ترجمه کتاب الفين: بر لزوم عصمت امام (ع) بضمیمه آیاتی چند از قرآن مجید بر اثبات خلافت حضرت علی بن ابیطالب (ع)

مشخصات کتاب

سرشناسه:علامه حلی، حسن بن یوسف، 648-726ق.

عنوان قراردادی:الفین .فارسی

عنوان و نام پديدآور:الفَيَنْ: بر لزوم عصمت امام علیه السلام بضمیمه آیاتی چند از قرآن مجید بر اثبات خلافت حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام/ علامه حلی؛ ترجمه جعفر وجدانی.

مِن مُصّنفات العالِم الرّبانی قُطبِ دایِرهء دین یُوسُف ابن عَلیِ بن المُطهّر العَلّامة الحِلّی از علمای قرن هفتم هجری

من کنت مولاه فهذا علی مولاه

مشخصات نشر:[تهران]: سعدی: محمودی، 13.

مشخصات ظاهری:1051ص.: مصور.

يادداشت:عنوان عطف: ترجمه الفین علامه حلی.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان عطف:ترجمه الفین علامه حلی.

موضوع:علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت -- احادیث

موضوع:علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- جنبه های قرآنی

موضوع:امامت -- جنبه های قرآنی

شناسه افزوده:وجدانی، جعفر، 1291 - 1366.، مترجم

رده بندی کنگره:BP223/5/ع8الف7041 1300ی

رده بندی دیویی:297/452

شماره کتابشناسی ملی:69636

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم شهناز محققیان

ص: 1

خطبه حضرت علی علیه السلام

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله الذي لا يبلغ مدحتهُ الْقَائِلُونَ ، وَلا يُحْصي نَعْمَائهُ الْعَادُونَ وَ لا يُوَدي حَقَهُ الْمُجْتَهِدُونَ ، الذى لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الهممِ ، وَ لا يَنَالُهُ غَوص الفطَنِ . الَّذى لَيْسَ لِصِفَتِه حَد مَحدُودُ ، وَرلا نَعْتُ مَوجُودَ ، وَلا وقت مَعْدُود ، وَ لا أَجَلَ مَمدُودُ ، فَطَرَ الخَلاَئق بِقَدْرَتِهِ ، وَ نَشَر الرياح بِرحمَتِهِ وَ وَتَدَ بِالصَّخورِ مَيدانَ اَرْضِه أول الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ ، وَ كَمالُ مُعرِفَتِهِ التصديق ، وَ كَمال التصديق به توحيدُهُ ، وَ كَمَال توحيد و الإخلاص لَهُ ، وَ كمال الإخلاص لَهُ نَفى الصفاتِ عَنْهُ ، لِشَهادَةٍ كُلّ صَفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الموصوف وَ شَهادَةٍ كُل مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصَّفَةِ ، فَمَنْ وَصَفَ اللهُ سُبْحانَهُ فَقَدْ فَرَنَّهُ وَ منْ قَرَنهُ فَقَدْ ثنَاهُ ، وَ مَنْ ثنَاهُ فَقَدْ جَزاهُ ، وَ مَنْ جَزاهُ فَقَدْ جَهلَهُ ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ ، وَ مَن أَشار إليه فَقَدْ حَدَهُ ، وَ مَنْ حَدَهُ فَقَدْ عَدهُ . وَ

ص: 1

من قَالَ فيم؟ فقد ضَمَنَهُ ، وَ مَنْ قَالَ عَلى مَ ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ كَائِنُ لأُعَنْ حَدَثٍ موجودٌ لا عَنْ عَدَمٍ ، مَعَ كُل شَيءٍ لا يمقارنة ، وَ غَيْرُ كُل شي ء لا بمزایلة

فاعِل لا بمعنى الحركاتِ وَالاَلَةِ . بَصِيرُ إِذْ لا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِه ، مُتَوَحِدُ إذْ لا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِه ، وَ لاَ يَسْتَوْحِشُ لَفَقْدِه انشا الخَلْقَ إِنْشاء ، وَ ابْتَداهُ ابتداءً ، بلاروية الجالها ، و لا تجربه استفادها ، و لأ حركة احد ثها و لاَ هَمامَةِ نَفْسٍ اِضْطَرَبَ فيها ، أحال الأشياء لا وقاتِها ، ولائم بين مُخْتَلِفَاتِها وَ غَرَزَ غَرَائِزهَا ، وَ الزَمَها أَشباحها عالما بها قبل ابتدائها، محيط بحدودها و انتهائها ، عارفاً بقرائنها و احنائها.

ص: 2

ترجمهء خطبه ومقدمه

"بسمه تعالی"

سپاس افزون از قیاس یگانه را سزاست که تمام موجودات عالم امکان از درك كنه ذات لا يزالش عاجز و در مقام بی خبری ثابت و خرد خردمندان ، و عقول عقلا را د رساحت قدس تجردش راهی نیست ، ووهم و خیال را درفضای بيكران لا متناهيش طيران غير ممكن .

ای برتراز خیال و قیاس و گمان و وهم *** وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم

مجلس تمام گشت و بآخر رسید عمر *** ما همچنان دراول وصف تو مانده ایم

سُبحَانُه تَعالى ما اَعظَم شأنه وَ جَلّ جَلالَه وَ اَجلَّ اِحسانه .

من ناچیز بنادانی و عجز خود در بیان کوچکترین حمد و ثنای ایزد يكتا مقرّ و معترفم ، و چگونه مذعن و مقر نباشم در جائیکه حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله و سلم فرموده:

لَا أُحْصِي ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ

ص: 3

یعنی: مراتوانائی مدح و ثنای تونیست تو خود باید ثناگوی ذات اقدس خود باشی.

و بهمین سبب سرآغاز کتاب خود را بنوشتن یکی از خطب علی بن ابیطالب علیه السلام شروع نمودم تا لااقل ببهترین پیشگفتاری در حمد خداوند متعال اقدام شده باشد، اینک ترجمه آن خطبه را مینویسم:

حمد و سپاس خداوندی را سزا است که همه گویندگان از مدح و ثنای او عاجزند و حسابگران از شمارش نعمتهای او درمانده، و کوشش کنندگان نمیتوانند حق نعمتش را ادا نمایند، آنخدائیکه دارندگان همت بلندپی بحقیقت او نمیبرند، وزیرکی زیرکان و هوش غواصان با و دست نیابد، خداوند یکه صفتش را نهایتی نیست، و نه خود او را صفتی است ونه خود او را صفتی است، موجود و ثابت ، واورا وقت و زمانی نیست، ونیز او را مدت درازی نیست، خلایق را به قدرت و توانائی خود بیافرید، و بادها را بسبب رحمت و مهربانیش پراکنده کرد ، و زمین را بسنگهای بزرگ و کوهها میخکوب و استوار گردانید، اساس دین شناختن او است، و تصدیق تمام توحید و یگانه دانستن اوست ، وكمال توحید خالص نمودن عمل است برای او، و کمال اخلاص آنستکه صفات زائده برذات برای او تصور نکنید، زیرا هر صفتی گواهی میدهد که آن غیر از موصوف است، و هر موصوفی گواهی میدهد که آن غیر از صفت است پس کسیکه و صف کند خداوند را قرینی برای او دانسته، و او را همسر قرار داده، وکسیکه برای او همسر قرار داد پس دو تا دانسته ، و کسیکه دو تا دانستش پس او را تجزیه و تقسیم کرده، و هر که او را تقسیم کند با ونادان است ، وکسیکه بوی نادان شود پس اشاره مینماید بسویش ، و کسی که بسویش اشاره کند او را محدود و معین میکند ، و کسیکه محدودش دانست

ص: 4

پس او را شمرده، و کسیکه بگوید چیست؟ او را درضمن چیزی قرارداده ، و کسیکه بگوید برچیست؟ بعضی از امکنه را از او خالی و تهی دانسته خداوند متعال همیشه بوده است نه آنکه حادث است و تازه پیدا شده ، موجود و هستی است که مسبوق بعدم و نیستی نیست، با هر چیزی هست نه بطوریکه همسر او باشد، و غیر از هر چیزی است نه بطوریکه از آن کناره گیرد ، فاعل است و فعل از او صادر میشود ، نه بمعنی حرکات و انتقالات از حالی به حالی و نه بمعنی آلت بصیر است و بینا بوده هنگامیکه هیچ چیزی از آنچه را که آفریده نبوده، و منفرد است و تنها بوده هنگامیکه سکنی(چیزیکه بآن اطمینان بهم رسد) نبوده تا بآن مأنوس شود ، و وحشت نکند از نبودنش مخلوقات را بیافرید بدون بکار بردن فکر و اندیشه ، و بی تجربه و آزمایشی که از آن استفاده کند آنکه جنبش در خود پدید آرد ، و بی اهتمام نفسی که در آن اضطراب و نگرانی داشته باشد، اشیاء را از عدم و نیستی در وقت خود بوجود و هستی انتقال داد ، و میان گوناگون بودن آنها را موافقت و سازگاری داد، و طبایع آن اشیاء را ثابت و جاگیر کرد ، و آن طبایع را لازمه آن اشیاء گردانید، در حالیکه دانا بود بآنها پیش از آفرید نشان احاطه داشت بحدود و اطراف و انتهاء آنها و آشنا بود بچیزهائی که پیوسته اند بآن اشیاء و بنواحی وگوشه های آنها .

و اكمل تحيات ودرود بی پایان برسید رسل و سرور کاینات و مقتدای اصفيا محمّد مصطفى خاتم النبيين صلى الله عليه وآله .

كريم السجايا(1) جميل الشيم *** نبى البرايا(2) شفیع الامم

ص: 5


1- عادتها
2- خلايق

در مدح حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) وحضرت علی علیه السلام

"امام رسل پیشوای سبیل *** امین خدا مهبط جبرئیل"

"شفيع الورى خواجه بعث ونشر *** اما الهدى صدر دیوان حشر"

"کلیمی که چرخ فلک طوراوست *** همه نورها پرتو نور اوست"

"یتیمی که ناخوانده قرآن درست *** كتب خانه چند ملت بشست"

و بر وصی مسلم و خلیفه برحق شاه ولایت اولین امام اتقیا مظهر اسرار خفی و جلی و مظهر العجایب حضرت علی بن ابیطالب و سایر ائمه دین که جانشینان آنحضرت اند صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين .

"بزرگ مایه ایجاد قادر ازلی *** ز نور پاك جمال محمد است و علی"

"دو دست کار کند این دو دستیار وجود *** از این دو دست قوی دستگاه لم یزلی"

"بصورتند دو ، لیکن بمعنی اند یکی *** مبینشان دو ، که باشد دو بینی از حولی(1)

"بكوب حلقه طاعت ، در مدینه علم *** کننده در خیبر، به بازوان یلی"

"چو در گشوده شد آنگه بشهریابی راه *** بلی بری به نبی راه ، باولای ولی"

"چوبندگی طلبید از فلك دودست قبول *** بسینه زد كه : لك الحكم و الاطاععة لى"

"بجزولایت اوقصد حق نبد زالست *** بکاینات که گفتند در جواب بلی"

ص: 6


1- لوچی

" شها مدیح تو واجب شد ست عمان را *** زجان و دل نه بذکر خفی و بانك جلی"

دراختلافات فرق مختلفه اسلامی

سبب ترجمه و تألیف:

چون سالیان دراز است که عده از روی جهل و نادانی یا سود شخصی يا تحت نفوذ اجانب يا تبليغات جاهلانه عده عالم نما بجان هم افتاده و با دیده نفرت و عداوت بیکدیگر مینگرند تا بجائیکه حتی از ریختن خون برادران دینی خود باك نداشته بلکه جایز و حلال میدانند

معتزلی اشعری و اشعری معتزلی را و هرد و فرقه خوارج را کافر میدانند و خوارج آنها را مرتد دانسته ، سنی شیعه را رافضی و اهل بدعت و شیعه سنی را ناصبی و اهل ضلالت مینامند دائما در جدال ورد و ابطالند بالاخص دودستگی بیمورد شیعه و سنّی صفحات تاریخ اسلام را تیره و تار گردانیده و حال آنکه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده: بعثت من برای اقرار افراد بشر بر وحدانیت ذات اقدس الهی و رسالت من بوده تا بعد از آن واگذارم مردم را بخدا یشان و خداوند هم درسوره انفال فرموده:

اَلَذّینَ يُقِيمُونَ الصّلوة و ممَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (آیه 3 از سوره انفال سوره 8)

یعنی: آنانکه برپا میدارند نماز را و از آنچه روزی دادیم ایشانرا انفاق می کنند.

أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتُ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةُ وَ رِزْقُ كَرِيمُ (آيه4)

یعنی: آن گروه ایشانند گروندگان براستی مرایشان راست مرتبه ها نزد پروردگارشان و آمرزش و روزی خوب.

ص: 7

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ( آیه 29 )

یعنی ای آن کسانیکه گرویدید اگر بپرهیزید از خدا میگرداند برای شما تمیزی و در میگذراند از شما گناهان شما را و می آمرزد شما را و خدا صاحب فضلی است بزرگ

بموجب این آیات هر مسلمانیکه نماز کرد وزکوة داد مؤمن است یعنی مال و جانش در امان است و هتك حرمت يا قتل او حرام است ، و نیز هر مسلمانیکه از خدا ترسید و اوامر و نواهی او را اطاعت نمود گناهانش آمرزیده است، فلذا کلیه مسلمین از هر دسته و گروه که باشند بعد از اداء فرایض و اجتناب از منهیات عموما مغفورند که همین دستور قرآن مجید مورد اطاعت و قبول شیعه است منتها ایشان مشروط میدانند باینکه عداوت و دشمنی اهل بیت را بکلی باید کنار گذارده و محبت ائمه اثنى عشر عليهم السلام را در قلوب خود جاری داد بحکم آیه قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ۗ

در واقع دوستی با اهل بیت در حکم و در عداد اجر رسالت بشما رآمده و مؤمن باید دوستدار اهل بیت نبوت باشد، که اکثر قدمای اهل سنت هم همین عقیده را داشته اند و مکرر گفته اند شیعه مسلم است و هر مسلم نزد اهل سنت مؤمن میباشد.

بهمین جهات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) با منافقین پس از جنگ به قتل ایشان اجازه نمی فرمود با اینکه ایشان بحكم صريح إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ ، اهل دوزخند البته سببش هم بلاشك همان مخالفت ناشی از عداوت آنها با حضرت رسالت پناه (صلی الله علیه و آله) و سایر مسلمین است

ص: 8

معذالك، چون بظاهر اظہار اسلام و اطاعت میکردند آنحضرت آنطور با آنها رفتار میکرد و جزای ایشانرا بخداوند متعال و روز رستاخیز واگذار فرمود

بنا بمراتب گفته شده پس چرا مسلمین باید با یکدیگر مخالفت ورزند و یا کشتن و هتك حرمت یکدیگر را روا بدارند ؟ در کدام آید و یا کدام حدیث اعمال ناپسند فرق مختلفه مسلمین تجویز گردیده

رفتار حضرت علی (علیه السلام) با اهل بصره

حضرت علی علیه السّلام، با اهل بصره واهل شام و خوارج نهروان تا زمانیکه از آنها فسادی ملا حظه نمیشد حتی تا زمانیکه آنها پیشدستی به جنگ نمیکردند با ایشان نمیجنگید

خلاصتا تمام اختلافات و خونریزیها و فساد و فتنه ها و عداوتها دراثر جهل و نادانی و عمل علمای بی تجربه فرق مختلفه اسلامی و تعصبات بیمورد آنان است که شرع و دیانت الهی را آلت ملعبه و بازیچه خود قرار داده اند و آنرا مطابق میل و خواهش خود کرده اند ، والا بقتل وهتك اعراض مسلمانان فتوی نمیدادند آنهم مسلمانانیکه بوحدانیت خداوند بزرگ و نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و بمعاد قائلند و یاغی و سرکش مفسدین فى الارض نیستند، واگر در بلاد شیعه بخلفا سب ولعن میکردند برفرض صحت باز موجب قتل و سب نمیشود بلکه موجب حد شرعی هم نمیباشد فقط میتوان گفت سب مؤمن از معاصی بزرگ است و برای مؤمنیکه سب میشود موجب پاکی از گناهان است چنانکه :

حضرت علی علیه السّلام فرمود: زود باشد بعد از من شما را وادار به سب من نمایند اگر مجبور شدید بکنید، زیرا برای شما نجات است و مرا هم پاکی و زکوه اتفاقا ، همینطور هم شد در دوره بنی امیه بدستور آنها بآنحضرت سبّ و دشنام میدادند، پس اگر اگر ست سب موجب خروج از ایمان

ص: 9

است باید مسلمین آنزمان همگی از ایمان خارج شده محسوب مخلّد در نارگردند ،

درذم و بدی لعن بیجا

همچنین از بسیاری از اصحابه نسبت بیکدیگر سب و لعن شده است و در اینصورت و بنابر عقیده برادران سنّی ما همه ایشانهم دور از ایمان و باید مخلّد در آتش شوند، از طرفی اصولا سب و لعن نه تنها از عقاید دینی شیعه نیست بلکه اخلاقا و عملا مذموم میدانند و بالعکس صلوات بر اخیار و ابرار صحابه را با لفظ " وَ عَلَى أَصحابِه المُنتَجَبين" درجای خود جایز ولازم میدانند و این هم از لحاظ وجود بعضی از فساق ، و منافقین در بین صحابه بوده که آیات قرآنی باین معنی گویا میباشد و اما در حق صحابه کبار شدیدا ممنوع است، اما لعن و طعن و دشنام بر قاتلان و دشمنان ائمه هدى عليهمُ السّلام و تبری از افعال دشمنان آنان بموجب آیات و اخبار کثیره بر تمام افراد مسلمین و اجبست زیرا ائمه اثنی عشر ممدوح تمام ملل حتى غير مسلمان میباشند، و بسیاری از علمای اهل سنت هم در فضایل و مناقب ایشان کتابها نوشته اند مانند عباس عقاد سنی که درکتاب "عبقريه الامام علی (علیه السلام) از مقام شامخ حضرت علی (علیه السلام) بسیارد فاع کرده است و نیز ابن حجر وسبط ابن جوزی و حافظ سلیمان و خوارزمی و جمال الدين محمد بن یوسف زرندی که کلا از علمای درجه اول سنت می باشند و نیز از غیر مسلمین مانند جرج جرداق مسیحی و سلیمان کتانی مسیحی در کتابهای خود در شش جلد مقام حضرت امیر (علیه السلام) را ستوده اند با این تفصيل آيا لعن بردشمنان آن بزرگوار و خاندان جلیل امامت مقبول نیست اگرچه این رویه هم بیشتر از زمان صفویه در ایران رایج شده و اکنون ملت شیعه ایران جز با منطق و اصول و ادب و رعایت مقامات یاران پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کلماتی ناروا نمیگویند پس فتاوی علمای اهل سنّت بقتل و سبی شیعه از روی

ص: 10

قوانین شرع مبین اسلام نیست بلکه از روی تعصب خشك یا سیاست شخصی بمنظو رعوام فریبی و جلب عده نادان بقصد سود بردن است ، خلاصتا رفتار برخی از ایشان و دستور وصدور اجازه قتل شیعیان بطور کلی اتحاد مسلمین را متزلزل نموده و برخلاف نظر شارع مقدس اسلام و باعث تشتت و تفرقه ملّت اسلامی خواهد شد و اسلامیت را باضمحلال و نیستی تهدید میکند

"جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه *** چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند"

در تعریف عقل و حبّ ذات

عقل و حب ذات :

چون نفوس و طبایع تمام موجودات ،بایك چیز که سجیه اصلیه وطبیعت ذاتيه مینامند سرشته شده و آن همان حب ذات است که نفس انسانی را وادار میکند بجلب مشتهيات و رفع خلاف آنها که این موضوع در تمام حرکات و افعال مكون و مجهز است.

اما عقل که ودیعه و امانت پروردگار است ممیز و مشخص قبايح ومحاسن و راهنمای دین و آئین است که در قرآن مجید هم بسیار از عقل ستایش و تمجید شده است، اگر دیده میشود که بسیاری از عقلا کج سلیقه و بیدین هستند این عمل آنها موجب بی ارزشی عقل نمیباشد بلکه میتوان گفت این دسته منکر عقلند، چون دلیل درستی و صحت دین عقل است پس هرکس دین ندارد عقل سلیم ندارد

اکنون اگر فرق مختلفه اسلامی بجای تعصب و حب ذات پیرو عقل شوند و روی مبانی علمی و اصولی و استدلال به آیات قرآنی و اخبار صحیحه وارده وارد بحث و گفتگو شوند کاملا قضیه بوجه نیکی قطع و فصل خواهد شد و تمام دشمنی ها بدوستی و بدبینیها به خوشبینی و نفاق باتفاق و تفرقه به اتحاد

ص: 11

و دو روئی به یک روئی و بدیها بخوبی مبدل خواهد شد،

راه حل دفع ونفاق مسلمین

در سال 1352 که بمکه معظمه مشرف شدم در مدینه طیبه کتابی بنام " الدین و ارکان الاسلام على المذاهب الاربعه" تأليف حاج عباس کراره خریداری کردم بسیار متأسف شدم که مؤلّف آن دین اسلام را برچهار مذهب حنفی ، مالکی ، حنبلی، شافعی دانسته و نامی از مذهب شیعه نبرده درصورتی که چهار گروه نامبرده بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوجود آمده ولی مذهب شیعه اثنی عشری که پایه و اساسش از زمان حضرت ختمی مرتبت ( صلی الله علیه و آله) استوار بوده موجود بوده آنوقت عده هم مانند خودش متعصب از آن کتاب تعريف نموده اند، اگر نویسنده محترم کتاب اركان الدّین که بزبان عربی نوشته شده بجای خود خواهی و حب ذات عقل را بکار می بست محققا چنین کتابی تألیف نمی نمود، حال باید دید راه حل این موضوع سهل مشکل نما چیست؟ و بچه طریق میتوان اتحاد و اتفاق را میان فرق مسلمین بر قرار نمود و بمقصود نائل گردید ، بنظر بنده بهترین طریق استفاده از کتب علمای طراز اول اسلامی اعم از شیعه و اهل سنت است بالاخص دانشمندان و اساتیدی که پیرو عقل و منطق هستند نه متعصبین و جهله عالم نما و جاه طلبان البته كتب مفيد بسیار نوشته شدهو علمای اعلام قدس سرهم بقدر امكان حق مطلب را ادا کرده اند ولی بعلت اینکه بزبان عربی بوده فارسی زبانان نتوانسته اند بهره مند شوند لذا مخلص سرو پا تقصیر بمنظور خدمت بجوامع اسلامی و ایرانیان پاک سرشت و تفهیم حقایق و تعلیم مدارك، به ترجمه بهترین کتاب که تاحال ترجمه نشده بنام الفين، مرحوم حضرت علّامه عُظمى احله الله دار بركاته مستوفی بسال 726 هجری قمری مبادرت ورزیده این کتاب در لزوم معصوم بودن امام و خلیفه با استدلال

ص: 12

بآیات قرآنی و اصولی و منطقی و آیات صحیحه وارده تألیف شده است امید است

دعا و نیاز مؤلف و مترجم

که حضرت باریتعالی این قلیل خدمت ناچیز من گنهکار نادانرا مورد عنایت و قبول قرار دهد و بپاس خدمتگذاری مخلص بمقام شامخ حضرت على بن ابيطالب و ائمه اطهار علیهم السلام قلم عفو و بخشودگی برگناهانم کشد خداوندا از تو درخواست توفیق و موفقیت در ترجمه و تألیف این کتاب مینمایم آمین رب العالمین

" خدایا توئی بنده دستگیر *** بود بنده را از خدا ناگزیر"

"توئی خالق بوده و بودنی *** ببخشای بر خاک خاک بخشودنی"

"ببخشایش خویش یاریم ده *** زغوغای خود رستگاریم ده"

"ترا خواهم از هر مرادی که هست *** که آید بتو هر مرادی بدست"

از کلیه دوستان و برادران اسلامی و مؤمنین درخواست مینمایم بمفهوم انظر الى ماقال و لا تنظر الى من قال بخطا و نادانی من ننگرند و اگر لغزشی مشهود افتاد عفوم فرمائید و بدعای خیرد رحیات و ممات خرسندم دارند بار الها بفضل وکرم عمیمت من مقصر را مورد عفوت قراربده و درهای سعادت را درد نیا و آخرت بروی من بگشای بمقام مقدس و دوستیت که نسبت بحضرت علی (علیه السلام) و ائمه طاهرین داری آمین رب العالمين

"خدايا بذلت مران از درم *** که صورت نبندد در دیگرم "

"و ر از جهل غایب شدم روز چند *** کنون آمدم در برویم مبند "

"چه عذر آرم از تنگ تر دامنی *** مگر عجز پیش آورم أي غنى"

"فقیرم بجرم گناهم میگی *** غنی را ترحم بود بر فقیر"

"چرا باید از ضعف حالم گریست *** اگر من ضعیفم پناهم قویست

امید است کلیه مسلمین بنوشتن کتب مذهبی که موجب هدایت برادران دینی شود توفیق حاصل نمایند زیرا انسان تا میتواند باید از عالم ماده بمعنی

ص: 13

گراید و تا سلامتی حاصل است با توسل باین قبیل وسائل موجبات خرسندی خالق و راهنمایان دین را فراهم نماید چون بجز ذات پروردگار همه چیز فانی است پس چه بهتر که اثری مفید از هرانسان عاقل کاملی باقی بماند والسلام .

"بیا تا برآریم دستی ز دل *** که نتوان بر آورد فردا زگل "

"بفصل خزان درنبینی درخت *** که بی برگ ماند ز سرمای سخت "

"برآرد بحق دستهای نیاز *** ز رحمت نگردد تهی دست باز "

"مپندار از آن در که هرگز نبست *** که نومید گردد برآورده دست "

مختصری از شرح حال علامه حلّى قدس سره بقلم مؤلف و مترجم

قسمتهای مختلف این کتاب

این کتاب ترجمه وتأليف شامل سه قسمت است :

قسمت اوّل -شرح حال مصنف و ترجمه كتاب الفين .

قسمت دوم - آیات و ترجمه از قرآن مجید بر اثبات ولایت حضرت على بن ابيطالب عليه السّلام و اخبار و عقاید علمای درجه اول اسلامی .

قسمت سوم - در شمه از فضائل و مقامات معنوی و علوم عالیه وقضاوتهای عادلانه واقعی حضرت امیر (علیه السلام)

قسمت اول شرح حال مصنف و نویسنده کتاب الفین علامه حلّى قدس الله سره ، در کتب مختلفه نویسندگان عالیقدر ومطلع هريك بتفصيل شرحی نوشته اند ولی بهترین تحقیقی که بنظر مفید تررسید ، تاریخچه و شرحی است که عالم کامل فاضل مرحوم میرزا محمد بن سليمان تنكابنی بدو اعلی الله مقامه برشته تحریر در آورده که عین تحقیقاتش را درباره مصنف کتاب الفین در اینجا مینگارم ، ولی چون علامه حلی که از بزرگترین

ص: 14

علمای تشیع در قرنهای بعد از حمله مغول بوده و در عصر سلطان محمد اولجایتو میزیسته لازم است قسمتی از تاریخچه سلطان محمد اولجایتو نوشته شود اینك عين تحقیقات استاد دکتر ذبیح الله صفا را که در تاریخ ادبیات ایران نگاشته شده مینویسم سپس بشرح حال مصنف كتاب الفين میپردازم .

شرح حال سلطان محمد خدابنده

سلطان محمد الجايتو :

برادر غازان خان مانند برادرش مسلمان بود و در مدتیکه در خراسان بسر میبرد تحت تأثیر حنفی مذهب که ملازم در گاه او بودند بمذهب أمام ابو حنيفه تمایلی یافته بود و بعد از رسیدن بمقام سلطنت تقویت مذهب حنفی میکرد و بفرق اهل سنت تمایل بسیار نشان میداد چنانکه فرمان داد نام خلیفگان چهارگانه را برسکه ها نقش کنند ، حنفیان از این وضع استفاده کرده و دستی در کارها گشوده بودند و بسیار مبالغت میکردند و تعصب میورزیدند چنانکه اکابر و بزرگان را میرنجاندند .

خواجه فضل الله که برمذهب شافعی بود، و با مامان و عالمان شافعی بیشتر توجه داشت از تعصبات حنفیان بسیار ملول بود اما بعلت اعتقاد پادشاه اظهار نمیکرد (1)

در این اوان که مسلمانان بازدر امور مملکت تصرف یافته بودند ،با آن همه ابتلا آتی که در دوره تسلّط مغولان غیر مسلمان کشیده بودند ، هنوز از تعصبی که در قرنهای پیشین گرفتار آن شده بودند بازنمی ایستادند

ص: 15


1- حافظ ابرو ، حاشیه ص 48 از ذیل جامع التواریخ رشیدی چاپ آقای دکتر خان بابابیانی

خاصه حنفیان و شافعیان سخت بجان هم افتاده و یکدیگر را طعنه و تمسخر میزدند ، مشهور است که از مولانا قطب الدین شیرازی دانشمند مشهور شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی که مطایبات معروف داشت " پرسیدند که اگر حنفی خواهد که شافعی شود چه کند؟ مولاناد جواب فرمود سهل باشد بگويد لا الله محمداً رسول الله (1) و معنی این مطایبه آنست که حنفی مسلمان نیست، این تعصبات میان حنفیان و شافعیان در دستگاه ایلخان و میان سرداران و بزرگان مغول اثر بدی داشت و چیزی نمانده که ببازگشت آنان بدین پدران خود منجر گردد .

مجلس بحث فرقه شافعی و فرقه حنفی

توضیح واقعه چنان است که براثر علاقه و تمایل خواجه رشیدالدین قاضی نظام الدين عبد الملك مراغه ، عالم بزرگ شافعی ، نزد اولجایتو تقرب یافت و قضاء مملکت بد و مفوض گشت.

قاضی که در مذهب شافعی متعصب بود با ائمه حنفی در حضور سلطان بحثها میکرد و آنانرا مجاب مینمود و همین امر موجب توجه اولجایتو بمذهب شافعی گردید. در این اوان که مصادف با پیش از سال 707 هجری یعنی قبل از سال لشگرکشی اولجایتو بگیلان بود، صدر جهان بخارائی که ریاست حنفیان را داشت بدرگاه سلطان آمد ان آمده بود

جماعت حنفیان شکایت قاضی القضات بد و بردند ، او نیزد و روز جمعه در حضور سلطان سئوالاتی از قاضی درباره نکاح کرد و دو طرف شروع بعرض فضايح مذاهب هريك كردند و رسوائیها ببار آوردند. از آن مباحث بی و جه سلطان وامراء ووزراء بخندیدند و زمانی خاموش شدند و بهمدیگر

ص: 16


1- ذيل جامع التواريخ حاشيه ص 50

مینگریدند،

قسمتی از احوالات خدابنده

سلطان از سر غضب از آن مجلس برخاست و بوثاق رفت . قتلغشاه با دیگر امرا گفت که این چکار بود که ما کردیم و یاسای چنگیز خان و ( دین ) پدران خود بگذاشتیم و بدین عرب روی آوردیم که بچندین قسم و این رسوائی میان ایشان قائم که با مادر ودختران این حرکت میکنند و ما بدین اسلاف خود میرویم، و میان تمامت امراء و خوانین ، و اصحاب اردوها این خبر شایع شد، متنفر شدند و هر که را از اصحاب عملیم میدیدند طنز و فسوس آغاز میکردند و طباع تمامت اتراک از این قضیه نفرت گرفت، واتفاقا (سلطان) هم در آن ایام بوقت مراجعت بگلستان رسید ، برکوشکی که غازان خان در آن حوالی عمارت فرموده بعشرت مشغول شد ، شب رعد و برق و بارانی عظیم بود و چند کس از نزدیکان سلطان بصاعقه بمردند و سلطان از آن حالت مستشعر گشت و بر فور کوچ فرمود بر عزیمت سلطانيه ، و بعضی از امرا عرضه داشتند که بموجب قواعد مغول و یاسای چنگیزخان برآتش باید گذشت ، نجشیان را که صاحب این فن بودند حاضر کردند، نجشیان گفتند که این واقعه از شومی مسلمانی است اگر پادشاه ترك آن گیرد از آتش گذشتن منهج آید، و در مدت سه ماه در رفتور و تذبذب می بودند 0000)(1)

این تعصب وسبك مغزی را بعضی از سنّیان هنوز با شیعه هم داشتند چنانکه " در تاریخ در تاریخ سنه 702 که پادشاه غازان خان بود روزی علویی در مسجد جامع بعد از ادای نماز جمعه نماز فرض را باز گذاشت و دعوی او آن بود که نمازد ر عقب این امامان درست نیست جمعی عوام برا و غلبه کرده بودند و آن علوی درمیانه کشته شد، اقربا و اصحاب علوی مقتول به

ص: 17


1- مجمع التواريخ حاشيه ص 5-51 ذيل جامع التواريخ

استعانت پیش غازان خان رفتند و آن حال عرضه داشته و صورت قضیه تقریر کردند. پادشاه از آن حرکت ناپسندیده بسیار رنجیده و گفته که بجهت کثرت نماز چون یکی را توان کشتن خصوصا علوی را(1)

در ترديد الجایتو درقبول مذهب شافعی وفرقه حقه شیعی

تشیع اولجایتو :

درگیرو دار چنین تعصباتی نزدیک بود بعضی از امرای مغول، که مخالف مسلمان شدن ایلخان بودند، فرصتی برای تجدید ادیان قدیم خود حاصل کنند لیکن اولجایتو چندگاه در حال تردید بسر میبرد ، زیرا روزگاری مسلمانی کرده بود و علاوه بر این حرمت وصایت برادر خود غازان خان را نیز نگاه میداشت، شیعه از این تردید و دو دلی اولجایتو استفاده کردند و او را متمایل بخود ساختند در این باره دو قول است حافظ ابرو در ذیل جامع التواریخ رشیدی میگوید که در عهد نفوذ خواجه سعد - الدين محمد ساوجی ( مقتول بسال 711 که چندگاه با خواجه رشیدالدین فضل الله در اداره امور مملکت و دارای نفوذ بسیار بود) یکی از مردم آوه ( آ و ه که از دیر باز از جمله مراکز مهم و مشهور تشیع بود)(2) بنام سید تاج الدین پیش سلطان اعتباری تمام یافت و سلطان را برقبول تشیع تحريض کرد. سلطان به تبلیغ او بمذهب شیعیان درآمد و چنان شد که مدتی مدید نام شیخین و عثمان را از خطبه ترك كردند و بر ذکر حضرت علی علیه السّلام اقتصار نمودند . چون سعد الدین ساوجی که حامی تاج الدین بود بقتل رسيد، جمعى بتقبیح مذهب تشیع در نظر اولجایتو ، همت گماشتند تا آنکه سلطان بمذهب اهل سنت بازگشت و فرمان داد تا سید

ص: 18


1- ايضا مجمع التواريخ ص 49
2- تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 198

تاج الدین و پسرش را بقتل آوردند و چند تن دیگر را در آن قضیه هلاك کردند (1)

افتراء و تهمتهای بیمورد شافعی و حنفی

اما بروایت دیگر که هم حافظ ابرو آنرا نقل کرده است ، در گیرودار ترددی که بر اولجایتو بسبب تهمتهای بیخردانه امامان شافعی و حنفی در حضور او عارض گشته بود، جمعی از امیران و سران مقتول که به تشیع میل داشتند، از موقع استفاده کردند و اولجایتو را بقبول تشیع هدایت نمودند و از آن جمله " طرمطاز" نام پسر یکی از نجشیان " بایجو" در این کار توفیق یافت، وی از عهد کودکی درمیان شیعیان شهرری تربیت یافته و برمذهب آنان خو گرفته و چون از دیرباز درخدمت غازان خان بسر میبرد نزد او گستاخ بود . هنگامیکه غوغای اهل سنت موجب قتل علوى در عهد غازان خان گردیده و او را متغیر ساخته بود ، طرمطاز فرصت یافت و بآراستن تشیع در نظر خان دست زد و بادعای بعضی از مورخان همین امر موجب توجه غازان بتشیّع واحترام شیعیان گردیده بود.

در عهد او لجایتو نیز طرمطاز از رنجشی که خان از پیشوایان مذاهب شافعی و حنفی یافته بود، استفاده کرد و باز بمیان افتاد و در اثنای تحیر سلطان او را بتوجه و علاقه غازان بشيعيان ومذهب تشیّع متنبه ساخت و بمذهب شیعه دعوت کرد و اگر چه اولجایتو تحت تأثیر سخنان متعصبانه علمای حنفی از مذهب "روافض" بیم داشت لیکن توضیحات طرمطاز او را بدان متمایل ساخت اتفاق را در این اثناء سید تاج الدین آوجی با بعضی از علمای شیعه بدرگاه آمد ه بود و آنان نیز بنوبه خود بد گوئی اهل سنت آغاز کردند و با قاضی القضات نظام الدین در افتادند ایلخان زمستان همانسال (709ه- ) بعراق رفت و مشهد علی (علیه السلام) را

ص: 19


1- ذيل مجمع التواريخ

زیارت کرد و براثر خوابیکه در آنجا دید و نیز براثر تحریض و تشویق امرای شاعی مغول مذهب تشیع را پذیرفت و بزرگان درگاه را نیز تکلیف بقبول این مذهب نمود و کار شیعیان بالا گرفت و حکم شد که در سراسر ایران نام سه خلیفه نخستین را از خطبه بیندازند،

ضرب سکه رایج به نام حضرت على بن ابيطالب عليه السلام بدستور سلطان خدابنده

وبر نام علی بن ابیطالب وامام حسن و امام حسین علیهم السلام اختصار کنند و سکه ها را نیز تغییر دهند و حَیّ عَلى خَيرُ العمل که خاص شیعیان در اذان است اظهار نمایند ، و در این موقع علمای شیعه روی بدرگاه پادشاه آوردند و از آن جمله بود شیخ جمال الدین حسن بن مطهر حلى اعلى الله مقامه شاگرد خواجه نصیر طوسی و عالم بزرگ شیعه که دو کتاب نهج الحق و منهاج الكرامه را که هر دو از معروفترین کتب کلامی شیعه است بنام ایلخان نوشت.(1)

براثر علاقه که سلطان محمد اولجایتو نسبت بتشیع اظهارداشت ویرا خدا بنده لقب دادند، و گویا اهل سنت که در دوره غلو او نسبت بتشيع از عمل وی و همچنین از غلبه شیعه در امور مملکت ناراضی بودند، او را خربنده خواندند و بسبب رفع کدورتی که از این باب برخاطرا ولجایتو بود ، خواجه رشیدالدین فضل الله قطعه در این باب ساخته و بحساب جمل "شاه خربنده" را که از نه حرف تشکیل میشود و عدد آن 1167 -است، به (سایه خاص آفریننده) تبدیل کرد که از پانزده حرف بوجود میآید و حساب آن نیز 1167 میشود ، که بعضی از ابیات آن قطعه بشرح زیر است :

دوش در نام شاه خر بنده *** فکر میکرد ساعتی بنده

که مگر معنی در این اسم است *** که از آن غافل است خواننده

ص: 20


1- مجمع التواريخ حافظ ابرو ، حاشیه صفحات 49 و 50

اندرون حرم بگوش آمد *** کای هوا خواه شاه فرخنده

معنی در حروف این لفظست *** که به شاه است سخت زیبنده

عقد کن از ره حساب جمل *** يك بيك حرف "شاه خر بنده"

تا بدانی که هست معنی آن *** "سایه خاص آفريننده"

با اینکه خدابنده در اواخر کار از نظر رعایت میل اکثر رعایای خود وضع سابق را بازگردانید لیکن بہر حال عمل او در تأیید و تقویت مذهب تشیع اثری بارزی بر جای گذاشت

شرح احوالات مرحوم علامه حلی قدس سره

اينك بشرح حال علامه حلی می پردازیم :

علامه حلّى :

حسن بن يوسف بن على بن مطهر الحلّى قدس سره ملقب به جمال الدين و معروف به آیه الله فى العالمين و قطب كره دین مبین و منتهای فضایل اولين و آخرين ومؤسس ارباب حق و يقين وتذكره خواطر مؤمنين و سالك مناهج يقين و منهاج کرامه اکرمین است و سید مصطفی تفرشی در کتاب نقد الرجال گفته که بخاطرم میآید که آنجناب را وصف نکنم پس کتابم وسعت وصف علوم او وتصانیف و فضایل و محامد او را ندارد و برای او بیشتر از هفتاد کتاب است و میرزا محمد در کتاب رجال گفته که حسن بن یوسف ابن علی بن مطهر ابی منصور علامه حلّى المُولِد وَالْمَسَكَن محامدش بيش از آنستکه احصا شود و مشهور تر از آنستکه ذکر گردد و مولد آنجناب نوزدهم شهر رمضان المبارك از سال 648 است وفات درشب یازدهم شهر محرم الحرام از سال 726 وبنابراین عمرش 77 سال و سه ماه خواهد بود ولكن قاضی نور الله در کتاب مجالس المؤمنین نوشته است که ولادتش در بیست و نهم رمضان المبارك، از سال 648 است ووفات آنجناب در روز شنبه بیست و یکم محرم الحرام از سال 726 است

ص: 21

و آنجناب تحصیل فقه و کلام و اصول و عربیت و سایر علوم شرعیه از فقیه اهل البيت نجم الدين ابوالقاسم جعفربن سعيد حلّى ملقب بمحقق اول که دائی علّامه است، و در نزد پدر بزرگوارش شیخ سدید الدين يوسف بن مطهر نموده و مطالب حکمیه را در خدمت استاد البشر خواجه نصیرالدین طوسی و على بن عمر کاتبی قزوینی شافعی و محمد بن احمد که خواهرزاده ملا قطب علامه شیرازی بوده و غیر ایشان از علماء خاصه و عامه و در تاریخ حافظ ابرو و غیر آن مذکور است که چون بطلان مذهب اهل سنّت جماعه على الاجمال در خاطر سلطان اولجایتو محمد خدابنده قرار گرفت با حضار علماء امامیه فرمان داد چون علامه با دیگر علما حاضر آمدند مقرر شد که از جانب اهل سنت و جماعه خواجه نظام الدين عبد الملك مراغى که افضل علمای شافعیه بلکه افضل علماء اهل سنت بود با جانب علامه مناظره نمایند و علّامه با خواجه مذکور مناظره نمود اثبات خلافت بلا فصل امیر المؤمنين ( علیه السلام) و ابطال دعوای خلافت مشایخ ثلاثه اهل سنت ببراهين قاطعه و دلایل ساطعه نمود و در حجاز مذهب امامیه را بروجهی ظاهر ساخت که راه تشكيك احدی از حاضران نماند و خواجه نظام الدین عبد الملك مراغى چون ادله جناب علامه را شنید گفت که قوت ادله بغایت ظاهر است اما چون سلف بر راهی رفته اند خلف جهت الحام عوام رفع تفرقه کلمه اسلام پرده سکوت بر اظهار لغزش ایشان پوشیده اند مناسب آنستکه هتك آن ستر ننمایند و لعن برایشان نکنند و حافظ ابرو چون از غایت تعصب نخواست که تصريح بعجز عبد الملك، نماید چنبن گفته که میان شيخ جمال الدين و مولانا نظام الدين عبد الملك مناظرات بسیار واقع شد مولانا نظام الدین در احترام و تعلیم او بسیار مبالغه نمود و آنچه در السنه

ص: 22

معروف است اینکه شاه خدابنده را زوجه بود بدان بود که بدان نهایت تعلق داشت پس بجهت امری او را سه طلاق دريك مجلس گفت مفتیان و افندیان را خواست ایشان گفتند که محتاج بمحلل است و بی محلل رجوع نتوان کرد پس سلطان گفت آیا مذهبی در اسلام است که آنرا جایزداند گفتند نیست مگر شیعه و آنها فئه قلیله میباشند پس سلطان نشان ایشان را خواست گفتند چند نفر از علماء در حله میباشند که رئیس ایشان علامه است پس سلطان باحضار علّامه با نهایت جلال امر کرد چون حاضر شد در مجلسی که علماء عامه وسلطان حاضر بودند علامه وارد شد و نعلین خود را زیر بغل گرفت و بمجلس درآمد سلطان و حاضران را این معنی پسند نیامد پس بعضی از علماء عامه بجهت اینکه او را در اول ورود شرمساروبی اعتبار در نظر سلطان نمایند با و گفتند که سجده برای سلطان نکردی و نعلین را بمجلس آوردی خارج از قوانین و آداب رسوم است علامه گفت که اجماعی ما و شما است که سجده جز برای خدا روا نیست و خدا فرموده:

إذا دَخَلتُم بُيوتاً فَسَلَموا الخ ومن شنیدم که رسول خدا صلى الله عليه وآله درجائی میهمان بود و مالکی مذهب نعلین مبارك آن جنا برا دزدیدند و در اینجا چون مالکی مذهب وجود داشتند من خوف آن نمودم که نعلین مرا هم بدوزند علما گفتند که شما عجب بی خبر از مذاهب ورو سا مذاهب هستید مالک در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله نبوده بلکه قریب پانصد سال بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوده است علامه گفت که من سهو کردم حنفی مذهب این سرقت را نمود ند علما ء عامه گفتند که ابوحنیفه از مالک بوده پس علّامه این نسبت را بشافعی مذهب داد و از آن پس به حنبلی مذهب و همان جواب را شنید علّامه گفت چون فقهاء اربعه در زمان

ص: 23

پیغمبر نبودند پس از کجا این مذاهب را احداث کردند و در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این مذهب نبود ه پس درهمین جا ایشانرا ملزم ساخته و این حکایت را بدین نهج آخوند ملا محمدتقی مجلسی در روضة المتقين شرح من لا يحضره الفقيه نوشته و د رباب سه طلاق در يك مجلس سخن گذشت علامه همه ایشان را ملزم ساخت و علامه در آن ایام مجلس درسی آراسته علماء عامه نیز به درس او حاضر میشدند و از لطایف کلماتیکه علّامه در جواب سید موصلی حنبلی که اعظم علمای حنابله بود واقع شده اینکه روزی در مجلس سلطان بمناظره مخالفان اشتغال داشت و بعد از اتمام مطلب خود برسم شکر گذار خطبه مشتمل بر حمد الهی و صلوات حضرت رسالت پناهی و آل ولا يتمآبی ادا نمود چنانچه در مذهب امامیه جایز است صلوات بر آل بر سبیل انفراد فرستاد، سید موصلی چون در ادله علامه نتوانست داخلی نماید، در اینجا بنای فضولی را گذاشت و عرض کرد شما را چه دلیلی است بر جواز صلوات بر غیر جماعت انبیاء علامه در جواب گفت که دلیل این آیه كريمه است ، الَّذينَ إِذَا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهُ وَإِنَّا إِليه راجعون أولئِكَ عَلَیهِم صَلَواتُ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَةٌ ، آن سید از غایت عناد گفت که علی ابن ابیطالب و اولاد او را چه مصیبت رسیده است علامه درجواب مصایب مشهوره اهل بیت را بظهور واگذاشته بجهت زیادتی انفعال سید گفت چه مصیبت بدتر از این باشد که مانند تو فرزندی از ایشان بهمرسیده که تفضيل بعضی از منافقان را برایشان میدهی و رجهان بعضی از جهال را برایشان مینهی حاضران از قوه بدیهیه جناب علامه تعجب نمودند و بر آن سید بخندیدند و بعضی از فضلاء شعرا که در آن مجلس بودند این دو بیت را در شأن آن سید نظم کردند :

ص: 24

اذا العلوى تابع ناصبيا بمذهبه *** فما هو من ابيه

وكان الكلب خيراً مِنْهُ طبعاً *** لان الكل سب طبع أبيه فيه

و سید نعمت الله جزایری این رباعی را از علامه نقل کرده است :

لى في محبته شهود اربع *** و یشهودُ كُلَّ قَضيةٍ اثنان

خفقان قلبى و اضطراب مفاصلی *** و شُحُوب لونی وَ اعِتقال لِسانی

و مراد حجت خدایتعالی است و در تذکره شیخ نور الدین علی بن عراق مصری مسطور است که چون شیخ تقی الدین که از علماء اهل سنت معاصر علّامه بود و غایبانه با او اظهار انکاری داشت و بعضی از هفوات می گفت علامه این ابیات را نوشت و باو فرستاد :

لو كنت كلّما علم الورى طرا *** لكنت صديق كل العالم

لكن جهلت فقلت أن جميع من *** یهوی خلاف هواك ليس بعالم

و شيخ شمس الدين محمد بن محمد بن عبد الكريم موصلی در جواب علّامه این قطعه را نوشت

يا من يموه في السئوال مسقسطا *** ان الذى الزمت ليس بلازم

هذا رسول الله يعلم كلّما علموا *** و قد عاداه اهل العالم

مناظرات علامه حلّی قدس سرّه با فرق مختلفه اسلامی و اشعار درباره موصلی

و جواب شمس الدين واضح است که علّامه خطاب به تقی الدین کرده و موجبه جزئیه ادعا کرده و این موجبه سالبه جزئیه آورده است و سالبه جزئيه نقیض موجبه جزئيه نخواهد بود، پس این نقض ظاهرا لدفع است گویند که روزی بنائی مشغول بنائی بود و علامه درخدمت پدرش ایستاده ناگاه قدری از گل بروی علامه آمد بنا گفت ای کاش من آن گل بودم پس علامه بالبدیهه بپدرش گفت که يَقُولُ الكَافِرُ يا ليتني كُنتُ تُرا با همچنین معروف است که علامه در حال طفولیت در خدمت خال خود محقق درس

ص: 25

میخواند و گاهی میگیریخت محقق از عقب او روان میشد که او را بگیرد چون بنزديك میرسید علامه آیه سجده را تلاوه مینمود و محقق بسجده می رفت علّامه فرصت را غنیمت شمرده میگریخت و شاید از بابت تقدس و احتياط محقق باشد چه سجده برای سماع واجب نیست بلکه در صورت استماع واجبست و در این مقام محقق سماع میکرد نه استماع ، پس از بابت احتیاط سجده مینمود یا از بابت استماع بود باین معنی همینکه علامه شروع میکرد بتلاوت محقق استماع مینمود بجهت تحصیل مثوبت و یا اینکه مذهب محقق در آنزمان وجوب سجده بود برای سماع والله العالم .

كرامات علامه حلّى رحمة الله علیه و زیارت حضرت امام زمان علیه السلام

کرامات علّامه :

کرامات علّامه زیاد است و در اینجا چند کرامت ذکر میشود اول چیزی است که در کتاب مجالس قاضی نور الله مذکور است و در السنه و افواه مشهور است که یکی از علمای اهل سنت که در بعضی از فنون علمی استاد علّامه بود کتابی در رد مذهب شیعه امامیه نوشته بود و در مجلس آنرا برای مردمان میخواند و ایشانرا اضلال و گمراه میکرد و از بیم اینکه مبادا کسی از علمای شیعه رد آن نماید بکسی نمیداد که استنساخ نماید و علامه همیشه در فکر بود که آنرا بدست آورد تا در رد آن بنویسد لاجرم علّامه استاد شاگردی را وسیله التماس خود کرده عاریه کتاب مذکور نمود چون آنشخص نخواست که یکباره دست رد برسینه التماس او نهد گفت که سوگند یاد کرده ام که این کتاب را زیاده از یکشب پیش کسی نگذارم علامه همانقدر را غنیمت دانسته کتابرا بگرفت و بخانه برد که در آن شب بقدر امکان از آن کتاب نقل نماید و چون بکتابت آن اشتغال نمود نصفی از شب بگذشت ، خواب

ص: 26

برجناب علامه غلبه کرد .

تصنيفات مرحوم علامه رحمة الله

توجه حضرت امام زمان علیه السّلام بر علّامه :

ناگاه حضرت صاحب الامر علیه السلام ظاهر شده بعلامه فرمود کتاب را بمن واگذار و تو خواب کن پس علامه بخواب شده چون بیدار شد، آن نسخه بكرامت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) تمام شده بود و مؤلف یعنی مرحوم علّامه تنکابنی از والد ماجدم و بعضی دیگر بهمین نحو شنیدم که مؤلف آن کتاب یکی از معاندین علامه بود، و علامه بیکی از تلامذه خود فرمود که در نزد آنعالم سنّی تلمذ کرده تا اطمینان از او حاصل کرده و يك شب کتاب را با و عاریه داد و علامه در استنساخ و یارد آن شروع نمود تا وقت سحر شد که بی اختیار او را خواب ربوده و قلم از دست او افتاد چون صبح شد بیدار شد و افسوس بسیار خورد که چرا خوابید و کتابت را انجام نداد و چون بکتاب نگاه کرد دید که مجموع کتاب نوشته شده و در آخر آن نوشته است "کتبه م ح م د ابن الحسن العسكرى عليه السلام صاحب الزمان".

کرامت دوم علامه حلّى :

چیزی است که شیخ اسد الله کاظمینی در کتاب مقابیس بروجه اجمال نوشته و آن اینست که در خواب دید که قیامت برپا شده و علامه حلی برهمه علماء مقدم است.

کرامت سوم علامه حلّى :

وضوعی است که در السنه و افواه اشتهار دارد و مرحوم میرزا محمد

ص: 27

تنکابنی از آخوند ملّا صفر علی لاهیجی شنیده که حکایت میکرده از استادش مرحوم مبرور آقا سید محمد این آقا سید علی صاحب مناهل که او میفرمود : علّامه درشب جمعه بزیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام می رفت و تنها بود و بر دراز گوشی سوار بود تازیانه بردست مبارکش بود و در اثناء راه شخصی عرب پیاه بهمراه علامه افتاد و با هم بمكالمه مشغول شدند چون با هم قدری سخن گفتند بر علامه معلوم شد که این شخص مرد فاضلی است پس در مسایل علمیه با هم صحبت داشتند و علامه فهمید که آن شخص بسیار صاحب علم و فضیلت و متبحر است علّامه مشكلاتیکه برای او در علوم مانده بود يكيك را از آنشخص سئوال میکرد و آن شخص حلّ مشاكل و معاضل او مینمود تا اینکه سخن در مسئله شد و آن شخص فتوائی گفت علّامه منکر آن شد و گفت که حدیثی برطبق فتوی نداریم آنمرد گفت ، که حدیثی در این باب شیخ طوسی در تهذیب ذکر کرده است و شما از کتاب تهذیب از اول فلان قدر ورق بشمارید پس در فلان صفحه در فلان سطر این حدیث مذکور است علامه در حیرت شد که این شخص که باشد پس از آن مرد پرسید که آیا در این زمان که غیبت کبری است میتوان حضرت صاحب الامر ( علیه السلام ) را دید یا نه؟ و در این هنگام تازیانهاز دست علامه افتاد پس آنحضرت خم شد و تازیانه را از زمین برگرفت و در میان دست علامه گذاشت و فرمود: چگونه صاحب الزمانرا نمیتوان دید و حال اینکه دست او در میان دست تو است پس علامه بی اختیار خود را از دراز گوش بزیر انداخت که پای آنحضرت را ببوسد پس غش نمود و چون بهوش آمد کسی را ندید، پس بعد از اینکه بخانه برگشت رجوع بكتاب تهذیب نمود آن حدیث را در همان ورق و در همان صفحه و همان سطر که آنحضرت

ص: 28

نشان داده بود یافت و علّامه بخط خود در حاشیه کتاب تهذیب در آن مقام نوشت که این حدیث آن چیزی استکه صاحب الامر (علیه السلام) بآن خبرداد ، و در ورق صفحه و سطر این کتاب نشان داد ، و آخوند ملاصفر علی میگفت که استادم مرحوم آقاسید محمد میگفت که من همان کتاب را دیدم و درحاشیه آن حدیث خط علامه را دیدم که بمضمون سابق بود

کرامت چهارم علامه حلّی

اینکه آنجناب الزام مخالفین در مجلس سلطان خدابنده نمود و همه علمای عامه را الزام کرده و مغلوب ساخته و پادشاه خدابنده با اکثراعیان و بسیاری از اهالی ایران ببرکت علّامه شیعه شدند و سلطان حکم کرد ، که اسامی چهارده معصوم را برد را هم و دینار نقش کردند و مساجد را نیز حكم نمود که به نقش اسامی امامان مزین نمایند، گویند که ملاحسن کاشی بهمراه علامه در آن سفر بوده و او مردی ظریف بود پس بپادشاه بعد از الزام مخالفین معروض داشت که من دورکعت نماز بمذهب فقهاء اربعه میخوانم و دو رکعت نماز هم بمذهب جعفری و عقل پادشاه را حاکم قرار میدهم .

خواندن نماز بمذهب حنفی :

ملاحسن گفت که ابو حنیفه با یکی دیگر از فقهاء اربعه جایز میدانند که با شراب وضو ساخته شود و همچنین ابو حنیفه میگوید که پوست حرام گوشت بدباغت پاک میشود و جایز دانسته که بجای حمد و سوره يك آیه خوانده شود اگر چه به ترجمه باشد و جایز دانسته که بر نجاست سگ سجده کنند و جایز دانسته که بعوض سلام بعد از تشهد ضرطه صادرکنند

ص: 29

پس ملا حسن از شراب و ضو ساخت و پوست سگ پوشیده و سرکین سگ را سجده گاه کرد و تکبیرگفت و بعوض حمد و سوره فرمود که دو برگ سبز که معنی مدهامتان است که یک آیه است ، پس رکوع و سجود بر سرکین سگ کرده و رکعت دیگر را نیز بدین دستور عمل نمود پس تشهد خواند و بعوض سلام ضرطه از دبر خارج کرد و گفت این نماز سنیان است خضوع و خشوع تمام دو رکعت نماز بنا برمذهب شیعه اداء کرده سلطان گفت که معلوم است اینکه اولی نماز نیست بلکه نماز موافق عقل وادب همین نماز ثانی است.

کرامت پنجم علّامه حلّی :

اینکه مانند علامه کسی کثرت تألیف نداشته با اینکه آنجناب مشغول بتعلّم و همیشه اشتغال بتدریس داشت و سفرها کرد و با ملوك و اعیان و اعاظم مصاحبت و مراودت داشته و با جمهور مناظرات و مباحثات بسیار مینمود و با این حال تألیفات او را موزع و تقسیم بر مدت عمر او نمودند هر روزی يك جزو شد و معروف اینکه هر روزی هزار بیت شده و این نهایت کرامت است بلکه بعضی گفته اند که پانصد کتاب تألیف کرده وشیخ فخر الدين طریحی در کتاب مجمع البحرین در ماده علم نوشته که پانصد کتاب از تألیف بخط علّامه دیده شده بغیر از آنچه از تألیف آنجناب بخط دیگری یافته شده که هزار کتاب بلکه زیاده از آن تألیف علّامه است واین کرامتی است که بالاترین کرامتها است و آخوند مجلسی در مجلسش مذکور شد که علّامه را روزی هزار بیت تألیف است آنجناب فرمود که تألیفات ما هم کمتر نیست یکی از تلامذه گفت که فرق اینستکه از شما تألیف است و از علّامه تصنیف آنجناب تصدیق کرد لیکن انصاف اینکه کتب مجلسی اکثرش

ص: 30

تصنیف است مانند بخار و غیره و مسموع شد

درکثرت دانش و علوم مرحوم علامه رحمه الله

بلکه در بعضی از کتب مذکور است که علمای عامه هزار بیت تألیف را از علامه مستبعد دانسته اند و بدین سبب انکار نموده اند و ندانسته اند كه ذلك فَضْلُ اللّه يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ، با اینکه اگر امثال این نسبتها را به سنّیان دهند با علم بدروغ ایشان پس ایشان آنرا قبول مینمایند چنانکه ابن خلکان شافعی در تاریخ خود در ترجمه هشام بن صائب کلبی نسابه از کلبی مذکور کرده گفت که قرآن را درمدت سه روز حفظ کردم و در ترجمه ابن عبد الله بن واحد گفته است که گفت املاء کرد از حفظ خود سی هزار ورق از علم لغت را و در ترجمه محمد بن قاسم معروف بابن انباری چنین گفته است که از حفظ داشت صد و بیست کتاب در تفسیر قرآن باسندهای آنها و همچنین سیصد هزار شعر شواهد قرآن و با اینها تصنیف بسیار داشت که از آن جمله است غریب الحدیث که چهل و پنج هزار ورق شرح کافی دو هزار ورق است و کتابها قریب است به هزار ورق و احوال ایام و احوال جاهلیت در هفتصد ورق و غیر اینها و در ترجمه عبد الرحمن بن علی مشهور بابو الفرج بن جوزی حنبلی چنین گفته است که کتبش بیشتر از آنست که شمرده شود و بخط خود بسیار نوشته است بحد یکه بعضی گفته اند که اجزاء نوشته های او را جمع کرده بر عمرش تقسیم نمودند حصه هر روز نه جزو شد و هر جزوی مانند موافق بعضی عبارت از پانصد بیت است و این قدر کتابت کسیرا میسر نیست چه رسد به تصنیف ، امّا هزار بیت کتابت ممکن است بلکه بیشتر هم امکان دارد و شاید قدری از تصنیفات را علامه در شب کرده باشد و شاید بعضی از آنها باعانت حضرت قائم(علیه السلام) باشد چنانکه در رد کتاب عامه که قبلا نوشته شد وابن جوزی را اشعار

ص: 31

بسیار است ، تا اینجا کلام ابن خلکان بود .

و فاضلی دیگر گفته است که یحی بن علی منطقی بدست خود کتب بسیار نوشت تا در یکشبانه روز صدورق نوشت ، و سهل ابن عبد الله ششتری قرآن را حفظ نمود در وقتیکه شش ساله بود یا هفت ساله و بیست و پنج روز و شب روزه میگرفت که درمیان آنها هیچ افطار نمیکرد ، و ظاهرا مقصودش روزه سهل است و بروزه سهل اشاره کرده است شهید ثانی در مسالك " كه بنام کتاب نکاح است " :

علّامه برای استعجال و حرص او در تصنیف و وسعت دايره او دو تأليف طریقه اش آن بود که هرچه بخاطرش مرتسم میشد همان را ثبت و درج میفرمود بی آنکه مراجعه به افکار و اقوال متقدمه خود نماید اگرچه مخالف با افکار متقدمه اش بود و برای این مرحله مخالفین آنجناب را طعن زده اند و این سخن از درجه اعتبار ساقط است چه مناط در حال انسداد باب علم بابواب ظنونست ، و تجدید رأی حسن است برای مجتهد چنانچه شیخ الطايفه محمد بن حسن طوسی نیز به نهج علامه بوده در تصنیفات تأليفات ، واختلاف أقوال ، و علّامه أعلى الله مقامه در کتاب خلاصه رجال در ترجمه خود گفته حسن بن يوسف بن مطهر به میم مضمومه و طاء غیر معجمه و هاء مشدّده و راء در آخر ابو منصور حلى المولد والمسكن مصنف این کتاب برای او کتبی است که از آن جمله کتاب منتهى المطلب در تحقیق مذهب که مثل آن عمل نشده است ذکر کرد یم د ر آن جميع مذاهب کردیم در مسلمین را در فقه ، و ترجیح دادیم آنچه را که اعتقاد کردیم بعد از ابطال حجج کسانیکه با ما مخالفت در آن نموده اند انشاء الله تعالى خواهد تمام شد عمل کردیم از آن تابحال که ماه ربیع الاخر و سال ششصد و نود و سه

ص: 32

است در هفت مجلد دوم کتاب تلخیص المرام در معرفت احکام سوم کتاب تحرير الاحكام الشریعه بر مذهب امامیه نیکو و خوب است که استخراج کردیم در آن فرو عیرا که سبقت نگرفت ما را بسوی آن با اقتصار آن مؤلّف کتاب قصص العلماء گوید که مسائل تحریر بشماره درآمد صد و شصت هزار مسئله شد چهارم کتاب مختلف الشیعه در احکام شریعت که ذکر کردیم در آن اختلاف علماء ما را بتنهائی و ذکر کردم حجت هر شخصی را و ترجیح آنچه ما بدان رفتیم، پنجم کتاب تبصره المتعلّمين في احكام الدِّين مؤلّف کتاب قصص العلماء گوید که کتاب تبصره را چنانچه بعضی بشمارد رآورده اند مشتمل برهشت هزار مسئله است، ششم کتاب استقصاء الاعتبار در تحریر معانی اخبار ذکر کردیم مادر آن هر حدیثی که بما رسیده است و بحث کردیم ما در هر حدیث بر صحت سند و ابطال آن و هرچه محکم است و هرچه متشابه است و آنچه مشتمل است بر آن متن از مبحث اصولیه و ادبیه و آنچه استنباط میشود از متن و احکام شرعیه و غیر آن و آن کتابیست که مثل آن عمل نشده است، هفتم کتاب انوار که ذکر کردیم در آن هريك از احادیث علماء ما را و گردانیدیم هر حدیثی را که متعلق به فنّی است ، در بابش و ترتیب دادیم هرفتی را بر ابو ابی و ابتداء کردیم در او از آنچه روایت شده از پیغمبر صلی الله علیه و آله و بعد از آن آنچه روایت شده از امیرالمومنین علیه السّلام و همچنین تا آخر ائمه علیهم السلام ، هشتم کتاب در ومرجان در احادیث صحاح و حسان ، نهم کتاب تناسب میان اشعریه و سوفسطائیه دهم کتاب هجر الایمان در تفسیر قرآن که ذکر کردیم در آن ملخص و تبیان و غیر آنها را ، یازدهم کتاب انس الوجیز در تفسیر کتاب عزیز دوازدهم کتاب ادعیه فاخره که از عترت طاهره نقل شد ، سیزدهم کتاب

ص: 33

نكت بدیعه در تحریر ذریعه در اصول فقه، چهاردهم کتاب غايه الوصول در ایضاح السبيل در شرح مختصر منتهى السئوال والاصل در اصول فقه پانزدهم کتاب مبادی الوصول بسوی علم اصول ، شانزدهم کتاب منهاج اليقين در اصول دین، هفدهم کتاب منتهى الوصول بسوى علم كلام وعلم اصول ، هیجدهم کتاب شرح المراد در شرح تجريد الاعتقاد در کلام نوزدهم کتاب انوار الملکوت در شرح نص یاقوت در کلام بیستم نظم البراهین در اصول دین ، بیست و یکم کتاب معارج الفهم در شرح کتاب نظم بیست و دوم کتاب ابحاث المفیده در تحصیل عقیده ، بیست و سوم کتاب نهايه المرام در علم کلام بیست و چهارم کتاب کشف الفواید در شرح قواعد عقاید در کلام، بیست و پنجم کتاب منهاج در مناسك حاج، بیست و ششم کتاب تذکره الفقهاء ، بیست و هفتم کتاب تهذيب الوصول بسوى علم اصول ، بیست و هشتم کتاب قواعد و مقاصد در منطق طبیعی والهی بیست و نهم کتاب اسرار الخفيه در علوم عقلیه سی ام کتاب کا شف الاستار در شرح کشف الاسرار ، سی ویکم در المکنون در علم قانون در منطق ، سی و دوم کتاب مباحثات سنیه و معارضات نصیریه ، سی و سوم کتاب مقامات که مباحثه کردیم ما در آن کتاب حکماء سابقین را و آن تمام میشود با تمام عمر ما ، سی و چهارم کتاب حل المشکلات از کتاب تلویحات ، سی و پنجم کتاب ایضاح التلبیس در کلام رئیس که بحث کردیم در آن کتاب شیخ ابوعلی سینا را ، سی و ششم کتاب کشف المکنون از کتاب قانون و آن اختصار شرح رجالیه است در علم نحو ، سی و هفتم کتاب بسط الكافيه و آن اختصار شرح کافیه است در نحو ، سی و هشتم کتاب مقاصد الوافيه بفوائد قانون و کافیه که در آن جمع کردیم میان جز وليه وكافيه با تمثیل آنچه

ص: 34

محتاج بسوی مثال است ، سی ونهم کتاب مطالب علمیه در علم عربيه .

چهلم، کتاب قواعد حلیه د ر شرح رساله شمسیه ، چهل ویکم کتاب جواهر النقيد در شرح تجرید در منطق ، چهل و دوم کتاب مختصر شرح نهج البلاغه جهل وسوم کتاب ايضاح المقاصد حکمت عین قواعد ، چهل و چهارم کتاب نهج الفرقان در علم میزان چهل و پنجم کتاب ارشاد الاذهان در احکام ایمان د رفقه که حسن الترتيب است مؤلف کتاب قصص العلماء گوید که کتاب ارشاد را شمرده اند دوازده هزار مسئله شده ولیکن فخرا المحققین آنرا شمرده چهارده هزا رمسئله شده و بعضی از فضلا گفته اند که آن پانزده هزار مسئله است و بشرایع محقق دوازده هزار مسئله است ارشاد با آن اختصارش بیش از شرایع مسئله داشتن از حسن تربیت است علاوه نقل اقوالی نکرده و بااستدلالی نپرداخته و شرایع در بعضی از مقامات اقوالی ذکر کرده و در بعضی از مواضع اسامی صاحبان اقوال را نیز نوشته و در قلیلی از مقامات اشاره اجمالیه باستدلال نیز کرده، چهل و ششم كتاب تسليك الافهام در معرفت احکام در فقه، چهل و هفتم کتاب نهاية الوصول بسوى علم اصول چهل و هشتم کتاب قواعد الاحکام در معرفت حلال و حرام مؤلف كتاب قصص العلماء گوید که کتاب قواعد مشتمل بر عبایر مشکله است و وصایا و میراث آن کتاب بسیار محتاج بحساب است زیاده از قواعد یکه در خلاصه الحساب مذکور است، چهل و نهم کتاب کشف الحقایق از کتاب شفا در حکمت، پنجاهم کتاب مقصد الواصلین در اصول دین ، پنجاه و یکم کتاب تسليك النفس بسوى خطیره قدس در کلام ، پنجاه و دوم کتاب نهج الوضاح در احادیث صحاح، پنجاه سوم کتاب نهايه الاحکام در معرفت احکام پنجاه و چهارم، کتاب محاکمات میان شراح اشارات پنجاه و پنجم کتاب نهج الوصول بسوى علم اصول، پنجاه و ششم کتاب منهاج الهدایه و

ص: 35

معراج الدرايه در علم کلام، پنجاه و هفتم کتاب نهج الحق وكشف الصدق پنجاه و هشتم کتاب منهاج الکرامه در امامت پنجاه و نهم کتاب استقصاء النظر در قضا وقدر ، شصتم رساله سعدیه ، شصت و یکم رساله واجب الاعتقاد شصت و دوم کتاب نهج المسترشدین در اصول دین شصت و سيم کتاب الفین که فارق میان حق و مین است و در آن دو هزار دلیل بر حقیقت خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام اقامه کرده است و بسیاری از این کتب تمام نیست تا اینجا کلام خلاصه بود و در کتاب امل الامل گفته که برای علامه سوای این کتب کتب دیگر میباشد بدین تفصیل ، شصت و چهارم کتاب خلاصه الاقوال در معرفت رجال ، شصت وپنجم كتاب ايضاح الاشتباه در احوال روات، شصت و ششم کتاب کبیر در رجال و در مواضع متعدّده از کتاب خلاصه ذکری از آن کتاب رجال کرده ، شصت و هفتم رساله در بطلان جبر ، شصت و هشتم رساله در خلق اعمال شصت و نهم کتاب کشف الیقین در فضایل امیر المؤمنين عليه السلام

هفتادم، کتاب کشکول در آنچه جاری شد بر آل رسول (صلی الله علیه و آله) ، و بعضی انکار کرده اند که این کتاب از او باشد، هفتاد و یکم کتاب ایضاح مخالفت اهل سنت نص كتاب وسنت را و نسخه از آن که قدیمه بود در خزینه موقوفه حضرت علی بن موسی الرّضا عليه آلاف تحيه والثناء موجود است در آن مسلک عجیبی رفتار کرده و صاحب امل الامل گفته که آنچه بما رسیده همان مجلد دوم است و در آن سوره آل عمران بتنهائی است و ذکر کرد آن تفسیریکه عامه مخالفت کردند هر آیه را از وجوه بسیار بلکه اکثر کلمات را مخالفت کرده اند، هفتاد و دو م کتاب اجازه کبیره برای اولاد زهره نوشته است.

ص: 36

هفتاد و سیم باب حادی عشر در کلام، هفتاد و چهارم کتاب مختصر مصباح المتهجدین که اسم آن منهاج الصلاح است در اختصار مصباح ، و ده باب است و باب یازدهم جزئی است که ملحق بآن است زیرا که آن خارج از مصباح است، هفتاد و پنجم جوابات سید مهنا بن سنان و بعضی کتاب كشكول فيما جرى على آل رسول را از مصنفات افضل المتألهین حیدر ابن علی بن عبیدی حسینی دانسته اند و شیخ بهائی گفته است که از جمله تصنيفات علّامه کتاب شرح اشارات است معروف است که علامه سه دفعه یا چهار دفعه نماز تمام عمر خود را احتیاطا قضاء نمود رحمة الله تعالى و اسكنه في عرفات الجنان و حشره الله مَعَ رَسُولُهُ المُختار و اهل بيته لأطهار الابرار.

درتعریف طبقات مردم و علوم فقه واصول ومنطق و حکمت و غیره

نظر باینکه خوانندگان محترم این کتاب قطعا از سه دسته خارج نیستند

دسته اول: علما و فضلاء و دارندگان اطلاعات علوم معقول ومنقول از قبیل فلسفه و ادبیات عرب و الهیات و فقه و اصول و منطق و حکمت و غیره که این گروه محققا خود بی نیاز بوده و ما محتاج بآنان در راهنمائیهای علمی هستیم

گروه دوم : دانشمندان و متخصصین سایر علوم که در اثر عدم احتیاج مطالعاتی در علوم ادبی و فلسفی و منطقی و غیره را ندارند .

گروه سوم: مطلعین و دانشجویان و مؤمنین و تشنگان راه حق و حقیقت که هنوز بسبب عدم فرصت مراحل و درجات فنون و علوم مختلفه عربیت را بحد کمال نرسانیده اند، ما برای دو دسته اخیر بمنظور استفاده بیشتر آنان از استدلالات منطقی و اصولی این کتاب ناگزیر از بیان و

ص: 37

و تعریف بسیار ساده و مقدماتی از علم منطق هستیم تا درهنگام قرائت دچار اشکالاتی نشوند و بقدر امکان مستفید گردند انشاء الله تعالى .

تعریف اصول فقه :

بر حسب رویه معموله نویسندگان کتب اصول نخست لفظ " اصول فقه " را از جهت معنی اضافی آن مورد نظر قرار میدهیم بعدا مفردات این لفظ مرکب را از لحاظ معنی لغوی و اصطلاحی تعریف میکنیم سپس از نظر معنی علمی گفتگومینمائیم .

امّا در مورد معنی اضافی باید دانست اصل در لغت بمعنی ، جزء چیزی است که دیگر اجزاء آن چیز برآن پایدار است مانند ریشه درخت و پایه ساختمان که درخت و ساختمان بر آن پایدار گردیده .

معنی اصطلاحی اصول فقه :

دانشمندان معمولا بر یکی از چهار معنی زیر اطلاق مینمایند :

1- راجح یا ظاهر ، مثل اینکه گویند اصل در استعمال حقیقت است "که مراد اینست که هرگاه لفظی پس از اینکه معنی حقیقی و مجازی آن معلوم شد، بدون آنکه قرینه صارفه بآن مقرون شود استعمال گردد میرساند که مقصود گوینده معنی حقیقی آنست و شنونده حتی دارد که ظاهر لفظ را راجح و ظاهر داند .

2- دلیل، مثل اینکه در مورد اثبات فتوی یا حکمی گویند اصل در این حکم کتاب یا سنت یا اجتماع یا غیر آن است یعنی امور مذکورد لیل اثبات آن حکم است.

3-استصحاب، هرگاه موضوعی یا چیزی دارای حالت و صفتی

ص: 38

بوده و بعدا نسبت بآن حالت و صفت ،شک پیدا شود که آیا آن صفت یا حالت باقی است یا نه ؟ گویند بحکم اصل ( یعنی استصحاب ) آن حالت و صفت باقی است.

4- قاعده ، مثل اینکه گویند اصل در اشیاء پاك بودن آنهاست یعنی قاعده مستفاد از " كُلّ شَی طَاهِر حَتَّى تَعلَمُ إِنَّهُ قدر یعنی هر چیزی تا نجاستش محرز نشده پاک میباشد

لفظ فقه ، در لغت بمعنی فهم است و در اصطلاح عبارت است از علم معروفی که بدینطریق تعریف شده است "فقه عبارت است از علم باحکام شرعی فرعی از راه ادله تفصیلی آنها "

معنی علمی اصول فقه :

معروفترین تعریفی که بعمل آمده عبارت است از "اصول فقه عبارت است از علم بقواعدی که برای استنباط احکام شرعی فرعی بوسیله ادله تفصیلی خود تهیه و تمهید گردیده" اگرچه صاحب کتاب کفایه و صاحب کتاب " درر" تعریفات و تعبیرات دیگری کرده اند که فعلا در اینجا اقتضاء توضیح را نمی بینم .

حکمت:

بهترین تعریفی که تاحال نموده اند این است : الحكمة هی التشبه بالإله في الاحاطة بالكليات و التجرد عن الماديات يعنى حکمت شباهت جستن بحضرت احدیت است در احاطه بکلیات و تجرد از مادیات که یکی آخرین مدارج علم و دیگری عالیترین مراتب عمل است . اگرچه در عصر حاضر علوم طبیعی و تجربی و اختراعات صنعتی رو به کمال میرود و علوم

ص: 39

فلسفی و معارف عقلیه رو بانحطاط است و فقط يك مشت اصطلاحات بین دانشجویان ما باقی ماند و بردانشمندان و علماء و اساتید ما فرض است که در تعلیم ونشر علوم عقلیه که حافظ و نگاهبان دین است توجه دقیق مبذول دارند زیرا فلسفه یا حکمت سد محکمی در برابر منکرین دین مبین اسلام است و بدیهی است تعقل از احساسات برتر و بالاتر است و بسیار دیده شده که اشتباهات ادراکات حسی را عقل برطرف نموده است.

منطق :

غرض از منطق تمیز فکر صحیح است از فکر سقیم و امتیاز دادن صادق است از کاذب فلذا تحصيل منطق بر همه کس لازم است و علم منطق علم ترازو است و سایر علوم علم سود و زیان است

و چون علم منطق برای شناختن اکثر علوم مخصوصا فلسفه بکار میرود از این جهت دانشمندان آنرا علم آلی خوانده اند و میگویند منطق علم آلی قانونی است که رعایت قوانین آن انسان را از لغزش و خطای درفکر حفظ میکند .

اکنون بذکر بعضی اصطلاحات منطقی که بسیار لازم بنظر میرسد میشود

قضيه:

در اصطلاح منطق هر کلام تام خبری که بخودی خود قابل اتصاف بصدق و کذب باشد آنرا قضیه گویند و باعتبارات مختلفه باسامی متعدده دیگر از قبیل ، حکم ، خبر ، قول جازم عقد ، قضیه بر دو قسمت تقسیم میشود ، حملی ، شرطی یا وضعی.

ص: 40

قضیه حملی را به سالبه یا موجبه تقسیم مینمایند . قضیه شرطی را بمتصله و منفصله قسمت مینمایند

قضیه حملی:

هر قضیه که در آن به ثبوت شی برای شیء یا بنفی شیء ازشی دیگر حکم شود آنرا قضیه حملی نامند و اگر بثبوت شی حکم شود قضیه موجبه و اگر بنفی شی حکم شود سالبه نامند مثلا دانا عزیز است قضیه حملی موجبه است ، دانشمند منافق نیست قضیه حملی سالبه است.

اجزاء قضيه حمليه :

هر قضیه از سه قسمت تشکیل میشود : 1- موضوع 2 - محمول 3 - نسبت

موضوع :

جزئیکه نهاده شده است برای اینکه بر آن حکم شود نفیا یا اثباتا در این فن منطق موضوع گویند

محمول :

جزئیکه بر شیء اول بار یا از آن جدا و برکنار میشود و بعبارت دیگر جزئیکه بر آن حکم شده است در این فن محمول خوانند

تبصره-

ممکن است موضوع مؤخر از محمول باشد

نسبت :

امر معنوی را که نماینده اتحاد واقعی موضوع و محمول است نسبت یا حكم يا ربط یا حمل گویند و نماینده لفظی این نسبت را رابطه گویند مثلا

ص: 41

در جمله دانا عزیز است که قضیه حملیه موجبه است، دانا موضوع ، عزیز محمول است نسبت نامیده میشود و کلمه است رابطه است

و در جمله دانشمند منافق نیست ، که قضیه حمليه سالبه است دانشمند موضوع ، منافق محمول نیست نسبت ، و کلمه نیست رابطه است.

قضيه ضروريه :

هرگاه نسبت محمول با موضوع خواه بایجاب و خواه به سلب مستحيل الانفكاك باشد، یعنی ضروری یکدیگر باشند آنرا قضیه ضروریه خوانند مانند جمله ،" کلّ انسان حیوان بالضروره " یعنی هرانسانی حیوانست چون حیوان که گفتیم شامل تمام حیوانات که انسان هم یکی از آنها است میشود ولی و لاشى مِنَ الأنسان بحجر بالضروره یعنی هیچ چیز انسان از سنگ نیست بناچار

قضيه ممكنه :

قضیه است که ممکن است محمولش صادق و واقعی باشد و ممکنست نباشد مثل در جمله انسان کاتب است ممکن است انسان کاتب باشد ممکن است نباشد.

قضيه معدولة المحمول :

اگر حرف سلب در قضیه سالبه جزء محمول شود آنرا قضیه معدولة المحمول گویند

ص: 42

قضيه معدولة الموضوع :

اگر حرف سلب جزء موضوع شود آنرا قضیه معدولة الموضوع گویند.

قضيه معدوله الطرفين :

اگر حرف سلب در قضیه سالبه جزء محمول و موضوع شود آنرا معدوله الطرفین گویند .

قضیه محصله :

هر قضیه که در آن هیچ ادات سلب استعمال نشده باشد یا آنکه فرض استعمال ، ادات سلب در معنی موضوع له خود استعمال شده باشد " و بتعبیر دیگر هر قضیه که موضوع و محمول آن اسم محصل باشد" آنرا قضیه محصله خوانند

قضیه شرطيه :

قضیه شرطیه از دو قضیه تشکیل میشود که اولی آنرا مقدم و دومی آنرا تالی خوانند مثلا اگر جاذبه یاحرارت خورشید معدودم گردد زمین قابل سکونت نخواهد بود ، در اینجا اگر جاذبه خورشید معدوم گردد زمین قابل سکونت نخواهد بود قضیه مقدم است ، و اگر حرارت خورشید معدوم گردد زمین قابل سکونت نخواهد بود قضیه تالی میباشد

مانعة الجمع :

هرگاه دو نسبتی که در قضیه منفصله است فقط از حيث جمع وصدق تنافی داشته باشند بنحویکه صدق و تحقق هر دو جایز نباشد قضیه منفصله

ص: 43

را مانعه الجمع خوانند مثل اینکه بگوئیم این چیز یا زر است یا سیم كتاب يا حساب است یا هندسه

مانعه الخلو :

هرگاه دو نسبت موجوده در قضیه منفصله از حيث رفع و کذب باهم منافات داشته باشند بنحویکه کذب و نبود هردو با هم جایز نباشد آنرا قضیه مانعه الخلو گویند . مانند، خسرو یا چشم دارد یا نابینا است این کاغذ یا سفید است یا رنگین، فرهاد یا گوش دارد یا ناشنوا است.

قضیه حقیقیه :

هرگاه دو نسبت با هم بطوری ناسازگار و متنافی باشند که اشتراك آنها در هيچيك از وجود و عدم یا رفع و جمع یا صدق و کذب ، معقول نباشند بلکه همیشه یکی از آن دو صادق و دیگری کاذب باشد قضیه را بنام قضیه منفصله حقیقیه خوانند مثلا عدد یا قابل قسمت است یا قابل قسمت نیست زمان یا شب است یا روز .

قضایای منفصله :

هرگاه تناسب در شرطیه از راه تنافی و معاندت بین نسبتهای جزء آن باشد آنرا منفصله خوانند منفصله بر سه گونه است ، حقيقيه ، مانعة الجمع که ، مانعه الخلو كه قبلا در همین کتاب مختصرا توضیح دادیم.

تناقض :

تناقض در قضایا عبارت است از اختلاف دو قضیه در "کیف" بطوریکه یکی از دو قضیه صادق باشد و دیگری کاذب بشرط اینکه اختلاف

ص: 44

مزبور بر وجهی باشد که بالذات، انقسام صدق و کذب را بین دو قضیه اقتضا و ایجاب کنید .

قضایای متصله :

هرگاه تناسب در شرطيه بملازمت یا ملازم د و نسبت باشد آنرا متصله یا وقتیه خوانند

معرف ياقول شارح :

معرف ياقول شارح عبارت است از امور کلیه که بتأليف صناعی مؤلف شده باشد و معرفت آنها علّت معرفت کلّی دیگر باشد.

دلالت الفاظ :

الفاظ موضوعه بیکی از سه و جه بر معانی خود دلالت میکنند ، مطابقه تضمّن ، التزام .

مطابقه :

هرگاه لفظی بر تمام معنی خویش دلالت کند ، مثل دلالت لفظ سقف و دیوار و مثل دلالت لفظ آب برد و جزء فیزیکی خود ، دلالت آنرا مطابقه یا قصد خوانند

تضمّن :

هرگاه دلالت لفظ بر جزء معنی خود باشد، مثل دلالت لفظ خانه بر سقف تنها یا دیوار تنها در ضمن دلالتش بر مجموع آنرا دلالت تضمن یا دلالت حیطه خوانند.

ص: 45

التزام :

هرگاه لفظ دلالت کند بر امری که از اصل معنی خارج باشد ، مثل دلالت لفظ خانه بر ساکن در آن و مثل لفظ آب برکوزه مثلا، دلالت آنرا بنام دلالت التزام يا دلالت تطفل خوانند . در دلالت التزامی معنی اصلی (موضوع له ) را ملزوم و معنی خارجی تطفلی را لازم و علاقه و رابطه بین این دو معنی را ملازمه یا لزوم خوانند

تلازم دلالات :

هرگاه دلالت تضمن یا التزام تحقق یابد دلالت مطابقه نیز موجود و محقق خواهد بود زیرا دلالت بر جزء و برخارج معنی فرع وجود خود معنی و دلالت بر آنست پس این دو دلالت ملزوم و دلالت مطابقه لازم آنها است و چون لازم ممکن است اعم از ملزوم باشد پس ممکن است دلالت مطابقه تحقق یابد بدون اینکه دلالت تضمن یا التزام موجود باشد فخر رازی و بعضی دیگر از علماء منطق را در قسمت دلالات و تلازم آنها اشکالاتی است که در کتب مربوطه نوشته شده تصور میکنم همین اندازه مختصر برای عده که اصلا منطق نخوانده اند کافی باشد انشاء الله تعالى .

ص: 46

ترجمه کتاب الفین

بسم الله الرّحمن الرّحيم

من مصنفات العالم ربانی العلامه الحلی اعلی الله مقامه

ص: 47

در حمد حضرت باریتعالی و ستایش نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدات علیهم السلام

بسم الله الرّحمن الرّحيم

ستایش خداوندی را سزاست که روشن کننده حق است از باطل به وسیله دلایل روشن و براهین" قاطع غرض قرآن مجید ونبی اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى عليهم السلام میباشد که بوسیله آنها حقایق روشن میشود." و روشن کننده ایمان است نزد اولیاء ودوستان مخلصش

و گویا کننده زبانهای حقگوی آنها در مقابل معتقدات باطله فاسده مبطلین ، که هستی موجودات و صدیقین خود گواه بر وجود واجب الوجود است " یعنی وجود موجودات بهترین گواه است برذات واجب الوجود چون واجب الوجودی باید باشد تا کلیه موجودات را خلق نماید" ونیز فنا و نیستی موجودات و جهانیان خود دلیل برتوانائی باریتعالی میباشد همچنین تبدیل عقاید باطله ء بسیاری از افراد و موجودات بعقيده صحيحه و یقین خود بهترین دلیل بر وجود واجب الوجود یعنی خداوند بزرگ است.

نظم و ترتیب آسمانها و زمینها وسیر وگردش آنها و وجود مخلوقات

ص: 48

و ممكنات با محال بودن فرض دیگری "ترجیح بلا مرجّح "خود دلیل بر وحدانیت ذات اقدس خداوند بزرگ میباشد همچنین علل فاعليه كثيره دیگر

و روشن و هویدا است که ، هيچيك از وصف کنندگان نمیتوان دانائی و کاملیت حکمتش و استغناء او را وصف کنند، بالاتر از اینستکه دیدگان بیننده عرفا بتوانند پی بکمالات ذاتش ببرند .

پس چون انبیاء و ائمه طاهرین فقط توانسته اند پی بکمالاتش برند از این رو معصوم بودنشان مسلّم است .

درود بر حضرت محمد صلى الله علیه وآله الطاهرين المعصومين بالاخص بذات اقدس حضرت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) همانطوریکه روح الامین بو سیله وحی نازل نمود "یعنی درود بزبان روح الامین بر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نازل شد و بر علی بن ابیطالب امير المؤمنين عليه السلام و یازده فرزندان گرامیش که هريك ريسمان محکم خداوند میباشند " حَبلُ الله المتين" و نيز چراغ و راهنمای و اصلین بحقند " یعنی هرکس دستور ایشانرا اجرا کند بحق واصل خواهد شد" و اجابت دعای دعا کنندگان بوسیله آنها اجابت میشود و دوستان خالص ایشان نجات و رستگاری را بدست میآورند و هرکس اقرار کند بحق و حقانیتشان در اعلا علیین جا و مقام خواهد داشت و هرکس منکر مقام و فضل آنها شود در اسفل السافلین جای خواهد گرفت، درود و صلوه دائم و پیوسته تا روز قیامت برآنان باد

امّا بعد:

همانا ضعیف ترین بندگان خدای بزرگ حسن پسر یوسف

ص: 49

مقدمه مرحوم علامه حلی رحمه الله دراول كتاب الفين

مطهر حلّی است میگوید :

پذیرفتم خواهش پسر عزیزم محمد را در نوشتن این کتاب که خداوند امور دنیا و آخرتش را اصلاح فرماید همانطوریکه او خیر خواه و خوش رفتار است با پدر و مادرش خداوند سعادت دنیا و آخرت را نصیب او فرماید و همانطوریکه اطاعت کرده از من در بکار بردن قوای عقلانی و جسمانی خودش خداوند او را یاری فرماید برسیدن آرزوهایش و همانگونه که با گفتار و رفتارش مرا راضی نمود خداوند سعادت دنیا و آخرت با و عطا فرماید همچنانکه باندازه يك چشم بهمزدن با من مخالفتی نکرد در نوشتن این کتاب موسوم به کتاب الفین که جداکننده میان حقیقت و راستی و انحراف وغير راستی است، و ذکر کرده ام در آن هزار دلیل یقینی و براهین عقلی و نقلی بر امامت سید اوصيا على بن ابيطالب علیه السّلام و هزاردلیل دیگر بر باطل بودن عقیده و شبهات متنقدین و مخالفین و نیز ادله بر حقانیت سایر ائمه علیهم السلام بقدر کفایت برای مسترشدین و طالبین حق ، لذا قرار دادم ثواب آنرا برای فرزندم محمد که خداوند او را از هر خطری نگهداری نماید و کلیه بدیها را از او دور فرماید و بتمام امیال و آرزوهایش برساند و او را در تفوق بر دشمنان و مراقبینش کامیاب و بی نیاز گرداند .

این کتاب را مرتب و منظم نمودم از يك مقدمه و دو مقاله و يك خاتمه که مقدمه اش شامل چندین بحث است.

بحث اول: امام چیست؟ امام آن انسانی است که ریاست عمومی تام داشته باشد در کلیه امور دین ودنیا اصالتا بطور راستی و حقیقت و جامع در دنیا بنص صریح پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که من بد و وجه جواب میدهم .

وجه اول : خداوند بزرگ فرموده ، للنّاس اماما ، یعنی برای مردم

ص: 50

پیشوائی قرار دادیم، که این دخول دال بر لزوم پیشوا اعم از پیغمبر و امام برای مردم است بنا بر تعریفی که در بحث اول شد

وجه دوّم: امام باید بنص و معرفی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باشد و پیغمبر به معرفی از جانب خداوند بزرگ و نیز گفته شده امامت عبارت از جانشینی پیغمبر است بمعرفی پیغمبر برای برقراری و حفظ قوانین شرع و حفظ محیط ملت اسلامی بنحویکه برهمه ملت لازم است که از او اطاعت نمایند وجنسها البعيد الاضافه "از نقطه نظر علمی چنین عبارتی آورده شده" یعنی به نیابت از پیغمبر عمل نمایند.

بحث دوم : امامت لطف عام است ولی نبوّت لطف خاص زیرا ممکن است روزگار و صحنه گیتی از وجود پیغمبر زنده خالی باشد ولی امکان ندارد که از امام خالی بوده باشد بدلایلی که بعدا خواهیم گفت ، انکار لطف عام بدتر است از انکار لطف خاص " یعنی منکر امامت شدن بدتر از انکار پیغمبر است" و در این باب حضرت امام صادق (علیه السلام) فرموده اندعَنْ مُنْكَرِ الْإِمَامَةِ أَصْلًا وَ رَأْساً وَ هُوَ شَرُّهُمْ یعنی کسیکه اصلا منکر امامت باشد بد ترین انکار کنندگان میباشد

بحث سوم : هر مسئله ناچار است كه يك موضوع و محمولی داشته باشد پس اگر آن مسئله کسبی باشد احتیاج دارد ،بيك وسطی تا اینکه برهان بر آن کامل شود و از آنجا است که دو مقدمه واجب شده است پس اگر دو مقدمه ضروری و بدیهی باشد سخنی و حرفی نیست و اگر برهانی و استدلالی باشد پس آنها علمی است از علوم نمیشود دلیل آورد برآنها و نه بر چیزی از مبادی و اصول آنها با همان مسئله والا دور لازم میآید ولازم است برکسیکه رسیدگی میکند بمسئله تسلیم شود با صولیکه آن مسئله

ص: 51

برآن استوار است و اعتراض بر آن نکند زیرا مانع شدن از آن و اعتراض کردن بر آن مربوط میشود بنظر دیگری غیر از نظر یکه او نظر دارد باو ، پس هرگاه شکی برای او بوجود بیاید باید مراجعه کند بموارد مخصوص آن و رسیدگی بآنرا بتأخیر بیاندازد تا اینکه محقق شود نزد او اصولیکه آن مانند قواعدی است.

در وصف امام و اینکه چه کسی باید او را منصوب وتعیین نماید

زیرا گفتگو کننده درباره قدرت خالق گفتگو نمیکند درباره حدوث اجسام بلکه این معنی نزد او معلوم و مسلّم است هرگاه این معنی مورد تصدیق قرار گرفت پس میگوئیم که موضوع این مسئله و محمول آن آشکار است.

امّا مبادی و اصول هیجده میباشد :

اوّل = همانا جهان از نیستی به هستی آمده و خداوند بزرگ آنرا بوجود آورده است.

دوم = همانا او واجب الوجود ذاتی بوده و هست تا ابد

سوم = همانا او برکلیه موجودات توانائی دارد .

چهارم = همانا او بكليه معلومات دانائی دارد .

پنجم = بی نیاز است از غیر خود .

ششم = بفرمان برداری مخلوقات اراده فرموده .

هفتم = از معاصی و گناهان متنفّر است.

هشتم= همانا واجبات را مختل نمیکند و اخلال نمینماید و زشتیها را انجام نمیدهد و اراده اش بآن تعلق نمیگیرد

نهم= همانا خداوند مصالح بندگانرا بحسب وسع و توانائیشان تکلیف فرموده

ص: 52

دهم= همانا برخداوند واجب است که به بندگان لطف های زیادی بفرماید .

یازدهم= همانا الطاف واجب خود را در مورد تکالیف مکلّفین نسبت بآنها انجام داده است.

دوازدهم = همانا خداوند بزرگ معاذیر را از بندگان برطرف کرده "یعنی بین ضعیف و قوی و شریف بقدر وسعشان تکلیف فرموده ، نه زائد بر توانائیشان " و هدفش از این امر کلا بمنظور احسان و افاضه نعمت نسبت به بندگان است.

سیزدهم = همانا خدای بزرگ بوجه احسن بندگان را تکلیف کرده و بسبب انجام آن تکالیف ثواب بیشتری عنایت فرموده .

چهاردهم= همانا خدای بزرگ حضرت محمد صلوات اللهِ عَلَیهِ وَآلِه را که پیغمبر معصوم است بر گزیده که با حق و راستی قیام نماید و حقیقت را آشکار کند .

پانزدهم = قرآن مجید را که باطل قبلا و بعدا بآن دسترسی نداشته و ندارد خداوند حکیم باو نازل فرموده، و جمیع شرایع دیگر را با شریعت او منسوخ کرده و تمام سنن و روشها را با سنت و دستور او نسخ فرموده و سنت و دستور او تا قیام قیامت باقی خواهد بود

شانزدهم=همانا که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از کلیه خطاها و لغزشها ، و فراموشی معصوم است.

هفدهم = همانا لطف واجب الوجود نسبت بعمل او اختصاص و تعلّق گرفته یعنی اعمال پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مورد لطف وقبول خداوند بزرگ است.

ص: 53

هیجدهم = همانا خداوند بزرگ برای تمام مردم قوای قدسیه ای که بوجود بیاورد برای آنها دانشهای آنها را بالفطره بر علیه غضب و شهوت و غیره یکسان قرار نداده یعنی تمام مردم دارای قوه ای نیستند که بآن قوه همه چیز را درك كنند و بطور تساوی همه چیز را همه کس بفهمد و به وسیله قوای قدسیه بر زشتیها پیروز گردد تا قوای وهمی و شهوانی ، و غضب بوسیله آن قوای قدسیه تحت اختیار وسلطه آنها بوده باشد ، و این موضوع روشن و بدیهی است چون در هیچ زمانی از ازمنه نقل نشده که همه یکسان بوده و بوسیله قوه قدسیه و دانش قوای منفوره را تحت سلطه خود در آورده باشند

لطف چیست

بحث چهارم : در اینکه نصب امام از طرف خداوند بزرگ لطف می باشد.

بدانکه امامیکه معرفی کردیم اگر از طرف خداوند بزرگ تعیین شده باشد مكلّف بسبب او نزديك میشود و بکارهای نیک و دورمیشود از کارهای زشت، و اگر چنین نباشد مسئله و موضوع بز عکس خواهد شد یعنی شخص مکلّف از نیکیها دور میشود و به بدیها نزديك ميشود و اين حكم (نظریه مذکور) برای هر فرد عاقلی از روی تجربه آشکار و بدیهی خواهد بود و کسی نمیتواند منکر آن شود، و هرچه مکلّفین را بطاعات نزديك كند و از معاصی دور گرداند اصطلاحا لطف نامیده میشود ، و از این بیان معلوم شد که تعیین امامت از جانب خداوند لطف است زیرا اگر خداوند امام تعيين نفرماید برای هدایت مردم افراد بشر نمیتوانند بطرف خوبیها رفته و از بدیها دوری جویند در تکالیف راجبه الهی " یعنی بر خدا وندیکه واجب است که به بندگانش لطف نماید تعیین امام خود

ص: 54

لطف است و واجب بودن نصب امام هم خود لطف دیگری است که بعدا توضیح داده خواهد شد .

بحث پنجم: غیر از امام کسی نمیتواند جانشین آن شود ، بچند دلیل

اوّل - آنچه را که قدما و بزرگان گفته اند عبارت از این است که بدون رئيس و پیشوا در هر منطقه ای و در هر زمانی عقلا مقدور نیست که دسته و گروهی را اداره نمود .

دوم - اینکه قوای شهوانی و غضبی و وهمی در اکثر مردم غلبه دارد بطوریکه بسیاری از نادانان زشت نمیدانند باینکه قوای غضبی و شهوی و وهمی خود را بکار برده و موجب برهم زدن نظام جامعه شوند تا مقاصد شوم خود را بدست آورند، همچنین اعمال آنها موجب نزاع و دعوی و غلبه بیمورد عده ای بر عده دیگر خواهد شد که بمنظور جلوگیری از آن اتفاقات و حوادثیکه نظام جامعه را برهم میزند یک مانع ورادعی لازم است که مانع وقوع حوادث غیر مترقبه شود که تعیین و بوجود آوردن مانع و رادع از جانب خداوند خود يك لطفی میباشد که انجام واجبات و ترك محرمات بدان بستگی دارد و آن یا داخلی است یا خارجی اولی همان قوه عقلی انسانی است زیرا اگر این قوه نبود همانا خداوند اخلال کرده بود در واجبات " یعنی اگر عقل را عنایت نکرده بود و تکلیف بانجام واجبات هم کرده بود در واقع خللی بر انجام امور مردم وارد ساخته بود که این کار از خداوند بزرگ محال میباشد و این امر از جانب پروردگار مهربان محال است.

زیرا اگر عمل بندگان بوسیله قوه عقلی انجام نشود و بوجود نیاید

ص: 55

و اعمال و کردار بندگان از فعل خداوندی بوده باشد جبر است و جبر با تکلیف و مخیر بودن منافات دارد، و اگر از اعمال خود مکلّف طبق هدایت عقل بوده باشد سخن بر میگردد به او " یعنی با قوه عقلیه که از جانب خداوند از روی لطف باوعطا شده اعمال و کارهای واجب وترك محرمات را بجا آورده است و اگر از آنچه که مکلف بوسیله قوای عقلیه از ترك معاصی و انجام واجبات اختیار کند از همان راه عقل است یا باید شخص دیگری او را راهنمائی کند و اگر انجام فعل ممتنع باشد یعنی از جانب خداوند ممتنع شود " یعنی طوری بکند که بنده نتواند انجام دهد این کار با تکلیف منافات دارد .

و اگر ممتنع شدن فعل بوسیله شخص مكلف باشد در اینجا قضیه را بر میگردانیم بشخص مکلّف که آیا او خود بخود میتواند واجبات را انجام دهد و از معاصی دوری نماید بنحویکه او را عقل وادار کند بانجام تکالیف و انصراف از گناه اگر چه قدرت انجام آنرا داشته باشد مانند عصمت ، یعنی اگر شخص مکلّف با اینکه قدرت ارتکاب معاصی را دارد براهنمائی عقل دست با رتکاب گناهی نزند این عمل مربوط به عصمت و پاکی ذاتی او است که اکثر مردم بر خلاف این میباشند یعنی نمیتوانند خوددداری از ارتکاب گناه نمایند با اینکه قدرت عدم انجامش را دارند مگر معصوم" تنها معصومند که در آنها چنین قضیه ای واقع نخواهد شد، و چون فرض ما این بود که با وجود نبودن وادار کننده ای بانجام وظایف شرعیه" یعنی عقل و وجدان پاك و جود امام و نصبش لازم است یعنی مردم نوعا با هدایت عقل کار نمیکنند پس باید کسی آنها را وادار و راهنمائی کند

ص: 56

قبلا گفته شد بوجود آوردن مانع و رادع از طرف خداوند خود يك لطفی است و آن یا داخلی است یا خارجی که داخلی اش را در بالا ذکر کردیم حالا شرح خارجی را میدهیم .

رادع و مانع خارجی :

اگر اعمال بندگان از فعل خداوند بوده باشد بطوریکه هرچه مکلف عمل کند باینکه حرامی را انجام بدهد یا واجبی را ترك كند خداوند هم او را مجازاتی کند یا مانعی برای او قرار بدهد این بهر حال جبراست و باطل میباشد .

و اگر خداوند حدودی برای مکلّفین مقرر فرماید که اگر ترک واجبات و یا قیام بمحرمات نمودند طبق حدود مقرره از جانب خداوند شخصی آنرا اجرا کند این کار باید بدست کسی انجام شود که مطاع و معصوم بوده باشد تا این عنوان و مقام با و داده شود و دیگری بجای او قیام ننماید ، و اگر بنا باشد خداوند در هر وقتی که یکی از مکلّفین بخلاف دستوراتش ، عمل نماید خداوند بدون واسطه و راهنمائی از افراد بشر او را عذاب کند یا بلائی نازل نماید تا او دیگر مرتکب خطا نشود این عمل برخلاف سنّت الهی و تقدیرش میباشد ، " یعنی اگر بنده ای را بدون راهنما وواسطه کیفر بدهد این هم یکنوع جبر بشمار میرود

پس باید بوسیله بشری این کار انجام شود و این همان مطلوب ما است یعنی نهی از مناهی مردم را و واداشتن به نیکیها باید بوسیله فرد معصوم مطاعی که دستورات الهی را انجام دهد انجام پذیرد که آنهم امام است .

ص: 57

دلیل سوم - برای بدست آوردن احکام شرعیه در تمام موارد از قرآن و سنت و حفظ آن احکام و دستورات محتاج بيك نفر بشريكه دارای نفس قدسی بوده باشد و علوم اکتسابی را هم بخوبی بداند و فطری او بود باشد و از هر خطائی معصوم و پاک باشد بنحویکه هیچکس نتواند جایگزین او در این موضوعات علمی و معصومی گردد میباشیم ، زیرا قرآن وسنت محدود و معین است اما اموریکه برای مردم پیش خواهد آمد بسیار زیاد است و هرکس نمیتواند امور شرعی و اجتماعی مردم را اداره کند و لی بین افراد امکان دارد که شخصی دارای نفس قدسیه و معصومیت بوده باشد که چنین کسی همان امام است که هیچکس جایگیر او نتواند شد

در لزوم وجود امام و اوصافش (علیه السلام)

دلیل چهارم - معمولا چیزهائیکه از یکنفر رئیس خواسته میشود عبارتند از :

1- جمع آوری آراء و عقاید مردم در امور اجتماعی که مناط تکلیف شارع مقدس است ، " یعنی شارع مقدس در هر امری از امور اجتماعی اخذ آرا را لازم دانسته و نیز کسب عقیده افراد بزرگ و كوچك اجتماع را " مانند جنگها و کارهای دیگر اجتماعی چون مستبعد بلکه محال است که بسیاری از مردم در امر واحدى يا يك مصلحت اجتماعی با یکدیگر متفق العقيده شوند و یا بمصلحتی پی ببرند و متفق شوند و یا اینکه از شهرهای دور دور هم جمع شوند و یا سببیکه وادار کرده است آنها را در یک زمانی بر جنگ و مدت جنگ متفق شوند همچنین در اهداف و مصالح دیگردر تمام اوقات نمیشود که متفق شوند و چیزهای اتفاقی دائمی نیست و کلیت ندارد ، و بجز رئیس معصوم عالم مشخص کس دیگری نمیتواند مصالح مردم و اجتماع را تشخیص دهد که آن شخص همان امام خواهد بود و این

ص: 58

2- برای اموریکه اجتماع باتفاق یکدیگر احتیاج دارند وجود یکنفر رئیس لازم است که باید از طرف خداوند و یا پیغمبر این انتخاب عملی شود زیرا مردم خودشان نمیتوانند اقدام بانتخاب يک رئیس یا پیشوا بنمایند و بالنتيجه اختلاف بین مردم پیدا میشود که این کار نقص است چون غرض از اجتماع اتحاد و رفع اختلاف است نه عکس آن پس بناچار باید شخص متمایز و مشخص بوسیله آیه ای و نشانه ای از طرف خداوند تعیین میشود که منزّه و معصوم و بی عیب بوده باشد تا طبایع از او متنفر نشوند .

3- برای نگهداری و حفظ نظام نوین جامعه از اختلال وجود امام لازم است، زیرا انسان مدنی الطبع میباشد و نمیتواند بتنهائی زندگی کند و احتیاجات ضروری خود را از قبیل خوراک و پوشاك و مسكن وغيره بدست آورد، پس لازم است هركس بیك قسمتی از احتیاجاتیکه برای زندگی لازم است در مدت با کیفیت و تعاون با یکدیگر بحدیکه مو جب تسهیل امور اجتماع گردد و باعث حصول بهره ای شود و با نظم کامل اداره گردد اشتغال و این کار امکان ندارد مگر با انتخاب یکنفر رئیس و پیشوا زیرا همان اشخاص اجتماعی از بعضی از امور اجتماعی دست خواهند کشید پس باید یکنفر که نظرش صائب باشد آنها را وادار بر اقدام بکارهای معین نماید تا ترجیح بلا مرجح نشود " یعنی اگر مردم بخواهند نظریه بدهند امکان دارد نظرات آنها صحیح نباشد مثلا یکی بگوید فلان کار را بکنید دیگری بگوید خیر نکنید و نمیتوان فهمید کدام نظریه درست است و بعلت نبودن پیشوا اختلاف و تنازع پیش نیاید لذا وجود و نصب امام لازم است.

ص: 59

4- چون بشر فطرتا دارای قوای شهوت و غضب وحسد و نزاع کردن و دعوی نمودن است و در اجتماع این زمینه ها مهیا میشود و اتفاق از بین میرود و اضطراب و وحشت وغوغا ایجاد میشود و نظام جامعه مختل میگردد پس ناچار باید رئیس و پیشوائی باشد تا بوسیله قوه قهریه از ستمگر جلو گیری کند و مظلوم را یاری نماید و از بروز تجاوز و تعدی مخالفت نماید و شخص او از جانب داری و جور و ظلم مبری بوده باشد و فقط مقصد او حق گرفتن باشد آنهم بوسیله قوه قهریه و ترساندن ظالم بعواقب مجازات فوری بالفعل زیرا مردم از مجازات فوری میترسند و بهتر اطاعت خواهند نمود تا ترسانیدن آنها بكيفر اخروی و آینده و چنین شخصی مقتدر بی نظری که در مقابل حسد و غضب و شهوت و ترس از آخرت و خداوند بزرگ باید پایدار و با مقاومت و با تقوی بوده باشد مسلما غیر از امام معین از جانب خداوند بزرگ کسی دیگر نمیتواند باشد

5- تعیین حدود شرعیه خود لطفی است از جانب خداوند و بنا بدستور شارع باید اجرا شود و ناچار از وجود کسی میباشیم که آنرا اجرا نماید و الا هرج و مرج خواهد شد و ترجیح بلا مرجح پیش خواهد آمد و غیر از رئیس و پیشوائیکه از جانب خداوند باشد کسی دیگر نمیتواند دستورات شرعی را اجرا کند .

6 - چون وقایع و اتفاقات محدود نیست و پیش آمدها را هم نمیتوان پیش بینی کرد و تنها بوسیله قرآن وسنت نمیتوان بتمام مسائل فرعی و اصلی رسیدگی نمود پس ناچار بتعیین امام هستیم آنهم از طرف خداوند باید بوده باشد که از خطا و زلل و اشتباه مصون و معصوم باشد و تمام احکام را هم بداند تا بتواند دین را حفظ نماید و اهمال و مسامحه در

ص: 60

برخی از احکام ننماید و یا عمدا و سهوا چیزی را بر دین اضافه و یا تغییر تبدیل نکند و هیچکس واجد این صفات نیست مگر معصوم علیه السلام

7 - تصدی امور قضات که واجب است اجرای احکام آنها در حفظ خون و مال و ناموس و اداره امور زکوات " مقصود زکوة و امور مالی کشور اسلام است و اداره کردن و متولی بر اموال یتیمان و فقیران بودن و نیز تعیین امرا ارتش که اجرای دستوراتشان در جنگها واجب است و همچنین از خود گذشتن و کشتن دشمنان و حکومت بر مردم و امثال اینها چیزهائی است که برای حفظ نظام جامعه لازم است وکلا باید زیر نظر شخص واحدی بوده باشد که از هر حیث شایسته و متقی و معصوم باشد ، و تعیین چنین کسی از طرف خود مردم محال است و ترجیح بلا مرجح پیش خواهد آمد در حقیقت اختلاف عقاید و تضاد تمایلات و غلبه شهوات و اختلاف مقاصد و اهداف مردم موجب عدم وجود توافق بر انتخاب یکنفر برای مناصب و مقامات اجتماعی خواهد شد بلکه تحصیل توافق غیر متصوّر و محال میباشد زیرا در هر زمانی بدست آوردن شخص واحدی که واجد کلیه شرایط باشد که بتوان اتفاق بر نصبش نمود محال است حتی بدست آوردن اکثریت یا کلیت غیر ممکن است و نیز انتخاب يكنفر هم بمنظور انتخاب سایر روسای طبقات محال است و باید کسی باشد که واجب الطاعه از طرف خداوند بوده باشد و محال است که خداوند حکیم کسی را بغیر از معصوم واجب الطاعه کند، درامور کلی که نظام اجتماعی بدان وابستگی دارد پس به جز امام کسی نمیتواند بنا بآنچه گفته شد بر قرار شود .

8 - امر بمعروف و نهی از منکر لطف است که هیچ چیز دیگری جایگزین آن نمیشود بعلت اینکه امری است واجب و جانشین ندارد یعنی

ص: 61

امر واجبی است که بجای آن چیز دیگری را نمیتوان قرار داد و به علت واجب بودنش ممتنع است تحقق یافتن اضافه بدون تحقق یافتن دو مضاف مقصود دو طرف مضاف و مضاف الیه است یعنی وقتی گفتیم باینکه امر بمعروف واجب است اين يك جمله که دارای مضاف است و جمله دیگر باینکه امر بمعروف لطف است که اینهم خود دارای يك مضاف است پس وقتیکه امر بمعروف واجب باشد باید وجود آمرش هم واجب باشد و ناچار از اینکه منتهی شود امر بيك معصومی که خطا وزلل و سهو وفراموشی بهیچوجه بر او جایز نباشد زیرا در غیر اینصورت ممکن است امر بمنکر و نهی از معروف کند آنوقت اعتماد بگفتارش باقی نمیماند و فایده تکلیف که امر بمعروف و نهی از منکر باشد " منتفی میگردد .

و اگر هريك از مردم مأمور باشند با مر و نهی کردن دیگران بدون اینکه رئیسی بین آنها بوده باشد که کلیه را امرونهی کند ، یا رئیسی بین آنها بوده باشد، مسلما حالت اول که بدون رئیس باشند باطل است و ایجاد هرج ومرج و بالنتيجه امر بمعروف و نهی از منکر منتفی میشود اغلب بعلت غلبه قوای شهویه و قضبیه بر قوای عقلیه حاضر نمیشوند زیر بار اطاعت کسی بروند یا دست از منکر بردارند و بسبب تمايلا تشان بغضب و شهوت دیگر با مور شرعی و احکامش توجهی نمیکنند و نظام اجتماع را مختل مینمایند این است که وجود رئیس آنهم رئیسیکه از جانب خداوند تعیین شده باشد لازم میآید تا لازم الاتباع بوده باشد .

9- علم باحكام شرعی بطور یقین نه بطور گمان و تصور و اجتهاد کردن لازم است حقیقت هم در مسائل بنا بر آنچه در کتب فقهی خودمان بیان کردیم یکی است، منتهی گاهی ادله متعارض میشوند گاهی هم

ص: 62

امارات متساوی میشوند که باید کسی باشد که تشخیص و ترجیح بدهد تا بلا مرجح نشود و همچنین احوال علما نسبت بمقلدین خود متساوی میباشد پس بناچار باید يك عالمی باشد که احکام شرعی را بطور یقین بداند نه بطور گمان و اماره تا اینکه طالبین علم بحق و حقیقت بتوانند بدان مراجعه کنند و حق و حقیقت را هم از او بطور یقینی بخواهند چنین کسی جز امام نمیتواند بوده باشد پس نصب امام واجب است .

دلیل پنجم - همانا نظام اجتماع بوجود نمیآید مگر بانگهداری نفس و عقل و دین و نسب و مال پس برای قسمت اول طبق حکم دینی قصاص برقرار گردیده چنانکه خداوند تعالی در آیه 175 سوره بقره فرموده : وَ لَكُم فِي القِصاصِ حَيوةٌ " یعنی زندگانی شما در قصاص گرفتن است و برای قسم دوم یعنی حفظ عقل حرام کردن مسکرات و برقرار کردن حد بر آن ، و برای قسم سوم که دین است کشتن مرتد و برپا نمودن جهاد ، و برای حفظ نژاد و نسب حرام کردن زنا و اجرای حدود شرعی بر مرتکبین آن، و برای حفظ مال قطع دست سارق و ملزم بودن گیرنده مال بر ردش بصاحب آن یعنی هرکس مالی از کسی بگیرد ملزم است بصاحبش رد کند و اینها که گفته شد از امور مهمه دین است در هر شریعتی و در هرزمانی واجب است و انجام نمیگیرد مگر بايك شخص مقتدر پاکی که دانا باشد بصدور احکام شرعی مربوطه بدانها و میزانش و محل و موردش و شرایطش و جز امام کس دیگر نمیتواند قیام کند باین امور و بنا چار چنین شخصی باید ممتاز از سایر مردم بوده باشد با تصریح امر خداوند و معجزات آشکار که موجب برتری و امتیازش باشد از سایر افراد برای اینکه بی جهت نگویند چه شخصی رجحان دارد و چه شخصی رجحان

ص: 63

ندارد ، بدیهی است مردم نمیتوانند بواسطه اختلاف هوی و هوس ، و عقاید اتفاق آراء تحصیل نمایند و بالنتيجه موجب هرج و مرج خواهد شد و نظام اجتماع هم مختل خواهد گردید .

در ابطال مخالفين نصب امام و معرفی بعضی از ایشان

دلیل ششم - همانا برقرار کردن بدلی بجای امام تصور نمی شود " یعنی نمیتوان پی برد باینکه آیا میشود بدلی بجای امام معین کرد یا نه مگر در زمان نبودنش و از روی علم ضرورتا معلوم میشود باینکه نزديك بودن و دور بودن امام یا عدم قدرت کسیکه متصدی امور میشود به علت عدم شایستگی اش در امور مردم آنوقت معلوم میشود که کسی جای امام را نمیتواند بگیرد یعنی وقتیکه شخص بی اطلاعی متصدی امور مردم شد و یا امام نبود حال یا در مدت زیاد یا کم یا زمان دور یا نزديك آنوقت بالضروره معلوم خواهد شد که کسی دیگر نمیتواند جانشین و بدل امام شود.

بحث ششم - در وجوب بر قرار کردن امام و نصبش و رسیدگی در کیفیت نصب و طریق و محلّش و ابطال کلام مخالفین نصب امام .

قسمت اول - در وجوب نصب امام

کلیه عقلا اجمالا بر واجب بودن نصب امام متفقند بجز فرقه ازارقه و اصفریه و عده ای از خوارج

دلیل بر وجوب نصیب امام اینکه امامت لطفی است و هر لطفی بر خداوند واجب است، پس مقدمه صغری که مقصود لطف است ضروری است که قبلا ذکر شد و قضیه کبری آن یعنی اینکه هر لطفی بر خداوند انجامش لازم است در علم کلام ثابت شده نباید گفته شود که لطف واجب عینی هنگامی واجب میشود که دیگری در مقام بدل و عوض آن نباشد اما در صورتیکه باشد دیگر وجوب لطف موردی ندارد حال اگر فرضا این موضوع

ص: 64

را مسلّم بدانیم " یعنی اگر در عوض لطف واجب عيني بدلی و عوضى باشد "فرضا ولی واجب بودن و جه مصلحت در آن کافی نیست مادامیکه کلیه جهات بدی انتفائش معلوم نشود پس چرا جایز نباشد که امامت مشتمل شود بر يك نوع مفسده ای که ما بآن پی نبرده ایم پس علم بوجوب لطف که لازمهاش امامت است صحیح نمیباشد . و عدم علم بآن دلیل بر عدم آن نمیباشد و وجه و جوب عینی کافی است ، نه بر خداوند بزرگ برای اینکه نصب امام سبب میشود بر انگیخته شدن فتنه ها و بر پا شدن جنگها همانطوریکه در زمان علی (علیه السلام) و زمان حسنین (علیهما السلام) اتفاق افتاد برای اینکه اگر امام باشد مکلّفین میترسند و اطاعت میکنند و از زشتیها دست بر میدارند البته نه برای اینکه اگر امام باشد مکلّفین میترسند و اطاعت میکنند و از زشتیها دست بر میدارند البته نه برای اینکه اطاعت آنها خوب است یا زشتیهایشان بد است که این از بزرگترین مفاسد ست وعمل بطاعت و ترك معصیت هنگام نبودن امام بیشتر است تا هنگام وجود امام ، و ثواب در حال فقد امام بیشتر از زمان و جود امام است ولی اگر مسلّم بدانیم که امامت لطف است اما مسلّم نمیدانیم که همیشه چنین باشد زیرا در برخی از ازمنه شاید برخی هستند که استنکاف میکند از پیروی کردن دیگری پس نصب امام در آنوقت زشت میباشد فرضا این ادعا درست باشد ولی در اینجایک لطف دیگری است پس امامت معین نمیشود مگر اینکه امام معصوم باشد و اگر عصمت او بواسطه يك امام دیگری باشد تسلسل لازم میشود ، و اگر بسبب امام دیگری نباشد مطلوب ثابت میشود . بواسطه اینکه امتناع امام از معصیت و ترك واجب توقف ندارد بريك اما می بلکه دارای لطف دیگری است " یعنی امام معصوم بودنش باید

ص: 65

بذات باشد نه کسبی ، نمیگوئیم که بالضروره میدانیم غیر از اشخاص معصوم دیگران احترازشان از عمل زشت و انجام دادن طاعات هنگام وجود امام کاملتر است برای اینکه ما میگوئیم در بعضی از ازمنه جایز است که کلیه مردم معصوم بوده باشند پس در آنزمان نصب امام دیگر واجب نیست چون خود عصمت در مردم جانشین امام خواهد بود و این موضوع در هر زمانی جایز است ، پس معین نمیشود وقتی از اوقات برای نصب امام بطور محقق زیرا غیر از عصمت ممکن است چیزهای دیگر سبب شود برای امتناع و دوری از اقدام بمعاصی فرضا هم همینطور باشد، اما اینجا چیزی هست که دلالت میکند که آن لطف نیست برای اینکه آن لطف باشد در عمل اعضا بدن یا در اعمال قلبی و هرد و قسم باطل است :

اما اول - پس بر دو قسم است برای اینکه زشتیها قسمتی از آن را عقل دلالت مینماید و برخی از زشتیها را نقل دلالت میکند برآن ، پس اگر امام را لطف قرار میدهد در امور شرعی و جوبش لازم نیست بطور مطلق برای اینکه شرع در هر زمانی واجب نیست و وجوب لطف تابع آنچه که مورد لطف قرار بگیرد .

اگر آنرا لطف قرار میدهند در عقلیات پس ما میگوئیم که زشتیهای عقلی اگر ترك شود برای اینکه واجب است ترکش آن مصلحت دینی میباشد و اگر برای چیز دیگری گفتن مصلحت دنیوی است برای لازم بودن اشتمالش برای مصلحت نظام ، ولی معنی ترك زشتی برای زشتیش آن عبارت است از اینکه سبب برای ترک ستم خود بودنش ستم است که آن از صفات قلب است پس اگر امام را لطف قرار بدهیم در ترک زشتی خواه برای دلیل زشتی یا نه آن ترك كردن يك مصلحت دنیوی است پس امام لطفی میشود در

ص: 66

مصالح دنیوی و آن واجب نیست برخداوند بزرگ

و اگر قرار بدهیم آنرا لطفی است در ترک زشتی برای دلیل زشتیش پس قرار دادن امام را لطف است در صفات قلوب نه عمل اعضا و این باطل است برای اینکه امام اطلاعی از درون کسی ندارد .

گفته نمیشود که بوجود میآید بسبب او مواظبت کردن بر انجام دادن واجبات و این فایده میرساند استعداد کامل را برای صمیمیت وادار کنند در اینکه آن عمل انجام داده میشود، برای دلیل و جوبش و ترك میشود برای دلیل زشتی اش و آن يك مصلحت دینی است برای اینکه ما میگوئیم در جواب این معنی که این اقتضاء دارد وجوب لطف را در مصالح دنیوی از طرف خداوند بزرگ بر این فرض مصالح دنیوی و مواظبت کردن بر آن سبب خواهد شد برای رعایت کردن مصالح دینی و آن واجب نیست بالاتفاق برای اینکه ما جواب میدهیم از اول باینکه ما بیان کردیم که امامت لطفی است که نمیتواند چیز دیگری جای آنرا بگیرد و اینجا اضافه میکنیم و میگوئیم که قیام بدل عوض آن بتصور نمیآید مگر در حال نبودنش و ما گفتیم در اول مسئله که ما میدانیم بداهتا که تقریب و تبعید هنگام نبودن نصب امام یا تمکنش برخلاف آنچه شایسته میباشد پس محال است که عوض برای او باشد و برای گفتار خداوند بزرگ، اگر خداوند وادار نمیکرد که مردم از یکدیگر دفاع کنند هرآینه بسیاری از صومعه ها و کلیساها ومساجد که نام خداوند در آنها بسیار برده میشود از بین میرفت و هر آینه خداوند یاری میکند کسی را که یاری میکند او را و خداوند محققانیرومند و عزیز است که حکم کرده است بلزوم این مفاسد بسبب نبودن رئیس و پیشوائی پس اگر بشود دیگری قیام کند بجایش دیگر لزومی پیدا نمیکرد برای نبودن

ص: 67

دنیا بدون وجود امام پایدار نیست و امری محال است

رئیس بنا بگفتار خداوند بزرگ

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

که در اینجا اطاعت پیغمبر واطاعت صاحبان امر را مساوی قرار داده زیرا عطف مساوات را لازم دارد، و همانطوریکه اطاعت پیغمبر لازم است و چیز دیگری نمیتواند جایگزین آن شود اطاعت صاحبان امر هم لازم است و چیزدیگری نمیتواند جانشین آن گردد .

پس واجب بودن نزد معتزله مشروط است بر اشتمال فعل بر مصلحتی و يا يك وجه و دلیلی که لازم بدارد و جوبش را پس اگر جانشین او چیز دیگری باشد با او برابری خواهد کرد و در امکان و توانائی وقدرت برآن و مصالح ودلائلی که موجب و سبب بشود برای و جوب بطوریکه شامل نشود یکی از آنها بريك دلیلی که موجب شود برای وجوب و دیگری بدون آن باشد" یعنی همه باید دلالت بر وجوب باشد" در اینصورت محالست که یکی از آنها عينا واجب شود بلکه هرد و آنها بطور تخییر واجب میگردند و شکی نیست در واجب بودن امامت فی الجمله پس اگر چیزی دیگری جانشین آن باشد و مقدور و ممکن باشد واجب عینی بودن آن محال است بلکه در اینصورت خداوند یکی از آنها را بدون تعیین واجب کرده است و این دلیل فقط وارد میشود بر قواعد معتزله که میگویند امامت از راه نقل و سمع واجب میباشد و این دلیل وارد نمیآید بر قواعد امامیها که وجوب آنرا عقلی میدانندونه بر قواعد اشاعره برای اینکه بتواتر به ثبوت رسیده در صدر اسلام که گفته اند خالی بودن روزگار از خلیفه و امام ممتنع است و این عقیده اتفاق و اجماع مسلمین است.

پس اگر غیر از امامت چیزی باشد که جایگزین آن گردد هر آینه آن

ص: 68

ممتنع نمیشد و در این مسئله مورد تأمل است زیرا این در همان وقت ، "یعنی در صدر اسلام " دلالت میکند و حال آنکه مدعی در هر وقت مدعى است نه در وقت مخصوص و ایراد دوم با دو وجه :

در نصب امام ومصلحت لزوم

وجه اوّل - اینکه نزدیک بودن مکلّفین از اطاعت و دور بودن آنها از معصیت بطوریکه مطابقت کند با تکالیف و هدف خداوند حكيم ونزديك کند بدست آوردن آنرا یا برخلاف آن باشد از آنچه که متناقض وضدّ آن است که بدست آوردن آنرا دور کند " یعنی غرض خداوند حکیم را" پس اگر در آنچه که مطابق غرض حکیم باشد و مقرر دارد بدست آوردن آن را يك مفسده ای است هر آینه غرض آن نیز مفسده میشد و آن باطل است بنابر آنچه در عدل ثابت شده که خداوند زشتیها را اراده ندارد .

وجه دوم - اینکه محال است مفسده برحکیم برگرد د زیرا او واجب الوجود ذاتی است و بی نیاز است از دیگران و هر چیز ، پس صدق نمیکند بر او بدست آوردن منفعتی یا دفع کردن ضرری پس اگر مفسده ای باشد هر آینه آن مفسده بر میگردد بدیگری و آنچه که ما ثابت کردیم در وجوب نصب امام که در آن مصلحتی است برای عموم مکلّفین پس اگر در آن مفسده باشد که بایشان برمیگردد هر آینه میبود عین آنچه که آن برای ایشان مصاحت است پس آنچه که مصلحت است مفسده است و این تناقض است.

همچنین مفاسد برای ما محصور و معلوم است برای اینکه ما مکلف هستیم بدوری جستن از آن و آن از امام دور و منفی است.

نباید گفته شود که ما فقط بمفاسدی پی میبریم که بافعال ما تعلق دارد که ما مکلف هستیم به ترک آن اما مفاسد یکه مربوط به افعال ما نباشد بلکه مربوط با فعال دیگری است که ما قدرت بر آنرا نداریم پس پی بردن آن

ص: 69

واجب نیست، و امامت بنا برعقیده شما از افعال مانیست ، بنابر آنچه که بعدا خواهد آمد بلکه آن از فعل خداوند است پس واجب نیست که ما پی ببریم به مفسده ای که بر آن مشتمل باشد در جواب این میگوئیم که اگر مفسده ای مشتمل میبود، هر آینه خداوند آنرا واجب نمیکرد بر مكلّفین واطاعت مردم را هم از امام واجب نمیکرد همچنین اگر بر مفسده ای مشتمل بود هر آینه خداوند از برقرار کردن امام نهی میکرد و حال آنکه این موضوع اخیر باطل است و ملازمت میان آن آشکار است .

در لزوم امامت حضرت علی (علیه السلام) و حسنين (علیه السلام)

دليل يا وجه سوم - اگر امامت حضرت علی و حسنین علیهم السّلام نمی بود هر آینه آشکار میشد از فتنه ها آنچه که از آن سخت تر و بالاتر است برای اینکه پیشوایانی مانند : حضرت علی (علیه السلام) و حسنین (علیه السلام) مردم را دعوت میکردند بآنچه که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آنها را دعوت میکرد و نیز آنها را مورد مواخذه قرار میدادند بر آنچه که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اگر میبود آنها را بر آن اعمال مواخذه میکرد پس اگر آن " یعنی وجود فتنه و غیره " مانع از نصب امام میبود هر آینه مانع از نصب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم میشد .

در لزوم معصومیت امام و وجوب نصب او

واگر جنگ و مخاصمه برواجبات و ترك معاصی مفسده ای میبود ، پس پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم امتناع از این معنی می نمود .

وجه چهارم - همانا قبح امامت بطور مطاق همان اقتضا را دارد خواه از راه عقل واجب شود یا از طرف خداوند و آن بالاتفاق باطل است

"یعنی امامت قبحی ندارد "پس میگوئیم مکلف یا مطیع است یا عاصی سبب لطف در اوّل تقویت آن بر عمل طاعت است ، واما دوم ما قبول نداریم که ترک معصیت از او نه بعنوان اینکه آن معصیت است قبح است بلکه قبح آن عبارت از همان اعتقاد است ، و آن بودن ترك نه برای اینکه

ص: 70

آن معصیت است و دلیل و سبب لطف در آن حصول آمادگی زیاد بسبب تکرار کردن و یادآوری کردن که موجب عمل طاعت میگردد برای اینکه آن طاعت است و دست کشیدن از معصیت برای اینکه آن معصیت است.

وجه یا دلیل پنجم – این ایراد یکه گفتید در هر لطفی وارد میشود با اینکه وجوبش را در پیش شرح دادیم.

وجه یا دلیل ششم - ما قبول نداریم اتفاق کردن یک زمانی از ازمنه ای که تکلیف در آن اتفاق افتاده بر آن، آری شاید باشد بعضی به این درجه برسند "یعنی بدرجه اتفاق " اگر آن بعض را مورد رسیدگی قرار بدهیم هر آینه برانگیختن پیغمبران هم قبح خواهد بود ، ، برای زیر بار نرفتن برخی از مردم از آن و همچنین فقط این وقتی میباشد که نسبت به يك شخص معینی باشد اما در مورد مطلق رئیس چنین صحیح نیست که ما اکنون متعرض نیستیم برای تشخیص دادن آن رئیس و همچنین برای اینکه مفسده ای که بدست میآید هنگام نبودنش بیشتر است از مفسده ایکه بوجود میآید هنگام وجودش پس بنابراین واجب است و جودش بنابر حکمت آن

وجه یا دلیل هفتم - اینکه امامت شکی نیست در لطف بودنش نسبت بغیر معصومین بابقاء تكليف پس در این صورت واجب میباشد ولی اگر یکی از این دو شرط نباشد و آن جایز بودن اشتباه بر مکلّفین یا تكليف بوجوب امامت است در اینصورت دیگر ما قائل نیستیم و آن به ما ضرری نمیرساند

نباید گفته شود مذهب شما وجوب امامت یا وجوب امامت یا وجوب تكليف مطلق است، برای اینکه میگوئیم این معنی را قبول نداریم مگر با شرط دیگری

ص: 71

که آن جایز بودن خطا و اشتباه بر مردم است.

و جه یا دلیل هشتم - اینکه در هر دو مصلحتی است و شرع قبول ندارد جواز انقطاع امامت را بابقاء تکلیف و این منع بوجود میآید از قائل بعدم جواز جدا بودن تکلیف عقلی از نقلی و سمعی فرضا هم مسلّم بدانیم ولى فقط ترك ظلم مصلحت دینی و دنیوی است برای اینکه در آن اخلال میرسد بتكاليف عقلى و سمعى ، بر فرض اینکه اینطور هم نباشد ولی آن يك لطفی میباشد در اعمال قلبی زیرا ترك قبح برای خاطر امام در ابتداء چیزی است که مؤثر است در آماده کردن ترك قبح بطور كامل .

نظر دوم در چگونگی و جوب :

بعقيده ما حقيقتا نصب امام واجب است در هر عصری "یعنی شامل تمام ازمنه است "ولی دو دسته در این امر مخالف هستند که یکی از آنها ابو بکر اصعم و پیروانش است که ایشان معتقدند نصب امام مخصوص زمان ترس و بر انگیخته شدن فتنه ها است ولی با وجود امنیت و انصاف مردم در اداء حقوق بعضی ببعض دیگر در اینحال احتیاجی بوجود امام نیست

دسته دوم - فوطی و پیروانش هستند که معتقدند با وجود فتنه ها هم وجود ونصب امام واجب نیست زیرا نصب امام در اینصورت موجب كثرت فتنه ها شده و عدم اطاعت از او را ایجاب خواهد نمود ، و نصب امام در صورتی واجب است که عدالت و امنیت برقرار باشد که در اینصورت بشعائر اسلامی نزدیکتر است، دلیل ما بر آنچه گفتیم " یعنی گفتیم وجود و نصب امام در تمام اوقات واجب است" عبارت از ادله ای است که دلالت دارد بر واجب بودن نصب امام بطور عموم زیرا با وجود انصاف و امنیت

ص: 72

خطا و انحراف از خلق امکان دارد پس برای حفظ شرع و بر پاکردن حدود محتاج با مام هستیم فلذا وجود امام در همه احوال لازم است ، مخصوصا با ظاهر شدن فتنه ها بدون شك خطاء از مردم اتفاق خواهد افتاد پس احتیاج مکلّفین بلطف " یعنی وجود امام " بیشتر خواهد بود

نظر سوم، در طریق وجوب نصب امام گفتار گویندگان و معتقدين بوجوب نصب امام منحصرا سه قول است

اول= اینکه واجب است نصب امام از راه عقل نه باوامر سمعی ، و نقلی که این عقیده امامیه و فرقه اسماعلیه است.

دوّم= اینکه و جوب نصب امام سمعی است نه عقلی که این عقیده اشاعره است(1)

ص: 73


1- اوّل کسیکه این مذهب را تأسیس کرد حال یا از خود یا از یونانیان جهم بن صفوان بوده که در ترمذ که از بلاد ترکستان است ظهور کرده که نسبت جمیع اثرات وجودیه را بخدا داده و افعال او راهم عين عدل دانست بعد از کشته شدن او ابوالحسن اشعری مذهب جهم را با جزئی تغییراتی بروی کار آورد اسم ابوالحسن اشعری اسمعیل است که نسبش به ابی موسی اشعری پیوسته میشود و اشعر نام کوهی است میان مکه و مدینه یا مابین شام و مدینه در اول عقیده معتزلی را داشته بعدا ترك عقیده نموده و اشعری شده .

سوم - اینکه و جوب نصب امام هم از راه عقل و هم از راه سمع و نقل باید باشد که این عقیده جاحظ و کعبی و ابى الحسين بصری وعده ای از معتزله میباشد (1)

دلیل و جوب نصب امام از راه عقل :

دلیل ما این است که وجوب در اینجا بر خداوند بسبب وبدلائلى که بعدا خواهد آمد " یعنی بعدا خواهم گفت " لازم است " یعنی بر خداوند عقلا نصب امام واجب است از راه لطف به بندگان "در اینصورت و جوب نصب امام از راه سمع محال است.

برای اینکه آن لطفی است در واجبات عقلی پس بر آن مقدم میباشد. و امور دینی و شرعی در مرتبه دوم است . پس اگر بگوئیم بسبب شرع و دین واجب میشود در اینصورت دور لازم میآید، برای اینکه آن بشرع و دین وابستگی ندارد زیرا لطف در آن همچنین موجود است و و اجبات

ص: 74


1- رئيس مذهب معتزله واصل بن عطا میباشد که پیروان او را واصلیه گویند و در زمان مأمون عباسی و معتصم برادر او بسیار اشتهار یافته بعد از او هم دیگران با تصرفاتی مذهب او را رواج دادند عقیده واصل این بود که کلیه امور بعبد واگذار شده تا هرچه میخواهد بکند و خداوند فقط قدرت ردّ و منع دارد و هرکس هرچه بخواهد انجام خواهد داد بعداً پیروان واصل معتقد شدند که خدا حکیم است و عادل و شر وظلم مردم را با و نسبت دادن جایز نیست در آخر این کتاب بازهم در مورد قضا وقدر و جبر و تفویض مختصری خواهم نوشت انشاء الله تعالى

شرعی است که وابستگی بدین و شرع دارد برای اینکه اگر بگوئیم بو سیله شرع واجب شده پس تعیین کردنش یا از طرف خداوند است یا از طرف مکلّفین است بنا براین فرض عقیده اول باتفاق باطل است.

اما نزد ما پس بطلانش بسبب عدم وجوب از راه شرع بلکه از راه عقل است

واما نزد دیگران پس بسبب عدم تعیین از طرف خداوند و نیز دوم همچنین محال است . " یعنی اگر از طرف مکلّفین باشد برای اینکه این موضوع مستلزم تر جیح بلا مرجح است " یعنی جمع بین مخالف و موافق" يا تكليف بفوق طاقت است یا خرق اجماع و اجتماع اضداد یا عدم و جوب نصب امام به نبودن فایده از آن که تمام اینها محال است.

اما ملازمت بین این دو امر برای این است که هرگاه گروهی يك اما می را انتخاب کنند و دیگران ،يك امام دیگری را با مساوی بودن آنها در صفات پس یا اینکه یکی از آنها مشخصا امام باشد یا نباشد یا هیچکدام از آنها امام نباشند یا اینکه هريك از آنها امام باشد

امّا اول = "یعنی یکی امام باشد و یکی نباشد" ترجیح بلا مرجح است

اما دوم = مستلزم به تکلیف به مالا يطاق است و مخالف با اجماع و بی فایده بودن

اما سوم = مستلزم اشتراط نصب امام باتفاق اماسوم همه و قبل از آن "یعنی پیش از آنکه همه اتفاق نکنند واجب نیست " و الا اگر اینطور نباشد لازم میآید تكليف ما لا يطاق

و اما اتفاقشان بر یکی از آنها با اختلاف عقاید و تشتت آراء و آنچه

ص: 75

که در میان مردم از دشمنی و حسادت بوجود میآید" یعنی ممکن نیست این معنی و این موضوع در اتفاق بوجود بیاید."

اما چهارم = مستلزم دو ضد و دو نقیض است برای اینکه اگر دستور بدهد یکی از آن دو نفر بضد دیگری در اینصورت اگر اطاعت از هرد و نفر واجب باشد در اینحال اجماع چندین میشود ، و اگر اطاعت یکی از آن دو نفر واجب نباشد که با فرض امام بودنش مسلّما اطاعتش واجب است بدیهی است در اینصورت هم جمع بین نقیضین خواهد شد و فایده آن منتفی میشود ، و اگر بگوئیم اطاعت یکی از آن دو نفر " یعنی دو نفر امامیکه تعیین شده اند" واجب است لازم میآید ترجیح بلا مرجح فلذا کسیکه اطاعتش لازم و واجب است امام است که در اینصورت جمع بین نقیضین میشود، و برای اینکه واجبات بسبب اجتماع است " یعنی اتفاق کل مردم باید حاصل شود تا واجب گردد" و واجبات بسبب اجتماع فقط در صورتی انجام میگیرد که بوسیله امام بوده باشد یا با آراء اجتماع فلذا دور یا تسلسل لازم میآید، هر گاه واجب شود بر ایشان "یعنی برمردم" نصب معصوم یا نصب معصوم لازم نباشد

دومی ، " یعنی اگر نصب غیر معصوم شود " بنا بر آنچه که خواهد آمد یعنی خواهم گفت " محال است ، واولی " یعنی امام معصوم بوده باشد" اولی مستلزم تکلیف ما لايطاق است، زیرا عصمت يك امر پنهانی است که بجز خداوند بزرگ کسی از آن اطلاع پیدا نمیکند اینستکه تکلیف ما لايطاق برای مردم در پیدا کردن معصوم پیدا میشود ، و برای اینکه واجبات شرعی به سه قسم تقسیم میشود :

اوّل - آنچه که به پیغمبر اختصاص دارد .

ص: 76

دوم - آنچه که بامت او اختصاص دارد .

سوم- آنچه که مشترک است میان امت و پیغمبر ، پس اگر امامت بوسیله شرع واجب باشد، هرآینه باید از قسم اول بوده باشد، و آن بر فرض بودن و جوبش بالاتفاق از راه سمع باطل است .

وا ما ازدومی ، که آنهم همچنین باطل است برای اینکه امام فقط واجب شده برای ملزم کردن مکلّفین بانجام واجبات و ترك محرمات تا بوسیله این امر نظام اجتماع حاصل شود پس آن بدین سبب کاملترین واجبات است " یعنی که برای تعیین محرمات و واجبات و اقدام بدانها پس محال است واجب کردن الزام کننده ای برای این واجبات که نفعش عمومیت ندارد و شامل نمیشود بمصلحتهائیکه آنچه که شامل میشود آنرا امامت بدون واجب کردن الزام کننده ای برای این واجبهای مهمه و محال بودن این موضوع از طرف خداوند حکیم ضروری است، پس تسلسل لازم میآید

و اگر اتفاق خواه شرط باشد، خواه نباشد باز دو صورت دارد :

اوّل - یا اتفاق کل است یا اتفاق بعض پس اگر اول باشد "یعنی اتفاق کل و جوب منتفی میگردد زیرا اتفاق همگی با اختلاف عقاید و تشتت آراء از آنچه که غیر ممکن و متعذر است بلکه محال است، و اگر دو می ، باشد " یعنی اتفاق عده ای " پس اگر آن بعض به شخص باشد یاغیر شخص اولی باطل است برای اینکه آن یا متصف است بيك صفتی که آنها را از دیگران متمایز کند مانند اهل حل و عقد یا علماء یا صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یا غیر از اینها که گفته شد، اما اگر چنین نباشد پس اول باطل است برای اینکه اختلاف است و متعذر بودن بعلت عدم وجود اتفاق و محال بودن ترجیح بلا مرجح ، و دومی مستلزم تكليف ما لا يطاق و وقوع هرج و مرج خواهد

ص: 77

بود، واگر دو میباشد یعنی اتفاق شرط نباشد این امر باز مستلزم هرج و مرج و ترجیح بلا مرجح و يا جمع شدن اضداد است و امّا اگر از قسم سوم باشد لازم است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آنرا انجام دهد بلکه بطور صریح بگویدو الا لازم میآید که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) واجب را اداء نکرده باشد که آنهم محال است

نظر چهارم در محل و جوب :

در اینجا وجوب محقق میشود بر خداوند بزرگ و تحقق پیدا میکند که آن تحقق بچند دلیل بستگی پیدا میکند

دلیل اوّل - اینکه لطف بر دو قسم تقسیم میشود : یکی از آنها آنچه که از عمل خداوند باشد، و دو می آن آنچه که از عمل دیگران باشد و هرقسمی باز بدو قسم منقسم میشود، اوّلی آنچه که لطف باشد در عمل واجب ، دو می آنچه که لطف باشد در عمل مستحب که در علم کلام توضیح داده شده است باینکه هر چه لطف باشد از فعل خداوند در يك امر واجبی بندگانرا بدان تکلیف میکند ،بيك صورتی که چیز دیگری جایگزین آن از اعمال خداوند و یا دیگران نمیگردد در آن جهلیکه آن يك لطفی است و بر خداوند واجب است والا اگر واجب نبود هر آینه قبح داشت بتكليف کسیکه مورد لطف واقع شده است که غرض از آن منتقض ، میشود ، و نصب امام در آنچه که ما گفتگو میکنیم در آن چنین است پس ثابت شد اینکه نصب امام مادامیکه تکلیف باقی است بر خداوند بزرگ واجب است و این دلیل بر چند مقدمه استوار و مبتنی میباشد

اوّل = اینکه نصب امام لطفی است در واجبات و این روشن است که

ص: 78

ما در گذشته آنرا بیان کردیم.

دوم = اینکه آن از عمل خداوند بزرگ است برای اینکه امام واجب است که معصوم باشد پس ممکن نیست که نصب آن از غیر خدا بوده باشد برای اینکه کسیکه بر اندیشه ها و افکار اطلاعی ندارد نمیتوانند شخص معصوم را تمیز بدهد از لحاظ عصمت و امتناع داشتن از سرزدن معصیت نسبت بدیگری تا اینکه او را بامامت منصوب نماید .

سوم = اینکه دیگری جایگزین امام نمیگردد ، همانطوریکه در سابق بیان شد.

چهارم= اینکه هر لطفی مسئله اش چنین است پس این برخداوند بزرگ واجب است بنا بر آنچه که در علم کلام توضیح دادیم.

پنجم = اینکه خداوند و اجباتی را که عقل حکم میکند اهمال نمیکند " یعنی خداوند هرچه را واجب کرده اهمال یا مسامحه نمیکند "و این معنی در باب عدل توضیح داده شده است.

دلیل دوّم= چون هرچیز تکلیفش بر خداوند بزرگ واجب است پس قرار کردن امام هم واجب است بر او ، پس این مقدمه و مقدمه پس بر اخیر هم حق است این تلازم از کجا پیدا شده ؟

بدلایل زیر

اول = اینکه انجام نمی گردد فایده و هدف از تکلیف مگر با برقرار کردن امام، پس و جوب آن اولی و سزاوارتر است.

دوم - فقط آنچه که واجب است تکلیف سمعی است برای اینکه آن لطفی است در تکالیف سمعی پس لطف در لطف چیزی خود لطف است

ص: 79

در آن شی همچنین پس واجب میشود "همانطوريكه تكليف سمعى وأجب است وجود امام هم باید واجب باشد تا بیان تکالیف بفرماید "

سوم =تكليف فقط واجب شد برای اینکه خداوند در ایشان قوای شہوی و غضبی را آفرید و برای آنها حدود و اندازه ای آفرید پس واجب شد تکلیف از لحاظ حکمت "یعنی از اندازه هائیکه خداوند معین کرده نگذرد و الا اختلال و فساد لازم میآید و همین امر در برقرار کردن امام نیز عينا جاری است و انجام نمیگردد مگر با برقرار کردن امام و آنچه که واجب انجام نمیگیرد مگر بوسیله آن واجب میباشد پس نصب امام واجب است" همانطوریکه تکلیف از نظر حکمت واجب شد نصب امام هم واجب است "پس نصب امام واجب میگردد بنابراینکه تکلیف واجب است و حق و حقیقت بودن قضیه اول مقدم در علم کلام شرح داده شده است " یعنی وجوب وجود امام هم ثابت میباشد"

دلیل سوم= اینکه وجوه ودلایل و جوبش تحقق مییابد در خداوند بزرگ و هرچه که چنین باشد واجب میباشد همچنین ، پس چنین نتیجه میگیریم که برقرار کردن یا نصب امام واجب است بر خداوند بزرگ اما قضیه صغری پس برای اینکه وجه وجوب تکلیف تحقق مییابد در اینجا با يك زیادتی و آن عبارت از اینکه بودنش لطف است درخداوند بزرگ یعنی وجوب تکلیف آشکارست یعنی نصب امام هم واجب است چون تکلیف و ا جبست پس وجود امام واجب است ".

دلیل چهارم= اینکه خوبی بر دو قسم است ، يك قسم از آن و جوبش لازم است بطوریکه هر چه که خوبی آن محقق باشد واجب میباشد و قسم دیگر چنین نیست، و امامت بالاتفاق از قسم اول است برای اینکه آن یعنی امامت تصرف در اموال و ارواح و ناموس است در عالم " یعنی تعیین اینکه

ص: 80

کدام حلال است و کدام حرام است" پس خوبی آن تحقق نمییابد مگر هنگامیکه ضرورت الزام آوری باشد بآنچه که اقتضای و جوبش میکند ، مانند خوردن طعام و غذای دیگری را در گرسنگی و نوشیدن آب که مال دیگری باشد و نصب امام بطور قطع خوب است از خداوند بزرگ پس دراینصورت واجب میباشد .

در لزوم تعيين امام معصوم

نظر پنجم - در نقل کردن مذهب یا عقیده خصم و ابطال رأی او.

بدان اینکه همه متفقند بر اینکه نمیشود امام فقط دارای صلاحیت بر امامت باشد، بلکه ناچار بيك امر تازه و الا یکی از دو امر زیر لازم میآید

1=یا مانع شدن از شرکت دو نفر در صلاحیت برای امامت که این بطور قطع بعید است

2= یا بودن دو امام در آن واحدی که این را همگی اتفاق خلافش را دارند ، سپس امت اتفاق کرده است از آن بر اینکه تصریح پیغمبر صلى الله عليه واله هر يك شخصی بامامت که آن راهی است در بوجود آمدن امامت آن شخص و همچنین اگر امام تصریح نماید بر امامت شخص دیگری عینا و بطور وضوح که او بعد از او امام است، باز در این هم اختلاف کرده اند در اینکه آیا بجز تصریح طریقی و راهی برای تعیین امامت و تعیین امام هست ، یا نه ؟

اما امامیه گفته اند طریقی نیست بآن بجز با تصریح یا بقول خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یا بقول امامیکه معلوم شده امامت او با تصریح یا بوسیله بوجود آوردن معجزه پرستش، وعده از معتزله و زیدیها و صالحیه و بتريه و اصحاب حدیث و خوارج گفته اند اختیار یعنی انتخاب کردن ،

ص: 81

راهی است برای ثبوت امامت و مانند تصریح است " یعنی از راه شورای عمومی و اخذ رأى " و نیز آن مذهب اشاعره و سلیمانیه و تمام اهل سنت است و زیدیه غیر از صالحیه و تبریه گفته اند ، دعوت کردن راهی است برای ثبوت آن و مقصود از دعوت اینست که دوری بجوید ظلم از اهل امامت و امام امر بمعروف و نهی از منکر کند، و دعوت کند از پیروی کردن از خود پس در اینصورت چنین کسی امام میتواند بشود در نزد ایشان .

سپس آنهائیکه معتقد بانتخاب کردن و شوری هستند گفتند دراینکه آیا اجماع شرط است یا نه ؟

اکثریت این رأی را قبول کرده اند "یعنی اینکه انتخاب امام از طریق شوری و اخذ رأی از طرف همه طبقات و افراد مورد قبول بوده باشد" بر خلاف جوینی که او جایز دانسته است در کتاب ارشادش که ممکنست امامت بوجود بیاید برای یک شخص اگر چه اهل حل وعقد براو انفاق نکنند و استدلال کرده بر این موضوع باینکه ابو بکر برگزیده شد برای اجرای احکام اسلامی و تأمل به انتشار انتخابات در همه جانکرد . "یعنی ابو بکر منتظر نشد که کلیه مردم و اصحاب که در جاهای مختلف بودند رأی بدهند فقط برای عده ای از دور و ریان اکتفا کرد ".

پس اگر اجماع در عقد امامت شرط نباشد و ثابت نشود كه يك عده معدودى و يك حد محدودی باید وارد رأی دادن شوند امکان دارد. که امامت بوجود بیاید بخواست و میل یکنفر از اهل حل وعقد " يعنى بزرگان و خردمندان قوم" مانند آنچه گفتند اصحاب ما و نقل کرد از اصحابش منع انعقاد امامت را برای دو نفر در دو طرف جهان پس اگر چنین امری اتفاق بیفتد که امامت برای دو نفر منعقد شود مانند این است که زنی

ص: 82

ازدواج کند با دو شوهر .

در ابطال رأی مخالفین

سپس گفته و آنچه که رأی من است که منعقد شدن امامت برای دونفر در يك منطقه واحدی این سبب تزاحم و زحمت روشها میشود که این اجماعا جایز نیست و اگر مسافت میان آن دو نفر زیاد باشد پس احتمال امکانش میرود " یعنی اگر بین دو منطقه مساحت زیادی باشد میشود دو امام به وجود بیاید "ولی نمیتوان این نظر را بطور قطع پذیرفت

و هرگاه امامت برای يك شخص منعقد شد، خلع او بدون جهت یا پیش آمدی بالاتفاق جایز نیست اگر چه فسق کند و از روش ائمه بواسطه فسقش خارج شود فقط منخلع شدنش بدون خلع ممکن است : "یعنی خود بخورد کنار برود: اگر چه حکم به منخلع شدنش نشود پس جایز است خلعش یا ممتنع بودن آن یا اصلاح او در صورتی که راهی برای اصلاح کردن او موجود باشد، تمام اینها از چیزها و نظرات احتمالی است در نزد ما وضع کردن امام خودش را بدون سبب محتمل است " یعنی امکان دارد اما می خودش خودش را خلع نماید ".

اما حق در این امر : " یعنی انتخابی بودن امام و بنظر شورای عمومی گذاشتن " با مذهب امامیه است، و آنچه که دلالت میکند بر حقانیت آن و ابطال مذهب مخالف چند دلیل است .

اوّل = امامت نزد ما از جمله بزرگترین ارکان دین است و ایمان ثابت نمیشود بدون آن ولی در نزد ایشان " یعنی اهل سنت و اشاعره ومعتزله و سلیمانیه زیدیه و غیره که قبلا توضیح داده شده" جزو ارکان دین بشمار نمیرود بلکه آن از فروع دین است ولی آنرا از مسائل بزرگ و مطالب مهم می پندارند. پس چگونه جایز میباشد که واگذار شود مانند این حکم مهم با

ص: 83

انتخاب مکلّف و خواست و اراده او و اگر آن جایز باشد هرآینه آنچه که از آن پائینتر است جایز خواهد بود مانند احکام فرعی "یعنی احکام فروع را ما بانتخاب مکلّف نمیگذاریم، چگونه انتخاب امام را که مهمتر است به اختیار و انتخاب مکلف میتوان گذاشت

دوم = اینکه شارع تصریح کرده است بر عدم انتخاب بنا به گفتار خداوند عظیم بدین شرح:

وَ مَا كانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ إِذا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمراً اَن يَكُونَ لَهُمُ الخَيرَةٌ مِن أَمْرِهِمْ.

"یعنی جایز نیست بر هیچ مؤمن و مؤمنه هرگاه خداوند و پیغمبرش حكم كند يك امری را که انتخاب و اختیار با آنها باشد یعنی انتخاب کردن هر چیزی را بانتخاب و اختیار مردم نگذاشته" پس میگوئیم یا اینکه خداوند امر کرده است بر ترك امامت پس در اینصورت جایز نیست خیره " یعنی انتخاب کردن برای نصب و ثابت کردن آن جایز نیست " و یا اینکه خداوند بزرگ امر کرده است بامامت پس مانند سایر احکام شریعت است که خداوند بزرگ تصریح فرموده برآن و مهمل نگذاشته که آن همین مطلب ما است،" یعنی اگر امامت را خداوند واجب کرده باید همه قبول کنند و اگر نکرده مردم حق انتخاب کردن امام را ندارند "

سوم = این قول باینکه نصب امام اختیاری است و باقول و اختیار مکلّفین است درست نیست زیرا در واقع پیشی گرفتن و تجاوز از قول خداوند و پیغمبرش است که نهی فرمود در قرآن بموجب آیه:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَى اللهِ وَ رَسُولِهِ .

"یعنی ای مردمیکه ایمان آورده اید پیشی نگیرید از خدا و پیغمبر

ص: 84

صلى الله علیه وآله " یعنی خود سرانه کاری را نکنید" پس اگر بنا باشد نصب امام باختیار مکلّفین بوده باشد مخالف نص صريح آیه فوق است.

چهارم = خداوند بزرگ نسبت به بندگان در نهایت رحمت و شفقت و مهربانی میباشد ، پس چگونه ممکن است نصب امام را که از امور مهمه و در نهایت احتیاج و شدّت مردم است مهمل گذارده و بدست مردم بدهد با امکان وقوع منازعات بزرگ بین مردم بعلت عدم اقدام به تعیین امام از طرف خداوند یا با واگذار کردن آن باختیار مکلّفین چون ممکن است هر يك از ایشان یک رئیسی را بمیل خود انتخاب کنند و این کار در واقع فتح باب بايجاد فساد عظیم است"چون هريك ادعائی دارند و رئیسی میخواهند انتخاب کنند بالنتيجه نزاعی در میگیرد که این کار منافات دارد با حکمت بالغه الهی که منزّه و مبری است از این کارها ،"یعنی کاری نمیکند که موجب نزاع افراد بشود".

پنجم = با اینکه خداوند بزرگ کلیه احکام شریعت را اعم از کوچک و بزرگ حتی طرز خوردن و آشامیدن و دخول خلاء" یعنی طرز مستراح رفتن " وکلیه کارهائیکه باید عمل شود بیان فرموده پس چگونه ممکن است نصب امام را که از امور مهمه است بمردم واگذار نماید

ششم = گفتاری را که از قول جوینی که فرقه ای از اشاعره است بیان کردیم باینکه خداوند تمام افعال و اعمال بندگانرا بقضا و قدر وحكم خود لازم دانسته و بندگان اختیاری از خودشان ندارند بلکه آنها مجبور میباشند پس بنا بعقیده آنهایعنی اشاعره و جوینی ها که از اشاعره اند امامت را هم باید جزو و امور اجباری و جبری دانسته و بندگان ، حق انتخاب کردن امام را نداشته باشند و خود خداوند باید امام را انتخاب

ص: 85

و تعیین کند.

هفتم = واگذار کردن انتخاب امام بمردم منافات دارد و با حکمت الهی ، زیرا غرض از نصب امام امتثال امر و اجرای اوامر و نواهی و پیروی کردن از اوامر امام است و نیز ساکت شدن فتنه ها و جلوگیری از هرج و مرج است و همچنین ممانعت از جور و ستم بدیگران بنا براین درصورتی میتوان باین امور موفق شد و دست یافت که امام را خداوند تعیین فرموده باشد نه مردم، زیرا اگر باختیار مردم بوده باشد، هرکس بمیل خود کسی را انتخاب خواهد نمود که این عمل منتهی به هرج و مرج و ایجاد فتنه ها میگردد ، لذا چنین نصبی منافات دارد با هدف اصلی از نصب امام " که مقصود ایجاد نظم و عدل و داد و ممانعت از هرج و مرج است" لذا این عمل باطل و نقض غرض است .

هشتم = اطاعت از امر امام يك حکم بزرگی است از احکام دین پس اگر جایز باشد دادن اختیار نصب امام را به مکلّفین هر آینه جایز میشود واگذار کردن اختیار تمام احکام دیگر را با آنها و بالنتیجه این کار مستلزم عدم احتیاج افراد مردم از ارسال رسل است زیرا پیغمبر فرستاده شده اند برای بر قرار کردن احکام پس اگر از یقین و برقرار کردن احکام که اصل قضیه است مردم بی نیاز شوند و اختیار نصب امام و پیشوا را داشته باشند" بطریق اولی از وجود پیغمبر هم بی نیاز خواهند شد

"یعنی وقتیکه بزرگترین حکم را که نصب امام است بمردم واگذار کردیم دیگر به پیغمبر احتیاجی نیست که سایر احکام را وضع کند در واقع بینیازی از وجود پیغمبر برای نصب و تعیین سایر احكام بحكم اولویت ، جایز خواهد شد" .

ص: 86

نهم = در اینکه در انتخاب نصب امام اتفاق تمام ملت شرط باشد یا نباشد، اولی " یعنی اتفاق تمام ملت شرط باشد" باطل است زیرا اتفاق نمودن عموم مردم در يك لحظه برای یکنفر غیر مقدور است و جوینی نقل کرده قاضی عبد الجبار امامت ابوبکر را ثابت کرد با بیعت کردن عمر با رضایت چهار نفر دیگر بنام، ابی عبیده ، سالم مولی حذیفه وارشید ابن حصین و بشير بن سعيد ( یعنی عمر با رضایت چهار نفر دیگر به اسامی مذکوره طبق اظهار جوینی بوسیله قاضی عبد الجبار امامت ابوبکر را ثابت کرد مقصود اینست که دفعتا نتوانستند اتفاق نمایند بلکه عمر اوّل رضایت آنها را جلب کرد بعد خودش بیعت نمود ) زیرا نیز معلوم است بعلت عدم آشنایی مردم بيك شخص واحدی و پی بردن بوجود کلیه شرائط امامت در او ممکن نیست چون معلوم است از طرفی تباعد عملهای مردم و مکلّفین و دور بودن مساکنشان از هم و سایر چیزهای دیگر ممتنع توافق ایشان بر امامت يك شخص معين است

"یعنی اگر بگوئیم تمام ملل جمع شوند بعلتهای مختلفه مقدور نمیباشد ".

و اما دومی ، "یعنی محتاج باتفاق تمام ملت نباشیم و اتفاقشان شرط نباشد" واگر بگوئیم اتفاق تمام ملت لازم نیست و اتفاق عده ای کافی است در اینجا باید یا عدد معین شرط باشد یانه ، اولی ، یعنی اگر عدد معين باید شرط شود چون دلیلی نیست چند نفر باید بوده باشند پس باطل است زیرا تعیین عددش معلوم نیست . و نیز اگر عدد شرط باشد آنوقت اگر یکنفر کم شود یا زیاد شود تأثیری در واجب بودن به اطاعت منصوب " که مقصود امام است" ندارد، همچنین چگونه قول

ص: 87

بعضی از مکلّفین برای خودشان و دیگران حجه باشد بنحویکه بعد از تعيين امام و مقام امامت نتوانند مخالفت نمایند بلکه اطاعتش واجب بوده باشد و چه دلیلی هست که دلالت کند بر آن، زیرا عقل که دلالت برآن ندارد و در اخبار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم دلیلی برآن نیست " یعنی اگر عدد شرط باشد در انتخاب کردن و آنوقت یکنفر زیاد شود با کم شود تأثیری در انتخاب آنها نمیکند و بچه دلیل سایر مردم باید از آنها و آرائشان اطاعت نمایند و مجبور بر اطاعت بوده باشند و در این باب نه دلیل عقلی و نه نقلی از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) وجود ندارد ."

دوم - " یعنی عدد شرط نباشد" همچنین باطل است زیرا اگر عدد شرط نشود ممکن است كه يك شخص یکنفر را بامامت منصوب کند در اینحال مردم را نیز واجب خواهد بود که از او پیروی کنند کما اینکه جوینی " که فرقه ای از اشاعره است" این عقیده را داشته است، که بطلان آن روشن است، زیرا اگر اینطور جایز باشد در اینصورت ممکنست انسان خودش را با مامت منصوب کند و مردم را امر به پیروی نمودن از خود نماید ، ونیز اگر اینطور بشود این موضوع بوقوع حوادثی خواهد کشید و ایجاد فتنه ها و بروز هرج و مرج و بر پاشدن نزاع و دعوا ودیگر احتیاجی به تبعیت و انتخاب نمیبود ، و ابستگی این دو مطلب با هم اینکه مقتضی برای وجوب پذیرفتن گفتار شخص واحدی درحق دیگری ثابت باشد در حق خودش هم مسلّما ثابت است زیرا شرایط اجتهاد ، در آن موجود ست و این دلیل روشنی است برای کسیکه استحقاق ریاست و امامت را داشته باشد یعنی اگر کسی جایز باشد که خودش انتخاب امام نماید و خودش هم دارای شرایط امام شدن باشد میتواند خودش را انتخاب نماید" پس

ص: 88

واجب است همانطوریکه گفتارش را درباره غیر باید قبول کرد درباره خویش هم باید قبول نمود، زیرا شرایط تغایر میان منتخب و منتخب دیگر منتخب دیگر وجود ندارد هرگاه منتخب امامت خودش شایسته انتخاب شدن را داشته باشد آنوقت آن کسیکه برای امامت منتخب میشود خود نیز انتخاب کننده میباشید" یعنی انتخاب کننده و انتخاب شونده چون مغایرتی در شرایط انتخاب شدن وانتخاب کردن را ندارند لذا در حكم واحد میباشند" و عاقد و معقود له در حکم واحد خواهند بود و دارای یک اثر میباشند

دهم = امام واجب است که معصوم ،باشد بنا بر آنچه که بعدا خواهد آمد ، پس واجب است که امام صریحا معین و معلوم گردد که بانتخاب بعلت پنهان بودن عصمت اشخاص نزد ما چون عصمت از امور باطنی محض است که هیچکس جز ذات حضرت احدیت نمیداند

یازدهم= واجب است که امام بر ترین افراد مردم زمان خود باشد از نظر ورع و تقوی و دانش و سیاست و غیره ، پس اگر یکنفر را برای خودمان بامامت منصوب کنیم خاطر جمع نخواهم بود که با طنا کافر یا فاسق است یانه ؟

و موضوع حقیقتش بر ما پنهان است و مقایسه کردن او با دیگران امکان ندارد و در کمالات عالیه پس مادامیکه این شرایط برای ما پنهان و مجهول باشد چگونه میشود که امر انتخاب امامت را بخودمان یا دیگری واگذار نمائیم.

دوازدهم= اهل حل و عقد " یعنی بزرگان قوم" حق تصرف د را مور مسلمین را ندارند، پس کسیکه چنین حقی را ندارد چگونه میتواند آنرا به دیگری واگذار نماید، نباید گفته شود گفته شود همانطوریکه وقتی زن که حق ازدواج

ص: 89

زن را برای غیر دارد ولی برای خودش ندارد: عینا در مور اهل حل و عقد جاری است" یعنی اهل حل و عقد با اینکه حق تصرف درامور مسلمین را ندارند میتوانند بدیگری حق را واگذار نمایند" در جواب چنین بیان و فرضی ما در ردش میگوئیم :

اولا ، اینکه ولی زن نتواند زن را مورد استفاده خودش قراردهد ما قبول نداریم، زیرا اگر مولی علیها محرم نباشد ازدواجش با ولی بلامانع است حال فرض کنیم ولی زن نتواند زن را برای خودش بگیرد ولی میان این دو موضوع فرق بسیار است، زیرا زن چون از جهت عقل ناقص است و باحوال مردان نمیتواند پی ببرد محتاج است که عمل ازدواج را بدیگری یعنی زیر نظر ولی مہربانی واگذار کند که برای او همسر مناسبی را اختیار کند ولی این امر برخلاف قضیّه اهل حل و عقد است " یعنی اگر زنی اختیار ازدواجش را بشخص مهربانی واگذار میکند برای اینستکه اطلاع بر احوال مردمان ندارد ولی مردم مانند زنهایی اطلاع نیستند که امور خود را باهل حل و عقد واگذار نمایند".

سیزدهم =قول دیگر باینکه اگر امامت بانتخاب بوده باشد ایجاد فتنه ها و هرج و مرج خواهد شد پس واگذار کردن انتخاب امام بمردم باطل است.

بیان شرطیه، " یعنی وابستگی این دو موضوع باهم":

اینکه اگر امام وفات یافت و شهرها هم زیاد باشند اهالی شهری با اهالی شهر دیگر امتیاز و اولویتی ندارند در انتخاب" امام دلخواه خودشان"پس اگر هر شهری يك نفر امام انتخاب کند، امام انتخابی يك شهر با امام انتخابی شهر دیگر اولویتی ندارند و این کار بآشوب خواهد کشید

ص: 90

نمیتوان گفت در اینجا حکمش مانند حکم ولی زن است که مولی علیهای خود را دفعتا بدو نفر شخص مناسب مزدوج نماید زیرا باطل کردن عقد چنین زنی را بدو نفر موجب فساد و فتنه های بزرگ نمیشود " در صورتیکه کیفیت نزاع انتخاب دو امام در آن واحد و بطلانش مسلّم است" بر خلاف کیفیت نزاعیکه در مورد انتخاب دو امام میشود زیرا با طل کردن دو امامت انتخابی را یا برای اولویت تخصیص میدهم انتخاب امامت را برخی از شهرها که رئیس عام یا امام را خودشان انتخاب کنند نه دیگران ، و این عمل سبب ایجاد نزاع و آشوب دائمی میشود" یعنی اگر اهالی دو شهر دو امام انتخاب کردند ما بخواهیم اولویت را برای اهالی یك شهری قرار دهیم اهالی شهر دیگر ناراضی شده و نزاع دائمی در میگیرد"

چهاردهم - واگذار کردن انتخاب امام برای مردم منجر به هرج و مرج میان ملت و بر انگیختن فساد میشود برای اینکه روشهای مردم متفاوت است و دارای آراء و عقاید متفاوت میباشند که هر صاحب نظری يك امامى را از همکیش خود انتخاب خواهد نمود و بکسانیکه از همکیشان او نباشد راه نمیدهد مثلا معتزلی يك امام معتزلی را انتخاب میکند ، و جبریون يك امام جبری را و خوارج از اهل خوارج را انتخاب خواهند نمود ، و بهمین ترتیب دیگران پس هرگاه هريك از فرق مختلفه امامی را از خودشان انتخاب کنند دیگران با آنها منازعه خواهند نمود و این خود يك هرج و مرج بزرگی است که منافات دارد با آنچه که ما میدانیم از مهر و محبت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) با امتش و رحمت خداوند بزرگ با بندگانش و با وجود اینکه بسیاری از احکام که اهمیتش از امامت و نصب آن کمتر است بالصراحه تعیین شده " یعنی در مسائل کوچکتر که ایجاد فتنه و فسادش کمتر است

ص: 91

برای جلو گیری از هرج و مرج دستورات و احکامی صادر شده چگونه امکان دارد انتخاب امام را که بسیار مهم است خداوند متعال بخود مردم واگذار کرده باشد."

پس چگونه شایسته است از رحمت خداوند متعال و محمد پیغمبر صلّى الله علیه و آله در مهمل گذاردن مردم و ترکشان در يك امر مهمی که ایجاد هرج و مرج خواهد نمود علاوه بر این، این عمل منافات دارد با عنایت زیاد خداوند نسبت به بندگانش و هیچ عاقلی این عقیده و نظریه را قبول نخواهد نمود

نمیتوان گفت که این امر واقع نشده است "یعنی ایجاد آشوب بودن امام هم امکان دارد" و اگر بگوئيم يك جهل تا می است بر عدم وقوع چنین اتفاقاتی چنانچه در زمان حضرت علی (علیه السلام ) و معاویه اتفاق افتاد و همچنین در زمان امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) جنگهائی بوقوع پیوست ، بر فرض اینکه بگوئیم عدم وقوع آن در گذشته مستلزم عدم وقوعش در آینده نیست و مجرد امکان آن کافی بنظر میرسد در منع کردن امامت بانتخاب مردم .

" یعنی همینقدر که تصور ایجاد فتنه و آشوب شود کافی است که انتخاب امام را بمردم واگذار نکنند"

پانزدهم = همانطور یکه وجود امام لطف است ، و باعتبار وجود امام مردم بنیکی و صلاح نزدیکتر میشوند و از تنازع و هرج و مرج ، دور میشوند. همچنین عمل خود دال بر وجوب نصب امام است ، همچنین امام باید از طرف خداوند بالصراحه منصوص و معین شود

زیرا امامیکه از طرف خداوند منصوص شود بصلاح مردم ،بهتراست

ص: 92

و از هرج و مرج دور میشوند تا اینکه باختیار مردم گذارده شود ، واگذار نصب امام بمردم خود موجب فسادی عظیم و اختلافی شدید خواهد بود پس واجب است که از طرف خداوند نصب شود همانطوریکه اصل و جوب امام بر خداوند واجب است " یعنی همانطوریکه بر خداوند واجب است که امام بر مردم تعیین فرماید معرفی شخص امام باید از طرف خداوند بزرگ بوده باشد نباید گفته شود که ما تسلیم باین موضوع نمیباشیم زیرا اختلاف در مذاهب و آراء و عقاید خود مقتضی ایجاد هرج و مرج است، و این هرج و مرج در صورتیکه با نص خداوند هم بوده باشد بوجود خواهد آمد و ممکن است اختلاف صاحب مذهبی با صاحب مذهب دیگر تولید اختلاف و منازعه نماید و منکر شوند نصی را که دیگران ادعا میکنند یا اینکه آن نص را تفسیر کنند بنحویکه موجب رد بر طرف شدن مخالفت نشود پس باز هم نزاع واقع خواهد شد همانطوریکه میبینیم عده ای را که با نصوص و دلایل دسته مخالف عمل میکنند

"یعنی مثلا اشاعره با دلایلی که دارند با دسته معتزله که آنها هم دلایل و نصوص خاصی دارند هريك بنفع مذهب خود استدلال مینمایند"

پس :

امامیه با وجود اینکه منصوصی در دست دارند نمیتوانند چنین ادعائی را بکنند "یعنی بگویند اگر نص بر نصب امام باشد هرج و مرج نخواهد شد حتی با وجود نص و معجزات هم نتوانسته جلو فتنه و آشوب را بگیرند در تمام ازمنه سابقه و اطاعت از شخص منصوص از جانب خداوند هم اتفاق نیفتاده مگر در مدت کمی در زمان حضرت على (علیه السلام) وبعد از او هيچيك از ائمه نتوانستند ظاهر شوند بلکه منع شدند و مغلوب گردیدند، و رئیس

ص: 93

و متولیکه منتخب شده بود مدت مدیدی روی کار آمده و مردم بامراو تسلیم شدند مدتهای زیادی .

همچنین ابوالحسن با این دلیل معارضه کرد" از این دوطریق" برای رفع هرج و مرج نزدیکتر است

آیا پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مبعوث کند یا معجزات آشکاری برای همه مردم که مردم را بانص صریح به امام معین بفهماند ؟ یا اینکه اکتفا کند برای آنها بنصوص مجملی منقول بيك روایات مجملی پس ناچار از اینکه بگویند مردم باشق اوّل " یعنی نصب امام بانص صریح از طرف پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزدیکترند بترك هرج و مرج پس خداوند آنرا اجرا نکرده، یعنی بالصراحه پیغمبر صلى الله عليه وآله در غدیر خم فرمود :

"هر که من مولای او هستم علی (علیه السلام) مولای اوست" آیا برای برطرف کردن هرج و مرج اگر خداوند بزرگ قدرت اشرار را بگیرد و قوت یاران امام را بیشتر کند بهتر است یا اینکه قوت ایادی در اشرارقراربدهد؟

بلاشك اوّلی بهتر است ولی خداوند تعالی آن کار را نکرده است ، به منظور زیاد شدن اجر و ثواب بمردم تکلیف را مهم نموده و اهمیت زیادی برای گرفتاریها تعیین نموده است "یعنی اگر بانص بدون زحمت امام تعيين شود و مردم دچار زحمت زیادی نشوند اجر مردم کمتر خواهد بود " و همچنین در مورد مسئله واگذار کردن امر امامت بانتخاب و ترك نص صریح در این مورد هم در جواب میگوئیم :

باینکه آرامش و صلاح مردم در امامت بانص بهتر است و دور داشتن مردم بانتخاب از بدیهیات است و منکر مزایا و علم بر آن نمیتوان شد و اگر کسی این نظریه را قبول نداشته باشد روی جهل و زیر بار نرفتن بحرف

ص: 94

منطقی است و هر عاقلی یقین دارد این بیانرا و حکم برصحت آن مینماید و هرگاه مخالف بانص بر گفته های بیموردش وارد شود و دقت نماید خواهد دید که بیاناتش از روی لجاج و جهالت است، و مانند این شدید تر است در منکر شدن انتخاب کسیکه مخالف است با او در تعیین امام که موافق نمیباشد در گفتارش و با او هم عقیده نیست و اوّل نزدیکتر است پس اولویت در وجوب دارد، و اگر منع شود لجاجت او در وجوب تنصیص این منعش سخت تر است از انتخاب کردن ، واگر جماعت بسیاری بنصوص منصوص عليه لجاجت کنند و کارشانرا بدیگری واگذار کنند این ضرری نمیرساند بوجوب نص کردن زیرا لزوم ندارد یعنی از واجب شدن چیزی عمل کردن به آن ملازمتی نیست بین آن دو و فرقی نیست میان امام و پیغمبر (صلی الله علیه و آله)در این موضوع و همچنین واجب نیست از عدم پیروی کردن کفار از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از فرستادن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خود داری میشود همچنین واجب نیست از ترك كردن پیروی از مخالفین بکسیکه نصب شده است بر او ترك كردن نص پس این معارضه ابوالحسین باطل است.

اما اولا برای اینکه او شامل عقیده او نمیشود زیرا واجب کرده است نصب امام را بسبب لطف بودن آن .

اما ثانيا ، پس سبب شمول این معنی کلیه تکالیف را زیرا اگر مردم معصوم خلق شوند بصلاح و آرامش نزدیکتر میباشند ، با وجود همه این اجرایش واجب نیست و از آن لازم میآید سقوط تکالیف زیرا با عدمش مردم بصلاحیت نزدیکتر میشوند و آن باطل است همانطوریکه مصلحت اقتضای تکلیف و مشقت آنرا دارد همچنین امامت .

شانزدهم = هرگاه جایز باشد که امامت بانتخاب ثابت شود هر آینه

ص: 95

جایز میشود که نبوت هم بانتخاب جایز شود بسبب اشتراك آن در تمام مصالح ، مطلوب دینی از هردو حکم ، تالی قطعا باطل است همچنین حکم مقدم "یعنی اگر امامت با انتخاب جایز باشد نبوت هم پس با انتخاب جایز است چون نبوت با انتخاب باطل است پس حکم مقدم که امامت باشد با انتخاب جایز نخواهد بود و باطل است " نمیتوان گفت فرق است بین امامت ، و نبوت "زیرا پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دریافت میکند مصالح شرعی را پس ناچار از اینکه باید ثابت باشد نبوتش بيك طریقی که ایمن باشد از امکان اشتباه و کتمان و تغییر، ولی امامت این امر را لازم ندارد ، برای اینکه آنچه از امام خواسته میشود همان است که از حکام و قضات و غیره خواسته میشود که در امر دین كمك گرفته میشود از ایشان پس اشکالی ندارد که امامت با انتخاب باشد، برای اینکه ما میگوئیم از امام خواسته میشود حفظ ونگهداری دین و احکام شرعی و همچنین حفظش از تغییر و تبدیل بعلت اینکه امام معصوم است، برخلاف سایر مردم و واجب است اطاعت و پیروی کردن از او ، بنابراین باید امامتش ثابت بوده باشد بنحویکه احتمال خطا اشتباه از او پیدا نشود و مصون از هرگونه خطائی بوده باشد

هفدهم = صفاتیکه در امام باید باشد مانند مسلمان بودن و عدالت و شجاعت داشتن و عفت و غیره از کیفیات نفسانی است و اطلاع بآنها بر بشر غیر ممکن است ، پس اگر انتخاب امام بدست عامه مردم باشد ، و یا بگوئیم باید بصفات لازمه امام مردم باید عالم باشند این کار غیر ممکن است و تكليف ما لايطاق است یعنی امکان ندارد که بتوان بصفات درونی اشخاص پی برد و کسی نمیداند مگر خداوند بزرگ .

واگر بگوئیم با گمان میشود پی برد درست نیست چون در شرع ، از

ص: 96

پیروی نمودن از گمان نهی شده است همانطوریکه خداوند بزرگ در مذمت کفار فرموده:

إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ ۖ وَ إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ يَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَ.

"یعنی پیروی نمیکنند مگر از گمان و گمان بی نیاز نمیکند از حق چیزیرا ما اشتباه نمیکنیم مگر یک گمانی را و ما یقین نداریم، دوری بجوئید بسیاری از گمان را زیرا بعضی از گمانها گناه است و گمانهائی میبرند نسبت به خداند "و نیز آیات دیگری است که نهی شده از متابعت از گمان"

پس چگونه ممکن است گمان را برای اثبات يك امر مهم علمی و حكم که نصب امام است بکار برد، گفته نمیشود که شارع مقدس دستور داده به پیروی کردن از گمان در شهادات و مسائل فرعی زیرا ما میگوئیم هر مسئله عامی اگر تخصیص شود ،بيك دلیلی آنرا از دلالتش در غیر از آن محل منصوص خارج نمیکند

هیجدهم = اگر امامت با انتخاب ممکن باشد همان کسانیکه امام را انتخاب کرده اند میتوانند آن امام را عزل کرده امامتش را برهم زنند همانطوریکه درباره حکام و قضات عمل میکنند و اگر با انتخاب ومیل نتوان امام را عزل کرد پس معلوم خواهد بود که در ثبوت او هم اثری ندارد یعنی اگر با انتخاب نتوان امام را برکنار کرد پس نصب هم نمیتوان نمود

نباید تصور نمود و گفت باینکه آیا ممکن نیست که مسئله آن " یعنی انتخاب و عزلش مانند مسئله ولی زن كه مالك ازدواجش میشود ولی زن در فسخ عقد پس از ازدواجش نباشد "در جواب این فرض میگوئیم :

ص: 97

که بین این دو مسئله آشکار است و آن اینست که شارع برای فسخ نكاح يك سبب خاصی قرار داده که حتی بستگی بنظر زن هم ندارد چه رسد بنظر ولی بلکه با نظر زوج است بخلاف ولایت و امامت که بفرض ثبوت با انتخاب عمومی است.

نوزدهم = هرگاه که امکان داشت يك جما عتی برای خودشان امام انتخاب نمایند آن امام خلیفه بر خود آنها خواهد بود و باید از او پیروی نمایند در صورتیکه انسان نمیتواند بر خودش خلیفه تعیین نماید و اگر بتواند مانند کسی است که بر خودش حکم صادر کند " در صورتیکه کسی حق ندارد بسود خودش حکم بدهد لذا با این نظر انتخاب کردن عده ای از مردم امام را برای خودشان باطل است .

در اینجا مؤلّف چنین میگوید

آیا حکم کردن بر خود مانند يك پیش آمد و حادثه ای برای مجتهد نیست ؟

که در موضوعی و مسئله ای اجتهاد کند سپس باجتهاد خودش هم عمل نماید ، آیا مانند حکم کردن برنفس خودش نمیباشد ؟

قطعا جوابش ظاهرا مثبت است در واقع حکمی است برای خداوند و پیغمبرش که مشروط باجتهادش میباشد ، همچنین است در مورد کسانی که امام را انتخاب میکنند و بعدا بخواهند عزل نمایند

جواب مؤلّف بر این ایراد ظاهری :

باید دانست که مابین این دو مسئله فرق روشنی وجود دارد، زیرا حکم خداوند در مسئله ای واحد که مکلّف را امر بدان کرده است منوط

ص: 98

است به نظر کردن ادله ای که خداوند در دست مکلّف قرارداده است و آنرا علامتی و نشانه ای برای صحت آن تکلیف گذاشته که خداوند در این مورد مکلف است بنده را بآن ادله واضحه که او را بحقیقت مسئله برساند راهنمائی فرماید والا اگر راهنمائی نکند تکلیف ما لا يطاق است بدیهیست خداوند حکم آن حادثه و مسئله را وابسته بانتخاب مکلف قرار نداده است بر خلاف امامت در نزد معتقدین با نتخاب عمومی زیرا همانطوریکه حق انتخاب کردن را دارند حق عزلش را هم خواهند داشت. بالنتيجه خداوند انتخاب امام را بمردم واگذار نفرموده است.

بیستم = ولایت امام مهمترین ولایات است پس اگر ولایت برای عامه و خاصه مردم ثابت نشود چگونه میتوانند برای دیگری ثابت نمایند یعنی مادامیکه امامت برای خودشان ثابت نشده پس چگونه دیگری را بامامت میگزیند، نباید گفته شود که ثابت کننده ولایت امامت خداوند بزرگ است زیرا امام هرگاه امر کند که یکنفر خودش حاکمی انتخاب نماید او هم کسی را انتخاب کند حاکم انتخاب شده در واقع از طرف خود امام میباشد نه شخصی که او را برگزیده .

جواب در این فرض فوق :

اگر شما قبول کردید که ولایت مسلما از جانب خداوند است محققا نزاع بر طرف میشود ولی شما این بیان را قبول ندارید بلکه انتخاب امام را بمیل خودتان واگذاشته اید ولی اینطور نیست زیرا انتخاب حاکم و رئیس بمیل مردم در حکومت و عزلش خارج از آنست " یعنی از قبیل نصب امام نیست که بما واگذار شود .

ص: 99

بیست و یکم = امام خلیفه خداوند بزرگ و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است واگر امامت با انتخاب عملی و ثابت شود دیگر چنین کسی خلیفه خداوند ، و پیغمبرش نخواهد بود، چون از طرف خدا و پیغمبر منصوب نشده است بسبب عقیده در گفتار همه شما که میگوئید امام خلیفه خداوند و پیغمبر است، دیگر نمیتوان گفت امام منتخب از طرف مردم درست است و امام است بلکه چنین انتخابی باطل است نباید گفته شود که امام خلیفه بودنش فقط هنگام انتخابش است برای اینکه میگوئیم چنین کسی چگونه خلیفه خدا میباشد ، در صورتیکه خدا با مامت او تصریح نکرده است بلکه او را با انتخاب مردم واگذار کرده است و اگر بنا بانتخابش خلیفه خدا میبود هر آینه جایز میبود که خدا پیغمبری را برگزیند و احکام او را با نتخاب مردم واگذار کند و بهمین سبب احکام را بخدا نسبت بدهیم و این قطعا باطل است.

بیست و دوم = چگونه جایز است از پیغمبری که بزرگترین امری را به مردم واگذار نماید، وکسی را جانشین خود کند بوسیله انتخاب ؟

زیرا امامت و ولایت بالاترین مقامی است که از طرف مقام نبوت بکسی اعطا میشود، چون امام جانشین پیغمبر است و مانند پیغمبر حکم کننده است پس چگونه این امر مهم را اهمال خواهد نمود قطعا چنین وظیفه خطیری را نمیتوان در اختیار و انتخاب مردم نهاد پس انتخاب امام به وسیله مردم باطل است و باید به نص صریح پیغمبر بوده باشد ، نباید گفت که در شرع جایز است که انتخاب امام را بعهده مردم محوّل نمود برای اینکه ما میگوئیم و میدانیم چنین مصلحتی اصلا وجود ندارد، بلکه مفاسد زیادی در برخواهد داشت

واگر خداوند جایز میدانست که مصلحت انتخاب امام با مردم باشد

ص: 100

پس جایز میبود که انتخاب پیغمبر با مکلّفین باشد در صورتیکه خداوند چنین نخواسته .

بیست و سوم = خداوند بزرگ در قرآن وصیت کردن را واجب فرموده پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم مردم را بر آن تشویق کرده است و این امر واجب را مؤكدا چنین فرموده است مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ وَصِيُّهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً " یعنی هرکس بدون اقدام بوصيت بمیرد مردنش مانند زمان جاهلیت است "پس آیا شایسته است که ترک این امر واجب را به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نسبت بدهیم ؟ و چگونه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) امری را که بموجب نص صریح قرآن و اخبار متواتره واجب شده بدون اینکه نسخ یا ابطال شده باشد ترك خواهد نمود ، اگر کفّار بخواهند نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اهانتی یا دشنامی بدهند هیچ دشنامی بدتر از دادن چنین نسبتی نیست " یعنی بگویند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) امر واجب خداوند را درباره خود و دیگران اجرا نفرموده" پس همینکه از طرف پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ترك وصيت ممتنع شود قول بانتخاب محققا باطل میشود .

نباید گفته شود که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) وجوب وصیت را فقط در امر دین و یا اداره امور صغار و امثال آن جایز دانسته و مردم را بدان دعوت کرده ولی در امر شرع وصیت نکرده و نمیتوان وصیت را شامل امور شرعیه دانست

در جواب این فرضیه میگوئیم :

وصیت در امور دینی و شرعی مهمتر است از وصیت در امور دنیوی بالاخص نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که خودش اصل و منبع خبر و دین است و معلم و مرشد و راهنمای بشر است و خداوند بزرگ کارش را منحصر

ص: 101

در امر دین فرموده و باو گفته ، انَّ اَنتَ اِلّا نَذیر . " یعنی تو نیستی مگر آگاه کننده مردم بدین و منصبش بالاترین مناصب و شأنش عالیترین مقامات و شئون است پس چگونه ممکن است که چنین مسئله مهمی را بمردم واگذار نماید و خود اهمال کند آنهم مردمیکه امکان اغراض شخصی در کارشان باشد

ونیز چگونه ممکن است استحباب وصیت در امور دین ؟ و حال آنکه خداوند بزرگ در مورد وصیت ابراهیم و یعقوب بفرزندانشان فرموده، ابراهیم وصیت کرد فرزندش را و همچنین یعقوب بنا براین آیا چگونه میشود که وصیت در امور دنیوی واجب باشد ولی در امور دینی واجب نباشد؟

بالاخص که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برای امور دینی و شرعی و راهنمائی برگزیده شده است .

بیست و چهارم= اگر جایز باشد که امتی امامی را انتخاب کنند هر آینه واجب است که آنها اعلم از اما می باشند که میخواهند انتخاب نمایند تا بتوانند از علم و فضلش مطلع شوند، و اگر انتخاب کنندگان خودشان اعلم باشند قطعا آنها بایستی انتخاب شوند نه دیگری، از طرفی نمی توانند خودشانرا هم انتخاب نمایند پس انتخاب اختیاری باطل است و اگر فرض شود نباید شخصی از دیگری اعلم باشد تا بتواند او را انتخاب نماید بلکه غیر اعلم یا مرجوح میتواند که بداند و تشخیص دهد فضل و علم راجح را چنانکه غلامان ابوحنیفه در فقه مرجوح و پائینتر بودند، همچنین کسانیکه سیبویه را در علم نحو بالاتر تشخیص داده بودند " یعنی بدون اینکه اعلمی از غلامان و طرفداران سیبویه آزمایشی کرده باشد آنها سیبویه و ابو حنیفه

ص: 102

را بالاتر و راجح تشخیص داده بودند " لذا میگوئیم که مسلم است که مرجوح میتواند که بفهمد راجح از او افضل است ولی نمیتواند بفهمد که آنشخصی را که آنها راجح دانسته اند از دیگران هم افضل هستند و غیر مقدور است تا بتوانند بفهمند چه کسی از چه اشخاصی بالاتر وافضل هستند انتخاب امام باختیار مردم جایز نیست .

بیست و پنجم = اگر نصب رئيس واجب شود بر مردم اما شرط شود کسی باید رئیس شود که یا ظلم و تجاوز از او محال باشد یا نباشد :

اما اوّل - که شرط شود تجاوز و ظلم از او محال باشد چنین کسی باید البته معصوم بوده باشد و بعصمت او جز خداوند بزرگ کسی آگهی و علم ندارد

اما دوم - یعنی لازم نباشد علم به عدم تجاوز و ظلم او حاصل شود که این امر در صورت قبول میرساند که ضرر وجودش بیش از نبودنش است پس انتخاب جایز نیست

بیست و ششم = اگر برمردم واجب شود نصب رئيس بمنظور بر طرف کردن مضرات و فساد هرآینه لازم میشود تا مردم فساد و مضرات را بدانند تا از نیکیها جدا و تفکیکش نمایند در اینصورت احتیاجی به نصب رئیس نخواهند داشت

"یعنی اگر مردم خودشان تمیز بدهند چه کاری بد و چه کاری خوب است دیگر برئیس نیازی نخواهند داشت" و این برخلاف قضیه مقدم است که گفتیم رئیس را بمنظور بر طرف کردن فساد انتخاب باید کرد "البته امامیه چنین بیان و گفتاری ندارند و معتقدند که نصب امام از طرف خداوند جليل باید بوده باشد

ص: 103

نباید گفته شود که مردم دست مردم دست از فساد بر نمیدارند چون خود رؤسا هم دیده شده که مرتکب گناه و فساد شده اند ولی اگر روسا فساد را ترك نکنند مربوط بخودشان است و چون ترك فساد امری واجب است و هر زمانی هم اشخاص صالح که مرتکب فساد نشوند وجود دارد پس انتخاب رئیس جایز و در زمان و جود رئیس محققا فساد کمتر از زمان عدمش میباشد هرکس که از وقوع فساد ناراحت است باید وسیله ء تحصیل کند تا در قلع و قطع آن اقدام مفیدی کرده باشد و این کار بوسیله نصب رئیس بهتر خواهد شد تا مال و جان مردم محفوظ بوده باشد

اما مردم صالح نمیتوانند اتفاق رأی پیدا نمایند تا رئیس مفیدی انتخاب کنند بلکه اختلاف حاصل خواهد شد چون هريك طالب نصب رئیسی از طرف خودشان خواهند بود پس سبب هرج و مرج خواهند شد، و نادانان هم امر رئيس منتخب از طرف صلحا را اجرا نخواهند نمود و نتیجه این نوع انتخاب هرج ومرج است ، تنها دفع ماده فساد میشود بانتخاب رئیس از طرف خداوند که عقیده امامیه میباشد

و اگر اشخاص بتوانند رئیس را نصب نمایند قطعا خواهند توانست فساد را هم از نادانان برطرف کنند و اگر عاجز باشند از دفع فساد از انتخاب رئیس هم عاجز خواهند بود که لازمه این عدم وجوب نصب رئيس است که آن باطل است

بیست و هفتم = اگر بعلت ترك واجبات وجوب نصب رئيس برمكلفين لازم شود تسلسل حاصل خواهد شد و تسلسل باطل است پس و جوب نصب رئیس هم باطل است

بیان شرطیت " یعنی وابستگی جایز بودن ترك واجب اقتضا دارد

ص: 104

و جوب نصب رئیس را "و چون برای جلوگیری از ترک واجبات نصب رئيس لازم میباشد و اگر چنین نکنند باید چیز دیگری باشد تا مانع شود آنها را از انجام ندادن امور واجب همانطوریکه واجب است برای جلوگیری از وقوع فساد نصب کردن رئیس برای وجود مقتضی در آنها .

اما گفتار امامیه :

و آن اینست که هرگاه واجب شد بر مكلفين ترك كردن فساد و مکلف باشند که بآن عمل نکنند، آنوقت بر خداوند بزرگ واجب است در اثر لطفی که دارد رئیسی بر آنها بر انگیزد و برخداوند محال است انجام ندادن امر واجب را پس محذور(1) تسلسل اینجا منتفی است.

ص: 105


1- تسلسل ودور یعنی چه ؟ لازم است تعریف مختصری بنمائیم : دور عبارت از دوران علیت و معلولیت میان دو چیز بطوریکه هر کدام علت ، و معلول دیگری باشند، و در دور باید افراد سلسله علل و معلولات ازد و طرف محدود بوده باشند مثلا اگر پنج نقطه پی در پی وجود داشته باشد نقطه اولی علت ، نقطه دوم و نقطه دوم علت نقطه سوم و نقطه سوم علت نقطه چهارم و نقطه چهارم علت نقطه پنجم است حال اگر از نقطه پنجم مجددا شروع شود تا بنقطه اولی منتهی گردد در این حال نقطه اولی هم علت است وهم معلول . تسلسل= د ر تسلسل سلسله اگر سلسل علل و معلولات از نقطه ای شروع شد ولی منتهی بجائی نگردید تا که مجددا دور زده بنقطه اولی یا بهمانجا توقف نماید چنین سلسله را تسلسل گویند. مثلا اگر سلسله از نقاط غیر متناهيه تشکیل شود و اولین نقطه که از طرف ماست معلول نقطه مافوق پاورقی از قبل و نقطه ما فوق معلول نقطه مافوق و نقطه مافوق آن معلول نقطه مافوق دیگری باشد و نقاط مفروضه در سلسله بنقطه ایکه سلسله را قطع کند و علت سایر نقاط باشد منتهی نشود آنرا تسلسل گویند بطلان دور امری بدیهی و فطری عقل سلیم است چون نتیجه دوران علیت و معلولیت ما بین دوچیز بی واسطه یا با واسطه تقدم هريك بردیگری و احتیاج هريك بدیگری است و بقول حکماء تقدم شیء بر نفس خواهد بود زیرا تقدم موجودی بر موجودی که متقدم براوست تقدم برخود خواهد بود. در بطلان تسلسل حكما دلایل بسیاری آورده اند که طالبین باید به کتب آنها مراجعه نمایند، و چون اینجا اقتضا ندارد گنجانده شود بهترین راهنما كتاب صدرالمتألهین در حکمت است در قسمت فلسفه عالی .

نباید گفته شود که ملازمت بیمورد و ممنوع است زیرا جایز بودن ترك واجب از افراد است مستلزم وجوب نصب رئیس است ، " یعنی اگر بر امت واجب شود کلیه اوامر را اعم از كوچك و بزرگ انجام دهند باید کسی منزّه و عالم باشد تا آنها را راهنمائی نماید":

که باید خداوند او را نصب فرماید چون واجبات را نمیشود ترک کرد پس امام هم واجب است باشد تا مردم را دانا بامور واجب نماید ، البته مجموع امت را نمیتوان غیر معصوم دانست زیرا محال است که کلا بر ارتکاب گناه ياترك واجبی اجتماع نمایند ، و اگر برخی از امت درستکار باشند، و برخی خطاکار باز محتاج بنصب امام هستیم تا آن عده را راهنمائی کند

وجه بیست و هشتم = اگر نصب رئیس و امام بر مردم واجب باشد نه بر خداوند متعال یکی از دو امر زیر لازم میآید:

یا اخلال در امور واجب ، يا وقوع هرج و مرج که این نتیجه حاصله

ص: 106

هردو قسمش باطل است با تفاق عموم پس مقدم یعنی کبری مانند آن میباشد

بیان شرطیت :

بعلت دوری از شهرها از یکدیگر و زیاد بودن تعداد آنها واجب است که در هر شهری رئیسی انتخاب نمایند تا خطاکاران را از خطا، و اشتباه دور سازند و هیچگونه اولویتی هم بین آنها نیست که رئیس ، از خودشان باشد یا از اشخاص دیگر ، واگر بنا شود هر شهری از خود رئیسی انتخاب نماید آنوقت هرج و مرج خواهد شد زیرا هر رئیس می خواهد منویات خود را اعمال نماید یا برروسای دیگر سمت ریاست و برتری را داشته باشد که فساد را نیز موضوع مسلّما چندین برابر بیشتر از ترك نصب امام است، و اگر بگوئیم بعضی از شهرها رئیس داشته باشند و برخی نداشته باشند در اینحال ترجیح بلا مرجح خواهد شد، واگر بگوئیم بر هيچيك از بلاد و شهرها نصب رئيس واجب نباشد، در اینصورت بطلان وجوب نصب رئیس یا امام ثابت میشود، و اگر بگوئیم نصب امام در هر شهری واجب است ولی حق نداشته باشند امرونهی نمایند در اینصورت درامور واجب اخلال خواهد شد

بیست و نهم = علمای است اتفاق دارند بر گفتار خداوند بزرگ که فرموده:

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما ،الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ

"یعنی دست زن سارقه و مرد سارق را ببرید و زنان و مردان زناکار را هريك صد ضربه تازیانه بزنید و آیات مطلقه بدون قید دیگر.

ص: 107

حال میگوئیم این دستور خداوند را یا باید است اجرا نمایند یا ائمه و پیشوایان دین که اجرای دستورات خداوند بدست مردم بنا بگفتار همه باطل است زیرا اجرای اوامر خداوند را جز امام یا کسیکه از طرف امام معین شده و دیگری حق ندارد اعمال نماید همانطوریکه خوارزمی که یکی از علمای اهل سنت است نقل کرده یعنی نقل اجماع را نموده پس اجرای حدود باید بدست امام باشد پس آیه فوق و امثالش خطاب شده به امام که امام هم باید از طرف خداوند نصب شود تا امر باو متحقق گردد و جایز نیست که از طرف امت منصوب شده باشد و اگر چنین نباشد لازم میآید که مردم اما می را نصب نمایند و او هم قبول امامت کند

نباید گفته شود که این امر غرض قطع دست سارق و سارقه است ، و هر کسیکه صلاحیت این کار را داشته باشد میتواند منصوب شود و از ملاحظه باید هم معلوم میشود وجوب برکسی است که صلاحیت امامت را دارد ، با اجرای مقد ماتش و هر صاحب حل و عقدی میتواند اقدام با انجام چنین وظیفه را بنماید و یا واگذار کند بکسیکه صلاحیت قطع دست سارق را دارد زیرا بطور مطلق امر شده و وجوبش بر اقدام قطعی است البته وجوب عمل مستلزم وجوب مقدماتش هم میباشد پس آیه دلالت دارد بر نصب امام بر مردم و اصل آیه قطع ید ، است و به تبعیت اصل مقدماتش واجب خواهد بود بنا برفرض وجود امام معصوم از طرف خداوند متعال ، و نباید فرض شود که فقط منظور قطع دست است چنین فرضی خروج کلام است از حقیقتش بدون جهت و بدون وجود دلالتی بر آن، زیرا امر مطلق اقتضا می کند وجوب مقدمات آنرا بر کسیکه انجام فعلی بر او واجب ولازم باشد .

اما وجوب فعل بر مكلف و وجوب مقدماتش بردیگری صحیح نمیباشد

ص: 108

زیرا کسیکه امامت را برقرار کند و شخصی هم قبول امامت نماید صحیح نیست که قبول مقدماتش را بردیگری واجب نماید بلکه برکسی است که امامت را پذیرفته

ابوالحسین بصری با استدلال بهمین آیه و جوب نصب ائمه را بر مردم واجب ولازم دانسته و گفته است گفتار خداوند باینکه فَاقطَعُوا یعنی ببرید مشترك است میان بریدن و مباشرت چنانکه در عرف میگویند قَطَعَ الاَميرُ سارَقُ إِذا أَمَرَ بِقَطْعِه:

"یعنی امیر دست سارق را قطع کرد هرگاه امر بقطع کند و نیز گفته میشود قطع الحداد سارق إذا یا شر القطع " یعنی اصطلاحا هم به امیر و هم بآهنگر که دستور میدهد و یکی شخصا عمل میکند هر دو را قطع میگویند پس مراد مباشرت و عمل نیست و ظاهرا عمومیت دارد و همه امت را شامل میشود و با اینکه وجوب حدّ شامل همه آنها میباشد امکان ندارد که همه آنها در این امر شرکت کنند و اگر مراد چنین باشد که همه مردم شرکت کنند بنا بقول اجماع این معنی منظور نیست که همه بروند و این حدود را اجرا نمایند و با وجود این امت نمیتواند امر باجرای حد قتل بدهد بدون اینکه از طرف امام مورد تصدیق واقع شده باشد بنابراین مراد رسیدن به قطع ید است و اگر بنا باشد که است داخل شود در جمله کسانیکه صلاحیت امامت را داشته باشند پس لازم میآید بر همه رسیدن باو و بجز قبول عقد امامت چاره نیست و جواب این مطلب از دو وجه است :

اوّل - اینکه امر بقطع است نه رسیدن بآن و اینهم در آنچه ما گفتیم شرح داده شده.

دوم - اینکه صحيح است که گفته شود درباره امام که سارق را قطع

ص: 109

ید کرده است و در عرف فهمیده میشود از این معنی که امر بقطع ید کرده است همانطوریکه فهمیده میشود بصورت حقیقت در حد هرگاه مباشرتا قطع کند پس صحیح است که در هرد و وجه حقیقتا باشد در حق امام و درباره حدّ عرفا .

اما آنهائیکه امامت را منعقد میکنند : گفته نمیشود درباره آنها اینکه دست سارق را قطع کردند بمعنی اینکه ایشان امامت را منعقد کردند بکسیکه از کرده بقطع ید سارق برای دوری آن در لغت واگر از راه مجاز قرار داده شود بسیار بعید است، هم از لحاظ معنی و هم از لحاظ لفظ و حمل نمیشود بر مجاز دور بر معنی با وجود حقیقت ، و میگوئیم که بر سبب بطور مجازیت بعلاقه سببیت و اسباب در قرب و بعد و عموم و خصوص متفاوت است، و همچنین تفاوت دارد آن مجاز در اولویت و امر به قطع برخی از اسباب " یعنی برخی از اسباب اولویت دارند از برخی از اسباب دیگر" زیرا آن علت تامه نیست و عقد يك، سبب بعيد عامی است و امر نزدیکتر است از آن پس جایز نیست حمل کردن آن بر عقد با وجود حقیقت و قریب و ممکن بودن آنها وبالخصوص سبب بعيد عام زیرا ممکن است که از اسباب اتفاقیه باشد پس حمل لفظ بر آن جایز نیست و بدان نویسندگان و گویندگان بوجوبش از لحاظ عقل بر است نه بر خداوند بزرگ شبهاتی ذکر کرده اند.

اوّل = آنچه گفتهاند درباره نفس تحسین و تقبیح عقلی که محال است سبب شوند بروا جب بودن چیزی بر خداوند .

دوم = اینکه نصب اینکه نصب امام ممکن است که لطفی باشد پس اگر تمکن نداشته باشد آن لطف حاصل نمیشود و هرگاه خداوند بداند آنرا در اینصورت

ص: 110

نصبیکه انجام نمیگیرد لطف مگر با آن بیهوده است ، پس بر او واجب نیست

سوم = امام اعم از اینکه معصوم باشد یا نباشد گفتار به عصمت نسبت باو ممتنع است بنابر آنچه که بعدا خواهم نوشت و غیر معصوم هم مشمول لطف نیست

چهارم = اگر وجود امام معصوم واجب باشد بعلت لزوم معصومیتش لذا لازم میآید که نوآب و رؤساء قراء و نواحی بلکه تمام حکام هم معصوم بوده باشند زیرا معصوم بودنشان در تقرب و تبعد بیشتر موثر است.

پنجم= چون بالاتفاق ممکن است زمانی پیش آید که خالی از وجود تکالیف شرعی باشد لذا قول بجواز خلو زمان از وجود نصب امام برای خاطر طاعات اولی میباشد این شبهات مذکوره مورد اعتماد و اعتقادشان بسیار بی ارزش و ضعیف است بجهات و دلایل زیر :

اما در مورد عقیده اوّل ما در علم کلام ثابت کردیم ثبوت تحسین و تقبيح عقل را و چگونه چنین نباشد و حال آنکه هیچ دینی ازادیان و هیچ آئینی از آئینها انجام نمیگیرد مگر با دو مقدمه اول اینکه خداوند معجزه را خلق کرده است با دست پیغمبران برای تصدیق آنها " یعنی تصدیق مردم".

مقدمه دوم :

انکه هرکسی را که خداوند تصدیق کرده واجب است که صادق باشد بسبب قبح تصدیق کاذب از طرف خداوند " یعنی خداوند بی جهت کسی را تصدیق نمیفرماید "و محال بودن صدور قبح از جانب او و هیچکدام از اینها انجام نمیگیرد بنا بر مذهب خودشان .

ص: 111

اما مقدمه اول ، بسبب محال بودن تعلیل کردن اعمال خداوند بفرض.

واما دوم ، برای اینکه نفس قبح و حسن عقلی مستلزم جایز بودن اظهار معجزه بدست دروغ گو و برای اینکه نفی وجوب چیزی برخداوند مستلزم جایز بودن پاداش به گناهکاران بسبب ارتکاب گناهشان و مجازات مطیعان بجهت اطاعتشان و داخل کردن پیغمبران در آتش و داخل کردن فراعنه در بهشت که این چیزها را عقلا نادانی و بیخردی میدانند مسلّما اگر این قبیل امور از مردم معمولی سر زند دلیل بر نادانی آنها است چه رسد از قادر حکیم خداوند بزرگ که منزه است از آنچه اینها وصف میکنند .

اما دوّم = و جوهش بی ارزش است " یعنی بچند دلیل این بی ارزش میباشد".

اوّل = اینکه امام در حال غیبت و ظهورش لطف است درزمان ظهورش که توضیح داده شد

و اما در هنگام غیبتش چون مکلف ظهور امام را در هر زمانی جایز میداند و بهمین علت از ارتکاب معاصی خودداری مینماید فلذا غیبتش هم لطف است.

نباید گفته شود : که تصرف کردن امام اگر شرط باشد در بودنش واجب میشود بر خداوند انجام دادنش و تمکینش را و اگر چنین نباشد پس لطفی نیست

برای اینکه ما میگوئیم که تصرف او ناچار از اینکه لطف باشد و تصدیق نمیکنیم که برخداوند واجب است تمکین آنرا برای اینکه لطف فقط واجب است منافات با تکلیف نداشته باشد و خداوند یارانی برای امام خلق کرد.

ص: 112

است و این با تکلیف منافات دارد و فقط لطف امام حاصل میشود و انجام میگیرد یا چند امر که از آن جمله آفریدن امام و تمکینش از قدرت علوم و نص بر او بنامش و نسبش و این واجب است برخداوند و آنرا انجام داده است و نیز پذیرفتن امامت که واجب است بر امام که آنرا هم انجام داده است

وبر سایر مردم هم واجب است یاری کردن امام ودفاع از او و اطاعت امرش و قبول گفتارش را .

دوم = آنچه که مقرب است برای طاعت و مبعد است از معصیت و وادار کردن با جبار لطف نمیباشد زیرا آن منافات دارد برای مکلّف و نصب امام و نص بر او و امرشان بر اطاعت باو از قبیل اول و اجبارشان بر اطاعتش از قبیل دوم است برای اینکه آن از واجبات است ، پس اگر جایز باشد بکار بردن زور برای انجام واجبات بمردم هر آینه جایز میبود بر بقيه واجبات ، چون اطاعت امام عبارت از امتثال اوامر خداوند ونواهيش میباشد پس بکار بردن زور بر اطاعت آن بکار بردن زور است بر انجام دادن آن .

سوم - امام آنستکه امر کند با جرای اوامر خداوند بزرگ و نهی کند از نواهی او پس اگر جایز باشد که مردم را بزور وادار کنند بر اطاعتش هرآینه جایز میشود که مردم را وادار کرد بزور بر اینکه بگویند امامی نیست برای اینکه هریك جایز است دروغ بودنش پس مجموع همچنین است و برای اینکه اجماع فقط بوجود میآید در کمی از مسائل و اجماع فقط حجت بودنش وقتی ثابت میشود که ناقلین آن معصوم باشند که با شنیدن ثابت میشود زیرا اگر بآن بواسطه عقل پی ببریم هر آینه اجماع نصاری حجه میبود

ص: 113

و شنیدن راه مییابد بآن نسخ کردن و تخصیص را پس آنوقت ناچار از شناختن عدم ناسخ و مخصص هستیم و راهی بآن نیست بجز اینکه آن از راه نقل باشد و این انجام میگیرد در صورتیکه بدانیم که امت با نقل کردن احکام اخلالی نمیکنند و این عملی نیست مگر در صورتیکه آنها معصوم باشند و این لازمه اش يك دور ظاهری است و قیاس نیست و برای اینکه آن بخودی خود دلیلی نیست زیرا فقط بيك ظن ضعیف میرساند و لابد و ناچار برای او از اصلی است که مورد نص بوده باشد پس خودش بمجرد و تنهائی نگهدارنده نمیباشد از طرفی هم کسی باین قائل نیست و از قبیل برائت اصلی هم نمیباشد والا واجب نبود فرستادن پیغمبران بلکه اکتفا بعقل و آن باطل است ، و مجموع هم نمیباشد " یعنی هم عقل وهم نقل " برای اینکه کتاب و سنت اختلاف در معانی آنها حاصل شده است ، پس جایز نیست که نگاهدارنده باشند برای اینکه آنها از همان مجموع او میباشند و شامل برخی از احکام دینی هستند و اگر هريك از این مجموع در بربگیرد برخی از احکام را وباطل باشد دلیل بودنش بر آنچه که دربر گرفته است آن برخی دیگر را که از جمله احکام دینی است که نگاهداری نشده است ، پس مجموع نگهداشته نشده است.

"یعنی میتوان که آنرا نگهداشت بدون اخلالی" پس باقی نماند مگر اما می که او یکی از امت معصوم است، و اگر معصوم نباشد هر آینه زیادت و نقصان به او راه خواهد یافت که دیگر نگهداشته شده نمیباشد .

چهارم= انسان طبیعتا مدنی است و ممکن نیست بطور انفراد زندگی کند بسبب احتیاجش در خوردن و پوشیدن و مسکن و غیره و نمیتواند همه ما يحتاج خود را خودش انجام دهد و احتیاج بكمك دیگران دارد بطوریکه

ص: 114

هر عده ای قسمتی از آن کارها و احتیاجات را انجام دهند تا نظام نوع انجام پذیرد، و اجتماع در این مورد هم ایجاد رقابت و بهم غلبه کردن و از هم سبقت گرفتن است و هريك از افراد شاید آنچه که در دست دارد رفع احتياجش را نکند پس قوه شهوت و هواخواهی او را وادار میکند تا ما يحتاج خود را بزور و ستم از دیگری بدست آورد و این کار منجربه هرج و مرج خواهد شد پس ناچار از نصب امام معصومی است که مردم را از زور گوئی وستم بازدارد و حق مظلوم را از ظالم بگیرد و حق را بِمَنْ لَهُ الحق برساند و خطا و اشتباه بر او جایز نباشد و همچنین گناه کردن و اگر چنین نباشد ایجاد نظم نخواهد شد

هشتم = اینکه خداوند بزرگ قادر است بر نصب امام معصوم واحتیاج جهان هم وادار میکند بانجام دادن آن و هیچگونه مفسده ای هم در آن نیست و تمام این معنی آشکار است پس نصب امام واجب میباشد

نهم = هر کسیکه دارای صفت ناقص باشد محتاج است به تکمیل و رفع آن نقیصه بوسیله دیگری برای برطرف کردن آن نقص و باید به کسی رجوع کند برای رفع نقصش که کامل باشد و الا خود آن شخص با محتاج در تصفیه شرکت دارد که آن شخص احتیاج بيك علت خارجی دارد که او کامل بوده و نقص از او سر نزده باشد که او همان معصوم است.

دهم = امکان ارتكاب خطا موجب جایز بودنش میباشد ، پس اگر سبب گردد احتیاج در عدمش بيك علتی در شدن آن آنوقت آن علت واجب میگردد زیرا تمام ممکنات اشتراک دارند در امکان پس اشتراک دارند در احتیاج بيك علت خارجی و آنچه که خارج از ممکن باشد همان کسی است که واجب است خطا از او سر نزند و آن معصوم است.

ص: 115

یازدهم - اگر امام غیر از معصوم باشد لازم میآید تخلف معلول از علت تامه اش که تالی باطل است یعنی تخلّف معلول از علت تامه اش که تالی نامیده میشود" پس مقدم مانند آن است.

بیان ملا زمت :

اینکه بعلت جایز بودن اشتباه از مکلّفین لازم است تحت ریاست امامی بوده باشد که آن امام خودش مرئوس امام دیگری نباشد در غیر اینصورت دو امام وجود خواهد داشت بدون اینکه احتیاجی پیدا شود " یعنی مثل اینست که انسان خود امام خودش باشد.

دوازدهم = اینکه واجب است پیروی کردن از امام بدلیل کلمه ، و لغت و اجماع و عقل

اما در معنی و لغت امام عبارت از شخصی است که باید از او پیروی شود همانطوریکه رداء بچیزی میگویند که انسانرا بپوشاند و لحاف بچیزی میگویند که انسان بخودش می پیچد "یعنی امام برای پیروی و اطاعت از اوست ورداء برای ارتداء و لحاف برای التحاف است این از لحاظ لغوى :

اما از جهت اجماع :

اختلافی نیست بر اینکه واجب است بر امت که حکم امام را اطاعت نمایند در تمام احکام و روشها و سیاستها.

اما عقل = چون واجب است پیروی کردن از امام بطور قطع ، و همچنین اجرای احکامش خواه بمجرد گفتارش باشد خواه بيك جهت و د لیلی که دلالت کرده است بر آن، خواه نباشد نه بجهت گفتارش و نه

ص: 116

برای دلیلی که برآن دلالت کرده است. جایز نیست گفته شود که نه برای گفتارش و نه برای دلیلی که دلالت بر آن کرده است بنا چار بدیهی میباشد و جایز نیست که گفته شود برای دلیلی که دلالت کرده بر او برای واجب بودن پیروی کردن از غیر مجتہد و دلیلی محققا نمیآید برآن زیرا فائده ای نیست در این هنگام در گفتارش پس معلوم است که باید بمجرد گفتارش باشد زیرا اگر جایز باشد بر او اشتباه کردن و اقداماتش پراشتباه باشد با لزوم اطاعت اوامر او و خداوند بزرگ بعلت وجوب پیروی نمودن از امام که خداوند امر باشتباه و اطاعت از کسی که اشتباه نموده کرده باشد و آن محال است، و اگر از امام پیروی نشود پس امام خارج میشود از امامت و خالی میگردد زمانه و روزگار از وجود امام و آن محال است

سیزدهم = ما بحكم ضرورت میدانیم بعثت و بر انگیختن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را و همچنین پیروی کردن تمام مردم از احکامیکه آورده است و این قضیه بستگی دارد به نقل و گفتار کسانیکه بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خواهند آمد پس ناقل یا معصوم است یا غیر معصوم اگر غیر معصوم باشد بعلت عدم علم به صحت گفتارش و عدم اعتماد بر اعمال و دستوراتش محققا گفتارش باطل است و بجهت عدم پیروی کردن از گفتار چنین کسی فایده تکلیف منتفی ، پس قسم اوّل یعنی معصوم بودن شرط ولازم است و معصوم خواهد شد یا امام است یا امام از طرف امام دیگری است یا از طرف امت اتفاق کرده شده بر او یا براهل تواتر در آنچه که نقل کرده اند و قولیکه بر معصوم بودن کسی که از این سه دسته خارج باشد نیست، و جایز نیست اینکه باشد علم کسیکه پس از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بیاید و بشریعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بسبب منعقد شدن اجماع امت بر او، زیرا عصمت است از خطا فقط وفقط بوسیله

ص: 117

اخباریکه وارد کند شناخته میشود یعنی اخباریکه از لسان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یا از قرآن یا از سنت و یا هرنصی که دلالت کند بر اینکه اجماع حجت است بشرطی که شناخته شود اینکه از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده است و ناسخی و معارضی برآن نیامده است و همچنین توقف وارد بر صدق ناقل با اینکه بوسيله اجماع معصوم میشود یا بیك چیز دیگری

اما اگر بوسیله اجماع باشد دور لازم میآید زیرا ما نمیدانیم صحت خبر را که دلالت کند بر عصمت اهل اجماع مگر با خود اجماع و صحت اهل اجماع شناخته نمیشود مگر پس از شناختن صدق آن خبر برای اینکه اجماع فقط حجت است زمانیکه مشتمل باشد بر قول معصوم زیرا اگر چنین نباشد جایز است دروغ گفتن بر هريك از اهل اجماع و آنچه که بجزء لازم میآید برای کل هم لازم میآید، و شرح داده شده در اصول ضعف ادلّه آنها را بر حجیت بودن اجماع برای اینکه مسائل اجماعی بسیار کم است برای اینکه ممکن نیست که استدلال شود بر آن بر دیگری اگر چه بغیر از اجماع بوده باشد پس با استدلال میشود بتواتر یاغیر تواتر .

اما تواتر جایز نیست که مورد استدلال واقع شود زیرا هدف از تواتر پی بردن باین است که آیا خبر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده است یا نه و نیز در آن خبر چیزیکه دلالت کند بر منسوخ نمودن یا معارض داشتن نباشد پس فایده نمیرساند حجیت اجماع پس نمی ماند مگر امام و این همان مطلوب است.

و با این بیان که کردیم مفید بودن تواتر برای احکام باطل می شود زیرا در نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آشکارتر از نماز پنجگانه چیزی نبوده که بطور علنى اتفاق میافتاده در صورتیکه فصول آن بتواتر بثبوت نرسیده بسبب

ص: 118

اختلافیکه در آن واقع شده است

چهاردهم = اگر امام معصوم نباشد پس بر فرض و قوعش در گناه يا واجب است که او انکار شود یا نشود، پس اگر انکار بر او واجب باشد دور لازم میآید از جهت اینکه توقف انزجار " یعنی دست کشیدن امام از کاری " بر نہی رعیت و نہی رعیت توقف دارد بر نهی خود امام یعنی اگر امام معصیت کند اگر مردم باید او را متنبه کنند از عدم ارتکاب گناه اینجا دور لازم میآید چون از يك طرف خود مردم باید امام را مانع از ارتکاب گناه بشوند و از طرفی امام هم باید مردم را مانع از گناه کردن شود آنوقت هرج و مرج خواهد شد که میخواهم واقع شود، واگر انکار برامام واجب نباشد و او را متنبه از خطا نکنند ممتنع است بدلیل گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) من رای منكراً فلينكره " یعنی هرکسیکه کار زشتی را ببیند باید کننده آنرانهی نماید " و بسبب وجوب انکار منکر بدليل اجماع .

پانزدهم=امت در چند مسئله اختلاف کرده اند که نه در قرآن است و نه سنّت متواتره و نه اجماعی بر آن وارد آمده و قیاس حجت دلیل نیست بدلایل مرقومه در علم اصول.

و اخبار آحاد برای اثبات احکام شریعت صلاحیت ندارد بواسطه قول و گفتار خداوند بزرگ که میفرماید:

إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً

یعنی همانا گمان جانشین حق نمیشود معنی حق را نمیتوان از راه گمان بدست آورد " ناچاریم بوجود معصومی که حق را از باطل تمیز دهد که آن همان امام است.

شانزدهم = قرآن فقط برای این نازل شده که بآن علم پیدا شود

ص: 119

سپس بآن علم عمل شود بدیهی است قرآن دارای الفاظ مشترك ومجمل است که معانی آن از خودش روشن نمیشود و نیز بواسطه آیات متشابه و متعارض موجوده در آن که موجب اختلافات زیاد بین مفسرین و علما گردیده وراهی هم برای شناختن آنها نیست جز گفتار معصوم زیرا گفتار دیگران غیر از معصومین هيچيك از دیگری اولی و برترنیست پس ناچاریم که مبینی بدست آوریم تا بحقایق آن آیات عالم شویم که آنهم تنها معصومین میباشند

هفدهم = چون امام را خداوند عزوجل تعيين ميفرمايد لذا هركس را که بداند تعیین او موجب فساد میگردد و عقلا نصبش قبیح است تعیین نخواهد نمود. چون کار زشت را خداوند انجام نخواهد داد

هیجدهم= گفتار خداوند بزرگ: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"یعنی از خدا و رسول و اولی الامر از خودتان اطاعت نمائید."

و هرکس را که خداوند امر باطاعت میفرماید، باید که معصوم بوده باشد زیرا واجب کردن باطاعت غیر معصوم مطلقا محال است برای اینکه این عمل عقلا قبیح است

نوزدهم = امام اگر معصوم نباشد، باید یا عامی باشد یا مجتهد اولى محال است و اگر چنین بود واجب نبود که مجتهد از او اطاعت نماید و موقعیتش در قلوب پست میشد و محال است برخداوند بزرگ که امر فرماید باطاعت از عامی همچنین بر عامی دیگری هم واجب نیست تا از آن عامی پیروی نماید بعلت عدم وجود اولویت بین آنها و دومی هم محالست والا واجب نبود بر مجتهدین که از دیگران واعلم از خود پیروی نمایند دیگرانهم از ایشان بعلت عدم وجود اولویت در گفتار و انتخابش ملزم به

ص: 120

اطاعت باشند پس فایده ای در نصب ایشان نیست.

بیستم - گفتار خداوند بزرگ:

اهْدِنَا القِراطَ المُستَقِيمَ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيهِم وَلَا الضّالّينَ.

"یعنی هدایت کن ما را براه راست، راه کسانیکه بآنها نعمت داده ای نه کسانیکه مورد غضب قرار گرفته اند و نه گمراهان" و چون غیر معصوم گمراه است پس پیروی کردنش مورد در خواست قرار نمیگیرد و معین میشود که باید معصومین بوده باشند هدایت هم باید از طریق علم حاصل شود نه از طریق گمان و آن نقلی است و ناقل آنهم باید معصوم بوده باشد و بوسیله اجماع و تواتر منظور حاصل نمیشود زیرا پیروی کردن در تمام احکام از ایشان به وسیله اجماع و تواتر جایز نیست پس برای رسیدن بمقصود کسی باقی نمیماند جز امام، زیرا اگر گفتار خداوند باینکه :

الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِم وَ لَا الضالّين .

" یعنی کسانی را که نعمت دادی بایشان و مورد خشم و غضب نمیباشند اشاره به پیغمبران ، پس هدایت بسوی راهشان از طریق علمی فقط به وسیله معصومین انجام پذیر است در هر زمانی چون دعا اختصاص بيك زمان معینی ندارد. واگر اشاره باشد به پیغمبران و ائمه عليهم السلام پس مطلوب حاصل است.

بیست و یکم - گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ

خطاب به شیطان است یعنی همانا بر بندگان من نفوذ نداری مگر کسانیکه پیروی تو نمایند از گمراهان" این فرمان خداوند بزرگ منفی است

ص: 121

و استثناء عمومیت دارد برای گروه مخصوصی در تمام اوقات از نفوذ شیطان در وجود آنها زیرا هر کسیکه گناهی از او سرمیزند در وقتی از اوقات قطعا شيطان بر او نفوذ پیدا کرده و آن منافات دارد با گفتار خداوند بزرگ که فرموده تو در آنها نفوذی نداری یعنی در گروهی که پیروی تو نمینمایند و این دلالت میکند بر عصمت عده ای از ابتلای حصول قدرت و بوجود آمدنشان تا آخر عمرشان که آنها معصوم میباشند از ارتکاب گناهان صغیره و کبیره چه عمدا و سهوا چه در ظاهر چه در باطن و هرکس واجد این صفات باشد معصوم است و امام میتواند باشد

زیرا کسیکه به عصمت پیغمبران قائل است در تمام مدت عمرشان، از معاصی صغیره و کبیره چه ظاهرا و چه باطنا به عصمت امامان هم قائلست و هرکس که عصمت امام را نفی کرده به عصمت انبیاء هم قائل نیست و این اجماعی است بنا بمراتب گفته شده بوجود آوردن قول ناشی مخالف اجماع است.

بیست و دوم - گفتار خداوند : اَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَق أَن يَتَبَعَ مَنْ لا يهدى إلَّا أَنْ يُهدَى فَما لَكُم كيفَ تَحْكُمُونَ

"یعنی آیا کسیکه هدایت کند براه حقیقت با کسیکه هدایت نکند مگر اینکه هدایت شود پس چگونه حکم میکنید " وغير معصوم هدایت نمیکند مگر اینکه هدایت شود پس پیروی نکردن از او اولی است و از غیر معصوم پیروی کردن جایز نمیباشد و از امام واجب است که پیروی شود و غیر معصوم امام نیست و این همان مطلوب ما است.

بیست و سوم - گفتار خداوند : الّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِم.

"یعنی کسانیکه نعمت داده بایشان که مراد از نعمت اینجا عصمت

ص: 122

است زیرا درخواست پیروی کردن از راهشان که خداوند بآنا نعمت راهی داده باین معنی دلالت دارد و راهشان همان صراط مستقیم است و را هی را میتوان باین حقیقت معرفی نمود که باید همیشه صحیح و طبق حقیقت بوده باشد و اشتباه و گناه بر آن نتواند ورود باید که درباره هیچیک از غیر معصومین چنین فرضی مقصود نیست، زیرا غیر معصوم راهشان همیشه مستقیم و راه راست نمیباشد پس این آیه دلالت دارد باینکه هر کس که باید راهش و طریقش پیروی شود باید چنین باشد که درآیه گفته شده و هرکس هم که چنین است معصوم است پس امام باید که معصوم باشد

بیست و چهارم - گفتار خداوند: لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ

"یعنی تا نباشد برای مردم بر خدا بهانه بعد از پیغمبران مراد از این آیه اینست که برای مردم هیچگونه چیزی از انواع دلایل نباشد که آنرا بهانه بگیرند ، پس این آیه عمومیت دارد تمام مردم را و این آشکار و روشن است برای اینکه نکرده است در معرض نفی و فقط این معنی بدست میآید درباره کسیکه بعد از پیغمبران بیاید باید دارای عصمت بوده باشد ، تا بتواند ناقل احکام شرع بوده و جانشین پیغمبر گردد در تمام آنچه از پیغمبر خواسته شد بغیر از نبوت و این موضوع تحقق نمی یابد مگر با عصمت امام پس واجب است امام دارای عصمت بوده باشد.

نباید گفته شود: که نفی حجه بعد از آمدن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) توقف ندارد بر وجود امام معصومی و الا تناقض لازم میآید برای اینکه اگر امام معصوم نباشد بنا بر قول شما حجت ثابت میشود، ولی آن بواسطه ولایت منفی شده و زمان یکی است پس شرایط تناقض تحقق یافته است .

ص: 123

ما در جواب میگوئیم: امام معصوم لازم است برای راهنمایی کردن رسل برای وجه مذکور و ذکر ملزوم ، وجه ملازمت کافی است برای اینکه گفتار خداوند پس از پیغمبران مانند گفتارش پس از امام معصوم است برای اینکه مراد نیست که بعد از آمدن پیغمبر بمجرد آمدنش حجت بر طرف خواهد شد بلکه مواد بعد از آمدن پیغمبر و آوردن تمام احکام ، شریعت و شرح دادن آن و آشکار کردن آن و هر چه که توقف دارد به رساندن آن و عالم شدن بآن و اقدام نمودن بدستورات که مهمترین همه آنها وجود امام معصوم است برای اینکه اوست که باید تمام احکام شریعت را برساند و مردم را دانا کند و هیچگونه تناقضی نیست برای اینکه محال است که پیغمبری بیاید و بعد از دنیا برود و زمانه و روزگار خالی از امام معصوم شود والا اگر چنین نبود حجت ثابت میبود.

در لزوم عصمت امام

بیست و پنجم - گفتار خداوند بزرگ : مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْيَوم الاخر وَ عَمِلَ صالحاً فلهم أَجْرُهُم عِنْدَ رَبِّهمْ وَ لَا خُوفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ

"یعنی کسیکه ایمان آورده بخداوند و روز قیامت و کارهای نیک کرده است پس چنین اشخاص مزدشان نزد پروردگارشان است و ترس برایشان نیست و هرگز اندوهناگ نمیگردند" وجه استدلال باین آیه از دو طریق است:

اول - اینکه نفی ترس و اندوه بر دو وجه متصور است:

1= اینکه نفی ترس و اندوه و حزن بر دو وجه است یکی بجهت نادانی و عدم توجه که آن از باب جهل است

2= اینکه چگونه راه نجات را باید یافت و علم بدان پیدا نمود و از صحت احکامیکه آورده است یقین حاصل نمود و از گناهان چگونه کناره گیری

ص: 124

کرد قطعا مراد اول نیست، برای اینکه خداوند بر سبیل مدح و تعریف آنرا ذکر فرموده، و حال آنکه وجه اوّل مذمت را اقتضاء دارد پس وجه دوم معین میشود و ناچاریم برای شناختن آن احکام و پی بردن به نیکیها راهی به دست آوریم که از طریق قرآن بعلت وجود متشابهات و مشترکات و همچنین سنت امکان ندارد تنها راهیکه باقی میماند همان گفتار معصومین علیهم السّلام است زیرا ایشان میدانند متشابهات قرآن و مجازاتش را و مراد ، و مقصود قطعی قرآن و سنت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) را و از این راه علم به عصمت آنان حاصل میشود

دوم - گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا خُوفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ

یعنی نه ترسی بر ایشان است و نه اندوهی" بطور نكره منفی" یعنی بطور کلی که عمومیت دارد " فقط برای معصوم میباشد این معنی ونفی خوف و اندوه تنها برای یقین حاصل کردن است که بدون وجود امام معصوم در هیج زمانی حاصل نمیشود پس اقتضا میکند متنفر بودن سببشان زیرا غیر از معصوم جایز است که امرشان بخطا و اشتباه باشد و نیز نواهی آنان هم امکان قطعی بر اشتباه را در بردارد و هیچکس غیر از معصوم نمیتواند از احکام صریح قرآن و سنت متواتر مقصود اصلی را بدست آورد پس واجبست در هر زمانی وجود امام معصوم.

بیست و ششم - گفتار خداوند بزرگ: الم، ذٰلِكَ الْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ

"یعنی آن قرآن مورد شک نیست راهنمائی است برای پرهیزگاران"

ما میگوئیم که این دلالت میکند بر وجود معصوم در هرزمانی، ازدو جہت

ص: 125

اوّل - اینکه جمله وكلمه لاریب نکره است و منفی پس تعمیم دارد ولازم است از انتفاء شك و ریب از تمام وجوه در تمام ازمنه و بغیر از معصوم کسی نمیتواند بداند تمام مدلولات قرآن مجید را بطور قطع بنحویکه هیچگو نه شك و ریبی برای او پیدا نشود و معانی کلیه کلمات را بداند ونیز ایما و اشاره و قصد و مقصود قرآن را بفهمد و ما استدلال کردیم بروجود کسیکه ، ریب و شکی نزد اونیست در هیچ چیزی از آیات قرآنی و اعتقادش مطابق است زیرا آنرا در معرض مدح در هر زمانی ذکر کرده

دوم -اینکه امکان دارد شناختن آن در هر وقتی ولی ممکن نیست که

بطور یقین دانست مگر از گفتار معصوم بواسطه عصمتشان از وجود خطا اشتباه پس موجود میباشد و محال است با وجودش امام بودن دیگری ، یعنی بطور خلاصه با وجود بودن معصوم انتخاب دیگری بیوجه است.

بيست و هفتم - وَإِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مصْلِحُونَ ، الا إنّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلكِن لا يَشْعُرُونَ .

"یعنی هر گاه گفته شود بایشان فساد نکنید در زمین میگویند ، ما اصلاح کننده ایم ولی آنها فساد کننده هستند و نمی فهمند و حس نمیکنند "

وجه استدلال به آن :

این آیه میرساند مذمت کسی را که فساد میکند در زمین ولی تصوّر میکند کار نيك میكند در زمین از روی خطا و اشتباه که این موضوع مستلزم نهی از پیروی کردن از او میباشد، یعنی کسیکه خطا میکند و نمیداند و خیال میکند که کار خوبی را انجام میدهد و مسلما پیروی کردن از چنین کسی احتمال ضرر و ترس و خوف را دارد که رفع و دفع آن واجب است ، و تمام افراد غیر معصوم امکان دارد دارای این وضع بوده باشد. عدم و وجود چنین صفتی

ص: 126

در آنها مساوی است زیرا نمیتوانند بطور حتم صفت مذموم را از خود دورنمایند بعلت معارضه علل و اسباب شهوت و غضب وغيره و اقتضای ترجیح بلا مرجح را بنحویکه گذشت دارا میباشند بلکه دومی بسیار ترجیح دارد در غیر معصوم پس ترك اتباع از آنان واجب است ولی ترك اتباع هیچ امامی جایز نیست برای وجوب اطاعتش پس لازم میآید اجتماع ضدین و این ضدین به دست میآیند از همان مقدمه دوم که هیچ چیزی غیر از معصوم امام نیست که آن همان مطلوب ما است

بیست و هشتم = گفتار خداوند بزرگ :

وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

"یعنی گمراه نمیکند بآن مگر اشخاص فاسق را که میشکنند پیمان خداوند را پس از محکم کردن آن و قطع آنچه را که خداوند امر بوصل آن کرده است ، و فساد میکنند در زمین، آنها هستند زیانکاران"

وجه استدلال بآن : آنچه گذشت در وجه سابق که توضیح گردیده

بیست و نهم - گفتار خداوند بزرگ :

أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ

"یعنی آنها هستند کسانیکه هدایت را از دست داده اند و گمراهی را در برابر آن گرفتند، پس سود نداشت تجارتشان و رهنمائی شدند."

وجه استدلال بآن:

اینکه عمل و فعل نکره است و آن در معرض اثبات است كه يك دفعه

ص: 127

در آن کافی است .

"یعنی اگر یك دفعه عمل مذکور در آیه از کسی سر بزند برآیه صدق میکند ، یعنی اگر کسانی پیدا شدند که گمراهی را به هدایت فروختند ولو برای یك دفعه بوده باشد کافی است اثبات گفتار آیه" در اینحال میگوئیم امام همیشه هدایت کننده است، و هر هدایت کننده ای مادامیکه هدایت کننده است هدایت شده است امام همیشه هدایت شده میباشد

برای نتیجه دادن" یعنی برای قیاسیکه دارای قضایای دائم و عرفی است "چیزی از غیر از معصوم برای آنچه که در سابق گفتیم پس هیچ اما می غیر معصوم نمیباشد و آن همان مطلوب ما است .

نباید گفته شود که ماصغری را منع میکنیم، برای اینکه در جواب چنین ادعائی " میگوئیم که آن سبب میشود ممتنع بودن پیروی کردن از او را برای آنچه که سابقا بیانش گذشت.

سی ام = گفتار خداوند بزرگ :

وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا ۙ قَالُوا هَٰذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ

" یعنی مژده بده بکسانیکه ایمان آورده اند و اعمال نيك انجام دادند اینکه برای ایشان است بهشتهائی که از زیر آن جریان دارد رودخانه ها و هرچه روزی برسد از میوه آن بآنها گفتند این همان چیزی است که روزی داده شده بما از پیش

وجه استدلال بآن متوقف است بر چند مقدمه :

اوّل - اینکه مأمور باینکه مژده بدهد غیر از کسی است که مژده داده

ص: 128

شود و این آشکار است.

دوم- اینکه الف ولام در جمع اقتضای عموم میکند که این موضوع در علم اصول بیان شده است

سوم- اینکه کلمه لهم اقتضای استحقاق را میکند

چهارم - اینکه استحقاق ثواب دائم و عدم عقاب و کیفر فقط به آن حاصل میشود که اعمال ،نيك انجام داده شود و از گناهان کناره گیری گردد وما در علم بیان آنرا بیان کرده ایم، و این آیه بر همان معنی دلالت میکند از راه اشاره بنحویکه در اصول شرح داده شده

پنجم - محال است واجب بودن ممکن یا معلول آن مگر هنگام واجب بودن علت و سببش

ششم - استحقاق ثواب دائم مشروط است بانجام دادن اعمال نيك بطور کامل ، و این معنی ثابت نشود مگر هنگام مرگ یا قبل از آن با وجود سبب اعمال نيك و سبب ترك معاصی واگر چنین نباشد لازم میآید یکی از دو امر زیر :

يا وجوب ممكن يا عدم سببش یا ثبوت معلولش با عدم سببش و عدم وجوبش ، برای اینکه دادن مژده بآنها که بهشت برای ایشان است خبر دادن است باستحقاق ثواب دائم و علت ثابت نیست زیرا بکمال رسانیدن تمام اعمال نيك اكنون ثابت نیست، برای اینکه آن در آینده است ، پس ناچاریم بگوئیم که سببش ثابت است که ممتنع است بآن انجام دادن گناه و واجب میشود بآن اعمال نيك با اختیار مکلّف برای اینکه اگر واجب شود وجود اعمال نيك از او و ممتنع نباشد گناهان ، لازم میآید که معلول ثابت شود با اینکه سببش غیر ثابت است پس اگر بدون سبب واجب شد

ص: 129

لازم میآید وجوب ممکن با عدم سببش و آن محال است که آن سبب همان عصمت است ، بنا بر آنچه که گفته شد پس میگوئیم این آیه دلالت میکند بر وجود معصوم در هر زمانی برای اینکه امر مژده دادن محتاج به کسی است که مژده را برساند زیرا محال است شخص معدوم بتواند مژده را برساند و با گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) منافات پیدا خواهد نمود بنا بر مقدمه اولی واجب است از مژده دهنده که تمام اعمال نيك از او سر بزند و اعمال قبیح از او صادر نشود

بنابر گفتار خداوند : وَ عَمَلُوا الصّالِحات ، یعنی کارهای نیک را انجام دادن عمومیت دارد برای مقدمه دوم که از جمله آن انجام ندادن زشتیها وامتناع از بدیها است پس لازم میآید عدم صدور زشتیها ، سپس ثابت شدن استحقاق قبل از بکمال رساندن تمام اطاعات دلالت میکند بر ثبوت آن بجهت آنچه که بیان شد و علم کافی نیست از لحاظ اینکه آن موجب میشود و تابع است و سبب آن همان عصمت است پس واجب شد ثبوت عصمت اکنون برای گروهی غیر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و مردم ، برای اینکه دسته از مردم یا قائلند به ثبوت عصمت و یا اینکه قائل نیستند ثبوت عصمت را در هر عصری ، و گوینده نیست که بگوید همیشه هست یا همیشه نیست یعنی گوینده نیست باینکه بگوید در يك زمانی هست و در يك زمانی نیست این گفتار باطل است و این موضوع و ثبوت بطلانش قبلا گفته شده است پس ثابت میشود در هر عصری و محال است که امام غیر از معصوم بوده باشد با اینکه ثابت شده که از حکیم محال است واجب کردن اطاعت از غیر از معصوم و این قضیه عقلا ضروری است

سی و یکم - گفتار خداوند بزرگ : قَالُوا تَجْعَل فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها

ص: 130

ويسفك الدماء الى آخر آيه

"یعنی آیا قرارمیدهی در آن کسیکه افساد کند در آن و خونها را بریزد الى آخر آیه".

وجه استدلال اینکه :

ملا ئکه محال است برایشان جهل مرکب و گفته اند باینکه وجود غیر معصوم ایجاد فتنه و فساد میکند پس خداوند بآنها جواب داده است که من میدانم آنچه را که شما نمیدانید، یعنی اینکه در وجود و ایجاد آدم مصلحتها است که موجب ترجیح وجود بر عدم است و چون وجود غیر معصوم مشتمل بر مفسده ای میباشد پس در واقع دادن اختیار و حکومت بایشان و مسلّط کردن بر مردم با اینکه غیر معصومند از خداوند حکیم محال است و این قبیل اشخاص امام نیستند چون معصوم نیستند

نباید گفته شود: که این دلالت میکند برضد مطلوب شما بواسطه اینکه آن دلالت میکند بر عدم عصمت آدم برای اینکه خداوند فرمود :

وَإِذْ قَالَ رَبِّكَ لِلْمَلائِكَهُ إِنِّي جَاعِلُ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة الوا أَتَجَعَل فيها مَنْ يُفسد إلى آخر...

"یعنی زمانیکه پروردگارت به ملائکه گفت، که من در زمین خلیفه قرار هم گفتند آیا قرار میدهی در آن کسی را که افساد کنند الی آخر و مقصود از خلیفه آدم است و گفتار ایشان اشاره کردن با واست و اگر پیغمبر صَلى الله عليه وآله معصوم نباشد پس امام اولی است که معصوم نباشد ، ما در رد آن میگوئیم که ما قبول نداریم که این آیه دلالت میکند بر عدم عصمت آدم زیرا گفتار ایشان آیا قرار میدهی در آن کسیکه افساد کند درزمین و

ص: 131

بریزد خونها را اشاره به آدم نیست بلکه اشاره است بفرزندان آدم و کسانی که از او متولد خواهند شد زیرا از آدم فساد و خونریزی درزمین وجود ندارد و این آشکار است، و وجه انکار ملائکه اینکه ایشان شناختند آدم را كه بيك صورتی است که از او نسل و تولد وجود پیدا خواهد کرد که اغلب آنها عصمت خواهند بود، و مرتکب بدی و خونریزی خواهند شد و این موضوع و مسئله میرساند که دادن حکومت بغیر از معصوم جایز نیست

سی و دوم= گفتار خداوند بزرگ : فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ

"یعنی هرکس تبعیت کند از هدایت من ترسی بر آن نیست واندوهناك نمیباشد".

وجه استدلال ، برچند مقدمه توقف دارد:

اوّل - اینکه این تشویقی است در انجام دادن علل نفی خوف و حزن و آن عمومیت دارد در هر زمانی و برای هرکسی با تفاق و قول همگی.

دوم - اینکه هرچیزی را که خدا تشویق کند پس امکان ، خواهد داشت

سوم - اینکه غرض از نفی کردن تمام انواع خوف و حزن است در تمام اوقات برای اینکه نکره منفی معنی عموم را میرساند

چهارم - اینکه بدست نیاید این موضوع مگر با یقین کردن به امتثال اوامر خداوند بزرگ و نواهیش و در صورتی این معنی شناخته میشود که بتوان بمراد و مقصود خداوند پی برد بطور یقین و همچنین باید مراد پیغمبر صلّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را شناخت و دانست

ص: 132

پنجم - اینکه این موضوع از کتاب و سنت بدست نمیآید زیرا بیشتر آنها مجمل است و دارای عمومات و الفاظ مشترکی است و قسمت کمتر آنست که یقین را میرساند و سنت متواتره هم در این الفاظ مجمل کم است ، یکی از اصولیین گفته : کلیه دلایل لفظی بر اصل معانی انطباق ندارد ولی ما در اصول و جه ضعف این قول کلی را بیان کردیم ولی همگی اتفاق دارند که کلیه دلایل لفظی افاده یقین را بطور کامل نمیکند و ممکن نیست بر طرف کردن خوف و حزن بطور دائم در تمام احوال مگر با تحصیل یقین به مراد خداوند بزرگ در خطایش و اینهم امکان ندارد مگر بابیان معصوم در هر عصری فلذا با وجود معصوم امامت دیگری ممتنع و محال است.

سی و سوم - گفتار خداوند بزرك : وَ كَذالكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لتكونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً .

"یعنی همچنین قراردادیم شما را يك امت وسط تا بر مردم گواهی بدهید و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برشما گواه باشد

وجه استدلال :

خداوند وصف فرموده آنها را بعدالت بعلت اداء شهادت بر مردم بدیهی است باید شاهد منزّه باشد و از دستورات پیغمبرش پیروی نماید تا کسیکه برای او شهادت میدهد هیچگونه مخالفتی نتواند برشاهد بنماید و چنین کسی نیست مگر معصوم .

سی و چهارم - گفتار خداوند بزرگ : وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ ... إلى آخر هُمُ المُهتَدوُن

"یعنی مژده بده بصابرین که هرگاه عارض بشود آنها را مصیبتی الی

ص: 133

آخر آیه ایشان هدایت شده هستند .

وجه استدلال:

اینکه داخل کردن الف ولا بر محمول با ذکر هو در قضیه موجبه دلالت میکند بر انحصار محمول بر موضوع چنانچه اگر بگوئیم زید عالم است دلالت میکند بر انحصار علم بر آن ، پس گفتار خداوند باینکه ایشان هدایت شده هستند دلالت میکند برانحصار هدایت بطور عموم در تمام احوال و تمام اشیاء که این اشاره است بمعصومین از امت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که ایشان برخی از امت هستند و هر گاه ثابت شود که اینجا غرض معصوم است محال است مقام امامت در غیر او، این آیه عمومیت دارد در هر عصری با تفاق عموم پس لازم است وجود معصوم در هر عصری بدیهی است غیر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کسی نیست تا معصوم را معرفی نماید را معرفی نماید ، در زمانی از ازمنه

نباید گفته شود: اگر محمول را طبیعت هدایت شده قرارد هم لازم میآید آنچه را که ذکر کردید ولی آنرا بصیغه جمع که معرف به الف ولام شده ذکر کرده است پس یا اینکه مقصودش این است که برخی از هدایت شده ها که با این معنی انجام نمیگیرد دلایل شما و اگر غرضش کلیه هدایت شدگان باشد این ممتنع خواهد بود برای اینکه قضیه در اینصورت منحرف شده و موجبه میگردد که محمولش مسور است بالقاب کلی و مانند چنین قضیه ای ممتنع است صدق آن بنا بر آنچه که در علم منطق گفته شده ، همچنین چرا جایز نباشد بنا برگفتار خداوند بزرك هُمُ المُهتدون . "یعنی ایشان هدایت شده هستند" در آن قضیه یعنی در صبر نه بطور مطلق و بنابر این صحیح میشود زیرا مادرجواب میگوئیم در مورد ایراد اول اینکه مانند این قضیه صدق میکند

ص: 134

با مساوات محمول برای موضوع و خواستن ثبوت کل برای کل همانطوریکه میگوئید مجموع افراد انسان آن مجموع افراد ناطق هستند ، و در مورد ایراد دوم آنچه شما گفتید از قبیل مجاز است و حمل کردن بر حقیقت اولی است.

سی و پنجم = اگر امام معصوم نباشد لازم میآید" بعلت عدم علم ، و تقوى و عصمت " شکست او در استدلال" وجوابگوئی بمسائل مردم" دراین صورت تالی " یعنی شکست امام " در استدلال باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت

اگر امام جایز الخطا باشد پیروی از او جایز نیست مگردر آنچه که دانسته شود که آن صحیح است "اینهم درست نیست" زیرا ناقل حکم شرعی امام است و فقط بقول او فهمیده میشود صحت و عدم صحت احکام شرعی پس قضيه متوقف میشود بر شناختن صحت قول او و قبول خویش بر معرفت صحت و صوابش پس دور لازم میآید بنابراین امام نمیتواند بحقانیت خودش استدلال نماید .

سی و ششم = هر کسیکه حکم برا مامتش شود از اوفهمیده میشود که از طرف خداوند بزرگ مردم را با طاعت دعوت میکند و از معاصی دور مینماید همیشه و بطور یقین بالضروره و هیچکس امامتش شناخته نمیشود بالضروره مگر معصوم بوده باشد نه غیر معصوم و قضیه سالبه معدول مستلزم محصله است با تحقق موضوع پس لازم است که دانسته شود که هرکس امامتش شناخته شود پس او معصوم است بالضروره و این همان مطلوب ما است .

"چون در وجه سی و چهارم ضمن استدلال کلمه مسور را بکار بردیم و

ص: 135

شاید خوانند حاضر الذهن بمعنی آن نباشد بناچار توضیح میدهم کلمه مور اصطلاح منطقی است در مقابل اینکه اگر قضیه منحرف و موجبه شد محمولش را در علم منطق مسوّر گویند".

سی و هفتم = از معصوم ممکن نیست که امامت کسی بطور قطع شناخته شود و هر کسیکه امامتش بطور قطع شناخته نشود امام نمیباشد .

نتیجه :

هیچ چیز از غیر معصوم بالصراحه امام نیست، اما صغری برای اینکه امام کسی است که میتواند مردم را با طاعت اوامر الهی نزدیک کند ، و از نواهیش دور نماید و مانع ارتکاب معاصی شود با قدرت کامل و هر کسیکه این معنی از او شناخته نشود امامت او هم شناخته نخواهد شد برای اینکه امکان سرزدن معاصی و خطا و اشتباه عمدا و سهوا از او جایز است و حصول علم بصفات چنین کسی مقدور نیست فقط به عصمت امام میتوان شناخت، و این امری است ظاهر.

و اما کبری: پس اگر علم با مامت او ممکن نباشد و او امام باشد لزوم تكليف ما لا يطاق محقق است و لازم نیست بعلت عدم علم بشرایط از او پیروی شود . زیرا در این حال لازم میآید تکلیف کردن شخص غافل که در علم کلام محال بودنش ثابت شده است

سی و هشتم = یا اینکه کافی است از دوری جستن از معاصی و یا اینکه کافی نیست پس اگر اول باشد احتیاجی بوجود امام ندارد چون خودش اوامر را بخوبی اجرا و اطاعت میکند و اگر دوم باشد یعنی نتواند اوامر را اطاعت کند و از معاصی دوری بجوید بطریق اولی صلاحیت برای هدایت دیگران نداشته و شایسته مقام امامت نیست .

ص: 136

سی و نهم = واجب است که امام بتواند مردم را با طاعت و اجرای اوامر الهی و عدم اجرای نواهی وادار نماید در زمانیکه جایز باشد صدور خطا از مكلّفین و هیچ کس غیر از معصوم نمیتواند چنین باشد چون کسیکه نتواند خودش را از معاصی دور کند و با طاعت نزديك نماید چگونه میتواند و صلاحیت دارد که دیگری را وادار با جرای اوامر و امتناع از نواهی نماید .

چہلم = واجب است که از امام بالضروره بترسند و مطیع باشند و غیر از معصوم هیچکس صلاحیت داشتن چنین عنوانی را ندارد که از او بترسند

نتیجه:

اینکه هیچکس غیر از معصوم امام نمیباشد بالضروره ، اما صغری پس آشکار است زیرا اگر چنین نباشد فایده آن منتفی است ، بنا بگفتار خداوند بزرك : أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ:

"یعنی اطاعت کنید خدا را و اطاعت نمائید پیغمبر (صلی الله علیه و اله) وصاحبان امر از شما پس خداوند واجب فرموده، اطاعتشانرا و هر کسیکه اطاعت او واجب شده باشد واجب است که از او ترسیده بشود بنا بگفتا رخداوند بزرگ فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ.

" یعنی باید برحذر شوند کسانیکه مخالفت کنند امرش را اینکه برسند بایشان فتنه یا عذاب دردناکی

اما کبری، برای اینکه غیر معصوم ظالم وستمکار است بعلت سر زدن گناه بنا برگفته خداوند بزرگ : فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ كُلُّ ظَالِمٍ لَا یخشی مِنْهُ لِقَوْمِهِ تعالی إِلاَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ .... الی آخر آیه

" یعنی از ایشان ظالم است برای خودش و هرکس که ظالم باشد از

ص: 137

او ترسیده نمیشود و بجهت گفتار خداوند که میفرماید: مگر کسانیکه ظلم کردن از ایشان پس نترسید از ایشان تا آخرآیه".

نباید گفته شود این قیاسی است از اوّل و صغری آن ممکن است زیرا غیر از معصوم اوکسی است که ممکن است گناه از او سرنزند ولی سرزدن گناه بالفعل شرط نیست وقیاس اول که آن اصل دلیل است از شکل دوم است که کبری آن ضروری نیست و آمیزش ضروریت بودن باغیرش در شکل دوم .

ما تسلیم نیستیم و قبول نداریم زیرا آنچه را که گفتند نتیجه نمیدهد برای اینکه ما در مورد اسرا راول جواب میدهم باینکه گناه یا سرمیزند از او و یا نه ، و دوم " یعنی اگر سرنزند " معصوم است واولی " یعنی کسیکه گناه از او سرمیزند"غیر معصوم است برفرض اینکه ما تسلیم شویم ولی در علم منطق گفته ایم که صغری ممکن در اوّل نتیجه میدهد و دلیل آورده ایم براشتباه متأخرین درآن و در مورد ایراد دوم اینکه ما بیان کردیم در کتب منطقی که نتیجه دادن ضروریت در دوم " یعنی شکل ثانی" باغیرش ضروری است برای امکان برگشتش بضروری بودن و برای اینکه کبری در آن ضروری است و شرحش ظاهر و آشکار است

چهل و یکم = امام را خداوند بزرگ در روز قیامت قطعا پاك خواهد نمود ولی هیچکس از غیر معصوم چنین نیست

اما کبری : بنا بر گفتار خداوند بزرگ که میفرماید : وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا " آیه 137از بقره .

"یعنی چنین شما را قرارداديم يك امت وسط تا شاهد باشید بر مردم و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برشما شاهد باشد پس خداوند آنها را پاک کرد و همچنین پیغمبر

ص: 138

صلّی الله علیه و آله آنها را پاک کرد و خداوند روز قیامت بواسطه پذیرفتن شهادت ایشان و آن فقط برای بجا آوردن امر خداوند بیش و اطاعت کردن از او است پس امام آنست که نزدیک میکند مردم را با طاعت و دور میگرداند ایشانرا از معصیت که آن يك لطفی است در تکلیف که بآن لطف خداوند آنرا انجام داده اند پس این معنی اولیتر است بآن بلکه بایسته است که از آن همین مراد باشد نه چیز دیگری

وا ما كبرى : بنا بر گفتار خداوند بزرك : إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۙ أُولَٰئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

"یعنی همانا کسانیکه پنهان میکنند آنچه خداوند نازل کرده از کتاب و آنرا میفروشند با قیمت کمی آنها نمیخورند در شکم هایشان بجز آتش خداوند با آنها گفتگو نخواهد کرد و پاکشان نمیکرد اند و برای ایشان عذابی دردناك است و غیر معصوم ممکن است اینکه منکر شوند آنچه خداوند نازل فرموده است و بخرند بآن با قیمت کمی پس نمیتوان قطع پیدا کرد بپاک کرد كردن آنها در روز قیامت بوسیله خداوند بزرگ

چهل و دوم = مورد قطع است که روز قیامت امام خوار نخواهد شد بالضّروره ولی هیچکس غیر از معصوم چنین نمیباشد پس هیچ چیز غیر از امام معصوم نیست .

امّا صغری: برای محال بودن دروغ از جانب خداوند بالضروره که فرموده است

يَوْمَ لا يُخزاللهُ النَّبِىُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعْدٍ .

"یعنی خداوند در روز قیامت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و کسانیکه با وایمان آوردند

ص: 139

خوار نمیفرماید" که در اینجا مورد قطع است که گروهی هستند که خوار شده نخواهند بود همانطوریکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اولی است از تمام مردم بآن یعنی بلطف خداوند که خوار نخواهد شد همچنین امام اولی میباشد از تمام مردم باینکه خوار نشود برای وجود آنچه که در او هست در دیگری هم هست ولی ممتنع است از او فاضلتری باشد و زیاده بر آن تبعید و تقریبش باطاعت و معصيت " یعنی نزدیك کردن و دور کردن مردم باطاعت و معصیت ولطف بودن آن همانطوریکه وجود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) لطف میباشد ،"مراد از این آیه این است که ائمه بتنهائی باشند یا ایشان و دیگران با هم که در صورت اخیر ائمه اولی هستند" .

اما کبری: ممکن است غیر معصوم خوار شود و وارد آتش شود بنا بگفتار خداوند بزرگ : وَالَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ وَلَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَا يَزْنُونَ ۚ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ يَلْقَ أَثَامًا يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا

"یعنی کسانیکه نمیخوانند با خداوند خدای دیگری و نمیکشند نفس محرم را که خداوند حرام کرده است کشتن او را مگر باحق و زنانمی کنند هرکس چنین کند بر خورد خواهد کرد برگناهانی که چند برابر است عذاب آن در روز قیامت و جاویدان میشود در آن با خواری خداوند آنرا برای يك يك مردم مجازات قرارداده است ، و نیز فرموده :

أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ .

"یعنی آنها هستند کسانیکه خریدند گمراهی را با هدایت و عذاب را با آمرزش پس چقدر صبر دارند بر آتش " و هريك ممکن است که داخل آتش

ص: 140

شوند و ممکن است که خوار شوند بنابر گفتار خداوند بزرگ :

رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلَ النَّارِ فَقَدْ أَخْزَيتَهُ .

"یعنی پروردگا را همانا تو هر کسی را که داخل آتش کنی پس او را خوار کرده "

نباید گفته شود که این دلیل انجام نمیگیرد برای اینکه قیاس مرکب است از دوقضیه ممکن یا ممکنه صغری و فعلیه کبری نتیجه نمیدهد د هد در اول برای آنچه که بیان کردیم در منطق پس در رد آن میگوئیم این دلیل کامل است برای اینکه قضیه ممکنه صغری نتیجه میدهد در شکل اوّل بنابر آنچه که در منطق بیان کردیم.

نباید گفته شود: که این دلیل انجام میگیرد درحق حضرت علی و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهم السلام برای اینکه ایشان در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوده اند، اما در حق بقیه ائمه انجام نمی گیرد برای اینکه ایشان در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نبوده اند، در رد آن میگوئیم مراد یکسانیکه ایمان آوردند فقط اشخاصیکه در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ایمان آورده اند نیست، بلکه کسانیکه ایمان آوردند بدعوت او و ملتزم شدند آئین او را و مخالفت امر او را بهیچ وجه نکردند و هيچيك از منهیات را در هیچ زمانی انجام ندادند نیز میباشد

همچنین مردم دو دسته هستند یا قائل بعصمت امام هستند ، یا نیستند اگر قائل بعصمت امام هستند پس واجب است که درباره هر امامی قائل بعصمت بوده باشند واگر قائل بعصمت نیستند پس نفی آنها از تمام ائمه است ، پس قائل شدن بعصمت برخی دون برخی دیگر بالاجماع باطل است

ص: 141

چهل وسوم - گفتار خداوند بزرك : وَ لكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ اليَومِ الآخِرَ وَالمَلائِكَةُ وَالْكِتَابُ وَ النَّبيينَ ... الى آخر .

"یعنی ولی نیکوکاران کسی هستند که ایمان بیاورند بخداوند و روز قیامت و بملائکه و کتاب و قرآن و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تا آخر گفتار خداوند ..."آنها کسانی هستند که راست گفته اند و پرهیزکار میباشند

وجه استدلال باین آیه :

همانطوریکه در کتاب شرح تجرید بیانش گذشت کسانیکه از آنها گناه سرمیزند پرهیز کار نیستند و اگر بگوئیم پرهیزکار هستند ناقض گفتارخداوند است پس این آیه دلالت میکند بر وجود معصوم غیر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) واگر غیر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کسی معصوم باشد او همان امام است برای محال بودن امامت دیگری با وجود بودن او .

چهل و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : كَذَالِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُم يَتَّقُونَ

"یعنی چنین بیان میکند خداوند آیاتش را برای مردم شاید آنها پرهیزکار شوند" .

وجه استدلال بآن

میگوئیم که این آیه عمومیت دارد در هر عصری بنا برقول اجماع و چون معصوم به تنهائی میشناسد معانی آیات و ناسخ و منسوخ ومجمل و تأويل آنرا لذا توضیح و بیانش با ایشان است لاغیر زیرا بمجرد ذکرش امکان ندارد عمل کردن بآن آیات که مراد و مقصود خداوند است که میفرماید: شاید پرهیزکار شوند و پرهیزکاری حاصل میشود بعمل کردن بآن و بگفتار

ص: 142

غیر معصوم نمیشود اعتماد کرد و برای عمل کردن آن بطور یقین و دوری جستن از آنچه مورد شک است امکان ندارد مگر از گفتار معصوم و گفتار پیغمبر صلّى الله عليه وآله بعلت مختص بودن بيك زمان معین و سنّت حکمش که کتاب است از نظر مجمل بودن و قابل تأویل بودن به تنهائی کافی نمیباشد و کمتر اتفاق میافتد که در زمان نبودن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بتوان منظور اصلی را بدست آورد بوسیله متون متواتره و دلایل گفته شده و اهل هر زمانی نمیتوانند بطور یقین شرح آیات را بفهمند و بدان عمل نمایند مگر از وجود امام و معصوم استفاده نمایند ، پس وجود معصوم لازم است.

چهل و پنجم - گفتار خداوند : وَ لَا تَأْكُلُو اموالَكُم بَيْنَكُمُ بِالْبَاطِلِ

" یعنی اموالتان را نخورید میان خودتان بباطل" پس ناچار از وجود راهی که معرفی نماید راه صحیح را از سقیم در تمام پیش آمدها بطور يقين مسلّما کتاب و سنت هم کافی نیست برای این معنی پس تنها گفتار امام و معصوم لازم است که بشناساند راه درست را .

چهل و ششم - گفتار خداوند بزرگ: وَاتَّقُوا اللَّه لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

"یعنی از خداوند بپرهیزید شاید رستگار شوید" پس امرا و بپرهیزکاری يا عدم معرفی کردن راهی که از شک و شبه سالم باشد و بعلم باحكام بطور یقین اطلاع حاصل شود محال است و این کتاب و سنت نیست که مجتهدین از آنها بطور گمان و تناقض اظهار نظر نمایند و اختلاف بین فتاویشان پیدا شود چنانچه بسا شده عالمی درزمانی فتوائی داده و درزمان دیگر تغییر عقیده داده ،ويك رأی دیگری داده است که موجب گمراه شدن مقلدان شده اند پس بعلت عمومیت آیه ناچار از وجود يك امام معصومی هستیم تا یقین حاصل کنیم بگفتارش بسبب عصمتش .

ص: 143

چهل و هفتم - گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لا يُحِبُ الْمُعْتَدِينَ.

"یعنی تجاوز نکنید که خداوند دوست ندارد متجاوزین را پس واجب است دوری جستن از تجاوز در تمام احوال و این موضوع امکان ندارد مگر بعد از حصول علم بوجود علل و جهاتش و بدست نمیآید مگر از گفتار معصوم پس واجب میباشد برقرار کردن معصوم والا تکلیف ما لايطاق لازم میآید

چهل و هشتم = گفتار خداوند بزرك : فَمَن اعتدى عَلَيْكُمْ ماعتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ماأعتَدَى عَلَيْكُمْ

" یعنی هرکس تجاوز کند برشما پس تجاوز کنید برا و مانند آنچه که تجاوز کرده است برشما پس آیه میرساند حکمیت دادن بمخاصم و نه غیر معصوم جایز نمیباشد برای اینکه امکان دارد از طرف متخاصم جانب داری شود لذا خطاب برای معصوم است بمآخذه کردن از متجاوز بمثل آنچه که تجاوز کرده است و آیه عمومیت دارد در هر عصر و زمانی پس واجب است وجود معصوم در هرزمانی و این همان مطلوب ما است

چهل و نهم - گفتار خداوند بزرگ : وَلا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إلى التهلكة

"یعنی بدست خودتان خود را بمهلکه نیندازید پس واجب است نگهداشتن خود در هرزمانی از مهلکه واطاعت غیر معصوم ممکنست موجب انداختن بمهلکه گردد بسبب امکان دستورش بخطا و اشتباه و گناه که از آن نهی شده پس واجب است وجود امام معصومی تا قولش و گفتارش بمنظور حصول مقصود بجا آورده شود .

پنجاهم = گفتار خداوند بزرگ: وَ تَزَوَّدُوا فَإنَّ خَيرَالزادِ التَّقوى

"یعنی بهره بگیرید که بهترین بهره و زاد راه پرهیزکاری است که آن

ص: 144

عبارت از نگهداشتن خود از شبهات است که ناچار از يك راهی هستیم تا بوسیله آن علم باوامر و نواهی خداوند بزرگ پیداکنیم و آنچه که مراد از خطابش بدست بیاوریم و این بدست نمیآید مگر از گفتار امام معصوم برای اینکه قرآن و سنت نه نزد مجتهد و نه نزد مقلّد کافی نمیباشد که ما را به بهره بردن برساند پس وجود معصوم واجب است در هر زمانی .

پنجاه و یکم = بجا آوردن گفتار غیر معصوم مشتمل برترس و شبه میباشد بعلت امکان امرا و بخطا و اشتباه چه عمد او چه سهوا پس از راه پرهیزکاری نمیباشد در صورتیکه امتثال امر امام از راه پرهیزکاری است بالضروره ، پس هیچکس بجز معصوم امام نمیتواند باشد و این نظریه بطور وضوح آشکار است.

پنجاه و دوم - گفتار خداوند بزرگ : وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

"یعنی نیکی کنید که خداوند دوست میدارد نیکوکاران را" پس ناچار از بدست آوردن راهی هستیم که ما را بشناساند نیکی را از زشتی بطور یقین و این بدست نمیآید مگر بوسیله معصوم بنا بر آنچه که سابق گفته شد و این آیه عمومیت دارد بهرزمانی پس محال میشود که غیر از معصوم امام باشد

پنجاه و سوم = گفتار خداوند بزرگ : وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا .... الَىَّ قَوْلِهِ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسَادَ

"یعنی و از مردم کسانی هستند که میپسندی گفتارشانرا در زندگی دنيا 00000 تا آخر آیه که فرموده، خداوند دوست نمیدارد فساد را .

وجه استدلال :

خداوند برحذر داشته از مانند آن و متولی بودن او برمردم بعلت اینکه ولایتش مستلزم فساد است و اخلال نظم و باطنش را جز خداوند کسی

ص: 145

نمیداند پس جایز نیست که بالصراحه درباره او گفته باشد تا معلوم شود مجال بودن از او و آن همان معصوم است و نیکو نیست از حکیم متولی کردن غیر معصوم بر مسلمین .

پنجاه و چهارم = لازم است اطاعت امام و پیروی کردن از او و عدم اتباع از خطوات شیطان زیرا خداوند بزرگ با طاعت کردن از امام با گفتارش امر کرده است:

أطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمُ :

"یعنی از خداوند و از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و متولیان امر از شما اطاعت کنید و نهی فرموده از پیروی کردن از خطوات شیطان را چون بجا آورنده مأمور بجا آورنده منهى عنه نمیباشد، بجهت محال بودن تعلّق امر ونهى بيك شخص واحد و هیچکس غیر از معصوم اطاعتش لازم نمیباشد تا از او پیروی شود و از خطوات شیطان دوری نماید و این دو نتیجه میدهند از شکل دوم که هیچکس از امام غیر معصوم نمیباشد که آن همان مطلوب ما است

پنجاه و پنجم گفتار خداوند بزرگ : فَإِن زَلَلْتُمْ مِّن بَعْدِ مَا جَاءتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

" یعنی هرگاه لغزش کردید پس از آنچه آمد بشما از آیات روشن پس بدانید که خداوند باعزّت و حکیم است" بینائی بدون خطا و خلل حاصل نمیشود مگر با قول معصوم ، زیرا کتاب مشتمل است بر مجملات و متشابهات و ناسخ و منسوخ و اضمار و مجاز وسنت هم بیشتر متونش یقینی نیست ، و لالت هم بیشترش یقین را نمیرساند و علم حاصل نمیشود مگر با قول معصوم بجهت امکان خطا وزلل از دیگران و قطع و جزم منافات دارد با احتمال نقیض " یعنی ممکن است وقتی قطع نداشته باشیم ضد و نقیضش فرض نمائیم"

ص: 146

فلذا دلالت میکند بر ثبوت وجود معصوم در هر وقتی و محال میباشد که امام بجز او باشد

پنجاه و ششم = با پیروی کردن از امام قطع حاصل میشود به نجات ، و اگر چنین نباشد به گفتارش اعتمادی حاصل نمیشود و با لنتيجه نصب امام بدون فایده خواهد شد . و بغیر از معصوم بهیچ چیزدیگر قطع پیدا نمیشود بتحصیل نجات پس بجز امام هیچکس معصوم بجز امام هیچکس معصوم نمیباشد یعنی امام باید معصوم باشد " .

پنجاه و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يُبَدِلُ نِعْمَةَ اللهِ مِن بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللهَ شَدِيدُ العِقابِ .

"یعنی هر کس نعمت خدا را عوض کند پس از اینکه با و رسید ، پس همانا خداوند مجازاتش سخت است" غیر معصوم امکان دارد که این معنی بر او تطبیق شود پس پیروی کردن از او جایز نیست

پنجاه و هشتم = گفتار خداوند بزرگ: كانَ النَّاسُ امّةً واحِدةً فَنَبَعَثُ اللهُ النبيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ تا آخر گفتار خداوند بزرگ

"یعنی مردم ملت واحدی بودند پس خداوند برانگیخت پیغمبران را برای انذار و تبشیر و خداوند هدایت میکند کسی را که بخواهد براه راست"

استدلال باین آیه از پنج وجه است :

اول –گفتار خداوند بزرگ : لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ

"یعنی باید حکومت کنی میان مردم در آنچه که اختلاف دارند و این لطفی است که عمومیت آن واجب است و اتفاق حاصل شده بر عمومیتش در هر زمانی برای عموم مردم بحق، ناچار از اینکه کسی باید باشد تا میان

ص: 147

مختلفين حكم كند بموجب نصوص قرآن بطور قطع که غیر معصوم چنین نمیباشد برای امکان خطایش بغیر حق" یعنی ممکن است عمل غير معصوم من غير حق باشد خواه سهوا خواه عمدا و همچنین غیر معصوم نمیتواند بعلت عدم علمش بكتاب از روی یقین حکم کند بین مردم بتمام اختلافاتشان طبق احکام الہی .

دوم - گفتار خداوند بزرگ : وَمَا اختَلَفَ فيهِ إلّا الّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جائَتهُمُ البَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُم

" یعنی اختلاف نکرده اند در آن مگر کسانیکه داده شده اند آن را پس از اینکه رسید بآنها دلایل روشن برای انحراف از حقیکه میان آنها بود" و طريق بعلم يا بوسيله عقل است یا نقل و بیشتر احکام شرع را عقل نمیتواند درك كند و مجالی برای عقل در آن نیست پس باقی میماند نقل پس یا در متن و در دلالت قطعی است یا نیست، پس اگر اولی باشد و ادراکش ضروری باشد تمام مردم در آن شرکت خواهند نمود ، پس ناچار از برقرار کردن راهی که رسیدن باو جهت شناختن متن و دلالت ممکن باشد از انواع خطاب در کتب منزله برای تمام افراد واگر چنین نبود اختلاف میان آنها از روی انحراف و تجاوز نبوده زیرا آنچه که عقلا در ضروری بودن ادراکش شرکت ندارند و راهی برای رسیدن علم بآن نداشته باشند میان آنها اختلا فی بوجود نخواهد آمد برای اختلاف امارات و گمانها " یعنی طوری از کتب منزله میفهمد که دیگری ممکن است نفهمد یا روی گمانهای خودشان چیزی بفهمند در اینصورت اختلا فی پیدا نخواهد شد ". در اینصورت "یعنی وقتیکه اختلاف بعلت اختلاف عقاید باشد "از روی بغى وانحراف وتجاوز نمیباشد ولی خداوند حکیم حکم کرده باینکه اختلاف آنها از روی بغی ، و

ص: 148

تجاوز بوده .

واگر دومی باشد که درمتن و دلالت قطعی نباشد بلکه از قبیل مجملات و مجاز باشد پس یقین بطریق علم بانواع خطاب حاصل نمیشود و عقل در اینجا صلاحیت ندارد و این امر ظاهر است، پس میماند نقل از کسیکه به گفتارش قطع حاصل شود و ناچار بقول خویش و صدق گفتارش و صحت علمش که او همان معصوم است و راه به شناختن صدق گفتارش و معرفت به عصمتش یا بوسیله معجزات است یا به نص صریح از خداوند جلیل یا از پیغمبر یا از امام در این موضوع.

سوم – گفتار خداوند بزرگ : مِنْ بَعْدِ مَا جَائَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ .

"یعنی پس از اینکه آمد بایشان دلایل روشن" حکم کرده است باینکه از حصول اختلاف با رسیدن دلایل روشنیکه موجب حصول علم يقيني گردد آن اختلاف مرتفع خواهد شد و این دلایل روشن از کتاب وسنت بدست نمیآید، و اشاره است بمعصومین که موید شده اند بوسیله معجزات ، و کرامات و اگر مردم آنها را نشناسند بعلت قصور خودشان است از نظر عقلی نسبت بمعجزات و نصوصیکه دلالت بر ایشان وامانت و معصومیتشان مینماید واد له قطعی دیگر که احتمال نقیض درباره آنها نمیرود

چهارم - گفتار خداوند بزرگ : فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِما اختَلِفُوا مِنَ الحَقِّ بِاِذنِهِ.

"یعنی پس هدایت کرده است خداوند کسانی را که ایمان آورده اند آنچه که اختلاف داشتند در آن از حق با اجازه او این اشاره است به معصومین برای اینکه ما میدانیم بطور قطع کسی متشابهات وماولات آیات قرآن را کلا از روی یقین نمیداند بجز معصوم

ص: 149

پنجم – گفتار خداوند بزرگ : يَهدى مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِراطِ مُستَقيم .

"یعنی خداوند بزرگ هدایت میکند کسی را که بخواهد براه راست " این آیه دلالت میکند بر ثبوت وجود معصوم برای اینکه آن راه راستی که عارض نمیشود بر آن اشتباه و خطا فقط از گفتار معصوم است وبس

پنجاه و نهم - گفتار خداوند بزرگ : وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شيئًا وَ هُوَ خيرُ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُم وَ اللهُ يَعلَمُ وَ أنتُم لا تَعلَمُون

" یعنی شاید که بدتان بیاید از چیزی و آن برای شما مفید باشد و بسا چیزها که شما آنرا دوست میدارید و آن مضر باحوال شما است و خداوند میداند ولی شما نمیدانید " پس ناچار بوجود کسی هستیم که ما را بچیزهای نافع و چیزهای مضر از لحاظ دینی راهنمائی نمایند و آن کس جز معصوم شخص دیگری نمیتواند باشد لذا ثبوت وجود معصوم محقق است

شصتم - گفتار خداوند بزرگ : وَ اللهُ يَدْعُو إلى الجَنَّةِ وَ المَغفَرِةِ بِاذْنِهِ و يُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَرُونَ

"یعنی خداوند دعوت میکند به بهشت و آمرزش باجازه او است روشن میکند آیاتش را برای مردم شاید ایشان بیاد بیاورند و متذکر شوند .

استدلال باین آیه از چند وجه است:

اوّل = اینکه دلالت دارد بر لطف خداوند نسبت به بندگان باینکه با وجود آفریدن قوای شهوی و غضبی و اهويه " یعنی "هواها" وشیطان اراده فرموده بدخول بندگان به بهشت بدون نص و بطور مبهم پس اگر معصوم نباشند چه کسی آیات خداوند را روشن خواهد نمود و در صورت نبودن معصومین در هر عصری موضوع منافات پیدا خواهد نمود باغرض خداوند که او بالاتر از این معنی است پس وجود معصوم لازم است .

ص: 150

دوم = اینکه دعوت او به آمرزش و بهشت فقط برای بوجود آوردن قدرت و عنایت و الطاف است و نیز را هیکه بوسیله آن راه علم و عمل حاصل گردد . مهمترین الطاف در تکالیف وجود امام معصوم است زیرا اوست که طاعت نزدیک میکند و از معاصی دور مینماید و بدون راهنمائی علم به تكاليف و احکام شرعی بدست نمیآید و غیر از او بگفتار دیگران اعتمادی نیست و مقصود انجام نمیگیرد

سوم - گفتار خداوند بزرگ : و يُبيِّن آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرون

"یعنی و روشن میکند آیاتش را برای مردم شاید ایشان یادآورشوند" یادآوری و ترس از مخالفت با دستورات الهی حاصل نمیشود مگر با گفتار معصوم چون اکثر آیات مجمل است و عمومیت دارد و نیز اجمال تخصیص آن میرود و مستندی در عدم وجود مخصص نیست مگر اصالت عدم که فقط ظن و گمان را میرساند و بیشتر آن مؤوّل است و ناچار از بدست آوردن راهی هستیم تا بتوان بوسیله آن آیات را شناخت و آن راه بدست نمیآید مگر به وسیله معصوم بدلایلی که قبلا گفته شده است .

شصت و یکم - گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللهَ يُحِبُّ التوابينَ وَ يُحِبُّ المُتَطَّهرين

"یعنی همانا خداوند دوست میدارد پاکان را و توبه کنندگان را "که این معنی متوقف است بر شناختن گناهان و آن موقوف است بر علم احکام شرعیه و خطابات الهی و سنت نبوی و همچنین شناختن طهارات وانواعش و احکامش و نواقض و شرایط و عللش و آن بدست نمیآید مگر بوسیله معصوم بنا بر آنچه که گفته شد و آن در هر زمانی عمومیت دارد پس واجب است وجود امام معصوم در هر زمانی و با وجود او محال است دیگری امام باشد" یعنی

ص: 151

معصوم باید امام با شد نه غیر معصوم " .

شصت و دوم = گفتار خداوند بزرگ : أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللّه ُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

"یعنی اگر نیکوئی کنید و پرهیزکار باشید و میان مردم را اصلاح نمائید خداوند بسیار شنوا و دانا است" وجه استدلال باین آیه از دو وجه است

اول- اینکه کارهای نیک و پرهیزکاری و اصلاح بین مردم متوقف است بر شناختن احکام شرعی و مراد از انواع خطاب الهی بطور یقین نه از روی گمان و اگر از روی گمان باشد ایجاد فساد خواهد شد و ممکن است که فساد و معصیت را انجام دهد و نیکوکاری را ترک نماید در حالیکه نداند، و این معنی حاصل نمیشود مگر از طریق معصوم بنابر آنچه که قبلا گفته شده پس وجود معصوم لازم است

دوّم - اینکه کسیکه موصوف باین صفات باشد که میان مردم را اصلاح کند واجب است که مردم گفتارش را قبول نمایند تا نظام نوع بوجود بیاید و غیر از معصوم کسی صلاحیت چنین امری را ندارد پس آیه دلالت دارد بر ثبوت وجود معصوم.

شصت و سوم = گفتار خداوند بزرگ :لاَّ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ.

"یعنی خداوند شما را بر قسمهای بیهوده موأخذه نمیکند ولی موأخذه میکند بآنچه که قلبتان بدست آورده شود " کسب قلوب و بدست آوردن قلبها بر سه نوع است : یعنی آنچه که قلباً قسم یاد میکنید"

اوّل: اعتقاد ، پس اگر اعتقاد موافقت کند با حقیقت و واقع مورد اجر وثواب است و اگر مطابقت نکند درهیچ چیزی خواه در نقلیات خواه درعقلیات

ص: 152

کسب نامیده میشود " یعنی اگر با واقع و حقیقت قسمها مطابقت نکند چه نقلی و چه عقلی کسبی نامیده میشود یعنی آنچه که قلوب شما کسب کرده است.

دوّم: ارادت است

سوم: کراهت ، پس واجب است به برقرار کردن راه علمی بآنچه که موافقت دارد باحق و مطابقت نماید با اوامر و نواهی الهی و این معنی بدست نمیآید مگر از معصوم بنابر آنچه که گفته شده و این عمومیت دارد در هر عصری پس واجب است وجود معصوم در هر عصری .

نباید گفته شود: که آیا شما قائليد بمذهب ملحدین که می گویند معارف توقف دارد برامام؟

ما میگوئیم چنین چیزی را قائل نیستیم در معارف عقلی بلکه ما میگوئیم در معرفت احکام شرعی و آنچه که مراد است از کلمات الهی و آیات مجمل و غیر آنها موقوف است بروجود معصوم که این از مذهب ملحدین نمیباشد

شصت و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

"یعنی خداوند بسیار مهربان است " وجه استدلال اینکه او خود را وصف برحمت فرموده ولی آفریدن قوای شهوی و غضبی و ابلیسی و توانائی و تسلّط آنها که اذیت کننده اند طبقه پست و نادان را با رحمت اومنافات دارد پس با آفریدن وجود معصوم که راهنمای خلقند از رهایی یافتن عذاب و بدست آوردن نعمتهای اخروی و غلبه نمودن بر قوای شهوی و غضبی ، و ابلیسی تنافی از بین میرود زیرا معصوم مردم را نگهداری میکنند از اقدام به اعماليكه موجب هلاكت و عذاب است پس وجود معصوم لازم است .

شصت و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : وَ اللهُ غَفورٌ رَحِيمٌ .

ص: 153

"یعنی خداوند آمرزنده و مهریان است".

الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

"یعنی خداوند بخشنده و مهربان"

وَ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ

"یعنی نوشت پروردگارت برای خودش رحمت را".

همه اینها دلالت میکند برنفى عذر مكلّف برتوك، تكليف و اهمال آن با فراهم کردن آنچه که شایسته است و فعل مکلف بآن توقف دارد از قبیل قدرت و علوم والطاف مقرّب و مبعد و معارض با قوای شهوی و غضبی و نفرت از آلام و دردها که هیچ چیز مهمتر از وجود معصوم براهنمائی آنها مفید تر و مهمتر نمیباشد در هر زمانی زیرا با نبودن معصوم مكلّف نمیتواند به گفتار دیگران در این چیزها اعتماد کند و علم بواجبات را هم نمیتواند تحصیل کند واز سنت و کتاب هم نمیتواند بخوبی راه یابد خداوند متعال هم فراهم کردن رحمت و وسایل آنرا بخود و قدرت کامله اش نسبت داده است ونفی قدرت از خداوند جایز نیست ، و خداوند قدرت و شهوت و نفرت را آفریده تا با زحمت و معارضه کردن با آنها راه اطاعت و بندگی را بندگان به دست آورند و در غیر اینصورت تکلیف برطرف میشد و غیر از آنچه گفتیم جایز نیست وضع دیگری چون اجر بسیار و ثواب بی حد در مقابل معارضه با قوای شهوی و غضبی و تحمل ریاضت بدست میآید ، والا چیزیکه در آن تکلیفی و تکلفی نباشد اجر زیاد بدست نمیدهد و احتیاجی بمبالغه برحمت و آمرزندگی و امثالهم را ندارد و تمیز بین راه نيك و بد بوسیله وجود معصوم است ، پس وجود معصوم لازم است

شصت و ششم - نبودن امام معصوم در زمان ما و هر عصری محال است

ص: 154

ولازم میباشد بالضروره و هرچه که از آن اقتضای محال میکند بالضروره ، پس آن محال است، و اگر محال باشد صدق قضیه سالبه جزئی واجب میشود صدق قضیه موجبه کلیه را ، پس واجب است وجود معصوم در هر عصری

اما کبری آشکار است و اما صغری پس بسبب عدم وجود امام ثابت میشود بهانه و حجه برای مكلف بخداوند در يك زمانی برای مشارکت معصوم با پیغمبر در آنچه که ما میخواهیم زیرا پیغمبر خواسته میشود برای تحصیل علم به احکام شرعی و تقریب و تبعید که اینها در امام معصوم موجودند، پس نبودن امام معصوم مساوی است با نبودن پیغمبر ولازم یکی از دو قضیه متساوی لازم میباشد برای دیگری ولی نبودن پیغمبر مستلزم ثبوت بهانه و حجه است پس همچنین نبودن امام مستلزم حجة و بهانه میباشد

شصت و هفتم = امام معصوم لطف عام است و پیغمبر لطف خاص است، منتفی شدن عام بدتر از خاص است، پس اگر محال باشد عدم ارسال پیغمبر از خداوند پس عدم نصب امام معصوم از راه باب مفهوم موافق محال است مانند حرام بودن تأنیف " یعنی اف گفتن به پدر و مادر چنانچه در قرآن است که به پدر و مادرتان اف نگوئید پس زدن به طریق اولی حرام است" که دلالت میکند برحرام بودن زدن .

شصت و هشتم - گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يَتَعدَّ حُدودَ اللهَ فَاولئكَ هُمُ الظَّالِمون

" یعنی هرکس که تجاوز کند از حدود خداوند ایشان اشخاص ستمکاری میباشند و هرکس که ممکن است ستمکار باشد پیروی کردن از او جایز نیست و همچنین اطاعت کردن از او برای حفظ خود از ضرر مظنون و غیر

ص: 155

معصوم چنین است ، پس پیروی کردن از او جایز نیست و هر امام معصومی واجب است پیروی کردن از او پس هیچ غیر معصوم امام نمیباشد . "یعنی این نتیجه قیاسی است که بدست میآید."

شصت و نهم = گفتار خداوند بزرگ: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ.

"یعنی نگهدارید نمازها را و بالاخص نماز وسطی و برخیزید برای خداوند بعبادت " دستور داده است خداوند به نگهداری نمازها و نماز وسطى "نماز ظهر" فقط این موضوع بدست میآید با مراعات کردن شرایط و شناختن احکام و نگهداشتن خود از مبطلا تشان ،بيك صورتی که قبحش را بداند و نمیتوان چنین علمی را بدست آورد مگر از راه معصوم ، پس واجب است وجود معصوم و این در هر عصری عمومیت دارد پس وجود معصوم در هر عصری واجب است

هفتادم - گفتار خداوند بزرگ : يُبَيِّينَ اللهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُم تَعْقِلُونَ.

"یعنی آشکار میکند خداوند آیاتش را برای شما تا شاید تعقل کنید بیانیکه علم از او بدست میآید فقط بانص صریح با شناختن وضع و موضوع كلمات بطور یقین یا از گفتار معصوم میباشد و چون اولی منتفی است در بیشتر آیات پس دومی لازم میآید پس محال است که امام غیر معصوم بوده باشد و این در هر عصری عمومیت دارد بطور اتفاق

هفتاد و یکم = گفتار خداوند بزرگ : قاتِلوا في سَبيلِ اللهِ

" یعنی جنگ کنید در راه خدا" دستور فرموده بجنگ کردن و بدون رئيس محال است که این در هر عصری عمومیت دارد ، که کفار درآن موجود باشند پس واجب است وجود رئیس برای همین معنی و ناچار از اینکه رئیس

ص: 156

معصوم بوده باشد برای اینکه در جنگ ریختن خون و اتلاف اموال و انفس است پس ناچار از اینکه کسی باشد تا بگفتارش بقین حاصل شود در چگونگی جنگیدن و برای چه کسی جنگ کردن، و غیر معصوم به گفتارش اعتمادی نیست پس منتفی میشود فایده تکلیف پس وجود معصوم لازم است

هفتاد و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ الله يُؤتى مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَ اللهُ واسِعٌ.

" یعنی خداوند ملکش را بهرکس که میخواهد میدهد و واسع است"ما میگوئیم کسیکه ملکش را خداوند باو میدهد جایز نیست که غیر معصوم باشد برای اینکه ملکیت عبارت از امر و نهی کردن درمیان مردم است و جایز نیست که خداوند پاک و منزه آنرا انجام بدهد درباره غیر معصوم و این در هر عصری با تفاق و اجماع عمومیت دارد، برای اینکه قائل بفرق نیست ، واگر گوینده بگوید برای چه جایز نباشد که آن اشاره به پیغمبر است درجواب او میگوئیم که دلالت میکند بر عصمت او پس از نبوت و قبل از آن هر آینه محل و مقامش ساقط میشد از قلوب پس از انقیاد و رهبری برای امر و نهیش بدست نمیآید و این منافات دارد با هدف فرستادن پیغمبران پس لازم، میشود از گفتار بآن معصوم بودن امام والا لازم میآید بوجود آوردن گفتار سومی و آن باطل است

هفتاد و سوم = گفتار خداوند بزرگ : وَلَو لا دَفعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضُهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضِ.

"یعنی اگر نبود دفع کردن خدا مرمانرا بعضی از ایشان را به بعضی هر آینه تباه شدی زمین" .

وجه استدلال بآن از چند وجه است:

ص: 157

اوّل - اینکه خداوند عزّوجلّ خودش تصریح فرموده باینکه خودش تعيين ودفاع کننده را پس اختیار باطل میشود و واجب است که رئیس معصوم بوده باشد و خداوند بزرگ محال است که حکم و ریاست را بغیر معصوم واگذار نماید

دوّم - اینکه برقرار کردن خداوند رئیسی و دافعی را برای مردم فساد برطرف میشود، زیرا حرف لولا دلالت میکند بر امتناع چیزی بمنظور ثبوت چیز دیگری و آن امکان ندارد مگر با وجود معصوم زیرا با دیگری دفع فساد نمیشود .

سوم - اینکه خداوند احکام صادره از رئیس و اوامر و نواهی او را به خودش نسبت داده است والا جبر لازم میآید که قبلا بطلانش را ثابت کردیم پس باید آنکس معصوم بوده باشد و اگر غیر معصوم باشد شاید بخطا امر کند و این واقع شده است و هرکس بر اخبار متواتره که از خلفا رسیده اطلاع پیدا کند بر صحت و ثبوت قضیه آشنا خواهد شد و خطا از طرف خداوند بزرگ شایسته نیست نباید گفته شود، که آن اشاره است به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) زیرا آن دال است بر رئیس مطلق و دلالت نکرده بر امام زیرا در زمان او حاصل میشود بوجودش و بعد از وفات پیغمبر هم حاصل میشود بوسیله آئین و قوانین شرعیه و احکامیکه مقررداشته است

سَلّمنا که آنرا قبول کنیم اما فاعلی بجز خداوند تعالی نیست پس نصب رئيس بوسیله خلق از فعل و عمل خود خداوند است، همچنین برفرض اینکه قبول کنیم اما خرابی زمین در صورتی گفته میشود که تمام احکام از روی خطا واقع و صادر شود و لی عدم رئیس و اختلاف اهوبه و اضطراب عالم، و هوسهای دیگران لازم نمیآید از نفی کلّی نفی کلّی بس عصمت لازم نمی لازم نمی آمد

ص: 158

اما جواب از اول ، میگوئیم که این آیه عمومیت دارد و هر عصری بالاتفاق و برای ثبوت ملازمت مذکور و عدم لازم در هر زمانی برای اینکه خداوند نمیخواهد دريك زمان بخصوصی فساد زمین اصلاح شود والا لازم میآید ترجیح بلا مرجح ،و پس از پیغمبر و وفاتش ناچار از نصب رئیسی هستیم که لازم باشد اطاعت اوامر و نواهی او و در غیر اینصورت لازم میآید محال مذکور .

و اما جواب دوّم ، بطلان جبرا قبلا ثابت کردیم و گفتار شما که فاعلی بجز خداوند نیست عذر آوردن برای شیطان است بانتفاء فساد عملش و عذر آوردن برای مکلف در سر زدن خطا از او و قرآن مجید با این گفتار منافات دارد در بسیاری از آیات و دادن نسبت ارتکاب عمل بآدمی و نکوهش کافران و ستمکاران بر همین مطلب و اگر این نبود چگونه مجازات تحقق پید امینمود و ما گفتیم که این دلالت دارد بر عصمت امام و رئیس زیرا بجز صلاح چیزی از او سر نمیزند و از ارتکاب معاصی خود داری خواهد نمود برای آنکه آن فساد محال است که امام از طرف مردم منصوب شود .

اما جواب سوم ، از دو وجه وطریق است :

1 - اینکه مراد خداوند بر نفی هريك از فساد و واقع شدن تمام مصالح و عبادات است ، پس برای عملی شدن مراد اصلی خداوند لازم می آید نصب معصوم برای محال بودن آنچه که قبلا بیان کردیم که بدون معصوم امکان ندارد .

2- اینکه آنچه گفتید که از نفی کلّ حاصل نمیشود مگر از معصوم برای اینکه برقرار کننده رئیس یا خداوند است یاغیر از خدا، اگر دوم باشد یعنی غیر از خدا لازم میآید، اضطراب و اختلاف هواها و فساد کلی پس مرتفع نمیشود فسادها مگر از طرف خداوند جلیل نصب رئیس گردد زیرا محال

ص: 159

است از خداوند بزرگ که حاکمیت و ریاست را بغیر معصوم بدهد چون از غير معصوم ستم و فساد حاصل خواهد شد و همچنین ایجاد فتنه ها ، و اضطرابات کلی بوجود خواهد آمد

هفتاد و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ(1) صَوَامِعُ وَ بِيَعٌ(2) وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا

" یعنی اگر نمیبود دفع خداوند مردمان را بعضی از بعضی هرآینه ویران شده بود کلیساها و معبدها (یعنی کلیساهای نصارا و معبدهای جهودها) و نمازها و مسجدها که در آنها نام خداوند بزرگ بسیار ذکر میشود .

وجه استدلال بآن : اینکه دلالت میکند برنصب رئیس از جانب خداوند بزرگ بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برای اینکه او نگهدارنده مساجد، و نمازها است و دور کننده از معاصی و نزدیک کننده به عبادات و اطاعات و او همان امام معصوم است بنا بر آنچه که گفته شده قبلا

هفتاد و پنجم = گفتار خداوند بزرگ: قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَيِّ .

"یعنی روشن شد راه راست از گمراهی"

وجه استدلال: اینکه هرچه بآن اطلاق شود رشد وصواب دارد، و داخل این وصف است که واجب میشود برای بیان و ظهور و تشخیص خطا از صواب و گمراهی از راه راست رئیسی را و ترجیح دادن بعضی را بر بعضی جهت این کار محال است، برای اینکه در معرض دو شی ء قرار میگیرد یکی منتفی شدن عذر مكلف بطور مطلق و دومی امتنان ، و حاصل نمیشود اوّل

ص: 160


1- كليساها
2- معبدها

و خوب و نیکو نیست دوم ، مگر بطور کلی از کتاب و سنت که این کارهم به تنہائی کافی نمیباشد بنحویکه قبلا گفته شده پس لازم و معین میشود وجود معصوم برای این منظور در هر زمانی که مطلوب ما هم همین است.

نباید گفته شود در قرآن بیان هر چیزی شده که منافات دارد بانظر مذکور ، و ما در جواب آن میگوئیم اینکه در قرآن گفته شده هر چیزی ولی برای کسیکه عالم به مجملات و مجازات و مضمرات و مشترکاتش باشد و چون کسی بطور کامل و یقین آنرا نمیداند مگر معصوم بوده باشد لاغیر بالاجماع پس آیه دلالت بر وجود امام معصوم مینماید

هفتاد و ششم - گفتار خداوند بزرگ : اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ

"یعنی خداوند بزرگ یار است برای کسانیکه ایمان آورده اند وبیرون میآورد آنها را از تاریکی بنور" .

وجه استدلال باین آیه از دو وجه است :

اوّل - اینکه این آیه عمومیت دارد در تمام اوقات و نسبت به تمام تاریکیها .

اما اوّل = پس با دليل اجماع و اتفاق است

و اما قسمت دوم = " یعنی در تمام تاریکیها " بچند دلیل ووجه است :

اوّل = اشتراك، تاريكى بطور مطلق وارد این وصف است که اخراج آن اقتضا دارد .

دوّم = اینکه آنرا در معرض منت گذاری ذکر فرموده

سوم = اینکه جمع به الف و لام عمومیت را میرساند که در اصول بیان

ص: 161

کردیم، پس آیه دلالت دارد بروجود و لزوم معصوم در هر عصری و محال است که امام بغیر از معصوم بوده باشد.

دوم -اینکه کرم خداوند بزرگ و رحمتش اقتضا دارد برای مؤمنین و کسانیکه بخواهند راه صواب را راهنمائی فرماید و این کار ممکن نیست مگر از طریق معصوم پس وجود معصوم در هر عصر و زمانی واجب است .

هفتاد و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا .

" یعنی شیطان بشما وعده فقر میدهد و شما را امر میکند به کارهای زشت و ناپسند، و خداوند شما را وعده آمرزش میدهد و فضل این آیه تحذیر است از پیروی کردن از شیطان پس واجب است از نگهداری کردن خود از او و علاقه مند شدن به پیروی اوامر الهی و کناره گیری از نواهیش و این دو موضوع حاصل نمیشود مگر از گفتار معصوم و اگر امام معصوم نباشد هر آینه امکان دارد که مردم را امر به معصیت و پیروی از شیطان نماید

هفتاد و هشتم = امام استحقاق یاری را دارد و غیر از معصوم و امام کسی این استحقاق را ندارد پس نتیجه میدهد هیچکس جزامام معصوم نیست

اما صغری که آشکار است بجهت گفتار خداوند بزرگ : ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ

" یعنی چطور شده شما یاری نکنید "و این آیه در معنی بیاری کردن امام اولی تراست بالاتفاق

و نیز گفتار خداوند بزرگ : أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"یعنی اطاعت خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کنید واولى الامرازشما " .

ص: 162

اما کبری، برای اینکه غیر معصوم ستمکار است بنا بآنچه که گذشت خداوند گفته است : وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ اَنْصار. " یعنی برای ستمکاران یارانی نیست."

اما اینکه مراد نفی استحقاق و یاری باشد "یعنی شایستگی یاری را ندارند " یا نفی یاری کردن برفعل " یعنی در اعمال و کارهایشان شایستگی كمك را ندارند" و دوم محال است برای اینکه دیر شده که یاری شده اند پس اوّلی مشخص میشود که آن همان مطلوب ما است" یعنی امام معصوم استحقاق یاری را دارا میباشد ."

هفتاد و نهم = گفتار خداوند بزرگ: وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ ۗ وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

"و وارد شوید از خانه ها از درهایشان و پرهیزکاری کنید از خدا شاید شما رستگار شوید" و تقوی همان نگهداشتن خود است و آن موقوف است بر شناختن تمام احکام خداوند و مراد بخطابات او و آن بدست نمیآید مگر از گفتار معصوم برای اینکه بجا آوردن گفتار غیر معصوم امکان ارتکاب عمل شبه را در برخواهد داشت چون احتمال دارد که امر او بکار زشت و معصیت بوده باشد که آن با تقوی و پرهیزکاری منافات دارد پس منهيّا عنه

هشتادم = گفتار خداوند بزرگ ، : وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ

"یعنی جنگ کنید در راه خدا با کسانیکه با شما جنگ میکنند.

وجه استدلال: اینکه او امر کرده است بجنگ کردن پس ناچار است در آن از برقرار کردن رئیسی زیرا جنگ بدون وجود رئیس محال است ، و

ص: 163

بناچار باید از جانب پروردگار تعیین شده باشد والا ایجاد هرج و مرج و اختلاف خواهد شد و پیدا شدن هوی و هوسهای مختلفه که آنها ضد جنگیدن است، برای اینکه جنگیدن موقوف است باتفاق و رفع نزاع بین خود ، پس محال است از خداوند بزرگ که حاکمیت را بغیر از معصوم بدیگری واگذار فرماید

هشتاد و یکم = گفتار خداوند بزرگ : أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ ۚ

"یعنی نیکوکاری کنید و پرهیزکاری نمائید و اصلاح میان مردم نمائید خداوند بسیار شنوا و دانا است و بکشید آنها را در هر کجا که پیدا کردید و بیرون کنید آنها را از هر کجا که شما را بیرون کردند" این موضوع متوقف است بر نصب رئیس که باید معصوم باشد چون غیر معصوم بگفتارش و عملش اعتمادی نیست و نمیشود از او پیروی کرد لذا منتفی میشود فایده این امر .

هشتاد و دوم = گفتار خداوند بزرگ: وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ

"یعنی فتنه سخت تر از کشتن است" و از غیر معصوم احتمال ظهور فتنه میرود که از کشتن سختر است و باید از او دوری جست همانطوریکه از فتنه باید دوری کرد که آن همان مطلوب ما است

هشتاد و سوم - گفتار خداوند بزرگ: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ.

"یعنی جنگ کنید با آنها تا فتنه وجود نداشته باشد و تمام دین برای خدا باشد ، پس اگر دست کشیدند کشیدند پس دیگر تعدّی نکنید مگر بر ستمكاران".

ص: 164

وجه استدلال : در این آیه انتفاء فتنه هدف قرار داده شده تا تمام دین برای خداوند بوده باشد و نمیشود پی بردن که چگونه فتنه ها منتفی میشوند از طریق محاربه و جنگ و یا اموریکه مراد اصلاح است مگر به وسیله معصوم.

هشتاد و چهارم =گفتار خداوند بزرگ : وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ

" یعنی پیش بفرستید برای خودتان و پرهیزکاری کنید و بدانید که شما خداوند را ملاقات خواهید کرد و بمؤمنین مژده بده"

تمام این آیه تشویق است به بندگی و اجرای طاعات و دوری جستن از بدیها و شبهات و این انجام نمیگیرد مگر با گفتار معصوم در هر عصری پس واجب است که امام معصوم باشد

هشتاد و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : إِن تَبَرُوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بين النَّاسِ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ .

" یعنی نیکوکاری کنید و پرهیز کار باشید و میان مردم را اصلاح دهید که اصلاح کردن توقف دارد بر شناختن اوامر و نواهی خداوند بزرگ ، و تشخيص مهمترین مراد باریتعالی از خطاباتش که آن انجام پذیر نیست مگر با قول معصوم در هر زمانی بنا بر آنچه که قبلا گفته شد ولی غیر معصوم امکان دارد امر کند بچیزیکه بخیال خودش راه ثواب است در صورتیکه راه خطا است که در اینصورت امتثال قولش واجب نیست و بالنتيجه فایده امامت منتفی میگردد .

هشتاد و ششم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكاةَ لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَلا خَوفٌ عَلَيهِم وَلا هُم يَحزَنونَ

ص: 165

"یعنی همانا کسانیکه ایمان آوردهاند و کارهای نیک را انجام دادند و نماز را بر پا کرده اند و زکوة را ادا نموده اند مزدشان نزد پروردگار ایشان است و ترسی برایشان نیست و هرگز اندوهگین نخواهند شد .

وجه استدلال بآن: بنحوی است که قبلا گفته شده.

هشتاد و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ

"یعنی خداوند با مردم مهربان و رحیم است "

وجه استدلال :

امام معصوم در هر عصری از بزرگترین نعمتها است و کاملترین چیزها است ، بوسیله او نجات اخروی و منافع دنیوی بدست میآید پس از مهربانی خدا و رحمتش که خداوند خود را ملزم بآن فرموده چه نعمتی بالاتر از نصب امام معصوم که موجب نجات دنیا و آخرت است میباشد که هر نعمتی نسبت بآن کمتر و کوچکتر است .

هشتاد و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ

"یعنی پیشدستی کنید دربدست آوردن خوبیها " که این معنی توقف دارد بر شناختن خوبیها و آن توقف دارد بر شناختن خطابات الهی ، و آن بدست نمیآید مگر از معصوم بطوریکه قبلا گفته شد .

هشتاد و نهم = گفتار خداوند بزرگ : " وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتي عَلَيْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ...الى آخر و يُعَلِّمُكُم لما لَم تَكُونوا تَعْلَمُونَ

"یعنی تا اینکه کامل کنم نعمتم را برشما و شاید هدایت شوید ... تا آخر گفتارش ، و میآموزد شما را آنچه که نمیدانسته اید".

استدلال بآن از چند وجه است :

ص: 166

اول - اینکه خداوند حکم کرد بکامل کردن نعمتها بر ما و قبلا گفتیم که نعمت وجود معصوم از هر نعمتی بالاتر است" یعنی سایر نعمتها در مقابل آن بی ارزش یا ارزشش کمتر است" پس اگر خداوند امام معصوم را بر قرار نکرده باشد نعمتها را کامل نکرده است، پس وجود معصوم لازم است .

دوم - اینکه خداوند منت گذاشته به برقرار کردن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) وفایده او کامل و حاصل نمیشود مگر بایک خلیفه معصومی که در مقام اودر هر عصری قیام نماید

سوم - اینکه علّتی که سبب میشود بفرستادن پیغمبران عبارت از آگاه کردن مردم بخطاب خداوند بزرگ است تا اینکه، مردم را به طاعت و دوری از گناه آشنا نماید و قرآن و معانی آنرا بیاموزد و مردم را بمجملات و مشترکات و مجازات ومؤولات کتاب آشنا نماید که عین این سبب نسبت با مام موجود است پس وقتی بعین سبب نسبت با مام هم مذعن شدیم حکم میکنی بلزوم این فعل پس وجود امام معصوم در هر زمانی لازم است

نودم = گفتار خداوند بزرگ : وَ اشْكُرُوا لى وَ لا تَكْفُرُونِ

"یعنی شکرگذاری کنید برای من و کفران نکنید " امر کرده بشکر کردن و از کفران نعمت نهی کرده که آن عدم شکر است پس واجب میشود و آن موقوف است بر شناختن کیفیت آن که آن هم موقوف است بر شناختن خطابات الهی و حاصل نمیشود آن مگر از گفتار معصوم بنا بر آنچه که قبلا بیان شده زیرا از کتاب و سنت بطور کامل نمیشود کیفیت شکرگذاری هر نعمتی را دانست و از گفتار غیر معصوم هم نمیتوان استفاده نموده و طرف اعتماد نیستند و بسا ممکن است آنچه که بما یاد میدهند از غیر شکر کردن باشد یا از باب انکار نعمت باشد پس معصوم وجودش در هر وقتی لازم است.

ص: 167

نود و یکم - گفتار خداوند بزرگ : نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ

"یعنی نازل کرد کتاب را برتو با حق که تصدیق کننده است آنچه که پیش بوده و نازل کرد تورات و انجیل را از پیش برای هدایت مردم" وجه استدلال اینکه مراد از نازل کردن کتاب برای هدایت بدست نمیآید مگر به شناختن آنچه که در آن هست و فایده اش کامل نمیشود مگر بآنچه که نزدیک کند انسانرا از بجا آوردن اوامر و نواهی خداوند و این حاصل نمیشود مگر بوسیله معصوم بنا بر آنچه که در ابتداء برثبوت امام معصوم بیان شد .

نود و دوم - گفتار خداوند بزرگ : هُوَ الَّذي أَنْزَلَ الكِتابُ مِنْهُ آيات مُحْكَمَاتٌ هُنَ أمَّ الْكِتَابِ وَ أخَرَ متشابهاتٌ .... الی آخر آیه .

" یعنی اوست که فرو فرستاد برتو کتابی را از آن آیاتی است محکم که آنها اصل کتابند و دیگر متشابهاتند 0000 آیه 6 از سوره آل عمران" تا آنجا که میفرماید : وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ

"یعنی و پند نمیگیرند مگر صاحبان خرد"

استدلال باین آیه از چند وجه است:

اول - اینکه مردم بعضی مقلدند و برخی مقلد یعنی عده اى تقليد میکنند از عده ای دیگر که مقلّد خود تبعیت میکند از مقلد ، و خداوند بزرگ نکوهش کرده کسی را که از متشابه تبعیت کند بجهت اینکه در گمراهی خواهد افتاد در تأویل آیات که این معنی دلیل است از اینکه از غیر معصوم پیروی نشود چون بگفتار غیر معصوم اعتمادی نیست و فایده خطاب الہی از بین میرود بنابراین وجود معصوم واجب میباشد تا از او تقلید شود

ص: 168

دوم - اینکه خداوند فرموده بدانستن تأویل آیات ، برای گروه مخصوصی که ایشان راسخانند در علوم و این شناخته نمیشود مگر از معصوم چون در غیر معصوم حصولش معلوم نیست.

سوم - چون مراد بخطاب بمشابه عمل کردن هم هست که این معنی بدست نمیآید الا بایمن بودن در اشتباه و خطا و این ممکن نیست مگر به وسیله معصوم پس وجود معصوم لازم است برای اینکه خطاب بمتشابه با نبودن معصوم قطع و يقين بصحبتش حاصل نمیشود و امکان پیداشدن فتنه میباشد که خداوند برحذر داشته از فتنه و از طرفی آراء مجتهدین هم در مسائل و تأویل آیات مختلف است و امکان خبط و عدم صواب میرود پس ناچار بوجود معصوم هستیم تا بوسیله ایشان علم قطعی حاصل شود

چهارم - واجب است بر طرف کردن کسانیکه در قلبشان انحراف و پیروی متشابه میکنند تا ایجاد فتنه ها نموده و نظر خودشان را به دیگران تحمیل نمایند پس واجب میشود وجود معصوم زیرا در غیر معصوم مرجحی در گفتارش نیست تا بگوئیم كدام يك درست و بهتر میگویند ، وهر کسی مدعی میشود چیزی را که همین ادعاهای مختلفه ایجاد فتنه مینماید .

نود و سوم =گفتار خداوند بزرگ : رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنا

"یعنی خداوندا قلوب ما را منحرف نفرما" مقصود عدم وجود انحرافست چون عمل انحراف محال است که از خداوند بوده باشد، واگر مراد عدم انحراف بطور کلی باشد حاصل نمیشود این معنی مگر بوسیله امام معصوم بنابر آنچه که گذشت پس دلالت میکند نه بر قرار کردن امام معصوم .

نود و چهارم =گفتار خداوند بزرگ : لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ إلى قوله وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ

ص: 169

"یعنی آن کسانیکه پرهیزکاری کرده اند نزد پروردگارشان 0000تا گفتار خداوند و خداوند بیناست " باستحقاق کسانیکه پرهیز کاری کرده اند و بآن راهی نیست مگر بوسیله معصوم همانطوریکه گذشت " یعنی راه پرهیزکاری را معصوم باید یاد بدهند .

نود و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ

"یعنی صبر کنندگان و راستگویان و متعبّدان و انفاق کنندگان در راه خدا و طالبین آمرزش در سحرها" .

وجه استدلال :

فقط کسی این راهها را میداند که از معصوم بیاموزد بنحویکه قبلا گفته شده .

نود وششم = گفتار خداوند بزرگ :قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

"یعنی بگوپروردگارا که مالك ملك هستی و می بخشی ملک را بهركس که میخواهی و جدا میکنی ملک را از کسی که میخواهی و باعزت میکنی هرکسی که میخواهی ، و خوار میکنی هرکس را که میخواهی، خیرد ردست توست و تو بر هر چیزی توانا هستی" خداوند داده است ملک را با نفاق پس لازم است که به معصومی داده باشد زیرا دادن حکومت بغیر معصوم زشت است و محال است برخداوند اقدام بکار زشتی و خلاف حکمت او است .

نود و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي

ص: 170

یُحبِبکُم الله.

"یعنی اگر شما دوست میدارید خدا را پس از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد" که پیروی کردن از خدا و طریقه آنرا فقط معصوم میدانند.

نود هشتم = گفتار خداوند بزرگ: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ .

" یعنی خداوند آدم و نوح وآل ابراهیم و آل عمران را برگزید بر تمام جہانیان" این نیکی و خوبی است از جانب خداوند حکیم که از اوّل عمر تا آخر عمر ایشان را معصوم گردانیده.

و اما اینکه این نیکی که عصمت است شامل فقط انبیاء باشد یا شامل ایشان و ائمه باشد بهر تقدیر مطلوب ما بدست میآید

امّا بروجه اوّل، هرکس این معنی را برای انبیا گفته درباره عصمت ائمه هم گفته ، و کسیکه منکر عصمت ائمه باشد عصمت انبیاء و ائمه را از اول عمر تا آخرش قائل نیست پس یك بیان سومی بوجود آورده که آن باطل است

اما بنابر و جه دوم ، روشن است زیرا جمع بر جمع اضافه نشده و جمع مضاف برای عموم است ، پس داخل میشود در آن علی (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و حسن و حسین و بقیه ائمه علیهم السلام پس دلالت بر عصمت ایشان هم مینماید و غیر از پیغمبران از آل ابراهیم خارج میشود از آن چون ایشان معصوم نیستند و بالاتفاق برگزیدنشان برتمام جهانیان صحيح نمیباشد

نباید گفته شود : که جمع مخصوص و خصوصا با منفصل درباقی حجة نیست، بنابر آنچه در اصول گفته شده برای اینکه ما میگوئیم عام مخصوص

ص: 171

حجت است در باقی بنابر آنچه در اصول بیان شده.

نود و نهم = گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باينكه لا يَجْتَمِعُ أُمَتَى عَلَى الْخَطا .

"یعنی اجماع نمیکنند امت من برخطا " چیزی است که مورد اتفاق است و آن دلالت میکند بر وجود معصوم در هرزمانی برای اینکه الف ولا میکه در خطا آمده الف ولام حقیقی و جنسی است نه عهدی و نه برای تعریف طبیعت پس معنی چنین میشود، که امت من بر جنس و حقیقت خطا اجماع نمیکنند از لحاظ خود امت پس اگر نباشد در میان ایشان معصومی از اوّل تا آخرش هر آینه جایز میبود در زمان عدم معصوم عمل بريكي يكنوعی باشد از خطا که مغایر است با آنچه که دیگری انجام میدهد ، پس ممکن است اجماع کنند برجنس خطائی ولی این خطا بخبر منفی شده پس دلالت میکند بر ثبوت معصوم در بین ایشان از اول تا آخر عمرشان در هر زمانی زیرا مراد از آن در هر عصر با جماع است پس مطلوب ما ثابت شد برای اینکه محال است امام بجز معصوم بوده باشد

صدم = امام را خداوند بزرگ دوست میدارد و چون معنی محبت خداوند زیادی ثواب است و امام هم همان سبب حصول ثواب برای عموم مردم است، و امام پیروی میکند از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در تمام احوالات ، و اگر چنین نبود امر براطاعتش نمی نمود برای اینکه او خلیفه و جانشین پیغمبر صلّى الله علیه و آله است و هرکس هم که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پیروی کند خداوند او را دوست میدارد بنا بر گفتارش که فرموده: فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ " پس تبعیت کنید مرا تا دوست بدارد خداوند شما را و خداوند غیر از معصوم هیچ چیزی را دوست نمیدارد ، بنا بر گفتار خداوند : وَ مِنْهُم ظالِمُ لِنَفْسِه

"یعنی که از ایشان ظالم است برای نفسش" که خداوند هیچ چیز از

ص: 172

ظالم را دوست نمیدارد بنا برگفتارش و اللهُ لا يُحِبّ الظالِمينَ .

"یعنی خداوند ستمکاران را دوست نمیدارد"

نباید گفته شود : که نفی محبت از کل مستلزم نفیش از هريك ايشان نیست برای اینکه ما میگوئیم علت عدم محبت ظلم است و آن در هر يك يك موجود است .

ص: 173

بسم الله الرّحمن الرّحيم

ازاد له ایکه دلالت بر وجوب عصمت امام میکند

اول = گفتار خداوند بزرگ : وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ

"یعنی واما آنانکه گرویدند و کارهای شایسته کردند پس بطور کامل خداوند اجرشانرا خواهد داد و خداوند ستمکاران را دوست نمیدارد ، آیه، 50 از سوره آل عمران".

و الصالحات در اینجا عمومیت دارد برای اینکه آن جمعی است معرف به الف ولام پس برای عموم میباشد پس در حکمت الهی لازم است بر قرار کردن راهی برای شناختن تمام کارهای نیکو و آن بدست نمیآید مگر بوسیله معصوم بنا بر آنچه که گذشت پس واجب است بسبب تعمیمش در هر عصری وجود امام معصوم

ص: 174

دوم = گفتار خداوند بزرگ: يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

"یعنی ای اهل کتاب چرا حق را بباطل میپوشانید و حق را کتمان میکنید در حالیکه شما میدانید " این صفت بدی است که اقتضا دارد دوری جستن از آن و غیر معصوم ممکن است چنین نباشد پس ترك اتباعش در آن اطاعت غیر معصوم نکردن نگهداری از ضرر مظنون است پس واجب است واصل در آن اینکه مکلّف در آن واجب است که خالی باشد از علامات مفاسد و وجوه آن بجهت اینکه وارد نشده است پیروی کردن از ضرر مظنون و اطاعت معصوم نگهداری مکلف است از هر ضرر زیان آور مظنونی .

سوم = اطاعت پیغمبران (صلی الله علیه و آله) باین است که قبول کنیم تمام آنچه را که برای ما آورده است، و خودداری کنیم از آنچه که ما را نهی فرموده برای گفتار خداوند بزرگ : ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَأنتَهُوا

" یعنی آنچه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برای شما آورده است بگیرید و قبول کنید و آنچه که شما را از آن نهی کرده است خود داری کنید و اطاعت امام مساوی است با اطاعت او برای گفتار خداوند بزرگ: أَطِيعُوا اللَّهَوَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

" یعنی اطاعت کنید از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و صاحبان امر از شما پس قرار داده است اطاعت ایشانرا بطور مشترك زيرا عطف اقتضا دارد تساوی در عامل را پس واجب میباشد اینکه امام معصوم باشد. واگر چنین نباشد لازم میآید جمع شدن بر امر بچیزی و نهی در آن و این جایز نیست

چهارم = گفتار خداوند بزرگ: فَمَنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

"یعنی پس هرکس افتراء کند بر حذر دروغ را پس از آن پس ایشان

ص: 175

ستمکاران هستند" البته غیر از معصوم امکان دارد که انطور باشند ، ولی هیچ چیز از معصوم و امام ممکن نیست که چنین باشد و اگر اینطور نمی بود قطعا فایده آن منتفی میشد و این دو قضیه نتیجه میدهد که هیچ امامی غیر معصوم نمیتواند باشد بالضروره و این همان مطلوب ما است

پنجم - گفتار خداوند بزرگ: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةُ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يامرون بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكُمْ الْمُفْلِحُونَ

"یعنی و باید باشد از شما امتی که دعوت کنند بخوبی و امر کنند به نیکی و نهی کنند از زشتی و آنهایند که رستگار میشوند" و این امر اقتضاء دارد امر کردن و نهی کردن بهر معروف و منکری و کسی غیر از معصوم نمیتواند چنین باشد پس واجب است وجود معصوم

ششم = گفتار خداوند بزرگ : يا ايُّهَا الّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ

"یعنی ای کسانیکه ایمان آورده اید بپرهیزید از خداوند پرهیز کامل" و پرهیز کامل فقط پس از علم باحكام بطور یقین حاصل میشود تا به اوامرش اقدام و از نواهیش اجتناب نماید و این بدست نمیآید مگر از گفتار امام معصوم پس وجود امام معصوم وجود امام معصوم لازم میباشد.

هفتم = گفتار خداوند بزرگ: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا

"یعنی بدست آورید ایمان خداوند را همگی و متفرّق نشوید از یکدیگر استدلال باین آیه از دو وجه است:

اوّل = بدست آوردن ریسمان خدا یعنی انجام اوامرش و اجتناب از نواهیش ممکن نیست مگر از طریق هدایت معصوم

دوّم = دوم از گفتار خداوند که میفرماید: از هم متفرق نشوید تشویق است بر اجتماع کردن برحق و جدانشدن از یکدیگر که بدون وجود معصوم

ص: 176

منافات دارد با اصل هدف و منظور بجهت غلبه کردن قوای شهویه و غصبیه و اختلاف هوی و هوسها در افراد و امتناع کردن از اطاعت کسیکه سر بزند از او گناهان و تنزل مقامش از دلها محرز باشد پس ناچاریم از اطاعت رئیس معصومی

هشتم گفتار خداوند بزرگ: وَ كُنتُم عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَانْقَذَكُم مِنها

"یعنی و برکنار پرتگاهی از آتش بودید پس خداوند شما را نجات داد از آن " و آن فقط بسبب لطفی است که مقرب با طاعت و مبعد از معصیت است که آن وجود امام معصوم است در هر عصری.

نہم =گفتار خداوند بزرگ: كذلِكَ يُبينُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُم تَهتَدونَ

"یعنی همچنین روشن میکند خداوند برای شما آیاتش را تا شاید هدایت شوید" که این معنی در تمام آیات پس از حصول علم است ، و الا روشنائی در بین نخواهد بود که این روشنائی فقط بوسیله معصوم حاصل میشود پس وجود معصوم لازم و ثابت است و این همان مطلوب ما است

دهم=گفتار خداوند بزرگ : و لا تكونُوا كَالَّذِينَ تَفَرقُوا وَ اخْتَلِفُوا مِنْ بعدِ ما جائَتهُم البَيِّناتِ وَ أُولئِكَ لَهُم عَذابٌ عَظِيمٌ.

"یعنی و نباشید مانند کسانیکه از هم جدا شده اند و بین خودشان اختلاف کردند پس از اینکه رسید بآنها بینات و دلایل روشن و برای آنها عذابی بزرگ است" از تفرق و اختلاف منع کرده و این معنی فقط درصورتی انجام میگیرد که در هرزمانی معصوم باشد زیرا نبودن رئیس معصوم موجب تفرق و اختلاف است و همچنین واگذار کردن تعیین رئیس بایشان پس لازم میباشد برقرار کردن امام معصوم و همچنین نهی از اختلاف باینکه کتاب و

ص: 177

سنت بعلت وجود مجملات و متشابهات و مجازات کفایت نمیکند تا مردم بفهمند چه چیز اختلاف است و چگونه باید احکام الهی را اجرا نمود وجوب نصب امام معصوم را لازم و ثابت مینماید، و تکلیف باحکام در هر واقعه و قضیه ای بواگذار کردن استخراج آن باجتهاد که تبعیت کند از امارات مختلفه و افکار و انظار متفاوته تکلیف مالایطاق است

نباید گفته شود: که محال هرگاه لازم شود از مجموع لازم نمی باشد برای اجرا پس لازم نمیباشد استلزام عدم معصوم محال را برای اینکه ما میگوئیم هرگاه ما عدای عدم معصوم است و حقیقتگو باشد در نفس الامر و راستگو و محقق لازم محال نمیباشد پس متعین شد عدم معصوم به جهت استلزام و آن همان مطلوب ما است

و همچنین گفتار او پس از اینکه رسید بایشان دلایل روشن دلالت میکند برطریقی برای ظهور احکام و علم پیدا کردن بدان و این فراهم نمیشود مگر از وجود معصوم در هر عصر و زمانی بنحویکه قبلا گفته شد پس وجود معصوم لازم میباشد

یازدهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَا اللهُ يُريدُ ظُلماً لِلْعِباد .

"یعنی که خدا برای بندگانش ستمکاری را نمیخواهد " و مأمور بمراد است بنا بر آنچه که در علم اصول اشاعره ثابت شده است که ما در کتب اصولمان بطلانش را ثابت کردیم، پس محال است که خداوند امر کند باطاعت غیر معصوم زیرا که در اینصورت ممکن است که امر بستم نماید برای بندگانش به همین جهت خداوند امر کرده با طاعت از امام معصوم پس غیر معصوم به هیجو جه جایز نیست که امام بوده باشد

دوازدهم = گفتار خداوند بزرگ: كُنتُمْ خَيْرَ أُمِّهِ أُخْرِجَتْ لِلنَّاس

ص: 178

تَأمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَ تَنْهونَ عَنِ المُنكَرِ وَ تُومِنونَ بِاللهِ.

"یعنی بهترین امتی بودید که برای مردم بیرون آمدید و به نیکوئی امر میکنید و از زشتی نهی میکنید و بخداوند ایمان میآورید " این گفتار اقتضا دارد امر کردن بمعروف و نهی کردن از هر منکری اما اینکه اشاره باشد فقط بمجوع از لحاظ مجموعش یا به هر يك يا به بعضی ، که اوّل است زیرا امت اجماعش متعذر است و نیز دوم هم محال است برای اینکه آنچه واقع است برخلاف آنست پس سوم لازم و متعین میباشد و آن وجود معصوم است پس ثابت میشود در هر عصری وجود معصوم بسبب عمومیتش و این همان مطلوب ما است.

سیزدهم = گفتار خداوند بزرگ: اُمَة قائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللهِ آناء الَّیلِ وَ هُمْ يَسجُدُون ، الى قوله ، وَ اوُلئكَ مِنَ الصّالِحِينَ

"یعنی امتی است که برپا هستند و آیات خدا را تلاوت میکنند در تمام اوقات شب و برای خدا سجده میکنند تا گفتار خداوند بزرگ:آنها هستند از نیکوکاران

اقتضا دارد این گفتار امر کردن بهر معروفی و نهی کردن از هر منکری شناختن تمام خوبیها بنحویکه ایجاد زحمت و تکلیف مالایطاق هم برای مكلّفین نباشد و این معنی امکان ندارد مگر بوسیله دستور معصوم که در هر زمانی بالاتفاق و بالاجماع مرکب عمومیت داشته ولازم است .

چهاردهم = گفتار خداوند بزرگ : يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةٌ مِنْ دُونِكُم لا يَالُونَكُم خيالاً .... الى قوله ، قَدْ بَيّنا لَكُمُ الآيَاتِ إِن كُنتُم تَعقِلُونَ.

" یعنی ایکسانیکه ایمان آورده اند خواصی از غیر خودتان ، برای

ص: 179

خودتان نگیرید زیرا نسبت بشما دوستی حقیقتی ندارند .... تا گفتار خداوند ، که بیان کردیم برای شما آیات را اگر تعقل کنید"

استدلال بآن از دو وجه میباشد:

اوّل = اینکه نهی فرموده از پیروی این اشخاص و برحذر داشته بر حذری کامل و پیروی کردن از کسانیکه امکان دارد چنین باشند زیرا در آن ترس و ضرر مظنون است که دفعشان واجب است که با ترک، پیروی کردن از آنها و غیر معصوم منظور حاصل میشود در صورتیکه اگر امام معصوم بو ده باشد هر آینه واجب است پیروی کردن از او پس تکلیف دوضد لازم میشود ، و آن تکلیف بر محال است.

دوم = گفتار خداوند بزرگ: قد بَينّا لَكُمُ الآيَاتِ إِن كُنتُم تَعقِلون.

"یعنی همانابیان کردیم برای شما آیات را اگر تعقل کرده باشید این اشاره است به برقرار کردن در هر زمانی معصومی را زیرا بیان آیات از کسی که احتمال نرود که او چنین باشد امکان ندارد مگر از معصوم همانطوریکه قبلا گفته شده پس دلالت میکند برلزوم و ثبوت امام معصوم

پانزدهم =گفتار خداوند بزرگ : وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ ۚ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

"یعنی هرگاه بر خورد کنید با ایشان میگویند که ما ایمان آورده ایم و هرگاه بین خودشان خلوت کنند سر انگشتانشان را گاز میگیرند از خشم بگو بمیرید از خشمتان همانا خداوند دانا است بآنچه که درسینه هاتان میگذرد" پس این دلالت میکند بروجود گروهی که چنین هستند و نمیداند باطن ایشان راکسی مگر خداوند برای اینکه او دانا بغیب است و برحذر داشته از پیروی کردن کسیکه ممکن است چنین باشد و غیر معصوم چنین است پس

ص: 180

جایز نیست از او پیروی شود و از امام معصوم که اینطور نیست واجب است پیروی شود .

شانزدهم = گفتار خداوند بزرگ : لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ.

" یعنی نیست چیزی از کار بدست تو" پس بطریق اولویت بهتر است که نصب امام بدست رعیت و مردم نباشد بلکه باید بدست خداوند بزرگ بوده باشد و از خداوند محال است که از غیر معصوم را برقرار نماید و امر به اطاعت او نماید بهر چه که او امر نماید و اگر چنین نباشد ممکن است که اجتماع ضدین شود و بدی خوب شود و خوبی بدگردد و آن محال است.

هفدهم = گفتار خداوند بزرگ: وَ اطَيعُوا الله َو الرَّسُول لَعَلَّكُم تُرحَمُونَ

اطاعت خدا و پیغمبر نمائید شاید مورد رحمت خدا قرار بگیرید در این تكليف امام معصوم لطف است و فعل عباد موقوف است بر علم و عمل امام معصوم همانطوریکه گذشت پس وجود امام معصوم برای راهنمائی واجب است واگر چنین نباشد نقض غرض میشود و آن محال است بر حکیم.

هیجدهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ إلى قوله ... وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

"بشتابید بسوی آمرزش خداوندتان و بهشتی است که فرامی گیرد آسمانها وزمین را و آماده شده است برای پرهیزکاران تا گفتارش... و خداوند دوست میدارد نیکوکاران را" استدلال باین آیه چند وجه است .

اوّل = مراد او از تکلیف همین هدف است و امام معصوم و امام معصوم لطفيست ، در آن و فعل عباد متوقف است بر فعل امام معصوم پس واجب است عمل کردن بدستور امام معصوم و اگر چنین نباشد نقض غرض میشود.

ص: 181

دوم = اینکه نوع مغفرت دانسته نمیشود مگر از طریق امام بنحویکه قبلا گفته شده

سوم = اینکه آفریده است انسانرا بجهت تکلیف برای اینکه منفعت بیشتری برای ایشان برسد و این یک نوع تفضلی است از خداوند بزرگ که انجام داده است و لطف خداوند نزدیکتر است از آن بعد از خلقشان به جہت تکلیف و تکلیفشان اولیتر است اینکه انجام بدهد آنرا خداوند و آن همان معصوم است. و آیا میتوان تصور نمود از حکیم بزرگ که تفضّل کند به آفریدن خلق و تکلیفشان برای اینکه ایشانرا در معرض منفعت قرار بدهد ولی نیافریند برای ایشان امام معصومیکه او مقرب است برایشان و مبعدست از قوای شهوی و غضبی که مبعد میباشد از او و غلبه دارد در بیشتر کارها و این در حکمت جایز نیست. و هیچ عاقلی آنرا بتصور نمیآورد

نوزدهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ يَتَّخِذُ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللهُ لا يُحِبُ الظَّالِمِينَ

"و از شما شهدائی انتخاب میکنیم و خداوند ستمکاران را دوست ندارد" که این دلیل است بر ثبوت وجود معصوم زیرا غیر از او و دیگران ستمکارند و کسی را که خداوند او را انتخاب کند شهادت میدهد بعدالت او بطور مطلق که آن همان عصمت است یعنی ستمکار نیست و آن همان معصوم است

بیستم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الآخِرَةِ نُوتِهِ مِنْها وَ سَنَجزیِ الشّاكِرينَ .

"هرکس بخواهد ثواب آخرت را با و میدهیم، و پاداش خواهیم داد به شکرگذاران".

وجه استدلال بآن اینکه بمجرد اراده بدون فعل سبب وصول ثواب

ص: 182

نیست و این روشن است و اگر چنین نبود هر آینه تفضّل بود و ثواب نمی بود پس ناچاریم پی ببریم بعلل وصول بثواب بطور قطع و همچنین شناختن كيفيت شکر و علتش که فقط بوسیله امام معصوم ممکن است و هرگاه روشن شود که بجا آوردن اطلاعات موجب بدست آوردن ثواب است و خداوند بزرگ هم اراده فرموده حصولش را از بندگان و ایشانرا دعوت نمود پس ناچار از بوجود آمدن و آفریدن کسی است که مقرب و مبعد بوده باشد تا مردم به وسیله او از بدیها دوری و به خوبیها نزدیکی جویند و آن کس معصوم است

بیست و یکم= خداوند بزرگ فاعل مختار است و هرگاه قدرت و داعی تحقق یافت فعل و احسان مطلق واجب میگردد زیرا آن با بجا آوردن طاعت وامتناع از زشتیها حاصل میگردد و معصوم بین مردم لطفی است تا بدیها و خوبیها را راهنمائی کند و بدون وجود ایشان امکان ندارد همانطوریکه قبلا گفته شده، خداوند خواهان احسان است و دوستدار آن همانطوریکه فرموده : وَ اللهُ يُحِب المُحسِنينَ، "خداوند دوست میدارد نیکوکاران را ".

پس تأکید فرموده بر آن و انجام آنرا در اختیار مکلف قرارداده است ولی الطافی لازم است تا بوسیله آن الطاف بندگان توفیق تحصیل نیکو کاران را بدست آورند و آن الطاف مطلقه که منظور برآن توقف دارد همان کسی است که مبعد و مقرب عباد به اقدام نیکی و دوری از بدی است و آن همان وجود امام معصوم است، و اراده نموده براطاعت از معصوم بمنظور تحصیل نیکوکاریها و ضد آنرا نمیخواهد چون منافات دارد با اراده اش به نیکوکاری و آن همان مطلوب ما است

بیست ودوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ اللهُ يُحِبُّ الصّابِرِينَ .

" یعنی خداوند دوست میدارد صبر کنندگانرا " وجه استدلال همان

ص: 183

است که قبلا گذشت

بیست و سوم = گفتار خداوند بزرگ: بَلِ الله موليكُم وَ هُوَ خَيرُ النّاصِرِينَ.

"یعنی خداوند یارشما است و او بهترین یاران است" و مقصودش اینستکه آنچه مصلحت شما است بجا میآورد و راهنمائی میکند و این معنی با بوجود آوردن الطافی امکان پذیر است که بدون آن الطاف فعل انجام نمیگردد که آن الطاف همان معصوم است چون غیر معصوم بسا ممکن است به معصیت نزديك كند و از اطاعت دور نماید که این ضد لطف خواهد بود ، و گفتارش عملی نخواهد شد و فایده نصب منتفی میشود باید معصوم بوجود بیاید که این همان مطلوب ما است.

بیست و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : حَتَّىٰ إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ ۚ

"هرگاه شکست خوردید و در امری با هم نزاع کردید و سرپیچی نمودید پس از اینکه شما را نشان داد آنچه را که دوست میدارید "

وجه استدلال : اینکه خداوند مذمت فرموده تنازع و خذلان و سر پیچی کردن را و قرار داده اقدام بآنرا سبب دخول در آتش و نبودن معصوم میکشد بسوی آن آتش ولی معصوم از فعل خداوند است پس هر آینه اگر او را نیافریند خدا بسبب اقدام بکار زشت شده و آن از خداوند جایز نیست زیرا او منزه و پاك است و خوب نیست که راه مفیدی به بندگانش نشان ندهد تا به حقیقت احکام و احوال و امارات و ظنون مختلفه پی برده و سعادتمند شوند و تکلیف به امریکه مردم وارد نیستند بدون راهنما تکلیف ما لا يطاق میباشد پس وجود معصوم بمنظور حصول مقصود لازم و واجب است.

ص: 184

بیست و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : مِنكُم مَنْ يُريدُ الدُنيا و مِنكُمْ مَنْ يُريدُ الآخِرَة .

"یعنی در شما کسانی هستند که دنیا را میخواهند و کسانی هستند که آخرت را میخواهند". و این کسیکه آخرت را میخواهد ناچار از بدست آوردن راهی است که او را بمنظورش بطور یقین برساند و آن ممکن نیست مگر از طریق معصوم پس وجود معصوم ولزومش ثابت شد

بیست و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَ اللهُ ذُو فَضِّل على المومنين

"یعنی خداوند نسبت بمؤمنین دارای فضل است " و آن یا با منافع دنیوی است یا اخروی یا هردو .

اما اول - جایز نیست زیرا آن بی ارزش است نسبت بمنافع اخروی پس جایز نیست منت گذاشتن بآنچه که بی ارزش و فانی است با امکان بودن چیز دائمی پرارزش و بزرگ پس یکی ازدو قسم دیگر تحقق مییابد و آن انجام پذیر نیست مگر بالطف مقرب و مبعد یعنی بالطف کسیکه بدیها را دور نماید و خوبیها را نزدیک کند که آن همانا معصوم است پس ثابت میشود لزوم معصوم واگر چنین نباشد حسن و خوبی زایل میشود

بیست و هفتم = گفتار خداوند بزرگ: يَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ ۗ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ

"یعنی آیا برای ما از امر چیزی هست ، بگو که امر همه اش برای خدا است

وجه استدلال این آیه: دلالت میکند که برای مردم نه امری و نه حکمی است در هیچ چیز بطور مطلق بلکه همه دردست خداوند عزیز است پس جایز نیست که نصب امام در اختیار مردم باشد برای اینکه آن از بزرگترین و

ص: 185

کاملترین و مهمترین امور است و در آن مصالح دنیوی واخروی استوارو موجود است پس باید این کار با خداوند بوده باشد و از خداهم جایز نیست که از غیر معصوم را برقرار نماید برای اینکه آن زشت است بنا بآنچه قبلا گفته شد، و خداوند هم کار زشت را انجام نمیدهد و کسی را که غیر معصوم باشد بر قرار نمی نماید که در تمام امور امر کند بآنچه بخواهد یا از خاطرش بگذرد و بسیار اتفاق افتاده است و اگر خداوند امر کند با طاعت غیر معصوم لازم میشود که چیزی از امور بدست او انجام شود و آن منفی است بطور مطلق ولو اینکه آن موضوع و مسئله را بطور صحیح بداند که در اینصورت حاجتی مكلف صحيح به نصبش نمیباشد

بیست و هشتم = علت سبب همان علت مسبب است پس اگر نصب امام از عمل ایشان باشد هر آینه تمام اوامر و نواهی و احکامیکه سرمیزند از او از عمل ایشان میباشد که در اینجا نقیض سالبه ثابت است که خداوند بزرگ حکم کرده است بصدق آن و این خلف است .

بیست و نهم = گفتار خداوند بزرگ : لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ فى موضع آخر وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ الى مِنَ أُمور الدنيا .

"یعنی تا اندوهناك نشوید بر آنچه که از شما فوت شده و نه در آنچه که بشما رسیده و در جای دیگر شاد نشوید بآنچه که بشما داده است از امور دنیا و این امر که از بزرگترین تکالیف مکلّفین است موقوف است بر وجود معصوم و راهنمائیهای او بدلیل آنچه قبلا گفته شده پس وجود ولزوم معصوم ثابت و محقق است

سی ام = گفتار خداوند بزرگ : يُخْفُونَ فِي أَنفُسِهِمْ ما لا يبدونَ لَكَ

"یعنی پنهان میکنند در دلهایشان آنچه را که برای تو اظهار نمیکنند

ص: 186

این صفت ظنّی است که ممکن است از غیر معصوم سربزند و در اینصورت پیروی کردن از او جایز نیست پس وجود معصوم لازم است

سی و یکم = گفتار خداوند بزرگ : وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ

"یعنی هرآینه اگر کشته شوند در راه خدا یا بمیرید هر آینه آمرزشی است از خداوند و رحمتی است از او که بهتر است از آنچه که جمع میکنید.

وجه استدلال بآن: اینکه بگوئیم با جهاد در راه خداوند به کشتن بپردازیم به نیت اوامر و نواهی خداوند عملی نمیشود مگر با خواندن معصوم و اجازه او

سی و دوم = قبول گفتار غیر معصوم انداختن خویشتن در هلاکت است مخصوصا در جهاد پس واجب نیست اطاعت غیر معصوم وبجا آوردن دعوت امام معصوم بجهاد واجب است پس هیچ چیز غیر از معصوم امام نمیتواند باشد

سی وسوم = در شرع جایز نیست بامر غیر معصوم جهاد کردن و یا اوامر و نواهیش را بجا آوردن بعلت عدم یقین بصحت گفتارش در صورتیکه اطاعت اوامر و نواهی امام در هر موضوعی واجب است زیرا صحت و عدم صحت رأی او بخوبی معلوم است نتیجتا هیچ چیز غیر از معصوم نمیتواند باشد

اما صغری : انداختن خویشتن بهلاکت منہی عنه وقبیح است و بجا آوردن اوامر غیر معصوم در جنگ و غیر جنگ بجهت عدم اطمینان بصحت آن و اینکه آیا واقعا در راه خدا باشد یا نباشد عمل شك و تردید است ، و اطاعت امام مورد قطع و یقین است و آنچه که مورد قطع است مقدم است بر آنچه که مورد گمان است.

ص: 187

و اما كبرى : فایده نصب امام معصوم جهاد است و این امر بزرگ را که خداوند و عده ثواب عظیم داده اگر امام معصوم متصدی آن نشود بیفایده خواهد بود زیرا امام است که نگهدارنده شرع است و گفتارش باید مورد قطع واقع گردد .

سی و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ

"یعنی بسبب رحمه خداوند نرم شدی با ایشان و اگر سخت قلب بودی هر آینه متفرق میشدند از اطرافت پس گذشت کن از ایشان و ببخش ایشانرا و با ایشان مشاورت کن در مسائل این دلالت میکند بر رحمت بزرگ ولطف کامل نسبت به بندگان و اراده مصالح آنها و مهر و رحمت درباره ایشان از جانب خداوند بزرگ، و همچنین امر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بمانند آن و چیزی مهمتر و پر محبت تر از نصب امام معصوم که مقرب به طاعات است و مبعد از معاصی است بطور قطع و یقین نمیباشد ، بوسیله اوست که بدست میآید نعم ابدی و خلاص شدن از عذاب دائمی پس آیا از کسیکه دارای اینهمه مهر و محبت است جایز است که اهمال کند در عدم نصب امام معصوم و یا آیا جایز است از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) با صدور دستورش بمانند این در مورد شفقت کامل و رحمت تمام عدم وصيت و عدم نصب امام معصوم و اهمال کردن آن برحمت و شفقت که با هم جمع نمیشود پس دوم که نصب امام معصوم باشد ثابت میشود و اول منتفی میگردد .

نباید گفته شود: که این ازباب خطابیات است و مسئله علمی و برهانی است برای اینکه آن مهمترین مصلحتها است و با آن نظام عالم انجام میگیرد

ص: 188

ما میگوئیم آن برهانی است از باب آگاه کردن بدرجه پائینتر بلکه بالاتر زیرا نرم شدن برای ایشان و استغفار و گذشت از ایشان و تواضع و فروتنی و بکار بردن اخلاق پسندیده مانند لطف مقرب و مبعد نصب معصوم نمیباشد زیرا نصب معصوم پایه و اساسی است و این زیاده وفضلی است و محال است از حکیم که اراده لطف کند بچیزیکه مهمتر نیست و اهمیتی بآن بدهد و اخلال کند به اصل این خطابه الهی این مطلب که برهانی است لمی و انی برای اینکه ثبوت رحمت کامل و عنایت فضل بزرگ و اراده نمودن ایجاد منافع علت است در نصب امام معصوم که وجوب آنرا ما بیان کردیم و برای اینکه او ثابت کرده، است یکی از دو معلول رحمت و شفقت را و اراده فرموده تقریب به طاعت و تبعد از معصیت را پس دیگری که نصب امام معصوم باشد ثابت میگردد که انجام نمیگردد فایده آن مگر بسبش .

نباید گفته شود: که فرق است میان خوبی و زشتی زیرا فاعل خوبی برای خوبیش لازم نیست که او انجام بدهد هر چیز خوبی را وتارك زشتی برای زشتیش لازم نیامده که ترک کند هر زشتی را زیرا خورنده انار برای ترشيش لازم نکرده است که هر ترشی را بخورد برخلاف ترك كننده آن برای ترشی بودن آن بلکه واقع شده است در دوم اختلافی میان متکلمین و بدین سبب اختلاف کرده اند در حجت توبه از زشتی بدون زشتی دیگرو اول اولی است و خداوند بزرگ آنرا انجام داده و امر بانجام نمود برای خوبی اش پس لازم نکرده است انجام دادن هر خوبی از این نوع پس لازم نمیشود از آن نصب امام معصوم برای اینکه ما میگوئیم لازم است این زیرا اگر خوبی را برای خوبیش انجام داد که آن واجب نیست لازم میآید از آن انجام دادن واجب را و خداوند حکیم است و ما بیان کردیم واجب بودن نصب امام را بر

ص: 189

او این امور از باب اصلح و آنرا انجام داده است از باب حکمتش و رحمتش وترك كردن واجب محال است صدور آن از حکیم که حکمتش غیرمتناهی است همچنین اگر حکیم انجام بدهد در غایت که عالم است بتمام معلومات ، و توانا است بر تمام مقدورات امری را برای يك هدفی مانند آن انجام میدهد آنرا برای تقریب و تبعید و این عمومیت ندارد و حاصل نمیشود از آن آنچه حاصل میشود از معصوم و آن عمومیت دارد و حاصل میشود از آن آنچه حاصل میشود از این و این موقوف است بر معصوم و همچنین واجب شد در حکمت او اینکه انجام بدهد نصب معصوم را که این همان مطلوب است زیرا حکیم هرگاه قصد تحصیل هدفی را بکند انجام میدهد آنچه که توقف دارد بر آن قطعا

سی و پنجم = منافع و شفقت و دعوت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باینکه با نرمی رفتار کند و استغفارش و گذشتش يك امر بزرگی است و يك رحمت کاملی که جایز نیست تخصیص آن بيك زمان معینی بلکه واجب است در هر عصری و محال است از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که آنرا انجام ندهد برای اینکه او خاتم انبیاء است و نمیآید پیغمبری بعد از او و از طرفی بقاء دائم در دنیا برای او حاصل نیست پس ناچار است که کسی از جانب او تعیین شود و جانشین او گردد و یقین حاصل شود از گفتار و اعمالش تابتوان از او پیروی نمود و آن نیست مگر معصوم پس واجب است در هر عصری امام معصوم تا از او پیروی شود .

سی و ششم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللهَ يُحِبُّ المُتَوَكِلينَ

"یعنی خداوند دوست میدارد اعتماد کنندگان باو را "

وجه استدلال بآن : اینکه میگوئیم نفس ناطق دارای دوقوه است نظری و عملی ، که در هريك از آنها مراتبی میباشد در حد کمال و نقصان اما

ص: 190

مراتب نظری دارای چهار مرتبه است.

اوّل - عقل هيولائی که کارش فقط استعداد و آماده کردن است.

دوم - عقل بالملکه که کارش ادراك معقولات اولیه است یعنی معقولات بدیهی و معلومات ضروری .

سوم - عقل بالفعل که کارش ادراك معقولات ثانوی یعنی معلومات کسبی است.

چهارم - عقل مستفاد که آن بدست آوردن عقود یقینی است "یعنی اعتقادات یقینی " که علوم بوسیله آن مشاهده میشود مانند عکس درآینه که آن منتهای کمال است و باین قوه اشاره فرموده: حضرت علی امیرالمومنین علیه السلام با گفتارش که میفرماید : لَو كَشَفَ الغِطا وَ ما اَزددَت يَقيناً

"یعنی اگر پرده و یا سرپوش برداشته شود به یقین من اضافه نمیشود

و اما عملی که اولش کردن ظاهر با بکار بردن احکام نبوی و نوامیس "یعنی قوانین" الهی است، و دومش پاک کردن باطن از ملکات بد است

سوم - زیور کردن پنهانی است بوسیله صور قدسيه وتوكل حاصل نمیشود مگر با اینها و آن موقوف است بر وجود معصوم بجهت اینکه تنها اوست مقرب با طاعات و مبعد از معاصی که عمل مکلف موقوف است بر آن زیرا خواستن توکل بدون انجام دادن آنچه که بر آن استوار است ممکن نیست و اینهم از غیر معصوم امکان پذیر نیست پس لازم میگردد از حکیم بطور قطع تعیین معصوم پس ثابت گردید لزوم وجود معصوم

سی و هفتم - توکل حاصل نمیشود مگر با سه چیز:

اوّل - کنار گذاشتن آنچه غیر از حق است و ترجیح دادن حق.

دوم - مطیع کردن نفس اماره برای نفس مطمئنه تا جذب نماید قوای

ص: 191

تخیلی و وهمی را به توهمات مناسب برای امر قدسی که دور باشد از توهمات مناسب با موریست .

سوم = آماده کردن پنهانی را برای آگاه شدن یعنی آماده کردنش برای اینکه مجسم شود در آن صور عقلی با سرعت و متأثر شود از امورالهی که اولی فقط با زهد حقیقی که مقرب به اطاعات و مبعد از معاصی است حاصل میشود و آنهم انجام نمیگردد مگر با بودن معصوم همانطوریکه قبلا گفته شده و دومی حاصل میشود با سه چیز :

اوّل = عباد تیکه با فکر و ذکر خداوند همراه بوده باشد، برای اینکه عبادت قرار میدهد تمام بدن را تا پیروی کند از نفس پس اگر با وجود این نفس متوجه شود بجناب حق بافکر انسان بطور کلی بحق رو میآورد و اگر چنین نباشد عبادت سبب بد بختی میشود همانطوریکه خداوند بزرگ فرموده : فَوَیلٌ لِلْمُصلَّينَ الَّذِينَهم عَنْ صَلوتِهم ساهُونَ

"یعنی وای بر نماز گذارانیکه از نمازشان در فراموشی باشند" و در عبادت توجه نفس است به باریتعالی و خلاصی اش از غرور و خودخواهی

دوم = باوعد و وعید و زجر وموأخذه بر ارتکاب معاصی و مدح کردن، در انجام اطلاعات بدست نمیآید مگر بوسیله معصوم ، زیرا نفس به وسیله دیگری آرامش پیدا نمیکند و اعتمادش حاصل نمیگردد پس هدفش بدست نخواهد آمد بلکه معاصی و خطایش خود منفّر بزرگی است از پذیرفتن گفتار غیر معصوم و ضد غرض حاصل میشود

سوم = کلامیکه مفید است برای انجام امور شایسته و دوری جستن از چیزهائیکه باید از آن پاک شود بوسیله شخصی مورد قبول واقع میشود که او اعتماد داشته باشد و او را غالب بر قوی بداند و غالب برسکون نفس ، و

ص: 192

اعتمادش و تصدیق یقینی اش که قرار بدهد او را غالب برقوى ، حاصل نمیشود مگر اینکه پاک باشد و از او حقیقت بطور یقین معلوم شود و مسلّم شود عدم صدور گناهی از او تا اگر وعظ کند کسیکه عمل بو عظش نکنند اثری نمی بخشد برای اینکه عملش تکذیب میکند گفتارش را و آن نیست مگرشخص معصوم ، واوّل حاصل میشود فقط با دو چیز :

اول = فكر لطيف

دوم = آماده کردن نفس برای هیبت خداوند جلیل که داری خشوع و رقت شود و منقطع گردد از سرگرمیهای دنیوی و اعراض نماید از آنچه غیر حق است و تمام هم خود را يك هم واحدی قرار دهد که آن طلب وجه الله است لاغیر که این بدست نمیآید مگر بشناختن راهش بطور یقین و این معنی حاصل نمیشود مگر بوسیله معصوم همانطوریکه قبلا گفته شد پس لزوم معصوم در تمام مراتب ثابت است اگر این بیان شد محققا بوجود آمد از خداوند قادر بر تمام مقدورات و عالم بر تمام معلومات اراده کردن اعتماد پس اراده دارد آنچه که توقف پیدا میکند بر آن برای اینکه اراده مشروط اراده شرط را لازم دارد با علم به توقف و محال بودن تناقض را پس واجب میشود نصب معصوم در هر زمانی بجهت وجود قدرت و داعی و منتفی بودن صادق پس واجب است وجود فعل " یعنی انجام دادن

سی و هشتم = بدانکه قوه حیوانی که اصل است برای ادراکات ، و اعمال حیوانی در انسان هرگاه در زیر بار اطاعت قوه عقلی که به صورت ملکه در آن باشد بمنزله چهار پای سرکشی در خواهد آمد که شهوتش گاهی غلبه میکند بر آن و گاهی غضب مانند چهار پا که قوه متخيله ومتوهمه آنها را " یعنی غضب و شهوت" به هیجان در میآورد بسبب دوچیز :

ص: 193

اوّل - آنچه که بیاد میآورد.

دوم - بوسیله آنچه گاهی حواس ظاهری بآنچه که مورد پسند او باشد یا پسند او نباشد

پس بحرکت در میآید حرکات مختلف حیوانی برحسب آن علل و اسباب و قوه عقلیه را باستخدام خود در میآورد و برای بدست آوردن هدفهایش پس آن نفس همان نفس اماره میگردد که سالب میشود از آن افعال مختلف از لحاظ اصل و عقلیه که مؤتمر است در زیر بی میلی و اضطراب و هرگاه مانع شود آنرا قوای عقلی یعنی نسبت به تخیلات و توهمات و احساسات و اعمالیکه میکشد آنرا به شهوت و غضب و آنرا مجبور میکند بر آنچه که عقل عملی اقتضا دارد بطوریکه در تحت رهنمائی او بگردد و خودداری میکنند یا نهی آن صادر نمیشود از آن، آنچه قوه غضبی و شهوی از فساد اقتضا دارد در اینصورت عقلیه مطمئنه خواهد بود که از آن صادر نمیشود افعال که اصل اینصورت عقلیه مطمئنه خواهد بود که از آن صادر نمیشود افعال که اصل آن مختلف باشد و باقی قوی کاملا در تحت رهنمائی آن میباشد و سالم در میان دو حالت ، و میان دو حالت حالاتی است بر حسب مستولی شدن یکی از آنها بردیگری گاهی تبعیت حیوانیت میکند و هوی و هوس آن سر پیچی از قوای عقلیه سپس پشیمان میشود و خودش را سرزنش میکند که در اینصورت توامه میشود و در قرآن آمده نامیدن این نفس باین اسامی اگر این را دانستید پس میگوئیم که آشکار شد از آنچه که تحقق یافت اینکه نفس مطمئنه همان نفس است که از او گناهی اصلا سرنزند بطور قطع و اعتقاداتش صحیح و یقینی و از باب عقل مستفاد بوده باشد پس واجب است که نفس امام بوده باشد از این نفس برای اینکه این قسم موجود است و درقرآن بآن

ص: 194

اشاره شده پس محال است که دیگری امام باشد با وجود بودن چنین نفسی که گفته شد و بدیهی است که در هر عصری امام تنهایکی خواهد بود ، فایده امام جلو گیری کردن از دو نفس دیگر است، از پیروی کردن قوای حیوانی و وادار کردن آنها بر متابعت آنها از قوه عقلی عملی در هروقت پس اگر باشد نفسش یکی از آن دو نفس امّا اولی و یا سومی هر آینه میبود درحال غلبه قوه حیوانی برنفسش و وادار نمیکند دونفس دیگر را بر متابعت کردن از قوه عقلی پس آن زمان خالی میشود از فایده امام و این منافات دارد با آنچه که ما گفتیم از وجوب حصول فایده اش در هر زمانی برای اینکه محال است ترجیح بلا مرجح مرجح بوجود مقتضی در هرزمانی و همچنین این دريك زمان بخصوص نیست بلکه در ازمنه متعدده ، واگر جایز باشد خالی بودنش از فایده امام و هدف او پس جایز میباشد خالی بودنش از امام زیرا منتفی شدن غایت شیء موجب میگردد جایز بودن منتفی بودنش را پس جایز میباشد در هر زمانی برای محال بودن ترجیح بلا مرجح و این خلف است پس واجب است اینکه نفس امام از قسم دوم باشد که چنین کسی معصوم میباشد که آن همان مطلوب ما است

سی و نهم - ریاضت هر نفسی بآنستکه نفس را از هوی و هوس باز دارد و او را وادار به پیروی کردن بامر مولایش نماید که کاملترین آنها وادار کردن با طاعت حقتعالی عزوجل است و دور کردنش از پیروی ماسوی الله و جلب رضایت خداوند بزرگ در تمام احوال و عقود واقوال و منقطع شدن از غير او میباشد تا کاملا روی باو آورده شود و چون امام وادار کننده مردم بر قسم اول است و کاملترین ریاضات همانا توجه نفس برذات باریتعالی است و جزامام معصوم کس دیگری نمیتواند مردم را باین منظور راهنمائی

ص: 195

کند پس وجود معصوم لازم است

چهلم = علّت در عدم فقط آن عدم علت است و اختلال نظام نوع فقط معلول است برای عدم عصمت پس نظامش و صلاحش فقط با عصمت میباشد ولی امام که او ناظم است برای نوع و حافظ او است از اختلال و مصلح آن میباشد ، لازم است که معصوم باشد

اما اول= در علم کلام بیان شده .

امادوم = برای اینکه اضلال نظام نوع بآن حاصل میشود ، زیرا انسان بالطبع مدنی الطبع است و نمیتواند مستقلا در امور معاشش اقدام نماید بلکه محتاج بكمك ديگران است پس احتیاج دارد باجتماع از طرفی غلبه قوای شهوی و غضبی او را وادار میکند بر ستم کردن بردیگران و این موجب هرج و مرج جامعه میشود و بیان احکام شرع هم به تنهائی کافی نیست زیرا اشخاص ضعيف العقل اختلال امور جامعه را ضعیف می شمارند هنگامیکه مستولی شود برایشان اشتیاق چیزی را که بآن مایلند پس اقدام برخلاف شرع میکنند و اهمال در ثواب و سهل انگاری در امور اخروی که تنها امام معصوم است که میتواند مصالح عباد را حفظ نماید که آن همان مطلوب ما است

واما سومی = بطوریکه گفته شد فایده امام آنست که باید رئیسی بین مردم بوده باشد، و دیگری با او نباشد که این امر آشکار است

چهل و يكم = لذات قسمتی از آنها حیوانی است قسمتی عقلانی :

واما آنچه که حیوانی است، عبارت است از چیزهائیکه مربوط است بقوه شهوی مانند خوش آمدن عضوی از اعضاء مثلا عضو چشنده از چیزی خوشش آید از قبیل خوش آمدن از شیرینی خواه آن شیرینی از ماده خارجی

ص: 196

باشد یا در عضو از يك سبب خارجی بوجود آمده باشد و آنچه مربوطه میشود بقوه غضبی هم از لذات حیوانی محسوب است مثل اینکه نفس از اذیت کردن بغیر خوشش آید و یا خوشی وهم و خیال از چیزیکه امید آنرا دارد، یا بصورت چیزیکه بیاد میآورد که همه اینها مربوط بقوه باطنی است ، و همچنین در سایر موارد که همه اینها از کمالات مختلفه حیوانی محسوب میشود و ادراکات حیوانی است که متفاوت است و دنبال میکند آنرا لذات بر حسب کیفیتشان ، و جوهر عاقل همچنین برای او لذاتی است .ومراتب وكمالاتی و آن اینستکه مجسّم میشود در آنچه که تعقل کند از حق اوّل بقدر آنچه که میتواند زیرا تعقل اوّل بنحویکه آن هست برای بشر امکان ندارد بلکه جز خداکسی را برآن راهی نیست ولی آنچه که میتواند تعقل کند از صور مخلوقات و افعال عجیبش یعنی تمام وجود تجسم تعیینی پیدا کند که خالی باشد از آلودگیهای ظنون و اوهام حال که این را دانستیم میگوئیم که نفوس بشری بشتر متوجه است تا لذات حسّی حیوانی را بدست آورد که بعضی از آنها محرم و برخی مباح است و مباح از آن جهت شده تا رعایت عدالت شده باشد بنحویکه نزاعی واقع نشود و نظام اجتماع بهم نخورد و وعده دادن به لذات و ناراحتیها آینده به تنهائی کافی بنظر نمیرسد زیرا بسیاری از نادانان آن و عده ها را آسان میشمارند و در فکر بدست آوردن مقصود ، و مرامشان هستند پس محتاج به رئیسی هستیم در هر عصری از اعصار که الزام نماید نفوس بشری را بعدم تعدّی از عدالت و حد وسط را د ر لذات و نزدیک نماید ایشانرا به لذات عقلی و ناچار اینکه مورد اعتماد هم بوده باشد بنحوی که از عدل تجاوز نکند وازلذات بجز آنچه که مباح انتخاب نکنند واگر چنین سبب تجری سایر نفوس با قید خواهد شد به چیزهائیکه خوب نیستند و پیروی

ص: 197

آنها جایز نیست فلذا اطاعت از پیشوائی که چنین باشد جایز نیست و گاهی امور توقف پیدا میکند برجلب لذات در نفس آن پیشوا و سهل انگاری خواهد نمود پس چنین کسی فایده اش منتفی میشود پس وجود امام معصود لازم است .

چهل دوم = هرقوه ای در انسان اشتیاق پیدا میکند به کمالاتی که دنبالش لذاتی بوده باشد و ناراحت میشود با حاصل شدن ضد آن کمالات ونفس انسانی گاهی اشتیاق بحصول کمالات پیدا نمیکند و بحصول اضدادش هم ناراحت نمیشود که آن از دست دادن لطف عظیمی است که نمیشود آنرا به چیزدیگری قیاس نمود و سبب از دست دادن عدم ناراحتی و اشتیاق نادانی و مجبور شدن نفس بلذات حسی واهمالش باحکام الهی است پس هیچ لطفی بهتر از مقرب و مبعد به راهنمائی بچیزهای خوب ودور کردن از چیزهای بد نیست در صورتیکه موجود باشد چه در اینصورت نفس بآن اشتغال پیدا میکند و سببی برای آن حاصل نمیشود برای رسیدن به کمالات و نه توجه بآن لكن مطلوب خداوند متعال چنین است و خواسته او است پس نصب امام واجب است والا نقض غرض میشود .

چهل وسوم = از دست دادن سعادت اخروی که حاصل میشود از بجا آوردن اوامر الهی و خودداری کردن از نواهی ربانی و فوت شدن ثواب موبد با اینکه باشد برای یک امر عد می مانند نقصان غریزه عقلی یا امروجودی مانند وجود امور متضاد برای کمالات در آن که آن یا راسخ است یا راسخ نیست و هريك از آنها یا موجب قوه نظری است یا برحسب قوه عملی پس بنا یا براین شش قسم میگردد :

اوّل = آنچه باشد برحسب نقصان غریزه در قوه نظری

ص: 198

دوم = آنچه باشد برحسب نقصان در قوه عملی در این دو صورت عذابی مصور نمیشود.

سوم = آنچه که برای وجود امور متضاد بوده باشد راسخ برحسب قوه نظری و سبب ،باشد برای عذاب اخروی

چهارم = آنچه که باشد بسبب اموری مضادّه غیر راسخه در قوه نظری .

پنجم = امور راسخ در قوه عملی

ششم = غیر راسخ برحسب قوه عملی پس اسباب ازمیان رفتن ثواب يا حصول عذاب اخروی منحصر است در این شش قسم و عملی برای امام نیست درد و وجه اولی بلکه آن لطفی است در زوال چهارتای باقی پس ناچار اینکه متصف نباشد در زمانی بچیزی از آن والا لطف نمیشود ، در زوالش زیرا مانند چیز علت نمیباشد در عدمش و آن همان معصوم است زیرا دیگری یا اینکه باشد بوسیله عوارض غریبی که عرضی است که مانع از گناه نمیباشد و میشود در برخی از اوقات انجام داد پس اگر منزه باشد از تمام آن عصمت ثابت میشود

چهل و چهارم = امام کسی است که بسعادت اخروی و نعیم موبد مقرب میباشد و از استحقاق مجازات اخروی معبد میباشد بطور مطلق خواد دائمی باشد خواه غیر دائم پس ناچار باید باشد برحسب قوه نظری ، و برحسب قوه عملی بطور کامل که برای هر بشری امکان داشته باشد زیرا اگر ناقص باشد در یکی از این دو قسمت تقریب و تبعید مذکور را نمیشود بوسیله آن بدست آورد زیرا ممکن است تقریبش از چیزی باشد که شایسته تبعید باشد و تبعیدش از آنچه که شایسته تقریب باشد که کامل در هرد و قسمت فقط معصوم است، زیرا غیر از او ناقص است پس ممکن است وجود کاملتر

ص: 199

از او پس کمال مطلق که برای بشر امکان دارد برای او حاصل نخواهد شد

چهل و پنجم = امام واجب است که نفس از ملکه مجرد از علائق جسمانی و شواغل بدنی ولذات حیوانی باشد بنحویکه متوجه بآن نشود و به تحصیل آن نپردازد بلکه آنچه هم حاصل شود از آنکه مباح باشد بآن اهمیت ندهد همچنانکه خداوند بزرگ به گفتارش چنین اشاره کرده:

وَ مَا الحَيوةُ الدُّنيا إلّا مَتاعُ الغُرُورِ

"یعنی نیست زندگانی دنیا مگر متاع و بهره غرور وحضرت علی علیه السلام در حالیکه دنیا را مخاطب قرار میدهد میفرماید : اَبی تَعَرَّضَت ام اِلیَّ تَشَوَّقَت طَلَّقَكَ ثلاثاً

"آيا بمن متعرّض شدی یا بمن اشتیاق یافتی من تراسه طلاقه نمودم " ونفس او مجد کمال رسیده بود و برای او لذات علنا بجهت خداوند حاصل شده بود و متنفر بود از مردم از چیزهائیکه او را از خداوند دورنماید یعنی از آنچه که خداوند امر و نهی کرده بود از قبیل حرام ومكروه و میل بنزديك شدن بواجبات و مستحبات، وحتی در امور مباحیه که دورونزديك هم نمیکند کسی را اگر عمل بدان نماید، پس وقتیکه این بیانات روشن شد آنوقت میگوئیم چنین کسی باید معصوم بوده باشد زیرا اوست که دانا است به زشتی بدیها و زشتى ترك واجب و بی نیاز است از اینکه مرتکب کارهای بدی بشود و هیچگونه قوه متفرقه جسمانی و نادانی بجهت کمالش درا و نیست پس اگر سبب منتفی شد و وادار کننده ای بر آن ثابت شد ممتنع میشود از آن عمل زشت و ترك واجب نخواهد نمود که او همان معصوم است که مطلوب ما است

چهل و ششم = بدانکه مردم دو قسمت میشوند و يك حد وسط هم موجود

ص: 200

اوّل = فاجر که نادان است باحکام خداوند از هر جهت و نمیرسد از او بهیجوجه .

دوم = معصوم که هیچ واجبی را ترک نمیکند و هیچ کارزشتی را انجام نمیدهد و عالم است با وامر و نواهی خداوند بزرگ و میداند آنچه را که خداوند بشر را ازدانستن آن منع کرده و با ترسترین مردم است از خداوند و اکمل مردم در علم و عمل و ترس از خداوند است .

سوم = مرتبه میانه اینها که بعضیش متناهی نیست و نزدیکتر به اول میباشد به برخی از آن و برخی نزدیکتر بدوم است و محققا کسیکه احتیاج دارد با مام برای تقریب و تبعید از قسم اول و سوم میباشد

واما دوّم، فقط گاهی احتیاج پیدا میکند بمعرفی احکام مانند حضرت امام حسن (علیه السلام) و حضرت امام حسین (علیه السلام) به حضرت علی علیه السلام و روایت و نقل قول از حضرت علی (علیه السلام) پس حال که اینها روشن شد میگوئیم که امام واجب است که از قسم دومی بوده باشد برای اینکه اوست که احتیاج با مام دیگری ندارد والا اگر چنین نباشد تسلسل لازم میآید واول و سوم هر دو احتیاج بامام معصوم دارند پس جایز نیست که امام از دو قسم اوّل وسوم باشد.

چهل و هفتم = امام برتر از اتباعش از هر جهت است و هیچ چیز از غیر معصوم برتر از هريك نمیباشد حتی برتر از همه از هر جهت نیست ، پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیتواند باشد .

اما قضیهء صغری ، بعدا خواهد آمد

و اما کبری، برای اینکه هر غیر معصومی در کمال بدرجهء اعلی نرسیده

ص: 201

که امکان داشته بشربآن برسد پس ممکن است کاملتر از او یافت شود دريك چیزی از چیزها پس ناچار اینکه نقصی داشته باشد در قوای علمی ، و یا عملی که در اینحال واجب نیست همه نسبت باو موافقت داشته باشند زیرا ممکن است برخی از ایشان از او کاملتر باشند که در اینصورت اکمل از او بشوند در وجهی از وجوه که این منافات دارد در کلیت پس لازم است که امام معصوم بوده باشد

چهل و هشتم = امام قادر است برترك زشتیها و سببی پیدا نمیشود تا ترك زشتیها ننماید بلکه مانع از آن موجود است پس عمل او از آن ممتنع است

اما اوّل آشکار است و اگر چنین نبود مکلف به ترکش نمی بود پس زشت نمیباشد

اما دوم ، برای اینکه مسبب همان تصور کامل است در عقل یا برای قوه شهویه یا قوه غضبیه یا قوای وهمی و جسمانی که قبلا ثابت کردیم که باید معصوم از این چیزها مجرد باشد و بهیچوجه متوجه بآنها نباشد اما وجود مانع از آن برای اینکه عالم است بزشتی آن و میداند آنچه که شایسته میشود برآن از نکوهش و مجازات برای اینکه او واجب است که عالم باشد به تمام زشتیها برای اینکه اوست که مبعد است از آنها و داناترین مردم بخداوند عزّوجلّ است بدلیل آنچه که قبلا گذشت و دعوت کننده همه مردم میباشد و دعوت نمیکند بچیزی مگر آنکه آنرا بداند و عکس آن محال است و خداوند بزرگ گفته است :

إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ

"یعنی خدا را میترسند علما بیشتر از سایر بندگانش " که ترس کامل

ص: 202

خود مانع بزرگی است پس اگر مسبب منتفی شد و مانع موجود شد عمل ممتنع میشود و معنی عصمت همین است و بس

چهل و نهم = مردم در علم بخداوند و حضورشان نزد پروردگار و عدم اشتغالشان از حضرت الهی بر دوقسم تقسیم میشوند :

اوّل - کسیکه شعور نداشته باشد که حضوری هم ندارد .

دوم - کسیکه شعور کامل بشری داشته باشد یعنی آنچه که امکان دارد برای او نه در نفس الامر زیرا آن نمیباشد مگر بخداوند بزرگ و حضور تام که ممکن است برای بشر همان صاحب محبت مفرط برای خداوند است که لذت میبرد از ادراک آن غایت تقرب ممکن برای بشر که لذت او بزرگترین لدّات است برای اینکه او مؤثر است و حفظ موثر برحسب کمالش است پس اگر باشد دارای کمالیکه متناهی نیست مؤثر میباشد بر تمام آنچه که ما سواه اوست پس اگر معرفت بآن کاملتر باشد لذت ولذات اودراطاعت کاملتر و قویتر است و از ارتکاب معاصی متنفر میباشد که آن قطعا معصوم میباشد

سوم - مرتبه میان آنها که متناهی نمیباشد برحسب قرب یکی از آنها و بعد از آن و کسیکه محتاج با مام است به كمك كننده خارجی از اطاعت کردن و احتیاج به مبعد از معصیتش دارد و نزدیکتر است به دومی پس امام از این دو نمیباشد برای اینکه او بی نیاز است از دیگری و چیزی از آن دو نیست که بی نیاز باشد از دیگری پس میباشد از آن دوم و آن همان مطلوب است چنانچه نقل شده است از حال حضرت علی (علیه السلام) .

پنجاهم = امامیکه دارای ریاست عامه باشد و حکم عالم دردست او است ناچار از اینکه در او چهار چیز جمع باشد

ص: 203

اوّل = اینکه در نفس او نقصانی بوده باشد و کامل باشد اگرچه در ظاهر پوشیده است همان پوشاک بدنها معمولی ولی درنفس الامر مجرد است از تمام آلودگیها و در عالم قدس خالص گردیده .

دوم = اینکه برای او امور پنهانی است که مشاهده اش برای سایرین محال است و اوهام از ادراکش عاجزند و شادیهایشان طوری است که نه چشم دیده و نه گوش شنیده همانطوریکه خداوند بزرگ فرموده:

فلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أَخْفَى لَهُم مِنْ قرة أعين

"یعنی نمیداند نفس آنچه پنهان شده است برای آنها از چشم روشنی"

سوم = اموریکه ظاهر میشود از ایشان که آن آثار کمال در اقوال و افعالشان است

چهارم = آیات و نشانه هائی است که اختصاص بخودشان دارد ، از جمله معجزات و کرامات مانند کندن در خیبر و آنچه که دیده شد به دست اميرالمؤمنین (علیه السلام) و نیز خبردادنش از مغیبات و خبردادن از امام زمان که با آن يك دليل اجتماعی و تفصیلی بدست میآید ، اما اجمالی او مکمل نفوس است و مسبب ترقی آنها پس باید خودش از آنها بوده باشد

و اما تفصيلي :

اوّل = پس نباید مغرور شود بلذات جسمانی و قوای شهوی و غضبی و توجهی بآن ننماید در هیچ حالی تا عدل مطلق از او سر بزند در تمام احوالش فقط احتياج بدوم دارد تا بشود علومش از قبیل اینکه قیاسش فطرتی است و دارای نسق و نظم واحدی است پس میداند حکم خداوند را در تمام وقایع از لحاظ جرم و میداند ثواب و مجازات را و تنفر دارد خاطرش از آنچه او را دور میکند از امور آخرت بطور مطلق تا مقرب باشد به آن فقط

ص: 204

احتیاج پیدا کرده است به سوم برای اینکه امام همان مکمّل و کامل که فقط احتياج بچهارم پیدا کرده برای علم به صدقش و عصمتش واطاعت جهانیان برای او زیرا ایشان بجهت وجود او با اطاعت تر میشوند اگر این واضح شود پس میگوئیم هرگاه تحقق بیابد این امور امام قطعا معصوم میباشد برای اینکه عدم عصمت یعنی سرزدن گناه و اشتباه فقط برای ترجیح قوای شهوانی و لذات حسی برامور عقلی که حاصل نمیشود آن برای او پس عدم عصمت از نبودن چیزهاست و اگر ثابت شود این چیزها عصمت هم ثابت میباشد

حکایت و منام = میگوید محمد پسر حسن پسر مطهر چون رسید در ترکیب این کتاب و تنظیمش تا این دلیل " یعنی دلیل پنجاه و یکم" در یازدهم جمادی الآخر سال 726 در حدود آذربایجان خطور کرد برای من که این گفتار من صلاحیت ندارد در مسائل برهانی پس از نوشتن آن توقف کردم پس پدرم رضوان الله علیه را در خواب دیدم که بمن تسلیت میگفت و اندوه های مرا برطرف میکرد پس زیاد گریستم و از کمی یاران و زیادی دشمنان وجفای برادران وتواتر دروغ و بهتان و شکایت کردم و گفتم اینها موجب شد که هجرت کنم از وطنم و بزمینهای آذربایجان فرار کنم پس پدرم گفت قطع کن و ببر حرفت را تو بریدی رگهای قلب مرا و ترا میسپارم بخداوند که مورد اعتماد است کسی را که اعتمادی نداشته باشد و از بد کار میگذرد بخوبی و تو پادشاه عادل و عالم و قابلی داری که باندازه يك ذره اهمال نمیکند و آخرت را بتو عوض خواهد داد که آن بهتر است برای تو از محبت دنیا و کسیکه مزدش آخرت باشد آن بهتر و مفیدتر خواهد بود، پس آیا راضی نمیشوی به تحصیل عوضهائی که اعضاء تو برای آنها بسته نشده است و قوی توازبین نرفته است، بخدا اگر ظالم و مظلوم بدانند زیان و سود شانرا هر آینه ظلم

ص: 205

نزد مظلوم مورد امید بوده و نزد ظالم خود داری میشد

پس واگذار زیاده روی در حزن و اندوه داشتن را بر من زیرا من رسیدم بآرزوهایم بحد کمال و بدرجات عالی و اعلی و ترفیعات بهشتی بمنتهایش از گریه کردن بکاه و من برای تو دعای بسیار خواهم کرد سپس گفت ای آقا من دلیل پنجاه و یکم بعد از صد از کتاب الفین بر عصمت ائمه برای من تولید شك شده است، گفت برای چه چنین میگوئی زیرا آن گفتار من است بلکه برهان من است و ارادهء چیزی مستلزم داشتن ضدش است وقوه کراهت چند برابر شدن آن از لحاظ ضدیت تبعیت دارد برای قوه اراده و چند برابر شدن آن و کراهت چیزی مناقات دارد با ارادهء آن پس عمل ممتنع میشود و ملزم شدن بقوانین شرعی و ملا زمت اعمالی که آن کمال قوهء عقلی ضدیت دارد با تبعیت کردن قوای شهوانی و غضبی برخلاف عدل برای اینکه آن مستلزم استحقاق مدح و ثواب است و این مستلزم ذم و عقاب است و تنافی لوازم مستلزم تنافی بلزومات است و سبب برای انجام دادن معاصی فقط آن توهم کامل کردن قوای بدنی حیوانی است و امام نگهدارندهء عدالت است بطور مطلق در تمام احوال پس اگر حاصل شود برای او آنچه گفتیم توجهی پیدا خواهد کرد به تکمیل قوای بدنی پس نمیتواند در تمام احوال بر عدالت محیط شود پس صلاحیت برای امامت را ندارد و هرگاه مجرد شد از قوای بدنی حاصل نمیشود برای او اراده ای برای تکمیل قوایش با کامل کردن قوه شهوی و غضبی و حسّی بمقتضای آن پس معاصی را نمیخواهد و با حصول مشاهدات مذکور حاصل میشود برای او ادامه دادن بر اطاعت و منصرف شدن از معاصی پس معاصی از او ممتنع میشود که این همان عصمت است و عالم شده به عصمتش و حالش از چهارمی بدست میآید و طاعت آن همچنین

ص: 206

پس تعلق پیدا میکند عاقبت او و آن آثار کمال است و تکمیل و در این هنگام انجام میگیرد فایدهء امام بدان، ای پسرم اینکه وجود پیغمبر(صلی الله علیه و آله) لطفی است بزرگ و رحمتی کامل است که آنرا نمیشناسند اهل دنیا و رحمت خداوند وسیع است و اختصاص بزمان مخصوصی ندارد و نیز اختصاص بيك اهل زمان مخصوصی و بقاء جاویدانی برای بشر حاصل نمیشود در دنیا پس ناچار از وجود شخصی که جانشین او باشد در هر عصری و بدین سبب مقارن کرده است خداوند در این آیه :

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"یعنی ای کسانیکه ایمان آورده اید از خداوند اطاعت کنید و از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و صاحبان امر از شما را هم اطاعت کنید " پس طاعت او را به طاعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همراه کرده پس لازم است برتو که بچنگ بگیری ولایت ائمه دوازده گانه را زیرا آن راه راست امت و دین محکم و این سفارش من است بتو و خداوند بجای من از تو نگهداری میکند ، سپس از من روکرد و براه افتاد و من دوست داشتم همان ساعت بمیرم و از او جدانشوم ولی حکم مخصوص خدای مقتد راست

پنجاه و یکم = در امام بناچار باید سه چیز جمع شود

اول - روبر گردانیدن از دنیا ولداتش

دوم - مواظبت کردن برانجام تمام عبادات .

سوم - گردانیدن بفکر خودش بعالم جبروت که همیشه نور حق در باطن باو میرسد. برای اینکه او طالب حق است جهت تحصیل امور اخروی و مردم را هم الزام میکند بتحصیل آن پس لازمهء آن اینست که بغیر از چیزهای دیگر رو برگردان باشد

ص: 207

بالاخص هنگامیکه اورا لذات دنیا و خوشیهایش سرگرم کند از طلب حق مخصوصا از محرماتش سپس روی میآورد بر آنچه که معتقد است که او را به حق نزدیک خواهد کرد و آن عبادات است و این دو "یعنی زهد و عبادات" هستند، و ناچار از ادامه دادن او از اینکه خدا را بتصور بیاورد حال که این بیان شد پس میگوئیم این دلالت میکند بر عصمت امام (علیه السلام) برای علم ضروری بعصمت کسیکه این چیزها در او جمع شوند

پنجاه دوم = امام دارای دو حالت است اوّلی ، دوستی خداوند بزرگ که آن راجع است بخصوص نفس او دوم، حرکت او بجهت تحصیل قرب خداوند که هرد و اینها بخداوند تعلق دارند، برای ذاتش و بدیگری تعلّق ندارند برای خاطر ذات آن دیگری پس اگر تعلّق پیدا کنند بغیر از خداوند آنهم برای خاطر خداوند است پس او خدای بزرگ را میخواهد و جلب رضایت است و چیز دیگر را بررضایت و عبادتش ترجیح نمیدهد زیرا او است که شایستهء عبادت است برای اینکه آن يك نسبت شریفی است برای او نه برای طمع و یا ترس از او همانطوریکه حضرت علی (علیه السلام) فرمود:

الهي ما عَبَدْتُک شوْقاًً الی جَنَّتِكَ، ولا خَوفًا مِن نارِكَ بَلْ وَجَدْتُک أهْلًا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُک .

” یعنی خدایا ترا عبادت نکرده ام برای اشتیاق به بهشت و نه از ترس از آتشت بلکه برای اینکه ترا برای عبادت شایسته یافتم پس ترا عبادت کردم" و اگر چنین نمیبود ممکن بود عدالت مطلق را حفظ نماید در تمام احوال وازمنه نسبت بمردم واگر چنین باشد در تمام گفتارهایش و احوالش پس او حتما معصوم است برای اینکه حرکت اختیاری تبعیت میکند از شوق و ارادت پس اگر ترجیح ندهد و نخواهد و اشتیاق پیدا کند در هیچ حالی از احوال

ص: 208

بجز خدای بزرگ و جلب رضایت او هرگز از او گناهی سر نخواهد زد ، پس چنین کسی معصوم میباشد

پنجاه و سوم = حرکات اختیاری متوقف برچهار چیز است که به ترتیب نامیده میشوند :

اوّل = ادراك سپس شوق که شهوت و یا غضب

دوم = عزم که تحت قوای اعضا میباشد ، پس میگوئیم امام نسبت به معاصی دارای مبداء اول است، برای اینکه او مکلف است بدوری جستن از آن پس ناچار از ادراکش و دارای حال دیگری هم هست و الا قادر نمیباشد دوم و سوم باقی میماند پس میگوئیم ناچار از علم بمنتفی بودن سوم از او پس اینکه اگر جایز بدانیم آنرا برای او هر آینه جایز بود امرش بآن و دیگر اعتماد نمیشود باینکه او مقرب است به اطاعت و مبعد است از معصیت و در اینحال گفتارش مورد اعتماد نیست پس فایده اش منتفی میشود و فقط پی بردن منتفی شدن سوم از او با علم به عصمتش و دوم هم منتفی است از او همچنین برای اینکه او میشناسد آنچه که مستحق است برآن از عقاب ، و مجازات و كوچك میشمارد آنچه که حاصل میشود برای قوای بدنی از لذت برای آنچه که بیان شد از اینکه او توجه با مور بدنی و قوای شهوانی ندارد بلکه آنرا کوچک میشمارد و اگر چیزی از آن بدست بیاورد برسبیل عدالت و شرع و تأسی کردن به پیغمبر (صلی الله علیه و اله) تا مردم بدانند مباح بودن و کراهت آن را فقط پس محال است اشتیاق او بآن و اگر دو مبداء متعذّر شد حرکت اختیاری هم ممتنع میشود پس سرزدن معاصی نیز از او ممتنع میباشد ، پس معصوم میشود

پنجاه و چهارم = امام هر چیزیکه بنظرش میرسد بخداوند پناه میبرد

ص: 209

پس خدا را بچشم بصیرت میبیند در هرچیزی و ترس او از خداوند کامل است ، و ارادهء او برای رضای خداوند در هرکاری و در هر جائی قطعی است ، والا تقریب از او صلا حیت ندارد و برای دعوت تمام مردم نمیتواند عدالت مطلق را حفظ نماید، پس محال است از او که واجبی را انجام بدهد يا يك عمل زشتی از او سر بزند برای مستلزم شدن اراده ، چیزی کراهت نبودنش را

پنجاه و پنجم = ترس امام و خوفش از خداوند واجب است که در منتهای درجه بوده باشد بطوریکه ،كوچك بشمارد هر چیزی را نسبت به آن و رجحان داشته باشد نزد او از هرلذتی یا مطلوبی یا شہوت یا غضبی که فرض شود در تمام اوقات و احوال تا اینکه پسند شود از حکم که حاکمیت را باو واگذار کند و امر باطاعت او نماید و او را مقرب به اطاعت و مبعد از معصیت قرار بدهد و نگهدارنده عدالت کاملش نماید ، پس بدست میآید از آن میآید از آن بر داشتن کامل از معاصی و ارادهء قطعی برای واجبات پس حاصل نمیشود با آن اشتیاقی بچیزی از معاصی با ارادهء آن بلکه صارف نزد او بوجود آمده پس انجام دادن معصیت نسبت با و محال میباشد در این صورت ، معصوم میشود

پنجاه و ششم = امام هر چیزی را مورد ملاحظه قرار دهد ملاحظه میکند دیگری را بآن اگر چه ملاحظهء آن برای عبرت گرفتن نباشد پس فراهم میشود برای او منتقل شدن از عالم نادرستی بعالم حق و استقرار پیدا میکند بآن تا تحقق پیدا میکند از او نگهداری عدالت و این موجب میشود که صارف عظیمی بوده باشد برای او از معاصی که چنین کسی معصوم میباشد

پنجاه و هفتم = امام در درونش یک آینه جلا شده است که در برابر حق

ص: 210

قرار گرفته زیرا دارای کمال عالی میباشد تا تبعیت همه از او مورد پسند باشد و لذت بدنی از او دوری بجوید و قوای شهوی و غضبی ولذات بدنی را كوچك میشمارد و حاصل نمیشود برای او بهیچوجه شوق و اراده ای برای ارتکاب معاصى قطعا .

پنجاه و هشتم = امام بطور كلى متوجه حق عز و علا میباشد ملا حظهء خودش را نمیکند مگر از جائیکه ملاحظه جناب قدسی برای اینکه دارای رعایت عامه است در امور دین و دنیا پس کاملترین از همه مردم میباشد در كمالات حقیقی برای متنفر شدن نفس کامل در تبعیت کردن از پائینتر از خود و برای زشتی او فى نفس الامر پس محال میباشد از او ارادهء معاصی یا اشتیاق بآن چنانچه محال است ترك واجبات از او پس چنین کسی معصوم میباشد

پنجاه و نهم = امام دارای صفاتی است :

اوّل = جدائی میان ذاتش و تمام آنچه او را سرگرم میکند از حق تعالی

دوم = نقض آثار تمام سرگرمیها مانند تمایل و توجه بآن از ذاتش تا کامل کند نقصش را بوسیلهء تجرد از ماسوی الحق و پیوستن باو

سوم=ترك كردن خواستن کمال برای خاطر خودش بلکه برای خود کمال که برای ذات حق است

چهارم = ترك اعتقاد ذاتش " یعنی اهمیت ندادن بذاتش" پس اگر منقطع شود از نفسش و بحق پیوندد هرقدرتی را می بیند که قابل مقایسه نیست به قدرتش که به تمام مقدورات تعلق داشته باشد و با هر علمی نیز قابل قیاسه نمیباشد یعنی علم خداوندی دارد مخفی نمیماند از او و باندازهء ذره ای در آسمانها و زمین و نه کوچکتر و نه بزرگتر از آن پس دارای قدرت

ص: 211

حق میشود و چشم او که با آن تمام چیزها را میبیند و قوهء شنوائی که با آن میشنود و قدرتیکه با آن عمل میکند و علمی که از آن دارای قدرتی میشود که همه چیز را درک میکند، پس خود داری نمیکند از چیزی از موارد رضایت و خواستهء خداوند بزرگ برای اینکه امام واجب است که کمال اعلی را دارا باشد بدلیل اینکه بعدا خواهم گفت

شصتم = امام باید دارای دو حالت باشد اصولا :

اوّل = اینکه دارای قدرتی باشد بطوریکه نتواند با توجه بحق چیزدیگری را ببیند بعلت شدت توجهش باو و غافل شود از ماسوی او همانطوریکه نقل شده از حضرت علی علیه السلام باینکه اگر میخواستند تیغی را از پای مبارکش بیرون آورند اوقاتی را معین میکردند که او با خداوند گفتگو میکرد .

دوم = اینکه قوهء او کافی باشد برای دارا بودن دو امر که فرا بگیرد دو خاصیت را ، فلذا امور خارجی او را از حق بازنمیدارد تا بدینوسیله بتواند بالاترین افراد مردم بوده و همیشه متوجه ذات جناب قدسی بوده باشد که این عمل خود بزرگترین موانع است از ارتکاب معاصی .

شصت و یکم = امام شجاعترین مردم است بدلیل آنچه که بعدا خواهم گفت، چرا چنین نباشد در حالیکه از مرگ نمیترسد و سخی میباشد و از دوستی بباطل گریزان است و وجودش بزرگتر است از اینکه لغزش یک انسانی در او موثر واقع شود و همیشه فراموش کننده است کینه ها را و چگونه چنین نباشد ؟

و بذکر حق همیشه مشغول است پس لازمه اش اینستکه غلبه کند بر قوای شهوی و غضبی والا شجاع نمیباشد و نیز برای جلوگیری از کینه ها صاحب گذشت نخواهد بود و کینه ها را فراموش نمیکند زیرا مصدر گناه ها همین

ص: 212

قوی میباشد .

شصت و دوم = امام بقوای بدنی و شهوی بهیجوچه توجه نمیکند در هیچ زمانی والا اگر چنین نباشد دیگران در این قسمت از او برتر میباشند ولی امام از همه برتر است در تمام اوقات و از تمام جهات وبواسطهء خوبی ذاتش انجام دهندهء معاصی نیست و همیشه متوجه ذات خودش میباشد وبجناب حق توجه کامل دارد که مرتکب خطائی نشود پس هیچ امامی از او معصیت سرنخواهد زد.

شصت وسوم = نفس امام بطور کلی و همیشه متوجه جناب حق است و بهمین جهت طالب حق و درستی است در کلیهء امور واگر چنین نباشد صلاحیت برای اجرای عدالت را ندارد و قوای بدنیش بآنچه که ضد آن باشد تحريك نمیشود بواسطهء وجود هیئت راسخه که در نفس اوست پس سرزدن گناه از او بهیچوجه ممکن نمیباشد که این همان مطلوب ما است

شصت و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : وَ يُحَذِّرُكُم اللهُ نَفْسَهُ

" یعنی خداوند شما را برحذر میدارد از نفسش" و این معنی مورد پسند میباشد پس از آگاه کردن مردم باحکام در هر واقعه ای که فقط بوسیلهء معصوم آن انجام پذیراست درهر عصری همانطوریکه گذشت

شصت و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقوا رَبَّكُمُ .

"یعنی ای مردم بپرهیزید از خداوندتان " و پرهیزکاری و پاک بودن از شبهات همانا اعتماد نکردن بگفتار غیر معصوم است و عدم جواز اطاعت از او لازم است و نیز پرهیزکاری موقوف است بروجود معصوم چون بیان او ایجاد قطع و یقین میکند بالاخص در امور دین و احکام الهی و عمل کردن بگفتار کسی یا عدم وجود شرایط که انجام دادن آن امر لازم دارد و از حکیم جایز

ص: 213

نیست امر کند با طاعت کسیکه عالم باحکام الهی نیست و آن نقض غرض است. وتكليف بما لا يطاق

شصت و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا.

"یعنی بپرهیزید از خدائیکه مورد سئوال از او واقع خواهید شد و از خویشاوندان همانا خداوند برشما مراقب است" این دلالت میکند برواجب بودن نگهداشتن خود در تمام احوال برای اینکه خداوند همیشه مراقب است و آن عبارت است از تفحص کردن و بدست آوردن ثواب در تمام احوال و اتفاقات و آن انجام نمیگیرد بدون معصوم زیرا از غیر معصوم در تمام موارد و احوالات درستی مورد توقع نیست

شصت و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لا تَتبَد لُوا الخَبيثَ بِالطّیِبِ

"یعنی عوض نکنید پلیدی را با خوبی" این دلیل است که بر چند مقدمه استوار است :

اوّل = اینکه انجام دادن غیر درستی در يك قضيه واتفاقی عوض کردن خوبی یا پلیدی است

دوم = اینکه این نهی عمومیت دارد در تمام اتفاقات واحوال وزمانها و اشخاص که آن اجماعی است

سوم = غير معصوم بباطل امر میکند و بر مردم مشتبه میشود .

چهارم = نگهداشتن خود از ضرر مظنون واجب است .

پنجم = اعتماد بگفتار غیر معصوم احتمال میرود همان تفویض خوبی را با بدی و پلیدی پس قبول قول او ممتنع میباشد، حال که این بیان شد پس میگوئیم این مطلب مستلزم نصب معصوم است پس واجب است نظرباین

ص: 214

امر باینکه غیر معصوم راست نگوید و قبول گفتارش واجب نیست در صورتیکه هر امامی قبول گفتارش واجب است همیشه نتیجه میدهد باینکه هیچ چیز از غیر معصوم امام نمیتواند باشد

شصت و هشتم = امام در تمام اتفاقات و شبهات همیشه هدایت کننده است و چنین کسی قطعا باید معصوم باشد نتیجه میدهد که امام باید معصوم باشد

اما صغری - بخوبی آشکار است

اما کبری - برای اینکه هر هدایت کننده ای در کلیه وقایع و پیش آمدها خصوصا احکام شرعی برای عموم باید هدایت کننده بوده باشد و هیچ چیز از غیر معصوم خدا او را هدایت نمیکند

امّا صغری، آشکار است، واما کبری، برای اینکه غیر معصوم ظالم است بدلیل آنچه قبلا گفته شد و هیچ چیزی از ظالم مورد هدایت واقع نمیشود و بنابر گفتار خداوند بزرگ : وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

"یعنی خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمیکند"

شصت و نهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ وَ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

" يعنی هرکس اطاعت کند خدا و پیغمبر را داخل می کند او را در بهشتهائیکه جریان دارد از زیرش رودخانه ها و جاویدند در آن که آن پیروزی عظیم است" .

طاعت بطور مطلق فقط برای معصوم حاصل میشود و اطاعت از خداوند همیشه مطلوب است ولی بآن پی برده نمیشود مگر از طریق معصوم ، پس واجب است امام معصوم بوده باشد

ص: 215

هفتادم= گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ

"یعنی هرکس سرپیچی کند از خدا و پیغمبر و از حدودش تجاوز نماید خداوند او را در آتش داخل میکند که جاویدان است در آن و برای او عذاب خوار کننده ای است" .

کسی صلاحیت ندارد برای امامت و کسی از او تبعیت نمیکند مگر اینکه بداند منتفی بودن این صفات را از او و او نیست مگر معصوم برای اینکه نگهداشتن خود از معاصی دانسته نمیشود مگر از معصوم پس وجودش واجب میشود برای محال بودن طلب شرط با عدم فعل مشروط به از فعلش

هفتاد و یکم = گفتار خداوند بزرگ : يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

"یعنی خدا میخواهد تا بیان کند برای شما و شما را هدایت کند به رفتار کسانیکه از پیش بوده اند و توبه شما را قبول کند خداوند بسیاردانا و حکیم است" بیان خداوند بوسیلهء معصوم انجام میگردد همانطوری که گذشت پس وجودش واجب است

هفتاد و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلا عَظِيمًا

" یعنی میخواهند کسانیکه از شهوات تبعیت کنند که منحرف شوید انحراف زیادی" این صفت ذم است و منع است از پیروی کردن از ایشان که آنها غیر معصومند برای اینکه تبعیت کننده از شهوات جایز نیست که از او تبعیت شود بهیچوجه برای احتراز از ضرر مظنون در حالیکه امام واجب است اتباعش پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست

ص: 216

هفتاد و سوم= برامام کسی نمیتواند حدود اجرا نماید زیرا دراینصورت مقامش ساقط میشود از دلها و از طرفی او برتمام اتباعش غلبه دارد و کسی بر او سلطه ندارد و این آشکار است و برای اینکه اگر گناهی انجام بدهد بعلت غلبه قوای شهویه و تقاضای آن پس برطرف کردن ناراحتیها از او اولی میباشد و برای اینکه تکلّف در حد بر محدود بواسطهء تمکن و اطاعت از کسیکه حق را برپا میکند نه بکسیکه دارای امامت باشد بالاتفاق و هرگنه کاری پس ناچار از اینکه مستحق شود برای برپا کردن حدبرآن و اگر چه تمکن نداشته باشد پس او از مکلّفین است نه از خود شخص و نه از طرف خداوند بزرگ برای اینکه وجوب برپا کردن حد نه بر کسیکه حد را اجرا میکند بالاتفاق محال است اگر این بیان شد، پس میگوئیم که امام محال است که از او گناه سربزند ، برای اینکه اگر جایز بود که از او گناهی سربزند پس یا اینکه برپا کردن حد بر او براو واجب نیست که این قطعا باطل است

و امّا اگر واجب است پس کسیکه حد را بر او جاری میکند یا غیر از او است که آن محال است برای مقدمهء اوّل واگر خودش باشد " یعنی خودش بخواهد حد را جاری نماید" که اینهم باطل است بجهت لزوم مغایر بودن قابل و فاعل بالاتفاق در اینجا .

هفتاد و چهارم = گناهان حادث است پس قطعا يك انجام دهندهء دارد و يك مانعی که این آشکار است و مانع مغایرت دارد با انجام دهندهء آن بطور یقین ، برای اینکه مانع مستلزم عدم است، و انجام دهنده اثرش وجودی است، پس آثار و لوازم که با هم منافات دارد دلالت میکند برتغایر مؤثرات و ملزومات اگر این بیان شود پس میگوئیم امام مانع از تمام معاصی در تمام اوقات و احوال برای کلیهء مردم است و با عدم مانعيتش، وحصول

ص: 217

شرایطش و موانع جایز نیست که از او باشد بلکه از یک امر خارج از او ، والا صلاحیت برای مانعیت ندارد پس شرایط از قبیل خداوند و از قبیل امام کلا حاصل است والا اگر چنین نمیبود هر آینه میبود مقرب مبعد ومبعد مقرب پس اگر شرایط منع باشد وزوال ، برطرف شدن همهء موانع از او حاصل است جایز نیست که او سبب باشد برای آن والا هر آینه مانع سبب میشد و این خلف است

هفتاد و پنجم = امام خارج میشود از محل پذیرفتن معصیت پس جایز نیست که او قابل باشد برای معصیت پس ممتنع است

هفتاد و ششم = امام سبب طاعات است و تمام شرایط هم در او جمع است و کلیهء موانع از ذاتش و نفسش و بدنش برطرف شده است. پس محال است از اینکه چیزی از واجبات را انجام ندهد که آن همان مطلوب ماست

هفتاد و هفتم = امام مانع سبب معصیت است پس سبب برای او به هیچوجه نمیباشد والا اگر چنین نبود هر آینه مانع از شیء سبب برای آن میشد و این خلف است .

هفتاد و هشتم= علت وجود اطاعت و عدم معصیت در امام موجود است و مانع منتفی است و شرایط حاصل است و هرچه چنین باشد واجب است وجود حکم و آن امتناع معصیت است و وجوب طاعات

اما صغری : پس آنچه مربوط است بوجود علت برای اینکه امام علت است برای تقریب از اطاعت و تبعید از معصیت در غیر محلّش پس در محلّش اولی است برای اینکه مانع از چیزی منافات دارد با او واگر در غیر محلّش باشد و برای این حکم قابل باشد اولی است و همچنین بیان و این حکم ضروری است ، واما عدم مانع پس برای اینکه مانع یا عدم علم امام به

ص: 218

سرزدن آن از فاعل تحقق نمی یابد عدم علمش بحکم و یا ضدیت کردن یا فاعل بطوریکه تحقق نیابد قدرت امام برمنع او بسبب سستی دستش برای اینکه اگر علم بآن پیدا کند و متمکن شود از ضدیت و اهمال کند لازم میآید که مقصود او را اجرا نکرده باشد پس صلاحیت برای آنرا ندارد و هر دو مانع ممتنع اسم است فی حد نفسه زیرا اگر قدرت نداشته باشد امتناع از معصیت لازمه اش تکلیف ما لا يطاق است و این محال است، واما وجود شرایط پس برای وجوب تحققش از طرف امام و از طرف خداوند بزرگ والا اگر چنین ،نبود بهانه میبود برای مکلّفین و برای اینکه آن اجماعی است و قطعی

هفتاد و نهم = امام علت در تقلیل معاصی است پس اگر از او معاصی سربزند هر آینه آن علت زیاد شدن معاشی است

هشتادم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا

"یعنی همانا کسانیکه اموال یتیمان را از راه ظلم وستم میخورند فقط آتش در شکمشان داخل میکنند و آتش را خواهند چشید " صلا حیت ندارد برای ولایت و امامت مگر کسیکه مورد یقین باشد که این صفت "یعنی خوردن مال یتیمان بناحق" از او منتفی است و چنین کسی حز معصوم نمیتواند بوده باشد

هشتاد و یکم = گفتار خداوند بزرگ : : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ ۚ إلى قوله تعالى وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً؛.

"یعنی ای کسانیکه ایمان آورده اید نخورید اموالتان را ، بين خودتان از راه باطل مگر از راه تجارت یا رضایت از خودتان تا گفتار خداوند

ص: 219

بزرگ و آن برخدا آسان میباشد"

وجه استدلال بآن از دووجه است :

اوّل = اینکه شناختن حقی که بشود مال را بوسیلهء آن خورد ، و آن راه نمیباشد مگر بوسیلهء امام معصوم بجهت آنچه که قبلا بیان شده در چندین مرتبه پس نصب امام معصوم واجب است

دوم = گفتار خداوند بزرگ باینکه هرکس آنرا انجام بدهد از روی تجاوز وستم او را از آتش خواهم چشانید آتش و این صفت ذمی است جایز نیست که تبعیت شود از کسیکه این صفت را دارا میباشد و نیز شایستهء امامت نیست و فقط این صفت از معصوم منتفی است پس جایز نیست پیروی کردن از غیر معصوم

هشتاد و دوم =گفتار خداوند بزرگ : إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ الآيه .

"یعنی دوری بجوئید از گناهان بزرگ که از آنها نهی شده اید ما گذشت میکنیم از شما گناهان كوچك را".

این موضوع فقط بوسیلهء معصوم امکان دارد بدلیل آنچه که بیانش گذشت

هشتاد و سوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا

"یعنی اگر بترسید از اختلافی بین آنها " یعنی زن و شوهر پس انتخاب کنید حکمی از خانوادهء مرد و حکمی از خانوداهء زن" .

این خطاب برای امام است و تحکیمی است برای او و حکومت دادن

ص: 220

بغیر از معصوم جایز نیست از حکیم، زیرا واگذاری نصب امام بامت منتهی به تعطیل احکام میشود بجهت وجود اختلاف بر توافق نمودن به يك نفر و دشوار بودنش بدلایلی که گذشت

هشتاد و چهارم= گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

یعنی خداوند دوست ندارد شخص خود خواه مباهات کننده را واجب است دوری جستن از پیروی کردن کسیکه دارای این حقیقت باشد زیرا حفظ خود از ضرر مظنون لازم است و آن شخص که ضرر مظنونی ندارد معصوم است

هشتاد و پنجم = گفتار خداوند بزرگ :الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۗ

"یعنی کسانیکه بخل میورزند و مردم را به بخل امر میکنند و آنچه را که خداوند بآنها داده پنهان مینمایند " جایز نیست از کسیکه دارای این حقیقت باشد از او پیروی شود و چنین کسی غیر معصوم است پس غیر معصوم جایز نیست که امام بوده باشد .

هشتاد و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ

"یعنی کسانیکه اموالشان را بجهت ریاکاری مردم انفاق میکنند" این صفت ذم است و منع کرده خدا از پیروی کردن از آن و غیر معصوم احتمال دارد که چنین باشد پس قطع نمیشود بگفتارش و نه بصحت عملش پس صلا حیت برای امامت راندازد .

هشتاد و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يَكُن الشيطانُ لَهُ قرينا

ص: 221

فَساء قَريناً .

"یعنی هرکس شیطان دوست او باشد پس خیلی بد دوستی است" غیر معصوم شیطان دوست اوست قطعا ، و آنچه معلوم است در هر حالتی از او سلب میشود صفت خوب و واجب است دوری جستن از او پس صلاحیت امامت را ندارد

هشتاد و هشتم = امام برای منتفی کردن شیطان واقرانش است که غیر معصوم صلاحیت برای چنین کاری را ندارد پس برای امامت صالح نیست

هشتاد و نهم= گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ

"یعنی همانا خداوند باندازه يك ذره ظلم نمیکند"

وجه استدلال : اینکه امام را خداوند باو حکومت میدهد و چیزی ، و کسیکه غیر معصوم بوده باشد خداوند نباید باو حکومت بدهد نتیجه میدهد که هیچ امام نمیتواند غیر معصوم باشد، اما صغری : پس آشکار است

اما کبری: برای اینکه حکومت دادن به ستمکار ظلم است و هرگز از خداوند ظلمی سر نمیزند بدلیل همین آیه پس بغیر معصوم نمیشود که خدا باو حکومت بدهد

نودم = خداوند امر کرده امام را در تمام اوامر و نواهیش باطاعت و هیچ چیز از غیر معصوم را چنین امر نکرده است در تمام اوامر و نواهیش پس نتیجه چنین میشود هیچ اما می غیر معصوم نمیباشد .

اما صغری : برای گفتار خداوند بزرگ : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

یعنی ایکسانیکه ایمان آورده اید از خداوند اطاعت کنید ، و از

ص: 222

پیغمبر و صاحبان امر از شما" که این عمومیت دارد در تمام اوامر ونواهی بالاتفاق بجهت مساوی بودن معطوف و معطوف عليه " یعنی در فعل اطیعوا" پس طاعت اینجا مراد از آن تمام اوامر و نواهی است پس در اولى الامر هم چنین میباشد

وا ما كبرى : بجا آوردن امر ظالم در تمام گفتارهایش و اوامر و نواهیش يك نوعی از ظلم میباشد و آن منتفی است بدلالت این آیه زیرا این آیه دلالت دارد بر سلب کلّی و آن نقیض موجبه جزئی است

نود و یکم = گفتار خداوند بزرگ : وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً.

" یعنی اگر حسنه ای باشد خداوند آنرا چند برابر میکند و میدهد از طرف خودش اجر بزرگی" این تشویق بزرگی است برای بجا آوردن حسنات که شناختن آن فقط از طریق معصوم است چنانچه گذشت پس وجود معصوم واجب میگردد .

نود و دوم = همانا خداوند بزرگ انجام حسنات را از بندگان میخواهد که فقط این معنی بوسیلهء معصوم انجام پذیر است بجهت آنچه گذشت و اینکه این موضوع لطفی است که فعل مکلّف بر آن توقف دارد ، و آن از فعل خداوند است پس انجام آن واجب است و اگر چنین نباشد نقض غرض میشود

نود سوم = گفتار خداوند بزرگ : فَكَيْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنٰا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً .

"یعنی پس چگونه است هرگاه بیاوریم از هرامتی يك گواه و تراگواه بیاوریم بر اینها" فقط این حجت و دلیل انجام میگیرد بر آنها بوسیله نصب

ص: 223

امام معصوم در هر زمانی برای اینکه او راه شناختن است احکام الهی را و بجا آوردن احکام شرعی را پس وجودش واجب است

نود و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ " مُعْناهُ " يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَوَدُّ الَّذِينَ عَصَوُا الرَّسُولَ

" یعنی کسانیکه کفر کردند و از پیغمبر (صلی الله علیه و اله) سر پیچی نمودند دوست دارند که زیر زمین بروند، معنی آن "اینستکه "کسانیکه کفر کرده اند ، و دوست دارند کسانیکه پیغمبر را معصیت کرده اند" و این صفت ذمی است که اقتضا میکند اینکه جایز نیست تبعیت کردن از کسیکه از رسول سر پیچی کند و غیر معصوم ممکن است که از رسول سرپیچی نماید پس تبعیت کردن از او جایز نیست و برای امامت صلاحیت ندارد .

نود و پنجم = این تشویقی است برای اقرار از مخالفت کردن اوامر و نواهی پیغمبر و آن موقوف است برشناختن آنها از روی تحقیق و یقین که انجام نمیگیرد مگر از معصوم پس واجب است نصب آن بجهت محال بودن تحذیر تام از حکیم و عدم نصب راه بشناختن آن

نود و ششم = خداوند تکلیف کرده است در این آیه بجا آوردن اوامر پیغمبر ونواهی او را و معصوم لطفی است در آن پس واجب میباشد برای اینکه ما بیان کردیم در علم کلام که تکلیف به شیء مستلزم عمل بشرایطش و لطف در آن که آن از فعل مکلف است و بیان کردیم که امام معصوم لطفی است که عمل واجب بر او توقف دارد پس واجب میشود

نود و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ الآيه

" یعنی ای کسانیکه ایمان آورده اید بنماز نزدیک نشوید در حالتیکه

ص: 224

مست باشید تا بدانید آنچه را که میگوئید... تا آخرآیه " جایز نیست تبعیت کردن از کسیکه احتمال میرود عمل کردن او از روی مستی باشد و غیر معصوم چنین است پس تبعیت از او جایز نیست و صلاحیت امامت را ندارد .

نود و هشتم = امام هادی راه است بطور یقین و غیر معصوم چنین نیست بطور قطع پس هیچ چیز از امام نمیتواند غیر معصوم باشد

اما صغری : پس آشکار است برای اینکه امام برای تقریب مردم به اطاعت و تبعید از معصیت است که آن همان هدایت است

و اما کبری : پس برای اینکه ممکن است از راه راست گمراه شود و امر بآنچه که تقریب طاعت و تبعید از معصیت باشد نکند

نود و نهم= گفتار خداوند بزرگ : أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ

"یعنی آیا ندیدید کسانی را که بهره ای از کتاب بآنها داده شده است گمراهی را میخرند و میخواهند که از راه راست گمراه شوند"

وجه استدلال : اینکه امام واجب است جلوگیری از گمراهی نماید و مانع از گمراه شدن از راه راست باشد و ممتنع است بر او این معنی واگر چنین نباشد بگفتارش یقین حاصل نمیشود و براموش نمیتوان اعتماد نمود ، به جهت احتمال دخول او در این جمعیت پس با این آیه که اقتضا می کند دوری جستن از تبعیت او منتفی میشود فایدهء آن و هیچ چیز از غیر معصوم چنین نیست برای اینکه سببهائی برای آن و عصمت که موجب منعش را منتفی مینماید پس در اینصورت ممکن است که از او این معنی سربزند .

این آخر کلامی است در جزء اول از کتاب الفین که جدا

ص: 225

کننده است میان راست و دروغ که از نوشتن آن فارغ شد مصنف آن حسن پسر یوسف پسر مطهر حلّی در بیستم ربیع الاول سال 731 در شهر دینور و به پایان رسانید از پاکنویسش پسرش محمد پسر حسن ابن یوسف بن مطهر در 26 جمادی الاولی سال 726 بعد از وفات مصنف

ص: 226

بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خداوند بزرگ صد و سوم ازاد له که دلالت میکند بر وجوب عصمت امام عليه السلام

اول = گفتار خداوند بزرگ : وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ

" یعنی خداوند داناتر است بدشمنانتان"

وجه استدلال: اینکه دشمنان هدایت کننده نمیباشند، و هر غیر معصومی دربارهء او احتمال میرود که دشمن بوده باشد پس بطور قطع نمیشود باینکه هدایت کننده و ولی باشد، و هر امام باید قطع شود بر عدم دشمنیش بلکه باید معلوم شود که هدایت کننده هم میباشد و اوولی است پس چیزی از غیر معصوم امام نمیباشد و آن همان مطلوب است

دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ کَفي بِاللَّهِ وَلِيًّا

ص: 227

"یعنی کافی است که خداوند برای شماولی باشد" این دلالت میکند برمنتهای مهر و محال بودن اهمال کردن الطاف مقرب بطاعات و مبعد از معاصی و این حاصل نمیشود مگر بوسیلهء معصوم و چگونه ممکن است از حکیم که تصریح کند باینکه اوولی است، ولی اما تصرف نکند در آنچه صلاح مولی علیه است و با عطا لطف بزرگ که آن برقرار کردن معصوم است مبادرت ننماید چه بوسیلهء معصوم سعادت اخروی ورهائی از عقاب سرمدی بدست میآید همچنین راه صحیح از خطا و انحراف شناخته میشود .

سوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ كَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا.

" یعنی کافی است که خداوند یار شما باشد " و غرض فقط امور دنیا نیست بالاتفاق بلکه یا در آخرت است یا هر دو و فقط تحقق مییابد با بخشیدن تمام آنچه که توقف بر آن دارد افعال واجب و ترك محرمات از الطاف و مقربات بالخصوص که آن از عمل اواست و شایسته ترین آنها میباشد برقرار کردن معصوم زیرا دیگری جانشین او نمیباشد و هر یاری کردنی کوچک است در برابر برقرار کردن معصوم و دلالت بر آن

چهارم = گفتار خداوند بزرگ : أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ ۚ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ

"یعنی آیا ندیدید کسانی را که خودشان را پاک میدانند ، بلکه خداوند است که هر کس را که بخواهد پاک میگرداند"

وجه استدلال : اینکه بگوئید زکوه یعنی پاکی است ، و هرگناهی پلیدی است پس اما اینکه مراد زکوه بودن یعنی پاک بودن از برخی از گناهان پس همه در آن مشترکند و نامیده نمیشود که آن پاک شده است پس باقی ماند اینکه باشد از کلیهء گناهان و آن همان مطلوب ما است برای اینکه آن

ص: 228

عبارت از عصمت است برای اینکه محال است که خداوند غیر معصوم را پاك بگرداند

پنجم = گفتار خداوند بزرگ : زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ

"یعنی برای مردم جلوه کرده حب و دوستی شهوت از زنان، و فرزندان و قناطیر مقنطره از طلا و نقره و اسبهای آرایش شده و چهارپایان و کشت و زرع که آنها کالای زندگانی دنیاست و خوبی عاقبت نزد خداوند است و این صفت ذمی است که اقتضا میکند منع از تبعیت کردن کسیکه به آن متصف بوده باشد و هر غیر معصومی بآن متصف میباشد

ششم = اینکه دوستی شهوات و قناطیر مقنطره در طبیعت انسان جبلی است و عقل به تنهائی که مناط تکلیف است کافی در برطرف کردن آن نیست پس ناچار از رئیسی میباشیم که دافع و مانع برای آن باشد واگر معصوم نباشد از این قبیل میگردد پس صلاحیت برای مانعیت را ندارد

هفتم = گفتار خداوند بزرگ : قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذَٰلِكُمْ ۚ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ

"یعنی بگوآیا بشما خبرید هم به بهترین از شما برای کسانی که پرهیزگاری کردهاند نزد پروردگارشان بهشتهائی که جریان دارد در آن رودخانه ها که جاویدانند درآن ، وزنان ،پاک و رضایت از خداوند به بندگان و خداوند به بندگان بیناست " .

وجه استدلال: اینکه پرهرزگاری در مرتکب شدن راه راست بطور

ص: 229

یقین معلوم میشود مگر از طریق معصوم بنابر آنچه که قبلا بطور تکرا رگذشت

هشتم = پرهیزگاری موقوف است بر تبعید کننده معصیت و تقریب کننده به طاعت که آن بوسیلهء معصوم ممکن است پس واجب است وجودش.

نهم = آنچه فهمید آنچه فهمیده میشود از این دو آیه اینکه دومی حاصل میشود با دست کشیدن آنچه زینت داده شده برای آنها از دوستی شهوات الی آخر و قوهء عقلی که مناط تکلیف است در مردم کافی نیست و این آشکار است پس ناچار از مانع دیگری برای جلوگیری از شهوات و آن همان اما معصوم است بنابر آنچه گذشت .

دهم= پرهرزکاری حقیقی که آمیختگی با معصیت نباشد موجود نیست یا این آیه و آن همان عصمت است

یازدهم = گفتار خداوند بزرگ : واللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ .

"یعنی خداوند بینا است به بندگان"

وجه استدلال : اینکه ناچاریم از قطع حاصل کردن برصحت اخبار امام وعدم ترکش بچیزی از احکام شرع و یقین پیدا کردن بهدایتش و اینکه محال باشد اخلال کردن او در آن و هیچ بینائی بربندگان نیست ، مگر خداوند پس این آیه حصر را میرساند بالاتفاق پس ناچار از برقرار کردن راهی برای ما برای شناختن آن و آن نیست مگر عصمت پس واجب است امام معصوم باشد .

دوازدهم = گفتار خداوند بزرگ : الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ.

"یعنی صبر کنندگان و راستگویان و متعبدین و انفاق کنندگان و استغفار کنندگان در سحرها" .

ص: 230

وجه استدلال : اینکه اینها صفت مدح مطلق است که همیشه برای ایشان ثابت میباشد ، پس مراد اما صبرکنندگان و راستگویان الی آخر در قسمتی باشد یا در تمام احوال و از تمام معاصی و برتمام طاعات اول باطل است ، والا ثابت نمیشد برای آنها مدح مطلق و هر آینه شرکت میکردند همه در آن پس موجب تخصیص در مدح نمیباشد ، و دوم آن معصوم است پس ثابت شد و محال میباشد اینکه امام غیر از او باشد و این آیه عمومیت دارد در تمام از ازمنه و مختص پیغمبران نمیباشد

سیزدهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ

"یعنی کسانیکه کتاب داده شدهاند اختلاف نکردند مگر پس از اینکه رسید بایشان علم برای تجاوز بحقوق یکدیگرمیان خودشان".

وجه استدلال: اینکه اختلاف نکرهء است که در معرض نفی قرار گرفته پس عمومیت پیدا میکند و لازم میآید که کلیهء اختلافشان پس از علم بوده از راه بغی و تجاوز بر حقوق همدیگر و فقط این معنی تحقق مییابد، اگر برای علم راه داشته باشند و ما بیان کردیم وجوب معصوم برای دلالت بر آن راه لازم میآید ثابت بودنش و هیچ لطفی نیست که کمتر از آن لطف بوده باشد.

چهاردهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ وُ فِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ .

"و داده شد هر نفسی کاملا باندازه آنچه که کسب کرد و ایشان مورد ظلم قرار نمیگیرند"

وجه استدلال : اینکه مقصود از آن برحذر داشتن از شرو تشویق کردن

ص: 231

برفعل طاعت که غرض از آن انجام نمیگیرد مگر با وجود معصوم برای آنچه گذشت از لطف بودن آن و اینکه حصول غرض از تکلیف متوقف است بر وجود آن پس نصبش واجب نمیشود و اگر چنین نباشد نقض غرض لازم میآید .

پانزدهم = فقط مجازات بر عمل قبیح پسندیده است بشرط انجام دادن تمام شرایطی که از جانب خداوند برقرار شده و تمكين وقدرت دادن کامل به بشر که بزرگترین شرایط معصوم است پس قبل از وجود او و نصبش پسندیده نیست مجازات بشر .

شانزدهم = قوهء شهوی و غضبی مقدور ما نیست و فایدهء آنها اینکه اگر آنها نبودند در تکلیف مشقت و زحمتی نبود و هر آینه عمل و ترك آن مساوی بود نسبت بقدرت و مرجحی برای فعل قبیح نمیباشد مگر این دو پسر اگر منتفی شوند عمل قبيح بمجرد قبحش و کشف کردن شرع از او نزدیک بود برای شخص ممتنع پس احتیاج به تحذیر کامل ومانع شدن سخت به تمام اقسامش احتیاج نبود پس حکمت اقتضا کرد بوجود آوردن آنها را " یعنی قوای شهوی و غضبی" و عقل کافی نیست به ترجیح دادن ترك كردن مقتضای آنها برای اینکه در اغلب مردم وجود دارد و اطاعت مردم هم از قوای و همی بیشتر است تا قوای عقلی پس اگر وجود چیز دیگری نبود که اقتضا کند ترجیح دادن ترك مقتضای آنها را هرآینه عمل مقتضای آنها نزدیک می کرد به ناچاری و اکراه پس عقاب در اینصورت برفعل معاصی پسندیده نمیباشد و نيست كمك كنندهء برای عقل يك قوه داخلی بلکه ناچار اینکه چیز خارجی باشد و آن رئیس است و تسلسل پیدا نمیکند. زیرا ناچار از تهی شدن آن بکسیکه تمکن داشته باشد از دفع شهوت بوسیلهء قوهء عقلی ، و قوهء عقلی در آن کامل باشد از دفع شهوت که آن همان معصوم است برای وجود

ص: 232

مانع از انجام دادن او در آن و با وجود مانع تأثیر ندارد .

هفدهم = اگر معصوم نباشد هر آینه قوه شهوی او غلبه میکرد بر او و صلاحیت برای مانعیت نداشت " یعنی اگر غیر معصوم امام باشد قوه شهویه او بر او غلبه مینمود و صالح برای امامت نبود "

هیجدهم=مردم برسه قسم اند دو طرف ويك وسط

اول = کسی است که قوهء عقلیش کامل باشد که بتواند قوهء شهوی را معارض باشد بطوریکه ترجیح ندهد مقتضای قوهء شهوی را و بتواند مانع آن شود دائما .

دوم = کسیکه قوهء شهویش همیشه غالب است .

سوم=کسیکه قوهء عقلی او میتواند مانع شود در بعضی از اوقات و در بعضی اوقات نمیتواند :

اول - همان معصوم است

دوم- آن فاجر است که داخل است در آیهء ، خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَ عَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ

"یعنی مهرزده خدا برقلبهایشان و گوشهایشان و پرده ای است بینائیهایشان و برای آنها عذاب بزرگی است پس بینائی آنها هر چه تغیر مقتضی را ببیند در تفکر آثار رحمت خداوند و غضبش که مقتضی است برای انزجار مانع میشود آنرا قوهء شهوی و همچنین شنوائیهایشان هرچه وارد شود بر آنها از اوامر و نواهی و مواعظ و دلایل که مقتضی برای انزجار باشد مانع میشود از آن قوهء شهوی و غلبه میکند بر آن و این نیست مگر از قوهء شهوی است بلکه از اهمالش بقوهء عقلی و عدم توجهش بمقتضای آن.

سوم-شخص ثابتیکه که مؤتمر "یعنی اجرا کننده امر" ، و تعبیر

ص: 233

میشود از نفس اُولی به نفس مطمئنه و از دومی بنفس اماره وسومی به نفس لوّامه، همانطوریکه قرآن بزرگ تصریح کرده است پس امام محال است که ازدوم باشد قطعا ، و همچنین محال است که از سوم با شد برای اینکه یا واجب است اطاعت کردن او و بجا آوردن اوامرش همیشه و درتمام احوال و آن محال است زیرا اگر چنین نباشد لازم میآید که خطا صواب باشد و امر به معصیت و تناقض محال است عقلا و بالضروره یا اینکه واجب است که بجا آوردن اوامر و نواهی اود رحال غلبه کردن قوهء عقلی بر قوهء شهوی فقط بدون حالی دیگر از احوال و این محال است بجهت چند وجه :

اول = اینکه حال قوهء شهوی اش ناچار از رئیسی باشد که مانع برای قوه باشد برای محال بودن خالی بودن زمان از او و محال است اینکه او محتاج باشد بيك رئیس دیگری که حالش همینطور باشد پس خبط و هرج و مرج واقع میشود .

دوّم = اینکه در این هنگام محتاج ،بيك رئیسی باشد در آن حال برای اینکه علت احتیاج برئيس و نصب کردن آن همان غلبه قوای شهوی است در برخی از حالات که آن رئیس حسابش چنین میباشد پس لازم میشود ، یا تسلسل یا دور و هرج و مرج و منتفی شدن فایده .

سوم = رئیس اگر اطاعتش واجب باشد، در حالیکه برای مکلف یقین حاصل شود بگفتار او که در هر حالی جایز است که چنین باشد پس نمیتواند از او تبعیت کند پس فایدهء نصبش منتفی میشود بسبب عدم اعتماد باو .

چهارم = لازم میآید شکست در استدلالش برای اینکه مکلف به او میگوید واجب نیست بر من که از تو تبعیت کنم تا بشناسم آن حالت را یعنی آن حالت غلبهء قوهء عقلی و اینکه آنچه میگوئی صواب است و من آنرا نمیدانم

ص: 234

مگر بگفتار تو و گفتار توهم دلیل نیست همیشه و من نمیدانم که این حالت همان حالت حجیت گفتار تو باشد، پس امام دیگر درحرفت شکست میخورد " وجوابی ندارد " .

نباید گفته شود: برای چه جایز نباشد شناختن گفتارش با اجتهاد فرضا تسلیم شویم که چنین نباشد و برای چه واجب نباشد قبول گفتارش مانند قبول فتوای مفتی که آن برمقلد واجب است همیشه که گفتار مفتی اش را قبول کند ولواگر چه معصوم نباشد ، در جواب آن میگوئیم :

اما اجتهاد ، پس آن لازم میآید شکست آن در استدلال زیرا اگر که لازم باشد که مکلف بگوید که من اجتهاد کردم و اجتهادم مرا رسانید به عدم قبول وجوب گفتار تو در این حالت پس قطع میشود گفتار امام و فایده اش الزام مكلف است

امّا وجوب قبول گفتار او مانند مفتی باطل است بچند وجه :

اوّل - اینکه قبول گفتار مفتی فقط بر شخص عامی است که توانائی ندارد تشخیص صحیح وناصحیح را بوسیلهء اجتهاد ، واما کسیکه توانائی آنرا دارد واجب نیست برا و قبول اجتهاد دیگری را .

دوم - اینکه او راجع است به قسم اولیکه ما آنرا باطل کردیم از وجوب طاعتش در تمام اقوال

سوم - یا اینکه امام باشد بوسیلهء نصب و تصریح یا بغیر از آن ، واوّل محال است از خداوند بزرگ که واجب کند قبول قول کسیکه جایز است بر او خطا و اشتباه کردن در تمام احوال و در تمام فرضیات و دوم با وجود شک یا اینکه مکلّف اختیار داشته باشد، مانند مفتی پس لازم میآید هرج و مرج و ایجاد فتنه ها پس محالاتی از آن لازم میآید، با اینکه تحیر نداشته باشد ،

ص: 235

یا اینکه مکلف باجتهاد باشد پس لازم میآید با وجود هرج ومرج و ایجاد فتنه ها شکست امام دراستدلالش برای اینکه اجتهاد عمومیت ندارد ، یا اینکه لازم میآید تکلیف مالایطاق که تمام اینها محال است پس معین میشود باینکه امام باید از قسم اول بوده باشد که آن همان مطلوب است.

نوزدهم= گفتار خداوند بزرگ : وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ

"یعنی برحذر میدارد خداوند شما را از خودش و برگشت شما بخدا است " فقط پسندیده میشود این معنی با بوجود آوردن تمام الطاف مقرّب و مبعد که مهمترین آنها وجود معصوم است پس واجب میشود.

بیستم = گفتار خداوند بزرگ :يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَ مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا ۗ وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ

"یعنی روزیکه میآید هر نفسی آنچه را عمل کرده است از خوبی حاضر است و آنچه که عمل کرده است از بدی دوست دارد که میان او و آن مسافت درازی باشد و برحذر میکند ،خداوند شما را از خودش و خداوند نسبت به بندگان زیاد مهربان است "فقط این معنی انجام میگیرد با شناختن زشتی و خوبی پس واجب است برقرار کردن راهی یقینی برای آن ، ودر صورتی این معنی بدست میآید که بوسیلهء معصوم بوده باشد همانطوریکه گذشت پس در هر زمانی وجود معصوم واجب است و همچنین انجام نمیگیرد مگر بوسیلهء مقرب با طاعت و مبعد از معاصی که او همان معصوم است پس وجودش واجب میباشد

بیست و یکم = حکم خداوند باینکه او بسیار مهربان است با بندگان پس واجب میشود با آن انجام دادن استطاعتیکه توقف دارد بر آن عمل

ص: 236

تکلیف و هر لطفی و هر نعمتی پس آن نسبت به نصب معصوم كوچك وبى ارزش است و بزرگترین نعمتها و مهمترین الطاف وجود معصوم در هر زمانی میباشد . پس واجب است از کسیکه مبالغه کرده است در تعریف خودش به مهربانی و رحمت نصب آن معصوم را .

بیست و دوم = گفتار خداوند بزرگ : قُل إِن كُنتُم تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ وَ يَغفِر لَكُم ذُنوبَكُم .

”یعنی بگو اگر دوست میدارید خدا را پس از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و بیامرزد گناهانتان را" تبعیت کردن از پیغمبر فقط با دو امر انجام میگیرد :

اوّل = آنها شناختن احکام شرعی بطور یقینی زیرا اگر چنین نباشد قطع بدست نمیآید از پیروی کردن آن علم بصحت آن ولابد از اینکه انسان را بعلم برساند

دوم=مقرّب از اعمال و مبعد از مخالفت او هر دو بدست نمیآید مگر بوسیلهء امام معصوم در هر زمانی پس وجوب امام معصوم مسلّم است

بیست وسوم = گفتار خداوند بزرگ : وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

"یعنی خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است "غفور بروزن فَعول برای مبالغه است و با عدم نصب راهنمائی که انسان را بعلم برساند که بطور یقینی بزشتی زشتیها و بخوبی خوبیها پی ببرد لطف مقرب و مبعد انجام نمیگیرد " یعنی مبالغه در غفور منافات دارد با عدم راهنمائی معصومی"پس نصب معصوم واجب میباشد

بیست و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ.

ص: 237

"یعنی اطاعت کنید از خدا و رسول و اگر رو برگردانید پس همانا خداوند دوست نمیدارد کافران را "میگوئیم مراد از اطاعت در تمام اوامر و نواهی هنگامی انجام میگیرد در علم و عمل که بدست معصوم بوده باشد به نحویکه قبلا گذشت پس واجب میگردد وجود معصوم ورو برگردانیدن از اطاعت مانند کفر است و این انجام نمیگردد مگر با طریق یقینی و آن حاصل نمیشود مگر با معصوم همانطوریکه بیانش گذشت پس نصب معصوم واجب میباشد

بیست و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَ نُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ

"یعنی همانا خداوند برگزید آدم و نوح وآل ابراهیم وآل عمران را بر جهانیان" این دلالت میکند بر معصوم بودن انبیاء و قائلی بفرق گذاشتن میان انبیاء و غیر انبیاء نیست پس واجب میباشد عصمت امام ، و چون حضرت علی علیه السّلام و یازده امام از آل ابراهيم عليه السلام هستند. پس خداوند آنها را برگزیده است و معصوم میباشند نباید گفته شود که این عمومیت ندارد برای اینکه ما میگوئیم این دلالت بر عموم میکند زیرا جمع مضاف عمومیت را میرساند و برای عموم است همانطوریکه بیان شده است قبلا و خارج شده است از آن کسیکه معصیت کرده است پس باقی میماند بر طبق اصل "یعنی آنهائیکه معصیت کرده اند استثنا میشوند و عمومیت باقی را شامل میشود" .

بیست و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ.

"یعنی اما کسانیکه ایمان آورده اند و کارهای نیک را انجام داده اند

ص: 238

پس بطور کامل مزدهایشان را میدهم "این تشویقی است ،بر وادار کردن بر انجام اطاعات و ترك زشتیها که فقط بوسیلهء علم یقینی بدست مقرب و مبعد معصوم امکان دارد پس وجود معصوم واجب است

بیست و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : والله لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ .

"یعنی خداوند دوست ندارد ستمکاران را" امام محبوب است برای خداوند و غیر معصوم محبوب نیست برای اینکه او ستمکار است پس هیچ چیز غیراز امام معصوم نمیباشد " یعنی هیچ چیزی از امام غیر معصوم نمیباشد"

بیست و هشتم - گفتار خداوند بزرگ : وَاللهُ وَلَى المُؤمِنِينَ .

"یعنی خداولی مؤمنین است" وقصد ذاتی ازولی عمل نیکوئیها و قصد منافع مولى عليه و انجام دادن آن و هر مصلحتی و منفعتی برای مکلفین که آن درکنار ومقابل معصوم بودن بی ارزش است بنا بر آنچه گذشت پس واجب است برخداوند از لحاظ این آیه ولازم بودن این حکم نصب امام معصوم

بیست و نهم = گفتار خداوند بزرگ : لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ

"یعنی برای چه میپوشانید حق را بباطل" این صفت ذمی است اقتضا دارد نگهداشتن خود از تبعیت کردن کسیکه جایز باشد در اواین معنی و هر غیر معصومی در او جایز است این معنی باشد پس پسندیده نیست وجوب پیروی کردن از او و برای اینکه این آیه دلالت میکند بر نهی کردن ارتكاب عمل باطل بطوریکه با حق آمیختگی نداشته باشد بلکه تمام راهش باطل باشد از راه متوجه کردن ادنی به اعلی ودلالت میکند بر نهی و عقاب بر مرتکب شدن باطل في الجمله و در برخی از احوال با صراحت پس اگر موجبه جزئی مطلقه عامه باطل شد سالبهء کلیهء دائم

ص: 239

ثابت میشود پس مرادش چنین میشود اگر مرتکب باطل همیشه نشود و این همان عصمت است پس مراد در هر مکلّفی همین معنی است این دلالت میکند بر عصمت امام از دو وجه :

اوّل = اینکه عصمت بر مكلّف ممكن است و مكلف است بآن برای اینکه او مکلف است بانجام دادن تمام واجبات و دوری کردن از تمام محرمات و و مقصود از عصمت نیست مگر همین که گفته شد و مراد با مام وجود همان صفت بالفعل در ماموم هنگام اطاعت کردنش را و عدم مخالفت کردن با او ودر هیچ چیز پس اگر این صفت نباشد در امام هر آینه شرکت میکردند در وجه احتیاج پس نمیبود یکی از آنها شایسته که با مامت و دیگری بمأمومیت از عکس آن

دوم = اینکه خداوند امر کرده است بر مکلّفین به تبعیت کردن از امام بمجرد گفتارش امر عمومی در مکلف و اوامر و نواهی دلالت میکند بر اینکه راه امام و طریقش عصمت است برای اینکه او مأمور است به تبعیت کردن از طريقش ومأموريت به عصمت به عصمت پس منافاتی میان آنها نیست.

سی ام = گفتار خداوند بزرگ : وَ تَكْتُمُون الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

"یعنی و پنهان میکنند حق را در حالیکه شما میدانید " جایز نیست تبعیت کردن از کسیکه جایز باشد در او این معنی پس صحیح نیست که غیر از معصوم امام بوده باشد

سی ویکم = اینکه فقط پسند میشود مذمت برپنهان داشتن حق پس ناچار اینکه قرار بدهد خداوند طریقی برای شناختن آن و آن همان معصوم است.

سی و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ تَكتُمونَ الحَقَّ وَأَنتُم تَعلَمونَ

ص: 240

"یعنی و پنهان میکنند حق را در حالیکه شما میدانید " فقط مذمت کرده با دانستن و حاصل نمیشود دانستن مگر با معصوم و برای اینکه آن صفت مذمتی است که اقتضا دارد عدم جایز بودن تبعیت کردن از کسیکه جایز باشد در او این معنی و هر غیر معصومی جایز است در او این معنی پس هیچ چیزی از غیر معصوم متتبع نیست و هر امامی متتبع است و اگر چنین نباشد فایده امام منتفی میشود پس این نتیجه حاصل میشود که هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست .

سی و سوم = گفتار خداوند بزرگ : قُلْ إِنَّ الْهُدَىٰ هُدَى اللَّهِ .

"یعنی بگو همانا هدایت هدایت خدا است"

وجه استدلال : اینکه هدایت دلالت میکند بر اینکه هدایتی نیست قوی تر از هدایت خداوند و نه صحیحتر از آن از لحاظ طریق پس ناچارکه علم قطعی را میرساند و مطابق و ثابت میباشد و اختصاص بيك واقعهء به خصوصی ندارد و آن موجود است زیرا امتنان بآنچه که موجود نیست محال است و تشویق کردن بمعدوم ممتنع است و طریقی نیست که بآن ما را برساند بجز بوسیلهء معصوم زیرا کتاب بیشتر آن عمومات است و ظواهری دارد و نصی که مفید برای یقین باشد شامل بیشتر وقایع نمیگردد سنت هم همچنین و برای اینکه اجتهاد ایمن نمیشود با آن خطاء بجهت تناقض آراء مجتہدین بنابراین واجب است وجود معصوم

سی و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : : أَنْ يُؤْتَى اَحَدُّ مِثلَ مَا أُوتِيتُم .

"یعنی اینکه داده شود کسی مانند آنچه که داده شده اند". و طريق اجتهاد مشترک است میان همه پس چیزی نیست که افادهء یقین کند مگر معصوم .

ص: 241

نباید گفته شود : که معصوم بنا بر مذهب شما مشترک است همچنین برای اینکه ما میگوئیم اینکه آن دلالت میکند بر طریقی که افادهء یقین کند بدون اجتهاد و آن معصوم است و برتری کردن با برتری کردنش بر معصومین پیشینیان از ارباب ملل

سی و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.

" یعنی بگو همانا فضل بدست خدا است میدهد آنرا بکسیکه میخواهد و خداوند بصیر و دانا است" کمال حقیقی در دو قوت علم و عمل بطوری که باشد علوم ممکنه برای بشر به نسبت او از قبیل چیزی فطری ونفس او باشد در مرتبهء عقل مستفاد بطوریکه تمام چیزها مورد مشاهده اش باشد

مانند عکسها در آینه همانطوریکه حضرت علی (علیه السلام) گفته اگر کشف شود برای من پرده ، یقین من زیاد نخواهد شد پس ظاهرش ،پاک و پاکیزه میباشد و با بکار بردن احکام حق بطوریکه اهمال نکند چیزی از آنرا به هیچ وجه و شامل میشود این معنی انجام دادن او تمام طاعات و ترك كردن تمام زشتیها را بطوریکه زشتی انجام ندهد واجبی را ترك نكند و باطنش پاك باشد از ملکات زشتی و نفسش زیور شده باشد با صور قدسیه

این همان برتری است که پسندیده میشود با آن منت گذاشتن و با قدرت داشتن بر آن مدح و ستایش پس ناچار از اثبات کردن آن در هر وقتی پس دلالت میکند بروجود معصوم در هروقتی و آن همان مطلوب است

سی وششم = گفتار خداوند بزرگ : يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ.

"یعنی اختصاص میدهد برحمت خودش هرکس را میخواهد" و هیچ رحمتی نیست بزرگتر از آنچه گفتیم یعنی وجود معصوم نسبت بچیزهای دیگر

ص: 242

پس دلالت میکند بر وجود معصوم در هر وقتی که آن همان مطلوب است .

سی و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

"یعنی خدا دارای فضل بزرگ است " بیان آنچه که ذکر کردیم از فضل بزرگ دلالت میکند بروجود معصوم

سی و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ

"یعنی برخدا دروغ میگویند در حالیکه ایشان میدانند و این دلالت میکند بوحذر داشتن از تبعیت کردن کسیکه جایز است که این معنی در او باشد و هر غیر معصومی جایز است که این معنی در او باشد پس هیچ چیزی از غیر معصوم متبع نیست و حال آنکه هر اما می معصوم متبع است

سی و نهم= گفتار خداوند بزرگ : بلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ

"یعنی آری کسیکه وفا کند بعهد خودش و پرهیزکاری کند پس همانا خداوند دوست میدارد پرهیزکاران را "

وجه استدلال: اینکه این آیه دلالت میکند بروجود پرهیزکار حقیقی و آن همان معصوم است

چهلم= همانا این صفت مدح بر پرهیزکاری پس با عمومیت دادن آن مدح اولی میباشد و تشویق کردن بر آن بیشتر است پس ناچار از راهی که بآن برساند و نیست آن راه مگر بوسیلهء معصوم پس وجودش واجب است

چهل و یکم = همانا گفتار ما این پرهیزکاری است برابر است با نقیض گفتارمان این ستمکار است برای اینکه هريك از این دو بکار میرود در نقیض دیگری برحسب عادت و عرف و ستم کار صدق میکند بايك معصيت ونقيض

ص: 243

موجبهء جزئیه سالبهء کلیه است ، پس پرهیزکاری فقط صدق می کند در حقیقت برکسی که هیچ اخلالی درواجبی نکرده است و هیچگونه زشتی را هم انجام ندارده که او همان معصوم است پس وجودش با این آیه واجب است برای اینکه آن دلالت میکند بر خواستن خداوند برای خلقش دوستی را ومانع منتفی است و هرگاه قدرت موجود باشد و داعی وسبب هم هست و صارف "یعنی مانع و جلوگیری کردن" منتفی باشت انجام دادن فعل واجب است ، پس واجب میشود خلق معصوم و نصبش در هر وقتی که آن همان مطلوب است

چهل و دوم = خداوند به پاکی امام شهادت داده است و به هیچ چیز غیر از معصوم شہادت نداده است در پاکی او پس هیچ چیزی از امام غیر معصوم نمیباشد

امّا صغری: برای اینکه واجب بودن تبعیت کردن از گفتارش ، و اعمالش و آوردن اوامر و نواهی اش و اجرای حکمش و محبت حکم او بدانستنش بدون شاهد او را پاک میگرداند قطعا وامام چنین است

واما کبری : برای گفتار خداوند بزرگ : وَ لاَ يُزَكِّيهِم ْ.

"یعنی پاک نمیگرداند آنها را " .

چهل وسوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ مَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ مَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ

"یعنی و همانا از ایشان گروهی هستند که با قرآن زبانشان را کج میکنند تا اینکه خیال کنند آنچه را میگویند از قرآن است و میگویند آن از نزد خدا میباشد و نیست آن از نزد خدا و بر خدا دروغ میبندند در حالیکه

ص: 244

ایشان میدانند "این صفت ذمی است، و امام بطور قطع از آن منتفی است و چیزی از غیر معصوم نمیتواند بطور قطع آنرا از او منفی کرد پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد و هر دو مقدمه آشکارند .

چهل و چهارم = امام را خداوند برای اینکه هدایت کننده است امت را هدایت میکند و فقط خدا اطاعت او را واجب کرده است به جهت هدایت کردنش و هیچ چیز از غیر معصوم خدا او را هدایت نمیکند برای اینکه او ستمکار است و هر ستمکاری را خداوند هدایت نمی نماید فی الجمله بنابرگفتار خداوند بزرگ : وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

” یعنی خداگروه ستمکاران را هدایت نمیکند "نتیجه میدهد این آیه هیچ چیزی از امام غیر معصوم نمیباشد .

نباید گفته شود : که این انجام نمیگیرد بنابر رایتان برای اینکه خداوند واجب است بر او هدایت کردن همه را نزد معتقدین بعدل پس کبری باطل است و برای اینکه این قیاس از شکل دوم است و نتیجه دادنش مشروط است بدوام داشتن یکی از دو مقدمه یا بودن کبری از قضایای منعکس در سلب و هر دو مقدمه در اینجا مطلق و عامند برای اینکه ما میگوئیم :

اما اوّل = برای اینکه ماقصد نمیکنیم از هدایت در اینجا هدایت عمومی را که آن مناط و مدرك تكليف است برای شريك بودن همه در آن، بلکه بسبب خلق الطاف زائد و آن از باب اصلح پس برخدا واجب نیست .

واما دوم =پس میگوئیم که صغری ضروری است و داخل میشود زیر شرط

چهل وپنجم = يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ

"یعنی ای کسانیکه ایمان آورده اید پرهیزگار باشید "یعنی خدا را

ص: 245

در نظر بگیرید "پرهیزکاری کامل"

میگوئیم: که وجه استدلال بآن از دو وجه است :

اوّل = اینکه دستور داده که انسان باید پرهیز کار باشد پرهیزکاری کامل و این ممکن نیست مگر با حصول علم يقيني بتمام احکام و چنین علمی حاصل نمیشود مگر از طریق معصوم پس وجودش واجب میشود برای اینکه انجام نمیگیرد این موضوع مگر با لطف مغرب و مبعد که آن همان معصوم است پس وجودش واجب میشود

دوم= اینکه غیر معصوم بطور کامل پرهیز کار میباشد و این خطاب ناچار باید عاملی داشته باشد و اگر چنین نباشد .امت برخطا اجماع خواهند نمود که آن جایز نیست پس وجود معصوم ثابت میشود و آن همان مطلوب ما است

چهل وپنجم = همانا امام سبب میباشد در بجا آوردن اوامر و نواهی خداوند را همگی که از آن جمله پرهیزکاری کامل است پس ناچار از اینکه او پرهیزکار کامل باید بوده باشد .

چهل و هفتم = اما میکه مقرب است برای پرهیزکاری بطور کامل پس این معنى از او منتفی نباشد، پس ناچار که باید در او تحقق بیابد .

چهل و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

"یعنی باید باشد از شما امتی که دعوت کند بسوی خوبی و امرکند به نیکوکاری و باز بدارد از زشتکاری و آنها همانند که رستگار میباشند ، این اقتضاء دارد بودن برخی که دعوت کنند بهر خوبی و امر کنند تمام نیکوکاریها و باز بدارند از هر زشتکاری بجهت اجماع برعموم که آن همان معصوم است قطعا

ص: 246

و این خطاب برای اهل هر زمانی است پس وجود معصوم در هر زمانی ثابت است

چهل و نهم = نهی کرده خداوند بزرگ از تفرقه با گفتارش ولا تفرقوا

یعنی از هم جدا نشوید "که این معنی انجام نمیگیرد مگر با نصب شخصی که ایشان را وادارد بر اجتماع که آن باختیار امت نیست ، والالازم میآید تفرقه ای که ایشانرا برحذر داشته از آن پس باید از طرف خداوند بزرگ بوده باشد که اطاعتش واجب باشد و این معنی محال است در غیر معصوم وجود داشته باشد.

پنجاهم = اینکه خداوند نهی کرده از جدائی بطور مطلق ، واگر معصوم نباشد بطور ثابت در هر زمانی لازم میآید تکلیف ما لايطاق زیرا استدلال کردن با عمومات و با ادله و اجتهاد در آن چیزی در آن چیزی است که موجب تفرقه و جدائی میشود زیرا اجتهاد مجتهدان با هم متفق نمیشوند در آنچه که اجتهادشان بآن میرسد پس اگر معدوم ثابت نباشد لازم میآید تکلیف مالا ما لا يطاق ولازم باطل است پس ملزوم هم مانند آن میباشد

پنجاه و یکم = عدم تفرق و اختلاف مشروط است بعلم وتکلیف به شرط تکلیفی است بخود مشروط پس لازم میآید تکلیف کردن بعلم در تمام وقایع و پیش آمدها پس ناچار از برقرار کردن راهی که به علم برساند و ادلهء لفظی چنین نیست زیرا بیشتر آن گمانی است و ادلهء عقلی درفقهيات بسیار کم است بلکه آن منتفی است نزد عده ای پس نیست راهی جزوجود معصوم و اگر ثابت نباشد در هر وقتی لازم میآید بعام کسی باعدم وجود طریقی که بآن برساند و آن تکلیف ما لا يطاق است

نباید گفته شود که نهی از چیزی را قبول نداریم که مستلزم امربه

ص: 247

ضدش باشد پس لازم نمیآید از عدم جواز تفرقه و جوب اجتماع و برای اینکه نهی از تفرق عمومیت ندارد بلکه در اصول و جهاد است که از چیزهائی است که اجتماع و متفق شدن در آن مطلوب است برای ما

جواب میدهیم = اما از اول باینکه مردم اختلاف کردند در متعلّق نہی پس ابوهاشم " که جزو معتزله است " واتباعش گفتند که آن عدم فعل است و اشاعره گفتند که آن انجام دادن ضد منهى عنه است پس بنا بر دومی این منع نمیآید ، واما بنا براولی پس مطلوب در اینجا از عدم تفرق اجتماع مسلمین است و اتفاق همه شان تا حاصل شود فوائد اجتماع پس عمل انجام دادن آن مقصود است و ابوهاشم مانند آنرا مانع نمیشود ، وازدوم باینکه آن نکره است در معرض نفی قرار گرفته پس دارای عمومیت میباشد و برای اینکه مراد داخل نکردن ماهیت در وجود پس اگر دريك، وقتی داخل شود امتثال حاصل نمیگردد .

پنجاه ودوّم = اتفاق آراء مجتهدین در تمام آفاق ناچار است ازيك راهی واحد که مورد اتفاق باشد برای آن و آن نیست مگر معصوم زیرا این ادله موجود با هم اتفاقی ندارند و نه غیرش و غیر معصوم بالاتفاق پس اگر معصوم ثابت نباشد لازم میآید تکلیف به مسبّب با عدم سبب و آن تکلیف به محال است و باطل میباشد

پنجاه وسوم = بدانکه رساندن سبب به مسبب یا اینکه همیشه باشد يا برحسب اکثریت یا مساوی یا کمتر پس مسببیکه بآن رسیده میشود بواسطه سبب بریکی از دو وجه اولی است و آن غایت ذاتی است و نامیده می شود سبب ذاتی و آنچه میباشد برد و وجه دیگری عبارت از غایت اتفاقی نامیده میشود سبب اتفاقی و جماعتی منکر شدند اسباب اتفاقیه را برای اینکه سبب

ص: 248

یا اینکه دارای همه جهات معتبره در تأثیر باشد پس میرساند به اثر حتما پس اتفاقی نمیباشد و اگر چنین نباشد پس او بدون شرط که از بین رفته محال است رساندنش به مسبب اتفاقی نمیباشد بنابراین گفتار با تفاق باطل است و تحقیق آن و موضوع خطاء در آن مذکور است درکتابهای عقلیهء ما حال که این بیان شد پس میگوئیم اتفاق کردن مکلّفین مجتهدین و غیرشان در آرائشان مسبب میشود برای او سبب ذاتی و سبب اتفاقی کم یاب است ، به منتهای درجه که اوّل آن بوجود آوردن معصوم و نصب آن و دلالت بر آن و قبول معصوم برای آن معنی واطاعت کردن مکلّفین برای او و این آشکار است با اعتقادشان عصمت او را و تمكنّشان از آن وقوهء نیروی دستش بر آنها و نفوذش و این سبب ذاتی است که میکشد به مسببش همیشه و نصب کردن ادله که یقین را میرساند و قطع کامل را و این ممکن است که اکثریت باشد زیرا غلبهء شهوت معارضه میکند با آن و خارج میکند بیشتر مکلفین را از عمل کردن بآن اگر حاصل نشود برای ایشان قاهری" یعنی شخص باخدائی" که آنها را با طاعت نزديك كنند و از معصیت دور بدارد و سبب اتفاقی نادر و کم یاب است در منتهای کمیابی و آن همان ادلهء لفظی است ، و عمومات خصوصا با وجود معارض وخداوند نهی کرده است از تفرقه و اجتماع را خواسته پس یا اینکه باشد با سبب اتفاقی و آن قطعا تکلیفی است به ما لا يطاق يا بسبب ذاتی و این نیز تکلیفی است مالا يطاق برای اینکه فایده ای ندارد، اما با وجود سبب اول ذاتی که آن همان مطلوب است پس میگوئیم آن چیزی است که از عمل خداوند است و آن نصب معصوم ودلالت براو ، و دعوت برای او و قبول کردن این معنی نسبت بامام واجب میباشد ، پس باقی ماند دوم که از کار خود مکلّفین است و خداوند آنرا واجب کرده است

ص: 249

برایشان پس ناچار از اینکه انجام بدهد خدا از این چیزها آنچه را که از فعلش باشد و الا اگر چنین نباشد لازم میآید ،تکلیف بمحال و آن محال است و وجود امام از آن چیزی است که واجب است برخداوند پس ثابت شد وجود معصوم واما مکلّفین پس اگر انجام ندهند سبب از طرف آنها منتفی میشود فقط

پنجاه و چهارم = طلب کردن اتفاق و عدم اختلاف از این ادله آن قراردادن آنچه که علت نیست علت و این اشتباه وخطاء است که محال است برخداوند پس ناچار از وجود معصوم

پنجاه و پنجم = اتفاق کردن به پیروی کردن از شخصی بدون ترجیح و آن ترجیح بلا مرجّح است یا با عدم پیروی کردن بلکه فقط بحصول اتفاق بدون پیروی و آن محال است یا بمتابعت کردن شخصی که پیروی کردن از او ترجیح پیدا کرد از طرف شرع نه با اختیار پس یا اینکه معصوم باشد یا غیر معصوم و دوم محال است والا لازم میآید عدم اتفاق یا امر بمعصیت پس اوّل معین میشود و آن کمال مطلوب است

پنجاه و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لا تَكونوا كَالَّذينَ تَفَرَّقوا وَاختَلَفوا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ البَيِّناتُ

"یعنی نباشید مانند کسانیکه متفرق شدند و اختلاف کردند، پس از اینکه دلائل بآنها رسید" دلالت میکند بروجوب اتفاق و تحریم اختلاف ، و این انجام نمیگیرد مگر با حضور معصوم همانطوریکه ذکر کردیم ، و همچنین دلالت میکند بر تکلیف ما بآن پس از دلائل روشن و آن آن چیزی است که علم را برساند و آن همان معصوم است و مطلوب همین است

پنجاه و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : لَيْسُوا سَوَاءً ۗ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ

ص: 250

الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَٰئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ

"یعنی مساوی نیستند از اهل کتاب گروهیکه برپا میشوند و آیات خدا را تلاوت میکنند در ساعات شب و ایشان بسجده میروند و بخداوند و به روز قیامت ایمان میآورند و به نیکوکاری امر میکنند و از کارهای زشت با زمیدارند و میشتابند در انجام خوبیها آنها از نیکوکاران هستند" این دلالت میکند بر معصوم برای اینکه امر کننده با تمام نیکوئیها و بازدارنده از تمام زشتیها و شتاب کننده دربجا آوردن خوبیها او فقط معصوم است . و ما گفتیم بصیغهء ، عموم برای آشکار بودنش برای اینکه غیرش با هم مساوی هستند و برای اینکه نیکوکار در حقیقت فقط بمعصوم اطلاق میشود و آن دلالت میکند بروجودش و قائلی بر فرق گذاشتن نیست .

پنجاه و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ

" یعنی وآنچه بجا میآورید از خوبی پس پاداش آن از شما نخواهد رفت و خداوند به پرهیزکاران دانا است" این تشویق کاملی است بر انجام هر خوبی و دلالت میکند برد رخواست خداوند برای انجام هر خوبی که فقط بطور يقين علم حاصل میشود بآن بوسیله مقرب و مبعد و آن نیست مگر معصوم پس وجودش لازم است

پنجاه و نهم= گفتار خداوند بزرگ : وَ مَا ظَلَمْنَاهُمْ وَ لَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

" یعنی ما بآنها ستم نکردیم. خودشان بخودشان ستمکاری میکنند" .

وجه استدلال ؛ اینکه عمل تکلیف موقوف است بر علم بتكليف بطور

ص: 251

یقین و برشناختن مقرب و مبعد که انجام نمیشود آن مگر بوسیلهء معصوم پس هرگاه اهمال کند خداوند یکی از دو عمل را با تکلیف کردنش در اینصورت تکلیف کرده است بمشروط با وجود انتفاء شرط و آن ظلم است برای ایشان که خدا منزه است از آن واگر با وجود دو شرط باشد و خودشان تجاوز کنند پس خودشان را ستمکاری کرده اند ولی خداوند اولی را منتفی کرد و دوم را ثابت کرد پس دلالت میکند بروجود معصوم

شصتم= گفتار خداوند بزرگ : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا لا تَتَّخِذوا بِطانَةً مِن دونِكُم لا يَأتونَكُم خَبالًا حذر الله

"یعنی خداوند بزرگ میفرماید: ای کسانیکه ایمان آورده اید نگیرید خواصی از نزدیکانتان که شما را براه حق كمك نمیکنند "خداوند بر حذر داشته از مانند اینها و از غیر معصوم زیرا جایز است که غیر معصوم از آنها باشند پس تبعیت از ایشان جایز نیست

شصت و یکم = گفتار خداوند بزرگ : قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ ۖ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.

"یعنی مابیان کردیم برای شمانشانه ها را اگر تعقل میکردید" ، بیان در اینجا بمعنی بوجود آوردن كارنيك است برای اینکه او حاصل میشود با آن علم و ممکن نیست که چنین باشد مگر با معصوم همانطوریکه چندین مرتبه بیان شده پس لازم میآید که خداوند معصوم را برقرار کند و آن آشکار است.

شصت و دوم = گفتار خداوند بزرگ: هَا أَنْتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لَا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَ إِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ ۚ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

ص: 252

"یعنی همان شما همانهائی هستید که دوست میدارید آنها را و ایشان شما را دوست نمیدارند و ایمان میآورند بتمام قرآن و هرگاه برخورد کنند با شما میگویند که ایمان آوردیم و هرگاه خلوت کنند میان خودشان سرانگشتان را گاز میگیرند از خشمیکه برشما دارند بگو بمیرید با خشمتان همانا خداوند دانا است بآنچه که درسینه ها میگذرد " .

وجه استدلال : اینکه امام از این قبیل نمیباشد با لضروره و غیر معصوم ممکن است که از این قبیل باشد پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد بالضروره

شصت و سوم = خداوند زشت داشت از دوست دارندهء اینها با پنهان کردن حالشان از ما و آن مستلزم نهی کردن از محبت کسی است که ممکن است در او این معنی باشد زیرا اگر آن بطور یقین باشد و صوری نباشد این قوم چنین نبودند و غیر معصوم ممکن است دربارهء او همین معنی باشد پس واجب نیست دوستی اطاعت کردن و پیروی کردن زیرا همان مراد است ، و امام واجب است که پیروی کردن واطاعت از او را دوست داشت پس چیزی از غیر معصوم امام نیست که آن همان مطلوب است

شصت و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا

"یعنی هرگاه بشما خوبی برسد آنها ناراحت میشوند و اگر بدی برسد خوشحال میشوند هر غیر معصومی ممکن است چنین باشد و هیچ چیزی از امام چنین نیست بالضروره پس هیچ چیزی از غیر معصوم امام نیست

شصت و پنجم =گفتار خداوند بزرگ : وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ ۚ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

" یعنی آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین است برای خدا است

ص: 253

میآمرزد کسی را که میخواهد و عذاب میدهد کسی را که بخواهد و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است " وصف کرده او را با صیغه" مبالغه درآمرزیدن و در رحمت و این لازم دارد عدم عذاب را از طرف او و نمیشود مگر با بریدن تمام بهانه ها و دلائل و ظاهر کردن تمام احکام و برقرار کردن راههائی که به معرفت احکام میرساند بطوریقین و وجود لطف مقرب با طاعت و مبعد از معصیت و تمام آن انجام نمیگیرد مگر با وجود معصوم پس نصبش واجب میباشد

شصت و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

"یعنی نسبت بخداوند پرهیزکار باشید تا شاید رستگار شوید" این معنی انجام نمیگیرد مگر با وجود معصوم همانطوریکه گذشت و آن از عمل خدا است پس واجب است نصب امام از طرف او برای محال بودن تکلیف با عدم وجود شرایطی که آن از عمل خداوند است

شصت و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

"یعنی اطاعت کنید خدا و پیغمبرش را تا شاید مورد رحمت قرار بگیرید" اطاعت کردن موقوف است برشناختن احکام خداوند وامر و نهیش ، وحكم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و این انجام پذیرنیست مگر بوسیلهء معصوم همانطوریکه چند مرتبه بیانش گذشت پس نصبش واجب است

شصت و هشتم = وَ سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ، الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

"یعنی بشتابید بآمرزش پروردگارتان به بهشتی که عرض آن باندازه آسمانها و زمین است که آماده شده است برای پرهیزکار اینکه اتفاق میکنند

ص: 254

در گشایش و سختی و فرو مینشانند خشم را و گذشت میکنند از مردم و خداوند دوست میدارد نیکوکان را" شناختن بآمرزش با انجام دادن موجبش انجام میگیرد که آن بجا آوردن اوامر و نواهی او است و آن موقوف است برشناختن آن ولطف مقرب و مبعدی که شرط است در آن و همچنین نیکو کاری و پرهیزکاری پس تمام آن توقف دارد بروجود معصوم پس اگر خداوند او را نصب نکند لازم میآید که او تکلیف کرده باشد با عدم بوجود آوردن شرط که از عمل خود خدا است و تکلیف بمحال محال است

شصت و نهم = گفتار خداوند بزرگ : هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ.

"یعنی این بیانی است برای مردم و هدایت است و پند است برای پرهیزکاران" نمیشود که بیان و هدایت باشد مگر با وجود معصوم زیرا بیشتر آن مجمل است و از ظاهرش یقین بدست نمیآید پس حاصل نمیشود مگر با گفتار معصوم ، پس نصبش واجب است که آن همان مطلوب است

هفتادم = گفتار خداوند بزرگ : وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ الله تعالى .

"یعنی از شماگواهان میگیرد یا برمیگزیند پس از امت گواهان گرفتن یا برانگیختن ناچار از حصول آنها بر عدالت مطلق تا اینکه انتقاد و طعن بر ایشان متوجه نشود بهیچوجه و عدالت مطلق آن همان عصمت است ، پس دلالت میکند بر ثبوت معصوم در هر زمانی که آن همان مطلوب است

هفتاد و یکم = گفتار خداوند بزرگ : واللهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ

"یعنی خداوند دوست نمیدارد ستمکاران را و غیر معصوم ممکن است ستمکار باشد و هر ستمکاریرا خدا دوست نمیدارد " پس هر غیر معصومی را خدادوست نمیدارد و هر امامی را خدا دوست میدارد نتیجه میدهد که هیچ

ص: 255

چیز از غیر معصوم امام نیست که مطلوب ما همین است

هفتاد و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ.

” یعنی تا بشناسد خداوند کسانی را که از شما جهاد کردند و بشناسد صبر کنندگانرا " جهاد دائمی بهتر است که آن جهاد با قوای شهوی و غضبی و شکست دادن آنها و صبر برترك مقتضای آنها که آن همان معصوم است پس لازم است که ثابت باشد که آن همان مطلوب ماست

هفتاد و سوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا

"یعنی هرکس بخواهد ثواب آخرت را میدهم با واز آن"

وجه استدلال : اینکه هرکس که بخواهد ثواب آخرت را خداوند میدهد باو از آن و ثواب در مقابل اطاعت است پس ناچار از اینکه باشد برای او طریقی برای شناختن احکام شرعي واوامر و نواهی الهی که ناچار بلطف مقرب و مبعد است "مقصود از لطف اینجا یعنی از اثر لطف الهی یقین امام است همانطوریکه از روی لطفش پیغمبر را معین میکند باید امام را هم معین کند" و این حاصل نمیشود مگر با وجود معصوم پس نصبش واجب میباشد

هفتاد و چهارم= گفتار خداوند بزرگ : وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ

"یعنی و پاداش خواهم داد شکرگذاران را" و این تشویقی است بر شکرگذاری و انجام نمیگیرد آن مگر با شناختن کیفیتش از روی یقین و این معنی حاصل نمیشود مگر با معصوم پس واجب میشود نصبش والا اگر چنین نباشد لازم میآید تشویق کردن برچیزی با عدم تمکن از آن و این باطل است بالضروره ولازم میآید از آن نقض غرض و عبث و تمام آن محال است برخداوند

هفتاد و پنجم = گفتار خداوند بزرك : وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ

ص: 256

رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَ هَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ

"یعنی چه بسا از پیغمبرانیکه بهمراه او جنگیدند خداشناسان، و سست نشدند برای آنچه که برای آنها اصابت کرد در راه خدا و ضعیف نشدند و اظهار پیچارگی نکردند و خداوند دوست میدارد صبر کنندگان را" . این فضیلت را ناچار اینکه میتوان بدست آورد در هر زمانی ولی پیغمبر در هر زمانی وجود ندارد پس ناچار از اینکه شخصی باشد که جانشین او باشد، و اطاعت از او مانند اطاعت از خدا باشد و دعوت او مانند دعوت او بوده باشد و آنکس فقط معصوم است پس واجب است بوجود آمدنش در هر وقتی که آن همان مطلوب ما است .

هفتاد و ششم = گفتار خداوند بزرگ : فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ .

"یعنی پس دادخداوند ایشانرا ثواب دنیا و خوبی ثواب آخرت را و خداوند دوست میدارد نیکو کانرا" این معنی انجام نمیگیرد مگر با وجود معصوم پس واجب است ثابت بودنش که آن همان مطلوب ماست

هفتاد و هفتم - گفتار خداوند بزرگ : بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ

"یعنی خداوند مولی شما و ا و بهترین یاران است " پس واجب میشود با این آیه عمل کردن بآنچه که مصلحت بشر است و بوجود آوردن الطاف و یاری دادن بر قوای غضبی و این معنی انجام نمیگیرد مگر با معصوم ، پس واجب است نصبش

هفتاد و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ .

ص: 257

” یعنی چقدر بد است پناهگاه ستمکاران" ستمکار شایسته است که پناهگاهش آتش بوده باشد و هیچ چیز از امام سزاوار نیست که پناهگاهش آتش بوده باشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از ستمکاران امام نیست و هر غیر معصومی ممکن است ستمکار باشد پس نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست که آن همان مطلوب ماست

هفتاد و نهم = قوای نفس به سه قسم منقسم میشود :

اوّل = ملکیه که به سبب آن تفکر تمیز و نظر در حقایق کارها بوجود میآید و آلتی که از بدن آنرا بکار میبرد مغزاست و گاهی هم نفس ناطقه نامیده میشود .

دوم = بهیمیه که آن نفس شهوانی است که بدست میآید بوسیلهء آن شهوات و طلب غذا و شوق به لذات ، حسّی وآلتی که از بدن بکار میرود برای بدست آوردن آن کبد است

سوم = سبعیه و آن این است که بوسیلهء آن خشم و عصبی شدن ، و تكبر بدست میآید و آلتی که بکار میرود از بدن برای بدست آوردن آن قلب است و این سه قوی از هم متباین میباشند و اگر برخی از آنها قوت پیدا کنند ضرر میرساند بدیگری و چه بسا که آنرا بکلی از بین میبرد و با غلبه کردن اولی بدست میآید بجا آوردن اوامر شرعی و منظم بودن نوع انسان و با غلبهء آن دوتای دیگر اختلاف بوجود میآید پس ناچار از اینکه قوت دهنده ای برای اولی باشد تا مانع شود برای آن دوتای دیگر ، ونیست از امور داخلی بلکه حتی از امور خارجی که مورد مشاهده است مگر توقع عقوبت دردنیا ، و آن نیست مگر از امام معصوم زیراغیر از او آن دوقوه دیگر اقوی و اغلب است پس صلاحیت ندارد برای تقویت کردن ضدشان و شکست دادن آنها برای اینکه

ص: 258

غلبه یکی از ضدین مستلزم ضعف دیگری است

هشتادم = جنس فضیلت چهار قسم است: حکمت ، فقه ، شجاعت عدالت

اولی ، در صورتی حاصل میشود که حرکت نفس معتدل باشد

دومی، فقط در صورتی حاصل میشود هرگاه حرکت نفس بهیمی انقیاد داشته باشد برای نفس ناطقه .

چهارمی، فقط حاصل میشود در صورتیکه سه فضیلت دارای اعتدال باشد نسبت بهمدیگر، پس امام برای بدست آوردن این فضایل برای مکلف در هروقت است پس ناچاراینکه قوای بهیمی مغلوب باشد و قوای ناطق غالب در او در هر وقتی و آن مستلزم عصمت است .

هشتاد و یکم = جنس رذیلت چهار قسم است: نادانی ، طمع، ترسو بودن ، و تنبلی ، هرگاه این توضیح شد میگوئیم که امام برای برطرف کردن این رذایل در هر وقتی لازم است که باشد تا کلیه از آن منتفی بشود و اقدام برزشتی فقط بوجود میآید از یکی از این رذایل و با منتفی شدن سبب مسبب هم منتفی میشود پس لازم میآید از آن عصمت که آن همان مطلوب است

هشتاد و دوم = منتهای حصول حکمت آنستکه شناخته شوند موجودات بهر حالیکه دارا باشند و شناخته شود و هريك از مفعولا تیکه باید انجام پذیرد و اینكه كداميك واجب است که انجام شود فقط این معنی حاصل میشود با شناختن احکام الهی از روی یقین و این حاصل می شود تنها بوسیلهء معصوم همانطوریکه گذشت و فقط غرض و فایده انجام میگیرد با انجام دادن آن و این حاصل نمیشود مگر با معصوم بطوریکه قبلا گذشت پس وجود معصوم واجب است

ص: 259

هشتاد و سوم = از اقسام حکمت یکی ذکاوت است و آن عبارت است از حاصل شدن نتایج بزودی و آسانی برای نفس دومی متذکر شدن که آن عبارت است از ثابت شدن صورتی از آنچه که عقل یا وهم بدست میآورد از امور و دیگر تعقل و آن موافقت جستجو کردن نفس دربارهء اشیاء باندازهء آنچه که او هست که فقط بدست میآید آن با زیادی توجه نفس بمعقولات بطوریکه قوت پیدا کند قوهء ناطقه و توجهش کم بشود بقوی بدنی و بهیمی و فقط آن حاصل میشود با بجا آوردن اوامر الهی که فقط انجام میگیرد آن از لحاظ علم و عمل بوسیلهء معصوم همانطوریکه بیانش چندین دفعه گذشت .

هشتاد و چهارم = پاکدامنی بوجود میآید از قوهء بهیمی درصورتیکه حركتش معتدل باشد و برای نفس ناطقه انقیاد داشته باشد و مباینتی با آن ندارد و منتهای آشکار بودنش در انسان اینکه بکار ببرد شهواتش به خوبی فکر کردن یعنی اینکه دارای تمیز صحیح بوده باشد تا اینکه متضاد برای آن شود و با آن آزاد بگردد و هیچ چیز از شهواتش را نپرستد که این فضیلت بزرگی است و مطلوب فقط در صورتی انجام میگیرد که با غلبه کردن با قوای شهوانی باشد و این حاصل نمیشود مگر بوسیلهء معصوم همانطوری که گفته شده

هشتاد و پنجم = عفت و پاکدامنی واسطه ای است میان دو رذیلت اوّلی ، ولع که آن زیاد فرو رفتن در لذات است و خروج از اعتدال لذات دوّم، خمودی و آن عبارت است از سکون از حرکت حرکتیکه برسد بآن بوی لذتی که بدن بدان در ضرورتش محتاج باشد که آن عبارت است از آنچه که عقل اجازه بدهد آنرا .همچنین شرع هم مجاز بدارد ، واولی بسیار از دومی بدتر است پس ناچار از نگهدارنده ای برای شرع درهر وقتی که بشناسد

ص: 260

احکام صحیح و فاسد را و آنچه که حرام است از شهوات تا رها شود از اولی و بشناسد آنچه که حلال است تا رها شود از دومی و قرآن وسنت در این معنی کافی نیستند پس لازم شد که باید امام باشد و واجب است همچنین غلبه کردن برقوای شهوی بطوریکه نیفتد در رذیله اول زیرا بیشتر قوای بشری میکشاند انسان را بیکار بردن قوای شهوانی و مانع نمیشود از آن مگررئیس مقتدری پس وجود معصوم واجب میباشد زیرا غیر از معصوم برای آن کار صلاحیت ندارد کس دیگری

هشتاد و ششم = عفت دارای اقسامی است که آن دوازده گونه است

اوّل = حیاکه آن عبارت از دارا شدن نفس است ترسیدن از بجا آوردن زشتیها و احتیاط کردن از مذمت بوجود سببیکه او را منصرف کند

دوّم = خمود و آرامش که آن عبارت از آرامش نفس است ، هنگام هیجان شهوت

سوم = صبر و آن عبارت است از مقاومت کردن نفس در برابر هوی و هوس تابلذات زشت انقیاد پیدا نکند

چهارم - سخاوت که آن متوسط بودن در بخشیدن و گرفتن است و آن عبارت است از اینکه انفاق کنند مالش را در آنچه که شایسته است به اندازه ای که شایسته میباشد . که آنهم شامل اقسامی است که بعدا ذکر خواهم نمود .

پنجم = آزادی که آن فضیلت نفس است که با آن بدست میآورد مال را از راه صحیحش

ششم =قناعت که آن سهل انگاری کردن در خوردن و نوشیدن ، و آرایش کردن است .

ص: 261

هفتم = دیانت است که آن عبارت است از انقیاد خوب نفس برای آنچه که خوب است و راهنمایی کردن او را بخوبی

هشتم = با نظم و مرتب بودن که آن عبارت از حالتی است برای نفس که او را میکشاند بخوبی اداره کردن کارها و مرتب کردن آن همانطوری که شایسته است

نهم = هدایت و آن عبارت از حسن ظاهر و تکمیل محبوب کردن نفس باخشوع وخضوع

دهم جلوگیری کردن و آن جلوگیری است که حاصل میشود برای نفس مگر در حال اضطرار

یازدهم = متانت و آن عبارت از آرامش نفس و ثابت بودن آن هنگام حرکاتیکه حاصل میشود در بدست آوردن مطالب

دوازدهم = پرهیزکاری و آن ملازمت کردن با اعمال نیک است که در آن کمال نفس میباشد هرگاه این را شناختند، پس میگوئیم امام نصب شده که کامل کند اینها را درمیان مردم پس ناچار اینکه باشد در تمام اینها کاملتر در هر وقتی و این موجب عصمت میشود

هشتاد و هفتم = شجاعت فقط حاصل میشود با انقیاد کردن قوای سبعی برای نفس ناطقه که حرکت به سبعیت معتدل میگردد و هیجان پیدا نمیکند در غیر از آنچه که شایسته باشد و حمایت نمیکند بیش از آنچه که سزا وار است وفقط آشکار میشود با خوبی انقیادش برای نفس ناطقه و ممیزه و بکار بردن آنچه که فکر صحیح اقتضا دارد در کارهای هولناک یعنی اینکه نترسد از امور ترس آور هرگاه انجام دادنش خوب باشد و اگر آشکار نشود اثر انقیادش برای نفس ناطقه در لذت حسی و شهوات حیوانی محرم آشکار

ص: 262

میشود عملش در خارج و دارای پایه ای نمیباشد و امام شجاعترین مردم است در هر وقتی که فرض شود برای احتیاج اوبآن و این آشکار است پس سبعیت بر ناطقهء عقلی غلبه نمیکند در هیچ وقتی بالاخص در آنچه که تعلق دارد به شهوات حیوانی پس معصوم میباشد

هشتاد و هشتم - انواع شجاعت هشت قسم است

اوّل - بزرگی نفس و آن عبارت از عدم اهمیت دادن بدارائی ، و اکتفا کردن بر دارا بودن کرامت و تنزیه نفس از پستیها .

دوم = نجده یعنی اعتماد به نفس و آن عبارت از اعتماد به نفس است هنگام ترسها بطوریکه ناراحتی و جزع و فزع به نفس خود نیامیزد .

سوم = بلند همتی و آن فضیلتی است برای نفس که با آن میتواند به دست بیاورد سعادت مقاومت را حتی در موقع وقوع شدائد سخت که عارض میشود هنگام مرگ "یعنی تظاهر به پیچارگی نکند ولوهنگام مرگ"

چهارم = صبر و آن فضیلتی است که تقویت میکند نفس را بتحمل دردها و مقاومت در برابر آنها و همچنین در برابر کارهای هولناك و فرق میان آن و میان صبریکه در مورد عفت گذشت اینستکه این در امور هولناک میباشد و آن در برابرشهوات تهییج شده.

پنجم= حلم یا بردباری و آن فضیلتی است برای نفس که آنرا دارای خاطرجمعی میکند پس سبعیه نمیگرد دو خشم بآسانی و سرعت او را تحريك نمیکند .

ششم = آرامش که آن قوه ای است برای نفس که حرکتش را هنگام دعوی سخت میگرداند و همچنین در جنگیکه در آن دفاع میکند از ناموس و از شریعت بسبب شدتش .

ص: 263

هفتم = شهامت و آن علاقه مند شدن برا انجام دادن کارهای بزرگ برای خوشنامی

هشتم = تحمّل و آن قوه ای است برای نفس که بکار میبرد آلات بدن را در امور حسی بواسطهء تمرین و آزمودگی و امام برای تقویت دادن اینها و ضعیف کردن اضدادش میباشد پس ناچار از اینکه در او غایت کمال باشد از اینها، پس اقتضا دارد که دارای عصمت بشود

هشتاد و نهم= عدالت بوجود میآید از سه فضیلت گذشته که برخی از آنها با برخی دیگر باشد يك فضیلتی است که آن تمام و کمال آن میباشد و آن هنگام شازش و همراه بودن این قوی با برخی از قوای دیگروتسلیمش در برابر قوهء ممیزه که حرکت نکند برای غلبه کردن و حرکت نکند هنگام مطلوبش بابدی طبیعتهایش و بوجود میآید برای انسان بوسیلهء آن و آن کیفیتی است که همیشه انصاف از خود را برخود انتخاب کند " یعنی حقیقت را بگوید ولو برنفس خود باشد " در ابتدا سپس انصاف و انتصاف کردن از د یگران و امام برای وادار کردن مردم برای این اخلاقها و تقویت کردن آنها را پس واجب است اینکه در تمام اوقات و در هر صورت و هر فرضی که فرض شود در او باشد بنحو املکیه امکان دارد آن اخلاق درکسی باشد که آن ، همان عصمت است

نودم = ما بیان کردیم که عدالت فضیلتی است که انسان به وسیلهء آن چه دربارهء خود و چه دیگران از روی حق عمل می کند بدون اینکه بدهد بخودش نفع بیشتر و بدیگری سود کمتری را یا در ضرر بر عکس آن یعنی ندهد بخودش ضرر کمتر را و بدیگری ضرر بیشتر را بلکه مساوات را به کار ببرد و آن عبارت از تناسب میان چیزهاست باین معنی که از نامش اشتقاق

ص: 264

مى يابد عدالت واما جابر یعنی ستمکار برخلاف آن پس او زیادتی را از منفعت برای خودش میخواهد و نقصان را برای دیگری و درضرر نقصان را برای خودش و زیادتی را برای دیگری حاكم كل واجب است که دارای این صفت باشد با کاملترین وجهی که آن همان عصمت است

نود و یکم =یکی از اقسام عدالت عبارت است و آن تعظیم برخداوند بزرگ است و ستایش و اطاعت کردن از او بگرامی داشتن اولیائش از فرشتگان و پیغمبران و مرسلین و عمل کردن بآنچه که شریعت واجب میداند و وجود امام برای کامل کردن آن و وادار کردن بر آن لازم است که باشد در هر زمانی با بهترین و جهی که آن همان عصمت است

نود و دوم = بدانکه عدالت واسطه ای است میان دو رذیلت اوّلی، ظلم که آن رسیدن به بسیاری از خواسته های خود از راههای ناشایسته است

دوم ، تحت ظلم قرار گرفتن که آن موافقت کردن در بدست آوردن خواسته های خود بکسیکه شایسته نیست و بنحویکه شایسته نمیباشد ، و بدین سبب ستمکار مالش زیاد است برای اینکه او بمالهای زیاد میرسد از جائیکه واجب نیست و بآنچه که واجب نیست و ستم دیده مالش کم است برای اینکه او ترک میکند آنرا از جائیکه واجب میباشد و عادل دروسط قرار میگیرد برای اینکه او بدست میآورد مال را از جائیکه واجب است وترك میکند آنرا از جائیکه واجب نمیباشد و امام (علیه السلام) برای دفع اول است ، و شناسائی طريق وسط تا نگهداری شود از دوم پس ناچار اینکه معصوم باشد و اگر چنین نباشد اعتماد بگفتارش نمیشود کرد و عملش در دلها جایگیر نمیشود .

نود و سوم = امام فقط برای دانستن شوط و عمل کردن بآن است

ص: 265

پس ناچار اینکه معصوم باشد و اگر چنین نباشد این فایده انجام نمیگیرد و اعتماد بگفتارش بدست نمیآید و هر آینه محتاج خواهد بود بيك امام دیگری پس دور یا تسلسل لازم میآید .

نود و چهارم = هر معصیتی را ناچار مجازاتی دربرابرش با شد و حداقل تنبيه و تأدیب کردن است پس ناچار از اینکه یکنفر مجازات کننده ای باشد غیر از گنهکار که گنهکار از او بترسد قبل از عملش و چه بسا كه ترك كند ، واز او گرفته میشود عملش که تلافی آن از او گرفته میشود و در آن لطفی است برای همان شخصیکه انجام دهندهء معصیت است بسبب امتناعش از معاصی و بدست آوردن ثواب بسبب رسیدن مجازات باو و برای غیرش از مکلّفین و ناچارکه آن مجازات کننده باشد دارای ولایت شرعی و شایستگی و استحقاق والا اگر چنین نباشد هرج و مرج واقع خواهد شد پس اگر جایزباشد بدان این معنی هر آینه واجب میبود كه يك مجازات دهندهء دیگری بوده باشد که از او بترسد و از او قویترو مسلّطتر باشد پس واجب میشود که برای امام امام دیگری باشد و آن محال است

نود و پنجم = برچند مقدمه توقف دارد

مقدمهء اوّل : هر عملی دارای غایتی است یا ذاتی یا عرضی و دوم یا اینکه کافی باشد دربدست آوردن غایت یا توقف پیدا میکند بردیگری و دوم ناچار اینکه انجام دهد فاعل آن فعلیکه موقوف است بر آن بدست آوردن غایت از فعل دیگری والا اگر چنین نباشد جهل و بیهودگی لازم می آید برای اینکه آن یا اینکه میداند بتوقف یا نه

ودوّم = "یعنی اگر بتوقف نداند" جهل است و اولی عبث و بیهودگی لازم میآید از انجام دادن آن فعل برای اینکه هرگاه غایتی باشد نمیشود

ص: 266

آنرا بدست آورد مگر با يك عمل دیگری پس اگر آن عمل دیگر را انجام ندهد بیهودگی لازم میآید

مقدمهء دوم : برقرار کردن حدود و معرفی واجبات و آنچه که حرام است یا اینکه برای هیچ هدفی نباشد که آن بیهوده است نسبت بخداوند و محال است یا برای هدفی باشد و محال است برگشتنش باو پس میماند که به بندگان باید برگردد نفع یا ضررش و دوم بالضروره باطل است پس معين میشود اوّل و آن اینکه بازداشته شود مکلف از معاصی و وادار کردن او بر طاعات

مقدمهء سوم : انجام نمیگیرد این هدف مگر با يك حاكم مقتدری که محال است بر او اهمال کاری او و محال است بر او آنچه که موجب اجرای حد برای خودش باشد انجام دهد والا آن، سبب میشد برای مکلف که ، معصیت کند و کسیکه دارای این صفت میباشد معصوم است پس لازم میآید از برقرار کردن حدود و احکام نصب امام معصومی در هر زمانی که آن همان مطلوب ما است .

نود وششم = اگر امام معصوم نباشد لازم میآید یا ترجیح بلا مرجح ، یا اینکه غیر مکلف بودن امام و تالی ( معنی نتیجه ) با هر دو قسمش باطل است پس مقدم مانند آنست

بیان ملازمت: اینکه واجب کردن اطاعت از امام و نصب کردن او فقط برای مصلحت مکلف غیر معصوم است است پس یا اینکه امام مکلّف با شد و غیر معصوم یانه، واوّل لازم میآید ترجیح بلا مرجح، زیرا قرار دادن امام که مجبور کند برخی از مکلّفین را برای مصلحت خودشان و بعضی دیگر را مجبور نکند با مساوات همه نسبت بخداوند ترجیح بلا مرجح است و دوم منتفی بودن همه

ص: 267

یا با منتفی شدن تکلیف پس امردوم لازم میآید یا با منتفی شدن عدم عصمت و آن برخلاف آنچه که فرض شده است

نود و هفتم = اگر امام غیر معصوم میبود لازم میآمد که مرتبه اش نزد خداوند پائینتر باشد از شخص عامی و تالی (یعنی نتیجه) باطل است پس مقدم مانند آن میباشد بیان ملازمت اینکه امام فقط برای مصلحت مکلّف غیر معصوم پس اگر امام مکلّف غیر معصوم باشد و نصب نشود برای او امامی با واجب کردن خداوند نصب کردن امام برای دیگران بجز او لازم میآید که خداوند مصلحت عوام را در نظر گرفته بدون در نظر گرفتن مصلحت امام پس مرتبه اش کمتر از عوام میباشد

نباید گفته شود : که این فقط انجام میگیرد بنابرگفتار معتزله باینکه عمل خداوند برای یک هدف و غایتی است

واما بنا بر گفتار ما از اینکه عمل خداوند نه برای يك هدف و غایت معینی است پس این استدلال کامل نیست ولی دومی ثابت شده است در کتب اهل کلام و قادر در نزد شما جایز است که ترجیح دهد یکی از دو مقدورش را بردیگری نه برای مرجّحی مانند گرسنه هرگاه دو قرص نان درنزد او حاضر شود یا تشنه ای که دو ظرف آب نزد او باشد، یا فرار کننده ای که دوراه داشته باشد و نسبت همهء آنها باو مساوی باشند و با این ثابت کرده اید قدرت بنده را و جایز شد اینکه نصب او برای امامت لطفی باشد برای او که مانع شود از معاصی مانند نصب او برای دیگری و برای ترس دیگری از عقوبت یا ترس از کناره گیری یا اینکه میگوئیم که بلندی مرتبه ای است که میشود رئیس دیگری بر او نباشد پس آن نقص مرتبه نیست بلکه علو مرتبه است، برای اینکه ما میگوئیم حق اینکه خداوند انجام میدهد کاری را برای

ص: 268

يك هدفی زیرا هر کاری که سرمیزند بدون هدف بیهوده است و هر کار بیهوده ای زشت است، و تمام زشتیها را خدا انجام نمیدهد و فقط نقص لازم میآید در اینجا در صورتیکه آن هدف و غرض بخودش برگردد نه برای دیگری واما ترجیح بلا مرجح پس با تساوی مصالح نسبت بفاعل قادر یا با لزوم مفسده است و آن خلال بلطف است یا نه فرضا اینکه مسلّم باشد ولی جایز بودن از لحاظ قدرت منافات ندارد عدم انجام آن را از لحاظ حکمت و امتناع در اینجا در دوم است که آن همان مطلوب است فرضا مسلّم باشد که چنین نیست ولی هرگاه مانع و وادار کننده برای مکلّفین امام باشد پس اگر او ممنوع نباشد منع آنها تحقق نمی یابد پس مقصود حاصل نمیشود و بدون آن رئیس یا مرئوس هر گاه نسبت داده شود به نجات اخروی دوم اولی میباشد و بیشتر اهمیت دارد نزد خداوند و ترس از کنار کردن او فقط مانع او میباشد در صورتیکه مقهور یا مجبور باشد اما اگر قادر و قاهر برای همه خودش باشدپس از برکنار کردن تحقق نمی یابد و همچنین ترس او از آن فقط تحقق می یابد با عصمتشان

واما با موافقتشان با او در معاصی پس محقق نمیشود و همچنین برای اینکه ترس مکلّفین از معصوم و اشخاص ممتنع از معاصی بیش از دیگران میباشد و اینکه او نسبت به دیگران بیشتر است و آن وادار کنندهء جایزالخطا میباشد در صورتیکه غیر معصوم را نصب کند یا اینکه کمتر امتناعش از معصیت بیشتر باشد مگر باعتبار امر دیگری

نود و هشتم = اگر امام غیر معصوم با شد لازم میآید که خداوند نقض غرض کرده باشد و تالی ( یعنی نتیجه ) باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

ص: 269

بیان ملازمت: اینکه خداوند فقط امام را خواسته برای برطرف کردن معاصی از مکلّفین و انجام دادن اطاعات آنها پس اگر امام غیر معصوم باشد و نباشد برای او امام دیگری نقض غرض لازم میآید برای اینکه برطرف کردن معاصی و انجام دادن اطاعات بتصور نمیآید مگر از معصوم پس اگر امام معصوم نباشد لازم میآید که خداوند نقض غرض کرده باشد و بطلان تالی ( یعنی نتیجه) آشکار است

نود ونهم = اگر امام معصوم نباشد لازم می آید ترجیح بلا مرجح يا تسلسل که تالی ( نتیجه ) در هر دو قسمتش باطل است پس مقدّم مانند آن میباشد.

بیان ملازمت: اینکه نصب امام فقط برای منفعت مكلّف غير معصوم است پس اگر امام غیر معصوم باشد و برای او امام دیگری نباشد لازم میآید تخصیص دادن غیر از امام بمنفعت دون امام ( یعنی برای غیرا امام امام قائل شده ایم ولی برای امام امامی قائل نشدیم) که این ترجیح بدون مرجح است واگر امام دیگری برای او باشد کلام را با و متصل کرده ایم ، وتسلسل میشود

صدم = قوهء مدرکه و قوهء شهویه و درك و قدرت علّت حصول لذات است و بقاء نوع و آن باحتیاج بعضی بآنچه که دردست دیگری است یا به فعل او یا برعکس " یعنی احتیاج او باین" که موجب میشود به برقرار کردن شرع معاوضات را که علت نظام نوع میباشد ولی لازم میآید از این چیزها وجود غلبه برهم کردن و فساد چنانچه گرمی آتش چوب است ولی اگر لازم بیاید سوزاندن آنچه که سوزاندش شایسته نباشد و قوهء عقلی که مقتضی حسن تكليف و با نصب رئیس معصومی در هر زمانی که قادر و مانع از این شهوات

ص: 270

است و آن علت برطرف کردن این لازم که آن مفسده است نه بروجه جبر به طوری که مانع تکلیف شود آن مقدور است برای خداوند بزرگ و پسندیده نیست منتفی شدن این مفسده بروجه مذکور مگر باین . سه چیز پس ناچار از وجود آوردن آن والا اگر چنین نبود هر آینه خداوند انجام دهنده بود برای مفسده با قدرتش براجرای سبب منتفی شدنش بصورتی که با تکلیف منافات نداشته باشد و این زشت است عقلا و از حکیم جایز نیست که از او صادر شود زیرا در اینصورت او سبب مفسده خواهد شد و خداوند بالاتر از این است

***

ص: 271

بسم الله الرّحمن الرحيم

صد چهارم از ادله ای که دلالت میکند بروجوب عصمت امام (علیه السلام)

اوّل = قوهء شهوی و وهمی سبب مفسده است ، وقوه عقلی منشاء مصلحت است و آن مانع است برای هر دو و امام را فقط برقرار کرده اند برای تقویت دومی که عمل آنرا کامل بگرداند در هر زمانی برای غلبه کردن بدو صفت اولی در بسیاری از مردم و این انجام نمیگیرد مگر با معصوم بودنش زیرا غیر معصوم شاید قوهء شهوی و غضبی بر او غلبه کند پس قوه عقلی اومغلوب میگردد ، پس بوسیلهء آن جلوگیری از آن دوقوه حاصل نمیشود .

دوم = علّت احتیاج با مام در قوه عملی یا غلبه کردن قوهء شهوی است بالقوه يا بالفعل ودوم یا همیشه یا فی الجمله و این قضیهء مانعة الخلوّاست و این آشکار است زیرا اگر قوهء شهویه همیشه در تمام مردم برای قوهء غضبی

ص: 272

مغلوب باشد احتیاجی نبود در عمل طاعات و منتهی شدن از گناهان با علم بآنها بامام برای تحقق یافتن سبب اولی که در جمله اش قدرت و سبب است ومنتفی شدن صارف " یعنی مانع " پس واجب میشود انتفاء سبب دومی و محال است وجود دارندهء اصلی بدون اصلش پس ممتنع میشود ، و ثابت میگرد د صحت منفصله و میگوئیم

اوّل مستلزم است وجود امام برای اینکه نقیض قضيهء ممكنه فقط آن، ضروریه است و برای ثابت بودن آن در امام غیر معصوم پس احتیاج پیدا میکند با مام دیگری و تسلسل پیدا میشود .

و دوم اینکه، لازم میآید بی نیازی از امام در بیشتر از اوقات برای بیشتر مردم در بیشتر از مناطق و احتیاج باو پیدا نمیشود مگر با نبوت و آن محالست

وسوم ، همانکه مطلوب است زیرا غیر معصوم همین معنی درا و تحقق می یابد پس احتیاج پیدا میکند با مام دیگری و تسلسل پیدا میکند پس ناچار از اینکه معصوم باشد و این همان قسم سومی است که حق است .

سوم = اگر امام غیر معصوم باشد جایز نیست نصب کردن آن مگر با تصریح اما تالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت، اینکه امت متساوی هستند در این معنی پس ترجیح دادن یکی از آنها برای امامت ترجیح بلا مرجح است و آن محال است و برای وجود علت احتیاج بآن و مکلّفین از او پیروی نمیکنند مگر با مربیغمبر (صلی الله علیه و اله)

واما بطلان تالی اتفاقی است برای اینکه محال است از پیغمبر (صلی الله علیه و اله) که امر کند با طاعت کردن کسی که جایز است بر او خطا و اشتباه کردن در تمام آنچه که بدان امر یا نهی کند و برای اینکه چنین چیزی وجود پیدا نکرده است زیرا مردم یا اینکه قائلند با شرط عصمت پس واجب میدانند تصریح را و

ص: 273

یا اینکه عصمت را شرط نمیدانند پس تصریح ونص را هم واجب نمیدانند

چهارم = ممکن بودن و آن تساوی دو طرف وجود و عدم نسبت به ماهیت یا ملزومش و آن علت احتیاج بعلت که متساوی است نسبت بطرفین بلکه آنچه که واجب است و علت احتیاج است با مام میباشد آن ممکن بودن معاصی و اطاعات نسبت بآنها پس ناچار اینکه واجب است که برای علت در اطاعات و عدم معاصی که آن ممکن نباشد که آن همان معنای عصمت است

پنجم= ممکن بدیگری محتاج است از لحاظ ممکن بودن و مغایر است از جهت امکان و آن واجب است پس ممکن ممکن است از لحاظ اینکه او محتاج است بچیزیکه او را واجب بگرداند پس کسیکه اطاعت از او ممکن است احتیاج دارد بعلتی که آنرا واجب بگرداند "یعنی از حیز امکان بیرون بیاورد به حیز وجود " که آن همان معصوم است پس واجب میشود باینکه امام معصوم باشد

ششم = ممکن احتیاج دارد بعلت " مقصود از ممکن یعنی وجود و عدم وجود نسبت با و مساوی است ولی محال است بوجود بیاید بدون علت واگر علت پیدا کرد واجب میشود یعنی واجب غيرى " واجب شدنش و هیچ چیزاز غير واجب از لحاظ اینکه او غیر واجب است فایدهء وجوب را نمیرساند پس هر علتی برای ممکن باید واجب باشد اگر این بیان شد امام علت است دربجا آوردن طاعات پس وجود اطاعات واجب میگردد بسبب و علت امام که آن همان معنای عصمت است و آن مطلوب است .

نباید گفته شود: که این فقط میآید در علت تامه که واجب میشود معلول را ، ما میگوئیم که این معنی عمومیت ندارد زیرا امکان خودش نزد گروهی علت است ولی ناقص و آنچه که شما در آن هستید چنین است ، پس

ص: 274

امام از علل موجبه نمیباشد و اگر چنین نبود هیچ معصیتی اتفاق نمی افتاد از هیچ مکلفی و همچنین برای اینکه مطلوب از امام نزديك كردن مکلف است و نه وجوب انجام گرفتن طاعت والا اگر چنین نبود تکلیف هم برطرف میشد یا تکلیف بما لا يطاق میشد که آن قطعا باطل است و برای اینکه آن لازم میآید که لطف نباشد پس واجب نمیگردد و آن برمیگردد بباطل بودنش و همچنین آنچه مطلوب از امام ترجیح دادن اطاعت نزد مکلف است با ممکن بودن نقیض آن واگر چنین نباشد جبرلازم میآید پس واجب میشود در آن ترجیح دادن اطاعت با ممکن بودن نقیض آن پس عصمت لازم نمیآید و نه وجوب آن و همچنین اگر واجب میبود اطاعت کردن خدا با وجود امام باز جبر لازم میآید در حقش پس مکلّف نمیبود و فضیلت آن در عصمت منتفی میشد برای اینکه ما میگوئیم

هر علتی خواه تام باشد خواه ناقص لازم است اینکه واجب باشد في الجمله زیرا ممکن که دو طرف آن مساوی است در وجود و عدم آن "برای علیت صلاحیت ندارد زیرا متساوی از لحاظ خودش صلاحیت برای ترجیح دادن ندارد، برای اینکه آن عدمی است والا اگر چنین نبود هر ممکن لازم میشود که واجب باشد و تسلسل لازم میآید و هر چیز عد می پس نسبت بخودش تحقق و تعیّنی ندارد و هیچ چیز از آنچه که تعین ندارد و تخصصی به يك علتی ندارد و جودش ممکن نیست و امتناع علیت امکان دروجود خارجی بدیهی است و آنچه که ذکر کردیم از باب تنبه و تذکرو همچنین علتی که اقتضا میکند ترجیح را ناچار از وجوب آنچه را که آنرا ترجیح میدهد و اگر چنین نبود علیت مقتضی آن تعقل نمیشد و نقیض آن حال تساوی نسبت بخداوند ممتنع است مادامیکه ترجیح داده شود بيك سببی و اراده ای پس حال وجوب

ص: 275

نقيض أولى بامتناع است و ما از عصمت نمیخواهیم مگر همین معنی را واگر تسلیم شدیم که امام از علل موجبه نیست بلکه از علل مرجحه است با قدرت و علمش ، و علم مكلّف و این کافی است، زیرا اگر واجب بود بوجود آوردن اطاعت هر آینه مکلّف از تکلیف خارج میشد و این خلف است و اما میکه مطلوب از او تقریب است پس هرگاه مکلّف جایز بداند سرپیچی کردن از او را و اعتماد نداشته باشد به صحت آنچه را که امر میکند بلکه جایز میداند که امربه معصیت بکند پس مقرب در اینصورت نخواهد بود و نمیتوانیم که فرض کنیم که او مقرب است مگر با وجوب اطاعت از او و امتناع از معصیت که آن همان مطلوب است و همچنین معنای مقرب بودنش بودن آن علت ناقص و ما بیان کردیم که هرچه علت باشد لابد ناچار ازوجوبش و آن جواب از سومی است

اما چهارم ، پس باطل است، برای اینکه ما میگوئیم بوجوب اطاعت که منافی برای قدرت باشد بلکه وجوب نسبت به سببیکه برای امام هست به اعتبار لطف زائد و وجوب با نظر سبب منافات با امکان از لحاظ قدرت به سبب اختلاف اعتبار منافات ندارد پس جبری در کار نیست .

هفتم = هر مكلّفى مأمور هست بتمام اطاعات با اجتماع شرایط و جوب و نهی شده همچنین از معاصی که این همان عصمت است پس عصمت از همه مطلوب است و هدف امام نزديك كردن از آنست بر حسب امکان امکان ، پس اگر عصمت واجب نباشد علت نمی باشد در ثبوت ممکن برای آنچه که بیان شده است در معقول از وجوب وجود علت

هشتم = اگر امام غیر معصوم میبود یکی از دوامر زیر لازم میآمد :

یا خرق ، "یعنی مخالفت "اجماع ، یا بودن نقیض لازم علت غائی که جمع میشود در وجود با ملزوم ، و دوم با دو قسمش باطل است پس مقدم

ص: 276

مانند آن میباشد .

بیان ملازمت توقف دارد بدو مقدمه : یکی از آنها اینکه باقی ماندن نظام نوع ودفع هرج ومرج علت غائى مقصودی است از نصب امام

اما دوم - اینکه مساوات امام با دیگری در عدم عصمت و عدم تصریح بآن با اختلاف هوی و هوس و تباین آراء که موجب برای تنازع واختلاف و هرج و مرج که آن بزرگترین اسبابی است در برانگیختن فتنه ها و برپا کردن جنگها برای اینکه ما میبینیم در ریاسات منحصره آنرا پس چگونه مانند این کار بزرگ چنین نباشد ، حال که این بیان شد پس میگوئیم اگر امام معصوم نباشد هر آینه تعیینش با به نص پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باشد یا نه

در اوّل لازم میآید از او خرق اجماع زیرا امت درمیان کسانی هستند که واجب میدانند عصمت و نص را و کسانی هستند که هر دو را منفی میدانند و سومی در کار نیست پس سومی خارج اجماع است

ودوم ، اینکه نباشد بانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و از آن لازم میآید اختلال نظم نوع و هرج و مرج که آن آشکار است ولی انتظام نوع و اضداد آنچه که ذکر شد غایت اجتماع در وجود برای امام پس نقیض لازم علت غائی میباشد که جمع شده است در وجود با ملزوم واما بطلان تالی با هر دو قسمش آشکار است

نهم = اقتدار یافتن عاقل برظلم جایز است بسبب و قوعش و محال است عمل زشت از خداوند و برای مستلزم بودن عد مش عدم تكليف ، يا ثبوتش بر محال و ظلم و ستمکاری زشت است پس واجب است در حکمت تکلیف به ترك آن ، والا اگر چنین نباشد آنرا سبب تشویق میشود و بزشتی وتكليف کافی نیست در تقریب كسيكه ترك كند آنرا والا رئیسی واجب نمیبود

ص: 277

پس اگر واجب بود اطاعت بر همهء مکلّفین و حرام بود معصیتشان و اجازه داشته باشند در جنگ کردن با مخالفینش تا اینکه یا کشته شوند یا با طاعتش برگردند با عدم لطف زائد ممتنع است با او اختیار مکلّف برای ظلم اگرچه قادر باشد بر آن بطوریکه تکلیف مرتفع نشود و هر آینه میشد تشویق به زشتی وزیادی تمکن از آن باعدم وجود مانع زیرا مجرد تکلیف کافی نیست ، واین زشت است قطعا پس ناچار از امر خداوند با طاعتش و تحریم معصیتش ، و امردادن بجنگ با مخالفینش که یا کشته شود یا با طاعتش برگردد این از تکلیف زائد که ممتنع است با آن انتخابش برای ظلم و این همان عصمت است و آن مطلوب است

دهم = علّت احتیاج با مام آن قدرت بر معصیت و قوت شهوی و عدم عصمت و تکلیف به تنهائی کافی نیست پس ناچار از وجوب قدرت یافتن امام نسبت به مکلّفین و وجوب کردن طاعتشان برای او بطوریکه مسلط شود برهمه و قادر باشد برایشان بدون خلاف این، حال که این بیان شد پس میگوئیم حکومت دادن بغیر معصوم همانطوريكه ذكر كردم يك زیادتی است ، در اقتدارش براجرای انواع ستم و معاصی که روشن نمودم در آنچه که گذشت وجوب امام مقرب و مبعد با عدم وجود قدرت بر معاصی و عدم عصمت که اکتفا نکند به تکلیف پس با زیادی قدرت و زیادی تمکین شایسته تراست، اینکه تکلیف به تنهائی کافی نباشد و امام واجب با شد پس واجب میباشد که او مرئوس شود نه رئیس ولی ریاستش اولی با طاعت کردن همه از اوست ، و کسیکه امام فرض شود چنین نمیباشد و این خلف است

یازدهم = اعتباری در وجوب امام برای خصوصیت مکلف بلكه موجب برای وجوبش آن قدرت مکلف و عدم عصمت است و تکلیف، اگر امام معصوم

ص: 278

نباشد لازم میآید تحقق یافتن موجب در آن پس واجب میباشد که برای امام امام دیگری باشد و منتقل میکنیم کلام را با و که در اینصورت دور یا تسلسل لازم میآید که هردو محال است، پس معین شد باینکه امام باید معصوم بوده باشد .

دوازدهم= یا اینکه امام واجب است برای تمام مكلفين باعدم عصمت یا برای بعضی از مکلّفین باشد یا برای هیچکدام نباشد که دوم باطل است "یعنی که بعضی باشد" لازمه اش ترجیح بلا مرجح است .

سومی نیز باطل است برای آنچه که بیان کردیم از وجوب امام پس اوّل معين شد یعنی باید برای امام امام دیگری باشد .

سیزدهم= علت منافی منافی است و این آشکار است ، و امامت علت قرب است بطاعت و بعد از معصیت پس ناچار اینکه باشد منافی برای قرب از معصیت و بعد از اطاعت و تحقق یافتن یکی از دومنافی مستلزم نفی دیگری است پس محال است برامام قرب به معصیت و بعد از اطاعت در هیچ زمانی برای تحقق یافتن امامت در تمام اوقات پس معصیت ، وترك اطاعت بر او محال میباشد که این همان وجوب عصمت است و امام اگر علت تامه نباشد پس او در حکم اخیر از علت است که این آشکار است

چهاردهم= جایز نیست نقصان لطف واجب برای مکلف تا حاصل شود برای دیگری والا اگر چنین نباشد هر آینه جایز میشد مجرد مفسده ای برای مکلّف که برای مصلحت دیگری و این محال است ، و ما بیان کردیم که قدرت یافتن غیر معصوم سبب زیادی اقتدارش بر معاصی میباشد و تکلیف به تنهائی با عدم این زیادتی در قدرت کافی نیست پس با وجود آن سزاوارتر است بعدم کفایت پس اگر برای اوا ما می نباشد هر آینه لطفش

ص: 279

ناقص میبود برای خاطر لطف مکلّف دیگری پس حاصل میشودعين مفسده مکلّف برای مصلحت دیگری و این ظلمی است که جایز نمیباشد

پانزدهم =اگر کافی باشد غیر معصوم در لطف هر آینه کافی است برای خودش و برای دیگری یا فقط برای خودش یا فقط برای دیگری ، یا برای ،هيچيك از آن دو واول باطل است بچند جهت .

اوّل - اگر کافی بود یا باعتبار تکلیف یا باعتبار آن و اعتبار امامت دیگر هیچ بغیر از اینها نیست قطعا که بالاتفاق باطل است والا احتیاج نداشت با مام دیگری

و دوم، همانطوریکه گفته شد میترسید گفتار از رعیت و آن محال است برای اینکه تسلّط غیر معصوم زیادتی در قدرتش و تمکینش بلکه در تشویق کردنش برای غلبه قوای شهوی در اغلب و اتباع قدرت ندارد بر صاحب نفوذ وتوانائی بر غیرش ندارد همچنین پس ترس او از آنها تحقق نمییابد

دوم - اگر کافی باشد برای خودش و برای دیگری هر آینه می بود اختصاص دادن بعض بدون بعضی دیگر بدون علت موجبه ، با مساوی بودن آنها و آن محال است .

سوم - اگر امامت کافی باشد در تقریب برای خودش اگر ممکن بود معصيتش زیرا امامت مقرب و مبعد است و در اینجا حاصل شده است برای او وکافی است برای او پس لازم میآید قرب او از اطاعت همیشه و بعد اواز معاصی همیشه که این همان عصمت است و ممکن نیست که این تحقق بیابد درحق دیگری برای اینکه آن دیگر جایز است عدم علم امام با و برای اینکه تقریب امام با عتبار حمل بر اطاعت است و ترک معصیت باین معنی که او با علمش و ترس مکلّف از او و علمش بعدم تجاوز بوجود میآید از او سبب

ص: 280

فعل یا مانع پس تقریب امام نزديك است و از علل موجبه است و آن تحقیق می یابد در امام با عدم شروع در غیرش پس واجب است نزديك بودن او از اطاعتش و بعدش از معصیت که این همان عصمت است

ودوم، برای آنچه که ذکر کردیم و برای اینکه لازم میآید که اولطف نباشد برای دیگری پس امام برای او نمیباشد و این خلف است

وسوم ، باطل است ، والا اگر باطل نبود هر آینه خالی میشد برخی از مکلّفین از لطف یا اینکه میباشد برای امام امام دیگری

و چهارم، اینکه امامتش برطرف شود و آن مطلوب است پس هیچ چیزی از غیر معصوم امام نیست

شانزدهم = قدرت دادن و واجب کردن اطاعت او در تمام آنچه که امر میکند بآن و نهی میکند از آن و جنگ کند و بکشد هیچ چیز از این قدرت از غیر معصوم لطف نیست و هرا مامی قدرت دادنش و واجب کردن اطاعتش از او در تمام آنها لطف است پس نتیجه میدهد این دو مقدمه که هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست که آن همان مطلوب است

نباید گفته شود : که این قیاسی است از شکل دوم و شرط نتیجه دادنش دوام صغری یا بودن کبری منعکس است سلبا و عدم استعمال ممكنه مگر با ضروریت یا قرار داده شود ،کبری بیکی از دو مشروط صغری در اینجا يا جزئیه یا ممکنه زیرا شاید خداوند بزرگ بداند اینکه برخی از مکلّفین غیر معصوم امر میکند باعتبار امامت مگر با طاعت و نهی نمیکند مگر از معصیت پس قدرت دادن او در اینصورت لطف میباشد و کبری ممنوع است ضروری و برهانی بر أو نیست برای اینکه ما میگوئیم یا مقرر یافته است در عقول اینکه امام منصوب محال است اینکه معصیتی از او سربزند و محال است امر کردنش به معصیت

ص: 281

و نهی کردن او از اطاعت و محال است بر او خطایا این معنی تقررنمییابد پس اگر باشد آن همان وجوب عصمت است و اگر دوم باشد یکی از دو امرلازم میآید، یا ممکن بودن شدن معصیت طاعت بمجرد اختیار انسان غیر معصوم و امرش و نقض غرض ولازم با دو قسمش باطل است پس ملزوم مانند آن میباشد .

اما ملازمت: برای اینکه یا بر مکلّف واجب است . در نفس الامر اجرای تمام آنچه که امر شده است بآن اگرچه آن معصیت با شد ولی امام که امر کرد اطاعت خواهد شد یا اینکه واجب نیست مگر آنچه که حقیقتا اطاعت باشد که اوّل مستلزم شق اوّل میباشد و آن آشکار است و دوم مستلزم شق ثانی است زیرا جایز است که مکلف آنچه که با و امر شده است واجب نباشد درنفس الامر پس اطاعت از آن نمیکند و تنازع و اختلاف آشکار میشود و این نقض غرض است پس لطف نمیباشد بالضروره و آشکار شد اینکه اولی ضروری است ، بر فرض اینکه تسلیم شویم ولی دومی قطعا ضروری است و اختلاط و خلط ضروری یا غیر ضروری در شکل دوم نتیجهء ضروری میدهد که این را هم روشن کرده ایم در کتب منطقی

هفدهم = تمکین کردن یعنی قدرت دادن بغیر معصوم بواجب بودن اطاعت از او در تمام اوامرش بدون اجتهاد و بدون رسیدگی مفسده می باشد و هیچ چیز از تمکین امام و واجب کردن اطاعتش مفسده نمی باشد پس لازم میآید بالنتیجه که هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست و هر دو مقدمه آشکار است از آنچه گذشت

هيجدهم= فقط اطاعت امام واجب میشود هرگاه دانسته شود که او مقرب به طاعت و مبعد از معصیت است و فقط درصورتی چنین حاصل میشود

ص: 282

که جایز نداند مکلّف بر او عمل معصیت را و نه امر کردن بآن که آن همان عصمت است

نوزدهم = اگر امام معصوم نباشد هر آینه مساوی است با مأمومين در جایز بودن معصیت پس تخصیص دادن یکی از آنها بوجوب اطاعت و ریاست ترجیح بدون مرجح است و آن محال است

بیستم = هیچ چیز از غیر معصوم واجب الاطاعه نیست در تمام اوامرش خواه دانسته شود باینکه آن اطاعت است در نفس الامريانه ، و هر امامی واجب است اطاعت کردن از او در تمام اوامرش خواه دانسته شود باینکه امرش طاعت است یا نه پس نتیجه میدهد که هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست

اما صغری : پس برای اینکه مأموریه در صورتی واجب است که مأمون بداند که آن اطاعت است و استحقاق ثواب از عمل آن دارد یا اینکه گمان ببرد باین معنی ، اما اگر جایز بداند که مأمور به گناه باشد و اینکه امرکننده ممکن است که به معصیتی امر کرده است و یا بچیزی که اطاعت نیست از آنچه مکلف را متنفّر میکند از بجا آوردن و او را دور میکند از ارتکاب مشقت تکلیف

و اماکبری: پس برای اینکه اگر آن چنین نباشد هرآینه لازم میآید که فایدهء آن منتفی شود و لازم میآید شکستش در استدلال

بیست و یکم = بامام احتیاج پیدا میشود در نگهداشتن شرع و نزديك کردن مکلف به اطاعت و دور کردن او از معصیت و برپا کردن حدود و جهاد و فقط نظام نوع پس میگوئیم که تمام اینها را نمیتواند کسی انجام دهد مگر اینکه معصوم با شد پس اگر معصوم نباشد لازم میآید مساوی بودنش با باقی مجتهدین پس او تخصیص داده نمیشود بدون آنها برای حفظ شرع بلکه

ص: 283

خود آنها میتوانند که آنها را انجام دهند و قائم مقام او باشند پس احتیاج به او در این موضوع منتفی میشود ، واما دوم ، اگر معصوم نباشد مساوی میشود با دیگری پس اگر صلاحیت داشته باشد برای تقریب دیگری با مساواتش با آن هر آینه آن دیگری صلاحیت دارد برای تقریب خودش و احتیاج با ونیست و امامت يك زیادی در قدرت یافتن بدون فایده .

وا ما سومى ، پس میگوئیم: علتی که موجب است برای نصب امام برای برپا کردن حدود جایز است واجب کردن او بر مکلف که معلول بعدم عصمت پس اگر امام معصوم نباشد یکی از دو امرزیر لازم میآید یا ترجیح بدون مرجح يا تناقض و تالی " یعنی نتیجه " با هرد و قسمش باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت اینکه امام اگر معصوم نباشد و پیدا شود در او علت نصب برپاد هندهء حدود در او پس یا اینکه نتواند کسی برپا کند حد را برا و یا اینکه بتواند و جایز با شد پس اگر اول باشد لازمه اش ترجیح بلا مرجح است، زیرا علت نصب برپا کنندهء حدود بر او موجود است در آن و نصبش برمکلّفین باقی بجز خودش استلزام دارد آنرا که آن همچنین مخالف اجماع است ، واگر دومی باشد پس لازم است اتباعش " یعنی اقامت حد براورا اتباعش بنمایند" بر او غلبه نمایند در حالیکه فرض شده خودش غلبه دارد بر آنها و این تناقض است

و اما چهارم ، پس اگر معصوم نباشد و مکلّف جایز بداند خطای او در دعوت بجهاد پس دیگر خودش را در راه جهاد بذل و فدا نمیکند برای عدم تيقنش به صحت گفتارش

واما پنجم = پس مسلّط کردن غیر معصوم از آنچه که ایمن نمی شود

ص: 284

از او اختلال نظام پس ظاهر شده است اینکه با عدم صحت امام حاصل نمیشود چیزی از این مقاصد و آشکار شد که عدم عصمت امام نقض غرض میشود و فایدهء نصبش را منتفی میکند .

بیست و دوم = هیچ چیزی از غیر معصوم عملش صحت ودلیل نیست و هر امامی عملش صحت است پس نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست

اما صغری: پس برای اینکه دلیل شرطش عدم احتمال نقیض ، و احتمال خطا در آن آشکار است برای وجود قدرت و سبب و آن شهوت وصارف برای دیگری از مجتهدین زیرا نیست صارفی مگر از زشتی و آگاه شدن به زشتی اش و این مخالف است باغیر معصوم و امامت زیادتی در تمکین ، بلکه صارف است در مجتهد یکه آن رعیت است نسبت با مام و این اولویت دارد برای ترسش از رئیس

واما کبری: پس برای اینکه او جانشین جای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و این آشکار است

بیست و سوم = عدم انجام دادن زشتی یا برای عدم قدرت بر آن یا بواسطهء عدم علم بزشتیش با منتفی بودن داعی و سبب ، یا ثبوت صارف "یعنی مانع کننده" و گاهی میباشد برای عدم علم برنفس فعل دراختیاری زیرا فعل اختیاری تابع بقصد انسان است و آن تابع علم است زیرا با ثبوت قدرت و نادانی بزشتی آن و ثبوت داعی وسبب و منتفی شدن صارف "مانع" و علم به فعل موجب فعل است قطعا پس عدم اتیان " یعنی بجا آوردن" امام بزشتی یا برای عدم قدرت است یا برای عدم علم بزشتی اش و منتفی شدن داعی و این علم اگر امام معصوم نباشد برابری میکند با او در آن دیگری

ص: 285

از مجتهدین را پس اگر برایشان زیادی داشته باشد هر آینه آن زیادتی راکسی بآن مطلع نخواهد شد مگر بطور خیلی عادی و استثنائی و داعی شهوت موجود و متحقق است مساوی بودن در آن با دیگری و عدم آن يك امر پنهانی است که کسی برآن مطلع نمیشود در اغلب ، واما مانع نیست مگر تكليف وقوه ای عقلی و نزد اشاعره قوه عقلی اثری ندارد همچنین در مانع شدن قوهء شهوی زیرا اگر مانعیت کامل موجود بیاید همیشه معصوم میباشد و مانعیت تکلیف کافی نیست در غیر معصوم والا اگر چنین نبود، نصب امام هم واجب نبود برای مساوی بودن او با دیگری و همچنین برای اینکه آن مانع يا واجب است همیشه تحققش یانه ، که اول مستلزم معصوم بودنش میباشد با اینکه او برخلاف اجماع است

ودوم ، بوجود نمی آید برای سایر مکلّفین و علم بحصولش و آن آشكار است همچنین امام اگر معصوم نباشد قطع حاصل نمیشود به ثبوت ما نع. برای اینکه بحث و گفتگوی ما در صارف و مانع کامل شد همچنین اگر امام معصوم نباشد برابری میکند با دیگری با مانع و اگر تفاوتی باشد پی نمیبرد به آن هرکسی بلکه اغلب آنرا درك نخواهند نمود پس اما عدم علم باصل فعل باطل است برای اینکه فرض این بود که علم با و موجود است و برای اینکه آن از باب اتفاق و نادر است و واجب نیست در آن، حال که این بیان شد پس میگوئیم امام اگر معصوم نباشد عملش حجت بر مجتهدین نیست برای مساواتشان با او در علم و حجت بردیگران هم نیست برای اینکه حجت فقط در صورتی حجت میباشد با عدم احتمال نقیض و برای مساوات او با دیگر از مجتہدین پس ترجیح اش با تقلید اولی نیست و امامت زیادی در تمکین و قدرت است فقط برای آنچه که قبلا گفته شد و صلا حیت برای مانعیت از گناه

ص: 286

ندارد و کسیکه فعلش حجت نباشد برای امامت صلاحیت ندارد برای اینکه امام جانشین پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و قائمقام او است

بیست و چهارم = علت احتیاج با مام آن تکلیف و عدم عصمت است پس اگر امام معصوم نباشد برطرف شدن احتیاج بدست نمیآید برای ثابت بودن علتش پس محتاج میشود با وجود امام با مام دیگری پس آن چه که فرض شده که امام باشد احتیاج باونیست

بیست و پنجم = عدم عصمت با غلبهء شهوی در بیشتر مردم همان سبب خطا است و امام مانع است و مانع سبب محال است اینکه باشد از جنسی مانند آن پس ناچار از اختلاف میان آنها بضدیت میان آنها پس ناچار از اینکه امام معصوم باشد

بیست و ششم = امام برای تلافی کردن خطا در مردم و لغزیدن آنها است پس اگر این معنی دراوهم جایز باشد هر آینه غرض منتقض میشد

بیست و هفتم = مردم برسه مرتبه اند :

مرتبهء اول - اینکه بر آنها خطا و معصیت جایز نیست

مرتبهء دوم - آنهائی هستند که اصراردارند برخطا و معاصی

مرتبهء سوم - واسطه هستند میان این دو دسته و مرتبه و ایشان کسانی هستند که جایز است بر آنها خطا کردن که گاهی انجام میدهند، و گاهی نمیدهند و برای آنها مراتبی است در نزديك شدن از یکی از دوطرف و دور بودن از دیگری که قابل انتها نیست و منتهای مسئله امام نزديك شدن به مرتبهء اول و دور شدن از دومی پس محال است اینکه باشد از مرتبهء دوم یا سوم پس معین میشود اینکه باید از مرتبهء اول باشد

بیست و هشتم = فقط از امام خواسته میشود بر طرف کردن خطا و بعد

ص: 287

و دوری از معاصی پس آن علت است که نقیض خطا و معاصی با عملش وقدرتش واطاعت کردن مکلّف از او و علت نقیض شيء محال است که با هم جمع بشوند والا دو نقیض با هم جمع میشدند و شروط درنفسش حاصل بجمع است پس محال است که خطاء از او سر بزند پس معصوم میباشد

بیست و نهم = اگر امام معصوم نباشد تناقض لازم میآید ولازم باطل است پس ملزوم مانند آن میباشد

امّا ملازمت: برای اینکه مکلّف بالطف مقرب و مبعد نزدیك تراست باطاعت و دورتر است از معصیت از مکلفیکه مساوی است با او در عدم عصمت پس اگر نباشد در او آن لطف پس مکلفیکه دارای امام است با طاعت نزدیکتر است و از معصیت دورتر است نسبت به مکلّفیکه با او مساوی است در عدم عصمت در صورتیکه نباشد برای اويك امام با قدرتی بر او پس اگر امام معصوم نباشد مأموم از او نزدیکتر است با طاعت و دورتر است از معصیت برای اینکه ما بیان کردیم که ریاست و قدرت زیادتی در تسلط و تمکین اقتضاء نمیکند مانع شدن از آنچه که موجب میشود قوهء شهوی و غضبی و نزدیکتر به لطف شایسته تر با متناع کردن و بجا آوردن اوامرش و به امامت از آنکه چنین نباشد ، پس واجب نمیشد بر او بجا آوردن اوامر امام بهیچوجه بلکه گاهی واجب نمیشود بر او بجا آوردن اوامر امام بهیچوجه بلکه گاهی واجب میشود برامام آن معنی ، "یعنی تبعیت از او " پس نمیباشد از فرض کردن امام و از فرض واجب الطاعه اما مى واجب الطاعتى زیرا آن تناقض است

وا ما بطلان نتیجه پس آشکار است

سی ام = امام امرش و کلامش دلیل قاطعی است برصحت از لحاظ اینکه او کلامش است و هیچ چیز از غیر معصوم کلامش دلیل قاطع از لحاظ

ص: 288

اینکه او کلامش است نیست پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست

بیان صغری : اینکه مخالف کلام امام اشتباه و خطا کننده است قطعا و جایز است جنگ کردن با او تا برگردد به کلامش و هر چه که دلیل قاطع نباشد قطع نمیشود ، بخطای او و حلال نمی باشد جنگ کردن با او .

وا ما كبری : پس آشکار است برای احتمال خطا کردن او .

سى ويكم= كلام غير معصوم با عدم علم به فسقش از لحاظ اینکه کلام او است و یا عدم علم به حجتش از جهت دیگر منتهای امراینکه امارتی باشد و هیچ چیز از امام چنین نیست نتیجه میدهد که هیچ چیز از غیر معصوم چنین نمیباشد

اما صغری : پس برای احتمال خطائش و دروغ گفتنش و این احتمال را برطرف نمیکند مگر اصل و عادت کردن براستگوئی و هر دو اینها موجب قطع نمیشوند برای احتمال دادن نقیض با آنها .

واما کبری: پس برای اینکه مخالف کلام امام از لحاظ اینکه ،آن کلامش است اگر نداند راستگوئیش از جهت دیگری قطع میکند به خطای آن و با او میجنگد و حلال میداند جهاد کردن بر علیه او و هیچ چیز از مخالفت با امارات چنین نیست پس کلام امام امارت نیست بلکه دلیل مفیدی است برای علم

سی ودوم = امام امرش دلیل برتقریب از اطاعت و تبعید از معصیت و هیچ چیز از غیر معصوم چنین نیست نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست و لازمهء آن اینست که هر امامی باید معصوم باشد

اما صغری : پس برای اینکه آن اگر چنین نبود فایدهء نصبش منتفی میشد زیرا اگر مکلّف جایز بداند بودن اوامرش مقرّب به معصیت است ونواهی

ص: 289

او مبعد است از اطاعت اعتمادی باو حاصل نمیشود پس اسباب پیروی کردن از او بوجود نمیآید و قلوب از او متنفر میشود وقطع حاصل نمیشود بخطا بودن مخالفش و اعتماد حاصل نمیشود برگفتار در جهاد و غیرش

وا ما کبری: پس برای اینکه دلیل همان است که افاده برساند علم را وشرط مفيد علم عدم احتمال نقیض است زیرا با احتمال دادن آن اماره میباشد نه علم

سی وسوم اگر امام معصوم نباشد لازم میآید تکلیف ما لا يطاق ، ولازم باطل است ، پس همچنین ملزوم

اما ملازمت، پس برای اینکه مکلّف مأمور است بحاصل کردن علم به گفتارش و اگر چنین نبود تقریب از اطاعت و تبعید از معصیت بدست نمیآید و پیروی کردن از آنهم بوجود نمیآید و مردم اقدام میکردند بر مخالفتش ، و منازعت با او پس اگر گفتارش مفید برای علم نباشد هر آینه خداوند بزرگ تکلیف کرده است به علم از چیزیکه آنرا نمیرساند به علم و آن تكليف ما لا يطاق است و غیر معصوم مانع میشود از تکلیف به علم بمجرد گفتارش برای احتمال دادن نقیض و آن محال است اینکه فایده برساند بجز گمان و اما بطلان نتیجه پس آشکار است از کتابهای کلامی ما .

سی و چهارم - اوامر و نواهی و نواهی امام و ارشادش دلیل برلطف است و هیچ چیز از غیر معصوم چنین نیست .

امّا صغری : پس آشکار است و اگر چنین نبود مقرب نمیشد ، و مکلّف اعتماد باو نداشت پس منتفی میشد فایدهء آن و این آشکار است

و اما کبری: پس برای اینکه دلیل آنچه که به علم میرساند، واوامر غير معصوم ونواهيش احتمال نقیض دارد پس دلیل نمیباشد

ص: 290

سی و پنجم = بابجا آوردن اوامر و نواهی امام مکلف ایمن میشود و برای او قطع حاصل میگردد بطوریقین و خاطر جمع میشود ولی هیچ چیز از غیر معصوم چنین نیست

اما صغری : پس مکلّف ناچار است از اینکه برای او راهی باشد جہت ایمن شدن وقطع پیداکردن و خاطر جمع شدن و از سنت و قرآن چنین معنائی حاصل نمیشود بالخصوص باینکه ادلهء لفظی یقین را میرساند ، و بیشتر آن عموماتی است و ظواهری است و تصریحی که دلالت میکند براحکام در آنها کم است ، و وحی هم پس از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) منقطع است پس نیست مگر امام و اما میکه ناچار از اینکه راهی بدان داشته باشد پس آشکار است زیرا چگونه چنین نباشد در حالیکه نهی شده از پیروی کردن گمان

اما اکبری : پس آشکار است برای احتمال خطا .

سی وششم = هرچه که ما مکلف هستیم بحق وصواب در تمام احکام امام باید معصوم باشد ولی مقدم حق است پس نتیجه مانند آن میباشد

اما ملازمت، برای اینکه حق و ثواب در تمام احکام ناچار است از اینکه علم بدان حاصل شود والا تكليف بآن واقع نمیشود بعلت محال بودن تکلیف بما لا يطاق و سنت وکتاب آنرا نمیرساند برای مجتهدین قطعا پس معین میشود اینکه باشد وجود امام .

واما حقیقت بودن مقدم پس برای دو وجه است :

اول- اینکه ما مکلف باشیم بحق وصواب در تمام احکام یا اینکه مکلّف نباشیم بحق وصواب درهیچ چیز از احکام یا در بعضی مکلف باشیم و دربرخی نباشیم، ودوم قطعا باطل است و سوم محال است برای اینکه آن ترجیح بلا مرجع است و برای اینکه آن بعض دیگر اگر مکلف نباشیم برآن بعض به

ص: 291

چیزی پس آن بعض محال است یا بخطا آنهم محال است برا اینکه ما قصد نمیکنیم از صواب مگر آنچه که خداوند تکلیف کرده است بآن که خطا در آن محال است تکلیف بآن خطاپس قسم اوّل معین میشود و آنچه گفتم بثبوت میرسد

دوم - اینکه احکام خداوند بما واگذار نشده است و در اختیار ما نمیباشد و ما مکلف هستیم بآن در مسائل بدون اینکه بما تحیر داده شود دريك واقعه ای که ماحکم خداوند را انتخاب کنیم بلکه ما مأمور هستیم به انجام حکم خداوندعينا و مجتهد امکان ندارد که آنرا از کتاب و سنت بدست بیاورد پس امام معصوم معین میشود زیرا غیر از او فایده ای ندارد .

سی و هفتم= امامی لطفی است در عمل انجام واجبات و طاعات و دوری جستن از زشتیها و برطرف کردن فساد و منظم کردن امور مردم ، و همچنین او لطف است در شرایع و احکام باینکه شرح بدهد مجملش را و روشن کند مبهمش را و توضیح بدهد دربارهء پیش آمدهائیکه موجب اشتباه ، در احکام میشود و پناه میباشد در اختلافیکه اتفاق می افتد در ادله شرعی پس مورد اعتماد در آن میباشد و در صورتیکه از ناقلین " یعنی ، روایت، کنندگان " مشكوك شویم با و رجوع میکنیم پس هرچه از آنها چیزی از پیش آمدها در نقل و غیر نقل بوجود بیاید او حجت است برای ما در روشن کردن آنها ، قاضی القضات اعتراض کرده "مقصود از قاضی القضات عبد الجبار است" و گفته است که مکلّفین یا اینکه میداند به حجت بودن امام ، از روی ناچاری یا باستدلال، پس اگر بگوئید که از روی ناچاری است و مخالفتشان در آن تأثیر ندارد میگوئیم پس همین معنی را جایز بدانید در سایر اموراتیکه آنرا بدانیم از روی ناچاری و مخالفت در آن تأثیر ندارد پس بی نیازی از

ص: 292

امام واقع میشود، و اگر بگوئید با استدلال میگوئیم پس مخالفتشان مانع میشود از اینکه انجام بدهند آنچه که تکلیف شده اندبآن از استدلال بر حجت بودن آن پس اگر بگوئید آری لازم میآید احتیاج با مام دیگری ، و تسلسل لازم میآید برای اینکه کلام ما در آن مانند کلام ما در امام اوّل و منع تسلسل پس تأثیر ندارد اما مهائیکه انتها ندارند همانطوریکه یکی از آنها هم تأثیر ندارد پس ناچار از گفتار باینکه ممکن است برای ایشان شناختن حجت و قیام به تصرف آن بدون حجت پس میگوئیم جایز بدانید مانند آنرا در باقی آنچه که تکلیف شده اند در آن اگر چه نقض باشد ، سید مرتضی جواب داده است بد و وجه

اوّل = اینکه علّت احتیاج بامام آنستکه دانسته شود از او آنچه که دانسته نمیشود هنگام عدم آن فقط .

دوم = اینکه آنچه که لطف باشد در بعضی از تکالیف واجب است که لطف باشد در همهء آن امّا باین دو مقدمه باطلند پس اعتراض باطل است

اما بطلان مقدمهء اوّل : پس میگوئیم که ما ثابت نمیکنیم احتیاج به امام را برای خاطر یاد دادن تا آنچه را که نمیدانیم با نبودنش بلکه گفتیم که احتیاج باو در چیزهائی است که از آن جمله علم است و از آن جمله لطف بودن او در دوری از زشتی و انجام دادن واجب و بی نیازی از آن حاصل نمیشود اگرچه تمام آنرا از راه ناچاری برای ما علم حاصل شود برای اینکه اخلال بآنچه که بما علم حاصل شده از راه ناچاری احتمال دارد از ما هنگام نبودن امام و علم بوجوب عمل مانع نمیشود از اخلال بآن و نه علم بزشتی به آن مانع نمیشود از اقدام کردن بآن زیرا بیشتر آنچه که اقدام میکند برظلم

ص: 293

و بجا بیاورد زشتیها را زشتی آنچه که عمل کرده میداند

واما باطل بودن مقدمهء دوم : برای اینکه لطف عموميتش واجب نیست بلکه د را لطاف عموم و خصوص مطلق و من وجه میباشد پس واجب نیست در لطف بودن امام برطرف شدن ظلم و تجاوز ولازم شدن عدالت و انصاف و اینکه لطف باد باشد در هر تکلیفی حتی در شناختن نفسش دوم اینکه آن معارض است با شناختن ثواب و عقاب و شناختن خدای بزرگ زیرا آن لطف است در واجبات و امتناع از زشتیها پس اگر لطف باشد در نفس خودش بطوری است که واجب نمیشود بر مکلف تا اینکه بشناسد ثواب و عقاب را و نیز خدای بزرگ را هم بشناسد یا اینکه چنین نباشد ، در اوّل فسادش ظاهر است و در دوم میگوئیم هرگاه جایز باشد بی نیازی برخی از تکالیف از این معرفت و لطف بودن آن پس آیا جایز نمیباشد بی نیاز شدن از آن در سایر تکالیف

نباید گفته شود: که معرفت ثواب و عقاب اگرچه در نفسش لطف نباشد از لحاظیکه این معنی در آن صحیح نباشد آنجا چیزی است که قیام میکند. مقام آن و آن ظن است دربارهء آنها پس مکلف بدون لطف در تکلیفش به معرفت نمیباشد اگر چه آن لطفش همشکل در لطف در سایر تکالیف نباشد برای اینکه ما میگوئیم که قانع شود از ما بآنچه که ما قانع شدیم بآن زیرا ما میگوئیم که شناختن تمام ائمه محال است اینکه باشد لطف در آن شناختن امام برای اینکه ناچار در اول ائمه اینکه معرفتش واجب باشد اگر چه پیش آمد نکند برای مکلف معرفتی بيك امام دیگری و اگر چه آن محال باشد جایز است که قیام کند مقام آن شناختن امام در این تکالیف و غیر از آن و واجب نیست که عمومیت پیدا کند این وجه سایر تکالیف را همانطوریکه واجب نیست

ص: 294

که لطف حاصل برای مکلّف عمومیت پیدا کند بر استدلال برشناختن خداوند شناختن ثواب و عقابش

سی و هشتم = علت وجود خارج میکند معلول را از امکان به وجوب و علت عدم خارج میکند آنرا از امکان بامتناع و کسیکه خارج کند به وجوب و امتناع جایز نیست که در حد امکان باشد بلکه ناچارکه آن علت واجب ، یا ممتنع باشد و امام علت است در اطاعات و عدم معاصی پس واجب می شود وجوب اولی برای او وامتناع دومی بسبب او و این مطلوب همین است

سی ونهم = مردم بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یا اینکه از شأنش "یعنی از آن چه که وظیفه اش است" اینکه باشد مقرب با طاعت و مبعد از معصیت ، یا اینکه مقرّب برای دیگر، یا مبعد نباشد و آن طرف اخیر است و یا اینکه مقرب باشد برای دیگری و مبعد است از مقرب برای دیگری در این زمان و مبعد نمیشود در حالیکه او طرف مبداء است یا اینکه مقرب باشد یا مبعد و آن وسط و تمام غیر معصومین درحکم وسط یا طرف اخیر برای اینکه علت احتیاج به مقرب و مبعد آن عدم عصمت است پس اگر مبداء موجود نباشد لازم میآید وسط و اخیر مبداء بگردند و آن محال است

چهلم = مکلّفین بامام (علیه السلام) احتیاج دارند از جهت عدم عصمت و محتاج اليه مغایرت دارد با محتاج از جهت احتیاج پس امام مغایرت دارد با مردم از جهت عدم عصمت و هرچه که سبب باشد از جهت عدم عصمت پس باید امام معصوم باشد که این همان مطلوب است

چهل ویکم = هر محتاجی ناقص است از جهت احتیاج وكما لش حصول آنچه که برطرف کند از او احتیاج را پس مکلف غیر معصوم با مام احتیاج دارد از جهت عدم عصمت پس کمالش در برطرف شدن این وصف است پس منتها

ص: 295

و غایت امر امام تحصیل عصمت برای مکلّفین غیر معصوم است بر حسب امکان پس محال است اینکه او معصوم نباشد برای اینکه تکمیل دهنده باید ذاتا کامل باشد تا بتواند دیگری را به کمال برساند و برای اینکه تحصیل عصمت تصور نمیشود از غیر معصوم زیرا آنچه که الزام میکند بوادار کردن بر اطاعت و مانع شدن از معصیت و نگهداری شرع در آنچه که مورد اشتباه واقع میشود آن پرهیزکاری و اطاعت مطلق است لاغير .

چهل و دوم = وجوب نصب امام فى الجمله يا عقلا يا شرعا باغير معصوم بودنش جمع نمیشود با هم اول ثابت است پس دوم منتفی میشود

اما دوم پس برای اینکه عدم عصمت مکلّفین یا اینکه اقتضا دارد وجوب نصب امام را یا اقتضا ندارد که اوّل مستلزم است یا عصمت امام یا ثابت بودن علت احتیاج باورا پس لازم میآید وجوب نصب امام دیگری را که تسلسل لازم میآید و اگر حاصل شود عصمت علت احتیاج برطرف میشود و اگر عصمت امام حاصل نشود احتیاج ثابت میماند با مام دیگری که خارج از ائمه غیر معصومین و تمام آنها باطل است و محال بودنش آشکار است و دوم اقتضا میکند عدم وجوب نصب امام را برای اینکه علت وجوب نصبش همان تکلیف است یا عدم عصمت او

چهل وسوم = آنچه که اقتضا دارد برای وجوب نصب امام ، يا عدم عصمت مجموع امت است از لحاظ مجموع بودن یا عدم عصمت بعض ، اوّل باطل است برای عصمت داشتن تمام امت و دوم مستلزم نصب امام دیگری است برای امام در صورت عدم عصمتش برای ثبوت علت احتياج وتسلسل لازم میآید

نباید گفته شود که واجب از عدم عصمت نصب امام است که اینهم

ص: 296

حاصل شده است پس امام دیگری واجب نیست برای اینکه میگوئیم هر زمانی که علت احتیاج منتفی شود آن حکم نیز منتفی نمیشود پس اگر علت احتیاج در بعضی که موجب برای نصب امام باشد منتفی نشده است فی الجمله با آنکسی که نصب شده واجب میشود که دیگری نصب شود

نباید گفته شود که با عصمت امام علت احتیاج باو منتفی نمیشود همچنین به عصمتش و آن احتیاج عدم عصمت باقی مکلّفین است پس محذور لازم میآید برای اینکه ما میگوئیم با اطاعت کردن مکلف باو و پیروی کردن از امرونهیش علت احتیاج منتفی میشود پس اخلال در اینصورت در اینجا از خود مکلفست پس محذور لازم نمیآید و اما با عدم عصمت امام پس با پیروی کردن مکلف و اطاعت او برای امام منتفی نمیشود زیرا مکلف نمیتواند در اینصورت این نص را جبران کند و لطف حاصل نمیشود بلکه طلب کردن عصمت از مکلف با عدم عصمت امام تکلیف محال میباشد

چهل و چهارم = هرکس که محتاج بچیزی باشد پس او از لحاظ آن بالقوه است و فقط احتیاج دارد اینکه خارج شود از قوه به فعل ، و آنچه محتاج اليه است در حال احتیاج بآن ممکن نیست که چنین باشد بالقوه بلکه باید واجب باشد حال که این بیان شد پس محتاج بامام که آن غیر معصوم است در تحصیل عصمت پس آن در او هست بالقوه پس واجب است اینکه باشد در امام که آن علت فاعلیت است عصمتش بالفعل و واجب باید باشد که این همان مطلوب است

چهل و پنجم = مکلّفی که قابلیت دارد برای عصمت و امام که فاعل است و نسبت فعل به قابل بالامکان است و نسبت او نسبت بفاعل بالوجوب است پس واجب است عصمت نسبت با مام که آن همان مطلوب است

ص: 297

چهل و ششم = در اینجا چند مقدمه است :

مقدمه اوّل - فعل در حال مرجوحیت محال است پس همچنین حال تساوی و فقط میشود انجام بگیرد در حال راجحیت

مقدمهء دوم - فقط امام واجب میباشد برای مقرب و مبعد بودن آن یعنی حصول رجحان در فعل اطاعات و رجحان برای ترک معاصی .

مقدمهء سوم - نظریه مرجح اگر ترجیح با او حاصل نشود آنچه که مرجح فرض شده مرجح اند و این خلف است

مقدمهء چهارم - عصمت ممکن است برای هر مکلفی برای اینکه معنای آن انجام دادن واجبات و خودداری کردن از زشتیها و خداوند هر مکلفی را بتمام آن امر کرده است

مقدمهء پنجم - شروط ترجیح امام برای عصمت دو چیز است

اوّل - قبول کردن مکلّف برای اوامر امام ونواهيش وعدم مخالفت او هیچ چیزی

دوم - این قدرتش یعنی قدرتیکه بر مکلّف برمیگردد طوری باشد که الزام جبری نیاورد

مقدمهء ششم- با وجود این دو شرط یا اینکه عصمت ترجیح پیدا میکند نظریه امام یا نه، دوم محال است برای اینکه ما او را فرض کردیم مرجح است با وجود شرایط پس تحقق یافته است شرایط، واگر ترجیح پیدا نکند آنچه را که مرجح فرض کردیم مرجح نمیباشد و اگر ترجیح بیابد پس نقیض آن مرجوح ، میباشد و ما بیان کردیم که فعل در حال مرجوحيت ممتنع است پس با وجود امام و شرایط عصمت واجب میگردد هرگاه این معنی بیان شد میگوئیم اگر امام معصوم نباشد لازم میآید از تحقق این دو شرط و وجود امام وجوب عصمت

ص: 298

است زیرا لازم نمیآبد از گفتار غیر معصوم یا امر غیر معصوم و نواهی او یا وجود يا غیر معصوم و حکمش و پیروی کردن مردم برای او وجوب عصمت است در حالیکه ثابت شد وجوب عصمت هنگام وجودش و تحقق یافتن دو شرط مذکور پس مرجح نمیباشد حالیکه ما فرض کردیم که مرجح است .

چهل و هفتم = در اینجا چند مقدمه است

مقدمهء اوّل فرق است میان وجوب قبل یک رمان اعقلا نزد کسانیکه قائل بآن میباشند و میان وجوب صدور آن از او که این آشکار است ولازم نمیآبد از اولی و دومی

مقدمهء دوم : فقط امام واجب میباشد بر لطف بودن آن در مقرب شدن باطاعت و بعد بودن از معصیت

مقدمهء سوم : مراد از امام تنها تقریب کردن از برخی از اطاعات و تبعید از برخی از معاصی نیست بلکه تقریب در تمام طاعات و تبعید از تمام معاصی با پذیرفتن مکلف از او و قادر بودن ایشان پس مراد از او تقریب کردن به عصمت و بوجود نیامدن آن فقط از طرف مکلف بود نه از طرف او .

مقدمهء جهان : تقریب انجام نمیگیرد با طاعت و تبعید از معصیت با ،وجود امام و تکلیفش و قبول کردن مکلف از او پیروی کردن با فعالش بلکه با صدور امر و نهی از او و عدم عملش بر معاصی تا پبروی بکند مکلف از او و برای اینکه او دور شود از امتثال امر و نهیش و ساقط نبود محلش ازدلها وعدم ترکش برای یا واجبی پس لطف آن بجا آورد امام برای اطلاعات و امتناع او از معاصی و بودنش بطوریکه اگر قبول کند مکلف هر آینه امر میکرد و نهی میکرد و لطف واجب است برای اینکه ما گفتگو میکنیم براین تقدیرپس واجب همان است و آن همان عصمت است و وجه خارج وجود

ص: 299

آوردن الطاف زائدی است که مکلّف با آن انتخاب میکند و ترجیح میدهد اگر چه نظر به قدرت نسبت بهر دو طرف مساوی باشد

و منافات نیست میان امکان از لحاظ قدرت و راجح بودن از جهت داعی و سبب

چهل و هشتم = آشکار شد از آنچه گذشت اینکه امام مرجح است از دو شرط مذکور در محل اشتراطشان و با عدم اشتراطشان دو مرجح کامل میباشد و درنفس امام اشتراطشان ممکن نیست پس مرجح کامل می باشد نسبت با و و واجب است در اینصورت عصمت برای او و اگر آنچه که فرض شده مرجح نباشد این خلف است .

چهل و نهم = هر غیر معصومی ممکن است مقرب به معصیت باشد و هیچ چیزی از امام ممکن نیست که به معصیت مقرب باشد بالضروره نتیجه می دهد که هیچ غیر معصومی امام نیست بالضروره که آن همان مطلوب ما است

پنجاهم = امامت فایده اش کامل میشود بچند چیز : اول نصب خداوند برای امام، دوم، برقرار کردن ادله براو ، سوم پذیرفتن امام برای امامت، چهارم و جوب کردن خداوند اطاعت او را و امتثال اوامرش را ، و حلال بودن جنگ با مخالفینش بر مکلّفین ، پنجم آگاه کردن آنها به این معنی با برقرار کردن دلائل بر آن، ششم اطاعت کردن مکلّفین برای او و بجا آوردن اوامر و نواهیش و پنج امر اول از فعل خداوند است و فعل امام و ششمین از فعل مکلّفین است اگر امام معصوم نباشد هر آینه اولی منتفی میشود اما اولا ، پس برای اجماع زیرا کلیهء مردم یا قائل هستند به نص و واجب دانستن عصمت را و کسی که عصمت را واجب نداند به نص هم

ص: 300

قائل نیست پس قول بنص با بودن امام غیر معصوم مخالف اجماع است وقطع برای مکلّف حاصل نمیشود با قیاس بآن پس فایدهء نصبش منتفی میشود زیرا با عدم قطع مكلف بآن داعی برای پیروی کردن از او بوجود نمیآید و همچنین چهارمی حاصل نمیشود والا اگر چنین نباشد هر آینه ممکن بود اجتماع دو نقیض یا خارج بشود واجب از وجوبش یا زشت از زشتیش که هر دو اینها ممتنع است و امکان ممتنع ، ممتنع است برای زشتی آن در عقل

پنجاه و یکم = با جمع شدن این شرایط واجب است مقرب داشتن برای وجود علت و شرط و برطرف شدن مانع، و برای اینکه اگر چنین نباشد هر آینه منتفی میشود فایدهء امامت برای اینکه فایدهء آن مقرب کردن مكلّف از اطاعت و تبعد او از معصیت و آن همان علتی است در آن با جمع شدن شرایط پس اگر واجب نباشد در اینصورت او علت نمیباشد بلکه او با چیزدیگری باید باشد ولی آن باطل است اجماعا و ضرورتا همچنین اگر امام معصوم نباشد تقریب هم واجب نمیباشد

پنجاه و دوم = ممکن آنچه که واجب نیست و وجود نمیآید که این بیان شده است در علم کلام و علت فقط اقتضاء دارد وجوب آنرا لكن نه ترجيح مجرد و امام با شرایط مذکور علت است در تقریب و تبعید پس واجب میشود با آن، واگر امام معصوم نباشد تقریب با او واجب نمیباشد و هرچیز که تقریب با او واجب نباشد اقتضای ترجیح را هم ندارد همچنین برای محال بودن اقتضای علت ترجیح را غیر مانع از نقیض پس مرجح نمیشود برای تقریب همچنین بلکه میماند با او تقریب در حالت امکان پس علت نمیباشد و فایده آن منتفی میباشد برای محال بودن وجودش در اینصورت پس معصوم بودنش واجب میباشد

ص: 301

پنجاه و سوم = اما با این شرایط همان علت در تقریب و تبعید است پس اگر واجب نباشد با آن یا اینکه واجب شود با چیزدیگری با اویانه علت دیگری در او نیست ، واول محال است برای منعقد شدن اجماع بر آن زیرا اجماع واقع است براینکه مقرب همان امام است، و دوم و آن اینکه علت دیگری برای آن ندارد محال است ، والا اگر چنین نباشد یا اینکه واجبست يا ممتنع است و بودن ممکن با علتش ممکن است و در حالت امکان این خلف است پس همه آن محال است

پنجاه و چهارم = اگر جمع شود شرایطی که بخداوند و امام برگردد سزاوار نیست اینکه باقی بماند عذری برای مکلف بهیچوجه ، واگر امام معصوم نباشد عذری برای او باقی میماند از دوجهت و وجه

اوّل - اینکه جایز میبود که امام اخلال کند به بعضی از احکام ، پس مكلّف عذرش مورد قبول است

دوم - اینکه بگوید اعتماد بآنچه میگوید ندارد و نیز بصحت آن هم اطمینان ندارد زیرا هرچه نیست از گفتار اوست ، و گفتار او علم را نمیرساند و همچنین اعتماد را پس امام دیگر جواب ندارد و شکست او در احتجاج لازم میآید

پنجاه و پنجم = اما یا اینکه شرط باشد در تکلیف یانه و در حالت دوم لازم میآید عدم وجوبش ولی تحقق یافته است که آن واجب است و اینکه دو شرط است، واوّل یا اینکه اشتراطش از لحاظ اینکه او با جمع شرایط باشد که ممکن است مقرب شود با واجب است اینکه مقرب بگردد و اول باطل است برا اینکه اگر امکان در آن بعد از اجتماع شرایط باشد هر آینه کافی می بود در مكلف امکان برای اینکه او ممکن است که تقرب حاصل کند بمجرد شنیدنش

ص: 302

امر الهی را وعده و وعید را پس امام شرط نمیباشد و حال آنکه شرطیت آن فرض شده این خلف است و دوم که آن مطلوب است زیرا با وجود امام و شرایطی که به مکلف برمیگردد اگر امام معصوم نباشد تقریب واجب نمیبود .

پنجاه و ششم= لطفیکه آن باطاعت مقرب و از معصیت مبعد است که آن شرط در تکلیف است فقط آن عصمت امام است پس آن واجب است به قصد اوّل و فقط گفتیم که آن شرط است برای اینکه امام لطفی است از لحاظ قوه عملی برای علم و عمل پس صلا حیت ندارد اینکه باشد نسبت با وحالت أمكاني والا مکلّفین در آن مساوی میباشند و امکانی که برای ایشان حاصل میشود اولی است از لطفیت از آن، برای اینکه امکان فعل از فاعل اولویت دارد در اشتراط و در تقریب از امکان بدون فاعل و این خلف است .

پنجاه و هفتم = شرایط وحودی فعل ناچار اینکه حاصل باشد، برای فاعل آن فعل والا آن فعل حاصل نمیشود و تقریب از امام صادر نمیشود مگر از قوت عملی نسبت به علم و عمل پس اگر حاصل نبود در او بالفعل مقرّب نمیبود بالفعل هنگام شرایطی که به مکلّف راجع است ولی آن مقرب است و این خلف است

پنجاه و هشتم = امکان صلاحیت ندارد که علت باشد برای چیزی "زیرا علت احتیاج بفعليّت و وجوب غیری دارد تا معلول بوجود بیاید مثلا پس اگر بگوئیم که ممکن است این آتش بوجود بیاید صرف این امکان سوختن را ایجاد نمیکند "و امام علت است در عمل مکلّف ، مکلف به را، لکن ادعا نمیکنیم که علت تامه است بلکه با شرایطیکه به مکلف بر میگردد و علت به وجودش و انسانیتش نیست بلکه بقوه عملی به علم و عمل است پس ناچار است که این معنی یعنی علم و عمل واجب باشد برای او پس این همان عصمت است.

ص: 303

پنجاه و نهم= مجموع آنچه که توقف بر آن دارد عمل مکلف به از مکلّف آن تكليف وعلم بآن تكليف و نصب امام و دلالت بر او و انقیاد ، و پیروی مکلف از او و از امر و نهیش پس هنگام اجتماع بشرائطیکه برمیگردد بمكلف پس موقوف میماند بر آنچه که بامام برمیگردد و احوال آن و تکلیف اگر فعل ممکن باشد باقی میماند برحد امکان یا برای عدم فعل از خداوند که متوقف است بر آن عمل تکلیف و شرط میباشد که واجب است عملش برخدا از لحاظ حکمت و تکلیف پس خداوند است که اخلال کرده است بشرطیکه از عمل او است و آن جایز نیست برای اینکه برای مکلّف در این هنگام عذر حاصل میشود از اجرای تکلیف

و امّا از جهت مکلّف که ما گفتیم که در او شرایط جمع شده است .

واما از جهت امام پس نمیباشد آنچه که فرض شده است تمام موقوف عليه است و آن خلاف فرض است پس معین میشود که فعل با جمع شدن شرایط که به مکلّف برمیگردد واجب میشود با توقف فعل بآنچه که بامام و خداوند بر میگردد واگر امام معصوم نباشد واجب نیست برای جایز بودن که امر نکند مکلّف را و او را نیز نهی نکند و یا امرکند او را بمعصیت و نهی کند او را از اطاعت و با منتفی شدن عصمت تمام آنچه که فعل توقف بر آن دارد حاصل نمیشود و با وجودش حاصل میشود پس واجب میباشد اینکه امام معصوم باشد که آن همان مطلوب است

شصتم = اسباب یا اتفاقی است یا اکثریتی یا ذاتی است و علت امام برای قيام مكلّفين بتكاليف و برطرف شدن هرج و مرج و دفع مفاسد با پیروی کردن مکلّفین از او

اما اول ، پس احتیاج دارد با او و با شرایطیکه برمیگردد بر مکلف و يك.

ص: 304

لطف دیگری برای اینکه اسباب اتفاقی است و صلاحیت برای ترجیح ندارد و جایز نیست که دوم باشد و الا تمام لطف نمیباشد، پس معین شد اینکه از قسم سوم باشد و فقط در صورتی چنین میباشد که هرگاه معصوم بوده باشد والا هرآینه با او ممکن بود پس سبب ذاتی نمیشود .

شصت و یکم = اصلی که خارج شود از آن آنچه که درقوه است بالفعل جایز نیست که بالقوه باشد بلکه واجب است که بالفعل باشد و شیء درحال وجودش نقیضش ممتنع است نظر به تحقق نقیضش و امام آنست که خارج میکند مكلّفین را ازقوت عملی در علم و عمل از قوت به فعل در هر حالی که فرض ، نسبت واجبی و ترک هر معصیتی که فرض شود احتیاجشان به او و آن يك حكم عامی است برای هريك بواسطهء قوت عملی در علم و عمل ، پس میگوئیم واجب است که بالفعل باشد در امام نه بالقوه و نقیض آن تحقق نیابد در هر حالی نسبت بواجبی در وقتش و ترک هر معصیتى وآن وجوب عصمت است

شصت و دوم = مردم یا ممتنع الخطاء هستند یا جایز الخطا ، اول اگر نباشد از طرف امام احتیاج بامام ندارد، و دوم همان اوست که محتاج به امام است ، پس یا باقی میماند برحالت جواز یا اینکه امتناع کند و اول باطل است ، والا لازم میآید تحصیل حاصل و دوم همان مطلوب است ، و فقط امتناع پیدا میشود با عصمت امام زیرا با عدم عصمت امکان باقی میماند ، و آن آشکار است پس از امکان خارج نمیشود تاحيز امتناع شامل او شود .

شصت و سوم = امامت یا منافی است برای فعل واجب از لحاظ اینکه او واجب است و ترک معصیت از لحاظ اینکه ترک معصیت است یا ملزوم است برای آن یا نه منافی است نه ملزوم واول محال است قطعا بالضروره و ثابت میشود .

ص: 305

علتش برای اینکه علت درآن و علت درشیء منافات با او ندارد و سوم باطل است والا عدالت در امام شرط نمیبود و علتش در عمل واجب ياترك معصيت از لحاظ اینکه آن واجب است و ترك معصیت است، پس مقرب نمیباشد و ما فرض کردیم که آن چنین است پس در این خلف است و دومی میماند که آن مطلوب است، و برای اینکه هرگاه امامت تحقق بیابد ذاتا مستلزم است برای فعل واجب از لحاظ اینکه آن فعل واجب است و ترك معاصی از لحاظ اینکه آن ترك معاصی است پس واجب میباشد اینکه ملزوم بگردد برای همه بسبب امتناع تخلّف معلول از علتش پس ممتنع است اجتماعشان باترك واجب يا عمل کردن بمعصیتی برای اینکه هر ملزومی اجتماعش با نقيض لازمش ممتنع است، پس عصمت واجب میباشد و آن همان مطلوب است

شصت و چهارم = امامت مقرب و مبعد است، برای اینکه آن اگر نمیبود هر آینه واجب نمیشد و حال آنکه تحقق یافته است در امام پس مرجح میباشد برای اطاعت و مبعد است از معاصی و فعل در حال تساوی ممتنع است پس حال مرجوحیت اولی است پس ممتنع میباشد تحقق یافتن ترك واجب یا انجام دادن فعل محرم با آن از او که آن همان مطلوب است

شصت و پنجم = هرچه که مکلف اطاعت از امام کند امامت مقرب او است برای اطاعت و مبعد او است از معصیت و امام باید معصوم باشد والا برفرض عدم اختیار امام طاعت را و اختیارش معصیت را و وادار کردن او را بر آن امامت مقرب نمیباشد پس اگر امام معصوم نباشد این فرض ممکن میشود یعنی ممکن است اجتماع آن با مقدمهء قضیه شرطیه که آن مقدم بوده پس نتیجه بنابراین فرض لازم نمیباشد پس شرطیه در اینصورت کلیت ندارد والا امام واجب نمیبود، زیرا از او مراد نیست تقريب دريك حالي يا نسبت به برخی از

ص: 306

واجبات یا به برخی از مکلّفین بلکه در تمام احوال و نسبت بتمام واجبات برای همه مکلّفین و برای اینکه تمام شرط بعد از اطاعت مکلف است والا هر آینه واجب میبود لطف دیگری پس از آن و آن اجماعا باطل است ولی مقدم حق است که آن آشکار است و نتیجه مانند آن میباشد

شصت و ششم = همیشه یا اینکه هر چه مکلف مطیع برای آن باشد در تمام اقوال و افعالش ، امامت مقرّب بود برای اطاعت و مبعد است، از معصیت یا اینکه امام معصوم نباشد از قبیل مانعة الجمع برای آنچه که بیان شده در منطق از استلزام قضيّهء لزومية كليهء مانعة الجمع از عين مقدّم ، و نقيض تالی ( یعنی نتیجه ) ولی اوّل صادق است بالضروره پس کذب تالی متعین است بنابراین واجب است که امام معصوم باشد .

شصت و هفتم = همیشه یا هرچه که مکلف مطیع نباشد پس امامت مقرب و مبعد است یا اینکه امام معصوم باشد مانعة الخلو برای اینکه هر قضیه متصله استلزام دارد انفصالی که مانعة الخلو باشد از نقیض مقدم و عین خود تالی ولی اوّل کذب است قطعا ، پس معین میشود صدق دومی و آن همان مطلوب است

شصت و هشتم = فقط ما واجب کردیم امامت را برای دفع مفاسد یکه ممکن است پیدا شدنش از خطای مکلّف با پذیرفتن آن و حاصل شود ، مصلحت مناسب از فعلش برای مکلف به، زیرا اگر خطا جایز نمیبود برهیچیک از مکلّفین امامت واجب نبود پس اگر امام معصوم نباشد با وجود امامت علت دافع هم برای آن مفسده حاصل نمیشود و آنچه که مصلحت را بوجود میآورد با زیادی مفسده از آن آن جواز خطایش و وادار کردن مکلّف برخطا پس مفسده ممکن است که حاصل شود از اهمالش ، ممکن است با زیادی مفسده

ص: 307

شصت و نهم = شرط وجوب خالی بودنش از وجوه مفاسد درصورتیکه امام معصوم نباشد هر آینه جایز میبود که مکلف را بر معصیت تقریب میکرد و این يك وجه مفسده ای است که مانعی برای آن نیست زیرا امامت منافات باعمل معاصی ندارد و همچنین الزام بمعاصی و شکی نیست که واجب کردن اطاعت کسیکه جایز است از او که مکلّف را دعوت بمعصیت کند و او را بآن نزدیک کند با عدم مانع برای او زیرا نیست مگر امامت و آن زیادی درقدرت و قدرت بر او مفسده ای است که وجوب آن از او ممکن نیست .

هفتادم = وجوب امامت با عدم عصمت امام جمع نمیشوند همیشه و اول ثابت است همیشه پس میماند دومی

اما منافات، پس برای اینکه جایز بودن خطا از مکلّف یا اینکه استلزام دارد وجوب امامت را یا نه که اول مستلزم نفی وجوب است، و دوم مستلزم عصمت است با تسلسل برای اینکه با عدم عصمت جایز است خطا از امام برخودش واینکه الزام کند بر او و دیگری را که موجب قویتر است پس یا اینکه مستلزم وجوب امام دیگری است پس تسلسل لازم میآید و آن محال است یا عصمت ، و آن مطلوب است و فقط گفتیم اینکه هرگاه جایز بودن خطا مستلزم وجوب نیست ، برای اینکه مقتضی نیست مگر جایز بودن خطا است

پس اما اینکه باشد از تمام مکلّفین و آن باطل است برای محال بودن اجتماعشان برخطا نزد آنان پس لازم بود اینکه تحقق نمی یابد مقتضی برای امامت یا بعضیشان و آن مقصود است

و اما ثبوت اول ، پس بنا بر آنچه گذشت از واجب بودنش

هفتاد و یکم =یا اینکه معصوم باید موجود باشد ، یا واجب است نصب امام این دو قضیه با هم مانعه الخلو است زیرا تکلیف و ممکن بودن خطا

ص: 308

موجب و مسبب است برای لطف مقرب با طاعت و مبعد از معصیت برای اینکه ما بیان کردیم آنرا در وجوب امامت و فقط واجب میشود براین فرض و میان نقیض علت وعين معلول مانعة الخلو والا اگر چنین نمی بود معلول از علت جدا میشد و این خلف است پس میگوئیم هرچه که معصوم وجودش تحقق نیابد واجب است نصب امام بهرحال، واما اول مستلزم تحصيل حاصل است و اما دیگری مستلزم تسلسل است

هفتاد و دوم = هرگاه قدرت و سبب وجود پیدا کند و مانع منتفی شود و اراده حاصل شود واجب میشود وجود فعل و امام مراد از او ایجاد قدرت برای مکلّف نیست بلکه ایجاد داعی و سبب و اراده است پس اگر معلول داعی و اراده باشد واجب است که امام معصوم با شد برای اینکه علت که آن داعی برای امام با طاعت است با منتفی بودن مانع پس واجب میباشد برای اینکه محتاج جایزالخطا است زیرا اینکه داعیش ممکن است زیرا اینکه دا عیش ممکن است ، پس علتش و آن داعی امام واجب میباشد و هرگاه واجب شد مطلوب ثابت میشود و اگر مساوی باشد مکلّف در جایز بودن خطایکی از آنها اولویت درسبب ندارد برای تساویشان در امکان و برای نفرت داشتن مکلّف از اطاعت کردن مساوی او در جواز خطا و برای اینکه خطا سبب نفرت مکلف از پیروی کردن فاعلش است و برای سقوط مقامش از دلها .

هفتاد و سوم = اگر امام معصوم نبود هر آینه امامت خوب نبود و این نتیجه باطل است پس مقدمه مانند اوست .

بیان ملازمت ، اینکه وجود قدرت و تکلیف با عدم و جوب مقرب زشت است والا امامت واجب نبود ولی امام از لحاظ انسانیتش نه از لحاظ قدرتش و تکلیفش و امامتش مقرب نیست، زیرا آن زیادتی درقدرت برای اینکه مطلق

ص: 309

ریاست موجب تقریب نیست زیرا برخی از رؤسائیکه ادعای امامت کردند مانند بنی امیه فاسق بودند، ، در منتهای فسق بطوریکه جایز نبود پیروی کردن از آنها در نماز و برخی از آنها ظالم و متجاوز بودند پس تقریبشان میباشد فقط از لحاظ قرب ایشان از اطاعت و عمل ایشان بآن و قرب ذاتا نیست " یعنی قرب به تنهائی اثر ندارد" و نه از لحاظ تکلیف و نه از لحاظ قدرت برای اینکه او صلاحیت برای ترجیح به تنهائی ندارد والا امامت واجب نبود و همچنین مستلزم عصمت نبود پس معین نشد و جوب از جهت دیگری پس امام دیگری باشد با عصمت و آن مطلوب است

هفتاد و چهارم = ممکن از لحاظ اینکه آن بعلتی احتیاج دارد که با او مغایرت داشته باشد از لحاظ امکان بودن و ممکن نیست که چنین باشد ممتنع پس معین میشود که آن واجب باشد، و سبب برای مکلّفین باشد و چیزیکه وادار میکند مکلّفین را آن احتیاج با مام در ایجاد آن و تأثیر کننده در آن همان است وادارکننده امام با طاعت و مانع کننده آن از معصیت پس واجب میباشد و هنگام وجود قدرت و وادار کننده " یعنی داعی" و منتفی شدن مانع فعل واجب میگردد .

هفتاد و پنجم=امامت دارای عمودی است و نیز یارانی دارد تا اینکه فایدهء آن انجام بگیرد و پذیرفتن مکلّف برای اوامر و نواهیش اما عمودی آن حجتی است که دلالت میکند برصدقش و حجیت گفتارش و عملش و وجوب اطاعتش بر مكلّف

اما ادلّهء تفصیلی بر خصوصیات مسائل پس آن محال است ، والّا اگر چنین نبود، آن واجب نمیشد مگر برمجتهد برای حرام بودن تقلید در امامت پس معین شد اینکه باشد بر هر فعلی از اقوال و افعالش از لحاظ اینکه آن

ص: 310

اقوال وافعال است اگرچه معصوم نباشد در اینصورت دلالت تحقق پیدا نمیکند برای وجود احتمال در هر فعلی

هفتاد و ششم = امام احتیاج پیدا میکند مکلف باو برای کامل کردنش در قوت عملی بطوریکه حاصل شود برای او عمل در تمام اوامر واجب و خود داری کردن از معاصی بطورکلی و آن هدف امام است پس اگر امام کامل نمیبود در این قوت کامل کردن امکان نداشت که از او بدست آید پس لازم است اینکه معصوم باشد

هفتاد و هفتم = اگر عدم عصمت علت احتیاج با مام نباشد برای عدم آن تأثیری در عدم احتیاج نبود برای اینکه علت عدم ، عدم علت است پس جایز میباشد با عدمش ثبوت احتیاج برای وجوب مقتضی برای آن برای اینکه هر دو چیزی را اگر بآنها دقت کنیم از لحاظ خودشان بدون درنظر گرفتن

ص: 311

سومی پس اگر یکی علت نباشد جایز میشود انفکاک یکی از آنها از دیگری ، واگر جایز بود احتیاج مکلّفین با مام با عصمتشان هرآینه جایز بود که احتیاج پیدا کنند پیغمبران بائمه و مبلغین با ثبوت عصمتشان و علم باینکه ایشان هيچيك از زشتیها را انجام نمیدهند و فساد آن معلوم است بالضروره پس معین میباشد که علت احتیاج نبودن عصمت است و جایز بودن عمل زشت ، پس چاره ای نیست از اینکه امام یا معصوم باشد و عمل زشت از او سرنزند یا غیر معصوم باشد و دوم باطل است والا اگر باطل نبود هر آینه محتاج بود با مام دیگری برای حصول علت احتیاج در آن اکنون منتقل میکنیم کلام را بآن امام، ودر اینحال تسلسل پیدا میکند و با این فرض علت احتیاج منتفی نمیشود ، پس احتیاج پیدا میکند با مام دیگری پس عصمت امام ضروری است ، در اینجا به دو وجه ایراد شده است :

اوّل = شما گفتید در کلامتان براینکه معصوم با مام احتیاج ندارد ، و اعتماد کردید در آن بر مسئلهء پیغمبران پس برای چه ادعا کردید که هرکس ثابت بشود عصمتش احتیاج با مام ندارد و برای چه جایز نباشد اینکه خدا بداند از برخی از بندگانش که اگر نصب کند برای اوامامی امتناع از تمام زشتیها را و عمل تمام واجبات را اختیار میکند و هرگاه برای او امامی نصب نکند آنرا اختیار نمیکند و معصوم هم میباشد .

دوم = برای چه جایز است که معصوم احتیاج پیدا کند با عصمت ثابتش با مامی پس میباشد با وجود آن نزدیکتر است بعمل واجب و ترك زشتی

مرحوم سید مرتضی قَدَّسَ الله سره جواب داده است بدین شرح ، در جواب :

اوّل = اینکه این فرصتیکه فرض کردند اگر اتفاق بیفتد اثری ندارد در

ص: 312

گفتار ما باینکه معصوم با وجود عصمتش احتیاجی با مام ندارد برای اینکه کسی که عصمتش با امام باشد با وجود عصمتش دیگر احتیاج با مام ندارد و فقط به او احتیاج پیدا کرده بود تا معصوم بشود پس عصمت برای او قرار نگرفته است بغیر از امامت با احتیاجش با ماست و فقط این فاسد میباشد و ما موافقت تورا با خود قصد نمیکردیم بر معصومی که عصمت او با مام ثابت نباشد و او با وجود آن احتیاج با مام دارد با وجود این آنچه ما دلیل را بر آن اقامه کردیم تا ساقط کند این معارض را، برای اینکه ما دلیل آوردیم برای وجوب احتیاج مردم به معصوم بسبب عدم عصمت، و حکم کردیم باینکه هر کسیکه معصوم باشد احتیاج او با مام واجب نیست ، و فقط اقتضاء پیدا میکند اگر تجویز آن صحیح باشد و تجویز ضرر نمیرساند در آنچه که ما قصد کردیم برای اینکه احتیاج با مام برای معصوم واجب نیست ، و از دوم باینکه آنچه که انجام داده است در آنچه که میداند که اخلالی بواجب نمیرساند پس این بی نیاز میکند و کافی میباشد اگر این جمله ثابت شد باطل میشود آنچه که سئوال شد دربارهء آن برای اینکه معصومیکه خدا دانسته است که او چیزی از زشتیها را اختیار نمی کند هنگامیکه انجام داد از الطافیکه از جملهء آن امامت میباشد و او بی نیاز است از امام که باشد با وجود آن نزدیکتر است بآنچه که ذکر کرد آنرا و من میگویم : که این هر دو اعتراض شامل تسلیم بمطلوب است برای اینکه اگر معصوم احتیاج با مام داشته باشد که با آن با طاعت نزدیکتر شود و از معصیت دورتر گردد پس احتیاج غیر معصوم اولی است و لا ز متر میباشد و فخرالدین رازی بر اصل دلیل اعتراض کرده است باینکه آن دستور است بر دو چیز اگر نباشد یکی از آنها علت دردیگری جایز میبود انفكاك هريك از دیگری، و شما ذکر نکرده اید برآن دلیلی بلکه خود ادعا را تکرار کرده اید فقط و این احتمال اگر نباشد

ص: 313

مثالی از موجودات هر آینه احتیاج پیدا میکرد باطل کردنش بدلیل ، برای اینکه آن قضیه ای است که احتیاج به بیان دارد بسبب عدم ظهورش، زیرا مستبعد نمیباشد که هریک از دو چیز بی نیاز باشد از دیگری در ذاتش ولی حقیقت هريك از آن دو اقتضا میکند که این وصف برای آن حاصل شود. مقصودم با دیگری بودن و این احتمال مثالی دارد از موجودات زیرا اضافات مانند ابوت و نبوت و غیرشان بوجود نمیآیند مگر با هم

با وجود اینکه هیچکدام بدیگری احتیاجی ندارند برای اینکه یکی از دوتای مورد اضافه اگر احتیاج پیدا کنند یکی بدیگری هر آینه تاخر پیدا میکرد وجود محتاج از وجود محتاج اليه پس با هم نمیباشند و این مخالف اتفاق است، برای اینکه ما فرض میکنیم کلام را درد و اضافه که هم شکل باشند مانند اخوت پس این دو چون مثل هم هستند اگر احتیاج پیدا کند یکی بدیگری هر آینه احتیاج پیدا میکند دیگری باولی و احتیاج پیدا میکرد هريك بخودش که آن محال است

نباید گفته شود : که این قسم از ملازمت تصور نمیشود مگر در اضافات برای اینکه ما میگوئیم، چون برای این نوع از ملازمت مثالی از موجودات دیدیم ادعای انحصارش در اضافات احتیاج بدلیل دارد .

در این مورد جواب داده فاضلترین محققین خواجه نصیرالدین محمد طوسی باینکه مفهوم بودن از هرچیزی بی نیاز است از دیگری و این نیست مگر صحت وجودش با دیگری و اینکه بودن بیان خود ادعا بعينه دلالت میکند بر اینکه ادعا روشن است بخودی خود و احتیاج بدلیل ندارد ، فقط ذکر آن بعبارت دیگری تکرار شده تا التباس و اشتباه لفظی برطرف شود و اما دو چیز اضافی نسبت بهم پس هر یکی از آن دو بی نیاز نیست از دیگری

ص: 314

همانطوریکه گمان برده است، و احتیاج میان آنها در ولازم ندارد همانطوری که ملزم کرده است بآن "یعنی گفته که لازمه اش دور است" بلکه هرد و دو ذاتی است که نتیجهء آن چیز سومی است هر یک از آن دو صفت است بسبب دیگری و همان صفت که نامیده میشود مصاف حقیقی ، پس بنابر این هریک از آندو محتاج است نه در ذاتش بلکه در آن صفته و این دور نمیباشد سپس اگر موصوف و صفت با هم گرفته شود بنابر آنچه که از مضاف است دو حمله بوجود میآید که هریک از آندو احتیاج دارد نه در تمامیت آن بلکه در برخی از آن بدیگری و نسبت بدیگری نه در تمام دیگری بلکه بر قسمی از دیگری که احتیاجش بالجمله است و پس گمان برده میشود که احتیاج میان آنها دور لازم دارد و در حقیقت چنین نیست .

بنابراین ملازمت میان آنها بروجه احتیاج یکی بدیگری نیست بنابر آنچه گمان برده است و نه سبیل دور پس آشکار شد از آن که با هم بودن که وجود دارد میان دو چیز اضافی "متضابفین" از جنس آنچه گذشت بطلانش نمیباشد، بلکه آن معیت عقلی است، معنایش که واجب بودن تعقل آنها با هم و آن مورد تأمل و نظر است زیرا هر يك از دو معلول العلتی اگربه او نگاه کرده شود با علتش بی نیاز میباشد از دیگری و وجودش صحیح نمیباشد با عدم دیگری باین اعتبار و بودن ادعا که همان بیان است ازقبیل مصادره بر بر مطلوب اول و دلالت برروشن کردن آن نمیکند و حذر داشت در منطق از بکار بردن آن پس چگونه صحیح است که آنرا بیان بنامد با اینکه چیزی از آن بدست نمیآید و در مضاف گاهی قصد میشود از آنها دو ذاتیکه عارض شد برای آنها اضافت مانند ذات پدر وذات پسر و يك در دفعه خود عارض که نامیده میشود مداف خفیفی مانند ابوت و نبوت و گاهی مجموع از ذات با

ص: 315

اضافهء حقیقی و نامیده میشود مضاف مشهوری و گفتگوی ما در اضافهء حقیقی است، پس میگوئیم در اینجا دور اضافه است و آنها عبارتند ، از ابوت ونبوت که آنها هردو ذاتی و وجودی هستند نزد ایشان و محال است جدا شدن یکی از آنها از دیگری و آنها باهمند ممکن نیست یکی از آنها تقدم پیدا کند بر دیگری دروجود عینی و ذهنی و احتیاجی میان آنها نیست برای اینکه آن اگر از دو طرف بود دور لازم میآمد و اگر از یکی از آنها بود محتاج بتأخر بود و محتاج اليه مقدم میباشد و این منافات دارد با معیت و همراهی ذاتی ، پس گفتارش و فقط دو اضافی تا گفتارش تا باینجا و این دورنمیباشد اشاره میکند با این گفتار بدو ذاتی که اضافه برای آنها عارض شده و آن ذات پدر و ذات پسراست با یکی از آندو در حالیکه مجرد باشند از اضافه زیرا آندو دو ذاتی هستند که نتیجه دادند چیز سومی را و آن سبب اضافه است، مانند تولید ذات پدر صفت است که آن صفت ابوت است بسبب ذات پسر و ذات ابن که حقیقت بنوت است بسبب ذات الاب، و این دو صفت همان دارای اضافهء حقیقی است .

پس هريك از ذات اب وذات ابن احتیاج دارند نه در ذاتش، بلکه در صفتش ، که آن اضافهء حقیقی که عارض است برای او بذات دیگری میباشد ، و گفتگو در این نیست ، همانطوریکه بیان کردیم آنرا بلکه در دو صفت "یعنی گفتگو در دو صفت " است و گفتارش ، سپس هرگاه موصوف و صفت با هم بگیرند تا گفتار او وجوب وابستگی آنها با هم اشاره میکند با این بیان باضافهء مشهور و آن ذات با اضافه گفتگو در آن همچنان نیست بلکه د رمضاف حقیقی است و ظاهر نشد از آن اینکه معیتی که بین متضایفین از جنس آنچه که بطلانش گذشت از ملازمت نیست با عدم بی نیازی آنها یا احتیاج از دو طرف

ص: 316

برای اینکه گفتگو در مضاف حقیقی است و حکم آنرا ذکر نکرده است و حق نزد من این است که اضافه امری است اعتباری و تحقق خارجی ندارد والا دور لازم میآمد و تردیدی در معارضه با آن نشده

هفتاد و هشتم = منظور از خلق انسان حصول کمال درقوهء علمیه ، و عملیه است و بالاترین مراتب درقوه علمیه عقل مستفاد است ، و قوهء عملی در علم و امتناع از کارهای زشت و گرد امور واجب گشتن و اخلال بچیزی نکردن که امام باید دارای این قبیل صفات عالیه بوده باشد و ترغیب مردم بتکمیل قوهء عملی و علمی و خواندن مردم بآنها و باید امام در قسمت تکمیل کامل باشد ، والّا صلا حیت تکمیل را ندارد پس چنین کسی باید معصوم بوده باشد.

هفتاد و نهم= امام شريك قرآن است در آیات و احکام زیرا آیات احکام شرعی غیرمتناهی است ولی مجتهدین همه چیز را بدانند ، پس محتاج به امام هستند و باید چنین اما می عالم بکلیهء مسائل قرآنی و غیر مرقوم در قرآن بوده باشد و غیر معصوم نمیتواند چنین باشد

هشتادم = اگر امام معصوم نباشد لازم میآید انتفاء حاجت بسوی او در حال ثبوتش پس تناقض لازم میشود ، ولازم باطل ، وملزوم مثل او

بیان ملازمت، اگر تحقق یابد وجه حاجت بچیزی با تحقق آن چیزیا باقی میماند وجه حاجت یا منتفی میشود با فرض وجود او

در اوّل ، لازم میآید باینکه نباشد او محتاج اليه حاجت بوجود اومنتفی میشود، پس اگر مندفع شد حاجت بوجود او نمیباشد تمام محتاج اليه واگر بوده باشد چیزی غیر از او اضافه میشود باو مایهء اوّل منتفی است دراینجا قطعا با فرض طاعت مکلّف در جمیع آنچه که امر و نهی میکند باو و محتاج بغیر

ص: 317

نیست در امتثال اوامر شرع. و دوم بی نیاز است پس وجود او منتفی نمیکند حاجت را و نه بانضمام غیر او محتاج نیست قطعا ، پس وجود و عدمش در انتفاء حاجت مساوی است همچنانکه بیان شده است

پس میگوئیم: راه بوجوب حاجت با مام خود لطفی است در ارتفاع زشتيها وعمل واجب پس ثابت شد باینکه فعل زشت و اخلال به واجب نمیباشند مگر از کسیکه معصوم نمیباشد نمیباشد، پس ثابت شد باینکه جهت حاجت ارتفاع عصمت و جواز فعل قبیح واقتران علم بحاجت به علم و به دانائی ، و برمیگردد حاجت بوجوب امام از جهت ثابت بودن لطف و جهت حاجت به بودن لطف وارتفاع عصمت و جایز بودن فعل زشت .

واما دوم ، بجهت حاجت و اقتضای آن مانند نافی برای نفس حاجت پس اگر امام معصوم نباشد خارج از علت نمیشود، وحاجت مندفع نمیگردد به وجود او ولازم میآید استغناء از او در حال حاجت بوی

و اما بطلان دوم ظاهر است ، بعلت لزوم تناقض

اعتراض کرده اند که خلاصهء کلام شما اینستکه معصوم احتیاجی با مام ندارد و این مخالف و مناقض قواعد شما است، زیرا حضرت علی علیه السلام در زمان حیات حضرت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) معصوم بود ولی محتاج بحضرت رسول صلى الله علیه وآله بوده است و همین گفتار در مورد حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السلام در زمان حضرت علی علیه السلام جاری است

اگر بگوئید ، حضرت علی علیه السلام محتاج بحضرت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) ، نبوده این عقیده دال برخروج از دین است

واگر بگوئید او معصوم نبوده آن خروج از قاعدت شما است ، زیرا امام

ص: 318

از اول عمر تا بآخر معصوم است .

جواب داده است سید مرتضی قدس الله سره باینکه ما منع میکنیم حاجت معصوم را بسوی امام میباشد لطفی دردوری جستن از زشتیها وفعل واجب و منع نمیکینم حاجت باو را از غیر این وجه و کلام ما در تعلیل حاجت است به امام لطف میباشد در امتناع از زشتیها ، و نمیباشد در تعلیل، غیراین حاجت و وقتیکه ثابت شد فی الجمله پس عصمت امیرالمؤمنین مسلّم ، و احتیاجش بحضرت رسول اکرم (صلی الله علیه آله) هم مسلّمست و اگر مستغنی نباشد از او درغیر این مورد از تعلیم و توفیق و آنچه شبیه بآنها است و همین قول ، دربارهء حسنین علیهما السلام جاری است با اینکه آندو مستغنی از عصمت بوده اند از امام دیگری و آن لطفی است برای آنان در امتناع از قبایح پس جایز است احتیاج آن دو بامام بجهتیکه ذکر کردیم ما

هشتاد و یکم = اگر امام معصوم نباشد لازم میآید انتخاب و تالی باطل است پس مقدم نیز مثل آن است .

بیان ملازمت : بدرستیکه بمنظور غائى او ارتفاع جایز بودن برای خطا است پس اگر مرتفع نشود این غایت و منظور حاصل نمیشود و قبولش بیهوده خواهد بود

هشتاد و دوم = ادله و احکام شرع از کتاب و سنت به تنهائی بدون مبینی شناخته نمیشود برای اینکه در معانی آنها اختلاف کردند بالاتفاق پس محتاج به مبینی هستیم تا معانی صحیح آن احکام را بیان نماید و غیر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام کسی جایز نیست تا مبین باشد .

قاضی القضات عبد الجبار اعتراض کرده است که ما قبلا جواب داده ایم و فسادش را بیان داشته ایم

ص: 319

و این گفتاری است که دانسته شده است بطلانش بالضروره برای وجود جاهای بسیاری از کتاب و سنت و مشکل شد بربسیاری از علما و آنها را ناتوان کرد که قطع کنند در آن بريك چيز معینی واگر در نبود در قرآن مگر آنچه که خلافی دروجودش نیست و برطرف کردنش هم ممکن نیست و آن عبارت از مجمليكه بدون شك احتیاج دارد به بیان و توضیح مانند گفتار خداوند :

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً

" یعنی بگیر از دارائیشان صدقه " یعنی زکوة "

و گفتار خداوند بزرگ : و فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّائِلِ وَالْمَحْرُوم

"یعنی برای اموالشان حقی است معلوم برای سائل و محروم " ومانند اینها از آنچه گفتیم و آن بسیار است و هرگاه ناچار از بیان و ترجمهء آن باشد که مراد تام و کامل از آن معلوم شود ، پس اگر تسلیم شویم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تصدی کرد برای بیان تمام آنچه که احتیاج به بیان دارد و چیزی از آن باقی نگذاشت که خلیفهء او و جانشین بعد از او بیان کند و این نهایت آنچه را که پیشنهاد کردند مخالفین در این موضوع هر آینه احتیاج بود بعد از او بامام در این وجه احتیاج بود آنهم احتیاج ثابتی برای اینکه ما میدانیم که بیانش صلّى الله علیه وآله اگر چه حجت باشد در کسیکه با او مشافه و گفتگو کند ، و بشنود آنرا از کلامش پس آن همچنین دلیل است بر کسیکه بعد از او بیاید از کسیکه معاصر او نباشد و نزدیک باشد بزمانش و نقل کنند آن بیانرا امت و ما بیان کردیم که آن ضروری نیست و ایمن هم نیست از ایشان که عدول کنند از آن پس ناچار از آنچه که ذکر کردیم از وجود اما می که ادا کند و برساند بیان پیغمبر "صلی الله علیه و آله" را برای مشکلات قرآن و توضیح بدهد از آنچه پوشیده است ، از آن برماپس ثابت شد احتیاج بامام معصوم با وجود تسلیم شدن ببیشتر قواعد

ص: 320

مخالفین

اعتراض کرده قاضی القضات بمعارضهء بامام باینکه کسیکه غایب شد از او یا اینکه کلامش را نقل کنند با و بوسیلهء تواتر یانه پس اگر اول باشد ، پس همین معنی جریان پیداکند در پیغمبر (صلی الله علیه و آله) واگر دوم باشد پس همچنین جریان پیدا کند مانند آن دربارهء پیغمبر (صلی الله علیه و آله) .

جواب داد از آن ، سید مرتضی رحمة الله باینکه فرق است بین امام که باید مراعات شود بیانش و امام بعد از او پس ایمن میشود در آن از تغییر برخلاف پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نسبت بما بعدش .

هشتاد و سوم = امام واجب است که پیروی شود و از اواطاعت شود پس اگر که معصوم نباشد ایمن نیست در آنچه که امرونهی کند بآن اینکه قبیح باشد و جایز نیست بتکلیف مردم که از او پیروی کنند و ملزم با طاعت از او باشند بلکه اگر معصوم نباشد ممتنع نیست که مرتد شود و دعوت بارتداد نماید و نیست پس از ثبوت عصمت مگر گفتار با اینکه ناچار از وجود امامی که تصریح شود بر او در هرزمانی و اعتراض کرده بر این موضوع قاضی عبد الجباری چند وجه :

اول = اینکه فقط لازم میآید این معنی اگر بگوئیم بوجوب پیروی کردن از امام در هرچیزی و چنین نیست یعنی ما چنین نگفتیم، بلکه امام نزد ما او کسی است که قیام کند با مور معینی در شرع و کسیکه لازم است اطاعت کردن از او بآنچه که بیان شده است در شرع و این امری است که پسندیده شده است. همانطوریکه روایت کرده شده از ابی بکرکه گفته است:

از من اطاعت کنید مادامیکه اطاعت میکنم از خدا پس هرگاه معصیت کنم خدا را پس طاعتی برای شما از من نیست و این روش حضرت علی (علی السلام) است در آنچه که امر میکرد بآن

ص: 321

نباید گفته شود: هرگاه امام دعوت کند گروهی را بجنگ یا غیر جنگ آنها نمیدانند علت آن چیست لازم است که از او اطاعت کنند پس اگر بگوئید لازم است اطاعت کنند پس لازم میآید که معصوم باشد برای اینکه اگر او چنین نباشد ممکن است که در آنچه که امر کرده است زشت باشد

واگر بگوئید اطاعت لازم نیست لازم میآید شکست او پس منتفی میشود فایدهء او برای اینکه ما میگوئیم آنچه که واجب است پیروی کردن از او در آنچه زشتی آن معلوم نباشد اگرچه امرش بزشتی ممتنع نباشد ولی فاعل آن مقدم است بجهت خوبی آن از جهت عمل کردن آن نه وجهی که زشت باشد چنانچه اگر بنده ای مکلّف باشد، که اطاعت کند از اربابش در آنچه که نداند زشت است بروجهی که ذکر شد پس همچنین اتباع امام .

دوم= ثابت شده است که مأموم در نماز مکلف است ، باینکه تبعیت کند از امام هرگاه نداند اینکه نمازش فاسد است و خارج نباید بشود از اطاعت او اگرچه ممکن است بداند اینکه در نماز امام يك زشتی سرزده است، برای اینکه او فقط تکلیف شده که ملزم است به پیروی کردن در ارکان نماز و تکلیف نشده است باینکه بداند باطن عملش پس همچنین گفتار دربارهء امام و بر همین روش جریان پیدا میکند کلام درفتاوی و احکام و غیره

سوم = لازم است از گفتارشان اینکه اطاعت نکنند مردم از احکام هرگاه معصوم نباشند برای مانند این علتی که ذکر کرده اند واگر واجب نباشد برای خاطر آن عصمتشان و مانع نباشد از وجوب اطاعتشان مادامیکه ندانند آنها دعوت میکنند بمعصیت پس همچنین گفتارمان در امام و جواب از اول از چند وجه است :

اوّل = اینکه اگر واجب نبود پیروی کردن از او مگر در آنچه که معلوم

ص: 322

باشد خوبی آن لازم میآید شکست او " یعنی امام " برای اینکه مکلف میگوید باو من نمیدانم این خوب است مگر بگفتارتو و گفتار تو حجت نیست ، ووجوب پیروی کردن از او در آنچه که نداند زشتی او برطرف نمیکند وجه مفسده را برای اینکه مفسده فقط لازم میآید از عدم ایمنی مکلف از امرکردنش به زشتی و ممکن بودن ارتکابش خطا را و این بر طرف نمیشود مگر با برطرف شدن این ، احتمال ونقيض ممكنه ضروری، پس واجب است گفتار به ممتنع بودن عمل زشت بر او و این همان عصمت است

دوم = آنچه که ذکر کرد آنرا سید مرتضی قدس الله سره از اینکه و جوب تبعیت کردن از غیر معصوم در آنچه که نداند زشتی آنرا مستلزم است ممکن بودن ، که خدا را بپرستد به عمل زشتی بيك وجهی از وجوه برای ممکن بودن که آنچه را که امر کرده است بآن معصیت با شد ولی چنین مطلبی محالست پس لازم است عصمت آن

سوم = آنچه که سید مرتضی رحمة الله ذکر کرد همچنین ، و آن اینکه امام فقط امام است در تمام دین و آنچه که تبعیت نشود از او در این خارج میشود از بودن آن امام است در آن مسائل و این جمله مورد اختلاف نیست ، و کسی نمیتواند که در آن منازعه کند، برای اینکه منازعه در این اطلاق مخالف اجماع است .

و اما آنچه را که روایت کرد از ابی بکر پس نه علم و نه عمل را میرساند برای اینکه ما اولا منع میکنیم از امامت او واینکه آن خبر واحدی است ، که در مسائل علمی فایده ندارد

و همچنین برای اینکه آن اگر بیان کند که هرچه بگوید حجت نیست ، پس یا اینکه هیچ چیزی از گفتارش حجت نباشد پس دیگر حجتی درخبر

ص: 323

مذکور نیست

واما اگر بعضی از گفتارش حجت است، و بعضی دیگرش حجت نباشد پس همچنین دلالت ندارد برای جایز بودن که آن خبر از آن بعضی که حجت نیست باشد ، واصل، در آن که قضیهء جزئية صلاحیت برای کبری ندارد در شکل اوّل ، پس در این هنگام ممکن نیست استدلال کند با گفتارش که این روش امیرالمومنین علیه السلام است، پس نیست در آن ، غیر از ادعای زیادی کردن، و روایتی از او که دلالت بر آن داشته باشد ذکر نکرده است تا دربارهء آن گفتگو کنیم، و چیزیکه ایمنی میدهد ما را ، پس آنچه که گمان برد که قیام دلالت است بر امامتش و قیام آن براینکه امام واجب است که معصوم باشد، و از آن پیروی شود در تمام این گفتارش آنچه که واجب است پیروی کردن از آن در آنچه که قبحش دانسته شود اگرچه امرش بقبح باشد ولی فاعلش اقدام کرده است بخوبی نه بروجهی که زشت باشد "یعنی بعقیدهء فاعل امر بزشتی نکرده است" .

میگوئیم: که این محال است که فعلی بصورت زشتی واقع شود به يك وجهی از برخی عمل کنندگان و واقع شود برهمان وجه از يك عامل دیگری و زشت نباشد، برای اینکه علت زشتی وجوه و اعتبارات است اگر امام بآن دعوت کند و آنرا انجام بدهد و زشت باشد از او صحیح نمیباشد برای اینکه او عالم است بزشتی آن، بلکه برای اینکه توانائی دارد از علم پیدا کردن بآن، برای اینکه توانائی در این باب قیام میکند مقام علم واتباع امام اگر توانائی داشته باشند از علم بزشتی جنگ و آنچه که در آن فساد باشد دردین زشت میشود سرزدن آن از آنها ، و اگر ندانند و جهش را در آن ، حال برای توانائی آنها از علم بزشتیش، پس ناچار از اینکه باشند توانا

ص: 324

پس چگونه جنگ زشت میباشد از او و زشت نباشد از ایشان

واگر تسلیم شود بجواز عدم تمکنشان از علم بجای جنگ نسبت به قبح و حسن آن ضررندارد ، همچنین برای اینکه سخن مادر آنچه که امکان داشت برای ایشان از علم بحالش ، از جمله آنچه که امام بانجام دادن آن آنها را دعوت کرده است، و اگر برقرار شود برای او آنچه را که میخواهد از جنگ برقرار نمیشود مانند آن برای او در غیر آن از اموردین، برای اینکه امام ناچار اینکه باشد امام در سایر امور دینی و مورد پیروی باشد در تمام آن آنچه که علتش معلوم است برای اتباع و آنچه که معلوم نیست ، بنابر آنچه ، که استدلال کردیم برآن از پیش، پس لازم میآید بنابراین اگر آنها را دعوت کند بغیر از جنگ از آنچه که ممکن نیست که مورد منازعه قرارگیرد ، و ادعا شود حسن بودن آن اگر لازم شود اطاعتش و پیروی کردن از اوامرش از لحاظ وجوب پیروی کردن باو .

پس اما بنده هرگاه تکلیف شود با طاعت کردن مولایش در آنچه که زشتی آنرا نداند، پس آنچه که بتواند علم بزشتی او پیدا کند آنوقت میتواند حکم کند که آنچه میداند زشت است

واما آنچه که ، راهی برای علم پیدا کردن بحالش نداشته باشد پس جایز است اینکه عملش نسبت با و زشت نباشد اگرچه نسبت بمولی زشت است وحال امام چنین نیست، برای اینکه سخن ما بر آنچه که امر شده ایم برای پیروی کردن از او در آنچه که ممکن است، علم پیدا کردن بحالش پس ناچار آنچه که زشت باشد از او زشت میباشد همچنین از ما واز...

دوم = اینکه امامت در نماز امامت حقیقی نیست برای اینکه ثابت نمیشود در آن معنای پیروی کردن حقیقی برفرض اینکه تسلیم شویم که آن امامت

ص: 325

حقیقی است، ولی پیروی کردن آنجا در آنچه که تکلیف در آن وابسته به بگمان است و آنجا پیروی کردن برای بدست آوردن علم و برطرف کردن احتمال و شك و ريب واز

سوم = اینکه امیر بر او والی معین شده و بواسطهء عصمت امام و عدم سهل انگاری او میترسد از مواخذه و معزول کردن او و خطایش تلافی میشود بنظر امام بر او و وجود امام، پس میتوان این معنی تلافی کرد ، بر خلاف آن حاکمیکه ولایت بر او نباشد، که نمیترسد از مجازات کسی که آن تسلّط داشته باشد بر عالم و نیست کسیکه برا و سلطه داشته باشد .

و همچنین امام دارای ولایتی است که تبعیت عمومی را دربردارد اما ولایت امیر ياحاكم مخصوص و خاص بيك محلی است .

و گفته : سید مرتضی قدس الله سره ، پیروی کردن از امام لا بد و ناچار از اینکه مخالف باشد با پیروی کردن از هرکس که پائینتر از او باشد از حاکم و قاضی و امیر و برای اینکه معنای امامت همچنین ناچارکه مخالف باشد با معنی امارت بغیر رجوع بخلاف اسمش و اگر ناچار با شد از تمیز دادن بین امام و کسانیرا که ذکر کردیم از امرا و غیرشان در معنی پیروی کردن پس مزیتی نیست که ممکن است ثابت کردن آن بجز آنچه را که ما ذکر کردیم و این مطلب مورد نظر و تأمل است زیرا محال لازم دروجوب تبعیت کردن از غیر معصوم اینجاهم میآید و این نفع نمی بخشد در برطرف کردن آن و برای اینکه مزیت را منحصر باشد در آنچه که ذکر کردید منع میکنیم

هشتاد و چهارم = امام دارای صفاتی است :

اوّل - اینکه یکی باشد

دوم - اینکه خودش از طرف خودش والی و امیر قرار میدهد ، ولی

ص: 326

کسی نباید بر او امارت کند .

سوم-اینکه او نمیتواند که برکنار کند ولی کسی نمیتواند که او را برکنار کند

چهارم- اینکه واجب است اطاعت کردن از او ولی واجب نیست که او از دیگری اطاعت کند در حال امام بودن

پنجم - سخنش و عملش هريك از آنها دلیل است .

ششم - عقیده پیدا کردن به ثواب در اعمال و اقوالش و قطع پیدا کردن بعدم خطایش

هفتم - دارای تصرف مطلق است

هشتم - حلال است جنگ کردن با مخالفش تا اینکه برگردد با طاعت او بمجرد اینکه او مخالف شود .

نهم - واجب بزرگ داشتن او مانند بزرگ داشتن پیغمبر (صلی الله علیه و آله)

دهم- اینکه او نگاه دارندهء شرع است

یازدهم - جنگ و جهاد منوط با مرو دعوت او است

دوازدهم - اینکه او حدود را برپا کند

سیزدهم- اینکه او با طاعت دعوت کند و مردم را بآن نزديك كند

چهاردهم - اینکه مردم را از معاصی دور نماید، اگر این بیان شد میگوئیم این چیزها به عصمت احتیاج دارد .

اما اول - پس برای اینکه یکی بودنش موجب میشود نبودن کسی که او را باطاعت نزدیک کند و از معصیت دور کند، پس احتیاج ندارد زیرا علت احتیاج بر او منتفی میباشد و آن عدم عصمت است .

و اما دوم= پس برای اینکه اگر ایمنی از خطای او نبود نمیشود که حاکم کند کسیکه حکومتش خوب نباشد و سبب با شد برای از بین رفتن دین و فساد

ص: 327

مسلمین است .

و اما سوم = پس برای اینکه اگر او کنار نرود پس ایمن است از مرتکب شدن خطایش و اگر کسی را برکنار کند ممکن است که ولایت را واگذار کند بکسیکه پاکتر باشد.

وا ما چهارم = پس احتیاج او بعصمت آشکار است و اگر چنین نباشد یکی از چهار چیز لازم میآید، یا شکست خوردنش در برابر مخالفین ، یا ممکن بودن وجوب معصیتش در نفس امر ، يا تكليف ما لا يطاق ، یا تناقض برای اینکه اگر واجب شود اطاعت کردن از او در آنچه که صوابش را بداند . لازم میآید شکست خوردنش برای اینکه در اینصورت گفتار او حجت نیست و دعوی مکلف بعدم دست یافتن بدلیل ردش ممکن نیست ، واگر اطاعتش بطور مطلق واجب باشد لازم میآید ممکن بودن و جوب معصیت برای جایز بودن امر کردن او بآن واگر در برخی از احکام غیر معین باشد لازم میآید تکلیف مالا يطاق واگر اطاعتش در هیچ چیزی واجب نباشد این تناقض دارد با وجوب طاعتش

واما پنجم = پس برای اینکه اگر خطا کردن او جایز باشد سخنش ، و عملش دیگر دلیل نیست

و اما ششم = اگر خطا بر او جایز باشد، اعتقاد بصواب او در افعال ، و اقوالش بدست نمیآید و معلوم نمیشود قطع بعدم خطایش بواسطهء عدم اجتماع قطع با امکان نقیض نباید گفته شود، که این منتقض می شود به چیزهای عادیات برای اینکه ما میگوئیم ثابت شدن عادت معلوم نیست دراینجا پس حصول قطع محال میباشد

و اما هفتم = برای اینکه تصرف مطلق از حکم محال است که آنرواگذار

ص: 328

کند بکسیکه ممکن است از او سرزدن ظلم وانواع تعدّی و خطا در گفتارها و اعمال

و اما هشتم = پس برای اینکه مخالفت کردن غیر معصوم بمجرد مخالفت کردن با او در هر چیزی ممکن نیست بحصول قطع در سبب بودنش برای جنگ یا کشتن به سبب جواز بودن حق در طرف مخالف پس لازم لازم میآید که قابل حق یا فاعلش ممکن است که واجب شود جنگ کردن با او بمجرد آن ، و این محال است بالضروره

وأما نهم = پس برای اینکه بزرگ داشتن پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در هر حالی واجب است و غیر معصوم ممکن است که صادر شود از او آنچه که موجب حد مجازات است، پس اگر واجب نباشد که اجرا شود بر او عقوبت دراینصورت تشويق باعمال زشت میشود، واگر واجب شد عقوبتش، پس اگر باقی بماند بزرگ داشتن او ، اجتماع نقیض میشود، واگر واجب نباشد بزرگ داشتن او ، در اینصورت این معنی ناقض حکم بوجوب بزرگ داشتن او همیشه

و اما دهم = پس برای اینکه از غیر معصوم قطع حاصل نمیشود بنگهداری او برای شرع پس اعتماد به گفتارش حاصل نمیشود، و دراینصورت فایدهء او منتفی میشود

و اما یازدهم = پس انسان خود را و دیگری را نمیکشد مگر بگفتارکسی که بداند بطور یقین صحت گفتارش را و اینکه او بمنزله خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و این معنی تحقق نمی یابد مگر نسبت بمعصوم .

و اما دوازدهم - پس برای اینکه اقامت کنندهء حدود ناچار از اینکه محال باشد براو انحراف و تعدّی از حق و مراقبت کردن درحد و محال است براو سبب حد والا اگر چنین نباشد هر آینه دیگری همچنین اقامت کنندهء حدود میبود پس اقامت کننده خدود و انحصار باو نداشت

ص: 329

اما سیزدهم و چهاردهم = پس برای اینکه مقرب با طاعت ناچار اینکه باشد نزدیکتر از دیگران همیشه با طاعت و تبعید کننده از معاصی ناچار اینکه همیشه دورتر باشد از معاصی نسبت بدیگران و این همان عصمت است.

هشتاد و پنجم = و جوب عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) با عدم وجوب عصمت امام از چیزهائی است که با هم جمع نمیشوند ، واوّل ثابت است پس دوم منتفی میشود .

اما منافات، پس برای اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خبر میدهد از خداوند بزرگ و پیروی میشود از عملش و گفتارش و واجب است تبعیت کردن و اطاعت کردن از او پس یا اینکه این معنی اقتضای وجوب عصمت را میکند یا نه پس اگر اوّل با شد عصمت امام هم واجب میباشد برای تحقق یافتن همین علت در او واگر دوم باشد عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم واجب نمیباشد

و اما ثبوت اول ، پس برای اینکه حجت بودنش در آنچه که خبر میدهد از خداوند موجب میشود که جایز نباشد بر او آنچه که آنرا نقیض و بی اثر کند از لحاظ حجیت از قبیل غلط و سهو و نسیان و غیر آن و برای عدم اعتماد در اینصورت بگفتارش و عملش

هشتاد و ششم = هرچه که عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) واجب باشد عصمت امام نیز واجب است و مقدم حق است پس تالی مانند آن است .

اما حقیقت بودن مقدم پس برای گفتار خداوند : لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ

"یعنی تا نباشد برای مردم برخدا بهانه ای پس از فرستادن پیغمبر صلّی الله علیه وآله پس اگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) معصوم نباشد ، هر آینه برای مکلف بهانه ای بود، برای اینکه گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در اینصورت برای اودلیل قطعی

ص: 330

نیست برای احتمال دادن نقیضش و یا منتفی شدن دلالت بودن آن اگر چه امارت ثابت باشد، بهانه تحقق می یابد .

وا ما ملازمت ، پس برای اینکه عدم امام معصوم باقی میگذارد برای مکلّف بهانه ای زیرا مکلفیکه پیغمبر (صلی الله علیه و اله) را ندیده است و آنچه که در قرآن وسنت موجود است مجمل است و متشابه و اضمار و آنچه که احتیاج بتفسیر دارد ، و عدم مقرب در اینصورت به گفتار غیر معصوم دلیل نیست ، و مجمل و متشابه دلیل نیستند، پس اگر امام معصوم نباشد هر آینه بهانه ای که منتفی شده ثابت میگردد

هشتاد و هفتم = هرچه که امام برتر از اتباعش باشد واجب است، که معصوم باشد . ولی مقدم حق است ، پس تالی " یعنی نتیجه " مانند آن است

اما ملازمت پس برای اینستکه امام اگر در يك، وقتی از اوقات معصیت کند پس یا در آن حالت هريك يك از مردم معصیت کنند پس جمع میشود امت برخطا و معصیت و آن محال است برای آنچه که تحقق یافت بر ادلهء اجماع ، و اما اینکه هیچ کس معصیت نکند پس در این حالت غیر عاصی برتر از عاصی پس غیر امام برتر میباشد ، پس خارج میشود از امامت و امامت او برقرار نمیباشد و این همان فسادی است که موجب هرج و مرج است و سبب میشود برای تكليف مالا يطاق

واما اینکه امام باشد با وجود بودن امام برتر همیشه و حال آنکه برتر نیست در این حالت و این تناقض است .

و اما حقیقت مقدم پس برای محال بودن تقدیم مفضول برفاضل و محال بودن تقدیم مساوی برای ممتنع بودن ترجیح بلا مرجح و علم بآن ضروریست

ص: 331

هشتاد و هشتم = امام آنست که در برداشته باشد هرچه را که میداند هريك از مکلّفین که جایز است خطای آنها نسبت بحق و ارتکاب شریعت ، در هر حکمی و حالی و اجبار آن براین معنی با تمکنش و مانع هر مکلفی از خطا با تمکن دائمیش پس اگر یکوقتی از اوقات خطا کند امام نمیباشد برای اینکه قضيهء مطلقهء عامه نقيض دائمه است پس خطای او ملزوم است برای محال پس محال میباشد

هشتاد و نهم = محال است ممکن بودن تحقق یافتن چیزی با فرض کردن وجود ضدش یا تحقق یافتن نقیضش واگر چنین نباشد د و نقیض جمع میشوند، و امامت ضد است برای خطاء و نسیان و قویترین چیزی است که مخالفت دارد با آن ، پس محال است جمع شدن آنها دريك محل واحدی و در يك، وقت واحدی و ما مخالفت را گفتیم برای اینکه امامت عبارت است از تبعید کننده از خطا و معاصی و آنچه که مقتضی است برای مبعد از چیزی و برای عدمش ضدیت دارد با آن و مخالف است با آن پس ظاهر شد که تحقق امامت در هر آینه واجب میشد امتناع خطا بر او و این همان عصمت است

نودم= آنچه لازمهء احتیاج برای امامت است امتناع خطا نیست بلکه آن بی نیاز کننده از آن در تقریب و تبعید نه در وجوب خطا والا لازم میآید تكليف مالایطاق پس باقی ماند اینکه آن امکان خطا با شد تا حاصل شود بآن عدمش، پس امام آنستکه اخراج کننده برای خطا باشد ، از حد امکان بامتناع و نیست چیزی قویتر در مخالفت در وجود از علت امتناع پس با تحقق امامت خطا محال میگردد که آن همان مطلوب است

نود و یکم = نسبت وجود به خطا با امامت :

اما وجوب ، وآن محال است برای اینکه با عدمش امکان است و محال

ص: 332

میباشد اینکه مقرب باشد بآن پس چگونه علت باشد در آن

و اما امکان همچنین است پس وجودش مانند عدمش ، پس ایجابش بیهوده میباشد

واما ترجيح دادن عدم ولی رجحان غیر از آنچه که سببش وجوب باشد محال است. والّا جایز میبود فرض کردن وجود مرجوح با علت رجحان در يك، وقتی و عدمش دروقت دیگری پس ترجیح دادن یکی از دو وقت بوجود و دیگری را بعدم، اما اینکه محتاج باشد بمرجح یا نباشد، و دوم محال است والاجایز والا جایز بود ترجیح بدون مرجّح ، واول مستلزم است عدم آنچه که فرض شد مرجح تامی است مرجح تام باشد و این خلف است ، واما امتناع پس همان مطلوب است

نود و دوم = معلول امامت با ترجيح عدم خطا يا امتناع خطا وهريك كه باشد مطلوب لازم میگردد .

اما بر تقدیر اوّل ، پس برای اینکه هريك از دو طرف ممکن با تساوی بودن محال است انجام گرفتن آن، پس با مرجوحیت اولی است، و هرگاه محال باشد پس مطلوب آشکار است برای اینکه علت هرگاه تحقق یافت واجب میگردد تحقق معلول ، پس هرگاه امامت تحقق یابد خطاهم ممتنع میگردد ، که آن همان عصمت است

نود وسوم = هر عرضی توقف دارد بر استعدادی که مسبوق باشد ، به استعداد محل برای او واستعداد تام آنستکه بوجود میآید ، پس از آن آنچه مستعد است بدون فاصله، پس امامت که آن مبعد از خطاء و مبعد از چیزی منافات دارد با آن برای اینکه موجب میشود برای بطلان استعدادی که آن شیء بر آن توقف دارد، پس امامت با خطا منافی است و تحقق یافتن

ص: 333

یکی از دو منافی مستلزم امتناع دیگری است، پس امامت موجب میشود امتناع خطا را که آن همان مطلوب ما است

نود و چهارم = هر چیزی که نسبت داده شود بدیگری یا اینکه مانند او باشد یانه ، و دوم یا اینکه منافی با آن باشد که محال است اجتماع آن با او یانه ، واین قسمت منحصر است و قابل تردد نیست میان نفی و اثبات پس امامت اگر مسبت داده شود بخطا یا اینکه باشد از قسم اوّل و آن محال است و الا هرآینه باطل میشد استعداد او انتفاء مطلق خطاء و ماهیت مطلق از لحاظ خودش که غایت وجودش است بوجود نمیآید و آن آشکار است ، برای اینکه هريك از دو مثل عدم ماهیت مطلق از لحاظ خودش و در غایت وجودش میباشد برای محال بودن عدمش با آن زیرا آن مثل است ، پس وجودش مستلزم وجود ماهیت مطلق است ، پس چگونه از آن عدم خواسته شود .

و اما اینکه از قسم سوم باشد و آن محال است ، والا با آن ابعد نمیبود برای اینکه هرچه که اجتماعش با چیزی ممکن است منافی با او نمیباشد و جمع میشود با علت وجودش و با آن ابعد نمیباشد. و برای مساوی بودن نسبت وجود و عدم یا رجحان وجود بطور مطلق پس معین میشود که از قسم دوم باشد و تحقق یافتن یکی از دو متنافی مستلزم امتناع دیگری است والا ممکن میشد اجتماع نقیضین و آن محال است

نود و پنجم = امام هدایت کننده است همیشه و عاصی هادی نمیباشد فی الجمله پس امام عاصی نیست .

اما صغری: پس برای اینکه مراد از آن امام است ، زیرا مراد از آن هدایت در يك وقت بخصوص نیست ، و نه دريك حكم معيني بدون حکم دیگر ، و نه نسبت به بعضی بدون بعض دیگر

ص: 334

وا ما کبری: پس برای اینکه عاصی گمراه کننده است مادامیکه است و گمراه کننده هادی نمیباشد مادامیکه گمراه کننده است .

نود و ششم = امام اقامه کنندهء شرع است، و وادارکنندهء عمل بآن همیشه ، و شخص عاصی چنین نیست، مادامیکه عاصی است پس چیزی از امام عاصی نیست ،

امّا صغری : پس آشکار است، برای اینکه غایت از امام همان است . وا ما كبری : پس آشکار است .

نود و هفتم = علت غائی در امامت فقط آن برطرف کردن خطا است ، و علّت غائى علّت است بماهيتش، و معلول است بوجودش پس دلالت کرد بر اینکه برطرف کردن خطا معلول امامت است و اما مت تحقق یافته است پس برطرف شدن خطا تحقق یافته است مادامیکه آن در محلش تحقق یافته است و آن وجود امام است ، پس عصمت آن لازم است

نود و هشتم = هر چیزیکه اگر نسبت داده شود بد یگری پس یا اینکه واجب با او باشد یا ممتنع یا ممکن ، پس اگر نسبت داده شود خطا بامامت پس با فرض تحقق یافتنش، یا اینکه واجب است وجود خطا با آن پس مفسده میباشد ، برای اینکه بدون آن جایز است، پس اگر با وجود آن واجب بگردد مفسده میشود و این خلف است و اگر با آن ممکن باشد وجود و عدمش مساوی است پس فایدهء آن منتفی میباشد و آن قطعا محال است و اگر نسبت با و ممتنع باشند مطلوب ثابت میگردد

نود و نهم =مکلّف که با امامت نباشد دارای نسبتی است نسبت با طاعات و برطرف شدن معاصی و آن جایز بودن فعل وترك است پس با وجود امامت یا اینکه مکلّف نسبت با طاعت نزد یکتر میگرد د و نسبت بمعصیت دورتر

ص: 335

میباشد با قدرت امام بر او و علم باو یا نه ، ودوّم محال است ، والا هرآینه وجودش مانند عدمش میبود پس اول معین میشود پس هر مکلفی که امام قدرت دارد از تعریف کننده او باطاعت و تبعیدش از معصیت و علم داشتن به او واجب است برای او این معنی پس ممتنع است بر او برگشتن از این معنی و امام قادر است برخودش والا مکلف نمیبود، پس واجب است برای او آن و ممتنع است از او نقیضش و شمرده نمیشود که او در تحت زور است یا مجبور است که آن همان عصمت است

صدم = امتناع خطا وامامت با قدرت امام نسبت بمكلف و توانائی او بر منعش از معاصی و وادار کردن او برطاعات و علم اوبآن و با طاعت مکلف با اینکه میان آنها ملازمتی باشد یا نه و دوم محال است والا ممکن است با آن اینکه اطاعت واقع نشود و معصیت واقع شود و فایدهء امامت منتفی میگردد ، برای اینکه فایدهء امام اینکه وادار کند مکلّف را با طاعت و قدرت او نسبت به مکلف و توانائی او بر وادار کردنش برانجام اطاعات و مانع شدن او را از معصیت که دراینصورت اطاعت تحقق می یابد و همچنین دوری از معصیت پس باقی میماند اینکه میان آنها تلازمی باشد .

پس اما اینکه امامت با دو شرط مذکور ملزوم باشند برای رفع خطا ، یا بالعکس، یا اینکه ملازم از دو طرف باشد ، واوّل وسوم مطلوب است و دوم محال است. والا هر آینه با تحقق امامت واطاعت مکلف برای امام ، وقدرت امام از تبعید او از معصیت ، و تقریب او بطاعت میشود ، پس ممکن میبود اینکه مکلّف دورتر از اطاعت باشد و بمعصیت نزدیکتر ، و آن محال است و الا فایدهء آن منتفی میشد، و ما ملزوم مطلوب از سومی واول گفتیم برای اینکه ملزوم امامت است و قدرت امام بروادار کردن مکلف براطاعت و دور کردن او

ص: 336

از معصیت و اطاعت مکلف برای او وسوم در امام تحقق نمی یابد ، برای اینکه اطاعت میان انسان و خودش تحقق نمی یابد، پس میماند دواولی و آن دو تحقق می یابند ، پس مطلوب ما ثابت میشود .

****

ص: 337

بسم الله الرّحمن الرّحيم

اول = از ادله ای که دلالت میکند بروجوب عصمت ائمه علیهم السلام با توانائی امام بر وادار کردن مکلف براطاعت و دوری کردن او را از معصیت وعلم او بسبب برای عمل مكلّف طاعت را وا متناعش از معصیت بطور اتفاق باشد اما اینکه چنین باشد از اسباب اتفاقی و آن محال است . برای اینکه اتفاقی دوام ندارد و این سبب تأخیرش دوام دارد یا از اسباب ذاتی دائمی است و آن مطلوب است

دوم = هر امامی اطاعتش بالضروره واجب است ، مادامیکه امام است زیرا اگر واجب نباشد اطاعت او هر آینه خداوند نقض غرض کرده است و تالی "یعنی این نقض غرض " باطل است پس مقدم " یعنی اگر اطاعتش واجب

ص: 338

نباشد " هم باطل است

بیان ملازمت، اینکه خداوند هرگاه امامی را نصب کند و واجب کند بر او که امت را به فعل اطاعت دعوت کند ، سپس واجب نکند برایشان طاعت او را بلکه گوید اگر خواستید از او پیروی کنید و اطاعت نمائید و اگر خواستید نکنید در اینصورت فایدهء او منتفی میشود ، و غرض بالضروره متنقض میشود واما بطلان تالی پس آشکار است پس اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه صدق پیدا میکند که برخی از امام طاعتش واجب نیست برحسب امکان در حالیکه اوامام است، برای اینکه امام هرگاه معصوم نباشد ممکن است که بمعصیت دعوت کند ، پس اگر واجب باشد اطاعتش واجب میباشد معصیت در حال بودنش معصیت و این خلف است و اگر واجب نباشد مطلوب ثابت میشود و اگر این مقدمه صدق کند با صدق اولی هر آینه دو نقیض جمع میشوند ، زیرا قضیهء جنيهء ممکنه تناقض میکند با مشروطهء عامه ولی اوّلی صادق است برای آنچه بیان کردیم، پس دو می کاذب میباشد و ملزومش یعنی بودن امام غیر معصوم کاذب است

سوم = در اینجا چند مقدمه است :

اولی ، هرچند خداوند بزرگ واجب کند بر مکلف پس آن واجب است در نفس امر بالضروره برای محال بودن اینکه خداوند پاك واجب کند بر مكلّف وا مرکند او را بچیزی ولی آنرا واجب نکند بر او درنفس الامر اگر چنین نباشد ، "یعنی محال نباشد "هرآینه او را تشویق بجهل و قبیح کرده است، برای اینکه الزام کردن بآنچه که لازم نیست قبیح است بالضروره .

دوم هرچه اطاعت امام در تمام اقوال و افعالیکه امر میکند به آن و نهی از آن میکند واجب کرده است خداوند آنرا بر مکلف پس مأموریه از جهت

ص: 339

امام واجب میباشد در نفس الامر .

سوم هر چه آن معصیت باشد واجب نیست بواسطهء امر امام اگر امر او را فرض بر معصیت کنیم نعوذاً بالله تعالى ، ومحال است که آنرا خدا واجب کند ، والا اگر چنین نبود لازم میآید تکلیف بضدین

چهارم ، امام آنستکه واقف باشد براحکام و شرع بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و از او استفاده میشود احکام شرعی را

پنجم ، تکلیف بمحال محال است و این در علم کلام بیان شده است.

ششم ، اطاعت امام واجب است همیشه ، در تمام اوامر و نواهیش برای اینکه یا واجب است در برخی از اوقات یا در برخی از اوامر ونواهی و در برخی دیگر واجب نیست، یا اینکه در هیچ چیزی از آن واجب نیست و تمام آن محال است بجز اوّلی ، اما دوم وسوم پس برای اینکه آن بعض یا اینکه معین باشد یا اینکه معین نباشد و دوم مستلزم تکلیف بمحال است و مابیان کردیم محال بودن آنرا ، واوّل یا اینکه معین باشد چنانچه گفته میشود در فعل فلانی یا دروقت فلانی یا بغیر از آن چنانچه گفته میشود آنچه که گمان میبرد مکلّف صحت آنرا در وقتی است که گمان میبرد که برحال مستقیم است و آن باطل است برای دو وجه :

اوّل - اینکه مستلزم شکست خوردن امام، زیرا مکلف میگوید باوکه واجب نیست بر من که از تو تبعیت کنم مگر درآنچه که گمان من بصحت آن حاصل شود یا اینکه دانا شوم بصحت آن که اقل مراتب دانستن همان ظن است در وقتیکه من بدانم از تو یا از توگمان ببرم در حال مستقیم ومنع این ظن را حاصل نکرده ام در این امر ، پس امام منقطع میشود " یعنی دلیلش با شکست ، روبرو میشود " زیرا حصول ظن و علم از وجدانیاتی است که برپا کردن برهان بر

ص: 340

آن ممکن نیست بلکه بخودی خود حاصل میشود برای صاحبش

دوم - اینکه معرف برای احکام اگر گفتارش حجت نباشد ممکن استکه مکلّف بگوید که من نمیدانم این حکم را و صحت گفتن تورا دربارهء آن مگر با گفتهء خودت و گفتار خودت بمجردش دلیل نیست نزد من پس امام همچنین منقطع میشود پس فایدهء در نصب آن نمیباشد البته ، چهارم قطعا محال است واگر چنین نبود هر آینه وجودش مانند عدمش بود، پس اول متعین میباشد و آن وجوب طاعتش همیشه و در تمام اوامر ونواهی مطلقا اگر این بیان شد ، پس میگوئیم هر چه که امام بر مکلف واجب کرده است خداوند هم آنرا واجب کرده است و هرچه که خداوند واجب کرده است بر مکلف پس آن واجب است براو در نفس الامر بالضروره و این نتیجه میدهد که هرچه امام واجب کند بر مکلف پس آن واجب است بر او در نفس الامر بالضروره، پس امام جایز است بر او خطا و معصیت کردن یا نه، واول مستلزم جایز بودن امر کردن او به معصیت است پس اگر واجب نشود نقض ششمی میشود و اگر واجب شود درنفس الامر نقض سومی میشود ، ولازم میآید تکلیف بمحال واگر واجب شود ممکن میشود صدق گفتارمان برخی از آنچه که امام امر میکند بر آن در نفس الامر واجب نیست و این نقیض نتيجهء ضروری است که آن محال است پس ظاهر شد اینکه جایز بودن خطا برامام ملزوم برای محال است، پس محال میگردد ، ودوّمی معین میشود و آن امتناع خطا و عصیان برامام است. و آن همان مطلوب است

اعتراض کردهاند برخی از فضلا براین دلیل باینکه یا تسلیم نیستیم باینکه ممکن بودن صدق گفتارمان برخی از آنچه که امام امر میکند بآن بالفعل واجب نیست درنفس الامر ثابت نیست و صدق ضرورت منافات ندارد با ممکن بودن صدقش برای اینکه امکان صدق گفتارمان برخی از آنچه که امام امر

ص: 341

میکند بر آن واجب نیست درنفس امر ممکن میشود صدق قضیه بآنچه که منافی دارد با اصل قضیهء آن گفتارمان برخی از آنچه که امام امر میکند بالفعل واجب نیست در نفس امر بالامكان ولازم نمیآید از صدق اولی صدق دومی برای اینکه ممکن بودن صدق قضیه توقف ندارد برصدق موضوع بالفعل بلکه جایز است که محمول و موضوع بالقوه باشند بر خلاف دومی و جواب داده از آن افضل المحققین خواجه نصیرالدین محمد طوسی قدس سره، باینکه این جایز شدن برای وقوع آنچه که مقابله میکند با قضیهء ضروری برای اینکه ممکن بودن صدق قضیه عبارت از جایز بودن صدقش بالفعل و ملزوم میباشد برای ممکنه زیرا مطلقهء عامه اخص است از ممکنه و امتناع وقوع مقابل قضیه صادقه معلوم است بالضروره و گفتارش برای اینکه ممکن بودن صدق قضیه تا گفتارش به اینکه موضوع و محمول بالقوه باشند باطل است، برای اینکه آن نزديك است از صدق امکانش نه امکان صدقش، و فقط ما گفتیم باینکه آن نزديك است از صدق امکانش و نگفتیم که آن صدق امکانش است، برای اینکه صدق امکانش در صورتی میباشد باینکه موضوع برای آن بعض بالفعل باشد و محمول بالقوه و امکان صدق غیر از صدق امکان زیرا اولی پائینتر از دومی است و چه بسا عارض میشود برای قضیهء غیر ممکنه همانطوریکه عارض میشود برای قضیهء فعلیه مانند گفتار ما برخی از ج ب است بالفعل ، و این قضیه از لحاظ امکان صدقش مقابله میکند با صدق ضروریه از لحاظ اینکه آن صادق است و از لحاظ بودنش بالفعل مقابله میکند نفس آن قضیه ولی تناقض با آن ندارد فقط درصورتی با آن تناقض دارد اگر قضیه ممکنه باشد با مکان عام و هرگاه مقابله باشد با ضروریه ممکن نیست که جمع شود با آن و در اینصورت مطلوب ما ثابت میشود زیرا ممتنع است صدقش با صدق ضروریه و اعتراض شده همچنین باینکه این دلالت

ص: 342

میکند بر عصمت او در تبلیغ و اوامر و نواهی نه بر عصمت او بطور مطلق و حال آنکه مطلوب شما دوّم است نه اوّل، و دوم از دلیل اوّل لازم نمیآید برای اینکه اول مد لولش اعم است و جما عتی از اهل سنت چنین گفته اند دربارهء پیغمبران وجواب از آن از دو وجه اول اینکه کسی نگفته است دربارهء امام چنین بلکه مردم یا اینکه میگویند برخی از آنها بعدم عصمت امام بطور مطلق . یا اینکه برخی از آنها میگویند بعصمت او بطور مطلق پس فرق گذاشتن با گفتار سومی باطل است برای اینکه مخالف اجماع است "یعنی مردم میگویند معصوم یا غیر معصوم و تقسیم بندی نمیکنند "

دوم، اینکه آنچه مقتضی برای فعل و انجام دادن قدرت و شهوت است و چه بسا ارادت آنرا جلب میکنند و مانع نیست مگر ترس از خداوند و نهی و برحذر داشتن و حرام کردن فعل و نسبت به همه یکی است پس اگر منع اقتضا دارد درهمه " یعنی این امور اقتضای منع میکند درهمه " پس باید کلا اقتضا داشته باشد و اگر موجب منع نشوند همهء آنها ممکن است و چیزی را سبب نمیشوند برای مساوی بودن علت احتیاج بآن و وجه علت و معلولیت است

چهارم = اگر امام غیر معصوم بود هر آینه صدق میکرد این قضیه هرچه امام معصوم نباشد واجب است اطاعت کردن از او زیرا قراردادن او امام بدون واجب کردن اطاعت از او نقض غرض است و لازم میآید گفتار ما هرچه واجب نیست طاعت امام امام معصوم میباشد. برای اینکه منتفی شدن لازم موجب میشود منتفی شدن ملزوم والزام میکند او را ، شاید اگر امام معصوم باشد واجب نیست اطاعت کردن از او و تمام آن محال است برای اینکه واجب بودن اطاعت امام هرگاه معصوم نباشد واجب کردن اطاعت او درصورتیکه معصوم

ص: 343

باشد بطریق اولی است پس صدق میکند همیشه یا اینکه امام معصوم باشد یا واجب نیست اطاعت کردن او و این مانعه الجمع است و لازم میآید از آنکه امام هرچه معصوم باشد واجب است اطاعت کردن از او و تناقض در این است با دومی

پنجم = اگر امام غیر معصوم با شد هر آینه پیغمبر هم غیر معصوم می باشد برای اینکه هرگاه پیغمبر معصوم با شد بر فرض عدم عصمت امام هر آینه ثابت میشد عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بر این فرض و هرگاه چنین باشد پس چاره ای نیست یا اینکه عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) لازم باشد برای عدم عصمت امام یا لازم نباشد و هر دو آنها باطل است .

اما اوّل = برای اینکه اگر ثابت شود ملازمت میان عدم عصمت امام ، و عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هر آینه ثابت میشد ملازمت میان عدم عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و عصمت امام و هرچه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) غیر معصوم باشد امام معصوم میباشد برای اینکه منتفی شدن لازم مستلزم منتفی شدن ملزوم است ولی تلازم محال است برای اینکه عصمت امام با عدم عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از آن چیزهائی است که با هم جمع نمیشوند برای اینکه پیغمبر بعصمت اولویت دارد برامام و برای عدم قائل بآن ، پس بناء تقدم یا فرض عدم عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) منتفی می شود پس عصمت امام قطعا برای اینکه او تابع او است و جانشین او میباشد

واما دوم - پس برای اینکه ما فقط گفتیم بنابر تقدير عدم عصمت "تقدير یعنی فرض کردن" امام وقصد نمیکنیم بملازمت مگر این فرض را و در آن تأمل است و برای اینکه ثابت شده است در علم کلام وجوب عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همیشه با هر تقدیری. پس هرچه که ثابت شد عدم عصمت امام ثابت میشود عدم عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همیشه و برای اینکه بنابر تقدیر عدم عصمت امام اگر

ص: 344

پیغمبر (صلی الله علیه و آله) معصوم نباشد برای مکلف نمیباشد طریقی بسوی علم البته و برای اینکه نایب اگر معصوم نباشد واصل معصوم بودن است خبر میدهد بنظر او اما با عدم عصمتش پس نگهداشتن خطا ممکن نیست بطور مطلق بهیچوجه ، و این خلف است

نباید گفته شود ، که منتفی شدن عدم عصمت پیغمبر بنا بر تقدیر "یعنی بنا بر فرض" عدم عصمت امام برای مانعی و آن اینکه پیغمبر خودش خبردهنده از خدا است و آن کسی است که ممکن نیست بداند احکام خدا را مگر پیغمبر پس اگر معصوم نباشد اعتماد باو حاصل نمیشود، برخلاف امام که مخبر است از پیغمبر و آن انسان است ممکن است برای دیگری رسیدن باو و علم پیدا کردن از او بطور محسوس ، پس ممکن است حاصل شدن اعتماد برای مکلّف بواسطهء تواتر خبردهندگان از او برخلاف پیغمبر برای اینکه میتواند مستدل اینکه بگوید ما تسلیم نیستیم که مانع محقق است بنابر آنچه که ذکر کردیم از تقدیر " یعنی فرض " زیرا نگاهدارندهء شرع مانند مؤسس است برای آن پس اگر عصمتش شرط باشد برای اعتماد بشرط میشود عصمت نگهدارنده همچنین، والا فایده در هر دو نیست و اعتماد بزیادی مخبرین منفی میکند بودن امام را که نگهدارنده با شد برای شرع برای اینکه ما قصد نمی کنیم نگهدارنده مگرکسیکه اعتماد به گفتارش حاصل شود و قطع بآنچه که میگوید پیدا شود پس نگهدارنده میشود که مجموع یعنی هم امام و هم پیغمبرنه امام به تنهائی و آن برخلاف تقدیر فرض " است .

ششم = در اینجا چند مقدمه است :

اوّل - اجماع دلیل است برای گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که امت من جمع نمیشوند برخطاء و برای ادله اجماع .

ص: 345

دوم - هرچه که خداوند واجب کرده است برامت اجماع کردن برآن و پذیرفتن آن و حرام کرده است نزاع کردن در آن پس آن بدون شك حق میباشد

سوم - خداوند بزرگ واجب کرده است براست بجا آوردن کلیهء اوامر و نواهی امام را ، ونیز صحت اقوال وافعالش را برای اینکه اطاعت او اختصاص به برخی معین ندارد بنابر آنچه که چندین دفعه گذشت ، پس تمام اقوال و افعالش حق و صحیح میباشد و چیزی از آنها خطا نیست و این همان عصمت است

هفتم = هرچه که اختلاف با امام حرام میباشد با لضروره با وجوب منکر شدن هر کارزشتی امام معصوم میباشد " یعنی اینطور امامی باید معصوم باشد" و آن قضیه مقدم حق است پس تالی یعنی نتیجه مانند آن میباشد .

اما ملازمت، برای اینکه اگر امام معصوم نبود هر آینه ممکن میباشد که منکری را بجا بیاورد پس یا واجب است انکار آن منکر یانه و دوم مخالف وجوب انکار هر منکری واول مستلزم وجوب اختلاف با او و آن نقیض قضیه اولی است.

هشتم = هرامامی نافع است برای هر مکلّفی درقوه عملی بالضروره پس اگر امام معصوم نباشد هر آینه صدق میکند که برخی از امام ممکن است که نافع نباشد برای اینکه ممکن است که او دعوت کند مکلّف را به معصیت و او را به اطاعت دعوت نکند و همچنین به ترک معصیت پس نافع نمیباشد . اما دوم نقيض اولی است پس اولی صادق میباشد و مستلزم کذب دومی است پس ملزومش هم کاذب باشد

نهم = هیچ چیز از امام ضرر رساننده نیست با لضروره و هر غیر معصومی ضرر رساننده است، بالامکان تمام نتیجه میدهد که چیزی از امام نیست که

ص: 346

غیر معصوم باشد بالضروره

اما صغری : پس برای اینکه امام فقط واجب شد برای اینکه به مکلّف نفع برساند، و ضرر او را برطرف کند، پس محال است اینکه ضرر رساننده باشد.

واما کبری: پس برای اینکه غیر معصوم ممکن است که وادار کند بر معاصی

و اما نتیجه دادن: پس برای آنچه که بیان شده است در منطق اینکه هرگاه یکی از دو مقدمه ضروری باشد در شکل دوم ، نتیجه هم ضروری میباشد برای ثابت شدن ضرور بیکی از آن دو منتفی شدنش از دیگری بالضروره پس قیاس درحقیقت از دو قضیه ضروری میشود

دهم = اوامر و نواهی امام و گفتارها و افعالش راه مؤمنین است برای وجوب پیروی کردن از او برای مؤمنین و راه مومنین حق است پس هرچه صادر میشود از آنها حق میباشد پس ممتنع است از آنها خطاء و این همان عصمت است

یازدهم = اجتماع منعقد نمیشود با مخالفت امام برای اینکه او بزرگتر امت است و سرور آنها است. و گفتار او به تنهائی دلیل است و برای اینکه واجب است برامت همگی پیروی کردن از اورا و ما قصد از حجت نمیکنیم مگر همین معنی را پس گفتارش و فعلش بمنزله گفتار تمام امت و عمل تمام امّت است پس او بمنزلهء تمام امت میباشد و تمام امت معصوم است پس لازم، میباشد اینکه امام هم معصوم باشد

دوازدهم = یا اینکه امام واجب الخطاء باشد یا جایزالخطاء يا ممتنع الخطاء ، دو قسم اوّلی باطل است پس معین میشود قسم سومی .

ص: 347

اما بطلان اوّل ، پس برای اینکه در این هنگام حالش بد تر میباشد از امتش زیرا گفتیم که امت جایز نیست بر آنها خطا .

و امّا دوّم ، پس مساوی میباشد برای امت در علت احتیاج بامام ، پس معین میشود امامی برای ایشان بدون او و این ترجیح بدون مرجح است. و معین کردن او بامامت برای ایشان بدون او و این ترجیح بلا مرجح است همچنین

سیزدهم = امامت باعدم عصمت جمع نمیشود در محل واحدى ، واوّل ثابت است پس دومی منتفی میباشد ، اما منافات پس برای اینکه اجتماع ایشان در محل واحدی مستلزم تسلسل یا دور است ، یا تناقض یا اخلال کردن خداوند به واجب با ترجيح بدون مرجح وکلیهء اینها باطل است

اما ملازمت : پس برای اینکه ما بیان کردیم که امامت واجب است اما برخداوند نزد ما یا برخود امت نزد دیگران و علت وجوبش حواز خطا بر مكلف ، و آن عدم عصمت است پس اگر امام معصوم نباشد یا اینکه واجب است که برای او امام دیگری باشدیانه، که اول مستلزم تسلسل یا دور است یا منتهی میشود بامام معصوم، پس همان امام میباشد برای بی نیازی او از غیر معصوم و عدم بی نیازی از او برای غیر معصوم و عدم وجوب قبول گفتارش و وجوب قبول گفتار معصوم ، پس امامت غیر معصوم بیهوده میباشد پس منتفی میشود ، ودوّم مستلزم یکی از دو امر است :

یا اینکه خداوند اخلال کرده است بجواب با امتناع آن و آن تناقض است برای تحقق علت وجوب در امام با عدم امام برای او .

یا اجتماع همهء امت برخطا در صورتیکه برای خودشان امامی قرار ندهند پس بواجب اخلال کردهاند، ولی امت محال است که جمع شود

ص: 348

بر خطا و این تناقض است همچنین، و امّا بودن آنچه که فرض شد علت است و آن تناقض است و اگر درغیر امام باشد موجب میشود امام را و با امام موجب نمیشود آنرا ، ولازم میآید ترجیح بلا مرجح برای مساوی بودن آنها درعلت حاجت و این همچنین بر میگردد بآنچه که علت نیست علت باشد برای اینکه در این هنگام علت تامه نمیباشد و دلیل بدون آن انجام نمیگیرد و هرگاه اجماع امامت با عدم عصمت در محل واحدی باشد مستلزم برای محال است در اینصورت محال میباشد، و امّا اول پس آشکار است برای تحقق امامت برای امام بخصوصی

چهاردهم = عدم عصمت امام با اینکه خداوند ناقض غرض نباشد این از آن چیزهائی است که جمع نمیشوند "یعنی نمیشود که هم عدم عصمت و هم امام باشد" و دوم ثابت است پس اول منتفی میباشد

بیان منافات اینکه فایدهء امام برطرف کردن خطا است و حصول ایمنی از آن و اعتماد مکلف پس اگر معصوم نباشد مکلف بآن اعتماد ندارد پس حاصل نمیشود برای او وادار کننده ای بپذیرفتن گفتارش و هرگاه واجب کند خداوند اطاعت امام را حاصل نمیشود از آن فرض مطلوب ، پس ناقض غرض میباشد و اگر معصوم باشد ثابت میشود عدم عصمت ، واما ثانی ، پس ثابت است

پانزدهم = اگر که خداوند ناقض غرض نباشد امام معصوم باید باشد و آن مقدم حق است پس تالی " نتیجه " مانند آنست

بیان ملازمت: اینکه هر قضیهء مانعه الجمع مستلزم قضیه متصل از هر جزئی که باشد و نقیض دیگر است

شانزدهم = اگر امام معصوم نباشد خداوند نقض غرض کرده و تالی

ص: 349

"یعنی نقض غرض کردن خدا" باطل است پس مقدم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت: اینکه هرچه که امام معصوم نباشد برای مکلف اعتماد بگفتارش حاصل نمیشود بلکه جایز است اینکه نابودی در گفتارش باشد و آن چیزی است که موجب نفرت است از اطاعت او پس برای اوسبب برای حصول قبول گفتارش بدست نمیآید در حالیکه غرض از نصب امام قبول مکلف است گفتارش را و بدست آمدن سبب بمجرد گفتارش و با عدم عصمت امام آن به دست نمیآید پس نصب امام غیر معصوم نقض غرض میشود .

هفدهم = اگر امام غیر معصوم باشد مکلف از اطاعت دورترو به معصیت نزد یکتر میگردد و اگرچه چنین باشد تکلیف مکلّف بر عکس میشود و ازقبیل تکلیف بمحال است ، پس نتیجه میدهد اگر امام غیر معصوم با شد تکلیف مکلّف به اطاعت کردن از او و بعد از معصیت محال میباشد

اما صغری : پس برای اینکه مکلّف در این هنگام اعتقاد پیدا میکند که خودش برابر با مجتهد مردم است تكليفش باطاعت بدون عکس آن ترجیح بلا مرجح است و ترجيح بدون مرجح محال است پس اعتقاد پیدا میکند اینکه تکلیفش با طاعت کردن از او محال است و آن مستلزم بعید شدن از اطاعت خداوند و نزدیکی بمعصیتش میباشد

اما کبری: پس برای اینکه تکلیف کردن به نقیض لازم با وجود ملزوم تکلیف بمحال است زیرا آن محال است برای ممتنع بودن اجتماع .

اما محال بودن نتیجه: پس برای اینست که نصب کردن امام باعدم تكليف بقرب مكلّف از اطاعت و بعد او از معصیت مانعه الجمع میشود برای اعتقاد مكلف بمساواتش با گفتار او پس ترجیح دادن گفتارش بر خودش ترجح ترجیح بلا مرجح است و آن مستلزم دوری او از اطاعتش پس اگر خداوند

ص: 350

تکلیف کند کند مکلّف را بآن مانند تکلیفی است بجمع کردن میان دوجزء مانعه الجمع و آن محال است و اگر او را تکلیف نکند نصب او بیهوده میباشد

نوزدهم = همیشه یا اینکه امام معصوم باشد یا اینکه خدا واجب نکند بر مکلّف که نزديك شود با طاعت او و دورتر شود از معصیتش و این مانعه الخلو است برای اینکه هر قضیه متصلى مستلزم مانعه الخلو میباشد از نقیض مقدم وعين تالی و دو می منتفی است بالضروره ، پس اول ثابت میباشد

بیستم - اگرکه امام غیر معصوم باشد نصبش بیهوده است ولی تالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه مکلّف اعتقاد پیدا میکند از اطاعت او که ترجیح بلا مرجح است، و آن چیزی است که او را متنفّر میکند از اطاعتش بلکه آنرا محال میکند پس نصبش بیهوده میباشد ، واما بطلان تالی پس آشکار است

بیست و یکم = همیشه یا اینکه امام غیر معصوم باشد یا اینکه نصبش بیهوده نباشد این مانعه الجمع است از عين تقدم و نقیض تالی ولی دوم ثابت است بالضروره پس اول منتفی میگردد

بیست ودوم = همیشه یا اینکه امام معصوم باشد یا اینکه نصبش بیهوده باشد این مانعه الخلو است برای اینکه هر قضیه متصل مستلزم مانعه الخلو است از نقیض مقدم و عین تالی، ولی دوّم منتفی است با لضروره پس اول ثابت میباشد

بیست وسوم = اگر امام غیر معصوم باشد ترجیح یکی از دو طرف ممکن بلا مرجح میباشد ولی تالی باطل است پس مقدم مانند آنست

بیان ملازمت: اینکه واجب است اطاعت کردن او با مساوی بودن او

ص: 351

با مكلّف و واجب نیست بر او اطاعت مکلف با حصول مساوات زیرا این ترجیح بلا مرجح است و بطلان تالی آشکار است

بیست و چهارم = اگر امام غیر معصوم با شد پس همیشه یا اینکه اطاعتش واجب است یا اطاعتش همیشه واجب نیست، یا اینکه در برخی از اوقات واجب بگردد و هرچه اطاعتش همیشه واجب باشد ممکن است وجوب معصیت واجتماع دو نقیض " یعنی ممکن میشود و جوب معصیت و اجتماع دو نقيض " و هرچه که اطاعت کردن از او همیشه واجب نباشد نصب او بیهوده میباشد واجتماع دو نقیض خواهد شد همچنین و هرچه باشد در برخی از اوقات پس یا در وقتیکه معیب باشد " یعنی راست بگوید " یا در وقت خطای او ودوم مستلزم تناقض است واول مستلزم شکست دلالت امامتش میباشد ، نتیجه میدهد که اگر امام غیر معصوم باشد پس همیشه یا ممکن است وجوب معصیت يا نصبش بیهوده میباشد یا شکست او لازم میآید یا جمع شدن دو نقیض ، و تالی با تمام اقسامش باطل است مقدم مانند آن میباشد .

بیان صغری: اینکه مسئله از این سه وجه بنابراین تقدیر خارج ، نیست، و صدق این قضیه که آن مانعه الخلو است ، بلکه آن حقیقیست بنابراینکه مقدم صادق ولازم میباشد آشکا راست

و اما کبری: پس برای اینکه وجوب اطاعت او همیشه یا ممکن بودن امرش بمعصیت ممکن میشود که معصیت واجب بگردد اگر آنرا واجب بدانیم با مر او والا اطاعت کردن او واجب نیست همیشه یا اینکه واجب است بر مکلّف عمل کردن یا اینکه واجب نیست بر او و هر دو اینها مستلزم اجتماع دو نقیض است و عدم واجب بودن اطاعتش همیشه مستلزم بیهوده بودن درنصبش است و عدم امام بودنش که اطاعت او باید واجب باشد و این اجتماع دو

ص: 352

نقیض است و وجوب اطاعت او در وقت صواب گفتن او معلوم است یا با گفتارش و آن حجت نیست مگر اینکه دانسته شود صحت او پس علت صحت او مستلزم دور میشود و آن محال است، پس لازمه اش شکست او میباشد

واما باجتهاد مكلف " یعنی بفهمد که او صحیح میگوید یا نه " پس اگر مکلف بگوید که من اجتهاد کردم و بدرستی گفتارش پی نبردم ، پس دلیلش منقطع میشود و ملزم بشکست میگردد ، و اما نتیجه دادن این قیاس پس بنا بر آنچه که آشکار شده است در قیاس منطقی نیست .

بیست و پنجم = اگر هريك از دو نقیض و بیهودگی با نصب امام و شکست بودن آن و ممکن بودن وجوب معصیت محال باشد همیشه پس یا اینکه نصب امام واجب نباشد یا اینکه باید معصوم باشد و این دوقضيه مانعه الخلواست و مقدم حق است ، پس تالی که آن منفصله مانعه الخلو باشد حق است همچنین و صادق .

اما ملازمت: پس برای اینکه ما بیان کردیم اینکه عدم عصمت امام ملزوم است باین چیزها پس اگر محال باشد لازمه اش امتناع امام غیر معصوم و امتناع مركب مستلزم امتناع هريك از اجزایش است پس اما اینکه این امتناع وجوب امام باشد یا برای امتناع عدم عصمتش و ماحق بودن مقدم را در آنچه گذشت بیان کردیم و آن بخودی خود آشکار است و احتیاج دارد کسیکه شبه ای در این داشته باشد بمقداری از توجه و اگر این قضیه مانعه الخلو ثابت شود، پس میگوئیم عدم وجوب نصب امام باطل است برای آنچه که بیان کردیم از واجب بودن نصب امام، پس بنابراین واجب میشود که معصوم باشد

بیست و ششم = یا اینکه امام همیشه معصوم باشد که ممکن است خداوند ناقض غرض خود باشد و اگر امام معصوم باشد در برخی از اوقات ممکن

ص: 353

است که خداوند نقض غرض کرده و لازم میآید شکست أمام يا تكليف بما لا يطاق نتیجه میدهد، یا اینکه باید امام معصوم باشد همیشه یا اینکه خداوند ناقض غرض باشد، و این مانعه الخلو است و همچنین نتیجه میدهد یا اینکه امام معصوم باشد یا اینکه ممکن است که خداوند نقض غرض کند و شکست امام را بوجود بیاورد يا تكليف بما لا يطاق در حقیقت باشد

ا ما صدقش که مانعه الخلو باشد پس آشکار است و اما ملازمه اولی پس برای اینکه ممکن است که بطاعت نزديك نكند در برخی از اوقات پس خداوند نصب امام کرده است که بدست نمیآید از او آن غرض مطلوب البته و این همان نقض غرض است .

و اما صدق ملازمت دومی: پس برای اینکه ممکن است که به اطاعت نزديك نكند در وقت عدم عصمتش با اینکه غرض اینکه نزديك كند امام با طاعت در تمام اوقات امامتش پس لازم میآید همچنین ممکن بودن نقض غرض

اما ملازمهء سومی : پس برای اینکه مکلّف یا تمیز میدهد میان وقت عصمت او و عدم عصمت او با گفتارش در حالیکه گفتارش حجت نیست مگر در وقت عصمتش و او نمیداند آنرا مگر از او ، پس منقطع میشود پیغمبر (صلی الله علیه و اله) ، و همچنین اگر بوسیلهء اجتهاد مکلف باشد، و اگر تمیز برای مکلّف ممکن نباشد تكليف بما لا يطاق میباشد

و اما نتیجه دادن این قیاس، پس آشکار شده است در منطق و اینکه امتناع خلوّ از يك چيزی و ملزومش مستلزم امتناع خلو از آن و از لازم پس اگر این د و نتیجه صادق باشد میگوئیم در اولی که خداوند بزرگ ناقض غرض است پس عصمت امام ثابت میباشد، و در دومی میگوئیم هريك از دو جزء دیگر محال است پس معین میشود عصمت امام

ص: 354

بیست و هفتم = یا اینکه امام معصوم باشد بالضروره یا اینکه معصوم نباشد بالضروره یا اینکه ممکن است که معصوم باشد و ممکن است که معصوم نباشد و هر چه که معصوم نباشد بالضروره ممکن است که باشد آن امام امام است با وجود تصریح با و اگر اجماع نباشد و هرچه که ممکن است که معصوم باشد ممکن است که امام نباشد همیشه نتیجه میدهد همیشه یا اینکه امام معصوم باشد بالضروره یا ممکن است که امام نباشد همیشه و این مانعه الخلو است.

اما صغری : صدق مانعه الخلو بودنش آشکار است ، واما صدق دو قضیه شرطیه پس برای اینکه غیر معصوم ممکن است که دعوت نکند باطاعت همیشه پس اگر مقرب نباشد بهیچوجه امام نباشد والا امامتش بیهود میگردد و اگر این نتیجه تحقق بیابد پس میگوئیم که دوم محال است برای اینکه اگر ممکن باشد که امام نباشد همیشه با وجود تصریح برا و یا اجماع نیست برای مكلّف راهی برای شناختن اما مش بهیچوجه پس تکلیف مکلّف باین معرفت محال میباشد پس واجب نیست واول معین میشود و آن اینکه امام معصوم باید باشد بالضروره

بیست و هشتم = " قضیهء محصوره یعنی اگر کلمه همیشه اول جمله آمد آن جمله را محصوره گویند در منطق " همیشه یا اینکه نصب امام واجب است یا اینکه ممکن است که همیشه امام نباشد پس از اینکه امام شد یا خرق ومخالف اجماع است که مانعه الخلو ميشود و دو قسم دیگر باطل است پس اول معین میشود

اما منع خلو پس برای اینکه امام یا اینکه عصمت او همیشه واجب است یا اینکه عصمت او همیشه واجب نیست یا اینکه در برخی از اوقات واجب میشود

ص: 355

و در برخی نمیشود و اول آن یکی از اجزاء قضیهء منفصله است و دوم مستلزم دوم است، زیرا عدم عصمت او همیشه مستلزم است جایز بودن اینکه به اطاعت تقریب نکند در هيچيك از اوقات پس امام نمیباشد والا اگر چنین نبود ممکن میشد اینکه خداوند نقض غرض کرده و محال بودن لازم یعنی نقض غرض دلالت میکند بر محال بودن ملزوم و سومی مستلزم خرق اجماع است "یعنی مخالفت با اجماع " واما بطلان اخیر همچنین آشکار است از آن

بیست و نهم = هرچه که نقض غرض از طرف خداوند بزرگ ممتنع میباشد واجب است اینکه امام معصوم باشد ولی مقدم حق است پس تالی "یعنی نتیجه" مانند آنست

بیان ملازمت: اینکه مراد از امام تقریب با طاعات است و عدم عصمت او مستلزم ممکن بودن عدم آن از او پس لازم میآید نقض غرض از خداوند برای اینکه ممکن بودن ملزوم مستلزم ممکن بودن لازم است . و اما حق بودن مقدم پس برای آنچه که شرح داده شده است در علم کلام

سی ام = همیشه یا اینکه امام معصوم باشد یا اینکه ممکن است که تکلیف به مالا يطاق واقعا حقیقت داشته باشد یا اغواء بجهل از طرف خداوندیا اینکه بیهودگی برخداوند جایز باشد ، و این مانعه الخلو است و کلیهء آنها بجز اوّلى باطل است، پس معین میشود ثابت بودن اول .

اما صدق منفصله پس برای اینکه امام یا اینکه معصوم باشد یا نباشد و بنا بر دومی امام جایزالخطا میباشد پس جایز است اینکه دعوت کند بمعصیت و با طاعت تقریب نکند پس لطف بودن آن منتفی میشود و وجه احتیاج باو همچنین، یا اینکه باقی میماند امامتش پس بیهوده میباشد و عمل بیهوده جایز میشود برخداوند و اگر باقی نماند امامتش پس اما اینکه مکلف مکلف باشد

ص: 356

بشناختن آن از طریق دیگری باو پس تکلیف بما لا يطاق میباشد و مستلزم امکان تکلیف ما لايطاق و اگر مکلّف نباشد بشناختن آن پس خداوند اغواء بجهل کرده برای اینکه امر به پیروی کردن از او همیشه با عدم وجوبش ، در برخی از اوقات از قبیل اغراء بجهل میباشد و اما بطلان همه آن بجز اولی بیان شده است در علم کلام .

سی ویکم = هرچه نصب امام واجب باشد در نفس امرو بالضروره واجب میباشد ، برای اینکه وجوب در اینجا یا برخدایا بر تمام امت است بنابر هر دو تقديرخلافش محال است و هرچه که امام غیر معصوم باشد ممکن میشود منتفی شدن وجه وجوب همیشه پس هرچه نصب امام واجب باشد پس یکی از دو امر لازم میآید یا معصوم بودنش بالضروره یا امکان صدق گفتارمان ، نصب امام واجب نیست هنگامیکه وجوب نصبش هست، برای اینکه بنابر تقدير وجوب نصب امام یا اینکه معصوم باشد یا نه و دوم مستلزم ممکن بودن انتفاء وجه وجوب که مستلزم میشود برای امکان انتفاء خود وجوب و عدم خلوّاز چیزی و ملزوم مستلزم انتفاء و خلو از آن واز لازم ولی صدق دومی بنابر تقدير صدق وجوب نصب امام محال است برای اینکه قضیهء وقتیه مطلقه و وقتیه ممکنه با هم نقیض میباشند و برای اینکه هنگام وجوب نصب امام محال است که صدق شود ممکن بودن عدم نصبش ، پس بنابراین تقدیر معین میشود صدق اوّل پس باید معصوم باشد بالضروره و آن همان مطلوب است

سی و دوم = هرچه که عصمت امام واجب نباشد ممکن میباشد ، منتفی بودن وجه وجوب در هر وقتی و هر چه که ممکن بود منتفی بودن وجه وجوب ممکن میباشد انتفاء خود وجوب است برای محال بودن وجوب معلول یا ممكن بودن علت پس نتیجه میدهد که هرچه عصمت امام واجب نباشد ممکن میباشد

ص: 357

منتفی بودن و وجوب نصب امام پس ظاهر شد اینکه وجوب نصب امام جمع نمیشود با عدم وجوب عصمت برای اینکه اوّل ملزوم است برای وجوب نصب و دوم مستلزم امکان عدمش ومنافی بودن لوازم مستلزم منافی بودن ملزومات واول ثابت است پس دومی منتفی میشود .

سی وسوم = اگر امام معصوم نباشد ممکن است اینکه مقرب به معصیت و مبعد از اطاعت باشد پس نصب او مفسده میگردد. در حالیکه وجوب نصبش، لازم است و هرچه که نصب امام واجب باشد مقرب میباشد با طاعت و مبعد از معصیت بالضروره مادامیکه واجب است والا منتفی میشد فایدهء و جوب و این وجوب بیهوده میشد ولازم است از این دو مقدمه با استثناء عين دو مقدمه شان که اجتماع نقیضین است

سی و چهارم = اگر امام معصوم نباشد فرقی میان راستگو و دروغگو نمیباشد ولی تالی باطل است پس مقدم مانند آن است

بیان ملازمه: اینکه اما اگر معصوم نباشد ممکن است اینکه به معصیت تقریب کند و بآن امر بدهد و از اطاعت نهی کند پس یا اینکه باقی می ماند بر امامت خود بنابرهمین تقدیرو واجب باشد اطاعت کردن از او یا نه و اول محال است برای اینکه امام برای ضد آن برقرار شده و دوم هرگاه باقی بماند ر دعوای خود و حکم خود و برای مکلف راهی بشناختن آن نیست پس فرق میان راستگو و دروغگو در ادعای امامت ممتنع میباشد ولی آن محال است پسر عدم عصمت امام محال است .

سی و پنجم = اگر امام معصوم نباشد مکلّف نمیداند که آیا اطاعت کردن از او مقرب است با طاعت از خدا و مبعد است از معصیت او یا اطاعت کردن از او مقرب است بمعصیت و مبعد است از اطاعت زیرا امامت بودن او

ص: 358

جلو گیری از آن نمیکند برای اینکه او غیر معصوم است و طریقی هم در این هنگام برای شناختن او ندارد و این بزرگترین منفّر است از پیروی کردن از او پس نصب غیر معصوم نقض غرض میشود .

سی و ششم = اگر امام معصوم نباشد مکلف نمیداند که تبعیت کردن از او برای او مصلحت است یا مفسده و طریقی برای شناختن آن ندارد ، زیرا طریقی نیست بجز امامت و با وجود آن جایز است که مفسده باشد و با اینحال محال میباشد تبعیت کردن مکلف از او پس فایده او منتفی میباشد

سی و هفتم = اگر امام معصوم نباشد هر آینه اعتماد بوعده و وعیدش و امر و نهیش و صحت کلامش ممتنع میشود و این از بزرگترین منفرات است از پیروی کردن او پس نصب اوبی فایده میباشد .

سی و هشتم = اگر امام معصوم نباشد وجوب تبعیت کردن از اویا برای علم بتقريب او باطاعت و تبعیدش از معصیت میباشد یا برای گمان بردن به این معنی ، یا برای ممکن بودن این معنی و سومی محال است والا مساوی میشد با دیگران و برهرکسی واجب میشد که تبعیت کند از دیگری با امکان بودن آن و دومی محال است والا مساوی میشد با دیگران از مجتهدین پس تعيينش ترجيح بلا مرجح میباشد پس اول معین میباشد و فقط علم حاصل میشود بآن با ممتنع بودن نقیض پس او باید معصوم باشد

سی و نهم = همیشه یا اینکه امام معصوم باشد یا اینکه ممکن است که معصیت را دوست بدارد در حال معصیت بودنش و بنا بر تقدیرکه آن مفسده میباشد و وجوه حسن در آن منتفی باشد و وجوه مفاسد در آن مجتمع باشد یا فرقی نباشد میان آنچه که واجب است پیروی کردن از اود رآن و میان آنچه که واجب نیست در پیروی کردن از او در آن که مانعه الخلواست برای اینکه

ص: 359

اگر امام معصوم نباشد ممکن است که امر بمعصیت کند بنابراین تقدیریکه ذکر شد در آن پس اگر واجب باشد لازم میآید دومی واگر واجب نباشد با اینکه نگهدارندهء شرع است و مشخص میان حلال و حرام است لازم میآید سومی زیرا مجرد گفتارش ممکن است که با او معصیتی باشد پس علم بآن حاصل نمیشود ولی دو قسم اخیر باطل است قطعا پس وجه اوّل معین است و آن همان مطلوب است

چهلم = نصب غیر معصوم گمراهی است و هر گمراهی محال است که سربزند از خداوند بزرگ یا از اجماع امت پس محال است نصب غیر معصوم از خداوند یا از اجماع امت و هرکس که نصبش از خداوند نباشد و نه از اجماع امت امام نخواهد بود والا لازم میآید ترجیح بلا مرجح واجماع د ونقيض ومنتفى شدن فایده درآن و اتفاق افتادن مفاسد .

اما اوّل - پس برای اینکه نصب امام فقط برای تقریب با طاعت و تبعید از معصیتها و تقریب و تبعید فقط آن سبب است که بواسطهء امر او با طاعت و ملزم کردن او بآن و نهی او از معصیت ، و مجرد بودن او از آن بوجود میآید و آن از غیر معصوم ممکن است نه واجب پس اگر غیر معصوم امام باشد هر آینه علت دروجود ممکن میشد نه واجب ولی امکان صلاحیت برای علت بودن ندارد برای آنچه که ثابت شده است در علم کلام پس نصب غیر معصوم مستلزم بر قرار کردن آنچه که علت نیست علت باشد و این گمراهی است و اما مقدمهء دوم پس آشکا راست

چهل و یکم = اگر ممکن بودن تقریب کافی میبود ، هر آینه ممکن بودن تقریب درنفس مکلّف نیز کافی میباشد برای مساوی بودن دو امکان ، و دو احتمال دروغ در دیگری و اگر کافی باشد هر آینه نصب امام و وجوب کردن

ص: 360

طاعتش از لطف خالی میبود پس محال میباشد برای اینکه آن فقط واجب شد برای اینکه لطف بوده است

چهل و دوم = هرچه که امام غیر معصوم با شد پس همیشه یا واجب و عدمش دروجه مقتضی برای وجوب مساوی باشد یا واجب کند چیزی را که هیچ فایده ای در آن نیست ولی تالی " یعنی نتیجه " باطل است پس مقدم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت: اینکه ممکن بودن تقریب اگر کافی باشد هر آینه ممکن بودن قرب مکلّف کافی میبود ، پس مساوی میشد نصب امام و عدمش در وجه وجوب و اما اینکه واجب میشد نه برای تقریب و نه برای چیزدیگرپس لازم میآید واجب کردن چیزی که دارای فایده ای نیست، و اما بطلان تالی در علم کلام ظاهر شده است

چهل وسوم = هرچه که امام غیر معصوم با شد پس همیشه ، یا اینکه ممکن است ترجیح بلا مرجح باشد، یا اینکه هريك از مردم نسبت بخودش امام باشد یا برحسب بدل یا جمع ” یعنی یا جانشین یا جمع شوند چند هزار امام " واین مانعه الخلوّاست برای اینکه اگر معصوم نباشد نسبت تقریب باو امکانی است "یعنی وجوبی نیست" برای احتمال نقیض پس اگر کافی باشد امکان بودن و تحقق بیابد در هريك پس اگر ثابت بشود اما متش بدون سایر مردم با مساوات بودنشان در وجه وجوب لازم میآید ترجیح بلا مرجح یا اینکه هريك از آنها امام باشد یا بطور على البدل يا بطور جمع و بیان بطلان تالی آشکار است و اما اول پس ضروری است و اما دوم و سوم پس همچنین ضروری میباشد

نباید گفته شود: که امامت از کارخداوند است نزد شما و خداوند قادر

ص: 361

ست بر هر مقدوری و قادرنزد شما جایز است که ترجیح بدهد یکی از مقدوراتش را بدون آنکه آنجا مرجحی باشد، پس چگونه ممکن است برای شما که حکم کنید بمحال بودن ترجیح بلا مرجح در اینجا، سپس سئوالی میآید برهر تقدیری زیرا هرکس که انتخاب کند او را امت برای امامت این سئوال براو وارد میشود پس باطل میباشد، زیرا اینکه ناچار از اینکه یکی باشد برای اینکه ما میگوئیم افعال خداوند برد و قسم است یکی از آن دو قسم غیر از احکام خمسه است و دومی احکام خمسه است پس اول جایز است که از او ترجیح بلامرجح در آن باشد برای تخصیص دادن وقت آفریدنش بآن .

و اما دوم ، پس جایز نیست در آن واجب کردن و حرام کردن بدون وجوهیکه مسبب آن باشد و الا هر آینه ظلم میگردید و این مقرر شده است در علم کلام ، و امّا گفتارش که سئوال باطل است برای اینکه وارد میشود بهر تقدیر میگوئیم بلکه آن سئوال حق است برای اینکه وارد میشود برهر تقدیری

چهل و چهارم = هرچه که امام غیر معصوم باشد پس همیشه یا اینکه وجوب شرعی محض باشد همانطوریکه اشاعره میگویند یا اقتضای علت تامه نسبت بمعلولش باشد در بعضی از صورکه مانع الخلوّاست ولی تالی "نتیجه " باطل است ، پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت اینکه: هرگاه واجب شود نصب امام پس ناچاریا اینکه واجب باشد برای يك غرض یا نه، و دوم محال است در وجوب عقلی برای اینکه یا واجب باشد یا وجوب ذاتی یاغیری ، و هرد و آنها بیهوده و محال است در صورتیکه مشتمل بر غایت و غرض نباشد والا هر آینه بیهوده بود و این وجوب دارای غایتی است غیر از عمل بالاتفاق از کسانیکه اثبات غایت میکنند و فقط تحقق می یابد برگفتا ر اشاعره اینکه وجوب شرعی محض است پس

ص: 362

اول از منفصله ثابت میشود و اول نیست مگر تبعید و تقریب است و آنچه که میرساند بآنها و آنچه که توقف دارد بالاتفاق، پس اگر غیر معصوم با شد هر آینه میبود آن بقوهء محض کافی است، ولی همه شرکت میکنند در آن ، و آن همان علت تامه است در وجوب بس لازم میآید یکی ازد و امر یا امامت تحقق می یابد برای هريك يك از مردم با وجود علت تامه یا تخلف معلول از آن ، اما بطلان تالی پس برای آنچه که بیان شده است در علم کلام از اینکه حسن و قبح عقلی هستند و محال است تخلّف معلول در علت تامه .

چهل و پنجم = همیشه یا اینکه امام معصوم باشد یا اینکه خداوند معین کند برای وجوب یکی از متساویها در وجه مقتضی برای وجوب با عدم وجود مرجح يا تخيير ميان واجب و غیرش با مساوات بودن آنها در وجه که مانعه الخلو میباشد ولی تالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت: اینکه وجه در این هنگام ممکن بودن تقریب است ، و این اختصاص با مام ندارد بلکه غیر از امام هم در این معنی با او برابراست پس یا اینکه واجب است اطاعت کردن از او عينا ولازم میآید واجب کردن یکی از دو متساوی در وجه مقتضی برای وجوب باعدم وجود مرجح و اگر تخییر داده شود میان او و میان اطاعت کردن دیگری از مردم لازم میآید تخییر دادن میان واجب وغيروا جب وآن باطل است برای آنچه که بیان شده است در علم کلام زیرا عدم واجب کردن اطاعتش محال است و الا هر آینه خارج میشد از امامت

چهل و ششم = هرچه که امام غیر معصوم با شد امام نمیباشد بنابر طرز امامتش و تالی " نتیجه "باطل است برای اینکه مستلزم اجتماع دو نقیض است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت : محال بودن ترجیح بلا مرجح ، پس موجب نمیشود

ص: 363

اطاعت کردن از او عینا و نه اطاعت همه بطور اجماع پس معین میشود اینکه واجب نمیشود اطاعت کردن از او البته پس امام نمیباشد قطعا .

چهل و هفتم = هر واجب عینی یا اینکه ذاتی باشد یا برای مصلحتیکه بوجود نمیآید مگر از او و امامت از قسم اول نیست اجماعا ، پس از آن قسم دومی است و هرچه که چنین باشد موجب میباشد برای مصلحت با قبول مکلف زیرا اگر باقی بماند بصورت امکان ناچار است برای آن از سبب و سبب تا اینکه واجب نشود نمیتواند سبب بگردد، پس اما غیرش باشد و آن خلاف فرض است یا نه برای سببی پس لازم میآید بی نیاز بودن ممکن از مؤثر وآن محال است و مصلحتی نیست در امامت مگر تقریب و تبعید است اجماعا پس واجب است اینکه باشد موجب است برای هر دو با قبول مکلف وباعدم عصمت موجب نمیگردد بلکه در اینصورت ممکن میشود و این خلف است پس صدق می کند نزد ما دو مقدمه ، هر امامی با قبول مکلّف واجب است اینکه مقرب و مبعد باشد و هیچ چیز از غیر معصوم با قبول مکلّف واجب نیست اینکه مقرب و مبعد باشد و این نتیجه میدهد که هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست و آن همان مطلوب است

چهل و هشتم = هرچه که واجب باشد برای لطف بودنش واجب است که تحقق بیابد لطف با او و هرچه که امام معصوم نباشد واجب نیست که لطف با او تحقق بیابد ولا زمهء آن که صدق کند همیشه یا اینکه امام باشد نه بعلت لطف بودنش یا اینکه باید معصوم باشد یا اینکه واجب نیست نصب امام و صدق این منفصلهء مانعه الخلو آشکار است ولی همهء آن بجز دومی باطل است پس عصمت آن معین میشود

چهل و نهم = هرچه که امام معصوم نباشد علت احتیاج بمؤثر نمیباشد

ص: 364

ممکن بودن و تالی باطل است پس مقدم مانند آنست .

بیان ملازمت : اینکه امام اگر معصوم نباشد تقریب و تبعید نسبت به آن ممکن میباشد و تأثیر نمیکند در آن مگر اینکه برای امام باشد والا بعينه واجب نمیباشد. ولی برای امام واجب نیست که اما می باشد زیرا لازمه اش تسلسل است و آن محال است، و با وجود آن پس همه مساوی هستند در علت احتیاج پس لازم میآید امام دیگری خارج و خارج از همه ائمه غیر معصوم با بودنش امام باید معصوم با شد پس اثبات آن بیهوده میباشد ، و این خلف است پس امکان متحقق میباشد و احتیاجی نیست پس نمی باشد علت احتیاج همان امکان و آن مطلوب است .

و اما بطلان تالی پس آشکار است در علم کلام پس منتفی می شود اول و آن مطلوب است

پنجاهم = یا اینکه امام غیر معصوم باشد یا اینکه علت احتیاج امکان باشد که مانعه الجمع است برای اینکه هر منفصله ای مستلزم مانعه الجمع است از عین مقدم و نقیض تالی ولی دوم ثابت است بجهت آنچه که در علم کلام ثابت شده است پس اولی منتفی میباشد

پنجاه و یکم = همیشه یا اینکه امام معصوم باشد یا علت احتیاج امکان نباشد و این مانعه الخلو است برای اینکه هر متصله ای مستلزم مانعه الخلو میباشد از نقیض و عین تالی ولی دوم منتفی است ، پس اول معین میباشد و آن همان مطلوب است .

پنجاه و دوم = هرچه که واجب باشد برای لطف بودنش پس یا اینکه لطف بودنش حاصل است با مکان يا بوجوب واوّل کافی نیست زیرا فعل واجب نمیشود با امکان بودن لطفش بلکه برای اینکه لطفش بالفعل باشد

ص: 365

و امام فقط واجب میباشد برای لطف بودن آن پس محال است اینکه با امکان محض باشد بلکه با وجوب و درصورتی چنین میباشد هرگاه معصوم باشد.

پنجاه وسوم = نسبت لطف با مام یا با امکان یا با امتناع است و سومی محال است والا ممتنع بود وجوبش ودومی مستلزم عدم وجوبش برای اینکه در وجه وجوب کافی نیست برای ثبوت فعلی آن بالامکان واوّل همان مطلوب است زیرا غیر معصوم جایز است اینکه مقرب بمعصیت باشد پس لطف نمیباشد

پنجاه و چهارم = در اینجا چند مقدمه است :

اوّل ، فقط امام واجب شد برای لطف بودن او

دوم ، هرگاه وجه وجوب منتفی شود وجوب هم منتفی میشود زیرا محال است بقای معلول با عدم علت

سوم ، ضروریه و دائمه با هم تلازم دارند برای آنچه که در منطق به ثبوت رسیده است هرگاه این مقدمه شد پس میگوئیم ، یا اینکه امام همیشه لطف باشد یا اینکه همیشه لطف نباشد یا اینکه دربرخی از اوقات لطف میباشد و در بعضی از اوقات دیگر نمیباشد و دوم مستلزم نفى وجوبش و سومی مستلزم بودن امام بودنش در برخی از اوقات و دربرخی از اوقات عدم بودنش و وجوب پیروی کردن از او در برخی از اوقات محال است برای آنچه که گذشت ، والا لازم میآید تكليف بما لا يطاق یا منتفی شدن فایده اش ، پس معین میشود اوّل و هرچه دائمی باشد ضروری است برای آنچه که پیش گذشت و فقط ضروری میباشد، هر گاه معصوم باشد، و آن همان مطلوب است

پنجاه و پنجم= هرچه که امام معصوم نباشد ، پس همیشه یا اینکه امام نباشد یا اینکه در برخی از اوقات امام باشد و این مانعه الخلو است

ص: 366

برای اینکه او اگر مقرب و مبعد باشد و مکلّفین از او اطاعت کنند پس باید معصوم باشد برای آنچه گذشت، و اگر چنین نباشد یا اینکه بطوردائم یا در برخی از اوقات، پس از امامت خارج میگردد یا دائما یا دروقتی ولی تالی باطل است برای آنچه گذشت پس مقدم مانند آن میباشد

پنجاه و ششم = هرچه که امام معصوم نباشد مکلف نمیتواند که قطع حاصل کند بمقرب بودن او ولطف بودن او بلکه آنرا جایز میداند ، وجایز میداند اینکه مفسده باشد برای او و هرگاه چنین باشد نفرتی برای او حاصل میشود از پیروی کردن از او و سببی برای تبعیت کردن از او حاصل نمیشود پس فایدهء نصبش منتفی میشود و لازم میآید نقض غرض

پنجاه و هفتم = تبعیت کردن از غیر معصوم جایز است که مهلك ، و مضر باشد و نگهداشتن خود از ضرر احتمالی واجب است پس هرچه که امام غیر معصوم باشد واجب است ترك كردن و پیروی کردن و اطاعت از او و هرچه چنین باشد فایدهء او منتفی میشود و تناقض لازم میآید ، پس هرچه که امام غیر معصوم باشد فایدهء آن منتفی میشود و لازم میآید تناقض ولی تالی باطل است قطعا پس همچنین مقدم

پنجاه و هشتم = هرچه که امام معصوم نباشد تبعیت از او موجب ارتكاب ضرر مظنون است و هر امامی تبعیت کردن از او برای دفع ضرر مظنون است ، پس اگر امام غیر معصوم نباشد تبعیت کردن از او هم برای دفع ضرر مظنون و ارتکاب ضرر مظنون است و ترك تبعیت کردن از او همچنین برای دفع ضرر مظنون میباشد ، و ارتکاب ضرریکه موجب گمان است پس هر يك از تبعیت کردن از او وترك تبعیت کردن از او مستلزم دونقیض است و ما فقط گفتیم که تبعیت کردن از او موجب مرتکب شدن ضرر مظنون است برای اینکه

ص: 367

قوهء شهوی در اغلب برقوهء عقلی غلبه دارد در غیر معصوم واقتضاء دارد ترك واجبات و عمل معاصی برای اینکه میل قوهء بشری به ترك مكلفات ، وعمل ملاذ " یعنی آنچه که موجب لذت است "آن از جمله معاصی میباشد و فقط گفتیم که هر امامی واجب است که تبعیت کردن از او سبب شود برای دفع ضرر مظنون برای اینکه او بحقیقت و صحیح راهنمائی میکند و برای اینکه فایدهء او همان است " یعنی راهنمایی کردن بحقیقت " و ترك آن مستلزم میشود آنها را و این آشکار است

پنجاه و نهم = هرچه که امام غیر معصوم نباشد تبعیت کردن از اودر آنچه که مکلف صحت و فساد آنرا بداند حرام میباشد ولی تالی باطل است بالاجماع پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه تبعیت از او در این هنگام مشتمل بر ضرر مظنون میباشد پس حرام میگردد

شصتم = امام را یا اینکه مکلف قطع پیدا میکند باینکه تبعیت کردن از او لطف است یا مفسده است یا قطع به هيچيك از این دو نداشته بلکه هردو را جایز بداند و دوم و سوم مستلزم منتفی شدن نصب است فایدهء نصب امام را پس اوّل معیّن میشود و فقط بنا بر عصمت بودن آن میباشد .

شصت و یکم =یا اینکه مکلّف قطع دارد باینکه امام بهدایت یا بگمراهی دعوت میکند یا هردو را جایز بداند، و دومی و سومی اقتضاء دارند که سبب شوند برای مکلّف خودداری کردن از تبعیت کردن از او و یا او مخالفت کند و باو توجه نکند و این برخلاف غرض و هدف نصب او میباشد پس اول معین میشود و فقط لزوم پیدا میکند بنا بر فرض وجود عصمت

شصت و دوم = هرچه که امام معصوم نباشد واجب نمیگردد شناختن

ص: 368

خدا را با دلیل عقلا ولی تالی باطل است همچنین مقدم

بیان ملازمت : که ممکن بودن وجود شیء یا کافی باشد در حصول قطع بآن یا نباشد و اول مستلزم اینکه اکتفاء کند با مکان نبوت واجب در حصول قطع باو پس احتیاج بدلیل ندارد و دوم مستلزم عدم اكتفاء بگفتارش در حقیقت یافتن ، مگراینکه معصوم باشد

شصت و سوم = هرچه که امام غیر معصوم با شد حصول قطع به لطف بودن او عمل کردن بالقوه است بجای عمل کردن بالفعل با ممکن بودن عدمش ولی تالی باطل است برای اینکه آن ازباب مغالطه است پس همچنین مقدم و ملازمت آشکار است زیرا عدم عصمت او سبب میشود ممکن بودن تبعیدش از اطاعت و تقریب کردن او بمعصیت و عکس آن .

شصت و چهارم = هرچه که امام غیر معصوم باشد پس همیشه یا اینکه ممکن است و جوب معصیت بمجرد اختیار معصیت کننده برای آن ، یا عدم وجوب آنچه که خدا واجب کرده است آنرا بر مکلف و تالی با هر دو قسمش باطل است ، پس همچنین مقدم

بیان ملازمت : اینکه غیر معصوم ممکن است که امر بمعصیت کند پس اگر واجب شد اوّل لازم میآید والا دوم لازم میآید برای اینکه مکلف واجب است بر او اطاعت کردن از امام در تمام آنچه که امر میکند بر آن والا فایدهء او منتفی میشود و واجب است بر او انجام دادن آنچه که امر کرده است براو ، اما بطلان تالی پس آشکار است برای اینکه معصیت واجب کردن آن محال است باختیار معصیت کننده بالضروره و دوم مستلزم جهل است .

شصت و پنجم = هرچه که نصب امام واجب با شد عدمش بیشتر باید از آن حد رکود در بدست آوردن هدف از او بالضروره و هرچه که معصوم نباشد

ص: 369

وجودش بیشتر باید حذرکرد از آن و برحذر شد از عدمش در بدست آوردن هدف از او با مكان عام اما صدق اولی پس آشکار است ، واما صدق دومی پس برای اینکه ممکن است که امرکند بمعصیت ، پس اگر اعتقاد پیدا بشود بر وجونش لازم میآید با ارتکاب معصیت جهل مرکب والا لازم میآید از عدم وجود امام جایز بودن ارتکاب معاصی و از وجودش ممکن بودن ارتکابش با جهل مركب ، وهدف از امام دوری جستن از امکان عمل معصیت است و نصب اودر این هنگام لازم میآید ممکن بودن عمل معصیت یا جهل مرکب ولازم میآید از صدق این دو قضیه که هرچه که امام غیر معصوم باشد باید بیشتر برحذر شد از وجودش " یعنی از عدمش بیشتر باید حذر کرد از وجودش" در به آوردن، هدف از او بالضروره و هرچه که امام غیر معصوم باشد او وجود او بیشتر باید حذر کرد تا از عدمش در بدست آوردن هدف از او پس مقدم این قضیه مستلزم میباشد بدو نقیض و هرچه چنین با شد صدق آن محال است بالضروره والا لازم میآید ممکن بودن جمع بین دو نقیض و آن محال است و هرچه که عدم عصمتش محال باشد عصمت واجب میباشد و آن همان مطلوب است و صورت قیاس د ر آن اینکه قراربدهیم مقدمهء دوم مقدم است و مقدمهء اولی تالی و در اینصورت ملازمت میان آنها صدق میکند والا هر آینه صدق میکند گفتار ما شاید نباشد، اگر امام معصوم نباشد واجب نیست نصب آن ولی امام غیر معصوم است همیشه برای اینکه گوینده بعدم عصمت گفته است بجواز خطای او و این جواز اختصاص بيك وقت معین ندارد، بلکه همیشه میباشد پس لازم میآید که نصبش واجب نباشد فی الجمله ، و آن باطل است اجماعا ولازم میآید از فرض صدق این قضیه و اگر لازم میآید از فرض صدقش محال صدقش در اینصورت محال است پس نقیضش حق میباشد

ص: 370

شصت و ششم = هرچه که نصب امام واجب باشد حصول هدف از او اگر مکلف اطاعت کند از او واجب میباشد و هرچه که امام غیر معصوم است حصول هدف از او یا اطاعت مکلّف واجب نمیباشد و لازم از این دو اینکه هرچه که نصب امام واجب باشد باید آن امام معصوم باشد و اگر غیر معصوم باشد هدف از او بدست نمیآید ولی مقدم حق است همیشه پس همچنین تالی پس باید معصوم باشد

شصت و هفتم = هیچ چیز از نصب امام بیهوده نیست بالضروره و نصب هر غیر معصومی بیهوده است بالامکان نتیجه میدهد که هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره ولازم میآید که هر امامی معصوم باشد بالضروره ، وآن همان مطلوب است .

اما صغری : پس آشکار است زیرا عمل کردن بیهوده برخدا محال است بالاتفاق برای اینکه گمراهی است .

وا ما کبری: پس برای اینکه ممکن میشود عدم تقريب او از اطاعت و تبعید کردن اواز معصیت و هرچه که هدف از او بدست نمیآید پس عمل او بیهوده است بالضروره

و اما نتیجه دادن این قیاس پس برای آنچه که بیان کردیم در منطق از اینکه حق آموزش درقضیه ضروریه و ممکنه در شکل دوم ضروریه را نتیجه میدهد برای ثابت شدن از ضرورت بالضروره و منتفی بودن آن از دیگری بالضروره پس قیاس برمیگردد بدو ضرورت ، و اما لازم نتیجه پس برای اینکه ما در منطق بیان کردیم که قضیهء سالبهء معدوله المحمول موجبه ای که محصلهء محمول است با وجود موضوع ولی در اینجا موضوع موجود است

شصت و هشتم = هرچه که امام آشکار کنندهء شریعت باشد و شرح دهنده

ص: 371

آن نه برقرار کنندهء احکام است پس معصوم باید باشد ، ولی مقدم حق است پس تالی مانند آن است

بیان ملازمت: اینکه امام اطاعت از او در تمام آنچه که امر میکند بر آن واجب است و اگر معصوم نباشد ممکن است که بمعصیت امرکند پس یا واجب میشود با حرام و آن محال است پس تکلیف بمحال میباشد یا اینکه اطاعت از او واجب نیست و این برخلاف فرض یا اینکه خارج میشود از بودن آن معصیت امراو ، پس برقرار کننده احکام میباشد نه شرح دهندهء و آن برخلاف فرض است و اما حق بودن مقدم پس اجماعی است

شصت و نهم = هرچه هرچه که نصب امام واجب باشد اطاعت از او همیشه برای مكلّف مصلحت میباشد و مقرب است از برای او از اطاعت " خداوند " ومبعد از او از معصیت بالضروره و هرچه که اطاعت کردن مکلّف برای او مصلحت باشد برای مکلّف همیشه و مقرب باشد از اطاعت و مبعد باشد از معصیت بالضروره معصوم میباشد، نتیجه میدهد هرچه که نصب امام واجب باشد باید معصوم باشد بالضروره ولی مقدم حق است پس تالی مانند آن است و هر دو مقدمه آشکار شدند بنابر آنچه که گذشت .

هفتادم =فقط نصب امام واجب شده است برای لطف بودن او در تكليف و هرچه که واجب شد برخداوند برای بودن آن لطف است در تکلیف تكليف وابستگی پیدا میکند بآن و بدون آن تکلیف پسندیده نیست و هرچه که چنین باشد یا اینکه فایدهء آن توقف دارد بر فعلی از افعال مکلف یا نه .

پس اگر اول باشد واجب میشود برخداوند واجب کردن آنرا بر مکلّف پس اگر مکلّف انجام بدهد لطف بوجود میآید و ملطوف فيه حاصل میشود بالضروره

ص: 372

واگردوم باشد ، لطف انجام میگیرد و ملطوف فیه پسندیده میشود و هرچه که خداوند عمل نکرده است، یا اینکه تعلّق نگیرد بعملش تمام لطف آن عمل تكليف بآن عمل منتفی میشود، بر مکلّف، اگر این بیان شد پس میگوئیم: آنچه که توقف دارد بر آن حصول هدف از لطف امام که از عمل مکلف آن اطاعت کردن از او در تمام اوامرونواهی و میگوئیم هرگاه مکلف انجام بدهد آنرا و با طاعت بپردازد و پس یا اینکه لطفیت امام انجام میگیرد بالضروره یا نه واول مستلزم عصمت است والا قطع ممکن نمیشود بکامل بودن لطفیت امام واگر دوم با شد پس عدم لطف که فعل موقوف بر آن میباشد از خداوند یا از امام پس منتفی میشود تکلیف مكلّف به فعل بطوریکه مکلف به فعل باقی نمیماند

پس بنابراین اگر امام معصوم نباشد ممکن میشود که مکلف از تکلیف خارج بگردد و این همان است که تکلیف مالا يطاق میباشد

هفتاد و یکم = هرچه که امام غیر معصوم نباشد اعتمادی برای مکلّف به بقای تکلیف باقی نمیماند نسبت بواجبات شرعی و طریقی ندارد برای قطع حاصل کردن بآن برای اینکه برای این امرنیست بجز امام و خبردادن امام و با وجود آنها احتمال میرود عدم بقاى او مكلف بالفعل است و جایز است که خارج شده باشد از تکلیف و تکلیف از او برطرف میشود اگر اعتمادی به بقای تکلیف نداشته باشد، و جایز بداند اینکه مکلّف نباشد و دراینصورت دورتر میگردد از اطاعت زیرا تكليف در آن تكلّف ومشقت است و میل تمایل بشر برترکش و ارتکاب معاصی پس مفسدهء نصب آن بیشتر می باشد از مفسده ترکش

هفتاد و دوم = امام فقط نصب شده برای تأکید کردن تکلیف و کامل

ص: 373

کردن آن و در نصب کردن غیر معصوم شاید زوال و برطرف شدن آن تکلیف بدست بیاید، پس صلاحیت برای امامت ندارد .

هفتاد و سوم = امام برای انجام دادن مکلّف فعل مکلف به را واز نصب کردن امام غیر معصوم خللی حاصل میشود در خود تکلیف پس اخلال مكلف بعمل حاصل میشود و این تناقض ومخالف از هدف نصب امامت میباشد

هفتاد و چهارم = نصب امام بعد از جمع شدن شرایط معتبر در فعل مکلّف که از فعل خداوند است غیر از امام و نصب امام غیر معصوم ممکن است تکلیف را منتفی کند همانطوریکه بیان کردیم، پس امامت بعد از جمع شدن شرایطش که از فعل خداوند حاصل میشود

نباید گفته شود که این فقط وارد میشود برگفتار کسیکه امامت را از عمل خداوند قرار بدهد، اما اگر امامت را از عمل مکلّفین قرار بدهند ، پس وارد نیست و ما در علم کلام بطلان اول و صحت دوم را بیان کردیم ، برای اینکه میگوئیم بلکه بیان کردیم در کتب کلامی خود بطلان دوم و صحت اول را ، دلیل را مشخص میکنیم ،بيك وجهیکه عمومیت پیدا کند ، و میگوئیم که امامت پس از تکلیف است پس صلاحیت ندارد که نافی باشد برای تکلیف و الا پس از آن نمیبود

هفتاد و پنجم = هدف امام عمل مکلف به است و هدف از جیزی محال است که سبب باشد در ضد آن ولی نصب امام غیر معصوم شاید سبب شود در زوال اصل تکلیف پس فعل مکلف به باطل میشود و سبب می شود برای ضد آن

هفتاد و ششم = امام برای بدست آوردن ثواب که مستحق می شود

ص: 374

با تكليف و نصب امام غیر معصوم شاید بر طرف کند تکلیف را پس ثواب مستحقی باقی نمیماند

هفتاد و هفتم = هر امامی برای کامل کردن تکلیف است بالضروره و هیچ چیز از امام غیر معصوم برای کامل کردن تکلیف بالامکان است، نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد

هفتاد و هشتم = پیروزی که دارای هدفی است محال است که سبب شود ضد آنرا و امام هدفش تکمیل تکلیف است با عمل مکلف بآنچه که تکلیف بآن شده و غیر معصوم شاید سبب شود ضد آن همانطوریکه بیان کردیم پس محال میباشد که امام بگردد .

هفتاد و نهم = هرچه که امام واجب باشد امام مقرب میباشد برای تكلیف و اظهار کننده اثر آن بنا برفرض اطاعت مکلف از او و هرچه که امام غیر معصوم باشد شاید امام مقرب نباشد برای تکلیف واظهار کننده اثر آن نباشد و لازم میآید آنها را شاید اگر امام واجب باشد مقرّب برای تکلیف نباشد و نه اظهار کننده اثرش و این نقیض فرض اولی است

هشتادم = هیچ چیز از امام بر طرف کننده تکلیف نیست برای عدم فعل مكلّف به بالضروره و هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره

هشتاد و یکم = امام تابع تکلیف است، و او فقط برای خاطر آن است که هرچه که تکلیف برطرف شود دیگر امام وجوب ندارد ، پس اگر امام غیر معصوم باشد ممکن است که سبب شود در برطرف شدن تکلیف .

هشتاد و دوم = هر امامیکه مکلّف از او اطاعت میکند نزد یکتر است به عمل مأموربه و ترك منهى عنه بالضروره، پس اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه

ص: 375

صدق میکند که بعض امام مکلّف هرگاه اطاعت کند از او و چنین نباشد با امکان عام پس دو نقیض جمع میشوند و محال بوجود میآید از عدم عصمت .

هشتاد و سوم = هر امامی پس او منشاء مصلحت است برای مکلّف در دين بالضروره ، پس اگر امام غیر معصوم ، پس اگر امام غیر معصوم باشد ممکن است که منشاء شود برای مفسده پس دو نقیض جمع میشوند و آن محال است و هر دو مقدمه آشکارند

هیچ چیز از امام امرکننده بمعصیت و نهی کننده از اطاعت نمی باشد بالضروره ، وهر غير معصومی امرکننده است بمعصیت و نیزناهی از معصیت است به امکان عام پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نمی باشد بالضروره

هشتاد و پنجم = محال است از خداوند اینکه قرار بدهد آنچه که ممکن است سبب باشد برای ضد که مقرب باشد برای ضد و غیر معصوم ممکن است که سبب شود در ضدّ فعل مكلف به پس محال است که قرار بدهد او را خداوند سبب است برای آن ضدّ " یعنی ضد مقرّب"

هشتاد و ششم = امام یا اینکه مکلّف را براطاعت وادار کند ، و او را از معصیت بازدارد یا اینکه دست بسته باشد از عمل بسبب عدم اطاعت مكلّفين وقلت یاران و این مانعه الخلو است، والا فایده ای برای اونمیباشد ، پس اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه جایز میبود که از دوحال خارج نشود .

هشتاد و هفتم =فقط امام واجب شده است برای لطف بودن اودر تکلیف و مقرب بودن او باطاعت و مبعد بودن او از معصیت پس محال است که برضد آن باشد و هر غیر معصومی محال نیست که برضد آن باشد ، پس محال است که امام غیر معصوم باشد

هشتاد و هشتم = هرچه که امام غیر معصوم باشد. بهانهء مکلف برخدا منتفی نمیشود برای اینکه امام فقط واجب شده است برای لطف بودنش که

ص: 376

فعل تكلیف بر او توقف دارد تا اینکه مکلّف را بعمل مكلف به نزديك كند ، پس اگر امام معصوم نباشد آن لطف تحقق نمی یابد بلکه ممکن است که دور کند از اطاعت، پس یا اینکه این غرض بفعل واقع میشود یا واقع نمیشود ، پس اگر واقع شود پس بهانهء مکلف آشکار است و هیچ اشکالی در آن نیست زیرا تکلیف خوب نمیباشد مگر با آن لطف پس اگر آن لطف نباشد واجب نیست بر مکلّف عمل آنچه که تکلیف شده است بآن ، والّا خداوند مرتكب قبیح شده است ، و خداوند از این مبرا و بالاتر است ، و اگر تحقق نیابد امکان تحقق مییابد پس برای مکلّف قطع حاصل نمیشود بوقوع شرط تکلیف ، پس قطع حاصل نمیکند به تکلیف و راهی بآن ندارد مگر بنفی این احتمال و منتفی نمیشود مگر با عصمت امام ، پس اگر تحقق نیابد منتفی نمیشود ، و همچنین امام هرگاه جایز باشد که به معصیت دعوت کند و جایز با شد که ضد آن لطف بگردد اتباع کردن از او دارای ضرر مظنونی میگردد و حال آنکه امر شده است بدفع ضرر مظنون پس بهانه دارد درترك كردن تبعیت از او ولی تالی " نتیجه " باطل است قطعا پس مقدم هم مانند آن میباشد .

هشتاد و نهم = هرچه که لازم بودن امامت غیر معصوم منتفی باشد امامت غیر معصوم منتفی میباشد، ولی مقدم حق است پس تالی مانند آن میباشد

اما ملازمت : پس آشکار است زیرا منتفی بودن لازم سبب میشود منتفی شدن ملزوم را ، واما منتفی شدن لازم پس برای اینکه امامت غیر معصوم مستلزم تكليف بارتفاع دو نقيض وارتفاع دو نقیض محال است

بیان استلزامشان، اینستکه تبعیت کردن از غیر معصوم و اطاعت کردن از او مرتکب شدن ضرر مظنون است، همانطوریکه بیان کردیم و ترك

ص: 377

تبعیت از او و اطاعت کردن از او همچنین است، و احتراز کردن از ضرر مظنون واجب است پس واجب میشود ،ترک کردن تبعیت از او وترك كردن ترك تبعیت از او

نودم = همیشه یا اینکه امامت غیر معصوم منتفی باشد یا ثابت باشد یا منتفی شدن لازمش که مانعه الخلو است ولی دوم محال است ، پس اول ثابت میشود

بیان صدق منفصله، اینکه امامت غیر معصوم مستلزم وجوب تبعیت کردن از غیر معصوم است، و حرام کردن آن برای اینکه آن مشتمل است بر ضرر مظنون و عمل کردن آنچه که مشتمل برضرر مظنون است حرام است و ترك تبعیت از او بسبب امامت حرام است و واجب است برای حرام بودن تبعیت از او و این لازم منتفی است برای اینکه آن جمع است میان دو نقیض پس یا اینکه امامت غیر معصوم ثابت باشد یا نه ، پس حال از یکی از ایند و خالی نمیباشد پس اگر ثابت باشد و لازمهء آن منتفی است بر هر تقدیری لازم میآید امر دومی واگر منتفی باشد اوّل لازم میآید و اما محال بودن دوم پس آشکار است، زیرا وجود ملزوم با منتفی بودن لازم محال است

نود و یکم = امام شرط تکلیف است و سبب است آنچه در عمل مکلف به والا واجب نمیبود پس محال است اینکه مانع شود و غیر معصوم ممکن است اینکه مانع شود پس محال است اینکه امام غیر معصوم باشد

نود و دوم = اما میکه مقرب با طاعت است و مبعد از معصیت است ، و علامت ذاتی برای استعداد شیء و علت دوری از آن یا استعداد برای ضدش بالذات این دو باهم متنافی اند و اجتماع آنها با هم دریك جا ممکن نیست یعنی اینستکه هم آماده کننده برای چیزی بالذات و دور کننده از آن یا

ص: 378

آماده کنندهء برای ضدش فى الحال وعدم عصمت آماده کننده برای ضد ش فی الحال و عدم عصمت آماده بدست آوردن معاصی و عدم اطلاعات با شهوت و نفرت پس ممکن نیست که جمع شود با امامت که آماده کننده است برای ضد ش بالذات با اطاعت مکلّف پس ممکن نیست اما مت غیر معصوم .

نود وسوم = امامت برای منع عدم عصمت با قبول مكلف اوامر اورا ونیز نواهیش را و این شرط شرط نمیباشد در خود امام برای اینکه او امام دیگری ندارد تا گفته شود قبول کند اوامر امام ونواهی اش را و تحقق نمی یابد بجا آوردن انسان برای اوامر خودش خودش و نواهیش برای اینکه امرکننده و مأمور با هم مختلفند و ممکن نیست که گفته شود شرط بجا آوردن او برای اوامر خداوند بزرگ و اختیار آن برای اطاعت ، والا هر آینه از لطف خالی ، پس مانع از عدم عصمت در حق امام بطور مطلق میباشد ، ومحال است که لطف خالی میبود پس مانع از عدم عصمت در حق امام بطور مطلق میباشد و محال است که چیزی تحقق پیدا کند با مانع او یا علت عدمش ، پس محال است جمع کردن عدم عصمت با تحقق امامت در يك محل ، و آن همان مطلوب است و فقط گفتیم که امامت مانع میشود از عدم عصمت بطور مطلق برای اینکه امامت برای تقریب کردن از اطاعت و تبعید از معصیت برای هر مكلّفى ، والا واجب نمی شد با معصیت نسبت بهر اطاعتی و هر معصیتی در هر وقتی برای هر مکلّفی والا واجب نمیشد با معصیت نسبت بهرا طاعتی وهر معصیتی در هر وقتی

نود و چهارم = همیشه یا اینکه شیء یا مانع از او و علت عدمش تحقق بیابند در يك محل و در يك وقت یا اینکه امام معصوم باشد و این مانعة الخلو است برای اینکه امامت مانع است از عدم عصمت پس یا اینکه امام معصوم باشد

ص: 379

یانه و هرچه که امام معصوم نباشد جمع میشود چیزی یا مانعش و علت عدمش وامتناع خلو از چیزی و ملزوم آن مستلزم امتناع خلو از چیزی ولازم آن ، ولی اوّل قطعا منتفی است و از آنچه که این معنی را میرساند اینکه اگر منتفی نمیبود لازم میآمد یکی از دو امر یا اینکه مانع مانع نباشد یا اینکه شیء واحد هم ثابت باشد هم منتفی باشد و هرد و آنها محال است پس دومی ثابت میباشد و آن همان مطلوب است

نود و پنجم = همیشه یا اینکه امام غیر معصوم میباشد یا محال باشد اجتماع چیزی با مانع از وجودش و علت عدمش که مانعة الجمع میباشد زیرا امامت مانع است از عدم عصمت و مستلزم علت است در عدم عصمت یا اینکه آن علت باشد بر عدم عصمت ، پس اگر امام غیر معصوم باشد این دو حکم با هم جمع نمیشوند و دوم ثابت است قطعا پس اول منتفی میشود .

نود و ششم= هر که نصب کند غیر معصوم را برای امامت اشتباه و خطا کرده است، و خداوند یا تمام است محال است که خطا کار باشند ، نتیجه میدهد که نصب کننده غیر معصوم برای امامت محال است که خدا باشد ، یا اینکه تمام امت باشند و هرکس که خدا او را نصب نکند یا تمام امت او را نصب نکنند امامت او محال میباشد ، پس غیر معصوم محال است که امام باشد بیان اولی اینکه امامت غیر معصوم مستلزم اجتماع چیزی با مانعش یا علت عدمش برای آنچه گذشت

و اما کبری پس آشکار است و اما سومی پس برای این است که نصب کننده امام فقط یا نص صریح از خدا است یا اجتماع امت است

نود و هفتم = نصب کننده امام غیر معصوم یا اینکه ممکن است که قرار بدهد سبب یکی از دو ضد را سبب دردیگری در حال سبب بودنش برای ضد

ص: 380

یا اینکه ممکن باشد که مقری به جهل باشد، یا اینکه بما لا يطاق تکلیف کرده باشد و همهء اینها خطا است و خطا برخداوند و همهء است محال است

اما ملازمت: پس برای اینکه غیر معصوم ممکن است که دعوت کند به معصیت پس یا اینکه باقی میماند در امامت خود و مقرب و مبعد باشد ، پس سبب یکی از دوضد را سبب برای دیگری قرار داده درحال بودنش سبب است برای ضدّش یا اینکه بر امامت خود باقی نماند با وجود نص صریح براوو نصبش و او را معزول نکرده است، پس از باب اغراء به قبح میشود یا اینکه مكلّف را تکلیف کند بعدم قبول قولش و عدم توجه کردن به آن در وقت عصیانش و ارتکاب معصیت یا اینکه آنرا نمیداند مگر با گفتارش که او حافظ شرع است و مبین احکام و با اینکه دارای قدرت و حاکم است مخالف او ممکن نباشد ، پس لازم میآید تکلیف ما لايطاق و ممکن بودن محال محال است.

نباید گفته شود : که این لازم میباشد برای وقوع نه برای امکان وقوع و فرق است میان وقوع فعلی و بین ممکن بودن وقوع برای اینکه ما میگوئیم ممکن بودن لازم لازم است برای امکان ملزوم بسبب محال بودن استلزام کردن ممکن محال را والا لازم میآید محال بودن ممکن و ممکن بودن محال ولی این غیر ممکن است بلکه آن برخداوند و بر همهء امت محال است پس محال میباشد گفته شود که ادلهء اجماع دلالت کرده است بر عدم وقوع خطانه برمحال بودن آن برای فرق میان دائمه و ضروریه، پس وارد نمیشود بنابر این فرض که امام منصوب است از طرف تمام امت برای اینکه ما میگوئیم که در علم کلام بیان کردیم محال بودن استناد نصب امام بمکلّفین بلکه آن از عمل خود خدا است، و همچنین ادلهء اجماع دلالت کرده است بر اینکه هر چه که امت عمل کند خوب است و هرچه که خوب باشد آن بالضروره خوب

ص: 381

است برای محال بودن انقلاب برخوب و بد " یعنی عوض شدن خوب و بد" و هر دو اینها عقلی هستند و همچنین آشکار است در الهیات ملازمت ، بین ضروری ودائم .

نود و هشتم= هرگاه واجب کند خداوند اطاعت کردن امام را ، بر مکلّفین در تمام اوامرش در حالیکه او غیر معصوم باشد ودارای محرکی برای معصیت و دارای مانعی باشد غیر معصوم بودن اوکافی نیست درمانع شدن او و آن امر و عقل پس از طرف خداوند گمراه کردن میباشد برای بنده که انجام میگیرد ، بخبردادن انسان غیر مکلف و این برطرف نمیشود بسبب وجود حکمت برای اینکه برطرف نمیشود مگر بعدم احتمال انجام دادن انسان غیر معصوم معصیت را فقط لاغير

نود و نهم = جایز بودن خطا بر مكلّف يك وجهی است که نقیض دارد ناچار از برای مکلّف از پیدا کردن راهی برای رهائی از آن که نقض نشود و عدم ورود خللی بر او از این وجه پس پسندیده نیست از حکیم که امرکند به اینکه بخواهد بستن این نقیض را از کسیکه دارای همین نقیض است و در اسباب مقتضی برای ورود خلل یا عدم وجود جلوگیری کردن از این خلل مساوی و نبودن طریقی برای جبران این نقیض و قبیح بودن آن معلوم است بالضروره

ص: 382

بسم الله الرّحمن الرّحيم

صده ششم ازاد لهء که دلالت میکند بروجوب عصمت امام علیه السلام

اوّل = هرچه که امام غیر معصوم باشد ، پس همیشه یا اینکه خداوند تکلیف کرده است بنده را بيك تكلیفی که باید بآن عقیده پیداکند از راه کسبی . و بدون اینکه سببی برای آن پیدا کند، و نه کسب کننده ای ، یا اینکه مکلف است خداوند بنده را بآنچه که بنده عقیده بصحت آن نداشته باشد و راهی برای کسب کردن آنهم نباشد و تالی "نتیجه " باطل است ، پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت : اینکه مسئله از دو حال خارج نیست یا اینکه مکلّف

ص: 383

مكلف باشد باعتقاد بودن صحت افعال و اوامر و نواهیش یا نه واول ملزوم است برای اول زیرا غیر معصوم جایز است بر او خطا و امر بمعصیت پس مرجح به صحتی که توقف ندارد پس از آن به مرجحی یا اینکه معلوم الحصول باشد برای امام نزد مکلّف یا نه واول مستلزم عصمتش برای واجب بودن طرف هنگام وجود مرجح تام واگر معلوم نباشد تکلیف کردن او بآن بيك عملی که دارای سببی است بدون حصول سبب و دوم یا اینکه حصولش برای مکلّف فراهم باشد و تکلیف بآن بکند پس تکلیف بالحاصل میشود یا برای عدم لزومش در وجوب اطاعت کردن از امام یا برای آن و برای جواز نقیضش و دو اولی محال میباشند

امّا اوّل - پس برای آنچه که گذشت .

و اما دوم - پس برای اینکه لطفیت امام و اطاعت نکردن مکلف از او فقط در اینصورت انجام میگیرد و سوم مستلزم جزء دوم از منفصلهء مذکوره برای اینکه خداوند او را تکلیف کرده است با طاعت کردن از او در تمام اوامر و نواهیش اگر خطا در برخی از آن بیاید ممکن است که خداوند تکلیف کرده باشد بنده را بخطا و قبح واما بطلان تالی با هر دو قسمش آشکار است برای اینکه اوّل تكليف بما لايطاق است ، وتكليف بجهل و نادانی است و آن قبیح است برخداوند و دوم مستلزم ممکن بودن نقیض برآن و آن محال است .

نباید گفته شود، که این وارد نمیشود بر مذهب شما برای اینکه نزد شما اینکه خداوند قادر است برزشتی، و قادر است با مر کردن بمعاصی و قبایح و نهی از اطاعت و امر بما لا يطاق از لحاظ قدرت اگرچه ممتنع باشد ، از لحاظ حکمت و مخالف نظام باشد و هر مقدوری ممکن است پس استثقاء نقیض تالی که آن منفصله باشد صحیح نیست برای ممکن بودن آن ، و ما

ص: 384

میگوئیم : که محال ممکن بودن آن با فرض حکمت برای اینکه وجود ممکن با علت عدمش از این جهت محال ذاتی است برای اینکه آن اجتماع نقیضین است ، پس اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه ممکن بود آن با فرض و جود حکمت خداوند با نظر بآن برای اینکه ثبوت ملزوم بنا برفرض ملا زمت کلّی ثابت است بر هر تقدیری و ممکن است اجتماع آن با مقدم و مستلزم ثبوت لازم است بنابر همان تقدیر و امامت کردن غیر معصوم با فرض وجوب اطاعتش در هر وقتی و حالی و در هر امری و نهی هر آینه ثابت میشد برفرض حکمت داشتن خداوند با مستلزم بودن آن قضیهء منفصلهء مانعة الخلو كلّى

دوم = در اینجا چند مقدمه است :

اول - هرچه که دارای سبب باشد پس لابد دارای سبب تامی است که با وجود آن مسبب واجب میگردد .

دوم - هرچه که واجب بشود برای لطف بودنش در واجب ممکن نیست که حاصل شود آن واجب مگر با آن ، والا واجب نمیشد

سوم - هرچه که عینا واجب شود برای لطف بودنش در تقریب مکلّف غیر معصوم از اطاعت در واجبی نه برای چیزدیگر لطفیت آن عمومیت ، پیدا نمیکند در آن واجب والا معین نمیشد

چهارم - امام عينا واجب است یعنی واجب عینی است "برای لطف بودن آن در تقریب مکلّف غیر معصوم از اطاعت و تبعید او از معصیت هرگاه این بیان شد ، پس میگوئیم: هنگام قدرت امام بر وادار کردن مکلّف بر اطاعت کردن و تبعید کردن او از معصیت یا اینکه سبب مرجح برای فعل موقوف باشد برچیزدیگری یا نه و دوم محال است والا مقرب نمیشد و بر چیز دیگری توقف پیدا میکرد و واجب میشد و عدم وجوبش دلالت میکند بر عدمش

ص: 385

واول مستلزم وجوب است نزد او ، والا یا اینکه توقف نداشته باشد برچیز دیگر ، پس آنچه که دارای سبب است سبب تام ندارد و این خلف است و هرچه که امام غیر معصوم باشد ترجیح دادن آن هنگام اجتماع این چیزها واجب نمیشد ، و بطلان تالی مستلزم بطلان مقدم است ، پس میگوئیم: هنگام وجود امام و تکلیف و علم مكلف وقدرتش ، وقدرت امام بروادار کردن مكلّف بر اطاعت کردن و جلوگیری کردن او از معصیت و علم امام ، و منتفی بودن مانع برای او یا اینکه باقی میماند رجحان وجود فعل یا علتش از مکلّف في نفس الامر و مرجوحيت ترك آن در نفس الامر موقوف باشد برچیزدیگری یانه و دوم محال است والا هر آینه آن دیگری واجب میشد برای لطف بودن آن و فعل بدون آن انجام نمیگیرد و هرچه که چنین باشد واجب میباشد ولی برخداوند چیزدیگری که خارج از این چیزها با شد واجب نیست و اگر توقف نداشته باشد پس یا اینکه واجب است ترجیح دادن آن برای فعل ياترك يانه، ودوم محال است برای اینکه سببی جزء آنچه ذکر کردیم نیست والا موقوف بود بر آن، پس یا اینکه این همان سبب تام باشد، یا اینکه نباشد سبب تامی برای او و دوم محال است برای آنچه گذشت در اول پس قول اوّل معین میشود ، و اگر چنین باشد واجب میشود عصمت امام برای وجود امامت و قدرت امام از لحاظ خودش ، والا مکلف نبود ، پس سبب تام همیشه تحقق می یافت و مشیت تحقق می یابد و نقیض آن ممتنع میشود و ما از عصمت بجز آن چیزی را نمیخواهیم

گفته نشود، که امامت لطفی است برای دیگری سببی است در صورت دیگری نه از لحاظ نفس خودش والا امام بود برای خودش و مقتدر بود برای خودش، برای اینکه ما میگوئیم امر و نهی و قدرت و علم در حق

ص: 386

امام کافی است یا نه، پس اگر اول باشد سبب تام حاصل میشود که آن همان مطلوب است .

واگر دوم باشد ، پس موقوف علیه برای امام حاصل میباشد یانه ، و دوم محال است ، والا لازم میآید اخلال بلطف واجب و اول مستلزم حصول سبب تام است و همچنین امامت لطفی است عام با وجود بودنش برای امام و عمل امام و برای وادار کردن دیگران پس بی نیاز میشود با آن " یعنی با امامت" از چیزهای دیگر

سوم = امامت لطفی است برای هر غیر معصومی دربدست آوردن واجبات ، ومانع شدن از معاصی برای مساوات همه در علت احتیاج وعدم جانشین دیگری بجای آن، واگر چنین نبود واجب عینی نبود و هرچه که امام قادر باشد بر وادار کردن مکلف براطاعت و دور کردن او از معصیت در حالیکه عالم باشد بآن واجب است که آن تحقق بیابد والا " یعنی اگر تحقق نیابد" یا اینکه واجب باشد یا بماند برامکان صرف یا اینکه ترجیح پیدا کند نسبت بيك سبب مرجحى ، و دومی محال است ، " یعنی باقی ماندن بر صرف امکان " والا فایدهء آن منتفی میشد، و دومی مستلزم وجود است ، و اوّل همان مقصود است پس اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه معصوم ، میبود برای تحقق یافتن آنچه که واجب است نزد او از افعال پس محال لازم میآید ، و آن جمع شدن میان دو نقیض و تحصیل حاصل یافتن ، مطلوب همچنین

چهارم = اگر امام معصوم نباشد لازم میآید یکی از امور چهارگانه : یا اینکه دارای سبب باشد ، ولی سببش تام نباشد یا قرادادن چیزیکه دارای سبب نیست آنرا سبب قرار میدهیم یا عدم واجب کردن آنچه فعل بر آن،

ص: 387

توقف دارد از لطف یا واجب کردن یکی از دو متساوی دروجه وجوب عینی مرجح که مانعة الخلو میباشد و لازم با تمام اقسامش باطل است پس ملزوم منتفی میشود .

اما ملازمت: پس اینست که طریقی برای مکلف نیست برای بدست آوردن حق و قرب از اطاعت و بعد از معصیت مگر با امام برای اینکه آن یا طریق باشد یانه ، و دوم مستلزم قراردادن غير سبب سبب ، واول یا اینکه جانشین میکند بجای او دیگری یا نه، وأول مستلزم واجب کردن یکی از دو متساوی در وجه وجوب عینی بلا مرجح و دوم یا اینکه توقف پیدا کند پس از آن برچیز دیگری یا نه ، و اوّل مستلزم عدم وجوب لطفی که توقف دارد فعل واجب بر آن ، و دومی یا اینکه سبب تام باشد که مکلّف تقرب میجوید با آن و پی به حق ببرد یا نه و دوم مستلزم بودن آنچه که سبب دارد بدون سبب تام واول لازم میآید اینکه معصوم باشد زیرا امامت غیر معصوم سبب تام نمیباشد، برای اینکه آن با اطاعت مکلّف و بجا آوردن او اوامرش را ممکن است که او را باطاعت نزديك نكند، و امّا بيان بطلان لازم با تمام اقسامش پس آشکار است

پنجم = امامت غیر معصوم با اطاعت کردن مکلف برای امام و بجا آوردن او مرا و طریقی نمیباشد برای حصول قطع به نجات یافتن و به تبعید و تقریب و طریقی بجز امامت نیست، برای آنچه که گذشت پس لازم میآید که مکلّف طریقی نداشته باشد بشناختن طریق نجاتش وصحت اعمال خودش و این محال است .

ششم = نصب امام و دلالت بر او و اطاعت مکلف از او در تمام اوامرش و عدم مخالفتش در هیچ چیز شارع آنرا سبب تام قرارداده است در تقریب

ص: 388

و تبعید، پس اگر امام معصوم نباشد هر آینه ممکن بود جدا شدن تقریب و تبعید از او و هرچه ممکن باشد جدا شدن اثرش از او سبب ذاتی نمیباشد بلکه منتهی اینکه اغلبیت داشته باشد، پس میگوئیم هرچه که امام غیر معصوم باشد خداوند سبب اغلبی را یا اتفاقی را سبب ذاتی قرارداده است ولی تالی ( نتیجه ) باطل است برای مشتمل بودن آن برگمراهی ، همچنین مقدم .

هفتم = هر امامی پس اطاعت مکلّفین از او با نصب کردنش در لطف کافی است بالضروره ، و هیچ چیز از غیر معصوم اطاعت کردن مکلّفین از او با نصب کردنش کافی نیست، در لطف بالامکان نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد بالضروره

امّا صغری: پس برای اینست که اگر چنین نبود هر آینه خداوند نسبت بلطفی که تکلیف بر آن توقف دارد اخلال کرده است و آن محال است

و اما کبری: پس برای اینست که ممکن است دعوت کند بمعصیت ، و نهی کند از اطاعت یا اینکه اهمال کاری کند، پس ممکن است که کافی نباشد در لطف

هشتم = امام غیر معصوم ممکن است که از لطف خارج شود و به آن قیام نکند پس اگر بر امامت خود باقی بماند لطف بدست نمیآید و در نتیجه چنین میشود که قرار داده شده است آنچه لطف نیست و از او لطف حاصل نمیشود بجای چیزیکه باید لطف باشد و یا لطف از او حاصل شود ، و آن، محال است، برای اینکه اشتمالش بربیهودگی و عبث با جهل مرکب و اگر امام بر امامت خود باقی نماند، پس اگر دیگری را نصب نکند بجای اولطف واجب بکلی از بین میرود. واگر امام دیگری را نصب کند با عدم دلالت کردن

ص: 389

براو و نه آشنا کردن مکلف بر آن مستلزتکلیف ما لا يطاق است زیرا معرفی برای امامتش نیست، مگر او با تمام امت و این به هرج و مرج میکشد و نیز آشوبها ، و این همان است که لازم میآید از محال

نهم = امامت در هر وقتی ثابت باشد لطف میباشد که مورد احتیاج است بآن در تکلیف همیشه، و هرچه که چنین باشد محال است که وقتی باشد که خالی شود از آن برای وجوبش برخداوند یا برامت بنابرهر دو قول پس اهمال کردن آن خطا است، و هرچه که امام غیر معصوم باشد ممکن میشود که یک وقتی از اوقات از لطف خالی باشد زیرا لطف انجام نمیگیرد فقط به نصب کردن امام بلکه با دعوت کردن و راهنمائی کردن او بنا بر فرض اطاعت کردن مکلّف از او و این چیزی است که ممکن است غیر معصوم اخلال کند بآن " یعنی بجا نیاورد آنرا" و اجتماع ممکنه که مناقض قضیه ضروریت است، با آن محال است .

دهم = هرچه که خداوند سبب رساننده برای مکلف بهدف مطلوبش قرارداده و توقف دارد حصولش بر آن "یعنی حصول آن هدف بر آن که خدا قرار داده" و فقط آن هدف بدست میآید از او نه از دیگری پس ناچار از اینکه باشد رسانیدن بآن واجب باشد یا اینکه طلب کند آن هدفی که بدست نمیآید مگر از آن سبب همیشه از مکلّف با عدم حصولش از او همیشه زیرا اگر حصولش از او همیشه باشد هر آینه سبب ذاتی میبود زیرا هر سببی که برساند به مسببش همیشه ذاتی میباشد و هر سبب ذاتی واجب است حصول از آن با فرض عدمش و این خلف است "یعنی وقتی گفتیم که هر سبب برساند به مسببش همیشه ذاتی است یعنی همیشه هست و نمیشود علیت را از او گرفت" و قرب و بعد سببش امام است با اطاعت کردن مکلف از

ص: 390

او پس واجب میباشد " یعنی واجب عینی" و هرچه که غیر معصوم باشد واجب نمیگردد

یازدهم = همیشه یا اینکه امام معصوم باشد یا اینکه چیز واجب از واجب بودن خارج شود در حال مشتمل بودنش بروجهیکه اقتضای وجوبش دارد یا شرط از بودن شرطیت او خارج شود، یا اینکه تکلیف ما لا يطاق لازم بیاید و این مانعه الخلواست ، برای اینکه اگر مکلف را با طاعت نزديك نکند بلکه او را از آن بازدارد، پس یا اینکه باقی میماند فعلیکه این لطف در واجبیت آن شرط بوده بروجوب خود باقی بماند یا باقی نماند س اگر باقی نماند اول ثابت میشود واگر باقی بماند و لطف خارج شود از شرط بودنش دومی لازم میآید و اگر باقی بماند لازم میآید تکلیف بمشروط درحال عدم شرط و آن سومی است ولی تالی با تمام اقسامش باطل است پس همچنین مقدم .

دوازدهم = هرچه که امام غیر معصوم باشد ممکن است شرط مخالف باشد در حال شرطیت بودنش ولی تالی قطعا باطل است پس همچنین مقدم .

بیان شرطیت، اینکه ممکن است که تبعید کند او مکلف را از معصیت در حال بودنش امام است و شرط است در تکلیف در صورتی که معصوم نباشد

سیزدهم = امام فقط احتیاج پیدا میشود باو فقط برای خاطر وجود عدم عصمت " یعنی راهنمائی کند" پس مراد از امام نفی این خلل است با اطاعت کردن مکلف با و در تمام احوالش، و هرچه که چنین باشد امام باید معصوم باشد زیرا محال است که طلب کند منتفی کردن چیزی از کسیکه او در آن

ص: 391

تحقق یافته است

چهاردهم = لطفیت امام فقط انجام میگیرد بآنچه که مکلف بان علاقمند است ، مکلّفی که طالب حقیقت باشد در پیروی کردن باو در آنچه امر میکند بآن و باز میدارد از آن اوامر و نواهی شرعی و اینکه سرنزدند از امام آنچه که اورا متنفر کند از امام و صدور معصیت از او چیزی است که علاقهء مکلّف را به او از بین میبرد از لحاظ ،پیروی از او و متنفر میکند او را از او پس محال است برا و معصیت کردن و الا هر آینه منتفی میشد فایده آن

پانزدهم - هرگاه مرتکب شود دعوت کننده ضد آنچه را که دعوت بآن میکند این از بزرگترین علل است بر عدم اطاعت از اوپس اگر امام مرتکب يك معصیتی .شود فایده او بطور کلی منتفی میشود .

شانزدهم = هیچ چیز بزرگتر در متنفر کردن از تبعیت کردن از او از شناختن مکلّف که او با او مساوی است در وجه احتیاج " یعنی احتیاج به راهنما " واینکه امتیازی از او بهیچوجه ندارد، پس فایده در چنین امامی نیست

هفدهم = هر چه که امام غیر معصوم باشد یا اینکه تبعیت کردن از او واجب نباشد، یا اینکه خداوند طلب کرده است از مکلف یکی ازدو ضدین را با ثبوت علت ضد دیگری و عدم قدرت مكلف بر طرف کردن آن و تالی با هر دو قسم اش باطل است . پس همچنین مقدم

اما ملازمت: برای اینست که امام هرگاه معصوم نباشد موجب نفرت از تبعیت کردن از او میگردد برای مساوی بودنش در جایز بودن خطا و اطاعت کردن از او ترجیح بدون مرجح است و عدم اطمینان به گفتار و اعما لش و هرچه که موجب نفرت ثابت باشد پس اگر اطاعت از او واجب

ص: 392

نباشد قسم اول ثابت میشود ، و اگر اطاعت از او واجب باشد علاقمندی به آن واجب میگردد ولی علاقه داشتن و نفرت به همدیگر میباشد که با هم منافات دارند پس خداوند در اینصورت از مکلف طلب کرده است. یکی ازدو ضد را با وجود علت ضد دیگر و عدم توانائی مکلف بر س

هيجدهم = ثابت بودن تکلیف با امام معصوم جمع نميشود، و اوّل قطعا ثابت است پس دومی منتفی میشود

بیان منافات اینکه تکلیف فقط با ممکن است "یعنی به ممکن باید تکلیف کرد نه ممتنع " وآن موقوف است بر لطفیکه آن امام باشد پس اگر امام غیر معصوم باشد پس یا اینکه ثابت بماند با ثابت ماند تکلیف پس اگر دوم باشد تکلیف زشت میشود پس محال میشود از خداوند و اگر ثابت باشد پس مكلّف دارای متنفری است از پیروی کردن از او تبعیت نمیکند و فقط لطف واجب شده برای اینکه او فصل را انجام نمیدهد یا اینکه این لطف انجام بگیرد و یا این لطف نمیتواند انجام بدهم پس لطف نمیشود و تكليف منتفی میگردد برای منتفی شدن شرطش واما ثبوت اول پیش آشکار است

نوزدهم = هرچه که حصول اثر باقی نماند از ا به که توقف داشته باشد برا و استعداد قابل فاعل واجب میشود از جهت اینکه او فاعل است والا اگر چنین نباشد وجوب فاعل با استعداد قابل باقی میماند و آن خلاف فرض است و فاعل تقریب به اطاعت و تبعید از معصیت آن امام است از جهت اینکه او مصیب است "یعنی صادق است و اشتباه و خطا میکند با وجودش نمیماند بجز استعداد مکلّف برای حصول و استعدادش که آن همان قابلیت است و بجا آوردن او اوامر امام و نواهیش پس لازم ماند وجوب جهتی که

ص: 393

آن بواسطهء آن فاعل است و آن عدم خطا و ملازمت داشتن با طاعت و عدم نزدیکی از معاصی و این همان عصمت است

بیستم = اگر امام غیر معصوم باشد لازم میآید یکی از دو امریا استعداد محل بوجود است یا امکان جهت فاعلیتی که آن از جملهء آنچه که توقف دارد بر آن امر یا اینکه بودن امام لطف کامل نیست که تکلیف بر آن توقف داشته باشد و تالی با هر دو قسمش باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

اما ملازمت : پس برای اینکه امام آن مقرب و مبعد است از جهت قوت عملی آن بالفعل ، پس یا اینکه امکان فعل اطاعات و دست بر داشتن از معاصی کافی باشد با بجا آوردن مکلف ، پس امر اول لازم میآید واگر کافی نباشد پس اگر امام غیر معصوم باشد حاصل نمیشود از او بجز امکان ، پس نمیشود کمال لطفیکه تکلیف برآن توقف داشته باشد ، و اما بطلان تالی پس آشکا راست

بیست و یکم = عدم عصمت امام با محال بودن اجتماع معلول با عدم علتش که با هم جمع نمیشوند و دومی ثابت است پس اولی منتفی میشود

اما منافات ، پس برای عدم عصمت بالفعل برای آنچه که گذشت ، و امکان با سلب جمع میشوند زیرا مراد از امکان در اینجا امکان خاص است ، و هرگاه با سلب جمع شود جمع میشود با معلول سلب جمع میشود ، برای اینکه آنچه که با علت جمع میشود با معلول هم جمع میشود پس لازم میآید ثبوت معلول با عدم علتش ، واما ثبوت دوم پس آشکار است

بیست و دوم = هرچه که امام غیر معصوم باشد ممکن واجب میگردد و تالی باطل است ، پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه عدم عصمت امام مستلزم اكتفاء با مکان درجهت

ص: 394

قابلیت است، پس کافی میباشد در وجوب از جهت فاعل بودن و آن بالذات واجب است ، زیرا فرض نقیضش ممکن نیست پس فرض نقيض معلولش بالذات ممکن نیست و این همان وجوب است

گفته نشود ، که این وجوبی است نظر بعلت است پس منافات ندارد با جایز بودن فرض نقیض نه از این جهت و با امکان هم منافات ندارد برای اینکه میگوئیم که از آن لازم میآید که آن در حال فرض امکان ممتنع است با او فرض نقیض بدون توجه بچیزدیگری پس امکان نمیباشد بلکه وجوب است

بیست و سوم = اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه معصوم میبود برای اینکه اگر لازم شود عدم عصمت امام اکتفاء در جهت فاعليت بالامكان واجب میشود با آن پس معصوم میگردد

بیست و چهارم= هرچه که امام غیر معصوم باشد پس مکلف هر چه که اطاعت کنندهء او باشد در تمام اوامر ونواهیش واجب میگردد که او معصوم باشد، و تالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه هرگاه امکان درجهت فاعلیت کافی باشد ، پس آن با قابلیت مکلّف کافی است در تمام تأثیر ولازم میآید وجوب اثر و آن قرب از اطاعات و بعد از معاصی است پس اگر همیشه این حاصل شود معاصی ممتنع میباشد و اطاعات واجب میگردد ولی تالی باطل است برای ممکن بودن امرش بمعصیت و نهی کردن او از اطاعت

گفته نشود، هرگاه از اطاعت نهی کند و به معصیت امركند واجب میشود بر مکلّف تبعیت کردن از لحاظ امتثال امرونهی نه از جهت اطاعت و معصیت پس مکلّف مطیع است از لحاظ امتثال کردنش برای امر نه از جهت معصیت و اطاعت اگرچه امام عاصی باشد برای اینکه ما میگوئیم جهت خوبی

ص: 395

اطاعت کردن از امام آن این است که مأمور به اطاعت با شد و منهى عنه زشت باشد نه برای ذاتش زیرا وجوب تبعیت کردن از امام فقط برای خاطر راهنمائی او و وادار کردن او مکلف را براطاعت و نهی او از معاصی پس او تابع است برای مأمور به پس ممکن نیست که مکلف با بجا آوردن تکلیف عمل کننده خوب باشد و امام عمل کنندهء قبیح باشد ، پس هرگاه وجه حسن منتفی شد خود حسن هم منتفی میشود

بیست و پنجم = هرچه که امام غیر معصوم باشد پس گاهی عدم علّت علت عدم معلول نمیباشد ، و تالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت : اینکه عدم عصمت امام مستلزم اکتفا کردن به امکان جهت فاعلیت که جمع میشود با عدم فاعلیت پس عدم علت علت برای عدم نمیباشد ، واما بطلان تالی پس در علم کلام آشکار است .

بست و ششم = اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه وجوب معلول با امکان علت میشود با عدم لطفی که آن شرط است در تکلیف از جهت خداوند یا از امام با اطاعت کردن مکلف امام را و بجا آوردن تمام اوامر ونواهیش ، وتالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه نصب امام به تنهائی در لطف کافی نیست بلکه با دعوت کردن امام با طاعت و بعد از معصیت پس اگر در آن امکان کافی باشد، لازم میآید وجوب معلول با امکان علت هنگام اطاعت کردن مکلف از او در تمام اوامر و نواهی یا اینکه کافی نباشد بلکه ناچار از امرکردن با طاعت و نهی کردن از معصیت پس با اطاعت کردن از امام ممکن است حاصل نشود پس لطف در اینصورت منتفی میشود از جهت خداوند و از جهت امام و علت برای مکلف برطرف نمیشود پس معذور میگرد د ودارای بهانه ای میشود .

ص: 396

بیست و هفتم = لابد و ناچار درلطف از نصب امام و برقرار کردن طریق برای مکلّف که بشناسد او را و برای علم اینکه او با طاعت امر میکند و اخلال در آن نمیکند ، واز معصیت باز میدارد و همچنین در آن اخلال نمیکند با اینکه او بر ضد او عمل نمیکند ، پس یا از راه وجوب یا اکتفاء شود در آن با مکان و دومی مستلزم اینکه امکان که دو طرفش متساوی باشد سبب گردد برای ترجیح ، و اعتقاد بدون سبب و خوب داشتن نادانی و آن محال است پس اوّل معیّن میشود و آن عصمت است .

بیست و هشتم = ترجیح کننده یکی از دو طرف ممکن لابد نا چار اینکه آن طرف واجب باشد برای اینکه تساوی دو طرف نسبت بآن محال است تا اینکه مرجح شود برای یکی از آن دو .

بیست و نهم = هرچه که امام غیر معصوم با شد قدرت او بر وادار کردن مكلّف براطاعت و ترك معصيت با تکلیفش وامكان تجربه کردن صحیح و مرتکب شدن راه راست که آن مقرب باشد برای مکلّف با طاعت و مبعد باشد او را از معصیت و این عینا تحقق می یابد در خود مکلّف ، پس لازم میآید که وجوب کردن آن بیهوده باشد زیرا فایده ای نیست دروجوب کردن وادار کردن او بعمل والا لازم میآید که کافر مکلف با طاعت امام نیست و همچنین مخالف امام .

سی ام = وجوب ناچار از اینکه یا ذاتی برای شیء باشد مانند معرفت یا برای مصالحی که از آن بوجود میآید و امامت از دومی است پس میگوئیم یا اینکه آن مصالح حاصل نمیشود مگر از او یا اینکه آن مصالح از او و از دیگری ممکن است حاصل شود بطوریکه هر مصلحتی اقتضاء دارد وجوب را و هر دو فعل متساوی میشوند در بوجود آوردنش واول سبب وجوب عینی او میباشد ودوم یا اینکه یکی از آنها مشتمل بر مصلحتی باشد که وجوب را اقتضا ندارد

ص: 397

بلکه ترجیح آنرا اقتضا دارد پس برتر میباشد و واجب میشود واجب کردن هر دو از روی تخیر و مستحب بودن انجام دادن برتر و یا اینکه یکی از آند و مشتمل باشد بربرخی از مصالح که وجوب را اقتضا دارند و بعضی مشتمل نباشند پس دومی را واجب نمیکند مگرهنگامیکه اول را نمیتوان واجب کرد، چنین شایسته است که فهمیده شود واجب معین یا مخیر و آنچه که علی البدل باشد ، اگر این بیان شد پس میگوئیم: وجوهیکه اقتضا دارند واجب بودن نصب امام و وجوب اطاعت کردن از او تحقق یافته است در خود مکلف همانطوریکه بیان شد، پس قرار دادن او را امام برخود و وجوب کردن اطاعت او را برخود عینا با شرکت داشتن با او دروجه وجوب محال است

سی ویکم = اگر امام غیر معصوم باشد لازم میآید که شارع تخییر بدهد میان اطاعت کردن از او و اطاعت کردن از هر مکلّفی باشد بطوریکه عینا اطاعتش واجب نباشد برای اینکه قدرت امام بروادار کردن مکلف بطور مطلق شرط نیست بلکه در صورتی است که مکلّف از او اطاعت کند و این معنی درهر يك تحقق یافته است پس فایدهء امامت منتفی میشود

نباید گفته شود، که تخییر واجب نیست برفرض امامت غیر معصوم بسبب وجود مانع و آن واجب بودن امام اینکه معین باشد برای اینکه میگوئیم : ما قبول نداریم اینکه مانع تحقق یافته است بنابرفرض مساوی بودن امام و دیگران پس اگر لازم باشد خلاف مانع از امری بآن مانع گفته نمیشود ، بلکه استدلال میشود از آن بر محال بودن آن امر

سی ودوم = امامت غیر معصوم مستلزم برطرف شدن واقعیت است پس واقعیتی در کار نیست، نتیجه میدهد که امامت غیر معصوم واقع نیست .

اما صغری : پس برای اینکه مستلزم یکی از دو امراست یا ترجیح دادن

ص: 398

یکی از دو فعل متساوی در مصالحیکه بوجود میآید از آنها که مقتضی می شود برای وجوب بدون مرجح یا متساوی بودن امام و دیگران دروجوب اطاعت برای آنچه که گذشت و هر دو اینها برخلاف واقع است

اما کبری: پس برای اینکه هرچه که مستلزم برطرف شدن واقع است اگر واقعیت داشته باشد اجتماع دو نقیض لازم میآید ، و این آشکار است.

سی وسوم = هرچه که فعل و عدمش مساوی باشند در بوجود آوردن مصالحی که قرار داده شده که سبب وجوب شود دراینصورت فعل واجب نمیباشد قطعا و امامت غیر معصوم برای مکلف باعد مش مساوی است نسبت به اقامت برای آنچه که گذشت، پس لازم میآید که امامت واجب نباشد و این خلف است

سی و چهارم = هرچه چیزی باعدمش متساوی باشد نسبت به مصالح لطفی شیء واجب نمیشود و احتیاج باو پیدا نمیشود ، پس اگر امام غیر معصوم باشد همین معنی لازم میآید.

سی وپنجم = اگر امام غیر معصوم باشد لازم میآید وجوب کردن چیزی را با مساوی بودن عدمش با وجودش در بوجود آوردن مصالحی که وجوب برای خاطر آن قرار داده شده است یا مشتمل شدن آن بر مفسده ای که درعدمش نیست و تالی باطل است پس همچنین مقدم

بیان ملازمت : اینکه مقتضی قدرت امام است هرگاه مکلف از او اطاعت کند، و همچنین تکلیفش و عقل او و علاقمندی او نسبت بثواب و مكلف با او درهمه مساوی است و مفسده ای که لازم میآید از وجود امام اینکه ممکن است اجبار کردن او بر معصیت و دروغ گفتن اوبدون اینکه مکلف بداند زیرا اگر اطاعت را بخواهد اجبار کردن نفسش بر معصیت تحقق نمییابد ، همچنین

ص: 399

دروغ گفتن با خودش تحقق نمی یابد

سی وششم = هرگاه امام غیر معصوم باشد لازم میآید وجوب کردن یکی از دوشیء متساوی در بوجود آوردن مصالح یا محتاج بودن یکی از آن دو بشرط بیشتری که دیگری باو احتیاج ندارد و تالی باطل است پس مقدم مانند آن است

بیان ملازمت: اینکه قدرت امام برتقريب و تبعید مشروط است با طاعت کردن مکلّف برای او و این برخلاف مکلّف نسبت بخودش و اما بطلان تالی پس در علم کلام آشکار شده است

سی و هفتم = هرگاه امام غیر معصوم باشد هر آینه مساوی میبود با مکلّفین در وجه احتیاج ولی برطرف کردن حاجت آنها موقوف است بربر طرف کردن حاجت او زیرا محتاج در تحصیل کردن چیزی نمیتواند بینیاز کند دیگری را در بدست آوردن آن مگر پس از بی نیازی او و بدست آوردن او آنرا پس اگر امامت برقرار شده باشد برای احتیاجی که برآن هست عصمت نیز لازم میآید زیرا وجه احتیاج جواز خطا است اگر تحقق نیافته باشد با احتیاجش باو واحتیاجش هم تحقق بیابد در اینصورت حاجت دیگری را نمیتواند بر طرف کند پس صلاحیت برای امامت ندارد .

سی و هشتم = هرچه که امام غیر معصوم باشد پس یا اینکه فرض کردن معصيتش وامراو بمعصيت ممكن باشد یا محال و دومی " یعنی محال" مستلزم عصمت است واوّل لازم میآید در فرض کردن تحقق یافتنش محالی پس فرض کنیم که آن تحقق یافته است پس یا اینکه هرچه که مکلف از او اطاعت کند در تمام اوامرو نواهی اش در کلیهء اوقات خطا کننده نباشد دائما یا اینکه مخطی باشد درزمانی ، اوّل مستلزم معصوم بودنش است پس به تبعیت اولی میباشد

ص: 400

زیرا تبعیت کردن از معصیت " یعنی حقیقت یافته " دائما اولی است ، از تبعیت کردن مخطی در برخی از اوقات که مخطی باشد بالاخص درصورتی که وقت خطایش را نداند و دوم مستلزم اینکه نباشد برای مکلف راهی به سوی مقرّ از اطاعت و مبعد از معصیت زیرا آن موقوف میباشد بروجود امام والا واجب نمیبود نصب کردن او را و طریقی نیست مگر بوسیلهء او برای عدم وجوب غیرش و او در حال امرکردنش بمعصیت نه مقرب میباشد و نه هدایت کننده ، پس برای مکلّف راهی برای رسیدن بحقیقت نمیشود یا اینکه مکلف نباشد پس از تکلیف خارج میشود پس امام واجب نیست در آن حکم برای اینکه او فقط واجب میشود برای تکلیف پس هرگاه منتفی شود تکلیف او هم منتفی میشود، بنابراین واجب نیست تبعیت کردن از او و این تکلیف ما لا يطاق است عینا برای عدم تشخیص تبعیت کردن وقت نبودنش ، واگر مکلّف باقی باشد تکلیف او بما لايطاق میشود و آن محال است

سی و نهم = هرچه که امام غیر معصوم باشد ممکن است در هر تکلیفی کار زشتی بوجود بیاید با قدرت مكلّف و علمش و وجه وجوب فعل برای اینکه امام هرگاه خطا کند در آن و او لطفی است در تکلیف و پسندیده نیست تكليف بدون او و لطفيت او باعتبار ذاتش نیست بلکه با صابت کردن او حقیقت را ولی تکلیفی را که خدا با او کرده است محال است که قبیح باشد.

چہلم = امامت غیر معصوم مستلزم شدت احتیاج مکلف و هر چه مستلزم شود شدّت احتیاج را محال میگردد که بوسیلهء آن بی نیازی حاصل شود و هرچه که محال باشد که بی نیازی بوسیلهء او بدست بیاید نصب کردن او برای بی نیازی کردن محال میباشد

بیان استلزام، اینکه مکلّف بمقرب احتیاج دارد و بکسیکه بدست

ص: 401

بیاورد برای او رسیدن بحقیقت را و بیك رئیسی که او را از ظلم دیگری بر او نگهداری کند و ستم نیرومند را از او برطرف کند، پس اگر امام غیر معصوم احتیاج پیدا میکند ،بيك مقرب دیگری اینکه او فقط وادار کند او را به اطاعت کردن و دفع ظلم از او اگر ظلم کند او را کسی، برای اینکه تکلیف بتبعیت کردن از امام زیادی در تکلیف است ولی شناختن صحیح آن از امام ساخته نیست " یعنی بنابر فرض غیر معصوم بودنش " بسبب احتمال دادن خطای او پس ناچار ازيك مقرب دیگری

چهل ویکم = امامت زیادی تکلیفی است برای امام با جایز بودن خطایش وغیر معصوم بودنش پس احتیاج او به يك امام دیگری بیشتر از احتیاج مکلف است

چهل و دوم = هرگاه در تکلیفی که مربوط بخودش باشد احتیاج به امامی پیدا کند ، پس در آنچه که بدیگری مربوط باشد و بمصالح دیگری احتياجش اولی است، پس تساوی پیدا میشود بین او ودیگری در تکلیفی که بخودش مربوط است و تکلیف او زیاد تر میشود با تصدی کردن مصالح دیگران پس او بمقرب محتاج تراست برای زیادی تکلیفش

چهل وسوم = هراصلی که خارج کند آنچه را که درقوه است به فعل محال است که بالقوه باشد بلکه ناچار اینکه بالفعل باشد و امام مکلف را خارج میکند در قوهء عملی از قوه بفعل در عمل پس ناچار از اینکه باشد بالفعل نسبت بهريك از واجبات و این همان عصمت است

چهل و چهارم = هراصلی که برای کمال باشد پس کمالش بالفعل است و امام مکمل است برای مکلف از لحاظ عدم عصمتش پس نا چار از اینکه کامل باشد بالفعل بوسیلهء عصمت

ص: 402

چهل و پنجم = غير معصوم ناقص است و خداوند پاك تكميل او را خواسته ولى تکمیل نمیشود مگر بوسیلهء امام بدین سبب خداوند امام را نصب کرده است برای تکمیلش پس ممکن نیست ناقص باشد

چهل و ششم = هرگاه امام غیر معصوم باشد لازم میآید که یکی از مثلین علت باشد بردیگری، و تالی باطل است ، پس مقدم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت اینکه : غیر معصومین قوای عملیشان متساوی است ، پس قوت امام با قوت مأموم متساوی است، با اینکه قوه امام علت میباشد

چهل و هفتم = اگر امام غیر معصوم باشد لازم میآید ممکن بودن معلول که استعدادش بوجود از علت نزدیکتر باشد و تالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه عصمت و فسق و فجور دو طرف اند و میان آنها مراتبی است که غیر متناهی است پس اگر امام غیر معصوم باشد لازم میآید که برخی از مکلّفین نزدیکتر از او با طاعت باشد اگر چه در برخی از اوقات ولی قوت عملی او علت بوده است .

چهل و هشتم = اگر امام غیر معصوم باشد لازم میآید که امکان بعید از وجود علت باشد در فعل و تالی باطل است پس مقدم مانند آنست.

بیان ملازمت: اینکه امام فقط احتیاج با و پیدا شد برای غیر معصوم مکلّف بودن ممکن است که برای او عصمت بوجود بیاید و فعل امام باقوت عملیش او را نزدیک میکند از طرف عصمت هرچه که ممکن باشد بطوریکه او را میرساند بآن اگر مکلّف اطاعت کند و گاهی نسبت بیکی از مأمومین نزدیکتر باشد از امام، پس ممکن دورتر از وجود نزدیکتر برای علت بودند در فعلی میشود و این محال است

ص: 403

چهل و نهم = اگر امام غیر معصوم باشد لازم میآید یا امکان بودن او بذات بالغیر باشد یا ممکن بودن دور و تالی با هر دو قسمش باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت اینکه امامت با باقی آنچه که وجودش برآن توقف دارد ، ناچار است یا اینکه علت باشد در ممکن بودن اطاعت برای مکلّف یا در به دست آوردن آن برای او بالفعل ، وأول ملزوم است برای اول زیرا ممکن بودن اطاعت برای او برای ذاتش است، پس اگر معلول برای دیگری باشد هر آینه آنچه ما به الذات است معلول میشود برای آنچه بالغیراست و آن امر اوّل و دوم ملزوم است برای دوم برای اینکه مکلّف اگر علم بآن حاصل نکند مگر از امام و امام آنرا انجام نداده است و آنرا بآن دعوت نکرده است پس اگر تکلیف باقی بماند لازم میآید تکلیف ما لا يطاق و اگر تکلیف باقی نماند مکلّف پس از تکلیف خارج میشود، پس خارج میشود دعوت او وجوب و شر طیت در آن پس وجوب متأخر میباشد از آگاه کردن و دعوت کردن و آگاه کردن و دعوت کردن متأخر میباشد از وجوب و آن همان امردوم است و اما بطلان تالی با هر دو قسمش پس آشکار است

پنجاهم = امام فقط وجودش واجب میشود برای مقرب بودن او بالفعل والّا تحقق نمییافت وجوب اطاعتش نسبت بكافر بلكه واجب میشود برای مقرب بودن او بالقوه سپس این دارای دو معنی است:

اوّلی ، اینکه اگر مکلّف از او اطاعت کند یا بتواند او را وادار کند بر اطاعت کردن و توقف پیدا کند عملش برتقریب او هر آینه ممکن میشود که مقرب باشد

و دوم آن، اینکه اگر حاصل شود جمع شدن شرایط بجز تقریب و آنچه

ص: 404

که بر آن تقرب دارد مانند اراده ایکه قبل از فعل است با توقف فعل برآن هر آینه واجب میشود که تقریب کند و مراد اول نیست والا ممکن بود نقیض آن با جمع شدن شرایط از طرف مکلف بجز تقریب و آنچه که بر او توقف دارد پس مکلف معذور میباشد و امام اهمال کار، پس منتفی میشود فایدهء آن بلکه مراد دومی است و فقط چنین میباشد در صورتیکه معصوم باشد زیرا غیر معصوم ممکن است که مقرب نباشد

پنجاه و یکم = عمل برشرایطی موقوف است که از جملهء آن شرایط امام است و آنچه که مربوط است بآن و آن برد و قسم است ، قسمتی از آن از عمل مكلّف است مانند بجا آوردن اوامرش و اطاعت کردن از او و سبب شدن ، برای انجام دادن عمل و غیر از آن و قسمتی از آن از فعل خداوند است مانند نصب کردن امام یا اینکه از فعل خود امام باشد مانند پذیرفتن او امامت را و تقریب کردن او هنگام احتیاج بآن و دعوت کردن او و وادار کردن بر اطاعت با قدرت داشتن اش، پس عدم آن فقط با نبودن بعضی از این شرایط میباشد، یا اینکه آن از فعل مکلف است یا از فعل خداوند یا از فعل امام است پس بنابر فرض نبودن اول باینکه مکلف انجام داده است تمام آنچه با و برمیگردد بجز تبعیت کردن از فعل امام مانند اراده فعل ، پس آنچه که تابع است برای عمل امام در يك حالتی از حالات باشد اگر امام انجام بدهد هر آینه مکلف هم آن عمل را انجام میداد و اگر ممکن شود تحقق یافتن دوم هر آینه اخلال مواجب بسبب امام میباشد ، پس مقرب نمیشود با طاعت کردن در این هنگام با قدرت داشتنش و اطاعت کردن مکلف از او پس امام نمیباشد در اینصورت و آن محال است یا ممتنع میباشد پس لازم میآید که نداند امامتش را تا بداند ممتنع بودن آن فقط امتناع آنرا میداند و با علم

ص: 405

بوجوب معصوم بودنش و فقط اطاعت او واجب است باعلم با مام بودنش یا تمكن مكلف از او با برقرار کردن طریقی با و و علم ناچارکه در آن مطابقی باشد پس توقف دارد امکان علم با مامتش بر عصمت بودنش و همچنین امامت بودنش پس امامت غیر معصوم محال است

پنجاه ودوّم = اگر امام غیر معصوم بود هر آینه لطف با وجود و عدمش بود و تالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه هر حکمی که به ممکن برسد از لحاظ اینکه آن ممکن است، وجود و عدمش متساوی میگرد د برای متساوی بودن دو طرف از لحاظ امکان وامام فقط واجب میشود برای لطف بودنش ، و ممکن بودن تقریبش با برای تقریب کردن او بالفعل هرگاه مکلّف از او اطاعت کند یا بتواند او را بر اطاعت وادار کند یا تقریب او را با طاعت بالفعل انجام دهد نه بطور مطلق و نه باعتبار این دو شرط و سومی محال است برای آنچه که گذشت واول باطل است والا هر آینه متساوی میشد در آن وجود و عد مش پس دومی معین میشود و فقط چنین میباشد در صورتیکه معصو می باشد .

پنجاه وسوم = یا اینکه امام دارای لطفی زائد برما باشد که اقتضا میکند مرجوحیت انجام دادن کار حرام یا اخلال کردن بواجب یانه " یعنی لطف زائدی برمانداشته باشد" و دوم مستلزم مساوی بودنش با باقی مکلفین در ممکن بودن انجام دادن هر معصیتی پس لازم میآید جایز بودن دروغ گفتن در تبلیغ احکام ولازم میآید آنچه که ذکر کردیم از محال واول مستلزم عصمت امام است زیرا لطف زائد یکه دارد اقتضا میکند مانع شدن او را از حرام از لحاظ اینکه آن حرام است

پنجاه و چهارم = یکی از دو امر لازم میآید و آن یا اینکه تکلیف و قدرت

ص: 406

و علم در امام کافی باشد در تقریب کردن امام ،بطوریکه تأثیر میکند همان اثری را که امام مقرب مردم باطاعت و مبعد آنها از معصیت دارا باشد با اطاعت کردن ما از او و با قدرتش و تمکنش از وادار کردن مکلف برآن یا عدم اخلالش بتقریب و تبعید در هیچ حالی و در هیچ چیزی و یا اینکه دارای لطف زائدی باشد که خارج از او نیست که اقتضا دارد آنرا مانند اینکه همیشه در ذکر و فکر خدا باشد با زیادی معرفتش نسبت بخداوند و بالجمله چیزی از الطاف که آنرا اقتضا داشته باشد و هر چه باشد لازم میآید از آن عصمت امام و ما فقط گفتیم که یکی از دو امرلازم است برای اینکه مکلّفین متساوی ، میباشند در لطفیکه آن شرط است و مابیان کردیم که امام لطفی است برای مردم در تکلیف بطوریکه اگر مکلف از او اطاعت کند یا اینکه قدرت داشته ، باشد که او را تقریب کند از تکلیفی که میتواند آنرا انجام بدهد، و چون برای امام امامی نیست پس یا اینکه تکلیف در حق امام در آن کافی باشد یانه ، پس اگر دومی باشد معین میشود لطفیکه آن فعل را انجام میدهد والا اینکه تکلیف آنرا انجام میدهد و دومی تحقق یافته است و آن توانائی محلّ لطف بر وادار کردن مکلف به تکلیف برانجام دادن آن والا واجب نبود تکلیفش با وجود این واجب میباشد انجام دادن فعل و همچنین در لطفی که در حق امام است یا راجع بتکلیف است پس لازم میآید عصمتش .

پنجاه و پنجم = هر عملی از یک عمل کننده ای که محال باشد بر او اشتباه و نادانی پس وجودش منافات دارد با عدم غایتش والا بیهوده بود و امامت عملی است از عمل کننده ای که محال است بر او خطا و اشتباه برای اینکه آن یا از خدا است یا از تمام امت است و هر دو خطا از آنها محال است و غایت و هدف از وجود امام آن بودن مكلف بايك كيفيتی که اگر از امام ،

ص: 407

اطاعت کند یا اینکه امام بتواند او را وادار کند به هيچيك از واجبات اخلال نمیکند ، و هيچيك از محرمات را انجام نمیدهد، والا لازم میآید ترجیح بلا مرجح یا منتفی میشود فایدهء او و دومی تحقق یافته است درحق امام پس اگر معصوم نباشد لازم میآید منتفی شدن غایت با وجود عمل ولی ما گفتیم بمحال بودن اجتماعشان و امامت ثابت است پس عصمت لازم میآید

پنجاه و ششم = اگر امام معصوم نباشد هر آینه لطف او کمتر از لطف اتباعش میشد و لازم میآید تفاوت بودن در لطفیکه معتبر است ولی تالی باطل است پس مقدم مانند آن است .

بیان شرطیت، اینکه لطفی که برای مکلف است آن عبارت از وجود امام بطوریکه از وادار کردن مکلّف برانجام دادن تکلیف آن اگر امام توانائی داشته باشد تکلیف از مکلف انجام میگرفت و چیزی بواجبات اخلال نمیکرد پس امام اگر با ما مساوی باشد در احتیاج بلطف و نباشد برای او امامی بلکه لطفش از الطاف نفسانی باشد. پس اگر لطف ما را انجام بدهد و محل متحد شود و شرط تحقق بیابد برای اینکه آن تکلیف شرط کرده است بنابر این عصمت لازم میآید برای تحقق یافتن علت که مستلزم تحقق یافتن معلول است . و اگر انجام ندهد یعنی اگر از لطف ما استفاده نکند کمتر میبود " یعنی از ما" پس لازم میآید تفاوت مکلّفین در لطفی که معتبر است در تکلیف و اما بطلان تالی پس بیان شده است در علم کلام و آن آشکار است ، زیرا تفاوت در شرط لازم میآید تفاوت در مشروط پس نمیباشد کسیکه لطف اش کمتر است مکلف برای عدم شرط

پنجاه و هفتم = اگر امام معصوم نمیبود مکلّف نمیشد برای عدم شرط و تالی باطل است پس مقدم مانند آنست

ص: 408

بیان ملازمت: اینکه او هرگاه معصوم نباشد برای اولطفی مانند لطف ما نمیشد ، والّا هر آینه معصوم بود برای آنچه که گذشت و امامی برای او نیست والا تسلسل لازم میآید و بی نیاز میشد با دومی پس لطفش کمتر میبود از لطفی که شرط است در تکلیف پس تکلیف منتفی میشد و اما بطلان تالی پس برای اینکه غیر مکلّف برای ریاست صلاحیت ندارد قطعا .

پنجاه و هشتم = اگر امام معصوم نمی بود یکی از دو امرلازم میآید با عدم عمومیت وجوب اطاعتش نسبت بمكلفين يا نسبت باحکام یا امکان وجوب اجتماع امت بر خطا و تالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت: اینکه او هرگاه خطا کند و امر کند امت را به پیروی کردن از او یا واجب میباشد یا نه و دومی یا اینکه واجب نباشد برهمه یا دراین حکم و هرچه باشد لازم میآید امراوّل واول مستلزم امردوم است اما بطلان هرد و پس آشکار است

پنجاه و نهم = امامت آنستکه تقریب از اطاعت و تبعید از معصیت را اقتضا دارد پس آن یا قدرت امام بر وادار کردن مکلّف با اطاعت کردن ، او برای امام که مانع باشد از معصیت و مانع از چیزی اجتماع آن با آن چیز محال است

شصتم= اما میکه حافظ برای شرع است برای وجود حکم خداوند در هر واقعه ای بسبب آنچه که بیان شده است به بیان آن پس اگر حافظی برای شرع نباشد لازم میآید تأخیر بیان در وقت حاجت " یعنی در مسائل واحکامیکه احتیاج به توضیح و شرح دارد باید در موقع انجام دادن آن احکام از طرف شارع شرح داده شود و نباید تأخیر در موقع احتیاج بآن شود" پس هر مسئله ای که اختلافی در آن واقع شود واجب است که مراجعه شود در

ص: 409

بارهء آن باو و همه بگفتار او عمل کنند و برصحت گفتارش اتفاق نمایند و مجتهدین بگفتار او فتوی بدهند و هر کسیکه معصوم نباشد چنین نمیشود برای مساوی بودنش با سایر مجتهدین بنابراین امام باید معصوم باشد

شصت و یکم= گفتار امام برتمام مجتهدین واجب است که باو مراجعه کنند و ترک کنند آنچه که اجتهاد دلالت کند بر آن پس اگر امام معصوم نباشد چنین نمیشود که باشد

شصت و دوم = گفتا ر امام قوی تر است از هر اجتهادی که واگذار شود به مجتهد ، زیرا آن یقینی میباشد و مساوی است با گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و اله) وهیچ يك از غیر معصوم گفتارش مساوی با گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و اله) در یقین کردن بآن بمجرد گفتار نیست بطور اتفاق ، پس امام باید معصوم باشد

شصت وسوم = هرکس که گفتارش دلیل است پس عملش هم دلیل میباشد اجماعا، و هرکس که گفتارش و عملش دلیل باشد پس معصوم می باشد

اما صغری : پس اجماعی است و برای مساوی بودن قدرت و مانع .

و اما کبری: پس برای اینست که هرکس گفتار و عملش همیشه دلیل باشد پس یا تکلیف بآن در نفس الامر باشد یا نه، واول همان مطلوبست و دوم یا اینکه مکلف باشد برخلاف آن یا نه و هر دو آنها محال است ، زیرا دومی مستلزم عدم تکلیف است واولی مستلزم تکلیف به ضدین است ، وما بیان کردیم که امام گفتارش و عملش دلیل است پس معصوم میباشد

شصت و چهارم = اگر امام معصوم نباشد یکی از دو امرلازم میآید یا خوبی بی تکلیف بودن مكلّف یا امر بتوضیح دادن وجود توضیح دهنده ای وتالى باطل است ، پس مقدم مانند آن میباشد

ص: 410

بیان ملازمت گفتار خداوند بزرگ : إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا

" یعنی هرگاه فاسقی برای شما خبری بیاورد پس دربارهء آن تحقیق کنید" و هرگاه امام غیر معصوم باشد ممکن است که فسق کند و ممکن است که یکی از مکلّفین فسق او را بداند ولی اومبین است برای مجمل و برای احکام پس هرگاه بیك چیزی خبرداد واجب است عدم قبول آن و تحقیق کردن و مبین نیست مگر خود او پس یا اینکه مکلّف در آنواقعه بدون تکلیف باشد پس اول لازم می آید یا اینکه دارای تکلیف باشد پس دومی لازم میآید

شصت و پنجم = سرزدن گناه موجب عدم قبول است گفتارش و امامت موجب قبول گفتارش والا منتفی میشد فایدهء آن و منافی بودن لوازم مستلزم منافات بودن ملزومات و ثابت شدن یکی ازد و متنافی سبب میشود ممتنع بودن دیگری را در حال ثبوتش پس لازم میآید ممتنع بودن گناه مادامیکه امامت هست

شصت و ششم - گفتار امام دلیل است و هیچ چیز از گناهکار گفتارش دلیل نمیباشد

اما صغری : پس برای اینکه امامت استوار شده است برآن والا امر جهاد منظم نمیشد و منتفی میشد فایدهء امام

و اماکبری پس برای آیهء گذشتهء قرآن

شصت و هفتم = هرچه که گناه سبب میباشد برای عدم قبول گفتارش نزد ما قطع بگفتارش مشروط میباشد به علم بعدم کناه زیرا علم به مشروط مشروط است بعلم پس لازم میآید اینکه قطع بقول امام حاصل نمیشود پس فایدهء نصبش منتفی میشود .

شصت و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا

ص: 411

"یعنی هرگاه بیاورد برای شما فاسقی خبری را پس تحقیق کنید " قرار داده سرزدن گناه موجب است برای عدم قبول گفتار یا برای مستلزم بودن آن بدروغ گفتن یا برای سقوط مقامش یا برای عدم ترجیح راستگوئیش در آن هنگام پس اگر معصوم نباشد صدور ملزوم از او ممکن میشود امکانی است که نزديك است بوجود قدرت و داعى "سبب " و آن شهوت میباشد وعدم کفایت مانع در مانعیت پس ممکن است وجود لازم در آن هنگام و هرگاه مکلّف جایز بداند عدم وجوب طاعت او را و تردد پیدا کند در آن و جایز بداند اینکه مخالفت کرده است با خداوند در چیزی یا اینکه امر کرده است به منهی عنه یا نهی کرده از مأمور به ، پس دراینصورت وادار کننده ای برای اطاعت کردن از او بدست نمیآورد و فایدهء او منتفی میشود

شصت و نهم = فعل معصیت منافی است با جواز قبول گفتارش و هرچه که منافی است با جایز بودن قبول گفتارش ممتنع میباشد برامام در زمان امامت پس لازم میآید ممتنع بودن معصیت از او .

اما صغری : پس برای آیهء گذشته

و اماکبری : پس برای اینستکه اگر مکلّف جایز بداند که از او سرمیزند آنچه که مانع شود از جواز قبول گفتارش بطوریکه قبول گفتارش منهى عنه میباشد و طریقی برای پی بردن بتشخیص یکی ازد و وقت نسبت به دیگری نیست، زیرا آن مانع میشود از اطاعت کردن او وفایده او منتفی میشود

هفتادم= امام مقرب است از اطاعت و مبعد است از معصیت مادامی که امام باشد بالضروره اگر مکلف از او اطاعت کند و سرزدن گناه مستلزم ،حرام بودن قبول گفتارش پس مبعد میباشد از اطاعت و مقرب میباشد از معصیت اگر مکلف از او اطاعت کند در حالیکه او امام میباشد پس تناقض لازم میآید

ص: 412

و آن محال است

هفتاد و یکم = هرچه که دفع ضرر اولی از جلب نفع باشد امام معصوم میباشد ولی مقدم حق است، پس تالی مانند آن است .

بیان ملازمت: اینکه هرچه دفع ضرر اولی باشد سبب معارض در آن بین بودنش برای جلب ضرر یا جلب نفع باشد ترك آن اولی است از عملش و ملازمت آشکا راست ، پس اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه قبول گفتارش و اطاعت کردن از او مردد میباشد میان بودنش جالب نفع یا جالب ضرر پس ترک آن اولی میشود و این خلف است، و اما حقیقت مقدم در علم کلام ثابت شده است

هفتاد و دوم = هیچ چیز از امامت غیر معصوم از وجوه مفاسد خالی نمیباشد بالامکان و هرواجبی از وجوه مفاسد خالی میباشد با لضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از امامت غیر معصوم واجب نیست و آن همان مطلوب است

هفتاد و سوم - هرگاه تعارض پیدا شود در يك چيزي بين وجوب ، و تحریم، تحریم را مقدم میدانند و بدون شك غیر معصوم احتمال دارد در هر وقتی که فسق کند، پس قبول گفتارش و اطاعت کردن از او مردد میباشد میان وجوب و تحریم پس تحریم را مقدم میداریم و جایز نیست گفتارش ، پس امامت او محال میباشد

هفتاد و چهارم = واجب احتمال نمیرود حرام بگردد و پیروی کردن از گفتارغیر معصوم احتمال دارد که حرام باشد و هرا ما می تبعیت کردن از گفتارش واجب است پس ممکن نیست که امام غیر معصوم باشد

هفتاد و پنجم = هر فاسقی پس گفتارش بمجرد گفتار غیر مقبول است بالضروره برای دلالت آیه گذشته و شرع کاشف است منعکس میشود این

ص: 413

قضیه بعکس نقیض تا گفتار ما هرکسی که واجب است قبول گفتارش بمجرد گفتار پس فاسق نیست بالضروره و هر کسیکه فسقش ممتنع باشد پس او معصوم است و امام واجب است قبول گفتارش بمجرد گفتار .

هفتاد و ششم= اگر امام غیر معصوم باشد احتمال میرود که فاسق شود پس واجب است عدم قبول گفتارش و هر گاه مکلّف آنرا جایز بداند ، مکلف رجوع میکند بيك امام دیگری تابیان کند حالت فسق و عدم فسقش را واحتياج او به چنین امامی بیشتر است از امامیکه برای او خطاب مجمل و احکام را بیان کند پس امامت غیر معصوم احتیاج دارد،بيك امام دیگری

هفتاد و هفتم = هرگاه امام غیر معصوم باشد احتياج مكلّفين بيك امام دیگری بیشتر از عدمش میباشد، برای اینکه امام غیر معصوم ممکن است که مکلّف را وادار کند بر معصیت و عقل وامر و نهی کافی نیست در تکلیف بلکه لا بد از مقرب و مبعدی میباشد ، پس ناچار از يك امام دیگری که مکلف به وسیلهء او خاطر جمع شود

هفتاد و هشتم = هر امامی تبعیت کردن دیگری از اتباعش اولی نیست از تبعیت کردن او بالضروره، و چون ملاك قبول گفتار عدالت میباشد و آن دارای دو طرف است فجور و عصمت در اینصورت قابل میباشد برای اقلیت و اکثریت و هرچه که عدالت و صلاح بیشتر باشد اولی میگردد به قبول گفتارش، پس امام یا اینکه شرط شود در او عدالت یا نه ، ودومى محال است برای شرط بودن آن در شاهد و روایت کننده پس چگونه شرط نباشد در حاکمی که حق تصرف دارد در همهء امور دین، واوّل یا اینکه شرط شود در آن عدالت مطلق که بعصمت میرسد و آن همان مطلوب است یا اینکه شرط نشود آن در او پس ممکن باشد که دیگری نسبت باو در صلاحیت بیشتر

ص: 414

باشد پس قبول گفتارش اولی میشود و این منافات دارد با مقدمهء اولی .

هفتاد و نهم = تصرف امام وقدرتش درباره دیگری ، پس زیاد میشود تکلیفش و محتاج تر میگردد بيك امام دیگری از اتباعش

هشتادم= شریعت همانطوریکه احتیاج دارد به مبین و مؤسس که آن پیغمبر (صلی الله علیه و اله) است احتیاج دارد به نگهدار و برپاکنندهء آن و آن اما مست و علت احتیاج باوّل آن حسن تکلیف و شایستگی مکلف برای آن و عدم وصی رسیدن باو و فقط احتیاج برطرف میشود نسبت بکسی که با و وصی بشود تا احکام را بوسیلهء وصی بشناسد و علت احتیاج بدوم آن تكليف مكلّف وعدم عصمتش و عدم نگهداریش برای احکام و متعذر بودن بقاء همیشگی پیغمبر صلّى الله عليه وآله و فقط حاجت بر طرف میشود بايك معصومی که آن را نگهدارد و اینها هر دو متساویند در لطف مقرب و مبعد پس متساوی میباشند در وجوب

هشتاد و یکم = امام جانشین پیغمبر (صلی الله علیه و اله) است در تبلیغ ، و در نگهداری شریعت و در وادار کردن مکلف بر آن و دعوت کردن او بآن و فقط از هم جدا میشوند در رسانیدن از خداوند یا از کسیکه از او خبر بدهد و در و حی و عدمش و هر چه که شرط شود در اوّل " یعنی در پیغمبر (صلی الله علیه و آله)" عصمت برای آنچه که بیان شده در علم کلام پس همچنین دردومی "یعنی امام " .

هشتاد و دوّم= هرگاه امام جانشین پیغمبر (صلی الله علیه و اله) باشد در این چیزها پس همانطوریکه احتمال ندارد که فعل پیغمبر (صلی الله علیه و اله) و گفتارش در آن نقیض و خلافی باشد پس همچنین نسبت با مام و فقط در صورتی چنین میباشد اگر معصوم باشد .

ص: 415

هشتاد وسوم = هدف از امام حاصل نمیشود مگر بچند شرط از آن جمله که مکلف ایمن شود از خطای او درحکم و از دروغ گفتن اودررسانیدن احکام و قطع حاصل کند بممتنع بودن تکلیف کردنش بغیر از آنچه که خداوند تکلیف کرده است او را و چنین امری ممکن نیست مگر در معصوم .

هشتاد و چهارم = هرگاه امام جانشین پیغمبر (صلی الله علیه و اله) باشد درشناسانیدن احکام و وادار کردن مکلف بر آن و در جنگ با کفار و درتمام آنچه فرستاده شده است بآن پیغمبر (صلی الله علیه و اله) برای امّت بجز و حی امرامام مانند امر پیغمبر صلّى الله علیه وآله میباشد و فعلش مانند فعل او و مخالفت کردن با او مانند مخالفت کردن با او است، پس اگر معصوم نباشد نمیتواند چنین باشد

هشتاد و پنجم = چون امام جانشین پیغمبر (صلی الله علیه و اله) است پس رسانیدن احكام وتوضیح و شرح خطاب و وادار کردن بر آن اهمیت داده نمیشود با جهاد یکی از مجتهدین با وجود تمکن از امام برای وجوب متابعت از گفتارش مانند پیغمبر (صلی الله علیه و اله) واگر چنین باشد پس گفتارش قطعی الصحه می باشد پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد .

هشتاد و ششم = امام واسطه است میان پیغمبر (صلی الله علیه و اله) وامت همانطور که پیغمبر(صلی الله علیه و اله) واسطه است میان خدا وامت، پس اگر خطا بر او جایز بود ممکن میشد که واسطه نباشد در آن دروقتی از اوقات ، ولی همیشه او واسطه است پس چگونه معاصی از او تحقق می یابد .

هشتاد و هفتم = هر غیر معصومی احتیاج دارد باین واسطه سبب مساوات بودنشان در علت احتیاج ، پس اگر امام غیر معصوم بود هر آینه احتیاج پیدا میکرد بيك واسطه دیگری بلکه احتیاج او بیشتر است

هشتاد و هشتم = چون امام او است که واسطه است میان خداوند و

ص: 416

تمام غیر معصومین پس لازم میباشد که از آنها نباشد و الا واسطه برای خودش میبود.

هشتاد و نهم = اگر امام واسطه بود بین خداوند وامت بعد از پیغمبر صلى الله علیه وآله لابد اینکه کاملترین از همه در آنچه که او واسطه است باشد ولی واسطه در علم باحکام و عمل و اکمل از همه و کسی را که ما فرض وجودش را میکنیم که شرکت دارد با ایشان در علت احتیاج بواسطهء که آن عدم عصمت است همیشه پس لا بد اینکه او معصوم باشد والا ممکن بود اصول كما ليت برای یکی از ایشان نسبت با و دروقتی از اوقات و این خلف است

نودم = امام آن حجت خداوند است بر هر مکلفی در هر حکمی پس از او گناه سر نمیزند برای محال بودن اینکه خداوند حجتش را بر بندگان گنهکاری در آن حکم قرار ندهد، و این آشکار است ، و احتیاج به دلیل ندارد.

نود و یکم = هرکس که خطایش جایز باشد احتیاج دارد بيك هدايت کننده ای یا در علم یا در عمل یا در هر دو و آن امام است و چون یکی میباشد در هر زمانی باید هدایت کننده ای برای همه باشد و ممکن نیست که احتیاج پیدا کند او بيك هدایت کننده ای والا ممکن نبود هدایت کردن او دیگران را مگر بعد از تحقق یافتن وجود هدایت کنندهء و پس گفتار و فعلش حجت نمیباشد مگر اینکه برای او امام دیگری باشد.

نود و دوم = محال است از خداوند برقرار کند برای امت هدایت کنندهء که احتیاج داشته باشد بيك هدایت کننده ای و برای او هدایت کننده ای قرارند هد و این آشکار است، و هر غیر معصومی احتیاج دارد ،بيك هدایت کنندهء دیگری، برای اینکه ما قصد میکنیم از هدایت کننده همان مقرب به

ص: 417

اطاعت و مبعد از معصیت است پس اگر فعل بر او توقف نداشته باشد واجب نمیگردد ، پس اگر امام غیر معصوم باشد و امام دیگری دارا نباشد محال است که خداوند او را هدایت کننده قرار بدهد برای امت و هر امامی هدایت کننده است

نود و سوم = چون امامت شرطش عدالت است و امامت ، امامت مطلق بالاتر از آن چیزی نیست بجز نبوّت پس شرطش عدالت مطلق است که بالاتر از آن چیزی نباشد و آن همان عصمت است

نود و چهارم - چون فاسق خبردادنش مورد قبول نیست در کمترین کارهای جزئی پس امور و کارهای کلی که آن بیان شرایع و احکام است به طوری که بماند تا ما بعدش قبول نمیشود در آن مگر خبر دادن کسی که قطع پیدا شود بعدم جواز فسق او و آن عصمت است

نود و پنجم = محال است از خداوند که ما را امر کند در تحصیل هدایت و پیروی کردن از کسیکه ممکن است که ما را گمراه کند و ما را هدایت نکند با وجود قدرت و سبب و منتفی بودن مانع و مانعیکه آن تکلیف و عقل باشد کافی نیست برای غیر معصوم و علم خداوند مطابق است به علم چیزها همانطوریکه هستند ، پس اگر گمراه کردن ممکن باشد علم حاصل نمیشود بخلافش و فقط علم حاصل میشود بممکن بودن گمراه کردن

نباید گفته شود ، که لزوم ندارد از این امکان وقوع حاصل شود ، پس جایز است که بداند خداوند که این واقع نمیشود برای اینکه میگوئیم ، ولی مکلف آنرا جایز میداند پس وادار کننده ای برای پیروی کردن از او به دست نمیآید زیرا ایمن ندارد از حصول هدایت با پیروی کردن از ا و بلکه او وادار کنندهء بزرگی است برترك اطاعت کردن از گفتارش، پس فایدهء او منتفی

ص: 418

میشود

نود و ششم = امر خداوند و نهی کردن او تشویقش در ثواب و ترسانیدن بحصول مجازات با قطع مكلّف قطع کامل باینکه خداوند و عدهء او صادق است پس لارم میآید حصول قطع بدست یافتن بنجات از بجا آوردن و هدایت یافتن از پیروی کردن او و گمراه شدن باعد مش که منجر میشود به استحقاق عذاب قطعا کافی نیست در بدست آوردن وا دارکننده ای برای مكلف بعمل و تشویق کردن او از خودش بلکه احتیاج دارد با مام والا هر آینه واجب نبود برای غیر معصوم پس چگونه کافی میباشد در بدست آوردن طریقی که مکلّف جایز بداند که ممکن است که هلاکت شود و چگونه جایز میباشد از حکم که حکمش غیر متناهی است که امرکند بکسیکه بداند که کافی نیست برای او طریقی که بکشد او را بسلامتی و برساند او را همیشه بطور قطع به حقیقت با پیروی کردن از طریقیکه ممکن است که آن طریقش بهلاکت بکشاند و مبعد یکه از طریق اوّل و این نیست مگر از نقص کامل و محال است از کامل مطلق که از او سربزند

نود و هفتم = نتایج ضروری فقط بدست میآید از قضایای ضروری ، و چیزهای غیر ضروری، و تالی باطل است برای آنکه آن فقط تحقق مییابد از نادانی و بیهوده بودن ، پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه رسیدن بحقیقت در بجا آوردن اوامر خداوند و نواهی او و استحقاق ثواب و عقاب ضروری است که بدست میآید آن از غیر معصومیکه از آن این معنی ضروری نباشد برای ممکن بودن خلافش و آن همان نتیجه گرفتن نتیجهء ضروری از غیر ضروری است و آن محال است .

نود و هشتم = امر امام و نهیش پیروی کردن از او در بدست آوردن

ص: 419

رسیدن بحقیقت در بجا آوردن اوامر خداوند ونواهی او و بدست آوردن استحقاق ثواب و مخالفت کردن با او در استحقاق عقاب این از باب استقراء و تمثیل نیست برای اینکه آنها دو دلیل نیستند و خداوند امام را دلیل ، قرار داده است، و همچنین از باب خطابه نیست " خطابه در اینجا یعنی تشویق کردن دیگران با نصایح و گفتگو" برای اختصاص آن بعوام و از باب جدل هم نیست " یعنی مجادله و خصم را وادار بتسلیم کردن" برای اینکه طریقی پس از او نیست و نه از باب مغالطه و این آشکار است پس معین شد اینکه باید برهان باشد، پس واجب است که معصوم باشد والا نتایج ضروری را پس محال است که خداوند طریقی را از این قبیل قراربدهد و به آن امر کند.

نود و نهم = اگر امام معصوم نباشد لازم میآید که خداوند طریق مقرب آنچه که محال است رسانیدن او بمطلوب قرار داده است و تالی باطل است پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه مطلوب بدست آوردن حقیقت است در اوامر خداوند و نواهی او و این ضروری است و امام غیر معصوم طریقی است از قضایای ممکنه پس محال میباشد که از آن نتیجهء ضروری گرفته شود همانطوریکه محال است نتیجهء ضروری گرفتن از ممکن در برهان، واما بطلان تالی پس آشکار است، زیرا قرار دادن طریقی برای بدست آوردن چیزی محال است که چنین باشد از حکیم دانا "یعنی قرار دادن چنین راهی از حکیم دانا محال است ”

صدم = امام یا اینکه معصوم باشد دررسانیدن یا نه ، و دوم مستلزم جایز بودن گمراهی کردن و دعوت کردن بمعاصی پس اعتماد بگفتارش باقی

ص: 420

نمیماند و برای مکلّف اعتماد اینکه آن لطف است حاصل نمیشود واول مستلزم عصمت او بطور مطلق برای اینکه هرچه که معصوم نباشد در اعمال معصوم نمیباشد در اخبار برای آن آیه (إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا) .

تمام شد . صد و ششم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیٰ سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين والحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالمين

***

ص: 421

بِسْمِ اللهِ الرّحمن الرّحيم

صد و هفتم از ادلهء که دلالت دارد بر وجود عصمت امام (علیه السلام)

اوّل= اگر امام معصوم نباشد یا اینکه تکلیفش سبکتر باشد از تکلیف ما یا سنگینتر و بیشتر یا مساوی است با او ، و اوّل باطل است برای مساوی بودن ما در واجبات و فقط اختلاف است در تبعیت و مر ئوسیت و ریاست ، وبدون شك كه دومی بیشتر و سنگینتر است و او با ما مساوی است در احتیاج داشتن بلطفی که آن شرط است در تکلیف و آن مقرب و مبعد است، زیرا علت احتياج عبارت است از جواز خطاپس لازم میآید که تمام مکلّفین مساوی باشند در این شرط و تکلیف یا زیادی آن با اینکه یکی از آنها که خداوند انجام داده است، شرطیکه به او بر میگردد ولی دیگری را انجام نداده است و

ص: 422

این محال است .

دوّم = محال است از خداوند که مصلحت زیدی را در مفسده دیگری قرار بدهد والا ظلم لازم میآید و اگر امام با ما مساوی باشد در احتیاج بلطف مقرّب و مبعد و قرار ندهد برای امام لطفی برای امامتش و ریاستش برما پس ا و مصلحت ما را در مفسده امام قرار داده است و آن مانع شدن او را از لطف و آن محال است

سوم = اگر لطف بزیدی مثلا باشد از عمل دیگری که آن ضرر داشته باشد، برای عامل قبیح میشود تکلیف عامل بآن برای خاطر زید والا ظلم لازم میآید و آشکار شده است آن در علم کلام ، پس امام اگر با ما مساوی باشد در علت احتیاج و قبول دو امامت را و قیام کردن او بآن مانع میشود او را از امام دیگری که او را مقرب کند با احتیاج او بآن لازم میآید بالضروره با این معنی لطف در حق دیگری و آن محال است

چهارم = اگر امام غیر معصوم باشد پس امامتش یا اینکه لطف برای او باشد بالخصوص یا برای ما بالخصوص باشد یا برای ما و او یا نه برای ما نه برای اولطف داشته باشد، چهارم محال است والا واجب نمیشد و اول و دومی هرد و محال اند والا هر آینه تکلیف ما باطاعت کردن از او و تکلیف او به پیشوائی ماکردن و قیام کردنش بآن تکلیفی است که برای غیراست برای لطفی که درحق دیگری است و این محال است که ثابت شده است در علم کلام پس معین میشود همان وجه سوم ، پس عمل ما یعنی لطف نسبت به ما و نسبت با و مساوی است با تمكن و قدرت داشتنش بروادار کردن مکلف به اطاعت کردن و دوری جستن از معصیت و اطاعت کردن مکلّفین برای او و تأثیر این لطف درما با این شرط و آن نزدیک کردن آن با طاعت بطوریکه

ص: 423

بهیچ واجبی خللی نرسد و دوری جستن از معصیت بطوریکه اتفاق نیفتد و آن موجب عصمت او است و همان مطلوب است

پنجم = اگر شرط نشود صحت عمل در امام علم هم در آن شرط نمیشود زیرا علم را فقط برای صحت عمل خواسته اند اگر صحت عمل شرط نباشد آنچه که برای خاطر آن خواسته شده برای شرطیت شرط دیگر نمیشود، پس امام لازم میآید که معصیت کنندهء نادان باشد پس فایده ای در امامتش بهیچوجه دیده نمیشود، زیرا آن راهنمائی بعلم و عمل نمیکند تا واجب شود قطع حاصل کردن بصحت عملش و چنین نیست مگر معصوم پس واجب است که امام معصوم باشد

ششم = قاضی نادان اولی تراست بعذر ازدانا پس اگر امام معصوم نباشد هر آینه امامت نادان اولی میباشد از امامت دانا برای اینکه عذر و بهانه او اولی است .

هفتم = امر بمعروف و نهی از منکر در هر قضیه مشروعی فقط تحقق مییابد بامر و مأمور و امر ناچار از اینکه معین و شخصی باشد و مأمور همانکه غیر معصوم است و آمر اصلی آن معصوم است ، والا مضاف و مضاف الیه یکی خواهد شد بيك اعتبار و آن محال است که هریکی آمر اصلی برای دیگری والا لازم میآید وقوع آشوبها و هرج و مرج .

هشتم = امام همان آمر است برای غیر معصوم بمعروف و ناهی برای آنها از منکر پس اگر غیر معصوم باشد پس یا اینکه برای خودش باشد یا برای او آمری پیدا نمیشود یا مساوات او با آنها در علت احتیاج به آمرواین خلف است

نهم = هرکس که آمر بمعروفی نداشته باشد و نه ناهی از منکر داشته

ص: 424

باشد و او آمر برای همه باشد و از او زشتی سر نمیزند و بواجبی اخلال نمیکند، والا یا اینکه واجب نباشد امر و نهیش و آن محال است زیرا علت وجوب سرزدن با خودداری کردن است یا اینکه واجب باشد بدون اینکه کسی بر او واجب کند و آن محال است برای اینکه ما فرض کردیم که آمری برای او نیست و آن معصوم است و امام آمری ندارد ، برای اینکه آمر یا از اتباعش باشد که آن سبب میشود سقوط مقامش را و عدم پذیرفتن از او و همچنین آن محال است، زیرا سلطان " یعنی صاحب قدرت " اتباعش را بر خود در امرش مداخله نمیدهد و نیز در نهیش پس وجوب کلیتا از فایده خالی میباشد یا اینکه دارای امام دیگری باشد و این سبب تسلسل میشود

دهم = قوت عقلی امام غلبه دارد بر کلیهء قوای شهوی موجود درزمانش اگر دستش قدرت بیابد، پس محال است که در زیر قوهء شهوی مغلوب شود پس معصیت بر او محال میباشد

یازدهم = امامیکه مقتدای کل است و واجب است برهمه که از اواقتدا کنند و در اقوال و افعالش همه تبعیت کنند لا بد است که عقلش کاملتر باشد از همه پس اگر در يك وقتی معصیت کند هر آینه عقلش کمتر در آن وقت میباشد از مطیع و آن محال است

دوازدهم = مقدم داشتن مفضول بر فاضل محال است ، پس واجب است دارای کمال ممکنی که برای انسان واجب است دارا باشد و آنهم اقصی کمال در هر دو قسمت علم و عمل و آن معصوم است که چنین میباشد

سیزدهم = عدم عصمت امام ملزوم است برای امکان منتفی بودن غایت از آن برای صادق بودن هرچه که امام قدرت داشته باشد در زمان امامت ممکنه اش غیر معصوم است ممکن میشود که صدق کند هیچ چیز از هدف از او

ص: 425

ثابت نیست هنگام امامت ممکنه اش ولی هر چه که امام امام باشد و مقتدر غایت هدف از امامت او باید ثابت باشد بالضروره مادامیکه امام هست و مقتدر ، امّا صدق قضیهء اول پس برای اینکه غایت "یعنی هدف از امام" تقریب از اطاعت و تبعید از معصیت است با قدرتش ، پس اگر امام معصوم نباشد ممکن میشود عدم حصول این هدف و این آشکار است ، و اما دوم پس برای اینست اگر حصول غایت " یعنی هدف " موجود نباشد هنگام ثبوت امامت لازم میآید یکی از دو امر یا ممکن بودن بیهودگی و نادانی یا عدم آنها در حال ثبوت امامت باعتبار ثبوت امامت و هرد و آنها محال است و ملازمت آشکار است، و صدق کردن این دو مقدمه با تمام اقسامش محال است بالضروره

چهاردهم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ ...

"یعنی هر آینه تو از فرستندگان براه راست هستی و این فرود آمده است از خدای با قدرت و مهربان برای اینکه آگاه کنی و بترسانی گروهی را که قبلا اخطار و آگاه نشده اند پس ایشان در غفلت شده هستند " و آیهء دیگر " هرآینه قول تحقق مییابد در بیشترایشان "غرض از قول یعنی تهدید و وعيد"

وجه استدلال بر چند مقدمه توقف دارد :

اوّل - اینکه غایت معلول است، بوجودش و علت به ماهیتش مانند نشستن بر تخت ، پس آن علت است برای ساختن سازنده برای او ، و

ص: 426

معلول است برای او آن تخت .

دوم - قرار دادن آنچه که علت نیست علت است از حکیم دانا و آن زشت است و محال

سوم-اینکه خداوند دانا است بهر معلومی و آن حکیم است

چهارم - لام در گفتارش لتنذر تا آگاه کنی و بترسانی لام غایت است و آن آشکار است اگر این بیان شد پس میگوئیم خداوند غایت مذکور را در اینکه آن آگاه کردن و ترساندن است چیزهائی قرارداده است که یکی از آنها وجود منذر و دومی که آن مرسل یعنی فرستاده شده از طرف خداوند و سومی اینکه بر راه راست باشد، چهار می اینکه آن راه راست نازل شده از طرف خدای مقتدر و مهربان و همچنین فرستادن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ، پس ما شناختیم که انذار یعنی آگاه کرده و ترساند متوقف است براین چیزها .

اما توقفش بر برقرار کردن خدا او را به پیغمبری پس برای ترجیح وجوب اطاعتش از میان همنوعانش و برای برطرف کردن اعتراض معترضین زیرا کلامشان با وجود مماثلت در عدم نصب خداوند او را بیشتر است از مماثلت بشری و اما توقفش بر بودنش بر راه راست پس برای اینست که اگر راهش غیر صحیح بود درنسبت بهمه پیروی کردن از او قبیح بود و برای مکلّفین بهانه بوجود میآمد برای عدم پیروی کردن از او اگرچه در برخی از اوقات باشد. پس کلامش و فعلش و راهش دلالت برصواب " یعنی حقیقت " وحقیقت نمیکند، برای اینکه عمومیت دارد از آن در این هنگام و عام برخاص دلالت نمیکند پس بهانه میشود برای مکلّف در خودداری کردن از پیروی کردن از او آشکارتر است پس معین میشود که راهش باید همیشه حقیقت وصادق باشد، اما توقفش براینکه باید فرود آمده باشد از خدا پس با شناختن صحت

ص: 427

آنچه که عقل بآن نمیرسد در امور نقلی و منتفی بودن بهانه مکلف به سبب عدم ادراک کردن عقل آنرا در امور نظری تفصیلی

اگر این بیان شد پس شرط میباشد در ا مام همچنین که باید با برقرار کردن خداوند بزرگ باشد و باینکه او برراه راست باید باشد ، یعنی امر و نهیش و خبردادنش و عملش و ترك عملش صواب "حقیقت " باشد و نیز از طرف خداوند باشد برای شرکت امام یا پیغمبر در هدف و غایت و آن همان ترساندن و آگاه کردن و وادار کردن مکلّفین و ملزم کردن آنها بآن و فرق میان پیغمبر و امام این است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آنرا میداند بسبب وحی و این یعنی امام آنرا میداند از طرف پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پس دعوت کردن پیغمبر و امام بيك چيز است و هرد و آنها براه راست هستند که آنهم از طرف خداوند است به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوسیله وحی و به امام سبب خبردادن پیغمبر(صلی الله علیه و آله) او را و فقط آن متحقق میشود با بودن معصومیت امام (علیه السلام)

پانزدهم= اینکه او در این آیه قرارداده است اینکه پس از این امور که تهدید و وعید بر آنها تحقق یافته است با اخلال کردن بچیزی از آن ولازم نمیآید از آن پس از مرگ پیغمبر(صلی الله علیه و آله) اگر چه کسی پیدا نشود که دارای این صفات با شد یعنی وجود منذر و برقرار کردنش از طرف خداوند و بر صراط مستقیم بودنش و اینکه از طرف خدا آمده است و فرق میان آندو اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرستاده شده است از طرف خدا، و این جانشین از اوست ولی در هدف و غایت و طریق متحدند پس قول تهدید و وعید تحقق میابد

نباید گفته شود، که این دودلیل استوار میباشد براینکه غایت اگرپس از جملات بیاید به همه بر میگردد و این ممنوع است برای اینکه ما میگوئیم و توضیح داده ایم وجه تعلقش را بهمه

شانزدهم - اگر امام و مأموم مساوی باشند در احتیاج بامام لازم میآید

ص: 428

یکی از دو امر ، یا اینکه برخی از مکلّفین دارای لطف نباشند یا احتیاج امام بامام دیگری و همچنین لازم میآید ترجیح بدون مرجح

هفدهم - گفتار خداوند بزرگ : صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ

" یعنی راه کسانیکه انعام کردی برایشان غیر از کسانیکه مورد خشم قرار گرفته اند و نه گمراهان ، پس چهار چیز برای ایشان ثابت کرده است : اوّل ، طریقشان مستقیم میباشد، دوم اینکه خداوند انعام کرده است بر ایشان با این راه، سوم بودنشان که مورد خشم نیستند ، چهارم بود نشان که گمراه نیستند پس میگوئیم یا اینکه این راه این طریق مستقیم است درتمام احوال و تکالیف و افعال و اقوال یا در برخی از آنها ودوم محال است برای شرکت کردن همه پس سئوالش بیهوده است واول معین میشود و فقط انجام میگیرد با معصوم بودنشان بلکه آن صریح است در آن و همچنین میگوئیم در نفی خشم برایشان و نفی گمراهیشان و دلالتش برنفی آنها از ایشان همیشه آشکارو واضح است و فقط انجام میگیرد با معصوم بودنشان پس میگوئیم یا این طریقه امام میباشد یا اینکه طریقه امام غیر از آن میباشد و دوم محالست برای اینکه ما مکلف هستیم به تبعیت کردن از امام و پیروی کردن از طریقه او و محال است که ما را امر بکند بغیر از هدایت به طریقش و تمام را تکلیف کند به پیروی کردن غیر از طریقه اش پس اول معین میباشد ، پس باید معصوم باشد

هيجدهم = یا اینکه چیزی از مردم معصوم نباشند یا اینکه همه مردم معصوم باشند یا اینکه بعضی معصوم اند و برخی نیستند واول باطل است برای گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ

ص: 429

مِنَ الْغَاوِينَ

"یعنی همانا بندگان من را نفوذ برایشان نداری مگر کسانی که از تو تبعیت کرده اند از گمراهان " و اینجا نفوذ و سلطان را آورده نکره در معرض نفی است پس عمومیت دارد کلیه وجوهش پس هرکسیکه گناهی مرتکب شده است پس برای شیطان نفوذی براو هست فی الجمله و آن با نفی کلّی منافات دارد و دوم هم باطل است بالاجماع ، وسوم یا اینکه آن بعض فقط امام باشد به تنهائی یا با دیگری و سوم یعنی با دیگری محال است برای گفتار خداوند بزرگ : أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

" یعنی آیا کسیکه بحق هدایت کند شایسته تر است که از او تبعیت شود یا کسیکه هدایت نمیکند مگر اینکه او هدایت شود پس بشما چه شده چگونه حکم میکنید" و برای اینکه احتیاج بعصمت امام بیش از احتیاج به عصمت دیگری و برای تأثیر آن دراو و در دیگری از مردم و عصمت دیگری اثر نمیکند مگر در خودش پس او اولی میباشد در عصمت و اول و دوم همان مطلوب ما است

نوزدهم = عدالت امام در هر وقتیکه فرض شود آن علت است در تقریب مكلف از فعل واجب و ترك محرم پس ناچار اینکه وجود شایسته تر باشد باو و بیان شده است در علم اعلی که اولویت از وجود منفک نیست و آن همان عصمت است

بیستم = علّت دروجود واجب است که دارای وجود باشد در حالیکه آن علت است و عدالت امام در هر وقتیکه فرض شود و در هر حالی علت است در عدالت مکلّف ، پس واجب است برای امام عدالت مذکوره که آن

ص: 430

عصمت است

نباید گفته شود ، که عدالت امام علتی است که آماده کننده است ، و آن واجب نیست وجودی باشد بلکه جایز است که عدمی باشد برای اینکه میگوئیم علل معده یا با وجودش یا با عدمش مانند اجزاء فرض شده در حرکت و اولی در حال علیتش واجب است که دارای وجود باشد و آن همان مطلوب است و ممکن نیست که اینکه این باعدمش معده باشد برای اینکه عدمش در يك وقتی از اوقات منافات دارد بالطفیکه مخصوص مکلّفین در آنوقت است.

بیست و یکم= فقط امام برقرار شده است برای تکمیل قوه عملی وفقط تکمیل حاصل میشود از شخص کامل برای محال بودن فایده رساندن کمال و تکمیل مطلوب ناقص نیست ،بيك مرتبه ای نسبت بما فوقش بواسطه اختلاف آن با اختلاف مکلّفین بلکه کمال تمکن از نفس انسانی ، و آن همان عصمت است

بیست ودوّم = غیر معصوم ظالم است بالامکان ، و هیچ چیزی از ظالم امام نیست بالضروره ، نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

امّا صغری : پس برای اینستکه هر غیر معصومی گنهکار است ، و آن آشکار است و هرگنهکار ظالم است برای اینکه آیاتیکه باین معنی تصریح دارد بسیار است در کتاب مجید

اما کبری : پس برای گفتار خداوند که میفرماید :لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ

” یعنی بعهد من نمیرسند ستمکاران" و مراد در اینجا از عهد امامت است برای گفتار خداوند بزرگ : إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي

ص: 431

قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ

"یعنی همانا من تو را برای مردم امام قرارداده ام و گفت از ذریت من هم، امام باشند، در جواب گفت: که نمیرسد بعهد من ستمكاران" ووجوب مطابقت جواب با سئوال ومحال بودن تأخیر بیان از وقت حاجت موجب آن میشود و این آشکار است و نیست برای نفی دائم و قضیه دائمه مستلزمه برای ضروریت همانطوریکه در منطق بیان شده است .

واین برسه مقدمه استوار است، یکی از آنها اینکه قضیه ممکنه صغری در شکل اول نتیجه میدهد و ما بیان کردیم آنرا در علم منطق وقدماء نیز به همین قائلند

دوم - از آن مستلزم شدن دائمه ضروریه را و این را بیان کردیم در علم الهی برای محال بودن اینکه اتفاقی دائم یا دارای اکثریت باشد

سوم - آن اینکه نتیجه ضروری است، و آن آشکار شده است در منطق

بیست وسوم = برای انسان دوحالت است دارد نیا و همچنین دار آخرت واولی را خداوند دار غرور نامیده و لهو و لعب ودرمشاهده ما که گرفتاریها در آن همیشه میرسد به پیغمبران و اولیاء وآن زود گذراست ، و خداوند آنرا آفریده است یا حکمت همانطوریکه بدن انسان را از روی حکمت آفریده است و در آن از قوای مدرک و تمیز دهنده قرارداده و آنچه که توقف دارد بر آن از قوی و همانطور قرارداده است برای آن قوای علوم با درجاتش و در او چیزهای عجیب است که خیره میکند عقل هر عاقلی را و پی نمیبرد بآن مگرکسیکه اطلاع داشته باشد از علم تشریح سپس آفریده است از خوردنیها وبوئیدنیها و سواریها و گیاها و حیوان و معادن و حرکات ستارگان و تأثیرات آنها درگرمی و سردی آنچه که دلالت میکند با صراحت بر کامل بودن حکمت

ص: 432

سازنده اش پس جاوید است خداوند بزرگ که بهترین آفرینندگان است سپس خداوند فرمود: برای شما آفریدم تمام آنچه درزمین است و آن برای گرامی داشتن فرزندان آدم، پس عاقل هرگاه با نظر دقیق نگاه کند و با فكر صحيح و عبرت مییابد این خانه دنیا را که نامید دارلهو و لعب و دار غرور با این حکمت و گرامی میدارد انسان را در آن با این گرامی و با این منفعتها اهمال نکرده است دار جاویدانش را و آخرتش را باینکه برقرار نكند يك امام معصومی که یقین حاصل شود بگفتارش و شرع را حفظ کند و نظام نوع را برپا کند و آنرا هدایت کند و ملزم کند آنرا براه راست که او را برساند بدار جاویدانی بلکه آنرا قرار بدهد واگذار شده بخود مردم و در بین آنها معصومی قرار ندهد تا انتخاب کنند خودشان کسی را که یقین بگفتارش حاصل نشود در حالیکه عقول ضعیف است و قوای شهوی و غضبی قوی است و نشود از فعل، و عملش تبعیت کرد زیرا جایز است بر او اشتباه و خطا بلکه بالاتراز خطا پس راه به یقین حاصل نمیشود و یقین بحکم خداوند جليل

پس چگونه ممکن است محکم کردن امور " یعنی منظم کردن" انسان در این دنیا و اهمال کردن کارهایش در آخرت با اینکه این دنیا مقصود بالذات نیست فقط آنچه را که مقصود است آن دنیا است و این با حکمت منافات دارد بالضروره، وکسی بآن قائل نمیشود اگر دارای هوش و فهم باشد خداوند بالاتر است از این مرتبتا و علوا .

بیست و چهارم = دلیل ناچار از اینکه ممتنع باشد با او نقیض مدلول والا دلیل و حجت نمیباشد ، و گفتار امام وفعلش دلیل است بر صواب و حقیقت ، پس ممتنع است برآن نقیض آن و ما قصد نمیکنیم از عصمت مگر همین معنی را .

ص: 433

بیست و پنجم = خداوند بزرگ برای انسان راههائی آفریده است برای تشخیص منافعش در عالم حسی که آن دار غرور باشد و آن راهها یقینی است مانند حواس ظاهری و باطنی و قرار نداده است برای اوبرشناختن منافع و مصالحش دارآخرت يك راه مفیدی که او را به یقین برساند و این با حکمت منافات دارد، و طریقیکه میرساند بشناختن احوال آخرت ، و احکام شرع پیغمبرانند و ائمه علیهم السلام ، پس اگر آنها را معصوم قرار ندهد طریقیکه به یقین برساند برای آخرت قرار نداده است و این با حکمت منافات دارد .

بیست و ششم = ناچارکه مبطل و برطرف کننده قوی تر باشد از مبطل مرفوع یعنی برطرف شده برای محال بودن اینکه ضعیف تر باشد یا اینکه تساوی داشته باشد که مستلزم ترجیح بلا مرجح است و منهى عنه و ممنوع از آن آنچه که قوای شهوی و غضبى و لذت و غضب اقتضا دارد از امور وجدانی و محسوس و مانع از هر دو آن گفتار امام است، پس اگر معصوم نباشد گفتارش بعلم نمیرساند بلکه بگمان هم نمیرساند بواسطه امکان خطا در آن ثابت است و ترجیح دادن یکی از دو طرف ممکن بدون مرجح محال است پس مانع و مبطل در دلالت ضعیف تر میباشند از ممنوع و مبطل ، پس از حکیم شایسته نیست .

بیست و هفتم = هرچه واجب شود بسبب وجهی دليلي يك حاجتی از حاجات پس اگر در آن وجه اعتبار وجودش یافت شود و عدم مانع وجه حاجت برطرف میشود بالضروره، زیرا اگر برطرف نکند وجودش وجه حاجت را احتیاج پیدا میکند در برطرف کردنش بچیز دیگری اگر این بیان شد پس وجه احتیاج با مام جایز بودن خطا مکلّف ، پس اگر امام توانائی پیدا کند

ص: 434

ومكلّف از او اطاعت کند و با فعالش پی ببرد پس یا خطای هر مکلفیکه شرایط در او تحقق یافته است برطرف شود یا نه و دوم مستلزم تسلسل است و تالی باطل است ، پس همچنین مقدم

بیان ملازمت، اینکه امام هرگاه معصوم نباشد برطرف میشود وجه احتیاج و آن جواز خطا و این ضروری است، زیرا جایز بودن اهمالش یا امرکردن او بباطل متحقق است پس احتیاج دارد بامام دیگری و تسلسل پیدا میکند

بیست و هشتم = آنچه واجب شود برای برطرف کردن وجه حاجت ممکن نیست که وجه حاجت را تأکید کند و وجه حاجت با مام جایز بودن خطا بر مکلف است ، پس اگر امام معصوم نباشد ممکن میباشد که الزام کند او مکلف را بخطا پس موکد وجه حاجت میشود پس بودن امامت او ممتنع است.

بیست و نهم = امام غیر معصوم به برطرف شدن اولی است از عدم امامت ولی برطرف شدن دومی واجب است ، پس اول اولی تراست به وجوب اما اول پس برای اینکه عدم امامت امام بآن و توانائی او از تجاوز کردن بردیگری و ظلم و انواع بسیاری از فساد که واقع نمیشود باعدم امام پس برطرف شدن این اولی میباشد از برطرف شدن امام ولی برطرف شدن عدم أمام واجب است برای وجوب نصب امام یا برخداوند بزرگ همانطوری که نزد ما است یا برمکلّفین همانطوری که دیگران میگویند که با اتفاق امت مگر درباره کسیکه بطور استثنائی باشد و آن کسیکه مخالفتش در اجتماع و اتفاق خللی نمیرساند که اجماع بر وجوب برطرف کردن عدم امام با نصب کردن او پس قول بعدم امامت غیر معصوم واجب میشود و آن همان مطلوب است

سی ام = هرچه لازم میباشد از عدم امام از جواز خطا بر مکلّفین ، و از

ص: 435

محذورات دیگر لازم میباشد با ثبوت امام غیر معصوم و زیاده برآن محذورات دیگری برای اینکه آنچه لازم است از جواز خطا بر مکلّفین از محذورات یا عدم امام هرگاه امام غیر معصوم باشد و امام دیگری ندارد آن محذورات لازم میآید همچنین برای اینکه او مکلف است و جایز الخطاء میباشد . و اما زیادی برآن پس برای اینست که توانائی غیر معصوم و جایز بودن وادار کردن او را بر ظلم وكشتن نفسها همانطوری که واقع شد و مشاهده شد زیادی بر آن است و این نسبت بکسانیکه گذشته اند از رؤساء مانند بنی امیه ، پس آنچه که كرد يزيد لعنه الله علیه نسبت بحضرت امام حسین علیه السلام وفرزندانش و آنچه که تظاهر میکرد یزید بآن از شرب خمر و خرابی بیت الله الحرام ومدينه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پس آن بدست نمیآید از یکی از مردم و هرچه حاصل میشود از چیزی و زیادی بر آن پسندیده نیست از حاکم دانا بآن که او را قراربدهد بر طرف کننده مفسده ای آن شیء واین امر ضروری است، پس پسندیده نیست از حکیم دانا نصب کردن امام غیر معصوم و همچنین پسندیده نیست از او که امرکند به نصب کردن او بنا بر گفتا ر کسیکه امامت را بر مردم واجب میداند به سبب واجب کردن خداوند برای اینکه ضرورت حکم میکند باینکه کسی که بخواهد برطرف کند چیزی را بجا نمیآورد آنچه که آنچیز از او سرمیزند با زیادی مفسده که اولی میباشد به برطرف کردن آن بلکه آنرا فقط نادانان انجام میدهند یا شخص محتاج یا عابث یعنی کسیکه کاربیهوده انجام میدهد ، و همه اینها درباره خداوند منتفی است .

سی ویکم = جایز بودن خطای مکلف و ظلم کردنش بخودش همان جهت احتیاج مکلف بامام معصوم است و خطای او بر دیگری محذوریتش سخت تر است از خطای او برخودش پس جهت حاجت بودنش اولی است

ص: 436

از بودن اول و این وجه در توانائی غیر معصوم و ریاستش سخت تر از تابع بودنش است پس امامت غیر معصوم يك سببی میگردد برای احتیاجش بامام دیگری و این اولی و بیشتر از احتیاج اتباع است ، پس اهمال کردن اولی تر و سخت تر و نظر کردن و توجه کردن بمرجوح سزاوار حکیم دانا بهر معلومی نمیباشد

سی و دوم = فایده امام در چیزها نسبت با موریکه بر اجتماع توقف دارد مانند جنگها و برپا کردن حدود و مجازاتهای شرعی و غیر آن و درباره آنچه بهر يك از مکلّفین برمیگردد در معادش و زندگیش و عباداتش و درباره آنچه که بحفظ نظام نوع برمیگردد و فایده آن در تمام آن وادار کردن بر حق مانع شدن از باطل نسبت بمجموع همگی و نسبت بهريك از مکلّفین در برابر هريك از تکالیف و امور شرعی در هر زمانی و فقط آن ممکن میباشد در صورتیکه خطا بر او ممتنع باشد در هريك از احکام شرعی برای اینکه مراد از او امتناع خطا در باره هريك نسبت بدیگری . پس براو اولی است و خطا باید بر او ممتنع باشد نسبت بهريك از مکلّفین والا یکی از مکلّفین دارای لطف نمیبود در هرزمانی یا یک زمانی بدون لطف میبود و فقط چنین میگردد هرگاه امام معصوم باشد بالضروره

سی وسوم = امام غیر معصوم مستلزم امکان اجتماع دو نقیض ، و لازم محال است پس ملزوم همچنین میباشد .

بیان ملازمت، اینکه غیر معصوم هرگاه بخطا امرکند ، و از مخالفتش فتنه ای واقع شود چنانکه هرگاه امر کند بریختن خونهای حرام مثلاپس واجب بودن متابعت اش باحرام بودن آن فعل اجتماع دو نقیض میباشد و وجوب مخالفتش مستلزم فتنه است با حرام بودن آن و مستلزم نقض غرض از امام است

ص: 437

زیرا مقصود از او نظام نوع است و در فتنه اختلال نوع بوجود میآید ، و آن مستلزم جمع شدن دو نقیض است و همچنین عدم تبعیت کردن از او .

سی و چهارم = واجب بودن اطاعت از امام مانند واجب بودن اطاعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و واجب بودن اطاعت خداوند بزرگ برای گفتار خداوند جلیل يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

” یعنی ای کسانیکه ایمان آورده اید از خداوند و رسولش و از اولی الامر از شما اطاعت کنید" و فقط این دو اطاعت در وجوب بهم شبیه میشوند وهر دو امر مثل هم میباشند ولی امر خداوند ممکن نیست که خطا باشد ، پس همچنین امر امام و عملش و ما از معصوم بجز این چیزی نمیخواهیم .

سی و پنجم = واجب ناچارکه اختصاص پیدا کند ،بيك صفت زائدی بر خوبیش که اقتضا کند و جوبش را زیرا واجب بودن یکی از دو متساوی بدون دیگری ترجیح بلا مرجح است که بحکم شایسته نیست ، پس واجب کردن تبعیت کردن از امام در افعال و اقوالش لابد است ناچارکه بسبب صفتی باشد در او، و آن بودن اقوال و افعالش همیشه مطابق حقیقت باشد و از معصوم نمیخواهیم بجز این

سی و ششم - گفتار خداوند بزرگ :إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ

"یعنی همانا تو از فرستادگان خدا هستی برراه راست" این دلالت میکند بر معصوم بودن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برای اینکه معنی بودنش برراه راست اینکه خطا بر او جایز نمیباشد بلکه تمام افعالش مطابق حقیقت است ، والا، استقامت خارج میشد در یک وقتی ولی فقط وقتی گفته میشود بر راه راست که باید همیشه چنین باشد و برای اینکه آن تشویق کردن است در وجوب

ص: 438

تبعیت کردن از او و آگاه کردن امّت اینکه پیغمبر بر راه راست میباشد پس از او باید تبعیت کرد برهمان راه ولی نبوت همیشه برای او است و بر تمام فرضها پس همچنین واجب بودن تبعیت از او پس بر راه راست همیشه میباشد ، و جانشینن او خلیفه اش دعوت میکند بآنچه که او دعوت میکند بآن پس شایسته میباشد که برهمان راه که او بر آن بوده باشد، پس واجب است که معصوم بوده باشد

سی و هفتم - گفتار خداوند بزرگ : تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ .

"فرود آمده از عزیز مهربان" این تشویق است از دو وجه :

اول- اینکه حکم کرده است باینکه آنچه که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) انجام میدهد پس آن از خداوند نازل شده است .

دوم - کسیکه آنرا فرود آورده است با عزّت و بی نیا زود انا است وفقط آنرا فرود آورده برای رحمت بشما برای اینکه او رحیم است . پس آنچه که انجام میدهد رحمتی است که از خدا میباشد، و نمیشود چنین باشد مگر با معصوم بودن او ، پس دعوت کننده بآنچه که او بآن دعوت کرده است و جانشین او در تمام افعال و اعمال واجب است که چنین باشد

سی هفتم =گفتا رخداوند بزرگ : اضْرِ بْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْ يَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْ سَلُونَ إِذْ أَرْ سَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ

"بزن برای ایشان مثل اصحاب ده را زمانیکه فرستادگان به آنجا آمده بودند زمانیکه ما دو نفر برای آنها فرستادیم، پس آن دو نفر را تکذیب کردند، پس ما آنها را بسومی تقویت کردیم..."

وجه استدلال توقف دارد بچند مقدمه : یکی اینکه رحمت خداوند متساوی است بلکه برامت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اولی است ، دوم است محمد (صلی الله علیه و آله)

ص: 439

شریفترین از سایر امم است برای گفتا ر خداوند : كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ

" که بهترین امتی بودید که برای مردم بیرون آمدید " سوم اینکه لطف امامت مانند لطف نبوت است اگر این بیان شد، پس میگوئیم لطف خداوند درباره امتیکه تکذیب کردند، ورسالت برایشانرا منکر شدند بعد از تکذیب و لطفی نیست از راهیکه بعلم میرساند براه آخرت و بدست آوردن سعادت ابدی ودلالت بر احکام شرعی و نگهداری آن بوسیله معصوم ، پس آیا خداوند نسبت بکفّار لطف میکند و برای امت محمد (صلی الله علیه و آله) از میان آنها امامی نصب نمیکند که بآنها خبر بدهد از آنچه که فایده میرساند گفتارش یقین را و آنها شریفترین امم هستند و توجه خداوند نسبت بایشان بیشتر است پس این قابل تصور نیست

سی و نهم = تکرار انذار از کسیکه گفتارش یقین را نمیرساند و مکلّف خطا و دروغ گفتن او را جایز بداند بطوریکه دومی و اولی باهم مساوی باشند در آن احتمال و علم بآن زیاد نمیکند او را از آنچه که اول بوده بهانه مکلف را بر طرف نمیکند، و نمیرساند بچیزی بجز آنچه که در اول بوده پس فایده ای در نیست و فقط برطرف کردن بهانه و انذار یا تکرار تحقق می یابد درصورتیکه امتناع خطا ثابت شود پس ثابت شد برقرار کردن برهان و دلیلی که به علم برساند و دارای قوت کامل باشد، پس حجت بهانه مکلّفین مرتفع میشود و آن همان مطلوب است ولی امام، او جانشین پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است درصورتی که ممتنع باشد آمدن پیغمبر دیگری برای اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده خاتم النبيين است، پس عصمت امام واجب میشود .

چهلم = مراد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یا امام (علیه السلام) دعوت کردن مکلّفین به بجا

ص: 440

آوردن اوامر خداوند بزرگ و نواهیش، پس یا اینکه مراد فقط صورت فعل باشد یا اعتقاد یا فعل و با اعتقاد ونیت و اختيار ، واول در آن کفایت میکند زور با شمشیر ، واما با دومی با شمشیر وزور امکان پذیرنیست بلکه بوسیله برهان وادله ای که عاقل بآن اطمینان پیدا کند و علم بوسیله آنها برای او حاصل میشود و این برد و قسم است یا عقلی است یا نقلی است واول فعل پیغمبر صلى الله عليه وآله يا امام است و در آن متوجه کردن و راهنمایی کردن به مقدماتیکه برهان از آن تشکیل میشود، و اما دوم پس راهی ندارد مگر گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یا امام .

اگر این بیان شد پس میگوئیم تکالیف شرعی که در آن لطف پیدا شده بوسیله پیغمبر یا امام در این اقسام منحصر میباشد و فعل پیغمبر یا امام در قسم اوّل و در قسم اخیر بیشتر است، اگر این را شناختید میگوئیم که قسم اخیر برهان در آن بوجود نمیآید مگر با معصوم بودن رساننده آن ، و آن پیغمبر یا امام است برای اینکه اگر معصوم نبود گفتارش بعلم نمیرسانید پس نفس مکلف بآن اطمینان پیدا نمیکرد برای اینکه جایز میداند خطای برآن پس اعتقاد مطلوب حاصل نمیشود ، و فعل بدون آن اعتقاد صحیح نیست پس هدف حاصل نمیشود از آن در این قسم و قسم اوّل مورد اعتماد نیست که که او امر بحقیقت کرده باشد مگر با احراز عصمتش پس اگر امام معصوم نباشد لازم میآید نقض غرض از آن

چهل ویکم= امام برتر از تمام اتباع مردم است برای اینکه مقدم داشتن مفضول قبیح است و مساوی ترجیح بلا مرجح است مادامیکه امام باشد ولی او امام است در هرزمانی و نسبت بهر مکلفی مکلّفی ، پس اگر جایز باشد برا و خطا لازم میآید از فرض وقوعش بنا برفرض امامتش در يك زمانی پس یا اینکه واقع

"یعنی بگواگر شما دوست میدارید خدا را پس از من تبعیت کنید تا خدا شما را دوست بدارد " لازم میشود از آن اینکه هرکس که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تبعیت نکند خدا را دوست نمیدارد و خدا او را نیز دوست نمیدارد ، یعنی مطیع برای خدا نمیباشد و خداوند اجر دهنده برای او نمیباشد ، و تبعیت کردن فقط بوسیله متابعت کردن در گفتارها و افعالش تحقق مییابد مگر آنچه را که تصریح کرده است بر عدم وجوب تبعیت کردن در آن و این فقط در صورتی تحقق می یابد که علم قطعی باشد باینکه افعالش و اقوالش مطابق

ص: 441

میشود خطا تمام مکلّفین را در آن پس امت جمع و متفق میشود برخطا پس ناچار مکلّف غیر مخطی باشد و مصیب باشد در گفتارو افعالش پس برتر از امام میباشد در آن حال پس دو نقیض جمع میشوند و این خلف است

چهل و دوم = چیزیکه سبب چیزدیگر شود ممتنع است که سبب ضد او بشود و امام باقدرتش و تسلطش و حضور مکلف نزد او و علمش با فعال او و بجا آوردن مکلف اوامرش را سبب میباشد که فعل مکلف باید موافق واقع و حقیقت باشد و نزدیکی او از اطاعت و دوری او از معصیت ، پس ممتنع است در این هنگام که امام با این فرض سبب باشد در ضدّش و غیر معصوم ممکن است که سبب ضدش شود ، پس میگوئیم هیچ چیز از امام سبب در ضدّ آنچه گفتیم نمیشود بالضروره ، و هر غیر معصومی ممکن است که سبب ضدش باشد نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد با لضروره و این همان مطلوب .

چهل و سوم = دعوت کردن امام یقین را میرساند و هیچ چیز از دعوت کردن غیر معصوم یقین را نمیرساند، پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد

اما صغری : پس برای اینکه دعوت امام مانند دعوت خدا است و آن به یقین میرساند ، پس همچنین اول برای گفتار خداوند : أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"اطاعت کنید از خداوند و از فرستاده او و از اولی الامر از شما" پس قراردادن طاعت اولی الامر و پیغمبر یکی است مانند طاعت خود خدا است

هدایت دیگری ندارد پس خطا بر او ممتنع میباشد پس مطلوب ثابت پس می گردد .

پنجاه و یکم = گفتار خداوند جليل : إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ

" یعنی فقط تو منذر هستی و برای هر ملتی هدایت کننده ای است" و هدایت درقول و اعتقاد و فعل است و آن انجام نمیگیرد مگر بچهار چیز .

اوّل - اینکه باید عالم باشد بآنچه که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آورده است و بهر حکمی که برای خداوند در هر واقعه ای که معین کرده است برای مکلّفین و گمان کافی نمیباشد برای گفتار خداوند حکیم : إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً.

ص: 442

چهل و چهارم - گفتار خداوند جليل : قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ.

"یعنی بگواگر شما دوست میدارید خدا را پس از من تبعیت کنید تا خدا شما را دوست بدارد " لازم میشود از آن اینکه هرکس که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تبعیت نکند خدا را دوست نمیدارد و خدا او را نیز دوست نمیدارد ، یعنی مطیع برای خدا نمیباشد و خداوند اجر دهنده برای او نمیباشد ، وتبعیت کردن فقط بوسیله متابعت کردن در گفتارها و افعالش تحقق مییابد مگر آنچه را که تصریح کرده است بر عدم وجوب تبعیت کردن در آن و این فقط در صورتی تحقق می یابد که علم قطعی باشد باینکه افعالش و اقوالش مطابق حقیقت باشد و فقط در صورتی چنین میباشد که معصوم باشد پس واجب است عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام که جانشین او میباشد و با او مساوی است در آنچه که از او خواسته شود بجز و حی ، پس واجب است عصمت او

چهل و پنجم = تبعیت از امام تبعیت کردن از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و حکم آنان یکی است و فقط در صورتی این معنی تحقق می یابد به عصمت داشتن امام

چهل و ششم = امام باطل میکند دعوت ابلیس را ومانع میشود از تبعیت کردن او بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم چنین نمیباشد بالامکان ، نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد بالضروره

چهل و هفتم = خداوند تکلیف کرده است در هر واقعه ای به حکم مخصوصی و کتاب و سنت استخراج تمام احکام از آنها ممکن نیست پس یا اینکه خداوند تکلیف کند هر مجتهدی را بآنچه که اجتهادش او را بآن میرساند پس در اینصورت برای خدا در واقع حکم واحدی نمیباشد و این برخلاف

ص: 443

فرض است یا اینکه تکلیف کند باستخراج کردن آن حكم از كتاب وسنت یا عدم دلالتشان زیرا این کتاب و سنت متناهی میباشد و وقایع غیر متناهی است و آن تكليف بما لا يطاق میشود و نه نبی و نه وحی بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نیست پس ناچار از وجود راهی که مکلف باو رجوع کند و آن راه نیست مگر امام پس اگر امام معصوم نباشد برای مکلف دینی بعلم بجز با آن نمیباشد زیرا گفتار غیرمعصوم گاهی گمان را هم نمیرساند و اگر هم برساند مکلف را متقاعد نمیکند خصوصا با گفتار خداوند واجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ

"یعنی دوری بجوئید از بسیاری از گمانها را" پس آنچه باقی ماند امام است که حافظ شرع است پس واجب است که معصوم باشد .

چهل و هشتم - هرگاه عمل يك صنفی در يك محلی برای يك هدف و غایتی که صادر میشود از آن محل هنگام عملی کردن آن صفت پس یا اینکه فاعل بداند که آن محل با عمل آن صفت در آن صادر میشود از او ضد آن غایت " هدف " يا تحقق می یابد نقیض آن یا نداند هيچيك از آنها را وسومی برخداوند محال است و دومی با هر دو قسمش با غرض و هدف تناقض دارد و شمرده میشود از باب خطا و از حکیم سر نمیزند پس اولی معین می شود هرگاه آن بیان شد پس میگوئیم امامت صفتی است از خداوند و تحقق ، یافتنش در يك عمل معين و آن شخص معیّن یعنی عمل کسیکه خطا برا و جایز نباشد یا از طرف خداوند است و آن آنستکه حق است نزد ما یا از اهل اجماع نزد مخالفین و غرض از آن وادار کردن مکلف برحق و هدایت کردن او براه صحیح و راه راست پس هرگاه خدا بداند که از امام صادر میشود ضد آن در یک وقتی از اوقات امامتش در آن وقت مناقض است با غرض و این خطائی است که از خداسر نمپزند و نه از اهل اجماع پس معین میشود ممتنع

ص: 444

بودن سرزدن آن در وقتی از اوقات پس معصوم میباشد

نباید گفته شود که این دلالت میکند فقط بر عصمت در تبلیغ نه بطور مطلق برای اینکه ما میگوئیم هرگاه خطا و مخالفت شرع در چیزی جایز باشد جایز میشود بطور مطلق قطعا و معلوم است که کسیکه صادر میشود از او خطا که ترجیح بدهد که دیگری از او تبعیت کند تا اینکه افضل از او نباشد یا برابر با او در آن مقام نباشد .

چهل و نهم = نبوت اصلی است برای امامت و امامت فرعی است از آن و امام جانشین پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است در دعوت کردن و لطف امامت اعم از لطف نبوت است برای گفتار خداوند جليل : إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ .

یعنی فقط تو منذر هستی و برای هر قومی هدایت کننده ای است و شرط میشود در امام آنچه که شرط میشود در پیغمبر برای خاطر حصول قطع مكلّف بصحت دعوت ولی شرط میشود در پیغمبر عصمت پس همچنین در امام شرط میباشد

پنجاهم = امام همان هدایت کننده است واجب است پیروی کردن از او و هرکس که چنین باشد احتیاج بهدایت کننده ای ندارد پس امام احتیاج به هدایت کننده ای ندارد .

اما صغری : پس برای آنچه گذشت

و اما کبری : پس برای گفتار خداوند بزرك : أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

«يعنی آیا کسیکه هدایت بحق میکند شایسته تر از آنست که تبعیت شود یا کسیکه هدایت نمیکند مگر اینکه هدایت شود، پس بشما چه شده چگونه حکم میکنید " پس هرگاه ثابت شود که امام هدایت کننده است و احتیاجی به

ص: 445

هدایت دیگری ندارد پس خطا برا و ممتنع میباشد پس مطلوب ثابت می گردد .

پنجاه و یکم = گفتار خداوند جليل: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ

"یعنی فقط تو منذر هستی و برای هر ملتی هدایت کننده ای است" و هدایت در قول و اعتقاد و فعل است و آن انجام نمیگیرد مگر بچهار چیز .

اول- اینکه باید عالم باشد بآنچه که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آورده است و بهر حکمی که برای خداوند در هر واقعه ای که معین کرده است برای مکلّفین گمان کافی نمیباشد برای گفتار خداوند حكيم : إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا.

" یعنی هماناگمان از حق چیزی بی نیاز نمیکند" و برای اینکه هدایت نمیباشد مگر با علم و تمام اعتقادات باید برهانی باشد

دوم - انجام دادن تمام اوامر و نواهی شرعی بطوریکه اخلالی از شخص بچیزی از آن نه بطور عمدونه بطور سهو و نه تأویل سرنزند ، والا هدایت مطلق تحقق نمی یابد .

سوم - اینکه بحق رسیده باشد یعنی طبق حقیقت باشد در تمام گفتارهایش و نظریاتش و اوامر و نواهیش نسبت بمكلفين

چهارم - اینکه مکلّف قطع داشته باشد بآن بطور یقین برهانی که کامل شود فایده آن و آن تبعیت کردن مکلّف برای او در تمام آنچه امر میکند به او و نهی میکند از او خصوصا در اشیاء که مبتنی است براحتیاط کامل و ترجیح معارضه مثلا اگر او را دعوت کند بجهاد و او نفسش را بذل کند و در معرض هلاك قراردهد با گفتا رخداوند جلیل : وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ

"یعنی نیندازید خود را با دست خود بهلاکت " پس اگر نداند بطور

ص: 446

قطع بحصول مقام مرتبه شهادت از بجا آوردن گفتارش باینکه چه بکشد ، و چه کشته شود از نفسش نمیگذرد و بهلاکت بیندازد و همچنین نسبت بباقی احکام و فقط سه امر اوّلی انجام میگیرد با عصمت و آخری با وجوب عصمت پس دلالت میکند بر اینکه امام واجب است که معصوم باشد و آن همان مطلوب است

پنجاه و دوم = امام هدایت کننده است و کسی او را هدایت نمیکند در زمان وجوب تبعیت کردن از او و آن زمان امامتش و هرکس که چنین باشد ، و احکام را بطوریقین بداند ممتنع است از او فعل قبيح واخلال بواجب

اما صغری : پس او هدایت کننده است برای گفتار خداوند جلیل إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

"تو منذر هستی و برای هر قومی هدایت کننده ای است" و اما اینکه کسی او را هدایت نمیکند در زمان امامتش پس آشکار است والاهر آینه تبعیت کردن از کسیکه چنین باشد اولی است از تبعیت کردن از او برای گفتار خداوند بزرگ :فَمَن یَهْدِی إِلَی الحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ

" آیا از کسیکه هدایت کند بحق شایسته تر است که تبعیت شود یا کسیکه هدایت نمیکند تا اینکه او هدایت شود بوسیله دیگری پس بشما چه شده است چگونه حکم میکنید " پس خدازشت دانسته است تبعیت کردن از هدایت شده را بدون هدایت کننده را و سرزنش کرده است بر آن

وا ما کبری : پس اما علمش با حکام برای اینکه اگر بچیزی از آن نادان باشد هر آینه احتیاج پیدا میکرد به هدایت کننده در آن اگرچه گمان میبرد به آن پس گمان متفاوت است و قویترین آن اولی است به تبعیت کردن ولی علم اولیتر است

ص: 447

و اما اینکه حاصل نشود برای کسی پس لازم میآید عدم بیان خداوند يك حكم تكلیفی را و آن محال است یا اینکه حاصل شود برای دیگری پس هدایت کننده میباشد برای او پس او واجب الاتباع میگردد ولی این محال است برای گفتارخداوند ، أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ از او که شایسته تراست که تبعیت شود "و اما امتناع فعلش برای اینکه قبح را انجام ندهد و واجب را ترك نكند پس آشکار است والا اگر چنین نبود هر آینه واجب میشد بر اتباع انکار کردن او را و امر او را بمعروف ، پس هادی میباشد ولی آن بواسطه آیه که بیان شد باطل است

پنجاه و سوم = گفتا را مام و فعلش و ترکش و تقریرش حجت است برای گفتا رخداوند جلیل : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"یعنی ای کسانیکه ایمان آورده اید از خداوند و رسولش اطاعت کنید واولی الامراز خودتان " و عطف کرد مفرد را بر معمول فعل و این اقتضا میکند مساوی بودن آنها را در آن و اطاعت واجب برای فرستاده خدا آن متابعت گفتار و فعل و ترك و تقریرش است پس واجب است که امام چنین باشد و برای اینکه مفهوم از اطاعت کلی همین معنی است زیرا غیر از آن اطاعت جزئی است و گفتارش و فعلش و تقریرش مقدم است بر هردلیل ظنّی وبرهر اجتهادی برای اینکه مجتهد هرگاه حاصل شود برای او گمان به سبب دلیلی بر حکمی که مخالفت دارد بر حکم امام ، پس اگر واجب باشد تبعیت کردن از اجتهادش پس مخالفت کرده است با امام و ثابت نمیشود بر او حکم اطاعت کلّی و آن محال است و مخالف است برای غرض و سبب میشود شکست امام را پس معین میباشد تبعیت کردن غیر از او حکم امام را در قول و فعل

ص: 448

و تقریر و این مقدم است بر هر دليل ظنّى قطعا ظنّی نمیباشد بلکه علمی است، و اگر جایز بدانیم بر او خطا را هر آینه ظنّی میباشد و این خلف است پس واجب است که معصوم باشد

پنجاه و چهارم = هرگفتاری یا فعلی یا تقریری یا ترکی از امام راه مومنین است ، و هرکس که مخالفت کند با راه مؤمنین مستحق نکوهش می شود بالضروره نتیجه میدهد که هرکس که مخالفت کند با گفتار امام یافعلش یا ترکش یا تقریرش مستحق نکوهش است بالضروره

اما مقدمه اول : برای گفتار خداوند بزرگ : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"ای کسانیکه ایمان آورده اید از خدا و او رسولش اطاعت کنید ، و از اولی الامر خودتان ، پس برتمام مکلّفین واجب کرده تبعیت کردن از امام را بطور مطلق در اطاعت کردن از او ، اطاعت کلّی است و طریقه ای که خداوند واجب کرده است بر تمام مکلّفین که از آن تبعیت کنند و مخالفت کردن با آن جایز نیست و آن راه مؤمنین است بالضروره .

اما مقدمه دوم : پس برای گفتار خداوند جليل : وَ من يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّىٰ

" یعنی هرکس تبعیت میکند غیر راه مؤمنین را پس او را واگذارکن بآنچه که از او پیروی کرده است" و اين يك تصریح عمومی است و هرگاه آن بیان شد میگوئیم که امام هرکس با او مخالفت کند مستحق میباشد برای نکوهش قطعا بالضروره، و هیچکس از غیر معصوم هرکس که مخالفت با او کند مستحق نكوهش قطعا بالضروره نمیباشد برای ممکن بودن خطایش و امرکردنش بمعصیتی ، پس مخالفش معصیت نکرده است والا یکی از دو

ص: 449

امر لازم میآید یا انقلاب حرام بوجوب با مرامام یا جمع شدن دو نقيض ولازم با هر دو قسمش باطل است پس ملزوم مانند آن میباشد

اما ملازمت : پس آشکار است و اما بیان لازم که بطلان است اما اوّل پس اجماع مسلمین ، واما دوم بالضروره میباشد ، نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد و آن همان مطلوب است

پنجاه و ششم - گفتا ر امام برابری میکند با اجماع واجماع يك دليل قطعى است، پس میگوئیم که امام گفتارش دلیل قطعی است و هیچ چیز از غیر معصوم گفتارش دلیل قطعی نمیباشد برای اینکه معنای غیر معصوم جایز الخطا از روی عمدی باشد، پس احتمال میرود که برخلاف حق بگوید هرچه که احتمال نقیض و مخالفت با حقیقت درباره آن برده شود ، چه قطعی نیست ، اما مساوات گفتار امام برای اجماع برای اینست که همه امر شده اند به تبعیت کردن از او برای گفتار خداوند بزرگ : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ .

"ای کسانیکه ایمان آورده اید از خدا و رسولش اطاعت کنید ، و از اولی الامر خودتان "پس امر کرده است با طاعت عموم امت از امام و آن همان تبعیت کردن از تمام گفتارهایش و اعمالش و اگر همه را امرکند بتبعیت کردن از او در گفتار و اعتقاد گفتار او برابری میکند در اینصورت با اجماع و این آشکار است.

و اما اینکه بودن اجماع دلیل قطعی است ، پس برای آنچه که در اصول بیان شده است، و برای گفتار خداوند بزرگ : وَ من يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّىٰ

"و هرکس تبعیت کند از غیر از راه مؤمنین پس واگذار کن بآنچه که

ص: 450

او پیروی کرده است .

پنجاه و هفتم = اوامر و نواهی امام و اختیارات و افعالش و تروك و تقریراتش همان صراط مستقیم است که خداوند بآن اشاره کرده است ، در گفتارش اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ برای اینکه خداوند آن راه مستقیم را قرار داده است که برابر است با طریقه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و با اوامر خداوند بزرگ ، و نواهی او برای اینکه او برابری کرده است میان وجوب تبعیت کردن از خدا و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و تبعیت کردن از امام و خیرهایش ولی این همان صراط مستقیم است قطعا پس برابر میکند با او همچنین .

پنجاه و هشتم = خداوند بربندگانش امر کرده است و آنها را راهنمائی فرموده که از خداوند بخواهند که آنها را هدایت کند به صراط مستقیم پس اما اینکه آن طریقه امام باشد و طریقه امام میکشد بآن یا اینکه نباشد و بآن منجر نمیشود و سومی باطل است برای اینکه محال است که خداوند بندگان را امر کند باینکه بخواهند هدایت را بيك راهی سپس آنها را امرکند به سلوك غيرش و بآن منجر نشود و این نقض غرض است که از حکیمی مانند خداوند جلیل سر نمیزند .

نباید گفته شود، که این فقط دلالت میکند بر معصوم بودنش در تبلیغ کردن نه بر عصمتش نسبت بچیزهای دیگر برای اینکه ما میگوئیم لازم است که امام امر کند بآنچه که عمل میکند فی الجمله ولی لازم است که طریقه او غیراز صراط مستقیم باشد برای گفتار خداوند : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ.

"ای کسانیکه ایمان آورده اید برای چه میگوئید آنچه را که عمل نمیکنید" بزرگ شده است نفرت نزد خداوند که بگوئید آنچه را که عمل نمیکنید ، وما بیان

ص: 451

کردیم که طریقه امام همان صراط مستقیم است

پنجاه و نهم = گفتار خداوند جلیل : غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ

"غیر از کسانیکه مورد خشم قرار گرفته اند و غیر از گمراهان "میگوئیم اینها یا اینکه وجودی برای آنها د ر خارج نباشد بهیچوجه یا اینکه وجودشان متحقق است و اوّل محال است برای محال بودن امر خدا بخواستن هدایت برای اینکه در خارج معدوم است و این ضروری است و اگر برای آنها وجودی یا اینکه امام از آنها باشد یا نه و دومی محال است برای محال بودن امر خدابندگانش را باینکه درخواست کند هدایت را براه گمراهی که امر نکرده است بندگانش را به تبعیت کردن راه کسیکه از آنها نباشد و محال بودن آن بدیهی است پس معین میباشد که از آنها باشد و اینها همان معصومین اند

شصتم = گفتار خداوند بزرگ : اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ

"هدایت کن ما را براه راست راه کسانیکه نعمت دادی بایشان غیر از آنهائیکه مورد خشم هستند و نه گمراهان" این آیه دلالت دارد بر اینکه راه هدایت و مهتدی همان کسیکه براین راه باشد، پس امام هدایت میکند بآن برای اینکه او هدایت کننده است برای آنچه بیان کردیم در گفتار خداوند بزرگ : إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ

" فقط تو منذر هستی و برای هر ملتی هدایت کننده ای هست" وامام دیگری او را هدایت نمیکند بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) برای آنچه که بیان کردیم در گفتارش : أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ

ص: 452

"آیا کسیکه هدایت میکند بحق شایسته تر است که پیروی شود یا کسیکه هدایت نمیکند مگر اینکه هدایت شود" پس لازم است که امام براین طریقه باشد و الا هر آینه برای او هدایت کننده دیگری بود برای اینکه هدایت کننده در گفتارش وفعل وامر والزام کردن بطوریکه از این طریقه خارج نشود آن فقط معصوم است بالضروره

شصت و یکم = گفتار خداوند جلیل : أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ .

"آیا کسیکه هدایت کند بحق شایسته تراست که از او پیروی شود یا کسیکه هدایت نمیکند مگر اینکه هدایت شود، پس چه شده و شما چگونه حکم میکنید " امر او به تبعیت کردن هدایت کننده که دیگری او را هدایت نکند، و حرام کردن او پیروی کردن از کسیکه هدایت میشود بسبب دیگری همیشه ، ولازم است که این هادی که هدایت نکند دیگری او را معصوم باشد بالضروره و او غیر از پیغمبر( صلی الله علیه و آله) است برای گفتار خداوند بزرگ : إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

"فقط تو منذر هستی و برای هر ملتی هدایت کننده است" پس این هدایت کننده یا امام باشد یا دیگری باشد، پس اگر اولی بود پس همان مطلوب است و اگر دومی باشد پس امام اگر معصوم نباشد دارای عنوان اضافه میبود برای احتیاجش بآن هدایت کننده برای اینکه آن هدایت کننده پیروی کردن از او واجب است خواه امر او با امر امام و فعلش مقارن و همراه باشد یا نه و امام بتنهائی بدون آن هادی نمیشود تبعیت کرد ، برای اینکه او هدایت میشود بسبب دیگری و غیر معصوم هدایت میشود با دیگری پس امامت بودن امر زائد و بی فایده ای است پس نصبش عبث میباشد و این خلف است

ص: 453

و اگر امام معصوم باشد همان مطلوب است

شصت و دوم = امام واجب است اطاعت کردن از او درکلیه اوامر و نواهیش همیشه و بیانش و ترکش برای گفتار خداوند : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.

"ای کسانیکه ایمان آورده اید از خدا و فرستاده او اطاعت کنید و عطف بمعمول فعل مساوات را اقتضا میکند، پس ممتنع است امر کردن او بمعصیت و الا واجب نبود تبعیت کردن از او برای اینکه او در آن هنگام هدایت نمیکند مگر اینکه هدایت شود پس با صدق دائمه موجبه اولی پس با فرض وقوع امرش بمعصیت آنوقت انجام میگیرد اجتماع نقیضین برای اینکه مطلقه سالبه نقیض دائمه موجبه است و اولی صادقه است و اگر یکی از دو نقیض بالفعل صدق کند دیگر ممتنع میباشد و در تبلیغ و حکم معصوم میباشد ، پس بطور مطلق معصوم میباشد زیرا گوینده سومی نیست بلکه اجماع بر عدم فرق است و برای اینکه علت در انجام دادن واجبات و امتناع از منهیات در احکام آن علم است که بخداوند علمش و عقابش و بدست آوردن آن در آن حال بر معصیت و این علّت مشترك است بین عدم اقدام بر عمل معصیت و بین عدم اقدام بر امرکردن بآن و هرگاه علت وجود شرکت کند علت عدم نیز شرکت میکند برای اینکه آن عدم علت وجود است

شصت و سوم = هیچ چیز از غیر معصوم واجب نیست اتباع از او فی الجمله و هر امامی اتباعش همیشه واجب است بسبب آیت نتیجه میدهد از شکل دوم که هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست همیشه و منعکس میشود بعکس مستوی بگفتارمان هیچ چیز نیست از امام غیر معصوم باشد همیشه و این مخالف با گفتارمان است که برخی از امام غیر معصوم است فی الجمله ولى اولى صادق

ص: 454

است پس دومی کاذب است برای اینکه آن نقیض اول است

شصت و چهارم = گفتار خداوند جليل : اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَ هُمْ مُهْتَدُونَ

"پیروی کنید از کسیکه نمیخواهد از شما مزدی و ایشان هدایت شده هستند" و او برای حال است دراینجا پس هر کسیکه واجب است تبعیت کردن از او همیشه پس این صفت باید در او باشد همیشه ولی امام واجب است اتباعش همیشه برای آنچه که از ادله گذشت پس این صفت در او همیشه می باشد و ما از معصوم قصد نمیکنیم مگر هدایت شده ای در تمام گفتارهایش وافعالش و تروکش و تقریراتش "غرض از تقریر در اصطلاح فقه چیزی است که مثلا شخصی يك عمل شرعی را انجام بدهد و امام ببیند و ایراد نگیرد در واقع تجویز و تصویب امام است " .

شصت و پنجم = هرگاه دو امری وارد شود که یکی از آنها مطلق باشد و یکی با صفتی مقید باشد و حکم متحد باشد و همچنین موضوع ، یا اینکه مقید اعم بر حمل مطلق بر مقید باشد برای آنچه که در اصول بیان شده پس امر مقید میشود به طاعت اولی الامر در گفتار خداوند اطاعت کنید خدا را و فرستاده خدا را و اولی الامر از شما را با این وصف و آن بودنشان هدایت شده پس اگر واجب باشد ثبوت این صفت بر آن پس دور لازم میآید و با اجتهاد مکلف لازم میآید شکست او در گفتار برای اینکه هرگاه امرکند مکلف را بيك امری به او میگوید مکلّف که من از تو تبعیت نمیکنم تا برای من علم حاصل شود باینکه تو هدایت شده هستی و من نمیتوانم علم حاصل کنم تا اینکه اجتهاد کنم و من اجتهاد نکرده ام یا اینکه اجتهاد کردم و اجتهاد من برخلاف این حکم را رسانیده پس امام منقطع میشود و همچنین اگر نداند پس لابد وناچار است از وجوب

ص: 455

این وصف برای او و آن همان مطلوب است، برای اینکه آن معنی عصمت است

شصت و ششم= از این آیه ثابت میشود و از گفتار خداوند بزرگ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ .

"اطاعت کنید خدا و رسولش را و اولی الامر از شما را" دو مقدمه است که آنها امام است که تبعیت کردن از او همیشه واجب است و هرکس که تبعیت از او واجب است پس او هدایت شده است مادامیکه تبعیت کردن از او واجب است نتیجه میدهد که امام همیشه هدایت شده است و آن همان مطلوب است

شصت و هفتم = اگر امام معصوم نباشد لازم میآید که دو نقیض باهم جمع شوند و تالی باطل است ، پس مقدم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت، اینکه ثابت شده در دو مقدمه مذکور در دلیل سابق که هرامامی همیشه هدایت شده است اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه صدق میکند که برخی از امام هدایت شده نیست بالفعل ودائمه مطلق عام با هم متناقض است ، پس لازم میآید جمع شدن دو نقیض و این خلف است

نباید گفته شود، که این محال لازم میآید از مجموع از لحاظ اینکه او با هم است نه از مقدمه واحد که آن اینکه امام معصوم نیست فی الجمله ، و استلزام مجموع برای محال لازم نمیشود از آن مستلزم شدن یکی از اجزائش بسبب همان دلیل زیرا هريك از دو نقیض شاید ممکن باشد و مجموع از لحاظ اینکه مجموع است محال است ، میگوئیم اگر یکی از دو نقیض صادق بالفعل باشد صدق دیگری مستلزم اجتماع دو نقیض میباشد ، پس بنابراین مستلزم محال میباشد، پس محال میگردد و فرض این است که مقدمه اولی یا صادق

ص: 456

با شد و آن گفتار ما که امام همیشه هدایت شده است

شصت و هشتم = علت وجوب اتباع که متبوع باید هدایت شده باشد و آن ظاهر است و در این مانند اینکه تصریح بآن آمده است برای اینکه وصف اگر علت نبود در حکم پسندیده نیست ذکرش و اگر ذکر شد واجب است حکم کردن بعلت بودن آن ولی اینجا که گفتار خداوند تبعیت کنید از کسیکه از شما مزد نمیخواهد و ایشان هدایت شده هستند، پس اگر علت نبود پسندیده نبود ذکرش ولی پسندیده شده است پس باید علت با شدیس اگر از اولی الامر منتفی شد واجب میشود منتفی بودن وجوب تبعبت از آنها برای اینکه عدم معلول واجب میشود هنگام عدم علت ، پس این آیه ناسخ میباشد یا تخصیص دهنده است گفتار خداوند و اولی الامر منکم برای اینکه این آیه عموم را میرساند برای مساوات طاعت آن به اطاعت پیغمبر ولی آن بالاجماع باطل است

شصت و نهم = اگر این وصف دائمی نباشد لازم میآید اجمال در وجوب تبعیت کردن از امام برای اینکه او در حال وجودش میباشد نه در حال عدمش ولی معلوم نیست برای هر کسیکه واجب شد برا و اتباع کردن از امام پس انجام نمیگیرد فایده امام

هفتادم = غیر معصوم بودن امام مستلزم نقض غرض است از نصب کردن امام و آن برحکم محال است برای اینکه آن فقط واجب میشود تبعیت کردن از او در حالیکه مهتدی باشد و غیر معصوم این صفت از او منتفی است فی الجمله و برای اینکه واجب نیست تبعیت کردن از او در معصیت ، پس اگر علم حاصل کردی گفتارش دور لازم میآید، پس اتباعش مستلزم برای دور محال است پس محال میباشد یا بقول مجتهد که لازم میآید شکستش در احتجاج

ص: 457

و برای اینکه لازم میآید همچنین وقوع هرج و مرج و اختلاف و قصد از نصب امام برطرف کردن آنست

هفتاد و یکم = عصمت امام يك امری ممکن است که از وجوه مفاسد خالی میباشد و بر مصلحت کامل برای مکلّفین و اصلاح ایشان مشتمل است و خداوند بزرگ بر تمام ممکنات قادر است، پس میگوئیم که عصمت امام واجب است برای وجود قدرت داعی " یعنی سبب" و منتفی بودن صارف "مانع ندارد" و آن آشکار است

هفتاد و دوم = خطای امام يك فرضی است که مستلزم میباشد امکان بودن اجتماع دو نقیض ، ولی اجتماع دو نقیض محال است پس این فرض مستلزم برای محال است و هر فرضی که مستلزم برای محال است خودش نیز محال است ، پس این فرض محال میباشد اما مستلزم بودنش برای ممکن بودن اجتماع دو نقیض برای این است که وجوب تبعیت از امام عمومیت دارد در اشخاص و ازمان و اوامر و نواهی، پس هرگاه خطائی کند در امرش و نہیش ، پس اگر اتباع او واجب است عصمت واجب میباشد و این مستلزم اجتماع دو نقیض است واگر اتباع او واجب نباشد فی الجمله با وجوب اتباعش لازم میآید باز اجتماع دو نقیض و اگر با وجوب اتباع نباشد مستلزم نقض غرض از نصب کردن او است و آنهم مستلزم اجتماع دو نقیض است و اما دومی پس آشکار است

هفتاد و سوم = گفتار خداوند : وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ

" تبعیت نکنید از گامهای شیطان" فرض استدلال یا این آه برد و مقدمه توقف دارد :

مقدمه اول اینکه تابع در آنچه که او تابع است در آن میباشد تابع

ص: 458

است برای متبوع و درهمان شیء

مقدمه دوم : اینکه این آیه عمومیت دارد در اشخاص و در ازمان و در منهى عنه و آن بالاجماع است و مراد از گامهای شیطان معاصی است ترك واجبات است هرگاه این بیان شد میگوئیم غیر معصوم بالفعل یعنی کسی است که بواجبی اخلال کند یا معصیتی را انجام بدهد، پس او تبعیت کرده بچیزی از گامهای شیطان و هیچ چیز از کسیکه او تبعیت کند از گامهای شيطان هیچ چیز از او واجب الاتباع نیست مادامیکه تبعیت میکند از شیطان و بدین جهت نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم بالفعل واجب الاتباع نیست فی الجمله و هر امامی همیشه اتباع او واجب است برای آنچه که گذشت نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم بالفعل دائما امام نیست و منعکس میشود با عکس مستوی بگفتار ما هیچ چیز از امام غیر معصوم بالفعل و همیشه نیست مستلزم گفتار ما هر امام معصوم است همیشه برای اینکه سالبه معدوله المحمول مستلزم موجبه محصله است هنگام وجود موضوع و فرض ثبوت امام است

نباید گفته شود، که این دلیل است بر ثبوت عصمت امام همیشه و آنچه ادعا شده فقط وجوب عصمت است و دائمه اعم از ضروریت است برای آنچه که ثابت شده است در علم منطق برای اینکه ما میگوئیم جواب از دو وجه است :

اول - ثابت شده است به برهان در علم کلام که اتفاقی دائم نمیباشد و اکثریت هم ندارد .

دوم - ما قصد نمیکنیم بوجوب عصمت وجوب ذاتى است بلکه وجوب بالغير است و عصمت از اعراض ممکنه است و در علم کلام ثابت شده است اینکه ممکن وجود پیدا نمیکند ، مگر پس از وجود سببش والا لازم میآید ترجیح بلا مرجح و آن محال است بالضروره و هرگاه دلالت کند دلیل بر عصمت امام همیشه وجود

ص: 459

سببش میشود همیشه و آن مستلزم وجود مسبب همیشه و آن همان مطلوب است

هفتاد و چهارم = وقوع خطا از امام مستلزم محال است و هرچه که مستلزم محال باشد خود آن محال است ، پس وقوع خطا از امام محال است

امّا صغری: پس برای اینکه ثابت شده است با این آیه کریمه النهی عَنْ إِتباع من يقع مِنْهُ الخطا .

"نهی کردن از تبعیت کردن کسیکه خطا از او سرمیزند" و ثابت شده است با گفتار خداوند جلیل : وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، واجب بودن اتباع امام همیشه پس اگر از او خطا سربزند فی الجمله لازم میآید اجتماع دو نقیض برای اینکه لازم میآید که بودن یك چیز واحدی در وقت واحدی از مکلف واحدی هم مأمور به و هم منهيا عنه ، پس دلالت میکند این دلیل بروجوب عصمت بہر وجوبی باشد و آن مطلوب است

هفتاد و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ .

"يس و القرآن الحكيم همانا از فرستادگان هستی براه راست که فرود آمده است از خدای باعزت و مهربان"

بیان استدلال بآن اینکه میگوئیم طریقی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بآن دعوت میکند همان طریق راست است و آن طریق عصمت است برای اینکه آن صواب برطبق حقیقت میباشد بطوریکه خطائی در آن نیست والاصراط مستقیم نمیبود و معلوم میباشد بطوریکه شک و احتمال نقیض بآن راه پیدا نکند برای گفتار خدای بزرگ است : تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ که از خدای باعزت و مهربان

ص: 460

فرود آمده است ، پس طریق مذکور را معرفی کرده است باینکه از طرف خدا فرود آمده است ولی این طریق همان طریق امام است برای اینکه او هدایت بآن میکند و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) منذر است بآن پس هر دو شرکت کرده اند در دعوت کردن مردم بآن و در هدایت و دلالت بر آن پس طریقه امام آن میباشد برای است اینکه او است که هدایت میکند بآن همچنین پس دروصف امام صحیح که بگوئیم که او برصراط مستقیم است ، پس معصوم میباشد .

هفتاد و ششم = این آیه مقدسه دلالت کرده است اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بر صراط مستقیم است ، پس واجب بودن اطاعتش برای بودنش براین راه واجب است تبعیت کردن از او را برای همین و طریق غیر معصوم با آن منافات دارد در يك وقتی از اوقات و گفتار خداوند جليل : أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ .

"از خدا و رسولش اطاعت کنید و از اولی الامراز خودتان" دلالت میکند بر وجوب تبعیت کردن از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همیشه و تبعیت کردن از امام همیشه پس تکلیف کرده است مکلّف را با دو متنافی دریك حالت واحدی و در يك وقت واحدی و این محال است برای آنچه که بیان شده است در علم کلام از محال بودن آن و آن آشکار است

هفتاد و هفتم = مساوی بودن دوحکم در لطفيت بطوريكه هريك از آنها جانشین دیگری باشد و میتواند که بجای آن باشد دلالت میکند بر تساوی وجه لطف که مقتضی وجوب حکم در آنها است و اینکه او در هريك از آنها مانند آن در دیگری و خداوند پاک بیان کرده است در این آیه شریفه وجه لطف نبوت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را با گفتارش إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ " همانا تو بر راه راستی" و اشاره کرده است بر آن بگفتارش : لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ.

ص: 461

"تا انذار کنی گروهی را که پدرانشان انذار نشده اند پس ایشان در غفلت اند" پس امامت جانشین میشود بجای نبوت در لطفیت ، پس واجب میباشد مساوی بودن آنها در وجه لطف و متوجه کرده است خداوند بآن به گفتارش إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

"فقط تومنذر هستی و برای هر مردم و گروهی هدایت کننده ای است پس امام همیشه بر راه راست میباشد، همانطوریکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بوده است پس میگوئیم امام همیشه بر راه راست است، و این معنی عصمت است

هفتاد و هشتم = نبوت لطف خاصی است و امامت لطف عامی است برای گفتار خداوند بزرگ : إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ

" فقط تو منذر هستی و برای هر ملتی هدایت کننده ای است و بدون شك احتیاج بهدایت همیشه هست، برخلاف انذار پس آن اولیتر است بوجه لطفیت و بیان شده است اینکه وجه لطف نبوّت عصمت است پس امام اولیتر میباشد .

هفتاد و نهم = یکی از چهار چیز لازم است و آن یا وجوب مخالفت پیغمبر صلّى الله علیه و آله در وقتی از اوقات یا وجوب مخالفت امام دروقتی از اوقات يا تكليف بما لا يطاق یا عصمت امام که سه امر اولی باطل است ، پس چهارمی معین میباشد و آن همان مطلوب است

بیان ملازمت، اینکه طریقه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) موافق حقیقت است امام غیر معصوم باشد هر آینه برخطا بود در یک وقتی از اوقات ولی واجب است تبعیت کردن هريك از آن دو همیشه برای گفتار خداوند : أَطِيعُوا الله واَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.

"از خدا و فرستاده اش اطاعت کنید و نیز از اولی الامراز شما" مساوى

ص: 462

کرده است میان آنها در وجوب اطاعت ، پس در آن خطا یا اینکه واجب است تبعیت کردن از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پس واجب میشود مخالفت کردن با امام دريك وقتی از اوقات و آن یکی از امور سه گانه است یا اینکه واجب است تبعیت کردن از امام پس واجب میشود مخالفت کردن با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در يك وقتی از اوقات و آنهم یکی است از امور سه گانه یا اینکه واجب است تبعیت کردن از هر دو با هم پس لازم میآید تکلیف ما لا يطاق و آن امر سومی است . یا اینکه امام برراه راست با شد و آن امر چهارمی است، زیرا ما از عصمت قصد نمکنیم بجز آن و امّا بيان محال بودن آن سه امر اول پس آشکار است

هشتادم = گفتار خداوند جليل : قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الجنه وَالناس

"بگو پناه میبرم بخدای مردم و مالك مردم و خدای مردم از شر وسوسه کننده و شیطانیکه وسوسه میکند در سینه های مردم از پیری و مردم" بیان استدلال بآن این است که میگوئیم سرزدن خطا از امام مستلزم سه امری است یا شکست خوردنش در استدلال یا امرخداوند مکلّف را به پناه بردن از او در آنچه که پناه میبرد از آن یا تسلسل ولازم با تمام اقسامش باطل است ، پس ملزوم مانند آن میباشد

اما ملازمت، برای این است که خداوند امر کرده است بتبعیت کردن از یا اینکه این امر عمومیت داشته باشد در اقوال وافعالش یانه پس اگر دومی باشد پس مأمور میباشد بتبعیت کردن از امام در آنچه که بداند صحت آنرا و علم در اینجا بوسیله اجتهاد است یا با گفتارر امام یا با گفتار امام دیگری ، پس اگر با اجتهاد باشد پس هرگاه با و مکلف بگوید که اجتهاد من

ص: 463

به تبعیت از تو نرسانیده و فقط میتوانی که مرا امر کنی بآنچه که بر من واجب ، پس امام منقطع میشود و لازم میآید افحامش "افحام یعنی شکست خوردن" واگر بقول خود امام باشد دور لازم میآید و باز بافحام امام بازمیکشد واگر بقول امام دیگری است تسلسل لازم میآید در ائمه واگر اول باشد ، پس سرزدن خطا از او مستلزم امر خداوند به تبعیت کردن از او درخطا برای اینکه عموم امر بتبعیت کردن از او در گفتارهایش وافعالش مستلزم آنست ، ولی خداوند امرکرده است به پناه بردن از شر کسیکه برای مکلّف خطا را در حکم شرعی بصورت حقیقت جلوه دهد، پس لازم میآید اینکه خداوند امر کرده است با نجام دادن آنچه که امر کرده است بپناه بردن و بیزاری از آن و آن کسیست که امر بخطا کند یا اینکه ترجیح بدهد فعلش نزد مکلّف بقول یا امری و اما محال بودن لازم با تمام اقسامش، پس آشکار است پس محال میباشد سرزدن خطا از امام و آن همان مطلوب است

هشتاد و یکم = امر کردن به تبعیت کردن از خطا و تهدید کردن به مجازات بر ترك آن از قادر صادق بدتر است از دلداری دادن مكلّف بيك خیالات باطل برای انجام دادن خطا ولی خداوند امرکرده است به پناه بردن از دوم پس از اول اولی است بنابراین امر میکند بپناه بردن از خودش و خداوند بزرگتر از این است پس محال است سرزدن خطا از امام و آن همان مطلوب است

هشتاد و دوم= آنچه که پناه برده میشود از آن بخداوند شر و زشت است و آنچه که خداوند امر کرده است به آن خیر است و از وجوه مفاسد خالی است برای اینکه آن شرط تکلیف است ، پس بهیچوجه شر نمیشود بلکه هر وجهی باید خیر باشد، پس اگر از امام خطا سربزند و مکلف مأمور باشد به

ص: 464

تبعیت کردن از آن همیشه برای آنچه گذشت هر آینه دو ضد دريك چيز واحدی جمع میشوند و او خیربودنش از هروجه و شر بودنش یا از هر وجه يا ازيك وجه در يك حالت واحدی و آن محال است

هشتاد و سوم = عقل سالم و ذهن صحیح محال میداند بالبداهه اینکه خداوند امر کند مکلّف را به پناه بردن باو از چیزی و او قادر است از اینکه او را پناه بدهد از آن سپس او را بآن امر کند امر قطعی و حلال بداند برپا کننده شرایع جنگش را و منازعه کردن با او برترك عملش

هشتاد و چهارم = خطا کردن در احکام مانند عمل معصیت است و ترك واجب است و وادار کردن بر او و دعوت کردن باو داخل است در امر خداوند به پناه بردن باو از آن همیشه در تمام اقوال وافعال وتروك و واجب شده است تبعیت کردن از امام همیشه، پس اگر از امام خطا سرزند لازم میآید اجتماع امر و نهی در چیز واحدی و در وقت واحدی و این محال است

هشتاد و پنجم = هیچ چیز از امام صادر نمیشود که باید از آن پناه برده شود همیشه والا هر آینه امام داخل میشد در گفتار خداوند از شروسواس و عقل صریح بالبداهه حکم میکند باینکه خداوند امر نمیکند به تبعیت کردن عقل صريح شخصی که او را هدایت کننده قرار بدهد ، سپس امر کند به پناه بردن از او دريك وقتی و هر خطائی از آن پناه برده میشود همیشه نتیجه میدهد که هیچ چیزی نیست از آنچه که از امام سر بزند خطا باشد همیشه و آن همان مطلوب است

هشتاد و ششم = گفتار خداوند جليل : وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ

"و هرکس برخداوند بزرگ توکل کند پس او را کافی خواهد بود" و پناه بردن باو توکل است براو و فقط پناه برده میشود بخداوند از آنچه که ترس

ص: 465

دارد از آن، زیرا خداوند امر کرده است به پناه بردن باو از آنچه که مورد ترس است، زیرا خداوند امر کرده است به پناه بردن باو و وعده داده است که خداوند کسی را که با و پناه ببرد کفایت خواهد نمود ، پس اگر از امام خطائی سر بزند و ا مر کرده است به تبعیت کردن از او ما را همیشه ، هر آینه خداوند و عده خود را خلف کرده است و خداوند از آن بالاتر است

هشتاد و هفتم = برای لطف خداوند بزرگ مراتبی است یکی از آنها توفیق است و آن با وجود آوردن قدرت و آلات ، دوم هدایت است با واضح کردن برهان و دلیل و برقرار کردن ادله ، سوم افاضه است و وادار کردن بر اعمال پسندیده و خوبیهای مورد رضایت و فایده پناه بردن بخداوند جلیل و وعده او با جابت کردن فقط در یکی از این مراتب است و امرکردن بتبعیت کردن کسی که خطا از او سرمیزند و عمومیت امر در تمام اوقات و افعال با تمام این مراتب منافات دارد، پس یکی ازد و امر لازم میآید یا عدم وجوب اطاعت امام فی الجمله یا عدم اجابت در پناه بردن باو فی الجمله و هر دو آنها محال است برای تحقق نقیضشان و آن وجوب تبعیت کردن از امام است همیشه و حصول اجابت در پناه بردن بخداوند بزرگ از آنچه که بآن پناه میبرد همیشه ، برای اینکه خداوند متعال قادر است بر هر مقدوری و عالم است بهر معلومی و عمل از مفاسد خالی است والا خداوند بطلب او امر نمیکرد پس قدرت و داعی بوجود میآید و مانع منتفی ،میشود پس فعل همیشه واجب میگردد .

هشتاد و هشتم= برای امام صفاتی است یکی از آنها اینکه او هدایت کننده است برای گفتار خداوند جليل : أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

"فقط تو منذر هستی و برای هر ملتی هدایت کننده است ، دوم اینکه

ص: 466

امام طاعتش واجب است سوم اینکه او ولی تمام مردم است برای گفتار خداوند بزرگ : إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا " فقط ولی شما خداوند است و فرستاده او و کسانیکه ایمان آورده اند و برای مکلّف سببی نیست و عمل کردن مقتضای قوه شهویه و غضبیه از معاصی با غلبه کردن قوای شهویه و وجود قدرت بزرگتر است از عمل اما میکه متصف باین صفات باشد باباقی بودنش به امامت زیرا هرگاه ببیند کسیکه در این مرتبه است نزد خداوند که آنرا انجام میدهد و او برمرتبه خودش باقی باشد این سبب بزرگی میشود برای مکلف به انجام دادن آن ، پس بدین سبب در پناه بردن بخداوند از او پس پناه برده است از شیطان و پیروانش و عقل صریح مانع میباشد اینکه جانشین پیغمبر و آن کسی که در مقام او باشد خدا ما را امر کرده است به پناه بردن از او

هشتاد و نهم= اینجا چند مرتبه است یکی از آنها قدرت است ولوازم وتكليف و دومش حصول علم به اعمال و وجدانش مانند وجوب واستحباب و و تحریم سومش وادار کردن برآن و مجازات کردن بعمل ياترك كردن ، در آخرت و در دنیا بطوریکه بخیر بکشد "یعنی لازم نیاید" پس امام مرتبه اول نیست برای اینکه آن از فعل خداوند است و مراد فقط بوجود آوردن دو مرتبه دیگر نسبت بکسیکه نداشته باشد از آنچه که بآنها تعلق دارد در هر وقتی که ممکن است حاصل شود آن از او برای برخی از مکلّفینی که ممکن است عمل کند یا یکی از آنها را ترک کند و بدست آوردن آن ممکن نیست مگر از معصوم برای اینکه اگر جایز بود ترک چیزی از آن یا نبودن چیزی از آن هر آینه واجب میشد برقرار کردن اما می برای او والا هر آینه خالی میشدند برخی از مکلّفین از شرط تکلیف و آن محال است

نودم = گفتار خداوند بزرگ : هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ

ص: 467

يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ

" یعنی آنکسیکه بر انگیخت در امیها "امیین یعنی کسانیکه خواندن و نوشتن را نمیدانند " فرستاده از ایشان که تلاوت کند بر ایشان آیاتش را و آنها را ،پاک بگرداند و کتاب و حکمت بآنها بیاموزد "

بیان استدلال بر آن بر چند مقدمه توقف دارد: یکی اینکه خداوند خواسته است از فرستاده خود حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) پاك كردن هريك يك از ایشان را و آن آشکار است

دوم - اینکه مراد بآن تزکیه بطور مطلق

سوم-اینکه مراد از آن در امام است ، برای گفتار خداوند جلیل إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ "فقط تو منذر هستی و برای هرملتی هدایت کننده است" هرگاه این بیان ،شد میگوئیم که امام پاک کننده است برای دیگران پس باید که این پاکی در او بطور مطلق حاصل شده باشد، برای گفتار خداوند بزرگ : أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکمْ

" آیا مردم را امر میکنید به نیکوکاری و خودتانرا فراموش میکنید خداوند جلیل زشت شمرده است جمع شدن امر کردن بچیزی یا عدم انجام دادن آن و شرکت کردن آنها در وجه وجوب و تزکیه مطلق همان عصمت است

نود و یکم = همانا این آیه دلالت میکند بر اینکه او " پیغمبر(صلی الله علیه و آله)" تکمیل کننده است برای دو قوت علم و عمل پس ناچار از اینکه او کامل باشد در هر دو کمالیکه برای بشر حصولش ممکن است و امام هدایت کننده است به آن پس ناچار اینکه دارای این صفت باشد و بطور کامل هم باشد که اقتضای عصمتش میکند و الا هر آینه ناقص میبود در قوه علمی و عملی ، واین، خلف است

ص: 468

نود و دوم = پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دعوتش عمومیت دارد برای امام و دیگران پس چاره نیست یا اینکه این صفات چهارگانه که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آنها را آورده کامل باشد در او برای تکمیل کردنش یا نه و دوم محال است برای اینکه مکلّف نمی باشد به برخی برای محال بودن تکلیف بمحال یا اینکه ممکن باشد پس واجب است بوجود آمدنش برای اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) انجام دهنده است با شدت علاقه و امام قابل است و این اشکار است و اول همان مطلوب است ، و آن مستلزم عصمت است .

نود وسوم = دانسته شد با این آیه کریمه اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فقط بر انگیخته شده برای تکمیل کردن او این صفات چهارگانه را و خداوند واجب کرده است طاعت او را و پیروی کردن از او تا بدست بیاید برای مطیع او در تمام اوامر و نواهی اش که از آن پیروی میکند کمال این صفات ، پس هرکسی که واجب کرده است اطاعت کردن از او را مانند اطاعت کردن از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) اولی میباشد در تصرف کردن در امت مانند خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پس مطیع برای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در اوامر و نواهیش و پیروی کننده از او حاصل نمی شود برای او و این هدف همانطوری که حاصل شده است از تبعیت کردن از پیغمبر صلّى الله علیه وآله و تبعیت کردن از او برای اینکه مساوی بودن با پیغمبر صلّى الله عليه وآله در وجوب اطاعت در اوامر و نواهی لازم میآید یکی بودن هدفشان و متساوی بودن هر دو امر در رساندن بهدف ، پس ناچار از اینکه حاصل شود کمال این صفات در امام قطعا و آن همان معنی عصمت است

نود و چهارم = گفتار خداوند : أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ .

ص: 469

"آیا پس کسیکه هدایت میکند بحق شایسته تراست که از او پیروی شود یا کسیکه هدایت نمیکند مگر اینکه هدایت شود پس بشما چه شده چگونه حکم میکنید " قرار داده است هدایت کننده آن کسی است که هدایت کند ولی احتیاج بهدایت نداشته باشد، پس هرکسی که این صفات در او کامل نباشد و آن تزکیه مطلق وعلم بكتاب و علم بحكمت پس او است که هدایت میشود و امام آنست که هدایت کننده است برای گفتار خداوند جليل وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ که برای هر ملتی هدایت کننده است ، پس این صفات باید کامل باشد در امام و آن همان عصمت است .

نود و پنجم = گفتار خداوند جلیل : فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ

"پس هرکس پیروی کند از هدایت ترسی بر آنها نیست و هرگز اندوهگین نمیباشند" پس میگوئیم تابع امام همیشه او تبعیت کرده است از هدایت همیشه برای اینکه خداوند امر کرده است با طاعت کردن آن امرکلی و عمومی پس او مانند مشرع صاحب شرع است امرش عمومیت دارد در تمام اوقات و نسبت بتمام مکلّفین ، پس اگر امام معصوم نبود تابع او همیشه تابع هدایت نمیبود ، ولی تالی باطل است مقدم مانند آن میباشد

نباید گفته شود، یکی از دو امر لازم است و آن یا معصوم دهنده فتوی و امیر ارتش یا عدم وجوب تبعیت کردن از آنها و هر دو آنها محال است ، اما اول پس مورد اتفاق است، و اما دوم پس برای واجب بودن تبعیت کردن مفتی بر مقلّد و تبعیت کردن سرباز از فرمانده ارتش والا غرض وهدف انجام نمیگیرد برای اینکه ما میگوئیم تبعیت کردن از مفتی و امیرارتش هدایت کننده نیست و نه برای تمام اشخاص و نه در امور کلی مانند تشریع بلکه در امور

ص: 470

جزئی مخصوص ، وامام امام پس تبعیت کردن از او در امور کلی عمومیت دارد در تمام اوقات و نسبت به تمام مکلّفین ، پس آن مانند نشریع است پس میان آن دو فرق است پس لازم نمیآید یکی از دو امریکه شما گفتید

نود وششم = گفتار خداوند بزرگ : يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ

"ای گروه تبعیت کنید از فرستادگان خدا و تبعیت کنید از کسانی که از شما مزدی نمیخواهند و ایشان هدایت شده هستند"

بیان استدلال اینکه میگوئیم دلیل آورده است برای وجوب تبعیت کردن باینکه ایشان هدایت شده هستند، و ذکر کردن آنچه که موجب منتفی شدن تهمت و آن درخواست مزد است، ولی امام با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) مساوی است در وجوب تبعیت کردن ، پس مساواتش لازم است در علت و آن هدایت است زیرا او دلیل نیاورده است بر وجوب تبعیت کردن از فرستادگان خدا مگر باینکه ایشان هدایت شده هستند، پس این علت عمومیت دارد درحق معلول

نود و هفتم = علت غائی برای وجوب تبعیت کردن بدست آوردن هدایت است در معاش و مال و اتباع غیر معصوم ، شاید بکشد بضد هدایت در آنچه که در آن تبعیت کرده است، و شاید به آن مکشد و تبعیت کردن معصوم میکشد به آن همیشه مادامیکه تبعیت کردن موجود است، و نصب کردن امام معصوم ممكن است ، و خداوند بزرگ قادر است بر هر مقدوری پس پسندیده نیست از حکیم نصب کردن غیر معصوم و امر کردن به تبعیت کردن از او ، و برای طلب هدایت یا مساوی بودن ضدش و عدمش در نفس الامر و نزد مكلف با قدرتش بر معصوم .

ص: 471

نود و هشتم = گفتا ر خداوند بزرگ : قالَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ یحْيِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ لَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي

"گفت خدایا مرا نشان بده چگونه مردگانرا زنده میکنی ، گفت آیا ایمان نیاورده گفت چرا ایمان آورده ام ولی برای اطمینان قلبم"

وجه استدلال، اینکه اطمینان قلب امری است مطلوب درامور دینی بطور کلی و شکی نیست که امامت از امور دینیه بطور کلی برای اینکه مکلّف میکشد و کشته میشود و اموال را میگیرد و حدود را برپا میکند و عبادات را انجام میدهد و معاملات را تصحیح میکند با گفتارش و با مرش و اشاراتش ، و این اموری است کلی و برای اینکه امامت نیابت است از نبوت در تمام امور پس اطمینان قلب يك امر مهمی در آن میباشد و مطلوب است و بدست نمیآید مگر با عصمت امام ، پس واجب است که امام معصوم باشد

نود و نهم = خداوند بزرگ مهربان است با بندگانش و رحیم است در غایت مهربانی و رحمت ، و امام معصوم يك طريق امنی است برای مکلف از ترس ، و امام غیر معصوم طریقی که دارای ترس است ، و آن آشکار است پس مناسبت ندارد نصب کردن امام غیر معصوم با لطف خدا و رحمتش نسبت به بندگانش که اصلاح آنها و هدایتشان را میخواهد و آنچه که مناسب است برای لطف و رحمت امام معصوم است، پس معین میشود نصب کردن او

صدم = امام همیشه مرشد است و هیچ چیز از غیر معصوم همیشه مرشد نمیباشد پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست .

ص: 472

بسم الله الرحمن الرحيم

هشتمین صد از ادله ای که دلالت میکند بروجوب عصمت امام

عليه السلام

اول = گفتار خداوند بزرگ : كَذلِكَ يُبينَ اللهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

"همچنین روشن میکند خداوند آیاتش را برای مردم تا شاید پرهیزکار بشوند و پرهیزکاری وارد شدن در راه راست و دوری جستن از آنچه که در او شبیه است یا بخیال میرسد که دارای محذور و ممنوعی است و بالجمله اشخاص با تقوی همان کسانی که اخلال بآنچه که احتمال وجوبش است و انجام نمیدهند مگر آنچه که بدانند که آن مباح است و دوری میجویند از آنچه که احتمال میرود حرام بودنش پس دانسته شد که این درجه است مطلوب برای خداوند از

ص: 473

همه مردم در تمام آنچه که امر شده اند بآن و نهی شده اند از آن برای اینکه اختصاص دادن برخی از مردم یا برخی از احکام بآن ترجیحی است بدون مرجح و برای اینکه آن مخالف است برای عمومیت آیه و نصب کردن امام معصوم در گفتارهایش و افعالش و نواهی و اوامرش میداند آیات مجمله و متشابه را از روی یقین و علم الهامی از قبیل علم فطری قیاسیكه يك راه صالحی است برای آن پس واجب است برای انجام گرفتن هدفش یا اینکه او یا جانشین او باشد و دوم منتفی است با وجدان و اجماع پس اول معین میباشد ، وآن همان مطلوب است

دوم=گفتار خداوند جلیل در آیه گذشته که روشن میکند آیاتش را جمعی است که با اضافه آمده است پس دارای عمومیت میباشد برای آنچه که بیان شده است در علم اصول اینکه جمع مضاف برای عمومیت است و برای اینکه سیاق آیه بر آن دلالت میکند زیرا مراد همان پرهیزکاری است و انجام نمیگیرد مگر با عمومیت بیان برای آنچه مکلّف بآن احتیاج دارد از واجبات تا انجام بدهد آنرا و حرام تا دوری بجوید از آن و مباح تا مخیر باشد در آن ، و انجام نمیگیرد این مگر با عمومیت و گفتار خداوند برای مردم جمعی است که دارای لام جنس است پس همچنین عمومیت پیدا میکند و مراد به بیان اینکه معنای دیگری از آن احتمال نرود بطوریکه نص صریح باشد و پرهیزکاری و دوری جستن از مشتبهات و گرفتن طریق یقین حاصل نمیشود مگر با بیان مذکور و برای تمام مردم ممکن نیست که آنرا از قرآن بگیرند و آن آشکارا است برای اینکه برخی از دلالت قرآن عمومیت دارد و آن ظنّی است و برای شامل بودن آن بر مجمل و متشابه و سنت همچنین برای تمام مردم که مطلوب از ایشان پرهیزکاری است فراهم نیست که علم پیدا کنند بتمام آن از طریق

ص: 474

الهام پس ناچار از اینکه خداولی داشته باشد که از روی یقین آنرا بداندو لابد اینکه گفتارش متیقن الصحت باشد " یعنی گفتارش یقین را برساند" و آن نیست مگر معصوم ، پس واجب است که قائل شویم بآن برای اینکه اگر آن نباشد لازم میآید خداوند نقض غرض کرده باشد و آن محال است

سوم = گفتار خداوند جليل : اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

"بپرهیزید از خدا شاید رستگار شوید" و پرهیزکاری انجام نمیگیرد مگر با شناختن احکام همانطوریکه هستند در نفس الامر و عمل بآنچه که بداند که اخلاص در آن هست و اوّل یا اینکه بوسیله عقل بدست میآید یا بوسیله نقل واوّل نزد اهل سنت است و آن طریقی نیست که صلاحیت داشته باشد برای چیزی از احکام شرعی و نزد عدلیه "عدلیه یعنی امامیه" علم از آن حاصل نمیشود بتمام احکام احکام بلکه یکی از آنها پس ناچار است از دومی اما نسبت بهمه بنابر رأی اوّل یا نسبت به اکثریت بنابر رأی دوّم لا بد است که آن نقل علم یقینی را داشته باشد و این بدست نمیآید برای بسیاری از مردم از قرآن و سنت و این آشکار است و مورد اتفاق میباشد ، پس لا بد از کسی که بیان کند آنرا و آیات متشابه را و نزد او ظاهرش صریح باشد ، و همچنین سنت در آن کافی نیست، پس لا بد اینکه مکلّف یقین حاصل کند بصحیح بودن گفتارش و عملش و آن تحقق نمی یابد مگر از معصوم و دومی و آن عمل بآنچه که عمل میکند امام لطفی است در آن برای اینکه او مقرب است با طاعت و مبعد است از معصیت ، پس نصب امام معصوم معین باشد والا لازم میآید نقض غرض زیرا حکیم هرگاه چیزی را بخواهد پس اگر انجام ندهد آنچه که توقف دارد آن شی ء بر آن و فقط از عمل او میباشد و قدرت و علم بآنرا دارد ، پس ناقض غرض خودش میباشد و ناقض اراده خداوند است خداوندی که

ص: 475

شانش از آن بالاتر است

نباید گفته شود ، که تمام این استوار است بر اینکه امامت غیر از آن جای امامت را نمیگیرد، پس احتیاج پیدا میکند یك بیان شفادهنده که آنرا ثابت نکرده اند برای اینکه ما میگوئیم منحصر بودن دلیلی که ما را برساند در عقل و نقل و منتفی بودن دوم در بیشتر احکام از آنچه که اتفاق کرده اند بر آن همه و منحصر بودن نقلی در بیان صریحی یا امام یا اجماع یا غیر از آن یقین را نمیرساند و این معلوم است و همه بر آن متفق اند واول کافی نیست ، برای تمام احکام پس دوم معین میباشد و علم بآن حاصل نمیشود مگر اینکه از معصوم باشد و آن آشکار است

چهارم = گفتار خداوند بزرگ : وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ .

"بپرهیزید از خداوند و بدانید که شما باو دوباره برگشت خواهید کرد یکی امراست و دیگری تهدید برترك مقدمه وجوب کردن آنچه که قابل طاقت نیست با علم و آنچه که قابل طاقت نیست عقلا قبیح است و همچنین امربآن بروجه استحباب یا مباح بودن بیهوده است و بیهودگی از حکیم عالم قبیح است

مقدمه دیگر گفتار خداوند : واتَّقُوا الله " بپرهیزید از خدا" یابر سبيل وجوب یا استحباب یا اباحه که از یکی از این امور سه گانه خالی نیست

مقدمه دیگر، این آیه حکمش ثابت است بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) با اتفاق کل پس اگر این بیان شد میگوئیم یکی از سه امر لازم است یا امر بآنچه که قابل طاقت نیست ، یا ثبوت امام معصوم یا ثبوت آنچه که جانشین آن میباشد برای اینکه آشکار شد در آنچه گذشت که پرهیزگاری حاصل نمیشود مگر با امام معصوم یا آنچه که جانشین آن باشد، پس اگر خداوند امرکند بتقوی یا عدم امام معصوم و آنچه که جانشین آن باشد لازم میآید امر به مالا يطاق

ص: 476

پس لابد از یکی از آنها ، ولی اوّلی محال است و سومی منتفی است برای اینکه آن یا عقلی میباشد یا نقلی واول در بیشتر احکام منتفی است پس دومی معین میباشد و بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) علم یقینی حاصل نمیشود مگر از امام معصوم برای آنچه گذشت پس دومی معین میباشد و آن نصب کردن امام معصوم است.

پنجم = خداوند جلیل امر کرده است بتقوی و امر کرده است برا طاعت از اولی الامر و آن امام معصوم است چاره نیست یا اینکه تقوی از اطاعت کردن امام حاصل میشود یا نه و دومی محال است برای اینکه خداوند بزرگ هرگاه از ما چیزی را بخواهد و آن همان مقصود است از ما برای اینکه تمام آنچه که واجب کرده است یا حرام نموده داخل است در تقوی سپس امر میکند ما را بگرفتن طریقه که ذاتا مقصود نیست بلکه برای رسانیدن به آن مقصود است و او صلاحیت دارد برای رسانیدن و آن نقض غرض میباشد بلکه آن ، گمراهی است و آن محال است ، پس اول معین میباشد و آن این است که تقوی حاصل میشود از تبعیت کردن از امام و این ممکن نیست مگر در صورتیکه امام معصوم باشد و این آشکار است و برای اینکه تقوی ناچار از اینکه دارای علم یقینی باشد و آن حاصل نمیشود از گفتار غیر معصوم قطعا پس معین میشود اینکه امام باید معصوم باشد و آن همان مطلوب است .

ششم = گفتار خداوند بزرگ که فرموده : و لا تَتَّبَعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

" تبعیت نکنید از گامهای شیطان زیرا او برای شما دشمنی است آشکار پس اگر لغزیدید پس از آنکه رسید بشما از آیات و دلایل پس بدانید، که

ص: 477

خداوند باعزت و حکمت است " بدان اینکه خداوند بیان کرده است در این آیه چند امری را اول نهی کردن از تبعیت گامهای شیطان و آن عام است در اصول و فروع بالاتفاق و بزرگ و كوچك و بالجمله این برحذر داشتن عموم است برای هرچه که از آن نهی کرده است و برای ترك آنچه که بآن امر کرده است ، و دوم آن برحذر داشتن از لغزیدن از رسیدن دلایل، که مقصود دلایل و بینات است که گرفته شده است از بیان و آنچه که علم میرساند برای کسیکه آنرا مورد مطالعه قراردهد و این از رحمت خداوند است برای بندگانش که مؤاخذه نمیکند آنها را پیش از رسیدن بینات "دلایل " پس جانشین آن نمیشود آنچه که گمان میرساند و برحذر داشتن مظنون نیست ، برای اینکه قبل از آمدن بینات " دلایل" است و الحال فرض این است که برحذر داشتن پس از آن میباشد، و سوم اینکه آن مطابق است با نهی از تبعیت کردن از گامهای شیطان پس همانطوریکه آن عمومیت دارد این نیز همچنین است عمومیت دارد در هرچه که داخل شده است ، زیرا برحذر داشتن و این آشکار است و برای محال بودن ترجیح بلا مرجح

چهارم اینکه رسیدن به بینات از مکلّف نیست بلکه رسیدگی و مطالعه کردن آنها و اطاعت کردن از آنها و پیروی کردن از آنها سیاق کلام ، بر آن دلالت دارد

پنجم = اینکه دلالت دارد رسیدن به بینات " دلایل " والا اگر چنین نباشد در آن فایدهء نیست، و این همچنین آشکار است و بینهء عمومی آن عبارت از دلالتی است که یقین را برساند که بوسیله آن علم حاصل شود در تمام احکام و آن نیست مگر امام معصوم در هر زمانی برای اینکه هرگاه از او علم پیدا شود که خطا بر او ممتنع است و همچنین صغایر و کبایر گناهان و حقیقت

ص: 478

قولش و فعلش و ترکش معلوم باشد یقین از آن بدست میآید پس خداوند او را لعنت کرده است و تقصیر از مکلّفین است و آن همان مطلوب

نباید گفته شود ، که این ادله همه آن استوار است بر اینکه غیر امام جانشین آن نمیباشد و این ممنوع است برای اینکه در جواب میگوئیم از دو وجه

اوّل - اینکه بحث ما فقط در عصمت امام است ، پس اگر امام رسانندهء احكام باشد بجز عصمتش چیزی جانشین آن نمیباشد ، برای اینکه علم به صحت و حقیقت رساندنش و گفتارش یا از جهت عقل یا نقل میباشد پس اگر از عقل است یا بالضروره است یا بالنظر واول در تمام مردم حاصل نمیشود برای اینکه فرض برخلاف است، پس ناچار از یکی از دوتای دیگرو نظر ناچار است که دارای مقدمه باشد و آن حقیقت گفتن او است و فقط پی برده میشود بآن پس از علم به عصمتش و آن آشکار است

و اما نقل پس یا از او باشد یا از امام دیگری واول مستلزم دور است و دوم مستلزم تسلسل است ، دوم اینکه مراد از امام آگاه کردن باحکام از روی یقین همانطوریکه بیان کردیم و اماره و قدیم بودن در امر و نهی و برپا کردن حدود و نصب کردن حكّام و قضات ومأموران و غیره و اجرا کردن احکام تمام آن به نیابت از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و بامر خداوند و نصب کردن او و جانشین اوقیام نمیکند بطور عموم در امور دین و دنیا بروجه مذکور ، مگر اینکه امام باشد برای اینکه هرکس قیام کند با این صفات ، پس اوامام است و دلالت میکند باینکه غیراز او نمیتواند جانشین او باشد در این امر و برای اینکه آگاه کردن باحکام فقط چیزی جانشین آن میباشد که علم را برساند و آن یا عقلی است یا نقلی ، واوّل محال است، اما نزد مخالفین پس آن آشکار است برای اینکه مجالی برای عقل در احکام شرعیه نیست خصوصا در تمام احکام و برای همه مردم ، واما

ص: 479

نزد ما پس برای اینکه آن خلاف واقع است زیرا گفتگوی ما فقط برفرض خلاف است، ودوم یا اینکه از غیر امام باشد و آن آنچه که منفر باشد از امام و نقض غرض کند در تبعیت از او پس اگر هرگاه امام موجود باشد و گفتارش علم را نرساند و گفتار دیگر حجت باشد آن دیگری اولی میباشد با مامت و برای مردم از او نقصی حاصل میشود و غیر از امام جانشین او نمیباشد در امر جزئی ، پس جانشین او نمیباشد در امر کل و این آشکار است

هفتم = آیه مذکور در وجه اول دلالت میکند براینکه خداوند قرار نداده است و حکم نکرده است و چیزی را واجب نکرده که مخالف باشد با آمدن بینات و برقرار کردن آن و اگر امام غیر معصوم باشد هر آینه خداوند حکم کرده است آنچه مخالف است با بینات برای اینکه خداوند امر کرده است بتبعیت از امام در افعال و اقوال و تروکش ، پس اگر از او خطائی سربزند و معلوم نشود بلکه مکلف خطا را بر او جایز بداند با امر کردن ما به تبعیت از او پس این گمراهی است نه نصب کردن بینات

هشتم = ادله نقلی موجود از کتاب و سنت علم را نمیرساند بهريك يك از احکام در هر اتفاقی برای هر شخصی تا از بین رفتن عالم و این مورد اتفاق است برای همه و فرض اینکه خطاب عمومیت دارد و اینکه خداوند بزرگ بنیات را نصب کرده است برای مکلّفین در احکام و فرض اینست که آگاه کردن به احکام برای هر مکلّفی در هر حکمی حاصل نشده است ، پس یا اینکه دانسته شود از امام یا ازدیگری زیرا تمام احکام نزد اشاعره نقلی است و بیشتر آنها نزد معتزله و این آشکار است و پیدا نشده است از اوامر و احکام و نصوص کتاب و سنّت واجب شدن تبعیت کردن غیر معصوم تبعیت بوجه عمومی بلکه واجب بودن تبعیت کردن از امام و در پیش گذاشت ادله بسیاری پس چگونه

ص: 480

بينات حاصل میشود از دیگری و خداوند آنرا ذکر نکرده است و از او حاصل نمیشود و او را ذکر کرده و امرکرده بتبعیت از او ، پس این مخالف است با بینات ، و آن محال است .

نهم=گفتار خداوند بزرگ : أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"اطاعت کنید از خداوند و از فرستاده او و از اولی الامر از خودتان و این دلالت میکند براینکه مسئله اولی الامر از بینات است همانطوریکه امر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از بینات " دلایل " است و این آشکار است و فقط در صورتی از بینات میباشد که اگر معصوم باشد، زیرا غیر معصوم گفتارش علم را نمیرساند پس از بینات نمیباشد

دهم =شکی نیست اینکه مفسده که بوجود میآید از جایز بودن خطا نسبت بمردم و اتباع يك امر جزئی است که مربوط میباشد بخودش و شاید سرایت کند به بعضی از مردم و اما مفسده ای که حاصل میشود از خطای امام دراحکام و افعال فساد کلی است برای اینکه او فقط نصب امام کرده برای قوانین کلی تا مفسده جزئی را بوسیله امام تلافی کنند و اهمال کردن مفسده کلی چیزی است که تناسب ندارد با حکمت حکیم بزرگ ، پس اگر امام غیر معصوم باشد لازم میآید که امام دیگری برای او باشد و منتهی میشود به معصوم که آن مراد است یا منتهی نشود که تسلسل لازم میآید و این خلف است

یازدهم = مهر خداوند بزرگ و رحمتش عمومیت دارد برای بندگان برای گفتار خداوند بزرگ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد.

"خداوند با بندگانش مهربان است" و مسلمین متفق اند بر عمومیت آن و عقل صریح و حدس صحیح شهادت میدهد بآن و گفتار خداوند که خداوند

ص: 481

جليل فرموده : فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ۚ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ

"خداوند بزرگ پیغمبران را برانگیخته که مژده دهنده باشند و منذر باشند و فرود آورده است کتاب را با آنها از روی حق تا حکم کنند میان مردم در آنچه که اختلاف دارند در آن و اختلاف نکرده است در آن مگر کسانی که آنرا داده شده اند پس از رسیدن بنیات از روی تجاوز میانشان"

وجه استدلال ، اینکه میگوئیم خداوند بزرگ منت نهاده است برجهانیان به مهر و رحمتش با برانگیختگی پیغمبران با کتاب و علت برانگیختن علت فاعلی است ، اختلاف مردم تأویل و تفسیر در احکام و غایت آن بدست آوردن حق وازبین بردن باطل است و حاکم نیست بجز کتاب بلکه پیغمبر(صلی الله علیه و اله) برای گفتارش که اختلاف نکرده اند در آن بجز کسانیکه داده شده اند آنرا پس از اینکه رسید بآنها بینات پس اگر اختلاف در خود کتاب و تفسیرش باشد حاکم در آن خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است، پس از آن معلوم میشود که آن از نعمتهاء خداوند است و مهمترین آن فرستادن پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است برای انذار کردن و رسانیدن به مردم آنچه که خداوند باو وحی کرده است از کتاب سپس حکم کند میان آنها پس از اختلافشان در تفسیرش و بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) اختلاف درتفسیر بیشتر است، پس اگر نباشد کسیکه قیام کند بجای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) که گفتارش حجت باشد و تبعیت کردن از او واجب باشد و از طریقه او و از عمل او و اینکه گفتار را و یقین را برساند لازم میآید حصول علت فاعلی وغائي بدون چیز با قدرت و سبب و آن همان مهر خداوند بزرگ با بندگان است ، با عدم معلول و آن محال است ، پس ناچار از وجود شخصی بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله)

ص: 482

که حالش بر طبق آنچه گفتیم باشد و این خصلتهای مذکور حاصل نمی شود مگر در معصوم پس واجب شد گفتار بعصمت امام

دوازدهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ

"اختلاف نکرده اند در آن مگر کسانیکه آنرا داده شده اند دلالت میکند بر اینکه اختلاف در تفسیر و تأویل است نه در تنزیل و گفتار و پس از اینکه بینات بآنها رسید مراد از حصول آن برای ایشان بالفعل نیست بلکه مراد نصب کردن آنچه که صلاحیت دارد که علم را برساند در تفسیر تا تحقق بیابد رسیدن بینات و اینکه اختلاف پس از آنچه که علم را میرساند از باب تجاوز میباشد و آن یا عقلی است یا نقلی واول صلاحیت ندارد بهیچوجه نزد مخالفین واما نزد ما پس برای اینکه آن عمومیت ندارد در سایر احکام و تأویلات پس دوم معین میباشد و کتاب گفتگو کردن در تأویلش و سنّت شامل برای احکامیکه متناهی نیست نمیباشد برای اینکه آن احتیاج دارد به بیان تأویل دیگری برای آن زیرا بیشتر آن دارای عمومات و مجازات و اضمارات پس بجز معصوم نمیتواند کسی آنرا حل کند زیرا، گفتار دیگری دلیل نمیباشد تا اینکه اختلاف پس از آن تجاوز بوده باشد برای اینکه بینه آنچه که علم یقینی را برساند و بدین سبب اختلافیکه پس از آن حاصل میشود تجاوز از حقیقت قرار داده است

سیزدهم = گفتار خداوند جليل : وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ، وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ۚ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ ۚ وَ لَبِئْسَ الْمِهَادُ و من

ص: 483

النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ

"از مردم کسانی هستند که گفتار آنها را میپسندی درزندگی دنیا و خدا دانا است بآنچه که در دلشان است، و او بسیار لجوج ومعاند "یعنی کسیکه زیر حرف حساب نمیرود" و هرگاه از تو رو برگرداند سعی میکند تادر زمین خرابی ببار بیاورد و حرث و نسل را از بین میبرد و خداوند فساد و خرابی را دوست ندارد، و هرگاه گفته شود از خداوند بترس غرور بگناه او را میگیرد پس جهنّم پاداش او میباشد که بدترین سرنوشت است ، و از مردم کسانی هستند که خود را فدا میکنند برای بدست آوردن رضای خداوند و خداوند بسیار مهربان است با بندگان"

وجه استدلال ، اینکه روشن کرده است در این آیه چند چیزرا :

اوّل - اینکه اصلاح ظاهر ظاهر است که مردم حال او را می پسندند و در نفس الامر در منتهای فساد باطن میباشند

دوم - اینکه صلاحیت برای دلالت ندارند برای گفتار خداوند هرگاه رو برگرداند سعی میکند در زمین تا فساد بر پا نماید در آن پس این برحذر داشتن است از طرف خداوند از تولیت کردن موصوف باین صفت .

سوم - واز مردم کسیکه نفسش را فدا میکند برای بدست آوردن رضایت خداوند، معنای آن اینکه او در منتهای صلاح باطن است و معصیت از او سر نمیزند برای اینکه فدای نفس از شهوات مهلکه واراده محرمه فقط وقتی تحقق می یابد باترك صغاير و كباير و انجام دادن سایر واجبات .

چهارم - اینکه مانند این برای ولایت صلاحیت ندارد برای اینکه او را ذکر کرد پس از نهی از تولیت کردن اوّل دلالت میکند بر صحت تولیت این .

پنجم- اینکه آن دانسته نمیشود از صلاحیت ظاهر

ص: 484

ششم - اینکه آن فقط خدا آنرا میداند و غیر از خدا بیاد دادن خدا بآن پی میبرد هرگاه این بیان شد. پس میگوئیم این آیه کریمه مقدسه دلالت میکند بر بطلان اختیار و بر اینکه ولایت از طرف خداوند بزرگ برای اینکه خداوند بیان کرده است اینکه مانع ولایت همان اول است و شاید دانسته شود و جایز نیست برای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) که او را ولی قراردهد مگر با نص که وحی بشود از قبل خداوند جلیل برای اینکه خداوند بیان کرده است که مانع شاید بوجود بیاید و آنرا پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نداند و فقط خدا آنرا می داند و شرط برای آن اینکه نداند آنرا بجز خداوند و آن بودنش است از قسم دوم واگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نتواند که ولی کند مگربا نص از خداوند بزرگ نمیتواند همچنین دیگری و کسیکه خداوند او را ولی قرار دهد ممکن نیست که از قسم اول باشد و واجب است که از قسم دوم باشد و واجب است که مکلّفون بدانند ، که آن ممتنع است که از قسم اول باشد و آن از قسم دوم است و آن فقط در صورتی تحقق مییابد با وجوب عصمت امام (علیه السلام) و آن همان مطلوب است

چهاردهم= پراست بآیات تحذیر ووجوب تفکر در امور دنیا و آن اصلاح کردن معاش و آخرت است و آن اصلاح کردن امر آخرت و معاد فقط آمده است پس از اینکه خداوند نصب کرده است برای هر کسیکه مورد خطاب بآن قرار بگیرد آنچه که او را بعلم میرساند اگر بآن مراجعه کند خواه درزمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باشد یا بعد از او برای گفتار خداوند جليل : كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ و قوله تعالى وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ أللهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

"همچنین بیان میکند خداوند برای شما آیات را شاید شما تفکر کنید در

ص: 485

دنیا و آخرت و گفتار خداوند جلیل و هر آینه بنده مومنی بهتر از مشرکی است اگر چه مورد پسند شما قرار گیرد آنها شما را بآتش دعوت میکنند و خداوند به بهشت و آمرزش دعوت میکند باجازهء خودش و بیان میکند آیاتش را برای مردم شاید آنها متذکر شوند بمعنی آنکه آن عمومیت دارد برای تمام مکلّفین درکلیه ازمان و در تمام احکام اجماعا و بالاتفاق برای اینکه ترجیح بعضی از آن بدون بعض دیگر ترجیح بلا مرجح است و آن اختصاص ندارد باصول برای اینکه احکامیکه با مور دنیا تعلق دارد از اصول نیست و آن یا عقلی است یا نقلی واوّل مجالی نیست برای آن در احکام نزد اهل سنت و فایده ندارد در بیشتر احکام نزد معتزله و امامیه پس آن نقلی است پس دومی متعین میباشد وكتاب وسنّت در تمام احكام یقین را برای تمام مکلّفین بوجود نمیآورد و چیزی آنرا بوجود نمیآورد مگر گفتار معصوم پس وجود معصوم معین میباشد ، که گفتارش یقین را میرساند و برکلیه مکلّفین تبعیت کردن از او واجب میباشد پس جایز نیست که امام دیگری باشد پس معصوم است و آن همان مطلوب است

پانزدهم = گفتار خداوند بزرگ : أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ ۗ،

"هرگاه نیکوکاری کنید و پرهیز کاری نمائید و اصلاح کنید میان مردم" . وجه استدلال : اینکه خداوند برسه چیز امر فرموده است، اوّل نیکو کاری دوم پرهیزکاری ، سوم اصلاح میان مردم و مقدم داشتن دو اولی بر آن دلالت میکند که نمیباشد مگر از راهیکه علم برساند برای اینکه نیکوکاری و پرهیزکاری فقط در صورتی تحقق می یابند با خودداری کردن از مظنون به معلوم و این در امور کلی بقبول و ثبوت اولیتر است از امور جزئی و امامت امر کلی است، هرگاه این بیان شد، پس میگوئیم نصب کردن غیر معصوم ممکن

ص: 486

است که در آن فساد باشد بلکه آنچه که مشاهده شده و اتفاق افتاده از خطای غیر معصوم از فساد ظاهر است و نیکو کاری و تقوی با آن منافات دارد، و عصمت آنرا نمیداند بجز خداوند بزرگ ، پس با علم خداوند میباشد و جایز نیست از خداوند که غیر از معصوم را نصب کند زیرا محال است که بندگان خودش را بر حذر کند از چیزی و آنرا خودش انجام بدهد نسبت بایشان این محال است .

شانزدهم = گفتار خداوند بزرگ : وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ

"و بیاد بیاورید نعمت خداوند را برشما و آنچه که نازل کرده است برشما از کتاب و حکمت که بآن شما را پند میدهد و از خدا پرهیز کار باشید و بدانید که خدا بهر چیزی دانا است" .

وجه استدلال ، اینکه بگوئیم که خداوند امر کرده است بپرهیزکاری امری بطور مطلق که مشروط نیست و انجام نمیگیرد آن مگر با وجود امام معصوم و آن از فعل خداوند بزرگ ، پس نصب کردن آن معین میباشد والا لازم میآید نقض غرض و آن محال است برخداوند و تمام مقدمات روشن است احتیاج به دلیل و برهان ندارد مگر مقدمهء دوم و آن گفتار ما است که تقوی انجام نمیگیرد مگر با وجود امام معصوم پس آن يك مقدمه استدلالی است که احتیاج به بیان دارد، پس در بیانش میگوئیم که آن برچند مقدمه متوقف میباشد :

اوّل - حقیقت تقوی که علما ذکر کرده اند برای آن تعریفاتی است برخی از آنها گفته اند آن عبارت است از انجام دادن عبادات و خودداری کردن از محذورات و اهل این تعریف اختلاف کرده اند در اینکه اجتناب از صغایر آیا در تقوی داخل است یا نه پس برخی از ایشان گفته اند که داخل میباشد

ص: 487

همانطوریکه در وعید صغایر داخل میباشند و در تحت تحذیر مندرج است و برخی گفته اند داخل نمیشود والا این اسم را مستحق نمیباشد مگر معصوم و حق با اول است، برای اینکه نگهداری زیادی صیانت اذیت دادن است و گفته شده است هرگناهیکه اذیت آور است خواه صغیر باشد و خواه کبیر و گفته شده است آن گرفتن با حوط پس انجام میدهد آنچه را که احتمال وجوب آنرا میدهد و ترك كند آنچه را که احتمال حرمت آنرا میدهد و آن گرفته شده است از آنچه در حدیث آمده است که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرموده است بنده نمیرسد بدرجه متیقن تا اینکه رها کند آنچه که باکی در آن نیست برای احتیاط از آنچه که در آن ناپاکی است مبادا برخورد کند که در آن حرمت و ممنوعیت است و گفته شده است تقوی عبارت است از ترس از خدا پس هرچه که حاصل نمیشود از ترکش ترس عملش واجب میشود و هرچه حاصل میشود از عملش ترس اجتناب از آن بشود پس خلاصه گفتارها در آن باولی برمیگردد .

دوم - عبادات و دعوات همه آنها تو فیقی است " یعنی متوقف است که امری بشود باو"

سوم - اینکه امر بتقوی پسندیده نمیباشد مگربد و مقدمه اوّل آنها اینکه امرکننده دانا باشد باندیشه ها و آنچه که در دلها پنهان است دومش اینکه قرار بدهد برای مکلّف بتقوى طریقی که او را بعلم برساند بهرچه که آن خوب است یا زشت است از احکام و غیر از آن از احکام و خداوند پاک اشاره کرده است بمقدمه اول با گفتارش پس از امر بتقوی و اعلموا ان الله بكل شىء عليم .

"بدانید اینکه خداوند بهرچیزی دانا است" و اشاره کرده بمقدمه دوم به گفتارش و آنچه نازل کرده است برشما از کتاب و حکمت که شما را بآن پند بدهد و پند انجام نمیگیرد مگر با علم هرگاه این بیان شد پس میگوئیم که خدا امر

ص: 488

کرده است بتقوی و مقدمه اول هم در علم کلام به ثبوت رسیده است با ادله و قرآن و آن علم او بهر معلومی است پس واجب است تحقق یافتن مقدمه دوّم ، و آن قرار دادن راهی برای مکلّف برای شناختن تمام احکام بايقين والا لازم میآید نقض غرض و آن یا عقلی است یا نقلی یا هر دو و اول محال است اما بنا بر گفتار اشاعره پس آشکار است، و اما بنا بر گفتار ما پس برای اینکه عقل نمیتواند مستقل باشد نسبت به بیشتر احکام ، پس چگونه نسبت بتمام احکام ودوم وسوم یعنی اینکه برخی از احکام میشود از عقل بدست آورد و برخی از نقل یا برخی از مقد ماتش عقلی است و برخی نقلی است غیر از مقد ماتیکه از پی برده میشود صدق کسیکه از او نقل شود برای اینکه آن از اصول است که ناچار در آن از معصوم برای اینکه کتاب عزیز خدا او را با شرف کند و آنچه که از سنت بدست میآید ممکن نیست هرکسی از مکلّفین که علم حاصل کند به احکام از آنها بالضروره لا بد و ناچار است از شخصی که قولش . علم را برساند و غیر از معصوم چنین نیست : پس ثابت شد اینکه تقوی انجام نمیگیرد مگر با وجود امام معصوم و از عمل ما نیست برای اینکه عصمت برای ما معلوم نمیشود پس آن از عمل خداوند است باینکه او را نصب کند و بر او دلالت کند پس اگر زمانی از او خالی باشد با عمومیت امر بتقوی نسبت به تمام مکلّفین در تمام ازمنه لازم میآید نقض غرض در يك وقتی از اوقات ، و آن از حکیم محال است.

هفدهم = تقوی اشرف مقامات است برای دو وجه :

اول- اینکه اجتناب از صغایر و کبایر در تمام ازمان و احوال انجام نمیگیرد مگر با ذکر خداوند بزرگ و بیاد آوردن امرو نهی او و توجه کردن به هر سئوال حقی و این مقام شریفی است .

ص: 489

دوم - اینکه قرآن بزرگ پر است از امر بتقوی و تعریف از متیقن ، وآن آشکار است، و اگر اشرف مقامات و مهمترین مهمات، پس شایسته است نصب کردن کسیکه بر آن توقف دارد و آن معصوم است در هر وقت پس اخلال به آن اهمال کردن بزرگی است برای مهمترین مهمات و این بحکیم شایسته نیست.

هيجدهم = امام واجب است که بتقوی کلی متصف شود و آن مستلزم عصمت است ، و دو مقدمه آشکار است

نوزدهم = خداوند متقین را در معرض مدح ذکر کرده است و متقی در لغت اسم فاعلی است از گفتارشان ، وقاه ، فاتقى ، والوقایت زیادی صیانت است اگر این را شناختید پس میگوئیم اما متقی پسر همه اتفاق دارند براینکه اجتناب کردن از کبایر شرط است درصدق این اسم و حق این است ، که اجتناب کردن از صغایر هم شرط است همچنین برای اینکه آن در وعید داخل است ، برای گفتارپیغمبر(صلی الله علیه و آله) لَا يَبْلُغُ الْعَبْدُ دَرجة الْمُتَّقِينَ حَتَّى يَدَعَ مَا لا بَأْسَ بِهِ، حَذرًا ممَا بِهِ اَلْبَأْسُ

نمیرسد بنده بدرجه متقین تا رها کند آنچه که باکی در آن نیست برای احتیاط از آنچه که در آن شبه واشکالی است و گفت خداوند در سوره نحل أنْ انْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَقُونِ . "اینکه انذار کنید که اینکه او نیست، خدائی بجز من پس پرهیزکاری کنید از من "و گفتار خداوند بزرگ : أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ "آیا بجز خدا را پرهیزکاری میکنید ؟ " و در سوره مؤمن ، وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ. "و من پروردگار شما هستم پس از من پرهیزکاری کنید " تمام آن اشاره است با نجام دادن اطاعات و گفتار خداوند بزرگ : وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ

"در خانه ها از درهایشان داخل شوید و از خداوند بپرهیزید" یعنی

ص: 490

از او سرپیچی نکنید و این دلالت دارد بر نفی کردن تمام معاصی اعم از صغایر وكباير و گفت خداوند بزرگ : إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ

"همانا کریمترین شما یعنی گرامیترین شما نزد خداوند با تقوی ترین شما است" و شکی نیست اینکه گرامیتر آنکسی است که اطاعت واجب را انجام داده است و تمام معاصی را ترك كرده است و این دلالت دارد بر عصمت امام برای اینکه گرامیترین مردم نزد خداوند بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) امام است و آن آشکار است ، و گرامیترین مردم با تقویترین مردم است برای دلیل آیه و با تقوی ترین مردم نیست مگر معصوم ، پس واجب است که امام همان معصوم باشد

بیستم=گفتار خداوند بزرگ : شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ

"درماه رمضان قرآن را نازل کرده است برای هدایت مردم و دلایلی است روشن از هدایت و فرقان" یعنی فرقان بین حق و باطل و گفت اینجا هدایت است برای متقین هُنا هُدىً لِلْمُتَّقِينَ و این دلالت میکند براینکه متقین سبب هستند برای هدایت مردم و آنها که مورد اهمیت اند و باقی مردم مورد اهمیت نمیباشند پس اما اینکه امام از متقین باشد یا از غیر آنها ودوم باطل است برای اینکه حکم واجب نمیکند بر کسیکه دارای اهمیت است و بوسیلهء او هدایت بوجود میآید تبعیت کند از کسی که مورد اهمیت نیست و هدایت نمیکند مگربه وسیلهء آن پس در اینجا معین میشود که امام از بالاترین مراتب متقین باشد و آن همان معصوم است .

بیست و یکم = وصف کرده است خداوند در کتاب عزیز باینکه آن هدایت است برای متقین و آنرا وصف کرده است باینکه آن هدایت است . هُدىً لِلْمُتَّقِينَ "برای مردم پس ناچار از امتیاز دادن متقین از مردم در آن بغد

ص: 491

از شرکت کردن آنها در آن پس باید بیان کنیم قدر مشترک میان آنها و آنچه که مورد امتیاز است ، پس میگوئیم هدایت در اعتقاد و قول وفعل است و بودن تمام آن بروجه صحیح و این همان قدر مشترك است و اما مورد امتیاز از چند امر است، اوّل اینکه هدایت متقین یك یقینی میباشد هیچ شکی در اطراف آن در چیزی از دلالتش و بیانش نباشید و دلالت کرد بر آن به گفتارش وَ لَا رَيْبَ فِيهِ.

دوم - اینکه تمام مطالب نظری و عملی در آن درج شده است و دلالت کرده است بر آن بگفتار خداوند که فرموده : لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً ، إِلَّا أَحْصَاهَا"ترک نمیکند نه گناه صغيره ونه كبيره " یعنی هیچ چیز بزرگ و كوچك را ترک نمیکند " مگر در تحت شماره او باشد ، و گفتار خداوند بزرگ : وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ" و هرچیزی را بشماره درآورده ایم در امام آشکاری" .

سوم - اینکه دلالتش برکلیه آن یقین است برای اینکه دلالت یاظنّی است یا عملی زیرا لابد است در آن از ترجیح برای اینکه فحص شك دلالتی در آن نیست ، پس یا اینکه در آن ترجیح مانع از نقیض یا شد یا نه و دوم ظن است و اول یا اینکه مطابق با شد با حقیقت یا نه و دوم جهل است واول یا اینکه ثابت باشد یا نه واول همان علم است و دوم آن اعتقاد مقلّد برای حق ، پس خداوند بزرگ وصف کرده است کتاب عزیزش را باینکه دلالتش قطعی است و با حقیقت مطابقت دارد و ثابت است پس یقینی میباشد اما اولی برای گفتار او لاٰ رَيْبَ فِيهِ " که ریبی در آن نیست " و ریب نکرهء است در معرض نفی پس دارای عمومیت میباشد و اما دوم پس برای گفتارش که باطل نمیرسد باو نه از جلو و نه از پشت سرش نازل شده است از حکیم حمید و اما سوم ، پس برای گفتارش

ص: 492

که باطل بهیچوجه نمیرسد بآن همچنین، و برای اینکه آن هدایت است برای متقین ، پس تخصیص دادن ایشان بآن دلالت میکند برثبات وعدم قبول تزلزل، چهارم انجام دادن اطاعات واجبیکه خداوند امر کرده است به آن و ترك تمام معاصی که خدا از آن نهی کرده است اشاره کرده است بآن با گفتارش که از خدا پرهیز کاری کند پرهیزکاری کامل هرگاه بیان شد آن پس میگوئیم هم هدایت بودنش برای غیر متقین بودن اعتقاد شان بروجه صحیح خواه از روی ظن باشد یا تقلید یا یقین و بودن اقوالشان مطابقت داشته باشد در نفس الامر وافعالشان بر وجه صحیح باشد ، پس بالاترین مراتب این قسم بعد از قسم متقین کسیکه حاصل شود برای او درکلیه اعتقادات و اقوال وافعال ، سپس دنبال میکند آنرا کسی که حاصل شود برای او در اغلب و مراتب آن منحصر نمیشود ، پس قسم اول وآنها متقین همان معصومین است برای اینکه ما از عصمت نمیخواهیم بجز آن و غیرشان بایشان برمیگردد و بوسیله ایشان هدایت پیدا میکند ، پس امام یا اینکه از قسم اوّل باشد یعنی از متقین یا از غیرشان و دوم محال است برای اینکه امام واجب است اطاعت او مانند اطاعت کردن از پیغمبر(ص) برای گفتا رخداوند أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.

"اطاعت کنید از خدا و از رسول و از اولی الامر از خودتان" و محال است از حکیم که امر کند قسم اول را به تبعیت کردن و اطاعت کردن کسی که او از قسم دوم است، و برا اینکه امام خداوند بزرگ او را ذکر کرده است در مرتبه ، پس از خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پس از قسم اول میباشد و او در اینصورت از قسم دوم تبعیت کند این از حکیم محال است و کسیکه غیر از این بگوید حکمت خدا را نشناخته است .

ص: 493

فخرالدین رازی اعتراض کرده است براین دلیل بچند وجه

اوّل - بودن شیء دارای هدایت و دلالت اختلاف ندارد نسبت به شخصی دون شخصی ، پس چگونه قرآن قرار داده است آنرا هدایت برای متقین فقط و همچنین متقی هدایت شده است و هدایت شده دیگر هدایت نمیشود در دفعه دوم .

دوم - که قرآن دارای مجمل و متشابه و ظاهر است پس چگونه قرار دادید بودن آن هدایت را برای متقین بمعنی اینکه بودن دلالتش یقینی است که شکی در اطراف آن نمیباشد خصوصا بنا بر گفتار کسیکه دلایل لفظی را قرار داده است که یقین را برساند .

سوم-هرچه که توقف دارد بر اینکه بودن قرآن حجت است بر او استدلال بآن صحیح نیست ، برای شناختن صانع و صفاتش پس این آیه مخصوص است و جواب از اول از دووجه است اول اینکه ما گفتیم در بیانمان که این دلیل بر اینکه هدایت متقین غیر از هدایت دیگران است ، پس آن هدایت برای مردم است بيك معانی و هدایت است برای متقین ،بيك معنای دیگری و مغایرتی که بین این دو معنی است مغایرت کل باجزء است یا عام یا خاص است ، و جایز است که تصدیق نسبت بشخصی از روی یقین باشد و نسبت به دیگری ظنّی باشد زیرا مساوات زوایای مثلث برای دوقائمه نزد دانشمند اقلیدس یقين است و نزد دیگری غیریقین است. دوم اینکه ما میگوئیم همانطوری که قرآن هدایت است برای متقین و دلالت است برای ایشان بر وجود صانع و بر دینش و بر صدق رسولش، پس آن همچنین دلالت دارد برای کافرین ولی خداوند ذکر کرده است مؤمنین را از روی مدح برای اینکه بیان کند آنها هستند که هدایت شده اند و از او نفع بردهاند همانطوریکه گفت خداوند

ص: 494

إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخۡشَىٰهَا "فقط تو منذر هستی که از روز قیامت میترسند" و گفت خداوند بزرگ :إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلذِّكۡرَ " فقط انذار میکنی برای کسی که از ذکر تبعیت کند" در حالیکه او علیه السلام منذر برای همه بوده است ولکن برای اینکه اینها همان کسانی هستند که نفع برده اند با انذارش وبدان اینکه بعضی از فضلا تفسیر کرده اند هدایت را به موصله یعنی رساننده به هدف، پس او برای متقین بالفعل است و برای دیگران بالقوه است ، پس نامید آنرا در غیرشان بهدایت اسباب نام گذاری چیزی بآنچه که ممکن است باو برگردد، و از دوم اینکه تشابه و اجمال فقط آن برای احتمال نقیض است و آن از عدم علم یقینی است، پس اما کسی که علم یقینی حاصل کرد قطعا بمراد خداوند بزرگ از این لفظ و ایشان معصوم اند کسانیکه آنها متقی در حقیقت میباشند و غیرشان مجاز است ، پس ایشان علم پیدا کرده اند . به دلالت لفظی از روی یقین و مراد خداوند از آن پس مجمل ومتشابه نسبت به ایشان نیست و ما میگوئیم اینکه آن مجمل و متشابه جدا نیست از دلیلی که دلالت کند بر آنچه که آن مراد است از روی یقین و آن دلالت یا عقلی است يا سمعی است، پس تمام آن هدایت شده است و فقط ما گفتیم که از دلیل جدا نمیشود برای اینکه خداوند با خطاب ما قصد کرده است که ما را بفهماند والا ناقض غرض بوده و آن نسبت بحکیم محال است، پس اما اینکه قرار بدهد مراد از مجمل دلیل عقلی یا نقلی یا اینکه الهام کند خداوند بزرگ مراد رایانه پس اگر دوم باشد، پس تکلیف برحال کرده و نقض غرض فرموده . پس اوّل معین میباشد و آن همان مطلوب است و عدم پیدا کردن برخی از علماء آنرا دلالت نمیکند بر عدم درنفس الامر و راجع بسوم اینکه کافی است . در هدایت بودن آن هدایت در برخی از مطالب و قرآن در تعریف کردنش

ص: 495

احکام را و تأکید آن در عقول و ما میگوئیم هر کس که قرآن را خوب مورد مطالعه قرار بدهد و در معانیش فکر صحیح کند و با فطنت و هوش سالم بآن نگاه کند و در ترکیبش ، آنرا می یابد که بر تمام ادلهء عقلی مشتمل است بر اثبات صانع و صفاتش نمیگوئیم که استدلال میشود بآن از لحاظ اینکه آن گفتار خدا است برثبوت صانع بلکه مقدمات ادله که دلالت کند بر ثبوت صانع ، و تمام صفاتش بالفعل در آن ذکر شده است و در آن اشاره شده ترکیب کردنش و منظم کردن ادله از آن ، پس این جهت دلیل میگردد نه اینکه ازباب تقلید و تسلیم که آن حجت است بلکه با استدلال عقلی با همان مقدماتی که در آن ذکر شده است مانند گفتار خداوند آیا نمی بینید شتران چگونه خلق شده اند و آسمان چگونه بالا رفته است تا آخر آيه "أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ الى آخر آیه " و این برهان انی است و غیر از آن از آیات و آن بسیار است

بیست ودوم = ایمان و اثر آن انجام نمیگیرد مگر با امام معصوم پس واجب است که امام معصومی باشد در هرزمانی و این بچند مقدمه احتیاج دارد :

اول - ایمان دوم – اثر آن چیست ، سوم – توقف آن برامام معصوم چهارم - اینکه اگر چنین باشد واجب میشود نصب کردن او برخداوند ، در هر زمانی

مقام اول را اهل قبله اختلاف کرده اند بر مسمی ایمان در عرف شرع وكلیه آنها منحصرند در چهار فرقه ، فرقه اول کسانی که گفته اند ایمان اسمی است برای اعمال قلوب و اعضاء و اقرار بزبان و اینها بسیارند از معتزله و زیدیه واهل روایت

اما معتزله گفته اند که ایمان اگر تعدیه بشود با حرف با ، پس مراد

ص: 496

بآن تصدیق است بدین جهت گفته میشود فلان آمن الله ورسوله مراد تصدیق میباشد زیرا ایمان بمعنی اداء واجبات ممکن نیست که در آن این تعدی باشد و گفته نمیشود که فلان ایمان آورد بکذا هرگاه نماز بخواند و روزه بگیرد بلکه گفته میشود در اینصورت فلان ایمان آورد برای خدا همانطوریکه گفته میشود روزه گرفت و نماز خواند برای خدا "لله " پس ایمانیکه تعدیه میشود بابا ، جریان دارد بر طریقه اهل لغت، و امّا اگر ذکر شود بدون متعدی بودن ، پس اتفاق کردند براینکه آن از مسمّای لغویش منقول شده است که آن عبارت باشد از تصديق بيك معنای دیگری، پس اختلاف کرده اند در آن معنی برچند وجه :

اوّل - اینکه ایمان عبارت است از انجام دادن کلیهء اطاعات خواه واجب باشد خواه مستحب و از باب اقوال باشد یا افعال یا اعتقادات ، و آن گفتار واصل پسر عطا وابی الهذيل وقاضی عبد الجبار احمد

دوم - اینکه آن عبارت از انجام دادن واجبات فقط بدون عمل به مستحبّات و این گفتار علی بن هاشم است

سوم - اینکه ایمان نزد خداوند اجتناب کردن از تمام کباير ومؤمن نزد مردم هرکسی است که اجتناب کرده باشد از آنچه که درباره آن و عید شده گفته اند احتمال دارد که از کبایر باشد مادامیکه در آن و عید وارد شود پس ظاهر شد فرق و این گفتار نظام است و از اصحابش کسانی هستند که گفته اند شرط است در بودن مؤمن و مؤمن نزد ما و نزد خداوند اجتناب کردن از تمام کبایر است، واما اهل حدیث پس دووجه ذکر کرده اند :

اوّل - اینکه معرفت ایمان کاملی است و آن اصل است سپس ، پس از آن هر اطاعتی ایمانی است جداگانه و این اطاعات چیزی از آنها ایمان نمیباشد

ص: 497

مگر اینکه استوار باشد براصلی که آن معرفت باشد و ادعا کرده اند که جحود و انکار قلب کفر است ، سپس هر معصیتی پس از آن کفر جداگانه میباشد و قرار نداده اند چیزی را از اطاعت ایمان مادامیکه معرفت و اقرار در آن نباشد و قرار نداده اند چیزی از معاصی کفر است مادامیکه جحود و انکار در آن نباشد، برای اینکه فرع بدون اصلش حاصل نمیشود و این گفتار عبد الله بن سعید بن کلاب است ، دوّم ادعا کرده اند اینکه ایمان اسمی است برای کلیه اطاعات و آن ایمان واحدی است و واجبات و مستحبات را کلا از جمله ایمان قرارداده اند و هركس ترك كند چیزی از واجبات را ایمانش منتقض میشود و برخی از آنها گفته اند ایمان اسمی است برای واجبات فقط بدون مستحبات

فرقه دوم ، کسانیکه گفته اند ایمان با قلب و زبان هردو است و اینها بر چند مذهب اختلاف کرده اند :

اوّل - اینکه ایمان اقراری است با زبان و معرفتی است با قلب و این گفتار جمهور فقها است، وابوحنیفه سپس اینها در دوجا اختلاف کرده اند یکی در حقیقت این معرفت، پس برخی از آنها تفصیل کرده است آنرا با اعتقاد قاطع خواه آن اعتقاد از راه تقلید باشد یا از روی علم که بواسطه دلیلی بدست آمده است و ایشان کسانی اند که حکم میکنند که مقلّد مسلمان است و از جملهء ایشان کسانی هستند که آنرا تفسیر کرده اند به علمیکه از روی دليل حاصل شود و اینها ادعا کرده اند که مقلّد در اصول دین مسلمان نیست

مورد دوم - اختلاف کرده اند در اینکه علمیکه در تحقیق ایمان معتبر است چگونه علمی است ، پس گفتند برخی از متکلمین آن علمی است بذات خداوند بزرگ و صفاتش برسبیل تمام و کمال و مراد نیست که علم بذات از روی

ص: 498

حقیقت بدست بیاید بلکه علم بذاتش از روی صفات است و معنای گفتار بطور کامل یعنی با تمام صفاتش، سپس اینها چون زیاد شد اختلافشان در صفات خداوند بزرگ تکفیر کرده اند هر طایفهء از ایشان دیگران از سایر طوایف عده گفته اند که از اهل انصاف میباشند آنچه معتبر است در ایمان علم به آنچه که بضرورت علم بآن میرسد که آن از دین حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) میباشد .

مذهب دوّم - اینکه ایمان عبارت است از تصدیق زبان و قلب باهم بشربن غیاث مریسی و ابوالحسن اشعری است و آنچه که مورد اختیار ما است از گفتا ر امامیه و ابوالحسن اشعری گفت مراد از تصدیق کلامی است که به نفس قائم است، و امامیه گفته اند تصدیق عبارت است از حکم کردن برچیزی بچیزی یا از روی ایجاب یا سلب

مذهب سوم – مذهب طایفهء از صرفیه است اینکه ایمان اقرار است به زبان و اخلاص است با قلب

فرقه سوم ، کسانیکه گفته اند ایمان عبارت است از عمل بقلب و اینها برد و قول اختلاف کردهاند اول اینکه ایمان عبارت است از معرفت بخداوند بزرگ با قلب سپس منکر شود با زبانش و بمیرد قبل از اینکه اقرار کند بآن پس آن مؤمن است و ایمانش کامل است و این گفتار جهم بن صفوان است ، اما شناختن کتابها و پیغمبران و روز قیامت پس ادعا کرد که این تعریف ایمان داخل نیست چنین نقل کرده اند بعضی از ایشان و نقل شده از کعبی اینکه ایمان معرفت بخداوند است یا معرفت هرچه که با ضرورت شناخته شده است از دین حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) ، دوم اینکه ایمان مجرد تصدیق به قلب است و این گفتار حسین بن فضل البجلی است

فرقه چهارم، کسانیکه گفته اند ایمان آن اقرار است بزبان فقط ، و

ص: 499

اینها دو فرقه هستند: اوّل، اینکه اقرار بزبان فقط آن ایمان است ولی شرط کرده اند در آن که ایمان باشد حصول معرفت در قلب ، پس معرفت شرط است برای ایمان بودن اقرار بزبان "یعنی ایمان بزبان بتنهائی کافی نیست بلکه شرط آن معرفت بقلب است" ولی این معرفت درمسمّای ایمان داخل نیست و این گفتار غیلان بن مسلم الدمشه و فضل الریاشی است اگر چه کعبی منکر شده است که غیلان چنین گفته باشد ، دوم اینکه ایمان مجرد اقرار بزبان است بدون شرط دیگری و این گفتار کرامیه است و ادعا کرده اند که منافق ظاهرا مؤمن است اگرچه درفکر و نیتش کافر باشد پس ثابت میشود برای او حکم مؤمنین در دنیا و حکم کافرین در آخرت پس این گفتارهای مردم در معنی ایمان عرف شرع و آنچه که ما یعنی مذهب و گفتار ما است اینکه ایمان عبارت است از تصدیق بقلب و اقرار بزبان و بی نیاز میکند بتصدیق حكم ذهنی بثبوت و انتفاع قاطع که مطابق آنچه که ثابت باشد و آن ، باید مستند باشد بدلیل صحیح هم درمادهء او و هم در صورتش و اقرار بزبان که مطابق برای آن میباشد و آن تصدیق که همان علم تصدیقی است بوجود خداوند بزرگ و صفات ایجابی و سلبی که واجب است شناختنش بر مکلف مانند توحید و به نبوت و ثابت بودنش برای حضرت محمد "صلی الله علیه و آله" بندهء خدا و به صفات او از عصمت و معجزه و بامامت ائمه دوازده گانه و به عصمت آنها و بقای امام صاحب الزمان (علیه السلام) تا انقراض مکلّفین که آن در علم کلام بیان شده است

اگر این بیان شد، پس میگوئیم شاید بدست میآید از این اقوال و مذاهب منحصر بودن عقیده مردم درد و قول است یکی قول کسی است که شوط کرده است عمل را که جزئی از ایمان میباشد، ودوم کسیکه عمل را جزء

ص: 500

ایمان قرار نمیدهد، پس بنابر مذهب اوّل ناچار اینکه باشد جزء ایمان عمل صالح صحیح و ناچار اینکه قرار بدهد خداوند بزرگ راهی برای بدست آوردن علم یقینی بصحت آن یا اینکه آن از طریق اخبار باشدیانه ، و دومی عمومیت ندارد مانند الهام بر حسب عادت، واوّل ناچار اینکه معلوم الصدق باشد و اجماع و تواتر نادرند ، پس معین شد خبردادن معصوم و چون موت به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) راه یافت و پیغمبری پس از او نیست واجب است که امام معصوم باشد زیرا غیر از او برخلاف اجماع است، پس ثابت شد احتیاج مؤمن در ایمانش بنابر این قول بامام معصوم و قول دوم گفتار کسی است که عمل را در ایمان شرط نمیداند ، پس میگوئیم اثر ایمان عمل است و عملیکه از او خواسته شده است برای شارع عمل یقینی است برای گفتار خداوند : إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً .

"که همانا گمان از حق چیزی بی نیاز نمیکند و آن عمل صحیح یقینی فقط از معصوم حاصل میشود، با همان بیانیکه شرح دادیم پس ثابت شد اینکه معصوم ناچار است از او یا در خود ایمان یا در اثرایمان پس واجب است قول بآن

بیست وسوم - گفتار خداوند جلیل : مَا یُرِیدُ اللهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَٰکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

"نمیخواهید خدا که برشما سختی قرار دهد ولی میخواهد شما را پاك بگرداند و نعمتش را برشما کامل کند تا شاید شکرگذاری کنید" این آیه دلالت میکند بر عصمت بودن امام و وجه استدلال بر چند مقدمه توقف دارد :

اوّل - هرگاه خدا تکلیف کند بچیزی یا اینکه تکلیف کند مکلف را به عین آن یا بآن، اگر اجتهادش باو برسد و اگر اجتهادش باو نرسد پس هرچه

ص: 501

که اجتهادش باو رسید و جانشین میکند آنچه که اجتهادش باو برسد جای آنچه که تکلیف شده است بآن في نفس الامر . و دوم گفتار کسی است که بگوید هر مجتهدی مصیب است، که آنرا ما باطل کردیم در اصول پس اول معین میباشد

مقدمه دوم - ناچار است برای مکلف برای رسیدن بحکم معینی ، که خداوند حکم کرده است بآن در يك واقعهء، برای اینکه اگر آن نباشد لازم میآید تکلیف مالا يطاق و لااقل حرج یعنی سختی لازم میآید ، وخداوند آن را نفی کرده است بآن آیه

سوم - ظن اعتقادی است راجح که نقیض بآن جایز میباشد و اگر نقیض بآن جایز شد اعم از مطلوب میباشد و اگر اعم باشد پس صلاحیت ندارد اینکه طریقی باشد که بمطلوب برساند برای اینکه عام مستلزم خاص نیست ، پس قراردادن آنچه که اعم است طریقی است برای رسیدن باخص لااقل اینکه حرج بزرگی در آن باشد

چهارم - طريق بعلم با ضرورت است یا نظری، و نظر منحصر بدو قسم است قول معصوم و دیگری، و برای اوّل چند شرط است یکی اینکه واجب العصمه باشد ، دوم اینکه خداوند قرار بدهد دلیلی برای مکلّف که برساند او را بشناختن عصمتش ، سوم اینکه خداوند معصوم را در آن احکامیکه حکم کرده است بر او از روی یقین، چهارم اینکه برساند معصوم آنچه که خداوند باو آموخته است از احکام، پنجم اینکه قبول کند مکلف از او و انجام بدهد امر او را و منتهی بشود به نهی او و پیروی کند از او در اقوال و افعالش هرگاه این بیان شد ، پس میگوئیم ثابت شده است در علم اصول ، اینکه خداوند در هر مسئله يك حکم واحدی دارد و از این آیه ثابت شده است که

ص: 502

ناچار برای مکلّف که راهی پیدا کند بعلم بآن حکم و آنرا باید خدابر قرار کند و نصب کند و آن دلیل را بیان کردیم که یا اینکه معصوم باشد یا غیر معصوم از قبیل الهام و تواتر واجماع و خداوند توانا است اینکه آنرا انجام بدهد ولی دومی در هر مکلّفی نسبت بهر مسئله تحقق نیافته است از اوّل بعثت پیغمبران تا آخر پس آن برخلاف مجرای عادت است ، پس اول معین میشود و الا اگر چنین نبود خداوند بواجب اخلال کرده است و نقض غرض کرده و خدا از این معنی بسیار بالاتر است. پس بنابراین معصوم معین میباشد پس میگوئیم اختصاص دادن او در بعضی از اوقات و به بعضی از مکلّفین ترجیح بلا مرجح است ناچار اینکه در هرزمانی معصومی باشد که واجب العصمه است که قولش منشاء و مصدر احکام شرعی است و دلیل برهانی قاطعی برآن که علم را میرساند و آن همان امام است که مطلوب ما است ، و طریق دیگری نیست در استدلال با این آیه و آن اینکه تمام نعمت ممکن است که دردین باشد و ممکن است که درد نیا باشد و هر دو مقصود هستند پس در دنیا با آفریدن چیزهای ضروری برای ایشان که از آن انتفاع ببرد ، و بیان وجه انتفاع بآن و کیفیت تملکش و کیفیت نقلش برای معاملات و معاوضات ، و در آخرت با اعمال صالح و اجتناب کردن از محرمات و برپا کردن عبادات ، و آن انجام نمیگیرد مگر با شناختن احکام شرعی و طریق تکالیف عقلی ، و آن حاصل نمیشود مگر بوسیله معصوم پس نصب کردن آن واجب است و طریق دیگری هست بدان اینکه طهارت نفس فقط تزکیه ظاهر بکار بردن احکام شریعت حقه و انقیاد باوامر و نواهی خداوند بر حسب آنچه که در نفس الامر هست و پاک کردن بدیها از اخلاق زشت و فایدهء این پاکی اینکه نفس مستعد میشود برای افاضه از طرف خداوند بر او بکرمش و منتش صور قدسی پس زیور

ص: 503

میشود با کمالات نفسانی و آن فقط انجام میگیرد با فرستادن معصوم زیرا ادلهء لفظی آنرا نمیرساند و عقل نمیتواند راهی داشته باشد در ترجیح کردن بسیاری از احکام شرعی، پس لابد است از امام معصوم و طریق دیگری از جمله لابد اراده تطهیر و برپا کردن حدود و تنبیهات شرعی "تعزير " وأمر بمعروف ونهی از منکر و قراردادن آن باینکه واگذار شود بغیر معصوم بتطہیر نمیرساند برای اینکه فعلش اعم است از سبب پس ممکن نیست که سبب باشد ، پس ناچار از اینکه معصوم باشد ، و طریق دیگری هست که پلیدی نیست بزرگتر از خطا کردن در احکام خصوصا آنچه مربوط است به عبادات و هیچ طهارتی نیست بزرگتر از صیانت از خطا در چیزی از احکام کاملا و صیانت فقط به وجود میآید بوسیله معصوم و طریق دیگری بجا آوردن امر خداوند و امرپیغمبر (صلی الله علیه و آله) طریق تطهیر است و آن آشکار است برای گفتار خداوند بزرگ : أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"اطاعت کنید خدا و رسولش را و اولی الامر از خود تا نرا" پس امام را سومی در امر خداوند قرار داده است، پس اگر معصوم نباشد خطای آن در حکم جایز میبود ، پس ، پس بجا آوردن امرش مطهر نمیشود و صلاحیت پیدا نمیکند اینکه در مرتبهء سوم در امر خداوند و امر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) قرارداده شود بلکه او با آنها برابر است از لحاظ حقیقت گفتن و فقط تأخر او بشرفيت وذات است و مراد فقط از حیث حقیقت گفتن است و آن مطلوب است و طریق دیگری که بیان شده است اینکه امام و امر و نهیش و ارشادش از اصول تطهیر است بلکه او بعلت قریب نزدیکتر است، پس ناچار از اینکه مطهر باشد از سایر پلیدیها و خطاها و گناهان و عیوب و سهو و نسیان و آن همان عصمت است برای اینکه تطهیر او اولی است از تطهیر کردن یکی که مبدأ نباشد ولی اراده

ص: 504

تطهیر در دیگری مساوی است و لفظ شامل آنها میباشد ، پس تطهیر برای او اولی است ، وامام با مام دیگری احتیاج ندارد والا تسلسل لازم میآید و لابد از اینکه معصوم باشد و طریق دیگری هست که هیچ نعمتی بزرگتر از نصب کردن امام معصوم نیست که حافظ شرع باشد و در او شرایط مذکور جمع باشد پس اگر حکم تخلف کند برای عدم قبول مکلف آن از تقصیر خود مکلف است نه از خداوند است و میخواهد که خداوند کامل کند نعمتش را بر ما پس چگونه مانند این نعمت را اهمال کند و این محال است

بیست و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

"بشما رسید از خداوند نور و کتاب آشکاری که هدایت میکند بآن خداوند کسیکه تبعیت کند از رضایت او براه های صلح و صفا و آنها را بیرون میآورد از تاریکیها بسوی نور و آنها را هدایت میکند براه راست" این آیه دلالت میکند براینکه خداوند ادله یقینی در کتاب برقرار کرده است که با آن هدایت کند کسیکه تبعیت کند از رضایت او و تبعیت از راه های صلح و صفا و آن راههائیکه استفاده شود از آن احکام خداوند از روی یقین و چون ممکن نیست از کتاب و مجتہدین ، پس آن برای معصومین است يا اختصاص پیدا میکند ، پس بخود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پس لطفیکه حاصل میشود برای مکلّفین مخصوص زمانش میباشد و آن ترجیح بلا مرجح است و یا اینکه اختصاص به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پیدا نکند بلکه مشترك باشد میان او میان امام ، پس ناچاردر هرزمانی امام معصومی باید باشد که طریق صلح و صفا را بشناسد و آن راههای یقینی و آیات کتاب نسبت باو نور باشد برای اینکه نیست چیزی در هدایت مانند نور

ص: 505

زیرا آن بینائی یقینی را میرساند که هیچ شکی را نمیپذیرد بدین جهت است که تشبیه کرده است بآن راههای کتاب و آن ممکن نیست مگر برای معصومی که نفسش قدسی باشد و علم نسبت بنفسش فطری باشد و آن همان حق است

بیست و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ

" وهدایت میکند آنها را براه راست" دلالت میکند براینکه مراد که خدا هدایت را خواسته به امر و نهیش ، وکسیکه معصوم نباشد ممکن نیست که چنین چیزی از او سر بزند، پس همانطوریکه در پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بوده شایسته است که در هر زمانی چنین باشد ، پس امام باید معصوم باشد و آن همان مطلوب است و این نزدیك است به بدیهیات

بیست و ششم =گفتار خداوند كريم : أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ

"اطاعت کنید خدا و رسولش را و برحذر باشید پس اگر رو برگردانید بدانید که فقط بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ما رسانیدن آشکار است" .

بیان استدلال از این آیه از چند وجه است: اول ، اینکه خداوند امر کرده است به برحذر داشتن از مخالفت امر و عدم انجام دادن آنچه که خدا امر بآن کرده است و حکم خداوند در احکام تکلیفی یکی است همانطور که بیان شده است در اصول، و هرگاه معصومی در هر زمانی یافت نشود که قولش علم را بحکم خداوند از روی یقین برساند پس ترس حاصل است و این برطرف نمیشود بدون آن یا بخلق علوم ضروری به صحت و حقیقت ، و دومی حاصل نشده است برای اینکه ما گفتگو میکنیم بنابر همین فرض پس ناچار از اولى . دوم طریق دفع ترس لابد از وجود هیچ امر است اول آنچه که تعلق دارد بخداوند و آن برقرار کردن رساننده و تبلیغ کننده که آن رسول است و

ص: 506

چون فناء بشر از احکام حتمی است و عدم تناهی مسائل معلوم است و عدم کافی بودن عقول سایر مکلّفین بخارج کردن تمام احکام شرعی از کتاب عزیز مجيد وسنت از روی یقین بدون شك و هیچ ریبی امری است که هست و مورد نزاع نیست و کسیکه بخواهد در این نزاع کند منکر بدیهیات است و اجماع کم است و مسائل آن معدود است و تواتر همچنین و از قراردادن شخصی که جانشین پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باشد در حفظ شرع و عصمت و علم باحکام از روی یقین که خبر بدهد از روی علم که شک را بآن راهی نباشد بهترین طریقی است برای برطرف کردن خوف و معرفت شناختن احکام خداوند است و چون بجز این راه راه دیگری حاصل نشده است همین راه معین میشود بطور یقین

درتعيين خلیفه از جانب خداوند در روی زمین

دوم -نصب کردن دلیل که دلالت کند بر نبوت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و بر امامت امام ، و سوم رسانیدن پیغمبر(صلی الله علیه و آله) وکوشش او در تبلیغ کردن ، چهارم آفریدن فهم وذهن وآلات حسی برای مکلّفین برای رسیدن بفهم احکام ، و نصب کردن امام برای معرفی کردن احکام هرگاه مکلّفین از اوسئوال کنند و دعوت کردن ایشان با حکام اگر ایمن باشد برنفسش از ایشان ، پنجم، بجا آوردن مکلّفین امر امام را وکوشش کردن در تفهیم احکام و امور چهارگانهء پیش از خداوند ، پس اگر خداوند آنرا انجام ندهد هر آینه حصول امنیت برای مکلّف سخت بوده بلکه متعذر است و امر برحذر کردن مستلزم امربسعی است بآنچه که ایمن میشود بآن مکلف و اجتهاد و کوشش در دفع خوف و آن آشکار است ، پس اگر قرار ندهد طریقیکه از عمل او است و مکلف هم تمکن از او نداشته باشد هر آینه تکلیف بمحال میبود و خداوند از این معنی بسیار بالاتراست ، پس نصب کردن آن واجب است و اگر اهمالی در این کار باشد از فعل خود مکلّفین است، بنابراین نسبت بخداوند نصب امام ، معصوم

ص: 507

واجب میباشد ، سوم در قرآن محکم و متشابه و نص و ظاهر و مؤوّل پس حصول دلالت یقینی از آن در تمام احکام برای مجتهد محال است و از سنت اولی است و با بودن حکم واحد " یعنی برای هر مسئله يك حكم است" و اهمال نقیض و عدم قیام غیر از حکم مقام آن در مطلوبیت شارع و از آنچه که ناشی میشود از آن از مصلحت و از ترك كردن آن از مفاسد حاصل نمیشود مگر باعلم یقینی و راهش اما گفتا رواجب العصمه که سهو و نسیان و خطا بر او محال است در تأویل بطور مطلق یا دیگری و این قسمت حقیقی است که نمیشود آنرا عوض کرد و دومی وجود پیدا نکرده است و آن آشکار است پس اگر اولی وجود نداشته باشد لازم میآید که خداوند نقض غرض کرده باشد و آن محال است بالضروره پس معین میشود وجود امام معصوم در هروقتی

بیست و هفتم = گفتار خداوند بزرگ: أَنَّما عَلي رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبينُ .

"فقط برپیغمبرما (صلی الله علیه و آله) رسانیدن آشکار است و رسانیدن فقط وقتی آشکار میشود اگر در آن راهی برای حصول علم باشد و طریقی برای حصول علم يجز برقرار کردن معصوم نیست پس معین میشود بر آن تصریح کردن بر امام معصوم

بیست و هشتم = گفتار خداوند جليل : إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً.

"همانا من درزمین خلیفه و جانشین قرار داده ام" پس شروع کرد خداوند به خلیفه قرار دادن قبل از خلقت و ابتدا از حکیم فقط درصورتی است که آن مهمتر باشد ، پس دلالت میکند این آیه براینکه خلیفه مهمتر است ناچار اینکه خلیفه کاملتر باشد از تمام خلق در قوه عملی و علمی و شریفترین آنها باشد و کسیکه چنین باشد نیست مگر معصوم

بیست و نهم= فایدهء خلیفه تکمیل کردن قوای علمی و عملی برای سایر

ص: 508

مردم و تکمیل میکند هر مستعدی باندازه استعدادش و چون مراتب مردم در استعداد مختلف است از لحاظ کمال و نقصان ، پس واجب میشود اینکه تکمیل کننده که میرساند هر مستعدی را بنهایت کمالش باید کامل باشد از لحاظ قوه عملی و علمی و رسیده باشد در کمال به منتهای کمال بشری ، و تحقق نمی یابد آن با غیر عصمت پس واجب است اینکه معصوم باشد ، و این معنى موجب اشتراك است در هر خلیفهء که برای خدا باشد در زمینش پس واجب عمومیت حكم بسبب عمومیت علت و این مقتضای حکمت الهی است ، و چنانکه به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خلیفه گفته میشود همچنین با مام خلیفه گفته میشود و برای اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در هر زمانی عمومیت ندارد و این آشکار است پس اگر اختصاص پیدا کند آن به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هر آینه اختصاص پیدا میکرد لطف به بعضی از امت ولی رحمت خداوند عمومیت دارد و برای همه شامل است و عنایتش درحق اهل هر عصری است پس وجود امام واجب میباشد

سی ام = خلیفه خليفه نامیده شده است فقط برای اینکه حکم میکند درمیان مردم بحکم خداوند بزرگ و وادار میکند آنها را بامر و نهیش پس او خلیفه خدا است و این گفتار این مسعود وابن عباس وسدی است و تأکید کرد آنرا گفتار خداوند بزرگ : إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ

"همانا ترا خلیفه قراردادیم در زمین پس حکم کن میان مردم بحق" و فایدهء آن حاصل نمیشود مگر با عصمت پس عصمت آن واجب میباشد .

اما اول- پس برای اینکه آفریدن شهوات و تنفّر در طبایع بشری از مكمّلات تکلیف است بطوریکه ثواب کامل حاصل میشود با بجا آوردن اوامر ، و خودداری کردن از نواهی و بآن اشاره کرده است خداوند با گفتارش و

ص: 509

نفس را نهی کرده است از هوی و از مردم کسانی هستند که کوچک میشمارند کمال را و حصولش در بدست آوردن مقتضی شهوت و اهمیت نمیدهد به حفظ ظاهر نظام نوع بدین سبب واجب میشود در حکمت برقرار کردن خلیفه تا تقویت بدهد قوه عقلی را و آنرا مساعدت کند بر قوه شهوی و غضبی و مردم را وادار کند برنیکوکاری و آنها را باز بدارد از زشت کاری و قوی را بازدارد از ضعیف و این عنایتی است از خداوند بزرگ، که اختصاص بيك شخصی ندارد بلکه شامل تمام مردم است در تمام مناطق و شهرها و زمانها ، و برای تمام اشخاص پس مطلوب از او که دیگران را از اقدام بعمل زشت نگهداری کند پس چگونه خودش معصوم نباشد و وجهی برای احتیاج مکلف با و نیست مگر به واسطه جواز خطا بر او پس اگر برخود خلیفه خطا جایز باشد هرآینه احتیاج پیدا میکرد بخلیفه دیگری و در این صورت دور یا تسلسل لازم میآید و آن محال است، برای اینکه کسیکه صلاحیت داشته باشد از هروجه واجب است که مبری باشد از تمام وجوه مفاسد و برای اینکه مراد از او بازداشتن همه از هر معصیتی در هر عصری و در هر وقتی و امر با طاعت همچنین پس ناچار اینکه معصوم با شد و این آشکار است

در لزوم عصمت امام و عصمت ملائکه

وا ما مقدمه دوم - پس برای اینکه اگر معصوم نباشد فایدهء او منتفی میشد و عمل حکیم هرگاه برای يك هدفی باشد و آن هدف بريك شرطی که از عمل خودش باشد توقف دارد و آنرا عمل نکند بدون شک نقض غرض کرده است و این منافات دارد با حکمتش و همچنین خلیفه امین است و خلیفه است بر تمام ادیان و نگهداشتن خونها و اموال پس اگر خطا و خیانت برا و جایز باشد از حکیم ممتنع است که او را امین قرار بدهد و ما را به تبعیت از او امر کند و این آشکار است، از این ادله استفاده میشود از کلام شیخ محمد بن

ص: 510

بابویه از امامیه رحمه

سی ویکم = حضرت علی علیه السلام برتراز ملائکه است و ملائکه معصوم است ، و کسیکه از معصوم بالاتر باشد باید معصوم باشد پس حضرت علی (علیه السلام) معصوم است

اما مقدمه اول - بجهت گفتار خداوند جليل : إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ

"همانا خداوند برگزید آدم و نوح وآل ابراهیم وآل عمران را بر جهانیان" و جهانیان آنها ما سوای خداوند هستند و علی علیه السلام از آل ابراهیم است و برگزیده شده برتر است از آنچه که از آن برگزیده شده است و برای اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برتر از ملائکه است ، ونفس پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) درکمال یکی است، پس علی (علیه السلام) از ملائکه بالاتر میباشد اما برتری پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برای آنچه که بیان شده است در علم کلام و در اینجا اشاره بدلیلی میکنیم که این معنی را روشن میکند ، پس میگوئیم که او علیه السلام از آدم برتر است ، وآدم از ملائکه برتر بوده است پس پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از ملائکه بالاترو برتر است

اما مقدمه اول - پس اجماعی است

واما مقدمه دوم - پس برای اینکه خداوند جلیل امر کرده است ملائکه را به سجود کردن برای آدم و کسیکه سجود برای او باشد برتر است از سجود کننده و این ضروری است ، واما یگانگی بودن نفس علی (علیه السلام) و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بمعنی اینکه متحد بودنشان در کمالات پس بگفتار خداوند بزرگ : وَ انْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ. و اجماع آمده است باینکه مراد از گفتارش انْفُسَنا علی علیه السّلام است

واما مقدمه دوم - و آن اینکه ملائکه معصوم هستند پس برای چند وجه

ص: 511

است اوّل گفتار خدا وند که خدا را معصیت نمیکنند در آنچه که امر کرده است آنها را بآن و انجام میدهند آنچه را که بآن امر میشوند ، دوم گفتار خداوند بزرگ يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ "میترسند از پروردگارشان که از آنها بالاتر است و انجام میدهند آنچه را که امر میشوند بآن" این معنی شامل میشود تمام مأمورات و ترك منهیات برای اینکه نهی از چیزی مستلزم امر به ترکش است و اگر گفته شود چه دلیلی هست بر اینکه گفتارش و انجام میدهند آنچه که بآن امر میشوند عمومیت را میرساند ، میگوئیم هیچ چیز از مأمورات مگر اینکه صحیح میشود که از آن استثناء شود، و استثناء کردن خارج میکند از کلام آنچه که اگر استثناء نبود در آن داخل میشد بنابر آنچه که بیان کردیم آنرا در اصول فقه و برای اینکه آن صفت مدح است پس اگر عمومیت نداشته باشد هر آینه دیگران با آنها در این معنی شریک میشدند پس اختصاص دادن آنها به صفت مدح بدون فایده میشود

سوم - گفتار خداوند جليل : بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ

" بلکه بندگان گرامی شده اند که از او سبقت نمیکنند درگفتار وایشان بامر او عمل میکنند و این صریح است در برائت آنها از معاصی و بدون ایشان در تمام امور تابع امر الهی و وحی هستند .

چهارم - اینکه خداوند حکایت کرده از ایشان انتقاد کرده اند از بشر به معصیت کردن . پس اگر آنها معصیت کار بودند پسندیده نبود انتقاد ایشان

پنجم - اینکه خداوند حکایت کرده از ایشان که آنها شب وروز خداوند راستایش میکنند و سست نمیشوند "اِنَهُم يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ و

ص: 512

کسیکه چنین باشد صدور معصیت از او ممتنع است

وا ما مقدمه سوم- و آن اینکه برتر از معصوم معصوم است پس آشکاروبآن خداوند توجه داده است با گفتارش که همانا گرامیترین شما نزد خداوند بزرگ با تقوی ترین شما است " إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ" پس ثابت شد به اینکه حضرت علی علیه السلام معصوم است، واجب است که هر امامی معصوم باشد زیرا گویندهء که فرق بگذارد میان علی (علیه السلام) و سایر ائمه نیست و اعتراض باینکه مقدمهء دوم از آن انتقاد کرده اند جماعتی از حشویه و بمنع آن قائل شده اند ونیز نقض و معارضه

اما منع پس ما قبول نداریم عصمت بودن ملائکه را و آنچه که شما ذکرکرده اید از ادله پس اوّلا آن اختصاص دارد بملائکه آتش و بقیه ادله مامانع میشویم از عمومیتش در تمام ملائکه ، واما نقض پس به قصهء ها روت و ماروت زیرا این دو از ملائکه بودند و از آنها گناه سرزد ، والا خداوند آنها را مجازات نمیکرد چون آنها را مخیر کرد میان عذاب دنیا و آخرت و آنها عذاب دنیای عاجل را انتخاب کردند پس قرارداد آنها را در بابل، که از سرآویزان شده اند در چاهی تا روز قیامت و آنها مردم را جادو یاد میدادند و بجادوگری آنها را دعوت میکردند وکسی آنها را نمیبیند مگر کسیکه برود برای اینکه جاد و یاد بگیرد .

وأما معارضه پس با چند وجهی : اول گفتار خداوند بزرگ که از ایشان حکایت کرده است باين بيان : اَتَجعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدّماء وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نَقَدِسُ لَكَ

"آیا قرار میدهی در آن کسیکه فساد کند در آن و خونها بریزد و ما ستایش میکنیم بحمد تو وبپاکی تو" پس این دلالت میکند براینکه ایشان برخداوند اعتراض کرده اند و آن از بزرگترین گناهان است و برای اینکه انتقادشان بر

ص: 513

بنی آدم بفساد غیبت است و غیبت گناه است و برای اینکه ایشان یا اینکه آنرا فهمیده اند بوسیلهء وحی یا استنباط واوّل فایده تکرار کردن آن از طرف خداوند منفی میکند و دوم مستلزم انتقاد در غیر است باگمان و جایز نیست دوم گفتار خداوند جلیل : وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِکَةً

در مورد وحی یا استنباط ملائکه از معاصی مردم

"وما قرار نداده ایم اصحاب آتش را مگر ملائکه " پس دلالت کرد این بر اینکه ملائکه عذاب میکشند برای اینکه اصحاب آتش کسانی میباشند که در آن عذاب میکشند همانطوریکه خداوند بزرگ گفته است أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

"آنها اصحاب آتش و در آتش جاویدان اند. سوم اینکه ابلیس از ملائکه مقربین بوده سپس معصیت کرد و کفر کرد و این دلالت میکند برصدور معصیت از جنس ملائکه این خلاصه کلام حشویه است و جواب از آن پس منع، باطل است برای اینکه ما استدلال کردیم بر عصمت ملائکه در حالیکه قرآن پر است از آن و عقل دلالت کرده است بر اینکه آنها خیر محض اند حتی برخی گفته اند که ایشان خیر محض هستند و قدرت برشر و فساد ندارند برای اینکه ایشان دارای شهوت نیستند و نه احتیاجی دارند و بزشتی زشتیها دانا هستند پس آنرا انجام نمیدهند بسبب منتفی بودن احتیاج و نادانی که سبب آن باشد و اما گفتارشان در اول که آن اختصاص بملائکه آتش دارد میگوئیم که ممنوع است بلکه آن عمومیت دارد برای صحت استثناء کردن برفرض اینکه قبول کنیم ولی مطلب ما انجام میگیرد با آن زیرا ما بیان کردیم که او از تمام ملائکه برتر است پس داخل شدند معصومین از ایشان و دلیل انجام گرفت و کسیکه منع کند از عمومیت باقی آیات پس میگوئیم که آن باطل است ، برای اینکه همه متفق اند بر عمومیت و برای صحیح بودن استثناء برای هر فردی از افراد ملائکه و آنچه

ص: 514

که ما ذکر کردیم از تمام استدلال خواه برای عموم باشد خواه برای خصوص جواب از نقض بودن با چند وجه است :

هاروت و ماروت و شرح حال آندو

اول - اینکه حسن خوانده است در قرائتش ملکین را بکسرلام خواندند واينهم روایت شده است از ضحاك و پسر عباس سپس اینها اختلاف کردند پس حسن گفته است که اینها دو شخص بودند در بابل که مردم را سحر یاد میدادند و گفته شده است که اینها دو مرد صالح بودند از پادشاهان و علاوه براین قرائت، گفتار خداوند بزرگ در تفسیر انزل است پس برخی گفته اند بمعنی قدر میباشد و جبریه گفته اند از قضا و قدر است و بعضی گفته اند که قضاء عبارت از وجود تمام موجودات در عالم علوّ عقلی بطور اجتماع و مجمل از راه ابداع ، وقد ر عبارت از وجودش در مواد خارجی یا بعد از حصول شرایطش که یکی پس از دیگری بهم پیوسته است فرموده است خداوند بزرگ : وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ، در هیچ چیز نیست مگر اینکه اندوخته واصلش نزما است و آنرا بوجود نمیآورد مگر با قدری یعنی تقدیری وجواهر عقلى بوجود میآید در قضاء و قدر يك دفعه بدو اعتبار و جسمانیه وآنچه که با آن هست بوجود میآید در آن در دودفعه واستدلال کرد کسیکه آنرا با کسر لام خوانده است بچند وجه : اوّل، اینکه شایسته نیست بملائکه که جادو را یاد بدهند دوم چگونه جایز میباشد انزال کردن دو ملك با گفتار خداوند : وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكًا لَّقُضِيَ الأمْرُ ثُمَّ لاَ يُنظَرُونَ

"واگر ملکی را نازل کنیم هر آینه امر منتهی میشد و دیگر بآنها مهلت داده نمیشد، سوّم اگر نازل کند یا اینکه آنها را در صورت دو مرد قرار بدهد یا نه بس اگر اول باشد با اینکه آنها مرد نیستند بصورت خیالی و چیزی را به شکل دیگر درآوردن میبود و آن جایز نیست و اگر آن جایز میبود پس چرا جایز

ص: 515

نمیباشد اینکه هريك از مردم را که میبینیم در حقیقت انسان نباشد بلکه ملکی از ملائکه است و اگر دوم باشد، پس آن باطل است برای گفتار خداوند بزرگ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا "و اگر قرار بدهیم او را ملك هر آینه مرد قرار میدادیم آنرا و این وجوه کلامی است که شایسته است بعلم کلام که آن را در نهایه ذکر کردیم ، پس طول ندهیم با ذکر آن در اینجا ، دوم اینکه گفتار او و ما انزل على الملكين " و آنچه نازل شده است برد و ملك، محلش جراست عطف شده است برملك سلیمان و تقدیرش آنچه تلاوت میکنند شیاطین برملك سلیمان و آنچه نازل شده است برد و ملک و این گفتار ابو مسلم است و تفسیرش گفت چنانچه شیطانها نسبت داده شده اند به سحر نسبت به ملك سليمان با اینکه سلیمان مبری بود از آن همچنین نسبت داده اند آنچه که نازل شده است بر آنها سحر است و او از سحر دور است، برای اینکه آنچه نازل شده است برایشان از قبیل شرع و دین و دعوت بخیر باید باشد و استدلال شده است بر آن باینکه سحر اگر بر آنها نازل شده باشد هر آینه نازل کننده اوخدا باید باشد، و آن جایز نیست برای اینکه سحر کفرو عیب است و انزال آن خدا شایسته نیست، برای گفتار خداوند جليل : وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ . "

در مورد اعمال شیاطین و ساحر بودن آنها

و لكن شيطانها کفر کردند که مردم را سحر یاد میدادند " دلالت دارد براینکه یاد دادن سحر کفر است پس اگر ثابت شود در ملائکه اینکه ایشان سحر یاد میدهند کفر آنها لازم میشود و آن باطل است همانطوریکه جایز نیست بر پیغمبران که فرستاده شوند برای یاد دادن سحر همچنین در ملائکه جایز نیست، بلکه اینجا بطریق اولی است و برای اینکه سحر اضافه نمیشود مگر بکفر و فسق و شیطانهای سرکش ، پس چگونه اضافه میشود بخداوند آنچه را که او نهی کرده است از آن و تهدید میکند بر آن با

ص: 516

سرزنش و آیا سحر بجز چیز باطل که بصورت حقیقی جلوه دهد و خدا او را باطل کرده است در چند موضع از قرآن همانطوری که خدا در قضیه موسی گفته است که همانا خداوند باطل خواهد کرد آنرا إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ سوم اینکه ما بمعنی جحد باشد و معطوف میباشد بر گفتارش و ما كفر سلیمان مانند اینکه گفته باشد کم یکفر سلیمان "یعنی سلیمان کفر نکرده است" و لَمْ يُنْزِلِ عَلَى الْمَلَكَيْنِ السِّحْرَ "يعنى نازل شده است برد وملك سحر" برای اینکه سحرا یعنی صاحبان سحر نسبت میدادند سحر را به سلیمان و ادعا میکردند که آن از آنچه که نازل شده است به دوملك در بابل هاروت و ماروت ، پس خدابر آنها "یعنی درهر دو گفتار" رد کرده است و گفتارش وما يُعَلِّمَانِ مِنْ اَحَد همچنین جحد است یعنی یاد نمیدهند کسی را بلکه نهی میکنند از آن به سخت ترین نحوی .

در اینکه حضرت سلیمان (علیه السلام) کافر نبوده

و اما گفتا رخداوند اینکه گفته اند که مافتنه هستیم یعنی مورد گرفتاری و آزمایش هستیم پس کفر نکن و آن مانند گفتارتو من امر نکردم فلان را فلان چیز تا اینکه باو گفتم که انجام نده و نهی کردم او را از آن یا اینکه تا گفتم به او اگر چنین انجام بدهی بتو فلان چیز میرسد " یعنی از عقاب " و معنای آن باینکه امر نکردم او را تا اینکه او را بر حذر داشته ام از آن ، چهارم اینکه انزال سحر برای یاد دادن صفت آن میباشد برای اینکه از آن نهی شده است و نهی از چیزی مستلزم معرفت آن چیز است برای اینکه محال است که خدا شخصی را تکلیف کند باینکه اجتناب کند از يك چيز مجهولی بطور مطلق برای اینکه آن تکلیف بمحال میباشد زیرا نهی ازشی مستلزم علم بآن است.

نباید گفته شود ، که خداوند مذمت کرده است شیاطین را بریاد دادن

ص: 517

سحر و آنرا کفر قرارداده است برای گفتارش ولی شیاطین کفر کرده اند که مردم را سحر یاد میدهند برای اینکه ما میگوئیم شیطانها مردم را یاد دادند تا بآن عمل کنند و در زمین افساد کنند، پس برای همین سبب خدا آنها را نهی کرده است ، پنجم سحر يك لفظ مشترکی است بین دو معنی اول آنچه که دقیق و لطیف باشد که عقل و ذهن از آن تعجب کند مانند گفتار پیغمبر(صلی الله علیه و آله) که برخی از بیانها مانند سحر است، دوم از معانی سحر آنچه که صا حبش مورد مذمت قرار میگیرد و آن هر امری است که سببش مخفی باشد و غیر حقیقی بصورت حقیقی بخیال و بنظر میرسد مانند تمویه و خداع یعنی خدعه گیری و اگر گفته شود و مقید نشود میرساند که فاعلش مذموم است گفت خداوند بزرگ وَ سَحرُوا اعَينُ النَّاسَ "سحر کردند چشمهای مردم را " یعنی پوشاندند از چشمهایشان حقیقت را ، پس آنچه که نازل شده است برد وملك جايز است که از قسم اول باشد و این اختیار برخی از اصولیها است ،

در لزوم عصمت امام

ششم اینکه خداوند علم سحر را نازل کرده است يك گرفتاری آزمایشی است از طرف خداوند به مردم که هرکس آنرا یاد بگیرد و بآن عمل کند کافر میباشد و هرکس آنرا یاد بگیرد ولی بآن عمل نکند و اجتناب نماید از آن و بتواند از آن دور خودش را نگهدارد تا فریب نخورند بآن مؤمنین همانطوریکه گفته میشود زشتی را شناختم نه برای زشتی بلکه برای دور نگهداشتن خود از زشتی همانطوریکه خداوند گرفتار کرد قوم طالوت را به نهر پس گفت هرکس از آن بنوشد از من نیست و کسیکه آنرا بچشد او از من است و این وجه اختیار معتزله است و جواب از معارضه اما از اول پس ما منع میکنیم که آنها اعتراض را بر خداخواسته باشند بلکه برای طلب تعلم و یاد گرفتن زشتی را در خلقت بنی آدم با سرزدن زشتیها از ایشان برای اینکه حکیم اگر بداند که چیزی بر مفسده مشتمل است آن عمل از اوسر

ص: 518

نمیزند مگر برای يك حكمت بزرگی و یک مصلحت کاملی که کوچک میشود نسبت بآن حکمت آن مفاسد نسبت بوجود مصالح پس ملائکه خواستند یا با سئوالشان که خدا آنها را آگاه کند از آن حکمت و همچنین وارد کردن اعتراض ، برای شناختن جواب است و حل کردن وجه اشکال و شبه زشت نیست و مشتمل بر اعتراض نمیباشد و همچنین سئوالشان بروجه مبالغه بود در بزرگ داشتن خداوند بزرگ زیرا بنده صمیمی برای زیادی دوستیش نسبت باربابش بدش میآید اینکه دارا باشد بندهء که از او سرپیچی کند و ذکر نکرده اند آنرا از بنی آدم برای غیبت کردن از ایشان بلکه برای حل کردن اشکال در خلقت بنی آدم با اقدامشان برفساد و خونریزی و کسیکه بخواهد سئوالی را ایراد کند واجب است که محل اشکال را متعرض شود نه برای دیگری پس برای این سبب گفته اند که بنی آدم دارای این دو صفت میباشند و گفتارش با اینکه آنرا دانسته بودند بوسیله وحی یا با استنباط میگوئیم که جایز است که بوحی باشد و جایز است که بالهام باشد و تکرار کردن آن از راه فایده بردن همانطوری که بیان کردم محذوری ندارد و از دوم اینکه گفتارخداوند و قرار ندادیم اصحاب آتش را مگر ملائکه " وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً "دلالت نمیکند آن بر اینکه آنها معذب هستند بآتش بلکه مقصودش از ملائکه همان خزنه آتش هستند و آنهائیکه آتش را اداره میکنند و کارش را براه میاندازند از سوم قبول نداریم که ابلیس از ملائکه بوده برای اینکه خداوند خبرداد از او در جای دیگر اینکه او از جن است .

ائمه هدات علیهم السلام بالا ترند از انبیاء بنی اسرائیل

سی دوم = امام برتر از پیغمبران بنی اسرائیل است یا مساوی است با ایشان و پیغمبران بنی اسرائیل از ملائکه برترند پس امام از ملائکه برتر است بدو درجه و ملا ئکه خدا آنها را وصف کرده و مدح نموده بچند صفت ، یکی

ص: 519

اینکه ایشان نمیدانند مگر با صراحتی که خدا بآنها برساند برای گفتار خداوند بزرگ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا "ما علم نداریم مگر آنچه که تو بما یاد دادی و در گفتار از گفتار او سبقت نمیگیرند " لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ " دوم اینکه ایشان عمل نمیکنند چیزی را مگر بدستور او بدلیل گفتار خداوند وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ " و ایشان با مر او عمل میکنند و این صفت در عرف عام فقط استعمال میشود" هر کسیکه عمل او با مر خداوند است و این از صفات عصمت است پس ایشان ، معصوم اند و کسیکه افضل از معصوم باشد باید معصوم باشد پس پیغمبران بنی اسرائیل معصوم هستند و امام به عصمت اولی است برای اینکه یا برتر است از کسیکه از معصوم بالاتر است یا مساوی است با او

علمای اسلام بالاترند از برخی از انبیا بنی اسرائیل

اما مقدمه اول- پس برای گفتارپیغمبر(صلی الله علیه و آله) : عُلَماءُ اُمَّتي كَأنبياءِ بَني إسرائيلَ "علمای امّت من مانند پیغمبران بنی اسرائیل هستند" وامام افضل است از تمام علماء یا مساوی است با ایشان پس او برتر یا مساوی است از پیغمبران بنی اسرائیل

اما مقدمه دوم - پس برای گفتار خداوند بزرگ إِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً إلى آخر آیه " همانا خداوند برگزید آدم و نوح را تا آخر آیه 000و هر چه که ماسوای خدا است عالم گویند و آن برای اشتقاقش از علم هرچه که علم "یعنی نشانه " باشد برخداوند و دلیل است بر او پس آن عالم است و شکی نیست که هر محدثی " یعنی تازه بوجود آمده" آن دلیل است بروجود خداوند پس هر محدثی عالم است و گفتارش همانا خداوند برگزید تا آخر آیه...

إِنَّ اللهَ اصْطَفی "معنایش اینکه خداوند بزرگ آنها را برگزید بر تمام مخلوقات و شکی نیست اینکه ملائکه از مخلوقات هستند پس این آیه کریمه اقتضا دارد اینکه خداوند این پیغمبران را برملا ئکه برگزید.

ص: 520

و اما مقدمه سوم - پس برای آنچه ما بیان کردیم

وا ما مقدمه چهارم - پس ضروری است و اما فخر الدین رازی برمقدمه اعتراض کرده است باینکه کلیت آن نقض شده با گفتارخداوند بزرگ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ "ای بنی اسرائیل بیاد بیاورید نعمتم را که انعام کردم آنرا بر شما و من شما را برتری دادم بر عالمین زیرا لازم نمیآید اینکه برتر باشد از ملائکه و از محمد(صلی الله علیه و آله) پس همچنین اینجا ، و همچنین گفت خداوند بزرگ درحق مریم (علیهاالسلام) إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ.

"همانا خداوند ترا برگزید و پاک کرد و بر تمام زنهای عالم برگزید" و لازم نیست بودنش برتر از فاطمه (علیهاالسلام) پس همچنین اینجا و قضیه جزئیه در شکل اوّل نمیتواند کبری نتیجه بدهد و جواب اینکه این اشکال مدفوع است برای اینکه گفتا رخداوند بزرگ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ " که من شما را برتری دادم برعالمین" خطاب است برای پیغمبران موجود در آنزمان و هنگامیکه موجود بوده اند محمد (صلی الله علیه و آله) موجود نبود در آنزمان و چون موجود نبود از عالمین نمیباشد برای اینکه معدوم از عالمین نیست ، پس اگر چنین باشد لازم نمیآید از برگزیدن خداوند آنها را بر عالمیان در آنوقت اینکه برتر باشند از محمد(صلی الله علیه و آله) وا ما جبرئيل (علیه السلام) پس او موجود بود در زمانیکه خدا گفت : إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ " همانا خداوند برگزيد آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان پس لازم میآید اینکه خداوند برگزیده است آدم و نوح و ابراهیم و آل عمران را بر جبرئیل و همچنین فرض کن که آن آیه تخصیص در آن داخل شده است برای قیام دلیل اما در اینجا دلیلی نیست که موجب شود ترك كردن ظاهر پس واجب است اجرا

ص: 521

کردن ظاهر در عموم و از آن شناختید جواب را از ملتزم شدن باینکه خدا مریم را برگزید بر زنان عالمیان برتر از فاطمه (علیهاالسلام) نبوده است زیرا فاطمه موجود نبود در آن زمان و تمام بیان بهمان طوریکه گذشت .

حضرت فاطمه زهرا علیها سلام از تمام زنان بالاتر است

سی وسوم=گفتار خداوند بزرگ : وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ .

"که تو را نفرستادیم مگر برای رحمت جهانیان " و این عبارت دلالت میکند در لغت بر حصر و نصب کردن امام جانشین پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است و پس از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) لطف و رحمت میباشد بلکه آن بالاتر است از بیان تکالیف جزئی ومستحبات و مکروهات بی اهمیت برای اینکه آن امر کلی است و اخلال بآن با رحمت منافات دارد، پس واجب است بر او نصب کردن امام و دعوت کردن او و برای اینکه امرش قائم مقام امر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است پس او از تمام امت برتر است پس واجب است که معصوم باشد برای اینکه تسلیم امت تمام امرشان و نهیشان و عملشان و ترکشان بيك شخص غیر معصوم با رحمت منافات دارد پس او باید معصوم باشد پس امام معصوم است .

سی و چهارم = این آیه دلالت میکند برزیادی اهمیت دادن خداوند رحمت امت را و عدم نصب امام معصوم با این غرض مناقض است، و از حکیم محال میباشد

سی و پنجم = این آیه دلالت میکند بر عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برای اینکه عدم عصمت عصمت منافات دارد با ارسالش برای همین غرض " یعنی رحمت" پس محال میباشد

سی و ششم = امام قائمقام پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است در آنچه که فرستاده شده است بآن پس باید معصوم باشد والا نقض غرض میآید پس آنچه که در این آیه هست دلالت میکند بر اینکه آن علیه السلام برتر از عالمیان است و ملائکه

ص: 522

از عالمیان است ، پس محمد (صلی الله علیه و آله) هم برتراز ایشان میباشد و علی (علیه السلام) نفس پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است برای گفتار خداوند : وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ و اتفاق براینکه مراد از آن علی (علیه السلام) است پس او از ملائکه برتر است و ملائکه معصوم اند ، و برتر از معصوم باید معصوم باشد پس علی (علیه السلام) معصوم است و هرچه که علی (علیه السلام) معصوم باشد امام بطور مطلق باید معصوم باشد برای اینکه فرقی قائل نیست پس هر امامی باید معصوم باشد و آن همان مطلوب است

حضرت علی علیه السلام معصوم است

سی و هفتم = ملائکه معصوم اند برای گفتار خداوند بزرگ : لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ

"که از او سبقت نمیکنند در گفتار و ایشان با مر او عمل میکنند" و علی علیه السلام از ملائکه برتر میباشد برای آنچه که گذشت پس علی (علیه السلام) معصوم است برای اینکه افضل از معصوم بالضروره باید معصوم باشد

سی و هشتم = خداوند بزرگ ملائکه را عقل بدون شهوت آفریده و چهار پایان را شهوت بدون عقل آفریده و انسان را در افریدنش جمع کرده میان هر دو امر پس آدم بسبب عقلش از چهارپایان بدرجات غیر محدودی بالاتر است و بسبب شهوت از ملائکه پائینتر است ، سپس ما یافتیم آدمی را اگر هوایش بر عقلش غلبه کند و بهوایش عمل کند بدون عقلش پس از چهار پایان پائینتر میباشد همانطوریکه خداوند گفته است آنها مانند چهار پایان أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ وَ سَبیلاً بلکه ایشان از لحاظ راه گمراه تر هستند بدین سبب سرنوشتشان به آتش کشید بدون چهارپایان پس واجب است اگر غلبه کند عقلش بر هوایش تا اینکه عمل نکند بهوای نفسش چیزی را بلکه بهوای عقلش عمل کند باید بالاتر از ملائکه باشد یا مساوی باشد با ایشان برای اعتبار یکی از دو طرف نسبت بدیگری اگر این بیان شد پس میگوئیم اگر

ص: 523

خداوند باوامرش و نواهیش و آفریدن عقلها بخواهد که انسانرا از آن مقام پست "یعنی مقام چهارپایان" خارج کند و او را بمراتب عالی ملائکه برساند و نصب کرده است پیغمبران را وائمه را برای راهنمائی ایشان و دعوت ایشان بآن برسانیدن پیغمبران و وادار کردن مردم بر امتثال و بجا آوردن ، پیس لا بد اینکه پیغمبران در مرتبه آنچه که مردم را بآن دعوت میکنند باشند ، و . همچنین ائمه برای اینکه آنها قائمقام پیغمبران اند در تمام آنچه که امر میکنند بآن پس ناچار است اینکه انبیاء و ائمه معصوم باشند والا نقض غرض لازم میآید و آن مطلوب تحقق نمیافت و این آشکار است بدون شك

سی و نهم= گفتارخداوند جلیل درسوره يونس إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا ۖ وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ إِنَّهُ يَبْدَی الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ ۚ اى بالعَدل

لزوم عصمت امام

"برگشت همگی بسوی او است و وعده خداوند حق است او آغاز میکند آفرینش را سپس برمیگرداند تا پاداش بدهد کسانیکه ایمان آورده اند و نیکو کاری انجام داده اند با قسط یعنی با عدل "و آن متعلّق است به يُجزی "یعنی پاداش میدهد" و معنی تا پاداش بدهد آنها را بعدلش و کاملا به آنها بدهد مزد شانرا بسبب عدالتشان و بآنچه که عدالت کردند و ستمکاری نکردند زمانیکه ایمان آورده اند و اعمال صالحه را انجام داده اند برای اینكه شرك ستمکاری است برای گفتارخداوند بزرگ : إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ. "همانا شرك، ستم بزرگی است " و سرکشان ستمکار نفس خودشان هستند و این موجه تراست برای مقابله کردن با گفتارش بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ. "بآنچه که کفر میکرده اند "پس میگوئیم این آیه دلالت میکند بر وجوب نصب امام معصوم و اینکه زمانی خالی نمیباشد در آن که مکلّفین باشند و معصومی میان آنها

ص: 524

نباشد و بیانش برچند مقدمه توقف دارد :

اوّل - اینکه هدف خلق مخلوقات را و برگردانیدن آنها را پاداش قرار داده پاداش کسانیکه ایمان آورده اند و نیکوکاریها را انجام داده اند با عدالت ” یعنی هدف از خلقت اینرا قرار داده است "

دوم - اینکه هدف در هر عملی مهمتر و شریفتر از صاحب هدف و این دلیل دارد در علم الہی بلکه خیلی روشن است

سوم - بلکه آغاز خلق و برگردانیدن آنها امر بزرگی است پس رسانیدن آنها از پاداششان بر عملشان بزرگتر میباشد و از مقدمات آن اکرام و فضایل بزرگ نصب کردن امام معصوم است که قولش علم را برساند تا مکلف بتواند از روی یقین کارهای نیک را انجام بدهد و ازش خارج شود و برای اینکه او پاداش را بر دو امر قرار داده، یکی از آن دو ایمان است و آن از عمل قوه نظری است، و دوم عمل صالحات است و آن از فعل قوه عملی است ، و انسان در هر دو احتیاج دارد بآنچه که او را بآنها برساند پس در طرف قوه نظری و عقلی قضایای بدیهی و ضروری که محتاج است به خودش ظاهره و باطنه پس خداوند باو بخشید آنرا پس اگر چیزی از آن اختلال پیدا کند به طوری که علمی که او را بآن برساند از دست داده است هر آینه مقدور میشد از جهل آن و آن علم را از دست میداد و مجازات کردن او بر آن پسندیده نبود و در نقلی و عملی محتاج است به کسی که برساند او را بسبب وحی آشکار که یقین را برساند یا بجانشین او که او را واقف بگرداند برای رسیدن مرگ به صاحب و حی که شرعش را نگهدارد و مردم را بر آن وادار کند و گفتارش مورد قطع و معلوم که در آن خطائی نباشد بلکه حقیقت بودنش مورد یقین باشد در هروقتی پس هرچه که مکلّف معذور شود در قوه نظری بواسطه مفقود شدن

ص: 525

آنچه که علم را برساند معذور میشود در قوه عملی یا مفقود شدن کسیکه گفتارش علم را برساند و آن امام معصوم است برای اینکه غیر معصوم مکلف او را جایز الخطا میداند پس برای یقین حاصل کردن او را طریقی نیست

چهلم = اگر حکیم خلق را خلق کرده است و آنها را تکلیف کرده است و ایشانرا برگردانیده است برای خاطر پاداش دادن یا برای ایمان و عمل صالحات و نصب کرده است برای ایشان یک معصومی که گفتارش یقین را برساند غرضش نقض کرده است و نقض غرض باطل است .

چهل و یکم = گفتار خداوند و هرگاه وحی کنیم بمردی از ایشان اینکه مردم را بترسان و آگاه کن که مقصود انذار است و انذار اقتضاء دارد که آنرا خدا برقرار کند در تمام احکام برای اینکه او میداند آنچه که بوده و آنچه که میباشد تا انقراض عالم پس ناچار از اینکه در هر واقعه يك حكمى را بر قرار کند و بر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) واجب کرده است که مکلّفین را به تمام احکام انذار کند و آن احتیاج دارد و فایده اش کامل نمیشود مگر با وجود امام معصومی در هر زمانی برای چند وجه :

اوّل - اینکه امام لطفی است در تکلیف و آن انذار واز فعل خداوند است و لطف در تکلیف واجب است، و این بنابر رأی معتزله است

دوم - اینکه عقلهای ما نمیتواند به تنهائی تمام احکام وقایع را درهر زمانی از کتاب و سنت استخراج کند و این آشکار است برای اختلافی که اتفاق افتاده است و برای اینکه بیشتر نظر در آن برای استخراج احکام فقط ظن را میرساند ، پس ناچار از اینکه باشد از جمله کسانیکه انذار کند او را پیغمبر صلى الله عليه وآله که شخصی دارای نفس قدسی و قوه الهامی که پیغمبر صلى الله علیه و آله آنرا بشناسد و طریق قرار بدهد برای استخراج احكام

ص: 526

از کتاب و سنت از روی یقین و بیان کند قوانین کلی که علم قطعی را برساند به تفصیل احکام و نگهدارنده برای آن با شد و آن نیست مگر معصوم

سوم- اینکه هدف از انذار عمل است و آنچه که میرساند به هدف از آن چنانچه که سبب انذار از ایشان و رسانند بآن و وادار کننده بر آن زیرا قوای شهوی تعارض دارد با قوای عقلی در بیشتر مردم و وادار کننده بر آن امام است و ناچار از اینکه معصوم باشد والا نقض غرض لازم میآید برای جایز بودن اینکه آنها را بر آن وادار نکند بلکه برضدش همانطوریکه اتفاق افتاده در ریاست غیر معصومین ، پس کسانیکه ادعای امامت میکنند مانند معاویه وقایع زشتی و قضایای رسوا کننده و اشیاء باطلی از آنها سرزده و بسیار تحریف کرده اند احکام شرع را و بدعتهای زیادی براقرار کرده اند " یعنی آئینهای ساختگی" که از او نقل میکند ابوسف و غیر او از جمهور

چهارم - اینکه عمل اگر دارای غایتی باشد و آن غایت متوقف است بريك امری برحسب اغلب تا بدست بیاید و آن عمل از فعل فاعل بوده برای آن فعلیکه دارای غایت است، پس اگر آن فعل را انجام ندهد دور میباشد آن از حکمت و شکی نیست که انذار غایتش فعل است و آن توقف دارد بر کسیکه وادار کند مکلّفین غیر معصوم را بر اعتقاد صحیح و حکم خداوند ، و از غیر معصوم نمیتوان از آن آنرا بدست آورد پس ناچار از نصب کردن امام معصومی بنابراین محال میباشد که خداوند آنرا انجام ندهد .

چهل دوّم = امام دارای چند خصلتی است، اول اینکه احکام را میداند و آنها را باظن و اجتهاد نمیگیرد برای گفتار خداوند بزرگ : وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَىٰ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ

و اگر برگردانند و آنرا برسول و به پیغمبر واولی الامر از ایشان هر آینه

ص: 527

میدانست آنرا کسانی که استنباط میکنند آنرا از ایشان و دومی اینکه گفتارش اصل برای حکم شرعی میگردد "یعنی کاشف است که قطع مطابق و ثابت به صحت آن میرساند برای اینکه مکلّف ناچار که دارای طریقی به علم باشد برای اینکه ناچار است برای او چیزی که برساند او را بحکم شرعی یا اینکه بطور ظن یاعلم واوّل ترسی که حاصل است از اختلاف برطرف نمیکند و فقط واجب است بر او معرفت و بجا آوردن تکالیف برای دفع ترس بنابر آنچه که ثابت شده است در علم کلام ، پس جایز نیست که خوف بوجود بیاید از نفس تکلیف سوم اینکه ممکن نباشد بر او سهو و نسیان و غلط زیرا اگر چیزی از آن جایز باشد برای مکلّف اطمینان به گفتارش حاصل نمیشود و این خصلتها فقط در معصوم حاصل میشود، پس ناچار از اینکه امام همیشه معصوم باشد .

چهل وسوم - امامت غیر معصوم مستلزم خوف است بر مکلّف ، و برطرف کردن آن واجب است و برطرف کردن لازم مستلزم بر طرف کردن ملزوم است پس واجب است امامت غیر معصوم را برطرف کرد پس اگر امام غیر معصوم باشد مستلزم جمع بین دو نقیض و این محال است .

چهل و چهارم = واجب است براست تبعیت کردن از گفتار امام و عملش و جایز نیست برای یکی از ایشان مخالفت کردن با او زیرا او همیشه برتر است از تمام امت پس باید معصوم باشد والا جایز بود مخالفت کردن با او دريك وقتی و اطاعت کردن از دیگری در آن وقت پس از امام برتر میباشد در آنوقت و این برخلاف فرض است .

چهل و پنجم = گفتار خداوند جليل : يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ

"هر آینه تو از فرستادگان هستی بر راه راست و این نازل شده است از

ص: 528

طرف خدای باعزت و رحمت" در این آیه حکم کرده است برسه حکم که طریق پیغمبر (صلی الله علیه و آله) صراط مستقیم است پس حق نمیباشد مگر دردینش و آنرا از روی یقین قرارداده برای اینکه گفت که از طرف خدای با عزّت و رحمت نازل شده است پس اگر امام غیر معصوم باشد جایز بود که بلغزد از راه راست ، پس ما هم میلغزیم و یقین بر صحت خود باقی نمیماند، پس واجب است عصمت امام و برای اینکه جایز بود چیزی از آن برا و هر آینه اطمینان برای مکلف به گفتار او حاصل نمیشد

چهل و ششم - امام جانشین و قائمقام پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و بدین جهت نامیده شده است که خلیفه پیغمبر خدا است و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بشیر و نذیر است پس امام هم باید چنین باشد هم بشیر و هم نذیر و فقط فایده آن با علم به صواب گفتار و فعلش انجام میگیرد و این بوجود نمیآید مگر با عصمت

چهل و هفتم = امام حجت خدا است در زمینش برکلیه ماعدای آن از بندگانش در هرزمانی و نسبت بهر حکمی از احکام شرع پس محال است اینکه خطا کند در حکمی یا دريك زمانی و دیگری صحیح بگوید والا گفتار خطا کننده حجت بود برصحیح گوینده و این محال است

اما مقدمه اول- برای گفتار خداوند بزرگ : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ .

"ای کسانیکه ایمان آورده اید از خدا و رسولش اطاعت کنید و از اولی الامر از خودتان" پس این اولی الامر همان امام است برای اینکه او یا پیغمبر باشد یا دیگری واول تکرار لازم میآید بدون فایده و دوم یا اینکه امام باشد یا غیرش یا هردو . و هر دو اخیر باطل است پس اول معین میباشد

و اما مقدمه دوم - پس محال است که امامی را نصب کند و جانشیناش

ص: 529

از پیغمبر باشد و خلیفه او باشد و واجب کند بر او و بر امت اطاعت کردن دیگری را ، واما سوم پس آن باطل است برای محال بودن مساوی شدن امام با دیگری و برای ممکن بودن حصول اختلاف پس دو نقیض با هم جمع میشوند و آن محال است پس اول معین میباشد و بقیه مقدمات آشکار است

چهل و هشتم = امام در زمین خلیفه است و هر خلیفه فقط مقصود از نصب کردنش این است که بحق در هر واقعه حکم کند و از باطل ، و هوی دوری بجوید همیشه در اقوال و افعال و تروك واحكامش برای گفتار خداوند بزرگ يا داود إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ فاحْكُمُ بَينَ النَّاسِ بِالحَقِّ " اى داود هماناترا در زمین خلیفه قراردادیم پس میان مردم بحق حکم کن " و این عمومیت دارد در همه و فقط آن حاصل میشود در معصوم

چهل و نهم= نرساندن گنهکاران به برپا کردن حدود وتنبيهات لازمه چیز پسندیده نیست و برای شارع مطلوب است و برخی از گناهان اولیتر از برخی دیگر نیست و همچنین زبان و مکلّفین همچنین پس معین میشود نصب کردن کسیکه اقامه کند حدود و تنبیه کردن را بر هرگناهی در هر وقتی و نسبت بہر عاقلی ، پس ناچار اینکه کسیکه اقامه حدود کند و آنرا برپا نماید پاك باشد از سایر تمام گناهان والا برپاکننده حدود و آن کسیکه برپا بشود براو یکسان میشوند بنابراین آن شخص باید معصوم باشد

پنجاهم = امام جانشین پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است و خلیفه او وقائمقام اودر آنچه که آورده است پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از دعوت کردن است و این آشکار است و فقط پیغمبر صلّى الله علیه و آله آمده است تا تلاوت کند بر امت آیات خداوند را و پیاموزد بایشان کتاب و حکمت و آنها را پاک بگرداند برای گفتار خداوند بزرگ : هُوَ الَّذِي بَعَث فِى الأميين رَسُولاً مِنْهُم...الا.

ص: 530

"اوکسی است که برانگیخت از میان کسانیکه نمیخوانند و نمی نویسند پیغمبری از ایشان تا آخر آیه" مراد از تزکیه تزکیه مطلق است نه از برخی از گناهان است پس اگر او چنین نباشد تزکیه دیگری از او انجام نمیگیرد زیرا کسیکه خودش تزکیه ندارد چگونه میتواند دیگری را تزکیه نماید .

گفته نشود بنابراین فایده امام حاصل نمیشود برای اینکه ما میگوئیم فقط سعی کرده است امام برای تزکیه مطلق پس اگر حاصل شود مانع از طرف خود مکلف است نه از دیگری

پنجاه و یکم = امام قائمقام پیغمبر علیهما السلام است واجب است که بر خدانگوید مگر حق برای گفتار خداوند بزرگ : حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ

"شایسته است برمن که نگویم برخدا مگر حق " پس واجب است که امام چنین باشد و از کسی این معنی ساخته نیست مگر از معصوم پس واجب است عصمت امام تا مکلف بداند که او در این حال است و قلبش مطمئن شود

پنجاه و دوم = امام لطف خوبی است برای مکلّفین و این گفته شده، "یعنی در محلّش قبلا" و علت آن جواز خطاء برمکلّفین است

اما مقدمه اولی پس آشکار است زیرا اجماع حاصل شده بر نصب کردن امام و ما دیدیم خالی بودن شهر را از رئیسی موجب اضطرابش وفسادش را

اما مقدمه دوم پس همچنین آشکار است زیرا اگر خطا بر او جایز بود هر آینه تحقق می یافت در آن وجوه احتیاج پس محذور از عدم نصب امام لازم میآید و احتیاج پیدا میکند به نصب امامی برای او تاجایز نشود بر او خطا و آن دیگری کافی است پس احتیاج برای دیگری نیست پس از فرض امام امام دیگری نمیباشد زیرا خلف است و اگر خطا برا و جایز میبود وجوه احتیاج

ص: 531

در آن تحقق مییافت پس اگر امامت اول باشد پس او عین فساد است برای وقوع اختلاف و محال است که با شد هريك از آنها رئیس و حاکم بردیگری ، و طاعتش بر او واجب است و مساوی از این بزگتر نیست واگر دیگری باشد کلام را باو منتقل میکنیم و تسلسل لازم میآید و وقوع خطا و اختلاف پس جایز بودن بودن خطا بر امام مستلزم محال است و هرچه که محال را مستلزم میشود خودش محال است پس جایز بودن خطا برامام محال است

پنجاه و سوم = اگر امام معصوم نباشد هر آینه لازم بود ممکن بودن وجوب تبعیت مخطی بر مُصیب و ترك صواب و رجوع بخطا و تالی باطل است بالاجماع پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: بر چند مقدمه توقف دارد اولی اینکه مصیب "یعنی حقیقت گو" در احکام یکی است و این در اصول فقه بیان شده است ، دوم اینکه جمیع امت از خطا در قول و فعل معصوم هستند و این همچنین در اصول بیان شده است. سوم اینکه برتمام امت واجب است بعد از عصر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تبعیت کردن از امام برای اینکه گفتارش مساوی است با گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ، و فعل امام با فعل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مساوی است برای گفتار خداوند جلیل : وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى اَلرَّسُولِ وَ إِلىٰ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ

"اگر برگردانند آنرا " یعنی اختلافشان را در حکم " به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و اولی الامر از ایشان هر آینه آنرا میدانستند کسانیکه استنباط میکنند آنرا از ایشان "پس یا اینکه بطور مجموع باشد یانه و اوّل محال است برای اینکه با حصول پیغمبر(صلی الله علیه و آله) احتیاجی با مام نیست، و دوم یا اینکه باشد گفتار هريك حجت است بدون شرط کردن گفتار دیگری یا گفتاریکی مشروط است به گفتار دیگری بدون عکس و دوم محال است برای اینکه مشروط یا گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله)

ص: 532

است که این بالضروره محال است یا گفتار امام است پس با تصریح پیغمبر صلى الله عليه وآله اعتباری بقول امام نیست و احتیاجی بآن نیست پس اول معین میباشد پس با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) مساوی میباشند دروجوب تبعیت ، چهارم اینکه آیاتی که دلالت میکند بر وجوب اتباع پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و مساوی بودنش با ا و عمومیت دارد برای تمام امت و آن اجماعی است از مسلمانان، اگر آنرا فهمیدی پس میگوئیم هرگاه برتمام امت واجب شد تبعیت کردن از امام در گفتار و فعلش ، پس اگر معصوم نباشد خطا بر او جایز میباشد و هرگاه خطا در يك حكمى بر او جایز شد که یکی از امت اصابت کند در آن حکم و واجب شد بر او تبعیت از امام برای مقدمات مذکور لازم میآید محال مذکور ، واما محال بودن پس آشکار است و احتیاجی به بیان ندارد .

پنجاه و چهارم = مطلوب از فرستادن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام چیزهائی است، اوّل آن هدایت براه مستقیم که آن حق باشد و سئوال کردن بندگانی که خدا ایشانرا باو آگاه کرد آن هدایت است براه کسانیکه نعمت داده است خدا برایشان غیر از کسانی که مورد غضب قرار گرفته اند و غیر از گمراهان ، و این دلالت میکند که او یکی است، دوم وادار کردن امت بر آن راه ، سوم مانع شدن ایشان از ارتکاب غیرش باینکه مکلف بشنود عمل آنرا با اودرتمام احکام و افعال واوامر و نواهی و انجام نمیگیرد آن مگر از معصوم که احکام شرعی فرعی را از روی ادله تفصیلی بطور يقين بداند و این آشکار است

پنجاه پنجم = امام اطاعتش واجب است برهمه و بر او واجب نیست که از کسی اطاعت کند زیرا نفسش کاملتر است از همه و علمش بیشتر است از همه و زهدش بالاتر از زهد همه و پرهیزکاریش شدید تراست از پرهیزکاری همه پس معصوم میباشد و آن همان مطلوب است

ص: 533

پنجاه و ششم=حد برپا نمیشود بر کسیکه از طرف خدا بر او واجب بگردد مگر امام و امام آنست که باید حد را برپا کند بر هرکسی که باید حد اجرا شود پس نباید بر او از طرف خدا حدی باشد پس باید معصوم باشد و آن همان مطلوب

اما صغری برای گفتار خداوند بزرگ : أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکمْ، "آیا مردم را امر میکنید به نیکوکاری و خودتانرا فراموش میکنید" و نیز بدلیل خبر و اجماع .

وا ما كبرى : پس آشکار است .

پنجاه و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا الی قولِهِ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ " اوکسی است که از میان کسانیکه نمیخوانند يك فرستاده برانگیخت ، تا گفتارش... تلاوت کند برایشان آیاتش را" و این اشاره است برسانیدن احکام شریعت و پاک کردن ظاهر با بکاربردن آنها و گفتارش ویزکیهم " آنها را پاک میگرداند" اشاره است بپاك كردن باطن از اخلاق نکوهیده و تمام نواقص و گفتارش وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ " كتاب را بآنها یاد میدهد " اشاره است به آیاتیکه بوجود میآید پس از آن از چیزهای دقیق کتاب عزیز و حقایقش و گفتارش والحكمه " وحكمت " اشاره است بحکمت نظری پس ناچار است اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کامل باشد در کلیه این صفات همچنانکه ممکن نیست برای انسان "یعنی صفاتیکه جمع اش برای یک فرد عادی ممکن نیست " وما قصد نمیکنیم از عصمت مگر همین معنی را وامام قائمقام پیغمبر صلى الله علیه و آله است در تمام آن پس باید چنین باشد و این همان مطلوب است

پنجاه و هشتم = امام عليه السلام واجب الطاعه است مانند پیغمبر(صلی الله علیه و آله) برای گفتار خداوند بزرگ : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا....

ص: 534

"ای کسانیکه ایمان آورده اید از خدا اطاعت کنید ...." واجب است بودن اطاعت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) عمومیت دارد در مأمور و مأمور به پس واجب است که اطاعت امام هم واجب باشد همچنین بطور عموم و هرگاه اینرا دانستید پس میگوئیم اگر امام معصوم نباشد یکی از دو امر لازم میآید و آن یا ممکن بودن امر خداوند جليل بيك نفردريك وقت واحدی بدو ضد و آن تکلیف ما لا يطاق است يا نقض غرض در نصب امام لازم بیاید و لازم در هر دو قسمش باطل است ، پس ملزوم مانند آن میباشد

بیان ملازمت، اگر معصوم امام نباشد جایز است که امر کند مکلف را به ضد آنچه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) امر کرده پس یا اینکه واجب است اطاعت کردن از هردو و این اجتماع ضدین است، یا اینکه هیچکدام واجب نباشد و آن خلاف فرض است، یا اینکه واجب نباشد تبعیت کردن از امام مگر اینکه بداند موافقت آنرا یا پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پس اگر مکلف بگوید بر من واجب نیست که از تو تبعیت کنم ، تا بدانم که امر تو با امرپیغمبر (صلی الله علیه و آله) موافق است و من آنرا نمیدانم پس دیگر امام جوابی ندارد " قطع الامام " وامام دراینجا شکست میخورد و این نقض غرض است و برای اینکه غیر مجتهد نمیتواند به علم برسد، پس یا اینکه امرش به تبعیت کردن مشروط باشد بعلم داشتن یا موافقت امر امام با امرپیغمبر (صلی الله علیه و آله) نباشد یا اینکه باشد ، پس اگر اول باشد " یعنی که نباشد" لازم میآید اجتماع ضدین واگردوم با شد لازم میآید یا وجوب اجتهاد کردن بر تمام عالم در احکام جزئی شرعی و آن برخلاف حق است بنابر آنچه که بیان شده است دراصول یا اینکه مقدم بدانیم گفتار مجتهد دیگری را بر قول امام و این برخلاف مقدمه است که دلالت میکرد بر عمومیت تبعیت از او و آن محال است پس ناچار از اینکه گفتار امام مقدم باشد برای محال بودن مخالفتش با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و آن فقط

ص: 535

در صورتی انجام میگیرد که بوجوب عصمت او قائل باشیم و آن همان مطلوب است

پنجاه و نهم = برگشتن احکام در علم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام واجب است در تمام احکام برامت و در عمل و اوکسی است که آنها را وادار کرد بر آن پس ناچار اینکه در گفتارش و عمل معصوم با شد برای اینکه مطلوب از برگشتن باو گفتار حقیقت است، پس اگر جایز باشد از او که غیر از حقیقت از او سربزند هر آینه مانند یکی از افراد است میبود پس دیگر ترجیحی در برگشتن با و نیست و جایز میبود که برخطا مردم را وادار کند

شصتم = گفتار خداوند جلیل : وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

"و هرگاه دادیم بموسی کتاب و فرقان را شاید هدایت شوید" و از این آیه و آنچه که مشابه این آیه است از آیات دیگر پی بردیم که غرض خداوند به مکلّف یا آنچه که تکلیف میکند بآن اگر ممکن شود که مکلف آنرا انجام دهد و نفس فرستادن پیغمبران و قرار دادن کتابها بدون اینکه رساننده معصوم باشد در صورتیکه از عدم عصمتش دانسته میشود که او از طرف خدا نمیرساند مگر اینکه امرشود برسانیدن آن و انجام نمیدهد مگر حقیقت را وترك نمیکند مگر آنچه که ترکش جایز باشد پس نمیباشد گفتارش و فعلش و تقدیرش ، برای هدایت قطعا، برای اینکه مکلّف خطا را بر آن جایز میداند ، پس قبول گفتارش مشتمل میباشد بر ضرر مظنونی و با عصمت داشتن ممکن نیست تکلیف مكلّفین قبول قول رساننده آن را ، پس واجب است که خدا آنرا انجام دهد یعنی عصمت را د رپیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوجود بیاورد تا مردم مطمئن شوند " و امام قائمقام او است در دعوت کردن به حقیقت و در وادار کردن مردم برآن ، پس

ص: 536

واجب است که امام معصوم باشد و آن همان مطلوب است

شصت و یکم = عصمت امام مهمتر است از برقرار کردن حدود شرعی در هدف مطلوب از حدود شرعی واجب است پس عصمت امام هم واجب میباشد

اما اوّل - برای اینکه هدف مطلوب از برقرار کردن حدود برطرف کردن مفسده است و وادار کردن مردم بر انجام دادن واجبات است ، وترك همه محرمات و آن انجام نمیگیرد مگر با نگهدارنده احکام شرعی و برپا کننده حدود پس هدف مطلوب از برقرار کردن حدود حاصل نمیشود مگر با نگهدارنده احکام شرع وبرپاکننده حدود است و آن امام است پس امام تأثیرش در رسیدن به هدف و آن علت قریب برای حاصل شدن آن بیشتر است پس اهمیتش بیشتر میباشد و غیر معصوم بودنش منجر میشود بعدم اعتماد به حاصل شدن هدف از ا و بلکه جایز میباشد اینکه ضد آن حاصل شود پس نقض غرض بوجود میآید از برقرار کردن حدود پس نسبت او مهمتر است برای منافی بودن آن یا نقض غایت از او و یا قدرتش و اطاعت مكلّف از او حصول غایت و هدف واجب نمیشود و در حقیقت علتی که غایت را بدست میآورد آن میآورد آن عصمت است

واما مقدمه دوم - پس برای آنچه که ثابت شده است در علم کلام از وجوب برقرار کردن نصب حدود آن همان مطلوب است

شصت و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَ هُمْ مُهْتَدُونَ

"آمد از آخر شهر مردی که حرکت میکرد گفت ایگروه تبعیت کنید از فرستادگان تبعیت کنید از کسیکه از شما مزدی نمیخواهد و ایشان هدایت شده هستند" این آیه دلالت میکند بروجوب عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام (علیه السلام) و بیانش اینکه میگوئیم علت وجوب تبعیت عدم درخواست مزد است و کسیکه مورد اتباع است

ص: 537

هدایت شده است و فقط اتباع واجب است در حالت اهتداء یعنی دارای هدایت بودن برای اینکه "واو" وهم مهتدون و او حالیه است " یعنی در حالی که ایشان هدایت شده هستند" و فقط هدایت شدن آنها شناخته میشود بواسطه دارا بودن عصمت برای اینکه آن قاعده کلی است در پاك بودن از گمراهی و امام متبع است پس عصمت او واجب است

شصت وسوم = امام بالضروره هدایت کننده است و هيچيك از هدایت کنندگان گمراه کننده نیستند بالضروره مادامیکه هدایت کننده هستند نتیجه میدهد که هيچيك از امام گمراه کننده نیستند بالضروره بنابر قول قد ما و همیشه بنابرقول متأخرين

اما صغری پس برای گفتار خداوند جليل ، وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا

"و آنها را قراردادیم پیشویانی که بامر ما هدایت میکنند و اما دوم ، پس آشکار است و هرگاه ثابت شود که امام گمراه کننده نیست پس آن معصوم برای گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ " همانا بندگان من نیست برای تو نفوذی برایشان" بشیطان، خطاب میکنند " مگر کسیکه از تو تبعیت کند از گمراهان" پس هرکس که از شیطان تبعیت کند او گمراه است و بحکم این آیه حصر ثابت است میان اشخاص گمراه و میان مخلصین " یعنی کسانیکه از شیطان برایشان نفوذی نیست " و برای گفتار خداوند بزرگ : وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاّٰ عِبٰادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِينَ "و هر آینه گمراه خواهم کرد همه ایشانرا مگر بندگان مخلص تو" .

شصت و چهارم = امام برپاکننده دین است یعنی آماده کننده قواعد آن و دعوت کننده است بآن بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم چنین نمیباشد

ص: 538

بالامکان نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم بالضروره نیست .

امّا صغری : پس آشکار است ، برای اینکه مراد از برقرار کردن امام ضبط احوال دین و نگهداشتن شرع و دعوت کردن بآن و خلاصه نیابت کردن از پیغمبر(صلی الله علیه وآله) است بوسیله رسانیدن و بیان کردن

و اما کبری : پس آشکار است

شصت و پنجم = امام رئیس مکلّفین است و هیچ رئیسی درزمانش در مرتبه بالاتر از او نیست پس ناچار از بیان شرایطی است برای این منصب و غایتش پس لا بد از اینکه اولا غایت بیان شود تا شرایط بطریق برهان علمی شناخته شود پس میگوئیم که غایت امام تکمیل کردن هريك از مردم باندازه استعداد آن شخصیکه میخواهد بدرجه کمال برسد پس گاهی مردم را مورد خطاب قرار میدهد بخطابهای روشن و صریح و گاهی دیگر با متشابه یعنی چیزهائی که روشن نیست و در معقولات گاهی بوسیله برهان و گاهی با خطابه و زمانی با جدل پس راهنمائی میکند مردم را هريك باندازه بینائی اش و مرتب میکند هر گروهی در مرتبه که شایسته آن میباشند رئیس در محل خودش و مرتبه خودش و مرئوس هم در مرتبه خودش و مراعات میکند حق و عدل را درباره ایشان و تکمیل میکند قوای علمی و عملی ایشانرا و میشکند قوای غضبی و شهوانی و وهمی و تقویت میکند قوای در دو طرف علم و عمل بروجهیکه صحیح تر باشد و غايتش برطرف کردن خطا از جهانیان هرگاه از او اطاعت کنند و این رئیس دارای چهار شرط است :

اوّل - اینکه دارای حکمت است در منتهای غایت درد و طرف علم و عمل

دوم - اینکه باشد برای او قول قطعی که منجر می شود به غایتی که مطلوب است در دین و دنیا از علم و عمل و راهنمایی کردن مردم و غیر از آن

ص: 539

از انواع فضایل بطوریکه کسی برتر از او در علم و عمل نباشد ، برای اینکه غایت مطلوب از امام آن وادار کردن مکلّفین بر انجام دادن اطاعات و ترك، معاصی است ، پس این انجام نمیگیرد مگر با طاعت کردن مکلف و آن انجام نمیگیرد مگر اینکه مکلّف بداند که در او از صفات کمال آنچه که دیگری ندارد تا حاصل شود برای او در دلش ترجیحی نسبت بدیگران و انجام نمیگیرد این مگر به صفت علم و عمل

سوم - اینکه دارای قوه برهان باشد برای صاحبان برهان "یعنی آنهائیکه احتیاج به برهان دارند" برای متقاعد کردن آنها و مهارت ، و استادی داشته باشد در جدل برای اهل جدل زیرا آن از شرایط کامل بودن است

چهارم - اینکه دارا باشد در نفسش قوه جهاد اگر مکلّفین از او تبعیت کنید و اینکه در تمام آن از امر الهی و سنت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تبعیت کند ، و اینکه استنباط کند بآنچه که تصریح شده است بآن آنچه را که تصریح نشده است و ترجیح بدهد آنرا از راه دلیل عقلی با شرعی ، پس ناچار اینکه آشنا باشد به دقایق نص الهی وسنت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و دلایل آنها که آن حجت است در شرع بطوریکه از طریق پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خارج نشود و کامل آن کسی است که سننن پیغمبرهای گذشته را هم بداند بطوریکه اگر یهودیها بر اورد کنند یا نزد او اقامه دعوی کنند آنها را بر طبق دستورات مذهبی خودشان حل وفصل نماید و بداند مطابقت آنچه که بآن حکم میکند حاکمشان برای ملت خودش و عدم مطابقتش و به همین امر علی علیه السلام اشاره فرموده با گفتارش لَوْ كُسِرَتْ لِيَ اَلْوِسَادَةُ لَحَكَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ اَلتَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ اَلْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ الى آخر حديث .

ص: 540

"هرگاه برای من گسترده شود" یعنی تکیه گاهی "هرآینه حکم میکردم درمیان اهل تورات به توراتشان و درمیان اهل انجیل به انجیلشان تا آخر روایت " و در اشتراط این و تمام آنچه که گذشت اختلاف کرده اند، اما این انجام نمیگیرد با تمام اجزا و شرایطش مگر در معصومیکه عالم باشد به تمام آنچه که گفتیم و عامل باشد در تمام احوال بآنچه که او و دیگران از مکلّفین به آن مکلّف هستند و آن همان مطلوب است

شصت و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ هر آینه گرامی داشتیم فرزندان آدم را " یعنی اسباب کرامت را بآنها بخشیدیم" و گفت خداوند بزرگ : إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ

"گفت خداوند بزرگ همانا گرامیترین شما نزد خداوند با تقوی ترین شما است" و تقوی فقط انجام میگیرد با دست برداشتن ازش و گرفتن راه یقین و تبعیت کردن از غیر معصوم چنین نیست پس ناچار از اینکه خداوند امام معصومی برقرار کند که با برگردند در احکام و اقوال وافعال و گفتار و عملش يقين را برساند پس تقوی بدست میآید به یقین پس چگونه تصوّر میشود از خداوند بزرگ اینکه ببخشد به بندگانش اسباب کرامت در دنیا و ببخشد به آنها در آخرت سپس چگونه میبخشد بآنها کرامت را در آخرت و ببخشد به ایشان بزرگترین اسباب و راههای به تقوی که آن امام معصوم باشد در حالی که اوقدرت دارد برآن

شصت و هفتم = غیر معصوم هرگاه بداند کسیکه احتیاج بامام داشته باشد وسبب احتیاجش با مام چیست و درباره آنچه که احتیاج با مام دارد از این معلوم میشود که امام واجب است که معصوم باشد اما اوّل پسر میگوئیم که مکلفین بجز پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و امام برد و قسم هستند یکی از آنها معصوم اند پس یا اینکه

ص: 541

از کسانی باشند که جهاد بر آنها واجب است یا نه و اول احتیاج دارد باجتماع مردم و پیش افتادن در جنگ زیرا جهاد انجام نمیگیرد مگر با جمع کننده مردم و وادار کننده آنها بر آن و آن کسیکه پیش میافتد اولیتر به امر و نهی میباشد واگر برا و واجب نباشد جهاد احتیاج دارد بآن در نظام نوع برای اینکه آن انجام نمیگیرد مگر با رئیسی و گاهی احتیاج با و پیدا میشود درنقل برخی از احکام و امامت دیگری مستلزم اینکه امام معصوم باشد برای آنچه که میآید و برای محال بودن مقدم داشتن مفضول برفاضل در آنچه که احتیاج به فضل باشد و سبب احتیاج بفضل فاضل بواسطه مفضولیت است و برای اینکه آن منافات دارد با حکمت حکیم، دوم غیر معصوم احتیاج پیدا میکند به امام در اموری :

اوّل - بودن آن لطف است در انجام دادن واجبات واجتناب زشتیها و برطرف کردن فساد برای اینکه کسیکه غلبه نکند عقلش برقوه وهمی اش و قوای شهوانی و غضبی اش و نفس اماره اش انجام دادن واجبات نزد او مستلزم رنج فعلی است و امتناع کردن از زشتیها مستلزم از دست دادن لذات حسی و وهمی است و فرض اینکه مقتضی برای این لذات غلبه داشته باشد برقوه عقلی اش و دفع فساد اقتضا دارد وجود قوه عقلی را "برای اینکه موجش قوه غضبی است " و فرض اینکه آن غلبه دارد برقوه عقلی در بسیاری از مردم و آن همان است که در نفس الامر است، پس امام تقویت میدهد قوه عقلی را در بسیاری از مردم و مغلوب میکند قوای و همی و شهوی و غضبی را و هرگاه نباشد ثابت میشود در او سبب اجتنابش بامام دیگری و تسلسل امام معصوم لازم میآید تا منتهی شود بمعصومی .

دوم - منظم بودن امر خلق و غلبه کردن بر مفسدین بروجه کامل فقط

ص: 542

بوسیله معصوم بوجود میآید

سوم - نگهداری شرع از زیادی و کمی و هرگاه اتفاق بیفتد از روایت کنندگان آنچه که ممکن است از ایشان سر بزند که از نقل کردن آن صرفنظر کند گفتار را و حجت باشد در آن همچنین بیان مجملش و کشف محتملاتش و توضیح دادن مقاصد غیر روشنش در آن از روی یقین کامل و همه آن فقط بوسیله معصوم حاصل میشود ، و آن آشکار است

چهارم - امام آن پناهگاهی است در مسائلیکه در آنها میان مسلمین و بزرگان فقهای محققین اختلاف حاصل شود تابیان کند آنچه که ترجیح دارد در ادله شرعی و بیانش از آنچه که گذشت روشن است .

پنجم- غلبه کردن شهوت در بسیاری از مکلّفین که آن موجب میشود پراکندگی آنها و تفرق اجتماعشان را و امام آنرا برطرف میکند ، پس ناچار اینکه یکی از صفات امام صفتی باشد که منافات داشته باشد بآنچه که سبب تشبث و افتراق در دیگران شده است ولی مقتضی در غیر امام عدم عصمت است ، پس باید صفت امام عصمت باشد برای اینکه مقتضی در غیر معصوم آن غلبه قوای شهوی و وهمی و غضبی است و مغلوبیت قوای عقلی است پس اگر صفت امام چنین باشد قوه عقلی در او کامل و غالب برهمه میباشد و آنست که مقتضی است برای عدم اخلال باطاعت و عدم انجام دادن زشتیها و این از باب برهان انی ولنی است

شصت و هشتم - فراموشی برروات اخبار نبوی جایز است در صورتیکه در آن اجماع با تواتر حاصل نشود و در استدلال بر مکلف بسته است برای اینکه گاهی غافل میشوند بعضی از ایشان از بعض آثاریکه دلالت میکند بر حکم شرعی پس برای مکلف راهی برای استدلال نمیباشد پس حجت بر او منقطع

ص: 543

است پس ناچار از نگاهدارنده برای شرع و روایات از فراموش کردن روایت کنندگان و از آن بوجود میآید حجت هرگاه حجت از راه دیگری موجود نباشد و آن امام است بناچار از اینکه معصوم باشد و اگر چنین نباشد همان محذور لازم میآید برای اینکه اگر سهو و نسیان برا و جایز باشد همانطوریکه بردیگران جایز است ، محذور ثابت میباشد، و آن بستن در حجت برمکلّفین است .

نظریه مرحوم سید مرتضی اعلی الله مقامه

نباید گفته شود، که این معنی استوار است برنفی حجیت قیاس ، و استحسان واما برفرض وجودشان این محذور لازم میآید برای اینکه ما میگوئیم که باطل بودن قیاس و استحسان را درکتاب اصول شرح دادیم برفرض اینکه مسلّم شود جایز بودن آن و ممکن است که این سهو و نسیان در علل و اسباب و کفارات و حدود باشد که نه قیاس و نه استحسان در آنها جایز نیست و این دلیل را سید مرتضی رحمه الله ذکر کرده است، قاضی القضات عبد الجبار پسر احمد گفته، گفته میشود بایشان آیا میدانید بودن حجیت امام از روی اضطرار و نقض ایشان تأثیر ندارد در آن پس اگر بگویند آری ، گفته میشود بایشان پس آنرا جایز بدانید در سایر امور دین که آنرا از روی اضطرار ناچار بدانند و نقض در آن تأثیری ندارد و اگر گفتند با استدلال گفته میشود بایشان پس نقض کردنشان ایشانرا مانع میشود از برپا کردن آنچه که به آن تکلیف شده اند از استدلال برحجت بودن آن پس اگر بگویند آری لازم میشود حجت احتیاج با مام دیگری که بی نهایت است و تسلسل لازم میآید با اینکه ایشان تأثیر نمیکنند همانطوریکه واحد تأثیر نمیکند پس لابد از گفتار باینکه ممکنشان میباشد شناختن حجت و قیام به تصرفش بدون حجیت روشن است گفته میشود بایشان پس جایز بدانید مانند آنرا در سایر آنچه تکلیف شده اید بآن اگر نقض وجود داشته باشد.

ص: 544

سید مرتضی رحمه الله علیه جواب داده است باینکه این کلامش مبتنی برچند مقدمه مقدمه است :

اوّل - اینکه فرض خلاف واقع اینکه در نصوص الهی و اخبار نبوی آنچه که متشابه است متشابه است و آنچه که مجمل است و آنچه که آن مشترك است که عقول مکلّفین عاجز میباشد از علم بآن از روی یقین و اینکه بسیاری از ادله لفظى علم را نمیرساند ، پس اتفاق افتادن آن در واقع فرض نقیضش و آن علم هريك يك از مکلّفین به تمام احکام دین از روی اضطرار محال میباشد وما فقط ادعا کردیم احتیاج مکلّفینیکه ندانند برخی از احکام دین را با اضطرار و برتقدير ثبوت مجمل و مشترك و غیر از آنها از نصوص احتیاج به بیان دارد و این فرض واقع است در حقیقت و هرچه که لازم میآید در واقع پس آن واقع است و آن مطلوب ما است و اعتراض او تأثیری در آن ندارد .

دوم-ثبوت یکی از دو امر و آن اینستکه مستلزم شدن علم به بحث از روی ضرورت برای علم بکل از روی ضرورت یا اینکه ممکن بودن چیزی که قائمقام وجود فعلی آن در فعل و تأثیر و بیان آن با این دلیلش میبندد باب احتیاج بامام را برای علم باحکام فی الجمله ، اگر چه برخی از آن بنا شد و بر فرض بودن علم به بعضی از آن بواسطه اضطرار فقط انجام میگیرد آن اگر مستلزم شود علم به بعض با اضطرار علم بكل بالفعل بالاضطرار و بودن امکان سبب قائمقام فعل است ، پس آنچه که میبندد باب احتیاج در علم به امام بودن علم مکلّفین به تمام احکام دین با اضطرار بالفعل و امکان آن بیان شده است ، پس اگر ادعا کند که بودن امکان قائمقام فعل است پس آن امر دومی است والا مطلوب او حاصل نمیشود زیرا امکان با فرض وقوع نقیض که سبب احتياج به امام میباشد نمیبندد باب احتیاج را و بطلان هر دو امر آشکار

ص: 545

است و این دلیلش کامل نیست

سوم - منحصر بودن وجه احتیاج به امام در علم یا مستلزم شدن بی نیاز از آن در علم برای بی نیاز بودن از او بطور مطلق و هرد و آن باطل است .

چهارم- علم به بودن امام حجت است مساوی است با علم به تمایز احکام شرعی و آن ممنوع است برای جایز بودن اینکه علم بودن امام حجت است آشکارتر است زیرا نتایجی که از مقدمات یقینی گرفته شود علم رساندنش بیشتر است از مقدمات غیر یقینی ، و تحقیق در آن ، اینکه علم به حجت بودن امام از قبیل فطری بودن قیاس است

لزوم عصمت امام

شصت و نهم = گفتار خداوند بزرگ : أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جائكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

"آیا تعجب کرده اید که برای شما آمد ذکری از پروردگارتان به واسطه مردی از خودتان تا شما را آگاه کند و بترساند تا پرهیزکار شوید تا شاید مورد رحمت قرار گیرید " وجه استدلال اینکه خداوند پیغمبران را فرستاده است تا مکلّفین را انذار کنند تا برای مکلّف تقوی بدست بیاید و تقوی دوری جستن از آنچه که در آن شبه است و عمل کردن بیقین و این حاصل نمیشود مگر بوسیله معصوم پس واجب است معصوم بودن پیغمبران و نصب کردن امام تا قیام کند بجای پیغمبر در انذار مردم و برای مکلّف حاصل شود آن غایت مقصود که عبارت باشد از تقوی و فقط این در صورتی انجام میگیرد که عصمت با شد پس عصمت امام نیز واجب است .

هفتادم = گفتار خداوند جليل : لَعَلَّکُم تُرحَمونَ

"شاید شما مورد رحمت قرار بگیرید " رحمت موعود در مقابل انذار است و از راه تفضّل نیست و رحمت موعود در اینجا عبارت از عدم عذاب است بهیچ

ص: 546

وجه و فقط این انجام میگیرد اگر مکلف بداند حجیتش و اینکه آن معصوم است در نقل و فعل و حجیت گفتارش فقط انجام میگیرد از معصوم و امام قائمقام اواست در آن

اعتراض کرده ابو علی جیائی باینکه، امامیه جایز دانسته اند اینکه امام مغلوب شود بوسیله خوارج و هم ممننوع باشد بواسطهء دشمنان بلکه آنچه که واقع است چنین است نزد آنها پس اگر غرض از نفس وجود امامی درزمانی اگرچه نرساند و تبلیغ نکند و قیام باداره امور نکند و این معنی صحیح باشد پس جایز است اینکه کسی که باین موضوع قیام کند جبرئیل باشد یا برخی از ملائکه مقربین در آسمان و بی نیاز میباشد از وجودش درزمین برای اینکه معنائیکه امام برای خاطر آن میخواهید نزد شما اقتضا دارد ظاهر بودنش واگر ظاهر نباشد وجودش مانند عدمش میباشد و بودنش دريك زمانی مانند بودن جبرئیل در آسمان است .

جواب داده از آن سید مرتضی رحمة الله عليه باینکه غرض انجام نمیگیرد بوجود امام فقط بلکه با وجودش با امر و نهی و تصرفش و امکان داشتنش از بر پا کردن حدود و جهاد برای اینکه با همین مسائل لطف میباشد و مکلف به اطاعت نزد یکتر میشود و از معصیت دورتر میگردد ولی ستمکاران مانع شده اند از آنچه که از آن غرض از وجود امام است پس سرزنش و ملامت برایشان است و خداوند از آنها بازخواست خواهد کرد و چون غرض انجام نمیگیرد مگر با وجود امام خداوند او را بوجود آورده است، وطوری او را قرار داده که اگر مکلّفین بخواهند باو برسند و از اوفایده ببرند هر آینه میرسیدند و فایده میبردند در صورتی است که از او بر طرف کنند آنچه که موجب ترس و تقیه او است پس ظهور و آشکار بودن او که خدا واجب کرده است با توانائی واقع میشود و چون مانع از

ص: 547

تصرفش وامر و نهی اش مانع از وجودش نمیباشد واجب نیست از لحاظ اینکه تصرف برا و ممتنع است بسبب ستمکاران اینکه خدا او را معاقب کند یا بوجود نیاورد از اصل برای اینکه اگر خدا چنین کند هر آینه او مانع از لطفش نسبت به مکلّفین میبود و ظلمه مسئول افعالشان نمیشدند و آنچه که می کنند از فسادشان و برطرف کردن صلاحیتشان از جهت نسبت با مام برای اینکه آنها قادر نیستند با عدم امام از رسیدن آنچه که در آن لطف برای ایشان است و مصلحت ایشان است پس تمام آنچه که ذکر کردیم فرق دارد میان وجود امام بطور مخفی یا میان عدمش و با آنچه که گذشت همچنین فرق میباشد میان او ومیان جبرئیل برای اینکه امام هرگاه بطور مخفی موجود باشد حجت "یعنی بهانه" برای خدا بر مکلّفین ثابت است برای اینکه ایشان قادرند بر اینکه کاری کنند که لازم شود آشکار شدن امام را و رسیدنشان بوسیله او بمنافع و مصالحشان و تمام این بوسیله جبرئیل حاصل نمیشود و کسیکه با این معنی مخالفت کند اشتباهش آشکار است، میگوئیم تحقیق در این مسئله اینکه امام معصوم لطفی است برای مکلّفین و انجام نمیگیرد مگر با چند امری ، نصب کردن خدا او را باینکه او را بوجود بیاورد و نص بر امامتش کند او یا پیغمبر یا امام دیگری و پذیرفتن او امامت را و قیامش بدعوت مكلفين واطاعت کردن مکلّفین برای او و دو مسئله اول از عمل خداوند است و سوم از عمل امام است و چهارم جایز نیست که آنرا بخدا نسبت بدهیم برای اینکه آن با تکلیف منافات دارد بلکه آن بمکلّفین راجع است پس عدم بوجود آوردن او اقتضا دارد که مکلف حجت "بهانه " داشته باشد برخداوند همچنین یا عدم نصب کرد دلیلی بر او يا عدم قبول امام که در اینصورت منع لطف از او میباشد و او در او و عصمتش خلل میرساند پس چهارمی معین میباشد و مکلف او است که مانع میباشد و

ص: 548

با عدم عصمت امام پس وادار کردن او مردم را بر فساد مساوی است با ممکن بودن جهل آنها را برصلاح پس لطف نمیباشد و حجت "بهانه " مکلف را برخداوند قطع نمیکند

هفتاد و یکم = درامام مصلحتی است که اقتضا دارد واجب بودن نصب کردن او قطعا اما نزد ایشان پس بوسیله شرع اما نزد گویندگان بوجویش از راه عقل پس بوسیله عقل میگوئیم مصلحتی که حاصل میشود یا اینکه حصولش از معصوم را جحتر باشد از حصولش از دیگری یا اینکه مساوی باشد برای حصولش از دیگری یا اینکه اولیتر باشد از آن و همه باطل است بجزاوّل اما، بطلان ماعداء اوّل پس بالضروره است پس میباشد د و لطفیت نزدیکتر است از توانائی قادر برآن پس جایز نیست برقرار کردن دیگری از حکیم برای اینکه حکمت آنرا اقتضا دارد و قدرت موجود است و مقتضی ثابت است و مانع منتفی است پس نصب امام معصوم معین میگردد

هفتاد و دوم= فایده نصب امام فقط در صورتی انجام میگیرد که هرگاه قول و فعلش حجت با شد پس میگوئیم یا اینکه گفتارش علم یاظن را میرساند یا هیچکدام را نمیرساند ، وسومی فایده امام را منتفی میکند و دومی را خدا از آن نهی کرده است زیرا از گمان نهی کرده با گفتارش انْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ ۖ وَ إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا

"که پیروی نمیکنند مگر از گمان و گمان از حق چیزی بی نیاز نمیکند آنرا" از راه مذمت و نکوهش گفته است خداوند پس فایده آن همچنین منتفی میشود پس اول معین میباشد و چنین میگوئیم که هیچ چیز از غیر معصوم گفتارش ، و فعلش علم را نمیرساند نتیجه میدهد که هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست با لضروره و این از شکل دوم است و همان مطلوب است .

ص: 549

هفتاد و سوم = همیشه یا اینکه امام معصوم باشد یا وجه حاجت به امام برطرف نمیشود "مقصود با امام غیر معصوم و جه حاجت برطرف نمیشود" این قضيه مانعة الخلو است ، پس دوم باطل و منتفی است پس اول ثابت میشود پس اینجا احتیاج داریم بدو مقدمه، یکی از آنهابیان صدق مانعة الخُلّو است و توضیح و بیانش اینکه و جه احتیاج فقط آن جواز خطا بر مکلّفین است و جواز فراموشی و اهمال کردن رواة و اهمال کردن حدود خداوند است پس اگر معصوم نباشد تحقق می یابد در امام وجه احتیاج زیرا وجه احتیاج برطرف نمیشود نه از او نه از دیگری " یعنی باعدم عصمت "

وامابیان بطلان دوّم ، و منتفی بودن آن پس برای مستلزم شدن آن احتیاج با مام دیگری ، پس اگر معصوم باشد آن امام دیگرهمان امام است ودیگر احتیاج باوّل ،نیست و اگر معصوم نباشد باز احتیاج پیدا میکند به امام دیگری و تسلسل لازم میآید و آن باطل است .

هفتاد و چهارم = یکی از دو امر لازم است و آن یا عصمت امام یا جواز احتیاج مکلّفین با مامی باعصمتشان و دوم باطل است ، پس اول معین میباشد ، پس در اینجا دو مقدمه است، یکی از آن دو لازم بودن یکی از دو امر است ، ودوم بطلان دومی است

اما مقدمه اوّل - پس میگوئیم یا اینکه علت وجوب امام برطرف شدن عصمت از مکلّفین میباشد و جایز بودن سرزدن کارهای قبیح از ایشان است واتفاق افتادن فراموشی برای ایشان و قاعده در تمام این عدم عصمت است یا اینکه علت چیز دیگری باشد. پس اگر دومی شد ممتنع نیست اینکه ثابت شود احتیاجشان با مام باعصمت هريك از ایشان برای اینکه علت اگر عدم عصمت نباشد برای نبودن آن تأثیری نیست و جایز میباشد اینکه احتیاج ثابت شود

ص: 550

به ثبوت مقتضی آن آیا نمیبینید اینکه متحرک هنگامیکه علت در متحرك بودنش سیاهی آن نباشد جایز است اینکه متحرک باشد با عدم سیاهی اش پس امر دوم ثابت میباشد و آن جواز احتیاج مکلّفین با مام جایز بودن عصمت هريك از ایشان، واگر اول باشد واجب میشود عصمت بودن او برای اینکه اگر وجه احتیاج آن امکان خطا باشد واجب میشود در بر طرف کردن احتیاج آنچه که مانع شود از جواز خطا و ممکن نیست مگر از معصوم و پذیرفتن مکلّفین از او ، و دوم از مکلّفین است و اول از خداوند است، پس اگر امام معصوم نباشد هر آینه حجت "بهانه" برای مکلف برخداوند باقی میماند و آن محال است.

وا ما مقدمه دوم - و آن باطل بودن جایز بودن احتیاج مکلّفین به امام با عصمتشان پس برای اینکه اگر آن جایز باشد هر آینه جایز می بود اینکه پیغمبران احتیاج پیدا میکند به ائمه و دعوت کنندگان با ثبوت عصمتشان و حصول قطع بر اینکه ایشان چیزی را از کارهای زشت انجام نمیدهند و به چیزی از واجبات اخلال نمیکنند و این فسادش معلوم است بالضروره ، واین دلیل را سید مرتضی رحمه الله تعالی ذکر کرده است ، و بعضی بر او اعتراض کرده اند باینکه عصمت امام باضذیرفتن مکلّفین برطرف کننده باشد برای وجه احتیاج قرار نمیگرفت احتیاج مکلّفین با مام برای جایز بودن وقوع عصمت ایشان در این هنگام برای وجود فاعل و قابل منتفی شدن مانع پس عصمت ثابت میشود و احتیاجشان با مام منتفی میشود پس جایز میباشد عدم او، و جواب داد باینکه عصمت با امام حاجت با و را منتفی نمیکند و فقط منتفی میکند آنرا ثبوت عصمت برای دیگران بسبب دیگری

نباید گفته شود ، که این مبتنی است باینکه باقی احتیاج به موثردارد زیرا بطلانش در علم کلام ثابت شده است برای اینکه میگوئیم جواب از آن به

ص: 551

دو وجه است:

اوّل - اینکه حق احتیاج بودن باقی بمؤثر است، و آنچه که شما ذکر کرده اید بطلان آن ، در علم کلام ثابت شده است

دوم - این ازباب باقی نیست بلکه آن ازباب حادث است برای اینکه سہوات مکلّفین و خشم و شهوتشان و انجام دادن اعمال زشت متجدداست در هر وقتی و در هر حالی ، پس وجه احتیاج در حقیقت متجدد میشود درهر وقتی .

هفتاد و پنجم = علّت احتیاج با مام که مقتضی باشد برای وجوب نصب کردنش همان علت احتیاج به عصمتش است که مقتضی است برای وجو بش ولى وجوب نصبش ثابت است پس علتش ثابت میباشد و معلول دیگر آنهم ثابت میشود و آن وجوب عصمتش است، پس در اینجا چند مقدمه است :

اوّل - بیان یکی بودن علت است و توضیحش اینکه علت احتیاج باوکه مقتضی میشود برای وجوب نصبش آن لطف بودن او است در برطرف کردن قبيح و انجام دادن واجب و ثابت شده است اینکه انجام دادن قبیح ، و اخلال کردن بواجب نمیباشند مگر از کسیکه معصوم نباشد پس ثابت شد اینکه علت احتیاج آن برطرف بودن عصمت است و جایز بودن عمل قبیح است پس باقی برای جهت احتیاج آن عصمت امام است و اگر چنین نباشد احتیاج بامام باقی میماند و امام غیر معصوم وجه احتیاج را منتفی نمیکند پس احتياج با مام دیگری پیدا میشود و کلام را بدومی نقل میکنیم و تسلسل لازم میآید

مقدمه دوم - اینکه واجب بودن نصبش ثابت است و آن برای اینکه ما گفتگو میکنیم براین

مقدمه سوم - اینکه هرگاه ثابت شود و جوب نصبش ثابت میشود علتش

ص: 552

و این آشکار است برای اینکه ثبوت معلول مستلزم ثبوت علت است

مقدمه چهارم - هرگاه علت ثابت شود معلول دیگر آنهم ثابت میشود و آن وجوب عصمت است و این آشکار است

هفتاد و ششم = هیچ چیز از امام دعوت کننده آتش بالضروره نیست و هر غیر معصومی بالامكان بآتش دعوت میکند نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غير معصوم بالضروره نیست، پس در اینجا چند مقدمه است :

مقدمه اولی بیان صغری، و توضیحش اینکه هرگاه مکلف جایز بداند که او دعوت بآتش میکند واجب میدید که دوری جستن از او لازم است و از گفتارش برای اینکه ترس از او برای او حاصل میشود و دفع ترس واجب است پس دوری جستن او واجب میباشد و این فائده امام را منتفی میکند

مقدمه دوم بیان کبری ، و آن آشکار است برای اینکه غیر معصوم خطا و فراموشی بر او جایز است، و اما مقدمه سوم پس نتیجه دادن آن است و اما مقدمه چهارم بودن نتیجه ضروری است و ما برهان برآن بیان کردیم در منطق.

هفتاد و هفتم = گفتار امام و عملش اصلی است از جمله اصول مانند گفتار پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و عملش و هیچ چیز از اصولیکه احکام از آن استفاده میتوان کرد احتمال خطا در آن نمیرود پس هیچ چیز از قول امام و عملش احتمال خطا ، پس نتیجه میدهد از شکل دومی که هیچ چیز ا ز ا مام غیر معصوم بالضروره نمیباشد، و در اینجا چند مقدمه است :

مقدمه اول - اینکه گفتار امام و عملش از جمله اصولی است برای احکام شرعی و آن آشکار است برای گفتار خداوند بزرگ : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

ص: 553

"ای کسانیکه ایمان آورده اید از خداورسولش اطاعت کنید و از اولی الامر از خودتان" پس خداوند قرارداده است اطاعت کردن از امام مانند اطاعت کردن از خدا است و اطاعت کردن از فرستاده او است

مقدمه دوم - اینکه هیچ چیز از اصول برای احکام شرعی که خدا تکلیف عمل بآن کرده است احتمال غلط در آن نمیرود برای اینکه ما قصد نمیکنیم از صحیح بودن آن مگر آنچه که موافق باشد با امر خداوند .

مقدمه سوم - اینکه هر غیر معصومی در قول و فعلش احتمال خطا میرود برای اینکه اگر چیزی معلوم نباشد بالضروره و دلیل قطعی بر آن نباشد قطعا احتمال خطا در آن هست

مقدمه چهارم- اینکه نتیجه میدهد ضروری بودن عدم احتمال خطا بالقوه در قول هر امامی و فعلش و عملش برای اینکه صغری و آن گفتارما ، هر امامی گفتارش و عملش احتمال خطا ندارد بالضروره و شکل دوم هرگاه یکی از دو مقدمه آن ضروری باشد نتیجه آنهم ضروری است

هفتاد و هشتم = امامی ستونی است از ستونهای دین برای اینکه گفتارش اصلی است از اصول ، و او نگهدارنده شرع است و عامل به آن و کسیکه عمل بآن لازم باشد پس اگر معصوم باشد دین کامل است و اگر معصوم نباشد دین کامل نیست ولی خداوند گفته است: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ "امروز کامل کردم برشما دینتان را" پس دلالت کرد بالضروره پرثبوت امام معصوم .

هفتاد و نهم = هرچه که امام بالنص باشد باید معصوم باشد ولی مقدم حق است پس تالی مانند آن میباشد ، اما ملازمه پس واگذار کردن پیغمبر صلّى الله عليه وآله تمام مردم را بکسیکه خطا بر او جایز باشد و عقلش و در بیشتر اوقات مغلوب شهوت و قوه غضبی است نص بر او و امر کردن مردم به

ص: 554

پیروی کردن از او و جانشین گذاشتن او بعد از وفاتش و نباشد مجبور بوسیله کسیکه ترسی از او دارد این بزرگترین تشویق کردن بزشتی است و آن از پیغمبر صلى الله عليه وآله جایز نیست و برای اینکه آن ترجیح بدون مرجح است برای مساوی بودن امام و مأموم دروجه احتیاج و برای اینکه آن بیهوده است برای منتفی بودن فایده از آن که آن عبارت باشد که احتیاج مکلف را برطرف کند و آن جایز بودن خطای او است .

و اما بیان حق بودن مقدم برای اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از دنیا خارج نشد مگر اینکه امر دین کامل گردید که خداوند جلیل گفته است: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي "امروز کامل کردم برای شما دینتانرا و کامل کردم برای شما نعمتم را وامامت بزگترین ستونهای دین است و این اقتضا دارد که امر امامت انجام گرفته است قبل از وفاتش و احکامیه ثابت شده است ، و مورد نص خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قرار گرفته است قطعا بالخصوص در آنچه که بزرگترین ارکان دین است .

هشتادم = امام در لغت عبارت است از شخصیکه پیروی شود از او و اقتدا شود باو مانند رداء لباس "اسمی است برای آنچه که پوشیده شود همینطور لحاف نامی است برای آنچه که برخود پیچیده شود اگر این ثابت شود میگوئیم هرگاه گناه جایز باشد بر امام پس در حال اقدام بگناه یا اینکه از او پیروی شود یا پیروی نشود ، پس اگر اول باشد بنابراین خدا به گناه امرکرده است و این جایز نیست، و اگر دوم باشد خارج میشود امام از امام بودنش برای اینکه مأموم اگر بداند خوبی و بدی آنرا واگر ببیند چیزیکه زشت است انجام نمیدهد پس در این هنگام تبعیت و پیروی از او نمیکند بلکه تبعیت از دلیل میکند و این منافات دارد در امام بودن او ، پس ثابت میشود که خطا برامام

ص: 555

جایز نیست

هشتادویکم = اگر گناه بر امام جایز بود یکی از محالات پنجگانه لازم میآمد یا عدم وجوب امر بمعروف و نهی از منکر یا متوقف بودن کارش و عملش بر محال یا دور یا اجتماع دو نقیض یا مستلزم وجود معلول بدون علت و این لازم با تمام اقسامش باطل ، پس ملزوم مانند آن میباشد

بیان ملازمت، اینکه ممکن از فرض وقوعش محال لازم نمیآید پس اگر جایز بدانیم سرزدن خطا را از امام پس با فرض اقدامش برریختن خونها و مباح کردن اعمال فحشاء وانواع ستم، پس یا اینکه واجب میباشد بر رعیت منع کردن او را از این اعمال یا واجب نیست ، پس اگر واجب نباشد امراول لازم میآید و آن عدم وجوب امر بمعروف و نهی از منکر است واگر واجب باشد پس یا اینکه واجب با شد بر تمام امت منع کردن او را از آن يا بريك يك است ، و اوّل مستلزم توقف امر به معروف و نهی از منکر برمتفق شدن امت موجود در شرق و غرب بر عمل واحدی و آن محال است، پس لازم میآید امر دومی و آن متوقف بودن عملش برمحال و برای اینکه آنچه مورد مشاهدت و معلوم است ما می بینیم که پادشاه بزرگ هرگاه اقدام کند بر عمل زشتی پس هر يك از افراد رعیت بطور عموم میترسد از اعتراض بر او و از اینکه دیگران موافق باشند با پادشاه در آن عمل زشت و در این هنگام این شخصیکه اعتراض کرده است بر او میگیرند و او را میکشند و اگر از این ترس حاصل شود برای هريك از افراد رعیت اجتماعشان ممتنع میباشد بر منع پادشاه از آن عمل ، و قسم دوم و آن اینکه واجب است برهريك از افراد رعیت ظاهر کردن اعتراض را بر آن پادشاه بزرگ پس ما میگوئیم مقصود از نصب امام که تربیت و با ادب کند هر يك از افراد رعیت را پس اگر واجب باشد برهريك از افراد رعیت که امام را با ادب کنند دور لازم

ص: 556

میآید زیرا آن فقط دست میکشد از معصیت بسبب آن و آن دست میکشد بسبب این، و آن دور است باطل واگر واجب باشد تبعیت کردن از اولازم میآید اجتماع معصیت و وجوب در يك عمل و آن اجتماع دو نقیض است و آن ، امر چهارمی است و برای اینکه لازم میآید که نصب امام مستلزم باشد برای زیادی کارهای زشت و آشوبها و غارت کردن اموال و تعطیل و عدم اجرای احکام همانطوریکه حاصل شد در زمان معاویه و یزید لعنة الله تعالى عليهما وآن امر پنجم است

هشتاد و دوم = ریاست داشتن غیر معصوم دردین و دنیا سبب ترس مکلف میشود و بر طرف کردن ترس واجب است، نتیجه میدهد که برطرف کردن ریاست غیر معصوم واجب است و هیچ چیز از امام برطرف کردن ریاستش واجب نیست پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست و صغری آشکار است کبری در کلام روشن شده و کبری سالبه بدیهی است و آن همان مطلوب است

هشتاد وسوم = هرکس که ثابت شود برای او امامت هدف مقصود از او حاصل میشود که از ثبوت امام و هیچ چیز از غیر معصوم هدف مقصود از او حاصل نمیشود با لامکان نتیجه میدهد هیچ چیز برای کسیکه ثابت شود برای او امامت از غیر معصوم بالضروره ولازم میآید از آن که هرکس که ثابت شود برای او امامت بالضروره معصوم هم باید بوده باشد پس در اینجا چهار مقدمه است :

اول - صغرى ، و دلیلش اینکه هر فعلی که صادر شود از کسیکه دانا باشد بفعلش و مختار و حکیم باشد پس از فعلش غایتی دارد و همچنین هرچه که شارع واجب کرده است پس دارای غایتی است و امامت نزد ما از فعل خداوند است و از نص پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ، پس ناچار از اینکه غایت داشته باشد و نزد عامه واجب میشود با شرط پس دارای غایتی است والا اگر چنین

ص: 557

نباشد فعلش و واجب کردنش بیهوده بود و آن محال است

نباید گفته شود ، که افعال خداوند اگر معلّل شود به غایات لازم میآید که کامل کردن آن افعال بغایات و اغراض ولازم باطل است همچنین ملزوم برای اینکه ما میگوئیم مانع میشویم از اینکه هر فعلیکه برای يك غرض و غایتی باشد آن آن غایت و غرض مکمّل آنست بلکه علم ضروری حاصل است به اینکه هر کسیکه عملی انجام بدهد که نه غرض و نه غایتی داشته باشد او در عملش بیهوده کرده است و حکم میشود به بیخردی او .

مقدمه دوم - کبری و دلیلش اینکه غایت در امام لطف بودنش ، که نزدیک میکند مکلّفین را از اطاعت کردن و دور میکند آنها را از معاصی هرگاه بپذیرند از او و باو اطاعت کنند و گفتارش را بشنوند و امر و نهیش را انجام دهند و نگهداری شرع و رواة کننده از فراموشی و برپا کردن حدود و بستن درخطا وقدرت و توانائی مکلف از علم به مسائل اجتهادی هر وقتیکه بخواهد و حفظ کردن نظام نوع و برطرف کردن فساد و اصلاح کردن عباد و غیر معصوم ضد اینها از او مورد امکان است و این آشکار و ضروری است که مورد نزاع نیست

مقدمه سوم - نتیجه است پس زمانیکه بیان کردیم در کتابهای منطقی خودمان مانند نهج الفرقان و اسرار و تحریر الابحاث اینکه اقتران ضروریه یا ممکنه در شکل دوم ضروریه را نتیجه میدهد

مقدمه چهارم - لازم بودن لازم از نتیجه بدون شک در اینکه نتیجه سالبه معدوله المحمول و آن مستلزم موجبه حاصل شده هنگام وجود موضوع و امامت نزد ما و نزد ایشان ثابت است، و برای آنچه که بیان کردیم درکتابهای کلامی خودمان و همچنین اینجا خواهد آمد که زمان از امام خالی نمیباشد

ص: 558

هشتاد و چهارم = فقط خداوند امر میکند باطاعت کردن یکی در تمام اوامر و نواهیش و واجب میگرداند آنرا بر کلیه دیگران هرگاه خداوند بداند که تمام اوامر و نواهیش موافق است بامر و نهیش و مطابقت دارد برای امر شارع و فقط واجب است تبعیت کردن از او بدین سبب هرگاه بداند که در فعل و ترکش موافق است برای اوامر شارع و نواهی اش مقدمه دیگر امام را خداوند امر کرده است با طاعت او و این امر عمومیت دارد در چیزهائی ، اوّل در مکلّفین ، یعنی در تمام دیگران بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) دوم ، نسبت به زمانها یعنی در همه ازمنه باید باشد ، سوم در اوامر و نواهی یعنی در هرچه که امر میکند بآن یا نهی کند از آن، چهارم امر معلق است بر هر کسیکه متصف شود با مامت و محال است اینکه خداوند بزرگ بطور مطلق امرش را با طاعت شخصی از اشخاص بشر واگذار نماید با این عمومات چهارگانه مگر اینکه خداوند بداند که آن شخص مصیب است در تمام گفتار و افعالش و خطا کننده نیست در آن برای اینکه عقل صریح و فکر صحیح و چیزهای بدیهی بدون غرض و هوش مستقیم همه دلالت دارند براینکه حکیم و دانا به تمام چیزها قادر و مختار و بی نیاز از تمام چیزها بندگان و رعیت خود را همگی را امر نمیکند به تبعیت شخصی و بجا آوردن اوامر و نواهی اش در حالیکه بداند که او شاید مخالفت کند با غرض و مرادش از بندگان در چیزی بهیچوجه و ما از عصمت نمیخواهیم بجزآن

هشتاد و پنجم = عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) لطفی است در تمام احوال او که آن الطاف است برای مکلّفین و وجوه مطلوب از آن قطعا و شرکت میکند با امام در آن برای اینکه او جانشین او است و قائمقام او میباشد پس لازم میآید که عصمت امام لطف باشد در تمام احوالیکه آن الطافی است برای مکلّفین و در تمام

ص: 559

وجوهیکه از آن مطلوب است پس عصمت او واجب است .

هشتاد و ششم = هر غیر معصومی از الطاف امام مانع است بالا مکان و هیچ چیز از امام مانع از الطاف امام نمیباشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نمیباشد بالضروره و صغری آشکار است و کبری بر آن استدلال شده برای اینکه امام فقط نصب شده برای الطافي بالضروره

نباید گفته شود، که ما قبول نداریم که نتیجه ضروری است و این در منطق بیان شده است، برای اینکه میگوئیم در منطق برای آن دلیل آورده شده است اگر برفرض که قبول کنیم آنرا یعنی ضروری نبودن نتیجه را ولی دائمی بودن نتیجه مورد شک نیست و بآن مطلوب حاصل میشود .

هشتاد و هفتم = وجه احتیاج مخالف است با وجه بی نیازی برای اینکه این دو با هم ضد میباشند بالضروره و وجه احتیاج با مام برای آنچه که ما گفتیم و بیان کرده ایم از صفاتیکه ذکر کرده اند دروجه احتیاج با مام که همه را میبینیم که ،بیک چیز برمیگردند و آن جواز خطا است، برای اینکه گفتارشان که احتیاج با مام است در برپا کردن حدود و اصلش عمل یکی از گناهان است و در امارت جهاد باید کفر و تجاوز را که از کبایر بزرگ باشد از بین ببرد و در مرافعات و حکومات باید قضاوت کند ، پس وجه احتیاج به امام همه اش برمیگرد د بجواز خطا و منافی با آن عصمت است پس او است که بر طرف میکند احتیاج را پس اگر معصوم نباشد وجه برطرف کردن احتیاج ، حاصل نمیشود، پس بنابراین نصبش فایده بدست نمی دهد پس بیهوده میباشد

هشتاد و هشتم = امامت غیر معصوم سبب تعطیل در بعضی از احکام شرع میشود و بالامکان باحق منافات دارد و هیچ چیز از امامت صحیح معطل

ص: 560

چیزی از احکام شرع نمیباشد، و باحق منافات ندارد بالضروره ، نتیجه میدهد هیچ چیز از امامت غیر معصوم امامت صحیحی نیست بالضروره ، و آن همان مطلوب است و هر دو مقدمه معلومند

هشتاد و نهم = امامت غیر معصوم با غرض از نبوت منافات دارد، بالامكان ، و هیچ چیز از امامت صحیح که در شرع معتبر باشد با غرض نبوت منافات ندارد در هیچ چیز از اوقات بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از امامت غیر معصوم صحیح نیست ، و شرعا معتبر نیست

امّا صغری: پس برای اینست که غرض از نبوت ارشاد خلق است ، و وادار کردن آنها بر راه حق و مطابقت دادن اعمالشان با روش شرع مطهر و اینکه با شرع مخالفت نکنند و غیر معصوم ممکن است که آنها را وادار کند بر خلاف آن و خونریزی کند و اموال را غارت کند و نظام عالم را برهم زند و تجربه شده است آنرا پیش بردن غیر معصومین و ادعایشان ریاست و امامت را .

و اما کبری: پس برای اینکه امام برای تقویت شریعت است و بیان تمام آنچه که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آورده است و الزام است باحکام شرع و برای اینکه قائمقام پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است در تمام احکام ، و اما نتیجه پس در منطق بثبوت رسیده است و آنچه که اغراض بر آن هست و جواب آن مذکور شد در آنچه که گذشت و تحقیقش و بیانش در منطق است .

نودم - راه امام همان راه تمام مؤمنین است ، و دومی همیشه حق است ، پس همچنین اول و هرکس همیشه راهش حق باشد پس او معصوم است برای اینکه راه همان طریق و روش انسان است ، و گفته می شود همچنین بتمام حالات انسان مقصودم افعال و اقوال و ترکش و تمام آنچه به او متعلق است ، پس اگر همه او روی حق با شد آن انسان معصوم میباشد

ص: 561

و فقط گفتیم که راه صحیح اطلاق میشود بر آن برای اینکه در عرف چنین مشهور است تا اینکه بحقیقت عرفی رسیده است بلکه از لغویها هم گفته اند و فقط که گفتیم که راهش راه تمام مؤمنین است برای اینکه تمام آنچه که غیر از امام است واجب است بر او تبعیت کردن از امام و جایز نیست برای او که با او مخالفت کند و گفتیم که راه مؤمنین حق است بدلیل گفتار خداوند بزرگ : و یَبْتَغِ غَیْرَ سَبِیلِ المُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی " تبعیت کند غیر از راه مومنین واگذار میکنیم او را به همان چیزی که بآن علاقمند شده است " پس این بر حذر داشتن است و تهدید است برای کسیکه منحرف شود از راه مؤمنین

نود و یکم = در امامت ناچار از وجود دو امر باهم یکی از آن دو ثبوتی است و آن نفوذ حکمش بردیگران است یعنی تمام دیگران غیر از او در شرع و واجب بودن اطاعت همه از اوامر و نواهیش ، و دومی عدمی است و آن عدم نفوذ حكم شخص دیگری بر او شرعا و هريك از این دو وصف بعصمت احتیاج دارد، پس هرد و رویهمرفته بعصمت احتیاج دارند همچنین اما، اوّل پس برای اینکه نفوذ حکمش بردیگران فقط در شرع واجب شده است برای خاطر ارشاد مردم و وادار کردن آنها بر شرع مطهر و اجرای اوامرو نواهی و فقط اعتما مکلف انجام میگیرد با حاصل شدن غایت از آن یعنی قطع پیدا کند باینکه او امر نمیکند مگر با حقیقت و نهی نمیکند مگربآنچه که موافق کتاب است و چیزی انجام نمیدهد که با مشروع منافات داشته باشد و قطع داشتن بآن بدست نمیآید مگر با قطع داشتن به عصمتش و محال بودن سر زدن معاصی از او ، واما دوم پس برای اینکه عدم نفوذ حکم دیگری بر او و مستقل بودن او بریاست عامه در دنیا با نبودن عصمت ممکن است که او را وادار کند بر غلبه کردن و اطاعت از شهوت و غضب نمودن بلکه این واقع است

ص: 562

دربیشتر از احکام و آن اخلال دارد بفایده امامت پس معین است ، که باید معصوم باشد

نود و دوم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَىٰ رَبِّهِمْ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمَىٰ وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ ۚ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا ۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ

"ای کسانیکه ایمان آورده اید و کارهای نیک را انجام داده اید و به خدایشان علاقمند شده اند آنها یاران بهشتند که در آن جاویدان میباشند مثال دو دسته مانند کور و کر و بینا و شنوا آیا مثال اینها با هم یکسان است پس متذکر نمیشوید" این آیه دلالت میکند برا اینکه امام معصوم است و بیانش اینکه بگوئیم عالم را منحصر کرده است در دو دسته یکی از آنها که دارای سه صفت میباشند یکی ایمان است دومی انجام دادن کارهای نیک سومی علاقمندی به پروردگارشان، و کارهای نیک عمومیت دارد در تمام کارهای نيك برای دو وجه :

اوّل - اینکه آن جمعی است که دارای ال جنسی میباشد و در اصول فقه ثابت شده است که چنین جمعی دلالت بر عموم می کند.

دوم - اینکه گفتارش اصحاب بهشت و اصل در گفتار حقیقت است و صاحب فقط صدق میکند برمالك يا مستحق يا متولّى ، و سوم اینکه همه آنها مراد نیست پس معین شد یکی از دو اولی، و گفتارش آنها صاحبان بهشتند حصر را میرساند با عرف عام برای اینکه رابطه اینجا محذوف است و آن گفتارمان "هم أَصْحَابُ الْجَنَّةِ " يعنی ایشانند صاحبان بهشت و حکم هرگاه وابسته و استوار شود برصفت دلالت میکند بر علیت حکم و اصل در علت اینکه ذاتی باشد و معلولش از آن تأخیر نکند ، پس لازم میآید از استحقاقشان از عملشان

ص: 563

همیشه پس میگوئیم ناچاردر آنها از معصوم والا استحقاق بهشت را نداشتند د ريك، وقتی از اوقات و سالبه مطلقه کلّی ضد است با دائمه موجبه کلّی و دو ضد با هم جمع نمیشوند، و اوّلی صادق است پس دومی کاذب میباشد پس ایشان معصوم اند برای اینکه انجام دادن تمام کارهای نيك موجب عصمت است.

پس امام یا اینکه در قسم اول باشد یا دوم و دوم محال است ، برای اینکه آن صفتی است و برای اینکه کسیکه کور و کر با شد صلاحیت برای هدایت و برای اصلاح فاسد ندارد و امام هدایت کننده است و اصلاح کننده فاسد است، پس اول معین میباشد پس باید معصوم باشد

نباید گفته شود، که اعتراض بر آن از چند وجهی است ، اول اینکه دلالت میکند بر عصمت مجموع از لحاظ اینکه آن مجموع است زیرا مجموع جایز است که آنها کسانی باشند که بچیزی از اطاعات اخلال نکنند و این دلالت نمیکند بر اینکه هريك يك آنها چنین است ، دوم اینکه دلالت وابستگی حکم بيك، وصف بر علت آن دلالت مفهومی است و دلالت مفهومی ضعیف است و این مطلوب يك امر بزرگی است و مطلوب مهمی است استدلال در آن باظن و گمان نمیشود کرد، سوم اینکه مقابل کردن میان کور و بینا و شنوا وکرمقابله عدم و ملکه است و آنها بد و نقیض قسمت نمیشوند پس دلالت بر حضر نمیکند چهارم اینکه گفتار خداوند کسانیکه ایمان آورده اند و باقی صفات و احوالشان قضیه مهمله است " یعنی مقید نیست" و گفتا ر او شنوا و بینا و کوروکرهمچنین مهمل است و قضیه مهمله در قوه جزئی است پس تناقض بین آنها بوجود نمیآید پنجم اینکه ذکر کرد اینها را در مقابله و گفته است : وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ

ص: 564

الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَىٰ رَبِّهِمْ ۚ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجًا وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ

"کیست ستمکارتر از کسیکه افتراء کند برخداوند از روی دروغ آنها هستند که بر خداوندشان عرضه میشوند و گواهان میگویند اینها کسانی هستند که پروردگار دروغ گفته اند هان که لعنت خدا برستمکار اینکه مانع میشوند از راه خداوند و راه کج را میخواهند و آنها بآخرت کا فرند پس شایسته است که آنها در آخرت زیانکارتر باشند" و بدون شک اینکه حصری نیست در تردید میان کفار و معصومین پس لازم نمیآید که امام از یکی از آندو باشد و فقط لازم میآید آن اگر تردید انحصاری بود و آن ممنوع است برای اینکه ما می گوئیم جواب از اول اینکه حکمی که وابسته است برصفتی که هرجا که آن صفت باشد آن حکم بوجود میآید و این وابسته برصفتی است پس هرجا این صفت باشد آن بوجود میآید و اجتماع و افتراق را در آن شرط نکرده است وازدوم اینکه وصف اگر فایده در ذکرش نباشد بجز تقلیل تعلیل بآن واجب میباشد و آن اینجا چنین است والا بدون فایده بود و این خلف است و از سومی با وجود موضوع و پذیرفتن آن مقابله کرد باقی میماند میان عدم و ملکه مساوی است با مقابله بودن در اینصورت با دو نقیض ، واز چهارم اینکه مراد در اینجا کلیت است بدلیل اجماع ، و از پنجم اینکه خداوند ذکر کرده است حکم هر دو دسته را وابسته است بدو وصف عام و آنها دو نقیض را قسمت میکنند پس دلالت بر حصر میکند بیان آن اینکه خداوند گفته است : مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالأَعْمَى وَالأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلا أَفَلا تَذَكَّرُونَ

"مثل دودسته مانند کور و کر و شنوا و بینا آیا مثال آنها با هم برابر

ص: 565

است؟ آیا متذکر نمیشوند" و کور همان گمراه است و آن صدق میکند به يك يك گناهان و که نسبت به برخی از گناهان پس صدق میکند فی الجمله همچنین در آن برای اینکه آن قضیه مطلق عامه است و سمیع شنوا مقابله میکند با او و بصیر آن کسی است که کوری گمراهی باو عارض نشود پس او مقابله میکند با او برای وجود موضوع و گفتارش ملکه که تقسیم میکنند در نقیض را در این حال .

نود وسوم = اصولیها استدلال کرده اند بر عصمت امام بگفتار خداوند بزرگ : وَ مَن یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی

"هرکس تبعیت کند غیر از راه مؤمنین واگذار میکنیم او را بآنچه که تبعیت کرده است" اینکه حرام کرده ترك تبعیت کردن راهشان را درهیچ چیزی مستلزم واجب بودن تبعیت کردن در تمام اشیاء و راه آن گفتارشان و افعالشان و تروکشان پس لا زم میآید که تمام آن از روی حق باشد برای اینکه اگر از روی حق نباشد واجب نمیکرد خداوند بزرگ تبعیت کردن از آن را و تهدید نمیکرد برترك كردن آن بآتش وعذاب و ما قصد نمیکنیم از عصمت بجز آن اگر این بیان شود پس میگوئیم که خداوند تمام مکلّفین را از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و غیراش امر کرده است با طاعت خود و امرکرده است غیر از پیغمبر را با طاعت کردن از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و امر کرده است غیر از امام را با طاعت کردن از امام سپس اطاعت کردن از امام را مساوی قرارداده است برای هر يك از دو اطاعت برای گفتار خداوند عزوجل : أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"که از خدا اطاعت کنید و از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و اولی الامر از خودتان اطاعت کنید" پس عطف کرده است اولی الامر را بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و صیغه اطاعت کردن برای آندو یکی است و این صریح است در مساوی بودن واجب بودن

ص: 566

اطاعت از هردو ، پس واجب است تبعیت کردن از امام بر عموم امت پس لازم میآید که راهش از روی حق باشد یعنی گفتارهایش وافعالش و تروكش هريك از آنها روی حق است و از عصمت ما قصد نمیکنیم بجز آن

نود و چهارم = این آیه دلالت کرده است و آیهء وجوب اطاعت امام و مساوی بودن اطاعت آن با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) براینکه اصل در کارشان امر امام و عملش و ترکش و یا نهی یا اباحه پس دلالت آن بر عصمت امام اولیترو شایسته تر است

نود و پنجم = خداوند بزرگ حکم کرده است در کتاب عزیز باینکه مؤمن را از تمام تاریکیها بسوی نور خارج میکند و این انجام نمیگیرد مگر با عصمت امام و عدم خالی بودن زمان از امام معصوم پس آن واجب میشود برای اینکه وعده خداوند بر حکمی که واقع است واجب است که چنین واقع شود و خلف آن محال است با دو مقدمه :

مقدمه اول - برای اینکه لفظ تاریکیها عمومیت دارد زیرا آن اسم جنس است معرف بالف ولام ، پس عمومیت پیدا میکند برای آنچه که تحقیق شده است در اصول

اما مقدمه دوم بر چند مقدمه توقف دارد: اول ، اینکه نادانی ظلم است و این آشکار است، دوم اینکه حکم کردن بر خلاف آنچه که خدا نازل کرده است ظلم است ، و همچنین اگر حکم نکند بآنچه که خدا نازل کرده است برای آنچه گفتار خداوند جلیل وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

"و هرکس حکم نکند بآنچه که خدا نازل کرده است پس آنها ستمکار میباشند" سوم عدم اصابت حکم خداوند در احکام تاریکی است برای اینکه آن

ص: 567

نادانی است، سرگردانی و ترس و جایز بودن خطا همچنین تاریکی است و این آشکار است و اگر این را فهمیدید پس میگوئیم اگر امام معصوم نباشد هر آینه جایز بود که مردم را بر خطا وادار کند، و نبود بایشان راهی به پیدا کردن علم بحکم خداوند در وقایع شرعی زیرا آنها محدود نیستند پس رهائی از آن ممکن نیست مگر با نصب کردن امام معصومی را لازم میآید خلاف وعده که خدا کرده است و خلاف و عده از خداوند محال است پس عدم نصب امام معصوم محال است و آن همان مطلوب است

نود و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ

"اعتماد نکنید بکسانیکه ستمکاری کردند پس آتش بشما خواهد رسید" و امام در احکام و اوامر و نواهی واجب است که اعتماد باو کرد ، همچنین در بزرگترین اشیاء مانند ریختن خونها و جنگها و هرچه که امام بآنچه که خداوند نازل کرده حکم نکند ظالم میباشد برای آنچه که گذشت ازنص الهی در قرآن بزرگ و این دو مقدمه عقلی است، اوّل اینکه برطرف کردن ترس واجب است عقلا و اين يك مقدمه است که مورد تسلیم است و برای اینکه دفع ضرر مظنون واجب است ، دوم اینکه تجری و جرعت کردن بمخالفت با خداوند و عمل بگفتار غیر معصوم و اخیرا با و " یعنی بغیر معصوم " اعتماد نمیشود کرد در خونها و جنگها و صرف اموال و در فروج مخوف است ، بواسطه اینکه غیر معصوم در آن دو چیز است، اول اینکه او حکم درواقعه از روی یقین نمیداند پس جایز میباشد اینکه حکم نکند بآنچه که خداوند نازل کرده است پس داخل میشود تحت گفتارش و هرکس که حکم کند بآنچه که خدا نازل کرده است پس آنها همانا ستمکارند و داخل میشود اعتماد برگفتارش ، در گفتار

ص: 568

خداوند : وَ لاٰ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا " اعتماد نکنید به کسانیکه ستمکار میباشند. پس ترس برای مکلّفین حاصل میشود از اعتماد کردن باقوال وافعالش ، و بجا آوردن اوامر و نواهیش و این يك مقدمه وجدانی است پس واجبست دوری جستن از او ولازم میآید از واجب بودن تبعیت از او و بجا آوردن اوامر و نواهیش وجوب ترك تبعیت از او و ترك بجا آوردن اوامر و نواهیش ، پس تکلیف ضد و نقیض لازم میآید و آن محال است و محال بودنش آشکار است و آن همان مطلوب است

گفته نشود که این در مفتی هم وارد میآید برای اینکه میگوئیم خلل او دفع میشود با وجود امام معصوم اما با عدم عصمت امام پس ممکن نیست در این باب مفتی اعتماد بچیزی کند

نود و هفتم=گفتار خداوند بزرگ : الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ

"کسانیکه ایمان آورده اند" و آلوده نکردند ایمانشانرا بستمکاری برای ایشان امنیت است و ایشان هدایت شده هستند ، پس میگوئیم هر گناهی ستم است برای گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ "هرکس که تعدی کند از مقررات خداوند پس بخود ظلم کرده است" و مراد از مقررات در اینجا که بعبارت حدود گفته اوامرو نواهی است باتفاق امت و مراد همه نیستند که درهمه خلل كند بلكه هريك بانفرادش خود ظلم است باتفاق امت و گفتار خداوند جليل : وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ ، "که ایمانشان را بظلم آلوده نکرده اند" ظلم در اینجا نکره است که در معرض نفی است دلالت بر عموم میکند پس لازم میآید که سرنزند با ایمانشان از ایشان گناهی و این معنی عصمت است و بدون شک پیغمبر(صلی الله علیه و آله) دارای این دو مرتبه بوده

ص: 569

است، برای اینکه او دعوت کننده مردم است بآنچه که اولیتر است مقصودم بدست آوردن اولیتر است و دوم از آن ملکه یعنی یعنی هريك از آن باشد و آن عمومیت دارد در هر امری و نهی ، بمعنی اینکه تعدی کردن در هريك ظلم است و اگر نفی ظلم و ذنوب باشد معصوم میباشد و امام قائمقام پیغمبر صلّى الله علیه و آله است برای اینکه اطاعت از او مساوی با اطاعت از پیغمبر صلّى الله عليه و آله است پس داعی " سبب " میباشد بهر دو مرتبه پس ناچار از تحقق آنها در او پس امام معصوم میباشد

نود و هشتم = امنیت و هدایت با حاصل شدن این دو مرتبه است همانطوریکه در این آیه ذکر شده است و امام راهی است بسوی آنها برای اینکه او هدایت کننده است و بوسیله او امنیت برای مکلف و غیر معصوم حاصل میشود اما غیر معصوم چنین نیست بالضروره و برای حاصل شدن ترس از بجا آوردن اوامر و نواهی اش خصوصا در آنچه که مبتنی است براحتیاط کامل مانند ریختن خونها و فروج زیرا غیر معصوم مكلف جایز میداند در او دو چیز اوّل خطا و دوم عمد ا مرتکب خطا شود برای غلبه قوه شهوی و سبعی ، پس نا چار از اینکه امام معصوم باشد و آن همان مطلوب است

نود و نهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ .

" و آنرا را هدایت کردیم براه راست آن هدایت خداوند است که هدایت میکند با آن کسی را که بخواهد از بندگانش" مطلوب و غایت از نصب امام هدایت است و آن آشکار است و برای مساوات اطاعت کردن از او با اطاعت کردن از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و قائمقام بودنش بجای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و راه راست بودنش و آن همان عصمت است پس او دعوت کننده است برای مردم

ص: 570

بسوی این مرتبت و از اطاعتش حاصل میشود والا بآن خداوند امر نمیکرد پس نمیباشد مگر معصوم و آن همان مطلوب است .

صدم = گفتار : بشرمن گفتار خداوند جليل : إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ ۗ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَىٰ نُورًا وَ هُدًى لِلنَّاسِ ثُمَّ قَالَ تَعالى وَ هَذا و کتاب أَنزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُّصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ و يُنذِرَامَ القُرى وَ مَنْ حولها و الذين يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ يُؤمِنونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلوتِهِمْ يُحافِظُونَ .

" زمانیکه گفته اند خداوند نازل نکرده است بربشری چیزی را بگو پس کیست نازل کرده است کتابیکه موسی آورده است که دارای نور وهدایت برای مردم بوده ، سپس خداوند گفته است و این کتابی است نازل کرده ایم ما آنرا ،مبارك، و تصدیق کننده که آنچه که قبلش بوده و برای اینکه آگاه کنی و بترسانی اهالی مکه و اطرافیانش را و کسانیکه ایمان بیاورند بآخرت و ایمان بیاورید باو وایشان برنمازشان مراقب هستند" .

وجه استدلال، اینکه قرآن کریم ناسخ تورات است و ناسخ از منسوخ کاملتر است پس لازم است اینکه باشد نور و هدایت برای مردم و لفظ نور در اینجا مجاز است و مراد از آن آشکار است، ودلالتش یقینی است بطوری که شك بآن راه ندارد سپس تأکید کرده است آنرا با گفتارش باینکه هدایت است برای مردم "هُدًى لِلنَّاسِ " و آن عمومیت دارد دراهل هر عصری ، سپس ثابت کرده است هدایت کردنش را برای مردم، پس ناچار که آن هدایت کننده باشد بالفعل برای اینکه موضوع هر قضیه موجبه حکمش صدق میکند در آن بر آنچه که صدق کرده است بر آن عنوان موضوع بالفعل وهدایت کردن او بالفعل مستلزم ثبوت هدایت کنندهء او است بالفعل و صدق نمیکند اینکه هدایت کننده است مگر با هدایت کننده بودنش در تمام افعانش برای اینکه

ص: 571

گفتارمان که فلان گمراه شده است مطلقه عامه است که بکار میرود در تکذیبش فلان مهتدی است، یعنی هدایت کننده است و بالعکس عرفا و آن مساوی است برای نقیضش پس درقوه سالبه کلیه در عرف میباشد پس ثابت شده است در هر عصری کسی هست که دارای دو صفت است ، اول اینکه او دارای علم است بمعنای قرآن، دوم اینکه دارای علم است بمعنی قرآن از روی يقين و علم ضروری از قبیل فطری القیاس است ، دوم اینکه هدایت شده باشد همیشه بالفعل در تمام افعالش و آن معصوم است

***

ص: 572

بسم الله الرّحمن الرّحيم

صد و نهم از ادله که دلالت میکند بروجوب عصمت امام علیه السلام

اول = گفتار خداوند بزرگ : يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي ۙ فَمَنِ اتَّقَىٰ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ

"گفتار خداوند ای بنی آدم آیا نیامد برای شما پیغمبرانی از شما که بیان کند برای شما آیات مرا پس هرکس پرهیزکاری کرد و كارنيك، انجام داد ترسی بر آنها نیست و اندوهگین نخواهند بود"

وجه استدلال ، اینکه مردم را بر آن وادار کند اگر بجا بیاورند امرش را و از فعلش تبعیت کنند پس لابد اینکه باشد بر او این صفت پس لابد درهر عصری از امامی که دارای این صفت باشد و آن معصوم است برای اینکه گفتارش

ص: 573

و لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ "ترسی بر آنها نیست و آنها اندوهگین نمیباشند" عمومیت دارد زیرا نکره منفی برای عموم است و آن جواب است برای گفتار خداوند هر کسیکه پرهیزکاری کرد و كارنيك انجام داد و هر غیر معصومی میترسد و اندوهگین میباشد ، برای گفتار خداوند پس هرکس عمل كند بيك ذره خوبی آنرا خواهد دید، و هرکس عمل کند باندازه يك ذره زشتی آنرا خواهد دید " فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ

و گفتا ر خداوند بزرگ: يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَ مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا ۗ وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ

"و گفتار خداوند روزیکه مییابد هر نفسی آنچه را که عمل کرده است از خوبیها در مقابل او است و آنچه که عمل کرده است از بدی دوست دارد که میان او و آن يك مسافت بعیدی باشد و خدا برحذر میدارد شما را از خود و خداوند بسیار مهربان است با بندگان " پس دلالت کرد براینکه کسیکه ذکر کردیم ما آنرا معصوم است .

دوّم = گفتا ر خداوند بزرگ : وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ

"و کسانیکه ایمان آورده اند و کارهای نیک انجام داده اند و ماهیچ نفسی را تکلیف نمیکنیم مگر باندازه طاقتش آنها صاحبان بهشت میباشند و در آن جاویدان خواهند بود "

وجه استدلال اینکه ، خداوند پاك امام را نصب کرده است که مردم را وادار کند بر این مرتبت، پس ناچار اینکه آن در او باشد و صالحات و کارهای نيك لفظی است جمع که دارای الف ولام است پس دلالت بر عموم میکند پس

ص: 574

ایمان و بجا آوردن صالحات شامل ترك معاصی هم میباشد برای اینکه او حکم کرده است باینکه ایشان صاحبان بهشتند که دارای استحقاق آن هستند و این انجام نمیگیرد مگر باترك معاصی پس امام معصوم است ، و آن همان مطلوب است

سوم = گفتار خداوند جلیل : وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَٰذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ ۖ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ ۖ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

"و گفتند ستایش برای خدائیکه ما را باین هدایت کرده است، و ما هدایت شده نمیشده بودیم اگر خدا ما را هدایت نکرده بود پیغمبران، پروردگارمان بحق آمده اند و بآنها گفته شد که آن همان بهشت است که به ارث برده اید بآنچه که عمل میکرده اید " .

وجه استدلال اینکه هدایت ، هدایت حق انجام نمیگیرد مگر بوسیله معصوم پس ملزوم با این آیه ثابت شده است لازم هم ثابت میشود پس امامیکه او هدایت کننده است باید معصوم باشد و آن همان مطلوب است

چهارم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ ۚ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ ۚ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ

"و هر آینه آوردیم برای شما کتابیکه آن را شرح داده ایم با علم و هدایت و رحمت برای گروهیکه ایمان بیاورند آیا نگاه میکنید مگر بتأویلش روزیکه بیاید تأویلش کسانیکه آنرا از پیش فراموش کرده اند میگویند که فرستاده های خداوند را بحق آمده بودند تا گفتار خداوند نفس خودشان را با زیان از دست

ص: 575

داده اند و دور شود از آنها آنچه که برخداوند افتراء میکردند"

وجه استدلال اینکه، خداوند شرح داده است کتاب را با حکامش از روی علم پس گمان را نفی کرده است پس لازم میباشد که جزئیات احکامش معلوم میباشد و تأکید کرده است آنرا با گفتارش هدایت است و فقط با علم میباشد یا اینکه در هر زمانی این موضوع باشد یا دريك زمان واحدى لا غير و دوم محال است برای عدم اختصاص لطف خداوند بگروهی بخصوص بدون گروههای دیگر پس لابد که امام بآن عالم باشد و هدایت شده باشد در تمام امور وآن معصوم است و مطلوب همین است .

پنجم = گفتار خداوند بزرگ : نَبِّئُوْنِیْ بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ .

"مرا خبر بدهید به علم و دانش اگر راست گفته باشید" شرط هرگاه تأخیر داشته باشد در حقیقت متقدم است و آنچه ما قبل شرط است تالی است پس تقدیرش اگر شما راستگو باشید، پس از روی علم بمن خبر بدهيد شرط در صدق خبردهنده از خدای بزرگ با حکام اینکه خبرش از روی علم باشد برای اینکه آن برای شرط است و برای اینکه حکم هرگاه وابسته شود بوصفی که صلاحیت داشته باشد برای علیت بر علیت دلالت میکند پس صدق میکند هر راستگو در خبردادنش از خداوند بزرگ پس خبردادنش از روی علم است و منعکس میشود با عکس نقیض هرکس که خبردادنش از روی علم نباشد پس راستگو نیست، اگر این معنی بیان شد پس میگوئیم امام صادق است در تمام خبرهائیکه میدهد از خداوند بزرگ و هر که راستگو وصادق باشد درخبر دادنش پس خبردادنش از روی علم است نتیجه میدهد اینکه امام در خبر دادنش از خداوند بزرگ از روی علم بوده است، پس برای ما دو مقدمه بدست آمد یکی اینکه هر امامی خبر میدهد پس او راستگو است در هرچه

ص: 576

که خبر بدهد بآن از خداوند در احکام شرعیه، دوم اینکه هر امامی پس او دانا است بتمام احکام و آن از روی علم است نه ظن و گمان واگرآن ثابت شود پس میگوئیم که قطع حاصل میشود فقط با این دو مقدمه با علم به عصمت امام (علیه السلام) پس باطل شد گفتار کسیکه میگوید باجتهاد امام در احکام و جایز بودن خطای او در اجتهاد و اینکه صدقش ظنّی است

ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ

"ولی خداوند تشویق کرد شما را بایمان و آنرا در قلبهایتان زینت داد و کفر را در نظرشما زشت جلوه داد همچنین فسوق و عصیان و گفته است آنها هستند که براه راست میروند"

وجه استدلال ، باین آیه از چند وجه است: اول، اینکه آیه دارای پنج مرتبه است که با کمالش صفت رشد حاصل میشود که متصف نمیشود بآن مگر کسیکه کامل شود در آن این مراتب را اما مرتبه اول ایمان است مرتبه دوم اینکه زینت داده شود در قلبهایشان بمعنای اینکه با شد برای ایشان علم یقینی و عین یقینی و بهمین دو ابراهیم علیه السلام اشاره کرد دردرخواست کردنش از پروردگارش ، بمن نشان بده چگونه مردگانرا زنده میکنی گفت آیا ایمان نیاوردهء گفت چرا ، ایمان آورده ام ولی برای اطمینان قلب تاعلم يقيني وعين یقینی حاصل شود، ایراد نمیشود گرفت که معقول قوی تر از محسوس است است پس چگونه معقول را تأکید میکند به محسوس برای اینکه علم او از قبیل فطریه القیاس است سپس خواست که ادراک حسی داشته باشد پس اول در ایمان علم حاصل شده است برای او و دوم ادراک حسی است پس در اینصورت ادراک کرده است آنرا عقلا و حساسپس برفرض اینکه تسلیم

ص: 577

شویم ولی سئوال کرد از يك كيفيت محسوسی سپس خداخواست که نفی کند از ابراهیم (علیه السلام) عقیدهء مبطلین را که او دارای شک در این معنی باشد و خدا میداند که او هرگز شک نمیکند ولی خواست با سئوال کردن توهم مبطلين شاکین را در کمال انبیاء نفی کند پس ظاهر کرد فایده سئوال ابراهیم (علیه السلام) را با گفتارش " یعنی گفتار خداوند" آیا ایمان نیاوردی و جواب ابراهیم پس آنجا یعنی گمراهی هر کسیکه شک کند در چیزی مرتبهء سوم کفروبيزار شدن از آن و اعتقاد باطل بودنش باعتقاد علم يقيني وعين يقين "عين اليقين بالاتر از علم الیقین است " مانند ایمان، مرتبهء چهارم نفی فسوق مرتبهء پنجم نفی عصیان و آن عام است برای اینکه نفی ماهیت انجام نمیگیرد مگر با نفی تمام جزئیاتش پس اگر راشد کسی باشد که کامل شود در او این مراتب بواسطه فرستادن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و نصب کردن امام که او نایب او وقائمقامش هست برای ارشاد خلایق و وادار کردن ایشان برتمام این مراتب پس ناچار اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام (علیه السلام) هر دو راشد باشند تا دعوتشان انجام بگیرد و به دیگری احتیاج نداشته باشند و منقطع نشود احتیاج کسیکه نباشد در اواین صفات مگر بوسیلهء کسیکه کامل باشد در او این صفات والا تسلسل احتياج لازم میآید و بر تقدیر تسلسل احتیاج منقطع نمیشود ، و این همان معنی عصمت است بالضروره پس امام باید معصوم باشد ، دوم این مراتب همان حق است و همان هدایت خالص است و همان مرتبهء است که خدا گفته است وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ " که نپوشانیدند ایمانشان را بظلم و ستمکاری واحتیاج مردم به امام تا آنها را هدایت کند و وادار کند ایشان را بدان و بوسیلهء او و بابجا آوردن اوامر و نواهیش و تبعیت از گفتار و افعالش حاجتشان منقطع میشود و بی نیازی برای ایشان حاصل میگردد پس اگر این صفات مذکور همگی در

ص: 578

او نباشد احتیاج منقطع نمیشود

سوم ، گفتار خداوند بزرگ : أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ " آنها همان را شدند دلالت میکند منحصر بودن راشد در آنها برای اینکه صیغه حصر و خصوصا با تأکید پس غیر آنها راشد نیستند پس امام یا راشد است یا راشد نیست ودومی محال است برای اینکه هیچ چیزی که از کسیکه راشد نیست بطور مطلق مرشد باشد بالضروره و هر امامی مرشد است مطلقا بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از کسیکه راشد نیست مطلقا امام نیست بالضروره پس قسم اول معین میشود و آن اینکه امام باید از اینها باشد و او معصوم است برای آنچه که بیان شد و آن همان مطلوب است

هفتم = تبعیت کردن از امام موجبی است برای دوستی از خداوند بزرگ بالضروره و هیچ چیز از گنهکار تبعیت کردن از او موجب دوستی خداوند نمیباشد، پس هیچ چیز از امام گنهکارنیست بالضروره

اما صغری : پس برای مساوی بودن تبعیت کردن از امام با تبعیت کرد از پیغمبر برای گفتار خداوند بزرگ : أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.

"از خدا اطاعت کنید و از فرستادهء او واولی الامر از شما اطاعت کنید" پس اطاعت کردن امام و اطاعت کردن پیغمبر را مساوی قرارداده است . و پس تبعیت کردن از پیغمبر (صلی الله علیه و اله) موجب است برای دوستی خداوند برای گفتار خداوند بزرگ : فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ "پس تبعیت کنید مرا خدا شما را دوست میدارد ، پس همچنین تبعیت کردن از امام

و اما کبری : برای گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ كه همانا خداوند دوست نمیدارد اشخاص متجاوز و گنهکار را و گنهکار متجاوز است

ص: 579

بالضروره

هشتم = هر امامی مصلح است بالضروره برای اینکه آن غایت از امامت بودنش است برای گفتار خداوند جلیل : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

"ای کسانیکه ایمان آورده اید از خداوند اطاعت کنید و از فرستاده او و اولی الامر از شما اطاعت کنید و جمعیکه مضاف باشد برای عموم است و هیچ چیز از غیر معصوم بالامكان مصلح نمیباشد و این بدیهی است پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد بالضروره برای آنچه که بیان شده در منطق ، و آن مستلزم است که هر امامی معصوم است بالضروره برای وجود موضوع و آن همان مطلوب است

نهم = گفتار خداوند بزرگ : واللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ

"خداوند هدایت نمیکند گروه فاسقین را" و جه استدلال اینکه بگوئیم که امام هدایت کننده است برای هر کسیکه امامی دارد بالضروره و هر هدایت کنندهء خدا او را هدایت میکند با لضروره نتیجه میدهد که خدا امام را هدایت میکند بالضروره پس آنرا اصغری قرار میدهیم برای گفتارمان هیچ چیزی از فاسق خدا او را هدایت نکرده است بدلیل آیهء مذکور نتیجه میدهد هیچ چیز از امام فاسق نیست بالضروره و هر غیر معصومی بالا مکان فاسق میباشد نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره و آن مستلزم گفتارمان باینکه هر امامی معصوم است بالضروره برای وجود موضوع و آن همان مطلوب است پس در اینجا چند مقدمه است :

اوّل - امام هدایت کننده است برای هر کسیکه دارای امام باشد برای گفتار خداوند و قراردادیم ایشانرا امامانی که بامر ما هدایت می کنند.

ص: 580

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا "پس امام او هدایت کننده مأموم است به سوى حق

دوم - هرهدایت کنندهء خدا او را هدایت میکند بالضروره برای گفتار خداوند بزرگ وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي " هرکسیکه خدا هدایت میکند او را پس او هدایت شده است" و برای اتفاق امت براو ، اما اشاعره پس آشکار است و اما معتزله پس برای اینکه عقل و استعداد از فعل خداوند است

سوم - اینکه مراد از گفتار خداوند گروه فاسقين " الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ" يا هريك يا همه و بنا بر هر دو تقدیر و هر دو فرض پس مطلوب حاصل است اما در اول پس آشکار است و اما بنا بردوم پس برای اینکه فسق هدایت نیست پس فاسق در حال فسق اش هدایت شده نیست بالضروره

چهارم - اینکه هر غیر معصومی فاسق است بالامکان و آن آشکار است زیرا عصمت آن عصمت آن امتناع از گناه است و فسق ممکن بودن آن

دهم = گفتار خداوند بزرگ : زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ الآيه

"زينت داده شده است برای مردم دوستی شهوات از زنان و فرزندان تا آخر آیه ..." وجه استدلال اینکه قوه شهوی مرجح میباشد برای ارتکاب شهوات سپس آن محبوب است و جلوه داده شده است دوستیش برای مردم پس ترجیح از این سه وجه حاصل شده است و آن سبب میشود برای کسیکه عقلش و مقاومتش در برابر این مرجحات ضعیف باشد و ایشان بیشتر خلقند بنا بر آنچه که ما مشاهده میکنیم و این موجب ارتکاب محرمات و عدم توجه به شرع است پس ناچار از وجود مانعی باشد پس هر غیر معصوم در آن این هست بالامکان و برای اینکه قوی متفاوت است و غیر محدود است پس مانع

ص: 581

یعنی جلوگیرهمان رئیس است و ناچار اینکه ممتنع خودش امتناع داشته باشد از این چیزها والا بادیگران مساوی بود بلکه ریاست برای او معین میباشد و قدرتش و عدم امتناع دیگری زیرا دیگری آن قوای امتناعی را ندارد پس واجب است که آن رئیس حکم کند با متناع آن از او تا مردم با و اطاعت بیشتری بکنند و ما از معصوم نمیخواهیم بجز آن و این همان مطلوب است.

یازدهم = گفتا رخداوند جلیل : وَالْمُؤمِنُونَ وَالمُؤمِناتِ بَعضُهم أولياء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ المُنكَرِ وَيُقيمون الصلوة و يُؤتون الزكوة وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ أُولَٰئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

" و مؤمنون و مؤمنات برخی از ایشان دوستان برخی دیگر هستند که امر میکنند به نیکوکاری و نهی میکنند از زشتکاری و نماز را برپا میدارند و زکوه را اداء میکنند و از خداوند و فرستادهء او اطاعت میکنند آنها هستند که خدا رحم خواهد کرد ایشانرا همانا خداوند باعزت و حکمت است" .

وجه استدلال بچند مقدمه احتیاج دارد، اول اینکه برای خداوند در هر مسئلهء حکم واحدی است که آن حق است و اختلاف پیدا نمیکند با اختلاف اجتہاد هر مجتهدی، دوم این آیه عمومیت دارد در تمام زمانها و نسبت بتمام مکلّفین و آن آشکار است و مکلف به از افعال و تروك يا اوامر است از جهت معروف ، و نیکوکاری ونواهی از جهت منکر و زشتکاری سپس تأکید کرده است آنرا به برپاداشتن نماز و دادن زکوه برای زیادی اهمیت دادن باین دو و همه را تأکید کرده است و عمومیت داده است به گفتارش اطاعت میکنند خدا را و فرستادهء او را ، سوم اینکه اختلاف آراء و تضاد و اختلاف شهوات بآسان شمردن نادانان شریعت را سبب میشود اختلال نظام نوع پس اگر این بیان شد میگوئیم که آیه اقتضا دارد اینکه ناچار از

ص: 582

نصب رئیس واحدی باشد که همه را نهی کند و همه را امر کند و وادار کند بر آن والا لازم میآید وقوع یکی از دو امر یا وقوع هرج و مرج و اختلال نظام نوع زیرا هريك میگوید که امر من همان معروف است و نهی من همان منکر است برای اینکه هر مسئلهء مهمی در آن حکمی است و تمام احکام برای همه معلوم نیست و قراردادن اجتهاد از هرکسیکه اتفاق بیفتد برای او ملاکی است که میکشد به واقع شدن آشوبها و اختلال نظام نوع ونقض غرض از تکلیف واما زوال تکلیف یا عمومیتش در غیر از کسیکه ما ذکر کردیم باطل است بالاجماع ولابد اینکه همان رئیس باشد که خطا بر او جایز نباشد و منکر بجا نیاورد ، و معروفی را ترك نكند و الا به امام دیگری احتیاج پیدا میکند و تسلسل بوجود میآید و هرج و مرج و اختلال نظام نوع واقع میشود ولابد از وجود او در هر زمانی است برای اینکه اختصاص دادن برخی از مردم در برخی از اوقات به معصوم بدون برخی دیگر ترجیح بدون مرجح است و آن همان امام است پس آشکار شد که امام باید معصوم باشد و واجب است که در هر زمانی باشد .

دوازدهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ

" و هرکس خدا و پیغمبرش را معصیت کند و از مقررات او تجاوز کند او را داخل میکند در آتش و جاویدان میکند در آن و برای او عذاب سختی است"

وجه استدلال اینکه میگوئیم هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفت باشد و هیچ چیز از امام دارای این صفت بالضروره نمیباشد ، و نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره، برای اینکه امام مورد بالضروره و کسیکه با این صفت باشد ستمکار است بالضروره وهیچ چیز از ستمکا رمورد اعتماد نیست برای گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا تَرْكَنُوا إِلَى

ص: 583

الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ " اعتماد نکنید بکسانیکه ظلم کرده اند پس آتش به شما خواهد رسید"

سیزدهم - گفتار خداوند بزرگ : وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ ۖ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ

"و ایشانرا امامانی قراردادیم که بامرما هدایت کنند و بایشان و حی کردیم عمل نیکوئیها و برپاداشتن نماز واداء زکوه و برای ما عبادت میکردند" و این دلالت میکند که امامان دارای همین صفات هستند یکی اینکه خداوند آنها را وصف کرد با گفتارش که ایشانرا ما امامانی قرار دادیم ، دوم ، اینکه ایشان با مر خداوند هدایت میکنند کسانیکه آنها امامان آنها میباشند ، سوم اینکه هدایت با مر خداوند یعنی امر نمیکند مگر با مر خدا، و نهی نمیکند مگر از آنچه که خدا از آن نهی کرده است و فتوی نمیدهند مگر بآنچه که خدا حکم کرده است، چهارم اینکه ایشان کارهای نیک را انجام میدهند و نماز را برپا میدارند و زکوه را اداء میکنند و آنها را بعبادت وصف کرده و آن عمومیت دارد در تمام خیرات و نماز در تمام اوقات و همچنین زکوه و عبادات ، همهء آنها .

چهاردهم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ ۖ وَ إِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَ يُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْرًا عَظِيمًا .

"همانا خداوند ظلم نمیکند باندازهء يك ذره و اگر کار نیکی باشد آنرا چند برابر میکند و میدهد از طرف خودش مزد بزرگی"

پانزدهم - گفتار خداوند بزركَ : وَ لَا تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ الايه

"و مجادله نکن دربارهء کسانیکه فشار میآورند برنفسهای خودشان تا

ص: 584

آخر آیه"

وجه استدلال اینکه ، هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست که چنین باشد بالضروره والا اعتماد بگفتارش حاصل نمیشود و اطمینان و امنیت به تبعیت کردن از او بدست نمی آید و برای جایز بودن که دلالت کند بر این صفات مذموم پس تبعیت کردن از او سبب میشود به ترس و برطرف کردن ترس واجب است ، پس ترك تبعیت از او واجب است پس فایده امامتش منتفی میشود و نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست و آن همان مطلوب است .

شانزدهم = گفتار خداوند بزرگ : إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطًا هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَنْ يُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَمَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا

"زمانیکه در دل شب اندیشه میکنند آنچه که مورد رضایت نیست از گفتار و خداوند بآنچه که عمل میکردند احاطه دارد هان شما اینها هستید که از طرف آنها در زندگی دنیا مجادله کردید " یعنی دفاع کردید" پس کی با خدا مجادله کند درباره ایشان روز قیامت یاکی برای آنها معتمد باشد" .

وجه استدلال اینکه، هر غیر معصومی چنین است بالامکان و هیچ چیز از امام بالضروره چنین نیست نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم بالضروره امام نیست و آن همان مطلوب است .

هفدهم = گفتار خداوند جلیل : وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَلَا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا

"واما کسانیکه استنکاف کردند و تکبر نمودند" یعنی از تبعیت از حق کردن کشیدند "پس آنها را عذاب درد ناکی خواهد داد و نخواهند یافت برای

ص: 585

ایشان از غیر خدانه دوستی و نه یاری"

وجه استدلال اینکه، بگوئیم هر غیر معصومی ممکن است که برای او باشد این صفات و هیچ چیز از امام دارای این صفات نمیباشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره و آن همان مطلوب است

هیجدهم = گفتار خداوند بزرگ : يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا

"ای مردم بشما رسید از خداوندتان دلیلی و نازل کردیم بسوی شما نور آشکاری" وجه استدلال که این اشاره است بقرآن و در آن متشابه و مجاز است، پس لابد اینکه باشد برای او بیان کنندهء است تا دلالت آن با او یقینی بگردد و آن در غیر معصوم محال است پس معصوم ثابت میشود .

نوزدهم = گفتار خداوند بزرگ : مَا یُرِیدُ اللهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ فی الدین مِنْ حَرَجٍ

"خدا نمیخواهد که برشما دردین سختی و هرج قرارید هد " وجه استدلال اینکه ، میگوئیم خدا ما را امر کرده بتقوی و آن عبارت است از دوری کردن از تمام محرمات و گرفتن آنچه که میترساند با طاعت و دوری از معصیت بطور یقین و هرچه که عارض شود در چیزی شبه تحریم اجتناب میکند از آن با شامل بودن قرآن مجمل ومؤوّل و با بودن امامیکه ما را دلالت کند بر مراد از قرآن و تأویلش معصوم نباشد و وجوب اطاعت کردن او برما هرج و سختی بزرگی است برای عدم حصول یقین بگفتارش پس تقوی برای ما حاصل نمیشود و هرج منفی نمیشود با بودن امام غير معصوم ونفى لازم مستلزم نفی ملزوم است .

ص: 586

بیستم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

"ولی میخواهد که شما را پاک بگرداند و کامل کند نعمتش را برشما ، تا شاید شما شکر گذاری کنید " وجه استدلال اینکه ، پاک کردن مکلّفین یعنی از اعمال زشتیها و محرمات انجام نمیگیرد مگر با امام معصومی که گفتارش یقین را برساند و کامل کردن نعمت با حاصل شدن نجات بطور یقین در آخرت با عمل کردن بتمام اطاعات واجب و آشکار کردن آن برای مکلّف از روی یقین و انجام نمیگیرد آن مگر با امام معصوم که گفتارش یقین را برساند و از فعلش و ترکش بصحت آن از روی یقین علم حاصل شود پس واجب است که امام معصومی را در هر زمانی نصب کند و الانقض غرض کرده است و آن محال است برخداوند یکه شأنش از آن بالاتر است

بیست و یکم = گفتا رخداوند بزرگ : فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ

"پس بسبب شکستن پیمانشانرا لعنت کردیم آنها را و قلبهای آنها را سخت قراردادیم" اینها کلام را تحریف میکنند و فراموش کرده اند بهرهء از آنچه که بآنها تذکر داده شده است " وجه استدلال اینکه ، میگوئیم هر غیر معصومی ممکن است که برای او این صفات باشد و هیچ چیز ا ز ا مام دارای این صفات نیست پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

بیست ودوم = گفتار خداوند بزرگ : لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِلَی قَوْلِهِ فَاحْذَرُوا

"ای پیغمبر ترا اندوهناگ نکند کسانیکه میشتابند بسوی کفرتا گفتارش پس برحذر باشید " وجه استدلال اینکه هر غیر معصومی ممکن است که،

ص: 587

دارای این صفات باشد و هیچ چیز از امام دارای این صفات نیست بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره و هرد و مقدمه آشکارند .

بیست و سوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَن یُرِدِ اللهُ فِتْنَةَ إِلَی قَوْلِهِ لِلسُحِت الآيه

"و هرکس را که خدا بخواهد انحرافش را از حق تا گفتارش برای حرام تا آخر آیه" وجه استدلال اینکه ، میگوئیم هر غیر معصومی ممکن است که . دارای این صفات باشد و هیچ چیز از امام دارای این صفات نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

بیست و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً إلى قوله يَخْتَلِفُونَ

"و هرگاه خدا بخواهد شما را يك امت قرار میداد تا گفتارش باهم اختلاف دارند" وجه استدلال اینکه خداوند آزمایش کرده است بندگانش را بآنچه که بآنها داده است تا ثابت شود کسیکه صبر میکند بر آزمایش و بحق ملتزم شود و آن انجام نمیگیرد مگر با امام معصومی بسبب آنچه که بیانش بیش از يك دفعه گذشت پس محال است که زمان خالی شود از امام معصوم ، و همچنین خداوند امر کرده است بندگانش را که بسوی کارهای نیک از همدیگر سبقت بگیرند و به شبهات توجه نکنند و نه بمعارضات حق و مخالفانش ، و انجام نمیگیرد آن مگر با شامل بودن نصب و جه متشابه را بآنچه که گفتارش یقین را برساند و متشابهات را بطور صریح بیان کند بطوریکه برای اختلاف کنندگان بر خدا بهانهء نباشد زیرا مکلف اگر مورد خطاب قرار بگیرد با متشابه و برای او آنچه که او را به یقین برساند حاصل شود تا اینکه خلاف حق را گمان ببرد برای عدم برخورد کردنش بقرینهء یا برای قصور عقلش از بدست

ص: 588

آوردن یقین باعدم آن وعدم مفسر برای متشابه مفسریکه قولش یقین را برساند در اینصورت برای مکلّف ،بهانه آشکاری میباشد و برای خاطر همین واجب شد و جود نصب امام معصوم که متشابه و ظاهر و مؤول را از روی یقین بداند و مکلّفین را آگاه کند و آنها را بآن راهنمائی کند، و آن همان مطلوب است.

بیست و پنجم= " گفتار خداوند بزرگ : لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ

"تجاوز نکنید که خدادوست نمیدارد متجاوزین را" وجه استدلال اینکه میگوئیم هر اما می محبوب است نزد خداوند با لضروره واطاعت کردن از او مساوی است با اطاعت کردن از پیغمبر برای گفتار خداوند وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ پس هرکس که از امام اطاعت نکند از رسولش اطاعت نکرده است و هرکس که از رسول اطاعت کند از امام اطاعت کرده است و بالعكس بطور کلی و هرکس که از رسول اطاعت کند خدا او را دوست میدارد برای گفتار خداوند بزرگ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ " از من تبعیت کنید تا خدا شما را دوست بدارد" وهیچ چیز از متجاوزین خدا او را دوست نمیدارد بالضروره برای اینکه جمعی که دارای الف و لام است عموم را میرساند و صفات سلبی خداوند واجب است مانند صفات ایجابی پس هیچ چیز از امام متجاوز نیست بالضروره و میگوئیم هر غیر معصومی متجاوز است بالامکان و هیچ چیز از امام متجاوز نیست با الضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره و آن همان مطلوب است

بیست و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَاللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ "و خداوند هدایت نمیکند گروه فاسق را" وجه استدلال اینکه میگوئیم هر

ص: 589

غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست که چنین باشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست .

اما صغری : پس آشکار است

و اماکبری: پس برای اینکه امام هدایت کننده است بالضروره و هر هدایت کنندهء هدایت شده میباشد بالضروره و هیچ چیز از کسانیکه خدا آنها را هدایت نکرده است هدایت شده نیستند برای گفتار خداوند بزرگ : مَنْ يَهْدِی اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي " و كسيكه خدا او را هدایت کند او است که هدایت شده است و داخل شدن الف ولام بعد از هود رقضیه موجبه دلالت میکند بر منحصر بودن محمول در موضوع پس غیر از او هدایت شده نیست و الاحصر حاصل نمیشد این خلف است .

بیست و هفتم= گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً

کیست ستمکارتر از کسیکه افترا کند برخداوند از راه دروغ "وجه استدلال هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفت باشد و هیچ چیز از امام دارای این صفت نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره و آن همان مطلوب است .

بیست و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ" ولى بیشترایشان نادانند هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفت باشد و هیچ چیز از امام دارای این صفت نیست بالضروره، برای اینکه او فقط نصب شده است برای برطرف کردن این صفت و هیچ چیز از امام دارای این صفت نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست و آن همان مطلوب است

ص: 590

بیست و نهم = گفتار خداوند بزرگ : يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا ً .

" وحی میکند برخی از انسان و برخی دیگر گفتارهای بیهوده ظاهر از راه غرور و هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفت باشد و هیچ چیز از امام دارای این صفت نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست

سی ام= گفتار خداوند بزرگ : وَ إِنْ تُطِعْ الآيه " واگر اطاعت کنید تا آخر آیه..."

وجه استدلال اینکه ، میگوئیم هر غیر معصومی دارای این صفات است بالامکان و هیچ چیز از امام دارای این صفات نمیباشد بالضروره ، والا هر آینه ترك نصب کردنش لطف بود و نصب کردنش سبب گمراهی است پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

سی و یکم گفتار خداوند بزرگ : وَ إِنَّ كَثِيرًا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ "وهمانا بسیاری هستند که هر آینه گمراه میکنند با هوی و هوسشان بدون دانش" هر غیر معصومی این صفت بالامکان ممکن است دارا باشد و هیچ امامی دارای این صفت بالضروره نمیباشد نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم دارای این صفت بالامکان نیست و هیچ چیز از امام دارای این صفت بالضروره نیست، پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

سی و دوم = گفتار خداوند بزرگ اینکه پروردگارت داناتر است بهدایت شدگان هر غیر معصومی بالامکان دارای این صفت میباشد و هیچ چیز از امام دارای این صفت بالضروره نیست پس هیچ چیز از غیر معصوم بالضروره امام نیست

ص: 591

سی و سوم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ " همانا کسانیکه مرتکب گناه میشوند مجازات خواهند شد به آنچه که افترا میکردند" هر غیر معصومی بالامکان دارای این صفت میباشد و هیچ چیز از امام بالضروره دارای این صفت نیست پس هیچ چیز از غیر معصوم با لضرور امام نیست

سی و جهارم = گفتار خداوند بزرگ : سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ .

"خواهد رسید بکسانیکه گناه کرده اند کوچکی و تحقیر از نزد خداوند و عذاب سختی بآنچه که مکر میکرده اند" هر غیر معصومی ممکن است دارای این صفت باشد بالضروره و هیچ چیز از امام دارای این صفت نیست بالضروره و آن همان مطلوب است

سی و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّهُ لايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ " همانا که ستمکاران رستگار نمیشوند هر غیر معصومی بالامکان دارای این صفت میباشد و هیچ چیز از امام معصوم دارای این صفت نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

سی و ششم = گفتار خداوند بزرگ : إِن يَتَّبِعونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِن هُم إِلّا يَخرُصونَ

"تبعیت نمیکنند مگر از گمان و نیستند آنها مگر حدس میزنند " هرغیر معصوم ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام معصوم چنین نیست با - الضروره ، نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

سی و هفتم - گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ ۖ وَ لَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ

ص: 592

تَعْقِلُونَ

"نزدیک نشوید بکارهای زشت آنچه که آشکار باشد از آن و آنچه که پنهان باشد و نکشید نفسی را که خداحرام کرده است مگر از روی حق خدا شما را بآن سفارش کرده است، شاید که شما تعقل کنید " هر غیر معصومی ممکن است که تمام آنرا انجام بدهد پس بنابر فرض وقوع این ممکن عاقل نمیباشد و هر غیر معصومی ممکن است که متصف به عمل کردن آن باشد ، و بعدم عقل و هیچ چیز از امام متصف نیست بچیزی از آن و نه بعدم عقل بالضروره ، زیرا امام فقط نصب شده است تا مکلف را مانع شود از این مسئولیت برآن عمل زشتیها پس محال است متصف بودن خودش با آن بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

سی و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : فَذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللّهِ اَوفَوا ذَا لِكُم وضَيْكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

"هرگاه چیزی بگوئید پس از روی عدالت بگوئید اگرچه دربارهء خویشان باشد و بعہد و پیمان خدا وفا دار باشید و خداوند بآن شما را بآن سفارش کرده است شاید شما متذکر شوید "هر امامی دارای این صفات است بالضروره و هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست و مستلزم میشود که هر امامی باید معصوم باشد برای وجود موضوع

سی و نهم = گفتار خداوند بزرگ : فَمَنْ أَظْلَمَ مِمَّنْ كَذَبَ بِآيَاتِ اللهِ "کیست ستمکارتر از کسیکه تکذیب کرده است آیات خداوند را" هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام چنین نمیباشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره و آن همان مطلوب است

چهلم = گفتار خداوند بزرگ : قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَىٰ صِرَاطٍ

ص: 593

مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا

"بگو همانا من پروردگارم مرا هدایت کرده است براه راست ، ودین درست" و مراد و مقصود از هدایت کردن براه راست اقوال و افعال و تروك است و این همان عصمت است، و قائمقام پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است پس این صفات برای او میباشد تا مقصود از او انجام بگیرد .

چهل و یکم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسُهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ

"و هركس سبك شود سنجش اعمالش پس آنها کسانی هستند ، که نفسهای خود را از دست داده اند بسبب آنچه که نسبت بآیات ما ستمکاری میکردند" هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفت باشد بالضروره و هیچ چیز از امام دارای این صفت نیست بالضروره پس هیچ چیزا زغیر معصوم امام نیست بالضروره

چهل ودوم = هر غیر معصومی گمراه است بالامکان و هیچ چیز از امام گمراه نمیباشد بالضروره برای اینکه او نصب شده برای برطرف کردن گمراهی پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره .

چهل و سوم= گفتار خداوند بزرگ : يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ

"ای فرزندان آدم شیطان شما را نفریبد همانطوریکه خارج کرد پدر و مادرتان را از بهشت " هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفت باشد و هیچ چیز از امام دارای این صفت نیست بالضروره پس هیچ چیزاز غیر معصوم امام نیست بالضروره

چهل و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : لمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَئنَّ جَهَنَّمَ

ص: 594

مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ

"برای کسانیکه پیروی کنند از تو از ایشان هر آینه پرخواهم کرد جهنّم را از شما همگی " هر غیر معصومی چنین میباشد بالا مکان و هیچ چیز از امام چنین نمیباشد با لضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نيست بالضروره

چهل و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ

" همانا ایشان انتخاب کرده اند شیطانها را برای دوستی و یاری کردن بجز خدا و خیال میکنند اینکه آنها هدایت شده هستند" هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از معصوم چنین نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

چهل و ششم = گفتار خداوند بزرگ : قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ

"بگو فقط پروردگارم زشتیها را حرام کرده است" آنچه که آشکار است از آنها و آنچه که پنهان است و گناه کردن و تجاوز کردن بدون حق و اینکه با خدا شريك، بگیرید آنچه که خدا درباره آن دلیلی نازل نکرده است و اینکه بگوئید برخدا آنچه را که نمیدانید" هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفات باشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست که دارای این صفات باشد بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

چهل و هفتم = هر غیر معصومی تمام جزئیات احکام را نمیداند بلکه برخی از آنها را بوسیلهء اجتهاد که ظن و گمان را میرساند برای او علم به آن حاصل میشود و هر امامی تمام جزئیات احکام را میداند بالضروره و الا اگشر

ص: 595

چنین نباشد هر آینه دربارهء برخی از آنها میگفت برخداوند آنچه را که نمیداند پس داخل میشود زیر نکوهش و جایز نیست تبعیت کردن از او و این اخلال میرساند بفایده امام پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

چهل و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : أَن لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ "اینکه لعنت خداوند برستمکاران است" هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفت باشد و هیچ چیز از امام دارای این صفت نیست بالضروره پس هیچ چیز از غیر امام معصوم نیست بالضروره

چهل و نهم =- هرگاه با هم همگی پشت هم در آن " یعنی درجهنّم" جمع شوند اولیشان بآخریشان میگوید خدایا اینها ما را گمراه کرده اند پس عذاب چند برابری از آتش بآنها برسان خدا میگوید برای هریك چند برابر خواهد رسید ولی شما نمیدانید " قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَٰؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ ۖ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَٰكِنْ لَا تَعْلَمُونَ " پس هر غير معصومی ممکن است دارای این صفات باشد و هیچ چیز از امام ، دارای این صفات نمیباشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

پنجاهم= خداوند نمی آمرزد برای مقلدین اشتباهکار زیرا قبول نمیکند عذرشانرا چون گفتند خدایا اینها ما را گمراه کردند رَبَّنَا هَٰؤُلَاءِ أَضَلُّونَا وشكی نیست در اینکه مقلّد فقط تقلید میکند برای یک شبهء که واجب کرده است اعتقادش را بخوبی تقلید کردن و هر غیر معصومی احتمال میرود در آن این معنی پس ناچار از اینکه امام معصوم باشد تا یقین حاصل شود برای کسیکه حرفش را بپذیرد و بآن عمل کند

پنجاه و یکم = گفتار خداوند : فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً.

ص: 596

"پس کیست ستمکارتر از کسیکه افتراء کرده است برخداوند از روی دروغ هر غیر معصومی بالامکان دارای این صفت میباشد و هیچ چیز از امام دارای این صفت نيست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست

پنجاه و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ ۚ وَ كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ

"داخل نمیشوند به بهشت تا اینکه شتر با طناب ضخیم در سوراخ سوزن وارد شود و چنین مجازات میکنیم جنایت کاران را" هر غیر معصومی این معنی برای او ممکن میباشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست که دارای این صفت باشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

پنجاه و سوم = گفتار خداوند بزرگ : قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

"گفتند خدایا ما را قرار نده با گروه ستمکاران" و جه استدلال اینکه ، هر مامومی تابع امام است در اقوال و افعال و تروکش و از او تبری نمیجوید در آخرت بالضروره و تبری میجوید از اینکه قرار بدهد او را با ستمکار بدلالت این آیه پس امام ستمکار نیست بالضروره و هر غیر معصومی اوستمکار است ، بالامکان ، پس امام غیر معصوم نمیباشد و موضوع موجود است، پس امام معصوم است

پنجاه و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها.

"در زمین فساد نکنید بعد از اصلاح کردنش " هر غیر معصومی دارای این صفت میباشد بالامکان و هیچ چیز از امام دارای این صفت نیست بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره .

ص: 597

پنجاه و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ الآیه....

"و ننشینید در هرراهی که وعده داده میشوید تا آخر آیه" هر غیر معصومی چنین نباشد بالامکان و هیچ چیز از امام چنین نیست بالضروره پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره

پنجاه و ششم =گفتار خداوند بزرگ : وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ

"اگر اهالی دهات ایمان آورده بودند و پرهیزکاری کرده بودند هر آینه باز میکردیم بر ایشان برکاتی از آسمان و زمین" پرهیزکاری انجام نمیگیرد مگر بوسیلهء امام معصوم همانطوریکه بیانش بیش از يك مرتبه بیان شد و معصوم از عمل مکلّفین نیست بلکه از عمل خداوند است که لطف را اجرا میکند بوسیلهء وجود معصوم و نمیشناسد آنرا بجز خداوند و مردم توانائی ندارند از ایجادش و نه از پی بردن بآن پس اگر خداوند آن را انجام ندهد معصوم ، معصوم نمیگردد و باید خدا او را نصب کند و بآن تصریح کند و اگر چنین نباشد نصب کردن چنین اما می بیهوده میباشد و ناقض غرض خداوند است که او از این معنی بسیار بالاتر است

پنجاه و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِيسٍ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ

"و کسانیکه ستمکاری کردند آنها را بعذاب سخت گرفتیم بسبب آنچه که فسق میکردند" هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفات باشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست که چنین باشد بالضروره برای اینکه امام فقط نصب شده است برای برطرف کردن آن پس اگر ممکن باشد که در او این

ص: 598

معنی باشد مکلف ایمن نمیشود از بجا آوردن امرش اینکه برای او آن حاصل شود ، و قطع پیدا نمیکند بسبب آن به برطرف شدن عذاب از او و ممکن نیست بدست آوردن این معنی "برای مکلف " مگر با عصمت پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نيست بالضروره .

پنجاه و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ "هرکس که خدا او را گمراه کند پس هدایت کنندهء برای او نیست".

وجه استدلال ، توقف دارد بر چند مقدمه

مقدمه اول - عدم معلول برای عدم علتش پس عدم علت آن علت عدم است .

مقدمه دوم – اینکه توهم سبب گمراهی است برای اینکه آنست که معارضه میکند با عقل در بسیاری از مقدمات و در غلبه کردن شهوات وسبب بعید آن قوه شهوانیه است ، پس خداوند عقل را برای مکلف آفرید بطوریکه بتواند مکلّف باطل کند قضایای و هم باطل را و مقتضی شهوات وقوای غضبی گاهی میبینیم در بسیاری از مردم که غلبه میکند بر عقلشان و زیر بار آن میروند ( یعنی بیشتر ) واگر مقایسه کنیم اطاعت کنندهء برای قوای شهوی و غضبی و وهمی که آنرا ترجیح میدهدبر قوه عقلی نسبت بکسانیکه ترجیح بدهند قوای عقلی را می یابیم که قسم اول از دوم بیشترند بر چند برابر تمام آن بسبب عدم عصمت است، پس اگر نباشد يك رئيس معصومی که مانع شود آن شخصیکه از قوه شهوی اطاعت کند و الزام کند هر مکلفی را در هر وقتیکه از روی حق رفتار کند هر آینه گمراهی لازم میآید

مقدمه سوم - اینکه لفظ هدایت کننده نکره است که نفی بر آن داخل شده است پس عمومیت آن لازم میشود و هر هدایت کنندهء را مشمول نفی

ص: 599

میکند

مقدمهء چهارم - گفتارش که گمراه میکند نکرهء است در معرض اثبات پس عمومیت ندارد ، پس لازم میآید که خداوند گمراه کرده است بطور مطلق کسیکه هدایت کنندهء نداشته باشد نه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نه اما می و نه دیگری

مقدمه پنجم - مابیان کردیم که معصوم از عمل خداوند است ، و آن ، سبب وارد شدن در راه راست و درست ، پس اگر خدا او را بوجود نیاورد خداوند سبب میباشد برای عدم وجود معصوم و آن سبب میشود گمراهی را پس لازم میآید که خداوند سبب برای گمراهی شده است خداوند از این بالاتر و پاکتر است هر گاه این مقدمات بیان شد ، پس میگوئیم اگر معصوم موجود نیست در هرزمانی و عصری بطوریکه هیچ وقتی از او خالی نباشد لازم میآید گمراهی مکلّفین برای تحقق یافتن علت گمراهیشان و گمراه کنندهء آنها خدا میباشد پس لازم میآید اینکه با شد برای ایشان هدایت کنندهء پس لازم میآید منتفی شدن فایدهء بعثت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امامت غیر معصوم ولازم میآید اینکه غیر معصوم امام نباشد پس امامت غیر معصوم باطل میباشد و آن همان مطلوب است

پنجاه و نهم = عدم عصمت امام ملزوم است برای محال و هرچه که ملزوم برای محال است آن خودش محال است پس عدم عصمت محال است.

امابیان ملازمت، پس برای اینکه ما بیان کردیم در دلیل قبل از اینکه هرگاه زمان خالی باشد از معصوم بطوری که بهیچوجه معصوم نباشد ، لازم میآید سرزدن گناه از هر یک از مکلّفین ، پس گمراه میگردد . و خدا او را گمراه کرده است و خداوند شأنش از آن بالاتر است و هرگاه او را گمراه کرده است خدا او را هدایت نکرده است برای صادق بودن هیچ چیزی از هدایت کننده

ص: 600

برای او نیست برای آنچه که در قبل گذشت از عمومیت نفی پس نیست برای او هیچ هدایت کنندهء پس اگر خدا او را هدایت کند در هر وقتی هر آینه برای او هدایت کنندهء میبود ، و موجبهء جزئیه تناقض دارد با سالیهء کلی وسالبه کلی در اینجا صدق کرده است، پس موجبهء جزئی کذب است پس هدایت نمیشود با پیغمبر(صلی الله علیه و اله) و نه با امامیکه او را هدایت کند پس منتفی میشود فایده بعثت و فایدهء نصب کردن امام و این محال است و اما محال بودن هرچه که از محال لازم میآید پس آشکار است .

شصتم = هرچه که معصوم منتفی شود امام نیز منتفی میشود مطلقا ، و منتفی شدن امام بطور مطلق جایز نیست پس منتفی شدن معصوم نیز جایز نیست

اما ملازمت، برای اینکه ما بیان کردیم در آنچه گذشت اینکه نفی معصوم مستلزم گمراهی کردن خدا است نسبت بکسیکه گناه انجام می دهد پس اگر کسیکه گناه انجام بدهد بهیچوجه وجود نداشته باشد ثابت میشود معصوم و آن مطلوب است، و اگر پیدا شود پس خداوند او را گمراه کرده است پس منتفی میشود از او هر هدایت کنندهء برای او، برای آنچه که گذشت از عمومیت گفتارش که هیچ هدایت کنندهء برای اونیست در هیچ زمانی از ازمنه بلکه منتفی میشود از او همیشه برای اینکه آن نکره است که برآن نفی داخل شده و هر نکرهء که برآن نفی داخل شود پس آن برای عموم استپس عمومیت پیدا میکند در تمام از منه و اشخاص ، و امّا محال بودن لازم پس برای آنچه که بیان کردیم از واجب بودن نصب امام اما نزد ما پس از راه عقل و اما نزد اهل سنت از راه شرع و بالجمله دلیل گذشت بر محال بودن آن

شصت و یکم = گفتار خداوند بزرگ : هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا

ص: 601

منهم الآيه .

"او کسی است که برانگیخت از میان امیین فرستادهء از ایشان تا آخر آیه..."

وجه استدلال اینکه، مراد از برانگیختن پیغمبران تبلیغ است و به آن اشاره کرده خداوند با گفتارش يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ تلاوت میکند برایشان آیاتش را و آنها را تزکیه میکند و پاک میگرداند "با پاک کردن ظاهر بسبب بجا آوردن اوامر شرعی و نواهی سمعی و حکمت خلقی بطوریکه به هیچوجه اخلال نکند و هیچ زشتی را مرتکب نشود سپس با پاک کردن باطن از اخلاق زشت و کامل کردن قوای نظری شان با دانش تا اینکه آنها را برساند به عقل مستفاد پس اگر برخی از آنها امتناع کنند پس امتناع ازخود مکلف است یا از عدم استعدادش یا از تفریطش ، اما آنچه که راجع است با نجام دادن واجبات و ترك كردن همهء زشتیها پس هرچه که مکلف قدرت بر آن ندارد پس مکلف بآن نیست و هرچه که او مکلف است بآن امتناعش از خودش است، و امام قائمقام پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و نایب مناب او است در تمام آن پس ناچار از اینکه باشد در او تمام این صفات تا بتواند که تأثیر کند در دیگران و آن همان معصوم است برای اینکه ما از عصمت نمیخواهیم بجزآن

شصت و دوم =گفتار خداوند بزرگ : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

"ای کسانیکه ایمان آورده اید بخدا و پیغمبر خیانت نکنید و با مانات خود هم خیانت نکنید در حالیکه شما میدانید هر غیر معصومی ممکن است که دارای این صفات باشد و هیچ چیز از امام دارای این صفات نیست بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

ص: 602

شصت و سوم = گفتار خداوند خدا هرگز آنها را عذاب نخواهد داد در حالیکه تو درمیان آنها هستی و خداوند آنها را عذاب نخواهد در حالیکه ایشان استغفار میکنند " وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللهُ لیعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ"

وجه استدلال از چند وجه است اوّل، اینکه خداوند نفی کرده عذاب کردن ایشانرا در حالیکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در میان آنها با شد برای گرامی داشتن مقام پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پس پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد خد اگرا میتراست از تمام امتش و خداوند گفته است همانا گرامیترین شما نزد خداوند با تقوی ترین شما است "إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللَّهِ أَتقاكُم " پیغمبر(صلی الله علیه و آله) با تقوی تراست از تمام امت و تمام امت معصوم است و کسیکه با تقوی تر از معصوم باشد معصوم است پس پیغمبر صلّى الله عليه وآله معصوم میباشد و امام قائمقام پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است ، برای اینکه اطاعت کردن از او مساوی است با اطاعت کردن از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) چنانچه گواهی میدهد بآن گفتار خداوند بزرگ : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، "اى کسانیکه ایمان آورده اید از خدا اطاعت کنید و از پیغمبرو اولی الامر از شما اطاعت کنید" پس برابری کرد میان هر دو اطاعت و لذا گفته است خداوند خدا را اطاعت کنید و پیغمبر را اطاعت کنید که تکرار کرده امر باطاعت را برای اینکه اطاعت از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) واز اولی الامر تابع است از اطاعت کردن از خدا سپس عطف کرده است أولى الامر را برسول و اطاعت را یکی قرار داده است پس شایسته است که باشد برای امام این کرامتیکه برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است والا لازم میآید اختصاص دادن برخی از امت را بلطفیکه از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) حاصل میشود بدون برخی دیگرو آن ترجیح بلا مرجح است و آن باطل است و اگر برای امام این مرتبه

ص: 603

باشد و آن نفی عذاب است مادامیکه امام درمیان امت باشد پس گرامی تر میباشد از تمام است نزد خداپس با تقوی تر میباشد از همه و برای او است تقوی مطلق و آن تحقق نمی یابد مگر با عصمت .

دوم - اینکه گناه موجب عذاب است و وجود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در امت علت است . برای ساقط کردن آن "آن گناه" و برای اینکه آن مساوی است با استغفار همانطوریکه خداوند بزرگ ذکر کرده است در ساقط کردن عذاب و اینکه استغفار موجب آن میباشد برای اینکه توبه کردن موجب است برای اسقاط عذاب و عقاب همانطوریکه بیان شده است در علم کلام پس همچنین مساوی است با وجود امام و مساوی است با وجود پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پس لازم میآید که وجود امام در میان آنها اسقاط کننده با شد برای عذاب دادن پس محال است از امام وجود گناه مانند اتباعش بالبديه

سوم - گفتار خداوند در حالیکه تو درمیان آنها هستی مراد نیست که مجرد وجودش در عصر آنها باشد برای تحقق یافتن آن درباره کفار هم هست، بلکه مراد در حالیکه تو درمیان آنها هستی که امر تو مطاع است و همچنین نهی تو وآنها از تو پیروی کنند در عمل و ترك كه دلیل بگیرند هر حالتی از احوالش را و مخالفت نکنند با او در هیچ چیزی و بتنهائی امری را بدون امر او انجام نمیدهند و تسلیم بشوند باو در تمام کارهایشان و او را حکم قرارمیدهند بطور مطلق و راضی شوند بهرچه که حکم کند برایشان پس اگر گناه از او ممتنع باشد برطرف شود موجب عقاب بطور مطلق ، پس منتفی میشود عذاب دادن برای محال بودن صادر شدن عذاب دادن از خداوند گناه برای آنچه که بیان شده است در علم کلام و آن انجام نمیگیرد مگر با عصمت بودن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام مساوی است با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در تمام آنچه که

ص: 604

ماعدا واسطه با شد برای اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خبر میدهد ار خداوند بدون واسطه فردی از افراد بشر و امام خبر میدهد از خداوند بواسطه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پس او سرور بشر است ، پس معصوم میباشد

چهارم -اینکه مردم منقسم میشوند به پنج قسم از لحاظ اهمیت و اعتبار اول آنهائیکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) درمیان آنها با شد و آنها کسانی هستند که تمام احکامشان را از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میگیرند و راضی میباشند بحکم او و تسلیم میشوند باو در تمام کارهایشان و خدا را معصیت نمیکنند در آنچه که امر کرده است ایشانرا بآن و نه در آنچه که نهی کرده است آنها را از آن ، دوم مردمانی که اهمال میکنند برخی از فروع را با نگهداشتن اصول و ایشان استغفار میکنند یعنی توبه میکنند توبهء صحیح ، سوم مردمیکه امتثال میکنند برخی از احکام را و اهمال میکنند برخی دیگر را و استغفار نمیکنند ، چهارم مرد مانیکه تمام فروع را عمل نمیکنند و استغفارهم نمی نمایند، پنجم مخالفین به ایمان و اوّل و دوم را خدا آنها را عذاب نمیکند و همچنین در آتش جاویدانند و سوم و چهارم اگر گذشتن از خداوند حاصل شود برای عمومیت کرمش ، که غیر متناهی است ، اما از ابتدا یا بسبب شفاعت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) یا یکی از ائمه و سرچشمهء همهء آنها کرم خداوند است برای گفتارش مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِاذْنِهِ وَ قَولَهُ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَن ارتَضی "کیست کسیکه شفاعت کند نزد او مگر با اجازه او و گفتارش شفاعت نمیکنند مگر نسبت بکسیکه مورد رضایت خدا باشد "پس تمام آن برای کرم خداوند است والا عذاب میشدند باندازهء که استحقاق داشتند بگناهشان ، سپس داخل بهشت میشوند پس از آن به سبب ایمانشان برای اینکه هر مؤمنی بسبب ایمانش بهشت برای او واجب است ولی مؤمنی که مستحق برای عذاب با شد عذاب داده میشود قبل از

ص: 605

اینکه داخل بهشت شود، پس بالاخره امام (علیه السلام) با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در حصول غایت در تمام مراتب مساوی است پس ناچار از اینکه معصوم باشد تا غایت بوسیلهء او انجام بگیرد و اعتراض شده است باینکه این قضیه شخصی است و حكمش شامل نمیشود بغیر از محلش و باینکه خداوند وابسته کرده است نفی عذاب دادن را یا بطریق تعلیل یا بطریق علامت بر یکی از دو امر که بودن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درمیان آنها و استغفارشان، پس ربطی به امام که درمیان آنها باشد ندارد و باینکه این آیه دلالت میکند برنقیض مطلوب شما بواسطهء اینکه خداوند عذاب را نفی کرده است با بودن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یا با استغفارشان پس احتیاجی با مام نیست، و باینکه گفتارش : مَا کَانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بعد قولهِ تَعَالَى وَإِذ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوالَحقِّ مِنْ عِنْدِكَ بهُمُ فأمطر عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ اَوأتنا بَعَذابِ اليمِ

"که خدا هرگز آنها را عذاب نمیدهد، بعد از گفتار خداوند ، و زمانی که گفتند خدایا اگر این همان حق است و از طرف تو است پس ما را سنگ باران کن از طرف آسمان و عذاب دردناکی برای ما بیاور " پس خداوند منت کرد بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به نفی عذاب دادنشان بآنچه که ذکر کرده است و جائی که او درشهریکه آنها باشند او باشد خدا عذاب بر آنها نازل نمیکند ، برای اینکه خداوند هنگامیکه عذاب را برامم سابق نازل میکرد امر میکرد پیغمبرانش را که در آنجا بودند بخارج شدن از آن شهر ، پس برای گرامی داشتن پیغمبر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نازل نکرد بر آنها عذاب را پس ضمیر در گفتارش و تو درمیان ایشان هستی برمیگردد بگفتاریکه گفتارشان گذشت که ما راسنگ باران کن از آسمان

"معترض گفته آیه مربوط بمشرکین است نه مسلمین حال جواب میدهد

ص: 606

مرحوم علامه" : جواب درباره اوّل مسلّم است که آن شخصی است و ما بر پیغمبر امام را مقایسه نکردیم بلکه گفتیم که برپیغمبر زمانیکه غایت از بعثت پیغمبر با غایت از امام یکی شد در بیشتر از اجزایش و عموم نفع آن در زمانها بلکه انجام نمیگیرد غایت از بعثت مگر با نصب کردن امام و غایت مقصود از پیغمبر و امام مشترك است و انجام نمیگیرد مگر با عصمت، پس هرکس که حاصل بشود از او آن غایت عصمت هم در او واجب میباشد و شرکت میکند با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در آنچه گفتیم از گرامی داشتن و در تعظیم و از اینکه قائمقام او شدن و از آن آشکار میشود جواب از دوم زیرا نفی عذاب دادن با وجود پیغمبر(صلی الله علیه و آله) درمیان آنها ، اما اظهار كرامت بطوریکه مردم منقاد شوند به اطاعت او یا برای خاطر بجا آوردن اوامر و نواهی اش همانطوریکه بیان کردیم یا اینکه شرکت نمیکند امام با او نباید هريك از دو فرض در آن میباشد برای اینکه اطاعت از او مطلوب است ، همانطوریکه اطاعت از پیغمبر مطلوب است احتیاج ندارد برای مبالغه کردن در تشویق بآن و برحذر داشتن از مخالفت آن بقدری که احتیاج دارد اطاعت کردن آن از او بلکه اطاعت کردن از امام بیشتر احتیاج دارد و همچنین میگوئیم چون بیان کردیم که مساوی بودن امام با پیغمبر در بیشتر غایت مطلوب از او و آن علت این وابستگی است و فقط قیام میکند مقام او با نبودنش احتیاج ندارد بذکر آن بلکه ذکر پیغمبر کافی است از آن و دربارهء سوم باینکه مستلزم نفی احتیاج به امام در حال وجود پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است، اما بعد از وفاتش پس احتیاج پیدا میشود بامام برای اینکه اواست که قائمقام او میباشد و لطف عمومیت دارد برای تمام زمانها و اشخاص برای اینکه خداوند فیض اش تمام است و بواسطهء وجود و کرم او اختصاص نمیدهد عنایتش را بيك امت دون امت دیگر و نه بيك اهالی يك زمان دون زمان

ص: 607

دیگر و دربارهء چهام مامانع میشویم که برگشت ضمیر بکفار گویندگان است برای اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از آنها خارج است و پنهان کردن بلد بر خلاف اصل است همانطوریکه بیان شده است در اصول، واگر قبول کنیم این تأثیر ندارد در مطلوب ما بلکه دلالت آن بیشتر است و مطلوب ماکه اولیتر است در حکم از گفتارتان برای اینکه هرگاه خدا منع کند عذاب را از کافرین بسبب وجود پیغمبر در شهرشان پس مؤمنون که آنها صحابه می باشند او لیتر است بآن برای اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حقیقتا در میان آنها میباشد و در شهرشان ، پس امام شرکت میکند با او در این حکم برای شرکت داشتن او با آن در غایت مطلوب و میگوئیم بالجمله هرچه که دلالت کند بر عصمت پیغمبر صلّى الله علیه و آله دلالت میکند بر عصمت امام بدون فرق

شصت و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ .

” همانا خداوند دوست نمیدارد خیانتکاران را" هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام چنین نمیباشد بالضروره نتیجه پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

شصت و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ

" او کسی است که برانگیخته است فرستاده اش را با هدایت بدین حق تا غایت بگرداند آنرا بر تمام ادیان اگر چه مشرکین بدشان بیاید" .

وجه استدلال اینکه، خداوند حکیم است و رحمت او همه چیز را فرا گرفته است، پس محال است بر او آنچه که منافات دارد با حکمت، ونقض غرض منافات دارد با حکمت همیشه

اگر این بیان شد ، پس میگوئیم که رسولش را فرستاده است برای

ص: 608

هدایت تا مردم را هدایت کند و آن با آگاه کردن ایشان و رساندن او اوامر و نواهی و ارشاد کردن آنها و آنچه که حلال و آنچه که حرام میباشد برمکلّفین و آنها را وادار بر آن و باز بدارد کسیکه دوری کند از آن یا تعدی و تجاوز کند از آن ، پس ناچار که خدا آنها را تکلیف کند به تبعیت از پیغمبرصلی الله عليه وآله ، و پذیرفتن اوامر و نواهیش ، و حکمت و رحمت اقتضا دارند نصب کردن نایبی برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که مانند عملش را انجام بدهد و قائمقام اش بشود در آنچه که گفتیم از طرف خداوند ، والا اگر چنین نباشد غرض از بعثت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) انجام نمیگیرد برای اینکه رحمت خدا بيك عصر دون عصرى اختصاص ندارد ، پس اگر نایب معصوم نباشد جایز است که از او سر بزند آنچه که برضد غایت است و اگر مکلّف آنرا جایز بداند اطمینان برای او حاصل نمیشود باینکه امام او را هدایت خواهد کرد به هدی و دین حق ویقین حاصل پیدا نمیکند بگفتار او برای اینکه هر چه که نقیض ممکن باشد اعتقاد قطعی به وجود نمیآید ، پس علم حاصل نمیشود و آن نقض غرض است و آن برخداوند بزرگ محال است

شصت و ششم = گفتار خداوند بزرگ إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَ لَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا .

" همانا ما نازل کرده ایم بتوکتاب را (یعنی قرآن را ) باحق تامیان مردم حکم کنی بآنچه که خدابتو آنرا نشان داده است و از خائنین طرفداری نباید بکنی"

وجه استدلال اینکه، بگوئیم امام قائمقام پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است در آن پس اگر معصوم نباشد اعتماد بر او برای مکلّفین حاصل نمیشود برای اینکه گفتارش ، بجز ظن و گمان را نمیرساند و ظن هیچوقت از حق بی نیاز نمیکند ، و غرض

ص: 609

حاصل نمیشود بلکه جایز است که ضد غرض از او حاصل شود از آنچه که خداوند ذکر کرده است که او حکم است میان مردم همانطوریکه خدا به او نشان داده است، و آن بر حکیم محال است ، پس معصوم بودن او واجب میباشد و آن همان مطلوب است .

شصت و هفتم = گفتار خداوند بزرگ اِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ .

"همانا این قرآن هدایت میکند بر اینکه آن راستی است" .

وجه استدلال اینکه، خداوند از مکلّفین راه راستی را خواسته است و آن همان صوابیکه غیر از آن مورد احتمال نباشد و آن معلوم نمیشود مگر به وسیله نص پیغمبر(صلی الله علیه و آله) یعنی گفتار پیغمبر یا کسیکه قائمقام او باشد ، وغیر معصوم آن از او حاصل نمیشود پس واجب است که قائمقام پیغمبر صلّی الله عليه وآله معصوم باشد ، و آن همان مطلوب است .

شصت و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ.

"پس مژده بده به بندگانم که گوش میدهند بگفتار و از بهترین قسمت آنرا پیروی میکنند آنها کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرده است ، و آنها همان خردمندان اند"

وجه استدلال اینکه، بسیاری از آیات قرآن و اخبار مجمل است و آراء در بهتر آن اختلاف بسیاری کرده اند و تقلید یکی از مجتهدین اولیتراز عکس آن نیست و جمع بین همه محال است و ترك مستلزم عقاب و مجازات است پس ناچار از وجود شخصی که گفتارش در هر زمانی یقین را برساند بطوریکه اهل آن زمان بیاموزند از گفتارش و هیچ چیز که یقین را برساند بجز

ص: 610

قول معصوم نیست، پس واجب است ثابت بودن معصوم .

شصت و نهم = گفتار خدازند بزرگ : وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ

"برای ستمکاران یا رانی نیست" و مراد آنچه که استحقاق پیدا میکنند یارانی امر نمیکند خداوند بیاری کردن از آنها پس میگوئیم که هر غیر معصومی بالفعل ظالم است و یاری کنندهء ندارد با تفسیر مذکور پس هر غیر معصومی یاری ندارد، با تفسیر مذکور هر امامی دارای یاری کننده است با تفسیر مذکور پس هر غیر معصومی امام نیست بالضروره .

هفتادم = خداوند فرموده است کسانیکه هجرت کرده اند و اخراج شده اند از خانه هایشان و اذیت شده اند در راه من و جنگ کرده اند و کشته شده اند هر آینه گذشت خواهم کرد از ایشان کارهای زشتشان را و هر آینه داخل خواهم کرد ایشانرا در بهشتهائیکه رودخانه ها در آن جریان دارد .

فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ"

وجه استدلال اینکه، پاداش مذکور بر تمام این جمله و برهريك از آن باتفاق مسلمین و جهاد درزمان یغمبر(صل الله علیه و اله) و در هر وقت وزمانی در آن کفّاری باشند یا مخالفین یا خوارجی یا جهاد بر چیزدیگری باشد به اجماع مسلمین، و امام قائمقام پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است در آن پس وقت تکلیف به جهاد منقطع میشود و در آن جنگ و کشتن از دو طرف پس تحقق می یابد با تحقق یافتنش پاداش مذکور و در معرض گذاشتن انسان خودش را برای کشتن یا کشتنش دیگری را جایز نیست باشد بمجرد نظرش و امرش والا هر آینه هرج و مرج در عالم واقع میشد ، پس ثابت بودن آن مستلزم ثبوت امام است و

ص: 611

اگر امام معصوم نباشد غرض از تکلیف بآن حاصل نمیشود برای اینکه گفتار غیر معصوم را احتمال صواب و خطا میرود، پس ترجیح دادن یکی را بر دیگری بدون مرجح است و ظن در اینجا کافی نیست و جایزنیست که انسان نفس خودش و دیگری را در معرض کشتن قرار بدهد مگر اینکه بوسیله کسی که گفتارش یقین را برساند و آن معصوم است پس ناچاربرای عمل کردن به این آیه از وجود معصوم است و تعطیل کردن آیه جایز نیست پس وجود معصوم ثابت میشود .

هفتاد و یکم = گفتا ر خداوند بزرگ : يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها الآيه

"ای مردم پرهیز کنید از خدایتان که شما را از نفس واحدی آفریده و از آن جفتش را آفریده تا آخر آیه..."

وجه استدلال اینکه، پرهیزکاری آن با عدم اهمال اوامر ونواهيش از راه احتیاط که یقین را بدست بیاورد و آن حاصل نمیشود مگر بوسیله معصوم که گفتارش یقین را میرساند و او احکام را در هرزمانی از روی یقین میداند پس ثبوت معصوم در هر زمانی واجب میشود و پیغمبر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) خاتم پیغمبران است و پس از او پیغمبری نیست ، پس وجود امام معصوم معین میشود و آن همان مطلوب است

هفتاد و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَ لَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ

"هرکس با خدا و پیغمبرش مخالفت کند و از مقررات و حدود او تجاوز کند او را در آتش داخل میکند و در آن جاویدان خواهد بود و عذاب سختی برای او میباشد"

ص: 612

وجه استدلال اینکه ، میگوئیم با تبعیت کردن غیر معصوم ممکن است که بکشد باین چیزها و تبعیت کردن امام بچیزی از این چیزها نمی کشد بالضروره، والّا یکی از از سه امور زیر لازم میآید :

يا نقض غرض از نصب کردن امام، یا شکست خوردن امام در استدلال يا قبح تكليف با تبعیت کردن از او و همهء آنها محال است

اما ملازمت: پس برای اینکه خداوند یا اینکه تکلیف نکند مکلّفین را به بجا آوردن چیزی از اوامر و نواهیش ، پس لازم میآید امراوّل و آن آشکار است یا اینکه آنها را الزام میکند به بجا آوردن همه و او غیر معصوم است و ممکن است اینکه بکارزشت و ریختن خون غیر مستحق امر کند همانطوری که از حکیم غیر معصومین و ادعایشان امامت را مشاهده شده است ، ودانسته شده است و تکلیف خداوند بزرگ مکلّف را به تبعیت کردن مانند اینکه ممکن است امرش به معصیت خداوند باشد و ترک کردن واجب یا ریختن خونیکه حرام کرده است در حالیکه واجب است احتراز کردن از ضرر مظنون و این با تقوى منافات دارد، بنابراین چنین میشود که خدا بتقوی امر کرده است بآنچه که با تقوی مخالف است و این قبیح است، برای اینکه آن تکلیف به ما لايطاق است، و برای اینکه آن جمع است بین ست بین ضدین ، پس امر سوم لازم میآید و اگر تکلیفش به تبعیت کردن آنچه که آنرا صوابش بداند نه به آنچه که صوابش را نداند تا تقوی حاصل شود در اینجا لازم میآید که شکست خوردن امام در استدلالش برای اینکه اگر به مکلف بگوید که از من تبعیت کن او میگوید من تبعیت نمیکنم از تو مگر اینکه بدانم که فعل و قول وامر تو صواب است در حالیکه من نمیدانم و راهی برای دانستنش در بسیاری از احکام نیست مگر از گفتار خودش برای وجود اجمال در قرآن و سنت پس دور

ص: 613

لازم میآید و استدلال امام منقطع میشود و دیگر جواب ندارد و آن محال است

هفتاد و سوم= گفتار خداوند بزرگ : يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

"خدا میخواهد که بیان کند برای شما و هدایت کند شما را به روشهای کسانیکه پیش از شما بوده اند و توبهء شما را بپذیرد و خداوند بسیار دانا و حکیم است " .

وجه استدلال اینکه، خداوند در اینجا دو مقدمه بیان کرده است یکی از آن دو اینکه خداعالم است بهر معلومی ، دوم اینکه خداوند حکیم است اگر این بیان شد، پس میگوئیم در اینجا چند مقدمه است :

اوّل - قراردادن آنچه که علت نیست علت است غلط است که از حکیم غلط صادر نمیشود .

دوم - آنچه که ظن را میرساند ممکن نیست که علت برای بدست آوردن علم قرار داده شود و الا آنچه که علت نیست علت قرار داده است .

سوم - اگر خداوند چیزی را اراده کند و آنچیز وابسته باشد بر عللیکه از خود خدا است و آنرا بوجود نیاورد در اینصورت نقض غرض کرده است و آن برحکیم محال است قطعا اگر آن بیان شد، بدان اینکه بیان روشن کردن فقط با علم میشود و آن در آنچه که ما درصد دش هستیم کسبی است ، و در شرعیات بیشترش نقلی است و مجملات قرآن و ظواهرش و مجملات سنت و ظواهرش از آن علم حاصل نمیشود، پس اگر خداوند برای رسیدن بعلم کسی غیر از آن قرار ندهد و اگر سبب برای علم قراربدهد یکی از دو امر لازم میآید یا عدم علم خداوند باینکه آن امر صلاحیت برای سببیت ندارد "یعنی همان مجملات قرآن " و آن باطل است بدلیل مقدمهء اول "که گفتیم خدا

ص: 614

عليم است "که خدا آنرا گفته است که اینکه خداوند بهر معلومی عالم است یا اینکه قرارداده است آنچه که سببیت ندارد سبب باعلم داشتنش بآن ونیز آن محال است یا اینکه خداوند آنچه که علت نیست علت قرارداده با علمش بآن و آنهم محال است برای مقدمهء دوم که خداوند بیان کرده است از اینکه او حکیم است و حکیم محال است که از او چنین بشود و اگر يك سبب علت ، پس آن محال است برای مقدمه سوم که لا بد است يك سبب دیگری ، سپس میگوئیم که خداوند امر کرده است با طاعت کردن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) واولی الامر و قرار نداده است غیرشان و از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) اصل حاصل میشود برای کسانیکه در زمانش بوده اند و در غیر زمانش از اولی الامر حاصل میشود زیرا بجز آنها را سبب قرار نداده است بالاتفاق و گفتار غیر معصوم و عملشان علم از آن حاصل نمیشود، پس اگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام "علیه السلام" غير معصوم باشند یکی از آن دو غیر معصوم باشد لازم میآید یکی از دو امر یا قراردادن آنچه که سبب نیست سبب یا اینکه بکلی سبب قرار نداده است و هر دو محال بودن آنها گفته شد پس واجب است اینکه امام معصوم باشد . و آن همان مطلوب است

هفتاد و چهارم = اینکه امام حدود خداوند را برپا میکند مانند احکام عمومی امر بمعروف و نهی از منکر وابسته است بگفتارش و امرش و جایز نیست مخالفت کردن با او درآن و هر کسیکه چنین با شد واجب است که معصوم باشد.

اما صغری : پس اجماعی است و برای محال بودن قراردادن آن به طور هرج و مرج بدون رئيس عام ، واما دوم پس برای اینکه آن امور کلی هست که خونها و ریختن آن و منظم کردن مرافعات بان تعلق دارد و همه

ص: 615

آن براحتیاط کامل استوار است و جایز نیست که غیر معصوم در این مورد قرار داده شود زیرا مشاهده شده است خبط غیر معصوم در آن و اجرا کردن آن برخلاف روش شرعی سپس مکلف خود را بذل میکند برای جهاد و کشتن اگر یقینی بپاداش کارش نداشته باشد ترس برای او حاصل میشود پس اقدام کردن برای او جایز نیست ، پس تمام آن باطل میشود و برای اینکه نظام نوع با وجه شایسته ترو برروشهای شرع از غیر معصوم حاصل نمیشود غالبا بلکه حاصل شدنش از غیر معصوم محال است ، پس واجب میشود که امام معصوم باشد و آن همان مطلوب است .

هفتاد و پنجم = اگر واجب نبود که امام معصوم باشد وجود امام واجب نبود و تالی باطل است مقدم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت: اینکه فقط واجب است که امام باشد برای اینکه غیر معصوم است و خطا کردن بر او جایز است، پس اگر امام غیر معصوم باشد خطا بر او هم جایز میبود. پس اگر امام معصوم نباشد جایز است خالی بودن تكليف باعدم عصمت مكلّف از امام همانطوریکه در خود امام است ، پس واجب نیست برای دیگری والا لازم میآید ترجیح بلا مرجح

هفتاد و ششم = اگر واجب نبود که امام معصوم باشد نصب امام ممتنع میگردید و تالی باطل است، پس مقدم مانند آن میباشد

بیان ملازمت: اینکه هرگاه جایز بودن خطای مکلّف برخودش موجب نصب امام باشد، پس عدم عصمت امام اقتضا میکند ممتنع بودن حاکم کردنش و ممتنع بودن واجب کردن اطاعت از او برای جایز بودن خطایش و ریختن خون بوسیله او پس اگر واجب نبود که امام معصوم باشد هر آینه عدم نصبش واجب میشد و امر به بجا آوردن اوامرش بطور مطلق ممتنع میشود ، پس دو

ص: 616

ضد با هم جمع میشوند و امام بدون فایده میگردد .

هفتاد و هفتم = گفتار خداوند بزرگ :إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ

"همانا فرستادیم با حق که مژده دهنده باشی و آگاه کننده و سئوال نشوی دربارهء صاحبان جهنّم " میگوئیم وجه استدلال اینکه تمام آنچه که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آورده است حق است و نمیشود بحق رسید مگر با علم برای گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً " اینکه گمان بینیا زنمیکند هیچ چیزی را برای رسیدن بحق و گفتارغیر معصوم عام را نمیرساند بلکه ظن و گمان و دلالت ظاهر را نمیرساند بجز به گمان و ظن پس اگر امام معصوم نباشد برای ما راهی نبود برای رسیدن بآنچه که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آورده است و این منافات دارد با فایدهء بعثت

هفتاد و هشتم = امام قائمقام پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است و جانشین اواست و همان غایت مراد از پیغمبر که بعد از او حاصل شود از امام است ، پس ناچار اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) امام را از روی حق نصب کرده است و هم مژده دهنده و آگاه کننده از طرف پیغمبر باشد همانطوری که پیغمبر مژده دهنده ه و آگاه کننده از طرف خدا بوده است ، پس همانطوریکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تمام آنچه میگوید و بآن امر میکند و از آن نهی میکند حق است همچنین امام و غیر معصوم چنین نیست پس محال است که امام غیر معصوم باشد بالضروره

هفتاد و نهم =خداوند بزرگ گفته است: وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ۙ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لَا نَصِيرٍ

" و هر آینه اگر تبعیت کنی از هوی و هوسشان بعد از آنچه که به تو رسید از علم پس تو دیگر از خدانه پشتیبان و نه یاری خواهی داشت" .

ص: 617

وجه استدلال اینکه ، میگوئیم این در تقدیر قضیه شرطیه است ، که نقیض تالی آن استثناء شده تقدیرش که مقصود هرچه تبعیت کنی از هوی و هوسشان پس از اینکه بتو رسید از علم برای تو از خدادوست و یاری نخواهد بود ولی تالی محال است برای اینکه برای تو از خداولی و نصیر است "یعنی دوست و یا راست " والا هر آینه منتفی میشد فایدهء بعثت و این عینا درحق امام وارد است برای اینکه علت نفی ولی و نصیر تبعیت کردن هوی و هوس ایشان بعد از آنچه رسید از علم و امام علم پیغمبر نزد او است والا صلا حیت نداشت که در مقام اوقیام کند و نه اینکه خداوند با طاعت او امرکند، مانند اطاعت خدا و پیغمبرو هر جا که علت وجود پیدا کرد معلول نیز وجود پیدا میکند پس صدق میکند دربارهء هر امامی که از خداولی و نصیر دارد بالضروره ، و الا هر آینه منتفی میشد فایدهء نصب کردنش و امام قراردادنش و هیچ چیز از غیر معصوم از خداوند ولی و نصیر ندارد بالامکان نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد و آن مستلزم گفتارمان که هر امام معصوم است برای اینکه قضیه سالبه معدوله مستلزم قضیه موجبه محصله است هنگام وجود موضوع

هشتادم = گفتار خداوند بزرگ : وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لَا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَ لَا هُمْ يُنْصَرُونَ

" بترسید از روزیکه نمیتواند نفسی از نفس دیگری چیزی انجام دهد و از او هیچ عدلی دیگر پذیرفته نمیشود و شفاعتی هم با و نفع نخواهد داد، و ایشان یاری نمیشوند" میگوئیم وجه استدلال اینکه این امر برای تمام جهانیان است و از تمام مکلّفین مطلوب است اگرچه در معرض خطاب برای بنی اسرائیل است و همه متفق اند بر عمومیت خطابش برای تمام ملل و اینکه ایشان بآن مکلفند اگر این بیان شد پس میگوئیم که غایت از تکلیف امت و دعوت پیغمبر

ص: 618

و نصب کردن امام (علیه السلام) برای این مرتبه است و این مرتبه انجام نمیگیرد مگر با بجا آوردن تمام آنچه که خداوند امر کرده است بآن و خودداری کردن از تمام آنچه که نهی کرده است از آن و نبی و امام (علیه السلام) دعوت میکنند مردم را باین مرتبه که برای ایشان در صورتیکه از آنها بپذیرند برای آنها حاصل شود و وادار کردن ایشان بر آن اگر قدرت داشته باشند پس ناچار اینکه پیغمبر و امام چنین باشند و الا خداوند نقض غرض کرده است در نصب کردن ایشان و نقض غرض برخداوند محال است پس عصمت پیغمبر و امام واجب میشود و محال است برایشان خلاف این مرتبت بهیچوجهی و در هیچ چیزی از چیزها والا پیروی کننده از ایشان معذور میشود در آن و مخالف با ایشان ، دارای بهانه میگردد در اینکه ایشان معصوم نیستند و این منافات با غرض دارد ، و مخالف است با نفی حجت و بهانه از مکلّفین پس ناچارا از اینکه آنها باید معصوم باشند و آن همان مطلوب است

هشتاد و یکم = هر غیر معصوم بالفعل از او گناهی سرمیزند بالضروره و هرکس که از او گناهی سربزند بالفعل ظالم است و آیات بر آن دلالت میکنند نتیجه میدهد هر غیر معصومی بالفعل ظالم است بالفعل وهر ظا لمى بالفعل امام نیست همیشه برای گفتار خداوند بزرگ : إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ

"همانا من ترا برای مردم امام قراردادم گفت از ذریهء من گفت عهد من "همان" به ستمکاران نمیرسد و گفت ایجاب جزئی است برای اینکه آن نکره است پس عمومیت برای تمام اوقات ندارد و نقیض آن سالبهء کلیه است و مراد خداوند بزرگ ثابت کردن نقیض برای اینکه ابراهیم (علیه السلام) طلب کرد دادن امامت را در ذریت او و آن جزئی است و برای اینکه نکره هرگاه نفی بر آن

ص: 619

داخل شود عمومیت پیدا میکند و این در علم اصول بیان شده است ، و عمومیت در تمام اوقات آن دوام است و مرا بعهد امامت است ، والا ذکرش پسندیده در جواب نبود و در دائمه موجبه شرط نیست دوام صدق عنوان موضو عش برذات موضوع پس از آن ظاهر شد اینکه هر کسیکه از او گناهی سر بزند پس او امام نیست هرگز و منعکس میشود بعکس نقیض بگفتارمان گناهی از او سرنمیزند هرگز و از معصوم خواسته نمیشود مگر آن و این همان مطلوب ، و همچنین نتیجه و آن گفتارمان هر غیر معصومی بالفعل هرگز امام نیست صادقه است برای لازم بودنش برای دو مقدمه که حقیقی است ، و صورت صحیحه حقی دارد و آنچه که از حق لازم میآید پس آن حق است پس این نتیجه هم حق است و میگوئیم یکی از دو امر لازم میآید یا نفی کردن امام بطور دائم یا اینکه هر امامی معصوم با شد برای اینکه اگر ثابت شود امام است و آن معصوم نیست هر آینه میرسد ظالم بعهد خداوند میرسید و این با آیه منافات دارد بسبب عمومیتش در تمام اوقات برای اینکه رسید نکره است ، و هر ظالمی برای اینکه گفتار خداوند بزرگ الظالمین جمعی است که دارای الف و لام است و آن عمومیت دارد برای آنچه که در اصول بیان شده است و ثبوت منافی آیه محال است برای اینکه دروغ گفتن خداوند محال است بالضروره پس هر دو امر لازم میآید، ولی اولی بالضروره منتفی است برای ثابت بودن امام بالاجماع است و برای واقع شدن آن بالضروره پس دومی معین میباشد ، و چگونه نباشد و محال است اجتماع جزئی مانعة الخلو بر دروغ گفته نشود که این دلیل استوار است بر اینکه مراد برگفتن خداوند که عهد من نمیرسد به ستمکاران سلب عمومی است و سلب عمومی به تنهائی نیست زیرا خطاب محتمل است برای هر دو پس ترجیح شما برای آنچه که

ص: 620

گفتید ترجیح بدون مرجح است برای اینکه میگوئیم مطلوب ابراهیم(علیه السلام) است در گفتارش وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي که موجبهء جزئیه میباشد بالضروره زیرا اوطلب نکرده است که تمام ذریتش ائمه بشوند و گفتارش صریح است در آن و احتیاج به بیان ندارد پس نفی کرد از هر کسیکه این وصف برای او ثابت شود پس ابراهیم عليه السلام طالب امامت را کرده برای برخی از ذریتش و مطلق گفته و شرط امامت منتقی شدن این وصف بوده برای اینکه آن مخالفت دارد با امامت پس نفی کرده است خداوند بزرگ از کسیکه دارای این وصف باشد برای اینکه او صلاحیت ندارد و نقیض موجبهء جزئی ،سالبهء کلی است مقصودم عموم سلب است نه سلب عموم

هشتاد و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ

" خداوند فرموده تبعیت نکنید از گامهای شیطان زیرا او برای شما دشمن آشکارا است تا آخر آیه" وجه استدلال اینکه، او حرام کرده است از تبعیت کردن شیطان با نهی کردن از آن سپس علت برای نهی آورده است اینکه او به بدی امر میکند و به فحشاء و اینکه میگوئید برخدا آنچه را که نمیدانید پس واجب است بر مکلّفین خودداری کردن از کسیکه بآن امر میکند بطور مطلق برای وجود علت و عدم اطاعت از او و تبعیت کردن از او و غیر معصوم ممکن است که بآن امر کند و ممکن دو طرف آن مساوی است و اگر فرض کنیم اصول ترجیح پس علم بآن حاصل نمیشود بلکه اگر فرض شود ظن بدست بیاید پس ممکن است نزد مکلّفین که مطابقت کند " یعنی با حقیقت" و ممکن است که مطابقت نکند پس برای مکلّف از تبعیت کردن از او ترس حاصل شود و دفع و برطرف کردن خوف ضرر واجب است برای آنچه که در علم کلام

ص: 621

حاصل شده است، پس جایز نیست تبعیت کردن از او پس فایدهء امام منتفی میشود و برای اینکه تبعیت کردن از او در این هنگام ظنّی میباشد و آن گفتاری است برخداوند بآنچه که نمیداند برای اینکه گمان مستلزم احتمال نقیض است و علم بقطع احتمال داده نمیشود بآن و منافی بودن لوازم دلالت میکند بر منافات ملزومات و خداوند از آن نهی کرده است ، پس تبعیت از او مستلزم میباشد برای نهی از او و هرچه که مستلزم نهی است پس از تکلیف ما لايطاق و اگر از تبعیت کردن امام نهی کند پس چه فایدهء دروجود او هست بلکه نصب کردن او ممتنع است اگر با همان معنی باشد که از امام خواسته شود و آن اینکه واجب الاتباع باشد و مخالفت با او حرام باشد و اطاعت کردن از او با اطاعت کردن از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) مساوی باشد در وجوب اتباع و تمام آن، محال است

هشتاد و سوم = چگونه جایز میباشد که خداوند در مکلف شهواتی خلق کند که او را بتحريك اندازد و هرکس که امر میکند با و ببدی و زشتی و نسبت بخدا میدهد چیزیرا که نگفته سپس واجب میکند برا و دوری جستن از آن را و امامی را نصب نمیکند که او را نهی کند از آن پس امر این امام را خداوند تکلیف کرده است به اطاعت او و مکلف میداند که این امام خطا نمیکند بطوری که امرش بمانند آن منافات دارد با رحمت خداوند و عطف او نسبت بمكلفين و قرآن گفته است باینکه خداوند رؤف و رحیم است در چند موضع راست گفته است خداوند بزرگ و فقط علم حاصل میشود از معصوم پس معین می شود نصب امام معصوم و آن همان مطلوب است

هشتاد و چهارم = عدم نصب امام معصوم مستلزم محال است و هر چه که مستلزم محال باشد محال است پس عدم عصمت امام محال است .

ص: 622

اما ملازمت: برای اینست هرگاه امام امر کند پس بجا آوردن مکلف امرو نهی او را گفتاری است یا نسبتی است بخداوند بآنچه که نمیداند برای اینکه اگر امام غیر معصوم با شد گفتارش علم را نمیرساند برای اینکه اگر او به علم تکلیف کند ( بوسیله گفتارغیر معصوم و آن گفتار غیر معصوم ) اگر فایده بدهد فقط ظن را میرساند پس تکلیف بمحال میباشد و تكليف بمحال محال است و نسبت دادن بخدا با آنچه که نمیداند نهی شده است از او پس لازم میآید از تبعیت کردن او مخالفت کردن با خد ا و از عدم بجا آوردن گفتارش بخد الازم میآید معصیه خدا و اگر چنین نباشد فایده امام منتفی می شود، پس چگونه نصب میکند اما می را که اتباعش حرام باشد و این محال است و خدا از آن بالاتر است و واجب بودن تبعیت کردن از اودر آنچه که مكلّف صحت آنرا علم دارد مستلزم شکست امام است و آن منافات دارد با هدف غایت و همهء آنها محال است و واجب کردن تبعیت از او حرام کردن آن مستلزم جمع بین دوضد است، و آن محال است بالضروره پس واجب معصوم بودن امام پس ثابت شد مستلزم شدن عدم عصمت امام محال را و لازم میآید یکی از دو امرین زیر :

یا اینکه امامی نصب نکند، یا مستلزم محال باشد و اول باطل است برای آنچه که بیان کردیم از وجوب نصب امام، و برای اینکه آن برخلاف واقع است و محال بودن دومی آشکار است

هشتاد و پنجم = هرگاه امام غیر معصوم باشد اجتماع دو نقیض لازم میآید ولازم باطل است ، پس ملزوم مانند آن میباشد .

بیان ملازمت: اینکه امام همیشه تبعیت کردن از او در اوامر و نواهی افعال و اقوال و تروکش در آنچه که وجوبش را نداند و اعتقاد بآنچه که علم

ص: 623

بآن دارد واجب است و غیر معصوم بالفعل تبعیت کردن از او واجب نیست در برخی از آن امور بالفعل فی الجمله و این قضیه دائمهء موجبه کلّی "یعنی آن قضیه اولی که واجب است تبعیت کردن از او در تمام چیزها" با سالبهء جزئی و مطلق عامه متناقض است

اما صغری : پس برای اینکه خداوند بزرگ مقارن و همراه کرده اطاعت کردن از او را با طاعت کردن خود و اطاعت کردن پیغمبرش و برابری کردن میان آنها در گفتارش : یا ایها الذینَ آمَنُوا اطَيعُوا اللَّهَ وَاطَيعُوا الرَّسُول و أولى الأمر منكم

"ای کسانیکه ایمان آورده اید از خداوند اطاعت کنید و از پیغمبر و اولی الامر از شما اطاعت کنید و عطف کردن مساوات در حکم را میرساند همانطوریکه اطاعت خدا و رسول واجب است اطاعت کردن از اودر تمام آن مطالب واجب است و همچنین امام، سپس تحقق می یابد مساواتش وبرای اینکه اگر مساوات نبوده هر آینه این امر مجمل بود که بیانش نرسیده است و خطاب کردن به مجمل بدون بیان نه در وقت صدورش و نه در آینده اش مستلزم بیهودگی یا تکلیف بما لا يطاق است و هر دو اینها برخداوند محال است

و اما كبرى پس برای اینکه غیر معصوم بالفعل مستلزم متبع بودنش از گامهای شیطان فی الجمله، پس واجب میباشد ترك تبعیت کردن اودر آن و الا لازم میآید تبعیت کردن از گامهای شیطان برای اینکه تابع برای تابع در آنچه که تبعیت میکند در آن متبوع تبعیت کرده از آن متبوع در آن شیء و نهی کردن از تبعیت کردن از گامهای شیطان شامل میشود تبعیت کردن کسیکه تبعیت کند او را در آن پس موجبهء کلیه دائم صدق میکند با سالبهء

ص: 624

جزئی فعلیه با هشت وحدت پس دو نقیض جمع میشوند و این همان مطلوب است و اما محال بودنش پس ضروری است

هشتاد و ششم = گفتار خداوند بزرگ : كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

"همچنین بیان میکند خدا آیاتش را برای مردم تا شاید ایشان پرهیز کارشوند " وجه استدلال اینکه، بگوئیم یکی از دو امر لازم است یا عصمت بودن امام یا ثابت بودن بهانه مکلّفین برخداوند بزرگ و خداوند از آن بالاتر است و این مانعه الخلّو عنادیه دائمی موجبه میشود ولی دومی منتفی است پس اولی ثابت میشود

بیان ملازمت: اینکه خداوند بزرگ به پرهیز کاری امر کرده است در چند موضع از کتاب مجیدش که باطل باو نه از پیش و نه از پشت سرراه ندارد و بالجمله در این آیت دلالت صریحی است بر طلب کردن پرهیزکاری از ایشان سپس قرارداده است عمل پرهیزکاری از بیان آیات متأخر است و بآن ارتباط دارد و با وجود متشابه و مجمل و ظاهر پس ناچار از معصومی است برای انتفاء بیان درنص در هرزمانی میان مردم در قرآن و سنت پس حاصل نمیشود بیان به آن بطور یقین و غیر معصوم از طریق الهام برای عموم مردم یا خلق آفرینش علوم ضروری در ایشان پیدا نمیشود و قرارداده است آنرا در یکی یا درطایفهء که یقین حاصل نمیشود به گفتارشان مگر با عصمت بودنشان و این بوقت بخصوصی اختصاص ندارد، يا بيك زمين بخصوصی ، یا اصل بخصوصی اختصاص ندارد بلکه آن عمومیت دارد برای هر عصری که در آن، مكلفين موجود باشند و از تبعیت کردن از گمان نهی شده است در قرآن مجید پس اگر معصوم وجود نداشته باشد که مبین باشد برای آیاتیکه یقین در آن

ص: 625

بسبب گفتا ر او حاصل میشود تقوی بدست نمیآید بآنچه که بآن ارتباط دارد و قرارداده میشود آن عبارت از برطرف کردن علت و برای مکلّف در روز قیامت بهانهء میباشد که بگوید که تو مرا امر کردی به تقوی و تقوی را قراردادی که وابسته است به بیان و مرانهی کردی از تبعیت کردن ازگمان و راهی برای بیان برای من قرار ندادی، پس بهانهء او ثابت میشود و امابیان بطلان تالی پس خداوند گفته است لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ "تا نباشد برای مردم برخداوند بهانهء بعد از پیغمبران"

هشتاد و هفتم = وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

"و نخورید اموالتانرا میان خودتان بباطل یا آنها را بحکام میدهید تا از اموال مردم بخورید که از راه گناه در حالیکه شما میدانید" خداوند بزرگ در این آیه از دو چیز ما را آگاه کرده است اول اینکه علم مکلف به تحریم وجوه و وجوب کافی نیست از بازداشت کردن از حرام و انجام دادن واجبات دوم فسادی که لازم میآید در حکام که آنها معصوم نیستند پس آن دو چیز است یکی از آنها که ایشان مکلّفین بوسیله شان دست بردار نمیشوند پس در لطف مدخلیتی ندارد و لطف بگفتارشان انجام نمیگیرد همانطوریکه گذشت ، دوم اینکه ایشان برظلم و انجام دادن محرمات کمک میکنند پس از آنها ضد لطفی که از امام باشد حاصل میشود پس ترك مكلف با علت طبیعی بهتر میباشد از نصب کردن امام غیر معصوم و این بیان کافی است در واجب بودن عصمت .

هشتاد و هشتم = خداوند بزرگ فرموده است : إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُ المُعْتَدِينَ

"همانا خداوند متجاوزین را دوست نمیدارد " میگوئیم که حاکم غیر

ص: 626

معصوم متجاوز است بالفعل و هر متجاوز بالفعل را خداوند دوست نمیدارد نتیجه میدهد که حاکم غیر معصوم خدا او را دوست نمیدارد و هرکسیکه خدا او را دوست نمیدارد پس او تبعیت از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نکرده بدلیل گفتار خداوند بزرگ : " یعنی از زبان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) " فَاتَّبِعُونِي يُحْكُمُ اللهُ " پس از من تبعیت کنید تا خدا شما را دوست بدارد " پس تبعیت کردن او را سبب قرار داده برای دوستی خداوند والا این تشویق برتبعیت کردن از او انجام نمیگرفت و نقض غرض از بعثت او لازم میآید و منعکس میشود بعکس نقیض ولازم میآید او را هرکس که خدا او را دوست نمیدارد پس او تبعیت از پیغمبر صلّى الله علیه و آله نکرده است برای اینکه نفی لازم مستلزم نفی ملزوم است و اینها نتیجه میدهد که حاکم غیر معصوم از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تبعیت نکرده است في الجمله بلکه با او مخالف است بالفعل فی الجمله پس او از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تبعیت نکرده است فی الجمله پس تبعیت کردن از غیر معصوم قبیح میباشد فی الجمله و هرچه که مکلف بآن علم ندارد پس تبعیت کردن او در آن همین احتمال را دارد پس دوری جستن از او واجب میشود و امام جایز نیست که چنین باشد ، والا فایدهء او منتفی میشد و شکستش در استدلال لازم میآمد و تمام آن نقض غرض است که برخداوند محال میباشد پس بودن امام غیر معصوم محال میباشد

هشتاد و نهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ

" جنگ کنید با ایشان تافتنهء نباشد و تمام این برای خداوند باشد" میگوئیم که این آیه برد و چیزد لالت میکند :

اوّل - اینکه جنگ برای برطرف کردن فتنه واجب است و اجماع واقع

ص: 627

است بر عمومیت این خطاب در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام پس از او بر کلیهء مكلّفين و ممکن نیست آن مگر با وجود رئیسیکه قائمقام پیغمبر(صلی الله علیه و آله) باشد پس از او ، و غرض از جنگ مأمور به برطرف کردن فتنه است ، وامامیکه او امر کننده است بجنگ که واجب است بر مکلّفین اطاعت کردن از او اگر غیر معصوم باشد ممکن است موجب فتنه شود، پس محال است اینکه امام غیر معصوم باشد والا تبعیت کردن از او واجب نیست

دوم - اینکه تمام این برای خدا باشد یعنی كافرو مشرك ومخالف باقی نماند، و آن درزمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و صحابه واقع شده است و لابد و ناچار از واقع شدن آن والا اگر چنین نبود پسندیده نبود که آنرا غایت برای تکلیف قرارداد، برای اینکه آن اگر ممتنع الحصول باشد ، یا اینکه سلبش دائمی باشد قرار دادن او را غایت برای افعال مكلف بآن حاصل نمیشود ، ولابد اینکه امر باین جنگ که رئیس در آن باشد که قائمقام پیغمبر صلى الله عليه وآله است و آن معصوم است والافتنه لازم میآید برای اینکه غیر از معصوم از جنگش فتنه واقع میشود پس محال است که از حکیم که غایتش را نفی فتنه قرار بدهد، برای اینکه آن از باب قراردادن غیر سبب بجای آن و آن از اغلاط است و آن همان امام مهدی علیه السلام است برای منتفی بودن این تقسیمات در دیگری اجماعا و این آیه دلالت میکند بر عصمت امام و بروجودش و ظهورش و ظهور صاحب الزمان عليه السلام .

نودم = هیچ چیز از امام تعدی کردن بر او جایز نیست بالضروره ، والا فایدهء نصب کردن او منتفی میشد و هرج و مرج واقع میشد و نظام نوع مختل میشد و هر غیر معصومی تعدی کردن بر او فی الجمله جایز میباشد برای اینکه او ظالم است فی الجمله و هر ظالمی تعدی کردن برا و جایز

ص: 628

است بدلیل گفتار خداوند بزرگ : فَلاعُدْوَانَ إِلاّ عَلَی الظَّالِمِینَ " تعدى جایز نیست مگر برستمکاران و این عمومیت دارد بالاجماع ، پس صحیح میباشد که بگوئیم همیشه هیچ چیز از امام غیر معصوم بالفعل نیست و آن همان مطلوب است

نود ويكم = امام تبعیت میکند از امر خداوند بزرگ پس اطاعت کردن از او مانند اطاعت کردن از پیغمبر است بنا بر گفتار خداوند بزرگ :أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسولَ وَأُولِي الأَمرِ مِنكُم " از خدا و رسولش اطاعت کنید ، و از اولی الامر از خودتان "پس امرو فعل و نهی و تقریرش دلیل میباشد پس لابد و ناچار است اینکه آن صحیح باشد و معلوم باشد برای مکلف مكلّف و نصب کردن او برطرف نمیکرد بهانه مکلف را برای گفتار خداوند بزرگ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ الآيه " و از مردم کسانی هستند که می پسندی گفتارشان را تا آخر آیه " پس غیر امام ممکن است که چنین باشد و ظاهر بالش و گفتارش و اعمالش دلالت برنفی آن نمیکند با تصریح آیهء مذکور و تبعیت کردن از مانند این ضرر مظنونی است که احتراز از آن جایز است بلکه واجب است برای اینکه برطرف کردن ترس عقلا واجب است و آن منافات دارد با واجب بودن تبعیت کردن از او مطلقا بدون قانونیکه مقید باشد برای شناسائی اش پس منتفی بودن آن از او برای منتفی بودن ضرر مظنون از تبعیت کردن از و نیست آن مگر عصمت و آن آشکار است پس واجب می باشد اینکه امام معصوم باشد و آن همان مطلوب است

نود و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ إِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ

ص: 629

"هرگاه رو برگرداند کوشش میکند در زمین تا افساد کند در آن وحرث و نسل را از بین ببرد و خداوند افساد را دوست نمیدارد و هرگاه با و گفته شود که از خدا بترس تکبر و خود خواهی بگناهیکه دارد او را میگیرد پس کافی است که پاداش او جهنم باشد و بدترین پناهگاه است میگوئیم که محال است از حکیم که برابر کند اطاعت شخصی را به اطاعت خودش و با اطاعت پیغمبرش و باو قدرت کافی بدهد و واجب کند بر تمام ما سوایش در زمانش که تبعیت کنند از او و ممکن باشد که این احوال در او باشد که خداوند آنها را ذکر کرده است در معرض اجتناب از آن و تبعیت کردن از او و تقویت دادن دستش موجب مشابه برای او وغیر معصوم ممکن است که در او این احوال باشد پس محال است که خداوند تکلیف کند به تبعیت کردن از او و برابرکند اطاعت کردن از او را با اطاعت کردن از خودش پس محال است اینکه اوامام باشد پس عصمت امام واجب است و آن همان مطلوب است

نود و سوم = خداوند بزرگ گفته است : وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد وخداوند با بندگان مهربان است ".

وجه استدلال اینکه، گفته شود مهربانی خداوند محال میکند اینکه قرار بدهد رئیس مطاع را مانند اطاعت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) کسی است که دراو احوال گذشته که خداوند آنرا ذکر کرده باشد و غیر معصوم ممکن است که در او آن احوال باشد و برای مکلّف طریقی نیست برای شناختن منتفی بودن آن از راه یقین پس مهربانی خدا با بندگانش واجب میکند اینکه امام غیر معصوم نباشد و این همان مطلوب است

نود و چهارم= گفتار خداوند بزركَ : فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ .

ص: 630

"پس هرگاه لغزیدید بغیر از اینکه دلایل برای شما رسید پس بدانید اینکه خداوند با عزّت و حکمت " خداوند در این آیه ذکر کرده است وجه بر- طرف کردن تعلّل مکلّفین را و بهانه ایشانرا و اینکه آنها عذری بر ایشان نیست پس از رسیدن دلایل پس دلالت کرده است بر ثابت بودن عذرشان و عدم موجه بودن ملزم کردن ایشان با نرسیدن دلایل برایشان و امامت غیر معصوم با نفی دلایل برای مجمل بودن بسیاری از آیات و سنت دلالتش با ظاهر است ، نه با تصریح و نص پس با آن مبین کسیکه بیان و توضیح بدهد آن امام است زیرا او است که قائمقام پیغمبر(صلی الله علیه و اله) است در بیان وغیر از او خطای او محتمل است بمعنای دارا بودن جهل مرکب و آن منتفی میکند رسیدن دلایل را پس تعلّل مکلّف و بهانه او ثابت میشود نه تعللش و بهانه اش مرتفع میشود و این محال ناشی میشود از عدم دلایل در ظاهر آیات و مجملش و همچنین در سنت و از عدم عصمت امام واول ثابت است پس نفی دوم لازم میباشد و الا اگر چنین نبود هر آینه خداوند نقض غرض کرده است و آن محال است از حکیم و نفی عدم عصمت امام مستلزم است که دارای عصمت باشد، برای وجود موضوع در اینجا و آن همان مطلوب است

نود و پنجم = خداوند جلیل گفته است وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم

"شاید بدتان بیاید از چیزی و آن برای شما بهتر باشد و شاید چیزی را دوست بدارید و آن برای شما بدتر است" استدلال اینکه شناختن آنها برای آن لطفی است برای ایشان بسبب وجود داعی ( یعنی سبب ) به بدی و شر و آن دوست داشتن است و منتفی شدن صارف" یعنی بازدهنده" و آن دانستن بدی بودنش و وجود صارف از خوبی و آن به داشتن آنست

ص: 631

و منتفی بودن داعی "سبب " و آن علم است برای اینکه حکم کرده است به اینکه خدا میداند و شما نمیدانید پس ناچار در اینجا از دو چیز است: اول کسیکه بداند آنرا و دوم کسیکه مانع بشود آنها را از آنچه که ضرر میرساند بآنها و آنها را تشویق کند بر آنچه که منفعت میرساند بر آنها برای اینکه آن لطفی است و لطف برخداوند واجب است، پس اگر معصوم نباشد مساوی بود با ایشان در احتیاج داشتن و آن محال است برای اینکه آن لازم میشود برپا کردن غير سبب و اینکه شاید سبب ضد مقامش باشد و آن محال است ، پس معین میشود اینکه باید معصوم باشد و این حکیم عمومیت دارد در هر زمانی ، و محال است اینکه زمانی از لطف خالی باشد و الا ترجیح بلا مرجح لازم میآید و این در پیغمبر ممکن نیست، برای اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) خاتم انبیاء میباشد و عمرش ادامه پیدا نمیکند ، پس معین میشود که آن امام باید باشد برای اینکه او است که قائمقام پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است پس امام معصوم میباشد و هیچ زمانی از او خالی نمی باشد و آن همان مطلوب است

نود و ششم = خداوند بزرگ گفته است وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ .

"خداوند گفته است هرکس که تجاوز کند از مقدرات خداوند ، پس آنها همانا ستماکارانند " .

وجه استدلال اینکه، هر بجا آورندهء گناهی او از مقررات خداوند متجاوز است و هر متجاوزی از مقررات خدا ظالم است ، نتیجه میدهد هرکه گناهی بجا بیاورد ظالم است

امّا صغری : پس ضروری است .

و اماکبری : بدلیل آیه است سپس میگوئیم هر بجا آورندهء گناهی

ص: 632

ظالم است و هیچ چیز از ظالم جایز نیست که باو اعتماد شود برای گفتار خدای بزرك وَ لَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ " اعتماد نکنید به کسانی که ستمکاری کرده اند ، پس آتش شما را خواهد گرفت " نتیجه میدهد هیچ چیز از بجا آورنده گناه اعتماد باو جایز نیست در حالیکه هر اما می جایز است که به او اعتماد کرد و این مقدمه ضروری است برای اینکه فایده امام همان است و خداوند واجب کرده است اطاعت کردن از او را مانند اطاعت کردن از خدا را و اطاعت کردن از پیغمبر را و اینها عمومیت دارد، پس واجب است که اطاعت امام وجوبش عمومیت داشته باشد و معنی برای اعتماد نیست مگر همین مطلب است بلکه آن اعتماد کلی است و منفی جزئی از روی تحریم و میان آنها منافات کلی ذاتی است و آن همان مطلوب ما است .

نباید گفته شود ، که موضوع در آیه هريك يك از کسانیکه تجاوز کنند از تمام مقررات خدابرای اینکه لفظ حدود " یعنی مقررات" جمع است و آن مضاف است و جمع مضاف برای عمومیت است و موضوع در کبری قیاس اول که متجاوز برای یکی از مقررات خدا است و فرق است بین متجاوز تمام مقررات خدا و متجاوز یکی از مقررات جدا و آیه دلالت بر آن نمیکند پس منع کبری موجه است و دلیل شما بر آن استوار است برای اینکه ما میگوئیم مراد در آیه بحدود جنس است هر کسی که تجاوز کند از یکی از مقررات یا یکی از حدود حكم شامل او میباشد و این با اجماع است پس برای اینکه علت همان وصف است و آن عبارت از تجاوز کردن از حکم خداوند است و این علت دريك حكم هم هست و وجود علت مستلزم وجود معلول است

نود و هفتم = برای اینکه خداوند بزرگ ذکر کرده است پس از گفتارش فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ ۗ تِلْكَ حُدُودُ الله

ص: 633

"باکی نیست بر آنها در آنچه که فدیه بدهند آن مقررات خدا است" پس آن مقررات خدائی حکمی است برای مفرد و آن جنس خاصی است پس هرکس تجاوز کند اگرچه یکی باشد مشمول این حکم میباشد ، پس بجا آورنده گناه همچنین جنس خاصی است و صحیح است وصف کردن آن بآن حکم "یعنی تجاوز کرده" پس دلالت میکند بر اینکه حدود جنس است و حکم اختصاص به کل از لحاظ اینکه آن کل است ندارد، برای اینکه خداوند خواسته است که بیان کند حکم اقتداء کردن پس اگر قرارجنس نباشد بلکه مراد کل باشد از لحاظ اینکه آن کل است هر آینه از قبیل قراردادن آنچه دلیل نیست دلیل میباشد و هرآینه ذکر قیاس که وسط آن متحد نباشد میبود و این برحکیم ممتنع است

نود و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوء يُجْزَ بِهِ الی قوله لاَ يُظْلَمُونَ .

"هرکس بدی را بجا بیاورد در برابر آن مجازات خواهد شد تا گفتارش باینکه بآنها ظلم نمیرسد" غایت نصب کردن امام لطف بودن او برای مکلّفین است در بدست آوردن این دو مرتبه یکی اینکه دوری بجوید از تمام معاصی و دوم اینکه بجا بیاورد تمام اطاعات را و آن انجام نمیگیرد مگر به وسیله معصوم، برای اینکه اگر معصوم نباشد هر آینه امام با دیگران مساوی میشد پس حاجت احتیاج مکلف باو مرتفع نمیشد برای اینکه وجه احتیاجش عدم عصمت است ، پس هرگاه در امام هم تحقق بیابد پس صلاحیت ندارد برای برطرف کردن احتیاج دیگران و برای اینکه اگر غیر معصوم کافی باشد دیگر بامام احتیاجی نیست برای مساوی بودن مکلف با امام و برای مستلزم بودن ترجیح بدون مرجح .

ص: 634

نود و نهم = این آیهء مذکور در وجه گذشته بدون فصل دلالت کرد براینکه هرکس که بدی را بجا بیاورد در برابر آن مجازات میشود و هر کس طاعتی را بجا بیاورد بر آن پاداش داده میشود ، پس مسئله خالی نیست یا اینکه توقف دارد برآگاه کردن مکلف بعمل و صفت آن "یعنی از خوبی و بدی" یانه ، و دوم محال است والا لازم میآید تکلیف کردن غافل واوّل یا اینکه علم بآن بدیهی باشد یا کسی ، و اول بالضروره منتفی است پس دوم معین میشود و آن یا عقلی است یا نقلی است، و اوّل نزد اهل سنت و جماعت منتفی است و نزد ما پیدا میشود در برخی از احکام "بمعنی عقلی بودن و آن آنچه که میشود بآن پی برد بواسطه ضرورت و آن بسیار کم است و ازفقه نیست و دوم یا اینکه ظن در آن کافی باشد یانه ، و اول باطل است برای اینکه خداوند پیروی کننده از گمانرا نکوهش کرده در چند موضع از قرآن و برای گفتارش ، "إِنَّ الظَّنَ لا يُغْنِى مِنَ الحَقِّ شَيْئاً" همانا گمان بی نیاز نمیکند از حق بهیچوجه ، و برای اینکه اگر ظن کافی باشد آن ظن هرآینه یا از کسی که باجتهاد مکلف است با شد و لازم میآید از او هرج بزرگی در تکلیف کردن تمام مکلّفین باجتهاد کردن در احکام جزئی فرعی وآن محال است و منفی میشود بگفتار خداوند بزرگ : وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ که قرار نداده است برشما هرجی و سختی دردین و برای اینکه لازم میآید شکست امام در استدلال زیرا اگر امرکند مکلف را بچیزی میگوید که بر من واجب نیست که امتثال گفتارت نمایم مگر اینکه با اجتهاد من موافق باشد و اجتهاد من بر آن دلالت نکرده است ، پس لازم میآید شکست امام از هر کسیکه امام بخواهد ملزم کردن او را بچیزی و این فایدهء امامت را منتفی میکند و برای اینکه لازم میآید که هر مجتهدی مصیب " یعنی گفتارش طبق حقیقت است" و این باطل

ص: 635

است برای آنچه که شرح داده شده است در اصول فقه

و اما از غیرش ، پس آن ترجیح بلا مرجح است با مساوی بودن آنها و برای اینکه بهانهء در این هنگام برای مکلّف ثابت میباشد پس دومی معین میشود و آن اینکه طریقی که به احکام میرساند باید افادهء علم کند ، و آن یا اینکه بوجود کسی است که علم پیدا شود بوجوب عصمتش بطوریکه ممکن است احکام را از او از روی یقین گرفته شود یا بواسطه دیگری و دوم منتفی است ، برای اجماع بر اینکه مثل آن وجود ندارد، پس اگر اول موجود نباشد هر آینه رائیکه علم را برساند منتفی میشد و آن باطل است برای آنچه که گفتیم و آن همان مطلوب است

و این مذهب امامیه است، زیرا ایشان میگویند که احکام باید استفاده شود از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) برای اینکه او رساننده است از راه قرآن و مفسرکننده آن و بیان کنندهء محکم و متشابه آن و سنّت هم از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بطوریقین به دست میآید، و بالجمله مادامیکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) موجود است مکلف میتواند که به علم برسد .

پس اگر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بمیرد پس از او امامی پیدا میشود امام دیگری به جای او که واجب العصمت باشد تا انتهای دنیا ، پس همیشه علم برای مكلّفين حاصل میباشد و این راهی است هرگاه انسان ذهن و فکرش را از لجاجت خالی کند و دو طرف مطلوب را مجرد کند از آنچه که سبب آن از اشتباه و غلط پیش میآید پس خواهد دانست صحیح بودن این راه را و فاسد بودن راههای دیگر را، و اینکه از حکیم کامل صادر نمیشود از او مگر کمال و اینکه این همان طریق اکمل است و دین اقومی که شك بآن عارض نمیشود

نباید گفته شود، که احتیاج با مام منتفی است بسبب گفتارش تا نباشد

ص: 636

برای مردم برخدا بهانهء ، پس از پیغمبران پس اگر کفایت نکند پیغمبر از امام هر آینه بر مردم با نبودنش برخدا بهانهء بود با وجود پیغمبرولی بهانه را خدا با ثبوت پیغمبر نفی کرده است و این دلالت میکند براینکه تمام آنچه که توقف دارد بر آن تکلیف همان است "یعنی دیگر ا مام لازم نیست " یعنی توقف ندارد بر چیز دیگری پس از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و کمترین مراتبش اینکه آن جزء اخیر باشد، پس امام شرط در چیزی نمیباشد، و برای اینکه این دلیلیکه شما گفتید از آن یکی از سه امر لازم میآید

یا برطرف شدن تکلیف با ظاهر شدن امام برای مکلّفین ، یا اینکه خدا در لطفش اخلال کرده است و از آن لازم میآید نقض غرض ، یا بطلان این دلیل برفرض صحتش و آن مستلزم اجتماع دو نقیض است ولازم با تمام اقسامش باطل است ، پس ملزوم مانند آن میباشد و ملازمت وبطلان تالی آشکارند

پس دلیل شما آشکار باشد برای اینکه ما میگوئیم : اما جواب از اول در آیه یك چیز و معنای پنهانی است که تقدیرش چنین میباشد ، تا نباشد برای مردم برخدا بهانهء پس از پیغمبران و تشریع کردن پیغمبران احکام را و بیانشان حلال و حرام را و نصب کردن ادله و براهین و تمام آنچه که مكلّفین بآن احتیاج دارند در عملشان، برای اینکه اگر چنین نبود ، در فرستادن پیغمبر فایدهء نبود، برای اینکه مجرد وجود پیغمبر بدون بر قرار کردن ادله و تشریع احکام بهانه و حجت را منتفی نمیکند قطعا ، و در جملهء ادله و وجوه ارشاد و راهنمائی برای بندگان نصب کردن امام است ، و در احكام وجوب اطاعت از او و بیان او و آن با نص روشن میشود .

و جواب از دوم ، منع میکنیم ملازمت را برای اینکه واجب برخداوند ،

ص: 637

نصب کردن امام است، و دلالت بر او و وجوب کردن اطاعتش و برامام اینکه قبول کند و بر مکلّفین اینکه از امام اطاعت کنند و او را یاری نمایند و با او جهاد کنند و آن از عمل خداوند از راه اجبار ایشان نیست برای اینکه این معنی "یعنی اجبار" با تكليف منافات دارد پس مکلّفین تبعیت میکنند از نفسشان همانطوریکه مکلّف معصیت میکند با ترک کردن واجب از نماز و روزه .

نباید گفته شود ، که غیبت امام از تمام مکلّفین نیست ، بلکه از برخی از ایشان، و آن برخی دیگر یا اینکه بحال مکلف باقی میمانندیانه و دوم تکلیف را منفی میکند نسبت به کسیکه دخالتی در منع امام نداشته باشد والا واجب کرده است غیبت او را و آن محال است اجماعا ، واوّل یا اینکه تکلیف بعلم باشد و آن باطل است والا لازم میآید تکلیف ما لا يطاق پس باقی میماند کفایت ظن و گمان در آنچه که در ابتدا کافی نبوده است برای اینکه میگوئیم اکتفاء کردن به ظن و گمان اینجا رخصتی است ، و آن يك طریقی است ناقص که خداوند آنرا انجام نمیدهد ابتداء بلکه از تقصیر خود مکلّفین و معارضه کردن تقبل پیغمبران خلاصی و رهائی نیست از این معارضه

صدم=گفتار خداوند جليل : هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیکمُ الْکتَابَ مُفَصَّلاً

"او کسی است که نازل کرده برای شما کتاب را مفصل بطور تفصیل" بدان اینکه، تفصیل کتاب پی نبرده است به آن از روی حقیقت و تحقیق در تمام احکام بجز معصوم برای اینکه مجملاتش بسیار است ، و اجتهاد نمیرساند بجز بگمان و یقین بدست نمی آید در دلالتش نسبت به هر حکمی مگر از معصوم ، برای اینکه او است که عالم است بآنچه که خواسته میشود از مجمل حقيقتا .

ص: 638

و بدان اینکه ، حکم مفصل آن بمنزله كبرى دلیل است که دلالت میکند بر حکم کلی و اموریکه واقع است، و صغری شخصیت و معین کردن آن کلی میباشد ، و این جزئی است

* * *

ص: 639

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

دهمین صد از ادله ایکه دلالت میکند بروجوب عصمت امام (علیه السلام )

اول = گفتار خداوند بزرگ : تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ ۖ وَ لَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ

"بپدر و مادر نیکوئی کنید و فرزندانتانرا بسبب ناداری نکشید ما به ایشان و شما روزی میدهیم و بکارهای زشت نزدیک نشوید آنچه که از کارها آشکار و پنهان باشد"

بدانکه کارهای زشت عمومیت دارد و تفصیل آنرا از روی تحقیق نمیدانند بجز معصوم برای اختلاف امت و ترجیح گفتار برخی از مجتهدین اولویت ندارد از برخی دیگر و ترجیح بدون مرجح محال است

ص: 640

دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ "

"نکشید نفسی را که خداوند حرام کرده است مگر از روی حق" میگوئیم که مراد اینجا از حق حقی است که از روی یقین معلوم باشد ، پس بنابراین حدود و قصاص جایز نیست با عمل کردن بظاهر و آن استوار است بر گفتار امام زیرا حدود با و واگذار شده است و قصاص او است که باید باو دستور بدهد پس اگر معصوم نباشد بدست نمیآید نه باحتیاط و نه بعلم بگفتارش پس دلالت میکند بر اینکه امام واجب است که معصوم باشد .

سوم = گفتار خداوند بزرگ : ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

"و آنست که وصیت کرده است خدا شما را بآن تا شاید تعقل کنید " برای گفتار این تأکیدی است برای آنچه که گذشت، پس واجب است در آن احتیاط کردن و این احتیاط انجام نمیگیرد مگر با وجود معصوم

چهارم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ

"بمال يتيم نزديك نشوید مگر از راهی که بهتر است تا اینکه به تکلیف برسد " میگوئیم که این نهی است بردست گذاشتن برمال یتیم سپس استثناء کرده است که گفته است از راهیکه بهتر باشد و این استثناء برای امام است نه برای دیگری و برای دیگری جایز نیست که تصرف کند در آن زیرا غیر معصوم ایمن نمیشود از آن و وجه نیکوتر دانسته نمیشود بوسیلهء آن و ولایت برآن ندارد برای مساوی بودن او با دیگران در صورتیکه معصوم نباشد پس ناچار از وجود معصوم است و آن همان مراد ما است

پنجم=گفتار خداوند بزرگ : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَوْ كَانُوا عِنْدَنَا مَا مَاتُوا و ما

ص: 641

قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذَٰلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ ۗ

"ای کسانیکه ایمان آورده اید مانند کسانیکه کافر شده اند نباشید آنهائیکه گفتند برای برادرا نشان هنگامیکه میرفتند و بجهاد میپرداختند اگر نزد ما میماندند نمی مردند و کشته نمیشدند تا خداوند قرار بدهد آنرا يك افسوسی در دلهایشان "هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد ، و هیچ چیز از امام ممکن نیست که چنین باشد بالضروره

ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ

"و هر آینه اگر کشته شوید در راه خدایا بمیرید آمرزشی است برای شما از خداوند و رحمتی است که بهتر میباشد از آنچه که جمع میکنید " می گویم ذکر آن از باب مدح است برای کسانیکه کشته میشوند در راه خدایا بمیرند در راه خداو این مدح اختصاص باهل زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ندارد بلکه آن عمومیت دارد برای هر زمانیکه در آن امام باشد زیرا آن لطف بزرگی است در حق مکلّف پس اختصاص باهل زمان بخصوصی ندارد و همچنین، اجماع مسلمین است بر عمومیت آن نسبت بزمانهائیکه در آن امام باشد و آن امام که امر میکند بجنگی که هرگاه مؤمن در آن کشته شود در راه خدا کشته شده است و آن تحقق نمی یابد مگر با عصمت امام زیرا غیر معصوم از آن ایمن نیست که خونریزی را براه بیندازد و قتل نفس " یعنی بدون دلیل انجام بدهد

نباید گفته شود ، که این با غیبت امام حاصل نمیشود و نه با مانع شدن او از آن برای اینکه میگوئیم که غیبت امام و مانع شدن او فقط از طرف مكلّفين است نه از خداوند جلیل پس خودشان مانع شدند خودشان را از لطف

ص: 642

هفتم= گفتار خداوند بزرگ : وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا

اگر فضل و رحمت خدا برشما نمیبود هر آینه از شیطان تبعیت میکردید مگر عده کمی میگوئیم که این دلالت میکند بر عصمت امام ازد ووجه :

اوّل - تبعیت از شیطان بطور مطلق ولو دريك چیزی که محذور و ممنوع است خداوند آنرا برمیدارد و مراد خداوند اینکه از شیطان ، نباید تبعیت شود در هیچ چیزی از چیزها برای اینکه کلمه اِتَبَعتُم نکره است و آن در معرض نفی است پس برای عموم است و امام منصوب شده است برای دعوت کردن بسوی خداوند در تمام آنچه که او میخواهد و وادار کردن مردم آن. بطوریکه مکلف بهیچوجه در چیزی از آن اخلال نکند پس اگر اطاعت کند مکلف از امام اگر چه آن امام متصف باین صفت نباشد هر آینه واجب شد اطاعت کردن او بر مکلف با مساوی بودن هر دو که ترجیح بدون مرجح باشد و واجب کردن اطاعت کردنش برای او تا بدست بیاورد آنچه را که خود بدست نمیآورد برای دیگری و آن از حکیم محال است

دوم - اگر دلالت نکند بر امتناع چیزی بسبب وجود دیگری فضل خداوند بزرگ همان است که مانع میباشد برای مکلّفین از تبعیت کردن شیطان پس یا بسبب امام معصوم یا بسبب دیگری و دوم وجود ندارد پس دلالت میکند براوّل

نباید گفته شود، که جایز است که بافضل به تکلیف باشد و عقل خلق کرده است و دلالت برزشتی تا دوری بجوید از آن ، ودلالت کرده است او را برواجب تا انجام بدهد آنرا و آن کافی است برای اینکه حصول آن مشروط به تبعیت مکلّف و اطاعت کردن از آمر پس احتیاج ندارد بتوسط امام برای اینکه

ص: 643

امام او را از روی زور وادار نمیکند والا اگر چنین نبود منافات داشت با تکلیف پس اگر اوامر خداوند را بشنود و اطاعت کند مقصودش حاصل میشود والا اگر نکند پس همانطوریکه از خدا نمیشنود از امام هم نمیشنود برای اینکه ما میگوئیم که در امام فوائدی است:

اوّل - آگاه کردن مکلّفین از مجمل و متشابه

دوم -حکم کردن میان آنها در آنچه که در آن اختلاف پیدا کنند برای گفتار خداوند بزرگ پس برگردانید آنرا بخداوند و پیغمبرواولی الامر و بر آنها تبعیت کردن واجب میباشد

سوم - جهاد و جنگ و برپا داشتن حدود زیرا آن از بزرگترین باز-دارندگان مردم است

چهارم - امر بمعروف و نهی از منکر و مجازات کردن برآن یعنی بر منکر بدون لازم بودن اکراه برای جایز بودن مکلف که امام بحال او اطلاعی نداشته باشد و آن درباره خدا تصور نمیشود پس ظاهر شد که این انجام نمیگیرد مگر بوسیله امام معصومی برای اینکه غیر معصوم را خدا او را نصب نکرده است بدلیل آیه گذشته پس لا بد است از اینكه يك امام معصومی باشد.

هشتم = گفتار خداوند جليل : وَاللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِمَا كَسَبُوا ۚ " خداوند آنها را با سربآتش انداخت بسبب آنچه که عمل کرده اند "و هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام چنین نمیباشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره یا دائما و با هريك از این دو فرض مطلوب حاصل میشود .

نهم =گفتار خداوند بزرگ : وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا

ص: 644

" و هرکس که خدا او را گمراه کند برای آن راه درستی نمی یابید "مراد از گفتار خدا که خدا گمراه میکند عدم خلقت هدایت در او است یا عدم دادن لطف زائدی بر آنچه که آن شرط تکلیف است، اگر اینرا شناختید ، پس میگوئیم وجه استدلال اینکه ، هر غیر معصومی چنین است بالفعل و هیچ چیز از امام چنین نیست بالضروره ، پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نمیباشد بالضروره

نباید گفته شود ، که گفتار خداوند مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ إلى آخره ” که هر کس خدا او را گمراه کند تا آخرآیه این یک قضیه شرطیه است و شرطيه مستلزم وقوع طرفین نیست مانند گفتار خداوند بزرگ لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ۚ مع عدم وقوع احدهما " اگر باشد در زمین و آسمان خدائی بجز خدا هرآینه خراب میشدند باعدم وقوع یکی از آنها "و آن برای اینکه مقصود نفس خود ملازمت است و مقدم و تالی درحال بودنشان دو جزء برای قضیهء متصله است دو قضیه بدون متعرض شدن آنها بوقوع وعدمش نمیباشند مگر بوسیله استثناء در حالیکه ذکر نشده است، همچنین مقدم که آن هرکس خدا او را گمراه کند و غیر معصوم لازم نمیباشد که با گمراهی خدا باشد و مطلق گمراهی کردن اعم از گمراهی کردن خدا و مستلزم شدن خاص برای يك امری مستلزم نمیشود عام را برای آن ، برای اینکه میگوئیم :

جواب از اوّل ، اینکه محذور گمراهی است و آن ممکن الوقوع است از غير واجب العصمه و آن ممکن است و از غیر معصوم بالفعل واقع است في- الجمله ، واما صادر شدن گمراهی کردن از خدا نزد امامیه و معتزله محال است، و اما نزد اهل سنّت پس جایز است و واقع است برای اینکه هر واقعهء را انجام دهنده اش را خدا میدانند ، پس اگر امام غیر معصوم بالفعل باشد

ص: 645

گمراهی با او موجود میباشد ، پس نزد اهل سنت اینکه از خود خدا است پس مقدم واقع میباشد

و اما نزد معتزله ، پس گمراهی آن همان محذور است خواه از خدا باشد خواه از دیگری پس او مستلزم است برای تالی و آن جواب است از دومی زیرا مستلزم تالی آن گمراهی است زیرا گمراه براه صواب نیست درگمراهیش اگر امام گمراه بود در چیزیکه از او شناخته شود اینکه عقلش ، و نفسش اقتضای وارد شدن در راه صواب را ندارد برای اینکه هرچه جایز باشد که جمع بشود با دو نقیض صحیح نیست که اقتضا کند یکی از آنها را بذات خودش بلكه بيك امری که زائد بر آن باشد. پس اگر حصولش برای او معلوم نشود ارتکابش برای راه صواب معلوم نیست و اگر مکلّف جایز بداند آنرا اعتمادی برای او باقی نمیماند و این بحث چندین مرتبه بیان شده است ، و آن بدیهی است

دهم=خداوند بزرگ فرموده است: بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

"آری کسیکه رویش را بطرف خدا قرار بدهد از روی تسلیم و او نیکوکار باشد پس مزد او در نزد خدایش است و ترسی برایشان نیست واندوهناك نمیشوند" هیچ چیز از غیر معصوم چنین نمیباشد بالفعل و هر امامی چنین میباشد بالضروره ، پس هیچ چیز از غیر معصوم، امام نمیباشد بالضروره ، نزد گروهی و همیشه نزد دیگران و آن همان مطلوب است

امّا صغری: پس برای اینکه نفی ترس و اندوه عمومیت را میرساند در افراد و در اضمار برای اینکه آن نکرهء است در معرض نفی و ثابت شده است در اصول عمومیتش و فقط عام میباشد در صورتیکه اخلال بواجبی و نه

ص: 646

بفعل محرمی داشته باشد و الا اگر چنین نبود هر آینه بر او خوف و ترس بوده برای اینکه مستحق عقاب اخروی است، و هر کسیکه عقاب بر او میباشد خوف را نیز دارا میباشد و این معلوم است نزد هر عاقلی بالضروره هرگاه به عقلش مراجعه کند و خدا را بشناسد و استحقاق عقاب بر عملش را بداند پس او بالضروره میترسد .

یازدهم = گفتار خداوند بزرگ : إِذ تَبَرَّء الَّذِينَ اتَّبَعُوا الايه...

"زمانیکه تبری میجوید کسانیکه تبعیت کرده اند تا آخر آیه" میگوئیم هر غیر معصومی که تبعیت شود ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امامیکه خدا اطاعت او را واجب کرده است چنین نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم تبعیت شده امام نیست بالضروره بنابر قولی یا دائما بنابر قول دیگر پس مطلوب حاصل است بهر تقدیر .

دوازدهم = تبعیت کردن از گمراه در گمراهیش عذاب اخروی از او حاصل میشود برای تبعیت کننده و اگر چه تبعیت کننده جاهل باشد از حال تبعیت شده بدلیل همین آیه و هرکسیکه از تبعیت کردن او عقاب حاصل میشود نجات از تبعیتش حاصل نمیشود در تمام اوامر و نواهی اش پس امامیکه خدا اطاعت او را واجب کرده گمراه نمیباشد درهیچ چیز از اوامر و نواهیش و نه در افعال و اخبارش و تروكش والا اعتماد بحصول نجات یا تبعیت کردن او حاصل نمیشود و آن همان معصوم است پس لازم است که امام معصوم باشد .

سیزدهم = گفتار خداوند بزرگ: أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ

"آیا پس بجز دین خدا را میخواهید، و برای او تسلیم شده اند هر

ص: 647

کسیکه در آسمانها و زمین است از روی اطاعت یا از روی اجبارو باو برگشت خواهید کرد".

وجه استدلال، که این آیهء شریفهء کریمه دلالت کرده است برمذمت هر کسیکه بجز دین خدا را بخواهد در حکمی از احکامش هر حکمی باشد پس هرکس مخالفت کند با يك حکمی از احکام دین خدا پس غیردین خدا را خواسته است در آن حکم و هرکس که غیر دین خدا را بخواهد در هر چیزی پس او نکوهیده میباشد و مستحق برای عذاب است و امام فقط خدا اطاعت او را جواب کرده است تا مکلف را آشنا کند با دین خدا که از آن تبعیت کند و از تبعیت از غیر دین خدا امتناع کند در هر چیزی و از مخالفت با دین خدا مطلقا ، و برای او تبعیت از احکام دین خدا که آنرا بربندگانش واجب کرده است و برای آنها مقرر کرده است حاصل شود و فقط در صورتی این بدست میآید که امام معصوم با شد پس عصمت درامام شرط میباشد ، و فقط برای مکلّف در اینصورت اعتماد و ایمنی از ترس با تبعیت کردن از او حاصل میشود خصوصا در آنچه که خداوند آنرا بر احتیاط کامل استوار کرده است مانند فروج و خونها و با وجوب عصمت امام این مطلب بدست میآید پس واجب است که امام معصوم باشد و عصمت او فقط از نص صریح بآن علم پیدا میشود و این چیزها برینج چیزدلالت کرده است ، اول اینکه امام معصوم است ، دوم اینکه او واجب العصمت است، سوم اینکه امام نمیباشد مگر با تصریح نص الهی در زمان پیغمبرصادق (علیه السلام) یا در زمان امام منصوص عليه السلام .

چهارم، اینکه محال است که خدا قرار بدهد اختیار را در نصب امامت بامت و مقرر شده است در علم کلام محال بودن امر خداوند به تبعیت کردن کسیکه مکلف ایمن نمیشود از گمراه کردنش پس امام معصوم میباشد و تبعیت

ص: 648

کردن از او موجب یقین سلامتی است بالضروره پس مخالف او گمراهی اش ، آشکار است و این همان مطلوب ما است

پنجم ، اینکه هر زمانی ناچار از وجود امام معصومی میباشد والا جایز بود تبعیت کردن برخی از مکلّفین غیر از دین خداوند در برخی از احکام و در کلام بیان شده است محال بودن آن برای وجوب لطف

چهاردهم = گفتار خداوند بزرگ : يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ .

"ای اهل کتاب چرا باز میدارید از راه خدا " وجه استدلال اینکه این مطلب تهدید و نکوهش است برای هر کسیکه باز بدارد از راه خدا و بر حذر داشتن از تبعیت کردن او و از هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد پس تبعیت کردن او ضرری است مظنون برای اینکه خوف از تبعیت کردن او حاصل میشود و ضرری بزرگتر از خوف نیست و هرچه که در آن ضرر مظنونی باشد تبعیت کردن از او واجب نیست پس تبعیت کردن از امام واجب نیست پس فایدهء امامت منتفی میشود .

پانزدهم = گفتار خداوند بزرگ : تبْغُونَها عِوَجاً " راه کج را میخواهند" هر غیر معصومی ایمن نمیشود از تبعیت کردن آن این معنی را " یعنی راه کج را" و هر امامی ایمن میشود از تبعیت کردن از آن را والا اگر چنین نباشد هر آینه نصب کردن او مفسده میشد پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست همیشه

شانزدهم = غیر معصوم ممکن است که نزدیک کند مکلفی که از او تبعیت کند بآن ضرر و هیچ چیز از امام ممکن نیست که مکلّفیکه تبعیت از او کند به آن ضرر نزديك بگرداند پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

ص: 649

هفدهم = گفتار خداوند بزرگ : وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

خداوند غافل نیست از آنچه که عمل میکنید تهدید و برحذر داشتن است از بجا آوردن کارزشت پس ناچار برای مکلف از نصب امام که مانع شود او را از مرتکب شدن گناهان و خطا کردن در اعتقاد و آن کسیکه اینطور باشد آن معصوم است و چگونه ممکن است که واجب کند خداوند اطاعت کسیکه ممکن است که ما را امر کند بکار زشت سپس برحذر میدارد ما را از کارش و بیشتر کسانیکه ادعا کرده اند امامت را و کسیکه نصب کرده است خودش را برای این منصب و این نام را برخود گذاشته بکار زشت امر کرده است مانند معویه ، ، ويزيد و اتباعشان لعنت خدا برایشان لعن سختی زیرا ایشان فساد را آشکار کردند و عقیدهء بسیاری از بندگان را فاسد کرده اند و خونهائیکه خدا حرام کرده است ریخته اند و معصیت کرده اند و دستور داده اند بمعصیت کردن کسی که خدا امر با طاعتش کرده است و کعبه را خراب کرده اند و منبر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را سوزانیدند و براسلام انتقاد کرده اند خداوند آنها را لعنت کند و دوستانش را و کسیکه راضی نشود به لعنتشان تا روز قیامت

هیجدهم = این صیغه استعمال میشود در عرف عرب در امر کردن به نگهداری خود از سهو و نسیان و غفلت در گفتارها و اعمال باینکه گفته میشود به بنده انجام نده، پس ارباب تو از کارهای توواحوال تو غافل نیست ، پس تبعیت کردن از اما میکه خدا امر با طاعتش کرده و از تبعیت کردن او را واجب کرده و آن طریق امنیت است از آن ، والا منتفی میشد فایده نصب کردن او ، و امنیت باو فقط حاصل میشود هرگاه آن ممتنع باشد بر امام "یعنی کارهای زشت" و او است که واجب العصمه باشد که خطا و نسیان و سهو بر او جایز نیست و آن همان مطلوب است

ص: 650

نوزدهم = گفتار خداوند بزرگ : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ

"ای کسانیکه ایمان آورده اید برای خدا قیام کنید و بعدالت شهادت بدهید" و آن ممکن نیست مگر بواسطهء امام معصومی برای وجود مجمل ، و ظاهر ، و متشابه در کتاب و سنت ، پس قطع بقيام باعدالت، برای خدا حاصل نمیشود مگر با علم یقین و هرکس از غیر معصوم حاصل نمیشود از او امنیت و یقین بگفتارش و تبعیت کردن از او و رهنمائی کردن او پس لا بد از امام معصومی که از او این معنی دانسته شود

بیستم = گفتار خداوند بزرگ ، وَ لا یَجرِمَنَّکُم شَنَئانُ قَومٍ عَلیٰ اَلّا تَعدِلُوا الآیه...

"وادار نکند شما را کینه داشتن از گروهی بر اینکه عدالت نکنید تا آخر آیه" غیر معصوم از او ترس حاصل میشود از اینکه عدالت نکند برای همان کینه داشتن ولی ترس حاصل نمیشود از عدالت نکردن امام برای اینکه او نصب شده برای عدالت کردن ، پس اگر بعدالت قضاوت نکند هر آینه نصب کردن او پسندیده نبود و واجب کردن اطاعتش بر مکلّفین مطلقا جایز نبود ، پس واجب است که امام معصوم باشد .

بیست و یکم = گفتا ر خداوند بزرگ : اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

"عدالت کنید که آن به تقوی نزدیکتر است و از خدا بترسید زیرا خداوند آگاه است از آنچه که عمل میکنید" این امر است بعد الت مطلق و پرهیزکاری و تقوی داشتن در تمام کارها و این همان عصمت است که امام رهنمائی باشد بآن با گفتارهایش و اعمالش و اوامر و نواهی اش پس باید معصوم باشد

ص: 651

بیست و دوم = گفتار خداوند بزرگ : قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ

"که از خداوند نور و کتاب آشکاری رسیده است" لازم میآید از آن که استفاده شود از آن علم بتمام احکام از روی یقین ، پس اما میکه امر شده است به تبعیت کردن از او آنرا از روی یقین میداند و غیر معصوم آنرا از روی یقین نمیداند اجماعا، پس امام واجب است که معصوم باشد

بیست و سوم = گفتار خداوند بزرگ : يَهدى بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رَضُوانُهُ الايه...

"خدا هدایت میکند با آن کسیکه تبعیت کند از رضایت او تا آخر آیه" هنگامیکه خداوند فرمود : نور و کتاب آشکار درپشت سرآن ذکر کرده است چند غایتی، اوّل بیان آنچه که در آن رضایت او میباشد و آن بجا آوردن طاعات وامتثال اوامر و نواهی ، دوم اینکه هرکس که تبعیت کند از رضایت خداوند خدا او را براههای صلح و صفا هدایت خواهد کرد و جمع مضاف برای عموم است و فقط تحقق می یابد با بدست آوردن حقیقت در تمام احکام عقلی و شرعی و علوم تصوّری و تصدیقی ، سوم اینکه او بیرون میکند ایشانرا از تاریکیها بنورو تاریکیها " الظلمات " جمعی است که بالف ولام جنسی معرب شده، پس برای عموم میباشد پس لازم میآید که آنها را خارج کند از هر تاریکی و از هرنادانی و از هرکار زشتی و ترک واجب تاریکی است پس لازم است که آنها را از تمام آن، چهارم اینکه خدا هدایت میکند آنها را براه راست یعنی در تمام امور برای اینکه آن تأکید است برای کل، پس لازم است عمومیت داشتنش و واقع شدنش و آن تحقق نمی یابد مگر در معصوم و پیغمبر و امام مردم را دعوت میکنند و رهنمائی میکنند برای تمام این مراتب و غایاتی که ذکر

ص: 652

شده پس لازم است معصوم بودن آنها و آن همان مطلوب است

بست و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَىٰ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَ لَا نَذِيرٍ ۖ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ ۗ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

"ای اهل کتاب پیغمبر ما بشما رسید و آمد که بیان کند برای شما در این فاصلهء که اتفاق افتاده از فرستادگان تا نگوئید که برای ما نیامد از بشری که مژده دهنده و نه آگاه کننده زیرا برای شما هم بشیر وهم نذیر نذیر آمد، و خداوند بر هر چیزی توانا است"

وجه استدلال اینکه، وجه حاجت با مام مانند وجه حاجت به پیغمبر است زیرا آنها همانطوریکه احتیاج دارند برای مبلغ و رسانندهء بشرع احتیاج دارند به نگهدارنده شرع و به کاشف کننده معانی آن و بتواند بفهماند مراد شارع را از آن و ملزم باشد بآن و قیام کند به امور شرعیه مهم که صادر شده است از رئیس و باقی تبعیت کنند او را پس زمانی خالی نمی ماند از امام و لابد اینکه باید معصوم باشد والا این فوائد از او حاصل نمیشود .

بیست و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا إِيَّايَ فَاتَّقُونِ

"و به آيات من عوض نکنید با ارزش کمی و از من بترسید" هرکس که مخالفت کند با تصریح کتاب در چیزی از چیزها پس عوض کرده است بيك آيهء از آیات خدا با رزش کمی و این برحذر شده است از آن و از تبعیت کردن از آن و غیر معصوم بالفعل چنین میباشند ، پس اعتمادی بگفتارشان نیست و نه با مرش و نه بفعلش و کسیکه واجب العصمت نباشد ممکن است که آن در او باشد، پس این منافات دارد با اعتماد باو پس باغرض منافات پیدا

ص: 653

میکند و امام واجب است که غرض از او حاصل شود هرگاه مکلّف از او اطاعت کند و از فعلش پیروی نماید برای اینکه ما گفتیم که فعل مكلّف و قدرت ، و اختیارش ثابت است

بیست و ششم = گفتار خداوند جلیل : وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

" خداوند گفته است ، حق را بباطل نپوشانید تا حق را کتمان کنید در حالیکه شما میدانید " میگوئیم که ناچار از نفی این معنی درامام بالضروره و غیر معصوم چنین نمیباشد و برای اینکه امام از او منتفی است ، این صفت بالضروره پس ممکن نیست که در او باشد .

بیست و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.

"آیا مردم را به نیکوکاری امر میکنید و خودتانرا فراموش میکنید درحالی که شما قرآن را تلاوت میکنید آیا تعقل نمیکنید این یک غایتی از غایات نصب کردن امام است و نصب اوصیا برای پاک کردن است از سایر محرمات ، و کارهای زشت که از جمله آن همین صفتی است که آن رذیله میباشد ، پس اگر او معصوم نباشد هر آینه احتیاج پیدا میکرد بکسیکه او را پاک بگرداند و این معنی از او حاصل نمیشود در اغلب و برای اینکه مستلزم ترجیح بلا مرجح است زیرا او و مأمور برابرند در این معنی .

بیست و هشتم = گفتار خداوند بزرگ : وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ إلى قوله عَمَّا تَعْمَلُونَ .

"زمانیکه پیمان آنها را گرفتیم تا گفتارش... از آنچه که شما بآن عمل میکنید " بدانکه امام دعوت میکند امت را بخلاف آن و مانع میشود آنها را و باز

ص: 654

میدارد آنها را از آن و غیر معصوم ممکن است که آنرا انجام بدهد و مردم را بآن نزديك كند پس اعتماد باو حاصل نمیشود و ایمن از او هست که سبب شود در زیادی عذاب و اینکه عاقبت مکلّف سخترین عقاب دارا باشد مگر با علم بوجوب عصمتش پس واجب است اینکه او معصوم باشد

بیست و نهم = غیر معصوم ممکن است که از اهل آتش باشد و امام از اهل آتش نیست با لضروره پس غیر معصوم امام نیست بالضروره یا دائما بر حسب اختلاف دو رای و هر دو مقدمه آشکارند

سی=ام - گفتار خداوند بزرگ : وَ لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ.

"نیندازید خود تانرا با دست خودتان بهلاکت " بدانکه هلاکت برد و قسم است، هلاکتی است در راه دنیا و هلاکتی است در راه آخرت و ازهر دو برحذر داشته و دومی سخت تر و شدید تر محذور بودنش و تأکیدش از اوّل بیشتر است پس واجب است نگهداشتن خود از آن و هرگاه بترسد از آن واجب است که خود را نگهدارد باترك كردن آنچه که ترسناک است و عمل به گفتار غیر معصوم در حدود جهاد و قتال پس در بردارد آنچه که برحذ رشده و ترس از افتادن در هلاکت و ضرر

سی و یکم = گفته است خداوند بزرگ: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِیدٌ

"گفتاری است نیکوو آمرزش بهتر است از صدقه که دنبال کنید آنرا اذیت " یعنی منت" و خدابی نیاز است و مورد ستایش است"

وجه استدلال اینکه، گفته شود امام دعوت میکند باین دو مرتبه پس لازم است که مکلّف بداند اینکه هر چه امام بآن دعوت میکند از گفتارها گفتار نیکوئی است و هرچه که بآن دعوت کند از اعمال آن سبب آمرزش است از

ص: 655

خداوند برای اینکه مکلف اگر آنرا نداند هر آینه ایمن نمیشود از صاد رشدن آن از او پس وادار نمیشود به تبعیت کردن از او و نفرت از او برای او حاصل میشود و برای اینکه ترس از تبعیت کردنش برای او حاصل میشود درصورتی که جایز بداند که او امر میکند او را بآنچه که منجر میشود به هلاکت ، و به محرمات و نگهداشتن خود از ترس واجب است پس معین میباشد که امام باید معصوم باشد

سی ودوم = امام دراقوال و افعال بدنی و اعتقادات قلبی اش به حقیقت مکلف است و اینکه از حقیقت و صواب در هیچ چیز از آن خارج نشود و آن انجام نمیگیرد مگر با هدایت کننده که علم بگفتارش حاصل شود و به يك زمان بخصوصی اختصاص نداشته باشد بلکه در هر زمانی و آن همان معصوم است برای اینکه غیر معصوم بگفتارش اعتمادی نیست و فایدهء انجام نمیگیرد

سی وسوم = امام بر راه راست است و آن راه کسانی است که خداوند بر آنها نعمت داده است غیر از کسانیکه مورد غضب واقع شده اند و غیر از گمراهان بهیچوجه برای اینکه خداوند ما را با طاعت اوامر کرده است مانند اطاعت کردن پیغمبرو ما را به تبعیت از او امر کرده است والا در نصب کردنش فایدهء نبود و خداوند ما را راهنمایی کرده است باینکه از او بخواهیم و هدایت را براه راست تقاضا کنیم و آن راهی است که آنرا ذکر کرده ایم سپس ما را امر کرده است با طاعت کردن از او پس اگر او راهیکه بآن اشاره کرده ایم نباشد از حکیم محال میباشد آن برای اینکه اگر ما را هدایت کند بدعوت کردن به هدایت آنرا سپس ما را امر کند با طاعت کردن شخصی که برآن راه نباشد در اینصورت تناقض پیش میآید و نقض غرض بر خداوند محال است و خداوند از آن بالاتر است ، و طریق مذکور همان عصمت است پس امام باید معصوم

ص: 656

باشد

سی و چهارم = یکی از دو امر لازم است یا معصوم بودنش یا نقض غرض و دوم بر خداوند محال است ، پس اول معین میباشد

اما ملازمت: که آن در حقیقت مانعة الخلو میباشد پس برای اینکه خداوند ما را امر کرده است بدرخواست کردن هدایت براه معصوم و آن همان راه مذکور است، پس از ما خواسته است که همان راه را بگیریم سپس ما را به اطاعت کردن از امام و تبعیت کردن از او امر کرده است ، پس یا اینکه امام برهمان طریقه با شدیانه و دومی مستلزم دوم است و آن نقض غرض است واول مستلزم اول است، پس ملازمه ثابت میشود و اما بطلان دومی ، پس برای اینکه خداحکیم است و نقض غرض با حکمت منافات دارد

سی و پنجم = خداوند بزرگ گفته است : في قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَ لَهُم عَذابٌ أَليمٌ بِما كانوا يَكذِبونَ

"در دلهای آنها مرضی است پس خداوند مرض آنها را زیاد کرده است و برای آنها عذاب دردناکی است بآنچه که برخداوند دروغ میگفتند " غیر معصوم ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست که چنین باشد بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

سی و ششم=گفتار خداوند بزرگ : وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ لاٰ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قٰالُوا إِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لٰكِنْ لاٰ يَشْعُرُونَ

"و هرگاه گفته شود بایشان که در زمین فساد نکنید گفتند فقط ما اصلاح کننده هستیم ولی آنها مفسد هستند ولی حس نمیکنند " فقط مکلف اعتماد میکند بامر امام و نهی او و اطاعت کردن از او و رسانیدن آن بطریق صحیح هرگاه بداند منتفی شدن آنچه که ذکر شده است در این آیه درباره او وفقط

ص: 657

علم بآن پیدا میکنند بسبب و جوب عصمتش و علم پیدا کردن بآن پس واجب است که امام معصوم با شد و آن همان مطلوب است

سی و هفتم= گفتار خداوند بزرگ : وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَ لَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ

"بترسید از روزیکه نفسی از نفس دیگر نمیتواند چیزی را مانع شود و از او شفاعتی هم قبول نمیشود و فدائی هم از او گرفته نمیشود و آنها یاری نخواهند شد"

وجه استدلال اینکه، این آیه عمومیت دارد برای اهل هر زمانی و انجام نمیگیرد مگر با وجود معصومیکه گفتارش علم را برساند و آن ، مستلزم عصمت امام است، برای اینکه آنستکه مأمور به تبعیت از او میباشد ، برای اینکه آن یا خالی شود وقت از امام معصوم که قول و عملش علم را برساندیانه واول منافی غرض است در این آیه فی الجمله و آن محال است و دوم یا اینکه امام همان معصوم است یا دیگری و دوم با حکمت خداوند منافات دارد اوّل همان مطلوب است .

سی وهشتم = خداوند گفته است : وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً .

"خداوند فرموده آیات خدا را مورد استهزاء قرار ندهید" هوغیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیزا ز ا مام ممکن نیست که چنین باشد بالضروره نتیجه میدهد که هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست .

سی ونهم = خداوند بزرگ فرموده است : واللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ

"خداوند با صبر کنندگان است " صابر برمدافعه و ممانعت قوه شهوی و غضبی چنین آدمی را صابرگویند و آن همان معصوم است پس معصوم موجود است و یا اینکه اوامام باشد یا دیگری و دومی محال است پس اول معین

ص: 658

میشود و آن همان مطلوب است

چهلم = خداوند بزرگ گفته است : مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ

” کسیکه ایمان بیاورد بخداوند و روز قیامت و کارهای نیک انجام بدهد برای چنین اشخاصی مزدشان نزد پروردگارشان است و ترس و اندوهی برای ایشان نیست"

وجه استدلال اینکه ، خداوند پیغمبر را برانگیخته است و امام را نصب کرده است برای هدایت مردم باین راه و ترس و اندوه را از آنها بطور مطلق نفی کرده است ، و فقط این با عصمت حاصل میشود پس خداوند همه را دعوت کرده است بآن و دعوت کننده آن پیغمبر و امام (علیه السلام) است و اگر معصوم نباشد صلاحیت برای وادار کردن امت بر آن ندارند و اگر واجب العصمت نباشند اعتماد برای مکلف بایشان حاصل نمیشود .

چهل و یکم = گفتار خداوند بزرگ : لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَد تَّبَيَّنَ- الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ .

"اجباری دردین نیست راه راست از گمراهی روشن شده است" پس یا در تمام احکام یا دربرخی از آنها و دومی مستلزم محال است ازدو وجه اولی ترجیح بدون مرجح است زیرا بیان برخی از تکالیف بدون بیان بقیه ترجیح بدون مرجح است، و دومی اینکه مستلزم تکلیف بما لا يطاق است پس ثابت میشود که دردین اجباری هست، برای اینکه آن عین تکلیف ما لا يطاق است ولى ثبوت اجباردر دین محال است، برای گفتار خداوند که اکراهی در دین نیست و آن نکره منفی است پس برای عموم است و ظاهر شد اینکه خداوند بیان کرده است حقیقت را در تمام احکام ود رقرآن مجملات و تأویلاتی

ص: 659

است و همچنین اخبار و روایات کافی نیستند برای بیان احکام ، پس امام آنها را بیان کرده است پس اگر غیر از معصوم باشد گفتارش بیان نمیباشد

چهل و دوم = اینکه خداوند حکیم است و حکمتش کامل است بمنتهاء کمال و عالم است بتمام معلومات و او بی نیاز مطلق است که تصور احتیاج بر او نمیرود و ممکن نیست اینکه در گفتارهایش و افعالش چیزیکه منافی با حکمت با شد اتفاق بیفتد و وجوب کردن اطاعت غیر معصوم در تمام اوامر و نواهی اش با حکمت منافات دارد، و امام طاعتش واجب است در تمام اوامر و نواهیش پس محال است اینکه غیر معصوم باشد

چهل وسوم = خداوند بزرگ گفته است : يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراًً

"خداوند حکمت را میدهد بکسیکه میخواهد و هرکس را که حکمت داده شود پس خیر بسیاری داده شده است" و حکمت علم باشیاء است بهمان طوری که هستند از لحاظ تصور و تصدیق و واقع شدن افعال برآنچه که شایسته باشد و ترك كردن آنچه که شایسته نیست بهیچوجه پس امامی که امام حکیم باشد یانه ، و دوم محال است و حکیم همان معصوم است بنابر آنچه که بیان کردیم

چهل و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي

"مگر کسانیکه ظلم کرده اند از ایشان پس از آنها نترسید و از من بترسید"

وجه استدلال اینکه، این آیه دلالت کرده است برنهی کردن از ترس از ستمکار و امر کردن بترسیدن از خداوند و این دو ضد هم میباشند پس میگوئیم غیر معصوم هیچوقت دائما از او ترسیده نمیشود برای اینکه لا یخشی

ص: 660

نکره است و نکرهء منفی برای عموم است، و هر امامی از او باید ترسیده شود نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست و آن همان مطلوب است

چهل و پنجم = هیچ چیز از کسیکه طاعتش واجب است از او ترسی نیست شرعا بالضروره ، و هر غیر معصومی شرعا از او ترسی هست بالضروره پس هیچ چیز از کسیکه طاعتش واجب است غیر معصوم نمیباشد بالضرور پس میگوئیم هر امامی طاعتش واجب است و هیچ چیز از کسی که طاعتش واجب است معصوم نیست بالضروره و آن نتیجه میدهد هر امام معصوم است هرامام بالضروره برای اینکه قضیهء سالبه معدوله مستلزم قضیه موجبه محصله است هنگام وجود موضوع ، ولی امام موجود است پس امام واجب است که معصوم باشد و آن همان مطلوب است .

چهل و ششم = خدا گفته است : كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ

" همانطوریکه فرستادیم میان شما فرستادهء از خودتان که تلاوت کند برشما آیات ما را و شما را پاک بگرداند و کتاب و حکمت را بیا موزاند و آنچه که نمیدانید بشما یاد بدهد"

وجه استدلال اینکه ، منتهای غایات بعثت تزکیهء امت است ازگنا - هان با بکار بردن احکام شرعی حق و مراد از تمام گناهان بنابراین هرگاه مكلّف او را اطاعت کند و شکی نیست که امام جانشین او میباشد پس اگر این مراتب برای او نباشد پسندیده نیست که نصب کند او را برای وادار کردن امت بر آن زیرا اعتمادشان باو انجام نمیگیرد و مقامش ازد لها ساقط میشود .

چهل و هفتم = خداوند بزرگ گفته است: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ ۙ أُولَٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ

ص: 661

وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ

"همانا کسانیکه آنچه را که نازل کردیم بر تو از دلایل و هدایت کتمان میکنند پس از اینکه ما آنرا بیان کردیم برای مردم در کتاب آنها را خدا لعنت میکند و لعنت کنندگان آنها را لعنت میکنند " .

وجه استدلال اینکه ، غیر معصوم ممکن است که در او این صفت باشد. پس مکلف ایمن نیست از جواز لعنت او به او و امام ممتنع است که چنین باشد پس غیر معصوم ممتنع است که امام باشد

چهل و هشتم = غیر معصوم ممکن است که از او ضد غایت حاصل شود "یعنی غایت از امامت" برای اینکه غایت از آن اظهار کردن احکامیکه خدا فرود آورده است و غیر معصوم ممکن است که آنچه که خدا از احکام فرود آورده کتمان کند و هرچه که قطع حاصل نشود به منتفی بودن آن معلوم نمیشود که اوامام است و فقط در صورتی معلوم میشود با دارا بودن عصمت است پس واجب است که امام معصوم باشد

چهل و نهم = نسبت اظهار کردن آنچه که خدا فرود آورده بغیر معصوم نسبت امکانی است و نسبت آن به امام نسبت وجوبی است پس بطور قطع غیر معصوم امام نیست

پنجاهم = خداوند بزرگ فرموده : فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ

"پس اما کسانیکه در دلهایشان انحرافی است و میخواهند آنچه که دارای تشابه است از قرآن یعنی برای خواستن فتنه و خواستن تأویلش و تفسیرش و حال آنکه تأویلش را نمیداند مگر خداوند و آنهائیکه در علم راسخ

ص: 662

و وارد میباشند

وجه استدلال اینکه ، اشتباه در تأویل گمراهی است و برحذر شده است از آن بمنتهای بسیاری و هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و امام چنین نیست بالضروره پس غیر معصوم امام نیست بالضروره و امام ثابت است برای وجوب امامت پس امام معصوم است

پنجاه و یکم = خداوند بزرگ فرموده است : : وَ غَرَّهُمْ في دينِهِمْ ما کانُوا يَفْتَرُونَ

"فریب داد آنها را دردینشان آنچه را که افتراء میکردند" هیچ چیز از امام چنین نمیباشد با لضروره و هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره و این مستلزم است که هو امامی معصوم باشد بالضروره برای وجود موضوع .

پنجاه و دوم = تبعیت کردن از پیغمبر واجب است برای گفتار خداوند إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي " اگر خدا را دوست میدارید پس از من تبعیت کنید ولی مقدم ثابت است اجماعا برای نص قرآن پس تالی هم ثابت میباشد و فایدهء امام طریقی است برای راهنمایی کردن مکلّفین به تبعیت کردن از پیغمبر بطوریکه محبت خداوند بدست بیاید و او را بر آن وادار کند ، و این انجام نمیگیرد مگر با عصمت امام برای اینکه غیر معصوم ممکن است که او را از خدا دور کند

پنجاه و سوم =خداوند بزرگ فرموده است: قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ "بگو اطاعت کنید از خدا و فرستادهء او " و امام فقط او است که برای حاصل کردن اطاعت خداوند و پیغمبر برای مکلّف و این حاصل نمیشود، مگربا معصوم بودن او پس عصمت امام واجب است

ص: 663

پنجاه و چهارم = خداوند اختلاف را نکوهیده است در کتاب مجید در جاهای متعدد و حق نکوهیده نیست قطعا و بالضروره برای اینکه خداوند امر کرده است بآن و باعتقاد کردن بآن و آنرا مدح کرده است پس اختلاف مشتمل است برباطل والا نکوهیده نمیبود و خطابیکه در کتاب وارد است بسیاری از آن متشابه است و آشکار است در بسیاری از احکام ولی حاصل نمیشود از این صیغه ها بجز گمان و آن مختلف است با اختلاف نگاه کنندگان بآن ، پس اگر آنجا نباشد کسیکه از روی قطع مراد را بداند از آن و یقین به عملش و گفتارش حاصل شود لازم میآید که خدا مکلف را دعوت کرده است به عملیکه توانائی بر آنرا ندارد و آن محال است برای اینکه آن بیهوده است و آن کسیکه علم بگفتارش و فعلش حاصل میشود معصوم است فقط و آن همان مطلوب است

پنجاه و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ

"همانا خداوند بسیار دانا است به اشخاص مفسد " غير معصوم ممكن است که از مفسدین باشد، و ممکن است که قصد افساد اعتقاد و عمل کسیکه از او تقلید کند باشد و امام ممکن نیست که چنین با شد پس غیر معصوم ممتنع است که امام باشد و آن همان مطلوب است

پنجاه و ششم = گفتار خداوند بزرگ : فَنَجْعَلْ لَعْنَة اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ "پس لعنت خداوند را بر دروغگویان قرار میدهیم " وهر غیر معصومی است که از کاذبین باشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست که از کاذبین باشد بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

پنجاه و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ "پس برای چه مجادله میکنید در آنچه که علم بآن را ندارید " هرچه

ص: 664

که آن دلیل است جایز است که مجادله شود بآن و هیچ چیز از آنچه که معلوم نیست جدال کردن بدان جایز نیست

اما صغری : پس ضروری است، و اماکبری : پس بدلیل آیه گذشته است و نتیجه میدهد هیچ چیز از آنچه که دلیل نیست معلوم نیست، و لازم میآید آنرا که هرچه که آن دلیل با شد پس آن معلوم است برای وجود موضوع و قضیه صادقی است و آن گفتار ما است، هیچ چیز از غیر معصوم خبرش از لحاظ اینکه آن از او است معلوم نیست، و همچنین عملش از لحاظ اینکه آن از او است نه از جهت دیگری پس اگر آنرا اصغری قرار بدهیم برای گفتارمان هرچه که آن دلیل باشد باید معلوم باشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم عمل و قولش دلیل نیست از لحاظ اینکه آن گفتارش و فعلش باشد از این جهت و امام گفتار و فعلش از لحاظ اینکه آن گفتارو فعلش است دلیل است برای اینکه آن بمجرد گفتار و فعلش واجب است تبعیت کردن از او پس لازم است که گفتارش علم را برساند والا دلیل نمیبود برای آنچه که بیان شد پس واجب است که معصوم باشد

پنجاه و هشتم = فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ

"پس هرکس که با تو مجادله کند پس از اینکه تراعلم رسیده است تا آخرایه" دلالت کرده است این آیه باینکه دلیل و حجت فقط با معلوم است و گفتارغیر معصوم و فعلش معلوم نیست پس صلاحیت برای استدلال ندارد و امام گفتارش ،حجت است و با آن استدلال میکند پس واجب است که معصوم باشد

پنجاه و نهم = گفتار خداوند بزرگ : فَلا تَكُونَنَ مِنَ المُمترين

"هرگز نباشید از سرکشان" هر غیر معصومی ممکن است که از سرکشان

ص: 665

باشد بالضروره ،پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره و با عکس مستوی منعکس میشود . بگفتار ما هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره یا دائما و لازم میآید که هر امام باید معصوم باشد بالضروره برای وجود موضوع و آن همان مطلوب است

شصتم = گفتار خداوند بزرگ: وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ مَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ

"میگویند آن از نزد خدا است و در حالیکه آن از نزد خدا نیست " هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست ، که چنین باشد بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره وهر امام باید معصوم باشد برای آنچه که گذشت

شصت و یکم = خداوند بزرگ گفته است: إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ

"همانا خداوند پروردگارمن و پروردگار شما است پس او را بپرستید این راه راست است" امام طریق اش همان طریقی است که خداوند امرکرده است به تبعیت کردن از آن و آن طریقی است که خدا امر به تبعیت کرده از آن راه راست است و هیچ چیزا زغیر معصوم بالفعل بر راه راست نیست پس هیچ چیز از امام بالفعل غیر معصوم نیست میگوئیم بناچار از واجب بودن عصمتش و اگر چنین نباشد مکلف ایمن نمیشود برای اینکه محال است که غیر معصوم بالفعل باشد و این همان معنای واجب العصمت است.

شصت و دوم = هر امامی تبعیت کردن از او هدایت است بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم تبعیت کردن از او هدایت نیست بالامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست و آن همان مطلوب است .

ص: 666

شصت و سوم = خداوند جلیل فرموده : وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ

"و برخداوند دروغ میگویند در حالیکه ایشان میدانند" هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد بالضروره و هیچ چیز از امام ممکن نیست که چنین باشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره و لازم میآید از آن هر امامی معصوم باشد بالضروره و آن همان مطلوب است

شصت و چهارم = گفتار خداوند جلیل: قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ الايه

"بگو ای اهل کتاب چرا باز میدارید از راه خداوند تا آخر آیه" در معرض توبیخ و تهدید است و نکوهش برضد چند چیز است:

اوّل - بازداشتن از راه خداوند یعنی طریقی که برساند به رضایت خداوند و نجات یافتن و آن بوسیلهء بجا آوردن اوامر و نواهی است و عمل کردن با طاعت

دوم - بازداشتن مؤمن

سوم - گفتا ر خداوند بزرگ : يَبْغُونَها عِوَجاً "که آنرا از راه کج میخواهند" یعنی میخواهند که راه را که آن شریعت باشد از راه غیر صحیح باشد و اعتاد کردن بغیر حق منحرف شدن از شریعت است اگر این را دانستیم ، پس میگوئیم غیر معصوم ممکن است که آن از او صادر شود با لضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم نیست و منعکس میشود بگفتارمان هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست و لازم میآید که هرا مامی معصوم باشد. برای وجود موضوع و آن همان مطلوب است

ص: 667

شصت و پنجم = گفتا ر خداوند بزرگ : وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ .

" و آنرا خدا قرار نداده است مگر مژدهء است برای شما و تا اطمینان پیدا کند قلبهایتان بآن "

وجه استدلال اینکه ، معلوم شده است از آن اینکه اطمینان قلب مطلوب است خصوصا در احکام شرعی و اوامر سمعی و تکالیف عقلی ، وآن حاصل نمیشود مگر با مام معصوم و نقض غرض برخدا حرام است

شصت و ششم = خداوند بزرگ فرموده است : وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ ۖ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

"و هرگز گمان مبرکسانیکه شاد میشوند بآنچه که انجام داده اند، و دوست میدارند که ستایش شوند بآنچه که عمل نکرده اند پس گمان مبرهرگز که آنها دور باشند از عذاب و برای ایشان عذاب دردناکی استگ هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست که چنین باشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره یا دائما و آن همان مطلوب است

شصت و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : والَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قَاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ

"و کسانیکه هجرت کردند و اخراج شده اند از خانه هایشان و بآنها آزار رسیده در راه من و جنگ کرده اند و کشته شده اند هر آینه گذشت

ص: 668

خواهم کرد از آنها از گناهانشان و هر آینه آنها را داخل خواهم کرد در بهشتهائیکه رودخانه ها در آنها جریان دارد آن پاداشی است از نزد خداوند و خداوند را که خوبی پاداش در نزد او است"

وجه استدلال اینکه، این چیزها دارای غایت واحدی است که همه آن در آن شرکت کرده است و آن اینکه در راه خدا باشد و پاداش بر آن مترتب میشود و آن گفتارش که هر آینه گذشت خواهم کرد از گناهان تا آخر هرگاه امام مکلّفین را دعوت کند بجنگ پس لازم میآید این لوازم ، و فقط معلوم میشود اینکه دعوت کردنش بجنگ دارای همین غایت است ، و پاداش مذکور بر آن مترتب میشود در صورتی که دانسته شود که آن معصوم است و الّا اعتماد بآن پیدا نخواهد شد و اطمینان بآن حاصل نخواهد شد و هرد و اینها مطلوب است خصوصا در این چیزها

شصت و هشتم= خدا گفته است: یا ایها الذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا ورابطوا واتقوا الله لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

"ای کسانیکه ایمان آورده اید صبر کنید و دیگران را هم بصبر دعوت کنید و ثابت قدم باشید در حفظ مرزهایتان و از خدا بترسید تا شاید رستگار شوید " امام مکلّفین را دعوت میکند باین مراتب و احتیاج دارد برای کامل کردن غرض برای حاصل شدن آن برای مکلّفین بلطفهائیکه مکلف را به آن نزديك كند و آن فقط بوسیلهء معصوم است ، پس آن همان مطلوب است .

شصت و نهم =خداوند بزرگ فرموده است: وَ لَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ

"پلیدی را با چیز خوب عوض نکنید " هر امامی بطور مطلق از او تبعیت میشود و هیچ چیز از کسانیکه پلیدی را با نیکی عوض میکنند از آن مطلقا تبعیت

ص: 669

نمیشود کرد و هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد بالضروره ، و نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم بالضروره نیست ولازم میآید که هر امام باید معصوم باشد با لضروره برای وجود موضوع

هفتادم = خداوند بزرگ فرموده است : وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا و أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً .

"و آن دو نفریکه میآیند نزد آن زن از شما پس آندو را اذیت کنید پس اگر توبه کردند و صالح شدند پس دست بردارید از آنها زیرا خداوند توبه را قبول میکند و بسیار مهربان است" و هیچ چیز از امام ممکن نیست که چنین باشند میگوئیم که این یک حکم عامی است برای هر کسیکه سربزند از او آن هرگاه چنین باشد پس مخاطب باذیت دادن آنها ودست کشیدن از آنها با توبه و اصلاح و هر غیر معصومی ممکن است که در او چنین باشد پس هرگاه امام غیر معصوم است اگر ساقط شود از او این تکلیف دراینصورت خطاب عمومیت ندارد و این باطل است بالضروره ، واگر مکلّف بآن باشد پس اذیت دهنده باو و برپا کننده حد بر او باید دیگری باشد پس یا اینکه او باید معصوم با شدیانه و اوّل که معصوم باشد اولی است بامامت از او و دوم ساقط میشود مقامش از قلوب و مستلزم هرج و مرج است و آشوبها و تعطیل حدود خداوند است و همه آن نقض غرض از نصب کردن امام است و همه آن محذورات بر طرف میشود با معصوم بودن امام .

هفتاد و یکم = خداوند بزرگ فرموده است : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الايه...

"ای کسانیکه ایمان آورده اید نخورید تا آخرآیه " میگوئیم که امام فقط برقرار شده برای ارشاد و راهنمائی خلق بشناختن حق و باطل تا از باطل

ص: 670

دوری بجویند و حق را بگیرند، پس اگر معصوم نباشد ممکن است که آنها را تشویق کند بخلاف آن و آنها را وادار کند بر آن و مکلّف اطمینان حاصل نمیکند در حالیکه اطمینان مطلوب است و بدین جهت خداوند درجاهای زیادی آنرا ذکر کرده است که از آن جمله همانطوری که خداوند فرموده در حکایت حضرت ابراهیم علیه السّلام .

و هفتاد و دوم = خداوند فرموده : وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا.

"و کسانیکه تبعیت از شهوات میکنند میخواهند که منحرف بشوید از انحراف بزرگی " وجه استدلال از دووجه است :

اوّل - اینکه غیر معصوم از شهوات تبعیت میکنند و هر کسیکه از شهوات تبعیت کند منحرف میشود انحراف بزرگی برای اینکه گفتارش الّذین "کسانیکه" اقتضاء عموم دارد برای اینکه جمعی است که دارای الف و لام میباشد و هر کسیکه منحرف شود انحراف بزرگی از او تبعیت نمیشود پس غیر معصوم از او تبعیت نمیشود، در حالیکه امام از او تبعیت میشود حالیکه امام از او تبعیت میشود ، پس غیر معصوم امام نيست بالضروره و آن همان مطلوب است

دوّم – اینکه امام نصب شده تا مکلف را امکان ندهد که ازشهوات تبعیت کند و از حق منحرف شود و این امر ممکن نیست مگر با اطمینان مکلّف که او او را دعوت نمیکند با نحراف و موقعیتی نزد مکلّف نداشته باشد هرگاه منحرف نشود او پس اگر امر بمعروف کند و خودش بآن عمل نکند او مظنون خواهد شد و خدا بآن در کتاب عزیز اشاره کرده است با گفتارش : أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکمْ "آیا مردم را به نیکوکاری امر میکنید و خودتان را فراموش میکنید" فقط مکلّف مطمئن میشود و در قلبش اعتماد حاصل میکند

ص: 671

هرگاه امام معصوم باشد و آن همان مطلوب است .

هفتاد و سوم = خداوند بزرگ گفته است : ولا تَقْتُلُوا أنْفُسَكم إلى قوله يَسِيرًا

"خود تانرا نکشید تا گفتارش يسيرا " وجه استدلال اینکه . امام به جہاد دعوت میکند و در آن از دو طرف جنگ برپا میشود پس خودش در معرض کشتن قرار میدهد و همچنین دیگران را پس هرگاه امام غیر معصوم باشد ممکن است که دعوتش بکشتن ظلم با شد همانطوریکه دیده شده است و بتواتر آمده است پس آن تجاوز وظلم میباشد و در معرض اینکه بآتش مجازات شود و این از بزرگترین عذابها است در ترك جهاد و لازم میآید از عدم عصمت امام عدم وجوب جهاد برای توقف آن بر امرش، پس اگر ممکن الخطا باشد و اینکه ظالم باشد قتل مکلّف ممتنع میشود و خلاصه اینکه لازم میآید از آن ، شکست استدلال امام هنگامیکه مردم را بجهاد دعوت میکند و آن باطل است ، پس عدم عصمت امام باطل است

هفتاد و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ من كُلَّ مُخْتالٍا فَخُورٍا

"همانا خداوند دوست نمیدارد کسیکه بخود میبالد و زیاد مباهات میکند " وجه استدلال اینکه امام واجب است که دعوت کند بآن بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم بآن دعوت نمیکند بالامکان نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست و لازم میآید که هر اما می باید معصوم باشد برای وجود موضوع و آن همان مطلوب است

هفتاد و پنجم= خداوند بزرگ فرموده است : الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ

ص: 672

"کسانیکه خصت و بخل میکنند و مردم را به بخل امر میکنند "این صفتی است که ذکر شده است در معرض نکوهش و مذمت پس يك صفت نقصی میباشد که خدا از آن برحذر داشته و امام فقط نصب شده است برای کامل کردن مکلف و وادار کردن او بر اخلاق پسندیده و فقط مکلّف را امر می کند اینکه او نمیداند آنرا و امر بآن نمیکند هرگاه بداند وجوب عصمتش و برای اینکه او فقط اطمینان پیدا میکند قلب مکلّف در صورتی که بداند ممتنع بودن این صفت را بر امام و درصورتی امتناع آنرا میداند هرگاه بعصمت اوپی ببرد پس دلالت کرد بر واجب بودن عصمت او

هفتاد و ششم = خداوند جلیل فرموده است : وَ يَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ

"و پنهان میکند آنچه را که خداوند از فضلش به آنها داده است".

وجه استدلال اینکه ، پنهان کردن علم همان مقصود اصلی است از وجه آن بطوریکه پیغمبر و امام فقط برقرار شده اند برای بیان کردن علم علمی پس از بزرگترین مراد در اینجا و مقصود از آگاه کردن تکمیل مکلف است در قوهء- عملی ، پس اگر امام معصوم نباشد این هدف انجام نمیگیرد ، و بیان آن آنچه که بیش از يك مرتبه گذشته است و قیاس آن از شکل دوم است .

هفتاد و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ

"کسانیکه اموالشان را انفاق میکنند برای ریای مردم" و این صفت ذم و نکوهش است و برقرار کردن امام برای اینستکه مکلف را از این صفت پاك بگرداند ، پس ناچارکه امام از این صفت ،پاک باشد و نمیتواند که مکلف از روی یقین علم حاصل کند بپاکی امام از آن مگر با قطع پیدا کردن آن بوجوب

ص: 673

عصمت امام و آن همان مطلوب است

هفتاد و هشتم = خداوند بزرگ فرموده است: الَم تَرالِى الذين أوتُوا نَصِيباً مِنَ الكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ الضلالَةِ .

"آیا ندیدهء کسانیکه بهرهء از کتاب داده شده اند در حالیکه گمراهی را میخرند" این صفت ذم و نکوهش است و امام برقرار شده برای پاک کردن مکلف از آن ، پس محال است براو بالضروره و هر غیر معصومی بر او محال نمیباشد ، پس امام غیر معصوم نباید باشد بلکه او معصوم است

هفتاد و نهم = خداوند بزرگ گفته است : وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاءَ قَرِينًا .

"هرکس که شیطان دوست او باشد بد دوستی برای او خواهد بود" هر غیر معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام ممکن نیست که چنین باشد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره یا دائما بنا بر اختلاف دوران و منعکس میشود بگفتار ما هیچ چیز از امام ، غیر معصوم نیست بالضروره یا دائما بنا بر اختلاف دوران و لازم میآید که هر امامی باید معصوم باشد بالضروره برای وجود موضوع .

هشتادم = خداوند بزرگ فرموده است : إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً

"همانا خداوند ظلم نمیکند حتی باندازه يك ذره و اگر کارنیکوئی باشد آنرا چند برابر میکند و از خودش مزد بزرگی میبخشد " میگوئیم بودن امام غیر معصوم با این آیه منافات دارد از چندوجه :

اوّل - اینکه دلالت میکند برنفی ماهیت ظلم و آن مستلزم نفی کردن تمام جزئیاتش است و آن صفت مدحی است، پس واجب میباشد ، برای

ص: 674

خداوند و محال است ضد آن بر او و اگر امام غیر معصوم با شد لازم می آید تکلیف مالایطاق برای اینکه جایز نیست که امر کند او را به معصیت و مکلف مامور است با طاعت کردن او در تمام اوامر و نواهی اش پس او را به معصیت امر کرده است ولی خداوند از معصیت نهی کرده است پس مأمور میباشد به يك عملی که از آن نهی شده است و آن تکلیف ما لا يطاق است و تکلیف مالا يطاق ظلم است پس ظلم ممکن میباشد بنابراین از خداوند در حالی که ما بیان کردیم محال بودن آنرا پس لازم میآید اجتماع امکان و محال ، واین تناقض است

دوم- اینکه آن دلالت میکند برلطف او نسبت به مکلف و تلطف او و حکم کردن او برآن "یعنی بر مکلف" پس چگونه برای مکلف طریقی قرار ندهد که او را به علم باحکام برساند و آن امام معصوم است و آن همان مطلوبست

سوم - این لطف او و تشویق کردن بر عمل کارهای نیک و علاقمندی بآن دلالت میکند براینکه خداوند طریقی قرارداده که علم بکارهای نیک را برساند، بطوریکه شک بآن راه ندارد و آن فقط بوسیلهء معصوم است لاغير

هشتاد و یکم = خداوند بزرگ فرموده است : إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا

"همانا خداوند شما را امر میکند که امانات را به صاحبانش برسانید" این صفت مدحی است که امام بآن دعوت میکند و ازضدش نهی میکند و غیر معصوم ممکن است که دعوت کند به ضد آن و دعوت نکند بآن و امام ، محال است که دعوت کند بضد آن و واجب است که بآن دعوت کند و این دلالت دارد بر وجوب عصمت بودن امام و آن همان مطلوب است

هشتاد و دوم = خدا فرموده است : إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا

ص: 675

بِالْعَدْلِ إِنَّ اللهَ يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللهَ كانَ سَمِيعاً بصيراً

"هرگاه میان مردم حکومت کنید پس باعدالت حکومت کنید ، همانا خداوند چقدر خوب است آنچه را که بآن موعظه میکند شما را و خدا بسیار شنوا است و بینا است" غیر معصوم ممکن است که بآن حکومت نکند در حالی که هر امامی بآن حکومت میکند بالضروره، نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست و این مستلزم معصوم بودن امام است همانطوریکه درچندین مرتبه گذشت و آن همان مطلوب است

هشتاد و سوم = گفتار خداوند جليل : فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ

"پس هرگاه منازعه با هم کردید در چیزی پس آنرا بخدا و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) برگردانید اگر مؤمن بخدا و روز قیامت باشید" .

وجه استدلال اینکه، برگردانیدن آن بخدا و پیغمبر و پذیرفتن امر و نهی آنها و خبرشان تنازع را برطرف میکند و امام جانشین پیغمبر صَلَّى الله عليه وآله است پس برگردانیدن باو مانند برگردانیدن به خداو پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است برای اینکه برگردانیدن پیغمبر مانند برگردانیدن بخداوند است و با عدم عصمت امام تنازع برطرف نمیشود، پس جانشین پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نمیباشد و برای اینکه این آیه دلالت میکند بر عصمت پیغمبر و عصمت پیغمبر مستلزم عصمت امام است برای آنکه او قائمقام او است و آن همان مطلوب است و برگردانیدن بظواهر کتاب و سنت تنازع را برطرف نمیکند

هشتاد و چهارم = گفتار خداوند بزرگ : أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ

ص: 676

أَشَدَّ خَشْيَةً

"آیا ندیدید کسانیکه گفته شد بآنها باز دارید دستهای تان را و نماز را برپا کنید و زکوه را برپا نمائید پس وقتیکه جنگ را بر آنها واجب کردیم ناگهان دستهء از ایشان از مردم میترسند مانند اینکه از خدا میترسند ، بلکه بیشتر است ترسشان تا آخر آیه " ترسیدن از مردم مانند ترسیدن از خدایا بیشتر يك روش مذمومی است ، و امام دور میکند مکلّفین را از آن و آنها را نزديك میکند برضد آن و غیر معصوم ممکن است که چنین نکند و بآن دعوت نکند بلکه ممکن است که این صفت را دارا باشد و هیچ چیز از امام چنین نیست بالضروره پس غیر معصوم برای امامت صلاحیت ندارد

هشتاد و پنجم = گفتار خداوند بزرگ : فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا

"پس نه قسم به پروردگارت ایمان نمیآورند تا اینکه تراحکم قراربدهند در آنچه که اختلاف شده میان آنها سپس بوجود نیاید دردلهای ایشان ناراحتی از آنچه که تو قضاوت کردی درمیان آنها و بطور کامل تسلیم بشوند" قرارداد خداوند نهایت و غایت عدم ایمانشانرا حکم کردن پیغمبر و تسلیم شدن به او سپس آنرا تأکید کرد بگفتارش سلّم و تسلیما یعنی تسلیم پیغمبر بشوند بطور کامل در آنچه که عمل نکند آنرا و اخلال کنند به حکمیت کردن او و تسلیم باو دريك واقعهء و اتفاقی از آنچه که اختلاف شده است میان آنها مؤمن نمیباشند ، پس لازم میآید از آن معصوم بودن پیغمبر برای اینکه اگر بر او جایز باشد اشتباه و سهو و فراموشی هر آینه جایز بود "یعنی ممکن بود" که برخلاف حق حکم کنند پس یا اینکه مکلف باشند بآن اولا و اول مستلزم آنکه طبق حقیقت باشد برای اینکه ما از صواب یعنی طبق حقیقت بودن

ص: 677

نمیخواهیم بجز آنچه که تکلیف شده اند بآن ، پس نباید از روی اشتباه ، و خطا باشد و این خلف است باینکه آن مستلزم مطلوب است ، ودوم منافات دارد با حکمت کردن و تسلیم کامل و رضایت به حکمت او و آن باطل است بآنچه که گذشت پس معین میشود اینکه او معصوم باشد و حکم پیغمبرو حکم امام متساوی است بر نهی گفتارخداوند بزرگ : اطیعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الأمرِ مِنْكُم . "از خدا و پیغمبر اطاعت کنید و از اولی الامر از خودتان پس واجب میباشد که امام معصوم باشد و آن همان مطلوب است

هشتاد و ششم = گفتار خداوند بزرگ : وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ " خداوند گروه فاسق را هدایت نمیکند"

وجه استدلال اینکه بگوئیم، هیچ چیز از غیر معصوم هدایت کننده برای هر کسیکه از او هدایت بخواهد نیست در کلیه احكام مطلقا وهر امامى هدایت کننده است برای هر کسیکه از او هدایت بخواهد در تمام احکام نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست دائما

اما صغری: پس برای اینکه غیر معصوم فاسق است وجوبا بالامکان و هیچ چیز از امام فاسق نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست وجوبا بالضروره يا دائما ، اما صغری پس ضروری است

و اما کبری: پس برای اینکه امام هدایت کننده است بالضروره وهیچ چیز از فاسق هدایت کننده نیست بالضروره پس هیچ چیز از امام فاسق نیست بالضروره

اما صغری : پس ضروری است، برای اینکه امام فقط برای آن نصب شده است.

و اما کبری: برای اینکه هر هدایت کنندهء او هدایت شده است ،

ص: 678

بالضروره و هر هدایت شدهء پس خدا او را هدایت میکند و هرکس که خدا او را هدایت میکند پس او هدایت شده است و این عبارت حصر کردن محمول در موضوع است و لازمهء آن هرکس که خدا او را هدایت نکند پس هدایت کننده نیست ، پس آنرا کبری قرارمیدهیم برای گفتارمان که فاسق خدا او را هدایت نمیکند و هر کسیکه خدا او را هدایت نکند پس هدایت کننده نیست بالضروره پس فاسق هدایت کننده نیست بالضروره و آنرا کبری قرار میدهیم، برای گفتارمان هر امامی هدایت کننده است بالضروره و هیچ چیز از فاسق هدایت کننده نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از امام فاسق نیست بالضروره و آن همان مطلوب است .

هشتاد و هفتم = فایدهء نصب امام هدایت کردن فاسق است و باز داشتن او بوسیلهء زبان و درس و برپا کردن حدود هرگاه این بیان شد میگوئیم که اگر امام معصوم نباشد یکی از دو امر لازم میآید یا اینکه بیهودگی ممکن باشد یا اینکه تشویق بجهل بر خداوند ممکن باشد ، ولازم با هر دو قسم آن باطل است "یعنی نه بیهودگی نه اغراء بجهل یعنی تشویق بجهل" پس ملزوم هم مانند آن باطل میباشد .

بیان ملازمت: اینکه هرگاه امام غیر معصوم باشد ممکن است که فاسق گردد ، پس یا اینکه برای او امام دیگری قرار داده شود یا نه واول مستلزم امکان کار بیهودهء برخداوند است برای اینکه این امامت دومی اگر تمام مطلوب از امام از او انجام بگیرد امامت اول بیهوده است والا اگر چنین نباشد لازم میآید اغراء بجهل و اما بطلان تالی پس آشکار است .

نباید گفته شود فقط لازم میشود آن برخداوند هرگاه ناصب برای امام او خود خدا باشد نه با نتخاب امت و آن ممنوع است و اگر فرضا مورد تسلیم این

ص: 679

مطلوب قرار بگیرد مطلوب انجام میگیرد ولی آن اوّل مسئله است ، برای اینکه میگوئیم در جواب از آن بچند وجهی:

اوّل - اینکه ما بیان کردیم که امام ممکن نیست که او را نصب کنند بجز خداوند و انتخاب کردن باطل است و این موضوع در سابق گذشت .

دوم - اینکه لازم میآید از نصب کردن او بیهودگی یا اغراء بجهل ، و هر دو آنها قبیح است و هرچه که از آن قبیح لازم میآید پس آن قبیح است پس نصب امام هم قبیح میشود و قبیح خطائی است که تبعیت از آن جایز نیست پس اقرار بامام و تبعیت کردن از او جایز نمیباشد و این خلاف اجماع است.

سوم - نسبت مفسدهء که حاصل میشود یا قبحیکه بدست میآید از امام با مصلحتی که حاصل میشود از او هر دو ممکن و متساوی میباشند ، پس محال میباشد ترجیح دادن یکی از آنها بدون مرجح والا لازم میآید ترجیح ممکن که هر دو طرف آن متساوی باشد بدون مرجح والا پس نصب او جایز نمیباشد ،

چهارم - اگر بنا بر اینکه ما تنزّل کنیم و پائین بیائیم و مسلّم بداریم که از روی اختیار انتخاب باشد همچنین محال لازم میآید برای اینکه یا اجماع او را بشناسد یا نه ، پس اگر اول باشد بیهودگی و عبث از ایشان محال میباشد یا اغراء کردن بجهل برای اینکه آن باطل است و اجماع امت برباطل یا بر آنچه که لازم میآید از آن تحقق یافتن باطل محال است و اگر او را اجماع نشناسد لازم میآید نقض غرض در برقرار کردن او زیرا اگر اجماع او را نشناسد هرآینه جایز میبود از برخی از مردم و لازم میآید از آن وقوع اختلاف و هرج و مرج و اختلال نوع پس لازم میآید خلاف آنچه که از او سر بزند، و این خلف است، و برای اینکه لازم میآید از وجوب تبعیت کردن دو امام هرگاه

ص: 680

امت منقسم نشود بدو فرقه که با هم ضدیت دارند بر دو شخص متساوی که در گفتارو رای با هم مختلف باشند لازم بودن اجماع دو ضد و ترجیح دادن یکی از آن دو ترجیح است بدون مرجح وعدم وجوب یکی از آن دو با نبودن غیرشان لازم میآید خالی بودن یکی از آن دو ترجیح است بدون مرجح و عدم وجوب یکی از آن دو با نبودن غیرشان لازم میآید خالی بودن زمان از امام و خرق اجماع است و همه آن باطل است

هشتاد و هشتم =گفتار خداوند بزرگ : أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ .

"همانا این راهم که معتدل و راست است پس از آن تبعیت کنید تا آخر آیه "

وجه استدلال اینکه، او قرار داده است راه صواب و نجات را درکلیه احکام شرعي و عقلي يك راه مستقیم و راست و ذکر کرده است که در اختلاف کردن گمراهی است از آن راه و برحذر داشته است از آن راه برای اینکه گفتارش پس شما را دور میکند از راهش در معرض برحذر داشتن از تبعیت کردن دیگری " یعنی که غیر از راه مستقیم باشد" و آن احتیاج دارد بتحصیل علم و عمل و آن حاصل نمیشود مگر از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و پس از او از امام (علیه السلام) پس واجب است که امام معصوم باشد

هشتاد و نهم = گفتار خداوند بزرگ در این آیه ، لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ شما پرهیزکار شوید در آن چند چیزاست :

اول - تشویق زیاد بر پرهیزکاری ، دوم - دلالت کردن براینکه آن فقط حاصل میشود " یعنی پرهیزکاری" از این راه مستقیم که بالضروره معلوم است ، سوم - اینکه تقوی عبارت از احتراز و نگهداشتن خود از تمام آنچه که مخالف است با این راه و علم حاصل میشود به مباحات و واجبات ومنهيات و خلاصه بحقیقت و صواب در هر بابی و دوری پیدا کردن از آنچه که بگمراهی

ص: 681

آن گمان برده شود و این معنی انجام نمیگیرد مگر از پیغمبریا امام معصوم پس معصوم واجب میباشد

نودم = گفتار خداوند بزركَ : ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَامًا عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً الآيه

"پس دادیم بموسی کتاب را بطور کامل و برای تفصیل هرچیزی ، و هدایت و رحمت تا آخر آیه" و جه استدلال اینکه ، میگوئیم قرآن کریم کاملتر وجه از تورات است و تورات بطور تفصیل هر چیز از احکام را گفته و طریق صواب و هدایت بندگان و رحمت برای ایشان در معاش و معاد و رحمت برای کسانی که مورد خطاب قرار گرفته اند بآن و تکلیف شده اند، پس واجب است ، که قرآن چنین باشد و بالاتر و بیشتر و آنرا نمیداند در هر حکمی از آن با نص و صراحت مگر از راه علم و آن پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است یا امام معصوم بالضروره ، پس واجب است که امام معصوم باشد و ممتنع است که امام غیر معصوم باشد

نود و یکم = خداوند فرموده است : وَ هَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

"این کتابی است که فرود آورده ایم مبارک است ، پس از آن تبعیت بکنید و پرهیزکار باشید شاید مورد رحمت قرار بگیرید"

وجه استدلال اینکه، او حصر کرده است رحمت را در تبعیت کردن این کتاب پس لازم میآید که صواب و حقیقت منحصر شود در آن پس احکام نباید گرفته شود مگر از آن یا از سنت پیغمبر و هر چه که در آن هست زیرا قرآن دلالت کرده است بروجوب تبعیت کردن از او و جایز نیست مخالفت او پس واجب است تحصیل کردن علم در آن و علم حاصل نمیشود مگر بوسیله پیغمبریا امام (علیه السلام) زیرا اینها هستند که بیان میکنند احکام را از روی یقین پس واجب

ص: 682

است که پیغمبر باشد یا امام معصوم و آن همان مطلوب است

نود و دوم = گفتار خداوند بزرگ : وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

"پرهیزکار باشید شاید مورد رحمت قرار بگیرید امر کرده است به تقوی پس از امر کردن به تبعیت این کتاب و آن تأکید دارد بر عدم جایز بودن تبعیت کردن دیگری و ممکن نیست آن مگر بوسیله معصوم ومعصوم نیست مگر پیغمبر و یا امام (صلی الله علیه و آله) است

نود و سوم= گفتار خداوند بزرگ : قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً .

"بگوهما نا پروردگارم مرا هدایت کرده است براه راست دین کامل" وجه استدلال اینکه، ذکر کرده است را هیکه برقرار کرده است و بآن هدایت کرده است، و آنرا وحی کرده است به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و او را قرارداده است او است که هدایت میکند است را بسوی آن و آن راست و مستقیم است و اعوجاجی در آن نیست پس آن یکی است و در احکامش تناقض و اختلافی نیست و امام فقط برقرار شده که مردم را بآن هدایت کند و آنها را بآن وادارد و الزام کند آنها را بآن ، و این انجام نمیگیرد مگر از معصوم ، پس عصمت امام واجب است

نود و چهارم = گفتار خداوند جليل : ثم إلى مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

"سپس برگشت شما بمن است پس بشما خبر خواهم داد بآنچه که در آن اختلاف داشتید " وجه استدلال اینکه او برحذر داشته از اختلاف ، و برطرف نمیشود اختلاف مگر با امام معصوم پس واجب میشود

نود وپنجم = گفتار خداوند بزرگ : قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ

ص: 683

تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ

"گفت خارج شو از آن با مذمت و رانده شده و برای کسیکه از تو تبعیت کرده از ایشان هرآینه جهنّم را پر خواهم کرد از تمام شما"

وجه استدلال اینکه ، فرستادن پیغمبر و نصب کردن امام حاصل میشود با دوری جستن از تبعیت کردن از شیطان در تمام احوال واقوال و افعال و تروك و آن ممکن نیست مگر با عصمت پیغمبر و امام (صلی الله علیه و آله) پس عصمت واجب میشود .

نود و ششم = گفتار خداوند تبعیت کنید از آنچه که نازل شده است به شما از پروردگارتان و از غیر او تبعیت نکنید تا آخر آیه

"اتبعوا ما أُنزِلَ اليكُم مِنْ رَبِّكُم وَلا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ الآية"

وجه استدلال اینکه ، اوامر کرده است به تبعیت کردن آنچه که خدا نازل کرده است، و نهی کرده از تبعیت کردن غیر از آنچه که خدا نازل کرده است ، و آن عمومیت دارد و تمام احکام و اشخاص و پیغمبر فقط فرستاده شده است برای تبلیغ کردن آن، یعنی کسیکه خدانازل کرده است، و واجب است در حکمت فرستادن او ، و الا لازم میآید تکلیف کردن غافل و آن محال است و دعوت کردن مردم باو و وادار کردن آنها بر عمل کردن بآن .

و بعد از پیغمبر نصب کرد امام را برای آن و فقط بوجود میآید اسباب هائی برای تبعیت کردن از او هرگاه از او علم حاصل شود و فقط برای ایشان علم حاصل میشود در صورتیکه معصوم باشد، پس فایدهء او کامل میآید مگر باعصمت بودن آن پس واجب میباشد ، و الا لازم میآید بیهودگی در نصب کردن او ، و فرق بین امام و پیغمبر صلی الله علیه وآله اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از

ص: 684

خدا میرساند و امام از پیغمبر میرساند

نود و هفتم = گفتار خداوند بزرگ : وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ الايه....

"و سنجش در آن روز از روی حق است تا آخر آیه"

وجه استدلال اینکه ، حتی آنچه که کتاب عزیز به آن نطق کرده برای آنچه که گذشت چندین مرتبه ، و چیزیکه وزن میشود و ثابت میباشد از اعمال آنچه حق است، پس لازم میآید که آنچه که سنجیده شده عملی که قرآن کریم بآن حکم کرده است و فقط علم بآن حاصل میشود از امام معصوم و آن آشکارا ست پس واجب میباشد و آن همان مطلوب است

نود و هشتم = هر غیر معصومی ممکن است که از شیطان تبعیت کند و هیچ چیز از کسانیکه از شیطان تبعیت میکنند امام نیستند بالضروره ، نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست

امّا صغری: پس برای اینکه اگر از شیطان تبعیت نکند در هیچ وقتی از اوقات معصوم نمیباشد، ، در حالیکه فرض شده که غیر معصوم است ، و این خلف است

و اما کبری : پس برای گفتار خداوند که گفته است خارج شو از آن با مذمت و رانده شده و برای هر کسیکه تبعیت کند ترا از ایشان هرآینه جهنّم را پر خواهم کرد از شما همگی

" قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا ۖ لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَئنَّ أَجْمَعِينَ

دلالت میکند این خطاب عظیم و نص کریم برا اینکه کسیکه تبعیت از شیطان میکند مطلقا، خواه دائم باشد یا دريك وقتی از اوقات یا دريك عملى استحقاق دخول جهنّم را دارد و هرکس که استحقاق دخول جهنم را دارد بسبب عملش جایز نیست که تبعیت شود از تمام عملش و گفتارش و فعلش ، والا

ص: 685

امام میباشد از ائمه آتش پس هلاک میشود با تبعیت کردن از او ، و ممکن نیست که تبعیت نشود بهیچوجه، پس فایدهء نیست در نصب کردن اوودر برخی از آن دو محال لازم میآید اوّل شکست خوردنش در استدلال و دوّم لازم شدن عدم تبعیت کردن از او مطلقا بلکه حتی در آنچه که صواب آن را بداند یا از اجتهادش یا از دیگری پس فایدهء در نصب کردن اونیست

نود و نهم = گفتار خداوند بزرگ و رحمت من هرچیزی را فرا گرفته است و آنرا خواهم نوشت برای کسانیکه پرهیزکار باشند و زکوه را میدهند و کسانیکه بآیات ما ایمان میآورند، و کسانیکه از پیغمبر امی(صلی الله علیه وآله) تبعیت می کنند

"وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَالَّذِينَهُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ

وجه استدلال اینکه، رحمتی که خدا آنرا واجب کرده است ، برای کسانیکه پرهیزکار میباشند و غير معصوم بالفعل واجب نیست" یعنی که خداوند برای او رحمت را واجب کند" پس خدا برای او رحمت را واجب نکرده است برای اینکه او ممکن است گناه انجام داده باشد ، پس او مستحق عقاب میباشد و رحمت او واجب نمیباشد پس هیچ چیز از غیر معصوم متقی نیست و امام فقط نصب شده است برای دعوت کردن بتقوی و وادار کردن بر آن پس ممکن نیست که متقی نباشد و ممکن نیست که غیر معصوم باشد.

صدم = معصومین متقی ، آنها کسانی هستند که از پیغمبرامی (صلی الله علیه و اله) تبعیت کرده اند بحکم این آیه، برای اینکه خداوند آنها را باین صفت معرفی کرده است ، و معرف مساوی است با معرف ، پس متقی و تبعیت کننده از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در تمام افعال و اقوال و ،تروکش متساوی میباشد و

ص: 686

آن آشکار است و ضروری است و غیر معصوم برای پیغمبر متبع نیست همچنین وامام فقط نصب شده است برای هدایت مردم که از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تبعیت کنند در تمام افعال و اقوال و تروکش و خارج نشوند در فعلی از افعال ایشان و نه در ترکی و نه در قولی از شریعت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بآنچه که با آن منافات دارد و ایشان را برآن وادار کند و غیر معصوم این معنی درا و متصور نیست ، پس هیچ چیز از غیر معصوم امامی نمیباشد

***

ص: 687

بسم الله الرحمن الرحيم

دلیل اول پس از هزار دلیل از هزار دوم از ادلهء که دلالت میکند بر وجوب عصمت امام علیه السلا

اوّل = خداوند گفته است ایشانرا بمعروف امر میکند و از منکرنهی میکند و حلال میکند طیبات را برای ایشان و بر آنها حرام میکند چیزهای پلیدی را و از آنها می اندازد بارهای گناه را و بند و غلهائی که بر آنها بوده است .

يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ الایه

وجه استدلال اینکه، او هنگامیکه بیان کرد وجوب تبعیت از پیغمبر صلى الله عليه وآله و اینکه تقوی و نجات یافتن حاصل نمیشود مگر با تبعیت

ص: 688

کردن از او پس از آن بلافصل بیان کرده است اینکه پیغمبریکه امر شده اند به تبعیت کردن از او نسبت بآنها چه انجام میدهد تا آن مقام برای آنها حاصل شود و آن تقوی و وجوب رحمت پس مراتبی را بیان کرده است اول، آنها را بمعروف امر میکند و معروف هرگاه نیکوئی است که دارای وصفی است اضافه بر خوبی آن که انجام دهنده اش را او را شناخته یا دلالت بر آن و آن مستلزم دو چیز است: اوّل ، آگاه کردن ایشان بمعروف و دوم امر کردن ایشان و وادار کرنشان بر آن و آن شامل تمام واجبات است که یاد میدهد آنها را بایشان وجوبا ، و امر میکند ایشان را بآن وجوبا بر او و برایشان وجوب فعل انجام دادن و تمام مندوبات ( یعنی مستحبّات ) و ایشانرا یاد میدهد آنها را بآن بطور واجب بر او و امر میکند ایشانرا بآن از راه امر ندبی ( یعنی مستحب ) تا اینکه انجام دادن آن برای ایشان مندوب باشد داخل میشود درآن ترك مكروهات زیرا آن راجح است پس اطلاق کردن معروف به آنهم جایز است ، مرتبهء دوم نهی از منکر باینکه ایشانرا نهی کند از تمام منکرات و آن شامل دو چیز است: اوّل، آگاه کردن ایشان بآن ، دوم نهی کردن و بازداشت کردن ایشان از آن وجوبا ، مرتبهء سوم حلال برای ایشان طیبات را و این اشاره است باجازه دادن در مباحات و آن شامل دو چیز است اوّل آگاه کردن ایشان بآن دوم جایز کردن آن برایشان ، مرتبه چهارم آگاه کردن ایشان بچیزهای پلید مانند سموم و منهیات و آنچه که حرام است بر ایشان از خوردنیها و نوشیدنیها و پوشیدنیها ، مرتبهء پنجم اینکه از آنها برطرف کند بارهای گناهانشانرا و غلهائیکه بر آنها هست و معنی آن اینکه آنها را بیرون بیاورد از چیزهای معیوب و اخلاق زشت و قوای شهوی ، و غضبی بسوی قوای روحانی و امام آنرا انجام میدهد برای امت پس از پیغمبر

ص: 689

صلى الله عليه وآله، پس ناچار از اینکه در مقام و منزلهء او باشد در آن ، و عمل میکند آنچه را که او عمل میکرد پس لا بد اینکه حاصل شده است برای او این مراتب از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) والا مساوی میبود با رعیت در محتاج بودن او به مکمّلی که عمل کند با او پس ترجیح دادن او برایشان ترجیح بدون مرجح است پس حصول آن برای ایشان از او اولویت ندارد از حصولش از خود ایشان، پس معصوم میباشد و غیر معصوم از او آن امر حاصل نمیشود و الا معصوم میبود و یا از معصوم قصد نمیکنیم مگر کسیکه براین راه باشد پس واجب است عصمت امام و آن همان مطلوب است

دوم = خدا گفته است پس کسانیکه ایمان آورده اند باو و او را تقویتند و یاری کرده اند و تبعیت کرده اند از نوریکه نازل شده است با او آنها رستگار هستند.

"فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ ۙ أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ"

وجه استدلال اینکه، امام فقط نصب شده است برای دعوت امت به این چیزها و برای تبعیت کردن نوریکه با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نازل شده است ، پس نباید در او اختلافی باشد برای اینکه طریقشان یکی است و غیر معصوم از او چنین چیزی برنمیآید، و حصولش معلوم نمیشود پس فایدهء نصب امام منتفی میشود پس عصمت او واجب میباشد

گفتار خداوند بزرگ : و نوشتیم برای او در الواح از هر چیزی بندی و تفصیلی از احکام هر چیزی پس گفتیم آنرا بگیر با قوت و با آنها قومت را امر کن تا بهتر آنرا بگیرند و من نشان خواهم داد بشما اهل فسق را .

"وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ ءٍ فَخُذْها

ص: 690

بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ "

وجه استدلال اینکه ، قرآن از تورات بالاتر است پس لازم است اینکه در آن هر چیزی مفصل باشد و سنت و اجماع بیانی است که برای آن باشد و تفصيل احکام و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرستاده شده است برای رسانیدن آن و بیان آن و وادار کردن مردم بعمل کردن بآن و آموختن ایشان آنرا و اعتماد کامل حاصل نمیشود مگر با معصوم بودن آن پس لازم است که معصوم باشد و امام قائمقام او است و از آن پس از پیغمبر حاصل میشود آنچه که از پیغمبر حاصل میشد برای کسانیکه در زمانش هستند پس اعتماد باو حاصل نمیشود مگر با معصوم بودن او و علم داشتن اوبتمام شرایع و احكام والا فایده او بدست نمیآید

چهارم = خداوند گفته است بگو فقط تبعیت میکنم از آنچه که به من وحی میشود تا آخر آیه....

"قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ " آن دلالت میکند براینکه پیغمبر فقط از وحى الهى تبعیت میکند و غیر از آن برای او جایز نیست برای اینکه کلمه انما ( یعنی فقط ) برای حصر است و مردم مورد خطاب قرارداده شده اندبه آن و او فقط مردم را امرمیکند و ایشانرا هدایت میکند بآنچه که خدا با ووحی کرده است از احکام لاغیر و بآن اشاره کرده است بگفتارش آن بصیرتهائی است از طرف پروردگارتان و هدایت و حتمی است برای گروهی که ایمان می آورند. "هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُم وَ هُدى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ" وامام قا ئمقام پیغمبر است در آن و جایز نیست که مردم تبعیت کنند مگر ازنص پیغمبریا امام (علیه السلام) در آنچه که دارای احتمال وشک است و آنچه که نص صریح باشد از قرآن پس پیغمبر آنرا بمردم میرساند و آنها را بر عمل کردن بآن وادار میکند و باجتهاد مجتهد

ص: 691

شرکت نمیکند و نه برای و نه بدیگری، پس ناچار از اینکه اعتماد شود به او و يقين حاصل شود باینکه چیزی از آن را فراموش نمیکند و بچیزدیگری امر نمیکند و این معنی حاصل نمیشود مگرپس از علم پیداکردن باینکه او معصوم است پس همچنین امام پس عصمت او واجب است زیرا اگر واجب نبود برای مكلف اعتماد با و حاصل نمیشد و علم بگفتارش بدست نمیآید پس معذور میشود در عدم تعقیب کردن از او برای دلالت کردن قرآن درچند موضع اینکه خداوند بزرگ گنهکار را عذاب نمیدهد مگر پس از آگاه کردن او بدلایل و براهین

پنجم =گفتار خداوند بزرگ : بگو فقط تبعیت میکنم از آنچه که و حی میشود بمن تا آخر آیه...

" قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ الآیه" آنرا ذکر کرده است برای اینکه دلیل بیاورد برای ایشان بوجوب تبعیت کردن از او برای اینکه او فقط تبعیت میکند از آنچه که وحی میشود با و از پروردگارش و در آن بصیرتهائی است از خداوند و هدایت و رحمت و آن وابسته است بر اینکه ضد و خلاف آن از اوسر نمیزند و این معنی انجام نمیگیرد مگر با معصوم بودن او و این عینا حاصل است در امام برای اینکه او قائمقام او است پس واجب است عصمت بودن او .

ششم = گفتار خداوند بزرگ: ای کسانیکه ایمان آورده اید خداو پیغمبر را اطاعت کنید و رو برنگردانید از او در حالیکه شما میشنوید خداوند نهی کرده است از روی برگردانیدن یا شنیدن و مراد بشنیدن شنید نشان آنچه که علم را بآنها میرساند و آن حاصل نمیشود مگر با معصوم بودن او "یعنی پیغمبر" برای اینکه خبر فاسق را خدا از تبعیت کردن آن بمجرد شنیدنش نهی کرده است برای گفتارش : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ

ص: 692

فَتَبَيَّنُوا

"ای کسانیکه ایمان آورده اید هر فاسقی برای شما خبری بیاورد پس تحقیق کنید" پس هرکس که ممکن است فاسق باشد از خبردادن او علم حاصل نمیشود پس نهی از او برگردانیدن از او نمیشود پس فایدهء در نصب کردن او نیست و امام قائمقام پیغمبر است در آنچه که او برای آن برقرار شده پس واجب است معصوم بودن آن همچنین تا علم بگفتارش حاصل شود و رو برگردانیدن از او حرام بگردد والا اگر چنین نباشد رو برگردانیدن از او حرام نیست .

هفتم = خداوند بزرگ فرموده است: ای کسانیکه ایمان آورده اید خدا و پیغمبر را خیانت نکنید و امانات خود تا نراهم خیانت نکنید در حالیکه شما میدانید فقط خیانت را با علم قرارداده است در این آیه ، يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ "ترجمه اش در بالا یاد شده" پس ناچار اینکه راهی را برقرار کند بعلم و آن راه خود پیغمبر است، پس گفتارش باید علم را برساند و فقط چنین میباشد با معصوم بودن او پس عصمت او واجب است تا فایده فرستادن او کامل شود و همچنین امام برای اینکه او نصب شده است تا بوسیله او آنچه از پیغمبر حاصل میشود به دست بیاید

هشتم = خداوند بزرگ گفته است : وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

"با آنها بجنگید تا فتنه نباشد و کلیهء دین برای خدا باشد . پس اگر دست برداشتند پس همانا خداوند بآنچه عمل میکنند بینا است " .

وجه استدلال ، خداوند از بندگانش خواسته است که فتنهء درتمام

ص: 693

ازمان بوجود نیاید برای اینکه گفتارش تا فتنهء نشود دلالت میکند که مراد در تمام اوقات است ، پس میگوئیم یکی از سه امر لازم میآید، یا اینکه امامی نباشد ، یا اینکه اما می باشد با نصب کردن خداوند و نص پیغمبر یا اینکه فتنهء باشد زیرا ضرورت حکم میکند باینکه هرگاه امامی نصب کند آنرا غیر از خدا بلکه نصب کردن او واگذار شده باشد بمردم با اختلاف هدفهایشان و نظریاتشان و امیالشان اتفاق نمیکنند بريك امامی و فتنه واقع میشود و عدم امام از آنهم فتنه واقع میشود پس واجب است که نصب کردن او از طرف خدا باشد ، پس یا اینکه معصوم با شدیانه ، و دوم باطل است برای اینکه نصب غیر معصوم آراء و نظریات درباره او اختلاف پیدا میکند و اعتماد بگفتارش حاصل نمیشود و برای اینکه ممکن است اغراء بجهل از نصب کردن او حاصل بیاید و این معنی از خداوند بزرگ محال است و امکان محال محال است پس محال است اینکه غیر معصوم باشد، و آن همان مطلوب است .

نهم = هر غیر معصوم مخالف او معذور است و هیچ چیز از امام مخالف او معذور نمیباشد بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره يا دائماً .

اما صغری: پس برای اینکه غیر معصوم گفتارش علم را نمیرساند برای ممکن بودن خطا کردن یا تعمّد دروغ گفتن او و هرکس چنین باشد گفتارش به علم نمیرساند و هر دو مقدمه بدیهی هستند و هر که از گفتارش علم بدست نیاید پس مخالف او معذور است برای اینکه خدا مجازات نمیکند کسی که علم بحکم پیدا نکند، برای گفتار خداوند بزرگ : وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْلَمُونَ

ص: 694

"هرگاه یکی از مشرکین به تو پناه بیاورد پس باو پناه بده تاکلام خدا را بشنود سپس او را بجای امنش برسان برای اینکه ایشان ، گروهی هستند که علم بآنها نرسیده است "علل عدم مجازات آنها و کشتنشان به سبب عدم علمشان و درخواست آنها علم را بآنچه که علم را میرساند و آن کلام خداوند است و امام هرگاه غیر معصوم با شد پس کلامش علم را نمیرساند بلکه موردی هم نیست که دارای علم باشد

و اما کبری: پس برای منتفی بودن فایده نصب او در این هنگام .

دهم = غير معصوم بالفعل ظالم است بالفعل و هیچ چیز از ظالم بالفعل هدایت کننده نیست بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم هدایت کننده نیست بالضروره

اما صغری: پس برای اینکه قرآن کریم گفته است در چند موضع اینکه مرتکب گناه ظالم است بخودش، پس اگر گناه با ظلم کردن دیگری باشد پس کلامی نیست که او قطعا ظالم است برای دیگری و برای خودش .

و اماکبری : پس برای گفتار خداوند بزرگ : لا يهدي القومِ الظَّالِمِينَ "که خدا هدایت نمیکند گروه ستمکاران را" و هرکس که خداوند او را هدایت نکند صلا حیت ندارد که خدا او را هدایت کننده قرار بدهد بالضروره ، پس ثابت میشود گفتارما هیچ چیز از غیر معصوم هدایت کننده نیست بالضروره ، و آنرا صغری قرار میدهیم برای گفتارمان هر امامی هدایت کننده است با -الضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم هدایت کننده نیست بالضروره این غیر معصوم بالفعل است، اما غير واجب العصمت یعنی غیر معصوم بالامکان خاص پس میگوئیم هر غیر معصوم بالامکان ظالم است بالامكان و هیچ چیز از امام ظالم نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم

ص: 695

بالامكان امام نیست بالضروره پس واجب است معصوم بودن امام و صغری است و کبری با دلالت آیه است زیرا هر اما می خدا او را هدایت میکند بالضروره پس اینکه نصب کردن خدا امام را برای هدایت است و این هدایت شده نیست لازم میآید از او یکی از دو امر یا جهل و اغراء بآن یا نقض غرض و لازم با هر دو قسمش باطل است و خلاصه قراردادن کسیکه هدایت نشده هدایت کننده باشد قبیح است بالضروره

یازدهم = خداوند که بزرگ است عظمتش و پاک است نامهایش با امام است بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم خدا با او نیست بالامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست ، پس لازم میآید که امام معصوم باشد برای وجود موضوع .

اما صغری: پس برای اینکه امام متقی است بالضروره برای اینکه مردم را به تقوی دعوت میکند و آنها را برتقوی وادار میکند و بآن تشویقشان مینماید که همیشه با تقوی ملازمت کنند و کسیکه متقی نباشد قطعا صلاحیت ندارد برای آن ، پس امام متقی است و هر متقی را خداوند با او است برای گفتار خداوند بزرگ : أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ " همانا خداوند با متقین است .

و اماکبری: پس آشکار است زیرا معنای بودن خدا با او یاری کردن او را و رضایت کردن از او و هدایت کردن او را و اینکه نجات یافتن را برای او برقرار کرده است.

دوازدهم = خداوند بزرگ فرموده است : مُؤمِنونَ و مؤمنات برخی از ایشان یاران برخی دیگر میباشند که بنیکوکاری امر میکنند و از کارهای زشت باز میدارند و نماز را برپا میکنند و زکوه را اداء میکنند و از خدا و پیغمبرش اطاعت میکنند آنها هستند که خدا مورد رحمت قرار خواهد داد همانا خداوند

ص: 696

باعزت و حکمت است

"قال الله تعالى الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللهُ إِنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ " امام مردم را دعوت میکند باعمال و یاد میدهد آنها را بایشان و الزام میکند ایشانرابآن در تمام زمانها و نسبت بتمام احکام و در تمام اتفاقات پس این فایدهء نصب امام است پس یا اینکه او چنین باشد یا نباشد و دوم محال است برای اینکه نصب کردن او با حکمت منافات دارد و برای اینکه طبایع از سرشت آنها این است ، که شخص واجب است که کاملتر با شد از دیگری با هرچه ممکن است پس اگر امام دارای این صفات نباشد هرآینه آنها را برای دیگری دوست نمیداشت و این آشکار است، پس میگوئیم هر امامی دارای همین صفات باید باشد بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم متصف باین صفات نیست بالا مکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست و آن همان مطلوب است و صغری را بیان کردیم در اینجا با وجود این از باب قیاس فطری است و کبری آشکا راست برای اینکه هر کسی که واجب العصمت نباشد ممکن است که این صفات در او در تمام اوقات و نسبت بتمام احکام در تمام اتفاقات نباشد بلکه در برخی از اوقات حکم میکند بر برخی از آن یا دربرخی از احکام یا در برخی از اتفاقات و این ضروری

سیزدهم = خداوند بزرگ فرموده است: مؤمنین و مؤمنات را وعده داده است به بهشتهائی که در آنها رودخانه هائی جاری میشود ، و آنها جاویدانند در آن و جاهای خوش و خوب در بهشتهای جاویدان و رضایتی است از خداوند که از همه بالاتر است ، و آن همان پیروزی بزرگی است

"قَالَ الله تَعَالَى وَعَدَ اللهُ المُؤمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ

ص: 697

تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ مَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ"

وجه استدلال اینکه، خداوند بیان کرده است اولا مؤمنین وصفات ایشان و افعالشان را سپس بیان کرده است غایاتی که بدست میآید از افعالشان و امام مردم را دعوت میکند و ایشان را ملزم میکند بآن افعال تا آنها را برساند بهمان غایات، پس هر امامی آنرا انجام میدهد و بآن امر میکند و بآن هدایت میکند در تمام اوقات و در تمام احکام بالضروره والا اگر چنین نباشد غایت از نصب کردن او منتفی میشد و هیچ چیز از غیر معصوم برخی از آنرا انجام نمیدهد بالا مکان نتیجه میدهد هیچ چیزا را مام غیر معصوم نیست بالضروره و آن همان مطلوب است

چهاردهم = خداوند بزرگ گفته است: همانا خداوند از گروه فاسقین راضی نمیباشد

"قال الله تعالى إِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ" هرامامی را خداوند از او راضی میباشد بالضروره و هیچ چیز از فاسق را خدا از او راضی نیست مادامیکه فاسق است نتیجه میدهد هیچ چیز از امام فاسق نمی باشد بالضروره

اما صغری: پس برای اینکه امام مردم را هدایت میکند بآنچه که سبب بشود که خدا از آنها راضی شود و مرتبهء رضایت برای آنها بدست بیاید و هر کسیکه دارای این مرتبه نباشد پسندیده نیست از حکیم که اورا نصب کند برای دعوت مردم که آنها را براه رضایت خداوند برساند و با تبعیت کردن او حاصل میشود برای آنها این مرتبه قطعا پس ممکن نیست که خداوند نصب کند کسیکه خدا از او راضی نباشد برای فسق اش تا حاصل شود برای دیگری

ص: 698

از تبعیت کردن او رضایت خداوند و برای اینکه امام یا هدایت کننده است دائما یا گمراه کننده است دائما یا دريك وقت گمراه میکند و دريك وقت هدایت میکند یا گمراه کننده میباشد در برخی از اوقات و هدایت کننده میباشد در برخی از اوقات و دوم محال است والا اگر چنین نباشد هر آینه نصب کردن او محال میبود و سوم همچنین محال است برای اینکه مکلّف معذور میشود در ترك تبعیت کردن از او برای اینکه هر وقتیکه فرض شود او ایمن نیست از اینکه گمراه کننده باشد در آن وقت و چهارم همچنین محال است والا اگر چنین نبود يك وقتى از لطف خالی میبود و آن محال است پس اول معین است

وا ما کبری: پس برای این آیه است پس قرارمیدهیم این نتیجه را کبری برای گفتارمان هر غیر معصومی فاسق است بالامکان همچنین هر غیر واجب العصمتى فاسق است بالامکان و هیچ چیز از امام فاسق نیست بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست با لضروره و آن همان مطلوب است

پانزدهم = فرمود خداوند بزرگ : و کی است که ظالمتر باشد از کسیکه افترا کند برخداوند از روی دروغ یا تکذیب کند آیاتش را همانا ظالمان رستگار نمیشوند

"قَالَ اللهُ تعالى وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن أَفتَرى عَلَى اللهِ كَذِبًا وَ كَذَبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ " هر غير معصومی ممکن است که چنین باشد و هیچ چیز از امام چنین نمیباشد بالضروره پس هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست ، بالضروره و آن همان مطلوب است و دو مقدمه آشکارند

شانزدهم = هر غیر معصومی ممکن است که منافق باشد و هیچ چیز از امام منافق نیست بالضروره

ص: 699

اما صغری : پس آشکار است برای اینکه لفظ و عمل دلالت نمیکند بر نفی نفاق قطعا بلکه از روی گمان برای گفتار خداوند و از کسانیکه در اطرافیان از اعراب منافق هستند و از اهل مدینه عادت کرده اند بر نفاق تو آنها را نمیشناسی و ما آنها را میشناسیم آنها را عذاب خواهم کرد دو مرتبه سپس بر میگردید بعذاب بزرگ ، پس اگر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آنها را نمیشناسد ، و فقط خدا آنها را میشناسد لا غیر با اقرارشان نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) با سلام چگونه دیگران آنها را میشناسند، و اماکبری پس آشکار است

هفدهم " خدای بزرگ گفته است: بگو ممکن نیست برای من که آنرا عوض کنم بميل خودم من تبعیت نمیکنم مگر آنچه که بمن وحی میشود همانا من میترسم اگر خدایم را معصیت کنم از عذاب روز بزرگ این عبارت دراین آیه

"قل ما يكون لي أنْ ابْدِ لَهُ مِنْ تِلْقَاء نَفْسٍى إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحى إلى اَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابٌ يوم عظيم" دلالت کرده است منحصر بودن گفتارش و فعلش و ترك و تقریرش در آنچه که باو وحی میشود و آن دراحکام شرعيه واجب است قطعا وامام (علیه السلام) واجب است که چنین باشد برای اینکه او قائمقام پیغمبر است و برای اینکه خداوند برابر کرد میان اطاعت کردن او و اطاعت کردن پیغمبر(صلی الله علیه و اله) و اطاعت کردن امام در گفتار خداوند اطاعت کنید خدا و پیغمبرو اولی الامر از خود تا نرا "أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ " پس فایده از نصب کردن او منتفی میشود و غیر معصوم از اوآن معلوم نمیشود و ظن قیام نمیکند مقام علم را و قرآن دلالت دارد بر آن .

هیجدهم = امام تبعیت میکند از وحی مانند پیغمبر(صلی الله علیه و اله) بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم چنین نمیباشد بالامکان پس هیچ چیزا از امام غیر معصوم

ص: 700

نیست بالضروره

نوزدهم = خداوند بزرگ فرموده است: بگو عمل کنید پس خدا و پیغمبر او عمل شما را خواهند دید و همچنین مؤمنین

"قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ " ومراد او بگفتارش بمؤمنين برخی از مؤمنین است ، پس ناچار اینکه نظر این بعض مساوی باشد با نظر پیغمبر "صلی الله علیه و آله" پس باید معصوم باشد برای اینکه غیر معصوم نظرش برابری نمیکند با نظر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پس این بعض یا امام باشد یا دیگری و دوم محال است برای اینکه امام مرتبه اش از همه بالاتر است پس معین میباشد که مقصود از آن بعض امام است و آن همان مطلوب است

بیستم = خداوند بزرگ گفته است: و هر آینه هلاک کردیم ما قرونی از پیش از شما "مقصود از قرون یعنی ملل" هنگامیکه ظلم کردند، و بآنها فرستادگانشان رسیدند با دلایل و ایمان نیاوردند بدان

"وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا ۙ وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا مُؤمِنینَ " بدان این آیه دلالت میکند براینکه هلاك كردن فاسقين به سبب گناهشان فقط انجام میگیرد پس از اینکه دلایل بآنها برسد یعنی اموری که علم بآنها میبخشد و فرستادگان فقط تشکیل میدهند حجت یعنی اقامهء دلیل پس از اینکه دلایل بآنها برسد، یعنی اموریکه علم بآنها می بخشد و فرستادگان فقط تشکیل میدهند حجت یعنی اقامهء دلیل پس از رساندن آنچه که بآنها علم برساند و این عمومیت دارد در تمام زمانها و اگر چنین نباشد هر آینه برخی از امت از لطف محروم میماند و این خلف است و باعدم امام معصوم آنچه که علم را میرساند حاصل نمیشود برای اینکه ظواهر قرآن ، و روایات علم را نمیرساند، پس ناچار از وجود معصومی در تمام اوقات ، و آن

ص: 701

همان مطلوب است .

بیست و یکم = خداوند بزرگ فرموده است : و خدا دعوت میکند به خانه صلح و صفا ، پس هدایت میکند کسی را که بخواهد براه راست

"وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ " بدانکه دعوت کردن خداوند بواسطه و حی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است و او را رهنمائی میکند و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم با مام میرساند و او را میآموزد و به راه راست هدایت میکند و امام امت را براه راست هدایت میکند و غیر معصوم ، معلوم نیست اینکه او بآن دعوت کند پس از نصب کردن او و نقض غرض حاصل میشود ، پس محال است که امام غیر معصوم با شد و این خلف است یعنی غير معصوم بودن او" .

بیست و دوم = گفتار خداوند بزرگ: برای کسانی که نیکوئی کردند خوبی و بیشتر و نمیرسد بآنها فشاری و نه خواری و آنها صاحبان بهشتند و درآن جاویدان خواهند ماند

"لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ اصْحَابُ الجَنَّةِ هُم فيها خالِدُونَ " هر اما می بآن دعوت میکند بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم بآن دعوت نمیکند بالامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد و آن همان مطلوب است

بیست و سوم = تبعیت کردن از امام فقط واجب میشود هرگاه دانسته شود که او بآن دعوت میکند پس صلاح نیست که امام غیر معصوم باشد .

بیست و چهارم = خداوند جلیل فرموده است: همانا خداوند از گروه فاسق رضایت ندارد فقط امام را نصب کرده است تا مردم را هدایت کند ، به رضایت خداوند از ایشان و با عمالیکه آنرا موجب میشود و فقط درصورتی آن

ص: 702

انجام میگیرد با تبعیت کردن از او و بودن او برهمین صفت برای اینکه تبعیت کردن از او درگفتارو عمل وترك و لغزیدنش مانند پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است، هرگاه این بیان شد ، پس میگوئیم هر غیر معصومی خداوند از او رضایت ، ندارد بالامكان ، و هر امامی خدا از ا و رضایت دارد بالضروره نتیجه میدهد هیچ چیز از غیر معصوم امام نیست بالضروره

بیست و پنجم = خداوند بزرگ فرموده است: و از اعراب ، کسانی هستند که بخداوند و روز قیامت ایمان میآورند و آنچه که بدست میآورند انفاق میکنند برای نزديك شدن بخدا و د رود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همان مقام نزدیکی است بخد او آنها را خداوند داخل خواهد کرد در رحمتش خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است

"وَ مَن الأَعراب من يُؤْمِنُ بِالله واليوم الآخرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنفِقُ قُرُبات عندَ اللهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ الا انها قرية لَهُمْ سَيْدُ خِلهم اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ ، أَن الله غفور رحیم" امام دعوت میکند بآن تا برسد مکلفی که از اواطاعت میکند و از امر و نهی و فعل و ترکش تبعیت کند باین مرتبه پس امام دعوت میکند به این مرتبه بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم دعوت نمیکند باین مرتبه بالا مکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره

اما صغری : پس برای اینکه این فایدهء نصب کردن امام است زیرا خداوند تشویق کرده است بندگانرا باین مرتبه و آنرا ذکر کرده است برای تشویق کردن بندگان بآن و امام مکمّل است برای امت ، بر حسب قبول استعدادشان بکمال پس اگر باین مرتبه دعوت نکند فایدهء نصب کردن او منتفی میشد ، واما کبری : پس آشکار است

بیست و ششم = خداوند بزرگ فرموده است: وسبقت کنندگان

ص: 703

پیشینیان از مهاجرین و انصار کسانیکه تبعیت کرده اند از آنها به خوبی خداوند از آنها راضی شده است که در آن جاویدان خواهند ماند همیشه و آن پیروزی بزرگی است .

"وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ" این صفت کمالی است که خداوند آنرا ذکر کرده است برای تشویق کردن بآن و امام بندگانرا وادار میکند بر آن و بیان میکند آنرا برای ایشان پس هرا ما می باین مرتبه دعوت میکند با لضروره و هیچ از غیر معصوم بآن دعوت نمیکند بالامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نمیباشد با لضروره و آن همان مطلوب است

بیست و هفتم = خداوند بزرگ فرموده است: و از کسانیکه دراطراف شما از اعراب منافقند و همچنین از اهل مدینه که عادت کرده اند بر نفاق و ایشانرا نمیشناسید و ما آنها را میشناسیم و در دو مرتبه آنها را عذاب خواهیم داد سپس برگشت خواهند کرد بعذاب بزرگ امام مردم را برحذر میکند از این راه و مانع میشود ایشانرا از ایشان و آنها را آشنا میکند بآنچه که در آن هست از محذور و مخاطرات و سعی میکند که آنها مرتکب نشوند برخی از آنرا و اگر چنین نبود هر آینه فایده نصب کردن او منتفی میبود پس میگوئیم امام آنرا مانع میشود برای کسیکه از او اطاعت کند و آنها را بازدارد از آن بالضروره ، و هیچ چیز از غیر معصوم آنرا انجام نمیدهد بالامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم آنرا انجام نمیدهد با لامکان ، پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره

بیست و هشتم = هیچ چیز از امام دعوت نمیکند چیزی از این راه برای

ص: 704

اینکه این راه به قبیح وصف شده بالضروره و هر غیر معصومی دعوت میکند بچیزی از آن بالامکان نتیجه میدهد هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره

بیست و نهم = خدای بزرگ فرموده است : وعدهء دیگری اقرار کردند بگناهانشان که آمیخته کرده اند عمل نیکوئی و کاردیگری که بد باشد شاید خداوند توبهء آنها را بپذیرد زیرا خداوند بسیار آمرزنده و مهربان

"وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ." امام تشخیص میدهد برای اتباعش میان چیزهای زشت از این طریقه و چیزهای نیکو و دعوت میکند اتباعش را بچیزهای نیکو از این طریقه بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم آنرا انجام نمیدهد با لامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره

سی ام = خداوند بزرگ فرموده است : وعدهء دیگری امید وار میباشند به امر خداوند یا اینکه آنها را عذاب میدهد یا اینکه توبه آنها را می پذیرد و خداوند بسیار دانا و حکیم است

"وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ" امام (علیه السلام) نصب شده است برای اینکه آنها را آشنا کند به آنچه که از آن دوری بجویند از عذاب و آنچه که بدست بیاورند بوسیلهء آن توبت و راه نجات را بالصّروه ، و هیچ چیز از غیر معصوم آنرا انجام نمیدهد بالامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره

سی و یکم = امام دعوت نمیکند بآنچه که آنها را عذاب بدهد و برحذر نمیکند آنها را از طریق صواب و صحیح و باز نمیدارد آنها را از آن بالضروره و مشکل نمیکند آنرا برایشان بالضروره و هر غیر معصومی آنرا انجام میدهد

ص: 705

بالامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره و آن همان مطلوب است

سی و دوم = خداوند جلیل فرموده است: و کسانیکه مسجدی را انتخاب کردند برای ضرر و کفر وجدائی انداختن میان مؤمنين و كمك كردن برای کسانیکه با خدا و پیغمبرش از پیش چنگیدند و قسم میخورند که از این کار نمیخواستیم بجز خوبی و خداگواهی میدهد که ایشان هرآینه دروغگو هستند و با ایشان نباش هیچوقت

"وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ ۚ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَىٰ ۖ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ لا تَقُمْ فِيهِمْ ابدا" هیچ چیز از امام چنین نمیباشد بالضروره و هر غیر معصومی چنین میباشد بالامکان پس هیچ چیز از امام ، غیر معصوم نیست بالضروره و آن همان مطلوب است

سی و سوم= هیچ چیز از امام مردم را دعوت نمیکند بآن بالضروره و هر غیر معصومی ممکن است که مردم را بآن دعوت کند پس هیچ چیر از غیر امام معصوم نیست بالضروره

سی و چهارم = خدای بزرگ فرموده است: همانا از مومنین جانهای ایشان و اموالشان را خریده است باینکه در عوض برای ایشان بهشت را بدهد که جنگ میکند در راه خداوند و میکشند و کشته میشوند و این یک وعدهء است که حق یعنی ثابت است بر او در تورات و انجیل و قرآن و کیست که باوفاتر باشد بعهدش از خداوند پس شاد باشید باین معاملهء که شما کرده اید و آن پیروزی بزرگی است

"إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ

ص: 706

یقاتِلُونَ في سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتَلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْد اعْلَيهِ حَقًّا فِى الثورة والانجيل والقرآن وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاستَبْشِرُوابِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ"

وجه استدلال اینکه، ناچار از وجود شخصی که همراه اوجنگ کنند برحق و او یا پیغمبراست بالخصوص یا کسیکه پیغمبرو قائمقام او باشد هنگام وفاتش واول محال است برای اینکه مستلزم انقطاع این فضیلت پس از پیغمبر است و آن محال است برای اینکه لطف خداوند بزرگ عمومیت دارد و این از بزرگترین شرافتها و فضیلتها است پس نباید بسته شود در این لطف ، پس دومی معین میشود و اوامام است برای اینکه ما قصد نمیکنیم از امام مگر آنراپس میگوئیم هرا ما می بآن دعوت میکند و آنها را باین راه آشنا میکند بالضروره و هیچ چیز از غیر معصوم بآن دعوت نمیکند بالامکان پس هیچ چیز از امام معصوم نیست بالضروره

سی و پنجم = هیچ چیز از امام فعلش ضدّ قولش یا نهی اش یا امرش نمیشود بالضروره و هر غیر معصومی فعل یا قول یا نهی یا امرش ضد همدیگر میشود بالضروره پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره

سی وششم = خداوند بزرگ فرموده است: توبه کنندگان ، وستایش کنندگان ، و عبادت کنندگان ، و سیاحت کنندگان ، ورکوع کنندگان ، و سجود کنندگان ، و امر کنندگان بکارهای نیک ، ونهی کنندگان ازکاهای زشت ، و نگهدارندگان برای مقررات الهی و مژده بمؤمنین

"التاليونَ العابِدُونَ الخَامِدُون السائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الأمرون بالمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنْ المُنكَرِ وَ الحافِظُونَ لِحُدودِ اللهِ ، وَ بَشر المُؤْمِنینَ " هر امامی چنین میباشد بالضروره ، و هیچ چیز از غیر معصوم

ص: 707

چنین نیست بالامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره و آن همان مطلوب است

سی و هفتم = هیچ چیز از غیر معصوم رهنمائی و دعوت بآن نمی کند بالضروره ، پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره

سی و هشتم = خداوند بزرگ فرموده است: مژده بده به کسانی که ایمان آورده اند اینکه برای ایشان قدم و پایهء صدق و حقیقت است نزد پروردگارشان

"وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ" امام مردم را راهنمائی میکند بآنچه که ضروری است از آن ، و دعوت میکند آنها را بآن و وادار میکند ایشانرا بآن بالضروره برای اینکه او تکمیل کننده است برای کسیکه از او تبعیت کند و هیچ چیز از غیر معصوم آنرا انجام نمیدهد با لامکان پس هیچ چیز از امام غیر معصوم نیست بالضروره و این همان مطلوب است

این آخر آنستکه ما ذکر کردنش را خواستیم در این کتاب از ادلهء که دلالت میکند بر وجوب عصمت امام علیه السّلام و آن یکهزارو . سی و هشت دلیل است که آن برخی و بعضی از ادله است، زیرا ادله برآن ، قابل شمردن نیست و آنها براهین قاطعی است، و ما اکتفاء کردیم برهزار دلیل برای کمی وقت و جلوگیری از طول زمان و آن در اوّل ماه رمضان المبارك سال هفتصد و دوازده بود که نوشت حسن پسر مطهر درشهر جرجان که در همراهی سلطان اعظم غیاث الدین محمد اولجایتو بوده خدا سلطنتش ، را جاویدان کند

این نسخه: از خط مصنف پدرم قدس الله سره و نوشته شده از نسخه اصلی پاکنویس آن و پایان یافتن آن موافق است با هفدهم ربیع

ص: 708

الاوّل سال هفتصد و پنجاه و چهاردر حضرت غرویه شریفه "یعنی نجف اشرف " که درود خداوند بزرگ بر مشرف اش و ستایش برای خداوند بزرگ یگانه

و این نسخه از خط پدرم که خداوند روزهایش را مستدام بدارد، و فراغ و بپایان رسیدن از آن در بیستم محرم الحرام سال یکهزار و دویست و نود و هشت هجری که برمهاجرش هزارها درود باد .

و مقابله کرده است آنرا عالم نحوی و فاضل بزرگ جناب میرزا محمد علی آقا که خداوند او را توفیق بدهد، و طبع شده در مطبعهء جناب حاج ابراهیم تبریزی سَلّمه الله تعالى ، و من بندهء گنه کار محمدهاشم پسر حسین مرحوم خدایا بیامرز برای ایشان و والدین آنها بحق محمد وآله در بیستم محرم الحرام در دهم رمضان سال هفتصد و پنجاه و هفت بدست فقیر بخدا یحی محمد پسر حسن پسر مطهر که ستایش میکند خدا را و درود میفرستدبر پیغمبرش محمّد صلّی الله علیه وآله و خانواده پاکشان

این شکل خط پسر پسر پسر علامه است که رحمت خدا بر آنها باد .

بسم الله الرحمن الرحيم

اَلحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمين ، شکر خداوند منان را که باین حقیر گناهکارسرو پا تقصیر تفضلی فرمود و توفیق اتمام ترجمه كتاب الفین که مؤلّف اش حسن ابن يوسف بن على بن المطهر الحلّى احله الله دار کرامته ملقب به جمال الدين آية الله فی العالمین است

در روز شنبه پنجم ماه محرم الحرام سال یکهزار و سیصد و نود و پنج

ص: 709

هجری قمری مطابق با بیست و ششم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و سه هجری شمسی است نصیب مخلص گردانید ، اَللّهُمَّ رَبَّنا يا رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا، اِنَّکَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ، وَتُبْ عَلَيْنآ اِنَّکَ اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ بحق محمد صلى الله عليه وآله و سلّم و علیهم اجمعین از خوانندگان و مومنین تقاضا دارم به احترام مقام شامخ ولایت حضرت علی بن ابیطالب و سایر ائمه هداتُ عليهم السّلام، در حیات و ممات از دعا و طلب آمرزش و مغفرت که بسیار محتاج به آن هستم فراموش ام نفرمایند

در خاتمه کتاب و معانی لغات واصطلاحات مشكله وتعريف صفات عاليه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)

الاحقر مخلص وارادتمند خاندان جليل نبوّت الحاج جعفر ولد مرحوم حسن قدس الله سره قاضی سابق وکیل فعلی دادگستری 53/10/28 مطابق با پنجم محرم الحرام 1395 هجری قمری .

ص: 710

چون درهنگام ترجمه الفين ببعض از لغات و اصطلاحات برخورد نمودم و به منظور تسهیل خوانندگان محترم مقتضی دیدم که در آخر کتاب یاد داشت نمایم تا اگر برخورد نمودند دچار زحمت نشوند .

تحکم = حکومت کردن

اوقد = روشن کن

تفضل - بفرمائید .

اطفیء = خاموش کن

تهکم = استہزاء کردن

لا فوض فوك = یعنی سلامت باشید و كلامتان پایدارباشد

طيب الله انفاسکم = موقعیکه خطیبی سخنی میگوید برای اظهار تشکر گفته میشود

تمنّی صحیح است نه تمنا که معمول شده و برای نوشتن تمنی را اینطورمینویسند نه اینطور " تمنی" یعنی تقاضی يك كسره زیر تشدید میگذارند .

تقاضی صحیح است نه تقاضا ، مانند تجلّی و تصدی و تولی و تجری

مصمم درست است نه مصمم زیرا تصمیم فعل لازم است و مفعول ندارد و با گفتن مصمم که اسم مفعول است، در واقع فعل لازم حقیقی را بدون جهت متعدی کرده ایم

تجاذب = یعنی اختلاف حاصل شدن

بثور - یعنی جوشهای بدن

قرحه = جوشهائی است ، که ماده دارد و زخم است

تحفیر - نسخه پیچیدن در داروخانه

تحذير = اجتناب کردن، واحتیاط کردن

احتراز = نگهداشتن و خود داری کردن از کاری .

رام = یعنی خواست ، يرمو یعنی میخواهد مرام اسم مکان است یعنی محل و مکان خواستن

رجُل - یعنی مرد جمعش ، رجال میشود مانند جمع راجل درواقع جمع هر دوبيك جور جمع بسته میشوند .

راجل و رجل = مفرد ند یعنی پیاده

غواش = یعنی عوارض مثل عوارض

ص: 711

که جمعش میشود رجال

مغارفت - یعنی مانع

شهرداری .

يكترث = یعنی اهمیت ندهد.

داعی = یعنی سبب

حث = یعنی تشویق کردن

متنقشه = یعنی بحد کمال رسیدن .

الصارف = یعنی وادار کننده

ولاتعل = یعنی از بین نرفته است .

متوقی = یعنی خودداری میکرد .

ذراها = یعنی بمنتها درجه اش .

بروق =یعنی بدست آوردن

تعریج = یعنی منتقل شدن .

اسنی = یعنی عالی

التوخى = یعنی ترك كردن

مین = دروغ

افحام = شکست خوردن .

مقاله = جلو گیری کردن

انقداح= حاصل شدن و به دست آمدن.

هايله = هولناك

تخامر = آمیختن

مفزعه - یعنی ترس آور .

ارتداع= بازداشتن

خرق = مخالفت صیرورت یعنی بودن یا ممکن شدن .

صارف = مانع .

افجام = شکست در کلام

حاصره = قابل .

لبس =اشكال

قصارى - منتها وغایت

دعاه = ميلغين دين

اغراء - تشویق بچیزی کردن

غازيه - تمیز دهنده

مقت = نفرت .

رکوب وارد شدن .

فلا يخلو = یعنی چاره ای نیست

قادة = هوش سالم .

بندا= مصدر و منشاء هرچیزی

اصقاع- مناطق

توقیه - خود را از چیزی دور ، نگه داشتن

رکون = اعتماد کردن .

روادع= بازدارندگان مردم .

ص: 712

صرهم - گناهانشان .

سعاه = ساعیها به اصطلاح امروز مأمورين وصول مالیات و عوارض

تأليم = بدرد آوردن یعنی کسی را انسان بدرد بیاورد تا او از درد آوردن دیگری دست بردارد

تحليتهم = خالی کردن ، یعنی خالی هستند از آن قد رتیکه غلبه کند بر قوای شهوی و غضبی که ملازم آنها میباشد پس چون توجه با مور دینی ندارند وجود امام لازم است

لايفيان = وافی وکافی نیست

مثقله علیه = سنگین شده

باسرها =یعنی همه اش

هدف=يعنى هذا خلف

لا يصير - نمیشود

انداب يا انتدب = برگزیده شده .

يتان = سستی نمیکرد .

من نای = کسیکه زور بود

صتقع = محيط .

اوده = یعنی براه راست آوردن.

عن سمه الائمه= یعنی روش ائمه .

بقریه = که در حاشیه صفحه 13 نوشته شده فرقه ای از زندیدیه میباشند

حث - تشویق کردن

هلا كان - یعنی آیا ممکن نیست .

ذب عنه = دفاع از او .

کلمه الحدّاد که درسطر 9 صفحهء 22 الفین بکار برده شده حدود است نه آهنگر

مسور = اصطلاح منطقی است در مقابل اینکه اگر قضیه منحرف و موجبه شد محمولش را مسور گویند در منطق

حاج - جمعش حجاج يا حجيج ، یعنی زائرین اماکن مقدسه

الحاج - اسم فاعل است جمع آن الحجاج است

الحجه = یعنی سال و سنه و جمع آن حجج است در آیه 28 سوره 27 قرآن مجید آمده است و آخرین ماه

دلیل = ناچار از اینکه ممتنع باشد با دو نقیض مدلول والّا دليل ، و حجت نمیباشد .

ص: 713

سال هجری قمری را ذوالحجه گویند که جمعش هم ذوات الحجه میشود

تعلیم و تربیت = که مصطلح ، است یعنی آموزش و پرورش غلط است قرآن میفرماید اول تربیت و پرورش ، و بعد اعلم و دانش

حتى =چون كلمهء حتی ، زیاد استعمال شده لازم میدانم معانی مختلفه و موارد بکاربردنش را توضیح بدهیم، حتی حرف جرّاست اگر قبل از اسم باشد بمعنی الی مانند جمله حتى مطلع الفجر حتى حرف عطف است اگر میان دواسم واقع شود و بمعنای " و " میباشد مانند جمله خرج الناس إلى الاستقبال حتى العلماء ، حتى بمعنى تاء است اگر قبل از فعل مضارع واقع شود مانند جمله حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ( از سوره بقره ) حتی حرف ابتداء یا استیناف است اگر قبل از فعل ماضی واقع شود ، در اينجا بلا اثر است و تغییری نمیدهد مانند لم يحضر محمد فی المجلس حتی قام خطيبا .

ناموس= مجرف از نوموس است ، که معنی آن صفت عفت میباشد که خوی انسانی است

حجراً = یعنی حرامی محجوراً یعنی ممنوع .

محجوراً = یعنی متروك

جراد - ملخ پرنده است

قمل = ملخ پیاده یاکنه بزرگ ، یا بچه های ملخ

ضفاد ع = وزغ است که هنگام حرف زدن وارد دهان میشوند یا به سر ، و روی و لباس آدم میدوند

اخ = جمعش اخوان است ، یعنی برادران در آیه 24 سوره توبه است .

هباء منثورا - یعنی بکلی از بین رفتن چیزی که مانند باد هوا شود و اثری از آن نماند یا ثمری بر آن مترتب نباشد .

صیاصی=یعنی حصار .

راعنا = یعنی رعایت ما را بکن

ص: 714

راعينا = یعنی گوسفند چران .

بحیره = اگر شترپنج شکم میزائید و وآخری آن نر بود آنرا بحیره میگفتند و گوشش را شکاف میدادند آیه 114 مائده . اللهم ميم اللهم هفتاد نام یا تمام نامهای خدا موجود است باین جهت حضرت عیسی (علیه السلام) برای خواند " سوره مائده ".

كلا له =در اصطلاح فقهی بکسی گویند که در طول وارثی نداشته باشد یعنی پدر و مادر و اولادارت بر نباشد خواه میت زن باشد خواه مرد

أزلام يا اقداح = سه تیر بی پر و پیکان بوده که اعراب در سابق، با آنها خیر و شر میکردند

وصیله = در آیهء 101 سورهء مائده آمده یعنی اگر گوسفندی هفت شکم میزائید و ماده بود میگفتند ، مال صاحب گوسفند است و اگر نر بود ، میگفتند مال خدا است و اگر نر و ماده بود نر را نمیکشتند مانند ماده و آن را وصیله میگفتند

اعلا = یعنی عالی تر و بهتر اعلی بلند مرتبه نقطهء مقابل ادنی .

مريم = يعني كنيزك خدا

كلمة =که در آیه 34 سوره عمران ذکر شده یعنی عیسی با می توان گفت غرض از کلمة یعنی از کلمه حق بوجود آمد همچنین در آیه 40 سوره عمران باز ذکر شده

کہل یا کهولت = یعنی وقتی که انسان سرش موی سیاه وسفید ، در آورد و دو مو شود

نقدر=درآیه 87 سوره انبیاء مشتق از قدر است بمعنی تنگی نه از قدرت بمعنی توانایی

صبی، غلام ، شاب، کهل شیخ إلى آخر اقوال ...

مراحل = در مراتب خلقت انسان بدین شرح است نطفه ، علقه مضغه عظم ، خلق ، جنين ، ولید ، رضيع

ص: 715

طلح : درخت مورد یا درخت ام غیلان که شکوفه های بسیار خوشبو دارد .

اوبار : پشم شتراست

اشعار : پشم بز است

منضود : درهم پیچیده شده

عُصْبَه : از ده تا چهل راعُصُبَه گویند ((آیه 76سوره القصص))

نصوح : از نصاحت گرفته شده یعنی توبهء که محکم و استوار باشد، توبهء نصوح دورکن دارد اوّل ، ندامت برگناه گذشته ، دوم عزیمت ترک گناه در آینده (آیهء 8 از سوره تحریم)

قارون : پسر عمو یا پسر خالهء حضرت موسی (ع) بوده است

سوی : نام دوزخ است همچنانکه حُسنی نام بهشت است در آیه 8 سوره الروم

واعله : زن نوح است که نسبت دیوانگی بنوح داد

يثرب : زمینی است که مدینه طیبه در قسمتی از آن واقع شده است

واهله يا والعه زن لوط پیغمبر است که قوم را از میهمانان حضرت لوط اطلاع داده است که زن نوح در طوفان غرق شد و زن لوط بر سرش سنگ بارید ( آیه 11سوره تحریم

منسات : یعنی عصا .

سيل العرم : بفتح عين و كسررا بايد خواند یعنی سیلی از بند محکم ، که بلقیس ملکه شهر سبا ساخته است.

آسیه بنت مزاحم : زن فرعون بوده و بحضرت موسی (علیه السلام) ایمان آورده

سید بشر : ثعلبی از عبد الله عمر روایت کرده که از پیغمبر صلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود یا امیر المؤمنين يا علی سید بشر حضرت آدم است وسید عرب محمد (صلی الله علیه و آله) و

چهار زن از زنان دنیا بحد کمال رسیدند آسیه و مریم بنت عمران و حضرت خدیجه (علیهاالسلام) بنت خویلد و حضرت فاطمه (علیهاالسلام) بنت محمد (صلی الله علیه و اله) ودرحدیث دیگر روایت شده که سید بشر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است و سید

اصواف : پشم میش و امثال آنست

ص: 716

عرب حضرت علی (علیه السلام) و سید فارس سلمان رحمة الله

وسید روم صہیب وسید حبشه بلال و سید وسيد جبال طوروسید و درختها سدره وسيد ماهها چهار ماه رجب و ذو القعده وذوالحجه ومحرم وسيد ايام جمعه وسید کلام قرآن وسید قرآن سوره البقره وسید سوره البقره آیه الکرسی بدرستیکه در آن پنجاه کلمه است که در هر کلمه ای پنجاه برکت است سوره البقره ص 36 -

اصحاب صفه : از سورهء بقره آیهء 274 استنباط میشود که قریب چهار صد نفر از اصحاب مهاجرین از قبیل سلمان و عمار و ابن مسعود و مقداد و غیره بوده اند که روزها ملازم حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و شبها د رصفه مسجد ، سکونت داشتند که آنها را اصحاب صفه میگفتند زیرا در طلب رزق و روزی نمیرفتند و مردم هم آنها را مالدار میپنداشتند درصورتی که چیزی نداشتند و از فقر رنگ چهرهء آنها زرد شده بود و توکل برخداوند داشتند مناظره نصاری با حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله : از آیه 2 سوره

عزیر : آنکسیکه بردیه و شهری عبور کرد و دید سقفها و ساختمانهای آن بکلّی ویران شده و پیش خود تعجب نمود که چگونه خداوند تعالی اهالی آنرازنده خواهد نمود عزیر بوده است که تمام توراة را حفظ بوده و بدست بخت النصرا سیر شده و خداوند او را نجات داد و برای اینکه بداند خداوند قادر است بر زنده کردن مردگان بمدت صد سال او را بمیرانید سپس دوباره زنده اش نمود

آل عمران درمورد حضرت عیسی (علیه السلام) عده ای از نصاری یعنی مسیحیون به مدینه آمدند و بحضرت رسول (صلی الله علیه و آله) عرض کردند اگر عیسی پسر خدا

دید الاغش پوسیده و استخوانهایش باقی مانده ولی طعامش سالم و بی عیب مانده گفت خداوندا تو بر همه چیز قادری و توانا میباشی ( ص 37 سوره البقره ) .

ص: 717

نیست پس پدر اوکیست حضرت فرمود در مذهب شما فنا برخدا روا نیست و خودتان میگوئید عیسی شربت اجل نوشید و میگوئید تصویر صورت عیسی در رحم مریم بتقدير حق بوده ، و بازمعتقد هستید که خداوند مصور نیست یعنی تصویر شده بلکه مصور یعنی تصویر کننده است و عیسی اکل و شرب و خواب و بیداری داشته ولی خداوند متعال از این امور منزه و دور است ایشان ساکت شدند و رفتند و در حدود هشتاد آیه در نبوت حضرت میکند محمد (صلی الله علیه و آله) وذكر اولویت او نازل شده

را روشن نمود که تا سرحد مدائن روشن شد و کنگره های ایوان کسری بنظر حاضران رسید و در ضربت دوم عمارت صنعای عمارت صنعای یمن مشاهده گردید و در ضربت سوم قصور قیاصرهء روم دیده شد که همگی اصحاب تکبیر گفتند حضرت فرمود عنقریب آثار صولت اسلام با طراف عالم خواهد رسید منافقان از روی استهزاء گفتند این مرد از خوف دشمن خندق میکند ولی یاران خود را به تصرف روم و فارس ویمن وعده میدهد که آیه 25 سوره آل عمران نازل شد که خداوند بهرکه بخواهد پادشاهی میدهد و از هر که بخواهد میستاند همچنین عزّت و ذلت را بهر کس بخواهد میدهد و محقق شده که شر خالص در همه عالم نیست بلکه آن امری نسبی است یا اینکه خیر وجودی است و شرعدمی و عدم را با وجود آمیزش نتوان داد لذا حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در بعضی از ادعیه فرمودند

جنگ خندق : در اطراف آیه 25 سوره آل عمران وقتیکه در جنگ خندق مشغول کندن خندق بودند بسنگ عظیمی برخورد نمودند که آهن بآن کارگر نبود حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) تشریف بردند و تبر را از دست ،سلمان گرفته بقوت روحانی با یک ضربه دو سوم از آن سنگ را پراندند و برقی از آن جهیدن گرفت که تمام کوههای مدینه

ص: 718

الخير كل بيديك، والشرليس يعود اليك بدرستیکه تو برهمه چیز از اعطا واذلال توانائی

اسمعیل بن محمد حمیری : درکشف الغمّه وارد شده که اسمعیل بن محمد حمیری اول پیرو طریقهء غیر اثنی عشری داشت چون خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسید طريق اثنی عشری را قبول نمود و قصاید بسیار در مناقب ائمه علیهم السلام گفت حسین بن عون روایت کرده که دروقت بیماری من بعیادت او رفتم و هنگامی بود که جان میسپرد مخالف و موالف هر دو جمع بودند ابتدا نقطه سیاهی برروی او ظاهر شد تا تمام بدن او را گرفت و سیاه شد مؤمنین ، غمگین شدند در این اثناء نقطهء سفیدی ظاهر شد تا تمام سیاهی را محو و سفید کرد در نهایت صفا سپس چشم خود را گوشود و قصیده ای در مدح حضرت علی علیه السلام خواند وجان بحق تسلیم نمود که این خود میرساند مخالفت روسیاهی و موافقت رو سفیدی میآورد ( آیه 102 آل عمران) مسواك حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : ثعلبی روایت میکند از حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هروقت شب برمیخواستند ابتدا مسواك میفرمودند و نظر بجانب آسمان میکرد و آیه 187 و 188 سوره آل عمران را تا اول آیه 193 که طبق روایت ائمه علیهم السّلام هنگام برخواستن نماز شب هم خواندن آیات مذکوره لازم و مفید است .

رباط و مرابطه : رباط و مرابطه که درآیه 200 سوره آل عمران آمده غرض اجتماع لشگر مسلمین است در سرحدات اسلام با اسبها و اسلحه برای حفظ مسلمانان و برخی گفته اند انتظار نماز بعد از نماز است امیر المؤمنین علی علیه السلام فرموده از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پرسیدم افضل اعمال کدام است؟ فرمود : اسباع یعنی وضو داشتن در تمام حالات و نقل اقدام

ص: 719

بجماعت و انتظار صلوات بعد از صلوات و این حالات را رباط و مرابطه گویند

دعشورین حارث : در جنگ غطفان باران میآمد حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) برای خشک کردن لباسهایشان دور از لشگریان بنقطه ای تشریف برده بودند در آنجا دعشوربن حارث با شمشیر برهنه بالای سرمبارک حضرت رفته گفت مَنْ يُمنعك اليوم منى یعنی کیست که تراحمایت کند و شر مرا از سر توکوتاه کند حضرت فرمود : الله تعالی مراکافی است فوراً جبرئیل برسینه او زد بنحویکه شمشیر از دستش بیفتاد حضرت شمشیر را برداشته بر سر او رفت و فرمود : من يمنعك منى يعنى كيست تورا از من دفع کند گفت هیچکس ، و کلمهء شهادتین را گفت (( استنباط از تفسیر سورهء مائده آیه 14))

فارقلید : کلمه فارقلید بزبان عبری نام حضرت محمد یا حضرت احمد(صلی الله علیه و آله) است .

فرق سه گانه نصاری : نصاری سه فرقه هستند اول نسطوریه که طایفه نسطوریه حضرت عیسی را پسر خدا میگویند ، دوم ، یعقوبیه که گویند ان الله هو المسيح بن مریم یعنی عیسی را خدا میدانند سوم ملکانیه که اهالی روم این عقیده را دارند گویندان الله ثالث ثلاثة یعنی خدا و مريم و عیسی (علیهماالسلام) را خدا دانند

فاصله بین حضرت موسی (علیه السلام) و حضرت عیسی (علیه السلام) : فاصله بین ایند و پیغمبر 1700 سال بوده که هزار پیغمبر در فاصله آمده اند و میان حضرت عیسی عليه السلام و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) 600 سال فاصله شده که در این فاصله چهار پیغمبرآمده اند

عوج بن عناق : قد عوج بن عناق 3333 زرع بوده و عصای حضرت موسی که ده زرع بوده بکعب پای عوج نمیرسیده و از جباران بوده و عده ای دیگر او را جزو عمالقه گفته اند

ص: 720

محل فوت حضرت موسی : حضرت موسى (علیه السلام) و حضرت هرون هر دو در تیه وفات یافتند تیه زمینی است در حدود یا 36 کیلومتر نزديك تيه يا از ارض مقدسه است هرون يك سال پیش از موسی وفات نمود و مدت عمر حضرت موسی (علیه السلام) یکصد و بیست سال بوده و درزمان پادشاهی فریدون و منوچهر میزیسته و یوشع خلیفه او 126 سال عمر کرده .

طریقه ازدواج فرزندان آدم وحوا حوا در هر مرتبه که میزائید یک پسر و يك دختر میزائیده و دختر شکم اوّل را به پسر شکم دوم و دختر شکم دوم را به پسر شکم اول میداد قابیل واقلیما از شکم اول بود هابیل وليوسا از شکم دوم قابیل قبول نکرد ، که خواهردیگرش لیوسا را بگیرد میگفت خواهر خودم بهتر است با هابیل نزاع کرد و کشته شد .

اولوا العزم : یعنی صابران ، علی ابن ابراهیم (علیه السلام) فرموده الوا العزم اصحاب شرایع اند که در تمهید قواعد احکام مراسم اجتهاد را به حد عالی رسانیده اند و بر معاودات معاندان و دشمنی ایشان و مجادلات طاغیان و آزار و ایذاء منکران شکیبائی و صبر نمودند که ایشان عبارتند از حضرت نوح و حضرت ابراهیم وحضرت موسی و حضرت عیسی علیہم السلام ، و حضرت محمد صلى الله علیه وآله

مراحل ومراتب خلقت بشر: مراحل خلقت بشر بدین شرح است، نطفه علقه ، مضقه ، عظم ، خلق ، جنین ولید، رضیع ، صبی ، غلام ، شباب کہل، شیخ الى آخر احوال

قرآن ناسخ توریه است: اگر احکام : تورایه مطابق احکام قرآن باشد لازم نمیآید که قرآن ناسخ توریه نباشد زیرا که رفع مجموع من حيث المجموع رفع کل واحد نمیباشد چه اتفاقیات در احکام ممکن است باشد

انواع بادها : شمال و جنوب و صبا بادهای رحمت هستند ولی دبور باد

ص: 721

زحمت است بهمین جهت حضرت میفرمودند

مدین و سدوم: مدین که مشهور است و همهء اشخاصی که رفته اند دیده اند و سدوم نام دیگرش موتفکه بوده که مکان حضرت لوط بوده است

میزان بدهی هرکس بقدر قوه اش باید باشد : وعلى الموسع قدره و علی المقتر قدره یعنی هرکس بقدر وسع وتوانائیش باید بدهد

حجر : وادی و محلی است میان مدینه و شام که اهل آنشهر قوم ثمود بوده اند و پیغمبرشان حضرت صالح علیه السّلام بوده که تکذیبش نمودند و بامر خداوند متعال بصیحهء آسمانی هلاك شدند و نام سوره 15 قرآن مجید هم میباشد که سوره الحجر میگویند

بعلبك : بعل یعنی بت بزرگ که دارای چهار رو بوده و بیست گز قدش بوده و یك نام زمینی است درشام بدین جهت به بعلبك مشهور شده .

احقاف : ریگستانی است نزديك حضرموت از ولایت یمن و گویند میان عمّان و مهره است و نام سوره 46-قرآنهم میباشد

زبور داود : زبور صد و پنجاه سوره است که در آن احکام حلال وحرام وحدود و فرائض نیست بلکه ثنای الهی و موعظت و صفت حضرت رسالت پناهی صلّی الله علیه وآله وآل او میباشد ، و نیز ستایشی هم از امت آن بزرگوار است

ايكة : نام مکانی است که دارای درختان بسیار درهم پیچیده بوده است و حضرت شعیب باهل ايكة و بابل مبعوث شده است و چون او را تکذیب کردند خداوند ایشان را به صیحه آسمانی هلاك فرمود " سوره هود شرح مفصلی دارد" .

قذف : نسبت زنابزن دادن است و قاذف بکسی گویند که بگوید دیدم فلان زن مثلا زنا میکرد

حضرت مریم و حنه : حنه زن عمران

ص: 722

مادر حضرت مریم است است پس پدر مریم عمران و مادرش حته بوده که زکریا بقید قرعه بسرپرستی او منسوب شده زکریا مریم را در غرفه ای که جز با نردبان نمیتوان آنجا رفت نگاهداری میکرد تا انوار ولایت بر احوال او لایح گشت و دیده شده که در زمستان میوه تابستانی و در تابستان میوه زمستانی در نزد او بوده .

موصی به: آنچیزی را که موصی یا وصیت کننده بآن چیز وصیت میکند موصی به گویند در اصطلاح فقه

موصى له : کسیکه بنفع او وصیت شده باشد موصی له گفته میشود در اصطلاح فقها.

آخر : آخر ضد اوّل ، است و آخریعنی دگرکه جمعش اخر میشود

حضرت یحی : پسر ذکریا است ، و معنی یحی آنستکه نام پدر بنام او زنده شده درسن 120 سالگی و زنش در سن 80 سالگی بود که خداوند متعال یحی را باو عنایت فرمود.

فان النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا: فرمايش، حضرت علی علیه السلام یعنی مردم دشمن آنچیزی هستند که نمیدانند.

آیه 4 سوره مائده : حرام کرده شد برشما مردار و گوشت و خون خوك ، و هرچه که در وقت کشتن بدون گفتن بسم الله الرحمن الرحيم کشته شود و نیز حیوان حلالیکه خفه شده باشد یا با چوب و سنگ زده باشند تا مرده شود و آنچه که از بلندی بزیر افتاده باشد و مرده باشد و آنچه را که دراثر شاخ زدن حیوان دیگر مرده باشد

وصی : کسیکه از طرف وصیت کننده برای انجام امور او تعیین میشود وصی نام دارد و اگر برای تملك بعد از فوت موصی انتخاب شود وصی تملیکی است والا وصی عهدی است و آنچه را که حیوان درنده دیگری

موصی : شخصی است که وصیت میکند برای انجام اموری یا تملك مالی .

ص: 723

بعض آنرا خورده باشد و نیمه جان شده و حیات غیر مستقرداشته باشد مگر اینکه گوش یادم یا پای خود را بجنباند ( بنا بقول صادقین علیهما سلام) یا چشم خود را حرکت دهد و معنی تزکیه بریدن حلق است درگودی سینه او و حرام است آنچه بنام قربانی برای سنگهای منصوبه که درحوالی بیت الحرام است و 360 سنگ بوده که اهل جاهلیت آنها را تعظیم میکرده اند کشته شده باشد

صفات حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلّم = شخص عربی بادیه نشین نزد حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام آمد، عرض کرد ای مولای من تو چون داماد پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله) هستی و از صفات آنحضرت بخوبی اطلاع داری تقاضا دارم صفات آنحضرت را برای من بیان فرمائی ، تا مستفید شوم و تا آنجا که توانائی دارم پیرو و انجام دهنده آنها باشم حضرت ، در جواب آن اعرابی فرمود: ای عرب بادیه نشین که از راه دور آمده و چنین سئوالی مینمائی من از تويك موضوعی را سئوال میکنم اگر جواب مرادادی سئوال توهم ضمن آن روشن و جوابگوی تو خواهد بود ، اعرابی عرض کرد بفرمائید ، حضرت فرمود: آیاتو میتوانی نعمتهائیرا که خداوند متعال به بشر عنایت فرموده بشماری، عرض کرد ای مولای من نه من بلکه تمام بشر قدرت شمارش نعمتهای باریتعالی را ندارند و بسیار درست این اعرابی ، چون سعدی رحمه الله علیه هنگامیکه میخواست کتاب گلستان را بنویسد برای نوشتن دیباچه آن کتاب در حدود صد و پنجاه مرتبه مطالبی نوشت و باز تجدید نمود تا اینکه توانست دیباچهء کاملی تحت عنوان ( منت خدایرا عزّوجل که طاعتش موجب قربتست و بشکراندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیاتست و چون بر میآید مفرح ذات پس در هر نفسی

ص: 724

دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب

از دست و زبان که بر آید *** کز عهده شکرش بدر آید

را در کتاب گلستان خود مینویسد

مرحوم سعدى رحمة الله هم درست بیان فرموده چون مرحوم شیخ جعفر شوشتری در کتاب فوائد المشاهد خود نوشته بطور طبیعی هر انسان سالمی در مدت بیست و چهار ساعت 23600 مرتبه نفس میکشد ، یعنی اکسیژن هوا را وارد بدن میکند و کربن بدن را دفع میکند بدیهی است هیچ انسانی نمیتواند در 24 ساعت 23600 مرتبه شکر خدا را بجا آورد و جز اظهار عجز از شکرتنها تنفّس 24 ساعته شبانه روز مقدور نیست چه رسد به سایر نعم الہی بهمین جهت حضرت زین العابدین علی بن الحسين (علیه السلام) بدرگاه حضرت احدیت عرض میکند، خداوندا من نمیتوانم شکر نعم تو را بجا آورم، زیرا اگر شکری کردم برای آن شکرگذاری شکر دیگری واجب و لازم خواهد شد پس جز عجز از شکر نمیتوانم راه دیگری داشته باشم از طرفی

خداوند متعال هم در قرآن کریم تمام نعمتهای دنیوی را متاعی قلیل نام برده و میفرماید: این متاع و نعمت قلیل را هم هیچکس نمیتواند احصاء و شماره نماید

وَ إِنْ تَعدُّوا نِعمت الله لا تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيم ( آيه 8 سوره نحل) بنابراین ای اعرابی بادیه نشین تو که نمیتوانی شکر نعمتهای خداوند را که متاعی قلیل نام برده بجا آوری و بیان نمائی ، پس من چگونه صفات کسیرا که خداوند در وصفش فروده انك لعلی خلق عظیم برای تو بگویم در شب میلاد مسعود حضرت ختمی مرتبت رسول اکرم صلّى الله عليه وآله وسلّم در مدینه منوره دانشمند معظم جناب آقای موسوی واعظ شہیر ، ضمن

ص: 725

سخنرانی و توصیف بعضی از صفات عالیه حضرت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) حدیث و روایت فوق را بیان فرمودند، که بندهء مخلص بمنظور استفاده عموم مومنین بطور موجز و مختصر در این کتاب آوردم از عموم طبقات برای ایشان و خودو دوستان التماس دعا داشته توفیق و سلامتی کامل و سعادت دارین را از درگاه حضرت احدیت برای عموم شیعیان خواهانم آمین یا رب العالمین

عاصی سروپا تقصیر جعفر وجدانی

ص: 726

بسم الله الرحمن الرحیم

قسمت دوم آیات قرآن مجید بر اثبات خلافت حضرت علی بن ابطالب (علیه السلام)

ص: 727

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله رب العالمين والصلوة والسّلامُ عَلَى مُحمدٍ وآلِ مُحمد و اللعنة الدائمة على اعدائهم اجمعين

بسم الله الرّحمن الرّحيم ، هست کلید در گنج حکیم ، فاتحه فکرت و ختم سخن ، نام خدایت بر او ختم کن ، پیش وجود همه آیندگان، بیش بقای همه پایندگان، سابقه سالار جهان قدم ، مرسله پیوند گلوی قلم

تصور میکنم مطالعه ترجمه کتاب الفین حضرت آیه الله العظمی فی العالمين وسالك مناهج يقين احله الله دار کرامته که بر لزوم عصمت امام و اثبات خلافت حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام نوشته شده دیگر احتیاجی به نوشتن آیات قرآنی نباشد، ولی بنابر و عده ایکه در اوایل

ص: 728

صفحات این کتاب داده ام ناگزیر از نوشتن آنها باشم خاصه برای عدهء که مدعی هستند فقط از روی آیات قرآن باید استدلال و استفاده نمود اگرچه آیات قرآن بعلت وجود مجملات و متشابهات و محکمات و اضمار و ناسخ و منسوخ فهمش برای همه کس مقدور نیست ، و باید از اهلش که خاندان جلیل نبوت است سئوال نمود و در زمان غیبت هم از نواب و علمای درجهء اوّل اسلام که با شرایط خاص بمقام نیابت رسیده اند استعلام نمود ، و آنهائیکه میگویند از ظواهر آیات قرآن میتوان استفاده نمود بسیار در اشتباه بوده بلکه در ردیف طبقه جهال بشمار میروند، از طرفی چون کسانی میتوانند از ترجمه کتاب الفین مستفید شوند که تاحدى بعلم منطق وكلام و صرف و نحو و اصول آشنائی داشته باشند و با توجه بدرجات معلومات افراد جامعه چون همه یکسان نیستند پس لازم است برای طبقهء متوسط جامعه مطالب ساده تر تهیه و تنظیم و در دسترس مؤمنین گذارده شود فلذا بطور اجمال و مختصر آیات قرآن مجید و اخبار و احادیث را که بر اثبات خلافت مسلم بلافصل حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام می باشد نگاشته میشود

1=با ايها الذين امنوا أطيعوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاولي الامر منكم : ((آیه 62 از سوره نساء ))

ایگروه گرویدگان فرمان برید خدا و رسولش را واولی الامر از خودتان اهل تفسیر در اولی الامر دو قول ایراد نموده اند بعضی گویند : امرایند ، برخی گویند علمایند، اما اجلای امامیه رضوان الله علیهم روایت کرده اند از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام آنستکه منظور

ص: 729

از اولی الامر ائمه آل محمد (صلی الله علیه و آله) هستند زیرا جایز نیست که حتعالی واجب گرداند طاعت احديرا بطور مطلق مگر آنکه ثابت باشد عصمت او ودر کشف الغمّه در تأیید این نظریه آورده است خبری از جابرن یزید جعفی که گفته من شنیدم از جابربن عبدالله انصاری که او گفت چون این آیه نازل شد من گفتم یا رسول الله من میدانم خدای تعالی و رسولش را پس چه کسانند اولی الامر که خداقرین کرده است طاعت آنا نرا بطاعت خود و تو آنحضرت فرمود که خلفای منند بعد از من ای جابر و ائمه هدایند بعد از من که اوّل ایشان علی بن ابیطالب است و بعد از او حسن و دیگر حسین ودیگر حسین و دیگر علی بن الحسین و دیگر محمد بن علی که معروف است در توریه بباقر و زود باشد که دریابی او را ای جابربس هرگاه که بینی او را . پس بخوان او را از من سلام و دیگر جعفربن محمد الصادق و دیگر موسی ابن جعفر و دیگر علی بن موسی و دیگر محمد بن علی و دیگر علی بن محمد و دیگر حسن بن علی و بعد از او هم نام و هم كنيت من حجة الله في ارضه محمد بن حسن این آنکس است که فتح کند بردست او مشارق و مغارب ارض را و او غایب شود از شیعه و اولیای خود و آنچنان غیبتی که ثابت و راسخ نباشد در آن غیبت بر قول بامامت او مگر آنکه حقتعالی امتحان نموده باشد دل او را برای ایمان ، پس اگر اختلاف در چیزی پیدا کنید در امور دینیه پس باز گردانید آنرا بحکم خدا و رجوع کنید برسول او در زمان او و بائمه مطهر (علیهم السلام) بعد از وفات او اگر هستید شما از روی اخلاص میگروید بخدا و روز رستاخیز این رجوع بهتر است شما را و نیکواز روی عاقبت ، در آخرت و یا این رجوع احسن است از تأویل شما برای خود بدون رد آن به خدا و رسول .

ص: 730

امام هفتم حضرت کاظم علیه السلام در کتاب کافی فرمود مَنْ اَخَذَ دينَهُ مِنَ الْكِتابِ الله و سُّنَّةِ، نبیه صلوات الله علیه زالَتِ الْجِبالُ قبل ان یزول و مَنْ اَخَذَ دينَهُ مِنْ اَفْواهِ الرِّجالِ ردته الرِّجالُ،

"یعنی هرکس دین خود را از قرآن و دستور پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بگیرد از کوه استوارتر باشد و متزلزل نشود و هرکس دین خود را از دهان مردم بگیرد همان مردم او را از دین برگردانند"

2=در سوره حشر آیهء (7) خداوند بزرگ چنین فرمود : وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

"یعنی آنچه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بشما دستور داد بگیرید و از آنچه شما را نهی کرد خود داری کنید و دستور پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همان احادیث صحیحه است که از اهل بیت طہارت بما رسیده است " امام زمان علیه السلام به وسیلهء سفیر و نایب خاص خود (علی بن محمد سمری ) دستوری بشرح زیر برای شیعیان خود صادر فرمودند: وَ اَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعوُا فیها اِلی رُواةِ حَدیثِنا، فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَیْهِمْ

" یعنی در پیش آمدهای دینی به راویان اخبار و احادیث ، ما مراجعه کنید زیرا ایشان حجت منند و من حجت خدایم بر ایشان و رد بر ایشان ردّ برما و رد برما رد برخداوند است و رد برخدای تعالی کفر است" در کلیهء کتب شیعه نوشته شده "و نیز روایات بسیاری از ائمه علیهم السلام رسیده که شیعیان خود را دستور داده اند برجوع بمحدثین و ناقلین اخبار معتبره و تشخیص اعتبار هر خبری با متخصصین و علمای فن حدیث است و نیز بحفظ احادیث و اهمیتش دستورات زیادی رسید من

ص: 731

جمله حضرت امام صادق (علیه السلام) فرموده : (( حَديثُ فِي حَلالٍ وَ حَرَامٍ تَأْخُذُهُ مِنْ صَادِقٍ خَيْرٌ مِنَ اَلدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا )) يعنى يك، حدیث در حلال ، و حرام که از راستگوئی بیاموزی بهتر است از دنیا و آنچه در آنست بدیهیست دردرجهء اول حدیث صادق از لسان اهل عصمت است

3=خبر متواتر است از شیعه و سنی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده : مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقِيهاً آمنا .

"یعنی هرکس از امت من چهل حدیث حفظ کند خداوند او را دانا و آسوده خاطر در قیامت محشور نماید .

4= در جلد اول صفحهء 99 کتاب رجال و بسیاری از بزرگان دیگر روایت نموده اند که حضرت امام حسن عسگری (علیه السلام) فرمود : لَا عُذْرَ لِأَحَدٍ مِنْ مَوَالِینَا فِی التَّشْكِیكِ فِیمَا يَرْوِيهِ. عَنَّا ثِقَاتُنَا.

"یعنی عذر هيچيك از دوستان ما پذیرفته نیست که تردید کنند در آنچه معتمدین ما روایت میکنند

5=شیخ صدوق محمد بن علی بن بابویه در کتاب کمال الدین چاپ سال 1378 قمری ص 333 از حضرت امام محمد باقر وحضرت امام جعفر صادق عليهما السلام روایت کرده آن ذوات مقدس میفرمودند : كُلُّ شَيءٍ من العلم لَمْ يَكُنْ مِنْ أَهْلِ هَذَا اَلْبَيْتِ فَهُوَ بَاطِلٌ . "یعنی هردانشی که از غیر خانواده عصمت گرفته شود باطل است

6 = در جلد اول بحار ص 90 و قضاء وسائل از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود : كَذَبَ منَ زَعَمَ أنَّهُ يَعرِفُنا وهُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُروَةِ غَيرِنا.

"یعنی دروغ گفته آنکه تصور کند ما را شناخته و حال آنکه بریسمان دیگران چنگ زده و معالم دین را از دیگران گرفته

ص: 732

7=کلیهء علمای شیعه و سنی گفته اند پیغمبر(صلی الله علیه و آله) قبل از وفاتش فرمود : أيُّها النَّاسُ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بهما لَنْ تَضلُّوا بعدى ابدا .... الخ

"یعنی ای مردم من دو چیز را بین شما میگذارم اگر بآن دو چیز چنگ زنید گمراه نخواهید شد و آن دو چیز قرآن و اهل بیت من است پس بنابراین حجه که بر مردم واجب العمل ولازم الاطاعه است و مورد بازخواست در قیامت واقع خواهد شد فقط همین دو چیز است نه قول فلاسفه وشعرا و اهل دل و ریاضت و صاحبان کشف و شهود و غیره

8= اجماع علماء اثنی عشری و ضروریات مذهب بر آنستکه یکی از مدارك احکام اسلامی اخبار و احادیث پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین علیهم السلام است و منکر آنرا خارج از دین میشمارند

حجیت اخبار و لزوم تمسك بآن امری است عقلی :

چون تمام عقاید مذهبی و خداشناسی و رفتار و اوصاف انبیاء و ائمه علیهم السلام و فروع دین و مطالب معنوی و تهذیب نفس وحرام وحلال و طہارت و نماز و سایر عبادات و احکام معاملات و تجارات و نکاح وارث و دیات و حدود و تفسیر قرآن و بیان حق و باطل همه بوسیلهء اخبار و احادیث بما رسیده مثلا نماز صبح چند رکعت است و آدابش از قرآن فهمیده نمیشود که باید از اخبار اهل عصمت و خاندان طہارت فهمید پس اگر کسی منکر اخبار و احادیث شود یا بی اعتنائی و تحقیر کند منکر تمام دین شده و از مسلمانی بی بهره است و اقوال بیخردان که میگویند ما باخبار کاری نداریم یا قبول نداریم در واقع میخواهند اخبار و احادیث حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و آل او متروك شود و مردم با مور اسلام و مذهب جاهل

ص: 733

شوند تا بتوانند آنها را گمراه و سرگردان نمایند، کلیه علمای اسلام قبول دارند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده: أهلِ بَيتي كَسَفينَةِ نوحٍ ، مَن تمسك بها نجی و مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ

"یعنی اهل بيت من کشتی نوح است هر که بآنها توسل و چنگ زند (( یعنی اوامرشان را اجرا کند )) اهل نجات است و آنکه تخلف کند ، غرق شود .

بعلاوه اگر افکار بشر کافی بود برای هدایت دیگر محتاج به آمدن انبیاء نمیبود بهمین جهت پیغمبر (صلی الله علیه و اله) فرمود : مَنْ طَلَبَ اَلْهِدَيَ مِنْ غَيْرِ الْقُرانِ اَضَلَّهُ الله. " یعنی هر که از غیر قرآن هدایت بخواهد خدا او را به راه ضلالت واگذار نماید"

در کشتی آل مصطفی (صلی الله علیه و آله) هر که نشست *** از دغدغه غرق شدن بی شك رست

برد امن آل هرکسی کو زد دست *** بر دامن او گرد ضلالت ننشست

پس در مورد کلیه احکام چه ظاهری و چه واقعی و چه سایر احکام و معارف قرآن و اخبار باید مراجعه نمود

دستورات شرع برای ظاهر و باطن و تزکیه نفس کافی است زیرا در قرآن و اخبار اهلبیت عصمت دستورات جامع داده شده ، در سورهء جمعه آیه دوم خداوند فرموده :

وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ" و پاك سازد، ایشان را ، و بیاموزدشان ایشان را کتاب و حکمت " در اخبار و احادیث هم دستورات بیشماری داده شده و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرموده : أُوتِيتُ جَوَامِعَ اَلْكَلِمِ

ص: 734

9 = اعمال بدنی با راده روح است اگر روح نخواهد قدم شما به جائی نمیرود و نخواست تکلیفی انجام نمیدهد ، پس اگر روح مطیع اوامر حق باشد دستور اطاعت باعضا و جوارح میدهد و اگر عاصی شد اعضا و جوارح هم مرتکب گناه میشوند، پس اطاعت روحی و بدنی و عمل ظاهر و باطن مربوط بهم میباشند مثلا در شرع دستور داده شده دروغ میگوئید و بغیر از خداوند باحدی سجده روانیست تملّق مگوئید اگرچه این دستورات ظاهری است ولی اگر کسی عمل نمود معلوم میشود باطن و دل او تسلیم حق شده و تعلیم و اخذ دستورات دینی بجز از امام از دیگری روا نیست و رفتن بدنبال کلمات دیگران خطا است

10=افتراء بحضرت علی علیه السلام جایز نیست

شیعه و سنّی کلّا روایت کردهاند که پیغمبر (صلی الله علیه و اله) بحضرت علی علیه السّلام فرمود : أَشقی الأَوَّلینَ وَالآخِرینَ یعنی شقی ترین اولین وآخرين تو را خواهد کشت خداوند هم در سوره نساء آیه 93 فرمود :

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً

"یعنی کسیکه بکشد مؤمنی را از روی عمد پس جزایش دوزخ است. جاودانی در آن و خشم کرد خدا براو و لعنت کرد او را و مهیا کرد برای او عذابی بزرگ "پس ابن ملجم ملعون که حضرت علی (علیه السلام) را کشته آیا سزاوار است که مولوی عارف و شاعر بگوید ابن ملجم ملعون بی گناه است و بدروغ به دهان حضرت علی (علیه السلام) بگذارد که آنحضرت فرموده به ابن ملجم ملعون من بتولطف دارم و من شفيع توام و تو تقصیری نکردهء

ص: 735

11 = در محدودیت قوای بشر و اینکه فقط ذات خداوند در عالم نا محدود است: مثلا باحس چشم یا بینائی تا حدودی را میتوان دید و بعضی چیزها اصلا دیده نمیشوند باید بوسیلهء دستگاههائی از قبیل میکروسکب میکروبها را دید یا بوسیلهء دوربینهای دقیق کواکب و اشیاء بسیار دور را ملا حظه نمود پس باید فکر بشر در حدود قدرتش به کار افتد و آنچه که از میزان قدرت و حوصله اش خارج است اجتناب نمود مثلا تفکر و پی بردن بکنه ذات و حقیقت ذات حق و مسائل قضا و قدر و نظایرش بیمورد است، چنانکه روایت شده تَفَكَّروا في صفات الله ، و لَا تَتَفَكَّرُوا فِي ذَاتِ اللَهِ" یعنی در صفات خداوند بیاندیشید ودرذات او اندیشه نکنید (( البته تفکر در صفات خدا تفکر در کنه آن نیست)) وروایت شده : إِنَّ اللهَ احْتَجَبَ عَنِ اَلْعُقُولِ كَمَا اِحْتَجَبَ عَنِ اَلْأَبْصَارِ " يعنى خداوند از عقلها پوشیده شده چنانکه از دیده ها پوشیده است

از حضرت علی (علیه السلام) در مورد قضا وقدر سئوال شد آنحضرت جوابهائی فرمودند که عمدهء آنها را درکتاب عرشیان خاک نشین که در مورد حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) نوشته ام اختصارا توضیح داده ام و دريك مورد هم فرموده: طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُکُوهُ، وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ، وَ سِرُّ آللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ " یعنی راه تاریکی است در آن قدم نزنید و دریای ژرفی است در آن داخل نشوید و راز خدائیست برای فهم آن خود را بزحمت نیفکنید که از این بیان و فرمایش پر مغز جواب بعضی از شبهات دیگر که براهل استدلال شده معلوم میشود ، چون بعضی از دانشمندان خواسته اند به نیروی عقل اموری را که از حوصلهء عقل بشر خارج بوده ادراك كنند بالنتيجه دچار اشتباهات و تناقضاتی شده اند

ص: 736

12 = حضرت علی علیه السلام بعلت داشتن تقوی و عصمت و علم و دانش بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بر تمام افراد بشر برتری داشته و نزد خداوند بزرگ اکرم و بزرگوار و مقرب بوده چون قرآن میفرماید: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ " یعنی بزرگترین واکرم ناس نزد خداوند جلیل پرهیزکارترین شما است ، پس چنین شخصیت بارز جلیل القدری شایستهء مقام خلافت و امامت مسلمین است لاغیر حضرت رسول اکرم هم پرهیزکاران در نزدش بسیار محترم بوده اند ولو اینکه بی چیز و فقیر بودند چنانکه سلمان پارسی بی چیز را بعلت تقوایش بر عبد الرحمن عوفی که دارای تموّل بسیار و قنطارهای طلا بوده برتر و بالاتر میدانسته

13 =حضرت علی (علیه السلام) بامر خداوند متعال در خانهء کعبه متولد شد و در زیر نظر پیغمبراکرم (صلی الله علیه و اله) پرورش و تربیت و تعلیم یافت و پیش از عبادتها بندگی و اطاعت خداوند متعال را پذیرفت پس عصمت او مسلم و غیر از او هیچکس شایسته خلافت نمیباشد

14 = آیه 5 از سوره حمد خداوند میفرماید :اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ طبق روایات وارده از سنی و شیعه مقصود از صراط مستقیم طريق محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعین است که دارای عصمت و طهارت بوده و اعلم مردم هستند .

15 =در علم و دانش مخصوصا در ثواب سورهء بقره اخبار ، و احادیث بسیار است من جمله در خبر است که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در یکی از جنگها جوانی را که از سایر افراد لشگر کوچکتر بود فرمانده لشگر نمود وقتی علت این انتخاب سئوال شد فرمود او سورهء بقره را میداند و شما نمیدانید از این خبر باید درک کرد که خلافت باید بکسی واگذارشود

ص: 737

که اعلم علماء و فقها بوده باشد مانند حضرت علی (علیه السلام) .

16 = الم در قرآن مجید اهل بصیرت و معرفت نوشته اند حروف کلام 28 حرف است که چهارده حرف آن حروف نورانی است که حروف مقطعات قرآنی مانند الم در سورهء دوم قرآن (بقره ) از این حرف نورانیند که اگر مکررات آنرا حذف کنیم حاصل میشود جمله (( صِراطُ علیٍّ حقٌ نُمْسِكُهُ)) یعنی راه علی (علیه السلام) حق است و ما او را نگاه میداریم

17=از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت شده که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) فرمود : إِنَّ عَلِيّاً وَ شِيعَتَهُ هُمُ اَلْفَائِزُونَ

” یعنی علی (علیه السلام) و پیروانش رستگارند غرض از پیروان کسانی هستند که اوامر و نواهی آن بزرگوار را اطاعت و اجرا مینمایند

18=آیه13 سورهء بقره خداوند میفرماید : وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ

"یعنی چون ملاقات کنند آنانرا که گرویدند گویند گرویدیم و هرگاه خلوت کنند با شیطانهاشان گویند که ما با شمائیم جز این نیست که ما استهزا کنندگانیم

روات نوشته اند که عبدالله ابی و متابعانش با حضرت علی (علیه السلام) و جمعی از مسلمین ملاقات کردند و مداحی نمودند حضرت علی (علیه السلام) فرمود : که این نفاق را دور اندازید و حقیقتا ایمان آورید گفتند یا علی (علیه السلام) به ما نسبت نفاق مده که ما چون شما ایمان آورده ایم، خداوند بزرگ در این

ص: 738

آیه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را از این واقعه خبر داده است که این آیه دال بر مقام و بزرگواری آنحضرت است در نزد خداوند جلیل

19 = آیه 40 از سوره بقره خداوند بزرگ میفرماید :

وَ أَقِيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ.

" یعنی بیا بدارید نماز را و بدهید زکوه را و نماز گذارید با رکوع کنندگان یعنی با جماعت، اولین کسی که با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نماز گذارده بود حضرت علی (علیه السلام) بوده .

20 = آیه 57 از سوره بقره : وَ إِذِ اسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ ۖ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا ۖ قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ ۖ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ

" یعنی هنگامیکه آب خواست موسی از برای قومش پس گفتیم بزن بعصایت آن سنگ را پس روان شد از آن دوازده چشمه بحقیقت دانسته بودند هر مردی آب خورشان را ، بخورید و بیاشامید از روزی خدا و تجاوز از حد نکنید در زمین فساد کنندگان"

در تفاسیر اهل البیت علیهم السلام آورده اند که چون تشنگی بر بنی اسرائیل غالب شده و بیم هلاکت ،میرفت دست بدعا برداشت و گفت : بحق محمد سید الانبياء و بحق سيّد الاوصياء وبحق فاطمة سيده النساء و بحق الحسن سيّد الاولياء وبحق الحسين افضل الشهداء ، وبحق عترتهم و خلفائهم ساده الازکیا که آب دهی این بندگان تشنه را وخداوند

ص: 739

بزرگ برای مقام این خاندان عصمت دعای حضرت موسی (علیه السلام) را اجابت فرمود، پس مقام حضرت موسی (علیه السلام) روشن است

21 = دو جمله زیر درباره حضرت على (علیه السلام) متفق عليه فريقين یعنی شیعه و سنی میباشد

1-مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ

2-الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ (علیه السلام) و عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ

22=از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که چون خبر شهادت جعفر (علیه السلام) بعلی (علیه السلام) رسید گفت " إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ " و پیش از حضرت علی (علیه السلام) کسی این جمله را نگفته بود لذاخداوند عزیز درآیه 151 سورهء بقره این جمله را سنّت کرده و نازل فرمود ، تا سر مصیبت زدهء بگوید الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

"یعنی آنان که چون رسید ایشانرا مصیبتی گویند بدرستیکه ما از برای خدائیم و بدرستیکه ما بسوی او بازگشت کنندگانیم"

23 = آیه 132 سورهء بقره درباره کسانیکه کتمان حق و شهادت حضرت رسول (صلی الله علیه و اله) و خلافت حضرت علی (علیه السلام) را نمودند نازل شده:

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ كَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ ۗ قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ ۗ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ ۗ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

"آیا میگوئید ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب ، و فرزندان

ص: 740

یعقوب یهودی و نصاری بودند بگو در جواب آنها آیا شما بهتر دانا ترید بادیان انبیاء یا خدای تعالی که ایشان را بآن دین مبعوث گردانیده و کیست ظالمتر آنکس که بپوشد گواهی را که نزد او ثابت باشد از خدای تعالی، این تعریض اهل کتاب است بکتمان شهادت در باب نبوت حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) و نیست خدا بیخبر از آنچه میکنید و بعضی هم که کتمان شهادت حضرت علی (علیه السلام) را نمودند در این حکم داخلند

24 = آیه 215 سوره بقره : وَالَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَٰئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

"آنانکه گرویدند بخدا و رسولش و آنانکه مهاجرت کردند از اوطان خود و جهاد کرده اند در راه خدا آن گروه امید میدارند رحمت خدای را و خدا آمرزندهء مؤمنان و مجاهدان است و برایشان مهربان است"

((پوشیده نیست که سرور مجاهدان و مهاجرین حضرت علی (علیه السلام) است )) .

25 = آیه 30 از سوره آل عمران إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ

"بد رستیکه خدا برگزید آدم را بتعليم اسماء و سجدهء ملائکه و ابوت ( یعنی پدری ) انبیاء و اوصياء و اصفیا و نوح را به نبوت و طول عمر و ساختن سفینه و نسخ شرع متقدم و ابراهیم (علیه السلام) را به دوستی ، و خلت و نجات از آتش نمرود و امامت عالمیان و ساختن بناء كعبه وآل عمران که موسی و هرون بودند برسالت و تکلم بر عالمیان زمان خودشان و گویند مراد از آل ابراهیم (علیه السلام) اولاد ویند که اسمعیل و اسحق است و اولاد ایشان

ص: 741

که از اسحق و یعقوب باشند و تمام انبیاء بنی اسرائیل و از اولاد ، بنی اسمعیل که حضرت رسالت داخل است که خلعت رسالت و خاتمیت ، و افضلیت پوشیده و امیرالمؤمنين (علیه السلام) تاصاحب الزمان که بزیور امامت ، و خلافت و عصمت آراسته اند و نیز گفته اند که آل عمران مراد پدرمریم است و آل او عیسی (علیه السلام) و مريم (علیهاالسلام) بوده اند که خدا برگزید مریم (علیهاالسلام) را بقدس و طہارت و عیسی (علیه السلام) را بکتاب و رسالت و نسب این عمران نیز به اسحق منتهی میشود و میان این هر دو عمران هزار و هشتصد سال بوده درصورتی که ایشان فرزندانیند که برخی از ایشان از برخی زاده شده اند و خدا شنوا و بینا است بر اقوال باطله یهود و نصاری که نحن ابناء الله و عیسی ابن الله گفتندی"

26 = آیه 102 از سوره آل عمران : يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ

"یعنی روزیکه سفید شود روی هائی وسیاه شود روی هائی اما آنانکه سیاه شد رویهای ایشان، آیا کافر شدید پس از ایمانتان پس بچشید عذاب بسبب آنچه که بودید و کافر میشدید" . و از امیرالمؤمنین روایت است که اهل بدعتند بعد از رحلت حضرت رسالت و ثعلبی در تفسیر خود از پیغمبر صلى الله علیه و آله روایت کرده که آنحضرت فرمود که سوگند بخدا که نفس من بيد قدرت اوست که البته وارد بشوند درکنار حوض کوثر برمن بعضی از اصحاب من پس چون ایشان را ببینم از نزد من ایشان را برانند من گویم

ص: 742

اینها اصحاب منند گویند آیا میدانی که از پس تو چیزها احداث کردند ، و بدعت نمودند پس بدرستیکه ایشان برگشتند از دین و مرتد گشتند حال باید دید کسانیکه مخالفت کردند یا خلافت حقه حضرت علی (علیه السلام) جزو کدام دسته خواهید بود

27 =آیه 103 از سوره آل عمران وَ امَا الدين ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ

"یعنی واما آنهائیکه سفید شد روی هاشان پس باشند در رحمت خدا ایشان در آن جاودانند".

درکشف الغمه وارد شده که اسماعیل محمد حمیری اول طریقه غیر اثنی عشری داشته چون بخدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسید او را از آن طریق باز گردانید و مذهب اثنی عشری قبول کرد و قصائد بسیاری در مناقب گفته است

حسین بن عون روایت کرده که هنگام بیماریش من بدیدن او رفتم اتفاقا وقتی بود که جان میسپرد مخالف و موالف گرد او بودند ناگاه نقطه سیاهی در روی او ظاهر شد و تمام روی او را متدرجا گرفت مؤمنین غمگین شدند و ناصبیان شادی کردند در این اثناء نقطهء سفید بجای سفید ظاهر شد و می افزود تا سیاهی محو شد و تمامی رویش سفید شد در غایت صفا در آنحال چشم باز کرد و این ابیات را گفت

کَذَبَ الزَّاعِمُونَ أَنَّ عَلِیّاً *** لَا یُنَجِّیَ مُحِبَّهُ مِنْ هَنَاتٍ(1)

قَدْ وَ رَبِّی دَخَلْتُ جُنَّهَ عَدْنٍ *** وَ عَفَی لِیَ الْإِلَهُ عَنْ سَیِّئَاتِی

فَأَبْشِرُوا الْیَوْمَ اوّلیَاءَ عَلِیٍّ *** وَ تَوَالَوُا الْوَصِیَّ حَتَّی الْمَمَاتِ

ص: 743


1- سختی و وضع بد

ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ تَوَلَّوْا بَنِیهِ *** وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ بِالصِّفَاتِ

سپس کلمات شہادت را گفت، این موضوع دلالت میکند بر آنکه مخالفت با حضرت علی (علیه السلام) روسیاهی ، و موافقت با او روسفیدی می آورد و در تفسیر علی بن ابراهیم است که چون آیهء 103 نازل شد ، حضرت رسول (صلی الله علیه و اله) فرمود امّت من به پنج رایت و دسته وارد شوند، اوّل رایت عجل این امت میپرسم از او با قرآن و عترت من چه کردید گویند اوّل را تحریف و پشت پا افکندیم و با دویم عداوت ورزیدیم و اذیت رسانیدیم، من گویم بروید بدوزخ باجگر تشنه ، سیاه باد رویهای شما ، دوم رایت فرعون ، این امت است پس گویم چه کردید با ثقلین بعد از من گویند اکبر را مخالفت نمودیم " مقصود از اکبر قرآن مجید است و با اصغر(یعنی عترت ) دشمنی کردیم ، پس گویم وارد شوید بدوزخ سوزان و سیاه بادرویهای شما سوم رایت سامری این امت است پس گویم چه کردید با ثقلین بعد از من گویند اکبر را عصیان کردیم و اصغر را فرو گذاشتیم پس گویم بروید بآتش سوزان که سیاه باد رویهای شما

چهارم ، رایت ذوالشداید پیدا شود با اوّل و آخر خارجیان گویم با ثقلین من چه کردید، گویند اوّل را دیدیم و بری شدیم و با دوم مخالفت کردیم و جنگ نمودیم، پس گویم بروید بدوزخ سوزان با روی سیاه و سیاه باد رویهای شما .

پنجم ، در آید رایت امیرالمؤمنين عليه السلام و متابعان او پس پرسم چگونه عمل کردید با ثقلین بعد از من جواب گویند که اکبر را متابعت نمودیم و اصغر را دوست داشتیم و نصرت نمودیم پس گویم داخل شوید ببهشت خوشحال و سیراب که سفید باد رویهای شما بعد از آن خواند

ص: 744

آیهء 103 را که اوّل آن یوم تبیض وجوه تا آخر آیه که در بالا نوشته شد.

28=آیهء 60 از سوره مائده : إنما وَلِيكُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَالذَينَ آمَنُوا الّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ

"جزاین نیست که ولی شما خدا است و رسولش و آنانکه گرویدند و آنانکه بر پا میدارند نماز را و میدهند زکوه را هنگامیکه در رکوع اند"

جمهور مفسرین از علمای شیعه و سنی برآنند که این آیه درشان ابیطالب (علیه السلام) است و شیعه بر این استدلال میکنند که خلافت منصب آنحضرت است، زیرا که ولی در این آیه بمعنی اولی به تصرف است در امور مسلمین و احق در مصالح خلافت است، پس ولایت آنکس را ثابت باشد که در رکوع تصدق نموده باشد، و این آیه وقتی نازل شد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در حال رکوع خاتم خود را دررکوع بسائل تصدق نمود .

علامه محقق امینی در جلد 2 ص 52 - 53 کتاب الغدیر در مورد آیه 60 مینویسد : پیغمبر صلوات الله و سلامه علیه و آله گفت خدایا برادرم موسی بن عمران از تو خواست که رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ..... وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هرُونَ أخى . منهم همین مطلب را میخواهم آنگاه آیات را خواند و بجای اسم هرون نام علی (علیه السلام) را گذاشت و خواند وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي عليّا اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي

و این آیه دلالت دارد برنصب حضرت علی (علیه السلام) بولایت و امامت و چون نصب حضرت علی (علیه السلام) از جانب خداوند بولایت و امامت بوده دیگرهیچکس حق تغییر او را ندارد و تمام قرآن شناسان اعم از شیعه وسنی نوشته اند این آیه وقتی نازل شد که حضرت علی در حال رکوع انگشتری خود را به

ص: 745

سائلی اعطاء فرمود

فخر رازی که از مفسرین اهل سنت میباشد مطلب فوق را بطور وضوح در جلد 3 ص 618 تفسیر خودش متذکر شده

زمخشری حنفی در تفسیر خود بنام (کشاف ) جلد 1 ص 264 همین موضوع را نوشته است نیشابوری و بیضاوی و طبرسی در تفاسیر خود، بهمین نحو نوشته اند .

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) د ر آخرین لحظات حیات با بیانی محکم آیهء اِنَّمَا وَلیكُمُ اللهُ وَ رَسُوله را تلاوت فرمود و قلم ودوات خواستند تا بالصراحه تكليف ولایت و امامت را روشن فرماید با اینکه قبلا بطور مکرر بیان شده بود ولی متأسفانه عمر فریاد کشید " دَعْوَةً مِنَ النَّبِيِّ لیَهجُرُ " یعنی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را واگذارید که هذیان میگوید (( در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید)

عمر نادان پلید ابدا به آئین 2 و 3 سوره نجم که خداوند دربارهء رسولش میفرماید : مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَىٰ، وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى"يعنى و سخن نمیکند از خواهش نفس و گمراه نشد صاحب شما و براه باطل نرفت"

29 = آیات 19 تا 22 سوره تكوير : (آیه 19 ) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (آيه 20 ) ذذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكينٍ (آیه 21) مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ ( 22 ) وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ

" یعنی که آن هر آینه سخن رسول بزرگوار است ، صاحب توانائی نزد خداوند عرش با منزّلت، فرمان برده پس امین است و نیست ، صاحب شما دیوانه "که کلا بر عدم نقائص روحی و جسمی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) ، گواهی میدهد. عمر اعتنائی نکرده یا غرض ورزی نموده .

ص: 746

30=إنما وَلِيكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الّذينَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِنُونَ آیهء 60 سوره مانده، کاملا ولایت و امامت حضرت علی (علیه السلام) را ثابت مینماید

31 =آیه 54 از سورهء آل عمران، که آیهء مباهله هم میگویند : فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِينَ

"پس هر که با تو مجادله نماید در باب عیسی از پس آنکه آمد تو را از دانستن عیسی که بنده و رسول است پس بگو ایشان را که بیائید تا از برای مباهله بخوانیم پسران ما و پسران شما را و زنان ما وزنان شما را و نزدیکان ما و نزدیکان شما را ، پس جهد کنیم در تضرع و دعا طلب لعنت کنیم بر یکدیگر ، پس بگردانیم .لعنت خدا را بر دروغگویان "چون این آیه نازل شد حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) وفد نجران و آن جماعت که با او بودند. طلب فرمود و گفت: هرچند من در حجت می افزایم شما در عناد میافزائید اکنون بیائید تا بمباهله مشغول شویم تا محق از میدان مختار گردد نصارا بدان راضی شدند زمانرا و مکان را مقرر ساختند. ایشان چون رجوع به اسقف کردند گفت فردا بروید و ببینید اگر محمد (صلی الله علیه و آله) با فرزندان و اهلبیت خود بیرون میآید از مباهله حذر کنید و اگر با اصحاب میآید مباهله کنید ، روز مقرر حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله) دست امیر المؤمنین (علیه السلام) را گرفته و امام حسن

ص: 747

وامام حسین (علیه السلام) را پیش انداخته و فاطمه علیها سلام از عقب روان شدند و آنحضرت بایشان فرمود: که چون من دعا کنم شما آمین بگوئید و نصاری نیز بیرون آمدند و مقدم ایشان اسقف بود چون چشمش به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و آن جماعت افتاد از کسی پرسید که ایشان کیستند که با محمد (صلی الله علیه و آله) می باشند گفتند آن جوان پسرعم و داماد اوست و آن زن دختر اوست و آن کودکان دختر زادگان ویند، چون اسقف واقف شد بر فرزندان و خاصان آن حضرت نشست در حالیکه مصر بود برای مباهله پیش آمد و عرض کرد ما باتو مباهله نمیکنیم و لکن مصالحه میکنیم، حضرت با ایشان مصالحه فرمود که هر سال دو هزار حله و سی زره عالی و پسندیده در چند نوبت بدهند کاتب حضرت علی (علیه السلام) بود پس متوجه دیار خود شدند، حضرت رسول فرمود اگر وفد نجران با من مباهله کردندی ایشانرا مسخ گردانیده آتش بر ایشان فرو ریختی و تمام را بسوختی حتی مرغان که بردرختان ایشان می بودند هلاک میشدند ، در تفسیر بیضاوی و تفسير كبير وتفسير كشاف و سایر کتب اهل سنّت نوشته شده بهمین مضمون با الفاظ متفاوت .

32 = آیه 166 سوره آل عمران : الذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الفَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِّهُمْ وَاتَّقوا اَجْر عَظِيمُ

"آنانکه نیکوئی کردند از ایشان و پرهیزکار شدند مزدی بزرگ است" مروی است چون ابوسفیان فرارا متوجه مکه شد جمعی از بنی عبد القيس خبر باهل اسلام آوردند که ابوسفیان با لشگری آراسته قصد شما را دارند اصحاب رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با اینکه اکثر مجروح بودند نگران شدند بر خلوص نیت و تصدیق افزوده گفتند : حَسْبِنا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ، حضرت

ص: 748

رسالت (صلی الله علیه و آله) ایشان را بر جهاد ترغیب فرمود چون معلوم شد که بنی عبد القيس دروغ گفته اند خاطر حضرت از دغدغهء مراجعت ابو سفیان مطمئن شد متوجه مدینه گردید

و بروایت علی بن ابراهیم چون خبر مراجعت ابوسفیان رسید حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بحضار فرمود که کیست که برود و خبر بما رساند کسی اجابت نکرد مگر حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که اجابت فرمود حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: که ملاحظه کن اگر بر اسبها سوار شده اندو شتران را به به کتل پس قطعا عزیمت مدینه دارند و اگر بر شتران سوارند و اسبان را به کتل ( یعنی یدک ) میکشند پس داعیه مکه دارند، سپس حضرت علی (علیه السلام) روانشد ، بعضی از ملازمان خود بجماعتی از مردم رسیدند در راه و آن خبر ابوسفیان را رسانیدندایشان دغدغه ناکرده گفتند حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ چون حضرت على (علیه السلام) نزديك قوم رسید مشاهده فرمود دید که بر شتران سوار شده اند و اسبان را كتل ( يعنى يدك ) کرده اند مراجعت فرموده این خبر را بعرض رسانید معلوم شد که بجانب مكه روانه اند حق تعالی آیهء 166 سورهء آل عمران را در این خصوص فرستاد

33= إنّما وَلیّکُم اللهُ وَ رسولُهُ وَ الّذینَ آمَنوا الّذینَ یُقیمونَ الصّلوةَ وَ یُؤتونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکعونَ

"جزاین نیست که ولی شما خدا است و رسولش و آنانکه گرویدند پس بدرستیکه گروه خدا ایشانند غالبان" (آیهء 60 از سورهء مائده ) : بنا بگواهی عدهء کثیری از علمای شیعه و اهل تسنن این آیه دربارهء حضرت علی (علیه السلام) نازل شده و اکنون برای اثبات ادعای خود اسامی عدهء از ایشانرا مینویسم

ص: 749

1 = از خلافت و ولایت از نظر قرآن بنا بر آنچه درالمیزان جلد 6 ص 10 - 12 نوشته شده .

2=طبری در تفسیر خود جلد 6 ص 165 ، خازن در تفسیر خود جلد 1 ص 496 ، ابن کثیر در تفسیرش جلد 2 ص 71 ، آلوسی در روح المعانی جلد 2 ص 329 ، قرطبی در تفسیر خود جلد 2 صفحهء 221 ، سیوطی شافعی در تفسیر خود الدرر المنثور جلد 2 ص 293 قاضی بیضاوی در تفسیر خود ج اول ص 345 ، ابوالبرکات در تفسیر خود جلد اوّل ص 496 ، حافظ ابوبکر شیرازی در فیمانزل من القرآن فی علی (علی الله علیه و آله) ، خوارزمی در مناقب ص 178، واحد نیشابوری در اسباب النّزول ص 148 ، ابن صباغ مالکی در فصول المهمه ( م ه م ه ) صفحهء 123 ، متقی هندی در کنز العمال جلد 6 ص 391 ، قاضی ابو عبد الله الواقدی المدنی در ذخائر العقبی ص 102 ، ابوحیان اندلسی در البحر المحيط جلد 3 ص 514 ، حافظ محمد بن احمد کلبی در التسهيل لعلوم التنزيل جلد اوّل ص 181 ، قاضی عضدالدین بیجی در العواقف جلد سوم ص 276 ، حاکم ابن البیع نیشابوری در معرفت اصول الحدیث ص 102 ، وعدهء بسیار دیگر که علامه شهیرامینی در كتاب الغدیر جلد 3 ص 156 و 167 نوشته است که این آیه بنقل 66 نفر از مفسران و فقهای بزرگ اهل سنت درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده حتی اشعاری را که (حسان ثابت) درباره حضرت علی (علیه السلام) و ستایش مقام مقدسش سروده این موضوع را روشن کرده است "یعنی در مورد نزول آیه که در شأن امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده"

ص: 750

34 = آیه 71 از سوره مائده : يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

"ای پیغمبر برسان آنچه فرو فرستاده شد بتو از پروردگارت و اگر نکردی پس نرسانیدهء پیغامهای او را و خدانگاه میدارد ترا از مردمان بدرستیکه خدا هدایت نمیکند گروه کافران را" بسیاری از بزرگان اهل سنت هم قائل هستند که این آیهء شریفه در مورد نصب حضرت علی علیه السلام بولایت و خلافت او در روز غدیر خم نازل شده "غدیر یعنی رود یا آبگیر و برکه میباشد که در دامنهء کوهها و دشتها دیده میشود " من جمله ثعلبی در الکشف و البیان در زیر سورهء مائده ، و نظام الدین نیشابوری در تفسير السائر الدائر جلد ششم ص 170 ، و سید محمد رشید رضا در تفسير المنارج جلد ششم ص 463 ، و فخر رازی در تفسیر کبیر جلد 636 ، و جلال الدین سیوطی در تفسیر الدرالمنثور جلد دوم ص 298 ، واحد نیشابوری در اسباب النزول ص 150 ، آلوسی ، در تفسیر روح المعانی جلد 2 ص 348 ، قندوزی حنفی در ینابیع الموده ص 120 ، شوکانی در فتح الغدیر جلد دوم ص 57 و عدهء کثیری دیگر در محل غدیر خم مسافران حج منبری بفرمان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) آماده کردند حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بر آن قرار گرفت و فرمود: ای مسلمانان تاکنون سه مرتبه جبرئیل (علیه السلام) از جانب خداوند بزرگ بمن وحی آآورده که تمام پیغمبران پیش از تو جانشینهای خود را معرفی و تعیین کرده اند توهم در این روز که

ص: 751

ولایت و امامت حضرت علی (علیه السلام) از طرف خداوند کائنات بر تمام موجودات عالم عرضه شده است باید ولایت و پیشوائی او را تبلیغ نمایی و کمربند علی عليه السلام را گرفت و بلند کرد بطوری که زانوهای حضرت علی (علیه السلام) محاذ سینه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قرار گرفت بطوریکه سفیدی زیر بغل حضرت ظاهر شد و فرمود :

مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خذله ، سه بار این جمله را تکرار فرمود و احمد حنبل رهبر مذهب حنبلی نوشته چهار مرتبه ، و عدهء دیگر از اهل تسنن صریحا این موضوع را تصدیق کرده اند من جمله : ابن جوزی در صیغه الصوه صحیح مسلم مسند احمد تهذیب التهذيب ابن حجر حموینی در فوائد السمطين ، صحیح ترمذی ، مشكل الاثار حافظ طحاوی حنفی، خصائص العلوبه تسائی ، تلخیص ذهبی، اسد الغابه ابن طلحه در مطالب السئوال اخبار الدول قربانی، ابن کثیر دمشقی هيثمى ، البدايه والنهايه ابن كثير ، خطط مقریزی و عدهء دیگر

35 = آیهء 96 سوره نساء : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ ۚ كَذَٰلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا

روایت شده که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) لشکری بر قومی فرستاد و از

ص: 752

ایشان فقط مرد اس فد کی مسلمان بود قوم او بگریختند مرد اس فدکی با مال و متاع وغنائم خود بکوهی پناه گرفت همینکه لشکر اسلام تکبیرگویان رسیدند مرد اس فدکی تکبیر گویان پائین آمد و بر مؤمنان سلام کرد اسامه ابن زيد في الحال بيك ضرب شمشیر سرش را بینداخت و هرچه داشت غارت کرده خبر بحضرت رسید بسیار متألم شد فرمود که ای اسامه کسی را کشتی که از شرك تبری کرده بود، اسامه پشیمان شد گفت یا رسول الله کلمه شهادت گفتن او از ترس شمشیر بود حضرت فرمود هیچ دل او را شکافته بودی که دانی راست میگوید یا دروغ ابن عباس گوید که اسامه سوگند یاد کرد که دیگر شمشیر بروی کسی نکشد که او بکلمه شهادت تنطق کند و به این عذر با اهل بغی که حضرت علی (علیه السلام) او را طلبید مخالفت کرد اما این عذر مقبول نیست زیرا که واجب است اطاعت امام مفترض الطاعه با وجودی که از پیغمبر(صلی الله علیه و اله) شنیده بود که میفرمود: يَا عَلِيُّ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي و در کنز الفرقان آورده اند که حضرت علی (علیه السلام) از روی کرم جریمهء او را پوشانید لذا این آیهء 96 در شأن زید بن ثابت نازل شد :

ای گروه گرویدگان چون سفر کنید در راه خدا بجهاد پس تفحص کنید و احتیاط نمائید و مگوئید هر کسی را که القاء کند بشما سلام را یعنی تحیت اهل اسلام گوید تونیستی مؤمن در حالیکه طلب کنید مال فانی دنیا را مراد مال مرد اس قدکی است" ، واگر شما طالب غنیمتید پس نزد خدا است غنیمتهای بسیار همچنین بودید شما پیش از این یعنی اول بار که با سلام در آمدید، بکلمه شهادت توسل نمودید پی آنکه موافقت دل شما بازبان معلوم باشد و بهمان جهت از خون و مالتان ایمن شدید پس منت نهاد خدا بر شما با ستقامت دردین پس ،نيك ،معلوم کنید فهم خود را

ص: 753

در قتل مردم بدرستیکه خدا هست بآنچه که شما میکنید آگاه و دانا .

36 = آیه 113 سوره النساء درباره حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) ، و حضرت علی (علیه السلام) نازل شده در بحرالحقایق روایت شده که حقتعالی علم گذشته و آینده را در شب معراج بحضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) عطا فرمود چنانچه در حدیث معراجیه است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده که درشب معراج در زیر عرش بودم قطرهء بحلقم چکید پس از آن دانا شدم بآنچه بوده و آنچه خواهد بود و امیرالمؤمنین (علیه السلام) بموجب فرمودهء خود آنحضرت علوم را اخذ نموده است اینک، آیهء 113 عینا نوشته میشود : وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ مَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا*

” یعنی واگر نه فضل خدای بودی برتو و بخشایش اوکه تو را ازقید عذاب زید و تصدیق طعمه منصرف ساخت هر آینه قصد کرده بودند گروهی از بنی ظفر بآنکه ترا بگردانند از حکم راست و در خطا و ضلالت بیاندازند مگر نفسهای خود را و ترا زیان نمیتوانند رسانید به هیچ چیز و فرو فرستاد خدای قرآن را و بیان احکام آنرا و تعلیم کرد ترا آنچه نبودی که آنرا خودی خود بدانی

37 = آیه 136 سوره النساء : إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا

ص: 754

ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا

آنانکه ایمان آوردند بموسی (علیه السلام) یعنی یهود پس کافر شدند به پرستیدن گوساله پس باز ایمان آوردند و توبه نمودند پس کافر شدند به عيسى (علیه السلام) بیفزودند و زیاده کردند کفر را بسبب انکار رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و جميع منافقان و منکران ائمه معصومین (علیهم السلام) داخل در این حکمند چه ایشان منصوب من قبل الله اند و رسول بفرمودهء حق امر به اطاعت ایشان کرده و تصدیق بامامت ایشان جزو ایمان است و منکر امامت منکر نبوت است پس بالحقیقه کفر را زیاده کرده اند بانکار آنحضرت نیز و نیست خدا آنکه بیامرزد ایشانرا و نه راه راست بایشان خواهد داد

38 = آیه 5 سوره المائده : الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا .... الخ

"امروز کامل کردم برای شما دین شما را و تمام کردم برشما نعمت خودم را و اختیار کردم برای شما اسلام را دینی پاکیزه از همهء دینها .... الا آخر"

از صادقین (علیه السلام) مروی است که این آیه نازل شد در انصراف پیغمبر صلى الله عليه وآله و سلّم از حجة الوداع در غدیر خم بعد از آنکه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بخلافت نصب فرمود و این آخر فریضهء بود که نازل شد و بعد از آن هیچ فریضه نازل نشد و در این باب روایات

ص: 755

صحیحهء منقوله از مخالف و موافق بسیار است تأمل باید نمود تا حقیقت حال واضح گرد دالی آخر آیه

39 = آیه 60 سورهء، المائده :إنّما وَلیّکُم اللهُ وَ رسولُهُ وَ الّذینَ آمَنوا الّذینَ یُقیمونَ الصّلاةَ وَ یُؤتونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکعونَ

"جز این نیست که ولی شما یعنی أولى بتصرف و حکم بر امور دینی و دنیوی شما خدا است و رسولش که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است و آن کسانیکه ایمان آورده اند و متصف اند باین صفت که ایشان برپا میدارند نماز را و میدهند زکوه را و حال آنکه ایشان رکوع کنندگان اند جمهور مفسرین از علمای شیعه و اهل سنت برآنند که این آیه در شأن علی بن ابیطالب علیه السّلام است و شیعه بر این آیه استدلال میکنند برخلافت آنحضرت زیرا که ولی در این آیه بمعنی اولی بتصرف است ، در مورد مسلمانان و احق در مصالح خلق است ، پس ولایت آنکسی را ثابت باشد که در رکوع تصدق نموده باشد و این آیه وقتی نازل شد که حضرت علی (علیه السلام) در حال رکوع خاتم ( یعنی انگشتری ) خود را به سائل تصدق فرمود .

40 = علاوه بر تمام مطالب در حديث " إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِیکمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا " یعنی همانا این علی برادرمن ووصی من و جانشین من در میان شما است همه گوش باو دهید و از او فرمانبرداری کنید حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بامامت و خلافت حضرت علی (علیه السلام) اشاره فرموده که در بسیاری از کتب اهل سنت باین حدیث اشاره شده ، من جمله در تاریخ طبری جلد سوم ص 216 و کامل ابن اثیر جلد 2 صفحه 24 ، و تاریخ ابوالفداء ج اول ص 716 و شرح الشفاء جلد سوّم

ص: 756

صفحهء 38 و انباء نجباء الانباء 46 تا 48 و سیره النبوه جلد اول صفحه 304 الخصائص نسائی ص 18 ، تازه اگر عمر میخواست قرآنرا هم اجرا کند بنا بگفته خودش بطوریکه درسورهء بقره آیه 249 و 248 دربارهء طالوت و علت انتخابش و استحقاقش با مارت و حکومت بفضل و کمال ، و شجاعت و علم و دانش او اشاره شده پس تنها کسیکه دارای علم و تقوی و فضل و شجاعت باشد و بتواند جانشین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بشود حضرت علی (علیه السلام) است نه ابوبکر بسیار نیکو گفته خلیل بن احمد عروضی واضع علم عروض که گفته: استفتاء آنحضرت از همه و احتیاج همه و احتیاج همه مردم بدو دلیل افضلیت او است اسْتِغْنائُه عَنِ الکُلِّ واحتياج الكل إليه دَلیلٌ عَلى أنَّه إمَامُ الکُلِّ ( از کتاب تأسيس الشيعه ص 150)

41 = در حدیث انا مدينه العلم وعلى بابها " من شهر علم هستم و علی در آن چنانچه فردوسی رحمه الله در شاهنامه سروده :

منم شهر علم و علی هم در است *** درست اینسخن گفت پیغمبر است"

در واقع پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) هر دو صاحب علم واحدی بودند منتهی در دو محل آیا جز علی علی (علیه السلام) کسی دیگر میتوانست علم رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) را تحمّل و دارا باشد مسلّما هر عقل سلیمی خواهد گفت خیر .

42=حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بكرات ميفرمود : إما تَرْضَی اَنْ تَکُونَ مِنِّي بمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَى، إِلَّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي

"آیا راضی نیستی که از من بمنزله هرون بموسی باشی الا اینکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود و گاهی هم میفرمود : على مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی که این حدیث بموجب اسناد اهل سنت است از قبیل: اصابه ج 2 ص 57 و صحیح مسلم ج 2 ص 236 و 237 چاپ مصر سال

ص: 757

1290 و مسند احمدج اوّل ص 98 و 118 و 119 و صواعق محرقه صفحه 30 و 74 باب 9 و کنز العمّال ص 152 و 153 ج 6 و مطالب السئوال ص 17 و استيعاب ج 2 ص 473 و مستدرك ج 3 ص 109 وينابيع الموده باب 6 و محاضرات ج 2 ص 212 و خصايص العلويه ص 19 ومروج الذهب 2 ج 2 ص 49 و فصول المهمه ص 23 و 125و سیره حلبيه ج 2 ص 26 تاریخ خلفاء ص 65 و نور الابصار ص 68و غیره لذا با این حدیث مسلّم روشن آیا حضرت علی (علیه السلام) برای مقام خلافت و جانشینی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) افضل بوده یا ابی بکر با آنهمه صفات رزیله و اعمال قبیحه ؟ محققا حضرت علی علیه السلام شایستهء خلافت بوده است لاغیر

43 = مقام امامت و ولایت حضرت علی (علیه السلام) بقدری مهم است که با تعیین امامت و خلافت او در روز غدیر خم وحی دیگر منقطع گردید و این خود دلیل بارز و مسلّم حقانیت اميرالمؤمنين عليه السّلام است.

44=خداوند در آیه : نَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّیَّةً بَعضُهَا مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَمِیع علِیمٌ.

"آیه 30 و 31 سورهء آل عمران ، یعنی بدرستیکه بر گزید آدم را و نوح را و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان فرزندان برخیان از برخی و خداشنوا و دانا است" بنابر مفاد این آیه ( اصطفاء ) یعنی انتخاب مخصوص آل ابراهیم است و آل ابراهیم هم بنی هاشم میباشند بموجب اخبار وارده از اهل شیعه و سنت من جمله حديث (( ثقلين )) است که هرد و فرقهء شیعه و سنّی نقل کرده و قبول دارند ، وروایت دیگر است که محمد بن ابراهیم حموینی که از اعاظم علمای عامه است از ابن

ص: 758

عبّاس نقل کرده است که یکنفر یهودی و ( ابی عماره ) شرفیاب خدمت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شدند و عرض کردند پیغمبر ما برای خودش یوشع را وصی قرار داد ، وصی شما کیست حضرت فرمود: علی بن ابیطالب ، و یازده فرزندانش علیهم السلام او صياء من هستند که مرد یهودی هم اسلام اختیار کرد و گفت همهء اینها را در کتب انبیاء خوانده

45 = روایت حضرت امام محمد تقی امام نهم عليه السلام بر تصديق فرشتگان آسمانها بر ولایت حضرت علی علیه السّلام : امام نهم فرمود : چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وفات کرد جبرئیل با فرشتگان و روح که در شبهای قدر فرود میآیند نازل شدند و چشمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بازشد تا در فراز آسمانها نگریست و دید که با او پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را غسل میدهند و بر او نماز میخوانند و برای او قبر میکنند و او را در قبر نهادند و آنحضرت با آنها سخن گفت و گوش حضرت علی (علیه السلام) باز شد ، تا شنید که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) سفارش او را بآن فرشتگان میکنند و گریست و شنید که آنها در پاسخ پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم گفتند ما در رعایت او کوتاهی نکنیم همانا پس از تو والی برما است ولی جز این بار با دیدهء خود ما را نخواهد دید" از صفحه 308 کتاب عرشیان خاک نشین خود که از ولادت تا شهادت امام حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) نوشته ام نقل شد "با این تفصیل دیگر عمر و عمریها چه میگویند و چرا منکر بدیهیات و حقایق وحق مسلّم مولی الموالی حضرت علی (علیه السلام) هستند با اینکه جبرائیل و تمام فرشتگان آسمان عم مقر بولایت و خلافت آن بزرگوار میباشند

لَعْنَةُ اللهِ عَلَى القوم الظّالِمِينَ و اعداء مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) ، و صلوت الله عليهم اجمعين

ص: 759

26= آیه 15 سوره انقال : وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ

"بپرهیزید از گناهی که اگر برسد عقویت آن نرسد بکسانی که ستم کردند از شما در حالیکه اختصاص داشته باشد باینها بلکه عام باشد و بظالم و غیر ظالم شئامت آن برایت کند و آن بوقت افتراق کلمه است و ظهور بدعتها و مداقته در معروف و نهی منکر و تکاهل در جهاد ، و منكر أعمال عسفه و ظلمه نبودن و بظلم و فسق ایشان ساختن هرچند که این کس مرتکب ظلم و فسق نباشد ( از تفسیر زواره ) ، (( از سدی )) منقول است که این آیه در روز بدر نازل شد و فتنه عظیم از آن پیدا گردید طلحه و زبیر روایت کرده اند که ما این آیه را میخواندیم و نمیدانستیم که اهل این آیه مائیم آن هنگام دانستیم که آن مائیم که در مخالفت امیر المؤمنين (علیه السلام) رسید بما آنچه رسید .

ابوایوب انصاری نقل کرده که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود : که ای عمار زود باشد که بعد از من فتنه ها پیدا شود و شمشیرها کشیده شود بعضی را بکشند چون این حال را مشاهده کنی بر تو است که متمسك شوی باین اصلع، که در جانب راست من است که او علی بن ابیطالب است چه اگر همه مردمان در وادئی سلوک کنند و علی (علیه السلام) دروادئی تو در وادى على (علیه السلام) سلوك كن و بدانید بد رستیکه خدا سخت عقوبت است.

47 = وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ

ص: 760

باید کرد آن باره را میدهد درد انید و از

روزنه آن آب و نان بقدر سد روق باو داد تا در آن دانی بهبود یه گفتند این مرد را برشتری نشانده از این میراخرام شاه حاله واحد ابتک کی

، بعضی گفت که از هر قبیله ارپویش

برود

اختبار کنیم تا اتقان او را بکنند.

و

گردد. در این هورت بنی هاشم با مام خیال به عنوان کرد و به دره یعنی خونی ها راضی شوند و همه اتفاق نقوی می دهد که در آن سیار حضرت را بقتل رساند جبرایل صور

گفت حقتعالی میفرماید از این شهر بیرون رو انحضر حضرت علی (ع) را بر فرانی خود خوابانید

بیرون رفت حتما

اميرا

ابتناء

نفسه ابنة تريد الله نستان

آنحضرت آیه فوق را نازل فربود و بادکن ای خدا

بتو آنانکه نگرویدند تا کنند تو را

سوناه

پای تو نهند یا بکشند و را بشرهای مختلف با سرور رون کنده نرا از مده

ایشان بدگان

:

مداولای

واقع آنچنان شد به ایشانرا از مکه بیدر رسانه

خود که اسلامیان بدست ما دقتول خواجه دار به به

مسلمین کشته ..

ری زاد هند هند کار است

48

الت

من الله ورسوله إلى التنا

ص: 761

مِنَ المشركين*

"یعنی خدا و رسول بیزارند از آن عهد یکه شما با مشرکان بسته اید زیرا که ایشان نکث عهد کردند مگر بنی ضمره و بنی کنانه که بر عهد خود باقی ماندند پس بجهت این حقتعالی مسلمین را امر کرد بشکستن عهد بر ناکثین و مهلت داد ایشان را تا چهار ماه تا سیرکنند هرجا که خواهند الی آخر آیات این سوره " هنگامیکه سورهء توبه یا برائت نازل شد به قول اجماع شیعه و سنّی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) چهل آیه از اول این سوره را بابی بکرداد و او را امیر حاج ساخت و فرمود: که در موسم حج برمشرکان و جمیع اهل موسم بخواند بعد از رفتن ابابکر جبرئيل (علیه السلام) نازل شد عرض کرد یا محمد (صلی الله علیه و آله) حقتعالی ترا سلام میرساند که باید پیغام نکند مگرتو یا کسیکه از تو باشد حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را برناقه غضبان سوار کرد از عقب ابی بکر فرستاد و امر فرمود تا آیات را از او گرفته و بر اهل موسم بخواند و ابوبکر را مخیر ساخت در رفتن و بازگشتن پس امیر المؤمنين على (علیه السلام) بابوبکر رسیده آیات را از او بگرفت و درهشتم ذی الحجه خطبه خواند و بمردم مناسك را تعلیم کرد در روز عید علی (علیه السلام) جمره عقبه بایستاد و فرمود : أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ، گفتند به چه چیز ، حضرت آیهء اول سورهء برائت را قرائت فرمود . چون در مورد همین سوره برائت محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی ابو الحسن خراسانی رازی ملقب بصدوق که کنیه اش ابوجعفر است ، واز فقهای شیعهء خراسان و ری بوده و در سال سیصد و پنجاه و پنج در عنفوان جوانی ببغداد رفته و شیوخ طایفه از او استماع حدیث نموده اند

ص: 762

و شیخ طوسی در کتاب فهرست گفته ابو جعفر بن بابويه شيخ جلیل القدر حافظ احادیث و بصیر بحال رجال ناقل و اخبار است، و در میان علمای قم مانند او کسی در حفظ و کثرت علم پیدا نشده و قریب به سیصد كتاب تصنیف کرده و در سال سیصد و هشتاد و يك در شهرری وفات یافته با مخالفین و اهل سنّت در مجلس رکن الدوله مناظره ای نموده وبر اثبات حقانیت و ولایت و خلافت بلا فصل مسلّم حضرت علی بن ابیطالب عليه السلام مطالب مستدل و بیانات مفید مستحکم اظهارداشته مقتضی است که از تذکره العليا و بعدا از قصص العلماء عینا نوشته شود تا مورد استفاده خوانندگان شیعه و سنی قرار گیرد .

(( مناظره شیخ صدوق در مجلس رکن الدوله با اهل سنت))

ركن الدوله ابو على حسن بن بويه صيت كمالات صدوق را شنیده طالب ملاقات او شد بعد از حضور صدوق بمجلس در حالیکه مجلس مملو از علماء مخالفین شیعه بود در اعزاز و اکرام صدوق کوشیده و درپهلوی خود نشانید و بعد از اظهار مراسم اشتیاق و نیاز مندی معروض رأی صدوق داشت که جمعی از اهل فضل که در این مجلس میباشند اختلاف دارند در کار آن جماعت که شیعه در آنها طعن میکنند پس بعضی گویند که طعن ایشان واجب است و برخی گویند که واجب نیست بلکه جایز نیست ، شما را در این مقام چه مذهب است؟ صدوق فرمود : ايملك بدانکه خداوند قبول نکرد از بندگان خود اقرار بربوبیت خود را مگر اینکه نفی کنند هر معبودی را بکلمه لا اله و اثبات کند معبودیت را به کلمه الا الله ، و همچنین قبول نکرد اقرار برسولش محمد (صلی الله علیه و آله) را مگر بانفی

ص: 763

رسالت کسانی که دعوی باطل کردند مانند شجاع و مسیلمہ کذاب واسود عیسی و نحوایشان، و همچنین قبول نمیشود قول با مامت علی (علیه السلام) مگر بنفی هر که بغیر از او دعوی امامت کرد، رکن الدوله گفت این خوب سخنی است ليكن دلیل واضح بر ابطال خلفاء و حقانیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اقامه کن شیخ صدوق فرمود : که امت اجماع کردند بر نقل حدیث سورهء برائت و از این خبر استفاده میشود که ابوبکر از اسلام خارج و از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نبود و در آن خبر است نزول ولایت امیرالمؤمنین " ع " از آسمان سلطان گفت دلالت آن خبر چگونه است، صدوق فرمود: که اهل نقل از ما و سنیان روایت کرده اند که چون سورهء برائت نازل شد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ابوبكررا طلبيد و سوره را باو تسلیم کرد که بمکه در ایام موسم این سوره را از طرف من تلاوت کن چون ابوبکر قدری راه رفت جبرئیل نازل شد و عرض که خدای تعالی تر اسلام میرساند و میفرماید که این سوره را باید نرساند مگرتویا مردی از تو پس پیغمبر (صلی الله علیه و آله) علی (علیه السلام) را خواست و فرمود: که از میان راه سوره را از ابوبکر گرفته و بمکه برسان، پس امیرالمؤمنین (علیه السلام) بفرموده عمل نمود و ابو بکر مراجعت کرد ، پس نظر باین حدیث عزل ابو بکر و ولایت امیر المؤمنين (علیه السلام) از آسمان نازل گشته ،پس مردم متولی کردند کسی را که خدا عزل نمود و عزل نمودند کسی را که خدا متولی کرد و مقدم را مؤخر و مؤخر را مقدم داشتند و امر خدا را خوار شمردند پس از این خبر ظاهر شد که ابو بکر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نبوده، زیرا که جبرئیل گفت باید خود برسانی ، یا کسیکه از تو باشد و بعد از اینکه ابوبکر از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نبود پس تابع پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم نبوده ، زیرا که فرمود " فَمَنْ تبَعَنِى فَانَّهُ مِنى " وبعد از اینکه ابو بکر از تابعین پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نبوده پس دوست او هم نبوده زیرا

ص: 764

که خدای تعالی فرمود : قل ان كنتم تحبونَ اللهَ فَاتَّبعوني يُجبكم الله وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورُ رَحیم (آیه 29 سوره آل عمران)

"بگو اگر هستید که دوست دارید خدا را پس پیروی کنید مرا تا دوست دارد شما را خدا و بیامرزد گناهان شما را و خدا است آمرزنده مهربان "و بعد از اینکه محب و دوست پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نبود پس دشمن پیامبر صلى الله علیه و آله بود و دوستی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ایمان است و دشمنی اوکفر است پس چگونه خدا دوست دارد و پیغمبر را دشمن دارد، و از این حدیث ظاهر شد که علی (علیه السلام) از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بوده با اینکه مخالفین روایت میکنند و در تفسیر این آیه أَفَمَنْ كانُ عَلى بَيْنَهُ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتلُوهُ شَاهِدَ مِنْهُ اینکه آنکسیکه بر بینه است از جانب خدا و رسول خدا است و شاهد امیر المؤمنين (علیه السلام) است و همچنین ذکر کرده اند که جبرئیل دید در جنگ احد علی (علیه السلام) را باینکه در پیش روی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) جہاد میکرد. جبرئیل عرض کرد یا محمد این مواساتی است که علی (علیه السلام) میکند جناب رسول (صلی الله علیه و آله) ، فرمود : که ای جبرئیل علی از من است و من از علی میباشم جبرئیل عرض کرد که من از هر دو میباشم

پس چگونه صلاحیت دارد برای امامت مردیکه خدای تعالی او را امین ندانست برای اداء کردن آیهء از کتاب الله در موسم پس چگونه جایز است که جمیع دین خدا را اداء کند بعد از رحلت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) وحال اینکه خدایتعالی او را از بالای هفت آسمان عزل نموده و چگونه او را که مؤخر داشتند یعنی حضرت علی (علیه السلام) مظلوم نباشد و حال اینکه ولایت او

ص: 765

از آسمان نازل شد . سلطان گفت این سخن واضح و روشن است .

پس مردی از اهل مجلس که او را ابوالقاسم میگفتند از ملك اذن گرفت که با شیخ مکالمه کند پس از اذن آن مرد گفت: که چگونه امت بر گمراهی اجماع کنند و حال اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرموده لَا يَجْتَمِعُ أُمَّتِى عَلَى الضَّلَالَةِ، شیخ فرمود که اگر این خبر صحیح باشد باید معنی امت را دانست ، وامت در لغت عرب استعمال میشود در جماعت واقل آن سه است ، و بعضی گفته اند که یکی است و خدا فرمود : إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً قٰانِتاً لِلّٰهِ حَنِيفاً ، پس خدای تعالی امت را بر يك نفر بکار برده و ما انکار نداریم که این خبر صحیح و از آن اراده کرده باشد کسانی را که متابعت او را کرده باشند و يك امت را خدای تعالی چند امت اسم گذاشته است

فرموده وَ قَطَّعْنَاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَمًا ۖ .. و فرموده قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أُمَماً اَسباط ، پس از آن فرموده که امتی از ایشان هدایت می یابند بحق و عمل بحق میکنند و همچنین در حق است پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ما نیز چنین فرموده وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ ، و این امتی را که خدا ذکر فرموده همین را اراده کرده در قولش لَا يَجْتَمِعُ أُمَّتِى عَلَى الضَّلَالَةِ سلطان گفت چگونه جایز است ارتداد بر عدد کثیر با قرب عهد بموت پیغمبر صلی الله علیه وآله ، صدوق فرمود : که چگونه جایز نباشد با اینکه خدایتعالی فرموده : ده : وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ .

و نیست ارتداد امت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ما از ارتداد قوم موسی (علیه السلام) قریب تر در وقتیکه بطور رفته بود و گفت یا هرون اخلفنی الخ.... و وعده کرد قوم را که بسوی ایشان برگردد بعد از سی شب پسر خدای تعالی ده

ص: 766

شب بر آن افزود ، پس بنی اسرائیل هرون راضعیف شمردند و گوساله پرستی بنا نهادند ، پس موسی برگشت و هرون را عتاب کرد تا آخر قصه و موضوع پس همچنانکه ارتداد قوم موسی واقع شد همچنین هم ممکن است که قوم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم مرتد شده باشند با اینکه مراجعت موسی احتمال داشت و نمرده بود ، بخلاف پیغمبر ما و علی (علیه السلام) از جنگ کردن با ایشان معذور بود چنانکه هرون معذور بود سلطان گفت که ای شیخ فاضل من کلامی از این نیکوتر نشنیده ام صدوق فرمود: که ای امیرقائلین به امامت ابوبکر گمان کرده اند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خلیفه قرار نداد و امت ابوبکر را خلیفه کردند پس اگر خلیفه قرار ندادند صواب است، پس امت برخطا رفته اند و اگر خلیفه قراردادن صواب است، پس پیغمبر خطا کرده است ، اکنون نسبت خطابامت دادن سزاوارتر است یا نه امیر گفت : که نسبت خطادادن بامت سزاوارتر است ، پس صدوق فرمود : که چگونه بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) روا است که از دنیا برود و خلیفه تعیین نکند ؟ و حال آنکه اگر عملهء ازدهات بمیرد و بیلی و کلنگی داشته باشد لا محاله کسی را وصی میکند امیر گفت سخن همین است که شیخ میگوید

شیخ صدوق فرمود : که ایشان گمان دارند که پیغمبر ما خلیفه تعیین نکرده ، وایشان مخالفت کرده اند او را و خلیفه تعیین کرده وابوبکر نیز مخالفت کرده یعنی عمر را خلیفه قرار داد و عمر نه متابعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را کرد در ترك خليفه و نه متابعت ابوبکر کرد در تعیین خلیفه بلکه آنرا شوری قرار داد، امیر گفت که این مطلب واضح و آشکار است ، پس مرا خبرده از شیعه و سنیان در پیشنمازی ابوبکر در مرض موت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) صدوق فرمود: که ایشان گمان کردند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) او را مقدم داشت، و این

ص: 767

صحیح نیست چه ایشان خلاف کرده اند

بعضی گفتند ، که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بعایشه گفت که پدرت را بگو که با مردم نماز کند و چون که ابوبکر رفت که نماز کند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دستی بر علی و دستی برعباس تکیه و داخل مسجد شد و ابوبکر را از جای خود دور کرد و با مردم نشسته نماز کرد و ابوبکر درپشت سر او و مردم درپشت سرابوبکر نماز کردند و بعضی از ایشان روایت کرده اند که پیغمبر به حفصه گفت که پدرش را بگوید که با مردم نماز کند و این خبر صحیح نیست ، زیرا که مہاجرین و انصار در سقیفه باین خبر احتجاج نجستند و بفرض صحت این خبر امامت ابو بکر را لازم ندارد چه اگر امامت بتقدم در صلوه ثابت ، پس عبدالرّحمن بن عوف سزاوارتر باشد چه ایشان روایت کرده اند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باو اقتداء کرده و در این خبر اختلاف نکرده اند مانند خلافیکه در امامت ابوبکر کرده اند و نیز چگونه لازم است که ماخبر عایشه و حفصه را در این مقام قبول کنیم با اینکه ایشان باین روایت جلب نفع برای خود و پدر خود میکنند و چرا قبول نکردند قول فاطمه سلام الله علیها را در امر فدک با اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فدك را باو بخشید و چند سال در دست فاطمه علیها سلام بود در حیات پدرش و فاطمه (علیهاالسلام) سیده زنان عالمیان است و برایش شهادت دادند علی و حسین (علیهما السلام) و ام ایمن ایشان گمان کردند که شهادت علی قبول نیست برای اینکه جلب نفع برای خود میکند ، پس چگونه خبر عایشه و حفصه صحیح باشد با اینکه ایشانرا در ده درهم و کمتر قبول نمیکنند مادام که مرد بآن منضم شود پس امیر گفت، که این سخن ایشان فاسد است، لکن شما چرا بدوازده امام قائل میباشید با اینکه خدای تعالی صد و بیست و چهارهزارپیغمبر

ص: 768

فرستاده است و شما قطع دارید که امام بیش از دوازده نیست صدوق گفت که امامت فریضه ای است از جانب خداوند بزرگ و خداوند قرار نداد فریضه را مگر اینکه عددش محصور است آیا نمی بینی که در روز و شب هفده رکعت نماز فرض کرد و زکوه را برا اصناف مالی که معلوم است و آن در نزد ما شیعه ها نه است و د رنزد غیر شیعه بیشتر و وجوه صوم وحج محصور است و همچنین برای امام هم باید عدد محصوری باشد چنانکه نتوان که چرا نماز هفده رکعت است پس امیر گفت که آیا خدایتعالی بیان فرایض و تعداد آنرا در قرآن فرموده است صدوق فرمود : لیکن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) د رسنت خود عدد آنرا بیا نکرد و تعیین با پیغمبر(صلی الله علیه و اله) است بامرخدا چنانکه فرمود اقم الصلوه و پیغمبر عدد را بیا نکرد و خدا فرمود خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً و پیغمبر (صلی الله علیه و اله) تعیین آنرا کرد ، و خدا فرمود : وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ، و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مناسك آنرا تعیین فرمود

و همچنین خداوند فرمود : أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسولَ وَأُولِي الأَمرِ مِنكُم، و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) عددش را فرمود که دوازده میباشند ، امیر گفت: در عدد ائمه سنیان با شما موافقت ننمودند ، صدوق فرمود : که مخالفت مخالفان ضرری ندارد و الا نبوت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ما باطل خواهد بود چه یهود و نصاری معتقد باو نیستند ، پس هیچ مسئلهء از عالم ثابت نمیشود زیرا که خلاف در آن است ، امیر گفت که این سخن حق است لیکن مرا خبر ده از امام شما صاحب الزمان علیه السلام در چه زمان خروج میکند صدوق فرمود: که خداوند امام زمان علیه السلام را بجهت امریکه اراده فرموده غایب کرده است، پس وقت ظهور آنرا جز خدا کسی نمیداند و پیغمبر صلّى الله عليه وآله فرمود : که مثل قائم از فرزندان من مثل قیامت است و خدای تعالی در امر قیامت فرموده ، قُلْ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي، امیر گفت : که

ص: 769

چگونه روا است که آنجناب باین عمر طولانی زندگانی و زیست نماید صدوق فرمود: چه عجب مگر عمر معمرين بسمع شريف نرسیده ، امیر گفت : بلی ولیکن آنها صحیح نیستند ، صدوق فرمود : که خبر خدای تعالی صحیح است که فرمود اینکه نوح مبعوث شد به هزار سال مگر پنجاه سال امیو گفت که این صحیح است و لیکن زمان آنقدر عمر را متحمل نمیشود صدوق فرمود: بعد از اینکه خدا زمانرا متحمّل کند زمان متحمل میشود و پیغمبر صلّى الله عليه وآله فرمود: که هرچه در امم سابقه واقع شده درامت من نیز واقع میشود و چون زمان متحمّل اینقدر عمر نیست پس باید که چنین عمر در اشهر اجناس آدمیان واقع شود و آن صاحب الزمان است ، واین سنت در او جریان یافته است

امیر گفت: که با وجود غیبت چه مصلحت در وجود او است ؟ صدوق فرمود: که وجودش برای بقاء آسمان و زمین است والا آسمان قطرهء نازل نمیکنند و زمین برکت خود را بیرون نمیدهد کما قال الله تعالى وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ، پس چون بوجود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مردم را عذاب نکرد، همچنین عذاب نمیکند بوجود امام چه او بجای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است جز اینکه باو و حی نمیرسد و روات ما و سنیان روایت کرده اند که پیغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود: که ستارگان امانند برای اهل آسمانها چون ستاره ها نباشند با هل آسمان میرسد آنچه را که مکروه دارند و همچنین اهل بیت من امانند برای اهل زمین چون ایشان نباشند با هل زمین میرسد آنچه را که مکروه دارند، و همچنین پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود : که اگر زمین باقی ماند بدون حجت هر آینه اهل خود را فرو میبرد یا موج میزند باهلش همچنانکه دریا موج میزند باهل خود چون در بعضی از

ص: 770

روايات دارد لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا، و در بعضی دارد لَماجَتْ بأهْلِها كَما يَمُوجُ البَحْرُ بأهلِهِ ، پس امیر گفت : چه نیکو است این سخن و به حضار مجلس گفت: که این سخن حق است و غیر این فرقه باطل باشند واز شیخ سئوال کرد که بسیار نزد امیر آید، چون فردا شد امیر سخن از صدوق در میان آورد و او را ثناء فرستاد بعضی از حاضران گفتند که، شیخ را گمان آنست که چون سر امام حسین علیه السلام به نیزه زدند آن سر مطهر سورهء کهف را تلاوت فرمود ، امیر گفت من این سخن را ، از او نشنیده ام ولیکن از او سئوال خواهم کرد، پس نامه ای بصدوق نوشت وشیخ جواب داد که این خبر روایت شده از کسیکه شنیده از سر مطهر امام علیه السلام قرائت سوره کهف را و از امام روایت نشده و من منکر آن نیستم بلکه میگویم که این ثابت است زیرا خدا خبر داده است در قرآن مجید که در روز قیامت دستها و پاها برای ما سخن میگویند و شهادت براعمال صاحبان خود میدهند و چون خداوند قادر است که دست و پای گناه کار را بسخن در آورد ، پس قادر است که سرمبارك، حضرت امام حسین (علیه السلام) را در دنیا بسخن آورد با این فرق که آنجناب پسرو جانشین پیغمبر خدا صلّى الله عليه وآله است و امام و یکی از دو سید شباب اهل جنت و پسر , سیدهء نساء العالمین است ، و پدرش سید وصیین و امیر مؤمنین است : پس باید برای امام حسین (علیه السلام) آن موضوع را انکار ننمود و ازقدرت خدا مستبعد ندانست بلکه عجیبتر این است که ملائکهء آسمانها برای اوگریستند و آسمان برای او خون گریه کرده است و جنیان برای او نوحه سرائی نمودند پس هر که این را منکر است شرایع و معجزات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را منکر است زیرا که همه را بهمین نحو روایت کرده اند

ص: 771

49 = آیه 19 سوره البرائت أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَوُنَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

درکشف الغمه از واقدی نقل میکند که او در تفسیر خود آورده و در دیگر تفاسیر نیز مذکور است، که روزی عباس و طلحه بن شیبه با امیر المؤمنین در مقام مفاخرت برآمدند عباس گفت که من صاحب سقایت حاجیانم و آن بمن قائم است ، طلحه گفت کلید خانهء کعبه بدست من است آنحضرت فرمود: آنچه شما میگوئید معلوم نیست که چیست ، این افتخار بر من بیوجه است، زیرا که من ایمان آوردم بمحمد (صلی الله علیه و آله) و تصدیق به خدا و رسول او و بروز قیامت و با آنحضرت بشرایط نماز میگذارم قبل از همه مردمان بمدت شش ماه و شما پرستش بتان میکردید و من جهاد کننده بودم در راه خدا و در خدمت رسول (صلی الله علیه و آله) و معاونت اوبجان میکوشیدم و شما در خدمت بتان و پیرو شیطان بودید

حقتعالی تصدیق قول آنحضرت فرموده، این آیه را فرستاد که معنی آن اینست :

"آیا میگردانید سقایت حاجیان را و اصحاب عمارت مسجد الحرام را هم چوکسی که ایمان آورده است بخدا و روز جزا و جهاد کرده است با مشرکان در راه خدا برابر نیستند این هر دو قوم نزد خدا و خدا راه نمی نماید گروه مشرکان را که بشرك بر خود ستم کنند پس چگونه برابر و مساوی باشند که حقتعالی ایشانرا هدایت نموده بحق"

ص: 772

50 = آیه 26 سوره البرائت ثُمَّ أَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَ عَذَبَ الدَينَ كَفَرُوا وَ ذَلِكَ جَزَاءُ الكافرين .

آورده اند که چون در جنگ هر دو لشکر بهم بر آمیختند مسمانان بمشرکان غلبه کردند و مشرکان را غیرت بحرکت آمده پس متفقا باز گشتند و بیکبار خود را بمسلمانان زدند بجهت اشتغال مسلمین به استفاده از غنائم جنگی از این اتفاق مشرکین غافل و شکست عظیم بر مسلمانان وارد شد و هیچکس با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نماند مگر امیر المؤمنین (علیه السلام) که در پیش حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) ایستاده و رایت در دست داشت و قتال می کرد و عباس برجانب راست آنحضرت و فضل برجانب چپ و ابو سفیان درعقب او و شش نفر دیگر که گرد آنحضرت درآمده بودند ، و حضرت در آن روز بر استری سوار بود و استر خود را حمله میداد و بر دشمنان حمله میفرمود و ميگفت : أَنَا النَّبِىِّ لَا أَكْذِبْ أَنَا ابْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ

عباس و ابوسفیان لجام استر را گرفته نمیگذاشتند که آنحضرت به میان دشمنان درآید، عباس مردی بلند آواز بود حضرت فرمود: که اصحاب خود را بازخوان عباس ندا کرد ، يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ بکجا میگریزید عهدی را که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بسته اید بپا بدارید مردم به آواز عباس بازگشتند و بملازمت رسول شتافتند و کفار را منهزم ساختند چنانکه فرمود: پس فرو فرستاد خدا رحمت خود را که سبب سکون و آرامش دل است بر رسول خود که تنها داعیه حرب نموده از کثرت اعدا نیندیشید

ص: 773

و بر مؤمنان که به آواز عباس برگشتند و خود را بر مشرکان زدند آنحضرت از استر فرود آمده و بروایتی همچنان سواره مشتی خاک و سنگ ریزه برداشت و گفت شاهت الوجوه ، و بطرف کفار ریخت و گفت منهزم شوید بحقانیت خدای محمد بقدرت الهی ، هیچکس از کفار نماند مگر که دو چشم و دهن او از خاک ریزه پرگشت و شکست بر ایشان افتاد

و در روایت آمده که در حین حرب مردی از هوا زن بر شتری نشسته بود و رایتی سیاه در دست داشت و در پیش کفّار ایستاده هر وقت بر مسلمانی ظفر یافتندی نیزه بر روی او میزد و او را هلاک میکرد و چون فرصت نیافتی رایت را برافراشتی و در عقب فراریان رفتی ، حضرت امیرالمؤمنین ضربتی بر او زده بدوزخش فرستاد و در عقب او چهل نفر دیگر را بجهنّم ،رسانید مشرکان چون او را بدیدند شکسته شدند و مسلمانان روی بدیشان آوردند ، پس حقتعالی پنج هزار ملائکه را بمدد ایشان فرستاد چنانکه فرماید: و فرستاد لشکرهائیکه بچشم خود ندیدند ایشانرا اما کفار میدیدند و آن فرشتگان با جامه های سفید و عمامه های سرخ بودند و علاقه میان هر دو کتف گذاشته و بر اسبان ابلق نشسته بودند و عذاب کرد خدای آنها را که کافر بودند بقتل و اسارت و بیست چهار هزار شتر و چهل هزار گوسفند و چهار هزار رقینه نقره غنیمت به دست آوردند و آنچه واقع شد پاداش ناگرویدگان است چون بعضی منهزمان بشرف اسلام معزز گشتند .

51 = آیه 40 سوره البرائت : إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ

ص: 774

لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَىٰ ۗ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا ۗ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

اگر نصرت ندهید پیغمبر او را پس بدرستیکه نصرت داد او را خدا وقتیکه بیرون کردند او را کافران از مکه در حالتیکه دوم او بود یعنی با او نبود مگر يك کس که ابوبکر بود وقتیکه او وابوبکر بودند در غار ثور که از مکه تا غار بمسیری ساعتی از ساعات زمانی بود، و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شب پنچ شنبه غره ربیع الاول علی علیه السلام را بجای خود خوابانید و خود ، با ابوبکر بآنغار توجه فرمود و شب را آنجا بیتوته کردند کفار بطلب آنحضرت بیرون آمده و روی بدر غار آوردند، خداوند در همان شب درد رب غار درخت خار مغیلان رویانید و جفتی کبوتر را امر فرمود تا آنجا آشیانه گرفتند بیضه نهادند و عنکبوت را الهام کرد تا بر در غار بر تنید

ابوبکر گفت: یا رسول الله اگر یکی از مشرکان در زیر قدم خود نگاه کند هرآینه ما را خواهد دید، حضرت فرمود دغدغه بخود راه مده چنانچه از این حال خبر میدهد که چون گفت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) صاحب خود را که اندوه مخور بدرستیکه خدای با ماست بنصرت و یاری

بعضی از اهل خلاف و سنیها اثبات فضیلت ابی بکر میکنند باین آیه که در غار دوّم او بوده و مصاحب آنحضرت شده و بو وی ترسیده

اما امامیه جواب گویند این امور سبب فضیلت نمیشود زیرا اینکه دوم او بوده حقتعالی به آيه مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَىٰ ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ

ص: 775

"نباشد هیچ راز سه کس خبر که او است چهارمی سورهء 98 قرآن" و چهارم هر سه نفری است اعم از مؤمن و کافر و اما اینکه مصاحب پیغمبر صلى الله علیه وآله بوده معارضه میکند بآیهء قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ.... الخ

که خدای کافر را مصاحب مؤمن گفته که فرموده "گفت مراو را رفیقش و او گفتگو میکرد با او آیا کافر شدی با آنکه آفریدت...الخ آیهء 8 از سورهء 58 قرآن"

اما اینکه بر حضرت ترسیده باشد میتواند که بعکس باشد و حضرت از جهت عدم ثبات و استحکام ایمان او ترسیده است و او همراه خود برده که افشای فرار حضرت را که بامر خداوند انجام داده ننماید چنانچه یقین کامل داشت نبایستی در غار محزون شود که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) او را نهی فرماید يقين كامل حضرت علی علیه السّلام را بوده که شب در فراش پیغمبر(صلی الله علیه و اله) خوابیده که خداوند و ملائکه باو مباهات نمودند، پس فرو فرستاد خدای رحمت خود را که سبب آرامش دل است که آن امور عجیبه بود که بر در غار واقع شد، و دیگر قدرت داد پیغمبر خود را بلشگرهای ملائکه که شما ندیدید ایشانرا که در غار نگهبانی و پاسبانی او کردند و گردانید خدا کلمه آنها که کافر شدند فروتر ، یعنی دعوت کفر ایشانرابی مقدار ساخت و کلمهء خدایعنی اسلام بلند تر و رفیع تر و خدای غالب است و داناست ؛

عقیده مؤلّف این کتاب :

بنظر بنده اگر کاملا تجزیه و تحلیل شود موضوع غار ثور بخوبی روشن خواهد شد که خداوند عزّوجل خواسته ایمان راسخ و استوارو عقيدهء

ص: 776

مستحکم و فداکاری و جانبازی حضرت مولی علی علیه السّلام را نسبت به اسلام و حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه وآله وسلم را برساند زیرا در غار ثور :

ابوبکر کاملا تأمین داشته و تصور هیچگونه خوف و حزن و ترسی را نمیتوان در آن مکان نمود چون اولا در مکانیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) به امر خداوند جلیل پنهان شده مسلّما هر عقل سلیم و هر شخص با ایمانی میداند و می فهمد که هیچگونه خطری متوجه آن غار و ساکنینش نخواهد شد

ثانیا ، کسیکه در ظل عنایت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است و مصاحب او است چرا باید بترسد و بهراسد و متزلزل شود این نیست مگر سستی عقیدهء ابوبکر

ثالثا ، در غار بامر خداوند بوسیلهء عنکبوت که با لعاب دهان خود تارهای زیادی تنیده بود و درخت خار مغیلان که سبز شده بود و کبوترانی که تخم گذارده بودند بخوبی میرسانید که در غار کسی نیست و ابدا تصور ورود دشمن در آنجا نمیرفت

رابعا، اگر برفرض محال دشمن وارد غار میشد نسبت به ابوبکر خطری چندان نبوده زیرا مشرکین قصد پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) را داشته اند

خامسا ، مشرکین فقط قرار گذارده بودند بخانهء پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و در فراشش او را بقتل برسانند نه در غار ثور و فرض پنهانی آنحضرت هم در غار در خاطر مشرکین خطور نمیکرده

سادسا ، اگر کسی ایمان داشته باشد نباید دغدغهء خاطر از این قبیل مسائل برای او پیدا شود ، پس بی ایمانی و سست عقیدت و تزلزل و وحشت ابوبکر در غار ثور مسلم بوده و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) او را دلداری

ص: 777

داده و فرموده نترس خداوند حافظ ما است

و اما دربارهء حضرت على (علیه السلام) قدر مسلّم اينستکه بنابر قول و قرارداد مشرکین در شب حادثه کفار بخانه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میبایستی وارد شوند و بقتل پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) مبادرت نمایند در مکانیکه پیغمبر نیست و پناه ، و امیدی هم وجود ندارد و خطرقتل و مرگ صد درصد محقق است در چنین موقعیتی بس خطرناك ، حضرت على (علیه السلام) بارشادت و شجاعت و ایمان بخدا و رسولش بمنظور فداکاری و حفظ پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) و دین مقدس اسلام يكه و تنها در فراش پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خوابیده تا هیچگونه خطری بذات مقدم رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نرسد اینها تمام برای نشان دادن عقیدهء راسخ و عظمت و بزرگی حضرت علی (علیه السلام) بشیعیان است و بس و نشان دادن معاندین دیگر .

52 = آیه 101 سوره التوبه : وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

پیشی گیرندگان پیشینیان در ایمان از مهاجران که پیشوای ایشان اميرالمؤمنين عليه السلام است و از کسانیکه ساکنان مدینه اند، یعنی انصار که مهاجران را یاری دادند و آنانکه متابعت کردند متابعان را به ایمان و طاعت، خوشنود شد خدا بقبول طاعت ایشان و مقرراست که بی

ص: 778

محبت اهل بیت طاعت ،هیچکدام مقبول نیست چنانکه اگر در نماز ذکر ایشان نکنند نماز مقبول نیست ، و خوشنود شدند ایشان از خدابآنچه یافتند از خدای از نعم دینیه و دنیویه و آماده کرد خدای برای ایشان بوستا نهائیکه میرود از زیر درختهای آن جویها در حالتیکه جاوید باشند در آن. همیشه ، این است رستگاری بزرگ و فیروزی تمام .

واز ابن عبّاس و جابربن عبد الله و انس و زید بن ارقم و مجاهد و قناده و ابن اسحق و غیر هم نقل است که اول کسیکه از زنان ایمان آورد بحضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) خديجه بنت خویلد بود واول کسیکه از مردان تصدیق آنحضرت نمود حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام بود در سن دوازده سالگی و انس مالك از آنحضرت روایت کرده که هفت سال فرشتگان برمن وعلي (علیه السلام) صلوات میفرستادند زیرا که در این هفت سال بغیر از من و على (علیه السلام) كلمه توحيد كه لا إله إلا الله است بآسمان نرسیده بود

53 = آیه 109 سوره التوبه : لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا ۚ لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ ۚ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ۚ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ

مایست در آن مسجد هرگز چون این آیه نازل شد آنحضرت مالك ابن دخشم خزاعي و سعد بن عدي و عامربن سكن ووحشی را طلبیده فرمود که بروید و فرو ریزید و بسوزانید، رفتند و بفرموده عمل نمودند بعد از خرابی آنرا کناسه ساختند مردار و خاکستر و گندیها در آن می ریختند و ابو عامر بشام رفته در قنسرین مرد .

ص: 779

هر آینه مسجدی که بنا کرده شده است بر پرهیزکاری از روز نخستین مراد مسجد پیغمبر و اظهر مسجد قبا است در محله بنی عمروبن عوف که پیغمبر (صلی الله علیه و اله) که اوّل بحوالی مدینه رسید بمحلهء قبا فرود آمده چهار روز ماندند تا امیرالمؤمنین با اتباع خود وارد شود تا پیغمبر (صلی الله علیه و اله) و علی (علیه السلام) با هم وارد مدینه شوند . در آن ایام اساس مسجد قبا افکندند و آن ، اوّل مسجدی است در مدینه که پیغمبر (صلی الله علیه و اله) در آنجا نماز گذارده حقتعالی میفرماید: آن مسجد یکه اساس آن برتقوی است سزاوارتر است آنکه قیام کنی در آن برای نماز و در آن مسجد که بنای او برتقوی است مردانیند که دوست میدارند آنکه پاکی ورزند از انجاس و اخباث یعنی پیوسته ، بر طهارت باشند و خدای دوست میدارد پاکی ورزندگانرا .

54= آیه 108 سوره التوبه : وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ ۚ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَىٰ ۖ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ

آورده اند که دوازده منافق بسخن ابو عامر راهب در برابر مسجد قبا مسجدی بساختند ابو عامر راهب از اشراف قبیلهء خزرج بوده و در علم توریه و انجیل مهارتی تمام داشت پیوسته نعت وصفت سید عالم بر اهل مدینه میخواند چون آنحضرت بمدینه هجرت کرد اهل آن خطه شیفته کمال و جمال وی شده از صحبت ابو عامر برمیدند ابو عامر راعرق حسد در حرکت آمده بنفی آنحضرت مشغول شده ایمان نیاورد و بعد از غزوه بدر

ص: 780

از مدینه گریخته بکفّار مکه پیوست و حضرت او را فاسق لقب نهاد و از آنجا نیز فرار نموده نزد هرقل که ملک روم بود رفت میخواست که از روم لشکری ساز کرده بجنگ مسلمانان آید نامهء نوشت بمنافقان که در محلهء خویش ، مسجدی بسازید چون بمدینه آیم آنجا با فادهء علوم مشغول شوم ایشان مسجدی ساختند حضرت چون عازم غزوهء تبوك شد گفتند مسجدی ساختیم التماس داریم که در آن مسجد نماز گذارید حضرت فرمود: که بعد از مراجعت در مسجد شما نماز گذارم، و در وقت مراجعت همان استدعا نمودند جبرئیل این آیه آورد

وآن منافقان که فرا گرفتند مسجدی برای ضرر رسانیدن ایشان به مؤمنان و بجهت قوت دادن کفر و برای تفرقه افکندن میان مؤمنان ، و برای انتظار مر آن کس را که حرب کرد با خدا و رسول او پیش از بنای این مسجد ، هرآینه سوگند میخوردند وقتیکه کسی گوید که چرا این مسجد را ساختید ما نخواستیم از بنای این مسجد مگر خصلت نیکو که نماز است و خداگواهی میدهد که ایشان دروغ گویانند در سوگند خوردن

55 = آیه 7 سورهء یونس: إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ

آنانکه امید ندارند دیدن جزای ما را یعنی منکرند آخر تراکه محل جزا ومكافات است ، و خوشنود شدند برزندگانی دنیا و پسندیدند آنرا و آرام گرفتند بدان یعنی همت خود را بر لذات محسوسه و زخارف قانیه مقصور کردند و از نعیم جنانی و لذتهای جاودانی غافل شدند و آنانکه

ص: 781

ایشان از آیتهای کتاب ما یا آن دلایل صنع ما یا از حجج قاطعه ما بی خبرانند

علی بن ابراهیم در تفسیر خود آورده که مراد از آیات اینجا حضرت علی (علیه السلام) و ائمه معصومین صلوات الله علیہم اجمعین میباشند ودلیل بر این گفتار اینکه امیرالمونین (علیه السلام) فرموده که حق تعالی را آیاتی از ما بزرگتر نیست .

56 = آیه 56سوره یونس: وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ

روایت شده که حی بن اخطب از یهود مدینه قبل از هجرت آن حضرت بتجارت بمکه رفته بود و چون بحرم رسید طنطنهء سید عالم شنید به مجلس شریف آنحضرت آمد و بعد از استماع قرآن پرسید که ای محمّد (صلی الله علیه و آله) این دعوی که میکنی بحق است یا بهزل، و این کلام که میخوانی براستی است یا ببازی حقتعالی این آیت فرستاد و کسب خبر میکنند از تو در باب قرآن و ادعای نبوت آیا حق و راست است این ؟

و علی بن ابراهیم گفته که اهل مکه تحقیق خبر میکنند از تو در باب حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) که آیا امامت او درست و راست است؟

و بعضی گویند مستهزئان میپرسیدند که وعید عذاب و بعث ، و قرآن حق است یا نه؟ جواب آمد که بگوی :

آری، بحق پروردگار من که دعوی من با قرآن یا امامت علی علیه السلام یا وعید قرآن و بعث حق است و درست و راست است و نیستید شما عاجز کنندگان مرخدایرا از عذاب کردن یعنی شماعذاب خدایرا از خود باز

ص: 782

نتوانید داشت و از قبضهء قدرت او بیرون نتوانید رفت

57 = آیه 5 سورهء هود أَلَا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلَا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ، یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

روایت شده که جمعی از مشرکان که با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عداوت میورزیدند و بجهت مصلحت زمان در اخفاء آن نیکو شدند روزی با یکدیگر ملاقات نموده گفتند چون پرده ها فرو گذاریم و خود را بجامها بپوشانیم وسینه های خود را فراهم گیریم در عداوت محمد (صلی الله علیه و آله) کسی چگونه بر آن اطلاع یابد .

و در تفسیر علی بن ابراهیم مذکور است که جماعتی از منافقان بودند که عداوت و بغض علی (علیه السلام) را پنهان میداشتند در دل و در کتمان آن میکوشیدند و در ظاهر اظهار مودت میکردند، و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود علامت منافق بغض علی (علیه السلام) است

در کشف الغمه نوشته شده که پرسیدند از آنحضرت که علامت بغض با علی (علیه السلام) چه چیزاست؟ فرمود: تفضیل و بزرگ و بالاتر دانستن غیر را براو و بهر تقدیر بموجب حدیث :

یَا عَلِیُّ حُبِّکَ حُبِّی، و بُغْضِکَ بُغْضِی، بغضی که داشتند و در کتمان آن میکوشیدند که کسی مطلع بر آن نشود، حقتعالی در این مورد آیه 5 سورهء هود را فرستاد که معنی آن اینست :

"بدانید که ایشان یعنی کفار با منافقان فراهم میگیرند سینه های خود را بر عداوت رسول من یاولی من تا پنهان دارند از خدا سر خود را

ص: 783

و رسول و مؤمنان را برآن مطلع نگردانند، بدانید در آنموقع که در سر کشند جامه های خود را و در فراش خود جای گیرند میداند خدا آنچه پنهان میکنند در سینه ها و آنچه آشکار میکنند در زبانهای خودشان .

58 = آیه 22 سوره هود : الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ أُولَئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ مَا کَانَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ یُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَ مَا کَانُوا یُبْصِرُونَ

"آنانکه باز میدارند مردم را از راه خدای که دین اسلام است و طريق اهلبیت و کلینی بر این وجه گفته آنگروه باز دارندگان وصف میکنند راه خدای را به کجی و انحراف از راستی و ایشان بدانسرای ناگروید گانند تکریر ضمیر جهت تأکید کفر و مخالفت ایشان است که به آخرت ایمان ندارند والا دنیا را بر آخرت اختیار نمیکردند آن گروه کافران و مخالفان نباشند عاجز کنندگان مر خدا را از عذاب خود در زمین یعنی در دنیا و نیست مر ایشانرا بجز خدای هیچ کس از دوستان که عقوبت الهی از ایشان باز دارد بلکه افزوده شود برای ایشان عذاب یعنی دو باره معذب گردند به جہت ضلال و اضلال نبودند که در دنیا توانستندی شنیدن سخن حق را ، علی بن ابراهیم گوید: که ذکر و مدح امیرالمؤمنین را نمیخواستند که بشنوند و از شنیدن آن که بودند و نبودند که ببینند آیات قدرت را که خود حضرت علی (علیه السلام) فرمود : که مَا لِلَّهِ آیة أَكْبَرُ مِنِّي چه از دیدن آن آیه

ص: 784

الله كور بودند والا مخالفت نمیکردند

59 = آیه 26 سورهء هود: مَثَلُ الْفَریقَیْنِ کَالاَْعْمی وَالاَْصَمِّ وَ الْبَصیرِ وَ السَّمیعِ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً اَفَلا تَذَکَّرُونَ

مثل دو گروه مومن و کافر و مخالف وموالف مانند کور و کر است و مانند بینا و شنوا آیا برابرند این دو فریق در حقیقت و تمثیل یعنی برابر نیستند

على بن ابراهيم رحمه الله آورده که یعنی امیرالمؤمنین و زیان کاران برابرنیستند، آیا پند نمیگیرید باین مثلها و تأمل نمی نمائید در آن تشبیه فرموده است کافران و مخالفان را به نابینا بجهت عدم مشاهده آیات قدرتر را و سیما آیات بزرگتر را و بناشنوا بسبب تصمامم او از استماع كلام الهی که در هر باب فرموده و تشبیه مؤمن موحد بسمیع و بصیر ، به جهت آنکه کمال مؤمنان و موافقان در سمع و بصر ضد احوال کافران و مخالفان است ، چه اعما آنستکه حق را باطل و باطل راحق ببیند واصم آنکه باطل را حق و حق را باطل شنود و بدان عمل کند ، وبصیر کسی است که حق را حق بیند و باطل را باطل و سمیع آنکه حق راحق شنود و بدان عمل کند و باطل را باطل شنود و از آن حذر کند و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود : که حق باعلی است و علی باحق است

60 = آیه 22 سوره الرعد وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِيَةً وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ

ص: 785

السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ

"و آنانکه صبر کردند بر مکارهء نفس خود و مخالفت هوای او یا بر جهاد از برای طلب رضای پروردگار خویش و بپای داشتند نماز مفروضه را و نفقه کردند بعضی از آنچه بایشان داده بودیم یعنی آنکه واجب بود بر ایشان یا غیرآن از مستحبّات پنهان و آشکارا و دفع کردند به نیکوئی بدی را و گفته اند شفاعت را به حلم مقابله نمودند و فحش را بسلام ومنکر را به معروف یا گناه را دفع کردند بتوبه یا معصیت را به طاعت یا برایشان ظلمی واقع شد عفو کردند و بر آنانکه ایشانرا محروم ساختند عطا دادند و اگرکسی از ایشان برید به او پیوستند و بموجب حدیث نبوى حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَةٌ لَا یَضُرُّ مَعَهَا السَیِّئَةٌ

"یعنی دوستی علی حسنهء است که بآن ضرر نمیکند سیئه پس سیئه را بدوستی وی دفع کرد و دشمنی او سیئه ایست که هیچ حسنهء آنرا دفع نمیتوان کرد آنگروه که باین صفات موصوفند و بدوستی علی (علیه السلام) معروف مر ایشانرا است سرانجام نیکو یعنی جزای عمل دنیای او در عاقبت آنچه چیز است

61 = آیهء 28 سوره الرعد : الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ

"آنانکه گرویدند بخدایتعالی یعنی چون ذکر خدای تعالی

ص: 786

شنوند بآن انس گیرند و آرامی یابند، یا دل ایشان به توحید او مطمئن است یا بذکر رحمت او یا بکلام او که قرآن است یا مراد از ذکر حضرت رسول است که دلهای مؤمنان بدان آرام گیرد

علی بن ابراهیم روایت کرده که مراد به الذين آمنوا شیعیان اهل بیت اند و مراد بذكر الله حضرت امیرالمؤمنین و ائمهء طاهرین اند که بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) مذکر فقهند و حفظ دین میکنند و حق را بیاد خلق میدهند که دلهای مؤمنان بآن آرام گیرد آن مؤمنانیکه عملهای شایسته کردند زندگانی خوش مر ایشانرا است و نیکو بازگشت است و در احادیث صحیحه وارد گشته که طوبی درختی است در بهشت عدن که بیخ آن در منزل حضرت رسالت است، و در هیچ قصری و غرفهء نباشد که شاخی از آن نباشد الا که باشد برآن و نیز مروی است که طوبی نام درختی است در بهشت که سایهء آن صد سال راه باشد جامه های اهل بهشت از شکوفه های آن بیرون آید و از مقاتل نقل است، که هر برگی از آن خلقی را سایه افکند و فرشتهء بر آن موکل است که خدا را تسبیح میکند بانواع نعات

62 = آیهء 43 سوره الرعد :وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ

"یعنی و میگویند آنانکه نگرویده اند از مشرکان مکه یا رؤسای یهود که تو که محمد (صلی الله علیه و آله) نیستی فرستاده خدا بنبوت بگو خدا پسندیده است و کافی است میان من و شما بگواهی بآنکه من پیغمبر او هستم و دیگر کسی است که نزد او است علم کتاب یعنی لوح محفوظ بعضی گویند که

ص: 787

او جبرئیل است که وحی از لوح فرا میگیرد یا علم قرآن و آن مؤمناند

و در زاد المسير روایت شده که مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ على بن ابيطالب علیه السلام است

ابوسعید خدری روایت کرده که از حضرت رسالت پناه پرسیدم که مراد بقول ، وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ ، چه کسی است حضرت فرمود : که ذلك اخى على بن ابيطالب (علیه السلام) .

و ابو معویه که یکی از فضلای اهل سنت است از اعمش و از ابو صالح روایت کرده که مراد از ، و مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ على بن ابيطالب است و ثعلبی نیز در تفسیر خود از حضرت رسالت نقل نموده که ، وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ على بن ابيطالب است ، وعبد الرحمن بن شريك روايت كرده که حضرت ابو عبد الله (علیه السلام) دست مبارك، برسینه خود نهاد و فرمود که والله عِنْدَ نَاعِلمُ الكِتاب

63 = آیهء 30 سورهء ابراهیم تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

"میدهد میوهء خود را در هر وقتیکه حکم کرده در میوه دادن بر آن تقدیر که درخت خرما باشد . نگفته اند که حین ششماه است از وقت شکوفه تا وقت پخته شدن یعنی در این مدت میوه میدهد بارادهء آفریننده و پرورنده، و میزند خدا مثلها را یعنی بیان میکند برای مردمان ، تا شاید دریابند " .

کاشفی در تفسیر خود گفته که حقتعالی تشبیه کرده درخت ایمان را که اصل آن در دل مؤمنی ثابت است و اعمال آن بجانب اعلی علیین

ص: 788

مرتفع و ثواب آن در هرزمان حاصل میگردد و از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله روایت شده درختی است رسته، اصل آن ایمان است بخدا و تنهء آن نماز پنجگانه است و زکوة شاخ آن و روزه ماه رمضان پوست آن و خوشخوئی برگهای آن

واز ابوجعفر علیه السّلام روایت است که مراد به شجره رسول خدا صلّى الله عليه وآله است و فرع آن علی بن ابیطالب (علیه السلام) و عنصر شجره فاطمه (علیهاالسلام) و ثمره آن اولاد ویند و اغصان و اوراق آن شیعیان سپس فرمود: از شیعیان ما چون یکی بمیرد از آن درخت برگی بیفتد و چون از ایشان یکی متولّد شود جای آن برگ افتاده برگی دیگر درآید .

62 = آیه 29 سوره النحل : ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ ۚ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ

"پس روز قیامت رسوا گرداند ایشانرا یا عذاب کند بآتش چنانچه در دنیا معذب گردانید بافتادن جرح و استیلای لشگر بعوضه و گوید خدای، در آنروز کجایند انبازان من، یعنی آنها که گمان میبرد ند شریکان منند، آنانکه بودید شما از روی ستیزه خلاف میکردید با پیغمبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان در شأن ایشان گویند آنانکه داده شده اند علم را

علی بن ابراهیم در تفسیر آورده که ایشان ائمه معصومین اند صلى الله علیهم که گویند دشمنان خود را که گویند کجایند شریکان شما

ص: 789

که کمر کین علیه ما بسته بودند و شما اطاعت ایشان میکردید ، در دینی بدرستیکه خواری و رسوائی در این روز و بدی عذاب برکافران است ، از این بیان معلوم میشود که دشمنان اهلبیت علیه السلام بنص الهی کافران هستند

65 = آیه 78 سوره النحل : وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَّجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لَا يَقْدِرُ عَلَىٰ شَيْءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلَىٰ مَوْلَاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لَا يَأْتِ بِخَيْرٍ ۖ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ ۙ وَ هُوَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

بیان کرد خدا مثلی را که آن اینست دو مرد را که یکی گنگ است و بی شبه ، گنگ مادر زاد نشنود و نگوید و قدرت ندارد برفهم هیچ چیز از سخن و فهمانیدن و تدبیر وگران است بر کسیکه متولی امر او باشد يعنى ولى او برعایت حال او در مانده باشد هر جا که متوجه سازد او را یعنی هر مهمی که او را بفرستد باز نیاید بنیکوئی یعنی کاری نسازد آیا برابر است چنین شخصی با کسیکه میفرماید براستی یعنی سخن گوی باشد با رشدی تمام و او در نفس خود براه راست و درست است ، پس چنانچه ابکم بی حاصل مساوی این کامل فاضل نیست ، پس بتان بی اعتبار را مساوات نیست با حضرت پرورد گارجلّت عظمته نباشد

و در بعضی از تفاسیر آورده اند که این آیه در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام و معاندین وی است که کسیکه متصف بصفت قدرت و علم و فصاحت و شجاعت و عدالت و راستی و عصمت و طهارت و سایر او صاف حمیده باشد، و کسیکه برخلاف این اوصاف بوده چگونه ممکن است برابر

ص: 790

66 = آیه 62 سورهء بنى اسرائيل : وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ- الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا

" یاد کن چون گفتیم ترا و وعده دادیم که اندوه مخور بدرستیکه آفریدگار تو فرا خواهد گرفت مردمانرا بعذاب ، و هلاک خواهد کرد این اشارت است بواقعهء بدریا علم خدا احاطه کرده باحوال مردمان و اعمال ایشان و نگردانیدیم ما آن خوابرا که بتو نمودیم مگر آزمایشی برای مردمان و آن خواب فتح مکه بود که درسال دیگر بظهور رسید

و از حضرت امامین صادقین علیهما السلام مروی است که آن خواب آن بود حضرت در خواب دید که جمعی بوزینه گان در منبر او میدویدند و در آنجا جست و خیز میکردند حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) دلتنگ شد ، حضرت جبرئیل خبرداد که آنها بنو امیه اند . در خبر است که بعد از این واقعه هیچکس لب آنحضرت را خندان ندید، بنابراین مراد از فتنه آن فتنه ای بود که در ایام حکومت ایشان واقع شد که اوّل فتنه از سقیفهء بنی ساعده شروع شد تا آخر که کار بقتال و جنگ معویه با امیرالمؤمنين (علیه السلام) كشيد وسب آنحضرت را در منابر مینمودند تا زمان یزید پلید که اولاد و جگرگوشه اش حضرت امام حسین علیه السلام را با جوانان و یارانش بقتل رسانیدند و اهل بیت او را اسیر کردند و با سرهای بریده بشام فرستادند، وعبد الملك مروان و پسرش و دیگران از ایشان با امام زین العابدین(علیه السلام) ودیگر

ص: 791

از ائمه علیهم السلام چها کردند از شدت و عقوبت که از عذاب الهی هرگز خلاصی نخواهند یافت، و دیگر فرمود: و نگردانیدیم درخت لعنت کرده را در قرآن مگر برای فتنهء مردمان و نزد امامیه و ابن عباس و محمد بن کعب و بعضی دیگر شجرهء ملعونه نیز بنی امیه اند تا بآن آزمایش کنیم و بر عالمیان ظاهر سازیم که کدام از ایشان صابر است بر آن و کدام جزع کننده برآن و میترسانیم کافران را بانواع تخویفات، پس نمی افزاید آن تخویف ایشان را مگر سرکشی بزرگ و بنا براینکه شجرهء ملعونه بنی امیه اند محتمل است که مراد یزید پلید باشد که در زمان یزید وقوع یافته اسم آن ملعون باشد پس معنی آیه چنین است:

که پس نیست یزید پلید که از قبیلهء میشومهء ایشان است مگر طاغی سرکش که طغیان و سرکشی کند سرکشیدن بزرگ چه طغیان از آن بزرگتر نمی باشد که از او بوجود آمده و چون این طغیان و سرکشی بجهت اطاعت از شیطان است لذا از سرکشی و طغیان و استکبار وی متعاقب این آیه خبر داد.

67 = در مورد سوره الكهف : بروایت صحیحه وارد شده که حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) آرزوی دیدن اصحاب کهف نمود جبرئیل (علیه السلام) آمد گفت یا رسول الله تو ایشانرا در دنیا نخواهی دید ولی جمعی از اصحاب را بفرست تا ایشانرا بدین تو بخوانند پس آنحضرت بفرمود تا بساطی بگستردن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با سلمان و ابوذر و ابوبکر و عمر و عثمان در آن بساط نشستند و حضرت رسالت فرمود: که هر که را که اصحاب کهف جواب سلام او را دهند او وصی من باشد، پس از خدای درخواست نمود خدا باد را فرستاد تا آن بساط را بلند کرده بدر غار فرود آورد و سنگی بر در

ص: 792

غار بود برداشتند سگ ایشان روشنی بدید بانگ در گرفت چون چشم وی ایشانرا بدید ساکت شد و دم جنبانیدن آغاز کرد پس همه سلام کردند جوابی نشنیدند حضرت علی (علیه السلام) سلام کرد فورا جواب دادند فرمود که من رسول رسول خدایم و شما را بدین او دعوت میکنم در جواب گفتند مرحباً به و بك آمنا و صدقنا فرمود : که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شما را اسلام میرساند گفتند و علی محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرْضُ وَ عَلَيْكَ بِما بَلَّغْتَ، و باز بخوابگاه خود تکیه کردند، و باردیگر درزمان خروج حضرت مہدی علیه السلام بیدار خواهند شد و حضرت برایشان سلام خواهد کرد و جواب خواهند دادپس دوباره خواهند مرد تا روز قیامت که دوباره زنده خواهند شد پس باد بحکم علی (علیه السلام) بساط را درب مسجد رسول (صلی الله علیه و آله) فرود آورد و رسول خدا (صلی الله علیه و اله) بوحى الهى تمام اتفاقات را قبل از آنکه علی (علیه السلام) بگوید بیان فرمود

68 =آیه 96 سوره مریم إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا

"بدرستیکه آنها که گرویدند بخدا و رسول و کردند کارهای شایسته زود باشد که بگرداند یعنی ثبت کند برای ایشان خداوند بخشاینده دوستی در دلهای مردمان در حدیث آمده که چون حقتعالی دوست دارد بندهء را ، بجبرئیل فرماید که من فلان را دوست میدارم تو هم او را دوست بدار جبرئیل او را دوست گیرد و منادی ندا کند درمیان آسمان که خدای فلانی را دوست میدارد شما هم دوست دارید پس اهل آسمانها او را دوست دارند آنگاه محبت اورا وضع کنند در زمین نازمینیان نیز او را

ص: 793

دوست دارند ابن عباس گوید او علی بن ابیطالب علیه السلام است " .

69 = آیهء 123سورهء طه : وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً

"و هر که روی برتابد از هدی که سبب یاد کردن من است بدرستیکه مر او را هست زیستن ضنك و زندگانی سخت در دنیا که همهء همت او مصروف خواهد بود بجمع مال و حکام آن ، پس بجهت آن همیشه در مهلکه حرص گرفتار بود و گفته اند که معیشت ضنك عذاب قبر است یا زقوم دوزخ ، در حدیث آمده که حضرت علی علیه السلام فرمود : که والله معیشت ضنك در رجعت برای دشمنان است، و در روایت وارد شده غرض از ذ کرولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است"

70 = آیه 124 سوره طه : وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ

"و حشر کنیم آنکس را که از ذکر ما اعراض کرد در روز رستاخیز در حالتیکه نابینا باشد و هیچ چیز نبیند مگر جهنّم و عقوبت را غرض کسی است که در دنیا قلبش بینا و توجه بحقیقت نداشته باشد و ولایت ائمه هدات را و دستورات ایشانرا عمل نکرده است"

1 7 = آیه 111 سوره طه :وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْمًا وَ لَا هَضْمًا

"و هر که بکند از کارهای شایسته و حال آنکه او مؤمن باشد چه در صحت طاعات و قبول خیرات ایمان که طریق حق اهلبیت رسول الله

ص: 794

است شرط است که اصول خمسه را بدلیل بداند و اعتقاد کند پس هر که با این عقیده عمل نیکو کند پس نترسد در آنروز از ستم کردن بر او که آن منبع ثواب است و نه از کسر و شکست که نقصان حساب است غرض آنکه نه از حسنات مؤمن چیزی کم کنند و نه برسیئات او چیزی افزایند در اینجا طريق اهلبیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یکی قبول ولایت و اجرای امر مولی حضرت على عليه السلام است

72 = آیهء 7 سوره انبیاء : وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ

"و نفرستادیم پیش از تو پیغمبری مگر مردانیکه و حی فرستادیم بسوی ایشان یعنی هیچ پیغمبری ملک نبوده یا مؤنث بلکه بشر مرد بودند تا میان ایشان و امم جنسیت افاده و استفاده وجود گیرد پس بپرسید این سخن را از اهل کتاب که باخبار انبیاء مطلع اند که انبیاء از چه جنس بوده اند بشر مذکر یا ملک اگر هستید که نمیدانید که رسول باید بشر باشد و اعتقاد کرده اید که پیغمبر را چگونه خود در خواب بود"

معويه بن عمّار گوید که از باقر علیه السلام پرسیدند که اهل ذکر که در این آیه وارد شده چه طایفهء میباشند فرمود : که اهل ذکر مائیم .

و در تفسیر اهل البیت در جامع البیان ابوالفتوح مذکور است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : که نَحنُ أهلُ الذِّكرِ

72 = آیهء 28 سوره الحج : وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ

ص: 795

"وندا در ده ای ابراهیم در میان مردمان و بخوان ایشانرا به حج خانهء خدای " .

آورده اند که چون حضرت ابراهیم برحسب فرموده خانه را تمام کرد وحی آمد که مردمان را بزیارت خانه صدازن و در بعضی از تفاسیر اهل البیت (علیه السلام) آورده اند که ابراهیم گفت که آواز من نمیرسد خطاب آمد كه عَلَیْکَ الْأَذَانُ وَ عَلَیَّ الْبَلَاغُ یعنی بر تو نداکردن وبر من رسانیدن پس خلیل بامر جلیل در مقام یا برکوه ابوقبیس برخاست و ندا کرد، که ای مردمان خدایتعالی حج خانهء خود را بر شما نوشت و شما را بدان ، میخواند و اجابت کنید حقتعالی آواز او را بهمه عالم رسانید از شرق تا بغرب تا بحد یکه آنها که در اصلاب مردان و ارحام زنان بودند صدای وی را رسانید و هر که در علم الله بود که حج گذارد بجواب لبيك لبيك اللهم لبيك مبادرت نمود .

و در بعضی از تفاسیر آورده اند که این خطاب متوجه حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است در حجة الوداع که میفرماید : که خبرده مردمان را از وجوب حجّ و تفویض امر امامت و خلافت با میرالمؤمنین (علیه السلام) تا بیایند بتو پیادگان و سواران بر هر شتری لاغر شده نزار گشته که بجد تمام میآیند آن شتران از هر راهی دور ، یعنی تو دعوت کن که سواره و پیاده به حج خواهند آمد

74 = 63 سوره المؤمنون : أُولَئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَ هُمْ لَهَا سَابِقُونَ

ص: 796

آن گروه که باین صفات موصوفند میشتابند در نیکوئیها و ایشان به جهت ایمان و طاعت پیشی گیرندگان اند بپاداش خیرات

على بن ابراهيم رحمه الله گوید: که این گروه امیرالمومنین علی عليه السلام و ائمهء طاهرین میباشند که بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) کسی از ایشان پیشی نگرفته نه در علم و نه در عمل

75 = آیهء 36 سوره النور فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ

في بيوت متعلّق است بمشکوة يا بيوت یعنی مثل نور خدا مانند مشکوة مذکوره است ، در خانه ها یا افروخته است مثل چراغ درخانه ها که دستوری داد خدا یعنی امر کرد که برداشته شود در آن خانه هانام او مراد مساجد است که ارفع مساکن و اشرف اماکن است و نزد بعضی مراد خانه های انبیاء است .

"ثعلبی که از مشاهیر اهل سنت است در تفسیر خود از انس بن مالك و بریده روایت کرده که روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) این آیه را میخواند مردی گفت یا رسول الله این خانه های معظم و سراهای مکرم کدام است فرمود : خانه های انبیاء ، ابوبکر عرض کرد خانههای حضرت فاطمه (علیهاالسلام) و حضرت علی (علیه السلام) از آن جمله است فرمود : نعم (یعنی بلی ) مِنْ أَفاضلها تسبیح میکنند در آن بیوت با مداد و شبانگاه

76 = آیهء 54 سوره النور : وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ

ص: 797

لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنی لا یُشْرِکُونَ بی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون

وعده کرد خد ا آنانکه گرویدند بکارهای شایسته گویند : فقرای مهاجرین که بعد از هجرت بمدینه در منازل انصار جای گرفتند و قریش با اکثر از قبایل عرب که در مکه و مدینه بودند بر محاربت ایشان اتفاق نموده شب و روز پیغامهای تهدید آمیز و سخنان فتنه انگیز میفرستادند مهاجران اکثر اوقات سلاح با خود داشتند و روزگاری بهول و هراس میگذاشتند. روزی با یکدیگر گفتند آیا روزی درآید که خود را ایمن و مطمئن ببینیم و به فراغت خاطر بربساط سلامت بنشینیم این آیه نازل شد و حقتعالی سوگند خورد و وعده داد که هر آینه ایشان را خلیفه گرداند در زمین کفار از عرب و عجم همچنانکه خلیفه گردانید خدای آنانرا که بودند پیش از ایشان یعنی بنی اسرائیل که زمین مصر و شام بدیشان داد تا تصرف کردند همچنان که ملوك در ممالک خود میکنند و اندک فرصتی را نیز بوعده مؤمنان وفا فرموده جزایر عرب و دیارکسری و بلاد روم بدیشان ارزانی داشت و امید است که جمیع اطراف و اکناف و مشارق و مغارب بحكم ليظهره على الدين كله بحوزهء تصرف و تسخر ملازمان سده شرع نبوی ومتابعان احکام ملت مصطفوی در آید هر آینه با قوت و تمکن ثابت سازد، برای و ایشان دین ایشان را آن دینی که پسندیده است مرایشانرا یعنی دین اسلام مراد آنستکه او را بر همه ادیان غالب گرداند و بدل دهد ایشان را از پس ترس ایشان از اعادی ایمنی از ایشان می پرستند مرا و در زمان

ص: 798

خلافت شريك نمیسازند با من چیزی را یعنی اختیار و جاه ایشانرا ، از عبادت و توحید باز نمیدارد و هر که کفران ورزد در این نعمت بعد از راست شدن وعده ، پس آن گروه کافر نعمتانند و کاملند در فسق

در تفسیر اهلبیت (علیهم السلام) است که اول طایفهء که کفران نعمت ورزیدند آنهائی بودند که بنیان مخالفت اهل بیت را نهادند ، و نیز درتفسیر ایشان مذکور است که مراد باین خلیفه حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) است نه جميع امت و نه آنهائیکه بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از آن سه کس ( عمر و عثمان وابوبكر ) خلافت کرده اند همچنانکه اهل خلاف میگویند و در زمان ایشان ولایت عرب و بعضی از عجم مفتوح شد که حضرت عزت جميع بلاد مشرق و مغرب بدست وی خواهد گشود و در این آیت مجملا از آن خبر داد آنکه در آخر الزمان خروج کند از خلیفه که او را مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خوانند خاتم ائمه معصومین (علیهم السلام) است ، و اجماع امت است بر خروج و ظهور او لیکن در عین او خلاف کرده اند که اهل خلاف گفته اند که متولد خواهد شد از اولاد و امجاد امام حسین (علیه السلام) . و اثنی عشریه میفرمایند: که او فرزند خلف امام حسن عسگری است که غائب است و حی و موجود است و در آخرالزمان به حکم الہی ظاهر خواهد شد

و دلیل بر صحت این قول که این خلیفه او است و فساد قول دیگران که او نیست آنستکه خداوند تعالی وعده فرموده و وعده بچیزی درامری میباشد که در حال نباشد بلکه در آینده بود و آنچه در عهد رسول الله بظهور آمد که حقتعالی ملل و شرایع را منسوخ ساخت و زمین را از دیگران انتزاع کرد و بقبضهء اقتدار آنحضرت داد حال بود نه وعده ، پس این وعده بملت حضرت نبوده باشد و دیگر تمکین از دین پسندیده به آن حدّ

ص: 799

نرسیده که حضرت عزّت ذکر فرموده، و تبدیل خوف هم با من در آنمرتبه حاصل نیست که گفته، و این جمله که مذکور شد دلالت دارد نیز بر فساد قول آنانکه آیت را برخلافت صحابه حمل کرده اند. و دیگر آنکه امت بردو گروه میباشند گروهی گویند امامت و خلافت بنص ثابت باشد نه باختیار و گروهی گویند باختیار است نه به نص، آنانکه پیرو و معتقد بنص شده اند گویند بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خلیفه و امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) است ، بدون واسطه و بعد از او یازده فرزند و فرزند زاده های او که آخرش حضرت مهدی (علیه السلام) است و آنانکه معتقد باختیارند گویند بعد از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) مردم ابوبکر را اختیار کرده اند بخلافت و او بعمر وصیت کرد و او بشوری انداخته تا عثمان را اختیار کردند .

و آنانکه حمل کردند خلافت را در صحابه بنص با این آیت قول ایشان باطل است چه اگر از خدای یا پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نصی بودی باختیار ایشان بر ابوبکر احتیاجی نبودی و نص ابوبکر بر عمر و از آن روبه عثمان بمشورت و شوری، پس اختلاف ایشان بطریق نص نباشد که اگر چنین میبود بنص صریح مثل قول حقتعالی که

إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ و دیگر إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ وديگر هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي بدین هم حاجت نمیبود باجتماع و بیعت و غیرآن و نص پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نیز نه پس استخلاف بر این وجه در حق ایشان نباشد و تمکین دردین چنانچه صفت آن در آیت گذشت نه در عهد رسول الله صلّى الله عليه وآله بود و نه در عهد آن اصحاب و نه امروز است پس این روزی خواهد بود که حضرت رسول (صلی الله علیه و اله) فرموده که اگر نماند ازدنیا مگر يك روز هر آینه حقتعالی دراز گرداند آن روز را تا بیرون آید مردی از اولاد من

ص: 800

که هم نام و هم کنیت من باشد پر کند زمین را از داد و عدل همچنانکه پر شده باشد از ظلم و جور و تعین آن در حدیث جابر در سورهء نساء مذکور شد که او خلف امام حسن عسگری (علیه السلام) است

و اما تبدیل خوف با من معلوم است که بر عموم حاصل نیست مگر در بعضی از مواضع و اینکه فرمود : يُعِيدُونَنى لا يُشْرِكُونَ بى شیئا پوشیده نیست که اهل اسلام نسبت باهل كفر اندك اند پس معنی آیت مطرد نیست مگر در امامت و خلافت حضرت مهدی (علیه اللام) که در زمان دولت او کفرو ملل مختلفه در عالم نماند

77 = آیه 27 سوره فرقان : وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلًا

" و یاد کن روزی را که در آن شکافته شود آسمان بسبب ابری سفید که بالای هفت طبقهء آسمان است و غلظت آن برابر همهء سموات ، و او گرانتر است از همهء آسمانها و حقتعالی بقدرت کاملهء خود آنرا نگاه داشته چون روز قیامت شود آنرا بر آسمان افکند بهر آسمانی که رسد آن آسمان شکافته شود

و على بن ابراهیم از قول حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که آن غمام حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) است چه آنحضرت مظهر عجایب است و فرو فرستاده شوند فرستادگان فرشتگان را که در آن غمام باشند ، با صحيفه های اعمال بندگان فرستادنی تا روی زمین از فرشتگان پرگردد .

از ابن عباس مروی است که آسمان دنیاتا آسمان هفتم شق شود

ص: 801

و اهالی هریک از این آسمانها از اهل زمین باشند و نزول کنند در موضح آورده که ملائکه آسمان هفت صف باشند و بگرد عالم در آیند

78 = آیه 56 سورهء فرقان : وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَديراً

"و او است آنکسیکه آفرید از آب آدم را یعنی آبیکه طینت او به او مخمر کرده یا از منی پس گردانیده او را خداوند نژاد و پیوند یعنی انسان را برد و قسم تقسیم فرموده ذکور که نسبت نسب بدیشان بود چنانکه گویند پسر فلان یا فلان بن فلان و اناث که مصاهرت دامادی بدیشان وجود گیرد

از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مروی است که نسبت آنستکه مناکحه حرام باشد و صهر آنستکه به آن مناکحه حلال باشد و گویند مراد پسران و دخترانند و هست پروردگارتو بآفریدن بنین و بنات ذکور و اناث توانا و سدی که یکی از مفسران اهل سنت است روایت کرده که این آیت در شأن پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) نزول یافته و معنی آن اشارت با بشارت است و تزویج حضرت فاطمه علیها سلام با پادشاه اولیاء و دامادی آنحضرت به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و از ابوقتیبه روایت است که گفت از ابن سیرین یکی از روات اهل سنت است شنیدم که گفت: این آیه درشان امیرالموئمنین علیه السلام نازل شده که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تزویج کرد فاطمه (علیهاالسلام) را بوی چه آنحضرت جامع نسب و سبب بود .

اما نسب بجهه آنکه پسرعم رسول الله (صلی الله علیه و آله) بود .

ص: 802

79= آيه 3 سوره الشعراء : إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ

"اگر خواهیم فرو فرستیم بر ایشان از آسمان آیتی ، پس گردد گردنهایشان در آنرا خضوع کنندگان "

ابو حمزهء ثمالی گوید، که این آیه آوازی باشد که درنیمهء رمضان از آسمان بیاید . و در تفسیر اهل البیت (علیهم السلام) روایت شده که این آیت منادی باشد در آخرالزمان وقت ظهور حضرت صاحب الزمان عليه السلام که از آسمان آید و ندا کند ألا إنَّ الحَقَّ مَعَ عَلِی و شیعته بدانید که حق با على است و شیعه او .

ابن عباس روایت کرده که این آیه در حق ما و بنی امیه وارد شده و بعد از آن گفت که زود باشد که دولت بنی امیه را خدا از ایشان بستاند و به این جهت گردنهای ایشان ذلیل و خاضع گردد".

80=آیهء 214 سوره الشعراء : وَأَنذِرُ عَشِيرَتَكَ الأقرَبين

" و بیم کن خویشان نزدیکتر خود را یعنی در انذار ابتدا کن با الاقرب فالاقرب بعدا با بعد فالا بعد " .

مروی است بروایت متواتره نزد خاص و عام که چون آیه آمد حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) همهء فرزندان عبد المطلب را حاضر گردانید در سرای ابوطالب و ایشان چهل نفر بودند ، پس حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را فرمود که از برای ایشان ران گوسفندی بامدی گندم طعام ساخت و نزد ایشان آورد چون ایشان آنرا بدیدند بخندیدند و گفتندای محمد (صلی الله علیه و آله) اینکه تو آورده ای

ص: 803

يك كس را کفایت نکند، حضرت فرمود : که كُلُوا بِاسْمِ الله وایشان ده کس ده کس میآمدند و میخوردند تا همه سیر شدند و فرمود : که اشربوا باسم الله ایشان صاع شیر برسر آن خوردند و همه سیراب شدند ، حقتعالی این را آیتی و معجزهء گردانید بر صدق نبوت اوصلى الله عليه وآله .

ابولهب گفت ، که محمد (صلی الله علیه و آله) شما را سحر کرد حضرت هیچ نگفت خاموش شد ، روز دیگر بهمین طریق حاضر شدند و بمثل آن طعام ایشان را اطعام فرمود ، بعد از آن برخاست و گفت ای پسران عبد المطلب بدانید که خدای تعالی مرا بجمله خلقان فرستاده و فرموده : وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ، و من شما را بدو کلمه دعوت میکنم که بر زبان آسان است و در ترازوی اعمال سنگین، و شما بدو كلمه بر عرب و عجم مالك شوید و ببهشت در آئید، و آن این است که گواهی دید که خدایکیست و من رسول اویم و هر که در این کار مرا معاونت نماید برادر من و وصی و وزیر و خلیفهء من میباشد ، هیچکس جواب نداد مگر علی بن ابیطالب که برخاست و گفت یا رسول الله من تورا در این کار یار و مددکارم، حضرت پیغمبر فرمود بنشین و او بنشست ، پس دوباره این سخن باز گفت کسی جواب نگفت مگر وی علیه السّلام حضرت فرمود: بنشین بارهء سوم همین را اعلام کرد کسی اجابت نکرد مگر علی (علیه السلام) که برخاست و گفت انا انصرك يا رسول الله حضرت فرمود اجْلِسْ فَأَنْتَ أَخِی وَ وَصِیی وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی قوم از آنجا برخاستند و برسبیل استهزاء با بوطالب گفتند فرمان برداری کن پسرت را که او را بر تو میر ساخت، و این روایت را ثعلبی که امام اصحاب الحديث مقتدای اهل سنت است در تفسیر خود در این آیه آورده .

***

ص: 804

81= آیه 40 از سوره النمل: ققَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ۖ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ

گفت زود تر میخواهم گفت آنکسیکه نزد او بود علمی از کتب منزله و آن خضر(علیه السلام) بود یا ملکی که دفاتر تقادیر نزد او است و بقول اشهر آصف برخیا بوده که وزیر و پسر خواهر و ولی عهد و خلیفهء سلیمان بوده من میآورم آن تخت را پیش از آنکه باز گردد بسوی تو چشم تو یعنی چون در چیزی نگری تا چشم از آن برداری من آن تخت را حاضر نمایم، پس او را دستوری داد وی بسجده رفت و گفت یاحی یا قیوم که بزبان عبری اهیا شرا هیا باشد و بقول بعضی یاذ الجلال والاكرام و نیز گفته اند یا إلهَنا وَ إلهَ کُلّ شَیْ ء إلهاً واحِداً لا إله إلّا أنْتَ ، یالفظ الله الرّحمن .

ثعلبی که یکی از علمای اهل سنت است نوشته که عبدالله سلام از حضرت صادق (علیه السلام) پرسید که یا رسول الله چه کسی بود که تخت بلقیس را آورد فرمود : که نبود آنکس مگر علی بن ابیطالب (علیه السلام) که با سمی از اسماء اعظم الهی تخت را نزد حضرت سلیمان حاضر ساخت پس آن هنگام که سلیمان دید آن تخت را نزديك او قرار گرفته، گفت این کرامت از آفریدگار من است تا بیازماید مرا یعنی معاملهء آزمایندگان کند که در مثل این امور آیا شکر میگذارم یا ناسپاسی پیش میآورم و هر که سپاسداری کند نعمت خدای را پس جز این نیست که سپاس میدارد از برای نفس خود چه شکر موجب دوام نعمت و سبب مزیت است و هر که کفران ورزد پس ، بدرستیکه پروردگارمن بی نیاز است از شکرگذاری و ناسپاسی مردم کرم کننده است

ص: 805

بانعام بر مستحقان

82 = آیه 84 از سورهء النمل ، وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ

***

وچون واقع شود گفتار و آن وعده عذاب است برایشان که دست از امر بمعروف و نهی از منکر بازدارند و ظلم زیاده شود بیرون آریم برای ایشان جنبندهء از زمین که سخن گوید بایشان بزبان عربی فصیح بآنکه مردمان بسخنان ما از وعده و وعید و حشر و نشر و غیر آن متیقن نمیشدند و بباید دانست که خروج دابه الارض را نشانه ای است از علامات قیامت و در این دو طریق و دو عقیده است خاصه و عامه عامه گویند که چون زوال دنیا نزديك شود حقتعالی دا به الارض را از زمین بیرون آرد و او گویا باشد.

و در حدیث است که خروج دابه و طلوع آفتاب از مغرب مقارن باشد و او جانوری است که طول آن شصت گز است و چهار قائمه دارد و دارای مویهای زیاد است و دارای دوبال است و تیز رو باشد روی او چون روی مردم در غایت درخشندگی و رنگش رنگ پلنگ و گردنش مانند شتر مرغ ، و سینه اش مانند شیر، پهلویش چون یوز ، و دمش مانند قوچ و قوایمش چون شتر و بیرون آید از کوه صفا و بعد از سه روز ثلث او بیرون آید و اشهر آنکه تمامش بیرون آید

خاصه گویند که او کنایه از حضرت مهدی صاحب الزمان(علیه السلام) است که در آخرالزمان خروج کند و حذیفه گوید از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پرسیدم

ص: 806

که از کجا بیرون آید، فرمود: از مسجد یکه از آن با احترامترنزد خدای تعالی نباشد یعنی مسجد الحرام که عیسی با مؤمنانش با اوطواف کنند و زمین در زیر قدم ایشان بجنبد چنانکه قندیلهای معلقه وکوه صفا شکافته شود از جانب مشعر و از آنجا بیرون آید از امیرالمؤمنین پرسیدند که بر او موی دنبال باشد فرمود: نه، بلکه او را محاسن باشد مثل مردان و عصای موسی و انگشتری سلیمان با وی بود بانگشتری روی مؤمن را نقش کند و بعصا پیشانی کافر را داغ کند مؤمن را گویدای مومن و کافر را گوید ای کافر .

علی بن ابراهیم آورده است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود : یاعلی در آخرالزمان بیرون آید او با حسن صورت و دشمنان ترا داغ کنند ، و بدان سبب مؤالف از مخالف و محب از عدو امتیاز باید و گفته اند که این دلیل است برجعت که دشمنان علامتگذاری شوند و از این است که معنی آیه را بعضی بر این وجه گفته اند که چون واقع شود قول ما به تمیز مومنان از کافران و موالفان از مخالفان که دوست از دشمن امتیاز یابد بیرون آریم دابة الارض را .

83 = آیهء 5 از سورة القصص : وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ

و جای دهم ایشان را در زمین شام و بنمائیم فرعون ووزیر او هامان را و لشگرهایشان را از بنی اسرائیل آنچه بودند که حذر میکردند و میترسیدند از آن از زوال ،ملک و این وقتی بود که فرعون ولشگرش مشرف

ص: 807

بغرق بودند و میدیدند که بنی اسرائیل تفرّج کنان برساحل ایشان را تماشا میکردند

و در طریق اهل البیت (صلی الله علیه و آله) روایت شده که این آیه درشان حضرت مهدی (علیه السلام) است چنانکه در کتب مذکور است که چون آنحضرت متولد شد این آیه را تا آخر خواند و نام دوازده امام را بترتیب برد تا بنام خود رسید اشارت بموعود خود فرمود .

و در روایت صحیحه وارد شده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : سوگند بآنخدائیکه دانه را بشکافت و آدمی را در رحم مصوّر فرمود که البته عطوفت و مهربانی نماید بر ما دنیا بعد از سرکشی و بدخوئی آن مانند عطوفت و مهربانی مادر بر فرزند بلکه بیشتر بعد از آن این آیه را تلاوت نمود

84 = آیه 54 از سورة القَصَصُ : أُولَٰئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ

آنگروه که از اهل تورات و انجیل اند داده شوند یعنی بدهند مزد ایشانرا دو مرتبه بسبب آنکه صبر کردند و ثابت بودند برایمان بتوریه یا انجیل و ایمان بقرآن و دفع میکنند سخن نیکو قول قبیح را و از آنچه روزی داده ایم ایشانرا نفقه میکنند در راه ما .

علی بن ابراهیم آورده، که این آیه در صفات معصومین علیہم السلام است که مزد ایشان دو مرتبه است یکی بابت حق امامت و دیگری بابت صبر کردن برای دین و جفای مخالفان و نقل شده از حضرت صادق علیه السلام که فرمود : ماصبر کردیم بر مکاره لیکن شیعیان ما از ما صابر ترند زیرا که ما صبر میکنیم و شکیبائی می ورزیم برچیزیکه حقیقت آنرا میدانیم ، و

ص: 808

ایشان صبر میکنند بر چیزیکه حقیقت آنرا نمیدانند .

85 = آیه 37 از سوره الروم :فَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ۚ ذَٰلِكَ ... يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

پس بده ای محمد خداوند ان قرابت را از بنی هاشم حق او را از غنیمت ، و گویند صورت خطاب با حضرت است و همه اهل ایمان در این داخلند میفرماید: که بدهی حق ایشان را یعنی رعایت صله رحم کنید باحسان و انعام و توقیر و اکرام . ابوسعید خدری روایت کرده که چون این آیه نازل شد حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله) فاطمه زهراء (علیهاالسلام) را بخواند و فدك را بوی تسلیم نمود ، و بدهید حق محتاج و بیچاره را و راه گذر یا نرا از آنچه مقرر شده یعنی زکوه یا خمس این ایتاء حقوق بهتر است از امساك برای کسانیکه میخواهند رضای خدایرا ، یا مراد تقرب است به حقتعانی نه جهت دیگر از اعراض و اغراض و آن گروه منفقان ایشانند رستگاران و فیروز یافتگان

86 = آیهء 18 از سوره السجده : أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا ۚ لَا يَسْتَوُنَ

مؤمنین آورده اند که ولید بن عقبه که برادر مادری عثمان بود در مقام مفاخرت با امیر المؤمنین برآمده گفت که ای علی (علیه السلام) سنان من ازسنان تو سخت تر و زبان من از زبان تو تیزتر امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : ساکت شوای فاسق ترا با من چه زهرهء مساوات حقتعالى بتصديق قول امير

ص: 809

المؤمنین آیهء نازل فرمود آیا آنکه هست گرویده بخدا و رسول یعنی امیر المؤمنين علی (علیه السلام) مانند کسی است که از دایرهء ایمان بیرون رفته چون ولید بن عقبه برابر نیستند در شرف و رتبت و نه در جزا و مثوبت ، و این ولید همان است که از جانب عثمان حکومت کوفه را داشته و از مستی نماز صبح را چهار رکعت بجا آورد و گفت اگر بخواهید چهاردیگر بیفزایم

87 = آیه 24 از سوره السجده : وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ

و گردانیدیم از بنی اسرائیل پیشوایانی که ایشان راه نمودند خلق را باحكام تورية بفرمان ما و بودند آن هنگام صبر کردند برایمان یا برشداید قوم و بودند بر آیتهای ما بیگمان

علی بن ابراهیم در تفسیر خود از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده که در کتاب الهی ائمه بر دو قسمند ائمهء هدایت و ائمهء ضلالت ائمه هدی آنانند که امر نمیکنند مگر از جانب حق و مقدم نمیدارند امر خود را بر امر الهی و حکم خود را برحکم خدای که ، أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا، اشارت به ایشان است، و ائمهء ضلالت کسانیند که اقدام مینمایند بامر خود پیش از امر خدایتعالی و حکم خود را پیش از حکم حق و فرا میگیرند بهوا و بآرزوی خود احکام کتاب الهی را وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ عبارت از اینان است .

88 = آیه 6 از سوره الاحزاب : النَّبِيُّ أولى بالمُؤْمِنينَ مِنْ

ص: 810

أَنْفُسِهِمْ ۖ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ۗ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا ۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا

چون حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بغزوه تبوك عزيمت فرمود همه مسلمانان را بخروج امر فرمود، بعضی گفتند از پدر و مادر خود اجازه ای طلب نمائیم، آیه آمد پیغمبر(صلی الله علیه و اله) اولی بگروندگان است از نفسهای ایشان چه هرچه فرماید عین صلاح ایشان است و زنان از مادران ایشان است یعنی از جهت تحریم و از روی تعظیم زیرا رویت ایشان روا نباشد و نسبت وراثت نداشته اند

از قناده مروی است که در صدر اسلام بهجرت و مواخاة و موالاة میراث میگرفتند آیه آمد که خویشاوندان برخی از ایشان سزاوارترند برخی در توارث در لوح محفوظ یا قرآن یعنی آیت مواریث حکم کرده که اولوا الارحام احقند بمیراث از گرویدگان، یعنی از انصار و مهاجران که آن حضرت ایشانرا با یکدیگر برادری داده مگر آنکه بکنید با ایشان نیکوئی یعنی در حیات خود بایشان ببخشید یا وصیت کنید برای هر که را که دوست میدارید که از ثلث دارائی شما بدهند از این آیه میتوان استدلال نمود بر امامت و خلافت امیر المؤمنين (علیه السلام) بدو وجه

وجه اول - بدليل النبي أولى بالمؤمنين ، وامير المؤمنين (علیه السلام) به دلیل آیه و انفسنا نفس پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است پس اولی باشد

وجه دوم ... بدليل و اولوا الارحام و جمیع امت دعوی امامت ، و

ص: 811

خلافت کردند در هیچکس امیرالمؤمنین (علیه السلام) و عباس و ابوبکر و عمر و عثمان، ایشان اگرچه مهاجرین بودند اما قرابت نداشتند عباس اگرچه قرابت داشت اما از مهاجرین نبود پس امامت مخصوص حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السلام میباشد

89 = آیه 25 از سوره الاحزاب : وَ رَدَّ اللهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَى اللهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللهُ قَوِيًّا عَزيزاً

و باز گردانید خدای از مدینه آنانرا که نگرویدند بوی ، یعنی احزاب خشم ایشان یعنی در حالتیکه خشمناک بودند نیافتند عنایتی و نصرتی و کفایت کرد مؤمنان را خدای از قتال کردن یعنی بسبب باد صبا و ملائکه ایشانرا نصرت داد و هست خدای توانا بر احداث هر چه خواهد و غالب بر همه اشیاء

واز حضرت ابو عبد الله عليه السلام مرویست ، که کفی الله المومنین القتال بعلی بن ابیطالب یعنی کفایت کرد خدای مؤمنانرا از مقاتله کردن به امداد علی بن ابیطالب عليه السلام وقتله بعمروبن عبدود وكان ذالك سبب هزيمه القوّت وکشتن او عمروبن عبدود را بود سبب هزیمت کفار و در قرائت عبد الله عباس وعبد الله مسعود نیز واقع شده که کفی الله المومنین القتال بعلي بن ابيطالب ، علی (علیه السلام) را بحصارهای ایشان فرستاد و فرمود: بآنها بگو که خدا مرا نصرت داده برعب و خوف و ترسی که دردل دشمن پیدا شود ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: چون نزديك حصار آنها

ص: 812

رسیدم هر که مرا میدید میگفت قاتل عمرو آمد تا آنکه همه را ترس گرفت و تا بیست و پنج روز در محاصره بودند تا بالاخره بحكم سعد بن معاذ راضی شدند و سعد حکم بقتل مردان و اسارت زنان صادر نمود رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم فرمود: خداوند بزرگ هم همینطور حکم فرموده پس مردان را کشتند و زنان را اسیر کردند.

90 = آیه 30 از سوره الاحزاب : يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مبینة يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً

ای زنان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هر که بیاید از شما بکار ناپسندیده ظاهر و هویدا که زشتی و نافرمانی خدا و رسول اواست دو چندان عذاب کرده شود یعنی دو برابر عذابیکه ممکن است نسبت بزنان دیگر کرده شود زیرا که عذاب بر قدر قبح معصیت است و زشتی معصیت بر قدرعلم بآن است و ازواج پیغمبر (صلی الله علیه و آله) با وی بیشتر مصاحب بوده و مشاهده کرده اند وحی الهی را از وی پس علم ایشان با حکام حکم ضروری گرفته پس ضعف عذاب ایشان از این جهت است یا آنکه گناه از ایشان اقبح است وزیادتی قبح تابع زیادتی فضل مذنب است لهذا حد حرد و برابر حد عبد است و عتاب خاصان بیشتر باشد از عتاب غیر ایشان و چون عقاب مضاعف شد ، عدل مقتضی آنست که ثواب نیز مضاعف باشد

و علی بن ابراهیم در تفسیر نقل میکند از حضرت صادق (علیه السلام) که حضرت فرمود: فاحشة اینجا منظور خروج بسیف است و این اشارت به

ص: 813

جنگ جمل است که بعد از قتل عثمان و بیعت امت با امیر المومنین (علیه السلام) طلحه وزبیر نکث بیعت کردند و با عایشه متفق شده و در حوالی بصره جنگ اتفاق افتاد که لشگر مخالف سی هزار نفر بودند که شانزده هزار ونود کس بقتل رسیدند و لشگر حضرت علی (علیه السلام) بیست هزار کس بودند که یکهزار و هفتاد مرد شهید شدند و زبیر از معرکه بیرون رفت و عمروبن جرموز مجاشعی او را بقتل رسانید و طلحه هم باتیر هوایی کشته شد و عایشه را هم حضرت علی (علیه السلام) بمدينه معاودت داد .

زمخشری در ربیع الابرار نقل کرده که جميع بن عمیر گفت من روزی نزد عایشه رفتم و گفتم احب مردم برسول الله (صلی الله علیه و آله) که بود گفت فاطمه (علیه السلام) گفتم از مردان میپرسم گفت زوج او گفتم پس چه چیز تورا برآن داشت چون این سخن بشنید معجر را بروی خود کشید و گریست و گفت این بر من نوشته شده بود و بسیار از کرده خود پشیمان بود در قبل از فوتش از او پرسیدند ترا نزد رسول الله (صلی الله علیه و آله) دفن کنیم گفت نه، زیرا که بعد از او از من فعل ناشایست سر زد و این واضح است کسی که معرفت أمير المؤمنين (علیه السلام) براو واضح باشد که امام مفترض الطاعه است و از روی عناد و حسد در مقام مقابله برآید، یقین که عقاب ایشان مضاعف است

91 = آیه 23 از سوره الاحزاب : وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا

ص: 814

و قرار گیرید در خانه های خود و ظاهر نکنید پیرایه های خود را مانند اظهار زنان در دورهء جاهلیت اولی که آنرا جاهلیت جهلا گویند و آن از زمان ادریس بوده تازمان نوح و اصح آنستکه جاهلیت اولی در زمان ابراهیم (علیه السلام) بوده که زنان لباسهای مروارید بافته می پوشیدند ، خود را بمردان عرضه میکردند و جاهلیت آخری میان عیسی و حضرت الله علیه وآله است ، و بپای دارید نماز را و بدهید زکوه را وفرمان برید خدا را در فرایض و پیغمبر او را درسنن، جزاین نیست که میخواهد خدای تا ببرد از شما گناه را ، ای اهل بیت که پیغمبر (صلی الله علیه و اله) و پاك گرداند شما را از معاصی پاک گردانیدنی

صاحب کشاف آورده که این آیه دلیل است بر آنکه ازواج نبی از اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میباشند، اما صاحب کشف الغمه میفرماید که اهل البیت اميرالمؤمنین (علیهم السلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و حسن و حسین صلوات الله علیهم هستند چنانچه ام سلمه روایت کرده که چون ایشان در کساء داخل شدند حضرت رسول (صلی الله علیه و اله) فرمود : كه اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، ام سلمه گفت که من هم از ایشان هستم؟ فرمود : انت على خير یعنی تو برخیری پس اگر کسی گوید که این آیه در شأن ازواج نبی نزول یافته زیرا که ماقبل وما بعد آیه درباره ایشان است، میگوئیم که این قول غلط است هم از روی روایت وهم از روی درایت

اما روایت حدیث ام سلمه است اما درایت آنکه اگر درشان ایشان بود باید که لیذهب عنکن و يطهر کن نازل میشد پس نزولش فقط درشان اهل البیت باشد تذکر او بجهت تغلیب است که قاعدهء مقرره است

و در حدیث دیگر است که پس از آنکه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) زیادتی

ص: 815

گلیم را برعلی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام پوشانید ، فرمود : خدایا اینها اهل بیت منند رجس را از ایشان بیر و اینها را پاکیزه گردان غرض نه آنست که ایشان را آلودگی بوده این از قبیل رَبِّ احكُم بِالحَقِ میباشد، که دلالت نمیکند این مفهوم که جایز است که خداحکم به باطل کند چه آنها از ازل پاک و مطهر آمده اند غرض آنستکه برحال عصمت و طهارت باقی دار .

92 = آیه 56 از سوره الاحزاب :إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیما

بدرستیکه خداوند بزرگ درود گوید و نیز فرشتگان او درود فرستند بر حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ای کسانیکه بخدا و رسول او گرویده اید صلوات فرستید بر او و سلام گوئید بروی سلام گفتنی و یا انقیاد کنید مر او را انقیاد کردنی ، و نزد اصحاب امامیه صلوة بر پیغمبرو آل او در هر دو تشهد واجب است چه ابوبصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که آنکه نمازگذارد و صلوات را نفرستد بر پیغمبرو آل او یا آنکه عمدا ترك كند پس او را نماز نیست ، اما در غیر نماز اختلاف است واضح آنست که هرگاه ذکر نشود واجب باشد بر او صلوات چه مروی است از آنحضرت که هرگاه من مذکور گردم نزدیکی و او صلوات نفرستد بهرمن او از رحمت الهی دور افتد و بدوزخ برند او را این آیت نازل شد گفتم یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) سلام برتورا دانستم ، که چگونه است : السلام عليك ايها النبى و رحمة الله وبركاته صلوة بر تو

ص: 816

چگونه است فرمود : که بگوئید : اللَّهُمَّ صَلِّ على محمّدٍ و آلِ محمَّدٍ، كما صَلَّيتَ على إبراهيمَ و آلِ إبراهيمَ إنّكَ حَميدٌ مَجِيدٌ، و بارِك على ابراهیم و آل ابراهیم إنَّكَ حميدٌ مجيدٌ وكعب گوید که به این کیفیت حضرت درنماز میفرمود ، و آنحضرت فرمود که :

صَلوا کما رَأَیتُمُونِی أُصَلی ، یعنی نماز گذارید همچنانکه دیدید که گذاردم صلوات بر او واجب است برآل او نیز واجب است ، و جابر جعفی روایت کرده از حضرت باقر(علیه السلام) و آنحضرت از ابی مسعود که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: که هر که در نماز برمن صلوات بفرستد و برآل من نفرستد آن نماز از او مقبول نیست

93 = آیه 66 از سوره الاحزاب : يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا

روزیکه گردانیده شود رویهای ایشان درآتش از جهتی بجهتی به این وجه که گاهی ایشانرا برپشت خوابانند و گاهی بر روی درافکنند مانند گوشتیکه از این رو بآن رو درآتش میافکنند ، گویند ایکاش ما فرمان میبردیم خدایرا و فرمان میبردیم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را .

علی بن ابراهیم گوید یعنی امامت امیرالمؤمنین را قبول میداشتیم و حق آل محمد را غصب نمیکردیم .

94 = آیه 19 از سوره السباء : وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّافَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

ص: 817

و بد رستیکه راست یافت براهل سبا و اصح آنستکه برهمه کافران ابلیس گمان خود را ، یعنی گمان برده بود شیطان که من بربنی آدم به سبب شهوت و غضب که در نهاد ایشان است دست یابم و ایشان را بگمان خود گمراه کند، ولی فقط نسبت باهل غوایت راست شد .

علی بن ابراهیم در تفسیر خود نقل میکند از صادق (علیه السلام) که چون امر الهی در رسید بحضرت رسول (صلی الله علیه و آله) که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به امامت نصب فرماید و آنحضرت فرمود : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا فعَلِيٌّ مَوْلَاهُ شيطانها همه نزد شیطان بزرگ آمدند با حالت نگران و خاک بر سر ریزان گفت شما را چه میشود؟ گفتند ، این مرد امروز عقدی بست مستحکم که آنرا نتوان گشود تا قیامت، ابلیس گفت نه چنین است جمعی در این حوالی وعده کردند مرا که در آن خلاف نخواهد بود یعنی وعده مخالفت و پیروی اواین آیه آمد پس پیروی او کردند در شرك و معصیت و مخالفت مگر گروهی از مؤمنان که مستثنی هستند

95 = آیه 27 از سوره السباء وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ

و نفرستادیم تو را ای محمد (صلی الله علیه و آله) مگر فرستادن عام که شامل همهء مردمان است از سیاه و سفید یا نفرستادیم مگر بعامهء خلایق

از خصایص افضلیت آنحضرت است که مبعوث بود بهمهء آدمیان و جنّیان و غیر او هیچکس از انبیاء علیهم السلام بتمام جن وانس مبعوث نبوده و گفته اند هاء کافه در آیهء فوق برای مبالغه است مانند علامه

ص: 818

و نسابه، یعنی نفرستادیم تو را مگر باز دارنده مردمان را از شرک مرده دهندهء بفضل كسيرا که بتوحید اقرار کنند ، وبیم کنندهء بعدل آنرا که بر شرك اصرار نماید و لیکن بیشتر نمیدانند فضایل و کمالات تورا و جهل مرکب ایشان را بر مخالفت تو میدارد .

علی بن ابراهیم در تفسیر خود نقل کرده از عبد الله بن بکیر که ابو عبد الله عليه السلام از من پرسید که ای ابن بکیر خبر کن که پیغمبر "ص" بفرمودهء حقتعالی در این آیت برتمام خلایق مبعوث است از اهل شرق و غرب و از اهل آسمان و زمین و جن وانس آیا رسالت آنحضرت به همه رسیده. گفتم نمیدانم دیگر فرمود که آن حضرت در حوالی مدینه و تهامه چگونه اهل مشرق و مغرب را تبلیغ کرد گفتم نمیدانم فرمود: که حقتعالی جبرئیل را امر کرد که تمام زمین را از محلش برکند و بر بال خود برداشت و در آنحضرت درآورد مثل کف دست و آنحضرت نظر کرد هر قوم را بزبانهای ایشان دعوت فرمود بدین اسلام و بتوحيد حقتعالی و نبوت خود و به روایتی بولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و هیچ شرو ،دیهی باقی نماند مگر ایشان را دعوت کرد بنفس نفیس خود که این نوع دیگر اعجاز است و چون مشرکان احوال قیامت یا عذاب میشنوند استبعاد میکردند

96 = آیهء 11 از سوره الفاطر : مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا ۚ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ۚ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ۖ وَ-

ص: 819

مَكْرُ أُولَٰئِكَ هُوَ يَبُورُ

هر که خواهد برای خود ارجمندی، گوطلب عزّت از پرستش خدا کن ، مر خدا را است همهء عزّتها و بعزّت او ورسول او و آلش همه مؤمنان متعزّزند عزّت در ملازمت او ذلّت در مخالفت او ، در خبرآمده که پروردگار شما میگوید هر روزی هستم من عزیز پس هر که عزّت هرد و سرا میخواهد پس باید که اطاعت عزیز کند بسوی رضای او یا بدرگاه قبول او بالا میرود ، و سخنان پاک یا صحائفی که آنها در اومکتوبند میل صعود میکنند و عمل شایسته بر میدارد آنرا و بمحل قبول میرساند چه مجرد قول بی عمل صالح که اخلاص است نافع نیست، یا کلمهء طیب دعا است و عمل صالح صدقهء مساکین و در غالب اجابت دعا بتصدّقات است، یا کلمهء تکبیر غزا است و عمل شمشیر زدن ، یا کلمه استعاذ است و عمل ندم، و در این همه صورت بردارندهء کلمه عمل است و بعضی ضمیر فاعل را در یرفعه عاید بکلمه طیب دارند که قول لا إله إلا الله است و گویند که توحید بردارد عمل را چه قبول اعمال بتوحید است و قولی هست که خدای بردارد عمل صالح را یعنی قدر و مرتبهء او را رفیع، سازد، مراد عمل موحد مخلص است که هیچ چیز بقیمت آن نیست ، و کاریکه ریا بآن آمیخته از همه چیز خوارترو بی مقدارتر است

علی بن ابراهیم در تفسیر آورده که ، عمل صالح که بالا میرود کلمه اخلاص است و اقرار بما جاء به النَّبى است من عِندَ الله از فرایض وولایت ائمه که بر میدارد عمل صالح را یعنی بسوی خدای بزرگ

97 = آیهء 11 از سوره یس : نَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَ نَكْتُبُ مَا

ص: 820

قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ ۚ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ

در اسباب نزول آمده که بنو سلمه گفتند یا رسول الله خانه های ما از مسجد دور است واگر مسجدی نزدیك خانه کنیم چگونه باشد آیه آمده بدرستیکه ما زنده گردانیم مردگانرا ببعث یا دلهای مرده را بهدایت و بنویسیم نشانه های اقدام ایشانرا که بمسجد میروند ، مراد آنستکه خطوات ایشان مکفّر خطيئات ایشان خواهد بود و بهر قدمی رقمی از عنایت بر صفحهء احوال ایشان کشیده خواهد شد و همه چیزهانگاه داشته یا بیان کرده در محلی که پیشوای روشنی است یعنی لوح محفوظ ياصحايف اعمال و آنرا مبین از این جهت فرمود: که اثرآن مندرس نمیشود .

على بن ابراهيم رحمه الله در تفسیر خود نقل از امیرالمؤمنین (علیه السلام) میکند که آنحضرت فرمود: بخدای که منم امام مبین و بمن مبین میگردد حق از باطل بعد از نزول این آیه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: ای بنی سلمه در منازل خود باشید که ثواب آثار مقدم شما را مینویسند ، بعضی گویند آثار اعم است از حسنه چون علمی که بمردم آموزند یا وقف در مواضع خير يا صدقه جاریه چون رباط و مسجد و غیرآن یا سیئه چون اشاعه باطل و تأسیس ظلم

98 = آیهء 12 از سوره یس : وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ

و بیان کن برای اهل مکه مثل دیهء انطاکیه را وقتیکه آمدند بدیشان فرستادگان آورده اند که حضرت عیسی (علیه السلام) قبل از رفع ، يا

ص: 821

شمعون الصفا که خلیفه وی بود بعد از رفع ود دو نفر از حواریون را بانطاکیه فرستاد با مامی یونس و یحی تا خلق را بخدای یکتا دعوت کند ایشان به نزديك شهر رسیدند پیری ،دیدند که گوسفندان میچرانید ایشان بر آن پیر سلام کردند پرسید چه کسانید گفتند که ما رسولان عیسی بن مریم هستیم و آمده ایم که خلق را از بادیهء ضلالت بسر منزل هدایت بازاریم پیر گفت آیا برصدق دعوی خود برهانی دارید ؟ گفتند آری، بیماران را شفا واکمه و ابرص را بحال خود باز آریم، پیر گفت که سالها است که فرزند من بیدار است و اطبا از معالجهء او عاجزند اگر شما او را معالجه کنید من بخدای شما بگروم ایشان بر سر بالین او آمدند دعا کردند صحت کامل یافت پیر مرد ایمان آورد و او صاحب یاسین حبیب نجار است که ششصد سال قبل از زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بآنحضوت ایمان آورده که یکی از سباق است "یعنی پیشی گیرندگان" چه آنحضرت فرمود : که سُبّاقُ الاُمَمِ ثلاثةٌ ، اوّل صاحب ياسين ، دوم مؤمن آل فرعون ، سوم علی بن ابيطالب عليه السلام وهو افضلهم خیر این دو نفر در انطاکیه ،فاش و بیماران از برکت ایشان دولت سلامت یافتند پادشاه شهر که او را نطبخس رومی میگفتند و بت پرست بود از حال ایشان خبر یاافت و بر دعوت ایشان بتوحید الهی مطلع شد ایشان را بزندان کرد، شمعون از پی ایشان درآمده با خواص ملك آشنائی آغاز نهاده بجهت دانش و حکمت مقرب پادشاه شد فلذا حقتعالی در سوره یس از این قصه خبر میدهد.

99 = آیه 24 از سورة الصافات : وَ قِفُوهُمْ ۖ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ

و چون روی بدوزخ آرند بازدارید ایشانرا در موقف یا در پل صراط

ص: 822

بدرستیکه ایشان سئوال شدگان خواهند بود، یعنی ایشان را از عقاید و اعمال خواهند پرسید بجهت زیادتی توبیخ طبرسی و دیگران در تفاسیر خود از ابی سعید خدری و سعید بن جبیر نقل میکند که از ولایت و امامت امیر المؤمنین (علیه السلام) خواهند پرسید پس هر که قاتل به امامت وی وسایر ائمه نشده باشد و بر ایشان ستم کرده و حق ایشانرا ضایع کرده ایشان و تابعان ایشان در این موقف داخل اند و از ایشان سئوال خواهند کرد که به چه حجت شما ولایت ایشان را قبول نکردید با وجود نص الهی و گفت رسالت پناهی

100= آیه 81 از سوره الصافات : وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ

بدرستیکه از پیروان نوح هر آینه ابراهیم است یعنی در اصول شرع وطریق توحید و زمان میان هر دو دو هزار و ششصد و چهل سال بوده.

در مصابیح القلوب آورده و در نزول این آیه کریمه که ابراهیم (علیه السلام) با وجود داشتن درجه نبوت و مرتبهء خلت خواسته از حقتعالی که از شیعهء امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، چه در حدیث آمده که چون حضرت بیچون ملکوت آسمانرا بابراهیم (علیه السلام) نمود بجانب عرش نگریست نوری عظیم مشاهده فرمود ، گفت خداوندا این چه نور است فرمود : که نور برگزیدهء من محمد صلّى الله عليه و آله و سلّم است ، گفت در پهلوی وی نور دیگری هست از کیست؟ فرمود که برادر و وصى او على عليه السّلام ، گفت نور دیگر میبینم ،نزديك هر دو نور ، فرمود : که نور فاطمه (علیهاالسلام) دختر محمد (صلی الله علیه و اله) است، گفت خداوندا دو نور دیگر میبینم نزدیک ایشان فرمود : که آن نور دو فرزندان ایشان حسن و حسین علیهما السّلام گفت نه دور دیگر

ص: 823

مشاهده میکنم برگرد ایشان درآمده، فرمود: که نه امامند از فرزندان حسین (علیه السلام) که حجج منند در زمین، گفت نورهای دیگر میبینم با ایشان فرمود: که شیعیان علی (علیه السلام) و محبان ایشانند

ابراهیم (علیه السلام) گفت ، خداوندا ایشانرا بچه میشناسند فرمود : که پنجاه و یکرکعت نمازد و شبانه روز گذارند و انگشتری در دست راست کنند و بسم الله الرحمن الرحيم در نماز بلند گویند و سجدهء شکربجای آرند و پیش از رکوع قنوت خوانند

ابراهیم گفت بار خدایا مرا از شیعیان علی (علیه السلام) واولاد او گردان حق تعالی در این آیه از آن خبر میدهد و ضمير من شيعته بنابراین قول راجع باشد.

101 = آیهء 166 از سوره الصافات و 65 وَ إِنَّا لَنَحۡنُ ٱلصَّآفُّونَ یعنی بدرستیکه با صف کنندگانیم

وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ

و بدرستیکه ما تسبیح و تنزیه گویندگان هستیم ذات حضرت احدیت را در لباب التفسیر آورده که این کلام پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ومؤمنان است ، که میگویند هر يك از ما فردا مقامی معلوم داریم در بهشت و امروز در صف ایستاده گانیم بنماز و بپاکی یاد کنندگانیم مرخد ایرا .

علی بن ابراهيم رحمه الله در تفسیر میفرماید : که این آیه درشان ائمه و اوصیاء از آل محمد (صلی الله علیه و آله) نزول اجلال یافته چه حضرت صادق (علیه السلام) فرموده که مائیم شجرهء نبوت و معدن رسالت و مختلف ملائكه و عهد وذمه

ص: 824

الهی و دوستان وی در بلاد و حجت او بر عباد و ما انوار بودیم ، صف زنندگان که برگرد عرش رحمن بتسبيح و تهليل ملك جليل اشتغال داشتیم و اهل سموات بتسبيح ما تسبیح میکردند تا از مقام ملاء اعلى بعرصه غبرا نزول نمودیم، پس اهل زمین نیز به تنزیه ما تنزیه میکنند و بهدایت ما راه می یابند، پس هرکه وفا نماید بر عهد و ذمهء ما بعهد و ذمه الهی وفا نموده و هر که دریده عهد و ذمهء ما را در واقع عهد و ذمهء الهی را دریده است

102 = آیه 34 از سوره ص : قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ

گفت ای پروردگار من بیامرز مراد و آنچه که از من واقع شد در ترك اولی و ببخش مرا پادشاهیکه نسزد و نشاید مریکی را پس از من از آن جماعت که برایشان مبعوث گشت یا کسی از من سلب نتوان کردن بدرستیکه تو بخشندهء و هرچه خواهی بهر که خواهی دهی که مستحق آن باشد .

آیه 62 از سوره "ص" أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ اَلْأَبْصٰارُ

آیا گرفتیم استفهام برای تقریر است یعنی ما ایشانرا گرفتیم مسخره یعنی با ایشان استهزاء میکردیم ایشانرا بدوزخ در نیاورده اند یا در آورده اند و کی گردیده است از ایشان چشمهای ما که برایشان نمی افتد در آثار آمده که حقتعالی آنگروه فقرا را بر غرفات بهشت جلوه دهد تا

ص: 825

کفار ببینند و برحسرت ایشان بیفزاید

در تفسیر علی بن ابراهیم مذکور است که این طایفه بنی امیه اند و مخالفان اهل البیت علیهم السلام که گویند ما طایفهء را در دنیا حقیر و خوار میشمردیم و با ایشان تمسخر میکردیم چون است که ما ایشان را در دوزخ نمی بینیم ، و آن طایفه شیعیان علی (علیه السلام) و دوستان اهل بیت علیهم السلام بودند، که در حق ایشان این گویند و حال آنکه این طایفه در بهشت شادان و آن گروه در دوزخ بعذابهای سخت بریان و گریانند

103 = آیهء 68 از سوره "ص" : أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ

که شما از او روی گردانید، علی بن ابراهیم گوید که بناء عظیم امیر المؤمنين (علیه السلام) است که اهل خلاف معرض میباشند

104 = آیهء 12 از سورة الزمر : آأَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ ۗ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ

آیا چنین کافری بهتر است یا آن کسی که او فرمان بردار است مانند سلمان و ابوذر و مقداد و غیره از مؤمنان که ایستادگی دارند بوظایف بندگی در ساعتهای شب سجده کنندگان مرخدایرا و ایستاده در نماز هریک از این عابدان و میترسند از عذاب آنسرای و امید میدارد رحمت پروردگار خود را یعنی با وجود بسیاری طاعت و عبادت متردد است .میان خوف و رجاء که مرغ ایمان جز بدین دوبال خوف و رجاء درهوای کمال

ص: 826

طیران نتواند و بگوای محمد (صلی الله علیه و آله) آیا برابر باشند. آنان که میدانند معالم توحید را و آنانکه ندانند یگانگی حق را چون اصحاب رذائل جز این نیست که پندپذیر میشوند بدلائل قدرت من خداوند ان خرد های خالی از آلودگی همچنین آورده اند که مراد آنانند که بنماز شب قیام و اقدام مینمایند و در نماز وتر قنوت میخوانند چه در حدیث آمده که افضل نماز طول قنوت است و میخواهد که اهل علم عمل کنند و قانت و غیر قانت مساوی نیستند، چنانچه مساوی نیست عالم و جاهل

طبرسي رحمة الله نقل کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که اهل علم مائیم و ارباب جهل دستان ما. وأولوا الالباب شیعیان ما چه علم بی ولا و ددوستی اهل بیت ، وتلاوت نفع برساند اگرچه نیکوئی بخواند چنانچه در اقوال اهل بیت (علیهم السلام) ورود یافته که روزی امیرالمومنين (علیه السلام) در كوچه كوفه میگذشت و کمیل بن زیاد در خدمت آنحضرت بود قاری در خانه این آیه را میخواند ببهتر وجهی و صوتی کمیل آهی کشید ، گفت کاش من بوئی بودم ببدن این قاری حضرت فرمود: که این آرزو مکن که سر این بر تو ظاهر شود، تا جنگ نهروان واقع شد و خوارج کشته شدند در وقتیکه تفحص میکردند آن حضرت باف بنفس نفیس خود در میان کشتگان میگشت تا هر کدام را بایشان بنماید برای تصلی مردمان تا باین تاری رسید فرمود که کمیل را بطلبید، چون آمد فرمود این را میشناسی؟ گفت نه یا امر المؤمنين فرمود : این آن قاری است که میخواند. امن هوقانت و توان روز آرزو کردی، آیا حالا راضی میبودی بوی بدن او باشی : این پلید که تیغ کشد بروی من تا بدست مؤمنان کشته شود . گفت الْحَذَرَ الحذر ،سیوذی ایشان به علم فایده دارد نه زهد نه تلاوت قرآن می کند.

ص: 827

105 = آیه 23 از سوره الزمر : أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ

آیا کسیکه گشاده کرده است خدای تعالی سینهء او را برای قبول اسلام و انقیاد وفرمان ملك علّام و متابعت سید انام و ائمہ کرام علیہم الصلوة و السلام ، چون کسی است که سینهء او تنگ است و او را قبول اسلام ننگ است ، یعنی مساوی نیستند ، پس آن گشاده سینه برروشنی معرفت و عصمت است از پروردگار خود و بریقین و بصیرت لہذا علی بن ابراهیم رحمة الله آورده که این آیه در شأن امیرالمؤمنين (علیه السلام) سمت نزول یافته

و در بعضی از تفاسیر گویند که درشان آنحضرت و حمزه است که حقتعالی ایشانرا بنور معرفت روشن گردانید، پس درباب ابولهب ، و فرزند بی ادب او و دیگر دشمنان آل رسول (صلی الله علیه و آله) میفرماید : شدت پسر عذاب بالاتر است که دلهای ایشان اعراض کننده است از یاد کردن خدای تعالی یا خالی از آن بلکه پراست از ناشایست و نابایست و کین دوستان حی نعوذ بالله آنگروه غافلان و سنگدلان در گمراهی آشکارایند از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مروی است که علامت شرح صدرنشانه گشادگی دل بازگشت است بدارالخلود یعنی توجه بآخرت و پهلوتهی کردن از دار الغرور یعنی پرهیز کردن از دنیا و آماده شدن برای مرگ پیش از نزول ، و این علامات در امیرالمؤ منین (علیه السلام) موجود بود بروجه اتم واكمل .

ص: 828

106 = آیه 32 از سوره الزمر : وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ

و آنکه آورد راستی را و تصدیق کرد بقرآن آنگروه به سخن راست ایشانند پرهیزگاران . علی بن ابراهیم در تفسیر آورده جاء بالصدق پیغمبر است و صدق به امیرالمؤمنین (علیه السلام) است

106 = آیهء 54 از سورهء الزمر : قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

در معالم التنزيل مذکور است که قومی از اهل شرك كه مرتكب قتل و زنا بسیار شده بودند و ابواب ملاهی و معاصی بکلید هوای نفس برروی روزگار خود گشوده بحضرت رسالت پناه عرض کردند که آنچه ما را بدان دعوت میکنی نیکواست، امّا بشرطی قبول میکنیم که ما را خبردهی ، که گناهان ما آمرزیده میشود یا نه آیه آمد که بگوای بندگان من آنانکه اسراف کردند برنفسهای خود یعنی افراط نموده اید در گناهان و از حد برده اید نومید مشوید از بخشش خدای تعالی این آیت گویند امید وارترین آیتها است در قرآن

و در خبرآمده است که دوست نمیدارم که دنیا و مافیها مرا باشد به عوض این آیه ، چه این آیه از دنیا و هرچه در آن باشد بهتر است

در معالم التنزیل آمده که ابن مسعود وارد مسجدی شد، دید

ص: 829

واعظی ذکر دوزخ و سلاسل آتشین و اغلال میکند فرمود : ای گوینده چرا نومید میگردانی مردمانرا مگر نخوانده ای آن آیه را که میفرماید : قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ إلى آخر آيه....

در فصول آورده است که تمام ترجیه در سه چیز است اوّل لطف خطاب که فرمود : یا عبادی و نگفته یا ایها العصاة . دوم ، رفق درعتاب که گفت اسرفوا و نگفت اخطئوا ، سیم تنبیه بر اثبات که فرمود : لا تقنطوا لا تقنطوا نهی است و هرچه حقتعالی از آن نهی فرموده است لازمست از آن ن باز ایستادن ، پس قنوط و ناامیدی بهیچوجه روانیست نومید مشو که ناامیدی کفر است ، بدرستیکه خداوند بزرگ بیامرزد همهء گناهان را و اگرچه بسیار باشد بغیر شرک که مطلقا آمرزیده نشود .

107 = آیهء 58 از سوره الزمر أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ

یا گوید اگر خدایتعالی راه نمودی مرا هر آینه میبودم از پرهیزکاران وبشرك و معصیت و دشمنی آل رسول آلوده نمیشدم

108 = آیه 61 از سوره الزمر : وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُ جُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ۚ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْمُتَكَبِّرِينَ

و بینی روز رستاخیز آنان را که دروغ گفتند بر خدای تعالی یعنی خدایرا باتخاذ ولد و شريك، توصیف کردند و رسول وائمه (علیهم السلام) اورا تكذيب نمودند رویهای ایشان سیاه کرده شده پیش از دخول بدوزخ ، واین

ص: 830

علامت دوزخیان است که یعرف المجرمون بسيماهم

علی بن ابراهیم در تفسیر نقل کرده که یکی ازابی عبد الله (علیه السلام) پرسید راجع باین آیه فرمود: هر آنکه ادعای امامت کند و امام نباشد در قیامت روسیاه باشد اگرچه علوی و فاطمی باشد " وَ إِنْ کَانَ عَلَوِیّاً فَاطِمِیّا."

طبرسی از حضرت باقر (علیه السلام) نقل میکند که هر آنکس امامت را بخود نسبت دهد که از جانب خدای نباشد او مشمول مفهوم این آیت است و همان سئوال و جواب فرمود .

و نیز از حضرت صادق (علیه السلام) نقل میکند که هر آنکس که حدیثی از ما روایت میکند ما از او خواهیم پرسید در روزی، اگر برما صادق است بر خدای و رسول (صلی الله علیه و آله) صادق است و راستگو، واگر برما کا ذب است برخدا و بررسول او نیز کاذب است و دروغگوی غرض آنکه حدیث راست و درست از ما باید نقل کنند که راست ما راست خدا و رسول است و دروغ مادروغ خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) زیرا که ما هرگاه حدیث میکنیم نمیگوئیم که فلان و فلان چنین و چنان گفت ، بلکه گوئیم خدای تعالی و پیغمبراو(صلی الله علیه و آله) چنین گویند بعد از آن این آیه بالا را خواند، و رویهای ایشان سیاه باشد آیا نیست در دوزخ مقام و جای متکبران و گردن کشان که فرمان خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) را نبردند

علی بن ابراهیم در تفسیرش نقل میکند از حضرت صادق (علیه السلام) که در جهنم وادی است از برای متکبران که آنرا سقرگویند شکایت برد بخدای از شدت گرمای خود و از وی خواهد تا نفس کشد پس چون اذن یابد ، و نفس بکشد جهنّم را بآن بسوزاند این چنین جای مقام متکبران و دشمنان اهل بیت علیهم السلام و غیر از ایشان از ظلمه و کفره .

ص: 831

109 = آیه 62 از سوره الزمر وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

و برهاند خدای از جهنّم آنانرا که پرهیز کرده اند از شرك و تولا داشته اند باهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برستگاری ایشان یعنی اسباب خلاص و فلاح که ایمان و دوستی اهل بیت است نرسد ایشانرا هیچ بدی ، و مکروهی و اندوهگین نشوند روزی که چشمهاگریان باشد ایشان فرحناک باشند

110 = آیه 69 از سورهء الزمر :وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَابُ وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ

و روشن گردد عرصه زمین محشر بنور پروردگار یعنی نوریکه خدای تعالی در آن بیافریند، و گفته اند مراد روشنی عدل است که حقوق خالق و خلایق بدان ظاهر گردد ، و ظلمت ظلم مندفع شود .

علی بن ابراهيم رحمه الله آورده که حقتعالی روشن گرداند زمین را بنور امام که در آنجا ظاهر گردد که مردم مستغنی ازنور شمس و قمر شوند و مردمان بنور امام آمد و شد کنند، وای بر آنکسیرا که از پرتو آن نور بهرهء نگیرد و نهاده شود نوشتها ، یعنی صحایف اعمال دردست راست و چپ عمّال و پیغمبران را آورند برای دعوی ابلاغ برامت و گواهانرا بر صحت دعوی ایشان گفته اند مراد امت حضرت رسالت اند و گفته اند شهداء راه جهاد را حاضر سازند و رفیق پیغمبران سازند بجهت شرف

ص: 832

ایشان

على بن ابراهیم نیز آورده که آن شهداء ائمه هدی اند و حكم کرده شود میان بندگان بغدل و راستی و ایشان ستمدیده نشوند به نقصان ثواب و افزونی عقاب

111 = آیه 28 از سوره المؤمن : وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ

گفت موسی مرقوم خود را چون این خبر قتل بوی رسید بدرستیکه من پناه گرفتم بپروردگار من و پروردگارشما از شر هرگردن کشی که بسبب تجبر و تکبر نمیگرود بروز شمار .

على بن ابراهيم نقل میکند از حضرت صادق (علیه السلام) که خدایتعالی در دوزخ آتشی آفریده که آتش دوزخ معهود از آن آتش بخدا پناه جوید و خدای آنرا آماده کرده برای متکبران و دشمنان آل محمد (صلی الله علیه و آله) و چون خبر قتل موسی فاش شد دوستان غمگین و دشمنان شاد شدند

112 = آیه 43 از سوره المؤمن : مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا ۖ وَ مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ

هر که بکند کرداری بد پس پاداش داده نشود مگر مانند آنرا و این بحكم عدل الهی است و هر که بکند کرداری شایسته از مرد یازن و حال آنکه او مؤمن باشد چه اصل در قبول عمل ایمان است و ایمان معلوم کرده

ص: 833

که بدون تولای آل رسول و بدون تبری از دشمنان زوج بتول ، ایمان نیست و عمل مقبول نگردد، پس آنگروه شایستگان و مؤمنان درآیند به بهشت روزی داده شوند از آن فواکه که پاکیزه و مطاعم لذيذه و مشارب خوشگوار بیحساب و بی شمار یعنی نه باندازهء عمل بلکه به بسیاری زیاده از آن و این از روی فضل نامتناهی است، آل فرعون از سخنان حزبیل فهم کردند که ایمان آورده زبان ملامت گشادند که شرم نداری ، که از پرستش فرعون رو بعبادت دیگری میآوری، حزبیل ندا را تکرار کرد از روی تنبیه تا شاید از خواب غفلت بیدار و از مستی فکرت هوشیا رشوند

113 = آیه 78 از سوره المؤمن وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ ۗ وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ

آورده اند که کفار مکه از روی جدال اقتراح آیات متکثره میکردند چنانچه تفجر عيون واظهار بساطین و تصاعد بر آسمان بحضور ایشان بر وجهی که در سورهء بنی اسرائیل نوشتهاند حقتعالی آیت فرستاد، به تحقیق ما فرستادیم پیغمبرا نرا پیش از تو بعضی از ایشان آنهایند که خوانده ایم قصهای ایشان بر تو که آن بیست و نه پیغمبرند و بعضی از ایشان آنانند که قصهء ایشان نخوانده ایم برتو، اما نام ایشان دانستهء چون الیسع و غیراو ، و بعضی آنهائی هستند که نام وقصهء ایشان نشنیده جمعی برآنند که مجموع انبیاء هشت هزار نفر بوده اند چهارهزار ازینی اسرائیل و چهار هزار از سایر خلق، امّا اصح وا شهرصد و بیست و چهار

ص: 834

هزار بوده اند، و در ایمان بایشان تعیین عدد و معرفت بانساب ، و اسامی شرط نیست و نبود هیچ پیغمبری و نتوانست که بیارد معجزهء که نشانه نبوت او باشد مگر بدستور خدای تعالی مقترحان معجزات بعداز وضوح آیات حکم کرده شود براستی یعنی مشرك مبطل معذب گردد و مؤمن محق نجات یابد و زیان کنند آنجا نادرستان و ناراستان و معاندان که بعد از دیدن معجزه که دلالت برنبوت میکند معجزهء دیگری میطلبند و یقین شد که ایشان عناد می ورزند و در امامت نیز چنین بود که بر اهل خلاف حقيقت اهل البیت علیهم السلام برایشان واضح بود و چشم از آن می پوشیدند و در مقام عناد و مخالفت می افزودند .

114 = آیهء 29 از سوره فصلت : وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا اللَّذَيْنِ أَضَلَّانَا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الْأَسْفَلِينَ

گویند آنانکه کافر شدند در موقعیکه درآتش افتند ای پروردگار ما بنما بما آن دوکس را که در دنیا گمراه کردند ما را و از دین برگردانیدند از دیوان و آدمیان چه شیاطین برد و نوعند جنی وانسی

علی بن ابراهیم رحمة الله از امام موسی کاظم (علیه السلام) نقل نموده که این دوکس یکی ابلیس بود از جن که در دارالندوه رای برقتل پیغمبر صلّى الله عليه وآله داد و بعد از وفات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اوّل او بناحق تبعیت کرد و از انس آنکه بر مخالفت امیرالمؤمنين عليه السلام مردمرا برانگیخت و تحریص نمود و گویند این دوکس را بنمای تا در آریم ایشانرا در زیر

ص: 835

قدمهای خود و لگد کوب و پایمال کنیم و از ایشان انتقام کشیم تا در درکه زیرتر جهنم شوند یا از همه پستیها پست تر باشند

115 = آیهء 20 از سوره فصلت : إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافوا وَ لا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدونَ

بدرستیکه آنانکه گفتند پروردگار ما خدا است پس بر آن بایستادند یعنی برایمان خود ثبات ورزیدند و در اخلاص عمل کوشیدند و در ادای فرایض تكاسل ننمودند و به طاعات مشغول شدند و از معاصی اجتناب نمودند و گفته اند از دنیای فانی اعراض کردند و بسرای باقی راغب گشتند

وعلى بن ابراهیم رحمة الله گوید: که این آیه درشان آنان است که استقامت ورزیدند بر ولایت علی بن ابیطالب علیه السلام و بر آن پایداری نمودند .

طبرسی نقل میکند در تفسیر که محمد بن فضیل از علی بن موسی الرّضا عليهما السلام از استقامت سئوال کرد، فرمود : که آن طریقی که شما بر آنید ، یعنی طریق اهل البیت علیهم السلام که در او اصلا اعوجاجی نیست فرود آیند برایشان یعنی مؤمنان و متابعان آل رسول صلى الله عليه وآله که برجاده استقامتند فرشتگان نزديك مرگ یا بوقت خروج از قبر یا در لحد گویند ایشانرا که مترسید و اندوهگین نباشید از امور اخروی که برشما آسان خواهد گذشت و اندوه نبرید بر آنچه بگذاشتند

ص: 836

از اهل وولد که حقتعالی کار ایشانرا خوب خواهد ساخت و شاد شوید به آن بهشتی که در دنیا بودید که بشما وعده داده میشد با زبان حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله)

116 = آیهء 40 از سوره فصلت : إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيَاتِنَا لَا يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا ۗ أَفَمَنْ يُلْقَىٰ فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِنًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ ۖ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

بدرستیکه آنانکه میل میکنند و از نهج استقامت منحرف میشوند در آیتهای کتاب ما یا حجج ما که رسول و اهل بیتند یعنی تکذیب مینمایند وطعن میکنند در ایشان یا آیات قرآنی را تأویل باطل میکنند و از طریق صواب باز میگردند پوشیده نمیشوند برما ، یعنی همه را میدانیم و جزای طعن والحاد بدیشان میرسانیم، آیا کسیکه انداخته شود درآتش مثل ابوجهل و دشمنان اهل بیت که ایشان قابل سوختن هستند بهتر است یا کسیکه بیاید ایمن از دوزخ در روز رستخیز که آن حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و اله) وآل بزرگوار ویند، مقرر است که میان آنها و اینان نسبت نیست .

در اخبار آمده ، که در روز شهادت امیرالمؤمنين عليه السلام در آن خلوتسرا که تکیه فرموده بود هاتفی این آیه را خواند و دیگری در جواب وی خواند که " منْ يَأْتِي آمِنًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ " پس معلوم شد که القاء در آتش حال دشمنان وی است، کفار و دشمنان را میگوید بکنید هر چه میخواهید امری است بر سبیل تهدید بدرستیکه خدای تعالی بآنچه شما میکنید بینا است و بآن جزا خواهد داد.

ص: 837

117 = آیه 11 از سوره الشورى : شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَىٰ وَ عِيسَىٰ ۖ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ ۚ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ

بیان کرد و هویدا ساخت و برگزید برای شما دینی که متمسک به آن شوید آنچه فرموده بود بآن نوح پیغمبر را و آنچیزی را که وحی کردیم ما بسوی تو و آنچه امر کردیم بآن ابراهیم و موسی و عیسی را از اصول دین آنستکه اقامت کنید و بپای دارید دین را که ایمان است .

علی بن ابراهيم رحمه الله علیه در تفسیر آورده که یعنی بدانید توحید را و بپای داشتن نماز و دادن زکوة و روزه ماه رمضان و حج بیت و سنن و احکامیکه در شرع ورود یافته بعمل آرید و اقرار بولایت امیر المؤمنين (علیه السلام) وباقى ائمه معصومین (علیهم السلام) کنید و متفرق نشوید در آن یعنی اختلاف نکنید در آن اصل

ونیز نقل میکند از ابی عبد الله (علیه السلام) که ولایت امیرالمؤمنین از آن اصل است چه اصل همه توحید و نبوت و عدل و امامت است و معاد ، واصل عبادات نماز وروزه وزكوة و حج و جهاد است، یعنی اختلاف در این اصول میکنند چه در فروع شرایع اختلاف باشد بحسب ازمنه و اوقات ، و مصالح عباد و مسائل اجتهادیه بزرگ و دشوار است بشرك آورندگان و معاندان

118 = آیه 16 از سوره الشورى اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ

ص: 838

وَ الْمِيزانَ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ

و خدای بحق آنکسی است که فرو فرستاد قرآن را براستی و طریق شریعت که موازنهء حقوق بدان کنند، و علی بن ابراهیم فرموده : که میزان امیرالمؤمنین است که وزن مؤمن و منافق از او دانسته میشود و او خود عين عدل و راستی است چه چیز دانا کرد تو را ای مکلّف بقیامت شاید لعلّ اینجا بمعنی یقین است، یعنی البته قیام قیامت نزديك است پس تبعیت کتاب خدای و شریعت او که محض عدل است عمل کن

119 = آیهء 22 از سوره الشوری : ذَٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ۗ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

ثواب عظیم آن چیزی است که مژده داده بدان بندگان خود را آنانکه ایمان آورده اند و کارهای شایسته که متابعت آل محمد صلى الله عليه وآله را اختیار نموده اند که صحت ایمان منوط بآن است

ثعلبی از قناده نقل میکند که گروهی از مشرکان اجتماع نموده با یکدیگر گفتند هیچ در یافته اید بر اینکه محمد (صلی الله علیه و آله) در عملی که مباشر آن است از دعوت و ابلاغ مزدی میخواهد یا نه آیه آمد که نمیخواهم شما را به رسانیدن پیغام مزدی و هیچ پیغمبری نیز از امت برای دعوت ، مزدی نخواسته، در تبیان از ابن عباس نقل کرده که چون حضرت رسالت به مدینه نزول فرمود. اکابر و انصار بخدمت آنحضرت آمده و گفتند یا رسول

ص: 839

الله (صلی الله علیه و آله) تو در راه دین رهبرمائی و میبینیم که اخراجات تو بسیار است و مداخل کم، اگر فرمائی قدری از اموال خود بطیب نفس وانشراح صدر جمع کرده بیاوریم تا در حوائج صرف کنید و خواطر عاطر را از آن ممر فراغتی دست دهد این آیه نازل شد که بگو من برتبلیغ رسالت از کسی مزد طمع ندارم هرگز ، لیکن دوستی میطلبم در خویشان من که خویشان مرا دوست دارید و در رعایت مودت عترت من را ملاحظه نمائید و ایشان را فرو مگذارید و عصیان مورزید و نافرمانی ایشان نکنید چه مودت ایشانرا اجر رسالت گردانیده

ابن عباس فرمود: که بعد از نزول این آیه اصحاب پرسیدند که یا رسول الله خویشان شما که باید مودت نمود کدامند، فرمود : که علی و فاطمه و دوپسران ایشان حسن و حسین علیهم السلام و ثعلبی هم در تفسیر خود بدان تصریح نموده است، و احمد حنبل که رئیس اهل سنت است نقل نموده، و هرکس کسب کند نیکی را یعنی چیزی را که موجب قربت باشد زیاد میکنیم مراو را در آن ر آن حسنه نیکوئی یعنی مضاعف میسازیم ثواب آن حسنه را

ابو حمزهء ثمالی از سدی نقل کرده که اقتراف حسنه مودت اهل البيت است و مروی است که امام حسن (علی السلام) روزی در اثناء خطبه فرمود که ما از آن اهل بیت هستیم که خدای مودت ایشانرا فرض نموده بر هر مسلمانی سپس این آیه را تلاوت فرمود ، و آنکه فرمود اقتراف حسنه مودت ماست که أهل بيتيم

از حضرت صادق (علیه السلام) مرویستکه این آیه نازل شده درحق ما که اهل بیت و صاحب کسائیم بدرستیکه خدای تعالی آمرزنده است ، مر

ص: 840

گناهکاران را که مؤمن باشند و جزادهنده مطیعانرا و این ذکر غفران و شکر بعد از اقتراف مودت اهل البيت دلالت صریح دارد بر مغفرت خطاها محبان اهل البیت و لهذا در حدیث وارد شده که حُبَّنا أهلَ البَيتِ لَيَحُطُّ الذُّنوبَ عَنِ العِبادِ كَما تَحُطُّ الرّيحُ الشَّديدَةُ الوَرَقَ عَنِ الشَّجَرِ

120 = آیهء 36 از سوره الشورى : وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنفِقُونَ

و برای آنانکه اجابت کردند مر پروردگار خود را گویند انصارند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ایشان را بایمان خواند فی الحال بطوع و رغبت قبول نمودند على بن ابراهيم رحمة الله فرموده که مراد مؤمنانی هستند که بفرسودهء حق اجابت امام کردند، و از امامت او سر نپیچیدند و بپای داشتند نماز را ، یعنی اداء کردند بشرایط و ارکان در اوقات آن ، وکار ایشان یا مشورت است، یعنی هر کاریرا بصوابدید یکدیگر کنند، از حضرت رسالت مروی است که بد بخت نشود بندهء اگر بمشورت در امری شروع کند و نيك بخت نشود هرگز اگر بخودی خود در امری قیام نماید

121=آیهء 37 از سوره الشورى : وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ

و برای آنانکه چون میرسد ستمی از کافران ایشان از دشمنان خود انصاف بستانند ، یعنی از ایشان انتقام کشند زیرا که انتقام از کفار فرض است و جهاد کردن با ایشان لازم .

ص: 841

علی بن ابراهيم رحمة الله در تفسیر خود نقل کرده از ابی حمزه که او نقل کرده از امام محمد باقر(علیه السلام) که مراد قائم ما است و اصحاب او که در آخرالزمان انتقام از دشمنان خود از بنی امیه و غیر ایشان از مکذبان و غاصبان بکشد .

122 = آیهء 52 از سوره الشورى : وَ كَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا ۚ مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ وَلَٰكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا ۚ وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

و همچنانکه وحی کردیم بسوی تو قرآنرا که قلوب بآن حیات مییابد همچنانکه بدن بروح حیات مییابد بفرمان خود . گویند مراد جبرئیل است یا ملکی اعظم از جبرئیل و میکائیل که در حین حیات آنحضرت همیشه ملازم او بودند و از حضرات صادقین علیهما السلام منقول است . که آن ملك، بعد از حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) صعود نکرد بلکه ملازم حال ماست و از ما جدا نشود تا حین خروج قائم ما و بعد از ارتحال او بآسمان رود .

نبودی تو که بدانی پیش از وحی که چه چیز است قرآن و نمیدانستی دعوت کردن بایمان ولیکن گردانیدیم این کتابرا یا ایمان را روشنائی راه مینمائیم بآن هر که خواهیم از بندگان خود بادله واضحه و بدرستی تو هر آینه میخوانی مردمانرا براه راست هر که اجابت کند نجات یابد و هرکه نکند هلاك گردد و صراط مستقیم دین اسلام است

ص: 842

وعلى بن ابراهیم رحمة الله گوید: که طریق الله امامت که آن راه طالب را بسر منزل مقصود رساند و از عذاب الیم رهاند .

123 = آیهء 27 از سوره الزخرف : وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

و ساخت ابراهیم (علیه السلام) کلمهء توحید را کلمهء پاینده در ذریت خود و از این است که همیشه در میان اولاد خلیل (علیه السلام) موحدی بوده وکسی که خلق را بتوحید خوانده ابتداء آن از پیغمبرما (صلی الله علیه و آله) شده وانتهای آن بصاحب الزمان (علیه السلام) خواهد بود و بعضی فاعل جعلها را حقتعالی دانسته یعنی خدای پدید گردانید در میان نسل ابراهیم(علیه السلام) کلمهء باقیه را .

حضرت صادق (علیه السلام) فرموده: که آن امامت است که ائمه معصومین را بود اولش امیرالمؤمنین (علیه السلام) و آخرش صاحب الزمان عليه السلام و سدی نیز فرموده که مراد از عقب ابراهیم آل محمد (صلی الله علیه و آله) است تا انقراض عالم باقی و پاینده خواهد بود تا شاید که کافران از شرك باز گردند و به دین ایشان درآیند و این در زمان حضرت صاحب الامر(علیه السلام) بظهور خواهد آمد

124 = آیهء 40 از سوره الزخرف فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ

پس اگر ما ببریم ترا بجوار رحمت خود پیش از آنکه عذاب ایشان به تو نمایم ، دلخوش دار که بدرستیکه ما از آنها انتقام کشنده ایم بعذاب طبرسى رحمة الله آورده که مرویستکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اخبار نمودند که بعضی

ص: 843

از امت او مخالفت بظهور خواهند آورد، بعدا روی آنحضرت پس از آن منقبض بود و منبسط نشد تا قبض روح مبارکش کردند.

وعلى بن ابراهیم رحمة الله در تفسیر نقل میکند از ابیعبد الله عليه السلام که ما انتقام کشنده ایم از کفار بعلی بن ابیطالب (علیه السلام) .

125 = آیهء 61 از سوره الزخرف : وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ ۚ هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ

و بدرستیکه عیسی (علیه السلام) آنچیزی است که بآن دانسته میشود قرب قیامت، از حضرت رسالت منقول است که فرمود چگونه باشید شما در آن روزیکه پسر مریم درمیان شما نزول کند و امام شما از شما باشد اگر امت منید در صحیح مسلم از ابو جریح روایت کند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود که عیسی نزول کند از آسمان ، پس امیر شما که صاحب الزمان است باو گوید بیا از برای ما درنماز امامت کن و او از قبول امتناع نماید ، و گوید بعضی از شما بر بعضی امیرید ، یعنی منصب امارت و امامت مخصوص شماست ، و حقتعالی این را سبب تعظیم این امت مرحومه گردانیده پس تو امامت کن و من اقتداء بتومیکنم و حضرت عیسی (علیه السلام) باو اقتداء کند و بعد از آن از بیرون آیند و یأجوج و مأجوج خروج کنند و عیسی (علیه السلام) مؤمنان را بکوه طور برد و در آنجا متحصن گردد .

غرض آنکه ظهور صاحب الزمان و نزول عیسی علامت قرب قیامت است ، پس شك، مكنيد و جدال منمائید بآمدن قیامت و پیروی کنید شرع رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و طریق امام را که این است راه راست که طریق محمد

ص: 844

صَلَّى الله عليه وآله ، و آل اوست که هیچکس بر او گمراه نشود چه عیسی علیه السلام را با رتبهء نبوت بمتابعت این دین و طریق نموده .

علی بن ابراهیم در شأن نزول فرموده: نقل از سلمان فارسی رحمه الله که روزی حضرت رسول درمیان اصحاب نشسته بود فرمود همین دم برشما درآید مردیکه شبیه است بعیسی بن مریم چون این را از حضرت شنیدند بعضی از مجلس بیرون رفتند تا شاید داخل شوند و یکی از ایشان شبیه باشد بعیسی (علیه السلام) ناگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بمجلس درآمد بعضی از ایشان گفتند که راضی نیست محمد (صلی الله علیه و آله) که افضل میگرداند علی را بر ما که شبیه میگرداند او را بعیسی (علیه السلام) بخدا که الهه که ما میپرستیم در جاهلیت از او افضلند نعوذ بالله، در همان دم این آیت نازل شد و قدر آن حضرت از اینجا ظاهر میشود که اختلافاتیکه دربارهء عیسی (علیه السلام) میکردند دربارهء وی نیز میکنند، غلات همه میگویند و نواصب و خوارج چه میپویند لیکن حق ظاهر است، و ایشان چشم از ایشان پوشانیده اند و تابع شيطان شده اند .

126 = آیهء 22 از سوره الدخان : إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

ولیکن کسیکه خدایتعالی برا و بخشوده باشید یعنی ایشان یاری کنند یکدیگر را بشفاعت

علی بن ابراهیم رحمه الله در تفسیر آورده که دوستان غیر اولیاء الله چیزی از عذاب باز نتوانند داشت از دوستان خود مگر دوستان آل

ص: 845

محمد (صلی الله علیه و آله) که مراد از استثناء ایشانند بدرستیکه خدای تعالی غالب است کسی را که او عذاب کند یاری نتوانند کرد مگر آنانکه مأذون باشند مهربان است بر هر که رحمت کند او را رتبه شفاعت با شد چون نبی و اوصیاء .

127 = آیهء 22 سورة الجاثيه أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَىٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ ۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ

آیا چون میبینی آنرا که فرا گرفت خدای خود را هوای خود یعنی هوای نفس خود را و فرمان برد، چنانچه فرمان خدا میباید برد یا آنکه معبود خود را بآرزوی خود میگیرد یعنی بتی که میپرسند چون بتی از او نیکوتر بیند آنرا بگذارد و اینرا بخدائی بردارد .

علی بن ابراهیم رحمة الله در تفسیر آورده که این آیت نازل شد در حق قریش در آنچه دانسته کردند بعد از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با امیرالمومنين على عليه السلام كه متابعت نفس خود کردند و نص الهی را بیکسو نهادند خلافت او را سلب کردند و دیگری را بناحق بر او ترجیح دادند و برگزیدند چه دل ایشان میخواست و توجهی باوامر ومواثيق مؤكدهء پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نکردند لهذا خدای بزرگ ایشان را در خذلان گذاشت ، و لطف از ایشان بازداشت، چنانچه میفرماید: و چون میبینی آنرا که فرو گذاشت او را خدای بردانشی که حضرت او راهست بعاتت آنکس که نص و دعوت فایده ندارد و ایشان باختیار دنیا را بردین میگزیدند و مهر خذلان برگوش او نهاد تا سخن حق نشنود تا تعقل آیات و حجج الہی

ص: 846

نکنند و برچشم او پوششی فروگذاشت و عدم لطف تا بنظر اعتبار ننگرد جواب شرط آنست که چگونه چنین کسیرا هدایت باشد پس کیست که چنین کس را هدایت باشد ، پس کیست که چنین کس را هدایت نماید از پس فرو گذاشتن خدای مراورا آیا پند نمیگیرند ، یعنی پند گیرید ، ومتنبه شوید و از غفلت بیدار شوید

128 = آیهء 26 از سورة الجانيه وللهِ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَيَوْمَ تَقومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ

وقتیکه مقتضای حکمت است پس اگر بوقت غیر آن وجود نگیرد حمل بر عجز نباید کرد و لیکن بیشتر مردمان نمیدانند، بجهت قلت فکر، مر خدایرا است پادشاهی آسمانها و زمین روزیکه قائم شود در آنروز قیامت زیان کننده تباه کاران و زیان ایشان آن بود که بدوزخ بازگردند .

علی بن ابراهیم رحمه الله گوید: که اینها آنانند که باطل کردند دین الهی را .

129 = آیهء 12 از سورهء الاحقاف : إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

بدرستیکه آنانکه گفتند که آفریدگار ما خدای بحق است پس بایستادند و معدول نکردند از آن تا حین الموت در بحرالحقایق آورده که استقامت ورزیدند بجوارح بتعهد ارکان شریعت و به نفوس بر تأدب ادب طریقت و بقلوب بر ثقیفه از تعلقات و با رواح بتخلیه از انوار صفات

ص: 847

على بن ابراهيم رحمه الله فرموده که استقامت در دین به ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است ، پس هیچ ترسی نبود و نیست برمؤمنان مستقیم از رسیدن مکروهی بدیشان در آن جهان و نیستند ایشان که اندوهگین شوند از فوت محبوبی در این جهان

130 = آیهء 14 از سوره الاحقاف وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا ۖ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا ۖ وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا ۚ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ۖ إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ

و فرمودیم آدمرا بپدر و مادر نیکوئی کردن برداشته است او را مادر برنج و سختی و بنهاده و بزاده است او را بمشقت و محنت و مدت حمل او و زمان از شیر باز گرفتن سی ماه است اگر کسی خواهد که مدت رضاع کامل باشد ، و از اینجا معلوم شد که اقل مدت حمل شش ماه بود ، چه زمان رضاع حولین کاملین است تا وقتیکه برسد آد می بکمال قوت خود که سی وسه سالگی است تا برسد بچهل سالگی

علی بن ابراهيم رحمة الله در تفسیر آورده که بعد از نزول این آیه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را اخبار فرموده بشارت داد بوجود امام حسین (علیه السلام) که این حال آنحضرت است که بعد از این بوقوع خواهد آمد که والده طاهرهء

ص: 848

او از مشقت حمل که فارغ شد خبر شهادت و مصیبت آنحضرت را به وی رسانیدند، و شش ماه در شکم مادر بود و دو سال شیر خورد و درکنار حضرت رسول پرورش یافت، و محبت حضرت با وی بمرتبهء بود که فرزند دلبندش حضرت ابراهیم را فدای اوکرد و چون بحد چهل سالگی رسید گفت ای پروردگار من الهام ده مرا و توفیق بخش تا شکرگویم از نعمتی را که بکرم عمیم انعام کردهء بر من که نعمت امامت است ، و نعمتی که برپدر و مادر من دادهء که پدر من بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بهترین اهل زمان است که صفات حمیده که در جمیع انبیاء متفرق بود در او مجتمع است و ما درمن سیدهء نساء عالمیان است و دیگر الهام ده که عمل کنم عمل ستوده که تو پسندی آنرا و از آن خوشنود باشی، حقتعالی دعای او را مستجاب کرده نهایت طاعت و عبادت از او بوقوع آمد ، از دنیا حمید و شهید رفت و در آخرت مجید و سعید خواهد بود ، و چه مقدار از مؤمنان بشرف زیارت وی مشرف گشته بسعادت ابدی مستور میگردند.

ودیگر دعا فرمود: برای اولاد و امجاد خود بدانوجه که به صلاح آر برای من ، یعنی صلاح را جاری گردان در فرزندان من این دعا نیز به شرف اجابت رسید، که نه تن امام معصوم از نسل پاکیزهء وی بودند از امام زین العابدين (علیه السلام) تا امام محمد مهدی صاحب الزمان علیه السلام كه اوصاف ستوده و حالات پسندیدهء ایشان از شرح و بسط بیرون و دیگر فرمود : بدرستیکه من بازگشتم بتو و من از گردن نهادگانم فرمان حضرت ترا

131=آیهء 28 از سورهء الاحقاف : وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً

ص: 849

مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا ۖ فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَىٰ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ

على بن ابراهیم رحمة الله در تفسیر خود روایت میکند ، که روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از مکه ببازار عکاظه توجه فرمود ، و زید بن حارثه در خدمت آنجناب بود ، و آنحضرت مردم را دعوت با سلام میکرد و کسی قبول نمیکرد ، پس در مراجعت بمکه رسیدند بوادی نخله و آنجا بیتوته فرمود در وسط شب بجهت تہجد برخواست و در وقت قرائت چند نفری از جن در گذار بودند که از نصیبین به یمن میرفتند گوش کردند قرائت آنحضرت را چون شنیدند بعضی از ایشان به بعضی دیگر گفتند خاموش باشید، و گوش فرود آرید ، چون آنحضرت از نماز فارغ شد آمدند خدمت آنجناب و مسلمان شدند و شرایع اسلام بایشان تعلیم فرمود و هروقت دیگر که نزد حضرت میآمدند آن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را میفرمود تا ایشانرا تعلیم میکرد در میان ایشان مؤمن و کافر و ناصبی و یهود و نصرانی و مجوس میباشند چنانچه در آدمیان است، حقتعالی از این قصه خبر میدهد و چون گردانیدیم بسوی تو ای پیغمبرگروهی ( هفت یا نه نفر) از جن که می شنیدند قرآن را از تو ، پس چون حاضر شدند بعضی بعضی را از روی ادب گفتند خاموش باشید تا بشنوید

در تفاسیر است که از غایت حرص استماع قرآن بر زبر یکدیگر می افتادند پس چون گذارده شد و قرائت قرآن تمام شد برگشتند به سوی قوم خودشان در حالتیکه بیم کنندگان بودند

ص: 850

132= آیهء اول از سورهء محمد صلى الله عليه وآله الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ

علی بن ابراهيم رحمة الله گوید: این آیه درباب بعضی که بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) مرتد شدند نازل شد که منع ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، و غصب حق او کردند با وجودیکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) جهاد با کفار کرده بودند ، عمل اینان خبط و ضایع شد.

از ابیجعفر (علیه السلام) نقل میفرمایند که بعد از وفات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) امیر المؤمنين (علیه السلام) بمسجد تشریف آورده و در اجتماع مردم بآواز بلند خواند : الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدّوا إلى آخر آيه...

ابن عباس گفت این چه بود که خواندی؟ برای امری خواندی؟ فرمود : بلی، حقتعالی فرموده : که و ما آتيكُمُ الرّسول فَخُذُوهُ پس آنچه حقتعالی برسول فرستاده فرا باید گرفت تو گواهی میدهی که پیغمبر صلّى الله علیه و آله دیگری را خلیفه ساخت، گفت من از آن حضرت نشنیدم که وصیت کرده باشد بدیگری مگر بسوی تو ، فرمود: که پس چرا تبعیت نکردید بمن گفت: اجماع نمودند بر آن دیگر من هم چاره ای نداشتم، یکی از آنها بودم امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود که اهل عجل اجتماع نمودند بر عجل اینجا نيز مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً الخ...

133 = آیهء 2 از سوره محمد (صلی الله علیه و آله) : وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۙ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ

ص: 851

و آنها گرویدند و کارهای شایسته کردند چون اطعام طعام و صلهء ارحام و گرویدند بآنچه فرو فرستاده شده بر محمد (صلی الله علیه و آله) که قرآنست و آن راست و درست است از نزد پروردگار ایشان بپوشد و درگذ راند از آنهائی که متصف باین صفات هستند کردارهای بدایشان را و بصلاح آرد حال ایشانرا در دین و دنیا و نیز در تفسیر خود آورده که ابو عبد الله علیه السلام فرمود : که آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ در شأن امیرالمؤمنین است و حق او است که خدای فرموده: که بگروند با مامت وی بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و بصلاح آرند امرو حال خود را بوی

134 = آیهء 3 از سوره محمد (صلی الله علیه و آله) : ذَٰلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ وَأَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ ۚ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ

آن اضلال و اصلاح بسبب آنستکه آنانکه کافر شدند پیروی کردند باطل را که شیطان است و آنانکه ایمان آوردند پیروی کردند سخن حق را که از نزد پروردگارشان نازل شده بهمین طریق بیان وروشن میسازد خدای برای مردمان احوال ایشانرا

علی بن ابراهيم رحمة الله در تفسیر خود میفرماید : که ابو عبد الله علیه السّلام فرمود: که آنانکه پیروی باطل کردند دشمنان امیرالمؤمنین عليه السلام هستند و دیگر فرمود که در سورء محمد (صلی الله علیه و آله) آیتی است که در شأن ماست و آیتی است که در شأن دشمنان ماست و دلیل بر این این است که . كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ

ص: 852

135 = آیهء 22 از سوره محمد (صلی الله علیه و آله) :فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَكُمْ

متوقع است از شما ای اهل نفاق که اگر متولی امر مردمان شوید و حاکم ایشان گردید قطع کنید رحمهای خود را یا از شما میآید که اعراض کنید از قرآن و روی بگردانید از فرمان که باثر امور جاهلیت روید از فساد و قطع رحم و سفك دماء و امثال آن ( از زوارهء)

علی بن ابراهیم رحمة الله علیه در تفسیر آورده که این در شأن بنی امیه است و متذکر شده در تفسیر نقل از ابیجعفر (علیه السلام) که بعضی از مخالفین ملاقات کردند با امیرالمؤمنین (علیه السلام) و گفتند توئی که این آیه میخوانی بآنکه شما ممتحن گشته اید و این افعال مذکوره نظر وتعرض است فرمود که اخبار نکنم و نگویم که این در باب بنی امیه است آنان در جواب بعکس این گفتند که الفاظ مخالفان ناخوش است

و از ابیعبد الله (علیه السلام) منقول است که آن بدبختان آنچه درشان ایشان است بآنحضرت نسبت میدادند چنانچه معاویه غاویه گفته بود که ناسزا بر منابر و منارها میگفتند

136 = آیه 27 از سوره محمد (صلی الله علیه و آله) : إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى ۙ الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَىٰ لَهُمْ

در تبیان آورده است که یهود نعت و صفات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را درتوریه خوانده بودند و صحت نبوت آنحضرت بر آنها معلوم گردیده بود و قبل از

ص: 853

بعث صفت آنحضرت بسیار میگفتند، و از ظهور او خبر میدادند و چون آنحضرت مبعوث شد و بمدینه آمد ایشان برگشتند از وی و خدای ، آیه فرستاد

در تفسیر علی بن ابراهیم رحمة الله نوشته که این آیه در شأن آنان است که نقض عهد کردند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درباب امامت اميرالمؤمنين علیه السلام بسته بود ، بدرستیکه آنانکه برگشتند و پس از عهد مرتد شدند با مامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از آنکه روشن شده بود مرایشانرا بیان از امامت وی بنص صریح ببيان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دیو لعین بیاراست از برای ایشان انکار و عناد را و خدای مهلت داد ایشانرا و تعجیل بعقوبت ایشان نفرمود تا در گناه بیفزایند

137 = آیه 28 از سوره محمد (صلی الله علیه و آله) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الأمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ

این تسویل و امهال بسبب آنستکه یهودان یا منافقان گفتند مر آنانرا که کراهت داشتند از آنچه فرو فرستاده است خدای از قرآن و احکام دین

على بن ابراهیم رحمه الله فرماید: که آنچه درشان امیرالمؤمنین علیه السلام بود و احکام خمس و دادن آن به بنی هاشم مراد آنستکه بعضی از اهل عناد یه به بعضی از اهل نفاق گفتند در پنهانی که زود باشد که فرمان بریم شما را در بعضی از امور و نیز در آن تفسیر آورده که یعنی مددکاری کنیم و خمس ندهیم بایشان و خدای میداند پنهانیهاء ایشانرا

ص: 854

138 = آیه 32 از سوره محمد (صلی الله علیه و آله) : وَ لَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ ۚ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ

واگر ما خواهیم بنمائیم بتو ایشانرا و نشانهای ایشان پیدا کنیم بر ایشان پس تو بشناسی ایشانرا بعلامتی که دال برکینه باشد و هر آینه بشناسی تو ایشانرا در گردانیدن سخن از صواب بجهت تعریض و توریه . ابوسعید خدری روایت کرده که میشناسیم منافقان را بد شمنی کردن باعلی بن ابیطالب (علیه السلام) در کشاف از انس روایت کرده که بعد از نزول این آیه هیچ منافقی نبود مگر آنکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) او را بسیما بشناختی و بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همین منافقان کینههای دیرینه ظاهر ساختند و آنچه توانستند از بدی و تعدّی بظهور آوردند و خدای میداند کردارهای شما را .

139 = آیهء 34 از سوره محمد (صلی الله علیه و آله):إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَىٰ لَن يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا وَ سَيُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ

و بدرستیکه آنانکه نگرویدند گویند بنی قریظه و نظیر آنها و باز داشتند قوم خود را بقهر یا اغوا از راه خدای و مخالفت و معانده نمودند با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) .

علی بن ابراهیم گوید: که مخالفت با امیرالمؤمنین (علیه السلام) است زیرا که مخالفت با وی مخالفت با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است، ونیز علی بن ابراهیم گوید

ص: 855

مخالفت با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) کردند درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از اخذ عهد و پیمان بعد از آنکه ظاهر شد برای ایشان راه راست ضرر نمیرساند خدا را چیزی بلکه شرر آن شر بایشان برگردد و زود باشد که نابود کند خدای کردار ایشان را .

140 = آیهء اول از سورهء الفتح : إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا

بدرستیکه ما فتح کردیم و گشودیم برای تو فتحی روشن و گشودنی و هویدا مراد فتح مکه است یعنی مکه را برای تو خواهم گشود و تعبیر آن بماضی بجهت تحقق وقوع است و در نزد بعضی مراد فتح صلح حديبيه است که مقدمهء فتح بود که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در سال ششم هجرت در واقعهء دید که با اصحاب بودند از وقوع فتوح متعاقبه و برای خدمت لشگرهای آسمان و زمین، پس ایمؤمنان بنصرت اودلشاد باشید و هست خدادانا بمصالح عباد و صواب کار بندگان داند و او است وارد کنندهء سکینه بر قلوب مؤمنان بوسیله صلح حديبيه و وعدهء فتح مکه و غیر آن و به تصور اینکه فتح در همین سال واقع خواهد شد، حضرت با اصحاب ، در غرهء ذیعقده همین سال از مدینه بیرون آمده و در حدیبیه نزول فرمودند خبر بمشرکان رسید در مقام منع از مکه بیرون آمده سر راه را گرفتند پس از آنکه معلوم کردند حضرت قصد عمره و زیارت خانهء خدا را دارند باز بحضرت و اصحاب او هجوم آوردند ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) بفرمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بر کفار حمله آوردند و آنها را متفرق گردانیدند تا بازگشتند و سهیل بن عمرو را فرستادند و اظهار صلح کردند. حضرت بشروطی قبول فرمودند ، که از جمله میان اسلامیان و کفار قریش جنگ نباشد و درنهان و آشکا را بیکدیگر

ص: 856

آزار نرسانند و مسلمانان سال دیگر بمکه آیند و عمرهء قضا بگذارند اکثر اصحاب از آن صلح ملول شدند که عمر سخت ترین آنها بود که خودش میگفت هرگز در دین اسلام چنان مرا شک نشده بود که در آنروز که خبر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بوقوع نیامد که بالاخره حضرت فرمود: که من ازدخول مسجد الحرام و دیگر چیزها که اخبار میکردم هیچ گفتم که در این سال است ولی وعدهء خداخلاف نخواهد شد و فتح مکه میسر خواهد شد پس حضرت در حدیبیه سر مبارك را تراشیدند و اصحاب را هم فرمودند: تا تقصیر کردند، و بعضی شتران را قربان فرمود ، و بعضی را فرستادند به مکه تا قربان نموده بفقراء قسمت نمایند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را فرمود: صلحنامه بنویسند چون نوشت : بسم الله الرّحمن الرّحيم ، سهیل گفت ما رحمن و رحیم ندانیم بنویس باسمك اللهم ، حضرت فرمود : بنویس آنهم اسم خدا است پس از آن نوشت

هذا ما يُصالحُ عَلَيه مُحمد رسُول الله ، سهیل گفت اگرما میدانستیم که رسول الله است محاربه نمیکردیم بنویس محمد بن عبد الله ، علی (علیه السلام) من هرگز نبوت را حک نمیکنم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بدست مبارك حك كردند پس نوشتند هذا ما اصطلح محمد بن عبد الله تا آخرنامه آنگاه آنحضرت فرمود زود بود که این واقعه برتو واقع شود که اشاره بصفّین و واقعهء حکمین است و فی الحقیقه این صلح مقدمهء فتح بسیار شد چه صلح سبب دفع قضيه از مؤمنین شد و قرآنرا اهل مکه میخواندند و اکثر اهل كفر بشرف اسلام میرسیدند و فتح خیبر واقع شد و اهل روم بر فارس غلبه یافتند و مسلمانان مسرور شدند

ص: 857

141 = آیهء 2 از سوره الفتح : لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَ يَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا

مشقت جهاد و رفع اسلام مستلزم آن شد که بیامرزد خدای از برای تو آنچه پیش گذشته از فتح یا پیش از فتح و وحی از گناه تو یعنی از ترك ندب و آنچه پس از آن واقع شد از خلاف اولی .

از حضرت صادق(علیه السلام) معنی این آیه را پرسیدند فرمود بخد اقسم که رسول (صلی الله علیه و آله) را هیچ گناهی نبوده و هرگز گناهی از او بوجود نیامد ولیکن خدای ضامن او شد از برای او که بیامرزد شیعیان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندان او را آنچه مقدم باشد و آنچه متأخر واقع شود پس اضافه بآنحضرت بجهت شدت انتساب شیعیان علی بن ابی طالب (علیه السلام) باو وتمام کند نعمت خود را بفضل خود برتو در دنیا بنصرت و در آخرت بشفاعت و بنماید ترا راه راست در تبلیغ رسالت

122 = آیهء 25 از سورهء الفتح :هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ ۚ وَ لَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ ۖ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا

ایشانند آنانکه کافر شدند و باز داشتند شما را از طواف مسجد الحرام و دخول آن و از هدی که برای قربانی آورده بود بد در حالیتکه

ص: 858

بازداشته بودید از اینکه برسد بجای خود یعنی بمكان نحر که مکه است واگر نبودی مردان ایمان آرنده و زنان گرونده در مکه که ندانید شما ایشانرا و بر ایمانشان وقوف نداشتید و ایشان هفتاد و دو زن و مرد بودند در مکه که کتمان ایمان میکردند، پس اگر نه آن بودی که گام می نهادند بر آن مؤمنان و ایشانرا در زیر پای بگرفتند و هلاک میکردند در وقت مقاتله با کفار پس برسد شما را از جهت کشته شدن ایشان مکروهی که آن غم و اندوه شما میبود بر قتل آن مؤمنان در حالیکه عالم نباشید به ایمان ایشان هر آینه دست شما را از ایشان کوتاه نمیکردیم پس از جهاد ایشان باز داشته شدید تا داخل کند خدای در رحمت و بخشایش خود هر که را خواهد از آنهائیکه اسلام قبول کنند بعد از صلح اهل مکه یا بجهت سالم بودن ایشان از قتل یا بجهت سلامتی شما از طعن کفار بسبب کشته شدن اهل اسلام در میان ایشان اگر جدا بودندی مؤمنان از کافران هر آینه عذاب میکردیم آنانرا که کافر شدند از اهل مکه عذابی دردناك بقتل و سبی و غارت . پس ما برکت و حرمت آن دیار عذابرا از آن کفار بازداشتیم

على بن ابراهيم ابراهیم در تفسیر خود آورده که مردی سئوال کرد ازابی عبدالله (علیه السلام) كه أميرالمومنین (علیه السلام) آیاتوی نبود در امر الهی و در بدن یعنی او را قوت بود چرا دفع مخالف از اول از خود نکرد و کار خود را از پیش نبرد ، حضرت فرمود: چون سئوال کردی جواب و فهم کن مانع این آیتی بود از کلام الهی گفت کدام آیت فرمود: لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ الى آخر....

حقتعالی ودایع فرمود، مؤمنان را در اصلاب شاعران و منافقان

ص: 859

پس نبود امیرمؤمنان که بکشد پدرا نرا تا بیرون آید ودایع از ایشان پس از بعضی که خارج شد بظهور آورد قتل را بایشان و از این جهة قائم ما ظاهر نمیشود تا ودایع تمام خارج گردند چون چنین شود ظاهر گردد و مخالفین را بقتل آرد

143= آیهء 7 از سورهء الحجرات : وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ ۚ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ

و بدانیدای مؤمنان آنکه در میان شما است فرستادهء خداست و مقتضای تکریم او آنست که سخنان بی معنی در حضور او مگوئید ، چه اگر قول و فعل شما از روی هوا و عصبیت است هرگاه پیغمبر اطاعت قول شما کند و برای شما عمل نماید در بسیاری از کارها در رنج افتید و هلاك شوید ولیکن خدای بسوی شما یعنی بعضی که بتقوی خود را از آن سخنان بی معنی باز داشته اید درست گردانیده است ایمانرا که تصدیق است به خدا و رسول و آراست دلهای شما را بنصب حجج وادله

علی بن ابراهيم رحمة الله در تفسیر خود نقل از ابیعبد الله کرده که آنحضرت فرمود: که آن امیرالمؤمنین است که تزیین یافته ایمان در دل مبارکش و از ناشایست خالی است و خلاف این دردل مخالفان زمان وی جای گرفته و مکروه و دشمن ساخته بسوی شما پوشیدن حق را و بیرون رفتن از طاعات مفروضه و یا کذب او و نافرمانی کردن او را از روی

ص: 860

عناد و طغیان آنگروه ایشانند راه یافتگان بطريق صواب .

144 = آیهء 15 از سوره الحجرات : إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ

جز اینکه گرویدگان حقیقی آنانند که ایمان آورده اند به خدای تعالی و رسول او بخلوص دل و صفای نیت پس شك نكرد ند بدل بعد از اقرار بزبان و برای تحقیق ایمان خود جهاد کردند بمالهای خود که بر غازیان یعنی جنگ کنندگان نفقه کردند یا برای ایشان سلاح خریدند و بنفسهای خود بقتال مشغول شدند در راه خدای و طلب رضای او آن گروه مؤمنان ایشانند راستگویان در ادعای ایمان

على بن ابراهیم رحمة الله در تفسیر فرموده : این آیه در شأن، اميرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده و بعد از نزول این آیه همان گروه سوگند یاد کردند که مامؤمن صادقیم "آنوقت در آیهء 16 سورهء الحجرات خداوند میفرماید بد روغ سوگند میخورید"

145 = آیه 24 از سوره ق : مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ مُعۡتَدٖ مُّرِيبٍ

منع کننده مر خیر را یعنی باز دارنده مال از حقوق واجبه گفته اند آیه در شأن ولید بن مغیره است و مراد از خیر دین اسلام و او منع میکرد اولاد و اقربای خود را از مسلمانی و بصفت کفر و عناد نیز موصوف بود صفت دیگرش در گذرنده از حدود الهی و شك آرنده در وحدانیت خدا طبرسی نقل میکند از ابو سعید خدری که او از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) روایت کرده که

ص: 861

چون روز قیامت شود، حقتعالى مراو "على (علیه السلام) " را فرماید : که بیفکنید دشمنان خود را در دوزخ و در آرید دوستان خود را ببهشت

146 = آیه 8 از سوره الذاريات : إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ

بدرستی که شما ای اهل مکه هر آینه در گفتار مختلفید نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که گاهی شاعر و گاهی ساحر و گاهی مجنون میگوئید ، یا نسبت بقرآن که او را شعر وکهانت و مفتری و اساطیر الاولین میخوانید

علی بن ابراهیم رحمه الله از حضرت باقر(علیه السلام) نقل میکند که اختلاف در ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که هرکس بر ولایتش مستقیم باشد به بهشت رود و هر که مخالفت کند بدوزخ رود

147 = آیهء 4 از سوره الطور : وَالبَيْتِ المَعمُورِ

و سوگند بخانهء آبادان یعنی کعبهء معظمه و معموری آن به زیارت حاجیان و بعضی آورده اند که معمور است بواسطهء اینکه حضرت علی عليه السلام آنجا متولد شد و سبب آن شد که آنرا از ارجاس بتان پاك ساخت و موجب معموریتش شد

يا بيت المعمور صراخ است که مقابل کعبه واقع شده در آسمان هفتم و معمور بکثرت طواف ملائکه است یا دل مؤمن است و معموری آن بمعرفت و اخلاص است

148 = آیه 47 از سوره الطور : وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ

ص: 862

بدرستیکه مر آنان راست که ظلم کردند عذابی غیر از عذاب آخرت که عذاب قبر است یاقتل و اسر است در روز بدر یا جميع مصائب دنیا ، وليكن بیشتر کفار نمیدانند

علی بن ابراهيم رحمه الله گوید : مراد از این ظلمه جماعتی اند که ستم بر آل محمد (صلی الله علیه و آله) کردند و حق ایشانرا بناحق گرفتند و عذاب غیر عذاب آخرت در وقت رجعت است به شمشیر

149 = آیهء 10 از سوره النجم :فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ

پس وحی کرد خدا به بندهء خود آنچه وحی کرد گویند وحی کرد جبرئیل بر بنده بزرگوار حضرت احدیت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) آنچه حقتعالی وحی فرموده بسوی او و گویند آن وحی این بود : که بهشت حرام است بر انبیاء تا تو که محمدی داخل شوی و برامم ماضیه چند نیز این چنین است تا امت تو داخل شوند

و علی بن ابراهيم رَحْمَة الله گوید : که از رسول (صلی الله علیه و آله) سئوال کردند از این وحی فرمود در جواب که بمن وحی فرمود : اِن عليا سيد المؤمنين وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ أَوَّلُ خَلِيفَةٍ يَسْتَخْلِفُهُ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ چون قوم این را شنیدند در دل ایشان چیزی آمد گفتند آیا از جانب حق باشد یا پیغمبر از نزد خود میگوید خداوند فرمود: بگوایشان را ما كذب الفُؤَادُ مَا رَأَی یعنی دروغ نگفت دل محمد (صلی الله علیه و آله) در آنچه دید این مرئی جبرئیل است یعنی جبرئیل را دید و این وحی باو رسانید

150 = آیهء 11 از سوره النجم : ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى

دروغ نگفت دل محمد (صلی الله علیه و آله) در آنچه دید این مرئی جبرئیل است

ص: 863

یعنی جبرئیل را بمعاینه دید و این وحی بوی رسانید بعد آنحضرت فرمود : که و بغیر از این مأمور شده ام که بمردمان برسانم که این را یعنی اميرالمؤمنین (علیه السلام) ولی و مولی است بعد از من و او بمنزلهء کشتی است در روز غرق هر که داخل شد در آن نجات یافت، و هر که بیرون گشت هلاك شد

151 = آیهء اول از سوره النجم : وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ

قسم بستاره چون طلوع کند و بلند برآید و یا هبوط نماید و غروب کند ، بعضی از علمای تفسیر گفته اند که سلمان و جمعی از صحابه از حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) پرسیدند که بعد از تو خلیفهء تو که خواهد بود فرمود آنکه ستاره زهره ببام خانه او فرود آید و آن ستاره هبوط نمود تا بر بام خانه اميرالمؤمنين (علیه السلام) نزول نمود منافقان گفتند الا ان محمد قَدْ ضَل على على

152 = آیهء 18 از سوره النجملَقَدْ رَأَیٰ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَیٰ

بخدا که دید محمد (صلی الله علیه و آله) در شب معراج از آیات قدرت پروردگار بزرگتر، یعنی که نشانه های بزرگتردید چون جبرئیل (علیه السلام) را با ششصد ملک پر هر یکی از مشرق تا مغرب و زمهرف اخضر و سدرة المنتهى و لوح محفوظ و کرسی و عرش اعظم و بهشت و دوزخ و سایر عجایب ملکیه و ملكوتيه و از جمله عجایب در جائیکه جبرئیل باین عظمت باز ماند صورت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام را دید و آواز ویرا شنید آرامید و اطمینان پیدا نمود

153 = آیهء 22 از سوره الرحمن : يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ

ص: 864

الْمَرْجٰانُ

بیرون میآید از این دو دریا مروارید بزرگ و ریزه و این جوهرهاست که بدان آرایش کنند و در ترکیبات برای فواید بدنی داخل نمایند و از خرید و فروش آن بهره برند

قشیری گوید : بحرین خزف دریا است و گفته اند مراد بحر آسمان و بحرزمین است که هر سال ملاقی میشوند و ابر حاجزی است که منع میکند بحر آسمان را از نزول و دریای زمین را از صعود وازدریای فلك، قطرات به دریای زمین ریخته بدهان صدف در میآید از آن لالی منعقد میگردد .

علی بن ابراهیم رحمه الله در تفسیر خود نقل میکند از ابیعبد الله علیه السلام که دو بحر امیرالمؤمنین و فاطمهء زهراء علیهما سلام است که دو دریای عمیق اند که غایت اعتدال دارند و هیچکدام بردیگری غلبه نمیکنند یا هیچکدام از حد فرمان در نمیگذرند و لولو و مرجان امام حسن وامام حسین علیهما السّلام هستند و اگر حضرت رسالت و امیرالمؤمنین و باقی ائمه علیهم السلام عالم را بنور وجود مقدس خود منور نمی ساختند عالم نمی بود .

154= آیهء 39 از سوره الرحمن فَيَوْمَئِذٍ لَا يُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ

پس آنروز پرسیده نشود از گناه او آدمی و نه پری ، یعنی سئوال استعلام نکنند که چها کردید بلکه سئوال توبیخ باشد که چرا کردید ، یا گناهکارانرا بعلامت بشناسند و حاجت بسئوال نیست یا بوقت از ایشان

ص: 865

نپرسند و آنچه حقتعالی فرموده که لَنَسْئَلَنَّهُمْ اجمعين ودیگر وَ قِفُوهُمْ ۖ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ، در موقف حساب خواهد که همه را سئوال کنند . یا آنکه روز قیامت روز درازی است در بعضی مواطن سئوال کنند، و در بعضی سئوال نکنند .

علی بن ابراهيم رحمه الله فرموده که معنی این آیه آنست هر که تولّا کرده بامیر المؤمنین (علیه السلام) و تبری جسته از دشمنان او وحلال الهی را حلال و حرام او را حرام دانسته باز در گناه افتاده و توبه ناکرده از دنیا رفته او را در برزخ فراخور او جزا دهند و چون بعرصهء محشر درآید او را گناهی نباشد یعنی از او گناهی نمانده که از او پرسند و او مستوجب بهشت است

155 = آیهء 8 از سوره الواقعه : فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ

پس اصحاب دست راست چه اند اصحاب دست راست استفهام برای تعجب است از تفخیم ایشان از رفعت گویند که اصحاب یمین آنانند که در وقت اخراج ذریت از صلب آدم (علیه السلام) ایشان بردست راست وی بوده اند، یا گروهیند که در روز قیامت نامهء عمل ایشان را به دست راستشان دهند یا بهشت روند و آن در یمین عرش عظیم است و گفته اند میمنه بمعنی یمن و برکت است یعنی ایشان میمون و مبارك قد مند على ابن ابراهیم فرموده که آن امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و اصحاب يمين شیعیان ویند

ص: 866

156 = آیهء 9 از سوره الواقعه : وَأَصْحَابُ الْمَشئَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشئَمَة

اصحاب دست چپ چه اند اصحاب دست چپ، وایشان در وقت اخراج ذریات در شمال آدم بوده اند یا نامه های اعمالشان را به دست چپ آنها میدهند یا بدوزخشان میبرند و دوزخ برچپ عرش است و گفته اند مشأمه از شامت است و ایشان شومند و نامبارك كه شوم دشمن اميرالمؤمنین (علیه السلام) است و اصحاب مشامه دشمن ویند .

157 = آیهء 10 از سوره الواقعه : از سوره الواقعه : وَالتَّابِقُونَ التَّابِقُونَ

و پیشی گرفتگان بر همهء اقوام یا پیش روان بهشت پیشی گرفتگان بایمان و طاعت بعد از ظهور حق یا سبقت گیرندگان در حیازت فضائل و کمالات انبیاء علیہم السلام که مقدم ادیانند و بعد از آن ائمه اوصیاعلیهم السلام که سابق اهل زمانند و اختلافی نیست در اینکه از مردان کسی که اول تصدیق پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نمود حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود ، و از زنان حضرت خدیجهء کبری

و درحدیث آمده که سابقان است سه اند مؤمن آل فرعون صاحب یس که حبیب نجار است. و علی بن ابیطالب (علیه السلام) وعلى (علیه السلام) افضل ایشان است و بیهقی در کتاب دلائل النبوه از ابن عباس رحمه الله روایت میکند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: که حقتعالی خلایق را دو قسم آفرید که اصحاب یمین و اصحاب شمالند و من بهترین اصحاب یمین هستم بعد از آن این دو قسم را باعتبار دیگر سه قسم ساخت که آن اصحاب

ص: 867

میمنه و اصحاب مشأمه و سابقانند و من از بهترین سابقانم بعد از آن این سه قسم را قبایل گردانید و من از روی آن بهترین قبایلم ، که وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ و من اتقى واكرم بنى آدم هستم، و اما من بآن فخر نمیکنم بعد از آن قبایل را به بیوت منقسم گردانید و بیت من بهترین آن بیوت است، چنانچه قرآن بآن ناطق است كه اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرًا پس من واهل بيت من پاک و مطهریم از جميع الواث ذنوب و آثام .

158 = آیه 39 از سوره الواقعه : وَ ثُلَّة مِنَ الآخِرِينَ

و گروهی انداز پیشینیان، مرویست از حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) که از آدم تا من ثله است و از من تاقیامت يك ثله و تله من تمام نشود مگر به این سیاهان که در بیابان شتر میچرانند و میگویند : لا إله الا الله ، و محمد رسول الله ، واز اینجا معلوم میشود که هیچکس از امت مرحومه در دوزخ جاوید نخواهند ماند

نباشد بزندان دوزخ اسیر *** کسی را که باشد چنین دستگیر

و نیز در حدیث آمده که امیدورام که شما نصفی از اهل بهشت باشید، علی بن ابراهیم رحمه الله فرموده که ثله نخستین آن طبقه اند که با حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بودند و ثله آخرین آنانند که بعد از حضرت بوده اند

159 = آیهء 45 از سوره الواقعه وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ

و بودند که اصرار میکردند در قیام نمودن گناه بزرگ كه شرك است

ص: 868

و دشمن با آل محمد (صلی الله علیه و آله) یا سوگند بدروغ که حشر نخواهد بود

160 = آیه 90 از سوره الواقعه : فَسَلامُ لَكَ مِنْ أَصْحَاب الْيَمينِ

پس سلامت است ترا ای کسیکه هستی از اصحاب دست راست از خوف و مکاره

علی بن ابراهیم فرماید آنکس که از اصحاب یمین است ، امیر المؤمنین (علیه السلام) است پس سلام بر تو ای محمّد (صلی الله علیه و آله) از اصحاب یمین ، که برادران تواند یا مژدهء سلامت باد ترا از ایشان یعنی شاد شوید که ایشان سلامتند از آفات

161 = آیه 13 از سوره الحدید : يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ وَ لَٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّىٰ جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ

یاد کن از روزیکه گویند مردان منافق و زنان منافقه مر آنان را که گرویده اند، یعنی از اهل نور التماس کنند که شما نظر کنید به ما تا از نور شما روشنی بگیریم چون بنگرند گفته شود یعنی مؤمنان یا ملائکه گویند : مرمنافقانرا که باز برگردید باز پس خویش ، یعنی بدنیا روید پس بجوئید روشنی را که در محشر کسب نور نتوان کرد و از دنیا با خود باید آورد و از

ص: 869

متابعت اهل بیت رسول (صلی الله علیه و آله) آن نور را حاصل توان کرد منافقان فهم آن معنی نکرده بتصور آنکه نور در عقب ایشان است روی بازپس کنند پس زده شود، یعنی ملائکه بحکم الهی بزنند میان منافقان و مؤمنان دیواری مانند با روی شهری که مر او را دری باشد که مؤمنان بدان در آیندداخل آن شوند که مؤمنان در آن باشند در او بود و رحمت خدا که نزديك بهشت است و ظاهر شود، یعنی خارج آن که منافقان باشند از نزد آن غلاب باشد که نزديك دوزخ است، اما منافقان چون بازپس نگرند ونور نبینند باز متوجه مؤمنان شوند دیواری بینند میان خود و ایشان، خارج شوند از آن در نگرند مؤمنان را مشاهده نمایند که خرامان متوجه ریاض بهشت اند بخوانند ایشان را بآواز بلند و تضرع و زاری که ای مومنان آیا نبودیم با شما در دنیا که بجماعت با شما نماز میکردیم و روزه داشتیم گویند مؤمنان آری ، به ظاهر با ما بودید ولکن شما درمحنت و هلاکت نفسهای خود را بسبب نفاق و انتظار دوائر ومصائب میکشیدید که بر محمد (صلی الله علیه و آله) ، و مؤمنان فرود آید و شک آوردید درنبوت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و بفریفت شما را آرزوها و أملهای دور و دراز تا وقتیکه بیامد بقبض روح شما يا بتعذيب شما امرخدا و فریب داد بخدا شیطان شما را ، یعنی بآنکه خدا حلیم و کریم است و عذاب نخواهد کرد

162 = آیهء 17 از سوره الحديد إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ

بدرستیکه مردان تصدیق کننده خدا و رسول را یا مردان و زنان صدقه دهنده که قرض دادند بخدا قرض نيكو يعنى احسن واطيب مال

ص: 870

خود را بقصد قربت در راه خدا صرف نمودند زیاده کرده شود و مر ایشانرا ازده تا هفتصد و زیاده و مرایشانرا است مزد گرامی ، لازمه تصديق بخدا تصديق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است و لازمه تصدیق رسول خدا تصدیق مولى على علیه السلام و یازده جانشین ایشان است

163 =آیه 25 از سوره الحديد : لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ

بتحقیق که فرستادیم ما پیغمبران خود را بحجتهای روشن ، و فرو فرستادیم با ایشان کتابها را که مبین حق و باطل اند و نیز فرستادیم با ایشان ترازو را تا قائم شوند مردمان بعدل و بآن تسویه حقوق کنند و انزال میزان در زمان نوح بود و گفته اند مراد از انزال میزان اسباب اواست ، و امر بساختن آن و در تفسیر آمده که مراد میزان امام است که حافظ دین است و تسویه در میان مردمان مرعی میدارد و داد مظلوم از ظالم میستاند و دیگر ائمه انام معیار مردمان اند که راستی و ناراستی از ایشان معلوم میشود هر که بمیزان ایشان درست است فردا در میزان قیامت اعمال ایشان راجح خواهد بود و ترازوی ایشان ثقیل خواهد آفتاد و اگر اینجا کم عیارست آنجا خفیف خواهد بود و فرو فرستادیم آهن را بآدم (علیه السلام)

از ابن عباس روایت است که چون آدم از بهشت به دنیا آمد سه وصله آهن با او بود، انبر ، و پتك ، و سندان در آهن کارزار سخت است

ص: 871

چه آلتهائی که در کارزار بکار آید از او سازند خواه برای دفع دشمن چون شمشیر و نیزه و سنان و پیکان و خنجر و امثال آن و خواه برای حفظ نفس خود چون زره و خود و جوشن و غیره و در آهن است فوائد مر مرد ما نراچه قوام صناعات با آهن بستگی دارد و هیچ حرفهء نیست که آهن بآن مربوط نباشد، تا بداند خدا و ببینید که کیست که یاری دین او میکند و فرستادگان او را باستعمال اسلحه در جهاد در حالت غایب بودن پیغمبران ، چه منافقان در حضور پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مددکاری مینمودند و در غیبت یار و هوادار نبودند و گویند در حضور آنحضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بولایت قبول کردند و حال آنکه دین داری و حق گذاری آن بود که وفا ورزند و نصرت دهند امام معصوم را بدرستیکه خدایتعالی توانا است بهلاکت دشمنان و غالب است برهمهء ایشان بحکم و فرمان

164= آیه 28 از سوره الحديد : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

پس اهل کتابرا میگوید: ای کسانیکه گرویده اید برسولان گذشته بترسید از خدا و ایمان آرید بفرستاده او که محمد (صلی الله علیه و آله) است تا بدهد شما را دو نصیب از بخشایش خود یکی از برای ایمان به محمد (صلی الله علیه و آله) و یکی از برای انبیاء گذشته تا بگرداند برای شما روشنی که بروید شما بدان ، و برصراط بگذرید و تا بیامرزد برای شما گناهان شما را در سابق و خدا آمرزنده است و مهربان

ودر تفسير اهل البیت آورده اند که مراد بکفلین امام حسن و اما

ص: 872

حسین علیہما السلام و بنور علی بن ابیطالب (علیه السلام) .

165 = آیهء 6 از سوره المجادله إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ وَ قَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ ۚ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ

بدرستیکه آنانکه خلاف میکنند با خدا او رسول او وصی رسول نیز حکم رسول را دارد در اوامر و نواهی نگونسار و خوار کرده شوند همچنانکه خوار وذلیل کرده شدند آنانکه پیش از ایشان بودند از کفار و بتحقیق که فرستادیم آیتهای روشن که قرآن است و سایر معجزات و مرکافران راست در دنیا عذابی خوار ورسوا کننده .

166 = آیهء 12 از سوره المجادله : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ ۖ وَ إِذَا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ

جمعی از اهل بدر بمجلس پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آمدند و بعضی از اصحاب رضوان الله علیهم گرداگرد آنحضرت را فرا گرفته بودند بدربان سلام کرده در میان مجلس بپای ایستادند و کسی ایشانرا جای نداد حضرت فرمود : قم یا فلان و یا فلان، (یعنی برخیزیدای فلان و فلان) ایشان برخواستند و جای خود را باهل بدر دادند منافقان مجال یافته در این باب آغاز کتابت و شکایت کردند آیت آمد ای کسانیکه گرویده اید چون گفته شود شما را که جای فراخ کنید در مجلسها چون مجالس ذکر ونماز وتلاوت پس جای ده گشاده کنید بر مردم تا گشاده گرداند خدای مرجای شما را درقبر یا بهشت

ص: 873

منزلهای شما را با وسعت یا دلهای شما را منشرح گرداند و چون گویند شما را که برخیزید پس برخیزید، و بعضی گویند بر خیزید برای نماز جمعه یعنی چون ندا در دهند بشتابید تا بردارد خدایتعالی درجه ها ، در بهشت آنانرا که گرویده اند از شما و بر میدارد آنانرا که داده شده اند علم با ایمان درجههای بالای درجات مؤمنان که بیعلم باشند زیرا که مؤمن عالم افضل است از مؤمن بیعلم چنانچه از ابن مسعود رضی الله عنه منقول است که مؤمن عالم را بردارند درجه های بالای غیر عالم که میان هر دو درجه دویدن اسب تیز رو باشد که بدود بمدت شصت سال و در تحریر فرموده: که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده که یا علی خواب عالم افضل است از عبادت عابد ، ای علی دو رکعت نماز که عالم میکند بهتر است از هزار رکعت که عابد میگذارد، یاعلی هیچ فقری نیست که سخت تر جهل باشد و هیچ عبادتی نیست که مثل تفکر بود و دیگر فرمود : که عمل کنندهء که با بصیرت نیست مانند سیر کنندهء است برراهیکه نمیداند و زیادت نمی کند سرعت سیر او مگر دوری از راه و دیگر فرمود: که انبیاء پیش روانند و علما مهترانند و مجالست ایشان عبادات است چه ایشان بر بصیرت خدا پرستان هستند ، و مخفی نماند که مراد از این علم علم باعمل است ، و بدون عمل منتفع به نیست، پس عمل و علم دو جوهرند وابسته بهم که هیچکدام بدون دیگری نفع ندارد ، و خدای بآنچه میکنید از اقوال واقوال دانا است

167 = آیه 13 از سوره المجادله المجادله يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَأَطْهَرُ ۚ فَإِنْ

ص: 874

لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

منقول است که مردمان بسیار نزد سید مختار تردد میکردند و سخنانی که موجب ملالت آنحضرت بود میگفتند از جمله اغنیا میآمدند و صحبت طویل میداشتند این آیه آمد:

ای کسانیکه ایمان آورده اید هرگاه که خواهید راز گوئید با رسول خدا صلّی الله علیه وآله پس پیش از اراده راز گفتن صدقه بدهید بمستحقان این تصدق قبل از نجوی بهتراست شما را دردین و پاکیزه تر در خبر است که این منع ده شبانه روز بوده است و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دیناری زر بود ده درم کرد و هر روزی درمی صدقه دادی و با آنحضرت رازگفتی ، و بعد این حکم منسوخ شد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : که در کتاب الهی آیتی ورود یافته که هیچکس بدان عمل نکرد پیش از من و بعد از من هم کسی بدان عمل نخواهد کرد که این آیت است و طبرسی رحمه الله نقل میکند از ابن عمر که او میگفت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سه چیز بوده که اگر مرا یکی از آنها بود نزد من بهتر بود از شتران سرخ موی و تزویج فاطمه زهراء (علیه السلام) و اعطا رایت به وی در روز خیبر و آیت نجوی، پس اگر نیابید چیزی را که صدقه بدهید پس بدرستیکه خدای آمرزنده است هرکسی را که این گناه کند یعنی بی صدقه راز گوید مهربان است بنده را تکلیف ما لا يطاق نماید

168 =آیهء 15 از سوره المجادله : أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُمْ مِنْكُمْ وَ لَا مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ

ص: 875

علی بن ابراهیم در تفسیر آورده که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) يك روزی گذشت بر یکی از مخالفان علی (علیه السلام) و او نشسته بود با یهودی و به رأی خود خبری از اخبار رسول مینوشت از گفتهء یهودی آنحضرت بعد از آن فرمود : بوی که من دیدم تو را که از یهودی چیزی نوشتی و حال آنکه خدا نهی فرموده از اینکار گفت یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) من مینوشتم از او آنچه در توریه بود از صفت تو و بجهت مصاحبتی که با یهود میکرد آنحضرت بر او غضبناک شد مردی از انصار بوی گفت، آیا تو ندانستهء غضب پیغمبر(صلی الله علیه و اله) را برتو گفت اعوذ بالله من غضب رسوله ، پس آمد نزد آنحضرت و گفت من نوشتم این را چون یافتم در او خبر ترا و برآن قسم یاد میکرد که غیر از دین اسلام دینی ندارم چون آنحضرت او را بآن مایل دید فرمود: اگر موسی بن عمران (علیه السلام) درمیان ایشان میبود رغبت میکرد باین دین که من آورده ام تو کافر میگردی اگرمیل به آن دین بکنی ، پس آیت نازل شد :

آیا نمینگری بسوی آن منافقان که دوست گرفتند گروهیرا که خشم گرفته است خدای برایشان یهنی یهود، نیستند منافقان از شما که مومنانیدونه از ایشان که جهودانند سوگند میخورند بد روغ در دعوی اسلام و حال آنکه ایشان میدانند که منافقند

169 = آیهء 18 از سوره المجادله : ا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَ لَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا ۖ أُولَٰئِكَ هُمْ فیها خالدون

هرگز دفع نکند از ایشان روز قیامت مالها و فرزندان ایشان از عذاب خدای چیزی را آن گروه منافقان ملازمان دوزخند و در آن جاوید ماندگانند

ص: 876

منافقان و دشمن اهل بیت حکم کافر را دارد از نظر خلود در نار بلکه درکه ایشان از مشرکان زیرتر خواهد بود .

170 = آیه 22 از سوره المجادله : لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ۖ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَٰئِكَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

خدای تعالی بعد از ذکر مخالفان و منافقان صفت مخلصان بیان میکند که هرگز یا هیچ دشمنی دوستی نکنند چنانکه میفرماید :

نیابی و نشاید که بیابی گروهیرا که میگروند بخدای تعالی و بروز باز پسین که ایشان مودت ورزند و دوست دارند هر که را خلاف کند با خدایتعالی و رسول او یعنی مؤمنان کافران و منافقانرا دوست ندارند و اگر چه باشند آن مخالفان پدران ایشان یا پسران ایشان، یا برادران ایشان، یا خویشان ایشان آنگروه که با دشمنان خدادوستی نکنند بلکه برای رضای او بقتل آرند در دلهای ایشان نوشته و ثابت کرد خدای بزرگ ایمان را و تقویت کرده است ایشانرا برحمتی و نصرتی با نور هدایتی از نزد خود

علی بن ابراهيم رحمه در تفسیر خود فرموده که حقتعالی مدد فرمود پیغمبر خود و ائمه معصومین و دوستان خود را بفرشتهء که بزرگتر است

ص: 877

از جبرئیل و میکائیل (علیه السلام) از روی قد رو شرف که دائم قرین و رفیق ایشان است و در آرد ایشان را در حشر در بهشتی که جریان دارد از زیر درختان آن جویها از آب شیرین و عسل جاوید بودگانند در آن ، و خشنود شود خدای تعالی از ایشان بطاعتی که در دنیا کرده اند و جفائیکه از دشمنان حق کشیده اند و شیرینی که از شهادت چشیده اند و خوشنود شوند ایشان از خدایتعالی بکرامتی که وعده کرده است در عقبی که بهشت و ماحضر آن باشد آنگروه لشگر خدا و ناصر دین ویند و بدانید که سپاه خدای ایشانند رستگاران

171 = آیهء 2 از سوره الحشر : هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ۚ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا ۖ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا ۖ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ۚ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ

روایت است که حضرت رسول در سال چهارم هجرت با جمعی از خواص جهت دیت دو عامری که در عهد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بودند و عمروبن امیه ضمیری ایشان را کشته بود بمنازل یهود بنی نضیر رفت و در وقتیکه پشت به دیوار خانه ایشان نهاده بود سنگی بربام بردند که آنحضرت افکنند فی الحال جبرئیل آنحضرت (صلی الله علیه و آله)را خبرداد و آنحضرت بمدینه بازآمده محمد ابن مسلمهء انصار را فرستاد تا خبر کرد ایشانرا آنچه جبرئیل آنحضرت را اخبار کرده بود و فرموده بود که بگوید چون عذر و مکر شما ظاهر شد از دیار من بیرون روید و ده روز ایشان را امان داد ایشان بتهه وطن مشغول شدند و

ص: 878

ابن ابی نزد ایشان فرستاد که از دیار خود مروید و بقلاع خود متحصن باشید که من با دو هزار کس معاون شمایم، یهود بسخن آن منافق مغرور شدند و باغی گشتند، خبر بآنحضرت (صلی الله علیه و آله) رسید رایت را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) داد با جمعی بر سر ایشان رفت و پانزده روز ایشان را محاصره کرد و ایشان جلاء و رفتن را قبول کردند بواسطهء ترس و بیمی که خدای تعالی در دل ایشان افکنده بود

چون جلاء قبول نمودند حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود : بشرط آنکه اسلحه خود را بگذارید و آنقدر اموال که برد واب شما تواند گرفت با خود ببرید و بر این وجه رضایت دادند و ایشان بیرون رفتند بطرف شام بدیه اریحا ، و حقتعالی در باب بنی نضیر آیت فرستاد، آنخداوند یکه از روی اذلال بیرون کرد آنا نرا که نگرویدند از اهل توریه یعنی بنی نضیر را از سراها و منزلها که در زمین مدینه داشتند در اوّل راندن ایشان از جزیرهء عرب بشام وحشر بمعنى اخراج جمعی است از مکانی بمکان دیگر

از ابن عباس نقل است که هر که شک دارد در آنکه زمین محشر زمین شام خواهد بود باید که این آیه بخواند زیرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بنی نضیر را فرمود: جلای وطن کنید گفتند بکجا رویم، فرمود: بزمین محشر بعد از آن حقتعالی این آیه فرستاد و پس این اولین حشر ایشان باشد و قیامت حشر دوم ایشان است

گمان نداشتندای اهل ایمان آنکه بیرون روند بنی نضیر از مدینه به جهت بسیاری عدد و شوکت و شجاعت ایشان و گمان بردند ایشان منع کننده و بازدارنده است ایشانرا حصارهای استوار ایشان از عذاب خدای از آنجا که گمان نمیکردند، و بیفکند خدایتعالی در دلهای ایشان ترس و بیم را

ص: 879

بجهت کشته شدن کعب که پیشوای ایشان بود بجهت آن دل بر جلا نهادند. و از آن است که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرموده: که من تفضیل یافته ام برانبیاء علیهم السلام بر پنج چیز، یکی آنکه مبعوث گشته ام بكافهء خلایق ، واز برای من غنیمت را جلال ساخته اند و از برای نصرت من ، ترس در دل دشمن انداخته اند و تمام زمین را مسجد و ظهور من گردانیده اند و مرا بشفاعت تخصیص داده اند چون بنی نضیر بجهت ترس جلاء اختیا کردند. برایستادن و خراب میکردند خانه های خود را بدستهای خود و بدستهای مومنان ، یعنی نقض عهد کردند تا خانه های ایشان بدست اهل ایمان کانه بدست خود خراب کردند

پس در خبر است که چون یهود دل بر جلاء نهادند ودانستند که منازل ایشان بدست مؤمنان خواهد افتاد خانه های خود را میکندند و هر چه ایشان را خوش میآمد از چوبها و دربها و سنگهای تراشیده از محل آن برکننده میخواستند که با خود برند ششصد شتر را مهیا کردند و جلادت و ترك محل سکونت خود نمودند ، دفها میزدند و سرود گویان از بازار مدینه گذشتند بعضی بولایت شام و جمعی بخیبر رفتند ، پس عبرت گیرید ای خداوندان دیده ها .

172 = آیهء از سوره الحشر : مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ ۚ وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

ص: 880

آنچه خدای باز گردانید برپیغمبر (صلی الله علیه و آله) خود از املاک و اموال دیه ها و شهرها که بحرب گرفته شود پس مرخدای راست و مر پیغمبر او را و صاحبان خویشی نسبت به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) که ائمه معصومین اند و مراطفال بی پدران محتاج از آل محمد و مرد رویشان را که از ایشان باشند و برقوت سالیانهء خود قادر نباشند و مر رهگذریان ایشانرا که استطاعت نداشته باشند که بشهر خود روند

از حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) پرسیدند که مراد بذوی القربی و اليتامى والمساكين وابن السبيل که در این آیه آمده چه کسانی هستند ، فرمود : هُمْ قَرَابَاتِنَا وابنائنا وَ مَسَاکِینِنَا وَ أَبْنَاءِ سَبِیلِنَا تا نباشد آن در چیزی که متداول باشد و دست بدست گردانند میان توانگران از شما که بآن مکاثرت کنند و بقوت و غلبه زیاده از حق خود بردارند و فقرا را اندک دهند یا محروم سازند، چنانچه در زمان جاهلیت معمول بوده و آنچه بدهد شما را از غنیمت پس فرا گیرید آنرا که حق شماست و آنچه نهی کند شما را از آن مثل غلو و خیانت در غنیمت، پس باز ایستید از آن و بترسید از عذاب خدای ، در مخالفت امر رسول بدرستیکه خدای سخت عقوبت است

173 = آیه 10 از سورهء الحشر وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَ لَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ

بعد از بیان صفات اصحاب ذکر تابعین میفرماید ، آنانکه آمدند و میآیند از پس مهاجران و انصار میگویند از روی نیاز ای پروردگارما بیامرز گناهان ما را و برادران ما را دردین آنانکه پیشی گرفتند برما بایمان و برآن

ص: 881

ثابت ماندند ، و منه در دلهای ماکینه و حسدی و خیانتی برای آنانکه گرویده اند پیش از ما یعنی ما را از ارادهء بد نگهدار، پس هر که خدشهء دردل نسبت بمؤمنان لاسيما با ميرالمؤمنين (علیه السلام) و ائمهء هدا داشته باشد از مؤمنان نیست چه خدای مؤمنان را به سه طبقه در آورده مهاجرین و انصار و تابعین که موصوف باشند بسادگی دل و پاکی طینت و آن به حکم قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ بدوستی اهل البیت حاصل میشود بس هرکه بدین صفت موصوف نبود از اقسام مؤمنان خارج است و مؤمنان خود در زمرهء سابقان قرار داده یکدل داخل گردان

174 = آیهء اوّل از سوره الممتحنه يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ ۙ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي ۚ تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَ مَا أَعْلَنْتُمْ ۚ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ(1)

ای آنکسانیکه ایمان آورده اید بخدا و رسول فرا مگیرید دشمنان من و دشمنان خود را دوستان و با ایشان طرح مصاحبت میفکنید

آورده اند که ساره کنیز ابو عمرو که در مکه مغنّیه بود دو سال بعد از جنگ بدر آمد مدینه برای اخذ وجهی جهت اعاشه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود تا: اولاد عبد المطلب هريك چيزی بوی دادند چون قصد مراجعت مکه کرد خاطبة بن ابی بلقعه نامهء باهل مکه نوشت که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قصد شما را دارد

ص: 882


1-

پس اسلحه آماده کنید و حاضر برای جنگ شوید و نامهء با وجهی به آن زن داد و او درمیان گیسوانش مخفی کرد. جبرئیل پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را از قضیه خبر داد آنحضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را باعدهء از اصحاب روانه مکه نمود ، و فرمود: در روضه خاخ زبیر زنی را یابید نامهء با اوست از او بگیرید چون در آن محل بزن رسیدند هرچه کنجکاوی کردند چیزی نیافتند علی علیه السلام شمشیر کشیده بالای سرزن ایستاد و فرمود : پیغمبر صلی الله دروغ نمیگوید نامه را بازده آن زن امان طلبید نامه را از میان گیسوان خود در آورد تسلیم کرد نامه را آوردند برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آنحضرت بالای منبر رفته دو مرتبه مکرر صاحب نامه را خواست تا اینکه خاطبه برخواست و اظهار کرد و گفت ، يارسول الله من مؤمن ام وازدین اسلام برنگشته ام ولیکن من در میان قریش غریبم حامی ندارم که از اهل و اولادم حمایت کند خواستم برای این خدمت مردم ملاحظه و محافظت و محافظت من کنند، عمر خواست او را بکشد حضرت فرمود: مرنجان او را از اهل بدر است و بنابروایتی او را از مسجد اخراج کردند اصحاب او را پس گردن میزدند تا درب مسجد خاطبه همی برمیگشت و نگاه شفاعت به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میکرد ، تا اینکه آنحضرت از تقصیر او گذشت این آیات در این خصوص نازل شد :

که ای گروندگان دشمنان را دوست خود مگیرید که القاء میکنند ، و میفرستند بسوی ایشان دوستی را بسبب مكاتبت ، و بتحقیق که مشرکان مکه کافرند و تصدیق نکردند بآنچه آمده بشما از سخن راست و درست که قرآن است بیرون میکنند حضرت رسول و شما را بسبب آنکه میگروید بخدای تعالی که پروردگار شماست و ایشان بسبب ایمان شما را از دیار شما بیرون می کنند پس ایشان را بدوستی مگیرید اگر هستید شما که بیرون آمده اید از

ص: 883

وطنهای خود از برای جهاد در راه من و طلب خوشنودی من راز منی گوئید یعنی سخنان سری بدیشان میفرستید بدوستی در لباس نصیحت ، و من داناترم از شما بآنچه پنهان میکنید از مودت اعداء و آنچه ظاهر میسازید از اعتذار و هرکه بکند این کار را از شما بدرستیکه گم کرده است راه راست را .

175 = آیه 2 از سوره الصف :يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ

طبرسی از ابن عباس نقل میکند که بعضی از مؤمنان قبل از آنکه مأمور بجهاد شوند میگفتند که اگر میدانستیم احب اعمال بسوی حقتعالی کدام است اشتغال بآن عمل مینمودیم، حقتعالی ایشانرا دلالت نمود به جهاد در راه خدا، پس روز احد پشت دادند، آیه آمد ای کسانیکه ایمان آورده اید چرا میگوئید آنچیزی را که نمیکنید .

علی بن ابراهیم رحمه الله گوید: این آیه درباب آنهائی است که به پیمان و عهد یکه با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درباره علی (علیه السلام) بستند عمل نکردند و ایشانرا مؤمن گفت بجهت اقرار ایشان و اگرچه تصدیق حاصل نبود ایشان را.

176 = آیهء 13 از سوره الصنف : وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ

و مر شما راست نعمتی دیگر در دنیا که آنرا دوست میدارید نصرتی از خدایتعالی برقریش و فتحی نزديك كه فتح مکه است یا فتح روم وفارس .

و علی بن ابراهیم رحمه الله فرمود : که آن فتح قائم علیه السلام است

ص: 884

که تمام بلاد را بگشاید و دین را بروجه اتم قائم گرداند و غیر اهل توحید در عالم نماند و هرچه آینده است نزديك است و چون در آنروز غم والم مؤمنان بفرح و فرج مبدل خواهد شد و بغیر از آن روز با میدواری آن چه هرکه مؤمن است از آن مژده شاد خواهد شد والا بگو از غم بمیرد ، آنست که فرماید بشارت ده ای محمد مؤمنانرا در دنیا بآنچنان دولت و نصرت و تحیت و نعمت و درحنت که انتظار فرج عبادت بزرگست چه این درمثوبت حکم حضور مؤمنان زمان آنحضرت دارد پس همه مؤمنان اولا وآخر در این نعمت شريك اند و حضرت رضا علیه السلام دو فریده فرمودند که در آن اشاره فرمود بفرج و فرح مؤمنان بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) و آن این است :

وَقَبْرٌ بِطُوسٍ يالَها مِنْ مُصيبَةٍ *** اَلَحَّتْ عَلَى اْلاَحْشآءِ بِالزَّفَراتِ

لَى الْحَشْرِ حَتّى يَبْعَثَ اللّهُ قائِما *** يُفَرِّجُ عَنَّا الْغمَّ وَالْكُرُباتِ

مضمون آنکه قبر انور من بزمین طوس خواهد بود ، فریاد از مصیبتی که به من مستولی باشد ، دلهای مؤمنان که سوزش آن از راه دید بیرون کنند تا نزديك به حشر ، تا برانگیزد خدای تعالی قائم را که مبدل گرداند غم والم را از ما بفرح و شادی، یعنی اندوه را بسرور مبدل گرداند در اثر ظهورش

177 = آیه 11 از سورهء الطلاق الَّذِينَ آمَنُوا ۚ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۚ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَيَعْمَلْ صَالِحًا يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۖ قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقًا

ص: 885

آنانکه گرویدند بتحقیق فرستاده است بشما خدای تعالی پند با عظمت و شرفی که قرآن است ، و فرستاد بشما فرستاده که حضرت محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم است قرآن را شرف فرمود ، زیرا که شرف دنیا و کرامت آخرت وابسته است بخواندن آن و عمل کردنش ، و گفته اند ذکر قرآن است و فرستاده جبرئیل

وعلى بن ابراهیم رحمه الله نقل میکند، از حضرت باقر (علیه السلام) که ذکر اسم رسول الله (صلی الله علیه و آله) است و ما اهل ذکریم و لهذا گفته اند که رسول بدل است از ذکر و ذکر همان رسول است یعنی ذاکر که میخواند برشما آیتهای قرآنرا که روشن کننده اند و خدای ذکر را فرستاد تا بیرون آرد دل آنان را که گرویده اند و کارهای شایسته کرده اند از تاریکی ضلالت بروشنی هدایت و هر که بگرود بخدای و تصدیق کند ویرا و بکند کارشایسته و کردارپسندیده یعنی خالص از شوب ریا و عرض خدای در آورد او را ببوستانهائیکه میرود از زیر مساکن یا اشجار آن جویهای شیر و عسل در حالیکه جاوید ماندگانند همیشه بتحقیق که نیگ گردانیده است خدای در بهشت برای بعضی مؤمنان روزیرا از مثوبات جلیله

178 = آیه 4 از سوره التحريم : إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا ۖ وَ إِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ

اگر توبه کنیدای جفصه و عایشه و باز گردید بخدای و در آزار دل آنحضرت هم متفق نشوید برای شما بهتر باشد ، پس بتحقیق که واگذاشته

ص: 886

است دلهای شما از صواب که محافظت سر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نمیکنید واگر هم پشت شوید برای آزردن دل مبارك وی پس بدرستیکه او یار و مددکار پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است ویرا نصرت کند و جبرئيل رفيق او واو است مددکاری بجای آورد و شایستگان از مؤمنان که اتباع و اعوان ویند مراد امیرالمؤمنین (علیه السلام) است چه مجاهد گفته که صالح المؤمنین آنحضرت است

و طبرسی رحمة الله نقل میکند ، که مروی است از طریق خاص و عام که چون این آیت سمت نزول یافت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و فرمود: که ای مردمان صالح المؤمنین این است دیگر حقتعالی میفرماید: که و تمام فرشتگان آسمان و زمین با وجود اینکه خدای تعالی و جبرئیل امین و امیرالمؤمنین (علیه السلام) یار و یاور اویند مددکار و معاون و هم پشتند در یاری و مددکاری وی .

179 = آیه 8 از سوره التحريم : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ ۖ نُورُهُمْ يَسْعَىٰ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

ای کسانیکه گرویده اید بازگردید از معاصی بطاعت خدا بازگشتنی خالص گویند نصوح از نصاحت مأخوذ است، یعنی توبه ایکه محکم و استوار سازد طاعترا همچنانچه خیاط قطعه های پارچه را بهم متصل میسازد ، و

ص: 887

گفته اند توبه نصوح دو رکن دارد، اوّل ندامت برگناه گذشته ، دویم .عزیمت ترک گناه در آینده، شاید پروردگارشما چون توبه کنید از شما درگذرد گناهان شما را و در آورد شما را ببوستانهائیکه پیوسته میرود از زیر درختان و قصوران جویهای شیر و انگبین در روزیکه خجل نکند خدای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را شفاعت او را درباره امت قبول کند و دیگر آنکه رسوا نسازد آنان را که گرویدند به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) یعنی درخواست ایشان نیز در یاران ایشان قبول کند نور ایشان یعنی نوریکه خدای بمؤمنان عطا کرده میشتابد پیش ایشان

علی بن ابراهیم رحمه الله نقل میکند از ابیعبد الله (علیه السلام) که نور ایشان ائمه هدی اند که میشتابند و میروند پیش ایشان و بجانب راست ایشان وقتیکه بر صراط گذرند تا فرود آیند بمنازل موعود خود و ایشان در آن محل گویندای آفریدگار ما تمام و کامل گردان برای ما روشنائی ما را یعنی باقی دار تا بسلامت برصراط بگذریم و بمنازل موعود خود فرود آئیم و گفته اند بعضی که منازل ایشان فروتر باشد این دعا کنند تا تفضل فرماید ایشان را بنور تمام تا در مراتب بالاتر مساوی شوند و گویند بیامرز ما را یعنی از ظلمت گناه پاک کن بدرستیکه تو بر همه چیز از اکمال انوار و غفران گناهان توانائی

180 = آیه 9 از سوره التحريم : يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ۚ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

ای پیغمبر خبردهنده یا بلند قدر جهاد کن با کافران بشمشیر و با منافقان بو عید و درشتی بکار بر برایشان، یعنی بر هر دو گروه و بعضی

ص: 888

گویند ید نایب همان ید منسوب است چنانچه بد وکیل ید موکل است جهاد با کافران را حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود ، و جهاد با منافقانرا اميرالمؤمنين علیه السّلام کرد که نایب و وصی او بود و مقام بازگشت همه کافران و منافقان اگر ایمان نیارند و مخلص نشوند دوزخ است و بد جای است بازگشت

181 = آیهء 2 از سوره التغابن : والَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

او آنکس است که بیافرید شما را ای آدمیان ،پس بعضی از شمانا گرویده است بخالقیت او چون دهریان و طبیعیان و بعضی از شما باور دارنده است آفریدگار او را چون اهل اسلام و ایمان

ابو عبد الله (علیه السلام) فرموده: که ایمان بنده ،بولایت ما شناخته میشود و كفر بترك آن و خدا بآنچه میکنید بینا است

182 =آیهء 42 از سوره القلم : يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ

یاد کنید روزیرا که ظاهر گردانیده شود در آن ساق پای و این کنایه است از کشف حقایق امور و حقایق صدور و اصل همهء کارها نمایان گردد و خوانده شوند مردمان بسجده کردن مرخدایرا در لباب التفسیر رآورد که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: که خدای در آنروز نوری عظیم بنماید وفلق در سجده افتند

و على بن ابراهیم رحمة الله آورده که امیرالمؤمنين (علیه السلام) را منكشف

ص: 889

سازد و برهمه کس ظاهر شود حقیقت و بزرگی او و مرخدای را سجده کنند هر مؤمن و مؤمنه که باشد و باقی مانند معاندان و مخالفان و منافقان و آنانیکه در دنیا سجده برپا و سمعه کرده باشند چون اینها خواهند ، که سجده کنند پشت ایشان یکپاره گردد و يك لخت شود بنو عیکه گوئیا میخهاء آهنین در آن کوفته اند ، پس نتوانند سجده کنند

183=آیه 52 از سوره القلم وَ مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ،

على بن ابراهيم رحمة الله علیه آورده که چون پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ذکر امیر المؤمنين (علیه السلام) میفرمود : و فضایل وی را بر مردم ظاهر میساخت بسکه بر مخالفان و معاندان شاق بود میگفتند که این دیوانه است و نیست این قرآن مگر پندی مرعالمیان را یا نیست امیرالمؤمنین (علیه السلام) مگر شرف عالمیان بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تا انقراض عالم چه ایشان با قرآن هستند بموجب حدیث نبوی (صلی الله علیه و آله) وازهم جدا نخواهند شد تا روز قیامت

184 = آیه 17 از سوره الحاقه : وَالْمَلَكُ عَلَىٰ أَرْجَائِهَا ۚ وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ

و فرشتگان برکناره های آسمان باشند تا امر خدای دررسد و فرود آیند و بردارند عرش پروردگارت را بر زبر ملائکه که بر اطراف آسمانند آن روز هشت ملائکه و امروز حاملان عرش چهارند .

على بن ابراهيم رحمة الله در تفسیر آورده که هر فرشتهء را هشت چشم باشد که هر چشمی بگشادگی تمام دنیا بود و در حدیث دیگر آمده که حملهء عرش هشت نفرند چهار نفر از اولیان، نوح، ابراهیم ، موسی

ص: 890

و عیسی علیہم السلام و چهار از آخریان ، محمد (صلی الله علیه و آله) و على و حسن ، و حسین علیہم السّلام که آنرا بقوت نبوت و امامت بردارند .

185 = آیه 20 از سیره الحاله إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَٰقٍ حِسَابِيَهۡ

بدرستیکه من بيقين دانستم در دنیا آنکه من بیننده و ملاقات کننده هستم حساب خود را

على بن ابراهيم رحمة الله از حضرت صادق (علیه السلام) نقل میفرماید : که هرامتی را حساب کنند با مام زمان ایشان و بسیما شناخته شوند اولیاء از اعدا و نامه ها نوشته بدست راست دوستان دهند و ایشان را بیحساب ببهشت برند و صحایف اعمال بدست چپ دشمنان دهند و ایشانرا بلاحساب به دوزخ کشند و چون اولیا نظر کنند در کتابها گویند برادران دینی خود را که اینک بخوانید نامه های ما را که در آن روح و راحت و بشارت و تحیت است

186 = آیه 25 از سوره الحاقه : وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيهْ

و اما آنکس که داده شود نامه او بدست چپ او واو بدیهای خویش بیند.

على بن ابراهيم رحمة الله فرموده: که این آیه درشان معاویهء غاويه نازل شده و امثال او پس گوید از روی ندامت ای کاشکی به من ندادندی کتاب مرا و من ندید می تا در ملا مفتضح نشدمی چه ناحقها که با امير المؤمنین (علیه السلام) کرده و چه ناسزاها که بزبان شومش جاری شده که

ص: 891

بر منبرها و مناره ها میگفتند لاجرم نامه که مشتمل بر اینها باشد ثمرهء بجز فضیحت و عقوبت نخواهد بود

187 = آیه 26 از سوره الحاله : وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ

کاشکی ندانستمی امروز چیست حساب من چه معاویه قطع رحم میکرد و دوست او عمرو عاص بود و غیره و دانسته دنیا را برآخرت اختیار کرده بودند آورده اند که در صفین وقتیکه شقیء عمار یاسر را نیزه زد و از اسب در انداخت رفت که سر آن بزرگوار را جدا کند دیگری سبقت کرده خواست که او جدا کند طاغی نیزه میگفت من احقم از تو عمرو عاص مطلع شده گفت، این چه نزاع است که برسر جهنّم میکنید معاویه او را منع کرد که این چه سخن است که تو میگوئی

187 =- آیه 27 از سوره الحاقه : يَالَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ.

ایکاش موته که در دنیا بآن مرده بودم بودی حکم کننده بفنای ابدی .

آیه 23 از سوره الحاله : إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ

بدرستیکه او بود که ایمان نمی آورد بخدای واگر چه بظاهر ایمان آورده باشد و اگر به حقتعالی حقا ایمان آورده بود شمشیر بروی علی (علیه السلام) نمیکشید. که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در حقش فرموده: يا على حريك حربي

188 = آیه 34 از سوره الحاقه وَ لاٰ يَحُضُّ عَلىٰ طَعٰامِ الْمِسْكِينِ

و تحریص نمیکرد مردمانرا برطعام دادن بر بیچارگان بلکه آنملعون "مقصود معاویه است" بذل ،میکرد برجماعتی و بر می انگیخت ایشانرا بر

ص: 892

دشمنی امیرالمؤمنین (علیه السلام)

189 = آیه 35 از سوره الحاقه : فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ

پس نیست مر او را امروز خویشی که حمایت کند او را "مقصود معاویه است که دشمنی با علی (علیه السلام) داشته "

190 = آیه 36 از سوره الحاقه : وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ

و نیست خوردنی مر او را مگر از غسالهء دوزخیان یعنی زردابه و چرک و خونی که از اعضاء دوزخیان میرود و این بدل آن طعامی است که بر دشمن آل محمد (صلی الله علیه و آله) بمردمان در دنیا میخورانید چه ابوهربره میگفت و طعام المعاوية اوسم ، یعنی طعام معاویه چرب تراست

191 = آیه 37 از سوره الحاقه : لَا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ

نمیخورند غسلین را مگر گناهکاران و سرهمهء گناهان شرك است و دشمنی آل محمد (صلی الله علیه و آله)

192 = آیه 38 آیه 38 از سوره الحاقه : فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَا تُبۡصِرُونَ

پس نه چنان است که کافران میگویند که قرآن ساخته محمّد ،است سوگند میخورم بآنچه می بینید .

193 = آیه 39 از سوره الحاقه وَ ما لا تُبْصِرُونَ

و آنچه نمی بینید از مغیبات یا آنچه در روی زمین و زیر زمین است یا باجسام و ارواح یا به انس و جن يا بكعبه و بیت المعمور یا ببرو بحر یا به تبلیغ محمد (صلی الله علیه و آله) و نزول جبرئیل یا بآثار نبوت، یا بنور ولایت ولایت حضرت

ص: 893

على و ائمه هدى عليهم السلام

194 = آیه اول از سوره المعارج : سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ

روایت است چون نضربن حارث بن کلده که از جمله مکذبان قرآن بود و معاندان پیغمبر آخرالزمان (صلی الله علیه و آله) بر در مسجد الحرام بریای خباثت و از روی استهزاء گفت بار خدایا اگر محمد حقست و آنچه میگوید از نزد تو است پس سنگی بر ما بیار یا ما را بعذاب اليم مبتلا کن حقتعالی این آیه فرستاد که درخواست خواهندهء بعذاب فرود آینده که ثابت است مربا گریدگانرا، مروی است که در روز بدر او را هلاک ساختند یعنی او را اسیر کردند و طعام و آب با و ندادند تا بمرد .

طبرسی سلسله سند را بحضرت صادق (علیه السلام) میرساند که چون پیغمبر صلّى الله عليه وآله در غدير خم اميرالمؤ منین (علیه السلام) را منصب خلافت داد و این حکایت در اطراف منتشر شد حارث بن نعمان بر ناقهء خود نشست و بمدینه آمد در مجلس پیغمبر(صلی الله علیه و آله) که از مهاجر و انصار پر بود گفت: محمد تو ما را بکلمهء شهادت دلالت کردی و بقیام صلوة و بزكوة و صوم وحج و جهاد امر نمودی همه را اطاعت کردیم باین همه راضی نشدی تا اینکه دست این پسر را گرفتی و گفتی مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ و امر کردی که بعد از من اقتدا باو کنید اینکار بمجرد رأی تو بوده یا بامرخداکردی حضرت فرمود بخدای که جز او پروردگاری نیست آنچه دربارهء علی (علیه السلام) گفتم امر خداي بوده چون این بشنید بر خواست و گفت بار خدایا آنچه محمد میگوید . در بارهء علی اگر راست است بر ما سنگی ببارد ما را بعد ابی درد ناک گفتار کن چون آن ملعون این دعا کرد سنگی از آسما بر سر آن ملعون بیفتاد

ص: 894

از دبرش بیرون رفت در ساعت این آیه نازل شد ، سئل سائِلُ بِعَذابِ واقع یعنی در خواست خواهنده که حارث بن نعمان است عذابیرا فرود آینده است

195 = آیه 15 از سوره نوح : وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجً

و گردانید ماه را در آسمانها روشنائی و گردانید آفتاب را چراغ اهل زمین، یعنی چنانچه چراغ ظلمت را از حوالی خود میراند آفتاب تیرگی شب را از عرصهء زمین محو میگرداند و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را بجهت آن چراغ گفت که نور وی تاریکی کفر و نفاق را از عرصهء روی زمین زایل گردانید و اتمام آن از چکیده نور وی صاحب الزمان (علیه السلام) خواهد شد

196 = آیه 14 از سوره الجن وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقَاسِطُونَ ۖ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولَٰئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا

و بدرستیکه از بنی نوع ما مسلمانند گرویده ، به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و متدین بدین اسلام وقائل بولايت اميرالمؤمنين (علیه السلام) و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین و از ما ستمکارانند بر خود که شرک آرند و فرمان حق نبرند و بولایت ایشان قائل نباشند، پس هر که گردن نهاد امر خدا را همچنانچه ما گردن نهاده ایم پس آنگروه گردن نهادگان قصد کرده اند راه راست را و از آن راه بمقصد خواهند رسید

197 = آیهء 15 از سوره الجن : وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا

ص: 895

و اما ستمکاران پس باشند هیزم آتش دوزخ که بدان افروخته شوند

علی بن ابراهيم رحمة الله در تفسیر از حضرت صادق نقل کرده که قاصدان طریق مستقیم آنانند که اقرار دارند بولایت ما .

واما قاسطين معویه و اصحاب ویند که ظلمی چنین برآل محمد صلى الله عليه وآله روا داشتند و لهذا مسمی شده اند بقاسطین پس لاجرم همهء آنها هیمه آتش دوزخ باشند

198 = آیه 16 از سوره الجن : وَأَن لَوِ استَقاموا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسقَيناهُم ماءً غَدَقًا

و دیگر وحی کرده اند بمن که اگر مستقیم شوند اهل مکه براه راست یعنی ایمان آرند و هم در آن تفسیر آورده که طريقه ولایت امیرالمؤمنين علیه السلام است یعنی آنانکه خود را بر آن طریقه مستقیم سازند ، هر آینه بدهیم ایشان را آب بسیار بعد از قحط و تنگسالی مراد وسعت رزق است یا اگر جن بر اسلام استقامت ورزند ایشانرا نعمت بسیار ارزانی داریم یعنی از وعید آخرت امان دهم و این بزرگتر و بهترین نعمتی است ، و بعضی اعم گرفته اند ، یعنی اگر جن وانس بر آن طریقه که ذکر شد مستقیم باشند به نعمت دنیا و عقبی ایشانرا سر افراز گردانیم

199 = آیه 17 از سوره الجن لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ۚ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا

تا بیازمائیم ایشانرا در آن زندگانی که بوظایف شکر گذاری چگونه قیام نمایند

ص: 896

على بن ابراهيم رحمه الله آورده که بعضی کفران نعمت امامت کردند تا آنجائیکه امام مظلوم حضرت حسین بن علی (علیه السلام) را شهید کردند و هرکه اعراض کند از ذکر پروردگار خود که سپاس داری نکند مثل آنکه نه سپاسداری نعمت ،نبوت کردند و نه امامت را رعایت نمودند در آورد او را خدای بزرگ در عذابی سخت که در آن روح و راحت نبود

200 = آیه 24 از سوره الجن : إِلَّا بَلَاغًا مِنَ اللَّهِ وَ رِسَالَاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً

و من مالك چیزی نیستم مگر رسانیدنی که از جانب خداست به آنکه بگویم بشما که خدای تعالی چنین میگوید و برسانیدن پیغامهائی از احکام که بمن ارسال فرموده و هر که نافرمانی کند خدای را در پرستش او و فرستاده او را در امر و نهی ، پس بدرستیکه مر او راست آتش دوزخ جاوید ماندگانند در آن همیشه تأکید خلود است تا بدان عدم اطاعت امام در واقع عدم اطاعت رسول و عدم اطاعت رسول عدم اطاعت خدای بزرگ است وای بر مخالفین حضرت علی علیه السلام که بنص صریح و حدیث صحیح خلیفه و وصی بلا فصل حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است

201 = آیه 27 از سوره الجن : لَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا.ً

مگر آنرا که پسندد از فرستادهء خود که او را بر بعضی از آن اطلاع دهد تا معجز وی بود مراد از این حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است که بواسطهء

ص: 897

ملك و بیواسطهء او نیز در دل او در میآورد پس بدرستیکه خدا در می آورد از پیش رسول و از پس او نگهبانان از فرشته گان که ویرا محافظت میکنند از شر شیاطین جن و انس و اطلاعات ائمهء هدی بر مغیبات چون بواسطه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوده پس آیه منافی آن نباشد و چگونه نفی خوارق عادات ایشان توان نمود که آنچه از ایشان بوقوع آمده لاسيما اميرالمؤمنين (علیه السلام) لا تعد ولا تحصى است

202= آیه 21 از سوره المدثر : كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلاّٰ أَصْحٰابَ اليمين

هر نفسی بآنچه کرده است مرهون است نزد خدای و بآن گرفتار خواهد شد مگر یاران دست راست که ایشان بکسب خود مرهون نباشند گفته اند اهل یمین اینجا اطفال مؤمنانند یا ملائکه

علی بن ابراهيم رحمه الله گفته که یمین امیرالمؤمنین(علیه السلام) است ، و اصحاب يمين شيعيان ویند ، افهم که دشمنان مولایم حضرت علی (علیه السلام) و مخالفين خلافتش چه حالی خواهند داشت

203 = آیهء اول از سوره الدهر : هَلْ أَتىٰ عَلَى الْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً

در سبب نزول این سوره مفسران نوشته اند که وقتی حسنین علیهما السلام بیمار شدند امیرالمؤمنين و فاطمه زهراء (علیه السلام) نذر فرمودند و فضه نیز با ایشان موافقت نمود که چون ایشان صحت یا بند بشكرانه هريك سه روز روزه بدارند بعد از عافیت و صحت ایشان شروع بروزه گرفتن نمودند و

ص: 898

در خانه آل محمد (صلی الله علیه و آله) در آنوقت هیچ نبود امیرالمؤمنين (علیه السلام) سه صاع جو از همسایه گرفت که فاطمه (علیها السلام) در عوض آن پشم ببافد و از مزد آن به نذر خود وفا کنند حضرت فاطمه (علیهاالسلام) قبول كرد و يك صاع آنرا آسیا کرد و پنج قرص برخودشان پخت ، چون حضرت امیرالمؤمنین نمازش را با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تمام کرد و بخانه آمد خواستند افطار کنند، مسکینی بدر خانه آمد گفت :

السلام عليكم يا أهل بيت محمد (صلی الله علیه و آله) من مسکینی ام از مساکین مسلمین مرا اطعام کنید که خداوند شما را موائد بهشت اطعام كند امیر المؤمنين (علیه السلام) شنید گفت: ای فاطمه ای دختر بهترین خلایق میبینی که مسکینی بر درب خانه ایستاده و شکایت از گرسنگی دارد باید باو كمك نمود حضرت فاطمه علیها السلام گفت: ای پسرعم امر تو شنیدنی است و فرمان تو بردنی و طعام را نخورده برأی مسکین فرستادند و خودشان با آب روزه گشادند .

روز دوم ، يك صاع دیگر آسیا کرد و پخت بازیتیمی درخانه آمده گفت : السلام علیکم یا اهل بيت محمد (صلی الله علیه و آله) من يتیمی ام از اولاد مهاجرین که در روز عقبه پدر من شهید شد مرا اطعام کنید که خدا شما را از موائد بهشت اطعام دهد آنشب هم طعام خود را برای او فرستادند و با آب روزه گشودند

روز سوم ، فاطمه (علیهاالسلام) صاع سوم را آسیا کرد و نان پخت همینکه موقع نماز مغرب شد و امیرالمؤمنین نماز را با حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باتمام رسانید و خواستند افطار کنند اسیری بدرخانه آمد گفت :

السلام عليكم يا اهل بيت النبوه من اسیرم مرا اطعام دهید که خدا شما را از موائد جنت اطعام دهد، فورا اهل بیت طعام خود را ایثار کردند و آن شب نیز با آب روزه گشودند

روز چهارم، جبرئیل نازل شده گفت : یا محمد (صلی الله علیه و آله) فراگیر که

ص: 899

حقتعالی ترا تهنیت فرموده ، و دربارهء اهل بیت تو این سوره فرستاد " بتحقیق که آمد پیش از این بزمان اندکی برآ دمی مراد جنین است هنگامی که محدود و معین از زمان نبود در حالیکه آن آدمی چیزی یاد کرده نشده چه او عنصر بود"

و اکثر مفسران برآنند که مراد بانسان آدم است و در تفسیر اهلبیت مذکور است که مراد علی بن ابیطالب (علیه السلام) ، وهل استفهام در معنی نفی یعنی هیچ زمانی بر این نگذشت که او در آن زمان مذکور نبود ، و چگونه چنین نباشد که در اخبار آمده که پیش از خلقت آدم برساق عرش بوده لا إله الا انا وَحْدَهُ و مُحمد عَبْدِي وَ رَسُولِي و اَیَّدْتُهُ بِعَلِیٍّ وَ نَصَرَتُهُ بِهِ ، آيا شایسته تر از چنین کسی برای خلافت وجود دارد بخدا قسم خیر

204 = آیه 21 از سوره الدهر عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً

زیر بهشتیان یعنی لباسشان دیبای نازك سبز و دیبای محکم سفته و پیرایه بسته شوند از نقره و بیا شا مانند ایشانرا پروردگار ایشان شرابی پاک از ادناس و ارجاس پاك كننده از غل و غش که هر که بخورد از غل و غش پاك شود یعنی حقتعالی امر فرماید که بهشتیان را از آن بیاشامانند و معلوم است که آنرا از دست ساقی آن نتوان آشامید و ساقی آن غیر امیر المؤمنین (علیه السلام) نیست و باقی ائمه معصومین علیهم السلام که دوستان خود را چشانند و دشمنان خود را از آن برانند

205 = آیه 28 از سوره الدهر نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا

ص: 900

أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلًا

ما بیافریدیم ایشانرا از آب و محکم کردیم آفرینش ایشانرا به اعصاب برهم بستیم تا اطاعت امر ما کنند و حکم ترا گردن نهند و چون خواهیم هلاك ایشانرا بدل کنیم ایشان را با مثال ایشان در خلقت و شدت اسر بدل کردنی یعنی ایشانرا بدل کنیم بغیر ایشان از بندگان فرمان بردار ، و دوست داران احمد مختار (صلی الله علیه و آله) و شیعیان حیدر کرار حضرت علی (علیه السلام) و اهلبیت اطہار .

206 = آیه 29 از سوره الدهر : إِنَّ هَٰذِهِ تَذْكِرَةٌ ۖ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا

بدرستیکه این معامله اهل البیت علیهم السلام در بذل و ایثار پندی و موعظهء و عبرتیست از برای مؤمنان تا بمثل آن عمل کنند و از مثل این جزاها بهره یابند و دوستی ایشانرا در مغز و استخوان و بدل و جان جای دهند تا از فیض ایشان محفوظ گردند، پس هر که خواهد که فراگیرد بقرب پرور دگار خود راهی بخیر و طاعت که آن دوستی ایشان است که خیر و طاعت بدان قبول شود .

207 = آیه 31 از سوره الدهر : يُدْخِلُ مَنْ يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ ۚ وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً

و در میآورد هرکه را میخواهد از مؤمنان در رحمت خود که بهشت جاویدان است که آن جای مؤمنان و دوستان خاندان جلیل نبوت است

ص: 901

و اراده کرده و می با ساخ برای طالبان خه و ما آنها که براهل بیته طفی صلى الله عليه وآله طلب کردند و حق ایشان را بنا حق غصب نمودند و خون ایشانرا ریختند و برایتان لشکر کشیدند و در دل کینه ایشان گرفتند عذابی دردناک که آتش سوزان است، دوستان علی (ع) بجنت خاددت منانش در آتش سوزان

208 - آیه 29 از دره اموات فإن كان اركيد قديدُونِ الدرس

پس اگر شما را ای کادران ،مکری ،چنانچه درد نیا معاریه

تیرا

94

امثال او در صفین و غیر آن با علی (ع) و شیعیان و بکار بردند پس کنید

وحیله کنید. با من با ازدن رهایی یابید

109 -- ايه اول از الشياء

:

ثم يقاتلون

ورد

آورده اند که چین بین برام دعوت آشکارا کرد و قرآن

د بر خلق

خواند و وقوع بعث و ولايت امير المؤء بين عليه السلام برایشان، ظاهر

ساخت کفار و اشرار در نبوت آنحضرت و نزول قرآن و وقوع بعث وولایت

امير المؤمنین (ع) اختلاف کردند و از یکدیگر میپرسیدند یا از پیغمبرص

ار

(

و مؤمنان پرستی میکردند بانچه خدا از آن خبر میدهد، از چه چیز میپرسند

کافران و معاندان

21 - آیه 1 از سوره النيا، عن الله العليم

:

:

از خبر بزرگ یعنی قرآن و ولایت و خلافت علی (ع)

9

211 - آیه 2 الدور الها : الذي هم في القانون مُختَانُونَ

3

ت

آن چیزیکه ایشان در آنچیز اختلاف کنندگانند، یعنی اورا سترو

ص: 902

شعر یا کہانت نسبت میدهند و مختلف و مفتری و اساطیر میگویند و بقولی نباء عظیم در نبوت آنحضرت است که میگویند او پیغمبر است یا نه و ساحر است یا شاعر و بعضی گویند که آن خبر بعث است و در آن مختلف بودند جمعی میگفتند قیامت است و عدهء شك داشتند در وقوع آن

على بن ابراهیم رحمه الله در تفسیر از امام رضا (علیه السلام) نقل میفرماید که نباء عظيم اميرالمؤمنين (علیه السلام) است که فضیلت وی درهمه کتب سماوی مذکور بود و بعضی در آن منکر شدند و جمعی قبول نمودند و برخی اختلاف کردند که امام و وصی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) هست یا نه و طایفهء در حقش غلو نمودند ، و بطرف افراط رفتند و برخی بغض ورزیده بجانب تفریط رفتند و مؤمنان يك دل ویکجهت حد وسط اختیار نموده اند ولی مخالفان در حال اختلاف ماندند که مؤید این نظر روایت علقمه است که او میگوید من در حرب صفین حاضر بودم دیدم که از لشگر معاویه مبارزی بیرون آمد مسلّح و بر بالای سلاح قرآنی حمایل کرده است اسب را جولان داده مبارز می طلبید علقمه خواست که برا و بیرون رود امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : بجای خود باش و به نفس نفیس مقابل وی آمد شنید که مبارز بجای رجز این آیه را میخواند عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ، حضرت فرمود : أَتَعْرِفُ النَّبَأَ الْعَظِیْمِ الَّذِى هُمْ فِیْهِ مُخْتَلِفُونَ

یعنی آیا میشناسی خبر بزرگ که در آن اختلاف کننده اند ؟ قال لا گفت ، نه فرمود : که والله أَنَا وَ اللَّهِ اَلنَّبَأُ الْعَظِيمُ الَّذِي فِيهِ اخْتَلَفْتُمْ،وَ عَلَى وَلاَيَتِهِ تَنَازَعْتُمْ، وَ عَنْ وَلاَيَتِي رَجَعْتُمْ اذا قَبِلْتُمْ، وَ بِبَغْيِكُمْ هَلَكْتُمْ و بسیفی بَعْدَها عن الکفر نَجَوْتُمْ وَ يَوْمَ الْغَدِيرِ عَلِمْتُمْ، عَلِمْتُمْ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَعْلَمُونَ مَا عَلِمْتُمْ

ص: 903

یعنی خبر بزرگ که اختلاف کردید در باب من است و برولایت من تنازع ورزیدید و از ولایت رجوع نمودید وقتیکه قبول کرده بودید و به ستم خودتان بود که هلاك شديد ، و بشمشیر من بود که از کفر نجات یافتید و در روز غدیر دانستید ، دانستید ، دانستید ، و خواهید دانست روزقیامت مرآنچه بعمل آوردید، آنگه شمشیر زد چنانچه يك دست او را با سرش انداخت و بازگشت

حافظ معین الدین اصفهانی که از اکابر اهل سنت است روایت کرده باسناد خود از سدی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود که مراد از نبا عظیم ولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام) است که خلایق را در قبور از آن سئوال کنند و هیچ میتی را در شرق و غرب عالم و در بر و بحر دفن نکنند الا که منکر و نکیر چنانکه از پروردگارو پیغمبرا و سئوال کنند ولایت علی بن ابيطالب عليه السلام را نیز از او پرسند

212 = آیه 4 از سوره النبا : كَلا سَيَعْلَمونَ

نه چنان است که میگویند بلکه زود باشد که بدانند نزديك نزع یا قیامت حقیقت آنچه را که اختلاف میکنند یعنی ولایت حضرت علی بن ابیطالب عليه السلام .

213 = آیه 38 از سوره النبا يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً

روزیکه بایستد روح و فرشتگان در حالیکه صف زدگان باشند و روح فرشتهء است موکل بر ارواح و گویند مخلوقی از وی بزرگتر نیست روز قیامت

ص: 904

وی تنها صفی باشد و تمامی ملائکه با کثرت عدد در عظمت جسد يك صف بزرگی برابر همه بود و گویند روح جبرئیل است که با فرشتگان صف برکشند سخن نگویند درباب شفاعت و غیر آن مگر کسیکه دستوری داده باشد او را خدای بخشنده و گفته باشد آنکس گفتاری به اصواب که آن کلمهء توحید است یعنی جز مؤمن را شفاعت نکند .

و ابوالجارود از ابیجعفر (علیه السلام) روایت کرده که کلمهء توحید از قلوب جميع خلایق محو شود در آنروز مگر کسیکه قائل بوده باشد با مامت امیر المؤمنین (علیه السلام) که زبان او بکلمهء توحید گشاده شود و اذن بشفاعت مؤمنان را اخذ کند

214 = آیه 26 از سوره التكوير : فَایْنَ نَذْهَبُونَ و آیه 27 از تكوير : إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ

پس کجا میروید ، و از سخن باین راستی و درستی ، چرا اعراض میکنید ، و نسبت سحر و کہانت میدهید .

علی بن ابراهيم رحمه الله آورده و هم از سئوال ابوبصیر از ابو عبد الله که بکجا میگریزید از ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که بفرمودهء حق است و به غیر او بفرمودهء حق نیست و نیست قرآن که درباب آن نازل یافته ، مگر یاد بودی مرجهانیانرا .

215 = آیه 13 از سوره الانفطار :إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ

بدرستیکه نیکو کاران و فرمانبرداران و دوستان امیرالمؤمنين واهل بیت علیهم السلام در بهشت اند

216 = آیه 6 از سوره المطففين : يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ

ص: 905

الْعَالَمِينَ

در روزیکه بپای بایستند مردمان برای حکم آفریدگار عالمیان یعنی از پای ننشینند تا فرمان نرسد و آن در مقام هیبت باشد که اهل عرصات سیصد سال ایستاده باشند و کسی را زهرهء سخن گفتن نباشد تا حضرت حمد واو (صلی الله علیه و آله) شفاعت کنند و خلقرا از مقام هیبت بمقام محاسبه آرند که این ، شفاعت کبری باشد

217 = آیه 7 از سوره المطففين كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ

حقا که نامهء اعمال کافران و معاندان در سجین بود ، و أبو عبد الله (علیه السلام) فرموده: که فجار دشمنان ما اند و سجین صخرهء است مجوف بر زیر دوزخ پیوسته جان کافران و نامهء اعمالشان در آن بود. علی بن ابراهیم از ابو جعفر (علیه السلام) نقل میکند که سجین طبقهء هفتم زمین است

218 = آیه 5 از سوره الفجر : الم ترَكَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ

آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار او باولاد عادبن اوص بن ارم بن سام بن نوح که قوم هود بودند تسمیهء ایشان باسم پدران است ، افهم بدان که خداوند بزرگ با دشمنان علی (علیه السلام) چگونه رفتار خواهد کرد .

219 = آیه 6 از سوره الفجر : و آیه 7 إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ

و آنها سبط آدم بودند و اینها عاد اولی اند که عا دارم میگفتند و ارم نام جد ایشان است، خداوندان قامتهای بزرگ و استخوانهای تن هريك

ص: 906

از ایدان چین ستونی برد و دورانی قد هربا دکتر از هزار و باشد با هزار

و

چهاره بود، آن قبیل که از

ات

د درازی ندو

زرگی جه و خود در شهرها که همه بصحه جیران هلاک شدند و گفته اند

ارم نام باده ایشان است و براین قدم براد اهل ارم باستعوذات العماد مونی که دارم داویده پره ای است چنان را تیکه در

مفت اوس

حمد بلاد نبوده، آنها با تمام دوستان منو و تاب داوای سرحال دشمنان اهل البت و مخالفین صرفت خطرات اوراما

220 - آیه 5 از سوره البلاد القب أن أن يقيد عليه احد

آیام به او داد می آنکه دنیا تدبر ا و

مادر

. انتقام از او یک

گویند مراد آزاد ان ابوالا کردن کلدها

پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را بیاندی و جفا کرد

و

کم

علی بن ابراهیم از ابی العامود نقل من ور حضرت باقراع این انسان عمربن عبدود است که در روز چندی امیرا راین (ع) ایمان بر او عرضه کرد و او قبول نکرد و بزور خود نمره نمودم چیزها میداد تا بآن

حثية

221 - آیه 7 از سیره الاحرام ، والا فرمت فانصب

پس چون فارغ شوی از تبار رسال

یا از نماز که فارغ شدی بدعا مشغول شو .

4.

ريم

در مراوه

علی بن ابراهیم از ابی عبد الله (ع) قلم که هم خارج گردی

414

از ترایخ نبوت نصب کن علی (ع) را با ماست !

ت بكسر ما دواتر بانه خواند جداره شود

ست یکسر

برتق وقرائت فانصب

ناات

ص: 907

وی برخود بنه که او را نصب فرمائی

222 = آیه 3 از سوره التین : التين : وَ هٰذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِينِ

و سوگند بدین شهر که امان دهنده اهل مکه است که مولد پیغمبر صلى الله علیه و آله است و خانه کعبه که محل تولد امیرالمؤمنین (علیه السلام) است از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت است که مراد به تین و زیتون حسنین ، علیهما السلام اند که دو میوه دل حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و علی و فاطمه علیهما السلامند و از طور سنین امیرالمؤمنین (علیه السلام) و از بلد الامین حضرت فاطمه علیہما السلامند

علی بن ابراهیم گفته ، که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده : که زیتون اشاره به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، و طور سنین حسنين (علیه السلام) و هذ البلد الامین باقی ائمه اند

223 = آیه 5 از سوره البينه إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ أُولَٰئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ

بدرستیکه آنانکه نگرویدند از اهل کتاب یعنی یہود و نصاری ، و مشرکان عرب، یعنی بت پرستان

علی بن ابراهیم فرموده: که و آنانکه مرتد شدند و آیاتیکه در شأن امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود اغماض عین کردند و حق آل محمد (صلی الله علیه و آله) را ناچیز انگاشتند در روز قیامت در آتش دوزخ باشند بطور مخلد و بدترین مردمان باشند

224 = آیه 6 از سوره البينه إن الذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ

ص: 908

أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ

آن کسانیکه ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و مخالفتی با امیر المؤمنین (علیه السلام) نکردند آنگروه بهترین آفریدگان اند

225 = آیه 5 از سوره العادیات ، و آیه 11 فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ

در کشف الغمه آورده اند که چون سوره العادیات نازل شد ، آن حضرت اصحاب را بشارت داد بفتح و امر فرمود: که باستقبال امیرالمؤمنین علیه السلام بیرون روند که از چنگ طایفهء بنی سلیم که میخواستند بمدينه شبیخون زنند مراجعت فرموده بود و خود بیرون رفت همینکه امیرمومنان رسید اصحاب دو صف شده ایستادند و چون چشم علی (علیه السلام) بحضرت پیغمبر صلّى الله علیه و آله افتاد پیاده شد، آنحضرت فرمود : که یاعلی سوار شو که خدا و رسول او از تو راضی اند، آنحضرت گریست آنگاه پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود : که یاعلی اگر نه آن بودی که میترسم طوائف امت من بگویند در باب تو آنچه نصاری دربارهء عیسی (علیه السلام) میگفتند ، امروز دربارهء توچیزی چند میگفتم که هر کجا میگذشتی مردم خاک قدمین تورا د ر دیده میکشیدند .

پس بمیان درآمدند بوقت صبح گروهی از دشمنان دین که بنی سلیمند ، بدرستیکه پروردگارا ایشان با قوال و افعال ایشان در روز رستاخیز هر آینه دانا و بیناست

226 = آیه اول ودوم وسوم سوره الكوثر

در اکثر تفاسیر آورده اند که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را با عاص بن وائل ، در

ص: 909

باب بنی سهم تلاقی حاصل شد، پس از قدری صحبت حضرت ، بیرون رفتند و غاص وارد مسجد شد ، جماعتی از قریش که در مسجد بودند گفتند با که سخن میگفتی؟ گفت با این ابتر رسم عرب این بود کسیکه اولادش نمیماند بالاخص ذکور او را ابتر میخواندندی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از استماع این سخن آزرده خاطر گردیدند ، خداوند عزیز برای تسلیه آنحضرت این سوره الکوثر را فرستاد

بدرستیکه عطا کردیم ترا چیز بسیار و اولاد بسیار در تفاسیر اهل البیت آمده که مراد از کوثر کثرت نسل و ذریت است که حقتعالی اینجا وعده فرموده که از نسل مطهر او عالم را پرگرداند و علم و عمل بسیار

از حضرت صادق (علیه السلام) منقول است که هو نهر فی الجنه که درحدیث معراجیه است که جبرئیل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را گفت که خدا این نهررا بتو عطا فرموده و در حدیث مفصلی است از ابن عباس و آنس از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ، که ساقی آب آن نهر حضرت علی بن ابیطالب عليه السلام است که دوستان خود را آب دهد با یازده فرزند وی و دشمنان خود را تشنه بدوزخ فرستد .

و در روایتی دیگر از حضرت صادق (علیه السلام) نقل است که کوثر شفاعت آن حضرت است، و برخی گفته مراد کثرت ذکر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است در آسمان و زمین ، بهر تقدیر خداوند عظیم میفرماید: که چون خیر کثیر بتو کرامت فرمودم که هیچکس دیگر را نداده ایم، پس نماز گذار برای پروردگار خود ، و قربان کن شتر را و تصدق نمای آنرا بر محتاجان بخلاف مشرکان که اهل احتیاج را از آن منع میکردند و باعون را از ایشان بازمیداشتند، بدرستیکه دشمن تو یعنی عاص بن وائل اوست دم برید و ابتر از خیر و نسل و ذریت و چنا نشد که خدای از آن خبرداد که تمام روی زمین از ذریت پاکیزه او پر شده و منتشر گردید

ص: 910

و از آن بیدینان که این کلمات واهیه را میگفتند اثری باقی نماند

آیاتیکه در قرآن مجید بنظر حقیر رسیده که دال بر خلافت وصایت حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) مینماید نوشته شد البته اهل بصیرت و علم بهتر میدانند ، که شاید آیات بیشمار دیگری هم باشد که از نظر مخلص محو شده باشد ، سپاس و شکرخداوند جلیل را مینمایم که توفیق عنایت فرمود ، تا بتوانم بقدر فهم و اطلاع ناچیز خود آیاتی استخراج و بنویسم شاید از این راه بتوانم خود را در زمره خادمین و خدمتگذاران مولایم حضرت علی (علیه السلام) در آورده و در روز شمار مورد عنایتش قرار گیرم ، امید است خوانندگان محترم واهل فضل و کمال از نقایص و اشتباهات ومكرّرات ام صرف نظر فرموده با دیدهء عفو بنگرند، و در حیات و ممات بذکر دعا و قرائت سوره مبارکه حمد شادم فرمایند

اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، و الصَّلَوهُ وَ السَّلَامُ عَلَى خير الأنام ، خاتم النّبیین حضرت محمد بن عبد الله و اهل بيت الطاهرين عليهم السلام

***

در روز جمعه بیست و پنجم ماه جمادی الاولی سال 1395 هجری قمری مطابق با شانزدهم خرداد ماه 1354 هجری شمسی قسمت دوم این کتاب خاتمه یافت، بفضل خداوند متعال و توجهات مولایم حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام

الاحقر حاج جعفر وجدانی قاضی سابق ووكيل فعلی وزارت دادگستری

ص: 911

بسم الله الرحمن الرحیم

قسمت سوم در فضائل حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام)

ص: 912

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمین قَادِرُ ازلی غَافِرُ الْكَرِيمِ ، الْعَالِمُ بمكنونات السراير والضماير وَ الصلوة عَلَى سَيِّدِ الانبياء مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى ، وَ عِتْرَتِهِ الاماجد الاكابر الْمَعْصُومِينَ مِنْ الصغاير والكبابِر عَلَيْهِمُ السَّلَامُ

ستایش خداوند عظيم الشأنرا كه تو فیق نوشتن قسمت سوم این کتاب را که دربارهء شمهء از فضایل حضرت مولی الموالى على بن ابيطالب عليه السّلام است بمخلص و خادم درگاهش عنایت فرموده در این موضوع قلم و فکرم عاجز و ناتوان است من کیستم ؟ چیستم؟ تا بتوانم در این باب مهم و بحر بیکران حتی اندیشه ای بنمایم تا چه رسد باینکه قلمفرسائی کنم ولی ارادت و بندگیم مرا وادار نموده ذره ای از اقیانوس فضایل و کمالات مولایم را برشتهء تحریر درآورم، بفرمودهء سعدی علیه الرحمه

ص: 913

کس را چه زور و زهره که مدح علی کند

جبار در مناقب او گفته هل اتی

زور آزمای قلعهء خیبر که بند او

در یکدیگر شکست به بازوی لافتی

مردیکه در مصاف زره پیش بسته بود

تا پیش دشمنان نکند پشت برغزا

شیر خدا و صفدر میدان و بحر وجود

جانبخش درنماز و جهانسوز در وغا

دیباچهء مروّت و دیوان معرفت

لشکرکش فتوت و سردار اتقيا

فردا که هرکسی بشفیعی زنند دست

مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی

پس یگانه نه شخصیت عالم بشریت را بشر عادی نمیتواند بستاید یا ذکر فضایلش نماید همان بس که خداوند منان و مبدع موجودات و مخترع انواع ممکنات درباره اش سورهء مبارکه الدهر را که آیهء اوّل آن هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مذكورا است نازل فرموده و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) او را ستوده و مکرر فرموده تمام جن و انس نمیتوانند فضایل اورا بنویسند، با این وصف اجمالا قسمت مختصری از آنچه خداوند جلیل و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) فرموده و علمای عظام و اهل حدیث و خبر و ثقات ، و مورخین و مصنفین بالاخص حضرت علامه حلّى رحمة الله تعالى در كشف الفضایل و سایر کتب معتبره خود آورده اند برای روشنی قلب مؤمنین و ارادتمندان مینویسم تا فرصتی باقی است :

ص: 914

کنونت که امکان گفتار هست *** بگوای برادر به لطف و خوشی

که فردا چوپيك اجل در رسد *** بحكم ضرورت زبان در کشی

(سعدی)

امید است مورد توجه و قبول درگاه ملک پاسبان مولایم حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) قرار گرفته از روی کرم بی منتهایش قبول فرماید آمین رب العالمين

بدیهی است آنچه علمای فن و روات و محدّثین معتمد نوشته اند باید با نظر دقیق و عمیق پس از تحقیق قبول نموده و شک و تردید را کنار گذارد حضرت امام حسن عسگری (علیه السلام) فرموده: (( د ر جلد اول ص 99 کتاب رجال روايت )) لَا عُذْرَ لِأَحَدٍ مِنْ مَوَالِينَا فِي التَّشْكِيكِ ممَا يَرْوِيهِ عَنَّا ثِقَاتُنَا، يعنى عذر هيچيك از دوستان ما پذیرفته نیست که تردید کنند در آنچه معتمدین ما روایت میکنند . اکنون شروع بنوشتن فضایل مینمایم و برای جلوگیری از اطالهء سخن از ذکرروات و اسناد و مستندات تاحدی خودداری شده .

فضایل قبل از ولادت و موجودیت ظاهری دنیوی حضرت علی (علیه السلام)

1=روایت است از اخطب خوارزم از عبد الله بن مسعود که گفت : حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامیکه خداوند بزرگ آدم را آفرید آدم به سوی آسمان نگاه کرد دید نوشته شده بر عرش عظيم لا إِلهَ إِلَّا الله محمد ، نبى الرحمة وعلى مقيم الحجة هرکس حق او را بشناسد رستگار و طاهر و موفق است و هرکس منکر حق او شود ملعون و رانده شده درگاه حضرت احدیت است و خوار و ذلیل خواهد شد و خداوند فرموده قسم بعزّت و جلالم کسی را که اطاعت اوکند ببهشت خواهم برد ولو نسبت باو امر من خطا و لغزشی

ص: 915

بکند، و نیز قسم یاد فرموده کسی که پیرو او نباشد و اوامرش را اطاعت نکند داخل دوزخ خواهد شد ولو اطاعت مرا کرده باشد .

مؤلف گوید : بدیهی است اطاعت حضرت علی (علیه السلام) اطاعت خداوند منان است و هرچه علی (علیه السلام) امرکند مسلّما امرش موافق با اوامر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و خداوند خواهد بود .

2=درکتاب مناقب از جابربن عبدالله انصاری روایت است که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود : در دربهشت نوشته شده محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) على بن ابيطالب اخو رسول الله هزارها سال پیش از خلقت آسمانها و زمین

3=در مناقب آمده که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود : جبرئیل برمن نازل شد و بالهای خود را گشود در آن نامه ای بود که دریك قسمتش نوشته شده بود ، لا اله الا الله محمد النبى و در قسمت دیگرش علی (علیه السلام) وصی .

4=از مسند احمد بن حنبل روایت شده از جا برکه گفت رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: بر دربهشت نوشته شده محمّد رسول الله على اخورسول الله يعنى محمد فرستاده خداست و علی برادر رسول خداست پیش از خلق آسمانها و زمین .

5 = روایت است محمد بن عبد الله (صلی الله علیه و آله) و علی بن ابیطالب (علیه السلام) از نور و احدی هستند .

6= صاحب المناقب روایت کرده از سلمان که گفت شنیدم از حبیبم حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) که میگفت من و علی نوری بودیم در پیشگاه خداوند بزرگ که خداوند جلیل را حمد و تقدس میکردیم چهارده هزار سال قبل از خلقت آدم (علیه السلام) و وقتیکه خداوند آدم را خلق فرمود قرارداد این نور را درصلب او و درهیچ چیز وارد نشد تا در صلب (( پشت )) عبد المطلب وارد گردید پس

ص: 916

جزئی از آن من هستم و جز دیگر علی (علیه السلام) و نیز در آن آورده شده که گفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) من وعلى نور واحدی بودیم در پیشگاه خداوند متعال - چهارده هزار سال قبل از خلق آدم پس خداوند این نور را قرارداد ، در صلب آدم و از صلب آدم پشت به پشت در صلب عبد المطلب قرا رگرفت پس آن را دو قسمت کرد قسمتی در صلب عبد الله و قسمتی در صلب ابیطالب پس علی از من است و من از علی لحمه لحمى و دمه دمی یعنی گوشت او گوشت من و خون اوخون من است کسیکه او را دوست بدارد من او را دوست دارم و کسیکه دشمنی کند او را من او را غضب خواهم کرد .

7=در توریه آمده در مورد توسل آدم به پنج تن علیهم السلام به درگاه خداوند بزرگ ، خوارزمی باسنادش از ابن عباس روایت کرده که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در مورد کلماتیکه از جانب پروردگار القاء شد بحضرت آدم ، تا توبه اش پذیرفته شد فرمود: خداوند را قسم داد بحق محمد و على وفاطمه و الحسن و الحسین علیہم السلام توبهء مرا بپذیر خداوند توبه اش قبول فرمود

فضایل حضرت علی درزمان خلقت وولادت با سعادتش :

حضرت علی (علیه السلام) در روز جمعه سیزدهم ماه رجب سی سال بعد از عام الفیل در کعبه متولد شد و هیچکس قبل از او و بعد از او آنجا متولد نشده .

صاحب كتاب بشايرا المصطفی روایت کرده از یزید بن قعیب که گفته من نشسته بودم برابرخانه کعبه با عباس ابن عبد المطلب و گروهی از طایفهء بنی عبد العزی در این موقع فاطمه بنت اسد مادر امیرالموئمنین علیه السلام ناگاه از در درآمد که نه ماهه بود ودرد زایمان داشت گفت یا ربی یا الهی من بتو ایمان دارم و بآنچه که از نزد تو از کتب و پیغمبران فرستاده ای

ص: 917

و بگفته های جدم ابراهیم خلیل علیه السلام که او پیغمبری است که خانهء کعبه را بنا کرده است، پس بحق این خانه و کسیکه این خانه را بنا کرده است و مولود یکه درشكم من است آسان کن بر من ولادت مرا ، گفت یزید بن قعیب دیدم خانه از پشت شکافته شد و فاطمهء بنت اسد داخل شد در آن و از چشمان ما پنهان و غایب گردید و خانهء کعبه بحال اولش برگشت پس ما خواستیم قفل در را باز کنیم ولی باز نشد ، پس دانستیم این امر ، از جانب پروردگار است سپس در روز چهارم خارج شد ودر دست او حضرت على بن ابيطالب علیه السّلام بود و گفت خداوند تبارك مرافضیلت داد بر زنانیکه قبل از من بوده اند زیرا آسیه بنت مزاحم خداوند را بندگی وستایش میکرد پنهانی در محلیکه خداوند دوست نمیداشت که عبادت شود (یعنی خانهء فرعون) مگر از روی اضطرار، و مریم دختر عمران را خداوند برگزیند و درخت خشکی را در بیابان بجنبانید و خرمای تازه از آن بخورد ولی من وارد بیت الله الحرام شدم و از میوه ها و طعامهای بهشتی تناول نمودم و هنگامیکه خواستم خارج شودم هاتفی ندا داد ای فاطمهء بنت اسد ، این فرزند راعلی نام گذار بدرستيكه منم خداوند على أعلى و نام او را از اسم مقدّس خود اشتقاق نموده ام، و او را بآداب برجستهء خود تأدیب کرده ام ، و به غوامض و علوم عالیه مشکله او را دانا ساخته ام او کسی است که بتهای خانهء کعبه را میشکند و در بالای آن اذان میگوید و مرا تقدیس و تمجید خواهد نمود ، خوشا بحال کسیکه او را دوست داشته باشد و اطاعت از او بنماید و بدا بحال کسیکه او را اطاعت نکند و با او دشمنی نماید

نظر مؤلف : اگر دیوار خانهء کعبه شکافته نمیشد و فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد المناف از دروارد شده بود معاندین و دشمنانش این امر مهم

ص: 918

را قبول نمیکردند و مدعی میشدند که قفل در خانه را باز کردند و فاطمه بنت اسد را وارد خانه کعبه نموده اند، و این توجه خاص حضرت احدیت نسبت بحضرت علی (علیه السلام) مورد قبول واقع نمیشد باید تعمق نمود ، شخصیتی چون ميرالمؤمنین (علیه السلام) را که خداوند میفرماید: دشمنی یا او موجب بیچارگی و خذلان است چرا بناحق با او عداوت ورزیدند و حق مسلّم آنبزرگوار را غصب کردند و گفته است یزید بن قعیب که وقتی علی (علیه السلام) متولد شد رسول خدا او را بسیار دوست میداشت و بفاطمهء بنت اسد فرمود : گهوارهء او را در نزدیک رختخواب من قرارده و تحت ولایت و تربیت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نشوونما مینمود و هنگام خوابش گهواره اش را تکان میداد و برسینهء خود قرا رمیدادند و میفرمودند: این علی (علیه السلام) برادر و ولی و برگزیده و ذخیره و پشتیبان و وصی و زوج کریمت من است و بروصایت و خلافت من امین است و دائما او را بجبال مكه و بیابانها وشعوبش گردش میداد .

آیا چنین کسی را با این مقام و منزلتیکه در درگاه حضرت احدیت ، و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دارد میتوان در فضایلش چیزی نوشت؟ آیا جز ملائك، آسمان و تمام موجودات و مقام مقدس الهی کسی تواند محامد ، و فضایلش را برشتهء تحریر در آورد ؟ مسلما خیر

نه مراست قدرت آنکه دم زنم ، زجلال تو یا علی

نه مرا زبان که بیان کنم صفت کمال تو یا علی

شده مات عقل موحدین همه در جمال تو یا علی

چونیافت غیر تو آگهی زبیان حال تو یا علی

نبرد بوصف تو ره کسی، مگر از مقال تویا علی

ص: 919

هله ای مجلّی عارفان ، تو چه مطلعی تو چه منظری

هله ای موله عاشقان، تو چه شاهدی تو چه دلبری

که ندیده ام بدو دیده ام، چوتوگوهری چوتو جوهری

چه در انبیاء چه در اولیاء ، نه تو را عدیلی و همسری

بکدام کس مثلت زنم که بود مثال تو یا علی (علیه السلام)

توئی آنکه هستی ما خلق شده برعطای تو مستدل

ز محیط جود تو منتشر ، قطرات جان رشحات دل

بدل تو چون ، دل عالمی ، دل عالمی شده متصل

نه همین منم زتو مشتعل ، نه همین منم به تو مشتغل

دل هر که مینگرم دراو ، بود اشتغال تو یا علی (علیه السلام)،

توئی آنکه میم مشیت زده نقش صورت کاف و نون

فلك و زمین باراده ات شده بیسکون شده با سکون

بكتاب علم تو مندرج بود آنچه کان و مایکون

توئی آن مصور ماخلق که من الظواهر والبطون

بود این عوالم کن فکان اثر فعال تو یا علی (علیه السلام)

توهمان مليك مهیمنی که بهشت و جنت و نه فلك

شده ذکر نام مقدست ، همه ورد و السنهء ملك

پی جستجوی سالکان ، بطریقت آمده يك به يك

بخدا که احمد مصطفى (صلی الله علیه و آله) بذلك قدم نزد از سمك

مگر آنکه داشت؛ در این سفر طلب وصال تو یا علی (علیه السلام)

توکه از علایق جان وتن ، بکمال قدس مجردی

توکه برسرائر معرفت، بجمال انس مخلّدی

ص: 920

تو که فانی از خود متصف ، بصفات ذات محمدی

بشئون فانی این جهان ، نه معطلی نه مقیدی

بود این ریاست دنیوی غم و ابتهال تویا علی (علیه السلام)

بنگر فؤاد شکسته را ، بدرت نشسته به التجا

بسخا و بذل تواش طمع، بعطا وفضل تواش رجا

اگرش برانی از آستان کند آشیان به کدام جا

ز پناه ظل وسیع تو ، هم اگر رود برود کجا

که محیط کون ومكان بود ،فلك ظلال تو یا علی (علیه السلام)

(فؤاد کرمانی )

10=فصل دوم درفضایل ثابته در هنگام رسیدن بحد کمال و بلوغ بدرستیکه فضایل یا حاصل میشود برای شخص باعتبار افعال و آثار و یا اینکه بدست نمیآید باین اعتبار بلکه مربوط است با سباب خارجی و آن دو باب است

باب اوّل = درفضایل مکتسبه از فعل و اثراین فضایل یا نفسانیه است یا بدنیه و این دو دو مطلبند

مطلب اول درفضایل نفسانیه که متضمن دو مبحث است :

مبحث اوّل = ایمان بخداوند یکتای بی همتا که این فضیلت با هیچ فضیلتی برابری و موازنه ندارد و باعتبار آن برای مکلف بهشت مخلّد حاصل میشود و خلاصی از عذاب دائمی چنانچه خداوند متعال میفرماید:

إن الله لا يَغْفِرُ أَن يُشْرِكَ بِهِ وَ يَغْفِرما دون ذالك لِمَنْ يَشَاء

اجماع كل مسلمین است که حضرت علی (علیه السلام) اولین مسلمان و موحد و

ص: 921

با ایمان بوده و پیش از هر کسى و حتى طرفه العینی شرك بخدا نیاورده و صنم و بتها را سجده نکرده ، بلکه اوست که پیشی جسته برشکستن بتهابر شانهء مبارك، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)

11=روایت کرد طبری صاحب الخصایص از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) که فرمود: ملائکه برمن و علی علیه السلام مدت هفت سال صلوات فرستادند

12=دركتاب اليواقیت روایت شده که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود : اوّل کسیکه از مردان ایمان آورده و اوّل کسیکه مرا در روز قیامت ملاقات کند علی ابن ابیطالب علیه السلام است

13 = درکتاب مسند احمد از ابن عباس روایت شده که گفت : اول کسیکه با حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نماز گذارد، بعدا ، حضرت خدیجه (علیه السلام) حضرت علی (علیه السلام) بود

14=ابوالمؤید از سلمان روایت کرده که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود اوّل کسیکه در سرحوض کوثر مرا ملاقات میکند در روز قیامت علی علیه السلام است و اوّل کسی است که اسلام و ایمان آورده .

15 =درکتاب مناقب روایت شده از زید بن ارقم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اوّل کسیکه با من نماز خواند علی (علیه السلام) بود .

16 =از مسند احمد بن حنبل روایت شده حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بحضرت زهراء علیهما السلام فرمود: آیا راضی و مایل هستی ترا با بهترین و مقدمترین امت و حلیمترین آنها از حیث علم و علیمترین ایشان از جهت علم تزویج نمایم

17 = ثعلبی در تفسیر خود گفته که علماء اتفاق دارند اوّل کسی که ایمان آورد بعد از حضرت خدیجه (علیه السلام) برسول خدا (صلی الله علیه و آله) علی علیه السلام بود

ص: 922

18= در كتاب الخصايص طبری از ابی ذرو سلمان روایت کرده که گفته حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود : اول کسیکه ایمان بخدا و من آورد علی (علیه السلام) بود و او فارق امت و يعسوب المؤمنين واوّل کسی است که در روز قیامت با من مصافحه خواهد نمود و صدیق اکبر است

19 =حضرت علی (علیه السلام) درخانهء کعبه متولد شد و در دامان پر مهر حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) پرورش یافت و قبل از عبادت بتها بندگی خداوند متعال را پذیرفت

20 =حضرت علی (علیه السلام) عالم بعلوم و همیشه مردم را یکسب علم و دانش دعوت میفرمود ، ابو عمر بن عبد الله در صفحهء 51 کتاب " جامع بیان العلم والفضیله " از حضرت علی (علیه السلام) نقل کرده که فرموده کسب علم و دانش کنید ولو از مشرکین

21 = دوكتاب "النّص والاجتهاد " چنین آمده است :

حقیقت این است که مصلحت شیخین اقتضاء نمیکرد فرمایشات مکرر و متعدد پیغمبر(صلی الله علیه و آله) درفضیلت و تقدم علی (علیه السلام) و توصیه آنحضرت که "علی و قرآن لحظهء از هم جدا نیستند و حق با علی (علیه السلام) است و علی (علیه السلام) باحق بین مردم شایع شود" اینست که همیشه عمر میگفت قرآن ما را کافی است تا مقام وفضیلت حضرت علی (علیه السلام) معلوم نگردد ، حتی درمرض موت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نگذاشت قلم و دوات بیاورند و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آنچه را که میخواهد بنویسد زیرا حدس میزد که وصایت و سفارش حضرت علی (علیه السلام) را خواهد نوشت

22= فضیلت حضرت علی (علیه السلام) بجائی رسید که دربارهء مخالفین ، و معاندین و دشمنانش سفارش و توصيه بكمك و مدارا میفرمود فی المثل

ص: 923

همینکه دستگاه ستمگری عثمان را میدید او را نصیحت میفرمود: و در مدت چهل روزیکه مخالفین عثمان خانهء او را محاصره کرده بودند درخواست مردم را باینکه در مسجد نماز گذارد برای حفظ و جلوگیری از بروز فتنه وقتل و غارت نپذیرفت و چندین بار بنا بخواهش عثمان از شهر خارج شد و باز بنا به در خواست او مراجعت فرمود ، و دو فرزند گرامی خود حسنین علیهما السلام را با چند نفر دیگر از صحابه برای حفظ و حراست خانهء عثمان بگماشت ، و در موقعيكه مخالفین عثمان از دیوار خانه او بالا رفتند و او را کشتند خشمگین شد و از فرزندان عزیزش استیضاح فرمود که چرا چنین شد این بود رفتار آن ، بزرگوار با دشمنش آیا کیست که دارای چنین خصلت و فضیلت بزرگ بوده باشد

23=یکی از فضایل آنحضرت که سایر خلفا نداشتند اجرای احکام الهی دربارهء عالی و دانی بود و هرگز از مقتدرین و صاحبان مقام جانب داری نمیفرمود : فى المثل مردی بناحق از فرزند عمرو عاص والى مصر تازیانه خورده بود عمر دستور داد بکسیکه تازیانه خورده از شخص والی قصاص کند و او را تازیانه بزند و معتقد بود پسروالی بعلت اقتدار پدرش جری شده و مرتکب چنین کاری گردیده ولی کسیکه تازیانه خورده بود به سبب مقام عمرو عاص از قصاص گذشت ولی حضرت علی (علیه السلام) بوالی وکسانش قدرت سوء استفاده را نمیداد و حق عموم را رعایت و اوامر الهی را به موقع اجرا میگذاشت

24 = ابن ابی الحدید نوشته فضائل علی (علیه السلام) بقدری زیاد بوده که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بمناسبت اینکه مانند حضرت عیسی بن مریم (علیهاالسلام) مردم او را خدا نپندارند از ذکرش تاحدی خودداری فرموده و بنا بگفتهء ابن ابی

ص: 924

الحدید عمر در بستر مرگ آرزو کرد که کاش سه نفر از صحابه زنده میبودند تا او بدون نگرانی یکی از آن سه نفر را بجا نشینی خود انتخاب میکرد علت این آرزو هم این بود که پیغمبر(صلی الله علیه و اله) درهنگام رحلت از آنها راضی بوده در اینجا خیلی جای تعجب است که عمر میخواسته کسانی را که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از آنها راضی بوده جانشین خود نماید ولی حضرت علی (علیه السلام) که صاحب اینهمه فضایل و مقام بوده و بمنزلهء هارون نسبت بموسی مقامش نسبت بپیغمبر خدا صلی الله بوده را نادیده انگاشته و حاضر بتعيين خلافت ظاهری و جانشینی خودش نگردیده است تشخیص این علت با اهل فضل و تحقیق است

25= درکتاب عبقربه الامام تأليف محمود العقاد مصری اعتراف و تصديق بفضل و حق تقدم حضرت علی (علیه السلام) در سبق اسلام و علم و شجاعت و مروّت و تقوی و فتوت و قرابت با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شده و نوشته رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در چندین مرتبه صریحا علاقهء شدید خود را بپسر عمش و بجانشینی او ابراز داشته ، علمای سنّت معتقد هستند که رعایت بعضی مصالح بزرگان صحابه را بآن داشت که علی رغم اولویت همه جانبه حضرت علی (علیه السلام) ابوبكررا اختيار کنند ، این نظریه درست نیست و اگر درست میبود و خلافت اسلامی بنا به عقیده اهل سنّت امرتعیینی نمیبود، پس چگونه پسرابو قحافه بخود اجازه داد فردی را بجای خود بجانشینی تعیین کند و چرا عمر اختيارتعيين خليفه را دربست باختیار شش نفرگذاشت آنهم شورائی مرکب از عبد الرحمن عوف شوهرنا خواهری عثمان و کسیکه قبلا در مسجد باعثمان بیعت کرده ، و در آن شوری اداره کننده بوده است و پنج نفردیگر ، و چگونه معاویه معلوم الحال یزید بد نام ملعون پسرش را بزور شمشیر بمردم تحمیل کرد، لازم میدانم متذکر شوم برای اطلاع بیشتر بفضل مولایم حضرت علی علیه السلام و جهل

ص: 925

عمر بکتاب علامه بزرگ شیخ عبدالحسین امینی تبریزی الغدیر ، مراجعه فرمائید

26 = علماء و دانشمندان اهل سنت درفضائل و مناقب خاندان عصمت کتابها نوشته اند که بطور اختصار نام عده ای از ایشان را مینویسم

اوّل = ابن حجر که از اهل سنت است در کتاب (( الصواعق المحرقه)) بسیار نوشته که حضرت آیه الله سید محمد شیرازی کتاب فضائل آل الرسول (صلی الله علیه و آله) را از اکثر گفته های او جمع آوری و تألیف نموده است

دوم = سبط ابن جوزی از اهل سنت (( تذكره الخواص )) را درفضائل اهل بیت رسالت تألیف نموده

سوم = حافظ سلیمان بن ابراهیم قندوزی کتاب (( ينابيع الموده )) را نوشته که در آن درباب فضائل حضرت علی (علیه السلام) و سایر اهل البیت قلمفرسائی زیادی نموده

چهارم = جمال الدین محمد بن یوسف زرندی از اهل سنت در کتاب (( دور السمطین )) از فضائل حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهم السلام بسیار نوشته است

پنجم = خوارزمی درکتاب (( المناقب )) كلا ازفضائل ائمهء اطهار علیهم السلام یادآور شده

ششم = نویسندهء محترم عباس عقاد که از اهل سنت است در کتاب - ((عبقريه الامام )) از مقام شامخ حضرت علی (علیه السلام) دفاع نموده .

هفتم =جرج جرداق مسیحی پنج جلد کتاب مفصل دربارهء فضل و مقام حضرت علی علیه السلام نوشته .

هشتم = سلیمان کتانی مسیحی کتابی بنام (( الامام علی (علیه السلام) بزاس

ص: 926

ومتراس)) برشتهء تحریر در آورده و از اهلبیت طهارت من جمله حضرت علی علیه السلام بسیار تمجید و از مقام وفضل ایشان مطالب بسیاری نوشته است

27= بنا بقول عامربن سعد بن ابی وقاص که گفته معاویه به سعد گفت چرا علی (علیه السلام) را دشمنی نمیکنی و سب نمینمائی سعد گفت : مادامیکه سه مطلب را بخاطر دارم هرگز او را بد نمیگویم که اگر یکی از آن سه مطالب مربوط يمن بود آنرا از اینکه شتران سرخ موی داشته باشم بیشتر دوست میداشتم

اوّل - اینکه از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) شنیدم وقتیکه در غزوه تبوك على (علیه السلام) را با خود نبرد و علی عرض کرد آیا مرا با زن و بچه ها میگذاری حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمودند: آیا نمی پسندی که تونسبت بمن همچون، هارون نسبت بموسی باشی جزاینکه بعد از من پیغمبری نیست

دوم - اینکه شنیدم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روز جنگ خیبر فرمود فردا پرچم را بدست مردی میدهم که خدا و رسول را دوست میدارد و خدا و رسول هم او را دوست میدارند ، ما منتظر شدیم تا شاید این فضیلت را ببریم ولی پیغمبر (صلی الله علیه و اله) فرمود: علی (علیه السلام) را بخوانید علی (علیه السلام) آمد در حالیکه از درد چشم رنج میبرد تا حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) آب دهان خویش را بر چشمان او مالید و پرچم را بدست او داد و خداوند قلعهء خیبر را بدست او گشود

سوم - چون آیه قُلْ تَعالُوا نَدْعُ ابنائنا الخ .... نازل گردید رسول خدا (صلی الله علیه و اله) على فاطمه و حسن و حسین علیہم السلام را خواندند و گفت اَللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، خدایا اینان خاندان من هستند "المیزان جلد 3 ص 254 " از صحیح مسلم، صحیح ترمذی ، کتاب فضائل على عليه السلام تأليف ابو المؤيد الموفّق بن احمد ، حليه الاولياء ابو نعيم ، فوائد السمطين حموینی . آیا شنیدن فضایل از زبان مخالف خود بزگتر از

ص: 927

استماع ذکر فضیلت از زبان دوست نمیباشد؟ مسلما جوابش مثبت است در نزد اهل خرد .

28=آیا فضیلتی از این بالاتر است که در روز غدیر خم حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دست حضرت علی علیه السلام را گرفته و چنین از خدای خود تقاضا و دعا نماید . " بارخدایا دوست بدار هر که علی را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد، یاری کن هر که او را یاری کند و واگذار هر که ، او را واگذارد " بعد از منبر فرود آمد و نماز ظهر را بجماعت گذارد آنگاه امر فرمود تا خیمهء در برابر خیمهء آنحضرت برای حضرت علی (علیه السلام) زدند تا اینکه مردمان که بروایتی در حدود دوازده هزار نفر بودند رفتند و آنحضرت را بامارت ، و خلافت تهنیت گفتند و عمر گفت بخ بخ لك يابن ابی طالب اصبحت مولای كل مؤمن ومؤمنه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم بازواج و سایر بانوان امربه تهنیت فرمود حسابن ثابت قصیدهء در مدح آنحضرت انشاء کرد که بیتی از آنرا مینویسم

فَقالَ لَهُ قُم یا عَلِیُّ فَإِنَّنی *** رَضیتُکَ مِن بَعدی إماما و هادِیا

.............. ........................... . تا آخر

یعنی: ازقول حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) شاعر میگوید : که آنحضرت فرمود یا علی برخیز و باین امر قیام نمای که من راضیم ترا بعد از من امام و هادی خلایق باشی و این کلام نص جلی است از جانب حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بر خلافت حضرت علی بن ابیطالب امير المؤمنين عليه السلام

29 = حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بلسان مبارك خودشان فرمودند: " أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ" یعنی داورترین و بهترین قضات بين شما امت على عليه السلام است

30 = حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با اینکه درمورد خلافت وامامت علی

ص: 928

عليه السّلام مکررو با بیان صریح قضیه را روشن فرموده بودند معذالک برای تبیین موضوع درهنگام رحلت در آخرین لحظات حیات امر فرمودند قلم و کاغذ و دوات حاضر نمایند تا کتبا هم بنویسند بالاخص مسئله وصایت را دراین ، هنگام عمر فریاد زد حَسْبُنَا كِتَابُ الله یعنی قرآن برای تعیین خلیفه جانشین کافی است در صورتیکه این اظهار درست و منطقی نیست زیرا اگر قرآن کافی بود پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) امربآوردن کاغذ و قلم و دوات نمیفرمود ، و هرکس بگوید او نمیدانست و قرآن کافی بوده در واقع نسبت نادانی داده که این قبیل افراد در ردیف کفار محسوب میشوند، واگر فرض شود نعوذا بالله پیغمبر(صلی الله علیه و اله) برخلاف اصول قرآن میخواسته چیزی بنویسد گویندگان این نظر درواقع نسبت خیانت بحضرت داده و کافرند .

فرض سوم ، اینستکه بگوئیم بروجود مقدس آنحضرت وحی و الہام شده که مطلبی طبق قرآن و الهام بنویسد پس بیان عمربن خطاب به حسبنا كتاب الله بكلّى باطل است و درواقع تمرد از فرمان پیغمبر(صلی الله علیه و اله) میباشد و در واقع خواسته مانع تعیین افضل ناس از طرف آنحضرت شود

حال جریان وصیت و خواستن و سایل نوشتن را مختصرا مینویسم در آخرین لحظات حیات حضرت رسول اکرم بحضار فرمودند : " آتُونی بِدَواتٍ وَ بياض لا كُتُب لَكُمْ كِتَاباً لاَ تَضِلُّوا بَعْدی " یعنی دوات و کاغذ بیاورید ، تا بنویسم کتابی و نوشته ای تا بعد از من گمراه نشوید

عمربن الخطاب گفت : " دَعَوْا الرَّجُلُ فَإِنَّهُ ليهجر " یعنی عمر گفت این مرد را واگذارید زیرا که او هذیان میگوید در صورتیکه خداوند جلیل درباره اش فرموده وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَ مَا غَوَی که در این باب بسیاری از علمای منصف اهل سنّت نوشته اند و معتقد هستند که پیغمبر بزرگ در مقام

ص: 929

هدایت و ارشاد خلق متصل بعالم غیب بوده لذاچه در حال صحت و چه در حال مرض بطور قطع باید اوامرشان اطاعت شود اینک اسامی عده ای از علمای اهل سنت نوشته میشود

قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و نوری در شرح مسلم ، وصحيح بخاری در جلد اول صفحهء 22 و صحیح مسلم درجلد 5 صفحه 75 و طبقات ابن سعد جلد 2 ص 37 بعلاوه عمربن الخطاب مكلّف باجرا و اطاعت امر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بوده چون قرآن میفرماید : " و ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا " یعنی هرچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)دستور داد ، شما بگیرید و هرچه نهی کرد شما واگذارید ( سورهء حشر آیهء 7 ) و درجای دیگر قرآن میفرماید : اطيعوا الله واطيعو الرّسول یعنی اطاعت کنید خداورسول را در صورتیکه عمر بر خلاف فرمان خدای عزّوجلّ اطاعت نکرد تا جائیکه ، ابن عباس بگریه افتاد و اشک میریخت و میگفت" يوم الخميس ما يوالخميس" به هر حال همینکه کارگذاشت و نگذاشتند حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) وصیت فرماید ابو بکر را بدون اینکه دلیلی برلیاقت و شایستگی او باشد انتخاب کردند یعنی همان عمر و کسانیکه میگفتند حسبنا کتاب الله یعنی قرآن کافی است ، و انتخاب خلیفه لازم نیست با نتخاب مبادرت ورزیدند، و همینکه مرگ گریبان ابوبکر را هم گرفت در بستر مرگ همین عمر که میگفت : حسبنا کتاب الله ابوبکر را وادار کرد که بگوید عمر جانشین اوست

اعتراض قطب الدين شافعی شیرازی که از بزرگان اهل سنت است .

قطب الدین شیرازی در کتاب کشف الغيوب ببيان عمر که گفته حسبنا كتاب الله اعتراض نموده و چنین نوشته است :

ص: 930

این امر مسلم است که راه را بی راهنمانتوان پیمود و تعجب مینمایم از کلام خلیفه عمر که گفته چون قرآن درمیان ما هست براهنما احتیاجی نیست این بیان مانند کسی است که بگوید: چون کتب طب و پزشگی در دست ما هست احتیاجی بطبیب نیست همه میدانند که این بیان غیر قابل قبول میباشد و خطای محض است که همین معنی را آیهء 85 سورهء نساء بیان فرموده .

"بهتر است مردم برسول الله (صلی الله علیه و آله) و پیشوایان بعد از او مراجعه کنند" افهم درك نمائید افضلیت مولای من و تمام شیعیان جهانرا که حضرت على بن ابيطالب عليه السلام است .

31 = يك روز علی (علیه السلام) دید که مردی از روی کفش مسح میکند حضرت علی (علیه السلام) پرسید چرا مسح برخف یعنی کفش میکنی؟ مسح بربشره واجبست آن مرد گفت من بقول خلیفه عمل میکنم مقصودش عمر بوده که بطور غصب مشغول خلافت بوده علی (علیه السلام) آنمرد را نزد خلیفهء غاصب عمر بود، با صدای بلند پرسید تو گفتی که این مرد مسح برخف ( یعنی کفش ) نماید؟ عمر اقرار کرد علی (علیه السلام) فرمود: جواز مسیح برخف "کفش " آیا بعد از سورهء مائده است یا قبل از آن ؟ عمر گفت دیگر نمیدانم، علی (علیه السلام) فرمود: اگر نمیدانی چرافتوی میدهی ؟

ای عمر بدان بعد از سورهء مائده که آخرین سورهء قرآن است دیگر مسح برخف ( کفش ) جایز نیست زیرا سورهء مائده نسخ کرد آنچه قبل از آن بوده و بعد از آن سوره سورهء دیگری نیامده، اینهم فضل علی (علیه السلام) و جهل عمر و نادانی او بمسائل شرعيه ،

مؤلف، گوید : من نمیدانم عمر که ناسخ و منسوخ و مطلق و مقید ، و مجمل و مبین و شأن نزول آیات را نمیدانسته و علم کامل صرف و نحو را هم نداشته چگونه گفته حسبنا کتاب الله ( یعنی قرآن بدون دستورپیغمبر(صلی الله علیه و آله)

ص: 931

کافی است ) .

عمر بیش از هفتاد مرتبه در موضوعات احکام اسلامی وفقه گفته است : "لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر " یعنی اگر علی (علیه السلام) نمیبود عمر هلاك شده بود و این . قضيّه راعده بسیاری از اهل سنّت نوشته اند من جمله : در كفايه الطالب باب 57 طرق الحكميه صفحهء چهل و يك و پنجاه و سه و شرح تجرید ص 407 نورالابصار صفحهء 73 و استیعاب جلد دوم صفحهء 474 و هدايت المرتاب صفحهء 146 و 152 و ینابیع الموده باب 14 و اسد الغابه جلد 4 ص 22 و تاریخ خلفاء ص 66 و مناقب خوارزمی ص 648 و فصول المهمه صفحهء 18 و اسعاف الراغبين ص 152 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 6 و تذکره ابن جوزی ص 85 و 88 و تهذیب التهذیب ص 237 چاپ حیدرآباد و اصابه جلد دوم ص 509 چاپ مصر و تأويل مختلف الحديث ص 201 و 202 و صواعق محرقه ص 78 و نیز آیت الله امینی قدس سره در الغدیر جلد ششم ص 328 باین موضوع اشاره فرموده اند ، بنابر نوشته منشور مقدس در ص 85

عمر تنها در مسائل ساده بی اطلاع نبوده بلکه در بسیاری از مسائل پیش پا افتاده جاهل مطلق بوده من جمله :

اوّل = عمرهنگام قرائت حمد در نماز او را فراموشی دست داد و نخواند و در رکعت دوم بجای يك حمد د و حمد قرائت کرد در صورتیکه فراموشی قرائت حمد بوسیله سجدهء شهو جبران پذیراست، این موضوع در فتح الباری جلد سوم صفحهء شصت و نه نوشته شده .

دوّم - عمر دیوانهء را دستور رجم داده است بدون اینکه بداند خداوند جلیل از سه دسته رفع تکلیف فرموده: این موضوع درسنن ابن

ص: 932

ماجه ج 2 ص 227 و فیض الغدیر جلد چہارم صفحهء 357است .

سوّم = عمر حكم برجم زن آبستنی نموده که در ذخائر العقبی ص 81 نوشته شده

چهارم = عمرتعیین مهریه از بیت المال مسلمین میکند که در احکام القرآن جلد اوّل صفحهء 4 – 5 مندرج است .

پنجم = عمر مردم را از گریه برمیت منع کرده در صورتیکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر جنازهء دخترش رقیه و سرقبر مادرش گریه میکرد در تاریخ بغدادی ج 7 صفحه 389 موقعیکه عمر نهی از گریستن برمیت میکرد حضرت علی علیه السلام فرمود عمر ساکت شو درکنز العمال جلد 8 ص 119

ششم = عمر درمورد صیغه خودش گفته که صیغه زمان حضرت محمد صلّى الله علیه وآله حلال بوده اما من حرام کرده ام اگرچه بدعت است ولی بدعت خوبی است این قضیه درصحیح بخاری جلد اوّل ص 231 و صحیح مسلم جلد اول ص 282 نوشته شده و تصرفات دیگری در احکام الهی کرده که چون بنابر اختصار است از ذکرش خودداری میشود

هفتم = عمر حقوق یکساله ام سلمه را قطع کرد زیرا وقتیکه حضرت زهراء علیها سلام خطبهء خود را قرائت فرمود سپس عمر سخنرانی کرد و در این موقع ام سلمه از آنحضرت دفاع کرده بود در کتاب دلائل الامامه ص 39 .

هشتم = عمر عمرهء تمتع را تحریم کرد و گفت دیگر عمرهء تمتع بجا نیاورند بنا بر نوشتهء زاد المعاد ابن فتم .

نهم = عمر دو امر حلالیکه در زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) مجاز بوده حرام کرده که یکی نکاح منقطع و دیگری عمرهء تمتع در کتاب البيان والتبيين ج 2 صفحهء 223 و سنن بیہقی جلد 7 ص 206 و تفسیر رازی جلد 2 ص 167

ص: 933

دهم = عمر حکم کرد نماز تراویح را مردم به جماعت بخوانند و گفت اگر چه بدعت است ولی بدعت خوبی است، در صحیح بخاری جلد اول ص 233 و صحیح مسلم جلد اول ص 283

یازدهم=عمر حکم کرد در نماز میت چهار تکبیر بخوانند در صورتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پنج تکبیر بخواندند در کتاب تاریخ خلفا ص 93 .

دوازدهم = عمر مخیره بن شعبهء جانی را از حد شرعی معاف کرد با اینکه چهارنفر شهادت به جنایت او داده بودند، دركتاب مستدرك الحاكم جلد سوم ص 248 نوشته شده

سیزدهم = عمر خودش اقرار بجهل خود در مسائل فقهیه نموده ، و گفته است " كُلّ احد افقه منی " یعنی همه کس از من فقیه ترند در کتاب ذخائر العقبی صفحه 81 نوشته شده .

چهاردهم = عمر خواندن نماز عیدین را نمیدانست لذا " ابو واقد لبتى" را خواست تا باو یاد بدهد در کتب صحیح ترمذی جلد 1 صفحهء 106 وسنن نسائی جلد سوم صفحهء 184و سنن ابن ماجه جلد اوّل صفحهء 188 نوشته شده

پانزدهم = عمر از آبجو عربیکه در نزد او مینوشید جرعه ای آشامید ولی عمر برآن شخص عرب فورا حدّی جاری کرد مرد عرب اعتراض کرد و گفت مسن از همان چیزیکه تو می نوشیدی آشامیدم عمر دستور داد تا مقداری آب حاضر کردند و با آب جو مخلوط کرد، یعنی اگر آب با آب جو مخلوط شود آبجو حلال میشود این عمر بود که علاوه بر آلت ملعبه قرار دادن مقررات اسلامی و دینی علیه حضرت زهرای مرضیه علیهما السلام قیام کرد و حق او را ضایع نمود و باتبانی دسته های مختلفه بر علیه وصی مسلم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) حق

ص: 934

حق خلافت مولایم حضرت علی علیه السلام را هم غصب نمود .

در این رسالهء مختصر من نمیتوانم اعمال عمر و رفتار خلاف شرع و قرآن ، و سنت و اخلاق و ستمگریهای او را بنویسم هرکس مایل است بکتاب مرحوم علّامه مجلسی جلد هفتم فتن و محن بهار مراجعه نماید ، اکنون چند موضوع هم دربارهء ابوبکر مینویسم تا اینکه خوانندگان بروحیه و دین و رفتار اوهم آشنا و مطلع شوند

اوّل = ابو بكرو عمرو خيانتهای آنها : بعد از وفات حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) حضرت زهراء سلام الله علیها گریه میکرد میفرمود چه روزبدی دارم ابوبکر گفت: آری روز بدی در پیش داری

دوم = ابوبكر قبالهء فدك را که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باو رسیده بود از او گرفت، فدك، دهکدهء کوچکی بود درنزدیکی مدینه که از چند باغ و بستان تشکیل شده است که در اختیار یهودیان بوده مالکین آن وقتی مشاهده کردند مسلمانان در جنگ خیبر پیشرفت بسزائی کردهاند شخصی را خدمت رسول (صلی الله علیه و آله) فرستادند و پیشنهاد صلح کردند پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) صلح را پذیرفت و بدون جنگ قرارداد صلح امضاء شد بدینوسیله نصف زمینهای فدك در اختیار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قرار گرفت و خالصهء رسول الله شد این موضوع در کتب مختلفه درج شده که نام چند کتاب دراینجا نوشته میشود :

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 4 ص 78 ، حديقه الشيعه صفحهء 98 و 101 و 103 ، الملل و النحل ص 9 النحل ص 9 ، احتجاج طبرس صفحهء 304 ، منتخب سليم بن القیس صفحهء 23 و 24، طبقات كبير جزء 2 ص 65 ، خطبه القحبيه جزء اول ص 170 ، مفاتيح النبوه ص 300 ، نهج الرّشاد ص 207، 209 و 213 ، تنبيه الاشراف ص 219 و 222

ص: 935

و 224 ، خرائج و الجرائح صفحهء هشتم ، مصائب الابرار ص 37 و 359 ، معجم البلدان جلد 6 ص 0343

علت واگذاری فدك به ام الائمة النجباء النقباء بنت خير الانبياء فاطمة الزّهراء سلام الله عليها . وقتی آیهء آت ذا القربى حقه والمسكين وابن السبيل ولا تبذرتبذیرا در سورهء بنی اسرائیل آیهء 28 نازل شد، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) طبق دستور خداوند فدك را بحضرت فاطمه (علیهاالسلام) واگذار فرمود ، ابو سعید خدری میگوید: وقتی آیه و آت ذا القربى نازل شد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به حضرت زهراء (علیهاالسلام) فرمود : فدك مال تو باشد

دربسیاری از کتب نوشته شده من جمله : تفسير در المنثور جلد 4 ص 177 و کشف الغمه جلد 2 ص 102، و نیز عطیه گفته وقتی آیهء و آت ذا القربى نازل شد ، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فاطمه (علیهاالسلام) را خواست و فرمود : فدك مال تو و باو بخشید ، درکشف الغمه جلد 2 ص 102 مندرج است ، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بفاطمه (علیهاالسلام) فرمود : مادرت خدیجه (علیهاالسلام) مهرش را از من طلبکار است من فدك را بعوض مهر خدیجه (علیه السلام) بتو میدهم لذا آنرا قباله کرد ، که علی (علیه السلام) و ام ایمن و یکی دیگر از موالی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گواه قضیه شدند در سفينه البحارج 2 ص 350 ، وغايه المرام بحرانی ص 323 نوشته شده

سوم = بعد از اینکه ابوبكر فدك را غصب نمود حضرت زهراء (علیه السلام) هر جا ابوبکر را میدید روی مبارکش را برمیگردانید و با او حرفی نمیزد ، در شرح البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 18 نوشته شده .

چهارم =وقتی حضرت زهراء (علیهاالسلام) مریضه شدند عمرو ابوبکر خواستند بعیادت بروند حضرت زهراء (علیها السلام) اجازه ندادند و بعد که بدون رضایت و

ص: 936

اجازه داخل شدند آنحضرت حرفی بآنها نزدند، شرح نهج البلاغه جلد 16 ص 38 و خصائص الفاطميه ص 50 و منهج الرّشاد ص 215 والكواكب الدرى ص 164 و 181 و گوهر مرادص 214

پنجم = در زمان خلافت غاصبانهء ابوبکر بود که قنفذ به پهلوی حضرت زهراء علیها سلام در زد و خانهء آن بزرگوار را که خانهء وحی الهی بود آتش زدند

اعلام النّساء جلد سوم ص 205 والاموال ابو عبيده ص 131 و تاریخ یعقوبی جلد 2 ص 105 و تاریخ ابی الفداء جلد اول ص 156

ششم = ابوبکر عمر را بجانشینی خود معرفی کرد در صورتیکه او و عمر میگفتند حسبنا کتاب الله قرآن ما را کافی است و معرفی خلیفه لازم نیست. طلحه گفت ای ابابکر تو جواب خدا را چه میدهی که شخصی خشن و بد اخلاق و سنگین دل را برما پیشوا مینمائی، عمر کسی است که مردم از او فراری متنفرند . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 6 ص 243 و جلد اول ص 55

هفتم = وقتی ابوبکر برمنبر نشسته بود حضرت امام حسن (علیه السلام) فرمود : ابوبکر از منبر پدرم پائین بیا ، احتجاج طبرسی ص 42 و 43 .

هشتم=حضرت زهراء بابوبکر و عمر فرموده بود :

أَنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وملائكته إنكما أَسْخَطْتُمَانِی وَ مَا أَرْضَیتُمَانِی لَئِنْ لَقِیتُ وَ مَلائِكَتَهُ النّبى لا سكوتكما . يعنى خدا و ملائکه را شاهد میگیریم که شما دو نفر ( عمر و ابوبکر ) مرابخط آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید اگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را ملاقات کنم شکایت شما را خواهم نمود در کتاب الامامه والسياسه ص 14 ، و میزان الاعتدال جلد 2 ص 72 و تهذيب التهذیب جلد 12 ص 441

ص: 937

نهم = ابوبکر ستمگر وقتی فدك حضرت زهراء علیها سلام را غصب کرد بنابر قول شیخ مفید رضی الله عنه روایت شده که چون ابوبکر غصب خلافت نمود فورا کس فرستاد تا وکیل و نمایندهء فاطمه علیها سلام را ازند ک بیرون کند حضرت نزد خلیفه غاصب تشریف فرما شد، و فرمود با اینکه میدانی پدرم این ،ملک را برای من بخشیده و تصدیق کرده و مرا در این باب شهود بسیار است ابوبکر جاهل گفت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ارث برای کسی نمیگذارد فاطمه (علیهاالسلام) نزد حضرت علی (علیه السلام) آمد و جریان را باطلاع رسانید حضرت مولی فرمود : بروبه ابوبکر بگو تو گمان میکنی که پیغمبران ارث نمیگذارند و حال اینکه خداوند در قرآن مجید فرموده سلیمان از داود ارث برد و یحبی از ذکریا میراث گرفت چگونه من از پدرم ارث نمیبرم

فاطمه (علیهاالسلام) مراجعت کرد و عینا فرمود ، عمر حضور داشت گفت که ترا تعلیم کرده و یاد داده است، فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: اگر چنین باشد ، مرا شوهرو پسرعمم علی بن ابیطالب یاد داده است، ابوبکر گفت عمرو عایشه شهادت میدهند که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شنیده اند که آنحضرت فرمود : النبی لا یورث یعنی جماعت پیغمبران از خود ارث نمیگذارند ، فاطمه (علیهاالسلام) فرمود این اولین شهادت زوری است که این دو نفر شهادت میدهند در اسلام سپس فرمود: فدك ملك ارثی من است و شاهد هم دارم، ابوبکر گفت: شہود خود را حاضرکن فاطمه (علیهاالسلام) برگشت ام ایمن و علی (علیه السلام) را حاضر کرد ابوبکر گفت: ام ایمن تو دربارهء فاطمه (علیهاالسلام) از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) چیزی شنیده ای؟ ام ایمن و امیرالمومنین (علیه السلام) گفتند که ما از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شنیدیم که میفرمود فاطمه سیده نساء اهل الجنّه سپس ام ایمن گفت کسیکه سیده و خاتون زنان اهل بهشت باشد چیزیکه ،ملک او نباشد ادعا میکند . من خود زنی هستم از زنان

ص: 938

اهل بهشت چیزیرا که نشنیده باشم گواهی نمیدهم

عمربن الخطاب حضور داشت گفت ای ام ایمن نقل وقصه، مگوبگو دربارهء فاطمه (علیهاالسلام) چه شنیدی؟ شهادت بده ، ام ایمن گفت من در خانهء فاطمه (علیهاالسلام) نشسته بودم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تشریف آوردند فورا جبرئیل بر پیغمبر صلى الله علیه و آله نازل شد و برسول خدا گفت برخیز و با من بیا که من از پروردگار خود دستوری دارم که حدود فدك را با بال خود محدود کنم رسول خدا (صلی الله علیه و اله) با جبرئیل برخاستند و رفتند و پس از ساعتی بازگشت ، فاطمه سلام الله علیها بپدر عرض کرد که یا ابتا بکجا تشریف بردید ؟

رسولخدا فرمود: که جبرئیل با بال خود و اطراف فدک خطی کشید و حدودش را تعیین نمود فاطمه عرض کرد یا ابتا من بعد از تو از فقر و احتیاج بیم دارم و تمنای من اینست که آنرا بصدق بمن واگذار کنید و ببخشی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: این ملک را بتو دادم و فاطعه آن ملك را در قبض خود گرفت و در آن تصرف مالکانه نمود، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ای ام ایمن و ای علی شما براین تصدق شاهد و گواه باشید من اکنون شهادت میدهم كه فدك ملك فاطمه است

عمر گفت تو زنی ، و ما شهادت یکنفر زن وانتجين نمیکنیم و اما على او نیز شوهر فاطمه است بطرف خود میکشد و جلب نفع مینماید" گوید که فاطمه برخاست اما با حالتی خشمناک و فرمود: خداوندا تو شاهد باش که این دو نفر " ابوبکر و عمر " درحق دختر پیغمبر تو ظلم و ستم روا داشتند خداوندا عقوبت خود را دربارهء این دو نفر تشدید کن این بگفت و از نزد ابوبکر برفت امير المؤمنین فاطمه را برد راز گوشی سوار کرده و درروی آن کسانی برد که ویشهای اطراف آن آویزان بودی دیلی بأجر و انصار

ص: 939

او را میگردانید و دست حسن و حسین را در دست خرد گرفته بود و بآن گروه میفرمود: ای گروه مهاجر و انصار خداوند دختر پیغمبر خود را درحقش یاری و نصرت کنید "تا آنجا که فرمود : " علی (علیه السلام) فاطمه را فرمود : که خود تنها نزد ابوبکرشو و ابوبکر تنها باشد زیرا که ابوبکر از دیگری ( عمر ) نرم تر است و او را بگو که توادعا میکنی که من خلیفه و جانشینی پیغمبرم و درجای او نشستهء و با لفرض كه فدك ملك، شخصی تو باشد و من آنرا از توهبه نمایم و خواهش کنیم لازم آید و واجب شود که آنرا بمن بازگردانی چون فاطمه نزد ابوبکر شد و این کلمات بفرمود ، ابو بکر گفت راست گفتی راوی گوید که ابوبکر کاغذ طلبید و در آن نوشت که فدك رابفاطه برگردانید پس فاطمه بیرون آمد و آن نامه را در دست داشت عمر در راه او را ملاقات کرد فاطمه را گفت هان ای دختر محمد (صلی الله علیه و آله) این نامه چیست که همراه داری ؟

فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: این نامه ای است که ابوبکر نوشته برای رد فدك عمر گفت : آنرا بمن بده فاطمه از دادن نامه امتناع کرد عمر با پای خود بر فاطمه سلام الله علیها زد و در آن موقع فاطمه به پسری محسن نام حامله بود از اثر این لگد فرزندش ساقط شد سپس سیلی بصورت دختر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) زد و گوشواره اش از شدت سیلی شکست بعد از آن نامه را ، از دست فاطمه (علیه السلام) گرفت و آنرا پاره پاره کرد و برفت که فاطمه هفتاد و پنج روز از اثر این عمل بیمار بود و درنزديك وفاتش بحضرت علی (علیه السلام) وصیت کرد این دونفررانگذار که پای جنازهء من حاضر شوند ، حضرت هم به وصیتش عمل فرمود ، اینهم قسمی از جنایت پست ترین و رذلترین وملعونترین بندگان خدا عمر بن الخطاب حال که از قبایح عمرو ابوبكر و قضیه فدك،، نوشتیم مقتضی است خبر ابن ابی الحدید را در معراج پیغمبر(صلی الله علیه و آله) وقضیهء

ص: 940

فدك توضيح بدهيم كيفيت ورود فاطمه (علیهاالسلام) بمحشرو مؤاخذه از قاتل محسن و کلمات استاد ابن ابى الحديد

از جمله اخباریکه درشب معراج خداوند متعال رسول خود را خبر داده است اینستکه فرمود دخترتو فاطمه علیها سلام راستم نمایند و خشمگین کنند و از حقش محروم سازند و حقی را که تو برای او مقرر میکنی ( یعنی فدك ) بطور غصب از او بازگیرند و با حالت داشتن حمل او را بزنند و بدون اجازه به خانهء او وارد شوند سپس خواری و ذلت و بیچارگی براو چیره شود و کسی را نیابد که دفع ظلم از او نماید از شدت ضرب آنچه درشکم دارد ساقط کند ( غرض محسن عليه السّلام اوست ) و از شدت سختی همین ضرب رحلت نماید ، رسول اکرم فرمود : انا لله وانا اليه راجعون ، پروردگارا من اینها را قبول کردم و بفرمان تو تسلیم شدم و صبرو توفیق را از تو خواهانم

روایت شده که در روز قیامت اولین کسیکه در بارهء او حکم میکنند : محسن بن على عليه السلام است و قاتل آنحضرت را حاضر کنند و محاکمه کنند و پس از محاکمه قاتل قنفذ را محاکمه نمایند سپس عمر و قنفذ را در صحرای محشر بیاورند و با تازیانه های آتشین آنها را بزنند چنانچه اگر يك تازیانه از آنها بدریاها زده شود همهء دریاها از مشرق تا مغرب بجوشش درآید و اگر تازیانه را برکوهها بزنند تمام کوهها از گرمی آن بخاکستر مبدل شود و همهء کوهها آب شود .

و بنابروایت مفضل بن عمر که از حضرت صادق روایت کرده در آن روز خدیجه دختر خویلد و فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنين (علیه السلام) محسن بن على علیه السلام را برسردست گرفته باشند و با حالت گریه و خروش ، وارد محشر گردند و مادرش فاطمهء زهراء سلام الله عليها خروش برآورد ، که

ص: 941

هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ، اليَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ، اعَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَ مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تو دلوان بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بعيدا الخ...

یعنی این همان روزی است که بشما وعده میدادند امروز هرکس جزای عمل خیرش را می بیند و هر که عمل ناشایست کرده باشد دوست میدارد که ما بین او و عملش غایتی طولانی و دور باشد ، مفضل بن عمرگوید : که حضرت صادق (علیه السلام) چون بدینجا رسید چندان گریه کرد که محاسن شریفش از اشك ترشد

ذکر حدیث فوق از جهت این است که برخیها تصور نکنند خداوند متعال نور دیدهء رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را بحال خود گذارده و او را یاری ننموده بلکه حکمت بالغه اش چنین اقتضا فرموده، عین قضیه عاشورا ، و شهادت حضرت مولى الكونين حضرت ابى عبد الله الحسين عليه السلام است

آنهم فاطمهء زهراء (علیه السلام) که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درباره اش فرموده: فاطمه پارهء تن من است هرکس او را اذیت کند مرا اذیت کرده ، مناقب ابن شهر آشوب جلد سوم ص 332 و مطالب السئول ص 6 و حلیة الاولیا جلد دوم ص 40 ونیز :

فرموده: فاطمه یکی از زنهائی است که بهشت مشتاق دیدار ایشان است ، ونیز در جای دیگر فرموده: اگر فاطمه غضب کند خدا غضب میکند كشف الغمه جلد دوم ص 84

وصیت حضرت زهراء (علیهاالسلام) بحضرت علی علیه السلام

وصیت فرمود: یاعلی مراشب غسل بده شب کفن كن و مخفیانه بخاك بسیار راضی نیستم کسانیکه پهلویم را شکستند و کودکم را سقط نمودند ، و

ص: 942

اموالم را مصادره کردند به تشییع جنازه ام حاضر شوند و قبرم را مخفی کن

حضرت علی علیه السّلام طبق وصیت شبانه بدن مطهرش را به خاك سپرد ، و قبرش را با زمین هموار ساخت و صورت چهل قبرتازه درست کرد که مبادا قبرش شناخته شود، این قضیه در کتب بسیاری نوشته شده که چند از کل را مینویسم :

مناقب ابن شهر آشوب جلد سوم ص 363 و ينابيع الموده ص 171 ، تاریخ طبری جزء 3 ص 202 ، صحیح بخاری جزء 4 ص 109 ، صحیح مسلم جزء اوّل ص 408 ، شذرات الذهب جزء اوّل ص 15 ، تاريخ الخميس جزء اوّل ص 314 و 315 نزهه الناظرين ص 33، سنن بیہقی جلد ششم صفحهء 30

اعمال و رفتار ابوبکر و عمر تاحدی نسبت بحضرت زهراء علیها سلام معلوم شد آنهم کسیکه سورهء کوثر در قرآن مجید برای تسلّی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ، و تجليل حضرت زهراء (علیهاالسلام) نازل شده " نام دیگر فاطمه (علیهاالسلام) کوثر است " ابن ابی الحدید نوشته استادم گفت: اگر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) میبود و میدید که نسبت بحضرت زهراء علیها سلام چه میکنند چه حکمی میفرمود ، " مقصودش عمر ابن الخطاب است و ابوبکر که ستمها کردند" چون آنحضرت درمورد دونفری که در راه مکه و مدینه آزاری بحضرت زینب رساندند بفرمان پیغمبر صلی الله علیه و آله خونشان مباح شده بود .

عقیده و نظر حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) در مورد شیخین :

اززین الدین که از زهاد و مؤمنین بوده راجع بدیانت شیخین سئوال میکنند که آیا مذهبشان از روی رضا بوده یا از روی کره و اجبار

ص: 943

زین الدین جوابش را موکول ببعد میکند و قصدش سئوال از امام حسن عسگری علیه السّلام بوده، تا اینکه بقصد سرمن رأی حرکت میکند مقداری تحف و هدایا از قبیل هزار درهم طلا و چند قواره پارچه، برای حضرت بوسیلهء دوستان حضرت تقدیم شده بود با خود میبرد ، دربین راه طلاها گم میشود وقتی خدمت امام تشرف حاصل میکند حضرت میفرمایند خوب چه سئوالی داشتید لا بد کاری داری از طلاها میپرسند زین الدین از خجالت بلند میشود که برود بیرون امام میفرمایند بنشین طلاها اینجاست و در آن يك سكه نامشروع وجود دارد که هنگامیکه استاد صاحب پول باو میخواست بدهد يك سكه وارد آن سکه ها شده و آن يك سكه حرام است ، پارچه ای که فرستاده اند يك تارش از کلاف نامشروع بافته شده .

سئوالیکه در مورد ایمان و مذهب شیخین داری از پسرم : " اشاره به حضرت حجة بن الحسن صاحب الزمان عليه السلام که در آنموقع بیش از پنج سال از سن مبارکش نگذشته بود " بنما

زین الدین سئوال را معروض میدارد حضرت حجه بن الحسن (علیه السلام) میفرمایند، شیخین فقط از روی طمع ایمان آوردند چون از روی کتبیکه به دست آورده بودند فهمیده بودند که پیغمبری ظهور خواهد نمود بنام محمد صلّى الله عليه وآله که مال ومكنت زیاد دراثر جنگها و غنائم کثیری بدست خواهد آورد بدین طمع ظاهرا قبول دیانت اسلام را نمودند . که همین جواب را بعدا زین الدین بسائل مسئله میدهد

چرا اهل سنت اکثرا نماز را دست بسینه میخوانند ؟

عمربن الخطاب بدعتهای زیادی دردین اسلام گذارده ولی علت

ص: 944

دست بسینه نماز خواندن آن بود که وقتی اسرای ایرانی را نزد او بردند همه دست بسینه و با ادب ایستادند، عمر گفت وقتی اینها جلو بندهء خدا دست بسینه می ایستند پس نزد خداوند باید دست بسینه ایستاد و از آن زمان معمول شد ، در صورتیکه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگام نماز دست به سینه نبودند و اینهم یکی از بدعتهای عمر است در دین اسلام

برحسب لزوم ناگزیر از نوشتن قسمتی از اعمال ابوبکر و عمر وتعديات ایشان شدم حال میروم باز باصل مطلب که ذکرذره ای از فضایل حضرت علی علیه السلام است .

32=شخصی دونفرزن حامله را بکسی سپرد تا بعد بیاید و استرداد نماید این دونفر وضع حمل کردند یکی پسرزائید و دیگری دختر زائید ولی بعد اهريك مدعی زائیدن پسر شدند دعوی را نزد شریح قاضی بردند شریح هرچه فکرکرد عقلش بجایی نرسید نزد عمر بردند او هم عاجز شد عمر گفت تنها کسیکه میتواند جواب این مسئله را بدهد تنها عالم و فقیه و حکیم عصر حضرت علی (علیه السلام) است شريح و عمربن الخطاب وعدهء دیگر مجتمعا خدمت اميرالمؤمنین (علیه السلام) شرفیاب شدند دیدند علی (علیه السلام) مشغول زراعت است ، و قرآن میخواند و گریه میکند آنها هم پشت دیوار بگریه افتادند تا گریه حضرت تمام شد وارد باغ شدند مسئله را عمر و دیگران عرض کردند حضرت دست مبارك را زير خاك بردند و فرمودند قضیه از این خاک کوچکتر است و آند و زن را احضار فرمودند دستور دادند شیرهای آند و نفر زن را بدوشند بمقدار مساوی ، دست سپس وزن کردند یکی از شیرهای آن دو نفر از جهت وزن سنگین تربود

حضرت فرمودند: آن شیریکه سنگینتر است مال مادری است که پسر زائیده عمربن الخطاب و سایرین تمحید و تمجید معروض داشتند عمر گفت

ص: 945

حق همه چیز با تو است و خلافت حق تو است ولی چه کنم مردم چنین رأی دادند حضرت علی (علیه السلام) فرمودند بس کن ای عمر برو ، واقعا تفضیل منافقان و رجحان جهله بر فضلا و علما همین است

33=دركتاب كشف الهاویه تألیف جناب آقای محلاتی ، دانشمند محترم درمورد ضرا ربن ضمره مطلبی ملاحظه کردم و چون دروصف وفضایل حضرت علی (علیه السلام) بود عینا نقل میکنم

ضراربن ضمره که از خاص شیعیان امیرالمؤمنين عليه السلام بود چون برمعویه وارد شد محویه گفت علی (علیه السلام) را برای من وصف کن ، ضرار گفت مرا معفو دار ، معویه گفت نمیشود باید سخنی چند بگوئی ضرار فهمید که سر از فرمان نتوان برتافت شروع کرد بزبان عربی وصف کردن که ترجمه فارسی آن اینست :

بخدا قسم حقیقت و حشمت علی (علیه السلام) را هیچ آفریدهء پی نبرد، و نیرومندی او را هیچ خرد مندی ادراك نتواند سخن بحق و حکم بعدل راند ینابیع علوم ربانی بزبان سیلان نماید و از اطراف او چشمه های انواع علوم جاری است و در اقتصاد بلباس و خوراک کسی با و پیشی نگرفته بخدا قسم هرگاه او را ندا میکردیم ما را جواب میداد و اگر از اوسئوالی میکردیم ما را عطا میکرد و اگر ساکت بودیم او ابتداء بتحقیق و تفتیش مینمود و هرگاه در حلقهء ما جلوس مینمود همانند یکی از ماها بود با این حالت در مجلس او جرئت نداشتیم که ابتداء بكلام بنمائیم با اینکه ما را بقربت خویش میخواند و کاملا دلجوئی میکرد معذلک از هول و هیبت او قدرت برتکلّم نداشتیم که از اودر سخن گفتن پیشی بگیریم و هرگاه تبسم کردی دندانهای مبارك او مانند مروارید درخشان بود اقویا درباطل خود کاری نمیتوانستند انجام

ص: 946

ضعفا از عدل او محروم نبودند اهل دین را احترام مینمود به مساکین اظهار محبت میفرمود یتیمانرا پدری میکرد گرسنه ها را سیرو برهنگانرا می پوشاند ود رویشانرا مستغنی مینمود از دنیا و زینت آن پرهیز داشت و بشبهای تاریک مأنوس بود و گویا درحضرت او نگرانم گاهیکه شب سراپرده سیاه گسترده و ستارها از هر طرف آسما نرا زینت داده علی (علیه السلام) در محراب چون مرد مارگزیده برخود می پیچید و برمحاسن خود دست میکشید و همانند زن بچه مرده ناله میکرد و میفرمود : "ای دنیا مرا فریب نتوانی داد غیر مرا بفریب آیا خویشتن را بر من عرضه میداری و بسوی من مطلع و مشرّف میشوی دور شواز من ، که وقت تو منقضی شد چه من تراسه طلاقه کرده ام، و ازبرای من بسوی تو رجوع نتواند بود همانا عمر تو کوتاه و زندگانی تو اندك وشأن توپست است آه آه از کمی زاد و درازی سفرو هولناکی راه " چون سخن بدینجا آورد معویه سخت بگریست چندان که ریش او ترشد و گفت ابوالحسن چنین بود زنها عقیمند که همانند ابو الحسن فرزند بیاورند اکنون ای ضرار در مفارقت على حزن تو تا چه اندازه است گفت غم و اندوه من بر مفارقت مولایم همانند زنی است که طفل او را دارد امن او کشته باشند که حزنش ساکت نشود و آب دیده اش باز نایستد سپس معاویه درخواست کرد که از کلمات علی بن ابی طالب چیزی بگو ضرار فصلی از کلمات امیرالمؤمنین را شرح داد .

مؤلف کتاب کشف الهاویه نوشته و قول ضرار بمعویه باختلاف قلیلی درکتب اهل سنّت موجود است و ضرار رضی الله عنه سبحان الله ، عجب نفسی داشته که قلب معویه که از سنگ سخت تر است چنین منقلب ساخته تا اتمام حجت شده باشد معویه خط سیرش سیاست بودگاهی هم مقام این اقتضا را داشته این بود شمهء از فضایل که بزبان ضراربن ضمره نوشته شد .

ص: 947

34 = از کتاب تفسیر جلاء الاذهان ص 70

مردی نزد ابوبکر آمد در عهد او و گفت نذر کرده ام که حینی با اهل خود سخن نگویم مراچندگاه با او سخن نباید گفت، گفت تا بقیامت ، گفت از کجا گفتی ، گفت از اینجا که متاع الى حين نزد عمر رفت و از او پرسید گفت چهل سال گفت از کجا گفتی ، گفت هَلْ أَتىٰ عَلَى الْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ و گل آدم چهل سال میان مکه و طائف افکنده بود ، بنزد عثمان آمد ، و گفت در این چه گوئی ، گفت یکسال با او سخن مگوی ، گفت از کجا میگوئی گفت از قول خدایتعالی تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها .

بنزديك اميرالمؤمنین علیه السلام آمد گفت شماچه گوئید ، فرمود اگر با مداد نزر کرده ای شبانگاه توانی گفتن و اگر شبانگاه بوده با مداد سخن توانی گفتن ، گفت از کجا گفتی ، گفت من قوله تعالى : فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ مرد برخاست شادگانه و میگفت اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ

35=روزی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در مسجد سرمبارك را روی زانوی حضرت علی (علیه السلام) گذاشت و خواب چشمهای مبارک حضرت را گرفت و خوابشان بود حضرت علی (علیه السلام) نخواست پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را از خواب بیدارکند تا اینکه آفتاب غروب کرد همینکه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بیدارشدند از علی (علیه السلام) ، سئوال فرمودند نماز خوانده ای عرض کرد خیر ، چون شما خوابتان برد و نخواستم بیدارتان کنم حضرت رسول دعا فرمودند آفتاب برگشت تا علی (علیه السلام) نمازش قضا شده بود بخواند و این در مسجد براثا یا رد الشمس بوده که بین بغداد، و کاظمین واقع است . و حموی که از مورخین سنه ششصد است ، در معجم البلدان گفته براثا محله ای بوده در اطراف بغداد که شیعیان در آن نماز

ص: 948

میخواندند

تو را چنانکه توئی هر نظر کجا بینند *** بقدر بینش خود هرکسی کند ادراك

(( حافظ ))

سرمنزل مراد بود آستان عشق *** محروم آنکه بوسه بر این آستان ندارد -

"عاشق اصفهانی"

36 = درشب اول ربیع الاول سال سيزدهم بعثت مبدء هجرت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از مکه معظمه بمدينه طيبه منوره که در آن شب حضرت در غارثور مخفی شد و حضرت علی (علیه السلام) جان خود را در معرض خطر وفداکاری جان حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قرارداد و درجای آنحضرت خوابید، و از شمشیرهای قبایل مشرکین پروانکرد و فضل خود و مواسات و برادری خود را با حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) برجميع عالم ظاهرگردانید و آیهء کریمه:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ درشانش نازل شد.

37 = بعد از اینکه ابن ملجم لعين مرتكب قتل حضرت علی (علیه السلام) شد و او را نزد امام علیه السّلام آوردند حضرت با مام حسن علیه السلام فرمود: ای پسر با اسیر خود مداراکن و طریق شفقت و رحمت پیش دار آیا نمیبینی که چشمهای او از ترس چگونه گردش میکند و دلش چگونه مظطرب است امام حسن (علیه السلام) عرض کرد این ملعون شما را کشته حال سفارش او را میفرمائی فرمود ای فرزند ما اهلبیت رحمت و مغفرتیم، پس بخوران با و از آنچه خود میخوری و بیاشام او را از آنچه خود میآشامی پس اگر من از دنیا رفتم از او قصاص کن و او را بکش و جسد او را بآتش مسوزان و او را مثله مکن یعنی دست و پا و گوش و سایر اعضای او را قطع مکن که من از جد تو رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود مثله مکنید اگر چه بسگ گزنده باشد و اگر زنده ماندم من خود داناترم که با او

ص: 949

چه کنم و من اولی میباشم بعفو کردن چه ما اهل بیتی میباشیم که با گناهکار جز باعفو و کرم رفتار دیگری ننمائیم

آیا کیست که با قاتل خود اینطور رفتار کند این کار و رفتار جز از کرم ، و فضل مولایم حضرت علی علیه السلام از هیچکس ممکن نیست ظاهر شود درود و صلوات ابدی بروح مطهر آن حضرت باد

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که بماسوی فکندی همه سایهء هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

بعلی شناختم من بخدا قسم خدا را

مگرای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

بشرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

بجز از علی که گوید بپسر که قاتل من

چواسیر تست اکنون با سیر کن مدا را

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند بعالم شهدای کربلا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامهم شه ملك لافتی ، را

چو توئی قضای گردان بدعای مستمندان

که زجان ما بگردان ره آفت قضا را

(( استاد شهریار ))

38 = سلمان فارسی روایت کرده که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود داناترین مردم بعد از من علی بن ابیطالب علیه السلام است .

ص: 950

39 = اخطب خوارزم روایت کرده حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود : حکمت را ده قسمت نمودم نه قسمت را بعلی بن ابیطالب (علیه السلام) دادم ، و يك قسمت را بسایر مردم

40 = روایت شده از ترمذی در صحیحه که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود : أنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلیٌّ بابُها

41 = ابن عباس روایت کرده که حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: أنَا مَدینَهُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَلیَأتِ البابَ ، یعنی من شهر علمم و علی درب آن است و هرکه ارادهء ورد بشهری را بکند باید از درش -یعنی بوسیلهء علی علیه السلام وارد شود .

42 = روایت کرده بغوی در صحاح از ابی الحمراء که گفت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: هرکس بخواهد علم آدم (علیه السلام) را ببیند و یا فهم نوح را و يا زهد زكریا (علیه السلام) و یا هیبت موسی (علیه السلام) پس باید نظر کند به علی بن ابیطالب عليه السلام

43 = روایت شده از بیهقی که باسنادش گفته حضرت رسولخدا صلى الله عليه وآله فرمود: هرکس بخواهد نظر کند در علم آدم و تقوای نوح و حلم ابراهیم و هیبت موسی بن عمران و عبادت عيسى عليه السلام بعلی بن ابیطالب (علیه السلام) بنگرد

44 = یکی دیگر از فضایل آنحضرت خبر از مغیبات است که بذکر چند چیز از منتهی الامال مرحوم حاج شیخ عباس قمی رحمة الله میپردازم من جمله اول مکرر در مکرر حضرت علی (علیه السلام) فرموده بودند که ابن ملجم فرق مرا میشکافد و ریش مرا از خون سرم خضاب میکند

دوم = از حکومت حجاج بن یوسف ثقفی و یوسف بن عمر وخونریزی

ص: 951

ایشان و خوارج نهروان و عبور کردن ایشان از نهر و خبر از قتل ایشان و عافیت جمعی از اصحاب خویش که هريك بیان خواهد شد

سوم = خبردادن از چگونگی قتل میثم تمار و بدارکشیدن او را بچوبه که از نخلی است ، و بودن آن دار در نزدیك خانه عمروبن حريث .

چهارم = خبردادن آنحضرت بکشته شدن قنبر و کمیل و حجر بن عدی و غیره

پنجم = و خبر دادن از قتال ناکثین و قاسطین و مارقین ، و خبر دادن آنحضرت از مکنونات طلحه و زبیر وقتیکه بسبب نکث بیعت و تهیه جنگ با آنحضرت بجانب مکه خواستند بروند و بدروغ گفتند قصد حج عمره داریم .

ششم = خبر وفات سلمان فارسی در مدائن هنگام رحلت آن بزرگوار

هفتم = خبردادن از خلافت بنی امیه و بنی عباس و اوصاف آنها و استیلای سه فرزند مقتدر پس از کشته شدن او برخلافت که اسامی ایشان راضی و متقی و مطیع بوده

هشتم =خبردادن ابن عباس را در ذی قار از آمدن لشگری از جانب کوفه برای بیعت با جنابش و تعیین عدد آنها بهزار که بدون کم و کسر همان اندازه آمدند و بیعت کردند

نهم = خبردادن از لشگر هلاکوو فتنه های او

دهم= خبردادن آنحضرت در خطبه ای بقتل مردم بصره به دست زنگیان و اخبار ازدحال و حوادث جهان و دیگر خبراز غرق شدن بصره و غیره که چون بنای ما بر اختصار است لذا مختصری از بسیار نوشته شد جهت اطلاع .

ص: 952

ز طریق بندگی علی (علیه السلام) نه اگر بشر بخدارسد

بچه دل نهد بکه روکند بچه سو رود بکجا رسد

زخدا طلب دل مقبلی بعلی زجان متوسلی

که اگر رسد بعلی دلی بعلی قسم بخدا رسد

بعلی اگر بری التجا چه در این سرا چه د ر آنسرا

همه حاجت تو شود روا همه درد تو بدوا رسد

نه بهر که هر که فدا شود چوندائی توبجا شود

که هر آنکه در توفنا شود ز چنین فنابه بقا رسد

ز رخت که نور خدا از آن ، بود ای ولی خد اعیان

بدل و بدیدهء عاشقان همه لمعه لمعه ضیاء رسد

نه صغیر خسته لقای تو بود انتهای عطای تو

چوبقائلین ثنای تو ز در تو اجرو عطا رسد

45 = على عليه السّلام شجاعترین مردم بود بطوریکه در جنگها، و حملات آن بزرگوار دشمن را موجب تعجب ،ملائک میشد ، و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود : کشتن عمرو بن عبدود العامری ارزشش از عبادت جن و انس بیشتر است ، و جبرئیل در جنگ احد نازل شد و گفت لا سیف الا ذوالفقار و لا فتى إلا على و تمام حضار صدای او را شنیدند

46=جنگ خیبر قتل موجب یهودی بردست آنحضرت واقع شد و در قلعه بآن عظمت را از جای کنده و چهل قدم پرتاب نمود بعد چهل نفر از اصحاب خواستند آن در را حرکت دهند نتوانستند

47=در جنگ غزوهء حنین که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) با ده هزار نفراز مسلمين بجنگ رفتند و ابوبکر از کثرت جمعیت تعجب کرد و تمام فرار کردند

ص: 953

جز عده ای که سرکردهء ایشان علی (علیه السلام) بود که درخدمت حضرت رسول اکرم باقی ماندند سپس آنحضرت ابو جردل را گشت بالنتیجه مشرکین فرار کردند و روات و اهل خبرومورّخین در شجاعت آنحضرت در غزوات و جنگها اتفاق دارند.

48=علوم تفسیر قرآن تمامی مأخوذ از آنحضرت است و ابن عباس که از بزرگان و مشایخ مفسرین است از شاگردان آنحضرت است

49 = اختراع علم نحو از حضرت علی (علیه السلام) است و ابوالاسود دئلی استاد فن نحو بتعليم آنحضرت تدوین این علم نمود ، و تمام فقها استناد به ، آن حضرت مینمایند

50 = حضرت مولی مکرر میفرمود : سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی ، یعنی هرچه میخواهید از من بپرسید پیش از آنکه من از میان شما بروم و دیگران از قبیل ابن جوزی و مقاتل بن سلیمان و واعظ بغدادی در زمان ناصر عباسی که تفوه باین کلمات کردند و رسوا شدند و خود حضرت علی (علیه السلام) فرموده بودند بعد از من عده ای این ادعا را خواهند نمود ولی ادعای دروغ کرده و نمیتوانند جواب بدهند .

51 = کثرت زهد وورع آنحضرت است که احدی را انکار آن ممکن نیست اعم از دوست و دشمن و غالبا میفرمود : من دنیا را سه طلاقه کرده ام .

52 = خوارزمی در مناقب روایت کرده که از عمار یاسر شنیدم که گفت از رسول خداشنیدم که میگفت یا علی (علیه السلام) بدرستیکه خداوند متعال تو را بزينت خود مزین فرموده در حالتیکه ،هيچيك از بندگانرا بزینت خود مزین نداشته و آنچه که نزد خداوند خیلی محبوب است زهد تواست . یا علی خوشا بحال کسیکه ترا دوست بدارد و تصدیق کند پس برادرتواست در

ص: 954

دین تو و از رفقا و دوستان بهشتی تواند، و اما کسیکه ترا دشمنی کند و تکذیب نماید پس محققا خدای تعالی در روز قیامت مقام کاذبین باو بدهد

53 = عمر بن عبد العزیز گفته نمیشناسم بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و اله) زاهد تراز على عليه السلام کسی را در دنیا و نیز همچنین قبيصة بن جابر گفته است در د نیا زاهد تر از علی علیه السلام کسی را ندیدم

54 = هنگامیکه حضرت علی (علیه السلام) تا صبح در رختخواب حضرت رسول صلّى الله علیه وآله برای حفظ جان آنحضرت خوابید خداوند متعال به جبرئیل و میکائیل فرمود بین این دو نفر برادری قراردادم و عمریکی بیشتر است از دیگری و نازل شدند جبرئیل و میکائیل یکی بالای سرش و دیگری پائین پایش بودند تاجان آنحضرت را از شراعد او مشرکین حفظ نمایند ، و جبرئیل میگفت بخ بخ ای پسر ابیطالب از مثل توئی که خداوند متعال مبا - هات میکند نزد ملائکه های خود بتو

55=على عليه السلام از مال دنیا چهاردرهم داشت يك درهم روز و يك درهم شب در پنهان و يك درهم در آشکارا تصدق داد و بخشید پس از طرف خداوند این آیه نازل شد :

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَ عَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوْفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنونَ

56 = بنابر روایت عده ای از مفسرین من جمله ثعلبی حسنین علیهما السلام بیمار شدند و حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و عده ای بعیادتشان رفتند و گفتند یا علی (علیه السلام) نذر کن تا خداوند شفاعنایت فرماید حضرت امیرالمؤمنین عليه السّلام نذرکرد در صورتیکه دو فرزندش سلامتی خود را بازیابند سه روز بگیرند حضرت زهراء (علیه السلام) هم عمین نذر کردند خادمه فضه هم به همین

ص: 955

نذر اقدام نمود پس از شفایافتن چون در خانوادهء اهل البيت مال ، و چیزی نبود حضرت علی (علیه السلام) از شمعون الخیبری سه صاع جو قرض کرد سپس حضرت زهراء (علیه السلام) يك صاع از آنرا آسیا نمود و نان پخت علی (علیه السلام) پس از خواندن نماز مغرب با حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بمنزل آمد پس سفره غذا را انداختند همینکه خواستند افطار کنند مسکینی آمد و گفت و سلام علیکم یا اهل بيت محمد (صلی الله علیه و آله) من مسکینی هستم از مساکین مسلمین مراطعام بدهید خدا از طعام بهشت شما بدهد پس علی (علیه السلام) شنید و گفت سهم مرا باو بدهید حضرت زهراء (علیهاالسلام) و بقیه هم همین سخن را گفتند يك روز و يك شب گذشت و بروزه بسر بردند ، دوباره فاطمه (علیه السلام) يك صاع دیگر را آسیا کرد و نان پخت همینکه امیرالمؤمنین علیه السلام از نماز مغرب از نزد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بمنزل مراجعت نمود ، و خواستند روزه را باز نمایند یکنفر یتیم بدرخانه آمد و گفت سلام علیکم یا اهل بيت محمد (صلی الله علیه و آله) من اولاد یکی از مهاجرینم که پدرم در جنگ عقبه شهید شده بمن غذا بدهید ، خداوند از اطعمهء بهشتی بشما بدهد پس علی (علیه السلام) فاطمه (علیهاالسلام) و بقیه باز طعام خودشانرا باو دادند و دو روز و دوشب با آب خالص بسر بردند پس روز سوم فاطمه (علیهاالسلام) بقیهء جورا آسیا کرده و نان پخت سپس علی (علیه السلام) از نماز مغرب در نزد حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فارغ شده و به منزل آمد پس غذا آوردند در نزد خودشان گذاشتند پس اسیری بدر خانه آمد و گفت سلام علیکم یا اهل بيت محمد (صلی الله علیه و اله) من طعام نخورده ام و اسیری هستم بمن طعام بدهید خداوند از غذاهای بهشت بشماعطا نماید علی (علیه السلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و بقیه بازغذای خود شانرا با و دادند و سه روز و سه شب با آب خالص بسر بردند همینکه روز چهارم شد و نذر خود را بجای آوردند سپس حسن (علیه السلام) در دست راست و حسین (علیه السلام) دردست چپ حضرت علی (علیه السلام) قرار

ص: 956

گرفته و رفتند نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حالتیکه از شدت گرسنگی میلرزیدند حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: یاعلی بسیار بد میبینم شما را و فاطمه با شما نیست . وقتی رفتند نزد فاطمه (علیهاالسلام) دیدند در محراب مشغول نماز است و از گرسنگی شکمش به پشتش چسبیده و چشمهای مبارکش گود رفته وقتی دید حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) این حال را گفت: خدایا بتو پناه میبرم اهلبیت محمد میمیرند از گرسنگی ، در این موقع جبرئیل نازل شد و گفت بگیرای محمد صلّى الله عليه وآله خدا اینرا برای تو واهل بیت تو داده است گفت : چه چیز است که بگیرم ای جبرئیل پس خواند جبرئيل هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا آیهء اول از سورة الدهر يا هل أتى على الانسان " یعنی آیادانید که آمد برانسان وقتی از روزگار که نبود چیزی مذكور

57 = از جندبن جنادہ حضرت ابوذر غفاری روایت شده که روزی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مشغول خواندن نماز ظهر بودیم سائلی وارد شد و در خواست كمك نمود کسی چیزی باو نداد سرش را بآسمان بلند کرد گفت خدایا من در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و اله) تقاضای كمك كردم كسى مراكمك نكرد تو شاهد باش حضرت علی (علیه السلام) با نگشت دست راست مبارکش بفقیر اشاره کرد سائل جلو آمد و انگشتری خاتم را از دست مبارک آن حضرت گرفت و این جریان در مقابل دیده مبارك حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود همینکه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از نماز فارغ شدند سرخود را بآسمان لند کرد و گفت : خداوندا به درستیکه موسی از تو خواست و گفت: خدایا گشاده کن برای من سینه ام را و آسان کن برای من کارم را و بگشای گره از زبان من که بفهمند گفتار مرا ، و بگردان برای من وزیری از اهل خودم هرون برادرم را و قوی ساز باو پشتم

ص: 957

را و او را در کار من انباز و شریك گردان "آیات 26 تا 30 سورهء طه و او را آنچه خواست عنایت فرمودی

بار خدایا من محمد پیغمبر و صفی تو هستم خدایا سینهء مراگشاده گردان و کار من را آسان بفرما و وزیری برای من از اهل من که علی (علیه السلام) برادرم باشد برای کمک و پشتیبانی تعیین نما

ابوذرغفاری رحمه الله میفرماید بمحض اینکه دعای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تمام شد جبرئیل علیه السّلام نازل شد از جانب پروردگار بزرگ و گفت یا محمد (صلی الله علیه و آله) بخوان گفت چه بخوانم گفت بخوان

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ .

یعنی جز این نیست که ولی شما خداست و رسولش و آنانکه گرویدند و آنانکه برپا میدارند نماز را و میدهند زکوة را در موقعیکه در رکوع هستند آیه 60 از سوره المائده .

آیا فضیلتی از این بالاتر است که دربارهء حضرت مولايم على علیه السلام نازل شده خدایا دشمنان و مخالفین آنحضرت را در دنیا ذلیل و در آخرت مخلّد در نار بفرما آمين يارب العالمين

تا صورت پیوند جهان بود علی (علیه السلام) بود

تا نقش زمین بود و زمان بود علی (علیه السلام) بود

مسجود ملائك، كه شد آدم زعلی(علیه السلام) شد

آدم چو یکی قبله و مسجود علی (علیه السلام) بود

آن عارف سجاد که خاک درش از قدر

برکنگرهء عرش بیفزود علی (علیه السلام) بود

ص: 958

هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و باطن

هم عابد و هم معبد و معبود علی (علیه السلام) بود

چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم

از روی یقین درهمه موجود علی (علیه السلام) بود

آن شیر دلاور که برای طمع نفس

بر خوان جهان پنجه نیالود علی (علیه السلام) بود

این کفر نباشد سخن کفرنه این است

تا هست علی باشد و تا بود علی (علیه السلام) بود

((جلال الدین مولوی ))

58 = حضرت علی (علیه السلام) در ایمان و تصدیق نبوت سبق تصدیق داشته فقيه بن الغازلی شافعی در مناقب از ابن عباس روایت کرده، در قول خداوند متعال در آیهء السابقون السابقون گفته سئوال کردم گفت یوشع بن نون از همه کس زود تر بحضرت موسی (علیه السلام) گروید و سبق تصدیق داشت

صاحب آن یاسین بحضرت عيسى عليه السلام و حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام بحضرت محمّد صلّى الله عليه وآله وسلّم سبق تصديق داشته .

59 = احمد درمسند از ابی لیلی روایت کرده که گفت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) فرمود : الصديقون ثلاثه " یعنی کسانیکه سبق تصدیق داشته اند سه نفرند" اول حبیب نجار مؤمن آل یاسین که گفت ای قوم پیروی کنید فرستادگان خدا را يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ

دوّم = خزقيل مؤمن آل فرعون که گفت: أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ ( آیا میکشید مردی را که میگوید پروردگار من الله است .

ص: 959

سوم = علی بن ابیطالب علیه السلام که افضل از آن دو نفر است

60= از حضرت رضا علیه السّلام روایت شده که گفت : حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمود در روز قیامت هیچ راکب وسواری نیست غیراز ما چهارنفر هستیم من سوار بربراق و برادرم صالح برناقه الله التي عقرت و عموم حمزه برناقي الغضباء

و برادرم علی بن ابیطالب (علیه السلام) برناقه ازناقه های بهشت در حالی که بیرق ولواء حمد دردست اوست و میگوید : لا إله إلا الله محمد رسول الله مردم سئوال میکنند از یکدیگر و میگویند نیست این مگر ملك مقرب یا نبی مرسل يا حامل عرش رب العالمین سپس ملکی از بطون عرش جواب میدهد ای : گروه آدمیان نیست این ملك مقرب و نه نبی مرسل و نه حامل عرش الهی بلکه این است صدیق الاكبر على بن ابيطالب صلوات الله عليه وآله

61= علی بن ابیطالب (علیه السلام) جمع بین فضایل متضاد میفرمود زاهد- ترین مردم و دنیا را سه طلاقه کرده بود روزها روزه میگرفت و شبها بیدار ، و بنماز مشغول بود و روزه را بانان جو و آب باز میکرد و به همین سبب ضعیف و وکم بنیه شده بود ولی همین وجود مقدس در هنگام جنگها قویترین مردم بود بطورییکه در قلعهء خیبر که هفتاد نفر نمیتوانستند بکنند او از جا میکند و چند ذرع پرتاب مینمود و دوباره بجایش برمیگرداند سپس از همان در جسر و پلی بر روی خندق ساخت که مدتها روی آن می جنگیدند با وضع سخت و شدتی زیاد و در عین حال رقیق القلب هم بود و دارای اخلاق ، و خلق پسندیده

2 6 = شیخ مفید وایت کرده حضرت علی (علیه السلام) درسفریکه به جانب بصره میرفتند جهت دفع اصحاب جمل در ربذه نزول اجلال فرمودند ، و

ص: 960

مردم نزديك خیمهء آنحضرت جمع بودند تا کلامی استماع نمایند از این جهت اطلاع حضرت اجتماع مردم وارد چادر شد دید حضرت مشغول وصله زدن، کفش خود میباشد گفتم احتیاج مردم بیشتراز وصله زدن بکفش است حضرت جوابی ندادند تا تعمیر کفش تمام شد بعد کفشها را پهلوی هم گذاشت . و فرمود : که قیمت این کفشها چه مبلغ است عرض کردم قیمتی ندارد حضرت فرمودند بالاخره ارزشی دارد گفتم در همی یا پاره درهمی فرمود بخدا سوگند که این يك جفت کفش در نزد من ارزشش بیشتر از امارت و خلافت شما است مگر اینکه بتوانم اقامهء حقی کنم یا باطلی را دفع نمایم و نامه ای بابن عباس مرقوم فرموده اند که جهت استفاده در اینجا درج و تحریر میشود .

اما بعد : فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ يَسُرُّهُ دَرْكُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ، وَ يَسُوئهُ فَوْتُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ؛ له فَلْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَانِلْتَ مِنْ آخِرَتِكَ وَ لْيَكُنْ أَسَفُكَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنْهَا؛ وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْيَاكَ فَلَا تُكْثِرْ بِهِ فَرَحاً، وَ مَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلَا تَأْسَ عَلَيْهِ جَزَعاً، وَ لْيَكُنْ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْت

یعنی گاهی مردم را خشنود و مسرور میسازد یافتن چیزیکه از او فوت نخواهد شد، و در قضای خدا مقرر شده که باو برسد ، و اندوهناك وبد حال میکشد او را نیافتن چیزیکه نمیتواند او را درک کند و نباید که آنرا بیابد چه هم بخدا ادراک آن از برای او محال باشد، پس باید که سرور ، و خوشحالی در آن چیزی باشد که از آخرت بدست آری و غصه و غم تو بر آنچیزی باشد که از فوائد آخرت از دست تو بیرون رود لاحرم بدانچه از منافع وفوائد د نیویه بدست آوری زیاده خوشحال مباش و بفراهم آمدن اموال دنیا فرحناك مشو ، و چون دنیا بتو پشت نماید ، غمگین مباش و اهتمام تو در کاری باید که بعد از مرگ بکار آید . ابن عباس بعد از قرائت این مکتوب گفت :

ص: 961

من بعد از كلمات رسول خدا صلى الله عليه وآله از هیچ کلامی نفع نبردم مثل آنچه از این کلمات مستفید شدم خلاصه این فرمایشات برای زهد و تقوی هر دانای عاقلی را کافی میباشد

بنماز بست قامت که نهد بعرش پا را

بخدا علی نبیند به نماز جز خدا را

چو بگفت نام الله ، وادا نمود اكبر

بگرفت هیبت حق همه ملك ما سوی را

"حسان"

63 = محبت و دوستی علی علیه السّلام دردل هر شیعه و مسلمان باید باشد چنانکه خداوند متعال فرموده : قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى واميرالمؤمنين عليه السلام سید ذوی القربی است .

64=احمد درمسند نوشته رسول خدا (صلی الله علیه و اله) امام حسن و امام حسین علیهما السلام را بدست مبارك خود گرفته بود و میفرمود کسیکه مرا دوست دارد و این دونفر و پدر و مادرشانرا در روز رستاخیز دردرجه و مقامی با من خواهد بود بدیهی است مخالفینش هم وضع ناهنجار وبدی خواهند داشت

65 = معاذ دركتاب الفردوس گفته که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) فرمود دوستی علی بن ابیطالب علیه السلام حسنه ای است که گناه بواسطهء آن دوستی ضرری نمیرساند و دشمنی و کینه با و گناهی است که هیچ حسنه ای بآن نفع نمیرساند .

66 = معاذ از ابن مسعود روایت کرده يك روز دوستی محمد (صلی الله علیه و اله) بهتر است از عبادت یکسال و کسیکه بآن دوستی بمیرد داخل بهشت میشود

67 = خوارزمی درکتاب مناقب از جابر روایت کرده که گفت حضرت

ص: 962

رسول صلى الله عليه وآله فرمود: روزی جبرئیل (علیه السلام) از طرف خداوند متعال نزد من آمد در حالیکه ورقه سبزی در دست او بود و در آن نوشته شده بود واجب کردم محبت على بن ابيطالب عليه السلام را بر مخلوقاتم پس برسان این را از طرف من بایشان

68 = در مناقب خوارزمی آمده که ابن عباس روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و اله) فرمود اگر مردمان اجتماع میکردند بر محبت علی بن ابیطالب (علیه السلام) خداوند متعال هرگز آتش جهنم را خلق نمیکرد .

69 = در کتاب مناقب است که از سلمان پارسی پرسیدند چقد رحب تونسبت بعلى عليه السلام زیاد است گفت از حضرت رسول خدا شنیدم که میفرمود : کسیکه علی (علیه السلام) را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و کسیکه او را دشمنی کند با من دشمنی نموده است

قوام عرش خدا بنگر از قیام محمد *** ببین که سر بکجا میبرند مقام محمد

سوار رفرف معراج درنوشت سماوات *** سرورصف بصف قدسیان سلام محمد

اذان مسجد اوزنگ کاروان قرون بین *** خدایرا چه نفوذی است در کلام محمد

علی که کون و مکانش غلام حلقه بگوشند *** مگرنه فخرکنان گفت من غلام محمد

حریم حرمتش این بس که درشفاعت محشر *** بمیرد آتش دوزخ به احترام محمد

اذان صبح عراقش صلای قتل علی شد *** نوای زینب کبری نماز شام محمد

بذوالفقار علی دیدى استقامت اسلام *** کنون بقامت قائم ببين قوام محمد

بکام دل نرسد شهریار در دو جهان کس *** مگر خدا دو جهانرا کند بکام محمد

(( استاد شهریار ))

70 = در مناقب خوارزمی از ابن عباس روایت شده که گفته حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: کسیکه علی (علیه السلام) را دوست داشته باشد نماز و روزه و

ص: 963

عباداتش مقبول خداوند متعال است و دعایش مستجاب میشود و نیز کسیکه علی (علیه السلام) را دوست داشته باشد خداوند بعدد هرموئی که دربدنش است ، شهری در بهشت باو عطا خواهد نمود و نیز کسیکه آل محمد (صلی الله علیه و اله) را دوست داشته باشد از حساب و میزان و صراط بخوبی خواهد گذشت و در امانست ونیز اگر با دوستی محمد و آل محمّد صلّى الله علیهم اجمعين بمیرد من ورود او را ببهشت کفالت مینمایم با سایرانبیاء و نیز کسیکه دشمنی کند آل محمد (صلی الله علیه و آله) را روز قیامت نامهء اعمالش را در پیش چشمهایش قرار میدهند و از رحمت خداوند دور باشد

71 = ابن مسعود روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : کسیکه گمان کند بمن ایمان آورده و بآنچه که من آورده ام مؤمن است ولی دشمنی علی علیه السلام را داشته باشد دروغگو است .

72=درکتاب مناقب ابی لیلی روایت کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: بعد از من اختلاف و فتنه دردین پیدا شود وقتیکه چنین شد ، بر على بن ابيطالب عليه السلام لازم است که حق را روشن کند زیرا اوست فاروق بین حق و باطل

73 = خوارزمی از جا بر و او از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت نموده که آنحضرت فرمود : وقتیکه خداوند آسمانها و زمین را آفرید آنها خواستند و خدای بزرگ اجابت فرمود سپس نبوت من وولايت على بن ابيطالب علیه السلام را بر آنها عرضه داشت پس قبول کردند ما را سپس مردمان و مخلوقات را آفرید و امر دین را بما تفویض فرمود پس سعید کسی است که سعادتش را با ما بنا کند و شقی کسی است که شقاوت و دشمنی اش را با دشمنی ما بنا کند مائیم حلال کنندهء حلالهای خدا و مائیم حرام کننده حرامهای خدا .

ص: 964

74 = ابی سعید خدری از سلمان فارسی روایت کرده که خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) عرض کردم یا رسول الله هر پیغمبری وصی داشته وصی شما کیست حضرت فرمودند: ای سلمان آیا میدانی موسی چه کسی را وصی خود قرارداد گفتم بلی یوشع بن نون فرمود چرا ؟ عرض کردم برای اینکه اعلم مردم زمان خود بود، فرمود: وصى من وموضع سرمن و بهترین چیزی که من از خود میگذارم که حافظ و نگهدار دین من است علی بن ابیطالب علیه السلام است

75 = در کتاب مناقب آمده که سلمان فارسی گفته شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: برادر و وزیر و بهترین خلیفه و جانشین من بعد از من على بن ابيطالب عليه السلام است .

76 = آنس بن مالك از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده که آنحضرت فرمود : دوست من و وزیر من و خلیفه من و بهترین چیزیکه میان شما میگذارم دردین و آئین من حکم خواهد نمود علی (علیه السلام) است .

77 = در مناقب آمده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : جبرئیل نزد من آمد و بالهایش را باز کرد پس در آن نامه ای بود که نوشته شده بود لا الله الا الله محمد نبی الرحمه و نامهء دیگری بود که در آن نوشته شده بود لا اله الا الله على وصى

ای ماورای حد تصور مقام تو *** مریم کنیز و عیسی مریم غلام تو

ارض و سما بوجود تو ثابتند *** دائم بود مدارفلك بر دوام تو

در کعبه شد پدید و بحرا بشد شهید *** نازم بحسن مطلع وحسن ختام تو

ما سربرآستان توسودیم یا علی *** ای برتر از سرادق گردون خیام تو

(( سید محمد علی ریاضی))

ص: 965

78 = حضرت علی (علیه السلام) دیناری و ذره ای از بیت المال با مور شخصی خود نمیرسانید چنانچه نوشته برای نذریکه در راه خداوند جهت بازگشت سلامتى حسنين عليهما السلام نموده بود که سه روز روزه بدارد مقداری جو از شمعون الخيبرى قرض فرمود تا در عوضش حضرت زهراء علیها سلام کمی پشم رشته تحویل دهد ولی از بیت المال مسلمين استفاده ننمود آیا عثمان و ابوبکر و عمربن خطاب و یا سایر زمامداران اسلامی اینطور بودند نه والله خداوند اصلوات ابدی و رحمت سرمدیت را بر مولایم حضرت علی علیه السلام زائد الوصف نازل فرما آمين يارب العالمين

در این باب شعری از ادیب برومند دارم که عینا مینویسم خداوند او را رحمت کند

یکی بنزد علی (علیه السلام) رفت از اکابر شهر

شبی زجملهء شبها ، بعزم طرح مقال

علی (علیه السلام) بکار خلافت نشسته بود آن شب

فراز مسند خود، فارغ از دگر احوال

نبود مطلب گوینده در مصالح قوم

که بود یکسره دربارهء خلیفه و آل

سخن زمزعه آغاز کرد و نخلستان

که بود شیر خدا را یگانه مال و منال

علی (علیه السلام) چو مقصد قائل بيك سخن دریافت

چراغ بزم خلافت بکشت اندر حال

که خود سرانه مرا رخصت شنیدن نیست

حدیث خویش بپای چراغ بیت المال

ص: 966

79=جرج جرداق نویسنده و دانشمند مسیحی دربارهء حضرت على عليه السلام چنین نوشته است :

ماذا عَلَیْکِ یا دُنْیا لَوْ حَشَدْتِ قُواکِ فَاَعْطَیْتِ فی کُلِّ زَمَنٍ عَلِیّاً بِعَقْلِهِ وَقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ ذی فِقارِهِ.

یعنی ای روزگار توراچه میشد اگر تمام نیروی خود را بسیج میکردی و در هر عصر و زمانی ، بزرگمردی بنام علی علیه السلام را بدان عقل وقلب و بدان زبان وبدان شمشیر ، بدنیای انسانیت عطا میکردی در این مورد استاد محمد حسین شهریار شعر جالبی سروده که خداوند سعادتمندش فرماید عینا نقل میشود :

چه بودی اگر هرزمان چون علی (علیه السلام)

یکی زادی از مادر روزگار

ترازوی عدلی چنان مستقیم

ستون امانی چنان استوار

مکارم همانگونه آرام بخش

مواعظ همانگونه آموزگار

همانگونه از ظلم بنیاد کن

همانگونه با زخم مرهم گذار

به مغز عظیمش همان عزم جزم

بكف كريمش همان ذوالفقار

همانگونه همچون قضا و قدر

کمان دار پیکار ، پروردگار

که برکندی از سینهء دوست ، دق

برآوردی از جان دشمن دمار

ص: 967

80 = فصاحت حضرت علی علیه السلام را بعد از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) کسی نداشته تمام بزرگان و دانشمندان از موافق و مخالف نوشته اند کلام و فصاحت آنحضرت دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق بوده که کتاب نهج البلاغه بهترین دلیل واقوى مدرك است اگر برخی گفته اند خطبهء شقشقیه، از آن حضرت نیست و منسوب بسید رضی رحمة الله میباشد کاملا در اشتباه اند ، زیرا علمای اخبار ذکر کرده اند که پیش از سید رضی رحمة الله این خطبه را در كتب مقدم دیده اند و شیخ مفید که بیست و یکسال پیش از سید رضی بدنیا آمده این خطبه را در کتاب ارشاد نقل کرده و نوشته عده ای از روات گفته اند ابن عباس روایت کرده که امیرالمومنین علیه السلام این خطبه را در رحبه انشاء فرمود و من در نزد آنحضرت حاضر بودم و ابن ابی الحدید و فصحای عرب و اهل ادب اتفاق دارند که سید رضی رحمه الله ابدا مانند این کلمات تفوه نتوانند کرد

مؤلف: اگرچه سید رضی رحمه الله از حیث مقام علمی و فضل ودانش و زهد و تقوی و حسب و نسب بزرگترین علمای عصر بوده ولی با مقام مقدّس حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام ابدا شایسته قیاس نتوان بود آنهائیکه این خطبه را بسید رضی نسبت میدهند باید بدانند انشاء چنین خطبه ای از حضرت مولی علی (علیه السلام) امر مهمی نیست زیرا فصحا متفق القول اند بربرتری ، و ارجحیت حضرت علی (علیه السلام) از تمام فصحا و مثل و مانند او وجود نداشته و نخواهد داشت

فلك امشب مگر ماهی دگر زاد *** زماه خویش ماهی خوبتر زاد

پدرها بعد از این هرگز نبینند *** که دیگر مادری اینسان پسر زاد

بشر بود و بخلق و خو خدا بود *** خدا بود و بصورت چون بشر زاد

((بهبهانی ))

ص: 968

قاآنی شروانی هم شعر خوبی در وصف حضرت علی علیه السلام سروده که عینا نقل میشود .

رستگاری جوی تا در حشر گردی رستگار

رستگاری هست دردل مهر حیدر داشت

همچو احمد پای تا سرگوش باید شد تو را

تاتوانی امتثال حکم داور داشتن

امرحق فوری است باید مصطفی را در غدیر

از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن

برزمین نام علی از نوك ناخن بر نگار

تا توانی نقش دل بر گل مصوّر داشتن

علم از او آموز کا سانست با تعلیم او

نه صحیفه آسمان را جمله از بر داشتن

طينت خویش از حسن خواهی بباید چونحسین

در ولای او زخون در دست ساغر داشتن

گیتی از کوهی شود از جرم بالله میتوان

کاهی از مهر تو با آن که برابر داشتن

81 = قضاوتهای حضرت علی علیه السلام چه در عصر حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و چه بعد از آنحضرت که شمهء از آن اختصارا ، که مستنبط و مستخرج از کتب علمای اسلامی است من جمله از کتاب دانشمند محترم آقای شیخ ذبیح الله محلاتی که در این باب تحمل زحمات و مطالعات عمیق تحقیقی پرارزشی نموده اند

از صاحب مناقب روایت شده شتر مرغی پای خود را زد بمحل جوجه

ص: 969

درآوردن شتر مرغی و تخمهائیکه در زیرپای شتر مرغ جهت جوجه در آوردن نهاده بودند شکسته شد آنمرد نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از حکم آن سئوال نمود علی (علیه السلام) فرمود: برای هر تخمیکه دارای جوجه شده و در زیرپای شتر شکسته يك ناقه هدی خانهء خدا بنماید یا بعدد تخمهای پایمال شده شتر نردرمیان شتران ماده رها کند و نتایج آنها را که بعدا متولد میشوند هدی خانهء خدا بنماید و اگر نتایج ندادند چیزی براونیست آنمرد نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد و حکم حضرت را شرح داد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند حکم علی را که شنیدی و حکم حکم علی است و تو مجازی که حکمی را هم که من میگویم اگر خواستی بجای آور و آن این است که برای هر بیضه که شکسته شده يك روز روزه ،يا يك مسكين را طعام دهی و چنان مینماید که این مرد مشغول عمل حج بود و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حكم أميرالمؤمنین را امضاء فرمود ، و لکن آنمرد چون قدرت آن کفاره را نداشت بچیز دیگری که آسانتر بود رخصت داد.

82 = مجلسی در جلد نهم بحار از تفسیر امام حسن عسگری علیه السلام نقل میکند که روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : درمیان اصحاب خود که کدام يك از شما شب گذشته مردیرا برای خشنودی خدا و رسول کشته است و غضب او برای خداورسول بوده است امیرالمؤمنین عرض كرد من يا رسول الله و اکنون خصما و اولیاء مقتول نزد شما خواهند آمد حضرت فرمود قضیهء خود را بیان کن عرض کرد یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) دیشب در خارج خانه خود دو نفر با هم مشاجره داشتند طولی نکشید که هر دو نزد من آمدند یکی يك مرد یهودی و دیگری مرد انصاری مرد یهودی گفت یا ابا الحسن من با این مرد انصاری مرافعه ای داشتم بخدمت پسر عمت محمد (صلی الله علیه و آله) رفتم برمنفعت من

ص: 970

حکم فرمود این خصم من گفت من بحکومت محمد (صلی الله علیه و آله) راضی نیستم هر آینه او از طریق حق عدول کرده و طرفداری تورا نموده بیا برویم درنزد کعب بن اشرف من راضی نشدم اکنون بنزد تو آمدیم که درمیان ماحكم بفرمائی حضرت امیر فرمود : من بایشان گفتم اکنون من میان شما حکم بحق خواهم کرد پس داخل خانه شدم و شمشیر خود را آوردم و گردن انصاری را بيك ضربت جدا کردم در این سخن بودند که اولیاء مقتول آمدند گفتند یا رسول الله على پسرعم تو صاحب ما را بقتل رسانیده باید او را قصاص بنمائی حضرت فرمود مقتول شما قصاص ندارد گفتند پس دیهء او را بما بپردازید، فرمود: دیه هم ندارد مقتول خود را ببرید درمیان قبرستان یهود دفن بنمائید کسی را که علی بقتل برساند او درجهنّم میرود چون آن مقتول را برداشتند گویا بدن او را پوست خنزیر پوشانیده بودند، و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) آنمرد انصاری را بقتل رسانید چون مکذب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود

خلاصه: کلیهء احکام قضائیهء او را حضرت رسول اکرم تصویب فرمودند و درحق او دعا کردند و این از فضایل آنحضرت است و استحقاقش برخلافت بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) .

83 = شیخ مفید در ارشاد حدیث کرده که دو نفر نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بمخاصمه آمدند در مورد گاویکه خری را کشته بود حضرت فرمود نزد ابوبکر بروید تامیان شما حکم کند نزد ابوبکر رفتند ابوبکر گفت حیوانی حیوانی را کشته چیزی بر صاحب گاو نیست آنها آمدند نزد رسول خدا و قضیه را عرض کردند حضرت فرمود: نزد علی بن ابیطالب (علیه السلام) بروید نزد آنحضرت رفتند فرمود اگر گاو بجایگاه خررفته صاحب گاو باید قیمت آن خر را بدهد و اگر خریجایگاه گاو رفته برصاحب گاو چیزی نیست پس آندو نفر نزد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) آمدند و از حکم

ص: 971

اميرالمؤمنین او را خبر دادند رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند : على بحکم خداوند در ما بین شما حکم فرموده

84 = علی بن ابراهیم در کتاب عجایب احکام امیرالمؤمنین (علیه السلام) از پدرش روایت میکند بسند خود از اصبغ بن نباته که دو نفر مرد پیش امیرالمومنين بمرافعه آمدند که هر دو نفر آنها کنیزی را باشتراك مالك شده بودند بالسویه پس هر دو نفر از روی جهل بحرمت با آن كنيزك وطی کردند و آن كنيزك از ایشان حامله شد پس از زائیدن پسری آورد که هريك او را منسوب بخود میدانستند بالاخره این خصومت را پیش علی علیه السلام آوردند امیر المؤمنین (علیه السلام) آن پسر را در قرعه انداخت و قرعه بنام یکی از آنها بیرون آمد امیرالمؤمنین پسر را بآن کسیکه قرعه بنام او درآمده بود دانست و ملحق باو ساخت و آن شخص را هم ملزم کرد نصف قیمت پسر را بآن شریکش بدهد و طریقهء قیمت کردن پسر چنین بود که اگر آن پسر عبد بود بچند ، ارزش داشت اکنون که آزاد است بهمان طریق قیمت کنند و نصف قیمت آنرا صاحب پسر به شريك دیگرش که پسر به نام او درنیامده بدهد .

ضمنا فرمود : اگر میدانستم که بعد از اتمام حجت برشما اقدام بر این عمل کرده اید یعنی از روی علم بحرمت و عمد البته در عقوبت شما سخت مبالغه مینمودم، و این حکم علی (علیه السلام) برسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسید امضاء فرمود : و شكر خدا نمود و فرمود: الحمد لله که درمیان ما اهل البیت کسیرا قرار داده است که برسنّت داود نبی حکم میکند در قضاوت کردن

مقصود از سنت داود نبی قضاوت کردن بالهام است که از اثر دعای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در هنگامیکه او را خواست به یمن بفرستد برای قضاوت بر حلال وحرام وعمل باحکام قرآن او را به سینهء خود چسبانید و فرمود خداوندا

ص: 972

قلب علی را هدایت کن و راهنمائی نما و زبان او را ثابت بدار امیرالمؤمنین علیه السلام بمقامی رسید که در قضاوت کردن بین دو نفر هرگز شك، نفرمود .

85=شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه نوشته مرد اعرابی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را استقبال نمود و با اويك شتر بود عرض کرد این شتر ، را میخری حضرت فرمود چند اعرابی گفت دویست درهم حضرت فرمود: بیشتر میارزد و آنقدر قیمت را زیاد فرمود تا بچهار صد درهم رسید و تمام چهارصد درهم را درد امن اعرابی ریخت ولی اعرابی گفت ناقه مال من است ، و درا هم از من است اگر دلیلی داری حاضر کن در این حال ابوبکر رسید و ماجرا را گوش کرد و گفت اعرابی درست میگوید: و بینه میخواهد ، و در این اثنا عمر بن الخطاب پیدا و ظاهر شد حضرت با عرابی فرمود : راضی بقضاوت این مرد میشوی گفت بلی عمر گفت حق با اعرابی است چون میگوید : قسم یاد میکنم که شترمال من است و پولش را نگرفته ام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : من باتو نزد مرد یکه بحکم پروردگار جلیل حکم میکند میرویم هرچه حکم کرد عمل مینمائیم اعرابی راضی شد ناگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد شد ، و عرض کرد یا رسول الله شما را چه میشود حضرت جریان را فرمود : و خواستار قضاوت علی (علیه السلام) شد امیرالمؤمنین از اعرابی پرسید آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله)- درست میفرماید اعرابی گفت خیرپولی بمن نپرداخته است آنحضرت شمشیر خود را از نیام بركشيد و بيك ضربت سراعرابی را پراند، حضرت فرمود: یاعلی چرا چنین کردی؟ عرض کرد یا رسول الله ما شما را بر اوامر و نواهی خداوندگار و بر امر جنّت ونار و ثواب و عقاب و وحی خدای بزرگ تصدیق میکنیم چگونه میشود دربیان شما بپرداخت بهاء ناقه ای قبول نکنیم و من اعرابی را ، از این جهت کشتم که شما را تکذیب کرد و گفت رسول خدا بهاء ناقه را نداده

ص: 973

است فرمود: راست گفتی و حکم بحق کردی و رو بابوبکر و فرمود حكم خدا این بود که علی قضاوت نمود نه آنکه شما حکم کردید

86 = شیخ کلینی درکافی از امام صادق روایت کرده که در زمان ابوبکر مردی شراب خورده بود نزد ابوبکر آوردندش برای اجرای حد شرعی ابوبکر از او پرسید چرا خمر خوردی گفت من تازه مسلمان شدم و قبلا در میان قومی بودم که خوردن شراب را حلال میدانستند و من بمسئله آشنا نبوده و نمیدانستم والا نمیخوردم، ابوبکر روکرد بعمر گفت چه میگوئی گفت مسئله مشکل است حلّ آن جز علی بن ابیطالب کسی دیگر نمیداند پس ابوبکر و عمر نزد او رفتند و قصه را بغرض رسانیدند فرمود کسی را با او بفرستید، نزد مہاجر و انصار و تحقیق کنند که آیا آیهء تحریم خمر را برای او خوانده اند یا خیر ، رفتند پرسش نمودند هیچکس شهادت نداد پس امیرالمؤمنین او را رها کرد فرمود: اگر بعد از این شراب بخوری ترا حد خواهم زد

87 = نورالدين على بن شهاب الدين الشافعی از عایشه حدیث کرده چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت در محل دفن او اختلاف کردند امیر المؤمنين فرمود: در همان مکانیکه قبض روح او شده دفن نمائید ، چون بقعه و قطعه زمینیکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن قبض روح شد از نزد خداوند متعال بهترین بقعه ها است .

88 = على متقى دركنز العمال - در جلد سوم ص 99 از محمد بن منکدر روایت کرده که خالد بن ولید نوشت برای ابوبکر که مردی است میان عشایر عرب که مردم او را مانند زنان نکاح میکنند چون نامه با بوبکر رسید جمعی از اصحاب رسول خدا را جمع کرد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) درمیان آنها بود ، و حکم مسئله را پرسید آنحضرت فرمود: این معصیتی است كه يك امت واحد

ص: 974

یعنی قوم لوط مرتکب آن شدند که خداوند متعال هم بر آنها عذاب نازل کرد حکم مسئله این است که او را بآتش بسوزانید ابوبکرهم فورا دستور داد که او را بسوزانند

89 =ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که از ابوبکر پرسیدند مردی بامدادان زنی را تزویج کرد و شبانگاه بار بنهاد و آن مرد بمرد مادرو فرزند میراث او را تصاحب کردند آیا این قضیه چگونه ممکن است؟

ابوبکر عاجز از جواب شد در این موقع حلال مشکلات حضرت علی علیه السلام رسید، فرمود این مردی است کنیزکی داشت او را حامله کرد ، چون وضع حملش نزديك شده او را آزاد کرد و در صبح او را تزویج کرد و شبانگاه وضع حملش شد و شوهرش هم بمرد میراث او را مادر و فرزند حیازت نمودند حال آیا سزاوار است مرد جاهلی در مسند پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) بنشیند و اگر حضرت علی علیه السلام نبود یهودی و نصاری آنها را با خاک سیاه برابرمی یافتند

90 = محب الدين طبری درذخائر العقبی طبع مصروسبط بن جوزی در تذکره الخواص روایت کرده اند دو نفر مردیکه کیسه زرکه صد دینار در آن بود نزد زنی امانت گذاردند و گفتند ما هر دو با هم آمدیم کیسهء زر را بما بده و اگر یکی از ما دو نفر آمد نباید بدهی پس از مدتی یکی از آن دو نفر آمدند ، و گفت رفیق من مرده کیسه زر را بمن بده زن امتناع کرد پس از التماس وساطت داد پس از مدتی دومی آمد گفت کیسهء زر بده که بتو دادیم ، گفت رفیقت آمده و گرفت و رفت و کار بمرافعه کشید نزد عمر آمدند عمر گفت تو ضامنی باید پول این مرد را بپردازی زن تقاضا کرد او را نزد امیرالمومنین (علیه السلام) بفرستند تا او حکم کند عمر قبول کرد آمدند نزد حضرت علی (علیه السلام) فرمود : مگر شرط نکردید که هرگاه هر دو با هم آمدید کیسهء زر را بگیرید اکنون پول تو حاضر است برو

ص: 975

رفیق خود را بیاور و پولت را پس بگیر آن مرد ناچار شد رفت چون خبر به عمر رسید گفت لا ایقانی الله بعد ابن ابیطالب عليه السلام

91=محب الدین در ذخائر العقبی روایت نموده که زن حامله ای را نزد عمر آوردند که مقربز نا دادن خود بود عمر دستور داد تا اوراحد بزنند در آن موقع حضرت علی (علیه السلام) را ملاقات کرد سئوال فرمود : این زن را کجا میبرید عوض کردند عمر فرمان داده تا او را حد بزنند حضرت امر فرمود: آن زن را بر گردانید و بعمر گفت بچهء که در رحم اوست چه گناهی دارد عمر پرسید پس چه کنیم امام فرمود : صبر کنید تا وضع حملش بشود عمر امر آنحضرت را اجرا کرد و سه مرتبه گفت : كُلُّ النَّاسِ أفْقَهُ مِنْی و در مناقب ابن شهر آشوب آمده که آن زن پس از وضع حمل مرد و عمر گفت لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر

92 = دركشف الغمه و شیخ مفید در ارشاد و علی بن عیسی الاربلی روایت کرده اند که درزمان عمرزن حامله را آوردند که متهم بزنا دادن بود عمر پرسید زناداده اید او اقرار کرد عمر دستور داد او را سنگسار کنید ، امیر المؤمنين (علیه السلام) او را ملاقات کرد فرمود: این زن را چه شده عرض کردند عمر حکم داده سنگسارش کنند امربه برگشت آن زن فرمود و از عمر پرسیدند تو او را گفته ای سنگسار نمایند گفت بلی اقرار بزنا کرده علی (علیه السلام) فرموده است این حکومت تو است بر این زن ، طفل او چه گناهی دارد و تو نسبت باو حکومتی نداری شاید تو این زنرا ترسانیده باشی و تهدیدش کرده ای او از ترس اقرار کرده عمر گفت چنین است آنحضرت فرمود مگر نشنیدی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود : حد نیست برکسیکه پس از بلا و زحمت اعتراف کند زیرا هر کس را در بند کنند یا حبس نمایند یا او را بترسانند پس اقرار او معتبر نیست

93 = محب الدین طبری در ذخائر العقبی از ابی طبیان روایت کرده

ص: 976

که گفته من در نزد عمر بودم که زنی را آوردند عمر حکم برجم اونمود در آنحال امیرالمؤمنين عليه السلام رسید آنحضرت فرمود قضیه چیست ؟ عرض کردند این زن زناداده عمر حکم برجم او کرده است فرمود برگردید چون مراجعت کردند عمر پرسید چرا بر گشتید، گفتند علی (علیه السلام) امر فرموده از آن حضرت سئوال کرد حضرت فرمود: مگرتو از رسول خدانشنیده ای از سه طایفه قلم تکلیف برداشته شده ، اوّل طفل تا حد بلوغ دوم خواب تابیدارشود سوم دیوانه در حال جنون ، عمر :گفت من نمیدانم حضرت فرمود : من میدانستم پس عمر ترك رجم آنرا صادر کرد و گفت خداوند درکار علی (علیه السلام) گشایش دهد که نزدیک بود بواسطه حد زدن دیوانه هلاك شوم

94 = ابن شهر آشوب روایت کرده که یکنفر از لشگریان بنام هیثم چون از سفر باز آمد زن او بعد از شش ماه زائید هیثم انکار ولد نمود او را نزد عمر بردند و قضیه را گفتند عمر حکم داد که زن را سنگسار کنند ، امیرالمومنین پیش از اجرای حکم عمر را دریافت و بعمر فرمود: این زن زنا نکرده اينك كتاب خدا است که خبر میدهد وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً " یعنی مدت حمل ورضاع سی ماه است و نیز فرموده: " وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ ۖ" پس هرگاه زنان اطفال را مدت دوسال که بیست و چهارماه است شیر بدهند برای مدت حمل شش ماه کافی است عمر فورا زنرا رها ساخت وطفل را بپدرش ملحق نمود و گفت : لولاعلی لهلك عمر و شیخ مفید در ارشاد و دیگران نقل کرده اند

95 =شیخ کلینی درکافی از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آنحضرت فرموده اند قدامة بن مظعون را نزد عمر آوردند که مرتکب خوردن شراب شده و دو نفر شهادت دادند یکی از آنها خصی بود بنام عمر تمیمی

ص: 977

و دیگری معلی پسرجا رود یکی شهادت داد که من دیدم اوشراب خورد و دیگری شهادت داد که من دیدم او شراب را برگرداند و قی کرد عمر فرستاد نزد جمعی از صحابه که امیرالمؤمنین هم نزد آنها بود و پرسید در این مسئله چه میگوئید و از امیرالمومنین (علیه السلام) سئوال کرد که یا ابا الحسن تو آن کسی هستی که رسول خدا دربارهء تو فرمود: یا علی تو اعلم این امت هستی که قضاوت میکنی برحق و این دو نفر بطور مختلف شهادت داده اند حضرت فرمود این دو نفر اختلافی درشهادت ندارند زیرا که او قی نکرده شراب را مگر اینکه خورده عمر گفت شهادت مرد خصی آیا مقبول است حضرت فرمود بلی رفتن خصیه اش چون رفتن بعضی از اعضایش میباشد یعنی نقصان بعضی از اعضاء سبب رد شهادت نیست .

96 = على متقی در کنزالعمال دریاب حدود در زیر حد زنا ، از ام كلثوم دخترابی بکر خبرداده که عمر درشبی از شبها که شب گردی میکرد و داروغهء مدینه بود زن و مردی را دید که زنا میکنند چون صبح شد ، گفت ایها النّاس اگر امام شما مردی را بنگرد که با زنی زنا میکند اقامهء حد بر او بنماید شما چه میگوئید گفتند تو اما می عملت خالی ازشك، وارتياب است امیر المؤمنين عليه السلام فرمود: اگر چنین کاری بنمائی برتو حد جاری بنمایم "یعنی حد قذف " زیرا خداوند متعال در مسئلهء زنا از چهار شاهد کمتر را نمی پذیرد عمر چند مرتبه سئوال را تکرار کرد از صحابه همان جواب و از امیر المؤمنین هم همان جواب را شنید از غزالی و مکارم الاخلاق خرایطی به همین نحو نقل شده.

96 = سید علی همدانی شافعی در کتاب موده القربى و همچنین صاحب ناسخ از کتاب غریب الحدیث از حضرت صادق علیه السلام روایت

ص: 978

کرده دو مرد آمدند نزد عمر گفتند چه میگوئی در طلاق امه عمر به پشت سر نگریست مردی اصلح نشسته بود از وی سئوال کرد او با انگشت اشاره کرد که دو طهر یکی از آن دو مرد گفت ای عمر تو خلیفه باشی و امیرالمؤمنین و ما از تو سئوال کردیم در طلاق کنیز و تو از دیگری سئوال میکنی و او هم با انگشت خویش اشاره میکند عمر گفت وای بر توآیا میدانی این مرد کیست این علی بن ابيطالب است سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) يقول لوان ایمان اهل السموات و الارض وضعت في كفّه ووضعت ايمان على في كفّه لرجح ایمان علی بن ابی طالب علیه السلام یعنی اگر ایمان اهل آسمانها و زمین را دريك كفه بگذارند و ایمان علی را درکفهء دیگر ایمان علی برایمان آنها افزونی دارد .

97 = محمد بن طلحه گفته در زمان ابوبکر شرابخوار را چهل تازیانه میزدند تا اوّل خلافت عمر مردم این مقدار تازیانه را کوچک شمردند و در شرب خمر زیاده روی میکردند ، عمر در این باب با صحابه مشورت کرد حضرت امر فرمودند شارب الخمر مست میشود و چون مست شد هذیان میگوید ، و در هذیان گفتن افتراء میبندد و حد مفتری هشتاد تازیانه است ، عمر اخذ بقول آنحضرت نمود و بعد از آن شارب الخمر را هشتاد تازیانه میزدند و عمر گفت علی اقضانا و ابن عباس گفت نه عشر علم در نزد علی است و در باقی علی (علیه السلام) افضل است .

98= علّامه میر محمد علی قدس سره در تشييد المطاعن طبع هند نقل از كتاب (( البدور السافره )) فى الامور الاخره تأليف جلال الدین سیوطی در باب شهادت الامكنه از ابو سعید خدری روایت کرده که من باعمر بن الخطاب بحج رفتیم چون طواف کرد آمد حجر الاسود را استلام کند ، گفت من میدانم که تو سنگی هستی نه میتوانی ضرر برسانی و نه منفعتی داری

ص: 979

واگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را نمیدیدم که تورا نمیبوسید و استلام میکرد ، نه ترا می بوسیدم و نه استلام میکردم حضرت امیرالمؤمنین این سخن بشنید ، و فرمود: ای عمر چنین مگو این سنگ هم نفع میرساند هم ضرر عمر گفت یا ابا الحسن آیا دلیلی داری حضرت فرمود: بلی در کتاب خداست که میفرماید "وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى " سورهء اعراف آیهء 171

" یعنی خداوند تعالی آدم ابو البشر را خلق کرد پشت او را مسح نمود واز ذریهء بنی آدم عهد و پیمان گرفت به ربوبیت خود و عبودیت آنها و آن عهد و میثاقرا درکتابی نوشت و باین سنگ خورانید و او دارای زبان و دو چشم بود سپس فرمود: بآن سنگ شهادت بده در روز قیامت بایمان و وفاء هرکس که در دنیا بزیارت تو آمده است و شهادت بده بر کفر وانکار هرکس ، که متمکن بوده که ترا زیارت کند و نکرده سپس فرمود: اميرالمؤمنين (علیه السلام) من شنیدم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که فرمود : حجرالاسود در روز قیامت بیاید با زبان فصیح و بلیغ و شهادت دهد برای هرکس که او را بوسیده و مسح نموده اقرار ابوحدانية الله و اعترافا بما فرضه الله " و شهادت دهد برضررکسانی که او را با داشتن قدرت و شرایط او را زیارت نکردند پس ای عمر بدان این سنگ هم نفع میرساند هم ضرر ، عمر گفت لَقَدْ جُعِلَ بَيْنَ ظُهْرَانِكُمْ مِنَ الْعِلْمِ غَيْرُ قَلِيلٍ .

یعنی هر آینه بتحقیق علم بسیار در میان شما است . و نیز همین روایت را محمّد بن یوسف شافعی دركتاب سبيل الهدى والرشاد درباب ششم در فضل حجر الاسود آورده است و همچنین خجندی درکتاب فضایل مکه ، و بیهقی در شعب الایمان و حاکم نیشابوری درمستدرك و غزالی در احیاء

ص: 980

العلوم و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و عده ای دیگر ، روایت نموده اند . اینک ،آیهء 171 را بطور کامل مینویسم

آیهء 171 از سوره الاعراف وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ

یعنی هنگامیکه گرفت پروردگارتو از بنی آدم از پشتهای ایشان فرزندانشان و گواه گرفت ایشان را برخودهاشان آیا نیستم من پروردگار شما گفتند آری گواه شدیم مبادا مگوئید روز قیامت بدرستیکه بودیم از این ، بی خبران

99 = ابن طلحه در مطالب السئوال صفحه چهل و ششم و در شرح قصیدهء ابی فراس و در ناسخ التواريخ جلد يك متضمن حالات حضرت مير المؤمنين عليه السلام است در صفحهء 747 و ابن شهر آشوب در مناقب نوشته اند که بعد از ورود حضرت امیر بکوفه در میان قبایل جوانی از شیعیان علی (علیه السلام) بود که در رکاب آنحضرت جهاد میکرد از زنهای عرب زنی بگرفت و در کوفه جای داد روزدیگر صبح که امیرالمؤمنین نماز میگذارد مردی را فرمود: برو فلان محله پهلوی فلان مسجد خانه ای است آنجا که رسیدی صدای مرد و زنی را میشنوی که مشغول مشاجره اند هر دو را نزد من بیاور آنمرد رفت و هر دو را حاضر کرد امام فرمود: علت تنازع چیست جوان عرض کرد پس از تزویج با این زن همینکه با او خلوت کردم نفرتی در نفس من پیدا شد ، که اگر میشد شبانه او را از نزد خود بیرون میکردم حضرت به حاضرین فرمود : مطالبی است که گفتن آن باین مخاطب گران است شما بیرون بروید همه خارج شدند آنگاه روی بآن زن فرمود این جوان را میشناسی؟ گفت نه

ص: 981

فرمود اگر من بتو بشناسانم انکار نمیکنی گفت خیر سپس فرمود : تودختر فلانی نیستی و ترا پسر عمی نبود که تو او را خواستی و اوترا خواست و بدرت رضا نمیداد که بنکاح او درآئی و پسر عمت را از جوار تو دور کرد تا با یکدیگر ، دسترسی نداشته باشید عرض کر آنچه خبردادی صحیح است آنگاه فرمود: شبی برای قضاء حاجت بیرون نرفتی و آن جوان ناگهان برتود رآمد و به اکراه با تو همبستر گشت و تو از او حامله شدی و بمادرت گفتی و از پدرت پوشیده داشتی و چون زائیدی فرزندت را د ر پارچه ای پیچیدی از دیوار خانه بمزبله در افکندی آنوقت سگی آمد و او را ببوئید ترسیدی مبادا او را بخورد که سنگی باو پرتاب کردی آن سنگ بكودك آمد و سرشب شکست رفتی بسوی او و مادرت سر او را ببست ، دوباره گذاشتید و رفتید ، وتودست به آسمان برداشتی و گفتی اللهم احفظ یا حافظ الودایع آن زن وقتی قضیه را شنید ساکت شد ، حضرت قسمش داد بحق من حرف بزن عرض کرد یا امیرالمؤمنین آنچه فرمودی حق و راست بود و این راز را جز مادر من احدی اطلاع نداشت حضرت فرمود: خداوند مرا آگهی داد بالجمله آن کودک تورا بامدادان مردی اورا دیدار کرد و برداشت و بقبیلهء خود برد و این جوان همان كودك است سپس فرمود: بآنچوان سرت را بازکن جوان سرش را برهنه کرد جای ، آن نمایان شد آنگاه فرمود ،اینک، پسر تو است خداوند شما را از چنین فعلی محفوظ داشت و هر دو با هم برفتند این واقعه از روی مقام ولایت وکرامت حضرت مکشوف شد .

اگر بخواهم فضائل و کرامات مولایم را بنویسم نه در خود لیاقتی و علمی می بینم و نه وقت و فرصتی پس برای ذره از اوقیانوس و واحدی از ملیونها فضایل همین مختصر را کافی میدانم علاقمندان میتوانند بکتب فضایل ، و

ص: 982

کرامات و قضاوتهای آنحضرت که علمای بزرگ برشتهء تحریر ، در آورده اند مراجعه نمایند و برای ختم بعدد صد موضوع مهمی را که یکی از دانشمندان و علمای اسلام بنام جناب آقای شیخ ذبیح الله محلاتی در کتاب قضاوتهای حضرت علی علیه السّلام نوشته اند در اینجا مینگارم

100= علّامه مجلسی در هشتم بحارالا نوار روایت مفصلی ، از ارشاد القلوب دیلمی نقل کرده که مختصر و ملخص آن روایت این است :

سلمان فارسی گفت: از جمله بلاهای بزرگ که وارد بر اسلام شد این بود که قریش بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بآن مبتلی شدند و اگر امیرالمومنین (علیه السلام) نبود همان روزهای اول اسلام نابود شده بود و آن این بود که پادشاه روم قیصر چون شنید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته و میان اصحابش اختلاف روی داده و طریقی را که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای آنها وضع کرده ترك گفته اند و بميل و خواهش خود خلیفه نصب کرده اند و مدعی شده اند که محمد (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته و خلیفه نصب نکرده و تولیت آنرا واگذار یا صحاب نموده و اهل بیت خود را از آن محروم ساخته و مردمان اجنبی وارث ملك و نبوّت شده اند قیصر علمای نصاری و اساقفه آنها را جمع کرد و مطلب را بآنها گفت ، آنها سخنانی براینکه این دین باطل است بیان داشته و جرأت کردند و مهیا شدند که چند نفر بروند و با آنها احتجاج و مناظره بنمایند و حقانیت دین خود را ثابت کنند قیصر چند نفر از اعاظم علماء نصاری را که معترف باعلمیت آنها بودند جمع کرد این چند نفر روانه شدند تا وارد مدینه گردیدند و منزلی برای خود تهیه کردند، سپس از وصی پیغمبر سئوال کردند ایشانرا دلا لت بابی بکر نمودند همه نزد ابی بکر آمدند دیدند میان مهاجروانصار نشسته که درمیان آنها عمر و ابوعبیده بن جراح و خالد بن ولید و عثمان بن عفان

ص: 983

بودند سلمان میگوید : منهم حاضر در آن مجلس بودم آنوقت جاثلیق نزد آن جماعت آمد گفت مرا دلالت کنید بر کسیکه قائمقام پیغمبر شما است چون ما جماعتی از مسیحین هستیم بما رسانیده اند که پیغمبرشما از دنیا رفته و اختلاف شما پدیدار گشته ما آمده ایم تفتیش بنمائیم اگر دین شما برحق است داخل دین شما میشویم و گرنه از پی کارخود میرویم عمر بن الخطاب بابی بکر اشاره کرد و گفت این ولی امر بعد از پیغمبر ماست و صاحب ما اوست جاثلیق بابوبکر گفت انت القائم الوصى لمحمد صلى الله عليه و آله في امته ،

ابوبکر گفت نه من وصی پیغمبر نیستم جاثلیق گفت پس توکیستی عمر گفت این خلیفه رسول خداست جاثلیق گفت تو خلیفه آنچنانی هستی که بی نیاز از علم مرد می بواسطهء علومیکه خدا بتو بخشیده و بعلم خود میتوانی ما يحتاج امت را رفع بنمائی ابابکر گفت نه من خلیفه نیستم جاثلیق گفت این چه اسلامی است که برای خود اختراع کرده ای و بعد از محمّد (صلی الله علیه و آله) آنرا بخود بسته ای و مادر کتب خود قرائت کرده ایم که این نام مخصوص انبیاء عظام میباشد و صلاحیت ندارد از برای غیر نبی و وصی نبی خدای متعال ، آدم را خلیفهء خود قرارداد در زمین و بداود فرمود ترا خلیفه قراردادیم آیا محمد (صلی الله علیه و آله) تراباین نام نامیده است ابوبکر گفت نه وليكن اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) بمن راضی شدند جاثلیق گفت پس تو خلیفهء قوم خود هستی نه خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و خود تشریح کردی که محمّد (صلی الله علیه و آله) مراوصی قرار نداده و حال آنکه این مخالفت سیره انبیاء میباشد. هیچ پیغمبری از دنیا نرفت مگر آنکه خلیفه برای خود تعیین کرد نمی بینم مگر آنکه شما نبوت محمد (صلی الله علیه و آله) را باطل کرده اید و سنن انبیاء را هم برهم زدید، سلمان میفرماید : در این وقت جاثلیق روی باصحاب خود کرده گفت هر آینه این قوم کردار آنها ثابت میکند

ص: 984

که محمد (صلی الله علیه و آله) پیغمبر نبوده بلکه بقهر و غلبه بر عرب مسلّط شده است، اگر پیغمبر میبود بایستی بسنن انبیاء عمل کند و خلیفه ای برای خود نصب نماید چنانچه پیغمبران سلف کردند من در نزد این قوم آثار نبوت نمی بینم .

سلمان میفرماید: سپس جاثلیق مانند شیریکه بقریهء خود حمله کند روی بابی بکر کرده گفت : ايها الشيخ تو اقرار کردی که محمد (صلی الله علیه و آله) ترا نصب نکرده و ترا خلیفه قرار نداده بلکه مردم بتو راضی شده اند اگر خدای متعال تابع رضای خلق بوده که هرچه هوای نفس آنها میباشد اختیار کنند، دیگر محتاج نبود که پیغمبران بشیر را و نذیر را بفرستند بتحقیق که شما پیغمبران را از رسالت خود دفع دادید و مردم را از وجود پیغمبران بی نیاز میشمارید و باین کردار برخداوند دروغ میبندید و بر پیغمبر خودتان افتری کردید اکنون من لازم میدانم که با شما احتجاج بنمایم و به بینم که آنچه شما عمل کرده اید بحق و صواب و از روی ایمان و دین و عقل بوده یا از روی کفر و جهالت

ايها الشيخ جواب بگو ، ابوبکر دربحر تفکر فرو رفت گاهی بعمر نگاه میکرد گاهی بابو عبیده بن جراح شاید آنها جوابی بگویند جاثلیق دید همهء اینها مهر سکوت بر لب زده اند روی با صحاب خود کرد و گفت بناء این قوم بر غير اساس است من دلیل و حجتی برای دین آنها نمی بینم آیا فهمیدید

اصحاب جاثلیق گفتند بلی دانستیم دوباره جاثليق بايك عالم جرئت روی بابی بکر کرده گفت ایها الشيخ خبر بده مرا از من و از خودت نزد خدا چیستیم ، ابوبکر گفت اما من در نزد خودم مؤمنم ولی نمیدانم در نزد خدا چیستم و اماتو در نزد من کافری و نمیدانم در نزد خدا چیستی

جاثلیق گفت اما تو هر آینه شک داری که در نزد خدا مومنی یا کافری و جاهلی بمقام خودت در نزد خدا که بعد او اینکه ایمان بخدا آورده ای

ص: 985

الساعه مؤمنی یا کافری و در نزد خدا بر حقی یا باطلی امامن هرآینه تو بر فوز و نجات من فعلا شهادت دادی که بعد از کفر ایمان آورم پس چقدر حال توبد است چون شهادت بہلاکت خود دادی و نجات من " يعنى من نزد نفس خودم و خدا را مؤمن میدانم و تو خود را در نزد خدا مؤمن نمیدانی" این وقت جاثليق روی باصحاب خود کرده گفت دل خوش دارید که این شیخ شہادت بفلاح و نجات شما داد سپس روی بابابکر کرده گفت ایها الشيخ اين مكانك فى الجنّه واين مكانى فى النار جای تو در بهشت کجا است و جای من درجهنّم کجا است، ابوبکر درجواب بیچاره شد نتوانست چه بگوید روی بعمر و ابو عبیده ابن جراح کرد شاید آنها بتوانند جواب بدهند دید آنها هم ساکت نشسته اند مانند شخص صاعقه زده مبهوت هستند جاثلیق گفت ايها الشیخ چگونه جایز دانستی که درمسند محمد(صلی الله علیه و آله) بنشینی و حال آنکه درنزد تو علمی نیست که رفع احتیاج مردم را بنمائی و تو محتاج بعلم دیگرانی و من میبینم این پیغمبر شما اگر پیغمبر بود علم خدا را ضایع کرده و عهد و میثاقی را که خداوند متعال از رسولان قبل از او گرفته در اقامهء أوصياء برای امت بود که ملاذ و ملجاء باشند و رفع منازعات آنها را بنمایند از میان پرده سلمان گوید چون آن منظره فضیحت بار را مشاهده کردم که نصرانی چگونه لباس ذلت و خواری بر اسلامیان پوشانید و قوم را در گرداب حیرت غرق کرد و دین رسول خدا را بعقیدهء خود ناچیز کرد بشدت از جای برخاستم گویا عقل از سرم پرواز کرده نمیدانستم کجا قدم میگذارم ، و کجا برمیدارم شتاب زده خود را بدرخانه حضرت امیرالمؤمنين على عليه السلام رسانیدم دق باب کردم حضرت بیرون تشریف آوردند عرض کردم یا وصی رسول الله برس بداد این پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که الان از دست میرود فرمودند مگر

ص: 986

چه شده است ماجرا را معروض داشتم آنحضرت تشریف آورد و کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جلوس نمودند و فرمود: ايها النصراني أقبل إلى . يعنى بيا بطرف من که آنچه می طلبی در دست من است جاثلیق متوجه آنحضرت شده و قضیهء خود را شرح داد که چون خبر بما رسید که محمد (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته و اختلاف بین اصحاب اوافتاده ملك ما این جماعت را فرستاد که تحقیق مطلب بنماید ما را بسوی این شیخ دلالت کردند چیزی در نزد او نیافتیم که برهانی باشد برای حق بودن دین اسلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: انا وصيه والقائم بتأويل كتابه و العارف بحلاله و حرامه و بحکمه و متشابه و ناسخه و منسوخه و امثاله و غیره و عندى علم ما يحتاج اليه من امّته وعندى علم البلا یا والمنايا و الوصايا و الانصاف و فصل الخطاب و مولد الاسلام و مولد الکفر پس سئوال کن از آنچه واقع میشود تا روز قیامت ای جاثلیق من عالم هستم بهر آیه از قرآن که درشب نازل شده یا در روز و بعلم تورات و انجیل و قرآن ، و کتب دیگر محیط هستم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هیچ علمی را از من کتمان نفرموده و برادر او پسرعم او باشم من و فرزندان من ورثهء علم باشیم و سفینهء نجات این امت هستیم مثل ما مثل کشتی نوح است هرکسی برکشتی نوح سوارشد نجات یافت و آنکسیکه تخلف کرد غرق شد و مثل من و فرزندانم همانند باب حطه بنی اسرائیل است و من برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همانند هرون برای موسى بن عمران هستم الا اینکه بعد از او پیغمبری نیست جاثلیق آنکس که مرا دوست بدارد مؤمن است و آنکس که مراد شمن بدارد کافر است .

جاثلیق باصحاب خود متوجه شد گفت هذا هو والله الناطق باالعلم بخدا قسم این تكلّم تكلّم عالم دانشمند است امیدوارم که بمقصود نائل شده باشم و دینی را که بطلب آن بیرون آمدیم در یابیم سپس روی بامیرالمومنین

ص: 987

علیه السّلام کرد و گفت : ايها العالم بمن خبر ده عني وعنك در نزد خدا چه منزلتی داریم حضرت فرمود من در نزد خود و خدایم مؤمنم بفضل وهدايت و رحمت پروردگارو اما تو کافری در نزد خدا چون انکار کردی میثاق پروردگار خود را که از تو گرفت هنگام خارج شدن از شکم مادرچون بحد بلوغ رسیدی فرق بین حق وباطل و خیر و شردادی، واگر باین حالت بمانی داخل در جهنم خواهی شد.

جاثليق گفت: بمن خبرده از مکان خودت در بهشت و از مکان من در آتش حضرت فرمود من داخل بهشت و دوزخ نشده ام تامکان خود و تو را تعیین کنم ولکن برای تو معرفی میکنم آنچه را که خداوند متعال خبرداده و ما از کتاب خدا منازل ابرار را در بهشت میدانیم و منازل فجار را ، در جهنم میشناسیم و آنچه که خداوند متعال از عذاب برای آنها تهیه کرده در کتاب کریمش میفرماید وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقسوم پس آنکس که بر کفر بمیرد قسمتش جهنّم است

خداوند تبارك وتعالى میفرماید: ان فی ذالك آيات للمتوسمين ، و متوسم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و من وذريهء من متوسمون هستیم تا روز قیامت و با رسول خدا در جنّت عدن باشیم جاثلیق بسوی اصحاب خود متوجه شد گفت بمقصود رسیدید و غرض حاصل گردید .

جاثلیق گفت : ايها العالم الحكيم بمن خبر بده که خداعرش را حمل میکند یا عرش خدا را حمل مینماید حضرت فرمود: اگر من ترا جواب صواب گویم داخل دین اسلام خواهی شد ؟ عرض کرد بلی حضرت فرمود خداوند راعی و کفیل این مهد و میثاق است جاثلیق گفت من خدا را شاهد و گواه میگیرم که اگر جواب مرا بگرئی من وتمام اصحاب من داخل دین اسلام میشویم گفت

ص: 988

اميرالمؤمنين (علیه السلام) خداوند متعال حامل عرش و آسمانها است و زمینها و آنچه درآنها هست و درکتاب خودش از این خبرداده است گفت چگونه گفت خداوند متعال گفت خداوند فرموده "إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا وَلَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا" بدرستیکه خداوند متعال نگاه میدارد آسمانها و زمینها را از اینکه درهم بریزند و ازمیان برود و هر آینه خدای متعال بقدرت خود آنرا نگاه میدارد و اگر چنین نباشد درهم بریزد و زائل بشود نیست کسی که بعد از خداوند متعال بتواند آنرانگاه بدارد .

جاثلیق گفت بمن خبرده از اینکه قرآن شما میگوید " وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ " این چگوه میشود با اینکه شما فرمودید نگاه دارندهء عرش خداست حضرت فرمود بد رستیکه خداوند متعال خلق کرد عرش را از چهار نور يك نور سرخ که هر سرخی از آن نمود ارگردید دیگر نورسبزی که هر سبزی از آن نمودار شد سوم نور زرد یکه هر نور زردی از آن نمودار شد چهارم نور سفید که هر سفیدی از آن پدیدار شد و این عرش عبارت از علم آنچنانی است که خداوند متعال آنرا بر اهلش حمل فرموده و آن نور تابش میکند از دریچه دل و دیوار قلب را منور میگرداند و آن تحیت نظر باریتعالی است و محمول است و همه چیز را ذات باریتعالی نگاهداری میکند و منزه است خداوند متعال از اینکه شییء بر او حمل بشود یا او بر شیء حمل بشود

جائلیق گفت : ايها العالم الحكيم بمن خبربده از اینکه خدا کجا است حضرت فرمود ها هنا وها هنا وهاهنا و هو محيط بنا و معنا وهو قوله تعالى "مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَىٰ ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيمَةِ

ص: 989

یعنی ذات باریتعالی درنشیب و فراز و جنوب و شمال و مشرق و مغرب قرب او بانسان یکسان است محیط بآنچه بآسمان بالا میرود و فرود میآید ، و آنچه برزمین فرو میرود بیرون میآید و مثقال و ذره از نظر او غایب نیست هرگاه سه نفر بآهستگی سخن کنند چهار می خداست و اگرچهارنفر پنجمی خداست واگر پنج نفر ششمی خداست کمتر از این و بیشتر از آن نیست مگر آنکه خدا به آنها محیط است و هرکجا باشند با آنها هست و فردای قیامت بآنها خبرخواهد داد از کردارو گفتار آنها جاثلیق ملتفت اصحاب خود گردید و گفت هذا ه-و و الله الحَقِّ مِنْ عِندِ الله عَلى لِسانِ المَسيح والنبيين وَ الاَوصياء سپس گفت جائليق ايها العالم الحکیم بمن خبرده که بهشت درد نیا است یا در آخرت است و این آخرت و دنیا کجا است؟

حضرت فرمود : دنیا د ر آخرت است و آخرت محیط بدنیا است و آخرت دارحیات و خانه زندگانی است مثل آن مثل شخصی است که درخواب است جسم اش دررختخواب است و روحش سیر میکند و خواب ندارد بدن میمیرد و روح نمیمیرد خدای متعال میفرماید : إِنَّ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْملونَ. بهشت و دوزخ درد نیا موجود است بجهت آنکه هرکس بمیرد درخانه زمین منزل میکند و آن یا باغی است از باغهای بهشت یا حفره و گودالی از گودالهای جهنم است .

جاثلیق گفت : ايها العالم الحكيم بمن خبرده از این آیه که در قرآن شما است که میفرماید: وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ " و هرگاه میفرماید زمین تماما درقبضه اوست در قیامت و آسمان درهم پیچیده بدست اود راین صورت بهشت و دوزخ کجاست با اینکه در این زمین و آسمان است ، امیر

ص: 990

المؤمنین (علیه السلام) فرمان داد که از برای من دواتی و پاره کاغذی بیاورید . چون آوردند در آن کاغذ نوشت الجنّة والنار سپس کاغذ را درهم پیچید و بدست نصرانی داد و فرمود آیا من این کاغذ را درهم نپیچیدم فرمود اکنون آنرا بازکن جاثلیق چون آنرا باز کرد حضرت فرمود آیا این نوشته محو و نابود شد ؟ عرض کردند نه حضرت فرمود: پس همچنانکه این آیت جنّت و نار به پیچیدن محو نمیشود همچنین خود جنت و نارهم بدرهم پیچیدن آسمانها محو نخواهند شد جاثلیق گفت: ایها العالم الخبير بمن خبر بده از این آیه که در قرآن شما است قوله تعالى " كلّ شيء هالك، الا وجهه " میخواهم بدانم وجه چیست و چگونه است دلیل ما بر آن کدام است .

حضرت فرمود : غلام خود را که مقداری هیزم بیاورچون هیزم آوردند فرمود: آتش روشن کنید چون شعله آتش بلند شد حضرت به جاثلیق فرمودند صورت و وجه این آتش کدام است جاثلیق گفت از هر طرف که بیایی وجه او است و از برای او جهتی نتوان فرض کرد حضرت فرمودند این مصنوع باری تعالی است و تو نتوانستی برای او وجهی فرض کنی با اینکه او مخلوق است و سريع الزوال است و درنهایت ضعف و در تحت تدبیردیگری است . پس چگونه میتوانی تمیز بدهی ذات احدیت را که محدود بحدی نیست و چشمی اور ادرک نمیکند و در خاطر کسی مرتسم نمیشود آنچه را تصوربنمائی مخلوق است لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ .

جاثلیق گفت : راست گفتی ایها الوصى الحكيم الرفيق الهادى اشهد لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسولُ اللَّهِ أَرْسَلَهُ با الْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ أَنَّكَ وَصِيُّهُ وَ صَدِيقَهُ وَ دَلِيلَهُ وَ مَوْضِعِ سِرِّهِ وَ امینه علی أَهْلِ بیته وَ ولی المومنین بَعْدَهُ سپس رو بجماعت خود نمود و گفت ای جماعت بآرزوی

ص: 991

خود نائل شدیم متابعت کنید امیرالمؤمنین (علیه السلام) را که هدایت و رشاد و سعادت و خوشبختی منوط با طاعت اوست آنوقت هر که با جاثلیق بود همه بشرف اسلام مشرف شدند و شهادت دادند که امیرالمؤمنین على عليه السلام خليفه و رسول خدا (صلی الله علیه و اله) است در این موقع امیرالمؤمنین فرمود :

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَوْضَحَ بُرْهَانُ ذين مُحَمَّدٍ ( صلی اللَّهِ علیه وَ اله ) وَ أَعَزَّ دِينِهِ وَ نَصْرَهُ.

جماعت ابوبکر در ظاهر اظهار خرسندی نمودند که از منجلاب ذلت و خواری حضرت امیر آنها را نجات داد گفتند جزاك الله يا ابا الحسن

سلمان میفرماید: جماعت رومیان هنگامیکه خواستند حرکت کنند بدر خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند حضرت از خانه بیرون آمد ود رنزد آنها نشست جاثلیق عرض کرد یا وصی رسول الله (صلی الله علیه و اله) نمی بینم این جماعت ک-ه ب---ر ت---و پیشی گرفته اند مگر اینکه ،هالك، ومالك، ممالك دوزخ گردیده اند مانند هلاك بنی اسرائیل از قوم موسی(علیه السلام) اکنون فرمان تراست اگرا مرمیکنی خدمت شما بمانیم و با این قوم جهاد بنمائیم ودشمنان ترا از میان برداریم حضرت فرمود اکنون به سوی بلاد خود حرکت بنمائید من از جانب رسول خدا مأمور بصبرهستم و برعهد آن حضرت باقی هستم و هنوز وقت آن نرسیده است که من شمشیر بکشم هرگاه وقت آن برسد هر که با من جهاد کند حظ خود را یابد و هر که قبل از آن بمیرد مظلوم مرده است آنوقت سیلاب اشك اميرالمؤمنين (علیه السلام ) بمحاسن مبارکش جاری شد و جماعت هم با او گریستند و آنحضرت را وداع کردند و بشهر خود رفتند خدواندا تومیدانی که من جز ارادت و بندگی بپیشگاه مولایم حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) قصد دیگری ندارم و تو میدانی اگر تمام مردم و مخلوقات جمع شوند و از چوبهای اشجار مداد بسازند و آب دریاها را مرکب سازند نمیتوانند فضایل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به رشته تحریردرآورند و تمام علما ودانشمندان عاجز از عرض توضیح فضایل آنحضرت

ص: 992

میباشند پس با این اقرار و اظهار عجز من نادان بی اطلاع چگونه فضایل آنحضرت را بنویسم و چگونه قلم بر تحریر امر محال بردارم ، خداوند امرا عفو بفرما و نام من گنهکار پریشان روزگار را در جزو ارادتمندان و چاکران ، و خدمتگذاران وصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حضرت علی بن ابیطالب عليه السلام ثبت و محسوب بفرما و ما توفيقي إِلَّا بِاللَّهُ عَلَيْهِ تَوَكَلْتُ و إِلَيْهِ أَنيبُ

يا مولى ياعلي بن ابيطالب عليه السلام مرا ببخش و عفو بفرما اگر دراین کتاب خطا و لغزشی نمودم و نتوانستم کوچکترین وظیفه خود را انجام دهم ولی با تمام نواقص و معایب و جهل و نادانیکه در خود می بینم ترا کریمتر و مهربانتر وصاحب بذل و بخشش بیشتری میدانم از اینکه مردود درگاه پر مرحمتت واقع شوم اينك بمقام مقدس حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم و حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها و ائمہ اطہار علیہم السلام ترا قسم میدهم که این جزئی خدمت را قبول فرموده در دنیا و آخرت و مراحلی که در پیش دارم مرا یاری و همراهی بفرمائی آمین یارب العالمین

خداوند اتمام شیعیان و دوستان و خدمتگذاران حضرت علی بن ابی طالب و ائمه هدات علیهم السلام راعزّت وسعادت دنیا و آخرت عطا فرما، و همگی را براه راست هدایت بنما بفضلك وكرمك يا ارحم الراحمين .

یا الله خداوندا پدرومادرو منسوبین و معلمین و علماء شیعه اثنی عشر و دوستان و کسانیکه قلما و قدما بمولایم حضرت علی علیه السلام خدمت کردند مورد رحمت و عفو خودت قرار بده بعزتك و رحمتك يارب الجليل و يا سميع الدعا .

در تاریخ شانزدهم تیرماه 1354 شمسی هجری ترجمه الفین و آیات قرآنی که بر اثبات ولایت حضرت علی علیه السلام است و جزئی از فضایل آنحضرت ، به

ص: 993

فضل و عنایت باریتعالی خاتمه یافت .

الاحقرحاج جعفربن الحسن وجدانی غفر الله ذنوبى و ذنوب والدى و سَتَرَ عیُوبی

رو می نشد از سرعلی کس آگاه *** زیرا که نشد کس آگه ز سر الله

يك ممکن و اینهمه صفات واجب *** لا حول و لا قوه الا با الله

روزیکه علی به کعبه آمد بوجود *** از بهر علی خدا در از کعبه گشود

دربسته بداد خانه خود بعلی *** حقا که علی است خانه زاد معبود

در خاتمه : اشعاریکه مرحوم فواد کرمانی در منقبت حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) سروده درج میشود، تا موجب خرسندی روح آنمرحوم شادی دل ارادتمندانش گردد .

الا که آشکار شد طلوع طلعت قدم *** شهنشه وجود زد علم زعرصه عدم

خدم طفیل هستیش ولی مجرد از خدم *** طلوع کرد نیری که آفتاب صبحدم

بكسب نور سایدش مدام جبهه بر قدم

چو خواست غیب ممتنع که از شهود دم زند *** ز اقتفا بنور خود در اعتلا علم زند

زصنع قاف قدرتش بکاف ونون رقم زند *** هنوز پیش از آنکه دم ز لوح و از قلم زند

دل عليش لوح شد لسان احمد ش قلم

چو آن خدا کعبه را برکن دل مقا م شد *** طواف کعبه نقض شد عمل دگر تمام شد

ص: 994

نواهی خواص بین اوامر عوام شد *** بلی زیارت حرم براهل دل حرام شد

از آنکه گشت رکن دل مقام صاحب حرم

من اربقبله روكنم سفر بسوی او کنم *** اقامه صلوه را بگفتگوی او کنم

گر از وطن سفر کنم سفر بسوی اوکنم *** ز حج بیت بگذرم طواف کوی او کنم

کز احترام مولدش حرم شده است محترم

الا که رحمت آیتی از رحمت علی بود *** همه کتاب انبیاء حکایت علی بود

بهشت و هرچه اند را و عنایت علی بود *** اجل نعمت خداولایت علی ، بود

در این ولا بگو نعم که که هست اعظم

صلى الله على محمد و آله الطاهرین مخلص درگاه و امیدوار به فضل

خدای منان ، جعفر وجدانی 1354/4/16

ص: 995

بسم الله الرحمن الرحیم

اطلاعات مختلفه و دانستنی ها

ص: 996

بسم الله الرحمن الرحيم

الْحَمْدُ لِلَّهِ إِلَيْكَ الْمَنَّانُ والصلوة وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِ الانبياء مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَى عَلِىُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ وَصِيِّهِ وَ خَلِيفَتُهُ وَ سَايِرٍ الائمة الْهُدَاةِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ .

ای نام تو بهترین سرآغاز *** بی نام تو نامه کی کنم باز

ای یاد تو مونس روانم *** جز نام تو نیست بر زبانم

ای کارگشای هرچه هستند *** نام تو کلید هر چه بستند

ای هیچ خطی نگشته زاول *** بی حجت نام تو مسجل

(( حکیم نظامی گنجوی))

اکنون که بفضل باریتعالی و عنایت حضرت سید المرسلين ( صلی الله علیه و آله) ، و

ص: 997

مولایم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام از نوشتن قسمتهای کتاب الفین و آیات قرآنی براثبات لزوم عصمت امام (علیه السلام) و خلافت حضرت علی (علیه السلام)و جزئی از فضایل آنحضرت فراغت حاصل و توفیق واصل گشته درخاتمه کتاب موضوعات و اطلاعات و اخبا روا حادیث گوناگون متفرقه جهت تذکر و یادآوری خوانندگان عزیز نوشته میشود تا از مفاد آن مطلع و مستفیض شوند .

1- اَدِبُّوا اَولادُكُم بِزَمانِ غَيرِ زَمانِكُم : یعنی فرزندان خودتانرا بزمان خودتان تربیت نکنید بلکه برای زمان خودشان تربیت کنید مثلا اولاد را نباید خود سرو لوس بارآورد و او را نباید متکی بمقام و مال پدر یا مادرنمود بلکه فعال و کارآمد برای فردای خودش باید تربیت نمود یعنی اگر اولادی را هرچه خواست پدر یا مادر داد یا هر چه گفت بمیلش عمل نمود آنوقت چنین فرزندی درزمان خودش دچار ناراحتی و سختی خواهد شد زیرا عادت به تنبلی ، و بی ارادگی و خودخواهی کرده است، بخلاف آنچه برخیها میگویند ، که غرض از این بیان که اولاد را بزمان غیر زمان خودتان تربیت کنید یعنی به اقتضای زمان علوم را باو بیاموزید یا فنون غیر مشروعه را فی المثل اگر آوازخوانی و رقاصی معمول شد نباید فرزندان را رقاصی آموخت بلکه علوم مفیده و هنرهای خداپسند که موجب سعادت دارین گردد باو باید آموخت و همانطوریکه نوشته شد برای زندگانی آینده مردی یازنی فعال و اجتماعی بار آورد تا هم خودش و هم افراد جامعه مستفید گردند

2 - وَمَا خَلقتَ الجنِّ وَ الاِنسَ الّا لِيَعبُدُونِ : يعنى نيا فريدم جن و انس را مگر برای اینکه مرا بپرستند یا مرا بشناسند .

3- علت ناداری پیغمبران و ائمه علیهم السلام دو چیز است :

اول - کسانیکه بآنها میگرویدند امکان داشت بسبب مال و مقام به

ص: 998

ایشان ایمان میآوردند نه از روی عقیده حقیقی لذا اجرشان کمتر میشد

دوم - خداوند متعال معنویات و مقام اخروی را که دائم و پایداراست بر مال و جاه دنیوی که ناپایداراست بالاتر دانسته و آن چیز پرارزش را برای ایشان خواسته و خود شانهم طالب بودند

4 - حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) حب دین را بر حب کسانش ترجیح میداد بهمین سبب بود که وقتی و حشی قاتل حضرت حمزه سید الشهد اءعليه السلام عموی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پس از ارتکاب قتل نزد حضرت آمد و توبه نمود حضرت رسول صلى الله علیه وآله با اینکه عمویش را خیلی دوست داشت و مورد توجه اش بود چون و حشی قاتل حضرت حمزه اسلام آورد و مسلمان شد توبه اش را قبول فرمود

5- عید نوروز را چراعید میگویند ؟

یکی از پیغمبران بنام ازقیل بوادی رسید که اهل آن همگی مرده بودند ازقيل عرض کرد خداوند اینها را چگونه زنده خواهی نمود امرشد که مقداری آب بر روی خاکهای آنها بریز و بخواه تا زنده شوند ازقیل مقداری آب ریخت و از خداوند تقاضای اعاده آنها را بحیات و زندگانی نمود فورا همگی زنده شدند و بین سی سال تا هفتاد سال مجددا زندگی نمودند یعنی از سی سال کمتر و از هفتاد سال بیشتر بود و این قضیه در روز اول فروردین یعنی روز اول بهار واقع شده باین واسطه روز اول فروردین راعید میگویند و کلمه عید مأخوذ ازعود و اعاده است

6- تاریخ بنا مكه و شرح مختصری از تاریخ بناء آن :

حضرت آدم از سرندیب در حدود 1340 فرسخ راه را طی کرد تا بمکه رسید چون در مکه بامرخداوند جلیل سنگی از یاقوت نصب شده بود و حضوت آدم بقصد زیارت آن سنگ آمده بود بعدا هم بفرمان خداوند آدم وبعد شیث

ص: 999

پشرش که از پیغمبران بود آنجا را ساختند تا زمان طوفان نوح که همهء دنیا را آب گرفت بغیر از زمین مکه را وزمین بی آب و علفی بود تا اینکه مجددا حضرت ابراهیم خلیل بامر خداوند جلیل و با كمك حضرت اسمعیل مکه را بنا کردند که بعدها مشرکین آنجا را بتخانه کردند و از زمان حضرت مسیح ببعد تاریخی در دست نیست تا زمان حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که تمام بتها را شکستند، و در موقعیکه حضرت سیّد الشہداء امام حسین علیه السلام مشرف شدند ، چون تشخیص دادند که میخواهند آنحضرت را بکشند و هتك حيثيت مكه را بنمایند برای حفظ مقام مقدس مکه از مکه خارج شدند تا احترام مکه باقی بماند به همین جهت حضرت امام زین العابدین میفرماید: منم فرزند مکه ومنى ومنم پسر زمزم وصفا یعنی من پسر کسی هستم که اگر از مکه خارج نمیشد از مکه معظمه نامی باقی نمیماند پس پدرمن موجب بقاء مكة ومنى شد پس من فرزند مکه و منی یعنی پسرامام حسین علیه السلام هستم

7 = معنی آیه 49 از سوره الذاريات خداوند میفرماید :

وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

یعنی از هرچیزی از اجناس موجودات دونوع بیافریدیم که یکی مر زوج دیگر است یا بحسب شکل چون زن و مرد یا بحسب تضاد چون نوروظلمت یا بجهت تعاقب چون لیل و نهاريا بطریق مخالف چون رطب و یابس ، و همچنین آسمان وزمین و شمس و قمرو سهل وجبل و برو بحر و شتا وصیف و جن وانس و از صفات حلم و قهر و علم و جهل و جبن وشجاعت وسقم وصحت وغنى و فقر و ضحك وبكاء وفرح و غم وموت و حیات و حاد و بارد و هلم جرا شاید که شماپند پذیرشوید و بدانید که وحدانیت و فردانیت صفت منست زیرا که تعدّد از خواص ممکنات است و من واجب بالذاتم که واجب هم قابل تعدّد

ص: 1000

وانقسام نیست

8= در لزوم وفای بعهد و پیمان :

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، يعني : ایکسانیکه ایمان آورده اید وفا کنید بعهود و عهد و پیمان و عقود شرعیه که بایکدیگر می بندید

آیا مسلمین امروز چنین هستند؟ خیر باسناد و نوشته های امضاء شده هم عهود خود را بجا نمیآورند.

سبب نزول سوره الاخلاص :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (1) قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (2) اللَّهُ الصَّمَدُ (3) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (4) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ

سورهء اخلاص چهار آیه است و در مکه نازل شده بنام خداوند بخشنده مهربان در حدیث ابو داود وارد است که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود يك مرتبه خواندن سورهء اخلاص ثواب ثلث قرآن و دو مرتبه ثواب دو ثلث و سه مرتبه ثواب قرائت ختم قرآن را دارد و هر که موقع ورود بخانه این را بخواند خدا با وبرکت دهد اما سبب نزول این آیه جمعی از قریش گفتندای محمد توصیف کن از برای ما آنخدائی را که به پرستش او دعوت میکنی و نیز در معالم آورده که گروهی از یهود گفتند که یا ابا القاسم وصف کن خدایرا تا بتو ایمان بیاوریم چه در توریه صفت او را دانسته و دیده ایم بگوچه چیز است و چه میخورد و چه میآشامد و از که میراث گرفته و میراث بر او که خواهد بود این سوره نازل شد :

بگوای محمد که آنکسی را که از او پرسیدید اوست خدای تعالی یگانه موحد بذات ومتفرد بصفات ومنفرد با فعال یعنی یکتا است در الهیت که او را شریکی نیست و هم در صفات که او را شبیهی نیست و هم در افعال که او را نظیری نیست ، خدائیکه بی نیاز است از همه و اوست پناه نیازمندان نخورد ، و

ص: 1001

نیاشامد و پاینده است که فانی نشود و او مستغنی از خلق است و همه خلایق باو محتاجند من جميع الوجوه درعين المعانى از حضرت رضا علیه السلام روایت شده که صمد آنست که عقول از اطلاع برکیفیت او نا امید باشد ، نزاد کسی را دررد یهود است که گفتند عزیر پسرخد است چه اواز مجانست منزّه است و مجانس یکی نیست تا از جنس صاحبه ای باید تا توالد صورت پذیرد چنانچه فرموده انا يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وزاده نشده از کسی رد نصاری است که میگویند عیسی پسر خداست زیرا که هر مولودی محدث جسم است و او قدیم از لیست که وجود او را اول نیست و جسم نیست ، و نیست و نبوده مر او را همتایی هیچکس رد مجوس و مشركان عرب است که گفتند او راکفو هست

خداوندی که معبود است و واحد *** نگوید کس که مولود است و والد

کسی را کو نباشد کفو و مانند *** بدو نسبت نشاید کرد فرزند

آنرا سورهء اخلاص و اساس گویند که مشتمل است بر توحید زیرا که چون مؤمن گفت هو از تعطیل بیزار شد چون الله گفت از گفتار فلاسفه مبری ،گشت ، چون گفت احد از روش ثنویه برائت حاصل نمود چون گفت الله الصمد از مذهب مشبه دور شد چون لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ خواند از یهود و ترسا بیزاری جست چون وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ گفت از معتقد مغان تبری جست .

طبرسی از حضرت باقر علیه السلام نقل کرده که پس از فراغت از این سوره سه مرتبه بگوى كذالك الله ربّى

10= انواع قضاوت و قضات:

حضرت امام جعفرصادق علیه السلام میفرماید : سه دسته از قضات در جهنم جای دارند و يك دسته در بهشت

ص: 1002

اما آن سه دسته ای که درجهنم جای دارند

اوّل - کسیکه بستم و ظلم حکم میکند عالما ، دوم کسیکه ندانسته بظلم و ستم قضاوت نماید ، سوم کسیکه بحق قضاوت کند ولی نداند که حکمش حق بوده یا نه، و اما آن قاضی که در بهشت جای دارد کسی است که دانسته حکم بحق صادر نماید .

تصور نمیکنم غیر از چهارده معصوم علیهم السّلام در دنیا کسی یافت شود که بتواند دانسته حکم بحق صادر نماید اگر هم بوده بسیار کم و نادر در ازمنهء سابقه نه درزمان حال بد نیست یکی از ملعونترین قضات عالم را که اشقی الاشقياء بوده شرحش در اینجا نگاشته شود و آن شریح قاضی ملعون است به خاطردارم روزی با یکی از قضات شریف و متدین و دانشمند صحبت از احوالات شریح مینمودیم آنجناب که آقای محسن اسمعیلی قاضی دیوان کشور بود و از نواده های مرحوم حاج ملا اسمعیل سبزواری است از بنده سئوال نمود که حکمی را که شریح قاضی درباره حضرت مولى الكونين ابي عبد الله الحسین عليه السلام صادر نموده دیده اید گفتم خیر میخواستم بدست ت آورم و در کتاب عرشیان خاک نشین که در شرح حال حضرت امام حسین علیه السلام نوشته ام بنویسم ولی هر چه تفحص نمودم نیافتم ایشان با زحمت زیاد از کتاب الید مرحوم حاج ملا اسمعیل سبزواری علیه الرحمه بدست آورده و بمن دادند که اکنون در این کتاب نوشته میشود تا شیعیان ومسلمين طماعى و نادانی وستمگری این قاضی ملعون خدا ناشناس را بدانند اينك متن رأی شریح در مورد قتل حضرت ابی عبد الله الحسين عليه السّلام

إن حسين بن على بن ابيطالبُ لَقَدِ شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِینَ، وَ خالَف أمير المؤمنين وخرج عَنِ الدِّين ثَبَتَ وحقق عندى قضَيْتُ وَ حَكَمْتُ حكمتُ بِدَفِعِهِ و

ص: 1003

قتله حفظا لشريعت سيد المرسلين

یعنی بد رستیکه حسین بن علی بن ابیطالب ارکان اسلام و مسلمین را شق و شکسته و برهم ریخته و با امیرالمؤمنین مخالفت کرده " مقصود از امیر المؤمنين اینجا بعقیده شریح قاضی یزید بن معاویه ملعون است "و از دین خارج شده " یعنی امام عليه السلام" برمن ثابت و محقق است قضاوت میکنم وحكم میدهم بمحاربه و جنگ او ونیز برقتلش برای حفظ شریعت پیغمبر صلّی الله عليه وآله .

ملاحظه بفرمائید شریح ملعون میگوید برای حفظ دین سید المرسلين صلّى الله عليه وآله باید حضرت امام حسین علیه السلام که نوردیده رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است کشته شود بدست ظلمه ومعاندین دین اسلام این ملعون این حکم باطل ظالمانه را نداد مگر بمنظور تحصیل مال وجاه دنيا و كمك به قاتلين وظالمین روز عاشورا

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتی جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلی قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً

خداوندا لعنت ابدیت را بر شریح قاضی و کسانیکه مخالفت با امام حسین عليه السلام کردند و یا میکنند نازل فرما و رحمت بیحد و حصرت را برد وستان وارادتمنداش وارد فرما من الحال إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ انشاء الله تعالى .

11 =دركتاب الملاحم والفتن دیدم که نوشته شده :

محمد حسین مرزبانی در مجموع خود از یسرین حرث نقل میکند که گفت على بن ابيطالب عليه السلام را در خواب دیدم که بمن فرمود : تو دربارهء من حرفی میزنی که شاید خدا برای آن بمن نفعی بدهد بعد از آن فرمود: چقدر

ص: 1004

نیکو است که اغنیاء خود راغنی معرفی کنند و بفقراء توجهی بنمایند و از آن بهتر این است که فقراء هم در مقابل اغنیاء خود راغنی معرفی کنند و بخدا امیدوار باشند

راوی گوید: گفتم یاعلی بیش از این مرا موعظه كن ديدم نزديك من آمد و این شعر را فرمود

قَدْ كُنْتَ مَيْتاً فَصِرْتَ حَيّاً *** وَ عَنْ قَلِيلٍ تَصِيرُ مَيْتاًً

عَزَّ بِدَارِ اَلْفَنَاءِ بَيْتاً *** فَابْنِ لِدَارِ اَلْبَقَاءِ بَيْتاً

یعنی تو مرده بودی و بعد از آن زنده شدی و عنقریب خواهی مرد خانه ای را از این دارفانی کم کن و برای دار باقی بناکن

12=علت طولانی شدن سلطنت فرعون :

در ملاحم و الفتن سید بن طاوس خواندم که علت اطالهء سلطنت فرعون و بتاخیر افتادن نفرین موسی و هارون آنستکه ما از بعضی از تفسیرها درذیل این آیه که موسی و هارون میگویند " رَبَّنَا آتَیْتَ فِرْعَوْنَ الى آخر آیه" روایت کردیم که خدابموسی و هارون وحی کرد: جهت اینکه ما عمر فرعون را طولانی کردیم این است که فرعون امنیت شهر را حفظ میکند و با بندگان مامدارا مینماید و انتقام از ظالم و فریادرسی را دوست میدارد و اینکه او ادعای خدائی میکند ضرری بما نمیرساند .

13=باز در ملاحم والفتن خوانده ام فرعون بهامان دستور داد که نهر سرد وس را حفر کند موقعیکه هامان مشغول حفرجوی بود اهالی قریه ها هر کدام میآمدند و پولی میدادند که عبور نهر از قریهء آنها با شدهامان گاهی آن نهر را بطرف مشرق و گاهی بطرف مغرب و گاهی قبله میبرد و بدینوسیله از هر قریه ای مبلغی میگرفت تا اینکه هزاردینارجمع کرد و پولها را نزد فرعون آورد

ص: 1005

ص: 1006

ص: 1007

است و اسماع یعنی شنونده پس معنی میشود بندهء شنونده خدا و عمر شریفش 127 سال بوده .

دهم - حضرت اسحق (علیه السلام) .

یازدهم - حضرت ذوالقرنین (علیه السلام) که در نبوتش اختلاف است و نامش عیاش و شهرتش باین نام بچندوجه است اول اینکه در خواب دیده بود که بد و شاخ نور و ظلمت چسبیده است که هريك را قران گویند دوم اینکه استخوان دو طرف سرش قوی بوده مانند دوشاخ سوم اینکه دوقرن از ایام دنیا زندگی کرده است و غیره

دوازدهم - حضرت یعقوب (علیه السلام) که مأخوذ از عقب ام زیرا او با برادرش عيض توام متولد شد و اول عيض بدنیا آمد بعد يعقوب که پاشنه های عیض برادرش را بدست گرفته بود .

سیزدهم - حضرت یوسف (علیه السلام) مشتق از تأسف است و دارای حالتین بوده یعنی سلطنت و زندان

چهاردهم - حضرت ایوب (علیه السلام) پسرالوس پسر بازح پسرعیض پسر اسحق پسرا براهیم است عمر شریفش 162 سال بوده و در کرمان که به مرض حملهء کرمان مبتلا شده .

پانزدهم - حضرت شعیب (علیه السلام) عمر شریفش 242 سال بوده .

شانزدهم - حضرت موسی (علیه السلام) عمر شریفش 126 سال بوده .

هفدهم - حضرت یوشع (علیه السلام) وصى موسى (علیه السلام) که عمر شریفش 1200 سال بوده

هيجدهم - ذا الكفل يا حزقيل (علیه السلام) وصى موسی (علیه السلام) است که کالب بن يوحنا وصایت را باو داد و کفالت هفتاد پیغمبر را نموده و از شرظالمان نجاتشان

ص: 1008

داده مدت عمرش معلوم نیست و در ده فرسخی کوفه مدفون است صاحب محی السنه آورده که بریکی از انبیاء بنی اسرائیل وحی آمد که میخواهم ترا قبض روح کنم تو ملک خدا را بربنی اسرائیل عرض کن هرکس که متکفل شود که نماز شب کند و در روز روزه بدارد و میان مردمان بحق حکم کند و خشم نگیرد پادشاهی خود را باو تسلیم کن چون این مطلب را به بنی اسرائیل عرضه داشت جوانی بلند شد و گفت انا متکفل و تا سه بار تکرار نمود و آن پیغمبر پادشاهی باو تفویض نمود و چون بوعدهء خود وفا کرد بمقام پیغمبری رسید .

نوزدهم - اسماعیل (علیه السلام) پیغمبر دیگری است غیر پسر اسماعیل پسر ابراهیم علیه السلام زیرا اسماعیل پسر ابراهیم خلیل (علیه السلام) قبل از پدر فوت شده و هنوز مکه معمور نشده بود و این اسماعیل بعد از مدتها بعد از پدر مبعوث شد و او را صادق الوعد گویند زیرا با کسی و عده کرده بود در مکانی از مکه که آنرا صفاح میگفتند و آن شخص فراموش کرده بود که وعده داده، وتا یکسال آنحضرت در آن مکان انتظار کشید

بیستم - حضرت خضر (علیه السلام) که نام اصلیش تالیا ابن ملكاء بن غابربن ارفخشد بن نوح است .

بیست و یکم - الياس (علیه السلام) سبط هارون برادر موسی (علیه السلام) .

بیست و دوم - واليسع پسر اخطوب عموی الیاس است .

بیست وسوم- لقمان بن یاعوربن ناخوربن تارخ علماء در نبوت لقمان (علیه السلام) اختلاف کرده اند سدی و عکرمه و شبعی معتقدند که پیغمبر بوده و مراد از ذکر کلمهء حکمت در آیهء 11 سورهء لقمان همان نبوت است و او خواهر زادهء ایوب پیغمبر بوده یا پسر خالهء او بوده و درسال دهم از سلطنت داود علیه السلام تولد یافته و تا عهد یونس عمر کرده برخی گویند هزارسال بزیست

ص: 1009

ص: 1010

ص: 1011

علیه السلام برادرش عزره که در یکساعت توأم زائیدند ودريك وقت مردند ودر يك قبر خوابیدند و 150 سال عمر کردند در آیهء 30 سوره برائت مراجعه شود .

سی و هفتم - خالد (علیه السلام) پسرستان است از قبیل بنی عیص .

سی وهشتم - جرجیس (علیه السلام) از مردم روم و فلسطین بوده ، و بر یهود مبعوث گردیده بود که او را شکنجه کردند و با اره دو نیمش کردند و باز زنده شد

سی و نهم - یونس (علیه السلام) یونس یعنی انس گیرنده بخدا پسرمتی است که در چهل سالگی مبعوث شد و چهل شبانه روز در شکم ماهی بوده .

چهلم - اسحق (علیه السلام) لقبش ابو اسرائیل است که در زمان پیری ابراهیم و ساره بوجود آمد و عمر شریفش 180 سال بوده

چهل ویکم - هارون که دارای براهین قوی و معجزات بوده

چهل و دوم - تبع که بروایت ابن عباس پیغمبر بوده که بنای سمرقند بدست او شد و هزار و پنجاه و سه سال قبل از هجرت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و اله) به حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) ایمان آورده و نامه ای به پیغمبر(صلی الله علیه و اله) عرض نمود که ابوایوب انصاری نسل بیست و یکم شاهول یهودی نامه را بعرض حضرت رسانید که حضرت رسول (صلی الله علیه و اله) سه مرتبه فرمودند مرحباً بالاخ الصالح اسم او اسعد بن ملكاكرب و لقبش ابوکرب بوده .

چهل و سوم - هابيل

چهل و چهارم - اسباط یعقوب (علیه السلام)

چهل و پنجم - میشاء (علیه السلام) .

چهل و ششم - طالوت (علیه السلام)

چهل و هفتم - تورخ (علیه السلام) . چهل و هشتم - متى چهل و نهم شمعون

ص: 1012

پنجاهم - اتباع پنجاه و یکم هرون طبق آیهء 16 نساء و آیه 52 سورهء مریم .

خاتم تمام انبیاء که یکصد و بیست و چهارهزارنفر بوده اند حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله وسلّم است که دیگر بعد از آنحضرت هیچ پیغمبری نیامده و نخواهد آمد

17 =کوه زبیر نام کوه طور است که حضرت موسی (علیه السلام) در بالای آن کلام مخلوق خدا را استماع نمود و طور بزبان سریانی بکوه گویند و برخی گفته اند مشتق از طار است یعنی طیران از آنجا شروع شده از عالم ایجاد بعالم حضیض مواد یا از غیب بشهود .

18 = آیهء 29 و 34 از سورهء المطففین

ان الدِّينَ أَجْرُمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ . یعنی بدرستیکه آنان كه شرك آوردند و نامه عمل خود را سیاه کردند بکسانیکه ایمان آوردند میخندند فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ يعنی چون کفار پیوسته استهزاء کرده و میخندیدند برمومنان امروز که قیامت است آنانکه مؤمنانند بر حال کافران میخندند

19=شهیدان راه حق همیشه زنده اند

وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ مپندارید آنانکه بصدق نیت کشته شدند در راه خداوند ، مردگانند ، بلکه ایشان زندگانند نزد پروردگار خود و از میوه های بهشت روزی داده میشوند .

20 = خداوند مردم را بمکارم اخلاق و نیکیها میخواند نه بزشتیها و بدی آیه 27 سوره اعراف مؤید این بیان است

وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا ۗ قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ ۖ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ

یعنی چون کفار عمل زشت را از بت پرستی و تحريم بحيره وسائبه و امثال

ص: 1013

ص: 1014

ص: 1015

وَ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ و نیز در اول سورهء آل عمران که میفرماید: اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ

و فرمود: دعا کنید باسم اعظم که دعا بلاشك با جابت مقرون گردد بشرط ولایت اهل بيت عليه السلام و دوستی آنان و بیزاری از دشمنان ایشان علیهم السلام .

دوستان علی (علیه السلام) به جنت خلد *** دشمنانش درآتش سوزان

25 = در حرمت ربا و حلّیت بیع :

باستناد قسمتی از آیه 276 سورهء بقره که میفرماید: قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَوا ۗ وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَوا ۚ فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَىٰ بيع مانند ربا میباشد و حال آنکه خداوند بیع را حلال فرموده و ربا را حرام کرده پس آنکه آمد او راپندی از پروردگارش پس باز ایستاد

26 =حدیث 21 از چهل حدیث مرحوم محدث در ذم ربا خوردن :

شيخ جليل على بن ابراهیم قمی از پدرش از ابن ابی عمیر از جمیل از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرموده يك درهم ربا معصیتش بزرگتر است نزد خداوند از هفتاد زنا بزنهای محارم دربیت الله الحرام ، و نیز حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر که ربا بخورد خداوند شکمش را از آتش پر کند و همیشه در لعنت ملائکه و خدا باشد مادامیکه با اوست قیراطی از ربا.

27 = منى (و مینی) محلی است درکوههای شرق مکه معظمه از راهیکه بعرفات میروند درصفحه 516 المنجد سال 1966 مسیحی

28 = در مذمت غیبت کردن و تجسس از امور مردم

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَ لَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ

ص: 1016

وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (آیه 12 از سورهء حجرات)

یعنی : ای کسانیکه ایمان آورده اید از گمان بد اجتناب کنید بدرستیکه برای بعضی از گمانها است گناه بزرگ و تفحص عیوب نکنید و غیبت نکنید بعضی بعضی را آیا دوست میدارد یکی از شما که بخورد گوشت برادر مرده اش را پس ناخوش دارید آنرا و بپرهیزید از خدا بدرستیکه خداوند توبه پذیرو مهربان است

29 = آیه 36 از سوره نساء درباره شرف و بهرهء زنان و مردان

وَ لَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا ۖ وَ لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ ۚ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا

ام سلمه خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عرض کرد که مردان شرف جهاد دارند و زنان از ابن شرف محرومند و مردان با وجود کسب غنیمت و تحصیل کسب دو برابر ارث میبرند و زنان با ضعف حال وكثرت احتیاج نصف مردان ارث می برند کاشکی ما هم مانند مردان بودیم آیهء 36 سورهء نساء نازل شد آرزو میبرید آن چیزی را که خدا افزونی داد بدان چیز از مال و جاه برخی از شما که مردانندبر برخی دیگر که زنانند چه شاید خیر شما در عدم آن باشد مردانرا است بهره ای مقرر از ثواب کردن چون جهاد و سایر اعمال خیر و از برای زنان است نصیبی مقرر از ثواب آنچه کسب کرده اند چون عفت و طاعت از شوهران و بخواهید از خدا و طلب کنید از کرم و بخشش او بدرستیکه خداوند بهمه چیز دانا است .

30 = در عفو خداوند نتعال :

قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

یعنی بگو ای کسانیکهای بندگانیکه اسراف کرده اید برنفسهای خود از رحمت خدا مأیوس نشوید بد رستیکه خدابخشنده گناهان است جمیعا همینکه

ص: 1017

ص: 1018

ص: 1019

و نکشتندش بی گمان شبه عیسی (علیه السلام) بر دو نفراز بزرگان ایشان بنام یهودا يا طيطائوس افتاد و همینکه حضرت عیسی (علیه السلام) را درخانه ای محبوس کردند که صبح روز بعد او را بکشید سپس یهود او طیطائوس بدرون خانه رفتند ولی او را نیافتند چون با مرخداوند بآسمان سعود کرده بود مردم هم یکی از آن دو نفر را گرفته بدار زده و تیرباران کردند بعد با خود گفتند ما دو نفر را به درون خانه فرستادیم پس یکنفردیگرش چه شد فهمیدند اشتباه کردند چون دو نفر وارد خانه شدند با حضرت عیسی (علیه السلام) باید سه نفرشده باشند

35 = آیه 92 سورهء مائده بر تحریم شراب و قمار نازل شده

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

ای کسانیکه گرویده و ایمان آورده اید جز این نیست که شراب و قمار و نرد و شطرنج وبتها وتیرهای قرعه پلید است و از کردار شیطان است پس دوری کنید از آنها باشد که شما رستگار شوید

جابر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : لعنت کرده شده شراب و آشامنده اش و فشاردهندش وساقی و فروشنده و خورنده وبهاء شراب ، یکنفر اعرابی بلند شد گفت یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) من با آن تجارت میکردم و فوائد بسیار بردم اگر آنرا وسیلهء طاعت سازم آیا نفعی دارد مراحضرت فرمودند اگر تمام آنرا انفاق کنی برفقراء و درجهاد صرف کنی در نزد خدا بقدر بال پشه ای ارزش ندارد و حقتعالی قبول نمیفرماید مگر مال پاك وطيب را و شارب خمرمانند بت پرست است بنا بر وایه شیخ صدوق رحمه الله از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شارب الخمر در روز قیامت محشور میشود درحالیکه رویش سیاه و چشمهایش کور باشد و دهانش کج شده باشد و زبانش از پشت سر بیرون

ص: 1020

آمده باشد

36 = در آیهء 105 از سورهء مائده نوشته شده که باید هنگام شهادت قسم یاد شود .

37 =آیهء 103 سورهء انعام در عدم روئیت خداوند بزرگ :

لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ديده ها او را در نیابد یعنی چشمها نمیتواند او را ببیند زیرا ادراک وقتی که مقارن به بصرشد مفهوم نمیگردد از او مگر سماع واضافت آن بهريك از حواس مفید این است و او دریابد خداوند دیده ها را یعنی عالم بمبصرات است و مخالف با موجودات و منفرد تا وقتیکه ببیند و دیده شود نه در دنیا نه در آخرت و اوست باريك بين و خفا و کسی نبیند آنچه او می بیند و کسی نداند آنچه وی میداند

38 = آیهء 130 از سورهء انعام خطاب است به جن وانس که میفرماید آیا پیغمبرانی از جنس شما نفرستادیم تا شما را یعنی جن وانس را راهنمائی نماید و در آیات 32 و 14 و 38 و 55 و 73 و غیره اشاره باین موضوع شده ونیز آیهء 36 از سورهء اعراف

39 = در آیهء 142 سورهء انعام است که درصدقه دادن هم نباید اسراف نمود

40 = فرعون یکی نبوده بلکه دو نفر و دو فرعون بوده اند یکی فرعون زمان یوسف بنام ملک ریان که بعد از مرگ او فرعون دیگری بنام ولید فرعون زمان حضرت موسی (علیه السلام) که ادعای خدائی میکرد .

41= آیهء 138 سوره اعراف دربارهء نور خداوند جلیل :

خداوند نور خود را بقدر درهمی از پس هفتاد هزار حجاب ظاهر کرد که در اثر آن هر دیوانه ای بهوش آمد و هر بیماری شفایافت آبهای شورشیرین

ص: 1021

شد تمام زمین سبزشدبتان در افتادند و آتشکدهء مجوس فروماند کوه زبیر که بلندترین کوهها بود ریزه ریزه شد حضرت موسی هم بیهوش شد و افتاد ، و هفتاد نفریکه همراهش بودند همه هلاک شدند

2 4 = آیهء 116 سورهء نساء : در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) :

وَ إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ ۚ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ لَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ ۚ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

یعنی خدا گفت ای عیسی بن مریم آیا تو گفتی بمردم فراگیرید مرا و مادر مرا دو خدا جواب داد عیسی(علیه السلام) سبحان الله منزّهی توسزاوار نیست بگویم آنچیزی را که درشان تونیست اگر بودم که گفته بودم پس بدرستیکه توخود ، دانسته بودی آنچه پنهان میکنم درنفس خود و من نمیدانم آنچه را درنفس تو است توئی دانای پوشیده ها و نهانها

43 = بطوریکه در اطراف آیهء 74 سورهء انعام علمای تفسیر نوشته اند آزر عموی حضرت ابراهیم بوده بدلایل عقلیه و نقلیه و اجماع امامیه واسم پدر حضرت ابراهیم (علیه السلام) نسابین بوده و بقول اصحاب تاریخ نام پدرش تارخ است

44 = چرا یهودیان از طرف چپ صورت سجده میکنند ؟

با توجه بآیهء 170 سورهء اعراف و تفسیر آن کوهی بسر یهودیان به علت نافرمانیشان نازل شد آنها ترسیدند و بسجده افتادند بطرف چپ صورت و از طرف راست بکوه نگاه میکردند البته منافقینشان نه مؤمنین آنزمان و بهمین جهت است که یهودیان بطرف چپ سجده میکنند

45=در عهد و پیمانی که خداوند متعال از فرزندان آدم گرفت باینکه آیا من خداوند شما نیستم گفتند چرا توئی خداوند ما و مائیم بندهء تو

ص: 1022

آیهء 171 سورهء اعراف و نیز آیه 172 همان سوره :

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ

یعنس و هنگامیکه گرفت پروردگار تو از بنی آدم از پشتهای ایشام فرزندانشان گواه گرفت ایشانرا بر خودهاشان آیا من پروردگار شما نیستم گفتند آری گواه شدیم مبادا بگوئید روز قیامت بدرستیکه بودیم از این بیخبران

آیهء 172 اعراف : أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ ۖ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ

یعنی خداوند از صلب آدم ذریت او را بیرون آورد و پرسید آیا من پروردگار شما نیستم همه گفتند آری و خداوند ملائکه را گواه گرفت بر اقرار آنان ، و فرمود : مادامیکه یکنفر از اینها در دنیا بوده باشد من قیام قیامت نکنم و این اقرار برای آنستکه نگویند چون پدران ما چنین بودند ما هم بکیش ایشان باقی ماندیم درواقع اتمام حجت است

اينك معنى تحت اللفظی آیه: یا بگوئید جزاین نیست ،شرك آوردن ما بعلت مشرك بودن پدران ما بوده از پیش و بودیم فرزندان ازبعد ایشان آیا پس هلاك ميسازی ما را بآنچه کردند تباهکاران

46 = بابل نام سابقش کوثر بوده : در زمان نمرود که دراثر خرابی صرح و ساختمان نمرود و حشتی در مردم ایجاد شد زبانشان متبلبل شد . یعنی درهم آمیخت و بهم برآمد لذا نام کوثر که اسم سابقش بود ببابل تبدیل شد

47=زنیکه درزمان متوکل عباسی مدعی شد که حضرت زینب است

در زمان خلافت متوکل عباسی که از خلفای بسیار ملعون بوده و نسبت به

ص: 1023

حضرت علی علیه السّلام رسما اهانت میکرده زنی مدعی شد ، که من حضرت زینب ام و مردم را دور خود جمع کرد خبر به متوکل عباسی رسید او را احضار کرد و پرسید چه میگوئی گفت من حضرت زینب هستم متوکل از حضرت امام علی التقى عليه السلام در این مورد پرسش نمود حضرت فرمودند این مشکلی نیست چون ابدان آل محمد (صلی الله علیه و آله) برآتش وطعمه حيوانات شدن حرام است ، پس شما باین زن بگوئید برود درمیان وحوش اگر سالم بیرون آمد که درست اگر مورد حملهء وحوش قرار گرفت مسلّما دروغ گفته متوکل آنزن مدعیه کذابه را خواست و عینا باو پیشنهاد کرد زن گفت شما بحضرت بگوئید خودش اوّل برود میان وحوش بعدا من میروم متوکل هم چون با حضرت مخالف بود، از این پیشنهاد خوشش آمد و بحضرت عرض کرد شما چون امام مسلمین هستید اول خودتان بروید در باغ وحش نزد درندگان تا این زن هم بعد ابرای آزمایش فرستاده شود بباغ وحش ، حضرت فرمودند: مانعی ندارد فورا متوکل به شیربانها و متصدی باغ وحش دستور داد شیرها را چند روز گرسنه نگهدارد بعدا حضرت امام علی النقی بباغ وحش تشریف بردند تمام شیرها مانند گربهء رامی روی پای حضرت افتادند و دور حضرت میگردیدند متوکل از منفذ دری به نگهبانان و شیرها و حضرت نگاه میکرد و از وحشت وحدت بیهوش شد سپس حضرت بیرون تشریف آوردند دربان متوکل باو گفت شما که کمتر از حضرت نیستید و جانشین پیغمبرید خوب است برای جلب نظر مردم شما هم همین کار را بکنید و بباغ وحش بروید، متوکل با و گفت اگر این حرف را در خارج بگوئی دستور میدهم گردنت را بزنند سپس فرستاد که زن مدعیه را بیاورند او فرار کرد و دیگر نیافتندش

48 = لعام بن باعور اسم اعظم را میدانسته در اطراف آیه 175 سورهء

ص: 1024

اعراف لعام بن باعور که از کنعانیان است صحف ابراهیم را خوانده ، و اسم اعظم را میدانسته هنگامیکه حضرت موسی بالشگربنی اسرائیل متوجه ولایت شام شد جبابره بلعام بن باعور مراجعه کردند تا بر موسی وقوم اونفرین کند ابتداء أمتناع نمود ولى بعدا بتحريك زن خود فریفته شده و نفرین کرد خداوند هم اسم اعظم را از یادش بردحتی دراز گوشی که لعام بر آن سوار بود بزبان آمد و گفت از این کاربر گرد و نفرین نکن ولی گوش نکرد .

49 = مادامیکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) درمیان امت باشد و یا مردم استغفار نمایند بلا نازل نخواهد شد آیهء 33 سورهء انفال

50=مادامیکه مردم تغییر حال نداده اند خداوند نعمتش را تغییر نمیدهد ، در سورهء انفال آیهء 55 ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

یعنی آن باین است که خدا نباشد تغییردهنده نعمتی را که احسان کرده آنرا بر جمعی تا آنکه تغییر دهند آنچه را باشد درنفسهاشان و بدرستیکه خداوند شنوا وبینا است

51=نام حضرت حنّه :

مادر حضرت مریم (علیهاالسلام) حنه بوده است .

52 = عدم جواز نمازمیت بر منافقان و کفّار :

آیهء 85 از سورهء توبه خداوند میفرماید

وَ لَا تُصَلِّ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَ لَا تَقُمْ عَلَىٰ قَبْرِهِ ۖ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَ مَاتُوا وَ هُمْ فَاسِقُونَ

یعنی نماز مگذار بریکی از ایشان که مرد هرگز و نایست برفراز گورش بد رستیکه آنها کافر شدند بخدا و رسولش و مردند و ایشان بودند فاسقان

ص: 1025

در کنز العرفان نقل شده که حضرت رسول (صلی الله علیه و اله) بر منافقان نماز میت میگذارد و برقبورایشان می ایستادند بجهت تألّف زندگان ایشان و ترغیب آنها با سلام زمانی عبدالله بن ابی بیمار شد فرستادند خدمت حضرت و درخواست کرد که برای او آمرزش طلبد و پیراهن خود را جهت کفن او بفرستد حضرت ، بعد از فوت او سرجنازه اش حاضر شدند همینکه خواستند نماز گذارند جبرئیل آیهء 85 سورهء توبه را که مبنی برمنع اقامه نماز برکفار است نازل نمود لذا پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از خواندن نماز خودداری کردند و پیراهن خود را مرحمت فرمودند پرسیدند چرا پیراهن خود را عطا فرمودی فرمودند پیراهن من عذاب را از اودور نمی کند ولی امیدوارم بدین سبب خداوند خلق بسیاری را بدین اسلام درآورد و گویند درهمان روز هزار نفر از قبیلهء خزرج مسلمان شدند .

53 = چرا فرعون بدنش در دریا غرق و نابود نشد ؟

در آیهء 92 سورهء یونس میفرماید :

فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً ۚ وَ إِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ یعنی ، یعنی : پس امروز میاندازیم بموضع بلندی تراببدنت تا باشی برای کسان بعد از خودت آیتی و بدرستیکه بسیاری از مردمان از آیتهای ما هر آینه بیخبرانند در اینجا خداوند میفرماید بدن فرعون را روی آب نگهداشتیم تا کسانیکه بعدا میآیند عبرت گیرند و درست هم هست چون تاحال که سال 1388 هجری قمری است هنوز بدن فرعون در مصر مومیائی گرفته موجود است

54= آیهء 46 سورهء هود در مورد امرخدای جلیل بر فرونشستن آب بعد از طوفان نوح وَ قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ۖ وَ قِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

یعنی گفته شدای زمین فرو برآب خود را وای آسمان بازگیر آبت را وکم

ص: 1026

کرده شد آب و گذارده شد کار و قرارگرفت برکوه جودی و گفته شد ، دوری از رحمت باد گروه ستمکارا نرا .

55= دعائیکه حضرت یوسف درچاه خواند و نجات یافت :

از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که جبرئیل دعائی تعلیم حضرت یوسف (علیه السلام) کرد که موجب نجاتش شد و دعا این است :

بسم الله الرحمن الرحيم اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ اَلْحَمْدَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ يَا حَنَّانُ يَا مَنَّانُ يَا بَدِيعَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ يَا ذَا اَلْجَلاَلِ وَ اَلْإِكْرَامِ . صَلّ على مُحمدٍ وآلِ مُحمدٍ واجعل لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَيْثُ لا أَحْتَسِبُ كه در اثر خواندن این دعادعایش مستجاب شد

56 = مصاحبهء اهل بهشت با اهل جهنم :

فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِينَ آیهء 42 از سوره المدثر ، یعنی : بهشتیان از گناهکاران میپرسند مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ آیهء 43 سورهء المدثریعنی چه چیز در آورد شما را درآتش دوزخ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ آيهء 44سورهء مدثر گویند نبودیم از نماز گذاران وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ آيه 45 و نبودیم که اطعام کنیم درمانده را و كُنّٰا نَخُوضُ مَعَ الْخٰائِضِينَ آیه 46 و بودیم که صحبت بیهوده داشتیم با بیهودگان

57 = آیهء 49 از سوره الحجر در عفو خداوند جلیل :

نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ . یعنی خبریده بندگان مرا که بدرستیکه منم آمرزندهء مهربان .

58 = در بیان بعضی کلمات که دال برشرك بخداوند جلیل است . آیهء 106 سورهء یوسف وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ

یعنی نمیگروند بیشتر مردمان بحقتعالی مگر که ایشان مشرکانند ، در

ص: 1027

عده الداعی نقل شده ازابیعبد الله علیه السلام که مردم بعضی ها میگویند اگر فلان نمیبود من هلاک میشدم و یا اگر فلان نمیبود بلا بمن میرسید ، واگر فلان نمیبود ضایع میشد کار من گفتن این عبارات درواقع يك نوع شرك است

59 = درهای هفتگانه جهنم :

در آیهء 44 سوره الحجر است که دوزخ را هفت دراست كه هريك ، از گمراهان و گناهکاران از دری درآیند اول جهنّم است محل گناهکاران از اهل توحيد ، دوّم لظی که مقام ترسایان است ، سیم حطمه که جای یهودیان و جهودان است، چهارم سعیر که جای صابئان است پنجم سقرکه محل کبران است ششم جحیم است که محلّ مشرکان است، هفتم ها ویه که مکان منافقان و دشمنان آل محمد (صلی الله علیه و آله) است که درکه اسفل گویند

60= در معنی متوسمين یعنی صاحبان فراست حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: که حضرت رسول فرموده: اِتَّقُوا فِرَاسَةَ اَلْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ ، یعنی بپرهیز از فراست مؤمن بدرستیکه مؤمن می بیند به نور خدا و هرجا که نور خدا نیست همه چیز پوشیده است

61 = خداوند در آیهء 95 سوره الحجر میفرماید :إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ یعنی ماکفایت کردیم شراستهزاء کنندگانرا از سرتوای پیغمبر

نقل است که پنج تن از اشراف قریش در آزار سید عالم بسیار کوشیدند و آنها عبارت بودند از ، ولید بن مغیره ، عاص بن وابل ، اسود بن مطلب اَسود بن عبد يغوث ، حارث بن قيس

روزی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با جبرئیل درمسجد نشسته بودند ، این پنج تن آمدند و بسخنانی مشغول شدند و طواف هم میکردند جبرئیل گفت یا رسول الله امر شده که شراینها را از سر تو کوتاه کنیم و د راندک زمانی هلاك

ص: 1028

شوند همینطورهم شد پیکان تیری پای ولید را مجروح کرد و شریانش قطع شد ومرد خاری بپای عاص رفت پایش ورم کرد و مرد و ازبینی حارث چرك و خون و مرد اسود بمرض استسقاء مبتلا شد که روی خود را برزمین میمالید تا مرد و چشم اسود بن مطلب نابینا شد از غضب آنقدر خود را بزمین زد تا مرد .

62 = در معنی رباط و رباط .

رباط کاروانسرا است و رباط مسافرخانه است

63 = در معراج حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله)

معراج در سال دوازدهم از مبعث بوده و در ماه آن اختلاف است ولی اشہر در بیست و هفتم ماه رجب بوده و رفتن حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) از مکه معظمه به بیت المقدس بنص آیهء 107 بنی اسرائیل قرآن مجید ثابت شده آنجا که میفرماید :

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ

یعنی : پاک میدانم از همهء عیوب و نقص پاك وبيعيب دانستن آنكس را که از روی کرامت ببرد بندهء خود را که محمد (صلی الله علیه و آله) است در شبی از مسجد الحرام که محیط است بحرم کعبه و نزد اکثر از خانه ام هانی که حریم آن همه مسجد است بسوی مسجد دورتر از اهل مكة يعنى بيت المقدّس که ماورای آن مسجدی نیست آن مسجد یکه برکت کردیم برگرداگرد آن زمین که شام است هم برکت دین که آنرا مهبط وحی انبیاء دیگر ساختیم و هم برکت دنیا بکثرت انهار و اشجار و فراخی معیشت تا بنمائیم دلایل قدرت خود را که دراندك مدتی از مکه بشام رفت و بیت المقدس را مشاهده نمود و انبیاء را دید و برعجایب آسمانها اطلاع یافت خداوند جلیل شنوا و بینا است .

ص: 1029

64= در تعداد اصحاب کهف طبق آیه 8 سوره الكهف ومدت خواب بودنشان :

اصحاب کهف 309 سال در خواب بودند چشمهایشان بازبود ولی خواب بودند کهف غاری است که نامش جیرم است و در کوه بناقلوس از حوالی شهر افسوس ودارالملك دقيانوس واقع است و رقيم بقول ابن عباس ، اسم بیابانی است که کوه بنا قلوس در آنجا میباشد و بروایت سعید بن جبير لوحى است از رصاص یا حجرکه اسماء اصحاب کهف در آن نوشته ورقم شده است

65 = آیهء 23 سورهء کهف در لزوم گفتن انشاء الله در کلیه امور

روایت شده بدستور و تحريك يهوديان قریش سه سئوال از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) نمودند یکی قصهء اصحاب کهف و یکی راجع بطواف کننده مشرق و مغرب یکی هم راجع بروح

حضرت فرمودند: فردا جواب بشما خواهم داد ولی انشاء الله نگفتند و تا پانزده روز وحی بتأخیر افتاد سپس آیهء 23 سورهء کهف نازل شد:

خداوند فرموده در آن آیه مگوچیزی را که قصد داری من کننده ام فردا مگر آنکه خدا بخواهد یعنی بگواگر خداخواست فلان کار را خواهم نمود و یاد کن مشیت پروردگار را با گفتن لفظ انشاء الله و چون یادت رود گفتن انشا الله بعد از تذکر بگو

66 - فرقه های مختلف مسیحی مستفاد از تفسیر آیه 38 سوره مریم .

ترسایان دعوی الوهیت عیسی (علیه السلام) را نمودند وسه فرقه شدند ، اول نسطوریه که عیسی (علیه السلام) را ابن الله میدانند دوم یعقوبیه که او را خدا میدانند ، سوم ملکانیه که عیسی (علیه السلام) را بنده خدا و پیغمبر میدانند

67=معنی رب : ربّ ، یعنی آقا وسید بهمین جهت بنی اسرائیل

ص: 1030

به هارون برادرموسی (علیه السلام) رب میگفتند در آیه 27 سوره مائده است که گفتند : برو با رب خرد و با عمالقه بجنگ

68 = در معنی کالمیل فى المكحله یعنی مانند میله که در سورمه دان داخل میکنند.

69 =دراسامی ماههای حرام :

چهارماه در آن جنگیدن حرام است : رجب، ذیقعده ، ذيحجه، محرم

70 = آیه 97 سورهء طه : در مورد سامری

حضرت موسی بسامری فرمود: با کسی نزديك مشو و دست مده زیرا مقرر شده در دنیا هرکس با تو مساس نماید او وتو را تب عارض شود تا آخرت که عذابی سخت خواهی شد

در تفسیر علی بن ابراهیم و سایر تفاسیر آمده که جمعی از اولاد سامری که در مصر و شامات مسکن دارند در این زمان نیز همان حال را دارند

71 = در اعراض از ذکر حضرت باریتعالی و عواقب بد آن آیه 123 سورهء طه

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا، یعنی : هرکس روی برتابد از هدی که سبب یاد کردن من است پس بدرستیکه مراو راست زیستن ضنك و زندگانی سخت درد نیا که همه همت او مصروف جمع مال خواهد بود پس همیشه در مهلکه حرص گرفتار خواهد بود گفته اند که معیشت ضنك عذاب قبر است یا زقوم دوزخ .

72 = آیه 132 سورهء طه. در امرخانواده وکسان به نماز

وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ

ص: 1031

للتقوى یعني امركن أهل وکسان خود را بنماز

حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرموده که خداوند امر فرمود آنحضرت را که تخصیص دهد اهل خود را بنماز نه دیگر مردم را تا معلوم گردد مردمان را که اهل او را رتبت و منزلنی هست نزد حقتعالی که دیگران را نیست والا ابتدا امر بعموم کرد برای نماز مثل اقیموالصلوة وبعد امر خصوصی صادر فرمود ، و از راه تأسی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) مانيز واجب است که امركنيم اهل خود را بنماز که اقتدا بآنحضرت کرده باشیم و دیگرخداوند میفرماید که صبر کن برنماز ، یعنی مداومت نمای برادای آن نمیخواهم از تو روزی دادن یعنی از توطلب روزی نمیکنم برای خود و برکسان خود و نمیگوئیم که خود را و کسان خود را روزی ده ما روزی میدهیم ترا و فرزندان تراپس برای نماز و تهیهء اسباب آن فارغ البال باش ولی این برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و برای ما بقدركفاف جایز است و این دستور برای او و از خواص آنحضرت است و د ر این مورد تأسی واجب نیست" و سرانجام پسندیده خداوند آن تقوی راست

73 = آیتین 30 و 31 سوره نور راجع به حجاب زنان و نگاه نکردن مردان بایشان است

وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ۖ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ۖ وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ ۚ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

ص: 1032

یعنی: و بگو مرزنان با ایمان را که فرو گیرند دیده ها شانرا و نگاهدارند عورتها شانرا و ظاهر نسازند پیرایهء خود را ، مگر آنچه آشکار آمد از آن و باید که فرو گذارند مقنعه ها شانرا "یعنی روبند و چیزیکه صورت را می پوشاند" بر گریبانهاشان و ظاهر نسازد پیرایه خود را مگر برای شوهرهایشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرا نشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یازنانشان با آنچه را مالک باشد یمینهای ایشان یا پیروان غیر صاحبان حاجت از مردان یا کودکان که اطلاع بیافته اند برعورتهای زنان و نباید که بزنند بپاهاشان تا دانسته شود آنچه ، پنهان میدارند از پیرایه هاشان و بازگشت کنید بسوی خدا همگی ای مؤمنان باشد که شما رستگار شوید

آیه 30 سورهء نور در مورد مردان که نباید بزنان نامحرم نگاه نمایند .

قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ

یعنی : بگو مرمومنانرا که فرو گیرند دیده ها شانراونگاه دارند عورتها شان را آن پاکیزه تراست برای ایشان بدرستیکه خدا آگاه است بآنچه میکنند

74=آیهء 67 سورهء فرقان در اعتدال بنفقه و بخشش و خرج کردن وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَك َانَ بَيْنَ ذَٰلِكَ قَوَامًا

یعنی: آنانکه چون انفاق کنند اسراف ننمایند و تنگ نگیرند و باشد میان آن اعتدالي يعني انفاق باید میان اسراف و اقتسا ربا شد یعنی طریقه اعتدال که بنای احکام شرع است

75 = آیهء 72 سورهء احزاب در مورد امانت که خداوند عرضه کرد بر اهل آسمانها وزمين إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ

ص: 1033

ان يحملنها واشفقن منها و حملتها الإنسان أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا

ما عرض کردیم امانت را که طاعت است یا حدود شرع است " در موضح آورده که نماز و روزه و حج و جهاد و امانت مردم یا نگاه داشتن زبان از فضولی است و برخی گویند غسل جنابت است " بهر تقديرعرض کرد آنرا بر آسمانها و زمین و کوهها بشرط ثواب و عقاب هنگامیکه فهم را در ایشان آفریده بود پس ترسیدند و سرباز زدند از قبولش و گفتند ما فرمانبرداریم برای آنچه که ما را آفریده ای نه محتاج ثوابیم و نه توانائی عقاب داریم

یا بر اهل آسمانها که ملائکه اند و برساکنان زمین و جبال که حیوانات بری و بحری اند عرضه کردند اباء کردند از روی مخافت وترس ولی آد می با ضعف بنیه و ناتوانی قبول کرد بد رستیکه آدمی هست ستمکار بر نفس خود که امانتی را که اجرام عظام از حمل آن پهلو تهی کردند او با عجز خود قبول کرد و نادان به عقوبت آن بود یعنی بعقوبت خیانت اگر واقع شود .

شیخ جنید فرموده که نظر آدم (علیه السلام) برعرض حق بود نه بر ثقل امانت عرض حق ثقل امانت را بر او فراموش کرد لاجرم لطف ربانی عنایت فرمود که برداشتن از توونگاه داشتن از من چون تو بطوع با رامانت مرا برداشتی منهم از میان همه ترا برداشتم وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ .

کلمهء ظلوم در این آیه یعنی ظالم بودن و جهول هم یعنی نادان و عجول و قاصرو عاجز بودن

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

آسمان بارامانت نتوانست کشید

قرعه فال بنام من دیوانه زدند

ص: 1034

75 = مستنبط از آیتین 48 و 49 از سوره شوری در مورد اینستکه خدا میفرماید: بهرکس خواهد پسر دهد بهرکس خواهد دختر دهد به هرکس خواهد هر دو را داده اراده حقتعالی است مثلا لوط (علیه السلام) فقط دختر داشت پسرنداشت و حضرت ابراهیم (علیه السلام) فقط پسر داشت داشت و حضرت یحیی (علیه السلام) اصلا اولاد نداشت و حضرت محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله هم پسرداشت وهم دختر

76 = آیه 25 سوره الفتح : دروصف اینستکه خداوند باحترام و مقام مؤمنان کفار را عذاب نفرموده زیرا مؤمنان در اصلاب کفار بودیعه نهاده شده اند

77 = آیات 14 و 15 سوره النجم راجع بسدرة المنتهی است که بالای آسمان هفتم است و شاخ و برگ آن برسر عالمیان است و نزديك آن سدره بهشت است که محل متقیان است و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) در شب معراج با حضرت جبرئیل (علیه السلام) آنرا مشاهده فرمودند: عِندَ سِدْرَةِ المُْنتَهَى عِندَهَا جَنَّةُ المَْأْوَى

78=در آیه 1 1 سورهء تغابن قرآن مجید خداوند میفرماید : نمیرسد مصيبتى بکسی مگر باذن خدا و اگر خواهد خداوند او را سالم نگاه خواهد داشت اما برای صلاح حال بندگان و امتحان ایشان بصبر و ازدیاد ثواب و تطهیر از گناه مصیبت و یاغمی بایشان میرساند پس بلیه یا برای رفع درجات است یا موجب کفاره گناهان و هرکس راه پیدا کند دل او باینکه بداند بلیه جهت رفع درجات یا محو گناهان است دارای صبر و ثبات خواهد شد

79 = آیهء 4 سورهء طارق ؛ مبنی بر اینکه هرکسی را حافظ و نگهبانی

ص: 1035

إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَيْهٰا حٰافِظٌ یعنی نیست هیچ نفسی الا اینکه بر او رقیب و نگهبانی است که قول وفعل او را نگاه میدارد و احصاء مینماید در خبر است که خداوند تعالی صد و شصت ملکرا بربنده مؤمن خود موکل گردانیده که شیاطین را از او میرانند مثل مگس و حشراتی را که از کاسه عسل رانند که اگر يك طرفه العین او را بخودش گذارند او را بربایند

80= آیهء 18 سوره طارق و تفسیر آن : ابوذرغفاری گفت پرسیدم ، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پیغمبران چند ند فرمودند صد و بیست و چهارهزار که سیصد و سیزده نفر آنها مرسل هستند پرسیدم کتب منزله چند است فرمودند صد و چهار کتاب از جمله ده صحیفه بر آدم (علیه السلام) نازل شده و پنجاه صحیفه برشیث (علیه السلام) وسی صحیفه بر ادریس (علیه السلام) وده صحیفه برابراهيم (علیه السلام) و توریه که برموسی (علیه السلام) و انجیل که بر عیسی (علیه السلام) و قرآن که بر حضرت محمد صلى الله عليه وآله نازل گردیده و سخن و کلمه در صحیفه ابراهیم (علیه السلام) این بوده که سزاوار است مرعاقل را که حافظ لسان و عارف زمان و مقبل شأن خود باشد غرض اینکه بداند چه میباید کرد و بهمان توجه کند که آنرا باید بجا آورد و وقت را بچیزهای بی فایده صرف نکند بلکه بچیزی صرف کند که در آن فایده ای باشد

81 = در ایراد ابوالعلای معری باینکه در اسلام دیهء اعضاء زوج نصف ديهء قتل است و دیهء اعضاء فرد تمام دیهء قتل است یعنی اگر کسی زبان کسی را ببرد باید هزاردینار طلا دیه بدهد و اگريك دست کسیرا ببرد پانصد دینار طلا بدهد که نصف دیه قتل است پس چرا دستی که پانصد دینار در صورت قطع کردن دیه آن است برای سرقت ده دینار دست او را میبرند ؟

مرحوم سید مرتضی رحمة الله علیه جواب داده آن دستیکه اگر قطع شود نصف دیه قتل دیه آنست غرض دست شخص امین است ولی سارق که

ص: 1036

دستش ارزشی ندارد پس قطع آن برای سرقت مبلغ جزئی لازم است البته این فلسفهء ظاهری حکم است، ولی حقیقت در نزد خداوند متعال حاکم بر بندگان و اعمالشان است

82 = در مورد رأس الحسین علیه السّلام

بحث در اینست که سر مطهر حضرت ابی عبد الله الحسين عليه السلام که درنزد یزید بوده چگونه از او گرفته شده، يزيد يك پسربچه ای زیبا در دستگاه اش بوده که با و وعده داده در هر روزسه حاجت او را برآورده نماید آن پسربچه قبلا با امام حسین (علیه السلام) ارادت داشته يك روز میگوید: امروز میخواهم یک نامه ای به عبد الله عمر بنویسی که مختار را از زندان آزاد کند میگوید : تخت و تاج مرا برهم میزند میگوید: من این کار را میخواهم

دوم ، میخواهم سرمبارك حضرت حسین (علیه السلام) را بمن بدهی تا بحضرت امام زین العابدین بد هم آنرا میگیرد و بحضرت امام زین العابدين عليه السلام میدهد آنحضرت هم ببدن ملحق میفرماید . "البته نبش قبر به علت لزوم امر شرعی جایز بوده"

"از كتاب رأس الحسين (علیه السلام) شيخ الرّئيس شاهزاده ابوالحسن میرزا استفاده شده"

یا رب ز تو آنچه من گدا میخواهم *** افزون ز هزار پادشاه میخواهم

هرکس از در تو حاجتی میخواهد *** من آمده ام از تو ترا میخواهم

((خواجه عبد الله انصاری))

الهی بحرمت آن نام که تو دانی و بحرمت آن صفات که چنانی بفریاد مارس که میتوانی، ای دور نظر و ای نیکو حضرو ای نیکومنظر ای راست وعده نیکو عهد ای دلیل هر برگشته وای راهنمای هر سرگشته ای چاره ساز

ص: 1037

هر بیچاره ، ای آرنده هر آواره ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده دست ماگیر ، ای بخشنده بخشانید، ای منعم وهاب ای آفرینندهء خلق از خاك و آب ، فریاد ما برس، در روز حساب و فتنهء اسباب ووقت شوریده دل خراب ای بینای بیدارو ای توانای بی یار چهار چیز از ما دور دار رسوائی در روز شمار محجوبی دروقت گفتار محرومی بهنگام باز و حجاب ، در اوان دیدار .

یا رب تو مرا امانتی روزی کن *** شایستهء خویش طاعتی روزی کن

زان پیش که فارغ شوم از کار جهان *** اندر دو جهان فراغتی روزی کن

الهی قبلهء عارفان خورشید روی من است و محراب جانها طاق ابروی منست . و مسجد اقصی دلها حریم کوی تست ، نظر بسوی ما فرما که نظرما بسوی تست

از صبح وصال بیخبر بود عدم *** آنجا که من و عشق تو بودیم بهم

روزانه اگر کسی نبینم همدم *** شبها که غم تو هست چه بیش و چه کم

(( از خواجه عبد الله انصاری ))

الحمد لله رب العالمین بفضل خداوند منان ، و توجهات حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) ومولایم حضرت علی بن ابیطالب عليه السلام و ائمه هدات صلوات الله علیهم اجمعین در روز یکشنبه بیست و نهم تیرماه 1354 شمسی هجری و دهم ماه رجب المرجب سال 1395 قمری هجری که مصادف با ولادت با سعادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام است نوشتن این کتاب پایان پذیرفت خداوندا موجبات طبع و چاپ آنرا هم خودت فراهم فرما و مخلص را جزو ارادتمندان و چاکران درگاه مولی الموالی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام محسوب فرما ، آمین یا رب العالمین

ص: 1038

درخاتمه : از قول خواجه عبدالله انصاری با خدای خود راز و نیاز مینمایم :

الهی اگر بدوزخ فرستی دعوی دار نیستیم، و اگر به بهشت فرمائی بی جمال تو خریدار نیستیم، مطلوب ما برآر که جز وصال توطلبکارنیستیم .

روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست

کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست

از سرکویش اگر سوی بهشتم میبرند

پای منهم گر در آنجا وعده دیدار نیست

الهی پائی ده که بآن کوی مهر تو پوئیم . و زبانی ده که بآن شکر آلای تو گوئیم

الهی نور در طاعت است اما کار بعنایت است، ما را رحمت تو باید باقی همه حکایت است

الهی مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را ومد راین پردهء دوخته را ، ومران این بنده نو آموخته را

ای هر نفسی صد گنه از من دیده *** وز لطف و کرم پردهء من ندریده

ای من بتر از هر که بعالم بتر است *** ای لطف تو از من بتر آمرزیده

اَللّهُمَّ رَبَّنا يا رَبَّنا تُبَ عَلَيْنآ اِنَّکَ اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ وَاهْدِنا اِلَي الْحَقِّ وَ اِلي طَريقٍ مُسْتَقيمٍ ، اللهم انصر الإِسْلاَمَ وَالمُسْلِمِيْن وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

از خوانندگان محترم تقاضا دارم از خطا و لغزشهائیکه در عبارات ، و جملات و احادیث شده معفوم فرمایند، و درحیات و ممات مراوید روما در و مؤمنین را بدعای خیر وطلب مغفرت یاد نمایند تا خداوند متعال هم به دعای

ص: 1039

دوستان مرا ببخشند و بیامرزد آمین

یارب دل پاك و جان آگاهم ده *** آه شب و گریه سحرگاهم ده

در راه خود اوّل زخودم بیخود کن *** بیخود چوشدم از خود بخود راهم ده

بازهم سپاس و حمد و ثنای ابدی و شکر سرمدی حضرت رب الارباب خداوندمنان را که توفیق رفیق فرمود تا عرض ارادتی به پیشگاه حضرت علی ابیطالب (علیه السلام) نموده و ذخیره روزشمار خود قرار دهم وَالسَّلام عَلَى المُرسَلين والحمد لله رب العالمين ، مخلص، گنهکار نادان چاکر درگاه خاندان جلیل نبوت (صلی الله علیه و آله) جعفربن الحسن و جدانی قاضی سابق و وکیل فعلی دادگستری 1354 /4/ 29

(( تشكر اعتذار ))

درخاتمه : از کلیه ذوات معظم و ارادتمندان درگاه ملائک پاسبان حضرت مولی الموالی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام که در تهیه وسایل وتسهيل طبع و نشر این کتاب که بمنظور ترویج علوم و نشر معارف اسلامی ، و تنویر افکار ترجمه و تألیف گردیده بالاخص فرزند گرامی محمد وجدانی که در تهیه منظومات واقدامات ضروریه اولیه سعی بلیغ مبذول داشته اند سپاس گذاری مینمایم و اجر و مثوبات بی حد را از خداوند متعال خواهانم .

جعفر وجدانی :

پایان

ص: 1040

ماٴخذ

قرآن مجید .

كتاب الفين تصنيف علامهء بزرگ عالم ربانی حضرت حلّى اعلى الله مقامه .

جلد ششم الميزان تأليف علامهء معظم حاج سید محمد حسین طباطبائی

الغدیر علّامهء شهیر امینی اعلی الله مقامه .

جلد اول رجال

جلد ششم تفسیر طبری

کتاب کمال الدین مطبوع سال 1371 قمری .

جلد اوّل بحار .

الكشف والبيان ثعلبى

تفسير السائر الدائر نظام الدین نیشابوری

صحیح مسلم

تفسير المنارج سید محمد رشید رضا

تفسیر کبیر فخر رازی

تفسير الدر المنثور ، جلال الدین سیوطی

اسباب النزول واحد نیشابوری

كشف الفضائل مرحوم علامه حلّى رحمة الله عليه

مصابيح القلوب

لباب التفسير

معالم التنزيل

تفسير على بن ابراهيم رحمة الله عليه

بحرالحقايق

ص: 1041

دلائل النبوه بيهقى .

مقالات خواجه عبدالله انصاری

جامع البيان ابوالفتوح

کشف الهاویه دانشمند محترم جناب محلاتی

منتهی الامال مرحوم محدث قمّى رحمة الله عليه .

تفسير على بن الحسن الزوارئى مسمی به ترجمه الخواص.

تفسیر مختصری از مولانا فتح الله کاشانی

منہج الصادقين

منشور مقدس ولایت علّامه محقق آیة الله حاج سید ابراهیم میلانی دامت بركاته

خلاصة المنهج

بیت الاحزان في مصائب سيد النسوان محدّث قمّى

توضیح مختصری در تفاسیر قرآن بقلم مرحوم حاج محمد حسین موسوی خونساری رحمة الله عليه

تفسیر روح المعانی آلوسی

ينابيع الموده قندوزی حنفی

فتح الغدیر شوکانی

تفسیر ابن کثیر جلد دوم

تفسیر قاضی بیضاوی جلد اوّل

تفسیر ابوالبرکات جلد اول

فيما نزل من القرآن في على (علیه السلام) حافظ ابوبکر شیرازی

ص: 1042

مناقب خوارزمی .

فصول المهمه ابن صباغ مالکی

کنز العمال متقى هندى .

ذخائر العقبی قاضی ابو عبد الله الواقدي المدني

جلد سوم البحر المحيط ابو حيان اندلسی

التسهيل لعلوم التنزيل حافظ محمد بن احمد کلبی

ربیع الاسرار زمخشری

کشف الغمه .

کشاف .

***

ص: 1043

فهرست

خطبه حضرت علی علیه السلام...1-2

ترجمهء خطبه ومقدمه...3-5

در مدح حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) وحضرت علی علیه السلام...6

د راختلافات فرق مختلفه اسلامی...7-8

رفتار حضرت علی (علیه السلام) با اهل بصره...9

درذم و بدی لعن بیجا...10

در تعریف عقل و حبّ ذات...11

راه حل دفع ونفاق مسلمین...12

دعا و نیاز مؤلف و مترجم...13

مختصری از شرح حال علامه حلّى قدس سره بقلم مؤلف و مترجم...14

شرح حال سلطان محمد خدابنده...15

مجلس بحث فرقه شافعی و فرقه حنفی....16

قسمتی از احوالات خدابنده...17

در ترديد الجایتو درقبول مذهب شافعی وفرقه حقه شیعی...18

افتراء و تهمتهای بیمورد شافعی و حنفی...19

ضرب سکه رایج به نام حضرت على بن ابيطالب عليه السلام بدستور سلطان خدابنده...20

شرح احوالات مرحوم علامه حلی قدس سره...21-22

مناظرات علامه حلّی قدس سرّه با فرق مختلفه اسلامی و اشعار درباره موصلی...25 - 23

كرامات علامه حلّى رحمة الله علیه و زیارت حضرت امام زمان علیه السلام...26

تصنيفات مرحوم علامه رحمة الله...26-30

ص: 1044

عنوان صفحه

درکثرت دانش و علوم مرحوم علامه رحمه الله...31-36

د رتعریف طبقات مردم و علوم فقه واصول ومنطق و حکمت و غیره...37- 47

در حمد حضرت باریتعالی و ستایش نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدات علیهم السلام...48 - 50

مقدمه مرحوم علامه حلی رحمه الله دراول كتاب الفين...50

در وصف امام و اینکه چه کسی باید او را منصوب وتعیین نماید...52

لطف چیست...53-58

در لزوم وجود امام و اوصافش (علیه السلام)...58-64

در ابطال مخالفين نصب امام و معرفی بعضی از ایشان...64-68

دنیا بدون وجود امام پایدار نیست و امری محال است...68

در نصب امام ومصلحت لزوم...69

در لزوم امامت حضرت علی (علیه السلام) و حسنين (علیه السلام)...70

در لزوم معصومیت امام و وجوب نصب او...70-80

در لزوم تعيين امام معصوم...81-82

در ابطال رأی مخالفین...83-123

در لزوم عصمت امام...124-507

درتعيين خلیفه از جانب خداوند در روی زمین...507-508

در لزوم عصمت امام و عصمت ملائکه...510-513

در مورد وحی یا استنباط ملائکه از معاصی مردم...514

هاروت و ماروت و شرح حال آندو...515

در مورد اعمال شیاطین و ساحر بودن آنها...516

در اینکه حضرت سلیمان (علیه السلام) کافر نبوده...517

ص: 1045

عنوان صفحه

در لزوم عصمت امام...518

ائمه هدات علیهم السلام بالا ترند از انبیاء بنی اسرائیل...519

علمای اسلام بالاترند از برخی از انبیا بنی اسرائیل...520

حضرت فاطمه زهرا علیها سلام از تمام زنان بالاتر است...522

حضرت علی علیه السلام معصوم است...523

لزوم عصمت امام...524-543

نظریه مرحوم سید مرتضی اعلی الله مقامه...544-545

لزوم عصمت امام...546-709

در خاتمه کتاب و معانی لغات واصطلاحات مشكله وتعريف صفات عاليه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)...710-726

قسمت دوم = معانی برخی از آیات قرآن مجید براثبات ولایت حضرت علی عليه السلام...727-763

مناظره شیخ صدوق رحمه الله عليه در مجلس رکن الدوله ، با اهل سنت...763-910

در خاتمه قسمت دوم و تقاضای مؤلف و مترجم...911

جزئی از فضایل و مقامات عالی حضرت علی بن ابیطالب عليه السلام ، طبق اخبار واحادیث نبوی و علمای عالیقدر...912-995

=دانستنیها و اطلاعات مفيده لازمه =

حمد خداوند منان و شعری در توحید از حکیم نظامی گنجوی...997

در تربیت اولاد بفرمایش حضرت علی علیه السلام...998

در پرستش خداوند متعال...= =

علت فقر مادی و ناداری پیامبران و ائمه علیهم السلام...= =

ص: 1046

عنوان صفحه

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دوستی کسانش را بر دوستی دین ترجیح نمیداد...999

از قیل پیغمبر بنی اسرائیل دراعادهء اموات از خداوند متعال پرسشی نموده و و علت اینکه عید نوروز را اول فروردین قرارداده اند...999

شرح بنای مکه معظمه وتاريخ مختصر آن...= =

خداوند متعال از هر چیزی دو نوع آفریده...100

در لزوم وفای بعهد...1001

سبب نزول سورهء اخلاص...= =

انواع قضاوتها وقضات وشريح قاضی ملعون...1003

فرمایش حضرت علی علیه السّلام درخواب به محمدحسین مرزبانی...1004

باینکه اغنیاء خود راغنی معرفی نمایند...1005

علت طولانی شدن سلطنت فرعون بنا بقول سید بن طاوس رحمه الله...1005

دستور فرعون به هامان بساختن نهرسردوس...1006

خرافه یعنی چه ؟...1006

چه فرق است بین رسول ونبی و امام...1006

اسامی پیامبران و مدت عمرشان بنا به آیات قرآن مجید و احاديث...1007 الی 1012

کوه زبیر همان کوه طور است...1012

در حال کسانیکه ،شرك آوردند طبق آیتین 29 و 34 قرآن مجید...=

شهیدان راه حق همیشه زنده اند...= =

خداوند بزرگ مردم را بمکارم اخلاق و نیکیها میخواند...= =

عقیدهء جرج برنارد شاو فیلسوف انگلیسی درمورد دین مقدس اسلام...1013

ص: 1047

عنوان صفحه

كلمه عبد المطلب با طاء مشدده است...1013

ابیاتی چند از حضرت ابيعبد الله الحسين عليه السلام در اطراف آیه...152

سورهء آل عمران...1014

الله اسم ذات است نه اسم صفات و دعا کردن باسم اعظم...1014

د رحرمت ربا و حلّیت بیع و حدیث 21 محدث قمی رحمه الله در ذمّ ربا خوردن...1015

منی و منیى محلی است درکوههای مشرق مکه معظمه...1015

در ذم غیبت از مردم...1015

آیه 36 سورهء نساء درباره شرف و بهره زنان...1016

در عفو و آمرزش خداوند متعال...= =

در عدم قبول توبه هنگام مرگ آیه 22 سورهء نساء...1017

در فرق میان زنان و مردان و تعریف زنان خوب...1018

در اینکه نباید کفار را دوست گرفت...1018

حضرت مسیح را بدار نزدند و نکشتند آیه 156 سورهء نساء...1018

د رحرمت شراب و قمار طبق آیه 92 سوره مائده و لعنت کردن...1019

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شرابخواران را...= = =

هنگام اخذ شهادت باید شاهد قسم یاد کند آیهء 105 سورهء مائده...1020

در عدم رؤیت خداوند جلیل طبق آیه 103 سورهء انعام...1020

خطاب خداوند بزرگ بجن وانس در مورد ارسال رسل...1020

در صدقه دادن نباید اسراف نمود آیهء 142 سورهء انعام...1020

فرعون دو تا بوده نه یکی فرعون زمان يوسف (علیه السلام) وفرعون بعد از مرگ فرعون

ص: 1048

عنوان صفحه

اول بنام ولید فرعون...1020

درآمدن نور خداوند عظیم از پس هفتاد هزار مرده...1020

در خطاب خداوند جلیل بحضرت عیسی (علیه السلام) باینکه آیا تو گفتی "مردم فرا گیرید در و مادرمرا " دو خدا ؟...1021

آزر عموی حضرت ابراهیم بوده بنا بقول مفسرین عظام...1021

چرا یهودیان از طرف چپ صورت سجده صورت سجده میگذارند...1021

در عهد و پیمانیکه خداوند منان از فرزندان آدم گرفت...1021 و 1022

بابل اسم اصلیش کوثر بوده...1022

زنیکه درزمان متوکل عباسی مدعیه شد که حضرت زینب است...1022

لعام بن باعور که از کنعانیان است اسم اعظم را میدانسته...1023 و 1024

مادامیکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بین مردم باشند یا مردم استغفار نمایند بلا نازل نخواهد شد آیه 33 سورهء انفال...1024

تا زمانیکه مردم ایمان را حفظ کنند خداوند نعمتش را تغییر نمیدهد...1024

ما درحضرت مریم حنه بوده...1024

نماز خواندن برمیت کفارو منافقان جایز نیست...1024

د را طراف آیهء 85 سورهء توبه...1024

در اعطاء حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) پیراهن خود را بعبد الله ابی...1025

چرا بدن فرعون در دریا غرق و نابود نشد...1025

د ر امرخداوند جلیل برفرو نشستن آب بعد از طوفان نوح...1025

درشرح دعائیکه حضرت یوسف (علیه السلام) درچاه خواند و نجات یافت...1026

در مصاحبه اهل بهشت با ال جهنم...1026

ص: 1049

عنوان صفحه

آیه 49 سورهء حجر در عفو خداوند غفار...1026

بعضی کلمات دال برشرك است...1026

نامهای دربهای هفتگانه جهنم...1027

د رمعنای کلمه متوسمین یعنی صاحبان فراست...1027

اسامی کسانیکه در ایذ او دشمنی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) کوشیدند...1027

فرق کلمه رباط و رباط...1028

شرح معراج حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلّم...1028

در تعداد نفرات اصحاب کهف ولزوم گفتن انشاء الله در هر کاری از امور...1029

د رفرق مختلفهء مسیحی مستفاد از سورهء 38 سورهء مریم...1029

در معنای کلمه رب...1029

در معنای كالميل في المكحله...1030

درنامهای ماههای حرام...1030

شرح حال سامری درزمان حضرت موسی (علیه السلام)...= =

در اعراض از ذکر باریتعالی و عواقب بد آن...1030

در لزوم امر بفرزندان و عیال باقامهء نماز...1030

در مورد حجاب و پوشش زنان...1031

در عفت مردان باینکه بزنان نامحرم نگاه نکنند...1032

در اعتدال بنفقه و خرج کردن و بخشش نمودن...1032

در مورد امانت که در قرآن آمده که هیچکس امانت را قبول نکرد مگرانسان که ظلوم و نادان است...1032 و 1033

خداوند بهرکس بخواهد پسرمیدهد و بهرکس بخواهد دختر میدهد...1034

ص: 1050

خداوند باحترام مؤمنان کفار را عذاب نمیکند آیهء 25 سوره فتحء قرآن مجید...1034

سدره المنتهی بالای آسمان هفتم است و بهشت نزديك آن واقع شده...1034

نمیرسد مصیبتی بکسی مگر بامرخداوند حکیم...1034

هرکسی دارای حافظ و نگهبانی است و هر بندهء مومنی 160 ملک، نگهبان او هستند...1035

سئوال ابوذرغفاری از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از تعداد پیامبران...1035

در ایراد ابوالعلاء معری بدیات اسلامی...1035

در مورد اینکه سرمطهر حضرت اباعبد الله الحسین علیه السلام که در دست یزید بوده چگونه گرفته شده...1036

ابیاتی از خواجه عبدالله انصاری رحمه الله عليه...1037

در خاتمه کتاب...1037

در پوزش و اعتذار...1039

***

ص: 1051

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109