دروغپردازی پشتوانۀ ماتریالیسم

مشخصات کتاب

سرشناسه:صافی گلپایگانی، لطف الله، 1298-1400.

Safi Golpaygani, Lotfollah, 1919-2022.

عنوان و نام پديدآور:دروغ پردازی پشتوانه ماتریالیسم/ تالیف [لطف الله] صافی گلپایگانی ؛ مقدمه محمود بحرالعلوم میردامادی؛ [به سفارش] الحوزه العلمیه فی النجف الاشرف مرکز جهانی حضرت ولی عصر.

وضعيت ويراست:[ویراست2 ؟]

مشخصات نشر:تهران: دلیل ما ، 1400.

مشخصات ظاهری:141ص.؛ 5/14 × 5/21 س م.

شابک:978-600-442-275-8

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:چاپ دوم.

يادداشت:بالای عنوان: پاسخ شبهات کج اندیشان ملحد.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع:اسلام و ماتریالیسم

*Islam and materialism

شناسه افزوده:میردامادی،سید محمود، 1336 -، مقدمه نویس

شناسه افزوده:الحوزه العلمیه فی النجف الاشرف مرکز جهانی حضرت ولی عصر.

رده بندی کنگره:BP232/2

رده بندی دیویی:297/4814

شماره کتابشناسی ملی:8564845

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا

ص: 1

اشاره

عکس

ص: 2

عکس

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

فهرست مطالب... 5

مقدمه... 9

انبیاء مذکِّر و یادآور توحیدند:... 14

هر روز به شکلی:... 16

مگر شرقی ها با یزیدند؟!... 19

تعمیم زمینۀ تحقیر... 23

سرگذشت کتاب حاضر... 32

مقدمه و بررسی اجمالی کتاب «حلّاج»... 37

نقد و بررسی... 47

غرض ورزی با شیعه... 47

غرض ورزی با اسلام... 53

توهین به روشنفکران... 54

اسلام آئین علم... 56

آیا پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم مردم را از علم باز می داشته اند؟... 57

اسلام آئین حرکت و مبارزه است... 58

صبر در اسلام... 61

آیین عمومی... 62

غرض ورزی خاورشناسان... 66

ص: 5

اشاعره... 69

معجزه... 71

سلب آزادی... 72

ابن مقفّع... 74

ابن ابی العوجا... 77

محمّد بن زکریای رازی... 78

ابو شاکر... 80

خودشناسی دلیل خداشناسی... 81

رسوائی... 83

ابن راوندی... 84

خداپرستی بر اساس فطرت... 86

آیا دین، معلول ترس است؟... 90

توکّل... 93

انتظار... 96

امامت... 97

پرسش از نویسنده... 101

عکس العمل ستم... 102

چهرۀ ناشناخته... 104

جهان بینی اسلامی... 107

چهرۀ مجهول... 108

نبوّت... 110

مراجعه به کتب... 111

ص: 6

فریب... 112

سخنان و اشعار مبهم... 112

گویندۀ نامعلوم... 117

اظهار نظر بدون دلیل... 123

مغالطه... 124

بررسی آیات... 124

مبارزه با ستمگران... 125

کوتاهی در جهاد... 129

مفهوم ضد اشرافی... 130

اسلام و سرمایه داری... 131

احتمالات ضعیف... 132

تفرقه بعد از شهادت امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ... 134

دروغ های شاخ دار!... 135

خاندان نوبختی... 138

ابن فرات... 140

نادانی یا روشنفکری؟ 142

ص: 7

ص: 8

مقدمه

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیر المؤمنین و الأئمّة عَلَيْهِم السَّلاَمُ و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم و علی أهل بیته الطّیبین الطّاهرین، لاسیّما بقیة الله فی الأرضینعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین، من الان إلی یوم الدّین.

توحید و توجّه به خالق قادر، چیزی نیست که از خارج به انسان القاء شده باشد، بلکه این اصل حیات بخش، با تولّد هر انسانی همراه است.

قرآن کریم می فرماید:

ص: 9

{فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّٖینِ حَنٖیفًا فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتٖی فَطَرَ النّاٰسَ عَلَیْهاٰ٭ لاٰ تَبْدٖیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ذٰلِكَ الدّٖینُ الْقَیِّمُ وَلٰكِنَّ اَكْثَرَ النّاٰسِ لاٰ یَعْلَمُونَ}.(1)

سؤال: چرا بعضی از انسان ها به انکار خالق پرداخته و تبلیغ الحاد می نمایند، در حالیکه خمیر مایه و جبلّی انسان، توجّه به خالق قادر است؟پاسخ بطور اجمال این است: یکی از عوامل مهم در دین گریزی و دوری از خداپرستی در بعضی از جوامع، عمل کرد بعضی از دین داران و سوء استفادۀ آنان از دین است. برای همین پیشوایان معصوم عَلَيْهِم السَّلاَمُ توصیه می فرمایند:

«كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً».(2)

وقتی افراد ضعیف الایمان، نفاق و دروغگوئی یک مسلمان نما را می بینید، به اصل دین بدبین شده و علیه شعار فطرت که توحید است، شعار می دهند.

عامل دوّم: در انکار ندای فطرت، بدفهمی و تفسیرهای نادرست از دین است. معلوم است وقتی قرآن کریم، بدون میزان الهی تفسیر شود و شعار

ص: 10


1- _ سورۀ روم، آیۀ 30.
2- _ الأمالي( للصدوق)، ص400، مجلس62، ح17.

«حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» بر کتب تفسیر حاکم گردد، دین سلیقه ای معنا می شود و اسباب روی گردانی افراد کم اطلاع از دین فراهم می گردد.

عامل سوّم: حس گرائی افراطی است؛ آن که می خواهد همۀ حقائق عالم وجود را با چشم ببیند، چون خالق متعال از حواس غائب است، به انکار او قیام می نماید.

افرادی مانند، استیون هاوکینگ، در حالی مدّعی علم و دانش اند که به اعتراف خودشان بیش از نود و پنج درصد مجهولات جهان را پیش روی دارند، اینان با این همه مجهولات، غرق در حس گرائی افراطی شده و می خواهند قادر متعال را حس نمایند و ببینند.این افراد که مغرور به دانش خویش اند، مثل اینکه نمی دانند بعضی از حقائق وجود دارد که حواس از درک آن عاجز می باشد و با وسائل دیگری باید به معرفت آنها رسید.

عامل دیگری برای انکار خالق هستی، شهرت طلبی است. مخالفت با معلومات و مطالب واضح و آشکار، وسیله ای است تا افراد شهرت طلب به شهرت دست یابند و کم نیستند افرادی که برای شهرت، پای بر فطرت می نهند و ندای خدا خواهی را خاموش می کنند. اینان می خواهند خود را در جامعه، آزاده و روشنفکر جلوه دهند.

ص: 11

عامل دیگر این مسئله، یعنی انکار خالق، شهوت پرستی است، افراد اسیر شهوت و افسار گسیخته ای که نمی خواهند به تکالیف الهیه پاسخ مثبت بدهند و خواهان آزادی به معنای بی بند و باری هستند، به انکار مبدأ و معاد می پردازند.

عامل دیگر برای انکار حقائق و مبارزه با خداپرستی، تلاش و تبلیغات استثمارگران و حکومت های طاغوتی است که به سرکردگی و رهبری یهود علیه دین و فطرت توحیدی انجام می گیرد.

بر اهل تحقیق پوشیده نیست که گمراهی اهل کلیسا و مخالفت آنان با توحید نیز به تصویب و امر یهود صورت گرفته و می گیرد.

قرآن کریم می فرماید:{لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاٰسِ عَداٰوَةً لِلَّذٖینَ ءاٰمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذٖینَ اَشْرَكُوا٭ۖ …}.(1)

در بین عواملی که برای انکار حق و وجود خالق هستی، گفتیم؛ عامل تلاش و تبلیغات حکومت های طاغوتی به رهبری یهود، بزرگ ترین عامل می باشد.

از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم منقول است:

ص: 12


1- _ سورۀ مائده، آیۀ 82، ترجمه: مسلّماً يهوديان و كسانى را كه شرک ورزيده اند، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت.

«كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ».(1)

این حدیث وقتی خوب تفسیر می شود که ما به خوبی معنای فطرت را دریافت نمائیم.

فطرت که به معنای خمیرمایه و جبلّی انسان است، فرماندۀ درونی انسان به سوی توحید و شرط توحید می باشد.

حال ببینید کسانی که با توحید و شرط آن مبارزه می کنند، از چه ناحیه ای تغذیه شده و از کجا خط می گیرند. وقتی قرآن کریم شدیدترین دشمن اهل ایمان را یهود معرفی می کند، پس یهود پدر و به تعبیر دیگر، مبدأ شیطنت ها علیه فطرت یعنی توحید و شرط آن است.ممکن است مبارزه با توحید و و لایت حضرات معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ (که شرط توحید است) به ظاهر هیچ ربطی به یهود و ایادی آن مانند مسیحیّت نداشته باشد، ولی وقتی خوب دقّت می کنید، می بینید دست در دست است تا دست یهود.

پس حدیث چه زیبا، پدر و مادر انحرافات بشر و مبدأ مبارزه با توحید و ولایت معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ را معرفی کرده است.

ص: 13


1- _ أمالي المرتضى، ج 2، ص82؛ بحار الأنوار، ج 3، ص281، ح22.

انبیاء مذکِّر و یادآور توحیدند:

امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در نهج البلاغه می فرمایند:

«فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».(1)

پیامبران الهی یادآور عهد انسان با خداوند متعال بودند و به تعبیر دیگر، این بزرگواران گرد و غبار فطرت توحیدی بشر را کنار زدند تا بشر در پی اداء وظیفۀ «بله ای» که روز عهد گفته، برآید و به یاد نعمت های فراموش شده بیفتد.

یهود که با بیداری انسان مخالف است و غفلت صد در صد جوامع بشری را می خواهد، بوسیلۀ عمّال خود (ملحدین، اهل سقیفه، بنی امیّه، بنی عباس، صوفیّه، وهابیّت و...)، کاملاً در برابر مکتب انبیاء، خاصّه قرآن و عترت عَلَيْهِم السَّلاَمُ ایستاده است.

ص: 14


1- _ نهج البلاغه، خطبۀ شمارۀ 1، ترجمه: خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود، و هر چند گاه، متناسب با خواسته های انسانها، رسولان خود را پی درپی اعزام کرد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان بازجویند و نعمت های فراموش شده را به یاد آورند و با ابلاغ احکام الهی، حجّت را بر آنها تمام نمایند و توانمندی های پنهان شدۀ عقل ها را آشکار سازند.

بر این اساس عمّال یهود با دین تراشی و اشاعۀ خرافات، ایجاد تفرقه و اختلافات، ترویج گناه و اباحی گری و تعلیم بی تفاوتی، سد راه سعادت بشر شده و به تضعیف اسلام و تعلیمات معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ اقدام می نمایند.

با این زمینه سازی ها و تحریف حقائق و منحرف نمودن افکار، مردم به دین حق، بدبین شده، در نتیجه پای ماتریالیست و منکر خداوند به جامعه باز می شود و یهود از آب گل آلود و جوّ مسموم، علیه توحید و خداپرستی نتیجه می گیرد.

مهم این است همگان، خاصّه جامعۀ حوزویان و مبلّغان بدانند، یهود مبدأ شیطنت ها است و همۀ اهل انحراف از فتنه گران و منافقان صدر اسلام تا وهابیّت و اهل تصوّف، فرزندان یهودند.

درست است که اهل نفاق زمینه ساز ورود فرهنگ یهود به جامعۀ اسلامی بودند و با این کار لعن ابدی را برای خود خریدار شدند، ولی باید شیطنت افرادی مانند «کعب الأحبار» نیز نادیده گرفته نشود.

با دقّت بیشتر در تاریخ دشمنان دین و شریعت خیرالمرسلین صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم و نیز آیات و روایات در مذمّت یهود در می یابیم، انحرافاتی مانند «تجسیم»، «تثلیث» و «وحدت وجود» و دیگر خرافات و انحرافات عقیدتی و اخلاقی، به یهود برمی گردد و پایه گزار و مبدأ آن این قوم عنود می باشند.

ص: 15

اینان قصد داشته و دارند، به وسیلۀ ایادی خود مردم را از دین حق و صراط مستقیم دور نموده، مردم چراغ فطرت شان خاموش گردد و به الحاد روی آورند.

هر روز به شکلی:

اهل مطالعه می دانند که روش تصوّف که عالم بی تفاوتی و مسامحه کاری و بی دینی است، نمی تواند با فطرت سلیم و صراط مستقیم موافقت داشته باشد.

لذا وقتی رؤسای صوفیّه نمی توانند خود را با دین مبین و روش معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ تطبیق دهند، با ایجاد تحریف و انحراف در دین، دین راموافق خود جلوه می دهند.

یعنی صوفیّه تابع دین نیستند و نمی خواهند از قرآن و عترت عَلَيْهِم السَّلاَمُ پیروی کنند، بلکه خواهانند هر روز به شکلی، از خواستۀ نفسانی و هوس های شیطانی خود، به نام دین متابعت نمایند.

به تعبیر دیگر، صوفیّه مثل مارکسیست ها دنبال این هستند که شعار (هدف وسیله را توجیه می کند) را عمل نموده، به نام عرفان و قرب الهی، مکتب توحید را به شرک سامری آلوده سازند.

هدف اینان هدم دین و مبارزه با معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ طبق پروتکل های یهود و دستور العمل «کعب الأحبارها» در هر زمان و دوره است.

ص: 16

صوفیّه قرآنی را قبول دارند و سنّتی را می پذیرند که جریان «تز، آنتی تز و سنتز» در آن راه داشته باشد. پس به هر دوری مرشد و کتابی لازم است، تا مثلاً دعا و ذکر معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ و ادعیۀ قرآنی را، به ذکر (خر برفت و خر برفت) تغییر دهد و به اصالت شکم به نام جهاد با نفس سر و سامانی ببخشد.سوء استفاده «کعب الأحبار» صوفیّه یعنی «ابن عربی» از آیات قرآن، مثل آیۀ شریفۀ: {وَقَضٰى رَبُّكَ اَلّاٰ تَعْبُدُوٓا اِلّآٰ اِیّاٰهُ وَبِالْواٰلِدَیْنِ اِحْساٰنًا٭ ...}،(1) مشهور است.

«ابن عربی» و قبل از او «حلّاج»، با القاء مطالب خرافی و تبلیغ انسان خدائی یا همه خدائی، زمینه چینی برای الحاد و ماتریالیسم کرده اند.

اینان با نظریۀ وحدت وجود، علَم مخالفت با مکتب انبیاء عَلَيْهِم السَّلاَمُ را برداشته و در نتیجه با ستمگران و حکومت های طاغوتی در یک صف قرار دارند.

بر خلاف نظر التقاطی ها و مارکسیست ها که می خواهند از سران صوفیّه مثل «حلّاج» مجاهد و انقلابی طرفدار خلق محروم درست کنند، سران صوفیّه با ستمگران صفا می کنند، با دیکتاتورها وفا می نمایند، فانی در قدرتمندان و یاور زورگویان هستند.

ص: 17


1- _ سورۀ اسراء، آیۀ 23، ترجمه: و پروردگارت فرمان قطعى داده: كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.

شما ببینید «إبن عربی» که نه شیعه است و نه سنّی، بلکه یک وحدت وجودی است که بین نور و ظلمت فرقی قائل نیست، در جنگ های صلیبی یک کلمه علیه ظالم و له مظلوم سخن نگفته است، و «عطّار نیشابوری» که شهرهای عشق را با اکاذیب و خرافات در «تذکرة الأولیاء» چرخیده، وحدت وجود، او را به مدیحه سرائی ظالم می کشاند و در راه خرافه پرستی به قتل می رسد.خودخواهی صوفیّه مثل «حلّاج» که خود را خدای خلائق می خواند، بی شباهت به خودخواهی قدرتمندان ستمگر نیست و همین غرور بود که باعث گردید هر روز از خود بتی بسازند و هر لحظه به شکلی مدّعی مقام و شأنی گردند.

می دانید غیر از اینکه صوفیّه زمینه ساز ماتریالیسم و یاور ستمگرانند، جادّه صاف کن مبتکران جعل و اهل ادّعا می باشند.

سران بابی ها و بهائی ها اگر چه مأمور یهود بوده اند، امّا با صوفیّه و اهل خرقه، رفاقت تامّه داشته اند.

مطلب دیگر اینست که چرا اگر «حلّاج» انقلابی و مجاهد است، افرادی مثل ماسینیون، مأمور صهیونیسم، او را مدح می گوید و به او لقب شهید می دهد.

از چه تاریخی نرخ شهادت دست صهیونیست ها افتاده است، و مگر یهود و عمّال یهود به شاهد و شهید اعتقاد دارند؟

ص: 18

مگر شرقی ها با یزیدند؟!

چرا ماسینیون جاسوس فرانسه در بلاد عربیّه، «حلّاج» را شهید می خواند؟ شهیدی که ماسینیون می گوید به چه معنائی است و «حلّاج»، شهید چه راهی شده است؟

چرا ماسینیون از امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ نمی نویسد و چرا مستشرقین از عرفان دعای عرفه سخن نمی گویند؟ و چرا ...

چرا همایش عرفان شرق، بایزید بسطامی را علَم می کند، مگر شرقی ها با (یزید)ند، مگر واقعۀ عاشورا و نهضت هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة، در شرق، نورفشانی نکرده است؟و مگر برگزارکنندگان همایش های صوفیانه، اهل شرق و اهل تشیّع نیستند که فریب غربی ها و مأمورین یهود را می خورند؟

شما را به خدا! آیا این روشنفکری است که بعضی ممدوح «تذکرة الأولیاء» که پر از اکاذیب و جعلیّات است را علَم کنند و عَلَم عاشورا را با سخنان صوفیانه و روشنفکر مآبانه تحقیر نمایند؟

آه!!! که امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ تا چه اندازه غریب و مظلوم است، عبدالقادر گیلانی که عاشورا را روز فرح و شادی می خواند با مسلک و مذهب فاسدش

ص: 19

تطبیق دارد، ولی چه باید گفت از عمامه به سر مدّعی تشیّع و شناخت امام، که در جوار مظلوم کربلا، شعر مثنوی می خواند و عاشورا را روز سرور معرّفی می نماید.

این چه گرفتاری است که برای نسل جوان ما پدید آمده که هم از ماتریالیست های جیره خوار باید بنالد و هم از عارف نماهای دور از معرفت.

اینان که خود را مبلّغ دین می نامند بیش از دیگران مسئول اند، از «میرفطروس» چه توقّع که مأموریّت خودش را نسبت به استعمارگران در کتاب «حلّاج» ثابت کرده است و به نام روشنفکری از مکتب تاریکی و تباهی، یعنی کفر و الحاد جانبداری نموده است.

توقّع از کسانی است که به آیات ذمّ یهود آگاهند و به تلاش مداوم این قوم محرِّف و منحرف و ایادی آنان مثل وهابیّه و صوفیّه واقفند، امّا به نام دروس توحیدی، تدریس وحدت وجود می کنند و با اینکه خود را طرفدار وحدت می دانند، خود عامل تفرقه شده اند.

مطلب دیگری که باید بدان توجّه شود، این است که قرآن کریم وصف عباد را بیان می دارد و می فرماید:

ص: 20

{٭ۚ فَبَشِّرْ عِباٰدِ 17 اݗَلَّذٖینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ ...}(1)

در «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» دو نکته است. عبادی که وصفشان بیان شده چون بندگان خدایند و در بند و مقیّد به امر و دستور او می باشند، دستور العمل و امر و نهی الهی را با توجّه می شنوند. ممکن است در تبیین قول الله، قول رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم به عباد برسد، این جا هم عبودیّت اقتضاء می کند که عباد، پیروی و متابعت داشته باشند و قول فرستادۀ خدای متعال را استماع کنند.

ممکن است در تبیین سنّت رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم قول و عمل اولی الامر یعنی امام معصوم مطرح گردد، این جا هم عباد، مستمع «القول»اند. بنا بر روایات ذیل آیۀ شریفۀ «فَبَشِّرْ عِبَادِ»، این آیه مربوط به طرق و راه های مختلف نیست، بلکه غرض از القول، قول راهنمایان معصوم است که مورد توجّه عباد قرار می گیرد و به بهترین وجه متابعت می گردد. یعنی عبادالله در قول معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ دخل و تصرّف نمی کنند و در برابر رأی و دستور حجّت الهی رأیی ندارند. ولی روشنفکرنماها و افراد مغرور به آراء بشری، در هر دوره ای برای کوچک نمودن دین و تحقیر طریق معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ قائل به صراط های مستقیم شده، برای مقابله با قرآن و حدیث به تبلیغ آراء بشری و کتب منحرف می پردازند.

ص: 21


1- _ سورۀ زمر، آیۀ 17و18، ترجمه: پس بندگان مرا بشارت ده، آن كسانی که سخن حق را به خوبی می شنوند و بدان عمل مى كنند.

با توجّه به روایات ذیل آیۀ «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» به این نتیجه می رسیم که «يَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» پیروی نیکو و متابعت صد در صد از دستور العمل معصومین را بیان می دارد. بدین معنا، بندگانی کهبشارت به آنها داده شده، آنهائی هستند که فقط متمسّک به حبل الله اند، به امام معصوم دست بیعت می دهند و فقط به گفتار حجّت معصوم گوش جان می سپارند و سخن او را به وجه احسن متابعت می کنند، پس اینان هدایت شده و صاحبان خرد و اندیشۀ صحیح می باشند «أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ».

باید دانست که شنیدن اقوال منحرف و استماع آراء شیطانی برای هر کسی جایز نیست. همانطور که ارتباط با بیماری که مرض مهلک و مسری دارد، برای افراد ضعیف ممنوع است. چرا خدای متعال می فرماید: «لاٰ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاٰرٰٓى اَوْلِیآٰءَ٭ۘ»،(1) و چرا مطالعۀ کتب انحرافی و ارتباط با صوفیّه و دیگر فرق ضالّ و مظلّ، برای افراد ضعیف العقیده و ساده لوح و بی مطالعه حرام است؟

مخالف به دنبال فروش کالای پوچ خود، دست به هر تبلیغی می زند و با مغالطه و دروغ، مطلب باطل را حق جلوه می دهد. این جا شنونده ای دانا و با مطالعه و اهل تفقّه، لازم است که با دانش خود و با نورانیّتی که از تقوا و توسّل بدست آورده، جمله به جمله و حرف به حرف، سخنان مخالف را کالبد

ص: 22


1- _ سورۀ مائده، آیۀ 51.

شکافی کند و با جدا کردن مطالب حق از باطل، مغالطه کار و کذّاب را رسوا نموده، مردم را آگاهی دهد و انذار نماید.

با توجّه به آیۀ یاد شده و با توجّه به آیۀ: {اَطٖیعُوا اللّٰهَ وَاَطٖیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الْاَمْرِ مِنْكُمْ}(1)، عباد به خدا و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم و ائمّۀ اطهار عَلَيْهِم السَّلاَمُ دل داده و منحصراً به امر و نهی ایشان مقیّد و پایبند می باشند. پس آیۀ معرفی عباد و آیۀ «أَطِيعُوا اللَهَّ...» مبیّن اینمعناست که منحصراً، مولی و صاحب اختیار انسان ها، خدای متعال و پیامبر و ائمّۀ معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ می باشند.

این حصر که در آیۀ شریفۀ «اِنَّما وَليُّكُمْ اللهُ» نیز به خوبی آشکار است، از مکتب تراشی قوم عنود یهود و ایادی آنان یعنی اصحاب سقیفه و خانقاه، جلوگیری می نماید.

تعمیم زمینۀ تحقیر

اینجاست که یهود کعب الأحبارها را برای شکستن این ویژگی و این مقام إنّمایی، استخدام می نماید و مقام معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ و رتبۀ بزرگان دین را به دیگران تعمیم می دهد. شما «تذکرة الأولیاء» عطّار را ببینید، توصیف هایی

ص: 23


1- _ سورۀ نساء، آیۀ 59.

که در مدح سران صوفیّه آورده است برای شکستن إنّماهای قرآن و روایاتی است که در شأن معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ نازل و صادر شده است.

اثر این تعمیم بی دلیل که تحقیر مقام رهبران آسمانی و معصوم است، زمینه سازایدۀ صلح کلی ست که متصوّفه مدّعی آن هستند.

ما درون را بنگریم و حال را، و اشعار و سخنان اینچنینی، که مهر تأیید بر اعتقادات تجسیمی ها و تثلیثی ها و مابقی خرافه پرستان و هرزه گویان در طول تاریخ است و تضعیف مکتب توحید و ترویج ولائج شیطانی می باشد. اوّلاً، از تعمیم مقام معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ به غیر معصومین پیدا می شود.

وقتی خصائص اهل بیت عَلَيْهِم السَّلاَمُ سرقت می شود و خلفاء جور، صدّیق و فاروق معرفی می گردند، آن زمان مشروعیّت نماز تراویح می تواند به کرسی بنشیند و دخالت های بی جای خلفاء در دین مبین و شریعت خاتم النبیین صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم، رنگ دین پیدا کند.همین امر، یعنی تعمیم مقام معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ به سران صوفیّه نیز، برای مشروعیّت دادن مقاصد و بدع آنان صورت گرفته و می گیرد و باید دانست یکی از مقاصد مهم اینان، مشروعیّت دادن به کلّ ادیان و مذاهب و در نتیجه نفی اسلام و مکتب معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ است.

ص: 24

سعید نفیسی می گوید: چنانچه در جای خود اشاره شد، بنیان گزاران تصوّف ایران، تصوّف را تابع هیچ دین و آئینی ندانسته اند و به طریق اولیٰ، هیچ مذهبی را بر مذهب دیگر ترجیح نداده اند.

پس جا دارد طرفداران هرج و مرج و بی دینی، روشنفکرمآبان غربی و ملحدین و کمونیست ها و متعلّمین شرقی آنان نیز گاه گاهی با ها و هویی به تأیید این طائفه برخیزند و ماسینیون وار به ترویج «حلّاج» و امثال او بپردازند.

به هر حال خانقاه در قرون و اعصار متمادی پابه پای غاصبین و اهل سقیفه، به حرکت خود ادامه داده و با جعل، مکر، تزویر و قطب تراشی در برابر قرآن و عترت عَلَيْهِم السَّلاَمُ قرار گرفته است.

صراط مستقیم که مطلوب اهل نماز و منحصر در طریق پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم و عترت طاهرین عَلَيْهِم السَّلاَمُ است به راه انحرافی صوفیّه، تعمیم داده شده است.

آن صراط مستقیم منجلی *** هست راه نعمت الله ولی

کار تعمیم خداپرستی به بت برستی، آن هم به نام دین و عرفان به جایی رسیده که گفته اند:

بر زبان آرم چو لفظ اهدنا *** باشدم دل سوی پیر رهنما

ص: 25

باید بدانیم تعمیم صراط مستقیم از قرآن و عترت به راه های ظلمانی و طرق مخالف حق، مقابله با تعظیم قرآن و عترت عَلَيْهِم السَّلاَمُ است.

شاگردان یهود عنود، از زمان تأسیس سقیفه و خانقاه تا امروز، به تحریف معنوی قرآن و تحریف و جعل تاریخ و حدیث مشغولند، تا برترین کتاب آسمانی یعنی قرآن و بزرگترین هادی الهی یعنی پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم و اهل بیت عَلَيْهِم السَّلاَمُ را در نظر مردم دنیا تحقیر و کوچک نمایند. اینان برای تحقیر قرآن و عترت عَلَيْهِم السَّلاَمُ و مبارزه با تعظیم این دو ثقل الهی، دست به دامن تعمیم می شوند، لذا گروه روشنفکرنما به بهانۀ «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» به جاسوس های یهود و نصاریٰ مثل گورویچ یهودی و ماسینیون مسیحی و دست پرورده های آنان لبّیک می گویند و به نام وحدت به خلفاء غاصب، مقام ولایت و صاحب اختیاری می بخشند و همین انحراف را در محیط صوفیّه می بینیم. خواب و مکاشفه بازار پیدا می کند و به بهانۀ وحی تکوینی و آیۀ «اَوْحٰى رَبُّكَ اِلَى النَّحْلِ»(1)، وحی تشریعی (به قول آنها) ادامه می یابد، پیر و قطب در نظر مریدان آنها، مقامی فراتر از معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ بدست می آورد.

جای سؤال است که آیا چنین راه ظلمانی می تواند منتخب بزرگانی همچون شیخ بهایی و علّامه مجلسیقُدُسَ سِرُ هُما باشد؟!

ص: 26


1- _ سورۀ نحل، آیۀ 68.

ذهبی ها که به قول یکی از علماء، دزد طلا هستند، گفته اند شیخ بهایی و علّامه مجلسی درویش ذهبی بوده اند و این هم دروغی مثل بقیۀ دروغ های این طایفۀ مکّار.راستی، مسلکی که هرگز به معصوم نمی رسد و بلکه در مذمّتش روایات فراوان رسیده، چگونه می تواند مورد تأیید این بزرگان باشد. مبلّغین صوفیّه در مورد شیخ بهائی قُدُسَ سِرُه نقل کرده اند که فرموده است:

مثنوی او چو قرآن مدل *** هادی بعضی و بعضی را مضلّ

در حالیکه این مطلب، با عظمت اندیشه و بلندی مقام علمی جناب شیخ بهائی قُدُسَ سِرُه منافات دارد. چگونه شیخ بهائی قُدُسَ سِرُه می تواند از اشکالات و تناقضات و خلاف گوئی های مثنوی چشم بپوشد و مثنوی را با قرآن مقایسه کند.

ممکن است خوانندگان گرامی سؤال کنند که چرا اهل تصوّف بعضی از علماء اسلام را موافق این راه معرّفی می کنند و به آنان نسبت تصوّف می دهند؟

پاسخ این است که اهل تصوّف خواهانند از شهرت و آبروی علمای دین سوء استفاده نموده، با این فریب اوّلاً طلّاب تازه وارد و ثانیاً مردم بی مطالعه را به وادی تخدیر و بی تفاوتی بکشانند.

ص: 27

البته هدف بالاتر از این است. آنها می خواهند علمای اسلام را در نظر اهل خِرَد و عقلای عالَم تحقیر کنند و آنان را زمینه ساز اباحی گری و استثمار بیگانگان معرفی نمایند. طلّاب عزیز و سربازان حضرت بقیة الله الأعظمعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ باید بدانند که مبدأ اخلاق و تزکیه و سرچشمۀ معارف الهیّه، قرآن و عترت طاهرین عَلَيْهِم السَّلاَمُ می باشند و برای کسب نورانیّت و معرفت، فقط باید به دستورالعمل قرآن و عترت عَلَيْهِم السَّلاَمُ عمل شود و بدانند هیچ گروه و سلسلۀ عرفانی نمی تواند دستورالعمل خودش را به پیامبر اعظم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم و عترت ایشان عَلَيْهِم السَّلاَمُ مستند نماید.نتیجه اینکه کار تعمیم عظمت قرآن به دیگر کتب و تعمیم عظمت، عصمت، علم و ولایت معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ به دیگران، کار دشمنان مکّار و استعمارگران غدّار است.

تعمیم خصائص معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ و بزرگی های ائمّۀ دین که با هدف تحقیر آن بزرگواران تبلیغ می شود، برای یهود عنود و مکتب های الحادی و ماتریالیستی، سودمند است. برای همین مستشرقین خواهانند کلاس تعمیم را با اجرای همایش های صوفیانه تقویت نمایند و شطحیات صوفیّه را به هر وسیله تبلیغ کنند.

غرض از این تفصیل، اینکه همه بدانیم فعالیت یهود و ایادی اش در شکستن اسوه های خداپرستی و عدالت خواهی یعنی معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ و

ص: 28

تحقیر آنان در بین جوامع بشری به وسیلۀ نقشۀ شیطانی تعمیم، ماتریالیسم و مکتب الحاد را بسیار تقویت نموده است.

اگر مردم عالَم فقط به زندگی، اخلاق و سخنان رسول امین صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم و عترت ایشان توجّه می کردند، گروه گروه به دین مبین اسلام گرایش پیدا نموده و به فلاح می رسیدند. مسئلۀ تعمیم فضائل بوسیلۀ کارخانه های فضیلت سازی فرزندان سقیفه و خانقاه باعث گردید مردم از صاحبان حقیقی فضائل و اسوه های واقعی خداپرستی دور بشوند و در نتیجه مکتب توحید غریب و مهجور بماند.

وقتی «إنّما»های قرآن کریم و «إیّانا عنیٰ»های روایات معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ نادیده گرفته می شود وخلفاء جور مثل یزید و بدتر از او، اولی الأمر،متوکّل عباسی و خبیث تر از او، دارای خلافت ظاهری و باطنی معرفی می گردد، دیگر کجا نوبت به اولی الأمر واقعی و خلیفۀ حقیقی می رسد که به معرّفی دانشگاه خود بپردازد و آدرس پایگاه عروج انسان را یادآور شود. این جاست که حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُمی فرمایند: «يا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي...»(1)، این همان نالۀ غربت جناب هارون عَلَيْهِ السَّلاَمُ، وصیّ حضرت موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ است، که فضیلت تراشی برای گوساله از لسان سامریّ به اندازه ای اوج گرفت که ابر جهالت بر افکار مردم غالب گردید و خورشید خداپرستی، عدالت و شرف انسانی را مستضعف و

ص: 29


1- _ بحار الأنوار، ج 28، ص220، ح10.

خانه نشین نمود. و امروز نیز صاحب الأمر حقیقی و خلیفة الله واقعی یعنی امام دوازدهم حضرت مهدیعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ، غریب و مظلوم اند.

سامریّ های زمان، بت تراشان دوران، در خطّ آنها که «يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا» یعنی یهود رئیس مفسدان، به بهانۀ بصیرت و عرفان، مشوّق گوساله پرستان هستند.

چه کنند مردم بیچاره و گرفتار این تبلیغات و غرق شده در این فضیلت تراشی ها و بزرگ نمائی ها؟!

بیچاره آن کسی است که آیات مهدویّت و روایات شناخت امام زمانعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ را نمی داند و کتاب در موضوع معرفة الحجّة عَلَيْهِ السَّلاَمُ نخوانده، نسبت به عقائد حقّه جاهل است و نمی تواند پاسخگوی شبهات و سؤالات عقیدتی باشد و در این زمان ظلمانی از دین اسلام دفاع کند، ولی تحت تأثیر این بزرگنمائی ها، کتاب به اصطلاح عرفانی می خواند و خود را با خواب، کشف، کرامت و قصص بدون دلیل و داستان های بدون مأخذ معتبر، مشغول نموده است.

ص: 30

این جاست که قرآن می فرماید: {وَقَلٖیلٌ مِنْ عِباٰدِیَ الشَّكُورُ }(1). و هرگز این قِلّت مؤمنان واقعی و کثرت عدد منحرفین و خداناشناسان، دلیل بطلان توحید و حقانیّت ماتریالیسم و الحاد نیست. اگر کسی درحقانیّت دین مبین اسلام شک نماید و مبلّغ بی خدایی و کفر بشود، یا قرآن و سیرۀ پیشوایان را به راستی نشناخته و جاهل است و یا عمداً سهو نموده، آب به آسیاب دشمنان و استعمار شرق و غرب می ریزد.

افراد طالب دین راستین، اگر در آینۀ قرآن و عترت عَلَيْهِم السَّلاَمُ، اسلام را ببینند و عمر گرانمایۀ خود را صرف دستورالعمل های وهابیّت و تصوّف و دیگر فرق منحرف نکنند، آن وقت بزرگی اسلام بر اندیشۀ آنان حاکم شده، خود مبلّغ و بلندگوی این دین راستین می شوند، ولی اگر اسلام را در آینۀ مکتب خلفاء، وهابیّت، تصوّف و غلوّ بررسی کنند و بشناسند، البته از آن گریزان شده به مذمّت و عیب جویی از آن می پردازند. این جاست که باید به نسل جوان و حقیقت جویان این حقیقت گفته شود که قرآن و عترت عَلَيْهِم السَّلاَمُ دو یادگار پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم را بشناسید تا به معرفت الرّسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم نائل شوید و بعد از شناخت آن حضرت فقط در نظام آسمانی ایشان، خداشناسی را دنبال نمائید.

ص: 31


1- _ سورۀ سبأ، آیۀ 13.

سرگذشت کتاب حاضر

در سالهای 56 الی 64 شمسی که قم مشرّف بودم، غیر از پرداختن به بحث فقه و اصول، جهت اصول عقائد هم، وقت قرار داده و به ویژه در ایّام تعطیل برای طلاب و دانشجویان کلاس اعتقادات داشتم.

در آن ایّام یکی از دانشجویان کتابی را برایم آورد که نویسندۀ آن با مغالطه و تحریف حقایق، مردم را به بی دینی و الحاد دعوت نموده بود.

می دانید در آن سالها، گروه های مادّی و مارکسیست، فعالیّت فرهنگی داشتند و علیه مکتب نورانی اسلام، کتاب و جزوه منتشر می نمودند.

کتاب مذکور که عرفانی ماتریالیستی بود، مثل کتاب های عرفانی الحادی این زمان، به شرح اشعار و شطحیّات (حلّاج) پرداخته و به بهانۀ کلمات حلّاج، مادّی گری و ماتریالیسم را تبلیغ می نمود.

بندۀ حقیر با بعضی از اساتید معظّم حوزۀ علمیّۀ قم تماس گرفتم و از آنان خواستم ردّیه ای را برای این کتاب بنویسند، درخواست اینجانب از طرف مرجع عالی قدر شیعه، مدافع عقائد حقّه، شارح آثار مهدویّه، فقیه عظیم الشّأن آیت الله صافی گلپایگانی دام ظلّه، پذیرفته شد و معظّم له نوشته ای را

ص: 32

که قبلاً در ردّ کتاب مذکور، مرقوم فرموده بودند، در اختیارم قرار دادند، که با مقدمه و پاورقی چاپ و منتشر شود.

ایشان به اینجانب همواره لطف داشته اند، چه ایّامی که اعزام مبلّغ به سیستان و بلوچستان داشتم، یعنی حدود سالهای 64 تا 69 شمسی،و چه ایّامی که در قم مقدّسه و نجف اشرف به تدریس و تألیف مشغول بوده ام. (1)

ردّیۀ این مرجع عالی قدر، با عنوان «دروغ پردازی پشتوانۀ ماتریالیسم» در سال 1361 شمسی در دو نوبت، به وسیلۀ انجمن اسلامی حضرت مهدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ (خمینی شهر، اسفریز) چاپ و منتشر گردید.

در این نوشتۀ مختصر و مفید، معظّم له با ادلّۀ قاطع قرآنی، روائی و تاریخی، ضمن ردّ تصوّف و مکتب های انحرافی دیگر، به مطالب کتاب یاد شده پاسخ فرموده و جعل و نفاق ماتریالیست ها و ملحدین را آشکار نموده اند.

بحمد الله تعالی کتاب دروغ پردازی پشتوانۀ ماتریالیسم، مطلوب اساتید و محقّقان قرار گرفت، به طوری که فقیه بزرگوار مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن

ص: 33


1- _ به ویژه پشتیبانی معظّم له، از اهداف مرکز جهانی حضرت ولیّ عصرعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ، (شامل کتابخانۀ تخصصی مهدویّت و مدرسۀ معارف مهدوی)، که 26 سال قبل تأسیس گردید و نیز تشویق ایشان پیرامون برگزاری دهۀ فرخندۀ مهدویّه، از الطاف ایشان است.

سعید قُدُسَ سِرُه در تهران، دو هزار جلد از این کتاب را برای انجمن های اسلامی خارج از ایران ارسال نمودند، و استاد گرانقدر حوزۀ علمیّۀ اصفهان، مرحوم آیت الله حاج سیّد حسن فقیه امامی قُدُسَ سِرُه دستور دادند پانصد جلد از کتاب مذکور، بین فضلای حوزه و اساتید دانشگاه، منتشر گردد.

یکی از اطباء متخصّص قلب و عروق، که استاد خبیر دانشگاه و اهل مطالعه و بحث می باشد، پیرامون این کتاب می گفت: باید در دانشگاه ها، در موضوع اثبات صانع و ردّ دروغپردازی ملحدین وماتریالیست ها، از این کتاب استفاده شود، چون این کتاب نجات غریق است.

بعضی از علماء در طول این چهار دهه، که از چاپ و نشر این کتاب می گذرد، از مباحث آن در پاسخ ماتریالیسم و صوفی زدگان ملحد، اظهار رضایت نموده و خواستار چاپ مجدد آن بودند، لذا با اجازۀ مؤلّف عالی قدر،این کتاب مجدداً چاپ و منتشر گردید. امید است این نوشته روشنگر راه برای همگان، به ویژه نسل جوان باشد.

السّلام علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها

جمادی الاولی 1442 هجری قمری _ ایّام شهادت حضرت زهرا سَلَامُ اللهِ عَلَيْهَا

نجف اشرف _ سید محمود بحرالعلوم میردامادی

ص: 34

ص: 35

ص: 36

مقدمه و بررسی اجمالی کتاب «حلّاج»

بقلم مرجع عالی قدر تشیّع، آیة الله صافی گلپایگانی (دام ظلّه العالی)

کتاب حلّاج را مطالعه کردم، در این کتاب افکار حلّاج(1) و چند نفر از زنادقه بعنوان افکار مترقّی معرفی شده، و نویسنده، این افکاررا هر چند

ص: 37


1- _ حلّاج، ابو معنث حسین بن منصور، از عرفا و صوفیّه و معروف به «حلّاج الأسرار» است. زادگاه وی بنابر مشهور «بیضاء فارس» بود، ولی در سنین کودکی آنجا را ترک و در شهر واسط عراق نشو و نمو یافت و لذا زبانش فارسی نبود. بعضی ها گفته اند نیای وی یک زردتشتی به نام «محما» از اهل بیضاءبوده است. از استادان او می توان سهل بن عبدالله تستری و عمرو بن عثمان مکّی را نام برد. حلّاج می کوشید در بین شیعه پیروانی برای خود پیدا کند و لذا در مراکز عمدۀ شیعه مخصوصاً در قم و بغداد به تبلیغ و انتشار آراء و عقاید خود پرداخت و سعی کرد خود را به شعیۀ امامیّه نزدیک سازد. حلّاج ابتدا در میان شیعه، خود را رسول امام غائب و وکیل و باب آن حضرت معرّفی می کرد، به همین دلیل او را در شمار مدّعیان مهدویّت آورده اند. او مردم را به سوی مهدی دعوت می کرد و چنان به مردم تزریق می کرد که مهدی از طالقان (خراسان) ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است. حلّاج در پی جلب اعتماد علماء و بزرگان شیعه، از جمله ابو سهل نوبختی رئیس شیعیان بغداد بود، ولی دعاوی و اقوال او از جمله این ادّعا که وی رسول و وکیل امام غائب است ابو سهل نوبختی را به شدّت بر ضدّ وی تحریک کرد و نوبختی به این دعاوی با تکذیب و تمسخر پاسخ داد. یک بار نیز برای اینکه خود را به امامیّه نزدیک کند وارد قم گردید، امّا با مخالفت شدید رؤسای آنها مواجه شد و او را با خفّت و خواری از شهر قم بیرون راندند. حلّاج در سال 309 در زمان خلافت مقتدر عباسی به جرم ادّعای باطل و کفر و الحاد و زندقه به قتل رسید. صوفیّه او را خواه از خود بدانند یا ندانند از نظر شیعه مطرود و ملعون و ساحری شعبده باز بوده است.

خرافی و در نهایت سستی هستند، شکوهمند و انقلابی و نتیجۀ تحولات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی می شمارد.

بشرپرستی و اعتقادات پلیدی را که، هر مکتب مادّی هم از قبول و پذیرش آن ابا دارد، فقط از این جهت که ضدّ اسلامی و ضدّ عقیده به خدا است، می ستاید، و از آن عقاید و صاحبان آنها دفاع می کند.

بسیاری از افرادی که در این کتاب، به عنوان زندیق و ملحد و مادّی و روشنفکر و انقلابی معرفی شده اند، به شهادت تواریخ، افرادی جاه پرست بوده، و اگر چه پیرو مکتب الهیین نبوده اند، پیرو مکتب مادّی به آن معنی که، در برابر الهی قرار دارد نیز نبوده اند، یعنی افرادی نیستند که مانند فلاسفه مادّی معتقد به مکتب مادّی باشند و بر اساس آن اظهار رأی کرده و دیگران را

ص: 38

به آن دعوت نموده یا شک و تردید داشته باشند، بلکه می خواسته اند مقامی بدست آورده و گروهی را استحمار کنند و برای آنها تفاوت نمی کرد که سخنانشان موافق با مادّی با الهی باشد لذا دعاوی آنها، نه موافق اصل و اساس مکتب های الهی و نه مکتب های مادّی بود.

متأسفانه نویسندۀ کتاب «حلّاج» این عقاید را کاملاً شرح نداده و تنها هدفش تجلیل از ضدّ اسلامی بودن این عقاید است و آنها را نمودار رشد فکری شمرده، یا اینکه می خواسته در لفّافۀ تعریف و بیان تاریخ این افراد، به اسلام بتازد و تهمت هایی را که مادّیین مغرض و مسیحیان استعمارگر به اسلام زده اند احیاء نماید و قیامهای افرادی مانند حلّاج را، انقلابی و توده ای جلوه دهد.کتاب را نه فقط بی طرفانه ننگاشته و نظرات له و علیه و شرح آرائی را که در برابر هم می باشند، با ادلّۀ طرفین ننوشته است، بلکه کاملاً مغرضانه نگاشته و سعی کرده است که از وراء مطالب، مکتب اشتراکی و مارکسیسم(1)

ص: 39


1- _ مارکسیسم دو پایه دارد و یا به تعبیر دیگر اصول مارکسیسم دو چیز است: 1_ ماتریالیسم (ماده گرایی) 2_ دیالکتیک. برخلاف ادّعای ماتریالیستها مکتب مادّیگری بر پایۀ علم و اندیشۀ صحیح استوار نیست و از این نظر دچار فقر و کمبود می باشد، بدین جهت آنها کوشش می کنند کمبودهای فکری و علمی خویش را با دروغپردازی و تحریف شخصیتها جبران نمایند.

را تبلیغ نماید، و به آن رنگ ناسیونالیستی بدهد، و قیام تمام این افراد را به خاطر توده ها و نجات از ظلم و استعمار و استحمار و استثمار نشان بدهد.

لذا در این کتاب اولاً، مطالب مهمی را بر اساس حدس شخصی، بیان نموده، و ثانیاً شبهات و دعاوی و عقائد ضدّ اسلام و ضدّ خدا را، بدون جواب گذاشته است و جوابهای مخالفین مادّیگری را ننوشته، و ثالثاً برداشتهای غلط و سوء استفاده های خلفاء جور و سلاطین را، از اسلام و برنامه های مترقی آن، پای اسلام نوشته و به حساب حکومت و نظام اسلامی آورده است.

و رابعاً قیامهای بسیاری از علویّین را، که به منظور نجات توده های ضعیف از ظلم و ستم و برقرار نمودن عدالت اجتماعی و مساوات اسلام برپا شده و مبارزات سلبی و ایجابی پیشوایان دین را با استثمار و دستگاه استضعاف خلفاء، ابداً مطرح نساخته است، چون ریشۀ توحید و ایمان به خدا دارد.

امّا کارهای مشرکانه و مرتجعانه مثل «حلّاج» و «مقنّع» را با آب و تاب شرح داده و می خواهد از آن دفاع نماید.

خامساً به کتابهایی که خاورشناسان مغرض و افرادی که گرایشهای ضدّ اسلامی و قومیّت پرستی داشته اند، نوشته اند و به کتابهایی که نویسندگانشان مجهولند، اعتماد نموده و به تواریخ معتبر جز در موارد کمی استشهاد ننموده است.

ص: 40

علاوه بر تمام این مطالب، در این کتاب کوشش شده است که افکار، علیه اعراب که اکنون ملّتهایشان سرگرم مبارزه با استعمار، مخصوصاً صهیونیسم می باشند، بسیج گردد و ایرانیان را به آنها بدبین سازد و در واقع این کتاب، به منظور انداختن سنگ اختلاف بین ایرانیان و اعراب که هر دو باید در جبهۀ واحد علیه استعمار بهم کمک کنند، نوشته شده است، و این خود وضع عجیبی است که از سنگر مارکسیسم و دفاع از خلقها، امپریالیسم یاری و تأیید می گردد، و حتّی در بین ایرانیان نیز، یک سلسله اختلافات پوچ ایجاد می نماید، و مردم را به گذشته های بی فایده، بازگشت می دهد و مشغول به «حلّاج» و «مقنّع» و «بابک»(1) و چگونگی زندگی آنها ساخته، عمرشان را که باید صرف حل مشکلات و ترقّی و پیشرفت صنعتی و علمی گردد، ضایع می سازد، و چه کاری سودش برای استعمار از این کار بهتر، که افکار و آراء جوانان، مشغول این مباحث گردد. اگر نه، از روشنفکران واقعی بپرسید که مردم و خلقهای شرقی امروز، به چه کتابهایی احتیاج دارند، و جوانان ما باید چه بخوانند.

و این کتاب که به اینگونه به نام حلّاج در جامعۀ ما به استعمار کمک می دهد، با نوشته هایی که از حلّاج در کیهان به گونۀ دیگر می نویسد، غیر از

ص: 41


1- _ بابک خرّم دین (م 223ه.ق)، که بعد از مرگ ابو مسلم، با خلافت عباسیان به مبارزه برخاسته است.

ضایع کردن وقت جوانان و مشغول کردن افکار وتزریق روح خمود و تخدیر احساسات و شکست صفوف جوانان مجاهد، چه سودی دارد؟

تحقیق از زندگی حلّاج با این برداشتهای غلط، که نویسنده از پیش خود ساخته و برای ترویج آن قلم فرسایی کرده، چه فایده ای غیر از خراب کردن مغزها دارد؟ و آخر کار چه مطلب مورد اعتماد، از زندگی او به دست می آید؟

سخن در بارۀ شخصیتی که حداقل دانشمندان خوشبین به او (با اینکه اتهاماتی را که به او زده اند، باور نمی کنند)، نمی توانند یک مکتب مثبت و قابل پذیرشی را به او نسبت بدهند، چه دردی را دوا می کند؟

استعمار بوسیلۀ نوکران خود، با نبش قبر این افراد می خواهد محیط را آلوده به سموم و تعفّن کند و جامعۀ ما را از ترقّی و پیشرفت مانع گردد.

جنایتهای بنی امیّه و شقاوتهای بنی عباس و زندانهای آنها و اشرافیتهایی که آنها کردند و عیّاشیها و فئودالیسم دولتی آنها و هزاران معایب دیگرشان هیچ ارتباطی با ظهور «حلّاجها» و «بابکها» و «مقنعها» نداشت و این قیامها نیز مثل همان حکومتها و نظامات، بر اساس دعاوی مرتجعانه بود.

ص: 42

جنایتهایی که «قرامطه»(1) و «صاحب الزنج»(2) مرتکب شدند، روشنفکرانه نبود، فقط ارتباط اوضاع پریشانی که حکومتهای بنی امیّه و بنی عباس ایجاد

ص: 43


1- _ در حدود سال 260 فردی به نام حمدان بن اشعث قرمط (پاکوتاه و چشم قرمز) در کوفه شروع به تبلیغ مهدویّت محمد بن اسماعیل بن امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ نمود. او عدۀ زیادی از بزرگان کوفه را با خود همراه نمود و در مدّت کوتاهی پیروان فراوانی یافت. حمدان قرمط توسّط حسین اهوازی به اسماعیلیّه پیوست و در کوفه به فعالیّت پرداخت و دعوت خود را علنی کرد. نهضت قرامطه هم زمان با شورش زنجیان در دوران خلافت عباسیان بود. قرامطه با شعار دفاع از مظلوم و قشر مستضعف، اهداف خود را پیش بردند. ابتدا از مردم، مبالغى دريافت مى كرد و به فقرا انفاق مى نمود، امّا در ادامه، مالكيّت خصوصى را لغو كرد و به جاى آن مالكيّت اشتراكى را حاكم كرد؛ به اين صورت كه همۀ اموال مردم را جمع مى كرد و سپس به هر فرد به اندازۀ نيازش مى بخشيد. قرمطیان بیشتر در بحرین، ایران (ری و خراسان)، یمن و مغرب گسترش یافتند. سرانجام بین اسماعیلیان و قرامطه اختلاف ایجاد شد و این دو فرقه از هم جدا شدند و احتمالاً حمدان قرمط به فرمان عبیدا... مهدی اسماعیلی به قتل رسید.
2- _ صاحب الزنج (سیاه پوست و زنگی) در سال 255 مردی که خود را از نسل امام زین العابدین عَلَيْهِ السَّلاَمُ معرّفی می کرد، بردگان را به مخالفت با مالکان خود فرا خواند. این دوران مصادف با خلافت المهتدی یکی از خلفای عباسی بود. صاحب الزنج به بردگان وعده می داد که فقط شما را از بندگی آزاد نمی کنم، بلکه مالکان شما را، همراه با اموال و مزارع شان، ملک شما قرار خواهم داد. و به این ترتیب بردگان با او همراه شدند و لشکری عظیم ازبردگان سیاه تشکیل داد و علیه مالکان شورش کرد. مسعودی در مروج الذّهب می نویسد: «صاحب الزنج» بزرگ و کوچک و مرد و زن را می کشت و اموال و وسائل آنها را می سوزاند و خانه هایشان را خراب می کرد و در یک مورد در بصره سیصد هزار نفر را به قتل رسانید. صاحب الزنج 14 سال بر قسمتی از عراق و ایران حکومت کرد، او مردی خون خوار و بی رحم بود که جنایات فراوانی را به بهانۀ دفاع از بردگان انجام داد و در حکومت خود از آبروی خاندان پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم بهره برد. در حالی که امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: «صَاحِبُ الزَّنْجِ لَيْسَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»، صاحب زنج از ما اهل بیت نیست.

کرده بودند با این قیامها، این بود که چون اسلام را از مسیر خود منحرف کرده و استثمار و استضعاف را که اسلام با آن نبرد دارد، همه جا حاکم کرده و نظام طبقاتی برقرار نموده و بیت المال را به مصارف سنگین و ننگین شهوترانی ها و کاخ سازیها وزشتکاری ها صرف می نمودند، زمینه برای ظهور این قیامها و پرورش این افراد و تقویت افکار پلیدشان آماده و فراهم شد و جنایت پیشگان دیگر نیز، سر برداشته و محیط جنایت ساز و جنایت پیشه پیروز گردید.

مردمی که از ستم ستمگرانی مثل بنی عباس و برنامه های ضدّ اسلامی آنها به جان آمده بودند، هر دعوتی را علیه آنها استقبال می کردند و در جبهۀ مخالفت آنها وارد می شدند.

ص: 44

امّا این دلیل نمی شود که این افراد که مرتجعانه ترین عقائد را پیشنهاد می نمودند و مردم را به بندگی خود می خواندند، روشنفکر بودند و می خواستند مردم را نجات بدهند و برابری ایجاد کنند.

ما اعمال بنی امیّه و بنی عباس و حجّاج(1) و زیاد(2) و دیگر دیکتاتور هایی که بر جهان اسلام مسلّط شده و از پیشرفت افکار وعقاید اصیل و آزادی بخش

ص: 45


1- _ حجّاج بن یوسف ثقفی (م 95ه-.ق) حاکم عراق و حجاز در دوران امویان و از دشمنان سرسخت شیعیان بود. او در تاریخ به خون ریزی و ستمگری مشهور است و در کشتن مخالفان چنان زیاده روی کرد که حتّی عبدالملک بن مروان نیز این مقدار خون ریزی را نپسندید. برخی مورّخان به وی لقب هایی همچون جبّار، ظالم، کافر، فاسق و کذّاب خبیث داده اند. حجّاج همچون پیشینیان اموی خود، در کشتن شیعیان بسیار سرسخت بود. ابن ابی الحدید در توصیف کشتار شیعیان توسّط حجّاج به نقل از امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می گوید: حجّاج شیعیان را می کشت و به کوچک ترین ظنّ و تهمتی بازداشت می کرد. به حدّی که اگر دربارۀ مردی گفته می شد که زندیق یا کافر است، برای او بهتر از آن بود که وی را شیعۀ علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ معرّفی کنند.
2- _ زیاد بن ابیه (زیاد فرزند پدرش) مادرش سمیّه از زنانی بود که در دوران جاهلیّت از زنان بدکاره شمرده می شد. پدر زیاد نامشخص است. زیاد بسیار تیزهوش و سخنور و بی باک بود. او ابتدا با معاویه ناسازگار و سرسخت بود، امّا وقتی معاویه به او پیشنهاد برادری داد، زیاد پذیرفت و ورق برگشت، و زیاد که تا دیروز دشمن معاویه بود، برای تحکیم حکومت معاویه به خون خوارترین چهرۀ تاریخ مبدّل شد. فردی که شنیدن نام وی، وحشت و مصیبت را برای مردم به ارمغان می آورد. ابن ابی الحدید می نویسد: معاویه حکومت کوفه و بصره را به زیاد بن ابیه سپرد و او شیعیان علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ را از زیر هر سنگ و کلوخ بیرون می کشید و به قتل می رسانید.

اسلام جلوگیری کردند را، به حساب اسلام نمی گذاریم، بلکه به حساب اعراب نیز نمی نویسیم، چون آنها (یعنی بنی امیه و ...) راه دگر می رفتند و اسلام براه دیگر، هر چه حکومت آنها ادامه می یافت، فاصلۀ آنها با اسلام بیشتر می شد و نهضت هایی که علیه حکومتهای ستمکار برپا شد، فقط از جانب غیر اعراب نبود بلکه از خود عربها نیز بود، و رهبران بسیاری از قیامها، عرب بودند.

ما فعلاً، نهضت های اصیلی را که علیه ستمگران نام برده (چه از عرب و چه از عجم) شد، بر خطا و ناصواب نمی دانیم، و اگر خواستیم و لازم دیدیم که این نهضتها را بشناسیم، در آغاز عقاید و آراء و مبانی آنها را، از کتب و مدارک معتبر بررسی می نماییم.(1)

ص: 46


1- _ تذکّر: کتاب «حلّاج» و امثال آن ممکن است جوانان بی مطالعه و یا کم مطالعه را فریب دهد و به پرتگاه مادّیگری و عقائد فاسد مارکسیستی بکشاند، ولی جوانان آگاه مسلمان که اسلام را با مطالعه پذیرفته و مجاهدتهای حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و دیگر رهبران الهی، علیه ستم و استبداد را در تاریخ خوانده اند، از این گونه کتابها (با همۀ مطالب ساختگی و غیر علمی که در آنها وجود دارد و با همۀ نیرنگی که نویسندگان مزدور آنها بکار می برند) هرگز فریب نخورده، با تمام توان پاسخگوی آنها هستند. کتابی که در دست شماست برای آن افرادی نوشته شده، که دربارۀ اسلام کم مطالعه هستند و ممکن است با قلم فرساییهای نویسندۀ «حلّاج» فریب بخورند و در وادی تاریک مادّی گری گرفتار شوند. امید آنکه تشنگان معارف اسلام، با خواندن این کتاب، مسلّح به سلاح آگاهی گردند. ان شاء الله

نقد و بررسی تفصیلی

اشاره

پس از اینکه در مقدمه بطور اجمال، مطالبی را دربارۀ روش کتاب «حلّاج»، در مبارزه با حقایق اسلام بیان کردیم، اینک به بررسی بعضی مسائل طرح شده در کتاب مذکور می پردازیم و موارد قابل ایراد را با ذکر صفحه برای خوانندگان عزیز بازگو می کنیم.

غرض ورزی با شیعه

در صفحۀ 37 کتاب مذکور، جملۀ «فرقۀ شیعیان بر خلاف خوارج،(1) مظهر تمایلات سلطنت طلبانه بودند و ...» بسیار نادرست است، فرقۀ

ص: 47


1- _ خوارج گروهی از مسلمانان هستند که در میانه و پس از جنگ صفّین و قضیۀ حکمیّت، بر حضرت امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ خروج کردند و سپس با ایجاد نا امنی، جنگ نهروان را به راه انداختند. پس از شکست در نهروان بازماندگان این گروه، بر پایۀ آرای خود جریان سیاسی، اجتماعی، نظامی و اعتقادی خاصّی را پدید آوردند و در طول زمان به شاخه های متعددی تقسیم شدند. فرقه های خوارج در طول تاریخ منقرض شدند و امروز تنها فرقۀ اباضیه در برخی مناطق همچون عمّان وجود دارند.

شیعه تمایلات سلطنت طلبانه نداشتند و حکومت و امامت(1)اهل بیت عَلَيْهِم السَّلاَمُ نظام سلطنتی نبود و نظام امامت، نظامی است الهی، که به تعیین خداوند،

ص: 48


1- _ امام در لغت به معنای پيشوا و مقتدا است، اعم از اين كه فردی گمراه و ستمكار و يا فردی هدايت يافته و عادل باشد. در قرآن كريم و احاديث شريفه نیز، امام به همين معنا به كار رفته است. بنا بر اين امام دارای معنای عامی است كه شامل امام هدايت گر و امام گمراه كننده می شود، امّا امامت مطرح شده در مباحث شيعی _ كه مأخوذ از قرآن كريم است _ مقام افتراض الطاعة و مقامی است كه بسياری از انبياء الهی دارای آن نبودند، و نبی والا مقامی چون حضرت ابراهيم خليل علی نبیّنا و آله و علیه السّلام، پس از طی ابتلائات و امتحانات سخت، به اين مقام نائل آمد، در حالی كه قبل از آن دارای مقام عبوديّت، نبوّت، خلّت و رسالت بود. روشن است كسیكه دارای چنين مقامی می شود، بايد خصوصيات و ويژگيهايی متناسب با اين مقام را داشته باشد، كه اصلی ترين اين خصوصيات عصمت و علم است. خدای متعال در آيۀ ابتلاء، به عصمت امام اشاره كرده و می فرمايد: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»، يعنی امامت كه عهد الهی است، به ظالمان نمی رسد. همچنین بر اساس آيات قرآن کریم، روشن است كسیكه علم بيشتری دارد برای آمريّت استحقاق بيشتری خواهد داشت، لذا خدای متعال نيز كسی را برای امارت برمی گزيند كه علمش را فزونی داده است، به بيان ديگر مقام امر و نهی و سلطنت بر خلق _ كه مختص خدای متعال و به ارادۀ اوست _ به كسی داده می شود كه دارای علم الهی است. خدای متعال در آیه ای از کتاب خویش، با ارشاد به حكم عقل، می فرمايد: كسی بايد اطاعت شود كه به سوی حق رهنمون می شود، و از آنجا كه راهنمايی به سوی حقّ، نيازمند شناخت حقّ و معرفت به آن می باشد، آمريّت نيز حق كسی است كه دارای چنين علمی باشد. بنابراين امامت مطرح شده در قرآن و روايات، منصبی الهی است، كه نياز به علم الهی دارد و هنگامی که این منصب از سوی خدای متعال، برای امام جعل می شود، علم متناسب با آن، از خدای متعال به امام افاضه می گردد. خدای تعالی منابع و خزائن علوم را در اختيار ائمّه عَلَيْهِم السَّلاَمُ قرار داده و سعۀ علمی ائمّه عَلَيْهِم السَّلاَمُ به تناسب اين منابع بسيار زياد و مافوق درک بشر عادی است. برای درک مفهوم امامت و ویژگیهای امام الهی، از جمله عصمت و علم ائمّه عَلَيْهِم السَّلاَمُ، بايد به احاديث وارده در اين موضوع در مصادر حدیثی شیعه، به ویژه کتبی همچون بصائر الدرجات، كتاب الحجّة كافي و ... مراجعه شود.

توسّط پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم شخص واجد صلاحیّت خلافت و امامت، به مردم معرّفی و منصوب می شود.(1)

ص: 49


1- _ در صفحۀ 61 نیز شیعیان را دارای تمایل سلطنت طلبانه و حکومت موروثی معرّفی می کند. نویسندۀ «حلّاج» که در دروغپردازی و تزویر، دستی باز دارد در این قسمت از کتابش با تهمت به شیعیان خصومتی را آشکار ساخته که ریشه و اساس دیگر اتهامات و سخنان بی دلیل اوست. به نظر ما، نویسندگانی مثل «میر فطروس» از اسلام ناراحت نیستند، بلکه از اسلام راستین که همان «تشیّع» است، نگرانی دارند و با آن به مخالفت برمی خیزند. چرا از تشیّع نگران نباشند در حالی که این مذهب مترقّی و انسان ساز، حیات ستمگران را به خطر انداخته است. «میر فطروس ها» اهل مطالعه و دقّت نیستند و آنچه می نویسند رونویسی از دیگران است، و الاّ به ایشان می گفتیم قرآن و روایات پیشوایان عَلَيْهِم السَّلاَمُ را مطالعه کنید تا دریابید که شیعه قائل به حکومت موروثی نمی باشد. قرآن، امامت را مقامی برپا کنندۀ عدالت و ضدّ ظلم معرّفی می کند، و هرگز آن را با سلطنت و حکومت ظالمانه یکی نمی داند. امامت از نظر قرآن و پیروان واقعی آن پیمان الهی است که ستمکاران را از آن نصیبی نیست. از نظر شیعیان ملاک در امامت و رهبری، لیاقت و صلاحیّتی است که باید از طرف خدا امضاء شود. وقتی حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام (پس از آنکه خود در اثر لیاقت و اخلاص، به امامت رسید) از خدا درخواست و یا سؤال کرد که این موهبت در نسل او ادامه یابد، به او پاسخ داده شد که امامت پیمان الهی است و ستمکاران را در آن نصیبی نیست. (سورۀ بقره، آیۀ 124)

نویسنده در صفحۀ 39، اعتقاد به حلول(1) را از عقائد شیعه می شمارد، در حالی که بر حسب عقائد شیعه اعتقاد به حلول کفر است.

ص: 50


1- _ گروهی از صوفیّه گمان دارند که خداوند در انسان حلول می کند، و معتقدند که خداوند در پیامبران و امامان حلول کرده است. بر همین اساس، بزرگان صوفیّه مانند حلّاج، بایزید و دیگران ادّعای «انا الحقّ» و «أنا الله» نمودند. عطّار نیشابوری به صراحت می گوید: منم الله در عین کمالم *** منم الله در عین وصالم منم الله خود در خود بدیدم *** به خود گفتم کلام حق شنیدم از آنجا که تصوّف، ریشه در خارج از اسلام دارد و از ادیان دیگر غیر توحیدی، همچون آئین بودایی و... سرچشمه گرفته است، باورها و اندیشه های غلط آنها، مبنای عقاید تصوّف را تشکیل داده است. مرتاضان بودایی در عصر عباسیان وارد نواحی بلخ و بخارا شدند و افکاری که نشان از حلول و اتّحاد داشت را آوردند، از جمله این که می گفتند خدا در موقع خلقت فرمود (من واحدم ولکن بسیار خواهم شد) صوفیّه علی رغم بطلان حلول و اتّحاد، با سوء استفاده از جهل مردم و ساختن و پرداختن داستان های خیالی، در صدد گمراهی مردم برآمدند.

در این صفحه، قیام هایی را که اگر نگوییم ماهیّت شان مبارزه با ظلم و ستم نبوده است، قدر مسلّم مورد تردید می باشد، در جهت مبارزه با ظلم و ستم معرّفی کرده است.

نویسنده در صفحۀ 40، آنچه از «مقنّع» نوشته است، نادرست و مبالغه آمیز می باشد. ممکن است بگوییم افرادی که دور مقنّع یا امثال او جمع شده اند غرضشان نجات از ظلم و ستم علیه دستگاه حاکم بود، امّا شخص مقنّع را با آن عقائد خرافی و ارتجاعی نمی توان صاحب نیّت پاک دانست. کسی

ص: 51

که خود را خدای مردم و خدای عالم معرفی کند معلوم است به مردم با نظر حقارت می نگرد. قتل مؤذّن مسجد و نمازخوانان چه معنایی داشت، و سوزاندن چهارپایان و زن و فرزند و یاران به آتش، چه مفهوم عقلایی دارد؟!(1)

ص: 52


1- _ باید دانست که اگر آقای مقنّع، انسان انقلابی و متفکّر بود، هرگز علیه دین اسلام، که آیین قیام بر ضدّ ستمگران است، به مبارزه برنمی خواست و ستم خلفای عرب را به حساب اسلام نمی گذاشت. نویسندۀ «حلّاج» در صفحۀ 41، از ادّعای مقنّع که گفت: من خدا هستم، یاد می کند و از شورش پیروان او در بخاران و حمله به مسجد و قتل مؤذّن و 15 نفر از نمازگزاران به دست آنها سخن می گوید، سپس می گوید: «مورّخین ضمن اشاره به بی توجهی مقنّع و پیروان او به عقاید مذهبی و مبارزۀ آنها با دین فئودالی، پاکی و امانت و راستگویی آنها را شدیداً تأکید می کنند». آری اگر مورّخین همه مثل میر فطروس باشند، بعید نیست این سخن از آنان باشد و مقنّع و پیروان او را با آن عقائد فاسد و اعمال پلید از قبیل قتل و کشتار، مردی پاک و امانتدار و راستگو بدانند. حقیر شمردن مردم و تحمیل عقائد فاسد بر آنها و قتل و خونریزی در فرهنگ افراد انقلابی (مثل نویسندۀ حلّاج) چه معنی دارد؟ آیا پاکی و امانتداری و راستگویی همین است؟! البته آقای مقنّع در قتل و خونریزی مردم چندان مقصّر نیستند، زیرا استادشان مزدک! این درس را به ایشان داده بود و ایشان خدایی بودند که قوانین مزدک را اجرا می کردند و یکی از قوانین مزدک، ستم و تجاوز به مال و خانوادۀ مردم برای برقراری مساوات و مرام اشتراکی بود!!

راجع به «صاحب زنج» و «قرامطه» بهتر این است که خوانندۀ عزیز شخصاً کتب معتبر تاریخ را ملاحظه کند، تا از جنایت های بسیار وحشیانۀ آنها مطلع گردد.

غرض ورزی با اسلام

از مطالعۀ صفحۀ 53، چنین استفاده می شود که می خواهد دین اسلام را مانع شناخت واقعی طبیعت و دلبستگی به دنیا بداند و دین فئودالی بشمارد، در جایی که این برداشت بسیار غلط و نادرست است، و حتی محقّقان خارجی، که پیرامون اسلام تحقیق کرده اند این برداشت را رد نموده و توجیهات اسلام را در جهت شناخت واقعی دنیا و استفاده از نعم آن و استخراج نیروهایی که در آن به ودیعه گذاشته شده، عالی و مترقّی می دانند.(1)

ص: 53


1- _ شناخت جهان آفرینش: نویسندۀ «حلّاج» بگوید: کجا اسلام از شناخت واقعی طبیعت جلوگیری کرده است. آن همه آیات قرآن دربارۀ شناخت جهان آفرینش و تأکید بر اینکه در موجودات به تفکّر بپردازید، آیا به نظر «میر فطروس» نرسیده، که با تزویر به نام پیشه وران و صنعتگران علیه دین قلم فرسایی می کند. چند آیه دربارۀ شناخت جهان آفرینش: سورۀ روم، آیۀ8: {أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ}. یعنی: آیا در پیش نفوس خود تفکّر نکردند (تا بدین حکمت پی برند) که خدا آسمانها و زمین و هر چه در بین آنها است جز به حقّ و به وقت و حد معیّن، نیافریده است. سورۀ آل عمران، آیۀ 190: {إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ }. یعنی: به راستی در آفرینش آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز دلائلی هست برای خردمندان. و در سورۀ رعد، آیۀ 3، پس از اینکه آیات الهی و اسرار جهان آفرینش را بیان می کند، می فرماید: {إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونّ} یعنی: براستی در این امور صاحبان اندیشه را دلائلی روشن بر آفریدگار است.

صفحۀ 57، راجع به اخوان الصفا و عقائدشان آنچه نوشته است، مبنی بر حدس است (رسائل اخوان الصفا) موجود است، و نظراتی که از آنها نقل کرده، کاملاً مردود می باشد.

توهین به روشنفکران

در صفحۀ 57، طرفداری روشنفکران از قرمطیان قابل قبول نیست، کدام روشنفکر، طرفدار فکر تاریک قرمطی می شود، و قتل عامها و جنایت های

ص: 54

دیگرشان را تصویب می کند؟ گمان نمی کنم حتی یک نفر روشنفکر به قرامطه گرویده باشد.

نویسنده (فقط از این جهت که قرمطیان با اسلام ضدیّت داشته و گروندگان به اسلام را استهزاء می نمودند و هر چه قرآن و تورات و انجیل یافتند از بین بردند، و بحر الفوائد که مؤلّفش ناشناخته مانده، از آنها سخنان کفرآمیز نقل کرده است) قرامطه و طرفداران شان را روشنفکر شمرده و این توهین بزرگ را بر روشنفکری و روشنفکران روا داشته است، بالاخره با نظرهای ضدّ و نقیضی که دربارۀ قرامطه ابراز شده، و با اینکه به قول بعضی، آنها حقیقت مذهب خود را مخفی می کردند، بطور جزم و یک طرفه دربارۀ آنها سخن گفتن، صحیح نیست.(1)

صفحۀ 62، عللی را که موجب موفّقیت و پویایی حکومت قرامطه گرفته است، علل انقراض و شکست آنان باید شمرد، و اگر این علل نبود هرگز مغلوب نشده و شکست نمی خوردند.

ص: 55


1- _ استفاده کردن قرمطیان از مذهب به عنوان لفّافه برای پیاده کردن افکار خود، کار تازه ای نیست و آنها را مبتکر این تزویر نباید دانست، بلکه در طول تاریخ، دشمنان اسلام این مکر و روباه صفتی را داشته و ستمگرانی همچون معاویه، هارون و ... استادهای این فنّ بوده اند. آقای میرفطروس! شما که از لفّافۀ کلماتی همچون انقلاب، آزاد اندیشی، تفکّر، مساوات و روشنفکری برای پیاده کردن افکار انحرافی و تحریف حقائق و بدبین کردن جوانان نا آگاه به اسلام استفاده می کنید، نیز در تزویر و دروغپردازی استاد هستید و باید مارکسیست ها به شما تبریک بگویند!

اسلام آئین علم

صفحۀ 67، مندرجات این صفحه پذیرفته نیست، و فرمایشات پیغمبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم نه تنها مردم را از توجّه به علم باز نداشت، بلکه موجب رغبت و شوق مسلمانان به تحصیل علم گردید،(1) و {وَلاٰ رَطْبٍوَلاٰ یاٰ بِسٍ اِلّاٰ فٖی كِتاٰبٍ مُبٖینٍ}،(2) هیچ ربطی به این دعوی ندارد، و سیاست پرهیز از کافران که سیاست استقلال و عدم اعتماد به بیگانه و تحفّظ از کید و مکر آنها است، سیاست پرهیز از علم نیست، و پیغمبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم می فرمایند: «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ

ص: 56


1- _ در دین مبین اسلام به آموختن علم و تعقّل بسیار اهمیّت داده شده است و خداوند متعال در قرآن کریم به پیامبر خویش در مورد این که عالمان با نادانان برابر نیستند، می فرماید: «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ »، یعنی: بگو آیا برابر می باشند کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند؟ تنها خردمندان یادآور می شوند و پند می گیرند.سورۀ زمر، آیۀ9. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم طلب علم را برای هر مرد و زن واجب می شمارند و می فرمایند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»، طلب علم بر هر زن و مردم مسلمان واجب است. حضرت امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: «الْعِلْمُ أَصْلُ كُلِّ خَیرٍ»، علم ریشۀ هر نیکی است. و امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ توصیه به آموختن علم می کنند، هر چند که بسیار سخت و پرخطر باشد و می فرمایند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ، وَ شَقِّ الْمُهَجِ»، به طلب دانش و علم برخیزید، هر چند با فرو رفتن در گرداب ها و در خطر افتادن جان ها همراه باشد.
2- _ سورۀ انعام، آیۀ 59.

يَأْخُذُهَا حَيْثُ وَجَدَهَا»،(1) و پیشرفت درخشان مسلمان ها در علم و دانش در شرق و غرب، مربوط به تعالیم اسلام است، و قولی است که جملگی بر آنند.

آیا پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم مردم را از علم باز می داشته اند؟

در صفحۀ 68، خبری که از ابن عباس نقل کرده است مجعول و بی اساس است، پیغمبری که اولّین آیاتی که بر او نازل شده آیۀ مبارکۀ {اݗَلَّذٖی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ}(2) است، و در کتابش به قلم و نوشته قسم یاد شده است، و هدف رسالتش را تعلیم کتاب معرّفی فرموده، هرگز چنین سخنی نمی فرماید. خبر ابو سعید خدری نیز مجعول است، هرگز اسلامو رهبران حقیقی آن از گسترش دامنۀ علم و دانش و بحث و بررسی بیم نداشتند، بلکه آنرا تشویق می فرمودند.

این قرآن است که می فرماید:

{٭ۚ فَبَشِّرْ عِباٰدِ 17 اݗَلَّذٖینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُۥٓ٭ اُولٰٓئِكَ الَّذٖینَ هَدٰىهُمُ اللّٰهُ وَاُولٰٓئِكَ هُمْ اُولُوا الْاَلْباٰبِ}.(3)

ص: 57


1- _ بحار الأنوار، ج 2، ص105، ح66.
2- _ سورۀ علق، آیۀ 4.
3- _ سورۀ زمر، آیۀ 17و18.

در این آیه آن بندگانی را بشارت می دهد که سخن را گوش کرده و نیکوترین آنرا قبول و پیروی می نمایند و آنها را هدایت یافته و خردمند معرّفی می کند.(1) اگر مکتب اسلام چنان مکتبی بود که نویسندۀ «حلّاج» معرّفی می نماید، باید دستور دهد که بشارت بده کسانی را که سخن را نمی شنوند و گوش نمی دهند.

داستان آتش زدن کتابخانۀ اسکندریه نیز یکی از دروغهای شاخداری است که هیچ عاقلی باور نمی کند، و عباراتی که نقل کرده خود سند دروغ بودن مطالب مذکور می باشد، به خصوص که ناقلین، از دشمنان اسلام هستند.

اسلام آئین حرکت و مبارزه است

اگر غرض از مطالب صفحات 70، 71 و 72، این است که تعالیم کامل و بی عیب اسلام توسّط بنی امیّه و بنی عباس به غلط تفسیر شده و حقائق دین به وسیلۀ آنها مسخ گشته، ما نیز بر این عقیده هستیم.

ترویج بنی امیّه از مسئلۀ جبر، برای مقاصد پلید خود چیزی است که همه به آن معتقدند، ولی نباید ستم و تجاوز ستمگرانی همچون بنی امیّه و بنی عباس، و ترویج آنها از مسائل تخدیری و خرافی (مثل جبر) به حساب اسلام نوشته شود.

ص: 58


1- _ البته تفسیر این آیۀ شریفه و روایات مربوط به آن، در مقدّمه گذشت.

در احادیث (پیشوایان) وارد است که «الجبر و التشبیه أمویان و العدل و التوحید علویان»، اگر غرض نویسنده این است که تعالیم اسلام خود به خود این گونه تفسیر را دارد و مردم را به تحمّل ستم واداشته و از مبارزه با ستمگران باز داشته است، جواب می دهیم که هرگز این برداشتها صحیح نیست.

ما در قرآن، آیات زیادی داریم(1) که خلاف مقصد نویسنده را بیان می کند.(2)

ص: 59


1- _ انسان مختار است: قرآن در سورۀ رعد، آیۀ 11 می فرماید: {إِنَّ اللَهَ لاّ يُغَيِرُ ما بِقَوْمٍ حَتَى يُغَيِرُوا ما بِأَنْفُسِهِم}، خدا وضع هیچ مردمی را عوض نمی کند، مگر آنکه خودشان خود را تغییر دهند. و در سورۀ دهر، آیۀ 3 می فرماید: {إِنَا هَدَيْناهُ السَبيلَ إِمَا شاكِراً وَ إِمَا كَفُورا}، ما انسان را راه نمودیم او خود یا سپاسگزار است یا ناسپاس. و در سورۀ کهف، آیۀ 29 می فرماید: {فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكّْفُر}، هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد. در قرآن آیات دیگری وجود دارد که دلیل بر این است که انسان مختار است و سرنوشت خود را خود بدست دارد.
2- _ میر فطروس در صفحۀ 72 کتابش، با آوردن آیاتی از قرآن بدون تفسیر صحیح، عمل زهّاد بی تلاش و سازشکار را، به حساب اسلام نوشته است. از «میر فطروس» و امثال او باید پرسید چرا از مبارزات خاندان پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم علیه ستمگران سخنی به میان نمی آورید و چرا از قیام حسین بن علی سَلَامُ اللهِ عَلَيْهِما مطلبی نمی نویسید؟ نویسندۀ «حلّاج» باید بداند اسلام آیین گوشه گیری و ترک کار و تلاش اقتصادی، اجتماعی و ... نیست و رهبانیّت را ممنوع کرده است. آیین مقدّس محمّدی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم با برنامه هایی مثل برنامۀ یوگا (قطع رابطه با جهان و ...) مخالف و به پیروانش فرمان کوشش علمی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی می دهد. اسلام آیین عزّت و سربلندی است و با افراد خمود و بی تلاش مخالفت نموده، آنان را مذمّت می کند. رهبر ما حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، عاصم بن زیاد که دوری از دنیا گزیده بود را، مورد سرزنش قرار می دهند و او را از گوشه گیری و فعالیّت ننمودن باز می دارند. «به نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، صفحۀ 664 رجوع شود».

سیرۀ شخص پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم و اهل بیت آن حضرت عَلَيْهِم السَّلاَمُ، این برداشتها را رد می کند،(1) برخلاف آنچه نویسندۀ «حلّاج» نوشته، اسلام دین مبارزه و جهاد علیه هر استضعاف است، که حتّی علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «مَنْ تَرَكَ إِنْكَارَ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ فَهُوَ مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاءِ».(2)

ص: 60


1- _ سوء استفاده از قضا و قدر: تاریخ نشان می دهد که مسئلۀ قضا و قدر در زمان بنی امیّه مستمسک قرص و محکمی بوده برای سیاستمداران اموی، آنها جدّاً از مسلک جبر طرفداری می کردند و طرفداران اختیار و آزادی بشر را به عنوان مخالفت با یک عقیدۀ دینی می کشتند و یا به زندان می انداختند، تا آنجا که این جمله معروف شد: «الجبر و التشبیه أمویان و العدل و التوحید علویان».
2- _ بحار الأنوار، ج 97، ص94، ح96.

صبر در اسلام

نویسندۀ «حلّاج» باید بداند که اسلام، دین حرکت و نهضت، دین جهاد و تلاش،(1) دین علم و عقل است. واژۀ صبر، اگر در قرآن در حدود 70 مرتبه آمده باشد، معنایش خویشتنداری و شکیبایی و استقامت و تحمّل ناملایمات، برای نیل به هدفهای ارزندۀ انسانی است. این صبر، افتخار است و به معنی مقاومت و تحمّل ضربات دشمن و پشت به مبارزه نکردن است، چرا دشمنان اسلام تا این اندازه بی انصاف هستند و آیات و قوانین سازندۀ قرآن را، بد تفسیر می کنند.

صبر بر فقر و بیچارگی یعنی چه؟ صبر بر فقر هم، اگر یک قسم صبر باشد معنایش کار نکردن و از طریق تلاش در فکر رفع نیاز نبودن نیست و نه به معنی ذلّت پذیرفتن است. آیات قرآن را درست ترجمه و تفسیر کنید.

ص: 61


1- _ در روایات بی شماری پیشوایان اسلام، ما را به تلاش و فعالیّتهای اقتصادی و اجتماعی امر فرموده اند. حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: آنکس که برای تأمین زندگی خانوادۀ خویش تلاش کند و مواهب الهی را در پرتو کار طلب نماید، از مجاهدان راه خدا گرامی تر است.(الكافي، ج 5، ص88، ح2) حضرت موسی بن جعفر سَلَامُ اللهِ عَلَيْهِما فرمودند: خداوند بندۀ پر خواب و بی کار را مبغوض می شمارد. (الكافي، ج 5، ص84، ح2)

این آیات، نظام علیّت را بیان می کند و ما را به تبعیّت این نظام دستور می دهد، صدها آیۀ قرآن، جبر را ردّ می کند و ما را آزاد و مختار معرفی می نماید.

مسئلۀ جبر و تفویض و اختیار، یکی از مسائل مهم فلسفی است که هنوز برای بسیاری حل نشده است، امّا پیشوایان واقعی اسلام، آن را در ضمن یک جملۀ نورانی «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ»،(1) حلکرده اند و یک دنیا حقیقت را در اختیار بشر گذارده اند، قضا و قدر(2) نیز معانی معقول و بسیار ارزنده ای دارد.

آیین عمومی

پاسخ صفحات 73 تا 76: ترجمۀ کتب(3) به تشویق و ترغیب دستگاه حاکم انجام گرفت و به اصطلاح یک نهضت دستگاهی بود، واگر غیر عربها

ص: 62


1- _ بحار الأنوار، ج 4، ص197.
2- _ «قضا» در لغت به معنی حکم کردن و تمام کردن کار است و معنی لغوی «قدَر» اندازه و مقدار است، به عبارت دیگر مشخص کردن اندازۀ یک چیز و محدود کردن آن را تقدیر می گویند.
3- _ دوران امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ یک دورۀ ویژه و استثنائی است، چرا که در آن دوره، ورود کتب فلسفی و ترجمۀ آنها در اوج بود. مأمون می دانست که امامت و خلافت، حقّ امام علی بن موسی الرضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ است، امّا با حرص بر تخت سلطنت تکیه کرده بود و به خاطر نفاق و خبث باطنی، در پی اذیّت و تخریب شخصیت امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ و همچنین ایجاد مکتبی در مقابل مکتب اهل بیت عَلَيْهِم السَّلاَمُ بر آمده بود، لذا برای رسیدن به مقصود خود و ایجاد مکتبی در مقابل مکتب اهل بیت عَلَيْهِم السَّلاَمُ، برنامۀ خاصّی را تدارک دید. از جمله به ترجمۀ کتابهای فلسفۀ یونان و تأسیس مدرسۀ بیت الحکمه، که خیانتی جبران ناپذیر به دین بود، اقدام نمود. این بنی امیه و بنی عباس بودند، که با کمک بی دریغ مترجمان یهودی و نصرانی و مجوسی و گاه برخی از ملاحده، فلسفۀ یونانی و عرفان هندی را ترجمه کردند و در مساجد و مدارس مسلمین و در کنار قرآن، دکّان وسیعی باز نمودند. آری، آنان برای بستن «بیت القرآن» در مدینه، «بیت الحکمه» را در بغداد گشودند. مأمون برای رسیدن به هدف شوم خود، پولهای فراوانی خرج کرد، تا آنجا که به وزن کتب فلسفی ترجمه شده، به مترجم درهم و دینار می داد. مترجمان نیز درشت تر می نوشتند و فاصلۀ سطرها را زیادتر می کردند و جلد کتابها را ضخیم تر می گرفتند، تا پول بیشتر نصیبشان گردد. جای تأسّف است که برخی می گویند مأمون این کار را به خاطر علم دوستی اش انجام می داد، امّا آنچه مسلّم است و بسیاری از بزرگان نیز اظهار داشته اند، او از ایجاد بیت الحکمه دو انگیزۀ مهم داشت: 1. تخریب شخصیت امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ. 2. ساختن مکتبی در مقابل اهل بیت عَلَيْهِم السَّلاَمُ، و در کنار آن، سرگرم کردن مردم و ایجاد اختلاف نیز، از اهداف شوم مأمون بود.

نیز در آن مداخله داشتند، آنها ابزار کار و کارمند بودند و بیشتر کتابهای یونانی ها ترجمه می شد، و این توجّه به بررسی و فحص از تعالیم اسلام و از رشد فکری مسلمانان سرچشمه گرفته بود. و این اسلام بود که نه فقط راه ورود هر علم را به داخل جامعۀ خود باز کرد، بلکه آن را تشویق نمود و یاری کرد، و تمدّن اسلامی نه محصول فکر قوم عرب بود و نه محصول فکر قوم عجم، بلکه محصول فکر

ص: 63

ملّتهای مسلمان از عرب و عجم بود، و صحیح است که ایران از طریق اسلام، با فرهنگهای بزرگ تماس گرفت، چنان که اعراب اسپانیا، بلکه جهان عرب، همه از طریق اسلام با بسیاری از علوم و فرهنگ ملل دیگر آشنا شدند. ضمناً آشنایی مسلمانان با افکار و فرهنگ دیگران، از اعتبار و استحکام قرآن چیزی کم نکرد، و اگر چه بازار بحث و جدل رواج یافت، امّا برخورد مردم به حقایق قرآن بیشتر شد، و به عظمت آن بهتر پی بردند.

زردتشتیان، با آن همه خرافات و ثنویّت چگونه می توانستند در برابر اسلام وارد میدان شوند و زردتشتی و مسیحی و بودایی چه کالایی داشت که بعد از ظهور افکار توحیدی اسلام، بتواند عرضه بدارد؟ یا قرآن را مورد شک قرار دهد؟ در اسلام و آنجا که از اسلام سخن گفته می شود سخن از ایرانی و عرب و مصری و اندلسی نیست، و هیچ قوم و ملّتی در برابر قوم دیگر قرار نمی گیرد، و قوم پرستی و ناسیونالیسم و برنامه های تحمیلی استعمار مطرح نمی شود، اینها ابزار کار بیگانگان و دشمنان اسلام است، و علیه اسلام و وسیلۀ تجزیۀ عالم اسلام است.

ص: 64

غرض ورزی خاورشناسان

نویسنده در صفحۀ 77، از معتزله(1) سخن گفته و به سخنان (ادوارد براون) انگلیسی، که از خاورشناسان مغرض و خائن می باشد، استشهاد کرده است، و از همین سخنان سوء نیتش معلوم می شود.

ایرانی و شرقی و مسلمان که در طول تاریخ استعمار انگلستان، خیانتهای این قوم را به شرق و به ملل استعمار زده و غارتگری هایشان را دیده یا شنیده است، و می داند که خاورشناسان بر اساس چه افکار پلید در بین اقوام شرق به مطالعه و

ص: 65


1- _ اعتزال به معنی کناره گیری است. دربارۀ سبب نامیده شدن این گروه به معتزله سخنان بسیاری گفته اند. برخی کناره گیرندگان از امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و معاویه را، معتزله دانسته و برخی معتقدند این نام مربوط به گروهی از متکلّمان، به پیشوایی واصل بن عطاء، یکی از شاگردان حسن بصری است. به هر جهت این فرقه، از فِرق اهل سنّت است. معتزله دارای اندیشه های گوناگون و اختلاف نظرهایی هستند. اصول اعتقادی معتزله عبارتند از: منزلة بین المنزلتین، توحید، عدل، وعد و وعید، امر به معروف و نهی از منکر و در بحث عدل، بسیاری از معتزله قائل به تفویض هستند، یعنی معتقدند که انسان در انجام هر کاری مطلقاً آزاد است و هیچ قدرتی بر او حاکم نیست، و او در اِعمال قدرت خویش، هیچ محدودیّتی احساس نمی کند و در حیات خویش، همواره با توان و قدرتی که دارد، می تواند به خواسته های خویش دست یابد. بی شک چنین امری خلاف وجدان و فطرت است و در روایات معصومین عَلَيْهِم السَّلاَمُ ردّ شده است.

بررسی پرداخته اند، هرگز در این مسائل به آراء و استنتاجات آنها اعتقاد نمی کند و حداقل به نظر شک و تردید در آراء آنها می نگرد و آنها را متّهم می شمارد.

مسئلۀ حدوث و قدم قرآن، یک مسئلۀ فرعی و اختلاف داخلی بود، که هرگز به بحث از اصل وقوع وحی ارتباط نداشت، و طرفین هم، دراصل وحی شک نداشتند و مسئلۀ حدوث کلام و عدم صحّت کلام نفسی، از عقائد اسلامی صحیح است، که قبل از ظهور اعتزال و اشعریّت، شیعه به آن معتقد بوده است.

جای سؤال است که حادث بودن قرآن و کلام خدا و اینکه تکلّم از صفات فعل است یا ذات، چگونه اساس نزول وحی را متزلزل ساخته است؟

این بسیاری که علناً اظهار می کردند، که نوشتن قرآن و حتّی بهتر از آن، غیر ممکن نیست و به اینکه قرآن کتاب آسمانی باشد اعتراض داشتند، چه کسانی بودند؟ نویسنده، چند نفر از آنها را نام ببرد؟! و چرا این معترضین، مثل قرآن و بهتر از آن را نیاوردند، و چرا تا زمان ما، کسی نتوانسته بیاورد؟

آیا غیر از این است که (براون) تاریخ و کتاب می نویسد، برای اینکه این حقایق مسلّم را مورد تردید قرار دهد؟

و آیا استعمار هدفی جز این مطلب دارد؟ و خاورشناسان مزدور، خدمتی بهتر از این می توانند به استعمار بنمایند؟ ولی هم، براون ها و هم ارباب های

ص: 66

استعمارگر آنها و هم شماها که سخنان آنها را مدرک قرار می دهید تا افراد خام و بی اطلاع را گمراه سازید، به آرزوی خود نمی رسید.

قرآن وحی و معجزه است، و روز به روز اعجاز آن ظاهرتر و ثابت تر می گردد، و هیچ کس مثل یک سورۀ آن را نمی تواند بیاورد، این ادعایی است که مرور زمان و گذشت چهارده قرن آن را ثابت کرده است.(1)راجع به زنان پیامبرخدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم توضیحات مفصّلی داده شده، و اساس این ازدواج ها بر مبنای یک جهات سیاسی و اخلاقی و دینی بوده است.

باری، غرض در این جا دفاع از معتزله نیست، بلکه غرض این است که اعتزال، یک مسلک ضدّ اسلامی نبوده است. اگر چه پاره ای از الحادپیشه گان را معتزله شمرده باشند و یا (واقعاً) آنها سابقۀ الحاد داشته باشند، این مسئلۀ دیگر است.

و در نزاع بین معتزله و اشاعره، طرفین یکدیگر را به عقائد فاسد ردّ می کردند و یا اینکه معتقدان به عقائد فاسد را به اعتزال یا اشعری بودن، نسبت می دادند.

ص: 67


1- _ تا کور شود هر آنکه نتواند دید.

در این شکی نیست که در عقائد اشاعره(1) مطالب نامعقول که اسلام از آن منزّه است، بسیار دیده می شود، چنانکه در عقائد معتزله نیز عقائد باطله وجود دارد و اگر کسی بخواهد عقائد خالص اسلامی را بررسی کند و به حقیقت برسد، باید اشعریّت و اعتزال را کنار بگذارد و از راه کتاب و سنّت صحیح وارد شود، در این صورت است که بررسی او منتهی به عقائد صحیح اسلامی می شود.

اشاعره

نویسنده در صفحۀ 79، از اشاعره سخن گفته و از علم کلام(2) انتقاد نموده است، باید گفت اشاعره با جمود و نگرشهای جامدانه و بی اعتنایی به عقل

ص: 68


1- _ مذهب اشعری یکی از فِرق کلامی اهل سنّت است، که در اوائل سدۀ چهارم هجری، به منظور تعدیل دو جریان معتزله و اهل حدیث، توسّط ابوالحسن اشعری پایه گذاری شد، اشعری ها قائل به توحید افعالی هستند، یعنی تمام اعمال انسان را، مخلوق خداوند می دانند و حُسن و قُبح واقعی اشیاء را انکار می کنند، آنها قائل به جبر هستند، همچنین معتقدند که خداوند دیده می شود، امّا نه مانند سایر اشیاء.
2- _ کلام، واژۀ عربی به معنای کلمه، سخن و گفتار است، علم کلام و یا کلام شناسی دانشی است که به بحث پیرامون اصول اعتقادی و جهان بینی دینی، بر مبنای استدلال عقلی و نقلی می پردازد. علم کلام بیشتر بر کاربرد عقل و علم در مسائل اعتقادی تکیّه دارد و دربارۀ موضوعاتی مانند برهان های اثبات وجود خدا، حدوث یا قدم جهان هستی، نبوّت، عدل الهی، امامت و معاد و ... به بحث می پردازد، دانشمندان این علم را، متکلّم می نامند.

و داوری های خرد، بسیاری از حقایق اسلامی و مطالب معقول و منطقی را تحریف و انکار کردند و چهرۀ اسلام را که دین عقل می باشد و به تعقّل و تفکّر و پیروی از خرد، فرمان داده است، با یک جمود خاص بر الفاظ، که نه عقل پسند و نه عرف پسند است، در مسائل زیادی عوض کردند و از قبول راهنمایی های پیشوایان شیعه عَلَيْهِم السَّلاَمُ و رهبری های فکری آنها سرباز زدند و سخنانعجیب و غریب گفتند، امّا پیدایش علم کلام، بازتاب فرهنگی تکامل جامعۀ فئودالی نبود و اصولاً پیدایش آن، مربوط به قرن سوم نیست.

علم کلام، یعنی بحث های عقلی و استدلالی و رد و ایراد در مباحث اصولی اسلام، که فقط بر پایۀ داوری عقل و دلیل کافی باید باور کرد، از آغاز در اسلام بوده و همراه با ظهور اسلام به وجود آمده است.

در قرآن مجید، این مباحث استدلالی و عقلی، فراوان است و نه سکوت است، بلکه گفتار و بحث و کاوش و اجتهاد است.

اصول اسلام، از آغاز که هنوز جامعه های فئودالی عصر خلفا بوجود نیامده بود، لا یتغیّر بود و لا یتغیّر عرضه شد و لا یتغیّر خواهد ماند.

از آن زمان که اسلام در مکّه با مشرکان درگیر شد و به عنوان دین متعرّض، نه حاکم بر جامعه، قلمداد می شد، اصولش لا یتغیّر بود و بالاتر، اصول تمام ادیان آسمانی را لا یتغیّر می دانست.

ص: 69

معجزه

راجع به اثبات معجزه(1) نیز، باید بگوییم که اصل صدور خوارق، نزد تمام حکماء و فلاسفۀ اسلامی مسلّم است، حتی مثل ابن خلدون آن را ثابت و مسلّم می داند و اثبات آن، نفی قاعدۀ علیّت را لازمندارد، بلکه با توجّه به وقوع خوارق، باید معنی قاعدۀ علیّت و تفسیر صحیح آن را دانست.

اگر معنای قاعدۀ علیّت این باشد که معلول مادّی، باید علّت مادّی و مرئی داشته باشد، قانون علیّت این اقتضا را ندارد، ولی اگر معنای قانون علیّت این است که هر معلولی علّتی دارد، این قانون تمام است و معجزات نیز بدون علّت به وجود نمی آید.

ص: 70


1- _ «معجزه» آیه و نشانه ای است که خداوند متعال به پیامبرانش عطا کرده و آن را به دست آنها ظاهر می سازد، تا راستی ادّعای نبوّت آنها برای مردم روشن شود. مردم، با دیدن کارهای خارق العادۀ پیامبران، متوجّه می شوند که آنان در ادّعای شان صادقند و با خداوند متعال در ارتباط هستند، خدایی که هیچ کاری بی ارادۀ او تحقّق نمی یابد و اسباب و علل طبیعی، همه محکوم ارادۀ اوست.

سلب آزادی

نویسنده در صفحات 85 تا 89، پیرامون زنادقه و به قول خودش متفکّران مادّی، مطالبی نوشته و از آنها تجلیل کرده(1) و آنها را آزادمرد خوانده و از

ص: 71


1- _ در مقابل افراد ملحد و منکر خدا، انبیاء و اولیاء حق و علماء و متفکّران بزرگ، همواره پاسخگوی مطالب پوچ مادّی گری بوده اند و شبهات و اشکالات مادّیین را با منطق کوبندۀ خود جواب داده اند، ولی نویسندۀ کتاب «حلّاج» نامی از آنها نبرده و یادی از پاسخهای الهیّون نکرده است. اگر نویسندۀ مزبور، اقوال دانشمندان مؤمن را دربارۀ خدا و ایمان به غیب نقل می کرد و استدلالات پیشوایان الهی را پیرامون توحید بازگو می نمود، مسلّماً در مأموریّت خود که فریب نسل جوان است موفّق نمی شد. اگر او، نام ماتریالیستهای پشیمان، که در اثر فشار فطرت و وجدانشان به طرف خداپرستی کشیده شده اند را می برد و اعتراف فیلسوف مشهور آلمانی «رئینک» و دو فیلسوف انگلیسی«رومین» و «میکائیل فارادی» (که از سرسخت ترین فلاسفۀ مادّی بودند) را به خدا و عذرخواهی آنها را از مقام خالق نقل می کرد، مسلّماً قلم فرسائی های او بی نتیجه می ماند. ما به افرادی که کتاب «حلّاج» را مطالعه کرده اند توصیه می کنیم کتابهایی را که در زمینۀ خداشناسی و توحید به قلم دانشمندان الهی نوشته شده بخوانند و در آیات قرآنی و گفتار پیشوایان دینی پیرامون ایمان به خدا و غیب، دقّت کنند، تا برتری اندیشۀ الهیّون و متفکّران موحّد را بر فکر افراد ملحد و کافر دریابند تا «سیه روی شود هر که مأمور ایجاد فساد عقیده در نسل جوان است».

سختگیری های حکومتها نسبت به زنادقه سخن گفته است، این سختگیری ها و ... همان کاری است که جوامع و حکومتهای مادّی و ملحد معاصر بر سر متفکّران الهی و دینی می آورند.

و این همان سلب آزادی است که هم اکنون در این جوامع به شدّت اجرا می شود.باید دانست که شدّت قدرت حاکم بر جامعه، نه دلیل حقانیّت طرف دیگر به حساب می آید و نه دلیل بطلان آن به شمار می رود، اگر بنا به این باشد مسلمانان که در طول قرون و اعصار، بیشتر از هر ملّتی تحت فشار، شکنجه، محرومیّت، زندان و تفتیش عقائد واقع شده اند و در این دو قرن اخیر هم، که همه می دانیم از دست استعمار انگلیس و فرانسه و هلند و غیره، چه کشیدند و اکنون هم از استعمار غرب و شرق، آمریکا و شوروی چه می کشند، باید سخنشان حق باشد و دشمنان به آن ایمان بیاورند.

زندقه و الحاد و مادّی گرایی، بسیار با سابقه و یادگار اعصار خیلی خیلی دور می باشد و همواره طرفدارانی داشته است، در عصر ظهور اسلام و مقارن نزول وحی نیز، این عقیده بوده و در شبه جزیرۀ عربستان نفوذ داشته است.

ص: 72

در قرآن صریحاً از عقیدۀ دهری ها و منکران خدا و انبیاء، گفتگو شده و به آنها پاسخ داده شده است.(1)

مادّی گرایی در اصل، مولود جهالت و نادانی و غرور بشر است و علل دیگری مثل ریاست طلبی و سیاست های خاصی نیز، گاه و بی گاه آن را تأیید کرده است.

باید دانست گروهی که با «ابن مقفّع» بوده، افرادی زشت کار و می گسار و بدکردار بوده اند.

ابن مقفّع

نویسنده در صفحۀ 90، از «ابن مقفّع»(2) ستایش فراوان کرده و او را از برجسته ترین نمایندگان تفکّر علمی در قرن سوّم شمرده است و فقط از این جهت که عقائد الحادی داشته، تفکّرش را مترقی معرّفی نموده است.

ص: 73


1- _ مادّی گری سابقۀ طولانی دارد و مطلب تازه ای نیست که این همه نویسندۀ مذکور درباره اش قلم فرسایی کرده است. عدّه ای از فلاسفۀ یونان قبل از دوران سقراط، منکر ماوراء مادّه بوده و انبیاء به تمام شبهات و اشکالات عموم منکرین پاسخ داده اند.
2- _ عبدالله فرزند روزبه معروف به «ابن مقفّع» (106 - 147) از رجال و چهره های معروف ادب ایران بوده است. ابن ابی العوجا، ابو شاکر دیصانی و عبد الملک بصری، از زندیق ها و مادّی گراهای معروف عصر امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ بودند که از دوستان و هم فکران ابن مقفّع شمرده می شدند.

در اینکه ابن مقفّع اهل فضل و ادب بوده است شکی نیست، ولی نویسندۀ «حلّاج» او را فقط از این جهت می ستاید که گرایش الحادی داشته است، یعنی همان چیزی را که معاصرین او و دانشمندان زمانش، عیب او می دانستند، خوبی او گرفته است.

بعضی با تعبیرات مؤدّبانه او را به کم عقلی نسبت داده اند، چنان که مرزبانی نقل می کند به «خلیل بن احمد» گفتند، ابن مقفّع را چگونه دیدی گفت: «رأیت رجلاً علمه أکثر من عقله»، او را فردی دیدم که علمش از عقلش بیشتر است.

ناگفته نماند که طبق تصریح «غُرر و دُرر» و «نور القبس»، ابن مقفّع به جرم زندقه و عقائد الحادی کشته نشد، بلکه به خاطر نامه ای که برای عبدالله بن علی، علیه منصور نوشت، منصور به سفیان بن معاویه مهلی، که امیر بصره بود، نوشت تا او را به قتل برساند.

بنا بر این، نقل «الوزراء» و «الکتاب» ردّ می شود و از سخنان او در باب برزویه طبیب هم اگر از او باشد، ضعف تفکّر و تعقّل اومعلوم می شود که

ص: 74

اختلاف را دلیل بر بطلان متخالفین گرفته و دعوای ایشان را دلیل بر بطلان آنها دانسته و متحیّر مانده و از تشخیص حق و باطل، با اسالیب حکیمانه و منطق خردمندانه عاجز مانده است.

این سخان که خدا، چرا بندگان را بیمار می کند و دچار انواع بلا می سازد و چگونه بر آنان تکلیف می کند و ... همه، عامیانه و علامت ضعف ادراک است، و امّا اینکه نشستن خدا بر عرش و فاصلۀ پیامبر با خدا در معراج به اندازۀ دو کمان را، استهزاء کرده است، به جا و صحیح است، ولی این عقیدۀ مجسّمه است،(1) و روشنفکران و ارباب حکمت و شیعیان عموماً نفی تجسّم و جسمیّت نموده و خدا را از این عوارض منزّه می دانند.

ص: 75


1- _ نویسندۀ ملل و نحل از گروهی از مسلمانان به عنوان مُشبّهه و مجسّمه یاد کرده است. این گروه و فرقه، خداوند را به موجودات جسمانی، تشبیه می کنند و برای خداوند دست و پا و دیگر اعضاء موجودات را قائلند. صاحب کشّاف نیز نوشته است مجسّمه فرقه ای از متکلّمانند که گویند خدای جسم است چنانکه بندگان، و برخی گویند بر شکل مردان خوش ترکیب است. در شکل گیری گروه مجسّمه علاوه بر جمود فکری در تفسیر آیات، اخباری گری، جعل احادیث و برخی حکومت ها نیز نقش داشته اند، مضافاً بر اینکه دوری از معارف اهل بیت عَلَيْهِم السَّلاَمُ نیز در شکل گیری این گروه، نقش تأثیرگذاری داشته است.

ابن ابی العوجا

نویسنده در صفحۀ 92، از «ابن ابی العوجا»(1) سخن به میان آورده و گفتار او را با امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل کرده است، امّا جواب امام و سایر مباحثات او را با امام، که در همۀ آنها ابن ابی العوجا مغلوب شده، نقل ننموده است و نمی دانم با اینکه سابقۀ مسلک زندقه به هزاران سال قبل از ابن ابی العوجا می رسد و در همۀ اعصار بوده و در قرآن هم، مکرّر از آن یاد شده است،(2) و در واقع یک مسلک ارتجاعی می باشد، چگونه نویسندۀ کتاب «حلّاج» می گوید ابن ابی العوجا یکی از نخستین قهرمانانی بود که به طور آشتی ناپذیر خدایان را درهم کوبید.

ص: 76


1- _ عبدالکریم ابن ابی العوجا، زندیق معروف عصر امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ و از متکلّمان قرن دوّم هجری قمری است، وی عقاید کفرآمیزش را در بین جوانان بسیار تبلیغ می کرد، در زمان منصور دوانیقی به دست دولت عباسی کشته شد، او بارها با امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفتگو داشته و پرسش هایی از آن حضرت نموده است.
2- _ از جمله: در سورۀ جاثیه، آیۀ 24 می باشد که می فرماید: {وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ}، یعنی: آنها گفتند: چيزی جز همين زندگی دنيا در كار نيست، گروهی از ما می ميرند و گروهی جای آنها را می گيرند، و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمی كند، آنها به اين سخن كه می گويند يقين ندارند، بلكه تنها گمان بی پايه ای دارند.

نویسندۀ مذکور بگوید که غرض از خدایان چیست؟

آیا ابن ابی العوجا با شرک، طرف بوده است یا با توحید، ابن ابی العوجا چه کار کرد و کدام حقیقت، یا به قول این نویسنده، افسانه های ملکوتی را لگدکوب کرد؟ چه مطلبی غیر از افکار الحادی دیگران عرضه کرده و چه شبهۀ تازه و اشکال جدیدی را عنوان نموده است؟

محمّد بن زکریای رازی

نویسنده در صفحۀ 93، از «محمّد بن زکریای رازی» یاد کرده و او را زکریای رازی خوانده و می گوید باید او را از مادّی گرایان مکانیستی به شمار آورد، در این قسمت بعضی آراء باطل محمّد بن زکریا در ترکیب جهان و ماده و مکان را از خود، یا به نقل از دیگران آورده است، که به هیچ وجه در خور اهمیّت نیست.

تعلیمات محمّد بن زکریا از این جهت که بر مبنای مادّی و لذّت جویی است، پشتوانه ای نداشته و تعهّد و مسئولیتی نمی آورد.

با این فکر که بناء اخلاق بر لذّت جویی باشد، همۀ خُلقهای نیکو، پوچ و هر کار زشت و عمل ناروا، برای رسیدن به لذّت، جایز بلکه لازم می گردد.

اخلاق اسلامی که مبنی بر فضیلت، لذّت معنوی، تقرّب به خدا و کمال جویی است، با برنامه هایی که قرآن و اولیاء اسلام ارائه داده اند، جامع بین

ص: 77

دنیا و آخرت، مادّه و روح، لذّت جسمی و معنوی و راه معتدل و متوسّط است، که علماء بزرگ اخلاقِ بعد از اسلام از آن الهام گرفته اند.

گویا نویسندۀ کتاب «حلّاج» در صفحۀ 95، این نظر که «منشأ دین تأثیرپذیری انسان، در شرایط ناهنجار اجتماعی و ترس و تردید از آینده است» را از خود آورده ولی آن را به رازی نسبت داده است.الهیّون به هیچ یک از شرایط و عوامل اقتصادی و اجتماعی، که در نظر مخالفان مؤثّر در گرایشهای دینی است عقیده نداشته، دین و خداشناسی را بر اساس فطرت می دانند.(1)

نویسندۀ کتاب «حلّاج» بدون آوردن دلیل، این نظر را رد کرده و یک مبحث بزرگ علمی را در چند سطر، به طور نارسا خلاصه کرده و مسئله ای را که دانشمندان و فلاسفۀ بزرگ غرب و شرق، به آن نظر موافق داده و از طرفداران جدّی آن هستند، خرافه پرستی شمرده است، و هم در این قسمت (یعنی صفحۀ 95) کتابهای «نقض الادیان» و «مخاریق الانبیاء» رازی که مسلّم غیر از شبهات و شکوک و اظهار تحیّر (مانند گفتار سائر فلاسفه

ص: 78


1- _ برای بررسی بیشتر به کتبی که دربارۀ اثبات صانع و خداشناسی نوشت شده مراجعه شود.

شکّاک) چیزی در آن نبوده و سخن تازه ای نداشته و به واسطۀ بی اعتنایی دانشمندان از بین رفته است را، ارزنده می داند.

راجع به معجزات، حرف رازی تازگی ندارد و این سخن جهّال و مردم نادان عصر رسالت هر پیامبری بوده و علامت تاریک اندیشی است.

معجزه، واقعیتی است که فلاسفۀ منصف پذیرفته اند و امری است که بدون تردید واقع شده است و انکار آن نشانۀ نادانی منکر است.

ابو شاکر

نویسنده در صفحۀ 96، از «ابو شاکر»(1)، که به قول او از مادّی گرایان برجستۀ دورۀ عباسی بوده، نام می برد، و شبهات عامیانهو مناظراتش را با حضرت امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ، که در آن عصر، بزرگ ترین و عمیق ترین مدرسۀ الهیّات و اصول و فروع دین و رشته های مختلف علمی را افتتاح فرمود، و شاگردانی مثل جابر بن حیان، پدر شیمی، تربیت کرد، بازگو نموده و بدون اینکه پاسخ های محکم امام را نقل نماید و در نفی خدا، از ابو شاکر دلیلی نقل نماید، به استبعاد و استفهام می پردازد.

ص: 79


1- _ ابو شاکر دیصانی از زندیقها و ملحدینی بوده که در دوران امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می زیسته است. قاضى عبد الجبّار او را از رؤساى ثنويه قلمداد كرده و ابن نديم او را از مانويه برشمرده است.

خودشناسی دلیل خداشناسی

نویسنده، در اینجا عدم ادراک شیء را به وسیلۀ حواس پنج گانه، دلیل عدم آن شیء می گیرد، و ادراکات حواس باطنی را نیز مسبوق به ادراکات حواس ظاهری می شمارد. ما در این جا به طور اختصار جواب می دهیم:

اوّلاً: عدم دلیل بر شیء، دلیل بر عدم آن نیست و به استناد عدم دلیل، حکم بر عدم، غیر عاقلانه است.

ثانیاً: بسیاری از چیزهاست که در گذشته با حواس پنج گانه ادراک نمی شد، ولی اکنون با میکروسکوپ و تلسکوپ دیده می شوند و حکم به وجود آنها می شود، با اینکه زمانی که دیده نمی شدند نیز وجود داشتند.

ثالثاً: شما بگویید در درک وجود و هستی خودتان، از کدام یک از حواس پنج گانه کمک گرفته اید.

انسان بالضرورة وجود خود را می یابد و باور دارد، اگر فرضاً از تمام حواس پنج گانه خالی باشد، یا این حواس، از کار افتاده باشد، باز هم انسان به وجود خود پی می برد، چنان که به وجود فکر خود و وجودات ذهنی خود و به مفاهیم علمی و ریاضی پی می برد.

ص: 80

شما بگویید انسان به چه وسیله وجود ذهنی درخت، کوه، پدر و فرزند را درمی یابد؟ آیا درک وجود ذهنی با حواس پنج گانه صورت می گیرد؟

بالاخره اگر هیچ راهی برای شناخت خدا نباشد، همین راه خودشناسی و معرفت شخص به خودش، برای خداشناسی کافی است.

رابعاً: درک و باور و ایمان ما به خدای متعال نیز، منشأش ادراک به حواس ظاهره است، ما با حواس ظاهره آثار خدای متعال را ادراک می کنیم، آسمان، زمین، انسان، حیوان، دریا، کوه و صحرا را می بینیم و نظام موجود در آنها را مشاهده می کنیم و از آن به آفریننده و ناظم این نظام پی می بریم.(1)

ص: 81


1- _ توقّع بی جا: ماتریالیستها توقّع دارند خدا را با وسائل مادّی و در آزمایشگاه ببینند، این توقّع بسیار بی جا و غیر منطقی است. زیرا وسائل مادّی و آزمایشگاه مخصوص مشاهده و سنجش موجودات مادّی هستند و هرگز نمی توانند موجودی که خود آفرینندۀ ماده و زمان و مکان است و بالاتر از آن است که در قلمرو آزمایش قرار گیرد را مشاهده و آزمایش کنند. انبیاء و اولیاء حق عَلَيْهِم السَّلاَمُ و متفکّران و اندیشمندان بزرگ که به خدا معتقد گشته اند، آیا خدا را با چشم (ظاهری) دیده اند؟ هرگز، بلکه با این وسائل مادّی آیات خدا را دیده و نظم موجودات را حس کرده به خداوند معتقد گشته اند.

چنان که بینندۀ ساختمانی به سازندۀ آن پی می برد و کور مادرزاد نیز به وجود مادر معتقد است، پس این عالم را خالقی و این نظام راناظمی است و این از کمال نادانی است که کسی زبان به انکار خدا باز کند.

رسوائی

نویسنده در صفحۀ 98 و 99، سه نفر دیگر از زنادقه را نام برده و غیر از نسبت الحاد، مطلبی از آنها ذکر نکرده است و معیار او در تمجید این افراد فقط کفر و زندقۀ آنان بوده و با همین معیار، ملحدین را متفکّر و اندیشمند معرّفی کرده و به مادّی گرایان و کسانی که وحی انبیاء را انکار نموده اند، تعظیم می نماید.

نویسندۀ کتاب «حلّاج» منطقش منطق زندقه و زندیق پرستی است و اگر برای این کار، کتابهایی مثل «الفرق بین الفرق»(1) را یک جا ترجمه می کرد، بهتر

ص: 82


1- _ این کتاب را عبدالقادر بن طاهر بن محمد (متوفای 429ه-.ق) در معرّفی فِرق و مذاهب اسلامی نوشته است، کتاب مذکور، ویژۀ فرقه های اسلامی و نقض عقائد و آرائی است که به زعم نویسنده مخالف فرقۀ اهل سنّت است. این کتاب با شهرتی که دارد با توجّه به آمیختگی آن به تعصّب و یک سونگری، فاقد اعتبار علمی است. علّامۀ امینی قُدُسَ سِرُه مطالب این کتاب را به نقد کشیده و بی اعتباری آن را بر ملا ساخته است. گویا روی کار آمدن حکومت آل بویه و گسترش نفوذ شیعه در بغداد، در نگارش کتاب بی تأثیر نبوده است، چرا که صفحات کتاب، روشنگر آن است که مؤلّف در بی اعتبارسازی شیعه، از هیچ کوششی دریغ نکرده است.

به مقصود خود می رسید، ولی چون ملاحظه نموده که ترجمۀ این کتاب ها، گمراهی های مادّی گرایان و سخنان متناقض و غیر علمی آنها را آشکار و موجب رسوایی آنها می شود، به چنین کاری اقدام نکرده، بلکه از هر کتابی یک مطلب را که به سود خودش بوده، آورده و اوّل و آخر بعضی از مطالب را که به ضررش بوده انداخته است، تا افراد بی اطلاع را به شبهه و گمراهی بیندازد.

ابن راوندی

نویسنده در صفحۀ 99، راجع به «ابن راوندی»(1) مطالبی نوشته و او را به زندقه و الحاد نسبت داده، می گوید انتقادش از دین، ضربت خُردکننده ای بر نهادهای دینی وارد ساخت.

ص: 83


1- _ ابوالحسین احمد بن یحیی بن اسحاق راوندی از متکلّمان معتزلی بود و در عصر خویش، در میان هم کیشانش، کسی حاذق تر از وی به علم کلام و جزئیات و کلیّات آن نبود. در شرح حال وی گفته اند: در ابتداء، مردی نیک سیرت، خوش رفتار، و با حجب و حیا بود، پس از چندی برایش پیش آمدهایی دست داد که همۀ آنها را کنار گذاشت و مشهور به الحاد و کفر شد. از گروهی نقل شده است که او هنگام مرگ از چیزهایی که از وی سر زده بود توبه و اظهار پیشیمانی نمود.

ما نمی دانیم این ضربت خُردکننده به کجا وارد شد و کجا را خُرد کرد!

در طول تاریخ، افراد گمراه و ستمگر با اسلام مخالفت های سرسختی نموده و علیه این دین مقدّس اقدام کرده اند، ولی این مخالفت ها و دشمنی ها نتوانسته چندان اثری داشته باشد و از نور خورشید اسلام بکاهد.

راوندی کیست که بتواند با تبلیغاتش مردم را از دین باز دارد و به اسلام ضربه وارد سازد.

اسلام، آیین محکم و استواری است، که هرگز به وسیلۀ تبلیغات و قلم فرسایی های افراد گمراه و شکّاک و ستم ستمگران، از بین نمی رود و پابرجا خواهد ماند.

ناگفته نماند که در شخصیّت راوندی و گرایش های او و موطنش و کتابهایش و اینکه چه انگیزه ای از نوشتن کتابهای الحادی داشته، بااینکه کتابهای مؤمنانۀ جالبی نیز نوشته است، سخن و اختلاف بین ارباب معاجم و رجال بسیار است، بعضی گفته اند که کتابهای کفرآمیزش را برای یک نفر یهودی اهوازی نگاشته و بعضی گفته اند برای اظهار عجز معتزله از جواب نوشته و بعضی گفته اند قبل از مرگش توبه کرده است، بالجمله با اینکه راوندی به بعض کتابهای الحادآمیز، ردّ نوشته و انگیزه اش از نوشتن این

ص: 84

کتابها معلوم نیست و با کتابهایی که پیرامون دین و معارف دینی نوشته است، به طور جزم، حکم به الحاد او خلاف احتیاط است.

خداپرستی بر اساس فطرت

نویسنده در صفحۀ 107 کتابش، مطالبی نگاشته که در مورد ادیان آسمانی و انبیاء، هرگز صادق نیست.

باید دانست ریشۀ ادیان راستین، ترس نبوده، چنان که در دوره های اولیّه، انسان، خود و جهان و آفرینندۀ جهان را از دیدگاهی اسطوره ای تحلیل نکرده است و اندیشۀ خداجویی و خداخواهی و گرایش به پرستش و تکبیر و تعظیم از خالق این جهان، همیشه در ذات انسان و با او بوده و هست.(1)

ص: 85


1- _ با توجّه به کاربردهای واژۀ «فَطْر» و مشتقّات آن در محاورات عرفی عرب، که لغت شناسان بیان کرده اند و با عنایت به ریشه یابی این واژه در دو کتاب معجم مقاییس اللغة و لسان العرب، می توان نتیجه گرفت که «فطر» شروع کردن و پدید آوردن شیء را گویند، بنابراین فطرت به معنای شروع کردن و پدید آوردن شیء یا آشکار کردن و شکفتن و خلق کردن است و مراد از فطرت در اصطلاح دینی، معرفت خدای تعالی و تسلیم، در برابر اوست، که بشر از ابتدای خلقت به آن سرشته شده است. در آیۀ سی ام سورۀ مبارکۀ روم، خداوند از فطرت الهی سخن به میان می آورد و بندگانش را بر ملازمت آن، ترغیب و تشویق می کند و از آنان می خواهد بر این فطرت، پایدار و استوار باشند. سپس تصریح می کند که این فطرت، منسوب به خداست و بشر از ابتدای خلقت با آن سرشته شده است، از این رو هیچگونه تبدیل و تغییر در آن راه ندارد. دین فطری همان دین اسلام است که دین همۀ پیامبران الهی است و اسلام یعنی بندگی و تسليم و اطاعت از خدای یگانه، از این رو، فطرت در بسیاری از روایات، به اسلام و توحید معنا شده است، امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ دربارۀ آیۀ: «فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتٖی فَطَرَ النّاٰسَ عَلَیْهاٰ»، می فرمایند: «فَطَرَهُمْ جَمِيعاً عَلَى التَّوْحِيدِ»، خداوند همۀ انسان ها را بر توحید مفطور کرده است و همچنین می فرماید: فطرت همان اسلام است، آنگاه که از آنان پیمان گرفت، بر توحید مفطورشان کرد، و همچنین در برخی روایات تصریح شده است که فطرت انسانها بر معرفت صورت گرفته است؛ امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در معنای آیه مورد بحث خطاب به زراره می فرمایند: أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»، قَالَ: فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ عِنْدَ الْمِيثَاقِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ، قُلْتُ: وَ خَاطَبُوهُ؟ قَالَ: فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْلَمُوا مَنْ رَبُّهُمْ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُمْ. خداوند آنان را هنگامی که بر معرفت ربوبیّت خویش میثاق می گرفت، بر توحید مفطورشان کرد. زراره پرسید آیا با آنها گفتگو کرد؟ حضرت سر مبارک خویش را پایین انداختند و فرمودند: اگر چنین نبود آنان پروردگار و روزی دهندۀ خویش را نمی شناختند. حاصل آنکه معنای لغوی فطرت، ابتدا و آغاز کردن امر است، از این رو، فطرت توحید و اسلام و معرفت خدای متعال، از آغاز آفرینش با انسان همراه و با حقیقت وجودی او در آمیخته است و انسان، هیچگاه از آن برکنار نبوده و نخواهد بود. بنابراین معرفت خدای تعالی و تسلیم در مقابل او، با فطرت انسانها هماهنگ است و تسلیم نشدن در برابر خدا، انحراف و کجی از فطرت الهی است.

ص: 86

حالات گوناگون و تحولات اقتصادی، این اندیشه را نه به وجود آورده و نه دگرگون ساخته است و از دیدگاه اسطوره ای هم، اگر افرادی خود و جهان را تحلیل کرده و اگر اندیشه های اسطوره ای و ذهن اسطوره ای پیدا شده، ریشه اش حقیقت جویی و خداجویی بشراست، که در اثر جهل و نادانی به تدریج، ذهن اسطوره ای به آن پیچیده شده است.

به طور کلی شرک و ثنویّت، که از افکار مادّی و مخالف فطرت است، اسطوره ای و خرافی است، خدایانی که انسان با آنها به مبارزه برمی خیزد و خدایانی که محتوی و شکل انسانی دارند، همه از فکر مادّی و عدم درک عالم مجرد از مادّه، برخواسته و خرافاتی است که در برابر حقیقت عرضه شده و پست ترین مراتب سقوط فکر بشر است.

انسان خدایی و انسان سالاری که در این قسمت شرح داده شده است، به قدری شرم آور است که نمی توان آن را به یک فیلسوف یا زندیق فیلسوف مآب نسبت داد.

زندقه و الحاد به معنای انکار وجود غیر مادّی، یک حرف است و عقیده به اینکه (آناهیتا) ایزد بانویی است که بر بالش زرّین تکیه می زند و ساقها و

ص: 87

بازوان سپید دارد و ثنویّت یزدان و اهریمن، حرف دیگری است، اگر چه هر دو باطلند، امّا انکار وجود غیر مادّی به این معنی که وجود غیر مادّی از طریق مادّی (یا به اصطلاح اشتباه انداز امروز) از طریق علمی ثابت نشده، غیر از این خرافاتی است که ایزد بانوی (آناهیتا) نمونۀ آن است.

سخنان زنادقه و ملاحده هم، اگر از این خرافات سرچشمه گرفته باشد، نباید آنها را در ردیف اندیشمندان شمرد، و خدای ادیان حقّه هیچ ارتباطی با این خدایان و این افکار ندارد، و پیش از پیدایش این افکار و بعد از آن، همیشه باور و ایمان به خدای یگانۀ منزّه از عجز و جهل و دیگر نقایص، بوده و هست و خواهد بود.

بنیاد این خرافات، جهل و ترس و هر چه باشد، بنیاد ادیان حقّه، آگاهی و فطرت و وحی است.ادیان خرافی اگر با تغییر وضع اقتصادی و اجتماعی تغییر شکل بدهند، ادیان الهی در اصل، همیشه بر یک اساس استوار بوده اند و تغییر در آن صورت نمی گیرد و خدای ادیان حقّ نیز، همیشه یکی است و صفات و اسماء حسنای او، تفاوت نکرده و نخواهد کرد.

این مطلب را انکار نمی کنیم که دین، ترس را زایل می کند، یکی از اثرات ایمان، زایل شدن ترس از مصائب و پیش آمدهای ناگوار است، در اثر دین،

ص: 88

امنیّت باطن و وجدان پیدا می شود و انسان با تکیه بر قدرت لایزال الهی، با قلبی پر از امید، بر مشکلات حاکم می گردد و هراس را از خود دور می سازد.

آیا دین، معلول ترس است؟

باید دانست که دین، معلول ترس نیست، بلکه ترس، معلول بی دینی است.

ترس نمی تواند مبدأ افکار و عقائد خردپسند و اندیشه های بلند، اخلاقیات و عرفان حقیقی، شرایع سازنده و تعالیم ارزنده، براهین منطقی و محکم و دلائل صحیح گردد.

ترس نمی تواند علّت بزرگترین مباحث جهان بینی و عالی ترین اخلاقیات و پایدارترین راه و روش زندگی و نجات بخش ترین شرایع و تعالیم، که به عنوان دین عرضه شده، باشد.

بیایید وجود ترس را در زندگی افراد با ایمان و ملحدان بررسی کنیم، ببینیم کدام یک بیشتر تحت فشار ترس قرار دارند.

آیا هزاران فردی که از ترس، دست به خودکشی می زنند، دین دارند یا از منکران دین می باشند؟!

ص: 89

آیا هزاران فردی که از فکر مصائب آینده و خطرات احتمالی، خواب و آرامش ندارند، دین دارند یا از مخالفان دین می باشند؟!(1)

آیا هزاران سربازی که از میدانهای جنگ و دفاع، فرار می کنند، دین دارند یا از افراد بی اعتقاد به مبدأ می باشند؟!(2)

ص: 90


1- _ ترس همراه با امید: ایمان به خدا، دلهای مرده را زنده و افکار تاریک را روشن و قلبهای ترسناک و مضطرب را آرامش و اطمینان می بخشد، قرآن در سورۀ رعد، آیۀ 28 می فرماید: {أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ}، یعنی: آگاه باشید که تنها یاد خداوند، آرام بخش دلهاست. مؤمن با دلی پر امید به رحمت و عنایت خداوند، به تلاش می پردازد و از قدرتهای شیطانی نمی ترسد و در برابر آنها تسلیم نمی شود. خوف را در سینۀ او راه نیست *** خاطرش مرعوب غیر الله نیست مؤمن از مرگ دل می ترسد نه از مرگ بدن، «وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِم». (نهج البلاغه، خطبۀ30) اولیاء خدا از ترس خدا، آه و ناله سر می دهند ولی این ترس، غیر از ترسی است که بر ملحدان حکم فرماست، این ترس همراه با امید است و باعث تلاش و فعالیّت و رعایت کردن اصول عدل و فضیلت است.
2- _ سربازان اسلام: تاریخ اسلام نمایانگر شجاعت و مردانگی بی نظیر مجاهدان بزرگ است، مجاهدانی که با نیروی ایمان و تکیه بر قدرت خدای متعال، نه فقط از مبارزه با ستمگران فرار نمی کردند، بلکه در راه دفاع از عدالت و پاکی از هیچ تلاشی دریغ نکرده تا مرز شهادت پیش می رفتند. ماتریالیسم مکتب هراس و ظلمت، چگونه می تواند با نداشتن تکیه گاه معنوی، سربازانی تربیت کند که مثل سربازان اسلام، با ستمگران به نبرد برخیزند.

زندگی ملحدان، همراه با ترس و بدبینی است، معروف است ابو العلاء معری(1) گفت: «هذا ما جنی علی أبی و ما جنیت علی أحد».(2)

به نظر ملحد، پدر و مادر جنایت کار، و قانون خلقت جنایت و همه جانی هستند.

ص: 91


1- _ فیلسوف و شاعر عرب زبان (363 _ 449) نابینایی بود، که در حلب سوریه به دنیا آمده و در همان جا درگذشت، معروف است که ابوالعلا به همه چیز و همه کس بدبین بود، وی همچنین به زن ها بدبین بود و آنها را مایۀ فساد می دانست و این موضوع را بارها علنی کرده است. ابوالعلا از خوردن هر نوع گوشتی پرهیز می کرد و از فراورده های حیوانی همچون عسل و شیر هم استفاده نمی کرد. او هیچگاه ازدواج نکرد و از مخالفان سرسخت بچه دار شدن بود. بر روی سنگ قبرش در همین زمینه نوشته است: این مرگ من حاصل جنایتی است که پدرم در حق من انجام داد. من مُردم، ولی این جنایت را در حق کسی انجام ندادم.
2- _ اين قبر و بارگاه کسی است که پدرش به او جنايت کرد، ولی او به کسی اين کار و جنايت را روا نداشت.

توکّل

نویسنده در صفحۀ 110، گفته اگر انسان قبول کند که تکیه گاهی جز نیروهای خود ندارد، کاربرد صحیح آنها را خواهد آموخت.

این جمله یعنی چه؟ اینکه انسان بفهمد تکیه گاهی جز نیروهای خود ندارد، چه نتیجه ای دارد؟ آیا این مسئله مأیوس کننده نیست و انسان را در برابر مشکلات بزرگ، که باید با تلاش او و کمک خدا حل شود، نا امید و دل سرد نمی کند.

توکّل(1) بر خدا داشتن و منتظر بودن (بر خلاف فقط تکیّه بر خود نمودن) هرگز انسان را از میدان عمل و مبارزه باز نداشته است، معنی توکّل و انتظار، اعتماد بر خود

ص: 92


1- _ توکّل مصدر باب تفعّل، از مادۀ «وکل» و به معنای واگذاردن یا بازگذاشتن یا وا گذاشتن کار خویش به دیگری است، پس توکّل یعنی اعتماد کردن یا تفویض امور خود به قادر مطلق است، خداوند در قرآن کریم می فرماید: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْرًا ». سورۀ طلاق، آیۀ3. و در روایتی آمده است که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم از جبرئیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ پرسیدند: توکّل چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: توکّل علم به این معنی است که مخلوقات نه می توانند ضرری به انسان برسانند و نه می توانند نفعی را عاید انسان کنند. بنا بر این، باید از مخلوقات قطع امید کرد و به سوی حق روی آورد، اگر بنده ای چنین باشد و از کسی جز حقّ نترسد و طمعی جز به الله نداشته باشد، در واقع دارای توکّل است. به نقل از محقّق طوسی قُدُسَ سِرُه گفته شده است که، توکّل آن است که بنده در عین حالی که تمام امور خود را به خداوند سپرده است، خود نیز به تلاش و کوشش بپردازد و این مفهوم همان معنی: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ» است. توکّل عبارت از آن است که انسان امور خود را به پروردگار واگذارد و از او امید خیر و دفع شرّ داشته باشد و بداند هر چه واقع می شود به تقدیر الهی است و اگر خدا بخواهد نفعی به کسی برسد آن نفع را هرگز نمی توان از او منع کرد و خدا قدرتش از همه بیشتر است. باید دانست که توکّل به این معنی نیست که درب خانه را به روی خود ببندی و در خانه بنشینی و دست از کسب و کار برداری و بگویی توکّل کرده ام، یا آنکه خود را به چاه اندازی و بگوئی توکّل کردم، بلکه توکّل آن است که سعی خود را چنانکه خدا فرموده است و به راهی که او فرموده است و به قدری که او فرموده است، به جا آورید.

نداشتن و از نیروهای خود استفاده نکردن نیست، بلکه انسان متوکّل و منتظر، با دلی پر امید به عنایت حق، به تلاش می پردازد و از نیروهای خود استفاده می کند.

باید در کنار کار، توکّل و در کنار سعی و اعتماد به نفس، اعتماد به خدا و در میدان مبارزه و عمل، ایمان به کارسازی خدا همراه باشد ودر عین توجّه به اسباب و جدیّت در کشف اسرار عالم طبیعت و خواص اشیاء، تقدیر خدا را نیر مؤثّر بدانیم و در موفقیّت و گرفتن نتیجه، امید به خدای متعال داشته باشیم.

ص: 93

انتظار

انتظار،(1) برخلاف تصوّر بعضی، مذهب فریاد و مقاومت و حرکت است و نشانۀ آینده نگری و ضدّ توقّف و سکوت و خمودی است، ولی ممکن است

ص: 94


1- _ یکی از مهمترین آثار و لوازم معرفت امام عصرعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ انتظار کشیدن نسبت به فرج ایشان است، در روایات ما از انتظار فرج، به عنوان برترین عبادت یاد شده است. انتظار به طور کلّی یک امر قلبی است و این امر قلبی، وقتی حاصل می شود که انسان در هیچ حالی، از ظهور امام نا امید نباشد و آن را بعید نشمارد. انسان منتظر در زمان غیبت، صبح و شام چشم به ظهور امامش دوخته است و هیچگاه آن را دور نمی داند. داشتن همین حال قلبی در زمان غیبت امام، مورد رضای پروردگار و نجات بخش انسان است. نزدیک شمردن ظهور، یک حالت قلبی است و حکایت از یقین و باور قطعی انسان نسبت به وعدۀ ظهور امام عصرعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ می کند، که چون، زمانی برای آن مشخّص نکرده اند، هر صبح و شام، امکان وقوع آن وجود دارد. نزدیک شمردن ظهور، غیر از استعجال است که با تسلیم ناسازگار است، استعجال در حقیقت راضی نبودن به امر پروردگار نسبت به زمان ظهور امام است، امّا نزدیک شمردن ظهور، خود از مصادیق تسلیم می باشد، زیرا خداوند به آن راضی است و ائمّه عَلَيْهِم السَّلاَمُ سفارش آن را کرده اند. از این بالاتر، یأس از ظهور، هر چند زمانی محدود، و بعید شمردن آن _ و لو در یک برهۀ زمانی _ خود از گناهان کبیره محسوب می شود.

برداشت بعضی از آن غلط باشد و آن را بد تفسیر نمایند و این به اصالت انتظار و سازندگی آن، ربطی ندارد.(1)

امامت

نویسنده در صفحۀ 111 کتابش، از تفرقه ای که پس از شهادت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم پیدا شد، سخن گفته و شیعیان را دارای تمایلات سلطنت طلبانه شمرده و از جنگها و مبارزاتی که بر سر خلافت واقع شد، سخن گفته و نتیجه گرفته است که مسئلۀ امامت، نتوانست به یک وضعیت روشن تاریخی

ص: 95


1- _ تحریف کلمات: بعضی از کلمات اسلامی مثل انتظار، صبر، زهد، تقیّه، توکّل متأسفانه به دست دشمنان مکّار و دوستان نا آگاه تحریف شده و معنی اولیّۀ خود را از دست داده است. انتظار و توکّل، به فعالیت نداشتن و بدون تلاش به عنایات خداوند چشم دوختن و بدون رنج، در انتظار گنج نشستن تفسیر شده است، با اینکه هرگز معنی توکّل و انتظار این نیست. صبر، به تحمّل ظلمها و سکوت در برابر ستمگران تفسیر شده و معنی سازندۀ خود را که نبرد با ستمگران و ایستادگی در مقابل سختی ها است، از دست داده است. تقیّه به بی تفاوتی و فرار از مبارزه تعبیر گشته و زهد، به بیگانگی و رهبانیّت تفسیر شده، با اینکه تقیّه بیشتر ضربه زدن و در مقابل، کمتر ضربه خوردن است و زهد آزادگی و حکومت بر جهان ماده می باشد.

منجر شود و به شعر حافظ «جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه» استشهاد کرده و می گوید بحران رهبری مسلمین به بن بست رسید.

پاسخ اینست که اختلاف و پراکندگی در صفوف اهل حق و هر مکتب حق، به واسطۀ ارتجاع و یا به علل دیگر، حق را باطل نمی کند و مسئلۀ تازه ای نیست و هر مکتب مادّی و الهی، اقتصادی و اجتماعی به آن دچار شده است و هر حزب و گروه و هر ملّت و قومی به آن مبتلا گردیده است.

و اسلام زودتر از سائر ادیان، دچار تفرقه نگردید، چنانکه یهود در زمان حضرت موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ به تفرقه افتادند و مسیحیت هم در آغاز، گرفتار اختلاف اصولی گردید.

اختلافاتی که در اسلام پیدا شد پیرامون رسالت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم نبود، ولی اختلاف مسیحیت در مورد حضرت عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و اساس دعوتش بود، در هر حال این مسئله مهم نیست که اسلام زودتر گرفتار تفرقهشده یا دیرتر، بلکه مسئله این است که وقوع تفرقه، حقّی را باطل نمی کند و اصالت مکتبی را از بین نمی برد.

البته پیدا کردن راه حقّ، به جهاد بیشتر و فحص و بررسی زیادتر، محتاج است، ولی همین تصادم آراء، نیز حق را روشنتر می کند.

ص: 96

اگر بنا باشد اختلاف را دلیل حقّ نبودن مکتب و مدرسه ای بگیریم، باید تمام مکتب های مادّی و غیر مادّی، اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را ردّ کنیم، چون بالاخره اکثریّت در شناختن این مکتب ها و تشخیص دادن صحیح از غیر صحیح، به زحمت می افتند و بسیاری شعر حافظ را خواهند گفت.

مسئلۀ دیگر این است که اگر اختلافات در مسئلۀ امامت، کشتار داشته و به قول مبالغه آمیز شهرستانی، که گفته: هیچ مسئله ای در طول تاریخ اسلام به اندازۀ امامت خونریزی نداشته است، این عیب نظام امامت نمی شود، بلکه این دلیل اهمیّت این موضوع است که هیچ موضوعی در اسلام، چنین اهمیّتی را ندارد، همه می دانند که مسئلۀ تعیین نظام و تعیین سیاست و زمامدار است که همیشه داوطلب و کاندیدا برای آن، به عللی زیاد است.

اگر از اوّل، امامت را از مسیرش عوض نمی کردند و ریاست طلبان در سقیفه بنی ساعده(1) ندای «مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ» سر نمی دادند و امر خدا و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم انجام می گرفت، هرگز جنگ و نزاع پیش نمی آمد و کشتار و قتل نمی شد.

ص: 97


1- _ سقیفۀ بنی ساعده در حقیقت، مرکز گروهی از انصار در مدینه بود و شهرت آن در تاریخ اسلام بدان خاطر است که زمینۀ غصب خلافت امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در آنجا فراهم گردید.

اختلافات را به حساب اسلام و امامت نباید گذاشت، زیرا اسلام و نظام امامت حقّ، برپا کنندۀ اتحاد و برادری است و فرمانروایی و زمامداری در این نظام، اهدافی را دنبال می کند که یکی از آنها قیام برای عدالت است.

نویسنده در صفحۀ 112 می گوید: بحران رهبری مسلمین در تاریخ اسلام به بن بست رهبری رسید.

جواب این است که نظام رهبری شرعی، هیچگاه به بن بست نرسیده و نخواهد رسید و همواره برقرار بوده و هست، هر چند منطقۀ نفوذ و دائرۀ تصرّفات آن، به واسطۀ فقدان بعضی شرایط و یا وجود بعضی موانع، کمتر گسترش داشته و بعضی از ابعاد آن عملاً تعطیل شده باشد.

باید دانست، نظام رهبری اسلام، چنانکه شیعه معتقد است، همیشه برقرار بوده و هیچگاه به تعطیلی و بن بست بر نخورده است.

آقای نویسنده باید بداند، زندقه و الحاد در کنار جنگ هفتاد و دو ملت شکل نگرفت و علل ظهور زنادقه و اهل الحاد، بسیار است، که از جمله گسترش اجتماع اسلام و ورود افکار بیگانه و ارتباط مسلمین با دنیای معاصر خودشان و تحقیق نداشتن و ضعف فکری و عقلی ملحدین و زنادقه می باشد.

ص: 98

پرسش از نویسنده

از نویسنده می پرسیم: اگر هفتاد و دو ملّت ره افسانه زدند، آیا ملحدان راه حقیقت را یافتند؟

یا خودِ انسان خدایی حقیقت است؟ آیا ملحد می تواند به یقین و علم ادّعا کند، جز ماده و امور مادّی، چیزی و خبری نیست؟

آیا ملحدان می توانند از روی دلیل و علم، اظهار الحاد کنند و اختلاف آراء بین خودشان را منکر شوند؟

اگر اختلاف در یک موضوع، موجب می شود که تمام آراء صاحبان اختلاف را باطل و افسانه بگیریم، آیا اختلاف زنادقه را باید از این حساب، استثناء کنیم؟

چگونه زندقه و الحاد، که به شهادت کتب فلسفی به صورتهای مختلف و در آراء متضاد، عرضه شده است، حقیقت است، امّا توحید و ایمان به خدا، که تمام هفتاد و دو ملّت آن را قبول دارند و اصل می دانند، افسانه است؟ آفرین بر این استدلال، که برای فریب نا آگاهان به کار می رود!

تعجّب است که نویسنده، زندقه و الحاد قرن سوّم هجری را که چیزی جز خرافات زندقۀ قبل نیست، به عنوان تکامل اندیشه های فلسفی ماده گرایان

ص: 99

تجلیل می کند و از «حلّاج» به عنوان یک شورشی و شهید، که در تاریخ عمل و اندیشه، جایی شکوهمند و شریف دارد، یاد می نماید.

از میرفطروس باید سؤال کرد: کدام تکامل در اندیشه های فلسفی مادّه گرایان پیدا شد و کدام حرف تازه و منطقی، و کدام نظر جدید پیرامون زندقه و الحاد، غیر از آنچه هزارها سال پیش در یونان و مصر و دیگر نقاط بوده است، این شورشیان نیز علیه دین گفته اند؟

عکس العمل ستم

نویسنده در صفحۀ 119، راجع به اوضاع اقتصادی و اجتماعی عصر حلّاج، شرحی نگاشته که معلول رژیم غیر اسلامی حاکم بر جامعه است.

رژیم هایی که علّت استضعاف و نابرابری و بی عدالتی آن عصر شده بودند، با رژیم کسری و قیصر فرقی نداشتند، و اسلام با هر بی عدالتی، چه به نام سلطنت و چه به نام خلافت، چه در مدائن و روم و چه در بغداد و ... مخالفت نموده و اعلان مبارزه کرده است.

شکّی نیست این گونه رژیم ها و ستم های آنها، مردم را ناراضی می کند و توده را آماده انقلاب می سازد و زمینه را برای تأثیر هر دعوتی فراهم می نماید.

ص: 100

مردمی که زیر فشار ظلم و ستم به سر می برند، به هر قیامی که ضدّ حکومت باشد، ملحق می شوند و از اینکه قیام کننده کیست و چه می خواهد و رژیمی که می آورد چه ارمغانی به دنبال دارد، نمی پرسند.

این عکس العمل ظلم و بی عدالتی، استبداد و استثمار است، که قابل انکار نمی باشد.

اسلام هم، ستمکاران را از این عکس العمل ترسانده و عواقب سوء این رژیم ها را به مردم تذکّر داده است.

دینی که از این رژیم ها جانب داری کند، دین خدا نیست و علمائی که برای ستمکاران عذر تراشی نمایند و بدینوسیله آنها را نصرت دهند، علماء دین نیستند.بدترین پیشوایان کسانی هستند که ظلم را عدل، و ستمگر را دادگر معرفی نموده و با نهی محکم: {وَلاٰ تَرْكَنُوٓا اِلَى الَّذٖینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّاٰرُ}،(1) مخالفت نمایند، امّا اینها دلیل نمی شود که «انا الحق» گفتن حلّاج را بستائیم و سخن او را صدای تودۀ محروم به حساب آوریم.

ص: 101


1- _ سورۀ هود، آیۀ 113، یعنی: و تكيه بر ظالمان نكنيد كه موجب می شود آتش شما را فرا گيرد.

اگر خلفاء به عنوان خلافت، مردم را استثمار کرده و به ظاهر، خود را و نیز مردم را بندۀ خدا می دانستند، حلّاج مردم را بندۀ خود می دانست و رژیمی که او می خواست بیاورد، بی شباهت به رژیم فرعونی: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» نبود.

او به همه، حقّ گفتن «انا الحق» را نمی داد و بلند پروازی را به این جا رسانید که در برابر «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»، خود، «انا الحق» گفت.

نویسندۀ کتاب «حلّاج» چون این منطق، ضدّ اسلامی است، از آن تجلیل می کند و حلّاج را معترض به نابرابری ها دانسته، انا الحق گفتن او را صدای عدالت خواهی می نامد!

چهرۀ ناشناخته

نویسنده در صفحۀ 131، مطالبی نگاشته و زندگی و عقائد حلّاج را، که نزد دانشمندان معاصرش، مبهم و مورد اختلاف است و قرن ها از آن می گذرد، بر اساس حدسیّات و اتّکاء به اشعاری که گوینده اش معلوم نیست، عنوان کرده و برای پیاده کردن افکار پوچ مادّی گری، از آن نتیجه گرفته است.قدر مسلّم این است که حلّاج را به فِرق و آراء گوناگون نسبت داده اند و در کلمات و سخنان او، برای هر نسبتی شاهدی جسته اند.

ص: 102

به طور یقین سخنانی از او صادر شده و اقرارها و انکارها و گفته های متضادّی از او نقل گردیده، که در عین حال، هر کدام شاهد گرایش به یک فرقه و یک عقیده و رأی است، شخصیّت او را بسیار مبهم، مجمل و ناشناخته کرده است.

ما می توانیم ادّعا کنیم و اظهار اطمینان نماییم، که این شخص سخنان کفرآمیزی داشته است، امّا اینکه مثل مادّه گرایان فکر می کرده و همانند آنان، منکر غیب و ماوراء مادّه بوده و قیام او یک قیام توده ای بوده است، صد در صد صحیح نیست.

حلّاج اگر انکار خدا هم کرده باشد، وجود غیر مادّی را (اگر چه به صورت وحدت وجود صوفیه هم باشد) انکار نکرده است.

علاوه بر اینکه دعوای حلول و دعاوی دیگرش، که در همین کتاب منعکس است، با دعوای انسان خدایی منافات دارد.

خلاصه، الحاد «حلّاج» با شکل الحاد مادّه گرایانی که با تمام عوالم غیر محسوس، به ضدیّت برخواسته، و غیر از ماده چیزی را قبول ندارند، از زمین تا آسمان فرق دارد، چنانکه دعاوی دیگر او، مخصوصاً ادّعای حلول با رژیم برابری انسان ها و انسان خدایی همه، سازگار نیست.

ص: 103

آنچه حلّاج به آن دعوت می کرد، چیزی جز بشرپرستی نبود و شگفتا که نویسندۀ کتاب «حلّاج» با اینکه منکر غیب است، در این فصل، کراماتی که صوفیّه (مانند صاحب تذکرة الأولیاء) به او نسبت داده، باور داشته، و او را از غیب آگاه دانسته است، چنانکه پذیرفته است حلّاج در مقام دست یافتن به سحر و شعبده و اینگونه حیل بودهاست، که بتواند دعاوی خود را بر آن اساس، اثبات نماید و مردم را گمراه کند.

معلوم است صاحب چنین اندیشه ای، هدفی جز استحمار و غلوّ مردم دربارۀ خودش، و اینکه او را یک فرد غیر عادّی و قادر بر تصرّفات غیر مادّی بشناسند، نداشته است.

با توجّه به دعاوی حلّاج، روشنفکر شمردن او نیز، یک مبالغه بیش نیست. آری، از نظر نویسندۀ «حلّاج» که زنادقه را فقط روشنفکر می شمارد و علامت روشنفکری را قیام علیه دین و اسلام، و اظهار شکّ و تردید و انکار حقائق غیر مادّی می داند، حلّاج هم به فرض اینکه یک مادّه گرا محسوب شود، روشنفکر است.

ص: 104

جهان بینی اسلامی

نویسنده در صفحۀ 139 می گوید: در جهان بینی مذهبی، خدا صاحب تمام صفات و کمالات است و در عوض، مخلوق و بنده از آنچه که صفات کامله و کمالیّه نام دارد بی نصیب و محروم است ...

مطالب مذکور خلاف واقع و بدون دلیل است، زیرا در جهان بینی اسلامی، خدا بالذّات جامع تمام صفات کمال است و انسان نیز جامع تمام استعدادها و بالقوّه صاحب تمام کمالات لایق به خود می باشد، که باید این استعدادها، با کوشش و تلاش خود او، ظاهر و از قوّه به فعل درآید.

انسان از خود بیگانه نیست، بلکه با خود یگانه است و باید از استعدادهای خود بهره بگیرد و در خود بیندیشد که: {وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ}،(1) و نیروهای سازنده و ارزندۀ وجود خویش را، در راه سعادت خود بکار گیرد.

آری، طبق این جهان بینی، خدا خالق است و انسان مخلوق، خدا بی نیاز است و انسان نیازمند به خدا و مخلوقات خدا (هوا، آب و ...)، و باید از همه

ص: 105


1- _ سورۀ ذاریات، آیۀ 21.

استفاده کند و همه برای او خلق شده، و زمین و آسمان بالفعل یا بالقوّه، مسخّر اوست.

انسان نه از خود بیگانه است، و نه از خدا و نه از جهان، او با خدا ارتباط پیدا می کند و خودش و جهان را، ملک خدا می داند.

جهان بینی اسلامی این نیست که هر چه هست «او است»، جهان بینی اسلامی این است که هر چه هست غیر اوست و «او»انسان نیست و هیچ چیز دیگر غیر از ذات خود نیست و انسان هم «او» نیست، بلکه انسان، انسان است، و «او» اوست.

چهرۀ مجهول

نویسنده در صفحۀ 140، عباراتی را از حلّاج نقل کرده که اوّلاً معلوم نیست از او باشد و به فرض اینکه از او باشد، معلوم نیست این مطالب را در چه دوره ای از دوران زندگیش گفته است، و اصولاً این تقسیم زندگی حلّاج به دوره های مختلف اطمینان بخش نیست.

حلّاج گفته های مختلفی دارد و این اختلاف گویی، در مجالس و مناسبات مختلف بوده، شما می گویید به حسب اختلاف ازمنه، سخنانش مختلف شده، من می گویم به حسب اختلاف امکنه، به دلیل نفاقی که

ص: 106

داشته، مختلف گویی کرده و در هر مکان حرفی زده است، و لذا وقتی می خواستند فتوای قتل او را صادر کنند، بر بعضی از علماء امر مشتبه بود و در فتوا به قتل او احتیاط می کردند.

نویسنده در صفحۀ 141، آنچه را از حلّاج در این سطور نقل کرده، به فرض صحّت انتساب آن به او (که هرگز صحّت آن تأیید نمی شود) نامتعارف، و دلیل بر یک سلسله افکار نامنظّم است، و به گفتار صوفیان شبیه تر است تا به گفته های ملحدان، و از این اشعار هیچ استشمام مادّه گرایی نمی شود و به خودگرایی و انسان خدایی نوعی دلالتی ندارد و اگر دلالتی داشته باشد، فقط به انسان خدایی شخصی دلالت دارد.

جملۀ: « أوصيك أن لا تغتر بالله و لا تيأس منه، و لا ترغب في محبته» با مادّه گرایی هیچ ارتباطی ندارد و بعضی از جمله ها با معمّا و چیستان، شباهت دارد.

جملۀ: «خلائق برای جستن او (خدا) در شبی تاریک سرگردانند و جز اشارتی در نمی یابند، آنها از روی وهم ... امّا خدا در خود آنها است)، از جملاتی است که صوفیّه غالباً بیان می دارند و هیچ گونه نفی خدا، از آن استشمام نمی شود.

ص: 107

نبوّت

نویسنده در صفحۀ 144، می گوید: رازی با شور و هیجان به تساوی بشر اظهار عقیده می کند که ...

به قول نویسنده، «رازی» نبوّت را خلاف تساوی بشر می داند، این عقیده اوّلاً: با عقائد حلّاج و برخی دیگر از زنادقۀ آن ازمنه، که به قول نویسنده دارای افکار مثبت و مترقّی بودند، منافات دارد، زیرا ادّعای ربوبیّت و حلول و دعاوی دیگر، و اینکه آنها خود را مافوق بشر می خواندند و مردم را دعوت می کردند، تا اینکه بر خلاف «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ» که اعلان اسلام است، آنها را مافوق بشر و بلکه خدا بخوانند، اینها همه تفاوتی را بین مرید و مراد ثابت می کند، که با نظر رازی مخالف است.

ثانیاً: عقیده به نبوّت با تساوی و برابری افراد بشر، منافات ندارد، چنانکه عقیده به لزوم حاکم و هیئت حاکمه و نیز هیئت مقننه، در جوامعی که آن را پذیرفته اند (اگر چه قانون گذاری اختصاص به خدا دارد) خلاف تساوی افراد بشر نیست، اسلام با این عقیده که انبیاء بشر نیستند و از آنچه محتاج الیه هر بشر است، مانند خوردن، خوابیدن و ... منزّه می باشند، سخت مبارزه کرده است و انبیاء عَلَيْهِم السَّلاَمُ را از قوم خود و از مردم شمرده است.

ص: 108

باور کردنی نیست که رازی گفته باشد: هرگز قابل تعقّل و قبول نیست که خدا، بشری را برگزیند، تا وظیفۀ نبوّت و هدایت سایر افراد بشر را به او واگذار نماید.(1)

چگونه «رازی» می تواند مسئله ای را که عقول کبیر و علما ی بزرگ، تصدیق کرده و آن را معقول و منطقی شمرده اند، قابل تعقّلنداند و میلیاردها انسان که پیروی از انبیاء عَلَيْهِم السَّلاَمُ کرده اند را، به بی عقلی و بی خردی نسبت بدهد.

به هر حال آنچه از «رازی» نقل کرده به فرض اینکه گفتۀ او باشد، مجرد ادّعا است و دلیلی با آن همراه نیست و ضمناً می رساند که «رازی» هم به عکس آنچه نویسندۀ کتاب «حلّاج» معتقد است، مادّی نبوده و به خدا معتقد می باشد، هر چند منکر نبوّت است.

مراجعه به کتب

خوانندگان عزیز! برای تحقیق در مسئلۀ توحید و نبوّت، به کتابهایی که در این زمینه نوشته شده، مراجعه نمایید، تا با توجّه به ادلّۀ این اصول، برای شما معلوم شود که نویسندۀ کتاب «حلّاج» بدون آوردن دلیل، با نقل انکار افراد، می خواسته عقائد دینی را متزلزل سازد.

ص: 109


1- _ در صفحات قبل دروغپردازی «میرفطروس» دربارۀ رازی افشا شد.

فریب

نویسنده از صفحۀ 145 به بعد، راجع به ارتباط حلّاج با رهبر قرامطه، ابو سعید جنابی، که ظهورش در 286 و قتلش در 301 اتفّاق افتاده، و در بارۀ مسافرت های حلّاج به خراسان، طالقان، هند و چین مطالبی نگاشته، که حدسیّاتی بیش نیست و اطمینان بخش نمی باشد.

اگر غرض حلّاج از سفر به هندوستان، آموختن جادو بوده است، معلوم می شود که او هدفی جز فریب خلق نداشته و همان راهی را می پیموده، که دیگر فریب کاران می پیمایند.

سخنان و اشعار مبهم

نویسنده در صفحۀ 149، از تأثیر حلّاج از اندیشه «چارواکا»(1) سخن گفته و با آوردن مطالب مجمل و اشعار مبهم، سخت می کوشد حلّاج را یک فرد

ص: 110


1- _ مکتب چارواکا (مادّه گرای هندی) یکی از سه مکتب انحرافی معروف هند، به شمار می آید، که مؤلّفان هندو آن را مکتب کفر و الحاد توصیف کرده اند. این مکتب که پس از ظهور مادّیون هند نفوذ پیدا کرد، نظراتی متضاد با عقاید و رسوم آن روزگار هند داشت و نظام فکریی را تأسیس کرد که نزد عام، به فلسفۀ «چارواکا» مشهور است. در یک نظریّۀ دیگر، عامّۀ مردم به کسی که آموزۀ (بخور، بنوش و شاد باش) را تعلیم می داده، یا سخنان او خوشایند و دلپذیر بوده است، چارواکا (مادّه گرا) می گفتند.

مادّی تمام عیار، معرفی کند.(1)

ص: 111


1- _ نویسندۀ کتاب «حلّاج» در صفحۀ 150 عقائد بعضی از مکتبهای هند را نقل می کند و می گوید: «به عقیدۀ آنها استغاثه ها و نیایش های ملکوتی بیانگر امیدهای عبث افراد ناتوان، ضعیف النفس و درمانده است». پاسخ این است: افرادی که در مقابل خدا می ایستند و از او کمک می جویند ناتوان و ضعیف النفس و درمانده نیستند، بلکه توانا و قوی دل و پیروز هستند، ولی توانایی و پیروزی خویش را از خدا می دانند، بدین جهت برای شکرگزاری از این نعمتها در مقابل خدا می ایستند و برای بقاء آن از او کمک می جویند. آیا حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ که آن همه عبادت می کرد و در پیشگاه خدا تضرّع می نمود، ضعیف النفس و درمانده بود؟ آیا مجاهدینی همچون اباذر، عمار یاسر و ... که شب زنده دار بودند و همواره به پرستش خدا اشتغال داشتند، ذلیل و ناتوان بودند؟ پاسخ این سؤالات را از تاریخ باید گرفت. اگر حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ ضعیف النفس بود، آن همه برای اجرای عدالت در راه خدا جهاد نمی نمود و شاگردانی مبارز و قوی دل تربیت نمی فرمود. اگر اباذر و عمار یاسر و ... ذلیل و ناتوان بودند، هرگز با معاویه و امثال او مبارزه نمی کردند و از خود شهامت و رشادت نشان نمی دادند.

اشعاری که از حلّاج نقل شده، اوّلاً از کجا که از او باشد، ثانیاً به صرف اینکه نامی از هوا، آب، آتش و خاک در این اشعار برده شده، استفاده نمی شود که جهان هستی زاییده شده از چهار عنصر است.

ثالثاً بالاخره گوینده، چه می خواهد بگوید؟ از این جمله:

پس چو هفتم روز آید *** می روید خیر النبات

چه مقصودی دارد؟ آیا این اشعار، مبهم و مجمل نیست؟

آنچه نویسندۀ «حلّاج» در صفحۀ 150 به بعد، اظهار نظر کرده، پذیرفته نیست و سخنان مذکور از حلّاج، اگر نگوییم به مشرب وحدت وجود و یک نوع سخنان صوفی منشانه نزدیک است، این تفسیرها را هم نمی توان از آن استفاده کرد.

تو نوحی، تو موسایی، تو محمّدی، معنایش این نیست که هر انسانی پیغمبر و امام عصر خویش است.به علاوه در این صورت حلّاج، با این همه دعاوی که داشت، چه کاره بوده و عقیدۀ مریدها دربارۀ او چیست و خودش را دارای چه مقامی می دانسته است؟(1)

ص: 112


1- _ در صفحۀ 151، سخن از شخصیّت بخشیدن به توده ها به میان آورده است، باید گفت شخصیّت بخشیدن به مردم، کار انبیاء بوده است. پیامبران با تعلیم «لا اله الاّ الله» و نفی معبودهایی که بشر در اثر جهل به آنها پناه آورده بود، چنان شخصیّتی به انسان دادند که تاریخ با شگفتی از آن یاد می کند. در مکتب اسلام، انسان چنان تربیت می شود که اگر ستمگران برای تسلیم او زرّ ریزند اندر برش و یا تیغ هندی نهند بر سرش، نه در برابر زرّ تسلیم و نه از ترس تیغ، ستمی را می پذیرد. در کدام مکتب «إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر» و «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ» و صدها فرمان دیگر در جهاد و مبارزه با ستمگران تدریس می شود؟ چرا نویسندۀ «حلّاج» با دروغپردازی، خود و حلّاج را نزد افراد آگاه به اسلام رسوا می کند. ما به «میرفطروس» و دیگر ماتریالیست های مأمور می گوییم، برای اینکه در میان اندیشمندان و روشنفکران آبروی شما محفوظ باشد، قبل از نشر مطالب خود و دروغپردازی ها، مقداری فکر کنید و نوشته های خود را حلّاجی نمایید، تا باعث آبروریزی «حلّاج ها» نشود!

جمع اجزایم کنید *** از جسوم نیّرات

بر جسم بودن و مادّیت نور، چه دلالتی دارد؟

جسوم موصوف است و نیرات صفت، و دلالت دارد بر این که موصوف، نور دهنده و تابنده است، امّا نور مادّی است یا نه، از آن استفاده نمی شود.(1)

ص: 113


1- _ نور اگر به معنی چیزی گرفته شود که به خودی خود آشکار و آشکار کنندۀ غیر است، شامل مادّیات و مجردات هر دو می شود، و اگر به معنی همین انوار آفتاب و ماه بگیریم، نور هم مادّی است.

به علاوه جمع اجزایم کنید از جسوم نیّرات، اگر غرضش این است که جسم مادّی است، با اجزاء شخص چه مناسبت دارد؟ مگر اجزاء انسان از نور است؟ و جملۀ بعد (از هوا) تفسیر جسوم نیّرات است، یا مقصود این است که اجزاء، یک قسم هم از هوا و از آب و آتش دارد؟

به علاوه اگر او، جهان هستی را زائیدۀ عناصر اربعۀ مادّی می داند، پس نور چه می شود و آن چه عنصری است؟ و بنا بر این، عناصر چهارگانه به پنج عنصر می رسد و باید دانست که حلّاج هرگز این را نگفته است.

اضافه بر این، «نور و آب و آتش و هوا را در خاک بکارید، تا هفتم روز خیر النبات از آن بدمد»، چه معنایی دارد؟ یا مقصودش از «هیکلی الجسم نوری الصمیم»، چیست؟

اگر نور را مادّی می داند، پس هیکل، جسم باشد و صمیم و باطن، نور، چگونه می شود؟

این عبارت با تجرّد روح سازگارتر است، تا سخنان مادّه گرایان، چنانکه از کتاب «حمل النور و الحیاة و الأرواح» او، هم استفاده می شود که به وجود روح قائل بوده است، و امّا اینکه در کتاب «شخص الظلمات»، شخص را بر ظلمت افزوده است، نشان دهندۀ تفکّر مادّی است، از کجا معلوم است؟ مگر از اسم کتاب محتوای آن معلوم می شود؟

ص: 114

واقعاً عجیب است که نویسندۀ کتاب «حلّاج» تا چه اندازه اصرار دارد با مطالب پوچ و غیر منطقی، حلّاج را مادّی معرّفی نماید و باید پرسید اگر حلّاج مادّی معرفی شود، مادّی گری چه نتیجه ای می گیرد و آیا ضعف این مکتب از نظر منطق جبران می شود؟!

گویندۀ نامعلوم

نویسنده در صفحۀ 152 و 153، اشعاری را از حلّاج نقل کرده، که معلوم نیست از او باشد و شاید به نام او گفته اند.

به علاوه این اشعار، هیچ دلالتی بر جهان بینی دیالکتیکی مادّی ندارد(1) و تناسخ، که دلالت بر وجود و بقاء ارواح دارد، اگر چه ضرورت و سرنوشت

ص: 115


1- _ «دیالکتیک» از دیالگو (به معنی مباحثه و مناظره) مشتق شده است و هگل این کلمه را در معنی جدیدی به کار برده که همان فلسفۀ سه پایه وی می باشد که از «تز»، «آنتی تز» و «سنتز» تشکیل شده است. دیالکتیک مارکسیستی به چهار اصل، تغییر و دگرگونی عمومی، تضادّ درونی، تأثیر متقابل و یا همبستگی تکاملها، جهش و یا تبدیل کمیّت به کیفیّت، گفته می شود که ما در این پاورقی دو اصل اول را به طور اختصار بررسی می کنیم. تغییر و حرکت که اصل اوّل است بدین معنی است که، همۀ اشیاء به طور دائم در حال تغییر و دگرگونی هستند و هیچ چیز در دو لحظه، در یک حال نیست. این اصل به قدری عمومیّت دارد که هیچ چیز از آن مستثنی نیست (جز خودش) و به این ترتیب جهان مادّه، جامعه ها، علوم و دانش ها، افکار و اندیشه ها، ادیان و مذاهب، اخلاق و به طور کلّی تمام پدیده های طبیعی و اجتماعی، همه مشمول این اصل اند. (جز اصل تغییر که تغییر ناپذیر است). بررسی: اوّلاً: اعتقاد به تغییر و دگرگونی در اشیاء مادّی قبل از تولّد مارکسیسم، وجود داشته و متافیزیسین ها طرفدار آن بوده اند. ثانیاً: تعمیم این اصل، حتّی در علوم و افکار و اخلاق به چه دلیل می تواند باشد؟ آنچه که علوم تجربی و طبیعی ثابت کرده، فقط حرکت و دگرگونی در جهان ماده است و هرگز دلیلی بر تعمیم اصل مذکور در علوم و اصول فلسفی و اجتماعی و اخلاقی وجود ندارد. ثالثاً: اضافه بر اینکه دلیلی بر اثبات تعمیم دگرگونی در غیر اشیاء مادّی نیست، دلیل، خلاف آنرا ثابت می کند. ما در علوم و اصول فلسفی و اخلاقی به قواعدی بر می خوریم که، ثابت و تغییر ناپذیرند و هرگز دگرگونی نمی تواند بر آنها حاکم گردد. اضافه بر مطالب فوق چون همۀ اشیاء، حتّی علوم و ادراکات و اصول فلسفی به عقیدۀ مارکسیستها، شامل قانون دگرگونی می شوند، باید «دیالکتیک» هم، که خود یک تفکّر فلسفی است، با گذشت زمان تغییر نموده تبدیل به ضدّش گردد. سؤالی از مارکسیست ها: به چه دلیل مارکسیست ها، مکتب خود و قوانین آن را که نتایج افکار (مارکس و ...) می باشد، ثابت و همیشگی می دانند، در حالی که معتقدند هیچ فکر و حقیقتی ارزش مطلق و دائم ندارد؟ بررسی اصل دوّم: تضادّ درونی، اصلی از اصول مارکسیسم است و از نظر طرفداران این مکتب، این اصل بسیار اهمیّت دارد. «ژرژپولیستر» می گوید: «هر چیزی مجموع اضداد است، قبول این مسئله در بدو امر جاهلانه به نظر می رسد، معمولاً فکر می کنند یک چیز با خودش چه وجه اشتراکی می تواند داشته باشد؟ ولی برای دیالکتیک هر چیزی در عین حال، هم خودش است هم ضدّ او». مارکسیست ها بر اساس تضادّ درونی معتقدند: هر شیئی و هر پدیده ای، از اجتماع دو ضدّ (تز و آنتی تز) ترکیب یافته که از جمع و تأثیر آنها مرحلۀ سوّم (سنتز) صورت می گیرد. آنها ریشۀ تمام دگرگونی ها و تکامل ها را در همین اصل جستجو می کنند و این مراحل سه گانه است که به اعتقاد آنها به حرکت ابدی و دائمی پدیده های جهان شکل می دهد. بررسی: به مارکسیست ها می گوییم دلیل ما بر محال بودن جمع دو ضدّ یا دو نقیض (با وجود شرائط هشتگانه) عقل و فطرت بشری است و دانشمندان قدیم و جدید همه بر محال بودن (جمع ضدّین و نقیضین) اعتراف دارند، فقط کسی که منکر این اصل شده و جمع ضدّین را محال نمی داند شما هستید، آیا شما بر مطلب خود دلیلی دارید؟ در جواب این سؤال، معماران کاخ مارکسیسم سخن از علم و آزمایش به میان می آورند و برای اثبات ادّعای خود، مثالهایی همچون «دو قطب متضادّ آهنربا» و یا «قانون جاذبه» و یا «الکتریسته مثبت و منفی» را می آورند و با این مثالها رنگ علمی به مکتب خود می زنند، با اینکه اوّلاً در این مثالها جمع ضدّین مشاهده نمی شود، و ثانیاً با فرض تحقّق جمع ضدّین در این مثالها، این یک استقراء ناقص و بی توجّهی به سایر نمونه های طبیعت است، که هرگز نمی تواند ادّعای طرفداران دیالکتیک را ثابت کند. مارکسیستها باید پاسخ دهند علوم ریاضی، جبر، هندسه و ... در اثر کدام تضادّ تکامل پیدا کرده و «تز و آنتی تز و سنتز» آن، کجاست؟

ص: 116

ص: 117

باشد، ردّ نظریۀ خلقت نیست و اینکه جهان خودش خود را خلق کند، اوّل کلام است، و از نظر الهی و اندیشمندانه قابل قبول نیست، چنانکه مرگ خلّاق و مولّد باشد، مفهوم صحیحی را ندارد، مرگ و نیستی، مطلق نیست، امّا نه به آن معنی که مادّی می گوید، که از نظر مادّی، مرگ، نفی و نیستی مطلق شخص است، اگر چه نیستی ذرّات او نباشد و باز هم از آن چیز دیگر و شخص دیگر موجود گردد، امّا شخص مطلقاً فانی گردیده است، ولی از نظر الهی شخص فانی نمی شود و باقی است که شخصیّت انسان به روح است.

حتّی بنا بر تناسخ نیز، آن چیزی که به اسم روح به اجساد مختلف تعلّق می گیرد، باقی است که به منزلۀ اصل است، و ابدان به منزلۀ فرع، امّا بنا بر مکتب مادّی، آنچه باقی می ماند فقط مادّه است.

به علاوه جهان بینی دیالکتیک مادّی، با اینکه «گور هر نهاد، گهوارۀ نهاد برتر است»، ارتباط ندارد. آن که مولوی و دیگران گفته اند، سیر انسان را در نظر داشته، که با فانی شدن مطلق شخص،ضرورت و سرنوشت باشد، ردّ نظریۀ خلقت نیست و اینکه جهان خودش خود را خلق کند، اوّل کلام است، و از نظر الهی و اندیشمندانه قابل قبول نیست، چنانکه مرگ خلّاق و مولّد باشد، مفهوم صحیحی را ندارد، مرگ و نیستی، مطلق نیست، امّا نه به آن معنی که مادّی می گوید، که از نظر مادّی، مرگ، نفی و نیستی مطلق شخص است، اگر چه نیستی ذرّات او نباشد و باز هم از آن چیز دیگر و شخص دیگر موجود گردد، امّا شخص مطلقاً فانی گردیده است، ولی از نظر الهی شخص فانی نمی شود و باقی است که شخصیّت انسان به روح است.

حتّی بنا بر تناسخ نیز، آن چیزی که به اسم روح به اجساد مختلف تعلّق می گیرد، باقی است که به منزلۀ اصل است، و ابدان به منزلۀ فرع، امّا بنا بر مکتب مادّی، آنچه باقی می ماند فقط مادّه است.

به علاوه جهان بینی دیالکتیک مادّی، با اینکه «گور هر نهاد، گهوارۀ نهاد برتر است»، ارتباط ندارد. آن که مولوی و دیگران گفته اند، سیر انسان را در نظر

ص: 118

داشته، که با فانی شدن مطلق شخص،منافات دارد و این یک معنای غیر مادّی است و به دیالکتیک مربوط نیست.(1)

ص: 119


1- _ اصل سوّم از اصول دیالکتیک تأثیر متقابل و همبستگی تکامل ها است. مارکسیست ها می گویند: دیالکتیک (برخلاف متافیزیک) جهان را مجموعه ای از اشیاء و پدیده ای تکامل یافته، مستقل، بدون وابستگی متقابل نمی داند، بلکه آنرا مجموعه ای از یک واحد فشرده که اشیاء و حوادث در آن با یکدیگر ارتباط و بستگی دارند و هر کدام از آنها به شکلی متقابل، شرط برخی دیگر می باشد، اعتبار می کند. طبق اصل مذکور، اگر موجودی از موجودات طبیعت را بخواهیم مطالعه کنیم، باید مجموع ارتباطات وی را با سایر اشیاء به دست آوریم و آنرا در تحت تأثیر محیط مخصوصی که خواه ناخواه ماهیّت او را تحت نفوذ گرفته است، مطالعه کنیم. طرفداران دیالکتیک برای اثبات ادّعای خود، دست به دامان کشفیّات علمی شده و با آوردن مثال هایی (به جای آوردن دلیل) مطلب خود را ظاهراً به کرسی می نشانند. باید دانست یکی از دروغ هایی که در بیان این اصل از زبان رهبران مارکسیسم صادر شده، این است که متافیزیک طبیعت را تکامل یافته، مستقل و مجزا از یکدیگر می داند. آیا مارکسیست ها می دانند، قبل از تولّد مکتب شان علم و فلسفه در کشف روابط علّت و معلول و پیوند موجودات جهان، تا چه اندازه تلاش داشته و به چه نتایج درخشانی رسیده است. مسئلۀ همبستگی موجودات جهان به یکدیگر، اندیشۀ نوی نیست که دیالک تیسین به آن بنازد، بلکه این نظریّه در فلسفۀ اسلامی به صورت روشن، تحت عنوان «وحدة العالم» یعنی یکپارچگی جهان طبیعت، مطرح و دربارۀ آن داد سخن داده شده است. با دقّت در تیتری که گاهی برای بیان این اصل آورده می شود، این مطلب به ذهن می رسد که مارکسیست ها با آوردن (همبستگی تکامل ها) به ملازمه تکامل موجودات با یکدیگر معتقدند که به عنوان پاسخ باید گفت: اوّلاً، همۀ موجودات جهان به سوی تکامل پیش نمی روند، ثانیاً، تکامل بسیاری از سازمان ها و موجودات، نه تنها هماهنگ با تکامل سازمان موجودات دیگر نیست، بلکه در بسیاری از موارد اثر منفی روی آن می گذارد. اصل چهارم از اصول «دیالکتیک» جهش و یا تبدیل کمیّت به کیفیّت است. باید بدانیم که بر طبق این اصل، افزایش تکامل کمی به طور نامحدود پیش نمی رود، بلکه به مرحله ای می رسد که به صورت ناگهانی تبدیل به کیفیت می شود، درست همان گونه که آب با افزایش درجۀ حرارت، هنگامی که به صد درجه رسید، افزایش درجۀ حرارت متوقّف و حالت غلیان و جوشش یعنی تبدیل شدن به بخار پیش می آید. مارکسیست ها جهش و انقلاب را قانونی عمومی و فراگیر می دانند و معتقدند این اصل، دگرگونی ها و تکامل های طبیعی و اجتماعی را شامل می شود. سؤالی که این جا مطرح است این است که آیا این ادّعا (عمومیّت اصل جهش) دلیل دارد یا مثل اصول قبل بدون دلیل، فقط با ذکر چند مثال به بازار اندیشه، عرضه شده است؟ باید دانست، اضافه بر این که مارکسیست ها بر عمومیّت قانون جهش دلیلی ندارند نمونه هایی از تکامل (در طبیعت و در جامعه) که به صورت تدریجی انجام شده، خلاف ادعای آنها را ثابت می کند. آیا تکامل بسیاری از علوم و دانش ها مثل ریاضیات به تدریج صورت نگرفته است؟ آیا انتقال از مرحلۀ کشاورزی به مرحلۀ صنعتی به صورت تدریجی نبوده است؟ آیا ...

ص: 120

اگر بنا باشد قدر مشترک های دور افکار و آراء را بگیریم و همه را در ضمن یک فکر خاص عرضه بداریم، پس هر فکری را می شود تمام افکار دانست. اشعار مذکور که راست یا دروغ به حلّاج نسبت داده شده است، اگر نظریۀ متافیزیک و علّت بیرونی را تأیید نکند، به هیچ وجه ردّ نمی کند.

اظهار نظر بدون دلیل

نویسنده در صفحۀ 159، مطالبی نگاشته و شکل نهضت حلّاج را ترسیم کرده، که باید گفت همۀ آنها اظهار نظرهای بی دلیل و بدون شاهد است.

حلّاج را به عنوان یک متفکّر برجسته، یک وجدان بیدار و آگاه اجتماع و یک سیاستمدار اندیشمند معرّفی کرده و برای اثبات ادّعای خود کتاب هایی را که داشته، ولی الآن در دسترس نیست، دلیل آورده است. البته باید کتاب هایی را که ننوشته(1) ولی می خواسته بنویسد نیز، بر کتاب های نابود شده اضافه کند، تا متفکّر بودن حلّاج بیشتر ثابت گردد.

ص: 121


1- _ و بنا بوده با قدرت انسان خدایی، لابد دربارۀ ماتریالیسم دیالکتیک و دیگر مطالب غیر علمی و بی پایۀ مارکسیستی بنویسد!

اگر عطّار در تذکرة الاولیاء او را «شیر بیشۀ تحقیق» معرّفی کرده، اهمیّتی ندارد، زیرا او در مدح های بی اساس و افسانه های بی پایه، برای امثال حلّاج دستی باز دارد.

ما اگر چه حلّاج را دیوانه نمی خوانیم، ولی نمی توانیم با سخنانی که از او نقل شده و ادّعاهای او را منطقی شمرده، او را یک فرد مسئولیت شناس بدانیم.

در هر صورت، حلّاج هر چه بوده و هر چه می خواسته است، نه خودش و نه نهضتش، این شکلی را که نویسندۀ کتاب «حلّاج» از او ترسیم کرده نداشته است.

مغالطه

نویسنده در صفحۀ 161، ضمن انتقاد از روحانیون و علماء، به چند آیه از قرآن مجید اشاره کرده و به طور غیر مستقیم به تعالیممقدّس قرآن، به عنوان وسیلۀ تحکیم و تثبیت نظام فئودالی، حمله کرده و مغالطه و اشتباه کاری را از حدّ گذرانده است.

بررسی آیات

ما این آیات را که با شماره در پاورقی آورده در اینجا می آوریم و داوری را به خوانندگان واگذار می کنیم.

ص: 122

تذکّر این نکته لازم به نظر می رسد که آنچه در قرآن مجید و احادیث از دنیا مذمّت شده است به این معناست که افراد، آن را برای خود اعتبار دانسته و به دیگران فخر می فروشند، ثروت اندوزی و سرمایه داری را افتخار و قارون منشی را پیشۀ خود می نمایند و مال را وسیلۀ استثمار و استضعاف قرار داده و به آن به نظر هدف، نگاه می کنند.

مبارزه با ستمگران

اسلام مال را وسیلۀ تأمین آسایش و رفاه بشر می داند و فرمان می دهد در راه بهزیستی همگان از آن استفاده گردد، مال اندوزی و اسارت در چنگال زر و عدم توجّه به درماندگان و نپرداختن حقوق آنان را، خلاف و عیب می شمارد.

این منطق که مردم به رضای خدا راضی باشند(1)، منطقی نیست که زحمت کشان را محکوم و حاکمیّت اشراف را تحکیم بخشد، بلکه منطق مبارزه با اشراف و فئودال ها است و ستمگران و مال اندوزان را تحقیر می کند.اسلام طبقۀ زحمت کش را محترم شمرده و اشرافیّت را ملغی کرده و برای آنها هیچ امتیازی قائل نشده، بلکه مالی را که می اندوزند و ذخیره می کنند،

ص: 123


1- _ مؤمن واقعی با نگاه به آیات قرآن و دستورات پیشوایان اسلام، رضای خدا را در نبرد با استثمارگران می داند، بدین جهت برای اینکه راضی به رضای خدا باشد، همواره تلاشگر و در حال مبارزه است.

ننگ آنها می شمارد، ننگی که فقط با صرف آن در راه خیر همگان، از دامنشان شسته می شود.

اکنون به بررسی آیات می پردازیم:

سورۀ آل عمران، آیۀ 185: {ۖ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّاٰرِ وَاُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فاٰزَ٭ۗ وَمَا الْحَیٰوةُ الدُّنْیآٰ اِلّاٰ مَتاٰعُ الْغُرُورِ}، یعنی: هر کس از آتش نجات یافت و داخل بهشت گردید رستگار شد، زندگی دنیا نیست مگر کالای غرور و فریب.

حال بگویید ببینیم، کجای این آیه راجع به زحمت کشان است و اینکه باید زحمت کش، زحمت بکشد و فئودال و اشراف بر او مسلّط باشند؟

این آیه می گوید، آنچه اشراف ذخیره کرده، مایۀ فریب آنها است که به وسیلۀ آن مغرور گشته، بر دیگران فخر می فروشند.

این بیان، افراد زحمت کش و طبقات دیگر را به طبقۀ اشراف بی اعتنا می کند و مستضعفین را در برابر صاحبان زر و ثروت، شخصیّت می دهد که آنها چیزی نیستند و بی جا غرور دارند.

سورۀ آل عمران، آیۀ 196 و 197: {لاٰ یَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذٖینَ كَفَرُوا فِی الْبِلاٰدِ}، {مَتاٰعٌ قَلٖیلٌ ثُمَّ مَاْوٰىهُمْ جَهَنَّمُ٭ وَبِئْسَ الْمِهاٰدُ}، یعنی: رفت و آمد (پيروزمندانه)

ص: 124

كافران در شهرها تو را نفريبد! اين متاع ناچيزی است، و سپس جايگاه شان دوزخ، و چه بد جايگاهی است!مفاد این دو آیه نیز این است که مغرور مداخلات و تصرّفات گردن کشان در شهرها نشوید و فریب آنها را نخورده، به آنها مایل نگردید، اندیشۀ داشتن مال و ثروت از طریق ستم را نداشته باشید و بدانید دنیایی که ستمگران دارند، اندک و عاقبت آنها بسیار خطرناک است.

برخلاف فکر نویسندۀ «حلّاج»، این آیات، زحمت کشان و ضعفا را در برابر ستمگران بسیج می کند و به آنها نیرو و ادراک و شخصیّت می دهد.

سورۀ نساء، آیۀ 32: {وَلاٰ تَتَمَنَّوْا ماٰ فَضَّلَ اللّٰهُ بِهٖ بَعْضَكُمْ عَلٰى بَعْضٍ٭ۚ لِلرِّجاٰلِ نَصٖیبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا٭ۖ وَلِلنِّسآٰءِ نَصٖیبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ٭ۚ وَسْئَلُوا اللّٰهَ مِنْ فَضْلِهٖٓ٭ۗ اِنَّ اللّٰهَ كاٰنَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلٖیمًا}، یعنی: برتری هايی را كه خداوند نسبت به بعضی از شما بر بعضی ديگر قرار داده آرزو نكنيد، مردان نصيبی از آنچه به دست می آورند، دارند و زنان نصيبی؛ (و نبايد حقوق هيچيک پايمال گردد) و از فضلخدا بخواهيد و خداوند به هر چيز دانا است.

این آیه نیز هیچ ارتباطی با حاکمیّت اشراف و فئودال ندارد و مطلب دیگری را بیان می کند و آن اختلافی است که به حسب استعدادات وجود دارد.

ص: 125

البته این بحث بسیار مفصّلی است و در علل و اسباب و آثار آن سخن بسیار است، که در این نوشته، جای تفصیل آن نیست، از جمله مطالبی که از این آیه استفاده می شود این است که، در نظام تکوین هر چه واقع شده، همان است، چون و چراو تمنّای حال و استعداد دیگران را ننمایید، که این تمنّا علاوه بر این که عملی نمی شود، شما را از استفاده باز می دارد و استعدادتان را به تباهی می کشد.چنانکه مردها نباید بعضی از خصائص زن ها را آرزو کنند و زنها نیز نباید بعضی از خصائص مردها را تمنّا نمایند، بلکه هر یک باید از استعداد و خصائص خود، کمال استفاده را بنمایند.

این آیه، فرمان تلاش و کار است و راهنمایی به سوی استفاده از استعدادهای موجود در انسان و خلاصه راه گشایی برای انسان، که به آنچه نداری و نمی توانی داشته باشی نیندیش، بلکه از آنچه داری و خدا به تو عنایت کرده، استفاده کن و در راه نجات خود و جامعه ات از آن بهره برداری نما.

سورۀ نساء، آیۀ 77: {اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذٖینَ قٖیلَ لَهُمْ كُفُّوٓا اَیْدِیَكُمْ وَاَقٖیمُوا الصَّلٰوةَ وَءاٰتُوا الزَّكٰوةَ فَلَمّاٰ كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتاٰلُ اِذاٰ فَرٖیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النّاٰسَ كَخَشْیَةِ اللّٰهِ اَوْ اَشَدَّ خَشْیَةً٭ وَقاٰلُوا رَبَّناٰ لِمَ كَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتاٰلَ لَوْلآٰ اَخَّرْتَنآٰ اِلٰٓى اَجَلٍ قَرٖیبٍ٭ۗ قُلْ مَتاٰعُ الدُّنْیاٰ قَلٖیلٌ وَالْءاٰخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقٰى وَلاٰ تُظْلَمُونَ فَتٖیلًا}.

ص: 126

یعنی: آيا نديدی كسانی را كه (در مكّه) به آنها گفته شد (فعلاً) دست از جهاد بداريد و نماز را برپا كنيد و زكات بپردازيد، ولی هنگامی كه (در مدينه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعی از آنان از مردم می ترسيدند، همانگونه كه از خدا می ترسند بلكه بيشتر، و گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرر داشتی؟ چرا اين فرمان را كمی تأخير نينداختی؟ به آنها بگو: سرمايۀ زندگی دنيا ناچيز است و سرای آخرت برای كسی كه پرهيزكار باشد بهتر است و كوچكترين ستمی به شما نخواهد شد.

این آیه نیز هیچ ارتباطی با حکومت اشراف و ستمگران ندارد و مربوط به کسانی است که در جهاد و مبارزه با باطل کوتاهی می کنند و از ستمگران می ترسند.

کوتاهی در جهاد

این گروه به خاطر زندگی دنیا، فرمان خدا را نمی برند و می گویند چرا جهاد بر ما واجب شده است؟ خدا می فرماید: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ»،بگو متاع دنیا اندک است.

یعنی: مبارزه با ستمگران را به خاطر دنیا، ترک نکنید و بدانید آنچه از معنویات و نعم الهی در آخرت به اهل تقوی داده می شود، بهتر است.

ص: 127

مفهوم ضد اشرافی

سورۀ طه، آیۀ 131: {وَلاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ اِلٰى ماٰ مَتَّعْناٰ بِهٖٓ اَزْواٰجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیٰوةِ الدُّنْیاٰ لِنَفْتِنَهُمْ فٖیهِ٭ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ وَاَبْقٰى}.

یعنی: و هرگز چشم خود را به نعمت های مادّی كه به گروه هائی از آنها داده ايم ميافكن، كه اينها شكوفه های زندگی دنياست و برای آن است كه آنان را با آن بيازمائيم و روزی پروردگارت بهتر و پايدارتر است.

این آیه، مفهوم ضدّ اشرافی دارد و دستور است که به اشراف و فئودال ها متوجّه نشو و بدان رزق خداوند بهتر است و باقی خواهد بود.

سورۀ زخرف، آیۀ 32: {اَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ٭ نَحْنُ قَسَمْناٰ بَیْنَهُمْ مَعٖیشَتَهُمْ فِی الْحَیٰوةِ الدُّنْیاٰ٭ وَرَفَعْناٰ بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاٰتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا٭ۗ وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَیْرٌ مِمّاٰ یَجْمَعُونَ}.

یعنی: آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم می كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم و بعضی را بر بعضی برتری داديم، تا يكديگر را به خدمت گیرند و با هم تعاون كنند، و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آوری می كنند بهتر است.

ص: 128

این آیه نیز ارتباطی با حاکمیت اشراف و ستمگران ندارد و از جمله مطالبی که از آن استفاده می شود این است که، معیشت مردم طبق تقسیم خدا جریان دارد، که البته در این تقسیم میزان کار و فعالیّت اشخاص دخالت دارد، و سنّت الهی بر این است که بر حسبکار و تلاش، اشخاص به معاششان برسند، و نظام ارزاق و معایش را خدا تقدیر و تنظیم فرموده است.

و دیگر این است که ناموس تفاضل و احتیاج بعضی به بعضی، یکی از قواعد و سنن است، که هرکس آنچه را دارد و حرفه و فنّی را که در آن متخصّص است، در معرض استفادۀ دیگران قرار دهد.

اگر ارباب حرفه ها و هنرها، نیاز به پول و اشیاء دیگر نداشته باشند، تلاش نمی کنند و دیگران از عمل و فنّ آنها استفاده نمی کنند و بالعکس، ولی این واقعیّت و وجود این ناموس، نظام سرمایه داری و اشرافیّت را تأیید نمی کند و آنرا اصل و مشیّت خدا معرّفی نمی نماید.

اسلام و سرمایه داری

اسلام با نظام سرمایه داری و مالکیّت نامحدود، که از طریق ستم به وجود آید و صرف مال در راه های غیر انسانی و خلاف اخلاق و پاکی، مخالفت نموده است.

ص: 129

در مجتمع اسلامی که نظام اقتصاد و غیره از اسلام اخذ می شود، هرگز سرمایه داری و ستم گری، زمینۀ رشد ندارد.

نظام اقتصاد و مال در اسلام، یک نظام معتدل و شرافت مندانه است، که نه مفاسد نظام سرمایه داری را دارد و نه معایب نظام کمونیستی را دارا است.

به هر حال این آیه یک اشاره ای است، به اینکه ناموس تفاضل، فوائدی دارد و اینکه بعضی استعداد بیشتر در استفاده از مواهب طبیعی دارند و قوایشان آماده تر است.حاصل سخن این که، اسلام هرگز حاکمیّت اشراف را نمی پذیرد، بلکه همواره طرفدار ضعفا بوده و با ستمگران به مبارزه برخاسته است.

صدر اسلام، افراد فقیر به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم ایمان آوردند و آن حضرت مأمور بود با فقراء و اهل صفّه بنشیند و به اغنیاء ستمگر، توجّه نکند.

احتمالات ضعیف

نویسنده در صفحۀ 162 به بعد، راجع به استفادۀ حلّاج از عقائد حنابله، شرحی نگاشته است که حدس ها و احتمالات ضعیفی بیش نیست.

«انسان خدایی» که نویسنده به حلّاج نسبت می دهد، چون به معنی نفی خداست، با عقائد مجسّمه و حنابله هیچ ارتباطی ندارد.

ص: 130

بلی، انسان خدایی شخصی و ادّعای ربوبیّت برای خودش، با عقائد حنابله(1) قدر مشترک های دور دارد.

نویسنده، در این موضوع شواهدی ذکر کرده و سند آن را نشان نداده، که از آن جمله شورش سال 351 و شورش سال 358 است.

سخن «ملل و نحل» را دربارۀ هشام بن حکم(2)، مکرر بزرگان ردّ کرده اند و او را از موحّدین و از قائلین به تنزیه خدا می دانند.

ص: 131


1- _ فرقۀ حنبلی یا حنابله، یکی از فرقه های اهل سنّت است که از اعتقادات احمد بن حنبل پیروی می کنند.
2- _ متکلّم شیعی قرن دوّم و از اصحاب امام صادق و امام کاظم سَلَامُ اللهِ عَلَيْهِما است، ابن ندیم او را از متکلّمان شیعه شمرده که در علم کلام و مناظره مهارت داشته است. بسیاری از دانشمندان شیعه و اهل سنّت او را به لحاظ علمی ستوده اند، بر اساس روایاتی که از امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد عَلَيْهِم السَّلاَمُ وارد شده است، هشام پرچمدار دفاع از حقّانیّت ائمّه، مؤیّد صدق، مدافع ولایت اهل بیت عَلَيْهِم السَّلاَمُ و اثبات کنندۀ بطلان دشمنان آنان است. او بندۀ خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است، هشام با قلب و زبان خویش، یاور ائمّه عَلَيْهِم السَّلاَمُ بوده است. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به او فرمودند: تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤیّد به روح القدّس خواهی بود.

تفرقه بعد از شهادت امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ

نویسنده، راجع به آثار شهادت امام یازدهم عَلَيْهِ السَّلاَمُ در صفحۀ 165 می گوید: پیروان امامیّه به فرقه های متخاصم تقسیم شده، و چهارده فرقه از میان آنان به وجود آمده است.

باید توجّه داشت که اگر چه بعضی، این تقسیمات را نوشته اند، ولی بسیاری از آنها شکل نگرفته، چون از ابتداء تا انتها، بعضی از فِرق، دو یا سه نفر بیشتر نبوده اند، و این دو یا سه نفر هم، پس از تحقیق برگشته، حقیقت را پذیرفته اند.

نویسندگانی همچون «میرفطروس» برای اینکه خود را محقّق جلوه دهند و تتبّع خود را ثابت کنند، حتی رأی یک نفر را در یک زمان، یک فرقه معرّفی می کنند.

بدیهی است پس از شهادت امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ، بعضی از شیعیان که مطّلع نبودند، برایشان چنین فرض هایی پیش می آمده، ولی به زودی پس از تحقیق، حق را می یافتند، لذا از هر یک از این چهارده فرقه، غیر از فرقۀ اثنا عشریه، یک شخص سرشناسی معرّفی نشده است، و مذهبی که استقرار یافت، مذهب امامیّه بود.

ص: 132

عجیب تر این که می گوید: بین امامیّه (یعنی شیعه) در تعداد ائمّه هم، اختلاف پیدا شد، با اینکه عنوان امامیّه، اثناعشریه است.

در این جا نیز مانند سائر موارد، نویسنده کوشش کرده است به حریم تشیّع حمله کند و شبهه ایجاد نماید.

و ضمناً می خواهد بپروراند که اوضاع و احوال برای ظهور و ادّعای شخصی مانند حلّاج آماده می شد.

دروغ های شاخ دار!نویسنده در این قسمت، در عشق حلّاج بسیار سوخته و قلم را عاشقانه و بی اختیار در مداحی حلّاج به کار گرفته، و او را «فریاد رس» «ریشه برانداز» «اصلاح گر» معرّفی کرده، و می گوید: «در سراسر قلمرو اسلامی تا هند و چین حلّاج یاران و پیروان فراوان داشت».

باید از «میرفطروس» پرسید: پس این همه یاران چرا به نام او قیام نکردند و چگونه بعد از قتل او، این همه پیرو (که اگر اشتباه نکرده باشیم، شاید از میلیون ها نفر هم بیشتر بوده اند) از بین رفتند و درس های این «استاد اصلاح گر» و این «فریادرس انقلابی» را به بوتۀ فراموشی سپردند؟!

ص: 133

نمی دانیم آیا نویسنده در بعضی از موارد واقعاً فراموش کار است، یا عمداً خود را به فراموشی می زند.(1)

چگونه «قرامطه» را، با آن سوابق سوء و جنایت ها و اعمال زشت، مبلّغ عدالت اجتماعی می داند؟

و به چه دلیل حلّاج را، که هنوز هم، گفتار و دعوتش مبهم است، صاحب فلسفۀ سیاسی که از ابعاد مترقّی و اجتماعی گسترده ای برخوردار بود، معرّفی می کند؟

به نویسندۀ کتاب حلّاج می گوییم: آیا کتاب هایی را که می گویند حلّاج، در ردّ نبوّت نوشته، و ادّعای خدایی و دعوای معارضه با قرآن مجید و ... را نموده، دلیل فلسفۀ سیاسی و ابعاد مترقّی و اجتماعی او می گیرید؟!

در همین قسمت، «نویسنده» حسین بن حمدان را، که به نقل ابن کثیر در تشیّع شدّت داشته، دوست و یار حلّاج می شمارد، در حالی که اگر فرض شود که

ص: 134


1- _ و آخر ما ندانستیم که حلّاج مردی انقلابی و معتقد به دیالکتیک و اصل جهش و انقلاب بوده، یا مردی اصلاحگر که سیاستی گام به گام و سنگر به سنگر داشته و شاید خود میرفطروس هم، این مسئله را هنوز نمی داند!!

با هم رابطه ای داشته اند، بر این اساس بوده که حلّاج، هر جا، سخنی می گفته، و هر روز، به شکلی درمی آمده، و خود را به طایفه ای نسبت می داده است.

با صوفی صوفی، با حنابله حنبلی، و با شیعه هم خود را شیعه معرفّی می کرده است.

امّا اینکه حسین بن حمدان و دیگران، تحت تأثیر این دعاوی فاسده قرار گرفته باشند، به هیچ وجه معلوم نیست.

در این قسمت «ابن معتز»(1) را، که از دشمنان سرسخت حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و از نواصب بوده، «روشنفکر» معرّفی کرده، که این شاهدی بر بغض نویسنده نسبت به تشیّع و رهبران آن می باشد.

ص: 135


1- _ ابو العباس عبدالله (147 - 296ه-.ق) شاعر و نقّاد بزرگ شعر، در عصر دوّم عباسی بود. گویند ابن معتز، حنفی یا حنبلی مذهب بوده است، امّا ظاهراً برای خود، آراء بخصوص و مذهب ویژه ای داشته و نه تنها با فرقه های شیعه در ستیز بوده، بلکه با مذاهب عامّه نیز کاملاً هم عقیده نبوده است. ابن معتزّ در اشعارش، با آل علی عَلَيْهِم السَّلاَمُ دشمنی سرسختی داشته است و مایۀ اصلی اشعارش، برتر دانستن عباسیّان نسبت به علویّان بوده است، ولی در اشعارش مغرضانه، آل علی را «آل طالب» می خواند و جسارت هایی به شیعیان و امامت دارد، ابن معتزّ به رغم ظاهر متین و رفتار ملایمی که داشت، سخت کنیه توز بود.

بالاخره در این صفحات، آن قدر خلاف گویی و دروغ پردازی کرده و از حلّاج تناقض گویی نقل نموده است، که انسان به شگفت می آید.حلّاج، یک روز فرستادۀ امام غایب و باب حضرت، یک روز امام، یک روز پیغمبر و یک روز خدا، یک روز صوفی، یک روز حنبلی(1) و خلاصه مصداق «هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد»، بوده است.

خاندان نوبختی

خاندان نوبختی از نظر علمی، مقام بلندی داشتند و همین امر باعث شد که در دربار، نفوذ و نزد بعضی از مقامات دولتی، که مایل به تشیّع و یا شیعه بودند، موقعیّت داشته باشند.

دربارۀ اینکه حلّاج ادّعای مرگ حضرت ولی عصرعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ را نموده، باید گفت: با اینکه نویسنده مستندی برای آن ننوشته، دلیل دیگری است بر پریشان گویی های حلّاج، و دلیل بر این است که چون دیده، ادّعای بابیّت او در بین شیعه پذیرفته نمی شود و بدون اینکه از ناحیۀ مقدّسه تأیید شود، او را نمی پذیرند و هوس ریاست هم او را راحت نمی گذاشته، لذا دعاوی بالاتر

ص: 136


1- _ و امروز هم، طرف دار «ماتریالیسم دیالکتیک» و این ها همه لفّافه بوده و به تعبیر صحیح تر، «تزویر» برای رسیدن به ریاست!!

نموده و پس از اقرار به وجود امام زمانعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ، بدون دلیل، مرگ آن حضرت را اعلان نموده است.

خاندان نوبختی، معروف به امانت و صحّت عمل بودند، و از اینکه از طریق دعاوی باطل(1)، ثروت و املاک اندوخته باشند، منزّه بوده اند و خلافگویی های حلّاج به هیچ وجه منافع این خاندان را، مورد تهدید قرار نمی داد و قتل حلّاج نیز، برای یک حکم شرعی بود که مرتدّ باید اعدام شود و محمّد بن داود، سهل بن نوبخت و هر شخص و مقامدیگر، او را به این جهت که یک مرتدّ بود، قابل تعقیب می دانستند، و حکم تعقیب و فتوای به قتل حلّاج، هیچ انعکاس مهمّی در بین توده ها نداشت، چون او طرفدار توده نبود.

برخلاف نظر نویسندۀ کتاب مذکور، حلّاج هرگز با فئودال ها مخالف نبوده، بلکه اگر به او راه می دادند، با آنها بست و بند هم می کرد.

کودتای سال 296 هم، ارتباطی به حکم حلّاج نداشت، علاوه بر آنکه حلّاج در سال 301 کشته شد، و معمولاً حکم اعدام او باید در همان سال صادر شده باشد.

ص: 137


1- _ ادّعای واسطه گی و بابیّت حضرت مهدیعَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ.

ابن فرات

راجع به ابن فرات که نویسنده نقل کرده، وزیری فرومایه، چپاولگر و عیاش بود، ابن اثیر چنین توصیف می کند:

وزیری بزرگوار، ریاست مدار و با کفایت و خوش پرسش و نیک پاسخ بود و هیچ عیبی نداشت، مگر پسرش محسن.

صفحۀ 173 به بعد، این قسمت پر است از مطالب ضعیف، به اتکاء کتاب های صوفیان، مثل «تذکرة الأولیاء» «منطق الطّیر» و غیره، که حلّاج را به عنوان یک صوفی، مدح می نمایند و از همان دروغ های بی مأخذ، که در مثل «تذکرة الأولیاء» زیاد است، به او بسته اند.

تعجّب در این است که صوفیّه(1)، که همواره در کنار فئودال ها، و مردمی بی مسئولیّت بوده، و در کمتر انقلابی علیه ظلم شرکت کرده اند، حلّاج را

ص: 138


1- _ در حدود اوائل قرن دوّم هجری، کم کم اسم صوفی و طریقۀ تصوّف در میان مسلمانان پدید آمد و گفتند تصوّف همان ریاضت نفس، ترک دنیا و مجاهده برای بیرون آمدن از هر خوی بد و داخل شدن به هر خُلق خوب است. صوفیّه لباسهای خشن و پشمینه پوشیدند، برخی در خارج از شهر و روستا برای خود صومعه ساخته و برخی در غارها گوشه نشینی کردند و دسته ای هم صحراگرد شدند و همه مقیّد به ریاضت های دشوار اختراعی و ترک دنیا شدند. تصوّف ابتدا در میان مسلمانان، ساده و از حدود ریاضت و عزلت و مجاهده نفسانی و اخلاقی خارج نبوده است. امّا از قرن سوّم به بعد دامنۀ تصوّف به تدریج وسعت یافت، تا جایی که از مایه های ذوقی و منابع مختلف غیر اسلامی چیزهای خرافی را اخذ و به آن افزودند، تا آنجا که سخن از عشق، فنا، و وحدت وجود بسیار به میان آمد. دکتر غنی که خود از علاقه مندان به عرفان و تصوّف است، در مورد ورود منابع خارجی در تصوّف می نویسد: منابع مهم خارجی تصوّف عبارت است از: دیانت مسیحی و اَعمال رُهبانان و افکار هندی و ایرانی و بودایی که مخصوصاً از جنبۀ ریاضت و ترک دنیا مؤثر بوده اند، بعد چیزی که تصوّف را به شکل فلسفه درآورد، بدون شک تا مقدار زیادی فلسفۀ یونان و مخصوصاً فلسفۀ نو افلاطونی بوده است.

می ستایند و او را از خود می دانند، و نویسندۀ کتاب «حلّاج» بر اوهام آنها تکیّه کرده، او را باشخصیّت جلوه می دهد!

آیا حلّاج برای نجات محرومان اقدام کرده است؟

ما هر چه فکر می کنیم بهتر به پوچی مطالب کتاب «حلّاج» پی برده، و در می یابیم که حلّاج هیچ توجّهی به حال توده نداشته و برای نجات آنان هیچ اقدامی نکرده است.

ص: 139

او، نه برنامه های وسیع داشته و نه شبکه های منظّم و نه جمعیّت، ولی نویسنده، تمام شورش های آن زمان را به حساب حلّاج می گذارد.

نامه های حلّاج، راستی که خنده آور است و غرور او را ثابت می کند، شما بگویید اگر کسی دلسوز مردم باشد این عبارت:

«من الهو هو رب الأرباب، المتصور فی کلّ صورة إلی فلان»

را می نویسد و ادّعای خدایی می کند.

خوانندۀ عزیز، داوری کند که ادّعای خدایی با تلاش برای نجات توده ها چه ارتباطی دارد؟

آیا این دعاوی در آن زمان قبول می شده است؟ و آیا برای پیشرفت کار مضر نبوده است؟آیا کسی که می خواهد برابری بیاورد و با فئودال ها مبارزه کند، باید مردم را عبد، و خود را «رب الأرباب» بنامد؟

نادانی یا روشنفکری؟

الفرق بین الفِرق می نویسد: به نامه ای از پیروان حلّاج برخورد نمودند که به او نوشته شده بود:

ص: 140

«یا ذات اللذات و منتهی غایة الشهوات نشهد انک المتصور فی کل زمان بصورة و فی زماننا هذا بصورة حسین بن حلّاج و نحن نستجیر لک و نرجو رحمتک یا علام الغیوب».

عبارات فوق را بار دیگر بخوانید و در آن فکر کنید و ببینید چه فرق است بین این افراد و گوساله پرستان، آیا این ها روشنفکران و صاحبان افکار مترقّی هستند، که «میرفطروس» از آنان تجلیل می کند؟!

خوانندگان عزیز بدانند، بقیّۀ مطالب کتاب «حلّاج» مثل نمونه هایی که در صفحات قبل نشان دادیم، با دروغ همراه بوده و غیر معقول است.

ما به دلیل آشکار بودن سستی و ضعف مطالب مذکور و رعایت اختصار، سخن را در همین جا خاتمه می دهیم و «نسل جوان» را به تفکّر در آیات قرآن و معارف اسلام، دعوت نموده، به «میرفطروس ها» هشدار می دهیم: دست از نوکری بیگانگان و ابرقدرت ها بردارید و نا آگاهان را به وادی تاریک مادّی گری نکشانید، وگرنه قلم تان را با ضربۀ «منطق اسلامی» چنان می شکنیم، که دیگر توان مبارزه با آیین قلم «اسلام» را نداشته باشید.

ص: 141

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109