را پرورش مى دهيد تا آن كه اين خرما به بزرگىِ كوه اُحد مى گردد».

«ما أحسن عبد الصدقة إلاّ أحسن اللّه الخلافة على تركته(5)؛ هيچ بنده اى صدقه را نيكو نپرداخت مگر آن كه خداى عزّوجلّ جانشينى در ما ترك او را نيكو گردانْد».

«كلّ امرئ في ظلّ صدقته حتّى يقضى بين الناس(6)؛ هر كسى در سايه صدقه خويش است تا [كار] داورى ميان مردم پايان يابد».

«أرض القيامة نار، ما خلا ظلّ المؤمن فإنّ صدقته تظلّه(7)؛ زمينِ رستخيز، آتش است بهجز سايه مؤن كه صدقه او بر وى سايه مى افكنَد».

«إن اللّه لا إله إلاّ هو، ليدفع بالصدقة الداء و الدُبيْلة و الحرق و الغرق و الهدم و الجنون و عدّ صلى الله عليه و آله سبعين بابا من السوء(8)؛ همانا خدايى كه جز او خدايى نيست با صدقه دفع مى كند: درد، بلا، آتش سوزى، غرق شدن، ويرانى، جنون و پيامبر صلى الله عليه و آله تا هفتاد شر را برشمرد».

ص: 208


1- . سوره بقره، آيه 3.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 111.
3- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 367.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 111.
5- . مستدرك الوسائل، ج 7، ص 161.
6- . جامع السعادات، ج 2، ص 112.
7- . كافى، ج 4، ص 3.
8- . همان، ص 5.

«صدقة السرّ تطفي غضب الربّ(1)؛ دادن صدقه پنهانى خشم خدا را خاموش مى كند».

«إذا طرقكم سائل ذكر بليل فلا تردّوه(2)؛ اگر مردى فقير، شبانه در خانه شما را كوبيد بازش نگردانيد».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «أعط السائل و لو على ظهر فرس(3)؛ خواست فقير را برآوريد اگرچه بر پشت اسب باشيد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا تقطعوا على السائل مسألته فلولا أنّ المساكين يكذبون ما أفلح من ردّهم(4)؛ دست رد به سينه فقير نزنيد كه اگر چنين نبود كه برخى از فقرا دروغ مى گويند هيچ يك از كسانى كه دست رد به سينه ايشان مى زنند رستگار نمى شدند».

خداى عزوجل به موسى بن عمران وحى كرد كه: «يا موسى اكرم السائل ببذلٍ يسير أو بردٍّ جميل لِأنّه يأتيك من ليس بإنس و لا جان ملائكة من ملائكة الرحمن يبلونك فيما خوّلتك و يسألونك عمّا نوّلتك، فانظر كيف أنت صانع يابن عمران(5)؛ اى موسى! فقير را خواه با مالى اندك يا باز گرداندنى نيكو گرامى بدار. كسى سوى تو مى آيد كه نه انسان است نه جن، بل فرشته اى است از فرشتگان خداى رحمان كه تو را در آنچه به تو بخشيده يا در آنچه تو را بدان نواخته مى آزمايد، پس بنگر كه چه مى كنى اى فرزند عمران».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «البرّ و الصدقة ينفيان الفقر و يزيدان في العمر و يدفعان عن صاحبهما سبعين ميتة سوء(6)؛ نيكى و صدقه، فقر را از ميان مى برند و بر عمر مى افزايند و شخص را از هفتاد مرگ ناگوار حفظ مى كنند».

امام صادق عليه السلام فرمود: «داووا مرضاكم بالصدقة و ادفعوا البلاء بالدعاء و استنزلوا الرزق بالصدقة فإنّها تفكّ من بين لُحيّ سبعمائة شيطان، و ليس شيء أثقل على الشيطان منالصدقة على المؤمن و هي تقع في يد الربّ تبارك و تعالى قبل أن تقع في يد العبد(7)؛ بيماران خود را با صدقه درمان كنيد و بلا را با دعا دور سازيد و با دادن صدقه، رزق را از آسمان به زمين بكشيد. صدقه هفتصد شيطان را از ميان موهاى ريش بر مى كَند. هيچ چيز از صدقه بر مؤن

ص: 209


1- . همان، ص 7.
2- . همان، ص 8.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 69.
4- . كافى، ج 4، ص 15.
5- . همان.
6- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 66.
7- . كافى، ج 4، ص 3.

براى شيطان سنگين تر نيست و پيش از آن كه به دست بنده رسد در دست خداى جاى مى گيرد».

اين سخن، كنايه از آن است كه خدا صدقه را پيش از رسيدن به دست فقير مى پذيرد.

«الصدقة باليد تقي ميتة السوء و تدفع سبعين نوعاً من انواع البلاء و تفكّ عن لحيّ سبعين شيطاناً كلّهم يأمره أن لا يفعل(1)؛ صدقه دادن با دست، مرگ بد را دور مى كند و هفتاد گونه بلا را مى رانَد و هفتاد شيطان را كه همگى فرد را از پرداخت صدقه باز مى دارند از ميان ريش آدمى بيرون مى كند».

شايد تفاوت ميان هفتاد و هفتصد بسته به اختلاف صدقه دهندگان يا صدقه گيرندگان يا صدقه يا زمان و مكان و نظاير آن باشد.

«يستحبّ للمريض أن يعطي السائل بيده و يأمر السائل أن يدعو له(2)؛ مستحب است كه مريض با دست خود به فقير صدقه دهد و از او بخواهد برايش دعا كند».

«باكروا بالصدقة فإنّ البلايا لا تتخطاها و من تصدّق بصدقة أوّل النهار، دفع اللّه عنه شرّ ما ينزل من السماء في ذلك اليوم، فإن تصدّق أوّل اللّيل دفع اللّه عنه شرّ ما ينزل من السماء في تلك الليلة(3)؛ صدقه را زود بپردازيد كه بلا از آن عبور نمى كند و هركه در آغازِ روز صدقه اى بپردازد خدا او را در آن روز از بلاى آسمانى حفظ مى كند، و اگر در آغازِ شب صدقه بپردازد خدا او را در آن شب از بلاى آسمانى نگاه دارد».

در روايت است كه: امام صادق عليه السلام هرگاه نماز عشاء را مى گزارد و بخشى از شب سپرى مى شد، سبدى بر مى گرفت و در آن نان و گوشت و چند درهم مى نهاد و برگردن مى افكنْد و سوى نيازمندان شهر مى رفت و آن را ميان ايشان تقسيم مى كرد، و اين در حالى بود كه هيچ كس او را نمى شناخت. پس چون امام عليه السلام رحلت فرمود مساكين، اين خيّر را از دست دادند و دانستند كه او كسى جز امام عليه السلام نبوده است(4).

ص: 210


1- . همان.
2- . همان، ص 4.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 67.
4- . كافى، ج 4، ص 8.

هديه

هديه از مقوله هايى است كه اسلام بدان فرا مى خوانَد، زيرا موجب تقويت پيوندها و استوارىِ حلقه هاىِ مهر و دوستى و ايجاد الفت و محبت در ميان افراد جامعه مى گردد.

هديه به انسان فقير اختصاص ندارد بلكه افراد توانگر را نيز در بر مى گيرد، چنانكه به كالاى خاصى نيز اختصاص ندارد و به هرچه الفت و دوستى پديد آورَد تعلّق مى گيرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «تهادوا تحابّوا تهادوا فإنّها تذهب بالضغائن(1)؛ به يكديگر هديه دهيد تا هم ديگر را دوست بداريد، زيرا هديه كينه ها را از ميان مى بَرد».

اين از شيوه هاى حكيمانه اسلام است تا بدين ترتيب عشق و محبت را در جامعه بپراكنَد، زيرا هديه نزديكى دلها و الفت افراد را با يكديگر سبب مى شود و كينه هاى پنهان و حِقْد و دشمنيها را بيرون مى ريزد. اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد:

«لأن أهدي لأخي المسلم هدية تنفعه أحبّ إليّ من أن أتصدّق بمثلها(2)؛ اگر برادر مسلمان خود را هديه اى دهم كه او را سود رساند برايم خوشتر است از آن كه همسنگ آن را صدقه دهم».

اسلام بر هديه دادن و پذيرفتن آن تأكيد مى ورزد، اگرچه ناچيز باشد، چنانكه شايسته است هديه اى همچون آن يا بهتر به هديه دهنده داده شود تا حبّ و دوستى، گسترش يابد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لو أهدي إليّ كراع لقبلت(3)؛ اگر پاچه اى هديه ام دهند مى پذيرم».

امام صادق عليه السلام فرمود: «من تكرمة الرجل لأخيه المسلم أن يقبل تحفته و يتحفه بما عنده و لا يتكلّف له شيئاً(4)؛ اگر مردى هديه برادر مسلمانش را بپذيرد او را گرامى داشته است، چنانكه شايسته است آنچه را دارد بى آن كه خود را به سختى افكند بدو هديه دهد».

ص: 211


1- . كافى، ج 5، ص 144.
2- . همان.
3- . همان، ص 141.
4- . همان، ص 143.

مهمانى

يكى از انگيزه هاى ايجاد الفت، دادن مهمانى است، زيرا آدمى به كسى كه بدو مهرورزد محبت مى يابد. اين احساس قلبى كه راز و رمز دوستى و عشق است آثار و علائمى چون خوشرويى، فرستادن درود، هديه دادن و برپا كردن مهمانى دارد. از اين رو اسلام به برپايى مهمانى همچون ديگر عوامل برقرارى عشق و الفت، تأكيد مى ورزد، اگرچه آدمى براى لغزشهاى اجتماعى گاهى از برادر خود نيز دلگير مى شود و دادن مهمانى، صيقلى است كه دل را جلا مى دهد و از تكدّرها پاكش مى گردانَد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:«لا خير فيمن لا يضيف(1)؛ در كسى كه مهمانى ندهد خيرى نهفته نيست».

«الضيف إذا جاء فنزل بالقوم جاء برزقه معه من السماء فإذا أكل غفر اللّه لهم بنزوله عليهم(2)؛ هرگاه مهمانى به جمعى درآيد خداوند روزى او را از آسمان مى فرستد و هرگاه شروع به خوردن كند خداوند در پرتو مهمان بودن او گناه آنها را مى بخشد».

«ما من ضيف حلّ بقوم إلاّ و رزقه في حجره(3)؛ هيچ مهمانى به گروهى درنيامد مگر آن كه روزىِ خود را در دامن داشت».

«من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليكرم ضيفه(4)؛ هركه به خدا و روز رستخيز ايمان داشته باشد بايد مهمان خود را گرامى بدارد».

پيوند ميان ايمان به مبدأ و معاد و گراميداشت مهمان كدام است؟ آيا چنين نيست كه خدايى دستور آن را داده است كه آغاز و پايان در دست اوست؟ بدين سان بزرگداشت مهمان، ملازم ايمان به خدا و روز رستخيز است، پس چه شيوه اى از اين نيكوتر و چه

ص: 212


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 155.
2- . كافى، ج 6، ص 284.
3- . همان.
4- . همان، ص 285.

تشويقى از اين استوارتر؟ در روايت آمده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر مردى گذر كرد كه گاو و شتر بسيار داشت ولى پيامبر را مهمان نكرد. روز ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله بر زنى گذر كرد كه چند برّه داشت و يكى از برّه ها را براى پيامبر صلى الله عليه و آلهسر بُريد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به اين دو بنگريد، همانا اخلاق در دست خداوند است و به هركه بخواهد اخلاق نيكو مى بخشد»(1).

آيا خداوند اخلاق نيكو را بدون دليل به كسى مى بخشد؟ خداى متعال مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ جَهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»(2)؛ «و كسانى كه در راه ما كوشيده اند، به يقين راههاى خود را بر آنان مى نمايانيم».

«وَ أَن لَّيْسَ لِلاْءِنسَنِ إِلاَّ مَا سَعَى»(3)؛ «و براى انسان جز حاصل تلاش او نيست».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لا تزال أمّتي بخير ما تحابوا و تهادوا و أدّوا الأمانة و اجتنبوا الحرام و وقروا الضيف و أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فإذا لم يفعلوا ذلك ابتلوا بالقحط و السنين(4)؛ امتم مادامى كه يكديگر را دوست بدارند و به يكديگر هديه دهند و امانت را ادا كنند و از حرام دورى گزينند و از مهمان به نيكى پذيرايى كنند و نماز بگزارند و زكات بپردازند بر خيرو نيكى خواهند بود، و اگر چنين نكنند به قحطى و خشكسالى گرفتار خواهند آمد».

آيا اين سخن درست است؟ آرى، آيا ما مسلمانان هم اينك گرفتار قحطى نيستيم؟ هركه نرخهاى امروز را با نرخهاى پنجاه سال پيش كه به ارشادات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتار مى كرديم مقايسه كند ميزان قحطىِ ما را در خواهد يافت.

«إذ أراد اللّه بقوم خيراً أهدى إليهم هدية، قالوا: و ما تلك الهدية؟ قال: الضيف ينزل برزقه و يرتحل بذنوب أهل البيت(5)؛ هرگاه خداوند براى قومى نيكى بخواهد هديه اى به سوى ايشان مى فرستد. عرض كردند: اين هديه كدام است؟ حضرت فرمود: مهمانى است كه روزىِ خود را مى آورَد و گناهان آن خانواده را از ميان مى بَرد».

«كلّ بيت لا يدخل فيه الضيف، لا يدخله الملائكة(6)؛ هر خانه اى كه مهمان بدان در نيايد فرشتگان بدان وارد نشوند».

ص: 213


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 116.
2- . سوره عنكبوت، آيه 69.
3- . سوره نجم، آيه 39.
4- . عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 29.
5- . جامع الأخبار، ص 136.
6- . همان.

«الضيف دليل الجنّة(1)؛ مهمان، راهنماى بهشت است».

اميرالمؤنين عليه السلام فرمود: «ما من مؤمن يحبّ الضيف إلاّ و يقوم من قبره و وجهه كالقمر ليلة البدر فينظر أهل الجمع فيقولون: ما هذا إلاّ نبيّ مرسل، فيقول ملك: هذا مؤمن يحبّ الضيف و يكرم الضيف ولا سبيل له إلى أن يدخل الجنّة(2)؛ هيچ مؤنى مهمانى را دوست ندارد مگر آن كه هنگام برخاستن از قبرش چهره اى دارد همچون ماه شب چهارده كه مردم رستخيز بدو بنگرند و بگويند: اين بايد پيامبرى فرستاده از سوى خدا باشد. فرشته اى گويد: اين مؤنى است كه مهمان را دوست دارد و او را گرامى مى دارد و راهى ندارد مگر آن كه به بهشت درآيد».

اين مؤن، مهمان را دوست دارد، نه از اين روى كه با خود مى انديشد گريزى از مهمان نيست، و شما حق داريد اين پرسش را مطرح كنيد كه مگر مى شود آدمى مهمان را كه كارهاى او را درهم مى ريزد و از توشه او مى خورَد دوست داشته باشد؟ پاسخ اين پرسش آن است كه: آرى، آدمى اگر در رهاوردهاى دنيوى و اخروى مهمان بينديشد مهمان را دوست خواهد داشت، و كافى است بنگرد به كسانى كه مهمانى مى دهند و آنها كه مهمانى نمى دهند و آنگاه در خواهد يافت كه ميان اين دو گروه نه از نظر مادى و نه از نظر معنوى هيچ تفاوتى نيست و بدين سان اعتراف خواهد كرد كه مهمانى يك حسنه است و هرگاه اين اعتراف را بر زبان آورْد ديگر پيوسته مهمان را دوست خواهد داشت.

«ما من مؤمن يسمع بهمس الضيف و فرح بذلك إلاّ غفرت له خطاياه، و إن كانت مطبقة بين السماء و الأرض(3)؛ هر مؤنى كه نجواى آمدن مهمان را بشنود و شاد گردد خداى از همه گناهان او درگذرد اگرچه اين گناهان ميان آسمان و زمين را پُر كرده باشد».

«رئي علي عليه السلام يوما باكيا فقيل له: لم تبكي. فقال: لم يأتني ضيف منذ سبعة أيّام أخافأن يكون اللّه قد أهانني(4)؛ روزى حضرت على عليه السلام را در حال گريه ديدند به ايشان عرض شد:

انگيزه گريه شما چيست؟ فرمود: هفت روز است كه مهمانى به من نرسيده و مى ترسم خداوند بر آن باشد تا مرا خوار كند».

مفهوم خوار كردن، نفرستادن هديه است و در حديثى گذشت كه مهمان هديه است.

ص: 214


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 223.

ابومحمد وابشى مى گويد: از ياران ما نزد امام صادق عليه السلام سخن به ميان آمد من عرض كردم: به خداى سوگند، من نهار و شام نمى خوردم مگر آن كه دو يا سه نفر يا كمتر يا بيشتر با من همراه باشند. امام عليه السلام فرمود: فضيلت آنها بر تو بيشتر است از فضيلت تو بر ايشان. عرض كردم: قربانت گردم چگونه؟ من خوراك خود را بديشان مى خورانم و از مال خود بر آنها هزينه مى كنم و خادم من آنان را خدمت مى كند. امام عليه السلام فرمود: آن هنگام كه بر تو وارد مى شوند رزق خود را از سوى خدا با خود مى آورند و آن گاه كه از خانه تو بيرون شوند آمرزش تو را موجب مى گردند»(1).

روايت شده است كه: «كان ابراهيم عليه السلام إذا أراد أن يأكل خرج ميلاً أو ميلين يلتمس من يتغذّى معه و كان يكنّى أبا الضيفان(2)؛ ابراهيم خليل عليه السلام هرگاه تصميم به خوردن مى گرفت يك يا دو ميل از خانه دور مى شد تا مگر كسى را بيابد كه با او غذا بخورد و به همين سبب كنيه او را ابوضيفان گذارده اند».

حضرت عليه السلام از آن رو از خانه دور مى شد چون مدتى را در بيابان ساكن بود.

همان گونه كه دادن مهمانى مستحب است بر پا كردن اطعام و سيراب كردن و نظاير آن نيز مستحب مى باشد، اگرچه هيچ مهمانى را به خانه خود فرا نخوانده باشيم، ولى در اطعام و سيراب كردن و مانند آن همان نيكى و خير و احسان و عشق و محبتى كه در دادن مهمانى نهفته است ديده مى شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«من أطعم ثلاثة نفر من المسلمين أطعمه اللّه من ثلاث جنان في ملكوت السماوات: الفردوس و جنّة عدن و طوبى شجرة تخرج في جنّة عدن غرسها ربّنا بيده(3)؛ هركه سه نفر از مسلمانان را اطعام كند خدا در ملكوت آسمانها از سه بهشت او را اطعام مى كند: فردوس، بهشت عدن و درخت طوبايى كه در بهشت عدن با دست خداوند نشانده شده و به بار نشسته است».

«إنّ في الجنّة غرفاً يرى ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها يسكنها من أمّتي من أطاب الكلام و أطعم الطعام و أفشى السلام و صلّى بالليل و الناس نيام(4)؛ همانا در بهشت، غرفه هايى وجود دارد كه از درون آن برون و از برون آن درونش را مى توان ديد، و كسانى از امت من در اين غرفه ها ساكن خواهند شد كه نيك سخن بگويند و اطعام كنند و سلام را رواج دهند و

ص: 215


1- . كافى، ج 2، ص 202.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 117.
3- . كافى، ج 2، ص 200.
4- . أمالى، شيخ صدوق، ص 328.

شب كه همگان در خوابند نماز گزارند».

امام باقر عليه السلام فرمود: «من أحبّ الأعمال إلى اللّه تعالى إشباع جوعة مؤمن و تنفيس كربته و قضاء دينه و إنّ من يفعل ذلك لقليل(1)؛ از محبوبترين كارها نزد خدا بر طرف كردن گرسنگىِمؤن و زدودن اندوه او و اداى قرض اوست، و البته انجام دهندگان اين كار اندك اند».

امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ اللّه عزّوجل يحبّ الإطعام في اللّه و يحبّ الذي يطعم الطعام في اللّه و البركة في بيته أسرع من الشفرة في سنام البعير(2)؛ خداى عزوجل اطعام در راه خدا را دوست دارد و كسى را كه اطعام مى كند نيز دوست دارد و رسيدن بركت به خانه چنين كسى سريعتر از كاردى است كه در كوهان شتر رخنه كند».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خيركم من أطعم الطعام(3)؛ بهترين شما كسى است كه اطعام كند».

«من أطعم أخاه حتّى يشبعه و سقاه حتّى يرويه بعّده اللّه من النار سبعة خنادق ما بين كلّ خندقين مسيرة خمسمائة عام(4)؛ هركه برادر مؤن خود را از آب و طعام سير گردانَد خداوند او را به اندازه هفت خندق از آتش دوزخ دور مى كند كه فاصله هر يك از اين خندقها با ديگرى راه پانصد ساله است».

اسلام، اطعام را مورد تشويق قرار مى دهد تا جايى كه اطعام يك فقير مؤن را به منزله اطعام پروردگار هستى مى شمرَد، و چرا چنين نباشد؟ اينك به اين روايت توجه كنيد:

«إنّ اللّه تعالى يقول للعبد يوم القيامة : يا ابن آدم جُعْتُ فلم تطعمني فيقول: كيف أطعمك و أنت ربّ العالمين؟ فيقول: جاع أخوك فلم تطعمه و لو أطعمته كنت أطعمتني(5)؛ همانا خداى متعال روز رستخيز به بنده خود مى فرمايد: اى فرزند آدم، من گرسنه شدم و تو مرا اطعام نكردى. بنده عرض مى كند: من چگونه تو را اطعام كنم در حالى كه تو خداى جهانيان هستى؟! خداوند مى فرمايد: برادر تو گرسنه شد و تو او را اطعام نكردى و اگر او را اطعام مى كردى بتحقيق مرا اطعام كرده بودى».

همان گونه كه اسلام به اطعام فرا مى خوانَد به دادن آب نيز تشويق مى كند.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «من سقى مؤمناً من ظمإٍ سقاه اللّه من الرحيق المختوم(6)؛ هركه

ص: 216


1- . بحار الأنوار، ج 71، ص 369.
2- . مكارم الأخلاق، ص 135.
3- . كافى، ج 4، ص 50.
4- . جامع الأخبار، ص 86.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 118.
6- . كافى، ج 2، ص 201.

مؤنى را از تشنگى برهانَد خداوند او را از آب گواراى بهشت سيراب مى گردانَد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من سقى مؤمناً شربة من ماء من حيث يقدر على الماء، أعطاه اللّه بكلّ شربة سبعين ألف حسنة و إن سقاه من حيث لا يقدر على الماء فكأنّما أعتق عشر رقاب من ولد اسماعيل(1)؛ هركه جرعه اى آب به مؤنى بنوشانَد به شرطى كه تحصيل آب براى او آسان باشد، خداوند در برابر هر جرعه آب هفتاد هزار حسنه براى او مى نويسد و اگر آب به سختى به دست آورد و مؤنى را سيراب گردانَد گويى ده فرزند از فرزندان اسماعيل را از بندگى آزاد كرده است».

آيا بيش از اين توقّع داريد؟ ولى مسلمانان امروز از آنجا كه اسلام در جان آنها رو بهسستى نهاده و از شيوه هاى استوار آن دور افتاده اند بسيارى از احكام اسلامى دچار ضعف گشته است و از همين رو مهمانى و اطعام كمتر ديده مى شود. چرا چنين است؟ زيرا اين كار به ماديات زيان مى رسانَد. مگر شخص مسلمان مادّى است؟ آرى، چرا كه روح اسلام را از دست داده، تنها به ماديات دلبسته است.

ص: 217


1- . همان.

حقّ خرمن

بعضى از احكام هست كه كمتر بدان مى پردازند و مى توان گفت يا كسى بدان عمل نمى كند يا اندك اند شمار كسانى كه بدان مى پردازند، چنانكه به برخى از احكام بسيار پرداخته مى شود خواه اين احكام، واجب باشد يا مستحب يا حرام يا مكروه يا مباح.

ما مى بينيم كه نماز به فراوانى برگزار مى شود در حالى كه زكات كه همسنگ آن است كمتر مورد عنايت قرار مى گيرد، يا زنا كمتر روا شمرده مى شود در حالى كه غيبت كه در حرمت همسنگ آن است در بيشتر جوامع و انجمنها رواج دارد. قنوت در نماز، مستحبى است كه بسيار مورد توجه است، ولى حالت قنوت كه پشت دست را رو به صورت گيرند، همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انجام مى داد امروزه اصلاً ديده نمى شود.

از جمله مستحباتى يا شايد در پاره اى موارد واجب كه در ميان مسلمانان بهره بسيار كمى دارد حقّ خرمن يا باقيمانده كشت است. اين چگونه حكمى است؟ اسلام مقرر فرموده كه هنگام برداشت غلّه يا خرما و نظاير آن چند مشتى به فقيرانى داده شود كه در آنجا حضور دارند. گمان مى كنيد اين حكم چقدر به اجرا در آيد؟ در حالى كه احاديث رسيده به گونه هاى متفاوت نسبت به اداى اين حكم تأكيد ورزيده اند.

زراره و محمد بن مسلم و ابو بصير نقل مى كنند كه امام باقر عليه السلام درباره آيه شريفه: «وَ ءَاتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ»(1)؛ «و حق [بينوايان از] آن را روز بهره بردارى از آن بدهيد» فرموده: «هذا من الصدقة يعطي المسكين القبضة بعد القبضة و من الجذاذ الحفنة بعد الحفنة حتّى يفرغ(2)؛ مقصود از آن صدقه اى است كه چند مشت پياپى به مسكين داده مى شود و از باقيمانده

ص: 218


1- . سوره انعام، آيه 141.
2- . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 106.

كشت چندان بدو بدهد تا تمام شود».

ابو مريم نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «وَ آتُوا حَقَّهَ يَوْمَ حَصادِهِ» فرمود: «تعطي المسكين يوم حصادك الضغث ثم إذا وقع في البَيْدر، ثمّ إذا وقع في الصاع العشر و نصف العشر(1)؛ به روز برداشت، حقّ مسكين را دسته اى بده تا در خرمن است و چون در پيمانه گرد آمد، يك دهم و يك بيستم بده».

شعيب مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره آيه: «وَ ءَاتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ» پرسيدم،حضرت فرمود: «الضغث من السنبل و الكف من التمر إذا خرص، قال: و سألت هل يستقيم إعطاؤه إذا أدخله؟ قال: لا، هو أسخى لنفسه قبل أن يدخله بيته(2)؛ دسته اى از سنبل گندم و مشتى از خرما بده. نيز پرسيدم: آيا رواست كه پس از نقل محصول به خانه، [سهم را] عطا كنم؟ فرمود: نه، براى نفس آدمى بهتر است كه پيش از انتقال محصول به خانه [آن سهم را] بدهد».

حلبى از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه «وَ ءَاتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ» پرسيد كه چگونه بايد آن را پرداخت؟ امام فرمود: «تقبض بيدك على الضغث فتعطيه المسكين و المسكين حتّى تفرغ منه(3)؛ دستت را به ميان غلّه ببر و درهم بدو بده، تا آن را تمام كنى».

و احاديث بسيار ديگر. اسلام بر اين حق تأكيد مى ورزد تا آنجا كه ميوه چينى شبانه را بسيار مكروه مى شمرد، زيرا اين ترس در ميان است كه مساكين حاضر نباشند.

ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شب ميوه اى نچين و شب كشت خود را درو نكن و در شب قربانى نكن و بذر نپاش، زيرا اگر شبانه چنين كنى قانع و مُعترّى سراغ تو نمى آيد. عرض كردم: قانع و معتر كدام است؟ فرمود: قانع كسى است كه به آنچه بدو مى دهى خشنود مى شود و معتر كسى است كه به اميد عطا از در خانه تو گذر كند، اما سؤال نكند و اگر شب محصول خود را برداشت كرده باشى حضور ندارند تا از تو چيزى بخواهند، و اين همان سخن پروردگار است كه: «وَ ءَاتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ»، هنگام درو، يعنى چند دسته و سپس چند مشت پياپى هنگام برداشت محصول و همين طور هنگام برداشت خرما. در مورد بذر نيز بايد چنين كرد، شبانه بذر مپاش و هنگام بذرپاشى همان گونه مى دهى كه هنگام برداشت»(4).

ص: 219


1- . كافى، ج 3، ص 565.
2- . بحار الأنوار، ج 93، ص 94.
3- . وسائل الشيعه، ج 9، ص 197.
4- . كافى، ج 3، ص 565.

در اينجا اين سؤل مطرح مى شود چگونه يك مسكين با يك مشت محصول و نظاير آن بهره مند مى گردد و چرا اسلام بيشتر از يك مشت را حقّ مسكين قرار نداده است؟ پاسخ اين پرسش چنين است: فقيرانى كه گذر مى كنند بسيارند و كسانى كه ميوه مى چينند يا كشت درو مى كنند يا بذر مى پاشند نيز فراوانند، و بر اين اساس نياز تهيدستان در ميان مالكان تقسيم شده تا مالكى زيان نبرد و فقيرى، بيچاره نماند، زيرا يك فقير از چندين باغ، محصول مى گيرد و اين براى او كافى است و مالك هم چند مشت به فقير محصول مى دهد كه اگر مجموعه اين چند مشتها را در نظر آوريم خود مبلغ نسبتاً كلانى را تشكيل مى دهد، و اين از حكمت اسلام است و البته اسلام، همه اش حكمت است.

اسلام اين حق را تنها به مسلمان اختصاص نداده است، بلكه به كافر و مشرك نيز رأفت مى ورزد و اين را بايد اصلى انسانى دانست كه بر اساس آن بايد به هر انسانى خير رساند و به هر كسى رأفت ورزيد اگرچه دينى ديگر را در پيش گرفته باشد.

هاشم بن مثنى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پيرامون آيه «وَ آتُوا حَقَّهَ يَوْمَ حَصادِهِ» پرسش كردم. امام عليه السلامفرمود: «إعط من حضرك من مشرك أو غيره(1)؛ يعنى حقّ هركه را در نزد تو بود اعم از مشرك يا جز او بپرداز».

عبداللّه بن سنان مى گويد: از امام صادق عليه السلام پيرامون آيه «وَ آتُوا حَقَّهَ يَوْمَ حَصادِهِ»پرسش شد. امام عليه السلامفرمود: «اعط من حضرك من المسلمين، و إن لم يحضرك إلاّ مشرك فأعطه(2)؛ يعنى حقّ مسلمانانى را كه در آنجا حضور دارند بپرداز و اگر مسلمانى يافت نشد آن را به مشرك بده».

در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «تعطي منه المساكين الذين يحضرونك و لو لم يحضرك إلاّ مشرك(3)؛ از آن به مساكينى بده كه در حضور تو هستند اگرچه جز مشرك در آنجا نباشد».

ص: 220


1- . تفسير عياشى، ج 1، ص 378.
2- . همان.
3- . همان، ج 1، ص 378.

حقّ معلوم

«وَ الَّذِينَ فِى أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ * لِّلسَّآئِلِ وَ الَْمحْرُومِ»(1)؛ «و همانا كه در اموالشان حقّى معلوم است براى فقير و بى بهره».

قرآن چنين مى گويد، ولى اين حقّ معلوم كدام است؟ دورى مسلمانان از قرآن و سنت، موجب شده است كه اين حق از انديشه ها پنهان بماند تا آنجا كه شايد بتوان گفت بيشتر مسلمانان از چنين حقى آگاهى ندارند و طبيعى است كه اين حق را نپردازند و چگونه حقى را كه مشخص نيست مى شود پرداخت؟ سماعة بن مهران از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداى متعال در اموال توانگران حقوقى جز زكات را واجب گردانيده و فرموده: «وَ الَّذِينَ فِى أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ»، حق معلوم، جز زكات است و آن حقى است كه مرد به اندازه توان، از مال خود بر خويش واجب مى داند. پس اگر خواهد هر روز، هر جمعه يا هر ماه مالى را كه پرداخت آن را بر خود واجب گردانيده بپردازد. خداى عزوجل فرمود: «وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا»(2)؛ "و وام نيكو به خدا دهيد"، و اين جز زكات است. و فرمود: «وَ يُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلاَنِيَةً»(3)؛ "و از آنچه روزيشان كرديم در نهان و آشكار انفاق مى كنند". لفظ "ماعون" كه در قرآن آمده به معناى وامى است كه داده مى شود، كالايى كه به عاريت داده مى شود، يا كار نيكى كه در حق ديگرى صورت مى پذيرد. و از جمله مواردى كه خداى متعال در غير مورد زكات، در دارايى انسان مقرر فرموده، موردى است كه بدان تصريح كرده و فرموده: «وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ»(4)؛"آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده مى پيوندند"، [و از دارايى خود صله رحم انجام

ص: 221


1- . سوره معارج، آيه هاى 24 و 25.
2- . سوره مزمّل، آيه 20.
3- . سوره ابراهيم، آيه 31.
4- . سوره رعد، آيه 21.

مى دهند و به آنان نيكى مى كنند] هركه واجبات الهى را ادا كند وظيفه خويش را به انجام رسانده و شكر نعمتهاى الهى را در اموال خويش گزارده است اگر خدا را سپاس گويد به پاس اين كه او را در برخوردارى ها از ديگران برترى داده و در اداى حقوق الهى توفيق و يارى اش داده است»(1).

ابوبصير مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: حق معلوم كه بر گردن ماست چيست؟ فرمود: «هو الشيء يعمله الرجل في ماله يعطيه في اليوم أو في الجمعة أو في الشهر قلّ أو كثر غير أنّه يدوم عليه(2)؛ اين همان تصرّفى است كه آدمى با مال خود مى كند و آن را در [هر] روز يا [هر] جمعه يا [هر] ماه مى دهد خواه كم باشد يا زياد، ولى بر اين كار مداومت كند».

اسماعيل بن جابر پيرامون آيه «وَ الَّذِينَ فىِ اَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّائِلِ وَالْمَحْرُومِ»از امام صادق عليه السلام پرسش كرد كه آيا اين جز زكات است؟ امام عليه السلام فرمود: «هو الرجل يؤتيه اللّه الثروة من المال فيخرج منه الألف و الألفين و الثلاثة الآلاف و الأقلّ و الأكثر فيصل به رحمه و يحمل به الكلّ عن قومه(3)؛ آن مردى است كه خداوند بدو ثروت مى دهد و او از مال خود يك هزار يا دو هزار يا سه هزار يا كمتر يا بيشتر مشخص مى سازد و به خويشاوندان خود صله مى دهد و با اين مبلغ، دشوارى را از دوش خويشاوندان خود بر مى دارد».

آيا اينها همه مفاهيم انسانىِ والا و امورى شمرده نمى شوند كه حلقه هاى اجتماع با آنها استوارى مى يابند و مردم را به يكديگر پيوند مى دهند و در آن سراى، پاداش و بهشت را به ارمغان مى آورند؟ آيا در ميان قوانين زمينى و اديان منتسب به آسمان، اصول و دستورهايى نظير اسلام مى يابيد؟ هرگز، تنها اسلام است كه هر خيرى در آن نهفته است و اگر آدمى بدان رفتار كند به سعادت دو جهان دست مى يابد. پس اگر مسلمانى از اين قوانين آگاهى نداشته باشد بايد در عقب ماندگى و انحطاط، خود او را نكوهش كرد يا دينش را؟ «وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لَكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»(4)؛ «و خدا به ايشان ستم نكرد بلكه آنان به خود ستم مى كردند».

ص: 222


1- . كافى، ج 3، ص 498.
2- . همان، ص 499.
3- . همان.
4- . سوره نحل، آيه 33.

قرض

جامعه، عادل است و اين مردمند كه ستمكارند چنانكه تقسيم خيرات در زمين، عادلانه است ولى مسؤلانِ تقسيم اين خيرات، رفتارى جائرانه دارند. گاهى زمينى را مى بينيد كه آن قدر زر و سيم در خود دارد كه براى همه نيازهاى بشر كافى است، زمين ديگر زر و سيم ندارد ولى سرشار از ميوه ها و نخلستانها و درختستانهاست و زمينى نيز آكنده از حيوانات سودمند است در حالى كه مردم به همه اين موارد نيازمندند.

خداوند اين توزيع عادلانه را موجب همشناسى و انس و الفت انسانها قرار داده است ، اين يكى به طلا و گوهرِ آن يكى نيازمند است و آن يكى به انجير و زيتون اين يكى و هر دو به پشم و كُرك سومى نياز دارند و به همين ترتيب.

در جامعه نيز داراييها ناهمسان توزيع شده است، اين يكى بازرگان است و آن يكى كارگر. اگر قرار بود همه مردم ثروتمند باشند ديگر چه كسى خمير درست مى كرد و نان مى پخت و كشت را برداشت مى كرد؟ و اگر همه مردم كارگر بودند چه كسى با پول فراوان، كالاها را وارد مى كرد و چه كسى از زمستان براى تابستان و از بهار براى پاييز مواد خوراكى اندوخته مى كرد؟ اين همان رمز اختلاف در خيرات زمين و تفاوت برخوردارىِ مردم از مال دنياست، چنانكه خداوند فرمان مى دهد تا زمين را آبادان كنيم و گنجينه هاى آن را بيرون كشيم و به عدالت ميان مردم تقسيم كنيم تا همگان در رفاه زيست كنند. نيز خداوند به هميارى در زمينه هاى مالى فرمان مى دهد، اين يكى قرض مى دهد، آن ديگرى مى بخشد و سومى كار مى كند تا همه مردم به سعادت دست يابند.

ص: 223

خداى متعال مى فرمايد: «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَعِفَهُ لَهُ»(1)؛ «كيست آن كس كه به خدا وامى نيكو بدهد تا [نتيجه اش را] براى وى چند برابر گردانَد».

قرض آن روز كه قرآن و سنت، حاكم بر مسلمانان بود جزو قاموس ايشان شمرده مى شد ولى اينك قرض از ميان رفته چنانكه ديگر شرايع اسلام همچون خمس و زكات و نيكوكارى و پيوندها رخت بربسته است.

اسلام بارها گفته و مى گويد كه اگر خواهان زندگى گوارا و سعادت دنيوى هستيد به يكديگر قرض دهيد، به خدا قرض دهيد و براى خدا آن را ادا كنيد، و از گرفتن قرض با ربا خوددارى ورزيد و مال مردم را به باطل مخوريد، ولى آيا گوشى شنوا يافت مى شود؟ امام باقر عليه السلام فرمود: «من أقرض رجلاً قرضاً إلى ميسرة، كان ماله في زكاة و كان هو في الصلاة مع الملائكة حتّى يقضيه(2)؛ هركه به كسى قرض دهد تا زمان گشايش، مال او در زكات شمرده مى شود و خودِ او همراه فرشتگان در نماز تلقى مى شود تا آن گاه كه قرض خود بستانَد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «مكتوب على باب الجنّة الصدقة بعشرة، و القرض بثمانية عشر(3)؛ بر دروازه بهشت نوشته شده: صدقه ده برابر و قرض هجده برابر».

اينك در اين حديث درنگى مى كنيم و اين پرسش را مطرح مى سازيم: چه چيز موجب شده است كه قرض بر صدقه برترى داده شود با آن كه در صدقه، پول، بازگشت داده نمى شود در حالى كه قرض پس داده مى شود؟ بايد گفت با توجه به اين كه بيشتر اوقات، مقدار صدقه ناچيز است، بر عكس قرض كه معمولاً رقم آن چند هزار است، و اين كهقرض به مبارزه با ربا بر مى خيزد نه صدقه، به علاوه آن كه صدقه تنها به گروههاى نيازمند اختصاص دارد در حالى كه قرض مشكلات زندگى همه گروهها را بر طرف مى سازد، و بالاخره آن كه بانكها كار دادن قرض را همراه با ربا انجام مى دهند، مى توانيم تصويرى كلى از فوايد قرض در جامعه به دست آوريم. بنابراين قرض، رشته نظام دهنده و حساس جامعه شمرده مى شود و صدقه تبرّعى چنانكه از حديث بر مى آيد نقشى حاشيه اى دارد و شايسته تر آن است كه اصل، يعنى قرض از حاشيه برتر و مهمتر به شمار آيد.

ص: 224


1- . سوره حديد، آيه 11.
2- . كافى، ج 3، ص 558.
3- . همان، ج 4، ص 33.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ما من مؤمن أقرض مؤمنا يلتمس به وجه اللّه إلاّ حسب اللّه له أجره بحساب الصدقة حتّى يرجع إليه ماله(1)؛ هيچ مؤنى در راه خدا قرض نمى دهد مگر آن كه پول او همچون صدقه تلقى مى شود تا زمانيكه آن مبلغ بازگشت داده شود».

هرگاه آدمى به كسى قرض مى دهد نبايد با شتاب در طلب آن، خلوص اين قرض را از ميان ببرد، زيرا او به كار زيبايى اقدام كرده است پس چرا بايد با پافشارى در اداى آن، اين كار شفاف را تيره سازد، به ويژه آن كه در بسيارى اوقات بدهكار راهى براى بازپرداخت پول نمى يابد، چنانكه فرد قرض گيرنده نيز بايد بكوشد هرچه سريعتر قرض خود را ادا كند و با امروز و فردا كردن، راه را بر نيكوكارى نبندد. فرد قرض دهنده بايد به اين آيه الهى توجه كند كه: «وَ إِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ»(2)؛ «و اگر [بدهكارتان ]تنگدست باشد پس تا [هنگام] گشايش مهلتى [بدو دهيد]».

قرض گيرنده بايد بكوشد با داشتن امكان در بازپرداخت پول امروز و فردا نكند، چنانكه اگر بدهكار نيازمندى است كه توان اداى قرض خود را ندارد مستحب است طلبكار مابقى پول را ببخشد. آيات و روايات بسيارى در اين زمينه رسيده است:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال في يوم حارّ و حنّا كفّه من أحبّأن يستظلّ من فور جهنّم؟ قالها ثلاث مرّات فقال الناس في كلّ مرّة نحن يا رسول اللّه، فقال: من أنظر غريماً أو ترك المعسر(3)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روزى گرم و در حالى كه دست خود را خم كرده بود (شايد به قصد نشان دادن سايبان چنين كرد) فرمود: چه كسى دوست دارد از گرماى دوزخ رهايى يابد؟ حضرت صلى الله عليه و آله اين جمله را سه بار تكرار كرد و در هر بار مردم پاسخ مى دادند: ما اى رسول خدا! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: كسى از آن گرما رهايى مى يابد كه به بدهكارى مهلت دهد يا از گرفتن پول خود از نادارى چشم پوشد».

«صعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله المنبر ذات يوم فحمداللّه و أثنى عليه و صلّى على أنبيائه صلى اللّه عليهم ثمّ قال: أيّها الناس ليبلغ الشاهد منكم الغائب ألا و من أنظر معسراً كان له على اللّه عزّوجل في كلّ يوم صدقة بمثل ماله حتّى يستوفيه(4)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزى بر منبر رفت و

ص: 225


1- . همان، ص 34.
2- . سوره بقره، آيه 280.
3- . كافى، ج 4، ص 35.
4- . همان.

حمد و سپاس الهى به جاى آورْد و بر پيامبران درود فرستاد و آن گاه فرمود: اى مردم! حاضران به غايبان برسانند كه اگر كسى به ناتوانى فرصت اداى قرض خويش دهد بر خداست كه هر روزه به مقدار آن پول پاداش صدقه براى او در نظر گيرد تا آن هنگام كه پولش را دريافت كند».

«من أراد أن يظلّه اللّه عزّوجل يوم لا ظلّ إلاّ ظلّه، فلينظر معسراً أو ليدع له من حقّه(1)؛ هركه مى خواهد در روزى كه سايه اى در آن نيست براى خود سايه اى برگزيند به بدهكار ناتوان فرصت دهد يا از حقّش چشم پوشد».

به امام عليه السلام عرض شد: عبدالرحمن بن سبابه پولى از مردى مى خواست كه آن مرد مرده است و هرچه به او گفتيم كه از مال خويش درگذرد نپذيرفت. امام عليه السلام فرمود: «ويحه، أما يعلم أنّ له بكلّ درهم عشرة إذا حلّله و إن لم يحلّله فإنّما هو درهم بدل درهم(2)؛ واى بر او! آيا نمى داند كه در برابر درهمى كه بگذرد ده درهم بدو داده خواهد شد و اگر از آن چشم پوشى نكند تنها يك درهم در مقابل يك درهم دريافت خواهد كرد».

ص: 226


1- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 59.
2- . كافى، ج 4، ص 36.

طلب مال حرام

مردم بر يكديگر پيشى مى گيرند تا مال را هر كجا كه يافتند به كف آورند و در اين راه هر گناه و باطلى را آسان مى شمرند. يكى از اين جماعت به من مى گفت: «الحلال ما حلَّ بالكف؛ يعنى هرچه به دست آيد حلال است!» ماديات چه ارزشى دارد اگر با قربانى كردن الگوهاى والاى انسانى بدست آيد. مادياتى كه با ربا و احتكار و سرقت و تقلّب و خيانت و تبهكارى آشكار و نهان بدست آيد چه ارزشى مى تواند داشته باشد. آيا به اين ترتيبزندگى همراه با سعادت خواهد گشت يا همه اركان آن درهم كوبيده خواهد شد؟ از همين رو اسلام، مسلمانان را از طلب مال حرام باز مى دارد، همان گونه كه آنها را از هر گناه و تبهكارى منع مى كند و براى اين امر بيشترين آموزه بازدارنده و زنهار دارد، و اين همان ترازوى جامعه است پس اگر مردم از حرام كناره گرفتند سعادتمند مى گردند و به مدارج والاى انسانى مى رسند وگرنه موجوداتى پست تر از چارپايان و فرومايه تر از شيطان خواهند بود. آدمى هنگامى كه به مال حرام عادت كرد به هر بايد و نبايدى تن مى سپرد و اين همچون كليدى براى گشودن همه شرها و گناهها در دست او خواهد بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ للّه ملكاً ينادي على بيت المقدّس كلّ ليلة من أكل حراماً لم يقبل اللّه منه صرفا و لا عدلا(1)؛ همانا خدا در بيت المقدس فرشته اى دارد كه هر شب بانگ مى زند: هركه مال حرامى را بخورَد نه مستحبى از او پذيرفته مى شود نه واجبى».

«من لم يبال من أين اكتسب المال لم يبال اللّه من أين أدخله النار(2)؛ هركه باكش نباشد كه پول را از كجا به دست مى آورَد خداوند باكش نخواهد بود كه او را از كجا به آتش درآورَد».

ص: 227


1- . عدة الداعى، ص 153.
2- . همان، ص 82.

«كلّ لحم نبت من حرام فالنار أولى به(1)؛ هر گوشتى كه از مال حرام برويد براى آتش شايسته تر است».

«من أصاب مالاً من مأثم فوصل به رحماً أو تصدّق به أو أنفقه في سبيل اللّه، جمع اللّه ذلك جمعاً ثم أدخله في النار(2)؛ هركه از راه گناه به مالى دست يابد و با آن صله رحم كند يا صدقه دهد يا در راه خدا انفاق كند خدا همه آنها را گرد مى آورَد و آن گاه او را به آتش مى اندازد».

«إنّ أخوف ما أخاف على أمّتي من بعدي هذه المكاسب الحرام و الشهوة الخفيّة والربا(3)؛ من پس از خود بيش از هر چيز بر امت خود از درآمدهاى حرام و شهوت پنهان و ربا مى ترسم».

«من اكتسب مالاً من الحرام فإن تصدّق به لم يقبل منه، و إن تركه وراءه كان زاده إلى النار(4)؛ هركه از حرام مالى به دست بياورَد اگر با آن صدقه دهد پذيرفته نمى شود و اگر از خود به ارث نهد ره توشه دوزخ او خواهد بود».

امام صادق عليه السلام فرمود: «إذا اكتسب الرجل مالاً من غير حلّه ثمّ حجّ فلبّى نودي لا لبّيك و لا سعديك و إن كان من حلّه فلبّى نودي لبّيك و سعديك(5)؛ اگر شخص مالى را از حرام به دست آورَد و با آن حج بگزارَد و لبيك گويد ندا رسد كه لا لبيك و لا سعديك و اگر از مال حلالحج گزارَد ندا رسد كه لبيك و سعديك».

نيز در باره اين آيه شريفه: «وَ قَدِمْنَآ إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَهُ هَبَآءً مَّنثُورًا»(6)؛ «و به هرگونه كارى كه كرده اند مى پردازيم و آن را [چون] گردى پراكنده مى سازيم»، فرمود: «إن كانت أعمالهم لأشدّ بياضاً من القباطي فيقول اللّه عزّوجلّ لها كوني هباءً و ذلك أنّهم كانوا إذا شرع لهم الحرام أخذوه(7)؛ اگر كار ايشان سفيدتر از كتان باشد خداى عزّوجلّ به اين كارها مى فرمايد: بيهوده باش و اين از آن روست كه هرگاه در آغاز راه، حرام بديشان عرضه شد آن را ستاندند».

امام كاظم عليه السلام فرمود: «إنّ الحرام لا ينمي و إن نمى لا يبارك له فيه، و ما أنفقه لم يؤجر عليه و ما خلّفه كان زاده إلى النار(8)؛ مال حرام رشد نمى كند و اگر رشد كند بركتى در آن نهفته نيست و اگر با آن انفاق كند پاداشى بدان داده نمى شود و آنچه به ارث نهد بر آتش او بيفزايد».

ص: 228


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 127.
2- . همان، ص 128.
3- . كافى، ج 5، ص 124.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 128.
5- . كافى، ج 5، ص 124.
6- . سوره فرقان، آيه 23.
7- . كافى، ج 5، ص 126.
8- . همان، ص 125.

و احاديث ديگرى كه رسيده است. آيا اين همه حديث براى بازداشتن مردم از حرام طلبى كافى نيست؟ ما هرگاه به بازار مى رويم ربا و تقلّب و خيانت و كم فروشى و احتكار و بالا كشيدن مال مردم و صدها باطل ديگر مى بينيم. آيا اين گناهها براى مردم، خير به بار مى آورند؟ هرگز چنين نيست و كارها همچنان گره بيشترى مى يابد و راه زندگى، دشوارتر مى گردد و مردم بيش از پيش به فقر گرفتار مى آيند، ولى آيا كسى پند مى گيرد؟

ص: 229

پاك داشتن دامن از حرام

حرام همچون كژدُمى است كه آدمى را مى گزد و دنيا و آخرت او را به تباهى مى كشد. اگرچه حرام مزه اى شيرين و منظرى نشاط آور دارد ولى همانند مارى است كه پوستى نرم، اما زهرى كشنده دارد. آنان كه در هر سخنى درنگ مى كنند مفهوم سخن ما را در مى يابند.

نادانان فريب رونق آن را مى خورند و آگاهان از فرجام آن آگاهند.

با حرام چه چيز به دست مى آيد؟ آدمى با حرام تنها مى تواند كارهاى پست و فرومايه فردى يا اجتماعى را به دست آورَد يا مال مردم را به سرقت بَرد يا دارايى ضعيفان را تاراج كند، و از همين رو اسلام از حرام بر حذر مى دارد و خويشتن دارى را مى ستايد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خير دينكم الورع(1)؛ بهترين بخش دين شما خداترسى است».

«من لقي اللّه سبحانه ورعاً أعطاه اللّه ثواب الإسلام كلّه(2)؛ هركه با پارسايى خدا را ديداركند خداوند پاداش همه اسلام را بدو دهد».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إنّ أشدّ العبادة الورع(3)؛ برترين عبادتها خداترسى است».

«ما شيعتنا إلاّ من اتّقى اللّه و أطاعه... فاتّقوا اللّه و اعملوا لما عند اللّه، ليس بين اللّه و بين أحد قرابة، أحبّ العباد إلى اللّه عزّوجلّ و أكرمهم عليه أتقاهم و أعملهم بطاعته(4)؛ شيعه ما كسى نيست مگر آن كه تقواى خدا در پيش گيرد و از او فرمان بَرد، پس پرواى خدا در پيش گيريد و براى آنچه نزد خداست عمل كنيد، زيرا خداوند با هيچ كس خويشاوندى ندارد. محبوبترين و ارجمندترين بندگان نزد خداى متعال پرهيزگارترين و كسانى هستند كه بيش از ديگران سر به فرمان خداوند دارند».

ص: 230


1- . مكارم الأخلاق، ص 467.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 135.
3- . كافى، ج 2، ص 77.
4- . همان، ص 74.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «أوصيك بتقوى اللّه و الورع و الإجتهاد و اعلم أنّه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه(1)؛ تو را به تقواى پروردگار و خداترسى و سخت كوشى سفارش مى كنم و بدان اگر سخت كوشى با خداترسى همراه نباشد سودى در بر ندارد».

«اتّقوا اللّه و صونوا دينكم بالورع(2)؛ پرواى خدا در پيش گيريد و با خداترسى، دين خود را حفظ كنيد».

«فإنّ اللّه قد ضمن لمن أتقاه أن يحوّله عما يكره إلى ما يحبّ و يرزقه من حيث لا يحتسب(3)؛ همانا خداوند براى كسى كه تقواى او را در پيش گيرد ضمانت كرده تا آنچه را از آن متنفر است به خوشى تبديل كند و از جايى كه گمان نمى بَرد روزى اش رسانَد».

«عليكم بالورع فإنّه لا ينال ما عند اللّه إلاّ بالورع(4)؛ بر شما باد خداترسى كه جز با خداترسى كسى به آنچه نزد خداست نمى رسد».

«إنّ قليل العمل مع التقوى خير من كثير العمل بلا تقوى(5)؛ كار اندك همراه با پرهيزگارى بهتر است از كار فراوان بدون پرهيزگارى».

«ما نقل اللّه عزّوجلّ عبداً من ذلّ المعاصي إلى عزّ التقوى إلاّ أغناه من غير مال، و أعزّه من غير عشيرة، و آنسه من غير بشر(6)؛ خداوند هيچ بنده اى را از خوارى گناه به ارجمندىِ تقوانرسانَد مگر آن كه او را بدون مال، بى نياز گردانَد و بدون خويشاوند، عزيزش گرداند و او را بدون انسان اُنسش بخشد».

«ألا و إنّ من إتباع أمرنا و إرادته الورع فتزيّنوا به يرحمكم اللّه و كبّدوا أعداءنا به ينعشكم اللّه (7)؛ بدانيد كه خداترسى، پيروى كردن امر ماست پس خود را بدان بياراييد تا خدا بر شما رحم آورَد و با آن به دشمنان ما سخت گيريد تا خدا روح افزايى نصيبتان كند».

«إنّما أصحابي من اشتدّ ورعه و عمل لخالقه و رجا ثوابه فهؤلاء أصحابي(8)؛ كسانى كه از خدا بسيار بترسند و براى آفريننده خود گام بردارند و پاداش او را اميد برند اصحاب من هستند».

از امام عليه السلام درباره انسان پرهيزگار پرسش كردند. امام صادق عليه السلام فرمود: «الذي يتورّع

ص: 231


1- . همان، ص 76.
2- . همان.
3- . همان، ج 8، ص 49.
4- . همان، ج 2، ص 76.
5- . همان.
6- . همان.
7- . همان، ص 78.
8- . همان، ص 77.

عن محارم اللّه عزّوجلّ(1)؛ آن كس كه در نبايدهاى خدا خويشتن دارى كند».

امام باقر عليه السلام فرمود: «اعينونا بالورع فإنه من لَقَي اللّه عزّوجلّ منكم بالورع كان له عند اللّه فرجا و انّ اللّه عزّوجلّ يقول: «وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَآءِ وَ الصَّلِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا»(2) فمنّا النبي و مِنّا الصدّيق و الشهداء و الصالحون(3)؛ ما را با خداترسى يارى كنيد زيرا هركه خدا را با ترسايى ملاقات كند نزد او از گشايش برخوردار خواهد بود. خداى متعال مى فرمايد: "و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى ]با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همدمانند". پس پيامبر صلى الله عليه و آله و صديقين و شهدا و صالحان از ميان ما هستند».

«قال اللّه عزّوجلّ: ابن آدم اجتنب ما حرّمت عليك تكن من أورع الناس(4)؛ خداى متعال فرمود: اى فرزند آدم! از آنچه بر تو حرام كردم پرهيز كن تا از پارساترين مردمان باشى».

خداترسى و پارسايى، داراى زوايا و فصلها و اعضاى گوناگون است: خداترسى در خريد و فروش، خداترسى در رهن و اجاره، خداترسى در خوردن و نوشيدن، خداترسى در سخن گفتن و خطابه، خداترسى در لباس و منزل، خداترسى در جنبش و آرامش و خلاصه نگهدارى حواس اعم از لامسه، شنوايى، چشايى و... از هرگونه انحراف و كژ راهه و سركشى. انسان خداترس قلبى آسوده و دلى راحت دارد و جان او در آرامش به سر مى بَرد، اما جز او انديشه اى پريشان و عقلى درهم دارد و هرچه مى دود به آسايش دست نمى يابد و به آرامش نمى رسد.

ص: 232


1- . همان.
2- . سوره نساء، آيه 69.
3- . كافى، ج 2، ص 78.
4- . همان، ص 77.

كسب

اسلام مى خواهد فرد در كار خود، فعال و در كسب روزى، جدى باشد تا كارهاى خود را بگردانَد و بار خانواده اش را به دوش كشد و آن گاه اگر چيزى از رزق خداوندى مانْد به نيازمندان و مساكين دهد، ولى اسلام از ما نمى خواهد كه مال خود را از هر راهى كه شده از روا يا ناروا فراهم آوريم، چنانكه سرمايه دارىِ غربى توصيه مى كند، بلكه اسلام مى خواهد كه آدمى پول خود را بدون تقلّب و خيانت و احتكار و ربا و تباهى به كف آورَد.

اسلام مى گويد: در طلب مال بكوش و آن را به دست آور و از ثمره كار خود برخوردار شو، تو مالك مالى هستى كه آن را بدست مى آورى و مى توانى هرگونه كه بخواهى در دارايىِ خود تصرف كنى البته مشروط بر آن كه مال تو از حلال فراهم آمده باشد.

اين نگرش را بايد در ميان زياده روىِ سرمايه داران، منطقى صحيح و معتدل به شمار آورْد، زيرا سرمايه داران هر آنچه را انسان به دست آورَد روا مى شمرند اگرچه كسى سلاح داد و ستد كند يا خون همسايه خويش بريزد، چنانكه بايد اسلام را از كوته نظرىِ كمونيستهايى برتر دانست كه مى گويند: انسان ابزارى است در كارگاهى پهناور و حقّ او بيش از توشه و مسكن و جامه اى كه حكومت براى او مشخص مى كند، نيست.

از همين رو اسلام در كنار تأكيد بر مالكيت فردى بر كسب حلال نيز پاى مى فشرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «طلب الحلال فريضة على كلّ مسلم و مسلمة(1)؛ طلب كردن روزىِ حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است».

«من بات كالاً من طلب الحلال بات مغفوراً له(2)؛ هركه خسته از طلب حلال، شب را به

ص: 233


1- . جامع الأخبار، ص 139.
2- . أمالى، شيخ صدوق، ص 289.

صبح برسانَد آمرزيده است».

«العبادة سبعون جزءاً أفضلها طلب الحلال(1)؛ عبادت، هفتاد بخش است كه برترين آن طلب روزىِ حلال است».

اينك با فروتنى درنگى در اين حديث مى كنيم تا درونمايه آن را بيرون كشيم:

نماز كه ستون دين است عبادت است. روزه كه سپر آتش است عبادت است. زكات كه موجب حفظ خونهاست عبادت است. حج كه يكى از اركان پنجگانه دين است عبادت است. آيا در ميان ديگر عبادتها برتر از اينها عبادتى مى شناسيد؟ برترين عبادت بر اساس آنچه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده طلبيدن روزىِ حلال است. اسلام چه بسيار به اين دو محور پرداخته: طلبيدن و روا بودن. پس تو بايد اگر طلب نمى كردى نخست طلب كنى و اگر از هر راهى طلب مى كردى بايد طلب خود را به حلال، اختصاص دهى. عبادت با پُرىِ شكم از حرام پذيرفته نمى شود، چنانكه عبادت با آلودگىِدست انسان به مال فقير و يتيم و ربا و احتكار توشه مردم و... به آسمان نمى رود: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»(2)؛ «خداوند تنها كار پرهيزگاران را مى پذيرد».

و تنها عمل صالح بالا مى رود: «لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَآؤُهَا وَ لَكِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ»(3)؛ «هرگز گوشتهاى آنان و نه خونهايشان به خدا نخواهد رسيد ولى [اين] تقواى شماست كه به او مى رسد».

و در پرتو اين مفاهيم، معنى اين حديث را درك مى كنيم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«العبادة عشرة أجزاء تسعة اجزاء في طلب الحلال(4)؛ عبادت ده جزء است كه نُه جزء آن در طلب روزىِ حلال است».

«من أكل من كدّ يده مرّ على الصراط كالبرق الخاطف(5)؛ هركه از دست رنج خود بخورَد همچون برق از صراط مى گذرد».

«من أكل من كدّ يده نظر اللّه إليه بالرحمة، ثمّ لا يعذّبه أبداً(6)؛ هركه از دست رنج خود بخورَد خداوند با رحمت، بدو خواهد نگريست و هرگز عذابش نخواهد كرد».

ص: 234


1- . كافى، ج 5، ص 78.
2- . سوره مائده، آيه 27.
3- . سوره حج، آيه 37.
4- . جامع الأخبار، ص 139.
5- . همان.
6- . همان.

«من أكل من كدّ يده حلالا فتح له أبواب الجنّة يدخل من أيّها شاء(1)؛ هركه از دست رنج حلال خود بخورَد، خداوند درهاى بهشت را به روى او خواهد گشود و او از هر درى كه بخواهد به بهشت وارد مى شود».

«من أكل من كدّ يده كان يوم القيامة في عداد الأنبياء و يأخذ ثواب الأنبياء(2)؛ هركه از دست رنج خود بخورَد روز رستخيز در شمار انبياء خواهد بود و پاداش انبياء را خواهد گرفت».

امام باقر عليه السلام فرمود: «من طلب الدنيا استعفافاً عن الناس و سعياً على أهله و تعطفاً على جاره لقي اللّه عزّوجلّ يوم القيامة و وجهه مثل القمر ليلة البدر(3)؛ هركه با پاكدامنى از مردم، دنيا را بطلبد و براى خانواده خود بكوشد و بر همسايه خويش مِهر ورزد خدا را در روز رستخيز با رويى چون ماه شب چهارده ديدار خواهد كرد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من سعى على عياله من حلّه فهو كالمجاهد في سبيل اللّه (4)؛هركه از حلال در راه اداره خانواده اش بكوشد همچون كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند».

«من طلب الدنيا حلالاً في عفاف كان في درجة الشهداء(5)؛ هركه دنيا را با پاكدامنى و روايى طلب كند به مرتبه شهدا خواهد بود».

«من أكل الحلال أربعين يوماً نوّر اللّه قلبه و أجرى ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه(6)؛ هركه چهل روز، حلال بخورَد خداوند دل او را نورانى كند و چشمه هاى حكمت را از دل او بر زبانش جارى سازد».

«كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله إذا نظر الرجل فاعجبه قال: هل له حرفة؟ فإن قالوا: لا، قال: سقط من عينى، قيل: و كيف ذاك يا رسول اللّه؟ قال: لأن المؤمن إذا لم يكن له حِرفة يعيش بدينه(7)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هرگاه به مردى نظر مى كرد و از او خوشش مى آمد مى پرسيد: آيا پيشه اى دارد؟ اگر پاسخ مى دادند نه، مى فرمود: از چشم من افتاد، و هنگامى كه دليل آن را مى پرسيدند پيامبر صلى الله عليه و آلهمى فرمود: زيرا مؤن اگر پيشه اى نداشته باشد با [زيان به ]دينش زندگى خواهد كرد».

يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از پيامبر خواست تا از خدا بخواهد او را مستجاب الدعوه كند.

ص: 235


1- . همان.
2- . همان.
3- . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 324.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 136.
5- . همان.
6- . همان.
7- . جامع الأخبار، ص 139.

حضرت صلى الله عليه و آله به او فرمود: «أطب طعمتك تستجب دعوتك(1)؛ خوراك خود را پاك گردان مستجاب الدعوه مى شوى».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إقرؤا من لقيتم من اصبحاكم السلام و قولوا لهم: إنّ فلان بن فلان يقرؤكم السلام و يقول لكم: عليكم بتقوى اللّه عزّوجلّ و ما ينال به ما عند اللّه، إنّي و اللّه ما آمركم إلا بما نأمُرُ به أنفسنا فعليكم بالجدّ و الإجتهاد و إذا صلّيتم الصبح و انصرفتم فبَكِّروا في طلب الرزق و اطلبوا الحلال فإنّ اللّه عزّوجلّ سيرزقكم و يعينكم عليه(2)؛ هرگاه هر يك از ياران خود را ديديد سلام [مرا به او] برسانيد و به ايشان بگوييد: فلان بن فلان به شما سلام مى رسانَد و مى گويد: بر شما باد به تقواى الهى و به عملى كه به وسيله آن آنچه نزد خداست بدست آورد و من به خدا شما را به چيزى سفارش نمى كنم مگر به آنچه خود را بدان سفارش مى كنم، پس بر شما باد تلاش و سخت كوشى و هرگاه نماز صبح را گزارديد و راه خود گرفتيد به شتاب سراغ روزىِ خود رويد و حلال را طالب باشيد كه خدا روزىِ شما را خواهد داد و در به دست آوردن روزى، ياريتان خواهد رسانْد».

شايد برخى اين سؤل را طرح كنند كه ميزان حلال و حرام در شريعت اسلام چيست؟ پاسخ آن است كه خدا همه اين شرايط را در ضمن اوصاف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهگرد آورده و مى فرمايد: «وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ»(3)؛ «براى آنان چيزهاى پاكيزه راحلال و چيزهاى ناپاك را برايشان حرام مى گردانَد».

پس هر چيز پاكى كه به دين و دنيا زيان نرسانَد حلال است و هر چيز ناپاكى كه دنيا را ويران كند و آخرت را به تباهى كشد حرام است، و تفصيل آن در كتابهاى فقه آمده است.

ص: 236


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 137.
2- . كافى، ج 5، ص 78.
3- . سوره اعراف، آيه 157.

امانتدارى

شخص امانتدار ميان همگان محبوب است، نه وجدانش او را مى آزارَد نه دوستش او را به كنار مى رانَد و نه جامعه او را طرد مى كند، به علاوه آن كه امانتدارى موجب پاداش و ثواب و منزلت والا نزد خداوند است.

امانتدارى و خيانت پيش از آن كه در عرصه وجود خودنمايى كنند دو ملكه هستند. شخص امين، صفتى نفسانى دارد كه او را وا مى دارد امانت را خواه كم يا زياد به صاحبش باز گردانَد، در حالى كه فرد خائن، صفتى معكوس دارد، چنين كسى نه از آن رو كه نيازمند است خيانت مى كند هرچند بسيارى موارد از روى نياز است بلكه خيانت مى كند چون بيمار است و كدام بيمارى بزرگتر از اين بيمارىِ فردى و اجتماعى است كه با هيچ دارويى بهبود نمى يابد. اين مرض نفسانى به پزشك جان و روان نيازمند است نه به پزشك تن.

اسلام خيانت را بسيار نكوهش مى كند، چنانكه امانتدارى را بيش از هر مقوله ديگرى مى ستايد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«إنّ اللّه عزّوجلّ لم يبعث نبيّاً إلاّ بصدق الحديث و أداء الأمانة إلى البرّ و الفاجر(1)؛ همانا خداى عزّوجلّ، پيامبرى را نفرستاد مگر با راستگويى و امانتدارى نسبت به نيكوكار و تبهكار».

«لا تغترّوا بصلاتهم و لا بصيامهم فإنّ الرجل ربّما لهج بالصلاة و الصوم حتّى لو تركه استوحش و لكن اختبروهم عند صدق الحديث و أداء الأمانة(2)؛ نماز و روزه مردم، شما را نفريبد، زيرا شايد كسى زبانش به نماز و تنش به روزه عادت كرده باشد به گونه اى كه اگر اين دو را كنار نهد وحشت زده مى شود، بلكه مردم را با راستگويى و امانتدارى بسنجيد».

ص: 237


1- . كافى، ج 2، ص 104.
2- . همان.

«انظر ما بلغ به علي عليه السلام عند رسول اللّه صلى الله عليه و آله فألزمه، فإنّ عليّا انّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللّه صلى الله عليه و آله بصدق الحديث وأداء الأمانة(1)؛ به جايگاهى بنگر كه على عليه السلامنزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بدان دست يافت و بدان ملزم باش. همانا على عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله با راستگويى و امانتدارى بدين جايگاه رسيد».

مفهوم اين حديث چيست؟ اين حديث مفهومى دارد كه چه بسا خردمندان نتوانند آن را فهم كنند. آيا حضرت على عليه السلام با راستگويى و امانت، بدين جايگاه رسيده است؟ و آيا رزمندگى و دلاورى و دانش و فضيلت و اخلاق و پرهيزگارى و نماز و خشوع و ديگرصفات حضرت به اندازه اين دو صفت نبوده است! آرى، مفاهيم انسانى نيازمند قوت نفسانى و مفاهيم جسمانى نيازمند امتيازات جسمانى است. و چون نفس در جايگاه بالاترى قرار دارد ويژگى هاى آن نيز برتر است. چه بسا مرد دلاورى را ببينيم كه در برابر زنى روسپى به زانو افتاده و در اين هنگام از چشم ما خواهد افتاد، و چه بسا كسى را بينيم كه همه عمرش را روزه گرفته و اين اخلاق او ما را به شگفتى آورَد، ولى همين كه بدانيم فساد بر پا مى كند ديگر وزنى براى او قايل نخواهيم بود، همچنين اگر فرد ضعيفى را ببينيم كه قدرى نماز و روزه نيز به جاى مى آورَد و بدانيم كه سخنى را از جايگاه خود، تحريف نمى كند و از كلامى نمى كاهد يا بر آن نمى افزايد اخلاق او ما را شيفته خود مى سازد. امانتدار نيز چنين است، او هم در چشم، امانتدار است هم در گوش، هم در جسم، هم در دست و هم در عاريت.

آيا از اين پس جاى شگفتى باقى مى مانَد اگر گفته شود امام مرتضى عليه السلام در پرتو اين دو صفت به بالاترين جايگاه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله دست يافته است؛ دو صفتى كه كوههاى سر به فلك كشيده تاب تحمل آن را ندارند. كدام انسان مى تواند در هر نگاه و سخن و درهم و دينارى، خويشتن را نگاه دارد؟ و كدام انسان مى تواند حتى در شوخى يا كلامى گذرا دروغى بر زبان نرانَد؟ اگر آدمى مردم را بكاود و حتى پرهيزگاران ايشان را بسنجد چنين خواهد يافت كه فرد راستگوى امانتدار به معناى واقعى كلمه از هر كميابى كمياب تر است.

آدمى بايد خود را آن قدر پاك گردانَد و آن قدر مراقب خويش باشد تا بتواند به بخشهايى از

ص: 238


1- . همان.

اين دو صفت دست يابد، و چه فضيلتى بالاتر از اين دو.

امام صادق عليه السلام فرمود: «ثلاثة لا عذر لأحد فيها أداء الأمانة إلى البرّ و الفاجر، و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر و برّ الوالدين برّين كانا أو فاجرين(1)؛ در سه چيز پوزش هيچ كس پذيرفته نيست: اداى امانت به هر نيكوكار و تبهكارى، و پيمان دارى با هر نيكوكار و تبهكارى، و نيكوكارى به پدر و مادر خواه نيكوكار باشند يا تبهكار».

«أربع من كنّ فيه كمل ايمانه و إن كان من قرنه إلى قدمه ذنوباً لم ينقصه ذلك قال: و هو الصدق و أداء الأمانة و الحياء و حسن الخلق(2)؛ اگر چهار چيز در كسى يافت شود ايمانش كامل است گرچه از فرق سر تا نوك پا غرق گناه باشد: راستگويى، امانتدارى، شرم، خوش اخلاقى».

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «إنّ أهل الأرض لمرحومون ما تحابّوا و أدّوا الأمانة و عملوا الحقّ(3)؛ مادامى كه زمينيان يكديگر را دوست بدارند و امانت را ادا كنند و حق را عمل كنند آمرزيده خواهند بود».

به امام صادق عليه السلام عرض شد: در مدينه زنى بود كه مردم كنيزكان خود را بدو مى سپردند و آنان را [براى مجالس طرب و خنياگرى و جز آن] آماده مى كرد، اما در عين حال چنان رزقى به او مى رسد كه ما نظيرش را نديده ايم؟ امام عليه السلام فرمود: «إنّها صدقت الحديث و أدّت الأمانة و ذلك يجلب الرزق(4)؛ اين زن، راستگو بود و امانت را ادا مى كرد و اين دو صفت، روزى را فزونى مى بخشند».از صفات پيامبر صلى الله عليه و آله كه بدان مَثَل مى زنند راستگويى و امانتدارى است، و از همين رو حضرتش را صادق و امين مى ناميدند: «لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ»(5)؛ «قطعاً براى شما در [پيروى از] رسول خدا سرمشقى نيكوست براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد».

پس كسى كه مى خواهد در نگاه مردم، عزت و عظمت يابد بايد به اين دو ويژگى چنگ در زند و سخنى را جز از سر راستى بر زبان نرانَد و تنها ملازم امانتدارى باشد كه رهايى در صدق و راستى و سعادت در امانتدارى نهفته است.

ص: 239


1- . خصال، ج 1، ص 124.
2- . كافى، ج 2، ص 99.
3- . مشكاة الأنوار، ص 52.
4- . كافى، ج 5، ص 133.
5- . سوره احزاب، آيه 21.

زبان

لِسانُك لا تُبْدِى بِهِ سُوأةَ امْرئٍ *** فَكلُّكَ سُوءاتٌ وَ لِلنّاسِ ألْسُنُ

«با زبان خود بدى كسى را آشكار مكن كه تمام وجود تو بدى است و مردم را زبانهاست».

در حقيقت، زبان عضو شگفت آورى است كه هم تباهى به پا كند و هم سامان مى دهد، و اگر تباهى به پا كند ديگر چيزى نمى تواند آن را اصلاح كند و اگر اصلاح كند ديگر چيزى نمى تواند آن را به فساد كشد. آدمى بايد زبان خود را چونان گوهرى بلكه بيشتر از آن اندوخته كند، زيرا عزّت و سعادت انسان بسته به گوهر نيست در حالى كه زبان مى تواند ارجمندى بخشد يا به خوارى كشانَد، و سعادتمند كند يا نگون بخت سازد.

زبان، منبع بسيارى از نيكيهاست چنانكه بسيارى از بديها نيز از آن بر مى خيزد. هدايت و ارشاد و اصلاح و آموزش و ذكر و تسبيح و امر به معروف و نهى از منكر، همگى با زبان انجام مى پذيرند چنانكه گمراهى و كفر و فساد و دشنام و غيبت و سخن چينى و دروغ و بهتان و ديگر مقوله هايى از اين دست از آفات زبانى شمرده مى شوند.

بسيارى از آفتهاى زبان در جاى جاى اين كتاب آمده است ولى مقصود ما از ذكر آن در اينجا تنها بيان دو رذيلت از رذايل آن است: پرگويى و به وادى باطل اندرون شدن. اين دو از زيانهاى زبان هستند كه دنيا و آخرت انسان را به تباهى مى كشانند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أعظم الناس خطايا يوم القيامة أكثرهم خوضاً في الباطل(1)؛ پرگناه ترين مردم به روز رستخيز كسانى اند كه بيشتر به هرزه درايى پرداخته اند».

پاسخ اهل آتش در برابر اين پرسش كه: «مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ»؛ «چه چيز شما را در آتش [سقر] در آورْد» چنين خواهد بود: «قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ *

ص: 240


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 141.

وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَآئِضِينَ * وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ»(1)؛ «گويند: از نمازگزاران نبوديم و بينوايان را غذا نمى داديم، با هرزه درآيان هرزه درآيى مى كرديم و روز جزا را دروغ مى شمرديم».

سخن باطل در شمار ترك نماز، زكات و دروغ پنداشتن روز رستخيز قرار گرفته است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ الرجل ليتكلّم بالكلمة من رضوان اللّه ما يظنّ أن تبلغ ما بلغت، فيكتب اللّه له بها رضوانه إلى يوم القيامة، و إنّ الرجل ليتكلّم بالكلمة من سخط اللّه ما يظنّ أن تبلغ ما بلغت، فيكتب اللّه عليه بها سخطه إلى يوم القيامة(2)؛ بسا كسى سخنى در خشنودىِ خدا به زبان آورَد كه گمان نكند به چنان مقام والايى دست يابد و خدا با همين سخن تا روز رستخيز، او را از خشنودى خود برخوردار مى كند، و بسا كسى سخنى در خشم خدا بر زبان آورَد كه گمان نكند به چنان مقام پستى گرفتار آيد و خدا با همين سخن تا روز رستخيز، او را گرفتار خشم خود مى سازد».

«من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه(3)؛ از نيكويىِ اسلامِ شخص، رها كردن مقوله هايى است كه بدو مربوط نيست».«طوبى لمن أمسك الفضل من لسانه و أنفق الفضل من ماله(4)؛ خوشا به حال آن كه زبانش را از پرگويى باز دارد و زيادىِ مال خويش را انفاق كند».

يكى از حكيمان به همين نكته اشاره دارد و مى گويد: «طوبى لمن كفّ فكّه و فكّ كفّه و ويل لمن كفّ كفّه و فكّ فكّه؛ خوشا به حال كسى كه دو فك خويش بر هم نهاد و دست خويش گشاد و واى به حال كسى كه دست خويش بر هم نهاد و دو فك خويش گُشاد».

روايت شده است كه: به روز جنگ احد، بنده اى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به شهادت رسيد. پس از شهادت ديدند كه او از شدت گرسنگى، سنگى را به شكم بسته است. در اين هنگام مادر او خاك از چهره اش مى زدود و مى گفت: فرزندم! بهشت بر تو گوارا باد. در اين هنگام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «و ما يدريك؟ لعلّه كان يتكلّم فيما لا يعنيه و يمنع ما لا يضرّه(5)؛ تو از كجا مى دانى او به بهشت مى رود؟ شايد او سخنى بر زبان آورده باشد كه بدو مربوط نبوده و از كارى مانع شده كه زيانى بدو نمى رسانيده».

ص: 241


1- . سوره مدثر، آيه هاى 42 تا 46.
2- . همان.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 107.
4- . همان، ص 108.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 142.

«ان رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال لبعض اصحابه و هو مريض: (أبْشِرِ، فقالت أُمه: هنيئا لك الجنة، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: و ما يدريك؟ لعلّه قال ما لا يعنيه أو منع ما لا يعنيه(1)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله به يكى از ياران خود كه بيمار بود فرمود: خوش خبر باشى [در چه حالى؟]. مادر آن صحابى به فرزندش گفت: بهشت گوارايت باد. پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: از كجا مى دانى (اين گونه مطمئن هستى)؟ بسا چيزى گفته كه بدو مربوط نباشد و از چيزى باز داشته كه بدو مربوط نباشد».

تنها كسى از بهشت گوارا (متنعم) خواهد شد كه به هنگام گفتن سخنى كه بدو مربوط نباشد، خود را بازخواست نمايد.

«أنَّ رجلاً اثنى على النبي صلى الله عليه و آله فاستهتر في الكلام، فقال له النبي صلى الله عليه و آله: كم دون لسانك من حجاب؟ فقال: شفتاي و أسناني، فقال: أفما كان في ذلك ما يَردّ كلامك؟ ثم قال: ما أُوتي رَجل شرا من فضل في لسانه(2)؛ مردى پيامبر صلى الله عليه و آله را بسيار ستايش گفت و از اعتدال پا فراتر نهاد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: آيا زبان تو پرده اى در برابر خود ندارد؟ او گفت: چرا، دو لب و دندانهايم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا همين كافى نيست تا كلام تو را باز گردانَد. آن گاه فرمود: هر شرى كه به انسان برسد از زياده گويى زبان است».

گروهى از بنى عامر بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد آمدند و ستايش حضرت صلى الله عليه و آله را آغازيدند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «قولوا قولكم و لا يستهوينّكم الشيطان(3)؛ سخن خود را بگوييد و اجازه ندهيد شيطان شما را به هوى و هوس بيفكنَد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزى فرمود: «نخستين كسى كه از اين در داخل شود اهل بهشت است. پس چون مردى از آن در وارد شد همراهيان پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيدند: مهمترين كار خود را كه با آن اميد بهشت مى برى كدام است؟ او گفت: من اعمال زيادى انجام نمى دهم و آنچه مرا بيش ازهر چيز اميدوار مى كند دل پاك و چشم پوشى از سخنانى است كه به من مربوط نيست»(4).

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كليد دروازه هاى خير را در سخنان كوتاه براى ابوذر گرد آورْد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ألا اعلمك بعمل خفيف على البدن ثقيل في الميزان، قال: بلى يا رسول اللّه، قال: هو الصمت و حسن الخلق و ترك ما لا يعنيك(5)؛ آيا تو را از كارى آگاه نكنم كه انجام

ص: 242


1- . همان.
2- . همان، ص 143.
3- . همان.
4- . همان، ص 145.
5- . مجموعه ورام، ج 1، ص 107.

آن براى بدن، آسان و در روز رستخيز پاداشى فراوان دارد؟ عرض كرد: آرى، يا رسول اللّه! پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: سكوت، خوش رفتارى و چشم پوشى از آنچه به تو مربوط نيست».

آدمى در آغاز كار، دوست دارد بسيار سخن گويد و به مسايلى وارد شود كه به او ربطى ندارد، ولى اگر چند بار بكوشد سكوت ورزد و خود را وادارد به جاى سخن گفتن به ذكر و تسبيح و نظاير آن بپردازد اندك اندك اين شهوت در او خاموش مى شود و به سكوت علاقه مند مى گردد و آنگاه، خاموشى ملكه اى مى گردد كه فرد بيش از بيهوده گويى از آن لذّت مى بَرد و بدين ترتيب خير دنيا و سعادت آخرت را در كنار يكديگر گرد مى آورَد.

ص: 243

حسادت

مفهوم حسد چيست؟ حسد در حاسد و محسود، مفهومى نفرت انگيز و تلخ دارد، زيرا هميشه حاسد بى هيچ توجيهى خواهان از ميان رفتن نعمت برادرِ خود است و مى خواهد او را بيچاره ببيند. مرد عاقل بايد از چنين رذيلت احمقانه اى بر كنار باشد. چرا او بايد از ميان رفتن نعمت برادر خويش را خواهان باشد؟ آيا برادر او با اين نعمت، راه را بر اين فرد تنگ كرده است؟ پس گناه او چيست؟ پايان كار اين است كه بخواهد همچون او گردد و اين همان مفهوم ستوده غبطه است. كسى كه در پله نخستين نردبان پيشرفت است بايد بكوشد خود را به پله دوم برسانَد نه كسى را كه از او بالاتر است به پله نخست فرود آورَد.

در هر حال نفس انسان حاسد در عذاب است و دلى مجروح دارد. او در جامعه، پست و نزد خدا منفور و در ميان مردم مبغوض است و كدام صفت، زشت تر از اين! اسلام مى خواهد آدمى پاكدل گردد و خير را دوست بدارد و احساساتى پاك يابد و از اين رو حسادت را ناپسند مى داند و فرد حسود را نكوهش مى كند و از او مى خواهد دل خويش را از اين گناه، پاك گردانَد با هر وسيله ممكن و گرنه آگاهانه يا ناآگاهانه به هلاكت خواهد افتاد. خداى متعال مى فرمايد:

«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»(1)؛ «بلكه به مردم براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده حسادت مى ورزند».

«وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَبِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَنِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم»(2)؛«بسيارى از اهل كتاب از روى حسدى كه در وجودشان بود آرزو مى كردند كه شما را بعد از

ص: 244


1- . سوره نساء، آيه 54.
2- . سوره بقره، آيه 109.

ايمانتان كافر گردانند».

«إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا»(1)؛ «اگر به شما خوشى رسد آنان را بدحال مى كند و اگر به شما گزندى رسد بدان شاد مى شوند».

اينك احاديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ذكر مى كنيم، حضرت مى فرمايد:

«الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب(2)؛ حسادت، حسنات را مى خورَد، چنانكه آتش، هيزم را».

چگونه چنين است؟ حسود ناگزير بايد حسادت خود را با دست يا زبان يا حركت و سكونى آشكار سازد. او به فرد محسود دشنام مى دهد و معايبش را به زبان مى آورَد و بدو بهتان مى زند و اگر فرصت بدست آرَد او را مى زند و مى آزارَد، به او احترام نمى نهد و حال او را نمى پرسد و بسيارى اوقات به زشت ترين شكل با او قهر مى كند. آيا پس از اين همه گناه ديگر حسنه اى باقى مى مانَد! اين را نيز بايد گفت كه طبيعت حسادت همچون گياهانِ مزاحم است كه اگر در باغى برويد ديگر سبزينه ها را به فساد مى كشد و حسادت نيز در دل آن قدر رشد مى كند كه همه مفاهيم والا و همه فضايل را به تباهى مى كشانَد.

«قال اللّه عزّوجلّ لموسى ابن عمران عليه السلام: يا ابن عمران لا تحسدنّ الناس على ما آتيتهم من فضلي، و لا تمدّن عينيك إلى ذلك و لا تتبعه نفسك، فإنّ الحاسد ساخط لنعمي صادٌ لقسمي الذي قسمت بين عبادي، و من يك كذلك فلست منه و ليس منّي(3)؛ خداى به موسى عليه السلام فرمود: اى پسر عمران! به مردم براى آنچه از فضيلت خود بديشان بخشيدم حسادت نورز و ديده به اين نعمت ندار و جانت از حسادت پيروى نكند، همانا شخص حسادت ورز بر نعمتهايم خشم گيرد و در مقابل قستم در ميان بندگانم مقاومت مى كند و آن كه چنين باشد نه من از اويم نه او از من».

«و لا تحاسدوا و لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تباغضوا و كونوا عباد اللّه إخواناً(4)؛ حسادت به يكديگر نورزيد و از يكديگر نبُريد و به يكديگر پشت نكنيد و به هم كينه توزى نكنيد و اى

ص: 245


1- . سوره آل عمران، آيه 120.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 126.
3- . كافى، ج 2، ص 307.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 150.

بندگان خدا با يكديگر برادر باشيد».

نتيجه اينها همه كدام است؟ تنها يك نتيجه در پى دارد و آن تباهىِ اجتماع و افراد آن است كه بد فرجامى به ارمغان مى آورَد.

«دبّ اليكم داء الأمم قبلكم الحسد و البغضاء و البغضة هي الحالقة لا أقول حالقة الشعر و لكن حالقة الدين و الّذي نفس محمّد بيده لا تدخلون الجنة حتى تؤمنوا و لن تؤمنوا حتّى تحابّوا، ألا أنبئكم بما ينبت ذلك، أفشوا السلام بينكم(1)؛ بيمارى امت هاى پيشين در شما رخنه كرده است و آن تنفّر و حسادت است كه زداينده است و دين را مى زدايد. نه مو را، و سوگند به آن كه جان محمد در يد قدرت اوست وارد بهشت نمى شويد مگر آن كه ايمان آوريد و ايماننمى آوريد مگر آن كه يكديگر را دوست بداريد. آيا شما را از كارى آگاه نكنم كه اگر بدان بپردازيد محبت را استوار كند؟ به يكديگر سلام كنيد».

«كاد الفقر أن يكون كفراً و كاد الحسد أن يغلب القدر(2)؛ چيزى نمانده كه فقر به كفر بيانجامد و چيزى نمانده كه حسادت بر قضا و قدر چيره شود».

آيا چنين نيست؟ هرگاه فقر بر آدمى فشار آورَد ناگزير پناه بر خدا در عدالت خدا ترديد مى كند و اين هنگامى است كه ايمانى ضعيف داشته باشد چنانكه در بسيارى از افراد كه ايمان در دلشان استوارى نيافته ديده مى شود و ديگر بالاتر از اين كفرى متصوَّر است؟ حسادت نيز، ثمره ناگوار خود را در آزار زبانى و نظاير آن به بار مى آورَد و اگر مانعى بر سر راه اقدامى كه انسان خواسته انجام دهد يا خداوند برايش مقرر فرموده قرار نگيرد، چه بسا زبان انسان او را از رسيدن به خواسته و هدفش باز مى دارد. آرى، حسد همانند فقر انسان را در آستانه كفر قرار داده، در اين ورطه هولناك و بدفرجام گرفتار خواهد كرد. اين هر دو علّت تامه كفر و ايستادن در مقابل قضا و قدر نيستند بلكه مى توانند چنين باشند.

«سيصيب أمّتي داء الأمم، قالوا: و ما داء الأمم، قال: الأشر، و البطر، و التكاثر، و التنافس في الدنيا، و التباعد، و التحاسد، حتى يكون البغي ثمّ الهرج(3)؛ امت من به درد امتهاى پيش گرفتار خواهد شد. گفتند: درد امتهاى پيش چه بوده؟ فرمود: بى شرمى، سرمستى، زياده خواهى، رقابت در دنياطلبى، دورى از يكديگر، حسادت تا آنجا كه موجب سركشى و آشوب مى گردد».

ص: 246


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 127.
2- . كافى، ج 2، ص 307.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 150.

«أخوف ما أخاف على أمّتي أن يكثر لهم المال، فيتحاسدون و يقتتلون(1)؛ بر امتم بيش از همه از آن ترسم كه مال در ميانشان آن قدر زياد شود كه به هم حسد ورزند و خون هم بريزند».

«إنّ لنعم اللّه أعداءً، قيل: و ما أعداء نعم اللّه يا رسول اللّه؟ قال: الذين يحسدون الناس على ما آتاهم اللّه من فضله(2)؛ همانا نعمتهاى خدايى را دشمنانى است. گفتند: اين دشمنان كيانند؟ فرمود: كسانى كه به آنچه خدا از نعمت خود به مردم داده حسد مى ورزند».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إنّ الرجل ليأتي بأيّ بادرة فيكفر و إنّ الحسد ليأكل الإيمان كما تأكل النار الحطب(3)؛ گاهى مردى با كمترين چيزى كفر مى ورزد و حسادت، ايمان را مى خورَد چنانكه آتش، هيزم را».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «آفة الدين الحسد و العجب و الفخر(4)؛ آفت دين، حسادت و تكبر و فخر است».

«إنّ المؤمن يغبط و لا يحسد و المنافق يحسد و لا يغبط(5)؛ مؤن، غبطه مى خورَد ولىحسد نمى ورزد، و منافق، حسد مى ورزد ولى غبطه نمى خورَد».

غبطه آن است كه شخص بخواهد مانند كسى شود كه به درجات والا نايل آمده و آن سرشتى نيكوست كه آدمى را وا مى دارد به درجات والا دست يابد و بايد آن را از صفات مؤنان شمرد، در حالى كه حسادت آن است كه آدمى از ميان رفتن نعمتهاى ديگران را خواهان باشد و آن از سرشت منافقان است و موجب سقوط جامعه مى گردد.

نيز مى فرمايد: «فرد حسود پيش از آن كه به ديگران زيان برساند به خود صدمه مى زند مانند ابليس كه با حسادت خود، لعنت ابدى را براى خويش خريد و برگزيدگى و هدايت را براى آدم موجب شد تا آنجا كه آدم توانست خود را به جايگاه حقايق معهود و برگزيدگى رسانَد، پس بكوش محسود باشى نه حاسد، زيرا ترازوى حاسد هميشه آن قدر سبك است كه ترازوى محسود، سنگين، و روزى تقسيم شده است و بدين ترتيب ديگر حسد حاسد چه سودى دارد و به محسود چه زيانى مى رسانَد؟ اصل حسادت از كورىِ دل و انكار فضل خداوندى است و اينها دو بال كفر هستند، و با حسد بود كه فرزند آدم در حسرت ابدى باقى مانْد و چنان نابود شد كه

ص: 247


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 127.
2- . جامع الأخبار، ص 159.
3- . كافى، ج 2، ص 306.
4- . همان، ص 307.
5- . همان.

ديگر رهايى نيافت. حاسد، توبه نمى كند، زيرا سرشتى در او جان گرفته كه به نظر مى رسد معارضى ندارد و طبيعت و سرشت حتى اگر درمان شود از اصل خود عدول نمى كند»(1).

چنانكه در اين حديث آمده شخص حاسد پيش از محسود به خود زيان مى رسانَد، زيرا آدمى هرگاه حسادت ورزد خونش به جوش مى آيد و جانش مى جوشد و اعصابش درهم مى ريزد و نگران مى شود و به لرزه مى افتد، و پيوسته در فكر يافتن معايب محسود و چگونگى كاستن از قيمت اوست و همين براى زدودن آسايش او كافى است و ديگر كدام كار از دست او ساخته است؟ زبان حاسد بيانگر نفس پليد اوست و از اين رو مردم، زبان و عيب جويى او از محسود را نمى پذيرند و بدين ترتيب سپر براى او وارونه مى شود و همگان او را مى نكوهند و دشمنش مى دارند، و اينها همه براى كيفر دنيوىِ حاسد كافى است، بگذريم كه خداوند نيز در روز رستخيز براى او خوارى و فرومايگى تدارك ديده است.

اين سخن معصوم كه سرشت انسان تغيير نمى كند در بيشتر موارد تحقق مى يابد لكن هميشگى نيست، زيرا سرشت به سختى درمان مى شود و جز سخت كوشى راهى ندارد.

ص: 248


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 150.

خيرخواهىِ مسلمان

برخى از مردم، فراتر از آن هستند كه نقصى داشته باشند و پيوسته براى خود و مردم و بلكه براى همه آفرينش، نيكى و والايى مى خواهند و در همين مسير مى پويند يا خاموشى مى گزينند يا خشم مى گيرند يا خشنود مى شوند و يا كار مى كنند و به كمال مى گرايند. چنين شخصى از برترين مردمان است، زيرا او همچنان به اصلاح طلبى مى پردازد تا جايى كه در آبادانىِ زمين و راهنمايى مردم و پوشاندن نارساييها بهره اى فراوان را به خود اختصاص مى دهد، و بدين ترتيب به شرافت دنيا و سعادت آخرت دست مى يابد. مردم او را دوست دارند و دور و نزديك، او را مى ستايند. اگر در طول تاريخ به هر يك از بزرگان و مصلحان بنگريد نخستين امتياز او را همين سرشت و طبيعت والا مى يابيد.

اسلام، دينى است كه هر خيرى را دوست دارد و به هر فضيلتى فرا مى خوانَد و تأكيد دارد كه يك مسلمان چنين باشد و به اين زيور والاى انسانى آراستگى يابد. اين ويژگىِوالا نصيحت يا خيرخواهى خوانده مى شود.

امام باقر عليه السلام فرمود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لينصح الرجل منكم أخاه كنصيحته لنفسه(1)؛ هركه از شما براى برادرش چنان خيرخواهى كند، كه براى خويش مى خواهد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله إنّ أعظم الناس منزلة عند اللّه يوم القيامة أمشاهم في أرضه بالنصيحة لخلقه(2)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: در روز رستخيز كسى نزد خدا جايگاهى والاتر دارد كه بيش از همه در راه خيرخواهى مردم گام برداشته باشد».

«يجب للمؤمن على المؤمن أن يناصحه(3)؛ مؤن بايد خير مؤن را بخواهد».

ص: 249


1- . همان، ص 208.
2- . همان.
3- . همان.

«يجب للمؤمن على المؤمن النصيحة له في المشهد و المغيب(1)؛ مؤن بايد در حضور و غياب، خيرخواه مؤن باشد».

«عليك بالنصح للّه في خلقه فلن تلقاه بعمل أفضل منه(2)؛ بر توست كه براى خدا خير آفريده هاى او را بخواهى و كارى برتر از اين نخواهى يافت».

چرا آدمى نبايد خير برادرش را بخواهد؟ چرا بايد با زبان يا فكر نسبت بدو بخل ورزد؟ فايده چنين بخلى چيست؟ اگر كسى خير ديگرى را بخواهد آن فرد از او سپاس خواهد گزارْد و او نيز به سهم خود، خير اين خيرخواه را خواهد خواست. چنين كسى آن قدر خيرخواهى خواهد كرد كه به نيكى و استوارىِ انديشه شناخته خواهد شد و بدين ترتيب مردم او را دوست مى دارند و در پرتو انديشه و تدبير او زندگى خواهند كرد، آيا سيادتى بالاتر از اين! گاهى نيز آدمى از سر حسادت يا بخل يا كينه توزى، خير كسى را نمى خواهد. آيا نخواستن خير ديگران سودى براى او در پى دارد؟ چنين كسى در كنار ويژگيهاى پليد خود، ويژگىِ پليد ديگرى را نيز خواهد افزود، جامعه نيز او را به كنار خواهد زد و براى انديشه او وزنى قايل نخواهد شد، آيا اين بهتر است يا آن؟ اسلام، بسيار نهى كرده است كه كسى در مقام خيرخواهى، خيانت در پيش گيرد، زيرا اين سرشت كه از صفات نكوهيده شمرده مى شود موجب مى گردد كه مردم به سختى افتند و از راه به كژ راهه درآيند، پس چه ويژگىِ پليدى است چنين سرشتى و چه رذيلت بيهوده و احمقانه اى است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «قال رسول اللّه عليه السلام من سعى في حاجة لأخيه، فلم ينصحه فقد خان اللّه و رسوله(3)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه در برآوردن نياز برادر مسلمانش بكوشد ولى خير او را نخواهد به خدا و رسول خيانت كرده است».«من مشى في حاجة أخيه، ثمّ لم يناصحه فيها كان كمن خان اللّه و رسوله و كان اللّه خصمه(4)؛ هركه در راه برآوردن نياز برادرش گام بردارد ولى در اين نياز خير او را نخواهد همچون

ص: 250


1- . همان.
2- . همان، ص 164.
3- . همان، ص 362.
4- . همان، ص 363.

كسى است كه به خدا و پيامبر او خيانت ورزيده باشد و خدا دشمن او خواهد بود».

اسلام غيبت را كه همان خوردن گوشت مردگان است تنها در مورد خيرخواهى و نصيحت مجاز مى داند و بايد خيرخواه كسى باشيم كه با ما رايزنى مى كند زيرا آشكار كردن كار خلاف شخصى كه درباره اش مشورت خواهى مى شود در نظر اسلام بهتر از آن است كه بى گناهى در تنگنا قرار داده شود.

بيشتر موارد، خيرخواهى زاييده دوست داشتن خير مردم است كه به سهم خود تنها در دلهايى جاى مى گيرد كه از حسادت و غلّ و غش تهى است، و اسلام، پاكىِ دل از رذالتِ حسد را مى ستايد چنانكه خيردوستى و محبت به نيكوكاران و صالحان را نيز مى ستايد.

به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض شد: مردى است كه قومى را دوست دارد ولى هنوز بديشان نرسيده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «المرء مع من أحبّ(1)؛ آدمى همراه كسى است كه آن را دوست دارد».

مردى در خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از آن كه از رستاخيز سخن به ميان آمد عرض كرد: من نماز و روزه و صدقه بسيارى فراهم نكرده ام ولى خدا و رسول او را دوست دارم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «أنت مع من أحببت(2)؛ تو همراه كسى هستى كه او را دوست دارى».

به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض شد: مردى نمازگزاران را دوست دارد ولى نماز نمى گزارَد و روزه گيران را دوست دارد ولى روزه نمى گيرد و... پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هو مع من أحبّ(3)؛ او با كسى خواهد بود كه او را دوست دارد».

منطق نيز اين احاديث را تأييد مى كند، زيرا اگر كسى فردى را دوست داشت اين عشق او را به كارهاى آن فرد نزديك مى كند تا آنجا كه كارهايى همانند او به جاى آورَد خواه خير باشد يا شر، و از همين جاست كه اسلام واجب گردانيده اوليا را دوست بداريم و دشمنان خدا را دشمن بپنداريم، زيرا كسى كه شخصى را دوست داشته باشد در رفتار و گفتار بدو تشبّه مى جويد و اگر كسى را دشمن بدارد از كار او كناره مى گيرد. و اين هر دو موجب رشد جامعه و اصلاح تباهيها و تقويت پيوند اشخاص با يكديگر مى گردد، اما در مورد

ص: 251


1- . العمده، ابن بطريق، ص 278.
2- . همان.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 164.

پاكسازى دِل از پليديهاى حسد و نظاير آن كه مانع از رشد ملكات فاضله مى گردند احاديثى رسيده كه اشاره اى بدان مى كنيم:

روايت شده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يكى از انصار گواهى داد كه او اهل بهشت است، پس چون ديگران موضوع را كاويدند ديدند كه علّت گواهى پيامبر صلى الله عليه و آله به اين باز مى گردد كه آن مرد با هيچ كس تقلّب نكرده و اگر خيرى به يكى از مسلمانان رسيده بر او حسد نورزيده است»(1).

نيز روايت شده: «چون موسى كليم اللّه عليه السلام به درگاه يزدان رفت در پرتو عرش الهى مردى را ديد كه به جايگاه او رشك ورزيد و با خود گفت: اين مردى است كه نزد خدا بسى كريم است، پس از خدا خواست تا نام او را بدو گويد، ولى خدا نام او را بدو نگفت و بدو پاسخ داد: كار او رابه تو مى گويم. او هيچ گاه بر نعمت من به مردم حسد نورزيد و عاقّ پدر و مادر نگشت و براى سخن چينى گام بر نداشت»(2).

ص: 252


1- . همان.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 127.

تحقير

درختى است پليد كه پليدترين ميوه ها را به بار مى آورَد؛ ميوه هايى همانند سر شياطين، اين ميوه ها در دل مى رويند و آن قدر رشد مى كنند كه ثمره تلخ خود را به بار مى آورند و بدين سان ميوه هاى نارس ناگوار آن در چشم و زبان و حركات و سكنات، ظهور مى يابد. هرگاه آدمى كسى را تحقير كند با زبان تند خود بدو دشنام مى دهد و به او سفيدىِ چشم مى نمايانَد و لب به آزار و اهانت او مى گشايد. اين امور همگى نتيجه تحقيرند، و تمام آنها در شريعت پاك اسلامى حرام تلقى مى شوند و براى آن كيفرى دردناك وعده داده شده. اينها همه جامعه را به تباهى مى كشانند و مردم را به مهلكه مى افكنند. شخص تحقير كننده ناگزير تحقير مى شود، زيرا چگونه مى توان كسى را بزرگ داشت كه به مردم به ديده حقارت مى نگرد؟ همان گونه كه رفتار مى كنى با تو رفتار مى شود، و همان گونه كه عمل كنى با تو عمل خواهد شد. خداى متعال مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَنًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا»(1)؛ «كسانى كه مردان و زنان مؤن را بى آن كه مرتكب [عمل زشتى] شده باشند آزار مى رسانند قطعاً تهمت و گناهى آشكار به گردن گرفته اند».

«وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ»(2)؛ «واى بر هر بدگوى عيب جويى».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من آذى مؤمناً فقد آذاني ومن آذاني فقد آذى اللّه ومن آذى اللّه فهو ملعون في التوراة و الإنجيل و الزبور و القرآن(3)؛ هركه مؤنى را بيازارَد مرا آزرده و هركه مرا بيازارَد خدا را آزرده و هركه خدا را بيازارَد در تورات و انجيل و زبور و فرقان، ملعون است».

ص: 253


1- . سوره احزاب، آيه 58.
2- . سوره همزه، آيه 1.
3- . جامع الأخبار، ص 147.

«المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه(1)؛ مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند».

آيا كسى از دست دزد يا كسى كه نابحق، يورش آورَد يا نويسنده اى باطل پرداز يا نظاير آن سالم مى مانَد و آيا كسى از بدگويى يا بهتان زدن يا آزار يا سرقت در امان است؟ آياكسى كه اين كارها را بكند مسلمان ناميده مى شود؟ اگر هر مسلمان، تنها به همين حديث رفتار كند جامعه اسلامى چقدر بهره خواهد برد؟ «لا يحلّ لمؤمن أن يشير إلى أخيه بنظرة تؤذيه(2)؛ بر مؤمن روا نيست چنان به برادرش نگاه كند كه او را بيازارَد».

«ألا أنبئكم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم ألا أنبّئكم بالمسلم؟ من سلم المسلمون من لسانه و يده... و المؤمن حرام على المؤمن أن يظلمه، أو يخذله، أو يغتابه، أو يدفعه دفعة(3)؛ آيا شما را از مؤن، آگاه نكنم؟ مؤن كسى است كه مؤنان ديگر او را بر جان و مال خويش امين بدانند آيا شما را از مسلمان آگاه نكنم؟ مسلمان كسى است كه مسلمانان ديگر از دست و زبان او در سلامت باشند، بر مؤن، نارواست كه بر مؤنى ستم كند يا بدو يارى نرسانَد يا غيبت او كند يا او را برانَد».

«أفضل المسلمين من سلم المسلمون من لسانه و يده(4)؛ برترين مسلمانان كسى است كه مسلمانان ديگر از دست و زبان او در سلامت باشند».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قال اللّه عزّوجلّ: قد نابذني من أذلّ عبدي المؤمن(5)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خداى عزّوجلّ مى فرمايد: هركه بنده مؤن مرا خوار كند به من اعلان جنگ كرده است».

«قال اللّه عزّوجلّ: ليأذن بحرب منّي من آذى عبدي المؤمن(6)؛ خداى عزّوجلّ مى فرمايد:

هركه بنده مؤن مرا بيازارَد به من اعلان جنگ داده است».

«إذا كان يوم القيامة نادى منادٍ: أين الصدود لأوليائى؟ فيقوم قوم ليس على وجوهم لحم، فيقال: هؤلاء الذين آذوا المؤمنين و نصبوا لهم و عاندوهم و عنّفوهم في دينهم، ثمّ

ص: 254


1- . همان، ص 37.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 98.
3- . كافى، ج 2، ص 235.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 166.
5- . كافى، ج 2، ص 352.
6- . همان، ص 350.

يؤمر بهم إلى جهنّم(1)؛ چون روز رستخيز فرا رسد منادى ندا دهد كه: كجاست آن كه راه بر اولياى من مى بست؟ پس قومى بر مى خيزند كه بر چهره آنها گوشتى نيست و گفته مى شود: اينان كسانى هستند كه مؤنان را آزار رساندند و به آنها اعلان جنگ دادند و با ايشان دشمنى ورزيدند و با آنها در دينشان ظالمانه رفتار كردند، آن گاه فرمان داده مى شود تا آنها را به دوزخ بَرند».

«إنّ اللّه تبارك و تعالى يقول: من أهان لي ولياً فقد أرصد لمحاربتي، و أنا أسرع شيء إلى نصرة أوليائي(2)؛ همانا خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: هركه يكى از اولياى مرا خوار بداردبه من اعلان جنگ كرده است و من براى يارى دوستان خود شتابنده تَرَم».

شايد كسى گمان كند كه خدا ياران خويش را يارى نمى رسانَد، كه اگر جز اين مى بود چگونه بر حضرت على عليه السلام ضربت زدند و بدو دشنام دادند يا امام حسين عليه السلامرا كشتند يا به پيامبران عليهم السلاماهانت كردند؟ اين گمان شخصى كوتاه نظر است، زيرا مفهوم يارى، تنها نجات دادن زندگى مادى از خطرها نيست و مگر صرف زندگى مادى چه ارزشى دارد؟ آيا اميرالمؤنين على عليه السلام كه در همه جهان با بزرگى و احترام ياد مى شود يارى شد يا رقيب نادان ايشان، معاويه و ابن ملجم بدفرجام كه در طول نسلها همچنان نفرين مى شوند و آيا امام حسين عليه السلام يارى داده شد يا يزيد؟ مفهوم يارى آن نيست كه خدا رفاه را براى شخص فراهم آورَد بلكه مفهوم آن، اين است كه انسان دير يا زود بر دشمنش چيرگى داده شود.

خداى متعال مى فرمايد: «إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَدُ»(3)؛ «در حقيقت، ما فرستادگان خود و كسانى را كه گرويده اند در زندگى دنيا و روزى كه گواهان بر پاى مى ايستند قطعاً يارى مى كنيم».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من حقّر مؤمناً مسكيناً أو غير مسكين لم يزل اللّه عزّوجلّ حاقراً له ماقتا حتّى يرجع عن محقرته إيّاه(4)؛ هركه مؤن را مستمند باشد يا بى نياز، بى مقدار شمرد خداوند او را چنان خوار و بى مقدار كند كه آن شخص از كار خود دست شويد».

اين حديث به امرى اشاره مى كند كه بيشتر مردم، بر عكس آن رفتار مى كنند، زيرا ايشان بيشتر اوقات، بى هيچ توجيهى صاحبان سلطه و ثروت را تحقير مى كنند تنها به اين

ص: 255


1- . همان، ص 351.
2- . همان.
3- . سوره غافر، آيه 51.
4- . كافى، ج 2، ص 351.

جرم كه او فردى از لايه بالاى جامعه است، و شگفت تر از آن اين كه آنها با اين كار به خدا تقرب مى جويند ولى اسلام از اين كار به شدت نهى مى كند. در نگاه اسلام، تحقير به سبب چنين امورى، كارى ناپسند است، چنانكه بزرگداشت شخصى به سبب جاه و مال او نابجاست و اين هر دو از موازين منطقى بيرون هستند و تحقير و احترام مى بايست بر پايه موازين معتدل و ترازويى دقيق باشد.

تحقير، مصاديق گوناگون دارد. يكى از مصاديق تحقير آن است كه هنگام وارد شدن فردى كه لايق احترام است به مجلس در برابر او بلند نشويم، يا به بزرگسالى سلام نكنيم يا پاسخ مناسبى به سلام او ندهيم، يا فردى را هرچند پيشه او پست باشد به پستى ياد كنيم يا روى از مردم بگردانيم و با كبر در زمين راه رويم و خود را برتر از مردم ببينيم.

اسلام، دينى نيست كه فقط از آزار و اهانت باز دارد بلكه در زمينه اثباتى به بازگرداندن آزار و دفع تعدى مى خواند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«من ردّ عن قوم من المسلمين عادية ماء أو أذىً وجبت له الجنّة(1)؛ هركه تجاوز آب (سيل) يا آزارى را از مسلمانان دور كند بهشت بر او واجب مى گردد».

«رأيت رجلاً يتقلّب في الجنّة في شجرة قطعها عن ظهر الطريق كانت تؤذي المسلمين(2)؛ مردى را ديدم كه در بهشت، آمد و شد مى كند. او درخت قطع شده اى را كه بر سر راه مسلمانان افتاده بود و مزاحم ايشان بود برداشته بود».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از سفارش به فضايل فرمود: «...فإن لم تقدر فدع الناس من الشرّفإنّها صدقة تصدّقت بها على نفسك(3)؛ ... پس اگر بر آن توان ندارى مردم را از شر بِرهان كه اين صدقه اى است كه تو براى خود پرداخته اى».

«من زحزح من طريق المسلمين شيئاً يؤذيهم كتب اللّه له به حسنة أوجب له بها الجنّة(4)؛ هركه از راه مسلمانان چيزى را برداشت كه مزاحم ايشان بود خداوند براى او حسنه اى بنويسد كه با آن به بهشت رود».

اما درباره بزرگ داشتن و احترام به مسلمان، اسلام بر اساس طبيعت نخستين خود، به

ص: 256


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 166.
2- . همان، ص 167.
3- . همان.
4- . همان.

آن امر مى كند، زيرا چنين منشى محبت و الفت به ارمغان مى آورَد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من أكرم أخاه المسلم بكلمة يلطفه بها و فرّج عنه كربته لم يزل في ظلّ اللّه الممدود عليه الرحمة، ما كان في ذلك(1)؛ هركه برادر مسلمانش را با سخنى مهرآميز بنوازد و اندوه او بزدايد هماره در پرتو مهر بى سابقه خدا خواهد بود».

«ما في أمتي عبد ألطف أخاه في اللّه بشيء من لطف إلاّ أخدمه اللّه من خدم الجنّة(2)؛ در امت من، هيچ كس در راه خدا به برادر خود، لطفى نكرد مگر آن كه خدا خدمتگزارانى در بهشت به خدمت او گماشت».

«أيّما مسلم خدم قوماً من المسلمين إلاّ أعطاه اللّه مثل عددهم خدّاماً في الجنّة(3)؛ هر مسلمانى كه قومى از مسلمانان را خدمت كند خداوند به تعداد كسانى كه او بديشان خدمت كرده در بهشت، خدمتگزار در اختيار او نهد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «قال اللّه سبحانه... ليأمن غضبي من أكرم عبدي المؤمن(4)؛ خداى سبحان فرموده است: هركه بنده مؤن مرا بنوازد از خشم من در امان مانَد».

«من أخذ من وجه أخيه المؤمن قذاة، كتب اللّه عزّوجلّ له عشر حسنات، و من تبسّم في وجه أخيه كانت له حسنة(5)؛ هركه خاشاكى از چهره برادر مؤنش برگيرد خداوند براى او ده حسنه مى نويسد و هركه به برادرش لبخند بزند يك حسنه براى او نوشته مى شود».

«من قال لأخيه المؤمن مرحباً، كتب اللّه تعالى له مرحباً إلى يوم القيامة(6)؛ هركه به برادرش خوشامد بگويد خداوند تا روز رستخيز براى او خوشامد مى نويسد».«من أتاه أخوه المسلم فأكرمه، فإنّما أكرم اللّه عزّوجلّ(7)؛ هركه برادر مسلمانش نزد او آيد و او وى را گرامى بدارد در حقيقت خداى عزّوجلّ را گرامى داشته است».

امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار فرمود: «أحسن يا اسحاق إلى أوليائي ما استطعت فما أحسن مؤمن إلى مؤمن و لا أعانه إلاّ خمش وجه إبليس و قرّح قلبه(8)؛ اى اسحاق! تا آنجا كه مى توانى به ياران من نيكى كن، زيرا هيچ مؤنى به مؤن ديگر نيكى نكرد و بدو يارى نرسانْد

ص: 257


1- . كافى، ج 2، ص 206.
2- . همان.
3- . همان، ص 207.
4- . همان، ص 350.
5- . همان، ص 205.
6- . همان، ص 206.
7- . همان.
8- . همان، ص 207.

مگر آن كه چهره ابليس را خراشيد و دلش را زخم رسانْد».

هركه مردم را بنوازد نواخته مى شود و آدمى جز آنچه را كرده دريافت نمى كند. شاعر مى گويد:

وَ مَنْ هابَ الرِّجالَ تَهَيَّبُوه *** وَ مَنْ وَهَّنَ الرِّجالَ فَلَنْ يُهابا

«هركه به مردمان احترام گذارَد آنها نيز بدو احترام گذارند و هركه ايشان را خوار بدارد روى احترام نخواهد ديد».

بزرگداشت برادر به بزرگداشتِ خودِ انسان باز مى گردد و كدام عاقل دوست ندارد بزرگش بدارند؟ اگر ما حيوان با شعورى را احترام بگذاريم به ما احترام مى گذارَد ديگر چه رسد به انسان خردمند.

پس از بيان اين خطوط كلى، اسلام به بزرگداشت هر والا مرتبه اى تأكيد بيشترى مى ورزد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«من عرف فضل كبير لسنّه فوقّره، آمنه اللّه من فزع يوم القيامة(1)؛ هركه فضيلت بزرگسالى را شناخت و بدو احترام نهاد از هراس روز رستخيز در امان خواهد بود».

امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ من اجلال اللّه عزّوجلّ إجلال ذي الشيبة المسلم(2)؛ بزرگداشت پير مسلمان، همان بزرگداشت خداى عزّوجلّ است».

«ليس منّا من لم يوقّر كبيرنا و يرحم صغيرنا(3)؛ هركه بزرگ ما را احترام ننهد و بر كوچك ما رحم نياورَد از ما نيست».

اسلام نسبت به ذريه طاهره تأكيد بيشترى كرده است، آيا اسلام قانونى را بيهوده وضع مى كند؟ هرگز، اسلامى كه مى گويد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»(4)؛ «همانا گرامى ترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست»، زيرا بزرگداشت اين گروه، بزرگداشت مخاطب وحى، يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و آيا بزرگى همچون او مستحقّ اين اندازه احترام نيست؟ آدمى غلام انسانى پرهيزگار يا عالم را به دليل انتسابش به چنين فردى گرامى مى دارد و احترام گذاردن به بنده، احترام گذاردن به سرور اوست، پس چگونه نبايد به نسل پيامبر صلى الله عليه و آله كه با

ص: 258


1- . همان، ص 658.
2- . همان.
3- . همان، ص 165.
4- . سوره حجرات، آيه 13.

تعاليم خود، جهان را روشنى بخشيد احترام نهاد؟ آرى، اسلام از كسى كه به خدا و روز رستخيز ايمان نمى آورد دورى مى جويد. مگر آيه: «تَبَّتْ يَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ»(1)؛ «بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد»، درباره عموى پيامبر نازل نشده است؟ دليل ديگرى نيز براى بزرگداشت منسوبان به پيامبر صلى الله عليه و آله وجود دارد:

بزرگداشت يك شخص يا خويشان او در نهايت به بزرگداشت اصلى باز مى گردد كه اين شخص به ارمغان آورده است. آيا شخص مسلمان، بنده انسانى كافر را بزرگ مى دارد؟ هرگز، زيرا اين بزرگداشت دربردارنده بزرگداشت اصل كفر است، بنابراين بزرگداشت ذريه طاهره، بزرگداشت اصل اسلام است، و كدام بهره، بيشتر از اين! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «حقّت شفاعتي لمن أعان ذريّتي بيده و لسانه و ماله(2)؛ هركهنسل مرا با دست يا زبان يا مال، يارى رسانَد شفاعت من بر او محقَق خواهد بود».

«أربعة أنا لهم شفيع يوم القيامة المكرم لذريّتي و القاضي لهم حوائجهم و الساعي لهم في أمورهم عندما اضطرّوا إليه و المحبّ لهم بقلبه و لسانه(3)؛ چهار كس را در روز قيامت شفاعت كنم: آن كه ذريه مرا بزرگ بدارد و نيازهاى ايشان بر آورَد و هنگام ضرورت در كارهاى ايشان بكوشد و به دل و زبان، ايشان را دوست بدارد».

«اكرموا أولادي، الصالحون للّه و الطالحون لي(4)؛ فرزندان مرا گرامى بداريد؛ صالح آنان را براى خدا و بدكارانشان را براى (به پاس) من».

خدمت به مردم و سود رسانى به ايشان از مقوله هايى است كه اسلام آن را مورد تشويق قرار مى دهد و پاداش بسيارى براى آن قايل است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«الخلق عيال اللّه، فأحبّ الخلق إلى اللّه من نفع عيال اللّه و أدخل على أهل بيتٍ سروراً(5)؛ مردم، خانواده خدا هستند پس محبوبترين خلق خدا كسى است كه به خانواده خدا سود رسانَد و به خانواده اى شادى در آورَد».

«سُئل رسول اللّه صلى الله عليه و آله: من أحبّ الناس إلى اللّه؟ قال صلى الله عليه و آله: أنفع الناس للنّاس(6)؛ از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه كسى محبوبترين مردم نزد خداست؟ فرمود: سود رسانترين آنها به مردم».

ص: 259


1- . سوره مسد، آيه 1.
2- . جامع الأخبار، ص 140.
3- . عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 24.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 168.
5- . كافى، ج 2، ص 164.
6- . همان.

«خصلتان، ليس فوقهما من البرّ شيء الإيمان باللّه و النفع لعباد اللّه، و خصلتان ليس فوقهما من الشر شيء الشرك باللّه و الضرّ لعباد اللّه (1)؛ دو خصلت است كه هيچ نيكويى برتر از اين دو نيست: ايمان به خدا و سود رساندن به بندگان خدا، و دو خصلت است كه شرى بالاتر از آن دو نيست: شرك به خدا و زيان رساندن به بندگان خدا».

اين بخشى از اخلاق اسلامى است. آيا در اين اخلاق، ارتجاع و جمودى ديده مى شود و يا در آن تعصّب و بى ثباتى مشاهده مى گردد؟ هرگز و هزار هرگز، زيرا تنها اسلامِ بزرگ است كه از رحمت و شفقت و مهر و محبّت و دوستى و احسان والفت و اتحاد و خير و صلاح و حقايق ابدى و فضايل فردى و اجتماعى آكنده است، و از همين رو نمرده و تا پايان روزگار نخواهد مُرد و هرگز در ميان اديان گذشته يا مكتب هاى نوين يا آيينهاى گوناگون، همانندى براى آن يافت نمى شود. اين همان راه سعادت انسان و رهايىِ او از هر رنج و نگون بختى است.

«وَ مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاْءِسْلَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الْأَخِرَةِ مِنَ الْخَسِرِينَ»(2)؛ «و هركه جز اسلام دينى [ديگر] بجويد هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از زيانكاران است».

ص: 260


1- . بحار الأنوار، ج 74، ص 139.
2- . سوره آل عمران، آيه 85.

دادگرى

واژه عدل و دادگرى همين حروف سه گانه ع د ل است، ولى مفهوم آن شيرين تر از هر شيرينى و گواراتر از هر گوارايى است، بر زبان جارى مى شود چنانكه آب بلورين در نهر جريان مى يابد و انسان اين پديده گوارا و شيرين را چونان ميوه تازه به كام مى كشد، ولى هيچ چيز همچون عدل در پياده كردن دشوار نيست و ملازمه آن با همه ابعاد زندگى، كار را بسى دشوار مى كند، و آيا انسان مى تواند در همه امور زندگيش راه درست در پيش گيرد و حق هر كس را بپردازد و از آزار و ستم ولو به اندازه گرفتن پوست جوى از دهان مورى بر هر جاندارى خوددارى ورزد، اين كارى بسيار بسيار دشوار است.

اسلام با تأكيد زياد عدل را سفارش مى كند و ظلم را هرچند كوچك و ناچيز نمى پذيرد و دو فصل برجسته از رهنمودهاى خود را به اين دو امر اختصاص مى دهد و سفارشهاى پياپى را پيرامون ضرورت عدل بيان مى دارد، چنانكه كيفرها و رهنمودهايى را درباره حرمت ستمگرى، گوشزد مى كند. خداى متعال مى فرمايد:

«إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(1)؛ «راه [نكوهش ]تنها بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و در [روى] زمين به ناحق سر برمى دارند، آنان عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت».

«وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَفِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّلِمُونَ»(2)؛ «و خدا را از آنچه ستمكاران مى كنند غافل مپندار».

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ»(3)؛ «و آنان كه ستم كرده اند به زودى خواهند

ص: 261


1- . سوره شورى، آيه 42.
2- . سوره ابراهيم، آيه 42.
3- . سوره شعراء، آيه 227.

دانست به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اتّقوا الظلم فإنّه ظلمات يوم القيامة(1)؛ از ظلم بپرهيزيد كه موجب تاريكى روز رستخيز است».

«إنّ أهون الخلق على اللّه من ولي أمر المسلمين فلم يعدل(2)؛ پست ترين مردم نزد خداوند كسى است كه كار مسلمانان را بر عهده گيرد و در ميان ايشان دادگرى نكند».

«جور ساعة في حكم أشدّ و أعظم عند اللّه من معاصي ستين سنة(3)؛ يك قضاوت آميختهبه ستم، نزد خداوند از گناه شصت ساله بزرگتر است».

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «من خاف القصاص كفّ عن ظلم الناس(4)؛ كسى كه از قصاص مى هراسد، از ستم بر مردم دست مى شويد».

امام زين العابدين عليه السلام به فرزندش امام باقر عليه السلام در نفسهاى آخر چنين فرمود: «يا بنيّ إيّاك و ظلم من لا يجد عليك ناصراً إلاّ اللّه (5)؛ فرزندم! بپرهيز از اين كه بر كسى ستم كنى كه جز خدا ياورى عليه تو ندارد».

ستم به كسى كه ياورى ندارد سخت تر و سنگين تر است، زيرا كسى كه از پشتيبان برخوردار است، انديشه انتقام را در سر مى پرورانَد، اما مزه ستم در كام كسى كه ياورى ندارد از حنظل تلختر است، و چنين كسى خود را به خدا مى بندد و دور است كه خدا كسى را نوميد كند كه دلش شكسته و كار خويش بدو واگذارده است.

امام باقر عليه السلام فرمود: «ما من أحد يظلم بمظلمة إلاّ أخذه اللّه تعالى بها في نفسه و ماله(6)؛ هيچ كس ستمى نكرد مگر آن كه خدا انتقام آن ستم را در جان و مال از او ستَانْد».

مردى به امام باقر عليه السلام عرض كرد: اگر من از واليان باشم راه توبه برايم باز است؟ حضرت فرمود: «لا، حتّى تؤدّي إلى كلّ ذي حقّ حقّه(7)؛ نه، مگر زمانى كه حقّ هر حق دارى را بدو باز گردانى».

نيز فرمود: «الظلم ثلاثة: ظلم يغفره اللّه، و ظلم لا يغفره اللّه و ظلم لا يدعه اللّه، فأمّا الظلم

ص: 262


1- . كافى، ج 2، ص 332.
2- . جامع الأخبار، ص 154.
3- . همان، ص 154.
4- . كافى، ج 2، ص 331.
5- . همان.
6- . همان، ص 332.
7- . همان، ص 331.

الّذي لا يغفره فالشِرْك، و أمّا الظلم الّذي يغفره فظُلْم الرجل نفسه فيما بينه و بين اللّه و أمّا الظلم الّذي لا يدعه فالمُداينة بين العباد(1)؛ ستم، سه گونه است: ستمى كه خدا آن را نمى بخشد، و ستمى كه خدا آن را مى بخشد، و ستمى كه خدا آن را وا نمى نهد. ظلمى كه خدا آن را نمى بخشد، شرك است، و ظلمى كه خدا آن را مى بخشد همان ستم ميان شخص و خداست و ظلمى كه خدا آن را وا نمى نهد ستم به مردم به هنگام سوداگرى است».

حوزه دو گونه اوّل ستم، كيفردادن و كيفرندادن است اما ظلم به مردم به علاوه كيفر با دادخواست الهى در دنيا نيز همراه است.

امام صادق عليه السلام درباره آيه مباركه «انَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرصادِ»(2)؛ «همانا خداى تو در كمين است» مى فرمايد: «قنطرة على الصراط لا يجوزها عبد بمظلمة(3)؛ بر صراط، عقبه اى است كه هر كسستم كرده باشد از آن نگذرد».

«ما من مظلمة أشدّ من مظلمة لا يجد صاحبها عليها عوناً إلاّ اللّه عزّوجل(4)؛ هيچ ستمى سخت تر از ستمى نيست كه شخص ستمديده، ياورى جز خدا نيابد».

«من أكل من مال أخيه ظلماً و لم يردّه إليه أكل جذوة من النار يوم القيامة(5)؛ هركه به ستم، مال برادرش را بخورَد و آن را باز نگردانَد در روز رستخيز شعله اى آتش خواهد خورْد».

«إنّ اللّه عزّوجل أوحى إلى نبي من أنبيائه في مملكة جبّارٍ من الجبّارين أنْ إئتِ هذا الجبّار فقل له: إنّي لم استعملك على سفك الدماء و إتخاذ الأموال و إنّما استعملتك لتكُفّ عنّي أصوات المظلومين فإنّي لم أدعهم لظلامتهم و إنْ كانوا كفّارا(6)؛ همانا خداى عزّوجلّ به يكى از پيامبران خود كه در سرزمين جبّارى از جبّاران مى زيست وحى فرستاد كه: سوى اين جبّار برو و بدو بگو: من تو را بر كار نگماردم تا خون بريزى و اموال ديگران بستانى، بلكه تو را بر كار گماشتم تا شِكوه ستمديدگان را تو به جاى من دريافت كنى، زيرا من دادخواهى آنها را رها نخواهم كرد هرچند كافر باشند».

كافر به خود ستم كرده اما چرا بايد ديگران به او ستم كنند؟ خدايى كه او را آفريده به ستم ديدن او راضى نيست اگرچه به خود ستم كرده باشد چنانكه در اين آيه مى خوانيم:

ص: 263


1- . همان، ص 330.
2- . سوره فجر، آيه 14.
3- . كافى، ج 2، ص 331.
4- . همان.
5- . همان، ص 333.
6- . همان.

«إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»(1)؛ «همانا شرك، ستمى بزرگ است» و از سوى خدا مستحق كيفر و عذاب است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «أما إنّ المظلوم يأخذ من دين الظالم أكثر ممّا يأخذ الظالم من مال المظلوم، ثمّ قال: من يفعل الشرّ بالناس فلا ينكر الشرّ إذا فعل به، أما انّه إنّما يحصد ابن آدم ما يزرع و ليس يحصد أحد من المُرّ حلواً و لا من الحلو مرّاً(2)؛ آگاه باشيد كه مظلوم از دين ظالم بيش از آن مقدار مى ستانَد كه ظالم از مظلوم ستانده، سپس فرمود: هركه شر به مردم رساند به هنگام گرفتار شر شدن معترض نشود، آگاه باشيد كه آدميزاده آن مى درود كه كاشته است و هيچ كس از تلخى، شيرينى يا از شيرينى، تلخى نمى درود».

اين ميزانى بسيار بسيار دقيق است، آيا هيچ گاه ثمره گندم، جو مى شود؟ يا حنظل، عسل به بار مى آورَد؟ اين ميزان و ملاك در دل و زبان و ديگر دستگاههاى پيكر انسان، موجود است و هركه به مردم گمان بد بَرد بدو گمان بد برند و هركه به مردم نيش زبان بزند يا نيش چشم رسانَد يا با دست خود بديشان يورش بَرد ناگزير بايد نظير آن را دريافت كند اگر نگوييم چند برابر آن را. آيا گندمى را نديده ايد كه هفت سنبله به بار آورَد كه بر هر سنبله صد دانه گندم باشد؟ در اينجا حديث شگفتى نقل مى شود كه مفهوم آن هنگام تحليل، همچون آفتاب، آشكار مى شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:«من ظلم سلّط اللّه عليه من يظلمه أو على عقبه أو على عقب عقِب عقبه؛ هركه ستم كند خدا ظالمى را بر او يا بر نسل او حاكم مى گردانَد. راوى مى گويد: با خود گفتم چگونه كسى ستم مى كند و خدا ظالمى را بر نسل او حاكم مى گردانَد؟ پيش از آن كه سخنى بگويم حضرت فرمود:

خداى متعال مى فرمايد: «وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَفًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيدًا»(3)؛ "و آنان كه اگر فرزندان ناتوانى از خود بر جاى بگذارند بر [آينده] آنان بيم دارند، بايد [از ستم بر يتيمان مردم نيز ]بترسند. پس بايد از خدا پروا دارند و سخنى [بجا و] درست گويند"»(4).

ص: 264


1- . سوره لقمان، آيه 13.
2- . كافى، ج 2، ص 334.
3- . سوره نساء، آيه 9.
4- . كافى، ج 2، ص 332.

درباره اين روايت و اين آيه دو پرسش مطرح است:

اوّل: چگونه خدا ستمگر را بر فرزند يا فرزندِ فرزند او مسلّط مى گردانَد؟ آيا قرآن نمى فرمايد: «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(1)؛ «هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد». اگر پدر ستم مى كند چرا بايد فرزند مورد ستم قرار گيرد؟ دوم: چه پيوند طبيعى ميان ستم پدر و تسلّط ستمگر بر فرزند وجود دارد؟ پاسخ اين پرسش بسيار ساده است. آيا يك شرابخوار به سبب آشاميدن شراب موجب نارسايىِ عقلى فرزندان خود نمى شود؟ آيا خداوند اين خاصيت را در شراب ننهاده است؟ خدا امور طبيعىِ هستى را با يكديگر در پيوند قرار داده، ولى گناه و كيفر را جز انجام دهنده آن بر دوش نمى كشد. اين جمع ميان آيه «و لا تزر» و آيه «و ليخش» است، بدوش نكشيدن آن نسبت به كيفر است، در حالى كه ترس نسبت به جريان يافتن سنتهاى طبيعى است.

اما پيوند ميان ستم با فرزندان، روشن است، زيرا آن كه ستم مى كند ناگزير ستمديدگان و كسان ايشان را عليه خود بر مى انگيزد و ناچار، ستمديده و وابستگان او دير يا زود از او انتقام خواهند گرفت، انتقامِ زود بر خودِ ستمگر واقع مى شود و انتقامِ دير بر فرزندان او. پس انسان خردمندى كه خود و نسل خويش را دوست دارد نبايد ستم كند كه اگر چنين كند خود و نسلش گرفتار مى شوند. اين است جايگاه ستم از ديدگاه اسلام.

اما عدل، اسلام به شدت بر وجود عدل، تأكيد مى ورزد و بسيارى از آيات و احاديث و سخنان و رفتارها به اين فضيلت والا اختصاص دارد. عنوان برجسته اسلام كه آغاز اين دين مبارك به آن متجلى است اين سخن پروردگار است: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَنِ وَ إِيتَآىءِ ذِى الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَرِ وَ الْبَغْىِ»(2)؛ «در حقيقت، خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان مى دهد و از كار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد».

احسان، برتر از عدل است، زيرا باز پرداخت قرض، عدل است ولى بازپس برگرداندن بيشتر از آن با ميل و رغبت، احسان و نيكوكارى است.

آيه ديگرى مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَنَتِ إِلَى أَهْلِهَا وَ إِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ

ص: 265


1- . سوره اسراء، آيه 15.
2- . سوره نحل، آيه 90.

النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»(1)؛ «همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبان آن ها باز گردانيد و هرگاه ميان مردم، داورى كرديد به دادگرى داورى كنيد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «عدل ساعة خير من عبادة ستين سنة، قيام ليلها و صيام نهارها(2)؛ يك ساعت دادگرى بهتر از هفتاد سال عبادت است كه شبِ آن را به عبادت برخيزى و روزش را به روزه سركنى».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من أصبح لا ينوي ظلم أحدٍ غفراللّه له ما أذنب ذلك اليوم ما لم يسفك دماً أو يأكل مال يتيم حراماً(3)؛ هركه شب را به صبح رسانَد در حالى كه قصد ستمگرى بر كسى را نداشته باشد خدا گناهان آن روز او را خواهد بخشيد مشروط بر آن كه خونى نريخته باشد و مال يتيمى را به ناروا نخورده باشد».

مقصود از ستم در اينجا تنها آزار رساندن نيست بلكه هرگونه تجاوز زبانى يا شخصيتى يا مالى يا نظاير آن را در بر مى گيرد، بر اين اساس، بخشودگى كه در اين حديث آمده است تاجر متقلب، كاسب كم فروش، حاكم ستمگر و رباخوار را در بر نمى گيرد.

«العدل أحلى من الماء يصيبه الظمآن ما أوسع العدل إذا عدل فيه و إن قلّ(4)؛ عدالت، شيرين تر از آبى است كه تشنه به دست مى آورد و حتّى اگر عدالت كم باشد باز بسيار است».

«العدل أحلى من الشهد و ألين من الزبد و أطيب ريحاً من المسك(5)؛ عدالت، شيرين تر از عسل است و نرمتر از كره و خوشبوتر از مشك».

جان در پرتو عدالت، آسايش مى يابد و دل، راحتى مى گيرد و مردم، امنيت مى يابند و كشور به پيشرفت نايل مى شود و كدام عسل و كره و مشك چنين ويژگيهايى دارد؟ «اتقوا اللّه و أعدلوا فإنّكم تعيبون على قوم لا يعدلون(6)؛ از خدا پروا كنيد و دادگرى در پيش گيريد شما هم بر مردمى كه عدل در پيش نمى گيرند خرده مى گيريد».

چه زشت است كه آدمى صفتى را عيب گيرد كه خود برخوردار است! شاعر مى گويد:

لا تنَه عن خلُق و تأتي مثلَه *** عار عليك اذا فعلت عظيمُ

«از اخلاقى بازمدار كه خود آن را انجام مى دهى كه اگر چنين كنى ننگى بزرگ بر تو وارد شود».

ص: 266


1- . سوره نساء، آيه 58.
2- . مشكاة الأنوار، ص 316.
3- . كافى، ج 2، ص 331.
4- . همان، ص 146.
5- . همان، ص 147.
6- . همان.

شادىِ مؤن

قلب در اسلام اهميت بسيار دارد و بيش از ديگر اعضا و جوارح بدان عنايت دارد، زيرا قلب، خاستگاه امور خير و شر و جايگاه انگيزش كارها و رفتارهاى آدمى است.

اسلام سفارش مى كند تا به دل مؤن شادى درآوريم و اندوه از دل او بزداييم، حال اين كار، مستقيماً صورت پذيرد يا نيازى از او برآورده شود يا مشكلى از او مرتفع گردد، چنانكه همزمان مسلمان را از ترساندن مؤن و اندوهگين كردن او بر حذر مى دارد.

اين بايد و نبايد همان قدر كه به مفعول باز مى گردد به فاعل نيز بازگشت دارد، زيرا هرگاه آدمى دلى را شاد كند خود نيز شاد مى شود و اگر كسى را اندوهگين سازد خود نيز اندوهگين مى شود و اين از نعمتهاى بزرگ خداست كه از الفت و همدلى صيانت مى كند، زيرا اگر انجام دهنده خير همچون انجام دهنده شر مى بود و ديگر انجام دهنده خير شاد نمى شد و انجام دهنده شر اندوهگين نمى گشت امور شر و گناهان، فزونى مى يافت و جرم و جنايت فراوانىِ بيشترى پيدا مى كرد. اسلام به شاد كردن مؤن هرگونه كه باشد سفارش مى كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«من فرّج عن مغموم أو أعان مظلوماً غفر اللّه له ثلاثاً و سبعين مغفرة(1)؛ هركه اندوهى از غمزده اى بزدايد يا به ستمديده اى يارى رسانَد خداوند هفتاد و سه آمرزش بدو ارمغان مى كند».

«من حمى مؤمناً من ظالم بعث اللّه له ملكاً يوم القيامة يحمي لحمه من نار جهنّم(2)؛ هركه مؤنى را در برابر ظالمى حمايت كند خداوند در روز رستخيز فرشته اى را بر مى گمارَد كه گوشت او را از آتش جهنم دور كند».

ص: 267


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 174.
2- . همان.

«انصر أخاك ظالماً أو مظلوماً، فقيل: كيف ينصره ظالماً؟ قال: تمنعه من الظلم(1)؛ برادر خود را خواه ظالم باشد يا مظلوم يارى برسان، عرض شد: چگونه ظالم را يارى رسانم؟ فرمود: او را از ظلم باز دار».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من أغاث أخاه المؤمن اللهفان اللهثان عند جهده فنفّس كربته و أعانه على نجاح حاجته كتب اللّه عزّوجل له بذلك ثنتين و سبعين رحمة من اللّه يعجّل له منها واحدة يصلح بها أمر معيشته و يدّخر له احدى و سبعين رحمة لأفزاع يومالقيامة و أهواله(2)؛ هركه به مؤن اندوهگين و نفس بريده اى كه در حال تلاش است يارى رسانَد و اندوه از او بزدايد و او را در بر آوردن نيازش يارى رسانَد خداوند هفتاد و دو رحمت براى او مى نويسد و يكى از اين رحمتها را بشتاب بدو مى دهد تا زندگيش را سامان دهد و هفتاد و يك رحمت را براى او اندوخته مى كند تا او را از هراس و وحشت روز رستخيز آسوده گردانَد».

«من نفّس عن مؤمن كربة نفّس اللّه عنه كُرَب الآخرة و خرج من قبره و هو ثلج الفؤاد(3)؛ هركه اندوهى از مؤن بزدايد خداوند اندوه آخرت از او مى زدايد و او را با خيالى راحت از گور بيرون مى آورَد».

امام سجاد عليه السلام فرمود كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ أحبّ الأعمال إلى اللّه عزّوجلّ إدخال السرور على المؤمنين(4)؛ محبوبترين كارها نزد خدا شاد كردن دل مؤن است».

امام باقر عليه السلام فرمود: «تبسّم الرجل في وجه أخيه حسنة و صرف القذى عنه حسنة و ما عبد اللّه بشيء أحبّ إلى اللّه من إدخال السرور على المؤمن(5)؛ لبخند فرد به برادرش حسنه است و برداشتن خاشاكى از پيكر او نيز حسنه است و خدا به هيچ چيز چونان شاد كردن مؤن پرستيده نشده است».

شاد كردن مؤنان، خاستگاه الفتى است كه به سهم خود موجب رشد جامعه مى گردد و اين، فرمانبرى از خدا و پرستش او را در پى دارد و هر تباهى و اغتشاشى را از ميان مى بَرد.

پس چرا نبايد محبوبترين عبادات نزد خدا باشد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «لا يرى أحدكم اذا أدخل على مؤمن سروراً أنّه عليه أدخله فقط،

ص: 268


1- . همان.
2- . كافى، ج 2، ص 199.
3- . همان.
4- . همان، ص 189.
5- . همان، ص 188.

بل و اللّه علينا، بل و اللّه على رسول اللّه صلى الله عليه و آله(1)؛ كسى از شما گمان نكند كه اگر مؤنى را شاد كرده تنها او را شاد كرده است، به خدا ما را نيز شاد كرده و به خدا پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز شاد كرده است».

امام رضا عليه السلام فرمود: «من فرّج عن مؤمن، فرّج اللّه عن قلبه يوم القيامة(2)؛ هركه از مؤنى اندوهى بزدايد خدا در روز رستخيز اندوهى از او بزدايد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من سرّ مؤمناً فقد سرّني، و من سرّني فقد سرّ اللّه (3)؛ هركه مؤنى را شاد كند مرا شاد كرده است و هركه مرا شاد كند خدا را شاد كرده».

ابان بن تغلب مى گويد از امام صادق عليه السلام درباره حقّ مؤن بر مؤن پرسيدم، حضرت فرمود: «حق مؤن بر مؤن، بزرگتر از اين سخنهاست و اگر درباره آن با شما حرفى بزنم كفر خواهيد ورزيد. مؤن هرگاه از گورش بيرون آورده شود همانندى با او از گور خارج مى شود وبدو مى گويد: مژده باد تو را كه از سوى خدا به كرامت و شادى دست يافته اى، و مى گويد: خداوند مژده خير به تو داده است، و آن گاه همراه مؤن، روان مى شود و مژده اى همچون مژده قبل بدو مى دهد و هرگاه به جايگاه دهشتناكى مى رسند بدو مى گويد: اين براى تو نيست، و هرگاه به خيرى برسند مى گويد: اين براى توست، و همچنان مؤن را از هر هراسى آسوده مى كند و آنچه را بايد بدو بشارت مى دهد تا آن كه در برابر خداى عزّوجلّ مى ايستد و در اين هنگام فرمان داده مى شود كه او را به بهشت برند. همانند او بدو مى گويد: مژده ات باد كه خداوند فرموده است تا تو را به بهشت برند. مؤن مى گويد: خدا بر تو رحم آورَد تو كيستى كه از هنگام خروج من از قبر، همچنان مژده ام مى دهى و در راه، دل مرا آسوده كردى و مرا از حكم خدايم آگاه گردانيدى؟ او مى گويد: من همان سرورى هستم كه تو در دنيا به دل برادرانت وارد مى كردى و من از اين سرور آفريده شدم تا به تو مژده دهم و هراس تو را به آسوده خاطرى بدل كنم»(4).

ابن سنان مى گويد: «مردى نزد امام صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد: «وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَنًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا»(5)؛ "و كسانى كه مردان و زنان مؤن را بى آن كه مرتكب [عمل زشتى] شده باشند آزار مى رسانند قطعاً تهمت و گناهى آشكار به گردن گرفته اند" امام صادق عليه السلام فرمود: پاداش كسى كه شادى به دل كسى درآورَد

ص: 269


1- . همان، ص 189.
2- . همان، ص 200.
3- . همان، ص 188.
4- . همان، ص 191.
5- . سوره احزاب، آيه 58.

چيست؟ عرض كردم: قربانت گردم، ده حسنه. امام فرمود: آرى، به خدا هزار هزار حسنه».

از همين جا ديدگاه اسلام نسبت به آزار دادن مؤن و زيان رساندن به او و نظاير آن دانسته مى شود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من نظر إلى المؤمن نظرة ليخيفه بها، أخافه اللّه عزّوجل يوم لا ظلّ إلاّ ظلّه(1)؛ هركه به مؤنى بنگرد تا او را با اين نگاه بهراسانَد خدا در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه او نيست او را خواهد هراسانْد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من روّع مؤمناً بسلطان ليصيبه منه مكروه فلم يصبه فهو في النار و من روّع مؤمناً بسلطان ليصيبه منه مكروه فأصابه فهو مع فرعون و آل فرعون في النار(2)؛ هركه مؤنى را بهراسانَد تا او را آزار دهد ولى موفق نشود در آتش خواهد بود و هركه مؤنى را از حكومت مدارى بهراسانَد تا آزارش دهد و اين آزار بدو رسد او با فرعون و فرعونيان در آتش خواهد بود».

«من أدخل السرور على مؤمن فقد أدخله على رسول اللّه صلى الله عليه و آله و من أدخله على رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقد وصل ذلك إلى اللّه و كذلك من أدخل عليه كرباً(3)؛ هركه به دل مؤنى شادى آورَد، اين شادى را به پيامبر صلى الله عليه و آله رسانَده و هركه شادى را به پيامبر صلى الله عليه و آلهرسانَد به خدا رسانده است. و همين گونه است اگر كسى مؤنى را اندوهگين كند».

و احاديث بسيار ديگرى از اين دست كه ما پاره اى از آنها را گفتيم، و مقصود از آن البته شاد شدن مؤن با سركشىِ خدا نيست چنانكه برخى از نادانان توهّم كرده اند، و اين شادىبى ترديد با خشم خدا همراه است.

ص: 270


1- . همان، ص 368.
2- . همان.
3- . همان، ص 192.

برآوردن نيازها

از جمله لوازم اجتماعى بودن انسان، نيازهايى است كه تنها ديگران مى توانند آنها را برآورده كنند، و هر فردى در جامعه همانند عضوى از اعضاى يك پيكر است كه نمى تواند جز با هميارى، منافع خود را تأمين كند. براى مثال، چشم به دست نيازمند است تا خوراك را بردارد و دهان، آن را ببلعد و معده آن را بگوارَد. ديگر اعضا نيز چنينند و براى كسب و كار، راهيابى و پرهيز از آسيب گاهها به چشم نيازمندند. پس حال كه هر فردى هم نيازمند است و هم بدو نياز دارند پس بايد ديگران را يارى رسانَد و ديگران نيز او را يارى رسانند تا چرخه جامعه به گردش درآيد.

اين اصل اولى است و كسى در آن ترديد نمى كند مگر آن كه از انسانيت بريده باشد و در جنگل زندگى كند. در اينجا اسلام مردم را به اين اصل توجه مى دهد و آنها را تشويق مى كند تا نياز ديگران را برآورند و اين، سه وظيفه را در بر دارد: سامان دادن به اجتماع و رساندن نيازمند به نيازش و آماده كردن شرايط برآوردن نيازهاى بعدىِ نيازمند. از اين رو اسلام به برآوردن نياز، بيشترين تأكيد را مى ورزد و براى برآورنده نيازهاى مردم، پاداش بسيار در نظر مى گيرد. در قرآن كريم مى خوانيم:

«تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى»(1)؛ «در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد».

نيكوكارى از نگاه اسلام به هر عمل انسانى اطلاق مى شود كه فرد براى برادرش انجام مى دهد، البته مشروط بر آن كه معصيت خدا در ميان نباشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من قضى لأخيه المؤمن حاجة كان كمن عبد اللّه دهره(2)؛ هركه

ص: 271


1- . سوره مائده، آيه 2.
2- . امالى، شيخ طوسى، ص 481.

نياز برادر مؤنش را برآورَد گويى همه عمرش را عبادت كرده است».

«من مشى في حاجة أخيه ساعة من ليل أو نهار قضاها أو لم يقضها كان خيراً له من اعتكاف شهرين(1)؛ هركه در طول شبانه روز، ساعتى در راه برآوردن نياز برادرش گام بردارد خواه آن را بر آورَد يا نه، سود آن بيشتر از اعتكاف دو ماه است».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «أوحى اللّه عزوجل إلى موسى عليه السلام إنّ من عبادي من يتقرّب إليّ بالحسنة فأحكمّه في الجنّة، فقال موسى: يا ربّ و ما تلك الحسنة؟ قال: يمشي مع أخيه المؤمن في قضاء حاجته قضيت أم لم تقض(2)؛ خداوند به موسى وحى كرد كه: همانا برخى از بندگانم با يك حسنه به من نزديك مى شوند و من او را در بهشت تحكيم مى كنم. موسى عرضكرد: بار خدايا! اين حسنه كدام است؟ خداى مى فرمايد: با برادر مؤنش براى برآوردن نياز او همراه شود، خواه اين نياز برآورده شود يا نه».

مفهوم تحكيم در بهشت، آن است كه وى را در آنجا حاكم مى گردانَد، پس برآورنده نيازهاى مردم و آنان كه به برآوردن نياز مردم مى پردازند حاكمان بهشتند، چنانكه فقها حاكمان دنيا هستند و كدام منصب بالاتر از اين؟ مفهوم حكومت در بهشت، حل اختلافات نيست، زيرا در آنجا اختلافى وجود ندارد بلكه مقصود آقايى و والايى و سلطنت است.

«من مشى في حاجة أخيه المسلم أظلّه اللّه بخمسة و سبعين ألف ملك و لم يرفع قدماً إلاّ كتب اللّه له حسنة و حطّ عنه بها سيّئة و يرفع له بها درجة، فإذا فرغ من حاجته كتب اللّه عزّوجلّ له بها أجر حاجٍ و معتمر(3)؛ هركه در راه برآوردن نياز برادر مسلمانش گام بردارد خدا با هفتاد و پنج هزار فرشته بر سر او سايه افكنَد و قدمى بر نمى دارد مگر آن كه خدا براى او حسنه اى مى نويسد و گناهى از او را ناديده مى گيرد و يك درجه او را بالا مى بَرد و هرگاه از برآوردن اين نياز، آسوده شد خداوند پاداش يك حج و عمره را براى او مى نويسد».

«إنّ المؤمن لترد عليه الحاجة لأخيه فلا تكون عنده فيهتمّ بها قلبه، فيدخله اللّه تبارك و تعالى بهمّه الجنّة(4)؛ گاهى مؤنى نياز خود را از برادرش طلب مى كند و اين برادر نمى تواند نياز او را برآورَد، ولى در دل آرزو مى كند كه اى كاش مى توانست نياز او را برآورده كند، و

ص: 272


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 177.
2- . كافى، ج 2، ص 195.
3- . همان، ص 197.
4- . همان، ص 196.

خداوند او را به سبب همين آرزو به بهشت مى بَرد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «من قضى لأخيه المؤمن حاجة قضى اللّه عزّوجل له يوم القيامة مائة ألف حاجة من ذلك أوّلها الجنّة و من ذلك أن يدخل قرابته و معارفه و إخوانه الجنّة بعد أن لا يكونوا نصّاباً(1)؛ هركه نياز برادر مؤنش را برآورَد خداوند در روز قيامت صد هزار نياز او برآورَد كه نخستين آن بهشت است، و يكى از اين نيازها آن است كه او اجازه خواهد داشت خويشاوندان، آشنايان و برادران خود را در صورتى كه ناصبى نباشند به بهشت وارد كند».

اين صد هزار نياز كدام است؟ مگر پس از رفتن به بهشت باز هم نيازى وجود دارد؟ اين پرسشى است كه در آغاز از ذهن مى گذرد. پاسخ آن بسيار آسان است. آيا ديده ايد كسى را كه در روزگار ما قصد سفر دارد به چند اداره بايد آمد و شد كند؟ يك سفر پيش پا افتاده دست كم رفتن به ده اداره را مى طلبد، ديگر چه رسد به روزى كه پنجاه هزار سال به طول مى انجامد و حساب هر خرد و كلان حتى هيجانات قلبى را محاسبه مى كنند، اگرچه عمل ما هم وزن يك دانه خردل باشد.

اين پايان بخش دوم كتاب اخلاق اسلامى است كه آن را براى فرمانبرى از پدرم خدايش رحمت كند نگاشتم. از خدا مى خواهم من و ديگر مؤنان را به سبب اين نگاشته سود رسانَد و آن را اندوخته روز رستاخيز قرار دهد و مرا موفّق گرداند تا به خشنودىِ او عمل كنم و بايد از خدا يارى جست.

ص: 273


1- . همان، ص 193.

ص: 274

بخش سوم

اشاره

ص: 275

ص: 276

پيشنوشت

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه رب العالمين، و الصلاة و السلام على محمد و آله الطاهرين.

دو بخش از اين كتاب در حالى به پايان رسيد كه هنوز دو ماه از رحلت پدر بزرگوارم كه تربتش نورانى باد نگذشته بود «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ»(1)؛ «ما از خداييم و به سوى او باز گردندگان».

مرحوم والد، مايل بود در زمان حيات، اين كتاب را ببيند، ولى قضا و قدر در برابر اين خواست حايل شد. چه كسى گمان مى برد مرگى ناگهانى همچو اويى را در چند دقيقه از دست ما بربايد! اويى كه با مرگش پدرى را از دست داديم نيكوكار، پرورشگر، مهربان كه آموزگارى نرمخو و مرجعى عطوف به شمار بود و به ويژه بر من است كه اين سروده را در حقّ او سردهم:

هذا فَقَدْناكَ إماماً مَرْجِعاً *** قَدْ فَقَدْنَا الدّيِنَ و الدُّنيا معاً

«ما تو را كه پيشوا و مرجع بودى از دست داديم و با مرگ تو دين و دنيامان از دست برفت».

ليك:

حُكْمُ الْمَنيةِ فىِ الْبَريّةِ جارٍ *** ما هذِه الدّنْيا بِدارِ قَرارِ

«حكم مرگ در ميان مردمان جارى است و اين دنيا جايگاه ماندگارى نيست».

با اين حال از خدا مى خواهم مرا نسبت به پدرم نيكوكار گرداند؛ پدرى كه هم اينك زير تلّى خاك آرميده است، و اين كتاب را با حسن قبول بپذيرد و پاداش آن را به روح آن

ص: 277


1- . سوره بقره، آيه 156.

مرحوم ارمغان كند و اجر آن را با كرم خود، تحفه روان آن سفر كرده كند.

«يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ»(1)؛ «بر نعمت و فضل خدا و اينكه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمى گرداند، شادى مى كنند».

و از خدا يارى بايد جست.

ص: 278


1- . سوره آل عمران، آيه 171.

خوددارى از يارى

در پايان بخش دوم سخن خود را پيرامون برآوردن نيازها به پايان برديم. احاديثى در آنجا بيان شد كه بر پايه آنها كسانى كه در برآوردن نيازهاى مسلمانان همّت بندند ثواب مى برند، ولى هنوز ما به هدف پايانىِ خود نرسيده ايم زيرا احاديث ديگرى در دست است كه بر يارى رساندن به مسلمانان تأكيد دارد، چنانكه در اين زمينه احاديثى در دست است كه دلالت بر خوارى كسانى دارد كه از يارى رساندن به مسلمانان پهلو تهى كنند و به امور برادران خويش نمى پردازند. اينك پاره اى از اين احاديث: امام صادق عليه السلام فرمود:

«لقضاء حاجة امرئ مؤمن أحبّ إلى اللّه تعالى من عشرين حجّة كلّ حجّة ينفق فيها صاحبها مائة ألف(1)؛ برآوردن نياز يك فرد مؤن نزد خداى متعال محبوبتر است از گذاردن بيست حجّ كه در هر يك از آنها صدهزار (دينار يا درهم) انفاق شود».

«إنّ اللّه تعالى خلق خلقاً من خلقه، انتجبهم لقضاء حوائج فقراء شيعتنا ليثيبهم على ذلك الجنّة، فإن استطعت أن تكون منهم فكن. ثمّ قال: لنا و اللّه ربّ نعبده و لا نشرك به شيئاً(2)؛ خداوند گروهى از مردمش را آفريده و آنها را براى برآوردن نياز شيعيان كم توشه ما برگزيده استتا بهشت را براى آنان پاداش دهد، پس اگر مى توانى در شمار اين گروه باشى چنين كن. آن گاه فرمود: به خدا قسم ما را خدايى است كه او را مى پرستيم و چيزى را شريك او نمى گيريم».

«قضاء حاجة المؤمن خير من عتق ألف رقبة و خير من حملان ألف فرس في سبيل اللّه (3)؛ برآوردن نياز يك مؤن بهتر است از آزاد كردن هزار برده يا بارِ هزار اسب در راه خدا».

ص: 279


1- . كافى، ج 2، ص 193.
2- . همان.
3- . همان.

نيز فرمود: «هركه يك بار خانه خدا را طواف كند براى او شش هزار حسنه نوشته مى شود و شش هزار گناه او ناديده گرفته مى شود و شش هزار درجه بالا برده مى شود و چون به "ملتزم"(1) برسد، هفت در از دروازه هاى بهشت به رويش گشوده گردد. عرض كردم: قربانت گردم همه اينها فضيلت طواف است؟ فرمود: آرى، و اينك تو را از كارى آگاه كنم برتر از آن. همانا برآوردن نياز مؤن مسلمان برتر است از يك طواف و يك طواف و يك طواف تا كه شمار آنها به ده رسيد»(2).

نيز مى فرمايد: «در نيكى به برادران خود از هم پيشى جوئيد و اهل نيكى باشيد كه در بهشت درى است كه "نيكى" ناميده مى شود، و از آن كسى در نيايد مگر آن كه در زندگى دنيا نيكى كرده باشد. بنده اى كه در راه برآوردن نياز برادر مؤنش گام مى زند خداوند دو فرشته بر او مى گمارَد: يكى در سمت راست و ديگرى در سمت چپ و هر دو براى او طلب آمرزش مى كنند و از خدا مى خواهند نيازش را برآورد. آن گاه فرمود: به خدا سوگند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن گاه كه نياز مؤمنى را برطرف مى كردند از فرد حاجت روا شده، شادمان تر مى شدند»(3).

«ما قضى مسلم لمسلم حاجة إلاّ ناداه اللّه تبارك و تعالى، عليّ ثوابك و لا أرضى لك بدون الجنّة(4)؛ هيچ مسلمانى نياز مسلمانى را بر نياورْد مگر آن كه خداوند ندا داد كه: پاداش تو با من، و براى تو جز با دادن بهشت خشنود نگردم».

و فرمود: «هر مؤنى كه براى خواستن نيازى سوى برادر خود رود در حقيقت رحمتى است الهى كه به اين برادر روى آورده، پس اگر نياز او را برآورْد رحمت الهى را پذيرفته است و اگر آن را برنياورد در حالى كه توان برآوردن آن را دارد در حقيقت خود را از رحمتى بى بهره كرده كه خدا سوى او فرستاده بود و موجبات آن را فراهم آورده بود. خدا اين رحمت را براى روز رستخيز اندوخته مى كند، آن كه از برآوردن نيازش برگشت داده شده حاكم بر اين رحمت است، اگر خواهد براى خود بر مى گزيند وگرنه به ديگرى مى بخشد. پس چون روز رستخيز رسد در حالى كه او بر رحمت خداى حاكم است گمان مى برى اين رحمت را از آنِ چه كس گردانَد؟ راوى مى گويد: گمان نمى كنم او آن را از خويش باز گرداند. حضرت فرمود: گمان نكن، يقين

ص: 280


1- . ملتزم يا مستجار، آن بخش از كعبه كه حضرت فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين عليه السلام بدان پناه برد و ديوار كعبه برايش شكافته شد.
2- . كافى، ج 2، ص 194.
3- . همان، ص 195.
4- . همان، ص 194.

داشته باش كه او اين رحمت را از خويش باز نخواهد گرداند»(1).

آيا تشويقى بالاتر از اين يافت مى شود؟ برآوردن نياز مردم، رحمتى است كه از سوى خدا به آدمى روى مى آورد و اگر آن را برنياورَد رحمتى را از كف نهاده كه براى روزى اندوخته گشته است كه او بيشترين نياز را بدان دارد، پس آيا هيچ خردمندى آن را باز مى گرداند؟ به راستى مگر نه آن است كه اگر مسلمانان تنها به اين روايت عمل كنند نيازهاى برآورده نشده صفر خواهد بود و امروز پس از آن كه مسلمان از اسلام و الگوهاى والاى آن دور گشته چقدر از اين نيازها برآورده مى شود؟ باز هم صفر.«مَنْ مشى في حاجة أخيه المؤمن يطلب بذلك ما عند اللّه، حتى تُقضى له، كَتَب اللّه عزوجل له بذلك مثل أجْر حَجة و عُمرة مبرورتين و صَوْم شهرين من أشهر الحرم و إعتكافهما في المسجد الحرام و من مشى فيها بنيّةٍ و لم تقض كتب اللّه له بذلك مثل حجة مبرورة فأرغبوا في الخير(2)؛ هركه در راه برآوردن نياز برادر مؤنش گام بردارد و در اين راه، طالب پاداش الهى باشد تا آنجا كه نياز او را برآورَد خداى عزّوجلّ پاداش يك حج و يك عمره و روزه دو ماه از ماههاى حرام و اعتكاف دو ماه در مسجدالحرام را براى او مى نويسد و هركه با اين نيّت گام بردارد، ليك نتواند نياز برادر خود را برآورَد خداوند براى او ثواب حج مقبولى را در نظر مى گيرد، پس به خير بگراييد».

«لأن أمشي في حاجة أخٍ لي مسلم أحبّ إليّ من أن أعتق ألف نسمة و أحمل في سبيل اللّه على ألف فرس مُسرجة مُلجمة(3)؛ اگر من در راه برآوردن نياز برادر مسلمانم گام بردارم پسنديده تر از آن است كه هزار بنده آزاد كنم و هزار اسب پالان و لگام دار را در راه خدا بار كنم».

«من سعى في حاجة أخيه المسلم طلب وجه اللّه كتب اللّه عزّوجل له ألف ألف حسنة، يغفر فيها لأقاربه و جيرانه و إخوانه و مَعارفه و من صنع إليه معروفا في الدنيا فإذا كان يوم القيامة قيل له: أدخل النار فمن وجدته فيها صنع إليك معروفا في الدنيا فأخرجه بإذن اللّه عزّوجل، إلاّ أن يكون ناصبا(4)؛ هركه در راه خدا براى برآوردن نياز برادر مسلمانش بكوشد خداوند هزار هزار حسنه براى او مى نويسد و در پرتو آن از گناه خويشان، همسايگان، برادران،

ص: 281


1- . همان.
2- . همان، ص 194.
3- . همان، ص 197.
4- . همان.

آشنايان و كسانى در مى گذرَد كه در دنيا بدو نيكى كرده اند. پس چون روز رستخيز رسد بدو گفته شود: به آتش وارد شو و هركه را در ميان دوزخيان يافتى كه در دنيا به تو نيكى كرده به اذن خدا از آتش برونش آر، مگر آن كه ناصبى باشد».

امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايد: «إنّ للّه عباداً في الأرض يسعون في حوائج الناس هم الآمنون يوم القيامة، و من أدخل على مؤمن سروراً فرّح اللّه قلبه يوم القيامة(1)؛ همانا خدا بر زمين بندگانى دارد كه در راه برآوردن نياز مردمان مى كوشند و به روز رستخيز آسوده باشند. هركه به دل مؤنى شادى درآورَد خداى به روز رستخيز دل او خرّم كند».

و احاديث ديگرى از اين دست.

خداى متعال بر پايه حكمت كامل خويش برآوردن نياز مردمان را موجب ارجمندى در دنيا قرار داده و اين در كنار پاداشى است كه در آخرت دريافت مى كند. هركه نياز ديگران برآورَد در نگاه مردم، بزرگ مى نمايد و همگان محترمش مى شمرند و مادامى كه در راه برآوردن نياز مردمان مى كوشد محبوب است و هر درى را كه بكوبد به رويش باز مى شود و كارها برايش رام مى گردد و عوامل برآورده شدن حاجت، داوطلبانه به سوى او شتاب مى گيرد. يك نگاه گذرا به جامعه در استدلال بر اين حقيقت بس، زيرا برآورندگان نياز ديگران از ارجمندترين مردم و بزرگترين و عزيزترين ايشان شمرده مى شوند. اينپاداش ايشان در دنياست، از اجر اخروى آنها هم كه كمى سخن به ميان آمد.

اسلام بى توجهى به نياز ديگران و نپرداختن بدان را نكوهش مى كند.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «من بخل بمعونة أخيه المسلم و القيام له في حاجته إلاّ ابتلي بمعونة من يأثم عليه و لا يؤجر(2)؛ هركه در يارى رساندن به برادر مسلمان خود و پرداختن به نياز او بخل ورزد، كارش به جايى بكشد كه به يارى فردى برخيزد كه به حساب او گناه مى كند و ديگر پاداشى در كار نخواهد بود».

امام صادق عليه السلام فرمود: «أيّما رجل من شيعتنا أتى رجل من إخوانه فاستعان به في حاجته فلم يعنه و هو يقدر إلاّ ابتلاه اللّه بأن يقضي حوائج غيره من أعدائنا يعذّبه اللّه عليها يوم

ص: 282


1- . همان.
2- . همان، ص 366.

القيامة(1)؛ هرگاه يكى از شيعيان ما نزد برادر شيعى اش آيد و در برآوردن نيازى از او يارى جويد و او با آن كه مى تواند بدو يارى نرساند خدا كار او را به جايى كشاند كه نياز دشمنان ما را برآورَد و خدا به روز رستخيز او را به همين علت كيفر رساند».

آيا اين امرى طبيعى است يا كارى است آمده از آن سوى غيب؟ وجه اوّل مانعى ندارد، زيرا انسانى كه نياز مؤنى را بر مى آورد هماره مؤنان را يارى مى رساند و اين مانع از آن مى شود كه نياز ديگرى را برآورَد، و حال آن كه شخصى كه پايه كارش ايمان نباشد و نياز برادر مؤنى را بر نياورد چه مانعى دارد كه نياز دشمنان را برآورده سازد؟ «أيّما مؤمن منع مؤمناً شيئاً ممّا يحتاج إليه و هو يقدر عليه من عنده، أو من عند غيره أقامه اللّه عزّوجلّ يوم القيامة مسودّاً وجهه مزرقّة عيناه مغلولة يداه إلى عنقه فيقال: هذا الخائن الذي خان اللّه و رسوله، ثمّ يؤمر به إلى النار(2)؛ هر مؤنى كه از رساندن نياز مؤنى جلو گيرد با آن كه توان برآوردن آن را دارد يا مى تواند از جايى ديگر آن را برآورده سازد خداى عزّوجلّ به روز رستخيز او را با چهره سياه و چشمانى كبود و دستان به گردن بسته شده وارد محشر كرده، گفته مى شود: اين، خيانتكارى است كه به خدا و رسولش خيانت كرده است، آن گاه دستور داده مى شود او را به آتش افكنند».

«من كانت له دار فاحتاج مؤمن إلى سكناها فمنعه إيّاها، قال اللّه عزّوجل: يا ملائكتي أبخل عبدي على عبدي بسكنى الدار الدنيا؟ و عزّتي و جلالي لا يسكن جناني أبداً(3)؛ هركه خانه اى داشته باشد و مؤنى به سكونت در آن نيازمند باشد و او از سكونت آن مؤن شانه خالى كند خداوند مى گويد: اى فرشتگان اگر بنده من از اين كه بنده ديگرى در خانه او سكونت ورزد شانه خالى كند به عزّت و جلالم سوگند، او هرگز در بهشت من سراى نخواهد گزيد».

آيا مسلمانان به اين حديث عمل مى كنند؟ امام عليه السلام به گروهى كه در خدمت ايشان بودند فرمود: «چرا ما را سبك مى شمريد؟ مردى از مردم خراسان برخاست و عرض كرد: پناه بر خدا كه ما تو يا كارى از تو را سبك بشماريم.

امام عليه السلام فرمود: تو خود يكى از كسانى هستى كه مرا سبك شمردى. آن مرد گفت: پناه بر خدا كه

ص: 283


1- . همان.
2- . همان، ص 367.
3- . همان.

من تو را سبك شمرده باشم. امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه ما در نزديكى جُحفه بوديم نشنيدى كه مردى به تو گفت: مرا يك ميل بر مركب خود بنشان و تو خوددارى كردى؟ به خدا سوگند توسرت را براى او بلند نكردى و او را سبك شمردى و هركه مؤنى را سبك بشمارد، حرمت الهى را درباره ما ناديده گرفته است»(1).

«من أتاه أخوه في حاجة يقدر على قضائها فلم يقضها له سلّط اللّه عليه شجاعاً ينهش إبهامه في قبره إلى يوم القيامة مغفوراً له أو معذّباً(2)؛ هركه برادرى نزد او آيد و از او چيزى خواهد كه وى توان انجام آن را دارد ليك از انجام آن سرباز زند خداوند مارى را در گورش نهد كه تا روز رستخيز انگشت شست او را بگزد، خواه آمرزيده باشد يا ناآمرزيده».

امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايد: «من قصد إليه رجل من إخوانه مستجيراً به في بعض أحواله فلم يجره بعد أن يقدر عليه فقد قطع ولاية اللّه عزّوجلّ(3)؛ هركه مردى از برادران او نزد وى رود و در پاره اى امور از او يارى جويد و او با داشتن توانايى به وى يارى نرساند از ولايت خداوند بيرون رفته است».

اينها همه تهديداتى است براى كسى كه نياز نيازمند را برنياورد. آيا ما نياز برادران خود را بر مى آوريم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همه اين مفاهيم و بلكه بيشتر از آن را در سخنى كوتاه گردآورده است: «من أصبح لا يهتم بأمور المسلمين فليس منهم، و من سمع رجلاً ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم(4)؛ هركه شام را به بام رساند در حالى كه به امور مسلمانان بى اعتنا باشد از مسلمانان نيست و هركه بانگ مردى را بشنود كه نداى يا لَلمسلمين سر داده و بدو پاسخى ندهد مسلمان شمرده نمى شود».

اگر ما به درستىِ اين حديث معتقديم پس چرا به كار مسلمانان نمى پردازيم؟ گمان مى كنيد اگر هر مسلمانى شب را به صبح رساند در حالى كه در انديشه كارى از كارهاى مسلمانان است چه مقدار از نيازهاى مسلمانان برآورده نشده باقى مى ماند؟ با در نظر گرفتن اين كه انديشيدن به كارهاى مسلمانان وقت زيادى از انسان نمى گيرد و هزينه اى

ص: 284


1- . همان، ج 8، ص 102.
2- . همان، ج 2، ص 194.
3- . همان، ص 366.
4- . همان، ص 164.

هم براى او ندارد و تنها يك عنايت و توجه است كه بسيارى از امور با همين توجه حل مى شود و اگر پرداختن به كار مسلمانى مستلزم صرف پول يا زمان باشد همين برآورنده نياز نيز آن پول و زمان را از مسلمان ديگرى كسب خواهد كرد، زيرا مگر چنين نيست كه هر مسلمانى نياز برادرانش را برمى آورد [و همه مسلمانان در اين دايره جاى مى گيرند]. و مگر همين برآورنده نياز تا پايان عمر به كسى نيازمند نخواهد افتاد؟ از اين گذشته اگرچه درست است كه آنچه ثروت و علم و نفوذ به همراه مى آورد با جاه و مرتبت همراه است ولى آيا اين جاه و مرتبت اگر با برآوردن نياز نيازمندان همراه نباشد سودى خواهد داشت؟ هرگز چنين نيست بلكه موجب ناسزاگوئى به دنيا و كاستى در آخرت خواهد شد، زيرا ثروتمندى كه نياز تهيدستى را برنياورد يا عالمى كه نياز دانش پژوه و بى علمى را برآورده نكند يا نفوذى كه مشكلى را حل نكند در ديده ها خوار است و با دشنام زبانها همراه است، و اين برخلاف كسى است كه نياز مردمان را بر مى آورد، زيرا چنين كسى پيوسته محترم و ستوده است اگرچه با ثروت و دانش و نفوذ همراه نباشد و اين از لطف خداوندى است، چرا كه برآوردن نيازها را با عزّت، قرين كرده است و بر نياوردن نياز را با خوارى و پستىهمراه گردانده است.

ص: 285

امر به معروف

يارى رساندن به يك بيمار، كار نيك و معروف است. دهش به يك تهيدست معروف است. خوش اخلاقى معروف است. آموزش به نادان معروف است. رهنمودن به گمراه معروف است. راستى، امانتدارى، شرم، بخشش، صدقه، غيرت و شجاعت معروف هستند و نماز، روزه، حج، زكات، خمس، جهاد، اعتكاف، ازدواج، صله رحم، نيكى به پدر و مادر و بر پاكردن مهمانى و دادن هديه و حُسن همسايگى همگى از كارهاى معروف هستند. آيا اينها همه كارهاى پسنديده و نيكو نيستند؟ خِرَد حكم مى كند كه خواندن به نيكى، خود نيكى است. اگر از پرستارى بخواهيم كه به بيمارى يارى رساند در عرف و عقل ستوده نخواهيم بود؟ يا آن گاه كه از توانگرى بخواهيم به تهيدستى يارى رساند ستايش نخواهيم شد؟... .

اسلام به سان منبع فضايل، از توجه به اين بُعد عمومى از زندگىِ آكنده از سعادت، غافل نمانده است و هماره از مردم مى خواهد امر به معروف كنند تا كار نيك در جامعه رواج يابد، چنانكه به نهى از منكر نيز مى پردازد. منكر كدام است؟ قتل، ستم، دزدى، زنا، ربا، ناسزاگوئى، بهتان، اهانت، بداخلاقى، قمار، لواط، مساحقه (هم جنس بازى زنان)، دلالى محبت، دروغ پردازى، خيانت، تقلب و خوردن مال مردم به ناروا همگى منكرند.

فروگذاردن نماز، نپرداختن زكات، نارضايتى پدر و مادر، بريدن از خويشان نيز منكرند و از آنجا كه جامعه هرگز از مجرمانى بر كنار نيست كه از حدود پا فراتر مى نهند و پرده ها را مى درند لذا اسلام فرو كوبيدن آنها را واجب گردانيده است و آنها را به نيكى مى خواند و در اين راه سخت گيرىِ بسيار به كار مى زند.

اسلام در اين زمينه نوآوريهاى بسيار دارد و اين به هنگام سنجش آن با قوانين زمينى

ص: 286

آشكار مى شود، زيرا قوانين زمينى درباره گروه خاصى اجرا مى شود و از اين رو دور از ديد مجريان، به آسانى آب خوردن، ناديده گرفته مى شود. در حالى كه اسلامِ نوآور كه بايد هر حكمى در اسلام را نو تلقى كرد امر به معروف و نهى از منكر را بر همه واجب نموده.

خداى متعال مى فرمايد: «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ»(1)؛ « شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند باز مى داريد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ما أعمال البرّ عند الجهاد في سبيل اللّه إلاّ كنفثة في بحر لجيّ، و ما جميع أعمال البرّ و الجهاد في سبيل اللّه عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر إلاّ كنفثة في بحر لجّي(2)؛ كارهاى نيك در مقايسه با جهاد در راه خدا همچون آب دهانى است در دريايى متلاطم، و همه كارهاى نيك و جهاد در راه خدا در مقايسه امر به معروف و نهى از منكرهمچون آب دهانى است در دريايى متلاطم».

چرا چنين است؟ پاسخ اين پرسش هيچ گونه ابهامى ندارد، زيرا جهاد، راه نيكوكارى را مى گشايد و طبيعتاً جهاد از خودِ نيكوكارى برتر است، وانگهى جهاد، سنگ اول بناى نيكوكارى است، اما استمرار آن در پرتو امر به معروف و نهى از منكر تحقّق مى يابد.

آيا گمان مى كنيد اگر حكومت قوانينى را وضع كند و با زور به اجرا درآورد در استمرار پيروىِ مردم از آن سودمند خواهد بود؟ هرگز، زيرا استمرار نياز به نيرويى هميشگى دارد، بنابراين امر به معروف و نهى از منكر كه هر دو ستون استمرار نيكوكارى به شمار آيند برتر از جهادى هستند كه آغاز كار شمرده مى شود. از اين رو اسلام، جوهر قلم دانشمندان را بر خون شهيدان برترى داده، زيرا جوهر قلم عالم موجب ماندگارىِ دين است و اگر آن نبود خون شهيدان هدر مى رفت، پس جوهر قلم ايشان مايه دوام خون شهداست و در غير اين صورت ارزش خون چه خواهد بود آن گاه كه اهداف شهادت يك مجاهد، پوسيدگى يابد.

اگر قرار بود كتابهايى كه همه مسلمانان و فقها بر آن تكيه دارند و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام را پس از وفات ايشان به مردم مى رسانند از ميان برود، ديگر دين از ميان مى رفت و مردم به روزگار جاهليت باز مى گشتند و خون شهيدان بدر و اُحد و احزاب تباه مى شد.

ص: 287


1- . سوره آل عمران، آيه 110.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 183.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إيّاكم و الجلوس على الطرقات. قالوا: ما لنا بدّ منها، إنّما هي مجالسنا نتحدّث فيها. قال صلى الله عليه و آله: فإذا أبيتم إلاّ ذلك فأعطوا الطريق حقّه، قالوا: و ما حقّ الطريق؟ قال: غضّ البصر و كفّ الأذى و ردّ السلام و الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر(1)؛ از نشستن بر سرِ راهها بپرهيزيد. عرض كردند: ما را چاره اى از آن نيست، زيرا ما آنجا مى نشينيم تا با يكديگر سخن گوييم. پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ فرمود: پس اگر چاره اى نداريد حقّ راه را بپردازيد. عرض كردند: حقّ راه كدام است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: فرو بستن چشم، خوددارى از آزار و اذيت به ديگران، پاسخ دادن به سلام، امر به معروف و نهى از منكر».

اينك به اين حديث شگفت آور گوش فرا دهيد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خداوند پيامبرى را بر نينگيخت مگر آن كه براى او حواريانى برگزيد. اين پيامبر تا آن هنگام كه خدا خواهد در ميان ايشان مى ماند و در ميان آنها به كتاب و فرمان الهى رفتار مى كند و آن گاه كه خدا جان آن پيامبر را ستانْد حواريان مى مانند و به كتاب و فرمان خدا و سنت پيامبرشان رفتار مى كنند، و با از بين رفتن حواريان مردمى بر سرِ منبر مى روند و سخنهاى نيك بر زبان آورند ولى رفتارى ناپسند در پيش مى گيرند، پس هرگاه اوضاع را چنين يافتيد بر هر مؤنى واجب است تا با دست، و اگر ممكن نبود با زبان يا با قلب به جهاد با آنها برخيزد كه ديگر پس از اين اسلامى نخواهد بود»(2).

اين تشويقى است تا دستگاه تبليغات و ارشاد پاك گردند كه اگر اين دستگاه به تباهى كشيده شود تباهى ها به بار مى آورد و ديگر در پىِ آن خيرى چهره نخواهد نمود. امرى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در قبال اين گروه، واجب كردند جهاد است.

حضرت على عليه السلام فرمود: «مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ(3)؛ هركه ستمى را ببيند كه بدان عمل شود و كار زشتى را شاهد باشد كه بدان فرا مى خوانند و آن را با دلِ خود زشت شمرد فرد سالم مانده و از گناه، پيراسته است و هركه آن را با زبان انكار كند پاداش داده مى شود و از قبلى بهتر است و هركه با شمشير روياروى

ص: 288


1- . همان.
2- . همان.
3- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 373، ص 541.

آن برخيزد تا كلمه اللّه فراز يابد و سخن ستمگران به فرود نشيند اين همان كسى است كه به راه هدايت رسيده است و بر راه ايستاده است و پرتو يقين در دل او جاى گرفته است».

نيز مى فرمايد: «و از آنان (مجاهدان) است، پس كسى كه كار زشت را با دل و زبان و دست نكوهش كند سرشتهاى خير در وجود او كمال يافته است. و هركه كار زشت را با زبان و دل و نه با دست پس زند به دو سرشت از سرشتهاى نيك دست يازيده است و سرشتى را وانهاده است. و آن كه كار زشت را با دل و نه با دست و زبان پس زند كسى است كه شريف ترين خصلت از سه خصلت را تباه كرده و تنها به يك سرشت چنگ افكنده است. و هركه كار منكرى را نه با زبان و نه با قلب و نه با دست پس زند مرده اى است در ميان زندگان. همه نيكى ها و جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهى از منكر، همچون آب دهانى است در دريايى متلاطم. امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ را نزديك مى كنند و نه از روزى مى كاهند، و برتر از همه اينها گفتن سخن عادلانه اى است در حضور سلطانى ستمگر».(1) امام عليه السلام به حقيقتى هشدار داده است كه راه را بر بهانه جويان مى بندد؛ گروهى كه به بهانه ترس از كشته شدن و كاهش يافتن روزى از گفتن هر سخن باز دارنده اى سر باز مى زنند، ولى سخن آنها دروغ و گريز از راه حق است. آيا تاكنون كسى را ديده ايد كه به سبب امر به معروف كشته شود يا به سبب نهى از منكر روزى اش كاهش يابد؟ ممكن است بگوييد: آيا امام حسين عليه السلام هنگام رفتن سوى كربلا با تصميم به امر به معروف و نهى از منكر كشته نشد؟ پاسخ اين است كه امام حسين عليه السلام همچون حضرت موسى با هراس از مدينه برون نشد و كار خويش پوشيده نداشت، و ترس چرا؟ به هر روى گروهى از شياطين بنى اميه مأمور شده بودند خون حضرت را بريزند اگرچه به پرده كعبه چنگ در مى انداخت.

امام باقر عليه السلام درباره اين دو وظيفه سخن لطيفى دارد و علّت و دليل را در كنار هم گرد آورده است: «امر به معروف و نهى از منكر كه راه پيامبران و شيوه صالحان است، فريضه بزرگى شمرده مى شود كه همه فرايض در پرتو آن تحقق مى يابد و آيينها امنيت مى يابند و كسبها حلال مى گردند و ستمها بازگردانده مى شوند و زمين آبادانى مى يابد و از دشمنان دادخواهى مى شود و

ص: 289


1- . همان، شماره 374، ص 542.

كار، سامان مى پذيرد. پس كارهاى زشت را در دل زشت شماريد و آنها را از زبانْ برون برانيد و بر چهره ايشان سيلى بنوازيد و در راه خدا از نكوهش هيچ نكوهشگرى نهراسيد، پس اگر پند گرفتند و به راه حق باز گشتند راه نكوهشى بر آنان نيست. خداى متعال مى فرمايد: «إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(1)؛ "راه [نكوهش] تنها بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و در [روى زمين] به ناحق سر بر مى دارند. آنان عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت"، پس با جسم به جهاد با آنها برخيزيد و در دل از آنها تنفّر يابيد بى آن كه حكومتى را خواهان باشيد يا به مالى دست درازى كنيد و نه بخواهيد به ستم پيروزى به كف آوريد تا به سوى خدا باز گردند و سر به فرمان او فرود آورند»(2).

اسلام كنار گذاردن امر به معروف و نهى از منكر و سستى و چرب زبانى در اين دو را سخت مى نكوهد، زيرا اين كار موجب مى گردد جامعه از سنتهاى عدالت منحرف شود و آيينها از مدار خود بيرون رود و باطل جويان به فساد و شهوت بگرايند.

قرآن كريم مى فرمايد: «لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّنِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الاْءِثْمَ وَ أَكْلِهِمُالسُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ»(3)؛ «چرا الهيّون و دانشمندان، آنان را از گفتار گناه [آلود] و حرام خوارگى شان باز نمى دارند؟ راستى چه بد است آنچه انجام مى دادند».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ما من قوم عملوا بالمعاصي و فيهم من يقدر أن ينكر عليهم فلم يفعل، إلاّ يوشك أن يعمّهم اللّه بعذاب من عنده(4)؛ اگر مردمى گناه در پيش گيرند و در ميان ايشان كسى باشد كه بتواند نهى از منكر كند، ليك از آن سر باز زند زود است كه خداوند همه آنها را به عذاب خويش گرفتار گرداند».

«إنّ اللّه عزّوجل ليبغض المؤمن الضعيف الذي لا دين له، فقيل له: و ما المؤمن الذي لا دين له؟ قال صلى الله عليه و آله: الذي لا ينهي عن المنكر(5)؛ همانا خداوند از مؤن ضعيفى كه دين ندارد متنفر است، عرض شد: مؤنى كه دين ندارد كدام است؟ فرمود: آن كه نهى از منكر نمى كند».

«قيل له صلى الله عليه و آله: أتهلك القرية و فيها الصالحون؟ قال صلى الله عليه و آله: نعم. قيل: بم يا رسول اللّه؟ قال: بتهاونهم و سكوتهم عن معاصي اللّه (6)؛ به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كردند: آيا ممكن است

ص: 290


1- . سوره شورى، آيه 42.
2- . كافى، ج 5، ص 56.
3- . سوره مائده، آيه 63.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 180.
5- . كافى، ج 5، ص 59.
6- . جامع السعادات، ج 2، ص 180.

روستايى از ميان برود با آن كه صالحانى در آن زندگى مى كنند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى. عرض كردند: چرا يا رسول اللّه؟ فرمود: به سبب سستى و سكوتشان در برابر سركشى از خدا».

امام رضا عليه السلام فرمود: «لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر أو ليستعملنّ عليكم شراركم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم(1)؛ يا امر به معروف و نهى از منكر كنيد يا تبهكارانتان بر شما فرمان مى يابند و در اين هنگام نيكان شما دعا مى كنند و دعاى آنها برآورده نمى شود».

با چشم پوشى از ابعاد ماوراءالطبيعىِ اين احاديث، ميزان همخوانىِ آن با واقعيت و برهان و رويدادها ترديد ناپذير است، زيرا مُنكَر هم براى جامعه و هم براى فرد زيانمند است، چرا كه ميگسارى موجب بيمارى مى شود و زنا فساد عمومى را در پى دارد و قمار، مايه دشمنى است و... .

هرگاه در جامعه اى نهى از منكر كنار نهاده شود آن جامعه بناچار سرنگون خواهد شد، اين سرنگونى چيزى جز عذاب نيست، البته نبايد عذاب را در آذرخش و نظاير آن منحصر دانست. قرآن كريم مى فرمايد: «قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْمِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ»(2)؛ «بگو او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را گروه گروه به هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى بچشاند».بنابراين آيات قرآنى گروه گروه شدن را نيز در شمار عذابهاى ديگر مى داند.

امّا دعا چنانكه از حديث اخير برمى آيد شرايطى دارد. آيا دعا بدون شرايط سودمند خواهد بود؟ آيا كسى را ديده ايد كه بدون سخت كوشى از خدا بخواهد كه او را ثروتمند كند يا سينه اش را پر از دانش گرداند و دعاى او مستجاب گردد؟ خداى متعال مى فرمايد: «وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»(3)؛ پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم».

ولى در آيه ديگر مى فرمايد: «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»(4)؛ «به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم».

ص: 291


1- . كافى، ج 5، ص 56.
2- . سوره انعام، آيه 65.
3- . سوره غافر، آيه 60.
4- . سوره بقره، آيه 40.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ اللّه تعالى ليسأل العبد: ما منعك إذ رأيت المنكر أن تنكر(1)؛ همانا خداوند از بنده اش خواهد پرسيد: چرا هنگام ديدن كار زشت، آن را ناپسند نشمردى؟».

«إنّ اللّه لا يعذّب الخاصّة بذنوب العامّة حتّى يظهر المنكر بين أظهرهم و هم قادرون على أن ينكروه فلا ينكروه(2)؛ همانا خداوند خواص را به سبب گناه عوام كيفر نمى كند تا وقتى كه منكَر در ميانشان آشكار شود و آنها بر زشت شمردنش توانا باشند ليك آن را زشت نشمارند».

اميرالمؤنين على عليه السلام فرمود: «إنّما هلك من كان قبلكم حيث ما عملوا من المعاصي و لم ينههم الربانيّون و الأحبار عن ذلك و إنّهم لما تمادوا في المعاصي و لم ينههم الربانيون و الأحبار عن ذلك نزلت بهم العقوبات فأمروا بالمعروف و أنهوا عن المنكر(3)؛ پيشينيان شما آن گاه به هلاكت رسيدند كه گناه در پيش گرفتند و دانشمندان دينى، ايشان را از آن باز نداشتند و چون آنها در گناه، گردنكشى كردند و دانشمندان دينى، ايشان را مانع نشدند بر آنها كيفر نازل شد، پس امر به معروف و نهى از منكر را در پيش گيريد».

«من ترك إنكار المنكر بقلبه و يده و لسانه فهو ميّت بين الأحياء(4)؛ هركه كار زشتى را با دل و دست و زبان انكار نكند مرده اى است در ميان زندگان».

برخى به دليل ضعف جايگاه يا ناتوانى در سخن يا نظاير آن نمى توانند منكَر را محكوم كنند. آيا اين افراد بايد از كنار منكَر بگذرند و آن را ناديده بگيرند؟ هرگز، بلكه بايد در كنار انكار به دل روى خود را نيز در برابر منكَر تُرُش كنند و اين از مراتب انكار كار زشت است.

اميرالمؤنين عليه السلام فرمود: «أمرنا رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن نلقي أهل المعاصي بوجوه مكفهرّة(5)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ما را مى فرمود تا با چهره اى عبوس گنهكاران را ديدار كنيم».ولى مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان با هر زشتكارى اين گونه برخورد كند، زيرا ممكن است اين رفتار بر اصرار و عناد او بيفزايد و روى گشاده و سخن نرم در بسيارى موارد، موفقتر است. آن كه مى خواهد كسى را به چيزى فرا خواند يا از چيزى باز دارد بايد از حكمت برخوردار باشد. سخن نرم براى كسى كه گريزى از تنبيه او نيست سودمند نخواهد بود چنانكه تنبيه براى آن كه بايد به نرمى با او سخن گفت فايده مند نيست، و براى

ص: 292


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 180.
2- . همان.
3- . كافى، ج 5، ص 57.
4- . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 181.
5- . كافى، ج 5، ص 59.

برخى از مردم بايد تنبيه و سخن نرم باهم به كار برده شود. اينك به اين دو آيه توجه كنيد:

«فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى»(1)؛ «و با او سخنى نرم گوييد، شايد پند پذيرد يا بترسد».

«قَالَ أَلْقِهَا يَمُوسَى»(2)؛ «فرمود: اى موسى آن [عصا] را بينداز».

اميرالمؤمنين على عليه السلام به دوران انحطاط مسلمانان در هر دوره و زمانى اشاره مى كند و مى فرمايد: «أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ(3)؛ نخستين گام جهاد براى شما جهاد با دست و آن گاه جهاد با زبان و در پىِ آن جهاد با دل است، زيرا كسى كه كار نيك را به دل در نيابد و كار زشت را، زشت نشمارد، واژگون مى شود و سرنگون مى گردد».

بدين ترتيب جامعه تا آنجا انحطاط مى يابد كه منكَر، ظهور پيدا مى كند، اين جامعه نخست با دست آن را پس مى زند، آن گاه دست را كنار مى نهاده و با زبان آن را زشت مى شمرَد و در پىِ آن زبان را نيز كنار مى زند و به دل آن را انكار مى كند تا جايى كه با منكَر، اُخت مى شود و ديگر آن را منكَر نمى شمرد و در اين هنگام است كه كيفر رخ مى نمايد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ما قدست أمّة لم يؤخذ لضعيفها من قويها بحقّه غير متعتع(4)؛ امتى كه حقّ ضعيف را از قوى نَستاند پاك نمى شود».

«ويل لقوم لا يدينون اللّه بالأمر بالمعروف و النهي عن المنكر(5)؛ واى به حال مردمى كه با امر به معروف و نهى از منكر دين الهى را در پيش نمى گيرند».

برخى مى پندارند همين كه خود را اصلاح كنند كافى است و پرداختن به امور اجتماعى را نمى پذيرند تا مبادا دامن بيالايند و خود را گرفتار پيامدهاى امر به معروف و نهى از منكر كنند، لذا چند گامى پيشرفته، سپس از مردم دورى مى گزينند. ولى اسلام اين را خوش نداشته، از هر انسانى مى خواهد كه در جامعه دخالت كند و در راست گرداندن هرگونه كژى بكوشد و مردم را به كار نيك بخواند و از كار بد بازشان بدارد وگرنه در گناه آنها شريك خواهد بود، اگرچه دامنى پاك و دلى پاكيزه و اعضايى بى آلايش داشته باشد.

ص: 293


1- . سوره طه، آيه 44.
2- . سوره طه، آيه 19.
3- . نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 375، ص 542.
4- . كافى، ج 5، ص 56.
5- . همان.

امام باقر عليه السلام فرمود: «أوحى اللّه عزّوجل إلى شعيب النبي عليه السلام إنّي معذّب من قومك مائة الف، أربعين ألفا من شرارهم و ستين ألفا من خيارهم. فقال عليه السلام: يا ربّ هؤلاء الأشرار فمابال الأخيار؟ فأوحى اللّه عزوجل إليه: داهنوا أهل المعاصي و لم يغضبوا لغضبي(1)؛ خداوند به شعيب نبى عليه السلام وحى كرد كه من صد هزار كس از قوم تو را كيفر مى رسانم، چهل هزار تبهكار و شصت هزار نيكوكار. شعيب عرض كرد: بار خدايا! اين گروه تبهكارند ولى نيكان چرا؟ خداوند بدو وحى كرد كه: آنها با گنهكاران به نرمى رفتار كرده اند و براى خشم من به خشم نيامده اند».

امام صادق عليه السلام فرمود: «حقّ لي أن آخذ البريء منكم بالسقيم و كيف لا يحقّ لي ذلك؟ و أنتم يبلغكم عن الرجل منكم القبيح و لا تنكرون عليه و لا تهجرونه، و لا تؤذونه حتّى يتركه(2)؛ حق است بر من كه سالم شما را به سبب بيمارتان گرفتار كنم و چگونه اين حق براى من نباشد؟ به شما خبر مى رسد كه مردى زشتكارى مى كند و شما كار او را پس نمى زنيد و او را از ميان خود نمى رانيد و او را چندان آزار نمى رسانيد كه از كار زشت خود دست شويد».

اينك به اين حديث كه لحنى تندتر دارد گوش مى سپاريم: امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«لأحملنّ ذنوب سفهائكم على علمائكم... ما يمنعكم إذا بلغ عن الرجل منكم ما تكرهون و ما يدخل علينا به الأذى، أن تأتوه فتؤنّبوه و تعذلوه و تقولوا له قولاً بليغا؟ قلت: جعلت فداك إذا لا يطيعونا و لا يقبلون منّا. فقال: اهجروهم و اجتنبوا مجالسهم(3)؛ من گناه نادانان شما را متوجه دانشمندانتان مى دانم... شما را چه مى شود آن گاه كه كسى از شما كارى نكوهيده به جاى آورَد يا رفتارى كه از آن آزارى به ما مى رسد، نزد او نمى رويد و او را نكوهش نكرده، بر رفتارش خرده نمى گيريد و سخنى رسا (هدايتگر) بدو نمى گوييد؟ راوى عرض كرد: قربانت گردم، در اين صورت سخن ما را نمى پذيرند. امام فرمود: آنها را وانهيد و از همنشينى با آنها دورى ورزيد».

و باز پس از اين همه در جوامع اسلامى چه مقدار منكَر ديده خواهد شد؟ اگر نمى دانى گوش بسپار: موسيقى، سينما، كاباره ها، ميگسارى، زنا، قمار، جلوه نمايى زنان و بسيارى ديگر از محرّمات، و اينك چقدر به امر به معروف و نهى از منكر پرداخته ايم؟ مطلقاً هيچ.

ص: 294


1- . همان.
2- . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 181.
3- . كافى، ج 8، ص 162.

اُنس و دورى

برخى مردم بر انس و الفت، سرشته شده اند و حتى با حيوان و جماد نيز انس مى گيرند ديگر چه رسد به انسان! برخى نيز بر كناره گيرى سرشته شده اند. همچون صخره اى سخت هستند كه به هيچ چيز نمى چسبند و اگر با چيزى پيوند يابند به سرعت از آن دورى مى گزينند. اگر ما به جامعه انسانى نظر كنيم آن را به انس و الفت نيازمندتر مى بينيم.

جمادات مى توانند به تنهايى موجوديت خود را حفظ كنند، يك ريگ به ريگ ديگرى نياز ندارد. گياه نيز مى تواند به تنهايى در دشت برويد و شكوفا و شاداب بماند تا خشك شود. حيوان نيز اگر در مزرعه اى رها شود نياز خود را از گياهان برمى ستاند و اگر در صحرارها شود چندان تلاش مى كند تا به آب و گياهى برسد و به زندگى ادامه دهد تا آن هنگام كه مرگ او را بربايد. ولى آيا انسان مى تواند بدون جامه زندگى كند يا بدون توشه بام را به شام رساند يا از مسكن بى بهره ماند يا هنگام بيمارى از دارو، يا هنگام نياز به سفر در خشكى و دريا از آن محروم باشد؟ اينك اندكى به چيزهايى بنگريم كه از آنها بهره مى بريم:

غذاى مورد نياز همگان به هزاران نفر نيازمند است. كسانى بايد زمين را براى كشت آماده كنند، گروهى بايد آن را آبيارى كنند، شمارى بايد گاوها را پرورش دهند، عدّه اى بايد گاوآهن فراهم آورند، گروهى بايد بذر بياورند، جماعتى آن را بكارند، كسانى وظيفه داشت را برعهده گيرند و... اين تنها براى فراهم آوردن غذاست، براى تهيه خانه، جامه، همسر و ابزار مورد استفاده اگرچه يك مداد باشد نيز همين مراحل بايد طى شود. بنابراين انسان از فرق سر تا سر انگشتان و از گاهواره تا گور به انس و الفت (همراهى و همدلى) نياز دارد.

آنچه به اين نيازها رنگ كمال مى زند چيزى جز انس و نياز متقابل نيست، و اين، پس از آن است كه وجود بخشى از آنها در حدّ ضرورت براى زندگى لازم است. برخى از مردم

ص: 295

خواه ناخواه به همين مقدار از ضرورت بسنده مى كنند و در ساير نيازمنديها از مردم دورى مى جويند. چنين افرادى ناقصند، زيرا از جامعه، فراوان مى ستانند و اندك مى دهند. برخى نيز بيش از آنچه از جامعه مى ستانند بدان مى دهند. چنين كسانى روى به كمال دارند و جامعه را پيش مى بَرند. برخى نيز همان قدر مى ستانند كه مى دهند. چنين افرادى انسانند و بس، ولى خدمتى به جامعه نمى كنند.

اسلام، خواهان بخش دوم است و پيشرفت و صعود و عشق و پاكى را طالب است. آيا دانشمندان نگفته اند كه واژه «انسان» از «انس» مشتق مى شود. آنچه را در لابه لاى شريعت پاك از مهمانى گرفته تا هديه و پاداش و نيكى و خوش رفتارى و ديدار با يكديگر و بدرقه و... و... معتبر مى دانيم همگى با اين رمز عمومى در پيوند است و آن ايجاد الفت به مفهوم وسيع آن مى باشد. اينك به شمارى از احاديث كه در اين پيرامون رسيده توجه مى كنيم:

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «لقاء الإخوان مغنم جسيم و إن قلّوا(1)؛ ديدار با برادران، غنيمتى بزرگ است اگرچه شمار آنها اندك باشد».

امام باقر عليه السلام فرمود: «إنّ للّه عزّوجلّ جنّة لا يدخلها إلاّ ثلاثة: رجل حكم على نفسه بالحق و رجل زار أخاه المؤمن في اللّه و رجل آثر أخاه المؤمن في اللّه (2)؛ خداى عزّوجلّ بهشتى دارد كه جز سه كس بدان در نيايد: مردى كه بحق بر خويش داورى كند، و مردى كه برادر مؤنش را در راه خدا ديدار كند و آن كه برادر مؤنش را در راه خدا بر خود ترجيح دهد».

نيز فرمود: «[هرگاه] مؤنى براى ديدن برادرش گام بردارد خداوند فرشته اى بر او مى گمارد تا يك بال خود را در زمين و بال ديگر در آسمان نهد و بر او سايه افكَند.و چون به سراى برادرش درآيد خداى متعال ندا دهد: اى بنده بزرگ دارنده حقم و اى پوينده راه پيامبرم بزرگداشت تو بر من واجب است، هرچه مى خواهى بخواه، مرا بخوان تا پاسخت گويم، اگر خاموش باشى من [عطايم را] به تو مى آغازم. هرگاه او از خانه برادرش بازگردد آن فرشته همراه او شده و بال خود بر سرش مى گستراند تا به سرايش درآيد، آن گاه خداى متعال ندا دهد: اى بنده بزرگ دارنده حقم، بزرگداشت تو بر من حق است، همانا بهشتم را بر تو واجب كردم و تو را شفيع بندگانم نهادم»(3).

ص: 296


1- . كافى، ج 2، ص 179.
2- . همان، ص 178.
3- . همان.

او به ديدار برادرى شتافته و دوستى اى را به دست آورده و ريسمان محبت را استوار گردانيده و با اين حال خداى چنين پاداش سترگى بدو مى دهد. كدام دين چنين است و چهوالاست اسلام؛ اسلامى كه جايگزينى براى آن نتوان يافت. اگر افزون بر اين را خواهانيد به اين احاديث گوش سپريد:

امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مؤنى براى ديدار برادرش از خانه برون آيد و حقّ او را بشناسد خداى براى هر گام او حسنه اى مى نگارد و سيئه اى از او را مى زدايد و او را يك درجه فراز مى بَرد. و هرگاه درِ خانه او را بكوبد درهاى آسمان به رويش گشوده شود، و هرگاه يكديگر را ديدار كنند و دست هم بفشرند و هم را در آغوش گيرند خداى به آن دو روى مى آورد و با آن دو به فرشتگان مى بالد و مى فرمايد: به اين دو بنده ام بنگريد كه براى من به ديدار هم مى روند و به يكديگر محبت مى ورزند، حق است بر من كه به روز رستخيز به آتش كيفرشان ندهم. پس هرگاه باز گردد فرشتگانى به شماره نفسها و گامها و كلمات او، وى را همراهى كنند و تا همان شب از سال آينده از گزند دنيا و آخرت پاسش دارند، و اگر در اين مدت بميرد از بازخواست معاف شود. اگر كسى كه به ديدار او رفته نيز حقّ ديدار كننده را بداند براى او نيز چنين پاداشى خواهد بود»(1).

«من زار أخاه للّه لا لغيره التماس موعد اللّه و تنجّز ما عند اللّه و كّل اللّه به سبعين ألف ملك ينادونه: ألا طِبت و طابت لك الجنّة(2)؛ هركه برادر خود را تنها در راه خدا و نه به انگيزه ديگرى ديدار كند و تنها در انديشه وعده خدايى باشد خداوند هفتاد هزار فرشته را بر او گمارَد كه همه چنين بانگ مى دهند: خوشا به حالت و بهشت گوارايت».

«من زار أخاه في اللّه قال اللّه عزّوجلّ: إيّاى زرت و ثوابك عليّ و لست أرضى لك ثواباً دون الجنّة(3)؛ هركه برادر خود را در راه خدا ديدار كند خداوند بدو مى فرمايد: مرا ديدار كردى و پاداش تو بر من است و جز بهشت به پاداشى براى تو خشنود نگردم».

نيز فرمود: «هركه برادر خود را به هنگام بيمارى يا سلامت در راه خدا ديدار كند و در ديدار خود انگيزه نيرنگ يا عوضِ عيادتى نداشته باشد خداى هفتاد هزار فرشته بدو گمارد كه پشت سر او چنين بانگ مى دهند: خوشا به حالت و بهشت گوارايت، شما ديدار كنندگان خداى و ميهمانان

ص: 297


1- . همان، ص 183.
2- . همان، ص 175.
3- . همان، ص 176.

رحمانيد، تا آن هنگام كه به سراى خود باز گردد. راوى به امام عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم اگر راه دور بود چه؟ حضرت فرمود: آرى، حتى اگر راه، مسافت يك ساله باشد، پس خداى بخشنده است و فرشتگان او بسيار و همگى او را تا رسيدن به خانه همراهى مى كنند»(1).

شايد به انديشه برخى از مردم گذر كند كه اين همه فرشته از كجا؟ اين گروه از آفرينش الهى غافلند، چه مانعى در كار است كه خداى با يك كلمه «باش» ميليونها فرشته بيافريند.

دانش نوين معتقد است در يك قطره منى بيست و شش ميليون اسپرم از مرد بيرون مى آيد. پس آيا آن كه قادر است در يك قطره مايع چندين ميليون اسپرم زنده بيافريند نمى تواند چندين بيليون فرشته در جاى جاى زمين و آسمان بيافريند؟ حقيقتاً هركه با اين توهّمات، شريعت را انكار كند از موازين منطق و خرد بدور است، بويژه پس از آن كه اسرار بسيارى از اين احاديث كشف شده و روشن گرديده كه همه با واقعيت و حقيقت همخوانى دارند.

امام صادق عليه السلام فرمود: «من زار أخاه في اللّه و للّه، جاء يوم القيامة، يخطر بين قباطيّ من نور و لا يمرّ بشيء إلاّ أضاء له حتّى يقف بين يدي اللّه عزّوجلّ فيقول اللّه عزّوجلّ له: مرحباً و إذا قال مرحباً أجزل اللّه له العطيّة(2)؛ هركه برادر خود را در راه خدا ديدار كند روز رستخيز درحالى به عرصه درآيد كه در ميان جامگانى از نور است و بر هرچه گذر كند آن را نورانى گرداند تا آن هنگام كه در برابر خداى عزّوجلّ مى ايستد و خداى بدو مى فرمايد: خوش آمدى و با گفتن اين كلمه پاداش خود را بر او فزونى مى دهد».

معناى ايستادن در برابر خدا قرار گرفتن در برابر خطاب اوست وگرنه خدا مكان ندارد.

«لزيارة مؤمن في اللّه خير من عتق عشر رقاب مؤمنات و من أعتق رقبة مؤمنة وقى كلّ عضو عضواً من النار حتّى انّ الفجر يقي الفرج(3)؛ ديدار مؤنى در راه خدا بهتر از آزاد كردن ده بنده مؤن است و هركه مؤنى را برهانَد در برابر هر عضو او يك عضوش از آتش بر حذر مانَد، چندان كه در برابر شرمگاه او، شرمگاهش مصون مانَد».

«قال عليه السلام لأبي خديجة: كم بينك و بين البصرة؟ قال: في الماء خمس إذا طابت الريح و على الظهر ثمان و نحو ذلك. فقال عليه السلام: ما أقرب هذا، تزاوروا و يتعاهد بعضكم بعضا فإنّه

ص: 298


1- . همان، ص 177.
2- . همان.
3- . همان، ص 178.

لابدّ يوم القيامة من أن يأتي كلّ انسان بشاهد يشهد له على دينه(1)؛ امام صادق عليه السلام به ابوخديجه فرمود: [فاصله] ميان تو با بصره چقدر است؟ ابوخديجه عرض كرد: از راه دريا اگر طوفانى نوزد [و باد همراهى كند ]پنج روز و از راه خشكى تقريباً هشت روز است. امام عليه السلام فرمود: چه راه كوتاهى، به ديدار يكديگر برويد و به [كار ]همديگر رسيدگى كنيد كه ناگزير در روز قيامت هر انسانى گواهى مى آورد كه بر دين او گواهى دهد».

«إنّ المسلم إذا رأى أخاه كان حياة لدينه إذا ذكر اللّه عزّوجل(2)؛ يك مسلمان هرگاه برادر خود را ديدار كند اگر نام خدا به ميان آورده شود دين او حيات يابد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايد: «مثل الأخوين إذا إلتقيا مثل اليدين تغسل إحداهما الأخرى، ما لقى المؤمنان قطّ إلاّ أفاد اللّه أحدهما من صاحبه خيراً(3)؛ دو برادر كه يكديگر را ديدار كنند همچون دو دست هستند كه يكى ديگرى را مى شويد و هيچ گاه دو مؤن يكديگر را ديدار نمى كنند مگر آن كه خداى به هر يك از آنها به سبب ديگرى خير دهد».

در قرآن واژه الفت به كار رفته است: «لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الأَْرْضِ جَمِيعًا مَّآ أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ»(4)؛ «اگر آنچه در روى زمين است همه را خرج مى كردى نمى توانستى ميان دلهايشان الفت بر قرار كنى، ولى خدا بود كه ميان آنان الفت انداخت».

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «المؤمن مألوف و لا خير فيمن لا يألف و لا يؤلف(5)؛مؤمن انس گيرنده است و كسى كه انس نگيرد و با او انس نگيرند در او خيرى نيست».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «فرحم اللّه امرءاً ألّف بين وليّين لنا، يا معشر المؤمنين تآلفوا و تعاطفوا(6)؛ خداى رحمت آورَد بر كسى كه ميان دو دوستدار ما الفت بر قرار كند، اى گروه مؤنان! با هم انس بگيريد و به يكديگر مهر ورزيد».

در احاديث نيز عوامل انس و الفت تشويق شده اند:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «أولى الناس باللّه و برسوله من بدأ بالسلام(7)؛ شايسته ترين مردم نزد خدا و رسول كسى است كه پيشتر سلام كند».

ص: 299


1- . همان، ج 8، ص 315.
2- . همان.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 196.
4- . سوره انفال، آيه 63.
5- . كافى، ج 2، ص 102.
6- . همان، ج 2، ص 345.
7- . همان، ص 644.

اميرالمؤنين عليه السلام فرمود: «لا تَغضبوا و لا تُغضبوا أفشوا السلام و أطيبوا الكلام و صلّوا بالليل و الناس نيام تدخلوا الجنّة بسلام(1)؛ خشم مگيريد و به خشم نياوريد، سلام [گوييد و آن] را رواج دهيد و كلام پاكيزه بر زبان آوريد و شب را به نماز بايستيد در حالى كه مردم خفته اند تا با آسايش به بهشت درآييد».

«إنّ اللّه يحبّ إطعام الطعام و إفشاء السلام(2)؛ خدا اطعام و سلام دادن را خوش مى دارد».

«من التواضع أن تسلّم على من لقيت(3)؛ سلام كردن به هركه ديدى نشانه فروتنىِ توست».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «تصافحوا فإنّها تذهب بالسخيمة(4)؛ با يكديگر دست دهيد كه اين كار، كينه را از ميان مى بَرد».

«مصافحة المؤمن أفضل من مصافحة الملائكة(5)؛ دست دادن با مؤن برتر از دست دادن با فرشتگان است».

طبيعى است كه اسلام پس از اين همه، بريدن را ناخوش بدارد و كسى را كه از برادر خويش ببُرد مورد انتقاد قرار دهد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «أيّما مسلمين تهاجرا فمكثا ثلاثاً لا يصطلحان إلاّ كانا خارجين من الإسلام و لم يكن بينهما ولاية فأيّهما سبق إلى كلام أخيه كان السابق إلى الجنّة يوم الحساب(6)؛ هرگاه دو مسلمان از يكديگر بريدند و سه روز با هم آشتى نكردند از اسلام بيرون هستند و ميان يكديگر ولايتى ندارند، و هر يك از اين دو سخن را بياغازد به روز رستخيز زودتراز ديگرى به بهشت درآيد».

«لا هجرة فوق ثلاث(7)؛ بريدن بيش از سه روز پذيرفته نيست».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا يفترق رجلان على الهجران إلاّ استوجب أحدهما البراءة و اللّعنة و ربّما إستحقّ ذلك كلاهما فقال معتب: جعلني اللّه فداك هذا الظالم فما بال المظلوم؟ قال عليه السلام: لأنّه لا يدعو أخاه إلى صلته و لا يتغامس له عن كلامه، سمعت أبي يقول: إذا تنازع إثنان فعازّ أحدهما الآخر فليرجع المظلوم إلى صاحبه حتّى يقول لصاحبه أي أخي أنا الظالم

ص: 300


1- . همان، ص 645.
2- . بحار الأنوار، ج 71، ص 361.
3- . كافى، ج 2، ص 646.
4- . همان، ص 183.
5- . همان.
6- . همان، ص 345.
7- . همان، ص 344.

حتّى يقطع الهجران بينه و بين صاحبه فإنّ اللّه تبارك و تعالى حكم عدل يأخذ للمظلوم من الظالم(1)؛ هيچ گاه دو مرد از يكديگر دورى نگزيدند مگر آن كه يكى از آن دو مشمول نفرين شود و شايد اين نفرين دامن هر دو را بگيرد. معتب عرض كرد: خداى مرا قربان تو كند، درباره ستمگر چنين است اما ستمديده چه؟ امام عليه السلام فرمود: او نيز به پيوند با برادرش فرا نخوانده است و سخن او را ناديده نگرفته است. پدرم [امام صادق عليه السلام] فرمود: هرگاه دو كس با يكديگر كشمكش كردند و يكى از آن دو ديگرى را آزرد و مظلوم، سوى دوست خويش بازگشت و بدو خطاب كرد كه: اى برادر! من ستم كردم، تا با اين كار دورى را با برادرش پايان دهد، آن گاه خداى متعال داورى دادگر است كه حقّ مظلوم را از ظالم خواهد ستانْد».

سخن مظلوم كه خود را ظالم مى خواند از متعلق تهى است، لذا دروغ شمرده نمى شود.

«لا يزال ابليس فرحاً ما اهتجر المُسلِمان فإذا إلتقيا اصطكّت ركبتاه و تخلّعت أوصاله و نادى يا ويله ما لقي من الثبور(2)؛ مادامى كه دو مسلمان از يكديگر بريده اند شيطان شاد است، پس هرگاه اين دو به يكديگر پيوستند دو زانويش به لرزه در آمده، بند از بندش گسسته و از ضربه هولناكى كه بر او وارد مى شود بانگ مى زند: واىِ من كه هلاك شدم».

امام باقر عليه السلام فرمود: «إنّ الشيطان يغري بين المؤمنين ما لم يرجع أحدهم عن دينه فإذا فعلوا ذلك استلقى على قفاه و تمدّد ثمّ قال: فزت(3)؛ شيطان مؤنان را مى فريبد تا آن هنگام كه كسى از ايشان از دين خود باز نگردد، پس هرگاه از دين خود بازگشتند شيطان به پشت دراز مى كشد و مى گويد: پيروز شدم».

انسان بدور از جامعه ناگزير بايد عوامل بيشترى در جانش به هيجان آيد، زيرا او مردم را مى بيند كه همگى به گناه افتاده اند و به يكديگر نيش زبان مى زنند و به ابرو اشارت مى رسانند و حق را زير پا مى نهند و در باطل فرو مى روند و از همين رو مى بينيد كه چنين كسى جامعه را به گونه اى نازيبا وا مى نهد و در هم پاشيدگىِ جامعه نيك در همين جا نهفته است، ولى اسلام، خواهان الفت و اجتماع است، چه، اگر انسان، شرى را مى بيند در كنار آن خيرى را نيز شاهد است و نبايد با بدگمانى از جامعه پهلو تهى كند.

ص: 301


1- . همان.
2- . همان، ص 346.
3- . همان، ص 345.

صله رحم

چنان كه در فصل پيش بيان شد، اسلام به طور كلّى رابطه با ديگران را نكو داشته و بدان تشويق كرده است. بنابراين طبيعى است كه صله رحم را واجب گرداند. اما رحم كيست؟ رحم كسى است كه بازگشت تو و او به يك رحم نزديك است همچون برادران و خواهران يا رحم ميانه همچون عموها و دايى ها يا رحم دور همچون كسانى كه با ايشان به هر روى خويشاوندى داريم. خويشان يا در نزديكىِ يكديگرند يا در خانه هم يا در كسب و كار با هم اشتراك دارند يا در يك شهرند، زيرا همگى از يك اصل برآمده اند، و در كنار اين، ميان ايشان گاه نيز كينه و دشمنى رخ مى نمايد، زيرا مگر بشر نيستند و مگر در ميان بنى بشر، شر به آن كه نزديكتر است سرايت نمى كند. اين دو عامل همجوارى و كدورت، ناگزير لغزش هايى نسبت به يكديگر را در پى دارد، و از اين رو اسلام براى خويشان به طور كلى از دو زاويه سفارش كافى كرده است:

از طرفى ملزم مى كند خويشان را كه با يكديگر پيوند برقرار كنند و به هم نيكى ورزند و بر يكديگر رحم آورند و از هم دلجويى كنند و از طرفى ديگر باز مى دارد آنان را از قطع پيوند به گونه هاى مختلف آن و اين كه بايد دلها را از هرگونه كينه اى شست؛ كينه هايى كه چه بسا ميان آنها سرايت يافته و همه چيز را زير و زبر مى كند.

اين گونه پيوند براى خويشان سودى سترگ در پى دارد، زيرا مگر چنين نيست كه خويش ياور خويش و جايگاه رمز و راز او و شنونده نجواهاى اوست، و هموست كه آدمى به گونه اى ذاتى بدو محبت مى ورزد، پس گسستن چرا؟ قرآن كريم مى فرمايد: «وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَ لاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَئْا وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَنًا وَ بِذِى

ص: 302

الْقُرْبَى»(1)؛ «خدا را بپرستيد و چيزى را شريك او نگيريد و به پدر و مادر و خويشان نيكى كنيد».

«وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا»(2)؛ «و از خدايى كه به [نام] او از همديگر درخواست مى كنيد پروا نماييد و زنهار از خويشاوندان مَبُريد كه خدا همواره بر شما نگهبان است».

«وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ... أُولَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ»(3)؛ «و آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده مى پيوندند... ايشان راست فرجام خوش سراى باقى».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ أعجل الخير ثواباً صلة الرحم(4)؛ صله رحم، كار خيرى است كه پاداش آن زودتر مى رسد».«أوصي الشاهد من أمتي و الغائب منهم و من في أصلاب الرجال و أرحام النساء إلى يوم القيامة أن يصل الرحم و إن كانت منه على مسيرة سنة فإنّ ذلك من الدين(5)؛ به حاضران و غايبان امت خود و به كسانى كه تا روز رستخيز در پشت مردان و رحم زنان هستند سفارش مى كنم به صله رحم بپردازند اگرچه دورىِ آنها مسافت يك ساله باشد كه اين از ديندارى است».

مسافت يك ساله؟ آرى، اسلام براى برقرارى پيوند خويشاوندى حتى بر پيمودن فاصله يك ساله براى ديدار كسان توصيه مى كند ديگر چه رسد به آن كه هر دو در يك شهر باشند. پس بايد تمام سعى خود را كرد مانند تيراندازى كه اول دورى هدف را مى بيند بعد تمام توان خود را بكار مى برد.

«من سرّه النَّساءُ في الأجل و الزيادة في الرزق فليصل رحمه(6)؛ هركه دوست دارد اجل او ديرتر رسد و بر رزقش افزوده گردد بايد صله رحم كند».

«إنّ القوم ليكونون فجرة و لا يكونون بررة فيصلون أرحامهم فتنمي أموالهم و تطول أعمارهم فكيف إذا كانوا أبراراً بررة(7)؛ اگر مردمى تبهكار باشند و نه نيكوكار و صله رحم بجاى آورند اموالشان افزايش مى يابد و عمرشان دراز گردد ديگر چه رسد هنگامى كه نيكوكار باشند».

«الصدقة بعشرة و القرض بثمانية عشر و صلة الإخوان بعشرين و صلة الرحم بأربعة

ص: 303


1- . سوره نساء، آيه 36.
2- . همان، آيه 1.
3- . سوره رعد، آيه هاى 21 و 22.
4- . كافى، ج 2، ص 152.
5- . همان، ص 151.
6- . همان، ص 152.
7- . همان، ص 155.

و عشرين(1)؛ پاداش صدقه ده برابر است و قرض هجده برابر و صله با برادران بيست برابر و صله رحم بيست و چهار برابر».

چرا چنين نباشد؟ حال آن كه صدقه است و هم صله برادر ايمانى و هم صله رحم.

«من سرّه أن يمدّ اللّه في عمره و أن يبسط له في رزقه فليصل رحمه فإنّ الرحم لها لسان يوم القيامة ذلق يقول يا ربّ صل من وصلني و أقطع من قطعني فالرجل ليرى بسبيل خير، إذا أتته الرحم التي قطعها فتهوي به إلى أسفل قعر في النار(2)؛ هركه دوست دارد خدا بر عمر او بيفزايد و روزى اش افزون گردانَد بايد صله رَحِم كند، زيرا رحم به روز قيامت، زبانى گويا دارد كه مى گويد: بار خدايا با هركه با من پيوند برقرار كرده پيوند برقرار كن و از هركه از من گسسته بگسل. پس فردى كه مى پندارد راه خير را پيموده، هنگام آمدن خويشى كه از او گسليده، به سبب اين قطع رحم به ژرفاى دوزخ فرو در مى افتد».

عمر طولانى و روزىِ فراوان تا حدّى طبيعى است، زيرا آن كه صله رحم انجام مى دهد خاطرى آسوده و قلبى مطمئن دارد كه همگى موجب افزايش عمر است، و به انسان فرصت كسب و كار نيز مى دهد.

«قيل لرسول اللّه صلى الله عليه و آله: أي الناس أفضل؟ فقال صلى الله عليه و آله: أتقاهم للّه و أوصلهم للرحم و آمرهمبالمعروف و أنهاهم عن المنكر(3)؛ به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض شد: كدام مردم برترند؟ فرمود: پرهيزگارترين آنها و آن كه صله رحم مى كند و بيش از ديگران امر به معروف و نهى از منكر كند».

آيا مى دانيد بزرگترين فضايل كدام است؟ اينك به فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گوش سپريم:

«أفضل الفضائل أن تصل من قطعك و تعطي من حرمك و تعفو عمّن ظلمك(4)؛ برترين فضايل آن است كه با كسى كه از تو بريده پيوند برقرار سازى و به آن كه تو را محروم ساخته ببخشى و از آن كه به تو ستم ورزيده درگذرى».

آيا چنين چيزى شدنى است؟ آرى، البته پس از تلاش بسيار، زيرا انسان توان پذيرش هر فضيلتى را دارد چنانكه مى تواند هر ثروت و جاهى را به كف آوَرد، ولى آيا مى شود با تنبلى و تن پرورى به جايگاه والايى دست يافت؟ يا كسى كه هماره در خواب باشد و تنبلى

ص: 304


1- . همان، ج 4، ص 10.
2- . همان، ج 2، ص 156.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 200.
4- . همان.

ورزد خواهد توانست به توانگرى دست يابد؟ ثروت در پى بى خوابىِ شبانه روزى و جاه در پى تلاش و كوشش بدست مى آيد و آيا اخلاق فاضله آن هم بالاترين فضايل در طول ساعتى يا با مطالعه كتابى بدست مى آيد؟ اين گمانى است خطا، گرچه بسيارى بر آنند. برخى از مردم، خود را كامل مى انگارند، بايد بر حال چنين افرادى گريست، زيرا كه جاهل مركب هستند، و چه راست است سخن خر حكيم درباره او:

قالَ حِمارُ الْحَكيمِ يَوْماً *** لَوْ أَنْصَفَ الَدّهْرُ كُنْتُ أَرْكَبُ

فَإنّني جاهِلٌ بَسِيطٌ *** وَ صاحِبي جاهلٌ مُرَكَّبُ

«خر حكيم روزى گفت: اگر روزگار با من به انصاف رفتار مى كرد اينك من سواره بودم، زيرا من جاهل بسيط و صاحب من جاهل مركب است».

گروهى از مردم خود را ناقص مى دانند اما به كمال نمى گرايند يا تلاش اندك به كار مى زنند. چنين كسانى اگرچه از گروه اوّل برترند ولى با انسان كامل تفاوت بسيار دارند.

گروهى از مردم خود را ناقص مى دانند و هماره درصدد اصلاح خويشند، و اين البته بسيار كمياب است. سخن شاعر درباره آنها صادق است كه مى گويد:

لا تَقُولَنَّ مَضَت أيّامُهُ *** اِنَّ مَنْ جَدَّ على الدَّرب وَصَلَ

«مگو روزگار اصلاح سپرى شده كه هركه بر راه مداومت ورزد به مقصد مى رسد».

حال ما مى توانيم به بالاترين فضايل دست يابيم؟ آرى، اما پس از تلاش طاقت فرسا و كمتر كسى اين توان را دارد كه با كسى كه از او گسسته پيوند برقرار كند و به كسى كه او را محروم ساخته عطا نمايد و از كسى كه در حقّ او ستم ورزيده درگذرَد.

آيا در چنين مواردى تنها طرف مقابل سود خواهد برد؟ هرگز، سودى كه فرد پايبند به صله رحم و بخشنده و در گذرنده بدست مى آورد بسيار بيشتر از سودى است كه شخصى كه رشته پيوند مى گسلد و دريغ مى ورزد و ستم مى كند بدست مى آورد، زيرا فرد اوّل هم در دلها محبوبيت مى يابد و هم نامش بر زبانها مى افتد و در جامعه شهرت مى يابد و هم دلى آسوده و خاطرى راحت و وجدانى مطمئن دارد. خداى متعال مى فرمايد:

«وَ مَا يُلَقَّاهَآ إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ مَا يُلَقَّاهَآ إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»(1)؛ «و اين [خصلت] را جز

ص: 305


1- . سوره فصلت، آيه 35.

كسانى كه شكيبا بوده اند نمى يابند و آن را جز صاحب بهره اى بزرگ نخواهد يافت».

اسلام، مردم را بيش از توانشان به تكليف نمى اندازد، و از هيچ خويش تهيدستى توّقع ندارد كه مال خود را بذل كند يا هزينه اى را به دوش كشد و گاهى كافى است كه سلامى بر زبان آورَد، زيرا سلام يك تهيدست با ثروت يك توانگر همسنگ است.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «صلوا أرحامكم و لو بالتسليم يقول اللّه تبارك و تعالى: «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا»(1)(2)؛ صله رحم را اگرچه با يك سلام به جاى آوريد كه خداى متعال مى فرمايد: "و از خدايى كه به [نام] او از همديگر درخواست مى كنيد پروا نماييد و زنهار از خويشان مَبُريد كه خدا همواره بر شما نگهبان است"».

امام باقر عليه السلام فرمود: «إنّ الرحم معلّقة يوم القيامة بالعرش، تقول: اللّهمّ صل من وصلني و اقطع من قطعني(3)؛ رحم به روز رستخيز به عرش آويخته است و مى گويد: خدايا با آن كه با من پيوند برقرار كرده پيوند برقرار كن و از آن كه از من گسليده، بگسل».امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «صلة الأرحام تحسّن الخلق و تسمّح الكفّ و تطيّب النفس و تزيد في الرزق و تنسئ في الأجل(4)؛ صله رحم موجب نيكى اخلاق و بخشندگى و پاكىِ جان و فزونىِ روزى است و اجل را به تعويق مى اندازد».

امام باقر عليه السلام فرمود: «صلة الأرحام تزكّي الأعمال و تنمي الأموال و تدفع البلوى و تيسّر الحساب و تنسئ في الأجل(5)؛ صله رحم موجب مى شود تا كارها پاك شود و ثروت رشد يابد و بلا رانده شود و محاسبه روز رستخيز آسانى يابد و اجل به تعويق افتد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «صلة الرّحم و البرّ ليهوّنان الحساب و يعصمان من الذنوب فصلوا أرحامكم و برّوا بإخوانكم و لو بحسن السلام و ردّ الجواب(6)؛ صله رحم و نيكى، حساب و كتاب روز رستخيز را آسان مى كنند و از گناه باز مى دارند پس صله رحم به جاى آوريد و به برادران خود نيكى ورزيد اگرچه با سلام يا جواب سلامى».

«صلة الرّحم تهوّن الحساب يوم القيامة و هي منسأة في العمر و تقي مصارع السوء(7)؛

ص: 306


1- . سوره نساء، آيه 1.
2- . كافى، ج 2، ص 155.
3- . همان، ص 151.
4- . همان.
5- . همان، ص 150.
6- . همان، ص 157.
7- . همان.

صله رحم به روز رستخيز موجب آسانى در پرسش و پاسخ است و عمر را طولانى مى گردانَد و انسان را از لغزش گاههاى بد پاس مى دارد».

امام باقر عليه السلام فرمود: «صلة الأرحام و حسن الجوار زيادة في الأموال(1)؛ صله رحم و حُسن همسايگى موجب افزايش ثروت است».

به اين حديثِ آشكار بنگريد كه ديگر جايى براى تأويل احاديث گذشته باقى نگذارَد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ الرجل ليصل رحمه و قد بقي من عمره ثلاث سنين فيصيّرها اللّه عزّوجلّ ثلاثين سنة و يقطعها و قد بقي من عمره ثلاثون سنة فيصيّرها ثلاث سنين ثمّ تلا: «يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَبِ»(2)(3)؛ گاهى فردى كه صله رحم مى كند براى سه سال ديگر زنده است و خداى به سبب اين صله رحم، او را سى سال زنده مى دارد و گاهى كسى كه از عمرش سى سال مانده با قطع پيوند كردن، زندگىِ او به سه سال كاهش مى يابد، آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: خدا آنچه را كه بخواهد محو يا اثبات مى كند و ام الكتاب نزد اوست».

اسلام، براى گسستن خويشاوندى نفرين فراوان و كيفر دردناك مقرر كرده. آيا الفت و دوستى از زيرسازهاى جامعه اى نيست كه اسلام هر خير و شكوفايى را بر آن بنا مى كند؟ آيا صله رحم بخش بزرگى از الفت افراد جامعه شمرده نمى شود: پدر و مادر، خانواده،خويشان و سپس جامعه. جامعه، تشكلّ پيدا نمى كند مگر آن كه صله رحم تحقق يابد، و صله رحم تحقق پيدا نمى كند مگر آن كه اعضاى خانواده با يكديگر پيوند برقرار سازند و اعضاى خانواده با يكديگر پيوند برقرار نمى سازند مگر آن كه وضع پدر و مادر، سامان يابد. اسلام بر همه اين موارد تأكيد مى ورزد و از ترك خويشاوندى و محبت، هراس مى دهد. اينك به پاره اى از تهديدات از زبان آيات و اخبار گوش فرا مى دهيم:

قرآن كريم مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»(4)؛ «و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى شكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى گسلند و در

ص: 307


1- . بحار الأنوار، ج 71، ص 97.
2- . سوره رعد، آيه 39.
3- . امالى، شيخ طوسى، ص 480.
4- . سوره رعد، آيه 25.

زمين فساد مى كنند بر ايشان لعنت است و بدفرجامى آن سراى، ايشان راست».

نيز مى فرمايد:«و تُقَطِّعُوا اَرحامَكُم»(1)؛ «و خويشاونديهاى خود را از هم مى گسلانيد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أبغض الأعمال إلى اللّه الشرك باللّه ثمّ قطيعة الرحم ثمّ الأمر بالمنكر و النهي عن المعروف(2)؛ منفورترين كارها نزد خدا شرك به او و زان پس گسستن پيوند خويشاوندى و آن گاه امر به منكر و نهى از معروف است».

«لا تقطع رحمك و إن قطعك(3)؛ از خويشان خود مَبُر اگرچه ايشان از تو ببُرند».

«قال اللّه عزّوجل أنا الرحمن و هي الرحم شققت لها إسماً من اسمي من وصلها وصلته و من قطعها قطعته(4)؛ خداى متعال مى فرمايد: من رحمان هستم و نام رَحِم را از نام خود مشتق كردم، پس هركه صله رحم كند با او صله كنم و هركه آن را بگسلد از او مى گسلم».

اشتقاق يعنى اشتراك در ماده كلمه، زيرا هر دو از (ر ح م) گرفته شده اند و معنى اين ماده، رَحْم و عطوفت نسبت به يكديگر است و شايد ناميدن رحم زن به همين سبب باشد، از باب علاقه حالّ و محلّ و نظاير آن.

«حافتا الصراط يوم القيامة الرحم و الأمانة فإذا مرّ الوصول للرحم المؤدّي للأمانة نفذ إلى الجنّة و إذا مرّ الخائن للأمانة القطوع للرحم لم ينفعه معهما عمل و تكفأ به الصراط في النار(5)؛ به روز رستخيز صله رحم و امانتدارى دو لبه پل صراط هستند و هرگاه كسى با [اندوخته] امانتدارى و صله رحم عبور كند به بهشت ره يابد و هركه با خيانت و گسستن پيوند خويشاوندى عبور كند ديگر هيچ كارى او را سود نرسانَد و پل او را به آتش خواهد افكند».

چه تشبيه بديعى! اگر در دو سوى خيابان دشمنان ايستاده باشند آيا ديگر مى شود از آن گذر كرد؟ هرگز، برعكس، اگر در دو طرف خيابان دوستان وفادار ايستاده باشند حتى اگردشمن آهنگ شر داشته باشد دوستان فرد را حفظ خواهند كرد. اين دو فضيلت نيز چنينند.

اميرالمؤنين عليه السلام فرمود: «أعوذ باللّه من الذنوب التي تعجّل الفناء؛ از گناهانى كه مرگ را به شتاب مى اندازد به خدا پناه مى برم. عبداللّه بن كواء يشكرى برخاست و گفت: يا اميرالمؤنين! آيا گناهى هست كه مرگ را به شتاب اندازد؟ حضرت عليه السلام فرمود: نعم ويلك! قطيعة الرحم إنّ اهل

ص: 308


1- . سوره محمد، آيه 22.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 198.
3- . كافى، ج 2، ص 347.
4- . بحار الأنوار، ج 23، ص 266.
5- . كافى، ج 2، ص 152.

البيت ليجتمعوا و يتواسون و هم فجرة فيرزقهم اللّه و إنّ أهل البيت ليتفرّقون و يقطع بعضهم بعضا فيحرمهم اللّه و هم أتقياء(1) واى بر تو، آرى، گسستن از خويشان، چه بسا خانواده تبهكارى كه با يكديگر هميارى دارند و خداى بديشان روزى مى رسانَد، و چه بسا خانواده پرهيزگارى كه از يكديگر مى گسلند و خداى آنها را بى بهره مى گذارَد».

نيز مى فرمايد: «إذا قطّعوا الأرحام جعلت الأموال في أيدي الأشرار(2)؛ هرگاه خويشيها بريده شود اموال به دست بدكاران مى افتد».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «در كتاب على عليه السلام آمده سه سرشت است كه دارنده آن تا وبال آن را نبيند نمى ميرد: تجاوز، گسستن خويشى، سوگند دروغ به خدا بستن. همانا پاداش صله رحم زودتر به انسان مى رسد، و چه بسا مردمى كه تبهكار باشند و در پرتو پيوند با يكديگر، ثروتشان رو به فزونى مى نهد، و سوگند دروغ و گسستن خويشى، سرزمينها را از اهل آن تهى مى گردانَد و رحم را نابارور مى گرداننَد و هرگاه رحم نابارور شود نسل گسسته مى شود»(3).

در روايت است كه: مردى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و از خويشان خود شكوِه كرد. حضرت عليه السلام فرمود: «أكظم غيضك و افعل، فقال إنّهم يفعلون و يفعلون، فقال: أتريد أن تكون مثلهم فلا ينظر اللّه إليكم(4)؛ خشم خود فرو خور. او گفت: آنها چنين و چنان مى كنند. حضرت عليه السلامفرمود: آيا تو نيز مى خواهى همچون آنها باشى و خدا به شما ننگرد؟».

اسلام از اين حقيقت مجرّب، غافل نمانده و آن اين كه در ميان بيشتر مردم، همسايگى موجب گسستگى مى شود و از همين رو بهتر آن است كه براى پرهيز از گرفتار شدن در اين گناه بزرگ از همسايگى با خويشان دورى ورزيد.

اميرالمؤنين على عليه السلام به يكى از كارگزاران خود نوشت: «مروا الأقارب أن يتزاوروا و لا يتجاوروا(5)؛ نزديكان خود را به ديدار از يكديگر سفارش كن نه به همسايگى».

در اينجا داستان لطيفى نقل مى شود كه خوب است آن را بيان كنيم:

يكى از مسلمانان كه در غرب زندگى مى كرد مى گفت: «يك بار پسردايى من مريض شد و ما او را به بيمارستان برديم و من چنان كه عادت مسلمانان است به ديدار او مى رفتم.

ص: 309


1- . همان، ص 347.
2- . همان، ص 348.
3- . همان، ص 347.
4- . همان.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 199.

يك بار گروهى از مردم آنجا دليل عيادت بسيار من از پسردايى ام را جويا شدند و من دليل آن را به ايشان گفتم و در اين هنگام دريافتم كه آنها ميان پسردايى و دايى و پسرعمو و عمو تفاوتى قايل نيستند و براى هر دو يك واژه به كار مى برند.(1)من به شگفت آمدم، زيرا مى دانستم كه بايد در اين زبان نيز همچون ديگر زبانها براى اين دو خويشى دو واژه وجود داشته باشد. آنها چون شگفتى مرا ديدند پوزش خواستند و فراموشى زبان و واژگان را به دليل عدم وجود ارتباط ميان اين طبقه دور از خويشاوندان دانستند. [شايد از نظر آنان] انسان به بيش از پدر و مادر و برادران و خواهران خود نياز ندارد. اما خويشاوندان دور، همانند ديگر مردم [و بيگانگان] هستند. حال اگر دوستى، مسائل اقتصادى و جز آن در ميان باشد با يكديگر پيوند و ارتباط خواهند داشت و در غير اين صورت چه نيازى براى اطلاق عنوان خاص فاميلى وجود دارد؟ از اين داستان با همه سادگىِ آن حقيقت مهمى آشكار مى شود و آن اين كه اسلام در ساختن جامعه درست يد طولائى دارد. همان گونه كه يك خانه با ارتباط استوار اجزاء آن بر پا مى شود جامعه نيز جز با پيوند استوار ميان اجزاء آن شكل نمى پذيرد؛ پيوندى سرشار از مهر و عطوفت و الفت و هميارى. از همين رو اسلام اين پيوند را به هر مناسبتى با ايجاد عطوفت و مهر و الفت و حقوق، استوار مى سازد؛ مناسباتى همچون همسايگى، دوستى، شراكت، خويشى تا چهل پشت، شيرخوارگى و نظاير آن، و اگر هيچ يك از اين رابطه ها يافت نشد پيوند دين را براى وجوب چنين حقوقى كافى مى داند: «إنَّمَا المُؤِنوُن إخوَة»(2)؛ «همانا مؤنان با يكديگر برادر هستند»، وانگهى به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام: «اِمّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ(3)؛ يا مردمى هستند نظير تو در آفرينش».

از همين رو سعادت تنها در پرتو اسلام نهفته است و در اديان ديگر جز نگون بختى و بيچارگى يافت نمى شود(4).

ص: 310


1- . در حقيقت آنها ميان عمو و دايى تفاوتى قايل نيستند نه ميان دايى و پسردايى م.
2- . سوره حجرات، آيه 10.
3- . نهج البلاغه، نامه 53، ص 427.
4- . نك: نگرانى را رها كن از ديل كارنگى تا از اين سخن جسورانه شگفت زده نشوى، نيز مى توانيد به سخن ديگرانى مراجعه كنيد كه از چگونگى زندگى در سرزمينهاى غير اسلامى سخن به ميان آورده اند.

مادر و پدر

اگر محكوم به اعدام شويد و كسى شما را از اعدام نجات دهد براى او چقدر ارزش قايل خواهيد بود؟ آيا شما تا آخر عمر خود را مرهون نيكوكارى او نخواهيد دانست؟ آرى چنين خواهد بود، چنانكه هر با وجدانى اين برداشت را خواهد داشت. حال اين پرسش پيش مى آيد: چرا بايد چنين ارزشى را براى او قايل باشيم؟ پاسخ آن اين است كه شخص نجات دهنده موجب حفظ حيات فرد محكوم به اعدام شده است و لذا بر آن اعدامى حقّ حيات دارد و از آنجا كه حيات، بالاترين نعمت است لذا سپاس از چنين نيكوكارى بايد بالاترين سپاس باشد. مفهوم نجات دادن زندگى اين است كه فرد اعدامى در هر لحظه اى از عمر خود مرهون نيكوكارى نجات بخش خويش است،بنابراين نبايد در هر لحظه سپاس او را به جاى آورد؟ با اين منطق روشن چگونگى وجوب نيكوكارى به پدر و مادر كاملاً آشكار مى شود، زيرا اگر قرار باشد كه رهايى بخش انسان از اعدام چنين بزرگداشت و احترامى را اقتضاء كند پس پدر و مادرى كه موجب حيات انسان از آغاز تا انجام گشته اند چندين برابر آن نيكوكارى را سزاوارند. آيا ميان آن كه خانه اى به تو بخشيده با كسى كه خانه تو را از دست دزد، رهانيده تفاوتى نيست؟ روشن است كه اوّلى سزاوار سپاس بيشترى است، اين است تفاوت ميان آن كه به تو حيات بخشيده و كسى كه حيات تو را نجات داده است.

از همين رو اسلام بزرگ كه از تمامى حقوق آگاه است بخش وسيعى از نيكوكارى و بزرگداشت و فرمان بردارى را سزاوار پدر و مادر مى داند حتى اگر مشرك باشند، مشرك هم كه در اسلام وضعى معلوم دارد. وانگهى اگر بكوشند كه فرزند را به شرك وادارند باز اسلام مانع عطوفت به آن دو نمى شود و باز درباره آن دو سفارش به نيكى مى كند.

ص: 311

خداى متعال مى فرمايد: «وَ إِن جَهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا»(1)؛ «و اگر تو را وادارند تا درباره چيزى كه تو را بدان دانشى نيست به من شرك ورزى از آنان فرمان مَبَر و[لى] در دنيا به خوبى با آنان معاشرت كن».

«وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِى صَغِيرًا»(2)؛ «و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو: پروردگارا، آن دو را رحمت كن چنانكه مرا در خُردى پروردند».

«وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَ لاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَئْا وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَنًا»(3)؛ «و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك مگيريد و به پدر و مادر خود نيكى كنيد».

احاديث بسيار فراوانى در دست است كه به نيكى نسبت به پدر و مادر و پرهيز از سركشى و عاقّ آن دو سفارش مى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «برّ الوالدين أفضل من الصلاة و الصوم و الحجّ و العمرة و الجهاد في سبيل اللّه (4)؛ نيكى به پدر و مادر از نماز، روزه، حج، عمره و جهاد در راه خدا برتر است».

«من أصبح مرضياً لأبويه أصبح له بابان مفتوحان إلى الجنّة(5)؛ هركه در حالى شب را به صبح رسانَد كه پدر و مادرش از او خشنودند دو در از درهاى بهشت به روى او باز مى گردد».

اينك به اين حديث بنگريد كه بازگو كننده توجه اسلام به رضايت پدر و مادر است:

امام صادق عليه السلام فرمود: «جاء رجل إلى النبيّ صلى الله عليه و آله فقال: يا رسول اللّه من أبرّ؟ قال: أمّك، قال: ثمّ من؟ قال: أمّك، قال: ثمّ من؟ قال: أمّك، قال: ثمّ من؟ قال: أباك(6)؛ كسى نزد پيامبر صلى الله عليه و آلهآمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! به چه كسى نيكى كنم؟ حضرت فرمود: به مادرت. آن گاه آن مرد عرض كرد: پس از او به كه نيكى كنم؟ حضرت فرمود: باز به مادرت. آن مرد گفت: پس از او به كه نيكى ورزم؟ حضرت فرمود: باز مادرت. آن مرد گفت: آن گاه؟ حضرت فرمود: به پدرت».

نيز روايت شده است كه: «أتا رجل رسول اللّه صلى الله عليه و آلهفقال: إنّي رجل شاب نشيط و احب الجهاد و لي والدة تكره ذلك، فقال له النبيّ: إرجع فكن مع والدتك فوالّذي بعثني بالحق،

ص: 312


1- . سوره لقمان، آيه 15.
2- . سوره اسراء، آيه 24.
3- . سوره نساء، آيه 36.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 203.
5- . همان.
6- . كافى، ج 2، ص 159.

لأنسها بك ليلة، خير من جهادك في سبيل اللّه سنة(1)؛ مردى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: جوانى فعال هستم و جهاد را دوست دارم، ولى مادرى دارم كه جهاد را خوش ندارد.

حضرت فرمود: باز گرد و همراه مادرت باش، سوگند به او كه مرا به حق برانگيخت، انس يك شب تو با مادرت بهتر از يك سال جهاد در راه خداست».

اسلام اين گونه پدر و مادر را بزرگ مى دارد و انس يك شبه را با مادر برتر از جهاد يك ساله در راه خدا مى شمرد. جهاد كدام است؟ جهاد آن است كه اسلام درباره آن مى فرمايد:

«ما أعمال البر عند الجهاد في سبيل اللّه إلاّ كنفثة في بحر لجّي(2)؛ كارهاى نيك نسبت به جهاد در راه خدا همچون كفى است در دريايى متلاطم».

گمان نكنيد مقايسه انس به مادر با جهاد، نسبت به جهادى كه واجب عينى است، زيرا واجب عينى با امر مستحبى چون همدم شدن با مادر ساقط نمى شود بلكه مقصود جهاد كفايى است، آن هم وقتى كه مَنْ بِه الكفايه يافت شود. آيا در اين باره گواهى مى خواهيد.

خداى متعال مى فرمايد: «قُلْ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمْ...أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا»(3)؛ «بگو اگر پدران شما... از خدا و رسول او و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است پس منتظر باشيد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنّ رجلاً أتى النبي صلى الله عليه و آله فقال: يا رسول اللّه أوصني. فقال: لا تشرك باللّه شيئا و إن حُرّقت بالنار و عُذّبت، إلاّ و قلبك مطمئن بالإيمان، و والديك فأطعهما و برّهما حيّين كانا أو ميّتين و إن أمراك أن تخرج من أهلك و مالك فأفعل فإنّ ذلك من الإيمان(4)؛ مردى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! مرا توصيه اى كن. حضرت فرمود: چيزى را شريك خدا مگير اگرچه با آتش سوزانده شوى و شكنجه گردى، مگر آن كه دلت آسوده به ايمان باشد، و از پدر و مادرت فرمان بَر و بديشان نيكى كن خواه زنده باشند يا مرده، و اگر تو را فرمان دادند كه خانواده و مالت را كنار گذارى چنين كن كه اين نشانه ايمان است».

در اينجا ذكر توضيحى لازم است و آن اين كه شايد گفته شود مقصود از كنار گذاردن خانواده طلاق دادن همسر است، ولى اين از اصول حكيمانه اسلام بسيار دور است، در

ص: 313


1- . همان، ص 163.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 183.
3- . سوره توبه، آيه 24.
4- . كافى، ج 2، ص 158.

حديث لفظ طلاق به كار نرفته است، وگرنه گفته مى شد: اگر آن دو تو را به طلاق همسرت فرمان دادند... پس مقصود از كنار گذاردن خانواده دور شدن از آنها بر اساس هدفى است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «خواهر رضاعى پيامبر صلى الله عليه و آله به خدمت ايشان رسيد. چون پيامبر صلى الله عليه و آله بدو نظر كرد شاد شد و روانداز خود را گسترانيد و او را بر آن نشانيد و آن گاه با او سخن گفت و گشاده رويى كرد. او برفت و در پى او برادر آن زن آمد ولى پيغمبر با او چنان نكرد كه با خواهرش.به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض شد: يا رسول اللّه! با خواهر او چنان رفتار كردى جز رفتار با برادرش با آن كه برادر او مرد بود؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: زيرا آن زن بيش از آن مرد به پدر و مادر خود نيكى مى كرد»(1).

همسايه سزاوار احترامى است بيش از ديگر مردمان. اين احترام بسيار منطقى است به علاوه آن كه با طبيعت اسلام نيز سازگار است، زيرا اگر انجام دهنده كار نيك از جامعه نيكوكارى ببيند و انسان بد رفتار، خوار گردد، خود انگيزه اى خواهد بود براى انجام كار نيك و دورىِ بيش از پيش از بد كردارى.

به امام صادق عليه السلام عرض شد: برترين كارها كدامند؟ امام عليه السلام فرمود: «الصلاة لوقتها و برّ الوالدين والجهاد في سبيل اللّه عزّوجل(2)؛ نماز بهنگام و نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا».

مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: پدرم بسيار پير و فرتوت شده است و هرگاه نيازى دارد ما بر پشت خود، او را به آن سو مى بريم. حضرت عليه السلام فرمود: «إن استطعت أن تلي ذلك منه فافعل، و لقمه بيدك فإنّه جنّة لك غداً(3)؛ اگر مى توانى بيش از اين در حقّ او كن و لقمه را با دست خود در دهان او بگذار كه اين فردا بهشت را براى تو به ارمغان مى آورد».

آيا اسلام نيكى به پدر و مادرى را توصيه مى كند كه مسلمان و مؤنند؟ هرگز، آن دو هرچه مى خواهند باشند خواه حق شناس يا ناسپاس، در هر صورت بايد به آنها نيكى كرد.

مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: پدر و مادرم با تو مخالفند. امام فرمود: «برّهما كما تبرّ المسلمين ممّن يتولاّنا(4)؛ با آنها نيكى كن آن گونه كه به مسلمانان طرفدار ما نيكى مى كنى».

مردى به امام رضا عليه السلام عرض كرد: آيا براى پدر و مادرم كه حق را نمى شناسند دعا كنم؟ حضرت عليه السلام فرمود: «أدع لهما و تصدّق عنهما، و إن كانا حيّين لا يعرفان الحقّ فدارِهما، فإنّ

ص: 314


1- . همان، ص 161.
2- . همان، ص 158.
3- . همان، ص 162.
4- . همان.

رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: إنّ اللّه بعثني بالرحمة لا بالعقوق(1)؛ به آن دو دعا كن و برايشان صدقه بپرداز و اگر زنده اند و حق را نمى شناسند با آنها مدارا كن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمود: همانا خداوند مرا براى رحمت فرستاده نه براى راندن».

اسلامى كه به آخرت همچون دنيا اعتقاد دارد نيكوكارى به پدر و مادر را پس از مرگ آن دو همچون زمان حياتشان سفارش مى كند.

امام صادق عليه السلام فرمود: «ما يمنع الرجل منكم أن يبرّ والديه حيّين و ميّتين يصلّي عنهما و يتصدّق عنهما و يحجّ عنهما و يصوم عنهما فيكون الذي صنع لهما و له مثل ذلك فيزيده اللّه عزّوجلّ ببرّه و صلته خيراً كثيراً(2)؛ چه چيز مانع از آن مى شود كه فردى از شما به پدر و مادر خود، خواه زنده يا مرده نيكى كند و براى آنها نماز گذارَد و صدقه دهد و حج به جا آورَد و روزه گيرد؟ در اين هنگام كسى كه در حقّ آن دو چنين مى كند همان پاداش را مى بَرد و خداى عزّوجلّبه سبب نيكوكارى و صله او خير بسيار بدو پاداش مى دهد».

اين دنيا سراى مكافات است و هركه خوبى يا بدى كند مثل آن را خواهد ديد و هركه به پدر و مادر خود نيكى كند فرزندانش بدو نيكى كنند و هركه مورد عاقّ پدر و مادر قرار گيرد همان را از فرزندانش خود دريافت خواهد كرد، پيمانه در برابر پيمانه. آدمى مى تواند در اين باره به پژوهش برخيزد. از پدران خود بپرسيد، اگر آنها راست بگويند كه به پدر و مادر خود نيكى كرده اند خواهيد ديد كه فرزندانشان نيز به آنها نيكى مى كنند، وگرنه، نه.

حال كه چنين است آيا آدمى نبايد براى دست يابى به پاداش اين سراى و آن سرا به پدر و مادر خود نيكى كند؟ اين براى كسى است كه وجدانش، او را به نيكى در برابر نيكى آنها فرا نمى خواند وگرنه كسى كه وجدانى پاك و درست دارد پاداش را نيز مقوله اى اضافى مى پندارد و حتى اگر پاداشى نباشد بر خود لازم مى داند پاسخ نيكيهاى پدر و مادر را بدهد.

عاق شدن از طرف پدر و مادر از نظر اسلام بزرگترين جرم تلقى مى شود. چرا بايد چنين نباشد؟ زيرا نيكوكارى با بدكردارى پاسخ داده شده، پس كيفرش دو چندان است، زيرا اين فرد نه تنها شكر نعمت را به جاى نياورده كه ناسپاسى نيز كرده است، در حالى كه اسلام به ناشكرى نيز راضى نيست چه رسد به كفران نعمت. اسلام از ناچيزترين مراتب

ص: 315


1- . همان، ص 159.
2- . همان.

نافرمانى از پدر و مادر، يعنى گفتن كلمه «اُفّ» باز مى دارد. خداوند مى فرمايد: «وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَنًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيمًا»(1)؛ «و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد. اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها [حتى] "اوف" مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى».

عاق شدن به طور كلى حرام است و اگر در آيه گفتن اين واژه تنها به زمان پيرى اختصاص يافته از اين روست كه فرد پير اخلاقش دگرگون مى شود و بيش از حقوق خود را طلب مى كند و با اطرافيان خشونت مى ورزد و در اين هنگام بسيار جا دارد كه او را راند و سخن گزنده اى بدو گفت تا از حد خويش پا فراتر ننهد، ولى اسلام به اين كار رضايت نمى دهد و مى فرمايد: «قُلْ لَهُما قَولاً كريماً»، با آنها سخن شايسته بگوى.

و به اين نيز بسنده نمى كند بلكه از فرزند مى خواهد همچون دوران كودكى در برابر پدر و مادر خاضع و فروتن باشد: «وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»(2)؛ «و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنها بگستر».

احاديث رسيده پيرامون نافرمانى از پدر و مادر بسيار فراوان است:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كن بارّاً و اقتصر على الجنّة و إن كنت عاقاً فظّا فاقتصر على النار(3)؛ به پدر و مادر خود نيكى كن تا به بهشت اكتفا كنى و از آنها سر بپيچ تا به دوزخ اكتفا كنى».

امام باقر عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «إيّاكم و عقوق الوالدين، فإنّ ريح الجنّة توجد من مسيرة ألف عام، و لا يجدها عاق و لا قاطع رحم و لا شيخ زان و لا جارُّ إزارهخُيَلاء إنّما الكبرياء للّه ربّ العالمين(4)؛ از نافرمانى كردن از پدر و مادر بپرهيزيد كه بوى بهشت از فاصله هزار ساله استشمام مى شود ولى عاق پدر و مادر و آن كه از خويشان خود بريده و پيرمرد زناكار و متكبرِ دامن كشانِ خودبين آن را در نيابند، زيرا كبرياء از آن خداى جهانيان است».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من أصبح مسخطاً لأبويه أصبح له بابان مفتوحان إلى النار(5)؛ هركه شب را در حالى به صبح رساند كه پدر و مادرش از او در خشم باشند دو در از درهاى

ص: 316


1- . سوره اسراء، آيه 23.
2- . سوره اسراء، آيه 24.
3- . كافى، ج 2، ص 348.
4- . همان، ص 349.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 202.

دوزخ به روى او گشوده مى شود».

امام باقر عليه السلام فرمود: «إنّ أبي نظر إلى رجل و معه ابنه يمشي، و الإبن متّكى ء على ذراع الأب، فما كلّمه أبي مقتاً له، حتّى فارق الدنيا(1)؛ پدرم (امام زين العابدين عليه السلام) مردى را ديد كه با پسرش راه مى رود و پسر به بازوى پدر تكيه داده بود. پدرم از خشمى كه بر اين پسر يافت تا هنگام مرگ با او سخن نگفت».

ناگزير بايد اين حديث را بر آن حمل كنيم كه فرزند بر اين رذالت، اصرار داشته و گرنه فردى كه توبه كند همانند كسى است كه گناهى مرتكب نشده است، به هر حال اين حديث بر بزرگ بودن گناه نافرمانى پدر و مادر دلالت دارد، چندان بزرگ كه تكيه بر بازوى پدر چنان عمل زشتى است كه امام با او قطع رابطه مى كند؛ امامى كه منبع لطف و نيكى است، و با اين بيان تكليف ديگر گونه هاى عاق پدر و مادر روشن مى شود.

برخى گمان مى كنند عاق شدن به لفظ خاصى نيازمند است چنان كه پدر بگويد: من تو را عاق مى كنم، ولى اين گمانى خطاست و عاق شدن به هر چيزى اطلاق مى شود كه پدر و مادر را بيازارد اگرچه با سينه اى گشاده آن را تحمل كنند. اينك به اين حديث گوش سپاريم:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من نظر إلى أبويه نظر ماقت و هما ظالمان له، لم يقبل اللّه له صلاة(2)؛ هر فرزندى كه به پدر و مادر ستمگر خود از سر خشم بنگرد خدا نماز او را نمى پذيرد».

«إذا كان يوم القيامة كشف غطاء من أغطية الجنّة فوجد ريحها من كانت له روح من مسيرة خمسمائة عام إلاّ صنف واحد، قلت: من هم؟ قال عليه السلام: العاقّ لوالديه(3)؛ به روز رستخيز پوششى از پوششهاى بهشت برگرفته مى شود و بوى آن را هر ذى روحى از فاصله پانصد ساله در مى يابد مگر يك گروه. عرض شد: كدام گروه؟ فرمود: آن كه عاق پدر و مادر شده باشد».

نيز روايت شده: «إنّ أوّل ما كتب اللّه في اللّوح المحفوظ إنّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا، من رضى عنه والداه فأنا منه راضٍ، و من سخط عليه والداه فأنا عليه ساخط(4)؛ اولين چيزى كه در لوح محفوظ نوشته شده آن است كه: منم خدايى كه خدايى جز من نيست هركه پدر و مادرش از او راضى باشند من از او راضى ام و هركه پدر و مادرش بر او خشم گيرند من بر او خشم گيرم».

ص: 317


1- . كافى، ج 2، ص 349.
2- . همان.
3- . همان، ص 348.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 202.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كلّ المسلمين يروني يوم القيامة إلاّ عاق الوالدين و شارب الخمر و من سمع إسمي و لم يصلِّ عليّ(1)؛ همه مسلمانان به روز رستخيز مرا مى بينند مگر كسانى كه عاقّ والدين باشند يا شراب نوشند يا به هنگام شنيدن نام من بر من صلوات نفرستند».

به نظر مى رسد مقصود از صلوات نفرستادن ترك عمدى آن از سر كبر است وگرنه بر پايه نظر مشهور فقها صلوات، امرى مستحب است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «لو علم اللّه شيئاً أدنى من أفٍّ لنهي عنه و هو من أدنى العقوق و من العقوق أن ينظر الرجل إلى والديه فيحدّ النظر إليهما(2)؛ اگر خدا چيزى را پائين تر از كلمه اُف كه پائين ترين سبب عاق شدن است مى دانست از آن باز مى داشت، اگر كسى به پدر و مادرش تيز نگاه كند موجب عاقّ آن دو خواهد شد».

از امام كاظم عليه السلام پرسيدند چگونه است اگر مردى به پسر يا دختر خود بگويد: پدر و مادرم فداى تو باد؟ امام عليه السلام فرمود: «إن كان أبواه حيّين فأرى ذلك عقوقاً و إن كانا قد ماتا فلا بأس(3)؛ اگر پدر و مادر او زنده باشند، موجب عاق مى شود و اگر مرده باشند اشكالى ندارد».

در حديث قدسى آمده است: «بعزّتي و جلالي و ارتفاع مكاني، لو أنّ العاق لوالديه يعمل بأعمال الأنبياء جميعاً لم أقبلها منه(4)؛ سوگند به عزّت و جلال و جايگاه والايم اگر آن كه عاقّ والدين شده همه كارهاى پيامبران را به جاى آورَد، هيچ يك را از او نپذيرم».

شايد اين حديث در آغاز، قدرى شگفت آيد ولى در قرآن نيز آيه اى هست كه بر همين مفهوم دلالت مى كند: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»(5)؛ «خدا تنها كار پرهيزگاران را مى پذيرد».

آيا عاق والدين پرهيزگار است؟ هرگز چنين نيست، بنابراين خدا هيچ كارى را هرچه باشد از او نمى پذيرد. اينك اين پرسش مطرح مى شود كه در روزگار ما چقدر از فرزندان به پدران خود نيكى مى كنند؟ پاسخ آن يك درصد است، و چرا نه؟ زيرا شيوه هاى غربى موجب نافرمانى فرزندان مى گردد، و نيكى از فضايل معنوى است و غرب در عمل جز به ماده اعتقادى ندارد پس چگونه مى تواند به الگوها و فضايل معنوى بپردازد؟ و اين است رمز زوال اخلاق به تمام معناى كلمه از فرهنگ غرب و زندگى غرب زدگان.

ص: 318


1- . همان، ص 203.
2- . كافى، ج 2، ص 349.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 187.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 202.
5- . سوره مائده، آيه 27.

حقوق همسايه

آيا همسايه حقى دارد؟ آرى، اسلام براى همسايه بيشترين حقوق را قايل است. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «إنّ رسول اللّه كتب بين المهاجرين و الأنصار و من لحق بهم من أهل يثرب أنّ الجار كالنفس غير مضارّ و لا آثم و حرمة الجار على الجار كحرمة أمّه(1)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مهاجران و انصار و هركه بديشان مى پيوست نوشت: همسايه همچون جان آدمى است [چندان] كه نبايد زيان و ستمى در حق او روا داشت و حرمت همسايه بر همسايه همچون حرمت مادر است».

آيا بالاتر از اين حقى يافت مى شود؟ همسايه يك بار همچون نفس و بار ديگر همچون مادر است و آيا حقى بالاتر از جان و مادر وجود دارد؟ هرگز، و خواست اسلام چنين است: اسلام، خواهان استوارى پيوند افراد و ملتها و امتهاست. والدين حق دارند؛ خويشان حق دارند؛ همسايگان حق دارند؛ معلم حق دارد؛ تهيدست و مريض و مسافر و... حق دارند؛ و از اين گذشته خون مسلمانان همسنگ يكديگر است و مردم در آفرينش همچون تو هستند. اما آيا آيينى همچون اسلام ديده ايد؟ هرگز، هيچ كس آيينى همچون اسلام نديده و تا روز رستخيز كسى آئينى همچون آن نخواهد ديد. اينك به اين آيه گوش سپريم:

«وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَ لاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَئْا وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَنًا وَ بِذِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسَكِينِ وَ الْجَارِ ذِى الْقُرْبَى وَ الْجَارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَنُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالاً فَخُورًا»(2)؛ «و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك مگردانيد و به پدر و مادر احسان كنيد و درباره خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و

ص: 319


1- . كافى، ج 2، ص 666.
2- . سوره نساء، آيه 36.

همسايه خويش و همسايه بيگانه و همنشين و در راه مانده و بردگان خود [نيكى كنيد] كه خدا كسى را كه متكبر و فخر فروش است دوست نمى دارد».

گونه هاى سه گانه همسايه، همه آنانى را در بر مى گيرد كه در جوار انسان به سر مى برند خواه نزديك باشند، شريك باشند يا همسفر يا همرسته و نظاير آن.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الجيران ثلاثة: فمنهم من له ثلاثة حقوق حقّ الإسلام و حقّ الجوار و حقّ القرابة، و منهم من له حقّان حقّ الإسلام و حقّ الجوار، و منهم من له حقّ واحد الكافر له حقّ الجوار(1)؛ همسايگان سه گونه اند: برخى از آنها سه حق دارند: حق همسايگى، حق اسلام و حق خويشاوندى، برخى نيز دو حق دارند: حق اسلام و حق همسايگى، و برخى تنها يك حق دارند: كافرى كه تنها حق همسايگى دارد».

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «أحسن مجاورة من جاورك تكن مؤمناً(2)؛ با همسايه خود نيكويى كن تا مؤن باشى».امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فلا يؤذ جاره(3)؛ هركه به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشد نبايد همسايه اش را بيازارَد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لا إيمان لمن لم يأمن جاره بوائقه(4)؛ كسى كه همسايه اش از آزار و اذيت او در امان نباشد ايمان ندارد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما آمن بي من بات شبعاناً و جاره جائع(5)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: هركه شب را سير به صبح رسانَد در حالى كه همسايه اش گرسنه است به من ايمان نياورده است».

به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض شد: فلان زن، روز را روزه مى گيرد و شب را به عبادت مى نشيند و صدقه مى پردازد، ولى همسايه اش را با زبان مى آزارَد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمود: «لا خير فيها هي من أهل النار(6)؛ خيرى در او نهفته نيست و از اهل دوزخ است».

شايد برخى از كسانى كه با اين گونه احاديث آشنايى ندارند به شگفت آيند كه چگونه زنى كه گناهى جز آزار زبانى همسايه ندارد اهل دوزخ باشد؟ ولى همه امور در هستى و

ص: 320


1- . روضة الواعظين، ج 2، ص 388.
2- . امالى، شيخ صدوق، ص 201.
3- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 126.
4- . كافى، ج 2، ص 666.
5- . همان، ص 668.
6- . مشكاة الأنوار، ص 214.

شريعت چنين اند، آيا تا كنون هواپيمايى را ديده ايد كه بدون سامان يافتن اعضاى پروازش قادر به پرواز باشد؟ و آيا كسى را ديده ايد كه تنها به سبب مخالفتى ناچيز به زندان افكنده شود با آن كه در ساير امور، قانون را مراعات مى كرده؟ اسلام نيز چنين است، پيكره اى است تجزيه ناپذير و نماز و روزه آن با صدقه و امانتدارى و زكات و پيوندها و اخلاق خوش و فضيلت آن همگى با هم در ارتباط اند و هيچ يك جاى ديگرى را نمى گيرد.

حسن جوار از نگاه اسلام، تنها جنبه نهى كردن ندارد چنانكه برخى پنداشته اند بلكه دو بعد دارد: از طرفى امر مى كند آدمى را كه نسبت به همسايگان خود نيكى و خير و يارى و ديدار را در پيش گيرد. و از طرفى ديگر نهى مى كند انسان را از آزار همسايه خود، با همه مفاهيم و گستره اين واژه، به گونه اى كه اگر افزودن بر طبقات خانه اش موجب گردد جريان هوا يا نور خانه همسايه كاهش يابد از چنين كارى بپرهيزد.

ص: 321

معايب

چه نيكو سروده است شاعر:

لِسانُك لا تُبدي بها سُوءَة إمْرى ءٍ *** فَكُلُّكَ سُوءاتٌ وَ لِلنّاسِ أَلْسُنُ

وَ عَيْنُك اِنْ اَهْدَتْ اِلَيْكَ مَعايِبَ *** مِنَ النّاسِ قُلْ: يا عَيْنُ لِلنّاسِ اَعْيُنُ

«نبايد زبان تو به بدى كسى گشوده شود، زيرا كه تو همه بدى هستى و مردم را زبانهاست و اگر چشم تو عيب مردم را به تو هديه كرد به او بگو: اى چشم! مردم نيز چشم دارند».

گمان مى كنيد چند نفر از ما بى عيب هستيم؟ هيچ كس. پس چرا در آشكار كردن معايب مردم اين همه ايما و اشاره به كار مى گيريم و پرده از كاستيهاى ايشان بر مى ستانيم؟ آيا تو خود از هرگونه عيبى مبرّايى كه در صدد يافتن معايب ديگران هستى؟ آيا گمان مى كنى كه تو عيب مردم را آشكار مى كنى و آنها از آشكار كردن معايب تو خاموش خواهند مانْد؟ نه اين درست است نه آن. هركه يك عيب از مردم را آشكار كند هزار عيب از او را آشكار خواهند كرد. پس براى خود ما بهتر آن است كه از آشكار كردن عيب ديگران مطلقاً دورى ورزيم.

از اين گذشته اصلاً فايده آشكار كردن عيب ديگران چيست؟ اگر مقصود شما اصلاح كردن آن فرد است كه راه آن انتقاد بى پرده نيست، به اين آيه بنگريد: «وَ إِنَّآ أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ»(1)؛ «و در حقيقت يا ما يا شما، بر هدايت يا گمراهى آشكاريم».

تنها رهاورد اين كار آن است كه او بر گناه خود و دشمنى نسبت به تو پاى مى فشرد و معايب تو را در برابر همگان آشكار مى سازد و معايب بى پايه ديگرى نيز بر آنها مى افزايد،

ص: 322


1- . سوره سبأ، آيه 24.

و از همين روست كه اسلام بزرگ، پيگيرى معايب و پرده برداشتن از آنها را حرام مى داند و سرپوش گذاشتن و پوشاندن معايب را واجب تلقى مى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من ستر على مسلم، ستره اللّه في الدنيا و الآخرة(1)؛ هركه بر عيب مسلمانى سرپوش نهد خداوند در دنيا و آخرت بر عيب او سرپوش مى نهد».

«لا يستر عبد عيب عبد إلاّ ستره اللّه يوم القيامة(2)؛ بنده اى عيب بنده اى را نمى پوشانَد مگر آن كه خدا در روز رستخيز عيب او را مى پوشانَد».

«لا يرى امرء من أخيه عورة فيسترها عليه إلاّ دخل الجنّة(3)؛ اگر شخصى زشتىِ برادر خود را ديد و بر آن سرپوش نهاد به بهشت وارد مى شود».

«من أذاع فاحشة كان كمبتدئها و من عيّر مؤمناً بشيء لا يموت حتّى يركبه(4)؛ هركه كار زشتى را برملا كند گويى خود مرتكب آن شده است و اگر كسى عيبى از مؤنى بگيرد نميرد تا آن كه آن عيب را مرتكب شود».

«كلّ أمّتي معافى إلاّ المجاهرين(5)؛ همه امت من بخشوده هستند مگر كسانى كه آشكاراگناهى را مرتكب مى شوند».

مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از اين سخن آن است كه هيچ كس حق ندارد پرده از عيب ديگرى برگيرد مگر كسى كه آشكارا گناهى را مرتكب شود كه در اين صورت ديگر حرمتى ندارد.

اسلام در اين حد هم باقى نمى مانَد و خواهان آن است كه راز هيچ كس برملا نشود اگرچه گناه هم نباشد، زيرا چه بسا فرد به دليل خاصى آن را پوشيده داشته است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من استمع إلى حديثِ قوم و هم له كارهون، يصبّ في أذنيه الآنك يوم القيامة(6)؛ هركه به سخن گروهى گوش دهد كه آنها مايل نيستند كسى از آن آگاهى يابد روز رستخيز در گوش او سرب خواهند ريخت».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا معشر من أسلم بلسانه و لم يسلم بقلبه لا تتبعوا عثرات المسلمين فإنّه من تتبّع عثرات المسلمين تتبّع اللّه عثرته و من تتبع اللّه

ص: 323


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 209.
2- . همان.
3- . همان.
4- . كافى، ج 2، ص 356.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 208.
6- . بحار الأنوار، ج 73، ص 340.

عثرته يفضحه(1)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمود: اى كسانى كه به زبان، اسلام آورده ايد و به قلب نه، در پى يافتن لغزشهاى مسلمانان نباشيد كه هركه لغزش مسلمانان را پيگيرى كند خداوند لغزشهاى او را پيگيرى خواهد كرد و هركه خدا لغزشهاى او را پيگيرى كند رسوايش خواهد كرد».

«إنّ أقرب ما يكون العبد إلى الكفر أن يؤاخي الرجل الرجل على الدين، فيحصي عليه عثراته و زلاّته ليعنّفه بها يوماً ما(2)؛ نزديكترين راهى كه انسان را به كفر مى رسانَد آن است كه كسى با كسى برادرىِ دينى كند و لغزشهاى او را بشمرد تا روزى اين لغزشها را به رخ او كشد».

«إنّ أسرع الخير ثواباً البرّ و إن أسرع الشرّ عقوبة البغي و كفى بالمرء عيباً أن يبصر من الناس ما يعمى عنه من نفسه أو يعيّر الناس بما لا يستطيع تركه أو يؤذي جليسه بما لا يعنيه(3)؛ در ميان كارهاى خوب، پاداش نيكى سريعتر مى رسد و در ميان كارهاى بد، كيفر ستمگرى شتابانتر خواهد رسيد، و همين عيب، شخص را بس كه امورى را در مردم ببيند كه مانند آن را در خود نمى بيند و مردم را به امورى عيب گيرد كه خود توان كنار نهادن آن عيب را ندارد و همنشين خود را در مسايلى كه به او ربطى ندارد بيازارَد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من أنّب مؤمناً، أنّبه اللّه في الدنيا و الآخرة(4)؛ هركه مؤنى را نكوهش كند خداى عزّوجلّ در دنيا و آخرت او را نكوهش كند».

معايبى كه بايد آنها را پوشانْد هم معايب فيزيكى را در بر مى گيرد چونان عقيم بودن، و هم معايب اخلاقى را همچون ترس، و هم معايب عادى را همچون كثيف بودن، و هم معايب شرعى را، چنانكه كسى قمار باز باشد.

در معايب آشكار آنچه را اسلام حرام كرده مى توان پوشيده نداشت، چنانكه اگر كسى آشكارا باده گسارَد اشكالى ندارد گفته شود فلانى باده گسار است، ولى آشكار كردن ديگر معايب حرام است، زيرا نوعى آزار شمرده مى شود.اسلام خوش نمى دارد راز كسى برملا شود، اگرچه اين راز عيبى هم نباشد، زيرا مردم رازهايى دارند كه مى خواهند آن را پنهان دارند و اسلام احساسات آنها را پاس مى دارد و از همين رو از برملا كردن هر رازى جلوگيرى مى كند.

ص: 324


1- . كافى، ج 2، ص 355.
2- . همان.
3- . همان، ص 460.
4- . همان، ص 356.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إذا حدّث الرجل الحديث ثم التفت فهي أمانة(1)؛ هرگاه كسى سخنى بگويد و آن گاه به اين سو و آن سو نگاه كرد سخن او امانت تلقى مى شود».

مفهوم اين كه فرد به اين سو و آن سو نگاه مى كند آن است كه با اين كار مى خواهد از نبودن انسان بيگانه مطمئن شود، و مقصود از امانت در اينجا حرمت افشاى آن سخن است چنانكه خيانت در امانت حرام شمرده مى شود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الحديث بينكم أمانة(2)؛ سخن شما ميانتان امانت است».

«طوبى لعبد نُوَمة عرفه اللّه ولم يعرفه الناس أولئك مصابيح الهدى و ينابيع العلم ينجلي عنهم كلّ فتنة مظلمة ليسوا بالمذاييع البُذُر و لا بالجفاة المرائين(3)؛ خوشا به حال بنده بى نام و نشان كه خداى او را مى شناسد و مردم او را نمى شناسند، اينان چراغ هدايتند و سرچشمه دانش. هرگونه فتنه سياهى برايشان آشكار مى شود، آنها بذر فتنه نمى پاشند و ستمگرانِ رياكار نيستند».

چرا اسلام اين سرشت را مى ستايد؟ آيا دستورات اسلام بر اختلاط و آمد و شد بر مردم تأكيد ندارند؟ آرى، چنين است، ولى منافاتى هم در كار نيست، زيرا تشويق اين سرشت از سوى اسلام براى سركوب گردنكشى نفسهايى است كه مى خواهند در زمين برترى بدست آورند و تباهى به پا كنند. اين حديث و نظاير آن تازيانه اى هستند براى نفس تا سر برنكشد و از آن پس نقش اصلاح به ميان مى آيد. آيا نديده ايد كه چگونه آهن با آتش نرم مى شود و آن گاه هرچه مى خواهند از آن مى سازند؟ از اين گذشته گروهى از مردم خاموش و گمنام هستند و اسلام با اين حديث به آنها يادآور مى شود كه گمنامى آنها موجب حسرت ايشان نگردد تا با هر گناه و باطلى خواهان شهرت نگردند، پس آيا بايد گفت كه اسلام گمنامى را مى ستايد؟ مفهوم اين حديث آن نيست كه آدمى چنانكه مى پندارد گمنامى را طلب كند و آنچه اسلام از مردم توقّع دارد الفت است و دوستى و گردآمدن برادران و آشنايان با يكديگر و كار و تلاش در صحنه زندگى. قرآن كريم دعاى صالحان را چنين بيان مى دارد: «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»(4)؛ «و ما را پيشواى پرهيزگاران قرار بده».

ص: 325


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 210.
2- . همان.
3- . كافى، ج 2، ص 225.
4- . سوره فرقان، آيه 74.

اين حديث بيانگر فضيلت چنين سرشتى است. چگونه؟ يقينا ديده ايد كه اسلام بيمارى را مى ستايد، آيا مفهوم آن چنين است كه انسان بايد خواهان بيمارى باشد؟ هرگز، بلكه مفهوم آن بيان فضيلت بيمارى است، اگرچه تندرستى از نگاه اسلام از نعمتهاى بزرگ خداوندى است. در سوره نور خداى متعال داستان دروغى را كه به همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بستند موجب خير مسلمانان معرفى مى كند: «لاَ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ»(1)؛ «آن [تهمت] را شرى براى خود تصور مكنيد بلكه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است».آيا مفهوم آن اين است كه دروغ بستن خوب است؟ هرگز و صد هرگز، بلكه مفهومش آن است كه بازگشت اين رويداد براى مسلمانان همراه با سود است، زيرا موجب گشته منافق از مؤن باز شناخته شود و از انحراف هايى كه در آينده رخ خواهد داد جلوگيرى شود. اين حديث اميرالمؤنين على عليه السلام نيز همچون حديث پيشين پيامبر صلى الله عليه و آله است:

امام عليه السلام فرمود: «طوبى لكلّ لعبد نُوَمة لا يؤبه له يعرف الناس و لا يعرفه الناس يعرفه اللّه منه برضوان أولئك مصابيح الهدى ينجلي عنهم كل فتنة مظلمة، و يفتح لهم باب كلّ رحمة ليسوا بالبذر المذاييع و لا الجفات المرائين(2)؛ خوشا به حال بنده گمنام كه كسى بدو اعتنا نمى كند، او مردم را مى شناسد ولى مردم او را نمى شناسند. خداوند او را با خشنودى و رضوان مى شناسد. آنان چراغ هدايتند، هر فتنه اى در پرتو اين چراغ شناسايى مى شود و درِ هر رحمتى براى آنان گشوده مى گردد، نه بذر فتنه اند و نه ستمگرانِ دورو».

حضرت عليه السلام در ستودن پوشاندن سِرّ مى فرمايد: «قولوا الخير تعرفوا به و اعملوا الخير تكونوا من أهله ولا تكونوا عُجُلا مذاييع فإنّ خياركم الذين إذا نظر إليهم ذكر اللّه، و شراركم المشّاؤون بالنميمة المفرّقون بين الأحبّة المبتغون للبراء المعايب(3)؛ سخن خير بگوييد تا بدان شناخته شويد و به كار خير بپردازيد تا از اهل آن شمرده شويد و از كسانى نباشيد كه سخنى را به شتاب برملا مى كنند، پس نيكان شما كسانى هستند كه هرگاه بديشان بنگرند خدا را به ياد آورند، و بَدان شما كسانى هستند كه براى سخن چينى اينجا و آنجا مى روند و ميان دوستان را به هم مى زنند و براى كسانى كه عيبى ندارند عيب جستجو مى كنند».

ص: 326


1- . سوره نور، آيه 11.
2- . كافى، ج 2، ص 225.
3- . همان.

سخن چين

سخن چين كيست؟ فردى تنها پليد كه جامعه از سايه او بر خود مى لرزد. او كسى است كه سخن اين را براى آن نقل مى كند تا ميانشان فتنه افكنَد، هرگاه تو را ببيند مى گويد: فلانى درباره تو به بدى سخن مى گفت، و هرگاه دوست تو را ببيند بدو مى گويد: تو درباره او به بدى سخن گفته اى، و به همين ترتيب. او چونان حنظل است كه دوستىِ شيرين را به تباهى كشد و تلخ مى كند، آگاهانه يا ناآگاهانه ميان دوستان فتنه انگيزد و شايد بى هيچ قصد و انگيزه اى چنين باشد و بسا خود را خيرخواه بپندارد، ولى در نتيجه مفسده مى آفريند.

حال بياييم سخنِ سخن چين را بسنجيم: او چرا سخن چينى مى كند؟ آيا مى خواهد آن كه را از او سخن نقل مى كند درهم بكوبد؟ پس چه نيكوست كه اصلاً به كلام او گوش ندهيم. يا مى خواهد ميان تو و دوستت جدايى افكَند؟ پس بايد از او دورى گزيد و نبايد بدو نزديكى جُست. يا خير تو را در آن مى داند كه از كسى كه از او سخن نقل مى كند دورى گزينى؟ آيا انسان خيرخواه جدايى مى افكَند يا دو دوست را كنار هم گرد مى آورَد؟ زيان چنين كسى بدتر از مركبى است كه كثافت حمل مى كند و آنها را بر تو مى ريزد، زيرا مى توان آلودگيهاى بدن را با آب شست ولى اگر دل چركين شد ديگر با هزار پيمانه آبنتوان آن را شست. از همين رو اسلام از تماس با انسان سخن چين بر حذر مى دارد و سخن چينى را با شدت تمام حرام مى شمرد. حال به شدت عملى بنگريم كه در اين آيه نهفته است:

«هَمَّازٍ مَّشَّآءِبِنَمِيمٍ* مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ* عُتُلِّ بَعْدَ ذَ لِكَ زَنِيمٍ»(1)؛ «عيب جوست و براى

ص: 327


1- . سوره قلم، آيه هاى 11 تا 13.

خبرچينى گام بر مى دارد، مانع خير، متجاوز، گنه پيشه، گستاخ [و] گذشته از آن زنازاده است».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا يدخل الجنّة قتّات(1)؛ سخن چين هرگز به بهشت در نيايد».

«لا يدخل الجنّة نمّام(2)؛ انسان سخن چين به بهشت نمى رود».

«من أشار على مسلم كلمة ليشينه بها في الدنيا بغير حقّ شانه اللّه في النار يوم القيامة(3)؛ هركه براى مسلمانى كلمه اى به كار بَرد تا او را در دنيا به ناحق زشت گرداند خداوند او را به روز رستخيز در آتش زشت خواهد گردانْد».

«أحبّكم إلى اللّه أحسنكم أخلاقاً الموطئون أكنافاً الذين يألفون و يؤلفون و أبغضكم إلى اللّه المشاؤون بالنميمة المفرّقون بين الإخوان الملتمسون لأهل البراء العثرات(4)؛ محبوبترين شما نزد خدا خوش اخلاقترين شمايند آنان كه نرم خو هستند و با ديگران انس گيرند و ديگران را با يكديگر انس دهند، و منفورترين شما نزد خدا آنانى هستند كه به سخن چينى گام بر مى دارند و برادران را از يكديگر جدا مى كنند و منتظر آنند كه از بى گناهان لغزشى سرزند».

«ألا أخبركم بشراركم؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: المشاؤون بالنميمة المفرّقون بين الأحبّة الباغون للبرآء العيب(5)؛ آيا شما را از بدترينتان آگاه نكنم؟ عرض كردند: آرى، يا رسول اللّه. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسانى كه به سخن چينى گام بر مى دارند و ميان دوستان را به هم مى زنند و در پى يافتن عيبى از بى گناهان هستند».

«أيّما رجل أشاع على رجل كلمة و هو منها بريء ليشينه بها في الدنيا كان حقّاً على اللّه عزّوجل أن يدينه بها يوم القيامة في النار(6)؛ هركه درباره كسى مطلبى اشاعه كند تا در دنيا بد نام شود در حالى كه او از آن به دور است بر خداست كه در روز رستخيز او را در آتش خوار سازد».

«إنّ اللّه لمّا خلق الجنّة قال لها: تكلّمي، قالت: سَعِد من دخلني. قال الجبّار جلّ جلاله: و عزّتي و جلالي لا يسكن فيك ثمانية نفر من الناس: لا يسكنك مدمن خمر، و لا مُصرّ علىالزنا، و لا قتّات (و هو النمّام) و لا دَيوث، و لا شرطي، و لا مُخنّث، و لا قاطع رحم و لا الّذي يقول: عليَّ عهد اللّه أن افعل كذا و كذا، ثمّ لم يفِ به)(7)؛ چون خدا بهشت را آفريد بدان فرمود:

ص: 328


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 7.
2- . بحار الأنوار، ج 72، ص 268.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 212.
4- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 100.
5- . خصال، ج 1، ص 182.
6- . كشف الريبه، ص 42.
7- . جامع السعادات، ج 2، ص 212.

سخن بگو. بهشت عرض كرد: هركه به من درآيد نيكبخت گردد. خداوند فرمود: قسم به عزت و جلالم هشت گروه از مردم در تو جاى نگيرند: آن كه دائما باده مى نوشد، آن كه بر زنا پاى فشرد، سخن چين، ديوث، شرطى (پاسبان حكومت باطل)، مخنث (مردِ زنْ صفت)، آن كه قطعِ رحم كرده باشد و آن كه مى گويد: پيمان خدا بر من باد كه چنين و چنان كنم، و بدين پيمان وفا نكند».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «الجنّة محرّمة على المغتابين المشائين بالنميمة(1)؛ بهشت بر غيبت كنندگانى كه گام به سخن چينى بر مى دارند حرام است».

اينك بدين حديث بنگريد و چند و چون جايگاه آن را در جوامع امروزى بسنجيد:

امام عليه السلام مى فرمود: «يُحشَر العبد يوم القيامة و ما ندا دما، فيدفع إليه شبه المحجمة أو فوق ذلك، فيقال له: هذا سهمك من دم فلان، فيقول: يا ربِّ إنّك لتعلم إنّك قبضتني و ما سفكت دما، فيقول: بلى، سمعت من فلان رواية كذا و كذا، فرويتها عليه، فنقلت حتّى صار إلى فلان الجبّار، فقتله عليها، و هذا سهمك من دمه(2)؛ انسانى به روز رستخيز برانگيخته شود كه خونى نريخته است، پس چيزى شبيه شاخ حجامت يا بزرگتر از آن بدو دهند و گويند: اين بهره تو از خون فلانى است. اين بنده عرض مى كند: خدايا! تو مى دانى هنگامى جان مرا ستاندى كه خونى نريخته بودم. پس خدا مى فرمايد: آرى تو از فلانى، فلان سخن را شنيدى و آن را چندان به اين و آن نقل كردى كه به فلان ستمگر رسيد و به سبب اين سخن، آن مرد را كشت و اين بهره تو از خون اوست».

مسلمانان چون گرفتار چنگال غرب شدند و ارزشهاى اسلام در ميانشان از بين رفت از مصاديق اين آيه كريمه گشتند: «قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ»(3)؛ «بگو او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را گروه گروه به هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى [ديگر ]بچشاند».

در اين هنگام آنها را مى بينيد كه گروه گروه و دشمن و مخالف هم شده اند و بر يكديگر يورش آورند و عليه هم سخن گويند و در ميان خود جاسوسها گمارند و سخن چينى و

ص: 329


1- . همان.
2- . همان.
3- . سوره انعام، آيه 65.

بدگوئى در ميانشان رو به فزونى نهد و چه بسا زندانى هايى كه به سبب سخن چينى گرفتار شده اند، و چه بسا كشته شدگانى كه به سبب خبرچينى بدست حكومتها جان باخته اند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الساعي بالناس إلى الناس لغير رشده(1)؛ كسى كه در ميان مردم به سخن چينى پردازد حلال زاده نيست».پس آيا دنياى اين گروه اصلاح مى گردد؟ هرگز، برعكس، زندانها پر مى شود و جدايى و دشمنى ظهور مى كند و حكومتها مردم را تحت پيگرد قرار مى دهند و مردم بر حكومتها مى شورند و در نتيجه شورشها و انقلابها بر پا مى شود كه حكومتها را برمى اندازد و خونها مى ريزند و بايد چشم به راه بدبختى هاى ناشى از آن بود.

جهان بدون اسلام اصلاح نيابد و ملتها در سايه اى جز اسلام آسايش نخواهند يافت و حكومتها با هيچ شيوه اى جز اسلام نمى توانند براى خود و ديگر ملتها رفاه آورند، و ديگر ستم ها و نابسامانى ها چهره خواهد نمود تا آن گاه كه به فرمان خداوند اسلام از نو بپا شود.

در دعاى افتتاح مى خوانيم: «اللّهم إنّا نرغب إليك في دولة كريمة تعزّ بها الإسلام و أهله و تذلّ بها النفاق و أهله و تجعلنا فيها من الدعاة إلى طاعتك و القادة في سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الآخرة(2)؛ بار خدايا! ما به دولت كريمى سوى تو مى گرويم كه اسلام و مسلمانان را عزيز بدارد و نفاق و منافقان را خوار دارد و ما را در آن از دعوت گران به طاعت خود و جلوداران راه خود قرار ده و در آن كرامت دنيا و آخرت را روزيمان گردان».

امام صادق عليه السلام فرمود: «من روي على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروءته ليسقط من أعين الناس أخرجه اللّه من ولايته إلى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان(3)؛ هركه سخنى از مؤنى روايت كند كه با اين سخن بخواهد گوينده را پلشت و بى آبروى گردانَد تا از چشم مردم بيفتد خداوند او را از ولايت خود به ولايت شيطان برون بَرد و ديگر شيطان هم او را نپذيرد».

محمد بن فضيل نقل مى كند كه به امام كاظم عليه السلام عرض كرد: «جعلت فداك، الرجل من إخواني يبلغني عنه الشيء الّذي أكرهه، فأسأله عنه فينكر ذلك و قد أخبرني عنه قوم ثقات، فقال عليه السلام: يا محمد كذّب سمعك و بصرك عن أخيك فإن شهد عندك خمسون قسامة و قال

ص: 330


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 215.
2- . كافى، ج 3، ص 424.
3- . همان، ج 2، ص 358.

لك قولاً فصدّقه و كذّبهم! لا تذيعنّ عليه شيئا تشينه به و تهدم به مروءته فتكون من الذين قال اللّه في كتابه: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَحِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(1)(2)؛ قربانت گردم درباره يكى از برادرانم به من خبرى مى رسد كه آن را خوش نمى دارم، و هنگامى كه پيرامون اين خبر از برادرم جويا مى شوم او آن را انكار مى كند، در حالى كه كسانى آن را نقل كرده اند كه مورد اعتمادند. امام عليه السلام فرمود: اى محمّد! چشم و گوشَت درباره برادرت به تو دروغ گفته اند. اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت همراه با سوگند دهند و او سخنى ديگر گويد تو سخن برادر خود را بپذير و سخن آنها را به دروغ نسبت ده و از برادر خود سخنى نقل مكن كه موجب زشتى او شود و آبرويش را از ميان ببَرد كه در اين هنگام از كسانى خواهى بود كه خداوند درباره ايشان فرموده است: كسانى كه دوست دارند زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آورده اند، پراكنده شود، براى آنان در دنيا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود».

مقصود از پنجاه قسّامه كه در حديث آمده است، پنجاه نفرى هستند كه بر آن سخن گواهى مى دهند و هر يك بر طبق گواهى خود سوگند مى خورند. اين در صورتى است كه لفظ «قُسامه» بدل از «خمسين» باشد، امّا اگر آن را اضافه بدانيم مجموع آن مى شود دو هزارو پانصد مرد كه گواهى مى دهند و سوگند مى خورند، زيرا قسامه يعنى پنجاه سوگند خور كه ضرب در پنجاه مى شود دو هزار و پانصد سوگند خور.

شايد بيهوده به نظر آيد كه سخن اين شمار فراوان ناديده گرفته شود و تنها سخن آن مرد، معتبر تلقى گردد. چگونه چنين چيزى ممكن است؟ آيا اسلام براى اثبات حقوق در بيشتر اوقات تنها وجود دو شاهد را كافى نمى داند؟ پاسخ آن چنين است كه در اينجا سخن از دو جايگاه مطرح است:

1- مقام گواهى دادن كه وجود دو شاهد در آن كافى است.

2- مقام مترتب بودن آثار بر سخن مردم كه در غير از مقام گواهى و حقوق است.

براى نمونه اگر به شما گفته شود: فلانى دروغ مى گويد يا تقلّب مى كند يا مال مردم را به باطل مى خورَد. به سخن اين گروه جز با گواهى اعتنايى نمى شود، زيرا سخنان گذرا صفاى اسلامى را مكدر نمى سازد، اگرچه چندين نفر بر آن سوگند بخورند.

ص: 331


1- . سوره نور، آيه 19.
2- . كافى، ج 8، ص 147.

آرى، مؤن تيزهوش است، چندان كه كارهاى خود را ارزيابى مى كند تا در پرتگاهى سقوط نكند، بايد در امور خود مراقب باشد و به كسى كه زبان ديگران درباره او به بدى چرخش مى يابد اعتماد نكند و او را بر مال و آبرو و كارى مسلّط نگردانَد. و اين مقوله سومى است جز دو مقوله گذشته: اگر شنيدى كه فلانى باده مى گسارد نبايد به صرف گفته مردم پيوند خود را از او قطع كنى، اما اگر دخترت را خواستگارى كرد نبايد بدون تحقيق دختر بدو دهى، چنانكه امام صادق عليه السلام در آن داستان معروف به پسرش اسماعيل فرمود(1).

درمان سخن چين همان است كه اميرالمؤنين عليه السلام با كسى كرد كه نزد او سخن چيد:

مردى نزد اميرالمؤنين على عليه السلام آمد و نزد ايشان از كسى بدگويى كرد. امام عليه السلام فرمود: «يا هذا، نحن نسأل عمّا قلت فإن كنت صادقاً مقتناك و إن كنت كاذباً عاقبناك و إن شئت أن نقيلك أقلناك، قال: أقلني يا اميرالمؤمنين(2)؛ اى فلانى! ما از آنچه تو گفتى پرس و جو مى كنيم، اگر راست گفته بودى از تو بيزار مى شويم و اگر دروغ گفته بودى تو را به كيفر مى رسانيم و اگر بخواهى هم اينك از گناه تو در مى گذريم. او عرض كرد: يا اميرالمؤنين! از گناهم درگذر».

سخن چينى از كارهاى تباهى است كه خدا همه را از آن بازداشته است:

«الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ»(3)؛ «آنها كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى شكنند و آنچه را خداوند به پيوستنش امر فرموده مى گسلند و در زمين به فساد مى پردازند آنانند كه زيانكارانند».

ص: 332


1- . ر.ك: كافى، ج 5، ص 299: «...إنّ شارب الخمر لا يزوّج إذا خطب...».
2- . كشف الريبه، ص 45.
3- . سوره بقره، آيه 27.

اصلاح گرى

جهان از روز آغاز ناقص بوده و خدا خواسته است كه ناقص باشد تا بندگان خود را بيازمايد و نيكو رفتارترين آنها را از ديگران جدا سازد. جهان از نظر آبادانى و ثمردهىناقص است، چنانكه در كار و جنبش و صفات و ملكات نيز ناقص است و هماره به پس مى گرايد. جهان هميشه رو به قهقرا دارد و هر كمالى به نقص باز مى گردد و هر هستى روى به تباهى دارد و از اين رو حكيمان دنيا را «جهان كون و فساد» ناميده اند. آيا نمى بينيد هوا و خورشيد چگونه گياهان سرسبز را خشك مى گردانَد و باد آنها را به همراه مى بَرد؟ آيا نمى بينيد كه آدمى چگونه پس از بُرنايى و جوانى رو به ضعف و پيرى مى نهد؟ آيا نمى بينيد چگونه خوراك به زباله تبديل مى شود؟ و آيا نمى بينيد كه يك جاندار پس از شكوفائى حيات با وحشت مرگ رو به رو مى شود؟ و به همين ترتيب. پس دنيا در همه شؤن خود به اصلاح گرى نيازمند است.

آبادانى زمين با ساختن و باغ و بستان و كشيدن رود و حفر كردن چاه و هموار كردن راه و ايجاد ابزارهاى كشاورزى و آسفالت همگى از عوامل اصلاح گرى هستند، چنانكه آموزش نادان و آگاه كردن غافل و راهنمايى گمراه و هدايت ره گم كرده همگى در قلمرو اصلاح گرى هستند. انتشار فضيلت و ريشه كن كردن رذيلت و پراكنده كردن اخلاق نيكو و سامان دادن به كارها و برپا كردن حكومت شايسته و تعديل قوانين منحرف و هم سخن كردن مردم با يكديگر و يكى كردن خواست ها براى رسيدن به حق و آراستن صف ها و مبارزه با نادانى و فقر و بيمارى و كفر براى برقرارى دانش و بى نيازى و تندرستى و ايمان و... و... همگى از عوامل اصلاح گرى شمرده مى شوند.

اسلام بر همه ابعاد اصلاح گرى تأكيد مى ورزد، و هر بعد از ابعاد اصلاح گرى در

ص: 333

شريعت اسلام باب ويژه اى دارد. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ لاَ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَحِهَا»(1)؛ «در زمين پس از اصلاح، تباهى به پا نكنيد».

«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ»(2)؛ «پس از خدا پروا داريد و با يكديگر سازش نماييد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أفضل الصدقة إصلاح ذات البين(3)؛ برترين صدقه سامان دادن به روابط دو طرف است».

«اتقوا اللّه و أصلحوا ذات بينكم فإنّ اللّه تعالى يصلح بين المؤمنين يوم القيامة(4)؛ از خدا پروا كنيد و پيوند ميان خود را سامان دهيد كه خدا در روز رستخيز ميان مؤنان را سامان مى دهد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «صدقة يحبّها اللّه: إصلاح بين الناس إذا تفاسدوا و تقارب بينهم إذا تباعدوا(5)؛ صدقه اى كه خداى دوست مى دارد اصلاح ميان مردم است آن هنگام كه رابطه آنها به تباهى كشيده شده، و نزديك كردن آنها به يكديگر است آن هنگام كه از يكديگر دور گشته اند».

فراتر از اين، اسلام اصلاح گرى را تشويق مى كند، حتى اگر به گفتن دروغ منجر شود. چگونه به دروغ منجر شود؟ آرى، اگرچه به دروغ منجر شود، امّا دروغى كه اندازه دارد. آيا چنين نيست كه اگر ميان دو قبيله دشمنى رخ بنمايد در صورتى كه دروغى نگوييد به جنگ و خونريزى منجر مى شود؟ و آيا در اين هنگام بهتر آن نيست كه با گفتن يك دروغ مصلحتى خون ها و آبروها را حفظ كنيد؟امام صادق عليه السلام به ابن عمّار فرمود: «أبلغ عنّي كذا و كذا (في أشياء أمر بها)، قلت: فأبلغهم عنك و أقول عنّي ما قلت لي و غير الذي قلت؟ قال: نعم إنّ المصلح ليس بكذّاب(6)؛ از سوى من چنين و چنان بگو (و او را به گفتن سخنانى فرمان داد). ابن عمار گفت: آيا از سوى شما سخنانى بگويم كه شما نگفته ايد؟ امام فرمود: آرى، زيرا انسان اصلاح گر دروغگو نيست».

اسلام بر اصلاح گرى تأكيد مى ورزد اگرچه اين كار با صرف اموال امام صورت پذيرد. امام صادق عليه السلام به مفضّل فرمود: «إذا رأيت بين اثنين من شيعتنا منازعة فأفتدها من مالي(7)؛ اگر ميان دو كس از شيعه ما كشمكشى ديدى مى توانى از مال ما فديه بخشى».

ص: 334


1- . سوره اعراف، آيه 85.
2- . سوره انفال، آيه 1.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 216.
4- . همان.
5- . كافى، ج 2، ص 209.
6- . همان، ص 210.
7- . همان، ص 209.

زخم زبان

برخى از مردم منتظر آنند كه مصيبتى به برادرشان وارد آيد تا شادمانى كرده، او را آماج زخم زبان خود سازند. چرا چنين است؟ زيرا اين فرد به حقيقت يا به خيال به او بدى كرده يا در كارى نظر او را پيروى نكرده است. آيا كسى كه زخم زبان مى زند خود به كسى بدى نكرده است و آيا خود او در همه كارهايش از نظر مردم پيروى كرده است؟ و آيا از رويدادها و حوادث روزگار در امان است كه جامهاى زخم زبان براى او به هم زده شود؟ هرگز چنين نيست، بلكه او شخصى خود پسند است.

اسلام به چنين شخصى مژده مى دهد كه مصيبتى را كه براى برادرش نشانه رفته بر خود او وارد مى آيد، و تجربه، راستى اين گونه اخبار را تصديق مى كند و همه اخبار اسلام راست و درست است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «لا تبدي الشماتة لأخيك فيرحمه اللّه و يصيّرها بك(1)؛ به برادرت زخم زبان مزن كه [در اين صورت] خداى بر او رحم مى گيرد و زخم زبان را بر تو فرود آوَرَد».

«من شمت بمصيبة نزلت بأخيه لم يخرج من الدنيا حتّى يفتتن(2)؛ هركه براى مصيبتى كه به برادرش وارد آمده زخم زبان زند، از دنيا نرود مگر آن كه به همان مصيبت آزمون (مبتلا) شود».

شاعر مى گويد:

وَ قُلْ لِلشّامِتينَ بِنا: رُوَيدا *** سَيَلْقَى الشّامِتُونَ كَما رَأَيْنا

«به آنان كه به ما زخم زبان مى زنند بگو: آرامتر كه آنها نيز همان را خواهند ديد كه ما ديديم».

حال فرض كنيم چنين شخصى شاد شود و به رقص و پاى كوبى بپردازد و عربده سر

ص: 335


1- . همان، ص 359.
2- . همان.

دهد، چرا؟ اين نشان دهنده بى مقدارى نفس او و كم خردى و احساسات سست او و در پايان بيانگر شيوه غير انسانى اوست، زيرا يك انسان با درد انسان ديگر به درد مى آيد و شاد نمى شود. همه سرشتهاى پست نشان دهنده ضعف نفسانى آن فرد و نارسايى معنوى اوست و اين را بايد نخستين نشان آن فرد تلقّى كرد.

آيا بزدلى و بخل و حسد، پيش از آن كه بر فقير و محسود زيان رسانَد دليل نقص فرد نيست؟ وانگهى زخم زبان زدن پيش از آن كه به مخاطب زيان رسانَد به خود شماتت زننده آسيب مى زند و در دام درماندگى و ناتوانى گرفتار مى سازد.

ص: 336

جدال و كشمكش

جدال آن است كه بخواهى در سخن بر طرف ديگر چيرگى يابى و در اين راه آن قدر سخن مى گويى تا آنچه را در نهاد دارى به اثبات رسانى، خواه اين سخن حق باشد يا باطل.

شخص مجادله كننده چه چيزى را در جدال جستجو مى كند؟ او در آغاز و انجام در جستجوى آن است كه براى خود پيروزى بدست آورَد، امّا اين كه شخصى بخواهد حقى را اظهار كند و باطلى را درهم بكوبد پديده اى است كه در هر ده هزار مجادله يك بار هم ديده نمى شود. دليل اين سخن آن است كه به مجادله هاى گذشته خود باز گرديد تا يقين يابيد كه عامل پيدا و پنهان آن چيزى جز عشق به چيرگى نبوده است. به هر روى چه سودى در مجادله نهفته است؟ آيا گمان مى كنى طرف مقابل به حق بودن تو اعتراف خواهد كرد؟ آرى، چنين گمانى مى كنى البته هنگامى كه موجودى خام باشى كه از پختگى بهره اى ندارى در حالى كه كارشناسان روانشناسى ترديدى ندارند كه جدال در شخص مخالف تنها اصرار و پافشارى را پديد مى آورَد، و اين در حالى است كه شايد بتوان بدون جدال، حق را بدو قبولانْد، ولى با جدال، فرد هرگز قانع نخواهد شد اگرچه حق را به ديده خود ببيند.

آيا گمان مى كنى او به توانايى تو در سخنورى اعتراف خواهد كرد؟ آرى، چنين گمانى خواهى كرد، البته مشروط بر آن كه بهره فراوان از خرد نداشته باشى. پس بدان او از نزد تو نخواهد رفت مگر آن كه با خود خواهد گفت كه تو انسان سبك مغزى هستى و سخن تو بيهوده است و اساساً تابع هيچ ميزانى نيست.

آيا گمان مى كنى او به عظمت و علم تو اعتراف خواهد كرد؟ آرى، چنين گمانى خواهى كرد، البته مشروط بر آن كه در شمار جاهلان باشى. اما در صورتى كه از حقايق نفسانى

ص: 337

آگاه باشى هيچ ترديدى به خود راه مده كه با مجادله، خود را در نگاه طرفت خُرد مى گردانى و دليل مى آورى كه فردى هستى كم بهره از فرهنگ و اخلاق.

از همين رو اسلام تأكيد فراوان دارد كه جدال را كنار گذاريم، زيرا جدال در حقيقت به علاوه آن كه هيچ سودى در بر ندارد احساسات را به شور مى آوَرَد و دشمنى و تنفر را دامن مى زند و چه بسا به بدترين فرجام و زشت ترين تباهى ها كشيده شود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من جادل في خصومة بغير علم، لم يزل في سخط اللّه حتّىينزع(1)؛ كسى كه از سر دشمنى و بدون علم مجادله كند همواره مورد خشم خداست تا آن كه از مجادله دست كشد».

«إنّ أبغض الرجال إلى اللّه الألدّ الخصيم(2)؛ منفورترين افراد نزد خدا كشمكش كننده سرسخت است».

«ما أتاني جبرئيل قط إلاّ وعظني، فآخر قوله لي إيّاك و مشارّة الناس فإنّها تكشف العورة و تذهب بالعزّ(3)؛ هيچ گاه جبرئيل نزد من نيامد مگر آن كه مرا پند داد و آخرين سخن او اين بود كه از كشاكش با مردم بپرهيز كه اين كار موجب مى شود زشتى ها هويدا گردد و ارجمندى از ميان برود».

امير المؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «إيّاكم و المراء و الخصومة فإنّهما يمرضان القلوب على الإخوان و ينبت عليهما النفاق(4)؛ از نزاع و كشمكش بپرهيزيد كه اينها قلب را نسبت به برادران بيمار مى گرداند و ريشه نفاق در آن مى روياند».

هرگاه فردى شخصيت برادرش را لكّه دار كرد برادرش همواره دشمن او خواهد بود، اگرچه برادر تنى او باشد. به يكى از حكيمان گفتند: آيا دوستت را بيشتر خوش مى دارى يا برادرت را؟ او گفت: برادرم را دوست مى دارم، زيرا كه دوست من است. تنها يك تجربه كافى است تا به ميزان مجادله در تيره كردن صفاى برادران پى بريم.

آيا شما با ميزان زخم عاطفى همين جمله پيش پا افتاده (الآن براى تو روشن مى كنم) با همه سادگىِ آن آشنايى داريد؟ اين كمترين سخنى است كه هنگام جدال گفته مى شود و

ص: 338


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 109.
2- . همان.
3- . كافى، ج 2، ص 302.
4- . همان، ص 300.

مفهوم آن چنين است كه: «تو اى مخاطب من! نمى دانى و اين منم كه مى دانم و توان بيان گفته خود را دارم و پس از آن ثابت مى كنى كه او بر خطا بوده و تو بر صواب».

آيا شما راضى هستيد مخاطب به شما چنين جمله اى را بگويد؟ هرگز، پس مخاطب نيز همچون شما به شنيدن اين جمله خشنود نخواهد بود.

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: «ويلمّه فاسقاً من لا يزال ممارئا، ويلمّه فاجراً من لا يزال مخاصماً ويلمّه آثماً من كثر كلامه في غير ذات اللّه عزوجل(1)؛ واىِ مادرش (مادرش به عزايش بنشيند) و فاسق است كسى كه پيوسته ممارات (جدال و منازعه) مى كند واىِ مادرش و فاجر است كسى كه همواره خصومت مى ورزد، واىِ مادرش و گناهكار است كسى كه در غير ذات خدا سخن گويد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «لا تمارينّ حليماً و لا سفيهاً فإنّ الحليم يقليك و السفيه يؤذيك(2)؛ با خردمند و با نادان كشمكش مكن زيرا خردمند از تو بيزار مى شود و نادان به تو آزار مى رسانَد».«إيّاكم و المشارّة فإنّها تورث المعرّة و تظهر المُعْوِرة(3)؛ بپرهيزيد از اين كه با يكديگر مجادله كنيد كه آن عيب به ارمغان مى آورَد و كاستى ها را آشكار مى سازد».

«إيّاكم و الخصومة فإنّها تشغل القلب و تورث النفاق و تكسب الضغائن(4)؛ از خصومت بپرهيزيد كه آن دل را مشغول مى دارد و نفاق و كينه به بار مى آورد».

ولى آيا انسان دست از اين كار مى كشد؟ هرگز، زيرا عشق او به خودنمايى و اظهار معلومات كردن مانع از آن مى شود كه آدمى جدال را كنار نهد، و بسيارى اوقات مى گويد:

اين كار براى آشكار كردن حق است.

اينك به سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گوش سپاريم كه فرمود: «ثلاث من لقي اللّه عزّوجل بهنّ دخل الجنّة من أيّ باب شاء من حسن خلقه، و خشي اللّه في المغيب و المحضر، و ترك المراء و إن كان محقّاً(5)؛ هركه سه خصلت داشته باشد هنگام ديدار خدا از هر در كه بخواهد به بهشت در آيد: خوش اخلاق باشد؛ در پيدا و پنهان پرواى خدا كند؛ جدال را اگرچه بر حق باشد كنار نهد».

آيا اين حديث را شنيديد؟ لكن چه سود كه عشق به خودنمايى مانع از عمل كردن به

ص: 339


1- . همان، ج 8، ص 391.
2- . همان، ج 2، ص 301.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص 300.

محتواى اين حديث است. ما چگونه مى توانيم ريشه هاى عشق به خودنمايى را در خود بسوزانيم؟ با سخت كوشى هاى فراوان، زيرا آدمى مى خواهد با زبان يا جاه يا جمال يا...

خود را به ديگران بشناسانَد، پس براى از بين بردن چنين سرشتى بايد بسيار بكوشد. اين كوشش و جهاد از جهاد با دشمن كه با شمشير و نيزه است دشوارتر مى نمايد تا آن هنگام كه عشق به خودنمايى از ميان برود. از اين گذشته انسان بايد سخن خود را پاك گردانَد كه اين موجب جلب دوستى خواهد بود و الفت را به ارمغان مى آورَد و از همين رو اسلام تأكيد فراوان بر آن دارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايد: «يمكّنكم من الجنّة طيب الكلام و إطعام الطعام(1)؛ آنچه شما را به بهشت مى بَرد: سخن نيكو و دادن خوراك است».

«إنّ في الجنّة لغرفاً يرى ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها، أعدّها اللّه لمن أطعم الطعام و أطاب الكلام(2)؛ در بهشت اتاقهايى است كه بيرونش از درون و درونش از بيرون نمايان است، خداوند آنها را براى كسى آماده كرده كه به ديگران اطعام كند و سخن خود را نيكو گردانَد».

«الكلمة الطيّبة صدقة(3)؛ سخن گوارا صدقه است».

درباره حضرت مسيح عليه السلام روايت شده است كه: «أن عيسى عليه السلام مرّ به خنزير فقال: مربسلامة فقيل له: يا روح اللّه تقول هذا للخنزير؟ فقال: أكره أن أعوّد لساني الشرّ(4)؛ خوكى از كنار حضرت گذشت و حضرت بدو فرمود: به سلامت بگذر. عرض شد: يا روح اللّه! اين سخن را به اين خوك مى گويى؟ حضرت فرمود: نمى خواهم زبانم به بدى عادت كند».

در جامعه امروزى چند نفر سخن به نيكويى مى گويند و اطعام مى كنند؟ بسيار بسيار اندك، در حالى كه كينه توزى و دشمنى و مرافعه را بسيار مى بينيم.

ص: 340


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 110.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 220.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 110.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 220.

خوش طبعى

آدمى هرچه هم شاداب و سرحال باشد باز به سبب عوارض خارجى يا روانى، كاستى دارد. به نشاط آوردن نفس با عوامل ساده اى همچون گردش، تماشاى سبزه و گوش دادن به صداهاى مطلوب و نظاير آن صورت مى پذيرد. يكى از اين عوامل مؤر نيز خوش طبعى و شوخى است البتّه به مقدار مطلوب.

اگر شوخى خالى از دروغ باشد ستوده است، ولى اگر با واقعيت همسويى نداشته باشد اگرچه گناهِ دروغ را ندارد ولى از نگاه اسلام نكوهيده است. اگر شوخى از حد خود برون رود تبديل به مسخرگى و استهزا مى شود و اسلام آن را حرام گردانيده است و براى آن كيفر شديد در نظر گرفته است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّي لأمزح و لا أقول إلاّ حقّاً(1)؛ هر آينه من شوخى مى كنم ولى آنچه مى گويم سخن راست است».

به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض شد: يا رسول اللّه! تو با ما شوخى مى كنى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّي و إن داعبتكم فلا أقول إلاّ حقّاً(2)؛ من با شما شوخى مى كنم، ولى جز حق بر زبان جارى نسازم».

آورده اند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزى به يكى از زنانش جامه اى فراخ پوشاند و بدو گفت: اين جامه را بپوش و مرا ستايش كن. انتهاى اين جامه همچون جامه عروس به زمين كشيده مى شد»(3).

نيز آورده اند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به پيرزنى فرمود: هيچ پيرزنى به بهشت نمى رود. پس آن پيرزن گريست. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو در آن روز ديگر پير نخواهى بود»(4).

آورده اند كه: «روزى زنى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: همسرم تو را مى خوانَد.

ص: 341


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 111.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 224.
3- . مناقب، ابن شهرآشوب، ص 148.
4- . مجموعه ورام، ج 1، ص 112.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همسر تو همان است كه در چشمش سفيدى است؟ زن گفت: به خدا در چشم او سفيدى نيست. پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: آرى، در چشم او سفيدى است. زن گفت: به خدا سوگند كهچنين نيست. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمود: هيچ كس نيست كه در چشم او سفيدى نباشد»(1).

مقصود حضرت صلى الله عليه و آله سفيدى چشم است كه سياهىِ آن را در برگرفته.

نيز آورده اند كه: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزى به صهيب كه با چشم درد مشغول خوردن خرما بود فرمود: آيا تو خرما مى خورى در حالى كه چشم درد دارى؟ او گفت: من با چشم ديگرم خرما را مى بينم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنان لبخندى زدند كه دندانهاى پيش ايشان آشكار شد»(2).

آورده اند كه: «زنى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! مرا بر شترى سوار كن. پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: من تو را بر بچّه شترى سوار مى كنم. آن زن گفت: مرا با بچه شتر چه كار؟ بچه شتر توان حمل مرا ندارد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا شترى هست كه بچه شترى ديگر نباشد»(3).

نقل كرده اند كه: «خوات بن جبير در كنار زنانى از بنى كعب سر راه مكه نشسته بود و اين، پيش از زمانى بود كه وى اسلام آورَد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر او گذشت و فرمود: تو را با زنان چه كار؟ او گفت: اين زنان طناب براى يكى از شتران گريزنده من مى بافند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پى كار خويش گرفت و رفت، و پس از آن كه بازگشت بدان مرد فرمود: اى ابا عبداللّه! آيا كار آن شتر سركش هنوز به پايان نرسيده است؟ ابوعبداللّه مى گويد: من خاموش ماندم و شرم كردم و از آن پس از سرِشرم و حيا پيوسته خود را از پيامبر پنهان مى كردم تا آن كه اسلام آوردم و به مدينه آمدم. روزى پيامبر بر من گذر كرد و من در مسجد نماز مى خواندم. پيامبر بنشست و من نماز خود را طولانى گردانيدم.

حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: نماز خود را طولانى نكن چون من در انتظار تويم. پس چون از نماز فارغ شدم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى ابا عبداللّه! آيا كار آن شتر سركش هنوز به پايان نرسيده؟ عرض كردم: سوگند به خدايى كه تو را به حق به نبوت برانگيخت از هنگامى كه اسلام آورده ام اين شتر ديگر نگريخته است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اللّه اكبر، اللّه اكبر، بار خدايا ابا عبداللّه را به راه راست هدايت فرما و [به بركت اين دعا] اسلام او نيكو گرديد»(4).

نيز آورده اند كه: «نعيمان انصارى مردى شوخ طبع بود. هرگاه جامه يا خوراك مطلوبى به

ص: 342


1- . همان.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 225.
3- . همان.
4- . همان.

مدينه وارد مى شد او از آن مى خريد و براى پيامبر صلى الله عليه و آله مى آورد و عرض مى كرد: اين هديه اى است براى شما. پس چون صاحب كالا براى دريافت پولش نزد او مى آمد وى او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى بُرد و عرض مى كرد: يا رسول اللّه! بهاى آن كالا را به او بپرداز. پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:

مگر تو آن را به من هديه نكردى؟ و او در پاسخ مى گفت: به خدا سوگند بهاى آن را ندارم و دوست داشتم كه تو از آن خوراكى بخورى. پيامبر صلى الله عليه و آله لبخندى مى زد و بهاى آن را مى پرداخت»(1).

در نكوهش استهزا اين آيه كريمه نازل شده است: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ وَ لاَ نِسَآءٌ مِّن نِّسَآءٍ عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نبايد قومى قوم ديگر را ريشخند كند، شايد آنها از اينها بهتر باشند و نبايد زنانى زنان ديگر را ريشخند كنند شايد آنها از اينها بهتر باشند».

هيچ گاه انسانى به برادر خودش ريشخند نمى زند مگر به سبب پليدى كه در نهاد او نهفته است. آيا اين كه ريشخند مى زند برتر از آن يكى است كه ملامتش مى كند؟ آيا خودِ ريشخند زننده كاستيهايى در ذات خويش ندارد؟ آيا دنيا سراى پاداش و مكافات نيست؟ و آيا چنين نيست كه روزى به سود استهزاكننده و روزى به زيان او خواهد بود؟ اگر آدمى به كاوش در احوال ريشخندزنندگان بپردازد خواهد ديد كه چگونه نزديكان و بيگانگان، آنان را وا مى نهند و ابراز تنفر مى كنند، و از اين گذشته جز اين نخواهد بود كه روزگار بر چنين فردى چنان مى شود كه هدف تيرهاى قضا مى گردد. اين وضع او در دنياست، امّا در آخرت وضعيتى دارد كه خوب است پيرامون آن به اين حديث گوش سپاريم:

پيامبر اكرم فرمود: «إنّ المستهزئين بالناس يفتح لأحدهم باب من الجنّة فيقال: هلمّ هلمّ، فيجيء بكربه و غمّه، فإذا أتى أغلق دونه... فما يزال كذلك حتّى يفتح له الباب، فيقال له: هلمّ هلمّ، فما يأتيه(3)؛ كسانى كه مردم را به مسخره مى گيرند درى از درهاى بهشت به روى يكى از آنها گشاده مى گردد و به او مى گويند: پيش بيا، پيش بيا و همين كه او با حزن و اندوه پيش مى آيد ناگاه آن در به روى او بسته مى شود، و اين كار چندان تكرار مى شود كه هرگاه درى به روى او

ص: 343


1- . همان.
2- . سوره حجرات، آيه 11.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 222.

گشاده مى شود و او را به رفتن دعوت مى كنند ديگر پا پيش نمى نهد».

پاره اى از نفوس چنان به استهزا خوگرفته اند كه جز با تلاش چند ساله نمى توانند اين عادت را كنار نهند. آدمى براى ريشه كن كردن يك رذيلت و نشاندن درخت يك فضيلت در وجود خود هرچند سال كه بكوشد جا دارد.

آدمى ارزش فضيلت و پستى رذيلت را نمى داند مگر هنگامى كه آدميانى را با اين دو سرشت مشاهده كند و آن دو را با يكديگر بسنجد. مى گويند:

دو مرد اَمرَدباز بودند كه بسيار گرايش داشتند با نوجوانان به آب روند و پيكر آنها را بمالند. روزى يكى از اين دو مرد براى انجام دادن كارى از آب بيرون شد و در همان حال دوستش را نظاره كرد كه به گونه اى بسيار زشت با نوجوانان بازى مى كند. ديدن اين منظره او را به چندش آورد. آن گاه به دوست خود گفت: اينك تو از آب برون بيا و بازى من با اين نوجوانان را بنگر. دوست او نيز از بازى اين مرد با نوجوانان به چندش آمد و چهره پليد بازى كردن مردى سالخورده را با چند نوجوان از نظر گذراند و اين موجب شد كه از كار خود تنفر يابد. پس هر دو از اين كار توبه كردند و آن عمل زشت را كنار نهادند.

زشتى تنها به يك رذيلت اختصاص ندارد و هر صفت پليدى، نكوهيده و نفرت انگيز است، اگرچه مرتكب اين گونه كارها آن را تنها از نگاه خود بيند. ترس، بخل، دورويى و حقارت نفس و نظاير آن همگى رذيلتهايى پليد هستند كه برى ناگوار به بار مى آورند و جز ذائقه بيمار، نمى تواند آن را ببلعد.

روزى مردى نزد من آمد كه من به سبب دانش و پارسايى او بسيار بزرگش مى دانستم. او از نامه اى بدون نام و نشان كه برايش فرستاده شده بود بسيار شكايت داشت، در آن نامه نوشته شده بود كه فلان كار شايسته تو نمى باشد همين يك جمله نه بيشتر و نه كمتر، اما او داشت از غم و اندوه منفجر مى شد. او مى گفت: مى خواهم از جامعه كناره گيرى كنم. وى با اين عمل، خردى نفس خويش را به اثبات رساند و ثابت كرد چه روح كوچكى دارد و با اين درجه از علم و پارسايى كوچكترين كلمه انتقادآميز را تاب نياورد، اگرچه اين انتقاد از سوى شخصى گمنام باشد.

مردى را ديدم كه گاهى به نيازمندان كمك مى كرد، ولى اصرار داشت كه همه او را در حين كمك ببينند. كار چنين كسى چه مقدار اخلاص در بردارد و آيا او

ص: 344

پيش تو بزرگ خواهد آمد اگر بدانى كه با اين كار اندك چون دارايى او فراوان بود قصد ريا دارد! مردى را ديدم كه بسيار از جامعه مى ناليد، آن هم چرا؟ چون كه چند روزى را مشغول اصلاح كارى از كارها بوده است. آدمى هر قدر هم از ادب و درستكارى و فضيلت و اخلاق برخوردار باشد باز ابعادى از روح او كاستى دارد كه بايد همچون بيمارى كه با دارو درمان مى شود به فكر درمان باشد.

شايد و يا حتماً خود من كه اين عيبها را مى نگارم آكنده از كاستيهاى اخلاقى باشم، ولىاين كاستيها را نمى بينم يا بهتر است بگويم نمى خواهم ببينم و اين براى من و امثال من غير موجّه است، زيرا هر انسانى با هر درجه اى از دانش و پارسايى و جايگاه و جاه و ثروت و مال بايد به ريشه كن كردن كاستيهاى خود همت گمارد.

آدمى هرچه در اين ميدان پيشرفت كند از انسانيت بيشتر و مقام والاتر برخوردار مى شود، اگرچه دستش از كالاى دنيوى تهى باشد و نزد حاكمان وقت موقعيتى نداشته باشد. اينان همان كسانى هستند كه تاريخ تا هميشه بديشان خواهد باليد، خواه پيامبران باشند يا مرسلان يا امامان و قدّيسان يا حكيمان و اصلاح گران.

ص: 345

غيبت كردن

خداى متعال مى فرمايد: «أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ»(1)؛ «آيا هيچ يك از شما خوش مى دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ از آن كراهت داريد».

قرآن كريم در نكوهش غيبت چنين مى فرمايد. حال، غيبت چيست؟ آن گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشخص مى فرمايد غيبت يعنى: «ذكرك أخاك بما يكره(2)؛ برادرت را به گونه اى ياد كنى كه او خوش نمى دارد».

اگر به كسى بگوييم دروغگو يا اهل غيبت يا باده گسار يا قمارباز يا چرك يا ترسو يا بخيل يا خودپسند يا بى ارزش يا خودخواه يا... يا... همگى غيبت و عيب جويى اوست؛ زيرا چنين سخنانى را خوش نمى دارد.

پاره اى از مردم كه شيفته غيبت هستند براى توجيه كار خود مى گويند؛ ما ابايى نداريم از اين كه همين سخنان را در پيش روى آن فرد بگوييم. آيا اين كار آنها را توجيه مى كند؟ هرگز، بلكه بايد اين گروه را يا نادان دانست يا كسانى كه خود را به نادانى مى زنند، زيرا هيچ گناهى گناه ديگر را توجيه نمى كند، و بدگفتن از فردى در حضورش اهانت و حرام است، چنانكه غيبت كردن از او نيز حرام مى باشد، پس آيا يكى از آن دو ديگرى را توجيه مى كند؟ هرگز، پس كيفر آن، دو چندان است.

گروهى مى گويند: برخى از انسانها از ذكر معايبشان ناراحت نمى شوند، آيا اين سخن صحيح است؟ هرگز، زيرا هيچ كس خوش نمى دارد بديهاى او به زبان آيد، و اگر فرض شود كه از اين سخن ناراحت هم نمى شود آيا اين كلام ما عيبجويى يك مسلمان تلقى

ص: 346


1- . سوره حجرات، آيه 12.
2- . امالى، شيخ طوسى، ص 537.

نمى شود؟ و البته اين سخن نيز به سهم خود حرام است، اگرچه فرد ناراحت هم نشود. آيا عيبجويى، مخالف برادرىِ اسلامى نيست؟ و آيا تو دوست دارى كسى عيبت را بر زبان آورد؟ آيا اسلام فرمان نداده است كه: «أحب لأخيك ما تحب لنفسك(1)؛ براى برادرت همان چيزى را دوست بدار كه براى خود دوست مى دارى».

اسلام، از غيبت كردن سخت منع كرده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:«كلّ المسلم على المسلم حرام: دمه و ماله و عرضه و الغيبة تناول العرض(2)؛ خون، مال و آبروى مسلمان بر مسلمان حرام است و غيبت بر آبرو دست مى اندازد».

«إيّاكم و الغيبة، فإنّ الغيبة أشدّ من الزنا إنّ الرجل يزني و يتوب فيتوب اللّه عليه، و إنّ صاحب الغيبة لا يغفر له حتّى يغفر له صاحبه(3)؛ از غيبت كردن بر حذر باشيد، كه غيبت بدتر از زناست، زيرا ممكن است مردى زنا كند و در پىِ آن توبه كند و خدا توبه او را بپذيرد ولى كسى كه غيبت كرده آمرزيده نمى شود تا آن كه فردى كه از او غيبت كرده او را ببخشد».

اينك اندكى در حديث فوق درنگ كنيم: بر اساس اين حديث غيبت از زنا بدتر است. حديث ديگرى در دست است كه يك درهم ربا همچون هفتاد زناست. يا حديث ديگرى مى گويد فلان كار از آدم كشى بدتر است، و احاديثى از اين دست. آيا ما بايد اين احاديث را حمل بر ظاهر آنها كنيم؟ بنابراين مفهومى كه از زشتى زنا در ذهن مسلمانان متمركز شده چه شكلى خواهد يافت؛ مفهومى كه غير قابل توصيف است، در حالى كه براى ربا و غيبت چنين زشتى اى روايت نشده است؟ آيا اين عدّه از شريعت آگاهى ندارند؛ يا به سبب آن كه در گناهانى همچون غيبت غوطه ور شده اند آن را آسان مى گيرند، بر عكس گناهان ديگرى كه به دورى گزيدن از آنها عادت كرده اند؛ گناهانى همچون زنا؟ يا آنها با لحن كلام حديث آشنايند و بر همين اساس احاديث را تنها بر همان اندازه اى منطبق مى كنند كه با روح شريعت همسويى دارد و همان مفهوم و معنا را به همان اندازه براى آن قايل مى شوند. آنچه به نظر من نزديكتر مى رسد همين شكل سوم است و اين كه چنين احاديثى يكى از اين دو مفهوم را در بردارد:

ص: 347


1- . امالى، شيخ طوسى، ص 508.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 115.
3- . همان.

1- مجاز همراه با مبالغه در بيان گناه تا مردم را از ارتكاب آن باز دارد، زيرا مردم كار محرّماتى را كه بدان الفت گرفته اند آسان مى گيرند و شريعت ناگزير است در آغاز براى آن كه ايشان از ارتكاب آن گناه دورى گزينند با طمطراق بدان هشدار دهد، و البته نبايد آن را دروغ دانست بلكه آن نيز همچون گونه هاى ديگر مجاز تلقّى مى شود. حتماً ديده ايد كه اگر بيشتر مردم يك شهر براى استقبال كسى بيرون روند گفته مى شود اهل شهر همگى به استقبال او رفته اند، آيا چنين سخنى دروغ است؟ خير، بلكه مجازى است با علاقه مشابهت ميان همه و غالب، همچون علاقه ميان حال و محل در جمله «ناودان جارى شد» يا علاقه جزء در كل در عبارت «عتق رقبة»، و به همين ترتيب.

اين كه چيزى شديدتر از چيز ديگر باشد (همچون تعابير گفته شده) مفيد آن است كه در شريعت از آن گناه به شدت نهى شده است. گفته مى شود: فلان كار بيشترين تأثير را بر من نهاد و قصد گوينده، بيان شدت آن كار است، نه آن كه حقيقتاً بيشترين اثر را بر او نهاد.

راز به كاربردن چنين مجازى بيان مرتبه شديدترى است، به گونه اى كه اگر اين تأكيد نباشد گوينده احتمال مى دهد اثر اين سخن سست گردد. تصور كنيد كه اگر شارع بگويد: غيبت ممنوع است. در اين صورت شنونده تأكيدى در حرمت آن نمى يابد، در حالى كه اگر بگويد: غيبت بزرگتر از زناست، شنونده حرمت شديد از اين سخن دريافت مى كند.

2- اين كه مقصود از اين گونه احاديث آن باشد كه براى مثال غيبت در پاره اى ابعاد از زنا بزرگتر باشد، چنانكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در همين حديث اخير چنين فرمود. زيرا غالباً برترى امور بر يكديگر را در بعضى جهات مى دانند نه از همه جهات. مثلاً اگر شكارچى بگويد: اين جنگل بهتر از آن جنگل است مقصود او آن است كه در اين جنگل شكار بهترى يافت مى شود، يا اگر علوفه فروشى بگويد اين صحرا بهتر از آن صحراست مقصود او وجود علوفه بيشترى در اين صحراست، يا اگر چارپا دارى بگويد اين جاده بهتر از آن جاده است مقصود او از نظر مسير مال رو است، و به همين ترتيب. پس مقصود اين گروه ازبهتر بودن در همه ابعاد نيست.

بدين ترتيب سخن پيامبر و ائمه عليهم السلام بر اين حمل مى شود كه مقصود ايشان بيشتر بودن از يك حيث بوده است نه در همه ابعاد. همان طور كه ديده ايد اگر پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

حمزه سرور شهيدان است، يا اگر مى فرمايد: آسمان بر راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده و

ص: 348

زمين راستگوتر از او را بر خود حمل نكرده، و يا... مقصود حضرت صلى الله عليه و آله برترى به صورت مطلق نبوده است و آنچه مقصود نظر ايشان بوده، برترى نسبى است. به همين ترتيب است احاديثى كه اطعام را بر نماز ترجيح مى دهد يا حرمت ربا و غيبت را بيش از زنا بيان مى دارد. حال به بحث مورد نظر خويش باز گرديم، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مررت ليلة أسري بي على قوم يخمشون وجوههم بأظفارهم، فقلت: يا جبرائيل من هؤلاء؟ فقال: هؤلاء الذين يغتابون الناس و يقعون في أعراضهم(1)؛ شبى كه مرا به معراج بردند مردمى را ديدم كه با ناخنهاى خود چهره شان را مى خراشند. گفتم: اى جبريل اينان كيانند؟ گفت: اينان كسانى اند كه غيبت مردم را مى كردند و آبروى آنها را خدشه دار مى ساختند».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ضمن خطبه اى كه حتى در خانه ماندگان صداى ايشان را مى شنيدند، فرمود: «يا معشر من أسلم بلسانه و لم يخلص الإيمان إلى قلبه لا تذمّوا المسلمين و لا تتّبعوا عوراتهم فإنّه من تتبع عوراتهم تتبع اللّه عورته و من تتبع اللّه عورته يفضحه و لو في بيته(2)؛ اى كسانى كه به زبان خود ايمان آورده ايد و هنوز ايمان به دلهاتان ره نيافته! مسلمانان را نكوهش نكنيد و معايب آنها را پى نگيريد، كه هركه معايب آنها را پى بگيرد خدا معايب او را پى خواهد گرفت، و هركه خدا معايب او را پى گيرد اگرچه در خانه خود هم باشد باز رسوا شود».

اين پديده همان قدر كه عينى است طبيعى است، زيرا به حكم طبيعت كسى كه در پى معايب و اسرار مردم است مردم نيز در پى يافتن زشتيها و اسرار او خواهند بود و هرگاه از او عيبى يابند كه البته هيچ انسانى خالى از عيب نيست آن عيب را پراكنده خواهند كرد چنانكه او معايب ايشان را پراكنده ساخت و بدين سان او را به كيفر خود مى رسانند.

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خطبه اى ايراد فرمود و در اين خطبه از ربا سخن به ميان آورْد و آن را گران شمرد و فرمود: «إنّ الدرهم يصيبه الرجل من الربا أعظم عند اللّه في الخطيئة من ستّ و ثلاثين زنية يزنيها الرجل و أربى الربا عرض الرجل المسلم(3)؛ درهمى كه فرد از ربا به دست مى آورَد نزد خدا بالاتر از خطاى سى و شش زناست كه آدمى بدان پردازد و بالاترين ربا آبروى مرد مسلمان است».

ص: 349


1- . همان.
2- . كافى، ج 2، ص 354.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 116.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر دو گور گذشت كه خفتگان در آن كيفر مى شدند، پس فرمود: «إنّهما لا يعذّبان في كبيرة أمّا أحدهما فكان يغتاب الناس، و أمّا الثاني فكان لا يستبرى ء من بوله، و دعا بجريدة رطبة أو جريدتين فكسرهما ثمّ أمر بكلّ كسر فغرست على قبر، فقال صلى الله عليه و آله أما إنّه سيهون من عذابهما ما كانتا رطبتين(1)؛ اين دو به سبب ارتكاب گناه كبيره كيفر نمى شوند، يكى از آن دو غيبت مردم مى كرد و ديگرى هنگام بول، استبراء نمى كرد. آن گاه پيامبر فرمود تا يكيا دو چوب خرماى تازه بياورند، پس آن دو را بشكست و فرمود تا هر پاره را بر گورى بنشانند و فرمود: مادامى كه اين دو شاخه خرما تازه هستند عذاب اين دو كاهش مى يابد».

شاخه خرماى تازه چنانكه در احاديث آمده موجب كاهش عذاب مى شود. چرا؟ بهترين راه آن است كه اعتراف كنيم هنوز علم، چگونگى آن را كشف نكرده، و چه بسيار واقعيتهايى كه علم به ژرفاى آن ره نيافته. عذاب كردن بشر امرى است كه شريعت از آن پرده برداشته و نيز كاهش اين كيفر با شاخه خرماى تازه نيز از سوى شريعت اعلان شده، ولى چگونه؟ آن را نمى دانيم، و چه بسيار نادانانى كه پديده هايى را انكار كرده اند و پس از رسيدن دانش به آن، زبان به اعتراف گشوده اند، در حالى كه اسلام قرنها پيش، از آن سخن به ميان آورده است، و دانشى كه ما آن را نمى بينيم و جز اندكى از ان نمى دانيم، چيزى است كه علم امروز بدان اعتراف دارد، نگاه كنيد به كتاب القرآن و العلم الحديث (= قرآن و دانش نوين)، فصل (جهانى كه مى بينيم و جهانى كه نمى بينيم).

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من مشى في غيبة أخيه و كشف عورته كانت أول خطوة خطاها وضعها في جهنم، و كشف اللّه عورته على رؤوس الخلائق و من اغتاب مسلماً بطل صومه و نقض وضوئه فإن مات و هو كذلك، مات و هو مستحلّ لما حرّم اللّه (2)؛ هركه براى غيبت برادرش گام بردارد و از عيب او پرده بر گيرد، نخستين گامى را كه بر مى دارد بر دوزخ مى نهد و خداوند زشتى او را برهمگان هويدا مى سازد و هركه غيبت مسلمانى بكند روزه و وضويش باطل مى شود و اگر در همين حال بميرد در حالى مرده است كه حرام الهى را حلال شمرده».

مقصود از بطلان روزه و نماز، پذيرفته نشدن اين دو است، چنانكه در حديث ديگر خواهد آمد و روا شمردن آنچه خدا ناروا كرده است به مفهوم ارتكاب حرام است.

ص: 350


1- . همان، ص 116.
2- . كشف الريبه، ص 10.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الغيبة أسرع في دين الرجل المسلم من الأكلة في جوفه(1)؛ تأثير غيبت بردين فرد مسلمان پرشتابتر است از بيمارى خوره در درون او».

همان مقدار كه خوره درون فرد را فاسد مى كند غيبت نيز دين او را تباه مى گردانَد.

«الجلوس في المسجد إنتظار الصلاة عبادة ما لم يحدث، قيل: يا رسول اللّه و ما يحدث؟ قال صلى الله عليه و آله: الإغتياب(2)؛ نشستن در مسجد به انتظار نماز، عبادت است، مادامى كه حدثى از او روى ندهد. عرض شد: يا رسول اللّه! حدث چيست؟ فرمود: غيبت».

«من اغتاب مسلماً أو مسلمة، لم يقبل اللّه تعالى صلاته و لا صيامه أربعين يوماً(3)؛ هركه مرد يا زن مسلمانى را غيبت كند خداوند براى چهل روز نه نمازى از او بپذيرد نه روزه اى».

«من اغتاب مسلماً في شهر رمضان، لم يؤجر على صيامه(4)؛ هركه در ماه رمضان مسلمانى را غيبت كند پاداشى براى روزه اش دريافت نخواهد كرد».

«من إغتاب مؤمناً بما فيه لم يجمع اللّه بينهما في الجنّة أبداً و من إغتاب مؤمناً بما ليسفيه انقطعت العصمة بينهما، و كان المغتاب في النار خالداً فيها و بئس المصير(5)؛ اگر كسى مؤنى را در چيزى غيبت كند كه در او وجود دارد خداوند هرگز آن دو را در بهشت با يكديگر گرد نمى آورَد و اگر كسى مؤنى را در چيزى غيبت كند كه در مؤن يافت نشود پيوند ميان آن دو گسسته مى گردد و كسى كه غيبت كرده جاودانه در آتش خواهد بود كه سرنوشت بدى است».

غيبت در آنچه وجود خارجى ندارد اتهام به شمار آيد و آن را غيبت مى ناميم، زيرا اين سخن هنگامى گفته شده كه شخص حضور ندارد. اين نكته را حديث زير توضيح مى دهد:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هل تدرون ما الغيبة؟ قالوا: اللّه و رسوله أعلم، قال: ذكرك أخاك بما يكره، قيل أرأيت إن كان في أخي ما أقول؟ قال صلى الله عليه و آله: إن كان فيه ما تقول فقد اغتبته و إن لم يكن فيه فقد بهته(6)؛ آيا مى دانيد غيبت چيست؟ گفتند: خدا و پيامبرش آگاهترند. فرمود: اين كه از برادرت چيزى بگويى كه آن را خوش نمى دارد. عرض كردند: اگر آنچه مى گوييم در او باشد چه؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر در آنچه در او هست سخن گوييد غيبت او را كرده ايد، و اگر آنچه مى گوييد در او نباشد بدو بهتان زده ايد».

ص: 351


1- . كافى، ج 2، ص 356.
2- . همان.
3- . جامع الأخبار، ص 146.
4- . همان.
5- . امالى، شيخ صدوق، ص 103.
6- . مجموعه ورام، ج 1، ص 118.

«ذكر عنده صلى الله عليه و آله رجل فقالوا: ما أعجزه؟ فقال صلى الله عليه و آله: اغتبتم صاحبكم، فقالوا: يا رسول اللّه قلنا ما فيه، قال صلى الله عليه و آله: إن قلتم ما ليس فيه فقد بهتموه(1)؛ نزد پيامبر سخن از مردى به ميان آوردند و گفتند: چه ناتوان است اين مرد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از برادر خود غيبت كرديد. عرض كردند: يا رسول اللّه! چيزى را گفتيم كه در او هست. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر چيزى را مى گفتيد كه در او نبود بدو بهتان زده بوديد».

«ما النار في اليبس بأسرع من الغيبة في حسنات العبد(2)؛ تأثير آتش در هيزم خشك پرشتابتر از تأثير غيبت در نيكيهاى بنده نيست».

«ما عُمِر مجلس بالغيبة إلاّ خرب من الدين، فنزّهوا أسماعكم من إستماع الغيبة، فإنّ القائل و المستمع شريكان في الإثم(3)؛ هيچ مجلس غيبتى آباد نشد مگر آن كه قسمتى از دين را به ويرانى كشاند. پس گوش خود را از شنيدن غيبت پاك سازيد، زيرا گوينده و شنونده هر دو در گناه شريكند».

احاديث ديگرى نيز وجود دارد كه بر اساس آنها شنونده غيبت شريك در گناه است.

آورده اند كه: «لمّا رجم رسول اللّه صلى الله عليه و آله الرجل في الزنا، قال رجل لصاحبه: هذا أقعص كما يقعص الكلب. فمرّ النبي صلى الله عليه و آله معهما بجيفة فقال: إنهشا منها! فقالا: يا رسول اللّه ننهش من جيفة؟ فقال: ما أصبتما من أخيكما أنتن من هذه(4)؛ هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مردى را به سبب زنا سنگسار مى كردند، شخصى به ديگرى گفت: اين مرد همچون سگ در جا كشته شده است.پيامبر صلى الله عليه و آلههمراه آن دو بر مردارى گذشت و فرمود: از اين مردار به دندان بكشيد. آن دو عرض كردند: يا رسول اللّه! لاشه را به دندان بكشيم؟ پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: بدگويى شما از برادرتان متعفّن تر از اين مردار است».

نيز آورده اند كه: «إن أحد الشيخين قال للآخر: إنّ فلاناً لنؤوم، ثمّ طلبا أدما من رسول اللّه صلى الله عليه و آله ليأكلا به الخبز، فقال صلى الله عليه و آله: قد ائتدمتما، فقالا: ما نعلمه، فقال صلى الله عليه و آله: بلى إنّكما أكلتما من لحم صاحبكما(5)؛ يكى از صحابه پيامبر به ديگرى گفت: فلانى بسيار مى خوابد. آن گاه هر دو از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خورشى طلب كردند تا با نان خود بخورند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شما نان

ص: 352


1- . كشف الريبه، ص 5.
2- . همان، ص 27.
3- . جامع الأخبار، ص 147.
4- . كشف الريبة، ص 9.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 226.

خود را خورشى كرده ايد. آن دو عرض كردند: كى چنين كرديم كه خود نفهميديم! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شما نان خود را با گوشت برادرتان خورديد».

گاهى فرد غيبت كننده براى توجيه كار خود مى گويد كه من ديدم فلانى چنين مى كرد، يا از او اين سخن را شنيدم. اين شخص بايد به اين حديث گوش سپرد:

امام صادق عليه السلام فرمود: «من قال في مؤمن ما رأته عيناه و سمعته أذناه فهو من الذين قال اللّه عزّوجلّ: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَحِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(1)-(2)؛ هركه درباره مؤنى آنچه را به چشم ديده يا با گوش شنيده بگويد از كسانى خواهد بود كه خداى متعال درباره او فرموده است: كسانى كه دوست دارند زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آورده اند شيوع پيدا كند، براى آنها در دنيا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود».

«من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروءته ليسقط من أعين الناس، أخرجه اللّه من ولايته إلى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان(3)؛ اگر كسى از مؤنى سخنى نقل كند كه قصد او از نقل آن سخن مشوش كردن چهره آن مؤن و بى آبرو كردن او باشد تا با اين كار او را از چشم همگان بيندازد خداوند او را از ولايت خود سوى ولايت شيطان برون مى كند و ديگر شيطان هم او را نمى پذيرد».

«الغيبة حرام على كلّ مسلم و إنّها لتأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب(4)؛ غيبت بر هر مسلمانى حرام است و آن نيكوييها را مى خورد چنانكه آتش، هيزم را».

يكى از احاديثى كه با تأكيد بيشترى از غيبت باز مى دارد اين حديث است:

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «كذب من زعم أنّه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة(5)؛ دروغ گفته هركه گمان مى كند حلال زاده است در حالى كه با غيبت، گوشت مردم را مى خورد».

به نظر مى رسد مقصود از اين حديث شريك بودن شيطان در بسته شدن نطفه اوستو اصرار بر غيبت از نشانه هاى آن است. اين سخنان ما بود پيرامون غيبت اما مسأله بهتان بسى بزرگتر از آن است.

ص: 353


1- . سوره نور، آيه 19.
2- . كافى، ج 2، ص 357.
3- . همان، ص 358.
4- . كشف الريبه، ص 9.
5- . امالى، شيخ صدوق، ص 209.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من بهت مؤمناً أو مؤمنة أو قال فيه ما ليس فيه، أقامه اللّه عزّوجل على تلٍّ من نار حتّى يخرج ممّا قال فيه(1)؛ هركه به مرد يا زن مؤنى بهتانى زند يا درباره او چيزى بگويد كه دروغ است خداوند او را بر تپه اى از آتش مى نهد تا آن هنگام كه از گفته خويش برون شود».

آيا او خروجگاهى خواهد يافت؟ هرگز.

امام صادق عليه السلام فرمود: «من بهت مؤمناً أو مؤمنة بما ليس فيه بعثه اللّه في طينة خبال حتّى يخرج ممّا قال، قلت: و ما طينة الخبال، قال: صديد يخرج من فروج المومسات(2)؛ هركه به مرد يا زن مسلمانى بهتانى زند خداوند او را با "طينة خبال" بر مى انگيزاند تا از آنچه گفته برون رود. راوى مى گويد: عرض كردم: "طينة خبال" كدام است؟ فرمود: گندابى كه از فرج روسپيان بيرون مى آيد».

آرى، مواردى نيز در غيبت استثنا شده است، مثل آن كه غيبت كننده مظلوم واقع شده باشد يا براى برطرف كردن منكرى يارى بخواهد يا خير مشورت خواهى را طلب كند يا بخواهد سخن باطلى را رد كند و يا گواهى عليه حرامكارى دهد. كارهايى از اين قبيل كه البته هر كدام اندازه و شرايطى دارد كه در كتب فقه گفته شده است.

ص: 354


1- . جامع الأخبار، ص 148.
2- . كافى، ج 2، ص 357.

ستايش

هر انسانى ناگزير معايبى دارد مگر كسى كه خدا او را نگاه دارد، چنانكه همه آدميان لاجرم محاسنى دارند. برخى از مردم پيوسته معايب ديگران را بيان مى دارند. چنين انسانى پليدى است كه بر ذكر معايب مردم سرشته شده و چون مگسى است كه بر چرك و خون مى نشيند و توجهى به نقاط زيبا و پاك پيكر ندارد، و چه پليد است كار چنين انسانى! برخى نيز هماره محاسن اين و آن را بيان مى دارند و اين از شقّ نخست بهتر است، اگرچه در صورتى كه شرايط ستايش را در نظر نگيرد ممكن است موجب فريفتگى گردد. چه بسا اگر به كسى بگويى كه او عالم است باد به بينى افكند و دانش را به گمان اين كه به قدر كافى تحصيل كرده رها كند، يا اگر بگويى خوش اخلاق است به اين سخن فريفته گردد و اخلاق بد در پيش گيرد.

برخى نيز راه ميانه در پيش مى گيرند، اينان همان اصلاح طلبانند كه به اندازه ستايش كنند و به اندازه ره مى نمايانند. اين همان راه ميانه اى است كه اسلام مى پسندد، و اسلام هر راه ميانه اى را مى پسندد. احاديث رسيده در رد يا پذيرش ستايش ناظر به اين دو سوست:

ستايش از كسى كه سزاوار آن نيست يا ستودن او موجب كبر مى گردد نكوهيده است.

ستايش از آن كه سزاوار آن است يا ستودن او سبب اصلاح و صلاح مى شود، پسنديده است. پيامبر صلى الله عليه و آله در احاديث پراكنده، اميرالمؤنين عليه السلام، ابوذر، عمّار و... را ستوده است.بعضى از صحابه مردگانى را ستودند، پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: «وجبت لكم الجنّة و أنتم شهداء اللّه في الأرض(1)؛ بهشت بر شما واجب باد، در حالى كه شاهدان خدا در زمين هستيد».

ص: 355


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 244.

نيز مى فرمايد: «إنّ لبني آدم جلساء من الملائكة، فإذا ذكر أحد أخاه المسلم بخير، قالت الملائكة: و لك مثله، و إذا ذكره بسوء قالت الملائكة: يا ابن آدم المستور عورته، أربع على نفسك و أحمد اللّه إذ ستر عورتك(1)؛ آدميزاده همنشينانى از فرشتگان دارد، پس هرگاه كسى برادر مسلمان خود را به نيكى ياد كرد، فرشتگان گويند: براى تو نيز نظير آن باد، و هرگاه برادرش را به بدى ياد كرد فرشتگان مى گويند: اى آدميزاده اى كه زشتى ات پنهان است به خود بپرداز و خداى را سپاس گوى كه عيب تو را پوشانده است».

درباره ستايش نكوهيده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ اللّه ليغضب إذا مدح الفاسق(2)؛ همانا خدا هرگاه، تبهكارى را بستايند خشمگين مى شود».

مردى در حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كسى را ستود، پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ويحك قطعت عنق صاحبك لو سمعها لما أفلح(3)؛ واى بر تو كه گردن دوستت را قطع كردى و اگر او اين سخن را بشنود روى رستگارى را نبيند».

نيز مى فرمايد: «إذا مدحت أخاك في وجهه فكأنّما أمررت على حلقه الموسى(4)؛ هرگاه برادر خود را در حضور او بستايى، گويى تيغ بر حنجر او كشيده اى».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كسى كه مردى را ستود فرمود: «عقرت الرجل، عقرك اللّه (5)؛ آن مرد را زخم رساندى، خدا تو را زخم رساند».

و مى فرمايد: «لو مشى رجل إلى رجل بسكين مرهف، كان خيراً له من أن يثني عليه في وجهه(6)؛ اگر مردى با چاقوى تيزى سوى كسى رود بهتر از آن است كه در چهره، او را بستايد».

آدمى آنگاه كامل است كه ستايش او را سرمست نكند و نفريبد، و چه اندكند اين گروه، و اگرچه بسيار دشوار است، اما آدمى اگر هماره به كاستيهاى خود بنگرد و پيوسته مراقب نفس خويش باشد و ذات خود را داور محاسن و معايب خود گرداند، چنين كسى در راه ميانه قرار مى گيرد و ديگر ستايشى او را نفريبد و نكوهشى وجود او را به لرزه نمى افكند.

بالاتر از اين آن است كه آدمى از هر ستايش و نكوهشى نردبانى براى پيشرفت فراهم آورد، و ستايش را انگيزه به دست آوردن كمال قرار دهد. آيا اگر كسى مورد ستايش قرار

ص: 356


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 245.
5- . همان.
6- . همان.

مى گيرد از آن رو نيست كه بخشى از وجود او سامان يافته؟ پس اگر همه بخشهاى وجود او به اندازه امكان سامان يابد براى ستايش شايسته تر و براى بزرگداشت مردم سزاوارتر است، او همچنين نكوهش را خاكسترى مى گرداند براى صيقل دادن آينه وجودش و با خود مى انديشد كه آيا اين نكوهش را سزاوار است يا نه؟ اگر سزاوار بود كه خويش را اصلاح مى كند، و گرنه هماره خود را تحت نظر خواهد داشت تا به كارى نيفتد كه مستوجب نكوهش است.

در اين حديث براى كسى كه در رو او را بستايند درسى بليغ نهفته است:

آورده اند كه اميرالمؤمنين على عليه السلام را در رو ستودند، پس ايشان فرمود: «اللّهمّ اغفرلي ما لا يعلمون، و لا تؤاخذني بما يقولون، و اجعلني خيراً ممّا يظنّون(1)؛ بار خدايا! آنچه را ايشان نمى دانند بر من ببخش و به آنچه مى گويند مرا مؤخذه مكن و مرا از آنچه مى گويند بهتر گردان».

اسلام اين چنين پيروان خود را تربيت مى كند تا ستايش، ايشان را به سركشى نكشاند، بلكه برعكس، گونه اى فروتنى همراه با انگيزه پيشرفت را در ايشان ايجاد كند.

ص: 357


1- . همان.

دروغ پردازى

اسلام هرگونه پيچيدگى در رفتار و گفتار را ناخوش مى دارد، چنانكه عقل نيز آن را نكوهش مى كند. دروغ پردازى از زشت ترين مصاديق پيچيدگى است و مادر هر پليدى و جرثومه بسيارى از پلشتيها شمرده مى شود. نفاق، دورويى، چاپلوسى و ستايش كسى كه سزاوار آن نيست و نظاير آن همگى زاده دروغ هستند. آدمى دروغ نمى گويد مگر به سبب نارسايى نفسانى و پيچيدگى درونى و درهم شكستگى روانى وگرنه انسان صريح و مستقيم كه نيازى به دروغ ندارد.

چرا آدمى دروغ مى گويد؟ آيا براى آن كه مالى را بربايد يا مقامى را به چنگ آورد يا خيرى را ابقا كند يا از خطرى بگريزد، و آيا دروغ، گمان او را بر مى آورد؟ هرگز، بلكه برعكس دروغ در بردارنده نابودى و سقوط است و راستى و درستى در بردارنده نجات و والايى و از قديم گفته اند كه: «النجاة في الصدق و الهلاك في الكذب؛ نجات در درستى و هلاكت در دروغ نهفته است».

آرى، ممكن است دروغ، خيرى خيالى را برآورد، ولى جامه پيچيدگى بشتاب از او رخت بر بندد و آن گاه مردم او را با چهره زشتش مى بينند و نزديكان، او را كنار نهند و دوران از او دورى ورزند و هر كس و ناكسى او را وا نهد و هيچ كس براى سخنش ارزش و اعتبارى قايل نشود. به هر روى اسلام با دروغ پرداز و دروغ پردازان، جنگى بى امان دارد.

قرآن كريم مى فرمايد: «إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ»(1)؛ «تنها كسانى دروغ پردازى مى كنند كه ايمان ندارند».

ص: 358


1- . سوره نحل، آيه 105.

«فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِى قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَآ أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا كَانُوايَكْذِبُونَ»(1)؛ «در نتيجه، به سزاى آن كه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مى گفتند در دلهايشان تا روزى كه او را ديدار مى كنند پيامدهاى نفاق را باقى گذارد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «إيّاكم و الكذب، فإنّ الكذب يهدي إلى الفجور، و الفجور يهدي إلى النار(2)؛ از دروغ بر حذر باشيد كه دروغ به تباهى ره مى برد و تباهى به آتش».

اين بسيار روشن است، زيرا دروغ در هم پيچيدگى را به بار مى آورد و دروغگو مانعى نمى بيند كه به جرمى بپردازد، زيرا از فرجام آن جرم در امان مى ماند، مگر چنين نيست كه او به گفتن دروغ تواناست، و هرگاه از كارى پرسيده شود دروغ مى گويد؟ «المؤمن إذا كذب من غير عذر لعنه سبعون ألف ملك و خرج من قلبه نتن حتّى يبلغ العرش فيلعنه حملة العرش و كتب اللّه عليه بتلك الكذبة سبعين زنية، أهونها كمن يزني مع أمّه(3)؛ هرگاه مؤنى بدون عذرى دروغى بگويد هفتاد هزار فرشته او را نفرين فرستند و از دل او گندى بيرون آيد كه به عرش رسد و حاملان عرش بر او نفرين فرستند و خداى براى اين دروغ گناه هفتاد زنا را براى او بنويسد كه كمترين آن كيفر كسى است كه با مادرش زنا كند».

در بحث گذشته پيرامون اين مقايسه و عوامل آن سخن گفتيم، ولى احتمال سومى را ناگفته گذارديم كه بد نيست اينك به بيان آن بپردازيم:

امور مستحب دو اجر دارند و امور منفور، دو كيفر: اصل و لوازم آن.

مثلاً پاداش يك ختم قرآن هزار دينار است و تفضّل كه زياده بر مُزد است ده هزار دينار زيرا كه كار خوب ممكن است لوازمى داشته باشد كه به جهت آن لوازم اين فزونى بر مزد داده شده، همچنين از باب مثال عقوبت زنا صد تازيانه است لكن به جهت تالى فاسدى كه بر آن مترتب مى شود از جمله هتك حرمات خدا، فاسد نمودن طرف مقابل، اختلاط انساب و... ممكن است كه زياده ده هزار لازم باشد.

پس اگر در حديث آمده است هر كس سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را سه بار بخوانَد اجر تمام قرآن بدو داده مى شود مقصود اصل است، نه آن فزونى. چنانكه اگر گفته شود كيفر

ص: 359


1- . سوره توبه، آيه 77.
2- . جامع الأخبار، ص 148.
3- . همان.

دروغ بيشتر از زناست، مقصود آن است كه از اصل عقوبت زنا بيشتر است، و اين در عرف ديده مى شود، زيرا اگر به رئيس حكومتى ناسزا گفته شود اگرچه اصل ناسزا سزاوار جريمه يا كيفر ناچيزى است ولى چون دشنام به رئيس حكومت است و اين موجب بى احترامى و پرده درىِ آبروهاست، گوينده آن سزاوار تحمل كيفر بسيار و پرداخت جريمه سنگين است، همان گونه كه دادن هديه ناچيز به انسانى بخشنده، اگرچه از آن نظر كه هديه اى است ناچيز، مستوجب هديه اى برابر آن يا كمى بيشتر است، ولى از آن نظر كه به انسانى بخشنده اهدا شده پاسخ آن هديه چندين برابر خواهد بود. پس اگر در حديثى اين گونه مقايسه ها يافت شود بر اين معنا حمل مى شود.

اينك بار ديگر به دروغ و كيفر آن باز مى گرديم و رواياتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله:

«سئل رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أيكون المؤمن جباناً؟ قال صلى الله عليه و آله: نعم، قيل: و يكون بخيلا؟ قال: نعم، قيل: و يكون كذّاباً؟ قال صلى الله عليه و آله: لا(1)؛ از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسش شد: آيا مؤن ترسو مى شود؟ پيامبرفرمود: آرى. پرسيدند: آيا بخيل مى شود؟ فرمود: آرى. پرسيدند: دروغگو مى شود؟ فرمود: نه».

«كبرت خيانة أن تحدّث أخاك حديثاً هو لك مصدّق، و أنت به كاذب(2)؛ چه بزرگ است خيانت تو اگر با برادرت سخنى گويى كه او آن را تصديق كند و تو در آن سخن بدو دروغ گويى».

«الكذب ينقص الرزق(3)؛ دروغ از روزى مى كاهد».

چگونه؟ زيرا مردم از فرد دروغگو دورى مى كنند و بدين سان كسب و كار آن دروغگو كاهش مى يابد و خود موجب كاهش روزى مى گردد، و اين در اصطلاح منطقيها جزء قضاياى حقيقيه است، مثل اين كه داروى فلانى موجب بهبود فلان مرض مى گردد كه اين با عدم شيوع آن منافات ندارد.

«ويل للّذي يحدّث فيكذب ليضحك القوم، ويل له، ويل له، ويل له(4)؛ واى به حال كسى كه سخن مى گويد و دروغ مى بافد تا مردم را بخنداند، واى بر او، واى بر او، واى بر او».

نيز فرمود: «در خواب ديدم گويى مردى نزدم آمد و گفت: برخيز. برخاستم و ناگاه دو مرد را ديدم كه يكى ايستاده بود و ديگرى نشسته. در دست مرد ايستاده قلابى (چنگكى) آهنى بود كه

ص: 360


1- . همان.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 114.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 248.
4- . امالى، شيخ طوسى، ص 537.

در كام مرد نشسته فرو مى كرد و آن را چندان در حنجره او مى فشرد كه به شانه اش مى رسيد، آن گاه قلاب را درمى آورد و در سوى ديگر كام او مى فشرد، و آن گاه كه به شانه او رسيد آن را خارج مى كرد و او به حال اولش بر مى گشت باز كار خود را از نو مى آغازيد. به آن كه مرا بلند كرده بود گفتم: اين كيست؟ گفت: اين مرد، دروغگوست و تا روز رستخيز در گورش عذاب مى شود»(1).

«ألا أخبركم بأكبر الكبائر؟ الإشراك باللّه و عقوق الوالدين و قول الزور(2)؛ آيا از بزرگترين كباير آگاهتان نكنم؟ شريك قرار دادن براى خدا، عاقّ پدر و مادر و سخن زور» يعنى دروغ.

«إنّ العبد ليكذب الكذبة فيتباعد الملك منه مسيرة ميل من نتن ما جاء به(3)؛ هرگاه بنده اى دروغ گويد، به دليل بوى بدى كه از دروغ او بر مى خيزد، فرشته يك ميل از او دور مى شود».

«إنّ للشيطان كحلاً و لعوقاً و نشوقاً، فأمّا لعوقه فالكذب، و أمّا نشوقه فالغضب، و أمّا كحله النوم(4)؛ شيطان سرمه اى دارد و ليسيدنى اى و بوييدنى اى. ليسيدنى او دروغ و بوييدنى اش خشم و سرمه اش خواب است».

اين حديث تشبيه است يا حقيقت؟ چه بسيار حقايقى كه ما از درك آن ناتوانيم. گاهى انسان در شوخى دروغ مى گويد و با خود مى پندارد شوخى چه زيانى در پى دارد؟ شوخى بسيارى اوقات ملكه مى شود و پس از آن نوبت به مسائل جدّى مى رسد. وانگهى كدام انگيزه انسان را در شوخى به دروغ وا مى دارد؟ آيا نمى توان بدون دروغ شوخى كرد؟اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايد: «لا يجد عبدٌ طعم الإيمان حتّى يترك الكذب هزله و جدّه(5)؛ هيچ بنده اى مزه ايمان را نمى چشد مگر آن كه شوخى و جدّى دروغ را كنار نهد».

نيز امام به كسى كه دروغ را نكوهش مى كرد فرمود: «شرّ الندامة ندامة يوم القيامة و أعظم الخطايا عند اللّه لسان الكذّاب(6)؛ سخت ترين پشيمانى، پشيمانى روز رستخيز است و بزرگترين خطا نزد خدا زبان دروغگوست».

امام سجاد عليه السلام فرمود: «إتّقوا الكذب الصغير منه و الكبير، في كلّ جدّ و هزل فإنّ الرجل إذا كذب في الصغير إجترى على الكبير(7)؛ از دروغ خرد و كلان بپرهيزيد و از شوخى و جدّى

ص: 361


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 248.
2- . همان.
3- . همان، ص 249.
4- . همان.
5- . كافى، ج 2، ص 340.
6- . همان، ج 8، ص 81.
7- . همان، ج 2، ص 338.

آن دورى كنيد، زيرا اگر آدمى در امور خرد دروغ گويد در كارهاى كلان نيز دروغ خواهد گفت».

امام باقر عليه السلام فرمود: «إنّ اللّه عزّوجلّ جعل للشرّ أقفالاً و جعل مفاتيح تلك الأقفال الشراب و الكذب شرّ من الشراب(1)؛ همانا خداى عزّوجلّ براى هر شرّى قفلهايى نهاده و كليدهاى اين قفلها شراب است، و دروغ بدتر از شراب است».

هركه باده گسارد و مست شود ديگر هيچ مانعى نمى بيند كه پرده حرمت ديگران را بدرد و هر جنايتى را مرتكب شود و از انجام هيچ زشتى رويگردان نيست. آيا آنچه مى تواند جلوى او را بگيرد عاملى جز عقل است كه آن هم با نوشيدن شراب از ميان رفته است. پيامدهاى شراب همچون پيامدهاى دروغ نيست. آيا با دروغ هزاران نفر كشته نمى شوند و پرده آبروها دريده نمى شود؟ آيا رهبرى كه براى حفظ موجوديت خود دروغ مى گويد سپس سپاهيان را سوى مردمى مى فرستد كه آنها را دشمن معرفى مى كند تنها به سبب دروغ چنين نكرده است؟ و به همين ترتيب... .

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إنّ أوّل من يكذّب الكذّاب، اللّه عزّوجلّ ثمّ الملكان اللّذان معه، ثمّ هو يعلم أنّه كاذب(2)؛ نخستين كسى كه دروغ پرداز را تكذيب مى كند خداى عزّوجلّ است و پس از آن دو فرشته موكّل او و در پى آنها او خود در مى يابد كه دروغگوست».

امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: «جعلت الخبائث كلّها في بيت و جعل مفتاحها الكذب(3)؛ همه پليديها در خانه اى نهاده شده و دروغ را كليد آن گردانده اند».

اين است جايگاه دروغ بطور كلّى، امّا دروغ بستن به خدا و پيامبر و ائمّه عليهم السلامبدترين گونه دروغ است و دليل آن هم آشكار است زيرا گفتار، رفتار و تأييد ايشان حجّتى است كه بايد آن را معتبر شمرد، پس دروغ بستن بر آنها تأثير بسيار دارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ الكذبة لتفطّر الصائم، قلت: و أيُّنا لا يكون ذلك منه؟ قال عليه السلام:ليس حيث ذهبت، إنّما ذلك الكذب على اللّه و على رسوله و على الائمّة عليهم السلام(4)؛ دروغ، موجب شكسته شدن روزه روزدار است، راوى مى گويد: كدام يك از ما چنين نيستيم. امام عليه السلامفرمود: نه هر دروغى، بلكه دروغ بر خداى و پيامبر او و امامان عليهم السلام».

ص: 362


1- . همان.
2- . همان، ص 339.
3- . جامع الأخبار، ص 148.
4- . كافى، ج 2، ص 340.

نيز مى فرمايد: «الكذب على اللّه و على رسوله من الكبائر(1)؛ دروغ بستن بر خدا و پيامبر از بزرگترين گناهان است».

نزد امام صادق عليه السلام گفتند: چرا بافنده، ملعون است. امام فرمود: «إنّما ذاك الذي يحوك الكذب على اللّه و على رسوله(2)؛ منظور از بافنده كسى است كه بر خدا و پيامبرش دروغ بافد».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «لا تكذب علينا كذبة فتسلب الحنيفيه(3)؛ هيچ دروغى بر ما نبند كه اسلام از تو سلب مى شود».

دروغى كه جدّى گرفته نمى شود دروغ گفتن هنگام بازگفتن خواب است كه با ديگر انواع دروغ تفاوتى ندارد، زيرا دروغ، سخن خلاف واقع است خواه هنگام بازگفتن خواب يا بيدارى يا درباره گذشته يا آينده باشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ من أعظم الفري أن يدعى الرجل إلى غير أبيه أو يري عينيه في المنام ما لم تريا أو يقول عليّ ما لم أقل(4)؛ بزرگترين افترا آن است كه كسى را با نامى جز پدرش بخوانند، يا بگويد در خواب چيزى ديده در حالى كه نديده، يا از زبان من چيزى بگويد كه من نگفته ام».

شايد دليل اين كه بعضى خوابها از بزرگترين افتراها تلقّى شده آن است كه بازگو كردن خواب دروغ را وسيله اى مى كنند براى دشمنى و قطع پيوند و نظاير آن.

نيز فرمود: «من كذّب في حلمه كلّف يوم القيامة أن يعقد بين شعيرتين(5)؛ هركه در بازگو كردن خواب دروغ گويد روز رستخيز مأمور خواهد شد دو دانه جو را به يكديگر گره زند».

دروغ، تنها به سخن اختصاص ندارد بلكه اشاره، نگارش و تظاهر به بيمارى را نيز در بر مى گيرد. از اقسام دروغ: گواهى دروغ دادن است كه از بزرگترين محرّمات است، زيرا اين كار نه تنها دروغ است بلكه موجب مى شود حقوق جابه جا گردد و فرزندان به افرادى جز پدرشان نسبت داده شوند و... . قرآن كريم در ستايش مؤنان مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا»(6)؛ «و كسانى اند كه گواهى دروغ نمى دهند و هرگاه از سخن بيهوده اى بگذرند با بزرگوارى مى گذرند».

ص: 363


1- . همان، ص 339.
2- . همان، ص 340.
3- . همان، ص 338.
4- . بحارالأنوار، ج 69، ص 258.
5- . همان.
6- . سوره فرقان، آيه 72.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «شاهد الزور كعابد الوثن(1)؛ آن كه به باطل گواهى دهد چونان بت پرست است».

گونه ديگر دروغ قسم دروغ است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«التجّار هم الفجّار. فقيل: يا رسول اللّه أليس اللّه قد أحلّ البيع، فقال صلى الله عليه و آله: نعم، و لكنّهم يحلفون فيأثمون، و يُحدّثون فيكذبون(2)؛ بازرگانان تبهكارانند. عرض شد: يا رسول اللّه! آيا خدا خريد و فروش را حلال نكرده؟ حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: آرى، ولى آنها سوگند مى خورند و به گناه مى افتند و سخن به دروغ مى گويند».

«ثلاثة نفر لا يكلّمهم اللّه يوم القيامة و لا ينظر إليهم، المنّان بعطيته و المنفق سلعته بالأيمان الفاجرة و المسبل إزاره(3)؛ سه نفرند كه خداوند روز رستخيز با آنها سخن نمى گويد و بديشان نمى نگرد: آن كه هنگام نيكى منّت مى نهد و آن كه كالاى خود را با سوگند دروغ به فروش مى رساند و آن كه ازار خود را فرو نهد (دامن كشان راه رود)».

متكبرانه دامن كشان راه رفتن همان گونه كه پنهان نيست در شريعت حرام است.

«ما حلف حالف باللّه فأدخل فيها مثل جناح بعوضة إلاّ كانت نكتة في قلبه إلى يوم القيامة(4)؛ هركه به خدا سوگند خورد و به اندازه بال پشه اى دروغ در آن داخل كند (سوگند دروغ خورد) در دل او لكّه سياهى پديد آيد كه تا روز رستخيز بماند».

«ثلاث يشنأهم اللّه: التاجر أو البائع الحلاّف و الفقير المختال و البخيل المنّان(5)؛ از سه كس خدا بيزار است: بازرگان يا فروشنده اى كه قسم مى خورد، تهيدست نيرنگباز و بخيل منّت گذار».

از گونه هاى دروغ يكى نيز خلف وعده است. پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليف إذا وعد(6)؛ هركه به خدا و روز رستخيز ايمان دارد بايد به وعده خود وفا كند».

«أربع من كنّ فيه فهو منافقاً و إن كانت فيه واحدة منهنّ كانت فيه خصلة من النفاق حتى يدعها، من إذا حدّث كذّب و إذا وعد أخلف و إذا عاهد غدر و إذا خاصم فجر(7)؛ چهار چيز

ص: 364


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 255.
2- . همان.
3- . مجموعه ورّام، ج 1، ص 114.
4- . همان.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 255.
6- . كافى، ج 2، ص 364.
7- . خصال، ج 1، ص 254.

است كه اگر در كسى باشد منافق است و اگر يكى از آن چهار در او باشد سرشتى از نفاق در اوست تا آن كه از آن سرشت رهايى يابد: هرگاه سخن گويد دروغ مى گويد و هرگاه وعده دهد خلف مى كند و هرگاه پيمان بندد نيرنگ مى زند و هرگاه دشمنى ورزد تباهكارى در پيش گيرد».امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «عدة المؤمن أخاه نذر لا كفارة له فمن أخلف فبخلف اللّه بدأ و لمقته تعرّض و ذلك قوله: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(1)(2)؛ وعده دادن مؤن به برادرش نذرى است كه شكستن آن كفّاره اى ندارد پس هركه خلف وعده كند خود را در معرض خلف خدا و خشم او قرار داده است و اين همان مفهوم سخن پروردگار است كه: "اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد، نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد"».

ص: 365


1- . سوره صف آيه هاى 2 و 3.
2- . كافى، ج 2، ص 363.

راستگويى

راستگويى نيكو و محبوب است حتى از ديدگاه فرد دروغگو. و پسنديده است هرچند مردم آن را رها كنند، چنان كه دانش پسنديده است حتى از ديد نادانان، اگرچه مردم در پى به دست آوردن آن نباشند. راستگويى آيينه نفس پاك است. چه، فرد راستگو پاكى نفس، پاكيزگى روان و سلامتى دلش را برملا مى كند، زيرا هيچگونه انحراف و كژى در او نيست و به سان درخت سرو راست قامت، چون گلِ خوشبو عطرآگين و همانند چراغ، روشن و درخشان است. همه افراد درباره راستگويى همين نظر را دارند و در اين بين مؤن با كافر، بزرگسال با خردسال، والا با پست و آقا با برده تفاوتى ندارد.

راستگويى فضيلتى است كه هرگاه در انسانى پيدا شود، او را به اوج خوشبختى روحى، قله كمال ذاتى و انتهاى پلكان انسانيت بالا مى برد. آرى، گاه راستگويى سبب مى شود كه فرد راستگو به مصيبتهايى گرفتار آيد، اما كار به پايان نرسيده كه چند برابر مصيبت، نعمت و چند برابر بدى، نيكى به سوى او سرازير مى شود.

تنها تفاوت راستگويى با دروغگويى آن است كه راستگويى ملكه اى است كه پس از تلاش به دست مى آيد و دروغگويى امرى بدون تكلف و گاه غير ارادى است كه به چيزى بيش از رها كردن نفس و هوسهاى آن نياز ندارد. چنان كه همين نسبت ميان دانش و نادانى به چشم مى خورد و همان گونه كه انسان نمى پسندد نادان باشد، نمى پسندد دروغگو باشد.

هرگاه دروغگو را مورد بازپرسى قرار دهيم و به او بگوييم: چرا دروغ مى گويى؟ پاسخ مى دهد: مى خواهم آبرويم را نگهدارم، يا به سودى بيشتر دست يابم و يا زيان احتمالى يا قطعى و امثال آن را دفع كنم! بايد پرسيد: آيا هدف او همين است؟ و آيا پندار او درست است؟ ابداً چنين نيست، بلكه بيشتر اوقات انسان دروغگو نمى تواند آبرويش را نگهدارد و نيز زيانهايى كه به او وارد مى شود، بيش از زيانهايى است كه به فرد راستگو مى رسد.

ص: 366

نقل مى كنند كه مردى مرتكب جنايت شد و مقامات دولتى مدتى به دنبال او بودند. و چون از دستگيرى او نااميد شدند، با برخى از اطرافيان مشورت كردند كه چه كنند؟ آنان گفتند: وى پدرى دارد بسيار راستگو و اگر از او كسب اطلاع كنيد شما را از محل وى باخبر خواهد كرد، البته اگر محل او را بداند. بنابراين، مقامات او را احضار و از وى پرس و جو كردند؟ او گفت: پسرم در فلان خانه و در يكى از زير زمينهاى آن پنهان شده است.وقتى كه مأموران را به آن جا اعزام كردند، بر آن مرد به همان ترتيبى كه پدرش گفته بود، دست يافتند: لذا از اين راستگويى سخت به شگفت آمدند كه چگونه وى حتى بر زيان فرزندش راست گفته است! و همين راستگويى موجب عفو از پسر و تشويق و احترام پدر گرديد. اين يك داستان بود و داستانهاى ديگر نيز هست كه همگى به فوايد راستگويى اشاره دارد. اين سخن را به گزاف نگفته اند: «النجاة في الصدق؛ رهايى در راستگويى است».

از اين رو، اسلام سخت بر راستگويى تأكيد دارد و مردم را تشويق مى كند كه هميشه راست بگويند هرچند احتمال دهند كه زيان اندكى به ايشان برسد. اسلام راستگويان را فراوان ستايش مى كند. قرآن كريم مى فرمايد:

«مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»(1)؛ «از ميان مؤنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند».

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّدِقِينَ»(2)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد».

«الصَّبِرِينَ وَ الصَّدِقِينَ وَ الْقَنِتِينَ وَ الْمُنفِقِينَ»(3)؛ «شكيبايان و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق كنندگان».

«وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ...أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا»(4)؛ «بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين... ايمان آورد... آنانند كسانى كه راست گفته اند».

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ... أُولَئِكَ هُمُ الصَّدِقُونَ»(5)؛ «همانا مؤنان كسانى اند كه به خدا و پيامبر او گرويده... اينانند كه راست كردارند». و آيات ديگر... .

ص: 367


1- . سوره احزاب، آيه 23.
2- . سوره توبه، آيه 119.
3- . سوره آل عمران، آيه 17.
4- . سوره بقره، آيه 177.
5- . سوره حجرات، آيه 15.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «تقبلوا ليّ بستّ، أتقبّل لكم بالجنّة: إذا حدّثتم فلا تكذبوا، و إذا وعدتم فلا تخلفوا، و إذا اؤتمنتم فلا تخونوا، و غضّوا أبصاركم، و احفظوا فروجكم و كفّوا أيديكم و ألسنتكم(1)؛ شش چيز را براى من ضمانت كنيد تا بهشت را براى شما ضمانت كنم: هرگاه سخن گفتيد، دروغ مگوييد و هرگاه وعده كرديد، تخلّف نكنيد و هرگاه امين قرار گرفتيد، خيانت نكنيد و چشمانتان را [از حرام ] فرو بنديد و شرمگاههايتان را نگهدارى كنيد و دستان و زبان هايتان را بازداريد».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ الرجل ليصدق و يتحرّى الصدق فيكتب عند اللّه صادقاً(2)؛ مادام كهفرد راست بگويد و قصد راست گفتن داشته باشد، خداوند او را به عنوان راستگو مى نويسد».

معناى «يصدق» آن است كه شخص هميشه راست بگويد نه يك بار و يا چند بار.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كونوا دعاة للناس بالخير بغير ألسنتكم ليروا منكم الإجتهاد و الصدق و الورع(3)؛ مردم را با غير زبانهايتان به نيكى فرا خوانيد تا آنها شاهد تلاش، راستگويى و پرهيزكارى شما باشند».

پوشيده نيست كه اين نوع فراخوانى [فرا خوانى با عمل ] آن چنان اثر رسايى دارد كه هزار سخن اين اثر را ندارد، زيرا مردم به طور فطرى به اقتدا و پيروى سرشته شدند و لذا هرگاه ستمى را ببينند كه به آن عمل مى شود همانند او رفتار كنند و هرگاه انسانى پرهيزكار، با تقوا و راستگو را مشاهده كنند، شيوه او را در پيش گيرند و از اثر او پيروى مى كنند.

بنابراين، تقوا پيشه گيريد، پرهيزكار باشيد و راست بگوييد.

امّا اگر مردم فردى را ببينند كه به راستگويى فرا مى خواند، ليكن خود دروغ مى گويد و يا به امانتدارى و امثال آن دعوت مى كند، ليكن خود خيانت مى كند، مى گويند: اگر اين كار خوب مى بود، او مخالفت نمى كرد و اگر نيكو مى بود، وى آن را پس از اين فراخوانى انجام نمى داد. از اين رو، قرآن حكيم و سنت از فراخوانى بدون عمل بر حذر داشته است:

«لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(4)؛ «چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟ نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد».

ص: 368


1- . خصال، ج 1، ص 321.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 357.
3- . كافى، ج 2، ص 105.
4- . سوره صف، آيه هاى 2 و 3.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «لَعَنَ اللّه ُ الآمِرينَ بِالْمَعْروفِ التّارِكَينَ لَهُ والنّاهينَ عَنِ الْمُنْكَرِ الْعامِلينَ بِهِ(1)؛ خدا نفرين كند كسانى را كه امر به معروف مى كنند و خود آن را به جاى نمى آورند و يا از زشتى منع مى كنند و خود آن را به جاى مى آورند».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من صدق لسانه زكى عمله، و من حسنت نيّته زيد في رزقه و من حسن برّه بأهل بيته مدّ له في عمره(2)؛ هركه زبانش راست بگويد، عمل او نيكو شود و هركه نيتش پاك باشد، روزى اش فزونى يابد و هركه به خانواده اش نيكى كند عمرش زياد شود».

آرى، اسلام است كه تمامى نيكيها را گرد آورده: راستگويى زبان، حسن نيت و نيكى به خانواده. آيا دينى هست كه در اين اخلاق والا و صدها هزار امثال آن همانند اسلام باشد؟ نيز آن حضرت فرمود: «لا تنظروا إلى طول ركوع الرجل و سجوده فإنّ ذلك شيء اعتاده فلو تركه استوحش لذلك، و لكن انظروا إلى صدق حديثه و أداء أمانته(3)؛ به ركوع و سجده طولانى فرد نگاه نكنيد، زيرا اين چيزى است كه او عادت كرده و اگر آن را رها كند به وحشت مى افتد، ليكن به راستگويى واداى امانت او بنگريد».

از شگفت انگيزترين احاديث، حديث زير است. اما شگفتى آن در نگاه نخست است نه از نگاه كسى كه ماهيت اسلام را مى شناسد، اسلامى كه به فضيلتها ارج مى نهد و آن راهدف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند: «إنّما بعثت لأتمّم مكارم الأخلاق(4)؛ همانا من برانگيخته شدم تا اخلاق نيك را تكميل كنم». سپس مقام والا در نزد خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را براى كسى قرار مى دهد كه پلكان اخلاق نيك را بالا رود. به اين حديث گوش فرا دهيد:

امام صادق عليه السلام به يكى از اصحابش فرمود: «انظر ما بلغ به عليّ عليه السلام عند رسول اللّه صلى الله عليه و آله فألزمه، فإنّ عليّاً عليه السلام إنّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللّه صلى الله عليه و آله بصدق الحديث و أداء الأمانة(5)؛ به آن مقامى بنگر كه على عليه السلام نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان رسيد و بدان پاى بند باش، زيرا على عليه السلام تنها به وسيله دو چيز بدان مقام در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد: راستگويى و اداى امانت».

شايد شما بگوييد: اين دو كار بسيار ساده اند و هر كسى با اندكى كوشش مى تواند به آنها پاى بند باشد. ليكن اين سخن را كسى مى گويد كه از دشوارى پاى بندى به اين دو كار

ص: 369


1- . نهج البلاغه، خطبه 129، ص 187.
2- . كافى، ج 2، ص 105.
3- . همان.
4- . مكارم الأخلاق، ص 8.
5- . كافى، ج 2، ص 104.

در هر امر كوچك و بزرگى آگاهى ندارد. امّا كسى كه از اين موضوع آگاهى دارد مى داند كه پاى بندى به راستگويى و اداى امانت از حمل كوهها دشوارتر است. آيا كسى مى تواند در هر زمان و مكان و با كمال صراحت و روشنى و براى هر امر كوچك و بزرگ راست گويد؟ درباره امانت به اين آيه كريمه گوش فرا دهيد:

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاْءِنسَنُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»(1)؛ «ما امانت [الهى و بار تكليف] را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناك شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود».

انسان اين بار امانت را بر دوش گرفت، در حالى كه از سنگينى آن آگاهى نداشت و سپس بر اثر ادا نكردن امانت، بر خويشتن ستم كرد.

امام صادق عليه السلام درباره راستگويى مى فرمايد: «إنّ اللّه عزّوجل لم يبعث نبيّاً إلاّ بصدق الحديث و أداء الأمانة إلى البرّ و الفاجر(2)؛ خداى عزوجل هيچ پيامبرى را برنينگيخت، مگر به راستگويى و اداى امانت به نيكوكار و بدكار».

«أربع من كنّ فيه كمل إيمانه و إن كان من قرنه إلى قدمه ذنوبا لم ينقصه ذلك، قال و هو الصدق و أداء الأمانة و الحياء و حسن الخلق(3)؛ چهار چيز است كه هركه آنها را دارا باشد، ايمانش كامل است و هرچند سر تا پايش تمام آكنده از گناهان باشد، از ايمانش نمى كاهد:

راستگويى، اداى امانت، حيا و اخلاق نيكو».

چگونه هيچ گناهى به ايمان اين فرد زيان نرساند؟ [براى دريافت پاسخ اين پرسش] اينك آيات زير را بخوانيم:«إِنَّ الْحَسَنَتِ يُذْهِبْنَ السَّئِّاتِ»(4)؛ «خوبيها بديها را از ميان مى برد».

«وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّئِّاتِ»(5)؛ «اوست كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و از گناهان در مى گذرد».

در اين جا بايد پرسيد: كدام يك از ما اين فرمان اخلاقى اسلامى را اطاعت مى كند؟

ص: 370


1- . سوره احزاب، آيه 72.
2- . كافى، ج 2، ص 104.
3- . همان، ص 99.
4- . سوره هود، آيه 114.
5- . سوره شورى، آيه 25.

افرادى اندك، بلكه بسيار اندك. آيا راستگويى در بازارها حاكم است؟ آيا راستگويى در اداره جات جايگاهى دارد؟ و آيا گردونه و چرخ راستگويى دايره زندگى را مى چرخاند؟ امّا متأسفانه كسى را مى بينيم كه در ظاهر مسلمان است ولى شعارش چنين است: «دروغ بگو... دروغ بگو... باز هم دروغ بگو، تا مردم تو را تصديق كنند».

ليكن او اشتباه مى كند، زيرا كسى كه دروغ بگويد و دروغ بگويد و... نزد مردم به عنوان دروغگو شناخته مى شود و لذا هيچ كس حتى سخن راست او را هم نمى پذيرد.

ص: 371

سخن و سكوت

از شگفت انگيزترين نشانه ها و آفريده هاى خدا - هرچند همه آنها شگفت انگيزاند - زبان است! اين گوشت آويخته كه از لحاظ وسعت از مقدار نيم كف دست هم كمتر است، شگفتيهاى متضادى را مى آفريند. چه، خوبى آن را نتوان قيمت گذاشت و بدى آن را هم نتوان تخمين زد. مهار افسارش از مشكل ترين مشكلهاست و اگر بخواهى تعديلش كنى تا راه راست در پيش گيرد و به چپ و راست منحرف نشود، كارى تقريباً محال است.

فايده هاى زبان عبارتند از: راستگويى، سخن حق، گواهى راستين، ارشاد، راهنمايى، روشن كردن راه، ذكر خدا، تسبيح، آموزش دادن، امر به معروف، نهى از منكر و... حتى اصل ايمان به وسيله زبان به وجود مى آيد. مگر نه اين است كه اصل ايمان عبارت از اين سخن است: «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ».

اما زيانهاى زبان از اين قرارند: عكس فايده هاى آن، وسوسه كردن، عيب گرفتن، طعنه زدن، لعن كردن، غيبت، سخن چينى، ريشخند نمودن، گفتار بيهوده و... اسلام پس از آن كه بر فايده هاى زبان تأكيد مى كند، به پاى بندى تك تك اين فايده ها دستور مى دهد و نيز پس از آن كه زيانهايش را گوشزد مى كند به ترك هر كدام از آنها تشويق مى كند و به طور كلى و اجمالى اشاره مى كند كه زبان فايده ها و زيانهايى دارد و نيز دستور مى دهد كه بايد زبان را از هر گناه و منكرى نگهدارى كرد و در هر كارى معروف و نيكو آزادش گذارد.

قرآن بزرگ مى فرمايد: «مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»(1)؛ «[آدمى] هيچ سخنى را به لفظ در نمى آورد مگر اين كه مراقبى آماده [آن را ضبط مى كند]».

ص: 372


1- . سوره ق، آيه 18.

«لاَّ خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَحِ بَيْنَ النَّاسِ»(1)؛ «در بسيارى از رازگوييهاى ايشان خيرى نيست، مگر كسى كه به صدقه يا كار پسنديده يا سازشى ميان مردم فرمان دهد».

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من يتكفّل لي بما بين لحييه و رجليه أتكفّل له بالجنّة(2)؛ هركه نگهدارى از آنچه مابين دو فك خود (زبان) و آنچه مابين دو پاى خود (عورت) را براى من ضمانت كند، بهشت را براى او ضمانت مى كنم».

«من وقى شرّ قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقي(3)؛ هركه از شرّ شكم، عورت و زبانش محفوظ بماند محفوظ مانده است».

دليلش آن است كه اين اعضاى سه گانه بيشترين تأثير را دارند: شكم براى خوردن حرام، زبان براى مرتكب شدن گناه و عورت هم ايستگاه زشت ترين جنايتهاست.

«قيل: يا رسول اللّه ما النجاة؟ قال صلى الله عليه و آله: أملك عليك لسانك...(4)؛ به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتند: رستگارى در چيست؟ فرمود: [يكى آن كه ]زبانت در فرمانت باشد».

«أكبر ما يدخل الناس النار الأجوفان، الفم و الفرج(5)؛ بيشتر مردم به وسيله دو ميان تهى وارد آتش مى شوند: دهان و عورت».

دهان از منظر اين حديث، سخن باطل و ناحق گفتن و حرام خوردن را شامل مى شود.

«هل يكبّ الناس على مناخرهم في النار إلاّ حصائد ألسنتهم؟(6)؛ آيا مردم را جز سخنان بى خير آنان چيزى بر روى بينى در آتش مى افكند؟».

«قال له صلى الله عليه و آله رجل: ما أخوف ما يخاف عليّ؟ فأخذ بلسانه و قال: هذا(7)؛ مردى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: آنچه از هر چيز بيشترى بايد بر خود بترسم چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله زبانش را به دست گرفت، [آن گاه] فرمود: اين است».

«لاَ يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَ لاَ يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ(8)؛ ايمان فرد درست نمى شود تا اين كه دلش درست شود و دل او درست نشود تا اين كه زبانش درست شود».

ص: 373


1- . سوره نساء، آيه 114.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 263.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 105.
4- . مجموعه ورام، ج 1، ص 104.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 263.
6- . كافى، ج 2، ص 115.
7- . جامع السعادات، ج 2، ص 263.
8- . مجموعه ورام، ج 1، ص 105.

«إذا أصبح ابن آدم أصبحت الأعضاء كلّها تكفر اللسان فتقول: إتق اللّه فينا فإنّما نحن بكفإن استقمت استقمنا و إن اعوججت اعوججنا(1)؛ هرگاه آدميزاده بامداد كند، تمامى اعضا بامداد كنند در حالى كه زبان را تكفير مى نمايند و مى گويند: درباره ما از خدا پروا كن كه ما همگى در گرو تو هستيم، اگر تو راست باشى ما راست هستيم و اگر ناراست باشى ما نيز ناراست خواهيم بود».

«قال له صلى الله عليه و آله رجل: أوصني. فقال صلى الله عليه و آله: اعبد اللّه كأنّك تراه و اعدد نفسك مع الموتى، و إن شئت أنبأتك بما هو أملك لك من هذا كلّه و أشار بيده إلى لسانه(2)؛ مردى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: به من سفارش كن. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا را طورى عبادت كن كه گويى او را مى بينى و خودت را در زمره مردگان بشمار و آيا مى خواهى تو را از چيزى آگاه كنم كه از همه اينها بيشتر در اختيار توست؟ و با دست مبارك به زبانش اشاره كرد».

«إنّ اللّه عند لسان كلّ قائل، فليتّق اللّه امرء و ليعلم ما يقول(3)؛ خداوند نزد زبان هر گوينده اى است. پس انسان بايد درباره آنچه مى گويد از خدا بهراسد».

«من لم يحسب كلامه من عمله كثرت خطاياه، و حضر عذابه(4)؛ هركه سخنش را جزء عملش به حساب نياورد، خطاهايش فزونى يابد و عذابش آماده شود».

نيز فرمود: «خداوند زبان را با عذابى عذاب مى كند كه هيچ كدام از اعضا را بدان عذاب نكند. پس، زبان مى گويد: پروردگارا، مرا با عذابى عذاب كردى كه هيچ كدام از اعضا را بدان عذاب نكردى؟ در پاسخ او گفته مى شود: از تو سخنى بيرون آمد كه به خاور و باختر زمين رسيد و به سبب آن خون حرام ريخته شد و مال حرام غارت گرديد و حرمت ناموس شكسته شد. به عزت و بزرگى ام سوگند، قطعا تو را با عذابى عذاب كنم كه هيچ يك از اعضا را بدان عذاب نكنم»(5).

اين عذاب براى اين چنين زبانى است، امّا هر زبانى عذاب نمى شود و عذاب در آن جهان همچون بيماريها در دنياست، بدين معنا كه برخى از بيماريها همه بدن را فرا مى گيرد و برخى از بيماريها به يكى از اعضاى بدن اختصاص دارد، نظير اين كه چشم درد مى كند و دندان درد مى كند و... عذاب جهان واپسين نيز همين گونه است: زبان عذاب گناه خود را مى بيند، دست كيفر عصيان خود را مى كشد و چشم نيز همين طور... .

ص: 374


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 263.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 105.
3- . أمالى، شيخ طوسى، ص 535.
4- . كافى، ج 2، ص 115.
5- . كافى، ج 2، ص 115.

اميرالمؤنين على عليه السلام به مردى كه سخنانى بيهوده مى گفت، فرمود: «يا هذا، إنّك تملي على حافظيك كتاباً إلى ربّك، فتكلّم بما يعنيك و دع ما لا يعنيك(1)؛ اى فلان! تو بر دو فرشته نگهبانت نامه اى را به پروردگارت ديكته مى كنى. بنابراين، آنچه را كه به تو مربوط است بازگو و آنچه را كه ربطى به تو ندارد رها كن».

چقدر زيبا و شگفت انگيز است اين سخن امام عليه السلام! مگر نه اين است كه وقتى انسان سخن مى گويد، دو فرشته سخنان او را مى نويسند؟ مگر نه اين است كه اين نوشته به نزد خدا برده مى شود؟اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ(2)؛ شخص در زير زبانش پنهان است».

وقتى فرد سخن بگويد آشكار شود كه داناست يا نادان، خوش بيان است و يا كند زبان.

امام سجاد عليه السلام فرمود: «إنّ لسان بن آدم يشرف على جميع جوارحه كلّ صباح، فيقول: كيف أصبحتم؟ فيقولون: بخير إن تركتنا، و يقولون: اللّه اللّه فينا و يناشدونه، و يقولون: إنّما نثاب و نعاقب بك(3)؛ زبان آدميزاد هر بامداد بر اعضاى او نظارت مى كند و مى گويد: چگونه بامداد كرديد؟ آنها مى گويند: اگر تو ما را رها كنى، بخوبى. و نيز مى گويند: خدا را خدا را درباره ما و او را سوگند مى دهند و مى گويند: همانا ما به وسيله تو پاداش داده و يا مجازات مى شويم».

امام صادق عليه السلام فرمود: «ما من يوم إلاّ و كلّ عضو من أعضاء الجسد يكفّر اللسان، يقول: نشدتك اللّه أن نعذّب فيك(4)؛ روزى نيست، مگر اين كه هر كدام از اعضاى بدن، زبان را تكفير كند و گويد: تو را به خدا سوگند مى دهم كه مبادا ما را به خاطر خودت دچار عذاب سازى».

پرسش: آيا گفتگو ميان اعضا و از جمله زبان حقيقتى است كه ما آن را درك نمى كنيم و يا تشبيه است؟ هر دو احتمال وجود دارد. آيا حقيقتى هست كه آن را نتوانيم درك كنيم؟ حقايق بى شمارى است كه آنها را درك نمى كنيم. براى مثال، آيا همه دستگاهها و ابزارهاى موجود در بدن خود را مى شناسيم؟ ابداً نمى شناسيم. آيا ميكروبهاى موجود در بدن خود را مى شناسيم؟ آيا سخن پرندگان را مى دانيم؟ آيا نشانه هاى بيماريهايى كه موجب تب در ما مى شود مى شناسيم؟ آيا...؟ و آيا...؟

ص: 375


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 396.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 148، ص 497.
3- . كافى، ج 2، ص 115.
4- . همان.

گاهى شخص گمان مى كند كه سكوت بهتر از سخن است. اين گمان به اندازه گمان انسانى خطاست كه گمان مى كند هر سخنى از سكوت بهتر است. اسلام در هر چيزى حدّ اعتدال آن را دوست دارد و لذا سخن از ديدگاه اسلام در صورتى از سكوت بهتر است كه سودمند باشد و سكوت در صورتى از سخن بهتر است كه سخن زيان آور باشد. در غير اين صورت، اسلام نه سكوت را بر مى گزيند و نه سخن را.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «رحم اللّه عبداً تكلّم خيراً فغنم أو سكت عن سوء فسلم(1)؛ خداى رحمت كند آن كه را سخن نيك بگويد و سود ببرد و يا سكوت اختيار كند و از بدى سالم بماند».

«اخزن لسانك إلاّ من خير، فإنّك بذلك تغلب الشيطان(2)؛ زبانت را نگهدار، مگر از نيكى كه به وسيله آن بر شيطان پيروز مى شوى».

وقتى مرد اعرابى به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: مرا به كارى ره بنما كه وارد بهشتم سازد، حضرت فرمود: «أطعم الجائع و أسق الظمآن و امر بالمعروف و أنْهِ عن المنكر، فإن لم تطق فكفّ لسانك إلاّ من خير(3)؛ گرسنه را غذا بده، تشنه را سيراب كن، امر به معروف ونهى از منكر نما و اگر توان آن را ندارى، زبانت را از هر چيزى بازدار جز از نيكى».

ليك از آن جا كه بيشترينه مردم سخنان خوب و بد را با هم مخلوط مى كنند و شب و روز سخن بيهوده مى گويند و هر آنچه دلشان مى خواهد از درست و نادرست بر زبان مى آورند، اسلام بر ترك سخن به طور كلى تاكيد مى كند و هدفش آن است كه مقدار سخن بيهوده را كاهش دهد. چنان كه اگر كسى ببيند كه بار به يك طرف سنگين شده، آن را به طرف ديگر هل مى دهد تا بار تعادل پيدا كند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من صمت نجا(4)؛ هركه سكوت اختيار كند، نجات مى يابد».

«الصمت حكم و قليل فاعله(5)؛ سكوت حكمت است و سكوت كننده اندك».

«من كفّ لسانه، ستر اللّه عورته(6)؛ هركه زبانش را باز دارد، خداوند عيب او را بپوشاند».

«ألا أخبركم بأيسر العبادة و أهونها على البدن؟ الصمت و حسن الخلق(7)؛ آيا شما را به

ص: 376


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 265.
2- . همان.
3- . همان.
4- . امالى، شيخ طوسى، ص 537.
5- . مجموعه ورام، ج 1، ص 104.
6- . همان، ص 105.
7- . جامع السعادات، ج 2، ص 265.

آسانترين و ساده ترين عبادت بر بدن آگاه نسازم؟ يعنى سكوت و اخلاق نيكو».

«إذا رأيتم المؤمن صموتاً و قوراً، فأدنوا منه فإنّه يلقي الحكمة(1)؛ هرگاه مؤن ساكت و باوقارى را ديديد، به او نزديك شويد كه به راستى حكمت را القا مى كند».

«الناس ثلاثة: غانم، و سالم، و شاحب: فالغانم الذي يذكر اللّه، و السالم الساكت، و الشاحب الذي يخوض في الباطل(2)؛ مردم سه دسته اند: غانم، سالم و شاحب. غانم كسى است كه به ياد خداست. سالم كسى كه سكوت اختيار كند و شاحب كسى است كه در باطل فرو رود».

«إنّ لسان المؤمن وراء قلبه، فإذا أراد أن يتكلّم بشيء يدبره بقلبه ثمّ أمضاه بلسانه، و إنّ لسان المنافق أمام قلبه، فإذا همّ بالشيء أمضاه بلسانه و لم يتدبّره بقلبه(3)؛ زبان مؤن در وراى قلب اوست. بنابراين، هرگاه بخواهد درباره چيزى سخن بگويد، در قلب خود در مورد آن مى انديشد و سپس با زبانش آن را اجرا مى كند و زبان منافق پيشاپيش قلب اوست و لذا هرگاه آهنگ چيزى را بكند، آن را با زبانش اجرا مى كند، در حالى كه پيشتر درباره اش نينديشيده است».

اين دو ويژگى، دو ملكه اى است كه انسان بر اثر كاربرد مى تواند آنها را به دست آورد. از اين رو، هر كس عادت كند كه پس از انديشيدن سخن بگويد، اين كار، در آغاز بر وى دشوار مى نمايد تا اين كه آن را شيوه خود قرار دهد و برايش آسان گردد و آنگاه به ملكه اى تبديل مى شود كه ديگر تركش براى او دشوار خواهد بود. او هرگاه بخواهد سخن بگويد، بى اختيار، پيش از آن مى انديشد و تفكر مى كند و اين كار هيچ زحمتى برايش ندارد. امّا كسى كه آزادانه و بدون انديشه سخن مى گويد، انديشيدن برايش دشوار خواهد بود.پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أمسك لسانك، فإنّها صدقة تصدّق بها على نفسك، ثمّ قال: و لا يعرف عبد حقيقة الإيمان حتّى يخزن من لسانه(4)؛ زبانت را نگهدار، زيرا اين كار صدقه اى است كه آن را براى خودت مى دهى. سپس فرمود: هيچ انسانى حقيقت ايمان را نمى شناسد، مگر اين كه زبانش را نگهدارى كند».

آن حضرت به فردى كه نزد او آمده بود فرمود: «آيا تو را به كارى راهنمايى نكنم كه خداى به وسيله آن وارد بهشتت كند؟ آن فرد گفت: آرى، اى رسول خدا. پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: از آنچه خدا

ص: 377


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 98.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 265.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 106.
4- . كافى، ج 2، ص 114.

به تو عطا مى كند، عطا كن. او گفت: اگر من از كسى كه به او عطا مى كنم نيازمندتر بودم چه كنم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ستمديده را يارى كن. گفت: اگر من ناتوانتر از او بودم چه كنم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: براى كسى كه سرگشته است كارى بكن (راهنمايى اش كن). گفت: اگر من سرگشته تر از او بودم چه كنم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زبانت را نگهدار، جز از سخن نيك. آيا خوشحالت نمى كند كه يكى از اين خصلتها در تو باشد و تو را به سوى بهشت بكشاند؟»(1).

نيز مى فرمايد: «نجاة المؤمن في حفظ لسانه(2)؛ رستگارى مؤن در نگهدارى زبان اوست».

روايت شده است كه: «مردى به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا! سفارشم كن. حضرت فرمود: زبانت را نگهدار. آن مرد گفت: اى رسول خدا! سفارشم كن. فرمود: زبانت را نگهدار، آن مرد گفت: اى رسول خدا! سفارشم كن. فرمود: زبانت را نگهدار، واى بر تو! آيا مردم را جز سخنان بى خير آنان چيزى به صورت در آتش مى افكند؟»(3).

زبان هرگاه رها شود، غيبت مى كند و در سخنان بيهوده فرو مى رود، دروغ مى گويد، تهمت مى زند، ريشخند مى كند و... در حالى كه همه اينها از عوامل ورود در آتش است. انسان ساكت سود مى برد و دست كم خويشتن را به هلاكت نمى اندازد و آيا اين، سود اندكى است؟ امّا كسى كه به گفتن سخن حق و ياد خدا عادت كرده باشد، چقدر زيباست و سخن او هزار بار بهتر از سكوت اوست! به عيسى بن مريم عليهماالسلام گفتند: «دلّنا على عمل ندخل به الجنّة، قال: لا تنطقوا أبداً، قالوا:

لا نستطيع ذلك، قال: فلا تنطقوا إلاّ بخير(4)؛ ما را به عملى ره بنما كه با آن به بهشت درآييم. فرمود: هرگز سخن نگوييد. گفتند: اين كار را نتوانيم. فرمود: پس جز به نيكى سخن مگوييد».

مقصود از سخن عيسى عليه السلام مبالغه است يعنى انسان زمام زبان را در اختيار گيرد تا سخن تعادل پيدا كند، وگرنه سخن نيك گفتن شيوه آن حضرت بود: «وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلاً»(5)؛ «و در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى] با مردم سخن مى گويد».

عيسى عليه السلام مى فرمايد: «العبادة عشرة أجزاء، تسعة منها في الصمت و جزء في الفرار منالناس(6)؛ عبادت ده جزء است: نه جزء آن در سكوت و يك جزء آن در گريختن از مردم است».

ص: 378


1- . همان، ص 113.
2- . همان، ص 114.
3- . همان، ص 115.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 266.
5- . سوره آل عمران، آيه 46.
6- . مجموعه ورام، ج 1، ص 106.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد كه حضرت مسيح عليه السلام مى فرمود: «لا تكثروا الكلام في غير ذكر اللّه فإنّ الذين يكثرون الكلام في غير ذكر اللّه قاسية قلوبهم و لكن لا يعلمون(1)؛ در غير ياد خدا فراوان سخن مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ياد خدا فراوان سخن گويند، دلهايشان سخت مى شود، در حالى كه آنان نمى دانند».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «كان أبوذر رحمه الله يقول: يا مبتغي العلم إنّ هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شرّ، فأختم على لسانك كما تختم على ذهبك و ورقك(2)؛ ابوذر خدا رحمتش كناد مى گفت: اى جوينده دانش! اين زبان كليد نيكى و كليد بدى است. بنابراين، زبانت را مهر بزن چنان كه بر طلا و پولت مهر مى زنى».

همان گونه كه طلا و پول در صورتى سودمندند كه در راه نيكى هزينه شوند، انسان هم نبايد سخن بگويد، جز در راه نيكى.

نيز فرمود: «إنّما شيعتنا الخُرس(3)؛ شيعيان ما لال هستند».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «في حكمة آل داود: على العاقل أن يكون عارفاً بزمانه مقبلاً على شأنه، حافظاً للسانه(4)؛ در حكمت خاندان داوود آمده است: وظيفه انسان خردمند آن است كه آگاه به زمانش باشد، به كارش روى آورد و زبانش را نگهدارد».

در حقيقت، كسى كه اين خصلتهاى سه گانه را گرد آورد، خردش كامل است و چقدر اين گونه افراد اندكند! «لا يزال العبد المؤمن يكتب محسناً مادام ساكتاً، فإذا تكلّم كتب محسناً أو مسيئاً(5)؛ مادام كه شخص مؤمن ساكت باشد، همچنان نيكوكار ثبت مى شود و آنگاه كه سخن بگويد، نيكوكار و يا بدكار ثبت مى شود».

«النوم راحة للجسد و النطق راحة للروح و السكوت راحة للعقل(6)؛ خواب آسايش تن، سخن آسايش روح و سكوت، آسايش عقل است».

زيرا روح آزادى مى خواهد و آزادىِ آن سخن است. امّا انسان خردمندى كه از پايان بسيارى از سخنان آگاهى دارد، آسايش وى در سكوت است.

ص: 379


1- . كافى، ج 2، ص 114.
2- . همان.
3- . همان، ص 113.
4- . همان، ص 116.
5- . همان.
6- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 402.

«الصمت كنز وافر، و زين الحليم و ستر الجاهل(1)؛ سكوت، گنجى فراوان، زيور شخصبردبار و پوشش نادان است».

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «إحفظ لسانك تُعزّ و لا تُمكّن الناس من قِيادِك فتُذلّ رقبتك(2)؛ زبانت را نگهدار، عزّت مى يابى و افسارت را به دست مردم مده كه خود را خوار مى كنى».

«من علامات الفقه: الحلم و العلم و الصمت، إنّ الصمت باب من أبواب الحكمة، إنّ الصمت يكسب المحبّة، إنّه دليل على كلّ خير(3)؛ از نشانه هاى دانايى: بردبارى، علم و سكوت است. سكوت درى از درهاى حكمت مى باشد و محبت مى آورد و رهنمونى بر هر نيكى است».

«كان الرجل من بني اسرائيل إذا أراد العبادة صمت قبل ذلك عشر سنين(4)؛ هرگاه مردى از بنى اسرائيل مى خواست عبادت كند، پيش از آن، ده سال سكوت اختيار مى كرد».

سكوت بيش از آنچه گفته شد داراى فضيلت است.

گويند: يكى از بافندگان روپوش گران بهايى را بافت و آن را به يكى از پادشاهان اهدا كرد. پادشاه از آن خوشش آمد و دستور داد كه جايزه بزرگى به او بدهند. سپس از وزيران خود پرسيد: اين روپوش براى چه چيزى صلاحيت دارد؟ در اين باره هر كس نظر خويش را ابراز داشت. ليكن پادشاه گفت: بافنده روپوش بهتر مى داند كه آن براى چه چيزى صلاحيت دارد و لذا پادشاه از وى در اين باره پرسيد. بافنده مدت درازى انديشيد و سپس گفت: اين روپوش صلاحيت آن را دارد كه بر روى جنازه پادشاه افكنده شود! پادشاه از سخن او خشمگين شد و فرمان به قتلش داد ليك يكى از حاضران از پادشاه مهلت خواست و گفت: من در شب گذشته در كمين اين بافنده بودم تا روپوش را از او بدزدم و در طول شب او را مى ديدم كه مى گفت: خدايا سرم را از گزند زبانم نگهدار. او عمداً اين سخن را نگفته، بلكه زبانش در فرمانش نيست و به گفتن سخنان ياوه مى پردازد بدون اين كه ناپاكى در ذات او باشد. لذا پادشاه او را عفو كرد و مورد احترامش قرار داد.

ص: 380


1- . همان، ص 396.
2- . كافى، ج 2، ص 113.
3- . همان.
4- . همان، ص 116.

مقام

كدام يك از ماست كه مقامى برجسته، پستى حساس و موقعيت اجتماعى والايى را دوست نداشته باشد؟ همه ما آن را دوست مى داريم، ليك اسلام اين دوستى را به گونه اى محدود مى سازد كه هم به نفع فرد باشد و هم به نفع جامعه و اگر چنين نمى كرد، اين دوستى نخست به خود شخص و دوم به جامعه زيان مى رساند.

اسلام چگونه دوستى مقام را محدود مى كند؟ پاسخ: بدين ترتيب كه اين مقام نبايد از طريق حرام به دست آيد يا از طريق حرام نگهدارى شود و هدف شخص از اين مقام، خدمت به اسلام باشد كه در برگيرنده خير اين جهان و آن جهان است.در قرآن كريم آمده است: «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»(1)؛ «و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان».

امّا از آن جا كه در اغلب اوقات، انسان از طريق حرام به مقام دست مى يابد، يا از طريق حرام آن را نگهدارى مى كند و يا آن را به خاطر هدفهاى مادىِ صرف مى خواهد كه به نوبه خود به عدم خدمت به مردم و دين كشيده مى شود، اسلام دوستى آن را بشدت نكوهش كرده و دوستدار چنين مقامى را سخت مورد انتقاد و تحقير قرار داده است. خداى سبحان مى فرمايد: «تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَ لاَ فَسَادًا»(2)؛ «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند».

«مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَلَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ * أُولَئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَ بَطِلٌ مَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(3)؛ «آنان كه زندگى دنيا و زيور آن را بخواهند، جزاى كارهايشان را در آنجا به طور كامل

ص: 381


1- . سوره فرقان، آيه 74.
2- . سوره قصص، آيه 83.
3- . سوره هود، آيه هاى 15 و 16.

به آنان مى دهيم و به آنان در آنجا كم داده نخواهد شد. آنان كسانى اند كه در آخرت جز آتش براى آنها نخواهد بود و آنچه در آنجا كرده اند به هدر رفته و آنچه انجام مى داده اند باطل گرديده است».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حبّ الجاه و المال ينبت النفاق في القلب، كما ينبت الماء البقل(1)؛ دوستى ثروت و مقام نفاق را در قلب مى روياند، چنان كه آب گياه را مى روياند».

انسان مى خواهد مقام و يا ثروتش را نگهدارد و لذا بايد مردم را به چيزى راضى نگهدارد كه برخلاف واقعيت است. مى گويد: ثروتى ندارم تا ثروتش را حفظ كند، در حالى كه اين سخن وى نفاق و چاپلوسى نسبت به ستايشى است كه وى شايستگى آن را ندارد و خودش هم مى داند كه سزاوار آن نيست و اين نفاق است و....

امام رضا عليه السلام فرمود: «ما ذئبان ضاريان في غنم، قد تفرّق رعاؤها بأضرّ في دين المسلم من الرئاسة(2)؛ دو گرگ درنده در گله گوسفند كه چوپانهاى آن پراكنده شده باشند از رياست در دين انسان مسلمان زيان آورتر نيست».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «حسب امرئ من الشرّ إلاّ من عصمه اللّه أن يشير الناس إليه بالأصابع(3)؛ اين بدى براى انسان بس است مگر اينكه خدا او را نگهدارد كه مردم با انگشتان به او اشاره كنند».

اميرالمؤنين على عليه السلام فرمود: «تَبذّل و لا تشتهر و لا ترفع شخصك لتذكر، و تعلّم و اكتم، و اصمت تَسلَم، تسرّ الأبرار و تغيظ الفجّار(4)؛ بخشش كن و در پى شهرت مباش و شخصيتترا بدين منظور بالا مبر كه بر سر زبانها بيفتى و دانش بجوى و پنهان دار، و خاموش باش در امان مى مانى كه در اين صورت، نيكوكاران را خوشحال مى دارى و بدكاران را به خشم مى آورى».

امام باقر عليه السلام فرمود: «لا تطلبنّ الرئاسة و لا تكن ذئباً و لا تأكل بنا الناس فيفقرك اللّه (5)؛ رياست را جستجو مكن و گرگ مباش و به وسيله ما از مردم ارتزاق مكن كه خدا نيازمندت خواهد كرد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «إيّاكم و هؤلاء الرؤساء، الذين يترأسون فواللّه ما خفقت النعال خلف رجلٍ إلاّ هلك و أهلك(6)؛ از اين سردمدارانى كه رياست مى كنند دورى كنيد كه به خداى

ص: 382


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 256.
2- . كافى، ج 2، ص 297.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 270.
4- . همان.
5- . كافى، ج 2، ص 298.
6- . همان، ص 297.

سوگند، جز اين نيست كه آنها به سبب طمطراق خود هلاك شدند و به هلاكت رسانيدند».

البته، اين در صورتى نكوهيده است كه براى دنيا باشد. امّا كارى كه پيامبر صلى الله عليه و آله انجام مى داد از قبيل حلقه زدن اصحاب او در پيرامونش در هر جا كه مى رفت، صرفاً براى آخرت بوده است. چه، آن حضرت گروهى از افرادى را كه پيرامونش گرد مى آمدند اعزام مى كرد تا وظايف او را انجام دهند و لذا آنان پيرامون پيامبر صلى الله عليه و آله به منظور انتشار دعوت او گرد مى آمدند حتى در ميان راه و سفر، نه به خاطر برترى طلبى و رياست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ملعون من ترأّس، ملعون من همّ بها، ملعون من حدّث بها نفسه(1)؛ كسى كه رياست كند ملعون است، كسى كه آهنگ آن كند ملعون است و كسى كه آن را به خودش تلقين كند ملعون است».

«من طلب الرئاسة هلك(2)؛ هركه در جستجوى رياست باشد، هلاك مى شود».

«أترى لا أعرف خياركم من شراركم؟! بلى و اللّه و إنّ شراركم من أحبّ أن يوطأ عَقِبه إنّه لابدّ من كذّاب أو عاجز الرأي(3)؛ آيا تصور مى كنيد من خوبان شما را از بدانتان تشخيص نمى دهم؟ آرى، به خدا سوگند، بدان شما كسانى هستند كه دوست دارند ديگران پشت سرشان راه روند. چنين افرادى بناچار يا دروغگو هستند يا بى اراده».

چقدر اندك است رئيسانى كه از معيار اسلام پيروى كنند و هر رئيسى از رياست دورى گزيند، تا اين كه ديگران رياست را به رغم رويگردانى او بر عهده اش گذارند.

در حقيقت شيوه اسلامى در رياست بهترين شيوه اى است كه تاكنون انديشه بشرى آن را شناخته است، زيرا اين شيوه از نزد خداى دانا آمده است و آيا هيچ شيوه اى با آن برابرى مى كند؟ ابداً برابرى نمى كند.

خداوند ما را از كسانى قرار دهد كه اسلام را درك و بدان عمل مى كنند و آن را در ميان جامعه منتشر مى سازند، و نيز در دنيا و آخرت ما را به واسطه اسلام سعادتمند گرداند؛ و هو المستعان.

ص: 383


1- . همان، ص 298.
2- . همان، ص 297.
3- . همان، ص 299.

ص: 384

بخش چهارم

اشاره

ص: 385

ص: 386

پيشنوشت

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه رب العالمين، و الصلاة و السلام على محمد و آله الطاهرين، و اللعنةعلى اعدائهم.

اين بخش چهارم كتاب است. در بخشهاى سه گانه قبلى يادآور شدم كه پدرم خداى رحمتش كناد عامل وادار كننده براى تأليفم بود.

پدرم قدس سره از دنيا رفت، ليك اثرى كه از خود بر جاى نهاد، قطع نشد و يادش از خاطر محو نگرديد و در هر گاه و بيگاه وقتى به خاطرم مى آيد، او را مى بينم كه مرا بر علم و عمل تشويق مى كند، همان گونه كه در زندگى اش نيز چنين مى كرد.

آيا در حالى كه او در بهشت است، من مى توانم به چيزى خشنودش سازم كه چشمانش روشن گردد؟ البته، از خدا آن را مى خواهم! از خدا مى خواهم كه: او را رحمت كناد، چنان كه وى در كودكى پرورشم داد و نيز در برابر نيكى پاداشش دهد و در برابر گناه بيامرزد. هرچند پدرم قدس سره عامل اصلى در تأليف به شمار مى رفت، ليك من بر آن شدم كه ثواب اين بخش را به مادرم كه در زمانى نه چندان دور از نزد ما بار سفر بسته و به بهشت رفته است اهدا كنم. از خدا مسألت دارم كه او را از تنگى گورها به خانه ها و كاخهاى فراخ منتقل كند و او يارى دهنده است.

ممكن است كسى گمان كند كه من فراوان به فضايل اخلاقى سفارش مى كنم و پيرامون آن مى نگارم. آيا اين گمان درست است؟ اگر ما بدانيم: رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمود: «إنّما بعثت

ص: 387

لأتمّم مكارم الأخلاق(1)؛ من برانگيخته شدم تا والايى هاى اخلاق را تكميل كنم» مى فهميم كه فضيلت، چه از لحاظ گفتار و چه از لحاظ نوشتار و... در جامعه بسيار اندك است. امّا عمل بر طبق آن، به افرادى بى نظير از مردم اختصاص دارد و در اين صورت، ما در نوشتار خود زياده روى نكرده ايم.

اگر انسان هزاران كتاب را درباره فضيلت ببيند، باز هم مى بيند كه اين تعداد نسبت به تكليف اندك است تا چه رسد به چند كتاب كوچك؟ از خدا مى خواهيم كه ما را براى علم و عمل توفيق عنايت كند. وهو المستعان.

ص: 388


1- . مكارم الأخلاق، ص 8.

گمنامى

در بخش سوم ذكر شد كه شهرت و دوستى آن، آفتهايى دارد... در اين جا بايد پرسيد: آيا معناى اين سخن آن است كه اسلام به گمنامى و گوشه نشينى دستور داده است؟ ابداً چنين نيست، زيرا رهبانيت در اسلام وجود ندارد. اين موضوع بر بسيارى از افراد در هم آميخته شده است. چه، اينان مى بينند كه ثروت، شهرت، رياست و امثال آن نكوهش گرديده و لذا گمان مى كنند كه اين امور ذاتاً نكوهيده است. در يكى از بخشها در گذشته گفتيم كه نفس انسان به آسانى و راحتى تحت تأثير رذيلتهاى اخلاقى قرار مى گيرد و بدين سبب، اسلام در كشيدن افسار نفس احتياط به خرج داده تا امور تعادل پيدا كند و سرشت انسان به درستى گرايد.

به عنوان مثال، ثروت خوب است. امّا هرگاه با برترى جويى، خودخواهى، احتكار و امثال آن همراه شود، اسلام آن را نكوهش مى كند. شهرت خوب است، ليكن از آنجا كه بيشترينه اوقات با صفاتى پست و رذيلتهاى اخلاقى توأم مى باشد، اسلام آن را دوست ندارد. رياستى كه به وسيله آن نيازها برآورده شود، خوب است، ليكن در اغلب مردم، با زير پا نهادن حق و تجاوز از حدود همراه است و لذا اسلام آن را دوست ندارد.مگر نه اين است كه جز افراد پرآوازه رئيس و ثروتمند نمى توانند نيازها را برطرف كنند و تنگناها را از ميان بردارند؟ لذا مى بينيم كه پيامبران خدا و اوصياى آنان به شهرتى كامل و رياستى بى چون و چرا دست يافتند و چرا؟ براى اين كه شهرت و رياست راه را پيش روى رسالتها و فضيلتهاى فردى و اجتماعى مى گشايد. مگر نمى بينى كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهوقتى كه از شهرت و رياست و نيرو و ثروت برخوردار نبود، جز افراد اندكى دين اسلامى او را نپذيرفتند. امّا زمانى كه از شهرت و ارجمندى و قدرت و ثروت برخوردار شد، اين آيات

ص: 389

به او نازل گرديد:

«إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابَا»(1)؛ «چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد و ببينى كه مردم دسته دسته در دين خدا درآيند. پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه كه او همواره توبه پذير است».

ميان كسى كه اين امور را ابزارى براى نشر فضيلت و بالا بردن كلمه حق و عمل بر طبق عدالت مى سازد و كسى كه آنها را هدف خود قرار مى دهد و با تلاش، رنج، خستگى و شب بيدارى تا آنجا كه ممكن است براى به دست آوردن آنها مى كوشد، تفاوت وجود دارد. در هر حال، اگر اسلام گمنامى را مى ستايد براى كشيدن افسار نفس و تعديل حركت است، نه اين كه ذات گمنامى را ستايش كند و انسان بايد با اين نظر به رواياتى كه درباره شهرت و ثروت و... وارد شده رجوع كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«إنّ اليسير من الرياء شرك و إنّ اللّه يحبّ الأتقياء الأخفياء، الذين إذا غابوا لم يفقدوا و إذا حضروا لم يعرفوا، قلوبهم مصابيح الهدى يتحوّل من كلّ غبراء مظلمة(2)؛ اندكى از ريا هم شرك است و خداوند پرهيزگاران گمنام را دوست دارد، آنان كه هرگاه غايب باشند، گم نمى شوند و هرگاه حاضر باشند، شناخته نمى گردند. دلهايشان چراغهاى هدايت اند كه از هر بيابانى تاريك خارج مى شوند».

«ربّ ذي طمرين لا يؤبه له، لو أقسم على اللّه لأبرّه لو قال اللّهمّ أسألك الجنة لأعطاه الجنّة، و لم يعطه من الدنيا شيئاً(3)؛ چه بسا صاحب دو جامه كهنه اى كه هيچ محلى از اعراب ندارد ولى اگر خدا را سوگند دهد، سوگند او را مى پذيرد و اگر بگويد: خدايا بهشت را از تو مى خواهم، بهشت را به وى عطا كند، ولى چيزى از دنيا به او ندهد».

«ألا أدلّكم على أهل الجنّة؟ كلّ ضعيف مستضعف لو أقسم على اللّه لأبرّه(4)؛ آيا شما را به ساكنان بهشت ره ننمايم؟ هر ناتوانى كه به استضعاف كشيده شده باشد و اگر خدا را سوگند دهد، به طور حتم آن را مى پذيرد».

ص: 390


1- . سوره نصر، آيه هاى 1 تا 3.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 282.
3- . همان.
4- . همان.

«إن أهل الجنة: كلّ أشعث أغبر ذي طمرين، لا يؤبه له، الذين إذا استأذنوا على الأُمراء لا يُؤْذن لهم، و إذا خطبوا النساء لم يُنكحوا، و إذا قالوا لم يُنصت لهم، حوائج أحدهم تجلجلفي صدره، لو قسم نوره يوم القيامة على الناس لَوَسعهم(1)؛ از اهل بهشتند افراد ژوليده مو، گردآلود و داراى دو جامه كهنه كه به آنان توجه نمى شود، كسانى كه هرگاه از فرمانروايان اجازه ديدار خواهند، به ايشان اجازه ندهند و هرگاه از زنان خواستگارى كنند، به همسرى آنها در نياورند و هرگاه سخن بگويند، كسى به آنها گوش ندهد، نيازهايشان را در سينه نگاه مى دارند، اگر نورشان در روز قيامت بر مردم تقسيم شود همه آنها را فرا مى گيرد».

وانگهى آيا اين احاديث، موجب دلدارى پرهيزكاران گمنامى كه به خاطر بيم از ستمكار و يا دورى از جنايتكار، نتوانستند در مسير زندگى حركت كنند نمى شود؟ آيا شايسته اسلام نيست كه ثروتمند و نيازمند، مشهور و گمنام را مورد عنايت و لطف خود قرار دهد، تا نااميدى نيازمند و گمنام را از پا در نياورد و ثروت و مقام، ثروتمند و صاحبنام را به سركشى وادار نكند؟ حتى اسلام كسى را كه مورد تهمت دروغين قرار گرفته است به وسيله خير دنيا و آخرت دلدارى مى كند.

در آيه كريمه در داستان آن بهتان زشت آمده است: «اِنَّ الَّذيِنَ جاؤوا بِالاِْفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»(2)؛ «در حقيقت، كسانى كه آن بهتان [داستان افك] را [در ميان ]آوردند، دسته اى از شما بودند. آن [تهمت ] را شرى براى خود تصور مكنيد، بلكه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ من أمّتي من لو أتى أحدكم يسأله ديناراً لم يعطه إيّاه، أو يسأله درهماً لم يعطه إيّاه و لو سأل اللّه تعالى الجنّة لأعطاها إيّاه، و لو سأله الدنيا لم يعطها إياه، و ما منعها إياه لهوانه عليه(3)؛ از ميان امت من كسى است كه اگر از يكى از شما دينار و يا درهمى را درخواست كند، به وى ندهد. امّا اگر از خدا بهشت را تقاضا كند به او مى دهد و اگر از خدا دنيا را بخواهد، آن را به وى ندهد و سبب آن هم پستى او در نزد خدا نيست».

بلكه از آن روست كه خدا مى داند: «إِنَّ الاْءِنسَنَ لَيَطْغَى * أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَى»(4)؛ «حقاً كه

ص: 391


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 182.
2- . سوره نور، آيه 11.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 283.
4- . سوره علق، آيه هاى 6 و 7.

انسان سركشى مى كند. همين كه خود را بى نياز پندارد».

در حديث قدسى آمده است: «إنّ من عبادي من لا يصلحه إلاّ الفقر، فلو أغنيته لأفسده ذلك(1)؛ برخى بندگانم را تنها نادارى به صلاح آورد و اگر برخوردارش سازم قطعا فاسد مى شود».

چه بسيار گمنامى را ديديم كه شهرت يافته و از حدود فراتر رفته است! و چه بسيار نيازمندى را ديديم كه برخوردار شده و سركشى كرده، دروغ گفته و منحرف گشته است! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «قال اللّه عزّوجلّ: إنّ من أغبط أوليائي عندي، رجلاً خفيف الحال، ذا حظّ من صلاة، أحسن عبادة ربّه بالغيب، و كان غامضاً في الناس، جُعل رزقه كفافاًفصبر عليه، عجّلت منيّته، فقلّ تراثه و قلّت بواكيه(2)؛ خداى عزّوجلّ فرمود: آن دسته از دوستانم كه بيش از همه بايد بديشان غبطه خورد كسانى هستند كه داراى وضعيت ساده و نمازگزار باشند و به دور از ديد مردم عبادت پروردگارشان را انجام دهند، در ميان مردم ناشناخته باشند، روزيشان به اندازه كفايت قرار داده شد و بدان صبر كنند، مرگشان زود فرا رسد و در نتيجه، ميراث و گريه كنندگانشان اندك شود».

پس از اين روايات، جايى براى اين پرسش نمى ماند: آيا سزاوار است كه انسان در جستجوى گمنامى باشد؟ زيرا پاسخ به اين پرسش همانند پاسخ به پرسشى است كه مى گويد: آيا براى ما سزاوار است كه در جستجوى كسى باشيم كه به ما تهمت مى زند؟ اين كار براى ما سزاوار نيست و اگر ما چنين كنيم، مجازات خواهيم شد و معناى آيه: «بَلْ هُوَ خَيْرٌلَكُمْ»اين نيست كه مورد بهتان قرار گرفتن، پسنديده است بلكه معنايش چنين مى باشد: اين امر ناخشنودى دلهاى شما را پاك مى گرداند و پاداش شما را فراوان مى سازد، همان گونه كه اگر ظالمى خويش كسى را كشته باشد مى گوييم: اين به مصلحت شماست. پس دلگير نباشيد.

همان گونه كه سزاوار نيست در جستجوى بهتان باشيم، سزاوار نيست كه در جستجوى گمنامى باشيم: آرى، اگر در شرايط دشوار خاموش و گمنام شديم، بر ما لازم است كه آن را بدى براى خويش به حساب نياوريم بلكه به مصلحت ماست!

ص: 392


1- . عوالى اللآلى، ج 2، ص 108.
2- . كافى، ج 2، ص 140.

آيا دوست داريد كه ستايش شويد؟

آرى، همه ما دوست داريم كه ستايش شويم و دوست نداريم كه مورد نكوهش قرار گيريم و آيا اين كار نكوهيده است؟ ابداً چنين نيست. مگر نه اين است كه خدا دوست دارد كه ستايش شود و از اين كه نكوهش گردد نفرت دارد؟ آيا پيامبران و امامان تشويق نكرده اند كه از فضايل آنان ياد و از نكوهش ايشان خوددارى گردد؟ آرى، ميان كسى كه ذات ستايش را دوست و از ذات نكوهش نفرت دارد و كسى كه اين دو را وسيله اى براى رسيدن به هدفى قرار مى دهد تفاوت وجود دارد. چنان كه ميان كسى كه براى ستايش و نكوهش كار مى كند و كسى كه مخلصانه كار مى كند و هيچ گونه ستايش و نكوهشى را در نظر ندارد تفاوت به چشم مى خورد.

پيامبران و امامان ذات ستايش را دوست نداشتند بلكه آن را براى هدف مى خواستند. آنان دوست مى داشتند كه به راست گويى و امانتدارى و تقوا و پرهيزگارى ياد شوند تا مردم آنها را الگو قرار دهند و در زندگى خوشبخت گردند و نيز آنها خالصانه كار مى كردند نه براى اين كه مورد ستايش قرار گيرند. فرق است ميان كسى كه دوست دارد مردم از راه او پيروى كنند تا آنان را به راه برساند و آن كه دوست دارد مردم از وى پيروى كنند تا صداى كفشهايى كه به دنبالش حركت مى كنند شنيده شود.

انسانى كه ستايش را به عنوان وسيله دوست دارد، براى هدف يعنى حق كار مى كند، هرچند مردم وى را نكوهش و تحقير كنند و درباره اش سخنهايى بگويند و اين برخلاف كسى است كه آن را هدف قرار مى دهد، زيرا او هماره براى ستايش كار مى كند خواه كارش حق باشد خواه باطل، ثواب باشد يا گناه، اين فرد ارزشهاى والا را به پاى شهرت قربانى مى كند، در حالى كه انسان نخست، تمامى آنچه را دارد براى حق و فضيلت قربانى مى كند.

ص: 393

امّا از آنجا كه بيشترينه مردم ستايش را به عنوان هدف دوست دارند و نه به عنوانوسيله، اسلام كسانى را كه ستايش را دوست دارند مورد نكوهش قرار داده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّما هلك الناس بأتباع الهوى و حبّ الثناء(1)؛ همانا مردم به سبب پيروى از هواى نفس و دوستى ستايش به هلاكت رسيدند».

«رأس التواضع أن تكره أن تذكر بالبرّ و التقوى(2)؛ اصل فروتنى آن است كه ما دوست نداشته باشيم از ما به نيكى و تقوا ياد كنند».

وانگهى ستايش در غالب اوقات، فرد ستايش شده را گمراه مى كند و لذا اولاً حالت خودخواهى پيدا مى كند و ثانياً در انجام كار نيك سست مى شود و لذا اسلام افزون بر نكوهش كسى كه ستايش را دوست دارد، ستايشگر را نيز نكوهش مى كند.

فردى، شخص ديگر را در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله ستايش كرد، آن حضرت فرمود: «لو كان صاحبك حاضراً، فرضى بالذي قلت فمات على ذلك، دخل النار(3)؛ اگر دوستت حاضر مى بود و به آنچه تو گفتى خشنود مى شد و به همين حالت از دنيا مى رفت، در آتش در مى آمد».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ستايشگر ديگرى فرمود: «ويحك، قطعت ظهره، و لو سمعك ما أفلح إلى يوم القيامة(4)؛ واى بر تو! پشت وى شكستى، اگر او سخنت را مى شنيد، تا روز قيامت رستگار نمى شد».

نيز فرمود: «ألا لا تمادحوا، و إذا رأيتم المدّاحين فأحثّوا في وجوههم التراب(5)؛ هان به ستايش يكديگر نپردازيد و هرگاه ستايشگران را ديديد، به صورتهاى آنها خاك بپاشيد».

جالب است: مقدرات، كسى را كه ستايش را دوست و از نكوهش نفرت دارد، معكوس مى سازد و لذا مردم او را نكوهش مى كنند. مگرنه اين است كه وى براى ستايش كار مى كند؟ بنابراين، اخلاص ندارد و مردم خيلى زود به اندرون قلب او پى مى برند و هيچگاه ستايشش نمى كنند و اگر از روى بى ميلى ستايش كنند همچون نكوهش خواهد بود و زمانى سپرى نمى شود كه مردم وى را مورد هجوم قرار مى دهند و به اندازه اى كه ستايشش كرده بودند، مورد هجومش قرار مى دهند.

ص: 394


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 284.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.

البتّه، ستايش مصلحان و نيكوكاران لازم است، تا مردم به آنها اقتدا كنند. چنان كه نكوهش مفسدان و فاسدان واجب است، تا مردم از ايشان دورى كنند.

همچنين، ستايش كسى كه اين ستايش باعث غرور و خودخواهى او نمى شود بلكه انگيزه اى برايش مى شود كه به كارهاى نيك بيشتر و بيشتر ادامه دهد، هيچ ايرادى ندارد و حتى از مصاديق تشويق و همكارى در كار نيك است كه در آيه شريفه بدان دستور داده شده است:

«تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى»(1)؛ «در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد».

ص: 395


1- . سوره مائده، آيه 2.

اخلاص

زمين با كار آباد مى شود، دلها با كار درست مى شود، تمدن با كار شكوفا مى گردد، فضيلت با كار به دست مى آيد، فضا با كار تسخير مى شود و مشكلات با كار حلّ مى شود. در اين صورت، كار تنها دستگاهى است كه عرصه هاى گونه گون زندگى را امن مى سازد و تمامى راههاى دنيا و آخرت را هموار مى سازد.

ليكن همان گونه كه پول هم درست و هم تقلبى است و زمين، حاصلخيز و شوره زار مى باشد، كار هم گاهى انسان را به نتيجه مورد نظر نمى رساند و حتى در بسيارى از اوقات نتيجه معكوس مى دهد و گاهى به خواسته شخص مى رساند.

كار بيهوده، همان كارى است كه شخص رياكار انجام مى دهد و اين كار براى شنيدن و ديدن مردم انجام مى شود. امّا كار درست آن است كه خالصانه و تنها با هدف خدمت به حقيقت انجام شود. فاصله ميان اين دوكار، همچون فاصله ميان زمين و آسمان است.

اگر بنّايى با اين هدف خانه اى را بسازد كه بگويند: او بنّاى ماهرى است، مى بينى كه اين بنّا هيچ اهميتى به استوارى بنا نمى دهد و تنها نماى اين خانه و جايى را كه مورد توجه مردم است درست مى سازد، ليكن به پايه آن هيچ توجهى ندارد و لذا چند روزى سپرى نمى شود كه خانه ويران شده و هزينه هاى آن بر صاحبش دو برابر مى شود، زيرا وى افزون بر اين كه زيان ديده و به هدف خود نرسيده، نياز به كرايه كردن كارگران و وسائل نقليه دارد تا شكسته هاى خانه ويران شده را از زمينش بيرون برد و آن را از نو بسازد.

بر خلاف بنّاى اخلاصمند كه همچون نماى خانه به پايه آن نيز اهميت مى دهد و لذا برعكسِ بنّاى متقلّب سود دو چندان مى برد. در تمامى امور اين جهان و آن جهان، موضوع اين گونه است. از اين رو، مى بينيم كه اسلام كه حق و حقيقت را دوست دارد بر اخلاص

ص: 396

در همه كارها تأكيد و از ريا بشدت نفرت داشته و آن را طرد مى كند حتى اگر چون راه رفتن مورچه در شب تاريك بر روى سنگ صاف و سخت باشد. خداوند مى فرمايد:

«وَمَآ أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَ حِدًا»(1)؛ «مأمور نبودند جز اين كه خداى يگانه را بپرستند».

«أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ»(2)؛ «آگاه باشيد آيين پاك از آن خداست».

«إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَأَخْلَصُوا دِينَهُمْ»(3)؛ «مگر آنان كه توبه كردند و [عمل خود را] اصلاح كردند و به خدا تمسك جستند و دين خود را براى خدا خالص ساختند».

«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعبادَةِ ربِّهِ اَحَداً»(4)؛ «پس هركه به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد، و كسى را در پرستش پروردگارش شريك نسازد».

در تفسير آمده است كه اين آيه در شأن كسى نازل شده كه براى خدا كار مى كند ولىدوست دارد كه ستايش شود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«أخلص العمل، يجزيك منه القليل(5)؛ عمل را خالص گردان، اندكى از آن تو را بس است».

عمل بسيار بدون اخلاص چون آب بسيار شور است كه تشنگى را برطرف نمى كند. چه، آب شيرين و كم، به اندازه خود تشنه را سيراب سازد، امّا آب شور فراوان، تشنگى را برطرف نمى كند كه بر تشنگى مى افزايد. عمل خالص نسبت به عمل ريايى اين گونه است.

«ما من عبد يخلص العمل للّه تعالى أربعين يوماً إلاّ ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه(6)؛ هر بنده اى كه به مدت چهل روز عملش را براى خدا خالص كند، چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش آشكار شود».

آن كه در اين مدّت دراز، به معناى واقعى كلمه، اخلاص ورزد، بايد از نشانه هاى جهان هستى و دستورات دينى، مقدارى را فرا گرفته باشد كه در آن معارف و حكمتها به چشم آيد و در اين صورت، قلب او چشمه اى گواراست كه بناچار از آن بر زبانش روان مى گردد.

ليكن آيا اخلاص كامل آن هم چهل روز به طور ناخودآگاه و بدون پيش درآمدها حاصل مى شود؟ ابداً، بلكه به كوششهاى بلندمدت نياز دارد، تا فرد بتواند خالصانه بخورد،

ص: 397


1- . سوره توبه، آيه 31.
2- . سوره زمر، آيه 3.
3- . سوره نساء، آيه 146.
4- . سوره كهف، آيه 110.
5- . جامع السعادات، ج 2، ص 313.
6- . همان.

بخوابد، بپوشد، سخن گويد، حركت كند، آرام گيرد، بخواند، بنويسد، ببيند، بخشش نمايد، خوددارى كند و نيت نمايد. آيا به نظر شما اين كار ساده است؟ كوههاى استوار را از جا بر مى كند و پس از آن آيا سخن آن فرد درست است كه مى گويد: من اخلاص ورزيدم، پس چرا حكمت بر زبانم روان نشد و يا فلانى اخلاص داشت، پس چرا مانند بقيه مردم است؟ امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «ما أخلص العبد الإيمان باللّه عزّوجل أربعين يوماً... إلاّ زهّده اللّه عزّوجل في الدنيا و بصّره داءها و دواءها فأثبت الحكمة في قلبه و أنطق بها لسانه(1)؛ هر بنده اى كه به مدت چهل روز، ايمان به خدا را خالص گرداند، خداوند او را در دنيا زاهد و به درد و دوايش بينا سازد و حكمت را در قلبش پايدار و زبانش را بدان گويا كند».

اخلاص همان چيزى است كه انسان مى بايد آن را مورد توجه قرار دهد، زيرا يك تن شن در برابر يك مثقال الماس ارزشى ندارد.

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «لا تهتمّوا لقلّة العمل و اهتمّوا للقبول(2)؛ به كمى عمل توجه نكنيد، به پذيرفته شدن آن توجه كنيد».

آن حضرت مى فرمايد: «طوبى لمن أخلص للّه العبادة و الدعاء و لم يشغل قلبه بما ترى عيناه و لم ينس ذكر اللّه بما تسمع أذناه و لم يحزن صدره بما أعطى غيره(3)؛ خوشا به حال كسى كه عبادت و دعا را براى خدا خالص مى گرداند و دلش را به آنچه چشمانش مى بيند سرگرم نسازد و با آنچه گوشهايش مى شنود ياد خدا را فراموش نكند و با آنچه به ديگران داده مى شود، سينه اش اندوهگين نگردد».امام صادق عليه السلام درباره سخن خداى عزّوجّل: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(4)؛ «تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد». مى فرمود: «ليس يعني أكثر عملاً و لكن أصوبكم عملاً و إنّما الإصابة خشية اللّه، و النية الصادقة و الحسنة. ثمّ قال عليه السلام: الإبقاء على العمل حتّى يخلص أشدّ من العمل، و العمل الخالص الذي لا تريد أن يحمدك عليه أحد إلاّ اللّه عزّوجلّ و النية أفضل من العمل... ثمّ تلى قوله عزّوجلّ: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ» يعني على نيّته(5)(6)؛ اين سخن بدين معنا نيست كه كدام شما بيشتر كار مى كند، بلكه بدين معناست كه كدام

ص: 398


1- . كافى، ج 2، ص 16.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 313.
3- . كافى، ج 2، ص 16.
4- . سوره هود، آيه 7.
5- . سوره اسراء، آيه 84.
6- . كافى، ج 2، ص 16.

شما درست تر كار مى كند و درست كار كردن هم بدين معناست كه شخص از خدا بترسد و نيتش درست باشد. آنگاه آن امام فرمود: ادامه كار تا وقتى كه خالص شود از خود كار سخت تر است و كار خالصانه آن است كه نخواهى كسى تو را بدان ستايش كند، جز خداى عزّوجّل و نيت بهتر از كار است. سپس سخن خداى عزّوجلّ را تلاوت كرد: "هر كس بر حسب ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مى كند". يعنى بر حسب نيت خود».

هركه اخلاص مى خواهد، بايد كار را با مراقبت زياد و رنج مدام آغاز كند و هر كارش را بررسى نمايد و آن را چون صرّاف كه درهم مشكوك را نقد مى كند مورد نقد قرار دهد، چنانچه آن را جعلى بيابد، دورش افكند، وگرنه نگهدارى اش كند و هركه اخلاص خواهد نيز چنين است تا اين كه به ملكه اخلاص دست يابد و در اين حالت است كه كارهايش بدون اختيار، خالصانه انجام مى گيرد و نياز به دقت و مراقبت ندارد. خداوند مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُمْ رِئَآءَ النَّاسِ وَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لاَ بِالْيَوْمِ الْأَخِرِ»(1)؛ «كسانى كه اموالشان را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند».

امّا ريا، شما نمى دانيد كه ريا چيست؟ ريا عمل را تباه مى سازد و حقايق را بدون ثمر مى گذارد، نه دنيا را اصلاح مى كند و نه براى آخرت سودى دارد.

اگر بدانى كه نمازگزار از روى ريا نماز مى گزارد، آيا براى نماز او ارزشى قايل خواهى شد؟ آيا اگر بدانى كه فلان ثروتمند، كاخ بلند مرتبه اش را بدين منظور بنيان نهاده است كه درباره او گفته شود: او برخوردار و ثروتمند است، آيا به نظر شما او انسانى پاكدل است؟ ابداً چنين نخواهد بود! زيرا انسان به طور فطرى ريا و رياكار را نكوهش مى كند و كار فرد ريا كار و خود او را مورد تحقير قرار مى دهد.

بعلاوه، هرگاه كار از روى ريا انجام شود، از حقيقت دور و به دو رويى نزديك خواهد بود، زيرا كسى كه از روى ريا دست به تزكيه بزند، اگر كسى او را نبيند، دست به اين كار نخواهد زد و آن كه با اين هدف دست به برپا كردن ساختمان مى زند كه بگويند: او ثروتمند است، اگر بداند كه چنين سخنى درباره اش گفته نمى شود، اين كار را نمى كند.

از اين رو، اسلام با ريا مخالف است و صاحب آن را نكوهش مى كند و به عمل او بسان

ص: 399


1- . سوره نساء، آيه 38.

سرابى فريبنده مى نگرد و براى عبادت و طاعت او ارزشى قائل نمى شود، بلكه برعكس، به رياكار وعده مجازات و عذاب مى دهد. قرآن كريم در نكوهش گروهى از مردم مى فرمايد:«يُرَآءُونَ النَّاسَ وَ لاَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً»(1)؛ «با مردم ريا كنند و خدا را جز اندكى ياد نكنند».

«كَالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَآءَ النَّاسِ»(2)؛ «مانند آن كه مالش را براى خودنمايى به مردم انفاق كند».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ أخوف ما أخاف عليكم الشرك الأصغر، قالوا: و ما الشرك الأصغر يا رسول اللّه؟ قال صلى الله عليه و آله: الرياء، يقول اللّه عزّوجل يوم القيامة إذا جازى العباد بأعمالهم: إذهبوا إلى الذين كنتم تراءون في الدنيا، فأنظروا هل تجدون عندهم الجزاء(3)؛ آنچه بيش از هر چيزى بر شما از آن بيم دارم، شرك كوچك است. گفتند: شرك كوچك چيست؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ريا، خداى عزّوجل در روز قيامت وقتى كه بندگان را با اعمالشان پاداش مى دهد، به رياكاران مى گويد: به سوى كسانى برويد كه در دنيا براى آنها ريا مى كرديد و بنگريد كه آيا پاداشى در نزد آنان مى يابيد؟».

حقيقتاً ريا شرك است و چرا شرك نباشد؟ مگر نه اين است كه رياكار ديگران يعنى كسانى را كه به اعمال او نگاه مى كنند شريك خدا قرار مى دهد و آن عمل را هم براى خدا و هم براى آنها انجام مى دهد؟ در اين صورت، براى رياكاران پاداشى نخواهد بود، زيرا خدا عمل خالص مى خواهد و عمل رياكار خالص نيست.

«استعيذوا باللّه من جبّ الحزن، قيل: و ما هو يا رسول اللّه؟ قال صلى الله عليه و آله: وادٍ في جهنم أعدّ للقرّاء المرائين(4)؛ از جبّ الحزن به خدا پناه بريد. گفتند: اى پيامبر خدا جب الحزن چيست؟ فرمود: دره اى است در جهنم كه براى قاريان رياكار آماده شده است».

قاريان رياكار و خودنما چه كسانى هستند؟ آنها كه قرآن را براى خودنمايى مى خوانند، نه به خاطر عبادت و چقدر تعداد اينان در اين زمان فراوان است؟ «يقول اللّه تعالى: من عمل لي عملاً أشرك فيه غيري، فهو له كلّه و أنا منه بريء، و أنا أغنى الأغنياء عن الشرك(5)؛ خداى مى فرمايد: هركه براى من كارى بكند و در آن كسى را شريك سازد، تمام آن كار براى او خواهد بود و من از آن بيزارم و من از همگان از شرك بى نيازترم».

ص: 400


1- . سوره نساء، آيه 142.
2- . سوره بقره، آيه 264.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 187.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 290.
5- . همان.

«إنّ اللّه لا يقبل عملاً فيه مثقال ذرّة من رياء(1)؛ خدا عملى كه در آن ذرّه اى ريا باشد نپذيرد».

مثقال ذرّه چقدر است؟ و ذرّه چيست؟ ذرّه همان چيزى است كه وقتى اشعه خورشيد از روزنه اى وارد اتاق و امثال آن مى شود، در نور خورشيد ديده مى شود. مراد از مثقال، سنگينى اين ذرّه است. بنابراين، سنگينى ذره را چه مقدار مى توان تخمين زد؟ «إنّ أدنى الرياء شرك(2)؛ اندكى از ريا [نيز] شرك است».مگر نه اين است كه شخص رياكار، خدا و ديگرى را در عمل شريك قرار داده است؟ هرچند سهم آن ديگرى به نسبت يك در ده هزار باشد. آيا آن كه يك ده هزارم را به او داده اند با آن كه نه هزارو نه صد و نود و نه به او داده شده، شريك نيست؟ «إنّ المرائي ينادى يوم القيامة: يا فاجر، يا غادر، يا مرائي، ضلّ عملك و حبط أجرك، إذهب فخذ أجرك ممّن كنت تعمل له(3)؛ در روز قيامت، رياكار را صدا مى زنند: اى گناهكار! اى نيرنگباز! اى رياكار! كارت نابود شد و پاداشت از بين رفت. برو و پاداشت را از كسى بگير كه براى او كار مى كردى».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى گريست و لذا به او گفتند: چه چيز باعث گريه ات شده است؟ فرمود: «إني تخوّفت على أمّتي الشرك، أما إنّهم لا يعبدون صنماً و لا شمساً و لا قمراً و لا حجراً و لكنّهم يراؤون بأعمالهم(4)؛ من از شرك بر امتم مى هراسم. آنان نه بت را مى پرستند، نه خورشيد را، نه ماه را و نه سنگ را، ليكن با اعمال خود ريا مى كنند».

«سيأتي على الناس زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علانيتهم طمعاً في الدنيا، لا يريدون به ما عند ربّهم، يكون دينهم رياءً، و لا يخالطهم خوف، يعمّهم اللّه بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلا يستجيب لهم(5)؛ بزودى زمانى بر مردم بيايد كه به خاطر آزمند شدن به دنيا، اندرونشان آلوده و ظاهرشان زيبا باشد. آنها آنچه را در پيشگاه خداوند است نمى خواهند.

دين آنها خودنمايى است و از خدا بيمى ندارند. خدا همه آنها را مجازات مى كند و آنان همچون فرد غرق شده خدا را مى خوانند و او اجابتشان نمى كند».

دعاى فرد غرق شده چيست؟ دعاى آن كه از همه چيز قطع اميد كرده است به معناى

ص: 401


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 187.
2- . غرر الحكم، ص 311.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 187.
4- . جامع السعادات، ج 2، ص 290.
5- . كافى، ج 2، ص 296.

واقعى كلمه با اين وجود، به اجابت نمى رسد. آيا دعاى آن كه خود را از بلندى پرت كند و در حال افتادن دعا كند كه خداوند او را نگهدارد، مستجاب مى شود؟! «إنّ الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجاً به، فإذا صعد بحسناته يقول اللّه عزّوجلّ: إجعلوها في سجّين، إنّه ليس إيّاي أراد بها(1)؛ فرشته عمل بنده را بالا مى برد، در حالى كه بدان شادمان است! وقتى كارهاى خوب او را بالا مى برد، خداوند مى گويد: آن را در سجّين (موضعى كه كتاب فجار و كفار در آن است) قرار دهيد، زيرا وى در اين كارها مرا قصد نمى كرده است».

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «اخشوا اللّه خشية ليست بتعذير، و اعملوا للّه في غير رياء و لا سمعة، فإنّه من عمل لغير اللّه وكله اللّه إلى عمله(2)؛ از خداوند بدون مجازات بترسيد و بدون ريا و سُمعه (شهرت طلبى) كار كنيد، زيرا هر كس براى غير خدا كار كند، خداوند در روز قيامت وى را به كارش وا مى گذارد».

تفاوت ميان ريا و سُمعه: ريا آن است كه فرد كار مى كند تا مردم او را ببينند و ستايشش كنند و يا در دلهايشان موقعيت خوبى پيدا كند. سمعه آن است كه انسان كار مى كند تا مردمكار او را بشنوند هرچند با چشم آن را نبينند و در نتيجه، مورد ستايش و شگفت آنها قرار گيرد. اين هر دو شرك محسوب مى شود و موجب نكوهش و مجازات است.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «الإبقاء على العمل اشدّ من العمل. قيل: و ما الإبقاء على العمل؟ قال عليه السلام: يصل الرجل بصلة و ينفق نفقة للّه وحده لا شريك له، فكتب له سرا، ثمّ يذكرها فتمحى فتكتب له علانية، ثمّ يذكرها فتمحى و تكتب له رياءا(3)؛ استقامت در عمل به مراتب از اصل عمل سخت تر است. گفتند: ابقاى عمل چيست؟ امام عليه السلامفرمود: انسان صله اى انجام دهد و مالى را تنها براى خداوند بى شريك انفاق كند. اين عمل براى او مخفيانه ثبت مى شود، سپس وى از آن عمل ياد مى كند و اين عمل محو مى شود و آشكارا براى او ثبت مى گردد، سپس وى باز از آن كار ياد مى كند و اين بار عمل او محو مى شود و به عنوان ريا براى او ثبت مى گردد».

اين روايت، بيشترينه كارهاى خير ما را از بين مى برد، زيرا كدام يك از ماست كه از كارش سخن نگويد؟ آرى، اين روايت بايد چنين توجيه شود كه مقصود از آن زمانى است

ص: 402


1- . همان، ص 295.
2- . همان، ص 297.
3- . همان، ص 296.

كه فرد از عمل نيك خود به عنوان مباهات و افتخار ياد كند، امّا اگر از آن به قصد تشويق ديگران ياد كند، بدون اين كه در دلش مباهات خطور نمايد و چنين كسانى بسيار اندكند از باب كمك به نيكى و تقوا خواهد بود.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «يقول اللّه عزّوجل: أنا خير شريك، فمن عمل لي و لغيري فهو لمن عمله غيري(1)؛ خداى تعالى فرمود: من بهترين شريك هستم و هر كس براى من و ديگرى كار كند، اين كار براى آن فرد ديگر خواهد بود».

اين تشبيهى است ظريف: دو نفر كه در تجارت شريكند اگر يكى از آنها سهمش را به ديگرى واگذارد، آيا بهترين شريك نيست؟ همچنين است عملى كه هم براى خدا و هم براى ديگرى آورده مى شود، خداوند سهم خود از اين عمل را به شريك خود كه براى او ريا شده واگذار مى كند. لذا رياكار بايد پاداش خود از اين عمل را از آن شريك بگيرد.

«كلّ رياء شرك، إنّه من عمل للناس كان ثوابه على الناس، و من عمل للّه كان ثوابه على اللّه (2)؛ هر ريايى شرك است. هر كس براى مردم كار كند، پاداش او بر مردم است و هر كس براى خدا كار كند، پاداش او بر خداست».

آن امام به عبّاد بصرى گفت: «ويلك يا عبّاد، إيّاك و الرياء فإنّه من عمل لغير اللّه وكله اللّه إلى من عمل له(3)؛ واى بر تو، اى عبّاد! از ريا دورى كن، زيرا هركه براى غير خدا كار كند، خداوند او را به همان كس واگذار مى كند».

نيز فرمود: «اجعلوا أمركم هذا للّه و لا تجعلوه للناس، فإنّه ما كان للّه فهو للّه و ما كان للناس فلا يصعد إلى اللّه (4)؛ كارتان را براى خدا انجام دهيد و آن را براى مردم انجام ندهيد، زيرا آنچه براى خدا بوده، از آن خداست و آنچه براى مردم بوده، به سوى خدا بالا نمى رود».وانگهى، آيا خدا به عمل كسى نياز دارد، تا ريا را بپذيرد؟ او به عمل خالصانه نياز ندارد چه رسد به عمل رياكارانه. ولى خداوند براى پاكيزگى دلها و دورى آنها از اوهام و امثال آن به عبادت دستور داد و در برابرش پاداش هم مى دهد امّا از عمل ناخالص، بى نياز است.

«قال اللّه تعالى: أنا أغنى الأغنياء عن الشريك، فمن أشرك معي غيري في عمل لم أقبله

ص: 403


1- . محاسن، برقى، ج 1، ص 252.
2- . كافى، ج 2، ص 293.
3- . همان.
4- . همان.

إلاّ ما كان لي خالصاً(1)؛ خداى متعال مى فرمايد: من بيشتر از هر كسى از شريك بى نيازم. بنابراين هركه ديگرى را در عمل با من شريك كند، آن را نمى پذيرم، مگر اين كه براى من خالص باشد».

خداوند فرد رياكار را در ميان مردم افشا و ارزش عمل او را در چشم آنان اندك خواهد كرد. بر خلاف آن جايى كه عمل براى خدا باشد، زيرا خدا نيكى آن را براى مردم آشكار مى كند. مگر نمى بينى كه مردم رياكار را از اخلاصمند تشخيص مى دهند؟ اين شناخت از كجا آمده است؟ اين شناخت از سوى خداست كه كار نيك را آشكار مى كند و بدان مى افزايد و رياكار را به مردم مى نماياند و از ارزش عمل او مى كاهد.

امام صادق عليه السلام درباره سخن خداى عزّوجلّ: «فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَلِحًا وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا»(2)؛ «پس هر كس به ديدار پروردگارش اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد» فرمود: «الرجل يعمل شيئا من الثواب لا يطلب به وجه اللّه، إنّما يطلب تزكية الناس، يشتهي أن يُسمع به الناس، فهذا الذي أشرك بعبادة ربّه، ثمّ قال: ما من عبد أسرّ خيرا فذهبت الأيام أبدا، حتّى يظهره اللّه له خيرا، و ما من عبد يسرّ شرا فذهبت الأيام أبدا، حتّى يظهره اللّه له شرا(3)؛ انسان كار نيكى را انجام مى دهد كه هدفش از آن خدا نيست و تنها در پى تحسين مردم است و دوست دارد كه مردم آن را بشنوند و اين شخص به عبادت پروردگارش شرك آورده است. سپس فرمود: هر بنده اى كه كارى نيك را پنهان سازد، روزها بگذرد تا اين كه خدا كار نيك را براى او آشكار كند و هيچ بنده اى نيست كه كارى بد را پنهان سازد و روزها بگذرد تا اين كه خدا اين كار بد را براى او آشكار كند».

«ما يصنع أحدكم أن يظهر حسناً و يسرّ سيّئاً؟ أليس يرجع إلى نفسه فيعلم أنّ ذلك ليس كذلك؟ و اللّه عزّوجلّ يقول: «بَلِ الاْءِنسَنُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»(4)، إنّ السريرة إذا صحّت قويت العلانية(5)؛ وقتى يكى از شما كار نيكى را آشكار و كار بدى را پنهان سازد، چه مى كند؟ مگر نه اين است كه به نفس خود رجوع مى كند و مى داند كه چنين نيست؟ و خداوند مى فرمايد: "بلكه انسان خود بر نفس خود بيناست" و هرگاه نيت انسان درست باشد، كارهاى علنى اش قدرت يابد».

«من أراد اللّه عزّوجلّ بالقليل من عمله، أظهر اللّه له أكثر ممّا أراد، و من أراد الناس

ص: 404


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 291.
2- . سوره كهف، آيه 110.
3- . كافى، ج 2، ص 293.
4- . سوره قيامت، آيه 14.
5- . كافى، ج 2، ص 295.

بالكثير من عمله في تعب من بدنه و سهر من ليله أبى اللّه عزّوجل إلاّ أن يقلّله في عين منسمعه(1)؛ هركه با اندكى از كارش خدا را اراده كند، خداوند اين كار وى را بيش از آنچه او اراده كرده برايش نمايان سازد و هركه با بسيارى از كارش در خسته كردن بدنش و شب زنده دارى اش مردم را اراده كند، خداوند اين كار او را در چشم كسانى كه آن را مى شنوند اندك سازد».

رمز اين كار روشن است، زيرا رياكار آنقدر ريا مى كند تا اين كار رياى او از لغزشهاى سخنش و يا از گوشه هاى رفتارهايش آشكار شود. وقتى مردم به يك رياى او تا چه رسد به چندين ريا پى برند، او را تحقير مى كنند و حتى به خاطر اين يك ريا، كارهاى خالصانه او از چشم مردم مى افتد. درست مانند دروغگويى كه هماره دروغ مى گويد تا اين كه مردم بر يك دروغ در سخنش آگاهى يابند و لذا حتى سخنان راست او را تأييد نمى كنند.

امام رضا عليه السلام به محمد بن عرفه فرمود: «ويحك يا ابن عرفة، اعملوا لغير رياء و لا سُمعة فإنّه من عمل لغير اللّه وكله اللّه إلى ما عمل، ويحك، ما عمل أحد عملاً إلاّ ردّاه اللّه إن خيراً فخيرٌ و إن شرّاً فشرٌّ(2)؛ واى بر تو، اى پسر عرفه! بدون ريا و شهرت طلبى كار كنيد، زيرا كسى كه براى غير خدا كار كند، خداوند وى را به همان چيز وا مى گذارد. واى بر تو! هر كس كارى را انجام دهد خداوند همان را به صاحبش باز مى گرداند، پس اگر نيك باشد، [پاداش] نيك [مى بيند] و اگر بد باشد، [پاداش] بد [خواهد گرفت]».

تكليف ما چيست؟ پرسشى كه عده زيادى در اين باره مطرح مى كنند. تكليف ما نسبت به اين امر فطرى كه دوست داريم مردم از كار ما آگاه شوند، چيست؟ هرچند كه اين حالت را در دل خوش نداريم. آيا فرد از اين كه مردم از كارهاى نيكش آگاه شوند، شاد نمى گردد؟ پاسخ: اسلام اين حالت را نكوهش نمى كند بلكه پاداش دوچندان براى آن قرار مى دهد.

روايت شده است: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: من كار را پنهان مى كنم و دوست ندارم كه مردم از آن آگاهى يابند، ليكن آگاهى يافتن آنها موجب شادى من مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: «لك أجران، أجر السرّ و أجر العلانيّة(3)؛ براى تو دو پاداش است: پاداش نهان و پاداش آشكار».

پاداش نهان روشن است، زيرا عمل او خالصانه است و پاداش فراوان دارد. امّا پاداش

ص: 405


1- . همان، ص 296.
2- . همان، ص 294.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 295.

آشكار، زيرا اين آشكارى سبب اقتداى مردم، نيرومندى دين و گسترش كار نيك مى شود.

از امام باقر عليه السلام درباره فردى پرسيدند كه كار نيك انجام مى دهد و كسى او را ببيند و اين باعث شادى او مى شود. امام عليه السلام فرمود: «لا بأس، ما من أحد إلاّ و هو يحبّ أن يظهر له في الناس الخير إذا لم يكن صنع ذلك لذلك(1)؛ هيچ اشكالى ندارد. كسى نيست، مگر آن كه دوست دارد كار نيك او در ميان مردم آشكار شود، البته به شرطى كه كار او به خاطر آن نباشد».

قرآن كريم از زبان ابراهيم عليه السلام حكايت مى كند: «وَ اجْعَل لِّى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الْأَخِرِينَ»(2)؛ «و براى من در [ميان] آيندگان آوازه نيكو گذار».

امّا اين جايگاه كه شخص از آگاه شدن مردم از كار نيك وى شادمان و از عدم آگاهى آنان اندوهگين نشود و مردم در نظرش يكسان باشند مگر اين كه شادمانى اش به خاطرپيروى مردم از او باشد جايگاهى است والا و منزلتى است عالى كه آن را كسى نمى تواند دريابد، مگر آنان كه جهاد و مراقبت كنند تا آن جا كه جز خدا را نبينند. امّا دعاى ابراهيم عليه السلام به خاطر اقتداى ديگران به كارهاى نيك اوست.

ص: 406


1- . كافى، ج 2، ص 297.
2- . سوره شعراء، آيه 84.

نفاق

آيا كسى را ديده اى كه نفاق و منافقان را دوست بدارد؟ هرگز آن را نديده اى و هيچ كس نديده و نخواهد ديد. پس چرا ما نفاق داريم؟ چرا بيرون مردم برخلاف اندرون آنهاست.

نفاق: آن است كه انسان ظاهرى زيبا و نيكو و باطنى زشت و بد داشته باشد. امّا اين كه براى نزديك شدن به خدا بخشش و نمازش را از مردم پنهان كند يا اين كه پشت سر كسى او را ستايش كند و سپس براى پرهيز از ريا پيش رويش سكوت اختيار نمايد، اين كار نفاق محسوب نمى شود بلكه از بهترين خصلتهايى است كه فرد جز از طريق كوششهاى روحى طاقت فرسا نتواند به آن دست يابد و آن كوشش ها را كسى نتواند تاب آورد، مگر آن كه از بهره بزرگ معنوى برخوردار باشد.

نفاق، خواه در ايمان و دين باشد، يا در عبادت و طاعت، در معاشرت و ديدارها و نيز براى كسب ثروت باشد، يا شهرت يا همسر و يا مقام، از پست ترين ويژگيها و زشت ترين كارها و عادتهاست. هر فردى مگر كسى كه خدا وى را مصون كرده تخم نفاق را دارد. بنابراين، اگر آن را آبيارى كند و مورد توجه قرار دهد و نگهدارى اش نمايد، ميوه تلخ آن را مى خورد و صاحب آن منافق شود. امّا آن كه نفسش را كنترل كند تا تخم نفاق را از قلبش بيرون سازد، سپس نفس را از راه اخلاص و رُك بودن حفظ كند، ديرى نمى پايد كه قلبش پاك شود و فضيلت كه در راستگويى و اخلاص و رُك بودن تجسم يافته، ملكه او شود.

در اين جا، مدح و ستايش از خويشان و بيگانگان به سويش سرازير شود و مورد عزت و احترام قرار مى گيرد. برخلاف فرد منافق كه خوار و زبون است و مردم از او دورى كنند، چنان كه انسان از مار گزنده مى گريزد، مارى كه برونش خوش آيند و درونش زهر كشنده است. از اين جاست كه اسلام بزرگ نفاق را نكوهش و منافقان را لعنت مى كند و جايگاه

ص: 407

آنان را در پايين طبقه جهنم قرار مى دهد:

«إِنَّ الْمُنَفِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»(1)؛ «آرى، منافقان در فروترين درجه دوزخند».

«وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَكَذِبُونَ»(2)؛ «خدا گواهى دهد كه منافقين سخت دروغگويند».

«وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لاَ يَفْقَهُونَ»(3)؛ «ولى منافقين در نمى يابند».

نقل شده است كه خداى تعالى به عيسى مسيح عليه السلام وحى كرد: «يا عيسى ليكن لسانك في السرّ و العلانية لسانا واحدا و كذلك قلبك، إنّي احذّرك نفسك، و كفى بي خبيرا، لا يصلح لسانان في فم واحد، و لا سيفان في غمد واحد، و لا قلبان في صدر واحد و كذلك الأذهان(4)؛اى عيسى! بايد زبانت در نهان و آشكار، يك زبان و همچنين دلت، يك دل باشد و درباره نفست به تو هشدار مى دهم و من از هر چيزى آگاهم، صلاح نيست كه دو زبان در يك دهان، دو شمشير در يك غلاف و دو دل در يك سينه باشد و همچنين انديشه ها».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من كان له وجهان في الدنيا كان له يوم القيامة لسانان من نار(5)؛ هركه را دو چهره در دنيا باشد، برايش دو زبان از آتش در روز قيامت خواهد بود».

چهره اى كه ستايشت كند و چهره اى كه مورد نكوهشت قرار دهد: هرگاه حاضر باشى ستايشت كند و هرگاه غايب باشى، از تو خرده گيرد و تحقيرت كند. روشن است كه زبان ستايشگر و يا زبان نكوهشگر او ذاتاً گناه نيست، زيرا آن كه سزاوار ستايش باشد، ستايش او گناه نيست و هركه سزاوار نكوهش باشد، در نكوهش وى گناهى نباشد. امّا اين كه براى او دو زبان از آتش آفريده مى شود، بدين سبب است كه اين كار وى ذاتاً عمل نيكو را زشت قرار مى دهد. مگر نمى بينى كه مردم از ستايش شدن توسط كسى كه آنان را نكوهش مى كند نفرت دارند و در مثل آمده است: «من مدح و ذم كذب مرّتين؛ هركه هم ستايش كند و هم نكوهش، دوبار دروغ گفته است».

اينك منظره ترسناك و خوار كننده منافق را بنگريد كه انسان از آن چِنْدشش مى گيرد و مو بر بدنش راست مى شود و اگر شخص منافق را هيچ مجازاتى نمى بود جز همين منظره در هراس و تنفر از وى بسنده مى كرد. منظره او چنين است:

ص: 408


1- . سوره نساء، آيه 145.
2- . سوره منافقون، آيه 1.
3- . سوره منافقون، آيه 7.
4- . كافى، ج 2، ص 343.
5- . خصال، ج 1، ص 38.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «يجيء يوم القيامة ذو الوجهين دالعاً لسانه في قفاه و آخر من قدامه يلتهبان ناراً، حتّى يلهبا جسده، ثمّ يقال له هذا الذي كان في الدنيا ذا وجهين و ذا لسانين، يعرف بذلك يوم القيامة(1)؛ در روز قيامت شخص دو چهره[ى دو زبان] را مى آورند، و يك زبانش از پشت سر او و زبان ديگرش از پيش روى او بيرون آمده است و هر دو چون آتش شعله مى كشند تا آن جا كه بدن او را مى سوزانند. سپس گفته مى شود: اين همان كسى است كه در دنيا دوچهره و دو زبان داشت و با همين ويژگى در روز قيامت هم شناخته مى شود».

شخص دو چهره چه مى خواهد؟ آيا خير دنيا را مى طلبد؟ در حالى كه وى در دنيا مورد خشم و نفرت است و كسى به او توجه نمى كند. چگونه باشد حال كسى كه مردم مدح او را عيب، ستايش او را نكوهش، بالا بردن او را دو رويى و دروغ مى دانند؟ يا اين كه خير آخرت را مى خواهد؟ در حالى كه منظره زشت و رسوا كننده او را پيشتر از لا به لاى سخن رسول خدا صلى الله عليه و آلهمشاهده كرديم.

امام باقر عليه السلام اين ويژگى شرم آور را همپايه ويژگى ديگر كه اغلب اوقات با آن توأم مى باشد دانسته است و آن حسد است، زيرا فرد منافق بناچار حسود هم هست، چرا كه نفاق، تنها از حقارت نفس نشأت مى گيرد و هركه حقارت نفس داشته باشد حسود است و نمى تواند نعمت را در ديگران ببيند. چه، او هميشه زوال نعمت را مى خواهد.

امام باقر عليه السلام فرمود: «بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذا لسانين، يطري أخاه شاهداً و يأكله غائباً، إن أُعطي حسده، و إن ابتلي خذله(2)؛ بد انسانى است آن انسانى كه دو چهره و دو زبان دارد، برادرش را در حضور ستايش مى كند و در غياب گوشت بدنش را مى خورد. اگر وى برخوردار شود، به او حسد مى برد و اگر گرفتار شود، يارى اش نمى كند».انسان منافق بر اثر اين كه سرشت دو رو دارد، امين نيست و اگر امين مى بود، يقيناً در زبانش امين بود و لذا در تورات آمده است: «بطلت الأمانة و الرجل مع صاحبه بشفتين مختلفتين، يهلك اللّه يوم القيامة كلّ شفتين مختلفتين(3)؛ وقتى كه انسان با رفيقش دو رو باشد، امانت از بين مى رود و خداوند در روز رستاخيز هر انسان دو رو را به هلاكت مى رساند».

ص: 409


1- . همان، ص 38.
2- . كافى، ج 2، ص 343.
3- . جامع السعادات، ج 2، ص 319.

بنابراين، نبايد انسان منافق را امين دانست و نبايد مال يا ناموس و امثال آن را در نزد وى به امانت سپرد، زيرا او يقيناً در آن خيانت خواهد كرد.

صفتهاى نكوهيده، حلقه هاى به هم پيوسته اند كه برخى گردن برخى ديگر را مى گيرد و لذا نفاق، حسد و خيانت همگى در يك زنجيره با هم هستند. از اين رو، بر انسان لازم است كه با بركندن ريشه هاى نفاق براى زدودن اين صفات از نفس خويش بكوشد. به عنوان نمونه چه در حضور و چه در غياب شخص، حق را بگويد و در غير اين صورت، اگر بُزدل باشد و توان آشكار كردن حق را ندارد و يا اگر مصلحت ايجاب كند كه وى مدارا نمايد، بايد سكوت اختيار كند و نبايد حاضر را ستايش و غايب را نكوهش كند.

از جمله صفات نامأنوس «عكس نفاق» است، بدين معنا كه برخى از مردم حاضر را نكوهش و غايب را ستايش مى كنند اين صفت، يك نوع صفت درندگى و برترى جويى است. شخصى كه اين صفت را دارد هرگاه دوستش را ببيند مورد نكوهشش قرار مى دهد، تا برترى و دلاورى و گستاخى اش را به رخ او بكشد. امّا وقتى كه دوستش غايب باشد، ستايشش مى كند، زيرا هيچ مانعى از ستايش او را نمى يابد.

اين صفت، هرچند از صفت نخست ضعيف تر است، ليك تباه كننده و پست است. چه، دوست كسى است كه با تو راست بگويد و در حضور و غياب نگهدارت باشد، نه اين كه در يك حالت، تو را بالا ببرد و در حالتى ديگر بر زمينت بزند و تفاوت نمى كند كه سبب اين كار او چه باشد و در حضور نكوهش و در غياب ستايش مى كند و يا برعكس.

ص: 410

غرور

«وَ كُلَّ شَىْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ»(1)؛ «و هر چيزى نزد او اندازه اى دارد».

«مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ مَوْزُونٍ»(2)؛ «از هر چيز سنجيده اى».

خداى سبحان در قرآن حكيم چنين مى فرمايد: هر چيزى اندازه اى دارد و هر چيزى را وزنى باشد. انسان بالطبع موجودى است ناقص و پيش رويش درجاتى است كه پايان نپذيرد هم در دنيا و هم در آخرت. بنابراين، هركه گمان برد كه كامل است، اين گمان وى برخلاف وزن و اندازه و برخلاف حق و حقيقت مى باشد.

اين گمان، همان «غرور» است. اگر به دارايى ات مغرور شدى در حالى كه دارايى در معرض نابودى است فريب خورده اى، زيرا براى چيزى ارزش قائل شدى كه درخور آن نيست. اگر به زيبايى ات غرور پيدا كردى در حالى كه زيبايى در معرض نابود شدن است فريب خورده اى، زيرا اين كار تو نوعى تعيين اندازه براى زيبايى است كه آن را هميشگى وقابل اعتماد مى پندارى، در حالى كه چنين نيست بلكه گاه وجود دارد و گاه وجود ندارد. اگر به دانش خود مغرور شدى در حالى كه دانش درياى ژرفى است كه انسان نمى تواند همه آن را بردارد، مگر همانند كسى كه به اندازه يك كف دست آب از دريا بر مى دارد فريب خورده اى، زيرا گمان بردى كه كامل هستى، در حالى كه هنوز در آغاز مرحله قرار دارى و همچنين است آن كه به سلطنتش، نيرويش و ساير ويژگيهايش مغرور مى شود.

امّا اگر فرد به چيزى مغرور شود كه ويژگى واقعى حساب نشود، «مغرور مركب» است نظير «جاهل مركب». يك بار مغرور به حساب آيد زيرا كاستى را كمال پنداشته و بار ديگر

ص: 411


1- . سوره رعد، آيه 8.
2- . سوره حجر، آيه 19.

مغرور گفته شود، زيرا بر حسب پندارش به آخرين درجه كمال موهوم خود رسيده است! صفت غرور از اين رو مورد نكوهش است كه دروغ و خلاف واقع مى باشد. دليل ديگر نكوهيده بودن غرور آن است كه سبب ايستايى شخص در رتبه هاى پايين كمال مى شود و انديشه را از پرواز به كرانهاى كمالهاى گسترده و ابعاد فضايل والا باز مى دارد و لذا اسلام آن را بشدت نكوهش كرده و بزرگترين حجم نفرت و نكوهش را برايش آماده كرده است.

قرآن حكيم مى فرمايد: «فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا»(1)؛ «زندگانى دنيا شما را فريب ندهد».

اگر مغرور شويد، به سبب اعتماد به دنيا و زرق و برقهايش از به دست آوردن كمالى كه شايسته شماست باز مى مانيد.

«وَ لاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ»(2)؛ «شيطان فريبنده شما را درباره خدا نفريبد».

واژه «غرور» كه در اينجا آمده است به معناى چيزى است كه عامل غرور فرد مى شود، خواه ثروت باشد، خواه مقام و يا دانش و عمل نيك، زيرا اين امور انسان را درباره خدا مى فريبد و لذا به آنچه خداوند در حركت پرشتاب و هميشگى به سوى فضيلت و كار نيكو اراده كرده است نمى رسد. خداوند در آيه اى ديگر اهل غرور را نكوهش كرده مى فرمايد:

«وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمَانِىُّ حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ»(3)؛ «ولى شما خود را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد و ترديد آورديد و آرزوها شما را غره كرد تا فرمان خدا آمد و [شيطان] مغرور كننده شما را درباره خدا بفريفت».

اينك بايد اندكى نزد سخن خداوند: «و غرّتكم الامانى» درنگ كنيم. انسان آرزو دارد كه ثروتش، عمرش، فرزندانش و مقامش باقى بماند. چنان كه امورى را در آينده آرزو مى كند از قبيل مقام و ثروتى كه چشم مى كشد و يا امثال آن و همين آرزوهاست كه ميان انسان و طاعت حايل مى شود و هرگاه به وى بگويى: چرا به حج نمى روى؟ مى گويد: در سال آينده، زيرا بقاى عمر را اميد دارد. هرگاه به او بگويى: چرا زكات نمى دهى؟ مى گويد:

در آينده زكات خواهم داد، زيرا بقا و فراوانى مال را اميد دارد. وقتى به او بگويى: چرا عمر را به كارهاى بيهوده مى گذرانى؟ مى گويد: بزودى آن را صرف دانش و عمل خواهم كرد،

ص: 412


1- . سوره لقمان، آيه 33.
2- . سوره فاطر، آيه 5.
3- . سوره حديد، آيه 14.

زيرا گمان مى كند كه عمرش ادامه مى يابد تا وى آنچه را كه مى خواهد انجام دهد، حال آن كه تمام اين وعده هاى پندارى او را به خواب غفلت فرو مى برد.

حقيقت آن است كه كار نيك با آرزو به دست نمى آيد و بدى هم با آرزو از ميان نرود: «لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلاَ أَمَانِىِّ أَهْلِ الْكِتَبِ مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ»(1)؛ «[پاداش و كيفر ]به دلخواه شما و به دلخواه اهل كتاب نيست، هر كس بدى كند در برابر آن كيفر مى بيند».و لذا انبوهى از روايات درباره نكوهش غرور وارد شده است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«حبّذا نوم الأكياس و فطرهم كيف يغبنون سهر الحمقى و اجتهادهم، و لمثقال ذرة من صاحب تقوى و يقين أفضل من ملأ الأرض من المغترين(2)؛ چه نيكوست خواب هوشياران و روزه گشادن آنها! كه [با عمل خود] شب زنده دارى نادانان و كوشش آنها را بى بها مى كنند. [بدانيد كه] عمل به اندازه ذره اى از صاحب تقوا و يقين، از عمل مغروران كه زمين را پر كند بهتر است».

آيا نمى بينى مهندسى كه ساعتى را كار مى كند و تمام شب را با خيال راحت مى خوابد و سود فراوان مى برد، در حالى كه كارگر، شب و روز زحمت كشد و زيان مى بيند: مهندس با طرّاحى ساختمان در نيم ساعت پنج دينار مى گيرد، در حالى كه كارگر زحمت كش دوازده ساعت كار مى كند و يك دينار مى گيرد؟ چنين است تفاوت ميان فرد پرهيزكارى كه نماز واجبش را مى خواند و شب را مى خوابد و مغرورى كه شب و روز نماز مى گزارد و گمان كند كه نمازش بسيار ارزشمند است و با اين نمازها خدمت بزرگى براى خدا انجام داده! امام صادق عليه السلام فرمود: «فرد مغرور در دنيا بيچاره است و در آخرت فريب خورده، زيرا برتر را به پست تر فروخته است. خودپسند مباش و چه بسا كه به ثروتت و سلامتى جسمى ات فريب مى خورى و خيال مى كنى كه باقى خواهى ماند و چه بسا به درازى عمرت و فزونى فرزندان و يارانت مغرور مى گردى، به اين اميد كه به وسيله آنها رهايى يابى و چه بسا به زيبايى و شخصيتت و اين كه به آرزو و خواسته ات رسيدى، مغرور مى شوى و گمان مى كنى كه راستگو و درست كار هستى و چه بسا به حالت پشيمانى كه به خاطر كوتاهى در عبادت به تو دست داده، فريب مى خورى، در حالى كه خدا اخلاص را مى داند. گاهى به دانش و نسب خودت مغرور مى شوى، در حالى كه از آنچه در نزد خدا نهان است آگاهى ندارى و نيز ممكن است اين توهّم به تو دست

ص: 413


1- . سوره نساء، آيه 123.
2- . جامع السعادات، ج 3، ص 3.

دهد كه خدا را مى خوانى، در حالى كه ديگرى را مى خوانى. چه بسا مى پندارى كه به مردم اندرز مى دهى، در حالى كه آنان را براى خود مى خواهى و هدفت آن است كه آنها به تو تمايل پيدا كنند و چه بسا نفست را نكوهش مى كنى و در حقيقت به ستايش آن مى پردازى»(1).

نوعى ديگر از غرور است كه بيشتر مردم بدان گرفتار آيند. دخترانشان را شوهر ندهند؛ تا به شوهر دلخواه كه داراى ثروت و مقام باشد دست يابند، يا اين كه در بهار جوانى چشم مى كشند كه به همسر خيالى خود دست يابند، يا آموزگار شايسته اى را به اميد آموزگارى ديگر رها كنند و يا فرصت ارزنده اى را از دست مى دهند تا فرصتى بهتر بدست آورند و...

امّا ناگاه مى بينند كه پير شده و بدون همسر و بدون آموزگار باقى مانده اند و فرصت از دست رفته و غرورشان به سرابى فريبنده و خيالى بيهوده تبديل شده و لذا مى گويند:

ألا ليت الشباب يعود يوما *** فأخبره بما فعل المشيب؟

«اى كاش، جوانى باز مى گشت تا آنچه را پيرى بر سرم آورده به او خبر مى دادم».

پاسخ اين آرزو چنين است: آيا كاشكى كاشكى گفتن سودى دارد؟ نوعى ديگر غرور، اعتماد [بيش از اندازه] بر خود يا نيرو و يا امثال آن است كه موجب مى شود انسان براى رويارويى با امور آينده، آمادگى خويش را از دست بدهد و غالبا اين نوع غرور، سبب عقب ماندگى ملتها، انسانهاى هوشمند و ورشكستگى بازرگانان مى شود، در حالى كه فرد غير مغرور به كوشش و تلاش روى مى آورد تا از قافله عقب نماند.

داستان خرگوش و لاك پشت معروف است. آن دو براى پيمودن مسافت از جايى معين تا درختى مشخص با يكديگر شرط بندى كردند كه هر يك پيشى گيرد جايزه از آن اوست. خرگوش سرگرم بازى شد، زيرا به سرعت و جهش خود مطمئن بود، اما لاك پشت به راهپيمايى همت گمارد. ناگهان خرگوش توجه مى كند و لاك پشت را نزد درخت مى بيند و اين جاست كه جايزه را لاك پشت مى برد، زيرا در دويدن پيش افتاد! نقطه مقابل غرور زيركى و هوشيارى است. فرد زيرك و هوشيار كسى است كه امور را درست تخمين زند و با نگرش درست به اشيا بنگرد و لذا هميشه در تلاش است، هرچند از همه مردم داناتر، ثروتمندتر، زيباتر و بالاتر باشد و چنين فردى شايستگى پيشرفت و

ص: 414


1- . همان.

پيروزى را دارد، خواه در امور دنيايى اش هوشيار باشد و خواه در امور آخرتش. آرى، هوشمندى حقيقى آن است كه در امور اخروى هوشيار و زيرك باشيم.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إعلم انك لن تخرج من ظلمات الغرور و التمنّي إلاّ بصدق الإنابة إلى اللّه و الإخبات له و معرفة عيوب أحوالك من حيث لا يوافق العقل و العلم، و لا يحتمله الدين و الشريعة و سنن القدوة و أئمة الهدى، و ان كنت راضيا بما أنت فيه، فما أحد أشقى بعمله منك و أضيع عمرا، فأورثت حسرة يوم القيامة(1)؛ بدان كه تو هرگز از تاريكيهاى غرور و آرزو بيرون نمى شوى، مگر از طريق توبه راستين و خضوع در پيشگاه خدا؛ و نيز شناخت عيبهاى خود كه با عقل و دين سازگارى ندارد و دين و آيين و سنتهاى پيشوايان و امامان آنها را برنمى تابد و اگر به آن حالتى كه دارى خشنود باشى، از هر كسى بدبخت تر خواهى بود و عمرت را بيشتر تباه خواهى كرد و لذا افسوس روز قيامت برايت باقى مى ماند».

كالاى دنيا در آخرت بسيار بى ارزش است و دنيا جز بيهوده كارى و بازيچه نيست. بنابراين، زيرك كسى است كه خود را براى آخرت آماده كند و شب و روز براى به دست آوردن مقام والا در آن جا بكوشد. البته، نه اين كه دنيا را رها كند، زيرا دنيا كشتزار آخرت است. يكى از ملحدان مى گويد: «چون مسلمانان به آسمان روى آوردند، زمين فرمانبردار آنها شد و چون به زمين روى آوردند، آسمان و زمين زير فرمانشان قرار گرفت». بنابراين، شايسته است كه انسان از نفس خود مراقبت كند تا مغرور نشود.

مشهور است كه عامل نابودى يك امت و پايايى امتى، يا نابودى يك و ادامه حكومت ديگر آن است كه امت نخست و يا حكومت نخست، تنبلى پيشه كند و سست شود و در نتيجه عنصر بقا را از دست بدهد و دچار غرور گردد و كار نكند. در حالى كه امت دوم كار كند و هسته هاى حكومت آينده را فعال سازد و دومى جاى اولى را بگيرد.

ص: 415


1- . همان، ص 25.

آرزو

«اعمل لدنياك كأنّك تعيش أبداً و اعمل لآخرتك كأنّك تموت غداً(1)؛ براى دنيايت آن چنان كار كن كه گويى هميشه زنده مى مانى و براى آخرتت چنان كار كن كه گويى فردا مى ميرى».

اين حديث حقيقتاً عنوان مؤن زيرك است كه براى اصلاح دنيا و پيشرفت تمدن كار مى كند. درست مانند آن كه دنيا را جايگاه ابدى خود مى داند و لذا زمين را هموار مى نمايد، جويها را مى شكافد، بيابانها را مى كارد و شهرها را آباد مى سازد و كارهايى از اين قبيل كه زندگى دنيا را زينت مى بخشد و به تمدن بشرى شكوفايى مى دهد.

اين از يك سو و از سويى ديگر براى روز واپسين كار مى كند، به گونه اى كه گويى فردا از اين جهان رخت بر مى بندد و از اين رو، براى پروردگارش نمازهاى واجب را مى خواند، زكات مى دهد، اگر استطاعت يابد به حج مى رود، روزه واجبش را مى گيرد، امر به معروف مى كند، به فضيلت آراسته مى شود، از محرمات و گناهان دورى مى كند، تا آن جا كه باك ندارد فردا بميرد و يا هزار سال ديگر. اين گونه انسان هم دنيا دارد و هم آخرت.

امّا آن كه امور آخرت را واپس مى اندازد، چنان كه گويى هميشه زنده مى ماند و كارهاى دنيا را پيش مى اندازد، آرزوى او خطاست و چنين آرزويى نكوهيده و هلاك كننده است. چه، او بر اين باور است كه مدّت بسيارى زنده مى ماند و لذا براى خود، لوازم اين مدت را آماده مى كند از قبيل ثروت، خانه و ديگر لوازم آسايش. آنگاه به آخرت هيچ توجهى ندارد:

به حج نمى رود، خمس را به تأخير مى اندازد، ستم را وا نمى نهد، نماز و روزه قضايى اش را به جا نمى آورد و... ناگهان مرگ به سراغش آيد و او مى گويد: «رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ

ص: 416


1- . من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 156.

صَلِحًا فِيَما تَرَكْتُ»(1)؛ «پروردگارا مرا بازگردانيد، شايد در آنچه وانهاده ام كار نيكى انجام دهم».

خداوند هم به او پاسخ مى دهد: خير.

شاعر مى گويد:

يا مَنْ بِدُنْياهُ اشْتَغَلْ *** قَدْ غَرَّهُ طُوْلُ الاَْمَلْ

اَلْمِوْتُ يَأتِي بَغْتَةً *** وَ الْقَبُرْ صُنْدُوقُ الْعَمَلْ

«اى كه به دنيايش سرگرم و آرزوى دراز فريبش داده. مرگ ناگهان آيد و قبر گنجه عمل است» اين صفت، يعنى «آرزوى دراز» پيش از آن كه آخرت را تباه كند، دنيا را تباه مى سازد، زيرا كسى كه آرزوى دراز دارد، مرگ و آخرت را نصب العين خود قرار نمى دهد و بناچار حدود منافع اجتماع و قوانينى را كه براى اصلاح نفس مقرر شده، زير پا مى نهد و موجب پس ماندگى و عقب افتادگى مى شود و لذا، اسلام بشدت از آرزوى دراز بر حذر مى دارد.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ أشدّ ما أخاف عليكم خصلتان: إتّباع الهوى و طول الأمل، فأمّا إتباع الهوى فإنّه يصدّ عن الحق و أمّا طول الأمل فإنّه الحبّ للدنيا(2)؛ سخت ترين چيزى كه از آن بر شما بيم دارم دو چيز است: پيروى از هواى نفس و آرزوى دراز. امّا پيروى از هواى نفس، انسان را از حق باز مى دارد و امّا آرزوى دراز موجب دوستى دنيا مى شود».

پيروى از هواى نفس چگونه از حق باز مى دارد؟ هر كس از هواى نفس پيروى كند، هواى نفس رهبرش خواهد بود و به حق نمى نگرد. او در به دست آوردن ثروت، از هواى نفسش پيروى مى كند و لذا خشمناك مى شود، ربا مى خورد و احتكار مى كند و به ناداران و يتيمان و ناتوانان ستم مى كند و لقمه زندگى آنها را مى ربايد و در به دست آوردن مقام از هواى نفس پيروى مى كند و لذا بناحق مردم را مى كشد، كتك مى زند، زندان مى كند، تبعيد مى كند و... اما آن كه حق راهبرش باشد، پابند به حق است اگر حق چيزى را اجازه داد، به دنبال آن مى رود و اگر حق اجازه نداد از آن دورى مى كند.

امّا آرزوى دراز، تنها دوست داشتن دنياست كه ترازويى نابرابر است، زيرا دوستى بايد ميان دنيا و آخرت تقسيم شود و لذا دنيا را به اندازه اى بايد دوست داشت كه از آن عبور كرد و به جهانى ديگر منتقل شد و آخرت را به اندازه اى بايد دوست داشت كه بتوان در آن

ص: 417


1- . سوره مؤنون، آيه هاى 99 و 100.
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 27.

باقى ماند و آرام گرفت، همانند كسى كه از پلى به باغى عبور مى كند. او پل را دوست دارد و به اصلاح آن مى پردازد، وگرنه چگونه مى تواند از روى آن عبور كند و دوستى او نسبت به پل، دوستى عرضى و مرحله اى است، نه دوستى ذاتى و اصلى، در حالى كه دوستى او نسبت به باغى كه قصدش را دارد، دوستى ذاتى است و اين، همان ترازوى برابر است.

اميرالمؤمنين على عليه السلام اين سخن را با اختلافى اندك در عبارت و حفظ اصل معنا فرموده است: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ إثْنَانِ إتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الاْخِرَةَ(1)؛ آنچه بيش از هرچيزى بر شما بيم دارم، دو چيز است: پيروى از هواى نفس و آرزوى دراز. امّا پيروى هواى نفس، انسان را از حق باز مى دارد و امّا آرزوى دراز، آخرت را از ياد مى برد».

آنگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سخن پيشين خود را چنين ادامه مى دهد: «إنّ اللّه تعالى يُعطي الدنيا لمن يحبّ و يبغض، و إذا أحبّ عبدا أعطاه الإيمان، ألا إنّ للدِّين أبناء، و للدنيا أبناء، فكونوا من أبناء الدين، و لا تكونوا من أبناء الدنيا، ألا إنّ الدنيا قد إرتحلت مُولّية، ألا إنّ الآخرة قد أتت مقبلة، ألا و إنّكم في يوم عمل ليس فيه حساب، ألا و إنّكم يوشك أن تكونوافي يوم حساب ليس فيه عمل(2)؛ خداوند دنيا را هم به كسى مى دهد كه دوست دارد و هم به آن كه دشمن دارد. هرگاه خداوند انسانى را دوست بدارد، به وى ايمان عطا مى كند جز اين كه دين را فرزندانى است و دنيا را فرزندانى. بنابراين، از فرزندان دين باشيد و نه از فرزندان دنيا. آگاه باشيد كه دنيا كوچيده و پشت كرده است. آگاه باشيد كه آخرت آمده و روى آورده است. آگاه باشيد كه شما در روزى هستيد كه در آن كار است و حسابرسى نيست. آگاه باشيد كه بزودى در روزى خواهيد بود كه در آن حسابرسى است و كار نيست».

مقصود از فرزندان دين، كسانى هستند كه هم به دنيا توجه دارند و هم به آخرت. چنان كه خداوند مى فرمايد: «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً»(3)؛ «برخى از آنان مى گويند: پروردگارا در اين دنيا به ما نيكى و در آخرت [نيز] نيكى عطا كن».

چه، كار براى دنيا، جزء دين است. امّا مراد از فرزندان دنيا كسانى اند كه همچون سگان

ص: 418


1- . نهج البلاغه، خطبه 42، ص 83.
2- . جامع السعادات، ج 3، ص 27.
3- . سوره بقره، آيه 201.

حريص دنيا و بهره بردارى از آن هستند از هر راهى كه باشد و آخرت را فراموش كرده اند:

«وَ هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَفِلُونَ»(1)؛ «و حال آن كه از آخرت غافلند».

پيامبر صلى الله عليه و آله در سخنى ديگر آرزو را نكوهش مى كند: «نجى أوّل هذه الأمّة باليقين و الزهد، و يهلك آخر هذه الأمة بالبخل و الأمل(2)؛ نخستين فرد اين امت به وسيله يقين و زهد نجات يافت و آخرين فرد اين امت به سبب بخل و آرزو هلاك مى شود».

شايد مراد از نجات، نجات دنيا و آخرت و مراد از هلاكت، هلاكت دنيا و آخرت باشد، زيرا زاهدى كه يقين دارد، دنيا را براى گناهكاران و ستمگران رها نمى كند تا آن را پر از فساد كنند، بلكه در راه خدا و مستضعفان جهاد مى كند و با اين كار، دنيا را آباد مى سازد، همان گونه كه با كارهاى نيك آخرتش را آباد مى سازد. برخلاف فرد بخيل و آرزو دراز كه دنيا و زرق و برقهايش را دوست دارد و در راه حق جهاد نمى كند. چگونه مبارزه كند در حالى كه مبارزه ممكن است به از بين رفتن جان و مال انسان بينجامد و لذا جنايتكاران و تبهكاران دنيا را مورد بهره بردارى قرار مى دهند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سخن ديگرى فرمود: «إذا أصبحت فلا تحدّث نفسك بالمساء و إذا أمسيت فلا تحدّث نفسك بالصباح و خذ من صحّتك قبل سقمك و من حياتك قبل موتك فإنّك لا تدري ما اسمك غداً(3)؛ هرگاه بامداد كردى، با خود مگو كه تا شام زنده مى مانى و هرگاه شام كردى با خود مگو كه تا بامداد زنده مى مانى. از سلامتى ات بهره گير، پيش از آن كه بيمار شوى و از زندگى ات بهره گير، پيش از آن كه از دنيا بروى، زيرا تو نمى دانى كه فردا نامت چيست».

پيامبر صلى الله عليه و آله شنيد كه اسامه كنيزى را با قسط يك ماهه به مبلغ صد دينار خريده است و لذا فرمود: «اسامه آرزو دراز است و سوگند به آن كه جانم در دست قدرت اوست، چشم به هم نزدم جز اين كه گمان كردم پلكهايم به هم نمى آيند، مگر آن كه خداوند روحم را مى گيرد، نگاهم را بالا نبردم، جز آن كه گمان كردم وقتى آن را فرو مى افكنم از دنيا مى روم، لقمه اى در دهان ننهادم،مگر آن كه گمان كردم آن را فرو نمى برم تا اين كه گلوگير خواهد شد. سپس فرمود: اى فرزندان آدم! اگر خردمند هستيد، خود را از مردگان به شمار آوريد و سوگند به آن كه جانم در دست

ص: 419


1- . سوره روم، آيه 7.
2- . جامع السعادات، ج 3، ص 27.
3- . امالى، شيخ طوسى، ص 526.

اوست، قطعا آنچه به شما وعده داده شده مى آيد و شما نمى توانيد از آمدنش جلوگيرى كنيد»(1).

چه زيبا، چه حكمت آميز و چه درست است سخن او! مگر نمى بينى بويژه در اين روزگارى كه شيوه هاى بهداشت اسلامى از جامعه برچيده شده است مردمانى را كه به طور ناگهانى مى ميرند؟ زيرا در حالى كه مى خندند، يا سخن مى گويند، يا مى خورند و يا...

جانشان را از دست مى دهند. پدرم خداى رحمتش كند در حالى كه وضو مى گرفت و براى نماز مغرب و عشا آماده مى شد، داعى مرگ را لبيك گفت و اجل به وى آنقدر مهلت نداد كه وضويش را كامل كند. خواهرم كه در عنفوان جوانى بود، در آغاز شب به پشت بام خانه رفت تا بخوابد و در بامداد او را بدنى بى روح ديديم و كسانى كه در آن جا خواب بودند، متوجه نشدند كه در چه لحظه اى او جانش را به آفريدگارش تسليم كرد؟ و... و اين چنين است كه انسانى كه يك ماه اميد بقاى خود را دارد، آرزوى دراز خواهد داشت.

البته، اين سخن بدان معنا نيست كه دادوستدها و وام گرفتنها و دادنها از بين برود، بلكه معنايش آن است كه انسان بايد كارهايش را خوب انجام دهد تا آن جا كه اگر ناگهانى و بدون پيش بينى بميرد، بدون آمادگى نباشد.

در حديثى ديگر، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «يا أباذر، أتحبّ أن تدخل الجنّة؟ قلت: نعم، فداك أبي، قال: فاقصر من الأمل و اجعل الموت نصب عينك، و استح من اللّه حق الحياء(2)؛ اى اباذر، آيا دوست دارى كه وارد بهشت شوى؟ گفت: بله، پدرم به فدايت. فرمود: آرزويت را كوتاه كن و مرگ را در برابر ديدگانت قرار بده و از خداوند آن گونه كه شايسته است شرم كن».

شرم كردن از خدا، آن گونه كه شايسته است، در سوق دادن انسان به بالاترين مراتب بهشت بسنده است، ليكن پيامبر صلى الله عليه و آله بر كوتاه كردن آرزو و ياد مرگ پافشارى كرده است، زيرا از مهم ترين عوامل اصلاح انسان به شمار مى رود كه يقيناً به بهشت پايان مى يابد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در دعايش چنين مى گفت: «اللّهمّ إنّي أعوذ بك من دنيا تمنع خير الآخرة، و من حياة تمنع خير الممات، و أعوذ بك من أمل يمنع خير العمل(3)؛ خدايا، از دنيايى به تو پناه مى برم كه جلوى نيكى آخرت را مى گيرد و از زندگى اى به تو پناه مى برم كه جلوى خير

ص: 420


1- . جامع السعادات، ج 3، ص 27.
2- . امالى، شيخ طوسى، ص 534.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 273.

و خوبى مرگ را مى گيرد و از آرزويى به تو پناه مى برم كه مانع از نيكى عمل مى شود».

اميرالمؤنين على عليه السلام فرمود: «ما أطال عبد الأمل إلاّ أساء العمل(1)؛ هر بنده اى كه آرزو را طولانى كند، كارهاى زشت انجام مى دهد».

بنابراين، بايد آرزو را كوتاه كرد و به كار اهميت داد و هرگاه نفس انسان براى او از آرزوها سخن بگويد، با افسار زهد و اندرز او را مهار كند. چه، كوتاه كردن آرزو موجب خير دنيا و آخرت مى شود. از مهمترين عواملى كه موجب كوتاهى آرزو و روى آوردن به عمل مى شود ياد مرگ، رفتن بر قبرستانها، ياد احوال گذشتگان از خويشاوندان و دوستان و مطالعه كتابهاى گذشتگانى كه مدت درازى در دنيا زيستند و سپس:

جَرَتِ الرِّياحُ عَلى مَحَلِّ دِيارِهم *** فَكَأ نَّهُمْ كانُوا عَلى ميعادِ

«بادها بر جاى خانه هايشان وزيد پس گويى قرار همين بود».

نيكى كردند يا بدى، ساختند يا خراب كردند، اصلاح كردند يا فساد، تنبلى نمودند يا فعاليت، همگى رفتند و از آنها چيزى باقى نماند. و اينك گروگانهاى درون لحدها و اسيران خاكند. هيچ يك از آنها نفس نمى كشد و هيچ انسانى از آنان كار نمى كند و به شادمانى دنيا، شاد و به اندوه آن اندوهگين نمى شوند و گويى اصلاً نبوده و به دنيا نيامده و از آن نرفته اند.

چنان كه بايد در احوال مردگانى كه از خويشان و دوستان و يا بيگانگان مى ميرند، انديشيد:

فَاِذا حَمَلْتَ اِلَى الْقُبُورِ جَنازَةً *** فَاعْلَمْ بِأنَّكَ بَعْدَها مَحْمُولُ

كلُّ ابْنِ اُنْثى وَ اِنْ طالَتْ سَلامَتُه *** يَوْماً عَلى آلةٍ حَدْباءَ مَحْمُولُ

«هرگاه جنازه اى را به گورستان مى برى، بدان كه تو هم پس از او برده خواهى شد.

هر انسانى هر چند سلامتى اش به درازا بكشد، روزى بر تابوت گذاشته مى شود».

بويژه اگر افراد باتقوى گرد هم آيند و حالات مردگان را ياد كنند، درباره نابود شدن بينديشند، داستانهاى گذشتگان را ياد كنند، بگريند و يا مانند گريه كنندگان باشند و فراوان استرجاع بگويند، اين كار، دوستى آخرت و بى ميلى به دنيا را در دل مى روياند و موجب آمادگى براى كارهاى شايسته و دورى از زرق و برقهاى دنيا و ستم و تبهكارى مى شود.

از اين رو، گذشتگان نيكوكار، چنين مجالسى را برگزار مى كردند و فراوان به گورستانها

ص: 421


1- . كافى، ج 3، ص 259.

رفت وآمد داشتند. فرد مورد اعتمادى برايم نقل كرد: روزى به قبرستانى رفتم كه زائرى نداشت. ناگاه صداى ضعيفى را از گورى شنيدم. گفت: نزديك رفتم و گورى ديدم كه بسته نبود و از آن آواز انسانى را مى شنيدم كه مى گفت: «رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَلِحًا فِيَما تَرَكْتُ»(1)؛ «پروردگارا مرا بازگردانيد. شايد من در آنچه وانهاده ام كار نيكى انجام دهم».

پس از اصرار و تكرار، ديدم گوينده در پاسخ خود مى گويد: «ما تو را بازگردانيديم، پس كارى نيك انجام ده». راوى گفت: ناگهان سيد ميرزا مهدى را ديدم مقصودش پدرم بود كه از آن قبر بيرون آمد، در حالى كه خاك آلود و شكسته حال بود و آنگاه كه مرا ديد، از من پيمان محكم گرفت كه تا وقتى زنده است اين جريان را به كسى بازگو نكنم.

نقل مى كنند كه شاهى در كاخش نشسته بود و وزيران گرد او بودند. ناگهان زاهدى را ديد كه مى خواهد به كاخ درآيد و نگهبانان اجازه نمى دهند و او هم اعتراض مى كند كه چرا از آرميدن او در اين مسافرخانه جلوگيرى مى كنند؟ پادشاه به خشم آمد و دستور به احضار وى داد. وقتى احضار شد، به او گفت: چگونه اينجا را مسافرخانه مى نامى. زاهد گفت: پس اينجا چيست؟ شاه گفت: اين كاخ سلطنتى است. زاهد گفت: پيش از تو از آنِ كه بوده؟ شاه گفت: از آنِ جدّم. زاهد گفت: پس از او؟ شاه گفت: از آنِ پدرم. زاهد گفت: پس از وى؟ شاه گفت: از آنِ خودم. زاهد گفت: پس از تو؟ شاه گفت: از آنِ فرزندم. زاهد گفت: تو اعتراف كردى كه اين كاخ مسافرخانه است. مگر مسافرخانه جايگاه مسافران نيست؟ و آيا جدّ و پدرت مسافر نبودند كه در اين جا فرود آمدند و سپس كوچيدند و بدين ترتيب، تو به فرود آمدنت و پس از اندكى، به كوچ كردنت و جانشينى فرزندت اعتراف مى كنى؟ در اين جا، شاه متوجه شد و لذا شبانه به طور پنهانى از كاخ بيرون رفت و به آن زاهد پيوست.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «أكثروا ذكر هادم اللذات، قيل: و ما هو يا رسول اللّه؟ قال: الموت فما ذكره عبد على الحقيقة في سعة إلاّ ضاقت عليه الدنيا، و لا في شدّة إلاّ إتّسعت عليه(2)؛ ازنابود كننده لذتها فراوان ياد كنيد. پرسيدند: آن چيست، اى رسول خدا؟ فرمود: مرگ، زيرا هيچ كس به طور حقيقى در حال آسودگى از آن ياد نكرد، مگر اين كه دنيا بر او تنگ شد و هيچ كس در سختى از آن ياد نكرد، مگر اين كه دنيا بر او فراخ گرديد».

ص: 422


1- . سوره مؤمنون، آيه هاى 99 و 100.
2- . جامع السعادات، ج 3، ص 30.

براستى گاهى به سبب تنگدستى، يا بيمارى، يا مرگ خويشاوند، يا از دست دادن مقام و امثال آن، دنيا بر انسان تنگ مى شود و زمانى كه مرگ و نابود شدن دنيا را به ياد آورد، شاد شود، روحش آرام گيرد و اندوهش از بين مى رود. بر عكس آن، گاه دنيا براى انسانى فراخ است و بسيار شادمان مى گردد، تا آن جا كه هرگاه اين حالت باقى است، دست به سركشى مى زند. امّا اگر متوجه شود و بينديشد و از مرگ و بلا ياد كند، يقيناً اندوهگين مى شود، زيرا مى داند كه اين حالت شادمانى باقى نمى ماند و لذا دليلى ندارد كه به خاطر داشتن ثروت، يا مقام و امثال آن شادمان گردد. بنابراين، ياد مرگ چه نيكو دوايى است براى هر دو حالت.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «تحفة المؤمن الموت(1)؛ هديه مؤن مرگ است».

«الموت كفّارة لكلّ مسلم(2)؛ مرگ كفاره هر مسلمانى است».

طبيعى است كه مرگ هديه انسان مؤن باشد. آيا دنيا زندان مؤن نيست؟ چنان كه به طور طبيعى مرگ كفّاره است، زيرا سختيها و بيمهاى آن، گناهانى را كه مؤن از روى نادانى و خطا مرتكب شده از بين مى برد.

از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: آيا كسى با شهيدان محشور مى شود؟ فرمود: «نعم، من يذكر الموت في اليوم و الليلة عشرين مرّة(3)؛ بله، كسى كه مرگ را در روز و شب، بيست بار ياد كند».

نيز فرمود: «أكثروا من ذكر الموت فإنّه يمحص الذنوب و يزهد في الدنيا(4)؛ مرگ را بسيار ياد كنيد كه گناهان را از بين مى برد و تمايل به دنيا را كم مى كند».

همچنين، فرمود: «كفى بالموت واعظاً(5)؛ مرگ به عنوان اندرز دهنده كافى است».

چه، آخرين اندرزى كه اندرز دهنده مى دهد آن است كه مى گويد: كار نيك انجام بده و تبهكارى را رها كن، زيرا پشت سرت مرگ و حسابرسى است. در حالى كه ياد و انديشه مرگ، در دل همان احساسى را ايجاد مى كند كه واعظ آگاه آن را به وجود مى آورد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الموت الموت، ألا و لابدّ من الموت جاء الموت بما فيه، جاء بالروح و الراحة، و الكرّة المباركة إلى جنّة عالية، لأهل دار الخلود، الذين كان لها سعيهم و فيها رغبتهم(6)؛ مرگ را، مرگ را [فراموش مكنيد]. آگاه باشيد كه آمدن مرگ حتمى است و مرگ

ص: 423


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 268.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص 269.
5- . همان.
6- . كافى، ج 3، ص 257.

همراه با آنچه در آن است مى آيد و با مژده و آسايش و بازگشتى پر بركت به سوى بهشت والا براى ساكنان خانه هميشگى مى آيد آنان كه براى آن كوشيدند و بدان اشتياق داشتند».انسان آن گونه كه در داستان آدم آمده است از بهشت فرود آمد. پس وقتى كه به بهشت مى رود، بازگشتى خواهد بود به سوى آنچه از آن فرود آمده بود و در آن خير و بركت هميشگى است كه جز آن، براى هيچ چيزى نيست.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إذا استحقت ولاية اللّه و السعادة، جاء الأجل بين العينين و ذهب الأمل وراء الظهر، و إذا استحقت ولاية الشيطان و الشقاوة جاء الأمل بين العينين و ذهب الأجل وراء الظهر(1)؛ هرگاه سزاوار دوستى خدا و سعادت باشى، مرگ پيش رو مى آيد و آرزو پشت سر رود و هرگاه سزاوار دوستى شيطان و بدبختى باشى، آرزو پيش رو آيد و مرگ پشت سر مى رود».

اين تشبيه بسيار زيباست، زيرا سزاوار چيزى شدن، تنها از راه مقدماتى است كه انسان آماده مى كند از قبيل انديشيدن، ياد كردن، عمل نمودن و امثال آن. اينك بايد اندكى نزد اين حديث درنگ كنيم تا بنگريم كه چگونه ياد مرگ در ميزان اعمال انسان اثر مى گذارد.

در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله از مردى نام برده شد و همه حاضران او را ستودند! پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: «كيف كان ذكر صاحبكم للموت؟ قالوا: ما كنّا نكاد نسمعه يذكر الموت، قال صلى الله عليه و آله: فإنّ صاحبكم ليس هناك(2)؛ آن رفيق شما از مرگ چگونه ياد مى كرد (چه اندازه به ياد مرگ بود)؟ آنها گفتند: ما از او نشنيديم كه مرگ را ياد كند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: رفيق شما در آن جا (در خور اين ستايش) نيست».

آرى، اين فرد مرتبه بلندى ندارد. چگونه برايش چنين مرتبه اى باشد، در حالى كه او از مرگ ياد نمى كند؟ آن كه خود را براى حساب آماده نمى كند، يقيناً همانند كسى كه خود را براى آن آماده مى كند، كار نمى كند و آن كه خود را براى حساب آماده مى سازد، بايد بسيار از حساب ياد كند. مگر نمى بينى، كسى كه آينده سختى در پيش دارد، چگونه هميشه به ياد آن است و براى آن امكانات آماده مى كند؟ و اگر كسى را بنگرى كه آينده خطرناك دارد و به انديشه و ياد آن نمى باشد، بدان كه او نادان است و از تدبير و خرد بهره اى ندارد.

از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: كدام مؤنان زرنگ تر و گرامى ترند؟ فرمود: «أكثرهم ذكراً للموت

ص: 424


1- . همان.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 269.

و أشدّهم استعداداً له، أولئك هم الأكياس، ذهبوا بشرف الدنيا و كرامة الآخرة(1)؛ آنان كه از همه بيشتر به ياد مرگ باشند و براى آن آمادگى پيدا كنند. اينان همان هوشيارانى هستند كه با شرافت دنيا و كرامت آخرت رفتند».

آخرت چيزى است كه هم پاداش آن شگفت انگيز است و هم كيفر آن، تا آن جا كه اگر كسى در دنيا از بالاترين مقام برخوردار باشد به پايين ترين درجه نيكوكاران در آخرت نمى رسد. چنان كه اگر كسى دچار سخت ترين عذاب در دنيا باشد، به پايه كمترين عذاب آخرت نمى رسد. و لذا زيرك ترين افراد كسى است كه فقط به كار آخرت بپردازد. معناى اين سخن آن نيست كه دنيا را بايد رها كرد، زيرا رها كننده دنيا از ديدگاه اسلام مورد خشم است، بلكه معنايش آن است كه دنياى وبال و فاسد را بايد رها كرد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «أكثر ذكر الموت فإنّه لم يكثر ذكره انسان إلاّ زهد في الدنيا(2)؛ مرگ را بسيار ياد كن، زيرا هر انسانى آن را بسيار ياد كرد، در دنيا زاهد شد».امام صادق عليه السلامفرمود: «إذا أنت حملت جنازة فكن كأنّك أنت المحمول و كأنّك سألت ربّك الرجوع إلى الدنيا ففعل، فانظر ماذا تستأنف ثمّ قال عليه السلام: عجبٌ لقوم حبس أوّلهم عن آخرهم ثمّ نودي فيهم الرحيل و هم يلعبون(3)؛ هرگاه جنازه اى را برداشتى، به گونه اى باش كه گويى تو را برداشته اند و گويى از پروردگارت درخواست كرده اى كه به دنيا بازت گرداند و او هم بازگردانيده. پس، بنگر كه چگونه آغاز مى كنى. سپس امام فرمود: شگفتا از مردى كه نخستين آنها به خاطر واپسين آنها زندانى شده و به آنها اعلان كوچ داده اند، در حالى كه آنها سرگرم بازى اند!».

كسانى كه پيش از ما مرده اند، از كوچيدن به جهان واپسين جلوگيرى شده اند، تا به آنها بپيونديم و هرگاه تمام افراد بشر به كاروان مردگان پيوستند، قيامت بزرگ بر پا شود و آنگاه براى هر فردى يا بهشت است و يا دوزخ. از آن جا كه مى دانيم، همه ما مى ميريم، گويا چنان است كه مرگ را در ميان ما ندا داده اند. بنابراين، عبرت از گذشتگان و اينكه مى دانيم ما هم مى ميريم، دو دليل اساسى براى ماست كه در راه انجام دادن كارهاى نيك جديّت كنيم، ليكن ما همچنان سرگرم بازى و كارهاى بيهوده ايم در دنيايى كه جز بازيچه و

ص: 425


1- . همان.
2- . كافى، ج 3، ص 255.
3- . همان، ص 258.

بيهوده كارى نيست. آيا اين رفتار ما موجب سخت ترين شگفتى نيست؟ امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود: «يا أبا محمد اذكر تقطّع أوصالك في قبرك و رجوع أحبابك عنك إذا دفنوك في حفرتك و خروج بنات الماء من منخريك و أكل الدود لحمك فإنّ ذلك يسلي عنك ما أنت فيه. قال أبو بصير: فواللّه ما ذكرته إلاّ سلّى عنّي ما أنا فيه من همّ الدنيا(1)؛ اى ابا محمد، به يادآر كه مفصلهايت در گور از يكديگر جدا مى شود و دوستانت پس از آن كه تو را در گودالى زير خاك كنند، راه خود گيرند و كرمها از بينى ات بيرون آيند و گوشتهايت را مى خورند و اگر چنين كنى، باعث دلدارى تو در گرفتارى اى مى شود كه در آن قرار دارى. ابو بصير مى گويد: به خدا سوگند كه من مرگ را ياد نكردم جز اين كه اندوه دنيا برايم آسان شد».

چه دردناك است:

من كان لا يطأ التراب برجله *** يطأ التراب بناعم الخد(2)

«كسى كه قدمهايش را بر خاك نمى گذاشت اينك گونه هاى نرمش روى خاك قرار دارد».

ما زخمى كوچك در بدنمان را با هزار دارو درمان مى كرديم و اينك وقتى رسيده است كه بندهاى ما از يكديگر جدا شده اند و دارويى وجود ندارد. دوستان و عزيزان كجايند؟ آنها كه به ما اهميت مى دادند و براى اندك بلايى كه به ما مى رسيد، جان را فدا مى كردند؟ انسان در گور، تنها شده است، نه خويشاوندى است و نه دوستى. آنها گرفتار خود شده اند و آن كه را به خاطر آنها زحمت مى كشيد، رنج مى برد و بيدار مى ماند، فراموش كرده اند.

هرگاه پشه و يا ذره اى خاك بر چهره ما مى نشست، آن را دور مى افكنديم و اينك اين كرمها از محبوب ترين جايگاه، يعنى مخ به زيباترين جايگاه يعنى صورت، رفت وآمد مى كنند و ما از هيچ نيرويى برخوردار نيستيم كه آنها را از خود برانيم و سرانجام، اين كرمها با كمال آرامش گوشتها را مى خورند. آه چه مصيبتى! و چه وحشتى! كه اگر در طول عمر براى آن اشك بريزيم، حقش را ادا نكرده ايم.

نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِن بَعْدِ مَا دُفنوا *** أَيْنَ الْأسِرّةُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ

فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُم حين سَائَلَهُمْ *** تِلكَ الوُجُوهُ عليها الدُودُ تَنتقلُ

قَدْ طَالَ مَا أكَلُوا دَهْراً وَ مَا شَربُوا *** فَأَصْبَحُوا بَعْدَ طُولِ الْأَكْلِ قَدْ اُكِلُوا

ص: 426


1- . همان، ص 255.
2- . ديوان امام على عليه السلام، ص 149.

«پس از آن كه خاكشان كردند، بانگ زننده اى به ايشان بانگ زد: تخت و تاج و زيورها كجايند؟ گور از سوى آنها به آن پرسشگر چنين پاسخ دهد: اينك كرم بر آن چهره ها رفت وآمد مى كند.

آنان روزگار درازى خوردند و نوشيدند و پس از مدّتها خوردن، خودشان خورده شدند».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ذكر الموت يميت الشهوات في النفس و يقطع منابت الغفلة و يقوّي القلب بمواعد اللّه و يُرقّ الطبع و يكسر أعلام الهوى و يطفى ء نار الحرص و يحقّر الدنيا(1)؛ ياد مرگ شهوتها را در نفس مى ميراند، ريشه هاى غفلت را بر مى كند، دل را با وعده هاى خداوند نيرومند مى گرداند، سرشت را ملايم مى سازد، پرچم هوس را درهم مى شكند، آتش آز را خاموش مى كند و دنيا را بى مقدار مى سازد».

بنابراين، بر انسان لازم است كه برنامه اى را براى مرگ مهيا سازد:

1- هر روز در پگاه، مرگ را ياد كند، هرچند به مقدار پنج دقيقه باشد.

2- آنچه او را آماده مرگ مى كند انجام دهد: ايمان، كار نيك و دورى از گناهان و ستمها.

3- مرگ را به ياد مردم اندازد.

4- هر هفته هرچند يكبار هم باشد به زيارت گورستان برود.

5- وصيت خويش بنويسد و كفنش را آماده نمايد.

6- كتابهايى را كه در اين باره سخن مى گويد، هر هفته هرچند يك مرتبه مطالعه كند.

7- به تشييع جنازه ها، غسال خانه ها، سوگواريها و تعزيه ها حضور به هم رساند.

8- اگر مى تواند جلسات دوره اى با شركت افراد با تقوا و نيكوكار هر هفته يك بار تشكيل دهد و در اين جلسات از مرگ و صفات دنيا ياد كند.

يك بار به عيادت مرد توانگرى رفتم كه بيمار بود و از عمر او پرسيدم؟ گفت: در حدود صد سال. سپس افزود: ليكن هيچ گونه بيمارى ندارم، جز اين كه دو زانويم سست شده اند و همين باعث شده كه نتوانم از منزل بيرون روم! بار ديگر به ديدار ثروتمندى رفتم كه فلج شده بود و حدود 90 سال داشت، زبانش بر اثر بيمارى مى گرفت و سخنش چندان فهميده نمى شد. او گفت: «نزد دكترها رفتم و به من گفتند: تو هيچ بيمارى ندارى، جز از كار افتادن برخى از عصبهايت و من نذر كردم كه اگر

ص: 427


1- . مصباح الشريعه، ص 171.

به حالت پيشينم باز گردم منظورش بيست سال پيش بود فلان كار را انجام دهم!يكى از دوستان نقل كرد كه پيرزنى در خانه ما بود كه سكته كرد، تا آن جا كه جز دو انگشت او همه اعضاى بدنش از حركت افتاده بود به او گفتند: وصيت كن. گفت: از من چه مى خواهيد، من بيمار نيستم. مگر نمى بينيد كه چگونه انگشتانم را حركت مى دهم! وضعيت انسان شگفت انگيز است و بسيار شگفت انگيز! انسان اميد دارد كه آنچه را خوش ندارد (مرگ) نبيند، حال آن كه عزائيل [براى ستاندن جانش] در كنار او قرار دارد. او از ياد مرگ هم مى گريزد و گويى گريختن براى وى سودى دارد. ليكن آنگاه كه قلب سخت مى شود و نابخردى بر خرد غالب مى شود، نتيجه همين است.

به فاصله اى كه ميان داستانهاى ياد شده و سخن اميرالمؤنين عليه السلام وجود دارد بنگريد: «ما أنزل الموت حق منزلته من عدّ غداً من أجله(1)؛ هركه فردا را جزو أجل (زندگى) خود بداند حق مرگ را ادا نكرده است.» و سخن امام صادق عليه السلام: «ما من أهل بيت شعر و لا وبر إلاّ و ملك الموت يتصفّحهم في كل يوم خمس مرّات(2)؛ هيچ اهل خانه اى در شهر و روستا نيست، مگر اين كه ملك الموت روزى پنج بار به آنان سر مى زند».

و نيز سخن اميرالمؤنين عليه السلام: «و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل إلى محالب أمّه(3)؛ به خدا سوگند، فرزند ابوطالب به مرگ از كودك به پستانهاى مادرش مأنوس تر است».

نيكوكاران، مرگ را به گونه اى چشم مى كشيدند كه گويى آمدن كسى را پس از يك ساعت چشم مى كشند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «أحبّ لقاء اللّه و لا تكره لقاءه، فإنّ اللّه يحبّ لقاء من يحبّ لقاءه و يكره لقاء من يكره لقاءه(4)؛ ديدار خدا را دوست بدار و از ديدار او نفرت نداشته باش، زيرا خداوند ديدار كسى را دوست مى دارد كه وى ديدارش را دوست بدارد و از ديدار كسى نفرت دارد كه از ديدارش نفرت داشته باشد».

ص: 428


1- . كافى، ج 3، ص 259.
2- . همان، ص 256.
3- . إحتجاج، ج 1، ص 95.
4- . مكارم الأخلاق، ص 452.

شرم

برخى از كارهايى كه انسان انجام مى دهد زشت است، خواه كسى از آن آگاه شود و خواه آگاه نشود. برخى از كارها در صورتى زشت است كه ديگرى انسان را بر آن ببيند و برخى از كارها در صورتى زشت است كه انسان آن را بازگو كند.«شرم» خوددارى از اين كارهاى سه گانه است. البته در معناى واژه «شرم» فرض وجود طرف مقابل نيز در نظر گرفته شده است، لذا در تنهايى و خلوت، انسان از نفس خود شرم مى كند، مثلاً تماشاى صحنه هاى مستهجن، با شرم از خود، شرم از خداى سبحان يا شرم از فرشتگان مغاير است، و در مجلس و حضور افراد، شرم به دليل وجود ديگرى مى باشد.

كار زشت، گاهى ذاتاً زشت است همانند كارهاى زشتى كه هم عقل و هم شرع آنها را زشت مى داند، هرچند زشتى آنها بر اثر ايجاد انحراف در عادتهاى مردم از بين رفته باشد نظير رها دادن باد شكم در ميان فاسقان و گاهى يك كار در عرفى ويژه زشت است. در هر حال، «شرم» محبوب است و «بى شرمى» نكوهيده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الحياء من الإيمان و الإيمان في الجنّة(1)؛ شرم از ايمان است و ايمان در بهشت».

«الحياء و العفاف و العيّ أعني عيّ اللسان لا عيّ القلب من الإيمان(2)؛ شرم، پاكدامنى و گرفتگى منظور لكنت زبان است، نه درماندگى دل از ايمان است».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «و هل يكبّ الناس على مناخرهم في النار إلاّ حصائد ألسنتهم(3)؛ آيا چيزى جز محصول زبان مردم ايشان را به رو به آتش مى اندازد!».

ص: 429


1- . كافى، ج 2، ص 106.
2- . همان.
3- . همان، ج 2، ص 115.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الحياء و الإيمان مقرونان في قرن فإذا ذهب أحدهما تبعه صاحبه(1)؛ شرم و ايمان قرين يكديگرند، هرگاه يكى از آنها برود، ديگرى هم به دنبالش مى رود».

بنابراين، كسى كه شرمش برود، ايمان ندارد و كسى كه ايمانش برود، شرم ندارد. چه، ايمان عبارت است از مجموعه فضيلتها و هرگاه يكى از آنها كاسته شود، ايمان وجود ندارد، همان گونه كه مركّب با انتفاى يكى از اجزايش منتفى مى شود.

نيز آن حضرت فرمود: «لا إيمان لمن لا حياء له(2)؛ ايمان ندارد كسى كه شرم ندارد».

خداوند مردم را به دوستى انسان پاكدامن و با حيا موكول كرده است، نه به شخصى كه بى شرم و جسور باشد، زيرا وى در نزد مردم منفور است و لذا بر انسان است تا از شرم برخوردار گردد و از صفت بى شرمى دور گردد تا هم خشنودى خدا و هم خشنودى مردم را به دست آورد.

ص: 430


1- . همان، ص 106.
2- . همان.

گناه

برخى انسانها مراقب كار خود مى باشند تا از راه راست و جاده اى كه براى آنها هموار شده و قانونى كه مقرر گرديده بيرون نروند. بنابراين، آن راه راست براى شان ملكه مى شود و تنها از اين راه مى روند و به اندازه تار مويى منحرف نشوند، و اگر يك بار هواى نفسشان چيره شود و منحرف شدند، باز مى گردند و توبه مى كنند و بار ديگر آن جاده را در پيش مى گيرند. برخى از مردم كارهايشان را از روى كوتاهى انجام مى دهند، بدين معنا كه اگر اطاعت كنند از روى ملكه و پايدارى نيست و اگر گناه كنند، از گناه باكى ندارند.

اين دو حالت در هر گروهى از مردم كه شيوه اى خاص دارند و راه مشخصى پيش روى آنهاست يافت مى شود. در اين جا سخن درباره اطاعت و معصيت خداوند است.

اطاعت، زيبايى و آسايش و پيروزى است، در حالى كه گناه، كژروى و انحراف و شكست مى باشد. خدايى كه انسان و جهان را آفريده، قوانين و شيوه ها را بر طبق فطرت و بر وفق حكمت و مصلحت وضع كرده است. بنابراين، هرگونه انحراف از شيوه خداى سبحان، تباهى و زيان است، هم در دنيا و هم در دين. خداى متعال مى فرمايد:

«وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الاْءِنسَنَ لَفِى خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّلِحَتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(1)؛ «سوگند به عصر كه واقعاً انسان دستخوش زيان است. مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده و همديگر را به حق سفارش و به شكيبايى توصيه كرده اند».

سوگند به عصر و زمان كه همو سبب زيان و يا سودمندى انسان است، زيرا هرگاه زمان سپرى شود و انسان سرگرم طاعت باشد، سودمند است و هرگاه زمان درگذرد و انسان در

ص: 431


1- . سوره عصر، آيه هاى 1 تا 3.

حال بازى و يا سرگرم گناه باشد، زيان كرده است. هر انسانى دستخوش زيان است، مگر مؤنى كه به فرمان خدا عمل كند. از آن جا كه انسان ملالت پذير است، در هر كدام از حق و صبر، نياز به توصيه دارد، تا جاده را فرا پيش گيرد و منحرف نشود و نيز به كارش ادامه دهد و باز نايستد. از اين رو، بر انسان لازم است كه خود را براى طاعت مهيا و از گناه دور سازد.

اسلام بشدّت درباره گناه هشدار داده است. آن هم با دلايل گوناگون، و مجازات هرگناهى را چنان كه از آيات و احاديث به دست مى آيد بيان كرده است. چنان كه درباره گناه به طور كلى نيز هشدار داده است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در يك حديث طولانى فرموده است: «إّن العبد ليحبس على ذنب من ذنوبه مائة عام و إنّه لينظر إلى أزواجه في الجنّة يتنعّمن(1)؛ انسان بر اثر يكى از گناهانش صد سال زندانى مى شود و به همسرانش در بهشت مى نگرد كه در ناز و نعمت اند».

اميرالمؤنين عليه السلامفرمود: «لا تبديَنَّ عن واضحةٍ و قد عملتَ الأعمال الفاضحة و لا تأمنّ البيات و قد عملت السيّئات(2)؛ گناه آشكار كسى را بروز ندهى، در حالى كه گناهان رسوا كننده انجام داده اى و از مجازات شبانه خود را ايمن مدان، در حالى كه كارهاى زشت مرتكب شده اى».

انسان نبايد كار زشت ديگران را افشا كند، هرچند روشن و نمايان باشد و در غير اين صورت، عيب خودش آشكار خواهد شد. آيا كسى هست كه گناه و معصيتى نداشته باشد.

لسانك لا تبدي به سوأة إمرى ء *** فكلّك سوأآت و للناس ألسنُ

«زبانت گناه كسى را افشا نكند، زيرا وجودت پر از گناه است و مردم را هم زبانهايى باشد».

واژه «بيات» كه در حديث آمده، به معناى عذابى است كه شبانه انسان را فرا مى گيرد و انسان گناهكار نبايد از عذابى كه ممكن است در شب بر او فرود آيد در امان باشد، مگر اين كه از آن گناه دست بردارد و به وسيله توبه و درخواست آمرزش، آن را از بين ببرد.

از شگفت انگيزترين احاديث، سخن امام باقر عليه السلام است كه فرمود: «إنّ اللّه قضى قضاءً حتماً ألاّ يُنعم على العبد بنعمة فيسلبها إيّاه حتّى يحدث العبد ذنباً يستحقّ بذلك النقمة(3)؛ خداوند به طور حتم حكم كرده است كه وقتى نعمتى به كسى دهد، آن را از وى نگيرد، مگر اين كه

ص: 432


1- . كافى، ج 2، ص 272.
2- . همان، ص 273.
3- . همان.

او گناهى را مرتكب شود كه سزاوار عذاب گردد».

شاعر هم اين سخن را در ضمن شعر خود بيان كرده است:

اِذا كُنتَ في نِعمةٍ فَاْرعِها *** فِإنّ المَعاصي تُزيلُ النِّعم

وَ حافظْ عَلَيها بِشُكر الإلهِ *** فَإنَّ الاَءلهَ شَديدُ النِّقم

«هرگاه در نعمتى بودى، آن را نگهدار كه گناهان نعمتها را از بين مى برد.

به وسيله سپاس خدا آن را نگهدار زيرا خدا عذابهاى سختى دارد».

امام باقر عليه السلام فرمود: «ما من شيء أفسد للقلب من خطيئة، إنّ القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتّى تغلب عليه فيصيّر أعلاه أسفله(1)؛ هيچ چيزى براى قلب از گناه تباه كننده تر نيست، زيرا وقتى قلب گناهى را مرتكب مى شود و بدان ادامه مى دهد تا اين كه آن گناه بر او چيره مى شود و او را زير و رو مى كند».

گناه گاهى عملى زودگذر است و گاهى نشأت گرفته از يك ملكه قلبى است كه فرد را به گناه وا مى دارد و هرگاه گناه به حالت قلبى تبديل شود، قلب شفافيت و پاكى اش را از دست مى دهد و آلوده و تيره مى گردد و در اين حال، سرچشمه هر بدى و گناه خواهد بود.

نيز آن حضرت فرمود: «إنّ العبد ليذنب الذنب فيُزوى عنه الرزق(2)؛ انسان گناه مى كند و روزى از او گرفته مى شود».

امام صادق عليه السلام فرمود: «يقول اللّه تعالى: إنّ أدنى ما أصنع بالعبد إذا آثر شهوته على طاعتي أن أحرمه لذيذ مناجاتي(3)؛ خداى متعال مى فرمايد: هرگاه انسان شهوتش را بر طاعت من ترجيح دهد، كمترين كارى كه با او مى كنم آن است كه از لذت راز و نيازم محرومش سازم».

مگر نمى بينى چگونه انسان از سخن گفتن با فرمانروايان و بزرگان و يا دانشمندان و صالحان لذت مى برد برحسب سنخيت و دوستى او با فرمانروا و يا شخص نيكوكار در حالى كه لذت راز و نياز گفتن با خدا به مراتب بزرگتر و بيشتر است، زيرا انسان با خدايى راز مى گويد كه از همه فرمانروايان بزرگتر و عظيم تر است و لذا وقتى انسان معصيت خداى را انجام دهد از اين لذت محروم مى شود تا آن جا كه بسان بيمارى مى گردد كه مزه

ص: 433


1- . همان، ص 268.
2- . همان، ص 270.
3- . جامع السعادات، ج 3، ص 37.

غذاى لذيد را تشخيص نمى دهد.

آن حضرت فرمود: «من همّ بسيّئة فلا يعملها، فإنّه ربّما عمل العبد السيئة فيراه الربّ تبارك و تعالى فيقول: و عزّتي و جلالي لا أغفر لك بعد ذلك أبداً(1)؛ هركه آهنگ گناه كند، نبايد آن را انجام دهد، زيرا چه بسا انسان گناه مى كند و خداوند او را مى بيند و مى گويد: به عزّت و بزرگى ام سوگند كه پس از اين گناه هرگز تو را نيامرزم».

«أما إنّه ليس من عرق يضرب، و لا نكبة و لا صداع، و لا مرض إلاّ بذنب، و ذلك قول اللّه عزّوجلّ في كتابه: «وَ مَآ أَصَبَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبَِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ»(2) ثمّقال: و ما يعفو اللّه أكثر ممّا يؤاخذ به(3)؛ آگاه باشيد، هر رگى كه زده مى شود و هر بدبختى و سردرد و بيمارى، بر اثر گناه است و اين به دليل سخن خداست كه در كتابش مى گويد: "و هر [گونه] مصيبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست و [خدا] از بسيارى در مى گذرد". سپس امام فرمود: آنچه را كه خدا مى بخشد بيش از آن چيزى است كه بدان مجازات مى كند».

گناه بناچار در همين دنيا مجازات دارد، تا چه رسد به آخرت؟ از اين رو، بر انسان خردمند است كه از گناه دورى كند.

امام كاظم عليه السلام فرمود: «حقّ على اللّه أن لا يعصى في دار إلاّ أضحاها للشمس حتّى تطهّرها(4)؛ بر خداوند سزاوار است كه هر خانه اى را كه در آن معصيت شود، در معرض تابش آفتاب قرار دهد [= آن را خراب كند] تا آن را پاك سازد».

انسان گناهكار، كم روزى است، در معرض نكبتها قرار دارد و خانه اش در معرض ويرانى است، آيا كيفرش به واپس خواهد افتاد؟ چنين نخواهد بود.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنّ العمل السيّء أسرع في صاحبه من السكين في اللّحم(5)؛ اثر كار زشت در صاحب آن، از اثر كارد در گوشت پر شتاب تر است».

بنابراين، كدام انسان خردمند كارى مى كند كه در دنيا و آخرت برايش بد باشد؟ گاهى گناهكار به سبب واپس افتادن كيفر فريب مى خورد. آگاه باش كه بدين سبب فريب مخورى، زيرا:

ص: 434


1- . كافى، ج 2، ص 272.
2- . سوره شورى، آيه 30.
3- . كافى، ج 2، ص 269.
4- . همان، ص 272.
5- . همان.

فلربّ معصية أتاك عقابها *** من بعد لأيٍ حين تلهو غافلاً

فاحذر عقاب الذنب حين أتيته *** و اقلع عن العصيان إن تك عاقلاً

هذي ديار الظالمين بلاقعا *** من بعد كانت ثوى معاقلا

«چه بسا گناهى كه مجازاتش پس از مدتى به سراغت آيد و تو غافل باشى.

بنابراين، از كيفر گناه آنگاه كه به سراغت آيد بترس و اگر خردمند هستى، ريشه گناه را بر كن.

بدان كه اين خانه هاى ستمگران است كه به زمينى خشك مبدل گشته، در حالى كه پيشتر منزلگاه و پناهگاه بوده است».

انسان هرچه پاك و پاكدامن باشد، باز گناه از او سر مى زند به جز معصومين عليهم السلام و آنها كه در رتبه اى پس از ايشان هستند چه، عوامل شهوانى، انگيزه هاى نفسانى و فريبنده هاى زندگى، انسان را هرچند نيرومند باشد به خود جذب مى كند و لذا شاعر مى گويد:

نفسي و شيطاني و دنيا و الهوى *** كيف الخلاص و كلّهم اعدائي

«نفسم، شيطانم، دنيا و هوسها چگونه از آنها رهايى يابم و حال آن كه دشمن من هستند».

تنها تفاوت انسان پاك با ديگران آن است كه به گناه دير گرايش پيدا مى كند و بسرعت توبه مى كند و آمرزش مى طلبد، در حالى كه ديگران زود سمت گناه روند و دير توبه كنند.

خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَنِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ * وَ إِخْوَ نُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِى الْغَىِّ ثُمَّ لاَ يُقْصِرُونَ»(1)؛ «در حقيقت كسانى كه از [خدا] پروا دارند چون وسوسه اى از جانب شيطان بديشان رسد [خدا را] به ياد آورند و بناگاه بينا شوند و يارانشان آنها را به گمراهى مى كشانند و كوتاهى نمى كنند».

از اين رو لازم است كه انسان نفس را كنترل كند و هرگاه بلغزد، لغزش را با توبه جبران كند. اسلام براى توبه و عملى كردن آن توجه خاصى مبذول داشته. خداوند مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّ بِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»(2)؛ «خدا توبه كاران و پاكيزگان را دوست دارد».

«وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ»(3)؛ «اى مؤنان، همگى به درگاه خدا توبه كنيد، اميد كه رستگار شويد».

ص: 435


1- . سوره اعراف، آيه هاى 201 و 202.
2- . سوره بقره، آيه 222.
3- . سوره نور، آيه 31.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «التائب حبيب اللّه و التائب من الذنب كمن لا ذنب له(1)؛ توبه كار دوست خداست و كسى كه از گناه توبه كند همانند كسى است كه گناهى ندارد».

به اين حديث بنگريد كه بوى عطر مى دهد. امام باقر عليه السلام فرمود: «إنّ اللّه تعالى أشدّ فرحاً بتوبة عبده من رجل أضلّ راحلته و زاده في ليلة ظلماء فوجدها فاللّه أشدّ فرحاً بتوبةعبده من ذلك الرجل براحلته حين وجدها(2)؛ خداوند با توبه بنده اش بيش از شخصى خرسند مى شود كه در شب تار بار و توشه اش را گم كند و سپس آن را بيابد. خرسندى خداوند بيشتر از خرسندى آن كسى است كه بار و توشه اش را پيدا مى كند».

شادمانى و اندوه خدا همانند شادمانى و اندوه ما نيست، بلكه مقصود از اين حديث و امثال آن، فعل خداوند نسبت به بنده است كه فعل شادمان است، يا فعل غمگين است و يا فعل خشمگين و لذا درباره خدا گفته اند: «خذ الغايات و أترك المبادى ء؛ هدفها را بگيريد و مقدمات را رها سازيد». بنابراين، هدفى كه شادمانى بدان منتهى شود چيست؟ اين هدف، همان احسان به كسى است كه او را شاد گردانيده است و هدف خشمگين، مجازات كسى است كه او را خشمگين كرده است و خدا نسبت به كسى كه اطاعت و يا معصيت مى كند، احسان مى كند و يا او را كيفر مى دهد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «التائب من الذنب كمن لا ذنب له، و المقيم على الذنب و هو مستغفر منه كالمستهزى ء(3)؛ كسى كه از گناه توبه كند، همچون كسى است كه گناه ندارد، و آن كه به گناه ادامه دهد و در عين حال، آمرزش بخواهد همانند كسى است كه ريشخند كند».

مگر نمى بينى اگر كسى به تو گويد: من از جسارتى كه به تو كردم، پشيمانم، سپس بار دوم و سوم جسارت كند، سخن او ريشخند خواهد بود. همچنين است آن كه گناه مى كند و آمرزش مى طلبد، هرچند هدفش ريشخند كردن نباشد، ليكن همانند ريشخند كننده است. بنابراين، انسان بايد ريشه گناه را بركند تا نه گناهكار باشد و نه همانند ريشخند كننده. آرى، تكرار گناهى كه پس از آن حقيقتاً پشيمانى باشد، زيان نخواهد داشت، زيرا انسان ناتوان و مكر شيطان فريبنده است و لذا گاهى فرد گناه مى كند و آنگاه حقيقتاً توبه مى نمايد و سپس

ص: 436


1- . جامع السعادات، ج 3، ص 51.
2- . كافى، ج 2، ص 435.
3- . همان.

بار دوم و سوم و... به دام شيطان مى افتد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنّ اللّه يحبّ من عباده المفَتَّن التوّاب(1)؛ خداوند از بندگانش كسى را دوست دارد كه دچار گناه شود و توبه كند».

يعنى بسيار گناه كند و بسيار توبه نمايد و هرگاه فريب بخورد، به طور حقيقى توبه كند.

نيز آن امام فرمود: «إذا تاب العبد توبة نصوحا أحبه اللّه فستر عليه، فقلت: و كيف يستر عليه؟ قال: ينسي ملكيه ما كانا يكتبان عليه و يوحي اللّه إلى جوارحه و إلى بقاع الأرض أن اكتُمي عليه ذنوبه فيلقى اللّه عزّوجل حين يلقاه و ليس شيء يشهد عليه بشيء من الذنوب(2)؛ هرگاه انسان همچون توبه نصوح توبه كند، خداوند او را دوست بدارد و [گناهانش را ]بپوشاند. راوى گفت: چگونه او را مى پوشاند؟ امام عليه السلام فرمود: آنچه را دو فرشته او بر وى مى نوشتند از ياد آنها مى برد و به اعضايش و به نقاط زمين وحى مى كند كه گناهان او را پنهان سازند و لذا وقتى خدا را ديدار مى كند، هيچ چيزى عليه او به گناهى شهادت نمى دهد».

اين نهايت بخشش است كه خداوند حتى گناه بنده اش را از ياد آن دو فرشته مى برد تا نزد آنها خوار نباشد. آيا نمى بينى كه انسان گاهى نسبت به كسى گناهى انجام دهد، سپس گناه او را مى بخشد، اما انسان نزد وى شرمنده مى ماند، زيرا زمانى در حق او بد كرده است؟امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: خداوند توبه كاران را سه خصلت عطا كرده است كه اگر يكى از آنها را به اهل آسمانها و زمين بدهد نجات مى يابند و سپس آيات زير را قرائت كرد: «اِنَّ اللّه َ يُحِبُّ التّوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»(3)؛ "خدا توبه كاران را دوست مى دارد" و هركه را خداى دوست بدارد عذابش نمى كند. و مى فرمايد: «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْ ءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ * رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صَلَحَ مِنْ ءَابَآئِهِمْ وَ أَزْوَ جِهِمْ وَ ذُرِّيَّتِهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * وَ قِهِمُ السَّئِّاتِ وَ مَن تَقِ السَّئِّاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»(4)؛ «آنان كه عرش [خدا] را حمل مى كنند و آنها كه پيرامون آنند به سپاس پروردگارشان تسبيح مى گويند و به او ايمان دارند و

ص: 437


1- . همان، ص 432.
2- . همان، ص 436.
3- . سوره بقره، آيه 222.
4- . سوره غافر، آيه هاى 7 تا 9.

براى آنان كه گرويده اند طلب آمرزش مى كنند: پروردگارا رحمت و دانش تو بر هر چيز احاطه دارد كسانى را كه توبه كرده و راه تو را دنبال كرده اند ببخش و از عذاب آتش نگاه دار. پروردگارا آنها را در باغهاى جاويد كه وعده شان داده اى با هركه از پدران و همسران و فرزندان ايشان كه به صلاح آمده اند داخل كن زيرا تو خود ارجمند و حكيمى. و آنان را از بديها نگاه دار و هركه را در آن روز از بديها حفظ كنى البته رحمتش كرده اى و اين همان كاميابى بزرگ است". و مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ وَ لاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لاَ يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ يَلْقَ أَثَامًا * يُضَعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا * إِلاَّ مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَلِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَئِّاتِهِمْ حَسَنَتٍ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيًما»(1)؛ "آنان كه با خدا معبودى ديگر نمى خوانند و كسى را كه خدا [خونش را ]حرام كرده است جز به حق نمى كشند و زنا نمى كنند و هر كس اينها را انجام دهد سزايش را دريافت خواهد كرد. براى او در روز قيامت عذاب دو چندان مى شود و پيوسته در آن خوار مى ماند. مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند پس خدا بديهايشان را به نيكيها تبديل مى كند و خدا همواره آمرزنده مهربان است"»(2).

امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «أحبّ العباد إلى اللّه المنيبون التوّابون(3)؛ محبوب ترين بندگان نزد خدا، بازگشت كنندگان و توبه كارانند».

وانگهى هرگاه انسان به شخص، يا حكومت و امثال آن بدى كند، غالبا، چنانچه بدكار پشيمان شود و اظهار پشيمانى كند، مورد عفو قرار نمى گيرد، ليك خداوند با بخشش و كرم خود، توبه را مى پذيرد و از بديها در مى گذرد، هرچند بسيار باشد. قرآن حكيم مى فرمايد:

«وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ»(4)؛ «او همان است كه توبه را از بندگان مى پذيرد».«وَ مَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَّحِيًما»(5)؛ «هركه كار بدى كند يا بر خود ستم ورزد آنگاه از خدا آمرزش خواهد خدا را آمرزنده مهربان خواهد يافت».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لو عملتم الخطايا حتّى تبلغ السماء ثمّ ندمتم لتاب اللّه عليكم(6)؛ اگر آنقدر گناه كنيد كه به آسمان برسد، سپس پشيمان شويد، قطعا خداوند توبه شما را مى پذيرد».

ص: 438


1- . سوره فرقان، آيه هاى 68 تا 70.
2- . كافى، ج 2، ص 432.
3- . جامع السعادات، ج 3، ص 52.
4- . سوره شورى، آيه 25.
5- . سوره نساء، آيه 110.
6- . جامع السعادات، ج 3، ص 52.

اگر فرض كنيم گناهان جسم باشد، چه مقدار از اين جسمها روى هم انباشته شود تا به آسمان برسد؟ اگر گناهان به اين مقدار سرسام آور هم باشد، توبه راستين در نابود ساختن آنها بسنده مى كند و حتى گاهى اوقات، خداوند گناهان آنها را به نيكيها مبدل مى سازد و آيا بخشنده تر از خداى سبحان ديده ايد؟ اولاً: خداوند بدون اين كه شخص استحقاق داشته باشد مى بخشد.

ثانياً: هرگاه انسان گناه كند، لطف او از وى قطع نشود و به مجازات او شتاب نمى كند.

ثالثاً: اگر انسان از گناهش پشيمان شود و توبه كند، خدا او را مى بخشد و گناهانش را مى پوشاند و اين گناهان را به نيكيها مبدل مى سازد.

پدر و مادر كه مهربانترين مردم به فرزند هستند، آنگاه كه فرزند با آنها مخالفت مى كند، در بسيارى از مواقع مهربانى خود را از او قطع مى كنند و اگر اظهار پشيمانى كند از گناهش در نمى گذرند و او را نمى بخشند. ليكن تنها خداوند مهربانترين مهربانان است كه لطف و بخشش، صفت هميشگى اوست حتى نسبت به بزرگترين گناهكاران.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّ العبد ليذنب الذنب، فيدخل في الجنّة، قيل: كيف ذاك يا رسول اللّه؟ قال: يكون نصب عينيه تائباً منه فارّاً حتّى يدخل الجنّة(1)؛ انسان گناهى را مرتكب مى شود و به بهشت مى رود. گفتند: چگونه اى رسول خدا؟ فرمود: اين گناه در پيش چشم اوست و از آن توبه مى كند و مى گريزد، تا اين كه وارد بهشت مى شود».

همچنين امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ الرجل ليذنب الذنب فيدخله اللّه به الجنّة، قلت: يدخله اللّه بالذنب الجنّة؟ قال عليه السلام: نعم، إنّه ليذنب فلا يزال منه خائفاً ماقتاً لنفسه، فيرحمه اللّه، فيدخله الجنّة(2)؛ انسان گناهى انجام مى دهد و خدا به وسيله اين گناه وارد بهشتش مى كند. گفتند: آيا خدا به وسيله گناه، او را وارد بهشت مى سازد؟ امام فرمود: بله، او گناه مى كند و هميشه از آن ترسان است و بر نفس خود خشمگين. پس خداوند او را مورد رحمت قرار داده و وارد بهشت مى كند».

اما درباره ثبت گناه بايد گفت: به صرف اين كه فرد گناهى را انجام دهد، ثبت نمى شود، بلكه به واپس مى افتد تا شايد وى توبه كند و ادب شود.

ص: 439


1- . همان.
2- . كافى، ج 2، ص 426.

امام صادق عليه السلام فرمود: «العبد المؤمن إذا أذنب ذنبا أجّله اللّه سبع ساعات، فإن استغفراللّه لم يكتب عليه شيء، و إن مضت الساعات و لم يستغفر كتبت عليه سيئة و إنّ المؤمن ليذكرذنبه بعد عشرين سنة حتّى يستغفر ربّه فيغفر له و إنّ الكافر لينساه من ساعته(1)؛ هرگاه بنده مؤن گناه كند، خداوند به مدت هفت ساعت آن را به تأخير اندازد. چنانچه وى از خدا آمرزش بخواهد، چيزى بر او نمى نويسد و اگر آن ساعتها گذشت و درخواست آمرزش نكرد، بر او گناه نوشته شود. مؤمن پس از بيست سال به ياد گناهش مى افتد و از پروردگارش آمرزش مى خواهد و او هم وى را مى بخشد و كافر از همان ساعتى كه گناه مى كند آن را فراموش مى كند».

چه، كافر گناه را معصيت نمى شمارد تا وجدانش متوجه آن شود و در خاطرش باقى بماند و از آن بترسد و لذا در همان ساعت گناه را فراموش مى كند.

حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه نشان مى دهد خداوند توبه كار را بسيار مورد بخشش قرار مى دهد و توبه اش را تا واپسين لحظه زندگى اش مى پذيرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من تاب قبْل موته بسنة قَبِل اللّه توبته، ثمّ قال: إنّ السنة لكثير، من تاب قَبْل موته بشهر قَبِل اللّه توبته، ثمّ قال: إنّ الشهر لكثير، من تاب قَبْل موته بجمعة قَبِل اللّه توبته، ثمّ قال: إنّ الجمعة لكثير، من تاب قَبْل موته بيوم قَبِل توبَته، ثمّ قال: إنّ يوما لكثير، من تاب قَبْل أن يُعاين [ملك الموت] قَبِل اللّه توبته(2)؛ هركه يك سال قبل از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را مى پذيرد. سپس فرمود: يك سال بسيار است، هركه يك ماه قبل از مرگ توبه كند، خدا توبه اش را مى پذيرد. آنگاه فرمود: يك ماه بسيار است، هركه يك هفته پيش از مرگ توبه كند، خدا توبه اش را مى پذيرد. باز فرمود: يك هفته بسيار است، هركه يك روز پيش از مرگ توبه كند، توبه اش را مى پذيرد. آنگاه فرمود: يك روز هم بسيار است، هركه پيش از آن كه ملك الموت را ببيند توبه كند، خداوند توبه او را مى پذيرد».

پس از اين همه الطاف خداوند، آيا پناهگاهى بهتر از اين وجود خواهد داشت؟ توبه يعنى پشيمانى، بنابراين، نياز به درخواست آمرزش لفظى ندارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كفارة الذنب الندامة(3)؛ كفاره گناه پشيمانى است».

ص: 440


1- . همان، ص 437.
2- . همان، ص 440.
3- . جامع السعادات، ج 3، ص 52.

امّا پشيمانى آثارى دارد. به عنوان نمونه اگر كسى به خاطر چپاول كردن دارايى فلان شخص پشيمان است، اثر پشيمانى او آن است كه آن دارايى را به وى برگرداند و اگر كسى از ترك نماز و ندادن خمس پشيمان است، اثر پشيمان شدن او آن است كه قضاى نماز را به جاى آورد و خمس را بپردازد.

به اين حديث گوش كن تا فراوانى فضل خدا را ببينى. امام باقر عليه السلام به محمد بن مسلم فرمود: «گناهان مؤن، هرگاه از آن توبه كند، بخشيده شود. بنابراين، مؤن بايد براى آنچه پس از توبه و آمرزش از سر مى گيرد، كار كند. به خدا سوگند، توبه و آمرزش تنها براى اهل ايمان است. محمد بن مسلم گفت: اگر باز هم پس از توبه و درخواست آمرزش به گناه بازگشت و بار ديگر توبه كرد؟ فرمود: اى محمد بن مسلم، آيا بر اين باورى كه بنده مؤن گناه كند و پشيمان شود و از خدا آمرزش بجويد و توبه كند، آنگاه خدا توبه او را نپذيرد؟ گفت: اگر بارها گناه كند و سپس توبه كند و آمرزش بخواهد؟ امام عليه السلام فرمود: هر زمان كه مؤن به توبه و درخواست آمرزش باز گردد، خداوند به آمرزش باز مى گردد و خدا آمرزنده و مهربان است توبه را مى پذيرد و از بديها در مى گذرد. پس به هوش باش كه مؤنين را از رحمت خدا نااميد مگردانى»(1).

از بخششهاى خداوند بر انسان آن است كه توبه او را مى پذيرد و براى او بسيار آسان مى گيرد. اينك به اين حديث گوش فرا بده. امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام فرمودند:«آدم عليه السلام گفت: پروردگارا، شيطان را بر من مسلط كردى و او را بسان خون در بدنم روان ساختى. پس برايم چيزى قرار بده، خداى تعالى فرمود: براى تو چنين مقرر كردم كه هر كس از فرزندانت آهنگ گناه كند، بر او ثبت نشود و اگر آن را عملى سازد، بر او يك گناه ثبت مى شود. امّا اگر كسى آهنگ كار نيك كند، براى او ثبت مى شود، هرچند آن را عملى نكرده باشد و اگر عملى كند، برايش ده برابر ثبت مى گردد. آدم گفت: پروردگارا، به من بيفزا. خدا فرمود: برايت مقرر كردم كه هر كدام از فرزندانت گناهى را مرتكب شود و سپس آمرزش بخواهد، او را مى آمرزم، آدم گفت: پروردگارا، به من بيفزا. خداوند فرمود: برايشان توبه را مقرر كردم و پهنه توبه را براى آنها بسيار گسترش دادم تا جايى كه نَفَس به گلو برسد. آدم گفت: پروردگارا، مرا بس است»(2).

احاديث شگفت انگيزتر از اين حديث نيز هست، هرچند بخشش خدا شگفتى ندارد.

ص: 441


1- . كافى، ج 2، ص 434.
2- . همان، ص 440.

امام صادق عليه السلام فرمود: «هر مؤنى كه در شبانه روز چهل گناه كبيره مرتكب شود و با پشيمانى بگويد: "اَسْتَغْفِراللّه الّذِي لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ بَدِيعَ السَّموات وَ الاَْرْضِ ذَاالْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ وَ اَسْأَلُهُ اَنْ يُصَلِّيَ عَلى مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ اَنْ يَتُوبَ عَليَّ " خداوند او را بيامرزد و هركه در شبانه روز بيش از چهل گناه كبيره مرتكب شود، در او خيرى نباشد»(1).

در بخشش خدا شگفتى نيست كه گناهكار را بيامرزد، هرچند وى چهل بار در شب و روز گناه را تكرار كند. مگر نه اين است كه خداوند گناهان را بسيار مى آمرزد، و يا توبه گناهكار را مى پذيرد، هرچند وى پس از گذشت هفتاد سال از گناه دست بردارد. ليكن شگفت آن است كه انسان از اين آمرزشى كه همه چيز را فرا گرفته است غفلت كند.

وَ لَقَدْ عَجِبْتُ لِهالِكٍ وَ نَجاتُه *** مَوْجُودةٌ وَ لَقْدْ عَجِبْتُ لِمَنْ نَجى

«من از هلاك شده اى در شگفتم كه رهايى او وجود دارد و نيز در شگفتم از آن كه رهايى يافته» هر كدام از اين دو موجب شگفتى است: چگونه انسان با اين گستردگى در آمرزش و رحمت، هلاك مى شود؟ و چگونه با اين همه عوامل فريبندگى و هلاكت رهايى مى يابد؟ بنابراين، انسان بايد كاملاً توجه داشته باشد كه گناه نكند و اگر خداى نكرده گناه كرد، بايد به توبه همت گمارد و ديگر باز نگردد و اگر باز هم لغزيد، از رحمت خدا نااميد نشود، بلكه بايد تصميم خود را تجديد كند و كار را از نو آغاز نمايد و همچون نصوح توبه كند.

ص: 442


1- . همان، ص 438.

مراقبت

آيا ديده ايد كه چگونه شريكى شريك خويش را زير نظر دارد تا حق او را كم ندهد؟ نيز آيا ديده ايد كه دشمن چگونه حريف خود را زير نظر دارد تا حقش ضايع نگردد؟ مراقبت يك امر طبيعى براى انسان است، تا سود را جلب و زيان را دفع كند. آيا سودى بالاتر از كار نيكى كه هم براى خود شخص و هم براى تمام جامعه بشرى در دنيا و آخرت باشد، وجود دارد؟ نيز آيا ضررى بدتر از بدى و شرى فراگير كه هم به خود آدمى و هم به ديگران مى رسد وجود دارد، ضررى كه هم دنيايى و هم آخرتى است؟ خير. كار نيك فراگير در آن خطوطى تجسم مى يابد كه اسلام براى سعادت بشر وضع كرده است و كار بد فراگير در مخالفت از اين خطوط عينيت مى يابد. بنابراين لازم است كه انسان از خويش و جامعه خود مراقبت كند تا از راه اسلام منحرف نشود و جامعه خطوط روشن اسلام را گم نكند.

خداى متعال فرموده است: «وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»(1)؛ «و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است».

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «حاسبوا أنفسكم قبل أن تُحاسَبوا و زنوها قبل أن توزنوا(2)؛ پيش از آن كه مورد حسابرسى قرار گيريد، خودتان را حسابرسى كنيد و پيش از آن كه سنجيده شويد، خودتان را بسنجيد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إذا أراد أحدكم أن لا يسأل ربّه شيئا إلاّ أعطاه فلييأس من الناس كلّهم، و لا يكون له رجاء إلاّ من عند اللّه عزّوجل فإذا علم اللّه ذلك من قلبه لم يسأله

ص: 443


1- . سوره حشر، آيه 18.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 298.

شيئا إلاّ أعطاه فحاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا عليها فإنّ للقيامة خمسين موقفا كلّ موقف مقام ألف سنة ثمّ تلا: «فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ»(1)-(2)؛ هرگاه يكى از شمابخواهد هر چيزى را از خدايش مسألت كند و خداوند به او عطا كند، بايد از تمامى مردم نااميد شود و از هيچ كس اميدى نداشته باشد، مگر از خداى تعالى. وقتى خداوند اين حالت را در دل او بداند، وى هرچه از او بخواهد، عطايش كند. بنابراين، خودتان را پيش از آن كه حسابرسى شويد، حسابرسى كنيد. چه، در قيامت پنجاه ايستگاه باشد كه هر ايستگاهى جاى هزار سال توقف باشد.

سپس اين آيه را تلاوت كرد: "در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است"».

آيا پنجاه هزار سال سپرى مى شود؟ در حالى كه عمر انسان در دنيا پنجاه سال است و آن را دراز مى داند. پس چگونه باشد در روز قيامت كه مقدارش پنجاه هزار سال است؟ آيا بر انسان واجب نيست كه در همين روزهاى اندك، خويشتن را مورد حسابرسى قرار دهد تا در روز ترس بزرگ در امان باشد؟ معناى حسابرسى و مراقبت آن است كه نيتها و عملكردهاى انسان بايد كنترل شود و هر كارى را كه انجام مى دهد و هر نيتى را كه دارد، مى بايد مراقب باشد كه آيا به نفع اوست و يا بر زيانش؟ آنگاه اگر كار و يا نيت از دست او رفت و گناهى را مرتكب شد، بايد فوراً آن را به وسيله توبه و كار نيكو جبران كند. پارسايان هميشه در هر كارى از خود مراقبت مى كردند و زمانى كه شب فرا مى رسيد، خود را مورد حسابرسى قرار مى دادند، تا ببينند كه آيا سود برده و يا زيان كرده اند؟

ص: 444


1- . سوره معارج، آيه 4.
2- . مجموعه ورّام، ج 2، ص 145.

نيت

قلب انسان برانگيزاننده نيكى و بدى است و لذا خداى سبحان فرموده است: «ءَاثِمٌ قَلْبُهُ»(1)؛ «قلبش گناهكار است» حتى اگر كار نيكو از انسان بدون نيت سر بزند، براى كننده كار، نيكى حساب نشود، هرچند خود كار ذاتاً نيكوست، همچنين اگر كار زشتى بدون قصد و نيت از شخص سربزند، براى كننده كار، بدى به شمار نمى آيد، هرچند خود كار ذاتاً زشت است. مثلاً اگر در هنگام راه رفتنت عقربى را كه قصد گزيدن انسان را دارد بكشى و تو از آن آگاهى ندارى، به تو نمى گويند: آفرين، هرچند اين كشتن تو كار نيكوست. اگر در هنگام راه رفتنت ظرف انسان تهى دستى را بشكنى و بدان توجه نداشته باشى، به تو نمى گويند: كار زشتى انجام دادى، هرچند اين كار ذاتاً زشت است.

بنابراين توجه به امر قلب واجب است، زيرا قلب معيار نيك و بد، حسن و قبح، زيبايى و زشتى مى باشد و لذا كار نيكو اگر خالص براى خدا باشد، نيكو و ثواب است و اگر به اغراض دنيوى آلوده باشد نظير ريا، شهرت طلبى، برترى جويى، منم گفتن و جذب پول و امثال آن، بيهوده و موجب مجازات خواهد بود. از اين رو، بر انسان لازم است كه تمامى اراده اش را براى خدا صرف كند و نبايد گمان كند سود او از آن كه اراده اش را با اغراض دنيوى در هم مى آميزد كمتر است، بلكه موضوع كاملاً بر عكس است.

امّا نيكى آخرت، تنها براى آنهايى است كه جز خدا چيزى نخواهند. امّا نيكى دنيا [براىفرد اخلاصمند آن است كه] خداوند مردم را طورى آفريده است كه انسان با اخلاص را دوست بدارند و از شخص رياكار و آن كه براى غير خدا كار مى كند نفرت داشته باشند.

ص: 445


1- . سوره بقره، آيه 283.

مگر نديده اى كه اگر مردم بدانند بزرگترين دانشمند، آموختن و آموزش دادن و نويسندگى او براى غير خداست و نيز اگر بدانند كه فلان زاهد، تنها براى دنيا، يا به دست آوردن مقام و يا امثال آن عبادت كرده، نماز خوانده و روزه گرفته است، اين دانشمند و زاهد از ديد مردم مى افتند و هيچ ارزشى نزد آنها ندارند؟ از اين رو، اسلام پيرامون پاك كردن نيت و خالص نمودن عمل تأكيد فراوان كرده است. خداى سبحان مى فرمايد:

«وَ لاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»(1)؛ «و كسانى را كه پروردگارشان را بامدادان و شامگاهان مى خوانند در حالى كه خشنودى او را مى خواهند مران».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّما الأعمال بالنيّات، و إنّما لكلّ امرى ء ما نوى، فمن كانت هجرته إلى اللّه و رسوله، فهجرته إلى اللّه و رسوله و من كانت هجرته إلى دنيا يصيبها، أو امرأة يتزوّجها، فهجرته إلى ما هاجر إليه(2)؛ كارها به نيتها بستگى دارد، و براى هر انسانى همان چيزى است كه نيت مى كند. بنابراين، هركه هجرت او به سوى خدا و پيامبرش بوده، هجرتش در راه خدا و پيامبرش مى باشد و هركه هجرتش به سوى دنيايى است تا چيزى نصيب او شود و يا براى زنى باشد تا به ازدواج او درآيد، در راه همان چيزها هجرت كرده است».

اگر هجرت براى خدا باشد، پاداش مهاجر بر خداست و اگر هجرت براى دنيا باشد، پاداش مهاجر همان دنياست و اين مهاجر در نزد خدا چيزى ندارد، زيرا او براى دنيا هجرت كرده و آيا درست است كه پاداش هجرت را از خدا بخواهد؟ اين سخن ارزشمند را پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زمانى فرمود كه شنيد برخى از آنانى كه به مدينه هجرت كرده اند، انگيزه شان دست يابى دنياى راحت بوده است از قبيل ثروت، مقام و امثال آن. اين افراد هرچند در زمره سپاه اسلام به حساب آيند، بويژه در روزى كه اسلام غريب بود و به ياران و جمعيت بيشترى نياز داشت، ليكن پيامبر صلى الله عليه و آله همچون كشورگشايان براى حكومت در دنيا برانگيخته نشد، بلكه براى رهايى مردم از تاريكيها به روشنايى برانگيخته شد. بنابراين، اگر كسى به خاطر دنيا يارى اش كند، از ديدگاه او هيچ ارزشى ندارد.

اين سخن گرانبها، همچون تاجى است بر سر هركه براى آخرت كار كند، از آموختن دانش تا تبليغ رسالت آسمانى، امر به معروف و نهى از منكر، كمك به افراد تهى دست و

ص: 446


1- . سوره انعام، آيه 52.
2- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 81.

ناتوان، بنياد نهادن مؤسه ها و ايجاد پروژه ها و امثال آن. اگر كارهايش براى خدا و پيامبر او باشد، خدا بستانهايى را به او پاداش دهد كه از زير آنها نهرها جارى است و اگر كارهاى او براى شهرت و يا جلب توجه جهانيان به طرف خويش بوده است، پاداش او بر عهده همان چيزى است كه برايش كار كرده است و در جهان ديگر برايش بهره اى نخواهد بود. بدترين مردم كسى است كه به نام خدا كار كند و قصدش غير خدا باشد.

روايت شده است كه از چيزهايى كه خداوند به داود وحى كرد، اين بود كه به او فرمود: «يا داود لا تطاول على المريدين، لو علم أهل محبّتي منزلة المريدين عندي، لكانوا لهم أرضاً يمشون عليها، يا داود لئن تخرج مريداً من كربة هو فيها تستعده كتبتك عندي حميداً، و من كتبته حميداً لا يكون عليه وحشة و لا فاقة إلى المخلوقين(1)؛ اى داود، بر اخلاصمندانسلطه جويى مكن كه اگر اهل محبّت من بدانند كه اخلاصمندان چه مقامى در نزد من دارند، در برابر آنان چون زمينى مى شوند كه بر آن راه روند. اى داود، اگر اخلاصمندى را از سختى بيرون آورى، من تو را در نزد خودم پسنديده مى شمرم و هركه را من پسنديده شمرم، هيچ گونه هراسى از آفريدگان و نيازى به آنان نخواهد داشت».

اخلاصمند كسى است كه يگانه خواسته اش خشنودى خداوند باشد و چنين فردى از كبريت احمر هم كمياب تر است. اهل محبت آنانى هستند كه خدا را دوست مى دارند ولى به آن مرتبه نرسيده اند. رتبه پسنديده [= حميد] يك رتبه بسيار بالاست كه تمامى رتبه هاى دنيا به پايين ترين سطح آن نمى رسد. ليكن آيا به دست آوردن چنين رتبه اى آسان است؟ زيرا بسيار پيش مى آيد كه انسان بر جسمش تسلط يابد و آن را كنترل كند، ولى اندكشمار و كمياب است كسى كه زمام و كنترل دلش در دستش باشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ اللّه لا ينظر إلى صوركم و أموالكم و إنّما ينظر إلى قلوبكم و أعمالكم و إنّما ينظر إلى القلوب لأنّها مظنّة النيّة(2)؛ خدا به چهره ها و داراييهاى شما نمى نگرد و تنها به دلها و كارهايتان مى نگرد و به دلها بدين سبب مى نگرد كه جايگاه ويژه نيّت است».

هرگاه دل درست و سالم باشد، چهره هم درست مى شود و دارايى نيز به اندازه خواهد بود. امّا درستى چهره و فراوانى ثروت، معيار درستى انسان نمى باشند.

ص: 447


1- . جامع السعادات، ج 3، ص 88.
2- . همان، ص 89.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ العبد ليعمل أعمالاً حسنة، فتصعد بها الملائكة في صحف مختمة، فتلقى بين يدي اللّه تعالى، فيقول: إلقوا هذه الصحيفة فإنه لم يُرَد بما فيها وجهي، ثمّ ينادي الملائكة: اكتبوا له كذا و كذا، فيقولون: يا ربّنا إنّه لم يعمل شيئا من ذلك؟! فيقول اللّه تعالى: إنّه نواه)(1)؛ انسان كارهاى نيكى را انجام مى دهد و فرشتگان آنها را در نامه هاى مهر شده بالا مى برند و در پيشگاه خداى تعالى عرضه مى كنند. و خدا به آنها مى گويد: اين نامه را دور افكنيد، زيرا در آن چيزى كه به خاطر من انجام شده باشد وجود ندارد. سپس به فرشتگان مى گويد: براى او چنان و چنان بنويسيد. آنها مى گويند: پروردگارا او هيچ يك از اين كارها را انجام نداده است؟ خداى تعالى مى فرمايد: وى آن را نيت كرده است».

كارى كه براى خدا نباشد هيچ فايده اى ندارد، امّا نيت كار خير كاملاً فايده دارد و اگر انسان موفق شود كه كارش را از كژى نگهدارد، چقدر فايده خواهد داشت؟ همان گونه كه نيت كار نيك پاداش دارد، در بسيارى از اوقات، نيت كار بد هم مجازات دارد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الناس أربعة، رجل آتاه اللّه عزّوجل علما و مالاً، فهو يعمل بعلمه في ماله، فيقول رجل: لو آتاني اللّه مثل ما آتاه لعملت كما يعمل، فهما في الأجر سواء، و رجل آتاه اللّه مالاً، و لم يؤتِهِ علما، فهو يتخبط بجهله في ماله، فيقول رجل: لو آتاني اللّه مثل ما آتاه لعملت كما يعمل، فهما في الوزر سواء)(2)؛ مردم چهار دسته اند: شخصى را خداى عزّوجلّ هم دانش مى دهد و هم مال. بنابراين، او درباره مال خود بر طبق دانش خود عمل مى كند و فردى مى گويد: اگر خداوند به من همانند آنچه را به او داده است مى داد، من هم همانند او عمل مى كردم و اين دو از لحاظ پاداش يكسانند. شخصى است كه خداوند به وى مال داده و دانش نداده است و او بر اثر نادانى اش مالش را بيهوده هزينه مى كند و فردى مى گويد: اگر خدا آنچه را بهاو داده است به من هم مى داد، من هم همانند او كار مى كردم. پس اين دو در وبال يكسانند».

خداى متعال مى فرمايد: «وَ إِن تُبْدُوا مَا فِى أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّهُ»(3)؛ «اگر آنچه در دلهاى خود داريد، آشكار يا پنهان كنيد، خداوند شما را به آن محاسبه مى كند».

در زيارتنامه مأثور، آمده است: «و لعن اللّه أمّة سمعت بذلك فرضيت به(4)؛ خدا مردمانى

ص: 448


1- . همان.
2- . همان.
3- . سوره بقره، آيه 284.
4- . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 114.

را لعنت كند كه آن را شنيدند و بدان راضى شدند».

در حديث آمده است كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به غزوه تبوك مى رفت، فرمود: «إنّ بالمدينة أقواما، ما قطعنا واديا، و لا وطئنا موطئا يغيظ الكفار و لا أنفقنا نفقة، و لا أصابتنا مخمصة، إلاّ شاركونا في ذلك، و هم في المدينة. قالوا: و كيف ذلك يا رسول اللّه و ليسوا معنا؟ قال: (حبسهم العُذْر، فشاركونا بحسن النية)(1)؛ در مدينه گروههايى هستند كه ما هر دره اى را پشت سرگذاريم و هر گامى را برداريم كه كافران را به خشم آورد و هر چيزى را در راه خدا انفاق كنيم و هر مصيبتى كه به ما برسد، آنها با ما در آن شريكند، در حالى كه در مدينه هستند. گفتند: اى رسول خدا، چگونه چنين باشد، در حالى كه آنها به همراه ما نيستند؟ فرمود: عذر آنها را خانه نشين كرد پس در نيت نيكو با ما شريك شدند».

در حقيقت كار نيك در اسلام بسيار گسترده است. در ميان مردم رسم بر آن است كه در كارهاى دنيوى به كارگران، پس از اتمام كار، مزد مى پردازند، ليكن اسلام صرفاً به خاطر نيت كار پاداش مى دهد.

در روايت آمده است: «مردى در راه خدا به دست كافران كشته شد و در ميان مسلمانان به نام قتيل الحمار (= كشته راه الاغ) خوانده مى شد، زيرا با يكى از كافران با اين نيت جنگيد كه الاغ او را بگيرد و آن را به غارت برد و به همين سبب كشته شد و او را به نيتى كه داشت نسبت دادند».

روايت شده است: «مردى به همراه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به جهاد رفت و نيتش اين بود كه زنى را كه در سپاه كافران بود به دست آورد و به همسرى خود در آورد و نام اين زن ام قيس بود و لذا اين مرد در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آلهبه مهاجر ام قيس معروف شد»(2).

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «إذا التقى المسلمان بسيفيهما على غير سنّة فالقاتل و المقتول في النار، فقيل: يا رسول اللّه هذا القاتل فما بال المقتول؟ قال: لأنّه أراد قتله(3)؛ اگر دو مسلمان با يكديگر نبرد كردند بر غير سنت و يكى از آنها ديگرى را كشت. كشنده و كشته شده هر دو در آتشند. گفتند: اى پيامبر خدا، اين يكى قاتل است امّا گناه مقتول چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: زيرا او هم مى خواست رفيقش را بكشد».

ص: 449


1- . جامع السعادات، ج 3، ص 89.
2- . همان.
3- . علل الشرائع، ج 2، ص 462.

ميان احاديثى كه نشان مى دهد كسى كه آهنگ كار زشت كند و آن را انجام ندهد، برايش گناهى ثبت نمى شود و احاديثى كه نشان مى دهد براى او گناه ثبت مى شود، تضادى وجود ندارد، زيرا دسته نخست در جايى است كه شخص كارى نكند كه نشان دهد او قصد گناه دارد، در حالى كه دسته دوم در جايى است كه شخص كارى كند كه نشان دهد وى قصد گناه داشته است، چنان كه در حديث اخير شاهد بوديم، زيرا مقتول قصد كشتن برادرش راداشته و با او نبرد كرده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إذا التقى الصفّان، نزلت الملائكة تكتب الخلق على مراتبهم، فلان يقاتل للدنيا، فلان يقاتل حميّة، فلان يقاتل عصبية، ألا فلا تقولوا: قتل فلان في سبيل اللّه، إلاّ لمن قاتل لتكون كلمة اللّه هي العليا(1)؛ وقتى كه دو صف در مقابل يكديگر قرار گيرند، فرشتگان فرود مى آيند و رتبه هاى مردم را مى نويسند: فلانى براى دنيا پيكار مى كند، فلانى به خاطر غيرت پيكار مى كند و فلانى به خاطر تعصب نژادى مى جنگد. آگاه باشيد كه نگوييد: فلانى در راه خدا كشته شد، مگر كسى كه براى حاكميت كلمه خدا پيكار كرده باشد».

آنچه خدا مى خواهد روى آوردن بسوى او از راه دين است و از ديدگاه اسلام، اين سخن: «هدف وسيله را توجيه مى كند» مردود است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من تزوّج امرأة على صداق و هو لا ينوي أدائه فهو زان، و من استدان ديناً و هو لا ينوي قضاءه فهو سارق، و من تطيّب للّه تعالى، جاء يوم القيامة و ريحه أطيب من المسك، و من تطيّب لغير اللّه جاء يوم القيامة و ريحه أنتن من الجيفة(2)؛ هر كس با زنى با مقدار مهريه اى ازدواج كند و قصدش اين باشد كه آن را نپردازد، زناكار است. و هركه مبلغى را وام بگيرد و قصد پرداخت آن را نداشته باشد، دزد است. و هركه براى خدا خود را خوشبو كند، چون روز قيامت آيد، بوى او از مشك خوشتر باشد و هركه براى غير خدا خود را خوشبو كند، چون روز قيامت آيد، بويش، بدتر از لاشه مردار باشد».

شايد مراد از خوشبو كردن براى غير خدا، خوشبو ساختن حرام باشد، نظير زنى كه براى غير شوهرش خود را معطر كند و يا مرد براى فريب دادن زنان نامحرم، خود را خوشبو كند. امّا خوشبو كردن براى مسلمانان، جزء پاكيزگى و خوشبو كردنى است كه

ص: 450


1- . جامع السعادات، ج 3، ص 90.
2- . همان.

خداوند بدان دستور داده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنّ العبد المؤمن الفقير ليقول: يا ربّ ارزقني حتّى أفعل كذا و كذا من البرّ و وجوه الخير، فإذا علم اللّه عزّوجلّ ذلك منه بصدق نيّة كتب اللّه له من الأجر مثل ما يكتب له لو عمله، إنّ اللّه واسع كريم(1)؛ انسان مؤن تهى دست مى گويد: پروردگارا، به من روزى ده تا فلان و فلان كارهاى نيك را انجام دهم. بنابراين، هرگاه خدا بداند كه او اين سخن را با نيت راستين مى گويد، براى او پاداش حالتى را مى نويسد كه عملاً آن كارها را انجام داده باشد، زيرا [رحمت ]خدا واسع و [خدا] كريم است».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «نيّة المؤمن خير من عمله و نيّة الكافر شرّ من عمله(2)؛ نيت مؤن از عمل او بهتر است و نيت كافر از عملش بدتر است».

چرا كه انسان مؤمن كار نيكى را قصد مى كند كه بدان دست نمى يابد و شخص كافر، هدف بدى دارد و كار بدى را آرزو مى كند كه بدان نايل نمى شود [، اما هر دو به حسب نيت خود پاداش داده يا كيفر مى شوند].بنابراين، بر انسان خردمند است كه:

1- كار نيك انجام دهد.

2- بسيار كار نيك انجام دهد.

3- نيت كار نيك كند.

4- بسيار نيت كار نيك كند، نظير اين كه نيت كند اگر مى توانست همه جهانيان را به ايمان و كار نيك رهنمون مى شد. چنين فردى در روزى كه خدا را ديدار كند، از همه مردم بيشتر در نزد خدا كارهاى نيك خواهد داشت.

ص: 451


1- . كافى، ج 2، ص 85.
2- . همان، ص 84.

دوستى خدا و دوستى براى خدا

هر نيكى كه به انسان رسيده باشد و يا در آينده به او برسد، همانا از سوى خداى متعال است. نيز هر بدى كه در گذشته از انسان دفع شده و يا در آينده از وى دفع شود، تنها خدا آن را دفع مى كند. بنابراين خداوند از هر چيز و از هر شخص به دوستى سزاوارتر است.

هرگاه انسان از روى شناخت، خدا را دوست بدارد، دلش از دوستى ديگران خالى مى شود، زيرا هر محبوبى جز او مجازى است و حقيقت ندارد. به بيانى ديگر: دوستى غير خدا عَرَضى است، در حالى كه دوستى خدا ذاتى است. به عنوان نمونه، انسان پدر و مادر خود را دوست دارد، ليك دوستى آن دو پايين تر از دوستى خداست. چه، خدا ايجاد كننده حقيقى است و حال آن كه پدر و مادر واسطه اند. انسان پيامبران و نيكوكاران را دوست دارد، زيرا آنان به خدا منسوبند و به او نزديك اند و از اين قبيل است ساير دوستيها.

دوستى خدا بدين معناست كه انسان هر چيزى را كه نزد خدا محبوب است دوست بدارد و هر آنچه را كه خدا از آن نفرت دارد، دوست نداشته باشد، هرچند از آن به انسان نيكى رسيده باشد و كدام فرد خردمند است كه مهمتر را رها كند و جز آن را دوست بدارد؟ به عنوان نمونه، هرگاه كافرى به تو احسان كند، نبايد او را دوست بدارى، زيرا نمى توان ميان دوستى او و دوستى خدا گرد آورد و خدا به دوستى سزاوارتر است، زيرا او منبع هر نيكى است و حتى همان نيكى كه از سوى آن كافر به تو رسيده، منبع حقيقى آن خدا است.

براى رهنمون شدن به اين حقيقت، اسلام دستور داده است كه انسان، خدا و نيز آن كه را خدا به دوستى او فرمان داده، دوست بدارد. در قرآن آمده است: «يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»(1)؛

ص: 452


1- . سوره مائده، آيه 54.

«او آنها را دوست مى دارد و آنان او را دوست مى دارند».

و در آيه اى ديگر آمده است: «وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ»(1)؛ «كسانى كه ايمان آورده اند به خدا محبت بيشترى دارند».

در آيه سوم آمده است: «قُلْ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَ نُكُمْ وَأَزْوَ جُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَ لٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَرَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَكِنُ تَرْضَوْنَهَآ أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللَّهِوَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا»(2)؛ «بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گردآورده ايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و سراهايى را كه خوش مى داريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است، پس منتظر باشيد».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لا يؤمن أحدكم حتّى يكون اللّه و رسوله أحبّ إليه ممّا سواهما(3)؛ ايمان نمى آورد يكى از شما، مگر اين كه خدا و پيامبرش در نزد او از ديگران محبوبتر باشد».

«الحبّ من شروط الإيمان(4)؛ دوستى از شرايط ايمان است».

«أحبّوا اللّه لما يغدوكم من نعمه و أحبّوني لحبّ اللّه (5)؛ خدا را به خاطر نعمتهايى كه به شما مى دهد دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى خدا دوست بداريد».

در دعايى از آن حضرت آمده است: «اللّهمّ ارزقني حبّك و حبّ من يحبّك و حبّ من يقرّبني إلى حبّك و اجعل حبّك أحبّ إليّ من الماء البارد(6)؛ بار خدايا، دوستى خودت، دوستى كسى كه تو را دوست مى دارد و دوستى كسى كه مرا به دوستى تو نزديك مى كند برايم روزى كن و دوستى خودت را در نزدم از گوارايى آب خنك بيشتر قرار بده».

آيا ديده اى كه چگونه انسان به برخى از خواسته هاى روح اشتياق دارد تا آن جا كه خواسته هاى بدن در كنار آن مانند صفر نسبت به عدد است؟ همچنين است آن كه خدا را دوست دارد، زيرا لذّتهايى نظير آب سرد، خوراك لذيذ، همسر زيبا، كاخ مجلّل و امثال آن، همگى در اين هنگام به منزله صفرهايى است نسبت به دوستى خدا. تا جايى كه خشنودى خدا را بر آن چيزها نه تنها از لحاظ عقلى ترجيح مى دهد كه اين ترجيح با روح او درهم آميخته و دل را پر كرده است. انسان گاهى نوشيدن دارو را بر خوردن خوراك لذت بخش

ص: 453


1- . سوره بقره، آيه 165.
2- . سوره توبه، آيه 24.
3- . مسكن الفؤاد، شهيد ثانى، ص 17.
4- . جامع السعادات، ج 3، ص 120.
5- . مجموعه ورام، ج 1، ص 223.
6- . جامع السعادات، ج 3، ص 121.

ترجيح مى دهد، ليكن اين ترجيح عقلى است. امّا ترجيح دادن دوستى فرزندش بر دوستى ديگران، هم ترجيح عقلى است و هم ترجيح روحى و عاطفى.

به اين حديث گوش دهيد كه از فرط لطافت، [در جان و دل] سيلان و جريان دارد: «لقد نظر الرسول صلى الله عليه و آله إلى أحد اصحابه مقبلاً و عليه إهاب كبش فقال صلى الله عليه و آله: أنظروا إلى هذا الرجل الّذي قد نوّر اللّه قلبه، لقد رأيته بين أبويه، يغذّوانه بأطيب الطعام و الشراب فدعاه حبّ اللّه و حبّ رسوله إلى ما ترون(1)؛ «رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از اصحاب خود را ديد كه به سويش مى آيد و پوستى دباغى نشده بر تن دارد. حضرت با ديدن وى فرمود: در او بنگريد كه خدا قلب او را نورانى ساخته است. من او را كنار پدر و مادرش ديدم كه با پاكيزه ترين خوراكى و نوشيدنى او را تغذيه مى كردند و دوستى خدا و دوستى پيامبرش وى را به آنچه مى بينيد فرا خواند».

او مهربانى پدر و مادر و آسايش آن را به خاطر خدا ترك كرد و اينك سختيها را بهخاطر او تحمّل مى كند.

در روايت آمده است كه: «جاء أعرابي إلى النبي صلى الله عليه و آله فقال: يا رسول اللّه متى الساعة؟ فقال صلى الله عليه و آله: ماذا أعددت لها؟ فقال: ما أعددت كثير صلاة و لا صيام إلاّ أنّي أحبّ اللّه و رسوله فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المرء مع من أحبّ(2)؛ مرد اعرابى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا، قيامت چه زمانى است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: براى قيامت چه چيزى آماده كردى؟ آن مرد گفت: نماز و روزه فراوان براى آن آماده نكردم، جز اين كه من خدا و پيامبرش را دوست دارم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شخص با همان كسى خواهد بود كه او را دوست دارد».

نبايد انسان به ظاهر اين حديث فريب بخورد، يعنى چنين پندارد كه با كسى كه دوست دارد خواهد بود، هرچند در روش با او مخالف باشد، زيرا مخالف را دوست نمى نامند، اگرچه بپندارد كه دوست است. مگر نه اين است كه يهود بر اين پندارند كه موسى عليه السلام را دوست دارند و مسيحيان بر اين باورند كه عيسى عليه السلام را دوست دارند و ممكن است از نظر عاطفى آن دو را دوست داشته باشند، به گونه اى كه هرگاه نام آنها برده شود، سيل اشك از ديدگانشان روان شود. ليك آيا با آنها محشور مى شوند؟ آيا از پيروانشان خواهند بود؟ آرى، وقتى دوستى با عمل همراه نباشد دروغ است، هرچند عاطفه و دلسوزى باشد،

ص: 454


1- . همان.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 223.

زيرا دوستى چيزى است و عاطفه چيزى ديگر.

در دعاى كميل بن زياد آمده است: «فهبني يا إلهي و سيّدي و مولاي و ربّي، صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك(1)؛ خداى من، آقا، مولا و پروردگارم، بر فرض كه من بر عذاب تو شكيبايى كنم، پس چگونه بر دورى از تو شكيبايى كنم؟».

اگر فرد بداند كه محبوبش از او ناراحت است رنج او بيش از رنجهاى جسمانى خواهد بود، زيرا روح بيش از جسم رنج مى برد و معناى واژه «فراق» كه در اين دعا آمده، دورى روحى است، نه دورى جسمى، چرا كه خدا از جسم و جسمانى بودن منزّه و پاك است.

سرور شهيدان امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه مى فرمايد: «أنت الذي أزلت الأغيار عن قلوب أحبّائك، حتّى لم يحبّوا سواك، و لم يلجئوا إلى غيرك(2)؛ تويى كه [محبت] بيگانگان را از دل دوستانت زايل گردانيدى كه جز تو كسى را دوست ندارند و جز تو به كسى پناه نبرند».

نيز فرمود: «يا من أذاق أحبّاؤه حلاوة المؤانسة فقاموا بين يديه متملّقين(3)؛ اى كه شيرينى همدمى را به دوستانت چشانيدى و لذا آنان برخاستند و در پيشگاه تو ابراز محبت كردند».

انسانى كه مى خواهد دوستى خدا را به دست آورد، بايد بداند كه دوستى جز از طريق دانش و انديشه به دست نمى آيد و ناممكن است كه انسان كسى را دوست بدارد كه او را نمى شناسد و يا درباره لطف و زيبايى و بخشش او نينديشد و لذا بر انسان لازم است كه اولاً: از راه شناخت خدا و گستردگى بخشش، كمال قدرت و ساير اوصافش، ملكه دوستى خدا را در دلش رشد دهد و ثانياً: با انديشيدن و ياد آوردن لطف او؛ و اين كه ما سواى او در برابرش چيزى محسوب نمى شود، دوستى او را افزايش دهد.

آيا نمى بينى كه اگر سربازى را دوست بدارى، به اين دليل كه از كشورت دفاع مى كند وآنگاه بدانى كه رأس حكومت از كشورت دفاع مى كند و اين سرباز فردى كوچك در برابر آن نيروى بزرگ محسوب مى شود كه كشور را اداره مى كند و بدان سود مى رساند و زيانها را از آن دفع مى كند، چگونه از دوستى آن سرباز به دوستى حكومت تمايل پيدا مى كنى؟ تا آن جا كه خشنودى حكومت را بر خشنودى آن سرباز مقدم مى دارى و اين چنين است اگر

ص: 455


1- . مصباح المتهجّد، ص 847.
2- . إقبال، ص 349.
3- . همان.

كسى خدا را بشناسد، از ديگران دست برمى دارد، و البته در مثل مناقشه اى نيست.

روايت شده است: «عيسى عليه السلام به سه نفر گذر كرد كه بدنهايشان نحيف و رنگهايشان تغيير كرده بود. به آنها گفت: چه چيزى شما را به اين وضعيت در آورده است؟ آنها گفتند: بيم از آتش. عيسى گفت: بر خدا سزاوار است كه شخص بيمناك را امان دهد. سپس از آنها گذشت و سه نفر ديگر را ديد كه نحيف تر و رنگشان متغيرتر بود. به آنها گفت: چه چيزى شما را به اين وضعيت رسانده؟ گفتند: اشتياق به بهشت. گفت: بر خدا سزاوار است كه آنچه را آرزو داريد به شما عطا كند. آنگاه از آنها گذشت و به سه نفر ديگر رسيد كه نحيف تر و رنگشان متغيرتر بود و چهره شان چون نور مى درخشيد. عيسى عليه السلام گفت: چه چيزى شما را به اين وضعيت كشانده است؟ گفتند: دوستى خداى عزّوجلّ. عيسى عليه السلام گفت: شما مقرّبان هستيد»(1).

بهشت نعمت جسمانى است و آتش عذاب جسمانى. امّا دوستى خدا نعمت روحى است و آن كه اين نعمت را بچشد، به مراتب شادمان تر، راحت تر و آسوده تر از كسى است كه شيرينى نعمت جسمانى را چشيده است. چنان كه اگر كسى از قدرت خدا و اينكه به قرب حضرتش نرسد هراس داشته باشد، نحيف تر، متغيرتر و ترسان تر از كسى است كه از محروم شدن از بهشت و يا گرفتار شدن به آتش بيم دارد.

لذت دوستى خدا براى كسى كه بهره اى از آن ندارد قابل تصور نيست، مانند كودكى كه نمى تواند لذت منزلت در نزد سلطان را بفهمد، يا مانند نادانى كه لذت حلّ مسأله دشوار را نزد دانشمند در نمى يابد و يا چون نابيناى مادرزاد كه لذت ديدنيهاى زيبا را درك نمى كند.

اسلام انسان را به محبت براى خدا بسيار برانگيخته است و به اندازه اى كه مقام فرد را اين صفت بالا مى برد، دست يابى آن مشكل و دشوار است، زيرا انسان بر حسب تمايلها، گرايشها و منافعش، در دوستى اش به چپ و راست مى رود، امّا اين كه تمامى دوستى اش را در راه خدا هزينه كند و چيزى را دوست نداشته باشد و يا از چيزى نفرت پيدا نكند مگر براى خدا، امرى بسيار دشوار و مشكل خواهد بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«ودّ المؤمن للمؤمن في اللّه من أعظم شعب الإيمان، ألا و من أحبّ في اللّه و أبغض في اللّه و أعطى في اللّه و منع في اللّه، فهو من أصفياء اللّه (2)؛ دوستى مؤن با مؤن در راه خدا،

ص: 456


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 224.
2- . كافى، ج 2، ص 125.

بزرگترين شعبه ايمان است، بدانيد هركه براى خدا دوست بدارد و براى خدا دشمن بدارد و براى خدا عطا و احسان كند و براى خدا خوددارى كند، همو از برگزيدگان خداست».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى به اصحابش فرمود: «أيّ عُرى الايمان أوثق؟ فقالوا: اللّه و رسوله اعلم، و قال بعضهم: الصلاة، و قال بعضهم: الزكاة، و قال بعضهم: الصيام، و قال بعضهم: الحج و العمرة، و قال بعضهم: الجهاد، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لكلّ ما قلتم فضل و ليس به، و لكن أوثق عُرى الإيمان: الحبّ في اللّه و البغض في اللّه، و توالي أولياء اللّه و التبرّي من أعداء اللّه (1)؛ كدامين دستگيره ايمان محكم تر است؟ گفتند: خدا و پيامبرش داناتر است، برخى از آنها گفتند: نماز، برخى گفتند: زكات، برخى گفتند: روزه، برخى گفتند: حج و عمره و برخى گفتند:

جهاد. رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرمود: براى هر كدام از آنچه گفتيد، فضيلتى است و سخنى در آن نيست.ليك محكم ترين دستگيره ايمان، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا و نيز دوست داشتن دوستان خدا و بيزارى جستن از دشمنان خداست».

اگر قضيه چنين است، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه او، تنها وقتى امكان دارد كه انسان كاملاً به خدا رو آورد و روشن است كه هركه تمام توجه او به خدا باشد، ناخودآگاه كارهاى نيك انجام مى دهد و لذا نماز و روزه و جهاد و امثال آن از آثار دوستى خداست.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «المتحابّون في اللّه يوم القيامة على أرض زبرجدَة خضراء في ظلّ عرشه عن يمينه و كلتا يديه يمين، وجوههم أشدّ بياضا من الثلج و أضوء من الشمس الطالعة، يغبطهم بمنزلتهم كلّ مَلَك مقرَّب، و نبي مرسل يقول الناس: من هؤلاء؟ فيقال:

هؤلاء المتحابّون في اللّه (2)؛ كسانى كه در راه خدا يكديگر را دوست مى دارند در روز قيامت بر زمينى از زبرجد سبز و در سايه عرش خدا و كنار دست راست او و هر دو دستش راست است قرار دارند. چهره هاى آنان از يخ سفيدتر و از خورشيد تابان روشنتر است. هر فرشته مقرب و پيامبر مرسلى به مقام آنها غبطه مى خورند. مردم مى گويند: اينان كيانند؟ گفته مى شود: اينان كسانى اند كه در راه خدا يكديگر را دوست مى دارند».

منظور از سمت راست آن است كه بر فرض اگر كسى در عرش رو به مردم بايستد، طرف راست او جايگاه اين گروه است. از آن جا كه در اين سخن، شبهه جسمانى وجود

ص: 457


1- . همان.
2- . مشكاة الأنوار، ص 121.

دارد، پيامبر صلى الله عليه و آلهبا اين سخن خود: «هر دو دستش راست است» شبهه را دفع كرده است.

امام سجاد عليه السلام فرمود: «هرگاه خداوند اولين و آخرين را گرد آورد، آواز دهنده اى برخيزد و آواز دهد كه مردم آن را بشنوند و بگويد: كجايند آنها كه يكديگر را در راه خدا دوست مى داشتند؟ گويد: گردنهاى گروهى از مردم كشيده شود و به آنها بگويند: بدون حسابرسى به بهشت رويد.

فرمود: فرشتگان با آنها ديدار كنند و بگويند: كجا مى رويد؟ مى گويند: بدون حسابرسى به بهشت مى رويم. پس فرشتگان گويند: چه نوع مردمى هستيد؟ گويند: ما در راه خدا يكديگر را دوست مى داشتيم. فرشتگان گويند: كارهاى شما چه بود؟ گويند: ما در راه خدا دوست مى داشتيم و در راه خدا دشمن. امام فرمود: پس فرشتگان گويند: چه نيكوست پاداش عمل كنندگان»(1).

امام باقر عليه السلام فرمود: «إذا أردت أن تعلم أنّ فيك خيراً، فانظر إلى قلبك، فإن كان يحبّ أهل طاعة اللّه، و يبغض أهل معصيته ففيك خير و اللّه يحبّك، و إن كان يبغض أهل طاعة اللّه و يحبّ أهل معصيته فليس فيك خير و اللّه يبغضك و المرء مع من أحبّ(2)؛ هرگاه خواستى بدانى در تو خيرى هست، پس به دلت بنگر. اگر اهل طاعت خدا را دوست و اهل معصيتش را دشمن دارى، در تو خيرى هست و خدا دوستت دارد و اگر اهل طاعت خدا را دشمن و اهل معصيتش را دوست دارى، در تو خيرى نيست و خدا دشمنت دارد و انسان با كسى است كه دوستش دارد».

به اين حديث نگاه كن تا ارزش محبت در راه خداوند را ببينى. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«لو أنّ رجلاً أحبّ رجلاً للّه لأثابه اللّه على حبّه إيّاه، و إنْ كان المحبوب في علم اللّه من أهل النار، و لو أنّ رجلاً أبغض رجلاً للّه، لأثابه اللّه على بغضه إيّاه، و إن كان المبغض في علم اللّه من أهل الجنّة(3)؛ اگر انسانى، انسان ديگرى را براى خدا دوست بدارد، خدا او را به خاطر ايندوستى پاداش مى دهد، هرچند آن شخص محبوب در علم خدا از اهل آتش باشد و اگر انسانى، انسان ديگرى را براى خدا دشمن بدارد، خداوند او را به خاطر اين دشمنى پاداش مى دهد، هرچند فردى كه مورد دشمنى اوست در علم خدا از اهل بهشت باشد».

دوستى در راه خدا خودش موضوع است نه طريق، زيرا اين دوستى است كه باعث كار نيك در دنيا و سعادت در آخرت مى شود، حال محبوب از دوستداران خدا باشد يا از

ص: 458


1- . كافى، ج 2، ص 126.
2- . همان.
3- . همان، ص 127.

دشمنان خدا. همچنين، دشمنى در راه خدا نيز موضوعيّت دارد، نه طريقيّت.

وانگهى ملكه دوستى و دشمنى در راه خدا همچون ساير ملكه ها، قابليت به وجود آوردن و سپس قابليت رشد دادن را دارد. چه، وقتى بسيار درباره جهان هستى بينديشى و اين كه همه خوبيها از آنِ خداوند است و هيچ بدى از آنِ خدا نيست و سپس عظمت خدا و گستردگى فرمانروايى او را به ياد آورى، آن چنان او را دوست خواهى داشت كه دلت شيفته او باشد و اين دوستى با روح و جانت درهم آميخته شود، زيرا انسان به طور فطرى احسان كنندگان و بزرگان را دوست دارد. وانگهى وقتى خدا را دوست بدارى، هر آنچه به او وابسته باشد دوست مى دارى، زيرا گفته اند: «كلّ شيء من الحبيب حبيبُ؛ هر چيزى از سوى دوست باشد، دوست داشتنى است».

هرگاه دلت را دوستى خدا و دوستى آنچه به او وابسته است فراگيرد، هر آنچه را كه بر خلاف خدا و بر خلاف محبوب خدا باشد دشمن مى دارى، و اين جاست كه ايمان و نيكى در دو جهان كامل خواهد شد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«من أحبّ للّه و أبغض للّه و أعطى للّه فهو ممّن كمل إيمانه(1)؛ آن كه براى خدا دوست بدارد، براى خدا دشمن بدارد و براى خدا بخشش كند، همو كسى است كه ايمانش كامل است».

«إنّ المتحابّين في اللّه، يوم القيامة على منابر من نور، قد أضاء نور وجوههم و نور أجسادهم و نور منابرهم كلّ شيء حتّى يعرفوا به فيقال: هؤلاء المتحابّون في اللّه (2)؛ كسانى كه يكديگر را براى خدا دوست دارند، در روز قيامت بر منبرهايى از نور قرار دارند كه نور چهره ها و نور بدنها و نور منبرهايشان هر چيزى را روشن مى كند و حتى آنان به وسيله همين نور شناخته مى شوند و به آنها مى گويند: اينان كسانى اند كه در راه خدا يكديگر را دوست مى دارند».

هرگاه انسان به طور منظم هر روز، هرچند به اندازه پانزده دقيقه، پيرامون اين موضوع بينديشد، هنوز يك سال پايان نيافته باشد كه مى بيند اين ملكه ارزشمند را به دست آورده است كه منبع ساير فضيلتها و كمالهاست. هرگاه انسان پروردگارش را دوست بدارد، حرامى را انجام نمى دهد و واجبى را ترك نمى كند، زيرا دوستى، صاحبش را وا مى دارد كه كارى نكند كه محبوب آن را دوست ندارد.

ص: 459


1- . همان، ص 124.
2- . همان، ص 125.

گوشه گيرى

شاعر مى گويد:

صمت و جوع و سهر و عزلت، همره ذكر مدام *** ناتمامان جهان را مى كند اينها تمام

معناى اين شعر آن است كه سكوت، گرسنگى، شب زنده دارى، گوشه گيرى و دوام ياد خدا، پنج عامل كامل كننده كاستى هاست، و موضوع همان گونه است كه شاعر گفته. چه، هر زمان كه بدن پرورش يابد و مورد توجه قرار گيرد، جنبه روحى ناتوان مى شود و جنبه حيوانى در انسان نيرومند مى گردد و بر عكس، هر زمان كه با رياضت، بدن ضعيف شود، حالت ملكوتى در انسان تقويت مى گردد و روح پاكيزه مى شود. امور پنجگانه اى كه نام برده شد بدن را به سختى مى اندازد و روح را نيرومند مى سازد.

نگهدارى زبان از سخن، تهى كردن معده از غذا، راندن خواب از چشم، گوشه گيرى از مردم و ياد هميشگى خدا، همگى عامل صيقل كننده روح و فرسودن بدن است. ليكن آيا نگهدارى زبان از ارشاد و امر به معروف و نهى از منكر و آموزش دادن و اندرز و امثال آن رواست؟ آيا نخوردن تا آن جا كه انسان از انجام واجبات ناتوان گردد و در معرض بيماريها قرار گيرد روا خواهد بود؟ آيا نخوابيدن تا آن جا كه انسان بيمار شود، در هنگام اداى واجبات سست گردد و در انجام مستحبات احساس تنبلى كند، رواست؟ آيا رها كردن مردم بدون واعظ بيم دهنده و گريختن به غارها و شكاف ها رواست؟ يقيناً روا نخواهد بود و اسلام از اين كار نهى مى كند و به خلاف آن دستور مى دهد. آنچه مهم است، همان مراقبت كامل از نفس مى باشد تا در گودال حيوانيت سقوط نكند. امامان پاك عليهم السلام بهترين الگو در كاربرد زندگى متعادل هستند كه مرز ميان افراط و تفريط را

ص: 460

نشان مى دهند. زيرا آنان به نيكى سخن مى گفتند يا سكوت اختيار مى كردند و به اندازه اى كه بدن نيرو گيرد و سرپا ماند مى خوردند و گرسنگى مى كشيدند و مقدارى مى خوابيدند و اندكى هم بيدار مى ماندند: «كَانُوا قَلِيلاً مِّنَ الَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ * وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»(1)؛ «از شب اندكى را مى غنودند و در سحرگاهان [از خدا ]طلب آمرزش مى كردند».

آنان با مردم مى آميختند تا ارشادشان كنند و گاهى از آنان كناره گيرى مى كردند. امّا آنچه اوقات آنها را پر مى كرد، ياد خدا با قلب و زبان بود.

آرى، در تعيين اين امور، شرايط و احوال تأثير دارد و لذا گاهى شرايط، سكوت را ايجاب مى كند و زمينه اى براى سخن گفتن نيست و گاهى بر عكس است و زمينه اى براى سكوت نيست و ساير امور ياد شده نيز به همين ترتيب است. به عنوان نمونه، گوشه گيرى كه هم اكنون سخن ما درباره آن است، اگر موجب حفظ انسان از محرمات و گناهان شود و آميختن با مردم سبب هدايت و اصلاح آنان نگردد، واجب است و اگر بر عكس باشد حرام است و لذا رواياتى در اين باره آمده است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«إنّ اللّه يحبّ العبد التقيّ الخفيّ(2)؛ خداوند بنده پرهيزگار گمنام را دوست دارد».

«أفضل الناس مؤمن يجاهد بنفسه و ماله في سبيل اللّه، ثمّ رجل معتزل في شعب من الشعاب(3)؛ بهترين مردم، انسان مؤنى است كه با جان و مالش در راه خدا جهاد كند. سپس آن كه در يكى از درّه ها گوشه نشينى اختيار كند».

مردى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدرباره راه رستگارى پرسيد، حضرت فرمود: «ليسعك بيتك،أمسك عليك دينك و أبك على خطيئتك(4)؛ خانه ات را فراخ گردان، دينت را نگهدار و بر خطاهايت اشك بريز».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «فسد الزمان و تغيّر الإخوان فرأيت الإنفراد أسكن للفؤاد(5)؛ زمان آشفته شده است، برادران دگرگون گرديده اند و تنهايى براى دل آرام بخش تر است».

«أقلل معارفك و أنكر من تعرف منهم(6)؛ دوستان خود را كم كن و آن را كه مى شناسى ناشناخته بپندار».

ص: 461


1- . سوره ذاريات، آيه هاى 17 و 18.
2- . جامع السعادات، ج 3، ص 157.
3- . همان.
4- . همان.
5- . العدد القويه، ص 153.
6- . جامع السعادات، ج 3، ص 157.

«صاحب العزلة متحصّن بحصن اللّه تعالى و متحرّس بحراسته، فيا طوبى لمن تفرّد به سرّاً و علانية(1)؛ انسان گوشه نشين در دژ خداى تعالى پناه گرفته و در حراست اوست. بنابراين، خوشا به حال كسى كه در نهان و آشكار، تنها به او روى آورد».

و از اين قبيل احاديث كه با همين سبك و گويش است. در حقيقت برخى از شرايط، گوشه گيرى را ايجاب مى كند، زيرا آميختن با مردم، تنها موجب فاسد شدن و يا فاسد كردن مى شود. چنان كه براى برخى از افراد خوب است كه گوشه گير باشند، زيرا اگر در جامعه باشند يا فاسد مى شوند و يا ديگران را فاسد مى كنند.

امّا در شرايط عادى نسبت به انسان معمولى، آميختن با ديگران امرى لازم است و حتى گوشه گيرى چون مستلزم ترك ارشاد و امر به معروف و نهى از منكر مى شود، حرام است. از اين رو، احاديث در نكوهش گوشه گيرى و ستايش آميزش وارد شده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «المؤمن ألِف مألوف، و لا خير فيمن لا يألف و لا يؤلف(2)؛ انسان مؤن هم انس مى گيرد و هم مورد انس قرار مى گيرد و در وجود كسى كه نه انس مى گيرد و نه مورد انس واقع مى شود، خيرى نيست».

«من فارق الجماعة مات ميتة الجاهلية(3)؛ كسى كه از اجتماع دورى كند، به مرگ دوران جاهليت مى ميرد».

چه، راهبان دوران جاهليت از اجتماع كناره مى گرفتند، در حالى كه در اسلام رهبانيت نيست و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان پاك عليهم السلام بهترين گواه براى انس گرفتن و آميختن با مردم است. ليك بر انسان واجب است كه دينش را نگهدارد، تا امواج انحرافاتى كه در هر زمان و مكانى بويژه در زمان ما مردم را در سلك خود وارد مى كند، او را دربرنگيرد.

پيش از سقوط حكومت اسلامى، زاهدان و پرهيزكاران در صدر جامعه قرار داشتند و پس از آنها عادلان و مردمان معمولى بودند كه گاهى گناهانى چون غيبت و دروغ از آنها سر مى زد و لذا كسى كه با آنان در تماس مى بود الگوى متدين را مى يافت، امّا امروز عادلان در صدر قرار دارند و در رتبه بعدى فاسقان قرار دارند كه هم گناهان كوچك را

ص: 462


1- . مصباح الشريعه، ص 99.
2- . جامع السعادات، ج 3، ص 158.
3- . همان.

مرتكب مى شوند و هم گناهان بزرگ نظير زنا، قمار، ترك نماز و امثال آن را و در رتبه بعدمنحرفان عقيدتى و منكران ضرورتهاى دينى قرار داشتند لذا پايدارى در چنين جامعه اى از دشوارترين امور است. امّا با وجود اين، بر انسان ديندار لازم است كه در جامعه باقى بماند و زمام ارشاد و هدايت را در دست گيرد و در غير اين صورت، در پيشگاه خداى سبحان مسئول خواهد بود.

ص: 463

خشنودى

همه جهان هستى تسليم اراده خداى يگانه و قهّار است و به اندازه يك تار مو از آن منحرف نمى شود: «قَالَتَآ أَتَيْنَا طَآئِعِينَ»(1)؛ «آن دو (آسمان و زمين) گفتند: فرمان پذير آمديم».

يكى از اجزاى اين جهان، انسان است كه تسليم اين اراده الهى است و نمى تواند به اندازه يك تار مو از آن منحرف شود، مگر به مقدارى كه خدا اراده كند و زمام را به دست او دهد. اثر انسان در جهان هستى از اثر مورچه بر سنگ صاف كمتر است. انسان مى تواند بسازد، پرواز كند و با وسايل گوناگون به گردش پردازد، ليكن نسبت اين امور به زمينى كه در آن سكونت دارد چقدر است؟ پس چگونه خواهد بود نسبت به كل جهان هستى؟ وانگهى قلم قضا بر آنچه هست جريان يافته و لذا حركت و سكون يكسان مى باشند، مگر در محدوده اى بسيار تنگ كه اراده كلى بخواهد برخى چيزها به انسان برسد: «لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً»(2)؛ «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد».

وقتى انسان به امورى راضى باشد كه خدا براى او مقدر كرده از قبيل زندگى و مرگ، سلامتى و بيمارى، ثروتمندى و نادارى، بالا رفتن و پايين آمدنِ مقام و امثال آن، در زندگى از آرامش خاطر برخوردار خواهد شد و پس از مرگ هم پاداش خواهد گرفت و در غير اين صورت، جز نگرانى در اين جهان و كيفر در آن جهان چيزى نصيبش نخواهد شد. لذا انسان بايد نفسش را بر خشنودى تمرين دهد و اين ملكه شريف را در نفس خود بيفزايد.

البته، معناى خشنودى اين نيست كه انسان زبون و تنبل باشد و كار نكند، بلكه معنايش آن است كه به اندازه توانش در صحنه هاى مختلف زندگى آن گونه كه خدا دستور داده

ص: 464


1- . سوره فصلت، آيه 11.
2- . سوره هود، آيه 7.

كار كند و آنگاه وقتى كه قضا و قدر الهى مى آيد، خشمگين نشود و بخوبى آن را بپذيرد تا پاداش خود را كامل بستاند. اسلام در اين زمينه فراوان سفارش كرده است:

در حديث قدسى چنين آمده است: «أنا اللّه لا إله إلاّ أنا، من لم يصبر على بلائي و لم يشكر على نعمائي و لم يرض بقضائي فليتخذ ربّاً سواي(1)؛ من خدا هستم كه معبودى جز من نيست. هر كس بر بلاى من شكيبايى نكند و نعمتهايم را سپاس نگويد و به قضاى من خشنود نباشد، بايد پروردگارى جز من براى خود برگزيند».

در روايت قدسى ديگر آمده است: «قدّرت المقادير و دبّرت التدبير و أحكمت الصنعةفمن رضي فله الرضا منّي حين يلقاني و من سخط فله السخط منّي حين يلقاني(2)؛ مقدرات را من تعيين كردم و امور جهان را سامان دادم و آفرينش را استوار گردانيدم. پس هركه خشنود باشد، در روزى كه با من ديدار مى كند از او خشنود خواهم بود و هركه خشمگين باشد، هنگامى كه مرا ديدار مى كند از او خشمگين خواهم بود».

موسى عليه السلام در هنگام راز و نياز با خدا چنين گفت: «أي ربّ أيّ خلقك أحبّ إليك؟ قال: من إذا أخذت حبيبه سالمني، قال عليه السلام: فأيّ خلقك أنت عليه ساخط؟ قال: من يستخيرني في الأمر، فإذا قضيت له سخط قضائي(3)؛ پروردگارا، كدام يك از آفريدگانت را بيشتر دوست دارى؟ خداوند فرمود: آن كه هرگاه شى ء مورد علاقه اش را از او بگيرم با من آشتى كند. موسى گفت: پس كدام يك از آفريدگانت بيشتر مورد خشم توست؟ فرمود: كسى كه از من طلب خير كند و آنگاه كه براى او حكم كنم، از حكم من خشمگين شود».

شايد معناى طلب خير، آن باشد كه از من بخواهد تا در كار او خير قرار دهم. امّا وقتى كه اين كار را انجام دهد و زيانى ببيند، از آنچه برايش مقدر كردم خشمگين شود.

امام باقر عليه السلام فرمود: «و من سخط القضاء مضى عليه القضاء و أحبط اللّه أجره(4)؛ هركه از قضا[ى الهى] خشمگين شود، قضا بر او جارى مى شود و خداوند پاداش وى را از بين مى برد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «كيف يكون المؤمن مؤمناً و هو يسخط قسمه و يحقّر منزلته و الحاكم عليه اللّه و أنا الضامن لمن لم يهجس في قلبه إلاّ الرضا أن يدعو اللّه فيستجاب له(5)؛

ص: 465


1- . جامع السعادات، ج 3، ص 161.
2- . همان.
3- . مسكن الفؤاد، ص 85.
4- . كافى، ج 2، ص 62.
5- . همان.

چگونه مؤن، مؤن باشد، در حالى كه از قسمت خويش خشمناك است و منزلتش را ناچيز مى شمارد و حال آن كه فرمانرواى بر او خداست و من براى كسى كه جز خشنودى در دلش نباشد، ضمانت مى كنم كه وقتى خدا را بخواند، خداوند هم او را اجابت كند».

اين ضمانت بسيار مهم است، ليكن شرط آن نيز بسيار دشوار است، زيرا خشنودى كامل، تنها پس از كوشش طولانى به دست مى آيد. به اين حديث بنگر كه هشدار و تشويق در آن در يك اندازه است:

روايت شده كه خداوند به داود عليه السلام وحى كرد: «تريد و أريد و إنّما يكون ما أريد، فإن سلّمت لما أريد، كفيتك ما تريد و إن لم تسلم لما أريد أتبعتك فيما تريد، ثمّ لا يكون إلاّ ما أريد(1)؛ تو هم خواسته دارى من نيز خواسته دارم و تنها آنچه خواهد شد كه من مى خواهم و اگر تو تسليم خواسته ام شوى، آنچه را كه مى خواهى به قدر كافى به تو مى دهم و اگر تسليم خواسته ام نگردى، تو را در خواسته خودت دچار رنج مى كنم و در پايانْ آن خواهد شد كه من مى خواهم».

روايت شده است: «انّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله مرّ بقوم فقال لهم ما أنتم؟ فقالوا: مؤمنون، فقال: ما علامة إيمانكم؟ فقالوا: نصبر على البلاء و نشكر عند الرخاء و نرضى بمواقع القضاء،فقال صلى الله عليه و آله: مؤمنون بربِّ الكعبة، و في حديث آخر أنه قال: حكماء علماء كادوا من فقههم أن يكونوا أنبياء(2)؛ پيامبر صلى الله عليه و آله از عده اى پرسيد: شما چه [گروه و جماعتى ]هستيد؟ گفتند: مؤن هستيم. حضرت فرمود: نشانه ايمانتان چيست؟ گفتند: در هنگام گرفتارى شكيبايى مى كنيم و در هنگام سختى سپاس مى گزاريم و به قضا خشنوديم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سوگند به پروردگار كعبه، شما مؤن هستيد. در حديث ديگر، آن حضرت فرمود: حكيمان و دانشمندانى هستند كه در پرتو داناييشان چيزى نمانده كه از انبيا باشند».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إذا أحبّ اللّه عبداً إبتلاه، فإنّ صبر إجتباه، فإن رضي إصطفاه(3)؛ هرگاه خداوند انسانى را دوست بدارد، مبتلايش مى كند. اگر وى شكيبايى كرد، انتخابش مى كند. اگر خشنود شد، او را برمى گزيند».

اينك اندكى نزد اين حديث درنگ كنيم. خداوند تنها وقتى انسان را دوست دارد كه

ص: 466


1- . مسكن الفؤاد، ص 85.
2- . مجموعه ورام، ج 1، ص 229.
3- . مسكن الفؤاد، ص 80.

وى گوش به فرمان باشد و هرگاه از خدا فرمان برد، دوستش مى دارد. درجه اى است بالاتر از درجه دوستى و آن درجه را كسى نمى رسد، مگر اين كه گرفتار شود و شكيبايى كند و لذا خداوند محبوبش را به سختيها گرفتار مى سازد تا او را به اين درجه برساند. بنابراين، اگر پيروز شد، يعنى در گرفتارى صبر پيشه كرد و داد و فرياد نكرد و كارى انجام نداد كه خدا از آن نفرت داشته باشد، خداوند انتخابش مى كند. و منتخب بر دو نوع است: نوعى از تمام آلودگيها پاك است و اين همان «برگزيده» است. نوعى ديگر اين منزلت را ندارد. لذا انسان گرفتار اگر به اين حالت خشنود باشد، شايسته برگزيده شدن است و اين درجه بلندى است كه جز افرادى يگانه و بى مانند از ميان مردم بدان نرسند و چقدر اندك اند اين افراد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هرگاه روز قيامت فرا رسد، خداوند به گروهى از امت من بال بيافريند و لذا آنها از گورهايشان به سوى بهشت پرواز مى كنند و در آن به گردش مى پردازند و هرگونه كه خواهند از نعمتهاى آن بهره مى گيرند. فرشتگان به ايشان گويند: آيا حساب را ديديد؟ گويند: ما حسابى را نديديم. به آنها مى گويند: آيا از صراط عبور كرديد؟ گويند: ما صراطى را نديديم. به آنها مى گويند: آيا دوزخ را ديديد؟ گويند: ما چيزى نديديم. پس فرشتگان مى گويند: شما از كدام امت هستيد؟ گويند: ما از امت محمد صلى الله عليه و آله هستيم. فرشتگان مى گويند: شما را به خدا سوگند، به ما بگوييد: اعمال شما در دنيا چه بود؟ گويند: در ما دو خصلت وجود داشت و لذا خدا ما را با فضل و رحمتش به اين مقام رسانيد. فرشتگان مى گويند: آن دو خصلت چيست؟ گويند: ما در خلوت از اين كه معصيت خدا را انجام دهيم شرم مى كرديم و به روزىِ اندكى كه براى ما قسمت كرده بود خشنود مى شديم. پس فرشتگان مى گويند: اين مقام براى شما سزاوار است»(1).

اين دو خصلت: «شرم در خلوت» و «خشنودى به اندك» در بلندترين قلّه فضيلتها قرار دارند. و فضيلتى برتر از آنها نيست؛ زيرا شرم در خلوت، نشانگر ملكه اى ثابت در دل است كه موجب بيم و شرم از خداى سبحان مى شود. روشن است كه هركه از خدا شرم كند، او را معصيت نمى كند و تنها فرمان او را انجام مى دهد. خشنودى به اندك نيز براى هر كس فراهم نمى شود، بلكه صفت استوارى است در نفس كه انسان بر اثر داشتن اين صفت مى بيند كه خدا به او احسان مى كند، هرچند به وى اندك داده است و آن هم براى مصلحت

ص: 467


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 230.

و حكمتى است و اگر امروز در وضعيت مسلمانان دقت كنيد، گروه بسيار اندكى را داراى اين صفت خواهيد ديد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«إنّ اللّه بعدله و حكمته و علمه جعل الروح و الفرح في اليقين و الرضا عن اللّه، و جعلالهمّ و الحزن في الشكّ و السخط(1)؛ خداوند بر اساس عدالت، حكمت و علمش، آسايش و شادمانى را در يقين و خشنودى از خدا؛ و اندوه و غم را در شك و ناخشنودى از خدا قرار داد».

چه، كسى كه به پاداش خدا يقين دارد و از كار خدا خشنود است، به سبب آنچه خدا به او مى دهد، آسوده و شادمان است، در حالى كه انسان مردّد و ناخشنود چنين نيست. بنابراين، صفت خشنودى پيش از فرا رسيدن آخرت، در همين دنيا موجب خير مى شود و كدامين خير از احساس آسودگى و شادمانى بالاتر است؟ امام سجاد عليه السلام فرمود: «الصبر و الرضا عن اللّه رأس طاعة اللّه و من صبر و رضي عن اللّه فيما قضى عليه فيما أحبّ أو كره، لم يقض اللّه عزّوجلّ له فيما أحبّ أو كره إلاّ ما هو خير له(2)؛ صبر و خشنودى از خدا در صدر اطاعت از خدا قرار دارند هركه صبر كند و از خدا در آنچه بر او حكم كرده، خشنود باشد، چه در آنچه دوست دارد و چه در آنچه نفرت دارد، خداوند براى او در آنچه دوست و يا نفرت دارد حكم نمى كند، مگر آنچه را كه برايش خير باشد».

امام باقر عليه السلام فرمود: «أحقّ خلق اللّه أن يسلّم لما قضى اللّه عزّوجلّ، من عرف اللّه عزّوجلّ و من رضي بالقضاء أتى عليه القضاء و عظّم اللّه أجره و من سخط القضاء مضى عليه القضاء و أحبط اللّه أجره(3)؛ شايسته ترين آفريدگان خدا كسى است كه تسليم قضاى خداى باشد. هركه خداى عزّوجلّ را بشناسد و به قضاى او خشنود باشد، قضا بر او مى آيد و خدا هم پاداشش دهد. امّا هركه از قضا خشنود نباشد، قضا بر او اجرا مى شود و خداوند پاداش وى را از بين مى برد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «أعلم الناس باللّه أرضاهم بقضاء اللّه عزوجل(4)؛ داناترين مردم به خدا، خشنودترين آنان به قضاى خداست».

«قال اللّه عزّوجلّ: عبدي المؤمن لا أصرفه في شيء إلاّ جعلته خيراً له فليرض بقضائي و ليصبر على بلائي و ليشكر نعمائي، أكتبه يا محمّد من الصدّيقين عندي(5)؛ خداى عزّوجلّ

ص: 468


1- . تمحيص، ص 59.
2- . كافى، ج 2، ص 60.
3- . همان، ص 62.
4- . همان، ص 60.
5- . همان، ص 61.

فرموده است: بنده مؤنم را در هر كارى كه بگردانم، آن را برايش خير قرار مى دهم بنابراين، بايد به قضاى من خشنود باشد و بر بلايم شكيبايى كند و نعمتهايم را سپاس گزارد و در اين صورت، او را، اى محمد، از زمره راستگويان در نزد خودم مى نويسم».

خداى سبحان بدى انسان را نمى خواهد و هرگاه چيزى به وى برسد كه مورد نفرتش مى باشد و او در آن دخالتى نداشته باشد، برايش از سوى خدا مزدى فراوان و پاداشى نيكو خواهد بود. امّا اگر بدان راضى نباشد، چه فايده اى برايش دارد؟ در اين صورت، وى در دنيا و آخرت زيان كرده است و كمترين زيان آخرت آن است كه به ثواب نمى رسد. آيا اين زيانى بزرگ نخواهد بود؟ و به همين دليل است كه داناترين مردم به خدا و به فرمان او در امورش، خشنودترين آنها به قضاى اوست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: خداى سبحان به موسى بن عمران وحى كرد: «اى موسى بنعمران، من آفريده اى را كه از بنده مؤنم در نزدم محبوبتر باشد نيافريدم. چه، اگر گرفتارش سازم براى او خير است و اگر سلامتى اش دهم براى او خير است و آنچه را كه شرّ است از وى دور مى كنم و من بدانچه به صلاح بنده ام باشد داناترم. پس بايد بر گرفتارى ام شكيبا باشد و نعمتهايم را سپاس گزارد و به قضاى من خشنود گردد و هرگاه به قضاى من خشنود باشد و فرمانم را اطاعت كند، او را از راستگويان در نزد خودم مى نويسم»(1).

آن امام عليه السلام فرمود: «عجبت للمرء المسلم، لا يقضي اللّه عزّوجلّ له قضاء إلاّ كان خيراً له و إن قرّض بالمقاريض كان خيراً له و إن ملك مشارق الأرض و مغاربها كان خيراً له(2)؛ از فرد مسلمان در شگفتم كه خدا هر قضايى برايش مقرر بدارد، براى او بهتر است: اگر با قيچى قطعه قطعه شود، برايش بهتر است و اگر مالك شرق و غرب زمين شود، باز هم برايش بهتر است».

در اين جا نكته اى است كه بايد بدان توجه داد و آن اين كه برخى از مردم گمان مى كنند كه خشنودى به قضاى خدا مستلزم بى كارى و رها كردن اسباب و رستن از پنجه علت و معلول است، مگر نه اين است كه هر چيزى با قضا و قدر است؟ و آيا چنين نيست كه هركه خشنود شود، خدا از او خشنود است و هركه خشنود نشود، پاداشى نخواهد داشت؟ ليكن اين پندار، بزرگترين اشتباه است، زيرا خدا دنيا را خانه سبب و مسبب قرار داده و

ص: 469


1- . همان.
2- . همان، ص 62.

فرمان داده است كه از طريق سببها به مسببهاى آنها بايد رسيد. ولى دو چيز از محدوده قدرت انسان بيرون است: يكى برخى از سببها و ديگرى امورى كه به طور تصادفى اتفاق مى افتد. به عنوان مثال، فردى كه قدرت ندارد، نمى تواند امر به معروف و نهى از منكر كند. گاهى كشاورز كشتى را مى كارد، ليكن بادى مى وزد و سبب خرابى آن كشت مى شود و اين باد در اختيار او نيست. بنابراين، جايگاه خشنودى به قضا اين دو مورد است و جايگاه كار و تلاش و كوشش، امور اختيارى مى باشد كه انسان بر انجام آن توانايى دارد.

تكيه بر قضاى موهوم و كار نكردن و زحمت نكشيدن در كارهايى كه در توان انسان است و مى تواند سبب آن را فراهم كند و نيز ناخشنودى از قضا در مواردى كه انسان توانى بر آن ندارد، هر دو بيرون رفتن از قوانين جهان هستى و ناديده گرفتن واقعيتهاست. به عنوان مثال، هرگاه انسان بيمار شود، بايد نزد پزشك رود و از دارو بهره گيرد و چنانچه دارو كارگر نيفتاد و بيمارى مزمن شد بايد به قضا راضى شود. اما نرفتن به نزد پزشك، با اين پندار كه بيمارى قضاى الهى است و بايد بدان راضى شد و يا اين كه نزد پزشك برود و نتيجه نگيرد و خشمگين و ناخشنود شود، هر دو حالت، نابخردى و نادرست است.

البته بايد بدانيم، برخى نيز از راه درست منحرف مى شوند و تنها بر اسباب تكيه مى كنند و پروردگار جهان را ناديده مى گيرند و از اين حقيقت غفلت مى كنند كه او توانايى مى دهد، آسان مى كند و انسان را به نتيجه مى رساند، اين پندار نيز نادانى، گمراهى و انحراف است.

به عنوان مثال و در مثال مناقشه نيست فردى مى خواهد به نجف اشرف برسد. پس بايد ماشينى را سوار شود و راننده اى آن را براند تا به نجف برسد. 1 اگر سوار ماشين نشود با اين پندار كه رسيدن و نرسيدن او به قضا و قدر بستگى دارد و لذا خود را به زحمت نمى اندازد، اين فرد در جهت اتكال به قضا و قدر افراط كرده است. 2 اگر بر ماشين سوار شود و گمان كند كه اين ماشين بدون راننده راه مى رود، اين گمان او گمراهى است. 3 اگر سوار بر ماشين شود و راننده را نيز لازم بداند، ليكن ماشين در بين راه خراب شود و به نجف نرسد. سپس خشمناك گردد و ابراز نارضايتى كند، اين كار او بر اثر ناآشنايى با واقعيت است و خشم او هم هيچ سودى ندارد.

دست يابى به نفس معتدل كه به هيچ كدام از حالتهاى سه گانه باطل انحراف پيدا نكند، تنها پس از مدّتها انديشيدن و اعمال قدرت روحى امكان پذير است و زمانى كه اين نفس

ص: 470

به دست آيد، انسان از شخصيتى متعادل برخوردار خواهد شد و ديگر بر چيزى كه برايشچاره اى نيست حسرت نمى خورد و براى مصيبتهاى دنيوى كه به او مى رسد، اندوهگين نمى شود و بر اسبابى كه زيبايى توكل و گستره روحى را كه به جهان غيب نظر دارد تباه مى كند، تكيه نمى كند. از اين رو، در قرآن كريم آمده است:

«أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»(1)؛ «آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيم است و نه آنان اندوهگين مى شوند».

البته مراد، اندوهگين نشدن به طور مطلق نيست، زيرا مى بينيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر فرزندش ابراهيم اندوهگين شد و امام حسين عليه السلام براى شهادت فرزندش على اكبر اندوهگين گرديد و... بلكه مراد اندوه مردم دنياست كه تنها اسباب و مسببات را ديده و حكمتها، مصلحتها، فايده هاى آينده و حال و نيز پاداش و كيفر را نمى بينند و همچنين اين سخن خدا: «آنان بيمى ندارند» با بيم حضرت موسى عليه السلام از فرعون و يارانش تضاد ندارد، زيرا مقصود، بيم دنياپرستان است كه همه چيز را در دنيا و منحصر به دنيا دانسته، آخرتى را باور ندارند.

در حديث قدسى است كه خداوند به داود عليه السلام فرمود: «ما لأوليائي و الهمّ بالدنيا، إنّ الهمّ يذهب حلاوة مناجاتي من قلوبهم يا داود إنّ محبّتي من أوليائي أن يكونوا روحانيين لا يغتمّون(2)؛ دوستانم را به اندوه دنيا چه كار؟ اندوه دنيا شيرينى راز و نياز با من را از دل آنها مى برد، اى داود دوستى من از سوى دوستانم آن است كه روحانى باشند و اندوهگين نشوند».

همچنين آنچه وارد شده است مبنى بر اين كه تمامى امور در دست خداست، مانند:

«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى»(3)؛ «و چون [ريگ به سوى آنان] افكندى، تو نيفكندى بلكه خدا افكند».

و اين سخن خدا: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»(4)؛ «خداست روزى بخش».

امثال اين آيات، همگى ناظر است بر جهت حركت و آن كه در واقع انسان را به مقصد مى رساند كه البته خداست، ليكن از طريق اسباب.

ص: 471


1- . سوره يونس، آيه 62.
2- . مسكن الفؤاد، ص 85.
3- . سوره انفال، آيه 17.
4- . سوره ذاريات، آيه 58.

توكّل

واگذار كردن امور بر خدا از بهترين مقامهايى است كه انسان بدان مى رسد، و انسان به آن نمى رسد مگر پس از تلاش و كوشش و لذا بسيارى از مردم براى توكّل معنايى قايل نيستند و يا نمى توانند به اين مقام برسند. معناى واگذار كردن كار به خدا آن است كه انسان به انجام شدن كار بيشتر از آنچه اسباب ظاهرى ايجاب مى كند دل نبندد و به خاطر آنچه از دستش مى رود غمگين نشود و اگر به نتيجه نرسيد، اندوهناك نگردد.به عنوان مثال، هرگاه فردى شترش را در جايى امن كه درنده و دزد در آن نيست ببندد و پس از اين مرحله، كار را به خداى واگذار كند، معناى واگذار كردن آن است كه خاطرش آرام باشد و ديگر درباره شترش نينديشد كه آيا چيزى به او خواهد رسيد يا نه، و اگر چيزى به او رسيد، به گونه اى اندوهگين نمى شود كه منفعت و پاداش خود را تباه سازد. امّا اگر كسى شترش را نبندد و بگويد: «به خدا توكل كردم» اين بر خلاف معيار توكل است، زيرا توكل در جايى است كه اسباب فراهم شده باشد و لذا وقتى پيامبر صلى الله عليه و آلهشترى را بدون پاى بند ديد، سبب آن را از صاحبش پرسيد. وقتى كه آن مرد اعرابى پاسخ داد: بر خدا توكل كرده! پيامبر صلى الله عليه و آله وى را از اين كار نهى كرد و فرمود: «اعقل و توكّل(1)؛ شتر را ببند و توكل كن».

چنان كه اگر كسى شتر را ببندد، ليك خدا را در حفظ آن دخيل نداند، يا دخيل بداند ولى اطمينان نداشته باشد و يا وقتى كه مصيبتى به او برسد، اندوهگين شود و ناله و فرياد كند، بر خلاف توكل است.

گاه برخى افراد افراطى مى پندارند: توكل يعنى جستجو نكردن اسباب، در حالى كه اين

ص: 472


1- . جامع السعادات، ج 3، ص 183.

پندار، نابخردى و نادانى است. چنان كه افرادى كه تفريط مى كنند، مى پندارند: توكل معنايى ندارد، چرا كه دنيا خانه اسباب است و اين پندار نيز نادانى و گمراهى است. چه، اسباب به تنهايى انسان را به هدف نمى رساند، بلكه اراده اى بالاتر از اسباب وجود دارد كه او سرنوشت را تعيين مى كند. آيا كسى كه كشت مى كند، همو آن را به محصول مى رساند؟ يا فرزند را پدر به وجود مى آورد؟ آيا آن كه تجارت مى كند، همو سود را مى آورد؟ و آيا... اگر قضيه چنين است، چرا بسيارى از كشاورزان نمى توانند محصول را درو كنند؟ يا كسى هست كه آميزش مى كند ولى بچه دار نمى شود و يا تجارت مى كند، ليكن سود نمى برد؟ توكل افزون بر اين كه يك امر واقعى است و توكل نكردن از نادانى نشأت مى گيرد، موجب آسايش و آرامش خاطر و اطمينان نفس مى شود. وانگهى توكل به اين دليل كه ملكه نفسانى است، انسان را وا مى دارد كه امور را به خدا واگذار كند البته پس از آن كه اسباب در خور را فراهم كند و انسان در به دست آوردن اين امور نياز به كوشش دارد. وگرنه، در بسيارى از اوقات، بى تابى و اندوه و حرص بر انسان غلبه دارد. چنان كه تنبلى و بى كارى و سهل انگارى بر مردمانى كه آن را توكل مى پندارند، غلبه دارد.

از اين رو، بر انسان لازم است كه راه وسط را فراپيش گيرد و آنقدر ادامه دهد تا برايش ملكه شود و در اين راه وسط است كه توازن و تعادل، اطمينان و آسايش خاطر وجود دارد. اسلام براى اين موضوع كه در زندگى انسان بسيار مهم است، انبوهى از آيات و احاديث را سرازير كرده است. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»(1)؛ «و اگر مؤنيد به خدا توكل كنيد».

«وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(2)؛ «و مؤنان بايد تنها بر خدا توكل كنند».

«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ»(3)؛ «خدا توكل كنندگان را دوست دارد».

«وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(4)؛ «هر كس بر خدا توكل كند، او براى وى بس است».«وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»(5)؛ «و هر كس بر خدا توكل كند [بداند كه] در حقيقت خدا شكست ناپذير حكيم است».

ص: 473


1- . سوره مائده، آيه 23.
2- . سوره آل عمران، آيه 122.
3- . سوره آل عمران، آيه 159.
4- . سوره طلاق، آيه 3.
5- . سوره انفال، آيه 49.

پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من إنقطع إلى اللّه كفاه اللّه كلّ مؤونة و رزقه من حيث لا يحتسب، و من انقطع إلى الدنيا وكله اللّه إليها(1)؛ هر كس به طور كامل به خدا روى آورد، تمامى هزينه او را بسنده مى كند، و از جايى كه گمان ندارد، روزى اش مى دهد و هركه به طور كامل به دنيا روى آورد، خداوند وى را به همو واگذار مى كند».

اينك بايد اندكى نزد اين حديث كه ساير احاديث را هم بيان مى كند درنگ كنيم، تا تفاوت ميان انسان متوكل و غير متوكل روشن شود، زيرا برخى تصور مى كنند كه ميان اين دو هيچ تفاوتى نيست. چه، در هر كدام از دو دسته توكل كنندگان و غير توكل كنندگان، هم ثروتمند وجود دارد و هم تهى دست. بنابراين، چگونه خداوند هزينه متوكل را بسنده مى كند و هزينه ديگران را نه؟ در پاسخ بايد گفت: توكل سه مرحله دارد:

1- مرحله آرامش روانى و ترديدى وجود ندارد كه انسان متوكل از آرامش روانى برخوردار است، در حالى كه ديگران اين آرامش را ندارند.

2- مرحله پاداش، بى ترديد فرد متوكل پاداش دارد، حال آن كه غير متوكل چنين نيست.

3- مرحله امور دنيوى نظير سود، مقام و امثال آن. مورد اشكال همين مرحله است و لذا مى گوييم: توكل بر خداوند سبب پايدارى مى شود كه به نوبه خود، علاج، سبب سازى و تلاش لازم را به هر كارى مى دهد، در حالى كه عدم توكل، موجب عدم پايدارى مى شود كه به نوبه خود، گمراهى و افراط و تفريط را در پى دارد.

به عنوان مثال، توكل موجب مى شود كه انسان به اندازه در پى روزى باشد، به اندازه مصارف مقرر، هزينه كند كه اين امر، سبب بى نيازى و پايدارى در زندگى مى شود. امّا عدم توكل موجب حرص مى گردد كه به ربا، احتكار، جنگهاى تجارى، تورم و نابسامانى در تعادل اقتصادى در كشورها منجر مى شود. بنابراين، توجه به خدا از طريق توكل، كار و فراهم آورى اسباب به اندازه، موجب تأمين همه هزينه ها و زندگى سعادتمندانه خواهد شد، در حالى كه روى آوردن به دنيا موجب هر بدى و سختى مى گردد.

از آن جا كه برخى از مردم از حديث پيش گفته و احاديثى كه در آينده بيان خواهد شد، چشم پوشى از عوامل را مى فهمند، بايد مجموعه دلايلى را ارائه دهيم كه نشان مى دهد

ص: 474


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 222.

تهيه اسباب و عوامل لازم است. سپس به فضيلت توكل بر مى گرديم كه درصدد بيان آن هستيم. افزون بر حديث «پاى شتر را ببند و توكل كن» كه پيشتر بيان شد، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «أوجب اللّه لعباده أن يطلبوا منه مقاصدهم بالأسباب التي سبّبها لذلك و أمرهم بذلك(1)؛ خداى تعالى بر بندگانش واجب كرده است كه خواسته هايشان را از طريق اسبابى از او بخواهند كه آنها را سبب اين خواسته ها قرار داده و آنها را بدان دستور داده است».

قرآن كريم نيز آياتى دارد كه نشان مى دهند آماده كردن اسباب لازم است. مانند:

«يَأَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ»(2)؛ «اى پيامبر، مؤنان را به جهاد برانگيز».

«وَ لاَ تَحَضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ»(3)؛ «و بر اطعام بى نوا همديگر را بر نمى انگيزيد».«وَ أَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَ مِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ»(4)؛ «و هرچه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد».

«خُذُوا حِذْرَكُمْ»(5)؛ «ولى مواظب خود باشيد».

«وَ قُلِ اعْمَلُوا»(6)؛ «بگو: كار كنيد».

برخى از مردم مى پندارند كه خدا سبب را درست مى كند، مگر نه اين است كه او سبب سببهاست؟ اين پندار خطاست، زيرا معناى سبب سببها آن است كه او سبب را سبب قرار داده است، نه اين كه خدا خودش سبب را درست مى كند. به عنوان مثال، خداوند آميزش را سبب بچه دار شدن قرار داده است، نه اين كه بچه را مستقيماً به دنيا آورد.

روايت شده است كه: «أبى اللّه أن يجري الأشياء إلاّ بأسباب(7)؛ خداوند امور را تنها از طريق اسباب آنها به جريان مى اندازد».

بهترين دليل براى چنگ در زدن به عوامل، عملكرد پيامبر صلى الله عليه و آلهو امامان پاك عليهم السلام است.

لذا تشويق به توكل، در مقابل كسانى است كه توكل نمى كنند اينان اغلب مادى گرايان هستند نه در برابر آنانى كه سببها را فراهم مى كنند چنان كه خدا دستور داده است سپس در امورى كه بيرون از قدرتشان مى باشد به خدا توكل مى كنند.

ص: 475


1- . جامع السعادات، ج 3، ص 183.
2- . سوره انفال، آيه 65.
3- . سوره فجر، آيه 18.
4- . سوره انفال، آيه 60.
5- . سوره نساء، آيه 102.
6- . سوره توبه، آيه 105.
7- . كافى، ج 1، ص 183.

پس از شناختن آنچه گفته شد، اينك به ساير دلايلى بر مى گرديم كه به سوى توكل رهنمون مى شود و به چنگ در زدن بدان تشويق مى نمايد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من سرّه أن يكون أغنى الناس فليكن بما عند اللّه أوثق منه بما في يده(1)؛ هركه خوش دارد بى نيازترين مردم باشد، بايد به آنچه نزد خداست بيش از آنچه در دست خودش مى باشد اعتماد داشته باشد».

چه، آنچه در دست انسان است گاه تلف مى شود امّا خزانه هاى خدا تمام شدنى نيست:

«مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ»(2)؛ «آنچه نزد شماست تمام مى شود و آنچه نزد خداوند باقى مى ماند».

«وَ لِلَّهِ خَزَآئِنُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ»(3)؛ «و گنجينه هاى آسمانها و زمين از آن خداست».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لو أنّكم تتوكّلون على اللّه حقّ توكّله، لرزقكم كما يرزقالطير، تغدو خماصاً و تروح بطاناً(4)؛ اگر شما آن گونه كه شايسته است بر خدا توكل كنيد، به شما روزى دهد چنان كه به پرندگان روزى دهد. صبح كند در حالى كه شكم خالى باشد و شب كند در حالى كه شكمش پر باشد».

اين سخن بدان معنا نيست كه انسان در خانه اش بنشيند بلكه معنايش آن است كه در جستجوى روزى صبح كند، چنان كه پرندگان چنين مى كنند. روشن است كه صبح كردن با توكل موجب به دست آوردن روزى حلال و گوارا مى شود چنان كه در پرندگان اين گونه است بنابراين، نبايد گفته شود: صبح كردن نياز به توكل ندارد، زيرا كسى كه توكل نمى كند نيز روزى مى خورد.

امام سجاد عليه السلام فرمود: «بيرون آمدم تا به اين ديوار رسيدم و بر آن تكيه كردم. ناگهان مردى كه دو جامه سفيد داشت آمد و به سوى چهره ام نگاه مى كرد. سپس گفت: اى على بن الحسين، چه شده كه تو را اندوهگين مى بينم؟ آيا براى دنياست؟ روزى خدا براى نيكوكار و گناهكار آماده است. گفتم: براى دنيا اندوهگين نيستم و روزى خدا همان گونه است كه مى گويى. گفت: پس به خاطر آخرت اندوهگينى؟ اين يك وعده راستين است كه فرمانروايى غالب و توانا در آن حكم

ص: 476


1- . مجموعه ورام، ج 1، ص 222.
2- . سوره نحل، آيه 96.
3- . سوره منافقون، آيه 7.
4- . جامع الأخبار، ص 117.

صادر مى كند. گفتم: براى اين هم اندوهگين نيستم و آخرت نيز همان گونه است كه تو مى گويى.

آن مرد گفت: پس چرا اندوهگينى؟ گفتم: از فتنه ابن زبير و وضعيت مردم بيم دارم. او خنديد و گفت: اى على بن الحسين، آيا كسى را ديده اى كه از خدا بخواهد و او اجابت نكند؟ گفتم: خير. گفت: آيا كسى را ديده اى كه بر خدا توكل كند و او، وى را بسنده نكند؟ گفتم: خير. گفت: آيا كسى را ديده اى كه از خدا مسألت كند و عطايش نكند؟ گفتم: خير. سپس از نظرم ناپديد شد»(1).

شايد آن مرد، حضرت خضر و يا از ارواح پاك بوده و آمده به امام سجاد عليه السلامبگويد تا وى به مردم آموزش دهد. چه، امامان معصوم عليهم السلام در بسيارى اوقات نمى توانستند علوم خود را ابراز دارند، مگر از راه نسبت دادن به ديگرى. در اين جا دو پرسش مطرح است:

1- بيم داشتن چگونه با علم امام عليه السلام به آينده سازگارى دارد؟ زيرا وقتى كه مى دانى، بيمار تو مى ميرد و يا مى دانى نمى ميرد، درست نيست كه بگويى: من از مرگ بيمارم بيم دارم. بلكه بيم نسبت به كارى است كه محتمل و مشكوك باشد.

2- بر فرض اين كه با وجود علم، بيم و هراس درست باشد، امام عليه السلام از پاداش آگاهى دارد، بنابراين، دليلى براى بيم او وجود ندارد؟ پاسخ: اولاً: در برخى از احاديث آمده است كه امامان عليهم السلام هرگاه بخواهند مى دانند.

بنابراين، حال آنان در علم آينده مانند حال ما در ديدن اشياست كه هرگاه بخواهيم، چشم را باز مى كنيم و مى بينيم و هرگاه نخواهيم آن را باز نمى كنيم و نمى بينيم. در اين صورت، ممكن است آنان نخواهند كه آينده را بدانند، زيرا در ندانستن مصلحتى است.

ثانياً: با آگاهى از زيان آينده، بيم داشتن كار درست است. و لذا اگر بگويى: من از مرگ مى ترسم، درست است، با اين كه مى دانى مرگ به طور يقين مى آيد.

ثالثاً: اين احتمال وجود دارد كه علم امام عليه السلام به وسيله اسباب عادى باشد كه در حالات روحى تأثير مى گذارد. امّا علم از راه اسباب غير عادى، گاهى تأثير نمى گذارد. به عنوان مثال، هرگاه بدانى كه عمل جراحى فرزندت سبب آسايش او مى شود، اندوهگين نخواهى شد، بلكه شادمان خواهى شد، زيرا اين علم را از طريق سبب عادى به دست آورده اى. امام حسين عليه السلام نيز مى دانست كه شهادت فرزندش على اكبر موجب آسايش كامل او

ص: 477


1- . كافى، ج 2، ص 63.

مى شود و بهشت و نعمتهاى آن را مى ديد كه فرزند شهيدش از آن برخوردار است و اين علم امام عليه السلام از راه اسباب غير عادى بود و لذا هيچ تأثيرى در شادمانى امام عليه السلام نداشت و آن حضرت به خاطر شهادت فرزندش اندوهگين مى شد و اشك مى ريخت. اين پاسخ، بسيار دقيق است و به وسيله آن بسيارى از اين دست اشكالها حل مى شود.

رابعاً: علم به پاداش موجب از بين رفتن بيم نمى شود، زيرا بيم همانند درد از آثار جسماست. همان گونه كه علم به پاداش، احساس درد از شمشير دشمن را نمى زدايد، بيم را نيز از بين نمى برد، البته در صورتى كه مقدمات بيم نظير فتنه و امثال آن فراهم باشد.

پوشيده نماند كه اين بحث به فلسفه مربوط مى شود كه ناخواسته به سوى آن كشيده شديم تا اشكالى را كه از اين گونه احاديث در برخى اذهان خطور مى كند، رد كرده باشيم. و خداوند به حقيقت امور، آگاه است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «من اُعطي ثلاثا لم يمنع ثلاثا، من اُعطي الدعاء اُعطي الإجابة، و من اُعطي الشكر اُعطَي الزيادة، و من اُعطي التوكّل اُعطيَ الكفاية، ثمّ قال: أتلوت كتاب اللّه عزّوجل: «وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(1) و قال: «لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»(2) و قال: «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»(3)-(4)؛ به هر كس سه چيز عطا شود، از سه چيز منع نشود. كسى كه دعا عطا شود، اجابت عطا گردد. كسى كه سپاسگزارى عطا شود، افزايش عطا شود و كسى كه توكل عطا شود، كفايت عطا شود. سپس فرمود: آيا كتاب خداى عزّوجلّ را خوانده اى؟: "و هر كس بر خدا توكل كند، او براى وى بس است". و مى فرمايد: "اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد [نعمت] شما را افزون خواهم كرد". و مى فرمايد: "مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم"».

«إنّ الغنى و العزّ يجولان، فإذا ظفرا بموضع التوكّل أوطنا(5)؛ برخوردارى و عزّت به گردش مى پردازند و هرگاه به جايگاه توكل دست يابند، ماندگار شوند».

«اوحى اللّه عزّوجل إلى داود: ما اعتصم بي عبد من عبادي دون احد من خلقي عرفت ذلك من نيته، ثم تكيده السموات و الأرض و من فيهنّ، إلاّ جعلت له المخرج من بينهنّ، و ما أعتصم عبد من عبادي بأحد من خلقي عرفت ذلك من نيته، إلا قطعت أسباب

ص: 478


1- . سوره طلاق، آيه 3.
2- . سوره ابراهيم، آيه 7.
3- . سوره غافر، آيه 60.
4- . كافى، ج 2، ص 65.
5- . همان، ص 64.

السموات و الأرض من يديه و أسخت الأرض من تحته و لم أبالِ بأيّ وادٍ هلك(1)؛ خداى عزّوجلّ به داود وحى كرد: هر يك از بندگانم كه به من چنگ در زند، نه به يكى از آفريدگانم و بدانم كه در دلش چنين نيت دارد، اگر آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست با وى دشمنى كنند، برايش راه خروج از ميان آنها قرار دهم. هر يك از بندگانم به يكى از آفريدگانم چنگ در زند و بدانم كه او در دلش چنين نيت دارد، دست او را از اسباب آسمانها و زمين كوتاه كنم و زمين را در زير پاى او سست سازم و باكى هم ندارم كه وى در كدام درّه اى به هلاكت مى رسد».

وانگهى برخى از مردمان گمان مى كنند كه توكل صرفاً لقلقه زبان است و اين كه بگويند: «توكلت على اللّه» در حالى كه اين پندار بيهوده است. مگر نمى بينى كه اگر بيمار هزار بار واژه دارو را تكرار كند برايش بسنده نيست و تا زمانى كه آن دارو را نخورد، بيمارى اش بهبودى نمى يابد؟ همچنين واژه توكل سودمند نيست، مگر وقتى كه توكل را با عمل همراهسازد و آن را ملكه خويش قرار دهد.

البته، اين سخن: «توكلتُ على اللّه» نوعى ابراز و القا كردن توكّل است و فايده فراوانى دارد. امّا ابراز به اين سبب فايده دارد كه شعار است و شعار بسيار مهم مى باشد، هم از ديدگاه شرع، هم از ديدگاه خرد و هم از ديدگاه عرف. امّا القا كردن از اين رو اهميت دارد كه هرگاه انسان چيزى را تكرار كند، بويژه اگر با صدا باشد، اين تكرار به دل وى القا مى كند كه بايد بدان چيز پاى بند باشد و شايد همين امر، رمز آن چيزى باشد كه در احاديث بسيار آمده است و آن اين كه بر زبان جارى كردن لفظ دعا و ذكر و قرآن و امثال آن مستحب است، بعلاوه، فايده يادگيرى و يادآورى را نيز دارد.

بنابراين مردم عادت كرده اند كه ذهن هاى خود را با محفوظات پر كنند، هرچند، گاه آدمى از محفوظات خود بهره نمى گيرد، اما اين از باب يادآورى و تلقين است، و چه فايده فراوانى دارد!

ص: 479


1- . همان، ص 63.

سپاسگزارى

آيا انسانى را ديده اى كه به او آب بدهى و سپس وى آن را بياشامد و چيزى به تو نگويد، چگونه ناراحت مى شوى؟ واقعيت آن است كه وى انسانى كامل نيست وگرنه، دست كم با گفتار از تو سپاسگزارى مى كرد.

بدين سان پلكان بعد را بپيماى تا به كسى برسى كه هر نعمتى و همه نعمتها را به تو داده است، آيا سزاوار نيست كه او را شبانه روز و آشكارا و نهان سپاس گويى؟ و اگر او را سپاس نگويى، پس تو به او كافر شدى. البته، مقصود از واژه كفر در اين جا، كفر اعتقادى نيست، زيرا اين كفر تنها به كسى اختصاص دارد كه اصول دين را انكار و يا در آن ترديد كند و مقصود از كفر در اين جا كفر در عمل است، زيرا هركه نماز نخواند كافر است، هركه حج نكند كافر است و هركه سپاسگزارى نكند كافر است. لذا در آيات و احاديث، نسبت كفر به اين گروه و امثال آنها داده شده است. به عنوان مثال در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «يا علي كفر باللّه العظيم من هذه الأمة عشرة، القتّات و...(1)؛ ده دسته از اين امت نسبت به خداى بزرگ كافر شده اند: سخن چين و...».

سپاسگزارى فضيلتى است كه موجب كمال انسانيت انسان مى شود و فرد بى فضيلت، انسان محسوب نمى شود، هرچند بر دو پا راه رود، زيرا برخى از خرس ها و ميمونها هم بر دو پا راه مى روند و لذا حضرت على عليه السلام در ديوانى كه به او منسوب است فرمود:

أبني إنّ من الرجال بهيمة *** في صورة الرجل السميع المبصر(2)

«فرزندم برخى افراد، در حقيقت حيواناتى هستند به شكل انسانهايى شنوا و بينا».

ص: 480


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 356.
2- . ديوان امام على عليه السلام، ص 182.

سعدى شيرازى نيز همين محتوا را بر گرفته و سروده است:

اگر آدمى به گوش است و دهان و چشم و بينى *** چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت

سپاسگزارى بر سه نوع است:

1- سپاسگزارى با زبان: به اين ترتيب كه انسان بگويد: «خدا را سپاس، يا خدا را سپاس مى گزارم» و يا امثال اين عبارت و حتى هر سپاس و ستايشى، هرچند با لفظ شكر و سپاس نباشد، در چهارچوب سپاس داخل است.

2- سپاسگزارى با قلب: يعنى انسان در دلش بداند كه همه نعمتها از سوى خداوند است و براى او نيت سپاس و ستايش داشته باشد و در دلش در برابر خدايى كه به او نعمت داده و احسان كرده است فروتن باشد تا آن جا كه دل داراى ملكه سپاسگزارى شود.

3- سپاسگزارى با اعضا: انسان كارى كه شايسته نعمت دهنده است انجام دهد، يعنى فرمانبردار او باشد و از مخالفتش دورى كند و لذا خداى سبحان فرموده است:

«اعْمَلُوا ءَالَ دَاوُدَ شُكْرًا»(1)؛ «اى خاندان داود، سپاسگزار باشيد».

مقصود آن است كه عملى را انجام دهيد كه سپاسگزارى حساب شود.

خداى متعال مى فرمايد: «مَّا يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَ ءَامَنتُمْ»(2)؛ «اگر سپاس بداريد و ايمان آوريد، خدا مى خواهد با عذاب شما چه كند؟».

«لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»(3)؛ «اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد [نعمت ] شما را افزون كنم».

«فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِى وَ لاَ تَكْفُرُونِ»(4)؛ «پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكرانه ام را به جاى آريد و با من ناسپاسى نكنيد».

«وَ سَنَجْزِى الشَّكِرِينَ»(5)؛ «و بزودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد».

و آيات ديگرى از اين قبيل، ليكن آيا هر كسى قدر نعمتها را مى شناسد و آن گونه كه بايد سپاسش را به جاى مى آورد؟ ابداً چنين نيست، زيرا خداى سبحان مى فرمايد:

«وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ»(6)؛ «اندكى از بندگانم سپاسگزارند».

ص: 481


1- . سوره سبأ، آيه 13.
2- . سوره نساء، آيه 147.
3- . سوره ابراهيم، آيه 7.
4- . سوره بقره، آيه 152.
5- . سوره آل عمران، آيه 145.
6- . سوره سبأ، آيه 13.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الطاعم الشاكر، له من الأجر كأجر الصائم المحتسب، و المعافى الشاكر، له من الأجر كأجر المبتلى الصابر، و المعطى الشاكر، له من الأجر كأجر المحرومالقانع(1)؛ خورنده سپاسگزار همچون روزه دار اخلاصمند پاداش دارد و انسان برخوردار از عافيت و سپاسگزار همچون شخص گرفتار و شكيبا پاداش دارد و پاداش شخص برخوردار و سپاسگزار همانند پاداش تهى دستِ قانع است».

«إنّ للنّعم أوابد كأوابد الوحش، فقيّدوها بالشكر(2)؛ نعمتها همچون حيوانات وحشى رمنده است. پس آنها را با سپاسگزارى دربند كنيد».

«ينادي منادٍ يوم القيامة: ليقوم الحمّادون. فيقوم زمرة فينصب لهم لواء فيدخلون الجنّة، فقيل: من الحمّادون؟ فقال: الذين يشكرون اللّه على كلّ حال(3)؛ در روز قيامت، بانگ زننده اى بانگ مى زند: بايد حمّادون برخيزند و گروهى بر مى خيزند و پرچمى برايشان نصب مى شود. از پيامبر صلى الله عليه و آله مى پرسند: حمّادون كه هستند؟ فرمود: آنان كه در هر حال خدا را سپاس مى گزاردند».

سؤل: آيا درست است كه خدا را در سختى و گرفتارى اش سپاس گزاريم، چنان كه در نعمت و بخشش سپاسگزارى مى كنيم؟ پاسخ: بله. چه، خداوند جز خير براى بنده اش كارى نمى كند، چه نعمت باشد و چه گرفتارى: «قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ»(4)؛ «بگو: همه از سوى خداست».

گرفتارى انسان مؤن نيز يا به خاطر كاستن از بار گناه است، يا به منظور بالا بردن درجه و يا ادب كردن و هر كدام از اين سه، سزاوار سپاس است.

امام سجاد عليه السلام، مى فرمايد: «إنّ اللّه يحبّ كلّ قلب حزين و يحبّ كلّ عبد شكور(5)؛ خداوند هر دل غمين و هر بنده سپاسگزار را دوست دارد».

چنين بر مى آيد كه مراد از دل غمين كسى باشد كه به خاطر امور قيامتش اندوهگين باشد و يا بر اثر گمراهى مردم و منحرف شدن آنان.

امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى در نزد عائشه بود. وى گفت: اى رسول خدا، چرا خود را خسته مى كنى، در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 482


1- . كافى، ج 2، ص 94.
2- . جامع السعادات، ج 3، ص 192.
3- . همان.
4- . سوره نساء، آيه 78.
5- . كافى، ج 2، ص 99.

فرمود: اى عائشه، آيا من بنده سپاسگزار خدا نباشم؟ در ادامه امام عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله بر سر پنجه پا مى ايستاد [تا سختى در راه خدا را به خود بچشاند] و لذا خداوند اين آيه را نازل فرمود: «طه * مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى»(1)؛ "طه، قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج افتى"»(2).

اين حديث بدين نكته توجه مى دهد كه عمل انسان لازم نيست براى آمرزش گناه باشد، بلكه حتى اگر بداند كه گناهانش بخشيده شده، باز هم از شرايط طاعت آن است كه براى سپاسگزارى خدا كار كند. وانگهى مراد از گناه پيامبر صلى الله عليه و آله گناه او از نظر قريش است،زيرا خداوند او را به پيروزى آشكار رسانيد و از دستاوردهاى اين پيروزى آن بود كه گناهان او چه پيش از هجرت و چه پس از آن [نزد قريش] آمرزيده شد. چنان كه عادت مردم است كه به بزرگان با ديد احترام مى نگرند و لذا، آنچه را كه در نزد آنها گناه به حساب آيد، ناديده مى گيرند. اين نوع كاربرد واژه گناه در گفتگوهاى مردم، معمول و فراوان است.

امّا اگر مراد از گناه [در حديث] گناه امت باشد، از مصاديق آمرزش گناه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد قريش چنان كه از سياق آيات بر مى آيد نيز مى باشد، زيرا گناه ملتها گناه سروران آنها به حساب مى آيد. در هر حال، اين سخن را مى بايد در جاى ديگرى بررسى كرد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ما أنعم اللّه على عبد من نعمة فعرفها بقلبه و حمد اللّه ظاهراً بلسانه فتمّ كلامه، حتّى يؤمر له بالمزيد(3)؛ اگر خداوند به انسانى نعمتى داد و او آن را در دلش شناخت و با زبانش خدا را ستايش كرد، چون سخنش تمام شود خداوند فرمان مى دهد بر نعمت او افزوده شود».

«ثلاث لا يضرّ معهنّ شيء: الدعاء عند الكرب و الإستغفار عند الذنب و الشكر عند النعمة(4)؛ سه چيز است كه با وجود آنها به شخص زيان نمى رسد: دعا در هنگام گرفتارى، درخواست آمرزش در هنگام گناه و سپاس در هنگام نعمت».

بنابراين، با وجود دعا گرفتارى نيست، با وجود استغفار گناه نيست و با وجود سپاسگزارى، بيمى از زوال نعمت نخواهد بود.

«شكر كلّ نعمة و إن عظمت أن تحمد اللّه عزّوجلّ عليها(5)؛ سپاس هر نعمت، هرچند بزرگ

ص: 483


1- . سوره طه، آيه هاى 1 تا 2.
2- . كافى، ج 2، ص 95.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.

باشد، آن است كه خدا را بر آن ستايش كنى».

مراد از اين ستايش، تنها ستايش با زبان نيست بلكه ستايش به طور كلى است. و لذا امام عليه السلام در حديثى ديگر فرمود: «شكر النعمة اجتناب المحارم و تمام الشكر قول الرجل: الحمد للّه ربّ العالمين(1)؛ سپاسگزارى نعمت، دورى از محارم است و كمال سپاسگزارى اين است كه انسان بگويد: الحمد للّه ربّ العالمين».

از آن حضرت پرسيدند: آيا سپاسگزارى، حدى دارد كه هرگاه انسان آن را انجام دهد سپاسگزار باشد؟ فرمود: بله. پرسيدند: آن چيست؟ فرمود: «يحمد اللّه على كلّ نعمة عليه في أهل ومال وإن كان فيما أنعم عليه في ماله حقّ أدّاه(2)؛ خدا را بر هر نعمتى كه به او داده، چه در خانواده و چه در مال ستايش كند و اگر در آنچه خدا به او بخشيده حقى است، آن را ادا كند».

«كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله إذا ورد عليه أمر يُسرّه، قال: الحمد للّه على هذه النعمة، و إذا وردعليه أمر يَغْتمّ به قال: الحمد للّه على كلّ حال(3)؛ هرگاه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهكارى پيش مى آمد كه خرسندش مى كرد مى گفت: خدا را سپاس بر اين نعمت. و هرگاه كارى برايش پيش مى آمد كه موجب اندوه او مى شد، مى گفت: خدا را سپاس بر هر حالى».

«إذا ذكر أحدكم نعمة اللّه عزّوجل فليضع خدّه على التراب...، و إن لم يكن يقدر على النزول للشهرة فليضع خدّه على قربوسه، و إن لم يقدر فليضع خدّه على كفّه، ثمّ ليحمد اللّه على ما أنعم عليه(4)؛ هرگاه يكى از شما به ياد نعمت خدا بيفتد، بايد صورتش را بر خاك نهد... و اگر به جهت بيم از انگشت نما شدن نتواند از مركبش فرود آيد، صورتش را روى كوهه زين اسبش بگذارد و اگر نتوانست، صورتش را بر كف دستش بگذارد و سپس خدا را به خاطر نعمتى كه به او داده، ستايش كند».

شايسته است كه انسان خود را به گفتن «الحمد للّه» عادت دهد و حتى به ذكر خدا در هر مناسبتى از قبيل «فى امان اللّه»، «ان شاء اللّه»، «عافاك اللّه»، «اصلحك اللّه» و امثال آن.

روايت شده است: «پيامبر صلى الله عليه و آله از مردى پرسيد: چگونه صبح كردى؟ آن مرد گفت: به خوبى. پيامبر صلى الله عليه و آله باز هم تكرار كرد و آن مرد هم پاسخ را تكرار كرد. بار ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله پرسش را تكرار

ص: 484


1- . همان.
2- . همان، ص 96.
3- . همان، ص 97.
4- . همان، ص 98.

كرد و آن مرد در پاسخ گفت: به خوبى و خدا را ستايش مى كنم و سپاس مى گزارم. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين همان چيزى است كه من از تو مى خواستم»(1).

مسلمانان عادت داشتند كه ذكر خدا را بر زبان بياورند و آموزه هاى او را به كار گيرند، تا اين كه شيوه هاى رفتارى غربى آمد و آنان همه چيز و حتى ياد خدا را هم عوض كردند.

به عنوان نمونه، در هنگام ديدار مى گفتند: «سلام عليكم و رحمة اللّه» و اكنون مى گويند: خوش آمديد. پس از ديدار مى گفتند: «خدا صبح شما را به خير گرداند» و اينك مى گويند:

صبح به خير. هنگام خدا حافظى مى گفتند: «در امان خدا» اكنون مى گويند: «در امان». براى وعده دادن مى گفتند: «ان شاء اللّه» اكنون مى گويند: باشد. در پاسخ به پرسش از سلامتى مى گفتند: «الحمد للّه» اكنون مى گويند: بد نيستم و يا مى گويند: مى گذرد... .

وانگهى انسان بايد بداند كه توفيق سپاسگزارى و توانمندى بر سپاسگزارى از نعمتهايى است كه انسان به خاطر آن شايسته است خداى را سپاس گزارى كند، زيرا به او توفيق سپاسگزارى داده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «فيما أوحى اللّه عزّوجل إلى موسى عليه السلام: يا موسى اشكرني حقّ شكري، فقال: يا ربّ، كيف أشكرك حقّ شكرك و ليس من شكر أشكرك به إلاّ و أنت أنعمت به عليّ؟ قال: يا موسى، الآن شكرتني حين علمت أنّ ذلك منّي(2)؛ خداوند به موسى عليه السلاموحى كرد: اى موسى! مرا سپاسگزار، آن گونه كه شايسته سپاسگزارى من است. موسى گفت: پروردگارا، چگونه تو را سپاسگزارم آن گونه كه شايسته سپاسگزارى توست، در حالى كه هيچ سپاسى نيست كه با آن سپاست گزارم، مگر آن كه تو آن را به من ارمغان كردى؟ خداوند فرمود: اى موسى، اينك مرا سپاس گزاردى، زيرا دانستى كه اين توفيق سپاسگزارى هم از سوى من است».

درباره داود عليه السلام نيز همانند اين حديث آمده است. يكى از عالمان چنين سروده است:

شُكْراً و أنّى لِيْ بُلوغُ ما وَجَب *** مِنْ شُكْرِهِ وَ الشُّكْرُ لِلشُّكْرِ سَبَب

«خدا را سپاس مى گزارم و كجا مى توانم تكليف سپاس او را انجام دهم، در حالى كه سپاسگزارى سبب سپاسگزارى مى شود [و آن را مى طلبد]».

وانگهى همان گونه كه سپاس موجب افزايش نعمت مى شود، ناسپاسى هم موجب

ص: 485


1- . جامع السعادات، ج 3، ص 190.
2- . كافى، ج 2، ص 98.

كاهش و زوال آن مى گردد. خداى متعال مى فرمايد:

«لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ»(1)؛ «اگر واقعا سپاسگزارى كنيد [نعمت] شما را افزون خواهم كرد، و اگر ناسپاسى نماييد، قطعا عذاب من سخت خواهد بود».

«فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَ قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ»(2)؛ «پس نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم طعم گرسنگى و هراس را به آنها چشانيد».

چه شگفت انگيز است اين تعبير! گويى گرسنگى و بيم جامه اى است كه تمامى اعضاى بدن را فرا مى گيرد. چه، هر عضو و هر جزء از بدن، هراسان و گرسنه است و حقيقتاً چنين است، زيرا هرگاه بيم شدّت يابد، فرد احساس مى كند كه هر جزئى از بدنش بيمناك است. گرسنگى نيز همين طور است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «مكتوب في التوراة اشكر من أنعم عليك و أنعم على من شكرك فإنّه لا زوال للنعماء إذا شكرت و لا بقاء لها إذا كفرت، الشكر زيادة في النعم و أمان من الغير(3)؛ در تورات نوشته شده است: كسى را كه به تو نعمت دهد، سپاسگزار و كسى را كه سپاست گويد، نعمت بده، زيرا هرگاه سپاسگزارى كنى، نعمت از بين نمى رود و هرگاه ناسپاسى كنى، باقى نمى ماند. سپاسگزارى موجب افزايش نعمت و در امان ماندن از دگرگونى آن است».

ص: 486


1- . سوره ابراهيم، آيه 7.
2- . سوره نحل، آيه 112.
3- . كافى، ج 2، ص 94.

شكيبايى

بارها گفتيم كه فضيلت همان حدّ ميانه افراط و تفريط است و نگهدارى اين حدّ بسيار دشوار مى باشد، زيرا انسان در بيشترينه اوقات به يكى از دو طرف راه تمايل پيدا مى كند.

اشيا اندازه هاى ويژه اى دارند كه سزاوار است انسان از اين اندازه ها بيرون نرود.

شكيبايى كه در اين جا موضوع سخن است، همان ميانه روى در رفتار است. نه شتاب است كه سبب گمراهى شود و نه سستى است كه موجب پس ماندگى شود. به عنوان مثال، اگر انسان در ازدواج فرزندش پيش از رسيدن وى به سنّ بلوغ اقدام كند، اين شتاب است و اگر پس از بلوغ، ازدواج را سالها به واپس افكند، از دست دادن فرصت است. امّا وقتىكه وى به سنّ بلوغ رسد اگر شكيبايى ورزد تا بتواند همسرى نيكو برايش انتخاب كند، اين كار همان شكيبايى مورد نظر است.

برخى مى پندارند كه در كار نيك شكيبايى لازم نيست. اين پندار غافل شدن از معناى شكيبايى است، زيرا شكيبايى به معناى واپس افكندن نيست، بلكه معناى آن، سره از ناسره گزيدن است. به عنوان مثال، در جنگ با كسى كه مى خواهد به كشور اسلامى هجوم آورد، بايد شتاب كرد، ليكن معناى اين كار آن است كه پيش از آن كه فرصت از دست برود بايد اقدام كرد و معنايش اين نيست كه نبايد در انتخاب بهترين و موفقيت آميزترين راه انديشيد. بنابراين، صبر و شكيبايى در هر چيز بر حسب اقتضاى همان چيز است.

شكيبايى افزون بر آيات و احاديثى كه در ستايش آن آمده، يك فضيلت انسانى است كه در درستى كار و اصلاح فاسد، دستاوردهاى حيرت انگيزى را به بار مى آورد و لذا بر انسان لازم است كه بر اين فضيلت مراقبت كند و ملكه آن را در دل خويش تقويت نمايد. علما شكيبايى را بر سه دسته تقسيم كرده اند:

ص: 487

1- شكيبايى بر طاعت، نظير نماز و روزه و حج و دادن زكات و امثال آن.

2- شكيبايى بر معصيت، همانند اين كه از مرتكب شدن گناه و حرام خوددارى كند.

3- شكيبايى بر مصيبت، بدين ترتيب كه به خاطر پيروى از عاطفه كارى نكند كه بر خلاف شرع، يا عقل و يا عرف باشد. امّا شكيبايى [و استقامت] در كارها تا آن جا كه انسان، نتيجه دلخواه خويش را به دست آورد از باب شكيبايى در طاعت به شمار مى رود.

اگر انسان در مورد كارهاى نيك دقت كند، مى بيند كه بسيارى از آنها از اقسام شكيبايى است. به عنوان مثال، خوددارى از زنا، ربا، خوردن مال حرام و ساير جنايتها به شكيبايى نياز دارد و نيز برپا داشتن نماز، دادن زكات، انجام دادن واجبات و مستحبات، آموختن، فقيه شدن، وفا، شرم، همراهى با مردم به منظور اصلاح و هدايت آنها، ناله و فرياد نكردن در مصيبتها و بلاها و... همگى به صبر و شكيبايى نياز دارد و لذا وقتى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ايمان پرسيدند؟ فرمود: ايمان همان شكيبايى است(1).

اسلام انسانها را سخت به شكيبايى تشويق كرده و انبوهى از آيات و احاديث را براى آن مهيا نموده است. در قرآن كريم بيش از هفتاد آيه درباره اين فضيلت والا به چشم مى خورد نظير اين آيات:

«وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا»(2)؛ «و برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مى كردند، چون شكيبايى كردند».

«وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَ ءِيلَ بِمَا صَبَرُوا»(3)؛ «به پاس آن كه صبر كردند، وعده نيكوى پروردگارت به فرزندان اسرائيل تحقق يافت».

«وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(4)؛ «قطعاً كسانى را كه شكيبايى كردند به بهتر از آنچه عمل مى كردند پاداش خواهيم داد».

«أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا»(5)؛ «آنانند كه به پاس آن كه صبر كردند، دوبارپاداش خواهند يافت».

«وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّبِرِينَ»(6)؛ «صبر كنيد كه خدا با شكيبايان است».

ص: 488


1- . مسكن الفؤاد، ص 42.
2- . سوره سجده، آيه 24.
3- . سوره اعراف، آيه 137.
4- . سوره نحل، آيه 96.
5- . سوره قصص، آيه 54.
6- . سوره انفال، آيه 46.

«وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(1)؛ «و همديگر را به حق سفارش و به شكيبايى توصيه كرده اند».

«بَلَى إِن تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ ءَالَفٍ مِّنَ الْمَلَئِكَةِ مُسَوِّمِينَ»(2)؛ «آرى اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد و با همين جوش و خروش بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهد كرد».

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابِطُوا»(3)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صبر كنيد و ايستادگى ورزيد و مرزها را نگهبانى كنيد».

«وَ بَشِّرِ الصَّبِرِينَ * الَّذِينَ إِذَآ أَصَبَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ * أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»(4)؛ «و مژده ده شكيبايان را. [همان] كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد، مى گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم. بر آنها درود و رحمت از پروردگارشان باد و راهيافتگان هم خود ايشانند».

تمامى اين امتيازات حقيقت جهان هستى است. افزون بر اين كه شكيبايان امدادهاى غيبى هم دريافت مى كنند. چه، شكيبايى كليد گشايش است. شاعر مى گويد:

صبر و ظفر هر دو، دوستان قديم اند *** بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

خداى متعال مى فرمايد: «وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذَ لِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ»(5)؛ «هركه صبر كند و درگذرد، مسلماً اين از اراده قوى در كارهاست».

واقعاً چنين است، زيرا تصميم جدّى است كه باعث موفقيت انسان بر صبر مى شود و اگر به دانشمندان بزرگ، شاعران زبردست، نويسندگان آگاه، مخترعان بزرگ، سخنوران چيره دست و ديگر طبقات عالى رتبه مردم نگاه كنيد، مى بينيد كه آن ويژگى برجسته اى كه آنها را به اين رتبه عالى و منزلت والا رسانده، همان صبر است، يكى از سياستمداران بزرگ گفته است: «اصلاحات نياز به شكيبايى بى نهايت دارد».

آنچه گفته شد درباره دنيا بود. امّا درباره آخرت، خداى متعال مى فرمايد:

«إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّبِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ»(6)؛ «بى ترديد، شكيبايان پاداش خود را

ص: 489


1- . سوره عصر، آيه 3.
2- . سوره آل عمران، آيه 125.
3- . سوره آل عمران، آيه 200.
4- . سوره بقره، آيه هاى 155 تا 157.
5- . سوره شورى، آيه 43.
6- . سوره زمر، آيه 10.

بى حساب [و] به تمام خواهند گرفت».

احاديث در فضيلت شكيبايى فراوان آمده است و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان پاك عليهم السلامنيز نشانگر عملى اين فضيلت مى باشد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الصبر رأس الإيمان(1)؛ صبر همچون سر در تن ايمان است».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من أقلّ ما أوتيتم اليقين و عزيمة الصبر، و من أعطي حظه منهما لم يبالِ ما فاته من قيام الليل و صيام النهار، و لئن تصبروا على مثل ما انتم عليه احب اليَّ من أن يوافيني كل إمرى ء منكم بمثل عمل جميعكم، و لكني اخاف ان تفتح عليكم الدنيا بعدي، فينكر بعضكم بعضا، و ينكركم أهل السماء عند ذلك فمن صبر و احتسب ظَفر بكمال ثوابه، ثم قرأ «مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(2)-(3)؛ چيزى (نعمتى) كه از آن كمتر برخوردار شده ايد، يقين و اراده صبر است و هركه را بهره كامل از اين دو باشد، از اين كه نماز شب و روزه روز را از دست دهد باكى نداشته باشد. اگر بر وضعيت خود شكيبايى كنيد، برايم محبوب تر از آن است كه يك نفر از شما با عملى به اندازه همه شما نزد من آيد، ليك بيم آن دارم كه پس از من دنيا بر شما گشوده شود و شما يكديگر را انكار كنيد و در اين صورت، اهل آسمان شما را انكار كنند. بنابراين، هركه شكيبايى كند به تمامى پاداش خود دست خواهد يافت. سپس حضرت اين سخن خدا را قرائت كرد: "آنچه نزد شماست تمام مى شود و آنچه نزد خداست پايدار است و قطعا كسانى را كه شكيبايى كردند به بهتر از آنچه عمل مى كردند، پاداش خواهيم داد"».

«الصبر كنز من كنوز الجنّة(4)؛ صبر گنجى از گنجهاى بهشت است».همان گونه كه گنج موجب بالا رفتن ثروت و مقام صاحبش مى شود، صبر نيز مقام صاحبش را در بهشت بالا مى برد.

«أفضل الأعمال ما أكرهت عليه النفوس(5)؛ بهترين كارها آن است كه نفس را بدان وا دارى».

به طور مثال، نگفتن سخنان بيهوده، حال آن كه انسان ميل به سخن گفتن دارد، نخوردن غذاى اضافى تا چه رسد به حرام در حالى كه انسان به غذا ميل دارد، از خواب

ص: 490


1- . كافى، ج 2، ص 87.
2- . مسكن الفؤاد، ص 41.
3- . سوره نحل، آيه 96.
4- . بحار الأنوار، ج 79، ص 137.
5- . مسكن الفؤاد، ص 42.

برخاستن در سحرگاهان، در حالى كه انسان به خواب ميل دارد و امثال آن چيزهايى كه بر نفس گران مى آيد، از بهترين كارهايى است كه موجب نزديك شدن فرد به خدا مى شود.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «في الصبر على ما تكره خيرا كثيرا(1)؛ صبر كردن در چيزى كه بدان تمايل ندارى، خير فراوان دارد».

امام صادق عليه السلام فرمود: «الصبر من الإيمان بمنزلة الرأس من الجسد فإذا ذهب الرأس ذهب الجسد كذلك إذا ذهب الصبر ذهب الإيمان(2)؛ صبر نسبت به ايمان همانند سر نسبت به تن است كه هرگاه سر برود، تن هم مى رود و همچنين، هرگاه صبر برود، ايمان هم مى رود».

از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ايمان پرسيدند؟ فرمود: «الصبر و السماحة(3)؛ شكيبايى و بخشش».

روايت شده است كه خداوند به داود وحى كرد: «تخلّق بأخلاقي و إنّ من أخلاقي إنّي أنا الصبور(4)؛ خوى مرا فراگير و از جمله خوهاى من اين است كه من بسيار شكيبا هستم».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ما تجرّع عبد قط جرعتين أحبّ إلى اللّه، من جرعة غيظ ردّها بحلم، و جرعة مصيبة يصبر الرجل لها، و لا قطرت بقطرة أحبّ إلى اللّه تعالى، من قطرة دم أُريقت في سبيل اللّه و قطرة دمع في سواد الليل و هو ساجد و لا يراه إلاّ اللّه، و ما خطا عبدٌ خطوتين أحبّ إلى اللّه تعالى من خطوة إلى الصلاة الفريضة و خطوة إلى صلة الرحم(5)؛ هرگز انسان جرعه اى را فرو نبرده كه از اين دو جرعه در نزد خدا محبوب تر باشد: جرعه خشم كه آن را با نرمخويى بر گرداند و جرعه مصيبت كه شخص بر آن صبر كند و هيچ قطره اى نزد خدا از اين دو قطره محبوب تر نيست: قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود و قطره اشكى كه در تاريكى شب در حالى كه شخص در سجده است بريزد و جز خدا كسى او را در اين حالت نبيند و نيز انسان گامى بر نداشت كه از اين دو گام در پيشگاه خدا محبوب تر باشد: گامى كه به سوى نماز واجب برمى دارد و گامى كه به سوى صله رحم».

اين امور، افزون بر پاداشى كه دارد، سبب خير و سعادت در دنيا مى شود. چه، شكيبايى در هنگام خشم و مصيبت باعث بزرگى انسان در دلها مى شود. خون در راه خدا موجبپيشرفت و شوكت مى گردد و قطره اى اشك سبب تقويت ارتباط انسان با خدا مى شود كه

ص: 491


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 412.
2- . كافى، ج 2، ص 87.
3- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 322.
4- . جامع السعادات، ج 3، ص 231.
5- . همان.

در صدر همه فضيلتها قرار دارد زيرا قدرت ايمان، آدمى را از ارتكاب بدى ها باز مى دارد.

و همچنين، گام برداشتن به سوى نماز موجب ارتباط شخص با خدا و شكوه در ميان مردم مى شود و صله رحم سبب جذب دلها و نيرومندى و سامان يافتگى مى گردد.

از حضرت مسيح عليه السلام نقل شده كه به حواريان فرمود: «إنّكم لا تدركون ما تحبّون إلاّ بصبركم على ما تكرهون(1)؛ شما نمى توانيد به آنچه دوست داريد دست يابيد، مگر به وسيله شكيبايى بر آنچه دوست نداريد».

و اين سخن به همان اندازه كه از غيب مورد تأييد است، يك حقيقت نيز مى باشد، زيرا آيا شما دانشمندى را ديده ايد كه شب بيدارخوابى نكشيده باشد و آيا تاجرى را ديده ايد كه رنج نبرده باشد و يا پادشاهى را ديده ايد كه ملتش بدون عدالت از وى شادمان باشند و...؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الصبر ثلاثة، صبر عند المصيبة و صبر على الطاعة و صبر عن المعصية، فمن صبر على المصيبة حتّى يردّها بحسن عزائها كتب اللّه له ثلاثمائة درجة ما بين الدرجة إلى الدرجة كما بين السماء إلى الأرض، و من صبر على الطاعة كتب اللّه له ستمائة درجة ما بين الدرجة إلى الدرجة كما بين تخوم الأرض إلى العرش، و من صبر عن المعصية كتب اللّه له تسعمائة درجة ما بين الدرجة إلى الدرجة كما بين تخوم الأرض إلى منتهى العرش(2)؛ صبر سه نوع است: صبر هنگام مصيبت، صبر بر طاعت و صبر بر خوددارى از معصيت. پس هركه بر مصيبت صبر كند آن سان كه حق تحمل آن را به جاى آورد، خدا سيصد درجه برايش بنويسد كه فاصله ميان يك درجه تا درجه ديگر همانند فاصله ميان زمين و آسمان باشد. هركه بر طاعت صبر كند، خداوند برايش ششصد درجه بنويسد كه فاصله ميان يك درجه تا درجه ديگر همانند فاصله ميان زمين و عرش باشد و هركه بر معصيت صبر كند، خداوند براى او نهصد درجه مى نويسد كه فاصله ميان يك درجه تا درجه ديگر همانند فاصله زمين تا پايانه عرش باشد».

تنها خداست كه اين مسافتها را مى داند و از سرور و شادمانى افراد عالى رتبه آگاه است.

اميرالمؤنين على عليه السلام مى فرمايد: «بني الإيمان على أربع دعائم: اليقين و الصبر و الجهاد و العدل(3)؛ ايمان بر چهار ركن بنياد نهاده شده است: يقين، صبر، جهاد و عدالت».

ص: 492


1- . همان.
2- . كافى، ج 2، ص 91.
3- . جامع السعادات، ج 3، ص 233.

و فرمود: «إنّ الصبر و حسن الخلق و البرّ و الحلم من أخلاق الأنبياء(1)؛ صبر، اخلاق نيكو، نيكى و بردبارى از اخلاق پيامبران است».

امام باقر عليه السلام فرمود: «الجنّة محفوفة بالمكاره و الصبر، فمن صبر على المكاره في الدنيا دخل الجنّة، و جهنّم محفوفة باللّذّات و الشهوات، فمن أعطى نفسه لذّتها و شهوتها دخل النار(2)؛ بهشت را سختى ها و شكيبايى در ميان گرفته است. بنابراين، هركه در دنيا بر سختى هاشكيبايى كند وارد بهشت خواهد شد و جهنم را لذتها و تمايلات [نامشروع] در ميان گرفته است و هركه به نفسش لذتها و خواسته هايش را دهد، وارد آتش خواهد شد».

روايات ديگرى نيز در اين باره آمده است.

وانگهى معناى صبر در طاعت آن است كه انسان در طاعت، تنبلى و غفلت نكند. معناى صبر در معصيت آن است كه شخص جلوى نفس خود را بگيرد و معصيت نكند، هرچند در آن معصيت، لذت باشد و نفسش وى را به ارتكاب آن وا دارد. معناى صبر در مصيبت آن است كه فرد با گفتن سخن زشت و يا انجام كارى كه با بردبارى سازگار نباشد ناشكيبايى كند. معناى صبر در عمل آن است كه انسان به كارش ادامه دهد بدون اين كه به خستگى و يا سخن مردم و مزاحمتها توجه كند.

اين كه در روايات آمده كه صبر، ايمان است يا جزء آن، يا نيم آن يا سر آن، مقصود مراتب صبر است. صبر از مهمترين پايه هاى موفقيت در دنيا و آخرت است. لذا بر انسان لازم است كه براى به دست آوردن اين فضيلت اهتمام ورزد و سپس آن را رشد دهد تا به نيكوترين و زيباترين محصول دست يابد.

و اللّه الموفق و هو المستعان

ص: 493


1- . جامع الأخبار، ص 116.
2- . كافى، ج 2، ص 89.

سخن پايانى

اين كتاب با بخشهاى چهارگانه اش پايان يافت و پروردگار جهانيان را ستايش مى كنم.

يك بار به اين انديشه افتادم كه اگر وقت ايجاب مى كرد و توفيق يار مى بود، مى توانستم بخشهاى اين كتاب را به پنجاه بخش برسانم، زيرا فضيلت، سخت پهناور است و بر كسى كه به وسائل الشيعه، مستدرك الوسائل، بحارالأنوار، جامع السعادت، مكارم الأخلاق و ديگر كتابها رجوع كرده باشد پوشيده نيست.

بر هر مسلمانى بويژه بر طلاب علوم دينى لازم است كه دانش اخلاق را فرا گيرند و سپس آن را با عمل همراه سازند. افزون بر اين كه علوم زير را مى آموزند:

1- تفسير قرآن حكيم.

2- فقه اسلام.

3- علم حديث كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان پاك درباره شؤن مختلف نظير امور جهان هستى، پزشكى و امثال آن به ما رسيده است.

4- علم كلام.

5- تاريخ اسلامى با هر دو نوع آن: تاريخ پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان پاك و تاريخ تمدن اسلامى به طور كلى.

6- آداب اسلامى از قبيل آداب خوردن، نشستن، حمام كردن، ازدواج و امثال آن.

7- اخلاق كه اين كتاب به خاطر بررسى گوشه اى از آن تأليف شده است.

8- فلسفه احكام و تطبيق عصر حاضر بر شيوه اسلامى و نيز مقايسه ميان احكام و قوانين جارى و ميان نظام اسلامى و نظام غير اسلامى.

9- مقايسه ميان اسلام و ديگر اديان منحرف و مذاهب جعلى نظير مذهب بابى و... .

ص: 494

10- دعا و لوازم آن از قبيل فلسفه آن و خواندن و عمل كردن به آموزه هاى دعا.خداوند همه ما را بدانچه دوست دارد توفيق دهد و اين كتاب را به نيكى از ما بپذيرد كه او يارى دهنده است.

كربلاى مقدس

محمدبن مهدى حسينى شيرازى

ص: 495

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109