سرشناسه : حسینی قمی، سیدحسین، 1341 -
عنوان و نام پديدآور : سیره علوی ( تربیتی، اقتصادی و حکومتی) [کتاب]/ سیدحسین حسینی قمی.
مشخصات نشر : قم: عطش، 1394.
مشخصات ظاهری : 375 ص.؛ 5/14×5/17 س م.
شابک : 120000 ریال 978-600-207-254-3 :
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل
موضوع : اخلاق اسلامی
رده بندی کنگره : BP37/35/ح565س9 1394
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 3886411
طرح جلد: مجید غلامحسینی
نشانی قم، بلوار سمیه ، پلاک 332
09128531040- 09128531050
025-37840181- 025-37840182
پخش کتاب سمت :خدا 37731603-025
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب : خانم شهناز محققیان
ص: 1
سرشناسه: حسینی قمی، سید حسین، 1341-
عنوان و نام پدیدآور" سیره علوی ( تربیتی، اقتصادی و حکومتی) سید حسین حسینی قمی
مشخصات نشر : قم عطش، 1394.
مشخصات ظاهری : 375 ص: 14/5×17/5 س م .
شابک:7-32-7429-600-978
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول 23 قبل از هجرت - 40 ق .
موضوع: علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40 ق. -- فضایل
موضوع : اخلاق اسلامی
رده بندی کنگره :91394س 565ح/35/ 37BP
رده بندی دیویی :297/951
شماره کتابشناسی ملی : 3886411
ص: 2
سلسله مباحث برنامه سمت خدا
سیره ی علوی
تربیتی ، اخلاقی، حکومتی
سید حسین حسینی قمی
ص: 3
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ص: 4
پیش گفتار...15
بخش اول:نگاهی به سیما و شخصیت امیرمؤمنان على علیه السلام
گفتار اول: امیرمؤمنان على علیه السلام شخصیت جامع الاضداد...19
سید رضی...19
سخن ابن عباس درباره على علیه السلام...23
صفی الدين حلى...24
شیخ محمد عبده...25
امیرمؤمنان على علیه السلام از دیدگاه دانشمندان غیر مسلمان...25
جبران خليل جبران...26
جرج جرداق...26
گفتار دوم: برخی ویژگی های امیرمؤمنان على علیه السلام
1.عدالت...29
خاموش کردن چراغ بیت المال...31
عدالت در قضاوت...31
برخورد با نجاشی...32
2. شجاعت...33
3.دوست داشتن ایتام و مساکین...34
عظیم طبقات پایین...35
حضور در میان مردم و نیازمندان...36
4.عبادت...38
ص: 5
توصیف امام سجاد علیه السلام از عبادتهای امیر مؤمنان علیه السلام...39
گفتار سوم:زهدورزی علی علیه السلام...41
5.زهد ...41
زهد چیست؟...41
انگیزه ها و مراحل زهد...43
مرحله اول زهد: خدمت به دیگران...43
زهد در خوراک...43
با این تغذيه على علیه السلام، قدرت بدنی او از کجا؟...45
زهد در لباس...46
نصيحت على علیه السلام به علاء بن زیاد...48
نحوه استفاده صحیح از خانه وسیع...48
مرحله دوم زهد: همدردی با تهی دستان...49
اعتراض آیت الله وحید بهبهانی به عروس خود...51
توبيخ عثمان بن حنیف...51
مرحله سوم زهد: آزادگی...52
بخش دوم: سیره تربیتی
گفتار چهارم:اهمیت تربیت، در سیره امیرمؤمنان علیه السلام...57
اهمیت آموزش قرآن...59
رسالت تربیتی حاکم و زمامدار...60
گفتار پنجم:ویژگی های انسان کامل(1)...63
1.کوچک بودن دنیا در چشم او...64
على علیه السلام، فقير ثروتمند...65
فقیر و غنی واقعی...66
مدارا با نیازمندان...68
وضع پیامبران الهی در دنیا...69
زهد پیامبر صلی الله علیه و آله...72
راه خوار شدن دنیا؛ مجالست با نیکان...73
نمونه های معاصر ما...75
آيت الله خوانساری...75
فاضل لنکرانی...76
ص: 6
آية الله بروجردی...77
ویژگی دوم: دور شدن از سلطنت شکم...78
انحراف ابوموسی اشعری با یک وعده غذا...78
مراقبت امیرمؤمنان علیه السلام از نحوه سفره های کارگزاران...80
گفتار ششم:ویژگی سوم: سکوت...81
سکوت امام خمینی...82
موعظه همیشگی مرحوم فاطمی...82
چوپان الگو...83
خاطره ای از آیه الله شرعی...84
گریه محدث قمی...85
هجرت مؤسس حوزه برای فرار از غیبت...86
دلیل عدالت آیه الله بروجردی...87
گناه حرف های بی ضابطه سیاسی...87
حرف زدن، همچون عمل...89
سکوت و ارزش آن...90
سکوت، عامل موفقیت اولیای خدا...91
کسب فضائل اخلاقی از راه زبان...92
اهمیت خون، مال و آبرو...94
توصیه امام خمینی به فرزندش...96
اهمیت حق الناس و آبروی مردم...96
زبان و دریدن شخصیت و آبرو...98
نقش عقل در کنترل زبان...98
هشت ویژگی انسان ممتاز...100
سنجيده و گزیده گویی...101
پرگویی و پرخطایی...103
گفتار هفتم:دنیا و آزمایش های آن...107
ناامید نشدن از موعظه...107
موعظه در صحرای کربلا...108
دنیا برای آزمایش...109
شیرینی و تلخی دنیا خواب است...113
ثروت، وسیله ازمایش...113
ص: 7
ضرورت اصلاح رفتار مسئولان...114
خسرت معاویه...115
آزمایش انسانها به یکدیگر...116
فلسفه آزمون های الهی...117
راه تشخیص نعمت از عذاب...119
مبرا بودن امیر مؤمنان علیه السلام از قتل عثمان...120
پنج اصل نجات بخش...121
4-رئوف و مهربان است...122
5. بخشنده و کریم است:...123
آزمایش بی اولادی...124
نکته اول- تلاش برای درمان:...124
نکته دوم - همدردی به جای ملامت:...126
نکته سوم - توجه به مصلحت خدا:...126
نکته چهارم - فقط اولاد باقیات الصالحات نیست:...127
گفتار هشتم: کار و تلاش و آرزو...129
ملاک تشخیص آرزوهای خیالی و واقعی...129
جوانان و ارزو...132
سه باور مهم...133
1.تقدير الهی در معیشت...133
2.به دنبال مال حلال...135
3. مصلحت خواهی خدا برای ما...136
آرزوها و خطرات ...138
قرض برای تجملات و آرزوها...140
گفتار نهم:اشتغال بانوان در سیره على وفاطمه...143
دوران کودکی و نوجوانی على علیه السلام...143
خواستگاری علی علیه السلام ازفاطمه علیها السلام...144
عروسی علی علیه السلام وفاطمه علیها السلام...146
ارزش کار در خانه...148
پیامبر صلی الله علیه و آله و تقسیم کار میان علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام...148
فلسفه دور کردن زنان از کارهای سخت...149
ص: 8
تأكيد پیامبر صلی الله علیه و آله بر قاضی نشدن زنان...150
تحصیل بانوان...151
شرط اول: مفید بودن...152
شرط دوم: علاقه...153
شرط سوم - انتخاب شغل مناسب...153
چند نکته درباره شغل زنان...154
اهمیت خانه داری...156
زن؛ محور آرامش...157
گفتار دهم:نکته هایی درباره اشتغال بانوان...159
سه دسته زنان شاغل...159
چگونگی اداره زنان سرپرست خانوار...160
مشکلات اشتغال زنان دسته سوم...163
1.بیکاری مردان و محدود کردن ازدواج...163
2. اسيب به تربیت فرزندان...165
3. کاهش جمعیت...166
پیشنهادها...166
1.جلوگیری از تبلیغ تجمل گرایی و مصرف بیشتر...167
2.کمک نظام اسلامی به زنان خانه دار...167
2.رونق دادن به کارها و صنایع خانگی زنان...168
3.تأمین مالی زن از سوی مرد...168
گفتار یازدهم:اشتغال بانوان و جابه جایی معروف و منکر...171
ده نمونه از معروف هایی که منکر شده است...172
گفتار دوازدهم: جهاد و شهادت...181
شوق على علیه السلام به شهادت...181
زیباترین سخن در مورد مقام شهید...183
ویژگیهای معنوی مجاهدان...184
1.اخلاص و صداقت...184
اخلاص و صداقت در دوران انقلاب و جنگ...185
2.ارتباط با خدا...188
3.زهد و دوری از تعلقات دنیوی...188
زهد امام خمینی...189
ص: 9
زهد سلمان فارسی...192
زهد امیرمؤمنان علیه السلام...192
زهد و صداقت عامل پیروزی و تداوم انقلاب...193
در عرصه جهاد فرهنگی...193
خاطره ای از سرلشکر بابائی...195
کمرنگ شدن صداقت...196
گفتار سیزدهم:اخرت طلبی واقعی، توبه و شکر...197
1.امید واهی به سعادت اخروی بدون عمل گزارشی از یک شب عبادت على علیه السلام....200
مغرور نشدن به عمل...202
2.تعجیل در توبه...203
توبه...205
نماز، دعا و غسل توبه...205
از بین بردن زمینه های گناه...206
خطر شبکه های ماهواره ای...207
3.ناهم آهنگی میان گفتار و رفتار در آخرت طلبی...207
4. سیری ناپذیری...208
5. ناسپاسی...209
شکر عملی...210
کمک به ازدواج جوانان بهترین شکر عملی...211
گفتار چهاردهم:هشت نکته مهم تربیتی به حارث همدانی...213
1. تمسک به قرآن...214
قصه های قرآن...215
2. عبرت گیری از دنیا...216
عبرت از مرگ...217
خاطره ای از أية الله شیخ عبدالکریم حائری...217
موعظه در عین قدرت...218
3. یاد خدا...219
4.یاد مرگ...220
5. رعایت انصاف...220
6. یکی بودن ظاهر و باطن...221
ص: 10
درد دل یک جانباز...221
7.پرهیز از مواضع تهمت...222
8. نگاه به پایین تر از خود...223
آثار مفيد نگاه به پایین دست...224
پیدا کردن روحیه شکر...224
2. آسان گرفتن دنيا...224
3. دوری از غم و غصه:...225
سخن امام صادق علیه السلام در توجه به داشته ها...225
1. ايمان...225
2. سلامتی...226
3. قناعت...226
بخش سوم:سيرۀ اقتصادی
گفتار پانزدهم:ضرورت آموزش آداب و احکام تجارت...229
اعتدال در کسب و کار...231
گریه امیرالمومنین علیه السلام در بازار...232
ضرورت آموزش آداب تجارت...234
أفت های یاد نگرفتن احکام تجارت...235
یادآوری هر روز امیرمؤمنان به بازاریان...236
گفتار شانزدهم:اخلاق و آداب تجارت (1)...239
ویژگیهای کاسب مطلوب...239
اول، پس گرفتن جنس...239
دوم، مهلت به بدهکار...240
اقاله (برهم زدن معامله)...241
جنگ با شمشیر، آسان تر از لقمه حلال...241
سود نگرفتن زیاد از مؤمن...243
نمونه هایی از معاملات شبهه ناک و باطل...244
چند مسئله در احکام خرید و فروش...244
اهتمام به آموزش احکام...248
پول حرام، صرف کار خیر!...249
خاطره ای از آیة الله گلپایگانی...249
تاجران خوب و بد...250
ص: 11
گفتار هفدهم:اخلاق و آداب تجارت (2)...253
پرهیز از رشوه و اختلاس...253
دوری از ربا...255
پرداخت به موقع حقوق کارگران...256
تعیین حقوق کارگران...258
پرهیز از فریب و نیرنگ...259
آشکار کردن جنس خوب و بد...
داستانی از آية الله بهجت و محدث قمی...261
گفتار هیجدهم:اخلاق و آداب تجارت (3)...265
پرهیز از کم فروشی...265
نحوه احتضار کم فروش...266
کم فروشی کیفی...267
کارآفرینی خلاق و شخصی...268
فروش زمین کشاورزی...269
نگارش قرار داد...270
پرهیز از تنبلی...270
نحوه اشتغال در دوران بازنشستگی...273
کار و شخصیت...273
گفتار نوزدهم:اخلاق و آداب تجارت (4)...275
مدارا با مشتری...275
ظلم مدارا نکردن...276
راستگویی...277
توصیه امام باقر علیه السلام...277
اگر خریدار به فروشنده اعتماد کرد...278
غم روزی مخور بر هم مزن اوراق دفتر را...279
تجارت و نماز اول وقت...281
خیررسانی...282
دستورالعمل امام صادق علیه السلام برای رونق کسب و کار...282
انتخاب شریک خوب...283
پاداش ترک شراب خواری...284
شراب خواری، مساوی بت پرستی...285
ص: 12
توجه به سرگرمی های مفید...286
گفتار بیستم:اخلاق و آداب تجارت (5)...289
کتمان نکردن عيب كالا...289
استفاده از تولیدات داخلی...290
رابطه دین و اقتصاد...291
کارآفرین باش نه کارگر...292
رعایت انصاف...294
خوش قولی...295
ارزان نخریدن کار...296
ارزان خریدن از مضطرين...296
بیکاری، بهانه بهره کشی...297
توصیه به کارفرمایان ...299
رسیدگی به کارگران، عامل برکت...300
عواقب ناگوار خوردن حق کارگر...301
تأثیر خوردن حق کارگر در تربیت فرزندان...303
ترحم بر کارگران، عامل رحمت الهی...304
قناعت ورزی...305
بخش چهارم:سیره حکومتی
گفتار بیست و یکم:عدالت و تقوا، سر لوحه حکومت امیرمؤمنان علیه السلام...311
اهداف امیرمؤمنان علیه السلام از پذیرش حکومت...311
برخورد امیر مومنان علیه السلام با مفاسد اقتصادی...313
برخورد على علیه السلام خواهرش...397
برخورد با قنبر...317
برخورد با کارگزار بصره...318
شایسته سالاری...320
وظایف استانداران ...322
نظارت بر کارگزاران...324
دستور به خودسازی...326
کم خوری مسئولان...326
هماهنگی حرف و عمل...328
گفتار بیست و دوم: اهمیت بیت المال...331
ص: 13
بیت المال...331
حق الناس بودن بیت المال...332
حفظ اموال مسلمين و پرهیز از اسراف...334
اهتمام امام خمینی به حفظ بیت المال...335
محبت به مردم...337
چشم پوشی از خطاها...338
بی اعتنایی به سخن چینان...338
گفتار بیست و سوم: نظارت بر رفتار کارگزاران...341
میهمانی های خطرناک برای مسئولان...341
یادآوری زهد على علیه السلام...343
داستان فدک...345
دام میهمانی ها برای مسئولان...347
گواهی پیامبر صلی الله علیه و آله بر سخت گیری علی علیه السلام بر بیت المال...349
سفارش به محمد بن ابی بکر...350
دقت امیرمؤمنان علیه السلام در اجرای عدالت...351
برخورد على علیه السلام با برادرش عقيل...352
برخوردی دیگر با عقيل...354
پایان سخن...355
کتاب نامه...357
نمايه...365
ص: 14
موضوع سیره ی امیرمؤمنان علی علیه السلام از مهم ترین موضوعات در بررسی زندگانی اهل بیت علیهم السلام است.
مدتی توفیق داشتم در برنامه سمت خدا، در شبکه ی سوم، مباحثی پیرامون این موضوع تقدیم بینندگان عزیز کنم.
آن چه در این کتاب آمده، مجموعه ای از این مباحث است که با عنوان «سیره ی تربیتی، اقتصادی و حکومتی»تقدیم می گردد. امیدوارم برای خوانندگان گرامی مفید باشد.
بر خود لازم می دانم از تهیه کننده برنامه سمت خدا، برادر فاضل، عزیز و بزرگوار جناب آقای سید عبدالمجید رکنی و مجری دوست داشتنی آن، جناب آقای نجم الدین شریعتی تقدیر و تشکر کنم.
سید حسین حسینی قمی
ص: 15
ص: 16
ص: 17
ص: 18
بحث ما درباره سیره امیرمؤمنان على علیه السلام در عرصه های تربیتی، اخلاقی و حکومتی است، اما در آغاز، در چند جلسه به طور اختصار درباره شخصیت آن امام بزرگوار، گفت و گو می کنیم، زیرا آشنایی با عظمت آن حضرت، اهمیت و عمق سیره گفتاری و رفتاری ایشان را بهتر آشکار می سازد. البته شرح بیشتر این صفات، جلسات بیشتر و مفصلی می طلبد تا بتوان حق مطلب را بهتر ادا کرد، اما باز از باب: «آب دریا را اگر نتوان کشید *** پس به قدر تشنگی باید چشید»، گوشه ای از شخصیت جامع الاطراف حضرت را که به «جامع الاضداد» مشهور شده معرفی می کنیم. در همین مختصر، شما احساس می کنید که گویی با چندین شخصیت بزرگ روبه رو هستید که هر کدام صفتی برجسته را در خود دارند؛ حال آن که این صفات در یک نفر می باشد و آن، امیرمؤمنان على علیه السلام است.
وصف «جامع الاضداد» بودن امیرمؤمنان علیه السلام را از سخن سید رضی آغاز
ص: 19
می کنیم. وی یکی از دانشمندان برجسته شیعه است که در هزار و صد سال پیش زندگی می کرده است. این عالم بزرگوار از خانواده اصیل و شریف و بیت علم و دانش بود. کتابهای فراوانی دارد که جمع آوری سخنان امیرمؤمنان علیه السلام با نام «نهج البلاغه» از مشهورترین آنهاست. او در مقدمه نهج البلاغه می نویسد:
من در آغاز جوانی و طراوت زندگی، دست به تألیف کتابی در خصائص و ویژگیهای اهل بیت علیهم السلام زدم که مشتمل بر خبرهای جالب و سخنان برجسته آنها بود. پس از جمع آوری خصائص امير مؤمنان علی علیه السلام مشکلات و حوادث روزگار مرا از اتمام بقيه كتاب بازداشت
برخی دوستان از من خواستند کتابی تأليف کنم که سخنان برگزیده امیرمؤمنان علی علیه السلام در جميع فنون و بخشهای مختلف از خطبه ها، نامه ها، مواعظ و ادب در آن گرد آید، زیرا میدانستند این کتاب دربردارنده شگفتیهای بلاغت و نمونه های ارزنده فصاحت و جواهر سخنان عرب و نکات درخشان از سخنان دینی و دنیوی خواهد بود که در هیچ کتابی جمع آوری نشده و در هیچ نوشته ای، تمام جوانب آن گردآوری نگردیده است. چرا که على علیه السلام منشأ فصاحت است و منبع بلاغت و پدید آورنده آن می باشد.
من خواسته آنها را اجابت کردم و این کار را شروع نمودم، در حالی که یقین داشتم سود و نفع معنوی آن بسیار است، و به زودی همه جا را تحت سیطره خود قرار خواهد داد. منظورم این بود که علاوه بر فضایل بی شمار دیگر، بزرگی قدر و شخصيت على علیه السلام را از این نظر روشن سازم، زیرا او تنها فردی است از میان تمام گذشتگان که به آخرین مرحله فصاحت و بلاغت رسیده، گفتار او اقیانوسی است
ص: 20
بی کرانه، که سخن هیچ بلیغی به پای آن نمی رسد.(1)
سپس می نویسد:
«وَ مَنْ عَجَائِبُهُ علیه السَّلَامِ الَّتِي انْفَرَدَ بِهَا وَ أَمِنَ الْمُشَارَكَةِ فِيهَا أَنَّ كَلَامَهُ الْوَارِدِ فِي الزُّهْدِ وَ الْمَوَاعِظُ وَ التَّذْكِيرَ وَ الزواجر إِذَا تَأَمَّلَهُ الْمُتَأَمِّلِ وَ فَكِّرْ فِيهِ المتفکر وَ خَلَعَ مِنْ قَلْبِهِ أَنَّهُ كَلَامُ مِثْلَهُ مِمَّنْ عَظُمَ قَدَرُهُ وَ نَقَدَ أَمْرِهِ وَ أَحَاطَ بالرقاب مِلْكِهِ لَمْ يَعْتَرِضُهُ الشَّكِّ فِي أَنَّهُ كَلَامِ مَنْ لَا حَظَّ لَهُ فِي غَيْرِ الزَّهَادَةِ وَ لَا شُغْلٍ لَهُ بِغَيْرِ الْعِبَادَةِ قَدْ قبع فی کسربَيْتُ أَوِ انْقَطِعْ إِلَى سَفْحِ جَبَلٍ لا يَسْمَعُ إِلَّا حِسَّهُ وَ لَا يَرَى إِلَّا نَفْسَهُ وَ لَا يَكَادُ يُوقِنْ بِأَنَّهُ كَلَامِ مَنْ يَنْغَمِسُ فِي الْحَرْبِ مصلتا سیفه فَيَقْطَعُ
ص: 21
الرِّقابِ وَ يَجِدُ الْأَبْطَالِ وَ يَعُودُ بِهِ ينطف دَماً وَ يُقَطَّرُ مهجا وَ هُوَ مَعَ تِلْكَ الْحَالِ زَاهِدِ الزُّهَّادُ وَ بَدَّلَ الْأَبْدَالِ وَ هَذِهِ مِنْ فَضَائِلِهِ العجيبة وَ خَصَائِصِهِ اللَّطِيفَةِ الَّتِي جَمَعَ بِهَا بَيْنَ الْأَضْدَادِ وَ أَلِّفْ بَيْنَ الأشتات وَ كَثِيراً مَا أَ ذَاكِرُ الْإِخْوَانِ بِهَا وَ أستخرج عُجْبَهُمْ مِنْهَا وَهَى مَوْضِعٍ للعبرة بِهَا وَ الْفِكْرَةُ فِيهَا.»
از شگفتی های سخن امام علیه السلام که او در این زمینه تنها است، و شریک و همتایی در آنها ندارد این است که هر گاه کسی سخن آن حضرت را که دربارۀ زهد و مواعظ است تأمل کند شک و تردید نخواهد کرد که گوینده این سخن کسی است که جز در وادی زهد و پارسایی قدم نگذاشته و هیچ اشتغالی جز عبادت نداشته است. یقین می کند که این سخن از کسی است که در گوشه خانه ای تنها و دور از اجتماع یا در یکی از غارها سکنی گزیده که جز صدای خودش را نمی شنود و غیر خویش، دیگری را نمی بیند و همواره مشغول عبادت میباشد.
و هیچ گاه نمی تواند باور کند که این سخن کسی است که به هنگام جنگ در دریای لشکر دشمن فرو می رود و پهلوانان و جنگجویان نیرومند را بر زمین می افکند.
این است فضایل عجیب و شگفتی زا و ویژگی های لطیف او که «جمع میان اضداد» کرده است. بسیار می شد که من در این باره با برادران مذاکره می کردم و شگفتی آنها را از این ویژگی خاص امام علیه السلام بر می انگیختم و راستی این خود جای عبرت و شایسته اندیشه و فکر است.»(1)
ص: 22
سخن ابن عباس درباره على علیه السلام
وقتی ابن جبير از ابن عباس درباره حضرت علی علیه السلام سؤال کرد، ابن عباس جواب داد:
«چه بگویم درباره مردی که بر او یک شب (شب قدر) سه هزار و سه فرشته سلام نموده و منقبت او را گفتند. او صاحب لوا، حوض کوثر و شفاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله است. قسم به آن کسی که جان ابن عباس در قبضه قدرت اوست! اگر دریاهای عالم مركب، درختان جهان قلم و اهل عالم (جن، انس و فرشتگان) از آغاز عالم تا پایان آن نویسنده شوند نمی توانند یک دهم از مناقب او را بنویسند(1) و هیچ کس، غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله از اولین و آخرین به فضایل او نرسیده و او را درک نکرده است.»(2)
ابن ابی الحدید می نویسد:
على علیه السلام شخصیتی است که اسلام را گاهی با دست و شمشیر، زمانی با زبان و نطق، گاهی با فکر و اندیشه اش یاری کرده است و هیچ فضیلت و كمالی نیست مگر این که علی علیه السلام در حد اعلی و اکمل آن را دارد. اگر از جنگ و جهاد صحبت شود، على علیه السلام «سيد المجاهدين» است و چنان که از موعظه و اندرز سخن گفته شود، على علیه السلام «ابلغ الواعظین»می باشد و اگر از فقه و تفسیر سخن به میان آید «رئيس الفقهاء و المفسرین»به حساب می آید و چنان که از عدالت و توحید سخن گفته شود، على علیه السلام، امام و امیر اهل عدل و توحید است، و برای خداوند سخت
ص: 23
نیست که عالم را در یک نفر جمع کند.»(1)
یکی از علمای بزرگ اسلام، محقق حلی رحمه الله است که حدود هفتصد سال پیش زندگی می کرده است. ایشان شاگردی به نام «صفی الدين حلی» دارد که ادیب و فاضل و مهم ترین شاعر زمان خود بود. چندین کتاب دارد از جمله دو دیوان شعر که یکی مفصل و دیگری مختصر است.
صفی الدين حلی، شعری راجع به امیرمؤمنان علیه السلام سروده که جاودانه شده است. شعر او سیزده بیت است، ولی این دو بیت اول آن شاید جامع ترین و معروف ترین ابیات آن باشد.
جُمُعَةٍ فی صفاتک الْأَضْدَادِ *** فَلِهَذَا عَزَّتْ لَكَ الْأَنْدَادِ
زَاهِدٍ حَاكِمُ حَلِيمُ شُجَاعٍ *** فاتک ناسک فقیرجواد(2)
ای امیرمؤمنان، در وجود تو، صفات متضادی با هم جمع شدند و بدین جهت، حریفان و هم قطاران تو نتوانستند در صحنه عالمه خود را نشان دهند. چون تو هم زاهد و هم حاکم بودی، هم حلیم بودی و در عین حال
ص: 24
شجاع شمشیرزن بی باک بودی و هم اهل عبادت و دعا، فقیر بودی و در عین حال بخشنده.
وی یکی از عالمان اهل سنت و از شارحین نهج البلاغه است که درباره شخصیت جامع الاضداد امیر مؤمنان علی علیه السلام می نویسد:
«قطع نظر از سخنان على علیه السلام، به طور کلی روح آن امام همام، چند بعدی است: در محراب عبادت می گرید و در میدان نبرد، شجاع و خندان است. سربازی است قاطع، اما رهبری است مهربان و با رقت قلب. حکیمی است ژرف اندیش، فرماندهی لایق. معلمی است که به فصاحت، خطبه می خواند. زمامداری است که کشاورزی هم می کند. او انسان کاملی است که بر تمام بشریت احاطه دارد.»(1)
امیرمؤمنان علی علیه السلام از دیدگاه دانشمندان غیرمسلمان
دانشمندان غیر مسلمان هم، تحت تأثیر همین شخصیت جامع الاضداد، به شگفتی فرو رفته اند و گوشه ای از عظمت آن پیشوای نمونه را به قلم آورده اند، چند مورد را نقل می کنیم:
شبلی شمیل می گوید: پیشوای انسانها حضرت علی بن ابی طالب، بزرگ بزرگان و یگانه نسخه ای است که با اصل خود، حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله مطابق است و
ص: 25
هرگز جهان در گذشته، حال و آینده نسخه ای مانند او ندیده است و نخواهد دید. او شجاع، اما مهربان بود، حاکم قلمرو بسیار وسیعی بود، اما به شدت زاهد بود.(1)
على از دنیا رفت در حالی که نماز بر زبانش جاری و دلش از شوق خدا لبریز بود. مردم عرب، حقیقت مقام او را درک نکردند تا گروهی از مردم کشور همسایه آنها (ایران) برخاسته، این گوهر گرانبها را از سنگ تشخیص داده و او را شناختند. على علیه السلام مانند پیغمبران در گذشت، مقام و شأن او در بصیرت و بینایی چون پیغمبران، مختص شهر، بلد، قوم، زمان و مکان نبوده و شخصیتی بین المللی داشت.(2)
جرج جرداق، دانشمند مسیحی، کتابی در پنج جلد درباره امیرمؤمنان علیه السلام به نام «الامام علی بن ابی طالب صوت العدالة الانسانيه»نوشته و در هر جلدی، گوشه ای از شخصیت و سیره امیرمؤمنان علیه السلام را بررسی کرده است.(3) وی در کتاب «على و اعلامیه جهانی حقوق بشر» میان عهدنامه های امیرمؤمنان علیه السلام و اعلامیه جهانی
ص: 26
حقوق بشر مقایسه می کند. او همه بیست و هشت ماده اعلامیه جهانی حقوق بشر را با عهدنامه امیرمؤمنان به مالک اشتر و سایر کارگزاران مقایسه و در پایان، جمع بندی کرده است. وی چند فرق اساسی بین اعلامیه جهانی حقوق بشر و عهدنامه های امیرمؤمنان علیه السلام ذكر می کند:
فرق اول این که امیرمؤمنان علیه السلام 1400 سال پیش این حقوق را برای بشر نوشت و شما امروز بعد از چهارده قرن به فکر آن افتاده اید. امیرمؤمنان علیه السلام دائما و در هر شرایطی به فکر آن بود که همه چیز بر محور قانون و عدالت و هماهنگ با کرامت انسان باشد، حتی هنگامی که در بستر شهادت افتاد به فرزندان خود فرمود:
«إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی، وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی، وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ، وَ لَکُمْ حَسَنَةٌ، فَاعْفُوا: (أَ لَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ»؛ (1)
اگر زنده ماندم خود، ولی خون خویشم و اگر بمیرم مرگ میعاد و قرارگاه من است. اگر عفو کنم، عفو برای من موجب تقرب به خداست و برای شما نیکی و حسنه است، بنابراین عفو کنید «آیا دوست ندارید خدا، شما را مشمول عفو و آمرزش خویش قرار دهد»
تفاوت دومش این است که: امیرمؤمنان در نگارش حقوق بشر، یکه و تنها بود، وی قلم به دست می گرفت و به استاندارها و فرماندارها نامه می نوشت. اما شما امروز همه دانشمندان جهان را جمع کردید و فکرهای خود را روی هم ریختید تا این اعلامیه را نوشتید.
فرق سوم این که: شما با نوشتن اعلامیه حقوق بشر بر سر مردم عالم منت
ص: 27
گذاشتید که ما حقوق شما را نوشتیم، اما امیرمومنان منتی نمی گذاشت چون، این موارد را حقوق اساسی مردم می دانست که رعایت آن مجوز منت گذاشتن بر کسی نیست.
فرق چهارم این که: امیر مؤمنان علیه السلام اگر این حقوق را نوشت پای آنها ایستاد و تا پایان عمر و آخرین نفس در اجرای آن کوشید. (1)
این داستان بسیار مشهور است که: امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: به من خبر رسیده است که خلخال از پای یک زن یهودی بیرون آورده اند، اگر کسی با شنیدن این خبر از غصه بمیرد نباید او را ملامت کرد.(2) اما می بینید کسانی که اعلامیه جهانی حقوق بشر را نوشتند، خود، عامل این همه ظلم و جنایت و کشتار در کشورهای مختلف به ویژه کشورهای اسلامی هستند. چرا مدعیان حقوق بشر از عاملان ظلم و کشتار، حمایت می کنند، اکنون میلیونها زن و مرد و کودک و کهنسال در سوریه و عراق، اسير ظلم و بیدادگری کسانی هستند که مدعیان حمایت از حقوق بشر، از آنها پشتیبانی می کنند.
ص: 28
امیرمؤمنان علیه السلام مرد حق و عدالت بود و در این راه، فرزند دلبند خود را با مردم عادی یکسان می دید. حکومت آن حضرت، بر پایه حق و عدالت و تقواء استوار بود و هیچ امری نمی توانست او را از مسیر عدالت خارج کند.
یک روز بعد از بیعت مردم با او به مسجد آمد و فرمود:
«وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ ملک بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ الْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ»(1)
به خدا سوگند! آنچه از عطایای عثمان و آنچه بیهوده از بیت المال مسلمین به این و آن بخشیده، بیابم به صاحبش (بیت المال) بر می گردانم؛ اگرچه آن اموال، کابین و مهریه زنان شده باشند و یا با آن، کنیزان را خریده باشند،
ص: 29
زیرا عدالت گشایش می آورد و کسی که عدالت بر وی گران آید تحمل ظلم و ستم بر او گرانبارتر خواهد بود.»
این سخنان تند، ولی صریح و آشکار درباره بازگرداندن اموالی بود که عثمان به جمعی از بستگان و یاران و دوستانش بدون این که خدمتی به اسلام و مسلمین کرده باشند بخشیده بود»(1)
ابي رافع نقل می کند:
طلحه و زبیر نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و گفتند: عمر از بیت المال به ما سهم بیشتری می داد. امام علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله چقدر میداد؟ آنها ساکت شدند، امام علیه السلام فرمود: مگر نه این که رسول خدا صلی الله علیه و آله اموال را به طور مساوی بین مسلمین تقسیم می کرد؟ گفتند: چنین بود. امام علیه السلام فرمود: روش پیامبر صلی الله علیه و آله نزد شما درست تر است یا راه عمر؟ گفتند: البته روش رسول خدا صلی الله علیه و آله، ولی ما سابقه بیشتری در اسلام داریم و زحمت بیشتری متحمل شده ایم و نیز از بستگان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم؟ امام علیه السلام فرمود: سابقه شما به اسلام بیشتر است یا سابقه من؟ گفتند: سابقه شما. فرمود: قرابت و بستگی شما به رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر است یا من؟ گفتند: شما. فرمود: تلاش من در راه اسلام بیشتر است یا شما؟ گفتند: تلاش شما. سپس فرمود: به خدا سوگند! بین من و این اجیرم امتیازی نیست. سپس با دست خود به اجیرش اشاره کرد.(2)
ص: 30
شبی امیرالمؤمنین علیه السلام داخل بيت المال شد تا تقسیم آنها را در دفتر حساب بنویسد. در این هنگام طلحه و زبیر وارد شدند. علی علیه السلام چراغی که مقابلش بود خاموش کرد و فرمود چراغ دیگری را از خانه اش بیاورند. آنها سؤال کردند میان دو چراغ، چه فرقی است؟ فرمودند: روغن این چراغ از بیت المال است، در نور و روشنی آن نشستن و در موضوعی غیر بیت المال سخن گفتن، درست نیست.(1)
ابن ابی الحدید می نویسد:
«هُوَ الَّذِي يَكْنُسُ بُيُوتِ الْأَمْوَالِ وَ يُصَلَّى فِيهَا وَ هُوَ الَّذِي قَالَ يَا صَفْرَاءُ وَ يَا بَيْضَاءَ غری غیری»(2)
امیرمؤمنان علیه السلام بیت المال را تقسیم می کرد، سپس کف آن را جارو می کرد تا چیزی نمانده باشد، سپس به نماز می ایستاد. آن گاه خطاب به طلا و نقره ها می فرمود:ای طلاها و نقره ها! غير مرا فریب دهید.
در زمان خلافت خلیفه دوم، روزی یک یهودی، علیه حضرت در دادگاه طرح دعوی کرد. حضرت به دادگاه احضار شدند. قاضی دادگاه خلیفه دوم (عمر) بود، به امیرمؤمنان گفت: «قم يا أبا الحسن» يا أبا الحسن برخیزید و کنار طرف دعوا بنشینید، در این هنگام، رنگ چهره حضرت تغییر کرد. وقتی دادگاه تمام شد عمر
ص: 31
به امیرمؤمنان علیه السلام گفت: چرا ناراحت شدی؟ حضرت فرمود: ناراحتی من از این است که چرا در برابر شاکی من که یک یهودی بود مرا با کنیه صدا زدی و گفتی «يا أبا الحسن»؛ یعنی به من احترام بیشتری گذاشتی، (چون صدا زدن با " كنيه" در میان عرب نشانه احترام است؛ مثل این است که در فارسی کسی را با نام خانوادگی اش صدا بزنیم): «لِأَنَّكَ كتيتني بِحَضْرَةِ خَصْمِي هَلَّا قُلْتَ قُمْ يَا عَلِيُّ »چرا مرا با نام صدا نزدی و نگفتی یا علی در کنار شاكی خود بنشین.(1)
نجاشی، از صحابه امیرمؤمنان علیه السلام و شاعر و ادیب برجسته ای بود، وی در جبهه های نبرد شعر می گفت و لشکریان حضرت را به جنگ تشویق و ترغیب می کرد؛ شعر در آن زمان نقش رسانه و وسائل ارتباط جمعی را داشت و شاعر در آن زمان کار رسانه امروزی را می کرد.
وی روز اول ماه رمضان در حالی که روزه دار بود از خانه بیرون آمد تا در مسجد کوفه به نماز امیر مؤمنان علیه السلام حاضر شود. رفیق نابابی سر راه او قرار گرفت از او پرسید کجا میروی؟ گفت: روز اول ماه رمضان است به مسجد کوفه میروم، گفت: از شب گذشته بره ای را در تنور گذاشته ام. الان آماده شده، بیا با هم از گوشت آن استفاده کنیم، نجاشی نپذیرفت، دوستش گفت شراب نابی هم تهیه کرده ام، اگر با من همراهی کنی از این شراب هم به تو خواهم داد. و آن قدر اصرار کرد تا وی راضی شد و به منزلش رفت، پس از صرف غذا، شرابی را هم که آماده
ص: 32
کرده بود آورد و با هم نوشیدند! با سروصدای آنها در اثر بدمستی همسایه ها فهمیدند در این گیر و دار صاحب خانه فرار کرد اما نجاشی دستگیر شد و او را خدمت امیرمؤمنان علیه السلام می بردند. شب بود حضرت فرمود: فردا صبح، حکم الهی را اجرا می کنم. بستگان و خویشاوندانش شبانه خدمت حضرت آمدند و گفتند: یا علی می دانید چه کسی امروز در بند شما است؟ کسی که با شعر خود، سلاح برنده لشکر و از دوستداران شماست. فردا چه خواهید کرد؟ فرمود: حد الهی را جاری می کنم و برای من نزدیک و غیر نزدیک فرقی ندارد.
فردا صبح حد الهی را بر او جاری کردند. هشتاد ضربه حد شراب خواری و بیست ضربه هم اضافه زد، نجاشی گفت: چرا اضافه زدید؟ فرمود: این اضافه هم به جرم شکستن حرمت ماه رمضان بود. (1)
سخن درباره عدالت امیرمؤمنان علیه السلام فراوان است که به مناسبت در همین سلسله مباحث به آنها خواهیم پرداخت.
هیبت علی علیه السلام در برابر کافران به حدی بود که چون چشم مبارزی به او می افتاد رعب و وحشت سراسر وجودش را فرا می گرفت و در اثر هیبت آن حضرت، نیروی هر گونه مقاومت و تهاجم از وی سلب شده و با کمال درماندگی طعمه شمشیر او می گشت؛ چنان که خود آن جناب در پاسخ این سؤال که با چه
ص: 33
چیزی بر مبارزان غلبه کردی فرمود:
«مَا لَقِيتُ أَحَدًا إِلَّا أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ»(1)
کسی را ملاقات نکردم جز این که او مرا عليه خود کمک نمود.
آن حضرت می فرمود:
«وَ اللَّهُ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بئدي أُمِّهِ»(2)
به خدا سوگند پسر ابی طالب به مرگ بیشتر از طفل شیرخوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق است.
در جنگ صفین بدون زره در میان دو لشگر می گشت، امام حسن علیه السلام عرض کرد: این عمل در موقع جنگ بی احتیاطی است فرمود:
«یا بَنَى إِنَّ أَبَاكَ لَا يُبَالِي وَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أَوْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيْهِ»(3)
پسر جانم، پدرت باکی ندارد که رو به مرگ رود یا مرگ به سوی او آید.
على علیه السلام در دوران حکومت خویش افراد مستمند و بینوا را مورد عنایت قرار میداد، شخصی به نام «ابوالطفيل» می گوید: روزی او را مشاهده کردم که بچه های یتیم و بی سرپرست را به دور خود فراخوانده، سفره مناسبی باز کرد و «عسل» و سایر مواد خوراکی را دور هم چید و لقمه های لذیذ در دهان آنان
ص: 34
گذاشت. این منظره آن چنان مؤثر و جالب بود که یکی از اصحاب گفت: «لَوَدِدْتُ انَّی کُنتَ يَتِيمأ»؛ ای کاش من هم يتيم بودم و این چنین مورد الطاف على قرار می گرفتم.(1)
طبقات پایین جامعه، معمولا انسان های پر تلاش و بی توقعی هستند و به دنبال استفاده از امتیازهای ویژه نیستند. بیشتر فداکاری ها هم توسط آنان صورت می گیرد و در معرکه خود را به خطر می اندازند.
جنگ بدر که تمام شد، وقتی می خواستند غنائم را تقسیم کنند، سعد بن ابی وقاص آمد و به پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض کرد و گفت: یا رسول الله! این چه رسم تقسیم کردن غنائم است؟ شما بین طبقات به طور یکسان تقسیم می کنید. اغنيا و ضعفا و فقرا را به یک چشم نگاه می کنید. حضرت ناراحت شدند و فرمودند: «هَلْ تُنْصَرُونَ إِلَّا بِضُعَفَائِكُم!»،(2) غیر از این است که پیروزی شما به دست همین ضعفایی به دست آمده که شما آنها را به حساب نمی آورید.
در فرازی از عهدنامه مالک اشتر آمده است:
«اللَّهَ اللَّهَ فِي الطَّبَقَةِ السفلی مِنَ الَّذِينَ لَا حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ البؤسی وَ الْزَمْنِي»(3)
ص: 35
مالک! خدا را، خدا را در مورد طبقات پایین، آنها که راه چاره ندارند یعنی نیازمندان و مستمندان و تهیدستان و از کار افتادگان در نظر داشته باشی.
بعد جمله ای در ادامه دارد که خیلی مهم است! خطاب به مالک اشتر است، شخصیتی با آن عظمت، که ما هر چه در عظمت او بگوییم کم گفته ایم. یعنی اگر بخواهیم پنج نفر از یاران خوب و باوفای حضرت را نام ببریم یکی از آنها مالک است. ولی حضرت به او هشدار می دهد:
«وَ لَا يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرُ فانک لَا تُعْذَرُ بتَضعییکَ التَاقَةَ لأحكامِکَ الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ »؛(1)
هرگز نباید سرمستی زمام داری، تو را به خود مشغول سازد (و به طبقات پایین رسیدگی نکنی) چرا که هرگز به خاطر کارهای فراوان و مهمی که انجام میدهی از انجام نشدن کارهای کوچک معذور نیستی.
«فَلَا تُطَوِّلَنَّ اختجابك عَنْ رَعیَتِکَ فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِيَّةِ شُعْبَةُ مِنَ الضِّيقِ وَ قُلْهُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ»(2)
هیچ گاه خود را زمانی طولانی از رعیت پنهان مدار، چرا که دور بودن زمامداران از چشم رعایا، موجب نوعی محدودیت و کم اطلاعی نسبت به امور مملکت است.
ص: 36
یکی از کارهای بسیار خوبی که در صدر اسلام بود و حالا دیده نمی شود این است که در گذشته، فرمانداران و استانداران، ائمه جمعه و جماعت بودند و همین، باعث می شد که دائم در میان مردم باشند، چون والی مثل دیگران بشر است و علم غيب ندارد. بنابراین باید میان مردم باشد، بین خود و مردم، حجابی ایجاد نکند، تا از اخبار و گرفتاری های مردم باخبر باشد.
پیامبر فرمود:
«أیُّمَا وَالِ أحتَجَبَ عَنْ حَوَائِجِ النَّاسِ احْتَجَبَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ عَنْ حَوَائِجِهِ »(1)
اگر حاکمی بین خود و مردم مانع ایجاد کند خداوند در روز قیامت بین او و حوایجش پرده ایجاد می کند.
جمله پایانی حضرت این است که: «مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَيْكَ مِمَّا لَا مثونة فِيهِ عَلَيْكَ»:(2) مالک، بدان این که من اصرار دارم مردم به تو دسترسی داشته باشند به خاطر این است که بیشتر خواسته های مردم از تو بار مالی و هزینه ندارد «مِنْ شَكَاةِ مَظْلِمَةٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ »مثلا می خواهند از ظلمی که به آنها شده است شکایت کنند، کسی به آنها ظلم کرده است، در حکومت اسلامی مظلوم واقع شده اند و می خواهند شکایت کنند. این طرح مشکل، هزینه ای ندارد، جلوی ظلم را بگیر. جلوی ظلم را گرفتن که مؤنه و هزینه ندارد. نترس! فکر نکن اگر الآن مردم بیایند هر کدام یک نیاز مالی دارند. نه! می خواهند از آنها رفع ظلم
ص: 37
بشود. «أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ»یا معامله ای کرده اند و با آنها منصفانه برخورد نشده است. و اکنون از تو می خواهند جلوی بی انصافی ها گرفته شود.
اگر کسی صفت «حب المساکین»داشته باشد، یعنی ضعیفان و بیچارگان را دوست داشته باشد، دائما در فکر مشکل گشایی از کار آنهاست
على علیه السلام با عشق و حب قلبی خدا را عبادت می کرد، زیرا عبادت او برای رفع تکلیف نبود بلکه او محب حقیقی بود و جز جمال دلربای حقیقت چیزی در نظرش جلوه گر نمیشد.
آن بزرگوار هنگامی که مناجات می کرد و مشغول نماز میشد گوشش نمیشنید و چشمش نمی دید و زمین و آسمان، دنیا و آن چه در آن است از خاطرش می رفت و با تمام وجود، توجه اش به مبدأ حقیقت بود چنان که مشهور است در یکی از جنگها تیری به پایش فرو رفته و به قدری دردناک بود که نمی توانستند آن را بیرون بیاورند وقتی که به نماز ایستاد بیرون کشیدند و او متوجه نشد!(1)
على علیه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا می لرزید و چون در محراب عبادت می ایستاد رعشه بر اندامش می افتاد و از خوف عظمت الهی اشک چشمانش بر محاسن شریفش جاری می شد، سجده های او طولانی بود و سجده گاهش همیشه از اشک چشم مرطوب! شاعر گوید:
ص: 38
و هو البكاء في المحراب ليلا *** و هو الضحاك إذا اشتد الضراب(1)
او در محراب عبادت به شدت گریان و در هنگام جنگ خندان بود.
ابودرداء که یکی از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و اله است می گوید در شب تاریکی از نخلستانی عبور می کردم صدای کسی را شنیدم که با خدا مناجات میکرد چون نزدیک شدم دیدم على علیه السلام است، خود را پشت درختی مخفی کردم، دیدم با خوف و خشیت تمام با آهنگ حزین مناجات می کرد و از ترس آتش سوزان جهنم گریه مینمود و به خدا پناه برده و طلب عفو و بخشش می نمود و آن قدر گریه کرد که بی حس و حرکت افتاد! گفتم شاید خوابش برده است نزدیکش رفتم چون چوب خشکی افتاده بود، او را تکان دادم حرکت نکرد، گفتم حتما از دنیا رفته است شتابان به منزلش رفتم و خبر مرگ او را به حضرت زهرا علیها السلام دادم فرمود: مگر او را چگونه دیدی؟ من جریان را شرح دادم،فاطمه علیها السلام گفت: او نمرده بلکه از خوف خدا غش نموده است.(2)
در ليلة الهریر نزدیکی های صبح به افق مینگریست ابن عباس پرسید: مگر از أن سو نگرانی، آیا گروهی از دشمنان در آن جا کمین کرده اند؟ فرمود: نه، می خواهم ببینم وقت نماز رسیده است یا نه!
حضرت علی بن الحسین علیه السلام که به خاطر کثرت عبادت و سجده های طولانی
ص: 39
به «سجاد» و «زین العابدین» ملقب شده بود در برابر سؤال دیگران که چرا این قدر مشقت و رنج بر خورد روا می دارید فرمود:
«وَ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى عِبَادَةِ عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»(1)
کیست که بتواند مثل جدم على علیه السلام عبادت كند؟
ابن ابی الحدید به نحو دیگری این مطلب را بیان کرده و می نویسد: به علی بن الحسین علیهما السلام که در عبادت به نهایت رسیده بود عرض کردند: عبادت تو نسبت به عبادت جدت به چه میزان است؟ فرمود: عبادت من نسبت به عبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت به عبادت رسول خدا صلی الله علیه و آله است.(2)
از ام سعید کنیز آن حضرت پرسیدند که علی علیه السلام در ماه رمضان بیشتر عبادت می کند یا در سایر ماهها؟
کنیز گفت: علی علیه السلام هر شب با خدای خود به راز و نیاز مشغول است و برای او رمضان و دیگر اوقات یکسان است.
وقتی که آن حضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد به خانه می بردند نگاهی به محل طلوع فجر افکند و فرمود:ای صبح تو شاهد باش که علی را فقط اکنون (به حکم اجبار) دراز کشیده می بینی!
ابن ابی الحدید می گوید: عبادت على علیه السلام بیشتر از عبادت همه کس بود، زیرا او اغلب روزها روزه و تمام شبها مشغول نماز بود، حتی هنگام جنگ نیز نمازش ترک نمی شد، او عالمی بود با عمل که نوافل و ادعیه و تهجد را به مردم آموخت.(3)
ص: 40
جنبه دیگر از شخصیت امیرمؤمنان علیه السلام، زهد آن حضرت است. سراسر زندگانی على علیه السلام را در دوران های مختلف، چه در دوران رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، چه در دوران 25 سال خانه نشینی و چه در ایام خلافت، زهد و عدم وابستگی به دنیا زینت داده بود. آن بزرگوار از متاع دنیا، کمترین بهره را برد و به بندگان خدا بیشترین بهره ها را رساند. این صفت، در حضرت برجسته بوده و خود، به آن افتخار می کرد. در این جلسه، درباره این جنبه از شخصیت ایشان توضیح مختصری ارائه می کنیم.
امیرمؤمنان در نهج البلاغه، زهد را این گونه معنا می کند
ص: 41
«الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ(1) «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»(2)
تمام زهد در دو جمله از قرآن آمده است؛ خداوند می فرماید: «تا بر آنچه از دست داده اید تأسف مخورید و به آن چه به شما داده است دل بسته و شادمان نباشید. »
با دیدن این تعریف از زهد ممکن است برای بعضی این سوال مطرح شود که: آیا نباید شادی کرد؟ پاسخ این است که شادی عیب ندارد، اما انسان نباید مست و مغرور شود. اگر چیزی به دست آورد، اگر دنیا در اختیار او بود مست و مغرور نشود و وظایف خود را از یاد نبرد. اگر چیزی را از دست داد، تاسف نخورد، اگر دنیا به او اقبال نکرد ناراحت نشود.
على علیه السلام در یک بیان نورانی می فرماید: «أَنَا الَّذِي أَهَنَةُ الدُّنْيَا»؛(3) من کسی هستم که دنیا را ذلیل کردم. خوار کردن آن به ثروت و دارایی نیست، ممکن است کسی خیلی فقیر باشد ولی دنیا او را ذلیل کرده باشد، چون همیشه غم و غصه دارد و عدالت خدا را زیر سؤال می برد که چرا زندگی من فقیرانه است. چنین کسی دنیا او را ذلیل کرده است.
اما ممکن است انسان همه چیز داشته باشد ولی با داراییهای خود به وظیفه اش عمل کند، تکالیف خود را انجام دهد. چنین کسی دنیا را ذلیل کرده است.
ص: 42
به تعبیر استاد مطهری، زهد سه مرحله دارد:(1) 1. زهد ورزی به انگیزه خدمت به دیگران؛ 2. همدردی با مستمندان و بینوایان؛ 3. آزادگی. درباره این سه مرحله، توضیح می دهیم:
مرحله اول زهد این است که زاهد، در زهدورزی خود انگیزه خدمت به دیگران را دارد؛ یعنی خود از نعمت های دنیا بهره نمی برد تا دیگری بهره مند شود. می گوید من دارم ولی نمی خواهم استفاده کنم بلکه می خواهم دیگران استفاده کنند. جلوه این حالت در زندگی امیرمؤمنان علیه السلام خیلی زیباست.
همه مورخان، روایت کرده اند که خوراک و لباس و مسکن و مرکب امیرمؤمنان على علیه السلام بسیار ساده بود و حتی گاهی از ضعیف ترین فرد اجتماع نیز پایین تر بود.
ایشان در بسیاری اوقات، نان خالی و نمک و سرکه مصرف می کردند یا اگر گاهی یک درجه بالاتر می رفت، نان و سبزی یا نان و شیر بود. بسیار کم اتفاق می افتاد که آن بزرگوار، نان و گوشت میل کنند. ابن ابی الحدید در گزارش خود
ص: 43
می گوید: حضرت خیلی کم مواد گوشتی مصرف می کردند و به اصحاب خود نیز می فرمودند: «لاتَجعَلوا بُطونَکُم مَقابِرَ الحَیَوانِ»(1)شکم های خود را قبرستان حيوانات قرار ندهید. امروزه هم پزشکان و متخصصان تغذیه و سلامت، سفارش زیادی به استفاده کمتر از گوشت، خصوصا گوشت قرمز، می کنند و می گویند: بسیاری از بیماری هایی که امروز جامعه ما متأسفانه گرفتار آن است به خاطر همین بی حساب غذا خوردن و مصرف بی رویه غذاهای گوشتی است.
امیر مؤمنان علیه السلام با این که غذای خودشان ساده بود، اما بهترین غذاها را به فقرا و نیازمندان - که شاید سالها نان و گوشت نخورده بودند - می دادند. پس انسان زاهد زندگی می کند تا دیگران را سیر کند. زاهدانه زندگی کردن برای ایثار است.
در تاریخ آمده است:
«أكَلَ عَلِیٌ عَلَیه السَّلام تَمرَ دَقَلٍ وَ شَرِبَ عَلَيهِ المَاءَ وَ ضَرَبَ عَلَى بَطنِهِ وَ قَالَ مَن أدخَلَ بَطنَهُ النّارَ فَأبعَدَهُ الله»؛(2)
«امیرمؤمنان علیه السلام، روزی چند دانه خرما که از نوع غير مرغوب بود خوردند و فرمودند: از رحمت خداوند دور باد کسی که شکمش او را جهنمی کند.
قنبر- سفره افطار امیر مؤمنان علیه السلام را خدمت حضرت آورد. کیسه مهر و موم شده ای بود. کسی آنجا بود، وقتی این کیسه را دید به امام عرض کرد: چرا آن را مهر و موم کرده ای، مگر شما بخیل هستید، اگر کسی هم مقداری از آن را بردارد چه میشود؟ حضرت، تبسمی کرد و فرمود: «لَا أحِبَّ أن يَدخُلَ بَطنِي إلا شَيءٌ
ص: 44
اُعرِفَ سَبِيلَهُ»(1)دوست ندارم غذایی را مصرف کنم مگر آن که مسیر تهیه آن را بدانم.
ابن ابی الحدید می نویسد: وقتی دوران خلافت ایشان شروع شد با آن که بیت المال کشور اسلامی در اختیار حضرت بود اما:
«فَمَا كَانَ حَلوَاهُ إلّا التَّمرَ وَ لَا ثِيَابُهُ إلّا الكَرَابيسَ»(2)
شیرینی حضرت، جز خرما و لباسش جز کرباس نبود.
در زندگی سلاطین و حاکمان بسیار خوانده ایم که چه سفره هایی دارند و انواع و اقسام غذاها و شیرینی جات را مصرف می کنند، و لباسهای بسیار فاخر می پوشند، اما شیرینی علی علیه السلام فقط خرما و لباس اش فقط کرباس بوده است.
با شنیدن این وضع غذایی امیرمؤمنان علیه السلام فورأ این سؤال به ذهن می رسد که با این وضع غذایی آن همه قوت بازوی ایشان از کجا بود؟ خود حضرت در نهج البلاغه، این گونه پاسخ داده اند:
«کَاَنِّی بِقَائِلِکُم يَقُولُ إذَا كَانَ هَذَا قُوتُ ابنِ أبِي طَالِبٍ فَقَد قَعَدَ بِه الضَّعفُ عَن قِتَالِ الأقرَانِ وَ مَنازِلَةِ الشُّجعَانِ ألا وَ إنَّ الشَّجَرَةَ البَرِّيَّةَ أصلَبُ عُوداً وَ الرَّواتّعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةِ أَقْوَى
ص: 45
وُقُودًا وَ أَبْطَأُ خُمُوداً»؛ (1)
گویا می بینیم گوینده ای از شما می گوید: اگر این (دو قرص نان) قوت و خوراک فرزند ابوطالب است، باید هم اکنون نیرویش به سستی گراییده باشد و از مبارزه با همتایان و نبرد با شجاعان بازماند. آگاه باشید درختان بیابانی چوبشان محکم تر است اما در ختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند پوستشان نازک تر (و کم دوام ترند). درختانی که در بیابان روییده و جز با آب باران سیراب نمی گردند آتششان شعله ورتر و پردوام تر است.
شخصی به نام «ابومطر»نقل می کند: زمانی به کوفه رفتم در بازار کوفه مردی را دیدم که مردم و بازاری ها را نصیحت می کند، از سخنان حکیمانه او تعجب کردم. به قیافه اش نگاه کردم هیچ ممیزه و مشخصه ای نداشت. گویی همانند اعراب بیابان گرد بود.
از کسی سؤال کردم: او کیست؟ گفت: غریب هستی؟ گفتم: بله، من از بصره آمدم و در کوفه غریب هستم و اولین بار است که به این شهر آمده ام. گفت: این امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.
من به دنبال على علیه السلام راه افتادم تا ببینم چه می کنند. به هر صنفی که می رسیدند موعظه ویژه ای می کردند: به برخی فرمودند: «لَا تُخَلِّفِوُا فَإِنْ الیمين تُنْفِقُ
ص: 46
السِّلْعَةَ وَ تَمْحَقُ الْبَرَكَةَ»؛(1) در خرید و فروش، سوگند مخورید، زیرا برکت را از بین می برد.
به عده دیگری از بازاری ها فرمودند: «أَطْعِمُوا الْمَسَاكِينِ يَرْبُو کَسبُکُم»(2) به نیازمندان رسیدگی کنید تا کسب شما برکت پیدا کند.
من همین طور دنبال حضرت میرفتم به اصناف مختلف که می رسیدند به تناسب شغلشان موعظه ای می کردند تا به صنف پارچه فروشها رسیدند، آن جا ایستادند تا پیراهنی بخرند، فروشنده حضرت را شناخت، لذا حضرت خرید نکردند. مسیر را ادامه دادند به مغازه دیگری رسیدند، جوانی بود که حضرت را نمی شناخت، فرمود: پیراهنی به سه در هم می خواهم. پیراهن را آماده کرد و حضرت پول آن را داد. ایشان راه افتادند و مسیر بازار کوفه را پیمودند تا به مسجد آمدند و در آنجا برای رفع حاجات مردم نشستند، صاحب آن مغازه ای که حضرت از او پیراهن خریده بود وقتی به بازار رسیده بود دیگران به او می گویند امیرالمؤمنین از پسر شما پیراهنی خرید. مرد به پسرش گفت: چند فروختی؟ گفت: سه درهم. با عجله خدمت حضرت آمد که یک درهم را برگرداند. حضرت فرمود: نه معامله تمام شده است، من راضی بودم او هم راضی بود. حضرت هنگامی که پیراهن را خریدند دعایی هم خواندند «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَزَقَنِي مِنَ الرِّيَاشِ »...سپاس خدایی که لباسی روزی من کرد. به حضرت گفتند: این از کجا آموختی؟ فرمودند: دعا را ازپیامبر صلی الله علیه و آله،ایشان وقتی پیراهنی می خریدند و می پوشیدند این دعا را می خواندند(3). "
ص: 47
یکی از اصحاب حضرت به نام «علاء بن زياد»بیمار شد، حضرت به عیادت او آمدند. جالب این که حضرت از فرصت عیادت برای نصیحت و موعظه استفاده نمودند. (1)
حضرت مشاهده کردند که او خانه بسیار بزرگی دارد، لذا فرمودند:
«مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِسَعَةِ هَذِهِ الدَّارِ فِي الدُّنْيَا وَ أَنْتَ إِلَيْهَا فِي الاخرة كُنْتَ أَحْوَجَ»(2)
این خانه با این وسعت را در این دنیا برای چه میخواهی؟ با این که در آخرت به آن نیازمندتری
همین جا تأکید کنم که خانه وسیع اشکالی ندارد، بلکه از نعمت های الهی است، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ سَعَةَ دَارَهُ »(3) از سعادت انسان، داشتن خانه وسیع است.
خانه وسیع نعمت است، اما به شرط این که از آن به درستی استفاده شود.
ص: 48
امیرمؤمنان على علیه السلام پس از این که به «علاء بن زياد»، فرمودند این خانه بزرگ را برای چه می خواهی، در ادامه نحوه استفاده از آن را این گونه یادآور شدند:
«بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْأَخِيرَةِ»؛ اگر بخواهی می توانی با انجام این امور با این خانه به آخرت هم برسی
1-«تَقْرِى فِيهَا الضَّيْفِ»؛ در آن از مهمان پذیرایی کنی؛
2-«وَ تَصِلُ فِيهَا الرَّحِمَ»، صله رحم نمایی و از خویشاوندان پذیرایی کنی؛
3-«وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا»؛ حقوقی که به گردن داری پرداخت کنی.
اگر این کارها را در این خانه انجام دهی «فَإِذًا أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الأخرَةَ»، در این صورت از طریق آن به آخرت نیز خواهی رسید. اصلا این خانه، خانه آخرت است.
بعضی ها خانه وسیعی دارند و منتظرند تا اگر کسی مجلس شادی یاعزا و مهمانی دارد در آن برگزار کند. این خانه، خانه آخرت است. اتفاقا گاهی خانه کوچک بهانه می شود که برخی مهمان دعوت نکنند و واقعا هم در فشارند، اما اگر خانه وسیع بود و در آن، مهمانداری و صله رحم شد و حقوق أن إدا گردید، بسیار خوب است.
انگیزه دوم زهد در سیره امیرمؤمنان على علیه السلام، همدردی با بیچارگان است. در همان روز ملاقات با علاء بن زیاد، او به حضرت عرض کرد:
یا امیر المؤمنين من این طور زندگی می کنم. اما برادرم «عاصم بن زياد» اصلا
ص: 49
دنیا را کنار گذاشته و یکسره در بیابان به عبادت و نماز و روزه مشغول است و از کسب و کار و زن و فرزند بریده است.
حضرت ناراحت شدند و فرمودند: عاصم را فرا خوانید، او به حضور حضرت رسید، ایشان با تندی فرمودند:
«یا عُدَىَّ تفسه ؛ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ أَ مَا رَحِمْتَ أهلک وَ وَلَدِى أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلک»؛ (1)
ای دشمنک جان خود، شیطان در تو راه یافته و هدف تیر او قرار گرفته ای آیا به خانواده و فرزندانت رحم نمی کنی؟ تو خیال می کنی خداوند (به ظاهر) طيبات را بر تو حلال کرده، اما (در واقع) دوست ندارد که از آن ها استفاده کنی؟! تو در پیشگاه خداوند، کمتر از آن هستی که بدین گونه با تو رفتار کند.
عاصم گفت:ای امیرمؤمنان، اما تو خود با این لباس خشن و آن غذای ناگوار به سر می بری، در حالی که پیشوا و امام ما هستی و بر ما لازم است به تو اقتدا کنیم. حضرت در پاسخ او فرمود:
«وَيْحَكَ إِنِّي لَسْتُ كَانَتْ إِنَّ اللَّهَ تعالی فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْحَقِّ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بَضْعَةُ النَّاسِ کیلا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ »؛(2)
وای بر تو! من مثل تو نیستم (وظیفه من غير از شماست) خداوند بر پیشوایان حق واجب شمرده که بر خود سخت گیرند و همچون طبقه
ص: 50
ضعیف مردم باشند تا فقر و نداری او را به هیجان نیاورد و به طغیان نكشاند.
این شیوه زندگی حاکم، از نظر روحی و روانی برای تهیدستان بسیار مؤثر است، چون آنها وقتی به نحوه زندگی ساده و بی آلایش رهبر، رئیس جمهور، استاندار و فرماندار نگاه می کنند، رنجهای خود را آسان تر، تحمل می کنند.
شهید مطهری در کتاب «احیای تفکر اسلامی»می نویسد: استاد الفقها وحيد بهبهانی رحمه الله، روزی دیدند عروس شان لباس خیلی گران قیمتی به تن کرده است. ناراحت شدند و اعتراض کردند. پسر ایشان مرحوم آقا محمد اسماعیل خدمت پدر آمد و گفت: آقا چرا اعتراض کردید؟ لباس عروس شما (همسر من) لباس نو و گران قیمتی است. مگر قرآن می فرماید: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»؛ (1)با توجه به این آیه قرآن، مگر لباس گران قیمت بر ما حرام است؟ آیت الله وحید بهبهانی همان جواب امیرالمؤمنین را دادند که: پوشیدن لباس گران قیمت حرام نیست، ولی ما پیشوایان مردم هستیم و زندگی ما باید طوری باشد که فقرا و نیازمندان ناراحت نشوند. (2)
امیرمؤمنان على علیه السلام به عثمان بن حنیف استاندار خود در بصره می نویسد:
ص: 51
به من خبر رسیده است یکی از ثروتمندان بصره تو را به سفره رنگینی دعوت کرده که نیازمندان از این سفره محروم و ثروتمندان دعوت بوده اند. سپس حضرت او را به شدت توبیخ و از تکرار این کار باز می دارند و عواقب سوء آن را یادآور می شوند و روش زاهدانه خود را به او این گونه گوشزد می کنند:
«أَنَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَسْتَضِي ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إمامکم قَدْ اکتفی مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طَعْمِهِ بِقُرصَیهِ»(1)
آگاه باش، هر مأمومی، امام و پیشوایی دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش و بهره گیرد، بدان، امام شما از دنیا به همین دو جامه کهنه و از غذاها به دو قرص نان اکتفا کرده است.
شرح مفصل این نامه را در بخش سیره حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام خواهیم آورد.
آزادگی انسان و جامعه، جز با زهد و قناعت به دست نمی آید. در مواقع سختی و ضرورت، اكتفا کردن به مصرف اندک و دوری از تجملات فریبنده، آزادگی را به همراه می آورد. اصولا مردمانی طعم آزادگی را به خوبی می چشند که از زرق و برق دنیا، چشم بپوشند. ارزش آزادگی را کسانی می فهمند که قیمت انسان را درک کرده باشند. امیرمؤمنان علیه السلام برای بیداری انسانها فرمود:
« أَلَا حُرُّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لاهلها إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنُ إِلَّا الْجَنَّةَ»؛(2)
آیا آزاد مردی پیدا می شود که این تکه مانده دنیا را به اهلش واگذارد؟ بدانید
ص: 52
جان شما بهایی جز بهشت ندارد، به کمتر از آن نفروشید.
اگر انسان بخواهد آزاده باشد، أسير هواها، طمع دیگران و اسیر استعمار و بیگانه نباشد باید زهدانه زندگی کند. ما دنيا و تجملات و زرق و برق آن را به هر قیمتی می خواهیم، و همین آغاز اسارت ماست. شکی نیست که باید از زندگی دینا و نعمتها و زینت های آن استفاده کرد و خداوند نیز به همین معنا توصیه فرموده، اما نه به هر قیمتی و نه در هر شرایطی. اصل اساسی و اولیه، حفظ استقلال و آزادگی فرد و کشور است، هر گاه به این اصل لطمه بخورد، در واقع همه چیز فنا شده است. ارزش انسان و آزادگی او برتر از همه چیز است.
ص: 53
ص: 54
ص: 55
ص: 56
اهتمام به اخلاق و تربیت در سیره امیرمؤمنان علیه السلام بسیار برجسته است و یک سوم نهج البلاغه آموزه های اخلاقی و تربیتی است. حتی در دوران پنج ساله حکومت، کار تربیتی برای ایشان در درجه اول اهمیت بود و به آن، اهتمام شديدی داشت. امام باقر علیه السلام در این باره می فرماید:
«كَانَ عَلِىٌ عَلَيهِ السَّلامُ إذَا صَلَّى الفَجرَ لَم يَزَل مُعَقَّباً إلَى أن تَطلُعَ الشَّمسُ، فَإّذَا طَلَعَت اجتَمَعَ إلَيهِ الفُقَرَاءُ وَ المَسَاكِينُ وَ غَيرُهُم مِنَ النَّاسِ، فَيُعَلِّمُهُمُ الفِقهَ وَ القُرآن»؛(1)
امیر مؤمنان علی علیه السلام نماز صبح را که در مسجد کوفه می خواندند در محراب عبادت می نشستند و تا طلوع آفتاب مشغول عبادت و تعقیبات نماز بودند. وقتی آفتاب طلوع می کرد اولین برنامه کاری ایشان این بود که مردم گرد او
ص: 57
حلقه می زدند و ایشان، فقه و قرآن را به آنان تعلیم می دادند.
این کار پیام دارد یعنی اولین کار ایشان، قضاوت، سرکشی به امور اجرایی و کارهای دیگر نبود، بلکه تعلیم و تربیت بوده است. این سیره برای ما باید درس آموز باشد که تعلیم و تربیت را جدی بگیریم و از همین نقطه، به اصلاح امور فرد و اجتماع بپردازیم.
حضرت حتی این روش را به استانداران خود هم اكيدا يادآور می شدند؛ چنان که به مالک اشتر مینویسند:
«وَ أكثِر مُدارَسَةَ العُلَماءِ وَ مُثَافَثَهَ الحُكَمَاءِ»(1)ای مالک، با دانشمندان فراوان گفت و گو کن و با حكيمان فراوان بحث کن
یعنی استاندار موفق در سیره علوی کسی نیست که فقط بگوید من پروژههای عمرانی را خوب به سامان می رسانم، بلکه کسی است که پیش از هر چیز به تعلیم و تربیت و آموزش مردم اهمیت دهد.
با این که مالک اشتر، خود شخصیتی برجسته و فرزانه و از اصحاب خاص امیرمؤمنان به شمار می رفت، ولی باز حضرت می فرماید وقتی به شهری می روی گفت و گوی تو با دانشمندان و با اهل علم و حکمت زیاد باشد.
ابن ابی الحدید می نویسد: شخصی با فرزند خود، خدمت امیرمؤمنان علیه السلام آمد، حضرت فرمودند: این نوجوانی که همراه شماست کیست؟ گفت: پسرم و نامش «فرزدق» است، به او شعر یاد میدهم و امیدوارم در آینده شاعر زبردستی
ص: 58
شود. حضرت فرمود: «لَو أقرأتُهُ القُرآنَ فَهُوَ خَيرٌ لَه»؛(1) اگر قرآن به او آموزش دهی برای او بهتر است. فرزدق می گوید: کلام حضرت آن چنان در من اثر گذاشت که همیشه این سخن حضرت را در خاطر داشتم و قسم خورد تا حافظ قرآن نشده است به کار دیگری نپردازد.
یادگیری قرآن، اولویت دارد؛ یعنی ابتدا قرآن، بعد آموزش های مفید دیگر. شعر، هنرها و دانش های مثبت دیگر خوب است، اما برای فرد مسلمان، مقدم بر هر آموزشی آموزش قرآن است.
قطب راوندی رحمه الله می نویسد: حضرت على علیه السلام طبق رویه همیشگی و برای نظارت به کار بازاریان در بازار کوفه قدم میزدند، در مغازه ای به جوانی برخوردند که خیاطی می کرد و در حین کار، آواز می خواند. حضرت علی علیه السلام ایستاد و با مهربانی فرمود: «یَا شَابُ لَو قَرَأتَ القُرآنُ لَكَانَ خَيراً»؛(2) ای جوان، اگر قرآن بخوانی، بهتر است.
جوان مؤدبی بود، لذا گفت: یا امیر مؤمنین، نمی توانم قرآن بخوانم. فرمود: نزدیک بیا. نزدیک آمد، حضرت جمله ای به گوش این جوان فرمودند (در روایت نیست که چه جمله ای) که یک باره حافظ تمام قرآن شد و قول داد که از این پس، قرآن بخواند.
ص: 59
این توجه و اهتمام امیرمؤمنان علیه السلام، نشان از اهمیت تربیت در زندگی فردی و اجتماعی دارد. حتی روزی در جنگ جمل، کسی در مورد توحید سؤالی کرد، مردم به او اعتراض نمودند که در این هنگامه جنگ و نبرد، چه جایی برای این سؤال است؟! اما حضرت به اعتراض کنندگان فرمود: اساسأما برای همین چیزها می جنگیم. (او از توحید سوال می کند ما هم مخالفان خود را به توحید کلمه دعوت می کنیم) یعنی مسائل علمی و دینی و تربیتی، بر جنگ، مقدم است. (1)
این همان نکته ای است که امیرمؤمنان على علیه السلام در تبیین حقوق حاکم و مردم می فرماید:
أيُّهَا النَّاسُ إنَ لِي عَلَيكُم حَقأ وَ لَكُم عَلىَّ حَقُّ فَأمَّا حَقُّكُم عَلَىَّ فَالنَصِيحَةُ، لَكُم وَ تَوفِيرُ فَیئِکُم عَلَيكُم وَ تَعليمُكُم کَیلَا تَجهَلُوا وَ تَأديبُكُم كَیمَا تَعلَمُوا وَ امّا حَقِّي عَلَيكُم فَالوَفَاءُ بِالبَيعَةِ وَ النَّصِيحَةُ فِي المَشهَدِ وَ المَغِيبِ وَ الإجَابَةُ حِينَ أدعُوكُم وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُکُم»؛(2)
ای مردم، مرا بر شما و شما را بر من حقی است، اما حق شما آن است که از خیرخواهی تان دریغ نورزم و بیت المال را در راه شما صرف کنم و تعلیم تان دهم تا از جهل و نادانی نجات یابید و تربیت تان کنم تا فرا گیرید. و اما حق من بر شما این است که در بیعت خویش با من وفادار باشید و در آشکار و
ص: 60
نهان، خیرخواه من باشید. هر وقت شما را بخوانم اجابت نمایید و هر گاه فرمان دادم اطاعت کنید.
حضرت در این کلام گهربار، وظایف متقابل حاکم و مردم را در چهار بند به شرح زیر معرفی می کند:
1. فالنصيحة لكم؛ برای شما خیرخواهی کنم و کارهایتان را برنامه ریزی نمایم (نصیحت یعنی برنامه ریزی)(1) تدبير و برنامه ریزی بسیار پر اهمیت است، چنان که رسول خدا فرمود: «مَا أخَافُ عَلَى أمَّتِی الفَقرَ وَ لَكِن أخَافُ عَلَيهِم سُوءَ التَّدبِير»(2) من بر امتم نگران فقر نیستم، زیرا جامعه دینی گاهی دچار فقر هم می شود بلکه نگران بی برنامگی آنان هستم.
در زندگی فردی و اجتماعی، بی برنامگی به انسان ضربه می زند. اما با فقر می توان ساخت و زندگی آبرومندانه هم داشت.
2.«وَ تَوفِيرُ فَيکُم»؛ توزیع عادلانه بیت المال؛
3.«تَعلِيمُكُم»؛ آموزش مردم؛
4.«تَأديبُكُم»؛ تربیت جامعه.
از میان این چهار وظیفه حاكم، دو وظیفه آن مستقیما به کار فرهنگی مربوط است؛ یعنی آموزش و تربیت، که اهمیت رسالت تربیتی حاکم را می رساند.
ص: 61
ص: 62
ویژگی های انسان کامل در کلام امیرمؤمنان علیه السلام، بحث بسیار ارزشمندی است که جایگاه ویژه ای در نهج البلاغه دارد. حضرت این ویژگی ها را در شکل و شمایل کسی به عنوان «اُخُ فِی اللهِ»(برادر دینی) ترسیم کرده است و می فرماید: «کَانَ لِي فِيمَا مَضَى أخٌ فِي اللهِ»(1)من در گذشته برادری - الهی و دینی، نه تنی - داشتم که هشت ویژگی داشت.
شاید بپرسید: این برادری که حضرت این اوصاف را برای او بیان می کنند، چه کسی است؟ شارحین نهج البلاغه پاسخ های متفاوتی داده اند:
بعضی احتمال داده اند منظور حضرت، فرد خاصی مثلا ابوذر، مقداد، مالک اشتر یا عثمان بن مظعون است. برخی هم گفته اند: ممکن است اصلا فرد خاصی در نظر حضرت نبوده، بلکه ایشان با قدرت کلام، انسان وارسته ای را با آن ویژگی ها ترسیم می کند، پس الزاما نباید شخص خاصی باشد، البته ممکن است فرد خاصی
ص: 63
هم باشد، ولی از متن کلام حضرت، فرد مشخصی به دست نمی آید.
حضرت به قدری به این ویژگی ها اهمیت می دهند که در پایان می فرمایند «فَالزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا»این هشت ویژگی را در زندگی خود داشته باشید و در کسب آنها مسابقه دهید. البته ایشان اشاره می کنند که اگر همه را نمی توانید حداقل بعضی از این ویژگی ها را در زندگی خود داشته باشید: «فَإن لَم تَستَطِيعُوهَا فَاعلَمُوا أنَ أخذَ القَلِيلِ خَيرٌ مِن تَركِ الكَثير»
اکنون به اختصار به بعضی از این ویژگی ها اشاره می کنیم:
ویژگی اول، انسان کامل (همان برادر دینی حضرت) این است که: دنیا در چشمش کوچک بود:
«يُعظِمُهُ فِي عَينِي صِغَرُ الدُّنيَا فِي عَينِهِ»؛
آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه میداد کوچکی دنیا در نظر او بود.
چرا این برادر این قدر در چشم من بزرگ بود؟ زیرا دنیا در چشم او کوچک بود: «صِغَرُ الدُّنيَا فِي عَينِهِ» اگر بخواهیم بدانیم که ما هم نزد امیرمؤمنان علیه السلام جایگاهی داریم یا نه، ملاک آن چگونگی برخورد با دنیاست.
نمی گوییم دنیا را نداشته باشید، بلکه سخن این است که اسیر دنیا نباشید. حضرت فرمود: «أنَا الّذي أهَنتُ الدُّنيَا»(1) من أن کسی هستم که دنیا را خوار کردم.
ص: 64
دنیا نباید ما را ذلیل کند. در روزگار ما، خیلی از گرفتاری ها، ناراحتی ها و افسردگی هایی که در خانه و جامعه وجود دارد برای این است که اسیر دنیائیم و دنیا ما را در چنگال خود گرفته است، چرا غصه میخوریم، چون نتوانسته ایم خانه خود را توسعه دهیم، یا مدل ماشین خود را بالا ببریم یا لوازم زندگی خود را نو و جدید کنیم. یعنی دنیا در نظرمان جلوه دارد و بزرگ است، اما امیرمؤمنان می فرماید: «أنَا الّذي أهَنتُ الدُّنيَا»؛ من کسی هستم که دنیا را خوار و ذلیل کردم.
ایشان فقیر و دست خالی نبود، بلکه با کار و تلاش و کشاورزی و کارهای تولیدی که می کرد خیلی هم ثروت داشت، حضرت در 25 سالی که خانه نشین بودند، بیشترین کارهای عمرانی را سامان داد و نخلستان ها و مزارعی را در مدینه احداث کرد. شاید کسی به اندازه امیرمؤمنان در مدینه کار نکرده و آبادی و عمران به وجود نیاورده است. هنوز هم در مدینه و نزدیک مسجد شجره روی تابلوها نوشته «آبار على»، (چاههایی که به دست امیرمؤمنان حفر شده است).
این داستان را اولین بار از مرحوم آیت الله احمدی میانجی رحمه الله شنیدم که می فرمود بعضی با طعنه می گفتند: امیرمؤمنان فقير است، این سخن به گوش حضرت رسید، به خادم خود فرمود این بار، پولی که از این نخلستان ها و مزارع به دست می آوریم، میان فقرا توزیع نکن. به دستور حضرت، عمل شد، در اندک زمانی سکه و پول زیادی جمع شد، حضرت فرمود: روی آنها بپوشانید که پیدا نباشد، سپس بعضی از افرادی که ایشان را فقیر می دانستند به همان نخلستان دعوت
ص: 65
کردند. حضرت با خادم خود هماهنگ کرده بود که به تو میگویم برو کاری انجام بده؛ مثلا آب بیاور. تو برو عمدا خودت را به این تپه ای که پول و طلا و نقره است، بزن تا پیدا شوند. خادم همین دستور را اجرا کرد و ناگهان همه دیدند که حجم زیادی از طلا و نقره و پول پیدا شد. آنان با تعجب به امیرمؤمنان نگاه کردند و گفتند: اینها چیست و برای کیست؟ فرمود: اینها برای همان کسی است که پشت سر او می گفتید فقير و تهی دست است، می خواستم بدانید که من دارم، ولی در راه خدا میدهم.
پس این که امیرمؤمنان دنیا را مذمت می کند به این معنا نیست که پی کار و تلاش نبوده یا ثروتی نداشته و فقیر بوده است، بلکه به این معنا است که به آن وابسته نبوده و از طریق همین عدم وابستگی، دنیا را خوار و ذلیل کرده و به این خوار کردن دنیا با این جمله زیبا افتخار می کند: «أنَا الّذي أهَنتُ الدُّنيَا»
ما معمولا فقر و غنا را در همین دنیا و با داشته های مادی میسنجيم، اما امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ»(1)غنا و فقر، أن گاه آشکار می شود که اعمال ما بر خدا عرضه شود. اگر همین جمله عمیق امام علیه السلام را تابلو کنیم و در خانه، نصب نماییم و هر روز آن را بخوانیم و تأمل کنیم، بسیاری از غصه هایمان برطرف می شود و به آرامش می رسیم، در واقع این حدیث، از هر
ص: 66
دارویی، آرام بخش تر است.
در دنیا معلوم نمی شود فقیر و غنی چه کسی است، بلکه فردای قیامت، و پس از این که اعمالمان بر خدا عرضه شد مشخص می شود. ممکن است کسی اینجا در نهایت فقر باشد، اما آن جا غنی ترین و ثروتمندترین انسانها باشد. و برعکس، ممکن است، این جا در نهایت ثروت باشد اما آنجا فقیرترین انسانها باشد. ملاک انسانیت و تقرب به خداوند، نداشتن و داشتن مادیات نیست. کسی که فقیر است و کار هم می کند، ولی بیش از این در توان او نیست، اما بر این فقر صبر کرده فردای قیامت غنی ترین و ثروتمندترین است. اما کسی که این جا در اوج ثروت بوده، از این ثروت استفاده نکرده و به دیگران خیری نرسانده است، آنجا فقیرترین انسان ها است.
ثروتمندانی که با پول و امکانات خود به دیگران خیری نرسانده اند در روز قیامت، فقیرترین آدم ها هستند.
روزی شخصی وصیت نامه پدر خود را آورد و گفت: این وصیت نامه از نظر شرعی چگونه است و ما باید برای عمل به آن، چه کنیم؟ گفتم: ثروت پدر شما چقدر است؟ گفت: نمی دانیم، دو، سه نفر حسابدار حرفه ای را استخدام کرده ایم تا دارایی او را محاسبه کنند، چون خانه و زمین و باغ و املاک و مستغلات زیادی دارد، شاید اموالش از بیست میلیارد تومان کمتر نباشد، ولی رقم دقیق آن را حسابدارها تعیین می کنند. گفتم: ایشان به کار خیر هم وصیت کرده است؟ گفت: هر چه هست در همین وصیت نامه است. من وصیت نامه را از اول تا آخر به دقت خواندم، فقط در یک جا نوشته بود که بعد از مرگ من صد هزار تومان به فقرا
ص: 67
بدهید، همین! من به فرزندش گفتم: ایشان نگفته این صد هزار تومان را یک جا به فقرا بدهید یا قسطی؟؟
صاحبان زمین و سرمایه و مستغلات، اگر توانستند از امکاناتی که خداوند در اختیارشان نهاده به خوبی استفاده کنند، شکر نعمت کرده اند و در دنیای دیگر در آسایشند، وگرنه با جمع آوری املاک و اموال و بخل ورزیدن، برای خود، آتش و عذاب فراهم کرده اند.
توصیه اکید اسلام این است که با نیاز مندان مدارا کنید و آسان بگیرید. همین خانه و مغازه ای که اجاره داده ای می تواند باعث رستگاری تو در آخرت شود، در همین دنیا نیز سبب محفوظ بودن تو از بلایا می شود. البته بعضی مالکین واقعأ با زیردستها همراهی می نمایند. دوستی می گفت: صاحب خانه ای وقتی خبردار شد که مستأجرش بچه دار شده، سراغ او رفت و گفت: شنیدم به فرزندانت اضافه شده، مبارک باشد، از این ماه به بعد، نصف ماههای قبل، اجاره بده، چون هزینه شما بالا رفته است. این نمونه ای از انسان شرافتمندی است که از امکانات خود به بهترین وجه استفاده می کند. اگر واقعا می دانی که مستأجرت ندارد و خبر داری که گرفتار است و صد یا دویست هزار تومان کم و زیاد برای شما تفاوتی ندارد، مدارا کن.
افرادی که صادقانه و به خاطر خدا از دیگران دستگیری می کنند و اموال خود را می بخشند مثل همان برادری هستند که امیرمؤمنان در وصفش فرمود: دنیا در نظرش کوچک بود: «یعظمه فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ».اما اگر دنیا در نظر تو
ص: 68
بزرگ شد، قطعأ نزد امیرمؤمنان منزلتی نداری.
حضرت می فرماید: کسانی که املاکی دارند اگر اندکی بیندیشند خواهند فهمید که چند صباحی دیگر، از همه عرض و طول این املاک، جز یک متر زمین، صاحب هیچ چیز دیگر نیستند؛ این نکته ای است که امیر مؤمنان علیه السلام این گونه به ما یادآور می شود:
«إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ذَاتِ الطُّوْلِ وَ الْعَرْضِ قِيدُ قَدِّهِ منعقرأ عَلَى خَدِّهِ »؛(1)
تنها بهره هر یک از شما از زمین با همه طول و عرضش به اندازه قامت اوست، در حالی که گونه ها بر خاک ساییده می شود. ببینید طول شما چقدر است، زمینی که برای قبرتان آماده می کنند، به همین اندازه است. اگر هکتارها زمین و صدها خانه داشته باشید، سهم شما به اندازه طول قد شماست «قَيدُ قَدِّهِ»؛ آن هم در حالی که انسان را به پهلو می خوابانند: «مُنعَفِراً عَلَى خَدِّهِ» وقتی انسان به پهلو می خوابد، قهرا جای کمتری می گیرد تا وقتی که طاق باز می خوابد.
حضرت در خطبه 160 نهج البلاغه چند مثال ازپیامبران بزرگ الهی میزدند که به دنیا بی اعتنا بودند و دنیا در نظر آنان کوچک بود و اول رسول خدا صلی الله علیه و آله را نام می برد:
ص: 69
«وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله كَافٍ لَكَ فِي الْأُسْوَةِ وَ دَلِيلُ لَكَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا وَ كَثْرَةِ مخازیها وَ مَسَاوِيهَا إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا»؛
کافی است که روش پیامبر صلی الله علیه و آله را سرمشق خویش قرار دهی و نیز او سرمشق توست در بی ارزش بودن و نقصان دنیا و فراوانی رسوایی ها و بدی هایش چه این که دنیا از او گرفته شده، اما برای دیگران مهیا گردید.
ایشان در ادامه می فرماید: می خواهید برای شما از موسی کلیم الله، مثال بزنم؟ هنگامی که به خداوند گفت:
«رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»(1)وَ اللَّهِ مَا ساله إِلَّا خُبْزاً يَأْكُلُهُ لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بطيه لِهُزَالِهِ وَ تشدب لَحْمُهُ»؛(2)
«پروردگارا! هر چه به من از نیکی عطا کنی نیازمندم» به خدا سوگند (آن روز) موسی غیر از قرص نانی که بخورد از خدا نخواست، زیرا وی (مدتی بود) از گیاهان زمین استفاده می کرد تا آن جا که در اثر لاغری شدید (و جذب شدن مواد این گیاهان) سبزی گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود.
در ادامه این خطبه، امیرمؤمنان علی علیه السلام حضرت داود را مثال می زند و می فرماید:
«وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتَ بِدَاوُدَ صَاحِبِ الْمَزَامِيرِ وَ قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلَقَدْ
ص: 70
كَانَ يَعْمَلُ مِنَ سقائف الْخُوصِ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أیکم يَكْفِينِي بَيْعَهَا وَ يَأْكُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا »؛
اگر بخواهی سومین نفر داود علیه السلام، صاحب مزامير و قاری بهشتیان را نمونه آورم! وی با دست خویش از لیف خرما زنبیل می بافت و به دوستان و رفقایش می گفت: کدام یک از شما می توانید برای من اینها را بفروشد و از بهای آن، قرص نان جوی، تهیه کرده مصرف می نمود.
بعضی از شارحین نهج البلاغه گفته اند: ممکن است این در همان دورانی باشد که داود، پادشاهی داشت. چون قرآن کریم می فرماید: «وَ شَدَدْنَا مُلکَهُ»(1)در اوج عظمت بود، ولی از لیف خرما زنبیل می بافت و از پول آن نان جو میخورد: «يَأْكُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا».
حضرت علیه السلام، نمونه سوم را برای اصحاب خود، یادآور می شود و آن حضرت عيسى علیه السلام است که:
«فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ وَ کان إِدَامُهُ الْجُوعَ وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ وَ ظِلَالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ وَ لَمْ تکن لَهُ زَوْجَةُ تَفْتِنُهُ وَ لَا وَلَدُ يَحْزُنُهُ وَ لَا مَالُ يَلْفِتُهُ وَ لَا طَمَعُ يُذِلُّهُ دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ»؛
او سنگ را بالش خویش قرار میداد، لباس خشن می پوشید، نان خشک می خورد، نان خورش او گرسنگی، چراغ شبهایش ماه، مسکنش در
ص: 71
زمستان مشرق و مغرب آفتاب بود (صبح ها در جانب مغرب و عصرها در جانب مشرق روبه روی آفتاب قرار می گرفت) میوه و سبزی اش، گیاهانی بود که زمین برای چارپایان می رویاند. نه همسری داشت که وی را بفریبد و نه فرزندی که او را غمگین نماید و نه ثروتی که او را به خود مشغول دارد و نه طمعی که خوارش سازد. مرکبش پاهایش و خادمش دستهایش بود.
در ادامه همین خطبه، حضرت علیه السلام، دوباره به زندگانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باز می گردد و زهد و عدم وابستگی ایشان به دنیا را ذکر می کند که سرآمد همه پیامبران الهی است؛ امیرمؤمنان در وصف ایشان به تفصیل سخن می گوید، از جمله این که:
«یَأْکُلُ عَلَی اَلْأَرْضِ وَ یَجْلِسُ جِلْسَةَ اَلْعَبْدِ وَ یَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ وَ یَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ وَ یَرْکَبُ اَلْحِمَارَ اَلْعَارِیَ وَ یُرْدِفُ خَلْفَهُ و يكون السِّتر عَلَي بَابِ بَيتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلَانَةُ لِإِحدَي أَزوَاجِهِ غَيّبِيهِ عنَيّ فإَنِيّ إِذَا نَظَرتُ إِلَيهِ ذَكَرتُ الدّنيَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعرَضَ عَنِ الدّنيَا بِقَلبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكرَهَا مِن نَفسِهِ وَ أَحَبّ أَن تَغِيبَ زِينَتُهَا عَن عَينِهِ لِكَيلَا يَتّخِذَ مِنهَا رِيَاشاً وَ لَا يَعتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لَا يَرجُوَ فِيهَا مُقَاما»؛
پیامبر صلی الله علیه و آله در روی زمین (بدون فرش) غذا می خورد و با تواضع همچون بردگان مینشست، با دست خویش کفش و لباسش را وصله می کرد، بر
ص: 72
مرکب برهنه سوار می شد و حتی کسی را پشت سر خویش سوار می نمود پرده ای را بر در اتاقش دید که در آن تصویرهایی بود، همسرش را صدا زد و گفت: «آن را از نظرم پنهان کن که هرگاه چشمم به آن می افتد به یاد دنیا و زرق و برقش می افتم».او با تمام قلب خویش از زرق و برق دنیا اعراض و یاد آن را در وجوش ميرانده بود، وی سخت علاقه مند بود که زینت ها و زیورهای دنیا از چشمش پنهان گردد تا از آن، لباس زیبایی تهیه نکند و آن را قرارگاه همیشگی نداند و امید اقامت دائم در آن نداشته باشد ...
و در آخر نیز نحوه زندگی خودش را مثال می زند که:
«وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مدرعتی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا »؛ به خدا قسم آن قدر لباس خود را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم.
یکی از ویژگی های انسان کامل در کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام این بود که: دنیا در نظر او کوچک و خوار باشد: «كَانَ يُعَظِّمُهُ فی عینی صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنَيْهِ».حضرت این ویژگی فرد کامل را در کسی به نام «برادر»خود، ترسیم می کند. هر مقدار که دنیا در نگاه ما کوچک باشد، به همان مقدار ما در نگاه امیرمؤمنان با عظمت جلوه می کنیم. اما هر چه دنیا در نظر ما بزرگ باشد به همان مقدار در نگاه امیر مؤمنان کوچک هستیم. این خود، معیاری برای سنجش ماست
اکنون سؤال مهم این است: چه کنیم که دنیا در نگاه ما کوچک جلوه کند؟ جواب: یکی از راه های آن هم نشینی با اولیای خداست؛ یعنی کسانی که برای دنیا
ص: 73
ارزشی قائل نیستند.
«حمران بن أعين»-یکی از اصحاب برجسته امام صادق علیه السلام - خدمت ایشان رسید و گفت:
«أَنَّا نَأْتِيكَ مَا تَخْرُجُ مِنْ عِنْدِكَ حَتَّى تَرِقَّ قُلُوبُنَا ، وَ تَسْلُوَ أَنْفُسُنَا عَنِ الدُّنْيَا ، وَ يَهُونَ عَلَيْنَا مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ»؛(1)
ما وقتی خدمت شما می آییم، (در اثر مجالست با شما) دلهایمان نرم میشود و از دنیا دل می کنیم و هر چه از دارایی مردم می بینیم در نظر ما بی ارزش جلوه می کند.
اما مدتی که می گذرد و سرگرم کسب و کار و تجارت می شویم دوباره همان آدم قبلی میشویم.
حضرت برای او داستانی از اصحاب پیامبر نقل کردند و فرمودند: این مشکل را اصحاب پیامبر هم داشتند، لذا به آن حضرت می گفتند: «یا رَسُولَ اللَّهِ . . . إِذَا كُنَّا عندک فَذَكَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا وَجِلْنَا وَ نَسِينَا . . . أَ فَتَخَافُ عَلَيْنَا أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ نِفَاقاً»؛ (2) ما تا در محضر شما هستیم، دنیا را فراموش می کنیم و همه وجودمان آسمانی می شود، زهد در دنیا پیدا می کنیم. اما وقتی از محضر شما می رویم و به کسب و تجارت و زن و فرزند مشغول می شویم، دوباره همان حالت بر می گردد، آیا این حالت به معنای وجود نفاق در ما نیست.
حضرت فرمودند: نگران نباشید این وسوسه های شیطان است: «إِنَّ هذِهِ
ص: 74
خُطُوَاتُ الشَّيْطَانِ».سپس پیامبر گرامی این جمله بسیار زیبا را فرمودند:
«وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ الَّتِي وَ صفتم أَنْفُسَكُمْ بِهَا لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ مَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاءِ»؛
اگر آن حالی که نزد من هستید ادامه پیدا می کرد، به جایی می رسیدید که فرشتگان با شما مصافحه می کردند و می توانستید روی أب راه بروید.
بسیاری مایلند تا با نمونه هایی حاضر، زنده و موجود و در دسترس از انسان های وارسته آشنا شوند که همنشینی با آنان، دنیا را در نزدشان حقیر و خوار می کند و قلبشان نرم می گردد، لذا چند نمونه از علمای معاصر را می آوریم:
کسانی که با آية الله العظمی آقا سید احمد خوانساری رحمه الله خلق مجالست کرده اند می گویند: وقتی خدمت ایشان می رسیدیم و نیم ساعت در محضر ایشان بودیم. بدون این که موعظه کنند یا بحث اخلاقی مطرح کنند، بلکه فقط همین مصاحبت و همنشینی با ایشان تا مدتها ما را دگرگون می کرد و دنیا را در نظرمان کوچک می ساخت.
پس اگر می خواهیم دنیا در نگاه ما کوچک باشد، یک راه مجالست با کسانی است که دنیا در نگاه آنها کوچک است. اگر همیشه با کسانی که فکر و ذکر آنها دلار، مدل ماشین، تجملات و زیورهای دنیاست همنشینی کنیم، دنیا در چشم ما
ص: 75
بزرگ جلوه می کند و آلوده می شویم.
مرحوم محدث قمی در کتاب «فوائد الرضویه» شرح حال صدها نفر از علما را نوشته است؛ از جمله در زندگی نامه شیخ اعظم، حاج شیخ مرتضی انصاری رحمه الله آورده است که: وقتی از دنیا رفت، علما جمع شدند که بعد از ایشان مرجع تقلید چه کسی باشد؟ یک نفر در این جلسه غایب بود و همان فرد غایب باید مرجع تقلید بعد از شیخ انصاری می شد؛ یعنی میرزای شیرازی رضوان الله علیه. پیغام دادند ایشان آمدند. علما گفتند: ما بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که بر شما واجب عینی است که مرجعیت را قبول کنید، او نمی پذیرفت تا این که پس از بحث ها و گفت و گوها و اصرارها قبول کرد، اما وقتی پذیرفت اشک می ریخت که مسئولیت من سنگین است.
مرحوم محقق اردکانی (فاضل اردکانی) تقریبأ در حکم استاد میرزای شیرازی بوده است. اما اگر کسی برای تقلید به ایشان مراجعه می کرد، می گفت مرجع تقلید فقط میرزای شیرازی است. وجوهات شرعی می آورند، می گفت: به خدا قسم یک در هم آن را نمی پذیرم، مرجع فقط میرزای شیرازی است.
اگر دنیا در نظر انسان کوچک شد، نتیجه آن، همین است. مرحوم آیة الله حاج شیخ مرتضی حائری در کتاب «سر دلبران» از قول پدر خود آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علميه قم نقل می کند که: فاضل اردکانی بیماری استسقاء داشته و زیاد آب می خورده است ولی به سبب بیماری دیگری نباید زیاد
ص: 76
آب می خورده است. آخرین شب عمر ایشان عده ای در اطرافش بودند. ایشان می گوید: برایم آب بیاورید، آب می آورند و آب سیری می خورد. کسی که آب برای او ضرر داشته و همیشه کم می خورده است، در آن وقت، آب سیری می خورد و می گوید: آب خوبی خوردیم، یک مرگ خوبی هم بکنیم. بلافاصله سر خود را زمین می گذارد مثل این که سال هاست از دنیا رفته است. (1)
این است نمونه انسان وارسته ایی که ذره ای به دنیا تعلق نداشته و دنیا در چشمش کوچک است: «يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صُفْرِ الدُّنْيَا فِي عَيْنَيْهِ» چنین افرادی شایسته مجالست هستند.
این نمونه ها امروز در زندگی ما بسیار کارساز است؛ یعنی در زندگی فردی و اجتماعی ما تأثیرگذار می باشد. امروز که ما بر سر تصاحب کوچک ترین مناصب اجتماعی حاضریم اصول اخلاقی را زیر پا بگذاریم، نقل این نمونه ها می تواند ما را از غفلت بیرون آورد. این بداخلاقی های سیاسی و این دشنامهایی که عده ای به هم می دهند به خاطر چیست؟ به خاطر تصرف پستها و سمتهای دنیایی است، اینها برای رسیدن به این مناصب، مسابقه بداخلاقی می دهند، اما ببینید مردان خدا، چگونه از مسئولیت ها فرار کردند! یک نمونه دیگر از معاصرین را نقل می کنیم:
بعد از رحلت مؤسس حوزه آية الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی، سه
ص: 77
نفر از علمای بزرگ در قم، محل رجوع مردم بودند و به آنان «آیات ثلاث» می گفتند؛ یعنی آیات عظام: صدر، حجت و خوانساری. این بزرگواران از آية الله العظمی بروجردی دعوت می کنند و ایشان را به اصرار به قم می آورند و تمام موقعیت و آبروی خود را، فدای آية الله العظمی بروجردی می کنند. این بزرگواران محل نماز جماعت و درس و بحث خود را در اختیار ایشان می گذارند. آية الله بروجردی می فرموده است: ما علم و دانش را از قدمای قمیون آموختیم. (منظور ایشان شخصیت هایی مانند شیخ صدوق و پدرش علی بن بابویه بوده است ولی ایمان و تقوا را از معاصرین قمی یعنی آقایان صدر، خوانساری و حجت یاد گرفتیم. این نمونه دیگری است از کوچک و حقیر بودن دنیا در نظر انسان ها و اسوه هایی که میتوان با آنها همنشینی و مجالست کرد و خوار بودن دنیا را از آنان آموخت.
امیرمؤمنان، ویژگی دوم برادر خود را «خارج شدن او از سلطنت شکم»بر می شمرد:
«فَلَا يشتهی مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ»؛(1)
آنچه نمی یافت آرزو نمی کرد و آنچه را می یافت زیاده روی نداشت.
یکی از مشکلات امیرمؤمنان علیه السلام این بود که در زمان خود گرفتار کسانی بود
ص: 78
که اسیر دنیا و تحت سلطه شکم بودند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود مینویسد:
وقتی جنگ صفین تمام شد و کار به حکمیت کشید و قرار شد از هر دو طرف یک نماینده برای مذاکره انتخاب شوند، امیرمؤمنان در آغاز مالک اشتر و سپس ابن عباس را از طرف خود پیشنهاد کرد، ولی مردم نپذیرفتند و نظرشان ابوموسی شعری بود. حضرت با ابوموسی موافق نبودند، چون او شایستگی نمایندگی امیرمؤمنان را برای حکمت در برابر آدمی مثل عمروعاص نداشت. بالاخره مردم در اثر نادانی، ابوموسی اشعری را بر امام علیه السلام تحمیل کردند. در واقع در این جنگ، سه چیز بر حضرت تحمیل شد: اصل جنگ، پذیرش حکمت و در نهایت، حَکَم و داور.
ابوموسی به محل مذاکره رفت. شب قبل از جلسه حکمیت عمروعاص به دوستان و یاران خود گفت: «أكثروا لأبي موسى من الطعام الطيب»(1)امشب تا می توانید انواع غذاهای خوشمزه و رنگارنگ را به او بدهید، پرسیدند: غذا چه تناسبی با جلسه فردا دارد؟ جواب داد: «فو الله ما بطن قوم قط إلا فقدوا عقولهم»؛ به خدا سوگند هیچ قومی شکمشان سیر نشد مگر آن که عقل خود را از دست دادند.
امشب غذاهای مختلف به او بدهید، او را سیر کنید، چون با غذاهای رنگارنگ، تحت تأثیر قرار می گیرد و عقل خود را از دست می دهد. همین کار را هم کرد و نتیجه گرفت. غذاهای رنگارنگی که ابوموسی اشعری آن شب خورد، کمر اسلام را شکست.
ص: 79
امیر مؤمنان می فرماید: ویژگی برادر من این بود که اسیر شکم نبود و شکم بر او سلطنت نداشت.
اساسا امیرمؤمنان علیه السلام بسیار مواظب بود که کارگزاران حکومتش، بر سر سفره های رنگین ننشینند، اگر حضرت متوجه می شد که یکی از مسئولان حکومتی به سفره های رنگارنگ و غذاهای لذیذ دعوت شده به شدت واکنش نشان میداد، نمونه آن، برخوردی است که با «عثمان بن حنیف» استاندار بصره کرد.
مسئولان امروز ما هم باید مواظب باشند که علاقه به سیر کردن شکم با غذاهای لذيذ، اسارت شکم را به بار می آورد و همین، منشأ بسیاری از خلافها و قانون شکنیها خواهد شد. استانداران، فرمانداران، بخشداران، شهرداران، بدانند که سفره های رنگین، عواقب ناگواری دارد.
پس ویژگی دوم که امیرمؤمنان علیه السلام در مورد برادر خود یادآور می شود این است که از سلطه شکم خود خارج بود: «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ».
ص: 80
دو ویژگی انسان کامل را از نگاه امیر مومنان علیه السلام تقل کردیم، اینک صفت سوم را از زبان ایشان بر می شمریم، که همان سکوت است:
«وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بُدَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ»؛(1)
اکثر اوقات زندگی اش ساکت بود، اگر سخن می گفت به گویندگان چیره بود و عطش پرسش کنندگان را فرو می نشاند
یعنی برادر دینی من یا سکوت می کرد یا اگر حرف میزد سخنش مفید بود. اگر ما همین یک ویژگی را در زندگی خود پیاده کنیم بیشتر مشکلات حل میشود: «وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً».
در ادامه فرمود:
«وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ وَ كَانَ عَلَى أَنْ يَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ»؛
ص: 81
اگر در سخن گفتن مغلوب می شد در سکوت کسی بر او غلبه نمی یافت و بر شنیدن، حریص تر بود تا گفتن.
دقیقا برعکس حالاتی است که ما داریم، یعنی همیشه سعی داریم در مجالس دائما حرف بزنیم، چون به هر ترتیب، گفتن و حرف زدن، نوعی اظهار وجود است، اما مردان خدا تا ضرورت ایجاب نکند و تا از آنان نپرسند حرف نمی زنند،
خاطره ای از امام خمینی رحمه الله نقل کنم: در جلسه ای بحثی مطرح شده بود، همه اظهار نظر کرده بودند، ولی ایشان چیزی نگفته بودند، از جلسه که بیرون آمده بودند یکی از شاگردان امام به ایشان عرض می کند: آیا شما راجع به این مسئله اطلاعاتی نداشتید؟ امام فرموده بودند. اتفاقا به تازگی این مسئله را بررسی کرده بودم. ولی چون کسی از من سؤال نکرد، چیزی نگفتم. حال اگر ما بودیم چه می کردیم؟ می گفتيم: شما گوش کنید فقط حق سخن با من است.
امیرمؤمنان یکی از صفات برجسته برادر خود را سکوت میداند: «كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً». خیلی سخت است، امتحان کنید. سکوت مشکل است، اما حرف زدن آسان است.
مرحوم حاج آقا حسین فاطمی رحمه الله استاد اخلاق بود و در قم منبر می رفت، خیلی از علما، حتی مراجع و نیز امام خمینی به مجلس موعظه او می آمدند. ایشان
ص: 82
از ملازمین مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه الله بوده است و با ایشان محشور بودند. شبهای جمعه در خانه خود منبر می رفتند و موعظه می کردند. هر شب جمعه بدون استثنا حداقل یک بار و گاهی چند بار در همه سخنرانی خود این شعر را می خوانده اند:
صَمت و جُوع و سَهَر و عُزلت و ذکر به دوام ***ناتمامان جهان را بکند کار تمام (1)
یعنی صمت (سکوت)، جوع (گرسنگی و کم غذایی)، سهر (شب زنده داری)، عزلت (خلوت و تنهایی) و ذکر (یاد خدا)، انسان را به کمال می رساند.
ویژگی های انسان کامل در شعر بالا ترسیم شده است، اولین آن صمت است، صمت یعنی سکوت، همین که حضرت می فرمایند: «كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً».
در شهرستانی منبر می رفتم. چوپانی در آن جا بود که مردم او را عقب مانده میدانستند، من چند سال ماه رمضان به آنجا می رفتم، پارچه ای به رسم محلی به سرش میبست، اما در ماه رمضان از اول اذان صبح تا اذان مغرب یک دور از آن پارچه هم به دهان خود می بست و از اذان صبح تا اذان مغرب یک جمله هم حرف نمی زد. مردم می گفتند کمی مشکل دارد، من گفتم: عقب مانده ما هستیم که هر چه به زبانمان می آید می گوییم، نه این بنده خدا.
درباره سَهَر و شب زنده داری، مطالب بسیاری است، ولی این خاطره را نقل می کنم
ص: 83
مرحوم آیة الله حاج شیخ غلامحسین شرعی رحمه الله مرد بسیار بزرگواری بود، ایشان برای تحصیل به نجف رفته و پنج سال در آن جا درس خوانده بود، روزی که می خواسته به نجف برود مادرش مختصری وسایل زندگی، از جمله یک لحاف و تشک خیلی تمیز و نو به او داده بود، که آنجا راحت باشد و به او می گوید: پسرم به حجره که رفتی پهن کن و شبها راحت بخواب. ایشان به نجف می رود و پنج سال در آن جا مشغول تحصیل می شود. وقتی به ایران بر می گردد بقچه را همان طور باز نکرده به مادر خود می دهد، مادر می گوید: چرا باز نکردی؟ می گوید: فکر کردم اگر روی چنین تشک نرمی بخوابم، دیگر اهل بیدار شدن سحر و شب زنده داری و زیارت حرم امیرمؤمنان نیستم
منظورمان این نیست که الزاما این سختی ها را تحمل کنیم، ولی به هر حال کسانی می توانند شب زنده داری کنند که مراقبت هایی داشته باشند.
«جُوع»به معنای گرسنگی و کم غذایی است. پرخوری، علاوه بر لطمه زدن به سلامت بدن، فکر و اندیشه را هم کم فروغ می سازد و روح انسان را از عبادت و راز و نیاز، باز می دارد.
عزلت به معنای رهبانیت نیست، چون در اسلام رهبانیت وجود ندارد، بلکه به معنای دوری از مجالس گناه و خلوت با خداست. واقعیت این است که هر انسانی در اوقات شبانه روز خود، باید وقتی هم برای عبادت قرار دهد تا با تمرکز و توجه بهتری خدا را بخواند. این عزلت و خلوت، با آن چه که راهبان مسیحی و یا دراویش می گویند متفاوت است.
ص: 84
پنجمین آن هم ذکر به دوام است، دائم الذكر بودن هم در روایات ما وجود دارد. البته درست است ذكر لفظی و زبانی خوب است ولی بالاتر از آن ذکر قلبی است. امام خمینی رحمه الله جمله معروفی دارند که: «عالم محضر خداست در محضر خدا گناه نکنید». ذکر قلبی آن است که آدمی باور کند عالم محضر خدا است.
از میان آن چه گفته شد، سکوت، ارزش فراوانی دارد و در همه دستورالعمل های علمای اخلاق، سکوت و کنترل زبان، اصل بسیار مهمی است، زیرا زبان، باعث نجات یا بدبختی فرد می شود، عالمان ربانی مواظب بودند که از طریق زبان، حتی دروغ مصلحتی هم نگویند، اگر گاهی می گفتند بسیار ناراحت بودند و می گریستند و توبه می کردند.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی، مشهور به محدث قمی، صاحب كتاب مفاتیح الجنان و بسیاری از تأليفات دیگر، حالات روحانی عجیبی داشت. او بر رفتار و کردار و گفتار خود، بسیار مواظبت می کرد. آقازاده ایشان، حاج میرزا علی آقا محدث زاده رحمه الله می فرمودند: روزی در اتاق نشسته بودیم که ناگاه شنیدیم پدر ما در اتاق مطالعه، با صدای بلند گریه می کند. دویدیم تا ببینیم چه شده است، گفتیم: چه شده و چرا گریه می کنید؟ فرمودند: در حال مطالعه روایات دروغ بودم که گریه ام گرفت. گفتیم: پدر مگر شما دروغی گفته اید؟ فرمود: نه، دروغ نگفتم ولی روزی یک دروغ مصلحت آمیز بر زبانم جاری شد. گفتیم: آنکه مصلحت آمیز بوده است، فرمود: درست است، ولی اکنون فکر می کنم شاید من اشتباه کردم و
ص: 85
مصلحت آمیز نبوده است و آن دروغ مصلحتی این بود که در مکه بودم علمای حجاز از من پرسیدند: چرا شیعیان فلان کار را انجام می دهند؟ من از روی مصلحتی گفتم: این کار عوام شیعه است، مفهوم آن این بود که کار علما نیست.
آية الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی - مؤسس حوزه علميه قم- مجسمه تقوا بود و شاگردانی مثل آیات عظام: خمینی، گلپایگانی، اراکی را پرورش داد و آنان به شاگردی او افتخار می کردند. امام ارادات بسیاری به مرحوم آیت الله العظمی حائری داشت. زمانی به امام گفته بودند: این انقلابی که شما کردید چرا استادتان مرحوم حائری نکرد؟ فرموده بودند، کاری که مرحوم حاج شیخ در حفظ و احياء حوزه علمیه کردند از کار ما بزرگتر بود.
ایشان در نجف درس می خواندند، ولی تصمیم می گیرند از نجف به کربلا بروند، علما با تعجب از ایشان می پرسند: چرا حوزه نجف را که عظمت علمی بیشتری دارد ترک کردید، فرمود: من نجف را خیلی دوست داشتم ولی در داستان مشروطه (که عده ای مخالف مشروطه و گروهی موافق آن بودند)، هر جلسه ای میرفتم آن قدر مخالفان و موافقان مشروطه علیه همدیگر عیب گویی و عیب جویی می کردند که من ترسیدم به گناه بیفتم، لذا تصمیم گرفتم از نجف به کربلا بروم.
البته الان نمی توان به راحتی شهر محل سکونت را تغییر داد، پس لااقل مجلس گناه را ترک کنیم و یا بحث جلسه را عوض کنیم و نگذاریم به غیبت کشیده شود.
ص: 86
در خاطرات مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی رحمه الله فرزند امام، آمده است: به امام گفتم: می خواهم از حضرت آية الله بروجردی تقلید کنم علمیت ایشان برای من ثابت است و هیچ بحثی در آن نیست، اما عدالت ایشان را از کجا بدانم؟ امام فرموده بودند، نشانه عدالتش این است که هنگام عصبانیت، زبان خود را کنترل می کند و از مرز شرع تجاوز نمی نماید.
بسیاری از گناهانی که الآن ما گرفتار آن هستیم به خاطر همین مباحث سیاسی است؛ یعنی حرف های خارج از ضابطه ای است که جناح ها علیه همدیگر میزنند.
پیامبر گرامی اسلام فرمود:
«إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ لَهُ فَهُوَ شرک الشَّيْطَانِ»(1)
هرگاه دیدید برای شخصی مهم نیست که چه می گوید و درباره او چه می گویند شیطان در کار او شریک است.
قرآن هم درباره شریک شدن شیطان می فرماید:« وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»:(ای شیطان) در اموال و اولاد انسان (هایی که از تو تبعیت می کنند) شریک شو.
ص: 87
علامه طباطبائی رحمه الله در تفسیر این آیه می فرماید: شریک شدن شیطان در انسان، دو معنا دارد: یکی این که انسان از راه حرام به دنیا أید و دیگری این که تربیت او شیطانی باشد و شیطان در روحیات او اثر بگذارد.(1)
بعضی ها در روزنامه ها و سایتهای خود وقتی قلم به دست می گیرد برای شان مهم نیست که فردا در مورد آنها چه می گویند. طرف مخالف خود را کوچک می کنند بدترین اتهامات را به او می زنند و می گویند قصد ما این است که مخالف را از میدان بیرون کنیم حالا هر چه می خواهد بشود.
امیرمؤمنان در نامه ای به حارث همدانی نوشتند:
« لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً وَ لَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ فَكَفَى بذلک جَهْلًا»؛(2)
تمام آنچه را میشنوی برای مردم بازگو مکن (چرا که راست و دروغ با هم مخلوط است) و این تو را به دروغ آلوده می کند و نیز تمام آنچه را برای تو نقل می کنند تکذیب مکن زیرا این برای نادانی تو بس است.
به پیامبر خدا در معراج خطاب شد: «هَلْ تَعْلَمُ مَا میراث الصَّوْمِ میراث الصَّوْمُ قِلَّةُ الْأَكْلِ وَ قِلَّةِ الْكَلَامِ»(3)آیا میدانی ارث روزه چیست؟ کم خوردن و کم گفتن.
از روزه چه ارثی باید به ما برسد؟ و در آخر ماه رمضان برای ما چه چیزی بماند؟ بی تردید بهترین و ماندگارترین ارث، همانا سکوت و کم خوردن است.
ص: 88
امام صادق علیه السلام می فرمود:
«مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الصَّمْتِ وَ الْمَشْيِ إِلَى بَيْتِهِ »؛(1)
خدا به چیزی بالاتر از سکوت و حج، پرستیده نشده است.
کسی به قنبر، خادم امیرمؤمنان علیه السلام دشنام داد، قنبر بلافاصله خواست جواب او را بدهد، امیرمؤمنان فرمودند:
«مَهْلًا يَا قَنْبَرُ فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرًّا النَّسَمَةَ مَا أَرْضَى الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْلِ الْحِلْمِ وَ لَا أَسْخَطَ الشَّيْطَانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ»(2)
آرام بگیر، سوگند به آن که عالم را آفرید، مؤمن با هیچ چیزی مثل حلم و بردباری نمی تواند خدا را راضی کند و شیطان را با چیزی جز سکوت نمی تواند خشمگین سازد.
امیرمؤمنان در سخن دیگری فرمود:
«مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلَامُهُ»؛(3)
کسی که بداند سخن او هم جزء اعمال اوست، حرف زدنش کم می شود
مشکل ما این است که فقط کارهای فیزیکی را عمل می دانیم. به گوش کسی بزنیم می گوییم کار بدی کردیم، دست نوازش به سر یتیم بکشیم می گوییم کار
ص: 89
خوبی کردیم. اما حرف را کار و عمل حساب نمی کنیم، اما امیرمؤمنان به ما یاد میدهد که حرف زدن نیز جزء اعمال است.
روزی امیرمؤمنان از جایی عبور می کردند، کسی را دیدند که خیلی حرف میزد، ایستادند و به او فرمودند: «إنَّکَ تُملِی عَلَی حافِظَیکَ کِتَاباً»(1)کمتر حرف بزن، حرفهای تو هم (به وسیله دو فرشته) نوشته می شود.
وقتی تو حرفی میزنی، در واقع املاء میکنی و خدا تصحیح می کند:
«ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبُ عَتِيدُ»؛(2) هیچ سخنی را بر زبان نمی آورد مگر این که مراقبی آماده نزد اوست.
اگر باور کنیم که سخن گفتن ما هم جزء اعمال ماست قطعا در زندگی ما اثر می گذارد.
عوامل مهم موفقیت مردان خدا سه چیز است: اول این که در زندگی خود خیلی مقید به تفکر و سکوت بوده اند. دوم، مراقبه داشتند، یعنی از کارهای خود مراقبت فراوان می کردند. سوم، خدمت به مردم. تا آن جا که من زندگانی اولیای خدا را مطالعه کردم، این سه عامل در زندگی آنها بسیار مهم است: تفکر و سکوت، مراقبت و خدمت به مردم
در حالات رسول خدا آمده است: « كَانَ (صلی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دَائِمَ الْفِكَرُ
ص: 90
... طَوِيلِ السُّكُوتِ»(1)پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله همیشه در فکر و اندیشه بود و سکوتش طولانی بود.
پدر مرحوم آقا سید علی قاضی، «آقا سید حسین قاضی» نام داشتند، ایشان عالم بسیار بزرگواری بودند و اولین استاد اخلاق و عرفان فرزندشان آقا سید علی قاضی بوده اند. ایشان در نجف از محضر اساتید بزرگی همچون میرزای شیرازی استفاده کردند. وقتی می خواهد از نجف برگردند، خدمت استادشان میرزا می روند و می گویند: قصد برگشت به ایران دارم، نصیحتی بفرمایید. میرزا می فرماید: وقتی به ایران برگشتی، روزی یک ساعت برای خود بگذار و به تفکر و اندیشه و مراقبت بگذران.
بعد از مدتی عده ای از مردم تبریز عازم عراق بودند. ایشان می فرمایند: اگر خدمت میرزا رفتید، سلام مرا برسانید و بگویید: آن دستوری که شما فرمودید که روزی یک ساعت تفکر و سکوت و اندیشه و مراقبه داشته باشم، آن یک ساعت همه ساعات مرا پر کرده است.
بنابراین اگر در زندگی انبیاء، ائمه و اولیاء دقت کنیم، پی می بریم که سکوت و کنترل زبان، عامل مهمی، در موفقیت آنها بوده است. جدید خاطره هایی از زبان نزدیکان و شاگردان علامه طباطبائی می خواندم. از جمله خصوصیاتی که همه از ایشان نقل کرده اند این است که: خیلی کم حرف بودند و می فرمودند: پرحرفی
ص: 91
حافظه را کم می کند.
ریشه این سخن، در کلمات امير مؤمنان علیه السلام است که فرمود: سکوت خود را فراوان کن که دو سود دارد: اندیشه تو زیاد و نورانیت قلبت، فراوان می شود.
اهمیت زبان در کسب فضائل اخلاقی یا فرو غلتیدن در رذایل در سفارشهای امیر مومنان علیه السلام بسیار برجسته است. ایشان در فرازی از خطبه 176 می فرماید:
«إیاکم وَ تَهْزِيعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِيفَهَا وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لیخزن الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جُمُوعِ بِصَاحِبِهِ»؛(1)
مواظب باشید اخلاق نیک را در هم نشکنید و آن را به خوی بد، مبدل نسازید یک زبان باشید، مرد باید زبانش را حفظ کند، زیرا این زبان سرکش، صاحبش را به هلاکت می اندازد. اکنون سؤال این است که: فضائل اخلاقی چگونه از دست می رود؟ حضرت دو عامل آن را بیان فرمودند که هر دو به زبان بر می گردد:
1.«وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً» زبان خود را یکی قرار بدهید. یعنی زبان و دل شما یکی باشد، منافق و ریاکار نباشید. می دانید یکی از کارهایی که متأسفانه گرفتار آن هستیم، این است که در زبان حرفهایی می زنیم که در عمل این طور نیست. مثلا در حضور طرف جمله هایی چون قربان شما، نوکر شما، مخلص شما، جان من فدای شما و امثال اینها را بر زبان جاری می کنیم ولی در غیاب او شروع
ص: 92
به بدگویی می کنیم. این علامت نفاق است. قرآن کریم یکی از صفات منافقین را این میداند که:
«وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ»؛ (1) و چون با مومنان روبه رو شوند گویند: ایمان آورده ایم و چون با یاران شیطانی خود تنها شوند، گویند ما بی تردید با شما هستیم، جز این نیست که ما آنها را به مسخره گرفته ایم.
2.«وَ ليخزن الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحُ بِصَاحِبِهِ»هر کسی زبان خود را باید در خزانه نگه دارد. ما معمولا چیزهای گران قیمت را در خزانه نگه می داریم؟ حضرت می فرماید زبان چیز گران بهایی است، مواظب باشید و آن را در خزانه نگه بدارید. «فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحُ بِصَاحِبِهِ»چون اگر آزاد باشد، صاحب خود را زمین می زند. حضرت زبان را به مرکب چموشی تشبیه کردند که اگر رها شود صاحب خود را زمین می زند.
امیرمؤمنان قسم خورده است: «وَ اللَّهِ مَا أَرَى عبدأ یتقي تُقَوِّي تَنْفَعُهُ حتی يَخْزُنَ لِسَانَهُ»؛ به خدا قسم باور نمی کنم بنده ای تقوای سودمندی به دست آورد، مگر آن که زبانش را نگه دارد. در ادامه همین خطبه 176 امام فرمود:
«وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ»؛
زبان مؤمن، پشت قلب او و قلب و عقل منافق، پشت زبانش قرار دارد. حضرت این حدیث را در جای دیگری از نهج البلاغه هم بیان کرده و
ص: 93
فرموده اند: مؤمن وقتی می خواهد حرف بزند ابتدا می اندیشد. در تعبیری دیگری دارد: عاقل وقتی می خواهد حرف بزند ابتدا فکر می کند و سپس سخن می گوید. اما آدم جاهل و منافق، اول حرف می زند، بعد بررسی می کند که این حرف من، چه پیامدهایی داشت. نظیر همین تعبیر در کلمات قصار آمده است: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ»(1)زبان عاقل، در پشت قلب اوست. دلیل این امر را حضرت این گونه بیان می کنند
«لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ : فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ ، وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ . وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتى عَلى لِسَانِهِ ، لايَدْرِي مَاذَا لَهُ وَ مَاذَا عَلَيْهِ وَ لَقَد قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلی الله علیه و آله وَ لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّی یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ، وَ لاَ یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّی یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ»؛ مؤمن هرگاه بخواهد سخنی بگوید نخست می اندیشد، اگر نیک بود اظهار می کند و چنانچه ناپسند و بد بود پنهانش می دارد. ولی شخص منافق و دورو، آنچه بر زبانش آمد می گوید و پیش از آن نمی اندیشد که کدام به سود و کدام به زیان اوست؟ و پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و فرمود: «ایمان بنده ای استوار نگردد تا دل او استوار شود و دل، استوار نشود تا زبان استوار گردد.»
سپس حضرت در ادامه خطبه 176 اهميت سه چیز را بازگو می فرماید:
«فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنکُمْ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ
ص: 94
الْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ فَلْيَفْعَلْ»؛
هر کس از شما توانایی داشته باشد که خدا را در حالی ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک و زبانش از عرض و آبروی آنان سالم بماند باید چنین کند.
در این فراز از سخن حضرت، بر اهمیت رعایت سه چیز در رستگاری انسان و نجات از عذاب قیامت تاکید شده است: خون، مال و آبروی مسلمانان. اگر همه مردم به این سه عامل سعادت عمل کنند، جامعه بسیار مطلوب ایجاد خواهد شد.
آن گاه در ادامه با فاصله ای می فرماید:
«أَلَا وَ إِنَّ الظُّلْمَ ثَلَاثَةُ فَظُلْمُ لَا يُغْفَرُ وَ ظُلْمُ لَا یترک وَ ظَلَمَ مغفورلا يُطْلَبُ فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لَا يُغْفَرُ الشِّرْكُ بِاللَّهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ »(1)وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي يُغْفَرُ فَظُلْمُ الْعَبْدِ نَفْسَهُ عِنْدَ بَعْضِ الْهَنَاتِ وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لَا يُتْرَكُ فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً القِصاصُ هُناكَ شَدِيدٌ لَيْسَ هُوَ جَرْحاً بألمدي وَ لَا ضَرْباً بِالسِّيَاطِ وَ لَكِنَّهُ مَا يُسْتَصْغَرُ لَكَ مَعَهُ»؛(2)
آگاه باشید که ظلم سه قسم است: ظلمی که نابخشودنی است و ظلمی که بدون مجازات نمی ماند و ظلمی که بخشودنی و جبران شدنی است. اما ظلمی که نابخشودنی است شرک به خدای سبحان است که فرمود: خداوند هیچ گاه از شرک به خود نمی گذرد، و اما ظلمی که بخشودنی
ص: 95
است ستمی که بنده با گناهان بر خویش روا داشته است و ظلمی که بدون مجازات نیست، ستم بعضی از بندگان بر بعضی دیگر است، قصاص در آن جا سخت است، چون قصاص و مجازات آن جا مجروح کردن با کارد یا تازیانه نیست بلکه اینها در برابرش کوچک است.
اگر ما آبروی کسی را با زبان خود ریختیم، خدا نمی آمرزد، چون حق الناس است. امام خمینی رحمه الله به مرحوم حاج احمد آقا می فرمودند: احمد یادت باشد فردای قیامت آن جایی که طرف حساب تو خداست، خدا ارحم الراحمین است، اما آن جا که طرف حساب تو مردم هستند مردم ارحم الراحمین نیستند.
مردم به سادگی از حق خود نمی گذرند. آیا اگر پدر کسی را کشته باشید، به سادگی می گذرد؟ مال کسی را از بین برده باشید، یا آبروی او را ریخته باشید. آبرو از همه چیز بالاتر است. انسان مال و جان خود را میدهد تا آبرویش محفوظ بماند. این را خدا نمی آمرزد. « القِصاصُ هُناكَ شَدِيدٌ». فردای قیامت خدا انتقام می گیرد. «ليسَ هو جَرحا بِالمُدى،و لا ضَربا بِالسِّياطِ» اگر آبروی کسی را با زبان از بین بردی، عذاب آن، یک جراحت با چاقو یا تازیانه نیست «لکنه مَا يُسْتَصْغَرُ ذلک مَعَهُ » بلکه عذابی است که این عذابها در برابر آن چیزی نیست.
برخی می پرسند: چرا این قدر عذاب خدا را سخت جلوه می دهید و مردم را
ص: 96
می ترسانید؟ پاسخ این است که: خداوند در برابر گناهان صغیره، ارحم الراحمين است، اما در مورد حق الناس و آبروی مردم، از کسی نمی گذرد.
آبروی مردم، نزد خدا از كعبه ارزشمندتر است. کسی سالها آبرومندانه زندگی کرده اگر ما با یک مقاله یا کلیپ، همه را بر باد دهیم گناه قابل گذشتی نیست. حتی اگر گاهی کسی جرمی مرتکب شده و دادگاه او را محکوم کرده، باید ببینیم آيا مجوز اعلام این محکومیت به دیگران را داریم یا نه. اگر مجوز و مصلحتی در کار است حرفی نیست؛ مثلا باید به صورت عمومی اعلام و رسوا شود تا درس عبرتی برای دیگران باشد، چنان که در زمان امیرمؤمنان علیه السلام مسئول مالی بازار اهواز مرتکب خلاف و فساد مالی شد، حضرت او را به شدت مجازات کرد و دستور اعلام و اعلان جرمش را صادر نمود، چون مصلحت بزرگی در آن نهفته بود. دست درازی های مسئولان به اموال عمومی و بیت المال را باید آشکار کرد و مفسدان را رسوا ساخت، چون اگر مخفی باشد، تأثیری ندارد. اما بیشتر این افشاگری های ما این گونه نیست.
اگر سرمایه هفتاد ساله کسی را از بین بردند، فردای قیامت چقدر باید عذاب شوند؟
حضرت فرمودند: برخی گناهان بین بنده و خداست یعنی حق الله است و قطعا با توبه آمرزیده می شود خدا می آمرزد، اما آن را که خدا نمی آمرزد حق الناس است و خدا به بدترین نحو، مجازات می کند؛
ص: 97
زبان، اگر کنترل نشود یک درنده، بلکه بدتر از آن است، امیرمؤمنان می فرماید:
«اللِّسَانُ سَبُعُ إِنْ خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ»؛(1)
زبان یک درنده است. اگر آن را آزاد کردی، نیش می زند.
نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:
«مَنْ خَافَ النَّاسُ لِسَانَهُ ، وَ فَهُوَ النَّارِ»(2)
کسی که مردم از زبان او می ترسند، در جهنم است.
کم نیستند افرادی که مردم از ترس زبان آنها حریم نگه می دارند، در روایت هست که بدترین مردم کسانی هستند که از شر زبانشان به آنها احترام شود. میگویند اگر به او احترام نگذاریم، حتما ما را می گزد. فرمود: «اللِّسَانُ سَبُعُ إِنْ خلی عَنْهُ عَقَرَ»،(3) زبان تربیت نشده، درنده ای است که اگر رهایش کنی می گزد.
هر چه عقل انسان رشد یابد، سخن او هم سنجیده تر می شود، و بلکه سخن گفتن او کمتر می شود، امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
«إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ »(4)
ص: 98
اگر عقل انسان به کمال رسید، کلام او کم می شود.
انسان هایی که عقل آنها کامل شده، به جا و سنجیده و به اندازه سخن می گویند، لذا کم گو و گزیده گو هستند. سخنان نغز و دلنشینی که امروزه در جهان باقی مانده از همین انسان های گزیده گوست که از روی عقل و اندیشه، سخن گفته اند. انبیای الهی و ائمه معصومین علیهم السلام، برجسته ترین انسان هایی هستند که به همین گزیده گویی مشهورند.
امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:
«إِذَا رَأَيْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ يُلْقِي الْحِكْمَةَ »؛(1)
اگر مؤمن ساکتی دیدید به او نزدیک شوید، زیرا حکمت از او میتراود. صامت یعنی ساکت، صیغه مبالغه أن «صموت» است یعنی خیلی اهل سکوت. بگردید اگر ولی خدا، و مؤمنی دیدید با او طرح دوستی و رفاقت بریزید. شاید بگویید: ما کجا اولیاء خدا را می بینیم؛ ما نه مرحوم آقا سید علی قاضی را دیدیم و نه مرحوم علامه طباطبائی را، اولیا خدا کجایند؟ پاسخ این است که: خیلی سخت نگیرید اگر یک مؤمنی دیدید که تا حدودی مراقب خود است، به او نزدیک بشوید. مؤمن مراقب، قطعا پر حرف نیست، پس حرفی که میزند حکمت آمیز است. چون مواظب کلام خود است: «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ».
امیرمؤمنان در تشییع جنازهای کسی را دیدند که می خندد و بر خلاف آداب تشییع جنازه عمل می کنند! چون از آداب مهم تشییع جنازه این است که انسان باید در فکر فرو رود و بداند که چنین روزی هم در انتظار اوست. حضرت به او فرمود:
ص: 99
«كَانَ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِبَ وَ كَانَ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ وَ كَأَنَّ الَّذِي نُرِي مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرُ عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ وَ نَأْكُلُ تُرَاثَهُمْ كَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ ثُمَّ قَدْ نَسِينَا کل وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ وَ رُمِينَا بِكُلِّ فَادِحُ وَ جَائِحَةٍ»(1)
گویی مرگ در دنیا بر غير ما نوشته شده و گویی حق بر غير ما واجب گشته و گویی این مردگانی را که می بینیم مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما باز می گردند. آنها را در قبرشان می گذاریم و میراث آنها را می خوریم، گویی بعد از آنها جاودانیم. ما هر واعظ و اندرز دهنده ای را فراموش کرده ایم و هدف مصایب سنگین و آفاتی قرار گرفته ایم که هر اصل و فرعی را نابود می کند.
در سخن حکمت آمیز دیگری هشت ویژگی انسان متعادل و ممتاز را برمی شمرد و می فرماید: خوشا به حال کسی که این هشت ویژگی را داشته باشد:
1.«لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفسِهِ» در نزد خود، کوچک (و در نظر مردم، بزرگ و عزیز است).
2.«طَابَ کَسبُهُ »کسب و کار او حلال باشد؛
3.«صَلَحَت سَرِيرَتُهُ»باطن او صالح و شایسته است؛
ص: 100
4.«حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ» اخلاق او نیک است؛
5.«أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ»زیادی مال خود را در راه خدا اتفاق می کند؛
6.«أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ» سخنان زائد و بیجا نمی گوید.
7.«عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ»آزار او به مردم نرسد؛
8.«وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ يُنْسَبْ إِلَى بِدْعَةٍ»سنت و روش پیامبر صلی الله علیه و آله برای او کافی است (به همین دلیل) بدعتی در دین خدا نمی گذارد.(1)
یکی از ویژگی های هشت گانه فوق این است که زبان خود را از کلام اضافی باز دارد. این، توصیه انسان سازی است که در بسیاری از سخنان امیرمؤمنان علیه السلام وجود دارد.
شاید کسی بپرسد: آیا باید در سکوت مطلق باشیم و هیچ حرفی نزنیم، پس انسان ها چگونه با هم تعامل کنند و خواسته های خود را به یکدیگر انتقال دهند؟ پاسخ این است که کسی نگفته هیچ حرفی نزنیم، بلکه سخن گفتن در جای خود، وظیفه است و اگر نگوییم گناه کرده ایم.
و اساسا اگر به موقع، سخن نگوییم، نشانه سبک عقلی است:
دو چیز، طیره عقل است دم فرو بستن *** به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (2)
ص: 101
انسان برای این که ارزش وجودی خود را نشان دهد باید سخن بگوید، امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
«تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءُ تَحْتَ لِسَانِهِ»(1)سخن بگویید تا شناخته بشوید، چرا که انسان در زیر زبان خود پنهان است.
تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد(2)
باید حرف بزنیم و علوم و معارف و خواسته های خود را به یکدیگر منتقل کنیم. این همان روشی است که خداوند به اولیا و انبیای خود، توصیه فرموده است.
از امیر مومنان علیه السلام سؤال می کنند: سخن گفتن بهتر است یا سکوت؟ می فرماید:
«لا خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ كَمَا أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ»:(3)
خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز بد است؛ همان گونه که سخن گفتن نابخردانه.
شخصی از امام سجاد علیه السلام سؤال کرد: سکوت بهتر است یا حرف زدن؟ کلام بهتر است یا صمت؟ حضرت فرمودند: هر یک از سکوت و کلام، آفاتی دارد؛ انسان گاهی اوقات با حرف زدن نیش می زند، این آفت کلام است و گاهی وقت سخن گفتن است سکوت می کند، باید با زبان امر به معروف و خیرخواهی می کرد، سخن تشکر آمیز بر زبان می راند، درس می گفت، شهادت حق میداد، اما نکرد و ساکت ماند، اینها آفت است. اما اگر هر دو حالت یعنی سکوت و حرف زدن، از آفات
ص: 102
مصون باشند، قطعا کلام بهتر از سکوت است. و حضرت استدلال جالبی کردند، فرمودند:
«لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَا بَعَثَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَوْصِيَاءَ بالسُکُوت»؛(1)
چون خداوند متعال، انبیا و اوصیا را به سکوت، مبعوث نکرده است.
همه پیامبران الهی و علمای علم اخلاق حرف زدند و با زبان و کلام، ارزشها را ترویج کردند.
وقتی امیر مومنان علیه السلام صفات مؤمن را بر می شمرد، از خصوصیات متعددی سخن می گوید؛ از جمله این که: «کثیر صَمْتُهُ مَشْغُولُ وَقْتُهُ»(2)سکوت او فراوان و وقت او مشغول است.
پرحرفی برای چه کسی است؟ کسانی که کار و برنامه ای ندارند. آدم هایی که اشتغال دارند، کمتر به سمت پرحرفی می روند.
در سخن دیگر می فرماید:
«مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ»؛ (3)
کسی که زیاد سخن می گوید زیاد اشتباه می کند و آن کس که زیاد اشتباه
ص: 103
می کند حیای او کم می شود و کسی که حیایش کم شد ورعش کم می شود و کسی که ورعش کم شد قلبش می میرد و کسی که قلبش بمیرد داخل دوزخ میشود.
آدمی که روزی چندین دروغ می گوید، تهمت می زند و خطاهای دیگر، برای او مهم نیست که مردم درباره او چه می گویند و شخصیتش چه سرنوشتی پیدا می کند.
در روایت آمده است:
«مِنْ كُمِّ يُبَالِ بِمَا قَالَ وَ مَا قِيلَ فِيهِ فَهُوَ شِرْكُ الشَّيْطَانِ»(1)
کسی که برای او مهم نیست چه می گوید و در درباره او چه گفته می شود، شیطان در کار او شریک است
مرحوم آیة الله سید احمد زنجانی (پدر بزرگوار آیة الله سید موسی شبیری زنجانی از مراجع تقلید معاصر) در کتاب خود به نام «الكلام يجر الكلام» می نویسد: کسی وسواس داشت و مشغول نماز بود، یک نفر که شاهد بود میخندید و او را مسخره می کرد! چیزی نگذشت که آن فرد مسخره کننده - که قبلا هیچ گونه وسواسی نداشت- به همین مرض مبتلا شد و پانزده سال طول کشید!
پس ما نباید هر چه خواستیم انجام دهیم، گاهی در همین دنیا در اثر این اعمال مجازات می شویم. آن فرد مسخره کننده می گفت: من میدانم که گرفتاری پانزده ساله من به وسواس در اثر همان مسخره کردن بوده است.
ص: 104
امیرمؤمنان در سخن دیگری می فرماید:
«الْكَلَامُ فِي وثاقک مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ»؛(1)
سخن، مادام که نگفته ای در اختیار توست، اما همین که از دهان خارج شد تو در اختیار آن خواهی بود.
کلام، اسیر توست، اما اگر گفتی تو اسیر او هستی. گاهی انسان به یک نفر حرفی میزند، اما دردسرهای فراوانی برای منتشر شدن آن کلام برایش پیدا می شود.
در کلام دیگری می فرماید:
«لَا تَقُلْ بِمَا لَا تَعْلَمُ بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ»؛(2)
آنچه نمی دانی مگو، بلکه همه آنچه را میدانی نیز مگو.
این سخن عمیقی است که حتی ما همه اخبار و اطلاعات خود را هم نباید همه جا و با هر کس در میان گذاریم.
ص: 105
ص: 106
امیرمؤمنان علی علیه السلام در مجموع، پانزده نامه به معاویه نوشتند. البته در نهج البلاغه، پانزده نامه آمده است و در مجموعه های دیگر بیشتر از این است؛ مثلا یکی از آثار بسیار ارزشمندی که نامه های بیشتری از امیرمؤمنان علیه السلام آورده، کتاب «مکاتیب الائمه» تأليف مرحوم آیة الله احمدی میانجی در سه جلد است. در این اثر نفیس، مجموع نامه های امیرمؤمنان على علیه السلام حدود سه برابر آنچه در نهج البلاغه آمده می باشد.
این تعداد نامه این پیام را دارد که انسان نباید از موعظه افراد - حتی افرادی مثل معاویه هم - ناامید باشد؛ همان معاویه ای که حضرت در نامه 44 نهج البلاغه به زیاد بن أبیه درباره او نوشتند:
«فَاحْذَرْهُ فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ يَأْتِي الْمَرْءَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ
ص: 107
عَن شِمَالِهِ»(1)
از معاویه بر حذر باش، چون او شیطانی است که از پیش روی، از پشت سر، از سمت راست و سمت چپ بر انسان وارد می شود.
چون شیطان از چهار طرف انسان را در محاصره قرار داده است. حضرت در این نامه، معاویه را به شیطان تشبیه کرده که از چهار طرف انسان را محاصره می کند، ولی امیرمؤمنان علیه السلام به همین شیطان چندین نامه نوشتند و او را موعظه کردند. این کار، این پیام را دارد که نباید از تأثير موعظه در هیچ فردی ناامید باشیم.
امام حسین علیه السلام هم در عصر عاشورا وقتی شمر روی سینه حضرت نشسته بود تا سر آن بزرگوار را ببرد: «وَ قَبَضَ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ هَمَّ بِقَتْلِهِ»(2)در این موقعیت، «فَضَحِكَ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامِ فَقَالَ لَهُ أَ تَقْتُلُنِي وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ أَنَا»؛ امام حسین خندیدند و به شمر فرمودند: مرا میشناسی، می خواهی مرا به قتل برسانی؟ سپس او را موعظه کردند، ولی بر آن سنگ دل، اثر نکرد. قطعا سيدالشهدا دنبال این نبود که جان خود را نجات بدهند، بلکه دنبال این بودند که در این موقعیت حساس دست شمر را بگیرند و از جهنم نجات دهند.
این مطلب در کتاب مناقب ابن شهر آشوب ، که از کتاب های نسبتا قدیمی
ص: 108
است و حدود هفتصد سال از تاریخ تأليف آن می گذرد، آمده است.
شب عاشورا «بُریر» مشغول نماز بود. ناگهان دید یکی از سپاهیان کوفه جمله اهانت آمیزی به امام حسین گفت. (چون سپاهیان کوفه اطراف خیمه های امام حسین قدم می زدند تا از اخبار داخل خیمه های سیدالشهدا مطلع شوند.) «فَقَطَعَ بُرير الصلاة»(1)نماز خود را قطع کرد. (انسان نماز مستحبی را می تواند قطع کند) و فرد توهین کننده را نصیحت کرد.
یا در داستان کربلا آمده است: «قرة بن قیس» از طرف عمربن سعد برای امام حسین علیه السلام پیام آورد، پیام خود را که رساند خواست برگردد، حبیب بن مظاهر او را نگه داشت «فوثب اليه» و گفت: نمی گذارم بروی. تو از جنس یزیدیان نیستی، تو باید در اردوگاه حسین علیه السلام باشی، من تو را می شناسم او را موعظه کرد. اما او گفت: من پیام رسان هستم و میخواهم پیام را ببرم، حبیب گفت: پیام را کسی دیگر میبرد، تو بمان.(2) بالاخره او نماند چون سعادت شهادت در اردوگاه حق را نداشت.
منظور از نقل این حکایت آن است، که پیام دادن، موعظه و نامه نگاری های ارشادی با همه افراد - حتی سنگدل ترین آنها- به یکی از برنامه های اولیای خدا بوده است.
امیرمؤمنان در نامه 55 نهج البلاغه معاویه را موعظه می کند: این نامه چهار
ص: 109
بخش دارد که در بخش اول، می فرماید:
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْيَا مَا بَعْدَهَا وَ ابْتَلَى فِيهَا أَهْلَهَا لِيَعْلَمَ أَهُمُّ أَحْسَنُ عَمَلًا »؛(1)
اما بعد، خداوند سبحان، دنیا را مقدمه ای برای بعد از آن (آخرت) قرار داده و اهل دنیا را در بوته امتحان برده تا روشن شود که کدام یک بهتر عمل می کنند.
این قسمت نامه اشاره به این آیه مبارکه است که: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ اليبلوکم ایکم أَحْسَنُ عَمَلًا »(2) تمام آفرینش برای آزمون انسان است تا معلوم شود کدام یک از ما بهتر عمل می کنیم. حضرت فرمودند: «وَ لَسْنَا لِلدُّنْيَا خُلِقْنَا»؛ هدف آفرینش ما دنیا نیست. «وَ لَا بِالسَّعْيِ فِيهَا أَمْرِنَا» و تنها به سعی و تلاش در دنیا امر نشده ایم بلکه دنیا مقدمه ای برای رسیدن به اهداف عالی انسانی و الهی است.
قبل از ادامه این نامه به نامه دیگری از حضرت اشاره کنم که همین پیام را دارد. نامه 32، نهج البلاغه. حضرت این نامه را به معاویه نوشته اند که در آن نصیحت و موعظه فراوان است. البته سید رضی رحمه الله در نهج البلاغه همه نامه را نقل نکرده و نامه به صورت کامل در کتاب «مکاتیب الائمه» تألیف آیت الله احمدی میانجی آمده است.
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا دَارُ تِجَارَةُ»(3) حضرت معاویه را نصیحت می کنند که دنیا
ص: 110
تجارت خانه است. «رِبْحِهَا أَوْ خسرها الْآخِرَةِ» این جا معلوم نمی شود چه کسی سود یا زیان کرده است، بلکه در قیامت معلوم می شود. «فَالسَّعِيدُ مَنْ كَانَتْ بِضَاعَتُهُ فِيهَا الْأَعْمَالِ الصَّالِحَةِ» سعادتمند کسی است که سرمایه او در دنیا اعمال صالح و شایسته باشد، «وَ إنِّي لَأعِظُکَ»ای معاویه من تو را موعظه می کنم با این که می دانم این موعظه ها تأثیر چندانی ندارد. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ يُؤَدُّوا الْأَمَانَةِ وَ أَنْ ینصحوا الغوی وَ الرَّشِيدِ فَاتَّقِ اللَّهُ»:لكن خدا از علما پیمان گرفته است که امانت را (که در این جا منظور موعظه است) ادا کنند و گمراه و راه یافته را نصیحت نمایند. پس تقوا داشته باش.
تا می رسد به این جا که می فرماید: «وَ إِنَّ دُنیَاکَ سَتُدبِرُ عَنکَ وَ سَتَعُودُ حَسْرَةً عَلَیکَ »؛ به زودی دنیا تمام می شود و برای تو حسرتی می ماند. «فَأَقْلَعَ عَمَّا أَنْتَ عَلَيْهِ مِنِ الْغَىُّ وَ الضَّلَالُ عَلَى كِبَرِ سِنَّک ، وَ فَنَاءِ عُمُرِكَ ، فَإِنْ حَالَكَ الْيَوْمَ كحَالِ الثَّوْبِ المهيل الَّذِي لَا يَصْلُحُ مِنَ جَانِبِ إلافسد مِنْ آخَرَ»؛ دست از گمراهی و ضلالت بردار، سیتی از تو گذشته است و به پیری رسیده ای، امروز در این سن و سال، حال تو مثل لباسی است که از هم در رفته است و هرگاه گوشه ای از آن را درست کنی و وصله بزنی، طرف دیگر آن خراب میشود.
حتما دیده اید لباس هایی که خیلی کهنه شده اند اگر یک طرف آن را درست کنید و مقداری بکشید طرف دیگر آن خراب می شود. فرمود وضع تو مانند چنین لباسی است.
قرآن می فرماید: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ ننکسه فِي الْخَلْقِّ »(1)؛ هر کس را عمر طولانی
ص: 111
دهیم در آفرینش دگرگونش کنیم. طبیعت زندگی این است، اگر جایی را درست کنی، جای دیگر خراب می شود، انسان در سنین بالا هر بیماری خود را درمان می کند، بیماری دیگری پیدا می کند. حضرت می فرمایند امروز عمر تو با این سن و سال مثل لباس فرسوده است. هر طرف آن را درست کنی، یک گوشه دیگر آن از هم می گسلد.
فراز آخر نامه این است: «فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفسِکَ وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِیَادَکَ»!ای معاویه تقوا داشته باش و رهبری خود را از دست شیطان بگیر. گاهی ما رهبری خود را به دست شیطان می دهیم، شیطان ما را می برد. خود معاویه شیطان بود ولی باز بخشی از رهبری او به دست شیطان رجيم و ابلیس بود. «فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةُ عَنْكَ وَ الْآَخِرَةُ قَرِيبَةُ مِنکَ» دنیا از تو جدا می شود و آخرت به تو نزدیک است.
اگر ما همین حقایق را باور بکنیم، همه چیزمان آباد میشود. مشکل ما این است که باورهایمان ضعیف است. یعنی فکر می کنیم ما در دنیا جاودانه خواهیم بود.
تقریبا شبیه همین روش امیرمؤمنان علیه السلام را امام حسین علیه السلام در عاشورا داشتند؛ یعنی همین موعظه ها، نصيحتها، جلسات، نامه نگاری ها و گفت و گوها بود. اما در قلب أن سنگ دلان مؤثر نیفتاد.
شب عاشورا امام حسین به اصحاب و یاران خود فرمودند: هر کس می خواهد برود از فرصت استفاده کند و از این سرزمین دور شود، شما که با این عدد، با سپاه دشمن هم تراز نیستید. آنها چندین هزار نفرند و ما 72 نفر، اگر می خواهید بروید،
ص: 112
از تاریکی شب استفاده کنید، من بیعت خود را برداشتم. اما آنان اعلام وفاداری کردند و گفتند ما تا آخر می مانیم. سپس حضرت خطبه ای خواندند که فرازی از آن این است:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيَا حُلْوِهَا وَ مُرِّهَا حُلُمُ »؛(1) بدانید که شیرینی و تلخی دنیا خواب است. کسی که در اوج آسایش و رفاه است، خواب است، آن هم که در سختی و فشار است، خواب است. چه زمانی بیدار میشویم؟ «وَ الِانْتِبَاهِ فِي الْآخِرَةِ» بیداری در آخرت است. آنهایی که در اوج رفاه یا سختی هستند خوابند، چه هنگام بیدار می شوند؟ در آخرت. «وَ الْفَائِزِ مَنْ فَازَ فِيهَا» در آن جاست که سعادتمند و خوش بخت معلوم می شود.
حضرت علی علیه السلام هم فرمود:
«الغنی وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ»؛(2)
فقر و بی نیازی ما، پس از عرضه شدن بر خدا آشکار خواهد شد.
منظور این است که در این دنیا معلوم نمی شود چه کسی غنی و چه کسی فقیر است، بلکه در قیامت روشن می شود.
بعضی خیلی خوب از ثروت استفاده می کنند و برخی هم بسیار بد، گروهی
ص: 113
ثروتشان وسیله تهیه صدها جهیزیه و سامان گرفتن هزاران زندگی شده یا کارخانه ای تأسیس کرده و ضمن تولید و کمک به خودکفایی کشور، هزاران جوان را به کار واداشته اند یا بیمارستانی تأسیس کرده و هزاران بیمار مداوا شده اند.
همین جا باید اشاره کنم که یکی از راه های مهم اصلاح این نابسامانیها نحوه زندگی مسئولان است، زیرا «النَّاسَ عَلَى دِينِ مُلُوكُهُمْ»(1) مردم تابع دین و منش مسئولان خود هستند. اگر مسئولان و مدیران، اهل تشریفات و تجملات و اسراف باشند، قهرا مردم هم از آنها پیروی می کنند. اما اگر مسئولین ساده زیست باشند مردم هم کمتر به دنبال تجملات می روند. مثلا چندی پیش ائمه جماعات تهران، جلسه خود را در برج میلاد گرفته بودند. من دست همه آنان را می بوسم، اما این همه مسجد، حسینیه، سالن های متعدد مصلای تهران، حرم حضرت عبدالعظیم وجود دارد و می توان جلسه ها را در آن جا برگزار کرد، با وجود این مکان های خوب و مناسب، رفتن به برج میلاد چه توجیهی دارد؟
این کارها در شرایطی صورت می گیرد که در فصل زمستان، میلیونها دانش آموز در کلاس های خود، بخاری استاندارد ندارند و خطر آتش سوزی آنها را تهدید می کند. هنوز بچه های حادثه آتش سوزی بخاری مدرسه «شین آباد» کردستان گرفتارند. اگر کشوری همه مشکلات آن حل شده و هیچ مشکلی نداشته باشد؛ نه دختری معطل جهیزیه باشد و نه پسری بیکار، نه بی خانمان و کارتن خوابی وجود
ص: 114
داشته باشد و هیچ کس گرفتار نباشد، باز هم تجملات، پسندیده نیست. اما اگر با این همه گرفتاری ها باز ما چنین هزینه هایی را به بیت المال تحمیل کنیم و چنین جلساتی برگزار کنیم، ظلم آشکار است.
ابن كثير - مورخ بزرگ اهل سنت - مینویسد:
همین معاویه ای که امیر مؤمنان این قدر او را موعظه کردند ولی در او، اثر نگذاشت قبل از مردن خود اشعاری سروده و در آن، حسرت خورده است که: ای کاش یک ساعت در حکومت نبودم. در اینجا یک بیت آن را می آوریم:
فَيَا لَيتَني لَم أعنِ في المُلكِ سَاعَةً *** وَ کُنتُ کَذي طِمرين عَاشَ بِبُلغَة (1)
ای کاش یک ساعت هم حکومت نکرده بودم و همانند کسی (على) بودم که به دو جامه اکتفا کرد تا آن که به آرزوی خود رسید.
در حالات مأمون عباسی که امام رضا را با سم به شهادت رساند و ظلم و اذیت و آزار فراوان کرد، آمده است: وی از جنگی بر می گشت که بیماری بر او غلبه کرد و در آستانه مرگ قرار گرفت، لذا گفت: جایگاه بلندی برای من درست کنید تا از آن جا سپاه خود را ببینم. قلمرو حکومت مأمون خیلی گسترده بود. می گویند به ابرها خطاب می کرد و می گفت عجله نکنید، هر جا ببارید در قلمرو حکومت من است) وی در آن جایگاه قرار گرفت و مرتب می گفت: «یا مَن لَا يَزُولُ
ص: 115
مُلْكُهُ ارْحَمْ عَلَى مَنْ زَالَ مُلْكُهُ»:(1) ای خدایی که سلطنت تو زوال پذیر نیست، رحم کن به کسی که حکومتش پایان یافت.
کسانی که ثروت و قدرت دارند باید بدانند که این امکانات و توان ها وسیله افتخار و فخر فروشی نیست، بلکه وسیله آزمایش آن هاست. اندکی به خود آیند و از سرگذشت انسان های خوب و بد، عبرت بگیرند؛ روش خوبان را پیش بگیرند و از روش آدمهای گمراه و خودخواه دوری جویند. از تعلقات دنیوی فاصله بگیرند، زیرا این تعلقات، عامل مهمی در بی تاثیری موعظه است.
بخش دوم نامه امیر مومنان علیه السلام به معاویه این است که:
«إِنَّمَا وُضِعْنَا فِيهَا لِنُبْتَلَى بِهَا وَ قَدِ ابتلاني اللَّهِ بک وَ ابتكاك بی فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى الْآخَرِ»؛
ما به دنیا آمده ایم تا به وسیله آن آزمایش شویم، خداوند، مرا به تو و تو را به وسیله من، در معرض امتحان قرار داده و یکی از ما را بر دیگری حجت قرار داده است.
دنیا، دار ابتلاء و آزمون و آزمایش است. خداوند مرا به تو مبتلا کرده است و تو را به من؛ یعنی من به وسیله تو آزمایش میشوم، تو هم به وسیله من. اگر سؤال شود امیرالمؤمنین چطور به وسیله معاویه آزمایش می شود؟ در پاسخ می گوییم به
ص: 116
این که تسلیم ظلم او نشود. بسیاری از بزرگان به على علیه السلام پیشنهاد می کردند با معاویه کاری نداشته باشید، استان ها و مناطق دیگر را داشته باشید، شام هم در اختیار معاویه باشد، اگر ظلم می کند گناهش به گردن اوست! این آزمون امیرمؤمنان بود که از آن، سربلند بیرون آمد و در طول پنج سال حکومتش در فکر از میان برداشتن این ظالم بود.
آزمون معاویه چه بود؟ این بود که حق را بپذیرید و با حکومت عدل درنیفتد و جلوی گسترش معارف الهی را نگیرد. اما چنین نکرد و سرشکسته بیرون آمد.
همین طور که در کربلا امام حسین علیه السلام به وسیله یزید آزمایش شد، که از آن با سربلندی تمام بیرون آمد و تا پای شهادت ایستاد. یزید هم آزمایش شد.
یادآوری این نکته لازم است که ابتلائات و آزمون های الهی نشانه بی مهری به بندگان نیست، آزمون همیشه بوده است. اگر کسی گرفتار فقر یا بد اخلاقی همسر و یا بیماری است، آزمون او به همین است هر کسی یک آزمونی دارد. حضرت زینب کبری - سلام الله عليها- در مجلس یزید در شام، خطبهای خواند که بسیار زیباست. خطبه مفصل است، فقط یک فراز آن را که شاهد بحث است نقل می کنیم آنجا که فرمود:
«أَ ظَنَنْتُ یا یزید حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِ السَّمَاءِ فأصبحنا نساق كَمَا تُسَاقُ الأساری انَّ بِنَا عَلَى اللَّهِ هَوَاناً وَ بک عَلَيْهِ
ص: 117
کرامةٌ وَ أَنَّ ذَلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِکَ عِنْدَهُ»؛(1)
ای یزید، اینک که با شقاوت و بی رحمی خود، کرانه های زمین و افقهای بلند آسمان ها را بر ما تنگ گرفته و راه ها را بر ما بستی و ما را شهر به شهر و کوچه به کوچه، هم چون اسیران و بردگان می گردانی، به راستی چنین می پنداری که ما نزد خدا بی ارزش و خواریم و تو نزد او گرامی هستی
«فَشَمَخَتْ بأنفک وَ نَظَرْتَ فِي عَطْفَكَ جذلان مَسْرُوراً حِينَ رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَكَ مستوسقة وَ الْأُمُورُ متسقة وَ حِينَ صَفّاً لک ملکناو سُلْطَانِنَا مَهْلًا مَهْلًا أُنْسِيتُ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى«وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ۚ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا ۚ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»(2)
با این خیال، باد به دماغ خود انداختی و با نگاه غرور و نخوت به اطراف خود می نگری؟! در حالی که مسروری از این که دنیایت آباد شده و امور بر وفق مراد توست و مقام و منصبی که سزاوار ماست در دست گرفتی؟! (اگر چنین تصور باطلی کردی) مگر فراموش کردی گفتار خداوند متعال را که می فرماید: کافران مپندارند مهلتی که به آنان می دهیم به سودشان است، ما به آنها مهلت میدهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کننده ای است.
ص: 118
سؤال: معمولا این سؤال به ذهن می آید که از کجا بدانیم اکنون که نعمتهای پی در پی به ما می رسد، نشانه عذاب است یا نشانه عنایت و لطف الهی؟
پاسخ: نشانه خیلی روشن اش، این است که ببینیم هنگامی که در وسعت، رفاه و امکانات هستیم، آیا از آنها در جهت بندگی خدا استفاده می کنیم یا معصیت پروردگار؟ امیرمؤمنان می فرماید:
«يَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رأیت ربک سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عليک نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ»؛(1)
ای انسان، هنگامی که ببینی پروردگارت پی در پی نعمتهایش را بر تو می فرستد، در حالی که تو معصیت او را می کنی، بترس (که مجازات سنگینی در انتظار توست).
کسی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد:
«إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرْزُقَنِي مَا لَا فَرَزَقَنِي وَ إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَدُ فَرَزَقَنِي وَلَداً وَ سَأَلْتُهُ أَنْ يَرْزُقَنِي دَارِ فَرَزَقَنِي وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَعَ الْحَمْدِ فَلَا»(2)
از خدا درخواست کردم که مال و فرزند و خانه به من بدهد، همه را عنایت فرموده، اکنون می ترسم که همان عذاب استدراج باشد. حضرت فرمود: اگر شکر گزار این نعمت ها هستی ترس نداشته باش.
ص: 119
حضرت در فراز سوم نامه 55 به معاویه فرمود:
«فَعَدَوْتَ عَلَى الدُّنْيَا بِتَأْوِيلِ الْقُرْآنِ ، فطلبتنی بِمَا لَمْ تَجْنِ یدی و...)؛
ای معاویه، تو به دنیا رو آوردی و تفسیر قرآن را بر خلاف حق، وسیله رسیدن به دنیا ساختی و مرا در برابر چیزی مؤاخذه میکنی که دست و زبانم، هرگز به آن آلوده نشده (اشاره به قتل عثمان است) تو و اهل شام، آن را بهانه کرده اید و به من نسبت داده ای تا آن جا که عالمان شما جاهلانتان را و آنها که سرکارند از کار افتادگان شما را به آن تشویق می کنند
یکی از بهانه هایی که معاویه، در مخالفتش با امیر مومنان علیه السلام داشت، کشته شدن عثمان بود، او پیراهن خونین عثمان را بر منبر مسجد شام آویخته بود و به دروغ می گفت على، قاتل عثمان است. حال آن که امیر مومنان علیه السلام تلاش فراوانی کرد تا عثمان کشته نشود و حتی وقتی عثمان در خانه خود محاصره شده بود به وسیله امام حسن علیه السلام، به او آب می رساند.
معاویه، خود را خون خواه عثمان می دانست و این آیه را می خواند: «وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا»(1)و کسی که مظلوم کشته شده برای ولیش، سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم.
ص: 120
امیر مومنان علیه السلام بارها برای روشن شدن افکار عمومی، خود را از قتل عثمان، مبرا دانست، اما معاویه عوام فریبی می کرد تا بتواند مردم را عليه امیر مومنان علیه السلام بشوراند و به خواسته های شیطانی خود برسد.
بخش پایان نامه هم توصیه حضرت به تقوا است:
«فَاتَّقِ اَللَّهَ فِی نَفْسِکَ وَ نَازِعِ الشَّيْطَانَ قيادک ، وَ اصْرِفْ إِلَى الْآخِرَةِ وَجْهَكَ فَهِيَ طَرِيقِنَا وَ طریقت وَ احْذَرْ أَنْ يُصِيبَكَ اللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ فإنی أولی لک بِاللَّهِ اليه غَيْرَ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جمعتنی وَ إياک جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَا أَزَالُ بباحتک «حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ»؛(1)
ای معاویه! از خدا بترس و با شیطانی که تو را می کشد در آویز، و به سوی آخرت که راه من و توست باز گرد و بترس از خدا که به زودی با بلایی کوبنده، ریشه ات را برکند و نسل تو را قطع نماید.
همانا برای تو به خدا سوگند می خورم؛ سوگندی که بر آن وفا دارم، اگر روزگار، من و تو را یک جا گرد آورد، هم چنان بر سر راه تو خواهم ماند تا خدا میان ما داوری کند که او بهترین داور است.
با استفاده از آیات قرآن به پنج اصل اشاره می کنیم که اگر مبتلایان به فقر،
ص: 121
بیماری و سایر مصیبت ها به آنها توجه کنند، برای آنها بسیار آرام بخش است:
1.خدا داناست: او از همه چیز خبر دارد و ریز و درشت زندگی همه انسانها را می داند. غيب و حضور را میداند: «عَالِمُ الغَيبِ وَ الشَّهَادَةِ؛(1) حتی از خیانت چشم ها و از آن چه در سینه ها پنهان میداریم باخبر است: «يَعلَمُ خَائِنَةَ الأَعيُنِ وَ مَا تُخفِی الصُّدُورُ».(2)آیات فروان دیگری هم در باره فراگیر بودن علم خداوند وجود دارد.
2.خدا تواناست: علاوه بر این که خدا می داند، باور ما این است که او بر هر کاری تواناست؛ یعنی این طور نیست که بداند، ولی نتواند مشکل ما را حل کند، همه خزانه های آسمان و زمین برای اوست: وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضِ»(3) «لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضِ»(4)؛ آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست.
پس خداوند هم دانا و هم قادر به حل مشکلات است.
3.خدا، بی نیاز است:حضرت باری تعالی، علاوه بر این که می تواند، نیازی هم ندارد لكن بعضی می توانند، اما به خاطر این که خود نیازمند هستند، اول می خواهند نیازهای خود را برطرف کنند. ولی خدا این گونه نیست و هیچ نیازی ندارد: «هُوَ الغَنِیُّ»(5)
خدایی که دانا و توانا و بی نیاز است رئوف و
ص: 122
مهربان هم می باشد: «وَ اِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَوُوفٌ رَحِيمٌ».(1)
بعضی می دانند، می توانند، نیازی هم ندارند، ولی بخشنده نیستند، اما خدا میداند، می تواند، نیازی هم ندارد، رحیم و رئوف وجواد و کریم هم هست، پس چرا مشکل مرا حل نکرده است؟ خدا میداند شما فقیر و گرفتارید و مشکلی در زندگی شما وجود دارد، دعا کردید و هزار بار هم از او خواستید اما مشکل حل نشده. ای خدایی که میدانی، می توانی، نیازی هم نداری، مهربان هم هستی، چرا من در فقر و گرفتاری به سر میبرم؟ چرا حاجت من برآورده نمی شود؟ برای پاسخ به این سؤال باید به اصل دیگری هم توجه کرد و آن، این که: خداوند در عین داشتن آن همه صفات، حکیم هم هست و مصلحت ما را بهتر می داند و دنیا، محل آزمایش است و حکمت او ایجاب کرده که من در اثر این گرفتاری، امتحان شوم.
مثلا اگر اکنون فقیرم، اما فقر من، اختیاری و به سبب سوء تدبیر و بی برنامگی نیست، در این جا حكمت خدا و آزمایش الهی مطرح می شود.
آیت الله احمدی میانجی رحمه الله می فرمود: ما وظیفه داریم از خدای عالم قادر غني مهربان، حاجت بخواهیم، اما برای او تکلیف تعیین نکنیم. قرآن می فرماید: «وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ...122
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوا فِي الأرضِ»(2)
مصلحت بعضی، در رزق و روزی گسترده نیست. برخی از افراد شکایت می کنند، گاهی هم با خدا و ائمه قهر می کنند، و می گویند حاجتمان برآورده نشد و
ص: 123
اکنون با خدا و همه اوليا و ائمه قهر هستیم. در حالی که از اصل حکمت و مصلحت الهی غافل اند.
اگر شما خدایی را قبول دارید که دانا، توانا، بی نیاز، مهربان و حکیم است، ایمان به حکمت خدا، همه شبهه های شما را در این زمینه پاسخ می دهد. باید بگویید: ای خدای حکیم لابد بیش از این مصلحت نبوده است، ما باید فعلا تحمل کنیم. به هر ترتیب، اگر بیماری، گرفتاری و مصیبتی برای ما پیش آمد و خودمان هم در اثر بی تدبیری عامل آن، نبودیم، باید به حکمت الهی توجه کنیم.
یکی از اهداف هر زن و مردی از ازدواج و تشکیل خانواده، داشتن اولاد است. اما برخی افراد به این خواسته نرسیده اند، لذا گاهی بی صبرانه می گویند: خدایا چرا آرزوی مرا برآورده نمی کنی در این باره چهار نکته را یادآور می شویم
ابتدا باید موانع پزشکی این مسئله را برطرف کنیم، اما اگر در این مرحله، توفیقی حاصل نشد، به حکمت و مصلحت الهی توجه کنیم و به آنچه او می خواهد راضی باشیم. دولت و افراد نیکو کار هم باید در این زمینه همکاری و مساعدت کنند، زیرا کمک به فرزنددار شدن افراد و تکثیر نسل مسلمانان، پاداش فراوانی دارد. طبق آمار مسئولان وزارت بهداشت، در کشور ما سه میلیون زوج نابارور هست که آمار بالایی است. باز در همین آمار آمده است: 600 تا 700 هزار نفر از این ها می توانند هزینه درمان خود را بدهند، اما بقیه نمی توانند. یعنی بیش از دو میلیون نفر بدون درمان می مانند و این در حالی است
ص: 124
که طبق همین آمار هشتاد درصد این گروه با مبلغی از سه تا هفت میلیون تومان قابل درمان هستند.
حرفی که با مردم و مسئولین داریم این است که تلاش و کوشش در این راه یکی از خدمات مهم انسانی و الهی است. چه خدمتی بهتر از کمک به تکثیر نسل، بعضی بودجه ها و پولها را می توان به جای تجملات و جایزه های بی حساب و کتاب، در این زمینه ها هزینه کرد. از سوی دیگر فکر نکنیم کار خیر تنها مسجد و حسینیه و مدرسه ساختن است، بلکه کار خیر، گستره وسیعی دارد؛ از جمله ساختن درمانگاه هایی برای درمان این گونه بیماران. اگر کانون سرد خانواده ای را گرم کنید پاداش فراوانی دارد. جمله بسیار زیبایی در زیارت ناحیه مقدسه خطاب به قمر بنی هاشم - سلام الله عليه - هست، که در آن زیارت، امام و ولی خدا به قمر بنی هاشم این گونه سلام میدهد: «السَّلَامُ عَلَى الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ . . . الْأَخْذُ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ»؛(1) درود و سلام بر تو، ای کسی که برای فردای خود از دنیا زاد و توشه گرفتی
یعنی وقتی ولی خدا می خواهد به علمدار کربلا قمر بنی هاشم سلام دهد این گونه سلام می دهد: تو کسی بودی که «الْأَخْذُ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ»از دنیا زاد و توشه برای فردای قیامت خود گرفتی. اگر کسی دنبال زاد و توشه آخرت است، چیزی بهتر از این نیست.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«لَوْ عَلِمْتَ مَا مَنْزِلَةُ الْمُؤْمِنِ مِنْ رَبِّهِ مَا توانیت فِي حَاجَتَهُ»؛(2)
ص: 125
اگر می دانستی مؤمن چه جایگاهی در نزد خدا دارد در برآوردن حاجت او سستی نمی کردی.
یکی از کارهای مهمی که می توانیم از طریق آن برای فردای خود، زاد و توشه بیندوزیم روا ساختن حاجت مؤمن است که نزد خداوند، جایگاه رفیعی دارد.
اگر زوج هایی اصلا قابل درمان نبودند نباید مورد سرزنش اطرافیان قرار بگیرند. اساسأ طعنه و سرزنش، گناه بزرگی است. اگر دل کسی را شکستیم و او را مورد ملامت قرار دادیم عواقب ناگواری، در انتظار ماست. کسی به من می گفت: من و همسرم با ناباروری خود کنار آمده ایم، معالجه کرده ایم، اما فایده ای نداشته، ما هم پذیرفته ایم و گفتیم: تقدیر ما نیست که أولاد داشته باشیم و خدایی که عالم، قادر، غنی و رحیم است، به مصلحت ما ندیده که فرزند داشته باشیم. اما حرف اطرافیان را چه کنیم؟ او با حالتی بسیار غمگین و ناراحت کننده می گفت: مشکل من با پدر و مادر خود و پدر و مادر همسرم میباشد. پدر و مادرها، ما را طرد کرده اند! سفارش ما به اطرافیان این است که باید این گونه افراد را از نظر روحی، کمک کنیم و تقدیر و مصلحت الهی را یادآور شویم.
یادآوری مهم و اساسی به خود زوج های نابارور این است که با توجه به حکمت و مصلحت الهی، ایمان خود را تقویت کنند و بدانند که نداشتن فرزند به مصلحت آنان بوده است. قرآن می فرماید:
«لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ۚ يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ* أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَإِنَاثًا ۖ وَيَجْعَلُ مَنْ يَشَاءُ عَقِيمًا ۚ إِنَّهُ
ص: 126
عَلِيمٌ قَدِيرٌ»؛(1)
فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست، هر چه بخواهد می آفریند، به هر که بخواهد دخترانی می بخشد و هر که را خواهد پسرانی می دهد. یا اگر بخواهد پسران و دختران را با هم میدهد و هر که را بخواهد عقيم و نازا می کند، به راستی که او دانای تواناست. اگر ایمان داشته باشم که همه خزائن آسمان و زمین در اختیار خداست و بخشنده و مهربان نیز هست و هیچ گونه بخلی ندارد و قادر و توانا و دانا هم می باشد، در این صورت تسلیم تقديرات الهی خواهیم شد.
همه خیرات و خوش بختیها و باقی ماندن نام و اثر انسان، در داشتن فرزند خلاصه نمی شود؛ یعنی اگر من فرزند نداشتم در تمام خیرات عالم به روی من بسته نمی شود. نام عالمان بزرگی چون کلینی، شیخ مفید، شیخ صدوق را شنیده ایم، اکنون بیش از هزار سال از وفات این بزرگواران می گذرد و عالم اسلام و شیعه مدیون تلاشهای علمی آنهاست، آیا ماندگاری و درخشندگی آنها به خاطر نسل است؟ آیا به سبب این است که خداوند فرزندانی به آنان داده است؟ هرگز.
علاوه بر علم و کتاب، گاهی بناها و ساختمان های عام المنفعه ای که در طول قرن ها باقی مانده، از اولاد برای انسان، ثمربخش تر است؛ برای نمونه «خانم گوهرشاد» حدود هفتصد سال پیش در مشهد مقدس و کنار بارگاه حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام ، مسجدی ساخت که تا امروز فقط خدا میداند چند میلیون
ص: 127
مجلس درس یا جلسه قرآن و حدیث و زیارت و دعا و نماز در آن تشکیل شده و نام بانی آن به همین سبب زنده است، پس آثار ماندگار، همیشه وابسته به داشتن فرزند نیست، حتی گاهی اقدامات کوچک هم جاودانه می شود؛ مثلا مدرسه بسیار کوچکی که اکنون داخل محدوده حرم امام رضا علیه السلام قرار گرفته، و بنیانگذار آن خانمی است به نام «پریزاد» (خادمه خانم گوهرشاد) مساحت آن حدود سیصد متر مربع است، ولی قرن هاست که در آن، جلسات علمی و مذهبی تشکیل می شود، وقتی مسجد گوهرشاد با آن عظمت ساخته شد خانم «پریزاد» که خادمه بانو گوهرشاد بود از او اجازه گرفت که با مصالح ساختمانی اضافه آمده از ساخت مسجد، او هم مدرسه ای به نام خود بنا کند.
اکنون هیچ کس، نسل و اولاد و فرزندان خانم گوهرشاد را نمی شناسد، ولی این دو بناء در نزد همگان شناخته شده و منشأ بركات و خیرات، فراوانی می باشد.
خلاصه سخن این که: دنیا، محل آزمایش و امتحان ماست و به آنچه که خداوند داده و میدهد باید راضی بود.
ص: 128
یکی از نکته های تربیتی مهم در کلمات امیرمؤمنان علیه السلام، جهت بخشی به آرزوهاست. به عنوان مقدمه می گوییم: آرزوها دو نوع است: آرزوهای خیالی و باطل و آرزوهای معقول و دست یافتنی. نوع دوم، آرزوهایی است که انسان در مسیر تعالی و رشد معنوی یا مادی خود دارد؛ مانند آرزوی داشتن فرزند صالح، همسر شایسته، ثروت حلال، خدمت به خلق، زیارت خانه خدا، جهاد، شهادت و آرزوهای دیگری از این قبیل. درباره این آرزوهاپیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:
«الْأَمَلُ رَحْمَةُ لِأُمَّتِي وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ مَا رَضْعَةً والِدَةُ وَلَدِهَا وَ لَا غَرَسَ غارِسُ شجرأ»؛(1)
امل و آرزو برای امت من رحمت است و اگر آرزو نبود، هیچ مادری، طفل خود را شیر نمی داد و هیچ باغبانی هم نهالی نمی کاشت.
آرزوهای خیالی و باطل، آرزوهایی است که با واقعیت هماهنگی ندارند و
ص: 129
انسان را به وادی هلاکت می کشاند و ذهن و زندگی را اسير خود می سازد. کسی که این نوع آرزوها را از خود دور سازد در مسیر سعادت گام نهاده است.
پس ملاک مهم برای تشخیص آرزوهای خیالی، هماهنگ نبودن آن با واقعیت هاست. امیرمؤمنان علیه السلام در نامه ای به فرزندشان امام حسن مجتبی علیه السلام بر همین نکته تکیه دارند. در واقع ایشان خواسته اند ضمن نامه ای به فرزندشان به همه مردم موعظه اکید کنند که آرزوها را با واقعیت های زندگی هماهنگ نمایند و بدانند که به همه آرزوهای خود نمی رسند و باید طریق اعتدال و میانه روی را پیشه سازند. یک فراز نامه این است:
«وَ اعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أملک وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ وَ أَنَّكَ فِي سَبِيلِ مَنْ كَانَ قبلک فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِي الْمُكْتَسَبِ فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرْبٍ وَ لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لَا کلمُجْمِلُ بِمَحْرُومٍ فَأَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً وَ مَا خیر خَيْرُ لَا يُنَالُ إِلَّا بِشَرٍّ وَ يُسْرُ لَا يُنَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ وَ إِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بک مَطَايَا الطَّمَعِ فتوردک مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ »:(1)
به یقین بدان که تو، به همه آرزوهای خود نخواهی رسید و تا زمان مرگ، بیشتر زندگی نخواهی کرد و بر راه کسی میروی که پیش از تو می رفت، پس در به دست آوردن دنيا آرام باش و در مصرف آن چه به دست آوردی
ص: 130
نیکو عمل کن، زیرا چه بسا تلاش بی اندازه برای دنیا که به تاراج رفتن اموال کشانده شد.
پس هر تلاشگری به روزی دل خواه نخواهد رسید و هر مدارا کننده ای محروم نخواهد شد. نفس خود را از هر گونه پستی باز دار، هر چند تو را به اهدافت رساند، زیرا نمی توانی به اندازه آبرویی که از دست میدهی بهایی به دست آوری. برده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفرید. آن نیک که جز با شر به دست نیاید نیکی نیست و آن راحتی که با سختی های فراوان به دست آید آسایش نخواهد بود. بپرهیز از آن که مرکب طمع ورزی، تو را به سوی هلاکت به پیش راند.
این رهنمود بسیار حکیمانه و لطیفی است که نکته های فراوانی در آن نهفته است. انسان باید بداند که آرزوهای خیالی، همچون سرابی است که او را به طرف خود می کشد، اما بهره ای برای وی ندارد، به قول شاعر عرب:
ما كانَ مَا يَتَمَنَّى الْمَرْءِ يُدْرِكُهُ *** تَجْرِي الرِّيَاحُ بِمَا لَا تَشْتَهِي السُّفُنِ (1)
انسان، هر آنچه آرزو می کند به دست نمی آورد. در مواقع بسیاری، بادها بر خلاف جریان حرکت کشتی در جریان است.
ناخداها دوست دارند که مسیر باد همیشه در جهت حرکت کشتی باشد، تا سریع و راحت و روان بروند اما همواره این طور نیست، و بسیاری از اوقات باد
ص: 131
مخالفت می ورزد
خدا کشتی آن جا که خواهد برد *** اگر ناخدا جامه بر تن درد(1)
اگر ناخدا جامه خود را هم پاره پاره کند، کشتی آن جا خواهد رفت که خدا می خواهد و به میل و آرزوی ناخدا نیست. جریان زندگی هم چنین است و باید واقعیتها را پذیرفت.
گاهی جوانهایی را می بینیم که آرزوهای آنان با واقعیتها هم آهنگ نیست.
با وجود این، می خواهند حتما به آن آرزوها برسند و روشن است که نمی رسند، لذا هر چه تلاش می کنند به مشکلات فراوان بر می خورند.
اکنون متأسفانه جوانی به محض این که می بیند کسی به ثروت و سرمایه و یا کار و شغل مناسب و سودآوری رسیده فورا به طمع می افتد که من هم کاری کنم تا بلافاصله به همین سود و سرمایه برسم؛ ولی باید بداند زندگی کسانی که به موفقیت هایی رسیده اند به خاطر تلاشهای سال های فراوان آنهاست- مثلا ورزشکاران - با زحمتهای فراوان اکنون مقامی کسب کرده اند ؛ ماهها و سالها تمرین و رژیم غذایی و در اردو بودن و دوری از خانه و تفریح را تحمل کرده اند تا بالاخره توانسته اند مدال و مقامی کسب کنند. ما نباید جایزه و پول و سکه الان او را ببینیم بلکه باید تلاش های فراوان قبلی اش را نگاه کنیم. یک پزشک یا مهندس یا کارآفرین موفق هم همین طور است. در این جاست که باید سخن امیرمؤمنان به
ص: 132
یادمان باشد که آرزوها باید با واقعیت هم آهنگ باشد.
خلاصه این که کلام امیرمؤمنان علیه السلام سه بخش دارد:
1. مواظب باشید که آرزوها با واقعیتها هماهنگ باشد، انسان همیشه به آرزوهای خود نمی رسد.
2. برای رسیدن به آرزوهای خود به این دو نکته توجه کن:
الف) برای رسیدن به آرزوها، دست به هر کار طاقت فرسائی نزن و اعتدال را رعایت کن.
ب) کرامت انسانی خود را از دست نده. عزت نفس انسان باید محفوظ بماند. خداوند همه چیز را به ما واگذار کرده اما به ما اجازه نداده است که خود را ذلیل کنیم: «إِنَّ اللَّهَ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ كُلَّ شَيْ ءٍ إِلَّا إِذْلَالَ نَفْسِهِ»:(1)«لَا تَكُنْ عِنْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً »(2)برده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است.
3. در راه رسیدن به آرزوها طمع نداشته باش.
اگر کار و کوشش و تلاش خود را انجام دادیم و فقر ما اختیاری و معلول تنبلی و سوء تدبیر نبود، باید ایمان داشته باشیم که روزی ما همین است، قرآن می فرماید:
ص: 133
«نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْناَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ »(1)
ما معیشت آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده ایم و بعضی از آنها را بر بعضی به مراتبی برتری دادیم. اگر شما کار و کوشش خود را انجام دادید، بقیه آن را به خدا واگذار کنید. تقسیم روزی با اوست. علامه طباطبائی رحمه الله ذیل این آیه می فرماید: قرآن می گوید ما روزی را تقسیم کردیم، نشانه اش این است که اگر تقسیم روزی دست انسان ها بود، هم آنان دوست داشتند در بالاترین درجه ثروت باشند. به تعبیر علامه طباطبائی اگر دست انسان بود نباید دو نفر در جامعه باشند که وضع مالی یکی پایین تر از دیگری باشد، بلکه همه باید در بالاترین درجه باشند.(2) چون همه می خواهند بهترین وضع مالی را داشته باشند. حال آن که می بینیم با این که همه کار و کوشش می کند، اما به آنچه می خواهند، نمی رسند و وضعشان مساوی نیست. از همین جا معلوم می شود تقسیم روزی دست خداست.
علامه طباطبائی رحمه الله می فرماید: کار و کوشش سبب کوچکی است اما یک اسباب الهی تکوینی هم هست که بر همه علل و اسباب برتری دارد:
به نادان آن چنان روزی رساند *** که صد دانا در آن حیران بماند
امیرمؤمنان در نهج البلاغه در ادامه نامه می فرماید: «الرِّزقَ رِزقَانِ رِزقٌ تَطلُبُهُ
ص: 134
وَ رِزقٌ يَطلُبُکَ»؛(1) روزی دو نوع است: یکی آن که تو دنبال آن می روی، دیگری آن که به دنبال تو می آید.
باور دوم این است که مال و روزی را از راه حلال به دست آوریم. به یاد داشته باشیم اگر پول و سرمایه و امکانات را از راه حرام تهیه کردیم، حتما از روزی حلال ما کم می شود.پیامبر خدا در حجة الوداع فرمودند: «اِنَّهُ لَا تَمُوتُ نَفسٌ حَتَّی تَستَكمِلُ رِزقَهَا»(2)هیچ کسی از دنیا نمی رود تا از همه رزق و روزیی که خدا برای او معین کرده استفاده کند.
همان بزرگوار تو فرمود:
«وَ أَجْمِلُوا فِي الطَّلَبِ وَ لَا يحملنکم اسْتِبْطَاءُ شَيْ ءٍ مِنَ الرِّزْقِ أَنْ تَطْلُبُوهُ بِشَيْ ءٍ مِنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ تبارک وَ تعالی قَسَمَ الْأَرْزَاقَ بَيْنَ خَلْقِهِ حَلَالًا »
در کسب روزی، اعتدال داشته باشید و مبادا دیر شدن وصول روزی، شما را بر آن دارد که از راهی که در آن اندکی معصیت باشد طلب کنید، زیرا خداوند تبارک و تعالی، روزیها را میان بندگان، به صورت حلال، تقسیم کرده است.
در کتاب های حدیث بابی به نام «الاجمال في الطلب» داریم؛ یعنی اعتدال و
ص: 135
میانه روی در روزی. یعنی در طلب روزی، حرص و طمع نورزیم و با همین حرص، خود را به زحمت نیندازیم و عزت خود را از دست ندهیم.(1)
قرآن می فرماید: « وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا»(2) که هیچ جنبنده ای، در زمین نیست مگر آن که روزی او بر خداست.
مرحوم علامه طباطبائی می فرماید: وقتی روزی مقدر شده و به عهده خداست، و از طرفی می دانیم خداوند قطعأ از راه حلال ما را بهره مند خواهد ساخت نه از راه حرام. پس این باور دوم را باید داشته باشیم که اگر به دنبال حرام رفتیم حتما از روزی حلال خود کم کرده ایم نه این که چیز اضافه ای به دست آورده باشیم.
ابن فهد حلی حدیث بسیار تکان دهنده ای آورده است، که پیامبر فرمود:
«مَنْ لَمْ يُبَالِ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبَ الْمَالَ لَمْ يُبَالِ اللَّهُ مِنْ أَيْنَ أَدْخَلَهُ النَّارَ»؛ (3)
کسی که اهمیت نمی دهد چگونه و از کجا مال به دست بیاورد. خدا هم اهمیت نمی دهد که از کجا او را وارد آتش کند.
باور سوم این است که گاهی وسعت روزی به مصلحت ما نیست. اگر کار و
ص: 136
کوشش کردیم اما کار ما آن چنان توفیقی پیدا نکرد، در این جا باید باور کنیم که مصلحت ما در همین است. قرآن می فرماید:
«وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلَٰكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ»(1)
اگر خداوند، روزی را بر بندگانش وسعت بخشد در زمین، طغیان و ستم می کنند، ولی به مقداری که می خواهد (و مصلحت میداند) نازل می کند، چرا که او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست.
مرحوم علامه طباطبائی در این جا نکته لطیفی دارد و می فرماید: سنت الهی این است که به هر کسی به اندازه ای که مصلحت اوست روزی بدهد، این یک سنت الهی است، شاید بعضی اعتراض کنند که: مصلحت یعنی چه؟ چرا خداوند به آدمهای ثروتمندی که سر به سجده الهی هم نمی گذارند، این همه ثروت داده، آیا به مصلحت آنها بوده ولی به مصلحت ما که نماز گزاریم و حلال و حرام را رعایت می کنیم نبوده است؟ ایشان جواب میدهند: در این جا باید به سه سنت از سنت های الهی توجه کرد: اول به سنت اصلاح یا مصلحت دوم: سنت ابتلاء و آزمون و سوم: سنت استدراج. یک سنت این است که هر چه به مصلحت بندگان است به آنان داده شود سنت الهی دیگر، سنت ابتلاء و آزمون است:«إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ»(2) فتنه گاهی ثروت وسیله آزمایش است. سنت سوم خدا، «استدراج » است؛ یعنی خدا به بعضی می دهد تا به تدریج آنها را هلاک سازد، نه این که
ص: 137
آنها را دوست داشته باشد.
حضرت زینب علیها السلام در مجلس یزید خطاب به او که افتخار می کرد خدا این قدرت و امکانات را به او داده است، فرمود:ای یزید آیا این آیه قرآن را نخواندی:
«وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ۚ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا ۚ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»(1)
آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) گمان نکنند مهلتی که به آنان می دهیم به سودشان است، بلکه به آنان مهلت میدهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنان عذاب خوار کننده ای است.
اگر واقعا این باور را داشته باشیم حسرت ثروت دیگران را نمی خوریم و به مصلحت الهی راضی می شویم. اگر امروز می بینیم با وجود کوشش و تلاش، زندگی و وضع مالی ما بهتر نمی شود. باید باور کنیم که از این بیشتر به مصلحت ما نیست.
پس باید کار و تلاش معتدلانه را پیشه خود سازیم و به مصلحت الهی راضی
باشیم، و گرنه عزت و اعتبار و آبروی خود را از دست می دهیم.
امروز با کمال تأسف شاهدیم که مردم- به ویژه جوانان - سه اصلی را که نام بردیم از یاد برده اند؛ یعنی اعتقاد به این که اولا، روزی تقسیم شده است، ثانيا، اگر دنبال حرام بروی از حلال تو کم می شود. ثالثا: در مقدار روزی، پروردگار متعال
ص: 138
مطابق مصلحت بندگان تقسیم می کند.
در اثر فراموشی این سه اصل است که برخی جوانان می گویند در ایران زندگی ما اداره نمی شود پس به کشورهای دیگر می رویم و در آن جا با کار کمتر، رفاه بیشتر به دست می آوریم. بنده با توجه به تجارب فراوانی که در برخورد با این گونه افراد دارم به کسانی که در فکر خارج رفتن هستند می گویم: اگر برای تحصیل یا تجارت ضروری و امثال اینها باشد مانعی ندارد؛ یعنی اگر ضرورت تحصیلی یا تجاری، ایجاب کرد که از راههای صحیح و قانونی، به خارج از کشور بروید، حرفی نیست، اما کسانی که جویای کار هستند، مخصوصا کسانی که هیچ تخصصی ندارند، رفتن آنها به ویژه از راه های غیر قانونی چیزی جز گرفتاری و سرگردانی، به دنبال ندارد.
بنده بسیاری از افراد را با همین تصور خام دیده ام که از راههای غیرقانونی و با پیمودن مسافت های زیاد و روبه رو شدن با خطرات دریایی و غرق شدن کشتی و سرگردانی چند ساله در کشور غریب، هیچ چیز جز اتلاف وقت و گرفتاری، نصیبشان نشده است، لذا اگر امروز، توصیه می کنم که چنین افکاری را از ذهن خود بیرون کنید، به سبب تجربه هایی است که در برخورد با این گونه افراد پشیمان و سرگردان در اروپا و مغرب زمین داشته ام.
اگر در ایران یک مرد، با تلاش منظم و قاعده مند می تواند یک خانواده پنج - شش نفره را اداره کند، در غرب و اروپا زن و مرد بدون استثناء با دو شغله بودن هر دو زندگی خود را به سختی اداره و تامین می کنند. پس بی جهت و بدون آگاهی وضع خودمان را با کشورهای دیگر مقایسه نکنیم، آن جا بهشت نیست، در همین جا می توانیم با کار و تلاش و قناعت و توکل، زندگی راحتی داشته باشیم. اساسا
ص: 139
سفرهای دور و دراز برای کسب روزی، پسندیده نیست. اگر امیرمؤمنان می گوید:
«أجمِل فِي الطَلَبِ» (1)ناظر به همین معناست.پیامبر خدا فرمودند:
«مَا أَجْمَلَ فِي الطَّلَبِ مَنْ رَكِبَ الْبَحْرَ لِلتِّجَارَةِ»:(2)
کسی که برای تجارت سفر دریایی کنند در طلب روزی میانه روزی نکرده است.
در گذشته سفرهای دریایی سخت و خطرناک بود، ماهها می رفتند و زن و فرزند، در انتظار و دلهره بودند. حضرت می فرماید این سفرها برای کسب در آمد مناسب نیست.
در روایت آمده است(3) که:
«مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْخَطَاءِ الصَّالِحُونَ وَ الْوَلَدُ الْبَارُّ وَ الزَّوْجَةُ الْمُوَاتِيَةُ وَ أَنْ یرزق مَعِيشَتَهُ فِي بَلْدَتِهِ» از سعادت انسان (چهار چیز است): دوستان شایسته، فرزند نیکو کار، همسر سازگار و تأمین شدن زندگی در شهر خویش.
نگاه دین، اجمال در طلب روزی است؛ یعنی دنبال کسب و کاری باش که شب پیش زن و فرزند خود باشی
یکی از مصادیق اعتدال و میانه روی در تحصیل روزی، یعنی همان اجمال در طلب، پرهیز از قرض گرفتن در موارد غیر ضروری است. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله
ص: 140
قبل از اقامه نماز بر جنازه کسی، ابتدا می پرسید: آیا بدهی دارد یا نه؟ اگر بدهی داشت و ارثی برای پرداخت آن، باقی نگذاشته بود، بر جنازه او نماز نمی خواند!(1)
البته شکی نیست که گاهی انسان ناچار می شود قرض بگیرد، اما سخن در این جاست که اولا: برای امور غیرضروری و تجملی نباید قرض گرفت. ثانیأ: اگر قرض ضروری هم می گیریم باید امکان پرداخت آن را داشته باشیم.
برای این که به اعتدال در طلب روزی برسیم و زندگی سعادتمندانه داشته باشیم باید از مقایسه درآمد خود با ثروت و دارایی دیگران دست بکشیم، طمع نورزیم و آرزوهای دور و دراز نداشته باشیم.
ص: 141
ص: 142
امیرمؤمنان علیه السلام تربیت یافته رسول خدا بود، در دامن آن بزرگوار پرورش یافت. ایشان در خطبه 192 نهج البلاغه (خطبه قاصعه) آن دوران را چنین توصیف می فرماید
« وَ أَنَّا وَلَدُ [ وَلِيدُ ] يضمني إِلَى صَدْرِهِ وَ يكنفني فِي فِرَاشِهِ وَ یمسنی جَسَدِهِ وَ يشمنی عَرَفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ الشَّىْ ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَ مَا وَجَدَ لِى كَذْبَةً فِي قَوْلَ وَ لَا خَطْلَةً فِي فَعَلَ . . . وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ علمأ وَ یامرنی بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ»؛
من کودک بودم وپیامبر صلی الله علیه و آله (همچون فرزندش) مرا در آغوش خویش می فشرد و در استراحتگاه مخصوص خویش جای می داد، غذا را می جوید و
ص: 143
در دهانم می گذاشت. هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم پیدا ننمود...
و من همچون سایه ای به دنبال آن حضرت حرکت می کردم و او هر روز، نکته تازه ای از اخلاق نیک را برای من آشکار می ساخت و مرا فرمان میداد که به او اقتدا کنم.
سال های کودکی و نوجوانی گذشت و على علیه السلام به سن جوانی رسید. روزی یکی از اصحاب پیامبر به امیرمؤمنان علیه السلام گفت: یا علی چرا به خواستگاری دخترپیامبر نمی روی؟ تا این جمله را گفت اشک در چشمان امیرمؤمنان حلقه زد و فرمود: چرا دوباره به یاد من آوردی، این مطلبی بود که من با آن کنار آمده بودم، دوباره مرا به هیجان آوردی: «هَیَّجتَ مِنّى سَاكِناً وَ أَيْقَظْتَنِي لِأَمْرِ كُنْتَ عَنْهُ غَافِلًا »(1)چیزی را که از یاد برده بودم چرا به یادم آوردی؟ دست من بسیار تنگ است و هزینه ازدواج را ندارم. گفت: شما که میدانید همه عالم برای پیامبر خدا بی ارزش است.
به هر ترتیب، امیرمؤمنان علیه السلام را تشویق کرد و ایشان خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد:
«فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّكَ أخذتنی مِنْ عَمِّكَ أَبِي طَالِبٍ وَ
ص: 144
مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ وَ أَنَا صبی فغذیتني بغذائک وَ ادبتنی بادبک فَكُنْتُ إِلَى أَفْضَلَ مِنْ أَبِي طَالِبٍ وَ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ فِي الْبَرِّ وَ الشَّفَقَةِ وَ إِنَّ اللَّهَ تعالی هدانی بک وَ عَلَى يدیک وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ ذخرى وَ ذخيرتي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»؛ (1)
پدر و مادرم فدای تان. شما از سر لطف و مهربانی، مرا از پدر و مادرم گرفتید، در حالی که کودک بودم، مرا از غذای خود خوراندید و به ادب خود، تربیت کردید، پس شما از پدر و مادرم در نیکی و مهربانی به من برترید. خداوند مرا به وسیله شما هدایت ساخت به خدا قسم شما ذخيرۀ دنيا و آخرت من هستی.
پس از آن که علی علیه السلام این مطالب را حضورپیامبر صلی الله علیه و آله طرح کرد، گفت: اکنون می خواهم سر و سامانی پیدا کنم عرض کرد: یا رسول الله شما که از زندگی من خبر دارید من چیزی ندارم (امیرمؤمنان علیه السلام در این سالها در نهایت فقر بود ولی بعدها مخصوصا در 25 سال خانه نشینی مزارع و نخلستان هایی داشتند) ولی من از همه عالم سه چیز دارم: شمشير، زره و شتری که با آن آبیاری می کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: شتر و شمشیر را که لازم داری، چون مرد میدان هستی. اما زره خود را می توانی بفروشی و مهریه قرار دهی
رسول خدا به اتاقی که فاطمه زهرا آنجا بودند رفتند و سؤال کردند تا نظر آن بانوی بزرگ را جویا شوند. (چون رضایت عروس شرط است) به فاطمه زهرا علیها السلام
ص: 145
فرمودند «إِنَّ عَلِيّاً قَدْ ذَکَرَکِ »(1)امیرمؤمنان برای خواستگاری شما آمده است.فاطمه سکوت کرد، لذا حضرت فرمود: «سُكُوتُها رِضاها» سکوت نشانه رضایت دخترم فاطمه است.
عقد على وفاطمه بسته خدای فاطمه *** سزد که جان عالمی شود فدای فاطمه(2)
دو ماه از ازدواج گذشت. روزی عقیل، برادر امیرمؤمنان، به او گفت: «ماَ بَالُكَ لَا تَسالُ رَسُول الله؟» چرا به پیامبر نمیگویی که همسرت را به خانه خود بیاوری و عروسی کنید. این سخن را با همسرپیامبر صلی الله علیه و آله أم سلمه در میان گذاشتند، او گفت: این کار، کار شما نیست، کار ما زنها است. ما باید برویم و این مطلب را به پیامبر بگوییم. خدمت رسول خدا آمد و گفت على علیه السلام تقاضا دارد که فاطمه را به خانه خود ببرد.
پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند: «إنَّهُ لَابُدَّ لِلعُرسِ مِن وَليمَةِ»(3)عروسی باید ولیمه ای داشته باشد.
یکی از موارد مستحب و بسیار نیکو، ولیمه ی عروسی است. امیرمؤمنان برای وليمه عروسی هیچ چیزی نداشت، سعد بن عباده با افتخار، گوسفندی آورد و
ص: 146
بعضی دیگر از اصحاب، وسایل ضروری دیگر را بر عهده گرفتند،پیامبر هم مقداری پول برای خرید خرما، روغن و کشک دادند آب گوشتی تهیه شد و با خرما و روغن و کشک هم شیرینی خاصی درست کردند. برای مسکن هم فاطمه زهرا پیشنهادی داد و گفت: پدر جان، حارثة بن نعمان (از اصحاب پیامبر) چند خانه دارد، آیا میشود یکی از خانه های خود را به ما بدهد؟ حضرت فرمود: من دیگر خجالت میکشم، چون برای کارهای مختلف از او خانه گرفتم. خبر به گوش این صحابی عالی قدر رسید، با عجله آمد و گفت: یا رسول الله، جان، مال و هستی من فدای شما. خانه من خانه زهرا و على باشد! چه افتخاری از این بالاتر.
جهیزیه هم با همان پول مهریه یعنی زره حضرت علی علیه السلام تهیه شد.(1) ليست جهیزیه در کتابهای زیادی ثبت شده است. وقتی جهیزیه را مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند، حضرت نگاهی کردند و دیدند که اکثر ظروف آن از سفال است، اشک شوق از چشمانش جاری شد و این گونه دعا کرد: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لِقَوْمٍ جَلَّ آنِيَتِهِمْ الْخَزَفِ »(2) خدایا این زندگی را مبارک گردان که بیشتر ظرفهای آن از سفال است.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به زن ها فرمودند: فردا عروسی است بروید شعاری بخوانید، ولی حرف باطلی نزنید. شعر می خواندند و تکبیر میگفتند.
به هر ترتیب با سلام و صلوات و شعر، صديقه طاهره به خانه على علیه السلام رفت.پیامبر خدا تنها یک سفارش به امیرمؤمنان کردند و فرمودند: یا علی با همسر خود
ص: 147
مهربان باش و با او مدارا کن: «أَلْطَفَ بزوجتك وَ ارْفُقْ بِهَا»(1)
اکنون بر آنیم تا در پرتو سیره امیر مومنان علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام ، به موضوع کار و شغل بانوان بپردازیم. در جامعه ما با کمال تأسف، فرهنگ غلطی رواج پیدا کرده که کار در خانه را برای خود، کسر شأن میدانند و از این رو می کوشند به هر وسیله که شده برای خود، کاری در بیرون از منزل پیدا کنند؛ حتی به کارهای سخت و ارزان قیمت و با از دست دادن و یا کم رنگ ساختن تعلیم و تربیت فرزندان، تن می دهند. این فرهنگ، مخالف سیره اسلامی و روش و منشی است که بانوان برجسته و الگوی ما داشتند؛ برای نمونه، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام برجسته ترین الگوی زنان است که کار در خانه را ارزش می دانست و بر آن، تأكيد داشت.
پس از عروسی علی و فاطمه علیهما السلام ،پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خانه دخترش آمد، امیرمؤمنان و حضرت فاطمه علیهما السلام به پیامبر عرض کردند: یا رسول الله دوست داریم که نحوه تقسیم کار بین ما را مشخص کنید؛ یعنی این که هر یک از ما کدام یک از کارها را انجام دهیم.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:فاطمه زهرا علیها السلام کارهای داخل خانه را
ص: 148
انجام دهند و علی علیه السلام کارهای بیرون خانه را.
امام باقر علیه السلام می گوید:فاطمه فرمود: جز خدا نمی داند که من چقدر خوشحال شدم از این که رسول خدا صلی الله علیه و آله کارهای بیرون خانه را به عهده من قرار نداد و مرا از معاشرت با مردان نجات داد. حضرت فاطمه علیها السلام نه تنها کار خانه را انجام میداد، بلکه به آن افتخار هم می کرد و به همسایگان هم کمک می کرد همین آسیای دستی که حضرت داشت بعضی از همسایه ها و فقرای مدینه نداشتند. لذا بعضی از آنها به خانه حضرت فاطمه زهرا علیها السلام می آمدند، و ایشان برخی از کارهای آنها را هم انجام میداد.
تردیدی نیست که علت این تقسیم کار آن است که معمولا کارهای بیرون خانه، سخت تر و پرمشقت تر است و با توان بدنی و روحیات زنان، هم آهنگی ندارد. زن، گل است و قهرمان نیست؛ چنان که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةُ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ»(1)وضعیت مرد متناسب کارها و مدیریت های سنگین و هم آهنگ جنگ و جهاد و میدان های رزم و قهرمانی است. اما زن مظهر عاطفه و زیبایی است. قرآن می فرماید: «أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ»(2): آيا کسی که در پیرایه و زیور، پرورش می یابد و به هنگام جدال، قدرت تبیین ندارد (فرزند یا شریک خداست).
ص: 149
خدا نشو و نمو زن و خلقت و آفرینش او را در زیور قرار داده است. در آفرینش، زن و مرد مکمل یکدیگرند، زن مکمل مرد و مرد مکمل زن است. زن، مظهر عاطفه و مهربانی است و اهل جنگ نیست.
مرحوم علامه طباطبائی، ذیل آیه 34 سوره نساء می فرماید: پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در مدت ده سال حکومت خود هیچ گاه زنی را به منصب قضاوت نصب نکردند. (1)یکی از آیاتی که به آن در خصوص عدم توان زن در قضاوت استشهاد می کنند همین آیه است: «وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ»
اساسا قضاوت، امر مشکلی است و برای مردها هم وسیله آزمایش و امتحان می باشد. بسیاری از مردان عالم و صلاحیت دار هم از این امر، دوری می جستند، رسول گرامی صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنِ ابْتُلِيَ بِالْقَضَاءِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ فَليَعدِل بَينَهُم»(2)کسی که مبتلا به قضاوت شد باید به عدالت رفتار کنند. در این حدیث، پیامبر از قضاوت تعبیر به «ابتلا» کرده است. قضاوت برای مردان هم امتحان و ابتلا می باشد و امتیاز و فضیلتی نیست که بگوییم اسلام از زنها سلب کرده و به مردها داده است.
حتی اگر این مسئولیت، واجب عینی هم باشد، باز هم آزمایش و ابتلاست. در تعبیر دیگری پیامبر می فرماید کسی که متولی قضاوت می شود با پنبه سر خود را
ص: 150
بریده است: «مَن جُعِلَ قاضياً ذُبِحَ بِغَيرِ سِکّینٍ».(1)یعنی اگر مراقب نباشد آرام، آرام دین خود را از دست میدهد. گاهی انسان می داند دین خود را از دست می دهد، اما گاهی ندانسته همه چیز را از دست می دهد. حال اگر اسلام گفت این کار برای مردها باشد؛ و خانم ها را از این آزمایش معاف کرد، ظلم است یا لطف؟ مرد قاضی چه می کند؟ گاهی باید آدمهای جلاد، شیاد، قاتل، قاچاقچی و هزار چهره را محاکمه کند، حال اگر به زنان با آن روحیه لطيف و عاطفی گفتند شما را از این ابتلاء و امتحان معاف کردیم، به آن ظلم شده است؟!
نکته دوم مرحوم علامه طباطبائی در این باره آن است که پیامبر در هیچ جنگی زنها را دعوت به شمشیر زدن و نبرد نکرد. البته زنان به میدان های نبرد می آمدند و کار مداوای مجروحین را به عهده داشتند، و پیامبر صلی الله علیه و آله هم آنان را تشویق می کرد؛ حتی به زنی که در یکی از نبردها مجروحین بسیاری را مداوا کرد، گردن بندی هدیه داد.
نکته سوم مرحوم علامه این است که: پیامبر در ده سال حکومت خود هیچ گاه زنها را حاکم و والی قرار نداد. در تاریخ نمی بینید که پیامبر یک جا زنی را فرماندار یا استاندار یا بخشدار کرده باشد.(2) نه فقط پیامبر صلی الله علیه و آله بلکه سيرۀ امیرمؤمنان هم در دوره پنج ساله خلافت همین بود.
تحصیل بانوان امر بسیار پسندیده ای است، ولی تحصیل آنان چند شرط دارد:
ص: 151
دانشی را یاد بگیرند که مفید باشد؛ مثلا پزشکی، پرستاری، معلمی و امثال اینها. اوایل انقلاب، زنان حتی برای درمان بیماریهای خاص خود مجبور بودند به پزشکان مرد مراجعه کنند، اما اکنون چقدر ما باید سپاسگزار بانوانی باشیم که در زمینه بیماریهای زنان تحصیل کرده و تخصص دارند؛ حتی دختران علما و مراجع ما نیز در همین رشته های تخصصی و فوق تخصصی پزشکی کار می کنند. یا در علوم دینی و تربیتی، زنان شایسته ای پرورش یافته اند؛ برای نمونه، خانم مجتهد امین اصفهانی از آية الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علميه قم گواهی اجتهاد داشتند، حال اگر دین به همین بانو گفت شما مجتهد باش ولی مرجع تقلید نباش، آیا ظلمی به او شده است؟ نه، چون مرجعیت یک مسئولیت سنگین و طاقت فرساست. وقتی صاحب جواهر از دنیا رفت همه منتظر بودند مرجعیت به شیخ انصاری برسد. در همان روز، شیخ انصاری را در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام دیدند که گریه می کند. گفتند: ما دنبال شما می گردیم، شما این جایید؟! گفت: به این جا پناه آورده ام تا مبادا مرجعیت سراغ من بیاید! گفتند: باید بپذیرید، چون آية الله العظمی شیخ محمد حسن نجفی( صاحب کتاب عظيم القدر«جواهر الكلام»)، به شما نظر داشته، فرمود: نه، من هم مباحثه ای دارم به نام «سعيد العلماء مازندرانی» سراغ او بروید، از من بهتر است. جمعی به مازندران آمدند و گفتند: شیخ انصاری، شما را برای مرجعیت شایسته می داند. گفت: به شیخ انصاری بگویید آری هنگامی که من در نجف بودم و با هم بحث می کردیم من از نظر علمی قوی تر بودم اما چند سال است که من از درس و بحث و حوزه، فاصله گرفته ام، اکنون شما شایسته تر هستید.
ص: 152
از این رفتارها متوجه می شویم که قضاوت و مرجعیت آزمایش و ابتلاست نه امتیاز.
پس شرط اول در تحصیل بانوان این است که رشته تحصیلی شان مفید باشد.
فقط دنبال مدرک نباشند. مدرک گرایی امروزه آفت بزرگی برای علم و دانش شده است، اما آفت بیشتر، آن است که به رشته ای علاقه نداشته باشند و در آن، مدرک بگیرند! گویی مد شده که مدرک بگیرند، حال در هر رشته ای که شد. به خانم می گویی: چرا در رشته ای که علاقه نداری تحصیل می کنی؟ می گوید: اگر مدرک نگیرم کسر شأن است و مردم ما را قدیمی و عقب مانده می دانند.
خانم، پس از آن که دنبال علم و دانش مفید و مورد علاقه رفت، به یاد داشته باشد که حتما لازم نیست در مشاغل غیرمفید، کار کند. در حال حاضر، متأسفانه نداشتن شغل برای زنان یک اشکال و نقص به حساب می آید. اگر شغلی نداشته باشند کسر شأن می دانند و اگر خانم تحصیل کرده بگوید خانه دار هستم، بسیار تعجب می کنند. حتما باید کاری بیرون از خانه - هر چند غیر مناسب با روحیه زنان - داشته باشند. چندی پیش از سیما، مصاحبه ای با زن راننده تریلر پخش شد که با افتخار می گفت: راننده این تریلر هستم و متأسفانه سیمای ما هم، چنین کاری را
ص: 153
به عنوان یک ارزش پخش می کرد! آیا واقعا چنین شغلی برای یک زن، مایه افتخار و مباهات است؟! آیا این شغل با وضعیت جسمی و روحی زن، تناسب دارد؟ در این باره چند نکته را یادآور می شویم.
نکته اول
سؤال این است که: چگونه این خانم راننده تریلر می تواند مادر خوبی برای فرزندان خود باشد؟ خانمی که از صبح تا آخر شب بلکه گاهی چند روز در جاده ها و بیابان ها با انواع سختی ها و استرس ها در حوادث رانندگی و جاده ای روبروست، دیگر چه آمادگی برای مادر شدن دارد؟
یا زنی که همراه با مرد خود از صبح تا شب، بیرون منزل کار می کند، چگونه می تواند وظایف مادری و همسری را انجام دهد؟
چگونه این مادر، می تواند مهر و محبت و عاطفه خود را به فرزندانش منتقل نماید؟ امیرالمؤمنین فرمود: «المَرأةَ رَيحَانَةٌ»(1) زن، گل است. این گل چطور باید طراوت خود را با در آغوش گرفتن فرزند و حضور در کنار او نشان دهد؟
طبق آمارها در کشور خودمان- نه کشورهای اروپایی- درصد حضور پدرها و مادرها در خانه ها 6٪ است. آیا با این حضور اندک میتوان بعد عاطفی را تأمین کرد؟
ص: 154
هر دو خسته هستند، و وقتی به خانه می آیند می خواهند فرزندان خود را به گونه ای مشغول کنند که به آنها کاری نداشته باشند، لذا برنامه های رایانه ای و فیلم ها و کارتون ها رونق می گیرد.
نکته دوم:
اشتغال زنان موجب کاهش جمعیت می شود، لطمه های جبران ناپذیری به کشور از جنبه های مختلف انسانی و مدیریتی میزند. زنان شاغل، می کوشند حداکثر دو فرزند داشته باشند؛ برخی هم طرفدار تک فرزندی هستند. اگر ما پیرو فاطمه زهرا علیها السلام هستیم باید ببینیم که ایشان نه سال در خانه امیر مومنان علیه السلام بودند و در این نه سال چهار فرزند پشت سر هم به دنیا آوردند. الآن اگر خانم شاغلی چهار فرزند داشته باشد، همه او را سرزنش می کنند! کمتر خانم شاغلی است که چهار فرزند داشته باشد؟
نکته سوم:
حقوقی که خانم های شاغل می گیرند کجا هزینه می شود؟ انسان به شدت متأسف می شود وقتی می بیند خانمها در شرکتها و مؤسسات خصوصی دوازده ساعت با کمترین حقوق و دستمزد می کنند و همین در آمد اندک را باید صرف درمان بیماری های فرزند و سرویس رفت و برگشت کنند. یعنی فرزند از محبت و تربیت صحیح محروم می شود و مادر هم خسته و کوفته و پول آن هم هزینه دارو و درمان و سرویس و گاهی غذای آماده می گردد.
ص: 155
نکته چهارم:
اشتغال زنان، علاوه بر ایجاد مشکلات برای خود و فرزندانشان، برای جامعه هم به شدت دردسرساز می شود و بیکاری مردان را افزایش میدهد. فرض کنید در خانه ای زن و مردی با تحصیلات و مدرک و امکانات یکسان هستند، سوال این است: کدام یک برای کار در بیرون خانه مناسب ترند؛ مرد یا زن؟ بی تردید همه می گویند اگر زن، نزد بچه ها باشد و مادری کند خیلی بهتر است. اکنون حدود دو میلیون خانم شاغل داریم، این آمار بدین معناست که ما دو میلیون مرد را بیکار کرده ایم. پس می بینید که بیکاری، معمای بی جوابی نیست و زنان، جای مردان را گرفته اند.
امروز که دو میلیون مرد بیکار وجود دارد. یعنی دو میلیون زنی که باید نقش مادری خود را ایفا کنند، وظیفه خود را انجام نمی دهند و دو میلیون مرد که باید بیرون بروند، نقش مادری را بازی می کنند!
امیر مؤمنان و فاطمه زهرا علیهما السلام از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله تقاضای تقسیم کار کردند و پیامبر، کار درون خانه را به فاطمه واگذار کرد، فاطمه زهرا فرمود: جز خدا کسی نمیداند چقدر خوشحال شدم که من در خانه کار کنم. البته اشتباه نشود کار در منزل به معنای دور بودن از مسائل اجتماعی نیست؛ مثلا فاطمه زهراعلیها السلام آن روزی که باید به میدان بیاید، آمد و با خطبه خود، مدینه را به لرزه در آورد. یا روزی که به جبهه جنگ احد رفت و مجروحین را مداوا کرد، پدر بزرگوارش پیامبر
ص: 156
و امیرمؤمنان مجروح بودند و فاطمه و زنان دیگر به مداوا مشغول می شدند.
این جمله مشهور امام خمینی که: «از دامن زن، مرد به معراج می رود»(1)ناظر به نقش زنان است. زن در کارهایی که متناسب با فطرت و ساختمان جسمی و روحی اوست بی همتاست، پس اگر مسئولیتهای سنگین اجتماعی مثل قضاوت و یا مرجعیت و حکومت و به او سپرده نمی شود برای حفظ کرامت اوست. مثلا همین مرجعیت یا امامت جماعت را در نظر بگیرید. چقدر علما و بزرگانی بودند که از پذیرفتن مرجعیت یا امامت جماعت فرار می کردند و در همه عمر خود امام جماعت نشدند و می گفتند: دیگران هستند ما را گرفتار نکنید. آنچه ثواب دارد نماز جماعت و جمعه است که خانم ها هم می توانند شرکت کنند.
نقش مهم و افتخار آفرین زن در خانه برای شوهر و فرزندان، آرامش آفرینی است؛ همان آرامشی که امروزه متأسفانه سعی می کنند روان شناسان با قرص و دارو، تأمین کنند. قرآن این نقش را این گونه بیان فرموده است: «خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا »(2)؛ از خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنارشان آرامش گیرید.
امیرمؤمنان می فرماید: وقتی به خانه می آمدم با نگاه به فاطمه غم و غصه ها از
ص: 157
قلبم زائل می شد: «وَ لَقَدْ كُنْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهَا فَتَنْكَشِفُ عَنَى الْهُمُومِ وَ الْأَحْزَانِ».(1)
زنی که همراه با مرد خود صبح زود از خانه بیرون می رود و دیروقت به خانه برمی گردد می تواند آرامشی به خانه بیاورد؛ و وقتی مرد وارد خانه می شود با نگاه به همسرش، غم و غصه از دل او برطرف شود؟ فاطمه، برای علی علیه السلام این چنین بود، لذا امیرمؤمنان در خاک سپاری حضرت فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنِّى رَاضٍ عَنِ ابْنَةِ نَبِیِّکَ»؛(2) خدایا من از فاطمه دختر پیامبر تو راضی هستم. امام باقر علیه السلام فرمود: هیچ شفیعی برای زن از رضایت شوهر بهتر نیست.(3)
ص: 158
امروزه در بسیاری از کشورها زنان، بیرون از خانه به کار مشغول می شوند. تردیدی نیست که این کار، معایب و محاسنی دارد، که در این فراز از بحث، نکته هایی درباره اشتغال آنها طرح می کنیم.
زنان شاغل را در یک نگاه می توان به سه دسته تقسیم کرد:
دسته اول:
خانم هایی هستند که باید قدردان زحمت و کار آنان بود؛ مثل پزشکان، پرستاران، معلمان و امثال این ها. اوایل انقلاب بانوان ما مجبور بودند حتی در بیماری های زنانه به پزشکان مرد مراجعه کنند. امروز بحمدالله این نیازها برطرف شده است و دختران و زنان - حتی دختران بعضی از علما و مراجع تقلید- در
ص: 159
رشته های تخصصی و فوق تخصصی پزشکی شاغلند. یا معلمان و اساتید زن در مدارس و دانشگاهها و حوزه ها حضور دارند، که بسیار سودمند است. اینان با این که مادر هم هستند، اما ایثار کرده و به خدمت مشغولند. اعتقاد ما این است که شغل آنان ایثار و مجاهدت است، و دیگران باید کمک کنند که اگر مشکلاتی در نگهداری فرزند و امثال دارند برطرف شود.
دسته دوم:
زنانی که به دلیل فوت، بیماری یا از کار افتادگی و اعتیاد شوهر و یا طلاق چاره ای جز اشتغال در بیرون منزل و سرپرستی خانواده را ندارند.
شخصی از امام عسکری علیه السلام سؤال کرد: زنی است شوهرش او را طلاق داده و نفقه اش را نمی دهد. آیا این زن حق دارد از خانه بیرون برود و کار کند؟ (آن زمان حکومت دست ائمه نبود تا او را از بیت المال تأمین کنند، بلکه حکومت دست عباسیها و خلفای ظلم بود که اموال مردم را صرف عیاشیها و خوش گذرانی های خود می کردند) حضرت فرمودند: مانعی ندارد که در بیرون خانه کار کند.
اگر توزیع ثروت در حکومت اسلامی عادلانه باشد باید دولت اسلامی چنین خانواده هایی را اداره کند. به زنی که شوهر خود را از دست داده نباید گفت هم مادری کن و بچه های خود را بزرگ کن و هم تا دیروقت، بیرون منزل کار کن، چرا که شوهر خود را از دست داده ای. اگر نظام اسلامی بخواهد به وظیفه خود
ص: 160
عمل کند قطعا باید برای این دسته از زنان چاره ای بیندیشند. ما واقعا متاسفیم که از حکومت اسلامی فاصله داریم.
من از نزدیک در بعضی از کشورهای اروپایی، که خدمات اجتماعی به مردم زیاد است، دیدم که اگر خانمی سرپرست خود را از دست دهد یا سرپرست او معلول شود، کاملا به او رسیدگی می شود. دولت به این خانم می گوید حالا که شوهرت معلول است، شبانه روز در سه شیفت سه نفر را به خدمت او می گمارم یا اگر نمی خواهی، حقوقی را که به آن سه نفر میدهم به خودت پرداخت می کنیم و خودت این کار را انجام بده و معمولا خانم ها می گویند خودمان انجام می دهیم تا در آمدی هم برای ما باشد.
اما در کشورهای اسلامی، زن بی سرپرست یا زنی که شوهر معلول دارد باید دوازده ساعت در اداره ها یا شرکتها و مؤسسات خصوصی کار کند، دیگر چه وقت می خواهد مادری کند. امیدواریم به جایی برسیم که نظام اسلامی به فکر این خانم ها باشند. بیمه های تأمین اجتماعی برای همین است.
امیرمؤمنان علیه السلام پیرمردی را دید که گدایی می کرد، فرمود:
«مَا هَذَا فَقَالُوا يَا أمِيرَ المُؤمِنينَ نَصرانِيُّ قَالَ فَقَالَ أمِيرُ المُؤمِنينَ عَلَیهِ السَّلام استَعمَلتُمُوهُ حَتَّى إذَا كَبِرَ وَ عَجَزَ مَنَعتُمُوهُ أنفِقُوا عَلَيه مِن بَيتِ المَال»؛(1)
چرا گدایی می کند؟ گفتند:ای امیرالمؤمنین، نصرانی است، فرمود: تا دیروز که توان کار داشته از نیروی کار او استفاده کردید، امروز که پیر و ناتوان
ص: 161
شده باید در جامعه اسلامی گدایی کند؟ از بیت المال زندگی او را تأمین کنید.
این بیمه ای که امروز این همه در دنیا سر و صدا پیدا کرده 1400 سال پیش در حکومت علوی اجرا شد، امیرمؤمنان فرمود: هزینه پیرمرد یهودی از کار افتاده با بیت المال است. ما متأسفانه از سیره علوی فاصله داریم.
در رساله امام خمینی این مسئله آمده است که: حکومت اسلامی وظیفه دارد اگر کسی برای گرفتاری و مشکلی قرضی کرد و نتوانست قرض خود را ادا کند باید از بیت المال آن را تأمین کرد. زیرا قرآن می فرماید:
«اِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلفُقَرَاء وَ المَسَاکِینِ وَ العَامِلِینَ عَلَیهَا وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم وَ فِی الرَّقَابِ وَ الغَارِمِینَ»(1)
صدقه ها (زکات اموال) فقط به فقرا و بینوایان و عاملان جمع آوری زکات و دل جویی شدگان و آزادی بردگان و بدهکاران و در راه خدا و در راه ماندگان تعلق دارد.
دسته سوم:
این دسته، بیشتر محور صحبت است، یعنی خانم هایی که نه مشاغل ضروری دسته اول را دارند (مثل پزشکی و معلمی و پرستاری)، نه همانند دسته دوم بی سرپرست و بدسرپرست هستند، بلکه شغل های اداری و دفتری و فروشندگی و امثال اینها را دارند. اکنون همین نوع سوم بازار کار را پر کرده اند و مشکلاتی
ص: 162
برای اجتماع به وجود آورده اند. اینان به دنبال رفاه بیشتر و برای باز بودن دستشان در تجملات و امور غیرضروری، بیرون خانه کار می کنند.
در مورد بهداشت کودکان به تازگی آماری منتشر شده که عجیب و نگران کننده است. طبق این آمار بچه هایی که در مهد کودک ها هستند 2 تا 18 برابر بچه هایی که در خانه هستند بیماریهای عفونی پیدا می کنند. خانم های کارمند می گویند: حقوق ما خرج بیماری کودک، سرویس، هزینه لباسهای خودمان در اداره و شرکت یا خرید غذاهای آماده بیرون می شود، چون اگر زن و شوهر در طول روز مشغول کار در خارج از منزل باشند دیگر وقت و حوصله ای برای تهیه غذا در منزل نمی ماند.
اعتقاد ما این است که اشتغال دسته سوم زنان، سه مشکل به وجود آورده است: بالا رفتن سن ازدواج، لطمه به تربیت فرزندان و کاهش جمعیت. در این جا این سه مشکل را توضیح می دهیم
اکنون حدود دو میلیون خانم شاغل (از دسته سوم) داریم که کار دفتری یا فروشندگی و امثال آن انجام می دهند، آیا اگر دو میلیون خانم شغل خود را به مردان واگذارند، مشکل بیکاری پسران و مردان و به دنبال آن مشکل ازدواج جوانان حل نمی شود؟ مشکل ازدواج باید حل شود و یک راه حل مؤثر آن همین
ص: 163
است. در حال حاضر جوانان می گویند چگونه ما ازدواج کنیم، شغل و درآمد نداریم؛ شما دو میلیون خانم را سرکار گذاشتید (در شغل های دسته سوم) و دو میلیون جوان را بیکار کردید. جالب است من نظرسنجی ها را که می خواندم بیش از نود درصد خانم ها هم با اشتغال زنها مخالف بودند؛ چه خانم هایی که خودشان شاغلند و چه آنهایی که شاغل نیستند.
نکته مهم در این باره این است که عمده اصرار بر اشتغال زنان از سوی سرمایه داران و کارخانه داران است، زیرا نیروی کار زن ارزان تر است. مخصوصا در مؤسسات و شرکتهای خصوصی با کار فوق العاده و ساعات کار بسیار زیاد و حقوق اندک، به زنان ظلم می کنند. در اروپا، دو دسته در مورد اشتغال زنان نظر دارند: یک عده سرمایه داران هستند که کار ارزان می خواهند، عده دیگر دانشمندان هستند که با کار زنان به شدت مخالف هستند، آنها می گویند با کار یا اشتغال زن خانواده از هم می پاشد، و از بین می رود، خانواده در غرب واقعأ نابود شده است، شهید مطهری رحمه الله مینویسد:
بعضی گمان می کنند اگر اروپا و غرب در صنعت پیشرفت کرده، هواپیما ماشین و بسیاری از وسایل صنعتی دیگر ساخته است در خانواده هم پیشرفت کرده است، حال آن که چنین نیست. ما قبول داریم که باید تلاش کنیم و در عرصه علم و دانش و نهضت علمی پیش برویم، اما نباید خانواده را از بین ببریم. اگر غرب در صنعت پیشرفت کرد معنای آن این نیست که در خانواده هم پیشرفت کرده است، اصول خانواده را آن ها نباید به ما یاد دهند.
بر اساس برخی از آمارها در بعضی از کشورهای اروپایی تنها 2٪ از بچه ها با
ص: 164
پدر و مادر خود زندگی می کنند و 98٪ دیگر تنها با یکی از والدین زندگی کرده و یا در مراکزی مانند مهد کودک و شیرخوارگاه بزرگ می شوند.
آیا چنین شرایطی مطلوب است و جا دارد که ما به نداشتن آن حسرت بخوریم؟؟
تردیدی نیست که تربیت صحیح فرزند و داشتن روح و روانی سالم با بودن مادر در کنار او و مراقبتهای لازم، امکان پذیر است. اکنون یکی از اضطرابهای فرزندان و خردسالان این است که به خانه بیایند و ببیند پدر و مادر نیستند. بالاترین غم عالم برای فرزندان از خردسال گرفته تا بزرگسال، این است که به خانه بیاید و ببیند همه جا ساکت، خاموش و تاریک است و پدر و مادر، هر دو سر کار هستند و وقتی هم که پس از چندین ساعت کار خسته کننده به خانه بر می گردند نشاطی ندارند.
متأسفانه پژوهش ها نشان میدهد بخشی از درآمد خانم های شاغل صرف درمان بیماری هایی روحی و روانی فرزندان در اثر دوری از مادر می شود. هیچ چیز جای آغوش پر مهر مادر را نمی گیرد، نه فقط کودکان و جوانان بلکه یک مرد میانسال هم وقتی آرام می شود که درد دل خود را در خانه به مادر یا به همسر خود بگوید، چون سنگ صبور مادر یا همسر است.
اگر خانمی صبح زود از خانه بیرون برود و دیرهنگام به خانه برگردد، چگونه سنگ صبور خواهد بود؟ آمارهای رسمی می گوید که حضور پدرها و مادرها در خانه
ص: 165
شش درصد است؟
زن و مرد شاغل وقتی خسته از کار می آیند یک وسیله بازی و یا فیلم برای بچه تهیه می کنند تا دست از سر آنها بردارد و یک نفسی بکشند.
در حال حاضر در بعضی از استانها که زنان اشتغال کمتری دارند رشد جمعیت بیشتر است. مثلأ طبق آمار رسمی جمعیت استان سیستان و بلوچستان که زنان شاغل کمتری دارد در ظرف 20 سال (سال های 65 تا 85) از یک میلیون و دویست هزار نفر به دو میلیون و چهارصد هزار نفر رسیده یعنی دو برابر شده، در حالی که در همین مدت جمعیت استان همدان که زنان شاغل بیشتری دارد تنها 200 هزار نفر افزایش یافته یعنی از یک میلیون و پانصد هزار نفر به یک میلیون و هفتصد هزار نفر رسیده است. چون اینها به دنبال اشتغال رفته اند، البته آن جا هم مشکلاتی وجود دارد؛ مثل تحصیل زنان و مسائل فرهنگی دیگر که آنها هم باید حل شود، اما منظور از این مقایسه آن است که بدانیم تأثیر شاغل بودن زنان در کاهش جمعیت جدی است.
برای کاستن از این مشکلات و حمایت از حریم خانواده و سالم سازی فضای اجتماع، چهار پیشنهاد به نظر میرسد:
ص: 166
گفتیم بخشی از درآمد خانمهای دسته سوم صرف تجملات و تشریفات و امور غیر ضروری می شود، اگر ما زندگی تشریفاتی و تجملاتی و مصرفی را تبلیغ نکنیم دیگر نیازی نمی شود باقی مانده پول آنها بعد از شش هزینه سرویس، مهد کودک، بیماری، لباس، فست فود و غذا در راه تجملات، هزینه شود؛ یعنی تلویزیون و يخچال و مبلمان و پرده را عوض کنند. رسانه ها مخصوصأ رسانه ملی نقش زیادی دارند، سیمای ما در فیلم ها و سریال های خود چه خانه هایی را نشان میدهد؟ محل تهیه و ساخت فیلم ها و سریال ها کجاست؟ این فیلم و سریال تا دورترین روستای مرزی پخش می شود، روستانشین نگاه می کند، نمی داند این خانه را کارگردان، برای مدت کمی اجاره کرده تا در آن فیلم بسازد بلکه فکر می کند خانه شخصی اوست و هر کس در تهران زندگی می کند چنین خانه ای دارد.
یا این که در خیابانها تبلیغ زیادی در مورد فروش لوازم خانگی با چک کارمندی و قسطی می شود، چرا این قدر مردم را به مصرف گرایی تشویق می کنیم؟
اگر بخواهیم مادران، وظیفه مادری خود را به خوبی انجام دهند و مشکل تحديد جمعیت و اشتغال مردان و ازدواج جوانان حل شود، یک راه حل این است که نظام اسلامی به زنان خانه دار کمک کند تا مجبور نباشند بیرون از خانه کار کنند. در بعضی از کشورهای اروپایی به خانم های خانه دار، خدمات پزشکی رایگان پس از زایمان می دهند، اما آیا در کشور اسلامی ما قوانینی از این دست داریم یا
ص: 167
هر چه هست مربوط به زنان شاغل است؟ اگر خانمی هم کار نکند او را تحقیر می کنند و می گویند بیکاری مادری و خانه داری هم شغل است! آن کسی هم که کار می کند موقعیت بهتری دارد. جمله «از دامن زن مرد به معراج می رسد»، فقط یک حرف و شعار است و برای تابلو خوب است، همه رسانه و تلویزیون و فیلم و سریال و موقعیت و دولت و قانون و همه چیز برای زنان شاغل است، نه زنی که می خواهد مادر باشد و مرد را به معراج برساند. اگر ما به زن خانه دار امتیاز بدهیم و قانون را به نفع آنان بنویسیم، مشکلات حل می شود.
از قدیم الایام مادران و زنان، در خانه کارهای دستی و صنایع سبک داشتند و در ضمن این که کار می کردند، کنار فرزندان هم بودند. جلسه های خیریه و رسیدگی به مستمندان، کلاسهای آموزشی، کارهای سبک دستی، می تواند در فضای خانه شکل بگیرد. خانمی که می تواند کار خیری انجام دهد مثلا به دنبال تهیه جهیزیه برای بینوایان باشد باید این کار را انجام دهد. من آماری دارم از بعضی کشورهای آسیایی مثل ژاپن که خانم ها در اوقات فراغت خود به همین کارهای خیریه متناسب با زنان می پردازند.
خانمی می گفت: هر وقت از شوهرم پول می خواهم به سختی میدهد، لذا مجبورم شغلی داشته باشم تا به او التماس نکنم و در تنگنا قرار نگیرم. این، بی انصافی
ص: 168
است. ما چقدر حدیث از پیامبر خدا داریم که فرمود: «بهترین مرد کسی است که کاری نکند که دست همسرش جلوی دیگری دراز شود»، برعکس، بدترین مرد کسی است که دست همسرش پیش دیگران دراز شود: «المُلجِئَ عِيَالَهُ إلى غَيرِهِ»(1)
خانمها هم راست می گویند، مردها کاری کنند که کسری مالی آنها را جبران کنند، نگذارند در مضیقه باشند. درست است که زنان باید صرفه جویی کنند و قناعت پیشه سازند، اما به این معنا نیست که مردان، هر هفته یا ماهیانه، مقرری برای شان در نظر نگیرند.
باز هم تأکید کنم که از نظر شرعی، وظیفه نان آوری با مرد است. چون خیلی از خانم ها می گویند شما خبر ندارید، شکم شما سیر است و از گرفتاری ما اطلاع ندارید. با یک حقوق هم اداره نمی شویم، یک نفر یا دو نفر یا سه نفر هم که سر کار می رویم باز کم می آوریم. در این باره گفتم: وظیفه تأمین زندگی با مرد است، او باید تلاش کند. خانم ها هم اگر کمک می کنند و در موارد اضطراری کار می کنند، از خودگذشتگی آنان است. ولی حرف من این است که اگر اندکی انتظارات را کم کنیم، مشکلات حل می شود. در روایت هست که: اگر زنی با فقر و تنگدستی شوهر خود بسازد فردای قیامت با فاطمه زهرا علیها السلام محشور می شود، اگر مراعات کنیم و بسازیم و کمتر سراغ تجملات برویم می توان با همین درآمد کم زندگی آبرومندانه ای داشت.
ص: 169
ص: 170
متأسفانه امروز خیلی از معروفها، منکر و منکرها، معروف شده است. پیامبر خدا فرمودند: زمانی می آید که کسی امر به معروف و نهی از منکر نمی کند، اصحاب تعجب کردند و گفتند: مگر می شود؟ فرمودند: بالاتر از آن به شما می گویم: زمانی می آید که امر به منکر و نهی از معروف می کنند. اصحاب بیشتر تعجب کردند، حضرت فرمودند: بالاتر به شما می گویم: زمانی می رسد که معروف، منکر و منکر، معروف میشود.(1) امروز متأسفانه در خیلی از موارد، جای معروف و منکر را عوض کردیم، در مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و خانوادگی این اتفاق افتاده که اگر بخواهیم فهرست کنیم نمونه های فراوانی دارد؛ اما فقط چند مورد در زمینه مسائل فرهنگی و تربیتی و خانوادگی را ذکر می کنیم
ص: 171
در جلسه ای نشسته ایم و افرادی غیبت می کنند، می گوییم غیبت نکنید و جلسه را به گناه آلوده نکنید، می گویند مقدس بازی در نیاورید!
در حالی که غیبت حتما منکر است و شکی در آن نیست ولی این منکر، معروف شده است. می خواهیم جلسه را با غیبت گرم کنیم، اگر کسی هم بخواهد نهی از منکر کند، می گوییم لازم نیست برای ما مسئله بگویید.
عابر پیاده می خواهد از خیابان عبور کند، باید حقوق او را رعایت کرد و به او احترام گذاشت. این از مصادیق معروف است. اما با کمال تاسف شاهدیم به محض این که صحبت از رعایت قانون و احترام به عابر پیاده شود، بی تفاوت می گذرند. این همه حوادث در کشور ما، رخ می دهد و سالی حدود بیست هزار نفر از بین می روند. اگر این مقدار تلفات در بعضی از کشورهای اروپایی بود عزای عمومی اعلام می کردند.
یکی از امتیازاتی که خانم ها دارند این است که خداوند کار بیرون را از دوش آنها برداشته است، فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود: هیچ کس جز خدا نمیداند که چقدر خوشحال شدم از این که پیامبر صلی در تقسیم کار فرمود: تو کارهای داخل خانه را
ص: 172
انجام بده و على کار بیرون خانه را انجام دهد.(1) این یک معروف است، اما چرا نمیپذیریم و مقاومت می کنیم؟ چرا برای ما سخت است؟
پیامبر خدا از اصحاب خود پرسید: نزدیک ترین حالت زن به خدا چه حالتي است: نماز، روزہ، حج، اعتكاف، در کدام حالت از همه به خدا نزدیک تر است؟ کسی جواب نداد. از صدیقه طاهره علیهاالسلام سؤال کردند، ایشان فرمود: به پدرم بگویید: نزدیک ترین حالت زن به خدا حالتی است که در خانه باشد.(2) وقتی پیامبر این جواب را از فاطمه زهرا علیهاالسلام شنیدند فرمودند: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی»؛ فاطمه، پاره تن من است. بینید پیامبر چه وقت این جمله را فرمودند: هنگامی که فاطمه زهرا آن پاسخ را در جواب پرسش پیامبر دادند. آیا خانمها ناراحت نمی شوند اگر به آنان بگویم: معروف این است که تا ضرورتی ایجاب نکرده خروج از خانه را به حداقل برسانید.
از دعاهای صدیقه طاهره این است که: «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْاَلُکَ الرِّضا بَعْدَ الْقَضاءِ»:(3) پروردگارا، من راضی بودن به مقدرات را از درگاهت طلب می کنم. اگر فقر، بیماری وجود داشت راضی باشیم. فردای قیامت سه دسته از زنها با فاطمه زهرا علیهاالسلام محشور می شوند: یک دسته، زنانی که با فقر شوهر خود بسازند: «صَبَرتْ عَلی عُسْرِ زَوْجِها». البته سخن درباره فقر تقدیری است؛ یعنی مرد در حد توان
ص: 173
خود تلاش کرده اما بیش از این نتوانسته و تقدیر و مصلحت او نبوده است. اگر زن بر فقر و تنگدستی شوهر خود بسازد فردای قیامت با فاطمه زهرا محشور می شود و عذاب قبر ندارد.
این که زن با تنگدستی شوهر بسازد. معروف است ولی امروز به منکر تبدیل شده است. در عصر ما خانم ها این سخن را نمی پسندند و می گویند مرد باید سه شیفت کار کند.
سوار تاکسی شدم، ساعت 12 شب بود، راننده از من پرسید: ساعت چند است؟ گفتم: دوازده، گفت: آیا میدانید از ساعت چند پشت فرمان نشسته ام؟ گفتم: نه، گفت: از ساعت 6 صبح پشت فرمانم! و معلوم است مردی که این مقدار کار کرده تنها جنازه خود را تحویل خانواده اش میدهد و به انواع بیماری های جسمی و روحی دچار می شود و قطعا زندگی برای او و خانواده اش شیرین نخواهد بود.
فاطمه زهرا عرض می کرد: «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْاَلُکَ الرِّضا بَعْدَ الْقَضاءِ»؛ پروردگارا رضای به مقدرات را از تو خواستارم.
از دعاهای حضرت زهرا این است که: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْقَصْدُ فِي الْغِنَى وَ الْفَقْرِ»(1) خدایا از تو در هنگام فقر و غنی حالت اعتدال را در خواست دارم. یعنی ما در حالت ثروتمندی هم باید معتدل باشیم و از تشریفات و تجملات زائد بپرهیزیم.
از کارهایی که حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام در خانه انجام می دادند ریسندگی بود و از این طریق به امیرمؤمنان در تأمین هزینه ها کمک می کردند.
ص: 174
بعضی می پرسند: الآن در خانه همه جور وسایل و تجهیزات برقی مثل لباسشویی، ظرفشویی، جاروبرقی و دیگر وسایل وجود دارد و زنان کار چندانی در خانه ندارند که خسته شوند، لذا برای دور شدن از بی کاری به بیرون می آیند. پاسخ بنده این است که اکنون هم ما می توانیم خیلی از کارها را در محیط خانه انجام دهیم؛ مثلا آموزش دیگران. من اطلاع دارم که خانه برخی از خانم ها محیط آموزشی است؛ یعنی عده ای از خانم ها که نمی توانند با شرایط موجود در حوزه های علمیه یا دانشگاه تحصیل کنند، آن جا درس می خوانند: مانند آموزش زبان، قرآن، مسائل دینی و دروس دیگر. یا برخی از خانم ها منازلشان را مرکز خدمات خیریه قرار داده اند و صدها جهیزیه برای نیازمندان جمع آوری می کنند.
خانمی می گفت: سال ها است صندوق قرض الحسنه ای تأسیس کرده ایم، از یک میلیون تومان شروع کردیم و اکنون حدود صد میلیون سرمایه داریم. این گونه کارها هم کار است و کار، تنها اشتغال در خارج از منزل با آن همه مشکلات و مفاسد نیست.
اجتماع زن و مرد نامحرم در مکان و محیطی که حضور شخص ثالث (یا دیگران) در آن مکان (به راحتی) ممکن نباشد اولا: حرام است، هر چند این مکان، محل کار و شرکت یا اداره باشد و ثانيا: نماز این زن و مرد در چنین مکانی بر اساس بعضی از فتاوا باطل است یا اشکال دارد. شوخی زن و مرد نامحرم یک منکر است که امروز به بهانه خوش اخلاقی به معروف تبدیل شده است. ابوبصیر پیرمرد نابینایی بود که قرآن آموزش می داد، در جلسه ای با زنی که به او قرآن
ص: 175
می آموخت شوخی کرد. خدمت امام جعفر صادق علیه السلام رسید، حضرت به او فرمود: به آن خانم چه گفتی؟ چرا این حرف را زدی؟ ابوبصیر می گوید از خجالت دست خود را مقابل صورت گرفتم، امام صادق علیه السلام فرمود: «لاَ تَعُودُ إِلَیْهَا»(1) جلسه خود را با او تعطیل کن.
این منکر است، اما در جامعه ما معروف شده است. الآن معروف این است که آقا و خانم در اداره یا محل کار یا کوچه و بازار با هم بگو و بخند داشته باشند، و این کار را منکر، نمیدانند.
شخصی به نام «محمد طیار» خدمت امام صادق علیه السلام آمده بود، تا دو سال در مدینه محضر حضرت درس بخواند، دنبال خانه ای برای اجاره میگشت تا این که محلی را پیدا کرد. در خانه بود، ولی در خانه به یک دیگر راه داشت یعنی دری بود که به وسیله آن بین این دو خانه ارتباط برقرار میشد. محمد طیار به صاحب خانه که زنی بود گفت: من مردی جوان و نامحرم هستم و تو هم زنی جوان این کار جایز نیست. زن گفت: شما اثاث خود را بیاور من از دو طرف در را میبندم. او رفت و اثاث خود را آورد و گفت: اکنون در را ببند، زن گفت: نه بگذار باز باشد، این، چه کاری است؟ محمدبن طيار، اثاث خود را گذاشت و به محضر امام صادق علیه السلام آمد و داستان را تعریف کرد، حضرت فرمود: اثاث خود را از آن جا بردار و برو، چون سومی شما شیطان است. «تَحَوَّلْ مِنْهُ فَإِنَّ الرَّجُلَ وَ الْمَرْأَةَ إِذَا خُلِّيَا فِي بَيْتٍ كَانَ ثَالِثُهُمَا الشَّيْطَانَ»(2)
اگر زن و مرد در مکان خلوتی باشند سومی آنها شیطان است. بودن اینها
ص: 176
منکر است، نبودن اینها معروف است.
الأن چقدر این منکر رواج دارد؟ مخصوصا در شرکتها و مؤسسات خصوصی، اگر زن و مرد در محلی باشند که شخص ثالثی نمی تواند به آنجا وارد شود اگر در آن مکان نماز بخوانند، اشکال دارد- این یک منکر است؛ و از نظر فقهی جایز نیست امام صادق علیه السلام فرمود: اگر زن و مرد در جای خلوتی باشند سومین آنها شیطان است. خانم و آقا! اگر شما در شرکت یا مؤسسه ای شاغل هستید و امکان ورود شخص دیگر در آن جا نیست بودن شما در آنجا حرام است. این یک منکر است، الآن بعضی ها ناراحت می شوند. ولی توجه ندارند که ریشه خیلی از حوادث و روابط حرام و گناهان از همین جا پیدا شده است.
معروف دیگری که الآن تبدیل به منکر شده است، زیاد بودن فرزند است. چند فرزندی، امر مطلوبی است که اسلام به آن، سفارش کرده است، اما اکنون به منکر تبدیل شده است. خانمی می گفت: من برای وضع حمل به زایشگاه رفتم به من خندیدند و مرا مسخره کردند و با تعجب گفتند: برای بچه چهارم اینجا آمدی؟ آنها با من تندی می کردند و نصیحتم می نمودند که چهار فرزند برای چه؟! از دیدگاه اسلام تحديد جمعیت، منکر است، زیاد کردن آن معروف است، اما در فضای جامعه کنونی این طور نیست و برعکس شده است.
اگر خانمی می خواهد رشته تحصیلی انتخاب کند باید با دو چیز مناسب باشد: نیاز جامعه، دوم علاقه خود. فراوان هستند دختر خانم هایی که می گویند از این
ص: 177
رشته تنفر داريم، الآن بعد از این که سال ها گذشته وقتی تحصیل در آن رشته را به یاد می آوریم ناراحت میشویم. می پرسیم: اگر علاقه نداشتید چرا این رشته را انتخاب کردید؟ می گویند: فقط به خاطر این که مدرک بگیریم و هر جا پرسیدند سرشکسته نباشیم
اکنون چند نمونه از منکرهای معروف شده، نزد آقایان را یادآور می شویم:
یکی از وظایف مرد در برابر زن، پرداخت نفقه است؛ یعنی باید خوراک، پوشاک و مسکن او را متناسب با شئونش، تأمین کند. اگر زن، در خانه پدرش، زندگی مرفه و راحت داشته، باید شئون او را رعایت کند و وقتی وی را به خانه خود می برد، همان امکانات را برایش ایجاد نماید.(1)
اگر نمی تواند شئون یک دختر مرفه را تأمین کند از ابتدا نباید با چنین خانواده ای ازدواج کند. الزامی ندارد از یک خانواده ثروتمند زن بگیرد، ثروت که ارزش نیست، ایمان ارزش است. تو باید دنبال هم شأن خود باشی و خانمی هم سطح خود انتخاب کنی تا بتوانی او را اداره کنی.
شنیدم پسری که وضع مالی خوبی نداشته با دختر خانمی از بالاشهر تهران ازدواج کرده که در خانه پدر در رفاه کامل بوده، اما پس از ازدواج او را به روستایی در شهرستانی برده است، پدر دختر به او می گوید: چون داماد مؤمن میخواستم دخترم را به تو دادم، حال که نداری من هزینه می کنم تا زندگی آبرومندی در این جا داشته باشید، اما داماد قبول نمی کند! پدر دختر میگفت: وقتی می بینم
ص: 178
دخترم از این زندگی مرفه و راحت به یک روستا رفته که امکانات اولیه رفاهی را هم ندارد، غصه میخورم. دخترم باید هر روز با طی مسافت زیادی از چشمه، آب بیاورد! وقی به داماد می گویم این کار تو که ادعای ایمان داری از اسلام به دور است، می گوید: اسلام گفته نفقه زن را تأمین کن، من هم نفقه او را میدهم. الزامأ که نباید بالای شهر باشد، باید به او مسکن بدهم، در روستا به او مسکن داده ام!
این اشتباه است، چون اسلام می گوید اگر تو با خانمی ازدواج کردی، باید شئون او را رعایت کنی، نفقه این خانم با نفقه دیگری متفاوت است.
به طور کلی می گویم: اگر مردی نفقه همسر خود را ندهد از نظر فقهی مدیون است، یعنی بعد از مرگ، ورثه او - اگر متدین باشند-باید از میراثش به عنوان بدهی میت بپردازند.
اگر من چند سال با همسر خود زندگی کردم ولی نفقه او را ندادم یا در شأن همسرم ندادم به عهده ورثه است که هنگام تقسیم ارث، ابتدا دیون مرا بپردازند که یکی از آنها نفقه همسر است. اگر این دین را نپردازند، فردای قیامت، گرفتار خواهم بود.
خوب است به این مسئله هم توجه شود که زن، مالک نفقه خود است و اگر شوهر برای مدتی به مسافرت رفت (مثلا یک هفته، یک ماه با یک سال) و گفت: مثلا این یک میلیون تومان نفقه این مدت توست، اگر خانم در این مدتی که شوهر او در سفر رفته زندگی را به خود سخت گرفت و پول را ذخیره کرد، در هنگام برگشت نمی تواند پول را از او مطالبه کند چون زن، مالک آن پول شده است.(1)
ص: 179
یکی از معروف ها کار مرد در خانه، می باشد و سیره معصومین علیهم السلام همین بوده است. پیامبر خدا به خانه فاطمه زهرا آمد، فاطمه زهرا و امیرمؤمنان مشغول کار بودند، امیرمؤمنان عدس پاک می کرد: «أُنَقِّي الْعَدَسَ».(1) پیامبر فرمودند: کدام یک از شما خسته ترید، می خواهم به یکی از شما کمک کنم. امیرمؤمنان عرض کرد، فاطمه خسته تر است، پیامبر فرمود: فاطمه جان برخیز کار شما را من انجام دهم.
امام صادق علیه السلام فرمود: امیرمؤمنان چند کار را در خانه انجام می داد: «يَحْتَطِبُ وَ يَسْتَقِي وَ يَكْنُسُ»(2) هیزم سوخت و آب می آورد و جارو میزد. خدمت به عیال، کفاره گناهان کبیره است: «خِدمَةُ العِيالِ كَفّارَةٌ لِلكَبائرِ»(3)
در همه حالات باید مراعات آسایش اهل خانه را کرد. آیت الله میرزا آقا جواد تهرانی رحمه الله در مشهد ساکن بود، در حالات ایشان نوشته اند: یک شب دیروقت به خانه می آید، کلید همراهش نبوده، در نمیزند، تا مبادا همسر و فرزندانش از خواب بیدار و آزرده شوند بلکه عبای خود را پهن می کند و پشت در خانه می خوابد تا صبح که بچه ها بیدار شوند
ص: 180
جهاد و شهادت، یکی از موضوعات برجسته در کلام امیرمؤمنان على علیه السلام است. به عنوان نمونه بعضی از آنها را نقل می کنیم:
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ»؛(1)
جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند به روی اولیای خاص خود گشوده است.
خطبه مفصل است، لذا فقط یک جمله از پایان این خطبه که شوق حضرت را به جهاد و شهادت نشان میدهد می آوریم:
امیرمؤمنان علیه السلام همواره از مردم دوران خود گلایه داشتند که در همراهی با ایشان برای نبرد با معاویه و غارت گرانی که به شهرهای اطراف حمله کرده بودند،
ص: 181
کوتاهی می کردند، این خطبه در روزهای آخر عمر حضرت ایراد شده و گلايه فراوانی از مردم خود کرده است، یکی از مواردی که مظلومیت و تنهایی علی علیه السلام را نشان می دهد، همین خطبه است. فرمود: شما آن قدر مرا تنها گذاشتید که عده ای گفتند: «انَّ ابْنَ أَبِي طَالِب رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَلکِنْ لاَعِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ»،(1) على شجاع است ولی فنون نظامی را نمی داند، فرمود:
«لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ»؛(2)
من زمانی پا به عرصه نبرد گذاشتم که هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و هم اکنون از شصت سال گذشته ام.
حضرت از آغاز جوانی، دوشادوش پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله در مکه با مشرکین در نبرد بود.
شوق آن بزرگوار به جهاد و شهادت در راه خدا به گونه ای بود که حاضر بود هزاران ضربت شمشیر بخورد اما در بستر نمیرد؛ چنان که فرمود:
«إِنَّ أَكْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ، وَ الَّذِي نَفْسُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ بِيَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ ميتة عَلَى الْفِراشِ فى غَيرِ طاعَةِ اللّه»(3)
گرامی ترین مرگ شهادت است. قسم به آن خدایی که جان فرزند ابوطالب در اختیار اوست، هزار ضربه شمشیر برای من آسان تر است از مرگ در بستر در غير طاعت پروردگار
ص: 182
شیخ صدوق رحمه الله می نویسد:
وقتی امیرمؤمنان علیه السلام به شهادت رسیدند آثار جراحت هایی که بر بدن حضرت در طول دوران مبارزات ایشان باقی مانده بود، از سر تا قدم هزار اثر زخم شمشیر و نیزه و تیر بود:
«عُدَّ مَا بِهِ مِنْ اَثَرِ الْجِرَاحَاتِ عِنْدَ خُرُوجِهِ مِنَ الدُّنْیَا فَکَانَتْ اَلْفَ جِرَاحَةٍ مِنْ قَرْنِهِ اِلَى قَدَمِهِ»(1)
خود حضرت در نهج البلاغه می فرماید:
بعد از جنگ احد به محضر رسول خدا گلایه کردم که من به شهادت نرسیدم، در حالی که شما در روز احد فرمودید که من به شهادت خواهم رسید: «قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ»(2)
رسول خدا فرمودند: «فَکَیْفَ صَبْرُکَ»، وقتی شهادت به سراغ تو بیاید صبر تو چگونه است؟ جواب دادم: «لَیْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ اَلصَّبْرِ وَ لَکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ اَلْبُشْرَی وَ اَلشُّکْرِ»، چنین موردی از موارد صبر نیست، جای بشارت و سپاسگزاری است.
شاید از این جمله زیباتر درباره ارزش شهادت و شهید نداشته باشیم که شخصی در حضور پیامبر خدا دعا کرد و گفت: پروردگارا، من نمی گویم چه چیزی به من عطا کن، بلکه تقاضا دارم بهترین حاجتی که خلق اول و آخر خواسته اند و
ص: 183
تو به آنها داده ای برای من هم برآورده کن. بسیار پسندیده است که انسان کار را به خدا واگذار کند تا هر چیزی که خوب است برای ما رقم بزند. پیامبر خدا به آن مرد فرمودند: «إِنِ اُسْتُجِیبَ لَکَ أُهَرِیقَ دَمُکَ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ»؛(1) اگر دعای تو مستجاب شود خون تو در راه خدا بر زمین ریخته می شود. یعنی شهادت بهترین دعایی است که بندگان خاص الهی در طول تاریخ از خدا خواسته اند.
ویژگی های شهدا و رزمندگان چه بود؟ آنها چه صفاتی داشتند که خداوند آنها را یاری و پیروز کرد؟
پاسخ این سؤال را از نهج البلاغه و از کلام امیرمؤمنان علیه السلام می گیریم، حضرت می فرماید: مجاهدان و رزمندگان، سه ویژگی داشتند که باعث پیروزی آنها بود: اخلاص، رابطه با خدا و زهد. در اینجا این سه صفت را شرح می دهیم
صداقت، خصلت نیکویی است که همه کردارهای انسان را نتیجه بخش می سازد؛ در صحنه جهاد نیز چنین است، حضرت فرمود:
«وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا، مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً»؛(2)
ص: 184
در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله خدا بودیم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود، جنگ می کردیم، که این مبارزه بر ایمان و تسليم ما می افزود.
مثلا «شیبه» پسر عموی حمزه سیدالشهداء علیه السلام بود که در جنگ بدر در برابر هم قرار گرفتند و با هم جنگیدند، ابولهب، عموی پیامبر در برابر حضرت در مکه بود یا نمونه های دیگر
حضرت در ادامه می فرماید:
«این پیکار، جز بر تسلیم و ایمان ما نمی افزود و ما را در جایگاه وسیع حق و صبر و بردباری در برابر ناراحتیها و جهاد و کوشش پیگیر با دشمن ثابت قدم تر می ساخت. گاهی یک نفر از ما و دیگری از دشمنان ما همانند دو قهرمان با یکدیگر نبرد می کردند تا کدام یک جان مرگ را به دیگری بنوشاند. گاهی مابر دشمن پیروز شدیم و زمانی دشمن بر ما.»
شاهد من این جمله زیباست که باید تابلو شود، چون در اوج نورانیت است، حضرت فرمود:
«فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْکَبْتَ، وَأَنْزَلَ عَلَینَا النَّصْرَ»؛(1)
هنگامی که خداوند، راستی و اخلاص ما را دید خواری و ذلت را بر دشمنان ما و نصرت و پیروزی را بر ما نازل کرد.
دوران دفاع هشت ساله و نبرد علی علیه السلامه نیروهای بعثی عراق، عرصه ای بود که این
ص: 185
اخلاص و صداقت، خود را آشکارا نشان داد و فتح و نصرت را نصیب مردم ایران کرد و دست آوردهای فراوانی داشت.
اکنون، جنگ نظامی نداریم اما در مسائل فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی در حال نبردیم. اما آیا آن صداقت را داریم یا خیر؟ آیا آن استحکام و پایداری و تلاش بی وقفه وجود دارد؟ امیرمؤمنان در آرزوی پایداری و شهادت طلبي روزگار پیامبر با حسرت و آه می فرماید:
«أينَ القَومُ الذينَ دُعُوا إلَى الإسلامِ فَقَبِلُوهُ ، و قَرَؤوا القرآنَ فَأحكَموهُ وَ هِیجُوا إِلَی اَلْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اَللِّقَاحِ إِلَی أَوْلاَدِهَا وَ سَلَبُوا اَلسُّیُوفَ أَغْمَادَهَا وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ اَلْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفّاً صَفّاً بَعْضٌ هَلَکَ وَ بَعْضٌ نَجَا لاَ یُبَشَّرُونَ بِالْأَحْیَاءِ وَ لاَ یُعَزَّوْنَ عَنِ اَلْمَوْتَی»؛(1)
کجایند مردمی که به اسلام دعوت شدند و پذیرفتند؟ قرآن را تلاوت کردند معانی آن را شناختند؟ به سوی جهاد برانگیخته شدند و عاشقانه همچون عشق «ناقه» به فرزندانش به سوی آن به راه افتادند؟ غلاف شمشیرها را کنار انداختند و گرداگرد زمین را گروه گروه و صف به صف احاطه کردند؟ بعضی شهید گشتند و برخی نجات یافتند. هیچ گاه از زنده ماندن کسی در میدان جنگ شاد نمی شدند و در مرگ شهدا، نیازی به تسلیت نداشتند
به اتفاق یکی از اساتید بزرگوار، در نجف حضور آیت الله سیستانی رسیدیم. این ملاقات به احترام آن استاد بزرگوار حدود پنجاه دقیقه طول کشید. بسیار برای من جالب بود، ایشان در این مدت، چند بار، این جمله را تکرار کردند که «اگر
ص: 186
انقلاب پیروز شد و اگر مردم در ایران به امام علاقه نشان دادند به خاطر «صداقت» ایشان بود. مردم زندگی صادقانه امام و بی تعلقی ایشان به دنیا را می دیدند و ایمان می آوردند. ایشان می فرمود: 56 سال است که در نجف هستم، همه مردم نجف رفتار امام را در این شهر میدیدند. حدود پانزده سال سادگی و بی تعلقی و صداقت امام را دیدند.
یک نمونه دیگر از صداقت امام را باید در داستان اقامت موقت ایشان در پاریس جست و جو کنیم
وقتی امام در فرانسه در دهکده نوفل لوشاتو بودند خبرنگاری می خواست از زندگی 24 ساعته امام فیلم برداری کند؛ یعنی از مطالعه، استراحت، نحوه گفت وگو، و از جمله غذا خوردن ایشان برای فیلم برداری از غذای امام سفره ای پهن کرده و نان و ماستی در میان آن گذاشت، امام فرموده بود: من که همیشه نان و ماست نمی خورم، گاهی هم نان و خورشت یا نان و مرغ می خورم. این کار شما خلاف صداقت و در واقع، دروغ است
من در یکی از شهرهای استان یزد بودم، بزرگواری می گفت: پدرم از علمای بزرگ یزد بود، مردم هم خیلی به او علاقه داشتند، ایشان حاضر نمیشد انگشتر به دست کند. هر چه مردم می گفتند: مگر انگشتر دست کردن مستحب نیست؟ می فرمود: بله مستحب است، ولی من نگرانم و میترسم اگر انگشتر دست کنم، مردم تصور کنند می خواهم به آنها القاء کنم که من تمام مستحبات و مکروهات را رعایت می کنم! البته این بدان معنا نیست که هر کس انگشتر به دست می کند، چنین نیتی دارد، بلکه در درون آن بزرگوار چنین چیزی گذشته بود و میخواست با
ص: 187
آن مبارزه می کند.
ویژگی دوم، ارتباط مجاهدان با خدا بود، اینها با خدا ارتباط داشتند. در ادامه آن خطبه، حضرت، چگونگی ارتباط مجاهدان با خدا را این گونه توصیف می فرماید:
«مُرْهُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ، صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ، عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ»؛(1)
بر اثر گریه (از خوف خدا) چشمانشان ناراحت بود و از زیادی روزه، شکمها از غذا تهی، دعاهای بسیار، لبهایشان را خشک و شب زنده داری چهره هاشان را دگرگون کرده بود و غبار خشوع بر چهره شان نشسته بود (در میدان جهاد همچون شیر می غریدند و به هنگام شب با خدا راز و نیاز داشتند)
ویژگی سوم، زهد و بی تعلقی به دنیاست. حضرت می فرماید:
«لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وآله فَمَا أَرَى أَحَداً يُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ، لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً، وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَ قِیَاماً»؛(2)
من اصحاب محمد صلی الله علیه و آله را دیده ام، اما هیچ کدام از شما را مانند آنان
ص: 188
نمی بینم. آنها (در تنگناهای مشکلات صدر اسلام) موهایی پراکنده و چهره هایی غبار آلود داشتند، شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند.
زهد یعنی وابستگی نداشتن به تعلقات دنیوی را در زندگی رهبران دینی معاصر هم به خوبی شاهدیم؛ برای نمونه به خانه و وسایل زندگی امام خمینی توجه کنید که چقدر ساده و زاهدانه است.
پیشنهاد می کنم زائرینی که به نجف مشرف می شوند، خانه علما و مراجع را هم ببینند. از جمله منزل امام در آن جاست که از نظر سادگی، دیدنی است. من فکر می کنم خانه ای است که الان خیلی از ما حاضر نیستیم در آن زندگی کنیم. امام حدود پانزده سال در این خانه زندگی کردند.
در خاطرات ایشان است که قسمت بیرونی خانه که به اصطلاح دفتر امام رحمه الله بوده فرش نداشته و با زیلو - آن هم نیمی از آن - پوشیده شده بوده، مرحوم حاج احمد آقا به امام می گوید: اجازه بدهید این قسمت حیاط را هم زیلو بیندازیم، اصلا کل این خانه، عرض و طولی نداشت و حیاط آن کوچک بوده و زیلو کردن همه أن هزینه ای نداشته است. امام فرموده بود: نیازی نیست، مگر خانه صدر اعظم است که حتما باید همه آن مفروش باشد؟
مرحوم حاج احمد آقا گفته بود: از خانه صدر اعظم بالاتر است، چون خانه نائب امام زمان است. امام فرموده بود: این حرفها را نزنید. معلوم نیست خانه امام زمان هم فرش داشته باشد.
ص: 189
بی تعلقی به دنیا بسیار مهم است؛ این که انسان هیچ وابستگی به دنیا نداشته باشد، امیرمؤمنان در دوران حکومت خود بسیار مواظب بودند تا کسانی که پست و مسئولیتی دارند، به دنیا و زخارف أن آلوده نشوند. رهبران دینی و مسئولان حکومت اسلامی وقتی می توانند موفق بشوند که از زخارف و تجملات و تشریفات دور باشند و رمز موفقیت امام همین بود.
نمونه ای از مراقبت امیر مومنان علیه السلام را می توان در برخورد ایشان با شریح قاضی مشاهده کرد در نهج البلاغه آمده است:
«شریح بن حارث»، قاضی امیرمؤمنان خانه ای به قیمت هشتاد دینار خرید. این گزارش به امام رسید حضرت او را احضار کرد و فرمود:
به من خبر رسیده که خانه ای به قیمت هشتاد دینار خریده و سندی بر آن تنظیم کرده ای و بر آن شاهد و گواه گرفته ای. شریح پاسخ داد: آری همین طور است.
امام نگاهی خشم آلود به او کرد و فرمود:
«یَا شُرَیْحُ أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِیکَ مَنْ لاَ یَنْظُرُ فِی کِتَابِکَ وَ لاَ یَسْأَلُکَ عَنْ بَیِّنَتِکَ حَتَّی یُخْرِجَکَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ یُسْلِمَکَ إِلَی قَبْرِکَ خَالِصاً فَانْظُرْ یَا شُرَیْحُ لاَ تَکُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلاَلِکَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْیَا وَ دَارَ الْآخِرَهِ. أَمَا إِنَّکَ لَوْ کُنْتَ أَتَیْتَنِی عِنْدَ شِرَائِکَ مَا اشْتَرَیْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَی هَذِهِ النُّسْخَهِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ الدَّارِ [بِالدِرْهَمٍ] بدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ النُّسْخَهُ هَذِهِ هَذَا مَا اشْتَرَی عَبْدٌ ذَلِیلٌ مِنْ مَیِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ
ص: 190
لِلرَّحِیلِ اشْتَرَی مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ مِنْ جَانِبِ الْفَانِینَ وَ خِطَّهِ الْهَالِکِینَ. وَ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَهٌ الْحَدُّ الْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَی دَوَاعِی الْآفَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّانِی یَنْتَهِی إِلَی دَوَاعِی الْمُصِیبَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَی الْهَوَی الْمُرْدِی وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَی الشَّیْطَانِ الْمُغْوِی وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ».(1)
ای شریح! به زودی کسی به سراغت می آید که به نوشته ات نگاه نمی کند و از گواهانت نمی پرسد، تا تو را از آن خانه بیرون کرده و تنها به قبر بسپارد. ای شریح! اندیشه کن که آن خانه را با مال دیگران با پول حرام نخریده باشی که آن گاه خانه دنیا و آخرت را از دست داده ای.
اما گر هنگام خرید خانه، نزد من آمده بودی، برای تو سندی مینوشتم که دیگر برای خرید آن به درهمی یا بیشتر، رغبت نمی کردی، و آن سند را چنین می نوشتم
این خانه ای است که بنده ای خوار شده و مرده ای آماده کوچ کردن، آن را خریده، خانه ای از سرای غرور که در محله نابود شوندگان و کوچه هلاک شدگان قرار دارد، این خانه به چهار جهت منتهی می گردد:
یک سوی آن خانه به آفتها و بلاها، سوی دوم آن به مصیبتها و سوی سوم به هوا و هوسهای سست کننده و سری چهارم آن به سوی شیطان گمراه کننده ختم می شود و در خانه به روی شیطان گشوده است.»
ص: 191
نمونه دیگر از ساده زیستی و زهد و دوری از تعلقات دنیوی در مسئولان حکومتی را در رفتار حضرت سلمان فارسی باید دید. سلمان فارسی علیه السلام استاندار بود. وارد مدائن نشد. مردم در دو صف برای استقبال از او ایستاده بودند. وی به قدری ساده، وارد شهر شد که باور نمی کردند او استاندار آنها باشد. از او پرسیدند: «أینَ خَلْفَت أَمِيرِ»(1) تو در راه که می آمدی، آیا امير ما را ندیدی؟ گفت: امیر شما چه کسی است؟ گفتند: سلمان فارسی. گفت: من امیر را نمی شناسم ولی سلمان خودم هستم.
امیرمؤمنان علیه السلام پس از جنگ جمل برای مردم بصره سخنرانی کردند و با اشاره به پیراهن و عبای خود فرمودند: «و اَللَّهِ إِنَّهُمَا لَمِنْ غَزْلِ أَهْلِي»(2) به خدا قسم این پیراهن و عبا از بیت المال نیست بلکه دست بافت اهل و عیالم در مدینه است، این را از بیت المال برنداشتم. حضرت می توانست همانند بقیه مردم، سهم خود را از بیت المال بردارد، اما بر نمی داشت. سپس به کیسه خرجی خود که همراهش بود اشاره کرد و فرمود: به خدا قسم درهم و دینار این کیسه از درآمدهایی است که در مدینه داشتم. «ما هِيَ إلّا مِن غَلَّتي بِالمَدينَةِ» (حضرت در مدینه و در دوره 25 ساله
ص: 192
خانه نشینی کارهای کشاورزی فراوانی کردند). سپس فرمودند: امروز در آمد و زندگی مرا ببینید. «فَإِنْ انَا خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِکمْ بِأکثَرَ مِمّا تَروْنَ فَانَا عِنْدَاللَّهِ مِنَ الْخائنین» اگر روزی که رفتم بیش از این بود به شما خیانت کردم.
صداقت و زهد و بی تعلقی به دنیا، همیشه و در همه جا، عامل پیروزی است. در روزگار ما، امام خمینی هیچ ابزاری نداشت: نه رسانه و تبلیغات، نه ارتش و دولت نه اسلحه و پول، هیچ چیز نداشت و ابرقدرتها و قدرتها هم با او مخالف بودند، اما چه شد که انقلاب او پیروز شد و جهان را تحت تأثیر قرار داد؛ بی تردید، از عوامل مهم آن ساده زیستی و دوری از تعلقات دنیوی و توكل او بر خدا بود.
این صداقت و ارتباط با خدا و زهد و دوری از تعلقات دنیوی، در دوران دفاع مقدس هشت ساله در برابر بعثیان عراق نیز نقش خود را به خوبی نشان داد و کشور و انقلاب را حفظ کرد. اما سؤال این است که آیا اکنون پس از سی سال که از آن دوران می گذرد همان سه ویژگی همچنان باقی است؟ هر قدر که آن ویژگیها کمرنگ شده باشد باید نگران باشیم.
امروز ما میدان نبرد و جنگ و جهاد نظامی نداریم اما جهاد فرهنگی، اقتصادی، علمی و اجتماعی داریم. اگر در این عرصه ها نیز همان سه ویژگی را داشتیم، یعنی اگر صادقانه و زاهدانه و مخلصانه وارد شویم، پیروز خواهیم بود، هر
ص: 193
قدر که این ویژگی ها کمرنگ شود به همان اندازه، پیروزی از دست میرود.
بازماندگان دوران دفاع مقدس که سختی های فراوانی کشیدند، انتظار تقویت ارزشهای دینی را دارند و هر گاه مشاهده کنند که معیارهای دینی در جایی تضعیف می شود نگران می شوند.
خانمی هیجده نفر از محارم او به شهادت رسیده بودند، وقتی خبرنگار با او مصاحبه کرد و پرسید: شما چه پیامی برای مسئولان دارید؟ گفت: پیام من حفظ ارزش هاست و تنها یک نگرانی دارم و آن، این که گاهی می بینیم به احکام و ارزشهای الهی، بی اعتنایی می شود. هیجده شهید ما و دیگر شهدا برای دین به شهادت رسیدند، برای نمونه حجاب و عفاف اکنون در جامعه کمرنگ شده است.
وقتی در همان کوران جنگ، یک خبرنگار زن، در عراق با اسرای ما در اردوگاه اسیران، مصاحبه می کرد، چون حجاب نداشت، رزمنده نوجوان ما حاضر نشد با او مصاحبه کند و این شعر را خواند:
ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن، حفظ حجاب است
این صحنه را سیمای جمهوری اسلامی و بیشتر شبکه های جهان، پخش کردند و بسیار تأثیرگذار بود. او به قدری در این کار خود، صادق و استوار بود که همه را به تعجب و تحسین واداشت. آری آنان صادقانه جنگیدند و صادقانه به شهادت رسیدند و صادقانه دوران اسارت را تحمل کردند، امروز هم ما باید در مسائل فرهنگی صادقانه وارد شویم. سکوت در برابر بدحجابی و بی حجابی، با صداقت نمیسازد.
ص: 194
کتاب پرواز تا بینهایت، زندگینامه خلبان شهید سرلشکر بابایی است. وی در خاطرات خود می گوید: برای آموزش دوره خلبانی به آمریکا اعزام شدم. پس از پایان دوره، گواهینامه مرا امضا نمی کردند. به اتاق ژنرال آمریکایی رفتم که او باید امضا می کرد، همین که وارد شدم دیدم پرونده من روی میز اوست. اتفاقا ژنرال را صدا زدند و از اتاق بیرون رفت. من منتظر شدم، اما نیامد. وقت نماز شد، با خود گفتم: نمازم را می خوانم و با خدا معامله می کنم، لذا روزنامه ای پیدا کردم و در همان اتاق ژنرال، به نماز ایستادم، وسط نماز بودم که ژنرال برگشت. نماز خود را نشکستم و تا آخر ادامه دادم.
بعد از نماز، ژنرال گفت: چه می کردی؟ گفتم: چه شده است؟ گفت: درباره تو گزارش هایی آمده بود که کارهای عجیبی انجام میدهی، با خود حرف میزنی، و گاهی گوشه گیری می کنی. گفتم: خیر، حرف زدن من با خودم، در واقع ذكر خدا گفتن است، یعنی خدا را می خوانم و اگر گاهی هم به گوشه ای میروم برای انجام یک واجب دینی است که در فرهنگ ما به آن «نماز» می گویند.
او از صداقت من خوشحال شد و گواهی ام را امضا کرد و تبریک گفت و با من دست داد.
آنها این طور عبادت و بندگی کردند و به میدان رفتند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: خدا وقتی صداقت ما را دید ما را یاری کرد: «اَنزَلَ عَلَینا النَّصر».
ص: 195
اکنون با کمال تأسف صداقت و امانت داری، کمرنگ شده است، این سخن، سیاه نمایی نیست، چون سیاه نمایی ظلم است، ولی گناه کتمان، کمتر از آن نیست. رمز پیروزی مجاهدان اولیه صداقت بود، این سنت خداست که هرگاه در مردمی صداقت ببیند آنها را یاری می کند و سنت خدا تغییرناپذیر است و زمان و مکان نمی شناسد.
ص: 196
سعادت اخروی با عمل صالح به دست می آید و توبه، اصل نجات دهنده ای است که نباید آن را با آرزوها به تأخیر انداخت و گفتار و کردار انسان مؤمن، در زهد و آخرت طلبی باید با یکدیگر، هماهنگ باشد و در همه حال باید زبان شکر داشته باشد.
در این جا، ارزشهای فوق را در حکمت 150 نهج البلاغه و از زبان امیرمؤمنان علیه السلام بررسی می کنیم.
زمان ایراد این سخن وقتی بود که مردی از حضرت، موعظه خواست و ایشان، سخاوتمندانه این گفتار حکیمانه را بیان فرمود.(1)
فضای این موعظه را کتاب های روایی معتبر این گونه ترسیم کرده اند که:
ص: 197
ناکثین و مارقین و قاسطین در نبردهای جمل، نهروان و صفین، خسارتهای سنگینی به مسلمانان وارد ساخته و جمع زیادی از یاران حضرت را به شهادت رسانده بودند در همین موقعیت کسی از حضرت موعظه خواست، ایشان بالای منبر رفتند و پس از حمد و ثنای خدا به شدت گریستند؛ به طوری که اشک، محاسن ایشان را پر کرد و بر صورتشان جاری شد؛ به قدری محاسن حضرت پر از اشک بود که روی صورت برخی که پای منبر حضرت نشسته بودند ریخت.(1)
به هر حال، اصحاب سست عنصر، فضای تیره و تاری را برای حضرت به وجود آوردند و ظلم رعیت به حدی رسید که قلب ایشان پر از اندوه و غم بود. در این فضا امیرمؤمنان حکمت 150 نهج البلاغه را بیان کردند. سید رضی در پایان این کلام حکمت آمیز می نویسد:
ص: 198
«لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي هَذَا الْكِتَابِ إِلَّا هَذَا الْكَلَامَ لَكَفَى بِهِ مَوْعِظَةُ ناجعة ، وَ حِكْمَةُ بَالِغَةُ ، وَ بَصِيرَةُ»(1)
اگر در همه نهج البلاغه نبود جز این حکمت، برای اندرز دادن کافی بود. این سخن، حکمتی رسا و عامل بینایی انسان آگاه و عبرت آموز صاحب اندیشه است.
ابن عباس که از شاگردان برجسته امیرمؤمنان علیه السلام بود به فرزند خود سفارش می کرد: این کلام امیرمؤمنان را مواظبت کن؛ همان طور که بر طلا و نقره مواظبت می کنی.
در این حکمت، حدود سی نکته عمیق تربیتی وجود دارد که در این جا فقط چند فراز آن را نقل می کنیم
«لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ»(2)
از کسانی مباش که بدون عمل، امید سعادت آخرت را دارند.
استاد مغنیه، یکی از شارحین نهج البلاغه در شرح این کلام امیرمؤمنان علیه السلام می نویسد: تعجب می کنم چطور ما انسانها برای رسیدن به متاع قليل دنيا کار و کوشش می کنیم، اما برای متاع آخرت که جاودانه، همیشگی و کثیر است، نمی کوشیم؟
ص: 199
امام صادق علیه السلام در مورد امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: «یَعْمَلُ عَمَلَ رَجُلٍ کَأَنَّهُ یَنْظُرُ إِلَی اَلْجَنَّهِ وَ اَلنَّارِ»(1) امیرمؤمنان برای آخرت خود، مثل کسی می کوشید که گویی بهشت و جهنم را می بیند. به طوری که در عبادت سرآمد عابدان و در شجاعت، سرآمد شجاعان و در ایثار، برترین ایثارگران است. آن بزرگوار از غفلت و خواب آلودگی و بی تلاشی انسانها برای رسیدن به بهشت و دوری از جهنم، در شگفت بود و می فرمود:
«إِنِّي لَمْ أَرَ كَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا»؛(2)
چیزی مثل بهشت ندیدم که طالبین آن به خواب رفته باشند و نه همانند آتش که فراریان از آن، این چنین در خواب رفته باشند.
سید بن طاووس می نویسد: شبی امیرمؤمنان دو مهمان داشتند، آنان نقل می کنند: ما در صحن دارالاماره مشغول استراحت بودیم، شب از نیمه گذشت، امیرمؤمنان از اتاق خود بیرون آمد، طوری گریه می کرد که کنترل راه رفتن خود را از دست داده و دست به دیوار گرفته بود و از پله ها پایین می آمد: «وَاضِعاً يَدَهُ عَلَى الْحَائِطِ»(3)
حضرت به ما که رسید فرمود: خوابید یا بیدار؟ عرض کردیم: چه خوابی! مگر
ص: 200
گریه شما اجازه میدهد کسی بخوابد، ما هم بیداریم و گریه می کنیم، آنگاه فرمود: گریه کنید، زیرا قطره ای اشک از خوف خدا دریاهایی از آتش را خاموش می کند: «ما مَن قَطْرَةٍ قَطَرَتْ مِنْ عَيْنِ رَجُلٍ مِنْ خَشْيَةِ اَللَّهِ إِلاَّ أَطْفَأَتْ بِحَاراً مِنَ اَلنِّيرَانِ»؛(1)
به امیرمؤمنان علیه السلام عرض کردیم: ما به حال و روز خود، در پیشگاه خدا گریه می کنیم، اما شما چرا؟ شما که به فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله تنها یک ضربه شمشیرتان در روز خندق از عبادت جن و انس برتر است: «لضَرْبَهُ عَلِیٍِّّ یَوْمَ اَلْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَهِ اَلثَّقَلَیْنِ».(2) حضرت در پاسخ، فرمودند:
« إِنَّ لِلَّهِ مَوْقِفاً وَ لَنَا بَیْنَ یَدَیْهِ مَوْقِفاً لَا یَخْفَی عَلَیْهِ شَیْءٌ مِنْ أَعْمَالِنَا يَا حَبَّةُ إِنَّ اللّهَ أَقرَبُ إِلَيَّ وَ إِلَيْكَ»؛(3)
ما فردای قیامت در پیشگاه الهی موقفی داریم که هیچ یک از اعمال مابر خدا مخفی نیست. خدا به من و شما از رگ گردن نزدیک تر است.
امیر مؤمنان از ما جدا شد نگاهی به آسمان کرد و با این جمله، با خدا، راز و نیاز می کرد: «لَیتَ شِعری فی غَفَلاتی أمُعرِضٌ أنتَ عَنّی أم ناظِرٌ»؛(4) خدایا کاش میدانستم آیا در لحظات غفلتم، روی خود را از من برمی گردانی یا باز به من توجه داری؟
امیر مومنان علیه السلام پیشوای معصوم است و هیچ گاه از خدا غافل نیست، و این
ص: 201
کلام از باب «حَسَنَاتُ اَلْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ اَلْمُقَرَّبِينَ»(1) است؛ یعنی چیزی که ما آن را حسنه و نیکو میدانیم حضرت برای خود گناه می داند، لذا به پیشگاه حق تعالی عرضه می دارد: خدایا ای کاش می دانستم آیا در لحظه غفلت، روی خود را از من برمی گردانی یا باز به من توجه داری؟ آری این است عمل خود حضرت، که با گفتارش هم آهنگ است.
از نقش عمل صالح در سعادت انسان، سخن گفتیم، اما باید متوجه باشیم که نباید به اعمال خود مغرور شویم و آنها را بزرگ ببینیم. اساس دستور اسلام این است که انسان نباید رفتارهای نیک خود را بزرگ یا ببیند. یکی از بزرگان حوزه علمیه قم از مرحوم علامه طباطبائی صاحب تفسیر گرانسنگ «الميزان» نقل می کرد که:
مرحوم علامه طباطبائی برادری داشتند به نام آیة الله سید محمد حسن الهی، ایشان روزی به علامه محمد حسین طباطبائی نامه ای می نویسد و می گوید، شخصی به من مراجعه کرده است تا نزد من درس بخواند و ادعا می کند که می تواند با ارواح ارتباط پیدا کند و روح ارسطو را احضار کرده و اظهار می کند که ارسطو مرا به او معرفی کرده است.(2)
ص: 202
اکنون او پیش من درس می خواند و قدرت بر احضار ارواح دارد و گاهی که برای من مشکلات علمی پیش می آید به او می گویم روح بوعلی علیه السلام سینا را احضار کن و فلان مسئله فلسفی را از او بپرس، او هم احضار می کند و می پرسد، جواب بوعلی سینا را به من منتقل می کند اگرچه، خود او متوجه نمی شود، گاهی مباحث سنگین است و او در حد یک ضبط و واسطه، عمل می کند.
روزی به او گفتم: روح پدر ما را احضار کن. در گفت و گویی که با پدر داشتم از شما گلایه داشت که چرا مرا در ثواب تفسير الميزان، شریک نکرده ای
علامه طباطبائی در جواب نامه برادر می نویسد: من تفسير را کار مهمی ندیدم که بخواهم پدر را در ثواب آن سهیم کنم!(1) اما اکنون عرضه می دارم: پروردگارا اگر تألیف این تفسیر پاداش و ثوابی دارد پدرم را در ثواب آن شریک فرما
بعد از مدتی دوباره نامه ای از برادر برای او می آید که ما باز روح پدر را احضار کردیم، پدر از شما راضی شد، چون ایشان را سهیم کردید.
منظور این است که اگر کاری هم انجام دادیم آن را بزرگ نبینیم.
فراز دوم از حکمت 150 نهج البلاغه، سفارش به تعجیل در توبه است؛ یعنی اگر انسان، خطایی کرد به سرعت برگردد و استغفار نماید. اساسا یکی از الطاف
ص: 203
بزرگ خداوند متعال به بندگان، پذیرش توبه است. او نه فقط توبه را می پذیرد بلکه توبه کنندگان را دوست دارد. «اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابینَ»(1)
پیامبر صلی الله علی و آله و فرمود:
«لَيْسَ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَى اَللَّهِ تعالی مِنْ مُؤْمِنٍ تَائِبٍ اوَ مُؤْمِنَةٍ تائبةٍ»(2)
نزد خدا چیزی محبوب تر از مرد و زن توبه کننده نیست.
امیر مؤمنان علیه السلام در این باره فرموده است:
«لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ»(3)
از کسانی مباش که بدون عمل، امید سعادت آخرت را دارند و توبه را با آرزوهای دراز، به تأخیر می اندازند.
وسوسه مهم شیطان در امر توبه این است که دائمأ انسان را به تأخیر آن تشویق می کند و می گوید: هنوز جوانی، فرصت داری، بگذار ماه و سال دیگر یا برای ماه رمضان و شب احیاء یا برای زمان پیری. و با این وسوسه ها توفیق توبه را از انسان می گیرد تا مرگ انسان می رسد و در آن هنگام دیگر، توبه مقبول نیست، قرآن می فرماید:
«وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ»(4)
ولی توبه کسانی که کارهای بد انجام می دهند تا هنگامی که مرگ یکی از
ص: 204
آنها فرا می رسد می گوید: «الان توبه کردم» پذیرفته نیست.
برخی می گویند: ما گناه کرده ایم و ناامید هستیم، و علت توبه نکردن ما ناامیدی از قبولی توبه است. به این گونه افراد باید گفت: توبه، واجب فوری است، يقين داشته باشیم اگر پشیمان شدیم، رحمت الهی شامل حال ما می شود. هر چند توبه آدابی دارد، مثل نماز توبه، دعای توبه و غسل توبه، ولی فقهای ما در کتابهای فقهی خود نوشته اند: چون توبه واجب فوری است، حتی به اندازه نماز توبه و دعای توبه و غسل توبه آن را به تأخیر نیندازید، نگویید حالا باشد تا نماز آن را بخوانم، غسل آن را انجام دهم، دعای آن را بخوانم، بعد توبه می کنم. توبه یعنی پشیمانی از گناه
برخی می گویند: ما تصمیم داریم برگردیم و انسان خوبی بشویم، ولی منتظریم، تا ایام حج به خانه خانه خدا مشرف بشویم یا به مشهد و کربلا برویم و در آن جا توبه کنیم! این اندیشه باطلی است، زیرا هیچ کس از فردای خود مطمئن نیست و چنین تأخيرى، القای شیطان است.
نماز توبه همان نماز امیرالمؤمنین علیه السلام است که در مفاتیح الجنان هم آمده است چهار رکعت یعنی دو نماز دو رکعتی، در هر رکعتی بعد از حمد پنجاه مرتبه سوره توحید، امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که این نماز را بخواند، بعد از نماز صورت خود
ص: 205
را از قبله برنمی گرداند، مگر این که خداوند تمام گناهان او را می آمرزد.(1)
«مَنْ صَلَّی أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ بِمِائَتَیْ مَرَّهٍ قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ فِی کُلِّ رَکْعَهٍ خَمْسُونَ مَرَّهً لَمْ یَنْفَتِلْ وَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اَللَّهِ ذَنْبٌ إِلاَّ غُفِرَ لَهُ».
دعای توبه هم در مفاتیح و صحیفه سجاد آمده است، غسل توبه هم مانند سایر غسلها است، با نیت غسل توبه
درست است که توبه واجب است، ولی باید زمینه های گناه را از بین ببریم که کار ما به توبه کشیده نشود. جوانی که در یکی از معتبرترین دانشگاههای کشور و در یکی از بهترین رشته ها مشغول تحصیل بود می گفت: حدود ده سال گرفتار گناهی پنهانی بودم، ولی اکنون مدتی است توبه کرده ام، من به او دل گرمی دادم و تشویقش کردم و گفتم کار مهمی کردی، و قدر خود را به خاطر عمل پسنديدة توبه بدان و یقین داشته باش که در ترک این عادت، معجزه کرده ای، در روایات هم داریم: «رَدُّ المُعْتادِ عَن عادَتِهِ كالمُعْجِزِ»(2) باز گرداندن کسی که به چیزی عادت کرده مثل معجزه است.
از او سؤال کردم تو چگونه ده سال است که به این گناه آلوده ای؟ و از کجا شروع شد؟! گفت: من از یازده سالگی گرفتار این گناه شدم و این گرفتاری از دیدن یک فیلم ماهواره ای به مدت نیم ساعت آغاز شد!
ص: 206
این که دائما به خانواده ها هشدار می دهیم ماهواره را به خانه نیاورید و نگذارید زمینه گناه ایجاد بشود، برای همین است. این جوان گرفتاری که با هزار زحمت عادت زشت خود را کنار گذاشته بود مبتلا شدنش به این گناه نتیجه تماشای نیم ساعته ماهواره می دانست، بنابراین برای انحراف فرزندان ما لازم نیست ماهها و سالها ماهواره در خانه ما باشد بلکه یک نگاه برای آتش زدن ایمان کافی است. آتش زدن کاری ندارد، اگر کسی بخواهد یک انبار پارچه، و پوشاک را آتش بزند یک کبریت کافی است. اما اگر بخواهد آن را به وضع سابق برگرداند، مشکل است. اگر ما زمینه های گناه را در خانه برای فرزندانمان فراهم کنیم اصلاح آنان سخت است. تربیت فرزندان کار دشوار و ظریفی است، قدرت تخریب فیلم ها و برنامه های مبتذل ماهواره ای از موشک بیشتر است. امروزه مردم ما انزجار شدیدی از رژیم صهیونیستی دارند، زیرا با موشکها کودکان و مردان و زنان فلسطینی را به خاک و خون می کشد، اما باید بدانیم که خطر موشک های فرهنگی آنان بیشتر از سلاح های نظامی است. همه دنیا در برابر حملات موشکی صهیونیستها تظاهرات کرده و می کنند، اما موشک فرهنگی آنها را با دست خود خریده و به درون منزل آورده ایم، از قدرت تخریبی گسترده آنها در روح و روان و ایمان فرزندان خود، غافلیم.
فراز دیگری از حکمت 150 نهج البلاغه این است که:
ص: 207
«يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ»:
(از کسانی مباش) که درباره دنیا همچون زاهدان سخن می گویند، ولی همچون دنیاپرستان عمل می کنند.
برخی هنگام صحبت از آخرت و قیامت، به گونه ای سخن می گویند که انسان می پندارد که آخرت و ترس از خدا و عمل به احکام، محور اصلی کارهای آنهاست: «يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ»، اما عمل أو خلاف این را نشان میدهد و تمایل به دنیا و تأمین هوا و هوس و خواسته های دنیوی، مهم ترین خواسته اوست: «وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ»
وصف دیگری که حضرت از این گونه افراد می فرمایند این است که:
«إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ»؛(1)
هر گاه چیزی از دنیا به او برسد سیر نمی شود و اگر نرسد قانع نخواهد شد. امیر مؤمنان در حدیث دیگری می فرماید: دو گرسنه هستند که هیچ گاه سیر نمی شوند، یکی طالب علم و دیگری طالب دنیا: «طَالِبُ عِلْم وَ طَالِبُ دُنْيَا».(2)
آنهایی که واقعا دنبال علم باشند تا لحظات پایانی زندگی هم در جست و جوی دانش هستند، در حالات ابوریحان بیرونی آمده است که در هنگام احتضار بحث علمی می کرد، گفتند: شما در حال انتقال از دنیا هستید، گفت: من این مسئله را
ص: 208
بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟ طالب دنیا نیز همین طور است.
حضرت می فرماید: «إن اُعطِيَ مِنها لَم يَشبَعْ»، اگر از دنیا به او بدهند سیر نمی شود، «إن مُنِعَ مِنها لَم يَقنَعْ» و در محرومیت، قناعت ندارد.
فراز دیگری از حکمت 150 نهج البلاغه این است که:
«يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ»؛
از شکر آنچه به او داده شده عاجز است، ولی باز هم فزونی می طلبد
موسم حج بود، امام صادق علیه السلام در منی نشسته بودند، طبقی از انگور، مقابل ایشان بود، سائلی آمد و درخواست کمک کرد، حضرت، خوشه ای از انگور به او دادند، سائل نگرفت و گفت: پول می خواهم. حضرت فرمودند: «يَسَعُ اللَّهُ»(1) خدا بدهد. حضرت این روحیه ناسپاسی را نپسندیدند. او رفت و سائل دیگری آمد و تقاضای کمک کرد، حضرت چند دانه انگور به او دادند، شکر کرد و گفت: «الْحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ الْعالَمِينَ الَّذِي رَزَقَنِي»؛ شکر خدا را که مرا روزی داد. حضرت این روحیه را خیلی پسندیدند، دست در طبق انگور کردند و دو دست پر به او انگور دادند، سائل باز هم با همان عبارت، خدا را شکر کرد. حضرت با دیدن این روحیه ، به خادم خود فرمود: چقدر پول داریم؟ گفت: در سرزمین منی پول زیادی نداریم، فرمودند: چقدر داریم؟ گفت: بیست درهم، فرمود: همه را به این مسائل بده. سائل
ص: 209
دوباره گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ هَذَا مِنْكَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ»، در این هنگام حضرت، پیراهن خود را از تن بیرون آوردند و فرمودند: این پیراهن را همین جا بپوش. سائل گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَسَانِی وَ سَتَرَنِي»؛ شکر خدایی که مرا پوشاند.
البته روشن است که شکر نعمت فقط به این نیست که ما به زبان بگوییم: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ»، بلکه شکر هر نعمتی متناسب با همان نعمت است. مثلا کسانی که وضع مالی خوبی دارند، شکر نعمت آنان این است که دست دیگران را بگیرند تا هم به وظیفه شکرگزاری عمل کرده باشند و هم زمینه زیاد شدن نعمت را فراهم کنند: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».(1)
امام صادق علیه السلامه فرمود:
«مَا آمَنَ بِاللَّهِ وَ لاَ بِرَسُولِهِ وَ لاَ بِوَلاَیَتِنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ مَنْ أَتَاهُ اَلْمُؤْمِنُ فِی حَاجَةٍ لَمْ یَضْحَکْ فِی وَجْهِهِ»؛(2) به خدا و رسول و به ولایت ما ایمان نیاورده است کسی که برادر مؤمن او در گرفتاری به او مراجعه کند و او با شادمانی و روی باز از آن استقبال نکند.
خیلی از ما توان مالی و امکانات آن چنانی نداریم، ولی در جامعه اعتبار و آبرو داریم و می توانیم وساطت کنیم و خیلی از مشکلات را حل کنیم.
امام رضا علیه السلام هنگامی که سر سفره می نشستند از غذای دست نخورده برای
ص: 210
نیازمندان کنار می گذاشتند و سپس این آیات را می خواندند: «فَلَا اقتَحَم َ العَقَبَةَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَةٍ * أَو إِطعام ٌ في يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ»،(1) ولی او از آن گردنه مهم نگذشت. و تو چه میدانی آن گردنه چیست؟ آزاد کردن برده ای یا غذا دادن در روز گرسنگی
چرا انسان از گردنه بالا نمی رود؟ فردای قیامت چگونه می توانیم از گردنه ها و سختیها عبور کنیم؟ با دست گیری از دیگران، اطعام کردن و حل مشکلات آنان.
اکنون متأسفانه فاصله طبقاتی در جامعه ما زیاد است. از یک طرف جوانان بسیاری معطل ده یا پانزده میلیون پول هستند تا کارشان سامان بگیرد. با کمال تأسف باید گفت: برخی درمانده اند که چگونه گرفتاری ها و بیچارگی های خود را برطرف کنند، و از طرف دیگر عده ای نمی دانند که چگونه ثروت هنگفت خود را هزینه نمایند. اکنون ثروت برای برخی، وسیله فخرفروشی و مباهات شده است.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: از کسانی نباش که از شکر آنچه به او عطا شده عاجز است: «يَعجِزُ عن شُكرِ ما اُوتِيَ» شکر نعمت، این نیست که سر در خانه خودم این آیه قرآن را بر سنگ حک کنی: «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي» اگر راست می گویی ادامه آیه را بخوان، که می فرماید: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ»(2) این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاس گزارم یا ناسپاسی میکنم.
ص: 211
همان طور که آزمون فقر، سخت است، آزمون ثروت، کمتر از آن نیست، فقر، آزمون سختی است، ثروت نیز همین طور.
ص: 212
یاران با وفای حضرت می باشد. در اینجا فقط برخی فرازهای آن را در هشت نکته، شرح می کنیم.
نخستین سفارش امیرمؤمنان علیه السلام در این نامه، اعتصام به قرآن و رعایت حلال و حرام آن است:
«وَ تَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ، وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ، وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ»؛
به ریسمان قرآن، چنگ بزن و از آن نصیحت بخواه، حلالش را حلال بشمار و حرامش را حرام، آنچه از حقایق زندگی پیشینیان در قرآن آمده تصدیق کن.
تردیدی نیست که شرط تمسک به قرآن، آموزش، قرائت، فهم و عمل به آن است. کسانی که می کوشند تا با یادگیری، فهمیدن و عمل به قرآن، در پناه أن قرار گیرند، در واقع به آن، تمسک جسته اند. حضرت علیه السلام در این سفارش خود به
ص: 214
حارث همدانی، چند نمونه از تمسک به قرآن را يادآور شدند
1.از آن اندرز و نصیحت بخواه: «و اِسْتَنْصَحَهُ». بخش عمده ای از قرآن، موعظه و نصیحت های سودمندست. اگر قرآن را با توجه بخوانیم و در معانی آن، دقت کنیم، نصایحش را در می یابیم.
2. حلالش را حلال بشمار و حرامش را حرام: «وَ أَحَلَّ حَلاَلَهُ وَ حَرَّمَ حَرَامَهُ».
رعایت حریم حلال ها و حرامهای قرآن، نشانه ایمان و تقوا و باعث رستگاری است. این مجموعه حلال و حرام، در واقع «قانون»های فردی و اجتماعی است و هر انسان و جامعه ای به «قانون» و باید و نباید، نیاز دارد، که جامع ترین و بهترین آنها در قرآن آمده است. ما باید قوانین و ضوابط قضائی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خود را از قرآن بگیریم تا جامعه قرآنی داشته باشیم.
3. آنچه از حقایق و داستان های گذشتگان در قرآن آمده است، تصدیق کن «و صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ اَلْحَقِّ».
هر کس که اندک آشنایی با قرآن داشته باشد می داند که زندگانی گذشتگان در قرآن در قالب داستان و حکایت آمده است و این داستان ها به شیرین ترین و درس آموزترین وجه، طرح شده است. اساسا یکی از جاذبه های قرآن، داستان گویی به روش تربیتی است. در این کتاب عظيم، تاریخ و حکایت های پیشینیان و داستان، به طرز زیبایی در هم آمیخته است. اکنون در بازار نشر و کتاب، آثار چندی
ص: 215
به زبان فارسی درباره قصص قرآن موجود است که یکی از آنها که به طور جامع و با قلم روان به این مهم پرداخته، کتاب «قصه های قرآن»، تألیف آیة الله مکارم شیرازی است، که از خرافه پردازی، خیال بافی آفتهای داستان سرایی، به دور است.
توصیه دیگر حضرت به حارث، پند گرفتن از دنیاست
«و اِعتَبِر بِما مَضى مِنَ الدُّنيا لِما بَقِيَ مِنها ؛ فَإِنَّ بَعضَها يُشبِهُ بَعضا ، و آخِرَها لاحِقٌ بِأَوَّلِها ، و كُلُّها حَائِلٌ مُفَارِقٌ»؛
از (حوادث) گذشته دنیا برای باقی مانده آن، عبرت گیر، زیرا بعضی از آن، شبیه بعضی دیگر است و پایان آن به آغازش ملحق می گردد، تمام آن گذرا و ناپایدار است.
انسان با عبرت آموزی، با تجارب دیگران آشنا می شود و از سرنوشت آنها درس می گیرد تا اشتباهات آنها را تکرار نکند. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
«إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلاتِ ، حَجَزَتْهُ التَّقْوى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ»(1)
کسی که عبرتها برای او آشکار شود و از عذاب آن پند گیرد، تقوا و خویشتن داری، او را از سقوط در شبهات نگه می دارد.
ص: 216
بی تردید، یکی از اموری که میتوان از آن عبرت گرفت، مرگ است. مرگ، سرانجام مشترک همه انسان هاست، باید با شنیدن خبر مرگ دیگران به فکر فرو برویم و بدانیم که ما نیز دیر یا زود خواهیم مرد. نباید از این سرنوشت محتوم و همگانی، به سادگی بگذریم. پیامبرخدا صلی الله علیه و اله وقتی به تشییع جنازه می رفتند، هاله ای از غم و اندوه، صورت مبارک ایشان را می گرفت: «غلبه كأبه» و فراوان، یاد مرگ می کردند.(1)
اما متأسفانه ما تصور می کنیم مرگ بر دیگران نوشته شده است: به تعبیر امیر مؤمنان علیه السلام «كَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِبَ»(2) کسی در تشییع جنازه میخندید، امیرالمؤمنین علیه السلام ناراحت شدند فرمودند: فکر می کنی مرگ بر دیگران نوشته شده است و صاحب این جنازه دوباره بر می گردد؟ تشییع جنازه و مجالس فاتحه باید عبرت آموز باشد.
حضرت به حارث همدانی می فرماید: «اِعتَبِر بِما مَضى مِنَ الدُّنيا لِما بَقِيّ مِنها» اگر پدران و عزیزان ما رفتند، ما هم خواهیم رفت. «فإنَّ بعَضَها يُشبِهُ بَعضا، و آخِرُها لاحِقٌ بِأوَّلِها، وَ كُلُّها حائلٌ مُفارِقٍ وَ كَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ».
آية الله گلپایگانی رحمه الله می فرمود: ما در خدمت مؤسس حوزه علمیه قم مرحوم
ص: 217
آیت الله شیخ عبدالکریم حائری بودیم، از پله های طبقه اول مدرسه فیضیه به طبقه دوم میرفتیم. ایشان در پله ها توقفی می کردند، پرسیدم: چرا سریع تشریف نمی برید؟ می فرمود: این پله ها را نگاه کن، بعضی از آنها زدگی و ساییدگی پیدا کرده است، من دقت می کنم تا ببینم کدام قسمت پله ساییدگی بیشتری دارد، تا پای خود را آن جا بگذارم و کمی فاصله بین دو پله کمتر بشود، چون کهنسال شده بود پله های کوتاه تر را انتخاب می کرد تا کمتر اذیت شود.
پس آدمی که امروز در حال فتح قله هاست و از صخره های سخت بالا می رود به یاد داشته باشد که روزی به جایی می رسد که باید بین پله ها بگردد تا ببیند ساییدگی کدام قسمت پله بیشتر و فاصله کدام، کمتر است. حضرت می فرماید: به یاد داشته باش نعمت های دنیا متغیر است، پایدار و جاودانه نیست، بنابراین تا فرصت باقی است باید استفاده کرد.
ای که دستت می رسد کاری بکن *** پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار(1)
امیرمؤمنان علیه السلام این موعظه ها را هنگامی بیان می کند که امام و خليفه مسلمین بود و قدرت و ثروت فراوانی در اختیار داشت. ایشان صاحب بالاترین مقامات دنیایی بود و خلافت اسلامی در آن زمان در اوج قدرت بود؛ مثلا کشورهای امروزی ایران و عراق و مصر و یمن، هریک به تنهایی یکی از
ص: 218
استان های آن حکومت بود.(1)
کسی که این طور دنیا در اختیار اوست می گوید «وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا» از آنچه که از دنیا گذشته برای آینده خود عبرت بگیر.
فراز دیگر کلام حضرت در نامه 69 این است که:
«وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ»؛
نام خدا را بزرگ دار و آن را جز برای حق بر زبان نیاور.
با عظمت یاد کردن نام خدا، این است که حریم آن را پاس بداریم و نام او را دائما برای منافع خود و سوگند خوردن های بی جهت به کار نبریم، قرآن می فرماید:
«وَ لَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ»(2)
خدا را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید.
برخی، خیلی زود و برای هر کاری، قسم می خورند و متأسفانه برای شان عادت شده است، این قسمها دو حالت دارد: یا راست است یا دروغ، اگر دروغ است که گناه بزرگی است، انسان دروغ بگوید به خدا هم قسم بخورد! اگر راست هم باشد کراهت دارد.
ص: 219
«وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ»؛
مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به یادآور، هرگز آرزوی مرگ مکن جز آن که بدانی از نجات یافتگانی
امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه متقین در توصیف پرهیزکاران می فرماید:
«لَوْلاَ الاْجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْن، شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ اَلْعِقَابِ»؛
اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقرر فرموده، روح آنان از شوق بهشت و از ترس عذاب جهنم حتی به اندازه برهم زدن چشم، در بدنها قرار نمی گرفت.
روشن است که تمنای مرگ، به شرط آن است که اعمال و کردار فرد، نیکو باشد وگرنه آرزوی مرگ معنا ندارد، لذا حضرت علیه السلام به حارث همدانی فرمود: «وَ لا تَتَمن المَوتَ إلّا بشَرطٍ وَثيقٍ». شرط آرزوی مرگ، آن است که عمل صالح داشته باشی و بدانی از نجات یافتگانی.
سفارش دیگر امیر مؤمنان علیه السلام به حارث همدانی این است که:
«وَ اِحذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرضاهُ صاحِبُهُ لِنَفسِهِ ، و يَكرَهُهُ لِعامَّةِ المُسلِمينَ»؛ از کاری که تو را و عموم مسلمانان را ناخوشایند است بپرهیز.
ص: 220
«وَ اِحذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ ، و يُستَحى مِنهُ فِي العَلانِيَةِ»؛ از هر کار پنهانی که از آشکار شدنش شرم داری پرهیز کن.
در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جمله زیبایی از یکی از عرفا نقل شده می گوید: طوری عمل کن که وقتی پشت پرده هستی با زمانی که مقابل شیشه هستی عملت یکی باشد. الآن واقعا عمل ما همین طور است؟ داخل خانه ما جایی که پرده انداختیم و هیچ کس ما را نمی بیند با آن جا که در میان مردم هستیم یکی است؟ مگر ما نمی گوییم امیرمؤمنان ناظر بر اعمال ماست؟ مگر نمی گوییم نامه عمل ما دست امام زمان علیه السلام میرسد؟ مگر اینها باورهای دینی ما نیست؟ پس کاری که انجام میدهی و حاضر نیستی علنی انجام بدهی مرتکب نشو. فرض کنید فردا، امام زمان علیه السلام بی اطلاع می خواهد به خانه ما بیاید، آیا ما چیزی نداریم که بخواهیم از ایشان پنهان کنیم؟ یا می گوییم: صبر کنید ما این ماهواره و فیلمها و سی دی ها را بپوشانیم. تنم لرزید وقتی مسئول یکی از اداره ها به من گفت: چرا شما در مورد تأثیرات ویرانگر ماهواره کم سخن می گویید، او گزارشی از آثار ماهواره در مفاسد اخلاقی داد که نمی توان در یک برنامه عمومی حتی به صورت سربسته به آن اشاره کرد. یک برنامه سی دقیقه ای ماهواره برای انحراف جوانان کافی است!
جانبازی با درد و آه می گفت: سی سال است که قطع نخاع شده ام، در این سی
ص: 221
سال حتی یک شب راحت نخوابیده ام. ما این زحمات را متحمل شده و میشویم تا ارزشهای دینی پابرجا باشد.
سخن من این است که ما در برابر این خیل عظیم رنج دیدگان، چه پاسخی داریم؟ و چرا ارزش هایی را که این عزیزان در راه آن فداکاری کرده و سلامت خود را از دست دادند زیر پا می گذاریم؟!
«وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ؛»؛(1) آبروی خود را آماج تیر گفتار دیگران قرار نده.
یکی از گناهان کبیره، تهمت زدن به دیگران است که انسان مسلمان باید به شدت از آن پرهیز کند. اما سخن این است که نباید زمینه های آن را هم فراهم کنیم. زمینه های تهمت، به شیوه های مختلف به وجود می آید که یکی از آنها این است که رفتار و کرداری انجام دهیم که در معرض تهمت قرار بگیریم، زیرا این کار، علاوه بر این که افراد مختلفی را به گناه آلوده می سازد، آبروی فرد را می برد.
صفيه - یکی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله - می گوید: پیامبر خدا در مسجد معتکف بودند، من در مسجد به سراغ پیامبر رفتم و با ایشان کاری داشتم. موقع برگشت ، حضرت مرا تا خانه همراهی کردند، دو نفر از اصحاب از آن طرف کوچه عبور می کردند و ما را دیدند، هوا تاریک بود، پیامبر آنها را صدا زد و فرمود: ایشان همسر من است. گفتند: یا رسول الله معاذالله! مگر ما حرفی زدیم؟ ما که فکر بدی
ص: 222
نمی کردیم، شما پیامبر هستید. فرمود: «إن الشَّيْطان يَجْرِي ... مَجْرَى الدَّم»؛(1) چگونه خون در تمام وجود انسان جریان دارد، گاهی شیطان این گونه در انسان نفوذ می کند.
یکی دیگر از فرازهای نامه حضرت به حارث همدانی، توجه به افراد پایین دست جامعه است:
«و أكثِرْ أن تَنظُرَ إلى مَن فُضِّلتَ علَيهِ ؛ فإنّ ذلكَ مِن أبوابِ الشُّكرِ»؛ به افراد پایین تر از خود زیاد توجه داشته باش، که این خود، شکر برتری تو بر آنهاست.
هر انسانی در هر درجه ای که قرار دارد، به پایین دست خود نگاه کند، که این نگاه، باعث آرامش او خواهد شد. نگاه به بالادست، رنج آور است و نگاه به پایین دست، آرامش می آورد.
اساسا در بسیاری از موارد، مقایسه خود با دیگران، قیاس نابه جایی است، زیرا ما از مشکلات و محرومیت های دیگران خبر نداریم. امیرمؤمنان علیه السلام در سخن دیگری می فرماید:
«اُنْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ دُونَكَ فِي اَلْمَقْدُرَةِ وَ لاَ تَنْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَكَ»(2) در امور مادی به پایین دست خود نگاه کن، نه بالادست
ص: 223
نگاه به پایین دست، آثار مثبتی دارد که برخی از آنها را ذکر می کنیم:
انسان با نگاه به زیردستان به داشته های خود پی می برد و شکر آنها را به جا می آورد. امام صادق علیه السلام هم این جنبه را این گونه یادآور شده اند که:
«وَ اُنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ دُونَکَ، فَتَکُونَ لِأَنْعُمِ اَللَّهِ شَاکِراً وَ لِمَزِیدِهِ مُسْتَوْجِباً، وَ لِجُودِهِ سَاکِناً»؛(1)
همواره به کسی نظر کن که نصیبش از نعمت های الهی کمتر از توست تا شکر نعمتهای موجود را به جای آوری و برای افزایش نعمت خداوند، شایسته باشی و قرارگاه عطيه الهی گردی.
اگر به پایین دست خود نگاه کنیم، مشکلات و کمبودهای آنان را ببینیم، زندگی برای ما آسان می شود.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «أنا الّذي أهَنْتُ الدُّنيا»؛ من کسی هستم که دنیا را خوار کردم. دنیا را داشته باشیم اما دنیا سوار ما نباشد، دنیا را ذلیل و خوار کنیم.
امام کاظم علیه السلام فرمود:
«أَهِينُوا اَلدُّنْيَا وَ تَهَاوَنُوا بِهَا فَإِنَّهَا مَا أَهَانَهَا قَوْمٌ إِلاَّ هَنَّأَهُمُ اَللَّهُ اَلْعَيْشَ»(2)
دنیا را در نظر خود، خوار و بی مقدار قرار دهید، زیرا هیچ قومی به نظر
ص: 224
حقارت و پستی در دنیا نظر نکردند، مگر آن که خداوند متعال، عيش گوارا به آنان داد.
در حالات پیامبر گرامی آمده است: « لَمْ يَكُنْ رسول الله يَقُولُ لِشَىْ ءٍ قَدْ مَضىٰ:لَوْ كانَ غَيْرُهُ»،(1) پیامبر در زندگی خود در مورد چیزی که گذشته هیچ وقت نفرمودند: ای کاش طور دیگری رقم می خورد.
کار و کوشش و تلاش و برنامه ریزی لازم است اما باید بدانیم که روزی مقدر است: «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ»(2) ما معیشت آنها را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردیم.
ابوهاشم جعفری، از اصحاب خاص امام هادی علیه السلام، خدمت ایشان رسید، وقتی نشست چهره او نشان میداد که قصد شکایت از زندگی دارد، قبل از این که لب به شکایت باز کند حضرت فرمودند: ابوهاشم می خواهی شکر کدام یک از این سه نعمت را به جا آوری:
خدا به تو ایمان داده آیا می توانی شکر آن را به جا بیاوری؟
بعضی از اصحاب نزد ائمه علی علیه السلامهم السلام می آمدند و می گفتند ما فقیریم، اهل بیت می فرمودند: نه، شما فقیر نیستید شما ولایت ما اهل بیت را دارید آیا حاضریت ولایت ما را با همه دنیا عوض کنید؟ پس فقیر نیستید.
ص: 225
خداوند، عافیت و سلامتی به تو داده است. تو که به بالادست نگاه می کنی، نظری هم به پایین دست بیفکن. روزی از یک بیمار دیالیزی پرسیدم: آیا دیالیز درد هم دارد؟ گفت: از درد زایمان هم سخت تر است! هفته ای سه روز باید دیالیز شوم و در طول هفته باید اندکی آب بنوشم، چون مصرف زیاد آب، کار دیالیز مرا سخت تر می کند. او یک مشت قرص را با چند قطره آب می خورد، گفتم: برای یک مشت قرص حداقل یک لیوان آب استفاده کن، گفت: آب زیاد، دیالیزم را سخت تر می کند.
سلامتی، بزرگترین ثروتی است که ما قدر آن را نمیدانیم و آن را جزء سرمایه، به حساب نمی آوریم. برای توجه به این نعمت بزرگ، کافی است به بیماران نگاهی کنیم و از درد و رنجی که می کشند باخبر شویم، آن گاه قدر سرمایه سلامتی را خواهیم فهمید.
گنج بزرگی که همیشه انبیا و اولیا و حکما از آن سخن گفته اند «قناعت» است امام هادی علیه السلام نیز به این صحابی خود، تذکر دادند.
ص: 226
ص: 227
ص: 228
در بخش دوم، از سیره تربیتی امیرمؤمنان علی علیه السلام سخن گفتیم. در این بخش درباره گوشه هایی از سیره اقتصادی آن حضرت، که مربوط به آداب و احکام تجارت است، گفت وگو می کنیم.
مسلمان باید همه رفتارهای خود را در چارچوب احکام و آدابی که اسلام مشخص کرده انجام دهد، یکی از مهم ترین این رفتارها، آداب کسب و کار تولید، تجارت است. امیرمؤمنان علیه السلام کار را امر مقدسی می دانست و خود، انسان پرتلاشی بود که از راه تولید و کشاورزی روزگار می گذراند و انسان بیکار، در چشمش، خوار بود. اما توصیه اکید ایشان آن بود که کار و تجارت باید همراه یاد گرفتن احکام و آداب آن باشد. شخصی به محضر امیرمؤمنان علیه السلام آمد و عرض کرد: می خواهم به کار تجارت بپردازم. حضرت فرمود: آیا احکام تجارت را یاد گرفته ای؟ أن شخص گفت: بعدا یاد می گیریم، حضرت فرمود:
«وَﯾﺤَﮏَ، اﻟﻔِﻘﻪَ ﺛُﻢﱠ اﻟﻤَﺘﺠَﺮَ، ﻓَﺈِﻧﱠﻪُ ﻣَﻦ ﺑَﺎعَ وَ اﺷﺘَﺮَي وَ ﻟَﻢ ﯾَﺴﺄَل. ﻋَﻦ ﺣَﺮَامِ
ص: 229
وَ لاَ حَلاَلٍ ارتَطَمَ في الرِّبا ثُمّ ارتَطَمَ»؛(1)
وای بر تو، اول احکام فقهی معاملات را یاد بگیر سپس به تجارت بپردازی پس همانا کسی که خرید و فروش کند و از حلال و حرام سؤال نکند در ورطه ربا افتاده است.
اصبغ بن نباته می گوید: از امام علی علیه السلام شنیدم که فرمود:
«يَا مَعْشَرَ اَلتُّجَّارِ اَلْفِقْهَ ثُمَّ اَلْمَتْجَرَ اَلْفِقْهَ ثُمَّ اَلْمَتْجَرَ وَ اَللَّهِ لَلرِّبَا فِي هَذِهِ اَلْأُمَّةِ دَبِيبٌ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ اَلنَّمْلِ عَلَى اَلصَّفَا»(2) ای اهل تجارت، اول فقه بعد تجارت، اول فقه بعد تجارت، اول فقه بعد تجارت، به خدا سوگند «ربا» در بین مردم، پنهان تر از حرکت مورچگان بر روی سنگهای صاف است.
یعنی بسیاری از معاملات ربوی صورت می گیرد، در حالی که افراد اصلا متوجه آن نیستند.
بنابراین، اولین وظیفه هر مسلمانی که به کسب و کار و تجارت و فعالیت اقتصادی می پردازد، آن است که احکام شرعی مورد نیاز را یاد بگیرد تا معامله به صورت صحیح انجام شود و اموالی که از این راه به دست می آید، حلال باشد و بتواند در آن تصرف کند، همچنین در باتلاق ربا و دیگر محرمات الهی فرو نرود.
احکام و آداب تجارت، فراوان است و بحث درباره همه آنها، کتاب گسترده ای می طلبد، اما در این گفتارها، تلاش می کنیم مهمترین آسیب هایی را که بر کسب و کار ، وارد می شود از زبان امیرمؤمنان علیه السلام به اختصار بازگو کنیم.
ص: 230
یکی از سفارش های امیرمؤمنان علیه السلام درباره آداب و احکام تجارت و کار، توصیه به «اعتدال» است. ایشان در نامه به امام حسن علیه السلام- که در واقع، مخاطب آن همه مسلمانان هستند- می نویسد:
«فَخَفِّضْ في الطَّلَبِ ، و أجمِلْ في المُكتَسَبِ»؛(1) در طریق به دست آوردن دنيا ملایم باش و در کسب و کار، میانه روی پیشه کن.
اساسأ «اعتدال»، توصیه اکید اسلام است که همه جنبه های فردی و اجتماعی انسان را در بر می گیرد، در خانه، اجتماع، عبادت، کار، تولید، خوراک، پوشاک، مسکن و همه عرصه های دیگر، اعتدال، اصل طلایی است که به رفتارهای فرد مسلمان، زیبایی و جاذبه می بخشد و رضایت خداوند متعال را در پی دارد.
امروزه شاهد هستیم از طرفی عده ای تن به کار نمی دهند و تنبلی و تن آسانی پیشه می سازند و از طرف دیگر، کسانی هم هستند که از صبح زود تا دیروقت در مغازه یا اداره نشسته و کار می کنند و آخر شب به منزل می آیند و صبح دیگر، همین چرخه، تکرار می شود. خانمی می گفت: به شوهر من باید مدال طلا بدهند، ولی نه به عنوان شوهر خوب، بلکه به عنوان یک کارمند نمونه، چون تا دوازده شب در اداره کار می کند. این روش کار کردن، بسیار بد است، زیرا از اعتدال به دور است و بسیاری از ارزشها را نابود می سازد. انسان معتدل باید به همسر و فرزند خود، توجه کند، به نماز و عبادت و نیایش مشغول شود، سفرهای زیارتی و تفریحی
ص: 231
داشته باشد، صله رحم کند.
کم نیستند افرادی که آن چنان به کار چسبیده اند که زن و فرزندان هم آنها را کمتر می بینند؛ چه رسد به برادر و خواهر، پدر و مادر و ارحام. افرادی نماز جماعت و مسجد، زیارت و تفریح را رها کرده و یک سره در کار، غرق شده اند. معنای «أجمِلْ في المُكتَسَبِ» این است که انسان باید در کسب و کار اعتدال داشته باشد، نه افراط و نه تفريط.
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
«سِتَّهٌ یُخْتَبَرُ بِهَا دِینُ اَلرَّجُلِ: قُوَّهُ اَلدِّینِ وَ صِدْقُ اَلْیَقِینِ، وَ شِدَّهُ اَلتَّقْوَی، وَ مُغَالَبَهُ اَلْهَوَی، وَ قِلَّهُ اَلرَّغَبِ، وَ اَلْإِجْمَالُ فِی اَلطَّلَب»(1)
شش چیز وسیله آزمون دین انسان است: قوت و استحکام در دین، یقین صحیح، تقوای شدید، غلبه بر هوا و هوس، کم رغبتی به دنیا و اعتدال در کسب و کار.
امام صادق علیه السلام فرمودند: یکی از برنامه های همه روزه امیرمؤمنان این بود که هر روز در بازار حضور پیدا می کردند و به بازاریها تذكراتی می دادند و یک سری آداب تجارت را برای آنها بیان می کردند، از جمله در مورد اعتدال در کسب و کار.
حضرت، روزی وارد بازار بصره شدند. «فَنَظَرَ إِلَى اَلنَّاسِ يَبِيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ»(2)
ص: 232
دیدند مردم به شدت سرگرم داد و ستد هستند. وقتی این اشتغال شدید مردم را دیدند به شدت گریستند: «فَبَکی بُکاءً شَدِیداً». گریه امیرمؤمنان، خلیفه مسلمین، در وسط بازار، در اوج داد و ستد مردم، حواس همه را به طرف ایشان جلب کرد که ببینند گریه حضرت برای چیست. حضرت فرمودند: «إِذَا کُنْتُمْ بِالنَّهَارِ تَحْلِفُونَ» شما تمام روز که مشغول داد و ستد و قسم خوردن هستید و برای هر چیزی سوگند می خورید. «بِاللَّیْلِ فی فُرُشِکُمْ تَنامُونَ» شب هم خسته به خانه می رسید و میخوابید. و صبح دوباره بر می گردید و تکرار روز قبل است، در این میان از آخرت خود غافل هستید: «وَ فِی خِلاَلِ ذَلِکَ عَنِ اَلْآخِرَهِ تَغْفُلُونَ». هیچ کدام به یاد قیامت و آخرت و برنامه های دینی خود نیستید، پس چه زمانی بنا دارید زاد و توشه خود را برای قیامت آماده کنید: به فکر مرگ و قیامت خود باشید «فَمَتَی تُحْرِزُونَ اَلزَّادَ وَ تُفَکِّرُونَ فِی اَلْمَعَادِ».
حضرت وقتی این جمله را فرمودند: یکی از بازاری ها، گفت: یا امیرالمؤمنین، جانم به فدای شما ما چاره ای نداریم، باید دنبال کسب و کار باشیم: «لاَ بُدَّ لَنَا مِنَ اَلْمَعَاشِ» حضرت فرمودند: منظورم این نیست که بازار را تعطیل کنید، بلکه منظورم اعتدال است. اگر شما از راه حلال به دنبال روزی باشید، روزی حلالی با آداب تجارت و شرایط صحيح، انسان را از آخرت باز نمی دارد، اما من نگران حرام خواری های شما هستم، نگران هستم آن چنان به دنبال کسب و کار باشید که دیگر حلال و حرام را فراموش کنید.
پس این که حضرت نگران است و با صدای بلند گریه می کند به سبب دوری از اعتدال است. و این که تمام فکر و ذکر و هم و غم مردم کسب و کار شده است،
ص: 233
آداب شرعی را هم رعایت نمی کنند، شب خسته به خانه می روند و می خوابند، فردا دوباره همان برنامه تکرار می شود. گویی ما آفریده شده ایم که از صبح تا شب بدویم و شب خسته به خانه برویم، دعا و عبادت، راز و نیاز، صله رحم، نماز اول وقت، خودسازی، رسیدگی به امور تربیتی فرزندان، سرکشی به گرفتاران، همه فراموش شده است.
در کتاب گران سنگ کافی» از محدث عظیم القدر شیخ کلینی، جلد پنجم «آداب التجاره»، گزارش های زیادی از امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره نقل شده است. از جمله این که حضرت در بازار ندا می دادند: «يَا مَعشَرَ التُّجَّارِ! الفِقهَ ثُمَّ المَتجَرَ»(1) ای بازرگانان، ابتدا احکام تجارت را بیاموزید، سپس به تجارت بپردازید.
در کتابهای فقهی و رساله های فقها و مراجع بزرگوار، آداب تجارت، به شکل واضح و روان آمده است. کاسبها و بازاریان در گذشته، اهتمام ویژه ای به آموزش آداب فقهی تجارت داشتند و کتاب ارزشمند «مكاسب» تأليف فقیه بزرگوار مرحوم شیخ اعظم انصاری را می خواندند. کتاب مکاسب، اثرى فقهی و به زبان عربی است و امروزه در سال هفتم تحصیلی، یک طلبه آن را می خواند، یعنی طلبه ای که شش سال درس خوانده باشد، برای ارتقای سطح دانش فقهی خود، آن را از استاد درس می گیرد.
ص: 234
گذشته ها گذشت، به آن جا که نمیرسیم، حداقل احکام تجارت را یاد بگیریم، من تقاضا می کنم در مجالس خود و در مساجدی که در بازار هست، بازاری ها و اصناف مختلف، یک روحانی را دعوت کنند تا آداب تجارت را آموزش دهد. کتاب های خوبی هم در این زمینه چاپ شده است.
اگر انسان احکام تجارت را یاد نگیرد، ممکن است گرفتار خیلی از حرام خواریها بشود، که بدترین آنها که حضرت روی آن دست گذاشتند «رباخواری» بود و فرمودند:
«وَ اللّه ِ لِلرِّبا فى هذِهِ الاُْمَّةِ أخْفى مِنْ دَبيبِ النَّمْلِ عَلَى الصَّفا»؛(1) به خدا سوگند ربا در میان امت من از حرکت مورچه روی سنگ صاف، خفیف تر و آرام تر است. اگر مورچه روی سنگی راه برود هیچ صدا و انعکاسی ندارد و کسی متوجه نمی شود.
اکنون جامعه ما با کمال تأسف گرفتار رباخواری است؛ یعنی هم بازار و هم معاملات ما گرفتار مسائل ربوی است و تا ربا حل نشود، دعای ما مستجاب نخواهد شد و مشکلات و نابسامانی های اقتصادی حل نمی شود. در مورد سلامت بدنی در روزگار ما رسم خوبی رایج شده که افراد خود را «چک آپ» می کنند تا وضعیت سلامتی بدن خود را کنترل کنند. اما چرا این دقتها و چک آپ ها را در
ص: 235
مورد مسائل دینی انجام نمی دهیم؟! اگر می خواهیم معامله ای انجام دهیم با کارشناسان دینی در میان بگذاریم که آیا این معامله درست است یا نه
چندی پیش در دفتر یکی از مراجع تقلید، آقایی می پرسید: من رفتم از فروشنده ای ده قلم جنس برای جهیزیه دختر خود بخرم. نه قلم را داشت، اما جنس دهم (ماشین لباسشویی) را نداشت، به فروشنده گفتم: پول آن را به شما میدهم تا به نوسان های قیمت گرفتار نشوم. فروشنده گفت: معلوم نیست این جنس چه موقعی برای ما بیاید، دو هفته یا دو ماه یا شش ماه دیگر، گفتم: اشکال ندارد. من پول آن را به شما میدهم، هر زمان شما جنس را آوردی تحویل می گیرم. این معامله درست است یا خیر؟ قطعا این معامله باطل است، زیرا زمان تحویل کالا باید معین باشد.
عکس آن را در نظر بگیرید؛ اگر برای خرید جنسی به بازار بروید و کالایی را مشخص کنید، اما پول آن را نداشته باشید و فروشنده بگوید: اشکال ندارد جنس را ببرید و هر وقت داشتید پول آن را بدهید، این معامله اشکال شرعی دارد، چون زمان تحویل پول باید مشخص باشد.
اینها ساده ترین مسئله هاست، دهها مسئله به این شکل داریم، که مردم از بسیاری از آنها غافل هستند.
از امام باقر علیه السلام نقل شده است که:
«کَانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِالْکُوفَهِ ... فَیَطُوفُ فِی أَسْوَاقِ الْکُوفَهِ»
ص: 236
امیرمؤمنان علیه السلام هر روز و به صورت مستمر، در کوفه در بازارها می گشتند؛ یعنی به راسته ها و بازارهای مختلف سر می زدند: خرمافروشها، قصابها، ماهی فروشهای پارچه فروشها صنف به صنف قدم می زدند و به آنها تذکر می دادند. «فَيَقِفُ عَلَى أَهْلِ كُلِّ سُوقٍ» در میان هر صنفی می ایستادند و ندا میدادند: «یا مَعْشَرَ التُّجّارِ اتَّقُوا اللهَ» ای بازرگانان تقوا داشته باشید. بازاریان وقتی صدای حضرت را می شنیدند، همه از کسب و کار دست می کشیدند و توجه می کردند که حضرت می خواهند چه بگویند. در این هنگام، حضرت چند تذکر به شرح زیر میدادند:
1. « قَدِّمُوا اَلاِسْتِخَارَهَ»، در آغاز خير را از خدا بخواهید.
روزی دست خداست، ما باید به دنبال کسب و کار باشیم، ولی باور کنیم تقسیم روزی دست خداست، تنها به کار و کوشش ما نیست. ما وظیفه خود را انجام بدهیم، باقی را به خدا واگذار کنیم.
2. «وَ تَبَرَّکُوا بِالسُّهُولَهِ»، اگر می خواهید خدا به کسب و کار شما برکت بدهد، آسان بگیرید
پیامبر خدا فرمود: خداوند می آمرزد کسی را که در خرید و فروش آسان بگیرد. شما موقع فروختن، زیاد سخت نگیرید. اگر مشتری تخفیفی خواست مدارا کنید.
3. «و اِقْتَرِبُوا» به خریدارها نزدیک شوید؛ یعنی با مشتری مدارا کنید و کاری نکنید که او فرار کند.
4. «وَ تَزَیَّنُوا بِالْحِلْمِ»، خود را به زیور حلم آراسته کنید.
ویژگی کاسب مطلوب، صبور بودن است، کسی که زود عصبانی می شود مشتریان خود را از دست خواهد داد.
ص: 237
5. «وَ تَنَاهَوْا عَنِ اَلْیَمِینِ»، قسم نخورید. الآن بازار ما چقدر گرفتار قسم خوردن است. در روایت آمده است:
«وَیْلٌ لِلتَّاجِرِ مِنْ لاَ وَ اَللَّهِ وَ بَلَی وَ اَللَّهِ»؛(1) وای بر آنهایی که با نه به خدا و بله به خدا، خرید و فروش می کنند.
امام کاظم علیه السلام فرمودند: سه دسته هستند که خداوند به آنها نظر رحمت نمی کند: «رَجُلٌ اِتَّخَذَ اَللَّهَ بِضَاعَهً لاَ یَشْتَرِی إِلاَّ بِیَمِینٍ»(2) کسی که خدا را سرمایه خود قرار داده است نمی خرد و نمی فروشد مگر با سوگند، قسم به خدا، جزء سرمایه های زندگی او شده است. تا چند قسم نخورد نمی فروشد و نمی خرد.
6. «و جَانِبُوا اَلْکِذْبَ»، دروغ نگویید. اگر باور کنیم رزاق خداست در کسب و کار خود دروغ نمی گوییم، چون باور نداریم. فکر می کنیم اگر دروغ بگوییم کسب ما رونق پیدا می کند و مشتری زیاد می شود.
7. «وَ تَجَافَوْا عَنِ اَلظُّلْمِ، وَ أَنْصِفُوا اَلْمَظْلُومِینَ»، با مظلومین کنار بیایید و به کسی ظلم نکنید.
8. «وَ لاَ تَقْرَبُوا اَلرِّبَا»، به ربا نزدیک نشوید.
ص: 238
*گفتار شانزدهم: اخلاق و آداب تجارت (1)
شخصی به نام «حکیم بن حزام» به پیامبر خدا گفت: می خواهم به بازار بروم و مغازه و شغلی داشته باشم، اجازه میفرمایید؟ حضرت فرمودند: اگر این موارد را رعایت کنی، اجازه میدهم:
اول، پس گرفتن جنس: «حَتَّی ضَمِنَ لَهُ إِقَالَهَ اَلنَّادِمِ»(1) اگر کسی آمد جنسی پس بدهد، از او پس بگیری و اقاله کنی. متأسفانه امروزه در بازار ما کمتر جنس فروخته شده را پس می گیرند.
اقاله» یعنی برهم زدن معامله، در بعضی از کشورهای اروپایی خیلی محترمانه و راحت جنس را پس می گیرند، اصلا پس گرفتن تا یک ماه جزء قوانین آنهاست. اگر شما امروز کالایی خریده اید تا یک ماه دیگر، با همان برخورد احترام آمیز که به شما فروختند، پس می گیرند. در آن جا، حالت فروش با حالت پس
ص: 239
گرفتن و اقاله هیچ فرقی ندارد. آیا اکنون بازار اسلامی ما این گونه است؟
امام صادق علیه السلام فرمود: اگر جنس را از مشتری پس بگیری (اقاله نمایی) خداوند هم می گوید: تو با بندگان من کنار آمدی، من هم فردای قیامت اقاله تو را می پذیرم، آن جا هم که تو پشیمان شدی، من میپذیرم: «أَقَالَهُ اللَّهُ تَعَالَی عَثْرَتَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ»،(1)
دوم، مهلت به بدهکار: اگر کسی بدهکار شد، به او مهلت بدهی: «إِنْظَارِ اَلْمُعْسِرِ». در روایت متعددی آمده است که: «المؤمن سَهلِ القَضاءِ ، سَهلِ الاِقتِضاءِ»،(2) مؤمن وقتی از کسی پول گرفت، قرض مردم را به آسانی می پردازد. ولی از آن طرف اگر کسی از او قرض خواست، راحت قرض می دهد. قرآن هم می فرماید: «فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ»(3)
در روایت دیگر پیامبر فرمود: «أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ فَقَدْ طَابَ مَكْسَبُهُ»(4) اگر کسی این چهار ویژگی را داشته باشد کسب او پاکیزه است:
1.«إِذَا اِشْتَرَی لَمْ یَعِبْ»: وقتی جنسی را می خرد، عیب روی آن نگذارد. الآن در بازار مثلا اگر شما بخواهید ماشین خود را بفروشید، عیبهای فراوانی روی آن می گذارند. اما اگر بخواهد همان جنس را بفروشد، آن عیوب نادیده گرفته میشود.
2. «وَ إِذَا بَاعَ لَمْ یَحْمَدْ»، وقتی می خواهد جنس را بفروشد، از آن جنس تعریف نکند.
ص: 240
3. «ولا یُدَلِّسُ»: مشتری را فریب ندهند.
4. «وَ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ لاَ یَحْلِفُ»: قسم نخورد.
در فقه اسلامی به بر هم زدن معامله، «اقاله» می گویند. از مستحبات تجارت این است که جنس را از مشتری پس بگیریم؛ روزی امیرمؤمنان علیه السلام، طبق برنامه ای که داشتند به بازار رفته بودند، در بازار خرمافروشان، زنی را دیدند که می گریست و با خرمافروش برای پس دادن جنس، بحث می کرد، حضرت از آن زن سؤال کردند چه شده؟
«قَالَتْ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، اشْتَرَيْتُ مِنْ هذَا تَمْراً بِدِرْهَمٍ، فَخَرَجَ أَسْفَلُهُ رَدِيّاً لَيْسَ مِثْلَ الَّذِي رَأَيْتُ . قَالَ : فَقَالَ لَهُ رُدَّ عَلَيْهَا فَأَبى حَتّى قَالَهَا ثَلَاثاً فَأَبى ، فَعَلَاهُ بِالدِّرَّةِ حَتّى رَدَّ عَلَيْهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ يَكْرَهُ أَنْ يُجَلَّل التَّمْرُ»،(1) گفت: یا امیرمؤمنان، من از این آقا یک درهم، خرما خریدم، اما به خانه که بردم، دیدم خرماهای زیر آن خوب نیست و مانند خرمایی که دیده بودم نمی باشد، اکنون آورده ام پس بدهم، اما نمی پذیرد. حضرت به خرمافروش فرمودند: از او پس بگیر. گفت: پس نمی گیرم، حضرت، سه بار تکرار کرد، ولی خرمافروش نپذیرفت، در این هنگام حضرت او را تهدید کرد تا پس گرفت.
امام صادق علیه السلام به شخصی به نام «مصادف» هزار دینار دادند و فرمودند:
ص: 241
هزینه های زندگی من زیاد شده است، این هزار دینار را بگیر و با آن تجارت کن یعنی مضاربه (پول از حضرت، کار از مصادف) او به دنبال کسب و کار رفت. مصادف می گوید: با گروهی از بازرگانان، جنسی را که از مایحتاج عمومی مردم بود خریدیم تا در شهر دیگری بفروشیم، قبل از ورود به آن شهر، قافله ای بیرون می آمد، آنها به ما خبر دادند که این کالا در این شهر نایاب است. «وَ کَانَ مَتَاعَ اَلْعَامَّهِ»(1) أن جسن هم مایحتاج مردم بود. مصادف و هم قافله ای های او هم قسم شدند، حال که مردم مجبورند این جنس را از ما بخرند، صددرصد سود روی آن بکشند. مصادف، کالا را با همان سود بالا فروخت و بازگشت و خوش حال خدمت امام صادق علیه السلام رسید و دو کیسه مقابل حضرت گذاشت و گفت: این هزار دینار اصل پول شما و این هم هزار دینار سود آن حضرت فرمودند: چه معامله ای بوده که شما صددرصد سود کرده اید؟ مصادف، حقیقت قضیه را گفت. حضرت به محض این که شنیدند از راه گران فروختن به این سود رسیده اند، نپذیرفتند و فرمودند:
«سُبْحَانَ اَللَّهِ تَحْلِفُونَ عَلَی قَوْمٍ مُسْلِمِینَ أَنْ لاَ تَبِیعُوهُمْ إِلاَّ بِرِبْحِ اَلدِّینَارِ دِینَاراً»، سبحان الله، شما هم قسم می شوید که از مسلمان ها صد در صد سود بگیرید؟ سپس حضرت هزار دینار خود را برداشتند و فرمودند: «لاَ حَاجَهَ لَنَا فِی هَذَا اَلرِّبْحِ»، ما احتیاجی به این سود نداریم. بعد جمله ای فرمودند که باید آن را بازاری ها تابلو کنند:
«یَا مُصَادِفُ مُجَادَلَةُ السُّيُوفِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْحَلَالِ»(2)
ص: 242
ای مصادف، جنگ با شمشیر آسان تر از طلب لقمه حلال است.
اگر ما بودیم می گفتیم ماشاء الله، خدا برکت داده است. قسمتی از آن را هم خرج هیئت و مسجد و مکه و مشهد می کردیم. امام هم می توانست آن پول را بردارد و با آن کار خیری انجام بدهد، اما این کار را نکردند و با قاطعیت، آن سود را پس دادند.
امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند: «رِبْحُ اَلْمُؤْمِنِ عَلَى اَلْمُؤْمِنِ رِبًا»(1)، مؤمن از مؤمن سود بگیرد، در حکم رباست. با شنیدن این حدیث، حتما این سؤال به وجود می آید که: پس بازار را ببندیم و تعطیل کنیم؟ اما فقها طبق این حدیث فرموده اند که سود گرفتن از مؤمن خوب نیست مگر در سه صورت
1. اگر مشتری، خرید عمده و بالایی می کند، می توانی به اندازه خرج یک روز خود سود بگیری؛
2. اگر مشتری تاجر است و برای تجارت می خرد؛
3. اگر سود نگیری، زندگی امروز خودت معطل می شود.
در این باره مخصوصأ به کاسبان و بازاریان محترم خرده فروش توصیه می کنم اگر احساس می کنید مشتری نیازمند است، از او کمتر سود بگیرید. من خیلی خوشحال شدم، در بعضی از مطب ها دیدم پزشک به منشی خود سفارش کرده
ص: 243
است اگر بیماری آمد و گفت پول ندارم، از او پول نگیر. بالاتر از این کسانی هستند که نزد مغازه دار یا قصابی پول می گذارند و می گویند: اگر مشتری آمد و نمی تواند پولی بپردازد، شما به حساب من به او بده.
وقتی صحبت از آداب و احکام تجارت می شود، برخی می گویند: ما جنسی را می خریم و یا می فروشیم، دیگر این همه احکام لازم ندارد، اسلام، ساده است چرا آن را پیچیده می کنید؟! جواب این گونه افراد آن است که: بالاخره همین اسلام ساده و آسان، احکامی دارد که در قرآن و روایات، مشخص شده است و ما همین ساده ها را می گوییم. اسلام که بدون احکام و آداب نیست. سادگی دین یعنی چه؟ یعنی این که هر کس هر طور خواست در کسب و کار و فرهنگ و سیاست، رفتار کند؟! آنچه ما از احکام تجارت می گوییم، واجبات آن است که آموختن آنها بر هر کاسب و تاجری لازم و واجب است وگرنه به گناه می افتد. در اینجا نمونه هایی را یادآور می شویم
1.اگر شما جنسی را نسبه میخرید؛ مثلا فروشنده می گوید: برنج خوبی آورده ام چند گونی آن را ببر. شما می گویی پول ندارم. او می گوید: اشکال ندارد ببر، هر زمان پول داشتی بیاور. این معامله باطل است. شاید کسی بپرسد: پس نمیشود نسیه خرید؟ در جواب باید گفت: می توان خرید، ولی تاریخ پرداخت مبلغ باید
ص: 244
مشخص باشد؛ نه این که شما بگویی من ندارم، فروشنده هم بگوید هر زمان داشتی بیاور.
2. همچنین در نسیه، قیمت کالا باید معلوم باشد. برخی در مغازه محل خود حساب دفتری دارند، لذا به فروشنده می گوید: یک بسته چای بده و به حسابم بنویس. فروشنده هم بدون ذكر قیمت، آن را یادداشت می کند. این کار، صحيح نیست. زیرا در نسیه، قیمت کالا باید مشخص باشد.
3.حالا عکس مسئله اول، شما برای خرید یخچال به بازار رفته اید، فروشنده می گوید من یخچال ندارم؛ شما می گویید: اشکالی ندارد من پول آن را میدهم، هر وقت آوردی تحویل بده. این معامله اشکال دارد، چون در چنین معامله ای که بعدأ می خواهید کالا را تحویل بگیرید زمان تحویل کالا باید مشخص باشد.
4. در معامله ای که شما بعدا میخواهید جنس را تحویل بگیرید که به اصطلاح فقهی «سلف» می گویند، شما باید تمام قیمت را هنگام خرید پرداخت کنید. اگر فقط بخشی از آن را بپردازید معامله تنها نسبت به همان بخش صحیح است. و صاحب همه كالا نیستید.
5.الآن رسم شده واحدهای آپارتمانی را نسیه می خرند که هنوز هیچ چیز آن ساخته نشده است می گویم من یک واحد از شما خریدم. در حالی که نه من پول داده ام نه چیزی از واحد ساخته شده است، این معامله حتما باطل است؛ درست مثل این که شما می گویی من یک کتاب از شما خریدم من هم می گویم یک کتاب به شما فروختم در حالی که نه شما پول دادی و نه من کتاب دارم. این معامله صحیح نیست و شما مالک چیزی نیستید. نحوه معامله بعضی واحدهای آپارتمانی
ص: 245
هم همین طور است. در این موارد اگر من تمام پول را دادم این معامله صحيح است. اما اگر من همه پول را ندهم، بلکه بخشی از آن را بپردازم، معامله فقط به همان مقدار صحیح است. مثلا اگر خریدار یک سوم از صد میلیون تومان قیمت آپارتمان را پرداخت کرده معامله به همین مقدار صحیح است، البته در این صورت فروشنده می تواند معامله را به هم بزند و بگوید شما همه پول را نداده اید. درصد بالایی از پرونده های دادگاهها سر همین مسائل است. گاهی مبلغ سنگینی به وکیل می دهند تا از حق آنها دفاع کند و پس از سرگردانی های زیاد و هدر رفتن پول و وقت، به جایی هم نمی رسند.
6.گاهی دولتی ها این کار را انجام میدهند؛ مثلا شرکتی می خواهد خودرو بفروشد و شش ماه دیگر تحویل بدهد، پول را از شما می گیرد، اما قیمت خودرو را مشخص نمی کند و می گوید پنج درصد زیر قیمت بازار روز تحویل. این کار، اشکال دارد، چون قیمت مشخص نیست. مگر این که به عنوان ودیعه باشد.
7. مسئله دیگر این که محل تحویل کالا باید مشخص باشد، فرض کنید شما جنسی (مثلا فرش) خریده اید و قرار است دو ماه دیگر به شما تحویل بدهند، از تهران به کاشان رفته و ده قطعه فرش خریده اید. این که کجا قرار است این کالا را به شما تحویل بدهند؟ کاشان به شما تحویل می دهد یا قم یا تهران؟ باید مشخص باشد.
8. کسی منزلی اجاره کرده است، اما مدت اجاره را مشخص نکرده، صاحب خانه می گوید: مهم نیست شما ماهی 200 هزار تومان بده هر چند وقت خواستی در این جا باش. این اجاره باطل است، چون باید مدت اجاره مشخص باشد.
ص: 246
اگر وارد بحث مضاربه و صلح و شرکت و رهن و جعاله بشویم معلوم می شود معاملات ما اشکال های شرعی فراوانی دارد. فقها سر این مسائل چقدر بحث کرده و می کنند، چون مسائل پیچیده ای است، آن وقت ما بدون اطلاع از مسائل شرعی با هم قرارداد مضاربه می نویسیم، خانه می خریم، اجاره می کنیم، خانه میفروشیم، معامله انجام می دهیم.
امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:
«مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْه فَقَد اِرْتَطَمَ فِى الرِّبا»(1)
اگر کسی بدون آشنایی به مسائل فقهی سراغ تجارت برود، در ربا فرو می رود.
9. در اداره به کسی برنج داده اند (در اداره ها گاهی سبد کالا به کارمندان میدهند) اما برنج اعلایی نیست و کارمندی که تحویل گرفته نمی خواهد، لذا به مغازه می آید و می گوید دولت به ما بیست کیلو برنج داده اما درجه سه است و من نمیخواهم. شما این بیست کیلو را بگیر و پنج کیلو برنج درجه یک به من بده. این کالا را با آن کالا معاوضه میکند. این معامله قطعأ باطل است، چون در جنس هایی که مشابه هم هستند هر دو برنج است شما حق ندارید یکی را کمتر بدهید. آن پنج کیلو است این بیست کیلو. یک مصداق واضح ربا همین است. برای این که معامله بدون اشکال باشد شما این برنج را جداگانه بفروش، بعد برنج اعلا بخر.
مثال دیگر: شما ده لیتر روغن نباتی دارید به مغازه می روید و می گویید: این ده
ص: 247
لیتر روغن نباتی را از من بگیر و در عوض، سه کیلو روغن ذرت بده. قطعا این معامله باطل است.
مثال دیگر: النگوی خانم شکسته است به مغازه زرگری می رود تا عوض کند؛ می گوید: این ده مثقال طلای شکسته را بگیر و در مقابل، یک النگو به وزن هشت مثقال به من بده. این معامله اشکال دارد. باید ابتدا النگوی شکسته را به طلافروش بفروشد، سپس از او جنس مورد نظرش را بخرد.
باید احکام را آموخت تا به ورطه گناه نیفتیم، معمولا در اصناف گاهی مسائل ویژه شرعی وجود دارد که خوشبختانه برای هر کدام از اصناف، کتاب و جزوه مستقلی چاپ شده، مثلا احكام هتلداری، تاکسیرانی، معلمان، عکاسی، فرآورده های گوشتی و قصابی و مانند این ها، که باید هر کدام از اصناف بخوانند و مطابق آداب و احکام اسلامی، خرید و فروش و رفتار کنند.
باید احکام مورد نیاز را یاد بگیریم یا به امام جماعت خود بگوییم هر شب یکی از مسائل تجارت را بیان کند. معمولا تا بحث از رساله میشود از نجاسات و طهارات شروع می کنیم و همان جا هم می مانیم و به آخر هم كه احکام تجارت است نمی رسیم. یک بار هم از آخر شروع کنیم. از امام جماعت بخواهیم شبی دو مسئله برای ما بگوید که گرفتار رباخواری نشویم.
ص: 248
نکته دیگر این که: پول به دست آمده از تجارت حرام را نمی توانیم صرف کار خیر کنیم؛ با این تصور که حرام بودن آن، جبران می شود. برخی می گویند: درست است که ربا در زندگی ما وجود دارد ولی آنقدر دست ما به خیر است که خدا از ما می پذیرد و جبران آن رباخواری ها می شود
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در مورد شراب خواری صحبت می کردند که خداوند در قصه شراب چند گروه را لعنت کرده است: از جمله فروشنده، خریدار و کسی که مقدمات آن را آماده می کند. در این هنگام کسی گفت: یا رسول الله کار ما خرید و فروش شراب است و از همین راه پول به دست می آوریم، حال آيا فایده ای دارد که سود آن را در راه خیر، مصرف کنیم؟ پیامبر فرمود: «لَوْ أَنْفَقْتَهُ فِی حَجٍّ أَوْ جِهَادٍ لَمْ یَعْدِلْ عِنْدَ اَللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَهٍ»،(1) اگر آن را برای حج یا جهاد در راه خدا صرف کنی به اندازه بال یک پشه ارزش ندارد.
بعضی فکر می کنند اگر از حرام به دست آوریم و ربا در مال ما باشد چون به فقرا میرسیم، مسجد و حسینیه میسازیم و کار خیر می کنیم، اشکالی ندارد. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی از مال حرام حج برود، در میقات که می گوید: لبیک، خطاب می آید: لا لبیک.(2)
ص: 249
در خاطرات مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی رحمه الله می خواندم: قبل از انقلاب، کسی خدمت ایشان آمده بود تا حساب سال خمسی خود را بکند. او واردکننده گوشت های ذبح غیر اسلامی بود حساب می کند و خمس مال او دویست هزار تومان شده بود، (در آن زمان این مبلغ، پول زیادی بوده) آقا فرموده بودند: شغل شما چیست؟ گفته بود: گوشت می فروشم. آقا سؤال کرده بودند چه گوشتی؟ پاسخ داده بود: گوشت های ذبح غیر اسلامی. آقا فرموده بود: من این پول را بر نمی دارم، چون از راه غیرحلال به دست آمده است
روزی به یک راننده محترم تاکسی گفتم: چرا شما به خاطر پنج یا ده تومان خود را مدیون مردم میکنی، گاهی کسی سه هزار میلیارد می خورد لااقل رقم بالایی است، اما شما به خاطر مبلغ ناچیزی خود را مدیون مردم می کنی؟ فوری جواب داد: غصه نخور من از در منزل که بیرون می آیم آن قدر به این فقیر و آن فقیر میدهم که طلبکار خدا هم هستم
آیا اگر من از این طرف از مردم پول اضافه بگیرم و از آن طرف بگویم به فقیر میدهم! کافی است؟ این بخششها آن مسئله را جبران نمی کند. پیامبر خدا فرمود: اگر پولی که از حرام به دست آمده در راه حج، یا امور خیر هزینه شود به اندازه بال یک پشه ارزش ندارد. چون کار خیر باید با مال پاک انجام شود.
درباره تجار، دو تعبیر در روایات هست: یکی نیک بودن آنها و دیگری فاسق بودن شان
ص: 250
امام صادق علیه السلام فرمود: «التَّاجِرَ الصَّدُوقَ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»(1) تاجری که راستگو باشد جایگاه او با انبیاء و اولیاء و فرشتگان است.
از سوی دیگر، پیامبر به بازار آمدند، نگاهی به مغازه ها و تجار کردند و فرمودند: «التّاجِرُ فاجِرٌ وَ الْفاجِرُ فِی النّارِ»(2)، تاجر، فاجر است، فاجر هم در آتش است. مردم مغازه ها را بستند. حضرت فردا آمدند، دیدند همه مغازه ها بسته است، (فرمودند: بازاری ها کجا رفتند؟ گفتند: شما دیروز فرمودید «التّاجِرُ فاجِرٌ» همه بستند و رفتند. حضرت فرمود من امروز نیز همان را می گویم ولی آن سخن من، ادامه ای هم دارد و آن این است که: «إِلَّا مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَأَعْطَى الْحَقَّ»، مگر کسی که وقتی معامله می کند، حق بگیرد و حق هم بدهد؛ یعنی معامله او صحيح باشد.
بعضی کارها با این که در دین ما واجب است ولی هشدار داده اند که مواظب باشید، چون در لب پرتگاه آتش هستید؛ مثلا قضاوت گاهی واجب عینی است و گاهی واجب کفایی، ولی راجع به قاضی فرمودند: «مَنْ جُعِلَ قَاضِیاً فَقَدْ ذُبِحَ بِغَیْرِ سِکِّینٍ»،(3) اگر کسی منصب قضا را بپذیرد با پنبه سر خود را بریده است. یعنی این قدر لب پرتگاه است.
تجارت هم لازم است اما باید مواظب بود که از کدام دسته از بازرگانان و كاسبها هستیم؛ آیا از تاجران صدوق و راستگوییم یا از تجار فاجر؛
ص: 251
ص: 252
کسب و تجارت پاک از نظر اسلام آن است که از همه موارد ناراستی و حیله گری و خلاف قواعد و ضوابط، از جمله «رشوه»، دور باشد. رشوه چیزی است که به کسی داده می شود تا کاری بر خلاف وظیفه خود انجام دهد؛ یعنی حق کسی را ضایع کند و یا حکمی بر خلاف حق و عدالت صادر نماید. اختلاس نیز به معنای برداشت و استفاده غیر مجاز از اموال متعلق به دولت و یا اشخاص دیگر از طریق حیله و نیرنگ است. اینها جمع آوری و خوردن اموال، از طریق باطل است که قرآن به شدت از آن نهی کرده است:
«وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَيْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَي الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»؛(1)
ص: 253
اموال خود را به باطل و ناحق در میان یکدیگر نخورید و برای خوردن بخشی از اموال مردم به گناه و دادن قسمتی از آن به حكام، دست اندازی نکنید، در حالی که می دانید
یکی از مصادیق اكل مال به باطل، رشوه و اختلاس است که صورتهای گوناگون دارد: گاهی در اموال شخصی است، زمانی در اموال عمومی و دولتی
این حرام خواری و مال اندوزی باطل، در کلام پیشوایان معصوم علیه السلام به شدت، مورد مذمت و سرزنش قرار گرفته است، به طوری که پیامبر صلی الله علیه و آله و فرمود:
«إيّاكُم و الرّشوَةَ فإنّها مَحضُ الكُفرِ ، و لا يَشُمُّ صاحِبُ الرّشوةِ رِيحَ الجَنَّةِ»(1)
از رشوه بپرهیزید زیرا کفر خالص است و رشوه خوار، بوی بهشت را استشمام نمی کند.
امیرمؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه، از قول پیامبر صلی الله علیه و اله حدیثی را نقل می فرماید که فرمود:
«یَا عَلِیُّ إِنَّ اَلْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ و ...فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ ، وَالسُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ ، وَ الرِّبَا بِالْبَیْعِ»(2)
یا علی، این مردم پس از من با اموال خود آزمایش می شوند، آنان «شراب» را به نام «نبيذ»، «رشوه» را به نام «هدیه» و «ربا» را به اسم «تجارت»، حلال می دانند.
ص: 254
ربا، یکی از گناهان بسیار بزرگ است که متأسفانه برخی آگاهانه و بعضی هم به سبب ندانستن احکام و آداب تجارت و کسب به آن دچار می شوند. در تعالیم اسلامی، هشدارهای تکان دهنده ای در خصوص این گناه داده شده است.
امروزه، متأسفانه شاهدیم که غبار ربا بر زندگانی بیشتر مردم نشسته است، پیامبر صلی الله علیه و آله خدا این فرمود:
«یَاْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَبْقَی أحَدٌ إلَّا أکَلَ الرِّبَا فَإنْ لَمْ یَاْکُلْهُ أصَابَهُ مِنْ غُبَارِهِ»؛(1)
روزگاری بر مردم می آید که همه را می خورند و اگر کسی هم نمی خورد، غباری از ربا در معاملاتش دیده می شود.
ربا دو شکل دارد: زمانی مسلم است که کار ما ربا خواری است، مثل این که کسی ده میلیون قرض می دهد و دوازده میلیون پس می گیرد، این کار هیچ اسمی جز ربا ندارد. این مسلم است، اما گاهی در معاملات، مسئله مبهم می شود و مردم با خود می گویند: آيا اگر این طور معامله کنیم مصداق ربا می شود یا نه؟ در این گونه مواقع باید سؤال کنیم. چطور در مسائل دیگر حساس هستیم و می پرسیم در این جا هم باید بپرسیم. اگر در جایی شک و شبهه داریم که آیا در این معامله گرفتار ربا می شویم یا نه، از عالمان دین سؤال کنیم، چون دانستن احکام تجارت، مقدمه کاسبی حلال است، اگر ندانیم به گناه و ربا می افتیم، چنان که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
ص: 255
«مَنِ اِتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ فَقَدِ اِرْتَطَمَ فِی اَلرِّبَا»؛
کسی که بدون آشنایی با احکام فقهی به تجارت بپردازد در ربا فرود می رود.
کسانی که به تجارت و تولید می پردازند، افراد زیردستی دارند که برای آنها کار می کنند و چرخ تولید را به حرکت در می آورند. توصیه اسلام آن است که حقوق آنان به موقع پرداخت شود.
شخصی خدمت امام صادق علیه السلام أمد و گفت: من شنیدم وقتی خرماهای نخلستان شما می رسد برنامه خاصی پیاده می کنید، می خواهم از زبان خود شما بشنوم. حضرت فرمودند: بله، وقتی خرماها می رسد من دستور میدهم پنج کار انجام دهند
1.شکافی در دیوار باغ ایجاد کنند تا مردم داخل شوند و بخورند.
2. در داخل نخلستان، ده جایگاه قرار دهند تا مردم ده نفر، ده نفر بیایند و از این خرماها تناول کنند.
3. برای زنان و مردان کهن سال همسایگان و کودکان و بیماران و کسانی که نمی توانند در باغ حضور پیدا کنند. مقداری خرما بفرستند.(1)
4. موقع چیدن خرما مزد کارگرها و کسانی را که دست اندرکارند به طور کامل
ص: 256
و به موقع میدهیم.
5. باقی مانده را به مدینه برده و بخشی از آن را بین فقرا تقسیم می کنیم.
مرد سؤال کننده تعجب کرد و گفت: این گونه که شما تقسیم کردید چه چیزی برای خودتان باقی می ماند؟ حضرت فرمود: معادل چهارصد دینار برای ما باقی می ماند. گفت: اگر این کار را نمی کردید چقدر برای شما می ماند؟ فرمود: چهارهزار دینار یعنی حضرت یک دهم را برمی دارد، نه دهم آن را می بخشد:
«قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ بَلَغَنِي أَنَّكَ كُنْتَ تَفْعَلُ فِي غَلَّةِ عَيْنِ زِيَادٍ شَيْئاً وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْكَ قَالَ فَقَالَ لِي نَعَمْ كُنْتُ آمُرُ إِذَا أَدْرَكَتِ الثَّمَرَةُ أَنْ يُثْلَمَ فِي حِيطَانِهَا الثُّلَمُ لِيَدْخُلَ النَّاسُ وَ يَأْكُلُوا وَ كُنْتُ آمُرُ فِي كُلِّ يَوْمٍ أَنْ يُوضَعَ عَشْرُ بُنَيَّاتٍ يَقْعُدُ عَلَى كُلِّ بُنَيَّةٍ عَشَرَةٌ كُلَّمَا أَكَلَ عَشَرَةٌ جَاءَ عَشَرَةٌ أُخْرَى يُلْقَى لِكُلِّ نَفْسٍ مِنْهُمْ مُدٌّ مِنْ رُطَبٍ وَ كُنْتُ آمُرُ لِجِيرَانِ الضَّيْعَةِ كُلِّهِمْ الشَّيْخِ وَ الْعَجُوزِ وَ الصَّبِيِّ وَ الْمَرِيضِ وَ الْمَرْأَةِ وَ مَنْ لَا يَقْدِرُ أَنْ يَجِي ءَ فَيَأْكُلَ مِنْهَا لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ مُدٌّ فَإِذَا كَانَ الْجَذَاذُ اوَفَيْتُ الْقُوَّامَ وَ الْوُكَلَاءَ وَ الرِّجَالَ أُجْرَتَهُمْ وَ أَحْمِلُ الْبَاقِيَ إِلَى الْمَدِينَةِ فَفَرَّقْتُ فِي أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ وَ الْمُسْتَحِقِّينَ الرَّاحِلَتَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ وَ الْأَقَلَّ وَ الْأَكْثَرَ عَلَى قَدْرِ اسْتِحْقَاقِهِمْ وَ حَصَلَ لِي بَعْدَ ذَلِكَ أَرْبَعُمِائَةِ دِينَارٍ وَ كَانَ غَلَّتُهَا أَرْبَعَةَ آلَافِ دِينَارٍ ».(1)
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرمود:
«اَعْطِ الاَْجیرَ حَقَّهُ قَبْلَ اَنْ یَجُفَّ عَرَقُهُ»(2)
ص: 257
مزد کارگر را قبل از خشک شدن عرقش بپردازید
این دستور دینی باید درسی برای همه کارفرمایان مسلمان باشد که حقوق کارگر خود را به تأخیر نیندازند. اقشار ضعیف و کارگر، زندگی شان معمولا با همان حقوق مختصری که آخر ماه، یا پایان هفته یا آخر روز می گیرند، اداره می شود اگر به تأخیر افتد در معاش خود، دچار مشکل می شوند و در مقابل زن و فرزند و خانواده شرمسار می شوند. ما نباید به خود اجازه دهیم کارگری که چرخ تولید ما را پررونق می کند برای معیشت معمولی خود، درمانده شود. اکنون در خبرها می خوانیم و میشنویم که فلان شرکت یا کارخانه، چند ماه، حقوق کارگران خود را نداده است. این کار، از آیین و منش مسلمانی به دور است. گاهی کارخانه ای مبالغ بسیار سنگین و بالایی را برای ورزش و خرید بازیکن و مربی و تشکیل اردوهای آمادگی و سفرهای خارجی هزینه می کنند، اما حقوق کارگرانش عقب افتاده است
علاوه بر پرداخت به موقع حقوق کارگر، مزد او هم در همان ابتدای کار باید معلوم باشد تا هم او و هم کارفرما وظیفه خود را بدانند: بسیاری از مشکلات و نابسامانی ها از همین مبهم بودن حقوق و دست مزد است، لذا در تعالیم دینی، یکی از آداب کار، تعیین دست مزد است، امام صادق علیه السلام فرمود:
«مَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ فَلا يَستَعمِلَنَّ أجيرا حَتّى يُعلِمَهُ ما أجرُهُ»(1)
ص: 258
کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، کارگری را به کار نمی گیرد مگر آن که مزد او را معلوم کند.
این دستور امام رضا علیه السلام بسیار خواندنی است:
روزی حضرت ملاحظه کردند کارگری به تعداد کارگران اضافه شده است. فرمودند: این کارگر چرا آمده است؟ گفتند: کار زیاد شده و امروز او را آورده ایم. فرمود: آیا مزد او را تعیین کرده اید؟ گفتند: خیر، هر مبلغی به او بدهیم راضی خواهد شد. حضرت بسیار ناراحت شدند و فرمودند: اگر دستمزد او را معین نکنید، حتی اگر سه برابر دستمزد واقعی به او بدهید می گوید حق مرا نپرداختید. ولی وقتی دستمزدش را تمام کردید اگر مقداری بیشتر هم اضافه کنید راضی و دعاگو خواهد شد(1)
در تجارت و کاسبی از صداقت به دور است که فروشنده، خریدار را بفریبد و در داد و ستد، حیله بزند.
امیرمؤمنان شخصأ هر روز در بازار حضور پیدا می کردند و به اصناف مختلف قصابها، ماهی فروش ها، خرمافروش ها سرکشی می کردند. روزی به بازار خرمافروش ها رسیدند و فرمودند: «أظهِروا مِن رَدیِّ بَیعِکُم ما تُظهِرونَ مِن جَیِّدِهِ»؛(2) همان گونه که جنس خوب خود را عرضه می کنید نوع بد آن را نیز عرضه
ص: 259
نمایید. وقتی می خواهید خرما بفروشید فقط خرمای درجه یک را نشان ندهید، طبقات پایین را هم در معرض دید قرار دهید.
کسی خدمت امام صادق آمد و گفت: ما کلاه درست می کنیم اما داخل آن از پنبه های کهنه و دسته دوم استفاده می کنیم. حضرت فرمود: این کار را انجام ندهید، من دوست دارم که برای آنها توضیح دهید که داخل آن چیست(1)
پیامبر خدا به بازار مدینه آمدند، دیدند کسی گندم می فروشد. حضرت فرمودند: «ما أرَی طَعامَکَ إلّا طَیِّباً، و سَألَهُ عن سِعرِهِ»؛ چه گندم خوبی، قیمت آن چقدر است؟ در این هنگام، به پیامبر صلی الله علیه و آله مان وحی شد که: «دست خود را در آن طعام فرو بیر، پیامبر صلی الله علیه و آله چنین کرد و از قسمت پایین آن، قسمتهای نامرغوب آن طعام آشکار شد. پیامبر صلی الله علیه و آله به صاحب آن طعام فرمود: تو هم، خیانت به مسلمین را پیشه کرده ای و هم، غش در معامله نموده ای
«مَا أَرَاكَ إِلاَّ وَ قَدْ جَمَعْتَ خِيَانَةً وَ غِشّاً لِلْمُسْلِمِينَ»؛(2)
تو با این کار خود، بین خیانت و غش با مسلمین جمع کرده ای
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام به نام هشام بن حکم می گوید من پارچه های ابریشمی را در سایه میفروختم. حضرت عبور می کردند مرا دیدند، فرمودند: چرا در
ص: 260
سایه جنس می فروشی؟ «اِنَّ الْبَیْعَ فِی الظِّلالِ غِشٌّ وَ الْغِشُّ لایَحِلُّ.»(1) فروش در جاهای سایه (و کم نور) فریب و خیانت است و خیانت حلال نیست، این پارچه را در سایه و در تاریکی بردی که کیفیت آن معلوم نباشد. فرمود: این فریب مردم و غش در معامله است.
حجة الاسلام والمسلمین مرحوم على دوانی، کتابی در شرح حال محدث قمی دارد به نام «حاج شیخ عباس قمی، مرد تقوا و فضیلت»، این کتاب به زبان فارسی است و شرح حال جامع و روشنی را از مرحوم محدث قمی آورده است. در آن کتاب از قول مرحوم آية الله بهجت می نویسد:
من به مرحوم محدث قمی، علاقه بسیاری داشتم و با هم رابطه داشتیم. یک روز به محدث قمی گفتم: یک کتاب فروشی کتاب «شرح ملاصالح مازندرانی بر کافی» را آورده است. (کتاب کافی مرحوم کلینی شرح های متعددی دارد از جمله آنها شرح ملاصلاح مازندرانی است)، آیا برای شما تهیه کنم؟ فرمودند: بله. من آن را خریدم و برای محدث آوردم. مرحوم محدث قمی وقتی کتاب را نگاه کرد خیلی پسندیدند، چون خط و جلد خوبی داشت تشکر کرد و گفت: چند خریدی؟ گفتم: فلان مبلغ، محدث قمی فرمودند: نکند آقایی که این کتاب را فروخته راضی نباشد. بپرسید اگر پول بیشتری می خواهد، من به او بدهم یا اگر می خواهد معامله را هم فسخ کند، من راضیم. آقای بهجت دوباره سراغ کتاب فروش می رود و می گوید:
ص: 261
محدث قمی چنین گفته است، کتاب فروش می گوید: نه، کتاب برای من نبود برای کسی بود من قیمت گذاشتم، بیشتر از این قیمت ندارد، آسوده خاطر باشید.
محدث قمی مدتی ساکن نجف بود، پس از آن که به ایران برمی گردد. از ایران به آقای بهجت - که در آن زمان هنوز در نجف بود-نامه می نویسد که شما یک بار دیگر از آن کتاب فروش بپرسد، اگر او می خواهد بیشتر پول بگیرد یا پس بگیرد، در هر دو صورت من آماده ام.
مرحوم آقای دوانی وقتی این داستان را نقل کردند در پایان می نویسد: مرحوم آية الله بهجت می فرمودند: «سبحان الله، لا إله إلا الله» سابقا چه افرادی پیدا می شدند.
اما امروزه ما دنبال کسی می گردیم که از قیمت بازار خبر نداشته باشد تا جنسی را به او بفروشیم یا از او بخریم.»
انسان های مقید به آداب اسلامی، مواظب بودند که در خرید و فروش هایی که انجام می دهند کوچک ترین شبهه ای وجود نداشته باشد. به همین سبب بود که برکت های معنوی و مادی در زندگی شان جریان داشت. اگر کسی از این راه دور شود، خداوند وی را به خودش را می گذارد، چنان که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:
«مَن غَشَّ أخاهُ المُسلِمَ نَزَعَ اللّهُ مِنهُ بَرَکَهَ رِزقِهِ، و أفسَدَ عَلَیهِ مَعیشَتَهُ، و وَکَلَهُ إلی نَفسِهِ.»(1)
کسی که با برادر مسلمان خود، غش بورزد، خداوند، برکت را از روزی او
ص: 262
می برد زندگی اش را تباه می کند و او را به خودش را می گذارد.
به خود واگذاشتن، یعنی نابودی و سرگردانی و حیرت انسان، لذا در دعاها فراوان آمده است که پیامبر عرضه می داشت: ای پروردگار من و پروردگار پدران من، مرا حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن به خودم وامگذار: «إِلَهِی وَ إِلَهَ آبَائِی لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ»(1)
ص: 263
ص: 264
یکی از آداب تجارت، پرهیز از کم فروشی است. کم فروشی دو نوع است: یکی کم گذاشتن از کمیت و مقدار کالا است و دیگری کم فروشی در کیفیت و مرغوبیت کالا. گاهی از پیمانه و وزن، کم می گذاریم و زمانی هم کم فروشی به این است که کالا را به صورت کیفی و مرغوب، تحویل مشتری نمیدهیم.
قرآن می فرماید:
«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَ زَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ»؛(1)
وای بر کم فروشان، آنان که وقتی برای خود چیزی از مردم با پیمانه
ص: 265
می گیرند (حق خود را) به طور کامل دریافت می دارند، ولی هنگامی که برای دیگران، پیمانه یا وزن می کنند، کم می گذارند. آیا آنها گمان نمی کنند که برانگیخته می شوند، در روزی بزرگ، روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان می ایستند.
شخصی به نام مالک بن دینار می گوید: کاسبی را دیدم که در هنگام احتضار بسیار سخت جان می دهد. از بستگان او سؤال کردم در زندگی چه مشکلی دارد که این طور جان می دهد؟ گفتند: این آقا کاسب بود ولی در مغازه خود دو نوع پیمانه داشت: یک پیمانه هنگام تحویل گرفتن و خریدن کالا و دیگری موقع فروش، در وقت فروش، پیمانه کم تر را می گذاشت و در موقع خرید، پیمانه بیشتر را. به او گفتم: در لحظات احتضار چه میبینی؟ گفت: می بینم دو کوه آتش در برابر من است.
قرآن، کم فروشی را امری زشت و ناپسند میداند و مردم را از آن نهی کرده است، در مورد قوم مدین، هنگامی که حضرت شعیب را به سوی آنان فرستاد می فرماید:
«وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ وَ لَا تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ بَقِيَّة اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا
ص: 266
عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ»(1)
و به سوی «دین» برادرشان شعیب را فرستادیم؛ گفت: ای قوم من، خدا را پرستش کنید که جز او معبودی برای شما نیست. پیمانه و وزن را کم نکنید (و دست به کم فروشی نزنید) که من خیر خواه شما هستم و از عذاب روز فراگیر، بر شما بیمناکم. و ای قوم من، حق و پیمانه و وزن را با عدالت ادا کنید و از اموال مردم چیزی کم نگذارید و در زمین به فساد نکوشید. آنچه (از سرمایه های حلال) خداوند برای شما باقی گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید و من نگهبان شما (و مأمور بر اجبارتان به ایمان نیستم.
یکی از مصادیق کم فروشی این است که در مقدار کالا کم گذاشته شود. مصداق دیگرش این است که جنس را با کیفیت خوب تحویل ندهیم. چرا امروزه برخی به اجناس ژاپنی و آلمانی و کره ای و امثال اینها بیشتر رغبت دارند، زیرا کیفیت آنها خوب است و در ساخت و تولید اجناسشان، کم فروشی نکرده اند.
کشور ما به لطف خداوند و با تلاش دانشمندان به پیشرفتهای صنعتی و اقتصادی خوبی نائل آمده است، ولی با کمال تأسف، شاهدیم که بعضی محصولات ساخت وطن، کیفیت ندارد و همین کم فروشی در کیفیت، ضررهای فراوانی را به بار آورده است.
دستور اسلام و سیره پیشوایان معصوم علیهم السلام همیشه توصیه به دقت در
ص: 267
کارهاست؛ حتی آن بزرگواران در امور بسیار جزئی هم مواظب بودند که دقیق کار کنند و از چیزی سرسری نگذرند؛ مثلا رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله روزی هنگام دفن جنازه ای، در چیدن لحد میت محکم کاری می کرد، کسی به ایشان عرض کرد: ای رسول خدا، این قبر به زودی خراب می شود، چه لزومی در این دقت هست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و فرمود: «مسلمان، کاری که انجام می دهد باید همراه با محکم کاری باشد».
یکی از علل این کم فروشی ها در کیفیت، این است که گاهی اوقات، افراد شایسته و کاردان، متصدی امور نیستند و متأسفانه این افراد، هر شغل و سمتی را- هر چند که تخصص لازم و وقت کافی نداشته باشند- می پذیرند. امروزه برخی در ده شورا و مجمع عضو هستند و اگر ده پیشنهاد دیگر هم داشته باشند رد نمی کنند.
شخصی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و از حضرت تقاضا کرد تا او را در شغلی که مورد نظرش بود منصوب کند حضرت فرمود:
«إِنَّكَ ضَعِيفٌ، إِنَّهَا أَمَانَةٌ، والأمانَةُ ثَقِیلَةٌ إِنَّهَا يَوْمَ القِيَامَةِ خِزيٌ»؛(1)
تو برای این کار ضعیف هستی، این کار امانت است و امانت، سنگین است و در قیامت ذلت و خواری برای تو خواهد بود.
یکی دیگر از آداب تجارت و کسب این است که انسان، خودش کار آفرینی کند و با استعداد و خلاقیتی که از خود، بروز می دهد از اجاره دیگری به درآید؛ یعنی
ص: 268
خود را محدود به کارهای دولتی و استخدامی نکند. در دین ما، اجاره دادن وقت و استعداد خود، أمر مكروهی است، به طوری که در کتابهای حدیثی، بابی در همین باره وجود دارد؛ برای نمونه در کتاب عظیم القدر «کافی» بابی است تحت عنوان «كراهية اجارة الرجل نفسه»
دیدن این باب و تأمل در روایات آن، هر جوانی را به اعتماد به نفس و روی پای خود ایستادن، تشویق می کند. متأسفانه سالهاست شاهدیم که جوانان پر استعداد فقط منتظرند تا در جایی استخدام شوند و در این کار موفق نمی شوند و استعدادهای آنان هدر می رود. در روایت آمده است:
«مَنْ آجَرَ نَفْسَهُ فَقَدْ حَظَرَ عَلَى نَفْسِهِ اَلرِّزْقَ»؛(1)
کسی که خود را اجاره دهد، رزق خود را محدود می کند.
اکنون سال هاست که متأسفانه، بسیاری از جوانان حاضر نیستند در روستا بمانند و اگر آب و زمینی از پدرشان مانده میفروشند و به شهر مهاجرت می کنند و گاهی به کارهای کم ارزش، تن میدهند. چنین کاری رزق و برکت را از زندگی آنان می برد، چنان که امام کاظم علیه السلام فرمود:
«بَائِعَ اَلضَّیْعَهِ مَمْحُوقٌ»(2)
کسی که زمین کشاورزی خود را بفروشد، برکت از زندگی او می رود.
مرحوم علامه مجلسی «ممحوق» را به رفتن برکت پول، معنا کرده است.
ص: 269
اینها توصیه های اخلاقی نیست، بلکه واقعیت هایی است که همه زندگانی را پوشش می دهد. توجه به این دستورالعملها، بیکاری را از بین می برد و تولید و اقتصاد ما را رونق می بخشد و بسیاری از نتایج دیگر، از آن به دست می آید.
هر کاسب و تاجری باید قرارها و وعده های پولی و مالی خود را بنویسد، یا مردم دیگر وقتی قرض می گیرند و می دهند باید به نگارش در آورند.
قرارداد شفاهی و زبانی، مشکلات فراوانی را به بار می آورد و امروزه بسیاری از پرونده های دستگاه قضائی مربوط به همین امور است. لذا یکی از آداب تجارت این است که بدهی، نوشته شود. قوه قضائیه و محاکم در طول حیات خود، همیشه با مشکل قراردادهای شفاهی، روبه رو بوده اند. توصیه قرآن در طولانی ترین آیه آن است که قراردادها کتبی باشد:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاکْتُبُوهُ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که بدهی مدت داری (به خاطر وام یا داد و ستد) به یکدیگر پیدا می کنید آن را بنویسید.
قبلا گفتیم که افراط در کار کردن، امر ناپسندی است، همه وقت انسان نباید صرف کار کردن شود، استراحت و تفریح، رسیدگی به تربیت فرزندان، عبادت و
ص: 270
حضور در مجالس دینی و عبادی، سرکشی به ضعیفان هم از وظایف انسان است.
توصیه امیرمؤمنان علیه السلام در این مورد «اعتدال» بود: «أَجْمَلَ فِی اَلطَّلَبِ» در این باره به تفصیل، گفت وگو کردیم.
اما در این جا باید بگوییم برعکس روش فوق يعنی افراط، گروهی گرفتار تنبلی در کسب و کار هستند، که این هم، شیوه مذمومی است. این دو روش افراط و تفریط در کار کردن و تجارت و کسبه، در سیره امیرمؤمنان، مردود اعلام شده است. تنبلی و تن آسایی، به دو انگیزه صورت می گیرد: یکی به انگیزه دینی و به خیال زهدورزی. دیگری به خاطر راحت طلبی و آسان خوری و بی فکری و بی برنامگی. هر دوی اینها باطل است. انگیزه دوم. اگر به نیت عبادت و زهد ساختگی هم باشد در سیره امیرمؤمنان علیه السلام مورد سرزنش قرار گرفته است. «علاء» از برادرش «عاصم» نزد امیرمؤمنان شکایت کرد که از دنیا بریده و خانه و زندگی و کار و تلاش را رها کرده است. حضرت ناراحت شد و دستور داد او را نزد ایشان بیاورند عاصم را در بیابان یافتند و نزد حضرت آوردند، امام خطاب به او فرمود:
«یَا عُدَیَّ نَفْسِهِ! لَقَدِ اسْتَهَامَ بِکَ الْخَبِیثُ! أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَکَ وَ وَلَدَکَ! أَتَرَى اللّهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّیِّبَاتِ، وَ هُوَ یَکْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا! أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللّهِ مِنْ ذلِکَ...»(1)
ای دشمنک جان خود، شیطان در تو راه یافته و هدف تیر او قرار گرفته ای، آیا به خانواده و فرزندانت رحم نمی کنی؟ تو خیال می کنی خداوند (به ظاهر) طيبات را بر تو حلال کرده، اما (در واقع) دوست ندارد که از آنها استفاده
ص: 271
کنی؟ تو در پیشگاه خداوند، بی ارزش تر از آنی که بدین گونه با تو رفتار کند
عاصم گفت:ای امیرمؤمنان، اما تو خود با این لباس خشن و آن غذای بسیار اندک و ساده به سر می بری! امام فرمود:
«وَيْحَكَ إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ»؛(1)
وای بر تو! من مثل تو نیستم (وظیفه من غیر از شماست)، خداوند بر پیشوایان حق و عدالت، واجب شمرده که بر خود سخت گیرند و همچون طبقه ضعیف مردم باشند تا فقر، آنها را به هیجان نیاورد که سر از فرمان خداوند برتابند.
امام صادق علیه السلام نقل می کند که: «امیرمؤمنان علی علیه السلام تمام کارهای زندگی را خودش انجام میداد: هیزم جمع می کرد، آب از چاه می کشید، خانه را جارو میزد و...»(2)
آن بزرگوار در کشاورزی هم نمونه بود. در منابع معتبر آمده است: «روزی امیرمؤمنان علی علیه السلام از خانه بیرون آمد و به طرف صحرا و نخلستان رفت، در حالی که باری از هسته خرما به همراه داشت، از آن حضرت سؤال کردند. این بار چیست؟ فرمود: صد هزار درخت خرما انشاء الله پس از مدتی، همه تبدیل به درخت خرما شد.»(3)
ص: 272
سفارش دیگر این است که حتی اگر بازنشسته شدید در خانه ننشینید، بلکه کاری برای خود ایجاد کنید. چند ساعتی پیاده روی کنید در یک مؤسسه خیریه ای اشتغال داشته باشد. در یکی از کشورهای اروپایی دیدم آقایی بیکار بود، می گفت ما که بیکار هستیم به ما حقوق بیکاری می دهند.(1) اما در همین دوره بی کاری از من خواسته اند که در اداره، پای کامپیوتر بنشینیم و برای خود کار جستجو کنم تا احساس بیکاری و تنبلی و افسردگی به من دست ندهد و اکنون سه سال است که مرتب به همان مؤسسه و اداره میروم تا حالت توجه به کار و بودن در فضای اشتغال از من گرفته نشود.
اگر به دو جوان بیکار بگویی مثلا از 8 تا 10 صبح، دو ساعت در مغازه ما حضور داشته باش، خیلی خوشحال می شود چون کار، شادی و شخصیت می آورد. این که انسان فکر نکند من بیکار هستم، برای او نشاط آور است. یکی از نگرانی های افرادی که بازنشسته می شوند همین بی کاری است که در اثر آن دچار مشکلات روحی می شوند. اما با توجه به این که بالاخره بازنشستگی یک واقعیت است و نهادها و مؤسسه ها و وزارت خانه ها نمی توانند برای همیشه کارگر و
ص: 273
کارمندی را نگه دارند، خود بازنشستگان باید کارها و سرگرمی های مفیدی برای خودشان به وجود آورند تا نشاط آنها از بین نرود.
ص: 274
یکی از آداب تجارت و کسب که تمام فقها آن را مطرح کرده و در روایات فراوان آمده، مدارا با مشتری است. این صفت، به کسب و کار، رونق می بخشد. روزی امیرمؤمنان علیه السلام از بازار عبور می کردند، خانمی که مشغول خرید گوشت بود به قصاب می گفت: مقداری بیشتر بده. امیرمؤمنان ایستاد و به قصاب فرمود: «زِدْهَا فَإِنَّهُ أَعْظَمُ لِلْبَرَكَةِ»(1) بیشتر بده، چون این کار، برکت کاسبی ات را فراوان می کند.
همه کاسبها و تاجرها دنبال برکت هستند، راه آن را حضرت نشان دادند که همانا کنار آمدن و مدارا با مشتری است. همه تجربه کرده اند که برکت و رونق کسب و کار، فقط به تلاش و کار زیاد و دائمی نیست، بلکه به صفات معنوی مثل مدارا و امثال آن هاست.
ص: 275
شخصی از اصحاب امام صادق علیه السلام خدمت حضرت آمد و از یکی از یاران حضرت شکایت کرد. کسی که از او شکایت شده بود هم رسید، امام به او فرمود: چه اتفاقی افتاده است که فلانی از تو شکایت می کند؟ چرا کاری میکنی که مردم از تو شاکی باشند؟ این فرد با حالت طلب کارانه گفت: برای چه شکایت می کند؟ من حق خود را به طور کامل از او گرفتم و چیز اضافه ای نگرفته ام. حضرت در حالی که غضبناک بودند نشستند و فرمودند: تو فکر می کنی این که حق خود را تمام و کمال از برادر ایمانی خود بگیری به او ظلم نکردی؟ سپس این آیه را قرائت کردند: «... وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»؛(1) و از پروردگارشان می ترسند و از بدی حساب (روز قیامت) بیم دارند.
آن گاه امام صادق علیه السلام فرمودند: مگر خدا با کسی بدحسابی می کند؟ خدا که سوء حساب ندارد. این که قرآن می فرماید: «يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»، خدا که اهل حساب بد با کسی نیست. سپس فرمودند:
«وَ لكِن خَافُوا إِلاَّ الاِسْتِقْصَاءَ، فَسَمَّاهُ اللَّهُ سُوءَ الْحِسٰابِ فَمَنْ اسْتَقْصَى فَقَدْ أَسَاءَ»؛
بلکه از این در هراسند که خدا تمام حقش را مطالبه کند و خداوند آن (حالت بیم و ترس) را «بدی حساب» نامید، بنابراین هر کسی (بدون هیچ گذشتی) تمام حقش را مطالبه کند، رفتار بدی کرده است(2)
ص: 276
مگر ما نمی گوییم «الهنا عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِكَ»؛ خدایا با فضلت با ما رفتار کن، به عدالتت با ما رفتار نکن، چون اگر چنین کند بیچاره می شویم.
دروغ، رفتار گناه آلود و ناپسندی است که در هر حال باید از آن پرهیز کرد؛ در کسب و تجارت هم باید از دروغ، دور بود و با صداقت و راست گویی همراه شد.
دو نفر از اصحاب بسیار نزدیک امام صادق علیه السلام (اسحاق بن عمار و یحیی بن علاء) نقل می کنند که هیچ گاه نشد ما به محضر امام صادق برسیم و از محضر ایشان خداحافظی کنیم مگر آن که می فرمود:
«مَا وَدَّعَنَا قَطُّ إِلاَّ أَوْصَانَا بِخَصْلَتَيْنِ: عَلَيْكُمْ بِصِدْقِ اَلْحَدِيثِ، وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ إِلَى اَلْبَرِّ وَ اَلْفَاجِرِ، فَإِنَّهُمَا مِفْتَاحُ اَلرِّزْقِ»(1)
هیچ گاه از محضر ایشان خارج نشدیم مگر این که فرمود: بر شما باد، دو خصلت راستگویی و ادای امانت، زیرا این دو کلید رزق و روزی است
توصیه به راست گویی و ادای امانت در کلمات پیشوایان معصومین علیهم السلام، فراوان دیده می شود؛ گویا بعد از ایمان به خدا و معاد، صفت مهم شیعه، این دو ویژگی است.
شخصی می گوید خدمت امام باقر علیه السلامه رسیدم و گفتم: بنا دارم کسب و تجارتی
ص: 277
شروع کنم، ولی با خدا عهد کرده ام که تا خدمت شما نیایم و اجازه نگیرم و مشورت نکنم، چنین کاری را انجام ندهم، آیا شما توصیه و سفارشی ندارید؟ حضرت چند دستور به او دادند، یکی همین بود که فرمودند: «عَلَيْكَ بِصِدْقِ اَللِّسَانِ فِي حَدِيثِكَ»؛ بر تو باد به راستگویی
اگر می خواهی دنبال کسب و کار بروی، راست گو باش و دروغ نگو.
دوم: «لَا تَکْتُمْ عَیْباً یَکُونُ فِی تِجَارَتِکَ»؛(1) اگر جنس و کالای تو عیبی دارد، آن را مخفی نکن.
«غبن» یعنی فریب دادن کسی در معامله و به قول معروف، کلاه سر دیگری گذاشتن. «مغبون» هم به کسی گفته میشود که در معامله او را فریب داده و کلاه سرش گذاشته اند.
برخی کاسبها و بازرگانان، مشتریانی را که به آنان اعتماد کرده اند و از نوع و نرخ کالا اطلاع ندارند، فریب می دهند تا به هر شیوه ای که شده جنس های مانده خود را بفروشند. این کار از نظر شرعی، حرام است و در روایات، از آن به شدت، نهی شده است. در همان سفارش هایی که امام باقر علیه السلام داشتند، سومین اش، این است که:
«لَا تَغْبِنِ الْمُسْتَرْسِلَ فَإِنَّ غَبْنَهُ لَا يَحِلُّ»(2)
ص: 278
کسی را که به تو اعتماد کرده فریب نده، همانا فريب او حرام است.
در حدیث دیگری آمده است:
«غَبْنُ اَلْمُسْتَرْسِلِ سُحْتٌ»(1)
فریب دادن کسی که به تو اعتماد کرده، حرام شدید است.
مثلا خانمی، می خواهد ده میلیون تومان برای دختر خود جهیزیه بخرد، وارد بازار می شود، او همانند بیشتر مردم، از لوازم برقی سررشته ندارد، لذا به فروشنده می گوید: من به شما اعتماد دارم، این یخچال یا ماشین لباسشویی خوب است که برای دخترم بخرم یا نه؟ در این جا فروشنده باید صادقانه برخورد کند و جنس خوب، به مشتری بدهد.
امیرمؤمنان علیه السلام از موعظه های لقمان حکیم به فرزندش چنین نقل می کند:
«نَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تعالى خَلَقَهُ فى ثَلاثَةِ اَحْوالِ مِنْ اَمْرِهِ وَ آتاهُ رِزْقَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ فى واحِدَةٍ مِنْها كَسْبٌ وَ لا حيلَةٌ...»(2)
خداوند به انسان در سه مرحله روزی رسانده، بدون این که او هیچ نقشی در آن داشته باشد
1.وقتی در شکم مادر بوده، خدا روزی او را رسانده است.
2. وقتی به دنیا آمده؛ با شیر مادر، او را سیر کرده است. هنوز بچه به دنیا
ص: 279
نیامده غذای او را آماده نموده است.
3. روزی که مهمان پدر و مادر خود بوده است. آن قدر پدر و مادر به این اولاد محبت داشتند که روزی او را با کمال میل و رغبت دادند. لقمان حکیم می گوید: چطور شما در آن جا غصه نخوردید؟ هیچ کاری هم نمی توانستید بکنید، حالا که بزرگ شدید و خود شما به دنبال کسب و کار هستید، غصه می خورید و به خدا بدگمان هستید؟
می گویید: شاید روزی من نرسد و نگران هستید، لذا یا حقوق الهی را نمی دهید و می پندارید اگر پرداخت کنید دچار کسادی و بی رونقی بشوید. یا از ترس فقر به زن و فرزند خود نمی رسید و بر آنها سخت می گیرید.(1)
امام صادق علیه السلام می فرماید:
«يَاْتي عَلَي الناسِ زَمانٌ يَشْکُونَ فيهِ رَبَّهُمْ قُلْتُ: وَ کَيْفَ يَشْکُونَ فيهِ رَبَّهُمْ قالَ يَقُولُ الرَّجُلُ وَ اللهِ ما رَبِحْتُ شَيْئاً مُنْذُ کَذا وَ کَذا ولاآکُلُ وَ لااَشْرَبُ اِلامِنْ رَأِْس مالِي، وَيْحَکَ وَ هَلْ اَصْلُ مالِکَ وَ ذِرْوَتُهُ اِلاّ مِنْ رَبِّکَ»(2)
زمانی می رسد که مردم از خدا شکایت می کنند. گفتند: چه شکایتی؟ فرمود: شخص می گوید: من مدتی است سودی نکرده ام و از سرمایه میخورم. حضرت فرمود: وای بر تو، آیا اصل سرمایه تو و سود آن از خدا نیست؟
ص: 280
دوستی می گفت: گاهی در خانه به پدرم اصرار می کردیم شما امروز بمانید و در کاری که داریم به ما کمک کنید، بالاخره پدر را در خانه نگه می داشتیم. ایشان که در خانه می ماند، می گفت: امروز دو هزار تومان به من ضرر زدید. به ایشان می گفتیم: ما نفهمیدیم، شما روزی که به بازار می روی، می گویی بازار کساد است یک روز هم که ما شما را در منزل نگه میداریم، می گویید دو هزار تومان به من ضرر زدید! گاهی از کاسب ها می پرسیم: کاسبی چطور است؟ می گویند: خبری نیست! اگر خبری نیست یک روز در خانه بماند و به امور خانه و فرزندان، رسیدگی کند.
قطب راوندی نقل کرده است:
کسی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله می رسید و غذایی برای ایشان آورد و گفت: این از دسترنج خودم است و طب و پاکیزه و کاملا حلال می باشد، می خواهم به شما هدیه کنم. پیامبر فرمودند: تو که می گویی از کسب حلال تهیه شده آیا وقتی به دنبال کسب و کار می روی، اذان که می گویند، دست از کار می کشی یا میگویی این کار تمام بشود، بعد به سراغ نماز می روم؟ گفت نه، اگر مشغول کاری باشم تمام می کنم، بعد به سراغ نماز می روم. پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند: پس چرا می گویی روزی من طيب و حلال و پاکیزه است؟
البته روشن است که از نظر فقهی، این نوع کاسبی، حلال است، ولی پیامبر صلی الله علیه و اله برای این که فضيلت نماز اول وقت را گوشزد نمایند، چنین سخنی
ص: 281
فرمودند و آن هدیه را نپذیرفتند.
از کارهای بسیار پسندیده در کسب و کار این است که تا می توانیم از دیگران دستگیری کنیم. من در یکی از شهرستانها به مطب یک پزشک عمومی رفتم دیدم سه نفر از کنار او نان می خورند: یک نفر منشی است، دیگری فشار بیماران را می گیرد و سومی به کارهای دیگر می رسید. گفتم: شما پزشک عمومی هستید، سه نفر دستیار برای چی؟ گفت: من می گویم سه نفر هم در کنار من به نوایی برسند.
گاهی هم می بینید یک پزشک متخصص حتی منشی هم ندارد و خودش مریضها را صدا می زند و حاضر نیست یک منشی استخدام کند
یکی از دوستان می گفت: شخصی داروخانه شبانه روزی باز کرده، دوازده ساعت خودش آن جاست، شش ساعت هم پسرش و شش ساعت هم خانم خود را آورده است! آیا این حرص و بخل، درست است؟ به زندگی خود برسید، کمی هم خیر شما به دیگران برسد، دست چند نفر را بگیرید.
تاجری خدمت امام صادق علیه السلام آمد و از وضع کاسبی شکوه کرد که وضع مالی من خیلی خوب بوده، اما اکنون همه چیز به هم ریخته و گرفتار شده ام. دستوری به من بدهید تا گرفتاریم برطرف بشود (او از کوفه تا مدینه راه طولانی را طی کرده بود تا از حضرت دستور بگیرد). حضرت با توجه به تنگدستی او فرمودند: «إذا
ص: 282
قَدِمْتَ الْكُوفَةَ فَبِعْ وِسَادَةً مِنْ بَيْتِكَ» وقتی به کوفه رسیدی یکی از بالش های خانه (یعنی از لوازم غیر ضروری خانه) را بفروش و با پول آن ده نفر از برادران ایمانی خود را دعوت کن، سفره ای پهن کن و به آنها غذا بده، پس از صرف غذا بگو برای تو دعا کنند: «وَ أَعِدَّ لَهُمْ طَعَاماً وَ سَلْهُمْ یَدْعُونَ اَللَّهَ لَکَ»(1)
شاید منشأ دعای سر سفره که میان ما مرسوم است چنین روایتی باشد. آن فرد گرفتار می گوید من این کار را کردم، بعد از مدت کوتاهی مشکلات مالی ام برطرف شد. بنابراین به یاد داشته باشیم که درآمد بیشتر و رونق کسب و کار همیشه به زرنگی و دویدن و شب و روز کار کردن و مشتری را فریب دادن و دروغ گفتن و اینها نیست. اگر به چند نفر نان رساندیم، مطمئنا در زندگی ما تأثیر دارد.
یکی دیگر از آداب کار و کسب و تجارت، انتخاب شریک خوب است؛ یعنی کسی را برای شراکت برگزینیم که ایمان داشته باشد.
شاید کسی بگوید: من که نمی خواهم پشت سر شریکم نماز جماعت بخوانم، بلکه می خواهم با او تجارت کنم. حرف ما این است که اگر شریک مؤمن نباشد، تو را فریب می دهد و تجارت و کاسبی تو را هم نابود می کند. کسی خدمت امام صادق علیه السلام رسید، گفت: می خواهم با فلانی شریک بشوم، پولی دارم به او بدهم، او برای من کاسبی کند، کار از او، پول از من (مضاربه) حضرت فرمودند: مگر خبر
ص: 283
نداری فلانی شراب خوار است؟ گفت: من به شراب خواری او چه کار دارم؟ او به راهنمایی حضرت گوش نکرد و رفت پول خود را به رفیق شراب خوار خود داد و او هم پولش را خورد.
در سفر حج امام صادق علیه السلام او را دیدند، همین طور که دور كعبه طواف می کرد، مدام می گفت: خدایا به من اجر بده، خدایا پول مرا خوردند، اجر آن را از تو میخواهم. حضرت ناراحت شد و همین طور که طواف می کرد، او را نگه داشتند و فرمودند: ساکت باش، برای چه به اینجا آمده ای و از خدا اجر و پاداش می خواهی؟ مگر من به تو نگفتم او شراب خوار است؟ گفت: من به عقل تجاری او اطمینان داشتم، حضرت فرمود:
«وَ لاَ تَأْتَمِنْ شَارِبَ اَلْخَمْرِ؛ فَإِنَّ اَللَّهَ-عَزَّ وَ جَلَّ- یَقُولُ فِی کِتَابِهِ «وَ لا تُؤْتُوا اَلسُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ» فَأَیُّ سَفِیهٍ أَسْفَهُ مِنْ شَارِبِ اَلْخَمْرِ؟»(1)
به شراب خوار، اطمینان مکن، زیرا خداوند در قرآن فرموده است: «اموال خود را به دست سفیهان مسپارید» و سفیه تر از شراب خوار چه کسی است.
همین جا این نکته زیبا را درباره ترک کننده شراب خواری نقل کنم که امام صادق علیه السلام فرمود:
«مَنْ تَرَکَ اَلْخَمْرَ لِغَیْرِ اَللَّهِ سَقَاهُ اَللَّهُ مِنَ اَلرَّحِیقِ اَلْمَخْتُومِ قَالَ قُلْتُ
ص: 284
فَیَتْرُکُهُ لِغَیْرِ وَجْهِ اَللَّهِ قَالَ نَعَمْ صِیَانَهً لِنَفْسِهِ»؛(1)
کسی که شراب خواری را (حتی) به خاطر غیر خدا ترک کند، خداوند از نوشیدنی های سر به مهر (رحیق مختوم) به او مینوشاند. عرض کردم: آيا برای غیر خدا هم باشد؟ فرمود: آری برای سلامت خودش.
آری، اگر فردی برای حفظ جان و سلامتی خود شراب را کنار بگذارد نه برای خدا، پروردگار از «رحیق مختوم یعنی شراب های بهشتی» به او مینوشاند، زیرا دین به سلامت جسم و روح انسانها اهمیت می دهد.
متأسفانه آمارهایی که از گوشه و کنار می شنویم، نگران کننده است، به جان خود رحم کنید، شراب خواری گناه بزرگی است و دین و ایمان را از بین می برد.
در روایتی آمده است که امام عسکری علیه السلام از پدر بزرگوار خود، آن حضرت هم از پدر بزرگوار خود تا امیرمؤمنان علیه السلام و رسول خدا صلی الله علیه و اله و جبرائیل و میکائیل از پروردگار متعال روایت کرده اند که فرمود: «شَارِبُ اَلْخَمْرِ کَعَابِدِ وَثَنٍ»؛ شراب خوار همانند بت پرست است. در تمام سلسله این حدیث آمده است: «أَشْهَدُ بِاللَّهِ وَ أُشْهِدُ اَللَّهَ» شهادت می دهم به خدا و شهادت می دهم برای خدا(2)، من حدیثی با این ویژگی سندی ندیدم که امامی، سند آن را به امام دیگر برساند و هر کدام با این سوگند.
ص: 285
سرگرمی های مفید از چند جنبه برای همه انسان ها از جمله اهل کسب و تجارت سودمند است: یکی این که اطلاعات و تجربیات انسان را بالا می برد و دیگر این که: روح انسان را آماده می سازد تا کارهای دیگر خود را بهتر انجام دهد. کاسب و تاجر، باید بداند این کار صحیح نیست که اگر کار کساد بود، به سخنان و سرگرمی های غیر سودمند، وقت خود را بگذارند، بلکه باید برنامه هایی را در نظر بگیرد و از طریق آنها ساعتهای خود را پر کند.
بعضی از صاحبان مغازه ها رادیو معارف یا رادیو قرآن گوش می کنند، در مغازه أنها تلویزیون است و از برنامه های مفید آن استفاده می کند و اطلاعاتشان را بالا می برند.
امیرمؤمنان علیه السلام در بازار کوفه قدم می زدند، جوان خیاطی را دیدند، که ضمن کار، آواز هم می خواند. حضرت به او فرمودند:
«لَوْ قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ لَكَانَ خَيْراً لَكَ فَقَالَ إِنِّي لاَ أُحْسِنُهُ وَ لَوَدِدْتُ أَنِّي أُحْسِنُ مِنْهُ شَيْئاً»(1) اگر قرآن بخوانی بهتر است. جوان باادبی بود، گفت: قرآن خواندن بلد نیستم و دوست دارم بدانم. حضرت فرمودند: نزدیک بیا. امیرمؤمنان علیه السلام آهسته جمله ای به گوش او فرمود (در روایت نیامده که آن جمله چه بود) در همان لحظه، حافظ تمام قرآن شد.
در مغازه وقت خود را صرف این نکنیم که با مغازه دار کناری یا دیگران،
ص: 286
حرفهای تکرای و کم ارزش بزنیم یا خدای ناکرده به غیبت، دچار شویم. رادیوها و شبکه های دینی قرآنی، در شبانه روز، برنامه های سودمند قرآن و احکام و حدیث و تفسیر دارند. یا از یک کانال علمی و مستندهای سودمند استفاده کنیم. به هر ترتیب به سرگرمی مفیدی مشغول شویم که وقت ما بیهوده نگذرد.
ص: 287
ص: 288
اگر کالا عیبی دارد، فروشنده نباید عیب آن را بپوشاند، پیامبر خدا صلی الله علیه و اله فرمود:
«مَنْ بَاعَ وَ اِشْتَرَى فَلْيَحْفَظْ خَمْسَ خِصَالٍ وَ إِلاَّ فَلاَ يَشْتَرِيَنَّ وَ لاَ يَبِيعَنَّ اَلرِّبَا وَ اَلْحَلْفَ وَ كِتْمَانَ اَلْعَيْبِ وَ اَلْحَمْدَ إِذَا بَاعَ وَ اَلذَّمَّ إِذَا اِشْتَرَى»(1)
کسی که خرید و فروش می کند باید پنج نکته را رعایت کند وگرنه نباید بخرد و بفروشد: ربا، سوگند، پوشاندن عیب کالا، تعریف از کالا هنگام فروش و نکوهش از کالا در وقت خرید.
قبلا این حدیث را نقل کردیم که یکی از اصحاب امام باقر علیه السلام هر گاه می خواست تجارت کند، ابتدا خدمت ایشان می رسید تا آداب تجارت را سوال کند حضرت به او فرمود: این چند کار را انجام بده:
ص: 289
1. «عَلَيْكَ بِصِدْقِ اَللِّسَانِ فِي حَدِيثِكَ»؛(1) راست گو باش و در معامله دروغ نگو.
2. «وَ لَا تَکْتُمْ عَیْباً یَکُونُ فِی تِجَارَتِکَ»؛ اگر کالای تو، عیب و ایرادی دارد آن را کتمان نکن.
در اینجا این پرسش مطرح می شود که: گفتن عیب کالا جزء آداب مستحب است یا واجب؟ بعضی از فقها فرموده اند: اگر عیب مخفی است حتما باید بگویید. یک زمان عيب آشکار است اگر شما کمی در این کالا دقت کنید، نقص أن جنس مشخص می شود؛ مثلا من می خواهم کتابی خریداری کنم با نگاهی متوجه می شوم که جلد و صحافی کتاب مشکل دارد و سالم نیست، اما گاهی نقصی دارد که من متوجه نمی شوم و در کالا مخفی است. آن جا فرموده اند حتما باید بگویم وگرنه، غش در معامله است و حرام می باشد. برخی از فقها هم فرموده اند: عیب کالا، چه مخفی و چه آشکار، باید گفته شود.
یکی از اصول مهمی که استقلال هر کشوری را تأمین می کند استفاده از تولیدات داخلی است. این اصلی بود که پیشوایان دینی ما نیز به آن توجه داشتند، چنان که امام باقر علیه السلام می فرماید:
«كَانَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ: لاَ تَزَالُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ بِخَيْرٍ مَا لَمْ يَلْبَسُوا لِبَاسَ اَلْعَجَمِ وَ يَطْعَمُوا أَطْعِمَةَ اَلْعَجَمِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ ضَرَبَهُمُ اَللَّهُ بِالذُّلِّ»(2)
ص: 290
امیرمؤمنان علی علیه السلام پیوسته می فرمود: این امت در خیر و نیکی است تا زمانی که لباس بیگانه را نمی پوشد و غذای بیگانه را نمی خورد. اما اگر چنین کند (و از لباس و غذای بیگانه استفاده نماید) خداوند آنها را خوار و ذلیل می کند.
یعنی امیرمؤمنان، دائما این تذکر را می داد. گاهی در روایت هست که: «قالَ مِيرَ الْمُؤْمِنِينَ»، اما زمانی این عبارت هست که: «كٰانَ يَقُولُ». یعنی دائمأ به مسلمانها تذکر میداد.
این طبیعی است و تحلیل پیچیده ای هم ندارد. اگر مردمی وسایل و تولیدات داخلی خود را کنار گذاشتند و سراغ تولیدات بیگانگان رفتند طبیعی است که آنان از همین نقطه ضعف در هنگام گرفتاری استفاده می کنند و ملت را تحت فشار قرار می دهند. در تحریم های هسته ای اگر هیچ نیازی به دشمن نداشتیم، این همه از ابزار تحریم استفاده نمی کردند و فشارها خیلی کمتر میشد.
بعضی می گویند: دین کاری به شیوه معامله اقتصادی با بیگانگان و اساسا با دنیا و تجارت و پول ندارد! این، پندار غلطی است، زیرا دین، برای دنیای آباد مردم برنامه بسیار دقیقی دارد. وسائل الشیعه که یک کتاب حدیثی بسیار مهمی است و همه مجتهدین ما به این کتاب حدیثی مراجعه می کنند. فصلی به نام: «باب كَرَاهَةِ مَلَابِسِ الْعَجَمِ وَ أَطْعِمَتِهِمْ» دارد. در این باب روایاتی آمده است که می گوید پوشیدن لباس بیگانه و غذای او، مکروه است.
ص: 291
این نکته را هم باید به تولید کنندگان داخلی یادآور شد که برای تشویق مردم به کالاهای داخلی باید جنس خوب و مرغوب تولید کنند. دنیای امروز، دنیای رقابت است، در بازار، همه جور، جنس و کالا هست و خریدار با مصرف کننده به طرف اجناسی می رود که برایش آسایش و راحتی بیاورد.
یکی دیگر از آداب تجارت، حرکت و تلاش همراه با توکل به خداوند متعال است. باید اندیشید و برنامه ریزی کرد و راه هایی برای کارآفرینی یافت و همیشه به فکر کارمند شدن نبود. در روایت هست که روزی خود را محدود نکنید «مَنْ آجَرَ نَفْسَهُ فَقَدْ حَظَرَ عَلَى نَفْسِهِ اَلرِّزْقَ»؛(1) کسی که خود را اجاره دهد روزی خود را محدود کرده است. باید از اول تا آخر ماه انتظار بکشی تا حقوق تو را بدهند با این روش، روزی خود را محدود کرده ای این کار در روایت مذمت شده است بلکه توصیه شده که خود شما دنبال کار باشید و کارآفرینی کنید. شاید بپرسید: ما با چه سرمایه ای کار آفرین باشیم، تسهیلات نمی دهند. من این حرف را تا حدودی قبول دارم، لذا توصیه ام نیز به دولت این است که زمینه های کارآفرینی و خلاقیت را، به وجود آورید و کارمند پروری نکنید. بزرگ شدن بدنه دولت با ازدیاد کارمند، خطر بزرگی است.
خود مردم هم همت کنند و با سرمایه کم نیز اقدام نمایند. در روایتهای
ص: 292
فراوانی آمده که حتی اگر سرمایه شما کم است با همان سرمایه کم حرکت کنید و کار را شروع کنید: از شما حرکت، از خدا برکت
شخصی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: وقتی می خواهیم دنبال روزی برویم تکلیف ما چیست؟ حضرت فرمودند:
«إِذَا فَتَحْتَ بَابَكَ وَ بَسَطْتَ بِسَاطَكَ فَقَدْ قَضَيْتَ مَا عَلَيْكَ»؛(1)
هنگامی که مغازه خود را باز کردی و اجناس خود را در معرض دید قرار دادی، تکلیف خود را انجام داده ای
این روایت دقیقا به معنای همان ضرب المثل معروف است که: «از تو حرکت از خدا برکت»؛ با همین شروع و حرکت، خدا برکت آن را می دهد.
من هم درک می کنم که انسان اگر بخواهد کار آفرین باشد سرمایه می خواهد، اما تقاضا می کنم کمی هم خاطرات کسانی را که اکنون سرمایه های بالایی دارند و قبلا روزگار سختی را گذرانده اند بخوانید، که از کجا شروع کرده اند. اگر بخواهم خاطره بگویم، کتاب مستقلی می طلبد. من کسی را میشناسم که اکنون در یکی از کشورهای اروپایی چندین هتل دارد، خود او تعریف می کرد که من از نگهبانی هتل شروع کردم. می گفت روز اول، کار را عیب نمیدانستم، لذا نگهبان هتل شدم بعد متوجه شدم که می توانم بالاتر بیایم، استعداد خود را نشان دادم و در مدیریت هتل شرکت کردم، بعد راه هایی برای شریک شدن در سهام هتل پیدا کردم و رفته رفته هتل خریدم، تا به امروز که چند هتل دارم.
درست است که سرمایه میخواهد اما در بسیاری از مواقع، همت و فکر و
ص: 293
برنامه ریزی انسان، سرمایه می آورد. برخی منتظرند یا کار استخدامی پیدا کنند یا یک سرمایه آماده کلانی داشته باشند آن وقت دست به کار شوند.
ما وقتی به مطب یک پزشک می رویم، گاهی حساب تعداد بیماران و مقدار درآمد او را هم می کنیم و تعجب می کنیم که چقدر درآمد دارد، یا حساب درآمد کارخانه دارها را می کنیم و حسرت میخوریم و ای کاش می گوییم. این طرز رفتار و آرزو، اشتباه است، بلکه باید گذشته آنها و نحوه فعالیت شان را نگاه کنید و از تلاش و کار آنان و زحمات و رنجهایی که کشیده اند باخبر شوید.
انصاف، صفت برجسته فرد مسلمان است. رعایت انصاف در همه کارها پسندیده است، از جمله در تجارت و کسب؛ مثلا در روایات تصریح شده است بین کسی که چانه می زند و کسی که چانه نمی زند، فرق نگذارید، پیرمرد و پیرزن یا انسان کمرویی، اهل این که تخفیف بگیرد و چانه بزند نیست، باید ملاحظه او را کنید. شما به کسی که چانه می زند تخفیف میدهید، اما به شخصی که چیزی نمی گوید تخفیف نمی دهید. این پسندیده نیست در کتابهای حدیثی ما فصلی است با این عنوان «اسْتِحْبَابِ التَّسْوِیَهِ بَیْنَ الْمُبْتَاعِینَ وَ کَرَاهَهِ التَّفْرِقَهِ بَیْنَ الْمُمَاکِسِ وَ غَیْرِهِ»(1) یعنی مستحب است با مشتری ها به طور مساوی برخورد شود و فرق گذاشتن بین کسانی که چانه می زنند و نمی زنند کراهت دارد.
یکی از آداب تجارت این است که انسان هایی که مسئولیتی دارند و شناخته
ص: 294
شده هستند شخصأ برای خرید به بازار نروند یا اگر رفتند و فروشنده، آنها را شناخت خرید نکنند، تا مبادا به خاطر موقعیتشان به آنها تخفیف دهد و بعدها طمعی داشته باشد. روزی امیرمؤمنان علیه السلام برای خرید پیراهن به بازار رفتند. فروشنده اول، حضرت را شناخت، از او نخریدند، فروشنده دوم، جوانی بود که حضرت را نمی شناخت لذا از او خرید کردند.(1)
این هم بی انصافی است که فروشنده ای به یک مدیر و مسئول، جنس را به قیمت مناسب تری بدهد، اما به مردم عادی نه. در گذشته علما و بزرگان به خرید نمیرفتند، از ترس این که مبادا فروشنده به سبب شناخت او تخفیفی بدهد.
عمل به قول و وعده، نشانه شخصیت و ایمان فرد است. کاسبی که به مشتری وعده می دهد باید پای بندی خود را به وعده نشان دهد، پیامبر صلی خدا فرمود:
«وَيلٌ لِصُنّاعِ اُمَّتي مِنَ اليَومِ و غَد»؛(2)
وای بر صنعت گران است من از امروز و فردا کردن با مردم.
کسانی که کار فنی و صنعتی دارند و برای مردم کاری انجام می دهند، نباید به مشتری خلف وعده کنند. خیاطها، تعمیر کاران صنفهای مختلف و اکثر مشاغل دیگر، معمولا به مشتری قول و وعده می دهند، لذا باید به قول های خود، پایبند باشند. خوش قولی، نشانه انضباط کاری و تعهد ایمانی و خصلت انسانی کاسب است
ص: 295
یکی از عادتهای ناپسند، ارزان خریدن جنس از مشتری است. در سيره امیرمؤمنان على علیه السلام از این کار، مذمت شده است، ایشان می فرماید:
«یَأْتِی عَلَی اَلنَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ یَعَضُّ اَلْمُوسِرُ فِیهِ عَلَی مَا فِی یَدَیْهِ وَ لَمْ یُؤْمَرْ بِذَلِکَ قَالَ اَللَّهُ عز و جل: (وَ لا تَنْسَوُا اَلْفَضْلَ بَیْنَکُمْ) تَنْهَدُ فِیهِ اَلْأَشْرَارُ وَ تُسْتَذَلُّ اَلْأَخْیَارُ وَ یُبَایَعُ اَلْمُضْطَرُّونَ وَ قَدْ نَهَی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَنْ بَیْعِ اَلْمُضْطَرِّینَ»(1)
زمانی در پیش است بسیار سخت و گزنده که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان می فشارند، در حالی که چنین دستوری به آنها داده نشده است، خداوند سبحان می فرماید: «احسان و بخشش بین خود را فراموش نکنید». در آن زمان، اشرار و بدان را بلند مرتبه و نیکان را خوار می کنند و مردم بینوا، هستی خود را از روی اضطرار به قیمت کم می فروشند و متمکنان از آنها می خرند، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و اله فلانی از چنین معامله ای نهی کرده است.
معمولا کالای ارزان را از کسی می خرند که مضطر است و راه به جایی ندارد و برای حل مشکل مسکن خود، بیماری، ازدواج، تحصیل و یا امور دیگری از این قبیل، درمانده است. برخی به دلیل بی انصافی و بی وجدانی، اساسأ در کمین
ص: 296
آدم های مضطر نشسته اند تا کار و کالاهای آنان را به قیمت ارزان بخرند، چنین کسانی به تعبیر امام باقر علیه السلام، از بدترین مردم و جزء اشرار میباشند: «... أَقْوَامٌ يُبَايِعُونَ اَلْمُضْطَرِّينَ أُولَئِكَ هُمْ شِرَارُ اَلنَّاسِ»(1)
گاهی کسی مجبور است جنسی را بفروشد، اما زمانی مضطر است، فرق أن چیست؟ مجبور، کسی است که به زور و جبر، و بدون اختیار خودش، جنسی را بفروشد. اما «مضطر» فردی است که به میل و تصمیم خود جنس را می فروشد ولی عواملی چون بیماری و قرض و امثال اینها او را وادار به فروش کرده است. وقتی کسی را مجبور کنند که جنس خود را بفروشد، این معامله حتما باطل است. اگر من شما را مجبور کنم که حتما باید این کتاب خود را بفروشید، چنین معامله ای باطل است. اما یک درجه پایین ترش این است که من شما را مجبور نمی کنم، بلکه خود شما مضطر می شوید و چون مریضی دارید از باب اضطرار فرش، خانه و زندگی خود را به قیمت نازل تری میفروشید. این معامله از نظر فقهی صحیح است، ولی از آن صحیح هایی است که شرارت و بدی در آن است: «أُولَئِكَ هُمْ شِرَارُ اَلنَّاسِ». کسانی که از اضطرار مردم سوءاستفاده می کنند، بدترین مردم هستند.
الأن متأسفانه می بینید به دلیل این که بیکاری در کشور فراوان است، عده ای به هر کار ارزان و سختی با ساعت های بالا تن میدهند، چون مضطر هستند و چاره ای ندارند. حتما اگر شغلهای بهتر با درآمدهای بیشتری و با ساعت های
ص: 297
کمتری پیدا می شد، همان را انتخاب می کردند. آیا درست است ما در این فضا از اضطرار مردم سوءاستفاده کنیم؟ کارگری که از صبح زود تا ده شب در یک رستوران کار می کند، پنج شنبه و جمعه هم سر کار است با پانصدهزار تومان حقوق. واقعا این معامله صحیح است؟ آیا این سوءاستفاده کردن نیست؟ اگر ما مؤمن و مسلمان هستیم باید این مشکلات و دردها را طرح کنیم و بگوییم که هر چند از نظر شرعی و فقهی این گونه معاملات صحیح است، اما باطن آن، ظلم و ستم و بی انصافی است و کسانی که این گونه سوءاستفاده می کنند، بدترین مردم هستند «أُولَئِکَ هُمْ شِرَارُ اَلنَّاسِ».
روزی رادیو معارف، مصاحبه ای با یکی از نمایندگان مجلس داشت، این نماینده محترم می گفت: چند روز پیش به کارخانه ای در شهرک صنعتی شکوهیه شهر قم رفتم، دیدم افرادی با ماهی 150 هزار تومان کار می کنند. البته این کارخانه خصوصی است، ولی آیا نباید نظارتی بر آن باشد؟ نمایندگان با کارمندان قوه قضائیه و قضات یا حتی کارمندان رده پایین، با 150 هزار تومان حقوق کار می کنند؟ این بیگاری و برده داری عصر جدید است. حرف من این است که:ای کارخانه دار عزیز یا مغازه دار و رستوان دار و هتل دار محترم اگر به قرآن و نهج البلاغه امیرمؤمنان ایمان داری، امیر مؤمنان به قرآن استناد کرده که می فرماید: «وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ»(1) گذشت و نیکوکاری و بزرگواری را در بین خود فراموش مکنید. کارگری می گفت: من 18 ساعت در رستوران کار می کنم، پانصد هزار تومان می گیرم. وظیفه دولتی ها در جای خود، آنها باید نظارت داشته باشند الآن می گویند حداقل حقوق بالای ششصد هزار تومان است، چطور شما 150 هزار
ص: 298
تومان به یک نفر میدهید که هشت تا ده ساعت کار کند؟
به کارفرمایان و کارآفرینان می گوییم: شما این پول را به چه انگیزه ای جمع می کنید؟ خیلی از آنهایی که کارخانه دارند می گویند ما کار خیر هم می کنیم، تعهد دادیم که جایی مسجد یا بیمارستان بسازیم، واقعا هم همین طور است. نمی خواهیم خدای ناکرده سرمایه و سرمایه درای را محکوم کنیم، بسیاری از کارهای خیر هم به دست همینها انجام می شود. حرف من این است: شما که می خواهید با این پول مسجد و مدرسه بسازید با کار خیر دیگری انجام بدهید، یقین داشته باشید بالاترین کار خیر این است که حقوق کارگر خود را منصفانه بدهید. شما می خواهید جمع کنید، تا بر سر در بیمارستان تابلو بزنند که این بیمارستان را شما ساختید، همین امروز حقوق کارگران خود را منصفانه بدهید، به آنها عیدی خوبی بدهید، این کار از بیمارستان ساختن بهتر است ما فکر می کنیم اگر مسجد و بیمارستان و مدرسه بسازیم کار خیر همین است. فرض کنید این کارگری که نزد شما کار می کند، فرزند دلبند خود شماست، آیا حاضرید او هشت تا ده ساعت کار کند و 150 هزار تومان حقوق بگیرد؟ انصاف داشته باشیم و رحم کنیم.
کارگری بعد از 25 سال کار، تازه پنج سال است که بیمه شده، آیا این انصاف است؟ اکنون در خیلی از کارها، کارفرماها بیمه نمی کنند، می گویند: اگر بیمه یا حقوق بیشتر بخواهی اخراجت می کنیم، هزار نفر دیگر منتظرند که به جای تو
ص: 299
بیایند، راست هم می گویند، الآن متأسفانه وقتی آگهی استخدام میدهند، اگر ده نفر می خواهند، پنج هزار نفر اسم مینویسند. اینها صف کشیده اند و مجبورند با 150 هزار تومان بدون بیمه بسازند، ولی شما انصاف داشته باشید و به آنها حقوق کم ندهید.
قبلا این داستان را نقل کردیم که مردی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: وضع مالی من خوب بوده، اما اکنون به هم خورده، چه کنم؟ حضرت فرمود: به کوفه که برگشتی، اگر پول نداری برخی از لوازم خانه خود را بفروش، و ده مسلمان مؤمن را اطعام كن، سپس دعا کنند، با این کار مشکل تو برطرف می شود. وی می گوید: این کار را کردم، و برکت به من رو آورد.
حال اگر می خواهیم گره از کار ما باز بشود، امام می فرماید ده مؤمن را اطعام کنید. اگر ما به جای این که ده مؤمن را اطعام کنیم، حق ده کارگر را نپردازیم و آنان را استثمار کنیم. رونق و برکت از زندگی و کار ما می رود. اگر برکت می خواهیم راه آن این است. بنابراین اگر نهج البلاغه را قبول دارید - که حتما قبول دارید- باید به این کلام امیرمؤمنان علیه السلام عمل کنید.
اگر می خواهید پول خود را خرج کار خیر کنید، يقين داشته باشید، بهترین آن، رسیدگی به کارگر و خانواده اوست، اطعام کنید و به آنان، لباس و پول و عیدی و سبد کالا بدهید.
ص: 300
کسی می گفت: صاحب کار ما هر هفته، یک جلسه مذهبی دارد، در ماههای محرم و صفر و مناسبتهای دیگر، برنامه دارد ولی از ما کارگرها برگه سفید امضای صوری و دروغی می گیرد و بعد خودش در آن می نویسد که بیمه، حقوق قانونی و مزایای دیگر کارگرها را پرداخت کرده ام.
پیامبر خدا فرمود:
«مَن ظَلَمَ أجِيرا أجرَهُ أحبَطَ اللّه ُ عَملَهُ و حَرّمَ علَيهِ رِيحَ الجَنّةِ»(1)
اگر کسی در مورد حقوق کارگر، ستم ورزد، خداوند اعمال صالح او را از بین می برد و بوی بهشت را بر او حرام می کند.
حبط و نابودی اعمال چیزی نیست که هر کس بتواند در مورد آن سخن بگوید بلکه امام با پیامبر باید بگویند. شما عمری کار خیر کردید اما چرا به کارگرها کم می دهید؟ برپائی مجالس عزاداری در ایام محرم و فاطمیه و ... مشکل این ظلم را حل نمی کند. حضرت صدیقه طاهره علی علیهاالسلام قطعا به این کار راضی نیست، چون آن بزرگوار، از ظلم و حق کشی، بیزار است. حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار روشن و صریح است که چنین کسی، اعمالش حبط می شود و بوی بهشت – که طبق روایت از مسیر پانصدساله به مشام می رسد- از او دریغ داشته می شود.
در حدیث دیگری پیامبر فرمود:
«ثلاثةٌ أنا خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ : رَجُلٌ أعطى بي ثُمّ غَدَرَ ، و رَجُلٌ باعَ حُرّا فَأكَلَ ثَمَنَهُ ، و رجُلٌ استَأجَرَ أجِيرا فَاستَوفى مِنهُ العَمَلَ وَ لَمْ يُوَفِّهِ أَجْرَهُ وَ رَجُلٌ أَعْطَانِي صَفْقَةً ثُمَّ غَدَرَ»(2)
ص: 301
سه دسته اند که روز قیامت من دشمن آنان هستم: کسی که انسان حر و آزادی را بفروشد و پول آن را بخورد، کسی که حقوق کارگر را کامل ندهد و شخصی که بیعت کند و سپس نیرنگ زند.
کسی محضر امام جواد علیه السلام آمد و گفت: می خواهم به مکه و مدینه بروم، ولی مدیون کسی هستم چه کنم؟ امام فرمود:
«ارجع فاده إلى مؤدی دینک، و انظر أن تلقى الله تعالی و لیس علیک دین؛ إن المؤمن لايخون»(1)
باز گرد و بدهی خود را بپرداز، تا هنگامی که خدا را ملاقات می کنی، دینی بر عهده تو نباشد، همانا که مؤمن خیانت نمی کند.
در حدیث دیگری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«إِنَّ اَللَّهَ يَغْفِرُ كُلَّ ذَنْبٍ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ إِلاَّ مَهْرَ اِمْرَأَةٍ وَ مَنِ اِغْتَصَبَ أَجِيراً أَجْرَهُ وَ مَنْ بَاعَ حُرّاً»(2)
خداوند در روز قیامت، همه گناهان را می بخشد مگر (سه گناه را): کسی که مهریه همسرش را نپردازد، فردی که حقوق کارگرش را غصب نماید و شخصی که آزادهای را بفروشد.
در حدیث مشابه دیگر، یک دسته دیگر هم آمده که گناهش بخشیده نمی شود:
«إِنَّ اَللَّهَ يَغْفِرُ كُلَّ ذَنْبٍ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ إِلاَّ مَهْرَ اِمْرَأَةٍ وَ مَنِ اِغْتَصَبَ أَجِيراً أَجْرَهُ...»(3)
ص: 302
خداوند از همه گناهان در می گذرد مگر کسی که دین و مذهبی را تأسیس کند یا حقوق کارگر را غصب نماید.
در این حدیث شریف، کسانی که حق کارگر را ندهند یا مهریه همسر خود را نداده اند، در ردیف کسانی قلمداد شده اند که مذهب باطل تأسیس نموده اند. این تعبير، بسیار تکان دهنده است و باید برای برخی کارفرمایان بی انصاف درس آموز باشد
به این نکته باید توجه کرد که تضییع حقوق کارگر، در واقع حرام خواری است و همین عمل، در همه جنبه های زندگی ما تأثیر می گذارد؛ از جمله در تربیت نادرست فرزندان اثر بسیار ناخوشایندی دارد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«كَسبُ الحَرام يَبينُ فِي الذُّرِيَّةِ»(1)
آثار کسب و پول حرام در نسل آشکار می شود.
پایه اصلی تربیت، لقمه حلال است، چون تغذیه و لقمه، در همه وجود فرد، جریان می یابد و کردارهای او را جهت می بخشد و نه فقط در یک نسل، بلکه در نسل ها اثر می گذارد، خداوند به یکی از پیامبران وحی کرد:
«انَّ آثَارَ الذَّنْبِ يَبْلُغُ إِلَى الْبَطْنِ السَّابِعِ»(2)
لقمه حرام تا هفت نسل انسان تأثیر می گذارد.
ص: 303
البته نه آن که راه اصلاح بر آنها بسته شود بلکه کار برای آنها دشوار می شود و زحمات فراوانی باید متحمل شوند.
روایت دیگر از پیامبر خداست که فرمود:
«مَا جَاءَنِي جِبْرِيل إِلَّا أَمرنِي: اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي طَيِّباً وَ اسْتَعْمِلْنِي صَالِحاً»؛(1)
هر گاه جبرائیل بر من نازل میشد مرا امر می کرد که این دو مطلب را از خدا بخواهم: خدایا روزی طیب و حلال، نصیبم کن و مرا به کار نیک وادار.
گاهی انسان عمری فعالیت می کند اما تلاش او باطل و بی ثمر است.
اگر حقوق زیردستها و کارگران را به خوبی پرداخت کنیم، دست افتادگان و ضعیفان را بگیریم و در مورد آنان انصاف بورزیم، در این صورت است که اهل آسمان نیز بر ما ترحم می کنند و رحمت اهل آسمان و فرشتگان الهی برای انسان، رونق و برکت می آورد. چنان که در روایت آمده است:
«ارْحَمُوا مَنْ فِي الأَرْضِ يَرْحَمْكُمْ مَنْ فِي السَّمَاءِ»(2)
به زمینی ها رحم کنید تا آسمانی ها به شما رحم می کنند.
با مردم و زیر دستان خود، مهربان باشید، من از کارفرمایان و سرمایه گذاران سؤال می کنم: شما در خانه خود دختر بچه ندارید؟ برای او وسایل بازی نمیخرید؟
ص: 304
دست او را نمی گیرید و به بازار نمی برید تا خرید کند؟ آن کارگر شما دختر ندارد؟ او آرزو ندارد؟ نباید او روزی به آرزوهای کودکانه خود برسد؟ او هم اسباب بازی و لباس نو می خواهد، پدر و مادر این فرزند به مسافرت و تفریح نیاز دارند، پس شما هم اندکی به این نیازها توجه کنید تا زندگی و مسافرت شما هم بدون خطر و توأم با آرامش باشد.
اگر می خواهید کار خیری انجام دهید، مقدم بر هر کار خیری، همین کارهاست. یک خانه چهل متری را در نظر بگیرید که پنج نفر در آن زندگی می کنند. چقدر در سختی و عذابند، اگر دستت می رسد کمکی کن، لااقل حق او را کامل بده.
من قبول دارم بسیاری از کارهای خیری که شده و می شود، مثل ساخت بیمارستان، مدرسه، مسجد و از این قبیل به دست همین کارفرمایان و سرمایه داران است، اما اولا: روی سخن ما با کسانی است که از کار خیر، غفلت کرده اند. ثانيا: با افرادی است که کار خیر بیرونی می کنند، اما به کارگر خود نمی رسند.
اگر چه از طرفی به دولتی ها و کارفرماهای خصوصی توصیه می کنیم که بی انصافی نکنید و حقوق کارگر و کارمند را بدهید و پول ها و سرمایه ها را بی جهت، انباشته نکنید، از آن طرف هم به خانواده ها سفارش می کنیم که قناعت بورزید در هر شرایطی، رعایت حال شوهر و پدر خود را بکنید. او نباید کار کند تا تجملات ما را تأمین نماید. آیا اگر مبل خانه، لوازم برقی و ... نو بشود، ولی شوهر و پدر شما به انواع و اقسام بیماری های روحی و جسمی مبتلا شود، خوب است؟ دختر و پسر
ص: 305
عزیز به پدر فشار نیاورید، اگر یک پدر سالم داشته باشید بهتر است، یا وسایل جديد؟ با قناعت می توانید خانواده آرام و تندرستی داشته باشید.
امیرمؤمنان از بازار کوفه عبور می کردند، به قصابی برخوردند، قصاب گفت: یا امیرالمؤمنین گوشت خیلی خوبی آورده ام، بفرمایید خریداری کنید، حضرت فرمود: اکنون پول ندارم. گفت: من صبر می کنم، شما را قبول دارم، نسیه بخرید. حضرت فرمود: من در گوشت نخوردن، صبر می کنم و به شکم خود وعده می دهم که صبر کن، هر وقت پول دستم آمد میخرم.(1)
چه ضرورتی دارد برای لوازم غیر ضروری و دکور خانه قرض کنم؟
واقعیت جامعه ما این است که خیلی ها معطل خرج خود می باشند، ولی باور کنید خیلی ها هم معطل برج خود هستند. چرا دائما قرض کنیم؟ قرض چیز خوبی نیست، به هر مقدار در روایات سفارش شده قرض بدهید، از آن طرف گرفتن قرض کراهت دارد. این وام های بانکی با سود کلان، کمرشکن است، کسی می گفت: ما از بانكی وام گرفتیم، بعد از مدتها که چندین قسط دادیم، گفتیم برویم سری به بانک بزنیم، شاید نصف وام خود را داده باشیم. پرسیدم: چقدر از وام من مانده است؟ حساب کردند و گفتند: فعلا سود آن تمام شده، هنوز أصل أن مانده است. الآن در بانکها اول سود را می گیرند و اگر شما یک روز پشیمان شدید و خواستید پول را کامل برگردانید و تسویه کنید، می گویند تسویه کنید، ماسود خود را
ص: 306
گرفته ایم.
چه ضرورتی دارد ما از بانک یا غیربانک، وام - حتى قرض الحسنه - بگیریم؟ امیرمؤمنان به قصاب فرمود: به جای این که به تو وعده بدهم، به خودم وعده می دهم.
من از خانم ها و فرزندان می پرسم: آرامش زندگی بهتر است یا رفاه زندگی؟ الآن خیلی از ما رفاه داریم، مثل تلویزیون زیبا و بزرگ، یخچال جدید و لوازم دیگر، ولی آرامش نیست. مرد بیچاره با سیلی صورت خود را سرخ کرده است. از ساعت 6 صبح تا 12 شب کار می کند و آخر شب، جنازه او به خانه می رسد، نه جسم او سالم است و نه روح او.
انسان غصه می خورد، وقتی در تیتر اول روزنامه از قول بعضی از پزشکان متخصص می خواند که ایران پایتخت جراحی بینی است. یکی از پزشکان در مصاحبه خود، آمار جراحی بینی در ایران را با تمام کشورهای غربی (اروپا و آمریکا) مقایسه کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که ایران پایتخت جراحی بینی از نوع زیبایی است. خود همین پزشک نوشته است: بعضی از افرادی که برای جراحی بینی نزد من می آیند، به نان شب خود محتاج هستند. من به نان شب محتاج باشم، اما وام بگیرم تا بینی خود را جراحی کنم؟ این که دیگر به دولت و کارفرما ربطی ندارد، بلکه به روحیه تنوع طلبی و اسراف ما مربوط است.
ص: 307
ص: 308
ص: 309
ص: 310
سیره حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام مبتنی بر قرآن و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله بود. ایشان در پی آن بود که با تشکیل حکومت، مردم را به سوی رشد و کمال واقعی سوق دهد. تبعیضها و بی عدالتیهایی که در 25 سال گذشته به وجود آمده بود، فضا را برای زندگی سالم مردم، تنگ کرده بود و آن چه را که مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله دیده و شنیده بودند، کمتر در میان حکمرانان و کارگزاران حکومت دیده می شد. امیرمؤمنان علی علیه السلام این فضا را بهتر از هر کس دیگری درک کرده بود و هنگامی که مردم برای بیعت به سوی او هجوم بردند، خلافت را نمی پذیرفت، چون می دانست که بازگرداندن اوضاع به زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، کار دشواری است و بسیاری از برجستگان و خواص جامعه، که قبایل و عشیره هایی را هم به همراه خود داشتند، اصلاحات او را نمی پذیرند و به فتنه گری می پردازند، لذا در همان آغاز فرمود:
ص: 311
«دَعُوني وَالْ-تَمِسُوا غَيْرِي فإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَالْ-مَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ وَاعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ، وَلَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ،»؛(1)
مرا رها کنید و دیگری را طلب کنید، زیرا ما به استقبال چیزی می رویم که چهره های مختلف و جهات گوناگون دارد. دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمی ماند، چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق، ناشناس مانده است.
آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود می دانم با شما رفتار می کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد.
ایشان در نهج البلاغه در موارد متعددی به اهداف پذیرش حکومت اشاره فرمودند و این که چرا بعد از 25 سال خانه نشینی خلافت را پذیرفتند. از جمله می فرماید:
«اللَّهُمَّ إنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَان، وَ لاَ الْتِمَاسَ شَیْء مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ»؛
خدایا، تو میدانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود بلکه به خاطر این بود که:
«لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ» نشانه هایی را که از دین محو شده برگردانیم.
ص: 312
2. «وَ نُظْهِرَ الاِصْلاحَ فِی بِلادِکَ» و اصلاح را در شهرهایت آشکار سازیم.
3. « فیَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ» تا بندگان مظلوم تو به امنیت برسند.
4. «وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ»(1) حدود و فرمان های تو که تعطیل شده دوباره احیا گردد.
در سال های پیش از حکومت امیر مومنان علیه السلام مخصوصا سالهای آخر، بسیاری از حدود الهی تعطیل شد و مفاسد مالی فراوانی به وجود آمد. امیر مومنان علیه السلام در چهار جمله، اهداف کلی پذیرش حکومت را تشریح فرمود. در این میان، مبارزه با مفاسد اقتصادی، حفظ بیت المال و تقسیم عادلانه آن، نظارت بر کارگزاران، محبت مسئولان به مردم، از اهداف اصلی آن حضرت بود، لذا در این بحثهای کوتاه، گذری بر این اهداف خواهیم داشت.
رویارویی حضرت علیه السلام با مفاسد اقتصادی و کارگزارانی که دستشان به اموال عمومی دراز میشد بسیار جدی بود و با شدیدترین شیوه با آنان برخورد می کرد که مواردی از آن برخوردها را نقل می کنیم:
شخصی به نام «ابن هرمه» در اهواز از طرف امیر مومنان علیه السلام ناظر امور مالیاتی و مالی بازار اهواز بود. به امیرمومنان علیه السلام خبر دادند که او رشوه گرفته و فساد مالی به بار آورده و اموالی را از این راه به دست آورده است. حضرت به «رفاعه»،
ص: 313
استاندار اهواز، نامه نوشتند و دستور دادند برای مجازات «ابن هرمه» این چهارده دستور را اجرا کن
1.«فَنَحِّ اِبْنَ هَرْمَهَ عَنِ اَلسُّوقِ» بلافاصله او را از مسئولیت بازار برکنار کن،
2. «أَوْقِفْهُ لِلنَّاسِ» او را به مردم معرفی نما
3. «و أَسْجُنُهُ» او را به زندان بینداز،
4. «وَ نَادِ عَلَیْهِ» او را رسوا کن تا همه او را بشناسند.
5. «وَ اكْتُبْ إِلَى أَهْلِ عملک تُعْلِمَهُمْ رَأْيِي فِيهِ» به تمام فرمانداران و زیر مجموعه خود بنویس و به آنها بگو که من درباره او به تو چنین دستوری داده ام.
6. «وَ لَا تَأْخُذْك فِيهِ غَفْلَةٌ وَ لَا تَفْرِيطٌ» درباره او غفلت و کوتاهی نکن که اگر غفلت یا کوتاهی کنی، هم پیش خدا مواخذه میشوی و هم من تو را مؤاخذه میکنم «وَ أَعْزِلُك أَخْبَثَ عُزْلَةٍ» اگر تو در برخورد با وی کوتاهی کردی، تو را به زشت ترین نوع برکنار می کنم، حضرت، استاندار را تهدید کرده و فرمودند: «وَ أُعِیذُکَ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِکَ» خدا چنین روزی را نیاورد، اگر کوتاهی کنی، به زشت ترین شكل اگر تو را برکنار می کنم.
7. «فإذا كانَ يَومُ الجُمُعةِ فأخْرِجْهُ مِن السِّجنِ واضْرِبْهُ خَمسةً وثلاثينَ سَوْطاً» روز جمعه که شد او را از زندان بیرون بیاور و 35 تازیانه به او بزن.
8 «و طُفْ بهِ في الأسْواقِ» او را در تمام بازار بگردان،
9. «فَمَنْ أَتَی عَلَیْهِ بِشَاهِدٍ» وقتی او را گرداندی مردم می آیند و می گویند این همان کسی است که از ما رشوه گرفته است، اگر کسی آمد و شاهدی آورد که وی
ص: 314
در این جریان فساد مالی از ما پولی گرفته است، «حَلَّفَهُ مَعَ شَاهِدَهُ» بگو قسم هم بخورد. (شاهد و یک قسم در مسائل مالی کافی است) اگر قسم خورد و شاهد داشت از آن پول هایی که جمع کرده به مدعی بده؛ یعنی بلافاصله باید پولها را برگرداند.
10. «مُرْ بِهِ إِلَى السِّجْنِ مِهَانًا مَقْبوحاً مَنْبوحاً» پس از تازیانه زدن و گرداندن در بازار، دوباره او را به زندان برگردان، ولی نه زندان محترمانه، بلکه با خواری و سرافکندگی و بی آبرویی
متأسفانه امروزه، گاهی وقتی جرم سنگین کسی ثابت می شود آن قدر با او محترمانه رفتار می کنند و با نام مستعار و با حروف الفبا از او نام می برند، اما امیر مومنان علیه السلام در این دستور می فرماید که این مجرم و مفسد اقتصادی را رسوا کن.
اکنون در کشورهای اروپایی که ما هزار ایراد به آنها داریم، بدترین فساد در نزد آنان فساد مالی است. به یاد دارم وزیری در یکی از این کشورها رأي آورد، به مجلس معرفی شد، روزنامه ها موردی از فساد مالی او را قبل از وزارتش منتشر کردند، وزیر مجبور به استعفا شد. جالب این که فسادش این بوده که در خانه برای فرزند خود مربی گرفته بود، ولی حقوق آن را از اداره ای که در آن بوده، پرداخت می کرده است.
11. «وَ لَا تَدَعْ أَحَداً يدْخُلُ إِلَيهِ» در زندان نگذار کسی با او ملاقات کند. معمولا همدستان این مفسدان به آنها یاد می دهند که چگونه جرم خود را سبک کنند و در محاکمه از خود دفاع نمایند و از دادن حق مردم بگریزند.
ص: 315
12. «فإنْ صَحَّ عندکَ أنَّ أحَداً لَقّنَهُ ما یَضُرُّ بهِ مُسلماً فاضْرِبْهُ بالدَّرّهِ فاحْبِسهُ حتّی یَتوبَ» اگر خبردار شدی که کسی رفته و به او مطلبی رسانده که به ضرر مسلمانها تمام شده است، او را هم تازیانه بزن و به زندان بینداز تا توبه کند.
13. «فَإِنْ رَأَیْتَ بِهِ طَاقَهً أَوِ اِسْتِطَاعَهً فَاضْرِبْهُ بَعْدَ ثَلاَثِینَ یَوْماً خَمْسَهً وَ ثَلاَثِینَ سَوْطاً» اگر دیدی بعد از یک ماه تاب و توان دارد 35 تازیانه دیگر به او بزن.
14. «وَ اقْطَعْ عَنِ الْخَائِنِ رِزْقَهُ»(1) (حضرت اسمی از او نمی برد، می داند که اسم کارگزار خود چیست اما برای تحقیر وی فرمود) حقوق این خائن را هم قطع کن.
سپس گزارش کار خود را در مورد بازار برای من بنویس و این که بعد از این خائن چه کسی را بر آن جا گماردی و چگونه ظلمی را که وی کرده جبران نموده ای.
می بینیم علی علیه السلام که مظهر رحمت و رافت است با کسی که رشوه خواری، فساد و اختلاس نموده، چگونه با شدت برخورد کرده است.
ممکن است برخی بپرسند: آیا حضرت با نزدیکان خود هم این گونه برخورد می کرد شیخ مفید رحمه الله می نویسد:
روزی که امیر مومنان علیه السلام تقسیم بیت المال را شروع کرد، فرمود:
«فأنتُم عِبادُ اللّه ِ ، و المالُ مالُ اللّه ِ ، يُقسَّمُ بَينَكُم بالسَّوِيَّةِ لا فَضلَ فيهِ لأحَدٍ على أحَدٍ ، و للمُتَّقينَ عِندَ اللَّهِ غَداً خیر الْجَزَاءُ»:(2)
شما بندگان خدایید و مال، مال خداست و میان شما برابر تقسیم خواهد شد
ص: 316
و هیچ کس را بر دیگری برتری نیست و به پرهیزکاران فردا در نزد خدا نیکوترین جزا داده خواهد شد
پس از تقسیم بیت المال به طور مساوی، «أم هانی» خواهر امیر مومنان حقوق خود را از بیت المال گرفت، کنیز او نیز همراه ایشان بود، کنیز که به خانه آمد ام هانی گفت: به تو چقدر دادند؟ گفت: بیست درهم، گفت: به من هم که همین مبلغ را داده اند، با ناراحتی خدمت امیر مومنان علیه السلام آمد و گفت: برادر، چرا به من و کنیزم به طور مساوی پول دادی؟ حضرت فرمود:
«انْصَرِفِی رَحِمَکِ اللَّهُ مَا وَجَدْنَا فِی کِتَابِ اللَّهِ فَضْلًا لِإِسْمَاعِیلَ عَلَی إِسْحَاقَ»(1) خدا، تو را رحمت کند، ما در کتاب خدا، قرآن، برتری و امتیازی برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق نیافتیم.
قنبر خادم و یکی از نزدیکان و دوستان امیر مومنان علیه السلام بود و نزد حضرت ارج و منزلت داشت. حضرت می خواستند بر مجرمی حد الهی را جاری کنند، به قنبر فرمودند حد را جاری کن، تازیانه را به دست قنبر دادند، او مثلا باید پنجاه ضربه میزد . ولی سه ضربه اضافه زد، حضرت فرمودند: همین فرد مجرم که تازیانه
ص: 317
اضافه خورده باید این سه تازیانه را به تو بزند و قصاص کند و او قصاص کرد.(1)
پس امیر مؤمنان علیه السلام با نزدیکان خود هم اگر خطایی می کردند به شدت برخورد مینمودند.
یکی از کارگزاران امیر مؤمنان علیه السلام وقتی روزگار را بر حضرت تنگ دید و اوضاع را شلوغ یافت، ذخیره های بیت المال را برداشت و به سوی حجاز گریخت. وقتی حضرت این خبر را شنید این نامه را برای او نوشت:
«... گویا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام نداده ای، گویا حجت و بینه ای از طرف پروردگارت دریافت نکرده ای و گویا تو با این امت، برای تجاوز و غصب دنیای شان حیله و نیرنگ به کار می بردی و مقصدت این بود که اینها را بفریبی و غنائم شان را در اختیار گیری، پس آن گاه که امکان تشدید خیانت به امانت را پیدا کردی تسریع نمودی و با عجله به جان بیت المال أنها افتاد و آنچه در قدرت داشتی از اموالشان که برای زنان بیوه و ایتامشان نگاه داری می شد، ربودی؛ همانند گرگ گرسنه ای که گوسفند زخمی و استخوان شکسته ای را برباید.
سپس آن را با سینه ای گشاده و دل خوش، حمل نمودی؛ بی آن که در این کار، احساس گناه کنی. گویا میراث پدر و مادرت را به سرعت به خانه خود حمل کردی، سبحان الله آيا به معاد ایمان نداری، از بررسی دقیق حساب در روز قیامت
ص: 318
نمیترسی؟ ای کسی که در پیش ما از خردمندان به شمار می آمدی، چگونه خوردنی و آشامیدنی را در دهان فرو می بری، در حالی که می دانی حرام می خوری و حرام می آشامی؟ چگونه با اموال ایتام و مساکین و مومنان و مجاهدان راه خدا، کنیز می خری و زنان را به همسری میگیری؟ در حالی که میدانی این اموال را خداوند به آنان اختصاص داده و به وسیله آن، مجاهدين بلاد اسلام را نگاه داری و حفظ می نماید. از خدا بترس و اموال مردم را به سوی شان بازگردان.»
در قسمت پایانی نامه حضرت، با سوگند، او را این گونه خطاب می کند:
«فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ»؛(1)
پس از خدا بترس و اموال آنان را بازگردان و اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم، تو را کیفر خواهم نمود، که نزد خدا، عذرخواه من باشد و با شمشیری تو را میزنم که به هر کس زدم وارد دوزخ گردید
در سیره امیرمومنان علیه السلام این گونه عدالت خواهی و مبارزه با مفاسد، نه تنها با مسئولان و کارگزاران، بلکه با نزدیکان خویش نیز بوده است، چنان که در همین نامه 41 می فرماید:
«وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ»
ص: 319
سوگند به خدا، اگر حسن و حسین چنان می کردند که تو انجام دادی از من روی خوش نمی دیدند و به آرزو نمی رسیدند تا آن که حق را از آنان باز پس ستانم.
سیره پیشوایان معصوم علیهم السلام در انتخاب اصحاب و یاران خود برای کارها و مناصب مختلف بر اساس شایسته سالاری بوده است. آن بزرگواران به این موضوع که کسی فقط نماز خوان و روزه گیر و راست گو باشد، نگاه نمی کردند بلکه علاوه بر این ها می دیدند که آیا توانایی این کاری که می خواهند به عهده او بگذارند دارد یا نه؛ مثلا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اباذر را بسیار دوست داشت و به او علاقه مند بود؛ به طوری که به او فرمود: «إِنِّي أُحِبُّ لَكَ مَا أُحِبُّ لِنَفْسِي»؛(1) یا اباذر، من هر چه برای خود دوست دارم برای تو هم دوست دارم. یا در فرمایش دیگری در وصفه اباذر فرمود: «ما أظَلَّتِ الخَضراءُ، ولا أَقلَّتِ الغَبراءُ عَلى رَجُلٍ أصدَقَ لهَجَةً مِن أبی ذَرٍّ»(2) آسمان سایه نینداخته و زمین در بر نگرفته کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد. اما با همه این تعریفها وی را به مسئولیتی نگمارد و به او هم توصیه فرمود که سمتی را نپذیر
«إِنِّی أَرَاکَ ضَعِیفاً فَلاَ تَأَمَّرَنَّ عَلَی اِثْنَیْنِ وَ لاَ تَوَلَّیَنَّ مَالَ یَتِیمٍ»؛(3)
ص: 320
ای اباذر، من تو را در مدیریت ضعیف می بینم لذا حکومت بر دو نفر را نپذیر، و سرپرستی مال يتيم را قبول نکن.
ممکن است کسی شایستگی امامت جماعت و سخنرانی را داشته باشد یا مثل حضرت اباذر، انقلابی باشد و فریاد بزند اما لازمه اش این نیست که شایستگی مدیریت و مسئولیت اجتماعی را هم داشته باشد.
گاهی برخی در انتخاب ها می گویند: فلانی آدم خوبی است، آدم خوب بودن با مدیر خوب بودن فرق دارد.
سیره امیرمومنان علیه السلام نیز همین بود که افراد دین دار، امانت دار و مدیر و کاردان را به مناطق اعزام می کرد و شایسته سالاری را در نظر داشت. ایشان هیچ گاه به فامیل سالاری عمل نکرد. آن بزرگوار، وقتی به حکومت رسیدند تقریبا بسیاری از استاندارهای قبلی را برکنار کردند و کارگزارانی جدید را به کار گماردند؛ از جمله عبدالله بن عباس، عبيد الله بن عباس و قثم بن عباس (سه برادر از فرزندان عباس) که هر یک را به استانهای حجاز، یمن و عراق فرستادند. کسی از اصحاب امیرمومنان، اعتراض کرد که چرا سه نفر از فامیل خود را به کار گمارده ای؟ اگر بنا بود این طور باشد چرا ما با خليفه قبل جنگیدیم؟ حضرت با مهربانی به ایشان فرمودند: من چند سوال از تو دارم، «فَهَلْ وَلَّیْتُ حَسَناً أَوْ حُسَیْناً»،(1) أيا من به حسن و حسین (فرزندان خود) پست و مقامی دادم؛ میدانید امام حسن و امام حسین در زمان حکومت امیر مومنان علیه السلام در میدان نبرد پیشگام بودند، تا جایی که امیر مومنان گاهی نگران می شدند که نکند با کشته شدن این دو، نسل پیامبر صلی الله علیه و اله
ص: 321
از بین برود، لذا می فرمودند: مواظب باشید این دو بزرگوار از بین نروند. ولی در روز تقسیم پست ها به این دو آقازاده، پستی ندادند. باز، حضرت در پاسخ أن صحابی خود ادامه داد: آیا من به فرزندان جعفر طیار، برادر شهید خود پستی دادم؟ آیا به برادر خود عقیل پستی دادم؟ آیا به فرزندان برادر خود سمتی واگذار کردم؟ بعد با مهربانی به او فرمودند: «فَإِنْ عَلِمْتَ أَحَداً هُوَ خَیْرٌ مِنْهُمْ»(1) اگر کسی بهتر از اینها را سراغ داری به من معرفی کن
شاید کسانی بپرسند: قطعا شایستگی امام حسن و امام حسین بالاتر است، پس چرا به آنها سمتی نداد؟ حضرت بنا به مصالحی نمی خواستند نزدیکان خود و امام حسن و امام حسین را به مسئولیتهای اجتماعی بگمارند، بلکه آنان باید برای یک ماموریت الهی دیگری می ماندند.
مطالعه ای کوتاه در سخنان امیر مومنان علیه السلام نشان میدهد که آن حضرت وقتی کارگزاری را به منطقه ای اعزام می کرد، به طور اکید توصیه می فرمود که اموال را میان مستمندان تقسیم کنند، دین خدا را به مردم آموزش دهند، مستقیما از مشکلات آنان با خبر شوند و واسطه ای بین آنها و مردم نباشد؛ برای نمونه در نامه ای به «قثم بن عباس»، استاندار حجاز، مینویسد:
«أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ وَ لَا يَكُنْ لَكَ
ص: 322
إِلَى النَّاسِ سَفِيرٌ إِلَّا لِسَانُكَ وَ لَا حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهُكَ وَ لَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا وَ انْظُرْ إِلَى مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي الْعِيَالِ وَ الْمَجَاعَةِ مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَ الْخَلَّاتِ وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا»؛(1)
برای مردم حج را به پای دار و روزهای خدا را به یادشان آور، در بامداد و شامگاهان در یک مجلس عمومی با مردم بنشین و حکم الهی را برای کسانی که پرسش دینی دارند بیان کن و ناآگاه را آموزش ده و با دانشمندان به گفت و گو بپرداز، جز زبانت چیز دیگری پیام رسانت با مردم و جز چهره ات درباتی وجود نداشته باشد و هیچ نیازمندی را از دیدار خود محروم مگردان، زیرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود، دیگر تو را نستاید گرچه در پایان، حاجت او برآورده شود.
در مصرف بیت المالی که در دست تو جمع شده اندیشه کن و آن را به عيال مندان و گرسنگان پیرامونت ببخش و به مستمندان و نیازمندانی که سخت به کمک مالی تو احتیاج دارند برسان.
سيرة خود امیرمومنان علیه السلام نیز همین بود و در سیره تربیتی به آن اشاره کردیم که برنامه حضرت پس از طلوع آفتاب آموزش قرآن، شنیدن مشکلات مردم و یاد دادن احکام دین بوده است. امروزه یکی از مشکلات جامعه، دور بودن برخی از
ص: 323
مسئولان از مردم است. درست است که مسائل امنیتی و شیوه جنایت کارانه ای که تروریست ها در ترور مسئولان رده بالا در پیش گرفتند، مانع از آن می شود که آنان دائما در میان مردم، حضور فیزیکی داشته باشند، اما استانداران که در واقع، نماینده حکومت هستند، نباید از این حضور مستقیم و دائمی غفلت ورزند.
بهترین روش «تکریم ارباب رجوع» که شعار اداره ها و وزارت خانه های ما شده، همین است که در کلام امیر مومنان علیه السلام آمده است. این تکریم نباید شعاری و یا اقداماتی برای گزارش کار باشد، بلکه باید شکل واقعی به خود بگیرد و به دور از شعار، در عمل خود را نشان دهد. یکی از راههای مهم تکریم ارباب رجوع آن است که مسئول رده بالای اداره یا وزارت خانه، خود را از مردم پنهان نکند و حجابی بین او و مردم نباشد، رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:
«أَيُّمَا وَالٍ اِحْتَجَبَ عَنْ حَوَائِجِ اَلنَّاسِ اِحْتَجَبَ اَللَّهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ عَنْ حَوَائِجِهِ»؛(1)
هر کس در هر رده ای و پست و مقامی، اگر بین خود و گرفتاری های مردم، حجاب و مانع ایجاد کند، خداوند هم روز قیامت، بین او و رحمتش، حجاب ایجاد می نماید.
مسئولان باید تحت مراقبت و نظارت ما فوق خود باشند تا از وظایفی که بر عهده شان نهاده اند تخطی نکنند. اگر مسئولی که اموال و آبرو و امنیت مردم در
ص: 324
دست اوست، خود را رها بداند، حتمأ وسوسه های گوناگون به او هجوم می آورد و او را از مسیر واقعی دور می سازد، لذا در سیره حکومتی امیر مومنان علیه السلام، نظارت بر کار مسئولان کشوری و لشکری اهمیت ویژه ای داشت و آن بزرگوار، هیچ گاه از نحوه عملکرد آنان غافل نبود. در این جا نمونه هایی را نقل می کنیم
به حضرت خبر رسید که استاندار بصره (زیاد بن ابیه) خیانتی در اموال کرده، مالیات و پولی که در اختیار اوست میخواهد به بهانه ای قسمتی از آن را برای خود بردارد. حضرت این نامه را برای او نوشتند:
«إِنِّي أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَيْءِ الْمُسْلِمِينَ شَيْئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً، لَأَشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ الْوَفْرِ، ثَقِيلَ الظَّهْرِ، ضَئِيلَ الْأَمْرِ؛ وَ السَّلَام»؛(1)
صادقانه به خدا سوگند یاد می کنم اگر گزارش رسد که از غنائم و بیت المال مسلمین چیزی کم یا زیاد به خیانت برداشته ای، آن چنان بر توسخت بگیرم که در زندگی، کم بهره و بی نوا و حقیر و ضعیف شوی. والسلام.
در این نامه، حضرت علیه السلام با برخوردی تند همراه با سوگند «زیاد بن أبيه» کارگزار خود را تهدید می کند که اگر به بیت المال دست اندازی کنی، با تو به شدت برخورد خواهم کرد.
از آن جا که به امیرمومنان علیه السلام گزارش داده بودند که او سفره های رنگین می گسترد و به سر و وضع خود، به صورت تجملی و تشریفاتی رسیدگی می کند و تکبر میورزد، در ادامه نامه به او فرمود:
ص: 325
«فَدَعِ الْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اذْكُرْ فِي الْيَوْمِ غَداً وَ أَمْسِكْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِک...»(1)
ای زیاد، از اسراف بپرهیز و میانه روی را برگزین، از امروز به فکر فردا باش و از اموال دنیا به اندازه کفاف خویش نگه دار و زیادی را برای روز نیازمندیت در آخرت، پیش فرست.
آیا امید داری خداوند، پاداش فروتتان را به تو بدهد، در حالی که از متکبران باشی؟ و آیا طمع داری ثواب انفاق کنندگان را دریابی در حالی که در ناز و نعمت قرار داری؟ و تهیدستان و بیوه زنان را از آن نعمت ها محروم می کنی؟ همانا انسان به آنچه پیش فرستاده و نزد خدا ذخیره ساخته پاداش داده خواهد شد.
اساسا تشکیل حکومت در اسلام برای خودسازی و رشد و سعادت انسان و توشه اندوزی برای آخرت است، امیرمؤمنان علیه السلام به این اصل، توجه ویژه داشتند و همواره در فرمان های خود به عموم مردم، به ویژه کارگزاران، آنان را به خودسازی توجه می دادند، لذا به «زیاد بن ابیه» نوشتند:
به من خبر داده اند که در یک روز سر یک سفره، غذاهای مختلف و رنگارنگ
ص: 326
مصرف می کنی. سپس حضرت به او نهیب زدند و سه دستور خودسازی به او دادند:
الف. «فَما عَلیْکَ لو صُمْتَ للّه ِ أیَّاما» چه خبر است؟! چند روز هم به خاطر خدا روزه بگیر، چه میشود؟
ب. «و تَصَدَّقتَ بِبَعضِ ما عِندَکَ مُحتَسِبا» از مال خود (نه از بیت المال) صدقه بده.
ج. «وأَکلتَ طعامَکَ مِرارا قَفارا» چندی هم نان بدون خورش مصرف کن. (قفار، یعنی نان بدون خورش)، زیرا این کار، شعار صالحین است: «فَإِنَّ ذلِکَ شِعارُ الصّالِحینَ».(1)
البته حضرت انتظار نداشتند آنها مثل خود ایشان باشند، بلکه اولا: نظرشان آن بود که به خودسازی توجه جدی کنند و ثانيا: مواظب باشند که چون مسئولیت مهم و سنگین دارند و نماینده امیرمومنان علیه السلام هستند، به خوردن غذاهای رنگارنگ و تجملی عادت نکنند و رعایت حال مردم فقیر را هم بکنند.
نکته جالب در این دستور آن است که: «حضرت دوری از تشریفات و تجملات و توجه به سادگی را شعار صالحین می نامند».
اکنون سوال این است: ما که ادعای پیروی از سیره علوی داریم، آیاسر سفره های تجملی نمی نشینیم، گویی مد شده که سمینار و همایش و اجلاسیه ها را در جاهای خیلی خوب و با پذیرایی هایی سنگین بگیرند. بنا به برخی گزارشها
ص: 327
بعضی غذاها را در مکان های تجملی و گران قیمت، باید لقمه ای حساب کرد! رفتن به برج میلاد و فلان مکان گران قیمت و صرف هزینه های زیاد برای همایش به چه معناست؟ از پول چه کسی؟ اگر از جیب خودمان هم بدهیم امیر مومنان اعتراض می کند وای اگر از بیت المال باشد؟
حضرت می فرماید: چه می شود اگر روزه بگیری و صدقه بدهی و نان خالی بخوری. اگر استانداران و مسئولان تأثیرگذار، نان خالی بخورند، می فهمند که مشکلات معیشتی مردم چیست.
بعد در ادامه حضرت می فرماید:
«اتَرْجُو انْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ اجْرَ الْمُتَوَاضِعِینَ وَ انْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَکَبِّرِینَ وَ تَطْمَعُ وَ انْتَ مُتَمَرِّغٌ فِی النَّعِیمِ تَمْنَعُهُ الضَّعِیفَ و الأرمَلة»(1)
انتظار داری خدا پاداش متواضعان را به تو بدهد در حالی که نزد او از متکبران محسوب می شوی؟ و آیا امید داری که خداوند ثواب انفاق کنندگان را به تو عنایت کند در صورتی که در زندگی پرنعمت و ناز قرار داری؟ مستمندان و بیوه زنان را از آن منع می کنی؟
امیر مومنان باز به استاندار خود، «زیاد بن ابیه» می فرماید: «أَخْبَرَنِي أنک تَتَكَلَّمُ بِكَلَامِ الْأَبْرَارِ وَ تَعْمَلُ عَمَلَ الْخاطِئِينَ»(2) به من خبر داده اند که مثل ابرار و
ص: 328
نیکان صحبت می کنی (چون این استاندار خطيب هم بوده خطبه های زیادی از او نقل کرده اند، در فصاحت و بلاغت، استاد بوده است) اما عمل تو، همانند خطاکاران است.
این گناه بزرگی است که کسی، گفتار و کردارش، همخوانی نداشته باشند، یعنی حرفهای خوبی بزند اما عملش به گونه دیگری باشد، چنین افرادی در روز قیامت، حسرت بزرگی میخورند چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله این فرمود:
«إِنَّ مِنْ أَشَدِّ اَلنَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ عَمِلَ بِغَيْرِهِ»(1)
پر حسرت ترین مردم در روز قیامت کسی است که عدالت را توصیف می کند، اما کردار خلاف آن است.
گاهی افرادی، ادعای عدالت و کردار نیک و صالح ندارند و با زبان خود، هم می گویند که ما اهل عدالت و عمل صالح نیستیم، اینها هر چند که مجرمند و عذاب می بینند و روز قیامت هم حسرت می خورند، ولی عذاب و حسرتشان به اندازه دسته اول نیست.
در پایان این نامه، حضرت سه دستور به او می دهد:
1.توبه کن و برگرد: «فَتُبْ إلی ربِّکَ»؛
2. در زندگی خود اعتدال پیشه کن: «وَاقتَصِدْ فی أمرِکَ»
3. برای روز قیامت خود، چیزی بفرست: «قَدِمَ إلی ربک الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِکَ».(2)
ص: 329
امیر مومنان علیه السلام در اوج گرفتاری های پنج ساله حکومت خود باز به استانداران، فرمانداران و امرای لشکر، نظارت دقیق داشتند و آنان را به خود سازی و توشه اندوختن برای فردای قیامت، توصیه می فرمودند. ایشان در اوج جنگ و چکاچک شمشیرها در نبردهای سنگین جمل، نهروان و صفین، آموزش مردم و صاحب منصبان حکومت را وظیفه اصلی خود می دانست و مرگ و قیامت و عذاب و آتش الهی، را به آنان یادآور می شد. نمونه ای از این شیوه را با «زیاد بن ابیه» دیدیم.
ص: 330
بیت المال، جایی است که اموالی که متعلق به همه مردم است در آن نگه داری می شود تا طبق ضابطه در مصارف مشخص شده هزنیه شود. از قدیم الایام تا کنون این گونه بوده که استانداران و فرمانداران و مسئولان دیگر، هر کدام به تناسب حوزه مسئولیت خود، مقداری از اموال بیت المال در اختیار آنها هست؛ برخی کمتر و بعضی بیشتر این اموال، هر مسئولی را وسوسه می کند تا آنها را در جهت منافع شخصی خود به کار گیرد و بدون زحمت و تلاش، از چرب و شیرین دنیا با این اموال امانتی، بهره مند شود. امیر مومنان علی علیه السلام به صورت بسیار دقیق و در نقش یک مربی و روان شناس بصیر و آگاه، بازیگری های شیطان و نفس اماره را در جهت وسوسه گری می دانستند، لذا دائمأ به کارگزاران خود توصیه می کردند که فریب نخورند و طلا و نقره دنیا آنان را گمراه نسازد.
امیر مومنان علی علیه السلام در نامه به یکی از کارگزاران خود که او را برای جمع
ص: 331
آوری مالیات فرستاده بود می نویسد:
«وَ إِنَّ لَكَ فِي هَذِهِ الصَّدَقَةِ نَصِيباً مَفْرُوضاً وَ حَقّاً مَعْلُوماً، شُرَكَاءَ أَهْلَ مَسْكَنَةٍ وَ ضُعَفَاءَ ذَوِي فَاقَةٍ، وَ إِنَّا مُوَفُّوكَ حَقَّكَ؛ فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُمْ وَ إِلَّا تَفْعَلْ فَإِنَّكَ مِنْ أَكْثَرِ النَّاسِ خُصُوماً يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ بُؤْسَى لِمَنْ خَصْمُهُ عِنْدَ اللَّهِ الْفُقَرَاءُ وَ الْمَسَاكِينُ وَ السَّائِلُونَ وَ الْمَدْفُوعُونَ وَ الْغَارِمُونَ وَ ابْنُ السَّبِيلِ»؛(1)
(بدان) برای تو در این زکات، نصیب مشخص و حق معینی است و شریکانی از مستمندان و ضعیفان بینوا داری، همان گونه که ما حق تو را میدهیم تو هم باید نسبت به حقوق آنها وفادار باشی، اگر چنین نکنی از مردمی خواهی بود که در رستاخیز بیش از همه، دشمن و شکایت کننده داری.
بدا به حال آن که در پیشگاه خداوند، فقرا و مساکین و سائلان و آنها که از حقشان محروم مانده اند و بدهکاران و ورشکستگان و در راه ماندگان، خصم و شاکی او باشند.
بیت المال، در واقع از آن مردم است و کسی که به آن دست اندازی کند، خود را مدیون همه مردم ساخته و دین مردم، بسیار سنگین است. اگرچه خداوند ارحم الراحمین است، اما در آن جا که حق خودش در کار باشد نه حقوق مردم، امام
ص: 332
خمینی به فرزند خود، مرحوم سید احمد آقا این گونه توصیه می فرمایند:
«پسرم، سعی کن که با حق الناس از این جهان رخت نبندی که کار، بسیار مشکل می شود. سر و کار انسان با خدای تعالی که ارحم الراحمین است بسیار سهل تر است تا سر و کار با انسان ها. به خدا پناه می برم از گرفتاری خود و توو مومنین در حقوق مردم و سر و کار با انسان های گرفتار و این نه به آن معناست که در حقوق الله و معاصی، سهل انگاری کنی. اگر آنچه از ظاهر بعضی آیات کریمه استفاده می شود در نظر گرفته شود مصیبت بسیار افزون می شود و نجات اهل معصیت به وسیله شفاعت به گذشت مرحله های طولانی انجام می گیرد.»(1)
امیر مومنان علی علیه السلام به مالک اشتر، علاقه وافری داشت و از میان اصحاب، أو را بسیار ستوده و از شجاعت و درایت و امانت داری او سخن گفته است. وی واقعا صحابی وفادار على علیه السلام بود و تا آخر عمر بر عهد و پیمان خود باقی ماند. اما همین مالک با همه منزلتی که در نزد امیر مومنان علیه السلام داشت، وقتی حضرت خواست او را به مصر فرستادند پس از تمجید فراوان از ایمان و شخصیت وی و دستور دادن به مردم به اطاعت از فرمان هایش، در آخر هم این سخن را یادآور شد که:
«و قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِاللهِ... وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ»(2) من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که به هنگام خوف (مردم از جنگ خواب) به چشم راه نمی دهد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن هراس
ص: 333
نخواهد داشت و نسبت به بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است. او «مالک بن حارث» است، سخن او را بشنوید و فرمانش را در آن جا که مطابق حق است اطاعت کنید ...».
در ادامه، حضرت می فرماید: «وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي» من ایثار کردم که مالک را از خود جدا کردم و به سوی شما فرستادم. مالک چه عظمتی داشت که شخصیتی مثل امیر مومنان علیه السلام به خاطر از دست دادن او و فرستادنش به سوی مردم مصر، می فرماید من ایثار کردم که مالک را به شما دادم، اما این سخن را هم دارد که «أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ»؛ حرف او را بشنوید و امرش را اطاعت کنید؛ در آنچه مطابق حق باشد.
یکی از نکات برجسته در سیره حکومتی امیر مومنان علی علیه السلام مقید بودن ایشان به حفظ اموال مسلمين و پرهیز از اسراف است. روح بلند امیر مومنان اجازه نمیداد که کارگزاران ایشان به هر گونه که بخواهند در اموال مسلمین، دخل و تصرف نمایند. دقت و نکته سنجی آن حضرت تا اندازه ای بود که حتی اسراف در کوچک ترین و جزئی ترین مسائل مربوط به بیت المال را تحمل نمی کرد و کارگزاران خود را از این کار منع می کردند؛ برای نمونه در فرمانی به مسئولان و صاحب منصبان نوشتند که
«أدِقُّوا أقْلامَكُمْ وَ قارِبُوا بَيْنَ سُطوركُمْ وَ أحْذِفُوا عَنّي فُضُولَكُمْ وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعاني، وَ إيّاكُمْ وَالإكْثار؛ فَإنَّ أمْوالُ الْمُسْلِمينَ لا
ص: 334
تَحْتَمِلُ الاْءضْرَارَ»؛(1)
قلمهای خود را نازک کنید و سطرهای (نوشته ها و نامه ها) را به هم نزدیک کنید و مطالب اضافی را حذف نمایید؛ زیرا اموال مسلمانان تحمل ضرر و زیان را ندارد.
مرحوم حاج احمد آقا خمینی رحمه الله در خاطرات خود نوشته اند: من زمانی می خواستم پرده خانه خود را عوض کنم امام متوجه شدند و فرمودند: أحمد، چرا این کار را می کنی؟ مگر نمی دانی طاغوت یک شبه طاغوت نشد، بلکه به مرور زمان طاغوت شد، امروز می گویی پرده، فردا یک قدم از پرده بالاتر می روی و همین طور خصلتهای ناپسند در انسان شکل می گیرد.
در دورانی که امام خمینی در نجف زندگی می کردند فقط نیمی از دفتر ایشان با زیلو، فرش شده بود و نیم دیگر خالی بود. مرحوم حاج احمد آقا به امام می گویند: اگر اجازه بفرمایید، بقیه خانه را هم فرش کنیم امام می فرمایند نیازی نیست همین مقداری که فرش است، کافی است. مگر این جا خانه صدر اعظم است؟ حاج احمد آقا می گویند: از خانه صدر اعظم هم بالاتر است، چون خانه امام زمان است، امام می فرمایند: معلوم نیست خانه خود امام زمان هم تمامأ مفروش باشد.
روزی، یک کلید برق خانه امام را عوض کردند، ایشان متوجه شدند و به
ص: 335
مرحوم حاج احمد آقا و حاج آقا قرهی، که مسئول مالی امام و بسیار مورد اعتماد ایشان بودند، می گویند: شما و احمد دست به دست هم داده اید که مرا جهنمی کنید!
قبل از این که امام به منزل محقر فعلی در جماران بیایند، ایشان را در تهران به خانه سه طبقه بزرگی برده بودند، اما چند روز نمی گذرد که ایشان می فرمایند: اگر بناست من در تهران بمانم، در این خانه سه طبقه زندگی نمی کنم، بلکه خانه دیگری برای من پیدا کنید
مرحوم حاج احمد آقا نقل کرده اند: امام خبردار شدند که می خواهند حسينية جماران را سفید کاری کنند، خرج چندانی هم نداشت، اما ایشان فرمود: صبر کنید من بمیرم، آن وقت هر کاری خواستید انجام بدهید. تا من زنده هستم، دست نزنید.
چندی پیش به نجف اشرف مشرف شده بودم، همراه یکی از اساتید بزرگوار خدمت آیت الله سیستانی رسیدیم، ایشان حدود 45 دقیقه برای آن استاد بزرگوار صحبت کردند، ما هم کناری نشسته بودیم و گوش می کردیم. در این 45 دقیقه هر بار مطلبی می فرمودند، نمونه آن را از زندگی زاهدانه امام خمینی مثال میزدند و می فرمودند: اگر انقلاب شما پیشرفت کرد، اگر امام در دل مردم نفوذ یافت رمز و رازش این بود که ایشان در زندگی خود خیلی مواظب بود، سپس فرمودند: من 56 سال است در نجف هستم، زندگی امام را در نجف دیده ام، نه فقط من بلکه همه مردم نجف و طلبه ها می دیدند، که چقدر ساده زیست بود. بازاریها می دیدند وقتی خادم ایشان، به بازار نجف می آمد و لوازم مورد نیاز غذای امام را تهیه می کرد یک سبد کوچک همراه داشت که در آن دو سیر گوشت و چند عدد بادمجان
ص: 336
می گذاشت تمام خوراک امام این بود. ایشان می فرمودند: با این که من در کتابها خوانده بودم که امام ثروت پدری داشتند، اما از آن استفاده نمی کردند.
یکی از نقاط برجسته در سیره حکومتی امیر مومنان علی علیه السلام، مهرورزی به مردم است. آن پیشوای بزرگ، قلبی مالامال از محبت مردم داشت و به همه کارگزاران خود نیز چنین ویژگی را توصیه می فرمود، چنان که به مالک اشتر نوشتند:
«وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ، وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ»؛(1)
قلب خویش را نسبت به ملت خود، مملو از رحمت و محبت و لطف کن و همچون درندهای نسبت به آنان نباش که خوردن آنان را غنیمت شماری
در توصیه دیگری، همگان را از پشیمانی در عفو و بخشش، باز می دارد و از بالیدن بر کیفر، منع می کند و مهرورزی را این گونه نشان می دهد:
«لاَ تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْو، وَلاَ تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَة»؛(2)
از عفو و بخششی که نموده ای پشیمان مباش و هیچ گاه از کیفری که نموده ای به خود مبال.
ص: 337
حاکم و یا نمایندگان او، نباید خطاهایی که مردم کرده و از آن پشیمان هستند دائما به رخ آنها بکشند، یا در هنگامی که به خشم می آیند، به سرعت در صدد مجازات و تصمیم گیری بیفتدند چنان که امیرمومنان به مالک فرمود:
«لَا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً»(1)
هرگز به هنگامی که خشمگین می شوی و راه چاره ای برای آن می یابی به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانی مگیر)
در ادامه، حضرت علی علیه السلام جمله ای دارد که بسیار برجسته است:
«وَ تَغَابَ عَنْ کُلِّ مَا لاَ يَضِحُ لَکَ، وَلاَ تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِيقِ سَاعٍ، فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ»؛(2)
از آنچه برایت روشن نیست تغافل نما. در تصدیق سخن چینان تعجيل مکن، زیرا آنان گرچه در لباس خیرخواهان جلوه گر شوند خائنند.
غفلت از عیوب و خطاهای مردم باعث می شود که دردسرهای حکومت کمتر شود و خطاکاران نیز با بزرگواری حاکمان به عیوب خود پی ببرند.
نکته دیگر این که: معمولا اطراف صاحب منصبان، افراد سخن چینی هستند که برای خودشیرینی، علیه دیگران به هر وسیله ای سخن چینی می کنند و اخبار
ص: 338
نادرستی به مسئولان می رسانند و بدین وسیله آنان را به خشم می آورند. مسئولین نباید به حرف سخن چینان گوش دهند و تصمیم فوری بگیرند.
حتی در امور غیر حکومتی و سیاسی نباید به حرف سخن چینان گوش داد و با اندک حرفی به خشم آمد. مشکلات و مفاسد فراوانی از همین طریق، به جامعه یا فرد وارد می شود که جبران آنها سخت و دشوار می باشد. یک حرف بی جا و یا سخن چینی گاهی پی آمدهایی دارد که نه فقط فرد بلکه جامعه و گروهی را درگیر می سازد و خون بی گناهانی را بر زمین می ریزد. به پیامبر خدا خبر دادند که جنازه ای در فلان محل افتاده و قاتل او معلوم نیست. پیامبر به آن محل آمدند و فرمودند: قاتل چه کسی است؟ هیچ کس به گردن نگرفت. فرمود: کسی کشته شده و خونی بر زمین ریخته شده، اما هیچ کسی اعتراف نمی کند؟ بعد این جمله را فرمودند:
«لَو أَنَّ أَهْلَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ شَرِكُوا فِي دَمِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَ رَضُوا بِهِ لَأَكَبَّهُمُ اللَّهُ »؛(1)
اگر تمام اهل آسمان و زمین در خون یک مسلمان شریک باشند و به آن راضی، خدا همه آنها را در آتش مجازات می کند.
ص: 339
ص: 340
عثمان بن حنیف انصاری، یار برجسته امیر مومنان علیه السلام بود که از طرف حضرت، به استانداری بصره منصوب شد. در آن زمان، قلمرو بصره، بسیار وسیع بود و غیر از خود بصره و اطراف آن، شامل فارس و خوزستان و کرمان هم میشد. عثمان بن حنیف، از اصحاب رسول خداست و در جنگ احد هم شرکت داشت. در زمان امیرمؤمنان علیه السلام استاندار بصره شد. در فتنه ای که طلحه و زبیر به همراه عائشه در بصره به پا کرده و آن شهر را به تصرف خود در آوردند، پس از اشغال شهر، عثمان بن حنیف را به طرز وحشیانه ای شکنجه کردند، به طوری که تمام موهای صورت او را تک تک کندند و سپس او را آزاد کردند. وقتی به خدمت امیر مومنان علیه السلام آمد، حضرت با دیدن او به گریه افتاد و فرمود: «بَعَثْتُکَ شَیْخاً
ص: 341
أَلْحَی فَرَدُّوکَ أَمْرَدَ إِلَیَّ»(1) روزی که تو را به سوی بصره فرستادم پیرمرد صاحب محاسن بودی، اما تو را جوان برگرداندند. یعنی آن قدر موهای این پیرمردی را کنده بودند که هیچ مویی در صورتش نبود حضرت در حق جملي ها نفرین کردند.
به هر جهت، با همه علاقه ای که حضرت به عثمان بن حنیف داشت، اما وقتی متوجه شد که او بر سفره ای رنگین نشسته است، به شدت واکنش نشان داد و در نامه ای به او نوشت:
«یَا ابْنَ حُنَیْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْیَهِ أَهْلِ الْبَصْرَهِ دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَهٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ، وَ تُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ! وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ [وجهه] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ»(2)
ای پسر حنیف، به من گزارش داده شده که مردی از متمکنان اهل بصره، تو را به خوان میهمانی اش دعوت کرده و تو به سرعت به سوى أن شتافته ای، در حالی که طعامهای رنگارنگ و ظرف های بزرگ غذا یکی بعد از دیگری پیش تو قرار داده می شد. من گمان نمی کردم که تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندانشان ممنوع و ثروتمندانشان دعوت شدهاند. به آنچه می خوری بنگر (آیا حلال است یا حرام؟) آن گاه آنچه حلال بودنش برای تو مشتبه بود از دهان بینداز و آنچه را یقین به پاکیزگی
ص: 342
و حلیتش داری تناول کن.
این گونه نظارت و آگاهی، در آن زمان که هیچ گونه وسایل ارتباطی امروزی نبود، در آن قلمرو گسترده حکومتی، بسیار عجیب است؛ حتی خبرهایی کوچک از این قبیل که یک کارگزاری به میهمانی یکی از اشراف رفته به حضرت گزارش می شد. ممکن است کسی بپرسد: به میهمانی رفتن یک استاندار، چه اشکالی دارد؟ این میهمانی چند اشکال داشته است:
1. سفره رنگارنگ خوب نیست؛ هر چند نیازمندان هم بر سر آن باشند.
2. سفره ای بود که فقط اغنيا در آن شرکت داشتند و فقرا نبودند.
3. غذاها هم شبهه ناک بوده است. چون حضرت به او می فرماید مواظب باش سر چه سفره ای مینشینی، چه غذایی را می خوری: «فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْكِ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ» اگر دیدی غذا شبهه ناک است رها کن.
امیر مومنان علیه السلام برای این که استاندار خود را متوجه سازد که استاندار چه کسی است؟ به او می نویسد: «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ» هر مأمومی امامی دارد که باید از او پیروی کند و از نور او بهره مند شود. من که امام شما هستم این گونه ام که: «قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ، وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ» از همه دنیا به دو جامه و دو قرص نان (یک نان برای ظهر و دیگری برای شب) اکتفا کرده ام. همه آنچه که من از دنیا برداشتم همین است. این زندگی من است.
بلافاصله حضرت می فرماید البته شما نمی توانید مثل من زندگی کند و من
ص: 343
هم از شما چنین انتظاری ندارم: «اَلا وَ اِنَّکُم لا تَقدِرونَ عَلی ذلِک وَ لکِن اَعینونی بِوَرَعٍ وَ اجتِهادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سُدادٍ» اما با ورع و کوشش و پاکدامنی و پیمودن راه صحیح مرا یاری کنید.
در حالات نبی مکرم اسلام آمده است که: «وَ لَا اتَّخَذَ مِنَ شیء زَوْجَیْنِ وَ لَا قَمِيصَيْنِ وَ لَا مِنِ النِّعَالِ»(1) پیامبر خدا در طول عمر نورانی خود هیچ گاه از لوازم زندگی دو عدد نگه نمی داشتند دو پیراهن و دو کفش نداشتند.
داستان آن نوجوان را نقل کردیم که با پدر خود پای خطبه های امیر مومنان علیه السلام رفته بود، دید امیر مومنان علیه السلام ما هنگام خواندن خطبه آستین پیراهن خود را تکان می دهد. از پدر خود سوال کرد: چرا ایشان چنین می کند؟ گفت: پیراهن خود را شسته و چون پیراهن دیگری نداشته و وقت نماز جمعه هم بوده است ناچار تکان می دهد تا خشک شود.(2)
در مورد پیراهن خود، در نهج البلاغه می فرماید:
«وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذهِ حَتَّی اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا، وَ لَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ أَلَا تَنْبذُهَا عَنْکَ فَقُلْتُ: اغْرُبْ عَنِّی، فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى»(3)
به خدا سوگند، آن قدر این پیراهن خود را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم. کسی به من گفت: چرا این لباس کهنه را دور نمی اندازی؟ گفتم: از من دور شو، صبح گاهان، رهروان شب ستایش می شوند.» (آنها که بیدار
ص: 344
بودند و ره سپردند و به مقصد رسیدند از آنها که خواب ماندند و به مقصد نرسیدند شناخته می شوند).
حضرت در ادامه نامه به عثمان بن حنیف به داستان فدک(1) اشاره می فرماید:
«بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ اَلسَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا
ص: 345
نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ؛ وَ نعم الْحَكَمُ اللَّهُ»
آری، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود که مردمی بر آن بخل ورزیده و مردمی دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و خداوند داور خوبی است.
امیر مومنان علی علیه السلام امکانات زیادی در اختیار داشت و به راحتی می توانست از آنها بهره مند شود ولی چنین نکرد و حتی از مردم معمولی هم، پایین تر زندگی می کرد، چنان که می فرماید:
«وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ اَلطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ اَلْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بالْحِجَازِ أَوِ اَلْيَمَامَةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي اَلْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أوْ أبِیتَ مِبْطانَا وَّ حَوْلی بُطُونٌ غَرْثی وَ أکْبادٌ حَرّی، أوْ أکُونَ کَما قالَ القائِلُ
وَ حَسْبُکَ داءً أنْ تَبِیتَ بِبِطْنَهٍ *** وَ حَوْلَکَ أکْبادٌ تَحِنُّ إلَی الْقِدِّ
أ أقْنَعُ مِنْ نَفْسی بِأن یُقالَ: أمیرُالمُؤمِنینَ! وَ لا اُشارِکَهُمْ فی مَکارِهِ الدَّهْرِ أوْ أکونَ اُسْوَهً لَهُمْ فِی جُشُوبَهِ الْعَیْشِ»(1)
اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود (بهترین) غذا و لباس را تهیه کنم، ولی هیهات که هوای نفس بر من پیروز شود و شدت حرص مرا به برگزیدن خوراکها برانگیزد، در حالی که شاید در حجاز يا يمامه کسی باشد که امید به قرص نانی نداشته باشد و هیچ گاه یک شکم سیر نخورده باشد. هیهات که من با شکم سیر بخوابم و
ص: 346
در اطراف من، شکم هایی گرسنه و جگرهایی تشنه باشند یا چنان باشم که شاعر گفته است:
«این درد برای تو بس که شب هنگام با شکم پر بخوابی، در صورتی که پیرامون تو جگر سوختگانی به سر برند در آرزوی دیدن کاسه ای.»
آیا باید تنها به این خرسند باشم که مرا امیرالمومنین علیه السلام بخوانند و در تلخیهای روزگار، شریک مردم نباشم و در تحمل سختی زندگی نتوانم برای مردم نمونه باشم.
سفره ها و میهمانی هایی که مسئولین و استانداران و فرمانداران و شهردارها را دعوت می کنند خیلی از آنها (نه همه) حساب شده است. امروز که استاندار، سر این سفره می آید، فردا حتما یک موافقت اصولی و یک امضایی برای کار ویژه ای از او می خواهند، آیا از خود نپرسیدی کجا مردم این قدر به شما علاقه مند شدند که این همه اصرار برای دعوت شما می کنند. اساسا باید به این نکته توجه نماییم که تغذيه حرام یا شبهه ناک، انسان را از مسیر ایمان دور می کند.
مرحوم محدث قمی در وصف «شریک بن عبدالله» می نویسد: «كان عالما فقيه فهما زكيا» عالم، فقیه، فهمیده، باهوش، عادل و ارادتمند به امیرمومنان علیه السلام بوده است. مرحوم آیت الله خویی در معجم رجال الحدیث، هنگام بررسی حالات او می گوید: قطعا به امیر مومنان علیه السلام علاقه داشت و با دشمن حضرت دشمن بود، اما این که آیا امیر المومنین را بر دیگر خلفا مقدم می داشت یا نه معلوم نیست، اما همین انسان با این ویژگیها یک سفره او را فریب داد؛ به این صورت که:
ص: 347
«مهدی» خلیفه عباسی روزی به او گفت: یکی از این سه کار را برای من انجام بده: يا معلم فرزندان من باش یا منصب قضاوت را بپذیر یا یک مهمانی نزد من بیا. فکر کرد و گفت: قضاوت که هرگز، معلمی فرزندانت را هم نمی پذیرم، چون نمی خواهم به دربار تو راه پیدا کنم. اما میهمانی او را نپذیرفت. او پیش خود فکر کرد که یک شب است و می آیم و نجات پیدا می کنم. غذایی می خورم و می روم. با همین محاسبه بود که به میهمانی آمد. خلیفه به سر آشپز خود گفت: غذایی درست کن که او را ماندگار و نمک گیر کنی، ساعتی گذشت سر آشپز به خلیفه گفت: من غذایی برای او درست کرده ام که دیگر روی رستگاری نخواهد دید
مهدی عباسی سفره رنگارنگی برای او انداخت. ضیافت که تمام شد شریک بن عبدالله به خلیفه گفت: پیشنهاد دوم شما چه بود؟ گفت: قضاوت. گفت: مگر می شود ما قضاوت شما را قبول نکنیم، چه کسی از شما بهتر؟
سپس گفت: پیشنهاد سوم شما چه بود؟ گفت: معلمی فرزندانم، گفت: چه کسی بهتر از شما، معلمی که اشکال ندارد بدین ترتیب او هم قضاوت را پذیرفت و هم معلمی را. او هر ماه از بیت المال حقوق می گرفت. روزی طبق معمول برای گرفتن حقوق خود أمد مسئول بیت المال، مقداری از حقوق او را کم گذاشت؛ مثلا باید صد دینار به او میداد، نود دینار داد، شریک گفت: چرا پول مرا کم میدهی؟ گفت: تو فکر می کنی چه چیزی به ما فروختی که حالا دقیق می خواهی دینارهای آن را حساب کنی؟ شریک بن عبدالله با دنیایی از حسرت گفت: دینم را فروختم.(1)
ص: 348
امیر مومنان علیه السلام از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله مدتها در یمن بود. لذا اکنون هم یمنی ها به امیر مومنان علیه السلام بسیار علاقه دارند. نسل در نسل محبت امیر مومنان علیه السلام در دل آنهاست. حجة الوداع شد. (حجتی که پیامبر صلی الله علیه و آله و در سال آخر عمر مبارک خود برگزار کردند و داستان غدیر در پایان آن بود). امیرمومنان علیه السلام در یمن بودند، پیامبر صلی الله علیه و آله تلفن برای ایشان پیغام دادند که ما عازم حج هستیم شما از یمن خود را به مکه برسان.
امیرمومنان علیه السلام از یمن با جمعی حرکت کردند تا در حجة الوداع همراه پیامبر صلی الله علیه و آله باشند. مقداری پارچه متعلق به بیت المال همراه امیر مومنان علیه السلام بود و باید به پیامبر صلی الله علیه و آله می رساند. چون حضرت عجله داشتند که زودتر خود را به پیامبر برسانند، این پارچه ها را به کسی دادند و گفتند: شما این پارچه ها را نگه دار تا من بتوانم زودتر خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بروم. حضور رسول الله صلی الله علیه و آله رسیدند با ایشان صحبتی کردند، پس از پایان صحبت پیامبر صلی الله علیه و آله این فرمودند: شما برگردید و با جمعیتی که از یمن حرکت کرده به ما ملحق شوید. وقتی امیر مومنان علیه السلام برگشتند، دیدند پارچه هایی که نزد آن شخص امانت گذاشته بود، نیست. فرمود: پارچه ها چه شد؟ گفت: یا علی کاروانیان می خواستند به مکه بیایند لباس احرام نداشتند، لذا تقسیم کردیم که لباس احرام خود قرار دهند و اکنون همه پوشیده اند. فرمود: همه شما باید تک تک پارچه ها را در بیاورید و چیز دیگر بپوشید، تمام پارچه ها را جمع کردند، مردم بسیار ناراحت شدند. وقتی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله خدا رسیدند و از سخت گیری امیر مومنان علیه السلام شکایت کردند، پیامبرصلی الله علیه و آله و فرمود:
«اِرفَعوا ألسِنَتَکُم عَن عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، فَإِنَّهُ خَشِنٌ فی ذاتِ اللّهِ عَزَّ
ص: 349
و جَلَّ ، غَیرُ مُداهِنٍ فی دینِهِ»؛(1)
زبان های خود را کوتاه کنید، علی در دین خود با کسی تعارف ندارد و اهل مداهنه نیست.
امیر مومنان علیه السلام در نامه دیگری به «محمد بن ابی بکر» کارگزار برجسته دیگر خود می نویسد:
«فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَی إِقَامَةِ الدِّینِ وَ أَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الْأَثِیمِ وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَی مَا أَهَمَّکَ وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اللِّینِ وَ ارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ وَ اعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِینَ لاَ تُغْنِی عَنْکَ إِلاَّ الشِّدَّةُ وَ اخْفِضْ لِلرَّعِیَّةِ جَنَاحَکَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَ آسِ بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ التَّحِیَّةِ حَتَّی لاَ یَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ وَ لاَ یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ وَ السَّلاَمُ»؛(2)
همانا تو از کسانی هستی که در یاری دین از آنها کمک می گیرم و سرکشی و غرور گناه کاران را در هم می کوبم و مرزهای کشور اسلامی را که در تهدید دشمن قرار دارند حفظ می کنم، پس در مشکلات از خدا، یاری بجوی و درشت خویی را با اندکی نرمی بیامیز. در آن جا که مدارا کردن بهتر است مدارا کن و در جایی که جز با درشتی کار انجام نگیرد، درشتی
ص: 350
کن، پر و بالت را برابر رعیت بگستران، با مردم، گشاده رو و فروتن باش و در نگاه و اشاره چشم در سلام کردن و اشاره نمودن، با همگان یک سان باش تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان، طمع نکنند و ناتوانان از عدالت تو مایوس نگردند.
امیر مومنان علیه السلام همیشه و در همه حال، حتی آن دورانی که حکومت در دست ایشان نبود، در مورد عدالت در همه زمینه ها حساس بود و تا آن جا که دستش می رسید و برایش مقدور بود، در اجرای آن تلاش می کرد. نمونه ای از دورانی که در قدرت نبود ذکر می کنیم که تفصیل آن در کتاب «الجمل»(1) نوشته شیخ مفید آمده است.
در دوران خلیفه سوم، استاندار کوفه وليد بود، وی از بستگان نزدیک خلیفه بود (برادر مادری عثمان بود). او شراب خورده بود و با همان حال مستی به نماز صبح ایستاده بود، اما نماز صبح را چهار رکعت خواند! سپس گفت: اگر می خواهید بیشتر هم برای شما بخوانم. امروز حال من خیلی خوب است. مردم به عثمان گزارش
ص: 351
شراب خواری او را دادند، ولی گزارش ها اثر نداشت و عجیب تر این که شهود و گزارش گران را تازیانه زدند که چرا شما چنین شهادت و گزارشی دادید. امیر مومنان علیه السلام پیش خلیفه آمدند و فرمودند: «عَطَّلْتَ اَلْحُدُودَ وَ ضَرَبْتَ اَلشُّهُودَ» حد الهی را تعطیل کرده و شاهدها را تازیانه زدی؟ والی تو شراب خواری می کند اما مردم را تازیانه میزنی؟
در فضایی که امیر مومنان علیه السلام ایجاد کرده بود عثمان ناچار شد استاندار را احضار کند. هیچ کسی جرئت نمی کرد حد الهی را بر «وليد» استاندار عثمان وارد کند، امیر مومنان علیه السلام فرمودند: خود من حد را جاری می کنم. حضرت به وليد هشتاد ضربه تازيانه (حد شراب خوار) را زدند.(1)
پس حضرت نه تنها در دورانی که خود، حکومت را در دست داشتند مواظب بودند تا کسی از قانون فرار نکند، بلکه در دوره خانه نشینی هم بر این مهم، اهتمام ویژه داشتند.
عقیل شخصیت بسیار بزرگواری است. برادر امیرمؤمنان علیه السلام پدر حضرت مسلم علیه السلام بود، حضرت به ایشان علاقه داشت. شبی به عنوان میهمانی خدمت امیر مومنان علیه السلام آمد. حضرت به فرزند خود امام مجتبی علیه السلام فرمودند که عمویت را بپوشان امام مجتبی علیه السلام پیراهن و ردایی از خویش بر عقیل پوشاند. شام حضرت نان و نمک بود عقیل گفت: این که چیزی نیست، امیر مومنان علیه السلام در پاسخ او گفت: آیا این نعمت خدا نیست؟ خدایا هزار بار شکر. آن گاه عقیل گفت: به من
ص: 352
چیزی بده تا قرض هایم را بپردازم و زودتر مرا رها کن تا از خانه تو بروم. امیرمومنان فرمود: چقدر بدهکاری؟ گفت: صد هزار درهم. فرمود: به خدا قسم، من چنین پولی ندارم، ولی می توانی صبر کنی تا سهم من از بیت المال داده شود و آن را با تو تقسیم کنم و اگر برای اهل خانه، چیزی لازم نبود همه آن را به تو میدادم. عقیل گفت: بیت المال در دست توست و تو مرا وعده به سهم خود از بیت المال میدهی؟ تازه، مگر سهم تو چه اندازه است و اگر همه آن را به من بدهی چقدر خواهد بود؟ حضرت فرمود: «من و تو در استفاده از اموال بیت المال، مثل دیگر مسلمانان هستیم».
آن جا که حضرت با برادرش عقیل با هم سخن می گفتند پشت بام بود و به بازار کوفه اشراف داشتند، لذا فرمود: برادر، نگاه کن اکنون در این وقت شب، بازار تعطیل است، هیچ کسی هم نیست، اگر می خواهی پایین برو قفل این مغازه ها را بشکن و اموالشان را سرقت کن. عقیل گفت: یا علی اینها اموال خود را به امید خدا گذاشته و رفته اند، حال من بروم به صندوق بازار خیانت کنم! حضرت علیه السلام فرمودند: من پیشنهاد دیگری به تو میدهم. گفت: چیست؟ فرمود: به اتفاق به حیره (منطقه ای در کوفه) می رویم و به گروه ها و کاروان های تجاری شبیخون می زنیم! عقيل گفت: مگر من برای دزدی آمده ام. در این هنگام بود که امیر مومنان علیه السلام فرمود:
«تَسرِقُ مِن واحدٍ خَیرٌ من أن تَسرِقَ مِنَ المُسلِمینَ جَمیعا»؛(1)
سرقت از یک نفر، بهتر از سرقت از همه مسلمین است.
ص: 353
برخورد دیگر امیر مومنان علیه السلام با برادرش عقيل را خود حضرت در نهج البلاغه این گونه گزارش داده اند:
«وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ، حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً؛ وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ، غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ؛ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي، فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي. فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا؛ فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ، أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ، أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى»(1)
سوگند به خدا «عقیل» برادرم را دیدم که به شدت فقير شده بود و از من می خواست که یک من از گندم های شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی موهای شان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر، دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل، رنگ شده بود.
عقیل، باز هم اصرار کرد و چند بار خواسته خود را تکرار نمود، من به او گوش فرا دادم، خیال کرد من دین خود را به او می فروشم! و به دلخواه او قدم بر می دارم و از راه و رسم خویش دست می کشم (اما من برای بیداری و هوشیاریش) آهني را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با حرارت آن عبرت گیرد، ناله ای همچون بیمارانی که از شدت
ص: 354
درد مینالند سر داد و چیزی نمانده بود که از حرارت آن بسوزد، به او گفتم: هان ای عقیل! زنان سوگند در سوگ تو بگریند، از آهن تفتیده ای که انسانی آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله می کنی، اما مرا به سوی آتشی می کشانی که خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از این رنج می نالی و من از آتش سوزان، نالان نشوم.
درباره سیره حکومتی امیرمؤمنان علی علیه السلام ، مطالب فراوانی می توان گفت، آنچه در این جا گفتیم شمه ای از منش و روش آن بزرگوار در هنگام حکومت داری بود. از همین مختصر، می توان دریافت که امیرمؤمنان علیه السلام در راه اجرای عدالت و بسط احکام الهی، بسیار ثابت قدم بودند و از ملامت هیچ ملامت کننده ای، نمی هراسیدند و هدف اصلی ایشان، قانون مداری، عدالت، پاک دستی کارگزاران کمک به بینوایان و تهیدستان، دفع ستم ظالمان و حمایت از مظلومان و بسترسازی برای رشد و کمال انسان ها بوده است.
ص: 355
ص: 356
1.قرآن کریم
2. نهج البلاغه
3. ابن ابی الحدید، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احیاء التراث العربی، بیروت 1385 ق.
4. ابن ابی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزيزية في الأحاديث الدينية، دار سيد الشهداء، قم 1405 ق.
5.ابن اعثم کوفی، الفتوح، دارالاضواء، بیروت 1411 ق.
6. ابن حيون، نعمان بن محمد مغربی، دعائم الاسلام، موسسه آل البيت، قم 1385 ق.
7. ابن شهر آشوب، رشيد الدين، مناقب آل ابی طالب، نشر مكتبة العلامه، قم (بی تا).
8. ابن طاووس، علی علیه السلام بن موسی، الاقبال بالاعمال الحسنه، نشر بوستان کتاب، قم، 1376 ش
9. فلاح السائل و نجاح المسائل، نشر
ص: 357
بوستان کتاب، قم 1406 ق.
10. ابن فهد حلی، احمد بن محمد، عدة الداعی و نجاح الساعي، دار الكتب الاسلامی، تهران 1407 ق
11. ابن کثیر دمشقی، البداية و النهاية، نشر دارالفکر، بیروت [بی تا].
12. احمدی میانجی، علی علیه السلام، مکاتیب الائمه علیهم السلام ، دار الحديث، قم 1426.
13. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه في معرفة الائمه علی علیه السلامهم السلام، دارالكتب الاسلامی، بیروت 1401 ق.
14. بحرانی، سید هاشم، حلية الأبرار في احوال محمد و آله الأطهار علیهم السلام موسسه المعارف الاسلاميه، قم [بی تا].
15. حائری، حاج شیخ مرتضی، سر دلبران، نشر برگزیده، قم 1386 ش.
16. حرانی، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، موسسه نشر اسلامی، قم 1404 ق.
17. حر عاملی، محمد بن حسن، الفصول المهمه في اصول الائمه، موسسه معارف اسلامی امام رضا علیه السلام، قم 1376 ش.
18.وسائل الشيعة الى تحصیل مسائل الشریعه، موسسه آل البيت، قم 1409 ق
19. خمینی، سید روح الله (امام خمینی)، صحیفه امام، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران
20. خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، مکتبة الاسلامیه، تهران 1400 ق.
ص: 358
21. دیلمی، محمد حسن، ارشاد القلوب، انتشارات شریف رضی، قم 1412 ق
22. سعدی، مصلح الدين، گلستان، موسسه انتشارات قدیانی، تهران 1392 ش.
23. شوشتری، قاضی نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مكتبة آية الله مرعشی نجفی، قم 1409 ق.
24. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الامالی، کتابخانه اسلامیه، تهران، 1364 ش
25. معانی الاخبار، موسسه نشر اسلامی، قم 1379 ش.
26. الخصال، مكتبة الصدوق، تهران 1389 ق.
27. من لایحضره الفقیه، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم 1413 ق.
28. طباطبائی، سید محمد حسین، الميزان في تفسير القرآن، انتشارات اسلامی، قم.
29. طوسی، محمد بن الحسن، تهذیب الاحکام، دارالکتب الاسلامیه، تهران 1407 ق
30. فیض کاشانی، ملامحسن، الوافی، منشورات مكتبة الامام امیرالمومینن، اصفهان
31. قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، مدرسة الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قم 1409 ق.
32. کراجکی، محمد بن على، الرسالة العلويه في فضل امیرالمؤمنین علیه السلام
ص: 359
نشر دلیل ما، قم 1427 ق.
33. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، دار الكتاب الاسلامیه، تهران 1388 ق.
34. مازندرانی، محمدصالح بن احمد، شرح الكافي، الأصول و الروضة، المكتبة الاسلامیه، تهران 1382 ق
35. مجلسی، محمدباقر ، بحارالانوار، موسسة الوفاء، بیروت 1404 ق
36. مجلسی، محمدتقی، روضة المتقين في شرح من لایحضره الفقیه، نشر کوشانپور، قم 1406 ق.
37. محدث قمی، حاج شیخ عباس، منتهی الامال، انتشارات اسلامی، قم 1412 ق
38. وقایع الایام، [بی نا، بی تا).
39. نفس المهموم، المكتبة الحيدريه، نجف [بی تا]
40. مصطفوی، حسن، التحقيق في كلمات القرآن، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، تهران 1365 ش.
41. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران.
42. مفید، محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، موسسه آل البيت، قم 1413 ق
43. المقنعه، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، قم 141 ق.
44. الجمل و النصرة سيد العترة في حرب
ص: 360
البصره، کنگره شیخ مفید، قم 1413 ق.
45. میبدی، رشيد الدين، كشف الاسرار و عدة الأبرار، انتشارات امیرکبیر، تهران 1371 ش.
46. نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، موسسه آل البيت، قم 1407 ق.
47. ورام بن ابي فراس، مسعود بن عیسی، مجموعه ورام، نشر مکتبۂ فقیه، قم 1410 ق.
ص: 361
ص: 362
ص: 363
ص: 364
الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ...110
انَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ...123
إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ...95
اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابینَ...204
إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ...162
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ...51
لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ...42
لله مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَخْلُقُ...126
لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...122
لَئِن شَکَ-رتُم لَاَزیدَنَّکُم...210
ما یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ...90
نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ...134
اوَ مَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ...149
حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا...121
خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا ...157
رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ...70
عالِمُ الغَیبِ وَالشَّهادةِ...122
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ...211
فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ...240
وَ لَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ...284
وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا...118
وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا...93
وَ إِلَىٰ مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا...266
وَ شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ ...87
ص: 365
وَ شَدَدْنَا مُلْكَهُ...71
وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ...253
وَ لَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ...219
و لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ...298
وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا...138
وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ...122
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ...123, 137
وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ...204
وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ...136
وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ...120
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ...111
وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ...150
وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ...276
وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ...265
هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي...211
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ...270
يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ...122
ص: 366
روایات
اِرحَمُوا مَن فیِ الاَرضِ یَرحَمُکُم...304
وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ...81
أَتَرْجُو أَنْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ أَجْرَ...328
أَظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حِيث أَخَذْتَ...117
أَدِقُّوا أَقْلاَمَكُمْ وَ قَارِبُوا بَيْنَ...334
إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ، نَقَصَ الْكَلَامُ...98, 99
إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ لَا يُبَالِی مَا...87
اذا رَأيتُمُ المؤمنَ صَمُوتا...99
إِذَا فَتَحْتَ بَابَكَ وَ بَسَطْتَ...293
إِذَا قَدِمْتَ اَلْکُوفَهَ ، فَبِعْ وِسَادَهً مِنْ بَیْتِکَ...283
اِرْجِعْ فَأَدِّهِ إِلَی مُؤَدَّی دَیْنِکَ...302
إِرفَعُوا أَلسِنَتَکُم عَن عَلِیٍّ...349
أَطْعِمُوا الْمَسَاكِينَ يَرْبُو كَسْبُكُم...47
أظهِروا مِن رَدیءِ بَیعِکُم...259
اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لمَا بَقِيَ مِنْهَا...216 217, 219
أَعطِ الأَجيرَ اَجرَهُ قَبلَ أَن يَجِفَّ عَرقُهُ...257
أَقْوَامٌ یُبَایِعُونَ اَلْمُضْطَرِّینَ...297
ألا څيد هذه الماظة لأهلها...52
إِلاَّ مَنْ أَخَذَ اَلْحَقَّ وَ أَعْطَى اَلْحَقَّ...251
ص: 367
أَلا وَ إِنَّ الظُّلْمَ ثَلاثَهٌ: فَظُلْمٌ لایُغْفَرُ...95
الا و إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً...52
أَلاَ وَ إِنِّی لَمْ أَرَ کَالْجَنَّهِ نَامَ...200
اَلْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِي وَ لَوْ لاَ...129
اَلتَّاجِرَ اَلصَّدُوقَ مَعَ اَلسَّفَرَهِ...251
السَّلامُ عَلَى الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِ...125
اَلْغِنَی وَ اَلْفَقْرُ بَعْدَ اَلْعَرْضِ...66, 113
اَلْكَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ...105
اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ...98
اللهَ اللهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَى...35
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ...312
اللَّهمَّ إنِّي أسألُكَ الرِّضا...173
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا دَارُ تِجَارَةٍ...110
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ...110
أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ...322
إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي وَ إِنْ أَفْنَ...27
إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ...182
إِنَّ أَشَدَّ اَلنَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ...329
إن اُعطِيَ مِنها لَم يَشبَعْ ، و إن...208
إنّ أكرَمَ المَوتِ القَتلُ ، و الذي نَفسُ...182
إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلْقِهِ في ثَلاَثَةَ...279
إِنَّ اَللَّهَ غَافِرُ كُلِّ ذَنْبٍ إِلاَّ مَنْ...302
انَّ اللّه َ فَوَّضَ إلَى المُؤمِنِ...133
إِنَّ اَللَّهَ يَغْفِرُ كُلَّ ذَنْبٍ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ...174
اَللّهُمَّ بارِکْ لِقَوْمٍ جُلُّ آنِیَتِهِمُ الْخَزَفُ...147
أَنَّ آثَارَ الذَّنْبِ یبلغ إلی الْبَطْنِ السَّابِعِ...303
إِنَّ عَلِیّاً قَدْ ذَکَرَکِ...146
إِلَهِی وَ إِلَهَ آبَائِی لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی...263
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ...181
ص: 368
إِنَّ لِلَّهِ مَوْقِفاً وَ لَنَا بَیْنَ یَدَیْهِ مَوْقِفاً...201
أَهِینُوا اَلدُّنْیَا وَ تَهَاوَنُوا بِهَا فَإِنَّهَا...224
إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ اَلْعِبَرُ عَمَّا بَیْنَ...216
إيّاكُم و الرّشوَةَ فإنّها مَحضُ الكُفرِ...254
إِيَّاکُمْ وَ تَهْزِيعَ آلْأَخْلاقِ وَ تَصْرِيفَهَا...92
أَنَّا نَأْتِیکَ فَمَا نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِکَ...74
اَنزَلَ عَلَینا النَّصر...195
اُنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ دُونَکَ، فَتَکُونَ لِأَنْعُمِ اَللَّهِ شَاکِراً...224
اُنْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ دُونَكَ فِي اَلْمَقْدُرَةِ...223
أَيُّمَا وَالٍ اِحْتَجَبَ عَنْ حَوَائِجِ اَلنَّاسِ...324 ,37
أَیْنَ الْقَوْمُ الَّذِینَ دُعُوا إلَى الإسْلاَمِ...186
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ...60
إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِكُمْ مِنَ الْأَرْضِ...69
إِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَی بِهَا...116
إِنِّي أُحِبُّ لَكَ مَا أُحِبُّ لِنَفْسِي...320
بَائِعَ اَلضَّیْعَهِ مَمْحُوقٌ...269
بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا اَلآْخِرَةَ...49
تَحَوَّلْ مِنْهُ فَإِنَّ الرَّجُلَ وَ الْمَرْأَةَ...176
تَسْرِقُ مِنْ وَاحِدٍ خَیْرٌ مِنْ...353
تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ اَلْمَرْءَ مَخْبُوءٌ...102
إِلَى أَرَاكَ ضَعِيفاً فَلَا تأمرن...320
أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً ...325
إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَنْ یَرْزُقَنِی...119
انْصُرْ فِي رَحِمَكِ اللَّهُ مَا وَجَدْنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ...317
لاثَةٌ أنا خَصْمُهُمْ يَومَ القِيامَةِ رَجُلٌ...301
ص: 369
حَتَّى ضَمِنَ لَهُ إِقَالَةَ اَلنَّادِمِ...239
حَسَنَاتُ اَلْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ اَلْمُقَرَّبِينَ...202
فإنّ الدُّنيا مُنقَطِعةٌ عنكَ...112
فإنَّ المَرأَةَ رَيحانَةٌ و لَيسَت بِقَهرَماَنةٍ...149
فَإِنْ انَا خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِکمْ بِأکثَرَ مِمّا تَروْنَ...193
فَاِنَّ بَعْضَها يُشْبِهُ بَعْضا، وَ آخِرَها...217 216
دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ...312
رِبْحُ اَلْمُؤْمِنِ عَلَى اَلْمُؤْمِنِ رِبًا...243
رَدُّ اَلْمُعْتَادِ عَنْ عَادَتِهِ كَالْمُعْجِزِ...206
زِدْهَا ؛ فَإِنَّهُ أَعْظَمُ الْبَرَكَةُ...275
سُبْحَانَ اللَّهِ تَحْلِفُونَ عَلَى...242
سِتَّهٌ یُخْتَبَرُ بِهَا دِینُ اَلرَّجُلِ...232
عَدَّ مَا بِهِ مِنْ أَثَرِ الْجِرَاحَاتِ عِنْدَ خُرُوجِهِ مِنَ الدُّنْيَا...183
عَلَيْكَ بِصِدْقِ اَللِّسَانِ فِي حَدِيثِكَ...290
فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا، فَاعْلَمُوا أَنَّ...64
فَأَنْتُمْ عِبَادُ اللَّهِ وَ الْمَالُ...316
فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى...350
فَخَفِّضْ في الطَّلَبِ ، و أجمِلْ في المُكتَسَبِ...231
فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی إِنَّکَ لَتَعْلَمُ...144
فَدَعِ الْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اذْكُرْ...326
فَشَمَخْتَ بِأَنْفِکَ وَ نَظَرْتَ فِي عَطْفَكَ...118
فَعَدَوتَ علَى الدنيا بِتأويلِ القرآنِ...120
غَبْنُ اَلْمُسْتَرْسِلِ سُحْتٌ...279
فَاتَّقِ اَللَّهَ فِی نَفْسِکَ وَ نَازِعِ...121
فَاتَّقِ اللّهَ، وَارْدُدْ إِلَی هَؤُلَاءِ...319
فاحْذَرْهُ، فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ...107
فَأَقلِع عَمّا أنتَ عَلَیهِ مِنَ الغَیِّ...111
فَالسَّعیدُ مَن کانَت بِضاعَتُهُ...111
فَلاَ تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِيَّتِکَ...36
ص: 370
کَانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِالْکُوفَهِ...236
فَلَا یَشْتَهِی مَا لا یَجِدُ...78
فَلَقَدْ کَانَ یَتَوَسَّدُ اَلْحَجَرَ وَ یَلْبَسُ...71
فَلَمَّا رَأَی اللهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا...185
فَمَا کَانَ حَلْوَاهُ إِلاَّ اَلتَّمْرَ وَ...45
فَمَتَی تُحْرِزُونَ اَلزَّادَ وَ تُفَکِّرُونَ...233
کَانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَقُولُ: لاَ تَزَالُ هَذِهِ اَلْأُمَّهُ بِخَیْرٍ...290
كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ...80
کانَ عَلِیٌّ علیه السلام إذا صَلَّی...57
کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اَللَّهِ...63
كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا...45
سبُ الحَرام يَبينُ فِي الذُّرِيَّةِ...303
لاَ أُحِبُّ أَنْ یَدْخُلَ بَطْنِی...24
تَجعَلوا بُطونَکُم مَقابِرَ الحَیَوانِ...44
مَنِ استَطاعَ مِنکُم أن یَلقَی اللَّهَ تعالی...94
فَنَظَرَ إلَی النّاسِ یَبیعونَ و یَشتَرونَ...232
فَتَحَ ابْنَ هَرْمَةَ عَنِ السُّوقِ...314
فَهَلْ وَلَّيْتُ حَسَناً أو حَسَناً...321
قَالَتْ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ اِشْتَرَيْتُ مِنْ هَذَا تَمْراً...241
قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ...183
قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ بَلَغَنِي أَنَّكَ...257
لاَ تُحَدِّثِ اَلنَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ...88
لاَ تَحْلِفُوا فَإِنَّ اَلْیَمِینَ تُنْفِقُ...46
لاَ تَسْرَعَنَّ إِلَی بَادِرَهٍ...338
لَا تَغْبِنِ الْمُسْتَرْسِلَ فَإِنَّ غَبْنَهُ لَا يَحِلُّ...278
لَا تَقُلْ بِمَا لَا تَعْلَمُ بَلْ...105
لاَ تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُو اَلْآخِرَهَ ...199
كَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلى غَيْرِنَا...100
ص: 371
ما أراکَ إلّا وقَد جَمَعتَ خِیانَهً...260
لاَ تَنْدِمَنَّ عَلَى عَفْوٍ...337
لأنَّ اللّه َ عَزَّوجلَّ ما بَعَثَ...103
لأنّ المؤمنَ إذا أرادَ أن يَتكَلّمَ...94
لِأَنَّكَ كنيتني بِحَضْرَةِ خَصمی ...32
لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ...188
لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ...182
لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ...339
لَوْ أَنْفَقْتَهُ فِی حَجٍّ أَوْ جِهَادٍ لَمْ...249
لو شِئْتُ لَاهْتَدَیتُ الطَّرِیقَ...346
لَوْ عَلِمْتَ مَا مَنْزِلَهُ اَلْمُؤْمِنِ ...125
لَوْ قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ لَکَانَ خَیْراً...286
لَوْلاَ الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمُ...220
مَا أَرَى طَعَامَكَ إِلاَّ طَيِّباً...260
ما أظَلَّتِ الخَضراءُ، ولا أَقلَّتِ...320
ما جاءَني جِبريلُ إلاّ أمَرَني...304
مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ أَفْضَلَ...89
مَا کُنْتَ تَصْنَعُ بِسَعَهِ هَذِهِ اَلدَّارِ...48
مَا لَقِیتُ أَحَداً إِلاَّ أَعَانَنِی عَلَی نَفْسِهِ...34
مَا مِنْ قَطْرَةٍ قَطَرَتْ مِنْ عَيْنِ...201
مَا وَدَّعَنَا قَطُّ إِلاَّ أَوْصَانَا بِخَصْلَتَيْنِ...277
ما هذا فَقَالُوا يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ نَصْرَانِيٌّ...161
مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ، خُمْصُ...188
مَنِ ابْتُلِيَ بِالْقَضَاءِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ...150
لَیتَ شِعری فی غَفَلاتی...201
لَیْسَ شَیْءٌ أَحَبَّ إِلَی اَللَّهِ تَعَالَی...204
مَا أَجْمَلَ فِی اَلطَّلَبِ مَنْ رَکِبَ...140
مَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی اَلْفَقْرَ...61
مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِى الرِّبا...247
مَنِ اتَّجَرَ بغَيرِ فِقهٍ فَقَدِ ارتَطَمَ...256
ص: 372
مَن آجَرَ نَفسَهُ فَقَد حَظَرَ...269
مَن لَم يُبالِ مِن أينَ اكتَسَبَ...136
مَهْلاً يا قَنبرُ فَوَالذي فَلَقَ الحَبَّةَ...89
وأجْمِلُوا في الطَّلَبِ ، و لا يحْمِلَنَّكم...135
مَنْ بَاعَ وَ اِشْتَرَى فَلْيَحْفَظْ خَمْسَ...289
مَن تَرَكَ الخَمرَ لغَيرِ اللّه ِسَقاهُ اللّهُ...284
وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ...220
مَنْ جُعِلَ قَاضِياً فَقَدْ ذُبِحَ بِغَيْرِ سِكِّينٍ...151
احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ...221
مَنْ خَافَ اَلنَّاسُ لِسَانَهُ فَهُوَ فِی اَلنَّارِ...98
مِنْ سَعَادَةِ اَلْمَرْءِ اَلْخُلَطَاءُ اَلصَّالِحُونَ...140
وأشعِر قَلبَكَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِيَّةِ...337
واِعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ اَلدُّنْيَا...216
وَ اعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ...130
مَنْ صَلَّى أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ بِمِائَتَيْ...206
مَنْ ظَلَمَ أَجِيراً أَجْرَهُ، أَحْبَطَ اَللَّهُ...301
واِعلَمُوا أَنَّ الدُّنيا حُلوَها...113
و أكثِرْ أن تَنظُرَ إلى مَن فُضِّلتَ...223
وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ...220
مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ...89
مَن غَشَّ أخاهُ المسلِمَ نَزَعَ اللّه ُ...262
مَنْ كٰانَ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ...258
مَن كَثُرَ كلامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ...103
مَنْ لَمْ یُبَالِ بِمَا قَالَ وَ مَا قِیلَ...104
وَ أَکْثِرْ مُدَارَسَهَ الْعُلَمَاءِ...58
وَاللهِ اِنَّهُما لِمَن غَزلِ اَهلی...192
وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ...34
ص: 373
وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي...73, 334
واللّه ِ لَلرِّبا في هذِهِ الاُمَّةِ...230, 235
و قَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً...333
وَ قَبَضَ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ هَمَّ بِقَتْلِهِ...108
وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً...81
وَ لاَ تَأْتَمِنْ شَارِبَ اَلْخَمْرِ...284
وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً...222
وَ لَا تَکْتُمْ عَیْباً یَکُونُ فِی تِجَارَتِکَ...290
وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ...319
وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ...75
وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ...29
وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ صَاحِبِ الْمَزَامِيرِ...70
و إِنَّ لِسَانَ اَلْمُؤْمِنِ وَرَاءَ...93
إِنَّ لَکَ فِی هَذِهِ اَلصَّدَقَهِ...332
وَأَنَا وَلَدٌ [وليدٌ] يَضُمُّنِي...143
وَ تَجَافَوْا عَنِ اَلظُّلْمِ وَ أَنْصِفُوا اَلْمَظْلُومِينَ...238
وَ تَغَابَ عَنْ کُلِّ مَا لاَ يَضِحُ لَکَ...338
وَ لاَ يَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ، فَإِنَّکَ...36
وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ كَافٍ لَكَ...70
وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ...184
وَ لَقَدْ کُنْتُ أَنْظُرُ إِلَیْهَا فَتَنْکَشِفُ...158
وَ لَكِنْ خَافُوا اَلاِسْتِقْصَاءَ فَسَمَّاهُ...276
وَ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى عِبَادَةُ...40
وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا...354
وَیْحَکَ اَلْفِقْهَ ثُمَّ اَلْمَتْجَرَ فَإِنَّهُ...229
وَيْحَكَ إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ، إِنَّ اَللَّهَ...50، 272
وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ...214
وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ...219
ص: 374
ويل لصناع أمتي من اليوم و غيد...259
يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ...254
وَیْلٌ لِلتَّاجِرِ مِنْ لاَ وَ اَللَّهِ...238
هَلْ تَعْلَمُ مَا مِيرَاثُ الصَّوْمِ...88
هَیَّجْتَ مِنِّی سَاکِناً وَ أَیْقَظْتَنِی...144
یَا مَنْ لاَ یَزُولُ مُلْکُهُ اِرْحَمْ على...116
مُصَادِفُ مُجَادَلَةُ السُّيوفِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْحَلَالِ...242
يَا مَعْشَرَ اَلتُّجَّارِ اَلْفِقْهَ ثُمَّ اَلْمَتْجَرَ...230
يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا...68
يَا اِبْنَ آدَمَ إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ...119
يَأْتِي عَلَى اَلنَّاسِ زَمَانٌ لاَ يَبْقَى أَحَدٌ إِلاَّ أَكَلَ اَلرِّبَا...255, 280
يَأتِي عَلى الناسِ زمانٌ يَشْكُونَ فيه رَبَّهُم...280
يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ...296
يَا اِبْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ...342
یَا بُنَیَّ إِنَّ أَبَاکَ لَا یُبَالِی وَقَعَ...34
یَا شَابُّ لَوْ قَرَأْتَ الْقُرْآنَ...59
یا شُرَیحُ، أَمَا إِنَّهُ سَیأْتِیکَ مَنْ...190
يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ، لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ...50 271
یَأْکُلُ عَلَی اَلْأَرْضِ وَ یَجْلِسُ جِلْسَهَ اَلْعَبْدِ...72
يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ...209, 211
یَقُولُ فِی اَلدُّنْیَا قَوْلَ اَلزَّاهِدِینَ...208
ص: 375