مجموعه رسائل

هوية الکتاب

سرشناسه : لاری، عبدالحسین، 1340 - 1264؟ق

عنوان قراردادی : [رسائل]

عنوان و نام پديدآور : مجموعه رسائل/ تالیف عبدالحسین لاری

مشخصات نشر : قم: کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری، هیات علمی: بنیاد معارف اسلامی، 1418ق. = 1377.

مشخصات ظاهری : [594] ص.نمونه

فروست : (کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری 10)

شابک : 964-6289-30-4200000ریال(دوره)

يادداشت : به مناسبت کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری، 1377 لار و جهرم

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

عنوان دیگر : رسائل

موضوع : اصول فقه شیعه

فقه جعفری -- رساله عملیه

شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری، هیات علمی

شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری (1377: لار و جهرم)

شناسه افزوده : بنیاد معارف اسلامی

رده بندی کنگره : BP159/ل2م3 1377

رده بندی دیویی : 297/312

شماره کتابشناسی ملی : م 77-5957

ص: 1

اشاره

نام کتاب

تألیف

تحقیق ونشر چاپ حروفچینی چاپخانه تیراژ شابک

مجموعه رسائل آیت الله مجاهد سید عبد الحسین لاری قدس سره هیئت علمی کنگره - بنیاد معارف اسلامی

اول / 1618 ه.ق بنیاد معارف اسلامی پاسدار اسلام - قم

1250 نسخه

996 - 9289 - 20 - 4

قم - ص - پ 798- 37180، تلفن 732009، نمابر 763701

ص: 2

ص: 3

ص: 4

نصایح وفضایح( آیات الظالمین)

اشاره

ص: 5

ص: 6

مقدمه

« آیات الظالمین» نام رساله سیاسی فارسی دیگری از آیة الله سید عبدالحسین لاری است. در ابتدای رساله که در سال 1314 ه.ق در شیراز و در 78 صفحه به خط حسینعلی جهرمی و به همت آقا محمد جواد صاحب چاپ شده است ، هیچ گونه نامی از رساله نیامده ولکن به جهت آن که مؤلف ، نزدیک به چهار صد آیه قرآن در مذمت ظالمین واعوان ایشان در این رساله جمع آوری نموده ، به «آیات الظالمین» معروف شده است، در حالی که نام واقعی کتاب که خود مؤلف بر آن گذاشته است «نصایح وفضایح» است. دلیل این ادعا آن است که مرحوم سید ، در رسالة سؤال وجوابی که محمد اشکنانی انصاری از ایشان نموده است و نسخه خطی آن موجود است در جواب سؤال هفتم ، نام این کتاب را برده است.

سؤال هفتم: در مجلس اهل ظلمه وحکام دیوانیان رفتن و قهوه و چای و طعام ایشان خوردن و ماهوت و عبا وکلخچه ایشان پوشیدن چه صورت دارد ؟ ...

جواب : حق تعالی فرموده (ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار) (فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین ) یعنی میل نکنید بسوی ظالم که به آتش ظلمش سوخته می شوید و ننشینید با ظالمین مگر برای نصیحت و نهی از

ص: 7

منکر ورفع ظلم ... و قریب چهار صد آیه از قرآن جمع نموده ام در مذمت ظالمین واعوان ایشان که اسمش کتاب نصایح و فضایح است فرستاده ام چاپ نمایند هرگاه آوردند برای شما می فرستم تا عبرت گیری و عبرت گیرند.

در این رساله ، مرحوم سید ، پس از آن که تمام تنزلات وشقاوات وشرورات ومرارات را ناشی از قرب حصولی با تحصیلی بمبدء شر وظلمت وقبح ونقص می داند و شواهد صدق این ادعا را متذکر می شوند ، به ذکر آیاتی می پردازند که ظالمین را مذموم و سرنوشت آنان را مشخص می کند ، و بعد به سراغ روایات این باب رفته و آنها را مطرح می کنند . در خاتمه کتاب ، با این بیان که هر یک از محکمات ثقلین ، کتاب وسنت متواتره، حجت قاطعه بالغه تامه کافیه است بر حسم وقطع ورفع ماده هر گونه غرور ، شبهه و متشابهاتی که دستاویز جهال ومغرورین ومشتبهین ظلمه وجائرین وفسقه و مجرمین گردیده» به ذکر شبهات این موضوع پرداخته و هر کدام را به بهترین وجه پاسخ می دهند .

برای تحقیق و تصحیح کتاب که در کتابخانه مرحوم حجة الاسلام شیخ حسن نخبة الفقهایی موجود بود، ابتدا آیات را با وجود نامرتب وغیر منظم بودن آن بر طبق سور وشمار آیات قرآنی تنظیم نموده ایم و سپس روایات را نیز از مصادر اصلی کتب روایی استخراج کرده ایم. هر چند رساله، با زبان فارسی شروع می شود ولی در برخی صفحات آن، مؤلف محترم به زبان عربی نیز کتابت نموده اند. در صفحات فارسی، برخی عبارات نامعلوم بود که جهت روشن شدن آنها ، کلمه ای اضافه و با علامت [ ] مشخص شده است.

هیئت علمی کنگره

ص: 8

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

الحمد لله الّذی هو ارحم الراحمین فی موضع العفو والرحمة وأشدّ المعاقبین فی موضع النکال والنقمة واعظم المتجبّرین فی موضع الکبریاء والعظمة و أسرع المنتقمین من الجائرین والظلمة.

أما بعد : چون این زمن فتن و محن بواسطه طول غیبت کبری واندراس احکام انبیاء وخلفاء ونواب حقیقی خاتم الاوصیاء و مهجور شدن امر بمعروف و نهی از منکر و شدت انهماک (1)خلق در محبت دنیا وکثرت رکون و آزمایش کفره وفجره وظلمه، چنانچه شاهد صدق از کلام صادق بمصداق (فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلاة واتبّعوا الشهوات فسوف یلقون غیّاً) (2) (فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتاب یأخذون عرض هذا الأدنی ویقولون سیغفر لنا)(3)الآیة موجب شیوع وذیوع(4)ظلم و جور بی پایه و جرم وستم و اجحاف بی اندازه باشد ما لا یطاق در جمیع آفاق و اصقاع وقاع وبقاع وقری

ص: 9


1- انهماک : کوشیدن ومبالغه در کار کردن
2- مریم: 59.
3- الأعراف : 169 .
4- ذیوع وذیع : فاش شدن .

وامصار وبلدان وبحاری وصحاری وقفار وبطون اودیه وقلل جبال بحدی که لا یحده قلم ولا یفی ببیانه رقم، بلکه این نحو ظلم وجرم وجور وستم و اجحاف بموجب «الناس علی دین ملوکهم» دین و دیدن وشعار ودثار خود قرار و اظهار خود نموده اند، بر وجه تدین، واستحلال بلکه بر وجه تستن، واستدلال چنانچه صریح مذهب کفریه جبریه وصوفیه وبابه و کریم خانه از زنادقة [است]، ومنافی با مذهب حق حقیق عدلیه اسلامیه است ، لهذا لازم وواجب آمد بجهت حسم ماده این شبهه و اشتباه و غرور واغراء وکفر و ارتداد ، رجوع نمودن بمستقلات عقل و محکمات کتاب وسنت چنانچه مضمون خبر ثقلین است (1)

فنقول : مقتضای تمام ادلّه قطعیه و مستقلات عقلیه و محکمات کتاب وسنن نبویه این است که تمام کائنات عالم از جمادات و نباتات وحیوانات من یعقل وغیر من یعقل ، و تمام آنچه هستی و نیستی دارند، از ترقیات وتنزلات وسعادات و شقاوات و خیرات و شرورات وحلویات ومرارات ، تماما وکمالا بواسطة قرب و بعد حصولی و تکوینی، یا تحصیل و تکلیفی [است ]که بمبدء خیر و شر ونور و ظلمت و حسن و قبح و نقص وکمال دارند، و چنانچه تمام ترقیات وسعادات و خیرات وحلاوات تمام اشیاء ناشی از قرب حصولی با تحصیلی بمبدء خیر ونور وحسن وعدلست، همچنین تمام آن منشئات خیریّه ونوریّه وحسنته وعدلیه منتهی و راجع بمرکز خیر وحسن وعدل وکمالست ، که فوز بحیات ابدی وجنان سرمدی است.

ص: 10


1- بحار الأنوار ج 23 : 108 و 114 و 35:229:- 230

و چنانچه تمام تنزلات وشقاوات وشرورات ومرارات ناشی از قرب حصولی یا تحصیلی بمبدء شر و ظلمت وقبح ونقص است همچنین تمام آن منشئات شریه و ظلمانیه وقبیحه ونقصیه ، منتهی و راجع بمرکز شر و ظلمت وقبح ونقص که خلود در جحیم وعذاب الیم است.

چنانچه تمام ترقیات و شرافات وکمالات از مبدء تا منتهی ناشی و منتهی بتحصیل یا حصول عموم صفت عدل وکمال است، همچنین تمام تنرالات وشقاوات و شرورات و خسارات و معصیات از مبدء صغایر تا منتهای کبایر که کفراست ناشی و منتهی بحصول یا تحصیل صفت ظلم وجرم و جور ونقص است علی الاطلاق.

و از جمله شواهد قطعه این مدعی علاوه بر ادله اربعه ، اینکه حرام و قبیحی که از مستقلات عقلیه آبی (1)از تخصیص و تقیید و بهیچ وجه من الوجوه مسوغ و مجوز ندارد بالضرورة العقلیه در هیچیک از معاصی و منکرات وکبائر وقبایح حتی کفر و ارتداد مثال ونظیری ندارد غیر از قبح ظلم وجرم وجور.

و از جمله شواهد صدق این مدعی از محکمات کتاب وسنت اینکه حد وعقوبتی که مترتب فرموده حقتعالی بر یک قسم از اقسام ظلم وجوری که متعارف و متداول تمام ظالمین وجائرین این زمانست که عبارت از محاربه با مسلمانان است که باتفاق نصوص وفتاوی عبارت است از تجرید سلاح الاخافة مسلم بر هیچیک از اقسام کبایر و بر هیچیک از انواع کفر و ارتداد چنین حد و عقوبت دنیوی مترتب ومقرر نفرموده بصریح آیه شریفه :( وانّما جزاء

ص: 11


1- آبی : اباء کننده ، عاری .

الذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الارض فساداً أن یقتلوا أو یصلّبوا أو تقطع أیدیهم وأرجلهم من خلاف أو ینفوا من الأرض ذلک لهم خزی فی الدنیا ولهم فی الآخرة عذاب عظیم)(1)

و از جمله شواهد صدق این مدعی از محکمات کتاب و سنت اینکه بمنطوق آیه وفبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات أحلت لهم (2)و مفهوم آیه (فمن اضطر غیر باغ ولا عاد فلا إثم علیه )(3) مباح فرموده در مقام مجاعه (4)و مخمصه تمام محرمات را بر تمام مکتفین حتی بر کفار واهل کبایر بخلاف باغی و عادی که ظالم و جائر است مباح نفرموده بر او چیز را از خبائث فضلا از طتبات، و از این آیه مستفاد میشود علاوه بر آنچه مستفاد شد از آیه محاربه اینکه باغی و عادی مهدور الدم است و از جمله نفوس محترمه واجب الحفظ نیست.

و از جمله شواهد صدق این مدعی از محکمات کتاب وسنت اینکه ازصریح آیه شریفه (لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والأذی)(5). و تفسیر آیه مبارکه (ألَم نربّک فینا ولیدا)(6) وتفسیر (وقدمنا إلی ما عملوا من عمل فجعلناه

ص: 12


1- المائدة : 33.
2- النساء : 160.
3- البقرة: 173.
4- مجاعه : گرسنگی .
5- البقرة : 264.
6- الشعراء : 18.

هباء منثوراً)(1)مستفاد میشود که منت واذیت و ظلم و جور موجب تمام حبط وفساد تمام اعمال خیر وعبادات است، و اینکه متت واذیت وظلم و جور بدتر از جمیع کبائر ومنکرات وفواحش ومعصیات بلکه بدتر از کفر وارتداداست در حبط و ابطال وافساد اعمال چنانچه فرموده ( والکافرون هم الظّلمون) (2)

و از جمله شواهد صدق این مدعی اینکه مترتب نشده در چیزی از محکمات کتاب وستت بر اراده کفره و میل به کفره و رضای به کفره و محبت کفره احکام وعقوبات کفره ، بخلاف ظلم و جور که مترتب فرموده بر هریک از اراده و محبت و میل ورضای خالی از فعل ظلم و جور تمام احکام و عقوبات نفس فعل ظلم و جور وظلمه وجائرین چنانچه فرموده( تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوّاً فی الأرض ولا فساداً والعاقبة للمتّقین) (3)( ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسّکم النار)(4)(فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظلمٍین)(5)

و از جمله شواهد صدق این مدعی اینکه آن مقدار مذّمت و نفرین و لعنت وعقوبت که مترتب فرموده اند در محکمات کتاب و سنت بر ظلم وجرم و جور، معشار آن را مترتب نفرموده اند بر هیچ فرد از افراد کبائر وفواحش علی کثرتها،

ص: 13


1- الفرقان : 23.
2- البقرة : 254.
3- القصص : 83.
4- هود: 113.
5- الانعام: 68.

ونه بر هیچ قسم از اقسام کفر و ارتداد علی تشتّتها ، چنانچه در کثرت و شدّت و تأکید و بلاغت در هریک از کتاب وسنّت ، ما یقصم الظّهور ویقطع کل شبهه وغرور.

اما از محکمات کتاب :

فی سورة البقرة

(1) وَلَا تَقرَبَا هذٍوٍ الشَّجَرَةَ فَتکونا مٍنَ الظّلمیٍنَ(35).

(2) ثُمَّ اتَّخَذتُمُ العٍجلَ مٍن بَعدٍهٍ وَأَنتُم ظَالُمونَ (51).

(3) وَإذَ قَالَ مُوسَی لٍقَومٍهٍ یَا قَوٍم إنَّکُم ظَلَمتُم أَنفُسَکُم بِاتَّخاذِکُمُ العِجلَ (54).

(4) وَمَا ظَلَمُونَا وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ(57) .

(5) فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَموا قَولاً غَیرَ الَّذی قِیلَ لَهُم فَأَنزَلنَا عَلیَ الَّذینَ ظَلَمُوا رِجزأً مِنَ السَّماء بِمَا کَانُوا یَفسُقُونَ (59).

(6) وَلَقَد عَلمِتُمُ الَّذینَ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبت فَقُلنُا لَهُم کُونُوا قِرَدَةً خاسِئیِنَ (65) فَجَعَلنَاهَا نَکَالاً لِمَا بَینَ یَدَیهَا وَمَا خَلفَهَا وَمَوعِظَةً لِلمُتَّقِینَ (66).

(7) وَإذ اَخَذنَا مِیثاقَکُم لاَ تَسفِکُونَ دَمَاءَکُم وَلَا تُخرِجُونَ اَنفُسَکُم مِن دِیارِکُم ثُمَّ اَقرَرتم وَاَنتُم تَشهَدُونَ (84) ثُمَّ اَنتُم هؤُلاءِ تَقتُلُونَ اَنفُسَکُم وَتُخرِجُونَ فَریقاً مِنکُم مِن دِیارِهِم تَظَاهَرُونَ عَلَیهِم بِالاثمِ وَالعُدوَانِ وَإن

ص: 14

یَأثُوکُم اُسَارَی تُفَاذُوهُم وَهُوَ مُحَرَّمُ عَلَیکُم إخرَاجُهَم اَفَتُؤُمِنُونَ بِبَعضِ الکِتَابِ وَتَکفُرُونَ بِبَعضٍ فَمَا جَزَاءُ من یَفعَلُ ذَلِکَ مِنکُم إلَّاخِری فِی الحَیَوةِ الدُّنیا وَیَومَ الِقیَامة یرَدُّون إلَی اَشَدِّ العَذَابِ (85).

(8) وَلَقَد جَاءکُم مُوسَی بِالبَیّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذتُمُ العِجلَ مِن بَعدِهِ وَاَنتُم ظلمِوُنَ(92).

(9) وَالله عَلیِمُ بِالظّلمِینَ(95).

(10) وَمَن اَظلَمُ ممَّن مَنَعَ مَسَاجِدَ الله اَن یُذکَرَ فِیهَا أسمُهُ وَسَعَی فِی خَرَابِهَا (114).

(11) وَإذِ ابتَلَی إبرهَیمَ رَبُّهُ بِکَلمَات فَاَتَمَّهُنَّ قَالَ إنَی جَاعِلُکَ لِلنَّاس إمَاماً قَالَ وَمِن ذُرّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهدِی الظّلمِیِنَ (124).

(12) وَمَن أَظلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَادَةُ عِندَهُ مِن اللهِ(140).

(13) وَلَئِن اتَّبَعتَ اَهوَاءَهُم مِن بَعدِ مَا جَاءَ کَ مِن العِلمِ إنکَّ إذاً لَمِنَ الظّلمِیِنَ(145).

(14) وَلَو یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إذ یَرَونَ العَذَابَ اَنَّ القُوَّةَ لِلِه جَمِیعا وَانَّ الله شَدِیدُ العَذَابِ (165) إذ تَبَرَّأَ الَّذین اتَّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبعُوا وَرَأوا العَذَابَ وَتَقَطَّعَت بهِمُ الأَسبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبعُوا لَو أَنَّ لَنَا کَرَّة فَنَتبَّرأَ مِنهُم کَمَا تَبرَؤُا مِنَّا کَذَلِکَ یُریهُمُ اللهُ اَعمَالَهُم حَسَرَات عَلَیهِم وَمَا هُم بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ (167).

(15) إنَّمَا حَرَّمَ عَلَیکُمُ المَیتَة َوَالدَّم وَلَحمَ الخنزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیرِ اللِه فَمَنِ اضطُرَّ غَیرَ بَاغ ولَا عَاد فَلا إثمَ عَلَیِهِ (173).

ص: 15

(16) فَمَن اعتَدَی بَعدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابُ اَلِیمُ (178).

(17) وَلا تَأکُلُوا اَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِلِ وتُذلُوا بِهَا إلَی الحُکامِ لِتأکُلُوا فَرِیقاً مِن أموَالِ النَّاسِ بِالإثمِ وأَنتُم تَعلَمُونَ (188)

(18) وَلاَ تَعتَدُوا إنَّ الله لاَ یُجبُّ المُعتَدِینَ (190).

(19) فَإن انتَهَوا فَلاَ عُدوَانَ إلاّ عَلَی الظّلمِیِنَ (193).

(20) وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الظّلمَونَ (229).

(21) وَلاَ تُمسِکُوهُنَّ ضِراراً لتَعتَدُوا وَمَن یَفعَل ذَلِکَ فَقَد ظَلَمَ نَفسَه ُ( 231)

(22) وَالکَافِرُونَ هُمُ الظّلِمُونَ (254) .

(23) وَالله لاَ یَهدَی القَوم الظّلِمِینَ (258).

(24) قَولُ مَعرُوفُ وَمَغفِرةُ خَیرُ مِن صَدَقَة یَتبَعُهَا أَذیً وَاللهُ غَنِیُّ حَلِیمً (263).

(25) یَا أیُّها الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُبطِلُوا صَدَقَاتَکُم بِالمَنّ وَالأَذَی کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ (264)

(26) وَمَا لِلظّالِمینَ مِن أَنصَارِ (270)

وفی سورة آل عمران

(1) وَالله لا یُجبُّ الظّلِمِینَ (57).

(2) وَالله لاَ یَهدِی القَوم الظّلِمِینَ (86).

ص: 16

(3) فَمَنِ افتَرَی عَلَی اللهِ الکَذِبَ مِن بَعدِ ذَلِکَ فأُولَئِکَ هُمُ الظّلِمُونَ (94)

(4) اَصُابَت حَرثَ قَوم ظَلَمُوا اَنفُسَهُم فَاَهلَکَتهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَهُ وَلَکِن اَنفُسَهُم یَظلِمُونَ (117) .

(5) لَیسَ لَکَ مِن الأَمرِ شَیءُ أَو یَتُوبَ عَلَیهِم أَو یُعذَّبَهُم فَإنَّهُم ظلِمُونَ (128).

(6) وَاللهُ لاَ یُحبُّ الظلمِیِنَ (140).

(7) وَبِئسَ مَثوَی الظلمِیِنَ (151).

(8) رَبَّنا إنَّکَ مَن تدخِلِ النَّارَ فَقَد أَخرَیتَهُ وَمَا لِلظلٍمیٍنَ مٍن أَنصارً (192).

وفی سورة النساء

(1) إنَّ الَّذِینَ یَأکُلُونَ أَموالَ الیَتمی ظُلماً إنَّمَا یَأکُلونَ فِی بُطونِهِم نَارًا وَسَیَصلَونَ سَعیِرًا (10).

(2) وَمَن یَعصِ اللهَ وَرَسُولهُ وَیَتَعدَّحُدُودَهُ یُدخِلُه نَاراً خَالدِاً فَیهَا وَلَهُ عَذَابُ مُهِینُ (14).

(3) وَمَن یَفعَل ذَلِکَ عُدوَاناً وظُلماً فَسَؤفَ نُصلِیِه نَارًا (30).

(4) رَبَّنا اَخرِجنَا مِن هَذِهِ القَریَةِ الظَّالِمِ اَهلُهَا (75).

(5) إنَّ الَّذینَ تَوَفّهُمُ المَلَائِکَةُ ظَالِمِیَ أَنفُسِهِم قَالُوا فِیمَ کُنتُم قَالُوا کُنَّا مُستَضعَفیِنَ فِی الأرضِ قَالُوا أَلَم تَکُن أَرضُ اللهِ واسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأولئِکَ مَأوهُم جَهَنَّمُ وَسَاءَت مَصِیرًا (97).

ص: 17

(6) لاَ یُحبُّ اللهُ الجَهرَ بِالسُّوءِ مِنَ القَولِ إلّا مَن ظُلِمَ (148).

(7) فَاَخَذَتهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلمِهِم (153).

(8) فَبِظُلم مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمنَا عَلَیهِم طَیبَاتً أُحِلَّت لَهُم (160).

(9) إنَّ الَّذِینَ کَفَروُا وَظَلَمُوا لَم یَکُنِ اللهُ لِیَغفِرَ لَهُم وَلاَ لِیَهدِیَهُم طَرِیقأً (168) إلّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَالِدینَ فِیهَا اَبَداً (169) .

وفی سورة المائدة

(1) وَتَعاوَنُوا عَلَی البِرَّ وَالتَّقوَی وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَی الإثمِ وَالعُدوَانِ (2).

(2) إنّی أرِیدُ أَن تَبُوأَ بِإثمِی وَإثمِکَ فَتَکُونَ مِن اَصحَابِ النَّار وَذلِکَ جَرَاءُ الظّلمِینَ (29).

(3) مِن أَجلَ ذَلِکَ کَتَبنَا عَلَی بَنِی إسرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَیرِ نَفسٌ أَو فَسَادًفِی الأَرضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً (32) .

(4) إنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَه وَرَسُولَهُ وَیَسعَونَ فِی الَأرضِ فَسَادًا أَن یقتلوا أَو یُصَلَّبُوا أو تُقَطَّع أَیدِیهِم وَأَرجُلُهُم مِن خِلاَفِ أَو یُنفَوا مِن الأَرضِ ذَلِکَ لَهُم خِزیُ فِی الدُّنیَا وَلَهُم فِی الآخِرَةِ عَذَابُ عَظِیمُ (33).

(5) وَالسَّارِقُ وَالسَّارَقَةُ فَاقطَعُوا أَیدِیَهُمَا جَزَاءُ بِمَا کَسَبَا نَکَالاً مِنَ اللهِ (38).

(6) سَمَّاعُونَ لِلکذِبِ أکَّالُونَ لِلسَّحتِ (42).

(7) وَمَن لَم یَحکُم بِمَا أَنزَلَ اللُه فَأُولئِکَ هُم الظّلِمُونَ (45).

ص: 18

(8) إنّ الله لاَ یَهدِی القَوم الظِمِینَ (51).

(9) وَترَی کَثُیرًا مِنهُم یُسَارِعُونَ فِی الإِثمِ وَالعُدوَانِ وَأَکلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ مَا کَانُوا یَعمَلُونَ (62).

(10) وَقَالَ المَسِیحُ یَا بَنِیَ إسرائِیلَ اعبُدُوا اللهَ رَبّی وَرَبَّکُم إنَّه مَن یُشرَک بِاللهِ فَقَد حَرَّم اللهُ عَلَیهِ الجَنَّةَ وَمَأوهُ النَّارُ وَمَا لِلظلِمِین مِن أنصَار (72).

(11) وَمَا اعتَدَینَا إنَّا إذَّا لَمِنَ الظلمِیِنَ (107) .

وفی سورة الأنعام

(1) وَلَقَد استُهزِیءَ بِرُسُل من قَبلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنهُم مَا کَانُوا بِهِ یَستَهزِءَونَ (10).

(2) وَمَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَرَی عَلَی اللهِ کَذِبأ أوکَذَّبَ بِایتِهِ إنَّهُ لاَ یُفتِحُ الظلِمُونَ (21)

(3) وَلَکِنَّ الظّلمِیِن بِآیاتِ اللهِ یَجحَدُونَ (33).

(4) فَقُطِعَ دَابِرُ القَوم الّذِین ظَلَمُوا وَالَحمد لِلِّه رَبّ العَالَمِینَ (45).

(5) قُل أَرَأیَتَکُم إن أَتَاکَم عَذَابُ اللِه بَغتَةً أو جَهرَة هَل یُهلَکُ إلَّا القَومُ الظّلمُونَ(47).

(6) وَمَا مِن حِسَابِکَ عَلَیهِم مِن شَیء فَتَطرُدَهُم فَتَکُونَ مِنَ الظّلِمِینَ (52).

(7) وَاللهُ أعلَمُ بِالظلِمِینَ (58)

(8) فَلاَ تَقعُد بَعدَ الذَّکرَی مَعَ القَومِ الظلِمِینَ (68).

ص: 19

(9) وَلَو تَرَی إذِ الظلِمُونَ فِی غَمَرَاتِ المَوتِ وَالمَلائِکةُ بَاسِطُوا أَیدِیهِم أَخرجُوا أنفُسَکُمُ الیَومَ تُجزَونَ عَذَابَ الهُونِ بِمَا کُنتُم تَقُولُونَ عَلَی اللهِ غَیرَ الحَقِ وَکُنتُم عَن آیَاتِهِ تَستَکبِرونَ (93) وَلقَد جِئتُمُونَا فُرَادَی کَمَا خَلَقنَاکُم أَوِّلَ مَرَّ ه وَتَرَکتُم مُا خَؤَّلنَاکُم وَرَاءَ ظُهُورِکُم وَمَانَرَئ مَعَکُم شُفعَاءَکُمُ الَّذیِنَ زَعَمتُم أَنَّهُم فِیکُم شُرَکؤُا لَقَد تَقَطَّعَ بَینَکُم وَضَلَّ عَنکُم مَا کُنتُم تَزعُمونَ (94).

(10) وَکَذَلِکَ جَعَلنَا فِی کُلّ قَریَة أَکَابِرَ مُجرِمِیهُا لِیَمکُرُوا فِیهَا وَمَا یَفُکُرُونَ إلّا بِأَنفُسِهِم وَمَا یَشعُرُونَ (123)

(11) سَیصیِبُ الّذِینَ أَجرَمُوا صَغَارُ عِندَ اللهِ وَعذَابُ شَدِیدُ بِمَا کَانُوا یَمکُرُونَ (124).

(12) وَکَذَلِکَ نُوَلَّی بَعَضَ الظّلمِیِنَ بَعضأ بِمَا کَانُوا یَکسِبُونَ (129).

(13) مَن تکُونُ لَهُ عاقِبةُ الدَّارِ إنَّه لاَ یُفلِحُ الظّلِمُونَ (135).

(14) إنَّ اللهَ لاَ یَهدِی القَومَ الظّلِمینَ(144).

(15) فَمَنِ اضطُرَّ غِیرَ بَاغ وَلاَ عَادِفَإنَّ رَبَّکَ غَفُورُ رَحِیمُ (145).

(16) وَلاَ یُردُّ بَأسُةُ عَنِ القَومِ المُجرِمینَ (147) .

وفی سورة الاعراف

(1) فَمَا کَانَ دَعواهُم إذ جَاءَهُم بَأسُنَا إلاّ أَن قَالُوا إنَّاکُنَّا ظلمِیِنَ (5)

(2) وَمَن خَفَّت مَوَازینُهُ فَأولئِکَ الَّذِینَ خَسَرُوا أَنفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِأَیاتِنَا

یَظلِمُون (1).

ص: 20

(3) وَلاَ تَقرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکونَا مِنَ الظّلِمِینَ (19).

(4) قُل إنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الفَواحِشَ مَا ظَهَرَ مِنهَا وَمَا بَطَنَ وَالإثمَ وَالبَغیَ

بِغَیرَ الحَقِّ وَأن تُشرَکُوا بِاللهِ (33).

(5) فَمَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَری عَلَی اللهِ کَذِبا أَو کذبَ بِآیَاتِهِ (37) .

(6) لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادُ وَمِن فَوقِهِم غَوَاش وَکَذلِکَ نَجزِی الظّلِمِینَ (41).

(7) وَنَادَی أَصحَابُ الجَنَّةِ أصحَابَ النَّارِ أَن قَد وَجَدنَا مَا وَعَدَنَا رَبَّنَا حَقّا فَهَل وَجَدتم مَا وَعَدَ رَبُّکُم حَقّأ قَالُوا نَعَم فَأَذَّنَ مُؤذِّنُ بَینَهُم أَن لَعنَهُ اللِه عَلَی الظّلِمِینَ (44).

(8) وَإذَا صُرِفَت أَبصَارُهُم تِلقَاءَ أَصحَابَ النَّار قَالُوا رَبَّنَا لاَ تَجعَلنَا مَعَ القَومِ الظّلّمِینَ (47)

(9) إنَّهُ لاَ یُحِبُّ المُعتَدِینُ (55).

(10) وَلاَ تَغنَوا فِی الَأرضِ مُفسِدِینَ (74) .

(11) فَانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبَةُ المُجرِمِینَ (84)

(12) وَلاَ تُفسِدُوا فِی الأرضِ بَعدَ إِصلاحِهَا (85)

(13) وَانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبَةُ المُفسِدِینَ (86) .

(14) اتَّخَذُوهُ وَکَانُوا ظَالِمِینَ (148)

(15) وَلا تَجعَلنِی مَعَ القَومِ الظّلِمِینَ (150) .

(16) وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِن کَانُوا أنفَسَهُم یَظلِمُونَ (160) .

(17) فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَنهُم قَولاً غَیرَ الَّذِی قِیلَ لَهُم فَارسَلنَا عَلَیهِم رَجزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا کَانُوا یَظلِمُونَ (162) .

ص: 21

(18) فَلَمَّا نَسُوا مَا ذکَّروا بِهِ أنَجَینَا الَّذِینَ یَنهَون عَنِ السُّوءِ وَأخذنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابً بَئیس بِمَا کَانُوا یَفسُقُونَ (165).

(19) وَائلً عَلَیهِم نَبَأَ الَّذی آتَینَاهُ ایَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنهَا فَأتبَعَه الشَّیطَانُ فَکَانَ مِنَ الغَاوِینَ (175).

(20) سَاءَ مَثَلاً القَوم الَّذِینَ کَذَّبُوا بِایَاتِنَا وَأَنفُسَهُم کَانُوا یَظلِمُونَ(177).

وفی سورة الأنفال

(1) وَاتَّقُوا فِتَنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنکُم خَاصَّةً وَاعلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِیُد العِقَابِ (25) .

(2) فَأَهلَکنَاهُم بَذُنُوبِهِم وَأَغرَقنَا ألَ فِرعونَ وکُلُّ کَانُوا ظلمین(54).

وفی سورة التوبة

(1) وَاللهُ لاَ یَهدَی القَومَ الظّلِمِینَ (19) .

(2) وَمَن یَتَولَّهم مَنکُم فَأولئَکَ هُمُ الظّلِمُونَ (23) .

(3) وَاللُه عَلیِمُ بِالظّلمِینَ (47) .

(4) فَمَا کَانَ اللُهُ لِیظلِمَهُم وَلَکِن کَانُوا أنَفسَهُم یَظلِمونَ (70) .

(5) وَاللهُ لَا یَهدِی القَومَ الظّلمِینَ(109)

ص: 22

وفی سورة یونسر

(1) وَلَقَد أَهلَکنَا القُرُونَ مِن قَبلِکُم لَمَّا ظَلَمُوا ... کَذَلِکَ نَجزِی القَومَ المُجرِمِینَ (13).

(2) فَمَن أَظَلَمُ مِمَّن افتَرَی عَلَی اللهِ کَذِباً أو کذَّب بِآیاتِهِ إنَّهُ لَا یُفلِحَ المُجرِمُونَ (17) .

(3) فَلَمَّا أُنجاهُم إذَا هُم یَبغُونَ فِی الأَرضِ بِغَیرِ الحَقِ یَا أیُّها النَّاسُ إنَّمَا بَغیُکُم عَلَی أَنفُسِکُم مَتَاعَ الحَیوةِ الدُّنیَا ثُمَّ إلَینَا مَرجِعکُم فَیُنَبِئُکُم بِمَا کُنتُم تَعمَلُون(23).

(4) وَالَّذینَ کَسَبُوا السَّیَّئاتِ جَزاء سَیئَة بِمثلِهَا وَتَرهَقُهُم ذِلَّهُ مَا لَهُم مِنَ اللِه مِن عَاصِم کَأنَّمَا أُغشِیَت وُجُوهُهُم قِطعاً مِنَ الَّلیل مُظلمِاً أُولئِکَ أَصحابُ النَّار هُم فِیها خَالِدُونَ (27) .

(5) کَذَلِکَ حَقَّت کَلِمَتُ رَبّکَ عَلَی الّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُم لاَ یُؤمِنُونَ (33) .

(6) فَانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبةُ الظّلِمِینَ (39) .

(7) إنَّ اللهَ لَا یَظلِمُ النَّاس شَیئاً وَلکِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ (44) .

(8) ثُمَّ قِیلَ للَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الخُلدِهَل تُجزَونَ إلّا بِمَا کُنتُم تَکسِبُونُ (52) .

(9) وَلَو أَنَّ لَکُلَّ نَفس ظَلَمَت مَا فِی الأَرضِ لَأفتَدَت بِهِ وَأسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوا العَذَابَ وَقُضِیَ بَینَهُم بِالقِسطِ وَهُم لا یُظلَمُونَ(54) .

ص: 23

(10) رَبَّنا لَا تَجعَلنَا فِتنَةً لِلقَومِ الظّلمین (85) .

(11) وَلَا تَدعُ مِن دُونِ اللهِ مَا لَا یَنفَعکَ وَلاَ یَضُرُّکَ فَإن فَعَلتَ فَإنَّکَ إذاً مِنَ الظّلمِینَ (106)

وفی سورة هود

(1) مَن کانَ یُریدُ الحَیوة الدُّنیَا وَزِینَتَهَا نُوَفُّ إلَیهِم أَعمَالَهُم فِیهَا وَهُم فِیهَا لَا یَبخَسُونَ (15). أُولئک الَّذِینَ لَیسَ لَهُم فِی الآخِرَة ِإلَّا النَّارُ وَحَبِط َمَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطَلُ مَا کَانُوا یَعمَلُونَ (16)

(2) وَمَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَرَی عَلَی اللهِ کَذِبأً أولئِکَ یُعرَضُونَ عَلَی رَبَّهِم وَیَقُولُ الأشهَادُ هَؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی رَبَّهِم ألَا لَعنَةُ اللهِ عَلَی الظّلمین (18) .

(3) اللهُ أعلَمُ بِمَا فِی أَنفُسِهِم إنَّی إذاً لَمِنَ الظّلمین (31) .

(4) وَلاَ تُخَاطِبنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إنَّهُم مُغرَقُونَ (37) .

(5) وَقِیلَ بُعدأً لِلقَومِ الظّلمین (44) .

(6) وَأَخذت الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیحَهُ فَأَصبَحُوا فِی دِیَارِهِم جَاثِمِینَ (67) .

(7) فَلَمَّا جَاءَ أَمرُنَا جَعَلنَا عَالِیَهَاسَافِلَهَاوَأَمطَرنَا عَلَیهَا حِجَارَهً مِن سِجَّیل مَنضُودً (82) مُسَؤّمَةً عِندَ رَبَکَ وَمَا هِیّ مِنَ الظّلمین بَبَعِیدً (83) .

(8) وَلاَ تَبخَسُوا النَّاس أَشیَائَهُم وَلاَ تَعثَوا فِی الأَرضِ مُفسِدِینَ (85) .

(1) وَلَمّا جَاءَ أَمرُنَا نَجَّینَا شُعَیباً وَالَّذِینَ امَنُوا مَعَهُ بِرَحمَة مِنّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ فَأصبَحُوا فِی ډِیَارِ هِم جَاثِمِینَ (94) کَأَن لَم یغنوة

ص: 24

فیها (95).

(10) وَکَذَلِکَ أَخذُ رَبّکَ إذَا أَخَذَ القُرَی وَهِی ظَالِمَهُ إنَّ أَخذَهُ أَلِیمُ شَدِیدُ(102).

(11) فَاَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُم فِیهَا زَفِیرُ وَشَهِیقَ (106) خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَوَاتُ وَالأَرضُ (107) .

(12) وَلاَ تَرکنُوا إلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُم مِن دُونِ اللهِ مِن أَولِیاءَ ثَمَّ لاَ تُنصَرُون (113) .

(13) فَلَؤلاَکَانَ مِنَ القُرُون مِن قَبلَکُم أُولُوا بَقِیَّة یَنهَونَ عَنِ الفَسَادِ فِی الأَرضِ إلاَّ قَلیِلاً مِمَّن أَنجَینَا مِنهُم وَاتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَمَا أُترِفُوا فِیِهِ وَکَانُوا مُجرِمِینَ (116) وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهلِکَ القُرَی بِظُلم وَأَهلُهَا مُصلِحُونَ (117)

وفی سورة یوسف

(1) إنّهُ لَا یُفلِحُ الظّلِمُونَ (23) .

(2) کَذَلِکَ نَجزِی الظّلمِینَ (75) .

(3) قَالَ مَعَاذَ اللهِ أَن نَأخُذَ إلَّا مَن وَجَدنَا مَتَاعنَا عِندَهُ إنَّا إذ اًلظلِمُونَ (79)

(4) وَلَا یُرَدُّ بَأسُنَا عَنِ القَومِ المُجرِمِینَ (110) .

وفی سورة الرعد

(1) لِلَّذِینَ استَجَابُوا لِرَبَّهِمُ الحُسنَی وَالَّذِینَ لَم یَستَجِیبُوا لَهُ لَو أَنَّ لَهُم

ص: 25

مَا فِی الأَرضِ جَمِیعا وَمِثلَهُ مَعَهُ لأَفتَدَوا بِهِ أُولَئِکَ لَهُم سُوءُ الحِسَابِ وَمَأوهُم جَهَنَّمُ وَبِئسَ المِهَادَ(18) .

(2) وَالَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعد مِیثاقِهِ وَیَقطَعُونَ مَا أمَرَ اللهُ بِهِ أنّ یُوصَلَ وَیُفسِدُونَ فِی الأَرضِ أُولَئِکَ لَهُمُ اللَعنَةُ وَلَهُم سُوءُ الدَّارِ (25) .

وفی سورة إبراهیم

(1) الَّذِینَ یَستَحِبُّون الحَیوةَ الدَّنیَا عَلَی الآخِرةِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللهِ وَیَبغُونَهَا عِوَجاً أُولَئِکَ فِی ضَلاَل بَعِیدِ (3) .

(2) فَأَوحَی إلَیهِم رَبُّهُم لَنُهلِکَنَّ الظّلمِینَ (13) وَلنُسکِنَنَّکُمَ الأرضَ مِن بَعدِهِم ذَلِکَ لِمَن خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ (14) وَاستَفتَحُوا ؤخَابَ کُلُّ جَبَّار عَنِید (15) مِن وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیُسقَی مِن مَاء صَدیډِ (16)یَتَجرَّعُهُ وَلَا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَیَأتِیِه المَوت مَن کُلّ مَکَان وَمَا هُوَ بِمَیت وَمِن وَرَائِهِ عَذَاب ُغَلیِظُ (17).

(3) وَبَرَزُوا لِلهِ جَمِیعاً فَقَالَ الضُّعَفَاّءُ لِلَّذِینَ استَکبَرُوا إنَّا کُنّا لَکُم تَبَعا فَهَل أَنتُم مُعنُونَ عَنَّا مِن عَذَابِ اللهِ مِن شَیء قَالُوا لَؤ هَدَانَا اللهُ لَهَدَیناکُم سَوَاءُ عَلَینَا أَجَزِعنَا أَم صَبَرنَا مَالنَا مَن مَحِیص (21) وَقَالَ الشَّیطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأمرُ إنَّ اللهَ وَعَدَکُم وَعدَ الحَق وَوَعدتُّکُم فَأخلَفتُکُم وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیکُم مِن سُلطَان إلَّا أَن دَعَوتُکُم فَاستَجَبتُم لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أنفُسَکُم مَا أنَا بِمَصرِخِکُم وَما أَنتُم بِمُصرخیَّ إنَّی کَفَرتُ بِمَا أَشرَکتُمُونِی مِن قَبلُ إنَّ الظّلمِینَ لَهُم عَذَابُ

ص: 26

ألِیمُ (22) .

(4) یُثبَّتُ اللهُ الَّذِینَ امَنُوا فِی الحَیوةِ الدُّنیَا وَفِی الآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللهُ

الظّلمِینَ وَیَفعَلُ اللهُ مَا یَشاءُ (27) .

(5) إنَّ الإنسَان لَظَلُومُ کَفَّارُ (34) .

(6) وَلاَ تَحسَبَنَّ اللهَ غَافِلاَ عَمّا یَعمَلُ الظّلِمُونَ إنَّما یَّؤخرهُم لِیَؤم تَشخَصُ فِیهِ الأبصَارُ (42) مُهطِعِینَ مُقنِعِی رُءُ وسِهِم لاَ یَرتَدُّ إلَیهِم طَرفُهُم وَأَفئدَتُهُم هَوَاءُ (43) وَأَنذِرِ النَّاسَ یَؤمَ یَأتیهمُ العَذَابُ فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخَّرنَا إلَی أَجَل قَریب نُجِت دَعوَتَکَ وَنَتَّبِعِ الرَّسلَ أَوَلَم تَکُونُوا أَقسَمتُم مِن قَبلُ مَا لَکُم مِن زَوَال (44) وَسَکَنتِم فِی مَسَاکِنِ الَّذینَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم وَتَبَیَّنَ لَکُم کَیفَ فَعَلنَا بِهِم وَضَرَبنَا لَکُمُ الأمثَالَ (45) وَقَد مَکَرُوا مَکرَهُم وَعِندَ اللهِ مَکرُهُم وَإن کَانَ مَکرُهُم لِتَزُولَ مِنهُ الجِبَالَ (46)فَلَا تَحسَبَنَّ الله مُخلِفَ وَعدِهِ رُسُلهُ إنَّ اللهَ عَزِیزُ ذُوانتِقَام (47) یَومَ تُبَدَّلُ الأَرضُ غَیر الأرضِ وَالسَّمَوَاتُ وَبَرزُوا لِلهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ (48) وَتَرَی المُجرَمِینَ یَؤمئِذ مُقَرَّنِینَ فِی الأَصفَاد (49) سَرَابِیلُهُم مِن قَطِران وَتَغشَی وُجُوهَهُمُ النَّارُ (50).

وفی سورة الحجر

(1) وَإن کَانَ أصحَابُ الأَیکَةِ لَظلِمِینَ (78) فَانتَقَمنَا مِنهُم (79) . (2) لاَ تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إلَی مَا مَتَّعنَا بِهِ أَزوَاجأَ مِنهُم وَلَا تَخزَن عَلَیهِم (88)

ص: 27

وفی سورة النمل

(1) الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ المَلَائِکَةُ ظَالِمِیَ أَنفُسِهِم فَأَلقَوُا السَّلَمَ مَا کُنَّا نَعمَلُ مِن سُوء بَلَی إنَّ اللهَ عَلیِمُ بِمَا کُنتُم تَعمَلُون (28) فَادخُلُوا أَبوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئسَ مَثوَی المُتَکَبرینَ (29) .

(2) هَل یَنظُرونَ إلَا أن تَأتِیَهُمُ المَلَائِکَةُ أُو یَأتِیَ أَمرُ رَبّکَ کَذَلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِن قَبلِهِم وَمَا ظَلَمَهُمُ اللهَ وَلَکِن کَانُوا أَنفُسهُم یَظلِمُونَ (33) فَأصَابَهُم سَیّئَاتُ مَا عَمِلوا وَحَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَستَهزِءُونَ (34) .

(3) وَلَؤ یُؤاخِدُ اللهُ النّاسَ بِظُلمِهِم مَا تَرَکَ عَلَیهَا مِن دَابَۃ وَلَکِن یُؤخَّرهُم إلَی أَجَل مُسَمّیَ فَإذا جَاءَ أَجلُهُم لَا یَستَأخِرُونَ سَاعةً وَلاَ یَستَقدِمُونَ (61).

(4) وَإذَارَءَ الَّذِینَ ظَلَمُوا العَذَابَ فَلاَ یُخَفَّفُ عَنهُم وَلاَ هُم یُنظَرُونَ (85).

(5) إنَّ اللهَ یَأمرُ بِالعَدلِ وَالإحسَانِ وَإیتَاءِ ذِی القُربَی وَینهَی عَنِ الفَحشَاءَ وَالمُنکَرِ وَالبَغی یَعِظُکُم لَعَلّکُم تَذَکَّرُون (90) .

(6) فَأخَذَهُم العَذَابُ وَهُم ظَالِمُونَ (113) .

(7) فَمَنِ اضطُرَّ غَیرَ بَاغِ وَلاَ عَادِ فَإنَّ اللهَ غَفُورُ رَحِیمَ (115).

وفی سورة بنی إسرائیل

(1) وَإذا أَرَدنَا أَن نَهلِکَ قَریَةَ أَمَرنَا مُتُرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقّ عَلَیهَا القَولَ فَدَمَّرنَاهَا تَدمِیرا (16) .

ص: 28

(2) وَلَا تَقتُلوا النَّفسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إلّا بِالحَقَّ وَمَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَد جَعَلنَا لِوَلِیّهِ سُلطَاناَ فَلاَ یُسرِف فِی القَتل إنَّهُ کَانَ مَنصوراً (33) .

(3) إذ یَقُولَ الظّلِمُونَ إن تَتّبِعُونَ إلّا رجُلاً مَسحُوراً (47) .

(4) وَأتَینَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبصِرةً فَظَلَمُوا بِها (59)

(5) وَمَا جَعلنَا الرُّؤیَا الَّتِی أرَینَاکَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَة المَلعُونَةَ فِی القُرآنِ وَنُخَوّفُهُم فَمَا یَزِیدُهُم إلّا طُغیَاناً کَبِیراً (60).

(6) قَالَ اذهَب فَمَن تَبِعَکَ مِنهُم فإن جَهَنَّمَ جَزَاؤُکُم جَزاء ًمَؤفُوراً (63) وَاستَفزِز مَنِ استَطَعتَ مِنهُم بِصَؤتِکَ وَاجلِب عَلَیهِم بِخَیلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکهُم فِی الأموَالِ وَالأولَادِ وَعِدهُم وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیطَانُ إلاّ غُرُوراً (64) .

(7) وَنُنَزَّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءُ وَرَحمَة لِلمُؤمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظّلمِینَ إلا خَسَاراً (82).

(8) فَأَبَی الظّلِمُونَ إلّا کُفُورأً (99).

وفی سورة الکهف

(1) فَمَن أَظلَمُ مِمَّن افتَری عَلَی اللِه کَذِبأً (15) .

(2) إنَّا اعتَدنَا لِلظّالِمِین نَاراَ أَحَاطَ بِهِم سُرَادِقُهَا وَإن یَستَغِیثُۈا یُغَاثُوا بِمَاء کَالمهلِ یَشوی الوُجُوهَ بِئسَ الشَّراب وساءَت مُرتَفَقاً (29) .

(3) وَوُضِعَ الکِتَابُ فَتَری المُجرِمِینَ مُشفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُون یَا وَیلَتَنا مَالِ هَذا الکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرةً وَلَا کَبِیرةً إلاّ أَحصَاهَا (49) .

ص: 29

(4) أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرَّیَّتَهُ أَولِیَاءُ مِن دَونِی وَهُم لَکُم عَدُوُّ بِئسَ لِلظّلِمِینَ بَدَلاً (50) .

(5) وَرَءَا المُجرِمُونَ النَّارَ فَظَنَّوا أَنَّهُم مُوَاقِعُوهَا وَلَم یَجِدُوا عَنهَا مَصرِفاً (53).

(6) وَمَن أظلَمُ مِمَّن ذُکّرَ بِآیَاتِ رَبّهِ فَأَعرَضَ عَنهَا وَ نَسِیَ مَا قَدَّمَت یَدَاهُ إنَّا جَعَلنَا عَلَی قُلُوبِهِم أَکِنَّهً أَن یَفقَهُوةُ وَفِی اذَانِهِم وَقراً (57) .

(7) وَتِلکَ القُرَی أَهلَکنَاهُم لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعلنَا لِمهلِکِهِم مَوعِداً (59) .

(8) قَالُ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَؤفَ نُعَذَّبُهُ ثُمّ یُرَدَّ إلَی رَبّهِ فَیُعَذّبُهُ عَذَاباً نُکراً (87).

وفی سورة مریم

(1) لَکِنِ الظّلِمُونَ الیَومَ فِی ضَلَال مُبِین (38) .

(2) فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلُف أَضَاعُوا الصّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوف یَلقَون غَیّاَ (59) .

(3) ثُمَّ نَنجّی الَّذِینَ اتَّقَوا وَنَذَرُ الظّلِمِین فِیهَا جِثیّاً (72) .

(4) یَؤمَ نَحشُرُ المُتَّقِینَ إلَی الرَّحمَنِ وَفداً (85) وَنَسُوقُ المُجرِمینَ إلی جَهنَّم وِرداَ (86) لاَ یَملِکُونَ الشَّفَاعَةَ إلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمنِ عَهداً (87).

ص: 30

وفی سورة طة

(1) إنّهُ مَن یَأتِ رَبَّهُ مُجرِماً فَإنَّ لَهُ جَهَنَّم لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحیَی (74) .

(2) یَؤمَ یُنفَخُ فِی الصَّور وَنَحشُر المجرِمینَ یَؤمئِذ زُرقاً (102)

یَتَخَافَتُونَ بَینَهُم إن لبِثتُم إلّا عَشراً(103) .

(3) وَعَنَتِ الوُجُوهُ لِلحَیَّ القَیَّومِ وَقَد خَابَ مَن حَمَل ظُلماً (111) .

(4) وَمَن أَعرَضَ عَن ذِکرِی فإَنَّ لَهُ مَعِیشةً ضَنکاً وَنَحشُرهُ یَومَ القِیَامَةِ أَعمَی (124) قَالَ رَبُّ لِمَ حَشَرتَنِی أَعمی وَقَد کُنتُ بُصِیراً125) قَالَ کَذلِکَ أَتَتکَ وأَیاَتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الیَومَ تُنسی (126).

(5) وَلاَ تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إلَی مَا مَتَّعنَا بِهِ أَزوَاجأً مِنهُم زَهرَة الحَیوةِ الدُّنیَا لِنَفتِنَهُم فِیهِ وَرِزقُ رَبَّکَ خَیرُ وَأبقی (131).

وفی سورة الأنبیاء

(1) وَأَسَرُّوا النَّجوَی الذّینَ ظَلَمُوا (3) .

(2) وَکَم قَصَمنا مِن قَریة کَانَت ظَالِمةً وَأَنشَأنَا بَعدَهَا قَوما آخَرِینَ (11) فَلَمَّا أحسَّوا بَأسَنَا إذَا هُم مِنهَا یَرکُضُونَ(12) لاَ تَرکُضُوا وَارجِعوا إلَی مَا أُترِفتُم فِیهِ وَمَسَاکِنِکُم لَعَلَّکُم تُسئَلُونَ (13) قَالُوا یَا وَیلَنَا إنَّا کُنَّا ظلِمِینَ (14)

فَمَا زَالَت تِلکَ دَعوَاهُم حَتّی جَعَلناهُم حَصِیدأً خَامِدِین (15).

(3) وَمَن یَقل مِنهُم إنَّی إِلَةُ مِن دُونِهِ فَذَلِکَ نَجزِیهِ جَهَنَّمَ کَذَلِکَ نَجزی

ص: 31

الظّلمِیِنَ (29).

(4) وَلَئِن مَسَّتهُم نَفحَة مِن عَذَابِ رَبَّکَ لَیَقُولُنَّ یَا ویَلَنَا إنَّاکُنَّا

ظلِمِین (26).

(5) فَرَجَعُوا إلَی أَنهُسِهُم فَقَالُوا إنَّکُم أَنتُمُ الظِلّمُون (64) .

(6) وَاقتَربَ الوَعدُ الحَقَّ فَإذا هِیَ شَاخِصَةُ أَبصَارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یَا وَیلَنَا قَد کُنّا فی غَفلَة مِن هذا بَل کُنّا ظلِمِین (17).

وفی سورة الحج

(1) وَمَن یُرِد فِیهِ بإِلحَاد بَظَلمً نُدِقهُ مَن عَذَاب ألَیم (25) .

(2) فَاجتَنِبُوا الرَّجسَ مَنَ الَأوثَانِ وَاجتَنِبُوا قَولَ الزُّورِ (30) .

(3) فَکَأین مَن قَریة أَهلَکنَاهَا وَهِیَ ظَالِمةُ فَهِیَ خَاوِیهُ عَلَی عُرُوشِهَا وَبِئر مُعطَّلَة وَقَضر مَشِید (45).

(4) وَکَأَیَّن مَن قَریَة أَملَیتُ لَهَا وَهِیَ ظَالِمَةُ ثَمِش أَخذتُهَا وَإلَیَّ المَصِیرُ(48).

(5) وَإنَّ الظّلِمِین لَفِی شِقَاق بَعِید (53) .

(6) وَمَا لِلظّلِمِین مِن نَصِیر (71).

وفی سورة المؤمنون

(1) وَلَا تُخَاطِبنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إنَّهُم مُغرَقُونَ (27) .

(2) فَقُلِ الحَمدُ لِلهِ الَّذِی نَجبانا مِنَ القَومِ الظّلِمِینَ (28) .

ص: 32

(3) فَأَخَذَتهُمُ الصَّیحَةُ بِالحَقّ فَجَعَلنَاهُم غُثَاء ًفَبُعدأً لِلقَومِ الظّلمِینَ (41).

(4) أَیَحسَبونَ أَنَّما نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَال وبَنیِنَ (55) نُسَارِع ُلَهُم فِی الخَیرَات بَل لاَ یَشعُرونَ (56) .

(5) حَتّی إذَا أَخَذنَا مُترفِیهِم بِالعَذَابِ إذَاهُم یَجئَرُونَ (64) لاَتَجئَرُوا الیَومَ إنَّکُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ (65) قَد کَانَت آیَاتِی تُتلَی عَلَیکُم فُکُنتُم عَلَی أَعقَابِکُم تَنکِصُونَ (66) مُستَکبِرینَ بِهِ سَامِراً تَهجُرُونَ (67) .

(6) ربَّ فَلَا تَجعَلنِی فِی القَومِ الظّلِمِینَ (94) .

(7) رَبَّنَا أَخرِجنَا مِنهَا فَإن عَدنَا فَإنَّا ظِلمُونَ (107).

وفی سورة النور

(1) أفِی قُلُوبِهِم مَرَض أُمِ ارتَابُوا أَم یَخَافُونَ أَن یَحیفَ اللهُ عَلَیهِم وَرَسُولُهُ بَل أُولئِکَ هُمُ الظّلِمُون (50) .

(2) َفلیَحذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَن أَمرِهِ أَن تُصِیبَهُم فِتنَةُ أو یُصِیبهُم عَذَابُ أَلِیمُ (63).

وفی سورة الفرقان

(1) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إن هَذَا إلَا إفکُ افتَرَاةُ وَأَعَانَهُ عَلَیهِ قَومُ آخَرُون فَقَد جَاءُوا ظُلماً وزَوراً(4) .

ص: 33

(2) وَقَالَ الظّلِمُونَ إن تَتَّبعُونَ إلّا رَجُلاً مَسحُوراً (8) .

(3) وَمَن یَظلِم مِنکُم نُدِقهُ عَذَاباً کَبِیراً (19) .

(4) یَومَ یَرَونَ المَلائِکَةَ لاَ بُشری یَومَئِذ لِلمُجرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجراً مَحجُور اً(22) وَقَدِمنَا إلَی مَا عَمِلُوا مِن عَمَل فَجَعلنَاهُ هَبَاًء مًنثُوراً (23)

(5) وَیَومَ یَعًّض الظّلِمُ عَلَی یَدَیهِ یَقُولُ یَا لیَتَنِی اتّخَذتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً (27) یَا وَیلَتی لَیتَنِی لَم أَتَخِذ فُلاَناً خَلیِلاً (28) لَقَد أَضلَّنِی عَنِ الذَّکرِ بَعدَ

إذ جَائَنِی وَکَانَ الشّیطَانُ لِلإِنسَانِ خَدُولاً (29) .

(6) وَکَذَلِکَ جَعَلنَا لِکُلَّ نَبِیَّ عَدُوّاً مِنَ المُجرِمِینَ (31) .

(7) وَأَعتَدنَا لِلظّلمِیِن عَذَابِاً ألِیماً (37).

-

وفی سورة الشعراء

(1) وإذ نادی ربُّکَ مُوسَی أَن انتِ القَومَ الظّلِمِینَ (10) .

(2) وَبُرزَتِ الجَحِیمُ للغَاوِینَ (91) وَقِیلَ لَهُم أَینَمَا کُنتُم تَعبُدُونَ (92) مِن دُونِ اللهِ هَل یَنصُرونَکُم أو یَنتَصِرُون (93) فَکُبکِبُوا فِیهَا هُم وَالغَاوُون (94) وَجُنُودُ إبلِیسَ أجمَعُونَ (95) قَالُوا وَهُم فِیهَا یَختَصِمُونَ (96) تَاللهَ إن کُنَّالَفِی ضَلاَل مُبِین (97) إذ نُسَؤّیکُم بِرَبَّ العَالَمِینَ (98) وَمَا أَضَلَّنَا إلّا المُجرِمُونَ (99) فَمَالَنَا مِن شَافِعِینَ (100) وَلَا صَدِیق حَمَیم (101).

(3) وَإذَا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبَّارِینَ (130).

ص: 34

(4) کَذَلِکَ سَلکنَاهُ فِی قُلُوبِ المُجرِمینَ (200) لاَ یُؤمِنُوُنَ بِهِ حَتَّی یَرَوا

العَذَابَ الأَلِیمَ (201) فَیَأتِیهِم بَغتَة وَهُم لاَ یَشعُرونَ (202) .

(5) وَسَیَعلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَب یَنقَلِبُونَ (227)

وفی سورة النمل

(1) وَجَحَدَوا بِهَا وَاستَیقَنَتُهَا أنفُسُهُم ظُلما وَعُلوّا َفانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبةُ

المَفسِدِینَ (14) .

(2) فَتلِکَ بُیُوتَهُم خَاوِیة بِمَا ظَلَمُوا إنَّ فِی ذَلِکَ لأَیَة لِقَوم یَعمَلُونَ (52).

(3) قُل سِیرُوا فِی الأَرضِ فَانظُرُوا کَیفَ کَانَ عَاقِبةُ المُجرِمینَ (69) .

(4) وَوَقَعَ القَولُ عَلَیهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُم لاَ یَنطِقُونَ (85) .

(5) وَمَن جَاءَ بالسَّیَّئَةِ فَکُبَّتُ وَجُوهُهَم فِی النَّار هَل تُجزَونَ إلاَّ مَا کُنتُم تَعمَلُونَ (90).

وفی سورة القصم

(1) قَالَ رَب نَجّنِی مِنَ القَومِ الظِّلِمِینَ (21) .

(2) قَالَ لاَ تَخَف نَجَوتَ مِنَ القَوم ِالظّلمِیِنَ (25) .

(3) إنَّهُ لاَ یُفلِحُ الظّلمِونَ (37) .

(4) فَانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظّلِمِین (40) .

(5) إنَّ اللهَ لَا یَهِدی القَومَ الظَلِمِینَ (50) .

ص: 35

(6) وَمَا کُناَّ مُهلِکِی القُرَی إّلا وَأَهلُهَا ظلِمُونَ (59) .

(7) تِلکَ الدَّارُ الآخَرَةِ نَجعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُریدُونَ عُلُوّاً فِی الأَرضِ وَلاَ فَسَاداً وَالعَاقِبَةُ لِلمُتَّقِینَ (83).

وفی سورة العنکبوت

(1) أم حَسِبَ الَّذِینَ یَعمَلُونَ السَّیَّئَاتِ أَن یَسبِقُونَا سَاءَ مَا یَحکُمُونَ (4).

(2) فأخَذَهُم الطُّوفَانُ وَهُم ظَالِمُونَ (14).

(3) إنَّا مُهلِکُوا أَهلَ هَذِهِ القَریَةِ إنَّ أَهلَهَا کَانوُا ظَالِمِینَ ( 31) .

(4) فَکُلّاً أَخَذنَا بِذَنبِهِ فَمِنهُم مَن أَرسَلنَا عَلَیهِ حَاصِباً، وَمِنهُم مَن أَخَذَتهُ الصَّیحَةُ وَمِنهُم مَن خَسَفنَا بِهِ الأَرضَ وَمِنهُم مَن أَغرَقنَا وَمَا کَانَ اللُه لِیظَلِمَهُم وَلَکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ (40) .

(5) وَلَا تُجَادِلُوا أَهلَ الکِتَابِ إلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحسَنُ إلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا

مِنهُم (46).

(6) وَمَا کَانَ یَجحَدُ بِایَاتِنَا إلَّا الظَّلِمُونَ (49) .

(7) وَمَن أَظلَمُ مِمَّن افتَری عَلَی اللهِ کَذِباً أو کًذَّبَ بِالحَقَّ لَمَّا جَاءَهُ (68).

وفی سورة الروم

(1) أوَلَم یَسِیرُوا فِی الأرضِ فَیَنظُرَوا کَیفَ کَانَ عَاقِبةُ الَّذینَ مِن قَبلهِمِ کَانُوا أشَدَّ مِنهُم قُوَّةً وَأَثَارُوا الأَرضَ وَ عَمَرُوهَا أَکثَرَ ممَّا عَمرُوهَا وَجاءَتهُم

ص: 36

رُسُلُهُم بِالبَیَّنَاتِ فَمَا کَانَ اللهُ لِیَظلِمَهُم وَلَکِن کَانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ (9) ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذیِنَ أَساؤُا السُّؤأَی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ وَکَانُوا بِهَا یَستَهزِءُونَ (10) .

(2) وَیَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبلِسُ المُجرِمُونَ (12) وَلَم یَکن لَهم مِن شُرَکَائِهِم شُفعاؤِا، وَکَانُوا بِشُرَکَائِهِمِ کَافِرینَ (13).

(3) بَل اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهوَاءَهُم بِغَیرِ عِلم فَمَن یَهدی مَن أَضَلً اللهُ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ (29) .

(4) فَانتَقَمنَا مِن الَّذِینَ أَجرَمُوا وَکَانَ حَقّاً عَلَینَا نَصرُ المُؤمِنیِنَ (47) .

(5) مَا لَبِثَوا غَیرَ سَاعة کَذَلِکَ کَانُوا یُؤفَکُونَ (55) .

(6) فَیَومَئِذ لَا یَنفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَغذِرَتُمُ وَلاَ هُم یُستَعتَبُونَ (57).

وفی سورة لقمان

(1) بَلِ الظّلِمُونَ فَی ضَلاَل مُبِین (11) .

(2) یَا بُنَیَّ لَا تُشرِک بِاللهِ إنَّ الشَّرکَ لظُلم عَظِیمُ (13).

وفی سورة السجدة

(1) ؤَلَؤتَرَی إذِ المُجرمُونَ نَاکِسُوا رُءُوسِهِم عِندَ ربَّهِم رَبَّنا أَبصَرنَا وَ سَمِعنَا فَارجِعنَا نَعمَل صَالِحاً إنَّا مُوقّنُونَ (12) .

(2) وَأَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأوَاهُمُ النَّا رُکُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخرُجُوا مِنهَا أَعِیدُوا فِیهَا وَقِیلَ لَهُم ذَوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِی کُنتُم بِهِ تُکَذَّبُونَ (20)

ص: 37

وَلَنُذِیقَنَّهُم مِنَ العَذَابِ الأدنی دُونَ العَذَابِ الأَکبَرِ لَعَلَّهُم یَرجِعُونَ (21) وَمَن أَظلَمُ ِممَّن ذُکَّرَ بِایَاتِ رَبَّهِ ثُمَّ أَعرَضَ عَنهَا إنَّا مِنَ المُجرِمِینَ مُنتِقمُون(22).

وفی سورة الأحزاب

(1) وَالَّذِینَ یُؤذُونَ المُؤمِنِینَ وَالمُؤمِنَاتِ بِغَیرِ مَا اکتَسَبُوا فَقَد احتَمَلُوا بُهتَاناً وَإثماً مُبِیناً (58) .

(2) إنَّا عَرَضنا الأَمَانَةَ عَلَی السَّمَوَاتِ وَالَأرضِ وَالجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یَحمِلنَهَا وَأَشفَقنَ مِنهَا وَحَمَلَهَا الإنسَانُ إنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72).

وفی سورة سبا

(1) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِد بَینَ أَسفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَجَعَلنَاهُم أَحَادِیثَ وَمزَّقنَاهُم کُلَّ مُمَرَّق إنَّ فِی ذَلِکَ لآیَات لِکُلَّ صَبَّارِ شَکُور (19) .

(2) وَلَو تَری إذِ الظّلِمُون مَؤقُوفُون عِندَ رَبَّهِم یَرجِعُ بَعضُهُم إلَی بغَض القَولَ یَقُولُ الّذِینَ أ ستُضعِفُوا لِلّذِین استُکبَرُوا لَولا أَنتُم لَکُنّا مُؤمِنِین( 31)

(3) فَالیَومَ لَا یَملِکُ بَعضُکُم لِبعَض نَفعاً وَلاَ ضَرّاً وَنَقُولُ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِی کُنتُم بِهَا تُکَذَّبُونَ (42).

ص: 38

وفی سورة فاطر

(1) وَالَّذِینَ یَمکُرُونَ السَیّئَاتِ لَهُم عَذَابُ شَدِیدُ وَمَکرُ أولَئِکَ هُوَ یَبُورُ (10).

(2) فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَصیِر (37) .

(3) بَل إن یَعِدُ الظَّلِمُونَ بَعضُهُم بَعضاً إلاَّ غُرُوراً (40).

وفی سورة یسر

(1) وَامتَازُوا الیَومَ أَیُّهَا المُجرِمُونَ (59).

وفی سورة القافات

(1) أُخشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَأَزوَاجهُم وَمَا کَانُوا یَعبُدونَ (22) مِن دُونِ اللهِ فَاهدُوهُم إلَی صِرَاطِ الجَحِیمِ - إلی قوله - وقِفُوهُم إنهم مَسؤُولُونَ (23 - 24) إنَّا کَذَلِکَ نَفعَلُ بِالمُجرِمِینَ (34) إنَّهُم کَانُوا إذَا قِیلَ لَهُم لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ یَستَکبِرونَ - إلی قوله - أَذَلِکَ خَیرُنُزلاَ؟ أَم شَجَرَةُ الزَّقُّومَ (35 - 62) إنَّا جَعَلنَاهَا فِتنَةً لِلظَّالِمِینَ (63).

ص: 39

وفی سورة مر

(1) هَذَا وَإنَّ لِلطَّاغین لَشَرَّ مَاب (55) جَهَنَّمَ یَصلَونَهَا فَبئِسُ المِهَادُ (56)

هَذَا فلَیَذُوقُوةُ حَمِیمُ وَغَسَّاقُ (57) .

(2) قَالَ فَالحَقُّ وَالحَقَّ أقُولُ (84) لأَملَأنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعکَ مِنهُم أَجمعِینَ (85).

وفی سورة الزمر

(1) وَقِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذُوقُوا مَا کَنتُم تَکسِبُونَ (24) .

(2) فَمَن أَظلَمَ ممَّن کَذَبَ عَلَی اللهِ وَکَذَّبَ بِالصُدقِ إذ جَاءَهُ أَلیسَ فِی جَهَنَّمَ مَثُویَ لِلکَافِرینَ (32) .

(3) وَلَو أنَّ الِلَّذِینَ ظَلَمُوا مَا فِی الأَرضُ جَمِیعاً وَمِثلَهُ مَعَهُ لاَفتَدَوا بِهِ مِن سُوءِ العَذَابِ یَومَ القِیامَةِ وَبَدا لَهُم مِن اللهِ مَا لَم یَکُونُوا یَحتَسِبُونَ (47) وَبَدَا لَهُم سَیئَاتُ مَا کَسَبُوا وَحَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَستَهزِءُونَ (48) .

(4) وَالَّذِینَ ظَلَمُوا مِن هَؤلَاءِ سَیُصیبُهُم سَیئَا تُ مَا کَسَبُوا وَمَا هُم بِمُعجِزِینَ (51).

ص: 40

وفی سورة المؤمر

(1) وَأَنذِرهُم یَوم الأَزِقَةِ إذِ القُلُوبُ لَدَی الحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِن حَمِیم وَلاَ شَفِیع یُطَاعُ (18).

(2) یَومَ لاَ یَنفَعُ الظّلِمِینَ مَعذَرَتُهُم وَلَهُمُ اللَّعنَةُ وَلَهُم سَوءُ الدَّارِ (52).

وفی سورة حم السجدة

(1) وَیَومَ یُحشَرَ أَعدَاءُ اللِه إِلی النَّارِ فَهُم یُوزَعُونَ (19) حَتَّی إذَا مَا جَاء ُوهَا شَهِدَ َعَلیِهم سَمعُهُم وَأَبصَارُهُم وَجُلُودُهُم بِمَا کَانُوا یَعمَلُونَ - إلی قوله - وَقَیَّضنَا لَهُم قُرَناءَ فَزَیَّنُوا لَهُم مَا بَینَ أَیدِیهِم وَمَا خَلفَهُم (20 - 25).

وفی سورة الشوری

(1) وَالظّلِمُونَ مَا لَهُم مِن وَلیَّ وَلاَ نَصِیر (8) . (2) وَإنَّ الظّلِمِینَ لَهُم عَذَابُ أَلِیمُ (21) .

(3) تَرَی الظّلِمِینَ مُشفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَهُوَ وَاقِعُ بِهِم (22) .

(4) إنَّهُ لاَ یُحِبَّ الظَّلِمِینُ (40) وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعدَ ظُلمِهِ َفأُولَئِکَ مَا عَلَیهِم

مِن سَبِیل (41) إنَّمَا السَّبِیِلُ عَلَی الَّذِینَ یَظلِمُونَ النَّاسُ وَیَبغُونَ فِی الأَرضِ بِغَیرِ الحَقّ أُولَئِکَ لَهُم عَذَابُ ألِیمُ (42) .

ص: 41

وَتَرَی الظّلمِیِنَ لَهَّا رَأَوُا العَذَابَ یَقُولُونَ هَل إلَی مَرَدّمِن سَبِیل (44) وَتَراهُم یُعرَضُونَ عَلَیهَا خَاشِعِینَ مِنَ الذَّلَّ یَنظُرُونَ مِن طَرف خَفِیَّ ... اَلا إنَّ الظّلِمِینَ فِی عَذَاب مَقِیم (45).

وفی سورة الزخرف

(1) وَلَن یَنفَعَکُمُ الیُومَ إذ ظَلَمتُم أَنَّکُم فِی العَذَابِ مُشتُرِکُونَ (39) .

(2) فَوُیلُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِن عَذَابِ یَوم أَلیِم (65) .

(3) إنَّ المُجرِمِینَ فِی عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدَونَ (74) لاَ یُفَتَّرُ عَنهُم وَهُم فِیهِ مُبلِسُونَ (75) وَمَا ظَلَمنَاهُم وَلَکِن کَانُوا هُمُ الظَّلِمِینَ (76)

وفی سورة الدخار

(1) فَدَعَا رَبَّهُ أنَّ هَؤُلاءِ قومُ مُجرِمُونَ (22) .

(2) وَالَّذِینَ مِن قَبلِهِم أَهلَکنَاهُم إنَّهُم کَانُوا مُجرِمِینَ (37) .

(3) إنَّ شَجَرت الزَّقُومِ (43) طَعَامُ الأَثِیمِ (24) کَالمُهلِ یَغلی فِی البُطُون (45) کَغَلی الحَمِیمِ (46) خُذُوهُ فَاعتِلُوهُ إلَی سَواءِ الجَحِیمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوقَ رَأسِهِ مِن عَذَابِ الحَمِیمِ (48) ذُق إنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الکَرِیمُ (49) إنَّ هَذَا مَا کُنتُم بِهِ تَمتَرُونَ (50).

ص: 42

وفی سورة الجاثیة

(1) وَیلُ لِکُلَّ أَفَّاک أَثِیم (7) یَسمَعُ آیَاتِ اللهِ تُتلَی عَلَیه ثُمَّ یُصِرُّ مُستَکبِراً

کَأَن لَم یَسمَعهَا فَبَشَّرهُ بِعَذَاب ألِیم (8).

(2) وَإنَّ الظّلِمِین بَعضُهم أَولِیاءُ بَعض وَاللهُ وَلِیَّ المُتَّقِینَ (19) .

(3) أَم حَسِبَ الَّذِینَ اجتَرَحُوا السَّیّئَاتِ أَن نَجعَلَهُم کَالَّذِینَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءَ مَحیَاهُم وَمَمَاتُهُم سَاءَ مَا یَحکُمُونَ (21).

وفی سورة الأحقاف

(1) إنَّ اللهَ لاَ یَهدِی القَومَ الظّلِمِین (10) .

(2) لِیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشرَی لِلمُحسِنِینَ(12) .

(3) فَأَصبَحُوا لاَ یُری إلَّا مَسَاکِنُهُم کَذلِکَ نَجزِی القَوم المُجرِمِینَ (25) .

(4) وَمَن لاَ یُجِب دَاعِیَ اللهِ فَلَیسَ بمُعجز فِی الأَرضِ وَلَیسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَولِیاءُ أُولئِکَ فِی ضَلاَل مُبِین (32) .

(5) فَهَل یُهلَکُ إلاَّ القَومُ الفَاسِقُونَ (35) .

وفی سورة محمد

(1) إنَّ الَّذِینَ ارتَدُّوا عَلَی أَدبَارِهِم مِن بَعد مَا تَبَیَّنَ لَهُم الهُدی الشَّیطَانُ

ص: 43

سَؤَّلَ لَهُم وَأملی لَهُم (25) ذَلِکَ بِأَنَّهُم قَالُوا لِلّذِینَ کَرِهُوا مَا نَزّلَ اللهُ سَنُطِیعُکُم فِی بَعض الأَمرِ وَاللهُ یَعلَمُ إسرارَهُم (26) فَکَیفَ إذَا تَوَفَّتهُمَ المَلائِکُة یَضرِبُونَ وُجُوهَهُم وَأَدبَارَهُم (27) ذَلِکَ بَأَنَّهُم اتَّبَعُوا مَا أَسخَطَ الله وَکرِهُوا رِضوُانَهُ فَأحَبَطَ أَعمَالَهُم (28) .

(2) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أطِیعُوا اللهَ وَأطِیعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبطِلُوا أَعمَالَکُم (33).

وفی سورة الفتح

(1) وَمَن یَتَولَّ یُعَذبهُ عَذَاباً أَلِیماً (17).

وفی سورة الحجرات

(1) وَمَن لَم یَتُب فَأولئِکَ هُم الظّلِمُونَ (11).

وفی سورة الذاریات

(2) فَإنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذنُوباً مِثلَ ذنُوبِ أَصحابِهِم فَلَا

یَستَعجِلُون (59).

ص: 44

وفی سورة الطور

(1) وَإنَّ لِلَّذِینَ ظَلمُوا عَذَاباً دُونَ ذَلِکَ وَلکِنَّ أَکثَرَهُم لاَ یَعلَمُونَ (47).

وفی سورة النجم

(1) وَقَومَ نُوح مِن قَبلُ إنَّهُم کَانُوا هُم أَظلَمَ وَأَطعی (52).

وفی سورة القمر

(1) إَّن المُجرِ مِینَ فِی ضَلَال وَسُعُر (47) یَؤمَ یُسحبُونَ فِی النَّار عَلَی وُجُوهِهِم ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48).

وفی سورة الرحمن

(1) یُعرَفُ المُجرِمُونَ بِسِیمَاهُم فَیُوخَذُ بِالنَّواصِی وَالأَقدَامِ (41) .

(2) هَذِه ِجَهَنَّمُ الَّتی یُکَذَّبُ بِهَا المُجرِمُونَ (43) یَطُوفُونَ بَینَهَا وَبَین حَمِیم آن (44).

ص: 45

وفی سورة الحدید

(1) أَلَم یَأنِ لِلذِینَ آمُنوا أن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکرِ اللهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الحَق وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الکِتَابَ مِن قَبلُ فَطَالَ عَلَیهِمُ الأّمَدُ فَقَسَت قُلُوبُهُم وَکَثیِرُ مِنهُم فَاسِقُون (16).

وفی سورة الحشر

(1) فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزاؤُا الظّلِمِینَ (17).

وفی سورة الممتحنة

(1) وَمَن یَتَوَلَّهُم فَأولئِکَ هُمُ الظّلِمُونَ (9).

وفی سورة الصف

(1) وَمَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَری عَلَی اللهِ الکَذِبَ وَهُوَ یُدعی إلَی الإسلاَمِ وَاللهُ لَا یَهدِی القَومَ الظّلِمِینَ (7).

ص: 46

وفی سورة الجمعة

(1) وَاللهُ لاَ یَهِدِی القَومَ الظّلِمِینَ (5) .

(2) وَاللهُ عَلِیمُ بِالظّلِمِینَ (7).

وفی سورة المنافقون

(1) إنَّ الله لاَ یَهدِی القَومَ الفَاسِقِینَ (7).

وفی سورة الطلاق

(1) وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَد ظَلَمَ نَفسَهُ (1) .

(2) وَکأَئّن مِن قَریَة عَتَت عَن أَمرِ رَبّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبنَاهَا حِسَاباً شَدِیداًوَعَذَّبنَاهَا عَذَاباً نُکراً فَذَاقَت وَبَالَ أَمرِهَا وَکَانَ عَاقِبَةُ أَمرِهَا خُسراً (1).

وفی سورة التحریم

(1) وَ نَجَّنی مِن فِرعَونَ وَعَمَلِهِ وَنَجّنِی مِنَ القَومِ الظّلِمِینَ (11).

ص: 47

وفی سورة القلم

(1) قَالُوا سُبحَانَ رَبَّنا إنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ (29) فَأَقبَلَ بَعضُهُم عَلَی بَعض یَتَلاَؤَمُونَ (30) قَالُوا یَا وَیلَنَا إنَّا کَنَّا طَاغِینَ (31) .

(2) إنَّ لِلمُتقَّین عِندَ رَبّهم جَنّاتِ النّعِیمِ (34) أَفنَجعَلُ المُسلِمِینَ کَالمُجرِمِینَ (35) مَا لَکُم کَیفَ تَحکُمُونَ (36).

وفی سورة الحاقة

(1) وَأمَّا مَن أوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیتَنِی لِمَ أوت کِتَابِیَة - الی قوله - فَلَیسَ لَهُ الیَومَ هَاهُنَا حَمِیم (25 - 35) وَلَا طَعَامّ إلاَّ مِن غِسلینِ (36) لاَ یَأکُلُهُ إلَّا الخَاطِئُونَ (37).

وفی سورة المعارج

(1) یَوَ دَّالمُجرِم لو یَفتَدِی مِن عَذَابِ یَؤمئِذبِبَنیهِ (11) وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ (12).

وفی سورة نوح

(1) وَلَا تَزِدِ الظّلِمِینَ إلاَّ ضَلَالاً (24) مِمَّا خَطِیئَاتِهِم أُغرِقُوا فَأدخِلِوا نَاراً

ص: 48

فَلَم یَجِدُوا لَهَّم مِن دُونِ اللهِ أَنصَاراً(25) .

(2) ولاَ تَزِدِ الظّلمِیِنَ إلاَّ تَبَاراً (28).

وفی سورة الجر

(1) وَأَمّا القَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15) وَمَن یعصِ اللهَ وَرَسُولَهُ

فَإنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیها أَبَداً (23) .

وفی سورة المدثر

(1) کُلُّ نَفس بِمَا کَسَبَت َرهِینةُ (38) إلَّا أصحَابَ الیَمِینِ (39) فِی جَنَّات

یَتَسَاءَلُونَ (40) مَا سَلَکَکُم فِی سَقَر (42).

وفی سورة الدهر

(1) وَالظّلِمِین أَعَدَّ لَهُم عَذَاباً أَلِیماً (31).

وفی سورة المرسلات

(1) ألَم نُهلِکِ الأَوَّلِینَ (16) ثُمَّ نُتبِعُهُمُ الآخِرِینَ (17) کَذلِکِ تَفعَلُ بِالمُجرمِینَ (18) .

ص: 49

(2) کُلُوا وَتَمَتَّعُوا قَلَیلاً إنَّکُم مُجرِمُونَ (46).

وفی سورة عة

انَّ جَهَنَّمَ کَانَت مِرصَاداً (21) لِلطَّاغِیِنَ ماباً (22) لأَبِثِینَ فِیِها (1) أَحقَاباً (23).

وفی سورة النازعات

(1) فَأَمَّا مَن طَغی (37) وَآثَرَ الحَیَاةَ الدُّنیَا (38) فَإنَّ الجَحِیمَ هِیَ

المَأوی (39).

وفی سورة الانفطار

(1) إنَّ الأَبرَارَ لَفِی نَعِیم (13) وَإنَّ الفُجَّار لَفی جَحِیم (14).

وفی سورة المطففیر

(1) کَلَّا إنَّ کتاب الفُجَّارِ لَفِی سِجَّین (7).

(2) إنَّ الَّذِین أَجرَمُوا کَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضحَکُونَ (29) وَإذَا مرُّوا بِهِم یَتَغَامَزُونَ (30).

ص: 50

وفی سورة الشمس

(1) قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاهَا (9) وَقَد خَابَ مَن دَسَّاهَا (10).

وفی سورة الزلزال

(1) فَمَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرَّه خَیراً یَرَهُ (7) وَمَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرَّة َشرَّا یَرَهُ(8)

وفی سورة القارعة

(1) وَأمَّا مَن خَفَّت مَوازِینُةُ (8) فَاُمَّهُ هَاوِیَةُ (9) وَمَا أَدریکَ مَاهِیَة (10)

نَارُ حَامِیَةُ (11).

وفی سورة العصر

(1) وَالعَصرِ(1) إنَّ الإنسَانَ لَفِی خُسر (2)

وفی سورة الهمزة

(1) وَیلُ لِکُلِّ هُمزَة لُمَزَة (1) الَّذِی جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ (2) یَحسَبُ اَنَّ مَالَهُ أَخلَدَهُ (3) کَلَّا لَیُنبَدَنَّ فِی الحُطَمَۃِ (4) .

ص: 51

إلی غیر ذلک از آیاتی که قریب چهار صد آیه معدود ومضبوط شد از محکمات کتاب باین صریح ظاهر بن یا عموم از جمله شواهد صدق بر مدعی است ، که ظلم و جور و جرم از میان تمام معاصی از مبدء صغایر تا منتهای کبایر که کفر است اشنع وافضع واقبح واسوء عاقبة واشد عقوبة است.واما از محکمات سنت که شاهد صدق بر این مدّعی است ، اضعاف مضاعف آن آیات است تعداد و تأکید وتسدیدة ولی اقتصار میکنم ببعضی از کلی و جزئی از جل آن.

مثل ما ورد عن الأمیر ( علیه السلام ) فی حدیث : «وأمّا الذنب الذی لا یغفر فظلم العباد بعضهم لبعض، أن الله اذا برز لخلقه اقسم قسمة علی نفسه فقال وعزتی وجلالی لا یجوزنی ظلم ظالم ولو که بکفَّ ، ولو مسحة بکفَّ ، ولو نطحة بین القرناء الی الجماء، فیقتص الله -للعباد بعضهم من بعض حتی لا یبقی لاحلی علی احد مظلمة ثم یبعثهم للحساب»(1)

وقال ( علیه السلام ): «یأخذ المظلوم من دین الظالم اکثر ممّا یأخذ الظالم من دنیاالمظلوم» (2)

وقال ( صلی الله علیه وآله ) : «ایّاکم والظلم، فان الظلم ظلمات یوم القیامة»(3) .

وفی تفسیر قوله تعالی : (وفی یوم کان مقداره خمسین الف سنة) (4)

ص: 52


1- المحاسن 1: 67 ح 18 و بحار الأنوار 6: 29-30 ح 35 و ج 7: 264 ح 21 وج314:75ح29
2- ثواب الاعمال : 321 ح 5، بحار الأنوار 312: 75 ح 21
3- أحیاء علوم الدین للغزالی 3: 373.
4- المعارج: 4.

أن المواقف فی یوم القیامة خمسون موقفا یحبس المقصر فی کلّ منها الف سنة(1) منها موقف مظلمة العباد لا یجوزها من کان فی ذمته مظلمة احد حتی یستوفی منه تلک المظلمة ولو کانت بقدر کحل عین أو طین او لمس ثوب او مثقال ذرة او قدر خردلة کما قال الله تعالی : (فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره ومن یعمل مثقال ذرّة شرّاً یر)(2)(وان کان مثقال حبّة من خردل اتینا بها وکفی بنا حاسبین)(3)فیقول الله یا معشر العباد انا الحاکم العدل لا یجوزنی الیوم ظالم عنده مظلمة، أحد فیا معشر المظلومین خذوا بالظّلمین وانا الحاکم العدل والشّاهد لکم علیهم فیأخذ کل مظلوم بظالمه ویطالبه بحقّه فیفرّ المرء من اخیه وامه وابیه وصاحبته وبنیه حذراً من اخذهم ومطالبتهم بالتبعات والمظالم حتّی

انّ موسی ( علیه السلام) یفر من امّه خشیة ان تطالبه بحقّ قصّر فیه»(4)

وقال: «اتدرون من المفلس؟ قالوا: المفلس فینا من لا درهم له ولا مال ولا متاع قال (علیه السلام) ان المفلس من أمتی من اتی یوم القیامة بصلاة وصیام وزکاة وحج ویأتی قد شتم - وقذف . هذا واکل مال هذا وهتک دم هذا وضرب هذا فیعطی هذا من حسناته وهذا من حسناته فان فنیت حسناته قبل أن یقضی ما علیه اخذ من خطایا المظلوم فطرحت علیه ثم یطرح به فی النّار(5)

وقیل للسجاد ( علیه السلام ) : اذا کان للرجل المؤمن عند الکافر مظلمة أی شیء

ص: 53


1- تفسیر الصافی 2: 743، الکافی 8: 143 ح 108.
2- الزلزلة : 7 و 8.
3- الأنبیاء : 47.
4- الخصال : 318 ذیل ح 102 و بحار الأنوار 105 : 7 ذیل ح20.
5- بحار الانوار 72: 6. لیس فیه وحج وفیه سفک بدل هتک وفیه خطایاهم .

یؤخذ من الکافر وهو من أهل النار ؟

فقال ( علیه السلام ) یضع من سیئات المسلم علی الکافر ویعذّب - الکافر - بها مع عذابه بکفره عذاباً بقدر ما للمسلم قبله من مظلمة فقیل له : اذا کانت المظلمة المسلم عند مسلم کیف یؤخذ مظلمته من المسلم ؟ قال ( علیه السلام ) : یؤخذ للمظلوم من الظالم من حسناته بقدر حق المظلوم فیزداد علی حسنات المظلوم، قیل له : فان لم یکن للظاّلم حسنات ؟ قال ( علیه السلام ) : یؤخذ من سیئات المظلوم فیزداد علی سیئات الظالم(1) کما قال{ الله تعالی} : (ولیحملن أثقالهم واثقالا مع

اثقالهم 4)(2)

وروی أن رجلا اشتری لحمأ من قصاب ثم ردّه علیه فاذا کان یوم القیامة حوسب علی الدسم الذی یبقی فی یده واخذت من حسناته واعطی القصاب .

وحکی ان عابدأ اعتزل الناس واتخذ الجبال مسکناً للطاعة عابد ربه قائمة لیله صائمة نهاره فی سنین متکاثرة ثم رجع البلد لصلة الأرحام، فبلغ مزرعة واجتنی منها سنبلة واکل منها سبع حبوب حنطة غفلة ، ثمّ التفت انه من غیر اذن صاحبها فتدم واستغفر واستدعی من الله أن یجعل عنایته فی الدنیا فمسخ ثورة فی الحال فحضر صاحب المزرعة فتملکها واثار بها الأرض وسقی الحرث سبع سنین ثم ماتت واکل لحمها السباع والکلاب وبقی عظمها مشرّحة ، ثم جاء سارق فرأی حبرة حنطة فاراد ان یسرق منها فتکلم عظم رأس الثّور بقدرة الله

ص: 54


1- الکافی 8: 104 ذیل ح 79، بحار الأنوار 7: 270 ذیل ح 35. وفیها یطرح عن المسلم من سیّئاته بقدر ما له علی الکافر .
2- العنکبوت : 13.

تعالی وقال : ایّها السارق انّی اکلت سبع حبوب من هذه الحنطة فابتلیت بهذه البلیّة وانت ترید تسرقها.

وعنه أن رجلاً من العلماء عابداً زاهداً قائم اللیل صائم التهار قد حج اربعین حجة وتلا کتاب الله حق تلاوته فلمّا مات رآه رجل فی المنام وسأله من حاله ، فقال : ان عباداتی قد حبطت وساقتنی ملائکة غلاظ شداد الی بئس المهاد: فقلت : لهم انّی حججت بیت الله اربعین مرّة ، قیل لی : ضیّعتها بمرورک فی مزرعة الناس فی الحجة الاخیرة. قلت : بتّ فی المسجد راکعاً وساجداً، قیل لی: قد أبطلتها بضربک باب المسجد مرّة وایقاظک مؤمناً من نومه ، قلت : لم ازل تالی القرآن ، قیل لی: ابطلته بمد رجلک الیه وهتک حرمته، فخجلت و نکست رأسی ذاهباً الی النّار انفعالاً عن الله الواحد القهّار فصدر خطاب عن الرب الکریم : ان ارجعوه عن الجحیم الی دار التعیم فرجعونی فقلت: بما استحققت الرجوع ؟ قیل لی : ذلک جزاء مبادرتک فی اعطاء السائل رغیفا لوجه الله .

وقال ( علیه السلام ): «یؤخذ بدانق فضّته سبعمائة صلاة مقبولة». . وفی خبر : «یؤخذ بدر هم ستّمائة صلاة مقبولة ویعطاها الخصم».

وقال ( علیه السلام ) : «اشدّ الناس یوم القیامة أن یقوم اهل الخمس والزکاة فیتعلّقون باربابها ، ویشکون إلی الله من غصبها ومنعها ایاهم، فیعوضهم الله حسنات المانعین والغاصبین حقوقهم».

وقال ( علیه السلام ) : فی تفسیر قوله تعالی : و( وقدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثوراً)(1) هؤلاء قوم یصلون ویصومون ویقومون وهنّا من

ص: 55


1- الفرقان : 23.

اللیل ، ویا تون یوم القیامة وأعمالهم اشدّ بیاضاً من القباطی ، ولهم من الحسنات مثل الجبال، فیؤمر بهم إلی النّار لانهم کانوا اذا عرض علیهم الحرام او شیء من الدّنیا وثبوا علیه(1)

وفی حدیث المعراج : مررت علی قوم معلّقین بعراقیبهم بکلالیب من نار، فسألت عن جبرئیل ؟ فقال : هؤلاء الذین أغناهم الله بالحلال فیبتغون الحرام.

فقال ( علیه السلام ) : اذا دخل فی جواف العبد لقمة من حرام ، لعنه کل ملک فی السموات والأرض، ولم یقبل له صلاة ولم یستجب له دعوة، اربعین صباحأ ، وایّ عمل یقبل منه وهو ینفق من غیر حل ، أن حجّ حجّ حراماً ، وان تصدق تصدق بحرام ، وان تزوجّ تزوجّ بحرام ، وان صام افطر علی حرام ، فیا ویحه : اما علم ان الله طیّب لا یقبل الا الطیبّب ومن الطیّب کما قال (ولا تیمموا الخبیث منه تنفقون) (2) (وانما یتقبل الله من المتقین) (3)-(4)وقال ( علیه السلام ) لا یشم ریح الجنة ؟ نبت علی الحرام والجنة محرمة علی جسد غذا بالحرام (5)

وقال ( علیه السلام ) لیس من شیعتی من أکل مال المؤمن حراما انما یعیش صاحب هذا الحال مفتونا ویموت مغرورة ویقول یوم القیامة لمن دخل الجنة من اهل السعادة هو وأمثاله (الم نکن معکم قالوا بلی ولکنّکم فتنتم انفسکم وتربصتم وارتبتم وغرّتکم الامانی حتی جاء أمر الله وغرّکم بالله الغرور

ص: 56


1- تفسیر القمی 2: 112 - 113، بحار الأنوار 7: 176 ح 9 وج 293:20 ح 35.
2- البقرة : 267.
3- المائدة : 27.
4- مکارم الاخلاق : 150، روضة الواعظین: 457، بحار الأنوار 314:66 ح 6 و 7 و196:69
5- المعجم الکبیر للطبرانی 136: 19 ذیل ح 298.

فالیوم لا یؤخذ منکم فدیة ولا من الذین کفروا )(1)

وقال ( علیه السلام ): «من غصب شبراًمن الأرض طوّقه الله من محوم سبع ارضین الی عنان السماء» (2)

وقال ( علیه السلام ) : «الحجر المغصوب فی الدار رهن علی خرابها کما قاله الله تعالی : (فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا)(3)- (4)وقال ( علیه السلام ) «من لطم خ مسلم او وجهه بدّد الله عظامه یوم القیامةو حشره مغلولاً حتی یدخل جهنّم إلاّ أن یتوب»(5)

وقال ( علیه السلام ) «من نظر الی مؤمن نظرةً یخیفه بها اخافه الله یوم لا ظل الا ظله وحشره بصورة الذر بلحمه وجسمه وبجمیع أعضائه وروحه حتی یورد مورده»(6)، ومن احتقر مؤمنا او فقیرا لفقره فقد حارب الله وحقره الله وفضحه و شهره یوم القیامة علی رؤوس الخلائق »(7)

وقال : «من احزن مؤمنا ثم اعطاه الدنیا لم یکن ذلک کقار ولم یؤجر علیه(8) حتی قال المسلم من سلم المسلمون من یده ولسانه»(9)

وقال الأمیر : «الم تعلم بان الظلم عار جزاء الظلم عند الله نار وللمظلوم دار

ص: 57


1- الحدید : 14 و 15.
2- امالی الصدوق : 513 و بحار الأنوار 74: 150ح 2 بتفاوت .
3- النمل : 52
4- نهج البلاغة : 510 الکلمات القصار 240 و بحار الأنوار 104 : 258 ح 1.
5- امالی الصدوق : 515، بحار الأنوار148:75 ح 5.
6- جامع الاخبار : 415 ح 1152 وص 416ح 1154، بحار الأنوار 74: 150 ح 13
7- ثواب الاعمال : 299 و بحار الأنوار 75: 146 ذیل ح 15.
8- جامع الاخبار : 415 ح 1152 وص 416ح 1154، بحار الأنوار 74: 150 ح 13
9- احیاء علوم الدین للغزالی 2: 281

فی جنان وللظالم فی النیران دارُ». .

وقال : «من السّحت ثمن المیتة وثمن الکلب وثمن الخمر ومهر الزانیة والرشوة فی الحکم واجرة الکاهن»(1)

وقال ( علیه السلام ) : «فی تفسیر و(أکّالون للسّحت)(2) قال ( علیه السلام ) هو الرّجل یقضی لاخیه الحاجة ثم یقبل هدیته»(3)

وقال ( علیه السلام ) : «الرّاشی والمرتشی والماشی بینهما ملعون»(4)

وقال : «ایاکم والرشوة فانها محض الکفر ولا یشمّ صاحب الرشوة ریح الجنة» (5)

وفی الوسائل باب مبوب من نصوص وجوب هجر الفاسق منها . قوله ( علیه السلام ) : «العامل بالظلم والمین له والرضی به شرکاء کلهم»(6)

وفیه ایضا عن المعصوم ( علیه السلام ): «ملعون من ترأس معلون من هم ّبها ملعون من حدث نفسه بها»(7)

وفیه ایضا عن الصادق ( علیه السلام ) «ایاک والریاسة إن الریاسة لا یصلح الا الاهلها» (8)

ص: 58


1- الوسائل 12: 63 ح 9.
2- المائدة : 42.
3- الوسائل 12: 64ح 11.
4- جامع الاخبار : 439 ح1235 و بحار الأنوار 104 : 274 ح 9.
5- جامع الاخبار : 440 ح 1237 و بحار الأنوار 104 : 274ح 12.
6- الوسائل 11: 344 ح 1.
7- الوسائل 11: 280ح 6.
8- معانی الاخبار : 180ح 1 وفقه الامام الرضا( علیه السلام ): 384 و بحار الأنوار 73: 153 و 154ح 11 و 12.

وفیه أیضاً : «ایّاکم وهؤلاء الرؤساء الذین یترأّسون فوالله ما خفقت النّعال خلف الرجل الاهلک واهلک»(1)

وفیه ایضاً عنه ( صلی الله علیه وآله ) : «لا یؤمر احد علی عشرة فما فوقهم الا جیء به یومالقیامة مغلولة یداه ان کان محسناً وان کان مسیئاً یزید غلاّ علی غله» (2)وعنه أیضاً: «الا من تولی عرافة قوم اتی یوم القیامة ویداه مغلولتان الی عنقه فان قام فیهم بامر الله اطلقه الله وان کان ظالماً هوی به فی نار جهنم وبئس المصیر»(3)

وفیه ایضا ًعنه ( علیه السلام ): «لا حملت ذنوب سفهائکم علی علمائکم ، الی ان قال : ما یمنعکم اذا بلغکم عن الرجل ما تکرهون وما یدخل علینا من الاذی ان تأتوه و تؤتبوه و تعذلوه وتقولوا له قولا بلیغا ، قلت: جعلت فداک اذن لا یقبلون ما ، قال : اهجروهم واجتنبوا مجالستهم»(4)

وفیه ایضأً قوله ( صلی الله علیه وآله ) «ولاخذ البرئی منکم بذنب التقیم ولم لا افعل وانتم یبلّغکم عن الرجل منکم القبیح فلا تنکرون علیه ولا تهجرونه ولا تؤذونه حتی یترک»(5)

قال الصدوق فی عقائده (6) باب الاعتقاد فی الظّلمین أنّهم ملعونون و البراءة

ص: 59


1- الوسائل 11: 279 ح 4.
2- الوسائل 11: 282 ح13
3- الوسائل 11: 282 ح 14.
4- الوسائل 11: 415 ح 3.
5- الوسائل 11: 414 صدر ح 2 و ص 415 ذیل ح 4.
6- الاعتقادات للصدوق : (مصنفات المفید102/5).

منهم واجبة لقوله تعالی: (وما للظّالمین من انصار)(1)(واتّبعناهم فی هذه الدنیا لعنة ویوم القیامة هم من المقبوحین) (2))

(ومن یتولّهم منکم فاولئک هم الظّلمون) (3) واستدلّ سید الریاض علی حرمة معونة الظلم بعد الکتاب والسنة المستفیضة بل المتواترة والاجماع بقوله( ولا تعاونوا علی الاثم والعدوان)(4)(ولا ترکنوا الی الّذین ظلموا فتمسکم النار)(5) ( وفسّر الرّکون بادنی المیل الیهم وفی المجمع عنهم ( علیهم السلام ) انّه المودّة والنّصیحة والطّاعة لهم وفی الخبر بالّذی یأتی السّلطان فیحب بقائه الی ان یدخل یده فی کیسه فیعطیه (6)

کما یدلّ علیه خبر صفوان الجمال المعروف(7) إلی أن قال السید و یستفاد منه ومن کثیر من النصوص حرمة اعانة الظالم ولو فی المباحات بل ولو فی الطاعات وفی الصحیح عن أعمالهم قال لا ولا مدة بقلم ان احدکم لا یصیب من دنیاهم شیئاً الا اصابوا من دینه مثله (8)واظهر منه الموثق لا تعنهم علی بناء مسجد(9)

وفی القریب من الصحة «أنه ربما أصاب الرجل ما الضیق أو الشدّة فیدعی الی البناء یبنیه او النهر یکریه او المسناة یصلحها فما تقول فی ذلک ؟ فقال ( علیه السلام ):

ص: 60


1- البقرة : 270.
2- القصص : 42.
3- التوبة : 23.
4- المائدة : 3.
5- هود: 113.
6- مجمع البحرین 6: 256 مجمع البیان200:3
7- الوسائل 12: 17 ح 131.
8- الوسائل 12: 129 ح 5.
9- همان ح 4 .

«ما احبّ انّی عقدت لهم عقدة او وکیت لهم وکاءً وانّ لی ما بین لابتیها لا ولا مدّة بقلم، انّ اعوان الظّلمة یوم القیامة فی سرادق من النّار حق یحکم الله تعالی بین العباد»(1)-. (2)

وعنه (صلی الله علیه وآله ) : «اذا کان یوم القیامة نادی منابر این الظّلمة واشباه الظّلمة حتی من برءَ لهم قلماً أو لاق لهم دواة قال : فیجتمعون فی تابوت من حدید ثمّ یرمی بهم فی جهنّم»(3)

وفی المستفیضة قال ( علیه السلام ): «لان اسقط من حالق فانقطع قطعة قطعة احبّ الیّ من أن أتولّی لاحد منهم عملاً او اطء بساط رجل منهم الالتفریج کربة عن مؤمن اوفک اسره او قضاء دینه ، واهون ما( یصنع) الله بمن تولی لهم عملاً أن یضرب علیه سرادق من نار الی ان یفرغ من حساب الخلائق فان ولیّت شیئاً من اعمالهم فأحسن الی اخوانک فواحدة بواحدة» (4)وعنه ( صلی الله علیه وآله ) : «اذا مدح الفاجر اهتزّ عرش الله»(5)

و من مدح سلطاناً جائراً تخفّف وتضعضع له طمعاً فیه کان قرینه فی النّار»(6)

ص: 61


1- الوسائل129:12 ح 6.
2- ریاض المسائل 5: 34 - 35
3- الوسائل12: 131 ح 16.
4- الوسائل 12: 140 ح 9.
5- تحف العقول : 46 و بحار الأنوار 77: 152 ح 84.
6- أمالی الصدوق : 513ح 707 و بحار الأنوار 75: 369ح 2.

وقال ( علیه السلام): «ملعون ملعون عالم یؤم سلطاناً جائراً معینا علی جور»(1)

وقال ( علیه السلام ): «من مشی مع ظالم لیعینه وهو یعلم انه ظالم فقد خرج من الاسلام»(2)

وقد ورد مستفیضاًمضافاً الی ما یستلزم العدل عقلاً فی تفسیر (واذا الوحوش حشرت)(3)من أنّ الله یحشر الوحوش والبهائم للعدل لیقتصّ من بعضها البعض ویقاد للمنطوحة من الاطحة وکذلک جمیع الحیوانات وکلّ ذی روح حتی الذّباب یحشرها لیعوضها علی الالام التی لاقتها فی الدنیا(4)

ومجلسی علیه الرحمة تفسیر جمله[ ای] از این آیات و احادیث را نموده اند در فصل دهم از باب دهم از کتاب حلیة المتقین لازم است بر فرس زبان در این باب رجوع نمودن بان فصل ، از این جهت روایت نموده اند که داخل شدن در اعمال پادشاهان و یاری ایشان کردن و سعی در حوائج ایشان نمودن معادل کفر است و عمدأً بسوی ایشان نظر کردن گناه کبیره است(5)

و هر که راهنمائی کند ظالمی را بر ظلم در جهنم با هامان وزیر فرعون باشد، و هر که از جانب ظالمی خصومت کند یا یاوری او کند در آن خصومت چون ملک الموت بنزد او آید گوید بشارت باد ترا به لعنت خدا و آتش جهنّم،

ص: 62


1- الوسائل 11 : 519 ح 7.
2- الوسائل 12: 131 ح 15.
3- تکویر 5.
4- مجمع البیان 10: 277 وبحار الأنوار 92:7 .
5- بحار الأنوار 72 : 274 ح 25.

و هر که تازیانه در دست گرفته نزد پادشاهان یا حاکم جائری بایستد حقتعالی آن تازیانه اژدهایی گرداند از آتش درازی آن هفتاد ذراع ومسلط گرداند او را بر او در جهنم و نهی فرمود از حاضر شدن بر سر سفره فاسقان(1)

و در حدیث دیگر فرمود که در زمان حضرت موسی پادشاه ظالمی بود، که حاجت مؤمنی را بشفاعت بندۀ صالحی بر آورد ، پس آن پادشاه و آن مرد صالح هر دو در یکروز مردند، همگی بر جنازه آن پادشاه جمع شدند و بازارها بستند ، تا سه روز آن مرد صالح در خانه خود ماند تا کرمهای زمین رویش را خوردند ، پس حضرت موسی ( علیه السلام ) بعد از سه روز مرد صالح را به آن حال مشاهده فرمود، و گفت: پروردگارا آن دشمن تو بود و به آن اعزاز و اکرام بر داشتند، و این دوست تست و با این حال مانده است ، حقتعالی وحی نمود باو : که این دوست من از آن جبار سؤالی کرد، و او آن را بر آورد مکافات دادم ، برای بر آوردن حاجت مؤمن ، وکرمهای زمین را مسلط کردم بر روی آن مؤمن برای سؤالی که از آن جبار کرد(2)

وایضأ فرمود: هر که بناحق سر کردہ جماعتی شود و بر ایشان استیلا یابد، حقتعالی او را در کنار جهنم بازاء هر روزی هزار سال بدارد، و چون محشور شود دستهایش در گردنش بسته باشد ، پس اگر بامر خدا در میان ایشان عمل کرده باشد، خدا او را رها کند، و اگر ظلم بر ایشان کرده باشد او را بجهئم

ص: 63


1- بحار الأنوار 72: 369ح3.
2- بحار الأنوار 75: 373ح 23.

اندازد(1)

و فرمود که : هر والی که مردم را ممنوع سازد از آن که مردم کارهای خود را باو عرض کنند، حقتعالی در قیامت حاجات او را بر نیاورد، واگر چیزی برسم هدیه بگیرد چنانست که از غنیمت دزدی کرده است ، بدترین دزدیها است، و اگر رشوه بگیرد چنانست که بخدا شرک آورده باشد (2)

ومنقول است که حقتعالی وحی کرد بسوی پیغمبری : که برو بپادشاه جبار آن مملکت بگو که من ترا پادشاه نکرده ام که خون مردم بریزی ومالهای ایشانرا بگیری ، بلکه برای این ترا پادشاه کرده ام که صداهای مظلومان را از من بازگیری ، بدرستی که ترک مؤاخذه ستمهایی که بر ایشان شود نمیکنم، هر چند کافر باشند(3)

وایضا از حضرت امیر ( علیه السلام ) منقول است : که ظلم کننده و یاری کننده او بر ظلم و کسی که راضی بر آن ظلم باشد ، هر سه در گناه شریکند (4)

و هر که ظلم بر کسی بکند ، حقتعالی بر انگیزد کسی را که مثل آن ظلم را بر او یا بر فرزندان او بکند (5) ، و هر که حق مؤمنی را حبس کند، حقتعالی در قیامت او را پانصد سال بر پا بدارد، تا آنکه از عرقش رودخانه ها جاری شود، ومنادی ندا کند که این است ظالمی که حق خدا را حبس کرده ، پس چهل روز

ص: 64


1- بحار الأنوار 75: 343 ح 34 امالی الصدوق : 259.
2- ثواب الاعمال 310 باب عقاب وال یحتجب من حوائج الناس .
3- بحار الانوار 75: 331 ح 65 الکافی 2: 333 ثواب الاعمال : 242.
4- بنقل از امام صادق علیه السلام بحار الأنوار 332:75 ح 67 الکافی 2: 333.
5- مضمون حدیث بحار الأنوار 75: 325 ح 56.

او را سرزنش کنند، پس بجهنم ببرند.

وحضرت صادق فرمودند : که امید نجات دارم برای هر که اعتقاد بامامت داشته باشد از این امت ، مگر سه کس صاحب استیلائی که ظلم کند به رعیت خود، و کسی که در دین بدعت کند، و کسی که علانیه فسق کند(1)

ص: 65


1- بحار الأنوار 75: 337 ح 6 خصال 1: 59.

ص: 66

خاتمه

ص: 67

ص: 68

خاتمه

چنانچه هر یک از این محکمات تقلین ، کتاب و سنّت متواتره حجت قاطعه بالغه تامه کامله وافیه کافیه است ، بر اینکه ظلم وجرم و جور اسوءاست عاقبه ، واشد است عقوبه از جمیع منکرات و معاصی، از مبدء صغائر تا منتهای کبائر که کفر است.

همچنین هر یک از آن محکمات ثقلین ، کتاب و سنت متواتره حج قاطعه بالغه تامه کافیه است ، بر حسم وقطع ورفع ماده هر گونه غرور وشبهه و متشابهاتی که دستاویز جهال ومغرورین ومشتبهین ظلمه وجائرین وفسقه ومجرمین گردیده که از جمله آن شبهات ، شبهه توهم اختصاص نصوص ظلمه وجائرین ، بظلمه وجائرین مخالفین امر دین است.

که حجت بالغه قاطعه رافعه این شبهه اطلاق تمام آن نصوص وفتاوی است، علاوه بر شهادت سیاق تمام آن نصوص ، بر اباء وامتناع از تخصیص و تقیید بغیر تقیه و ضروره و علاوه بر شهادت تمام خطابات شفاهیة قرآنیة ونصوص نبویه بر اباء وامتناع از تخصیص و تقیید بظلم مخالفین در دین ، زیرا که در زمان صدور آن خطابات ، مخالف در دین نبوده و تخصیص آن

ص: 69

خطابات به کسانی که بعد وجود می آیند بغیر مورد واخراج مورد تمام آن خطابات از تحت آن عموم واطلاقات منافی بلاغت و حکمت کلام بلیغ وحکیم است الی غیر النهایة و علاوه بر صریح جمله از آن نصوص در خصوص ظلمه امامیة مثل حدیث اخیر مجلسی از حضرت صادق ( علیه السلام ) که فرمود: «امید نجات دارم برای هر که اعتقاد بامامت داشته باشد از این امت مگر سه کس صاحب استیلائی که ظلم برعت خود کند و کسی که در دین بدعت گذارد و کسی که علانیه فسق کند(1)

و از جمله آن شبهات : شبهه فرق است در معونه ظلمه میان معونه بر محرم پس حرام است و معونه بر مباح پس مباح است.

وحجت بالغة قاطعة رافعه این شبهه ایضا اطلاق نصوص وفتاوی است بلکه تصریح جمله از آنهاست، علاوه بر اعتبار عقلی که شاهد است ایضا بر عدم فرق میان مطلق معونه ظلمه حتی در مثل خیاطت ثوب وبناء منزل در رجوع نمودن باعانه أثم وعدوان منهی است زیرا که اگر چنانچه ترک خیاطت ثوب وبناء منزل ایشان نمایند هر آینه بی ثیاب وبی منزل میمانند و مرتدع و ممتنع از

ظلم واثم وعدوان خواهند شد.

پس هر یک از آن دو قسم معونتین را مدخلیت و مقدمیت است در حصول ظلم وآثم وعدوان منهی، ولی بعض از آن معونات اقرب بظلم وعدوان است از بعض دیگر «مثل کتابت دیوان ایشان که اقرب بظلم است» (2) از

ص: 70


1- بحار الأنوار 75: 237ح6.
2- الوسائل 12: 130 ح 9.

خیاطت» ولی این مقدار از فرق فارق نمیشود در تبدیل حرمت معونه اثم وعدوان باباحه ، بلی ممکن است که فارق شود در تبدیل منع محرم را بمنع مکروه باین معنی که نهایت فرق میان مقدّمات ومعونات قریبه وبعیده اثم وعدوان منهی ، آن است که بعد بعضی از آن معونات موجب انصراف نهی آن معونه است از حرمت بسوی کراهت شدیده ، چنانچه فتاوای مشهوره بر این است در باب معامله باظلمه اگر چه خلاف ظاهر اطلاقات نصوص منع و نهی از معاونه ظلمه است، حتی در مباحات بلکه در واجبات چنانچه صریح بعض نصوص متقدمه است مثل روایة صفوان جمال (1)وغیره که مجلسی در حلیه نقل نموده است.

و چنانچه منقول از بعض اکابر است که خیاطی از او سؤال کرد که : من خیاط بباب سلطانم آیا باین واسطه اعوان ظلمه هستم فرمود: بلکه داخل اعوان ظلمه است کسی که بتو سوزن وخیاطت می فروشد، واما تو از خود ظلمه أی.

علاوه بر اینها همه ، اگر تسلیم وجود مناص وخلاص از حرمت معونت ظالم در مباحات از حیث معونه بر ظلمش بشود پس وجود مناص و خلاصی نیست از تحریمش از جهات عدیده دیگر مثل جهت استلزامش مر رکون بظلمه وحب بقاء ایشان و مودت لمن حاد الله ورسوله ومداهنه با اشرار و ترک نهیهم عن المنکر وأمرهم بالمعروف الی غیر ذلک از جهات عدیده محرمه کما فی باب النهی عن المنکر، «ما قدست امة لم یؤخذ لضعیفها من قویها بحقه غیر

ص: 71


1- الوسائل 12: 129 ح 5.

متعتع (1)».

«و اوحی الله إلی شعیب النبی انی معذب من قومک مائة الف اربعین الف من شرارهم وستین الف من خیارهم فقال یا رب هؤلاء الاشرار فما بال الاخیار فاوحی الله تعالی داهنوا اهل المعاصی ولم یغضبوا لغضبی»(2)

وفی الصافی فی تفسیر قوله تعالی : (فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم)(3)امر الله تعالی غیر عابدی العجل من بنی اسرائیل وهم الاثنا عشر الفا أن یخرجوا علی البقیة الستة مائة الف العابدین العجل شاهرین السیوف ویقتلوهم کفارة عبادتهم العجل فی ایام معدودة، فاستسلم المقتولون فقال القاتلون : نحن اعظم مصیبة منهم نقتل بایدینا آبائنا وابنائنا واخواننا وقراباتنا ونحن لم نعبد ، فقد ساوی بیننا وبینهم فی المصیبة ، فاوحی الله إلی موسی یا موسی ائی انما امتحنتهم بذلک لانهم ما اعتزلوهم لما عبدوا العجل ولم یهاجروهم ولم یعادوهم علی ذلک (4)

وفی امالی الصدوق أن الله لیعذب الجعل بحبس المطر اذا کانت فی محلة الفساق(5) وکان لها طریق الی الخروج الی غیر ذلک مما لا یعد ولا یحصی فی باب الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر و از جمله اشعار حکمت آمیز شیخ العارفین بهاء الدین است که میفرماید:

ص: 72


1- الوسائل 11: 395 ح 9.
2- الکافی 5: 56 و بحار الأنوار 12: 386ح 12.
3- البقرة:54.
4- تفسیر الصافی 1: 133.
5- أمالی الصدوق: 2385ح493 وبحار الأنوار 73: 372ح 5.

نان و حلوا چیست دانی ای پسر قرب سلطانست زان قرب الحذر میبرد هوش از سر و از دل قرار الفرار از قرب سلطان الفرار قرب سلطان آفت جان توشد پای بند راه ایمان تو شد حیف باشد از تو ای صاحب سلوک کاین همه نازی بتعظیم ملوک جرعه از بحر قرآن نوش کن آیة لا ترکنوا را گوش کن (1)

و از جمله متشابهات غرور ظلمه ، مرسله از مجالس عنه ( صلی الله علیه وآله ) : «طاعة السلطان واجبة ومن ترک طاعة السلطان فقد ترک طاعة الله ودخل فی نهیه (ولا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة)(2)- (3)« والسلطان ظل الله فی الأرض»(4) و امثال ذلک از نصوص معارضه با محکمات کتاب و سنت قطعیه که بقواعد نقله و براهین نقلیه ونصوص علاجیه و اعمال مرجحات سندیه ودلالته باید طرح نمود بواسطه شذوذش و فرمایش معصوم در آن نصوص علاجیة «خذ بما اشتهر بین اصحابک واترک الشاذ التادر »، یا بواسطه مخالفتش با کتاب وسنت چنانچه در نصوص علاجیه فرموده اند که : «کل ما وافق کتاب الله فخذوه وکل ما خالف کتاب الله فذروه فاطرحوه فلم نقله» یا بواسطه ضعف سند یا جمع و تأویل نمودن بحمل بر تقیه و ضرورت ، یا تخصیص و تقیید نمودن سلطان بسلطان عادل که پیغمبر و امام بوده باشد بواسطه صوارف عقلی و نقلیه از عموم واطلاقش .

ص: 73


1- دیوان شیخ بهائی
2- البقرة : 195.
3- امالی الصدوق: 418ح 553 و بحار الأنوار 75: 368 ح 1.
4- امالی الطوسی : 634 ح 1307 و بحار الأنوار 75: 354 ح 69.

از جمله متشابهات غرور ظلمه ومجرمین ایضأ عمومات اولیه مثل عموم (انّ الله لا یغفر أن یشرک به ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء) (1) وحجت بالغه قاطعه این اشتباه و غرور تأویل این قسم از متشابه و ظهور وعموم و تعمیم شرک غیر مغتفر است مرد شرک در طاعت و وحدت را زیرا که هر نحو از مخالف شرک است در طاعت ولو شرک نباشد در وحدت ، علاوه بر تخصیص مغفرت بشیعه ومؤمن ومشیت وسائر مخصصات کتاب وستت.و از جمله متشابهات غرور ظلمه و مجرمین ومعاذیر غیر مقبوله جائرین عموم (قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعأ)(2)

وحجت بالغه قاطعه این نحو از غرور ، تأویل و تخصیص عموم مغفرت است ، بغیر ظلمه وجائرین، وغیر حقوق الناس ، بصریح نصوص مخصصه از محکمات کتاب و سنت متواتره متقدمه مثل «وعزتی وجلالی لا یجوزنی ظلم ظالم»(3)

و از جمله متشابهات غرور ظلمه وجائرین ومعاذیر غیر مقبوله مجرمین عمومات اجر وجزاء ومثوباتی که مرتب بر توحید و اسلام و ایمان و هر یک از عبادات و طاعات ماثوره مثل عموم (قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم

ص: 74


1- النساء : 48.
2- الزمر : 53.
3- بحار الأنوار 7:105ح 20 الخصال : 318ح 102

خاشعون )(1)و «الصلاة عمود الدین أن قبلت قبل ما سواها وان ردت رد ما سواها»(2) و «لکل شیء ثمن وثمن الجنة الصلاة» خصوصات عمومات فضلیه صلاة لیل وجمعه و جماعت و صلوات بر پیغمبر و آله وعموم «من بکی او ابکی او تباکی وجبت له الجنة» (3)و «ان الصوم جنة من النار والزکاة کذا والحج کذا والصدقة کذا» (4)

ولی حجت بالغه قاطعة این غرور وحسم ماده این بهانه و سرور ، این که تمام این عمومات وارد مورد تشریع واهمال واجمال است لوارد و مورد تفصیل حال و استفصال مقال است علاوه بر تخصیص ،

و تخصیص آن عمومات بحصر محکم (انما یتقبل الله من المتقین)(5) و (انما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم واذا تلیت علیهم آیاته زادتهم إیمانا وعلی ربهم یتوکلون)(6)وعموم (لاتبطلوا صدقاتکم بالمن والاذی)(7)و تفسیر و (وقدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) (8)إلی غیر ذلک من نصوص محکمات کتاب وستت متواتره متقدمه .

ص: 75


1- المؤمنون:1و 2.
2- جامع احادیث الشیعة 4: 4 و 5.
3- الملهوف : 5 و بحار الأنوار 288:44 .
4- الکافی 2:18: 2 ح 5 وبحار الأنوار 68: 332 ح 10 ، المحاسن 450: 1 ح 1038 بحار الأنوار68: 386 ح 35 و نوادر ابن عیسی : 139 ح 359 و بحار الأنوار 13:99ح 41.
5- المائدة : 27.
6- الانفال : 2
7- البقرة : 264.
8- الفرقان : 23.

از جمله متشابهات غرور ظلمه ومجرمین ومعاذیر غیر مقبوله جائرین ، عمومات اولیه (حت علی حسنة لا یضر معه سیئة )(1) وعموم (شیعتنا کلّهم فی الجّنة محسنهم ومسیئهم)(2) وعموم (شیعتنا لو أنّ المؤمن خرج من الدنیا و علیه مثل ذنوب اهل الارض لکان الموت کفارة لتلک الذّنوب)(3) الی غیر ذلک.

ولی حجت بالغه قاطعه این غرور وحسم ماده توهم این سرور تخصیص ، یا تخصیص مؤمن و شیعه در محکمات نصوص بمثل سلمان وابوذر ومقداد ومؤمن آل فرعون و اصحاب کهف و نصوص .

قوله ( علیه السلام ) فی جامع الاخبار فی جواب «و ما سیماء الشیعة فقال ( علیه السلام ): عیونهم عمش من البکاء خمص بطونهم من الطوی یبس شفاههم من الظماء مطویة ظهورهم من السجود طیبة أفواههم من الذکر »)(4)

وعنه ( علیه السلام ) «اختبروا شیعتی بخصلتین فان کانتا فیهم فهم شیعتی ، محافظتهم علی اوقات الصلاة ومواساتهم مع الاخوان فی المال ، وان لم یکونا فیهم فاعزب ثم أعزب ثم اعزب»(5)

وقوله ( علیه السلام ) «ما احب الله من عصاه وتمثل بهذا: شعر: تعصی الإله وانت تظهر حبه هذا محال فی الفعال بدیع

ص: 76


1- المناقب3: 197 - 198، الفردوس 2: 142 ح 2725 و بحار الأنوار 39: 256.
2- جامع الاخبار : 102 ح 168، مشکاة الأنوار : 91.
3- جامع الاخبار : 100ح 162.
4- جامع الاخبار : 100ح 161
5- جامع الاخبار : 101 ح 166.

لو کان حبّک صادقا لاطعته أن المحب لمن یحب مطیع»(1)

وقوله ( علیه السلام ): «لا تخدعن فللمحب دلائل ولدیه من نجوی الحبیب وسائل» .

الی آخر الدلائل الأربعة عشر المسطورة فی دیوانه (علیه السلام ). الی غیر ذلک من النصوص المخصصة للمحت والشیعة بمن عرفت ، منها حدیث جابر الجعفی فی الوسائل (2)و مستطرفات السرائر (3) ذکرناه فی رسالة عرفان السلمانی.

و از جمله متشابهات غرور ظلمه ومجرمین و موهمات سرور جاهلین وجائرین عمومات ارحم الراحمین ، واکرم الأکرمین وان رحمته وسعت کل شیء وسبقت رحمته غضبه ، انا ارسلناه رحمة للعالمین.

ولی حجت بالغه قاطعة این غرور وحسم مادۀ توهم این سرور فرمایش حضرت حجت است (عج) در دعای افتتاح واشهد انک ارحم الراحمین فی موضع العفو والرحمة واشد المعاقبین فی موضع النکال والنقمة(4) علاوه بر این که عموم رحمت و کرم خدا و پیغمبر نسبت بتمام عالمین از شقی و سعید ومسلم وکافر در خصوص دنیا است نه آخرت ، چنانچه مساویند جمیع عالمین خصوصا امت مرحومه در تمام نعم دنیویة از مبدء حیات تا اول ممات در نعمت وجود و صحت و برکت و عمر و عزت و شوکت و دولت و حسن صورت و اعتدال

ص: 77


1- أمالی الصدوق : 578 ح 790 و بحار الأنوار 15:70 ح 3.
2- الوسائل 11: 184 ح 3.
3- مستطرفات السرائر : 143 ح10.
4- اقبال الاعمال 1: 133.

قامت و املاء وکثرت وامهال در معصیت و مخالفت ، ولولا عموم رحمانیت و تعمیم آن رحمت هر آینه باید بانواع امتیاز و فارق ، ممتاز ومفترق بوده باشند سعید و شقی و مسلم وکافر در دنیا مثل اخرت باشد، وجوه امتیاز وافتراق از حیث سقم وصحت و بلاء ونعمت ورخاء وشدت و طول عمر ووسعت وحسن وقبح صورت اعتدال واعوجاج قامت وستر وفضیحت ، بلکه لولا آن عموم و تعمیم رحمانیت و رحمت باید تمام اشقیاء در دنیا مثل اخرت مخاطب بخطاب افتضاح وفضیحت (وامتازوا الیوم ایها المجرمون)(1)جمیعا مسوخات ، و مبتلا بانواع بلیات و معاقب باشد عقوبات مظالم واسوء عواقب سوء جرائم، مثل أمم سالفه بلکه بدتر از امم سالفه بوده باشند، زیرا چنانچه سعداء این امت اسعد السعداء اند همچنین اشقیاء این امت اشقی الأشقیاء اند، چون که هر چه اسباب سعادت و شرافت بیشتر است عقوبت و عاقبت شقاوت و شقی بدتر است چنانچه حقتعالی فرموده : (یا نساء النبی من یأت منکنّ بفاحشة مبینة یضاعف لها العذاب ضعفین) (2) و معصوم فرموده: «المحسن متاله کفلان من التواب والمسیء منا له ضعفان من العذاب»(3)

و حال آنکه از عموم رحمانیت و تعمیم آن رحمت ، تمام اشقیاء بشکل و صورت مسلمین بلکه صورت انبیاء و مرسلین مساوی و یکسانند، بلکه همین مقدار از تسویه دنیویه فضلا از سایر انواع دیگرش کافی و وافی و معنی است ،

ص: 78


1- یس : 59.
2- الأحزاب : 30.
3- معانی الأخبار : 105 - 106ح1 و بحار الأنوار 43: 230ح 2.

بلکه ازاتم واکمل مراتب رحمت و کرم غیر متناهی است، علاوه بر اینها همه اعتقاد برحمت و کرم الهی هرگاه اصل و حقیقت داشته باشد، باید مزید بر طاعت بوده باشد، نه معصیت ، ومغرور شدن بمخالفت و معصیت از بی اعتقادی بمعاد و وعید است، نه از اعتقاد برحمت و کرم است، چنانچه اشاره به هر دو جواب این غرور است فرمایش حقتعالی : (یا أیّها الانسان ما غرّک برِبّک الکریم الذّی خلقک فسواک فعدلک فی أیّ صورة ما شاء رکبک کلاّ بل تکذّبون بالدین )(1).

و از جمله متشابهات غرور ظلمه و مجرمین ، عمومات نصوص شفاعت در قیامت است، که از برای هر یک از ائمه هدی مقامی است محمود و شفاعتی است کبری ، بلکه از برای علماء بلکه از برای هر یک از مؤمنین و شیعیان ایشان شفاعتی است در مثل ربیعه ومضر ، بلکه از برای هر زمان و مکان از ازمنه وامکنه شریفه ، بلکه از برای هر عملی از اعمال صالحه و تلاوه هر سوره ای از سور قرانیة شهادتی است و شفاعتی است مقبوله در عرصات قیامت ، چنانچه در تفسیر (لیغفر لک الله ما تقدّم من ذنبک وما تاخّر) (2). عن الصادق «ما کان له ذنب ولا هم بذنب ولکن الله حمله ذنوب شیعته و شیعة علی ثم غفرها له ما تقدم من ادم الی زمانه وما تاخر من زمانه الی یوم القیامة»(3)

فخطابه «من باب ایاک ادعوا واسمعی یا جاره» (4)

ص: 79


1- الانفطار : 6- 9.
2- الفتح : 2.
3- تفسیر القمی 2: 314 و بحار الأبوار 17 : 89 ح 19 و مجمع البیان 9: 184- 185 نحوه .
4- أمالی الصدوق : 56ح 11 و بحار الأنوار : 8: 34 ح 4.

وعنه ( علیه السلام ) فی المستفیضة : «ان شفاعتی لاهل الکبائر من امتی فاما المحسنون فما علیهم من سبیل».وفی المستفیضة : «لی فضل علی النبیین فما من نبی الا دعا علی قومه بدعوة وانا اخرت دعوتی لامتی لا شفع لهم یوم القیامة»(1)

وفی المستفیضه : «لا یقبل الله الشفاعة یوم القیامة لاحد من الأنبیاء والرسل حتی باذن له فی الشفاعة الا رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فان الله قد أذن له فی الشفاعة من قبل یوم القیامة فالشفاعة له ولا میر المؤمنین والأئمة من ولده ثم بعد ذلک للانبیاء»(2)وفی الزیارة الجامعة ولکم المقام المحمود والشفاعة المقبولة (3)والمقام المحمود والموعود به بقوله تعالی : (ان یبعثک ربک مقامةمحمودأ)(4) هو مقامهم علی باب الجنة لاجل الشفاعة المقبولة (5)

وفی تفسیر قوله تعالی : (أَلقیا فی جهنّم کل کفّار عنید )(6)عنه (صلی الله علیه وآله ) : انه فی یوم القیامة یقال لی ولعلی ادخلا الجنة من شئتما وادخلا النار من شئتما (7)

ص: 80


1- أمالی الصدوق : 259 ضمن ح 279 و بحار الأنوار 37:37 ذیل ح 4.
2- تفسیر القمی 2: 201 - 202 و بحار الأنوار 8: 38 ح 16.
3- عیون اخبار الرضا علیه السلام 2: 277 ذیل ح 1 وبحار الأنوار 102 : 132.
4- الاسراء : 79.
5- مجمع البیان 6: 284 ، تفسیر القمی 2: 25 و بحار الأنوار 35:8 و 36 ح 7 و 8(6).ق:24
6- ق : 24.
7- الفضائل لشاذان: 120 والروضة : 18، بحار الأنوار 40: 44.

وعنه ( صلی الله علیه وآله ) «انّ لرسول الله الشفاعة فی امته ولنا الشفاعة فی شیعتنا و لشیعتنا الشفاعة فی اهالیهم»(1)

وانه تعالی لیغفر یوم القیامة مغفرة ما خطر قط علی قلب احد حتی ان ابلیس لیطاول لها رجاء أن تصیبه(2)

وعنه «فی تفسیر قوله تعالی : (یوم تری المؤمنین والمؤمنات یسعی نورهم بین ایدیهم وبایمانهم)(3) اذا اراد الفقیه ان یدخل الجنة نودی قف فتشفع ، وان الانوار تسطع من الفقهاء علی رأس کل واحد منهم تاج بها قد انبثقت تلک الأنوار فی عرصات القیامة ودورها مسیرة ثلثمائة الف سنة ، فلا یبقی یتیمة قد کقلوه، ومن ظلمة الجهل علموه، الا تعلق بشعبة من أنوارهم فرفعتهم فی العلو، حتی یحاذی بهم فوق الجنان، ثم ینزلهم منازلهم فی جوار اساتیدهم فیدخل فی شفاعته فئام فئام ممن اتعظوا بمواعظه واخذوا بعلومه و نصایحه(4)

وفی الحدیث : «ان المؤمن لیشفع فی جاره وماله حسنة فیقول : رب جاری کان یکف علی الأذی ، فیشفع فیه وان ادنی المؤمنین شفاعه لیشفع الثلاثین (5). وفی روایة «اقل رجل منهم ینجوا بشفاعته من اهل العرصات الف الف»(6)

ص: 81


1- تفسیر القمی:202:2 و بحار الأنوار 8: 38 ذیل ح 16.
2- احیاء علوم الدین للغزالی 221:4 - 222.
3- الحدید : 12.
4- تفسیر الامام العسکری ( علیه السلام ): 344 و 345، وبحار الأنوار 7: 225 و ج 8: 56 ذیل ح 66.
5- الکافی 8: 101 ذیل ح 72 و بحار الأنوار 8: 56 ذیل ح 70
6- تفسیر الامام العسکری ( علیه السلام ): 110 و بحار الأنوار 7: 210ضمن ح 104.

وعنه ( علیه السلام ): «و یشفع کلّ رجل من شیعتی فی سبعین الف من جیرانه واقربائه»(1)

وفی روایات اخر فی مثل ربیعة ومضر (2)

فعند ذلک یقول اهل النار فمالنا من شافعین ولا صدیق حمیم الی غیر ذلک(3)

مما ورد فی شفاعتهم لمن احسن الیهم ولو بشربة ماء او لقمة خبز بادامهاولو کانت الشفاعة لغیر اهل المذهب(4)وعنه ( صلی الله علیه وآله ) : «ما من مؤمن دعا للمؤمنین والمؤمنات الا رد الله علیه مثل الذی دعا لهم من کل مؤمن ومؤمنة مضی من اول الدهر او الی یوم القیامة ، وان العبد لیؤمر به الی النار فیستجیب فیقول المؤمنون والمؤمنات : یا رب هذا الذی کان یدعوا لنا فشفعنا ، فیشفعهم فیه فینجوا»(5)

وما ورد من شفاعة الاطفال لابائهم وامّهاتهم حتی السّقط (6)وما ورد من شفاعة القرآن لقاریه (7). وعنه ( صلی الله علیه وآله ): «یقال فی القیامة لمن قرء سورة الرحمن فیمن احببت فیشفع حتی لا یبقی له غایة ولا حد» (8)«ولمن

ص: 82


1- الخصال : 407 ح 6 و بحار الأنوار 8: 39 ذیل ح 19.
2- صفات الشیعة : 82ح5 وبحار الأنوار 8: 59 ذیل ح 79.
3- الکافی 8: 101 ذیل ح 72 و بحار الأنوار 8: 57 ذیل ح 70.
4- تفسیر الامام العسکری ( علیه السلام ) : 37ح 13 وبحار الأنوار 8: 44ح 44.
5- عدة الداعی: 171 و بحار الأنوار 390:93
6- ذیله فی سنن ابن ماجة 1: 513ح 1608 و 1609.
7- راجع نهج البلاغة : 252 الحکمة رقم 176 وبحار الأنوار 92 : 24.
8- ثواب الاعمال : 143 - 144 وبحار الأنوار 92 : 306 ح 1.

قرء یس اشفع اشفعک فی جمیع ما تشفع وسلنی اعطک جمیع ما تسئل فیعطی ویشفع فیشفع»(1)، إلی غیر ذلک مما ورد فی شفاعة کل الأزمنة والأمکنة الشریفة لمن أتی بحقها وحرمتها و فی شفاعة کل من الاعمال الصالحة من أبوابها المتفرقة.

ولکن مع ذلک کله حجت بالغة قاطعة این غرور وموهمات این شبهه و سرور ، تاویل و تخصیص آن عمومات تماما وکمالا بعموم (لا یسبقونه بالقول وهم بامره یعملون ولا یشفعون الا لمن ارتضی وهم من خشیته مشفقون)(2) (وما تشاءون الا أن یشاء الله)(3)وبصریح تخصیص و تخصیص آن عمومات در جمله ای از محکمات کتاب وسنت، بخصوص غیر ظالم وجائری که خارج از محل کلام است ، بلکه بخصوص شیعه و مؤمن که مخص و مقیدند یا اهل ورع و تقوی ، چنانچه تفصیلش در ما تقدم گذشت با بلغ وجه، علاوه بر تخصیص معتزله شفاعت را بشفاعت در رفعت درجات نورانیان اهل جنان نه غفران ذنوب ناریان دوزخیان.

فخلاصة الکلام من البدء الی الختام این که : تمام اسباب وصلات منقطع ، و بهانه های غرور وموهمات سرور مرتفع ، وشبهات زور و متشابهات دور از برای ظلم وشرور منقطع ، و هیچ وجهی از وجوه و هیچ بابی از ابواب امیدواری عقلا باقی نمانده و نیست ، سوای دخول در باب توبه نصوح، و پرداختن

ص: 83


1- ثواب الاعمال : 138 و بحار الأنوار 92 : 289 ذح 1.
2- الانبیاء : 26 و 27.
3- الانسان: 30.

باصلاح وصلوح و تلافی و تدارک آن قروح وجروح بند امت و مذمت وانصاف واعتراف بتقصیر فانه خیر المعاذیر ، چنانچه شیوۀ ائمه و انبیاء و شیمه مرضیه تمام خلفاء وأولیاء ، با وجود عصمت و تنزیه ایشان از تمام مناقص وگناهان ، و این شیوه توبه و انابه وانصاف واعتراف بگناه و تقصیر ، بهترین معاذیر ، و قریب ترین وصلات بدرگاه قاضی الحاجات ، واسباب رحمت وغفران ورجعت از کفر بایمان ، و تبدیل سیاتش بحسنات بجنات بعد از اعتراف هر یک هر یک از سیئات که مضمون و تفسیر آیه : (الاّ من تاب وآمن وعمل عملاً صالحةاً فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات)(1)(فقطع دابر القوم الذین ظلموا والحمد لله رب العالمین) (2)

ص: 84


1- الفرقان : 70.
2- الأنعام : 45.

ص: 85

ص: 86

هدایة الطالبین فی اصول الدین

اشاره

ص: 87

ص: 88

مقّدمه محقّق

کتاب «هدایة الطّالبین فی اصول الدّین» تألیف سیّد جلیل القدر آیة ... العظمی حاج سیّد عبدالحسین لاری (ره) است که به ضمیمه حواشی آن حضرت بر رساله ذخیرة العباد میرزا محمد تقی شیرازی مشهور به میرزای دوم توسط مرحوم میرزا محمدعلی ملقب به اشرف الکتاب ارسنجانی در جمادی الاول 1342 ه. ق یعنی حدود پنج ماه قبل از رحلت آن حضرت در چاپخانه محمدی شیراز به چاپ رسیده است.

این رساله مشتمل بر پنج مقصد هشت فصل و یک خاتمه است کتاب یک دوره فشرده اصول اعتقادی را به سبکی خاص بیان می نماید، نحوه نگارش بر اساس کتاب نویسی عهد ناصری است که آن را به چند مقصد و فصل و خاتمه تقسیم می نموده اند و از ذکر آدرس آیات، روایات، اشعار، ضرب المثل و مطالب محققین دیگر و... صرفنظر می کرده اند. در این نوشته علاوه بر مساله فوق وجود برخی جملات مطول بدون خبر یا فاعل بدون فعل که خواننده را مقداری سردرگم می سازد، در جای جای نوشته خودنمایی می کند. اما در عوض، نگارش بسیار موجز است و اطناب ممل ندارد.

ص: 89

نحوه کار تحشیه و شرح چنین بوده که ابتدا تمام مطالب کتاب را بطور کامل مطالعه نموده و در مرتبه دوم به نگارش حواشی و تصحیح متن پرداخته و در مواردی که نیاز به توضیح و شرح داشته، از منابع معتبر کلامی به شرح و بسط و توضیح مطلب مبادرت شده است. در مواردی که لازم بوده در متن واژهای افزوده یا فعلی آورده شود در قلاب [ ] قرار داده شده تا با متن اصلی اشتباه نشود. کلماتی اندک که به نظر نامناسب می نمود، با کسب اجازه از حضرت آیت الله حاج سید عبد العلی آیت اللهی مدّ ظّله العالی حذف گردید.

نحوه استفاده از منابع و مآخذ به روش علمی و دانشگاهی بوده، بهمین خاطر در ذکر اسامی مؤلّفین و مصنّفین و محقّقین از آوردن القاب و جملاتی که مایه احترام و اکرام است مانند آیت الله، حجة الاسلام، دکتر، استاد، پرفسور و... پرهیز شده و تنها به نام و شهرت اکتفاء گردیده است.

در تعیین شماره آیات و سور از معجم المفهرس نوشته محمد فواد عبد الباقی استفاده شده و در ترجمه آیات به ترجمه حکیم مهدی الهی قمشه ای اکتفا گردیده است.

اگر در مواردی جسورانه برخورد شده، آن را به حساب محدودیت اطلاع و عدم بضاعت علمی اینجانب قرار داده و به بزرگواری و مناعت آن بزرگوار خواهید بخشید.

در پایان لازم می دانم از الطاف حضرت آیت ا... آیت اللّهی امام جمعه محترم شهرستان لار که با سعه صدر به اشکالات مختلف اینجانب پاسخ داده و به غنای نوشته افزودند همچنین از محبتهای حضرت حجة الاسلام والمسلمین

ص: 90

سیّد حسین آیت اللّهی امام جمعه محترم جهرم که با حوصله به تکمیل برخی مطالب مبادرت فرمودند از صمیم قلب سپاسگزاری و تشکر نمایم.

اگر در مواردی در توضیح و تحشیه خطا شده که طبیعت هر انسان کم بضاعتی است بر عهده صاحب نظران خبیر است که بر اینجانب مت نهند و با هدایت و ارشاد خویش زنگار غفلت و خطا را از چهره نوشته مذکور بزدایند.

از خداوند تعالی عزت و سربلندی اسلام و مسلمین و نظام مقدس جمهوری اسلامی و خذلان کفار و منافقین و معاندین و هدایت گمراهان را خواهانم. والسّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

ابو الحسن مؤیّدی

ص: 91

ص: 92

مقصد اوّل در اثبات واجب الوجود و دلائل آن

مطلب اوّل در اثبات واجب الوجود است و ادله بر این مطلب بسیار است ولکن اکتفا می شود به چند دلیل که بفهم عوام نزدیکتر باشد.

دلیل اول آنکه از بدیهیات عقل است که ممکن بخودی خود محال است و ممتنع که موجود شود بلکه لابد است که غیر ممکنی(1) او را ایجاد کند و از عدم بوجود آورد و آن منحصر بواجب الوجود است. پس وجود ممکنات دلیل قاطع است بر وجود صانع واجب الوجود (2)شعر:

ص: 93


1- مقصود از غیر ممکن همان واجب است
2- این دلیل بر آیه (35 طور که می فرماید «أم خُلِقُوا مِن غَیرِ شَیء أُم هُم الخالِقُونَ» استوار است. آیا این خلق (بدون خالق) از نیستی صرف بوجود آمدند، یا خویشتن را خود خلق کردند؟ علامه طباطبایی در تفسیر آیه فوق از قول مفسرین چند نظر را ذکر می کند، از جمله می نویسد: آیا این مکذبین بدون خالقی خلق شده اند؟ و بدون مقدری اینچنین تقدیر بدیع و محیر العقول بخود گرفته اند؟... آیا اینان بدون علت و پدید آورنده ای و بدون غرض و هدفی و ثواب و عقابی خلق شده اند... یا اینکه خودشان، خود را آفریده اند و در نتیجه مخلوق خدای سبحان نیستند.» سیدمحمد حسین طباطبایی المیزان فی تفسیر القرآن ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی 1360 کانون انتشارات محمدی تهران - ج 37 - ص 39 - 40] صاحب تفسیر المبین در ذیل آیه فوق می نویسد:«إمَا أَن یَکونَ وُجوُدُهم بِمَحضِ الصُدفةِ وإِمّا لأنفُسِهِم وَ کُلُ مِنَ الفُرضینِ هَراءِ وَ حِماقة» محمد جواد مغنیه التفسیر المبین بنیاد بعثت بی تاص 600]وجود آنها یا تصادف محض است و یا خودشان آفریننده خودشان می باشند که هر دو فرض خطا و حماقت است.

وَفی کُلُ شیء لَهُ آیَةُ تَدّلُ عَلی أنهُ واحِدُ(1)

هر گیاهی که از زمین روید وحده لاشریک له گوید دلیل دوم آن است که هرگاه [انسان] تأمل کند موجودات را از آفتاب و ماه و ستارگان و آسمانها و زمینها و کوهها و دریاها و چشمه ها و نهرها و بارش باران و حیوانات و وحوش و طیور و شب و روز و جن و انس و غیر اینها با آنچه در آنهاست از صنایع عجیبه و بدایع غریبه و چگم و مصالح کثیره که عقول عقلا از ادراک آن عاجز و افهام از کیا از احاطه آنها قاصر [است، قطع می کند باینکه اینها خود به خود از عدم بوجود نیامده اند بلکه لابد است از برای آنها از صانع مدبر حکیمی.(سَنُریهِم آیاتِنا فِی الافاقِ وَ فی أَنفُسِهِمُ حَتّیَ یَتَبَیّنَ لهُم أَنّهُ الحَقَّ )(2)بلکه هرکه تأمل کند در کیفیت خلقت خود و ملاحظه حکم و مصالح مخلوقه در خود نماید قطع باین مطلب از برای او حاصل می شود. «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَه»(3)بلکه تأمل و تفکّر در اضعف مخلوقات مثل پشه و مگس عسل [زنبور عسل ]کافی در این مطلب است.

از حضرت رضا علیه السلام سؤال شد چه دلیل بر حدوث عالم، فرمودند نبودی بعد شدی و دانستی که تو موجود نکردی نفس خود را و موجود هم نکرده تو را

ص: 94


1- در هر چیزی نشانه ای است که بر وحدانیت خداوند دلالت می نماید.شعر از ابوالعتاهیه کوفی (211 - 130 ه. ق) می باشد.
2- فصلت : 53 ما آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان کاملا هویدا و روشن می گردانیم تا ظاهر و آشکار شود که خدا بر حق است
3- کسی که خود را شناخت مسلما خدای خویش را خواهد شناخت. رسول اکرم (ص).

مثل تو(1)

و از حضرت امیر علیه السلام سؤال نمودند که:بما عرفت الله فرمود «عَرفتُ اللهَ بِفَسخ ِالعزائم(2)یعنی خدا را شناختم بفسخ عزیمت و شکست همت چون همت بستم حایل شد میان من و همت و عزم کردم مانع شد قضا و قدر میان من و عزمم ، دانستم که مدبر غیر من است و از حضرت صادق سؤال شد که چه دلیل است بر وجود صانع فرمود سوار کشتی گاهی شده ای عرض کرد بلی فرمود کشتی شکسته که دیگر نجات دهنده نداشته باشد گفت بلی فرمود که آیا در دل تو بوده [که ]کسی هست که بتواند تو را نجات دهد گفت بلی فرمود همان خدای تست که قادر بر نجات تست در وقتی

ص: 95


1- متن روایت چنین است عن الحسین بن خالد عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا(ع) اَنَه دَخَل علیهِ رَجُلُ فَقالَ له یابنَ رَسوُلِ اللهِ مَا الدَّلیلُ عَلی حدَثَ اَلعالَمِ قَالَ أنتَ لم تَکُن ثُمَّ کُنتَ وَقَد عَلِمتَ اَنَکَ لم تُکَوِنَ نَفسکَ وَ لأًکَونَکَ مَن هُوَ مِثلُکَ. توحید صدوق باب 42 اثبات حدوث العالم ص 292، منشورات جماعه المدرسین، قم، بی تا۔ دلیل دوم مجموعه ای است از سه برهان حسی که متکلمین و حکما در اثبات وجود خداوند ارائه می نمایند. 1- برهان نظم یا تشکیلاتی که در نظام عالم بکار رفته است. 2- برهان هدایت و راهیابی موجودات آفرینش (هدایت عامه) 3- برهان حدوث و پیدایش عالم. تأمل در چگونگی مخلوقات، دقت در صنایع عجیبه و بدایع غریبه و حکم و مصالح اشاره به برهان نظم و هدایت و راهیابی و کلام حضرت علی بن موسی الرضا(ع) اشاره به برهان حدوث و پیدایش عالم دارد. برای اطلاع کامل از براهین بالا نگاه کنید به پاورقی های شهید مطهری برج 5 اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی ص 56 - 69، الهیات و معارف اسلامی جعفر سبحانی ص 39 -
2- نهج البلاغة (قصار الحکم شماره 250)

که نجات دهنده نیست غیر او و فریاد رسی نیست مگر او(1)

چه خوش گفت عجوز چرخ ریس اعرابیّه در جواب حضرت معصوم که از او پرسید به چه خدای خود شناختی ، دست از چرخ خود برداشت و گفت البَعرَةُ تَدُلُّ عَلَی البَعیرِ وائَرَ القَدَمِ یَدّلُ عَلیَ المَسیرِ اَفسَماءِ ذاتِ أبراج و اَرض ذاتِ فِجاج لا تَدُلاّنِ علیَ الخَبیر البَصیر.(2)دلیل سم آن است که هر که تأمل و تفکر نماید در معجزات و کرامات و خوارق عادات صادره از انبیاء و اولیاء و اوصیاء و نزول عذاب بر کسانی که اطاعت آنها را نکردند و تکذیب آنها را نمودند مثل حضرت نوح علیه السلام و هود علیه السلام و صالح علیه السلام و ثمود علیه السلام و لوط علیه السلام و ابراهیم علیه السلام و شعیب علیه السلام علی و موسی طلا و عیسی ع و غیر آنها از انبیاء سابقین و جناب محمد بن عبد الله (ص) و عترت طاهره آنجناب و بدیدۀ بصیرت نظر کند که این امور در قوه بشر نیست و از تحت قدرت ممکنات خار جست، قطع می کند بوجود واجب و بصدق انبیاء در اثبات وجود واجب(3)

دلیل چهارم مستجاب شدن دعای اولیاء و صلحا و مؤمنین است زیرا که

ص: 96


1- نور الثقلین ج 1، ص 13 و علم الیقین ج 1 ص 21.
2- پشکل دلیل بر وجود شتر و جای پا دلیل بر وجود راه است. پس آیا آسمان با برجهایش و زمین با راههای وسیعش دلیل بر آفریننده بینا و تیز بین نمی باشد. این مطلب بشکل دیگری هم طرح شده و می گویند در پاسخ امام علی (ع) بیان شده است؟ نظامی می گوید: و از آن چرخی که گرداند زن پیر قیاس چرخ گردنده همی گیر
3- مقصود این است که معجزات و کرامات و خوارق عادات دلیل ارتباط انبیاء، اولیاء و اوصیاء بعالم دیگر است و چون این اعمال فی حد ذاته از توان ممکنات خارج است دلیل بر وجود واجب می باشد .

از خواندن خدا و مناجات با ربّ الارباب و بر آمدن حاجات یقین حاصل می شود بوجود خدا(1)

دلیل پنجم اتفاق ارباب جمیع عقول کامله است بر وجود صانع پس باید که صانع عالم موجود باشد زیرا که محال است جمیع عقلا عالم متفّق شوند در خطا و همه اشتباه کنند.

مطلب ثانی در صفات. {فصل اول صفات} ثبوتیّه (2) است و آن هشت است

ص: 97


1- دلیل سوم و چهارم از یک مقوله است و تفاوت ماهوی ندارد. مگر اینکه بگوییم در انبیاء و اوصیاء عصمت شرط است اما در مؤمنین و صلحا شرط نیست.
2- در صفات خداوند: دومین مطلبی که حضرت ایشان طرح می نماید پیرامون صفات خداوند است. بطور کلی صفات الهی به دو دسته ثبوتی و سلبی و صفات ثبوتی به سه دسته ثبوتی حقیقی محض - حقیقی مضاف و اضافی محض تقسیم می شود. 1) صفت ثبوتی حقیقی محض، صفاتی است که نسبت به چیز دیگر ملاحظه نشود و در خارج نیز هیچ متعلقاتی نداشته باشد مانند زنده بودن و پایبند بودن خداوند. 2) صفت حقیقی مضاف: صفاتی است که از خداوند منفک نمی شود و همیشه باقی و ثابتند و تغییر و تبدیل در آنها نیست مانند علم و قدرت و سمع و بصر و... این دو دسته را اصطلاحا صفت ذات گویند. 3) صفت اضافی محض که صفت فعل هم می گویند صفاتی است که مؤخر از ذات بوده و از ذات حق، انفکاک پذیر و از افعال الهی انتزاع شده باشد مانند راز قیت، ربوبیت و خالقیت. طبیعی است پیش از اینکه خداوند به کسی روزی دهد یا خلق نماید با پرورش دهد، رازق و خالق و رب به او تعالی اطلاق نمی گردد. در چگونگی صفات ذات مجموعة سه نظریه وجود دارد: 1- نظریه معتزله: اینها معتقدند که چون خداوند بسیط از تمام جهات است هیچگونه صفتی برای او متصور نیست زیرا داشتن صفت مستلزم تکثر و ترکیب است. از سوی دیگر چون در آیات قرآن و روایات پیامبر اکرم (ص) از صفات بحث شده است برای حل این مشکل به نیابت صفت از ذات معتقد شده اند و می گویند: "هرچند ذات حق از هر گونه صفتی مبراست ولی نوع فعل ذات حق شبیه فعل ذاتی است که دارای صفاتی از قبیل: علم، قدرت و حیات و ... می باشد و ذات عاری از صفات او کار ذات واجد الصفات را انجام میدهد." (شهید مطهری - شرح منظومه - ج 2 ص 156) 2- نظریه اشاعره: نظر اینان عکس نظریه معتزله است و معتقدند که ذات حق موصوف به صفات می باشد و چون صفت و موصوف مغایر هم می باشند پس صفات واجب الوجود زائد بر ذات بوده اما بخاطر اینکه ذات قدیم است صفات هم قدیم است و بجای یک قدیم معتقد به 8 قدیمند(قدمای ثمانیه) و میدانیم که اعتقاد به تعدد قدما که از سخن آنان لازم می آید، شرک است. حاجی می گوید: وَالاَ شعَرِئُ بِازَ دِیادً قائِله وَقالَ بِالنّیابَةِ المُعتَزِلَه 3- نظریه شیعه که صفات ذات را عین ذات میداند و توضیح آن خواهد آمد. تفاوت صفت ذات و فعل: از مفید نقل شده که «فرق میان صفات ذات و صفات افعال آن است که در صفات ذات نمی توان صاحب آنها را به ضد آنها توصیف کرد و نه او را از داشتن خود آن صفات خالی شمرد، در صورتی که در صفات افعال وصف کردن کسانی که شایسته آنها هستند به ضد آنها با تهی بودن آنها از خود آن صفات درست است. آیا نمی بینی که خدا را نمی توان بدان وصف کرد که میرنده و ناتوان و نادان است، و نیز وصف کردن او به اینکه از زنده و دانا و توانا بودن بیرون است درست نیست؟ ولی او را می توان بدینگونه وصف کرد که امروز آفریننده و روزی دهنده به زید و میراننده عمرو آغاز کننده فلان چیز خاص یا بازگرداننده آن به زندگی نیست. و او را عز و جل بدان وصف کرد که روزی دهنده و بازدارنده و زنده کننده و میراننده و آغاز کننده و بازگرداننده و هستی بخش و نابود کننده است». (نگاه کنید به مارتین مکدر موت، اندیشه های کلامی شیخ مفید ترجمه احمد آرام انتشارات دانشگاه تهران 1372 ص 2-93). نظر صدوق نیز همین است و اصل قول از کلینی است اما این مطلب خالی از اشکال نیست و در همه صفات فعل صدق نمیکند مثلا عدالت در عین صفت فعل بودن چگونه می توان آفریننده را به ضد آن توصیف کرد؟ صاحب علم کلام ضمن نقض نظر بالا می نویسد «فارق بین صفت ذات و صفت فعل این است که هر صفتی که در انتزاع و اعتبار آن و انصاف ذات حق بدان، خود ذات کافی باشد آن صفت، صفت ذات و قدیم و عین ذات است مانند دانائی و توانایی و حیات. هر صفتی که در انتزاع و اتصاف ذات بدان، وجود فعلی از افعال خدا لازم است، آن صفت، صفت فعل است چه اتصاف ذات به ضد آن ممکن باشد مانند رحمت و غضب و چه نباشد، مانند صفت عدل.» (نگاه کنید به سیداحمد صفائی، علم کلام ج 1ص 237). گفتیم امامیه صفات ذات را عین ذات می دانند مثلا خداوند قادر بالذات است نه به قدرت زائد و عالم بالذات است نه به غیر و چنین استدلال کرده اند که «قدیم بیش از یکی نیست و آن از ازل بجز خدا نبوده است و ماورای او ممکناتند، و هر ممکنی حادث است. در صورتی که اگر فرض شود صفات خدا غیر ذات اوست یا قدیم است یا حادث بنابر این که صفات نیز قدیم باشند، تعدد قدما لازم می آید و بنا بر دو می، لازم می آید که خداوند در ازل بدون علم، حیات و قدرت، موجود بوده و در عرض او، و مقارن او چیزی نبوده است، زیرا که فرض بر این شد که صفات پس از او حادث شده اند. چون هر دوی اینها باطل و محال است پس بطور قطع صفات خدا عین ذات و عین حقیقت اوست نه چیزی زائد و قائم بر ذات» (نگاه کنید به محمدجواد مغنیه، خطوط برجسته ای از فلسفه و کلام اسلامی ص 122). صفات ذات عین ذات است یعنی چه؟ برای روشن شدن مطلب ابتدا تفاوت ذات و صفات در ممکن الوجود مورد بررسی قرار می دهیم سپس به ذات و صفات واجب می پردازیم. در موجودات ممکن صفت قائم به غیر است و عارض بر ذات مثلا در جمله "علی عالم است" علی اسم ذات و عالم صفت است که بر اسم عارض شده است و علم به علی قائم است و بوسیله علم چیزی برای علی کشف می شود، پس علم چیزی است و ذاتیات افراد چیزی دیگر. در این صورت صفت زائد بر ذات است. همین که امیر المؤمنین علی(ع) در خطبه اول نهج البلاغه می فرماید: لِشَهادَةِ کُلَ صِفَة أَنّها غَیرُ الموصوفِ و شَهادَة ِکُلَّ مَوصوف اَنّه غَیرُ الصَفَةِ فَمَن وَصَفَ اللهُ سُبحانَه فَقَد قَرَنَة و مَن قَرَنَهُ فَقَدثَنّاهُ وَ مَن ثَنّاهُ فَقَد جَرّأةُ و مَن جَزّأةُ فَقَد جَهلَهَ و.. هر صفتی گواهی میدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می دهد که غیر از صفت است پس کسی که خدا را بدین ترتیب متصف به صفاتی کند برای او قرین ساخته است و کسی که همراه و قرین برای خدا بسازد او را دو تا فرض کرده و کسی که او را دو تا فرض کند جزء جزء نموده و کسی که جزء جزء نماید او را نشناخته است... اما صفت ذات عین ذات خداوند است نه زائد بر ذات بدین معنی است که: ذات واجب ذاتی است نامتناهی و اوصاف جمال الهی به کمال نامتناهی بر می گردد و ذات بینهایت مستلزم وجود کمالات بینهایت است و نامحدود و بی نهایت تعدد نمی پذیرد به نحوی که مثلا وجود بی نهایت بعنوان ذات، علم بی نهایت و قدرت بی نهایت بعنوان دو مصداق داشته باشد، بلکه ذات واحد منشأ انتزاع مفاهیم کثیره می باشد بدین معنی که هر چند علم و قدرت مفهوم متفاوتند ولی علم خدا غیر قدرت خدا نیست و اینکه فرموده اند یُسمِعُ بِما یُبصِرُ و یُبصِرُ بِمایُسمِعُ (خدا با همان که می بینید می شنود و با همان که می شنود می بیند) اشاره بهمین مطلب است. بعبارت ساده تر مفهوم قادر یعنی کسی که در انجام یا عدم انجام مختار باشد با مفهوم (الله) که مستجمع صفات کمال است متفاوت است ولی مصداق قادر همان خداوند است نه چیزی دیگر. طبیعی است که اگر صفات را عین ذات ندانیم باید زائد بر ذات قلمداد کنیم بدین معنی که ذات حق چیزی و صفت او چیزی دیگر باشد در این صورت در وجود، ترکیب ایجاد کرده ایم و شیء مرکب نیازمند اجزاء خویش است و شیء نیازمند واجب الوجود نخواهد بود. شیخ صدوق از علی بن موسی الرضا(ع) در باب صفات ذات و افعال روایتی نقل نموده که مؤید سخن بالاست. حدثنا علی بن احمد... عن اللحسین بن الخاللی قال: سمعت الرضا علی بن موسی (ع) یَقولُ لَم یَزِل اللهُ تَبارَکَ و تَعالی عَلیماً قادِراً حَیّاً قَدیماً سَمیعاً بَصیراً، فَقُلتُ لَه: یَابنَ رَسُولِ اللهِ إنّ قَوماً یَقُولُونَ: إِنّه عزّوجَلّ لَم یَزَل عالِماً بعِلم و قادِراً بقُدرَة و حَیاً بِحَیاة وَ قَدیماً بِقِدَم وَ سَمیعاً بِسَمع وَ بَصیراً بِبَصَر فَقالَ (ع) مَن قالَ ذلِکَ وَ دنِ بهِ فَقدِ اَتخَذَ مَعَ اللهِ اَلِهة اُخری و لَیس مِن وَلایتنا عَلی شیء، ثُمّ قالَ (ع) لَم یَزلِ الله عَزّوَجَلَ عِلیماً قادِراً حَیَاً سَمیعَاً بَصیرَاً لِذاتِة، تَعالی عَمّا یَقولُ المُشرِکوُنَ وَالمُشَبَّهوُنَ عُلوَاً کَبیرَاً. (توحید صدوق ص 139 - 140 حدیث) حسین بن خالد می گوید از علی بن موسی الرضا شنیدم که می فرمود: خداوند بطور ازلی عالم و قادر و حی و قدیم و شنوا و بیناست. عرض کردم ای فرزند رسول خدا گروهی میگویند که خداوند با علم عالم است و با قدرت قادر است و با حیات زنده است و با قدم قدیم است و با گوش شنوا و با چشم بیناست. امام (ع) فرمودند اگر کسی چنین بیاندیشد و بدان دینداری کند شرک آورده و با خدای یگانه دیگری را پذیرفته است و چیزی از ولایت ما را ندارند. سپس فرمود خداوند همیشه عالم و قادر وحی و قدیم و سمیع و بصیر بالذات است و منزه است از این شریک ها و شبیه و مانندها که برای آن بلند مرتبه فرض شود. صفات سلبیه: صفاتی است که ذات مقدس الهی از آنها متر است و در ساحت قدس حق راه ندارد. از دیدگاه اهل عرفان همینطور که به صفات ثبوتی صفت جمال می گویند، به صفات سلبی خطاب جلال می کنند. بدین معنی که خدای تعالی اجل از آن است که چنین صفاتی را دارا باشدمانند مرکب بودن - جسمانی بودن - فناپذیری - همانندی و... نکته قابل ذکر اینکه کلیه صفات ثبوتی به کمال و کلیه صفات سلبی به نقص منتهی می شود پس می توان نتیجه گرفت که خداوند مستجمع جمیع کمالات بوده و از هر گونه نقصی مبراست. علامه طباطبایی در تقسیم صفات از صفت فعل، ذکری به میان نمی آورد و صفات را به سه دسته ذاتی و ثبوتی مانند قدرت، سلبی مانند فقر و نسبی مانند خلقت زمان، تقسیم می کند و در توضیح صفت نسبی از صفات آفریدگار - کردگار - روزی دهنده - زنده کننده و ... نام می برد. پس ایشان صفت نسبی را همان می داند که دیگران آن را صفت فعل می نامند. (ر.ک به اصول فلسفه و روش رالیسم ج 5 ص 136) قدما مجموع صفات ذات و فعل را در این دو بیت خلاصه می کردند. عالم و قادر وحی است و مرید و مدرک و هم قدیم و ازلی هم متکلم صادق نه مرکب بود و جسم نه مرئی نه محل بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق و برای اطلاع از اجزای شعر بالا ر.ک به جعفر سبحانی اللهیات ص 169 - 175

ص: 98

ص: 99

ص: 100

اول آنکه خداوند عالم قادر مختار است در افعال خود بهر چیز توانایی و قدرت دارد و عاجز از هیچ نیست و دلیل بر این مطلب چند چیز است:

(الف) آنکه هر که تأمل کند در موجودات از آسمانها و ماه و آفتاب و غیر آنها از مخلوقات عظیمه با آنچه در هر یک از آنهاست از مصالح و بدایع و غرائب، قطع می کند بقادر بودن خداوند عالم بر هر چیزی(1)

(ب) اتفّاق جمیع انبیاست(2)

(ج) انکه قدرت صفت کمال است و عجز صفت نقص است و عجز بر خدا روا نیست.

ص: 101


1- دلیل الف مخلوقات را آیینه قدرت خداوند دانسته و از طریق حکمتها و عجایب مخلوقات اثبات قدرت الهی می نماید.
2- دلیل ب برای کسانی قابل قبول است که انبیاء را به عنوان انسانهای صدیق و وارسته پذیرفته اند نه برای عموم انسانها.

دویم آنکه خداوند عالم است به همه اشیاء و هیچ چیز از او مخفی نیست و دلیل بر این مطلب علاوه بر ادله که در ثبوت قدرت ذکر شد اشتمال مصنوعات و مخلوقات خداوند عالم است بر حکمتها و مصلحتهای لاتُعَدُّ وَلا تُخصی و این بدون علم ممکن نیست و دیگر آنکه ثابت شد قدرت خداوند عالم و این مستلزم علم است زیرا که قادر آن است که افعال او از روی قصد و شعور باشد و این بدون علم به مقصود متصور نیست(1)(اَلا یَعلَمُ مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللطیفُ الخَبیرُ)(2)

ص: 102


1- علم خداوند به اشیاء علم حضوری است ملاصدرا علم الهی بماسوی را علم اجمالی در عین کشف تفصیلی می داند که فاضل تونی با یک مثال مطلب را روشن نموده است. او می گوید «اگر کسی بخواهد حروف تهجی را بیان کند تمام حرفها در ذهنش حاضر است و لازم نیست که به هر یک فکر کند و اگر می توانست یک مرتبه بگوید دفعة واحدة میگفت ولی چون ممکنش نیست حروف را یک یک ادا می کند پس ذات علم اجمالی است به اجمالی که عین تفصیل است. الهیات محمد حسین فاضل تونی ص 68) برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به مکارم شیرازی پیام قرآن ج 4 ص 62 - 99 و الهی قمشهای حکمت الهی ج 1 ص 253 - 262
2- ملک 14- آیا خداوند به کسی که آفریده است علم ندارد با آن که خداوند لطیف (باریک بین) و خبیر است. صاحب راه سعادت در ذیل آیه فوق می نویسد «حکما به دو دلیل بر علم واجب الوجود استدلال کرده اند: یکی آنکه واجب الوجود علت هر چیزی است و علت به معلول خود علم دارد. خواجه طوسی در شرح اشارات گوید: قیام ممکنات به واجب و ارتباط آنها به وی سخت تر از قیام صورت ذهنیه ما است به ما چون احتیاج معلول به علت بیش از احتیاج صورت ذهنیه به ذهن است، چه آن احتیاج بفاعل است و این احتیاج بقابل، به هر حال چون خداوند آفریدگار است علم دارد به آفریدگان خود و این دلیل از «مَن خَلَقَ» استفاده می شود. دلیل دوم آنکه چون در موجودات بدقت می نگریم می بینیم در خلقت هر یک مصالح بسیار بکار رفته است چه بزرگ مانند انسان و چه در موجودات خرد و کوچک مانند پشه و مگس که چشم و گوش و معده و آلات نسل و غیر آنها برای هر یک آفریده، پس فاعل آن از روی قصد و به علم و عنایت آنها را آفریده است و لطیف در صنعت استاد ریزکار و آگاه را گویند که چون در صنعت او نگاه کنی ببینی مصلحت مصنوع خود را مراعات کرده است، مثلا در اتومبیل وسایل حرکت وراحت مسافر را درست کرده است هر چه بیشتر دقت کرده باشد در ریزه کاری آگاهی او بیشتر است و اینکه خداوند تعالی گفت «هو اللطیف الخبیر» به آن اشارت کرده است. میرزا ابوالحسن شعرانی، راه سعادت ص 89) خبیر به معنی کسی است که با خبر از اسرار نهان است پس دو واژه لطیف و خبیر از علم گسترده خداوند پرده بر می دارد.

سیم آنکه خداوند عالم حی است و فانی نیست و دلیل این مطلب علاوه بر اتفاق انبیاء آن است که ثابت شد که خداوند عالم قادر و عالم است به جمیع اشیاء و علم و قدرت بدون حیات ممکن نیست و علاوه بر این فنا و زوال نقص و از صفات ممکنات است و ثابت شد که خداوند عالم واجب الوجود است پس فنا و زوال بر او روا نیست.

چهارم آنکه خداوند عالم قدیم و ازلی و ابدی است(1)، یعنی همیشه بوده و همیشه خواهد بود و دلیل بر این علاوه بر اتفاق جمیع انبیاء این است که فنا و زوال از صفات ممکنات است پس بر خدا روا نیست زیرا که ثابت شد که خداوند عالم واجب الوجود است.پنجم آنکه خداوند عالم متکلم (2) است یعنی قادر است بر خلق کلام و او

ص: 103


1- ازلی و ابدی چیست؟ از لی بودن یعنی وجودی دائمی و همیشگی داشتن و باصطلاح حضرت مؤلف قدیم بودن زیرا اگر وجود حق متعال از لی نباشد حادث خواهد بود و هر حادثی نیازمند علت است و هیچ نیاز مندی واجب الوجود نخواهد بود هر گاه از لیت حق را پذیرفتیم باید ابدیت او را نیز بپذیریم زیرا وجود ازلی حتما نامحدود است و وجود نامحدود ابدی خواهد بود. از دو صفت فوق گاهی به وجود سرمدی) تعبیر می شود. بعضی از مفسرین در تفسیر آیه 3 حدید «هُوش الاوّلُ وَ الاخِرُ وَ الظّاهِرُ وَالباطِنُ وَ هُوَ بِکُلّ شَیء عَلیم» می گویند اول و آخر همان ازلی و ابدی است. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به پیام قرآن ناصر مکارم ج 4 ص 187 - 197
2- صفت متکلم ز صفات فعل خداوند است این صفت از صفات حادث بوده که بغیر قائم است. اما حنابله که به قدیم بودن کلام معتقدند قرآن را بعنوان کلام خدا، قدیم میدانند. فلاسفه می گویند «تکلم خدا عبارت است از اظهار کمال نهائی خود، خواه بوسیله ایجاد اصوات و حروف تدوینی باشد یا بوسیله ایجاد کلمات تکوینی» با توضیح فوق تکلم خداوند دو گونه است. 1- تکلم به کلام لفظی 2- تکلم به کلام تکوینی که به لفظ احتیاجی نیست یعنی خداوند کمالات نهایی خود را به ابداع و اختراع و تکوین نقشهای عالم وجود اظهار می فرماید مانند یک نقاش که با عمل خویش تکلم خود را نشان می دهد. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به علم کلام سید احمد صفائی ج 2 ص 240 -247 - الهیات فاضل تونی ص 72-73

کلام را خلق نموده است و دلیل بر این مطلب علاوه بر اتفاق جمیع انبیاء این است که ثابت شد که خداوند عالم قادر بر هر چیز است پس قادر بر خلق کلام نیز خواهد بود.

ششم و هفتم آن است که خداوند عالم سمیع و بصیر است(1) می شنود و می بیند هر چیز را و دلیل بر این مطلب علاوه بر اتفاق جمع انبیاء این است که شنیدن و دیدن نوعی است از علم و ثابت شد که خداوند، عالم به جمیع اشیاء است.

ص: 104


1- سمیع و بصیر: این دو صفت در آیات متعدد قرآن بکار رفته است از جمله «شوری 11» که می فرماید «لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر» همانند او چیزی نیست و او شنوا و بیناست. این دو واژه وقتی در مورد مخلوقات بکار می رود به معنی آلات و ابزار شنوایی و بینایی است اما وقتی در مورد خداوند استعمال می شود به معنی علم و آگاهی او نسبت به اصوات و مبصرات است. بعبارت دیگر وقتی می گوییم خداوند سمیع و بصیر است یعنی خداوند به دیدنی ها و شنیدنیها علم حضوری دارد. پس این دو صفت، به صفت ذاتی علم بر می گردد و باید دانست که همین طور که خداوند به دیدنی ها و شنیدنی ها عالم است به چشیدنیها و بوئیدنیها نیز عالم است اما بخاطر اینکه صفات چشائی و بویایی بیشتر در مورد مخلوقات بکار می رود و برای عموم مردم مشکل ترکیب با ذات را به دنبال می آورد از بیان آنها صرفنظر می گردد. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به پیام قرآن مکارم شیرازی ج 4 ص 103 - 123 و الهیات فاضل تونی ص 72

هشتم آن است که خداوند عالم مرید(1) است یعنی آنچه را که می کند به اراده و قصد می کند و دلیل بر این علاوه بر اتفاق جمیع انبیاء این است که اراده کمال است و عدم آن نقص پس لازم است که خداوند عالم مرید باشد. زیرا که نقص بر خدا روا نیست و مخفی نماناد که صفات ثبوتیه منحصر در این هشت چیز نیست بلکه بیشتر از آنهاست هم چنانکه از کتاب الله و اخبار ائمه معصومین مستفاد می شود که اسماء الحسنی غیر متناهی است ممد و معنا؛ لکن متعارف ما بین علما اختصاص به این هشت چیز است و شاید که این از جهت

ص: 105


1- مرید: اراده در مخلوقات حالتی است که پس از تصور منافع یا مصالح برای فاعل حاصل می شود. برای تحقق اراده باید فاعل بتواند (الف) فعل را تصور نماید. (ب) منافع و مصالح آن را تصدیق کند. (ج) شوق تحقق در فاعل ایجاد شود. جدائی شوق از اراده احتمال دارد ولی انفکاک فعل از اراده ممکن نیست. معنی فوق الذکر از اراده که برای بشر قابل تصور می باشد برای خداوند متصور نیست. بهمین خاطر ضمن تقسیم أراده برای خدا، به تعریف آن می پردازند. بعضی اراده را بدو قسم اراده اجمالی و تفصیلی تقسیم می کنند و می گویند اراده اجمالی که نظر به کل موجودات دارد و اراده تفصیلی به جزء جزء موجودات نظر دارد اراده در تقسیم اول از صفت ذات و در تقسیم دوم از صفت فعل محسوب می شود. به همین خاطر بعضی اراده الهی را به دو دسته اراده ذاتی و فعلی تقسیم کرده اند و در تعریف اراده ذاتی گویند «اراده ذاتی خداوند همان علم به نظام اصلح در جهان آفرینش و خیر و صلاح بندگان در احکام و قوانین شرع است.» و اراده فعلی او عین ایجاد است و جزء صفات فعل محسوب کرده اند. مثلا اراده او بر خلقت آسمان و زمین و وجوب نماز و تحریم دروغ از نوع اراده فعلی است. اینکه در بعضی روایات است که اراده خداوند به معنی ایجاد است، نه اندیشه می کند و نه تصمیم می گیرد و نه فکر می کند، ناظر به اراده فعلی خداوند است. در بعضی از کتابها از اراده ذاتی به اراده تکوینی و از اراده فعلی به اراده تشریعی تعبیر شده است. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به پیام قرآن ناصر مکارم ج 4 ص 142 - 157 و الهیات فاضل تونی ص 62 - 64 و علم کلام ج 1 سیداحمد صفائی ص 8- 239

وضوح و ظهور آنهاست .

بعد از اعتقاد باین هشت چیز ، صفات ثبوتیه بر دو قسم است صفات ذاتیه یعنی صفاتی که عین ذات واجب الوجود است مثل علم و قدرت و صفات فعلیه یعنی صفاتی که فعل واجب الوجود است و عین ذات واجب نیست مثل خالقیت و راز قت و صفات ذاتیه آن است که ثابت است از برای واجب الوجود بذاته یعنی (عین ذات الهی است مثل علم زیرا که ثبوت آن کمال است و سلب آن نقص است و صفات فعلیه آن است که سلب آنها نقص نیست (1)و جایز باشد سلب آنها در بعض اوقات مثل خالقیت. زیرا که سلب آنها در بعض اوقات صحیح است.

فصل ثانی در صفات سلبیه است و آن هفت چیز است.

اول و دوم و سیم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم (2)) این است که خدا جسم نیست و جوهر نیست و عرض نیست و محل حوادث و عوارض نیست و حلول در چیزی نکرده است(3) و دلیل بر نفی این صفات علاوه بر اتفاق جمع

ص: 106


1- به توضیحاتی که قبلا پیرامون تفاوت صفات فعل و ذات داده شد مراجعه فرمائید.
2- مؤلف محترم از هفت صفت سلبیه در این قسمت به نام بردن 5 صفت اکتفاء فرموده و صفت ترکیب در مباحث قبلی مورد بررسی قرار دادند اما از غیر قابل رؤیت بودن خداوند بحثی نمیکنند که صفت هفتمین نیز همین است.
3- برای هر یک از صفات سلبیه در کتب کلامی دلائلی ذکر شده که به اختصار آورده می شود. 1) خداوند جسم نیست: قول جسم نبودن خداوند، قول اتفاقی همه فرق اسلامی بجز مجسمه می باشد و دلیل جسم نبودن او این است که: الف) جسم، مرکب از ماده و صورت است و شیء مرکب نیاز مند می باشد و شیء نیاز مند و اجب الوجود نخواهد بود. ب) جسم محتاج مکان است و خداوند از مکان داشتن مبرا است خداوند جوهر نیست: در تعریف جوهر گویند، چیزی است که اگر در خارج یافت شود نیازمند به موضوع نباشد در گذشت ثابت کردیم که برای خداوند ماهیت متصور نیست پس خداوند جوهر نیست. 3) خداوند عرض نیست: در تعریف عرض گویند ماهیتی است که در هستی محتاج به موضوع باشد و چون مسلم است که واجب الوجود ماهیت نیست و نیازمند هم نمی باشد پس عرض نیست. 4) خداوند محل حوادث و عوارض نیست: حادث شدن امری بر خداوند و تغییر پذیرفتن او از دو حال بیرون نیست یا آن تغییر موجب کمال الهی می شود یا سبب نقص که هر دو باطل است زیرا اگر تغییری موجب کمال الهی گردد معنی اش این است که قبلا خداوند فاقد آن کمال بوده است و اگر موجب نقص گردد که دلیل بر محدودیت است و خدای تعالی از هر دو حالت مبر است. از سوی دیگر هر چیز حادث ممکن است و هر چیز ممکن معلول و محتاج به علت می باشد و شیء محتاج واجب الوجود نیست. شاید برخی ایراد بگیرند که برای خداوند خشم و غضب و خشنودی و رضایت و ... متصور است که همه اینها باید با تغییر حالات هماهنگ باشد در پاسخ این مورد به روایتی اکتفاء می کنیم امام صادق (ع) در پاسخ هشام بن حکم که می پرسد آیا برای خدا خشنودی و خشم است می فرماید آری اما نه مانند خشنودی و خشم مخلوق سپس فرمود خشنودی خداوند پاداش و خشمش کیفر می باشد بدون اینکه بر ذاتش حالتی عارض شود. 5) خداوند در چیزی حلول نکرده است. حلول کردن چیزی در چیزی یعنی متحد شدن یک شیء در شیء دیگر که برای خداوند محال است. زیرا حلول خواه حلول عرض در معروض باشد مانند حلول سیاهی یا سفیدی در چیزی و یا حلول صورت در ماده باشد و خواه حلول نفس در بدن هر سه نیاز مند حال و محل می باشند که نیاز مندی برای واجب الوجود متصور نیست. نظریه حلول به بعضی از بت پرستان و مسیحیان و متصوفه و حلولیه نسبت داده می شود. برای اطلاع کامل نگاه کنید به علم کلام سیداحمد صفائی ج 2 ص 247 - 311)

انبیاء این است که این امور از صفات ممکنات است و خداوند عالم منزّه از صفات ممکنات است و جمیع آنها نقایص است و [خداوند] و متّصف به صفات

ص: 107

کمالیه و جمالیته است.(1)پس جایز نیست اتصاف خداوند عالم به این امور و مخفی نماناد که صفات سلبیه نیز منحصر به این هفت چیز نیست بلکه جمیع صفاتی که نقص می باشد و از صفات مخلوقین است خداوند عالم منزه از آنهاست چنانچه اشاره شد. اثبات یگانگی خداوند(2)

اول آن است که واجب الوجود واحد است و شر یکی از برای او نیست و دلیل بر این بسیار است اول اتفاق جمیع انبیاست بر این مطلب و محال است اتفاق همه بر خطا.

دوم آن است که خداوند عالم خبر داده است به وحدانیت خود و اینکه غیر از او خدایی نیست و کذب بر خدا روا نیست(3)

سیم آنکه اگر خدایی دیگر باشد باید که از برای او رسولی و پیغمبری نیز باشد که از جانب او خبر بدهد خصوصا در صورتی که آن دیگری نفی او نماید

ص: 108


1- این جمله اندکی مشوش به نظر می رسد اما با کمی دقت مقصود حضرت مؤلف روشن می شود. اصل مطلب چنین است که این امور از صفات ممکنات است و جمیع آنها نقایص است و خداوند عالم منه از صفات ممکنات است و متصف به صفات کمالیه و جمالیه است پس ...
2- مبحث اثبات یگانگی خداوند در چاپ اول تحت عنوان «فعل ثانی در صفات سلبیه» نوشته شده و مبحث صفات سلبیه در چند صفحه بعد نگارش یافته که به احتمال قریب به یقین اشتباه چاپی است. به همین خاطر در چاپ جدید اصلاح گردید.
3- در مباحث گذشته پیرامون صفات ثبوتیه و سلبیه مطالبی بیان گردید که بازگشت صفات ثبوتی به کمال، و سلبی به نقص است و دروغ یکی از مصادیق صفات سلبی است که از خداوند مبر است این دلیل برای خداشناسان اثبات و حدت می نماید و برای کسانی که خدا را قبول ندارند فایده بخش نخواهد بود.

چون رسول و پیغمبری نفرستاده است پس موجود نخواهد بود(1)

چهارم آن است که هر کس تأمل کند در عالم آفاق و انفس می بیند آنها را مرتبط بیکدیگر به نحوی که به هیچ قسم خلل و نقصان و قصوری و افسادی در آنها نمی بیند و از این قطع حاصل می شود به اینکه اینها صادر از شخص واحد شده اند کَما قالَ اللُه تَعالی (لَو کانَ فیهِما الِهة إلاّ اللهُ لَفَسَدتا)(2) و بدان که برای

ص: 109


1- دلیل سوم در کلمات امیر المؤمنین علی(ع) خطاب به فرزندش امام مجتبی (ع) وجود دارد و در کتب کلامی تحت عنوان برهان هدایت و فیض تشریعی مورد بررسی قرار می دهند. متن کلام امام چنین است وَ اَعلَم یابُنَیّ اَنّهُ لَوکانَ لِرَبّک شَریکَ لانگ وَلَرَأیتَ آثارَ مُلکِه وَ سُلطانِه، وَ لَعَرفتَ أفعالَهُ وصِفاتِهِ وَلکِنَّهُ إِلهُ واحدّ کَما وَصَف نَفسَهُ، لایُضادَّهُ فی مُلکه أحدُ و لایَزولُ ابّداً ولَم یَزَل. پسرم بدان اگر پروردگار تو شریکی داشت رسولان او نیز بسوی تو می آمدند، آثار ملک و قدرتش را می دیدی و افعال و صفاتش را می شناختی، اما او خداوندی است یکتا، همانگونه که خویش را توصیف کرده است. هیچ کس در ملک و مملکتش قادر به ضدیت با او نیست، هرگز از بین نخواهد رفت و همواره بوده است. نهج البلاغه نامه شماره 31 در این جملات امام (ع) دو برهان را ذکر می فرمایند: برهان اول همان است که حضرت مؤلف نیز ذکر فرموده و آن ارسال رسولان از ناحیه خدای دیگر است. اما برهان دوم از جمله «آثار ملک و قدرتش را می دیدی» بر می آید که فلاسفه از آن به تعدد تدبیر دلیل بر تعدد ذات است تعبیر می نمایند، که جناب مؤلف در دلیل چهارم اشاره فرموده است. زیرا وحدت نقش دلیل بر وحدت نقاش و وحدت ذات دلیل بر وحدت تدبیر است. در نهایت به آیه «لَوکانَ فیهِماالهِةُ الاّ اللهُ لَفَسَدتا»اشاره می فرماید که نزد فلاسفه به برهان تمانع اشتهار دارد. برای اطلاع از براهین نامبرده، ر.ک به اصول فلسفه و روش رآلیسم نوشته علامه طباطبائی با پاورقیهای شهید مطهری ج 5 ص 111 - 120
2- انبیاء آیه 22.

توحید کامل مراتب بسیار است.

مراتب و درجات توحید(1)

اول توحید واجب است یعنی واجب نیست بجز خدا و لوازم وجوب وجود برای غیر او نیست. )

دوم توحید اله عالم است یعنی آنچه در عالم موجود می باشد یا موجود می شود همه مستند به ذات اقدس الهی می باشد.

سیم توحید معبود است یعنی غیر خدا احدی مستحق معبودیت نیست چهارم توحید در صفات کمالیه وجوبیه است یعنی برای خدا شریکی در صفات کمالیه نیست.

پنجم توحید در افعال است یعنی افعال خدا شباهتی با افعال غیر او ندارد.

ششم توحید در خلق و رزق است یعنی خدا شریکی در این دو مرتبه نیز ندارد و احدی غیر از خدا خالق و رازق نیست.

هفتم توحید در قدم است یعنی قدیم منحصر به ذات اقدس الهی است. هشتم توحید در مقام محبت است و راجع می شود به این مقام ب فی

ص: 110


1- مراتب و درجات توحید: معمولا در کتابهای امروزی توحید را به دو دسته نظری و عملی تقسیم می نمایند، توحید نظری را بنام توحید ذات، صفات و افعال و توحید عملی را بنام توحید عبادی و توحید اطاعتی و ولایتی یا سیاسی می خوانند. اما حضرت ایشان توحید را ده مرتبه می دانند که برخی از آنها بازگشت به مراتب نظری و بعضی عملی دارد و بعضی نیز در تقسیم فوق نمی گنجد. مثلا توحید در خالقیت و راز قیت در توحید افعالی و توحید معبود در توحید عبادی و توحید محبت در توحید اطاعتی و ولایتی جای می گیرد اما توحید در قضا و قدر خوف و رجاء و توگل در تقسیم فوق جائی ندارد. تذکر این نکته ضروری است که تقسیم توحید نظری به 3 شاخه و عملی به دو شاخه یک تقسیم قراردادی است که بر اساس حصر عقلی صورت نگرفته است.

الله و بُغض فی الله.

نهم توحید در مقام قضا و قدر است.

دهم توحید در مقام توکّل و رجاء و خوف است به این معنی که توگل باید بسوی خدا باشد و منقطع باشد عبد از غیر خدا و امید او بفضل و رحمت او باشد و از غیر خدا نترسد و بداند که مبدأ و مرجع همه خداوند عالم است و اوست اله هر مألوهی و هیچ چیز در عالم واقع نمی شود مگر به مشیت و اراده و قضا و قدر و اذن خداوند «ما شاءَ اللهُ کانَ وَما لَم یَشَأ لَم یکُن» و شریک از برای او در این مراتب نیست و موت و حیات و نشر واقع نمی شود مگر به امر الهی «وَ لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بالله العَلی العَظیم». .یازدهم آنکه خداوند، عالم یگانه است در لوازم وجوب وجود و احدی شریک و شبیه به او در آن نمی باشد و خدا منزه است از لوازم امکان و ممکن بالذات و واجب بالذات به هیچ وجه من الوجوه مشارکتی و مشابهتی با هم ندارند و (کُلُّ شَیءِ هالِکُ إلاّ وَجهَه) (1) و بدان که وحدت الهیه از قبیل وحدت نوعه و جنسیه و شخصیه و عددیه (2) نیست بلکه توحید خدا به معنی نفی

ص: 111


1- قصص 88.
2- -اقسام وحدت ا۔ وحدت نوعی: این نوع وحدت بیشتر جنبه مفهومی دارد مثلا می گوییم حسن حسین - تقی ۔ فاطمه - زینب - زهرا و... انسانند. که همه اینها در مفهوم انسان وحدت دارند. 2- وحدت جنسی: این نوع وحدت نیز مانند و حدت نوعی است تفاوت در گستردگی دامنه آن است بدین معنی که وحدت جنسی گسترش زیادتری از وحدت نوعی دارد مثلا می گوییم حسن - اسب - شتر . ماهی - مار حیوانند. که همه در مفهوم حیوانیت وحدت دارند. 3- وحدت شخصیه: یعنی اینکه خدای تعالی شخص با لذات منحصر بفرد در وجود است و تمام موجودات عالم ماده که ممکن الوجودند همگی خیالات همان واجب می باشند مانند آب دریاکه دارای موجهای بزرگ و کوچک و بلند و پست و ... است. که در واقع موجها خیال است و حقیقت همان آب دریاست. 4- وحدت عددیه: وحدت عددی و حدتی است که فرض تکرر در آن ممکن باشد مثل اینکه بگوییم ایک خودکار در دفتر یا یک مداد. ملاحظه می شود که هر چهار نوع وحدت در باره وجود الهی باطل و شرک است زیرا وحدات یاد شده مستلزم محدودیت معلولیت قلت و سایر لوازم ماهیت است. بهمین خاطر فلاسفه به وحدت بسیطه یا وحدت حقه حقیقیه قائلند که هیچگونه محدودیتی در آن متصور نیست به تعبیر مؤلف معظم می توان گفت و حدت الهی وحدت مجهول الکنه است که توضیح آن خواهد آمد. (برای اطلاع کامل از اقسام وحدات مراجعه فرمائید به رساله وحدت از دیدگاه حکیم و عارف حسن حسن زاده آملی ص 37 - 40 و سیری در نهج البلاغه شهید مطهری ص 60 - 63).

شریک است و وحدت او مجهول الکُنه(1) است و مرکّب نیست.

بدان که مرکب بر چند قسم است و واجب الوجود از همه آنها منزه است .

اول ترکیب ذهنی است و آن، آن است که در ذهن منحل شود به اجزاء مختلفه . .

دوم ترکیب خارجی است. سیم ترکیب عقلی است و آن، آن است که در عقل منحل به اجزاء

ص: 112


1- وحدت مجهول الکّنه چیست؟ به عنوان مقدمه می گوییم: شناخت هر چیزی مستلزم تصورآن است که پس از تصور، تصدیق دست می دهد بعبارت دیگر تصدیق فرع بر تصوراست. حال گوییم وجود خدا و مفاهیم اسماء و صفات الهی را می توان تصور کرد پس به تصدیق هم می توان نایل شد. اما تصورذات حق محال است زیرا تصور وقتی محقق می شود که بتوان بر آن تسلط یافت چون واجب الوجود صرف وجود است و محدودیتی برای او منصور نیست محال است که بتوان بوسیله ادراکات انسانی که داغ محدودیت بر پیشانی آن زده شده است، به آن رسید. و همین است معنی مجهول الکنه بودن ذات حق. . بعبارت ساده تر می توان گفت چون وحدت عین ذات است و ذات حق مجهول الکنه می باشد پس وحدت نیز همین حکم را دارد. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به حکمت الهی، مهدی الهی قمشه ای ج 1 ص 233).

عقلیه شود(1)

چهارم آن است که به حسب مفهوم و باعتبار، اجزائی بر آن متصور شود.

پنجم ترکیب از جنس و فصل است و بدانکه هر مربی محتاج است و واجب الوجود غنی بالذات است پس ممتنع است اینکه واجب الوجود مرکّب باشد و بدانکه خدا مرکب از وجود و ماهیت نیست (2)بلکه ذات خدا ماهیت ندارد و وجود محض است و نیز مرکب از ذات و صفت نیست بلکه خدا صفت زائده ندارد و صفات کمالیه عین ذات او می باشد به این معنی که ذات و صفت او وحدت حقیقیه می باشد. و به هیچ وجه من الوجوه کثرت و تعددی نه عقلاً و نه

ص: 113


1- میدانیم که واجب الوجود بودن مستلزم وحدت است و نمی تواند مرکب باشد زیرا شیء مرکب نیازمند اجزاء خویش است و شیء نیازمند محتاج به علت است و محتاج، واجب الوجود نمی باشد. اما در مورد اقسام مرکب به نظر می رسد که سعی حضرت ایشان بر این بوده که احتمالات مصداقی ترکیب را از هر گونه اندیشه ای نفی کند زیرا ترکیب عقلی، ذهنی، مفهومی و جنس و فصل تفاوت ماهوی ندارد و بطور کلی می توان شیء مرکب را به دو قسمت مرکب خارجی و عقلی تقسیم کرد.
2- بحث در این است که آیا ذات واجب مانند ممکنات دو حیثیتی است و متشکل از وجود (هستی) و ماهیت (چیستی) است یا در واجب الوجود، ماهیت متصور نیست. وقتی ماهیت حد وجود قلمداد می شود، واضح است که برای واجب الوجود ماهیتی متصور نیست. زیرا او وجود صرف و هستی محض است و از هر گونه محدودیتی مبراست پس چیستی أو عین هستی اوست. حکما می گویند اگر ذات حق تعالی دو حیثیتی باشد لازم می آید که وجود عارض بر ماهیت باشد و لازمه عارض شدن وجود بر ماهیت، معلولیت وجود است و معلولیت وجود واجب محال است. حاجی سبزواری می گوید وَالحَقّ ماهِیَّتُهُ اِذ مُقتَضیَ اُلعُروضِ مَعلولِیَةُ ماهیّت حق عین وجود است زیرا مقتضای عروض (عارض شدن وجود بر ماهیت) معلولیت وجود است. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به شرح منظومه شهید مطهری ج 1 ص 43۔ 45 و شرح منظومه سبزواری غرر 5 و ...

اعتباراً متصور نیست پس معنی اینکه خدا عالم است آن است که جاهل نیست و معنای قدرت نفی عجز است حاصل اینکه بعضی از علماء می گویند صفات کرده اند و اختلاف کمالیه خدا عین ذات اوست و بعضی تعبیر به نفی نقایص علماء در مسأله از حیثیت تعبیر و لفظ میباشد و در معنی اختلافی نیست(1)

ص: 114


1- برای اطلاع بیشتر به بحث صفات که قبلا توضیح داده شد مراجعه نمائید.

مقصد دوم در نبوّت

و در آن چهار فصل است.

فصل اول در این است که لازم و واجب است بر خداوند عالم که پیغمبری از جانب خود بر مخلوقین نصب کند و بفرستد و دلیل بر این مطلب بسیار است اول آن است که نصب نبی لطف است و بر خداوند عالم لطف واجب است(1)

ص: 115


1- اینکه نبوت لطف الهی است در حق بندگان قولی است که جمله متکلمین عدلیه متقدم و متأخربر آن توافق نظر دارند و شیعه از این برهان برای اثبات نبوت و امامت بهره می برد. هر چند شیخ الطائفه قاعده لطف را در کتاب (تمهید الاصول) به تفصیل بیان فرموده اما ریشه قاعده لطف به زمان ائمه بر می گردد و مناظره هشام بن حکم یکی از شاگردان مکتب امام صادق (ع) با عمرو بن عبید معتزلی و مرد شامی نمونه بارز آن است. (ر.ک به کلینی، اصول کافی ج 1حدیث 3 ص 238 - 240 و حدیث 8 ص 221 و صفائی هشام بن حکم مدافع حریم ولایت ص 97 - 101 و ص 101 - 105) همینطور که در بالا یاد آوری شد اصل جریان لطف از اعتقادات عدلیه است و شیعه و معتزله قائل به وجوب لطف بر خداوند بوده اند اما اشاعره وجوب آن را بر خداوند انکار کرده اند. لطف به چه معنی است و مقصود متکلمان از لطف چیست؟ می دانیم که خداوند دو گونه لطف به بندگان خود دارد لطف تکوینی که به کل جهان هستی و نحوه تربیت و پرورش آن بر می گردد و لطف تشریعی که به شرع و تکلیف مربوط می شود و مقصود متکلمان از لطف، احسان در عالم تشریع است لذا در تعریف آن گویند «اَللّطفُ ما یُقرّبُ العَبدَ اِلی الطّاعةِ وَ یُبَعِدّهُ عَنِ المَعصیَةِ» لطف چیزی است که مکلف را با حفظ اختیار و آزادیش) به طاعت نزدیک و از معصیت دورسازد. با لطف چیزی است که مکلف بدون تکلف به انجام تکلیف مبادرت نماید. در لطف نه جبر و زور کارساز است و نه قدرت و تمکین دخالت دارد. بلکه لطف برای روشنگری و هدایت انسانها در مسیر صحیح و بیداری آنان در جریان باطل است. علامه شعرانی در قاعده لطف گوید... پس اگر خداوند ببیند کسی مردم را گمراه می کند و راضی به عمل او نباشد بطلان او را آشکار سازد یا خود او را هلاک کند تا مردم گمراه نشوند چه اگر او را به حال خود گذارد و رسوا نکند دلیل رضای اوست بعمل وی» سپس می افزاید که شنیدم در زمان مرحوم نراقی یکی از دانشمندان مسیحی اعتراض کرده بود که این قاعده لطف درست نیست زیرا مدعیان باطل مانند بودا و زردشت مردم را گمراه کردند و خداوند آنها را منع نفر مو د نراقی پاسخ داد از کجا دانستی که آنها باطل بودند مسیحی گفت بطلان مذهب آنها واضح است نراقی جواب داد اگر بطلان مذهب آنها آنقدر واضح است که توهم فهمیدی همه فهمیدند و بر خداوند واجب نبود که برهانی جدید بر بطلان آنها بفرستند زیرا دفع باطل به قاعده لطف در جایی است که باطل واضح نباشد و مردم گمراه شوند و خداوند برای رفع گمراهی آنان او را رسوا سازد». لطف دارای سه مرحله است: توفیق (فراهم آوردن وسایل و امکانات لازم) ارشاد و راهنمایی ارائه طریق) و رهبری در عمل (ایصال به مطلوب). با توجه به رأفت و رحمت بی پایان الهی، برای انسانی که از طریق وحی تکلیف را تشخیص داده ایجاب می کند که خداوند لطفش را شامل گرداند و این لطف با نبوت خاتمه نمی پذیرد بلکه در امامت و حتی ولایت ادامه می یابد. برای اطلاع کامل ر - ک سیداحمد صفائی علم کلام ج 2 ص 26، معارف اسلامی ج 2 ص 198 ابوالحسن شعرانی، راه سعادت تهران انتشارات صدوق 1359 ص 95)

دوّیم آن است که نصب نبی اصلح به حال عباد است زیرا که مشتمل است بر منافع لاتحصی و صدور اصلح بر خدا لازم است زیرا که ترک آن مرجوح است و ترجیح مرجوح بر راجح قبیح است(1)

ص: 116


1- خواجه طوسی در آغاز مقصد چهارم تجرید پیرامون فوائد بعثت انبیاء می نویسد: البَعثَةُ حَسنةُ لاشتمایها عَلی فَوائِدَ کَمُعاضَدَةِ العَقلِ فیما یَدُلُّ عَلیهِ وَ اِستفادةِ الحُکمُ فیما لایَدُّلُ و إِزالَةُ الخَوفِ و اِستفادَةِ الحُسنِ و القُبحِ و المَنافِعِ و المَضارُ و حِفظِ النّوع الانسانیّ و تَکمیلِ اَشخاصِهِ بِحَسَبِ اِسِتعداداتِهِم المُختلَفَةِ وتَعلیمهمُ التضّایعُ الخفیّةِ والأَخلاقِ والسَیّاساتِ والأَخبارِ بالعِقابِ والثَّواب فیُحصُل اللُطفُ للمُکَلَفِ نیکی بعثت انبیاء یک مسأله روشنی است که غالب ارباب ملل و فلاسفه و الهیون به آن معتقدند بت پرستان و براهمه آن را انکار می نمایند خواجه فوائد بعثت را به نحو موجز ذکر نموده که با توضیح مختصر بیان می شود 1۔ عقل گاهی در قضاوت استقلال دارد و گاهی غیر مستقل است. در اینکه آفریننده ای وجود دارد و آفریننده دارای علم و قدرت است عقل مستقلا حکم می نماید اما در احکام فرعی مانند اینکه روزه در رمضان واجب است و در عید فطر حرام، عقل از خود استقلالی ندارد در مورد اول فایده بعثت تأیید حکم عقل و در مورد دوم استفاده کامل از بیان پیامبر است. 2۔ انسان وقتی خود را بنده خدا حس می کند در انجام برخی اعمال خود مردد می ماند و نمی داند که آیا عملی که انجام داده موجب رضای معبود است یا عامل خشم او . بعثت وسیله ای است که اعمالی که رضای خداوند را تحقق می بخشد یا خشم حضرت حق را می آفریند بیان می دارد و این است معنی جمله (و ازالة الخوف) 3- افعال بعضی زشت است و بعضی زیبا که عقل در شناخت همه زشتی ها و زیبائیها استقلال ندارد انبیاء وسیله ای برای شناخت آنها هستند. 4- در مورد خوراکی ها نیز بعضی نافع و برخی زیان آور است که عقل همه آنها را درک نمی کند مگر بوسیله تجربه های بسیار که آن هم برای انسان به نحو کامل میسر نیست، با بعثت انبیاء سود و زیان اشیاء نیز مشخص می شود. مانند نحوه تقسیم ارث یا حرام بودن ماهی بدون پولک و ... شاید فایده سوم و چهارم به یک منشأ برگردد و بگوئیم اولی معنوی و دومی مادی است. هم چون انسان نیازمند به زندگی اجتماعی است محتاج قانون است و چون بشر بخاطر عدم تسلط کامل به نیازهای مادی و معنوی خویش نمی تواند قانونی همه جانبه را برای خویش تدوین کند ناچار باید این قانون از طرف شخصیت ممتازی که امتیازش بر سایر افراد مسلم باشد وضع شود و برای تسلیم شدن سایر انسانها باید این امتیاز الهی باشد و از طریق معجزه به اثبات برسد و چنین شخصیتی جز پیامبر کسی دیگر نمی تواند باشد. 6- چون بشر از نظر درک کمالات و تحصیل معارف مختلفند و هر یک باید به حسب استعدادات تربیت شده و پرورش یابند بعثت پیامبران ضرورت می یابد. 7- فنون مختلف صنعت عاملی است برای رفع نیاز بشر و بر اساس مدارک تاریخی بنیانگذار برخی صنایع حساس و دقیق انبیاء بوده اند. پس یکی از فوائد بعثت انبیاء تعلیم صنایع و فنونی بوده که بر بشر پوشیده بوده است. فضایل اخلاقی و تأدیب انسانها وسیله تعالی نوع بشر است که این مهم با بعثت پیامبران تحقق می یابد. 9- آگاهی انسانها به پاداش و کیفر اعمال وسیله کمال انسان و وصول به صراط مستقیم است و چون انبیاء به پاداش و کیفر اعمال آگاهند پس بعثت آنان وسیله رسیدن انسانها به کمال حقیقی است که لطف خداوند برای بندگان محسوب می شود. هر چند همه موارد بالا لطف الهی است. برای اطلاع کامل ر.ک به علم کلام تألیف سید احمد صفائی ج 2 ص 32- 47 و شرح تجرید ص(485 -81

ص: 117

سیّم آن است که شکّی و شبهه ای نیست که خداوند عالم مخلوقین [مخلوقات ]را عبث و بی فایده خلق نکرده است بلکه از جهت مصلحتی خلق کرده و از جهت فایده [ای ] آفریده است که آن فایده عاید به مخلوقین است و آن فایده نعمت تکلیف است پس لابد است از نصب کسی که تکالیف را بعباد برساند و راه خیر و شر و مصالح و مفاسد را بایشان بنماید و چنین کسی پیغمبر است از جانب خدا و بدان که اتمام حجت بر خدا لازم و واجب است به دلیل عقل و نقل و آن موقوف بر نصب حجت می باشد زیرا که بدون آن وعده و وعیدی که مقتضای لطف است مستحسن نمی شود.(1)

ص: 118


1- توضیح اینکه وجود رسول یا امام حجت خدایند و بدون آنها تکلیف و مؤاخذه و عقاب غیر حکیمانه است قرآن کریم می فرماید: «ما کُنّا مُعذِّبینَ حَتَی نَبعَثَ رَسولاً» (15 - اسراء) ما هرگز مؤاخذه و عقاب بر نافرمانی از تکلیف نمیکنیم مگر آنکه قبلا رسولی فرستاده باشیم. از این آیه و آیات دیگر در قرآن بر می آید که عقل و حس به تنهایی وسیله هدایت نیستند زیرا اگر آنها وسیله هدایت بودند لزومی نداشت که خداوند با ارسال رسل و انزال کتب حجت را تمام نماید و بهانه را از دست انسانها بگیرد. قرآن کریم در علل برانگیختگی پیامبران می فرماید «لِئَلاً یَکونَ للّناسِ عَلیَ اللهِ حُجَةُ بَعدَ الرُّسلِ» (165 نساء) تا مردم پس از رسولان بر خدا حجت و عذر و بهانه ای نداشته باشند. علامه طباطبایی در توضیح آیه فوق ضمن بیان مطالب بالا می نویسد که از این آیه می توان عصمت انبیاء نیز ثابت نمود. محمد حسین طباطبایی المیزان فی تفسیر القرآن ترجمه محمد تقی مصباح یزدی ج 3 ص199)

فصل دویّم در وجوب اتصاف انبیاست به صفات کمالیه مثل عصمت(1)

ص: 119


1- عصمت چیست: عصمت «ملکه ای» است که با وجود آن پیامبر از هر گونه گناه و اشتباه مصون است اگر چه قدرت بر انجام معصیت دارد. بعضی می گویند وقتی خداوند ملکه عفت که مانع از گناه است تحت اختیار پیامبر قرار میدهد و علم به معایب گناه و مناقب طاعت و تأیید این علم بوسیله و حی و تنبیه و عقاب در صورت صدور گناه به واسطه سهو و فراموشی به رسول خویش ارزانی می دارد، حقیقت عصمت حاصل می شود. (سیداحمد صفائی علم کلام ج 2 ص 115) اینکه پیامبر باید معصوم باشد میان فرق اسلامی اتفاق است اما در مراحل عصمت اختلاف نظر وجود دارد که مراحل آن به نقل صاحب علم کلام عبارت است از: 1۔ عصمت اعتقادی و فکری؛ اگر از ارقه خوارج که پیروان نافع بن ازرق حنفی هستند استثناء نمائیم همه فرق اسلامی معتقدند که پیامبر باید از هر گونه انحراف فکری و اعتقادی مصون باشد. و هیچ کفر و ضلالتی بر پیامبر در طول زندگی جایز نیست. 2- عصمت در تبلیغ: همه فرق اسلامی معتقدند که پیامبر در مقام تبلیغ باید از هرگونه تحریف و دروغ عمدا یا سهوا مصون باشد زیرا ارسال پیامبری که مصون از تحریف نباشد نقض غرض است و نقض غرض برای خدای حکیم محال است. علامه طباطبائی در المیزان ذیل آیه 213 بقره بحثی استدلالی پیرامون عصمت انبیاء ارائه می دهند و دلائل تازه ای از آیات قرآن بیان می نمایند (برای اطلاع کامل رجوع کنید به ترجمه تفسیر المیزان ج 3 ص 192 - 201) نویسنده اسلام آئین برگزیده در این فراز می نویسد که پیامبر در تبلیغ باید از هر گونه اشتباه و خطا و فراموشی مصون باشد. 3- عصمت فتوائی: در این مرحله نیز اتفاق فرق اسلامی بر لزوم عصمت پیامبر است و خطای در فتوی را عمدا یا سهوا جایز نمی دانند. 4- عصمت اعمالی و اخلاقی: در این مرحله عقاید و نظریه ها مختلف است. الف) عقیده و نظر امامیه: امامیه بروز هر نوع گناه اعم از صغیره یا کبیره عمدا یا سهواً چه به عنوان خطا در تأویل چه به عنوان اسهاء از جانب خداوند جایز نمی دانند. ب) نظر اکثر معتزله: اکثریت معتزله معتقدند که پیامبران نباید گناهان کبیره مرتکب شوند ولی گناهان صغیره که کاشف از دنائت و پستی نباشد و باعث نفرت نگردد مانعی ندارد. امّا ابوعلی حُبّائی معتقد است ارتکاب گناه اعم از کبیره یا صغیره عمدا جایز نیست ولی سهوا جایز است. ج) نظر بسیاری از اهل حدیث و حشویّه از معتزله: اینان هر گونه گناه را به هر جهتی برای پیامبران جایز می دانند. در اینکه پیامبر از چه هنگام معصوم است نیز در بین فرق اسلامی اتفاق نظر وجود ندارد زیراامامیه معتقدند که عصمت از بدو پیدایش تا لحظه مرگ است اما اکثر معتزله لزوم عصمت را از آغاز بلوغ دانسته و معتقدند قبل از بعثت گناه کبیره و کفر بر انبیاء جایز نیست و اکثر اشاعره عصمت را از زمان بعثت لازم می دانند و ابوعلی جبائی و ابوالهذیل علاف از معتزله نیز پیرو همین نظریه اند. دلیل متکلمان امامیه: فرستادن پیامبری که خود تا چندی قبل از بعثت مرتکب خلاف شود و اعمال زشت از او صادر گردد نقض غرض است که از خدای حکیم سر نمی زند خدائی که بر اساس برهان لطف برای اصلاح بندگان و ایجاد کمال حقیقی آنان و وصول به هدایت از ارسال رسل و انزال کتب دریغ نمی فرماید چگونه با ارسال پیامبرانی که در اثر گناه و انحراف اخلاق فساد انگیزی می کنند هدف حقیقی خویش را فاسد می سازد این عمل از یک موجود عاقل سر نمی زند چه رسد به خدای حکیم و علیم. طبیعی است که انحرافات قبل از بعثت موجب تنفر و سلب اعتماد و اطمینان مردم است زیرا به شخص گناهکار اعتماد نیست یا کمتر اعتماد می شود تا شخصی که مرتکب گناه نمی شود و چون اعتماد مردم به انبیاء منوط به عصمت آنهاست باید پیامبران از بدو پیدایش معصوم بوده و از هر گونه اشتباه و خطا و گناه مصون باشند و چون انتخاب شخص معصوم از سوی خداوند ممکن است، عدم انتخاب معصوم خلاف لطف و نقض غرض است که محال می باشد.

از خطا و سهو و نسیان پس شرط است در رسول اینکه معصوم باشد از خطا چه در شرعیات و احکام و چه در عقلیات و چه در عادات و باید در نماز (1) شک نکند و اشتباه از او صادر نشود به جهت آنکه قول و فعل رسول حجت و صدق می باشد و تأسی بر رسول واجب است و اطاعت او بر کافه رعیت متحتم

ص: 120


1- در اینکه پیامبر و امام در نماز دچار شک نمی شود نظر غالب متکلمین شیعه است اما شیخ صدوق با نظر غالب مخالف است و شیخ مفید با لحنی خاص نظر صدوق را مردود می داند. علامه حلی سهر در نماز را برای پیامبر جایز ندانسته و آن را زشت ترین و سبکترین مطلب میداند که به پیامبر نسبت می دهند. حقیقت هم همین است که سهو در نماز هم نباید داشته باشد زیرا همین مسأله باعث سلب اعتماد می گردد. رک به اندیشه های کلامی شیخ مفید مارتین مکدر موت ترجمه آرام ص 2- 473 و نهج الحق وکشف الصدق علامة حلی ص 6- 147

می باشد(1)و این مطلب بدون عصمت کامله معقول نیست و بدانکه از اجماع و نصوص و ادعیه مستفاد می شود که چهارده معصوم، بوده اند و مکروه و ترک اولی (2)از آنها صادر نشده است و از بعضی از انبیاء سابقین مثل حضرت آدم علیه السلام ترک اولی صادر نشده است و مؤول باختلاف مراتب اشر فیت و افضلیت است و الآ در اصل ریاست و عصمت و رتبت و خلافت الهیه شریک و مساوی و یکسانند و بدان که باید اوصیاء نیز معصوم باشند از گناه و از خطا و بدانکه باید(3)

ص: 121


1- جمله اطاعت او بر کافه رعیت متحتم می باشد که به معنی اطاعت مطلقه مردم از رسول محسوب می شود از آیه اَطیعو اااللهَ وَ اَطیعوا الرّسولَ وَ أولِیِ الَأمرِ مِنکُم قابل استنباط است. زیرا واژه (اطیعوا) در آیه فوق مقید به هیچ قیدی نیست و هیچ آیه ای در قرآن نداریم که آیه فوق را مقید نماید پس دستور وجوب اطاعت از رسول به نحو مطلق خواسته شده و اطاعت مطلقه رسول مستلزم عصمت است همین است که می فرماید این مطلب بدون عصمت کامله معقول نیست.
2- عدم صدور مکروه و ترک اولی از انبیاء و اوصیاء اجماعی نیست اما می توان گفت معمولا ترک اولی هم از آنان سر نمی زند.
3- صفات انبیاء به طور کلی به دو دسته تقسیم می شود الف) صفات اختصاصی انبیاء مانند عصمت، اعجاز و علم لدنی ب) صفات غیر اختصاصی که مخصوص انبیاء نیست بلکه انبیاء باید آن صفات را دارا باشند به عبارت دیگر آن دسته از صفاتی که ویژه انبیاء و اولیاست و دیگران فاقد آنند صفت اختصاصی می نامند و آن دسته از صفات که دیگران نیز فاقد نیستند ولی اگر انبیاء فاقد آن باشند پیامبر نخواهند بود صفات غیر اختصاصی گویند مانند عقل - ذکاوت ۔ قوت رأی - نداشتن عیب جسمانی - عدم بیماری تنفر آور - سخت دلی - قساوت به خشونت - ضعف شخصیت - اخلاص - تحمل سختیها - ظلم ستیزی ۔ عدالت پروری و .. بدیهی است تمام صفات بالا را می توان از این مطلب که انبیاء باید به صفات کمالیه مجهز باشند استنباط نمود. صاحب نهج الحق در این باره می نویسد پیامبر باید از هر گونه پستی و رذائل که موجب استهزاء و مسخره و خندیدن به او باشد منه و مبرا باشد زیرا در این صورت محلی در قلبها ندارد و مردم از اطاعت او متنفر می شوند. ر.ک به علامه حلی - نهج الحق ص 159 - 160 انتشارات هجرت قم - چاپ چهارم - 1414 ه.ق

انبیاء متّصف باشند به صفات کمال مثل علم و تواضع و صبر و توکّل و زهد در دنیا و افضلیت از رعیت و امثال آنها و دلیل بر این مطلب علاوه بر اخبار آن است که اتصاف انبیاء به جمیع صفات کمالټه لطف است زیرا که اتصاف نبی به صفات رذیله موجب نفرت خلق و دوری از طاعت می شود و مراد به لطف چیزی است که مقرب به طاعت و بعد از معصیت باشد و لطف بر خدا واجب است چنانچه ذکر شد. در طریق معرفت نبی فصل سیم در طریق شناختن نب است بدانکه نبی شناخته می شود به ثبوت عصمت و به معجزه و بنص نبی دیگر زیراکه عصمت مانع است از کذب و خطا پس هرگاه شخص معصوم اخبار نبوت بکند البته صادق است ولکن اطلاع بر عصمت بدون إخبار خداوند عالم یا معصوم متعذّر یا متعسّر است پس منحصر است طریق شناختن نبّی به معجزه یا اخبار معصوم. دلالت معجزه بر صدق مدعی واضح است از جهت آنکه قبیح است اظهار معجزه بر یَدِ کاذب به جهت آنکه موجب اغراء به جهل و نقض غرض و تکالیف مالایطاق و انتفاء فایده در تکلیف می شود (1)و به جهت آنکه معجزه فعل مخلوق نیست (2)و فعل

ص: 122


1- تحقق هر یک از سه طریقی که حضرت ایشان به عنوان راههای شناخت پیامبران معرفی می نمایند برای اثبات نبوت نبی کافی است. اما دائر مدار شناخت انبیاء معجزه است به نحوی که اگر پیامبری با معجزه اعلام نماید که فلان شخص پیامبر می باشد سخن او مورد تأیید است و به معجزه پیامبر بعدی نیازی نیست. . همینطور که توضیح فرموده بودند شناخت معصوم توسط افراد عادی غیر ممکن است و لذا معصوم باید از طریق معصوم معرفی گردد.
2- اغراء به جهل به معنی فریفته به جهل و امیدوار نمودن به باطل است و نقض غرض به معنی ابطال هدف است. تکلیف مالا یطاق، تکلیف غیر قابل تحمل است و انتفاء فایده دور شدن از فایده و هدف را گویند. اساس کلام مؤلف معظم این است که چون معجزه وسیله ای است برای شناخت نبی صادق از متنبی کاذب و تحقق آن دلیل بر صدق مدعی نبوت است اگر این عمل توسط یک فرد کاذب صورت گیرد، جامعه را فریفته جهل می کند. در نتیجه هدف الهی که هدایت جامعه بشری است باطل می گردد و تشخیص چنین حالتی تکلیف مالا یطاق است و اینگونه تکلیف از حکیم قبیح است (ر - ک به سید ابوالقاسم خوئی، البیان فی تفسیر القرآن، ناشر انوارالهدی 1372 ص 35 - 36) 2) اینکه معجزه فعل مخلوق نیست، با توضیح زیر بهتر دانسته می شود. اساسا فاعل معجزه بطور مستقیم یا خداوند است با پیامبر : در صورت دوم پیامبر با اذن الهی به انجام معجزه مبادرت می فرماید مثلا ید بیضاء و عصای موسی، شفای کور مادر زاد و زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی (علیهما السلام) معجزه ای است که پیامبران نامبرده به اذن الهی تحقق داده اند. اما قرآن معجزه ای است که بطور مستقیم از ناحیه خداوند تحقق یافته است. در کتب کلامی امروز تقسیم فوق را بیان می کنند. حال اگر اذن الهی را عنوان فاعل غیر مباشر و اعجاز مستقیم الهی را عنوان فاعل مباشر بدهیم می توان گفت هر دو فعل خداوند است.

خالق است و اجراء آن بر ید کاذب قبیح است زیرا که دلالت بر صدق دعوی آن میکند و چون تصدیق دعوی کاذب قبیح است لهذا تصدیق مذکور دلیل بر صدق نبی می باشد بلکه معجزه تصدیق است و تصدیق کاذب معقول نیست بلکه تناقض است علاوه بر اینکه معجزه امری است خارق عادت بشر پس دلالت می کند که آن فعل الله و مشیت الله است که جاری نموده است آن را برید نبی پس باید که صادق باشد و فرق میان معجزه و سحر آن است که سحر مستند با سباب خفیه است بخلاف معجزه زیرا که معجزه مستند است به مشیت الله و ایضا در سحر تعلیم و تعلم ممکن است و در معجزه ممکن نیست و ایضا صاحب معجزه متمکن است از جمیع خوارق عاداتی که از او مطالبه شود از جهت صدق

ص: 123

ادّعای او به خلاف ساحر و ایضاً معجزه در آسمان تأثیر میکند مثل شق القمر(1) و غیره و سحر در آسمان تأثیر نمی کند و اتیان معجزه (2) در قوه طاقت بشر نیست و سحر در قوه بشر هست و ایضا فاعل سحر نفوس شریره خبیثه است و فاعل معجزه بعکس صادر نمی شود مگر از نفوس صالحه قدسیه روحانیه و ایضا فاعل سحر حتما شخصی خواهد آمد که او را ابطال کند و فساد دعوی او بر آنام (3) واضح کند که حجت بر خلائق مشتبه نشود به خلاف معجزه که صاحب آن روز به روز بلکه ساعت به ساعت دعوی صدق اش واضحتر می شود چنانکه خدا می فرماید( فَلِلّه الحُجَّهُ البالِغَهُ)(4)

فصل چهارم در اثبات نبوت محمد بن عبد الله (ص) (5) است و دلیل بر

ص: 124


1- برای اطلاع از شق القمر و شبهات و پاسخهای آن ر.ک به راه سعادت میرزا ابو الحسن شعرانی ص 130 - 141 انتشارات صدوق 1359 تهران
2- اتیان معجزه = معجزه کردن
3- آنام = آفریدگان - مخلوقات - خلق
4- انعام 149... برای خدا حجت بالغه است.
5- مؤلف در فصل چهارم پس از ذکر نبوت عامه و دلائل آن به بررسی نبوت خاصه می پردازد و از میان پیامبران نبوت خاصه پیامبر اکرم حضرت خاتم النبین (ص) را مورد بررسی قرار میدهد و برای ایشان دو نوع معجزه قائل می شود ۔ قرآن به عنوان معجزه جاوید پیامبر اکرم که تا ابد باقی است و خود دلیل بر جاودانگی اسلام است و در این قسمت اعجاز قرآن در ابعاد مختلف را مورد مداقه قرار داده و اعجاز لفظی قرآن فصاحت - بلاغت - غرابت نظم ...) اعجاز علمی قرآن - اعجاز از نظر اخبار غیب ۔ اعجاز از نظر انسجام و هماهنگی و عدم اختلاف در آن را بر می شمرد و در پایان این مقال با کلام موجز "کلام .. مخلوق به مشیت و اراده الهی است" به حادث بودن قرآن می پردازد و نظر اشاعره در قدیم بودن قرآن را مردود می داند. 2 - نوع دوم معجزات غیر جاوید که ایندسته معجزات ، با معجزات سایر اشیاء یکسان می باشد ، مانند شق القمر .برای اطلاع کامل از فقره آخر ردک به مارتین مکدر موت، اندیشه های کلامی شیخ مفید ترجمه احمد آرام، انتشارات دانشگاه تهران 1372 ص 117 - 125

این مطلب بسیار است.

اول آنکه شکّی و شبهه ای نیست که آن جناب ادعای نبوت کرد و مقترن نمود ادعای خود را به معجزه پس باید نبی باشد زیرا که معلوم شد که اظهار معجزه برید کاذب محال است و معجزات آن جناب دو قسم است.

یکی آن است که در نزد خلق موجود است و همه خلق بر او مطلع می باشند و آن قرآن مجید است و معجزه بودن آن از وجوه متعدده است مثل بودنش در اعلا مرتبه فصاحت و بلاغت و غرابت نظم و مخالفت اسلوبش با کلام فصحا و بلغای عرب به نحوی که شبیه کلام بشر نیست و هیچ کلامی به این نحو نبوده است و باین اسلوب نیامده و آنچه سعی کردند فصحا و بلغا که مثل قرآن بیاورند در مدت مدیده نتوانستند و الآ اختیار جدال و قتال با آن جناب نمی کردند و خود را به کشتن نمی دادند و مثل اشتمالش بر علوم شریفه و بر قصص و حکایات انبیاء سابقین به نحوی که منطبق بر سایر کتب سماویه مثل تورات و انجیل و بر اخبار مغیبات واقعه در زمان خود آن حضرت از احوال منافقین و غیرها و همچنین از امور آینده مثل عدم ایمان ابی لهب و جمعی دیگر مثل مذهب تا روز قیامت (1)چنانچه دلالت میکند آیه کریمه (اِذ قالَ اللهُ یا عیِسی اِنّی مُتَوَفیکَ وَرَافِعُکَ اِلیَّ و مُطَهَرُکَ مِنَ الذّینَ کَفَروا وَ جاعِلُ الذینَ

ص: 125


1- عبارت در اینجا سقط شده و محتمل است مراد مؤلف این باشد که یکی دیگر از اخبار مغیبات ابقاء مذهب مسیحیت تا روز قیامت است .

اتّبعوکَ فَوقَ الّذینَ کَفَروا اِلی یَوم القیامَةِ )(1) و قول خدای تعالی(لَتَذخُلُن المسَجِدَ الحَرامِ اِن شاءَاللهُ ءامِنینَ) (2) مثل فتح بلاد و مثل انقطاع نسل بنی امیه و امثال این امور (3) با امی بودن آن حضرت و تعلیم نگرفتن علم از احدی همچنانکه از احوال آن جناب معلوم است و مثل آنکه در قرآن می بینیم که به هیچ قسم اختلافی در او نیست نه از جهت حکم و مضمون و نه از جهت فصاحت و بلاغت اگر از غیر خدا بود خالی از اختلافی نبود (وَلَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللهِ لوَجَدوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً)(4) علاوه بر تأثیرش در نفوس و در مطالب

ص: 126


1- (آل عمران 55)
2- فتح 27 - آیه اشاره به صلح حدیبیه دارد که قرآن از آن به فتح المبین تعبیر می فرماید و مقدمه فتح مکه بود این پیشگویی در سال 6 هجری صورت گرفت و دو سال بعد فتح مکه تحقق یافت. فتح بلاد اشاره به فتح ایران و روم و یمن و عراق و شام و ... است. برای اطلاع بیشتر ر.ک به أبو الحسن شعرانی - راه سعادت ص 38 - 76
3- با این بیان ظاهرا از پیشگوئی های قرآن صحبت به میان می آورند که در آیه اول نحوه تحویل گرفتن کامل عیسی (ع) و رفعت او و صعودش به آسمان چهارم و ... با توجه به اینکه همه یهودیان در به صلیب کشیدن عیسی (ع) متفق اند و همه اناجیل در مصلوب کردن و مقتول نمودن آن حضرت و بالاخره جان سپردنش بالای دار و دفن کردن، صحبت می کنند قرآن در آیه 157 نساء با صراحت اعلام می نماید که مسیح را نه کشتند و نه مصلوب ساختند بلکه امر بر آنها مشتبه شد و خداوند او را به سوی خود بالا برد مفسران برای تطبیق جمله «وَلکِن شُبَه لهُم» مطالبی را ذکر کرده اند که علاقمندان را به کتاب پرتوی از قرآن سید محمود طالقانی ج 3 تفسیر سوره آل عمران ص 156 ارجاع می دهیم.
4- نساء 82 - افلا یَتَدبّرونَ القُرآنَ ولَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللهِ لَوجَدوا فیهِ إختِلافاً کَثیراً. چرا در قرآن تدبر نمی نمایند که اگر از ناحیه غیر خدا بود در آن اختلاف زیادی مشاهده میکردند. ریشه اختلاف در این است که اگر از ناحیه بشر بود بخاطر اینکه تکامل بشر با گذشت زمان است محتوای قرآن از نظر فصاحت و بلاغت وحدت و انسجام، علو معنی و محتوا... یکسان نبود در صورتی که وحدت و اتقان صنع قرآن این نکته را مردود می داند. اگر قرآن از ناحیه بشر بود فراز و نشیبهای زندگی در موضع گیریهای او تأثیر داشت و محتوای آن را تغییر می داد در صورتی که موضع گیریهای قرآن در تمام زمانها از یک انسجام خاص برخوردار است

همچنانکه مشاهد و مجرب است و حاصل کلام اینکه از ملاحظه این امور با امی بودن آن جناب قطع حاصل می شود باینکه قرآن معجزه است و اینکه از جنس کلام بشر نیست بلکه کلام الله است و مخلوق به مشیت و اراده الهی است قسم دوم معجزاتی است که در زمان آن جناب و قبل از بعثت (1) آن حضرت روی داده و به ظهور رسیده و از برای ما نقل شده و این از هزار متجاوز است و شکی و شبهه ای نیست که بسیاری از آن معجزات متواتر است و بر فرض عدم تواتر می گوییم از نقل این همه معجزات علم حاصل می شود بصدور معجزه از آن جناب اگر چه هر یک از آنها بخصوصه قطعی نباشد و هر گاه ضم شود به این معجزات منقوله از آن جناب معجزاتی که از هر یک از ائمه نقل شده است و بظهور رسیده بلکه معجزاتی که از قبور مطهره ایشان به ظهور رسیده (2)

ص: 127


1- هر چند زمان معجزه برای رسالت انبیاء تفاوت نمی کند و تحقق معجزه توسط آنان خواه قبل از بعثت و خواه بعد از آن باشد دلیل بر صدق نبوت نبی است ولی در اصطلاح اهل کلام معجزه قبل از بعثت را (ارهاص) نامند. مثلا در تاریخ ثبت است که با تولد پیامبر اکرم (ص) کنگره کاخ کسرا فرو ریخت و آتشکده آذرگشسب خاموش شد و دریاچه ساوه خشکید که هر سه معجزه قبل از بعثت پیامبر اسلام است یا تکلم عیسی بن مریم (ع) در گهواره و...
2- در اصطلاح اهل کلام اعمال خارق العاده انبیاء و اولیاء یکسان نیست. اعمال خارق العاده ای که از اولیاء سر می زند هر چند که عین اعمال انبیاء باشد کرامات گویند. به عنوان نمونه ابن شهرآشوب مازندرانی از عبدالواحد بن زید روایتی را نقل می کند که دختر بچه ای در مکه برای خواهرش با اوصاف کامل به علی بن ابی طالب (ع) سوگند یاد می کرد. تعجب کردم و از او پرسش نمودم که تو علی (ع) را می شناسی او در پاسخ گفت: چگونه نشناسم در حالی که پدرم در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسید و روزی آن حضرت به خانه ما آمد و حال ما و مادرم را پرسش نمود در آن زمان آبله چشم مرا نابینا ساخته بود چون آن حضرت نگاهش به من افتاد آهی کشید و دست مبارکش را بر چهره من کشید و از آن زمان به برکت توجه آن حضرت چشم من سلامت کامل خود را باز یافته است. (منتهی الامال ج اص 157 نقل از امامت و ولایت درس مشترک مرکز تربیت معلم) این جریان شباهت کاملی به شفای کور مادر زاد توسط عیسی بن مریم (ع) دارد اما به کار علی (ع) معجزه نمی گویند شاید همینطور که نظر مرحوم شعرانی نیز همین است بخاطر این باشد که معجزه باید با تحدی و مبارزه طلبی توأم باشد و کرامات ائمه چنین نیست. برخی معتقدند کار خارق العاده پیامبر با امام یکی است و امام هم معجزه می کند از جمله میرزای قمی در رساله (اصول دین می نویسد: امام شناخته می شود به معجزه که هر که دعوی امامت کند و بر طبق آن معجزه ظاهر کند، دلالت می کند بر حقیقت او چنانچه در نبوت گذشت. برای اطلاع بیشتر ر.ک به پاورقی شهید قاضی طباطبائی بر انیس الموحدین مولی محمد مهدی نراقی ص 102) ملاحظه می شود که نظر مؤلف محترم با نظر مرحوم قاضی و میرزای قمی یکی است.

بلکه از بعض خواص ایشان ظاهر گردیده مثل سلمان رضی الله عنه دیگر شبهه از برای هیچکس باقی نمی ماند زیرا که معجزات هر یک از آنها دلیل واضح است بر حقیقت آن جناب پس انکار یهود و نصاری نبوت آن جناب را نیست مگر از جهت عناد و عصبیت و لجاجت و تقصیر در امر دین و با وجود این اگر انکار نبوت حضرت خاتم ممکن می بود انکار هر یک از نبوت سایر انبیاء تا آدم علیه السلام بالاولویة القطعیه ممکن می بود زیرا که اثبات نبوت هیچ یک از انبیاء سلف به قدر اثبات نبوت حضرت خاتم صلی الله علیه وآله نیست.

دوم اینکه در کتب سماویه مثل تورات و انجیل و زبور اخبار به ورود آن جناب شده و اوصاف آن حضرت خاتم مذکور گردیده همچنانکه بعضی از علما بسیاری از عبارات تورات و انجیل را که مشتمل است بر اوصاف آن جناب نقل نموده اند(1) کما قال اللهُ تعالی: (وَالَذینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ یَعرفونَهُ کَما

ص: 128


1- در انجیل یوحنا از محمد (ص) به «فار قلیط» تعبیر کرده که صاحبنظران لغت فوق را یونانی دانسته که در اصل پرکلیتوس (به کسر پای فارسی و راء) به معنی کسی که همه او را ستایش می کنند می باشد که (احمد) هم همین است. برای اطلاع از جملات انجیل پیرامون پیامبر اسلام ر .ک به راه سعادت نوشته میرزا ابوالحسن شعرانی ص 241 - 251

یَعرِفونَ اَبَنائهُم)(1) یعنی اهل کتاب آن جناب را می شناسند به جهت اطلاع آنها بر اوصاف آن حضرت در تورات و انجیل همچنانکه پسران خود را می شناسند و معلوم است که اگر اوصاف آن جناب در تورات و انجیل نبود هر آینه اهل کتاب در مقام اظهار کذب آن جناب بر می آمدند به سبب شدت حسد و عنادی که با آن جناب داشتند علاوه بر اینکه هیچ عاقلی ادعا نمی کند امری را و در مقام اثبات آن امر باشد و خود کذب خود را ظاهر نماید پس اگر اوصاف آن جناب در تورات و انجیل مذکور نبود چگونه آن جناب با آنکه اعقل عقلا بودند می فرمودند که اوصاف من در تورات و انجیل مذکور است و اوصاف آن جناب مذکور نباشد.

سیم (2) آنکه هر که تأمل کند احکام صادره از آن جناب را و امور متعلقه باین شریعت مقدسه را از اعتقادات و اخلاق و عبادات و معاملات و سیاسات و آداب و سنن با آنچه در آنهاست از چکم و مصالح دقیقه متعلقه به معاش و معاد و

ص: 129


1- بقره 146
2- دلیل سوم در برخی از کتب کلامی به عنوان قرینه صحت پیامبری آن حضرت قلمداد نموده اند. ملخص کلام ایشان این است که گستردگی بی حد و تعمق مطالب و تنوع موضوعات قرآنی که خود یک دائرة المعارف جهانی بی پایان است از یک شخص درس ناخوانده و امی، دلیل بر اتصال به عالم غیب و انتصاب از ناحیه خداوند است. اگر نوشته علما و دانشمندان مورد نظر قرار گیرد مشاهده می شود که پس از مدتی از ارزش آن کاسته می شود و باید در مطالب آن تجدید نظر نمود. اما این معجزه عظیم پیامبر همیشه ثابت و محکم غیر قابل تغییر است

ملاحظه نماید امی بودن آن جناب را و اینکه از احدی تعلیم احکام نگرفته و در پیش کسی درس نخوانده یقین می کند به اینکه این احکام نمی باشد مگر بوضع الهی و وحی سماوی.

چهارم(1) آنکه هر که ملاحظه نماید احوال آن جناب را از اتصاف به اخلاق حسنه و صفات کمالیه و اطوار مرضیه از امور متعلقه به دین و دنیا از کمال علم و عمل و حکمت و قناعت و زهد و خوف و معرفت و صبر و توگل و تفویض و شکر و محبت و انس به خدا و اعراض از ماسوی الله و خواندن خلق را به خدا و امر آنها به معروف و نهی آنها از منکر یقین می کند که آن جناب صادق است در ادعای خود و بالجمله طریقه آن جناب طریقه انبیاء سابقین بوده است و متصف به صفات کمالیه آنها بر وجه اکمل بوده است پس هیچ عاقلی تشکیک نمی کند که شخص با این اوصاف بنای امرش بر کذب و تدلیس و ریاست باطله نبوده و اینکه آن جناب با کمال عقل و فطانت در چنین امر خطیری اشتباه و خطا نکرده{ است} پنجم (2) آنکه آن ماه مکه و منی با قلت اعوان و انصار و اموال ادعای نبوت کرد در حالتی که کفر و ضلالت عالم را فرو گرفته و شجاعان قریش و رؤسای قوم از هر مذهب و ملت متفق بر دفع و اذیت و هلاکت آن جناب شدند با نهایت تعصّب و قوت و استعداد و دولت و مع ذلک خداوند عالم آن جناب را

ص: 130


1- دلیل چهارم نیز قرینهای بر صحت پیامبری آن حضرت است زیرا اغلب این صفات در مؤمنین واقعی و علمای ربانی میسر است هر چند مراتب آن یکسان نخواهد بود.
2- دلیل پنجم نیز مانند دلیل چهارم از قرائن نبوت است.

مسلّط بر آنها نمود به نحوی که جمیع، مطیع و منقاد شدند یا آنکه به شمشیر آبدار آن جناب کشته شدند و عقل قاطع است که این نمی شود مگر به تأیید ربانی و توفیق سبحانی.

ششم آنکه در زمان آن جناب کفر و ضلالت عالم را فروگرفته بعضی عبادات اصنام می کردند و طایفه [ای ] آفتاب را می پرستیدند و جمعی آتش پرست بودند و برخی گاو را عبادت می کردند و دانستی که لازم است بر خداوند بعث نبی از جهت هدایت خلق و قطعی است که در آن زمان کسی نبود که صلاحیت این امر عظیم داشته باشد و در مرتبه آن جناب باشد و متصف به صفات انبیاء باشد غیر از آن جناب پس باید آن جناب پیغمبر باشد.

هفتم اینکه آن جناب ادعای نبوت کرد و آورد شریعت تازه ای که ناسخ شرایع سابقه بود و مردم اطاعت از آن جناب نمودند و اخذ به طریقه و منهاج آن جناب نمودند از زمان بعثت آن جناب تا زمان ما بلکه قطعی است که این طریقه و این آئین بعد از این نیز باقی خواهد بود.

پس اگر آن جناب حق نبود بر خدا لازم بود ردع(1) آن زیرا که مقصود خدا هدایت خلق است نه ضلالت آنها پس همین که ردع نکرد بلکه روز به روز در قوت است. یقین حاصل می شود به اینکه آن جناب بر حق است.

هشتم آنکه جمیع اهل اسلام از فرق مختلفه و مذاهب متباینه متفّقند

ص: 131


1- ردع : منع کردن

نبوّت آن جناب و محال است عادتاً که جمیع آنها متفق بر خطا باشند. خصوصاً بعد از ملاحظه آنکه در جمله متفقین اشخاصی هستند صاحبان کرامت و مقامات عالیه و معجزات با هره و بینات ظاهره مثل اولاد طاهره آن جناب علیهم السّلام و بالجمله بعد از تأمل و تفکر امر نبوت آن جناب اوضح است از افتات.

ص: 132

مقصد سوّم در امامت

اول بدان که امامت ریاستی است عامه در امور دین و دنیا بطریق خلافت از پیغمبر(1) چنانچه معنی پیغمبری همان ریاست و سلطنت الهیه عامه است در

ص: 133


1- امامت از جمله مسائل مهم کلامی در اسلام می باشد که همزمان با رحلت پیامبر اکرم (ص) مورد بحث مسلمانان بوده است. جریان امامت یکی از مطالب اتفاقی فرق اسلامی از سویی و اختلافی از سوی دیگر است. جهت اتفاق اینکه اصل مسأله امامت در اسلام ثابت است و جهت اختلاف در جایگاه آن است که شیعه امامت را در کنار نبوت و استمرار خط پیامبر و به عنوان یکی از اصول اعتقادی خود مطرح می نماید و سایر فرق اسلامی امامت را در فروع طرح می نمایند. اصرار شیعه بر کلامی کردن بحث امامت به معنی نفی طرح امامت در مباحث فرعی و فقهی نبوده است زیرا در مباحث سیاسی و حقوقی مانند جهاد و مبارزه با اهل بغی (متجاوزین داخلی) و ... از امامت بحث می شود با توضیح بالا امامت در شیعه از گستردگی و در سایر فرق اسلامی از محدودیت برخوردار است که در برخی موارد بین این دو دسته اختلاف فاحش است. وقتی امامت دنباله نبوت و استمرار آن قلمداد می شود شرایط ویژه ای را می طلبد که همین شرایط نقطه مهم اختلافی بین فرق اسلامی است بدین معنی که شیعه عصمت و علم را از شرایط اصلی امامت میداند در صورتی که اهل سنت عصمت را فقط برای پیامبر قائل هستند. 1) تعریفی که حضرت ایشان از امامت ارائه داده اند از تفتازانی است که بیشتر بعد سیاسی و حکومتی امامت را مطرح می نماید. (ر - ک به فوشچی شرح تجرید ص 472، و داود رسائی حکومت اسلامی از نظر ابن خلدون ص 91) عبدالجبار معتزلی در تعریف امامت می گوید: ولایت، تصرف در امور امت است به نحوی که دستی بالاتر از آن نیست. که این نظر جنبه ولایت تصرف که بعدی از ابعاد دینی ولایت است مورد بررسی قرار می دهد. اما تعریفی که مفید در اوائل المقالات ارائه می دهد ابعاد مختلف امامت را در آن طرح می نماید ایشان می نویسد: «امامان جانشینان پیامبرند در تبلیغ احکام و برپا داشتن حدود الهی و پاسداری از دین خدا و تربیت کردن نوع بشر» (ر - که شیخ مفید - أوائل المقالات ص 35 و مارتین مکدر موت، اندیشه های کلامی شیخ مفید ترجمه احمد آرام ص 141) نویسنده اندیشه های کلامی شیخ مفید می نویسد: «این تعریف ریشه آموزه ها و اعتقادات دیگری نیز هست که باید مورد مطالعه واقع شود. معصوم بودن از گناه، ضرورت وجود امام در همه زمانها، و راهی که از آن راه امام باید تعیین شود. (مارتین مکدر موت همان کتاب و همان صفحه)

امر دین و دنیا از جانب حق تعالی پس تفاوت و فرقی نیست میان پیغمبر و امام در مرتبه و رتبه و منزلت بلی تفاوت و فرق ایشان در ترتیب و ترتب و شرافت است نه رتبه و مرتبه و منزلت.

مذهب شیعه آن است که بر خدا لازم است نصب امام همچنان که لازم است(1) نصب نبی و مذهب ستیان آن است که بر خدا لازم نیست نصب امام بلکه

ص: 134


1- بطور کلی بعثت نبی و انتصاب امام از ضروریات حیات بشری است و چون «اللهُ أعلَمُ حیثُ یَجعَلُ رِسالَة» انعام - 124 ضرورت این دو به خدا بر می گردد. از سوی دیگر هدف از آفرینش موجودات از جمله انسانها رساندن آنان به کمال نهائی خویش است و تحقق این کمال متوقف بر وجود تعلیمات صحیح، مربی نمونه و قوانین سعادت بخش می باشد که این سه با بعثت انبیاء به منصه ظهور می رسد پس لازمه رسیدن انسان به کمال حقیقی مسأله بعثت است. طبعا چون امامت استمرار نبوت است لازمه تداوم خط انبیاء وجود اولیاء می باشد. قرآن ضرورت برانگیختگی پیامبران را عدم کفایت حس و عقل در هدایت انسانها می داند و می فرماید « رُسُلاً مُبشّرینَ وَمُنذِرینَ لِئلا یَکونَ لِلنّاس عَلَی الله حُجّةُ بَعدَ الرُّسلِ وَ کانَ اللهُ عَزیزاً حَکیماً (نساء 165) فرستاد رسولانی را که بشارت دهنده و ترساننده بودند تا مردم پس از رسولان بر خدا حجت و عذر و بهانه ای نداشته باشند.» از سوی دیگر در مورد امام روایت داریم که «اِنَّ الحُجَّةَ لاَتقوُم لِلهِ عَلی خَلقِه ِاِلا بِامامِ حَتَی یُعرَفَ حجّت بر مردم استوار نمی ماند مگر بوسیله امام آنگاه که شناخته شود.پس رسول و امام حجت خدایند و بدون آنها پاداش و کیفر غیر حکیمانه است در نتیجه آفرینش بی هدف و زندگی عبث خواهد بود. و چون می دانیم که نظام آفرینش نظام حکیمانه است و در جهان هیچ چیز بی هدف خلق نشده برای هدایت بشر و رسیدن او به کمال واقعی خویش بر اساس حکمت الهی، ضرورت دارد که پیامبر مبعوث و امام منصوب شود.

بر رعیّت لازم است نصب امام(1) و تعیین خلیفه پس هر کس که رعیت نصب کنند او امام و حجت خدا بر خلق خواهد بود در نزد ایشان .

و دلیل ما بر اینکه نصب امام بر خدا لازم است وجوه بسیار است از عقل و نقل و از جمله ادله عقلیه آن است که شبهه ای نیست که مردم محتاجند در امر دنیا و آخرت به ریئسی که ارشاد کند آنها را به راه حق و راهنمائی کند ایشانرا به نفع و ضرر و مصلحت و مفسده و خیر و شر آنها و هدایت کند ایشان را به چیزی که مقرب بدرگاه الهی است و این شخص یا نبی است یا وصی نبی (2) پس هم چنانکه لازم است بر خدا بعث پیغمبر همچنین لازم است بر خدا بعد از پیغمبر خصوصا خاتم النبیین صلی الله علیه و آله نصب امامی که حافظ شریعت پیغمبر و مبین حلال و حرام و مصالح و مفاسد باشد و هادی خلق باشد به طریق نجات

ص: 135


1- سخن در این است که شیعه بخاطر اعتقاد به دو صفت عصمت و علم برای امام، امامت را منصبی الهی می داند که می بایست انتصاب او از سوی خدا و بواسطه پیامبر صورت پذیرد زیرا امت امکان شناخت معصوم ندارد و معصوم یا از سوی خدا و یا از سوی معصوم دیگر (پیامبر و امام) باید نصب شود. اما در مذهب عامه، عصمت شرط نیست و اعلمیت هم اجماعی مذاهب عامه نمی باشد.
2- شبیه این سخن بر اساس روایتی از حضرت امام رضا(ع) نقل شده که می فرماید: اِنّا لاتَجِدُ فِرقةُ مِنَ الفِرَقَ وَلا مِلَّةُ مِنَ المِلَل بَقَوا وَ عاشوا اَلاّ بَقَیّمِ و رَئیسِ ...(ر.ک صدوق، علل الشرایع ج 1 ص 183 و معارف اسلامی ج 2 ص 203) بدیهی است این روایت کلی است و اصل اجتناب ناپذیری امامت و رهبری عادل و آگاه در اسلام را مورد بررسی قرار می دهد.

و سبیل ثواب زیرا که علت احتیاج در هر دو یکی است و احتمال اینکه بعد از پیغمبر قرآن کفایت میکند واضح الفساد است(1) زیرا که مشتمل است قرآن غالبا باحکام اجمالیه و بر ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مبین و محکم و متشابه پس لابد است از برای او از مسئول و مفسر و مبینی که معصوم از خطا باشد و آن نیست مگر امام .

و دیگر آنکه نصب امام لطف (2)است و لطف بر خدا لازم است چنانچه ظاهر شد و دیگر (3) نصب امام اصلح به حال خلق است

ص: 136


1- این قسمت پاسخ سخن کسانی است که می خواستند با اشعار «حَسبُنا کِتابُ اللهِ» مفسرین حقیقی قرآن را از صحنه خارج نمایند. عدم کفایت قرآن از واضحات است. زیرا آیات قرآن شامل ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مقید و مطلق و ... است که در متن از آنها نام برده شده و احاطه بر همه آنها برای افراد عادی میسر نیست و «ظهور انواع فرقه ها در تاریخ اسلام همچون اشاعره - معتزله - مجسمه - معطله و... و پدید آمدن انحرافات مختلف در برداشت از آیات قرآنی خود نتیجه عملی اعتقاد به کفایت قرآن بوده است.» از سوی دیگر خود قرآن کریم که برخی به کفایت آن رأی می دهند می فرماید«انه قرآن کریم فی کِتابِ مَکنونِ لایَمَسُّهُ اِلاّ المُطَهَّروُنَ» واقعه 79 «آن قرآنی است محترم که در کتابی نهفته است کتابی که جز افراد مطهر کسی آن را لمس نتواند کرد.» بدون شک مطهرین به حقیقت قرآنی که در لوح محفوظ است واقفند و شک و تردید در اندیشه آنان راه ندارد و اینان همانهایی هستند که خداوند در آیه تطهیر از آنها یاد می کند که «اِنّما یُرید اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرَّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهَّرُکُم تَطهیرَاً» احزاب 33 به علاوه درست است که تمام معارف مورد نیاز انسان در قرآن است اما قرآن جز اصول و کلیات معارف و احکام را بیان نفرموده و به جزئیات نپرداخته و وجود پیامبر و امام برای تفسیر معارف و احکام از ضروریات است و چون پیامبر (ص) در مدت 23 سال با آن همه مشکلات، امکان بیان تمام معارف و احکام برایش میسر نبود پس از رسالت حضرت ختمی مرتبت وجود امام برای تداوم و استمرار خط نبوت از ضروریات است.
2- در مورد قائده و برهان لطف به مبحث نبوت مراجعه فرمائید.
3- دلیل دیگر بر انتصابی بودن امام که مؤلف محترم مطرح نموده این است که نصب امام اصلح به حال خلق است و شایسته مخلوقات می باشد دلیلی که جناب ایشان بیان فرموده چنین است که: انسان جایزالخطاست، در صورت انتخاب امام توسط مخلوقات احتمال خطا در گزینش و انتخاب وجود دارد. از سوی دیگر امام واجب الاطاعه است و تحقق دستورات و اوامر او بر امت ضروری است. حال، چگونه جایزالخطایی که توسط جایز الخطاها تعیین می شود، واجب الاطاعه می گردد. پس راهی جز این نیست که نصب امام از ناحیه خداوند صورت پذیرد.

و اتیان(1)خلق به اصلح بر خدا واجب است چنانچه مشخص شد و ایضا بر رعیت خطا جایز است پس ممکن است که کسی را که تعیین کنند از برای امام قابل نباشد و مع ذلک چگونه بر رعیت لازم می شود تعیین امام و چگونه بعد از تعیین آن شخص واجب الاطاعه می شود.

و از جمله ادله نقلیه آیه (2)شریفه است که می فرماید (وَ قَالوا لَولا نُزِلَ هذَا القُرآنُ عَلی رَجُلِ مِنَ القَریَتیُن عَظیمُ اَهُم یَقسِمُونَ رَحمَةَ رَبُکَ نَحنُ قَسَمنا

ص: 137


1- اتیان روی آوردن
2- حضرت ایشان پس از ذکر دلائل عقلی به بررسی ادله نقلی مبادرت نموده و آیاتی چند از جمله آیات 32 - 30 سوره زخرف که از اظهار نظر مشرکین پیرامون نفی پیامبری حضرت ختمی مرتبت صحبت به میان می آورد و پاسخ خدای تعالی به مشرکین به عنوان اثبات انتصابی بودن امامت مطرح می فرماید. و در پایان دلائل نقلی به آیه 68 سوره قصص اشاره می نماید که محدث قمی برای انتصابی بودن امام از ناحیه خداوند در تفسیر خویش بحث کرده است. سیدمحمد حسین طباطبائی المیزان ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی ج 31 ص 117 به نقل از تفسیر قمی) صاحب فروغ هدایت از غایة المرام از حافظ محمد مؤمن شیرازی از یکی از بزرگان اهل سنت از قول انس بن مالک روایت می کند که گفت از پیامبر (ص) تفسیر آیه را پرسیدم فرمود خداوند آدم را از گل خلق کرد و مرا و اهلبیتم از میان تمام مردم برگزید سپس مرا پیغمبر گردانید و علی بن ابیطالب (ع) جانشین من نمود. سپس فرمود (ما کانَ لَهُم الخِیره) یعنی انتخاب سفرای خود را واگذار به بندگان ننمودم بلکه خودم انتخاب کردم. از این رو من و اهل بیت من برگزیده خدا و انتخاب شده او در میان بندگانش هستیم. (سیدعلی بهبهانی فروغ هدایت ترجمه علی دوانی - چاپ دوم تهران کتابخانه صدر 1349 ص 180

بَینَهُمَ مَعیشَتَهُم فِی الحَیوة الدُّنیا - إلِی قَوله تَعالیُ وَ رَحمَةُ رَبَّکَ خَیرُ مِمّا یَجمَعونَ)(1) و مضمون آیه وافی هدایت، آن است که کار گفتند چرا نازل نشد این قرآن بر مرد بزرگ از اهل مکه و طایف یعنی صاحب مرتبه نبوت باید مرد بزرگی باشد از اهل مکه یا طایف ، خداوند عالم در رد ایشان می فرماید که آیا ایشان رحمت خدا را قسمت می کنند و به هر کس می خواهند میدهند و حال اینکه رحمت خدا بزرگتر و بهتر است از مال و معیشت دنیا و ما اختیار آن را به ایشان نگذاشتیم بلکه خود تقسیم نمودیم و به هر کس آنچه خواستیم مقرر داشتیم پس چگونه رحمت خدا که بزرگتر است به ایشان واگذاریم پس نبوت که اعظم نعمای الهی و اکبر رحمتهای سبحانی است به اختیار ایشان باشد؟ و دلالت آیه بر مدعا این است که امامت نیز اعظم رحمتهای الهی است بعد از نبوت بلکه به منزله نبوت است پس آیه دلالت دارد بر اینکه تعیین آن با خداست نه با خلق و آیه دیگر قوله تعالی: (یَقولونَ هَل لَنا مِنَ الأمرِ مِن شَیء قُل اِنّ الأَمرَ کُلّهُ لِّلِه) (2) یعنی کفار گفتند آیا ما را در کار نبوت و امامت اختیاری باشد و بهره ای رشد بگو به ایشان که تمام کار با خداست و شما را هیچ اختیاری نیست هر که را خواهد نبی و هر که را خواهد امام می گرداند و هیچ کار را بر[ای ] شما نگذارد.

و دلالت این آیه نیز بر مدّعا ظاهر است و آیه دیگر آیه شریفه است که

ص: 138


1- زخرف ۔ 30 - 32
2- آل عمران - 154

می فرماید (لَیسَ لَکَ مِنَ الأَمرِ شَیءُ) (1) یعنی اختیار هیچ امر که از آن جمله امامت با آنجناب نباشد، با رعیت بطریق اولی نخواهد بود و دیگر آنکه می فرماید (وَ رَبُّکَ یَخلُقُ مایَشاءُ وَ یَختارُ ما کانَ لَهُمُ الخِیَرَةُ) (2) یعنی خداوند عالم خلق می کند هر چیز را که می خواهد و اختیار میکند هر چیز را که می خواهد و از برای ایشان اختیاری نیست یا آنکه معنی این است که خدای تعالی اختیار می کند از برای ایشان چیزی را که خیر و مصلحت است و با ایشان نیست و در هر صورت دلالت آیه بر مدعا ظاهر است.

فصل ثانی در شرایط امام است بدانکه شرط است در امام عصمت (3)و افضلیت بدلیلی که در وجوب عصمت نبی و اتصاف به صفات کمالیه ذکر شد علاوه بر آیه شریفه که می فرماید( ولا یَنالُ عَهدیِ الظّالمِینَ) (4) یعنی مرتبه

ص: 139


1- آل عمران 128
2- قصص 68
3- در این فصل مؤلف محترم به شرایط امامت می پردازد و عصمت را به عنوان یکی از شرایط امامت مطرح نموده و افضلیت را از آن استخراج می کند. لازم به ذکر است که اهل سنت برای رهبری سه شرط عدالت، علم و بیعت قایلند ولی شیعه بیعت راشرط امامت نمی داند بلکه شرط تحقق و انعقاد امامت امام تلقی می کند به عبارت دیگر اگر مردم از امام تبعیت نکردند و آن امام نتوانست در جامعه حاکمیت نماید و مبسوط الید باشد، از امام سلب امامت نمی شود و اگر مردم با دیگری بیعت کردند اما شرایط امامت از دیدگاه شیعه عصمت - علم را نداشت امامت فرد دیگر تحقق نمی یابد در مورد دو شرط علم و عدالت، شیعه معتقد است چون امامت استمرار نبوت است، و امام باید بجای پیامبر گام نهد، ضرورت دارد که او اعلم ناس بوده و از هر گونه نسیان و گناه مصون باشد و این دو با عصمت و اعلمیت تحقق می یابد. ملاحظه می شود که شیعه چیزی از شرایط را کم نکرده بلکه بجای علم به اعلمیت و بجای عدل به عصمت معتقد است که شرایطی کاملتر است.
4- آیه لایَنال عَهدی الظّالِمینَ: فقره انتهایی آیه 124 بقره است که تمام آیه چنین است: وَ اِذِ ابتلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بَکلماتِ فَاتَمَّهنَ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمامَاً قالَ و مِن دُریتی قالَ لا یَنالُ عَهدی الظّالِمینَ و چون خدای ابراهیم او را به کلماتی آزمایش نمود و او آزمایشها را به انجام رساند به وی گفت من تو را امام خواهم کرد ابراهیم گفت از ذریه ام نیز کسانی را به امامت برسان فرمود عهد ما به ستمگران نمی رسد. پیرامون فقره اخیر مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: «شخصی از یکی از اساتید ما پرسید: به چه بیانی این آیه دلالت به عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم به حکم عقل از یکی از چهار قسم بیرون نیستند و قسم پنجمی هم برای این تقسیم نیست. یا در تمامی عمر ظالمند و یا در تمامی عمر ظالم نیستند یا در اول عمر ظالم و در آخر توبه کارند و یا بالعکس در اول صالح و در آخر ظالمند و ابراهیم (ع) شأنش اجل از این است که از خدای تعالی درخواست کند که مقام امامت را به دسته اول و چهارم از ذریه اش بدهد، پس بطور قطع دعای ابراهیم شامل حال این دو دسته نیست باقی می ماند دوم و سوم یعنی آن کسی که در تمام عمرش ظلم نمی کند و آن کسی که اگر در اول عمر ظلم کرده در آخر توبه کرده است از این دو قسم، قسم دوم را خدا نفی کرده باقی می ماند یک قسم و آن کسی است که در تمامی عمرش هیچ ظلمی مرتکب نشده ..... و در تمامی عمر معصوم باشد.(سید محمد حسین طباطبائی تفسیر المیزان ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی ج 1 ص 107)

امامت به ظالم نمی رسد و معلوم است که ظالم غیر معصوم است پس مستحق امامت نیست و در جایی دیگر می فرماید (کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ)(1)و واضح

ص: 140


1- یا ایَهَا الذّین اَمَنوُا اتّقواللَهَ وَکونُوا مَعَ الصَادِقینَ (119 توبه) ای ایمان دارها از خدا بترسید و با راستگویان باشید. این آیه بنا به روایاتی که از شیعه و اهل سنت نقل شده در شأن علی (ع) است. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل از طریق متعدد از جمله ابن عباس - امام صادق و امام باقر (علیهما السلام) و عبدالله عمر می آورد که آیه درباره علی (ع) به صورت اختصاصی یا در شأن علی و یاران او یا درباره رسول خدا و اهل بیت او نازل شده است. (حاکم حسکانی شواهد التنزیل، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد تحقیق شیخ محمد باقر محمودی چاپ اول 1411 ه. ق ج 1 ص 41- 345 شبیه همین روایات را ابی نعیم اصفهانی نیز آورده است. (حافظ ابی نعیم اصفهانی النور المشتعل من کتاب ما نزل انتشارات وزارت ارشاد اسلامی تحقیق شیخ محمد باقر محمودی طبع اول 1406 ه ق ص 102 - 105) و ابن عساکر در شرح حال امام علی بن ابیطالب ذکر کرده است (ابن عساکر ترجمة الامام علی بن ابیطالب (ع) مؤسسة المحمودی للطباعة والنشر بیروت الطبعة الثانیه 1400 ه. ق ج 2 ص 1- 422) صاحب المیزان در بحث روانی آیه فوق از تفسیر برهان و در المنثور همین نکات را بیان می نماید(المیزان ج 18 ص 355) نویسنده فروغ هدایت از کلینی از قول امام باقر (ع) روایت کرده که آیه مذکور ما را قصد کرده است و از حضرت رضا(ع) آورده که (الصّادِقُونَ هم الأئمَةُ الصّدیقونَ بِطاعَتِهِم) یعنی راستگویان در این آیه امامان هستند که در طاعت خدا سخت راستگو می باشند. نویسنده پس از ذکر دلائل نقلی می افزاید که:«اگر مقصود از صدق» و راستگویی صدق و راستگویی بطور مطلق بود که شامل هر مرتبه آن باشد و از هر شخص باایمانی انتظار برود و منظور از «صادقین» هم معنی عام آن بود که یکی از مراتب راستگویی را دارا باشد، لازم بود که در آیه شریفه بجای لفظ (مع ) کلمه (من) بکار رود. زیرا هر مؤمنی باید از دروغ اجتناب ورزد و از راستگویان باشد پس اینکه بجای (مِن) در آیه شریفه (مع) بکار رفته است می رساند که منظور مرتبه مخصوصی از راستی است و راستگویان افراد معینی هستند... و این مرتبه چیزی جز عصمت و طهارت که با داشتن آن دروغ در گفتار و کردار راه پیدا نمی کند، نیست ... و اینان نیز به نص آیه تطهیر و اتفاق تمام مسلمانان اهل بیت پیغمبر (ص) می باشند. (فروغ هدایت ص 95)

است که غیر معصوم صادق نیست پس قابلیت امامت ندارد پس این دو آیه دلالت میکند به شرط بودن عصمت در امام و عصمت مستلزم افضلیت [است] زیرا که معصوم افضل از غیر معصوم است بالضرورة و شرط دیگر آنکه امام باید از بنی هاشم باشد و دلیل عقل بر این مطلب قائم نیست بلکه از احادیث و اخبار معلوم می شود و عامه هیچ یک از این سه شرط را قائل نیستند و میگویند که ممکن است که امام غیر معصوم و مفضول و غیر هاشمی باشد و بطلان این قول از آنچه گفتیم ظاهر شد.

فصل [سوم امامت خاصّه ](1)در تعیین امام بعد از پیغمبر و آن به مذهب

ص: 141


1- (1) در فصل جدید وارد بحث امامت خاصه شده و آن را در دو مطلب بیان فرموده است. 1۔ دلائل امامت خاصه امیر المؤمنین علی (ع) 2- دلائل امامت سایر ائمه اثنی عشریه نکته ای که لازم است پیرامون دلائل فوق الذکر دانسته شود این است که دلائل عقلی درباره اشخاصو مصادیق معین اقامه نمی شود و امکان اقامه دلائل عقلی برای اشخاص میسر نیست زیرا اشخاص زوال پذیرند و جزئی در صورتی که مقدمات براهین عقلی کلی - دائمی ضروری و ذاتی می باشد(برای اطلاع دقیقتر ر.ک به عبدالله جوادی آملی، پیرامون وحی و رهبری تهران انتشارات الزهراء چاپ اول 1368 ص 135) به همین خاطر برای امامت خاصه تنها باید به دلائل نقلی اکتفاء کرد این دلائل از سه صورت خارج نیستند یا مسائل تاریخی و مسلم بین امتها است که مورد پذیرش عمومی است یا سیره پیامبر و روایات مسلم و قطعی الدلاله از معصوم است و یا آیات قرآنی است که قطعی الصدور از ناحیه حق متعال می باشد هر چند ظنی الدلاله باشد. پیرامون سیره نبی اکرم (ص) و اینکه آن حضرت در مورد جریان هدایت جامعه و موفقیت مکتب و جذب ملل مختلف به اسلام بیش از پیش حساسیت نشان می داده و تمام هم و غم خود را مصروف تحقق اهداف عالیه مکتب کرده است. بر هیچ انسان آگاه و مورخ بصیر و جامعه شناس خبیر پوشیده نیست. در تاریخ از پیامبر به عنوان شخصیتی تیزبین و آینده نگر یاد می شود و بهمین خاطر برخی مستشرقین به اشتباه آن حضرت را نابغه، دانشمند و ... دانسته اند، فعالیت تشکیلاتی رسول خدا(ص) در اجتماع خویش و سازماندهی غزوات و تعیین فرماندهان و ... نشاندهنده تیزبینی و دلسوزی آن حضرت نسبت به اسلام و پیشرفت مکتب بوده است. گذشت آن حضرت در مسائل شخصی و قاطعیتشان در مسائل مکتبی و اصولی پرده از این مهم بر می دارد که حتی اگر عصمت و انتصاب شرط امامت نبود پیامبر برای تداوم رسالتی که آن همه رنج متحمل شده و برای تحقق آن بطور متوسط هر سه ماه یک بار به یک سریه یا غزوه پرداخته، بی رهبر و مسؤول رها نمی ساخت چگونه می توان پذیرفت که رسول خدا برای یک یا دو روز بیرون رفتن از مدینه امام جماعت و رهبر اجتماعی و ... تعیین کند اما برای رفتن به سفر آخرت که هیچگونه امیدی به برگشت خویش ندارد اقدامی انجام ندهد. به راستی اگر چنین تصور کنیم آیا به عقل رسول خدا که عقل کل و ختم رسل است خدشه وارد نساخته ایم. (اَعاذَنَا اللهُ مِن هذهِ الرّویّه). از سوی دیگر پیامبری که می فرماید «مَن ماتَ وَلَم یَعرِف اِمامَ زَمانِهِ ماتَ میِتَة جاهِلیّه » کسی که امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است چگونه با عدم انتصاب امام، خود مقدمات بازگشت به جاهلیت را فراهم می سازد و نقض غرض می نماید، یک انسان حکیم به خود اجازه بطلان هدف نمی دهد چگونه از حضرت ختمی مرتبت چنین نقض غرضی سر زند پس رسول خدا(ص) بطور قطع برای تحقق اهداف و اغراض عالیه اسلام پس از رحلت خویش شخصی را برگزیده است. پیرامون این روایت بحثی دیگر مطرح خواهیم نمود.در میان فرق مختلف اسلامی هیچ یک جز شیعه مدعی انتصاب شخص معین از سوی پیامبر نشده اند و تنها شیعه است که ضمن اعتقاد به عصمت معتقد به خلافت بلافصل برای علی (ع) می باشد و با توجه به آیات و روایات به استدلال آن می پردازد. مؤلف محترم برای استدلال سخن بالا به پنج قسم دلیل استناد نموده است: 1- اثبات امامت از طریق عصمت 2 - اثبات امامت از طریق افضلیت 3- روایات متواتره از رسول خدا(ص) 4- آیات قرآن 5- تحقق اعمال خارق العاده از آن حضرت و فرزندانش در مرگ و زندگی علت اینکه عصمت و افضلیت را در آغاز مطرح فرموده شاید بخاطر فطری بودن مطلب باشد زیرا تبعیت از معصوم و افضل بافطرت بشر سازگار می باشد و فطرت در نهاد همه انسانها بطور یکسان به ودیعت نهاده شده است و این دو راه انسان را به سرشت اولیه اش بازگشت می دهد. اما آیات و روایات برای کسی مورد پذیرش است که به پیامبر و قرآن معتقد باشد.

ص: 142

شیعه اثنی عشری جناب امیر المؤمنین صلوات الله و سلامه علیه و بعد از آن یازده نفر از اولاد اطهار آن جناب حضرت امام حسن ع و امام حسین علیه السلام و علی بن الحسین فی و محمد بن علی علیه السلام و جعفر بن محمد علیه السلام و موسی بن جعفر و علیه السلام بن موسی الرضا علیه السلام و محمد بن علی التقی علیه السلام و علی بن محمد التقی علیه السلام و امام حسن عسکری علیه السلام و حضرت قائم عجل الله فرجه صلوات الله علیهم اجمعین پس در اینجا دو مطلب است مطلب اول در امامت جناب امیر المؤمنین است و اینکه آن جناب خلیفه بلافصل پیغمبر است و دلیل بر این مطلب از هزار متجاوز است و این مختصر گنجایش آنها را ندارد ولکن اکتفا می شود به چند دلیل که کافی باشد از برای کسی که دیده بصیرت داشته باشد و کسی که دیده بصیرت نداشته باشد و ظلمت قلب او را فرو فرا گرفته باشد هزار دلیل نیز از برای او ثمر ندارد.

ص: 143

دلیل اول آنکه دانستی که امام باید معصوم باشد و با تفاق جمیع مسلمین بعد از پیغمبر هیچ کس غیر از آن جناب و سیده نساء و حسنین علیه السلام معصوم نبودند و قطعی است که در آن زمان حضرت فاطمه علیه السلام و حسنین علیه السلام مدعی امامت (نبوده اند و اینکه آن جناب افضل از آنها بود پس امامت در آن زمان منحصر است در آن جناب و هو المدعی.

دلیل دوم آنکه مشخص شد که امام باید افضل باشد و افضلیت جناب امیر المؤمنین از خلفای ثلاثه از قطعات است و متفق علیه بین الشیعه و اکثر معتزله زیرا که جهات فضیلت از علم و عمل و زهد و تقوی و ورع و سبقت باسلام و قناعت و شجاعت و سخاوت و فصاحت و سایر کمالات نفسیه در آن جناب بیشتر بود (1)و هیچکس به مرتبه آن جناب نبود همچنانکه از تتبع قصص

ص: 144


1- نویسنده محترم مواردی از جهات فضیلت را به عنوان نمونه نام برده است که به طور قطع و یقین فضائل امام (ع) محدود به این جهات نیست. اما این نوشته نیز بیش از همان محدوده نمی تواند ذکر نمونه کند. الف علم: خدای تعالی در آیه آخر سوره رعد می فرماید: قُل کَفی بِاللهِ شَهیداً بَینَی و بَینَکُم وَ مَن عِندهُ عِلمُ الکِتابِ ای پیامبر بگو کافی است که گواه میان من و شما خداوند و کسی باشد که علم کتاب نزد اوست بنا به گفته کلینی در کافی و صقار در بصائر الدرجات که از امام باقر(ع) روایت کرده اند، جمله «مَن عِندَهُ علم الکِتابِ» به اهل بیت پیغمبر بر می گردد که بهترین آنان علی (ع) است. (ر.ک سید علی بهبهانی، فروغ هدایت ترجمه علی دوانی ص 27) صاحب فروغ هدایت از علی بن ابراهیم قمی، طبرسی، فیض کاشانی و صاحب المیزان از عیاشی و بحرانی نقل کرده اند که کسی که علم الکتاب نزد اوست، علی بن ابیطالب است. (ر.ک سیدعلی بهبهانی همان کتاب ص 28 - 29 والمیزان ج 22 ص 313) . بعلاوه بحرانی در تفسیر خویش از کتب اهل سنت نیز نقل کرده که ابن مغازلی شافعی به یک طریق و ثعلبی به دو طریق روایت نموده اند که منظور از کسی که علم الکتاب نزد اوست علی بن ابیطالب است. حاکم حسکانی از ابی سعید خدری، سعید بن جبیر، ابن حنفیه و ابوصالح در روایات مختلف آورده که (من عنده علم الکتاب علی بن ابیطالب (ع) است. (خاکم حسکانی حنفی، شواهد التنزیل طبقة الأولی و زارت الثقافه والارشاد الاسلامی تهران ج 1 ص 400 - 405) ابی نعیم اصفهانی مطلب فوق را از قول محمدبن حنفیه نقل کرده است. (ر.ک به التورالمشتعل من کتاب ما نزل ابی نعیم تهران وزارت الارشاد الاسلامی ص 125) مصحح کتاب فوق الذکر در هامش آیه فوق می نویسد قرطبی در تفسیرش ج 9 ص 336 مطلب را همانطور که در پاورقی کتاب مناقب وجود دارد، نقل می نماید. اینکه علم الکتاب چیست؟ آیا دانستن اسم اعظم است یا علم قرآن است هر چه باشد مهم این است که تمام علم الکتاب نزد ائمه است برای دانستن اهمیت علم الکتاب به روایت زیر توجه فرمائید. از سدیر صیرفی نقل شده که امام صادق (ع) خطاب به او فرمود آیا در قرآن مجید این آیه را خوانده ایکه «آن کسی که بعضی از علم الکتاب نزد او بود به سلیمان گفت من تخت بلقیس را قبل از چشم به هم زدن برای شما می آورم» سدیر عرض کرد آری حضرت فرمود آیا آن مرد را شناختی و دانستی که او چقدر از کتاب الهی را می دانست؟ دیر گفت شما بیان فرمائید. امام فرمود باندازه یک قطره نسبت به اقیانوس، به این مقدار آصف بن بر خیا از کتاب الهی آگاه بود گفت فدایت شویم این مقدار چقدر کم است حضرت فرمود چقدر زیاد است این علم که خداوند آن را علم و دانش خوانده است. سپس فرمود آیا این آیه را خوانده ای که «ای پیامبر به کفار قریش بگو بهترین و کافی ترین گواه بین من و شما خداست و آن کسی که تمام علم کتاب را دارد» سدیر گفت خوانده ام، حضرت فرمود آیا آن کس که تمام علم کتاب را دارد دانشمندتر است یا کسی که بخشی از کتاب را بداند گفت البته آن کس که تمام کتاب را بداند آنگاه فرمود به خدا سوگند تمام علم کتاب نزد ماست (طبرسی - مجمع البیان ج 3 ص 301) با توجه به مطالب بالا و کلام رسول خدا که فرمود «آنَا مَدینَةُ العِلمِ وَ عَلی بابُها» گستردگی و عمق علوم نزد علی (ع) دانسته می شود. ابن ابی الحدید علی (ع) را سرچشمه همه علوم و معارف اسلامی می شمارد و می گوید: 1- «تو میدانی که اشرف همه علوم علم الهی است زیرا شرف هر علمی به شرف موضوع آن علم است و موضوع علم الهی اشرف همه موجودات یعنی ذات باری تعالی است و علم الهی همه از سخنان علی اقتباس شده و از او آغاز شده و بدو منتهی گشته زیرا معتزله که اهل توحید و عدل و ارباب نظرند و دیگران این علم را از آنها آموخته اند از اصحاب و شاگردان علی هستند. چه پیشوای معتزله و اصل بن عطاء شاگرد ابو هاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیه بود و ابوهاشم شاگرد پدرش محمد حنفیه و محمد دست پرورده پدرش علی بن ابیطالب. اما اشعریان پیروان ابوالحسن اشعری هستند و ابوالحسن اشعری شاگرد ابوعلی جبائی بود و أبوعلی خود یکی از مشایخ معتزله بود و دیدیم که معتزله شاگردان علی (ع) بودند. اما امامیه و زیدیه انتسابشان به علی (ع) روشن است و نیاز به توجیه ندارد» (ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم - چاپ دوم دارالاحیاء الکتب العربیه 1385 ه ق ج 1 ص 17 - 20 و یادنامه علامه امینی مقاله یازدهم) سپس پیرامون علم فقه و منشأ آن بحث می کند و فقه همه فقهای چهارگانه اهل نسبت را به علی (ع) بر می گرداند و بعد در رابطه با تفسیر قرآن می نویسد «سرچشمه این علم نیز علی (ع) است چون به کتب تفسیر نظر کنیم می بینیم همه مفسران از او و ابن عباس روایت کنند و دانستیم که ابن عباس شاگرد او بود. چنانکه روزی از ابن عباس پرسیدند که نسبت علم تو به علم پسر عمت علی (ع) چگونه است؟ گفت علم من چون قطره ای است و علم علی (ع) چون دریای محیط.» (ابن ابی الحدید همان مدرک و همان صفحه) بعد پیرامون اهل طریقت و علمای علم نحو مطالبی را مینگارد و منشأ این علوم نیز به علی (ع) بر می گرداند. و می افزاید «این تقسیم بندی ( کلمه سه قسم است اسم فعل - حرف) با این دقت از قدرت هیچ آفریدهای ساخته نیست و به معجزه شباهت دارد.(یادنامه علامه امینی ص 253) 2- در زهد علی (ع) به راستی پیشوای زاهدان بود پوشش او از دو پیراهن کرباس و کفشی که از لیف خرما می بافتند تجاوز نمی کرد نان خورشش سرکه یا نمک بود و اگر فراتر می رفت اندکی سبزی می افزود یا قدری شیر شتر، گوشت اندک می خورد و می فرمود شکمهای خود را گور حیوانات نسازید. در نامه ای که آن حضرت به عثمان بن حنیف می نویسد خود از زهد و قناعت خویش پرده بر می دارد و می فرماید: پیشوای شما منم که از دنیا به دو پیراهن و دو قرص نان جو اکتفا کرده ام در حالیکه اگر بخواهم می توانم از عسل تصفیه شده و مغز گندم برای خود غذا بسازم و از ابریشم خالص لباس تهیه کنم ولی هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و میل به طعام بکشاندم با اینکه شاید در حجاز و یمامه کسی گرسنه باشد و به غذای خوب دسترسی نداشته باشد. (نهج البلاغه نامه شماره 45 شرح فشرده نهج البلاغه ج 3 ص 111 - 112) 3- در عبادت و پرهیزگاری امام المتقین بود همینطور که ابن ابی الحدید می نویسد«علی عابدترین مردم بود بیش از همه نماز می خواند و روزه می گرفت دیگران نماز شب و ملازمت اوراد و نوافل را از او آموختند. چه می پنداری درباره مردی که در «لیلة الهریر» سجاده خود را در میان تیرهای دشمن انداخت . چون دعاها و مناجاتهایش بنگری آگاه گردی که خوف و تعظیم پروردگار در دل او به چه پایه بود....»(یادنامه ص 257 با تصرف) 4- امیر المؤمنین در سبقت در اسلام نیز پیشاهنگ و امام بود برای روشن شدن این موضوع کافی است که سخن ابو الفتوح رازی را ذیل آیه «السابقون السابقون» یادآور شویم او می نویسد: چون نیک اندیشه کنی آن کسی که جامع بود سبق را در این همه خصال جز امیر المؤمنین علی (ع) نبود اما سبق اسلام اتفاق است که اول کس از زنان خدیجه علیهاسلام بود و از مردان امیر مردان علی (ع) و حدیث ابوذر که گفت: از رسول (ص) شنیدم که می گفت «یا عَلی اَنتَ أاَولُ مَن آمَن بی و اَوّلُ مَن یَصافِحُنی یَومَ القیامَةِ و اَنتَ الصّدیقُ الاَکبرُ و الفارُوق الأعظَمُ تُفرِّق بینَ الحقَّ والباطَلَ و اَنتَ یَعسوبُ المؤمِنینَ وَالمالُ یَعسوبَ الظَلَمَه» «ای علی تو نخستین کسی هستی که به من ایمان آوردی و اولین کسی خواهی بود که با من در روز قیامت مصافحه خواهد کرد تو صدیق اکبر و فاروق اعظم هستی که میان حق و باطل جدائی افکنی تو شاخص ترین فرد در میان مؤمنین هستی در حالی که مال برجسته ترین شاخص ستمکاران است» .. یک روز حدیث امیر المؤمنین علی (ع) را پرسیدند از عبدالله بن عباس گفت: ... بخدا سوگند از دو گران سنگ یکی اوست (قرآن و عترت) بر شهادتین (توحید و نبوت) سبقت برد، و به دو قبله با رسول نماز کرد. بیت المقدس و کعبه و دو بیعت با رسول خدا بیست. بیعَتُ العَقَبَه وَ بَیعَتُ الشَجَرة او را دو بسطت داد یک بسطت علم و یکی جسم و او پدر حسن و حسین است و آفتاب برای او دو بار باز آوردند پس از آنکه فرو شده بود از هر دو قبله و دو بار تیغ بر آهیخت یکی برای تنزیل و یکی برای تأویل (در زمان رسول خدا و در جریان جنگهای زمان حکومت خویش) او خداوند دو کره است و مراد به دو کره دو رجعت است: یعنی دو بار بر امامت او اقرار کردند: یک بار روز غدیر خم و یک بار روز بیعت پس از قتل عثمان. مثل او مثل ذو القرنین است و او مولای من امیر المؤمنین علی بن ابیطالب است» (سید محمدباقر حجتی تفسیر سوره واقعه، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی چاپ اول 1361 ص 33 - 36) 5- قناعت: علی (ع) نمونه بارز قناعت کنندگان زمان خود بود زندگی خویش را در سطح زندگی محرومان جامعه قرار داده بود و به نان جوین اکتفا می نمود در صورتی که اگر می خواست می توانست از عسل تصفیه شده برای خود غذا بسازد و از ابریشم خالص لباس تهیه کنند. (ولو شَئتُ لأَهتَدَیتُ الطَریقَ اِلَی مُصفّی هذَا العَسَل وَ لَبابِ هذَا القَمحِ وَنَسائِجِ هذَالقّزِ وَ لکن هَیهاتَ اَن یَغلبَنی هَوایَ وَ یَقودَنیِ جَشَعِی اِلی تَخَیرُ الأطعَمَةِ). تامه 45 نهج البلاغه صبحی صالح ص 418 زندگی کردن به دو قرص نان و دو پیراهن تنها شیوه اوست و دیگران تحمل چنین سختی را ندارند. 6- شجاعت: ابن ابی الحدید می گوید«علی پهلوانی بود که هرگز از آوردگاه نگریخت و از خصم نهراسید و با کسی پنجه در نیفکند جز آنکه بر او پیروز شد و هرگز ضربه ای نزد که نیاز به دیگر ضربه داشته باشد و در حدیث آمده که ضربتهای او طاق بود. چون معاویه را به مبارزه طلبید تا با کشته شدن یکی از آن در نبرد پایان یابد و عمر و عاص گفت: انصاف همین است، معاویه در پاسخ گفت: هرگز در مشورت با من غدر نکرده بودی جز امروز، آیا مرا به جنگ ابوالحسن می فرستی و تو خود می دانی که او پهلوانی بی همتاست، گویا پس از من طمع در حکومت شام کرده ای... خلاصه آنکه در سراسر دنیا، هرجا، دلیری به او منتهی شود و از مشرق تا مغرب نام او را بر زبان آرند.» (عبدالمحمد آیتی ابن ابی الحدید مقاله یازدهم یاد نامه علامه امینی ص 254) میخائیل نعیمه می گوید: «قهرمانیهای امام علی فقط منحصر به میدانهای کارزار نیست؛ بلکه او در روشن اندیشی، پاکی وجدان، سحر بیان، عمق و کمال انسانیت، شور و حرارت ایمان، بلندی همت و فکر، یاوری و هواداری از رنجدیدهها در قبال جفا کاران و فروتنی در مقابل حق، هر کجا که تجلی کند نیز قهرمان بود.(رجبعلی مظلومی، منظر اندیشه ها علی (ع) از نظر دیگران، تهران، بنیاد بعثت 1360 ص 4) 7- سخاوت: در سخاوت علی (ع) همین بس که هر چه داشت در راه خدا انفاق می کرد آیه «طعموالطعام علی حبه مسکینة و یتیما و أسیر أ» در شأن اوست. ابن ابی الحدید می نویسد «مفسران گویند که او تنها چهار در هم داشت یکی را در شب بخشید و یکی را در روز و یکی را پنهان و یکی را به آشکار، و سپس این آیه در شأن او نازل شد: (اَلّذینَ یُنفِقونَ أموالَهُمَ بِاللَیلِ وَ النّهارِ سِرَاً وَ عَلانِیهُ ...» تا آنجا که دشمن او معاویه که همواره در صدد عیبجویی از او بود، وقتی که از محقن بن ابی محقن ضبی پرسید: از کجا می آیی، و او گفت از نزد بخیل ترین مردم و مقصودش علی بود در جوابش گفت: وای بر تو، چگونه چنین می گویی و حال آنکه اگر علی خانه ای از زر و خانه ای از کاه داشته باشد، نخست آن خانه زر را در راه خدا انفاق خواهد کرد.»(عبدالمحمدآیتی ص 255) 8 فصاحت: شهید مطهری می نویسد:« کلمات امیر المؤمنین با دو امتیاز شناخته می شده است: یکی فصاحت و بلاغت و دیگر چند جانبه بودن و باصطلاح امروز چند بعدی بودن هر یک از این دو امتیاز به تنهایی کافی است که به کلمات علی (ع) ارزش فراوان بدهد، ولی توأم شدن این دو با یکدیگر... سخن علی (ع) را قریب به حد اعجاز قرار داده است و به همین جهت سخن علی در حد وسط کلام مخلوق و کلام خالق قرار گرفته است و درباره اش گفته اند: «فَوقَ کلامِ المَخلوقِ وَ دونَ کَلامِ الخالِقِ »(مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، تهران چاپخانه سپهر، چاپ دوم1354 ص 7) ابن ابی الحدید می نویسد: «خطبا و کتاب، سخنوری و نویسندگی از او آموختند. عبدالحمیدبن یحیی گفت: هفتاد خطبه از خطب علی (ع) را از بر کردم و فیض آن هر روز بر من روزافزون شد و ابن نباته گفت: از خطابه گنجی به دستم افتاد که هر چه از آن می بخشم افزون می شود، زیرا صد فصل از مواعظ و حِکم علیّ بن ابیطالب را از حفظ کرده ام.» براستی انسان نمی داند درباره این عصاره عالم وجود و واسطه وجوب و امکان چه بنویسد از کدام فضیلت او سخن بگوید که او پیشاهنگ اسوه کامل فضائل انسانی است به کدام مظلومیت او متمسک شود که او در مظلومیت نیز از دیگران گوی سبقت ربوده است. علی (ع) در آزاداندیشی و آزادی عقیده تا جائی که به فساد و تباهی منجر نشود، پایبند و معتقد بود. نمونه آنکه خبر دادند که جمعی برای قتل او همدست شده اند، باید دفع کرد. فرمود: دشمن نیز از آزادی محروم نیست تا کاری نکنند علیه آنها اقدام نخواهم نمود. جمعی از اهل حجاز و عراق را که به همدستی دشمن وی (معاویه) می شتافتند، پیشگیر نبود و فقط نصیحت کرد. کیفیت رفتار امام با خوارج هم نمونه دیگری است که بهره آنان را از غنیمت جنگی به اندازه دیگران می پرداخت، اجازه می داد که به هر جا خواهند بروند و از کشتن آنها منع میکرد وی گفت:خوارج را با معاویه و امثال او فرق بگذارید که ندانسته با حق می ستیزند. حبیب بن مسلم فهری» امام را روبرو تهدید کرد ولی هرگز آزادی وی قطع نشد» (رجبعلی مظلومی همان کتاب ص 19) این مقال را با کلام خصم به پایان می بریم. روزی احنف بن قیس بر سفره معاویه در ماه رمضان به افطار نشسته بود، انواع زیاد غذا او را متحیر ساخته، اشکش روان شد، معاویه علت پر سید گفت: به باد افطاری افتادم که در خانه علی (ع) دعوت بودم که چه ساده بود.معاویه گفت: از او مگوی که او را مانند نیست. (رجبعلی مظلومی همان کتاب ص 19).

ص: 145

ص: 146

ص: 147

ص: 148

ص: 149

و حکایات و اخبار و روایات متواتره بالمعنی ظاهر و مشخص می شود بلکه دوست و دشمن منکر فضایل و کمالات آن جناب نبودند و کفایت میکند در فضل آن جناب آنکه خلفای بنی امیه مثل معاویه باکمال عداوت و نهایت تسلط کمال سعی و اهتمام نمودند در کتمان فضایل و کمالات و اطفاء انوار مقدسه آن جناب حتی آنکه در سالها بسیار امر نمودند به ست و لعن آن جناب در مجالس و محافل و منابر و بنا گذاشتند بر اذیت و قتل شیعیان آن حضرت تا آنکه دشمنان از حسد و عداوت و دوستان از خوف و تقته اظهار فضایل آن جناب نمی کردند و مع ذلک بحمد الله فضایل و کمالات آن جناب عالم را مملو نموده به نحوی که در هیچ کتاب نمی گنجد(1) بلکه اگر جمیع آبهای دریا مرکّب شود و

ص: 150


1- خلیل بن احمد فراهیدی می گوید: چه بگویم درباره کسی که دوستانش از بیمی که داشتند و دشمنانش از حسدی که در دل می پروراندند فضائل او را پنهان کردند و مع ذلک شهرت فضیلتش شرق و غرب عالم را فراگرفت. (رجبعلی مظلومی همان کتاب ص3) ابن ابی الحدید می گوید: چه بگویم در حق مردی که دشمنانش نتوانستند به انکار فضائل و مناقب او بپردازند و همه به برتری شخصیت او اعتراف نمودند. تو خود می دانی که بنی امیه زمامداری اسلام را در شرق و غرب روی زمین به دست آوردند و با هر نوع حیله گری در خاموش ساختن نور او کوشیدند و هر گونه لعن و افترا را برای علی در روی منابر ترویج نمودند، هر کس که او را مدح و توصیف می کرد مورد تهدید قرار می گرفت بلکه آنها را حبس میکردند و میکشتند هر روایتی که متضمن فضیلت علی باشد یا نام او را بلند آوازه کند ممنوع ساختند حتی از نامگذاری بنام علی جلوگیری کردند با این همه جز عظمت و جلالت علی نتیجه ای نداد و این مانند مشک بود که هر چه بپوشانی بویش منتشر می شود و هر چه کتمان نمائی بیشتر پراکنده می گردد و یا مانند پوشاندن آفتاب با کف دست بود و مانند روشنائی روز که اگر از یک چشم محجوب گردد چشمان زیادی او را درک کنند. من چه بگویم درباره مردی که همه فضائل به او نسبت داده می شود و هر فرقه ای خود را به او منتهی می نماید آری اوست رئیس و سرچشمه همه فضائل و ...» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج اص 17 - 16)

جمیع درختان عالم قلم شود و صفحه آسمان و زمین کاغذ شوند و جمیع ملائکه و جن و انس نویسنده شوند، احصای فضایل آن جناب را نمی توانند نمود. شعر:

کتاب فضل ترا آب بحر کافی نیست

که تر کنند سر انگشت و صفحه بشمارند

و ایضأ در فضل آن جناب همین قدر کفایت می کند که تردید و تشکیک در خدائیش نموده اند بلکه جمعی قائل بخدائیش شده اند و نعم ما قال:

کَفئ فی فَضلِ مَولانا عَلیّ وقوعُ

الشکّ فیهِ إنّه الله

و ماتَ الشّافِعیّ و لَیسَ یَدری

عَلی رَبّهَ اُم رَبهُ الله(1)گر نگویم من خدایت یا امیرالمؤمنین پس چگویم در ثنایت یا امیرالمؤمنین و آیا هیچ عاقل تشکیک می کند در اینکه خلیفه پیغمبر چنین شخصی است که جامع جمیع صفات کمالیه است یا کسی که به اعتراف خودش زنان پس پرده افقهند از او. بالجمله با اتصاف آن جناب به جمیع فضایل و کمالات و افضلیت او از غیر، عقل تجویز نمی کند که خدا او را امام و رئیس خلق نگرداند بلکه کسی را تعیین کند که بهره از علم و فضل نداشته باشد و نسبت به فضایل و کمالات آن جناب چون قطره و دریا باشد بلکه عقل حکم قطعی می کند باینکه

ص: 151


1- در فضیلت مولای ما علی(ع) همین کفایت میکند که در خدائی او تردید نمودند. شافعی مرد و ندانست علی پروردگار اوست یا خدای علی پروردگار اوست. (شعر فوق به شافعی منسوب است)

آن جناب باید امام و خلیفه باشد.

دلیل سیّم نصوص متواتره است که از پیغمبر به ما رسیده در اینکه بعد از آن جناب علی بن ابیطالب خلیفه و جانشین است و از جمله آنها حدیث منزلت(1)است که فرمود «یا علی أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا إنه لا نبی بعدی» یعنی تو نسبت به من به منزله هارونی نسبت به موسی و از جمله آنها حدیث غدیر (2) است که متفق علیه بین الفریقین است و در آنجا می فرماید

ص: 152


1- حدیث منزلت: یکی از احادیثی که فریقین در فضیلت علی (ع) نقل نموده و وسیله ای برای استدلال امامت علی (ع) است، حدیث منزلت می باشد که پیامبر (ص) مقام علی (ع) نسبت به خویشتن را به منزله مقام هارون نسبت به موسی دانستند و فرمودند «اَما تَرضی اَن تَکونَ مِنّی بِمَنزِلّةِ هارون مِن موسی اِلا اَنّه لا نَبَّی بَعدی» آیا نمی پسندی که منزلت و مقام تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشد مگر اینکه پس از من پیامبری نمی آید. که با استفاده از آیات قرآن (فرقان 35 و جَعَلنامَعَهُ اَخاهُ هارونَ وزیراً) طه 29 - 31 وَ اجعَل لی وَزیرَا مِن اَهلی هارونَ اَخی اُشدُدُ بِهِ آزری» اعراف 142 و «قالَ موسی لاخیهِ هار ونَ اخلفُنی فی قَومی» ...) موقعیت هارون نسبت به موسی (ع) مشخص است و با استثنایی که رسول خدا ذکر می فرماید بجز مقام رسالت سایر مقامها یعنی وزارت - معاونت - جانشینی و خلافت برای امیر المؤمنین علی ثابت می باشد. برای اطلاع از مدارک و اسناد حدیث فوق رجوع کنید به احقاق الحق ج 4 و 16 آیة ا... مرعشی نجفی نهج الحق و کشف الصدق علامه حلی ص 216 المیعار والموازنه ابی جعفر اسکافی معتزلی ص 219)
2- حدیث غدیر این حدیث نیز از احادیث متواتر بین فریقین است که علمای اهل سنت از زید بن ارقم - ابی الطفیل - عبدالرحمن بن ابی لیلی - عمیر بن سعد براء بن عازب - سعد بن وقاص - طلحه - عبدالله مسعود - جابر بن عبدالله انصاری و ... نقل کرده اند که رسول خدا فرمود «مَن کُنتَ مولاهُ فَعَلیّ مَولاهُ اللَهمَ وَال مَن والاه وعادِ مَن عاداهُ» برخی دانسته یا ندانسته در واژه (مولاه که به معنی اولی به تصرف است یا دوستدار، خدشه کرده اند که به دلائل زیر خدشه وارده باطل می باشد. 1- وجود اشعار فصحا و بلغای عرب در روز واقعه که اثبات می نماید از کلمه (مولی) امام وهادی و رهبر فهمیده اند. به عنوان نمونه حسان بن ثابت می گوید. فَقالَ لَهُ قُم یا عَلَیُ فَاِنَنی رَضِیَتُکَ مِن بَعدی اِماماً وَ هادیاً 2- تبریک گروه بیشماری از صحابه به علی (ع) از جمله خلفای اول و دوم که پس از اتمام خطابه گفتند «هنیئا لک یا علی بن ابی طالب أصبحت و آمیت مولا و مولی گل مؤمن ومؤمنة» 3- گواهی گرفتن رسول خدا در ابتدای خطبه از سه اصل اعتقادی (توحید - نبوت - معاد) برای آماده نمودن اذهان در پذیرش مساله و لایت. 4- بر کسی پوشیده نیست که علی (ع) یکی از پرهیزکاران و برجسته ترین مسلمانان زمان خود بوده و دوست داشتن هر مو من برای مؤمنین و مسلمین از ضروریات است و لزومی ندارد که رسول خدا آن هم با آن جمعیت و در آن هوای گرم و آن وضعیت اجتماعی بیان فرماید. با توجه به توضیحات فوق مشخص است که جریان غدیر جز تحقق مسأله رهبری و امامت و هدایت هیچ چیز دیگری نبوده است.

مَن کنُتُ مَوُلاهُ فَهذا عَلیَّ مَولاهُ، یعنی هر کس من سید و مولای اویم علی مولای اوست و از جمله است حدیث ثقلین (1)متواتر بین فریقین که در حین

ص: 153


1- حدیث ثقلین این حدیث نیز از احادیث مشهور بین فریقین است و قابل قبول برای همه که رسول خدا بارها در اواخر عمر گرانبهای خویش فرمود «اَنَی تارِکُ فِیکُم الثَقلین کِتابَ اللهِ وَ عِترتی اَهلَ بَیتی ما اِن تَمَسَکتُم بِهِما لَن تَضِلّوا اَبَداً وَاِنَهَّهُما لَن یَفتَرَقا حَتُی یَرِدا عَلیَّ الحَوضِ» من شما را ترک می گویم در حالی که در میراث گرانبها در میان شما می گذارم کتاب خدا و عترتم اهل بیتم) که شما تا به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نشوید و آندو هیچگاه از یکدیگر جدا نمی شوند تا در قیامت به من برسند. یکی از محققین شیعه بنام میر حامد حسین در کتاب عقبات الانوار این حدیث را از حدود 200 نفر از علمای اهل تسنن نقل کرده و چندی پیش دار التقریب بین المذاهب الاسلامیه رسالهای پیرامون متن و سند این حدیث منتشر نمود.»(معارف اسلامی انتشارات سمت ص 218 - برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به نهج الحق و کشف الصدق علامه حلی - منشورات دار الهجره ایران - قم ص 225 و خاندان وحی در احادیث اهل سنت نوشته دکتر عبد المعطی امین قلعجی ترجمه صادق آیینه وند انتشارات امیر کبیر ص 12 - 13) هم طراز قرار دادن عترت با قرآن دلیل بر عصمت عترت است زیرا قرآن از هر گونه خطا و اشتباهی مصون است پس عترت که هم عذل اوست از هر گونه خطا و اشتباهی مصون است و عصمت نیز همین است.

وفاتش حضرت پیغمبر صلی الله علیه وآله به آن وصیت فرمود: «إنّی تارِکُ فیکُم الثّقَلینِ کتاب الله وَ عِترَتی ما إِن تَمَسّکتُم بِهِما لَن تَضِلّوا اَبَداً، و فرمود «مَثَلُ اَهلِ بَیتیِ کَسَفینَةِ نوحِ مَن رَکبها نَجا وَ من تَخَلّفَ عَنها غَرقَ»(1)

دلیل چهارم آیات قرآنیه مثل آیه زکوة و آیه تطهیر و آیه مباهله و امثال آنها.

دلیل پنجم معجزات صادره از آن جناب است و آن از حد و حصر افزون است و فوق مرتبه تواتر است بلکه معجزات صادره بعد از وفات آن جناب بی نهایت است و حقیر کتابی دیدم که تمام آن کتاب در معجزات آن جناب بعد از

ص: 154


1- حدیث سفینه: این نیز از احادیث اتفاقی بین فریقین است که رسول خدا (ص) اهل بیت خویش را به کشتی که وسیله نجات از گردابها و غرقابهاست تشبیه فرموده است. و کشتی نوح وسیله نجات در خطرناکترین طوفانها بود و کسی که بر آن سوار نشد جز هلاکت و نابودی سرانجامی نداشت لذا است که تعبیر رسول خدا(ص) از اهل بیت و این تأکید که «مَن رَکِبَها نَجا وَمَن تَخَلّفَ عَنها غَرِقّ» نشان می دهد که تنها راه هدایت در این دریای طوفانی حیات بشری راه ائمه اهل بیت است. این حدیث نیز بنا بر تحقیق مؤلف «عبقات الانوار» توسط نود نفر از دانشمندان اسلامی که همگی از مشاهیر علمای اهل سنت هستند نقل شده است و در کتاب احقاق الحق موارد دیگری نیز بر آنها افزوده شده است. (معارف اسلامی ص 219) گزینش چهار حدیث منزلت - غدیر - ثقلین و سفینه که اتفاقی فریقین میباشد پرده از یک راز بر می دارد که با وجود این احادیث معتبر آیا صحیح است در غیاب پیامبر هارون امت را کنار بگذارند و برای رهبری دیگر بیندیشند" آیا صحیح است که امت اسلامی، عترت معصوم و هم سنگ قرآن را عقب بزند و در احکام و حلال و حرام و اصول و فروع به واصل بن عطاء معتزلی، ابوالحسن اشعری و ابو حنیفه و شافعی و مالک و احمد حنبل مراجعه نماید" (جعفر سحابی اللهیّات ص 6- 407) آیا تمرد از دستور پیامبر و رهائی از کشتی نجات جز غرق شدن در طوفان بلا نتیجه ای به دنبال دارد.

وفات آن جناب بود و هر گاه ضم شود به معجزات آن جناب معجزات و کرامات(1) صادره از اولاد و اتباع آن جناب حیا و مینا اتفاق جمیع در امامت آن

ص: 155


1- کرامات و اخبار غیبی آن حضرت بسیار است که بعضی صاحب منتهی الأمال و بعضی ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و اندکی شارخ تجرید و دیگران نقل کرده اند از جمله بینانمودن دختری که بوسیله آبله نابینا شده بود، سخن گفتن با مار در منبر کوفه که گویند از حکام جن بوده است - کندن در خیبر که هفتاد نفر از بازگرداندن آن عاجز بودند و... فقراتی از اخبار غیبی آن حضرت در نهج البلاغه بیان شده و ابن ابی الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه تحت عنوان «اخبار وارده از شناخت علی (ع) به امور غیبی» مباحثی را طرح نموده و صفحاتی به این مطلب اختصاص داده است از جمله اخبار غیبی امیر المؤمنین درباره حبیب بن حمار ۔ حجاج - عمرو بن حمق - جویریه میثم تمار و ... برای اطلاع بیشتر ر.ک به ابن ابی الحدید - شرح نهج البلاغه به تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم ج 2 ص 286 - 297 و علامه حلی - شرح تجریدالاعتقاد ترجمه ابوالحسن شعرانی ص 520) 2) گزینش سه آیه زکات (آیه ولایت)، تطهیر و مباهله از میان آیات بسیار زیادی که در شأن علی (ع) نازل شده نشانگر دقت خاص مؤلف معظم است زیرا در آیه اول با صراحت تمام به اثبات ولایت می پردازد و در آیه دوم هر گونه پلیدی از اهلبیت دور می نماید و عصمت آن بزرگواران را که علی (ع) در میان آنان است به اثبات می رساند و در آیه سوم علی (ع) را عین وجود پیغمبر می داند. نکته دیگر اینکه این سه آیه از جمله آیاتی است که اکثر علمای اهل سنت در شأن علی(ع) ذکر کرده اند. صاحب المیزان در بحث روانی پس از ذکر منابع شیعه منابع اهل سنت را ذکر نموده و توضیحات کامل می دهد از جمله از ابن مغازلی شافعی در مناقب، حافظ ابی نعیم اصفهانی از زبیر، موسی بن قیس حضرمی از سلمة بن کهیل و... برای اطلاع بیشتر ر.ک به سید محمد حسین طباطبائی المیزان فی تفسیر القرآن - ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی ج 11 ص 11-43) آیه ولایت یا آیه زکات آیه 55 سوره مائده است که می فرماید: اِنّما وَلیَکُم اللهُ وَ رَسوُلُه وَالّذینَ امَنوا الّذینَ یُقیمونَ الصّلوةَ وَیّؤتونَ الزّکاةَ وَهُم راکِعون». منحصراً ولی شما خدا و رسول اوست کسانی که ایمان آورده اقامه نماز می نمایند و زکات می پردازند در حالیکه در رکوع می باشند. شأن نزول آیه بر اساس آنچه مفسران و محدثان ذکر کرده اند این است: سائلی وارد مسجد شد و درخواست مساعدت نمود کسی به او کمکی نکرد علی (ع) در حالی که مشغول رکوع بود با اشاره فقیر را بسوی خود جلب نمود تا انگشتری را از دست او در آورد و سائل چنین کرد و به دنبال کار خویش رفت. خبر به پیامبر رسید، رسول خدا از خدا درخواست فرمود که همینطور که برای موسی از خاندان خودش وزیری معین فر مودی برای من نیز از اهل بیتم وزیری معین فرما، ناگاه فرشته وحی نازل و آیه یاد شده را برای رسول خدا آورد. برای اطلاع بیشتر ر.ک به جعفر سبحانی الهیات ص 394) حاکم حسکانی در شواهد التنزیل از ابن عباس - انس - محمدبن حنفیه - عطاء بن السائب - ابن جریح - عمار یاسر - جابر بن عبدالله انصاری - مقداد - ابوذر غفاری بطرق مختلف روایت کرده که آیه در شأن علی (ع) است و مجموع روایات حدود 30 صفحه کتاب را بخود اختصاص داده است. (حاکم حسکانی - شواهد التنزیل ج 1 ص 209 - 245) زمخشری در کشاف ذیل آیه فوق می نویسد: این آیه درباره علی (ع) نازل شده در حالی که در رکوع بوده و انگشترش را به سائل داده است و اگر گفته شود چگونه در شأن علی است در حالی که لفظ جمع است پاسخ می دهیم که این نمونه ها می آید تا عاملی برای ترغیب دیگران به این عمل ارزشمند شده و انسانها را به نیکی و احسان و تفقد به فقرا ترغیب نماید. (محمودبن عمر زمخشری - کشاف مکتب الاعلام الاسلامی قم - چاپ اول 1414 ج 1 ص 649) صاحب مراجعات پیرامون آیه فوق الذکر در 5 نامه مطالب را به تحلیل می کشد که بخاطر اطاله کلام از آوردن آن صرفنظر شد علاقمندان را به نامه چهل تا چهل و چهارم مراجعات ارجاع می دهیم. 2- آیه تطهیر اِنّما یُریدُ الله لیُذهِبَ عَنکُمُ الرَجسَ اَهلَ البَیتِ یُطَهَّرکُم تَطهیراً) احزاب 33 خداوند اراده فرموده که از شما اهل بیت (هر گونه رجس و پلیدی را بزداید و به طهارت واقعی برساند. این آیه بنا به روایات رسیده از سنی و شیعه پیرامون پنج تن از معصومین «رسول خدا ۔ علی (ع) - فاطمه (س) ۔ حسن و حسین علیهماالسلام» نازل شده است. علامه طهرانی می نویسد حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی این آیه را راجع به اصحاب کساء می دانند» سپس می افزاید روایاتی که در «غایة المرام» در این مسأله نقل شده است، مجموعا 75 روایت است. چهل و یک روایت آن از طریق عامه است و منتهی می شود به ام سلمه - عایشه - ابوسعید خدری و سعد وقاص و ...» (سید محمد حسین طهرانی - امام شناسی تهران انتشارات حکمت . چاپ اول 1404 ج 3 ص 1- 142)از مفسرین عامه سیوطی در الدر المنثور، طبری در تفسیر، واحدی در اسباب النزول و ثعلبی آن را ذکر کرده اند. (همان مدرک ص 143) جالب این است که پیرامون این آیه هم شیعه و هم علمای اهل سنت از علی (ع) امام حسن و دیگر ائمه روایت کرده اند و ائمه نیز در جاهای مختلف به آیه مذکور استشهاد فرموده اند (ر.ک همان مدرک ص 159 - 194) حدیث کساء که شیعه از فاطمه زهرا(س) نقل نموده شرح جریان نزول آیه است. 3- آیه مباهله فَمَن حاجّکَ فیهِ مِن بَعدِ ما جائَکَ مِنَ العِلم فَقُل تَعالوا نَدع اَبنائَنا وَ أبنائکُم وَ نِساءَنا ونِساءَ کُم وَ اَنفُسَنا وَ اَنفُسَکُم ثَمّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللهِ عَلَیَ الکاذِبینَ» آل عمران آیه 61 بیائید از پسران ما و پسران شما، زنان ما و زنان شما، خود ما و خود شما (مردان ما و شما دعوت کرده آنگاه مباهله کنیم و قرار گذاریم که لعنت و طرد از رحمت خدا بهره دروغگویان گردد. داستان و آمدن مسیحیان نجران نزد پیامبر و پذیرفتن رسالت آن حضرت و جزیه دادن و ... در کتابهای مختلف نوشته شده است در این آیه واژه ابناء به حسن و حسن علیهما السلام و نساء به فاطمه زهرا(س) بر می گردد در واژه انفس بر اساس روایات مختلف و با توجه به اینکه جز 5 نفر اهل کساء) کسی حضور نداشته به رسول خدا و امیر المؤمنین (ع) بر می گردد یعنی علی (ع) نفس و وجود پیامبر است. توئی که نفس رسولی هم از کلام خدای چنانکه هست در این آیه مباهله دال در پاورقی کتاب نهج الحق اسناد مختلف این آیه از علمای اهل سنت که به اهل بیت بر می گردد ذکر شده است. ضمنا زمخشری در کشاف نیز جریان را به نحو بالا ذکر می کند. (ر.ک به علامه حلی ، نهج الحق ص 8- 177، و کشّاف ج 1 ص 8- 369)

ص: 156

جناب دیگر شبهه و تشکیکی از برای هیچ کس باقی نمی ماند و السلام عَلی مَن اتّبعَ الهُدی.

مطلب دویّم (1)در امامت باقی ائمه است و ادله بر امامت ایشان همان

ص: 157


1- در امامت سایر ائمه علیهم السلام می باید مسأله را از دو جهت مورد بررسی قرار داد. الف) در اثبات امامان دوازده گانه از طریق احادیث اسلامی ب) افضلیت و عصمت ائمه بر حکام و رهبران جامعه اسلامی الف: در اینکه پیامبر خلفای خود را دو از ده نفر معرفی فرموده مورد اتفاق فرق اسلامی است و اختلاف در مصداق آنان می باشد که محدثان اهل سنت مسأله را به حکام بنی امیه و بنی عباس بر می گردانند هر چند که آنان نیز از 12 نفر متجاوزند اما شیعه فرزندان و فرزندزادگان فاطمه زهرا(س) مصداق خلفای پیامبر می دانند. در روایاتی که اهل سنت از جابر و ابن مسعود نقل کرده اند تعداد پیشوایان دینی را 12 نفر می دانند. 1- عَن جابِر بنِ سَمَرةَ قالَ سَمِعتُ رَسولَ الله، یَقولُ: یَکونُ اِثناعَشَر اَمیراً فَقالَ کِلمَةَ لَم اسمَعُها، فَقالَ اَبی اِنّه قالَ کُلَهم مِن قُرَیشِ جابر می گوید با پدرم بر پیامبر وارد شدیم شنیدم می گوید این امر به پایان نمی رسد تا 12 خلیفه در میان آنان بسر ببرد، سپس سخنی دیگر گفت که من نشنیدم به پدرم گفتم چه گفت؟ گفت فرمود همگی از قریش خواهند بود. 2- عَن اِبنِ مَسعودِ اِنهُ سُئِلَ کَم یَملِکُ هذِه الأُمّةَ مِن خَلیفَة؟ فَقالَ سَألنا عَنها رَسُولَ اللهِ فَقالَ اِثناعَشَر کَعِدةِ نُقَباءِ بَنی اسرائیلَ از ابن مسعود پرسیده شد که زمام این امت را چند نفر به دست می گیرند گفت ما از پیامبر سؤال کردیم وی فرمود 12 نفر، به تعداد نقیبان بنی اسرائیل (جعفر سبحانی، اللهیات ص 243 1 ) در مورد افضلیت و عصمت، هر چند علمای اهل سنت غیر از عصمت پیامبر به عصمت هیچ امام و خلیفه ای معتقد نیستند اما غالبا در افضلیت ائمه از نظر اعلمیت و اعدلیت اعتراف دارند. به همین خاطر از بررسی این مورد صرفنظر می نمائیم.

ادلّه ای است که در امامت جناب امیر المؤمنین ذکر شد از قاعده عصمت و افضلیت و نص بر امامت و صدور معجزات ، بدانکه فضایل و کمالات ائمه از حد و حصر افزون است بلکه ایشان معدن و اصل هر کمالی و فضلی می باشند و سایر کمالات که در دیگران است کالعدم است و قطره می باشد از بحر فضائل و کمالات ایشان همچنانکه مسلم مابین شیعه است بلکه اعتقاد ما این است که افضل از جمیع ملائکه مقربین و انبیاء سابقین اند و بالجمله اعتقاد ما این است که ایشان فوق مرتبه مخلوق و دون مرتبه خالقند و بعضی در حق ائمه غلو کردهاند و قائل بخدائی جناب امیر المؤمنین علیه السلام یا بعضی دیگر از ایشان شده اند و این محض کفر و زندقه است و بعض دیگر امر خلق و رزق و حیات را مفوض به

ص: 158

ائمّه میدانند یعنی ایشان خالق و رازق و حیات دهنده و ممات دهنده اند و اعتقاد باین بنحو اطلاق و اصالت و استقلال و تفویض صرف باین نحو علت فاعلیه یا ماده یا صورته محل خلاف است و اما به نحو وساطت و نیابت و تبعیت و علیت غائیه باین معنی که علت غائیه خلق تمام مخلوقاتند و واسطه افاضه تمام فیوضاتند از جانب مبدأ فیاض صحیح و لازم و محل اتفاق است(1)

ص: 159


1- چکیده مطلب چنین است که اگر ائمه را واسطه فیض حق قرار دهیم و بگوئیم که این بزرگواران به اذن الهی تدبیر خلقت و حتی موت و حیات و روزی و ... سایر موجودات بعهده دارند، اشکالی نیست و مسأله درست است زیرا بر اساس قاعده امکان اشرف در زبان فلاسفه و با توجه به تشکیکی بودن وجود و عین ربط بودن معلول نسبت به علت، هر وجودی که به واجب الوجود نزدیکتر باشد از حیث شدت وجودی قویتر و در دریافت فیض هستی مقدم تر است و بعد به وساطت ایشان فیض هستی به دیگران می رسد. لذا اینان حکم واسطه وجوب و امکان را دارند. به اعتقاد شیعه ائمه اطهار از عالیترین درجه دریافت فیض و رحمت الهی برخوردارند که این مرز عالم وجوب و امکان است و لازمه پدید آمدن سایر موجودات، وساطت چنین مقامی در جریان فیض هستی است. روایاتی که از طریق شیعه و سنی مبنی بر مقام نورانیت پیامبر و ائمه نقل شده که "اول چیزی که خداوند خلق نمود نور پیامبر اکرم و ائمه اطهار بود." (شبیه این مطلب از قول محی الدین عربی نقل نموده اند). یا امام صادق می فرماید «اِن الله خَلقنا مِن نور عَظمَتةِ» (خداوند ما را از نور عظمت خویش آفرید. اصول کافی ج 2 ص 3. 232) مؤید مطلب بالاست اما اگر مقصود مرگ و حیات و روزی دادن و ... بالاستقلال، باشد صحیح نیست زیرا استقلال در افعال با استقلال در ذات میسر است و هیچ موجودی نه در ذات نه در صفات و نه در افعال استقلال بالاصاله ندارد. بلکه تمام فاعلیتها بالتبع است.

مقصد چهارم در عدالت

مقصد چهارم(1): در عدالت

باین معنی که صادر نمی شود از خدا افعال قبیحه از ظلم و غیره و آنچه از خدا صادر می شود از تکوینیات و تکلیفیات تماماً همه جمیل و حسَن و مُعَلّل

ص: 160


1- مقصد چهارم (عدل الهی)می دانیم که عدل یکی از صفات فعل الهی است و بهتر بود در بحث صفات الهی مورد بررسی قرار می گرفت. هر چند که متأخرین از متکلمین صفت عدل را جدای از مباحث صفات اما در مبحث توحید مورد بررسی قرار می دهند ولی متقدمین معمولا پس از بررسی سه اصل توحید و نبوت و معاد یا پس از توحید و نبوت و امامت می آورند که حضرت ایشان روش سوم را برگزیده است. به هر نحو علت اینکه بحث عدل بطور تفصیل در کتب کلامی مورد بررسی قرار می گیرد بخاطر اختلاف فکری بین عدلیه (شیعه و معتزله) و اشاعره یا مجبره است و ریشه مطلب هم در حسن و قبح عقلی و اعتباری میباشد به این تفصیل که شیعه و معتزله معتقدند عقل در تشخیص حسن و قبح افعال صلاحیت دارد خواه پیرامون آن فعل چیزی از شرع رسیده باشد یا نرسیده باشد. اما عده ای عقل را در تشخیص خوبیها و بدیها غیر صالح قلمداد کرده و گفتند آنچه شرع آن را نیک بداند نیک است و آنچه شرع آن را بد بداند بد است. کار خداوند میزان عدل است نه کارهای خداوند بر اساس عدل صورت می گیرد. در این صورت توصیف خداوند به عادل لزومی ندارد هر کاری خداوند انجام دهد عدل است خواه از نظر ما عدل باشد یا ظلم این اندیشه که به اشاعره نسبت داده می شود. وسیله ای شد تا دو گروه معتزله و شیعه اصل عدل را به عنوان یکی از صفات الهی بر اساس حسن و قبح عقلی و ذاتی مورد بررسی قرار دهند. حضرت ایشان در اثبات عدل الهی از این جمله استفاده فرموده اند که «دلیل بر این از عقل و شرع واضح است زیرا که ظلم و فعل قبیح از صفات ممکنات است ... در این مطلب همان توضیحات بالا را بیان فرموده اند که بر اساس حسن و قبح عقلی ثابت است که ظلم عقلا قبیح و عدل عقلا نیکو است و شرع هم عدل را نیکو شمرده و به آن دستور داده و از ظلم نهی فرموده بعلاوه منشاء ظلم یا ناتوانی و احتیاج ظالم و یا نقص و جهل او می باشد که خداوند از همه اینها مبر است.برای اطلاع بیشتر از بحث عدل الهی علاقمندان را به کتاب عدل الهی شهید مطهری ارجاع می دهیم.

باغراض و حکم و مصالح عائده بخود عباد، نه معبود و بخود مُکلَّف نه مکلف است و دلیل بر این از عقل و شرع واضح است زیرا که ظلم و فعل قبیح از صفات ممکنات است و صادر نمی شود الآ از عاجز و محتاج و ناقص تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا پس محال است صدور فعل قبیح و ترجیح مرجوح از واجب الوجود کامل و قادر علی الاطلاق و ترک راجح نمی کند البته.

ص: 161

مقصد پنجم در معاد است

مقصد پنجم(1): در معاد است

ص: 162


1- مقصد پنجم (معاد)مسأله معاد یا حیات پس از مرگ از اصول مسلم همه ادیان الهی بلکه از اصول تفکر بعضی انسانهای غیر الهی نیز می باشد به احتمال قریب به یقین تاریخچه معاد در ملل جهان با تاریخ پیدایش بشر، همزمان بوده است. کتب مورخین، جامعه شناسان و دین شناسان سرشار از نکات مختلف معادشناسی و اعتقاد به آن است. اعتقاد به معاد دنباله اعتقاد به مبدأ آفرینش بوده و هر دو از یک جریان فطری سرچشمه می گیرد. برخی از متکلمین اعتقاد به معاد را نتیجه اعتقاد به نبوت دانسته اند. هر چند فطری بودن معاد از طریق میل به خلود و بقای ابدی نیز قابل اثبات است، اما اصرار انبیاء بر مسأله معاد و مشترک بودن این اصل در میان ادیان از صحت و اهمیت آن پرده بر می دارد. با تورق در کتب تاریخ ادیان می توان نتیجه گرفت که معاد در میان اقوام قبل از تاریخ و بعد از آن، رواج داشته و یک مسأله بدیهی شمرده می شده و انگیزه منکرین از آغاز تاکنون نه بر اساس شبهات علمی که بر مبنای شهوات عملی استوار بوده است. بطور مسلم اعتقاد به حیات پس از مرگ با گذشت زمان و تکامل اندیشه بشری، متکامل شده و استدلالی تر گردیده است لذا این مسأله را در سه برهه ذکر می کنیم. ا- معاد در میان اقوام قبل از تاریخ که از طریق حفریات باستان شناسی بدست آمده است زیرا در آن زمان از خط و نوشته در جهان اثری نبوده است. در این دوره پیکرهای مردگان با توجه خاص و مراسم ویژه ای به خاک سپرده می شد و بسیاری از وسایل خانه با آنها دفن می گردید. 2- معاد در میان اقوام بعد از تاریخ مدارک تاریخی نشان می دهد که اقوام مختلف به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشته اند هر چند اعتقاد بعضی از آنها با خرافه توأم بوده است. مانند اعتقاد مصریان که احتمالا اولین مردمی بودند که حدود 4600 سال قبل به عالم پس از مرگ معتقد بوده اند. بابلیها حدود 10 قرن پس از مصریها به عالم پس از مرگ و ثواب و عقاب آن معتقد بوده اند. سومریها از اقوام متمدن باستانی و هندوها و بالاخره چینی ها، یونانیها و رومیها نیز به معاد معتقد بوده اند. زردشت معاد را به نحو بسیار جالب توجه طرح نموده و نکات بسیار نزدیکی با معاد در اسلام دارد. 3- عقیده به معاد در ادیان آسمانی عقیده به معاد در تورات، انجیل و قرآن وجود دارد مطالب تورات پیرامون معاد مختصر و درانجیل مفصل تر و روشن تر به مسأله معاد پرداخته شده است در انجیل از عالم برزخ، پاداش،کیفر، بهشت، جهنم، آمرزش گناهان و ... بحث شده است. اما از آیات قرآن بر می آید که مسأله معاد از زمان حضرت آدم (ع) مطرح بوده است. از کلام ابلیس بعد از رانده شدن از درگاه الهی دانسته می شود که این مسأله از آغاز آفرینش مطرح بوده و شیطان هم به آن یقین داشته است که می گوید قال أنظرنی إلی یوم یبعثون (اعراف 14) شیطان گفت مرا تا روزی که به رستاخیز در آیند مهلت ده. پس از بررسی اجمالی تاریخچه معاد به راههای اثبات معاد پرداخته می شود. حضرت ایشان با جملات دانستی که خداوند عالم، انسان را عبث خلق نکرده است» و «وعده و وعید بجزا فرموده» و «دنیا دار جزا نیست». سه برهان حکمت، عدل و محدودیت در اثبات معاد بیان فرموده اند. صورت برهان اول چنین است آفرینش عبث و بیهوده خلق نشده و حکمت الهی ایجاب می کند که این خلقت به سر منزل مقصود برسد و عبور از منزل به منزل در عالم ماده هدف اصلی نیست و ماندن در عالم ماده و مردن بدون مسأله معاد کاری بیهوده و بی ارزش است. پس وجود معاد برای جلوگیری از بی هدفی آفرینش ضرورت دارد. و صورت برهان دوم چنین است که در مبحث توحید اثبات می شود که خداوند عادل است، از خدای عادل هیچگونه ستمی سر نمی زند. از سوی دیگر و با توجه به برهان سوم خواهیم دانست که اجرای عدالت و انجام و عده و وعید در عالم ماده میسر نیست. اگر عالمی سوای این عالم نباشد خلاف عدالت است. پس مسلما پس از این عالم، عالم دیگر خواهد بود. اما برهان سوم به محدودیت عالم ماده می پردازد که امکان جزا و کیفر کامل در این عالم میسر نیست زیرا این عالم اسباب و وسایل جزا و کیفر را ندارد. به عنوان نمونه اگر فردی سی نفر را به قتل برساند و سپس دستگیر گردد، قاضی برای قاتل 30 نفر چه حکمی را صادر می نماید. آیا می تواند 30 بار او را بکشد و هر بار زنده سازد یا بعکس کسی که با درایت و کاردانی خویش جمعی را از گمراهی نجات داده در این عالم چه پاداشی برای او در نظر گرفته شود. به همین خاطر علی (ع) می فرماید: «إنَّ الله تَعالی لَم یُزضها ثَواباً لاولِیاءِ وَلا عِقاباً لأَعدائِهِ» خدای تعالی راضی نشده است که دنیا جایگاهی برای پاداش دوستانش و کیفر دشمنانش باشد.

یعنی زنده شدن مردم بعد از مردن در روز قیامت از جهت جزاء اعمال از ثواب و عقاب.

و دلیل بر ثبوت معاد این است که دانستی که خداوند عالم انسان را عبث خلق نکرده است بلکه از جهت تکالیف عقلیه و شرعیه خلق کرده و به ازای آن

ص: 163

تکالیف وعده و وعید بجزا فرمود و وفا بوعده بالضّرورة ضرور است و معلوم است که دنیا دار جزا نیست البته زمانی دیگر و عالمی دیگر جدا باید باشد از برای وفاء به جزا (همان و مراد از معاد همین زمان و اهمان عالم است و دلیل دیگر آیات قرآنیه است و اخبار متواتره صادره از نبی و ائمه بلکه متفق علیه ما بین جمیع انبیاست پس شبهه ای در آن نیست و مقتضای آیات و اخبار، ثبوت معاد(1) روحانی و جسمانی است پس انکار معاد جسمانی کفر محض است [و] همچنین شبهه ای نیست در سؤال قبر و عذاب قبر و صراط و میزان و حساب و جنت و نار و سایر چیزهایی که از شریعت مقدسه رسیده است زیرا که اینها از

ص: 164


1- در اینکه اصولا معاد جسمانی است یا روحانی اقوال مختلفی وجود دارد. بعضی معتقدند که معادی که با عقل می شود اثبات کرد معاد روحانی است و معاد جسمانی قابل اثبات عقلی نیست. نه اینکه محال بدانند بلکه معتقدند اثبات نمی توان کرد. این مطلب از بوعلی سینا و فلاسفه مشاء نقل شده است محدثین معتقدند معاد، جسمانی است البته جسمانی به قول آنان نه به قول صدرالمتألهین زیرا آنان در جسمانی بودن معاد تفاوتی بین عالم ماده و قیامت نمی بینند و معتقدند تمام وضعیت همانطور است و تفاوت فقط در دفعه دوم بودن است. پس از نظر محدثین معاد صد در صد مادی است. گروهی از حکما و عرفا و متکلمین و شخصیتهایی از علمای امامیه معتقد به هر دو معاد جسمانی و روحانی هستند که اینها به دو گروه تقسیم می شوند. الف) روح به بدن طبیعی و عنصری که دارای فعل و انفعال طبیعی و شیمیایی است باز می گردد که آیات قرآن از این نظریه پشتیبانی می کند. ب) روح به بدن مثالی و برزخی که لطیف است و جرم و ماده ندارد اما از مقدار و شکل برخوردار است، تعلق میگیرد و این بدن لطیف عین بدن دنیوی است تفاوت در عدم فعل و انفعالات شیمیایی و فیزیکی و عدم جرم و ماده است. این نظریه به سهروردی منسوب است و نظریه معاد جسمانی ملاصدرا نیز قریب به همین است. (جعفر سبحانی، الهیات و معارف اسلامی ص 491 برای اطلاع بیشتر ر.ک به جعفر سبحانی؛ معادشناسی، ترجمه علی شیروانی ص 127 - 140، شهید مطهری، مجموعه آثار ص 788 - 802ج 4)

پیغمبر و ائمّه معصومین صادر شده است بطریق یقین پس اعتقاد به آنها لازم است(1)و بدان که مشهور مابین علما آن است که این عقاید خمسه که ذکر شد بعضی از آنها اصول دین و بعضی از آنها اصول مذهب است باین معنی که توحید و نبوت و معاد از اصول دین است و منکر چیزی از آنها کافر است و عدل و امامت از اصول مذهب است.

و بعضی امامت را نیز از اصول دین گرفته اند و تحقیق این مطلب در علم فقه است و معرفتی اینکه این عقاید کدام از اصول دین است یا اصول مذهب لازم نیست به این معنی که شرط اسلام و ایمان دانستن این مسأله نیست.

ص: 165


1- مباحث عذاب قبر و صراط و میزان و حساب و جنت و نار و ... همینطور که مؤلف معظم اشاره فرموده اند از شریعت مقدسه و پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام صادر شده و هیچ یک از اینها با عقل استدلال نمی شود آنچه که عقلا قابل استدلال است اصل مسأله معاد برای اجرای عدالت و پاداش و کیفر است نه جزئیات آن.

خاتمه

بدان که دلیل جامع مانع کلّی از جوامع کلم حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم بر تشخیص مشخص فرقه ناجیه از سایر فرق هالکه در حدیث متواتر بین فریقین «سَتَفترقُ أُمتی عَلی نیفِ و سَبعین فِرقةُ فِرقةُ ناجیةُ وَ الباقی هالِکةُ(1) با اغماض از سایر ادله متفرقه وجوه لایحصی منها ضابط کلی مستفاد از حدیث متواتر «مَثَلُ اهل بیتی کَسَفینةِ نَوح مَن رَکبها نَجا وَ من تَخلّفَ عَنها غَرَقَ»(2)وَ مِنها عموم «مَن ماتَ وَلَم یعَرِف إِمامَ زَمانِه؛ مات میتة جاهلیة»(3) نظر

ص: 166


1- این روایت را غالب فرق اسلامی نقل نموده و هر یک خود را فرقه ناجیه می داند. (برای اطلاع بیشتر ر.ک به مقدمه کتاب ص
2- این حدیث در گذشته توضیح داده شده ر.ک به ص
3- روایت «مَن ماتَ وَلَم یَعرِف اِمامَ زَمانهِ ماتَ مِیتَةُ جاهلیّةُ» را به اختصار توضیح می دهیم. مسلم است منظور از شناخت امام زمان تنها شناخت اسمی و خانوادگی نیست بلکه بیشتر شناخت فکری و به اصطلاح امروز خطی است که امت فکر و اندیشه و روح عملکرد امام و پیامبر را بشناسد تا بتواند راه هدایت را تشخیص داده و از گمراهی و ضلالت اجتناب کند. توضیح اینکه فرض کنیم یک روز بعد از رحلت پیامبر (ص) یک مسلمان متدین از دنیا برود و فرض بر این باشد که پیامبر (ص) شخصی را بعنوان امام و رهبر منصوب نکرده باشد آیا مردن او مردن جاهلی است یا خیر؟ با توجه به اینکه پیامبر در حیات نیست و به فرض اینکه آن حضرت کسی را منصوب نکرده باشد، مردن او جاهلی خواهد بود و آن شخص به جهنم خواهد رفت. آیا تقصیر این عمل به عهده کیست؟ شخص مسلمان متدینی که نتوانسته امام را بشناسد یا العیاذ بالله وجود مقدس پیامبر اکرم (ص) که کسی را معرفی نکرده است؟ مسلما شخص مذکور گناهکار نیست پس با فرض مزبور باید رسول خدا(ص) که معصوم از هر گناه و اشتباهی است مقصر دانست که آن هم محال است پس راه سومی نمی ماند جز اینکه بگوئیم رسول خدا(ص)امام بعد از خود را منصوب فرموده و جلو هر گونه گمراهی را مسدود ساخته است و از عقل کل و ختم رسل که چنین فرمان می دهند که «کسی که امام زمان خود را نشناخته بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است» نقض غرض سر نمی زند به عبارت دیگر پیامبری که مردن بدون شناخت امام را مردن جاهلی می داند باید امام را منصوب کرده به دیگران معرفی نماید تا هدایت انسانها تحقق یابد اگر چنین عملی انجام نشود، هدف او که شناخت امام و در نتیجه هدایت مردم است باطل می گردد و بطلان هدف از یک انسان عاقل بعید است چه رسد به پیامبر اکرم(ص). ضمنا این نکته که برخی امام را قرآن دانسته اند همینطور که حضرت مؤلف بیان فرموده اند با قرینه اضافه "امام" به "زمانه قرآن از امام بودن خارج می شود زیرا قرآن برای همه زمانهاست و ربطی به زمان خاصی ندارد

بسوی عدم صحت و قابلیت و لیاقت غیر امام امامیه از برای امامت زمین و زمان دارد خصوصا بقرینه اضافه بزمانه خارج می شود امامت قرآن در هر زمان که تأویل عامه است و منها قوله تعالی : (واِنَمّا المُشرِکونَ نَجَسُ) و (اِنَّ الشّرکَ لَظُلمُ عَظیمَ) و (إِن اللهَ لا یغفر اَن یُشرکَ بِهِ) (1) الایات.

نظر به اینکه هر فرقه از فرق مختلفه هالکه از بدء ادم الی خاتم صلی الله علیه و آله و سلم دعوی شرک و مشرک در توحید یا سایر صفات کمالیه ورزیده به هر تعبیر و لفظ مختلف که در معنی متحد و راجع به شرک واجیر الکفر له مله واحده مثل تعبیر ابلیس علیه اللعنة از آن شرک «به أنا خیر و فرعون به أنا ربکم و نمرود به أنا أحیی و امیت»(2)و نصاری به اقانیم ثلاثه «و المسیح ابن الله» و

ص: 167


1- توبه 28، لقمان 13 ، نساء 48
2- قالَ اَنَا خَیرُ مِنهُ خَلَقتَنی مِن نار وَخَلَقتهُ مِن طینِ ص 76 شیطان گفت من از او برترم مرا از آتش (نورانی) و او را از خاک (تیره) خلق کرده ای فقال (أنَا رَبَّکُمُ الأَعلی) نازعات 24 گفت منم خدای بزرگ شما إِذ قالَ اِبراهیمُ رَبّیَ الّذی یُحیی وَ یُمیتُ قالَ اَنَا أُحیی وَ اُمیتُ) بقره 258 چون ابراهیم گفت خدای من آن است که زنده می کند و می میراند (نمرود) گفت من هم زنده میکنم و می میرانم.

یهود به «عزیر ابن الله» (1) و مشرکین باللات والعی والازلام و بابیه به باب (2) و

ص: 168


1- واژه اقانیم جمع اقنوم است این واژه معرب کلمه آرامی «قنو ما» می باشد و در لغت به معنی شخص، اصل چیزی، سبب اشیاء بکار رفته است و در اصطلاح به (اب و ابن و روح القدس) گفته می شود. محمد معین - فرهنگ فارسی ج 1 ص 326) )وَ قالَتِ الیَهودُ عُزیزُ ابنُ اللهِ وَ قالَتِ النّصاری المَسیحُ ابنُ اللهِ ........) توبه 30 و یهود گفتند عزیر و انصاری گفتند مسیح پسر خدا است.
2- بابیه: سید علی محمد شیرازی در 1235 ه.ق در شیراز متولد شد. پدر وی سید محمد رضای بزاز نام داشت که در کودکی فرزند وفات کرد و او تحت سرپرستی دائی خود حاج سید علی به شغل پدر مشغول شد. ولی چون به مسائل مذهبی علاقه داشت سفری به کربلا رفت و پس از زیارت چند بار در درس سید کاظم رشتی حاضر شد و مورد توجه سید قرار گرفت. پس از فوت سید مورد توجه برخی شاگردان او واقع شد. در سن 25 سالگی (1260 ه ق) تحولی در فکر او ایجاد شد و نخست دعوی «بابیت» سپس «مهدویت» کرد و در اندک مدتی 18 تن به او گرویدند که آنان به حروف (حی) موسوم اند. وجه تسمیه «باب» که در عربی به معنی «در» است به این سبب بوده که او در آغاز ادعا می نماید که من «باب» امام زمانم و برای پی بردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدس ازلی و ابدی باید از «در» بگذرند و به حقیقت برسند پس باید به من ایمان بیاورند تا به کمک من به اسرار نهانی دست یابند. بعدها دعوت او بالا گرفت و سبب شورشهای پیاپی در مازندران - زنجان و تبریز گردید. به دستور میرزا تقی خان امیر کبیر و موافقت ناصر الدین شاه در تبریز مجلس مباحثه ای بین علما و باب با حضور ولیعهد تشکیل شد (1263 ه ق) و علما حکم به قتل او دادند و او را در تبریز تیرباران کردند. (1266 ه ق) از آثار اوست بیان به فارسی و عربی - دلائل السبعه و احسن القصص. راجع به کتاب بیان که حضرت مؤلف هم به آن اشاره ای فرموده اند یکی از کتابهای باب است که او مدعی نازل شدنش از ناحیه خداست و می گوید اینکه خداوند در قرآن می فرماید «علمه البیان» اشاره به او دارد کتاب بیان تألیفی است از جملات عربی مسجع مغلوط و فارسی محمد معین فرهنگ فارسی ج 5 ص 2-223 و علی اکبر دهخدا لغت نامه ج 3 ص 3249 برای اطلاع بیشتر ر.ک به همین مدرک ص 3249 - 3277 انتشارات دانشگاه تهران)

مظهر ذات و بهاء و صبح ازل(1) و اهل باطن و الی غیر ذلک از الفاظ مختلفه راجعه به معنی واحد و شرک متحد در توحید و صفات کمالیه حق تعالی که فرمود (ولله الاسماء الحسنی) (2) والامثال العلیا (وَ لا یُشرِکُ فی حُکمِه احداً)(3)

(وَ لایُظهر عَلی غَیبه أَحَداً إِلآ مَنِ ارتَضی مِن رَسول)(4) (وَ اِن یَدعُونَ

مِن دُونِهِ اِلاّ إِناثاً وَ إن یَدعُونَ إِلآَ شَیطاناً مَریداً) (5) چنانچه حضرت صادق علیه السلام استند لال به همین آیه شریفه فرموده در مزار وسائل (6) به اینکه هیچ کس دعوی نکرده امارت حقه را مثل دعوی اولی الامریه یا مرشدیه یا نائبیت یا

ص: 169


1- بهاء و صبح ازل: دو برادر که فرزندان میرزا عباس اهل نور مازندران بودند دو شاخه بابیه را تشکیل دادند میرزا یحیی ملقب به صبح ازل متولد 1246 یا 1247 قمری موسس فرقه از لیان و میرزا حسینعلی ملقب به بهاء الله متولد 1332 قمری موسس فرقه بهائیان می باشند. از لیان از حیث عدد کمترند و بهائیان قسمت عمده بابیه را تشکیل می دهند. برای اطلاع کامل ر.ک به علی اکبر دهخدا، لغت نامه ج 9 ص 13092 - 13089 انتشارات دانشگاه تهران)
2- اعراف 180 ... خدا راست نامهای نیکو به آنها خدا را بخوانید
3- کهف 26... و کسی را در فرمان خود انبار نگیرد.
4- جن 26 - او دانای غیب عالم است و هیچکس بر عالم غیب او آگاه نیست مگر آن کس ازرسولان برگزیده است که..
5- نساء 117 ۔ مشرکان غیر خدای عالم هر چه را بخوانند یا جمادی است (مانند بتهای لات - منات . عزی) یا شیطانی سرکش و (فریبنده) است.
6- در حدیث به اختصاص داشتن صفت امیر المؤمنین به علی بن ابی طالب (ع) اشاره شده که آن حضرت از ناحیه خدای تعالی متصف به این صفت گشته و احدی جز آن حضرت سزاوار این توصیف نیست و امام صادق (ع) به آیه 117 نساء استناد فرموده است. برای اطلاع کامل ر.ک حر عاملی، وسائل الشیعه، کتاب الحج، ابواب المزار و مایناسبه ج 10 ص 469 باب 106 حدیث 19900، بیروت دار احیاء التراث العربی الطبعة الخاسه 1406 ه ق )

رکن رابعیّت یا امثال آن از دعاوی هر یک از فرق نیف(1) و سبعین مگر اینکه مبتلا شد به رنج و مشقت و ننگ و خواری. فکفی بذلک لهم عاراً و شناراً و ناراً و خساراً و میزاناً و معیاراً و عَبرة و اعتباراً و لله الحجّةُ البالِغَةُ والحجّة القاطِعَة گذشته از همه بعد از اینکه هر کس مدعی ریاست حقه شد از بدء ابلیس علیه اللعنة الی من بعد کافر و مرجوم و مطرود گشته و هر کس هم طالب و مستدعی شد جواب مقرون به صواب از کتاب شنید مثل ملائکه که قالوا (وَنحنُ نُسَبَّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدّسُ لَکَ) جواب آمد (إِنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ) (2) و ( اَلَم اَقُل لَکُم إِنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ) (3) و حضرت خلیل علیه السلام لما قیل له(اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاس إِمامأً)(4) (قالَ وَ مِن ذُریَّتی قال لا یَنالُ عَهدی الظّالِمین) و دیگران گفت (لَن نِؤمنَ حتّی نَؤتی مِثلَ ما اوتِیَ رُسُلَ اللهِ )... جواب [شنیدند که] (واللهُ أَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ )(5) با وجود این چگونه طمع و مجال برای جهال و اهل ضلال در دعوی شرک با ذی الجلال در اوصاف جلال و

ص: 170


1- نیف: فزونی و زیادتی گویند آنچه بر یکانهای دهگان افزوده شود تا به دهگان دوم برسد مثلا نیف و سبعین یعنی هفتاد و اندی.
2- بقره 30. حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس میکنیم... من چیزی از اسرار خلقت بشر میدانم که شما نمی دانید.
3- یوسف 96- به شما نگفتم که من از لطف خدا به چیزی از اسرار غیب آگاهم که شما آگاه نیستید.
4- بقره 124۔ خداوند بدو گفت من تو را به پیشوایی خلق برگزیدم ابراهیم عرض کرد این پیشوایی به فرزندان من نیز عطا خواهی فرمود (آری اگر شایسته آن باشند) که عهد من هرگز به ستمکاران نخواهد رسید.
5- انعام 124 - گفتند ما ایمان نیاوریم تا مانند آنکه بر رسولان نازل شده بر ما نیز نازل شود. خدا بهتر می داند که در کجا رسالت خود را مقرر دارد (و که را این مقام بلند بخشد).

کمال [باقی می ماند ]با وجودی که ممتنع و محال اینگونه قیل و قال و دعوی و مقال بوده ما اجزهم علی الله و علی انتهاک حرمات الله (تَکادُ السّمواتِ یَتَفطَّرنَ مِنُه و تَنشَقُّ الأَرضُ وَ تَخِرُّالجِبالُ هَدّاً أَن دَعَوا لِلرّحَمنِ أَن یَتَّخَذَ وَلَداً)(1)با وجودی که مقصودشان از ولدت ولد کرامت نه ولادت بوده و مثل پیغمبر اولوالعزم، مسیح علیه السلام می باشد نه غیر معصوم تَمّت الرِسالة بِعَونِ اللهِ وَتَوفیقِه.

ص: 171


1- مریم 93 - 90 - نزدیک است از این گفتار زشت (و پندار باطل) آسمانها از هم فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها متلاشی شوند. چرا برای خدای مهربان فرزندی دعوی کردید؟ در صورتی که هرگز خدا (که منزه از مثل و مانند است) به فرزند داشتن سزاوار نخواهد بود.

کتابنامه تحشیه

1- آشتیانی، محمدرضا و امامی، محمد جعفر. ترجمه گویا و شرح فشرده ای بر نهج البلاغه، قم: مؤسسه مطبوعاتی هدف، بیتا۔

2- ابوجعفر، محمد بن علی بن بابویه(صدوق) التوحید، قم: جامعه مدرسین. بیتا۔

3- اسکافی، أبو جعفر. المعیار و الموازنه. بیروت: مؤسسة المحمودی، 1402 ه.ق.

4- احمد، بن اسحاق، (ابی نعیم اصفهانی). التورالمشتعل من کتاب مانزل. تهران: وزارت ارشاد اسلامی، 1406 ه.ق.

5- الهی قمشه ای، مهدی. حکمت الهی. تهران: انتشارات اسلامی 1363.

6۔ امین قلعجی، عبد المعطی. خاندان وحی در احادیث اهل سنت. ترجمه صادق آئینه وند. تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1362.

7- بهبهانی، سیدعلی. فروغ هدایت. ترجمه، علی دوانی. انتشارات کتابخانه صدر، .1349

8- بیناس - جان تاریخ جامع ادیان. ترجمه علی اصغر، حکمت. تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1370.

9- جمعی از نویسندگان. یادنامه علامه امینی. به اهتمام دکتر سید جعفر، شهیدی. محمدرضا حکیمی. تهران: مؤسسه انجام کتاب، 1361.

10۔ جمعی از نویسندگان معارف 1 و 2 دانشگاه تهران: انتشارات سمت، 1368.

11- جوادی آملی، عبدالله. پیرامون وحی و رهبری. تهران: انتشارات الزهراء، 1368.

12- جوادی آملی، عبدالله. ده مقاله پیرامون مبداء و معاد. تهران: انتشارات

ص: 172

الزهراء 1363.

13- جورداق، جورج. الامام علی صوت العدالة الانسانیه. ترجمه سید هادی خسروشاهی، تهران: مؤسسه انتشارات فراهانی، بیتا۔

14- حجتی، سید محمدباقر. تفسیر سوره واقعه. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، .1361

15- حسن زاده آملی، حسن. رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم. تهران: انتشارات فجر، 1362.

16. حلی، یوسف بن مطهر. نهج الحق و کشف الصدق. قم: انتشارات هجرت، 1414 ه.ق. و

17- رسائی، داود. حکومت اسلامی از نظر ابن خلدون، تهران: انتشارات خوارزمی، .1348

18- زمخشری، محمود بن عمر. الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل. قم: مکتب الاعلام الاسلامی 1404 هق.

19۔ سبحانی، جعفر. الهیات و معارف اسلامی، قم: انتشارات شفق، 1370.

20۔ سبحانی، جعفر. معاد شناسی در پرتو، کتاب، سنت و عقل. ترجمه، علی شیروانی. تهران: انتشارات الزهراء، 1370.

21۔ سبحانی، جعفر. منشور جاوید. قم: انتشارات شفق، 1370.

22- شافعی دمشقی، ابو القاسم بن عبدالله، (ابن عساکر). ترجمة الامام علی بن ابیطالب. بیروت: مؤسسة المحمودی، 1389 ه.قی.

23- شرف الدین، سید محمد حسین. رهبری امام علی از دیدگاه قرآن و پیامبر، ترجمه محمد جعفر امامی، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه، بی تا۔

24- شعرانی، میرزا ابو الحسن. راه سعادت. تهران: کتابفروشی صدوق، 1359.

25۔ صفائی، سید احمد. علم کلام. تهران: انتشارات دانشگاه، 1361.

ص: 173

26۔ صفائی، سید احمد. هشام بن حکم مدافع حریم ولایت. تهران: نشر آفاق، 1359.

27۔ طالقانی، سید محمود. پرتوی از قرآن. تهران: شرکت سهامی انتشار، 1358

28- طباطبائی، سید محمد حسین. المیزان فی تفسیر القرآن ترجمه، سید محمدباقر موسوی همدانی. تهران: کانون انتشارات محمدی، ج1،18،11،3، 1 ،31، 37.

29- طباطبائی، سیدمحمدحسین. اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم: انتشارات دارالعلم. ج 5.

30- طبرسی، ابو علی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن. بیروت دار المعرفة الطبیعة الاولی 1406 ه.ق

31- طوسی، نصیرالدین. تجریدالاعتقاد به شرح علامه حلی. ترجمه میرزا ابوالحسن شعرانی. تهران: انتشارات اسلامیه، 1398 هق.

32- طهرانی، سیدمحمدحسین. امام شناسی. تهران: انتشارات حکمت، 1404 ه.ق.

33- عبدالباقی، محمدفواد. معجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم. قاهره: مطبعة دار الکتب المصریه، 1364 ه.ق

34- عبدالله بن أحمد، عبیدالله، حاکم حسکانی. شواهد التنزیل. تهران: مجمع احیاء التقافة الاسلامیه. 1411 ه.ق.

35۔ فاضل تونی محمدحسین. الهیات تهران: انتشارات مولی 1360.

36۔ قربانی، زین العابدین. بسوی جهان ابدی. قم: انتشارات شفق 1363.

37۔ کلینی، محمد بن یعقوب. اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی، بی تا. تهران: انتشارات دفتر نشر فرهنگ اهلبیت.

38۔ محقق، محمدباقر. نمونه بینات در شأن نزول آیات تهران: انتشارات اسلامی 1364.

39۔ مظلومی، رجبعلی. منظر اندیشه ها، علی 7 از نظر دیگران تهران: بنیاد بعثت 1360.

40- مغنیه، محمدجواد. التفسیر المبین. تهران: بنیاد بعثت. بیتا.

ص: 174

41۔ مغنیه، محمدجواد. خطوط برجسته ای از فلسفه و کلام اسلامی، ترجمه محمدرضا عطائی. مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی.

42۔ مکدر موت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید ترجمه، احمد آرام. تهران: انتشارات دانشگاه 1372.

43- مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه. تهران: چاپخانه سپهر 1354.

44- مطهری، مرتضی. شرح منظومه تهران: انتشارات حکمت 1361.

45 - مطهری، مرتضی، مجموعه آثار. تهران: انتشارات صدرا 1374.

46۔ مکارم، ناصر. پیام قرآن. قم: مطبوعاتی هدف 1372. ج 4.

47- نوری، یحیی. جاهلیت و اسلام. تهران: مجمع معارف، 1360.

ص: 175

ص: 176

ص: 177

ص: 178

قانون مشروطه مشروعه

ص: 179

ص: 180

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

دو رساله «قانون مشروطه مشروعه» و «قانون در اتحاد دولت و ملت» در سال 1325 و 1326 هجری قمری در زمان حیات مؤلف چاپ سنگی شده اند، سالها بعد (1374) نیز در مجموعه «رسائل مشروطیت» که به همت جناب دکتر غلامحسین زرگری نژاد گردآوری شده است چاپ گردیده است . اینک ضمن قدردانی از زحمات ایشان همان را در این مجموعه با حروفچینی مجدد واصلاح برخی اغلاط می گنجانیم.

هیئت علمی کنگره

ص: 181

ص: 182

مقّدمه

رساله قانون مشروطه مشروعه ، اثر مرحوم حاج سید عبدالحسین موسوی لاری دزفولی الاصل ، یکی دیگر از رسائلی است که در دفاع از مشروطیت تألیف شده است. متأسفانه زمان تألیف رساله ، دقیقا معلوم نیست . فقط همین اندازه می دانیم که قانون مشروطه مشروعه، در سال 1325 در مطبعة محمدی شیراز طبع شده است. با عنایت به همین تاریخ می توانیم بگوئیم که رساله مورد بحث از جمله رسائلی است که قبل از انحلال مجلس وتعطیل مشروطیت نوشته شده است . به همین دلیل نیز در لابلای مباحث آن توجهی به انتقادات مطروحه از سوی رسائل مشروعه خواهان که عمدتا پس از استبداد صغیر تألیف شده اند، موجود نیست. علیرغم اینکه رساله مشروطه مشروعه ، به دلیل دفاع از کلیت مشروطیت ، در شمار رسائل مدافع مشروطه محسوب می شود، اما مشخصات و ویژگیهائی که مرحوم لاری برای مشروطیت مشروع و مورد تأیید خویش می شمارد ، این رساله را از بنیاد با دیگر رسائلی که در دفاع از مشروطیت نوشته اند، متفاوت می سازد. سیری در اهم مباحث این رساله ، این معنی را بیشتر روشن می کند.

ص: 183

مرحوم لاری در اولین عباراتی که قبل از بیان مقدمه رساله اش ، درباره شورای ملی و اهمیت آن آورده است ، می نویسد :

«شوراء ملی و مصالح کلی حکیم لقمانی در عهد همایونی فتوحات سلطانی از عالم پنهانی و عالم ربانی ومعلم روحانی روح القدس آسمانی تجلی به آفاق ظلمانی و ارکان این عبد فانی بافته .» و پس از این تحلیل از شالوده شورای ملی ، در مقدمه سخن ، صحت آراء واتفاق نظر صواب دید شورا را با اشاره به آنچه در این باب در قانون اساسی آمده است ، مشروط به صحت عقیده ، عدم تظاهر اعضای شورا به فسق و فجور ، موقوف ومصروف بر حسن فطرت ورشاد و بصیرت و نیز اعتقاد و پای بندی به مضمون آیات زیر می داند:

«این را بدانید که پیروزی و نصرت جز از جانب خداوند نازل نمی شود »

آل (عمران /126).

شما نمی خواهید مگر آنکه خدا بخواهد» (انسان /30) .

هرگز مصیبتی بر ما وارد نمی شود، جز آن مصیبتی که خداوند بر پیشانی ما نوشته باشد » (توبه/ 51).

به هیچ کس زبان ویلایی وارد نمی کردند، جز با رخصت خداوند جهان که مشیت او را به کار بندد» (بقره /101).

چه کسی بهتر از خدا داوری خواهد کرد» (مائده /50) . کیست که قول او از قول خدای صادق تر باشد» (نساء/ 122).

کیست که بهتر از خدا تعمید دهد» (بقره /138).

ص: 184

مرحوم لاری پس از آنکه شرط عضویت مجلس شورای ملی را داشتن خصایص شخصیتی فوق الذکر وباور به مضمون آیات بالا معرفی می کند ، می نویسد که بنابراین باید دانست که در دایره هستی هیچ اثر و آثاری ، قدرت و اقتداری ، هیچ والد ومولودی و خلاصه هیچ موجودی پا به عرصه هستی نخواهد گذاشت، مگر به افاضه و عنایت باری تعالی وفیاض واجب الوجود. از نظر لاری ، معنای توحید کلی و نفی شرک جلی وخفی و اعتقاد به خلافت عامه و ریاست و سلطنت مطلقه و ولایت مطلقه همین است و جز این نیست .

نویسنده پس از تکیه و تأکید به ضرورت باور بر این عقیده توحیدی، تصریح می کند که از نظر مذهب عدلیه یا شیعه ، همه دلایل و براهین عقلی ونقلی و نیز محکمات کتاب خدا و نیز سنت پیامبر ، حاکی از این هستند که افعال الهی و احکام خداوندی عبث و بیهوده نیست و هر کدام متوجه مقصود و غرض خاصی است . جبریه ، صوفیه، و بابیه و اشاعره که منکر حسن و قبح عقلی هستند ، ظلم وعدول از عدالت را بر خداوند جایز شمرده و معتقدند که آنچه خدا انجام دهد، عدل است.

به عقیده مرحوم لاری با عنایت به عقاید کلامی شیعه ، که در بالا اشاره شد و از جمله آنها این بود که افعال خداوند ناظر به اغراض معین هستند و احکام الهی برای روشن کردن مصالح و مفاسد بندگان بیان شده اند، می توان نتیجه گرفت که :

- هیچ نظر وشورایی وهیچ تدبیر و آرایی ، از هیچ عقل و عقلایی وهیچ ذی شعور و دانایی محل اعتبار نخواهد بود، مگر آنکه مستند به نظر وسخن

ص: 185

انبیاء عظام، علماء اعلام ونواب حضرت خیر الأنام و عقل عقیل مستقل امام وقواعد شرع اسلام باشد.

۔ انسان ، کامل ترین مخلوق الهی است، هم در کیفیت و هم در کمیت محاسن خلقت . مثل انسان، مانند مثل قرآن است که اگر انس وجن جمع شوند، مانند آن را نتوانند آورد. به همین گونه آفریدن موجودی چون انسان نیز از سوی غیر خدا ممکن نیست. حکمت خلقت انسان به گونه ای است که هرگاه عضوی از اعضای انسانی، وظیفه ای غیر از آنچه دارد و آنگونه که باید ، انجام دهد، مانند عقب عقب راه رفتن، باعث بروز خطر وقبح منظر وضرر خواهد شد. وقتی انحراف از هر جزئی از تدابیر خداوند، موجب قبح منظر و نقصان و اختلال و نسیان می شود، چگونه می توان گفت که با تدبیر سقیم ورأی شیطان رجیم و تخلف از قرآن و شریعت اسلامی می توان نظم هفت اقلیم را داد؟

- از روزگار حضرت آدم تا زمان پیامبری حضرت خاتم صلی الله علیه وآله واز صدر اسلام تا روز قیامت، همه بی اعتدالی ها و اختلال نظم وزوال نعمت ها، به واسطه مخالفت حکم وشوراء ملت وکفران نعمت اسلام بوده است. چنانچه از صدر اسلام تا کنون ، کسی به ریاست و نعمت سلطنت و خلافت نرسیده ، مگر به واسطه مصاحبت یا مجاورت وسرایت متابعت و حمایت از صورت و سیرت اسلام . استیلاء خارق العاده بر مشرق و مغرب زمین به دلیل همین تمسک و توسل واتکای آنان به اسلام و مشورت با والی ملت و امام امت بود. انقراض دولت وزوال سلطنت اسلام نیز از زمانی آغاز شد که مسلمین با

ص: 186

جفا امام را مجبور به غیبت کردند و باعث اطفاء نور هدایت به دلیل طولانی کردن هجرت و غیبت حضرت حجت علیه السلام بن و بی بهره شدن از شوراء و مشورت با امام شدند.

دوام سلطنت صفویه از برکات پیوند آنان با علماء دین و ترویج مذهب امامیه بود. این دولت مادام که به اعمال سوء روی نیاورده بود، در نهایت اقتدار قرار داشت. ولی وقتی تغییر حال داد و به اعمال سوء روی آورد، تحت تسلط افاغنه گمراه قرار گرفت. علت تسلط روسها بر ایران نیز، به دلیل مخالفت با آیت اله سید محمد مجاهد ورفتار کوفیانه با ایشان بود. منشاء دوام سلطنت ناصرالدین شاه نیز حسن عقیده او به اهل شریعت ونشر عدالت؛ خصوصا در اوایل سلطنتش بود که در تمام مملکت به قلع و قمع بابیه و دفع شیخیه و لغو رژی مبادرت کرد. سلطنت هندوستان و حبشه نیز با آن قدمت و اقتدار، دچار ضعف و شکست نشد ، مگر به واسطه مداخله کفار وکنار گذاشتن دین. به عکس ، افاغنه کابل وقندهار به دلیل پرهیز از مداخله دادن کفار در کشور خود، تا کنون زیر بار ننگ تسلط بیگانه نرفته اند.

- دولت فرانسه که دولتی نیرومند بود، پس از آنکه به وضع قانون مزخرف فنون پرداخت ، منکوب واسیر شد. سلطان عبد العزیز پادشاه عثمانی نیز چون به اجرای همان قانون فنون پرداخت ، از روسها شکست خورد. ولی سلطان عبدالحمید به واسطه رأی سدید و تلافی شدید اکید در حمایت اسلام وعلماء اعلام ، با کمال اقتدار و فتوحات بسیار تدارک و انحناء وکسر وانکسار نموده .

ص: 187

غلبه ژاپن بر روسیه ، بر خوارق عادیه ، در این از منه حالیه نیز ناشی از باطن شریعت و بواسطه استجابت دعاء یکی از خدام علماء بود. چنانچه سبب حدوث طاعون و وبا ونزول سختی و آفت و بلا در میان دشمنان کافر ، که از ده سال قبل تا به این زمان حادث شده ، به دلیل نفرین یکی از خدام اهل دین بود.

مرحوم لاری پس از بیان سخنان بالا ، و تصریح به اینکه همه وقایع و اتفاقات بی واسطه و با واسطه از خداوند عالم نشأت می گیرد و هیچ فعلی و عملی خارج از دایره اراده الهی نیست، تأکید می کند که باید سایر احوال مردم را نیز بر همین مبنا قیاس کرد. مجموعه تأکیدات نویسنده رساله مشروطه مشروعه ، بر این مبنای مذهبی ، بدون تردید پای بندی و شدت حساسیت او را به تنظیم همه امور، از جمله ارکان مشروطیت ، بر شالوده های الهی و مذهب شیعه نشان می دهد. این همه تأکید بر ضرورت تنظیم همه امور فردی ، اجتماعی و سیاسی را بر پایه های شریعت اسلامی در رسائل دیگر این دوران بسیار کمتر می بینیم. مرحوم لاری ، به خوبی متوجه است که، ممکن است برخی این شبهه را مطرح نمایند که اگر هیچ رشد و تعالی و ترقی و استقامت بدون یاری الهی و برخورداری از ظاهر و باطن شریعت میسر نیست، پس دوام و استقامت قدرتهای باطل و فرقه های گمراه را چگونه باید تفسیر کرد؟ پاسخ لاری به این شبهه حاوی دو قسمت است . او در باب اصل شبهه و پاسخهای آن چنین نوشته است:

اگر بگویی، مشهود و معهود است استقامت سلطنت دول ونحل باطله ،

ص: 188

مخالفت تمام اهل شرع وملل بدون ملل وعلل، بلافتور وزلل وبلا اختلال وخلل، پاسخ گویم که : ...او: اجمالا به اینکه شبهه ، مصادم ضرورت نمی شود قطعا . چرا که حکمت حکیم جبار در رفع الجاء از فاعل مختار ، مقتضی همین است که در مقابل هر عقلی ، جهلی و هر ضرورتی ، شبهه ای وهر حقی ، باطلی ... [قرار دهد] .. .

وثانیا : تقضأ به اینکه تمام فنون فساد و مفاسد وافساد وأذیت عباد و خرابی بلاد ناشی و منتهی به نفوس خبیثه شریره مرده ابا لیس بنی جان است . و با وجود این استیلا و سلطنت ایشان از آدم تا آخر عالم بر تمام نفوس و اموال و ناموس امم بر وجه اتم واعم و ادوم واقوم از سلاطین عالم یجری فیهم مجری الدم فی العروق اقتدار وانتمار از هر جهت.

مرحوم لاری، پس از دفع شبهه فوق الذکر از طریق پاسخهایی که فشرده آنها را آوردیم ، به سراغ بحث دیگری می رود و در قالب مباحث عدیده و با عنوان وسر سخن قانون ملی ، انتظارات خود را از مجلس شورای ملی و نظام مشروطیت بیان می دارد. به همین جهت می توان گفت که رساله مشروطه مشروعه، رساله ای است در دفاع از مشروطیت مورد نظر مرحوم لاری ونه نظامی که در چهار چوب قانون اساسی و متمم آن تبلور یافته است. لاری در قالب این قسمت از رساله خویش ، خصایصی را برای قانون ملی و وظایفی را برای نمایندگان مجلس وزمامداران حکومت مشروطه مطرح می کند که در صورت تحقق آنها، أن نظام، مشروطه مشروعه خواهد

بود.

ص: 189

دیدیم که نخستین پایه مشروطه مشروعه لاری ، شورایی مبتنی بر شریعت و برای اجرای احکام الهی است. در این تفکر مشروطه خواهی ، باید همگی جدأ بر این باور باشند که تمام اعمال بشری زائیده اراده الهی است و از دایرة مقدرات باری تعالی خارج نیست . گفتیم که مرحوم لاری پس از آنکه هر نظر وشورایی را برای اعتبار و اعتناء، راجع یا مبتنی بر شورای انبیاء، علمای اعلام ونواب حضرت خیرالانام و عقل عقیل مستقل امام والامقام و قوانین شریعت معرفی می کند ، انتظارات خویش را از مشروطه در قالب توصیف قانون ملی بیان می کند. این انتظارات را ، که می توان پایه های دیگری از مشروطه مشروعه نویسنده دانست، می توان به شرح زیر تلخیص و دسته بندی کرد:

1- قانون ملی باید ناظر به تحقق تبری از شوم مشئوم همراهی ومشابهت ، همانندی ، همگونی و پوشیدن لباسهای غیر مسلمین باشد و کاری کند که مسلمین به لباسهای اسلامیه که سبب شرافت آنهاست و دارای شعائر وعلائم اسلامی است، ملبس شوند(1)

2- قانون ملی باید در جهت از میان برداشتن بدعت تذکره مروری و قرنطینه عبوری عابری سبیل زوار وحاجیان بیت الله الحرام ، وضع وتنظیم گردد ، چرا که از زمان وضع بدعت تذکره ستمهای زیادی بر زائران خانه خدا

ص: 190


1- مرحوم لاری در ادامه و انتهای این بحث و سخن خود، نقش شعار و نشان سرو سینه ، نقش سکه مبارکه اسلام نقش شمشیر و سیف و نقش تاج را نیز ترسیم کرده است، که عکس آنها را در پایان رساله آورده ایم.

رفته است؛ به خصوص کسانی که توانایی پرداخت پول تذکره وقرنطینه را نداشته اند، بیشتر مورد ستم قرار گرفته و در حرم امن خدا به محبس انفرادی افتاده اند.

3 - قانون ملی باید در جهت کوتاه کردن دست اطبای خبیث خارجی

وضع شود.

4- قانون ملی باید به اجرای احکام الهی درباره اهل ذمه وکفار اهل کتاب پرداخته و مقررات شرعی را در این باره کما وکیفا به مرحله اجراء گذارد.

5- قانون ملی باید ناظر به پرهیز از استفاده از البسه بیگانگان و تشبه به

مجوس باشد و مسلمانان را به پوشیدن البسه اسلامی تحریص نماید.

6- قانون ملی باید ست شوم ابالسۀ کفره را در زدن طبل وناقوس و انداختن توپ ، که از ملاهی منکرۀ ابالسه است، بر اندازد و در عوض مسلمانان را به رفعت اذان و تعظیم شعائر الهی وادارد.

7- قانون ملی باید عمال و ضابطه های حکومتی را به عدالت و اجرای اصول شرع وادارد و اجحاف و گرفتن قلق ، جریمه و سرانه ، تذکره و قرنطینه را به

هر اسم و عنوان بر اندازد.

8- قانون ملی باید مردم مسلمان را از تفرقه و پراکندگی دور بدارد و همه مسلمین را اعم از مرد و زن، پیر و جوان و شیعه و سنی در صف واحد جهاد در مقابل دشمنان خارجی متشکل نموده و آماده جهاد کند. باید دانست که اس و اساس اسلام به جهاد وابسته است . فتوحات تمام دوره های اسلامی از همین

ص: 191

جهاد حاصل شده است اقتدار تمام دولتها از جهاد حاصل شده است، چنانچه اقتدار کنونی سلطان عبدالحمید خان عثمانی به سه طایفه متکی است که عبارتند از : جندیه ، ملکیه وعدلیه . این سه طایفه نیز به هیچ وجه به حوزه وظایف هم تجاوز نمی کنند.

9- قانون ملی، باید ناظر به چشم پوشی از خصوص مالیات قصابی به ضمیمه اضافات فروع زاید بر اصل باشد، چه این مالیات واضافات آن موجب زیان کلی قصاب و موجب مفسده او می شود.

10 - قانون ملی باید در جهت قطع ید فساد ومفسده کقار خارجه از همه امور ، خصوصا اختیار گمرکات اقدام کند. قرار داشتن اختیار گمرکات در دست خارجیان موجب ورشکستگی تجار وفرار آنان به دیار کفار گشته است.

11 - قانون ملی، باید به حسب تکلیف شرعی وملی اسلامی، موجب عهد و میثاق و اتحاد بین هر دو دولت اسلام ایران و عثمانی و منشأ تقویت وعقد اخوت گردد. دو دولت باید عقود اکیده و شدیده بر این مودت و اتحاد جاری کنند. لازمه این اتحاد کلی و وداد نوعی ، رفع ما به الانفراد جزئی است از اسباب مفسده خلف از جمله مواد اتحاد باید رفع تفتیش و تفحص در گمرکات و بندرات از کتب علمیه باشد . دو دولت نباید به کتب فرقه های اسلامی سختگیری کنند. آنان وظیفه دارند به اصلاح میان مسلمین بپردازند.

12- قانون ملی باید در جهت بطلان هر فعل وعملی که از روی ،

ص: 192

سهو ونسیان، خطاء واغراء ونادانی انجام گیرد، اقدام کند، زیرا خطاء وافراد در حق خود خطا کار بی مبنا وبی بنیاد است، تا چه رسد در حق دیگر مسلمانان خصوصأ سلطان ، آن افعال از هر کس، حتی اگر از امین السلطان هم صادر شود، باید باطل گردد. بنابراین هر قرارداد و معامله و معاهده که بر آن بنیادها بسته شود، باطل وعاطل است و غیر مقبول . از جمله این افعال باطل ، واگذاری بندر عدن به خارجه و تمکین خارجه از مملکت مصر ورود نیل است.

13 - قانون ملی با حکم جبلی و لطف خفی خداوند و با توسل به باطن شریعت واشارۀ حضرت حجت علیه السلام به دلیل آنکه بر آن حضرت لطف تقریب به قدرت و دور شدن از معصیت و اظهار قدرت و اتمام حجت واجب است ، با نصب قانون شورا و مشورت و مشروطه مشروعه ، به گونه ای که خرق عادت و اظهار کرامت بود ریشه استبداد را به قدرت کامله الهی و حجت بالغه از بیخ و بن بر کند. مردم باید به شکرانه این لطف الهی و موهبت کبری با طوع ورغبت ، با جان ومال ، نه با حرف بدون عمل، به تأیید انجمن ملی محترم اسلام بپردازند. انجمنی که در قرآن و حدیث از مانند آن حمایت شده است. نصوص صحیحة وصریحه [که مؤلف در متن آنها را نقل می کند بر فوائد کلیه و مصالح نوعیه ای که ناشی و منتهی به حضرت حجت وصاحب شریعت است دلالت دارند؛ از جمله آنها ، اقامه این انجمن و دخول در این چمن گلشن است. اهل این انجمن به دلیل قیام و اقدام به مصالح امام ولوازم اسلام و تحصیل خشنودی امام والامقام افضل مهاجرین و انصار وافضل حواریین ، اشراقین و مشائیین

ص: 193

مرابطین در حفظ ثغور اسلام در بسط عدل وقوانین شرع وحاملین تابوت وسکنیه و بقیه ما ترک آل موسی ولیلة القدر ونزول ملائکه وروح ... هستند . اهل انجمن همچنین لسان صدق ونطق گویان امام زمان و کاشف قطعی از حکم شرعی و مستلزم عادی از حکم واقعی و از رأی رضاء معصوم می باشند.

مخالفت مخالفان با رأی صواب دید اهل ملت ، محکوم به حکم قول به فصل و خرق اجماع امت است واجتهاد در مقابل نص شمرده می شود وعاطل و باطل محسوب می شود. استعفاء وتخلف و عذر ومعذرت از خدمت و اطاعت انجمن بدون عذر شرعی ، محکوم به حکم فرار از یورش به دشمن و عدول از جهاد است.

تمام این مراتب لیاقت و قابلیت که برای اعضای مجلس و انجمن شمردیم، مشروط ومنوط به اجتماع شروط قابلیت و تحصیل لیاقت وجامعیت ودیانت وکفایت و حسن فطرت و عدالت ومحاسن اخلاق سیرت و صورت است.

شرط اول تبری از لوث سرایت بدی اغیار وقبح مجالست ومجاورت اشرار وکفار مستبد و مفسد است که چون شیطان خود را داخل انجمن می کنند . باید این شیطان را از ورود به انجمن ها مانع شد.

شرط دوم تحلی و تجلی اهل انجمن اقدس است به انوار و آثار وقار ومحاسن سیرت و صورت اسلام خصوصا عدالت و التزام به محکمات قرآن و اعتقاد به بهشت و عمل به ارکان است.

ص: 194

شرط سوم اینکه باید دخول در کعبه انجمن به قصد خلوص ، محرم به احرام مخصوص و به اندیشه خدمت خالصانه در خدمت به مردم و با پیراستگی از پلیدیهای ظاهری و باطنی باشد . کسانی که وارد انجمن می شوند، باید در طلب علایق شخصی و نفسانی نبوده و در طلب کمال ، مجاهده و جهاد و استمداد از خداوند باشند و آن را کعبه خدمت به مردم انگارند. چنانکه خداوند در باب ورود به خانه خدا فرموده است: (ادخلوها بسلام آمنین)ودر باب ورود به خانه پیامبر خدا گفته است که : (یا أیّها الّذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الاأن یؤذن لکم). مراد از خانه ، خانه اسلام و دیانت است، نه خانه های سنگی وگلی . کسب اذن باید بنا به سیره و روش مجاهدین باشد که به هنگام جهاد با کافران از پیامبر اجازه می گرفتند. در این زمان نیز با توجه غیبت امام زمان علیه السلام ، بنا به ظاهر اخبار ، مردم باید در حلال وحرام، همچنانکه سیره روات در کسب اجازه در روایت کردن احادیث است ، از نواب عام اجازه بگیرند.

14 - قانون ملی باید هر سال برای هر یک از عمال اعلانی صادر کند مبنی بر اینکه به موجب فرمان انجمن محترم ملی و فرامین مؤکده ، مسابقه دولتی ، مالیات راهداری ، قصابی ، بازی و سرانه ، به هر اسم ورسم که باشد ، از مسلمین گرفته نشود و این مالیات از اقبح قبایح وافحش فواحش وهتک اسلام شمرده شود و گیرنده و مباشر آن و حلال شمارنده آن خارج از ربقه اسلام تلقی گردد و تحت سیاست و حدود شرعیه قرار گیرد.

15 - قانون ملی باید موجب الزام والتزام تمام مردم، خصوصا عمال

ص: 195

وضابطین و حکام ، به حدود شرعیه وسیاسات ملیه گردد و انجمن محترم، این امور را تحت نظارت قرار دهد.

مرحوم لاری با بیان چهاردهمین انتظار خویش از مجلس واعضای انجمن ها، رساله خویش را خاتمه می دهد. چنانکه دیدیم لاری در سراسر رساله خویش بر ضرورت پای بندی مجلس و مشروطه طلبان بر حدود شرعیه واستعانت از علماء و مراجع وفقها تأکید می کند .

ص: 196

هو الله

بسم الله الرحمن الرحیم

وبه نستعین

شوراء ملی و مصالح کلی حکیم لقمانی در عهد همایانی فتوحات سلطانی از عالم پنهانی و عالم ربانی و معلم روحانی ، روح القدس آسمانی تجلی به آفاق ظلمانی و ارکان این عبد فانی بافته ، ومن باب کثرة الأعوان دلیل عظمت السلطان لاجبران النقصان به نص : (وشاورهم فی الأمر )(1) ، (واَمرهم شوری بینهم) (2)

مقدّمه

صحة آراء واتفاق نظر صواب دید شوراء، چنانچه در نظامنامه (3)اشاره به صحت عقیده وعدم تظاهر بفسق و فجور نموده ، موقوف ومصروف بر حسن فطرت ورشاد وبصیرت و اعتقاد بمضمون آیات محکمات [زیر است ]:

ص: 197


1- آل عمران /159.
2- شوری 387.
3- اشاره است به قسمتهایی از مواد سوم، چهارم و پنجم قانون اساسی در شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان رفع تهمت.

(ما النّصرُ إلِاّ مِن عِندالله)(1) (وما تَشاؤن إلّا أَن یشاءَ الله ) (2) «ولاَ اِلهَ الاّ اللهُ ولا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلا باللهِ» (لَن یُصیبنا اِلاّ ما کَتَبَ اللهُ )(3) (وَما هُم بِضارَینَ بهِ مِن اَحَدِ اِلاّ بِاذنِ اللهَ )(4) (وَمَن اَحسَنُ مِن اللهِ ځُکمأ)ً (5) (وَمَن اَصدق مِن الله حدیثأً)(6) (وَمَن اَصدقُ مِنَ اللهِ قیلاً) (7)(وَمَن اَحسَنُ مِنَ الله صِبغهً )(8)

فعلی هذا: هیچ اثر و آثاری و قدرت و اقتداری از فیض وجود وعقول وقصود و غیاب وشهود ووالد ومولود وهستی و قدرت وعمر وعزت ودولت وسلطنت دنیا و آخرت بین البدایة إلی النهایة ، از علل محدثه ومبقیه (9) باسرها(10) وجمیعها نبوده و نخواهد بود مگر به افاضه وعنایت حضرت معبود ووسایط فیض مبدأ فیاض واجب الوجود. چنانچه همین است معنی توحید کلی و نفی شرک جلی وخفی وخلافت عامه وریاست وسلطنت کلیه تامه

ص: 198


1- آل عمران /126، انفال /10 - این را بدانید که پیروزی و نصرت جز از جانب خداوند نازل نمی شود.
2- انسان /30 و شما نمی خواهید، مگر آنکه خدا بخواهد.
3- توبه /51- هرگز مصیبتی بر ما وارد نمی شود ، جز آن مصیبتی که خداوند بر پیشانی ما نوشته باشد.
4- بقره /102 - به هیچ کس زبان ویلایی وارد نمی کردند، جز با رخصت خداوند جهان که مشیت او را به کاربندد.
5- مائده /50 - چه کسی بهتر از خداوند داوری خواهد کرد.
6- نساء /87- کیست که سخن او از سخن خدا درست تر باشد؟
7- نساء / 122۔ کیست که قول او از قول خدا صادق تر باشد؟
8- بقره / 138 - کیست که رنگ او بهتر از خداوند است.
9- علل پدید آورنده و بقا دهنده .
10- آسر : همگی ، تمامی

و ولایت مطلقه اولی الامریة (أولی بالمؤمنین من اَفسِهم ) (1) وَاَموالِهِم و مضامین براهین عقلی و نقلیه و محکمات کتاب و سنت مذهب عدلیه به اینکه افعال الله معتل باغراض است و احکام الله تابع مصالح و مفاسد نفس الامریه عائدی به خود عباد است نه مستند به عبث و لغو و ظلم و تصویب و تفویض ، مگر بقول جبریة وصوفیه و شیخیه و بابیه و اشاعره منکر؛ قبح وحسن عقلی(2)

فعلی هذا : هر نظر وشورائی و خیال و آرائی که مخالف قواعد وقوانین شرایع و دین اسلام و مسلمین است، از مزخرفات وحی شیاطین و منشاء تمام مفاسد دنیا و دین و خلل واختلال نظم حال واعتدال آسمان و زمین ومخرج از ربقه اسلام و مسلمین است.

فعلی هذا : بدیهی است که هیچ نظر وشورایی و هیچ تدبیر و ارایی از هیچ عقل و عقلایی و هیچ ذی شعور و دانایی محل اعتبار و اعتنایی نبوده و نخواهد بود، مگر راجع بنظر صواب دید آراء وشوراء انبیاء عظام وعلماء اعلام ونواب حضرت خیر الأنام و عقل عقیل مستقل امام علیه السلام والامقام و قواعد و قوانین شرع اسلام.

چنانچه هیچ اسمی رسمی و هیچ حکمتی و حکمی وهیچ نظر وفهمی

ص: 199


1- احزاب /6 - پیامبر از خود مؤمنان ، به مؤمنان سزاوارتر است که برای آنان تصمیم بگیرد واعمال ولایت و سرپرستی کند.
2- مقصود این است که افعال الهی دارای جهت و غرض خاصی است و احکام خداوندی نیز تابع مصالح و مفاسدی است که از خود بندگان ناشی می شود. چنین است که مطابق عقیده برخی از فرق دیگر ، چون اشاعره افعال الهی متکی به حسن و قبح عقلی نباشد وفی المثل خداوند بر خلاف قبح عقلی ظلم، ظالمی را پاداش دهد و بر عکس، فرد مصیبی را مجازات کند.

هیچ تدبیر ونظمی اصلح واحکم وافهم واعلم وانفع واتم واسلم واعم وانظم واقدم واعظم نبوده و نخواهد بود، از تدبیر مدبر عوالم امکان وحکم حکیم حضرت علام، لقوله تعالی:(اِنَّ الدّین عِند اللهِ الإسلام) (1) وما سواء زخاریف الأوهام واراجیف الأصنام واضغاث احلام (بِئس للظاّلِمینَ بَدلا )(2) (قُل هَل نُنَبَّئکُم بالآَخسرینَ أعمالاًالّذینَ ضَلَّ سَعیهُم فِی الحیوة الدُّنیا وَهُم یَحسَبُون انّهم یَحسِنُون صُنعاً) (3)(افمن کان علی بَیّنة مِن ربّه کَمَن زُیّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِه وَاتَّبعوا أَهواءهم )(4) (قُل لا یَستَوی الخَبَیثُ والطیب وَلَو أعجبَکَ کَثُرةَ الخَبیثِ)(5)(قُل هَل یَستَوی الاعمی وَالبَصیرَ أَم هل تَستَوی الظُلماتُ وَالنّورُ) (6)(وَما یَستَوِی الأعمی وَالبَصیرُ وَالَّذینَ امَنوا وَعَمِلوا الصّالِحات وَلا المُسیءُ قَلیلاً ما تتَذکَّرونَ) (7)(وَلا الظَّلماتُ وَلا النورُ ولا الظِّلُّ وَلا

ص: 200


1- آل عمران / 19 - در پیشگاه خداوند، دین همان اسلام است.
2- کهف /50۔ شیطان برای سهکاران و ظالمان بدترین مولای بدلی است .
3- کهف /103، 104 - بگو ای مردم مایلید اعلام کنم ، چه کسی در پاداش عمل از دیگران خسارت بیشتری خواهد برد؟ آنان که ثمره تلاش و فعالیت آنان در زندگی دنیا گم شد و می پندارند که درساختار جامعه نیک اندیشی می نمایند.
4- محمد /14 . آیا کسی که از پیشگاه پروردگارش گواه روشنی دارد با آن کسی همپایه است که دستاورد ناصوابش در نظر آراسته و زیبا می نماید؟ اینان کافر شده اند و دنبال هوسهای خودرفته اند.
5- مائده /100 - بگو پاک وناپاک برابر نمی شوند، گر چه ناپاکها چندان وافر و موفور باشند که تو را به شگفت آورند.
6- رعد /16 - بگو آیا خدای کور با خدای بینا برابر است، آیا چند سیاهی با روشنایی برابر است ؟
7- غافر /58- آن کسانی که می دانند، با آن کسانی که نمی دانند، برابر نمی شوند. مردم نابینا و مردم بینا یکسان نخواهند بود و آن کسانی که ایمان آورده اند و اعمال شایسته دارند، با کافران بدکاره برابر نخواهند بود. شما این نکته ها را کمتر به خاطر می سپارید.

الَحرُور وما یَستَوی الأَحیاءُ ولاَ الأمواتُ ) (1) (أَفَمَن کانَ َمؤمِناُ کَمَن کانَ فاسِقا لا یَستَوونَ)(2)(مَثَلُ الفَریقین کَالاعمی والأَصّمِ وَالبَصیر وَالسَّمیع هَل یَستَویانِ مَثَلاًأَفَلا تَذَکَّرونَ)(3) والمعلوم بالبداهة وحسنُ الفطرة اینکه انسان که یکی از بدایع صنع حکیم مطلق و مخبر صادق مصدق (فَتَبارَکَ اللهُ احسن الخالِقین)(4) است ، در کیفیت و کمیت محاسن خلقت و تشکیل هیئت و بدایع صنعت و حکمت غیر متناهی حکیم مطلق جلت عظمته وحکمته مثلش مثل اعجاز قرآن که در محاسن بدیع وفصاحت و بلاغت و جوامع کلم که : (لئنِ اجتَمَعیتِ الانسُ والجنّ عَلی اَن یَاتُوا بِمثل هذا القرآنِ لأیأتونَ بِمثله ولو کان بعَضُهُم لِبَعض ظَهیراً)(5). پس چنانچه تمام فصحاء وبلغاء عالم، عاجز و ناتوان از زبان و بیان یک حرف ، یا یک وصف قرآن ، در محاسن ترتیب و بدایع ترکیب ، مگر آنکه از منقصه لسان زیاده و نقصان آن ، خجل ومنفعل وحبران و سرگردان . وهم چنین حکمت خلقت انسان ، هر عضوی از اعضاء آنکه وضع در غیر موضع وضع حکیم یا اعمال در غیر محل مستقیم مثل اکل از قفا ومشی

ص: 201


1- فاطر /22 - 19 - و سیاهی و نور با هم برابر نیستند، نه سایه و نه آفتاب با هم برابرند. زندگان و مردگان هم برابر نخواهند بود.
2- سجده /18 . آیا کسانی که مؤمن بوده اند، همپایه آن کسانی می شوند که متمرد و فاسق بوده اند
3- هود/ 24 - حکایت این دو گروه، حکایت کوران و کران است با مردمان بینا و شنوا. آیا دو گروه باهم برابرند؟ آیا یادآور نمی شوید؟
4- مؤمنون/14 - جاوید باد خداوند رحمان ، بهترین آفرینندگان.
5- الاسراء /88- بگو به حق سوگند اگر آدمی و پری گرد هم آیند که با تبادل فرهنگ و ادب ماننداین قرآن ، قرآنی بیاورند، هرگز نتوانند مانند این قرآن، قرآنی بیاورند. گرچه با کمال حمیت هنر و ابداع خود را روی هم بریزند و سالهای سال یار و همکار هم باشند.

قهقری موجب خطر وقبح منظر واضرار وضرر ، کعمی البصر(1)، پس انحراف از هر جزئی از تدابیر حکیم وانصراف از هر قدری از تقادیر قادر عظیم ، در هر یک از هفت عضو ، هفت شبر(2)طول و عرض انسان و ترکیب سبع المثانی قرآن که موجب این همه قبح منظر و نقصان و اختلال نظم ونسیان می شود.

پس چگونه به تدبیر سقیم ورأی شیطان رجیم و تخلف از صراط مستقیم ولقمان حکیم و قرآن وشارع عظیم می توان داد نظم هفت اقلیم به تحکم وتحکیم ؟ هیهات ، هیهات ، محال است و ممتنع است تمام مفاسد عالم و بی اعتدالی امم و اختلال نظم و حکم وزوال نعم به نقم(3)، و وجود به عدم از بداء آدم تا خاتم و از صدر اسلام تا یوم القیام نبوده و نخواهد بود مگر به واسطه مخالفت حکم وشوراء ملت وکفران نعمت .

چنانچه از صدر اسلام تاکنون کسی مغتنم به غنیمت ریاست و نعمت سلطنت و خلافت نشده ، مگر به واسطه برکت مصاحبت یا مجاورت وسرایت با متابعت واطاعت و یا حمایت و محافظت صورت یا سیرت ظاهر الاسلام والامقام . ولو در بعض اعوام و قدیم الایام ؛ وکسی محروم و معدوم از این مقام معلوم وغنم مغنوم نشده و نمی شود، مگر به واسطه شوم مشئوم (4)وستم مسموم کفران این نعمت و مخالفت ملت و قدر ندانی سعادت و شرافت و برکات فیوضات

ص: 202


1- کعمی البصر ، مانند کسی که چشمانش کور است .
2- شبر : وجب .
3- نقم: جمع نقمت : عذاب ، رنج و سختی، پاداش بد.
4- اصل : میشوم در سراسر رساله نیز همین میشوم به غلط به جای مشئوم آمده است. چنانکه قبلا گفته ایم.

غیر متناهیه صورت و سیرت اهل اسلام والامقام واکسیر اتم باطن شریعت خیر الانام ، علیه الصلاة والسلام، چنانچه استیلا اعراب علی خرق العادة و العجایب بر تمام مشارق و مغارب وملوک اکاسره وجبابره در مدت ششصد سال بعد از هجرت نشد ونمی شد مگر به واسطه باطن شریعت و مدد و امداد شوراء و مشورت با والی ملت و امام امت علیه السلام . چنانچه انقراض دولت وزوال سلطنت بعد از آن نشد ونمی شود، از ایشان تاکنون مگر بعد از جفاء امت در اخفاء امامت واطفاء نور هدایت به طول هجرت وغیبت حضرت حجت علیه السلام وشوراء و مشورت خواجه نصیر ملت.

و هم چنین دوام سلطنت صفویه از برکات علماء ملټه و ترویج مذهب عدلیه امامیه در مدت مدید پانصد سال ، در نهایت اقتدار و اعتدال وعدم عروض زوال وانتقام مگر بعد از تغییر کلی حال و احوال به سوء الفعال و تسلیط عمال جهال وافاغنه ضلال در حال و مال مسلمانان .

چنانچه تسلط روسیین بر اطراف ثغور مسلمین به واسطه مخالفت سید المجاهدین (1) واقتدا به جفای کوفیین.

چنانچه دوام مدت سلطنت شاه شهید نبود مگر از حسن عقیدت به اهل شریعت ، خصوصا در اوایل سلطنت به نشر صندوق عدالت در تمام مملکت وقمع بابیه و دفع شیخه ورفع دخانیه ومنع کفار از مداخله در کار .

ص: 203


1- اشاره است به آیت الله سید محمد مجاهد که در آستانه جنگهای دوره دوم ایران و روس ، فتوای جهاد علیه روسها داد و خود نیز در جبهه ها حضور یافت. مؤلف محترم تلویحا شکست ایران در جنگهای مذکور را به دلیل مخالفت با مرحوم آیت الله مجاهد دانسته و عدم باری او را به جفای کوفیان نسبت به امام حسین علیه السلام تشبیه می کند.

و چنانچه سلطنت هندوستان و حبشه وزنگبار با دوام استمرار وقدم و استقرار وکمال اقتدار اسیر و گرفتار وصغار وانکسار نشد ونمی شد، مگر به واسطه مداخله کفار در کار و دیار به سوء کردار و رفتار ورفع آثار ملت وشعار، بر عکس افاغنه کابل وقندهار که به واسطه حذر (1)وحذار از مداخله دادن کقار تا کنون نرفته اند ، زیر بار این عار وشعار و باقی اند بر اقتدار و اختیار .و هم چنین دولت فرانسه با کمال شهنشاهی ومنافسه (2)به محض احداث قانون مزخرف فنون مغلول(3) و منکوب و اسیر و دستگیر شد. همچنین سلطان عبدالعزیز عثمانی به محض شوم اجراء همین قانون مشئوم معزول ومعدوم و گرفتار محاربه کقار روسیه شد، ولی برادر رشید سلطان عبد الحمید به واسطه رأی سدید و تلافی شدید اکید در حمایت اسلام و علماء اعلام با کمال اقتدار و فتوحات بسیار تدارک وانجبار وکسر وانکسار (4)نموده .همچنین غلبه ژاپان بر روسیه ، بر خوارق عاده در این از منه حالیه ، ازباطن شریعت غراء و ملت واستجابت دعاء یکی از خدام علماء.چنانچه سبب حدوث طاعون و وباء وتنزل وعناء(5)و آفت وبلاء در کفره اعداء(6)از تاریخ ده سال قبل از این تا کنون، به واسطه نفرین یکی از خدام اهل

ص: 204


1- حذر : پرهیز کردن ، دوری جستن .
2- منافسه: رقابت
3- مغلول : اسیر ، کسی که به غل و زنجیر افتاده است .
4- کسر وانکسار : شکستن و شکسته شدن
5- عناء : رنج و سختی
6- کفر؛ اعداء : دشمنان کافر .

دین . وعلی هذا القیاس ، احوال سایر الناس من حیث الصحة والالتباس والغناء والافلاس والترقی والانعکاس فاعتبر ، بهذا المقیاس و الاقتباس احوال سائر الاناس فائه خیر مقیاس و اساس فی الفراسة والافتراس(1)

پس از مشاهده این اخبار و آثار ، و تجربه و اختبار وعبرت واعتبار ، معلوم است به حسن الفطرة والبداهة چنانچه خالق ورازق ومدبر ومسخر عالم نیست ، مگر خلاق عالم ومصور بنی آدم

هم چنین به هیچ تدبیر و تسخیر و نظم و تنظیم و حکمت و تحکیم وعلم و تعلیم و فهم و تفهیم و دین و تدوین و حسن و تحسین در عالم نیست ، مگر شوراء ملی و آراء کلی و توحید «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار» وما عداه نار وعار وذل وصغار وشعبدة السحرة ومسخرة الکفرة(2)

فان قلت(3): مشهود و معهود است استقامت سلطنت دول ونحل باطله ،مخالفت تمام اهل شرع و ملل بدون ملل وعلل بلافتور وزلل وبلا اختلال وخلل (4)قلت :(5)در جواب مقرون به صواب اولا اجمالا به اینکه شبهه مصادم(6)ضرورت نمی شود، قطعا . وعذر ومعذرت خطاء نیست ، عقلا ؛ چرا که حکمت

ص: 205


1- پس در نظر آور بر همین مقیاس، أحوال سایر مردم را، چه این بهترین مقیاس و اساس در فهم و دریافت است.
2- و جز آن هر چه هست آتش ، ننگ ، ذلت و خواری و نیرنگ ساحران و ریشخند کافران است.
3- فان قلت : پس اگر اشکال کنی و بگویی.
4- خلل : وهن، فساد، تباهی .
5- قلت : گویم.
6- مصادم: صدمه زننده .

حکیم جبار در رفع الجاء(1)واجبار از فاعل مختار، مقتضی همین است که در مقابل هر عقلی، جهلی و هر ضرورتی شبهه ای و هر حقی باطلی و هر حکمتی جهالتی وهر صلاحی فسادی و هر خیری شری و هر محکمی متشابهی وهر پیغمبری شیطانی . چنانچه فرموده : (وما اَرسَلنا مِن قَبلِک مِن رَسول ولا نبیِ اِلا اِذا تَمنّی اَلقَیَ الشَیطانُ فی امنیته ) (2) (وَکَذلِکَ جَعَلنا لِکُلُ نبّی عَدوّاً شَیاطینَ الإنس والجن یُوحی بَعضُهُم إلِی بَعض زُخرَفُ القولِ غُروراً) (3)

(وَانّ الشَّیاطینَ لیُوحون الی اَولیائهم لِیُجادِلوکُم)(4) به اینکه چیزی را که خدا کشد بهتر از کشتن دیگر است.

در مقابل (ولا تَاکُلوا مِمَّا لَم یُذکرِ اسمَ الله علیه وإنِّه لَفِسقُ) (5) الآیة.و ثانیا نقضأً به اینکه تمام فنون فساد ومفاسد و افساد و اذیت عباد و خرابی بلاد ناشی و منتهی به نفوس خبیثه شریره مرده أبالیس بنی جان است و با وجود این استیلا و سلطنت ایشان از آدم تا آخر عالم بر تمام نفوس و اموال و ناموس

ص: 206


1- الجاء: ناچار ساختن و واداشتن به کاری.
2- حج /52 - ما پیش از تو رسولی نفرستادیم ونه پیامبری ، که آیات ما را بر مردم تلاوت کنند جزآنکه هر گاه آیات خدا را زیر لب زمزه کردند، شیطان در زمزمه آنان و لوله افکند و باطلی را به صورت آیات حق به جلوه در آورد.
3- انعام /112 - به همین صورت که شاهد آنید ما برای هر پیامبری ، دشمنی از بدخواهان آدمی و پری برانگیخته ایم تا با نیرنگ و فریب سخن شبهه ساز خود را به دیگری تلقین نماید و راه ایمان را مسدود سازد.
4- انعام /121 - شما باید این را بدانید که شیاطین ناپیدا به دوستان مشرک خود و حی و اشارت می کنند، تا با این بافته های خرافی با شما به بحث و جدل بنشینند.
5- انعام /121 - شما نباید از گوشت آن دامی تناول کنید که به هنگام سر بریدنش نام خدا بر آن یادنشود. این را بدانید که تناول از گوشت آن دامی که عمد نام خدا بر آن یاد نگردد، فسق است .

امم بر وجه اتّم واعم وادوم واقوم از سلاطین عالم یجری فیهم مجری الدم فی العروق(1) اقتدار وانتمار (2)از هر جهت...

واما حلا فی أحد الوجوه علی سبیل منع الخلق.

منها : اینکه اقتدار و استمرار و سلطنت کفار نیست مگر بر خصوص کفار واشرار خبیث بی صاحب و بی ملت أمثال خود از ابل نه بر اخیار ابرار مسلمین صاحب دار مثل پروردگار عزیز جبار ووالی دار مثل ائمه اطهار و صاحب کار . چنانچه فرموده :( واِنّ عِبادی لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطان) (3)(اِنَّما سُلطانُه عَلَی الذینَ یَتَوَلّونَهُ وَالّذینَ هُم بِه مشرکون) (4)(اِنا اَرسَلنا الشَّیاطینَ عَلی الکافِرینَ تَؤُزَهم ازَاً)(5)و من المعلوم اینکه کشتن هزار کلب هراش(6) وعقور)(7)بی صاحب هیچ نقلی نیست و مورد مؤاخذه کسی نیست ، به خلاف کشتن یک کلب معلم ویک سگ پاسبان که مورد هزار مؤاخذه و دیه سلطان است.

ومنها اینکه اقتدار و استمرار سلطنت باطله کفار از باب امهال(8) وانظار (9)

ص: 207


1- همچون خون در رگها ، از ایشان جریان می یابد .
2- انتمار : پلنگی کردن.
3- حجر /42 - بی شک بندگان من از قریب تو مفتون نمی شوند و تو را بر آنان سلطه نخواهد بود.
4- نحل /100 - نفوذ شیطان بر سر آن کسانی است که او را مولای خود گرفته اند و از او فرمان می برند و بر سر آن کسانی است که به اطاعت و پرستش شیطان مشرک شده اند.
5- مریم /83- ما شیطانها را بر سر کافران فرستاده ایم تا دلهایشان را از کینه به جوش آورند.
6- هراش : هار .
7- عقور : گاز گیرنده ، هار .
8- امهال : مهلت دادن .
9- انظار : مهلت دادن.

خاص به کفار است. چنانچه فرموده :(فَمَهُل الکافِرینَ اَمهِلهُم رُوَیدا)(1)یا از باب استدراج واملاء است چنانچه فرموده :(سَنسَتَدرِجُهم مِن حَیث لا یَعلَمُون وَاُملی لَهُم اِنَّ کَیدی مَتین)(2) (وَلا یحسَبنَّ الّذینَ کَفرُوا اَنما نُملی لَهُم خَیر لأِنفُسِهم اِنَّما نُملی لَهُم لِیزدادُوا اِثماً وَلَهُم عَذاب مهین )(3)

چنانچه داد شداد وقوم عاد (اِرَمَ ذاتِ العِماد الّتی لَم یُخلَق مِثلها فی البِلاد)(4) یا از باب ایفاء (5)جزاء حسنات ایشان است در دنیا، که حظی نداشته باشند در آخرت چنانچه فرموده (یُریدُ الله اَلاّ یَجعَلَ لَهُم حَظّاً فی الآخِرة)(6) و یا از باب تبعیت و سرایت حسنات اسلاف ماضین و اعقاب آتین (7) یا به جهت مجاورت و صحابه مؤمنین ورحمة للعالمین چنانچه فرموده : (وَما کان اللهُ لِیُعذِّبَهُم وَاَنتَ فیهم)(8) (لو تَزیَلوا لَعذَّبنا الّذین کفرُوا مِنهُم عَذاباً اَلیماً )(9)

ص: 208


1- الطارق 17 - اینک کافران را وا بگذار با فرصتی اندک تا به کمین برسند.
2- اعراف /182 و 183 ، القلم 44 و 45 - از آنجا که ندانند، تدریح آنان را به سوی هلاکت می کشانیم. آنان را مدد می رسانیم تا بر کفر وطغیان خود بیفز انید و پیمانه آنان پر شود.
3- آل عمران /178 - آن کسانی که با دورویی و دو رنگی کافر شدند، تصور نکنند که این عمرطولانی و رفاه زندگی را به خاطر خوشبختی به آنان عطا کردیم. ما بدین منظور بر عمر ورفاه آنان افزوده ایم تا بر زورگویی و طغیان خود بیفزایند و از آمرزش حق محروم شوند. اینان یاران دوزخند و برای آنان عذاب خوار کننده ای مهیا است.
4- فجر /8- 7- همان بانیان شهر ارم که با طاقها و ستونهای بلند ، شهری که مانند آن را در میان شهرها پدید نیاورده اند.
5- ایفاء : وفاکردن.
6- آل عمران /176 ۔ خداوند جهان که آنان را مهلت و رخصت می دهد می خواهد با تاخت و تاز شان در کفر وضلالت ، از رحمت آخرت محروم شوند.
7- آتین : آیندگان .
8- انفال /32 - اما خداوند رحمان مردمان را با اینگونه عذابها هلاک نخواهد کرد مادام که تو در میان آنان باشی .
9- فتح /25 - اگر آن مردان و زنان مؤمن از شهر مکه خارج می شدند و از جمع کافران جدامی گشتند بی شک کافران مکه را با عذاب دردناکی عذاب می کردیم.

(وَلَولاَ دَفع اللهِ النّاس بَعضُهم بِبَعضِ)(1) ای پدافع من الاشرار بتر الاخبار .

چنانچه انظار أبلیس ، جزاء چندین سال عبادات سابقه اش بوده وصحبتش با انبیاء و مدارات وسلوکش با عباد الله وانظار فرعون ، جزاء حق التربیة حضرت کلیم و مجاورت مؤمن آل فرعون و آسیه مؤمنه زوجه اش بوده .

چنانچه انظار منافقین از مهاجرین جزاء حق المهاجره را وانصار جزاء حق الانتظار و از اغیار وجود آثار و اخبار رحمة للعالمین ، از مثل قرآن و امام زمان.

و چنانچه از برکات فیوضات علمی و عملی علماء ملی وشوراء حکمت آراء عقلی، آثار انتصار کلی و اقتدار ولی سلاطین صفوی دار السلطنه اصفهان تا کنون مأمون به امنیت وأمان ومشمون به حکمت لقمان و ترقیات شأن فوق شأن و دوام ملک وسلطان الی آخر زمان، بر خلاف سایر بلدان مملو از حدثان نقصان وحرمان.

قانون ملی و فواید کلی غیر متناهی اولی اول ، تبژی و تخلی از شوم مشئوم مشاکله (2) و مشابه (3)هومجانسه(4)

وملابسه(5) مسوخ (6) أبالسة

ص: 209


1- بقره /251 - واگر سنت الهی بر این جاری نبود که شرنابکاران را به وسیله دیگران دفع کند..
2- مشاکله : با یکدیگر موافقت و همراهی کردن ، همانند و مشابه شدن .
3- مشابهه : همانند بودن . شباهت داشتن .
4- مجانسه: هم جنس بودن، همگونی
5- ملابسه : درهم آمیختن ، مشتبه ساختن ، پوشیدن .
6- مسوخ : مسخ شدگان.

خارجه است و تحلی(1) و تجلی به حلیه وزینت مابه الامتیازات وممیزات ، شرافات اسلامیه است از هر جهت در صورت و سیرت و نشانه وسکه و علامت وهیاکل وحمایل و علائم وقوائم ومظاهر وشعائر وملابس و نفایس ومحاسن و قرائن و تیجان(2)و ارکان مطرز وممیز به علامت و نشان فوق شان اسلام و اسلامیان ، چرا که در تحلی بحلیه طراز و امتیاز شعار وشعائر اسلام والامقام، منظور نظر انور حضرت علام وملائکه کرام و ائمه آنام وعلماء اعلام است و ، از فوائد کلیة غیر متناهیة ، رفعت مقام واکرام واعظام و مراتب حرمت و احترام و شکوه سلطنت وسلطان ویمن میمنت و امان وهیمنت بر عدوان وتفرق وتفوق بر اضداد و نفرت از انداد و تعشق ورغبت در اتحاد ودخول در مواد وعداد.

چنانچه مشاهد ومحسوس اینکه میل نفوس وانس مأنوس به سنخیت وجنسیت و نفرت از بینونیت است بالطبیعه ، چنانچه در حدیث الجنس یمیل الی الجنس الا تری الفیل یألف الفیلان (3)

قانون ملی وعوائد کئی غیر متناهی اولی عملی تخلیه و تخلی از شوم مشئوم ، بدعت تذکره مروری و قرنطینه عبوری عابری سبیل زوار وحاج بیت الله الحرام . چرا که از تاریخ حدوث این بدعت شوم مشئوم نقص ونقصان وکسر وخسران در ارکان و بنیان عاملان و بانیان این ظلم وعدوان به عیان وبرهان ، به نص قرآن و فرقان، واضح وهویداست ، از هر جهت .

ص: 210


1- تحلی: آراسته شدن .
2- تیجان: تاجها ، دیهیم ها.
3- هر جنسی به جنس خود می گراید، آیا نمی بینی که فیل با فیلان الفت می گیرد؟

چرا که به عوض تعظیم و تکریم غریبان مهمان پناه آوران مستجیران ضیف الله وزوار بیت الله که تعظیمشان تعظیم شعائر الله ومن تعظیم حرمات الله ایشان را در هر بند و معبر باشد ، دل وانکسار و خواری و صغار به اضعاف جزیه کقار پول تذکره و قرنطینه گرفته و فقیر غیر قادر را حبس در بیت القاذور(1) تبرعة کرده تا دیگران جزیه او را تبرعا بدهند.

واقبح وافحش وافضح از این ننگ و عار وشنار و خزی اهل ملت و دولت این که تمام حاج ضیف الله وزوار بیت الله الحرام از رجال ونسوان وصبیان اق؟ یک عشره حبس قرنطینه جهنم قرینه آتش مکینه (2) عریان کرده و دود خورده ، گرفتار اکفر کقار لا یشعر ، خمار دیوانه شعار مستی وار ، اما ابرار اخیار زوار به قطار قطار فی العشی والابکار(3) برای تعداد و شمار باشد دل وصغار کقار زنگبار این مست دیوانه به محض بهانه بیگانه به امر غلامانه خذوا فلان وفلانه از مرد و زنانه در مریضخانه زنده به گور اهل کفور وفجور. دیگر کسی را خبر نمی دهند از کشتن و سوختن آن مسلمان مهمان زوار بیت الله(وَمَن دَخَلهُ کَان آمِنأ)(4)(سیروا فیها لَیالی وَایّماً آمنین) (5) لبیّک علی الاسلام من کان باکیاً فقد ضیعت احکامه واستحلت.

ص: 211


1- بیت القاذور: اینجا به معنی : مجلس انفرادی است
2- آتش مکینه : آتش جایگاه.
3- عشی وابکار : شب و صبح اشاره است به آیه 41 آل عمران که می فرماید : واذکر ربک کثیرة بالعشی والابکار : پروردگارت را فراوان یاد کن و در شامگاه و بامداد خدا را تسبیح کن.
4- آل عمران /97- هر کس به حریم کعبه وارد شود، ایمن خواهد بود.
5- سبا /18 - اینک بی زاد سفر چند شب و روز در نهایت امن وامان راه بر گیرید.

قانون ملی و فواید کلی لازمه غیر متناهی تخلیه و تختی از نجاست کثافت اخبثین طبابت و حکمت و تحکم وحکومت کفر خارجه است از هر چیز وهر

جهت.

چرا که صفت حکمت و حکم حکومت از اجل صفات جلالته، خاصه حکیم وحکم احکم الحاکمین است که : (لا یُشرکُ فی حُکمه اَحدا) (1) (فَلایُظهِر عَلی غَیبه اَحداً الأّمَنِ ارتَضی مِن رَسول) (2) پس کسانی که در پستی ضدیت و بت پرستی مشرکیت و نجاست وخباثت کفریه به مثابه صحت سلب انسانیت به مصداق( صُمّ بُکم عُمی فَهُم لا یَعقِلون) (3)(اِن هُم اِلا ّکَالأنعام بَل هُم اَضَلُّ سَبیلاً) (4)محال و ممتنع است ، قابلیت و لیاقت مظهریه چنین صفت و وراثت، چنین فهم ورفعت لاستحالة القبیح و اجتماع الضدین علی العادل الحکیم چنانچه فرموده : (لا یَنالُ عَهدیِ الظاّلِمین )(5) (وَالخَبَیثَا تُ للخَبِیثِینَ وَالطَّیّبَاتُ للطَّیّبینَ)(6)

ص: 212


1- کهف /26 - و در فرمان خود کسی را شرکت نمی دهد.
2- جن /27 - 26 - وبر غیب خویش کسی را آگاه نسازد جز کسی را که به عنوان رسول خود پسندیده باشد.
3- بقره /171 - گویا این مردم همگان کرولال وکورند که از کلمات و اشارات قرآن چیزی نمی فهمند از این رو عقل و اندیشه بکار نمی بندند.
4- فرقان /44 - اینان فقط مانند بهائم در فکر خوراک و زفافند، بلکه گمراه تر که خوراک لابق وزفاف مناسب خود را هم نمی شناسند.
5- بقره /124۔ عهد و فرمان من به سیه کاران دودمانت نخواهد رسید .
6- اشاره به آیه 26 سوره نور است که می فرماید: «الخبیثات للخبیثین والخبیثون للخبیثات والطیبات للطیبین والطیبون للطیبات ...: زنان ناپاک مال مردان ناپا کند و مردان ناپاک مال زنان ناپاک . زنان پاک مال مردان پا کند و مردان پاک مال زنان پاک .

پس چنین مفسدین و ابالیس مرده(1)و اخوان قرده (2)وعبده اصنام واولاد حرام به مفاسد اوهام واضغاث احلام (3) (اِن هُم إِلآّ کَالأنعام) و با مستی خمور و پستی فجور چگونه قابل ونایل حکمت وحکیم وحاکم و تحکیم وذوق سلیم و فهم مستقیم وفوق کل ذی علم علیم می شود. حاشا وکلا ابی الله أن یجعل قوت الانبیاء للاشقیاءا(4)علاوه بر آیات محکمات (لا تَتّخِذوا بِطانَةً مِن دُونِکُم لا یَألونَکُم خَبالاً) (5) (وَلا تُمسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِر) (6) ( وَلا تَتولَّوا قوماً غَضَبَ اللهُ عَلیهِم )(7) «ومن یتولَّهم فلیس من الله فی شیء»، والفاسد لا یصدر منه إلاّ المفاسد ، بل المعتقد والمعتمد علی الفاسد أفسد منه ، وعلی التنفیه أسفه منه ، وعلی الضال أضل منه .

قانون ملّی و مصلحت کلّی مقتضی تحلّی و تجلّی به حلیه و حلی وزیور شرع انور ، عقد ذمّه وضرب جزیه بر کفّار واهل کتاب بر وجه مقرّر شرعی [است ]، کماً وکیفآً واخذاً و صرفاً ومصرفه مصارف بیت المال المعد المصالح المسلمین ، لکن به نظر و صواب دید اهل ملّت و شریعت که بر وفق حکمت و مصلحت کلّی اهل ملّت و شریعت که بر وفق حکمت و مصلحت کلّی

ص: 213


1- مرده: جمع مارد: سرکش، متکبر .
2- قرده: بوزینه ماده
3- اضغاث احلام : خوابهای آشفته .
4- خداوند امتناع دارداز اینکه قوت انبیاء را برای اشقیاء قرار دهد.
5- آل عمران /118 به غیر از همکیشان خود کسی را به دوستی و همرازی خود اختیار مکنید که دیگران شما همراز و همدم نمی شوند. بلکه از جنگ روانی با شما کوتاهی نمی نمایند
6- ممتحنه /10 - شما مؤمنان حق ندارید به بازوی زنان کافر خود بچسبید و آنان را همسر خود بدانید.
7- ممتحنه /13 . با امت یهود هم که خدا بر آنان غضب آورده است، دست دوستی مدهید .

شرعی طرفین مجری از هر جهت شود، نه به اختیار عمال بد اعمال خونه(1)ملت و دولت که بر خلاف شریعت و نقض حکمت و مزید علت جزیه را بر عمله خمر وخماره می گیرند که در عوض ومقابل آن جزیه اضعاف مضاعف نجاست بول وغایط خودشان به خورد مسلمانان داده و پول از مسلمانان گرفته .

واما فواید کلیه و مصالح نوعه و احکام ملته اهل جزیه این است که هر کدام مخالفت شرایط مقرره ذمه نمودند ، خون و مال اور حلال و داخل بیت المال .

وأما فواید کلی و مصالح نوعی عملی شرعی این است که اگر به این منوال وحکم عدل واعتدال مقدر به حکمت ذی الجلال با کفار معامله و اعمال می شد، هر آینه تمام کفره بالطوع والرغبة در چند سال مشرف به شرف اسلام می شدند و تاکنون یک کافر در عالم باقی بر کفر نبوده. به واسطه حکمت حکم حضرت حکیم متعال ، ولی به واسطه مخالفت حکمت حکیم ولطف کریم نتیجه بر عکس ، شفاء سقیم ، داء (2) عظیم و عظام را رمیم (3)نموده و تاکنون چندین کرور به مرور دهور به واسطه شدت ظلم و زور از دار القرار فرار رو به دیار کار با تبعه خارجه یا زیر علم کفره رفته و می روند، از مسلمانان.

این است حکمت فرمایش معصوم که «عدل ساعة خیر من عبادة سبعین سنة»(4)و این که ، سلطان عادل شریک است در عبادت خلایق ، چنانچه سلطان

ص: 214


1- خونه: خائنین .
2- داء : بیماری ، مرض
3- رمیم: پوسیده .
4- یک ساعت عدالت ، بهتر از هفتاد سال عبادت است .

انوشیروان ، مخبر صادق خبر داده که به واسطه کفر در جهنم است ولی به واسطه عدل غیر معذب است . وهم چنین عمر بن عبدالعزیز مروانی در تمام ایام سلطنت کسی تفاحه(1) به رسم هدیه برایش آورد، قبول نکرد، عرض کردند انها هدیة و التی کان یقبل الهدیة» جواب داد «ائها فی من النبی هدیة وفی زماننا هذا رشوة» یعنی کسی غرض و مرض طمع به پیغمبر ندارد که رشوه بدهد، به خلاف من ، که غیر از این رشوه غرضی ومرضی نیست و روز اول جلوس مسند سلطنت ، پیغام به زوجه اش دختر عمویش عبدالملک مروانی داد که قلادة مروارید که پدر به تو داده در شب زفاف ، از بیت المال مسلمین است. یا آن را اختیار کن و مرا معاف دار یا مرا اختیار کن و آن را برگردان به بیت المال . وزوجه او را اختیار کرد، و آن را بر گردانید ، إلی غیر ذلک از عدالت مداری ملوک وملوک زادگان سلف که (فَخَلَفَ مِن بَعدِهمِ خَلفُ) (2)الایه.

قانون ملّی و فواید کلّی و فواید کلّی عملی ، تخلّی از شوم مشئوم البسه ابا لسه ممسوخ و تشبه به مجوس در تغییر و صورت و سیرت که خود ابلیس گفته : ( ولاَمرنهُم فَلَیُغَیّر نَّ خَلقَ الله ) (3) چنانچه از مسوخ امم سالفه جری (4)ومار

ص: 215


1- تفاحه : سیب
2- الأعراف / 169، مریم / 59 - پس از پی آنها باقیماندگان بودند.
3- نساء /119 - فرمانشان می دهم که فطرت الهی را دگرگون سازند تا از دائرۀ فطرت خارج شوند.
4- جری : نوعی ماهی که به فارسی مارماهی و در السنه دیگر با نامهای گوناگون آمده است این ماهی عظیم الجثه است و در دریای سرخ وجود دارد. سیاه رنگ بدون فلس با استخوان کم و شارب است و همچون مار باریک و دراز و دارای سری طویل است.

ماهی است که به واسطه حلق لحاء (1)وفتل شوارب (2) مسخ شده اند چنانچه منصوص در نصوص مستفیضه است و در حدیث قدسی «قل لعبادی لا تلبسوا ملابس اعدائی ولا تطعموا مطاعم اعدائی ولا تشبهوا باعدائی فتکونوا أعدائی کما هم اعدائی»(3) وتحتی به حلیه وزینت وحسن محاسن نورانیت اسلام و اسلامیان (زَینَة اللهِ الّتی اَخرَجَ لِعبادِه)(4) و(لِباسُ التَّقُوی ذلِکَ خَیر) (5) (فِطرَت الله الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیهَا )(6)( صِبغَة اللهِ وَمَن أحسنُ مِنَ الله صِبغة)(7)

قانون ملی و فواید کلی تخلیه و تخلی از شوم مشئوم ابالسۀ کفره در اوقات طلوع و غروب به زدن طبل ومزیقه وناقوس و توپ که از ملاهی(8) منکرة ابالسه است در عوض ومقابل تحلی و تجلی به رفعت اذان و اعلام واعلان به شکوه اسلام والامقام که تمام خوارق عادات از غزوات وفتوحات اسلام مزید ومسدد همین قیام و اقدام و همت و اهتمام ولزوم و التزام به اذان و اعلام و سایر

ص: 216


1- لحی: فک ، استخوان آرواره ، حلق لحاء : گلوی استخوانی
2- فتل شوارب : تاباندن شارب .
3- ای پیامبر به بندگان من بگو که لباس های دشمنان مرا نپوشند، خوراکیهای دشمنان مرا نخورند و خود را به دشمنان من شبیه نسازند که در این صورت دشمن من خواهند بود، چنانکه آنان دشمن من هستند.
4- اعراف /32 - زینت های طبیعی را که خداوند برای آراستن بندگان خود به عمل آورده .
5- اعراف 26 - لباس تقوی که زشتی و پلیدی را به وجود شما راه ندهد، بهتر از جامه ستر است که زشتی را نهان می سازد.
6- روم /30- سرشت خدا را دنبال کن، همان سرشتی که جان مردم را بر آن بسرشت .
7- بقره /138 - ایمان بی تعصب و اخلاص همان تعمید الهی است و کیست که بهتر از خدا تعمیددهد.
8- ملاهی : جمع ملهی : ألت لهو .

شعائر اسلام که محلّ نظر ملک علاّم و ملائکه کرام است ( وَمَا النَّصرُ اِلاّ مِن عِندالله )(1)

قانون ملّی و فواید کلّی غیر متناهی اولی کلّی فعلی عدلی و مصالح کلی وسلطنت اسلامی عدل و اعتدالی بموجب (وَإِذا حَکَمتُم بَین الناسِ اَن تحکُموا بالعدلِ) (2) وجوب الزام والتزام از عمال وضباط وحگام بروجه ضمانت وغرامت و سیاست شرعی بر مخالفت عدل و تعدیل بین رعیت در گفتار و کردار و رفتار بحق وصدق و عدل و نصح و اعتدال در حال و احوال و ترک عادات سیئه شوم مشئوم بی اعتدالی از اجحاف به هر اسم و رسم و بهانه وقلق(3)، وجریمه و سرانه و تذکره و قرنطینه و جزای نقدینه و سایر حرکات وحشیانه با هر آشنا و بیگانه از فنون ظلم وعدوان وفریه(4) و بهتان بر خصوص مسلمانان و بندگان بی پناه و بی گناه است اگر در خانه کسی است همین بس است که از تاریخ هشتاد سال تاکنون که در عبرة و اعتبار و سیاحت و تجربه و اختیار که خاطر داریم و به چشم بصیرت و حسن فطرت تعقل کرده ایم قریب ده کرور مسلمانان داخله فرار به خارجه نموده اند و به این واسطه بلاد محروسه ایران در تنزل و خرابی وبلاد خارجه در ترقی و آبادی [شده]، در خصوص یک عراق عرب از بغداد الی کوفه و بصره پنج کرور ایرانی از هر صنف مشغول تعمیر و آبادی و رعیتی و تجارت و فلاحة و زراعت از هر جهت و از عرب در تمام ایران ده نفر

ص: 217


1- آل عمران /126، انفال 10 - پیروزی و نصرت جز از جانب خدا نازل نمی شود
2- نساء / 58 - چون در میان مردم به داوری بنشینید ، به عدل و داد ، داوری نمائید
3- قلق : واژه ترکی است به معنی : رشوه.
4- فریه : افتراء.

نه تاجر نه زارع نه محصل نه تبعه به هیچ وجه نیست . عاقل را کافی است که جهت وسبب چیست و نیست مگر حرمان ونقصان سلطنت قاهره بواسطة انفراد از فواید کلیه اتحاد و استمداد به جهاد وجد واجتهاد حمایت و معیت شوراء ملی وملیین.

قانون ملّی و فواید کلّی و مصالح نوعی غیر متناهی شرعی ملتی و دولتی و حکیم لقمانی ونصوص قرآنی ، تخلّی وتبری از وحشت شتات(1) وانفراد و تحلی و تجلی بقوت وعزت عداد و اتحاد و استمداد مدد رب العباد در مجاهده وجهاد بر جمیع افراد واحاد اهل بوادی وبلاد از قریب و بعید و داخله وخارجه مسلمین از ملیین از مخالف ومؤالف از خاضه وعامه وسنی و شیعه حتی بر نسوان و صبیان در خصوص دفاع اعداء دین از مال وجان(2)و نفوس و ناموس اسلام و مسلمین است از هر جهت و از هر بابت .

چنانچه فرموده : (اِن اللهَ یُحب الّذین یَقاتِلونَ فی سبیله صَفّأ کَانَّهَم بَنیان مَرصوص)(3)(اِن تَنصُروا الله ینَصرُکُم وَیُثَبَت اَقدامَکُم) (4) وقال علیه السلام: «ان الجهاد باب من أبواب الجنة هو لباس التقوی ودرع الله الحصینة وجنَتهُ الوثیقة فمن ترکه رغبةً البسه الله ثوب الذلَّ و شمله البلاء ودیثَ بالصّغار

ص: 218


1- شتات : پراکندگی
2- اصل : حال .
3- صف /4 ۔ خداوند جهان کسانی را دوست دارد که در راه او صف زده، پیکار می نمایند و چنان پایدارند که گویا دیواری از سنگ و سرب بر آورده اند.
4- محمد /7 . اگر شما خداوند را یاری نمائید، او نیز شما را یاری خواهد کرد و قدمهای شما را در معرکه نبرد استوار خواهد ساخت .

والقماءَة..»(1)

چنانچه سلطنت داود وامارت طالوت به قتل جالوت وسلطنت جمیع انبیاء ورسل خصوصا فتوحات اسلام از صدر تاکنون خلفا عن سلف به همین مدد و استمداد به جهاد رب العباد بوده و اساس دین و آئین ورکن رکین وحصن حصین وعون ومعین اقتدار و نصرت وانتصار سلطنت وعترت و دوام ملک ودولت مبنی و مبتنی بر جهاد و اتحاد با اهل ملت وسداد و وداد و تخلی از انفراد و وحدت آحاد [است].

چنانچه اقتدار حالی سلطان عبد الحمید خان عثمانی با وجودی که دولت قاهره است و امور مملکت و دولت را منوط و مربوط به سه طایفه نموده ، جنده وملکیه وعدلیه بلکه جندیه که عسکریه باشند غیر از معد ومستعد حرب ومحاربه ، به هیچ وجه اختیار ملکی وملکی به ایشان نمی دهند و ملکیه که حضرات ولات و نایب مناب(2) ولاتند، به هم چنین به هیچ وجه اختبار ولایت و حکومت نمی دهند، مگر استیفاء مالیات ورفع رجوع فساد ملکی محلی و تمام امور کلبه مکرمه و ولایت از سیاسیات و مرافعات وفصل خصومات

ص: 219


1- در متن رساله ، خطبه بالا افتادگی ها و اغلاط داشت که با مراجعه به نهج البلاغه خطبه 27تصحیح شد . ترجمه عبارات خطبه جهاد در ترجمه استاد دکتر سید جعفر شهیدی چنین است:جهاد دری است از درهای بهشت که خدا به روی گزیده دوستان خود گشوده است و جامه تقوی است کهبر تن آنها پوشیده است . زره استوار الهی که آسیب نبیند و سپر محکم اوست - که تیر در آن ننشیند . هر که جهاد را واگذار و ناخوشایند داند، خدا جامه خواری بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش کشاند و در زبونی و فرومایگی بماند...» نهج البلاغه ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی ، تهران ، انتشارات انقلاب اسلامی، 1370، ص 27.
2- نایب مناب : جانشین.

و عزل و نصب قضات ومفتین ووکیل اوقاف و رئیس جنایات ، تمام را رجوع به عدلیه ملټه که شیخ الاسلام نموده و مع ذلک هر یک از مناصب عدلیه و ملکته را مدتی معین قلیل است که تجاور از آن مدت را ، مل ومضا به حال رعیت و عدالت مداری می دانند.

و هم چنین بر هر منصبی از مناصب عدلیه و ملکیه ، قضات وولات ناظر و مدعی و مفتشی معین کرده اند که مانع ورادع آنها شود از رشوه گرفتن و مخالف قانون نمودن و تفتیش صدق وکذب شکایت هر شاکی ولو فضولی باشد ، از هر کس ، ولو والی الولات باشد ، نماید و به موجب تفتیش رفتار کند.

قانون ملی و مصالح کلی نوعی و عملی ملزم ، اغماض و چشم پوشی از خصوص مالیات قصابی است به ضمیمه اضافات فروع زاید بر اصل مأمورین ومباشرین عمال وضباط ضرر کلّی و فساد عملی مستوجب و مستغرق گوشت و پوست بلکه خون خود قصاب است و مستلزم خلل وزلل تعسر وتعذر قصابی است. چرا [که ]از عهده بر نمی آید مگر به اقتحام(1) در مفسده حرام به هر قسمی از اقسام چپو (2) و دزدی انعام. به نیم بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشگریانش هزار مرغ به سیخ اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی در آورند غلامان او درخت از بیخ لهذا، حسب المصلحة الملزمة واولویة دفع المفسده از جلب المنفعه ، اعلان فرمان اکید و قدغن شدید بر معافی قصابی از مالیات سلطانی به هر اسم

ص: 220


1- اقتحام : خود را در مشقت انداختن - هجوم بردن ، سرازیر شدن
2- چپو : غارت ، یغما

ورسم دیوانی.

قانون ملّی و مصلحت کلّی ، تخلیه وتخلّی ید فساد و مفسده کفار خارجه است از هر کار و اختیار خصوصا از اختیار گمرکات سرحدود اسلام چرا که مفسده آن عظیم و ضررش جسیم و خطرش عظیم وعمیم واخراجات(1)بی اندازه دارد از دولت و اجحافات کلیه بر رعیت که موجب انکسار وشکست کار و فرار تجار اخیار به دیار کفّار [است] گذشته از ننگ وعار وسر شکستگی دولت اسلام است که دست اندر کار و صاحبان اختیار با چنین کار سفاهت مدار مسخره وار مفسده کار دیوانه شعار یعنی در تمام مملکت اسلامیان قابل مدیر گمرکات نیست که مستغنی از فسده وأخوان قردة خارجه شوند و اسلامیان را از دل حاجت و ننگ احتیاج استخراج نمایند البته رفع این مفسده از دولت و ملت اسلامیان ، اولی است از جلب هزار منفعت چنانچه در تمام دول خارجه احدی از خارجه را دخیل و مداخله در کاری نمی گذارند و نخواهند گذاشت.

قانون ملّی و مصالح کلّی عملی اوّلی وحسب التکلیف شرعی ملی ، اسلامی ، وجوب عهد و میثاق اتحاد و اتفاق بین هر دو دولت اسلام است در حمایت و تقویت و عقد اخوت ، و مشورت و مصلحت و دولت و سلطنت از هر جهت کنفس واحدة متحد واخوان توأمان، کالفرقدان (2) لا یفترقان در شعار

ص: 221


1- اخراجات : مخارج.
2- فرقدان : نام دو ستاره نزدیک قطب شمال که در فارسی موسوم به دو برادرند. کالفرقدان لا یفترقان : مانند دو ستاره برادر که از یکدیگر فاصله نمی گیرند .

و دثار(1) وما به الافتخار و اقتدار وانتصار(2)در حرب ومحاربه اغیار کار.

چنانچه حق تعالی فرموده (وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا) (3)

ومعاهدة عهود وثیقه ومعاقدة عقود اکید شدیده بر این مودت و اتحاد ونفی بینونیت وانفراد ازاهم مهمات والزم ملزمات واعظم فواید کلیه واتم مصالح عزت و اقتدار سلطنت اسلام است از هر جهة ولی لازمه این اتحاد کلی و وداد نوعی رفع مایة الانفراد جزئی است از اسباب مفسده خلف ونفاق وانفراد و شقاق که منافی با کمال اتحاد و اتفاق است.منها رفع تفتیش و تفحص در گمرکات وبندرات از کتب علمیه ومذاهب مختلفه نیف(4) وسبعین فرقه ورفع ضبط و تحجیر (5)واتلاف وحرق و غرق کتب علمیه چرا که تکلیف دولت چنانچه حق تعالی فرموده (وَاصلحوا ذات بَینَکُم) (6)اصلاح بین مسلمین است چنانچه در هیچ دولتی تفتیش وتحجیر کتب علمیه واتلاف آنها نبوده و نیست نهایة ، منع ومانع شوند از دخول وادخال در مملکت دیگر، تفتیش و تحجیر واتلاف چرا؟ خصوصا در صورتی که اغلب آن کتب تفاسیر قرآن و احکام حضرت سبحان و پیغمبر آخر الزمان که اتلافش هتک شعائر اسلام والامقام و شوم مشئوم عقوبت وانتقام است که از شوم

ص: 222


1- دثار : جامه ، لباس .
2- انتصار: پیروزی .
3- آل عمران /103.
4- نیف : خورده ای ، نیف وسبعین : هفتاد و چندی.
5- تحجیر : قرنطینه .
6- إنفال/1.

مشئوم همین قسم از بدعتها آثارة حرب روسیه واتلاف الاف الوف مسلمین وعزل وانعزال شلطان عبد العزیز چه فایده که مفسدین فتنه انگیزان و خائنین درگاه سلطان متاع الخیر خیرخواهان عدالتشان انو شیروان هستند.قانون ملی و مصالح کلی و قواعد عقلانی و مستقلات هر عاقل و دانایی حاکم وجازم و قانع وملزم وملتزم وفساد وبطلان و خسران وحرمان هر فعل سهو ونسیان وخطاء واغراء(1)وسفه (2)و نقصان از هر انسان ولو امین السلطان باشد. چرا که خطا و اغراء و فعل سفهاء در حق خود مخطی و مغرور وسفیه ، نافذ وجری نیست ، عقلا و شرعا، جزم و قطعا ، فضلا از انفاذش(3)در حق دیگران از مسلمانان خصوصا در حق شلطان.

فعلی هذا هر کار وکردار وقرار و مدار و معاهده ومعامله که بر وجه سفه و اکراه یا خطاء واغراء یا مخالف قانون ملت بیضاء، وشوراء عقلاء صادر وظاهر از وکلاء وامناء دولت اسلام شده باطل ، وعاطل ونکول (4)و معلول و غیر مقبول است.

منها تفویض بندر عدن (5) به خارجه و تمکین (6) خارجه از مملکت مصر وبحر نیل و سایر بحار ممالک اسلام و همچنین تمکین از مداخله کار در جزائر

ص: 223


1- اغراء : برانگیختن
2- سفه : نادانی ، بی خردی.
3- نفاذ : روان گردانیدن ، اجراء فرمان .
4- نکول: خودداری.
5- بندر عدن : بندری در سواحل جنوبی شبه جزیره عربستان که پس از تأسیس جمهوری یمن جزء آن گردید.
6- تمکین : جای دادن ، پا برجا کردن.

عرب و ثغور اسلام با وجود منع شدید در وصایای نبویه از شکنای کفار ومداخله آنها در جزایر و ثغور اسلام.

منها تفویض بندر مسقط ببعض خوارج که مطمع خارجه شده با وجودی که تا کنون کشتیهای جنگی نادری لنگر انداخته بر دورش.

منها تفویض بحرین به خوارج(1)، با وجودی که معدن غوص لآلی و مروارید است و به همچنین بندر دوبی و شارجه(2) و بر عمان که معدن غوص مروارید است با وجود اتصالش به بیخه جات خلیج فارس که در نهایت آسانی است رفع ید خوارج وقطع طمع خارجه از برای خوانین خلیج.

و همچنین ارض و زمینی از بندر جاسک وهم چنین بلاد قفقازیه و ترکمانیه و افغانیه که بطریق خیانت وسفاهت وغدر وغبن وجهل واغراء از دست داده اند با عداء وبقاعدة عقل و عقلاء و مشروطه دانایی و شوراء وفساد جهل اغراء وافعال سفهاء در وکلاء وامراء ووزراء باید تمام این بلاد مسترد و مرجوع باصل اصیل خود کما کان فی السابق لا حق و فائق گردد ورفع ید غدر وعدوان از بلاد مسلمانان بر تمام اسلامیان واجب است وقوت اتحاد ووجوب جهاد در رفع فساد وافساد از معاش ومعاد عباد.

قانون ملی و مصالح کلّی و حکم جبلّی ولطف خفی حکیم ملت وباطن شریعت و اشاره مشیت اعلا قدرت حضرت حجة علیه السلام محض وجوب ولطف تقریب بطاعت و تبعید از معصیت و اظهار قدرت و اتمام حجت نه حاجت

ص: 224


1- خوارج : خارجیها .
2- اصل : شارکه .

بسط بساط عدل عدالت و ارائه طریق هدایت و بصیرت به نصب قانون شوراء ومشورت و مشروطیت مشروعیه علی خوارق عادات و اظهار الکرامات والمعجزات افاضه فیض عنایت فرمودند ، جلت قدرته وکبریائه وعظمته ، و ریشه استبداد و فساد و افساد را به قدرت کامله وحجة بالغه (فللّه الحُجَّةُ البالِغة) (1)و

(یدالله فوق ایدیهم)(2) از بیخ و بنیاد کننده و قوت اقتدار حضرت پروردگار و اشاره ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین اشرار کفّار و فجّار خمّار، ذلیل و خوار ، گرفتار سوء کردار و رفتار و خزی دنیا و عذاب النار والعار گشته و به مژده شکرانه این نعمت عظمی و موهبت کبری ، تبریک و تهنیت والاف سلام و تحیت و تشکر وتذکر [گفته] از هر جهت از جهات طوع ورغبت وبندگی و اطاعت از جمیع کاینات اهل ارض وسموات جان ومالاً ، قولاً وفعلاً وحالاً؟ واحوالا پروانه نگار و ایثار قدم وقلم اقدامات مهمه انجمن محترم ملی اسلام وانصار حوارین ، روح افزای امام والامقام علیه السلام که مظهر آثار بسط عدل و اقتدار و محل نظر انوار قسط وانتصار محض اتمام حجت و اظهار حیات و قدرت و قطع محجه (3)

واحیاء دین وملت (وَمَن أاَحیاها فَکَانَّما اَحیا النِاسَ جَمیعاً)(4)چنانچه فرموده : أتجلسون وتحدثون ؟ فقالوا: نعم . فقال علیه السلام : إنّی أحبُّ تِلکَ المجالِسِ الّتی یَحیی فیها اَمرنا.

وقال علیه السلام : إنّ للهَ باَبواب الظالمین مَن نورّه الله وأخذ له البرهان ومن مَکّنَ

ص: 225


1- انعام /149پس سند قطعی و حجت رسا از آن خداوند است
2- فتح /10.
3- محجه: راه راست .
4- مائدة /32.

لَهُ فِی البلادِ ، لیَدفعُ بِهِم عن اَولِیائِه ، وَیُصلحُ الله بِهِ اُمُور المُسلِمین ، إلیهم یَلجَأ المؤمن مِنَ الضرّ ، وَإلیهم مرجع ذَوی الحاجَة مِن شیعَتنا ، وبِهِم یُؤِمن الله روعة المؤمنین فی دار الظلمة ، اُولئک المؤمنون حَقّاً أولئک اُمناء الله فی اَرضهِ ، اولئک نورُ الله فی رُعیتّهم یوم القیامة ، ویزهر نورُهُم لاَهل السَّمواتِ کَما یُزهِر نور الکَواکِبِ لاهل الأرضِ ، أولئکَ مِن نورِهِم یَوم القیامة تضیء منهم القیامة ، خُلقوا وَالله للجنّة ، وخُلقت الجنّة لُهم فهنیئاً لهم ، ما عَلی اَحدکم اَن لَو شاء لنال هذا کلّه ؟

قلت : بماذا جعلت فداک ؟ قال : تکون معهم فتسرّنا بادخال السرور علی شیعتنا»(1)الحدیث.

ولا یخفی دلالة هذه النصوص الصحیحة الصریحة بر فواید کلیه و مصالح نوعیه ناشی و منتهی بحضرت حجة علیه السلام ، وصاحب شریعت صلی الله علیه وآله

منها اینکه اقامه این انجمن ودخول در این چمن گلشن از جمله مجاهدات واجبه موجبه سروران امام شکور منصور وسعی مشکور وذنب مغفور ونور فوق نور یوم النشور وخلود جنان حور و قصور خواهد بود.

ومنها اینکه اقامه این انجمن اقدس از عنایات واشارات لطف واجب بر حکیم محض تقریب بطاعت و تبعید از معصیت و اظهار حیات وقدرت واتمام حجة نه حاجت حضرت حجة است، لا غیر.

ومنها اینکه قیام واقدام ولزوم والتزام بلوزام و عزائم این مقام و مصالح انام و شریعت خیر الأنام و حفظ مراتب اسلام والامقام ورفع مفاسد مفسدین از ظّلام

ص: 226


1- البحار / 75، ص 350 ح 58.

از اعظم شعائر اسلام و مجاهده فی سبیل الملک العلام و محل نظر ومنظر انور کیمیا اثر درگاه بارگاه اسلام پناه حجة الله است لا غیر.

ومنها اینکه اهل این انجمن محترم بواسطة قیام واقدام بمصالح امام ولوازم اسلام وتحصیل مرضات امام والامقام ، افضل مهاجرین و انصار و مجاهدین وحواریین واشراقین و مشائیین ومرابطین [هستند](1) در حفظ ثغور مسلمین و بسط موازین عدل و دین و قوانین شرع سید المرسلین وحاملین تابوت وسکینه و بقیه ما ترک آل موسی وهرون (2) ولیلة القدر ونزول الملائکة والروح و بیت المقدس روح القدس ومسجد الحرام وقبله انام ومطاف اسلام ورکن و مقام و انصار امام والامقام واصحاب کهف ورقیم (3) ورکن حطیم(4) و مقام کریم و عرش عظیم ودار الامان دین و ایمان (مَن دَخَلَهُ کانَ آمِناَ)(5) و (سیروا

ص: 227


1- مرابطین: مرزداران.
2- اشاره است به آیه 248 بقره که می فرماید: پیامبر شان به آنان گفت: مقصود بنی اسرائیل است نشانه پادشاهی و صاحب اختیاری طالوت آن است که صندوق موسی با آرامشی که از جانب پروردگارتان در آن نهفته باشد و میراثی که از خاندان موسی وهارون بر جا مانده است ، به شما واصل می شود و حامل آن فرشتگان خدایند. وصول این صندوق مقدس برای شما نشانه ای است از رضایت حق به پادشاهی و سلطنت طالوت. اگر شما اهل ایمان باشید، سلطنت او را می پذیرید.
3- اصحاب رقیم: در باب اصحاب رقیم و واژه رقسیم، اظهار نظرهای متعددی هست. برخی آنان را همان اصحاب کهف ، بعضی سه تن دیگر دانسته اند که به غاری رفتند و در غار مسدود شد. در باره آن نیز برخی گفته اند که رقیم سگ اصحاب کهف بود. بعضی نوشته اند که رقیم نام کوهی بوده است که غار مذکور در آن قرار داشت. رقیم را برخی نام بیابانی دانسته اند. بنگرید به: قریشی ، علی اکبر ، قاموس قرآن ، تهران دار الکتب اسلامیه 1353، جلد سوم، ص 116.
4- حطیم : دیوار کعبه ، ما بین رکن و زمزم و مقام
5- آل عمران /97 - هر کس به حریم کعبه وارد شود، ایمن خواهد بود.

فیها لَیالی وَأیّاماً آمنین)(1) ولسان صدق فی الآخرین وصدق لسان وحق بیان ونطق گویان امام زمان علیه السلام وکاشف قطعی از حکم شرعی و مستلزم عادی از حکم واقعی و از رأی ورضاء معصوم وصدور از مصدر ظهور (ونور عَلی نور)(2)(فی بُیوت اذِنَ اللهُ اَن تُرفَعَ ویُذکَرَ فیها اسمُهُ یُسَبحُ لَهُ فیها بالغدَّوِّ وَالآصال رِجال لا تُلهیهِم تِجارة وَلا بَیع عَن ذِکرِ الله ) (3)

ومنها اینکه : مخالفت و معاندت با رأی صواب دید اهل ملت محکوم بحکم قول بفصل و خرق اجماع امت واجتهاد در مقابل نص باطل وعاطل است و داخل وحاصل از (وإنَّ الشَیاطین لَیوحون الی اَولیائهم لِیُجادِلوکُم) (4) (وَکَذَلِکَ جَعَلنا لِکلّ نَبیّ عَدوّاً شَیاطین الإنسِ وَالجِنّ یوحی بَعضُهُم إلی بَغض زُخرُفَ القَولِ غرُوراً) (5)

ومنها استعفاء واستغناء وخلف وتخلف وعذر ومعذرت از خدمت و اطاعت انجمن ملت بدون عذر شرعی محکوم بحکم فرار (6)از زحف(7)

ص: 228


1- سباء /18 .
2- نور / 35.
3- نور (36 - 35 - این دوازده نور پاک در خانه هایی مأوی دارند که خداوند رحمان رخصت داده است که بنیانش رفیع شود و نام خدا در آن خانه ها چون مساجد یاد شود، در آن خانه ها به صبح و عصر با نماز نافله خدا را تسبیح بگویند. مردانی که تجارت کالا و مبادلات نیازمندیها از یاد خدا غافلشان نسازد.
4- انعام /121.
5- انعام /112 به همین صورت که شاهد آنید ما برای هر پیامبری دشمنی از بدخواهان آدمی و پری برانگیخته ایم، تا با نیرنگ و فریب سخن شبهه ساز خود را به دیگری تلقین نماید و راه ایمان را مسدود سازد.
6- اصل : قرار .
7- زحف : یورش بردن ، هجوم بردن به دشمن .

و تخلّف از حق الجهاد وطریق سداد ورشاد است. ولی تمام این مراتب ، لیاقت و قابلیت فیوضات وسعادات غیر متناهیه من البدایة الی الّنهایة مشروط و منوط باجتماع شروط قابلیت و تحصیل لیاقت وجامعیت امانت و دیانت وکفایت وحسن فطرت و عدالت و محاسن اخلاق سیرت و صورت از هر جهت است چنانچه فرموده : لا اِلهَ ِلاّ الله حِصنی وَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی ولکن

بشرطها وشروطها. (1)

شرط اوّل تخلیه و تخلی و استعاذه و تبری از لوث سرایة سوء اغیار و قبح مجالسة ومجاورت اشرار وسموم سوء کفار مسبندین مفسدین عجل خوار که خود را مثل شیطان داخل انجمن ملک پاسبان می نمایند محض اغراض وأمراض باطله تسویل (2)باطل به صورت حق و تزیین کذب بزینت صدق و القاء خلف و اختلاف و استراق سمع واختفا و باید این قسم از مخالطة شیطاین ممنوع و مدفوع این مکان و مکین از آسمان به زمین بشهاب مبین و عذاب مهین افکنده شوند لقوله تعالی :(اِنّما المُشرِکُونَ نَجَس فَلا یَقرَبوا المَسجِد الحرام )(3) (لاَ یَمَسَّهُ اِلاّ المطَهّرُون تَنزیل مِن رَبّ العالَمین)(4)

ص: 229


1- حدیث معروف به سلسلة الذهب است که از امام هشتم به نقل از پدران طاهرینشان نقل شده است به این معنی که خداوند می فرماید: لا اله الا الله دژ وحصار من است، هر کس که در این حصار وارد شود از عذاب من ایمان خواهد بود، اما مشروط به شروطی که قبول امامت و تمکین از او از جمله این شروط است } مؤلف در متن این حدیث را نقل می کند و به جای جمله انتهایی حدیث که داخل دو کروشه آورده ایم ، شرایط تحصیل سعادت و توفیق اعضاء انجمنها را بیان می دارد.
2- تسویل : آراستن چیزی به قصد فریب.
3- توبه /28 - مشرکان پلیدند و به خاطر پلیدی نباید از سال دیگر به مسجد الحرام نزدیک شوند .
4- واقعه /8079 (در متن، جای دو آیه پس و پیش بود)؛ نسخه اصل آن در یک کتاب نهان ثبت است جز دست پاکان دست کسی به نسخه اصلی نمی رسد

شرط ثانی تحلّی و تجلّی اهل انجمن اقدس به انوار و آثار وقار محاسن سیرت و صورت اسلام و اسلامیان و تحصیل ملکات وسیمای عدالت و ایمان وبسط موازین قسط و عدل در میان والزام والتزام بمحکمات قرآن وحکم لقمان دین و ایمان بجنان ولسان وفعل وبیان و اعتقاد بجنان وعمل بارکان [است] چنانچه فرموده : الایمان هو الاقرار باللّسان والاعتقاد بالجنان والعمل بالارکان وإلا فهو کالقرآن لا یزید الظالمین إلاّ الخسران و الطّغیان (1).

خوش بود گر محک تجربه آید به میان***تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

هر چه اسباب سعادت فزونتر اسباب شقاوت بیشتر و فراهمتر قال علیه السلام بازاره : أن الشیطان أنما عهد لک و لاصحابک واَمّا الآخرون فَقَد فَرَغ منهم لیس من یعلم کمن لا یعلم اِن المنافقین لَفی اَشفلَ درک من الجحیم.

شرط ثالث اینکه : دخول در کعبه انجمن حرم محترم ملی باید بقصد خلوص محرم با حرام مخصوص وقول منصوص لبیک لبیک وسعدیک پس از تخلیه و تطهیر از اخباث واحداث ظاهره وباطنیه وتسجرد از علایق نفسیه واغراض شخصیه وطلب جد واجتهاد وکمال مجاهده و جهاد و مدد و استمداد از رب العباد، در تحصیل حق وسداد ووصول بصدق ورشاد و رفع فساد وافساد واذن دخول از کرام الکاتبین و امام مبین [باشد].

ص: 230


1- ایمان عبارتست از اعتقاد به بهشت ، عمل با ارکان وگرنه او همچون قرآن خواهد بود که برای ظالمین جز خسران و طغیان چیزی نمی افزاید .

(ادخُلوها بِسلام آمِنین) (1)چنانچه فرموده: «یا اَیها الَّذین آمنوا لا تَدخُلوا بیوت النّبیِ اِلاّ اَن یُؤذن لَکُم)(2) فان المراد بیوت الاسلام والدین ، لا بیوت الحجار والطین ، کما کان علیه سیرة المجاهدین فی مطالبة الأذن الخاص فی جهاد الکافرین ، حینا بعد حین ، وفی هذه الاعصار وان کان الغائب عن الابصار حاضرة فی الأمصار ، وناضرة فی کل الأمور والآثار ، إلا أن ظاهر الأخبار والاعتبار ارجاعهم العوام الی نوابه العام فی کل حلال و حرام ، واستیذان و استعلام ، کما علیه سیرة الرواة فی الاجازة والاستجازة فی الروایات ، فان من جد وجد (وَاَن لَیسَ للإِنسان اِلاّ ما سَعی وَاَنّ سَعیَهُ سَوفَ یُری) (3) (والَّذینَ جاهَدوا فینا لَنهدِینَّهُم سُبُلَنا) (4)( اِنَّ الله مَعَ الّذینَ اتَّقوا والّذینَ هُم مُحسنون) (5) وضابط کلی و جامع علمی و عملی شرایط ملّی وفقد موانع فعلی قوله علیه السلام فی تفسیر العسکری :« فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه - أی من المعاصی - حافظاً لدینه ، - أی من التغییر والتبدیل به مخالفا لهواه مطبعا لامر مولاه فللعوام أن یقلده، وذلک لا یکون إلاّ بعض فقهاء الشیعة لا جمیعهم» الحدیث.

قانون ملّی در رفع مفاسد کلّی فعلی غیر متناهی ( ظَهَرَ الفَساد فِی البر

ص: 231


1- حجر 46 - با سلامتی و ایمنی از هر درد و رنج به بهشت برین در آئید.
2- احزاب /53 - ای مؤمنان ، به خانه های پیامبر وارد نشوید مگر آنکه به شما اذن ورود داده شود.
3- نجم /40-39 - انسان به پاداشی دست نمی یابد، جز همان پاداشی که در تحصیل آن تلاش کرده باشد و نتیجه تلاش او به زودی نمایانده می شود
4- عنکبوت 69 - و آنان که در راه ما تلاش کنند، بی شک آنان را به راه خود هدایت می کنیم.
5- نحل 1287 - به یقین خداوند جهان با پرهیز کاران است و با آن مردمی که نیک اندیش ونیک

والبَحر بِما کَسَبتَ اَیدی الناس) (1) اینکه : در هر سال برای هر یک از عمال و محال تجدید و تأکید و تشدید اعلان حکمت بیان و مصلحت بنیان به اینکه حسب الحکم انجمن محترم ملی و فرامین مؤکدۀ سابقه دولتی اینکه راه داری و قصابی و خبازی وسرانه و جریمه به هر اسم ورسم که باشد از حضرات مسلمین مرفوع و موضوع و از اقبح قبایح وأفحش فواحش ننگ و هتک اسلام و اسلامیان که فاعل وعامل ومباشر ومستحل این قسم از تنگ و هتک اسلام، خارج از ربقه اسلام و مستوجب سیاست و انتقام و حدود شرعیه اسلام [است].

قانون ملّی ورفع مفاسد کلی فعلی عملی نوعی موجب إلزام والتزام و تجدید اعلان و اعلام به اینکه : حسب الحکم ملی اسلام ورفع مفاسد کلی از انام لزوم و التزام تمام آنام، خصوصا عمال وضباط وحکام ، به اطاعت ومتابعت و تقویت نظر و نظارت کلیه انجمن ملی اسلام والامقام وخلف و مخالفت احکام ملت مستوجب حدود شرعیه وسیاسات مله [است] (اِنَّما جَزاء الذّینَ یُحارِبون اللهَ وَرَسُولَهُ وَیَسعَونَ فی الاَرضِ فَسَاداً اَن یُقَتّلوا اَو یُصَلبُوا اَو تُقَطّعُ اَیدیهِم وَاَرجُلهِم مِن خِلاف اَو یُنفَوا مِن الاَرضِ ذلِکَ لَهُم خِزی فی الدُّنیا وَلَهُم فی الآخِرةِ عَذَاب عظیم) (2). تمت.

ص: 232


1- الروم 41.
2- مائده /33 - به یقین غارتگرانی که با خدا و رسول خدا بر سر جنگ می شوند و با شمشیر آخته در عرصه زمین به تباهی و آتش زدن اموال و غارت مواشی تلاش می نمایند، کیفری کمتر از این ندارند که پاره پاره شوند و یا بر دار شوند و یا دست و پای آنان از چپ و راست بریده شود ویا حداقل از آن سرزمین تبعید شوند. این کیفر دنیای آنها است که خوار و رسواگردند و در آخرت عذاب بزرگی برای آنان مهیا است .

تصویر

ص: 233

تصویر

ص: 234

ص: 235

ص: 236

قانون در اتحاد دولت و ملت

اشاره

ص: 237

ص: 238

مقدمه

رساله «قانون در اتحاد دولت و ملت»، رساله دیگری است از مرحوم سید عبدالحسین لاری ، که وی آن را چند ماه قبل از آغاز استبداد صغیر تألیف کرده و در محرم الحرام سال 1326 چاپ نموده است. قانون در اتحاد دولت و ملت ، همانند رساله مشروطه مشروعه ، در حمایت و دفاع از مشروطیت و با همان نثر مکلّف وکاملاً غیر متعارف ، نوشته شده است. قالب وشالوده های کلی دفاع لاری از مشروطیت در این رساله نیز همان شالوده های رساله مشروطه مشروعه است . او آنچه را در این رساله بررسی کرده است ، انتظارات خودش از مشروطه است، نه مشروطیت موجود؛ بنابراین در باب این رساله هم باید همان سخنی را گفت که در باب رساله قبلی او گفتیم و آن اینکه دفاع لاری با سبک و سیاق ودلایل سایر علمائی که در حمایت مشروطیت رساله نوشته اند، تفاوت دارد؛ اما او که قطعا به تفاوت تلقی خود از مشروطیت با سایر علماء آگاه است ، همواره از مشروطه موجود حمایت می کند و به سختی بر مشروعه خواهانی که می گفتند: «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی خواهیم» ، می تازد.

مرحوم لاری، پس از آنکه در همان آغاز رساله، ابطال مشروطیت

ص: 239

موجود را توسط مشروعه خواهان مورد انتقاد و سرزنش قرار می دهد و در قالب ارائه آیه 121 سوره انعام، سخنان مشروعه خواهان را وحی شیاطین به ایشان می خواند ، به توصیف و بیان شروط مشروطه مشروعه مجلس ملی اسلام پرداخته و می نویسد که بسط بساط این عدل و اعتدال در ضمن چند فصل ذکر می شود:

در فصل اول ، مرحوم لاری، تعداد لازم برای صحت انعقاد مجلس را ، همان تعداد لازم برای حیازت امور حسبیه می داند. حداقل این تعداد، یک نفر و حداکثرش متکی به اندازه کفایت برای آن حیازت است. لاری به دنبال این سخن ، سرانجام با استناد به معمول زمان و مکان، تعداد دوازده نفر را به دلیل آنکه آن تعداد، عدد میمون است ، مناسب تر می داند.

مرحوم لاری در فصل دوم، شروط عضویت در مجلس را شروط اربعه تکلیف ، یعنی کمال عقل ، بلوغ، علم و قدرت معرفی می کند.

فصل سوم، در بیان احکام تکلیفه است که عبارت از حفظ محاسن صورت و مکارم سیرت و تولا و تبرا از اشرار وکفار. لاری در ادامه همین سخن ، و در همین فصل تأکید می کند که شروط کمال و تکمیل مجلس این است که اقلاً؟ واولاً، شخص اول مجلس فقیه عادل وجامع الشرایط باشد و بدل و قائم مقام وی نیز از عدول مؤمنین تعیین گردد.

این سخن وشرط لاری ، یکی از مصادیق همان سخنی است که گفتیم مبانی مشروطیت و خصایص آن در نظر مرحوم لاری ، با مشروطه در اندیشه سایر علماء مدافع این نظام متفاوت است. می دانیم که هیچکدام از علمای

ص: 240

دیگر، در رسائلی که نوشته اند ، شرط ریاست مجلس را فقاهت رئیس آن ندانسته اند. اما می بینیم که مرحوم لاری بر این معنی تأکید دارد. او همچنین تأکید می کند که نمایندگی مجلس در شمار واجبات کفائی است و این مطلب نیز به این صراحت در رسائل دیگران نیامده است.

از جمله تأکیدات نویسنده در فصل سوم این است که برای شرط اکمال و تکمیل مجلس باید تشکیل آن در مناسب ترین و بهترین ایام یعنی صبحهای پنجشنبه و جمعه و در بهترین امکنه ، نظیر بقاع مشرفه، مساجد، مدارس ومعابد باشد . به هنگام افتتاح نیز ، باید مجلس با نام خدا ، رسول اکرم و امام زمان افتتاح شود تا منظور نظر خدا و رسولش قرار گیرد.

فصل چهارم رساله حاضر ، ناظر به بیان این معنی است که همانگونه که ولایت اجرای حدود شرعیه و مجازاتهای الهی و احکام خداوندی حق انحصاری حاکم شرع است، حق تعیین اسم ورسم، لقب ، منصب ناظر، قیم، وکیل، امین ، کاتب ، منشی، معین، ناظم ، خازن ، ولی ، والی ومتولی و تعیین مراتب هر کس از هر جهت، حتی بزرگداشت یا تکذیب و هر تغییر و تبدیلی ، حق انحصاری حاکم شرع مسلم العداله اهل مجلس است.

قبلاً در فصل سوم دیدیم که مرحوم لاری جایگاه این حاکم شرع را ریاست مجلس می داند. بنابراین می توان گفت که در مشروطیتی که لاری تصویر می کند، عملاً رئیس مجلس بزرگترین و منحصر ترین مرجع سیاسی، اداری ، قضائی و قانونگزاری است و دیگران تنها حکم مشاوران وی را دارند

ص: 241

ولا غیر. متأسفانه ، لاری مشخص نمی سازد که به این ترتیب جایگاه سلطان در نظام مشروطه کجاست و مشروطیتی که تمام قوای آن در یک جا تمرکز یافته ، چه کسی یا چه نهادی را مشروط ومقید می سازد. برای اینکه میزان قدرت رئیس مجلس یا حاکم شرع حاضر در مجلس را در دیدگاه لاری بهتر بشناسیم ، اجازه دهید تا بخشی دیگر از سخن او را در فصل چهارم مورد تأمل قرار دهیم. می نویسد: «کسی را حق مخالفت ، معارضه ، رد ایراد، عقد مجلس ضرار در مقابل مجلس اخبار ... بر هیچ حقی نیست... همچنین احدی حق شفاعت سیئه ندارد، از خائن و فاسق ، مرتشی، مستبد، مفسده ، همچنین حق تعطیل حدود شرعیه وسیاسات الهیه کسی ندارد، مگر در صورت مانع با عذر شرعی وایضأ کسی حق عقد مجلس ونه حق تعیین ، نه حق انتخاب ، نه ابتدائا ، نه استدامة نیست، مگر به اذن ورخصت حاکم شرع مسلم العداله از مشروطه خواهان ، نه مستبدین که در هر بلد به اغراض فاسد واسم مشروطه در مقابل مسجد ومجلس اسس علی التقوی تأسیس مسجد ومجلس ضرار ... نموده اند. چنین مستبدین محکوم به حکم مفسدین فی الأرض ومحاربین با مسلمین هستند از هر جهت (ومن لم یحکم بما انزل الله فأولئک هم الکافرون).

فصل پنجم رساله قانون در اتحاد ملت و دولت ، باز هم ناظر به بیان وجهی دیگر از قلمرو قدرت و اختیارات رئیس مجلس یا ، به قول مرحوم لاری ، حاکم شرع مسلم العدالة مجلس است.

فصل از موارد مصرف و اختیار بیت المال مسلمین سخن می گوید وضمن

ص: 242

بر شمردن موارد مصرف آن ، از قبیل مصالح معاد و معاش مسلمین، احداث راه ، کاروانسرا، مساجد، حمام، مدرسه ، ایجاد صنایع مورد نیاز ، ابزار و آلات جنگی و دفاعی و غیره، اختیار مطلق مصرف آن را به همان ولی مسلمین یا حاکم مسلم العدالة مجلس می سپارد. از نظر مرحوم لاری بخشی در منابع تأمین بیت المال مسلمین عبارتند از :

1- ارث بدون وارث که متعلق به امام است؛ 2- نذورات ؛ 3- اوقاف عامه بر وجوه بر واحسان؛

4- مطلق خیرات و مبرات که از جمله آنها سهم سبیل الله از سهام زکوة ، بلکه مطلق سهام زکوة است بنابر اقوی؛

5- خمس غنایم دار الحرب و آنچه به صورت غیله و حیله گرفته شود، از جمله خمس اعیان سبعه ، بلکه مطلق خمس غنایم؛

6- انفال مخصوص به امام، نظیر اراضی وانهاده شده یا تسلیم شده به مسلمین از روی رضا مانند بحرین؛

فصل ششم رساله حاضر، به بحث در باب کمیت و کیفیت اخذخراج مقاسمه شرعیه ، که عبارت است از مالیات حسابیه موضوعه بر اراضی مفتوحة العنوه، می پردازد. وی اندازه و کمیت دریافت آن را اگر چه منوط به نظر امام غایب و نایب عام آن حضرت می داند، ولی تأکید می کند که اعدل در مذهب شیعه ، که مذهب عدل وسداد است ، آن است که اقتصار واقتصاد را در دریافت خراج رعایت کنند و آن را بر مبنای گرفتن عشر حاصل و محصول اراضی قرار

ص: 243

دهند. به عقیده مرحوم لاری این مالیات هم می تواند از عین جنس و محصول برداشته شود و یا قسمت معادل آن مالیات دریافت گردد. ولی ، در هر حال، عشریه مالیات قطعی و معنی است که از محصول زمینهای معلوم المالک ، مجهول المالک ، مزارعات ، مغارسات وحتی اراضی بخس کار وغیره دریافت می شود و نوع زمین در اندازه مالیات تغییری ایجاد نمی کند. نویسنده رساله پس از تعیین میزان وکمیت دریافت خراج ومالیات مزروعی ، در باب کیفیت آن توضیحاتی می آورد که اهم آنها را می توان به شکل زیر دسته بندی کرد:

1- کیفیت اخذ واستیفاء مالیات باید به تصویب و تعیین عدول مؤمنین مجلس کنونی هر محل [انجمن هر شهر] باشد؛

2- این مجلس محلی باید نسبت به محل خود به تعیین ممیز امینی مبادرت کند و آن ممیز به وصول و ایصال و نقل و انتقال مالیات بپردازد؛

3- اخذ مالیات باید در موقع خود انجام گیرد نه در غیر موقع؛

4- هرگز نباید به بهانه گرفتن مالیات مأمور شراب خوار وفاجری را متولی بر جان ومال وعرض وناموس رعایا کرد؛

مرحوم لاری پس از توضیح در باب کیفیت اخذ مالیات ، از سایر حرکات وحشیانه معموله دور استبداد که به بهانه های عدیده مانند سرانه، مالیات دواب ، تذکره ، قرنطینه ، راهداری وگمرک از مردم مالیات دریافت می کردند، به شدت انتقاد می کند و اخذ آن مالیاتها را موجب پراکندگی خلایق و تخریب بلاد و از بین رفتن و داد و اتحاد می شمارد.

ص: 244

آخرین بحث مرحوم لاری ، در رساله قانون در اتحاد ملت و دولت ، بیان فرق دولت مشروطه مشروعه با دولت استبدادیه است. که تفاوتهای دو نظام را به شکل اجمالی توضیح می دهد. باز هم اهم مباحث وی را می توان به شکل زیر دسته بندی و تسهیل کرد:

1- فرق مشروطه مشروعه ومستبده ، فرق اسلام با کفر ، حلال و حرام، حق و باطل و بهشت و دوزخ است.

2- تمام اسلام و ایمان وجنان وروح وریحان ورضا ورضوان ناشی و منتهی به سلطان عدل و احسان و برکت قرآن و امام زمان است ، چنانچه تمام کفر وکفران ونقص ونقصان، راجع و مرجوع وناشی و منتسب ومنتهی به ظلم وعدوان وجور وطغیان است. به همین دلیل است که سلطان عادل شریک در عبادت وصلاح تمام عباد و صلحاء است و سلطان ظالم ، شریک در کفر و فسق تمام کفره و فسقه است.

قبلاً گفتیم که مشروطیت مورد نظر مرحوم لاری که او از آن به عنوان مشروطه مشروعه یاد می کند با مشروطه موجود متفاوت است. او علیرغم این تفاوت ، مشروطه موجود را مورد تأیید قرار می دهد. و به صرف تفاوت آرمان و واقعیت ، واقعیت را محکوم نمی کند. وی درست با توجه به همین واقع گرایی است که در تنه آخرین بحث خود به تفاوت مشروطه مشروعه آرمانی خود با مشروطه موجود اشاره می کند و در قالب سخنان زیر مشروطه موجود را مورد تأیید قرار می دهد :

«ایقاظ و تنبیه و عبرت و تجربه و حجت بالغه ومحجة قاطعه این است که

ص: 245

قریب دو سال است که احیاء اسم ملت و مجلس مشروطیت حسب الامر شریعت وحضرت حجت «عج» شده با وجودی که اسم بدون مسمی و بدون حقیقت و معنی و بدون ترتیب آثار وسمیت و مراسم ملت و شریعت از مجازات و سیاست و حفظ محاسن صورت و سیرت مع ذلک کله این اسم اعظم ملت اسلام تسخر تام و تأثر عام در قلوب خواص و عام و تألیف نفوس انام مثل علاقه ارحام بین مختلف الأقوام نموده..........

ص: 246

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

قانون در اتحاد ملت و دولت و انطباق اساس مشروطیت و مشروعیت و تطبیق با شرع و ملت ، از هر جهت واز هر بابت ، حسب الامر صاحب شریعت وحضرت حجت در مقام اتمام حجت ، وحسم ماده بهانه ومعذرت در ابطال مشروطیت بانها «کلمة حق یراد بها الباطل» (1) و اینکه «مشروطه نمی خواهیم دین نبوی خواهیم»(2) وبه امثال این شعریات و مغالطات بهانه رد وایراد و افروختن آتشکده استبداد و فتنه فساد و افساد و قتل وغارت و تخریب بلاد، به اضعاف مضاعف آتش نمرود و شاد و یزید وابن زیاد ، وتفریق وداد واتحاد، وشق عصاء مسلمین و تفریق مؤمنین واوصیا «لمن حارب الله ورسوله»(3)و در مقابل مجلس ملی ، احیاء (4) وتأسیس مجلس ضرار وعجل(5) خوار نمودن ، واغواء اشرار از هر گوشه و کنار و کوچه و بازار کردن به سوء گفتار و کردار و رفتار ، مثلاً تاکنون. (واِنّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم )(6)

ص: 247


1- اشاره است به این سخن حضرت علی در مقابل شعار تحکیم خوارج که وقتی آنان گفتند : لا حکم الا لله امام پاسخ داد که (کلمة حق یراد بها الباطل) یعنی سخن حقی است که از آن اراده باطل می شود.
2- شعار مشروعه خواهان بود، در مقابله با مشروطیت .
3- برای کسی که به محاربه و جنگ با خدا و رسولش پرداخته است. مقصود محمد علی شاه است .
4- اصل : احبا.
5- عجل : گوساله ، اشاره به گوساله سامری و داستان رجعت بنی اسرائیل به گوساله پرستی.
6- انعام، 121، شما باید این را بدانید که شیاطین ناپیدا به دوستان مشرک خود وحی و اشارت می کنند تا با این بافته های خرافی با شما به بحث و جدل بنشیند .

فتنه و امتحان کفر و ایمان و ظلم وعدوان آخر الزمان در میان و در طغیانست . نعم ما قال : لیس البلیة فی ایامنا عجب بل السلامة فیها اعجب العجب(1)

الکلام در بیان شروط مشروطه مشروعه مجلس ملی اسلام والامقام ، من حیث الصحة والکمال والکم والکیف والحال ، واحکام شرعیه و وظایف نوعیه وحقوق کلیه . بسط بساط این عدل و اعتدال که در ضمن فصول چند ذکر می شود:

فصل اول

این که شرط صحت انعقاد این مجلس عدد من به الکفایه(2) است در تحیز کلیه امور حسبیه ورفع مفاسد کلیه و حفظ حقوق نوعیه که اقل عددش عدد کلی منحصر در فرد واکثرش مختلف به اختلاف من به الکفایة است. عادتأ من حیث الزمان والمکین والمکان ، بلی شرط کمالش تکمیل من به الکفایة است به عدد میمون بروج اثنی عشر فلک دار وساعات اعتدالیه لیل ونهار وعدد نقباء

ص: 248


1- چه خوب گفته است که: وجود بلیه در روزگار ما شگفت نیست؛ بلکه صلح و سلامت در این روزگار از عجیب ترین عجایب است.
2- عدد من به الکفایه است در تحیز کلیه امور حسبیه : یعنی تعداد لازم برای انعقاد مجلس ،وشرط صحت انعقاد آن، همان تعدادی است که برای حیازت امور حسبیه ورفع حقوق کلیه لازم است که : «اقل عددش می تواند یکنفر و حداکثر آن به اندازه کفایت وضرورت است بر حسب زمان و مکان».

بنی اسرائیل و ائمه اطهار علیه السلام و اکمل از آن هر چه بیشتر بهتر(1)

فصل ثانی

در شروط کیفیت حال واعتدال اعضاء مجلس و آن منحصر است در شروط اربعه تکلیف که کمال عقل و رشد و بلوغ و علم و قدرت است ، (2) لا غیر.

فصل سیم

در احکام تکلیفیه وحقوق وضعیه و وظایف شرعیه یعنی اتصاف خودشان و متصف نمودن دیگران را به آن صفات و اوصاف کریمه ، که عبارت از حفظ محاسن صورت و مکارم سیرت و مراسم متت وشریعت است ، از هر جهت از جهت کردار و گفتار و رفتار و تولای ابرار و تبراء از اشرار وکقار ومأکل ومشارب و البسه و استار(3)و سیما و اسماء ، و تشکیل و تشبیه قولاً وفعلاً وعملاً. وامّا شروط کمال و تکمیل مجلس این است که اقلاً واولاً شخص اول مجلس

ص: 249


1- مؤلف در عبارت اخیر بشرط کمال مجلس را ، عدد میمون، یعنی دوازده نفر به تعداد نقباء بنی اسرائیل و ائمه اطهار می داند ولی ادامه می دهد که شرط اکمل آن، هر چه بیش از دوازده نفر باشد، بهتر است
2- یعنی شرط عضویت در مجلس، داشتن همان شرایط اربعه تکلیف و مکلف شدن است. این شروط اربعه عبارتند از : کمال عقل ورشد، بلوغ، علم و قدرت.
3- استار : پس مانده .

فقیه عادل وجامع الشرایط باشد. پس از آن بدل و قائم مقام ایشان از عدول مؤمنین هر چه بیشتر بهتر . پس از آن الأدین فالادین من أهل الدین ، پس از آن الاسلم فالاسلم من المسلمین.

ولی هر یک از اصناف ثلثه مکلفین علی اختلاف مراتبهم المتشتة ، از حاکم شرع و عدول مؤمنین و سایر مسلمین مشترکند در تکلیف به امور حسبیه وواجبات کفائته ، به این معنی که هر کدام که در اقدام به انجام و اتمام این قسم از تکالیف مشترکه کفائیه مثل اطفاء حریق وانقاذ غریق استباق (1)نمودند ، اگر چه ثوابش مختص به همان مباشر است لا غیر، ولی مسقط (2) از دیگران شرکاء هست و عقاب ترکش نیز (3)بر تمام تارکان است.

و از اینجا معلوم می شود که استعفا نمودن از تعاون وقیام واقدام در این تکالیف وواجبات کفائیه محل استعفاء ومسقط از تکالیف نیست، مگر، در صورت مانع یا عذر شرعی مسقط ؛ لا غیر ، بلکه من باب(تعاونوا علی البر والتقوی) (واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا)، لازم و واجب است ، اتحاد، اتفاق ، اجماع و اجتماع بر حاکم، محکوم ، رئیس ، مرئوس، تابع ، متبوع، آمر ومأمور و اینکه همراهی ، تقویت، تعاون ومعیت از قیام، اقدام، همت ، اهتمام در انجام ، اتمام تمام تکالیف نوعیه وواجبات کفائیه نمایند.

اگر چه امر به اقامه حدود شرعیه و مجازات الهّیه، حکم به جمعه و جهاد،

ص: 250


1- استباق : سبقت بستن.
2- مسقط : ساقط شده .
3- اصل : وعقاب نیز ترکش .

حکم به قضاء وافتاء از وظایف فقیه عادل است ، ولی اعتماد به این اوامر واقامه واجراء این احکام واجب کفائیست بر همه آنام(1)که به انجام و اتمام برسانند .

فعلی هذا، حق الولایة کلیه الاولیه اولی بالمؤمنین من انفسهم واموالهم(2)، هر حاکم شرع را بر تمام طبقات من دونه از تمام مکلفین است شرعا از سلطان، حکام، عمال ، ضباط ، شاه و گدا در کلیه امور حسبّیه واجراء حدود شرعیه ، ترجیح، تعیین احکام کلیه ، مصالح نوعته از عزل و نصب ، تعزیر ، تحدید ، تغییر ، تبدیل ، تقریب ما حقه التبعید و تبعید ما حقّه التقریب به مسوغات(3)شرعیه مثل تألیف قلوب یا تبلیغ احکام یا اتمام حجت ، رسول وأمام، حاکم شرع حق بر تمام آنام دارد و مقدم ونافذ الحکم است و کسی را حق مخالفت ومعارضه در آن نیست ، شرعا.

وامّا وظیفه عدول مؤمنین و سایر مسلمین در کلیه امور حسبیه در صورت اذن ورخصت، با عدم حضور حاکم شرع است. به این معنی که در طول حاکم هستند نه در عرض(4)

ص: 251


1- انام : مردم، آفریدگان .
2- اشاره به آیه 6 سوره احزاب که می فرماید: النبی اولی بالمو منین من انفسهم - پیامبر از خود مؤمنان به مؤمنان سزاوارتر است که برای آنان تصمیم بگیرد و اعمال ولایت و سرپرستی کند . مؤلف در عبارت هر حاکم شرع را بر تمام طبقات من دونه از تمام مکلفین ... حق ولایت پیامبر و امام معصوم را به فقیه و حاکم شرع تعمیم می دهد و این همان اصل ولایت فقیه است که مؤلف به آن ولایت اعتقاد دارد.
3- مسوغات : رواشناخته شده ها ، اجازه داده شده ها.
4- مقصود این است که در صورت عدم حضور حاکم شرع ، عدول مؤمنین و سایر مسلمین با داشتن اجازه ورخصت از حاکم شرع ، می توانند در امور حسبیه دخالت کنند. این جواز دخالت به این معنی نیست که آنان در مقام اعمال ولایت همتای حاکم شرع و ولی فقیه هستند، بلکه مرتبه ولائی آنان، پس از فقیه قرار دارد.

وامّا وظیفه و تکلیف وجوب کفائی عام عموم سایر انجمن وجوب اینکه ساعی وجاهد باشند در تحصیل اتحاد، اتفاق، حمایت، رعایت، مواسات، مساوات به جان وجاه ومال وحال با همدیگر در حفظ حقوق نوعیه اموال و نفوس ، اعراض ، ناموس مسلمانان، من فی حکمهم ، رفع مفاسد ظلم وعدوان از هر جهت و از هر بابت و از هر کس ، چه شاه باشد و چه گدا، چه امراء باشد، چه فقرا ووجوب امر به معروف و نهی از منکر وملاهی (1) ومناهی شرعیه.

منجمله شروط اکمال و تکمیل آن مجلس مقدس عقد مجلس است در أسعد سعادات و ایام ، که صبیحه(2) خمیس وجمعه [باشد] و در اشرف بقاع مشرفه [مانند] مساجد، مدارس، معابد . وافتتاح کلام در آن مقام به اسم ملک علام، نعت حضرت خیر الانام وامام والامقام علیه الصلوة والسلام تا اینکه محل نظر منظر انور خیر البشر وفیاض الاثر «اتی احب تلک المجالس التی یحیی فیها امرنا در محضر شیاطین و مسکن ظالمین که محل عقاب وعتاب (وسکنتم فی مساکن الّذین ظلموا انفسهم وتبین لکم کیف فعلنا بهم) (3) إلی غیر ذلک از شروط کمال وتکمیل مجلس که مقرر در خاتمه قانون سابق است.

ص: 252


1- ملاهی: آلات لهو .
2- صبیحه: پگاه ، بامداد
3- ابراهیم / 45، شما در خانه های همان کافرانی جا گرفته بودید که جان خود را به سیاهی کشانده بودند با آنکه معلومتان بود که ما با آنان چه کردیم.

فصل چهارم

چنانچه ولایت کلیه اجراء حدود شرعیه وسیاسات الهیه و احکام تکلیفیه از هر جهت حق حقیق حاکم شرع عادل است ، لا غیر ؛ کذلک وهمچنین ترجیح کلیه آراء شوراء وتعیین اسم و رسم و لقب ، منصب ، ناظر ، قیم ، وکیل، امین ، کاتب ، منشی ، معین ، ناظم ، خازن، ولی، والی ، متولی ، تعیین مراتب هر کس از حیث جرح، تعدیل ، اصیل ، وکیل ، تبجیل (1)، تجلیل ، تصدیق، تکذیب ، تغییر ، تبدیل ، توقیت (2)و توصیف از هر جهت حق حقیق حاکم شرع مسلم العدالة اهل مجلس است، لا غیر ، و کسی را حق مخالفت ، معارضه ، رد، ایراد ، عقد مجلس ضرار در مقابل مجلس اخبار و تفریق بین المؤمنین وارصاد لمن حارب الله ورسوله به هیچ وجه حقی نیست. مگر اینکه عدول مؤمنین مسلم العدالة اثبات فسق و خیانت او را نمایند و عزل وانعزال او را بنمایند. در این صورت از درجه اعتبار ساقط است شرعا وداخل (ومن لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الکافرون) (3)واولئک أضر علی شیعتنا من جیش یزید بن معاویه علی الحسین(4) علیه السلام [است].

ص: 253


1- تبجیل :گرامی داشتن ، بزرگ شمردن .
2- توقیت: تعیین وقت .
3- مائده /44، هر کس که به موجب احکام الهی داوری نکند از کافران خواهد بود.
4- و چنین کسانی بر شیعیان ما بیش از زمانی که سپاه یزید بن معاویه بر امام حسین وارد کرد، زیان وارد می کنند .

وهمچنین احدی حق شفاعت سیئه (1)ندارد خائن وفاسق ، مرتشی، مستبد، مفسد. وهمچنین حق تعطیل حدود شرعیه وسیاسات الهیه کسی ندارد، مگر در صورت مانع با عذر شرعی وایضا کسی را حق عقد مجلس ونه حق تعیین ونه حق انتخاب ، نه ابتدائا ونه استدامة نیست، مگر به اذن ورخصت حاکم شرع مسلم العدالة از مشروطه خواهان ، نه مستبدین که در هر بسلد به اغراض فاسد واسم مشروطه در مقابل مسجد و مجلس اسس علی التقوی (2) تأسیس مسجد و مجلس ضرار وجمع اشرار بر عجل خوار تفریق بین المؤمنین وارصاد لمن حارب الله ورسوله نموده اند. چنین مستبدین محکوم به حکم مفسدین فی الأرض ومحاربین با مسلمین هستند از هر جهت (ومن لم یحکم بما انزل الله فأولئک هم الکافرون)(3)

فصل پنجم

اختیار بیت المال مسلمین از هر جهت از جهات قبض وصرف ، تعیین مصرف ، صارف ، متصرف وأمین ، در تحت عموم ولایت ولی عام امین مؤتمن شرعی مسلم الأمانة والعدالة است . و مصرف آن ، مال عموم مصالح مسلمین است از مصالح معاد ومعاش ، دین، دنیای مسلمین از مثل بناء

ص: 254


1- سینه : گناه.
2- اشاره است به آیه 108 توبه که می فرماید: لمسجد اسس علی التقوی .
3- مائده : 44.

طرقنا(1)، رباط، مساجد، معابد ، حمامات ، مدارس علوم ، تعلیم، تعلم اصول وفروع، حرف، صنایع ما یحتاج الیه المسلمون بقدر الکفایة والغناء والعفاف از کقار، اشرار خارجه ، تعلیم ، تعلم سبق ومایه و تحصیل ملکات ، شجاعت، مراتب مجاهده ، محاربه ، مدافعه اشرار وکفار از ضرر واضرار بر دین و آئین مسلمین از جمله مصارف واجبه ، مصالح لازمه شرعیه بیت المال است از هر جهت تعلیم و تعلم ، اعما ، اتحاد، اعتیاد، اعداد، استعداد، اجماعة ، اجتماعا وجمعة لجمیع ما یقتضیه الحال والزمان والمکان(2) از اسباب و آلات حرب ، مدافعه ، مجاهده ، مرابطه در ثغور ، سر حدود اسلام.

واما وجوه بیت المال المعد لعموم مصالح المسلمین فوجوه : منها ارث من لا وارث له (3)که راجع به امام است.

ومنها مال الوصایه ، نذورات، اوقاف عامه بر وجوه بر واحسان ومطلق خیرات ومبات.

منها سهم سبیل الله از سهام زکوة بل مطلق سهام زکوة علی الأقوی . ومنها خمس غنایم دار الحرب وما اخذ غیلة (4)او حیلة (5)منها .

ومنها خمس الاعیان السبعة بل خمس مطلق الغنائم وهی مطلق الفوائد العائدة ولو بإرث ، واصله او صداق علی الاظهر ومنها الأنفال الخاصة بالامام وهی الأراضی المتجلی عنها اهلها أو سلمت إلی المسلمین طوعا کالبحرین

ص: 255


1- ساختن راههای ما.
2- برای همه آنچه اقتضای حال ، زمان و مکان را بکند.
3- ووجوهی از آن ارثی است که وارثی ندارد.
4- غیلة : قتل و کشتن.
5- حیلة : اینجا به معنی قدرت و توانایی .

والاجام ورؤس الجبال وبطون الأودیة وما منها من شجر و معدن و صوافی ملوک اهل الحرب ، بل کل الأرض وما فیها وما علیها وما سقت وما اسقت من الانهار والبحار والأشجار علی الظاهر الجمع بین الاخبار و مقتضی الآثار والاعتبار بالائمة الاطهار.

ومنها الجزیة المقررة علی اهل الذمة المنوطة بنظر الامام ، کمّاً وکیفاً .

ومنها مجهول المالک واللقطة (1)ووجوه مظالم العباد التی منها ترکة الظلمة التی یتعشر وصولها أو ایصالها الی اربابها .

ومنها خراج ومقاسمة اراضی مفتوحة العنوة که منوط بنظر امام علیه السلام[است] کمّاً وکیفاً.

فصل ششم

در کمیّت و کیفیّت اخذ خراج ومقاسمه (2) شرعیه ، که عبارت از مالیات حسابیه موضوعه بر اراضی مفتوحة العنوه(3)

امّا کمّیّت آن اگر چه منوط به امام و نایب عام است ، ولی اعدل به مذهب عدل وسداد و حسم مادۀ فساد، بهانه استبداد در اهلاک عباد و تخریب بلاد، اقتصار واقتصاد بر اخذ عشر حاصل و محصول ، غله ومدخول آن اراضی است ، عیناً با قیمت ، چه از معلوم المالک و چه از مجهول المالک ، و چه از مزارعات

ص: 256


1- اللقطه : مالی که در روی زمین پیدا می شود و مالکی ندارد.
2- مقاسمه : مالیات مخصوص اراضی از مسلمین یا اجانب با مقررات خاصی می گرفت .
3- مفتوحة العنوه : اراضی تصرف شده با جنگ .

و چه از مغارسات(1)و چه اراضی بخش کار(2) و چه غیرها مطلقاً .

واما کیفیت اخذ و استیفاء اینست که به تصویب و تعیین عدول مؤمنین مجلس ملی حالی ، هر محل نسبت به محل خود تعیین ممیز خراص (3)قابض (4) امین مؤتمنی نمایند که به وصول و ایصال و نقل وانتقال مالیات حسابی بپردازد در موقع خود، نه اینکه در غیر موقع به بهانه مالیات مأمور خمور کفور ذی الفجوری را مثل خالد بن ولید مستولی بر قتل و غارت مال ونفوس وعرض و ناموس قوم مالک و غیره، فرمانفرما نمایند.

وامّا سایر حرکات وحشیانه و بهانه سرانه نفوس و دواب وتذکره وقرنطینه و راهداری و گمرک که بهانه استبداد و فساد و افساد در تنفر عباد و تخریب بلاد و تقریب عناد و تنفیر(5)و داد و اتحاد که شده که نعم البدل و ابدال از وجوه مدخول حلال و محصول اموال وصول و ایصال به احسن حال و احوال می شود بدون و بال و قیل وقال.

ومنها تبدیل گمرکات وامثالش از اجحافات غیر مشروعه به وضع جزیه و سرانه بر خصوص نفوس و اموال و اجناس کفر؛ خارجه وداخله به هر اندازه که بخواهند مشروع وخیر موضوع وکافی و وافی و مستغنی ومغنی از آن گمرکات و اجحافات غیر مشروعه است.

ومنها تخصیص گمرکات به اجناس منقوله از دار الحرب یا منتقله به کفّار

ص: 257


1- مغار سات : درختان.
2- اراضی بخش کار : زمینهایی که بدون آب کشت شوند.
3- خراص: تخمین زننده .
4- قابض : گیرنده ، مسلط ، اینجا: همان مسلط معنی می دهد .
5- تنفیر : اینجا از بین بردن.

حربی یا محکوم به حکم از ذمیین این زمان وزمین ، دون اجناس منتقله از مسلم به مسلم واز دار الاسلام به دار الاسلام دیگر و من جمله ابدال محلله از آن اموال محرمه غیر مشروعه ، املاک خالصجات ومجهول المالک و ارث من لا وارث له ومظالم عباد و ترکه ظلمه مستغرمه از وجوه بیت المال که معد برای مصالح مسلمین است و راجع به نظر و اختیار امام است من باب کل شی یرجع الی اصله که مکفی وموفی ومغنی ومستغنی از وجوه مالیات محرمه غیر مشروعه که بهانه و سرمایه استبداد مستبدین وفساد وافساد مفسدین مشروطیت مشروعه است به قتل وغارت یا به قول قائل المشروطیه کلمة حق یراد بها الباطل یا مشروطه نمی خواهیم دین نبوی خواهیم یا به امثال این از شعریات و مغالطات.

واگر چنانچه این همه دخل ومداخل کله حلال و وجوه کثیره اموال بیت المال کافی و وافی نشد ، به حال و احوال خرج و مخارج سفائیه اسراف و تبذیر وخمور وشرور وجیره و مواجب فسق وفجور کلاب عقو(1) وقول زور وقوم بور وکفور، پس اصلح وافلح به حال دولت و ملت ورعیت و ملک و مملکت، تنصیف و تخفیف و اسقاط واحباط این قسم از خرج و مخارج حرام و جیره و مواجب ظلام وحکام است که اظلم واحرم [اند از دم مسفوح (2) وخون قروح(3) وجروح دل ارامل (4) وایتام وارحام امام علیه السلام.

ص: 258


1- عقور: هار ، گاز گیرنده .
2- دم مسفوح: خون ریخته شده .
3- قروح : زخمها، جراحات
4- ارامل : مستمندان ، فقیران .

خاتمه

فرق بین فواید کلیه دولت مشروطیت مشروعیه ومفاسد غیر متناهیه مستبده قهریه جوریه غیر مشروعه.

امّا اجمالاً: فکالفرق بین الکفر والاسلام والحلال والحرام والحق والباطل والجنة والنار والنعیم والجحیم ، بلکه تمام اسلام و ایمان ، جنان ، روح ، ریحان، رضا ، رضوان ناشی و منتهی به سلطان عدل و احسان و برکت قرآن و امام زمان . چنانچه تمام کفر وکفران نقص ونقصان، تمام عوالم امکان راجع ومرجوع وناشی و مسبب و منتهی به ظلم وعدوان وجور وطغیان است، لا غیر. این است که سلطان عادل شریک در عبادت و صلاح تمام عباد وصلحاء است.

سلطان ظالم شریک در کفر و فسق تمام کفره وفسقه است. چنانچه فرموده تعالی : ( من قتل نفسا ًبغیر نفس أو فسار فی الأرض فکانّما قتل الناس جمیعاً ومن أحیاها فکانما احیا الناس جمیعا) (1)

ایقاظ (2)و تنبیه وعبرت و تجربه و حجت بالغه و محجه قاطعه این است که قریب دو سال است که احیاء اسم ملت و مجلس مشروطیت حسب الامر

ص: 259


1- مائده: 32 هر کس انسان مؤمنی را بکشد. با آنکه مقتول کسی را کشته باشد، چنان است که تمام مردم را کشته باشد و هر کس جان مؤمنی را از قتل و مرگ برهاند، چنان است که تمام مردم را از مرگ رهانیده باشد.
2- ایقاظ : بیدار کردن ، هوشیار ساختن .

صاحب شریعت و حضرت حجت علیه السلام شده، با وجودی که اسم بدون مستی وبدون حقیقت و معنی و بدون ترتیب آثار رسمیت و مراسم ملت وشریعت از مجازات و سیاست و حفظ محاسن صورت و سیرت ، مع ذلک ، کلّه این اسم اعظم ملّت اسلام تسخر تام و تأثر عام در قلوب خواص و عوام و تألیف نفوس انام مثل علاقه ارحام بین مختلف الأقوام نموده و اگر چنانچه تاکنون یک رسمیت و معنویت یا ترتیب آثار دین و ملت یا احکام شریعت با حفظ محاسن صورت وسیرت با اجراء یک مجازات و سیاست بر وفق شریعت جاری و مجری می شد، هر آینه جلوگیری وحسم ماده این همه مفاسد کلیه و تضییع حقوق نوعیه چهار کرور اهل فارس به واسطه قتل وغارت اموال و نفوس وهتک عرض وناموس وخروج دجال وسفیانی بهیچ وجه نمی شد، بلکه موجب تسخیر سبع الاقالیم و احیاء عظام رمیم و تسخیر عرش عظیم ممالک عثمانی و قتل سفیانی به حشمت سلیمانی وحکم لقمانی و آثار قرآنی امی شد، بلکه سالی کرور کرور افواج از خارج بر عکس سابق (یدخلون فی دین الله افواجا)(1)

تنبیه وایقاظ

اگر چه رسم اعظم ملت اسلام و اجراء احکام شریعت خیر الانام از باطن شریعت وحضرت حجت مغنی و مستغنی از من سوی الله و توسل و توسط حجت است از هر جهت ، الا اینکه حسب التکلیف شرعی تمام انام حمایت ورعایت و تقویت و همراهی ومعیت به نص (وکونوا مع الصادقین)

ص: 260


1- نصر 4: (مردم) دسته دسته در دین خدا داخل می شوند .

(وکونوا انصار الله ) (وتعاونوا علی البر والتقوی )، بلکه وجوب اکرام واعظام وارفاق وانفاق به وجوه احسان ، تحبیس و تسهیل منافع اوقاف ومال الوصایات و نذورات و خیرات و صدقات جاریه و وجوه بیت المال بر ملازمین آن مجالس مقدسه [است]. انی احب تلک المجالس التی یحیی فیها امرنا ومن أحیاها فکانما احیی الناس جمیعا ولی به شرطها وشروطها المقرره در خاتمه قانون دیگر (لا یمسّه إلاّ المطهّرون) ولا یناله إلاّ ذو حظّ عظیم . تمّت.

ص: 261

ص: 262

ص: 263

ص: 264

بیانیه دفاعیه

ص: 265

ص: 266

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

مقدمه

آنچه «بیانه دفاعیه جهاد با اجانب در جنگ جهانی اول» نامیده شده ، آخرین رساله سیاسی مجاهد خستگی ناپذیر خطه فارس ولارستان مرحوم آیت الله العظمی سید عبدالحسین لاری است که از تبعید گاه خویش «فیروز آباد» صادر نموده است و علیرغم فشار واختناق حاکم آن زمان، در حد ضرورت بصورت دستنویس منتشر شده و بنا به گفته برخی مطلعین حتی در بعضی از کتب مغرب زمینی ها از وجود آن بحث شده است.

با تشکر از جناب آقای ابوالحسن مؤیدی لازم به توضیح است که آنچه در تصحیح و تکمیل متن صورت گرفته، ترجمه جملات عربی ، تهیه فهرست آیات و روایات و توضیح بعضی جملات مبهم بوده که در فقره اخیر از محبت های بیدریغ دانشمند معظم وخطیب محترم حضرت حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای سید حسین نسابه امام جمعه موقت لار کمال استفاده شده است.

هیئت علمی کنگره

ص: 267

تصویر

صفحه اول از نسخه خطی اعلان

ص: 268

تصویر

صفحه دوم از نسخه خطی اعلان

ص: 269

تصویر

صفحه اول از نسخه خطی بیانیه دفاعیه

ص: 270

تصویر

صفحه دوم از نسخه خطی بیانیه دفاعیه

ص: 271

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

اعلان

حسب الاحکام ملک علام وامام والامقام وحجج اسلام ومحکمات قرآن.

(یا أیها النبی جاهد الکفار والمنافقین )(1) و

(ومن یتولهم منکم فانه منهم) (2) اعلان می شود به هر جا که بر هر کس از فرق ششصد کرور مسلمین داخله وخارجه حتی بر صبیان ونسوان واجب فوری است جهاد و دفاع روس و انگلیس واعوان این کفار وسد ابواب طمع و بهانه و مالیات وگمرک و قرنطینه وتذکره وگرفتن اسلحه از مسلمانان وهمچنین سد ابواب فرار وجای قرار بر این کفار واعوان این کفار از هر گوشه وکنار وکوچه و بازار بدون مهلت وانظار جز بعذاب النار وخزی عار وصغار وعبرة لاولی الابصار چنانچه حق تعالی فرموده :(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم وخذوهم واحصروهم) (3) ووفضلّ الله المجاهدین علی القاعدینه (4)وومن جاهد فانما یجاهد لنفسه ) (5)وله من الانعام فی کل عام مأتا دینار فی بیت مال المسلمین من سهم المؤلفة والمجاهدین مع الأجر العظیم وانابه زعیم(6)

اقل خدام الشریعة المطهرة عبده عبد الحسین الموسوی

ص: 272


1- توبه : 73- ای پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن.
2- مائده: 51- و هر کس از شما آنها را به دوستی گیرد از آنان خواهد بود.
3- توبه: 5 - مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر و به محاصره در آورید
4- نساء : 95 - و مجاهدان را بر خانه نشینان به پاداشی بزرگ برتری بخشیده است .
5- عنکبوت : 6- هر که بکوشد تنها برای خودش می کوشد.
6- علاوه بر اجر الهی سالیانه 200 دنیار در بیت المال از سهم مؤلفه و مجاهدین انعام خواهد داشت و من آن را ضمانت می نمایم.

مقدّمة ، بدانکه حکمت و مصلحت حضرت سبحان در خلق عالم امکان به جهت محض امتحان کفر و ایمان و مجاهده است با شیاطین انس وجان چنانچه فرمود:

(اهبطوا بعضکم لبعض عدو) (1). وایضا :(وکذلک جعلنا لکلّ نبی عدواً شیاطین الإنس والجنّ یوحی بعضهم إلی بعض زخرف القول غروراً .. و(2)

و چنانچه تمام علت و علت تامه کائنات و خیرات و سعادات وافاضات وفیوضات عالم امکان از مبدأ تا معاد، منحصر و محصور به حصر عقلی و نقلی ، در وجود انبیاء وصلحا [است] که به جهت وسبب تدبیر وترتیب اصلاح و اصلاحات عالم امکان خلق شده اند کذلک(3) وهمچنین تمام علت و علت تامه تمام مفاسد و فساد کون معاش ومعاد منحصر و محصور به حصر عقلی ونقلی خاص مخصوص، بخصوص وجود شیاطین الإنس والجن است خاصه

ص: 273


1- اعراف: 24 - «... فرود آئید که بعضی از شما بعضی دیگر آید .
2- انعام: 113 . و بدین گونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای انس وجان برگماشتیم بعضی از آنها به بعضی ، برای فریب یکدیگر سخنان آراسته القا می کند .
3- [کذلک ] زائد بنظر می رسد.

شیاطین الإنس دیوانیان ابالیس انگلیس و روس بدتر از مجوس که غیر از فساد وافساد و تخریب بلاد و ایثار فتنه(1)وعناد اهلاک عباد به فنون سحر وشعبده و نیرنگ و چشم بندی ، تسخیر مال و جان عقول ناقصه اهل ضلال به انواع سحر وخیال (...یخیل الیه من سحرهم أنها تسعی) (2)کرده و می کنند صدق الله ورسوله (صم بکم عمی فهم لایعقلون)(3) (ان هم إلاّ کالانعام بل هم اضل سبیلاً)(4) چرا که جمیع اصناف بهایم وانعام وحوش وحشیانه سباع ومسوخ درنده (5) حتی خنازیر وکلاب عقور(6) ، از حالت خبیث سریره فساد درندگی خود تعدی و تجاوز به افسد فالافسد نمی کنند، به خلاف ابالیس روس و انگلیس این زمان که افسد از شیاطین [اند بالغایة والی غیر النهایة [و] حد یقف ندارند در فساد وأفساد ومفاسد.

وما قبل(7) از اینکه فرنگ وروس از فرق یهود و نصاری ومجوس [اند فهو توهم و اشتباه و مغلطه محضه(8)، چرا که دیوانیان و دولتیان فض (9) از روس و انگلیس ، مثل فرقه بابیه وجبریه از اهل نحل (10) هستند، بینونت(11) کلیه

ص: 274


1- ایثار فتنه : فتنه گزینی.
2- طه: 66 - بر اثر سحرشان در خیال (چنین می نمود که آنها به شتاب می خزند.
3- بقره: 171 ... کرند، لالند، کورند و در نمی یابند
4- فرقان : 44 -. آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراه ترند.
5- مسوخ درنده: درندگان مسخ شده .
6- خنازیر وکلاب عقور : خوکها و سگهای گزنده .
7- و آنچه گفته شده .
8- فهو توهم و اشتباه یعنی آن و هم و پندار و مغلطه است .
9- فضة: علاوه.
10- اهل نحل : اهل مذهب و آئین ها.
11- بینونت: جدائی

وضدیت نوعیه با هر ملتی دارند در امور کلیه و جزئیه ، خاصة فرنگ و روس که اسفح سفاح وافحش فواحش(1) مجوس هستند و به هیچ قرار ومدار ، بهائم وحشی وحشیان حتی شیطان بنی جان رفتار نمی کنند .

وما قیل که اینها نظم و نسق (2) وقانون دارند فهو ایضا توهم، اشتباه و غلط او مغلطه محضه، چرا که شدت فساد و افساد ایشان به حدی است که: (اذا دخلوا قریۀ افسدوها وجعلوا اعزَّة اهلها أذلّةً وکذلک یفعلون)(3) جمیع اسلحه و مال و منال وحال ولسان و جان و زبان و ایمان و اقتدار و اختیار مردم را من جمیع الجهات خواهند گرفت و می گیرند حتی اختیار ملک و مُلک ممالیک و املاک و آب و زمین و دین و آئین وعرض وناموس به آنها نمی گذارند و هیچ چیز را فروگذار نخواهند کرد مگر آنکه همه را به حیطه تصرف خود در می آورند و تمام اعه وأجله وملوک مملکت را (عبداً مملوکاً لا یقدر علی شیء)(4)محتاج ومسخر بذل صغار کار با هزار گونه عار خواهند کرد و می کنند حتی اختیار آب دریا و علف صحرا و اختیار زن و دختر برای احدی باقی نمی گذارند بلکه اختیار اموات وأحیاء خود را نیز ندارند.

چنانچه هشتاد کرور(5)مداخل موقوفات سلاطین هندوستان برای ادامه

ص: 275


1- خون ریز ترین خون ریزان - بدزبانترین بدزبانان .
2- نسق : روش.
3- نمل: 34-. چون به شهری در آیند، آن را تباه و عزیزانش را خوار می گردانند و اینگونه می کنند.
4- نحل: 75 بنده ای است زرخرید که هیچ کاری از او بر نمی آید.
5- کرور: واحد شمار است و نزد هندوان ده میلیون است. (دکتر معین فرهنگ فارسی ج3ص 2959)

اصناف فقرا و انواع خیرات و صدقات(1)، اختیار یک دینار بلکه اختیار تولیت و نظارت و وکالت به هیچ وجه از برای ذوی الحقوق باقی نگذارده و تمام را خود متصرف شده و تمام ملوک را اموات قبور بی حس و حرکت ، زنده به گور کرده و می کنند و اسم آن را نظم ونسق وامتیت و عدالت می گذارند.

اینگونه نظم و نسق و عدالت و امنیت نیست بلکه از قبیل سالبه به انتفاء موضوع است (2)واشبه شی به طبابت طبیب مجنون که طبابت و علاج مجانین به چوب زدن می کند تا به حدی که از حس وحرکت انداخت آنان را، آنوقت می گوید جن مجنون را بیرون کردم و او را عافیت وراحت دادم، سر وقت مجنون که می روند می بینند او را که از شدت زدن مرده .

نظم و نسق وطبابت وحکمت و حکومت وعلم ومعرفت وسیاست وکفایت فرنگیان ومطلق دیوانیان دولتی تمام از این قبیل، مغلطه ومضحکه ومسخره است. چنانچه صنایع مصنوعه آنها هم تماما از قبیل (واثمه أکبر من نفعه)(3) (لا یسمن ولا یغنی من جوع) (4) یا از قبیل فنون سحر وشعبده و نیرنگ بازی و چشم بندی است و خیالات (یخیل الیه من سحرهم انها

ص: 276


1- مداخل: جمع مدخل در آمد - عواید.
2- سالبه به انتفاء موضوع: سلب نسبت حکمیه محمول است از موضوع، از آن جهت که موضوع در خارج وجود ندارد تا محمول برای آن ثابت باشد مثلا در قضیه احمد عالم است احمد موضوع و عالم محمول است وقتی احمد وجود نداشته باشد عالم بودن احمد معنی ندارد زیرا وقتی موضوع (احمد) منتفی باشد ، محمول بطور قطع منتفی خواهد بود.
3- اشاره به آیه 219 بقره پیرامون شراب و قمار می باشد که می فرماید : (قل فیهما اثم کبیرَ و منافعُ للناس) اشاره به این است که به هر نحو مضرات آنان از فوایدشان بیشتر است.
4- غاشیه : 7- نه فربه کند، و نه گرسنگی را باز دارد .

تسعی)(1) است.

وأما ما قبل از اینکه دولت ما و دول قانون دارند ، ففیه(2)، هر چیزی که در مقابل ملت و شریعت جعل و تدوین کرده اند به هر اسم و رسم وقاعده و قانون ، تمام مفسده و مسخره و غلط و مغلطه و قباحت و شناعت و سفاهت و حماقت ، در صورت و سیرت و حالت و سیاست و معرفت و حکومت وحکمت از هر جهت است حتی در شکل و اکل و افعال و اشکال و اقوال و احوال وخیال موجب نفرت وضلالت و نجاست و خباثت وقباحت .

چه مفسده افسد واقبح است از اینکه انسان مانوس ومحشور با سگ وخنزیر أشود، مأکول ومشروبش خمور و لحم خنزیر وزن و دختر و مادرش پیش رویش اجانب (3) مکشوف العوره در محضر اجانب باشند به قسمی که فطرت سلیمه بهائم از آن ابا و امتناع و نفرت و غیرت دارند.

وای خزی وعار و شنار و مفسدة وضرار واضرار ، اعظم وأقبح (4) از اینکه زوجه ومحارم و حریم محترم انسان را در محضر اجانب مکشوف الصورة در آورند؟

وکدام خزی وعار وشنار و مفسده وضرر واضرار ، اعظم از این است که اعزه و اجله در قرنطینه کار به بهانه ناخوشی وامراض ، اختیار محارم وعورات واموات به هیچ جهتی از جهات ندارند نه تجهیز ، نه غسل، نه کفن، نه دفن

ص: 277


1- طه : 66.
2- ففیه : در آن این اشکال است که ....
3- [اجانب] در جمله بالا زائد به نظر می رسد.
4- وکدام خواری و ذلت و تنگ و پستی و فساد بزرگتر از این است که ...

« مصیبةُ ما أعظمها و اعظم رزیتها فی الاسلام...»(1)

سالی چقدرها مسلمانان زوّار وحجّاج بیت الله الحرام به این مصیبت ورزیه گرفتار خزی عار وشنار وذل صغار این کفّار ، اسیر و ذلیل و خوار هستند و این قسم از مفاسد شنیعه و قبایح فاحشه ، اسم آن را قانون گذاشتن مثل اسم الله والهه نهادن به بت و اصنام وازلام است و معبودیت اصنام محکوم به کفر وشرک صریح است و بدتر از مفاسد، استحلال خمر ومسکرات ومیته وخمور به اسم ماء الحیوة.

ومتشابهات (فیها منافع للناس)(2) در مقابل محکمات (انّما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون )(3)وقوله : (انما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر ویصدکم عن ذکر الله وعن الصلوة فهل انتم منتهون) (4)

وایضا کدام مفاسد کلیه معاش ومعاد اعظم از این است که ممالیک ، از کنیز وغلام، و از جمله شعائر اسلام که مصالح کلیه لازم به لزوم در تمام ملل و شرایع سالفه بوده ، حال آنها را سر خود و مطلق العنان مثل حیوان وحشیان پریشان و سرگردان در تمام بلدان مشغول مفاسد دزدی و هیزی وفاحشه گری

ص: 278


1- چه مصیبت بزرگی است و چه داغ عظیمی.
2- بقرة : 219.
3- مائده: 90 - 91 - شراب و قمار و بت ها و تیرهای قرعه پلیدند و از عمل شیطانند. پس ، از آنها دوری گزینید. باشد که رستگار شوید. همانا شیطان می خواهد با شراب و قمار ، میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد. پس آیا شما دست بر می دارید؟
4- مائده: 90 - 91 - شراب و قمار و بت ها و تیرهای قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند. پس ، ازآنها دوری گزینید. باشد که رستگار شوید. همانا شیطان می خواهد با شراب و قمار ، میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد. پس آیا شما دست بر می دارید؟

بدون مرد...(1) و جلوگیری نموده اند و اسم چنین مفاسد کلیه را قانون گذارده اند.

وقس علی هذا جمیع قوانین مدونه دولتی از کلی و جزئی از گمرک و قرنطینه و راهداری ورسومات مالیات به هر اسم ورسم، حقوق دولتی که در مقابل ملل و شرایع تدوین کرده اند و می کنند ، من جمیع الجهات، در صورت و سیرت و حالت و معاشرت و حکومت وسیاست وعلم ومعرفت وخیالات و تصورات وتصدیقات وسیاسات و تکلمات وخطوطات ورسومات تمام این قوانین ابالیس انگلیس و روس، معکوس ومنکوس وفاسد ومفسد وافسد است . کما لا یخفی علی الخبیر البصیر بمفاسدهم (2)

وما قیل فی القرآن ... (ولتجدن أقربهم مودة للذین ءامنوا الذین قالوا انّا نصاری ذلک بانَّ منهم قسیسین ورهباناً وأنّهم لا یستکبرون واذاسمعوا ما انزل الی الرّسول تری أعینهم تفیض من الدَّمع.. )(3)

فالجواب أن ذلک مدح خاص مختص بالمتسلّمین من النصاری کالنجاشی کما هو صریح الوصف والصلة والعلة لا مطلق النصاری فضلاً عمن ینتحل بالادیان بالتهمة والبهتان من أهل الدیوان وحزب الشیطان(4)

ص: 279


1- در متن خطی چند کلمه ناخوانا بود.
2- همانطور که مفاسد آنها بر آگاه بینا مخفی نمی ماند.
3- مائه : 82- 83... و قطعا کسانی را که گفتند: «ما نصرانی هستیم» نزدیکترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت ، زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبانانی اند که تکبر نمی ورزند. چون آنچه را به سوی این پیامبر نازل شده، بشنوند می بینی بر اثر آن حقیقتی که شناخته اند، اشک از چشمایشان سرازیر می شود.. .
4- پاسخ این است که آن ستایش ، ویژه تسلیم شدگانی از نصاری همانند «نجاشی» است . همینطور که ارتباط و سبب و توصیف ، صراحت دارد که شامل همه نصاری نمی شود چه رسد به دینهایی که اتهاماتی به خود بسته اند از اهل حکومت و دیوان و حزب شیطان .

وما قیل أیضاً فی القرآن (ان من اهل الکتب الاّ لیومن به قبل موته ویوم القیامة یکون علیهم شهیداً)(1)

فالجواب انکل کافر حتی فرعون لما رأی الموت والعذاب آمن بالله (فلم یک ینفعهم ایمانهم لمّا رأوا بأسنا) (2) حتی انه فی الرجعة(3) قال الله (...یوم یأتی بعض آیات ربّک ( یعنی القائم) لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیراً...)که(4)

ص: 280


1- نساء : 159 - و از اهل کتاب کسی نیست مگر آنکه پیش از مرگ خود حتما به او ایمان می آوردو روز قیامت عیسی نیز بر آنان شاهد خواهد بود.
2- مؤمن 84- هنگامیکه عذاب ما را مشاهد کردند ، دیگر ایمانشان برای آنان سودی ندارد.
3- پاسخ این است که هر کافری حتی فرعون وقتی مرگ و عذاب را دید، به خدا ایمان آورد اماایمان آنان بر ایشان سودمند نیست چون عذاب ما را دیدند. حتی در حالت مرگ و رجعت (به عالم دیگر قرار گرفتند، که خدای تعالی می فرماید
4- انعام: 158 روزی که پاره ای از نشانه های پروردگارت (پدید آید کسی که قبلا ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود بدست نیاورده ، ایمان آوردنش سود نمی بخشد.. اینکه حضرت ایشان «بعض آیات ربک» را به ظهور حضرت بقیة الله تفسیر فرموده اند. صحیح است زیرا غالب علمای اسلامی اعم از شیعه و سنی فقره سابق الذکر از آیه را به «طلوع آفتاب از مغربش» تفسیر کرده اند که خود یکی از علائم ظهور است. تفسیر الجلالین می نویسد «و هی طلوع الشمس من مغربها کما فی حدیث الصحیحین» (جلال الدین محمد بن احمد الحلی و جلال الدین عبدالرحمن بن سیوطی ، تفسیر الجلالین ، الطبعة الأولی بیروت مؤسسة النور للمطبوعات 1416 ص 153 و مختصر تفسیر الطبری الطبعة الثانیه دمشق 1413 ص 150). صاحب المیزان در بحث روایی مربوط به این آیه می نویسد : مسأله طلوع آفتاب از مغرب در روایات بسیاری از طریق شیعه از امامان اهل بیت علیهم السلام و از طریق سنی از جمعی صحابه رسول خدا از قبیل ابو سعید خدری و ابن مسعود و ابی هریره وعبدالله عمر و حذیفه و ابی ذر وارد شده و البته در مضمون آنها اختلاف فاحشی وجود دارد. نظریه های علمی امروز هم انکار ندارد که ممکن است روزی کره زمین بر خلاف حرکتی که تا آن روز شرقی بوده حرکتی غربی کند و یا دو قطب آن تغییر یافته شمالیش جنوبی و یا جنو بیش شمالی شود حالا یا بطور تدریج همچنانکه رصد خانه ها آن را پیش بینی نموده اند یا آنکه یک حادثه جهانی و عمومی جوی این تحول را یک مرتبه بوجود بیاورد. البته همه این سخنان در جایی است که کلمه طلوع خورشید از مغرب در روایات ، رمزی درباره سری از اسرار حقایق نبوده باشد). سید محمد حسین طباطبایی المیزان فی تفسیر القرآن ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی چاپ سوم تهران کانون انتشارات محمدی 1362 - ج 14 ص 3- 284.

وما یقال وما یترأ من آن دنیا هم معمورة(1)

فالجواب ان «الدنیا سجن المؤمن وجنّة الکافر»(2) (ولا یحسبن الذین کفروا انّما نملی لهم خیر لأنفسهم انّما نملی لهم لیزدادوا انماً ولهم عذاب مهین) (3)و ولا تمدن عینیک الی ما متعنا به أزواجأ منهم زهرة الحیوة الدنیا النفتنهم فیه ورزق ربک خیر وأبقی (4)

گذشته از اینکه مال و منال و عزت و سلطنت و اقتدار از عموم دولتیان فضلا از خصوص فرنگیان ، ملک طلق وحق صدق مسلمین است بالاصالة وانما هی بالعرض والغصب والسرقة والنهب وفنون الحیلة والغیله والجبر والسحر (سحروا أعین الناس واسترهبوهم )(5) و زید عادیة و ظلم و عدوان دو لتیان

ص: 281


1- دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و آنچه که گفته شده که دنیای آنها آباد و در رفاه هستند
2- رسول اکرم صلی الله علیه وآله کنز العمال ح 6081. به نقل از محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه ج3 ص 318.
3- آل عمران : 178 - و البته نباید کسانی که کافر شده اند تصور کنند اینکه به ایشان مهلت می دهیم برای آنان نیکوست. فقط به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه (خود بیفزایند و آنگاه ) عذابی خفت آور خواهند داشت.
4- طه : 131 - وزنهار به سوی آنچه اصنافی از ایشان را از آن برخوردار کردیم و فقط ] زیور زندگی دنیاست تا ایشان را در آن بیازمائیم ، دیدگاه خود مدوز . و بدان که روزی پروردگار تو بهتر و پایدارتر است .
5- الأعراف : 116.

سوء اختیار مسلمانان افتاده(1)و (ذلک بما کسبت ایدیکم وما الله بظلاّم للعبید)

(وما الله یرید ظلماً للعالمین) (2)

چنانچه کسی تخت و تاج سلطنت و اقتدار مملکت دیگری را به سوء اختیار یا به قهر واجبار صاحب ملک به انواع سرقت وغصب ونهب ، غارت کند عند العقلا مورد (تعز من تشاء وتذلّ من تشاء)(3) نیست و نخواهد بود بلکه مورد غلط ومغلطه وقبح ظلم وجور و ستم وعقوبات جهنم است.

اما ما قیل مغالطه (لا تجادلوا أهل الکتاب إلاّ بالتی هی أحسن إلاّ الذین ظلموا منهم.. ) (4) فمن المعلوم من خصوص الاستثناء ونصوص وجوب الجهاد والهجرة والتبری ، التخصیص بما قبل التبلیغ لاتمام الحجة

ص: 282


1- مال و منال و عزت و اقتدار همه حکام جور گذشته از غربی ها اصالتا ملک طلق وحق حقیقی مسلمین است و آنان به غصب وسرقت و غارت و از راه خدعه و فریب وزور واغفال وسحر و فریفتن و تسخیر دیدگان مردم و ترساندن و گسترش دشمنی و ستم و سوء استفاده از سوء تدبیربرخی مسلمانان بصورت موقت وعارضی بدست آورده اند.
2- و آن به خاطر چیزهایی است که خودشان به دست آورده اند و خداوند به کسی ظلم روا نمی دارد و اراده ظلم به جهانیان نیز ننموده است. فقرات یاد شده نکاتی است که نویسنده محترم بخاطر نتیجه گیری از مطالب سابق الذکر و توجه آیندگان به وضعیت گذشته بیان فرموده اند و از آیات قرآن اقتباس شده است که اصل آن چنین است. الف ) و ذلک بما قدمت ایدیکم وان الله لیس بظلام للعبید و آل عمران : 182 ، انفال : 51.این [کفر] دستاوردهای پیشین شماست و اگرنه خدا بر بندگان (خود) ستمکار نیست . ب) (ما الله یرید ظلماً للعباد ) غافر : 31 و خدا بر بندگان [خود] ستم نمی خواهد.
3- آل عمران : 26 ... هر که را خواهی عزت بخشی و هر که را خواهی خوار گردانی .
4- عنکبوت : 46 - و با اهل کتاب جز به شیوه ای که بهتر است ، مجادله مکنید مگر به کسانی از آنان که ستم کرده اند .

والذکری.

واما بعد، فهو روایات المهاجرة والمجادلة والمقاتلة ویکفیک سورة البراءة وقوله تعالی (یا أیّها النبی جاهد الکفّار والمنافقین واغلظ علیهم) (1)(... ولیجدوا فیکم غلظة...)(2) (ومن یتولهم منکم فأولئک هم الظالمون)(3)

الی غیر ذلک مما لا یحصی من محکمات الکتاب والسنة الصحیحة الصریحة فی وجوب البرائة منهم واللعن علیهم ووجوب هجرهم ومهاجرتهم وحرمة مجاورتهم ومسافرتهم وموادتهم ومعاونتهم ومعاملتهم وشفاعتهم و محاورتهم والرضا ببقائهم مغلطة.

لا یقال هذا التکلیف عسر و حرج بل لا یطاق، خارج من الاختیار .

لاتا نقول : اولا ما فی [الاجبار الاختیار لا ینافی الاختیار .

و ثانیا العسر المنفی ما لم یکن بسوء الاختیار وتکلیف بالمحال ما لم یکن بسوء الأفعال والا فلا مانع منه شرعأ وعقلا کالمتوسط فی الأرض المغصوبة فانه مأموژ ومنهی کما ورد «ومن ست سنة سیئة کان علیه وزر من عمل بها»(4) و «من ارتد عن فطرة لا یستتاب وهو مأمور بالتوبة». .

فان قلت ما من نبی او وصی من لدن آدم علیه السلام إلی الخاتم الا علیه السلام ومعاشرته ومجاورته ومخالطته ومواصلته ومحاجته مع الکفار والمنافقین من أمته

ص: 283


1- توبه : 73 - ای پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر ...
2- توبه : 123 .... و آنان باید در شما خشونت بیابند..
3- توبه : 23 - و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد ، آنان همان ستمکارانند
4- بحار الأنوار : ج 71، ص 258.

وأزواجه واولاده وأصحابه وأقاربه .

قلت معاشرة الانبیاء والاوصیاء مع هؤلاء لیست الا من اعظم المحن وجزیل البلاء من باب اتمام الحجة وقطع المحجة وهو من اعظم مراتب الجهاد ولا الوداد کما یشهد علیه سورة البرائة واللعن علیهم فی کل موقف وقف فیه نبیک صلی الله علیه وآله و خصوصاً فی الصلوة وفی قنوت المغرب و الغداة والمأثور من التعقیبات(1)

ص: 284


1- و غیر از اینها که بی شمارند از آیات کتاب محکم الهی و سنت صحیح و صریح نبوی در وجوب بیزاری از آنها ولعن و نفرین به آنها و کناره گیری و دروی گزیدن از آنها و حرام بودن همنشینی با آنان و مسافرت و دوستی با آنها و مساعدت و معامله با آنها و نادرست بودن شفاعت آنان و رضایت دادن به بقاء آنها گفته نشود این تکلیف عسر و حرج می آورد و خارج از طاقت بشری و اختیار است زیرا پاسخ می دهیم که : اولا مجبور بودن به اختیار ، سلب اختیار نمی نماید (انسانی که مجبور است اختیار داشته باشد ، آزاد است و از او سلب اختیار نمی شود). ثانیأ عسری که در شرع نفی شده ، مادامی است که ناشی از سوء اختیار شخص مختار نباشد و تکلیف به محال که در شرع محال است ، نیز هنگامی است که از سوء عمل خود انسان ناشی نشده باشد. در غیر این صورت هیچ مانعی نه شرعی و نه عقلی از افتادن در عسر و حرج وجود ندارد مانند انسانی که در زمین غصبی قرار گرفته که به آن امر و نهی شده است . (از یک طرف قرار گرفتن در زمین غصبی ممنوع است و از طرف دیگر اگر بخواهد حرکت کند و گام بردارد و از زمین غصبی بیرون رود باز تصرف در زمین غصبی است . پس بنابراین اجتماع امر و نهی در موضوع واحد محقق شده است که می گویند امر و نهی در موضوع واحد محال است ولی بخاطر سوء افعال خودش، خویش را در امر محال انداخته است). همینطور که وارد شده است: کسی که ست ناپسندی (بدعت) را بین مردم ترویج نماید گناه کسی که به آن عمل می کند به عهده اوست. و کسی که از فطرت روی گردان باشد (ارتداد فطری) توبه اش پذیرفته نشود در حالی که او مأمور به توبه می باشد. پس اگر بگویی هیچ پیغمبری از آدم علیه السلام تا خاتم علیه السلام علی نبوده و نیست مگر با معاشرت و مجاورت و مواصلت و بحث و استدلال با کفار و منافقین از امت خویش و زنان و فرزندان و یاران و نزدیکان آنان . میگویم: معاشرت پیامبران و اوصیاء با آنان، صورت نپذیرفته مگر در بزرگترین محنت ها و سنگین ترین بلاها از از اتمام حجت و دلائل قطعی و آن از بزرگترین مراتب جهاد است نه دوستی با آنان ، همینطور که سوره برائت و لعن بر آنها در هر جایگاهی که پیامبر صلی الله علیه وآله در آن جا العن می کرده است خصوصا در نماز و قنوت مغرب وصبح و در تعقیبات وارده از ائمه علیهم السلام شاهد مدعاست.

خاتمه

قد تبیّن مما ذکرنا انه کما ان فرض وجوب الطهارة والصلوة خصوصاً الجمعة والجماعات الذی هو من أعظم شعائر الإسلام وعمود الدین «أن قبلت قبل ما سواها وان ردت رد ما سواها»(1) اذا تعذر او تعسر بعض مراتبها تعین سایر مراتبها الاخر ولم یسقط التکلیف رأسا کما لو تعذرت الطهارة الکامله تعینت الناقصه کالجبیره او تعذرت المائیه تعینت الترابیه او تعذرت الصلوة جماعة تعینت الفرادی او تعذر القیام تعین القعود او تعذر القعود تعین ما دونه من المراتب الی ان ینتهی الی الایماء والاشاره و تعینت المعاونة عند سقوط المباشره.

کذلک وجوب المراتب الجهاد بل جمیع المراتبها العدیده من الکلیة

ص: 285


1- صدوق من لا یحضره الفقیه منشورات جماعة المدرسین، قم، الطبعة الثانیة ج 1 ص 208 حدیث 626 متن حدیث در مأخذ یاد شده چنین است و قال الصادق علیه السلام : أول ما یحاسب به العبد الصلاة ، فإذا قبلت قبل سائر عمله وإذا ردت علیه رد علیه سائر عمله.

والجزئیة من المباشرة والمعاونة بالید واللسان والارکان ومن المال والحال والمهاجرة والمجاهده والتبری والبرائه باللعن والطعن بالقول والفعل إلی أن ینتهی مراتب الجهاد والی مجرد ملکة توطین النفس والاعراض القلبی ، جمیع هذه المراتب علی کثرتها واجبة ولم یسقط شیء من مراتبها جمیعا مهما امکن .

و[اذا] فرض تعذّر بعضها وسقوطه فالواجب من مراتب الصلوة وافرادها العدیده احدها الممکن مرتباً لا جمعاً بخلاف مراتب الجهاد وافراد العدیدة الممکنة فائّها واجبة جمعاً وجمیعاً الا ّما تعذّر فیختصّ هو بالسقوط لا غیر بل قد یسقط الصلوة رأساً عن الصبیان والنسوان احیانا ولا یسقط مراتب الجهاد ودفاع الکفار عنهم اذا هجموا علی المسلمین وخیف علی بیضة الإسلام کما فی زماننا

هذا.

فانه یجب علی کافة النّاس حتی النسوان والصّبیان به جمیع مراتبها واقسامها الممکنة جمعاً وجمیعاً .

لا یقال ما الحکمة والعلة والفائدة والعائدة فی وجوب هذا الجهاد والمجاهدة به جمیع مراتبه واقسامه وانواعه وافراده حتی علی الصبیان والنسوان مع خوف القتل ونهب الاموال وسفک الدماء وهتک النفوس والأعراض ؟

الانا تقول لکل حکم من الأحکام التعبدیة الالهیة مصالح وحکم غیر متناهیة وفوائد وعوائد غیر خفیة.

منها اعزاز الدین وتفضیح الکافرین وابطال المبطلین وحفظ بیضة

ص: 286

الاسلام وکسر الاصنام وحفظ احکام الحلال والحرام واظهار الحق والعدل والصدق وابطال الکفر والظلم والفسق الی غیر ذلک مما لا یحصی حکمه جلت حکمته.

ومن هذا الباب جهاد آدم علیه السلام وهبوطه الی الارض لدفاع ابلیس عدو الله عن ساتر قرب وعزه جلاله ، وهکذا جهاد الأنبیاء والأوصیاء علیه السلام الی أن انتهی الی جهاد الحسین علیه السلام وارث آدم وسائر الانبیاء وراثة ، وجهاد اصحاب الحسین علیه السلام الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام » حتی النسوان والصبیان لإعزاز الدین والایمان ، واظهار العدل والإحسان ، وتفضیح الظلم والعدوان ، واتمام الحجة والبرهان ، ورفع التهمة والبهتان ، والسهو والنسیان ، والخطأ والنقصان، وأراجیف وحی الشیطان من الملک المنان.

وهکذا سیرة جمیع الأنبیاء والاوصیاء وخواصهم ک «آبی ذر» وأمثاله مع جمیع الأحوال وحسن الافعال والأقوال ، جامعین لجمیع مراتب المهاجرة والمجاهدات فی سبیل الله ، لاعلاء کلمة الحق والعدل ، وادحاض الباطل والجور(1)

عبده عبدالحسین الموسوی

ص: 287


1- ترجمه : از آنچه ذکر کردیم روشن گردید همینطور که فرض وجوب طهارت و نماز خصوصا جمعه و جماعات که از بزرگترین شعائر اسلام و عمود دین است و اگر پذیرفته شود سائر اعمال پذیرفته می گردد و اگر پذیرفته نشود بقیه اعمال نیز مردود می گردد ، هنگامی که عذر یا سختی در بعضی از مراتب آن تعیین گردد سایر مراتب انجام می شود و تکلیف بطور کلی ساقط نمی شود. مثلا اگر طهارت کامل ممکن نباشد طهارت ناقص مقرر می شود مانند جبیره اگر از آب معذور باشد. تیمم و اگر از جماعت معذور باشد. فرادی معین می شود اگر از ایستادن معذور باشد نشستن و اگر از نشستن معذور باشد مراتب پایین تر مقرر می گردد و به همین ترتیب اجازه داده شده تا به اشاره و ایماء منتهی می شود و کمک گرفتن معین می گردد ، وقتی که خود انسان به تنهایی نتواند وظیفه خود را انجام دهد، همچنین است و جوب مراتب جهاد بلکه تمام مراتب متعدد آن از کلیه و جزئیه از مباشرت و معاونت با دست و زبان و اعضاء و جوارح و مال و حال هجرت و مجاهدت و بیزاری از دشمنان بالعن و نفرین به گفتار و عمل تا اینکه منتهی می شود به پایین ترین مراتب جهاد به مجرد آماده کردن خود برای مجاهده و روی گردانی قلبی از دشمن در تمام این مراتب با کثرت و تعدد آن واجب است و در حال امکان و توان هیچ یک از مراتب آن بطور کلی ساقط نمی شود و اگر در بعضی از مراتب آن عذری پیش آید آن مرتبه ساقط گردد و انجام مراتب دیگر آن واجب است . پس در مراتب نماز و اجزاء متعدده آن یکی از مراتب واجب است نه جمیع مراتب به خلاف جهاد و اجزاء و اقسام متعدد آن که همه موارد و مراتب واجب است مگر اینکه عذری باشد که فقط آن مرحله ساقط می شود نه غیر آن، بلکه گاهی اصل نماز از کودکان و احیانا زنان ساقط می شود در صورتی که اگر بر مسلمانان تهاجم نمایند و ترس از نابودی اساس اسلام باشد، مراتب جهاد و دفاع با کفار از آنان ساقط نمی شود. همینطور که در زمان ما چنین است. پس اجهاد و دفاع ابر جمیع مردم حتی زنان و کودکان به تمام مراتب و اقسام ممکنه أن بطور تمام وکمال واجب است. گفت نشود چه حکمت و سبب وفایده وعائده در وجوب این جهاد و مجاهده به تمام مراتب واقسام و اجزاء آن مترتب است ، که حتی بر کودکان و زنان هم واجب باشد باترس از کشتن و غارت اموال و خونریزی و هتک حرمت و ناموس جامعه. زیرا گفتیم که برای هر یک از احکام الهی عبادی مصالح و فوائد و عوائدی است آشکار که از آن جمله است عزت دین و خفت و خواری کافرین و نابودی باطل و حفظ اساس اسلام و شکستن بتها و محافظت احکام حلال و حرام و اظهار حق و صدق عدل و ابطال کفر و فسق و ظلم و ... از چیزهایی که حکمتهای آن جلیل و غیر قابل شمارش است . و از این مقوله است جهاد آدم علیه السلام وهبوط او به زمین به خاطر دفع ابلیس در دور نمودن آدم علیه السلام از تقرب حق و عظمت و جلال او . همینطور جهاد انبیاء و اوصیاء تا اینکه منتهی می شود به جهاد امام حسین علیه السلام وارث آدم و سایر انبیاء و جهاد اصحاب آن حضرت که در راه او بیدریغ جان فشانی کردند حتی زنان و کودکان به جهت عزت دین و ایمان و اظهار عدل و احسان و خوار نمودن ظلم و دشمنی و اتمام حجت و برهان و رفع تهمت و بهتان و سهو و فراموشی و خطا و نقصان و وسوسه های بیهوده شیطان از ملک منان و همینطور است روش همه پیامبران و اوصیاء وأصحاب خاص آنان همچون ابوذر و مانند او در همه حالات در نیکی اعمال و گفتار به تمام معنی و تمام مراتب مهاجرت و مجاهدت در راه خدا با بالاترین کلمه حق و عدل و رسوایی ظلم و ستم .

ص: 288

ص: 289

ص: 290

قانون اداره بلدیه

ص: 291

ص: 292

مقّدمه

«احکام قانون اداره بلدیه» کتاب دیگری است از علامه مجاهد مرحوم سید عبدالحسین موسوی لاری ی این کتاب که در 29 صفر سال 1326 ه. ق. به خط میرزا آقا ارسنجانی کتابت ودر مطبع اسلامیه شیراز به چاپ رسیده است، حاوی پاسخ به سؤالاتی در زمینه اداره بلدیه است.

با توجه به اینکه متن به شیوه فنی و متناسب با ادبیات زمان خود نگارش شده ، شامل آیات و روایات مستند احکام ونیز اصول و قواعد استنباط می باشد و علاوه بر آن از لغاتی سود جسته که در موارد زیادی در نگارش امروز نامأنوس است. خصوصیات فوق مطالعه وفهم مطالب را برای دانشجویان و جوانان علاقمند و دیگر خوانندگان با فرهنگی که سابقه حضور در حوزه و آشنایی با مباحث اصولی وفقهی را ندارند دشوار می سازد.

بر این اساس تلاش شد با توجه به بضاعت مزجات علمی ووقت اندکی که در اختیار بود به روان سازی فهم مطالب پر محتوایی که از سوی آن علامه مجاهد نگاشته شده کمک شود. این توضیحات در قالب پی نوشت (ویا پاورقی) متن تنظیم شده و شامل توضیح برخی از مباحث اصولی، ارائه نشانی آیات ونهایتأ ترجمه فارسی برخی لغات وروایات بکار رفته در متن می باشد.

با تشکر از زحمات جناب آقای دکتر جمشید جعفرپور ، امید است این تلاش مختصر به آشنایی بیشتر اهل معرفت ونسل نو با چهره پر فروغ علمی آن مجاهد کمکی کرده باشد.

هیئت علمی کنگره

ص: 293

ص: 294

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

سؤال : أحکام قانون ادارة بلده چیست ؟

جواب : کلیة (1) اداره بلدیه عبارت از کلیه دفع مفاسد وجلب منافع و مصالح بلدیه است ولی بر وجه مشروعیت عدل و احسان نه بر وجه بدعت و ظلم و عدوان و قیاس(2)واستحسان (3)که فارق بین اهل کفر و ایمانست.

ص: 295


1- در پاسخ به سؤال أحکام قانون اداره بلدیه ، مرحوم مصنف ابتدا جهتگیری کلی حکومت را بیان می فرماید که عبارت از دفع مفاسد وجلب منافع مملکت باشد و مبنای مشروعیت احکام صادره از سوی حکومت را رعایت عدالت و احسان میداند و از هرگونه بدعت و استقرار شیوه های جدید و غیر معمول و توام با ظلم و ستمکاری نهی می کند. در تفصیل مطالب کلی فوق ، ابراز میدارد که زیبا سازی شهرها و آراسته گرداندن ظاهر مملکت تمام وظیفه حکومت نیست بلکه از مسؤلیتهای ابتدایی نظام است. وظیفه اصلی حکومت اسلامی زمینه سازی رشد و تعالی روحی و بازسازی معنوی و آراسته گردندان درونی شهروندان است که این مهم از طریق مبارزه با منکرات در مصادیق متناسب هر زمان صورت می گیرد.
2- قیاس : از منابع اجتهاد در فقه اهل سنت، بویژه نزد حنفیان است و عبارت است از تسری حکم از قضیه معلوم به قضیه مجهول بخاطر مشابهتی که بین دو قضیه وجود دارد. ارکان قیاس عباتنداز : 1- اصل (قضیه معلوم). 2 - فرع (قضیه مجهول). 3- جامع (وجه شبه) . 4- حکم (حکم قضیه معلوم که به قضیه مجهول سرایت داده می شود).
3- استحسان: از منابع اجتهاد در فقه اهل سنت بویژه نزد مالکیان است و مشهورترین تعریف آن چنین است: حکمی که به ذهن مجتهد خطور می کند و او آن را به عقل خسویش نیکو می شمارد ولی از ارائه دلیلی برای آن ناتوان است.

واما جزئیاتش منحصر نیست در آنچه توهم شده از مستحبات رفع کسافات وقذارات خبیثه منفر، طبع از فضلات بول وغایط وجیف اموات و حیوانات وکنایس ومزابل و مذابح معفنه اهویه ومیاه محدثه امراض بلکه اهم والزم واوجب رفع کسافات و نجاسات حدیثه معنویه است از شوم میشوم اعمال قبیحه ومعاصی فضیحه فواحش و مسکرات و خمور و قمار و غنا ومغنیات وطبول ودفوف و ساز و نقاره و مرقصات از مناهی و ملاهی ومعاصی و منکرات معفنه میاه واهویه(1) ومحدثه امراض مهلکه طاعون ووباء و آبله وبلاء وقحط وغلاء وخسف وزلازل (2) وعناء باضعاف مضاعف(3)قذارات و نجاسات خبیثه وحدیثه بول وغایط وجنابت چنانچه فرموده : (ذلک بما عصوا وکانوا یعتدون)(4) (فتلک بیوتهم خاویة بما ظَلَمُوا) (5)(فبظلم من الَّذین هادوا حرّمنا علیهم طیّبات احلّت لهم)(6) و «حق علی الله أن لا یعصی فی مکان إلاّ واظهرته الشمس »

چنانچه حجر الاسود وتلألو بیاض ونورش از جهات اربع ممتدّ بحدود حرم بود و از مس واستلام عصات (7) تار وتاریک و سیاه شده و چنانچه بیت

ص: 296


1- میاه واهویه : آبها و هوا
2- غلاء وخسف وزلازل : گرانی و فرو رفتن در زمین و زلزله ها در چند مورد اخیر مرحوم مصنف به تأثیرات تکوینی و شیوع ونزول انواع بلایای طبیعی در اثر گسترش منکرات و بی بند و باری اشاره نموده است.
3- عناء باضعاف مضاعف: سختیهای چند برابر .
4- بقره / 61.
5- نمل /52
6- نساء /160.
7- استلام عصات : دست مالیدن نافرمانان.

المقدس شکایت بحق تعالی نمود که من مطاف ومدفن ومسجد پیغمبرانم و بخت نصر مرا خراب و مزبله کرده، وحی رسید که این کار رفت آمد فسقه وفجره است بر روی تو و طریق رفع نجاسات خبثیه وحدثیه(1) ، به آب و جاروب ووضوء وغسل و تیمم است.

وامّا نجاسات وقذارات معاصی و منکرات که بامر بمعروف و نهی از منکر واجراء حدود شرعیه و مجازات الهیه و تعزیر ونفی و تبعید عصات و معاصی به توبه و انابه و تطهیر بتکفیر وکفاره واستتابه از شوم میشوم ولوث نجاست مسریه مهلکه منکرات ، نه اینکه بابن بهانه احداث بدعت و مزید علت ظلم و معصیت راه داری وسرانه بر ملاک و املاک و دکاکین وخانه و تذکره و بلیت و قرنطینه وسایر بدایع وحشیانه شر خیز وکفر آمیز فساد و افساد ومنفره عباد و مخربه بلاد رفع فاسد با فسد.

واما جلب منافع بلدّیه نه اینست که که اسباب تأمین و تسکین از ملاهی ومناهی و قهوه خانه و قمار خانه وخمور وفجور و وافور ومغنیات وسایر منکرات فراهم آوردن برای معاصی وعصات ، بلکه بنای قناطر ومساجد و مدارس وحمامات و توسعه طرق وشوارع ومشارع ومغاسل ومدافن اموات ومطاحن و آبار (2) وقنوات وموقوفات و سایر مصالح معاش ومعاد از ماکولات ومشروبات و ملبوسات و منسوجات و تسعیر غلات(3) ولی بنحو مراضات

ص: 297


1- نجاسات خبثیه وحدثیه : آلودگیهای ظاهری و معنوی
2- مطاحن و آبار : آسیابها و آب انبارها.
3- تسعیر غلات : قیمت گذاری غلات، اساسأ بحث قیمت گذاری کالاها توسط حکومت در زمان کمبود عرضه و فراوانی تقاضا در فقه مطرح می شود. برخی از فقهاء مطلقا ، با توجه به مالکیت فروشنده بر کالا، قیمت گذاری را مجاز نمی دانند .

ومشروع نه بجور وزور که دأب و دیدن(1)جائرین است و از متر حلال نه حرام واز ید وسوق مسلمین نه از استار کفار (2) که اصل ، صحت و طهارت و تذکیه وحلیت درید وسوق آنها نیست بلکه ، عکس وضدش هست علاوه بر مفاسد ومضار وضرر و ضرار استار کاری که سوء العادات احیاء وأموات (ظهر الفساد فی البرّ والبحر بما کسبت أیدی النّاس)(3) شده .

واما محّل ومدخل این مخارج و مصالح عامه مسلمین که معین از ممر حلال وجوه بیت المال مشروع ونه از مال حرام موضوع بر نفوس واموال مسلمین که بناء بدعت وعادت واذیت و مزید علت دفع الفاسد بالافسد از هر جهت نهاده اند لا وفّقهم الله.

سؤال: چه می فرمائید در طهارت و نجاست و حلّیت وحرمت مثل قند و چاهی (4)ونفط وشمع وجلود وجوهرات و سایر منسوجات و مصنوعات بلاد کفره؟

جواب: اولأ چنانچه «سؤر المؤمن شفاء من سبعین داء» کذلک سؤر الکافر داء ، أی داء ولیس له دواء ، أسوء الأسواء ، سریع الفناء ، مشحون بالبلاء والعناء، والطاعون والوباء، موجب للفساد (وشارکهم فی الأموال والأولاد)(5)

ص: 298


1- دأب و دیدن : عادت و شیوه .
2- اسنار کفار : استار جمع سئور به معنای نیم خورده و باقیمانده غذا می باشد .
3- روم / 41.
4- چاهی : چای .
5- بنی اسرائیل / 64.

والنقصان والخسران ، وضعف الایمان.

وثانیاً اصل وامارة(1) از ید و سوق مسلمین از اصول مقرره شرعیه برای شاک در طهارت و حلیت و تذکیه و صحت اسئار کفّار نیست شرعاً بلکه اصول مقرره در آنها منتج عکس وضد است شرعاً.

وثالثا علم عادی از تواتر قرائن قطعه است که آن مصنوعات خارج از ید وعمله و اسباب و آلات و چروخ وکارخانهای خاصه مخصوصه کفره و مباشره با رطوبت و نجاست آنهاست لاغیر وهو من الحرام البین و بر فرض شبهه (2)، شبهه

ص: 299


1- اماره: نشانه ، در اصطلاح فقهی امارت به نشانه هایی اطلاق می شود که موجب ظن می شوند و از سوی شارع به عنوان کاشف از واقع معتبر شمرده شده اند. درباره امارة ید بطور مختصر باید گفت منظور از «ید» داشتن تسلط بر شیء و تصرف در آن است. اگر کالایی را در اختیار فردی ببینیم ولی نسبت به مالکیت او بر آن شک داشته باشیم باید به حکم امارة ید، معتقد شویم آن کالا متعلق به او است. اماره «سوق مسلمین» به این معنا است که اگر از بازار مسلمانان کالایی خریداری شود اما نسبت به طاهر بودن آن و یا حلال وقابل مصرف بودن آن شک پیدا شود، مسلمان بودن فروشنده این اطمینان را بوجود می آورد که این جنبه ها را رعایت کرده است.
2- شبهه : اشتباه ، در اصطلاح اصول فقه شبهه به دو دسته تقسیم می شود: شبهة محصوره وشبهة غیر محصوره. منظور از شبهة محصوره آن است که تعداد مواردی که بین آنها شک پیش آمده محدود وعادتا قابل اجتناب می باشند مانند آنکه در نجس شدن یکی از دو فرش منزل شک پیدا شود در این صورت باید احتیاط کرد و بر هیچکدام نماز نخواند. شبهه غیر محصوره یعنی تعداد موارد به اندازه ای زیاد است که اجتناب از همه آنها عقلایی نیست. مانند آنکه یقین داشته باشیم مغازه ای در شهر اجناس مسروقه را به فروش می رساند. اگر برای اجتناب از خرید کالای مسروقه از هیچ مغازه ای خرید نکنیم دچار عسر و حرج می گردیم لذا در این موارد احتیاط واجب نیست. مرحوم مصنف می فرمایند حتی اگر به نجس بودن کالاهای وارداتی از بلاد کفریقین هم نداشته باشیم حداقل شبهه آن وجود دارد و با توجه به اینکه در مصرف نکردن کالاهای وارداتی ، که اقلام أن محدود است، حرج وسختی فراوانی وجود ندارد لازم است از خرید و مصرف آنها اجتناب نمود.

محصوره واجب الاجتناب است نه غیر محصوره و عسر حرج در اجتناب از آنها نیست بر فرض که باشد از سوء اختیار منفی نیست کالمتوسط عمدا فی الأرض المغصوبة (1) که مکلف بتکلیف مالا یطاق ، خروج از غصب وعدم غصب ، کالمجنب عمدآ با علم بتضرر وتعتر استعمال آب سردکه منصوص است تحمل آن ضرر وعسر .

ص: 300


1- کالمتوسط عمداً فی الأرض المغصوبه اشاره است به بحث مفصلی در اصول فقه با عنوان « اجتماع امر و نهی». مختصر بحث این است که آیا قابل تصور است که شارع در یک زمان از مکلف هم انجام کاری را طلب کند و هم ترک آن را ؟ مانند آنکه فردی بدون اجازه قدم به زمین و ملک دیگری بگذارد و در آن به پیشروی بپردازد. این عمل او غصب و حرام محسوب می شود. اگر این فرد آنقدر به پیشروی ادامه دهد که خروج از آن مستلزم وقت زیادی است و این فرد بخاطر آورد که نمازش را نخوانده و خورشید در حال غروب کردن است. از یک طرف به او امر می شود که باید نماز بخواند و از سوی دیگر نماز خواندن مستلزم تصرف بدون اجازه در ملک دیگران است که از آن نهی می شود. در اینگونه موارد از آنجایی که این مضیقه وگرفتاری بدلیل عمل اختیاری این فرد پدید آمده و با دست خود به این مخمصه دچار شده حکم می شود که نماز خواندن او صحیح نیست و مانند کسی است که عملا نماز را نخوانده است فقها در این مورد می گویند : «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار» یعنی کسی که به اختیار خود و از ابتدا انجام واجبی را بر خود ممنوع و غیر ممکن بگرداند مانند آن است که به اختیار خود آن واجب را ترک کرده است. مرحوم مصنف می فرمایند اگر مسلمین از ابتدا بجای تولید و مصرف کالاهای مورد نیاز خود در داخل ، به خرید از سرزمینهای کفر اقدام کنند و آن قدر در این وابستگی پیشروی کنند که مصرف نکردن کالای خارجی موجب عسر و حرج گردد در خریدن کالای خارجی معذور نیستند زیرا با دست خود ، خود را به این وضع دچار کرده اند .

چنانچه چهل سال قبل حاجی ملا علی کنی در رساله علمیه وحاجی میرزا حسین نوری در کتاب دار السلام افسوس افسوس خورده بر مسلمین و اسلام از سوء اقتحام (1)در این شبهات نجاست و حرام که فتح این باب از ظلام و حکام ومداهنه انام وعوام ومن جمله امور حسبیه(2) وواجبات کفائیة سد و انسداد باب این مفاسد کلیه است از اهل اسلام والا فعلی الاسلام السلام.

سؤال: بیع وشراء وتعاطی (3)اسباب آلات ملاهی ومناهی و منکرات جایز است یا نه ؟

جواب: باتفاق نصوص وفتاوی حرام و معصیت است از هر جهت صنعت واجرت وحفظ و محافظت و اعانت ورضا و محبت اسباب والات لهو و لعب وقمار ودف و ساز و طبل ونقاره و مزمار وماشی (4)و ریش تراشی و صور مصوره ذی روح ولو غیر مجسمه ولو به عکس عکاس باشد و کتب ضلال فلاسفه و بابه وشیخیة وصوفّیة وعامّه مثل احیاء علوم غزالی و محی الدین بن عربی و کتب محرفه تورات و انجیل و زبور وعلوم باطله مثل نجوم ورمل وجفر وعدد وفال ومشاقی(5) وغنا و موسقی و اشعار باطله مثل صوفیه و مثنوی و یغمی وحافظ وقاآنی و قوانین باطله مبنی بر قیاس و استحسان ومصالح مرسله(6)واجتهاد در

ص: 301


1- اقتحام : فرو افتادن ، مبتلا شدن .
2- امور حسبیه : اموری که برای گردش کار جامعه لازم است وشارع به ترک آنها از سوی همه افراد جامعه رضایت ندارد.
3- تعاطی : خرید و فروش که در آن صیغه «بعت» و «اشتریت» جاری نشود .
4- ماشی: ماشین ، منظور ماشین ریش تراشی است.
5- مشافی : کیمیا گری .
6- مصالح مرسله : از منابع اجتهاد در نزد اهل سنت و دارای دو قسم است:مصالح مرسله به معنای خاص یعنی دادن حکمی بر اساس مصلحت سنجی برای پدیده هایی که در شرع برای آنها حکمی بیان نشده است . مصالح مرسله به معنای عام یعنی دادن حکم بر اساس مصلحت سنجی هر چند برای آن موضوعات حکمی مخالف در کتاب وسنت موجود باشد.

مقابل نص مثل مذاهب عامه و قوانین فرانسه وعثمانیه وکفره وجائرین فسقه وابالیس انگلیس و آخر تابع لهم علی ذلک.

و سایر اسباب مفاسد وملاهی ومناهی به هر جهت از جهات معونات وتقلبات وحمایات ومحافظات ولو بمعونات عقود وایقاعات که مقدمه وصول و ایصال به هر یک از این محرمات و ملهیات باشد محکوم بحکم ذی المقدمة محرمه است(1)، بلکه غایات مترتبه بر هر یک از این محرمات مثل مقدمات حرام، حرام است از باب ملازمه عقلیه بین حرمة الشیء وحرمة غایاته ومقدماته و عموم نصوص (ولا تعاونوا علی الاثم والعدوان)(2) وسایر نصوص تحف العقول(3)، وغیرها که صحیح و صریح در عموم حرمت است مطلقاً ولو در عروسی و عزاء یا در مقام بکاء وابکاء.

ص: 302


1- مقدمه محکوم به حکم ذی المقدمه محرمه است : بحثی است در اصول فقه در دو جهت . یکی آنکه اگر چیزی واجب باشد آیا مقدمات آن که در شرع به وجوب آنها تصریح نشده خود دارای چه حکمی است ؟ که برخی مقدمه را واجب شرعی و برخی دیگر واجب عقلی میدانند. بحث دوم آن است که اگر عملی حرام باشد مقدمات آن که در شرع حکمی برایش بیان نشده دارای چه حکمی است؟ برخی از اصولیین مقدمات را هم فی نفسه حرام میدانند و برخی دیگر مقدمات را تا زمانی که منجر به ارتکاب حرام نشده مباح دانسته اند این بحث در اصول اهل سنت زیر عنوان «سد ذرایع» مطرح می شود.
2- مائده / 2.
3- تحف العقول : کتابی است در حدیث شیعه که در آن احادیث به تفکیک معصومین آمده است این کتاب را علامه حرانی تدوین کرده است.

سؤال: چه میفرمائید در بعض اخبار جواز دف وغنا واجرت مغنیه در عروسی و عزاء وختان و بکاء و ابکاء مثل «اعلنوا التکاح بالغربال» (1) «الفصل بین الحلال والحرام بالدف» و «اختن إبراهیم نفسه بعد ثمانین سنة بالدف (2) و «لیس منا من لم یتغن بالقرآن»(3) و«لا بأس بإجرة المغنیة فی الأعراس»(4)

جواب: این قسم از اخبار بحسب قواعد جرح و تعدیل ، صیارفه اخبار تقیه و شاذ نادره ضعیفة السند والدلاله بلکه از اراجیف عامه (سمّاعون الکذب ) (5)مأخوذه از کتب ضالت محرمه تورات و انجیل ومعارض باصح وأصرح واشهر واظهر واوفق بکتاب و سنت و أبعد از تقیه و موافقت عامه فافهم (واستقم کما أمرت) (6)

سؤال: چه می فرمائید در حکم حلق لحیه(7) ومحاسن تراشی ؟

جواب: حلق لحیه ومحاسن از داب مجوس ویهود [است] واول مبدعین آن در اسلام معاویه و مسوخ بنی مروان واخر تابع لهم من أهل هذا الزمان تجاهر بفسق وحرمت و مخالف نصوص کتاب و سنت و محاسن صورت و سیرت اهل

ص: 303


1- اعلنوا النکاح بالغربال حدیثی است که در سنن ابن ماجه از کتب معتبر حدیث اهل سنت وارد شده . غربال به معنای الک است که برای بیختن آرد بکار می رود و در این حدیث به معنای دایره می باشد .
2- بحار 12/ 10 ح 25.
3- بحار79/ 255 ح 5.
4- وسائل 17/ 121ب «15» .
5- مائده / 42.
6- شوری /15.
7- حلق لحیه : تراشیدن ریش .

شرع وملت.

چنانچه معصوم فرموده «حلق اللّحیة مثلة وفیه الدیة»(1) و «حقوا الشوارب واعفوا اللحی ولا تشبّهوا بالیهود والمجوس»(2) «وان قوما فتلوا شواربهم وحلقوا لحاهم فمسخوا (3) «ثلاثة لا یکلّمهم الله یوم القیامة ولا ینظر إلیهم ولا یزکیهم ولهم عذاب ألیم الناتف شیبه ، والناکح نفسه ، والمنکوح فی دبره»(4)

إلی غیر ذلک از نصوص متواتره صحیحه صریحه در حرمت ومسوخیت و تغییر محاسن صورت و سیرت اسلام.

سؤال: آیا حلق جزء از تحت محاسن یا فوق عارض حکم کل دارد یا نه ؟

جواب: جزء تابع کل است کلیة چنانچه هر مویی از مواضع غسل و وضوء و تیمم واجب التطهیر و محرم الترک من باب تبعیت وجزئیت ، همچنین هر مویی از محاسن لحیه واجب الاحترام و محرم الحلق است خصوصاً در احرام .

ص: 304


1- وسائل 18/ 2 اب «67» . تراشیدن ریش در حکم مثله کردن است و باید برای آن دیه پرداخت.
2- وسائل2/ 118 ب «67» . سبیلها را کوتاه کنید و ریش را فروگذارید و خود را به یهودیان وزرتشتیان شبیه سازید.
3- کافی 1 / 346 ح 3. گروهی که سبیلها را تاب دادند و ریشهای خود را تراشیدند مسخ شدند.
4- بحار 76/ 106 ح 1. خداوند با سه دسته در روز قیامت سخن نمی گوید و به آنها توجه نمی کند و آنها را پاکیزه نمی گرداند و آنها دارای عذاب دردناک هستند : آنکه به خود ارضایی (استمناء) می پردازد ، و آنکه با او عمل شنیع لواط انجام می گیرد.

و چنانچه حلق لحیه حرام است به همچنین نتف و قرض(1) بمقراض و آلت ماشی یا اطلاء یا دوا بلکه استعمال دوائی قبل از ظهور لحیه که مانع باشد از بروز لحیه ایضأً حرام است بتنقیح المناط (2) القطعی و عموم قاعده کلیه « کلّما زاد و نقص عن الخلقة الأصلیة فهو عیب»(3)

سؤال: چه می فرمائید در حکم عادت بوافور و تریاک و قهوه و تنباک؟جواب: اعتیاد بکلیه دوا در موقع غذا وبالعکس اسراف و تبذیر وملاهی ومناهی و تضیع عمر ومال وضرر واضرار وفساد وافساد است از هر جهت چنانچه فرموده و (انّه لا یحب المسرفین) (4) (انّ المسرفین هم أصحاب النار)(5)(ان المُبذّرین کانوا اخوان الشیاطین)(6)خصوصا وافور که مزید خشکی دماغ وفتور وضعف عقل وقصور وسکر خفی وکسور والمعتاد غیر معذور وان کان فی ترک العادة غیر مقدور لان الاضطرار بسوء الاختیار فی حکم الاختیار(7)

ص: 305


1- نتف وقرض : کندن و چیدن .
2- تنقیح المناط : بدست آوردن علت صدور یک حکم شرعی بطور قطع و تسری آن حکم به سایر مواردی که آن علت در آنها وجود دارد. اکثر اصولیون شیعه تنقیح مناط را از قیاسی که از آن نهی شده استثناء میدانند .
3- کلما زاد او نقص عن الخلقه الاصلیه فهو عیب : هر تغییری که شیء را از حالت طبیعی و معمولی آن خارج سازد عیب محسوب می گردد. به این قاعده در کتب بیع در مبحث خیار عیب استناد می شود .
4- انعام / 141.
5- غافر / 43.
6- اسراء / 27.
7- الاضطرار بسوء الاختیار فی حکم الاختیار : نگاه کنید به شماره 21.

سؤال: نظر اجنبی با اجنبیه و بالعکس جایز است یا خیر؟

جواب: نظر هر یک از اجنبی با اجنبیه وبالعکس ولو بغیر ریبه حرام بعموم (وقل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم )(1)(وقل للمؤمنات یغضضن من أبصارهنّ) (2) خصوصا باشعار سیاق (ویحفظن فروجهنّ) بلکه اجماعات منقوله «صوت المرأة عورة» (3) ومنصوص «لا یجوز للمرأة أن تکلم الأجنبی الا بخمس کلمات فی الضرورة»(4) (والقواعد من النساء اللاتی لا یرجون نکاحاً فلیس علیهن جناح أن یضعن ثیابهن)(5) ومن خطبة فی نهج البلاغة ، چنانچه جواهر از محقق در معتبر نقل فرموده «لا یستحب للنساء زیارة القبور حتی المشاهد ، بل یحرم علیها»(6) اما چه جائیکه در مجالس ومساجد وشوارع واسواق مزاحم ومزاحمة اجانب نمایند بدون ضرورة مسؤغه این هم از انکر منکرات منهیه واجب الهی است بر عموم مکلفین.

سؤال: چه می فرماید در جواز تداوی مرض بخمر یا حفظ نفس محترمه

ص: 306


1- نور /30.
2- نور /31.
3- عورة: آنچه باید پوشیده شود و صوت المرأة عوره یعنی صدای زن نیز باید از نامحرم مخفی نگاه داشته شود.
4- ترجمه : برای زن جز در مواقع ضروری که می تواند تا 5 کلمه با مرد نامحرم سخن گوید: در مواقع عادی سخن گفتن جایز نیست . البته بجز زنهای مسنی که دیگر امید ازدواج ندارند که برای آنها ایرادی ندارد لباسهای روی خود را کنار بگذارند.
5- نور /60
6- برای زنان رفتن به سر قبر مستحب نیست حتی اگر زیارت قبر ائمه ومشاهد شریفه باشد بلکه بر آنان حرام است.

از تلف بخمر در صورت اضطرار یا انحصار ؟

جواب: از جمله خطا و اشتباه بعض متقفه است تجویز حفظ نفس بلکه تداوی مرض در صورت اضطراریا انحصار حفظ و تداوی بخمر بعموم «لا ضرر ولا ضرار»(1)«والضرورات تبیح المحظورات»(2) (فمن اضطر غیر باغ ولا عاد فلا اثم علیه)(3) وعموم «رفع عن أمّتی تسعة : فمنها ما أکرهوا علیه و ما اضطروا الیه»(4) (وما جعل علیکم فی الدّین من حرج)(5) (ویرید الله بکم الیسر ولا یرید بکم العسر)(6)

إلی غیر ذلک از عمومات مخصّصه حرمت محرّمات بغیر صورت اضطرار و تعسر واعسار چرا که تمام این عمومات مبیحه ، مخصّص و محکومِ نصوص ما جعل الله فی الخمر شفاء»(7) و نواهی منع از تداوی و معالجه مرض ومعالجه

ص: 307


1- بحار 2/ 276 ح 27. ترجمه: در اسلام ضرر وضرار نیست. «لاضرر» یکی از قواعدبسیار مهم فقهی است که مستند آن حدیث پیامبر صلی الله علیه وآله در قضیه مزاحمتهای سمرة بن جندب می باشد .
2- ترجمه: در مواقع ضرورت منعها بر داشته می شود. قاعده اضطرار نیز از قواعد مهم فقهی است که برای اطلاع از مقدار دلالت قاعده باید به کتابهای قواعد فقهی مراجعه کرد.
3- بقره / 173
4- بحار 2/ 280 ح 47. رفع عن امتی تسعه حدیث معروفی است از پیامبر که به «حدیث رفع» مشهور است. در این حدیث پیامبر به برداشتن مؤاخذه و مجازات امت اسلام در 9 عمل بشارت داده است یکی از آنها ارتکاب عمل خلاف در صورت اجبار و دیگری در صورت اضطرار است .
5- حج / 78.
6- بقره / 185.
7- وسائل 25/ 348 ب «20» .

موت بخمر وحرام و «ان فی کلّ شیء تقیة إلاّ فی الخمر والدّماء»(1) [هستند] چرا که این عمومات حاکم و مخصص عمومات لا ضرر است(2)

بلکه علاوه بر خروج خمر و حرام از عمومات نفی و ضرر و عسر واضطرار بخروج حکمی و تخصیص ، خارج است بخروج موضوعی و تخصص ، باینکه فرض اضطرار و انحصار بخمر فرض غیر عادی است با وجود ابدال عدیده محلّله ومحترمه غیر خمر که مساوی با خمر است در خاصیت و طبیعت ولو دم مسفوح ولحم خنزیر وبول وغایط حرام گوشت باشد که بدل مقدم بر خمر است شرعا چرا که حرمت خمره فوق حرمت سائر محرمات است .

و چنانچه ابدال محلّله هر حرامی مقدّم بر آن حرام است عند الدوران به همچنین ابدال محرمه خمر از هر حرامی ولو بول وغایط نجس العین باشد مقدم بر خمر است شرعأ عند الدوران.

لهذا استحلال خمر در فرض اضطرار و انحصار ناشی از اغماض و چشم پوشی از تخصیص یا تخصص عمومات نفی ضرر و عسر واضطرار است

ص: 308


1- وسائل 25/ 351 ب «22» .
2- مرحوم مصنف در این مقام به ارائه نظریه ای اصولی پرداخته که جالب توجه و دقت می باشد و آن اینکه در تعارض دلیل لاضرر و دلیل حرمت خمر، دلیل حرمت خمر مقدم و حاکم بر دلیل لا ضرر می باشد یعنی آن قانون کلی که در صورت ضرورت و اضطرار ، ارتکاب محرمات را جایز می کرد شامل خمر نمی شود و این بدان خاطر است که با توجه به شدت معنی که در ادله در شرب خمر وجود دارد، دلیل لاضرر نمی تواند حکم حرمت را از خمر بر دارد یعنی شرب خمر از حکم لا ضرر استثناء می باشد و در این تعارض دلیل حرمت خمر اقوی و مقدم می باشد. سپس مرحوم مصنف به لحاظ صغروی و موضوعی نیز نمی پذیرد که ممکن است صورتی در خارج تحقق پیدا کند که یک بیماری منحصرأ باخمر مداوا شود یعنی اینکه موضوع خمر از دلیل لا ضرر موضوعأ و تخصصا خارج است.

بخصوص وحکومة «لیس فی الخمر شفاء ولا تقیة» و «انّه لو وقعت قطرة من الخمر فی بحر ، ثمّ جفّ البحر ونبت علیه نبات ، فرعاه شاة ثم اشتبه الشاة فی قطیع غنم لم آکل من لحم ذلک القطیع قطّ» «وشارب الخمر عروس الشیطان»

. یعنی ملوطه و «انّه اُمّ الفساد ویورث الدیاثة»(1) یعنی مورث دیوثی ونیل محارم و نهی عن تزویجه وأنّه لیس بکفؤ.

سؤال: چه میفرمائید در ایۀ(یسئلونک عن الخمر والمیسر قل فیهما اثم کبیر ومنافع للناس)(2) ؟.

جواب: چون که اول بعثت مردم منهک درداب وعادت جاهلیت وادمان در خمر و میسر بودند بلکه معنی تاجر در جاهلیت بیاع الخمر ، مثل تاجر حال که حمل و نقل قند و چاهی و تنباک است . لهذا حکمت حکیمانه مدارات وکجدار و مریض و مصلحت حالته خیرانگیز «کلم الناس علی قدر عقولهم»(3)(وما أرسلنا من رسول إلاّ بلسان قومه) (4)وسیاسات مدنیة ، تدریج در بیان تکالیف ومعالجات امراض باندازه حاجت و استعداد و قابلیت ، مانع از بیان واقعی دفعی بوده و مقتضی تا خیر اصل بیان تا وقت حاجه (یسئلونک عن الخمر والمیسر) بجواب( وقل فیهما اثم کبیر ومنافع للناس) [است] یعنی منافع زعمیه موهومه انحصار تجارات و ملهیات بخمر ومیسر که قمار است مثل

ص: 309


1- بحار 88/ 24 ح 1.
2- بقره / 219.
3- بحار 1/ 85 ح 7.
4- إبراهیم /4

خطاب عقاب خیز جهنمی بقوله (ذق انّک انت العزیز الکریم)(1) یعنی بحسب زعمک الفاسد وقوله تعالی (رأی کوکبة قال هذا ربّی) (2) از باب مدارات الجاهل تخطئة لجهله او مقدمة لرفع جهله ، پس از آن مدارات تدریجی ، منع فی الجمله از خمر در اوقات خصوص صلوة فرمود بقوله تعالی : (لا تقربوا الصلوة وانتم سکاری)(3) پس از مدتی که ترک ادمان خمر در خصوص وقت صلوة سهل و آسان شد ، حکمة حاجة مقتضی منع مطلق بیان مفاسد کلیه آن فرمود به آیه رابعه وافیه (انّما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر) (4)

سؤال: چه می فرمائید در حلیت خمر قبل از اسلام ؟

جواب: این اشتباه ایضا ماخوذ است از مغالطه شعریات برید است استحلال رابه حلیت و تشریع را بمشروعیت و بدعت را به ملت (5)چیزی که مشروع وملت یهود و نصاری بوده مثل ضرب ناقوس و استقبال مشرق ومغرب بخلاف خمر ونکاح محارم که در هیچ شرعی از شرایع مشروع و حلال و ملت نبوده بلکه تشریع واستحلال جهال در کتب محرفه بدعت شده

سؤال: چه می فرمائید در صحت وفساد وحلت و حرمت وطهارت و نجاست افعال و اعمال و اقوال صادره از ید وسوق مسلمین از مثل عقود و طلاق

ص: 310


1- دخان / 49.
2- انعام / 76 .
3- نساء / 43.
4- مائدة/91.
5- ملت : آئین ، کیش .

و سایر ایقاعات وذبایح و مناکح (1)وتطهیر متنجسات و تغسیل أموات وعقد مطلقات (2) وفراغ ذمه از وکالات ووصایات وولایات ونیابات عبادات واستحقاق اجرت و اسقاط ما فی الذمه از دیون و عبادت ؟

جواب: اعتبار هر یک از اصول مقررة شاک ، مثل اصالت طهارت وحلیت (3)منوط و مشروط است بعدم معارضه بمثل یا به اقوی ، مثل ظاهر که مقدم بر اصل است(4) و استصحاب نجاست و حرمت وعدم تذکیه که مقدم بر اصل

ص: 311


1- ذبایح و مناکح : ذبح حیوان حلال گوشت و ازدواج .
2- عقد مطلقات : ازدواج با زنانی که طلاق داده شده اند .
3- اصالت طهارت و حلیت : به هنگام شک در استفاده از یک شیء، نیازمند مبنا و بستری هستیم که تا زمانی که یقین حاصل نشده ، شیء را بر آن حالت حمل نماییم. این حالت عمومی و مبنایی را «اصل» می نامند و به هنگام شک ، طرف مراجعه قرار می گیرد. اصالت طهارت به این معنا است که در برخورد با چیزی که نمی دانیم طاهر است یا نجس واز حالت سابق آن نیز بی خبریم باید حکم نماییم که آن شیء طاهر است و اصالت حلیت نیز آن است که اگر در حلال بودن چیزی شک داریم بنا را بر حلال بودن آن باید گذاشت .
4- ظاهر که مقدم بر اصل است : ظاهر را می توان بطور مختصر حالت بیرونی یک شی دانست که در غالب مشاهده کنندگان ایجاد ظن می کند. در اصول فقه بحثی وجود دارد که اگر درباره یک شیء اصل به گونه ای حکم کند ولی ظاهر آن بر خلاف را نشان بدهد باید کدامیک را پذیرفت. مثلا اگر خودکار شما در توالت خانه ، که خیس است بیفتد (خارج از سنگ توالت) وندانبد آبی که باعث خیس شدن توالت و خودکار شده چه می باشد از یک سو با توجه به محیط توالت وکار برد آن این احتمال در نفس آدمی تقویت می شود که خودکار نجس شده است . این ظاهر است. از طرفی هم چون به نجس بودن زمین توالت یقین ندارید طبق اصل طهارت باید حکم نمایید که تری زمین و خودکار از نوع جنس نیست. این را اصل می گوید. باید به کدامیک عمل کرد؟ در تقدیم هر یک از این دو ، بحثهای فراوانی در گرفته است و نظر مرحوم مصنف آن است که باید جانب ظاهر را ترجیح داد.

طهارت و حلیّت و صحّت است و با وجود معارضه مجری اصول مذکوره صحیح نیست چنانچه امارات شرعیه از ید و سوق واصالة صحت و قول عدل وبینه به همچنین اعتبارش مشروط و منوط است بعدم معارضه بمثل یا به ظن بر خلاف بلکه اعتبار کلیه امارات شرعیه منوط است به ظن فعلی و شخصی بر وفاق(1) چنانچه اصالت صحت منوط است بقوله علیه السلام «ما غلب علیه المسلمون فلا بأس به».

پس در صورتیکه ید و فعل یا سوق مسلمین بحسب زمان یا مکان یا حالات یاعادات مشوب شد بعدم غلبه صحت یا غلبه عکس که فساد و افساد مثل چنین از منه وامکنه غلبه فساد و استبداد ، نه اصالة صحّت ، ونه سایر امارات صحت جاریست ، بلکه اجراء هر یک از اصول و امارات صحت در موارد غلبه فساد، عین غرر وضرر ، چنانچه منصوص و محسوس است و معیّن در خصوص

ص: 312


1- اعتبار کلیه امارات شرعیه منوط است به ظن فعلی و شخصی بر وفاق : هنگامی که درمکلف بطور قطع و یقین وظیفه خود را نیابد، برای آنکه در عمل متحیر و سرگردان نماند از طرف شارع نشانه هایی معتبر دانسته شده که با کمک آن راه و مسیر خود را بیابد. به این نشانه ها اماره گفته می شود. همانند اصالت طهارت ، حلیت ، قاعده ید که توضیح مختصر آنها گذشت. جای این بحث است که یک فرد چه زمانی می تواند با این نشانه ها، راهیابی کند و آنها را راهنمای عمل خود قرار دهد. آیا باید آنچه از این امارات نتیجه می شود همسو با ظن درونی او باشد و او نیز فارغ از اماره ، نسبت به آن تمایل داشته باشد یا اینکه می تواند نسبت به آنچه اماره می گوید و خلاف آن ، علی السویه باشد و یا حتی اماره چیزی را بگوید که او از مشاهده اوضاع و احوال خلافی آن را برتر می داند ؟ مرحوم مصنف «قده» می فرماید که باید عملا او به مؤدی و نتیجه اماره نظر مثبت داشته باشد و آن را برتر بداند (ظن فعلی) و علاوه بر آن ملاک اعتبار اماره وجود ظن شخصی است نه ظن نوعی یعنی فرد شاک زمانی می تواند به اماره عمل کند که برای شخص او نسبت به مودای اماره ظن وجود داشته باشد .

این امکنه وبلاد، غلبه فساد و افساد و استبداد و ارتداد ، مهما امکن رعایت حسن عقلی و نقلی احتیاط کلی است که سبیل نجات است از هر جهت «اخوک دینک فاحتط لدینک ما شئت»(1) «من ارتکب الشبهات وقع فی المحرمات وهلک من حیث لا یعلم»(2)

چنانچه مشهود و معهود است که ترک احتیاط واقتحام در شبهات بمطلق اصول و امارات ، مستلزم وقوع در محرمات اسٹار کفار و افعال اشرار وتعاطی ربا و قمار و فجور در امر فروج ووفور خمور و وافور وسلب نعمت و توفیق طاعت و فیض سعادت و خیر و برکت و قصر عمر و عنایت و طیب ولادت و حسن فطرت و موجب هلاکت و نفرت از اهل دین و ملت وحرمان از فیض عدل و عدالت و قبح منظر و مسخ صورت و فساد عقیدت وخبث سریره و سیرت و طینت وولادت ورفع حیاء از نساء وعفت و عصمت و سوء عاقبت وعقوبت شرک وکفر وضلالت و شراکت به رضا و محبت و تصدیق واعانت و همراهی ومعیت با عصات و معصیت و شایعت و بایعت علی القتل والغارت در رؤساء دین و ملت ونواب حضرت حجت علیه السلام؟ وهتک اسلام و شریعت وعموم اهل ملت و شریعت است در مثل دار العلم شیراز که چشم ایران و قوم سلمان ویس قرآن بواسطه خیانت و امتحان کفر و ایمان و طاعت و عصیان وکیلان خیانت کنندگان

ص: 313


1- وسائل 27 / 167 ح 46. دین تو به منزله برادر تو می باشد لذا تا می توانی برای حفظ آن باید جانب احتیاط را مراعات نمایی به این حدیث از ادله عمل به احتیاط می باشد.
2- کافی 68/ 1 ح 10. هر که به انجام کارهای مشتبه (که جایز بودن یا نبودن آن برایش مشخص نیست) اقدام کند دچار انجام کارهای حرام می شود و از ناحیه ای که نمی داند نابود می گردد. این حدیث نیز از ادله عمل به احتیاط می باشد .

وأعوان اعیان نسبت بغرباء و مهمان وخدام امام زمان علیه السلام بعوض مهمانی واحسان ، این همه جفا وعدوان وقطع تأمین وامان از مال وجان ونسوان وصبیان مسلمانان در اشهر حرم ورمضان ومنع از آب و نان وقتل اسلام پناهان ومثله کردن شهیدان و حرق سیدان مقتولان که علامت شرک شیطان ونطفه زانیان حرامزادگان بنی سفیان و بنی مروان.

سؤال: بیان فرمایید که علاج این امراض مسربه مهلکه و احکام هالکین چیست ؟

جواب: اما سبب و منشاء این امراض مسریه مهلکه که فهمیدید ناشیء و مسبب از مجاورت و مجالست و مسائرت ومشابهت و تولای کفار واشرار شیاطین جن و انس است و از ترک امر بمعروف و نهی از منکر ونصیحت وفضیحت است از هر جهة.

وأما علاج این امراض که منحصر در تبراء وحذر واستعاذه از شر وضرر شیاطین خصوصأ شیاطین أنسی است که ضرر واضرار و فساد وافساد شان اضعاف مضاعف شیاطین جن است و معالجه نمودن فساد باضداد که تولا واطاعت و تاسی ومعیت اخبار و ابرار انبیاء و ائمه اطهار.

واما احکام حکمت آمیز شرعیه کلیه نوعیه این هالکین مفسدین حالیه ومحاربین فعلیه ومرتدین از فطرت اسلام بالخصوص والنصوص فلان و فلان که منحصر بحصر (انّما جزاء الذین) (1)الآیة در وجوب فوری مجازات از جهات عدیده و اسباب متراکمه [است].

ص: 314


1- مائده /32.

سبب اوّل ارتداد قولی استحلال ظلم وحرام که کرات ومرات مسموع التکونوا شهداء علی الناس است.

الثانی : ارتداد عملی که تعاطی فنون ظلم و انواع جور بقسمی که کاشف از استحلال قلبی باقوی کاشف قولی ، فان الافعال اقوی کشفا من الأقوال .

الثالث : استحلال قلبی و اعتقاد جنانی هرگونه ظلم وجور بشواهد حال وکواشف اقوال و اعمال.

الرابع : از اسباب کفر و ارتداد فطری ایشان امن از وعید وعذاب شدید که کاشف قطعی آن عدم تعقب ندامت و عدم توبه عنقریب که علت منصوص امن از وعید و معاد است در مرسله ابن ابی عمیر .

الخامس : احداث فنون بدعت ظلم و معصیت بر اهل ملت و شریعت که سبب مستقل حد قتل است.

السادس : اعراض ورد و اعتراض بر حکام شرع و احکام شرعیه که رد بر خدا و رسول و استخفاف بدین و هو فی حدّ الشرک والکفر بالله .

السابع : فساد و افساد واذیت عباد و تخریب بلاد که از اسباب وجوب مدافعه ومقاتله وحسم (1) ماده فساد مفسدین است بموجب «اقتلوا المؤذی قبل أن یؤذی» ووجوب حفظ نفوس و ناموس و حال و مال مسلمین.

الثامن : از اسباب موجبه قتل مستبدین وجوب حفظ بیضة الاسلام از تفریق و تفرق حوزه اجتماع واتفاق بر ملّت و شریعت و احکام عدل و عدالت التاسع : از اسباب موجبه قتل محاربه مسلمین است.

ص: 315


1- حشم : برکندن ، قطع .

العاشر : از اسباب موجبه قتل این مفسدین قصاص جنایات (ولکم فی القصاص حیاة )(1) بلکه از هر موجبی از موجبات عشره نوعیه قتل افراد لا یعدّ ولا یحصی موجبة قتل این مفسدین مجتمع و متراکم در آنها شده که لا یحصها الاعلام الغیوب.

سؤال: چه می فرمائید در حکم اموال و املاک این مستبدین مشهود ومعهود؟

جواب: او که بقواعد و قوانین عدلیه اسلام والامقام ، اموال و املاک این ظلام واقوام ، تمام غصب و عدوان و مجهول المالک و موقوفات مدارس و مساجد و مشاهد وانفال امام و امام زادگان وزوار وفقراء وعلماء وایتام که از باب کلشیء یرجع الی اصله ، ضبط ملت و بیت المال مسلمین است شرعاً.

وثانیا بر فرضی که مالک ملکی باشند ولی بواسطه مظالم ودیون مستغرقه (2) باید بحکم شرع اقدس صرف مظالم و یا رد دیانین و دیون مستغرقه ایشان شود.

و ثالثا بر فرضی که مالک ملکی باشند و مظالم عباد و دیون مستغرقه بر ذمّه نداشته باشند ولی دیه جنایات و غرامات و اتلافات حقوق ارامل وایتام شهداء مستغرق آن املاک است باضعاف مضاعف ، پس در هر صورت حکم شرعی قطعی در حق این اقوام، مجازات بحدود و قصاص واموالشان تقاص حقوق الناس است.

ص: 316


1- بقره / 179
2- دیون مستغرقه : بدهکاریهایی که تمامی دارایی مدیون را در بر می گیرد.

سؤال: چه می فرمائید در حکم اعانه واعوان ظلمه؟

جواب: اما اعانه ظلم که فی نفسه عین ظلم و قبحش از مستقلات عقل و محکمات کتاب و سنت متواتره واجماعی الحرمة است عموما بنحوی که قابل تخصیص نیست عقلا نه کما ، ونه کیفة ، نه زمان ، نه مکان ، بهیچ وجهی من الوجوه بعموم نکره فی سیاق النفی(1) (ولا تعاونوا علی الاثم والعدوان )وقوله علیه السلام فی نهج البلاغة «لو اعطیت السبع الأقالیم علی أن اظلم نملة فی قشر شعیرة ما فعلت»(2).

واما اعانت ظالم نه ظلم اگر چه قبحش از مستقلات عقل(3) آبی از تخصیص(4)نیست خصوصا در غیر محرمات کخیاطة ثوب من المباحات خصوصا در واجبات ومستحبات کالحج والصلوة ولی مع ذلک کله حرام ومعاصی کبیره و موعود علیه النار بالأدلة الثلاث ، بل الأربع (5)فمن الکتاب فحوی : (ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسّکم النار)(6) (فلاتقعد بعد

ص: 317


1- نکره در سیاق نفی: در ادبیات عربی برای نشان دادن عموم وکلی بودن یک حکم از شیوه ها و اداتی استفاده می شود. یکی آنها ذکر لفظ نکره بعد از حکم منفی است که از چنین جمله ای تمامی مصادیق آن نکره فهمیده می شود.
2- نهج البلاغة خطبه 224. اگر هفت اقلیم را به من بدهند که به اندازه پوست جوی به مورچه ای ظلم نمایم این کار را نخواهم کرد.
3- مستقلات عقل : در اصول فقه بحثی است با همین عنوان و مدار بحث در مواردی است که عقل بدون کمک گرفتن از یک حکم شرعی ، خود می تواند حکمی را استنباط کند و یقین داشته باشد این حکم مورد قبول شرع نیز می باشد.
4- آبی از تخصیص : غیر قابل استثناء، احکامی که عقل در زمینه ای صادر می کند استثناء بردار نیست.
5- ادله اربع قرآن، سنت، اجماع و عقل می باشد
6- هود /113.

الذکری مع القوم الظالمین)(1)ومن السنّه قوله علیه السلام فی المستفیضة «انّ أعوان الظّلمة یوم القیامه فی سرادق من النار»(2) وقوله علیه السلام : «یا صفوان کل ّشیء منک حسن جمیل ما عدا شیئا ، قال : ماهو ؟ قال علیه السلام : کرائک هذا الرجل»(3) الحدیث . وفی الموثق «لا تعنهم علی بناء مسجد»(4)وفی المستفیضة قال علیه السلام : «لان اسقط من حالق فانقطع قطعة قطعة احب الی من أن أتولی لأحد منهم عملا أو أطأ بساط رجل منهم إلا نتفریج کربة عن مؤمن أو فک أسره أو قضاء دینه» (5) الحدیث .

إلی غیر ذلک از آنچه منقوله است در رساله آیات الظالمین وحاشیه مکاسب از آیات ونصوص صحیحه صریحه در حرمت اعانت ظلمه حتی در واجبات و مستحبات بلکه علاوه بر این منصوص است «من رضی ببقائهم کان منهم)(6) (ومن یتولهم منکم فانّه منهم )(7)«ومن رضی بعمل قوم حشر

ص: 318


1- انعام /68.
2- وسائل 12/ 139 ح 6. پاران ستمگران در روز قیامت در سرا پرده هایی از آتش جایدارند.
3- وسائل 12/ 17 ح 131. ای صفوان تمام کارهای تو خوب است مگر یک کار و آن کرایه دادن شتر به هارون الرشید است .
4- وسائل 12/ 139 ح 4 حتی در ساختن مسجد با ظالمین همکاری نکن .
5- وسائل 12/ 140 ح 9. اگر از بلندی سقوط کنم و پاره پاره شوم برای من محبوبتر است از اینکه از جانب یکی از ستمگران مسئول کاری شوم یا سفره یکی از آنها را پهن کنم مگر آنکه از این راه اندوه مؤمنی را بر طرف سازم با او را از بند نجات دهم یا بدهم او را بپردازم ...
6- هر کس به بقای ستمکاران راضی باشد از جمله ستمکاران است.
7- مائده / 51. هر کس با ظالمین پیوند دوستی بر قرار سازد از آنان محسوب می شود .

معهم»(1) «وانّما یجمع الناس الرضا والغضب»(2)بلکه علاوه بر این منصوص است «یا ابن مسعود من أحب حجرة حشر معه»(3) (ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار) وفسر الرکون بالرضا ببقائهم وبادنی میل وبالمودة والنصیحة والطاعة لهم )بلکه علاوه بر این فرموده(ولا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدنیا) (4) بلکه علاوه بر این نهی فرموده :

(فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین) بلکه علاوه بر این نهی فرموده از تولا وامر فرموده بتبراء از مطلق مساورت بلکه از مصاهرت بلکه از مجاورت ، بلکه واز مجالست بلکه واز ادنی مشابهت وملابست چنانچه در حدیث قدسی «قل لعبادی لا تأکلوا مطاعم اعدائی ولا تلبسوا ملابس اعدائی ولا تشبهوا باعدائی فتکونوا اعدائی کما هم اعدائی».(5)

چنانچه در باب امر بمعروف و نهی از منکر از وسائل باب مبوب فی وجوب هجر الفاسق منجمله فرموده «لأحمل ذنوب سفهائکم علی علمائکم ولاخذن البریء بذنب السقیم ، ولم لا افعل وانتم یبلغکم عن الرجل منکم القبیح فلا تنکرون علیه ولا تهجرونه ولا توذونه حتی یترک - إلی أن قال الراوی : - جعلت فداک اذا لا یقبلون متا، قال علیه السلام :اهجروهم واجتنبوا مجالستهم»(6)

ص: 319


1- بحار 68/ 131 ح 62. هر کس به کرده گروهی راضی باشد با آنان محشور می شود.
2- المحاسن 1/ 262. مردمان را علائق مشترک ونارضایی های مشترک با هم جمع می شوند.
3- ای ابن مسعود، هرکس سنگی را دوست داشته باشد با آن محشور خواهد شد.
4- طه / 131.
5- من لا یحضره الفقیه 1/ 252 ح 770. از خوردنیهایی که دشمنان من می خورند نخورید و همانند آنها لباس نپوشید و خود را شبیه آنان نسازید که شما نیز همانند آنان دشمن من خواهید شد.
6- وسائل 11/415 ح 3، 4 و ج 16/ 145 ح 3. یقیناً گناهان افراد نادان را به پای دانایان خواهم نوشت و بیگناه را به جرم گناهکار مجازات خواهم کرد و چرا چنین نکنم در حالی که می بینید یکی از شما مرتکب گناه می شود و او را باز نمی دارید و از او دوری نمی کنید و او را مجازات نمی کنید تا آن را ترک کند. راوی گفت: از ما نمی پذیرند. حضرت فرمود: از آنها دوری کنید و با آنان همنشینی ننمایید .

وهذا ممّا یقصم الظّهور ، ویوجب الفتور والکسور، والفرار والنفور ، عن کلّ قوم بور ، وقول زور ، ویقطع الغدر والغرور ، فی مجالسة کل کفور ، واهل الفسق والفجور .

سؤال: چه می فرمائید در احکام خود ظالم و فاسق ، آیا حق الولایة وحق التولیه و حق الوصایه ونظارة شرعیه در امور حسبیه و حق النیابة واستنابة در عبادات و حق الاستحقاق وجوهات خمس و زکوة وحق الابوة در طاعت و حق الحرمة اخوت ورحمیت وحرمة غیبت دارد یا نه ؟

جواب: اگر چه تمام این مسائل خلافیه است و احوط بلکه ظاهر عموم واطلاق ادله ثبوت عموم این حقوق است از برای مطلق ذوی الحقوق ولو کان ظالما فاسقا ولی اظهر از نصوص مخصوص کتاب وسنت تخصیص تمام این مراتب مخصوصه است بخصوص عدول مؤمنین است لا غیر چرا که تمام این مراتب حرمت وکرامت است ولا حرمة ولا کرامة للفاسق واینکه رکون وتولای ظالم است (ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النّار) و (لا تتولّوا قوماً غضب الله علیهم)(1)(ومن یتولهم فاولئک هم الظالمون)(2)(ومن یتولهم منکم فانّه منهم)(3) و اینکه این مراتب مواده است(لا تجد قوماً یؤمنون بالله

ص: 320


1- ممتحنه /13 .
2- توبه / 23.
3- مائده / 51.

والیوم الآخر یوادّون من حاد الله ورسوله ولو کانوا آباءهم... )(1) خصوصاً حصر (انّما المؤمنون اخوه) (2) ( وانّما یتقبل الله من المتقین)(3) و (ان

أکرمکم عند الله اتقاکم )(4)

و تفسیر رشدی که معتبر در صحت عقود وایقاعات وولایات در جمله از نصوص وفتاوی بخصوص عدالت و تفسیر سفه مانع از صحت ، خصوصا از تزویج ، بمطلق فسق خصوص در شرب خمر خصوصاً بملاحظه فحوی صحة سلب عقل از وسواس بقوله علیه السلام:

وأی عقل له وهو یعبد الشیطان»(5) خصوصا بملاحظة تفسیر رشد بالصّلاح واصابة الحق وخلاف العمی والضلال وکون الرشید کالعدل من اسمائه تعالی ووصف خلفائه الائمة الراشدون و تفسیر سفه بمسرف ومبذر وجاهل واحمق ، ولا تؤتوا السفهاء بالصبیان والنسوان کما فی الکافی : «من عامل الناس فلم یظلمهم ، وحدّثهم فلم یکذبهم ، ووعدهم فلم یخلفهم ، کان ممن حرمت غیبته وکملت مروته فظهرت عدالته ووجبت اخوته» (6)وفی الصحیح «اذا رأیتم

ص: 321


1- مجادله / 22.
2- حجرات /10.
3- مائده /27.
4- حجرات /13
5- کافی 1/ 12 ح 10 وفی الحدیث یطیع الشیطان .
6- کافی 2/ 239 ح 28. هر که با مردم معامله کرد و به ایشان ستم نکرد و با ایشان سخن گفت و به آنها دروغ نگفت و وعده داد و خلاف نکرد غیبتش حرام و مروتش کامل وعد النش ظاهر و برادری با او واجب است .

اهل الریب والبدع من بعدی فأظهروا البراءة منهم واکثروا من سبّهم والقول فیهم والوقیعة وباهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام ویحذرهم الناس ولا یتعلمون من بدعهم یکتب الله لکم الحسنات ویرفع لکم الدرجات»(1)

إلی غیر ذلک از نصوص صحیحة صریحه مفهوماً ومنطوقاًدر تخصیص عمومات حقوق ولایت و تولیت و نظارت و ابوت واخوت ورحمیت وقبول اصول و فروع دین و ملت و حرمت غیبت و سایر وجوه تولا وکرامت و قرابت ، بخصوص اهل تقوی و عدالت واهل شرع وملت لا غیر علاوه بر این، خصوص نصوص (کونوا قوامین بالقسط شهداء لله ولو علی انفسکم او الوالدین والاقربین)(2)وقوله تعالی : (انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح)(3) وجواب اعراض زید الار بر برادرش حضرت رضاعلیه السلام بقوله «انا ابن ابیک ولا ترد علی جواب سلامی فقال علیه السلام: انت أخی ما دمت اَطَعت الله ، فإذا عَصَیتَهُ لم یکن بینی وبینک إخاء»(4) و «ان المحسن منّا له کفلان من الثواب والمسیء منّا له ضعفان من العذاب کنساء النبی»(5)

ص: 322


1- کافی 2/ 375 ح 4. هرگاه پس از من فریبکاران و بدعت گزاران را دیدید صراحتا از آنها بیزاری بجویید و فراوان دشنامشان دهید و درباره آنان سخن گویید و به آنها بهتان بزنید تا به طمع فساد در دین نیفتند و مردم از آنها بر حذر باشند و بدعتهایشان را فرا نگیرند که در این صورت خداوند برای شما حسنه خواهد نوشت و درجه شما را بالا خواهد برد.
2- نساء /135.
3- هود / 46.
4- بحار 49/ 221 ح 10. زید برادر امام رضا علیه السلام به ایشان گفت : من فرزند پدر توام پس چرا جواب سلام را نمی دهی . امام فرمود: تا زمانی که در اطاعت خداوند باشی برادر من هستی ولی هنگامی که عصیان کردی بین من و تو اخوتی نیست .
5- هر کدام از شیعیان ما که نیکوکاری کند دو برابر ثواب خواهد داشت و شیعیان بدکار دو برابر دیگران عذاب خواهند داشت همانند زنان پیامبر .

إلی غیر ذلک شواهد صحیحه صریحة معینه تقدیم عموم ادلّه وجوب تبری و برائة ولعنت واهانت و غیبت اهل جور وبدعت و ظلم و معصیت بر عموم ادلّه حقوق ذوی الحقوق تولا و ولایت و حرمت و اطاعت و وجوه کرامت بلکه عموم تعلیل کفر اصرار بر معصیت و عدم توبه عنقریب وندامت بامن از وعید وعدم اعتقاد بمعاد در صحیحه ابن ابی عمیر ، اقوی واوضح شاهد خروج ظالم و فاسق است از عموم ادله من له حق تولا و ولایت و تولیت بنحو خروج تخصیص ، علاوه بر تخصیص و موضوعی علاوه بر حکمی و در هر صورت ، ظلم وفسق مانع ابتدائی جعل حق تولیة وتوصیت ونظارت ظالم و فاسق است و بر فرض عدم مانعیة ابتدائی، خیانت مانع استدامتی است و موجب انعزال است علی المختار وعزل است علی غیر المختار بل علی المختار قبولی تمام مراتب اصول وفروع دین از توحید وما دونه مشروط بعدالت است بعموم حصر (وانّما یتقبّل الله من المتّقین)(1)

سؤال: چه می فرمائید در حکم وخاصیت نقل اموات ؟

جواب: اما جواز نقل مؤمن کلیة مشروط است بصورت عدم استلزام هتک میت مؤمن بنبش یا کشف قبر یا انتشار رایحه یا انفصال اعضا والا در صورت استلزام هتک خصوصا در نظر اشرار وکفار راه دار ، خصوصا با آن ذل واحتقار و گرفتن تذکره وجزیه وصغار وموجب هتک احترام، حرام واعانت ظالمان است

ص: 323


1- مائده /27.

بعموم «حرمة المومن میّتاً حرمته حیّاً (1)

وفحوی نصوص (2)القاء میّت در سفینه فی الماء ولا ینتظر السّاحل اذا استلزم التغّییر والهتک ونصوص ناهیه از نقل شهداء احد وغیرهم بسوی جوار حرم الرّسول «ادفنوهم فی مضاجعهم ولا تکونوا کالیهودینقلون أمواتهم إلی بیت المقدس» (3)خصوصأ بملاحظه نصوص مستفیضه ملائکه نقاله چنانچه در کتاب لآلی ودار السلام منقولست.

سؤال: چه می فرمائید در تکلیف وصی در نقل مستلزم هتک ؟

جواب: کلّیه وصیت بغیر مشروع مثل وصیت بهتک ومثله ونبش وکشف خصوصاً بنقل بعد از دفن نافذ ومشروع نیست اجماعا خصوصاً دفن فوق الأرض که بدعت و حیله غیر مشروعه صید یوم سبت اصحاب سبت است.

ص: 324


1- وسائل 3/ 55 ح 1.
2- کافی 214/3 ح 2.
3- بحار 67/ 82 ح 3.

ص: 325

ص: 326

سؤال وجواب جنس خارجی

ص: 327

ص: 328

بسم الله الرحمن الرحیم

وبه نستعین

سؤال

استعمال مطعومات و مشروبات و ملبوسات و مصنوعات مجلوبه(1) از بلاد کفره که جمیع یا اغلب اهالی آنها کارند و منتشر در بلاد اسلامیه شده چه صورت دارد بینوا توجروا(2)

جواب

علاوه بر صریح کریمه (اِنّما المُشرِکونَ نَجَسُ) (3)وَ اجماع «کلّ سؤر طاهَر إلاّ سؤر الکلبِ و الخِنزیرِ و الکافِرِ »(4)و مفهوم «ما غَلَبَ عَلیهِ المُسلِمون فَلا بأس»(5)و علاوه بر نهی صریح (ولا تَعاوَنُوا عَلَی الإثمِ)

ص: 329


1- مجلوبه: چیزهایی که حاضر می آورند . جلب شده منظور کالاهای وارداتی از کشورهای غیر مسلمان است
2- بینواتوجرؤا بیان فرمائید تا از خداوند پاداش دریافت دارید.
3- توبه آیه 28 - محققا بدانید که مشرکان نجس و پلیدند.
4- نظر اجماعی فقها بر این است که «هر باقیمانده ای از غذاهای خورده شده طاهر است مگر باقیمانده سگ و خوک و کافر».
5- نظر اجماعی دیگر این است که «آنچه که جامعه اسلامی بر آن غلبه دارد در آن نگرانی

وَالعُدوانِ(1) امروز آنچه پول از بلاد اسلامیه ببلاد خارجه میرود اعانت به اعداء دین و استعداد کار است برای ریختن خون [از] اسلام و مسلمین [و] حرام است استعمال آنها سیاستاً و دیانتاً، حفظاً للاسلام والمسلمین مگر در صورت اضطرار و عدم وجود اشیاء وطنی اسلامی به هیچ وجه من الوجوه آن هم پس از عدم علم به نجاست که با علم به نجاست چنانچه الان علم عادی موجود است ، واجب است اجتناب و احتراز از[ آن ] کلاً و شرباً و لبساً فی الصّلوة و الطّواف (2) خصوص جُلود و لُحوم و شُحوم(3)که اصل در اینها عدم تزکیه است و پس از حصول علم عادی چشم بر هم گذاردن، قاطع عذر و رافع تکلیف نیست و اصالت طهارت در مورد شکت است نه علم ، و عسر و حرج(4)اگر در بعضی از آنها فرض شود رافع تکلیف است نه نجاست با اینکه عسر و حرج در مواردش از باب رخصت (5)است نه عزیمت ، و اعتبار ید و سوق منوط به غلبه صحت و اسلامیت است نه غلبه فساد و کفر.

پس حرام است استعمال آنها ، و واجب بر جمیع مسلمانان استعمال مطعومات و ملبوسات و مصنوعات بلاد اسلامیه و قطع علائق احتیاج از کفره خارجه و فراهم نمودن وسایل قطع روابط احتیاجات از کفار چنانچه مرحمت نیست».

ص: 330


1- مائده آیه 2- بر گناه و ستمکاری نباید به هم کمک کنید .
2- خوردن و آشامیدن و پوشیدن در نماز و طواف.
3- پوست، گوشت و پیه.
4- عسر و حرج به سختی و تنگی
5- رخصت و عزیمت: رخصت در لغت به معنی سهولت و در اصطلاح به مستحبات گویند وعزیمت مقابل آن است که به واجبات اطلاق شود.

پناه آقای حجة الاسلام الحاج میرزا محمد حسن شیرازی اعلی اللهُ مقامه ایماء به مراتب مزبوره فرموده اند در جواب از این سؤال و طبع و نشر گشته (بسم الله الرّحمن الرّحیم) و صورت آن این است.

مسئله در جواب سؤال از قند و غیره.

« آنچه نوشته بودید از ترتب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد کفره به محروسه ایران صانَهُا الله تَعالی عَن حَوادِثِ الزَّمانِ(1)صواب ، و همیشه ملتفت به آنها و اصناف آن که مایه خرابی دین و دنیای مسلمین است بوده ام و از اقدام شما در تهیه دفع آنها که باید از محض غیرت دین و خیرخواهی مسلمین باشد زیادت مسرور شدم و البته به هر وسیله که ممکن باشد رفع این مفاسد باید بشود، در اعصاری که دولت و ملت در یک محل مستقر بود چون زمان حضرت ختمی مآب صلی الله علیه وآله تکلیف سیاست در این قسم از امور عامه در عهده همان شخص معظّم بود و حال که باقتضاء حکمت های الهیّه جلّ ذکره هر یک در محلی است در عهده هر دو است که به اعانت یکدیگر دین و دنیای عباد را حراست کرده بیضه اسلام را در غیبت ولی عصر عجل الله فرجه محافظت نمایند و با تقاعد و کوتاهی از یکی، امر معوق و رعیت به امثال این بلاها مبتلا می شوند و چون که از ملّت جز گفتن و تحریص و تخویف و تهدید آمری دیگر بر نمی آید و انفاذ و اجراء با دولت است تا از دولت کمال همراهی را نبیند اقدام نمی تواند نمود و اگر ببیند که دولت به تکلیف لازم خود اقدام دارد و در صدد بیرون آمدن از عهده آن کما

ص: 331


1- خداوند آن را از حوادث روزگار مصون دارد.

ینبغی(1) می باشد البته ملت آنچه بر او و شایسته از اوست خواهد کرد و چگونه نکند و حال آنکه خود را از جانب ولی عصر عجل الله فرجه منصوب بر این امر و حافظ دین و دنیای رعایای آن جناب و مسؤول از حال ایشان می داند و باید تمام مجهود(2) خود را در نگاهداری اینها مبذول دارد و آنچه در این مقام مورد این تکلیف است غیر از احکام کلیه است که آن وظیفه عالم است لاغیر و غیر از موضوعات شخصیه مثل نجاست چیز خاص و حرمت آن که عالم و عامی و مجتهد و مقلد در آن یکسانند که هر یکی از مکلفین اگر علمی یا طریقی دارد به آن عمل می کند و اگر ندارد و نزد او داخل در مشتبه است که شارع مقدس حکم آن را در مقام عمل و طهارت و حلیت مقرر فرموده .

ولکن عجب است از اقبال طباع(3) در خوردن مثل قند مجلوب(4) از آن حدود با شیوع این همه اخبار چنانچه این جانب محض استماع این قذارات (5) بالطبع متنفر و از خوردن آن مجانبت (6)میکنم انشاء الله بلکه مورد مذکور باب سیاسات و مصالح عامه اوست و تکلیف در این باب عمده بر ذوی الشوکت (7) از مسلمین است که با عزم محکم مبرم در صدد رفع احتیاج از مسلمانان می باشد، به

ص: 332


1- کما ینبغی: همانگونه که سزاوار است.
2- مجهود: کوشش شده .
3- طباع: جمع طبع، اقبال طباع روی آوردن سرشت است.
4- قند مجلوب: قند وارداتی
5- قذارات جمع قذارت، پلیدی و چرکی
6- مجانبت: دوری گزیدن
7- ذوی الشوکت: صاحبان جاه و جلال و خداوندان حشمت و عظمت

مهیّا کردن مایحتاج آنها چه رجاء ترک اموری که در ازمنه متطاولة(1) عادت شده از اهل این زمان نیست و منع فرماید نفس خود و رعیت را از قند و غیر آن نیز بلکه منع از ادخال در ملک (2)خود نماید و بر این تقدیر ان شاء الله تعالی آنچه تکلیف است در مقام پیشرفت این امر از بیان و اعلان و نحو آن کوتاهی نخواهد شد بِحَولِ الله وَ قوتهِ تَسئلُ اللهَ تَعالی اعَزازَ الدّینَ وَ نُصرةَ المؤمنینَ وَ قَطع دابِر المعاندین اَدام اللهُ تَعالی تَوفیقِکُم وَالسّلامُ عَلیکُم وَ رَحمَة اللهِ وَبَرکاتُهُ».

ص: 333


1- از منه متطاوله: زمانهای طولانی
2- منع از ادخال در ملک خود نماید: اجازه ورود به آنها ندهند.

ص: 334

ص: 335

ص: 336

رساله سؤال وجواب فقهی

ص: 337

ص: 338

مقدّمه

این رساله متن سؤالهای آقای ملا زایر محمد بن علی انصاری اشکنانی است و به لحاظ اینکه مورد ابتلا و نیاز مردم منطقه بوده است نامبرده در طی چند سال از محضر آیة الله مجاهد سید عبدالحسین لاری پرسیده و پاسخ دریافت نموده است.

وی پس از آن این سؤالات را در یکماه جمع آوری و دسته بندی کرده و در واقع به عنوان رساله عملیه مورد استفاده قرار می داده است.

سؤالات به خط زایر محمد است و جوابها بخط مرحوم سید .

این رساله چندی پیش توسط آقای دکتر محمد باقر وثوق از طریق نواده های مرحوم انصاری اشکنانی بدست آمده و نسخه خطی آن نزد ایشان محفوظ است ، تاریخ کتابت آن در سال 1314 می باشد.

نظر به کسب اطلاع از نظرات فقهی سید و با توجه به اینکه سؤالات بیانگر وضعیت اجتماعی و معیشتی خیلی از افراد محلی آن دوران است در مجموعه رسائل سید گنجانده شد.

هیئت علمی کنگره

ص: 339

ص: 340

سؤال یک: زن به حرامزاده دادن چه صورت دارد؟ خوب است یا خوب نیست ؟

جواب: هر گاه اظهار اسلام و ایمان نماید جایز است والاّ فلا.

سؤال دو: شخص هر گاه در وقت از خانه بیرون رفتن نیت و قصد غسل کردن داشت وقتی که می خواست داخل حوض یا چشمه آب برود نیت و قصد غسل را فراموش نمود داخل آب رفت بعد از بیرون آمدن از آب بخاطرش آمد که نیت غسل فراموش کرده غسل او چه صورت دارد ؟ غسل او صحیح است یا نیست ؟

جواب: غسل او صحیح است انشاء الله سؤال سه: عامل زکات باید عادل باشد یا الاّ فلا ؟ جواب: بلی باید عادل باشد.

سؤال چهار: شخص عوام می تواند نایب الزیاره مست بشود برود در کربلای معلی یا مشهد رضوی یا الا فلا؟

جواب: بله می تواند وجایز است.

سؤال پنج: شخصی ملکی بیع شرط کرده بمدتی که هرگاه در انقضاء مدت ، رد مثل ثمن نماید مسلط بر فسخ بیع باشد و قبل از انقضاء مدت فوت شد و وارث او هم قادر بر رد مثل ثمن نشد تا مدت منقضی شد و بعد از انقضاء مدت

ص: 341

رد مثل ثمن به مشتری نمودند و مشتری قبول نمی نماید، می گوید مدت منقضی شده و شرط بیع بات شده با پدرت . ووارث می گویند آنوقت که تو شرط بیع بات کرده ای با پدر ، ملک مال پدر بوده حال بعد از پدر ملک به ما فرزندان انتقال یافته ، هرگاه بعد از فوت پدر ما فرزندان آمده بودیم و تجدید شرط کرده بودیم صحیح بود، چونکه ما نیامده ایم و شرط با تو نکرده ایم در بیع بات ، صحیح نیست ، بفرمائید حق با بایعان است یا حق با مشتری است؟

جواب: مدّت خیار شرط که منقضی شد بیع لازم وبات می شود چه بایع زنده باشد یا مرده چه وارث بداند یا نداند چه قبول شرط کرده باشد یا نکرده باشد.

سؤال شش: کسانیکه اصول دین و فروع دین و تقلید از امور واجبه ومستحسنه و از منجسات و مطهرات و از مقدمات نماز و واجبات ومبطلات وضو وغسل وشکیات وسهویات وواجبات بیت الخلاهم نمی فهمند معاشرت ومؤانست و مجالست ومباشرت ونان دست ایشان خوردن و با ایشان طعام خوردن چه صورت دارد؟

جواب: جایز است مگر برای امر به معروف و نهی از منکر که واجب می شود هجرت و مهاجرت ایشان که تارک منکر شوند.

سؤال هفتم: در مجلس اهل ظلمه وحکام دیوانیان رفتن و قهوه و چای وطعام ایشان خوردن و ماهوت وعبا وقبا وکلخچه ایشان پوشیدن چه صورت دارد ؟ هر گاه موالیان وسادات بروند در مجلس ایشان قهوه و چایی و طعام ایشان بخورند و ماهوت وعبای ایشان بپوشند از عوض زکات وخمس ورد

ص: 342

مظالم حساب نمایند چه صورت دارد ؟

جواب: حق تعالی فرموده : (ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار)(1) (فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین) (2)یعنی میل نکنید بسوی ظالم که به آتش ظلمش سوخته می شوید وننشینید با ظالمین مگر برای نصیحت و نهی از منکر ورفع ظلم ودر حدیث است : «لن تصیبوا من دنیاهم شیئاً الاّ واصابوا من دینکم مثله»، یعنی از دنیای ایشان که پول وقبا و عبا بوده باشد به شما چیزی عاید نمی شود مگر اینکه بقدر آن وبه مثل آن در دین شما بر می دارند و تلف می کنند. و قریب چهارصد آیه از قرآن جمع نموده ام در مذمت ظالمین واعوان ایشان که اسمش کتاب «نصایح و فضایح» است، فرستاده ام چاپ نمایند هرگاه آوردند برای شما می فرستم تا عبرت گیری و عبرت گیرند.

سؤال هشتم: رشته قنواتی مدتی در دست اهل ظلام ودیوانیان بوده سابق بر این، قدیم الایام رشته دیگر از پهلوی آن تازه، حال بنیاد نموده اند و آب جاری نموده اند یقین که چنین قنواتی مجهول المالک می باشد زیرا که صاحب اصلی آن معلوم نیست ، حال یکی از اهل دیوانیان هم همان قنوات جاری نموده بفرمائید که اذن از سرکار مولانا حجت الاسلام هست که از آن فاریاب وضو وغسل ، این عاصی نماید یا نه ؟ واذن هست که این عاصی اذن به دیگران داده و به عمله فاریاب داده تا وضو و غسل نمایند یا الا فلا ؟ از بعضی ملاها مسموع شد که به رسم اجاره می توان اذن داد، قدر و مقدار اجاره چقدر باید باشد؟

ص: 343


1- هود / 113.
2- انعام / 68.

جواب: هر کس مؤمن فقیه باشد مأذون است از جانب این داعی که بر خود حساب کند صدقه از جانب صاحب اصلی آن قنوات آنچه را که استعمال و دریافت می کند از آب و منافع آن قنوات و هر کس که غنی باشد مأذون است که استعمال نماید و مثل یا قیمت آن آب مستعمل را به فقراء صدقه بدهد از جانب صاحب ومالک اصلی آن آب ومعنی مقدار الاجاره آن مثل یا قیمت آن آب است که مذکور شد.

سؤال نهم: بعضی از ملاّها دیده شده به چشم خود که اموال ایتام صغار وکبار منقسم می کنند میان وراث ، ده یک که عشر باشد از میان اموال بر می دارند از برای خودشان که از برای ما مباح است ، حق السعی خودمان می باشد ، سخن ایشان صدق است یا کذب ؟

جواب:(لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل)(1) (وتخونوا اماناتکم) (2)

(ولا تقربوا مال الیتیم إلاّ بالتی هی أحسن)(3)( وسماعون للکذب أکالون للسحت) (4)در تفسیر اکّالون لسّحت روایت شده کسی است که زحمت بکشد برای برادر دینی و از او هدیه قبول کند.

بعد از آن که هدیه قبول کردن برای زحمت کشیدن سحت وحرام باشد ، خود بخود ده یک برداشتن اشد سحتاً واغلظ حرمتاً واکثر عقوبتاً می باشد بالبداهه.

ص: 344


1- بقره / 188.
2- انفال /27.
3- انعام /152 ، اسراء / 34.
4- مانده /42.

سؤال دهم: قرار است در این قراء نخل که وقف می کنند یا نذر که می کنند وقفت هذا النخیل» به عربی نمی گویند همچنین به فارسی هم نمی گویند که «وقف کردم این نخل که ثمر این نخل به مسجد ببرند نذرهم» ، همچنین هیچ کس «نذرت لله علی هکذا» نمی گویند ، به فارسی هم نمی گویند که خدا را بر ذمه باد که چنین کنم» می گویند به زبان خودشان مثل حرف لار یاغیره که متعارف می باشد یک گوشتی به حضرت عباس دادم که بیمارم شفا بیابد همچنین به زبان خودشان می گویند که این نخل دادم به مسجد، چنین وقفی چه صورت دارد ؟ هرگاه وقف چنین کرده باشند به الفاظ متعارفی خودشان ؟ خدام مسجد هر گاه هیزم مسجد بیاورد در خانه اش افروخته بکند چه صورت دارد؟ هرگاه نخل در وقت بریدن هر کس بخورد که در مسجد نباشد چه صورت دارد؟ قلم از جهت بوریا ساختن این مسجد و آن مسجد تغییر و تبدیل می توان کردیا الا فلا؟ همچنین کوزه این مسجد به آن مسجد می توان برد یسانسه ؟ همچنین روغن مسجد می توان به قرض به شخصی داده که بعد از یکماه کامله روغن پشت آورده باشد ؟ با آنها که عرض شد هیچ یک می توان تغییر و تبدیل کرد، دخل و تصرف در مال مسجد به هیچ وجه من الوجوه می توان کرد، مفصلا عرض نمائید ؟

جواب: اما وقف ونذر، بی صیغه عربی یا فارسی مطابق عربی منعقد نمی شود و باقی بر ملکیت و اختیار صاحبش است، و در هر چه می خواهد صرفش نماید و اما تغییر و تبدیل در اوقاف ونذورات بعد از انعقاد و لزوم، پس جایز نیست به هیچ وجه من الوجوه المذکورها وغیرها.

ص: 345

سؤال یازدهم: هرگاه شخصی در وسط حیض با زوجه مقاربت کرده باشد ولیکن هیچ نداشته باشد که تصدق بدهد، خود آن شخص در همان حالت که زوالش در بابت زکات وتصدق باشد مقدار کمی موفق شده است و آنچه که در قوه داشته باشد هم صرف فقراء کرده باشد بعدها صاحب مال شده باشد باید آنچه حکم دارد بدهد یا آنوقت که در حالت فقر و فاقه بود مبلغ کمی که داد کفایت می کند همچنین هرگاه شخص هیچ نداشته باشد که بدهد توبه کفایت می کند یا نمی کند ؟

جواب: هرگاه متمکن نشد از اداء کفاره در تمام عمرش، به استغفار تنها کفایت می کند و الا هر وقت از عمرش که متمکن شود احوط دادن تمام کفاره است یا تتمه آن.

سؤال دوازدهم: عرق در حالت حیض مقاربت کردن نجس است یا نه همچنین عرق مقاربت در روز ماه مبارک رمضان نجس است یا الا فلا؟

جواب: اظهر واقوی نجاست عرق جنب از زنا است و اما عرق جنب از حیض ویا از صوم رمضان احوط اجتناب است نه اظهر .

سؤال سیزدهم: چه می فرمائید در خصوص شخصی که سید و اولاد رسول باشد و صرف و نحو خوانده باشد و ایام عاشورا شبیه امام علیه السلام بشود در جمعی که مردان و زنان برابر یکدیگر نشسته باشند بعضی از زنان و برخی از مردان همه رختهای جدید دربر و چشمها مکهول به سرمه کرده و سرنا و ساز و نقاره و سنتور هم می زنند هرگاه یکی از شبیه ها لکنت بر زبان شان وارد آید یا اسب یکی از شبه هارم کند و زمین بخورد اینقدر خنده و قهقهه می زنند که آن غیر مناسب است

ص: 346

بفرمایید اقتداء کردن به چنین سیدی چه صورت دارد و همچنین می آید در اشکنان آنچه درخت اموال ومال اموات بزرگان بر می دارد می گوید این حیله زده و مظالم وخمس است که من بر می دارم و در مجلس دیوانیان می رود قهوه و چایی آنها می خورد و ماهوت وعبا وقبای آنها می پوشد می گوید من از جانب مجتهدین مرخصم که از مال اهل ظلمه و دیوانیان بنوشم و بپوشم حساب خمس می کنم و رد مظالم ، حرف این سید ثباتی دارد؟ صدق است یا کذب ؟ چنین سید از عدالت دور است یا الا فلا؟

همچنین می آید در اشکنان هرگاه دو نفر ادعایی با یکدیگر داشته باشند و مدعی و مدعی علیه حکم سوگند خوردن به منکر می کند به او می گویند حکم سوگند با مجتهد عادل جامع الشرائط است تو که مقلد هستی حکم سوگند مکن می گوید من اینقدر از جانب مجتهدین اذن دارم ، بفرمائید عقب سر چنین سید نماز خواندن چه صورت دارد مرافعه نمودن نزد این سید چه صورت دارد؟

جواب: اما اصل شبیه شدن ودر آوردن پس شک و شبهه نیست که تعزیه داری سید الشهداء از عبادات مقرره شرعیه است از زمان آدم الی یوم القیامه وکل عبادة توقیفی یتوقف فی الکیفیه والکمیه علی المتلقی من الشارع فالمعدی عن الکیفیة والکمیة المتلقات شرعا فی ای عبادة بدعة و تشریع محرم کصلوة الضحی والتراویح... ومستحله ...(1)

سؤال چهاردهم: هر گاه بینه عادله نباشد میان مدعی و مدعی علیه شش نفر یا هفت نفر غیر عادل بیایند و گواه بدهند گواهی ایشان صحیح است یا صحیح نیست ؟

ص: 347


1- در متن خطی عبارت ناخوانا بود.

جواب: به اخبار غیر عادل چیزی ثابت نمی شود ولو هزار نفر باشند مگر آنکه از اخبار ایشان علم قطعی حاصل شود مثل تواتر.

سؤال پانزدهم: کسانیکه تقلید مجتهد نمی کنند پیروی مسائل امور واجبه خودشان نمی کنند زکات وفطره به چنین کسانی دادن صحیح است یا الاّ فلا.

جواب: احتیاط، دادن زکات و فطره بلکه هر وجهی از وجوهات به عدول است نه فسقه و هرگاه عدول نباشد متجاهر به فسق نباشد که متجاهر داخل اعداء الله است و تقرب ، در احسان به اعداء الله حاصل نمی شود مگر از بابت حفظ نفس محترمه که واجب است.

سؤال شانزدهم: مقتدی الامامی ، عرض می شود این خمره هایی که در بیابانها یا در صحراهایی که قریب آب انبارها در زمین نصب کرده اند از جهت عبور مترددین آب بخورند هرگاه مترددین آب از آن خمره بر دارند از جهت . قضای حاجت یا وضو گرفتن وضوی ایشان صحیح است یا الا فلا ؟ آبی که برده اند مخرج بول و غائط تطهیر کرده اند حق الماء بر ذمه ایشان قرار می گیرد یا الا فلا؟

جواب: وضو گرفتن از آب آن خمره ها عیب ندارد. واما قضاء سائر حوائج هر گاه آبش فراوان باشد که مزاحمت با خوردن دیگران را ضرار به دیگران نرسد هم عیب ندارد و الا جائز نیست و مقدار آن آبی که صرف در غیر محل جائز نموده بایست در همان موضع برسد و صرف در همان موضع شود.

سؤال هفدهم: شخص هرگاه صد من گندم از کسی بخرد و صیغه هم بخواند ویک من گندم از روی صد من گندم بردارد دست آویز کند تا بایع نتواند حاشا

ص: 348

نماید. وگندم در خانه بایع بگذارد تا دو ماه یا سه ماه ویا آنکه یکسال یا دو سال بگذرد و بعد به سراغ گندم آید بایع به مشتری بگوید تو تا حال نیامدی وطول دادی وگندم جمیع هم تصرف نکرده بودی مگر یک من وجه هم تمام نداده بودی مگر نصفه این بیع صحیح نیست حق تا بایع است یا مشتری چنین بیعی چه صورت دارد هرگاه شخص مشتری گندم تمام تصرف کرده بود و وجه قیمت گندم تمام به بایع داده بود و خیار ساقط کرده بود و گندم به رسم امانت در خانه بایع گذارده بود چه صورت داشت بیع او ؟

جواب: بیعش بعد از صیغه خواندن صحیح است و خیار فسخ هم ندارد مگر به یکی از خیارات معدوده.

سؤال هیجدهم: هرگاه بایع و مشتری ثمن ومثمن تمام تحویل یکدیگر نمایند و صیغه هم خوانده باشند و خیار هم ساقط نمایند به این نوع که همین که قدم از منزل بیرون نهادی هیچ یک نتوانیم ثمن ومثمن به هم پس بدهیم چنین بیعی پیش از سه روز، روز دوم ، می توان فسخ بیع کرد یا نه ؟

جواب: بعد از اسقاط خیار نمی توان فسخ کرد.

سؤال نوزدهم: فدای تراب نعال مبارکت گردد این عبد عاصی جانی فانی محمد ابن زایر علی اشکنانی دخیل دخیل رساله سرکار خودشان بفرستند که زیاد زیاد ضروری است. در باب هجرت از این ولایت آنچه مصلحت این عبد تبه روزگار می دانند زحمت کشیده بنویسند جزاءک الله خیرأ رساله خودتان ، هرگاه از چاپخانه نیامده یک رساله محتاط بسیار خوبی از جهت این ذره فرستاده باشند که تا عمل به آن نموده باشیم به صحت آن مقتدای الامام،

ص: 349

مدتی است که بعد از وفات حجة الاسلام(1)، معطل و سرگردان و متحیر و پریشان و در کار خود مستأصل و در مانده هستم و عبادات هباء منثورا گردیده چند نفر از برادران ایمانی و اخوان روحانی که تردد و آمد و شد که با این ذره هم جلیس وحبیب هستند هم بی ، تقلید می باشند ، این ذره هیچ علاجی ندارد چه در

جواب ایشان بگوید تقلید میت که بکار نمی خورد البته الف البته رساله که عمل بتوان کرد فرستاده باشید شما امروز جای امام نشسته اید بر شما واجب ولازم و مصمم است که راهی بدست شیعیان وامتان پیغمبر داده باشید زیرا که در این صفحه جات ملا نیست، در گردن شماست ، فردای قیامت دامن شما خواهم گرفت و شکایت در نزد جناب شفیع المذنبین خواهم کرد رساله فرستاده باشید شرم از خدا و رسولش نمایید ؟

جواب: جواب این مسئله و رفع این شبهه مفصلا ًنوشته شد سابقاً ، گذشته از این از وقتی که فتح باب کلام شده تا حال شما به قدر یک رساله استفتاء نموده اید اگر به نصف آن عمل شود کفایت می کند، علاوه بر این فتح باب احتیاط نشده که کافی از تقلید است ایضا علاوه بر این کرات ومرات نوشته ام که بقاء بر تقلید آقای حجة الاسلام مورد و محل اطمینان داعی است بر صحت عمل وکفایت از عدول.

سؤال بیستم: مولانا مقتدی الاماما در این دهات و قراءها حال ، متعارف و متداول است و اظهر من الشمس است که جمیع تجارها و پیله ورها مبلغ متعدی از اهل ظلمه و دیوانیان بر می دارند و تنخواه از بندر عباس ولنجه [لنگه] و بوشهر وبغداد می آورند و می فروشند و مسلمانان علاجی ندارند و می خرند و می پوشند

ص: 350


1- مقصود آیت الله میرزا محمد حسن شیرازی می باشد .

نماز ایشان چه صورت دارد این عبد عاصی جانی فانی چه خاک بر سر خود بکند رو به کدام دیار نماید که این مشکل از جهت او آسان بشود فدای تراب تعال مبارکت گردد این بنده سیه روزگار حل مشکل او بکن هر گاه این ذره عاصی در این قراءها عمری سر نماید به این انواعی که تا حال گذرانیده اگر امر حق بشود و دنیا وداع نماید رجوع به عالم بقاء نماید ، وای بر احوال او ، وای بر اعمال و افعال او ، داخل جهنم خواهد شد البته راهی بدست این عاصی داده باشند هر کجا که مصلحت می دانند فرمایش بفرمایند تا هجرت کرده از این قریه خراب رو به جایی کرده و رفته باشد چه در عراق عرب و چه در عراق عجم دخیل دخیل و دخیلک یا مولای روحی فداک؟

جواب: اعمال و افعال مسلم محمول بر صحت است مادامی که احتمال وجه صحت در آن برود، مگر آنکه احتمال صحت ندهی در آنها که باید اجتناب کرد.

سؤال بیست و یکم: هرگاه کسی دختر به شخص حرامزاده عقد کرده باشد می توان بدون طلاق از نزد او بیرون آورد یا نه؟

جواب: نمی توان مگر به طلاق شرعی.

سؤال بیست ودوم: شخصی در آخر عمر به آزار سر، گرفتار شده و به همین جنونیت فوت شده وراث می خواهند که صوم و صلوة از جهت او به جا بیاورند بعضی از اشخاص مانع شدند که صوم وصلوة از جهت او جایز نیست زیرا که آیه «لیس علی المجنون حرج» (1) شاهد و گواه اوست از جهت شخص

ص: 351


1- اقتباس از سوره نور / 61.

دیوانه نماز و روزه بجا آوردن جائز نیست ، این سخن اصلی دارد یا نه ؟

جواب: بلی بر مجنون نماز واجب نیست ولی نماز وسایر خیرات برایش دادن خالی از فائده و خیر نیست.

سؤال بیست وسوم: کسانیکه اصول دین و فروع دین نمی فهمند پاکند یا نجس می باشند هرگاه اصول دین بفهمند و فروع دین نفهمند چه صورت دارد همچنین بر عکس فروع دین بفهمند و اصول دین نفهمند چگونه است؟

جواب: هرگاه اصول دین تفهمند اشکال در اسلام ایشان است و احکام اسلام بر ایشان مشکل است و اما فروع نفهمیدن ضرر به اسلامش ندارد.

سؤال بیست و چهارم: در خصوص ظروفات روغنی کاشی رنگین بعضی از ملاها قابل طهارت نمی دانند حکم شکستن آن می کنند زیرا که روغن در جوف آنها رفته بعضی از ملاها می گویند که در آفتاب بگذارند تا روغن بیرون بدهد بعد خاکمال نمایند و نمک در آن بریزند دوباره به آفتاب بگذارند تا بعد از چند روز دیگر خاکمال نمایند هر دفعه به آب فرو برند تا وقتی که چربی روغن تمام شوند که بالمره در جوف ظرف رنگین سفالی نباشد و نماند آنوقت آن ظرف سفالی که به لاجورد رنگ داده اند پاک می شود برای شما هم، چنین است با الا فلا؟

جواب: طریق تطهیر ظروف که آب نجس در آن نفوذ کرده به این طریق است که آن ظروف را در آب گر گذارند تا آب گر در آن نفوذ کند پاک می شود ، یا آنکه بعد از کر زدن او را خشک نمایند بعد از آن دفعه دیگر به آب کر

ص: 352

بزنند پاک می شود(1)

سؤال بیست پنجم: قنواتی از قدیم که به دو جا بلکه سه جا قنات خراب پهلوی یکدیگر درست کرده اند سابق بر این که در اختیار حاکم ظلمه دیوانیان بوده حال حاکم ظلمه دیوانیان مبلغی به فرزندان آن حاکم ظلمه سلف داده و ابتیاع کرده به تصرف در آورده و بعضی قنوات مخروبه آباد کرده و بعضی قنوات از پهلوی قنوات منهدمه درست کرده حال آب آن قنوات در روی زمین جاری می باشد وضو وغسل در چنین فاریابی نمودن چه صورت دارد؟

جواب: وضو و غسل و سایر استعمالات در چنین فاریابی صورت اباحه شرعی ندارد مگر اینکه اگر ممکن گردد از صاحبان اولی که از شمال ظلمه نبوده اند اذن حاصل شود یا از وراث آنها و اگر این هم ممکن نباشد مظالم است باید فقراء متدینین از بابت مظالم قبول نمایند و از برای مسلمانان مباح نمایند استعمال آن را.

سؤال بیست و ششم: چه می فرمائید در باب آنکه شخصی یا شخصیه ای مریضی شخصی را بطلبد و بگوید به او که وصیت می کنم ترا که پنج تومان در نزد وارث من بردار صوم وصلوة از برای من بعد از وفات من بجا بیاور و ده تومان بردار برو در کربلای معلی زیارت از برای من بکن قدری از رخوتات

ص: 353


1- ظرف سفالین که در روغن در آن می نمایند. هرگاه نجس بشود به گذاشتن در کار با آفتاب چربیش زائل نمی شود که قبول تطهیر نماید زیرا که روغن اینقدر در آن ظرف نفوذ کرده که به کلی قبول نفوذ کردن آب در آن نمی نماید لذا قابل تطهیر نیست و از آن ظرف اجتناب بایست کرد. انصاری اشکنانی

ومبلوثات که دارم و گوشواره نقره و زنجیر نقره و بنگروی(1)نقره و انگشتر نقره که دارم بردار از جهت عیال خودت و وارث مثل مادر و شوهر هم حاضر باشند وخلق از زن و مرد تمام آگاه باشند که شخص مریضه چنین وصیتی نمود و در همان بینی که وصیت کرد ضعیفه مریضه فوت گردید بعد از چند روزی شخصی از ملا ودانا و پیشنماز در همان ولایت بیاید و آن شخص وصی به شوهر ضعیفه که وصیت کرده بود بگوید که برو آن مبالغی وان لباسی و آن اسباب نقره بیاور که زوجه ات به من داده است آن شوهر ضعیفه امروز و فردا کرده است و نرفته است که بیا ورد آن شخص وصی کاغذی که بموجب وصیت نوشته است دست مادر ضعیفه فوت شده بدهد که این کاغذ ببر نزد آن ملای پیشنماز تا نصیحت شوهر ضعیفه فوت شده بنماید تا مبالغ ولباس و اسباب بمن بدهد که حرف آن ملا قبول دارد و حرف مرا قبول نمی کند آن مرد ملای پیشنماز برود جمیع ملبوسات و اسباب نقره بردارد که ضعیفه وصیت کرده بود به وصی از جهت عیال خودت ، از برای خودش و مبالغ 5 تومانی که از جهت صوم وصلوة وکربلا وصیت کرده بود بر ندارد و آنمرد می گوید به مرد ملای پیشنماز گفتم که زوجه من کس دیگر وصی کرده شما چرا اینها بر می دارید آن مرد ملا جواب آنمرد بدهد که من اگر اسباب برداشتم بوصی رد می کنم و حال آنکه از ملبوسات بوصی رد کرد، و از اسباب نقره تمام برداشته از جهت خودش هیچ بوصی نداده و صی می تواند ادعای اسباب نقره به آن مرد ملای پیشنماز بکند یا نمی تواند ؟

جواب: او هرگاه این ضعیفه موصیه این وصیت که کرده است در مال

ص: 354


1- یعنی : النگو

خود از ثلث زیادتر نباشد وصی مرقوم باید تصرف نماید دخلی به ملای بلد ندارد و هرگاه از ثلث زیادتر باشد بقدر ثلث آن صحیح است و مابقی که زیادتر از ثلث باشد حق خود وارث است نه دخلی به عمل ملای بلد دارد و نه به وصی در هر حال با این تقریر ملای بلد هیچ حقی ندارد.

سؤال بیست و هفتم: هرگاه شخصی اراضی ، نخیلات یا اجناس به شخصی بفروشد به این انواع که آنچه از حصه ورسدی(1)که از اراضی فلان محل دارم فروختم بفلان مبلغ ولیکن نگوید که پنج جریب یا ده باغ یا باغچه، زرع، همچنین نخیلات بگوید از حصه خودم نخیلات فلان واقعه دادم بفلان کس بفلان مبلغ ولیکن نگوید که دو اصله فلان نخل یا سه اصله فلان نخل آن اسامی که معروف است مثل خاصه وشاهانی وخنازی وبنوان، همچنین اجناس مذکور نماید که از رسد وحصه خودم اجناس فروختم به فلانی به این مبالغ وذکر ننماید که 10 من جویا 100 من گندم قباله ، به همین انواع بنویسند ، چنین قباله ای باطل است یا الا فلا ، چنین بیعی صحیح است ، یا صحیح نیست ؟

جواب: هرگاه بایع و مشتری هر دو راضی باشند صحیح است والا مشتری خیار رؤیت دارد اگر از پیش ندیده است.

سؤال بیست وهشتم: چوب خیزران در دست گرفتن چه صورت دارد همچنین چوب أرجن زیرا که مرحوم مجلسی آخوند ملا محمد باقر ملا محمد تقی عطر الله مرقده در کتاب اختیارات فرموده است در آداب مسافر که چوب ارجن وگز وطبرقو با خود ندارند و عصای بادام تلخ با خود دارند و سر عصا

ص: 355


1- رسد همان حطه وسهمیه می باشد .

سوراخ نمایند و بعضی از حروفات که در اختیارات ذکر نموده آن حروفات می نویسند ، برای اشرف آن آقای بزرگوار چوب خیزران و ارجن وگز وطبرقو در دست گرفتن چه صورت دارد و چوب بادامی که فقها اجماع نموده اند در دست گرفتن ، بادام کوهی می باشد یا بادام باغی می باشد؟

جواب: چوب مباح باشداز رشوه و سخت نباشد هر چوب است ضرر ندارد. نهایت اینکه عصای بادام بهتر است و مراد از بادام تلخ تفاوت ندارد چه کوهی و چه باغی باشد.

سؤال بیست و نهم: این عاجز تبه روزگار نظر به بعضی از عرفا و خواجه، هر سنه وجهی می فرستد در شیراز یا در لار، تقویم فارسی از جهت او می فرستند و نزولات مطرات از جهت بعضی از اخوان دینی می گوید در این خصوص ، این ذره ، آثم ومستحق عقابت است یا الاّ فلا؟

جواب: معامله خرید تقویم حرام نیست بلی اعتقاد به آنچه نوشته اند اگرداشته باشد حرام است از قبیل آمدن باران در فلان روز.

سؤال سی ام: نان سوخته شده به گوشت گندیده شده و خرمای ترش شده اندراج در خبث است یا الا فلا؟

جواب: نان سوخته شده و خرمای ترش شده داخل خباثت نیست وهمچنین گوشت گندیده مادامی که گندش بحد تنفر طباع نرسد و هرگاه به آن حد رسید داخل خباثت می شود البته .

سؤال سی ویکم: آب چاهی که صغیر یتیم در آن شریک باشد از جهت وضو وغسل چه صورت دارد و هرگاه وضو و غسل صحیح نباشد علاج مباح

ص: 356

بودن آن بفرمائید ؟

جواب: استعمال آب چاه مشترک ما بین صغیر وکبیر بقدر حصّه کبیر که مزاحم با حق صغیر نباشد حق کبیر است واذنش و اختیارش با کبیر است و در زائد بر حصه کبیر که از حق صغیر است اذنش و اختیارش با ولی وقیم صغیر است لا غیر.

سؤال سی و دوم: چه می فرمائید در این خصوص که چند نفر بروند در صحراء کشت و بخس کار می کنند اجناسی که می برند در صحرا بعضی زکوة وخمس آن داده شده و بعضی زکوة و خمس آن داده نشده خداوند نزول رحمت می کند آن اجناس که کاشته اند چهل خروار اجناس می کند این چهل خروار باهم شریک می باشند همه حصه ورسدی خودشان بر می دارند آن دومی که خمس و زکوة می دهد چه کند که اجناس او پاک شود.

جواب: هر کس از مشترکین در بذر آن اجناس ، بقدر بذرش شریک است در حاصل آن اجناس ، چه خمس آن بذرش را داده بوده یا نداده بوده و هر چه از ما و نه سالش از عین یا قیمت آن اجناس زیاد می ماند خمس او باید بدهد چه خمس بذرش را داده باشد یا نداده باشد ولی هرگاه خمس بذرش را نداده باشد او خمس بایست بدهد، خمس بذرش و خمس حاصل جدیدش(1)؟

سؤال سی وسوم: هر گاه مرغ ذبح کرده شده تنش اصلا حرکت نمی کند

ص: 357


1- جواب: چون مقصود از سؤال این است که بذر آن کسی که مخمس شده با بذر آن کسی که غیر مخمس است در هم زراعت شده، شاید در این صورت اشکالی وارد آید ، خلاصه جواب آنکه اشکالی ندارد هر کدام سهمیه خود را بقدر بذر خود بر می دارند و آنکه خمس نداده بر این دو اشکال برود. انصاری اشکنانی

ولیکن سرش که از تن جدا کرده اند بیرون افتاده دهن از هم باز می کند چه صورت دارد ؟

جواب: هر گاه یقین به حیات تن حیوان داشته عند الذبح حلال است والا مجرد حیاة سرش از برای حلیت تزکیه تنش اشکال است.

سؤال سی وچهارم:کلاغ سیاه دو قسم است گویا هر دو قسم سنگدان دارد حلال است یا حرام ؟

جواب: در تمام اقسام کلاغ خلاف است حلیت مگر کلاغ زرغ که معروف به زاغ است مشهور به حلیت است با کراهت.

سؤال سی و پنجم: طیورهایی که از جمله مسوخات می باشند بفرمائید که کدام از آنها اگر قانصه ومحیض داشته باشند حلال است یا حرام؟

جواب: هرگاه قانصه یا سجیه با سنگدان داشته حلال است و همچنین هرگاه رقیفش بیش از صفیفش باشد والا حرام است چه مسوخ باشد یا نباشد.

سؤال بسی وششم: دستمال حریر در جیب گذاردن بطلان صلوة است یا الا فلا؟

جواب: حمل حریر در صلؤة عیبی ندارد بخلاف لباس حریر .

سؤال سی وهفتم: هرگاه آب حمام به هیزم غصبی گرم کرده باشند غسل در چنین آبی چه صورت دارد؟

جواب: ظاهرة عیبی از جهت غسل ندارد.

سؤال سی وهشتم: نصاب ذکوة بوزن تبریزی بیان بفرمائید که به چقدر که رسید باید ذکؤة او را بیرون کرد؟ نصاب تقلیدی می باشد یا آرائی جمیع علماء

ص: 358

رضوان الله علیهم أجمعین یکی است ؟ بعضی نوشته اند که نصاب سیصد من و هشت عباسی است که دویست و پنجاه و پنج من وسه چارک ونه عباسی است برخی نوشته اند حد نصاب سیصد من و هشت عباسی است که دویست و هفتاد و پنج من می شود میرزاء قمی علیه الرحمه نوشته است که نصاب زکوة را به من تبریزی که معادل هفت عباسی پول سیاه باشد دویست و هشتاد و هفت من و سه چارک . و پنجاه در هم پانزده مثقال صرافی است ، بلفظ مبارک بنویسید که کدامیک از اینها صحیح است به وزن تبریزی بنویسید آسان ، که خواص و عوام می فهمند.

جواب: چون نصاب کیلی اضبط از نصاب وزنی است پس هر کدام نصاب وزنی که موافق است با نصاب کیلی آن صواب وحق است. ونصاب وزنی عبارت است از سیصد صاع که هر صاعی عبارتست از چهار مُدّ وُمدّ به کیل مضبوط عبارتست از مُلئی کفَّین یعنی دو مشت پر از طعام، پس نصاب کیلی عبارتست از هزار و دویست و دو مشت پر ، از طعام.

سؤال سی ونهم: هرگاه گلوله یک رگ از چهار رگ مرغ ببرد یا دو رگ ببرد یا سه رگ ببرد و یک رگ دیگر باقی بماند همان یک رگ به چاقو ببرند آن مرغ حلال است یا حرام . فرمایش بفرمائید که از شرع از این چهار رگ چند رگ اصطلاح وضابطه قرار داد شده که باید بریده شود به چاقو و چند رگ گلوله ببرد؟

جواب: بریدن گلوله سرب نه بندقه که کل «سفالین» باشد هر یک از اوداج اربعه را کفایت نمی کند در حلیت و تزکیه مگر آنکه دو مرتبه با چاقو و قبل از

ص: 359

مردن حیوان از زیر آن رگ بریده ببرند دنباله آن رگ بریده را مع رگهای بریده دیگر.

سؤال چهلم: حلالیت طیور از قانصه و صیصیه و محیض هر سه می باشد یا یکی از اوصاف ثلاثه کفایت می کند در حلالی او؟

جواب: یکی از اوصاف کفایت می کند نه مجموع.

سؤال چهل و یکم: در ذبح مرغان قرار است که زبان مرغان می گیرند و او را ذبح می کنند. می گویند که هرگاه زبان مرغ نگیرند حرام می شود مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی در رساله ذخیره المعاد خودش ذکر کرده بود که زبان گرفتن مرغ نص و دلیلی ندیده ام چه حلقوم مرغ کوتاه یا بلند بریده شود؟ همچنین در ذبح حیوانات در خصوص کهره، حلقوم خواه به تن ملحق خواه به سر حیوان ملحق باشد هم صحیح می دانست، فرمایش بفرمائید که به رأی سرکار مولایی بزرگوار شما چگونه می باشد در خصوص کهره و زبان مرغ بطور تفصیل فرمایش بفرمائید ؟

جواب: بلی کهره وزبان گرفتن حیوان نص و دلیلی ومدخلیتی در فری وقطع اوداج اربعه ندارد چیزی که معتبر است همان قطع اوداج ، أوداج اربعه ، یعنی رگهای چهارگانه معروفه.

سؤال چهل ودوم: چه می فرمائید در اینکه باید مجتهد عادل باشد و دانستن عدالت هم مسئله ای است که محتاج است در آن برجوع بسوی مجتهد تحقیق این شبهه را بیان فرمائید؟

جواب: عدالت شرط اجتهاد نیست بلکه شرط مرجعیت مجتهد است .

ص: 360

نسبت به عاصی و طریق معرفت عدالت مرجعش به همان مجتهد نیست تا دور لازم آید بلکه به اختبار با رجوع به اهل خبره است از عدول دیگران.

سؤال چهل و سوم: برأی اشرف آن جناب افقه الفقهاء الاسلام، نماز بر میت کردن باید شخص عادل باشد یا عدالت ضرور نیست ؟

جواب: اگر به جماعت می خواهند بخوانند باید امام عادل باشد و هرگاه فرادی می خوانند عدالت شرط نیست .

سؤال چهل وچهارم: همچنین شخصی که نماز و روزه استیجاری می کند باید عادل باشد یا الا فلا؟ هرگاه برای شریف عالی باید عادل باشد این عاصی با دو فرزندش بیشتر امرار معاشش از این صوم وصلوة اداره می باشد آن شروطاتی که علماء اعلام رضوان الله علیهم معین فرموده اند در کتب خود در باب عدالت ، حقیقت نه در این عبد عاصی می باشد و نه در فرزندان این عبد فانی در این دهکده ها از راه دیگر گذران نمی شود بطور دیگر ، همچنین این عاصی مع فرزندان شبهای جمعه روضه خوانی مظلوم آل عبا روحی و روح العالمین له الفداء می نماید بعضی از شعراء شعرها ساخته اند از زبان امام و اهل بیت که در کتب مصیبت نیست ذکر شود ولیکن موجب رقت بکاء مستمعان می گردد ، همچنین تا آواز تحریر ندهی به مقامات نخوانی باعث بکاء نمی گردد عبد تبه - روزگار آثم و گناهکار است و مستحق عذاب است یا نه ؟

جواب: بلی هر گاه اشعار باطله که مضمون آن از احادیث صحیحه خارج باشد بخوانند حرام است و موجب عذاب الیم است و همچنین ترجیع صوت و آواز خواندن حرام است بلکه در مصیبت حضرت امام علیه السلام معصیتش زیادتر است ولو

ص: 361

اینکه باعث زیادتی گریه هم شود حرام است.

سؤال چهل و پنجم: کسانی هستند که کتابی در دست دارند دعا به مردم می دهند حساب کرده ایم بیمار شما فلان روز پریان یا جنیان آزار او کرده اند فلانی به او دواء بدهد قران بیماری او حساب کرده ایم تا ده روز بیشتر نیست بعد از ده روز شفا می یابد و مبلغی وجه از ایشان می گیرند یا از صاحبان بیمار خودشان گندم و جو یا وجه از جهت ایشان می برند جو و گندم یا مبلغ ، از جهت ایشان حلال است یا حرام ؟

جواب: این اعتقادات بد است و باعث کم عقلی است و عوض گرفتن در مقابل چنین دعایی حرام است مگر آنکه صاحب جو و خرما و وجه که می دهد به عنوان هدیه یا به طیب نفس خودشان باشد آنوقت حلال است والا عمل ، عمل کذابان و دروغگویان و حرام واجرتش سحت است «سماعون للکذب اطالون السحت». .

سؤال چهل وششم: برخی از گاو بازها هستند می آیند داخل بعضی از ولایات بعضی از ایشان مشاهده شد رخت ورویی می پوشند و جمعی از ایشان به لباس سادات هستند و ملا وخط خوان نیستند هر یک قلمدانی و کتابی که به خط توراتی نوشته در دست دارند و «الف» و «بی» از هم امتیاز نمی دهند چیزی از آهن نزد استادان حداد درست کرده اند پایه ای دارد بالا و پایه ای دارد پایین اول جامی از آب می طلبند قدری خاکستر داخل آب می ریزند تا هیچ کس غور نکند و نبیند همان آهنی که دو پایه دارد قدری نمک طبرزد زیر پایه می گذارند وسنگی کوچک روی پایه اولی می گذارند و کتاب در دست می گیرند ولب

ص: 362

می جنبانند برسم دعا خواندن نمک آب می شود پایه آهنی می جهد وسنگ از آب بیرون می اندازد می گویند که ما دعا خوانده ایم وسنگ از آب بیرون انداختیم بهمین دستاویز جو و گندم و خرما از خلق می گیرند بفرمائید که قلمدان و مرکب و کاغذ به چنین کسانی فروختن چه صورت دارد ؟

جواب: راه دادن چنین اشخاصی در بلد حرام است و حاضر شدن در محفل و محل شعبده ایشان و جمع شدن نزد آنها حرام است و مرکب و کاغذ دادن به آنها محض چنین امری اراجیف نوشتن و جائز نیست واعانه بر آثم است.

سؤال چهل وهفتم: هرگاه شخصی صفات ثبوتیه و سلبی خداوندی بدلیل نفهمد به این انواع که قادر است و قدرت بر همه چیز دارد همچنین تا آخر وسلبیه به این انواع که خداوند مرکب نیست ترکیبات وجسم وجان ندارد وزنی و فرزندی ندارد و محلی ندارد ورؤیت نمی شود نه در دنیا ونه در آخرت، شریک و رفیقی و اینها هیچ یک ندارد ، اسلام و ایمان او صحیح است یا نه . هرگاه از زمره فقراء و مساکین باشد زکوه و فطریه به او دادن چه صورت دارد؟

جواب: انشاء الله دقت نمایند و مخفی نماند و تمام عقائد را از توحید و نبوت و عدالت و امامت و مراتب امام را عالم گردد و آگاه گردد بطور تفصیل وهرگاه قادر بر مؤنه سال بالفعل و بالقوه هم نباشد از بابت زکات فطره به او بدهند که محسوب است.

سؤال چهل و هشتم: از بعضی ملاها مسموع شده است که نیت غسل جنابت باید به قصد حمد و سوره خواندن یا ده بار ویا دو بار صلوات فرستادن باشد . هرگاه نیت به این انواع نباشد صحیح نیست مگر هنگام نماز اگر باشد از جهت

ص: 363

نماز گزاردن آنوقت صحیح است فرمایش بفرمائید این سخن اصلی دارد یا الا فلا. هرگاه این سخن صدق باشد خلق این قراءها تا بحال نیت غسل جنابت این نحو کرده اند که غسل جنابت می کنم از برای رضای خدا قربة إلی الله عبادت گذشته شان اعاده می خواهد یا الا فلا همچنین اخری ، غیر هنگام نماز هم قربة الی الله نیت کرده اند صحیح است یا نه ؟

جواب: لازم به این تفاصیل نیست همینقدر نیت غسل جنابت یاغیر جنابت هر غسلی که بر ذمه داشته باشد به این نحو که غسل جنابت می کنم از برای رفع حدث جنابت قربة الی الله کفایت می کند خواه وقت نماز باشد یا نباشد.

سؤال چهل و نهم: هر گاه بایع و مشتری صیغه نه به عربی و نه به فارسی جاری نمایند معامله ایشان چه صورت دارد ؟

جواب: مباح است ولی لزوم ندارد و هر وقت خواسته باشند فسخ می نمایند.

سؤال پنجاه: گماشتگان ونوکران و ناظران و پیشخدمتان و چاکران اهل ظلمه و دیوانیان می روند در کربلا و نجف موافق پنج تومان به مجتهدین می دهند آنچه از حرام و پیش کش که به ایشان داده اند از هر ولایت که می روند وجه دیوانی می گیرند و هر تصرفاتی و هر ظلمی که کرده اند که موافق صد تومان زیادتر است به همان پنج تومان همراه ایشان صلح می کنند و به ایشان می بخشند مجتهدین ، این صحیح است یا الا فلا؟

جواب: صحیح نیست بلکه به قدری که داده است هم محسوب از مظالم

ص: 364

نمی شود زیرا که این از اموال معلوم المالک است نه مجهول ولی از باب از خرس مویی از ایشان می گیرند.

سؤال پنجاه و یکم:الختان واجب او مستحب و علی الأول فهل هو واجب لنفسه أو لغیره وما معناه وهل یثبت فیه حقیقة شرعیه ام لا وکیف الحال فی النساء . زحمت کشیده جواب به فارسی نوشته باشند تا این عبد جانی فانی نادان سر تا پا عصیان فهمیده باشد ؟

جواب: ختان هم واجب نفسی است و هم واجب غیری است یعنی نسبت به حج و امامت واجب است که شرط صحت أن عبادت است و نسبت به سایر عبادات شرط صحت آنها نیست بلکه واجب است برای خود ولنفسه .

سؤال پنجاه و دوم: از قول بعضی ملاها مسموع شده که هرگاه مسجد نجس بشود چه خاک باشد فرش مسجد چه گچ و چه ساروج از همان جای نجس که باید کند، هرگاه لختی کنده شد که از هم پاشیده نشده باید همان لخت نجس به آب کر یا به آب جاری فرو برند تا خوب که آب به جونش رفت و نفوذ کرد، طاهر که شد آن وقت همان لخت طاهر ببرند به همان محلی که کنده اند بگذارند و اندود دهند و هرگاه که لخت کنده نشد ، که ریز ریز شد و از هم پاشیده شد همان خاک داخل حوض آب بریزند و به محضی که خاک طاهر شد مسجد هم به متابعت آن طاهر خواهد شد هر گاه خاک نجس به آب طاهر ننمایند مسجد مدام نجس است. اگر همان خاک مسجد که نجس شده است اگر در صحرا بریزند به آب نزنند مسجد همیشه نجس است و نماز نمی توان در مسجد خواند این سخن اصلی دارد یاندارد؟

ص: 365

جواب: سخن اول اصل دارد و سخن دوم که خاک نجس آن را به صحرا ریختن پاکش نمی کند و نماز در آن مسجد صحیح نیست اصلی ندارد بلکه به همین قدری که خاک نجس آن را برند و بیرون ریزند پاک می شود و نماز در آن هم صحیح است.

سؤال پنجاه وسوم: کسانی از مردان و زنان که چیزی از تقلید نمی فهمند و معنی تقلید هم نمی دانند معاشرت با ایشان کردن و نان دست چنین زنانی خوردن جائز است یا الا فلا؟

جواب: مادامی که علم به نجاست آن نداشته باشد طاهرند و جایز است.

سؤال پنجاه و چهارم: اثنی عشریه برود در ولایت اهل خلاف سکنی نماید چه صورت دارد ؟

جواب: هرگاه ضرر به دین و دنیای او نداشته باشد ضرر ندارد والا حرام است.

سؤال پنجاه و پنجم: دو دینار حرام میان ده دینار حلال ریخته شده چه باید کرد به چه قاعده دو دینار حرام سوای باید کرد؟

جواب: مقدار حرام را به صاحبش یا به من یقوم مقامه برسانند که باقیمانده حلال می شود.

سؤال پنجاه وششم: بعضی از علما مثل مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی و غیره فرمایش فرموده اند که هرگاه شخص غسل احتیاج داشته باشد تا سینه مثلا در زیر آب باشد با بدن پاک به نیت غسل زیر آب رود کفایت می کند. گویا جناب آقا سید اسماعیل صدر جبل العاملی که حجة الاسلام

ص: 366

مرحوم میرزای شیرازی «عطرالله مرقده» می گویند که جانشین خودش نموده است و رساله حجة الاسلام محشی نموده ، رأیش این است که تا شخص خارج از آب نشود و بعد برود داخل آب غسل نماید غسلش صحیح نیست وشیخ حسین ولد مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی رساله مرحوم پدرش حاشیه نموده از جهت این عبد عاصی فرستاده می فرماید احوط خروج از آب است در ارتماس ، برأی شریف آن مقتدای الانام خروج از آب لازم است یا الا فلا زیرا که این عبد فانی تقلید شیخ حسین وتقلید محمد حسن ممقانی و شهرستانی اینها هیچ یک نمی کند مگر آن مولا و آقای بزرگوار، دست از دامن آن مقتدای الانام مادام الحیاة کوتاه نخواهد کرد بفرمائید که به رأی شریف در وقت غسل کردن مثلا هر گاه شخص تا سینه برود داخل حوض آب یا چشمه آب آنوقت نیت غسل بکند زیر آب برود غسل آن صحیح است یا الا خارج از آب بشود آنوقت نیت بکند برود زیر آب ؟

جواب: بدن و لنگ غسل کننده که پاک باشد خواه دیگر خارج از آب باشد.

یا نباشد یا تا سینه آب باشد یا بیشتر یا کمتر نیت غسل نماید غسلش صحیح است ، ولازم نیست که در وقت غسل کردن از آب خارج باشد.

سؤال پنجاه وهفتم: ما معنی قولهم علیهم السلام «افضل الطاعاة احمزها » جواب: یعنی از افضل مراتب بندگی و اطاعت مرتبه ای است که اشق واصعب بر بنده باشد چنانچه وضو در سرما افضل است از وضو در گرما و حج پیاده افضل است از حج سواره و شکر در حال فقر افضل است از شکر در حال غنی و توبه جوانان افضل است از توبه پیران و همچنین ده اتفاق افضل است از نه

ص: 367

انفاق ونُه انفاق افضل است از هشت انفاق وهکذا تا آخر وهمچنین ده معصیت ترک کردن افضل است از 9 تا وترک 9و معصیت نمودن افضل است از ترک 8 تا . وهکذا تا آخر.

سؤال پنجاه وهشتم: سیدی هست در چهار پنج فرسنگی ولایت اشکنان منزل دارد که آن منزل قریه بیرم مشهور است گویا صرف و نحوی خوانده است و دست او در کار دیوانیت حاکم بعضی از قراءها می باشد از اهل دیوانسیان می باشد خلق اشکنان می روند خدمت او عقد می کنند و صیغه طلاق زنهایشان جاری می نمایند ، اتفاق می افتد می آیند نزد این عبد و مذنب جانی که بنویس تا آن سید صیغه طلاق زنان ما جاری نماید و این عاصی حجت به آن سید طی می کند که البته باید صیغه طلاق در حضور عدول مؤمنین جاری نمائید و خود را معاقب خدا و رسول نسازید صیغه عقد و طلاق جاری نمودن این سید بفرمائید صحیح است یا صحیح نیست این عاصی که وکالت نامه نوشته و می نویسد آثم و گناهکار است یا نه فرمایش بفرمائید که این عاصی دیگر الی من بعدها متحمل این امر شود یا نشود وکالت نامه طلاق بنویسد یا ننویسد به این سید حکم الله وحکم الرسول فرمایش بفرمائید که زیاد خوف از خداوند دارم.

جواب: هر فعلی را که مسلمان بجا آورده ونه داعی که بر وجه صحت یا فساد واقع شده محمول بر صحت است در ظاهر ولی احتیاط خصوصا در امر فروج حسن عقلی وامر شرعی دارد. بلکه از برای بعضی واجب بلکه اوجب است چه بسا به جهت یک قرآن مخالف احتیاط در امر فروش شده و مایه ایجاد حرامزاده هایی در میان شیعیان شده و می شود و جواب آنها را در مواقف

ص: 368

عظیمه وعقبات اخرویه چه خواهند داد .

سؤال پنجاه ونهم: وجوهاتی که از بابت هبه وهدیه و تعارفات یا از بابت نذر یا از بابت اینکه یک شب جمعه به قصد اموات من روضه خوانی سید الشهداء روحی وروح العالمین له الفداء بخوان هرگاه وجوهات مذکورہ بسال از آن بگذرد خمس آنها باید داد یا الاّ فلا؟

جواب: در تعلق خمس به زائد از مؤنه سنه هرگاه از منافع غیر ارباح مکاسب باشد مثل ارث وهدیه وصله خلاف است احوط تخمیس است.

سؤال شصت: لا سهو فی سهو را بیان فرمائید ؟

جواب: این حدیث از مجامع کلم است و چهار معناه دارد زیرا که هر دو سهو یا به معنی حقیقی سهو است، یا هر دو به معنی شکند یا یکی به معنای سهو است و دیگری به معنای شک معنی اول اثری نیست از برای سهو در سجده سهو معنی ثانی اثری نیست از برای شک در موجب شک که نماز احتیاط باشد معنی ثالث اثری نیست از برای سهو در نماز احتیاط معنی چهارم اثری نیست از برای شک در سجده سهو وفقهاء اعلام فتوا بر هر چهار معناه داده اند. وهر چهار معنا از حدیث فهمیده اند.

سؤال شصت ویکم: اهل و عیال که دستاس می کنند و مشغول نان پختن می شوند و قرار است که در این قراءها زنها بروند در آب انبار بر سر چاه آب می آورند یا خیگ پر از آب می کنند بدوش می کشند یا به ظرف سفالی در بغل می کشند و می برند در خانه یقین که به خویش نیز جرأت از مردان ندارند چنان نان و آبی خوردن چه صورت دارد حرام است یا مکروه است ؟

ص: 369

جواب: زحمت نان کشیدن موجب حرمت آن نان نمی شود بلی موجب تعلق اجرت آن زحمت بر ذمه أمرش می شود چنانچه حمال مغصوب موجب حرمت حملش نمی شود بلی موجب تعلق اجرت آن زحمت بر ذمه آمرش می شود همچنین حمل آب وقفی که حاملش مغصوب باشد موجب غصبیت آب نمی شود مگر آنکه آن آب از مباحات اصلیه باشد که حاملش ضد تملیک نموده .

سؤال شصت ودوم: در اخبار کثیره وارد شده است که قرآن ثقل اکبر واهل بیت علیهم السلام ثقل اصغرند با آنکه اهل بیت علیهم السلام کلام الله ناطقند و در ضمن قرآن مانند رقم پادشاه است و ائمه علیهم السلام دوستان و برگزیدگان الهی اند چنان برگزیدگانی اند که حق سبحانه و تعالی ایجاد عالم از برای خاطر جد ایشان و ایشان نموده است ، بیان فرمائید ؟

جواب: اولاً به اینکه اکبر به نقل قرآن منافات ندارد به اشرفیت ثقل اصغر چنانچه اکبر به حضرت آدم منافات ندارد با اشرفیت حضرت خاتم و ثانیا قرآنی که ثقل اصغر است عبارت نیست از خطوط ونقوش مطبوع زیرا که آن را همه کس حامل است حتی کفار و مایه اظلال همه کس می شود که بشود نه مایه ما ان تمسکتم بها لم تظلوا ابدأ بلکه قرآنی که ثقل اکبر است عبارتست از قوه عاصمه ناطقه به ارادت ومشیات وتکلمات واقعی الهیه به نص وما تشاءون الا أن یشاء الله که ملازم است آن قوه با وجود امام به نص قوله علیه السلام لن یفترقا حی یردا علی الحوض پس اشرفیت قرآن از امام به این معنا و به این ملازمه برگشتش به اشرفیت صفت است از موصوف ومکین است از مکان بعد از فرض ملازمه دائمیه بین آن صفت و موصوف و آن مکان ومکین چنانچه ضرورت

ص: 370

امامیت است که اشرفیت امام بواسطه آن است که مظهر صفات الوهیت است از قدرت و علم و ریاست و ارادت و مشیت و تکلم.

سؤال شصت وسوم: آب چاهی که یتیم با غیره که کبیر باشد هرگاه شریک باشند استعمال آن در وضو وغسل چه صورت دارد؟

جواب: به قدر سهم کبیر به اذن آن کبیر مالک چاه استعمال کردن جایز و مباح است.

سؤال شصت وچهارم: قرانی نقد سکه دار رواج المعامله به چند عدد که رسید سال از او که گذشت زکوة باید اخراج نمود؟

جواب: ده تومان و پنجزار وبنا بر وجه سکه سفید که عبارت است از یکصد و پنج عدد قرانی متعارف بوده باشد.

سؤال شصت و پنجم: اشخاصی که اعمی و عاجز و از چشم نابینا می باشند و مشکل می باشد که احتراز از نجاست داشته باشند و در خانه ای منزل دارند که اطفالشان بول و غائط می نمایند و در آن خانه آفتاب هم نمی گیرد و نماز و روزه اجاره هم بر می دارند نماز میت از گردن ایشان ساقط می شود یا الاّ فلا؟

جواب: هرگاه در ظاهر و به حسب علم خود عامل عمل مقرون به طهارت است مجزی وبریء الذمه خود نائب منوب عنه می شود والا فلا.

سؤال شصت وششم: این زره عوام کالانعام بلکه از انعام پست فطرت ولیکن اسمش به انسان است نه حیوان شما الحمدلله ملاّ هستید این عاصی خدمتت جسارت می کند باید بدتان نیاید هرگاه مجتهد هستید باید رساله بیرون بیاورید زیرا که بر شما واجب است هرگاه مجتهد نیستید تقلید هرکس که می کنید

ص: 371

رساله همان کس باید بفرستید از برای این ذره اگر رساله دارید بفرستید هرگاه خودتان الحمدالله مجتهد هستید رساله خودتان بفرستید این عاصی آنچه مسائل خدمت عرض نموده و جواب فرمایش فرموده اید مردم تمام از قول این عاصی در کار عمل کردن می باشند به مسئله مسئله نوشتن درست نمی آید رساله البته فرستاده باشید یا می خواستید در این رهات وقراءهای خراب بی حساب تشریف نیاورید رساله یا کتاب فارسی که بتوان عمل نمود فرستاده باشید .

جواب: حق تعالی فرموده : ( فاسئلوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون) (1)یعنی بر مقلد جاهل واجب است سؤال وبر عالم مجتهد واجب است جواب به قدر طاقت و امکان اما رساله نوشتن و چاپ کردن و فرستادن واجب نیست و نگاه برای احاد احاد نفوس علاوه بر این حال قریب یکسال است که رساله فرستاده و چاپ نموده اند ولی در شیراز معطل گذاشته اند که جلد نمایند و بفرستند ، نفرستاده اند متصل وعده می کنند که می فرستیم هر وقت فرستادند من هم بندگی وانفاق خدمت می کنم ولی تقصیر داعی چه چیزی است ، با نفرستادن و با این همه ضیق مجال وتشبث بال واضطرب حال.

سؤال شصت وهفتم: برای شریف شما دوشاب «شیره خرما ثلث وثلثان می خواهد یا نه ؟

جواب: از برای کسانی که اصول دین ونمازش صحیح است حلال است وثلثان نمی خواهد.

سؤال شصت وهشتم: شاهزاده عبدالعظیم که در ری واقع است فرزند

ص: 372


1- نحل / 43.

کدام امام است.

جواب: از اولاد یکی از حسنین است.

سؤال شصت ونهم: هرگاه مصلی دستمالی یا چاقوئی از غصب در جیب او باشد در بین نماز بخاطر او بیاید چگونه آن چیز غصب از خود دور نماید که تصرف در غصب نشود.

جواب: از خود دور نماید و نماز را تمام نماید و بعد احتیاط اعاده نماید .

سؤال هفتاد: شخص هرگاه فقیر ومستحق زکات باشد در اطراف ولایت برود و از بابت زکات بگیرد بهتر است ، یا نماز و روزه اجاره کند بهتر است ؟

جواب: بله بهتر است عبادت از سؤال.

سؤال هفتادویک: فقراء مساکینانی که در پی یادگرفتن شکیات و سهویات وامور واجبات خود نیستند از بابت زکوة وصدقات واجبه به ایشان می توان داد یا نه ؟

جواب: هرگاه اصول دین و نمازش صحیح باشد می توان وجوهات به ایشان داد و الاّ فلا.

سؤال هفتاد و دو: شما فرمایش فرموده بودید خواه پیش از وقت خواه بعد از وقت وضو قصد رفع حدث نماید شخص مدام با وضو است هنگام نمازی می خواهد تجدید وضو نماید یقین می داند که هیچ حادثه ای به او رخ نداده هم قصد رفع حدث نماید؟

جواب: جواب مساله اول صحیح است و ثانی غیر صحیح . وضو و تجدیدی ثانوی به قصد قربت مطلقه بجا می آورد .

ص: 373

سؤال هفتاد و سه: روحی فداک یا سیدی در زمین غصب هر گاه شخص سبزی مثل کاهو و اسفناج و نعنا و بادمجان و خرفه و پیاز سبز نماید و بفروشد کسانیکه سبزی خرید می نمایند برایشان مباح است آن سبزیها یا حرام است ، هرگاه خوردن آن سبزیها حرام نباشد بر شخص خرید نموده و بر فروشنده حق الارض ، مشغل الذمتی دارد یا الآ بر آن کسانیکه خرید می نمایند هم مشغل الذمه حق الارض دارند.

جواب: بر خورنده سبزی نه همان است که حرمت وانما الضمان علی غاصب الأرض لا غیر.

سؤال هفتاد و چهار: در ذبح حیوان هرگاه بالای همان کره که مراب طعام و آب می باشد که جواز او غلصحه می نمایند اگر بریده بشود زیر لیحه حیوان حرام است یا حلال.

جواب: اوداج اربعه که رگهای چهار گانه باشد طریق بریدن که محلل شود آن است که از میان آن رگها بریده شود فیما بین مبدأ رقبه ومنتهای رقبه به موضعش که باشد نه از مبدأ ومنتهای آن ما بین بریده شود که محلل نیست.

سؤال هفتاد و پنج: مولای بزرگوار روحی فداک هرگاه شخصی 10 من گندم به 10 من جو بدهد بمدت چهار ماه که مدت در او باشد صحیح است یا الا فلا؟

جواب: شرط مدت موجب ربا است زیرا که گندم و جو یک جنس است ورباء او حرام وفاسد است.

ص: 374

سؤال هفتاد و پنج: هرگاه ده من گندم بدهد به ده من آرد صحیح است یا الا فلا؟

جواب: معاوضه گندم و آرد بی ریاله صحیح است.

سؤال هفتاد وشش: هرگاه ده من خرمای بنوان که خرمای پست می باشد بدهند به ده من خرمای خاصة وشاهانی که خرمای مرغوب می باشد صحیح است یا نه ؟

جواب: معاوضه خرمای جید به دانی صحیح است بشرط عدم زیان سؤال هفتاد و هفت: به شرف عرض مقدس عالی می رساند چار پایانی که اهل ظلام وجور و دیوانیان به رسم پیش کش ویا به رسم تعارف به یکدیگر می دهند هرگاه به حکم شرع انور صحیح نباشد عقد کردن آنها نه به عبد ونه حر اولاد آنها و اولاد اولاد آنها تمام جایز نیست یا الا تفاوت دارد؟

جواب: تفاوت میان حرام ونتائج حرام نیست در حرمت جمیع وعدم صحت عقد واستخدام و تحدیر و سایر تصرفات.

سؤال هفتاد و هشت: کنیز هایی که اهل دیوانیان از بابت دیوان یا از بابت پیش کش به یکدیگر می دهند هرگاه کسی از آزاد یا خواسته باشد او را به زنیت خود بیرون بیاورد می تواند ایشان را به عقد خود بیرون بیاورد عقد ایشان صحیح است یا صحیح نیست یا الا باید به اذن مجتهدین به حباله نکاح خود بیرون آورد هرگاه بی اذن مجتهدین صحیح نیست زحمت کشیده اذن داده باشند ؟

جواب: ممالیک مغصوبه به رشوه یا به ظلم یا پیش کش تصرف در آنها من

ص: 375

جمیع الوجوه حرام است به وقفیت یا حریت یا زنیت یا غیرها چه به اذن مجتهد و چه بی اذن مجتهد به اذن مجتهد مال غیری که حرام است حلال نمی کند و نمی شود

سؤال هفتاد ونه: نفقه پدر بر پسر است هرگاه پسر ندهد دختر شوهر کرده است خودش مالی ندارد که نفقه پدر دهد مال شوهر هم نمی تواند بی اذن شوهر بر دارد به پدر بدهد از گردن دختر نفقه پدر ساقط می شود یا خیر؟

جواب: البته در خصوص این فرض که تمکن نداشته باشد ساقط است از خصوص غیر متمکن نه از متمکن.

سؤال هشتاد: خراجات واغشاب شاه مخالف ممضی است یا نه و در شاه شیعه چگونه است؟

جواب: تفاوت میان سلطان مخالف و غیر مخالف نیست در اینکه آنچه به عنوان خرج یعنی حق الارض مفتوحة العیون از مردم می گیرند نه به عنوان زکات وگمرگ و به راهداری ممضی است و معنای ممضی بودنش نه این است که حلال است بر ایشان گرفتن و نه از برای مردم به اختیار خود دادن چنانچه اشتباه نموده اند بلکه معنی اش این است که آن حق الارض مفتوحة که تولیتش با امام است که صرف مصالح مسلمانان کند ، هرگاه سلطان جائر به زور از مردم بگیرد مردم معذورند در دادن و ضامن آن مال نیستند که دو مرتبه به امام یا نائبش بدهند که صرف مصالح مسلمانان نماید چنانچه غارم وضامن مال زکاة می باشند هرگاه زکات ایشان را جائر به جور بگیرد.

سؤال هشتاد ویک: موسم حصاد کردن هرگاه ماه رمضان باشد همچنین

ص: 376

خرمن کوفتن ونصفیه دانه در آفتاب نتوانند روزه بگیرند موافق سد رمق اکل وشرب نمایند و روز خود را فارغ نمایند بعد روزه از عوضش بگیرند چه صورت دارد؟

جواب: بلی در این صورت جائز است افطار نمودن وبعد قضا کردن و به عوض هر روز یک مد طعام صدقه دادن ولی به سه شرط . اول آنکه روزه گرفتن ایشان مایه عسر یا ضرر بوده باشد دوم آنکه ترک حصاد وعمل مایه سر یا ضرر بر ایشان بوده باشد سوم آنکه حصاد را به شب انداختن یا به عوض خود اجیر گرفتن یا به اطفال و نسوان غیر مکلف واگذاشتن میسور نباشد و الا با فقدان یکی از سه شروط ثلاثه افطار نمودن حرام و موجب قضا وکفاره است.

سؤال هشتاد و دو: خراجات شاهی که از رعایا می گیرند حلال است بر حاکمان جوریا الا فلا ؟ همچنین نجوسات اراضی که عشر از کسانیکه در صحرا کشت می کنند بر ایشان مباح است یا الا فلا؟

جواب: مال غیر کفار حربی بر مسلمان حرام نیست مگر به رضا وطیب نفس هذه بضرورة العقل والنقل چنانچه نص قرآن است : (لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل إلاّ أن تکون تجارة عن تراض)(1)، ومستحل مال مسلمان بی رضای آن، کافر و مرتد است.

سؤال هشتاد و سه: هرگاه پدر با زنی زنا کرده باشد پسر آن می تواند آن زن زانیه به عقد خود بیرون بیاورد یا الّا فلا؟

جواب: مشهور ومنصور این است که حکم وطی به شبهه وزنای سابق بر

ص: 377


1- نساء 29.

عقد، حکم و طی صحیح دارد در مصاهره پس حرام است موطوئه پدر بر پسر چنانچه حرام است معقوده هر یک بر دیگری.

سؤال هشتاد و چهار: به شرف عرض مقدس عالی می رساند این عبد عاصی جانی ذره بی مقدار تبه روزگار محمد ابن علی الاشکنانی قدری اجناس از جو و گندم و وجه نقد از مال طفل یتیم صغیر تحویل این عاصی نموده اند که ضبط نموده و حق الثمن مادر صغیر هم داده شده و خرجی مادر صغیر ماهی هفت من و نیم جو و گندم هم داده شده که روزی می باشد هرگاه اجناس طفل یتیم صغیر سال بر او بگذرد همچنین وجه نقد یتیم سنه بر او بگذرد بر این عاصی لازم است که خمس اجناس و وجه طفل صغیر یتیم بیرون بکند یا الا فلا؟

جواب: شرط وجوب زکوة بلوغ است فلا زکوة علی الصبی.

سؤال هشتاد و پنج: این عبد عاصی در خصوص اموال یتیم صغیر بی پدر که تحویل گرفته در سنه 1303 اذن از ملا محمد مجتهد در نجف اشرف گرفته به این مضمون این عاصی نوشت که این بنده علم عربی نخوانده مرخص است که متولی قسمت ایتام صغار وکبار شود ؟ جواب نوشتند بلی مأذون هستید ، حال از جناب مستطاب شما این عاصی مرخص است که این عمل کرده یا مرخص نیست هرگاه اذن نیست این عاصی وجه یتیم صغیر در این ولایت بی معرفت تحویل و تسلیم کی نماید همچنین اجناس یتیم صغیر به کی بسپارد؟

جواب: حفظ مال یتیم وصغیر واجب کفایی است بر همه کس ولی تصرف در آن جائز نیست الا بالتی هی أحسن آن هم از برای خصوص ولی و وصی و هرگاه نباشد ولی و وصی ، از برای خصوص مجتهد عادل وهرگاه نباشد ، از

ص: 378

خصوص عدول مؤمنین لا غیر ، هر که تصرف کند ضامن وغارم است و عاصی ومجرم است. و چون جمعی از اخبار اهل لار شهادت داده اند بر عدالت لهذا زحمت اینگونه تکالیف بر اوست که متصدی شود.

سؤال هشتاد وشش: علماء اعلام بیان فرموده اند که حضانت طفل با مادر است در پسر تا دو سال و در دختر تا هفت سال مادر یتیم هرگاه خواسته باشد شوهر بکند طفل می توانند از مادر بردارند یا الا فلا هرگاه می توان طفل از مادر برداشت کی باید طفل از مادر بر دارد هرگاه از عمو و عم زاده و خالو وخاله زاده هیچ یک از اقوام و اقارب و عشایر و قبیله نمی توانند طفل بردارند اذن آن جناب است که این عاصی به دایه بسپارد و اخراجات یوما فیوم ؟ از اجناس یتیم به دایه بدهد تا دختر به سن چهار یا پنج سال برسد یا الاّ فلا؟

جواب: حق الحضانت طفل با مادر است تا هفت سال حتی در پسر بنابر احتیاط ولکن این در وقتی است که طفل ولی یا وصی داشته باشد و الا ما در اولی به اوست از همه کس مادامی که اعراض نکند از ترتبیت طفلش والا بعد از اعراض همه کس یکسانند در وجوب حفظ و تربیت چه خویشان وچه اجانب .

سؤال هشتاد وهفت: ثیاب پدر یتیم از پیراهن وزیر جامه وقبا وجوراب این عاصی از جناب شما رخصت دارد که به مصرف فروش برساند وخرج بنماید با وجودی که یتیم دختر باشد و پسر نباشد یا مرخص نیست این عاصی ؟

جواب: ملاحظه کن هرگاه ملکه عدالت داری و مردم هم ترا عادل می دانند از جانب حق مأذونی در تصرفاتی که مصلحت طفل یتیم است والا اذن این

ص: 379

داعی شما را معذور نخواهد کرد و از ضمان وغرامت نخواهی خلاص شد.

باشد نصیحت همچو در

آما بود الحق مر

هر چند که دارد نفع پر

تلخ است آب هندباء

سؤال هشتاد و هشت: پیراهن وزیر جامه ای که پدر یتیم از جهت مادر یتیم درست کرده از جهت عروسی و مادر همان پیراهن وزیر جامه مدتی پوشیده و استعمال نموده حال مال مادر است یا مال دختر صغیره می باشد حق التمن خودش مادر می برد از آن پیرهن والاّفلا؟

جواب: هر چه را که میت در حال حیات نبخشیده به زنش از لباس وغیره داخل ترکه است و بایست قسمت ورثه شود. و مجرد درست کردن رخوت ؟ ودادن به عروس بخشش نیست.

سؤال هشتاد ونه: این مذنب وجه نقدینه یتیم در منزل خود آورده و ضبط نموده ولیکن اجناس از جو و گندم داخل خانه مادر یتیم گذارده و وزن هم کرده وحق الثمن مادر از اجناس بیرون کرده خوب کاری کرده یا بدکاری کرده هرگاه شیطان مادر صغیر را فریب دهد و اجناس پایمال نماید این عاصی غارم است یا آثم است فرمایش بفرمائید که این اجناس یتیم از خانه مادر یتیم بر دارد بیاورد در خانه خود ضبط نماید یا در خانه مادر یتیم باشد. هرگاه علی الظاهر مادر یتیم دلسوز باشد و ضبط یتیم ومال یتیم بنماید یا الاّ شاید که پایمال نماید حکم آن فرمایش بفرمائید .

جواب: جواب این مسئله علی وجه الصواب معلوم شده در سابق فلا نطیل بالاعاده .

ص: 380

سؤال نود: حضانت طفل یتیم که دختر باشد تا هفت سال که علماء رضوان الله علیه ذکر کرده اند با مادر است خراجات مادر از ثیاب بدن ، نفقه ، وکره، وهیزم واشنان و روغن و خرما آنچه احتیاج دارد جمیع باید از مال یتیم اخراج نمایند یا الا فلا وگندم و جو این عاصی روزی یک بند حساب نموده که یک چارک تبریز باشد که ماهی هفت من و نیم می شود از مال یتیم به مادر داده هرگاه می دانند موافق شرع است که خوب ، هرگاه می فهمند که خلاف شرع عمل شده زحمت کشیده آنچه موافق شرع است حکم بفرمائید که روزی اینقدر از مال یتیم به مادر بدهند که متوجه طفل می شود و طفل شیر می دهد هرگاه می دانند که این عاصی قابل این کار است اذن داده هرگاه می فهمند که در قوه این عاصی نیست ذخیره و ضابطه نمودن اموال یتیم، هم فرمایش بفرمائید که تحویل کدام کس باید کرد. تا اموال یتیم بسپارد به آن کسانیکه آن جناب فرمایش می فرمایند ؟

جواب: مادر به قدر حق التربیت مستحق است از مال یتیم ، یتیم هم به قدر نفقه متعارفه وکسوة متعارفه بایست به مصرفش رسانید و اما حفظ مال یتیم پس واجب کفایی است بر تمام مکلفین واما تصرف در مال یتیم جائز نیست الا بالتی هی احسن آن هم از برای ولی یا وصی و هرگاه نباشد ولی یا وصی، حاکم شرع عادل ، و هر گاه نباشد حاکم شرع ، عدول مؤمنین شما ملاحظه خود بفرما هرگاه ملکه عدالت داری و مردم هم شما را صاحب ملکه می دانند ماذون از جانب حق می باشید در تصرفات، مصلحت ، والا آذن بنده ونه أذن بزرگتر از بنده شما را معذور عندالله نخواهد کرد و از ضمان وغرامت واشتغل الذمه نخواهید جست

ص: 381

و مغرور به صداقت بعضی صداقت مأبها نشوید فإن الاحتیاط سبیل النجاة وانما یخش الله من عباده العلماء ودر حدیث است که الناس هالکون الاّ العالمون والعالمون هالکون الا العاملون والعاملون هالکون الا المخلصون والمخلصون لفی خطر عظیم.

سؤال نود ویک: نفقه پدر بر چه کسانی و بر کدام اولاد واجب است همچنین مادر مستحق نقفه می باشد مانند پدر یا الا فلا؟

جواب: هر یک از پدر و مادر که فقیر باشند نفقه اش بر اولاد غنی است.

سؤال نود ودو: در وقتی که حکم شد به آدم صفی که نماز بگذار آدم رو به کعبه نمود و نماز گذارد و یا رو به بیت المقدس کرد یا رو به جای دیگر نمود همچنین صد و بیست و چهار هزار پیغمبر ووصی رو به کجا نمودند ونماز گذاردند. تا وقتی که به خاتم پیغمبران محمد ابن عبد الله علیه السلام رسید؟

جواب: قل له المشرق والمغرب فاینما تولوا فثم وجه الله حضرت ابراهیم قبله اش کعبه بوده حضرت موسی کعبه اش بیت المقدس بوده و حضرت خاتم هر دو بوده و سایر انبیاء غیر أولو العزم بر قبلۀ اولوالعزم بوده اند.

سؤال نود و سه: غبار نجس که خانه جاروب می کنند به سقف خانه می رود در وقت باریدن باران آب از سقف خانه می چکد اول که آب می چکد یقین که آن قطره که می چکد نجس است بفرمائید که بعد از 10 قطره یا بیشتر یا کمتر که از سقف خانه بعد بچکد طاهر نمی شود؟

جواب: مادامی که قطرات بارش متصل به هم و پی در پی می ریزند ومنفصل و مضاف و متغیر به نجس نشده پاک و طاهر بلکه مطهر است و الانجس

ص: 382

ومنجس است.

سؤال نود و چهارم: هرگاه شخص عاقل حجت بگیرد که پنج قران به من بده تا صیغه عقد ترا جاری نمایم چه صورت دارد؟

جواب: حجت گرفتن بر مسلمان و ضیق نمودن به ایشان جایز نیست بلکه حرام و سحت است.

در صورتی که فقیر و بی چیز باشند البته حرام است اما ایراد گرفتن بر اغنیاء عیبی ندارد.

انصاری اشکنانی سؤال نود و پنج: از بابت زکات شخص می تواند بگیرد برود و به کربلای معلی یا مشهد رضوی یا خیر؟

جواب: بلی می تواند به زیارت برود.

سؤال نود وشش: وضو گرفتن قرب الی الله می شود گرفت قبل از وقت فریضه صلوة، وقت فریضه می شود به همان وضوء قرب الی الله نماز فریضه بجا آورد ؟ یا الا فلا بعضی از ملاها می گویند میرزا اسماعیل صدر فرموده که صحیح نیست چه وضوی قبل از وقت و چه غسل قبل از وقت باید به قصد 10 بار صلوات یا قصد حمد و سوره خواندن داشته باشی آنوقت می توانی که نماز فریضه را بجا آوری وقتی که نماز داخل بشود این سخن اصلی دارد یا نه ؟

جواب: این کلام بی اصل است همینقدر وضو یا غسل بگیرند محض رفع حدث به این نحو که وضو می گیرم از برای رفع حدث یا اینکه غسل جنابت می کنم از برای رفع حدث جنابت قربة الی الله خواه پیش از وقت باشد یا هنگام

ص: 383

وقت باشد صحیح است، لازم به این عناوین خارجه ندارد.

سؤال نود وهفت: هرگاه طعامی گذاشته باشند بیرون کلبی بیاید که آن طعام را بخورد صاحب خانه مشغول خواندن نماز فریضه باشد در بین نماز بداند که کلب آمد که طعام بخورد به قصد خطاب در هر جا که باشد مثل سوره حمد در انعمت علیهم بلند بگوید یک دفعه با دو دفعه مکرر به قصد خطاب بگوید نمازش باطل است یا الاّ فلا؟

جواب: بلی ، بقصد خطاب باطل است مگر آنکه ذکر دیگری به قصد ذکر بگوید و تفهیم غیر نماید.

سؤال نود و هشت: در خصوص عدالت نماز وحشت و عدالت از مرحوم مغفور مبرور رضوان آشیان حجة الاسلام سؤال نمودند در جواب فرمایش فرمودند که عدالت در اصل فعل معتبر نیست چه مضایقه که معتبر باشد وثوق وخاطر جمعی به خود فعل از برای کسی که مکلف باشد به صلوة به وجه مخصوص که به او داده اند که تحصیل نماید همچنین مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی عدالت نمی دانست فرمودند که شخص کاذب نباشد در عمل آوردن نماز عیبی ندارد بفرمائید فتوای آن بزرگوار بر عدالت است یا الا فلا؟

جواب: نظر قاصر هم بر همین است که مطمئن باش به اینکه درست به جا آورد کفایت است.

سؤال نود ونه: ظروفات روغنی هرگاه به مردن موش یا به ولوغ ولطع کلب نجس بشود هرگاه قابل تطهیر باشد بفرمائید به چه نوع باید طاهر کرد.

جواب: اول ازاله چربی و چرک آن نمایند بعد اگر ولوغ کلب بود یک مرتبه

ص: 384

خاک خشک پاک به آن بمالد و بعد همان خاک خشک که شد کمی آب به آن بزنند تا فی الجمله نم گردد و بمالند و سه مرتبه هم به آب کریا جاری تطهیر نمایند پاک است و هرگاه به غیر ولوغ نجس شده باشد مثل آنکه موش در آن مرده باشد بعد از اینکه چربی و چرک آن ظرف را پاک نمودند 2 مرتبه به آب بشویند پاک است

ظروف جای روغن هرگاه غیر سفالی باشد بطوریکه مرحوم سید فرموده تطهیرش ممکن است و اگر سفالین باشد بعید است که چربی از او زائل نمودن بایستی از آن اجتناب کرد بلی اگر کاشی باشد شاید قبول تطهیر نماید والا در آن هم احتیاط است.

انصاری اشکنانی سؤال صد: قطع او داج اربعه مراد از چهار رگ است یا مراد از مجرای علف و آب است هرگاه چهار رگ تمام بریده بشود ولیکن آن «کره» که ممر جای علف زائد است بریده نشود در تحت تن حیوان باشد و در تحت سر حیوان نباشد چه صورت دارد.

جواب:چیزی که معتبر است در تزکیه حیوان ، بریدن تمام چهار رگ که مری و حلقوم و اوداج نه بعض آن و موضع بریدن هم در مابین مبدأ کردن ومنتهای آن بایستی باشد و یکی از آن چهار رگ مری است که مجرای طعام است بایستی که طعام آن نه بعض آن بریده شود و در این ما بین مبدأ ومنتهای رقبه .

سؤال صد ویک: هر گاه حیوان بعد از ذبح حرکت مواضع اربعه که عین

ص: 385

واذن ورِجل ودُم باشد هیچ یک نداشته باشد ولیکن خون به طریق جهنده بیاید آن ذبیحه حلال است یا حرام ؟

جواب: هرگاه علم به حیات حیوان باشد عند الذبح ضرورت حرکت هیچ یک از مواضع اربعه و غیره نیست و هرگاه شک در حیاتش باشد عند الذبح حرکت هر یک از مواضع اربعه و جهندگی خون علامت حیات است.

سؤال صد و دو: هرگاه شتر نحر ننمایند مانند حیوانات ذبح نمایند چه صورت دارد ؟ حلال است یا حرام هرگاه قصاب سهو نماید در نحر نمودن و ذبح نماید شتر حلال است یا حرام و هرگاه شخصی جاهل به مسئله نحر باشد وذبح نماید چه صورت دارد ؟ حکم در ذبح ونحر هرگاه قصاب قاصر ومقصر باشد چه صورت دارد؟

جواب: در تمام صور مذبوح نمودن منحور و بالعکس اشکال واحتیاط است مگر در صورت اضطرار و مستأصی بود حیوان که به هر نحو کشته شود حلال است.

سؤال یکصد وسوم: علماء اسلامیه و فقها اثنی عشریه کثر الله امثالها بیان بفرمائید که دو نفر دعوا می کنند و ضربت به یکدیگر می زنند می روند در نزد بزرگ ولایت وبزرگ ولایت دومی همراه ایشان می نماید و می آیند در نزد حقیر که حاکم ولایت گفته که حکم این زخم سیما که دیده چقدر است حقیر نگاه به زخم او می کنم آنچه علماء رضوان الله علیهم نوشته اند حکم می کنم بفرمائید که در این حکم کردن آثم وگنهکار و مستحق جهنم هستم یا نه؟

جواب: تکلیف همه مردم این است که اصلاح ذات البین نمایند چنانچه

ص: 386

فرموده عزوجل واصلحوا ذات بینکم واصلحوا بین اخویکم نه تحاکم بسوی جبت و طاغوت واز برای جبت و طاغوت والا حشرش باجبت و طاغوت است وقد أمروا أن یکفروا به.

سؤال یکصد و چهارم: فدای تراب نعال مبارکت گردم بفرمایید که شخصی مدت یک سنه و چهار ماه می باشد که دختری برده است در خانه وقادر بر مقاربت دختر نیست حال دختر اصرار دارد که بیرون می آیم نزد این مرد نمی نشینم و آمده است نزد این عبدانی که بر جناب آقای سید عبدالحسین سلمه الله بنویس تکلیف این عاجزه چه چیز است ؟ در این خصوص محتاج به طلاق می باشد یا احتیاج به طلاق ندارد مهریه تمام می برد یا نصف می بردیا هیچ نمی برد حکم آن بفرمائید ؟

جواب: هرگاه زوج مذکور اقرار با گواه معتبر به اقرارش هست که عیب عنین داراست زوجه را می رسد که فسخ نکاح خود نماید و نصف مهریه را دارد . و هرگاه انکار نموده عیب عنین را در خود وگواهی هم نبوده بر اقرارش بعد از مرافعه حاکم شرع او را مهلت می دهد تا یکسال هرگاه تصرف نمود در زن خود فیها والا بعد از یک سال هرگاه تصرف نکرد زوجه رسا دارد که فسخ نماید ونصف مهر ایفاء می گردد.

سؤال یکصد وپنجم: در نماز احتیاط که دو رکعت نشسته افضل تر است مثل شک سه و چهار یا غیره بحول الله وقوته می خواهد در رکعت دوم بگوید یا نمی خواهد هرگاه کسی چند سال از عمر او گذشته باشد و اصلا در نماز احتیاط نشسته دو رکعتی ثانی بحول الله نگفته باشد نماز احتیاطش چه صورت دارد

ص: 387

بحول الله گفتن در نماز یومیه فریضه واجب است یا ستت است.

جواب: بحول الله در نماز قیامی واجب نیست و در نماز جلوسی و نشسته که جایز نیست وگفتنش لغو است.

سؤال یکصد وشش: زلزله در هر موضعی که شد بر اهل آن موضع واجب است هرگاه در مزارع و باغات زلزله شود هم بر اهل آن موضع واجب است مزارع و باغات هم متابعت اهل آن موضع است یا الا فلا؟

جواب: تا هر موضعی که حرکت زلزله احساس بشود بر اهل آن موضع واجب است نمازش و در موضعی که احساس نمی شود واجب نیست ولو همسایه باشد.

سؤال یکصد وهفت: هرگاه حاشیه عمامه حریر محض باشد موافق یک وجب ، نماز او چه صورت دارد دستمال حریر محض در کیسه اگر باشد در موجب بطلان نماز می شود یا نه ؟

جواب: در زائد بر چهار انگشت از حاشیه عمامه احتیاط اجتناب است اما اگر دستمال حریری که محمول باشد نه ملبوس عیبی ندارد در نماز، سؤال یکصد وهشت: بعضی سادات دیده شده که خمس می بخشند به کسانیکه خمس در ذمه دارند می گویند ما خمس ترا قبول کردیم حال از ذمه تو فارغ گردید و حال آنکه خمس مال جمیع سادات می باشد چه صورت دارد ؟

جواب: بحیل صدریه و لسانیه حقوق فقراء سادات جائز نیست و منافات با غرض شارع است که رد خله فقراء بوده باشد.

سؤال یکصد ونه: جناب حجة الاسلام سلمه الله فرمایش فرموده است

ص: 388

یک نفر در تولی طرفین عقد لا اقل جمع کند میان تولی خود از خود و طرف دیگر به عربی و با طرف دیگر به فارسی بخواند فرمایش بفرمائید این چگونه می شود یک صیغه فارسی ایجاباً و قبو لاًبخواند و بعد یک صیغه ایجاداً وقبولاً؟ عربی بخواند یا الا به این طور صیغه جاری شود اول شخصی که از جانب زوج وزوجه هر دو وکیل الطرفین است باید بگوید انکحت وزوجت ومتعت موکلتی فلانه لموکلی فلان علی الصداق المعلوم و بعد از جانب ناکح که مرد باشد جواب به فارسی بگوید قبول این زنی وزوجیت وتمتع ونکاح دائمی نمودم از جانب موکل خودم فلان به صداق معین مبین معلوم القدر مرضی الطرفین که مبلغ فلان قدر باشد یا الا نوعی دیگر است فرمایش بفرمائید .

جواب: تولی شخص واحد طرفی عقد روانیست که شخص واحد از طرف موجب بگوید انکحت نفس موکلتی لنفسی بالموکلی و از طرف قابل هم بگوید قبلت لنفسی بالموکلی هذا و با طرف موجب بفارسی خواندن این است که دو مرتبه خود موجب بفارسی بگوید به عقد زنیت در آوردم خود را از برای شما یا موکل شما و شماهم بفارسی بگویید قبول کردم از برای خود یا موکل خود.

سؤال صد وده: شخص عاقلی که نحو وصرف خوانده بود از جهت این عبد جانی نوشت صیغه جریان کردن عقد فضولی که انکحت وزوجت ومتعت نفس مرأة المعلومه لرجل المعلوم علی الصداق المعلوم جواب تولی الطرفین هر کس باشد می گوید قبلت النکاح والتزویج والتنمتبع لرجل معلوم علی الصداق المعلوم این عبد از روی همان نسخه نوشته و برد در نجف اشرف مدفن شاه من عرف در خدمت فاضل شریبانی ملا محمد مجتهد فرمایش فرمودند مرأة

ص: 389

المعلومه به فتحه مبادا که بخوانی در وقت صیغه جاری می کنی به کسره بخوان مرأة المعلومه بخوان بفرمائید حق با کدام از این دو ملا می باشد؟

جواب: صیغه عقد نکاح چند صورت صحیح دارد یکی آنست که موجب بگوید انکحت وزوجت نفس امرأة المعلومه لرجل المعلوم علی الصداق المعلوم و دیگری آنست که بگوید آنکحت وزوجت المرأة المعلومه للرجل المعلوم ودر صیغه اول که نفس المرأة باید بگوید بایست نفس را فتحه ومرأه را به کسره بخواند و در صیغه دوم که نفس ذکر نکند بایستی مرأه را بر فتحه بخواند و به هر تقدیر مرأه ورجل بایستی دارای الف ولام باشند و بی الف ولام غلط است یقینا چنانچه نوشته اید پس بنابراین اخبار از برای شما ترک صیغه خواندن است.

سؤال صد و یازده: مقتدایی الامامی عرض می شود بفرمائید پسری که پانزده سال کامل داشته باشد ولیکن شروطاتی که باعث بلوغ و رشد باشد ندارد ونه موی عانه دارد و نه موی زیر بغل ونه موی دماغ هیچیک ندارد. و صدای او تغییر هم نیافته است و صاحب شهوت هم هنوز نشده و در ذخیره و ضابطه و منافع واضرار هم کامل نیست و پدر هم ندارد و در سلک ایتام است عقد و نکاح چنین پسری چه صورت دارد غیر از حاکم از شرط که مجتهد عادل جامع الشرائط باشد ملای صرفی و نحوی خواندن می تواند که صیغه عقد چنین پسری به دختر رشیده کامله جاری نماید یا الا فلا. نه مجتهدین می توانند و نه مقلدین تا آنکه بلوغیت آن پسر به حد کامل برسد.

جواب: هرگاه بلوغش به یکی از اسباب بلوغ حاصل شده که بلوغ پانزده سال باشد یا احتلام یا انبات شعر خشن ورشید هم باشد عقدش و توکیل عقدش

ص: 390

برای عارف عقدش صحیح است والاّ فلا.

سؤال صد ودوازده: در باب صحت و فساد عقد نکاح حکم این چنین است که علماء اعلام فرموده اند که هرگاه قصد انشاء ولفظ صحیح از وکیل با تحقیق توکیل صادر شود البته صحیح و بی عیب است ولو از عاصی بیسواد فاسق فاجر کافر صادر شود؟ چه جای مسلمان وأما دعوای مدعی بطلان همچنین عقود وایقاعات و حکم بر فسادش و شوهر دادن همچو معقودها به غیر ، و پول گرفتن برای اعاده همچو عقدها هرگاه ثابت بشود موجب فسق و حکم به غیر ما انزل الله واکل مال به باطل ومستوجب تعزیر دنیوی و عقوبت اخروی خواهد بود ولی عقد نمودن بی اذن یا با اذن اجبار معقوده به جهت رشوه گرفتن مادیانی یا چند قرانی چنانچه مسموع شده از بعضی اطل وباطل وفاسد و مفسد و باعث بر زنا و ایجاد اولاد زنا خواهد بود و العهدة علی ناقله وقائله واما شکوه نمودن از کثرت عیلوله و مؤنه وقله بضاعت و معونه پس از جهت عظمت از فرمایش حق تعالی که وفی الشیء رزقکم وما توعدون همان زمانی که در شکم مادر که بودیم رزق ما در همانجا می رساند و حال هم می رساند هر چه بنده امیدش را از خلق و از اسباب ظاهریه بیشتر قطع نماید رزقش واسع تر وکارش بهتر خواهد شد و هر چه امیدش به خلق وبه عقل و خویش وبقوم و بهتر خود بیشتر باشد رزقش کمتر وکارش پست تر و نفعش خوارتر خواهد شد خلاصه بهتر این اسباب وفرق تفویض امری است بسوی خالق وتوکل است بر خالق وانقطاع امید است از سوی مخلوق به خالق و با وجود این وصف هر کس شما را فقیر ومستحق زکات ومظالم بداند مأذون ومرخص است که تتمه معونه شما را بدهد از آن وجوهات

ص: 391

مرقومه والسلام علیکم ورحمة الله التماس دعا دارم این چند کلمه در حال تب و ناتوانی را بر سبیل تذکر و یاد آوری قلمی نمودم.

سؤال صد وسیزده: بعضی از قباله جات غیر شرعی مانند رباگرفتن وحملیه نمودن از حاکم ولایت نزد این عاصی می آورند که مهر بنما و شهادتی خودت را بنویس این عاصی از خوف و واهمه از سبب هتک حرمت خود لا علاج مهری می زنم و شهادتی خود می نویسم بفرمائید که این عاصی در این کار آثم وگناهکار هست یا نه هر گاه مستحق عذاب باشد هجرت کردن در چنین ولایتی و به جای دیگر رفتن واجب است یا الاّ فلا. این عاصی در هیچ وقت از اوقات به جایی نرفته غیر از شش دفعه که در سفر عتبات عالیات عرش درجات رفته هرگاه راه به جایی نمی برده برود در ولایت اهل خلاف توقف نماید درست است در ولایت اهل خلاف توقف کردن صحیح نیست بفرمائید این عاصی چه خاکی بر سر خود بنماید عمری که چنین بود حرام است مرگ است که زندگیش منت. البته حکم این بفرمائید که شب و روز در بیم و هراس وخوف هستم خداوند رحمی نماید.

جواب: جواب مذهب مشهور و منصور بر جواز تکلیف مالا یطاق است در صورتی که فاعل مختار کالمتوسط فی الأرض المغصوبه بحیث یعاقب علی الخروج الماموریه وشارب المسکر حیث یعاقب علی ما یفوته حال السکر چه او به اختیار زکوة به ظلمه نماید تا آنکه ملجأ و مقهور شود بخلاف شرع و توقعات ایشان مثل معروف به شیر شتر نه دیدار عرب این است که حق تعالی می فرماید ولا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین .

ص: 392

سؤال صد و چهارده: رمل اندازی نمودن حرام است یا الاّ فلا ؟

جواب: بلی رمل اندازی مثل قمار بازی است حرام است و اصلی ندارد ونسبت دادن آن به حضرت دانیال علیه السلام افتراء وبهتان است .

سؤال صد و پانزده: بعضی کتابهای دعوات مثل جامع الدعوات که چاپ کرده اند بعضی ملاها دارند بیمار نامه دارد و اسم بیمار واسم مادر بیمار به حساب جمل حقیر بیرون می آورند می گویند که بیمار فلان روز و فلان شب نظر به او زده اند یا پریان به او آزار رسانیده اند فلان دوا و فلان آیه می نویسند وفلان مرغ وفلان گوسفند بکشند که بیمار شفاء می یابد این کار کردن مکر و عوام فریبی می باشد یا عیبی ندارد؟

جواب: بلی کتاب بیمار نامه و حساب نامه وفال نامه و آنچه در آنها نوشته شده از مجعولات واکاذیب دراویش و صوفیه است در مجالس صدوق روایت است که ما أمن بی من صدق کائنا او معرفة یعنی هر کس که تصدیق آنها نماید ایمان به پیغمبر نیاورده و نسبت آنها هم دروغ وافتراء است ، انما یفتری الکذب الذین لا یؤمنون.

سؤال صد و شانزده: سادات که خمس بر می دارند و فقراء که زکوات و فطره می گیرند هرگاه از مئونه سال زیاد بشود باید خمس اخراج نمایند یا از این بابت که ذکر شد نباید خمس اخراج نمود ، بعضی از مجتهدین فتوی داده اند که نباید داد به فتوای آن آقای بزرگوار باید خمس بدهند یا الا فلا.

جواب: بلی هرگاه از مؤنه سال زیاد بیاورند باید خمس بدارند بنابر احتیاط.

ص: 393

سؤال صد وهفده: هرگاه دختری از خاصه زن عامه شده باشد می توان بی آنکه عامه طلاق او را بگوید به مکر و حیله یا به جبر از نزد شوهرش بیرون بیاورند یا الا فلا؟

جواب: جواب این مسئله باید به مشافهه باشد نه مکاتبه و مبنی بر تقیه است نه حقیه.

سؤال صد و هجده: این ذره فانی اذن دارد از جناب مستطاب شما که از سهم امام علیه السلام به فقرای سادات بدهد چنانچه بعض علماء ومجتهدین نجف و کربلا اذن به این فانی داده اند هم چنین حق خود از زکوات یا الا فلا.

جواب: خمس و زکوة از عبادات است نه معاملات و در عبادات مباشرت وقصد قربت معتبر است و تقاص و توکیل غیر در آن نمی شود.

سؤال صد ونوزده: فدای تراب نعال مبارکت گردد این ذره بی مقدار عاصی تبه روزگار محمد ابن علی الاشکنانی که زحمت کشیده جواب مسائل فرمایش بفرمایند و مسامحه ننمایند. این عاصی تا حال تقلید مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی نموده حال تقلید سرکار حجة الاسلام. جناب حاجی میرزا محمد حسن دام ظله العالی می فرماید رساله خود آنجناب ندارد محبت نموده هرگاه رساله دادند مرحمت بفرمایند رساله سر کار خودشان بفرستند چند یومی مطالعه می شود فرستاده خدمت خواهد گردید و السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته .

جواب: اما تقلید غیر اعلم که باطل است و اما رساله غیر عربی آقای حجة الاسلام هم که فعلا ندارم از برایت بفرستم هرگاه بعد میسر شد میفرستم

ص: 394

والسلام علیکم ورحمة الله .

سؤال صد وبیست: شخص مقلد باشد و از کتاب پیشینیان فتوی دهد و احکام قضا جاری نماید آن حکیم را رد می توان کرد یا نه ؟

جواب: مقلد را منصب حکم نیست بالاجماع و حکمش حکم است واذن واستنابه از مجتهد هم قابلش نمی کند و موجب صحت حکمش نمیشود حررتها العبد الفانی عبدالحسین الموسوی

عرض می شود که در این چند مدت که بنده آمدم استفتاءهایی نیز که اذنش رسیده جواب داده شده قریب یک کتاب شده و اینها مقدارش از برای شخص ضابط کافی بلکه مغنی است و از همه اطراف فضلاء از خود بلد روزی نیست که این قدر استفتاء می شود فضلا از زحمات دیگر لهذا استدعا آنست که قدر این جوابها بدانند و بهمانها اکتفا نموده و بعد از این کمتر زحمت داده مگر به قدر ضرورت و مسائل عامة البلوی که محل حاجت باشد نه محل حاجت نباشد که مجال و فرصت نیست.

هذه مسائل عبده المذنب العاصی الجانی الفانی محمد بن علی الاشکنانی

ص: 395

ص: 396

ص: 397

ص: 398

رسالة فی المحکم والمتشابه

ص: 399

ص: 400

مقدمة التحقیق

الحمد لله رب العالمین ، والصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء والمرسلین ، وعلی آله الطیّبین الطاهرین .

وبعد :

فإن من الحقائق الرائعة والخصائص البارزة لکتاب الله العزیز هو شمولیته علی أصناف الآیات وأنواعها ، وهذا مما یضفی علیه علما هاما من علومه التی تبحث فی التفریق بین الآیات المحکمات والمتشابهات مع بیان الفرق بین التشابه والتأویل ، وما إلی ذلک .

والحق یقال : إن هذه الرسالة التی بین یدیک - عزیزی القاریء - مع صغر حجمها فهی من عیون المؤلفات التی تناولت هذا الموضوع وکثرت فوائدها .

فلقد شرع المؤلف ی بتعریف کلّ من المحکم والمتشابه وفقا لما جاء فی کتب اللغة والأصول وبین أن المحکم هو المرجع والمتبع ، والمتشابه خلافه.

ومن ثمّ تناول بیان حکم الآیات المحکمات والمتشابهات وأثبت کون أن المحکم من الآیات والروایات هو المستحکم بموافقة العقل والنقل المتبّع ، والمتشابه ضده وعکسه ، وهو الموهون ، لیذکر بعدها طائفة من الآیات المتشابهات آخذاًبتأویل الجواب لکل منها علی سبیل منع الخلق.

وأخیراً یبین فی أقسام المتشابه وأوضاعه وتأویله ذاکرة الاشکالات الواردة فی الآیات والروایات المتشابهات من عدة جهات مع بیان حلولها .

ص: 401

منهجیة التحقیق

اعتمدنا فی تحقیق هذا الکتاب علی نسخة خطیة واحدة أتحفنا بها آیة الله محمد حسین شب زنده دار الجهرمی حفظه الله ، کتبت النسخة فی ثمانین صفحة بخط النسخ بطلب من الشیخ محمد جعفر القسوری مدیر مدرسة الرحیمیة ، کتبها نصر الله شاهیان بن محمد علی حاجی شاه ، وفرغ من کتابتها فی غرة شهر ذی الحجة الحرام سنة 1369 ه.:

وأمّا عملنا فی الکتاب فکان کالتالی :

1- استنسخنا الکتاب علی نسخته الخطیة .

2 - استخرجنا الآیات القرآنیة الشریفة وطابقناها مع القرآن الکریم وأثبتناها کما هی فی القرآن .

3- استخرجنا الأحادیث والروایات الواردة فی الکتاب وأرجعناها إلی مصادرها الحدیثیة وصححناها وفقا للمصادر .

4- ما أضفناه من المصادر أو من عندنا لاستقامة المعنی جعلناه بین [] وفی الختام أننا لا ندعی الکمال فی عملنا هذا سیما وان النسخة الخطیة للکتاب کانت کثیرة الأخطاء ، ونحمده تعالی علی منه وتوفیقه .

وأخیراً : نتقدم بخالص الشکر والتقدیر إلی الفاضل فارس حسون کریم الذی قام بتحقیق هذه الرسالة الجلیلة . وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین اللجنة العلمیة للمؤتمر

ص: 402

تصویر

صورة الصفحة الأولی من النسخة الخطیة

ص: 403

تصویر

صورة الصفحة الأخیرة من النسخة الخطیة

ص: 404

الحمدُ لله الذی هدانا إلی اتّباع المحکمات و تأویل المتشابهات بما لا یعلم تأویله الاّ الله والراسخون فی العلم المخصوصون بأهل بیت الوحی المقرون بهم الکتاب والمتمسک بهما لن یضل أبداً(1)، وهم سفینة النجاة التی من رکبها نجا ، ومن تخلف عنها غرق (2)، المتقدم لهم مارق، والمتأخّر عنهم زاهق ، واللازم لهم لاحق.

والصلاة والسلام علیهم وعلی ارواحهم وأجسادهم وطینتهم وشیعتهم من الأنبیاء والمرسلین والشهداء والصالحین والملائکة اجمعین ، صلاة تملأ السموات والأرضین، صلاة فوق صلاة المصلین ، صلاة تبلغ رضاه و تبقی ببقاه .

الکلام فی بیان المحکم والمتشابه وأحکامه وأنواعه وأوضاعه وتأویله وتعلیله ، فنقول :

أما تعریفه ففی الاصول تبعاً للعلامة (3) ووفاقا للعامة (4): اللفظ إن لم یحتمل غیر ما یفهم منه لغة فنصّ، وإلاّ فالراجح ظاهر ، والمرجوح مأوّل ، والمساوی مجمل ، والمشترک بین الأولین محکم ، وبین الاخرین متشابه. وفیه ان تعریف

ص: 405


1- کمال الدین : 235ح47.
2- امالی الطوسی: 349 ح 11.
3- مبادیء الوصول الی علم الاصول : 71 - 72.
4- البحر المحیط : 1/ 450 - 457.

المحکم والمتشابه بذلک خلاف المستفاد من عرف الشارع فی الکتاب والسنة ، محکوم علیه بقوله تعالی : (منه آیات محکمات هُنّ اُمّ الکتاب واُخر متشابهات)(1) الایة.

فان المستفاد من هذا الحکم کون المحکم هو المرجع والمتبع ، والمتشابه خلافه ، فیکون الحکم من الآیات والروایات هو المستحکم بموافقة العقل والنقل المتبع ، والمتشابه ضده وعکسه وهو الموهون و المعارض ظاهره بمخالفة العقل أو النقل القطعی المتبع ، فما ذکروه بالعموم من وجه ، فقوله تعالی : ( إن الله اصطفی آدم )(2)ظاهر فی العصمة التامة العامة من جمیع المناقص الخفیة والجلیة والدنیة والدنیویة ، من الجهل والنسیان والقصور والنقصان ، ولکن التعمیم ظهوره من جمیع الجهات مستحکم بالعقل والنقل المتبع فهو المحکم بخلاف قوله تعالی : و وعصی آدم ربه فغویه (3))، (ولقد عهدنا إلی آدم من قبل فنسی ولم نجد له عزمأ)(4)فإنها وإن کانت أظهر من الاولی فی النسیان والعصیان والجهل والنقصان إلا أنها لما خالفت العقل والنقل المتبع عدت متشابهة ووجب تأویلها ببنی آدم ونحوه.

بل ربما کان المجمل بالذات من احکم المحکمات بواسطة اقترانه بالعقلیات والنقلیات والتعریض بالإشارة والکنایة من المجازات التی هی أبلغ من التصریح والمنصوصات کقوله تعالی : (إنّما ولیَکم الله ورسوله والذین آمنوا)

ص: 406


1- آل عمران : 7.
2- آل عمران : 33.
3- طه : 121.
4- طه : 115.

الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون)(1) و (أطیعوا الله وأطیعوا الرسول واولی الأمر منکم) (2) و «من کنت مولاه فعلی مولاه»(3) و «انی تارکم فیکم الثقلین : کتاب الله ، وعترتی أهل بیتی»(4)

اللّهم صلَّ علی محمد و آله فإن الآل، والعترة ، وأهل البیت ، وأولی الأمر، وان کانت بالذات من المتشابهات و التعریض والکنایات ، ولکن بواسطة الاقتران بالقرائن العقلیة والنقلیة صارت من أحکم المحکمات ، وأبلغ من التصریحات والمنصوصات .

فالمحکم - لغة - : مطلق الشیء المستحکم الأعم من مقولة الأفعال والأقوال ، ویقابله الموهن منها ، وفی عرف الشرع من الآیات والروایات . ویقابله المتشابه المخالف ظهوره بشیء من الأصول والقواعد العقلیة أو الشرعیة ، فالمحکم - عرفاً . وإن کان أعم من النص والظاهر إلا أن المتشابه بخلافة خاص بالنص المخالف لعقل أو شرع، کالعمومات والمطلقات وسائر الظواهر المعارض ظهورها بشیء من العقل أو الشرع علی وجه یمکن الجمع بینهما بالحمل علی العقل والشرع، بتخصیص أو تقیید أو نسخ أو إضمار أو تجوز أو تأویل ، بخلاف ما لا یمکن الجمع فیه ولا الطرح کالمجملات من مقطوع الصدور أو یجب الطرح فیه ، کالمعارض للعقل أو الشرع من غیر مقطوع الصدور من الأکاذیب المجعولة

ص: 407


1- المائدة : 50.
2- النساء: 59.
3- المصنف لابن أبی شیبة : 78/12 ح 12167.
4- مسند أحمد: 26/3 .

علی الله ورسوله ، کقولهم : «لا تجتمع أمّتی علی خطأ (1)و «أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم»(2) و «ان الطرق إلی الله بعدد النجوم»، و «اته لو کان نبی بعدی لکان عمر»(3) و «ان أبا بکر وعمر سیدا کهول أهل الجنة»(4)، و «اعلنوا النکاح بالدف»(5)، إلی غیر ذلک مما لا یعد ولا یحصی.

وأما حکم المحکم والمتشابه فهو المشار الیه بقوله : (هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیاتُ محکماتُ هُنّ اُمّ الکتاب واُخر متشابهاتُ فأما الذین في قلوبهم زیُغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله وما یعلم تأویله إلاّ الله والرّاسخون فی العلم)(6)

وأمّا حکم المتشابهات و مصالحها من کلام الحکیم فوجوه :منها : مقابلة المحکم بالمتشابه من الحکیم لأجل مصلحة أن یحوج العباد إلی مسألة الأوصیاء ، ورفع مفسدة استغنائهم عن مسألة الأوصیاء بقولهم : کفانا کتاب الله (7) و استکبار هم کاستکبار إبلیس علی آدم علیه السلام بقوله : (أنا خیر)(8) و فرعون علی الکلیم علیه السلام یقوله : (أنا ربکم الأعلی)(9)وخلفاء الجور ورؤساء

ص: 408


1- مستدرک الصحیحین : 1/ 115 و 116، مبادیء الوصول إلی علم الأصول : 192 تلخیص الحبیر :141/ 3 ح 1474 المقاصد الحسنة للسخاوی : 460. وفی المصادر : لا تجتمع أمتی علی ضلالة .
2- الاحتجاج: 259/ 2 ، المطالب العالیة : 146/4 ح 4194.
3- مسند أحمد : 4/ 154 ، المعجم الکبیر للطبرانی : 180/17 ح 475.
4- مسند أحمد:80/1 ، سنن الترمذی : 609/5 باب 16.
5- سنن ابن ماجة : 611/ 1 ح 1895 و 1896 ، نصب الرایة لأحادیث الهدایة : 168/3 .
6- آل عمران : 7.
7- صحیح البخاری : 39/ 1 ، وج11/6 - 12.
8- الأعراف : 12، و ص: 76
9- النازعات: 24.

الزور بقولهم : أنا أحق.

ومنها: أنّه لأجل افتتان العباد و امتحانهم بالرشاد والفساد ، کامتحانهم بما قال الله تعالی : (وکذلک جعلنا لکلّ نبیَّ عدوّاً من المجرمین) (1)

الآیة ووعدوا شیاطین الإنس والجنه (2) الآیة.

ومنها : تعریض العباد إلی مصالح الجد والاجتهاد والتسلیم والانقیاد، فی تحصیل الحق والرشاد ومدافعة الباطل والفساد والمکابرة والعناد ، لیقوی به مراتب الایمان ، ویضعف زیغ القلب و الجنان ، إلی غیر ذلک من حکمها ومصالحها المفضلة فی رسالة المعارف.

فإن قلت: ما الوجه و السر والحکمة فی عدم بیان الأئمة علیهم السلام تأویل أکثر المتشابهات ، بل تفسیرهم المتشابه بالمتشابه مزیدة فی العلة لا رافعة للشبهة ولا مورثأ للقلة ؟

قلت: وجهه وحکمته کوجه [و] حکمة عدم بیان أکثر الآیات المحرفة واخفائهم القرآن الواقع المنزل کما أنزل ، أحد الوجوه علی سبیل منع الخلولا الجمع :

منها : أن یکون وجهه وحکمته اعزاز الحق وإخفاؤه عن غیر أهله ، لعدم الأهلیة والقابلیة واللیاقة لتلک الاسرار والحکم العظیمة الشأن، فان وجوده وان کان لطفاً واجباً، إلاّ أن عدمه من عندنا وسوء اختیارنا کفقد نبّینا ، وغیبة ولیّنا ، وإخفاء لیلة القدر ، والاسم الاعظم ، ورفع عیسی المسیح علیه السلام ، وألواح موسی

ص: 409


1- الفرقان : 31.
2- الانعام : 112.

الکلیم علیه السلام ، وما أنزل علی بنی إسرائیل من تابوت السکینة، والجبل العظیم المقسم به حیث أقسموا به مکرأکذباً فأزاله الله تعالی فقال : ( وإن کان مکرهم لتزول منه الجبال)(1)

وکإخفاء جملة من الأحکام، و اشتباه الحلال والحرام، وأکثر مراتب معرفة الامام ، بل وأصل الامام علیه السلام ، فضلاً عن أکثر شعائر الإسلام ؛ من الجمعة والعیدین و نحوها المخفیة علی أکثر الأنام ، بقتلهم الإمام علیه السلام ، حیث نودوا بعد قتله یوم عاشوراء من بطنان العرش : «لا وفّقتم لفطر ولا أضحی» إلی غیر ذلک من حبس الأمطار ، وحدوث الآفات ، ورفع البرکات ، وفساد الزراعات ، وخسران التجارات ، ومنع استجابة الدعوات ، ونزول الفیوضات ، کقوله علیه السلام : «لولا أن یقع عند غیرکم کما وقع غیره لأعطیتکم کتابة لا تحتاجون إلی أحد حتی یقوم القائم» (2)إلی غیر ذلک فی نصوص علة کتم الأئمة بعض العلوم والاحکام التی عقد لها بابا مستقلا فی أول البحار، وکقوله علیه السلام بعد بیان تمییز دم العذرة والحیض بتطوق القطنة وعدمه : «یا فلان ، هذا سر الله فلا تذیعوه، دعوا الناس علی ما اختار الله لهم من ضلال»(3)

کما یشهد علیه ایضاً إخفاء الائمة الصحیفة السجّادیة إلاّ علی اخصّ خواصهم ، وقولهم فی شرحها : «ما خرج ولا یخرج منّا اهل البیت إلی قیام قائمنا أحد لیدفع ظلمة أو ینعش حقاً إلا اصطلمته البلیة وکان قیامه زیادة فی مکروهنا» .

ص: 410


1- إبراهیم : 46
2- بصائر الدرجات : 478 ح 2.
3- الکافی : 3/ 92 ح 1.

وکما یشهد ما فی شرح فروع المصاهرة من الجواهر والصافی : «سألت أبا جعفر علیه السلام عما یروی الناس عن امیرالمؤمنین علیه السلام عن أشیاء من الفروج لم یکن یأمر بها ولا ینهی عنها إلا نفسه وولده . قال علیه السلام : قد بین لهم إذ نهی نفسه وولده.

قلت : ما منعه أن یبین ذلک للناس ؟

قال علیه السلام : خشی أن لا یطاع ، ولو أن امیرالمؤمنین علیه السلام ثبت قدماه اقام کتاب الله کله والحق کلّه»(1)

ومنها : أن یکون وجهه وحکمته مانعیة التقیة والحذر من مخافته أن یتعلم المخالفین علم التأویل فتعلمه فی اصلاح مفاسدهم خلفاء الجور و توجیه مثالب أقوام الزور ، کما یشیر إلیه قوله علیه السلام : «لو صرح الله تعالی بعلی علیه السلام بدل قوله :

(وأولی الأمر منکم) لحرفوه بأبی بکر وعمر ولکن لما علم الله منهم ذلک لم یعلن التصریح بعلی علیه السلام ، بل بینه بالکنایة التی هی أبلغ» .

وقوله صلی الله علیه وآله : «یا علی علیه السلام لولاّ مخافة أن یقول الناس فیک ما قالت النصاری فی المسیح علیه السلام لقلت فیک شیئا لا تمر بشیء إلا واخذوا التراب من تحت قدمیک واکتحلوا به أعینهم»(2)

وقوله صلی الله علیه وآله : «لولا أن یقول الناس ان محمدا صلی الله علیه وآله با استعان بقوم فلما ظفر بهم قتلهم لقدمت کثیرة من أصحابی وضربت أعناقهم، (3)

ومنها : أن یکون وجه عدم بیان تأویل المتشابه هو الوجه فی أصل

ص: 411


1- الجواهر : 29/375 ، الصافی : 1/ 437 .
2- المناقب لابن شهر آشوب : 342/2 .
3- الکافی : 8/ 345 .

المتشابه ، ویکون بیان تأویلها لعموم الناس منافیاً للغرض الحکیم وحکمه ومصالحه المکنونة فی أصل المتشابه وجعله المتشابه متشابهاً نظراً إلی أن مقتضی (وما ینطقُ عن الهوی)(1) (وما تشاؤن إلا أن یشاء الله)(2) یقتضی التبعیة الصرفة بین الله ورسوله وخلفائه فی المشیة ومتابعة الحکمة والمصلحة المقتضیة لجعل المتشابه وبقائها علی حالها أو تفسیرها بمثلها غالباً تبعاً لحکمة الحکیم والتعبد بحکم المقضیة التبعیة ، بل العینیة فی الأقوال والاعمال.

ومنها : کما أن الأمر فی العبادات مشروط بالتوقیف و منوط بالاقتصار علی المأثور کما وکیفا کذلک إبراز اسرار علوم غیب الله التی لا (یُظهر علی غیبه أحداً إلاّ من ارتضی من رسول )(3)مما (لا یمسّه إلا المطهّرون )(4) والمرضیون ومن هنا لما توقی الکاظم علیه السلام و استعلموا من زرارة الامامة من بعده لم یظهر للناس امامة الرضا علیه السلام ، بل بعث ابنه إلی الحجاز لاستعلام حال الامامة بعد الکاظم علیه السلام ، والحال أنه رئیس الامامیة والمتکلمین ، وروی فی مقدار الأئمة وأشخاصهم وأعیانهم ما لا یحصی وما لا یخفی علی من دونه وسع ذلک لما ادرکته الوفاة قبل رجوع ابنه بالخبر طلب القرآن ووضعه علی صدره وعد الأئمة إلی الکاظم علیه السلام ، ثم قال بامامة من فی القرآن سره واسمه ورسمه، ولما بلغ خبره علی الرضا علیه السلام وجه فعله بأن لکل امام جدیداً عهداً جدیداً أکیداً علیّ شیعته ان لا یبرزواسراً، ولا یظهروا أمراً ، إلا بأمر جدید واذن أکید .

ص: 412


1- النجم : 3.
2- الانسان: 30.
3- الجن: 26-27. والآیة هکذا: عالم الغیب فلا یظهر ....
4- الواقعة : 79.

وکذا یستفاد من أحوال یونس بن عبدالرحمن الذی هو من أصحاب الاجماع والمحدثین الأربعة الذین لم ینقل علم الأئمة إلا إلیهم ، ومع ذلک کان یجلس بالباب ویحدث عمن یدخل علی الصادقین وهو لا یدخل خوفاً من عدم الأذن الخاص ، ولأجل ذلک کان دیدن أصحابنا المحدثین علی الاستجازة والاجازة فی الروایة تیمّناً بسلسلة الاتصال باجازة المعصوم ورخصته ، فإن الامام طبیب الأدیان ، فکما أن الدواء المصلح لمرض خاص و شخص خاص و زمان خاص و مکان خاص یکون مفسدا بشخص آخر، کذلک إظهار الحق الواقعی المصلح بشخص خاص قد یکون مفسدة بشخص آخر وزمان آخر و مکان آخر فکما یجب إظهاره علی من یصلحه کذلک یحب اخفاءه علی من یفسده ، کما یشهد علیه قوله علیه السلام : «لا تعلموا العلم لغیر أهله فتظلموا ، ولا تمنعوه عن أهله فتظلموه»(1)

ألا تری اتفاق النصوص والفتاوی علی حرمة بیع السلاح علی الأعداء ، وحرمة بیع العنب علی عاصره خمراً؟

ألا تری أن المخالفین ائتمنوا علی کتاب الله فحرفوه ، وعلی احکامه فغیروها ، وعلی مراتب خلفائه فغصبوها ؟ وان قاقی القضاة یصلح مفاسد قومه ، أحرق عثمان فی یوم واحد سبعمائة مصحف ولم ینکر علیه أحد من الصحابة بقول قلت : کما احرق النبی صلی الله علیه وآله قبره مسجد ضرار ، واصلاح مفاسد تخلّفهم عن جیش اسامة بتخلف علی علیه السلام من محو اسم النبی صلی الله علیه و آله من الرسالة فی صلح الحدیبیة ، واصلاح مفاسد حروب معاویة مع علی علیه السلام ، وحروب یزید مع

ص: 413


1- معانی الاخبار : 199ح 2، امالی الصدوق : 263ح17. وفیهما : «الحکمة» بدل «العلم» .

الحسین علیه السلام بالمطالبة بثارات عثمان و معاویة معادلته بحرب بدر و حنین ، إلی غیر ذلک من قیاساتهم التی هی أقبح وأکفر من قیاس ابلیس.

ومن جملة المتشابهات : الآیات الدالة علی تخصیص علم الغیب کله أو جله بالباری تعالی ، کقوله تعالی : (وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلاّ هو)(1) ( وإنّ الله عنده علم الساعة وینزل الغیث)(2) الآیة ، و (یسألونک عن الساعة أیان مرساها قل إنما علمها عند ربی) (3) ولا یحیطون بعلمه الاّ بما شاء (4) (فلا یظهر علی غیبه أحدا) (5)

إلا أن تأویل هذه الطائفة من عمومات نفی علم الغیب عن غیر الباری تعالی إنما هو بتخصیص عمومها بقوله تعالی : لا إلاّ من ارتضی من رسوله (6) وما یؤدی مؤدّاه من سائر آیات اثبات علمهم واصطفائهم من کل نقص .

ومنها : طائفة أخری من آیات نفی العلم عن الانبیاء ؛ کقول نوح علیه السلام (ولا أقول لکم عندی خزائن الله ولا أعلم الغیب) (7) وقول الکسلیم عالیة للخضر علیه السلام : (هل أتبعک علی أن تعلّمنی مما عُلّمت رشداً؛ قال إنک لن تستطیع معی صبرا وکیف تصبر علی ما لم تحط به خُبراً)(8) وقول المسیح علیه السلام : (تعلم ما فی

ص: 414


1- الأنعام : 59.
2- لقمان : 34.
3- الأعراف: 187.
4- کذا ، والظاهر مراده قوله تعالی فی سورة البقرة : 255 وولا یحیطون بشیء من علمه إلاّ بماشاء).
5- الجن : 29.
6- الجن : 27.
7- هود : 31.
8- الکهف : 19- 98.

نفسی ولا أعلم ما فی نفسک )(1) وقوله تعالی :(ذلک من أنباء الغیب نوحیه إلیک )(2) (ما کنت تعلمها أنت ولا قومک من قبل هذا )(3)، وقوله تعالی الحبیبه صلی الله علیه وآله : (لا تعلمهم نحن نعلمهم)(4)، (ولا تقف ما لیس لک به علم) (5) وقوله تعالی : (ولو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر)(6)، وقوله تعالی : ویوم یجمع الله الرسل فیقول ماذا اجبتم قالوا لا علم لنا إنک أنت علام الغیوب(7) ، وقوله تعالی : (قل هو نبأ عظیم أنتم عنه معرضون ما کان لی من علم بالملأ الأعلی إذ یختصمون) (8)، وقوله تعالی : ( (وکذلک أوحینا الیک روحا من أمرنا ما کنت تدری ما الکتاب ولا الإیمان) (9)، وقوله تعالی : رب زدنی علمأه (10) إلی غیر ذلک من آیات نفی العلم من الأنبیاء المنافی لمحکمات الکتاب والستة.

و تأویلها بأحد الوجوه علی سبیل منع الخلولا الجمع ، وهو الحمل علی نفی العلم عن الأُمة من باب «إیاک أدعو واسمعی یا جارة» کما هو المحتمل فی کلها علی نفی العلم الحسیّ الحاصل من الحسّ والرؤیة ، والمشاهد بمعنی نفی الشهود

ص: 415


1- المائدة : 116
2- آل عمران: 44.
3- هود: 49.
4- التوبة : 101.
5- الاسراء : 36.
6- الأعراف: 188 .
7- المائدة : 109.
8- ص: 67 - 69.
9- الشوری: 52.
10- طه: 114.

والرؤیة لا نفی العلم القلبی اللدنی ، کما هو المحتمل أیضاً فی کل منها ، أو علی نفی حجیّة العلم ونفی العلم به ، أو علی نفی الأذن والرخصة فی إظهاره و بروزه کلیة العامة الناس مصلحة کلیة فی ستره ، أو مفسدة کلیة فی کشفه ، کترک التضرّع والدعاء والخوف والرجاء والسعی فی أمر المعاش والمعاد ، کما هو المحتمل ایضا فی کل منها ویشهد علیه قولهم الا فی المستفیضة : «لو کان لألسنتکم اوکیة الحدثت کل امرء بماله وعلیه»(1)، أو علی نفی بعض مراتب اطمینان العلم وفوائده وبرکاته ، کما یختص احتماله بمثل قوله تعالی : ( وقل ربّ زدنی علماً)(2) أی زدنی برکاته وفوائده و اطمینانه ، أو علی نفی العلم من باب السالبة بانتفاع الموضوع کما یختص بمثل (ولا تقف ما لیس لک به علم) (3)

هذا کله فی تأویل الآیات المتشابهة النافیة لعلمهم علیهم السلام وأما الروایات المنافیة التی هی من هذا السنخ والنهج فیتأتی فیها کل من هذه التأویلات آتیة علی سبیل منع الخلو مع زیادة احتمال التقیة والمصلحة والکذب المسوغ المطروح فیها.

ومنها : قوله تعالی حکایة عن نوح علیه السلام : (ربّ إنّ ابنی من أهلی وإنّ وعدک الحق وأنت أحکم الحاکمین)(4)، وقوله تعالی : ( إنّه لیس من أهلک إنّه عملُ غیر صالح فلا تسألن ما لیس لک به علم إنیّ أعظک أن تکون من الجاهلین)(5) فإن

ص: 416


1- بصائر الدرجات : 422 ح 1 - 3.
2- طه : 114.
3- الاسراء: 36.
4- هود: 45.
5- هود: 46.

کلّاً من فقرات الآیة متشابه من حیث استلزامه جهل مثل شیخ المرسلین من اُولی العزم من الرسل .

أمّا تأویل السؤال فبأنه التقریر المقال و تصدیق الحال لا لاستفهام الجهال کسؤال ذی الجلال عن الکلیم علیه السلام بقوله تعالی : (وما تلک بیمینک یا موسی)(1) وعن المسیح علیه السلام بقوله تعالی : (ءَأنت قلت للناس اتّخذونی واُمّی إلهین من دون الله ) (2)، وعن ابلیس لعنه الله : (ما منعک ألا تسجد إذ أمرتک)(3)

وأما تأویل الجواب بقوله : (فلا تسألن ما لیس لک به علم) (4) الآیة فلاته من باب «إیاک أدعو واسمعی یا جارة». .

ومنها : قوله تعالی حکایة عن یوشع بن نون فتی موسی قال : (فإنی نسیت الحوت وما أنسنیة إلا الشیطان أن أذکره )(5) وتأویله : انی ترکت الحوت وما أترکنیه إلا المجاهدة مع الشیطان .

ومنها : قوله (سنقرئک فلا تنسی إلا ما شاء الله)(6)

ویزیده تشابهاً عن القمی فی تفسیره من قوله : ثم استثنی لأنّه لا یؤمن علیه النسیان، لأنّ الذی لا ینسی هو الله (7)

وما عن المجمع : عن ابن عباس : کان النبی صلی الله علیه وآله اذا نزل علیه جبرئیل علیه السلام

ص: 417


1- طه : 17.
2- المائدة :116.
3- الأعراف: 12.
4- هود: 46.
5- الکهف : 63.
6- الاعلی: 6- 7.
7- تفسیر القمی: 417/2

بالوحی یقرأه مخافة أن ینساه ، فکان لا یفرغ جبرئیل علیه السلام من آخر الوحی حتی یتکلم هو بأوله ، فلما نزلت هذه الآیة لم ینس بعد ذلک شیئا (1)

وهذا ممّا لا یلیق بصبی فضلاً عن نبیّ ، وتأویله : سنقرئک فلا تترک ما أقرأنا إلاّ ما شاء ان تترکه بالنسخ والتخصیص ، أو الأذن و الترخیص ، لا السهو والنسیان.

وأما الروایات المزیدة فی تشابه الآیة فیزید علی تأویلها بذلک احتمال التقیة والکذب والفریة الموجبة للمطرح.

والحاصل أن النسیان المنسوب إلی الأنبیاء کالنسیان المنسوب إلی الله تعالی فی قوله : (ننساهم کما نسوا لقاء یومهم)(2) مأول بالترک العمدی لا السهوی.ومنها : قوله تعالی حکایة عن الکلیم علیه السلام: (قال فعلتها إذاً وأنا من الضالین) (3) وقوله تعالی لنبیه : (ووجدک ضالاً فهدی)(4) وتأویلها : أن الضال کما یطلق علی الضال عن الحق کذلک یطلق علی الضال عن الخلق ، أی علی زعمهم کقوله تعالی حکایة عن الکلیم علیه السلام :(ولهم علیَّ ذنب) (5) أی علی غمّهم ، أو علی الضال عند الخلق بمعنی المجهول لا الجاهل بینهم ، کما یقال للّقیط واللقطة المجهول صاحبه ومالکه الضال والضالة بمعنی المجهول لا الجاهل .

ص: 418


1- مجمع البیان: 10/ 329 - 330.
2- الأعراف : 51.
3- الشعراء : 20.
4- الضحی : 7.
5- الشعراء: 14.

ومنها : قوله تعالی : (إنا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک الله ما تقّدم منذنبک وما تأخّر)(1) و تأویله بأحد الوجوه علی سبیل منع الخلو.ومنها : ان المخاطب أمته صلی الله علیه وآله و من باب «إیاک أدعو واسمعی یا جارة»أو من باب التضمین والتحمیل ،

کما عن القمی(2)، والمجمع(3) ما کان له ذنب ، ولا هم بذنب ، ولکن الله حمله ذنوب شیعته و شیعة علی علیه السلام ثم ضمن أن یغفر ما تقدم وما تأخر من آدم إلی یوم القیامة ، وهو اللائق بعموم رحمته التی وسعت کل شیء(4)

وعموم کونه علیه السلام رحمة للعالمین(5)

وعموم وارسلناک للناس الا کافة(6) لا الخصوص هذه الامة.

ومنها: ان المراد لیغفر لک الله ما تقدم قبل الهجرة وما تأخر عنها من ذنبک عند مشرکی اهل مکة لزعمهم - کما عن الرضا علیه السلام انه لیس اعظم ذنبا من رسول الله صلی الله علیه وآله إذ کانوا یعبدون من دون الله ثلاثمائة وستین صنما ، فلما جاءهم بالدعوة إلی کلمة الاخلاص کبر ذلک علیهم وعظم وقالوا : (أجعل الآلهة إلهاً واحداً.... إن هذا إلا اختلاق )(7) من قبیل ق(ولهم علیَّ ذنب فأخاف أن یقتلون) (8)

ومنها : قوله تعالی لنبیه صلی الله علیه وآله : ( ووضعنا عنک وزرک الذی أنقض

ص: 419


1- الفتح : 1. 2
2- تفسیر القمی: 2/ 314 .
3- مجمع البیان : 9/ 184- 185
4- إشارة إلی الآیة : 156 من سورة الأعراف .
5- إشارة إلی الآیة : 107 من سورة الأنبیاء.
6- إشارة إلی الآیة : 28 من سورة سبأ
7- عیون اخبار الرضا : 202/1 . والآیات فی سورة ص : 5 - 7.
8- الشعراء : 14.

ظهرک ) (1) وقد فسّر الکشاف وزره بما کان یثقل علیه بغمّه من فرطاته قبل النبوة ، أو من جهله بالاحکام والشرائع (2)أقول: وهل للنبوة زمان دون زمان فضلاً عن نبوة من قال صلی الله علیه وآله : «کنت نبیاً و آدم بین الماء والطین»(3)؟ وهل یعقل للنبی صلی الله علیه وآله فرطات وجهل بأحکام الدین فضلا عن سید الأنبیاء والمرسلین ؟ وتأویله بما عن القمی (4) من تفسیر الوزر بثقل الحرب کقوله تعالی : (حتی تضع الحرب أوزارها) (5) أی أثقالها، أو بحرصه و تهالکه علی إسلام الکافرین وإیمان المنافقین ، کما فی قوله تعالی : (إن تحرص علی هداهم فإنّ الله لا یهدی من یُضلّ)(6)

و (لعلک باخع نفسک ألاّ یکونوا مؤمنین) (7)أو باتهامه و تکذیبه ونسبته إلی ما لا ینبغی له من الجنون والکذب والسحر ، إلی غیر ذلک مما کان یثقل علیه فی نصوص القرآن..هذا کله فی أحکام المحکم والمتشابه و حکمه ومصالحه . وأما أقسام المتشابه :ومنها : قوله تعالی فی سورة طه : (ولقد عهدنا إلی آدم من قبل فنسی ولم نجد له عزماً )(8) أما وجه کونه من المتشابه فلمخالفته عموم (إنّ الله اصطفی

ص: 420


1- الشرح: 2 - 3.
2- تفسیر الکشاف :4/ 770
3- المناقب لابن شهرآشوب: 1/ 214 .
4- تفسیر الصافی : 21/5 ، ولم یورده القمی .
5- محمد: 4.
6- النحل : 37.
7- الشعراء : 3.
8- طه : 115.

آدم )(1) (وعلّم آدم الأسماء کلّها) (2) و(إنّ عبادی لیس لک علیهم سلطان)(3) الآیة.

وأما تأویله نفی کون الناس بنی آدم من باب معاتبة الرئیس بذنب المرؤوس والاب بخطأ بنیه کما هو دیدن العقلاء والعرف ، أو أن المنسی هو الترک العمدی الاختیاری ، أو المقهور المعذور بوسوسة ابلیس و مخاصمته و مزاحمته له فی القرار والاستقرار فی الجنة والاستراحة فیها والتنعم بنعیمها وروحها وریحانها والاستیناس بالملائکة واستخدامهم إلی أن عاف الجتة وخرج منها مقدمة لاخراج ابلیس اللعین الواجب ازالته عینا عن مقام القدس ، کخروج الحسین علیه السلام عن إحرام الحج إلی الأفراد، وعن بیت الحرام إلی العراق صونا عن انتهاک حرمة البیت باراقة دمه فیها او مسارعته إلی تحصیل المراتب العبودیة والمصالح الکلیة والحکم النوعیة المخلوق لها بالاحالة من الزهد فی الدنیا وتحمل مشاقتها وریاضتها والمجاهدة فیها.

ویتعین التأویل الأوّل فی النصوص المفسرة للمعهود المنسی بالنبوّة لمحمّد صلی الله علیه وآله ، والولایة لعلی علیه السلام، وولاة الأمر بعده إلی المهدی المنتظر علیه السلام. کما یتعین التأویل الثانی فی النصوص المفسرة له بالاکل من الشجرة المنهیة .

ومنها : ما یتلوها من قوله تعالی :( فقلنا یا آدم إن هذا عدو لک ولزوجک فلا یخرجنّکما من الجنة فتشقی ) (4) و تأویله : فتتعب بمشاق الدنیا و زحماتها.

ص: 421


1- آل عمران : 33.
2- البقرة : 31.
3- الحجر : 42.
4- طه : 117.

ومنها : ما یتلوه من قوله تعالی : (فوسوس إلیه الشیطان قال یا آدم هل أدلَک علی شجرة الخلد وملک لا یبلی)(1)

أما کونه من المتشابه فلمنافاة اصطفائه برتبة النبوة والخلافة والعلم والتعلیم للوسوسة والاغراء بالجهل خصوصأ بالکذب الصریح الغیر المخفی علی أحد بأن الأکل من شجرة الخطمة لا یوجب الخلود والملک الذی لا یزول.

وأما تأویل (فوسوس إلیه الشیطان) الآیة فبأنّها راجمةُ علی المکث فی الجنة حسد وعداوة له بالعرض إلی ما کان بعلم ادم علیه السلام من أن الأکل من شجرة الخطمة یوجب تکوین قوته البشریة وتحمله المشاق الدنیویة وریاضتها و مجاهداتها والتناسل والخلود فیها الباقی ببقاء النسل والخلف خصوصا الخلف الصالح من الخلفاء ، ونعم الخلف الهادی المهدی علة الباقی ببقاء الخلافة الالهیة والسلطنة الکلیة الملکیة والملکیة والملکوتیة العامة الدنیا والاخرة علی الوجه الذی لا یبلی ولا یزول ابداً.

ومنها : قوله تعالی : (ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین )(2)

أما کونه من المتشابه فلمنافاة رتبة النبوة والاصطفاء بالعلم والتعلیم والعصمة لارتکاب الظلم والافعال المنهیة.

أما تأویل النهی : فبانّه نهی ارشادی لا تحریمی ولا تنویهی ، کنهی الطبیب عن الشیء المباح ، بل الواجب المخیّر لمحض کون النهی شاقا فعله أو مستلزماً المشقة ، وکلفة مباحه أو واجبه مخیرة کالنهی عن السفر الغیر المعین لما فیه من

ص: 422


1- طه : 120.
2- البقرة : 35.

المشقة العظیمة ، وان کان فیه منفعة اعظم ، وعن شرب العسل فی الصیف الاستلزامه تحمل الم الفصد و الحجامة ، وان کان فی شربه منفعة أعظم.وأمّا (فتکونا من الظالمین) لأنفسکما ؛ إمّا بواسطة اقتحامها فی مهالک الدنیا ومشاقها القهریة المترتبة علی الأکل من شجرة الدنیا من باب الخاصة والفائدة لا العقوبة والاهانة ، فان هذا یعد من الظلم بالنفس ، أی النقص بها عما کان لها من حق الراحة والاستراحة فی الجنة واستخدام الملائکة والسلطنة فیها وإن کان الزهد فیه والرغبة عنه افضل واوجب من باب «أفضل الأعمال أحمزها»(1)، ألا تری أن المقتحم فی مشاق السفر والحظر الغیر المعین علیه یصح أن یعترف بقوله تعالی : وربنا ظلمنا أنفسناه (2)؟ ویستدعی تسهیل تلک المشاق

علیه بقوله تعالی : وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنکونن من الخاسرینه(3)

أو بواسطة أن من خواص الأکل من شجرة الدنیا خروجکما من صنف الملائکة ، ووصفهم بأنهم لا یأکلون الطعام، ودخولکما فی جنس الظالمین لا فی فروقهم ولا فی وصفهم ، بل صیرورتکما أبا لهم وسببا لایجادهم کسبیة الخالق الخلقهم لا لظلمهم ، تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرة.

و بأحد التأویلین یؤول قوله تعالی :(ربنّا ظلمنا أنفسنا) (وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنکوننّ من الخاسرین) (4)، وقوله : ولا إله إلا أنت سبحانک(5)وإنی ظلمت نفسی فاغفر لی(6)

ص: 423


1- النهایة لابن الأثیر : 1/ 440 ، الأربعون حدیثة للبهائی : 452.
2- الأعراف : 23.
3- الأعراف : 23.
4- الأعراف : 23.
5- الانبیاء : 87
6- القصص : 16.

ومنها : قوله تعالی : (فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما وطفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة)(1)، وتأویله : أن بدو السوء بأکل الشجرة من باب الخاصیة الطبیعیة والغایة القهریة لا من باب العقوبة والاهانة کبد و الدم وعروش الألم من الفصد والحجامة وإن کان لمصلحة راجحة.

ومنها : قوله تعالی : (وناداهما ربهما ألم أنهکما عن تلکما الشجرة)(2) وتأویله : ان الاستفهام للتصدیق والتقریر لا للتوبیخ والتحقیر ، کقوله تعالی : (ألم أقل لکم إنیّ أعلم غیب السموات والأرض وأعلم ما تبدون وماکنتم تکتمون) (3)، (ألم تر کیف فعل ربک) (4)،(ألم نشرح لک صدرک)(5)، لا کقوله (ألم أعهد إلیکم ) (6)، وألم یأتکم نذیژه (7)

(ألم تکن آیاتی تتلی علیکم ) (8).

ومنها : قوله تعالی : (وعصی آدم ربه فغوی) (9)، وتأویله : إما بتقدیر وإضمار بنی آدم من باب «إیاک أدعو واسمعی یا جارة» ، أو بتخصیص العصیان بالترک الأولی من باب «إن حسنات الأبرار سیئات المقربین» (10) أو تفسیر العصیان بترک الأمر الارشادی والمصالح الدنیویة والراحة الشخصیة ، و ایثار المصلحة الکلیة النوعیة علی المصلحة الشخصیة النفسیة الدنیویة من باب «ایثار الاولی

ص: 424


1- الأعراف : 22.
2- الأعراف : 22.
3- البقرة : 33.
4- الفجر: 6 ، الفیل : 1.
5- الشرح: 1.
6- یس: 60.
7- الملک : 8.
8- المؤمنون : 105.
9- طه : 121.
10- کشف الغمة : 2/ 254.

علی غیر الاولی والاهّم» علی غیر الاهمّ عکس الترک الأولی وهو الأولی بمنصب الخلافة والرسالة الالهیة.

ومنها : قوله تعالی : (ثمّ اجتباه ربّه فتاب علیه وهدی) (1) (فتلقِی آدم من ربِه کلمات فتاب علیه)(2)، ونحوهما من آیات توبة الأنبیاء ، فتأویلها : أن التوبة بمعنی الندم والرجوع ، فیأول علی أحد وجوه تأویل عصبانه ، لأن التوبة بمعنی الندم والرجوع عن عصیانه ، فان أول عصیانه من قوله تعالی : ووعصی آدمه(3) بعصیان بنیه فیأول توبة بالتوبة علی بنیه أو تعلیمه لبنیه ، وان اول عصیانه بالترک الأولی ، فکذا یأول توبته بالرجوع عن الترک الأولی ، وان اول عصیانه بمخالفته ما کان له من ترک حق الخیار وترجیح الایثار ، فکذا تأول توبته بالرجوع عما لا یطاق من المشاق ، وتاب الله علیه ومن علیه بتسهیل المشاق والعطوفة والاشفاق ، ومزید الصبر والتحمل والارفاق.

ومنها : قوله تعالی : (یابنی ادم لا یفتنکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنّة ) (4)، تأویله : لا یضر بدینکم الشیطان کما أضر بدنیا أبویکم کما یشعر به بلاغة أختلاف لفظ المشبه والمشبه به ، وإلا لکان مقتضی البلاغة أن یقول : لا یفتتکم کما افتن أبویکم.

ومن المتشابهات حکایة عن یعقوب علیه السلام : «إنی أخاف أن یأکله

ص: 425


1- طه : 122.
2- البقرة : 37.
3- طه : 121.
4- الأعراف : 27.

الذئب (1) وعن موسی وهارون : (انَنا نخاف أن یفرط علینا أو أن یطغی) (2)وعن موسی علیه السلام بقوله تعالی :

(فخرج منها خائفاً یترقّب)(3) (فقررت منکم لما خفتکم) (4) ، (فأخاف أن یقتلون)(5)، (فأوجس فی نفسه خیفة موسی قلنا لا تخف)(6) وعن هارون (إنیّ خشیت أن تقول فرقت بین بنی إسرائیل ) (7) وعن أهل البیت علیهم السلام : (إنا نخاف من ربنا یوما عبوساً قمطریرا)(8)، (یخافون یوما تتقلب فیه القلوب والأبصار)(9)، (ولیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا) (10) وعن النبی صلی الله علیه وآله : (وتخشی النّاس والله أحق أن تخشا)(11)، وعن زکریا بقوله تعالی : وإنی خفت الموالی من ورائیه (12)، إلی غیر ذلک.

والاشکال فی مثل هذه الآیات من جهات:

تارة : من جهة أن خوف الانبیاء من القتل ومن شر الأشرار ومما سوی الله تعالی مناف لکمال توحیدهم ، وانهم «لا یخافون لومة لائم» (13) (وإنّ أولیاء اللهِ

ص: 426


1- اقتباس من سورة یوسف : 13 .
2- طه : 45.
3- القصص : 21.
4- الشعراء : 14.
5- الشعراء : 14.
6- طه : 67 و68.
7- طه : 94.
8- الانسان: 10
9- النور : 37.
10- النور: 55.
11- الأحزاب : 37
12- مریم : 5.
13- اقتباس من سورة المائدة : 54.

لا خوف علیهم ولا هم یحزنون) (1)

وتارة : من جهة امتناع اجتماع ضدی الخوف والعلم بعدم تحقق أسبابه المخوفة فی حقهم أو امتناع تحققها .

وثالثة : من جهة فرط خوفهم وشدته ینافی کونهم بین الخوف والرجاء .

أما الاشکال الأول فحله : أن المعلوم من شاهد حال المعصوم قرینة صارفة للخوف علی دنیاه إلی الخوف علی دینه ، وانتفاء مجری الخیر علی یمینه و مزید العنایات والاضافات المترتبة علی حیاته و تبلیغاته ، وکذلک الخوف من الخلق خوف علی نفسه من تفویت بعض مراتب الکمال والاکمال ، أو علی الخلق من الضلال والاضلال .وأما اشکال الثانی - وهو اجتماع الخوف من الشیء مع العلم بعدمه أو امتناعه - فحله : أن علم الخائف بعدم المخوف أو امتناعه لا تأثیر له فی قدرة القادر ولا مانع له من ایجاد المعدوم ولو کان ممتنعة بالعادة فان له خرق العادات بعموم القدرة علی المقدورات ولا یصیر الغیر المقدور بالعادة غیر مقدور بالذات ولا یخرجه من عموم الامکان والقدرة إلی الاستحالة والممتنعات.ولما کان عموم قدرة القادر الحکیم وکلیة سطوة السلطان العظیم غیر متناهیة التوصیف ولا مدرکة بالکنه والتعریف کاد خوف العارفین من عموم قدرته وکلیة سلطنته أن یبلغ الغشیة والصعق والهلاکة إلی الغایة وغیر النهایة ، کما تجلی نوره للجبل فجعله دکا وخیر موسی صعقا (2)، بل «لولا الآجال التی کتبت علیهم

ص: 427


1- یونس: 62.
2- إشارة إلی الآیة 143 من سورة الأعراف .

الفارقت أرواحهم أبدانهم»(1)

وبعبارة : ان الشک والعلم بالشیء وأن کانا ضدّین بل نقیضین لا یجتمعان ولا یرتفعان ولکن مع ذلک لا مانع من اجتماعها إذا منع أحدهما الآخر من التأثیر والتأثر، فکما ان دواعی الجهل للجاهل ، وقوة الوهم فی المتوهم، والوسوسة فی الموسوس ، وغلبة العادة فی المعتاد ، وقوتی الغضب والشهوة ، قد تغلب العقل والعلم و تحجبهما وتمنعهما من التأثیر والتأثر ، فکذلک الخوف الناشیء من عموم قدرة القادر المطلق ، وکلیة عظمته ، وغلبة سطوته الغیر المتناهیة ، قد یغلب العلم وسائر القوی الظاهریة والباطنیة بالأولیة القطعیة نظیر حجب السحاب نور النیرین علی وجه یجتمع مع ضد الظلمة ونظیر علبة شعاع الشمس علی نور البصر المانع من رؤیته ومشاهدته .

وأما الاشکال الثالث - وهو زیادة خوفهم علی الرجاء - فهو ممنوع قطعا، بل لما کان للخوف دون الرجاء آثارة ظاهریة ومشاهدة حسیة ، کالانزجار والانکسار والغشاء والبکاء ، والخضوع والخشوع ، والخشیة والهیبة ، بخلاف الرجاء توهم ان خوفهم اکثر من الرجاء لأن آثاره فی غایة الخفاء.

ومن جملة المتشابهات : قوله تعالی حکایة عن یعقوب علیه السلام :( إنیّ لیحزننی أن تذهبوا به )، (وابیضّت عیناه من الحزن فهو کظیم) ، و (تالله تفتوُأ تذکر یوسف حتی تکون حرضاً أو تکون من الهالکین) (2)، إلی غیر ذلک

ص: 428


1- الکافی : 2/ 237 ح 25 باختلاف یسیر .
2- یوسف : 13 و 84 و 85.

من بکاء آدم علیه السلام ویعقوب علیه السلام ویوسف علیه السلام والصدّیقة والسجاد و(1)سائر المعصومین علی فراق البنین والارحام وبعض المصائب والالام، باشدّ ما یخرج عن العادة البشریة ، والطاقة الانسانیة ، والوقوع فی الهلاک والتهلکة المنهیة ، وشوائب العلقة بما سوی الله من حب الدنیا الدنیة ، وعدم التسلیم والرضا بالقضاء والقدر.

وحل هذا الاشکال : أن قرائن الاحوال تصرف کل فعل من الأفعال إلی ما یقتضیه الحال ومدلول کل دال ، کما أن محکمات المقال هی المرجع والمال فی متشابه الأقوال ، فکثرة البکاء وشدة الجزع والعناء فی مثل الأنبیاء علی خلاف ما فی غیرهم من حیث القضاء والاقتضاء ، ففی غیرهم بمقتضی القوی الحیوانیة ، لیس الا لشدة العلاقة المدنیة الحیوانیة المنهیّة ، والمؤانسة السنخیة الجنسیة ، والعلاقة النفسیة من حیث هی هی ، وأما فی حقهم فبمقتضی القوی الروحانیة ، والأوصاف الإلهیة ، والذوات الملکیة لیس إلا لشدة العلائق الروحانیة ، و الروابط الاتصالیة ، والجهات التوصلیة إلی العوالم القدسیة ، والأرواح النورانیة ، والعادات الأبدیة ، والنعم الأزلیة ، والصفات الکمالیة ، والأوصاف الجلالیة ، والمیل إلی عالم البقاء واللقاء ، والصفیح الأعلی ، ومقتضیات الوفاء ، ومراتب التسلیم والرضا بالقدرة والقضاء ، کما هو المنصوص فی النصوص ، انه «لولا الآجال التی کتبت علیهم لفارقت أرواحهم أبدانهم»(2) وان کل جنس یمیل إلی جنسه. ألا تری الفیل یألف الفیلان ، کما ان کل شیء یرجع إلی اصله ، وکل جسم یمیل إلی مرکزه،

ص: 429


1- انظر : الخصال : 272 ح 15.
2- الکافی : 2/ 237 ح 25 باختلاف یسیر .

فان کان کثیفاً یسرع إلی السفل ، وان کان لطیفاً أسرع إلی العلم ، ولنعم ما قیل بالفارسیة فی الشعر :

کار خوبان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر آن یکی شیر است کادم می خورد واندیگر شیر است کادم میدرد(1)ومن هذا الباب الجواب الصواب من علاقة صلی الله علیه وآله الانبیاء والأولیاء ببعض امور الدنیا ، کقوله : «اخترت من دنیاکم ثلاثا : الطیب ، والنساء ، وقرة عینی الصلاة»(2) فإنه بقرینة شاهد الحال وسیاق المقال تکون علاقته بها لیس من حیث هی هی والمحبوبیة النفسیة بل من حیث التبعیة الغیریة والوصلة والتوصل إلی الجهات الدینیة لا الدنیویة والوجوه الاخرویة لا النفسیة الحیوانیة .

ومن جملة المتشابهات من بعض الجهات قوله تعالی واهدنا الصراط المستقیمه (3)

منها : من جهة ما نقل عن بعض الزنادقة من الایراد علی علی علیه السلام بأن المطلوب من قوله : (اهدنا الصراط المستقیم) ان کان حاصلاً کما زعمتم فلا وجه لتحصیل الحاصل ، وإن لم یکن فهو مناقض لدعوی کونکم علی الهدایة والصراط المستقیم، فأجابه علیه السلام بأن المطلق فبما حاصل الاستدامة و الدوام لا إیجاد الاعدام ، ولعل من هذا الباب تأویل استغفار الأنبیاء من الذنوب وستر

ص: 430


1- لکلمة «شیر» بالفارسیة عدة معان ، منها : حلیب ، أسد ....و مراد الشاعر أنه لا تنفس عمل المحسنین بنفسک ، فحتی لو تب «شیر ، شیر » فمع أن لفظهاواحد ، إلا أن الأولی تعنی ذلک الذی بشر به الإنسان ، والثانیة تعنی ذلک الذی یمزق الانسان .
2- الوسائل : 1/ 442 ح 11 و 12.
3- الحمد :6 .

العیوب.

وقوله تعالی : (وقل ربَّ زدنی علمأً)(1)وطلب الاستعاذة من وساوس الشیطان بالمعوذتین ، وبقوله تعالی : وقل رب أعوذ بک من همزات الشیاطین وأعوذ بک رب أن یحضرونه (2) فانه مناف لعصمتهم ولقوله تعالی : ولیس له سلطان علی الذین آمنوا (3)

ومنها : قوله تعالی : حکایة عن الکلیم علیه السلام (ربّ اشرح لی صدری ویسَّر لی أمری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیرا من أهلی هرون أخی اشدد به أزری) (4)وقوله تعالی : ( وأخی هرون هو أفصح منی لسانه (5)

الآیات وهی متشابهات من جهات :

أحدها : من جهة طلب شرح الصدر الموهم لعدمه المدفوع بکونها لطلب الاستمرار و مزید البرکة والاثار لا لطلب المعدوم فی المضمار.وثانیها : من جهة (واحلل عقدة من لسانی) الموهم للکنة لسانه ومنقصة بیانه ، وأفصحیة من هو دونه فی رتبة الرسالة کما فی تفاسیر العامة العمیاء (6). و تندفع هذه الشبهة أیضا : إما بما سبق سیما بقرینة السیاق واتحاد النسق لقوله تعالی : ( رب اشرح لی صدری - إلی آخر - واجعل لی وزیرا من أهلی

ص: 431


1- طه : 114.
2- المؤمنون : 97-98.
3- النحل : 99.
4- طه : 25 - 31.
5- القصص : 34.
6- تفسیر القرطبی : 11/ 192 -192، الدر المنثور : 567/5.

هرون) (1)من انه الاستمرار دوام الامر الموجود لا لطلب الأمر المعدوم. وإمّا بأن المراد من حل عقدة اللسان بقرینة یفقهوا قولی کشف حجب القلوب القاسیة ومضائق الصدور الفاسدة عن أدراک محاسن لسانه وبدیع بیانه المحجوبة انوارها عن الناس بواسطة «الوسواس الخناس من الجنة والناس». (2)

واما افصحیة من هو دون الکلیم علیه السلام کهارون فکأشجعیة أمیر المؤمنین علیه السلام وأفصحیته من الرسول الامین صلی الله علیه وآله ، فبمعنی أن هذه المزیة والاکثار لیست إلا من حیث البروز والاظهار ، لا من حیث القدرة والاقتدار ، ومن المعلوم أن کل معرفی أخفی من معرفه ، وکل مصدق أخفی من مصدقه ، وکل مدع أخفی من شاهده . ولما کان هارون النبی وزیر موسی وشاهده ومعرفه و مصدقه فلا جرم أن یکون فی مقام الاظهار لا الاقتدار أفصح منه لساناً ، وأظهر بیاناً ، وأصدق برهاناً ، وأوثق عند الناس اطمئناناً .

وفی البحار ، عن الصدوق : عمّن حدثه أن عقدة لسان الکلیم علیه السلام إنما کان من شدة استحیائه أن یکلّم عدو الله فرعون بلسانه الذی کلّم الله(3).. .

ومن المتشابهات : من جهات قوله تعالی فی سورة ص : (وهل أتاک نبأ الخصم إذ تسوروا المحراب إذ دخلوا علی داود ففزع منهم قالوا لا تخف خصمان بغی بعضنا علی بعض فاحکم بیننا بالحقّ ولا تشطط واهدنا إلی سواء الصراط إن هذا أخی له تسع وتسعون نعجة ولی نعجة واحدة فقال

ص: 432


1- طه : 25 - 31.
2- اقتباس من سورة الناس : 4 و 5.
3- علل الشرائع : 67 ح 3.

أکفلنیها وعزّنی فی الخطاب قال لقد ظلمک بسؤال نعجتک إلی نعاجه وإنّ کثیراً من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض إلاّ الذین آمنوا وعملوا الصالحات وقلیل ما هم وظن داود أما فتناه فاستغفر ربه وخر راکعا وأناب)(1)الآیات علی ما فی تفسیرها غیر الصافی حتی الصافی من الشبهات والمتشابهات ، والتأویل بأحد وجوه :

منها : انّه خطر علی قلب داود علیه السلام من باب الخطرات القهریة حتی علی النفوس الملکیة التی لا ثبات لها حتی ینافی العصمة بانه اعلم من خلق الله ، واصبرهم علی التکالیف الشاقة والبلاء، وأحکمهم واعدلهم وانصفهم فی العدل والإنصاف ، فأنزل الله علیه الملکین لیمتحناه ویفتتناه فی دعوی خصمین بغی بعضهما علی بعض ، فعجل داود * بالحکم بعلمه علی المدعی علیه قبل تحمل السؤال عنه والاستعلام منه ، فافتتناه وامتحناه من قبل الله تعالی بأن مقتضی الأعلمیة والأحکمیة والاصبریة والاعدلیة و الانصفیة هو تحمل السؤال ، ومداراة الجهال، وعدم الاستعجال فی الحکم بالابطال ، وان کان أعلم بحق المقال و حقیقة الحال ، من قبل ذی الجلال ، کسائر موارد الوحی والاستنزال ، لمزید العز والاجلال ، لا لرفع الجهل والضلال فإنه ضلال ومحال.

ومنها : انّه لما علم أن سیکون له من امرأة سلیمان النبی علی عجل فی خطبتها قبل أن یخطبها اوریا فتعسّر علیه تزویجها ، وقد کان تحته تسع و تسعون زوجة غیرها ، ولم یکن لاوریا زوجة، فأنزل الله علیه الملکین بالافتتان والامتحان بأن یوثره بها علی نفسه علیه السلام ، ثم لما مات اوریا [أمر] بتزویجها .

ص: 433


1- ص: 21 - 24.

تزوجها لکی لا یکون علی أمته حرج فی تزویج المتوفی عنها زوجها ، وکان هو أول من تزوج بالمتوفی عنها زوجها بهذا الامر الامتحانی ، وکانت المرأة قبله تقعد بعد فوت زوجها حتی تموت.

کما أن النبی صلی الله علیه وآله امتحن بالایثار علی نفسه تزویج زید ما اهدی الیه النجاشی (1)مع علمه بأنها مقدرة له فی عداد زوجاته بقوله تعالی : (فلمّا قضی زید منها وطرأ زوّجناکها لکی لا یکون علی المؤمنین حرج فی ازواج ادعیانهم اذا قضوا منهنّ وطرأ) (2)وهذا الأمر المقدر الذی کان یعلمه النبی صلی الله علیه وآله هو المراد مما کان یخفیه النبی صلی الله علیه وآله بقوله تعالی : (وتخفی فی نفسک ما الله مبدیه وتخشی الناس والله أحق أن تخشاه) (3) لا ما اتهموه وافتروا به علی النبی صلی الله علیه وآله من انه هوی امرأة زید وکان یخفی فی نفسه خوفا من أن یعیبوه ، فأنزل الله تعالی فی تنزیهه : وما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله له سنة الله فی الذین خلوا من قبل وکان أمر الله قدرا مقدوراه (4) ولهذا قیل فیه صلی الله علیه وآله : والله لو کان یخفی شیئا لأخفی هذه الآیة.

وعن البیضاوی (5)والمجمع (6) فی قصة داود علیه السلام تأویلات آخر بعیدة عن ساحة قرب الانبیاء وتنزیهم.

ص: 434


1- لا یخفی أن زوجة زید بن حارثة هی زینب بنت جحش وهی بنت عمة رسول الله صلی علیه و آله ، ولیست من إهداء النجاشی ، انظر : تنزیه الأنبیاء : 110.
2- الأحزاب : 37.
3- الأحزاب : 37.
4- الأحزاب : 38
5- تفسیر البیضاوی : 43/5
6- تفسیر مجمع البیان :8/ 353 - 354.

منها : انّه ودّ ان یکون له ما لغیره وأمثاله ، فنبهه الله تعالی بهذه القصة فاستغفر وأناب.

ومنها : انه خطب مخطوبة اوریا أو استنزله عن زوجه علی وجه مباح کما واسی المهاجر والانصار بهذا المعنی وان کان بالنسبة إلی الأنبیاء خلاف الاولی فعوتب علی ترک الأولی .

ومنها : أن قوما قصدوا قتله فتسوروا المحراب ودخلوا علیه فوجدوا عنده اقوامة، فاحتالوا بهذا التحاکم، فلما علم بمفاد غرضهم هم أن یقتلهم وینتقم ویترک الأولی - وهو العفو - فظن أن هذا ابتلاء من الله تعالی ، فاستغفر ربه وأناب و عفی عنهم ، ثم إن الخوف والفزع والخشیة من هذا الافتتان والامتحان المشار إلیه بقوله تعالی : (ففزع منهم قالوا لا تخف)(1) الآیة ، وقوله تعالی : (وتخشی الناس والله أحق أن تخشاه)(2) متشابه آخر من جهة أخری ، و تأویله : أن ذلک الخوف من الناس لیس علی الأمر الدنیوی ، بل انما هو علی الأمر الدینی؛ اما من جهة الاشفاق علی نفسه علیه السلام من تحمل تلک المشاق العظیمة من التکالیف والاتهامات الشاقة خصوصا علی النفوس القدسیة المقدسة بقدس الله الراجع اتهامه إلی الله تعالی وانتهاک حرماته وجاهه أو من جهة الاشفاق علی الأمة من أن یرتدوا علی ادبارهم بإعابة انبیاء الله واتهامهم وایذائهم والافتراء علیهم بما یوجب الخسف والمسخ ونحوهما .

وعن علی علیه السلام : من حدث بحدیث داود علی ما یرویه القصاص جلدته

ص: 435


1- ص : 22
2- الأحزاب : 37

مائة وستین جلدة وفی الخبر : بحدین : حدا للنبوة ، وحدة الاسلام (1)

ومنها : جواب موسی علیه السلام لفرعون لما قال له :(وفعلت فعلتک التی فعلت وأنت من الکافرین قال فعلتها إذا وأنا من الضالین) (2)

حیث فسرها الخاصة (3)تبعا للعامة(4) بالجاهلین بأن الوکزة تفضی إلی القتل ، أو الناسین أو المخطین فی القتل ، أو بما من العیون بالضلال عن الطریق بوقوعی إلی مدینة من مدائنک ، وکل منها بظاهره مناف لمحکمات عصمة الأنبیاء وتنزیههم عن کل نقص وخطأ فالصواب فی الجواب الرجوع إلی محکمات الکتاب التی هی أم الکتاب أو تأویله بالضالین عن طریق الباطل والدین العاطل ، وعن طریق الاتهام بالقتل والکفر لعدم کون الوکزة من الأسباب العادیة للکفر والقتل ، بل افضاءها إلی القتل من خوارق العادة التی ینبغی عدها من معجزات النبوة لا من أسباب القتل والکفر. والمراد من تفسیر العیون بالضال عن الطریق بوقوعی إلی مدینة من مدائنک والا لم یصلح عذرا للقتل ولا تنزیها عن النقص ، وحینئذ یکون الجواب بالضالین عن قوله تعالی : (وأنت من الکافرین)(5) نظیر الجواب بقوله : وأنا من الکافرین بالباطل من طریقتک أو دینک أو انتهائک إیای بالقتل والکفر ، وهو نوع من التجنیس وانواع البدیع ، أو المراد : أنا من الجاهلین بنعمتک ، أی : لم أر لک نعمة ولا دنیا حتی أکون من الکافرین بها أو من الجاهلین بکون القاتل الوکرة ، أی : لم

ص: 436


1- تنزیه الأنبیاء : 92 ، قصص الأنبیاء : 203ح263.
2- الشعراء : 19 - 20.
3- مجمع البیان : 7/ 324 -325.
4- الدر المنثور: 6/ 291 .
5- الشعراء : 19.

أر الوکزة قاتلة القبطی ، بل الله قتله اعجازاً علی یدی.

ومنها : قوله تعالی فی سورة النمل والقصص (وأن الق عصاک فلمّا رآها تهتزّ کأنّها جان ولی مدبرأ ولم یعقب یا موسی اقبل ولا تخف إنّک من الآمنین )(1) (إنی لا یخاف لدی المرسلون) (2)من جهة أن تولیه من غیر تعقب و رجوع خوفا من رؤیة الجان مناف لمرتبة النبوة وکمال توحیده ، و تأویله : ان تولیه بسرعة لیس لخوفه من صیرورة عصائه جانا، بل لعلمه ان ذلک من معجزات رسالته و آیات بعثته ، فولی مسرعاً إلی البعثة وتبلیغ الرسالة إلی فرعون وملائه خوفا من التوانی والتراخی فی تکلیفه وتبلیغه والمسارعة فی الطاعة من أکمل مراتب الاطاعة والفناء فی الله ، والمجاهدة فی سبیل الله .

أو تأویل خوفه علیه السلام بأنه من مقتضی قوّته البشریة التی لا تطیق مخاوف غضب الجبار و آیات غضبه واعاجیب آیاته ، أو لأجل تعلیم الناس إراءة طریق الفرار والمناحل مما لا یطاق ، فقد ورد أنه لما أمروا لحضور الموعد وان یحشر الناس ضحئ لیشهدوا الغالب والمغلوب ویشاهدوا عظمة وغلبة آیة موسی علیه السلام (فألقی موسی عصاه فإذا هی تلقف ما یأفکون)(3)من أسباب السحر وآلاتها واحبالها وکادت تبلع جمیع من فی الأرض وما علیها من الدور والدهور (فألقی السحرة ساجدین) (4) وغشی علی فرعون وجنوده ، وفزع الناس فی الفرار من دهشة تلک الحیة حتی هلک بتراکم الزحام منهم عشرة الاف وکادوا أن یهلکوا

ص: 437


1- القصص: 31.
2- النمل : 10.
3- الشعراء : 45.
4- الشعراء : 46.

جمیعاً ، کما فی الصافی(1) فی سورة الشعراء ، بل فی البحار (2): عن ابن عباس : قتل فی الهزیمة ووطی بعضهم بعضا خمس وعشرون الف ، وانهزم فیمن انهزم فرعون عازبة عقله مستطلقة بطنه فی یومه هذا اربعمائة جلسة و فی الایهام الاخر علی الدوام إلی أن هلک فی کل یوم ولیلة أربعین جلسة ، والتقم الثعبان من حبالهم و عصبهم ستین بعیرا.

ومنها : قوله تعالی فی آدم وحوّاء : (دعوا الله ربهما لئن آتیتنا صالحاً لنکوننّ من الشاکرین فلمّا آتهُما صالحا جعلا له شرکاء فیما اتهما فتعالی الله عما یشرکون)(3)و تأویله بأحد الوجوه علی سبیل منع الخلو :

إما بإرجاع ضمیر (جعلا) إلی ما فی بطن من بطون حواء من صنفی الذکر والانثی ، کما روی عن الرضا علیه السلام (4)فی جواب المأمون .

واما بتأویل الجعل بالمال والعاقبة والرضا بالقدر والقضاء ، والصبر علی البلاء والابتلاء ، لا اختیار الشرکاء والاعداد .

وأنا بتأویل الشرک إلی تربیة أولادهما المشرکین أو تسمیتهم بعبدة الشیطان والاصنام ، کعبد الحارث وعبد العزی ، لکن لا للجهل والغرور والاغراء ، بل التسلیم بالقدر والقضاء ، وعلی ما ینزل من السماء من البلاء والاسماء ، ومن شبهات تحریف الکلام عن مواضعه تفسیر أسر من قوله تعالی : ( وإذ أسرّ النبیّ

ص: 438


1- تفسیر الصافی : 4/ 35 - 36.
2- البحار : 13/ 121 .
3- الأعراف : 189- 190.
4- عبون اخبار الرضا علیه السلام :1/ 195 ح 1.

إلی بعض أزواجه حدیثاً)(1) بتحریم ماریة القبطیة علی نفسه (2) لأجل عائشة وحفصة وإنبائه بأن أباهما أبا بکر وعمر یلیان الأمر ویملکان من بعده إلی آخر تفسیر السر والأنباء بما ینافی شواهد حل النبی صلی الله علیه وآله والنبوة والأبناء، وکون السرّ النبی ونص فی خلافتهما المخالف لمذهب الفریقین کما لا یخفی ، بل أسر النبی صلی الله علیه وآله فی التنزیل الذی نزل به جبرئیل کرارا سر فی حجة الوداع ، وعلانیة فی یوم الغدیر ، انما هو تبلیغ الولایة فی علی علیه السلام وان أبا بکر وعمر یقلبوا لک الامور وینقلبوا علی أعقابهم القهقهری فی غصب الخلافة ظلما وغدر وکفر ، کما رواه المجلسی(3)فی کتاب الفتن والمحن : عن حذیفة الیمانی ، قال : لما استتم النبی صلی الله علیه وآله فی حجة الوداع، وعرف الناس ما یحتاجون إلیه ، وأقام لهم ملة إبراهیم علیه السلام ، وأزال عنهم ما أحدثه المشرکون بعده ، ورد الحج إلی حالته الأولی ، دخل مکة فهبط جبرئیل بأول سورة العنکبوت (ألم أحسب الناس أن یترکوا ۔ إلی قوله - ساء ما یحکمون) (4) فقال : ما هذه الفتنة ؟

فقال جبرئیل : ان الله یقرئک السلام وقال : إنی ما أرسلت نبیاً قبلک إلا أمرته عند انقضاء أجله أن یستخلف علی أمته من بعده من یقوم مقامه ، ویحیی سنته وأحکامه - إلی قوله - فدعا رسول الله علی فخلا به یوم ذلک ولیلته ، واستودعه العلم والحکمة ، وعرّفه ما قال جبرئیل ، وکان ذلک فی یوم عائشة ، فقالت : یا رسول الله لقد طال استخلاؤک بعلی منذ الیوم ! فأعرض عنها ، فقالت :

ص: 439


1- التحریم: 3.
2- مجمع البیان : 10/56.
3- بحار الأنوار : 28/ 95- 96.
4- العنکبوت : 1- 4.

لم تعرض {عنّی }بامر لعله یکون لی صلاحاً .

فقال : صدقت وایم الله انه لامر صلاح لمن استعده الله بقبوله والایمان به ، وقد أمرت بدعاء الناس الیه جمیعاً ، ولتعلمین إذا قمت به فی الناس .

قالت : ولم [لا ]تخبرنی به الان لأتقدم بالعمل به والأخذ بما فیه الفلاح ؟ قال : سأخبرک سر فلا تفشیه ، فإن أفشتیه ولم ترعیه کفرت و حبط عملک.فضمنت حفظه وإخفاء سره فأخبرها بأن عمری قد انقضی ، وأمرنی ربی أن أستخلف علیة علی الناس کما استخلف الأنبیاء قبلی أوصیاءهم فلا تفشیه إلی أن یأذن الله بالقیام به ، فلم تلبث أن أفشت سر النبی صلی الله علیه وآله ، وأخبرت حفصة ، وأخبرت کل واحدة أباها ، فاجتمعا وأرسلا إلی جماعة الطلقاء والمنافقین فاخبروهم بالسر والأمر ، فتعاهدوا وتعاندوا وتخالوا علی کتابة الصحیفة الملعونة علی القتل والاغتیال والغدر ، وإلقاء السم ، ونقض العهود، وأن ینفروا بناقة النبی صلی الله علیه وآله ویغیر وا ویبدلوا ویحرفوا ، إلی غیر ذلک من الفتن والدسائس والبدع التی اضمروها واحدثوها.ومنها : قوله تعالی : ( ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین (1).أقول : ظاهر هذه الآیات کالروایات الواردة فی تفسیرها من المتشابهات ، المخالفة لفروع العقل والنقل ، ومحکمات الکتاب والسنة ، من عصمة الأنبیاء والاصطفاء من جمیع المناقص الخلقیة واللاخلقیة ، والسهو والنسیان والجهل والنقصان ، بقوله تعالی : ( إن الله اصطفی آدم)(2)(وعلم آدم الأسماء

ص: 440


1- البقرة : 35.
2- آل عمران: 33.

کلّها)(1) و تفضیله علی الملائکة بجعله مسجوداً لهم وخلیفته و حجته و مفروض الطاعة علیهم بالرئاسة الکلیة العامة التامة الالهیة ، بحیث کان مخالفة ابلیس الأمره والاستکبار علیه مخالفة لله ، وکفراً بالله تعالی ، فمن خصّه الله تعالی بتلک الصفوة العلیا والولایة الکبری ، و [جعله ] مرآة لصفاته العظمی و مظهراً لأسمائه الحسنی کیف یصح منه مخالفة نهی الله تعالی و ترجیحه طاعة عدو الله علی طاعة الله المرجوح ، الذی هو أقبح واکفراً وأفحش من مخالفة ابلیس ، وکان نقضا الغرض الحکیم وحکمته و حجته ومعذرة لإبلیس فی مخالفته ؟ وهل هو إلا من

خزانة عقل العامة العمیاء تعالی الله وخلفاؤه عمّا یقول الظالمون علواً کبیراً.

مضافة إلی أن الشجرة الخبیثة المحرمة خلقها فی الجنة مناف للحکمة ، ولو حرمت علی آدم لحرمت علی العالم ، فمن احلها بعد و من نسخ ولما نسخ حرمتها إلی غیر ذلک من المنافیات العقلیة والنقلیة القطعیة المنعیة بقواعد التعادل والتراجح لطرح تلک الروایات بالضعف والشذوذ وموافقة العامة والقضیة فان الرشد فی خلافهم ، أو تأویلها بما یأول به الآیات المتشابهات لکن لا یحمل النهی علی النهی التنزیهی والمعصیة علی ترک الأولی ، أو کونها فی الجنة فی غیر دار التکلیف فإن ذلک وأن خفت من لزوم المعصیة والعقوبة إلاّ أنها لا تخلو من النقص والمنقصة وقبح ترجیح المرجوح ، بل التأویل الأنسب والاقرب المعین من الشواهد حالهم القطعیة ، وقرائن أحوالهم المرضیة ، أن یکون النهی عن تناول الشجرة نهی إرشادی ، کنهی الطبیب المریض من السفر الراجح ، والصوم المندوب ، لما فیه من التعب والعناء والرجحة الدنیویة البدنیة مع الغض عن

ص: 441


1- البقرة : 31.

الجهات الدینیة والفوائد الکلیة الرجحة المخالفة من المرجوحیة والمحظورة الاخرویة ، لأن الشجرة المنهیة کانت من دار الهبوط إلی الأرض وتحمل مشاقها وعنائها وبلائها المقررة لأنبیاء والأولیاء من العبادة والریاضة والشهادة والمجاهدة وقوة المقاومة مع شیاطین الإنس والجن والتناکح والتناسل ولوازم البشریة ، لا من دار الخلود مع الملائکة فی الجنة ونعیمها وروحها وریحانها (ولقد صدق علیهم إبلیس ظنه) (1)(ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة إلا أن تکونا ملکین أو تکونا من الخالدین) (2)فافهم و استقم و تدبر واعتبر.

ومنها : قوله تعالی : (فتکونا من الظالمین) (3) تأویله : من الظالمین بنفسک ، لکن لا بنقصها ووضعها فی غیر محلها من العادة الدینیة ، بل بنقصها ووضعها فی غیر محلها من الراحة البدنیة الدنیویة المعدة لها من النعیم ، و تبعیدها عن ساحة قرب الکریم إلی دار التعب و العناء والبلاء العظیم ، التی اهونها ابوته و مقاومته ومجاهدته ومجالسته ومقابلته ومحاجته الظالمین ، مثل : قابیل وأولاده ، وابلیس وجنوده ، فاختیارهم العناء علی الراحة ، والبلاء علی العافیة ، توجیه للمصالح الکلیة النوعیة علی الراحة الشخصیة الجزئیة ، لیس من العصیان ، ولا من ترک الاولی و النقصان ، بل من «أفضل الأعمال أحمزها(4) و «أمرنا صعب مستصعب لا یتحمله إلا نبی مرسل أو مؤمن امتحن الله قلبه للایمان»(5)کماکان

ص: 442


1- سبأ : 20.
2- الأعراف: 20
3- البقرة : 35، الأعراف : 19.
4- الأربعون حدیثا للشیخ البهائی : 452.
5- بصائر الدرجات : 22 ح 7.

النبی صلی الله علیه وآله اذا صلی قائم علی أصابع رجلیه حتی تورمت واصفر وجهه ، ویقوم اللیل حتی خوطب بقوله تعالی :

( طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی )(1)وکان یوثر علی نفسه حتی نزل (ولا تبسطهما کل البسط فتقعد ملوما محسورا)(2)و من سننه المستمرة فی أوصیائه انه لم یأکل الحنطة قط ، وما شبع من الشعیر قط ، فافهم واستقم و تدبر واعتبر جدة.ومنها : قوله تعالی : (فأکلا منها فبدت لهما سوأتهما وطفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة )و (3) الآیة ، تأویله : لأتهما بأکل زاد الدنیا وسفر الهبوط إلی السفلی استحکم فیهما القوی البشریة والصلابة الجسمیة ، فنزع عنهما قهرا لطافة الروحانیة وألبسة الجنانیة ، کنزع لباس الحضر لمرید السفر، والصیف فی الشتاء ، ولباس الزینة لمرید الاستحمام بالحمام.

ومنها : الخروج من الجنة والهبوط إلی الأرض فی قوله تعالی : (وقلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو) (4) وقوله تعالی :( یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما )(5) تأویله أنه لیس من باب الاهانة ، بل من باب ترجیح المصلحة الکلیة النوعیة فی الخروج علی الراحة الجزئیة الشخصیة فی البقاء، والخروج عن ساحة قدس الجنان مقدمة التوصل إلی اخراج العدو الخبیث المخبث الشیطان عن قرب حضرة الرحمن ، کالخروج من

ص: 443


1- الاحتجاج: 1/ 520 . والآیة فی سورة طه : 1- 2.
2- الاسراء : 29
3- طه : 121.
4- البقرة : 36.
5- الأعراف: 27.

المسجد والمحراب لاخراج الکلاب ، وقطع الصلاة لدرک ما هو افضل الفردین من جمعة أو جماعة ، أو مدافعة الاخبثین ، أو مهاجرة الهجرتین، وکخروج الحسین علیه السلام عن جوار الحرمین ، فافهم واستقم و تدبر واعتبر .

وأما ورد فی قوله تعالی :( وما أنزل علی الملکین ببابل هاروت وماروت)(1)من یشبه التخطئة والعصیان بالشرک وشرب الخمر ، وقتل النفس المحترمة ، والافتتان بالزانیة ، فمردود بالضعف والشذوذ ، وموافقة العامة ، و مخالفة الأدلة الأربع من الکتاب والسنة والإجماع والعقل علی ما فی تفسیر العسکری (2) وعیون الاخبار (3)

وعقائد الصدوق(4)، ولیست من الرموز ولا المتشابه حتی یحتاج إلی تأویل الملکین بقراءة الملکین بکسر اللام ، أو تأویلهما بالقوتین العلامة والعمالة کما تکلفه بعض المتصوفة جمعا بین النصوص.

ومن جملة المتشابهات ، بل المتناقضة ظاهرها قوله تعالی : (وإن تصبهم حسنة یقولوا هذه من عند الله وإن تصبهم سیئة یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله ) (5)، وقوله تعالی : (ما أصابک من حسنة فمن الله وما أصابک من سیئة فمن نفسک ) (6)

وحاصل ما عن المعصوم فی تفسیر القمی (7) تأویله : بأن الخیر والشر

ص: 444


1- البقرة : 102.
2- التفسیر المنسوب للامام العسکری علیه السلام :472 - 475 ذح 30.
3- عیون أخبار الرضا علی : 1/ 266 ح 1.
4- اعتقادات الصدوق (ضمن مصنفات الشیخ المفید): 96.
5- النساء: 78.
6- النساء : 79.
7- تفسیر القمی: 1/ 144 - 145.

التکوینی کالرحمة والعقوبة ، والنعمة والنقمة ، والسرّاء والضرّاء ، النازلة من السماء کل من عند الله ، ومستند إلی فعله ومشیئته والقدر والقضاء وان استفاد اسبابها المستحقة لها من الطاعة والعصیان ، والایمان والشکر والکفران ، إلی الخلق، والخیر والشر التکلیفی بالحسنة والسیئة بمعنی الطاعة والمعصیة فبالعکس کلها مستندة إلی الخلق وان کان اسبابها من العلم والقدرة والعقل والاختیار و آلات الفعل والفاعل والقابل کل من عند الله ، وبهذین المعنیین یجمع بین الایتین و «لا جبر ولا تفویض بل أمر بین الأمرین»(1) خلافا للجبریة الصرفة کالأشاعرة والمتصوفة حیث ذهبوا إلی کفر وحدة الوجود ، وان الواحد لا یصدر منه إلا واحد، وهو الفاعل الحقیقی والعباد لله صرف لا فاعل ولا مختار کحرکة المرتعش ، کما قال الرومی:

الت حقی وفاعل دست حق کی توان بر دست حق زد(2)

طعن ودق و خلاف للمفوضیة الصرفة حیث ذهبوا إلی استناد الافعال من جمیع الجهات من حیث السبب والمسبب إلی نفس العباد ولیس له فیها مدخلیة رأس وخلافا لمتأخری المتصوفة کملا صدرا وملا هادی حیث ذهبو إلی استناد افعال العباد إلی اختیارهم ، ولکن الاختیار لا بالاختیار ، بل بالاجبار والقضاء والقدر والمشبه به ، جمعوا بین «المحکمات والمتشابهات» و بین «لا جبر ولا تفویض ، بل أمر بین الأمرین» وهو وان کان دون الجبر الصرف والالیة لکته راجع الیه بالاخرة وقسم منه تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا.

من جملة الاخبار المشتبهة : ما رواه القمیّ (3) وغیره فی تفسیر قوله تعالی :

ص: 445


1- عیون اخبار الرضا علیه السلام : 1/ 124 ح 17.
2- مراده : أنت آلة بید الله تعالی ، ومتی یمکن قطع بده ؟!
3- تفسیر القمی: 1/ 34 - 35.

(إنّ الله لا یستحی ان یضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها)(1) من أنّ البعوضة علی علیه السلام وما فوقها الذباب محمد صلی الله علیه وآله وتحقیقه ما فی تفسیر العسکری علیه السلام عن الباقر علیه السلام : «سمع هؤلاء شیئاً ولم یضعوه علی وجهه ، انّما کان رسول الله صلی الله علیه وآله قاعد ذات یوم (هو) و علی علیه السلام ، إذ سمع قائلاً یقول : ما شاء الله وشاء محمد صلی الله علیه وآله ، وسمع آخر یقول : ما شاء الله وشاء علی علیه السلام .

فقال رسول الله صلی الله علیه وآله : لا تقرنوا محمداً صلی الله علیه وآله وعلیاً بالله عزّ وجلّ، ولکن قولوا: ما شاء الله ، ثم شاء[محمد ، ما شاء الله ثم شاء] علی ، علی ان مشیئته هی القاهرة التی لا تساوی ولا تکافأ ولا تدانی ، وما محمد رسول الله صلی الله علیه وآله فی الله وفی قدرته إلا کذبابة تطیر فی هذه الممالک الواسعة ، وما علی فی الله وفی قدرته إلا کبعوضة فی جملة هذه الممالک مع أن فضل الله علی محمد صلی الله علیه وآله وعلی علیه السلام هو الفضل الذی لا یفی به فضله علی جمیع خلقه من أول الدهر إلی آخره»(2)

ومنها : قوله تعالی :(وفوق کلُّ ذی علم علیم ) (3)حیث ان عمومه یستلزم التسلسل الباطل فی العالم والعلم وحل هذا الاشکال : آن معنی ذی العلم هو سلسلة الممکنات المرکبات من الباری والذوات ، والعلیم هو العلیم بالذات لا بالمعانی والصفات ، أعنی : الذات البسیطة التی صفاته من العلم والقدرة والحیاة عین الذات فکما انه واجب الوجود بالذات واجب الوجدان والایجاد والعلم والقدرة والحیاة بالذات لا بالغیر حتی یستلزم التسلسل الباطل ولا بنفسه ، بمعنی أنه الفاعل والقابل والمنفعل حتی یلزم الترکیب و الدور الباطل ایضا ، بل بمعنی ان ذاته البسیطة بسیطة مجردة حتی عن التقید بالذات والصفات ، فذاته عین صفاته

ص: 446


1- البقرة : 26.
2- التفسیر المنسوب للامام العسکری علیه السلام : 209 - 210.
3- یوسف : 76.

وصفاته عین ذاته ، فوصفه بذاته لنفی التعطیل لا لأجل التحصیل.

ومنها : قوله تعالی : (وألقی الألواح وأخذ برأس أخیه یجرّه إلیه)(1) (قال یبنؤم لا تأخذ بلحیتی ولا برأسی) (2) وأحسن ما قیل فی تأویله ما فی البحار(3): عن الصدوق : أخذ برأس نفسه ولحیة نفسه علی العادة المتعارفة للناس اذا اغتم [أحدهم] بمصاب عظیم أخذ برأسه ولحیته ولطم علی رأسه وخده وصدره وفخذه معاینة ماضیه تعریضاً لامّته من باب «إیاک أعنی واسمعی یا جارة» فإنه من دأب الحکماء والبلغاء وابلغ فی التبلیغ ، فإن الأمة [بمنزلة] الأغنام، وأبرهم وراعیهم النبی صلی الله علیه وآله والامام [وهما أحقّ ]بالاغتمام.

وقال السید : أجری موسی اخاه هارون مجری نفسه لأنه کان اخاه و شریکه ومن یمسه من الخیر والشر ما یمسه ، فصنع به ما یصنع الرجل بنفسه فی احوال الفکر و الغضب ، فهذه الأمور تختلف باختلاف العادة ، فقد یکون ما هو اکرام فی بعضها استخفافا فی غیرها ، وبالعکس (4)

ومن الآیات المتشابهات فی الجبر : قوله تعالی : (یضلّ من یشاء ویهدی من یشاء)(5)، وما أشبهها ، وقد أولها الامام علی بن محمد الهادی علیه السلامبوجهین :

أحدهما : [إخبار] بالقدرة علی هدایة من یشاء ، وضلال من یشاء ، وإذا أجبرهم بقدرته علی أحدهما لم یجب لهم ثواب ، ولا علیهم عقاب ، وبطلت مواعید السنة والکتاب.

الثانی: تأویل الهدایة بالتعریف ، أی یعرفهم الهدایة والضلال ، کقوله تعالی :

ص: 447


1- الأعراف: 150.
2- طه : 94.
3- بحار الأنوار : 13/ 220.
4- تنزیه الأنبیاء: 80.
5- فاطر : 8.

(وأمّا ثمود فهدیناهم) أی عرفناهم(1)

قیل : هل فوض الله إلی عباده أفعالهم ؟ قال علیه السلام: هم أضعف من ذلک و أقل. قیل : فجبرهم ؟ قال علیه السلام: هو أعدل من ذلک وأجل.

قیل : ] فالتفویض شرک بالله ، والجبر ظلم علی الله . قال علیه السلام : لا جبر ولا تفویض ، بل أمر بین الأمرین. قیل : فما أمر بین الأمرین. قال علیه السلام: وجود السبیل إلی اتیان ما أمروا به ، وترک ما نهو عنه»(2)

قوله تعالی : (إنّ الله یحول بین المرء وقلبه) (3) والحیلولة باتمام الحجة البالغة بأن لا یعلم الحق باطلا والباطل حقا ، أو بالألطاف الخاصة المقربة إلی الطاعة والمبعدة عن المعصیة ، زائدة علی الأمر والنهی ، أو بفسخ العزائم و نقض الهمم(4)، أو بأ علمیته بما فی قلوبنا منا ، أو بشرح الصدور وغقتها.

إلی هنا جف قلمه الشریف ، فی هذا الکتاب المنیف ، الذی عباراته تنبیه وإرشاد ، وهدایة ورشاد ، من رغب فیه فقد رشد وهدی ومن رغب عنه فقد ضل وغوی ، والسلام علی من اتبع الهدی ، وخالف الهوی ، واجتنب ما یوجب الردی.

ص: 448


1- تحف العقول : 475. والآیة : فصلت : 17.
2- العدد القویة : 298ح 32.
3- الأنفال : 24.
4- فی الأصل : وتضم البهائم ، وما أثبتناه وفقا لما ورد عن أمیر المؤمنین علیه السلام فی نهج البلاغة : 511ح2500(قمار الحکم) حیث قال علیه السلام: عرف الله سبحانه بفسخ العزائم ، وحل العقود ، و نقض الهمم .

ص: 449

ص: 450

عرفان السلمانی بحقائق الإیمان

(رسالة فی حب الدنیا )

ص: 451

ص: 452

مقدّمة التحقیق

الحمد لله رب العالمین ، والصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء والمرسلین ، وعلی آله الطیبین الطاهرین.

وبعد :

من خلال استعراضنا للنصوص الکثیرة الورادة فی ذم الدنیا والتعلق بها نجد أن هناک تقاطع واضح بین حب الله وحب الدنیا، فعندما یکون حب الدنیا محورا للإنسان وقاعدة له فی سلوکه وتصرفاته فانه یعمی الإنسان عن رؤیة الله تعالی أو حبه، حیث لا یمکن اجتماع ولائین قلب واحد ، والدنیا کما یصفها الإمام الصادق( علیه السلام ): «کماء البحر من ازداد منه شربا ازداد عطشأ» وهی کذلک التی تفرغ الصلاة من معناها والصیام من معناه وتفرغ کل عبادة من معناها...

ولهذا السبب نجد أن العلماء کتبوا المئات من الرسائل حول هذا الموضوع وأکدوا علی حرمة حب الدنیا بالرغم من اختلافهم فی تفصیلات هذه الحرمة .

ومن هذه المؤلفات نجد رسالة حب الدنیا للسید المجاهد عبد الحسین اللاری ن والتی تحدث فیها باسهاب عن حب الدنیا باعتباره (رأس کل خطیئة) وتحدث عن بعض الشیعة الذین یعتقدون بأنهم سیردون الجنة بدون حساب من خلال حدیث (حت علی حسنة لا یضر معه سیئة) متناسین بذلک ما ذکره علماؤنا الأعلام حول (شرطها وشروطها)، انها رسالة علی صغرها فهی غنیة بمعانیها وأفکارها ، وهی جدیرة بالمطالعة والدارسة .

ص: 453

وقد اعتمدنا فی تحقیق هذا الکتاب علی طبعة حجریة ، طبعت بطهران فی سنة 1313 ه علی ید علی أکبر الطالقانی .

وقد حصلنا علی صورة منها من مکتبة المرحوم الشیخ حسن نخبة الفقهاء العامة فی مدینة لار.

وأما عملنا فکان علی النحو التالی : ا۔ استنسخنا الکتاب علی نسخته الخطیة .

2 - استخرجنا الآیات القرآنیة الشریفة وطابقناها مع القرآن الکریم وأثبتناها کما هی فی القرآن .

3- أستخرجنا الأحادیث والروایات الواردة فی الکتاب وأرجعناها إلی مصادرها الحدیثیة وصححناها وفقا للمصادر .

4- ما أضفناه من المصادر أو من عندنا لاستقامة المعنی جعلناه بین [] وأخیرا : نتقدم بخالص الشکر والتقدیر إلی الفاضل محمود البدری الذی قام بتحقیق هذه الرسالة الجلیلة .

وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین

اللجنة العلمیة للمؤتمر

ص: 454

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

الکلام فی عقوبة حب الدنیا وسوء عاقبته ،وتفصیل الکلام فیهما انّه اختلف علماؤنا المخلصون بعد اتّفاق النصوص والفتاوی فی الجملة علی حرمة حب الدنیا فی أن حرمته هل هی حرمة نفسیة کالزنا وشرب الخمر کما هو ظاهر النصوص ، وعناوین محدّثیها ، و صریح استاد اساتیدنا الأعلام السید علی التستری طاب ثراه ، أم حرمة غیریة ، کحرمة المقدمات المفضیة إلی الحرام، من السعایة والإعانة علیه ، کما علیه اُستادنا الروحانی الفاضل الهمدانی طاب ثراه ؟ علی قولین ، بل عمل أکثر أصحابنا الغفلة ، وفاقاً للعوام والجهلة علی خرق هذین القولین ، وترتیب آثار الوجوب النفسی العینی التعیینی علیه فی البین ، بل کثیرا ما نری منهم تقدیم آثاره عند التعارض علی آثار سائر الواجبات النفسیة المزاحمة له ، کتقدیم حفظ بیضة الاسلام علی جمیع الواجبات النفسیة المزاحمة له ، حتی علی نفوس الأنام ، بل وکثیر من المنهمکین فی حب الدنیا ، والمقتحمین فی حطامها ورئاستها وزخارفها من یزعم وجوب ذلک علیه .

فالأقوال إذاً ثلاثة ، وتحقیق الحق منها یتوقّف علی تشخیص محل النزاع و منشأه وعلاجه ، و ثمرة کلّ من الأقوال ونصوصه ، ودلالته وبیان عقوبات حبّ الدنیا وسوء عواقبه.

ص: 455

فنقول : أمّا محل النزاع فتفصیل الکلام فیه أن یقال :

أما الدنیا فعبارة عما عدا الآخرة من کلما هو فی معرض الفناء وعالم الزوال المقابل بکلما هو خلافه ، مما هو فی معرض البقاء وعالم الآخرة من الصحة والراحة ، والعز والجاه ، والرئاسة والسلطنة ، والنساء والبنین ، (وَالقَنَاطِیرِ المُقنطَرَةِ مِنَ الذَّهبِ وَالفِضَّةِ وَالخَیلِ المُسؤَّمةِ وَالأنعَامِ وَالحَرثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الحَیَوةِ الدُنیَا وَاللهُ عِندَهُ حُسنُ المَآبِ)(1)

وأمّا حبّه فیختلف باعتبار کلّ من جهاته وموارده و مراتبه.

فأمّا من جهاته فباعتبار أن من الدنیا ما یحبه المکلّف من جهة محض مقدّمیّته وموصلیته إلی الطاعة ، کحبّ الاستطاعة لمحض الحج، والنصاب لمحض الزکاة والمال لمحض الإنفاق والصدقة والکفّ عن الحرام.

ومنه ما یحبّه من جهة مقدمیته و موصلیته الی الحرام ، کالرئاسة للجور والظلم ، والمال للإسراف والتبذیر ، والزینة للشهرة ، والعلم للسمعة.

ومنه ما یحبه لنفسه لا لأجل المقدمة الموصلیة إلی شیء.

وأمّا اختلافه باعتبار موارده ، فمن حیث تعلّقه تارة بمبغوضات الشارع ومنهیاته ، کحب الجور والظلم ، وتارة بمحبوباته ومطلوباته ، کحب العدل والإحسان، وثالثة بمباحاته ، کحت الطیبات من المطاعم والمشارب والمناکح.

وأمّا اختلافه باعتبار مراتبه من حیث القوة والضعف فباعتبار أن میل النفس إلی مثل الطعام اللذیذ ، أما أن یکون علی وجه یساوی المیل إلی ضدّه ، أو

ص: 456


1- آل عمران : 14.

یغلبه المیل إلی ضدّه، أو یغلب هو المیل إلی ضده اختیارة أو قهراً علی وجه یبلغ حد العشق ، ویسهل عنده تحمل الالآم التی لا تطاق ، بل لا یحسن بها حین اشتغال نار العشق کما کانوا یترصدون إخراج السهام التی لا یطاق إخراجها من بدن علی علیه السلام أحوال صلاته، وذلک الحب فی أول مراتبه المذکورة ضعیف ، وفی الثانی منها أضعف ، وفی الثالث قوی ، وفی الرابع أقوی.

وإذ قد عرفت اختلاف حب الدنیا باعتبار کل من جهاته وموارده و مراتبه ، فاعلم : أن الذی هو محل النزاع من جهاته ، فانما هو فی حبه من جهة نفسه لا من جهته مقدمیته وموصلیته إلی شیء، لأن حکمه من جهة المقدمیة انما هو حکم ذی المقدمة المترتب علیه ، إن واجبا فواجب ، وإن مندوبأ فمندوب ، وإن حرام فحرام ، وإن مکروه فمکروه ، فالدنیا التی هی مقدمة الطاعة من حیث انه مقدمة للطاعة عین الآخرة وخارج عن منصرف نصوص ذم الدنیا ، بل یصح سلبه عنه عرفا ، بل ورد النص بحبه شرعا.

وأما محل النزاع من موارده فانما هو فی الحب المتعلق بمباحات الشارع لا المتعلق بمحبوباته ، فإنه محبوب ، ولا المتعلق بمبغوضاته فإنه مبغوض عقلاً ونقلاً ، کقوله تعالی : ( إنَّ الّذِینَ یُحبَّونَ أن تَشِیعَ الفَاحِشَةُ فِی الّذِینَ آمَنُوا لَهُم عَذَابُ ألِیمُ )(1)وقوله علیه السلام: «من أحب عمل قوم شارکهم (2) . وأمّا محل النزاع من مراتبه فهو الحب القوی بالدنیا الغالب علی حبّ ضدّه

ص: 457


1- النور : 19.
2- بشارة المصطفی لشیعة المرتضی : 74، عنه بحار الأنوار 68: 130 ح 62 مفصلاً .

الآخرة ، بل المفارق عنه عند التزاحم و ترتیب الآثار علی وجه یختص التأثیر به دونه ، کحت عمر بن سعد (لعنه الله ) ملک الری (1)الموعود به علی قتل الحسین علیه السلام ، حیث آثره علی ملک الآخرة مع علمه واعترافه (2)، لا الحب الضعیف المساوی

ص: 458


1- الری - بتشدید الراء - : من بلاد فارس ، لم تکن مدینة فی الشرق أعمر منها ، وان کانت نیسابور أکبر رقعة منها ، وهی عجیبة فی الحسن والجمال .
2- قال أرباب السیر : وکان ابن زیاد قد بعث عمر بن سعد - قبیل شهر المحرم - قائدا علی أربعة آلاف إلی (ثغر ستبی) لأن (الدیلم) قد غلبوا علیها ، وکتب له عهدا بولایة (الری و ثغر دستبی والدیلم) فعسکر ابن سعد فی (حمام أعین) ، فلما کان من أمر الحسین علیه السلام ما کان ، دعاه ابن زیاد وقال له : یرمز إلی الحسین ، فإذا فرغنا مما بیننا وبینه سرت إلی عملک . فاستعفاه عمر بن سعد من ذلک ، فقال ابن زیاد : نعم علی أن ترد لنا عهدنا الذی کتبناه لک، فلما قال له ذلک استمهله ابن سعد یومأ ، لینظر فی الأمر ویأتیه بالجواب فی الیوم الثانی . فظل طوال ذلک الیوم بلیلنه یستشیر نصحاءه ، فکلهم نهاه عن الإقدام علی حرب الحسین علیه السلام ، وممن أتاه ابن أخته حمزة بن المغیرة بن شعبة لما سمع بذلک ، فقال له - مما قال -: «أنشدک الله أن لا تسیر إلی الحسین ، فتأثم و تقطع رحمک، فوالله لئن تخرج من دنیاک ومالک وسلطان الأرض کلها خیر لک من أن تلقی الله بدم الحسین بن فاطمة». . فقال ابن سعد : أفعل وبات لیلته تلک قلقة مفکرة فی أمره و شمع فی أخریات اللیل وهو یقول : أأترک ملک الری والتی منیتی أم أرجع مأثومة بقتل حسین وفی قتله النار التی لیس دونها حجاب وملک التی قرة عینی وعند الصباح أتی ابن زیاد ، فقال له : «أیها الأمیر ، إنک قد ولیتنی هذا العمل وسمع به الناس ، فإن رأیت أن تنفذه لی فافعل وتبعث إلی قتال الحسین من أشراف الکوفة من لست أغنی فی الحرب منه ، وسمی له أناس . فقال ابن زیاد : لست أستأمرک فی من أرید أن أبعث فان سرت بجندنا ، وإلا فابعث إلینا بعهدنا. قال ابن سعد : فائی سائر إلیه غدا ، فأقبل فی أربعة آلاف حتی نزل بالحسین من الغد . أی : فی الیوم الثالث من المحرم انظر : أنساب الأشراف للبلاذری 3: 177، تاریخ الطبری 5:410 ، الکامل لابن الأثیر3: 283 ، مقتل الخوارزمی 240:1.

والمجامع لحبّ ضدّه فضلاً عن الأضعف المغلوب لضدّه عند التزاحم و ترتیب الآثار ، کحبّ الحر للرئاسة ، حیث آثر الآخرة علیه عند التزاحم، وذلک أما الصحة سلب الحب أو انصرافه عرفة عن غیر ذی الأثر والتأثیر ، وهو الضعیف والأضعف المفروضین إلی خصوص ذی الأثر والتأثیر ، وهو القوی المفروض کصحة سلب الدنیا عرف أو انصرافه ، کذلک عن الدنیا المطلوبة للشارع، کالتناکح للتناسل، أو المقدمة لمطلوبه ، کتحصیل المال لوفاء الدین من حیث هو ، کذلک الی خصوص ما لیس بمطلوبه ولا مقدمة المطلوبه .ومما ذکرنا یعلم أیضا ، أن المراد بالمودة والحب فی قوله تعالی : (قُل لَا أَسئَلُکُم عَلَیهِ أجراً إلاَّ المَودّةَ فِی القُربی)(1) ، وقوله فی المستفیضة : «حت علی حسنة لا یضر معه سیئة»(2) ؛ اما هو حبّ القوی الغالب علی حبّ ضدّه من العصاة والمغالی دون الأعم منه ، ومن الحب الضعیف المساوی والمجامع الحب أضداده من العصاة ، کحب العامة له ، أو من المعاصی ، کحبّ أغلب الخاصة له المفارقین له فی العمل.هذا مضافاً إلی ما فی النصوص المستفیضة الصحیحة الصریحة من تقیید إطلاقات حبّ العترة الطاهرة صلوات الله علیهم بالحب الملازم لعلمهم ، کما فی الوسائل (3)ومستطرفات السرائر(4)عن الصادق علیه السلام ، وفی مجالس الصدوق(5)

ص: 459


1- الشوری : 23.
2- المناقب 3: 197- 198، الفردوس 2: 142 ح 2725، بحار الأنوار 8: 301 ح 55 و 39: 256 .
3- الوسائل 11: 184 ح 3: 15:234 ب «18» .
4- مستطرفات السرائر : 143 ح 10 و ص 636.
5- الأمالی للشیخ الصدوق : 625، المجلس «91»

بتفاوت ما عن الباقر : «قال : یا جابر ، أیکفی من انتحل التشیّع أن یقول بحبّنا أهل البیت ؟ فوالله ما شیعتنا إلا من اتقی الله وأطاعه ، وما کانوا یعرفون إلا بالتواضع والتخشع وکثرة ذکر الله ، والصوم والصلاة ،[ والبرّ بالوالدین،] والتعقد للجیران من الفقراء وأهل المسکنة والغارمین والأیتام ، وصدق الحدیث ، وتلاوة القرآن ، وکف الألسن {عن الناس }إلا من خیر ، وکانوا أمناء عشائرهم فی الأشیاء .

فقال جابر : یا بن رسول الله ، لست أعرف أحد بهذه الصفة.

فقال : یا جابر ، لا تذهب بک المذاهب ، أحسب الرجل أن یقول : أحب علیة وأتولاه [م لا یکون مع ذلک فعالا]، فلو قال : أحب رسول الله وعلیه السلام ، فرسول الله خیر من علی علیه السلام ثم لایعمل بعمله، ولا یتبع سنته ما نفعه حبه ایاه شیئأ ، فاتّقوا الله واعملوا (1)لما عند الله لیس بین الله وبین أحد قرابة ، أحب العباد إلی الله وأکرمهم علیه أتقاهم له، وأعملهم بطاعته.

آیا جابر ، والله ما یتقرب إلی الله جل ثناؤه إلا بالطاعة ، ما معنا براءة من النار، ولا علی الله لأحد حجة ، من کان الله مطیعاً فهو لنا ولیّ ، ومن کان لله عاصیاً فهو لنا عدو ، ولا تنال ولایتنا إلا بالورع والعمل». .

وفی البحار (2) : عن الحسن بن الوشاء قال : کنت بخراسان مع الرضا علیه السلام فی مجلسه ، وکان زید بن موسی الة حاضرة ، قد أقبل علی جماعة فی المجلس یفتخر علیهم ویقول : نحن ونحن ، وأبو الحسن علیه السلام مقبل علی قوم یحدثهم ، فسمع

ص: 460


1- کذا فی المصدر ، وفی الأصل : واعلموا .
2- بحار الأنوار43: 230ح 2.

مقالة زید ، فالتفت إلیه وقال : «یا زید ، أغرک قول ناقلی الکوفة : أن فاطمة علیها أحصنت فرجها ، فحرم الله ذریتها علی النار ، والله ما ذلک إلا للحسن والحسین علیه السلام وولد بطنها خاصة، وأما أنّ یکون موسی بن جعفر علیه السلام یطیع الله ، ویصوم نهاره ، ویقوم لیله، وتعصیه أنت ، ثم تجیئان یوم القیامة سواء ، لأنت أعز علی الله عز وجل منه ان علی بن الحسین علیه السلام کان یقول : لمحسننا کفلان من الأجر ، ولمسیئنا ضعفان من العذاب» ، ثم التفت إلی الوشاء فقال : «کیف تقرأون هذه الآیة : (قَالَ یَا نُوحُ إنَّهُ لَیسَ مِن أَهلِکَ إنَّهُ عَمَلُ غَیُر صَالِح(1)فقلت : من الناس من یقرأ انه عمل غیر صالح ، ومنهم من یقرأ انه عمل غیرصالح ، فمن قرأ انه عمل غیر صالح فقد نفاه عن أبیه.فقال علیه السلام : کلا لقد کان ابنه ، ولکن لما عصی الله عز وجل نفاه عن أبیه ، کذا من کان لم یطع الله عزّ وجلّ فلیس منّا ، وأنت إذا أطعت الله عزّ وجلّ فأنت منّا أهل البیت». .وفی ضمن حدیث آخر قال علیه السلام للحسن بن الجهم : «من خالف دین الله فأبرء منه کائنا من کان من أی قبیلة کان ، ومن عادی الله فلا تواللی کائنا من کان من أی قبیلة کان .قلت له : یا بن رسول الله ، ومن الذی یعادی الله ؟

قال : من یعصیه(2) ؟

ص: 461


1- هود: 46.
2- عبون أخبار الرضا علیه السلام 2: 235، عنه بحار الأنوار49: 219ح4 و96: 224 ح 19.

وروی فی تفسیر الآیة الشریفة : (وَقَدِمنَا إلَی مَا عَمِلُوا مِن عَمَل فَجَعَلنَاهُ هَبَاءُ مَنثُوراً) (1) ان هؤلاء قوم یصلون ویصومون ویقومون وهنا(2)من اللیل ، ولکن إذا عرض علیهم شیء من الحرام أخذوه(3)

وفی کتاب الکلمة الطیبة عن تفسیر العسکری علیه السلام (4): انه دخل رجل علی الجواد علیه السلام مسرورأ ، فسأله الإمام عن وجه سروره فقال : سمعت من أبیک علیه السلام ان أحسن أیام سرور العبد وفقه الله للصدقات والإحسان والنفع إلی إخوانه المؤمنین ، والیوم قد أتانی عشرة نفر من إخوانی الفقراء وذوی العیلة من بلدهم فأعطیت کلا منهم عطاء ، وسروری لأجل ذلک .فقال علیه السلام : «لعمری ینبغی لک أن تسر إذا لم تحبطه فیما قبل ولا فیما بعد». فقال : کیف أحبطه وأنا من خلص شیعتکم ؟ فقال له الإمام علی : «ألا قد أبطلت احسانک وصدقاتک» . قال : ولم یا بن رسول الله ؟ فقال علیه السلام : لقوله تعالی:(لا تُبطِلُوا صَدَقَاتِکُم بِالمَنِ وَالأذَی )(5) قال : یا بن رسول الله ، انی لم أمن علی الذین تصدقت علیهم ، ولم أوذهم.

فقال علیه السلام: «إن الله تعالی یقول :(لاَ تُبطِلُوا صَدقَاتِکُم بِالمَنِّ وَالأذَی) علی وجه الإطلاق ، ولم یقیده بالمنَ والأذی علی مَن تصدقت علیه ، ثم قال علیه السلام: أتری

ص: 462


1- الفرقان : 23.
2- فی الهامش : «الوهن علی ما فی القاموس : نحو من نصف أو بعد ساعته» . منه رحمه الله .
3- تفسیر علی بن إبراهیم 2: 113، عنه بحار الأنوار 7: 176 ح 9.
4- تفسیر الإمام العسکری : 314، عنه بحار الأنوار 68 : 154ح 11 مفصلاً .
5- البقرة : 264.

انّ إیذاء من تصدّقت علیه أعظم ، أم إیذائک الحفظة والملائکة المقربین الحافیّن بک، أم إیذائک إیانا ؟

فقال : بل هذا یا بن رسول الله .

فقال علیه السلام : انک قد آذیتنی وآذیتهم ، وأبطلت صدقاتک بقولک : أنا من خلص شیعتکم ، ویلک أتدری مَن خلّص شیعتنا؟

قال : لا.

قال : حزبیل مؤمن آل فرعون وصاحب یس الذی ذکره الله بقوله: (وَجَاءَ رَجُلُ مِن أَقصَی المَدِینَةِ یَسعَی) (1)وسلمان وأبو ذر والمقداد وعمار الحدیث .

وفی مرسل ابن أبی عمیر فی الوسائل (2) عن الصادق علیه السلام : «ما أحب الله من عصاه» ، ثم تمثل:

تعصی الإله وأنت تظهر حبه هذا محال فی الفعال بدیع لو کان حبک صادقة لأطعته أن المحب لمن یحب مطیع(3)

ومن جمله أشعاره علیه السلام فی دیوانه :

لاتخدعن فللمحب دلائل ولدیه من نجوی الحبیب رسائل(4)

إلی آخر أشعاره علیه السلام .

ومن الدلائل الأربعة عشر(5) إلی غیر ذلک من الأخبار والآثار الصحیحة

ص: 463


1- القصص : 20.
2- الوسائل 11: 243 ح 5.
3- الوسائل 28: 340 «10»
4- دیوان الإمام علی علیه السلام : 346، فی خطابه إلی همام بن أغفل الثقفی .
5- وهی الدلائل التی ذکرها أمیر المؤمنین علیه السلام فی إحدی قصائده والتی یبین فیها

الصریحة فی تخصیص عمومات مدح الشیعة (1)و تخصصها بمثل سلمان وأبی ذر ومقداد و مؤمن آل فرعون و صاحب یس وأصحاب الکهف ، ومع ذلک کله کیف یجوز لأصحابنا المحدثین الاجتراء والافتراء علی الله ورسوله الکذب بإغراء أنفسهم وإغراء العوام فی المحافل والمنابر بمثل عمومات : «حب علی حسنة لایضر معه سیئة(2) وبمثل عمومات مدح الشیعة مع تخصیصها أو تخصصها بمثل سلمان وأبی ذر وأصحاب الکهف بالاستفاضة ، بل التواتر ، بل الأدلة الأربع کماصفات المحبین لله جل شأنه ، وهذه الدلائل - حسب ما وردت فی القصیدة - هی :

لاتخدعن فللمحب دلائل ولدیه من نجوی الحبیب رسائل منها تنعمه بما یبلی به وسروره فی کل ما هو فاعل فالمنع منه عطیة معروفة والفقر إکرام والصفا عاجل ومن الدلائل أن یری متحفظة متقشفة فی کل ماهو نازل ومن الدلائل أن تراه مشترأ فی خرقتین عی شطوط الساحل ومن الدلائل زهده فیما تری من دار ذ والنعیم الزائل ومن الدلائل أن یری فی عزمه ط وع الحبیب وأن ألح العاذل ومن الدلائل أن یری من شوقه مثل السقیم وفی الفؤاد غلائل ومن الدلائل أن یری من أنسه مستوحش من کل ما هو شاغل ومن الدلائل ضحکه بین الوری والقلب محزون کقلب الثاکل ومن الدلائل حزنه ونحیبه جوف الظلم فما له من عاقل ومن الدلائل أن یری متهتکة بسؤال من یحظی لدیه السائل ومن الدلائل أن تراه باکیة أن قدرته علی قبیح عاقل ومن

الدلائل أن تراه مسافرة نحو الجهاد وکل فعل فاضل ومن الدلائل أن تراه مسلمة کل الأمور إلی الملیک العادل

ص: 464


1- انظر : الوسائل 1 : 88 ب «20» ، وانظر ما کتبه الطبری فی بشارة المصطفی لشیعةالمرتضی ، والشیخ الصدوق فی فضائل الشیعة ، وغیرها من الکتب التی تحدثت عن هذاالموضوع
2- تقدّمت تخریجاته فی ص : 459 هامش (2) .

فصّلناها فی رسالتنا الإنذاری لإنذار العوام.

وهل حال هؤلاء العلماء إلا کحال من وصفة الله تعالی بقوله : (إنَّ کَثِیراً مِن الأحبَار وَالرُّهبَانِ لَیَأکُلُونَ أَموَالَ النَّاسِ بِالبَاطِلِ ) (1) بالرشاء وتخفیف الشرائع، وعلی عکس ما قال الله : (لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَومَهُم إذَا رَجَعُوا إلَیهِم لَعَلَّهُم یَحذَرُونَ) (2)، ثمّ أنّ هذا کلّه فی تشخیص محلّ النزاع من الدنیا المذمومة وحبّها.

وأما ثمرته فیظهر فی عشق المحب للدنیا فی العاجل ، واستحقاقه العقاب علیه فی الآجل بمجرد حبه للأضرار أو لکونه من الکبائر الموعود علیه النار علی القول بحرمته نفسیة، وعدم العشق واستحقاق العقاب بمجرده علی القول بالعدم .

وأمّا منشأ النزاع فأحد وجوه علی سبیل منع الخلوة منها : عدم تشخیص محل النزاع وزعم المنکر حرمته النفسیة أن مراد مثنیة حرمة حبه مطلقة من جمیع الجهات وفی جمیع الموارد والمراتب ، وقد عرفت اختصاصه ببعض جهاته وموارده ومراتبه لا کلها ، وزعم المثبت وجوبه شمول محل النزاع لما هو طاعة أو مقدمة للطاعة ، وقد عرفت خروج هذا القسم منه و اختصاص النزاع بما عداه .

ومنها : توهّم أن حبّ الدنیا فی غیر المعصوم من الذاتیّات التی لا تتغیّر ، سیّما فی مثل المسرفین ، وأبناء الملوک ، والسلاطین الناشئین فی لذائذ الدنیا وزخارفها ، فتکلیفهم بالخروج عن حبّ ما نشأوا فیه خلفاً عن سلف ، وأباً عن

ص: 465


1- التوبة : 34.
2- التوبة:122.

جدّ، من قبیل التکلیف بما لا یطاق عادة المستحیل عقلاً.

وفیه نقضا بأن تکلیفهم بالخروج عن ذلک الحب لیس بأصعب من تکلیفهم بالخروج عن دین الآباء والأمهات ، و مهاجرة الأحباب والأوطان ، والمجاهدة معهم بإراقة الدماء ، ومع النفس بإزالة أخلاقها الرذیلة الفطریة الجبلیة ، من الجبن والبخل والحسد وسوء الخلق وتبدیلها بالضدّ، وحلّابات الذاتی الذی لا یتغیر إنما هو الذاتی التکوینی ، کقبح المنظر وحسنه ، وأما الذاتی التکلیفی کما نحن فیه ، فتغیر غایته بالتحصیل لا الحصول ، ویطاق التکلیف بإزالته و تبدیله بالضد غایته بالمجاهدة والتدریج شیئا فشیئاً لا بالفور دفعة ، فکما ان معالجة الجبن یحصل بمزاولة الأمور المهولة ، والاقتحام فی الأمکنة المخوفة وإن صعب علیه ذلک فی المرة الأولی إلاّ انه یسهل علیه فی الثانیة والثالثة شیئاً فشیئا إلی أن یتبدّل جنبه الذاتی بملکة الشجاعة ، وهکذا معالجة البخل والوسوسة والحسد و سوء الخلق ، فکذا معالجة حب الدنیا وسائر الأخلاق الرذیلة الجبلیة یحصل بمزاولة أضدادها وملاحظة المعقول والمنقول من مضارها ، وإن صعب علیه ذلک فی المرة الأولی إلا أنه یسهل علیه فی الثانیة والثالثة شیئا فشیئا إلی أن یصیر الضد له خلقا وطبیعة ثانیة حسبما فصل فی علم الأخلاق.

ومنها: ما زعمه بعض الأصحاب تبعاً لاستادنا الرّوحانی الفاضل الهمدانی دام ظله من استلزام حرمته النفسیة فسق ما عدا المعصوم من جل الناس ، بل کلّهم، واللازم باطل ، فالملزوم مثله .

بیان الملازمة انّ حبّ الدنیا من المال والجاه و العزّ ، والرئاسة والسلطنة ، والنساء والبنین والقناطیر المقنطرة ، مما لا ینفکّ عنه جلّ الناس ، بل کلّهم.

ص: 466

وأمّا بطلان اللازم فلما فیه من اختلال نظام إقامة الجماعات ، واثبات الحقوق والشهادات ، وهجر الإخوان ، وقطع المواصلة والمودات.والجواب : إمّا نقضاً ؛ فبصریح قوله تعالی : (وَإن تُطِع أکثَرَ مَن فِی الأرضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیِل اللهِ)(1) ،

(وَمَا أکثَرُ النَّاسِ وَلَو حَرَضتَ بِمُؤمِنِینَ) (2)

(وَقَلیِلُ مِن عِبَادِیَ الشَّکُورُ) (3) (وَلاَ تَجِدُ أکثَرَهُم شَاکِر ینَ) (4) (فَأبَی أکثَرُ النَّاسِ إلاَّ کُفُوراً)(5)(لأحتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إلاَّ قَلِیلاً)(6)(وَلَاُغوِیَنَّهُم أجمَعِینَ إلاَّ عَبَادَکَ مِنهُمُ المُخلَصِینَ) (7)

(وَلَقَد ضَلَّ قَبلَهُم أکثَرَ الأوَّلِینَ) (8)( وَکَانَ أکثَرُهُم مُشرِکِینَ) (9) (وإنَّ کِثیراً مِنَ الخُلَطَاءِ لَیَبغِی بَعضُهُم عَلَی بَعض إلاَّ الَّذِینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلیِلَ مَا هُم) (10)

وفی عدّة مواضع من القرآن أیضاً : (وَلَکِن أکثَرَ النَّاسِ لاَ یَعلَمُونَ)(11) . وفی عدة مواضع أخر : (وَلَکِنَّ أکثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤمِنُونَ) (12) وفی عدة مواضع

ص: 467


1- الأنعام: 116.
2- یوسف : 103.
3- سبأ : 13.
4- الأعراف : 17.
5- الاسراء : 89، الفرقان : 50.
6- الاسراء : 62.
7- الحجر : 39-40 .
8- الصافات: 71.
9- الروم : 42.
10- ص : 24.
11- وردت هذه الآیة(12)مرة فی القرآن الکریم ، منها : الأعراف : 187، هود 17، یوسف :21 و 40 و68.
12- هود:17، الرعد:1، غافر : 59.

أخر أیضاً : (وَلکِنَّ أکثَرَ النَّاسِ لاَ یَشکُرُونَ)(1) (وَمَا یُؤمن أکثَرُهُم بِاللهِ إلاَّ وَهُم مُشرِکُونَ) (2)، أی شرک طاعة لا شرک عبادة کما ورد فی تفسیره (3)

وروی فی تفسیر قوله تعالی : (لَأتَّخِذَنَّ مِن عِبَادِکَ نَصِیباً مَفرُوضأً) (4)

انّ من کلّ مائة أو ألف ، واحد لله والباقی للنار ولابلیس لعنه الله»(5)

وفی الکافی(6) فی باب الروضة بسنده عن النبی صلی الله علیه وآله : «والله لولا أن یقول الناس : ان محمدا صلی الله علیه وآله استعان بقوم فلمّا ظفر بعدوه قتلهم ، لقدّمت کثیراً من أصحابی فضربت أعناقهم»(7)

وقوله صلی الله علیه وآله: «الناس هالکون إلا العالمون ، والعالمون هالکون إلا العاملون، والعاملون هالکون إلا المخلصون ،والمخلصون لفی خطر عظیم»(8)وقوله صلی الله علیه وآله: «الریاء(9) فی هذه الأمة أخفی من دبیب النملة فی اللیلة الظلماء علی الصخرة الصماء»(10)، إلی غیر ذلک من الآیات والأخبار الصحیحة(11)

ص: 468


1- البقرة : 243، یوسف : 38، غافر : 61.
2- یوسف : 106.
3- تفسیر القمی 1: 358.
4- النساء : 118.
5- بحار الأنوار 9: 76 .
6- الکافی 8: 365ح 544 ، والروایة هکذا: «لولا أنی أکره أن یقال ان محمد استعان بقوم حتی إذا ظفربعدوه قتلهم لضربت أعناق قوم کثیراً». .
7- الکافی 8: 345 ح 544 ، وفیه : «لولا أنی أکره أن یقال ان محمدا استعان بقوم حتی إذا ظفر بعدوه قتلهم لضربت أعناق قوم کثیر»..
8- مصباح الشریعة : 36، عنه بحار الأنوار 70: 245 ح 18 باختلاف یسیر .
9- کذا فی الأصل ، وفی المصدر : الربا.
10- روضة الواعظین : 465، عنه بحار الأنوار 103: 117 ح 16.
11- انظر : مجموعة ورام 1: 137 باب ذم الدنیا .

الصریحة فی عدم إنفکاک أکثر الناس عن الکفر والفسق والضلال والجهل والفساد والهلاک ، فبما تجیب عنها تجاب من عدم إنفکاکهم من حبّ الدنیا مع حرمته الذاتیة .

وأمّا حلّاً فبأنّه أن أرید من لزوم عدم إنفکاک أکثر الناس عن الفسق ، عدم إنفکاکهم عن الفسق الواقعی ، فبطلان اللازم ممنوع ، لما عرفت صحته بصریح الآیات والنصوص المتقدمة ، وإن أرید لزوم عدم إنفکاک الأکثر عن الفسق الظاهری ، فالملازمة ممنوعة ، ضرورة أن أصالة الصحة فی أفعال المسلمین ، وأصالة العدم یصحح أفعالهم المجهولة فی الظاهر سیّما بعدما عرفت من اختصاص محل النزاع فی حرمة حب الدنیا ببعض جهاته وبعض موارده و مراتبه لا کلها ، وذلک لأن عدم حب الدنیا المحرمة مع کونه أمراً عدمیاً موافق لأصالة العدم، لیس وجوده فی الناس بأقل من وجود العدالة بمعنی الملکة المخالفة للأصل والغلبة جدة ، ویتعسّر الاطّلاع علیها علماً ، ولا بأقل من وجود الطاهر والحلال الواقعی ، فکما أن خلا وجود العدالة بمعنی الملکة مع مخالفته الأصل وتعسر الاطّلاع علیها علماً فی الظاهر لا یوجب رفع الید عن ظاهر نصوص اعتبارها بعد فرض تسهیل الشارع خطبها بالاکتفاء فی طریقها بحسن الظاهر والظن الموجبین لکثرتها، وتیسیر الاطلاع علیها فی الظاهر ، وکذا فلة وجود الطاهر والحلال الواقعی جدا سیما فی مثل هذه الأزمنة التی غالب البستها وأطعمتها و أشربتها من منسوجات بلاد الکفرة ، ومصنوعاتهم لا یوجب رفع الید عن ظاهر الأدلة المقتضبة ، لاعتبار العلم الإجمالی ، وعدم تقیید الموضوع الواقعی فیها بالعلم التفضیلی کما توهمه بعض ، بعد فرض تسهیل الشارع الخطب

ص: 469

بالاکتفاء فی طریقها بالأصول العملیة ، والامارات الظاهریة ، من أصالة الصحة والبراءة والحلیة والطهارة والید والسوق.

کذلک قلة وجود ترک حب الدنیا وندور إنفکاکه عن أحد لا یوجب رفع الید عن ظاهر نصوص حرمته النفسیة بعد فرض تسهیل الشارع الخطب بالاکتفاء فی طریقها فی الظاهر بأصالة الصحة و البراءة وعدم الحب.

ومنها : اختلاف النصوص فی ذمه بقوله تعالی : (تِلکَ الدَّارُ الآخِرةُ نَجعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوا فِی الأرضِ وَلاَ فَسَاداً وَالعَاقِبَةُ لِلمُتَّقِینَ) (1)

وقوله :(مَن کَانَ یَرِیدُ الحَیَاةَ الدُّنیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِ إلَیهِم أعمَالَهُم فِیهَاوَهُم فِیها لاَ یُبخَسُونَ أولَئِکَ الَّذِینَ لَیسَ لَهَم فِی الآخِرةِ إلاَّ النَّارُ) (2)

وقوله : (لِکَیلاَ تَأسَوا عَلَی مَا فَاتَکُم وَلاَ تَفرَحُوا بِمَا آتَاکُم)(3) (وَلاَ تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إلَی مَا مَتَّعنَا بِهِ أزواجآً مِّنهُم زَهرَة الحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفتِنَهُم فِیهِ وَرِزقُ رَبِکَ خَیرُ وأبقَی)(4)

وقوله : (قُل إن کَانَ آبَاؤُکُم وَأَبنَاؤُکُم وَإخوَانُکُم وَأَزوَاجُکُم وَعَشِیرَتُکُم وَأموَالُ اقتَرَفتُمُوهَا وَتِجَارَةُ تَخشَونَ کَسادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرضَونَهَا أَحبَّ إِلَیکُم مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِی اللهُ بِأَمرِهِ) (5)

ص: 470


1- القصص : 83.
2- هود: 15 - 16.
3- الحدید : 23.
4- طه : 131.
5- التوبة : 24.

وقوله : (وَلاَ تُعجِبکَ أَموَالُهُم وَأَولَادُهُم إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ أن یُعذّبَهُم بِهَا) (1). وقوله : (فَلَا تَغُرَّنَّکُم الحَیَاةُ الدُّنیَا وَلَا یَغُرنَّکُم بِاللهِ الغَرُورُ )(2)

وقوله :(وَفَرِحُوا بِالحَیَاةِ الدُّنیَا وَمَا الحَیَاةُ الدُّنیَا فِی الآخِرَةِ إلَّا مَتَاعُ)(3)

- یعنی جیفة -.

وقوله تعالی : (إِنَّ الَّذِینَ لَا یَرجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالحَیَاةِ الدُّنیَا وَأطمَأَنُّوا بِهَا وَالّذِینَ هُم عَن آیَاتِنَا غَافِلُون أُؤلَئِکَ مَأوَاهُمُ النَّارُ بِمَا کَانُوا َیکسِبُونَ)(4)

وقوله تعالی : وإنَّمَا مَثَلُ الحَیَاةِ الدُّنیَا کَمَاء أَنزَلنَاهُ مِنَ السّمَاءِ فَاخَتلَط بِه تَبَاتُ الَأرضِ مِمَّا یَأکُلُ النَّاسُ وَالأنعَامُ حَتّی إذَا أخَذَتِ الأرضُ زُخرُفَهَا وَأزَّیَّنَت وَظَنَّ أهلُهَا أَنَّهُم قَادِرُونَ عَلَیهَا أتَاهَا أَمرُنَا لَیلاً أو نَهَاراً فَجَعلنَاهَا حَصِیداً، کَأن لَم

تُعنَ بِالَأمسِ(5)

وقوله تعالی : (مَن کَانَ یُرِیدُ العَاجِلَةَ عَجَّلنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصلیهَا مَذمُوماً مَّذحُوراً )(6)

وقوله تعالی: (مَن کَانَ یُرِیدُ الحَیَاةَ الدُّنیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِ إلَیهِم أَعمَالَهُم فِیها وُهُم فِیهِا لَا یُبخَسُونَ أُولَئِکَ الَّذِینَ لَیسَ لَهُم فِی الآخِرَةِ إلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا

ص: 471


1- التوبة : 85.
2- لقمان : 33.
3- الرعد : 26.
4- یونس : 7 - 8.
5- یونس : 24.
6- الاسراء : 18.

صَنعُوا فِیهَا وَبَطِلُ مَا کاَنُوا یَعمَلُونَ) (1)

وقوله تعالی : (وَمَن کَانَ یُرِیدُ حَرثَ الدُّنیَا نُؤتِهِ مِنهَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ من نَّصِیبِ)(2)

وقوله تعالی - ذاماً لقوم - :( کَلَّا بَل تُحِبُّونَ العَاجِلَةَ وَتَذَرُونَ الآخِرَهَ)(3)

وقوله تعالی : وإَنَّ هَؤُلاَءِ یُحِبُّونَ العَاجِلَةَ وَیَذَرُونَ وَرَآءهُم یَؤماً ثَقِیلاً (4)

وقوله تعالی : ( وَمَا أوتِیتُم مِن شَیء فَمَتَاعُ الحَیَاةِ الدُّنیَا وَزِینَتُهُا وَمَا عِنَ اللهِ خَیرُ وَأبقَی) (5)

وقوله : (وَمَا هَذِهِ الحَیَاةُ الدُّنیَا إلَّا لَهوُ وَلَعِبُ وَإنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوَانُ لَؤ کَانُوا یَعلَمُونَ)(6)

وقوله تعالی : (اُعلَمُوا أنَّمَا الحَیَاةُ الدُّنیَا لَعِبُ وَلَهوُ وَزِینَةُ وَتَفَاخُرُ بَینَکُم وَتَکَاثُرُ فِی الأموَالِ وَالأولَادِ. کَمَثَلِ غَیث أَعجَبَ الکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حَطَاماً وَفِی الآخِرةِ عَذَابُ شدِیدُ وَمَغفِرَة مِنَ اللهِ وَرِضوَانُ وَمَا الحَیَاةُ الدُّنیَا إلَّا مَتَاعُ الغُرُورِ) (7)

وقوله تعالی : (لَا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفُروا فِی البِلَاد مَتَاعُ قَلیِلُ ثُمَّ

ص: 472


1- هود:15 - 16.
2- الشوری : 20.
3- القیامة : 20 - 21.
4- الإنسان : 27.
5- القصص : 60.
6- العنکبوت : 64.
7- الحدید :20.

مَأوَاهُم جَهَنَّمُ وَبئسَ المِهَادُ) (1)

وقوله تعالی : (قُل مَتَاعُ الدُّنیَا قَلیِلُ وَالآخِرَةُ خَیرُ لِمَن أتَّقَی )(2)

وفی إرشاد الدیلمی (3)عن النبی صلی الله علیه وآله : «حب الدنیا رأس کل خطیئة ، ومفتاح کل سیئة ، وسبب احباط کل حسنة». .والعجب ان الله تعالی یقول :(أَنَّمَا أَموَالُکُم وَأولَادُکُم فِتنَهُ )(4)، والناس یجمعونها ویحبّونها مع علمهم انّهم مفارقوها ، ومحاسبون علیها ، وأنّ «الدنیا سجن المؤمن وجنّة الکافر»(5) وفی الوسائل(6) قوله علیه السلام: «ان أول ما عصی الله به ستّة حبّ الدنیا ، وحبّ الرئاسة ، وحبّ الطعام ، وحبّ النوم ، وحبّ الراحة ، وحب النساء».

وفیه أیضاً فی باب تحریم حبّ الدنیا : عن محمد بن مسلم سألت علی بن الحسین علیه السلام : أی الأعمال أفضل؟

قال : «ما من عمل بعد معرفة الله ورسوله صلی الله علیه وآله أفضل من بغض الدنیا ، فانّ لذلک شعباً کثیرة ، وللمعاصی شعباً، فأول ما عصی الله به الکبر - إلی أن قال -: ثمّ الحرص ، ثمّ الحسد ، وهو معصیة ابن آدم حیث قتل أخاه ، فتشعّب من ذلک حب النساء ، وحب الدنیا ، وحب الرئاسة ، وحب الراحة ، وحبّ الکلام ، وحبّ العلق

ص: 473


1- آل عمران: 196 - 197.
2- النساء : 77.
3- ارشاد القلوب : 21، الوسائل 8:16ب «16» .
4- الأنفال : 28.
5- تأویل الآیات : 228، مجموعة ورام 268:1 ، مکارم الأخلاق :439. بحار الأنوار6 : 154 ح 9.
6- الوسائل 15: 339ب «49» .

والثروة ، فصرن سبع خصال فاجتمعن کلّهنّ فی حب الدنیا»(1)

وفی العدة(2) : مرّموسی علیه السلام برجل وهو یبکی ، فقال : «إلهی عبدک یبکی من

مخافتک» .

قال الله تعالی : «یا موسی لو بکی حتی ینزل دماغه مع دموع عینه لم أغفر له وهو یحبّ الدنیا». .

وفی آخر حدیث المعراج : «یا أحمد لو صلی العبد صلاة أهل السماء والأرض ، [وصام صیام أهل السماء والأرض ] وطوی الطعام مثل الملائکة ، ولبس لباس العاری ، ثم أری فی قلبه من حب الدنیا ذرة ، أو سمعتها ، أو رئاستها ، أو حلیتها ، أو زینتها ، لا یجاورنی فی داری ، ولانزعت من قلبه محبتی ، وعلیک سلامی ورحمتی»(3)

وقال علیه السلام : «انّما الدنیا منتهی بصر الأعمی لا یبصر مما وراءها شیئاً والبصیر ینفذها بصره ، ویعلم انّ الدار وراءها ، فالبصیر منها شاخص ، والأعمی إلیها شاخص ، والبصیر منها متزود، والأعمی لها متزود»(4)

وقال علیه السلام : «مرارة الدنیا حلاوة الآخرة ، وحلاوة الدنیا مرارة الآخرة»(5)و ان الدنیا والآخرة عدوان متفاوتان ، وسبیلان مختلفان ، فمن أحبّ الدنیا وتولاها

ص: 474


1- الوسائل16: 8 ب «61» وفیه : حسد أخاه فقتله ، مشکاة الأنوار : 266 وفیه : حین قتل أخاه .
2- عدة الداعی : 176، عنه بحار الأنوار 93 : 339 ح 12.
3- ارشاد القلوب : 206. عنه بحار الأنوار 77: 30 ح 6.
4- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 8: 275.
5- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 18 : 264، عنه بحار الأنوار 73 : 131 ح 135 .

أبغض الآخرة وعاداها ، وهما بمنزلة المشرق والمغرب ، وما بینهما کلّما قرب من واحد بعد من الأخر ، وهما بُعد ضرتان»(1)

وقال علیه السلام «من هوان الدنیا علی الله أن لا یعصی إلا فیها ، ولا ینال ما عنده إلا بترکها،(2)

وفی الکافی(3) بإسناده عن الصادق الا : «مرّ رسول الله صلی الله علیه وآله بجدی أسد ملقی علی مزبلة میّتاً ، فقال لأصحابه : کم یساوی هذا ؟

فقالوا : لعلّه لو کان حیا لم یساو درهما.

فقال النبی صلی الله علیه وآله : والذی نفسی بیده الدینا أهون علی الله من هذا الجدی علی أهله». .

وقوله علیه السلام : «انّما مثل الدنیا کمثل الحیّة ، ما ألین مسّها وفی جوفها السمّ الناقع، یحذرها الرجل العاقل ، ویهوی إلیها الصبی الجاهل ، وان الدنیا لو عدلت عند الله جناح بعوضة لما سقی الکافر منها شربة ماء»(4)

وقول الأمیر علیه السلام : «والله ما دنیاکم عندی إلا کسفیر علی منهل ، رحلوا إذا صاح بهم سائقهم ، ولا لذاتها فی عینی إلا کحمیم أشربه غشاقاً أو علقم زعاقاً، أو سمّ أفعی أسقیه دهاقأ ، أو قلادة من نار أرهقها خناقاً (5) . الحدیث .

ص: 475


1- خصائص الأئمة :96، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 29:264 ، غرر الحکم و درر الکلم : 140، بحار الأنوار 73: 129 ح 133.
2- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 2: 99 ، مجموعة و رام 1: 137، عنهما بحار الأنوار 73: 132 ح 136.
3- الکافی 2: 129 ح 9، عنه بحار الأنوار 73: 55ح 27.
4- الکافی 2: 246 ح 5، عنه بحار الأنوار 73: 75 ح 28.
5- أمالی الشیخ الصدوق : 620، عنه بحار الأنوار345:40ح 29.

وقوله علیه السلام : «والله لدیناکم هذه أهون من عراق خنزیر فی ید مجذوم»(1)وفی روایة أخری : «من عفطة عنز»(2)

وقوله علیه السلام : «ملعون من ترأّس ، ملعون من هم بها ، ملعون من حدّث بها نفسه»(3)

، و «إیاک والرئاسة»(4) «فات الرئاسة لا تصلح إلا لأهلها» (5)

وقوله علیه السلام : «ما خفقت النعال خلف رجل إلا هلک وأهلک(6)

إلی غیر ذلک من النصوص(7) المستفیضة المتواترة المعارض إطلاقها بإطلاق قوله تعالی :( قُل مَن حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الَّتِی أخرَجَ لِعبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزقِ قُل هِیَ للَّذِینَ آمَنُوا فِی الحَیَاةِ الدِّنیَا خَالِصَهً یَومَ القِیَامَةِ ) (8)

وقوله علیه السلام: «لیس منّا من ترک دنیاه لآخرته ، ولا من ترک آخرته لدنیاه»(9).

وقوله علیه السلام: «کاد الفقر أن یکون کفراً (10)

ص: 476


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 17:67 ، عنه بحار الأنوار 40: 337 ح 21 و 73 :129 ح 135.
2- علل الشرائع : 150، معانی الأخبار :360، ارشاد المفید 1: 287، شرح نهج البلاغةالابن أبی الحدید 2: 204.
3- الکافی 2: 298 ح ، عنه بحار الأنوار 73 : 151 ح 5.
4- معانی الأخبار : 169، عنه بحار الأنوار 2: 83 ح 5.
5- الاختصاص : 251، عنه بحار الأنوار 2: 110 ح 16.
6- الکافی 2: 297 ح 3، عنه بحار الأنوار 73: 150ح 3.
7- انظر : قرب الاسناد : 157، الأمالی للشیخ المفید : 260 ، خلاصة الایجاز : 24، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 67:6.
8- الأعراف : 32.
9- الفسقبه 3: 156 ح 356، تحف العقول : 409، بحار الأنوار 78 : 346ح 4 ، وفیه : «دینه»بدل «آخرته» .
10- الکافی 2: 307ح 4، عنه بحار الأنوار 73: 251 ح 9 و 257ح 31 عن شهاب الأخبار .

مع قوله صلی الله علیه وآله: «الفقر فخری»(1) و «ما أحسن الدین والدنیا إذا اجتمعا (2)

وقوله علیه السلام فی دیوانه :

وآخر فاز بکلتیهما قد جمع الدنیا مع الآخرة(3)

وقوله علیه السلام: بلوت صروف الدهر ستین حجة وجربت حالیه من العسر والیسر فلم أر بعد الدین خیرا من الغنی ولم أر بعد الکفر شرا من الفقر إلی غیر ذلک من نصوص مدح الطیب والنساء والعقار .

وأمّا علاجه فکما یمکن بتخریج نصوص ذمه عن الحرمة النفسیة إلی الحرمة الغیریّة والمقدّمیّة ، أعنی : حرمة الحب المترتب علیه الأفعال المحرمة دون الحب المجرد ، بناء علی أنه لا حکم له فی نفسه سوی ما یستتبعه من أحکام ما یترتب علیه ، کما هو قضیة القول الثانی ، بل الثالث فان المراد من وجوبه فیه هو الوجوب الغیری المستتبع من وجوب ما یترتب علیه أحیانا ، وإلا فلا موهم التوهّم وجوبه نفسیاً بالضرورة.

کذلک یمکن مجمل نصوص مدحه أو عدم ذمّه علی مدحه فی نفسه من حیث انّه من النعم الجسام، الممتنّ به علی الأنام، لا مدح حبّه ، أو علی ما یتوقّف علیه الطاعة والوصول إلی الآخرة ، کحب المال المحض إداء الدین ، أو علی

ص: 477


1- عوالی اللئالی، 1: 39، عنه بحار الأنوار 72: 30ح26.
2- هذا صدر بیت شعر ینسب للإمام علی علیه السلام وهو : ما أحسن الدین والدنیا إذا اجتمعا ***لا بارک الله فی الدنیا بلا دین انظر : دیوان الإمام علی علیه السلام : 451.
3- دیوان الإمام علی علیه السلام: 199 و 201.

الحبّ الضعیف أو الأضعف الناقص عن التأثیر ، بل المجامع التأثیر ضدّه ، کما یشهده به لفظ الاجتماع بین الدنیا والآخرة فی هذه النصوص ، والضدّیة وعدم الاجتماع بینهما فی نصوص النعم، أو علی نحو ذلک من بعض جهات حب الدنیا ، أو بعض موارده ومراتبه الخارج عن محلّ النزاع اسماًبالإنصراف أو صحة السلب ، لا حکماً حتی یستلزم التخصیص المخالف للأصل ، ولا ریب فی ترجیح هذا الحمل علی الحمل الأول من وجوه شتی و قرائن عدیدة :

منها : دلالة نصوص مدح الدنیا صریحاً أو تلویحا علی المضادة وعدم إمکان الجمع بینهما حسب ما عرفت.

ومنها : تعلّق أغلب نصوص ذمّه بدمّ حبّه ، وجمیع نصوص مدحه بمدح نفسه لا مدح حبه إلاّ فی النبوی العامّی من قوله علیه السلام: «حبّب إلیَّ من دنیاکم النساء والطیب ... إلخ(1).

ومنها: استلزام الحمل السابق التجوز بتقدیر محذوف أو إضمار موصوف فی نصوص ذمّ الدنیا ، أو بتأویل النهی عن حبه إلی النهی الغیری ، أو تخصیصه بما یترتب علیه المعاصی والأفعال المحرّمة بخلاف الحمل الثانی ، فإن غایة ما یلزم منه خروج بعض موارد حت الدنیا أو مراتبه عن الذم من باب التخصّص لا التخصیص حسبما عرفت وجهه فی تحریر محل النزاع ، ومن البین المبیّن فی محله انه لو دار الأمر بین التخصیص والتخصص ، کان التخصیص أولی من التخصص عرفة ، فضلاً عن المجاز والاضمار ، ألا تری انه لو أشترک زید بین عالم وجاهل ، وأجمل المراد منه فی : لا تکرم زیداً ، هل هو العالم لیخصّص به عموم :

ص: 478


1- الکافی 5: 321ح 6، عنه بحار الأنوار141:76ح 9.

أکرم العلماء ، أو الجاهل لئلّا یخصّصه حمل علی زید الجاهل بأصالة عدم التخصیص ، فکذلک الأمر فیما نحن فیه دائر بین التجوّز والضمار فی لفظ الدنیا ، أو التأویل والتخصیص فی النهی عن حبه بما یفضی إلی شیء من المحرمات ، ویترتب علیه معصیة من المعاصی ، وبین إبقاء الدنیا علی ظهوره، وإبقاء النهی عن حبه علی عمومه ، وإخراج بعض ما هو خارج عن موضوعه اسما بالانصراف ، أو صحة السلب عرفة ، کبعض موارده الراجعة إلی الطاعة ، أو بعض مراتبه الضعیفة عن التأثیر ، أو المجامعة لتأثیر ضده ، ولا ریب فی تقدیم الحقیقة علی المجاز ، والتخصص علی التخصیص ، والأطهر علی الظاهر .

ومنها : انّه لو لم یکن حب الدنیا حراماً نفسیاً مطلقاً کما نقوله ، لم یکن حراماً غیری أیضأ مطلقا کما یقوله الخصم ، بل کان له فی نفسه حکم سائر المباحات التی لا حکم لها سوی ما یستتبعها من أحکام ما یترتب علیها إن واجبة فواجب ، وإن حراما فحرام ، وما هذا حاله لا ینبغی أن یطلق علیه الحرام المطلق سیما فی کلام الحکیم والبلیغ المطلق.

ومنها : انّ اهتمام الشارع الحکیم فی ذمّ حبّ الدنیا فی تمام صحفه السماویّة ، ولسان جمیع أنبیائه وخلفائه بلغ إلی حدّ التواتر والضرورة فی الکثرة ، والتشدید والتأکید، وعلی وجه لم یهتمّ بمعشاره فی بیان سائر المحرمات النفسیة ینافی إرادة الحرمة الغیریة والمقدمیة لمنافاته الحکمة والبلاغة ، بل ویأبی عن التخصیص بالمفضی الی الحرام لمنافاته سیاق ما سبق لبیان إعطاء ما هو کالقاعدة الکلّیّة .

ومنها : اعتضاد حرمته النفسیة بعموم الکتاب ، وهو قوله : (وَلاَ تُلقُوا

ص: 479

بِأیدِیکُم إلَی التَّهلُکَةِ (1) حیث ان حب الدنیا بالحب القوی الذی هو محلّ النزاع الموجب لإیثاره علی الآخرة عند التزاحم معرض للعقاب الدائم والعذاب الألیم، وهو من أعظم المهالک.

ومنها : اعتضاد حرمته النفسیّة بالاجماع المعلوم من عدّ حبّ الدنیا والرئاسة فی عداد الکبائر فی جمیع کتب علماء الأخلاق الخاصّة والعامة ، وبالإجماع الظاهر.

أیضا من عناوین محدّثی أحادیث ذمّ الدنیا و تعبیرهم من الصدر الأوّل إلی

یومنا هذا بقولهم کما فی الوسائل(2) أخذاً ممّن تقدّمه .

ص: 480


1- البقرة : 195.
2- الوسائل 16: 8 ب «61» .

باب

حرمة حب الدنیا وحرمة حب الرئاسة

فإنّذلک ظاهر فی إجماعهم علی فهم الحرمة النفسیّة من نصوصها ، وبالإجماع الظاهر أیضاً من الجواهر (1) حیث قال فی باب الشهادات :

لا یخفی [علیک] أنّ المصنّف وغیره ممّن تعرّض لذکر بعض ما یقدح فی العدالة لیس [غرضه ] حصر ذلک فیما ذکره ، ضرورة عدم انحصار الأمر فی ما ذکره ، لمعلومیّة حرمة أمور کثیرة لم یذکروها کمعلومیّة کونها من الکبائر - إلی أن قال : وفاقاً لمّا نقله عن الأردبیلی.

أیضاً ومنها : حب الدنیا ، ومنها : حب الرئاسة ، ومنها : حب الطمع... إلخ .

ومنها : اعتضاد حرمته النفسیة أیضاً بالاعتبار العقلی ، بتقریب ان فی حبّ الدنیا بالحب القوی الذی هو محل النزاع مظنة للضرر العظیم ، وهو العذاب الألیم، ودفع الضرر المظنون واجب عقلاً ، أو بتقریب انّ العقل یستقبح حب القبیح ، وهو الدنیا فضلاً عن إیثاره علی حب ضده الآخرة ، فائه ترجیح للمرجوح علی الراجح القبیح عند العقل والعقلاء أیضاً ، وذلک لأن اللذائذ الدنیویة غالباً لیست

ص: 481


1- جواهر الکلام 41: 57.

بلذائذ حقیقیّة ، بل مجرد رفع الالام ، کما تری ان لذّة الطعام مجرّد رفع ألم الجوع، ولذّة الشراب مجرّد رفع ألم العطش ، ولذّة النکاح مجرد رفع ألم الشهوة، إذ لو کانت لذائذ حقیقیة لم یرتفع بمجرد ارتفاع تلک الآلام ، مضافاً إلی انّه لو فرض فی بعضها لذّة حقیقیة علی وجه الندور ، لکن بواسطة سرعة الزوال والفناء فیها لا تعدّ فی مقابل اللذائذ الحقیقیة الآخرویة الباقیة الدائمة المتزایدة بلذائذ أصلا ورأساً ، فإیثارها علی حب اللذائذ الآخرویة وإن کان فی مقام العمل والفعل الا الحکم والقول ، إلا أنه أیضاً کإیثار المرجوح علی الراجح فی مقام الحکم والقول فی القبح العقلی من غیر فرق ، وان قیل بالفرق بینهما ، ألاّ تری انّه لو قدم إلی أحد طعامان أحدهما مر وغیر لذیذ ، والآخر حلو ولذیذ ، فقدّم أکل المر علی الحلو ، والغیر اللذیذ علی اللذیذ من غیر داع عقلائی عد عند العقل والعقلاء من أسهه السفهاء ، کما لو حکم قولاً بترجیح المر علی الحلو، والغیر اللذیذ علی اللذیذ .

فتلخّص مما ذکرنا ثبوت ما ادعیناه من الحرمة النفسیة فی حب الدنیا بالأدلة الأربع من الکتاب والسنة والإجماع والعقل بوجوه شتی ، وتقریراته العدیدة حسبما عرفتها بالتفاصیل الأکیدة.

جزی الله الأئمة من أهل بیت العصمة عن هذه الأمة بأفضل رحمة ونعمة ، کما أتموا الحجة والبیان علی الانس والجان ، وبلغوا أسرار الایمان التی اعتراها الکتمان فی سالف الأزمان بأبلغ تبیان و عرفان ، بحیث لم یبق فی البین حیران ، ولا للشبه میدان ، ومع ذلک کلّه الأمان الأمان من حب الدنیا و تسویل الشیطان ، الراسخ فی القلوب والأبدان ، الموجب للطغیان والکفران ، والحرمان والخسران .

ص: 482

خاتمة

فی بیان خواتم سوء حبّ الدنیا وعواقبه الموبقة الناشئة عنه مطلقاً ، حتی مع الغضّ عن عقوبته وحرمته الذاتیّة المتنازع فیها ، وهی أظهر من أن تخفی، وأکثر من أن تحصی فی الوصایا المأثورة عن الأنبیاء والأوصیاء علیلا ، حتی اعترف المنکر عقوبته وحرمته بقوله : لأودَّنَ أن یترتّب علیه أشد عقوبة وحرمته ولم یترتب علیه تلک العواقب السوء من المفاسد والمضار الدنیویة والأخرویة التی هی أشد من عقوباته .

فمن المضار الدنیویة الناشئة عنه ، هو التأسف علی ما قال ، والتخوف ممّا هو آت ، وهو من الآلام النفسیة التی لا أقل من إیثارها الشیبوبة ، وکبر النشاط ، وضعف القوی ، وإلا فقد یورث الأمراض المزمنة.

ومنها : الحسد والغضب والحزن والهّم والغم علی فقد ملائمات الطبع ، وحدوث مخالفاته من الأحباب و الأنساب ، والأحساب والأصحاب والألقاب ، والأسباب والأثواب ، فان جمیع هذه الآلام النفسیة ناشئة عن حب الدنیا والمستریح منه مستریح منها ، والمبتلی به مبتلی بها ، لا زال حتی عند وجدانها ، فانّ المحبّ للمال والجاه مثلاً متألّم بفقدانه عند عدمه ، وبفقدان الزائد عند وجدانه ، وإلا زید عند وجدان الزائد ، وهکذا فقد ورد : «انه لو کان لابن آدم

ص: 483

وادیان من ذهب لابتغی وادیا ثالث(1)

ومنها : جمیع ما وقع وما یقع بین أبناء الدنیا حتی بین أخوین لأب واُمّ واحد ، من الفتن والبغضاء والشحناء ، والعداوة والتشاکس ، والجدال والنزاع، والقتال المورثة للنفاق والفراق ، والعراک والهلاک ، وتلف الأموال والأنفس والأعراض والدول ، بل ما من شیء من المصائب والمناقص والمضار الدنیویة من الأمراض والأسقام والآلام والأوجاع ، والفقر والفاقة ، والآفات والعاهات علی النفس والمال والعرض ، إلا وهو مسبب عن ذنب ، وکل ذنب مسبب عن حب الدنیا ، فالکل مسبب عن حب الدنیا .

أما حصر المصائب والمناقص والمضار فی الذنوب فیکفی الدلیل علیه من الآیات عموم الحصر من قوله تعالی : وما أصابک من سنة من الله وما أصابک من سیئة فمن نفسیه (2)

وقوله تعالی: (مَا أصَابَکُم مِن مُصِیبَة فَبِمَا کَسَبَت أَیدِیکُم وَیَعفُوا عَن کَثِیر)(3)، حیث لم یستثن من عمومها إلاّ مصائب الأولیاء ، فانّها لمزید الأجر من غیر ذنب.

ومن الروایات ما فی الوسائل(4) والصافی (5) عن الکافی (6)، عن

ص: 484


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 16:14 .
2- النساء : 79.
3- الشوری : 30.
4- الوسائل 15: 299 ب «40» .
5- تفسیر الصافی 1: 472.
6- الکافی 2: 445 ح 6.

الصادق علیه السلام فی تفسیر هذه الآیة من انّه «لیس من التواء عرق ، ولا نکبة حجر، ولا عثرة قدم، ولا خدش عود ، (ولا صداع ، ولا مرض)(1) إلا بذنب ، وما یعفو الله أکثر مما یعجل عقوبته».

وما فی الوسائل(2) أیضاً عن الصادق علیه السلام : «ما یأمن الذین ینظرون فی أدبار النساء أن ینظر بذلک فی نسائهم» ، وقوله علیه السلام أیضا : «أما یخشی الذین ینظرون فی أدبار النساء أن یبتلوا بذلک فی نسائهم»(3)

وفی الحدیث القدسی : «یا بن آدم ، کن کیف شئت کما تدین تدان»(4)

وفی الصحیح : ان هذا المثال من کلام الحق والأصل فیه : «انّ امرأة کانت علی عهد داودعلیه السلام یأتیها رجل یستکرهها علی نفسها ، فألقی الله تعالی فی قلبها فقالت : لا تأتینی مرة إلا وعند أهلک من یأیتهم ، فذهب إلی أهله فوجد عندها رجلاً فأتی به إلی داود علیه السلام فقال : وجدت هذا الرجل عند أهلی ، فأوحی الله عزّ وجلّ إلی داود علی : قل له : کما تدین تدان» (5)، إلی غیر ذلک.

وأمّا من المضار الآخرویّة الناشئة عنه ، فمضافاً إلی ذلک کلّه انّه ما من معصیة صغیرة أو کبیرة ، ولا ضلال ، ولا إضلال ، ولا فسق ، ولا ظلم ، ولا جور ، ولا فجور ، ولا زور ، ولا کفر ، ولا إرتداد ، ولا ظلام ، ولا حرام ، من البدء إلی الختام ، إلاّ ومنشأه ومصدره وسببه و مورثه ، حب الشهوات من المال والجاه

ص: 485


1- لیس فی الکافی .
2- الوسائل 20: 199 ب «108» .
3- الوسائل 200:20 الباب المتقدّم .
4- الکافی 2: 138 ح 4، بحار الأنوار 73 : 175 ح 16.
5- الفقیه 4: 21، عنه بحار الأنوار 14: 41 ح 28.

والرئاسة والنساء والبنین والقناطیر المقنطرة من الذهب والفضّة ونحوها.

فإنّ أول ما عصی الله فیه ، استکبار ابلیس علی آدم ، وامتناعه من السجدة له ، ومنشأه الحسد وحب الجاه والرئاسة ، ثمّ قتل قابیل هابیل ، ومنشأه کذلک الحسد وحبّ الجاه و الرئاسة ، ثمّ تشرید أخاه هبة الله ، فإن أخاه هبة الله لما دفن أباه آدم أتاه قابیل فقال له : انی رأیت أبی آدم خصّک من العلم بما لم اخصّ به ، وهو العلم الذی دعا به أخوک هابیل ، فتقبل قربانه فانک إن أظهرت من العلم الّذی اختصک به أبوک أقتلک کما قتل أخاک هابیل ، فلبث هبة الله والعقب منه مستخفّین بما عندهم من الایمان والعلم ، والاسم الأکبر ، و میراث العلم ، و آثار العلم النبوّة حتی بعث نوح .علیه السلام وکذلک ما فعل إخوة یوسف به ، وما فعلت امرأة العزیز به ، وبیحیی ما صنع، وما فعل نمرود ، وشداد وفرعون وهامان و قارون وبلعم ، حیث کذّبوا الرسل، وأسروهم، وحسبوهم ، وأحرقوهم ، وقاتلوهم ، وجادلوهم ، وخساربوهم، وشر دوهم ، فغرقوا وصعقوا، وخسفوا و مسخوا بذلک.

کذلک فذاجدّ بن ملجم(1) عشق امرأة یقال لها : رباب ، فعقر لها ناقة صالح، کما عشق ابنه عبد الرحمن بن ملجم قطام، وقتل لها أمیر المؤمنین علیه السلام ، وما فعلت قریش والمنافقین بالنبیّ واله ، من تکذیبهم وإیذائهم وتشریدهم ومقاتلتهم ومحاربتهم ، واذاقتهم السموم والهموم.

وکذلک خروج الضفیر(2) علی یوشع علیه السلام وصی زوجها موسی ، کخروج

ص: 486


1- المناقب لابن شهرآشوب 3: 309.
2- کذا فی الأصل ، وفی المصدر : صفراء بنت شعیب ، وهی زوجة موسی ، حیث خرجت علی وصیّه یوشع بن نون کما خرجت عائشة علی وصی رسول الله صلی الله علیه و آله الإمام علی علیه السلام .انظر : کمال الدین : 27.

الحمیراء علی أمیر المؤمنین علیه السلام ، حیث جیشت الجیوش عسلیه ، وقتلت من المعسکرین ثمانین ألف مسلم وما ندمت.

ومنها حدثت فتنة صفّین والخوارج ، ودولة بنی اُمیة وبنی مروان ، وسائر دول الجائرین إلی قیام القائم ، کل ذلک لیس إلا بواسطة الحسد وحبّ الدنیا والجاه والرئاسة والمال والراحة والشهوات.

ومن اسوء عواقب حت الدنیا وأخزی خواتمه السوء التی هی شر من عقوباته أنه إذا لم یتمکن الشیطان من أن یغلب المحبین للدنیا ویخدعهم فی شیء من أیام عمرهم، ترقُب بهم الفرص والخدع إلی حین الممات ، فإذا ضعفت القوی وغلب علیهم سکرات الموت ، اغتنم الفرصة ، وزیّن لکّل ما هو محبوبه ، من الصحّة والراحة ، والجاه والرئاسة، والنساء والبنین والقناطیر المقنطرة من الذهب والفضة والخیل المسوّمة بأحسن صورة ، وأکمل زینة ، أتمّ شهوة، وأخفی خدعة ، وألطف صحبة ، وقال له : اطعنی أعطک کلما هو محبوبک المزین فی نظرک من الصحة والراحة ، والجاه والرئاسة ، أو المال والنسوة ، أو البنین والحفدة ، أو القناطیر المقنطرة من الذهب والفضة ، فیعدله بهذا التسوبد و التزیین عن الایمان إلی الکفر ، أو یشغله بمحبوبه المزیّن فی نظره إلی أن یخرج من الدنیا مشتغلاً بمجامعته وملامسته(1)، فخرّ هنالک الدنیویّون ، ذلک هو الخسران المبین.

وفی روضة الکافی : عن زرارة قلت له قوله تعالی : (فَبِمَا أَغوَیتَنِی

ص: 487


1- فی الهامش : وبملابسه .

لاَقعُدَنَّ لَهُم صِرَاطِکَ المُستَقِیمَ ثُمَّ لاتِیَنَّهُم.. ) (1)الآیة .

قال : قال أبو جعفر علیه السلام: «یا زرارة، انّما عهد لک ولأصحابک ، وأما الآخرون فقد فرغ منهم»(2)

وفی الخبر : انّه یجییء الشیطان حال النزع فیجلس عند یسار الانسان فیقول له : اترک هذا الدین وقل بإلهین اثنین تنجو من هذه الشدّة ، ویجییء أیضاً عند رأسه بقدح من ماء الجمد فیحرک له ، فیقول الانسان : اسقنی ، ولا یدری أنّه شیطان ، فیقول : قل لا صانع للعالم حتی أسقیک ، فإن لم یجبه جاء إلی موضع قدمیه ، فیحرّک القدح ، فیقول الإنسان : اسقنی ، فیقول : کذب الرسل حتی

أعطیک.

فمن أحبّ الدنیا وزینتها وراحتها أدرکته الشقاوة ، وأجاب إلی ذلک ، وخرج من الدنیا کافرة، ومن أبغض الدنیا وراحتها وزنیتها أدرکته السعادة ، ورد کلامه ، والتفت أمامه .

کما حکی عن أبی زکریا الزاهد لمّا حضرته الوفاة أتاه صدیقه ، وهو فی سکرات الموت ، فلقّنه الشهادتین والإمامة ، فاعرض الزاهد وجهه ، ولم یقل وقال له ثانیاً ، فاعرض عنه ، وقال له ثالثا ، فقال : لا أقول ، فغشی صدیقه ، فلمّا کان بعد ساعة وجد بنفسه خقة ففتح عینیه وقال : هل قلتم لی شیئاً ؟ قال : نعم ، عرضنا علیک الشهادة ثلاثاً فأعرضت فی المرتین ، وقلت فی الثالثة : لا أقول .

قال : أتانی ابلیس بقدح من الماء فقال : أتحتاج إلی الماء؟

ص: 488


1- الأعراف :16-17.
2- الکافی 8: 145 ح 118، عنه بحار الأنوار 63 : 252 ح 116، و 68 : 94 ح 37 عن المحاسن .

قلت : بلَی .

فقال : قل عیسی ابن الله ، فأعرضت عنه ، ثمَ أتانی من قبل رجلی فقال لی کذلک ، وفی الثالثة قال : قل لا إله ، فقلت : لا أقول ، فضرب القدح علی الأرض وولی هارباً ، فأنا رددت علی إبلیس لا علیکم ، فأشهد أن لا إله إلا الله ، وأنّ محمد رسول الله صلی الله علیه وآله، وان علیاً ولّی الله .

وکما حکی عن بعض الزاهدین لمّا حضرته الوفاة کلّما لقّنه أصدقائه الشهادة أعرض ، فلما أفاق فی الغد أعادوه الأصدقاء وسألوه عن وجه إعراضه عمّا لقّنوه فی الأمس.

قال : کنت کثیر المحبّة للدنانیر الصفر ، فلمّا لقّنتمونی الشهادة أتانی ابلیس بطبق مملوء من الدنانیر الصفر وقال لی : اعرض عنها أعطیک إیاها ، فأشغلنی بحبها عما لقّنتمونی من الشهادة .

ص: 489

ص: 490

ص: 491

ص: 492

تشریع الخیرة والتکلان

اشاره

ص: 493

ص: 494

مقدمة التحقیق

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین ، والصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء محمد ، وعلی آله الطیبین الطاهرین .

وبعد : لقد أراد البعض أن یعتبر الاستخارة شکلا من أشکال البدعة والضلالة، فی الوقت الذی ترسخ الاعتقاد بالاستخارة عند الکثیرین ، من ذوی السرائر الصافیة ، وأضحت الاستخارة عندهم أحد العبادات التی تقربهم من الله سبحانه وتعالی . فحینما تلتبس الأمور علی العبد ویحتاز فیها فهو یستخیر ربه ، فیجری له تعالی الخیرة ، فعند ذلک یقدم العبد علی ذلک العمل مطمئن القلب .

ونظرا لأهمیة الاستخارة فقد صنف فیها علماؤنا الأعلام کتب ورسائل مستقلة ؛ ومن أولئک الأجلة : العیاشی - صاحب التفسیر - ، والسید ابن طاووس ، والعلامة المجلسی، والسید عبدالله شتر ، والشیخ سلیمان الماحوزی البحرانی ، والمیرزا الکلباسی الأصفهانی ، والشیخ محمد بن الفیض الکاشانی ، وأحمد بن سلیمان البصری ، وغیرهم .

إضافة إلی ما کتبه العلامة المجاهد السید عبد الحسین اللاری قدس سرّه فی کتابه الماثل بین یدیک - عزیزی القاریء -.

ص: 495

عملنا فی الکتاب اعتمدنا فی تحقیق هذا الکتاب علی طبعتین له ، وهما :

1- الطبعة الحجریة(1) ، والمطبوعة فی مطبعة المحمدی ب «شیراز » سنة 1317 ه ، وقد حصلنا علی هذه النسخة من مکتبة المرحوم الشیخ حسن نخبة الفقهائی العامرة فی مدینة «لار»..

2 - الطبعة الحروفیة ، وهی بتحقیق ونشر مؤسّسة الإمام المهدیّ عجّل الله تعالی فرجه الشریف ب «قم» سنة 1411 ه ، والمطبوعة فی مقدمة کتاب «الاستخارة» لأبی المعالی الکلباسی الأصفهانی ، المولود سنة 1267 ، والمتوفی سنة 1315 ه.

وأمّا عملنا فکان علی النحو التالی :

1- طابقنا هاتین الطبعتین فیما بینهما ، ونظرا لوجود اختلافات بینهما فقد لفّقنا بین نضیهما للخروج بنص دقیق متقن قدر الوسع والامکان .

2- طابقنا الآیات القرآنیة الشریفة مع القرآن الکریم وأثبتناها کما هی فی القرآن .

3- أرجعنا الأحادیث الواردة إلی المصادر الحدیثیة المعتبرة ، وبعد مطابقتها مع المصادر أثبتنا نضأ متقناً قدر الوسع .

4- ما أضفناه من المصادر جعلناه بین [ ] وأشرنا لذلک فی محلّه .

وأخیراً : نتقدم بخالص الشکر والتقدیر إلی الفاضل فارس حسون کریم الذی قام بتحقیق هذه الرسالة الجلیلة . وآخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین اللجنة العلمیة للمؤتمر

ص: 496


1- الذریعة : 189/4 رقم 943.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

الحمد لله الحنّان المنّان ، المفتتح علینا أبواباً من الخیر والإحسان ، بتشریع الخیرة والقرعة والتکلان، وجعلها بمنزلة الوحی للحیران ، فی کشف الغیوب عن قبل الرحمن.

وبعد، فیقول العبد المتحیّر فی البلدان، والمتبعّد عن الأهل والأوطان ، المبتلی بنوائب الزمان وطوارق الحدثان، وافتراق الأحبّة والاخوان ، عبد الحسین الموسوی التستری : إنه قد اختلفت الآراء فی أصل شرعیّة الخیرة والقرعة وکیفیّة تشریعها وکمّیتها علی وجوه ، بل أقوال؛ فعن بعض العامّة إنکار شرعیّتها مطلقاً وانّها کالقمار والمقامرة ، ثمّ القائلین بشر عیّنها کالخاصّة اختلفوا فی کیفیة الشرعیّة وکمیّتّه علی وجوه ، بل أقوال :

1- فمنها : ما عن ابن إدریس(1) والمحقق(2)علی ما حکی فی الذخیرة(3) من الاقتصار علی شرعیة أصل الاستخارة وصلاتها دون الاستخارة بالرقاع والقرعة والسبحة والحصی وما یؤدی إلیه القلب والمشاورة ، وأول ما یری من المصحف بناء منهما علی استناد ذلک کله إلی ما یقصر عن الحجّیّة من أخبار

ص: 497


1- السرائر : 313/1
2- المعتبر 2/ 376.
3- الذخیرة : 348

الشذوذ والآحاد.

2- ومنها : ما کنت أزعمه سابقاً من شرعیّة أصل الاستخارة والعمل بمؤدّاها فی ضمن جمیع الکیفیات المأثورة المذکورة علی وجه التعبّد دون شیء من مراتب الطریقة ولا أحکامها.

3- ومنها : ما احتمله بعض فضلاء العصر من شرعیّة أصل الاستخارة والعمل بمؤدّاها علی وجه العمل بالأصول العملیة لمصلحة رفع الحیرة ونحوها ، بمعنی أنّها أمارة وطریق تعبدی ، تعبّدنا الشارع بترتیب أحکام الطرق الواقعیة علی مؤداها تعبد و إن لم تکن طریقاً.

4- ومنها : ما لعله المشهور والمنصور من طریقتها واقعاً کطریقیة البینة والید والسوق ونحوها ، لا مجرد التعبد بترتیب أحکام الطریقیة علیها.

5- ومنها : ما ترقّی بعض الأصحاب من الالتزام باستحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع ، ودوام مطابقته وإیصاله إلیه.

6- ومنها : الترقّی إلی تعمیم شر عینها لغیر مورد التحیرّ أیضاً من موارد وجوه المرجّحات لأحد الطرفین.

7- ومنها : الترقّی إلی تعمیم شرعیّتها بغیر الکیفیّات الخاصّة المأثورة أیضاً ، کما جرت علیها سیرة أکثر العوام.

8- ومنها : ما عن بعضهم من الترقّی إلی وجوب العمل بعد الاستخارة بمؤدّی الخیرة.

وقبل الخوض فی تحقیق الحق منها ینبغی تشخیص معنی الخیرة والقرعة ، وبیان النسبة والفرق بینهما ، فتقول:

أمّا معنی الخیرة - بالکسر فالکون - فی اللغة : فکالاستخارة والاختیار

ص: 498

وهو مطلق طلب الخیر ؛ ویقال : إسم لما یتخیر کالطیرة لما یتطیر.

وفی الاصطلاح : هو خصوص طلب الخیر بالخصوصیّات المأثورة من شخص خاصّ، ومورد خاصّ، وکیفیة خاصّة.

وأمّا القرعة فی اللغة - فمن القرع هو الضرب والطرق -: اسم لما یقرع فی مرّة کاللقمة لما یلقم فی مرة ، والجرعة لما یتجرع فی مرة. وفی اصطلاح الشرع : إسم لما یقرع بالخصوصیات المأثورة من شخص خاصّ ، ومورد خاصّ، وکیفیة خاصة.

وأمّا النسبة والفرق بین القرعة والخیرة : فبحسب المفهوم اللغویّ بینهما تباین کلّیّ ، وبحسب المفهوم الشرعی بینهما عموم من وجه، یجتمعان فی المساهمة بالخصوصیات المأثورة لتشخیص بعض المنافع والمضارّ ، کما ورد به بعض روایات الباب.

ویفترق مفهوم الخیرة عن القرعة فی مفهوم صلاة الاستخارة المأثورة مجردة عن الأخذ بشیء ، کما ورد به أیضا بعض روایات الباب .

ویفترق مفهوم القرعة عن الخبرة فی مفهوم المساهمة علی تشخیص بعض الحقوق الجزئیة بالخصوصیّات المأثورة مجردّة عن طلب الخیر ، کما هو مورد بعض نصوص الباب أیضاً.

وأما بحسب المصداق الشرعی والمورد الخارجی ّفمقتضی عموم قوله علیه السلام: القرعة لکل أمر مشکل»(1) وعموم قوله علیه السلام: «ما حار من استخار»(2) هو تساویهما فی المصداق والموارد الخارجیّة ، ولکن مقتضی وهن العمومین ، والاقتصار علی

ص: 499


1- انظر : فتح الأبواب : 272، روی فیه بلفظ : کل مجهول ففیه القرعة .
2- أمالی الطوسی:136 ح 220.

مواردهما المجبورة بعمل الأصحاب ، هو اختصاص الخیرة بموارد الجهل بالمنافع والمضار الدنیویة ، لا الجهل بالحکم، ولا بالموضوع، واختصاص القرعة ببعض موارد الجهل بالمنافع والمضار، وببعض موارد الجهل بالحقوق الجزئیة والموضوعات الصریحة ، بخلاف الجهل بالحکم، أو بالموضوع المستنبط ، فإنّ المرجع فیهما إلی الأصول العملیّة علی ما استقرّ علیه عمل الأصحاب.

وإذ قد وقفتَ علی هذه المقدّمة فلنرجع إلی ما کنّا فیه من تحقیق الحقّ فی المسألة فنقول : لا یخفی أنّ نفی شرعیّة الخیرة والقرعة رأساً إفراط من بعض العامّة ، کذلک الالتزام ببعض مراتبها المذکورة تفریط من أصحابنا المتأخّرین ، وخیر الأمور أوسطها.

و تفصیل هذا الاجمال هو أن یقال :

أمّا شرعیّة الخیرة والقرعة والعمل بمؤدّاهما فهو وإن أنکرها العامة قیاساً علی القمار والمقامرة إلا أنّه لا خلاف ولا إشکال بین الخاصة نصّاً ولا فتویً فی ثبوتها فی الجملة فی مقابل السلب الکلّی.

ویدلّ علیه - ما عدا العقل المستقلّ - کل واحد من سائر الأدلّة الثلاثة الباقیة :

أمّا من الکتاب : فیکفی فی شرعیة أصل الاستخارة عموم قوله تعالی : (ادعُونِی أَستَجِب لَکُم) (1) (قُل مَا یَعبَؤُا بِکُم رَبَّی لَولاَ دُعَاؤُکُم)(2)

وعموم قوله تعالی : (وَعَلَی اللهِ فَلیَتَوکَّلِ المُتَوَکَّلُونَ) (3)

ص: 500


1- سورة غافر : 60.
2- سورة الفرقان : 77
3- سورة إبراهیم: 12.

(وَعَلَی اللهِ فَتَوَکَلُوا إن کَنتُم َمؤمِنِینَ)(1)

(إنَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَوَکَّلِینَ) (2)

(وَمَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ إنَّ اللهَ بالِغ ُأمرِهِ قَد جَعلَ اللهُ لکُلَّ شَیءِ قَدراً) (3)

وعموم قوله تعالی فی مؤمن آل فرعون: (وَاُفَوَّضُ أمرِی إلَی اللهِ إنَّ اللهَ بَصیِر بِالعِبَادِ) (4)

نظراً إلی ما تقدم من کون أصل الاستخارة نوعاً من الدعاء والتوکّل والتفویض إلی الله تعالی وحسن الظنّ به.

ویکفی فی شرعیة العمل والأخذ بمؤدّاها من الکتاب أیضاً قوله تعالی - فی بیان أحوال یونس علیه السلام -: (فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ المُدحَضِینَ) (5)

وقوله تعالی : (وَمَا کُنتَ لَدَیهِم إذ یُلقُونَ أقلَامَهُم أیُّهُم یَکفُلُ مَریَمَ) (6)

وأمِا من السنّة : فیکفی فی شرعیّة أصل الاستخارة عموم مثل قوله علیه السلام: «من اُعطی ثلاثة لم یحرم ثلاثة: من اُعطی الدعاء أعطی الإجابة، ومن اُعطی الشکر أعطی الزیادة، ومن اُعطی التوکّل اُعطی الکفایة(7)

وخصوص ما رواه الکلینیّ فی الصحیح عن أبی عبد الله علیه السلام: «صلّ رکعتین

ص: 501


1- سورة المائدة : 23.
2- سورة آل عمران: 159.
3- سورة الطلاق : 3.
4- سورة غافر : 44.
5- سورة الصافات: 141.
6- سورة آل عمران: 44
7- المحاسن : 1/ 61ح 1 ، الخصال : 601ح56.

واستخر الله تعالی، فوالله ما استخار الله مسلم إلاّ خار الله له ألبتّة»(1)

وفی شرعیّة العمل والأخذ بمؤدّاها ما رواه الصدوق فی الفقیه ، عن حمّاد بن عیسی ، عمّن أخبره ، عن حریز ، عن أبی جعفر علیه السلام قال : «أوّل من موهم علیه مریم بنت عمران، وهو قوله عزّوجلّ: (وَمَا کُنتَ لَدَیهِم إذ یُلقُونَ أقلَامَهُم أیُّهُم یَکفُلَ مَریَمَ) والسهام ستَة.

ثمّ استهموا فی یونس علیه السلام لمّا رکب مع القوم فوقفت السفینة فی اللجّة، فاستهموا فوقع التهم علی یونس علیه السلام ثلاث مرّات، فمضی یونس إلی صدر السفینة، فإذا الحوت فاتح فاه، فرمی نفسه.

ثمّ کان عند عبدالمطّلب تسعة بنین، فنذر فی العاشر إن رزقه الله غلاماً أن یذبحه، فلمّا ولد عبدالله لم یکن یقدر أن یذبحه ورسول الله فی صلبه، فجاء بعشر من الإبل فساهم علیها وعلی عبدالله، فلم یزل یزید الإبل ویساهم حتی بلغت الإبل مائة، فخرجت السهام علی الإبل ثلاث مرّات.

فقال: الآن علمت أنّ ربیّ قد رضی، فنحرها (2)

وما فی الوسائل : عن أبی عبدالله علیه السلام ، قال : «قلت له: ربمّا أردت الأمر یفرق منّی فریقان: أحدهما یأمرنی، والآخر ینهانی قال: فقال: إذا کنت کذلک فصلّ رکعتین واستخر الله مائة مرّة ومرّة، ثم انظر أحزم الأمرین لک فافعله، فإن الخیرة فیه إنّ شاء الله، ولتکن استخارتک فی عافیة فإنّه ربمّا خیرّ للرجل فی قطع یده، وموت ولده، وذهاب ماله»(3)

ص: 502


1- الکافی : 3/ 470 ح 1 ،الوسائل : 204/5ح 1.
2- من لا یحضره الفقیه : 3/ 89 ح 3388، الخصال :156ح198، الوسائل : 189/18 ح 12.
3- المحاسن : 2/ 432 ح 2501، الکافی : 3/ 472ح 7، تهذیب الأحکام : 181/3 ح 5، الوسائل :205/5 ح 6، بحار الأنوار : 91/ 276 ح 26.

وقوله علیه السلام فی خبر آخر: «فصل ّرکعتین، واستخر الله مائة مرّة، ثم انظر أی شیء یقع فی قلبک فاعمل به»(1)

وقوله علیه السلام: «ما اُبالی إذا استخرت إلی أی جنبی وقعت»(2)

وقوله علیه السلام : فی خبر آخر: «ثم انظر ما یلهمک تفعله فهو الّذی أشار علیک به (3)

وقوله علیه السلام فی خبر آخر: «ثمّ یشاور فیه، فإنه إذا بدأ بالله أجری له الخیرة علی لسان من یشاء من الخلق»(4)

وقوله علیه السلام بعد الاستخارة : «انظر إذا قمت إلی الصلاة فإن الشیطان أبعد ما یکون من الإنسان إذا قام إلی الصلاة، أی شیء یقع فی قلبک فخذ به وافتح المصحف، فانظر إلی أقل ما تری فیه فخذ به إن شاء الله»(5)

وقوله علیه السلام فی ذات الرقاع : «فإن کان علی ظهرها «افعل» فافعل وامض لما أردت فإنه یکون لک فیه إذا فعلته الخیرة إن شاء الله ، وإن کان فیها «لا تفعل» فایاک أن تفعله أو تخالف، فإنک إن خالفت لقیت عنتا، وإن تم لم یکن لک فیه الخیرة»(6) الحدیث.

إلی غیر ذلک من الأخبار المبّوبة فی الوسائل وغیرها الآمرة بالعمل والأخذ بعد الاستخارة وصلاتها بما یقع فی القلب ، أو المشاورة ، أو المصحف ، أو

ص: 503


1- الکافی : 3/ 471ح 4، تهذیب الأحکام : 311/3 ح 10، الوسائل : 205/5 ح 4.
2- فتح الأبواب : 160، الوسائل : 5/ 207 ح10، بحار الأنوار : 224/91 ح 4.
3- أمالی الطوسی: 275 ح 525، الوسائل : 213/5 ح3.
4- المحاسن : 431/2ح 2496، معانی الأخبار : 144 ح 1 ، الوسائل : 213/5 ح 2.
5- تهذیب الأحکام : 3/ 310ح 6. الوسائل : 216/5ح 1
6- فتح الأبواب : 163.

الرقاع، أو السبحة، أو الحصی ، أو المساهمة والقرعة علی الوجه المأثور.

وأما من الاجماع: فیکفی ما استقر علیه قول الامامیة وفعلهم علی شرعیة الاستخارة ، والعمل بمؤداها علی وجه یکون ذلک من شعائرهم الکاشفة عن رأی رئیسهم وتقریره إیّاهم قطعاً.

وأما اقتصار ابن إدریس وبعض من تبعه علی شرعیة أصل الاستخارة وصلاتها دون شرعیة الأخذ بمؤدی القرعة والرقاع والسبحة وغیرها مما ذکر فمبنی علی شبهة زعمه استناد ما عدا صلاة الاستخارة إلی أخبار الآحاد ، وعلی شبهة عدم حجیة أخبار الآحاد، وکلا مقدمتیه شبهتان ممنوعتان : أما الأولی فیما سبق ، وأما الثانیة فیما تقرر فی محلّه.

هذا کلّه فی ثبوت شرعیة الاستخارة والقرعة وشرعیّة العمل بمؤداهما.

وأما طریقیة مؤدّاها فتفصیل الکلام فیه هو أن الشیء المشروع والمعتبر إما أنّ یعتبر تعبدا صرفاً وإن کان فی نفسه طریقاً کاعتبار الاستصحاب علی وجه ، وإما أن یعتبر طریقاً صرف وإن لم یکن طریقاً فی نفسه ، وإما أن یعتبر طریقة تعبدیاً کالأصول العملیّة.

وإذ قد عرفتَ ذلک فاعلم أن مؤدّی الاستخارة والقرعة ، وإن لم یکن طریقاً فی نفسه بالبداهة الأولیّة والضرورة العیانیة ، ولا دلالة أیضاً فی مجرّ الأوامر الآمرة بالعمل ، والأخذ به علی طریقّیته التعبدیة فضلا عن طریقته الواقعیّة إلا أنّ تعلیلات العمل والأخذ بمؤدی الاستخارة بقوله علیه السلام: «فإنّ الخیرة فیه(1) وبقوله : «فهو الذی أشار علیک به»(2) وبقوله : «فإنّه یکون لک فیه إذا فعلته

ص: 504


1- تقدم فی ص : 503.
2- تقدّم فی ص : 503.

الخیرة(1) ظاهرة فی طریقیّة الاستخارة والموصلیّة إلی المنافع والمقاصد المقصود انکشافها ، خصوصاً تعلیلات العمل والأخذ بمؤدّی القرعة «بأنّه یخرج سهم المحق»(2) و «بأن من خرج سهمه بالقرعة فهو المحق» (3)

کالصریح فی الطریقیة والموصلیة إلی الواقع .

فإن قلت : إن مؤدّی الاستخارة والقرعة إذا لم یکن طریقاً فی نفسه ، فکیف یمکن أن یجعله الشارع طریقاً بالجعل ! ألیس ذلک من قبیل قلب الماهیة المحال ، وجعل النار ماءً، والماء نار ؟.

قلتُ : هذا لیس من قبیل ما ذکر من قلب الماهیة المحال ، وجعل النار ماء وبالعکس ، بل هو من قبیل تبدیل الخواص والآثار، أعنی : من قبیل جعل آثار النار و خواصه فی الماء وبالعکس ، وهو أمر ممکن ، بل واقع کثیر من القادر المطلق تعالی فی جعله النار نوراً علی إبراهیم.

فإن قلت : سلّمنا إمکان جعل آثار ذات الطریق من الموصلیة والایصال فی غیر ذی الطریق من القادر المطلق تعالی إلا أنه بملاحظة کونه من خوارق العادات نادر جدا ، بل معدوم النظیر فی خصوص الأمارات المعتبرة طریقاً إلی الواقع شرعا.

قلت : ندور طریقة الاستخارة والقرعة فی الکشف والایصال إلی الواقع إنمّا هو مع قطع النظر عن أسبابه ومقتضیاته المحصّلة له.

وأمّا بالنظر إلی أسبابه و مقتضیاتة المحصلة من مثل الأدعیة المأثورة له من

ص: 505


1- تقدّم فی ص : 503.
2- تهذیب الأحکام: 6/ 238 ح 15، الوسائل: 18/ 188 ح. وسیأتی مفصلاً
3- الکافی 7: 240 ح 2، الوسائل :184/18 ح8.

الصلاة وطلب الخیر والاستشارة والاسترشاد منه ، والتوکلّ والاعتماد علیه ، و تفویض الأمر إلیه ، وحسن الظنّ به ، فلا غرو ولا عجب ، ولا ندور فی طریقیة الاستخارة والقرعة بتلک الضمائم والأسباب المنضمة إلیه الملزمة لتنجیز مواعیده تعالی ، سیما بعد تصریحه تعالی بطریقته کما عرفته من أدلّتها المتقدمة من الکتاب والسنّة.

فإن قلتَ: لو کانت الخیرة والقرعة من الطرق الواقعیّة لا التعبّدیّة الصرفة فما وجه ما نراه فی مؤدّی الخیرة والقرعة من التخطّی والتخلف وعدم الایصال إلی الواقع فی کثیر من الأحیان والموارد؟.

قلتُ : دفع هذه الشبهة ، أوّلاً: بالنقص بجمیع الأمارات والطرق الواقعیّة حیث لم یکن منها طریق وأمارة إلاّ وله مادة تخلف عن الواقع أحیاناً حتی الطرق المنجعلة کالعلم والتواتر.

وثانیاً : بالحلّ بأنّ ما یتّفق من تخلّف الطریق والأمارة عن الایصال إلی الواقع بعد ثبوت الطریقیّة له ، فلابدّ من حمله علی الندور والشذوذ الغیر المنافی الطریقة الطریق وأماریّته المنوطة بواسطة الجعل بغلبة الوصول والایصال. أو حمله علی حصول مانع أو انتفاء شرط من شروطه المأثورة من توجه القلب والصلاة والدعاء والتوکل والتفویض وحسن الظن بالله تعالی ، کما یرشد إلیه ما عن التهذیب صحیح عن جمیل ، قال : «قال الطیار لزرارة : ما تقول فی المساهمة ألیس حقّاً ؟

فقال زرارة : بل هی حقّ.فقال الطیّار : ألیس قد ورد أنّه یخرج سهم المحقّ ؟

قال : بلی.

ص: 506

قال : فتعال حتی أدّعی أنا وأنت شیئاً، ثمّ نساهم علیه ، وننظر هکذا هو ؟

فقال زرارة : إنّما جاء الحدیث بأنّه لیس من قوم فوّضوا أمرهم إلی الله ثمّ أقرعوا إلاّ خرج سهم المحقّ ، فأمّا علی التجارب فلم یوضع علی التجارب.

فقال الطیار : أرأیت إن کانا جمیعاً مدّعیین ادّعیا ما لیس لهما من أین یخرج سهم أحدهما ؟

فقال زرارة : إذا کان کذلک جعل معه سهم مبیح ، فإن کانا ادّعیا ما لیس لهما خرج سهم المبیح»(1)

فتلخّص ممّا ذکرنا ثبوت طریقیّة مؤدّی الاستخارة والقرعة فی الجملة .

وأمّا استحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع أحیاناً کما هو أحد الوجوه، بل الأقوال ، فلا دلالة علیه فی شیء ممّا ذکر، ولا فیما استدلّ علیه مدّعیه : من أنّ الاستخارة استرشاد، واستشارة للخیر من الله تعالی ، وکما أنّ نصح المستشیر وإرشاد المسترشد واجب علی الناس ، فعلی الله بالأولویة القطعیة ، وبأنه کما أن بعث الرسل وإنزال الکتب واجب علی الله عقلاً بقاعدة اللطف ، کذلک الارشاد إلی المصلحة واجب علیه بتلک القاعدة، وبأنّه کما أنّ إرشاد الناس إلی المصالح الدینیة الراجعة إلی المعاد واجب علی الله کنصب الرسل وإنزال الکتب ، کذلک إرشادهم إلی المصالح والمفاسد الدنیویة الراجعة إلی المعاش واجب علیه ، وبأنّ تخلّف الاستخارة عن تلک المصلحة الواقعیة یستلزم الاغراء المحال علی الله تعالی بعد فرض الأمر بها و تقویت المصلحة عن العبد .

إلی غیر ذلک ممّا یقصر دلالته عن إثبات معاه جداً ، کما لا یخفی .

ص: 507


1- تقدم فی ص : 505.

و تفصیل ذلک أنّ استفادة استحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع إمّا أن یستفاد من نفس مؤدّی الاستخارة والقرعة ، مع قطع النظر عن دلیل اعتبارهما بالخصوص ، وإمّا أن یستفاد من دلیل اعتبارهما شرعاً بالخصوص ، وإما من دلیل آخر خارجیّ عموم قاعدة اللطف و نحوه مما تمسک به المتوهّم.

امّا استفادة ذلک من نفسهما فمن البدیهیات الأوّلیة والضروریّات العیانیة عدمها.

وأمّا استفادة ذلک من دلیل اعتبارهما وتشریعهما فهو منحصر بالاستقراء فی الأدعیة المأثورة، أو الأوامر الآمرة بالأخذ بمؤدّاها أو المواعید الموعودة علیها علی سبیل منع الخلقوّ.

فأمّا الأدعیة المأثورة للخیرة من مثل : «أستخیر الله برحمته خیرة فی عافیة، اللّهمّ اخترلی ما هو خیرلی فی دینی ودنیای»(1)، ومن مثل : «اللّهمّ ربّ السموات السبع ورب العرش العظیم ، أنت الله لا إله إلا أنت ، عالم الغیب والشهادة الرحمن الرحیم ، أنت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون، فأسألک أن تخرج سهم المحق»(2) ونحو ذلک ، فلا دلالة فیها علی ما یرید من کون الاستخارة والقرعة من الأدعیة المأثورة لطلب الخیرة فی مقام الحیرة ، کما هو معنی الخیرة والاستخارة لغة، وصریح مضامین أدعیتها المأثورة جمیعاً.

وأما الأوامر الآمرة بالخیرة والقرعة فی مقام الاشکال والحیرة فلا تزید دلالة علی الأوامر الآمرة بالعمل بالأصول العملیة عند الشق لمجرّد التعبّد بسلوکها لا للإرشاد إلی ما فی سلوکها.

ص: 508


1- الکافی : 3/ 470 ح 3، الوسائل : 5/ 208 ح 1.
2- الکافی : 3/ 470 ح 1، تهذیب الأحکام : 3/ 179 ح 1 ، الوسائل : 5/ 304 ح 1.

وأمّا المواعید الموعودة علیها من مثل قوله علیه السلام: «ما استخار الله مسلم إلا خار الله له ألبتّة(1) . وقوله علیه السلام: «ما من قوم فوضوا أمرهم إلی الله عزّ وجلّ ثمّ قارعوا إلا خرج سهم المحقّ»(2)فإنما هی فی المفاد والسیاق کسائر المواعید

الموعودة علی مطلق الدعاء من مثل قوله تعالی : (ادعُونِی أستَجِب لَکُم) (3) وقوله علیه السلام: «ما من مؤمن یدعو الله إلا استجاب له»(4)المخصصة عمومها بمثل قوله

تعالی : (أوفُوا بِعَهدِی أوفِ بِعَهدِکُم) (5) وبمثل قوله علیه السلام : «من اغتاب مسلما لم یقبل الله تعالی صلاته ولا صیامه أربعین صباحاً، وأن من أکل لقمة من حرام لم یستجب دعاؤه» (6) إلی غیر ذلک من المخصّصات الّتی یقف علیها المتتبع فی الآثار المأثورة ، بل کثیراً ما یؤخر استجابة دعاء المؤمن حباً لسماع صوته علی ما فی بعض الأخبار ، بل قد ورد أنه صلی الله علیه وآله قد دعا الله تعالی فی لیلة المعراج أن یرفع الخلاف عن أمته فلم یجبه تعالی بعدما أجابه فی دعوات کثیرة، التی منها «أن لا یسلط علی أمته من سوی أنفسهم ظالم» ، وأن موسی علیه السلام قال فی مناجاته : «أسألک یا رب أن لا یقال فی ما لیس فی. فقال: یا موسی، ما فعلت هذا لنفسی فکیف لک ؟! علی ما فی الباب الثانی والأربعین من إرشاد الدیلمی (7)، إلی غیر ذلک من الأدعیة والأسئلة التی لم تستجب لمثل الأنبیاء مع عصمتهم وخلوهم عما لم تخل منه من

ص: 509


1- تقدم فی ص : 502.
2- تهذیب الأحکام: 6/ 238 ح 15، الوسائل : 188/18 ح 4.
3- سورة غافر : 60.
4- عدّة الداعی : 34 ح 8، الوسائل: 1086/4 ح 9.
5- سورة البقرة : 40.
6- جامع الأخبار : 412 ح 1141، کنز العمّال : 15/4 ح 9266 بحار الأنوار : 75/ 258ح53.
7- إرشاد القلوب : 134

موانع الاستجابة و مقتضیات عدم الاستجابة.

هذا کله مضافاً إلی أنّ استجابة الدعاء کثیراً ما یتعقّبه الردّ و التبدیل و المحو والاثبات بالبداء ونحوه ، کما یشهد به قوله تعالی: (یَمحُوا اللهُ ما یَشَاءُ وَیُثبِتُ) (1)وقوله علیه السلام: «اللّهمّ إنّی أسألک أن تقضی وتقدّر من الأمر المحتوم فی الأمر الحکیم من القضاء الّذی لا یردّ ولا یبدّل» (2)الدعاء.

ومع ذلک کلّه کیف یستفاد من الأدعیة المأثورة فی الاستخارة والقرعة استحالة تخلّف مؤدّاها عن الاجابة المتوقّفة علی اجتماع ما لم یجتمع فینا من مقدمات کثیرة والتی منها:

أولاً : استجماع الداعی لشرائط الدعاء ومقتضیات الاجابة .

ومنها : ثانیا : استجماعه لفقد الموانع المانعة من استجابته مع عدم استجماعها حتی فی الأوحدیین متا.

ومنها : ثالثاً : مصادفة الدعاء لتعلّق المشیة بإجابته ، وعدم منافاته للمصالح النوعیة الکلّیة الذی هو الباعث لعدم استجابة بعض الأدعیة من مثل الأنبیاء والأولیاء أحیاناً مع استجماعهم الشرائط وفقد الموانع لا محالة.

ومنها : رابعاً : عدم تعقب الاجابة بعد تحققها برد و تبدیل ، ومحو و تحویل، بواسطة تعقب بداء ونحوه.

هذا کلّه مضافاً إلی أنّه سلّمنا تجاوز الدعاء عن جمیع هذه العقبات ، وبلوغه إلی ساحة الاجابة والقضاء الّذی لا یرد ولا یبدّل ، ووصوله إلی عرصة الاثبات والتنجز الذی لا یغیر ولا یبدل ، ولکن مع ذلک لا یکشف الدعاء عن بلوغ الداعی

ص: 510


1- سورة الرعد: 39.
2- إقبال الأعمال : 503، بحار الأنوار : 98/ 164 .

للمدعوّ به علی الوجه المدعوّ به ، بل قد یعوّض علی تقدیر إجابته بما هو أصلح بحال الداعی والعوض أیضاً قد یؤخرّ إلی الآخرة، ولا ینال الداعی فی الدنیا الّذی هو ماله ، کما ورد عن الصادق علیه السلام: «إنّی دعوت الله أن یجعل الإمامة فی ابنی إسماعیل فعوضنی عنه بجعله أوّل من یخرج مع القائمة علیه السلام(1)

وعنه علیه السلام : «انّ المؤمن لیدعو الله، فیؤخّر الله إجابته إلی یوم الجمعة»(2) .

وفی خبر آخر: «قلت لأبی عبدالله علیه السلام : أیستجاب للرجل الدعاء ثم یؤخر؟

قال : نعم، إلی عشرین سنة»(3)

وفی خبر آخر: «کان بین قوله تعالی: (قَد اُجِیبَثُ دَعوَتُکُمَا)(4) وبین أخذ فرعون أربعین عاما، (5)

وعن النبی صلی الله علیه وآله : «ما من مسلم دعا الله سبحانه دعوة لیس فیها قطیعة رحم ولا إثم إلا أعطاه الله أحد خصال ثلاثة: إما أن یعجل دعوته، وإما أن یدخر له، وإما أن یدفع عنه من السوء مثلها»(6).

وعنه أیضا : «الدعاء مخ العبادة، وما من مؤمن یدعو الله إلا استجاب له، إما أن یعجل له فی الدنیا، أو یؤجل له فی الآخرة، وإما أن یکفر عنه من ذنوبه بقدر ما دعا، ما لم یدع بمأثم»(7)

ص: 511


1- لم نعثر علی هذا الحدیث ، مضافة إلی ما فیه من تأمل ونظر .
2- الکافی : 2/ 489 ح6، الوسائل :1108/4 ح 3.
3- الکافی:2/489 ح4. الوسائل : 1108/4 ح 4.
4- سورة یونس : 89.
5- الکافی :2/ 489 ح،5 الوسائل : 1108/4 ح 2.
6- عدة الداعی : 24 ، الوسائل :1086/4ح8.
7- عدة الداعی: 24، الوسائل : 1086/4 ح 9.

إلی غیر ذلک ممّا هو کالصریح، بل صریح فی إمکان تخلّف الأدعیة المأثورة للخیرة والقرعة عن الاجابة والواقع أحیاناً ، وعدم استحالة تخلّف مؤداها عن الواقع لأن حال الأدعیة المأثورة للخیرة و القرعة والمواعید الموعودة علیها من الاجابة هو حال سائر الأدعیة والمواعید الموعودة علیها فی المفاد و السیاق ، فیتحدان فی أنه قد یستجاب وقد لا یستجاب ، وعلی تقدیر الاجابة قد یمحی وقد یثبت ، وعلی تقدیر الاثبات قد یعوّض وقد لا یعوّض ، وعلی تقدیر عدم التعوّض قد یعجّل وقد یؤجّل.

ومع کلّ هذه التقادیر کیف یعقل الجزم والقطع باستحالة تخلّفها عن الاجابة والکشف عن تنجز المطلق ؟ وهل هو إلا الجمود علی العمومات ، والاغماض عن المخصصات أو علی المتشابهات ، والاغماض عن المحکمات کجمود الأخباریة علی مثل «إسماعیل یشهد أن لا إله إلا الله » ؟

وأمّا تعلیلات الأخذ بمؤدی الخیرة والقرعة بمثل قوله علیه السلام: «فإنّ الخیرة فیه(1)

و «إنّه یخرج سهم المحق»(2) فغایة ما فیها هو الظهور فی طریقیة مؤدّاها إلی الواقع دون استحالة تخلّفها عنه .

وأمّا التمسّک بأن الاستخارة استشارة واسترشاد من الله تعالی ، ونصح المستشیر وإرشاد المسترشد واجب علی الناس ، فعلی الله بالأولویة ، ففیه منع الکبری:

أولاً : بأنه لا دلیل عقلاً ولا شرعاً علی وجوب نصح المستشیر علی الناس - فی الموضوعات - الّذی هو المقیس علیه ما لم یؤدّ إلی مثل هلاک نفس محترمة

ص: 512


1- نقدم فی ص :504.
2- تفدم فی ص : 505.

ونحوه.

نعم، الّذی یجب علی الناس فی الموضوعات هو عدم إغراء الجاهل .

وأمّا سکوتهم عند الاستشارة، فکعدم إصغائهم لسؤال السائل، وعدم إجابتهم لدعوة الداعی لا یحرم ولا یقبّح من حیث هو، ولیس مثل ردّ السلام واجبة .

وثانیاً : لو سلّمنا وجوبه من حیث هو کردّ السلام کما یجب علیهم من حیث استلزامه لمثل هلاک نفس محترمة ونحوه ، ولو لم یکن فی مقام الاستشارة، إلاّ أنّ الحکم فی المقیس ممنوع، ضرورة أنه لیس کلّما یجب علی الناس یجب علی الله بالأولویة ، إلا ما کان وجوبه عقلیاً ، کحسن العدالة وقبح الظلم.

وأمّا ما کان وجوبه شرعیاً کأغلب تکالیف الموالی للعبید ، من مثل : «لا یغتب بعضکم بعضا»، و«لا یقتل بعضکم بعضاً»، و «لا یتصرف بعضکم فی مال آخر إلا بإذن منه»، و«یجب علیکم تحقظ الأیتام»، و «جواب السلام(1)، و «إطعام الطعام»، کنصح المستشیر علی تقدیر القول به ، فلا یجب علی المولی قطعة ، فضلا عن الأولویة ، کما لا یخفی.

وأمّا مقایسة إرشاد المسترشد بنصب الرسل وإنزال الکتب فّی وجوبه علی الله بقاعدة اللطف فقیاس مع الفارق من جهة : أن اللطف الواجب فی الاصطلاح خاص بما یقرب العبد إلی الطاعة ، ویبعده عن المعصیة ، لا مطلق ما یقرّبه إلی المنافع والمصالح ، ویبعده عن المضار والمفاسد، ولو من الأمور الدنیویّة ، بل لعلّ التقریب إلی المنافع والمصالح الدنیویة خلاف اللطف المصطلح وجوبه علی الله

ص: 513


1- المراد : وجوب رد السلام .

تعالی فی أغلب موارد الناس.

مضافة إلی أن اللطف - المصطلح الخاص بالمقرب إلی الطاعة والمبعّد عن المعصیة - أیضا لا یجب علی الله تعالی مطلقة ، بل الواجب منه علیه مقدار خاص، وهو المقدار القاطع لمعاذیر العباد بحیث لا یبقی للناس علی الله حجة ، کما فی إنزال الکتب وإرسال الرسل.

ولهذا اکتفی فی اللطف ببعث رسول واحد، وکتاب واحد إلی جمیع أهل العالم من الجن والإنس ، ولولا ذلک لوجب علیه أن یبعث إلی کل عصر ، بل إلی کلّ مصر ، بل إلی کل قصر ، بل إلی کل نفر ، رسولاً وکتاباً علی حدة، لکونه أقرب إلی الطاعة قطعة، وأبعد عن المعصیة جدا، ومع ذلک لم یجب، ولم یقع أصلاً ورأس .

وأمّا توهم استلزام تخلّف المصلحة للاغراء بالجهل فمدفوع : بوضوح منع الملازمة ، إذ لیس فی أدلة تشریع الخیرة والقرعة تصریح ولا تلویح بتضمین الشارع دوام إیصال مؤداها إلی الواقع لا محالة حتی یلزم من تخلفه الاغراء والکذب ، بل غایة ما فی أدلّة تشریعها هو الوعد بالایصال فی الجملة علی وجه الاجمال لا بالجملة علی وجه یستلزم من تخلفه المحال .

وأمّا توهم استلزام تخلفه لتفویت المصلحة الواقعیة ، فمدفوع : بمنع بطلان اللازم إذا کان فی نفس التشریع وأمر الشارع، أو فی سلوک الفعل المشروع والمأمور به مصلحة تدارک الفائت من المصلحة الغائیة المقصودة للسالک بالسلوک ، کما هو وجه من وجوه صحة التعبد بما هو غیر دائم المطابقة من سائر الطرق والأمارات الواقعیة ، وردّ من منع صحّة التعبد بها لتلک الملازمة. وأیّ مصلحة أعظم وأفضل وأشرف وأنفع وأفید من المصلحة الموجودة فی نفس

ص: 514

تشریع الخیرة وفی نفس سلوکها عند الحیرة من الخضوع والخشوع والصلاة والدعاء والطلب والتعظیم والتمجید والتحمید الله عزّوجلّ ، وذکر صفاته الحمیدة وأسمائه الحسنی ، و توجه القلب إلی ساحة قدسة ، والاتکال علیه ، و تفویض الأمر إلیه وإن لم تحصل الغایة المقصودة للسالک من المنافع الجزئیة الدنیویّة الفانیة الزائلة.

أفلم یکف بتلک المصالح الکلیة المترتبة علی الأمر بالخیرة والعمل بها فی صحّة تشریعها ، والحث والتأکید علیها ، والالتزام بها عند الحیرة حتیّ یلتزم بدوام مطابقتها وکاشفیتها عن مصالح جزئیة دنیویة فانیة زائلة لا تبلغ معشاراً من تلک المصالح الکلیة ؟

فتلخص ممّا ذکرنا أنّ العمدة فی تشریع الخیرة وفوائدها : هو رجحانها النفسی لا التوصلی ، کسائر العبادات النفسیة ، بل هی أفضلها نظراً إلی اشتمالها علی التعظیم والتمجید والصلاة والدعاء والتوکل والتفویض ، وأن الظاهر من تعلیلات الأخذ بمؤداها هو وجود جهة التوصّلیة فیها أیضاً، إلا أن الجهة النفسیة أقوی وأغلب من الجهة التوصلیة فی الخیرة، وبالعکس فی القرعة.

ومن هنا قد توهّم انحصار رجحان الخیرة فی الرجحان النفسی ، ولکن قد عرفت اندفاعه بظهور تعلیلات الأخذ بمؤدّاها بأن فیه الخیرة ونحوه فی اشتمالها علی جهة التوصّلیة والطریقیّة أیضاً.

وأمّا توهّم تعمیم تشریعها لغیر مورد التحیر فلعلّه ناظر إلی عموم مثل : «ما استخار الله مسلم إلا خار الله له ألبتة(1) وعموم قوله علیه السلام: و «أیّ قضیة أعدل من

ص: 515


1- تقدم فی ص : 502.

القرعة»(1)؟ مع الاغماض عن أنّ موضوعها و موردها بحسب الأخبار الأخر هو خصوص مقام التحیرّ والاشکال ، الذی لا سبیل إلی رفعه بغیر الخیرة والقرعة .

وأمّا توهّم تشریعها بغیر الکیفیات الخاصّة المأثورة فأیضاً مبنیّ علی اقتصار النظر علی العمومات والاغماض عن مخصصاتها المتراکمة ، أو علی توهّم أنّ مسألة الخیرة والقرعة من المستحبات التی لا تقید مطلقاتها بالمقیدات.

ویدفعه : ان الخیرة المشروعة تارة تشتمل علی جهة العبادیة النفسیة کذات الصلاة والدعاء المجرد عن جهة الاستعلام بشیء من العلامات التوصلیة ، وتارة تشتمل علی الجهتین المذکورتین و عدم جریان تقیید المطلق ، بل جریان دلیل التسامح إنمّا هو فی القسم الأول من الخیرة ، وفی الجهة الأولی من القسم الثانی بخلاف الجهة الثانیة من القسم الثانی ، فإن عمومات الخیرة مخصّصة فیها بمثل قوله علیه السلام: «الذی سته العالمعلیه السلام فی هذه الاستخارة بالرقاع والصلاة»(2)فی جواب السائل عن الاستخارة بغیرها، وبمثل قوله علیه السلام : «کان أبی یعلمنی الاستخارة کما یعلمنی السورة من القرآن»(3) ، ولا یجری دلیل التسامح فیها أیضا لعدم إثبات دلیل التسامح ما عدا الثواب من الآثار الوضعیة ، کالکاشفیة والموصلیة التی هی الغرض الأصلی للمستخیر غالیة.

فتبیّن أن الخیرة إمّا ذو جهة أو ذو جهتین ، کالوضوء، فمن جهة رجحانها النفسی وإن لم یقید مطلقاتها إلاّ أنه من جهة رجحانها التوصلی وهو الطریقّة والایصال إلی الواقع یقید مطلقاتها لا محالة .

ص: 516


1- من لا یحضره الفقیه :3/ 92 ح 3391، الوسائل : 190/18 ح13.
2- الاحتجاج : 2/ 314 ، بحار الأنوار : 91/ 227 ذح 2.
3- فتح الأبواب : 148، الوسائل : 5/ 218 ح 9.

بل المنقول عن ابن طاووس فی الوسائل(1) ترجیح استخارة ذات الرقاع علی سائر أنواع الاستخارة بوجوه:

منها : تقیید عموم سائر أنواع الاستخارات بذات الرقاع ، ولکن یضعفه : أن من حیث اشتمال ذات الرقاع علی الخصوصیات الزائدة التی لم یعتبر فی غیرها من الصلاة ونحوها ، وإن کان یوهم التقیید ، وکون نسبتها إلیها کنسبة المطلق والمقید ، والأقل والأکثر ، إلا أنه من سائر الحیثیات الأخر، کالاستعلام بأحد العلائم المبائنة بعضها مع مبائنة لا یمکن الجمع بالتقیید بینها.

مضافة إلی أن حمل المطلق علی المقید إنما هو بعد إحراز اتحاد المطلق منها کما فی التکالیف الالزامیة.

وأما فی الأحکام الندبیة و الوضعیة کالسببیة فلا مقتضی للحمل ، ومنه ما نحن فیه ، کما لا یخفی علی المتأمل فیها.

وأما وجه القول بحرمة مخالفة مؤدی الخیرة فلعله الجمود علی ظهور النواهی عن مخالفته فی الحرمة النفسیة التعبدیة ، ولکن یضعفه : ظهور تعلیل النهی عن المخالفة بقوله : «إن خالفتَ لقیت عنت،(2) فی کون النهی نهی غیری للارشاد إلی التحذر عن مخافة العنت ، وهو المشقة والصعوبة ، کالنهی فی قوله علیه السلام : تعذّ وتعشّ ولا تأکل فیما بینهما، فإن ذلک إفساد للبدن»(3)، والنهی الغیری للارشاد عن الشیء لاّ یحرّم ذلک الشیء إلاّ فی صورة فرض العلم أو الظن المعتبر بأداء ذلک الشیء إلی الوقوع فی ضرر المرشد إلیه .

ص: 517


1- الوسائل :211/5.
2- تقدم فی ص : 503.
3- المحاسن : 2/ 195 ح 1565.

ومع ذلک لا یدل علی حرمة ذلک الشیء مطلقاً ، بل یدل علی انسحاب حکم الضرر إلی تلک المخالفة المؤدیة إلیه، إن حراماً فحرام، وإن مکروها فمکروهاً.

ولو سلّمنا دلالة النهی عن مخالفة الخیرة علی الحرمة النفسیة فلا نسلّمه فی خصوص المخالفة المقترنة بنوع من الإعراض عن أمر الله تعالی وسوء الظن به ، کما هو محل بعض النصوص.

وإلی هنا تم المقال فی رفع الجدال، ولولا ضیق المجال وتشتت البال، الاختتمنا المنوال بما یشتمل علی آداب الخیرة والقرعة والمباهلة وکیفیاتها ، وشروطها المأثورة ، وجملة من أحکامها المنظورة، علی وجه یکون ذخراً ، ولعلّ الله یحدث بعد ذلک أمرا ، إن شاء الله . حرره فی سنة 1315.

ص: 518

فی بیان کیفیة الخیرة والقرعة والمباهلة

الکلام فی بیان کیفیة الخیرة والقرعة والمباهلة بالآداب والسنن المأثورة، وجملة من أحکامها المستورة، فی ضمن أبواب محصورة

الباب الأول

فی بیان کیفیة الاستخارة

ونقول : مقدمة : الاستخارة - لغة - هو : مطلق طلب الخیر، والخیرة - بسکون الیاء - اسم منه.

وفی اصطلاح الشرع: هو خصوص طلب الخیر بالخصوصیات المأثورة من شخص خاص ، ومورد خاص، وکیفیة خاصّة.

وهل هی فی هذا الاصطلاح الخاص عبارة عن خصوص طلب معرفته الخیر ، و استعلامه بالخصوصیات المأثورة ؟ أم أعم منه ومن طلب المستخیر الخیر والبرکة فی فعله المنظور له ، ومن طلب توفیقه إلی ما فیه الخیر من الأفعال ؟

ص: 519

وجهان ناشئان عن اختلاف الأخبار المأثورة فی کیفیة الاستخارة بالاطلاق عن الاستعلامات فی طائفة ، وبالتقیید بأحد الاستعلامات فی طائفة اُخری.

والتحقیق : أنّه إن قیدنا إطلاقات الطائفة الأُولی بالطائفة الثانیة اختصت الاستخارة فی اصطلاح الشرع بالمعنی الأول ، وهو استعلام الخیر ، ولم یکن لها بالمعنیین الآخرین کیفیة خاصة مشروعة وراء کیفیات مطلق الدعاء وطلب الحاجة.

وأما إن لم تقیدها بها کما هو الأصل فی مطلقات الأحکام الندبیة و الوضعیة لم تختص بالمعنی الأول ، بل عمت المعانی الثلاثة ، وکان لها بالمعنیین الآخرین کیفیة خاصة مشروعة وراء کیفیات مطلق الدعاء ، کما لها بالمعنی الأول مثل ذلک أیضا من الکیفیات الخاصة.

فأما کیفیتها بأحد المعنیین الآخرین ، فتفصیلها : أنّه متی أراد الدخول فی أمر وأراد من الله تعالی الخیر فیه أو التوفیق إلی ما فیه الخیر منه استخار الله تعالی قبله مرة واحدة ، أو ثلاث مرات أو سبعاً أو عشراً علی اختلاف الروایات فی الأمر الیسیر ، وسبعین مرة أو مائة مرة ومرة علی اختلاف الروایات فی الأمر الجسیم بلفظ : «أستخیر الله برحمته ، أو بزیادة : «خیرة فی عافیة» ، أو بلفظ : «یا أبصر الناظرین ، ویا أسمع السامعین ، ویا أسرع الحاسبین ، ویا أرحم الراحمین ، و یا أحکم الحاکمین ، صل علی محمد وأهل بیته ، وخرلی فی کذا وکذا، أو بلفظ :

اللّهمّ إنی أسألک بأنک عالم الغیب والشهادة إن کنت تعلم أن کذا وکذا خیرلی فخیره لی ویسّره ، وإن کنت تعلم أنه شرّلی فی دینی ودنیای وآخرتی فأصرفه عنی إلی ما هو خیر ، ورضّنی فی ذلک بقضائک ، فإنک تعلم ولا أعلم ، وتقدر ولا

ص: 520

أقدر ، وتقضی ولا أقضی ، إنک علام الغیوب». أو بأحد الأدعیة المأثورة للاستخارة فی مصباح الکفعمی والصحیفة السجادیة .

والکمال المأثور فی هذا النوع من الاستخارة أن تکون عند قبر الحسین علیه السلام ، وأکمله أن تکون عند رأسه ، وأکمله أن تکون فی آخر سجدة من صلاة اللیل ، أو من رکعتی الفجر ، أو فی کل رکعة من الزوال ، وأکملها أن تکون بعد صلاة رکعتین فی غیر وقت الفریضة ، وأکمله أن یقرأ فیهما: (قل هو الله أحده )و (قل یا أیّها الکافرون) ، وأکمله أن یقرأ فیهما سورة الحشر وسورة الرحمن ، ثم یقرأ المعوذتین (قل هو الله أحد )، وأکمل ذلک کلّه أن یصوم الثلاثاء والأربعاء والخمیس ، ثم یصلّی یوم الجمعة فی مکان نظیف رکعتین ، ثم یستخیر الله ناظر إلی السماء قائلاً : «اللّهمّ إنی أسألک بأنک عالم الغیب والشهادة الرحمن والرحیم ، إن کان هذا الأمر خیرة فیما أحاط به علمک فیسّره لی وبارک لی فیه وافتح لی به ، وإنّ کان ذلک لی شرا فیما أحاط به علمک فاصرف عنی بما تعلم، فإنک تعلم ولا أعلم ، و تقدر ولا أقدر ، وتقضی وأنت علام الغیوب -، یقولها مائة مرة ، بل وأکمله أن یتصدق فی یومه علی ستین مسکیناً ، کل مسکین صاعا بصاع النبی صلی الله علیه وآله، فإذا کان اللیل اغتسل فی ثلث اللیل الباقی ، ویلبس أدنی ما یلبس - من یعول - من الثیاب إلا أن علیه فی تلک الثیاب إزاراً ، یصلی رکعتین ، فإذا وضع جبهته فی الرکعة الأخیرة للسجود هتل الله و عظّمه و مجده ، و ذکر ذنوبه ، فأقّر بما یعرف منها مسمّی ، ثم یرفع رأسه ، فاذا وضع فی السجدة الثانیة استخار الله مائة مرة یقول: «اللهم إنی أستخیرک» ثمّ یدعو الله بما شاء ویسأله إیاه کلّما سجد ، ولیفض برکبتیه إلی الأرض برفع الأزار حتی یکشفها ، ویجعل الأزار من خلفه بین

ص: 521

إلیتیه وباطن ساقیه .

انتهت مراتب کمال الاستخارة بمعنییها الأخیرین بموجب النصوص المعتبرة الواردة وإلاّ فلا تنتهی إلی ما ذکر ، بل تزداد بازدیاد کل ما له مدخلیة فی استجابة الدعاء ، وبُعد الشیطان عنه من شرف المکان والزمان والأحوال والأقوال والأفعال لأن المفروض کون المقام نوع منه.

وأمّا کیفیة الاستخارة بالمعنی الأول - وهو استعلام الخیر - فعلی أقسام : اس منها : الاستخارة بالمشاورة.

وکیفیتها المأثورة : أن لا یشاور فی الأمر أحداً حتی یبدأ فیستخیر الله فیه أولاً، ثم یشاور فیه ، فإنّه إذا بدأ بالله أجری له الخیرة علی لسان من یشاءَ

2- ومنها : الاستخارة بالسبحة أو الحصی.

وکیفیتها المأثورة: أن تقرأ «الفاتحة» عشر مرات و أقله ثلاثاً ودونه مرة ، ثمّ تقرأ «القدر» عشراً، ثمّ تقول هذا الدعاء ثلاثاً أو مرة : «اللّهمّ إنی أستخیرک لعلمک بعاقبة الأمور ، و أستشیرک لحسن ظنی بک فی المأمول والمحذور ، اللّهمّ إن کان هذا الأمر الفلانی مما قد نیطت بالبرکة أعجازه وبوادیه ، وحقت بالکرامة أیامه ولیالیه ، فخر لی اللهم خیراً لی فیه خیراً تردّ شموسه ذلولاً ، و تقعض(1) أیامه سرور ، اللهم إما أمر فأنتمر ، وأما نهی فأنتهی ، اللهم إنی أستخیرک برحمتک خیرة فی عافیة» (2)، ثم تقبض علی قطعة من السبحة أو کفّ من الحصی ، وتضمر الأمر فی زوجیة العدد المقبوض ، والنهی فی فردیته ، أو بالعکس.

ص: 522


1- یقال : قعضت العود ، أی عطفته .
2- بحار الأنوار :91/ 247ح 1 و ص 248 ح 2.

والکمال المأثور لتلک الکیفیة من الاستخارة: هو أن توترّ العدد المفروض أمراً لا أن تُشفّعه.

3- ومنها: الاستخارة بمراجعة القلب أو المصحف.

وکیفیتها المأثورة: أن تسجد عقیب المکتوبة و تقول : «اللّهمّ خرلی مائة مرة» ، ثمّ تتوسل بالأئمة علیهم السلام و تصلّی علیهم و تشفّع بهم ، أو تصلّی رکعتین فی غیر وقت الفریضة ، ثمّ تستخیر الله مائة مرة أو مائة مرة ومرة، ثمّ تنظر إلی ما یقع وما یلهم فی قلبک ، فاعمل به ، وافتح المصحف ، فانظر إلی أول ما تری فخذ به.

والکمال المأثور لهذه الکیفیة : أن لا تتکلم بین أضعاف الاستخارة حتی تتم المائة ، وهل المراد بأول ما تری فیه من الآیات أو الصفحة ؟ وجهان : حقیقة اللفظ تقتضی الثانی ، والمناسب لطریقته والاستعلام به هو الأول.

4- ومنها: الاستخارة بالمساهمة.

وکیفیتها المأثورة : قوله علیه السلام لمن سأله عن بعث متاعه إلی الیمن : «ساهم بین مصر والیمن، ثم فوض أمرک إلی الله عزوجل، فأی البلدین خرج اسمه فی السهم فابعث إلیه متاعک». فقلت : کیف أساهم ؟ قال علیه السلام : «اکتب فی رقعة: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم إنه لا إله إلا أنت عالم الغیب والشهادة، أنت العالم وأنا المتعلم، فانظر فی أی الأمرین خیر لی حتی أتوکل علیک فیه وأعمل به، ثمّ اکتب مصر، إن شاء الله، ثم اکتب (1)فی رقعة أخری مثل ذلک ثم اکتب: الیمن إن شاء الله ثم اکتب فی رقعة أخری مثل ذلک [ثمّ اکتب(2): یحبس إن شاء الله ولا یبعث به إلی

ص: 523


1- من الفتح .
2- من الفتح .

بلده ومنهما] ثمّ اجمع الرقاع وارفعها إلی من یسترها عنک، ثمّ ادخل یدک فخذ رقعة وتوکل علی الله واعمل بها»(1)

5- ومنها: الاستخارة بالرقاع.

وکیفیتها المأثورة علی وجوه ، أوسطها : أن تأخذ ستّ رقاع، فاکتب فی ثلاث منها : «بسم الله الرّحمن الرّحیم، خیرة من الله العزیز الحکیم لفلان بن فلانة افعل»، وفی ثلاث منها : «بسم الله الرّحمن الرّحیم، خیرة من الله العزیز الحکیم لفلان بن فلانة لا تفعل»، ثم ضعها تحت مصلاّک ، ثمّ صلّ رکعتین ، فإذا فرغت فاسجد سجدة وقل فیها مائة مرة : «أستخیر الله برحمته خیرة فی عافیة»، ثمّ استو جالساً وقل : «اللّهمّ خرلی واخترلی فی جمیع أموری فی یسر منک وعافیة»، ثم اضرب بیدک إلی الرقاع فشوّشها ، وأخرج واحدة واحدة ، فإن خرج ثلاث متوالیات «فعل» فافعل الأمر الذی تریده ، وإن خرج ثلاث متوالیات «لا تفعل» فلا تفعل، وإن خرجت واحدة «افعل» والأخری «لا تفعل» فأخرج من الرقاع إلی خمس فانظر أکثرها ، وأعمل به ودع السادسة لا تحتاج إلیها (2)

ودونه فی الکمال أن تکتب رقعتین فی واحدة «لا» وفی واحدة «نعم» واجعلهما فی بندقتین من طین ، ثم صل رکعتین واجعلهما تحت ذیلک وقل : «یا الله إنی أشاورک فی أمری هذا، وأنت خیر مستشار ومشیر ، فأشر علیَّ بما فیه

ص: 524


1- فتح الأبواب : 267، بحار الأنوار :91/ 226 و 233.
2- جامع أحادیث الشیعة :7/ 317- 318ح6 عن تهذیب الأحکام والکافی ومصباح المتهجّد وفتح الأبواب والمقنعة والوسائل .

صلاح وحسن عاقبة»، ثمّ أدخل یدک فان کان فیها «نعم» فافعل، وإن کان فیها «لا» لا تفعل.

وأکملهما وأفضلهما ما روی من أنّک إذا أردت أمر فأسبغ الوضوء وصلّ رکعتین ؛ تقرأ فی کل رکعة «الحمد» و «قل هو الله أحد» مائة مرة ، فإذا سلّمت فارفع یدک بالدعاء وقل فی دعائک : یا کاشف الکرب ومفرج الهمّ، وذکر الدعاء إلی أن قال : «و أکثر الصلاة علی محمد و آله» و یکون معک ثلاث رقاع قد اتخذتها فی قدر واحد ، واکتب فی رقعتین منها : «اللهم فاطر السموات والأرض عالم الغیب والشهادة ، أنت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون ، اللهم إنک تعلم ولا أعلم ، وتقدر ولا أقدر ، و تمضی ولا أمضی ، وأنت علام الغیوب صل علی محمد و آل محمد ، وأخرج أحب السهمین إلیک ، وخیرهما لی فی دینی ودنیای وعاقبة أمری ، انک علی کل شیء قدیر وهو علیک یسیر .

وتکتب فی ظهر إحدی الرقعتین : «فعل» ، وفی ظهر الأُخری: «لا تفعل»، وتکتب علی ظهر الرقعة الثالثة : « لا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم ، استعنت بالله ، توکلت علی الله ، وهو حسبی ونعم الوکیل ، توکلت فی جمیع أموری علی الحی الذی لا یموت ، واعتصمت بذی العزة والجبروت ، و تحصنت بذی الحول والطول والملکوت ، وسلام علی المرسلین ، والحمد لله رب العالمین، وصلّی الله علی محمد النبی وآله الطاهرین»، ثمّ تترک ظهر الرقعة أبیض ولا تکتب علیه شیئاً ، وتطوی الثلاث رقاع طیاً شدیداً علی صورة واحدة ، وتجعل فی ثلاث بنادق شمع أو طین علی هیئة واحدة وادفعها إلی من تثق به وتأمره أن یذکر الله ویصلّی علی محمد و آله ویطرحها إلی کمه ویدخل یده الیمنی ، ویجعلها فی کمه

ص: 525

ویأخذ منها واحدة من غیر أن یتعمدها بعینها ، فاذا أخرجها أخذتها منه وأنت تذکر الله وتسأله الخیرة فیما یخرج لک ، ثم فضها واقرأها ، واعمل بما یخرج علی ظهرها.

وإن لم یحضرک مَن تثق به طرحتها أنت إلی کمک وأخذتها بیدک ، وفعلت کما وصفتها لک ، فإنّ کان علی ظهرها «فعل» فافعل وامض لما أردت فإنّه یکون لک فیه إذا فعلته الخیرة إن شاء الله ، وإن کان فیها «لا تفعل» فایاک أن تفعله أو تخالف فانک إن خالفت لقیت عنتاً ، وإن لم یکن لک فیه الخیرة، وإن خرجت الرقعة التی لم تکتب علی ظهرها شیئاً فتوقف إلی أن تحضر صلاة مفروضة ، ثمّ قم فصلّ رکعتین کما وصفت لک ، ثم صل الصلاة المفروضة أو صلّهما بعد الفرض ما لم یکن الفجر أو العصر.

فأمّا الفجر فعلیک بالدعاء بعدها إلی أن تبسط الشمس ثمّ صلّهما، وأمّا العصر فصلهما قبلها ، ثمّ ادع الله بالخیرة کما ذکرت لک ، ثم أعد الرقاع واعمل بحسب ما یخرج لک ، وکلما خرجت الرقعة التی لیس فیها شیء مکتوب علی ظهرها فتوقف إلی صلاة مکتوبة کما أمرتک ، إلی أن یخرج ما تعمل علیه إن شاء الله . .

- ومنها: الاستخارة بالقرعة .

وکیفیتها المأثورة : أن تفوض الأمر إلی الله تعالی وتقول : «اللّهم رب السموات السبع ورب العرش العظیم ، أنت الله لا إله إلا أنت عالم الغیب والشهادة الرحمن الرحیم، أنت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون ، فأسألک أن تخرج أو تبین لنا کذا وکذا»، ثم تقارع فتعمل بما تخرجه القرعة

ص: 526

بإلقاء الأقلام فی النهر ، فمن عَلاَ سهمه کان له الحظّ أو بالکتابة علی السهم أو الرقاع ما هو مقصوده من الحق والباطل، أو المنفعة والمضرة، أو أفعل ولا تفعل ، ثمّ یشوّشها ویخرج أحدها فیعمل به ، أو بالقبض علی کفّ من السبحة أو الحصی أو النوی ، بل مطلق العدد ظاهراً ثم یعمل بما أضمر کونه أمراً ، أو نهیاً من العدد المقبوض.

وکمال هذه الاستخارة : أن یجمع فیها بین الآداب المأثورة للخیرة من الصلاة والدعاء ، وبین الآداب المأثورة للقرعة من التفویض والدعاء المتقدّم لأنّها مادة اجتماع لکل من مصداقی الخیرة والقرعة، فلأجل ذلک یترجّح الجمع بین وظیفتیهما فیه احتیاطأ.

وإلی ذلک انتهت أقسام الخیرة والقرعة وجمیع کیفیاتها المأثورة بناء علی الاقتصار علی الخصوص المعتبر فیها من الأخبار الصادرة عن الأئمة الأطهار ، الذین هم المرجع للأسرار ، وعلی قولهم ینبغی الاقتصار ، وإلاّ فلا تنتهی إلی ما ذکر ، بل لها أقسام وأنحاء لا تعدّ ولا تحصی ، ولکن لم نقف لها علی أثر صحیح، ولا خبر معتبر صریح، سوی المسامحة والمقایسة أو الأخذ بعموم مثل : «ما حار من استخار»(1) وبمثل : ما شذّ من المراسیل والمجاهیل والأخبار الموقوفة الخارجة عن الکتب المعتبرة ، أو بما هو من البدائع المستحدثة فی الاسلام من الجهال والعوامّ ، کالاستعلام بکتاب الحافظ والمثنوی والفال نامة و الرمل والجفر والنجوم والأعداد و نحوها من مخترعات أهل البدع والفساد الاغراء العباد ، کما لم نقف أیضاً علی أثر صحیح ، ولا خبر صریح، فی تقیید شیء من أقسام الاستخارة

ص: 527


1- تقدم ص : 7.

ببعض الساعات دون بعضها سوی استناده إلی عمل بعض المتورعین أخذاً من روایتین متعارضتین فی اختبارات محمد باقر بن محمد تقی المشتبه بالمجلسی من جهة اشتراک الاسم ظاهراً ، وهما مع معارضة أحدهما للآخر لم ینقلا فی غیر الکتاب المذکور فی شیء من الکتب المعروفة علی کثرتها أصلاً ورأساً ، ولعله مأخوذ من استنباطات بعض المنجمین کما هو دیدنهم من تقیید کل شیء بساعة دون ساعة.

ان مضافاً إلی أنّ التقیید بهما لوسلّم وروده لا یوجب تقیید سائر المطلقات به ، نظرة إلی انتفاء المقتضی لحمل المطلق علی المقید فی الأحکام الندبیة و الوضعیة حسبما تقدّم من کون المقتضی له هو إحراز اتحاد المطلوب منهما کما فی التکلیفات الالزامیة .

ص: 528

الباب الثانی

فی جملة من أحکامها

1. فمنها: آن الأوامر والنواهی - فی العمل بمؤدی الاستخارة وترک مخالفته - هل هی من الأوامر والنواهی الالزامیة المفیدة للوجوب والحرمة نظرة إلی ظهور الأمر والنهی فی الالزام ؟ أم من غیر الالزامیة المفیدة للتدب والکراهة ، نظراً إلی شیوع استعمال الأوامر والنواهی الشرعیة فیهما ؟ أم من الارشادیات المجردّة عن الطلب کأوامر الطبیب ؟ وجوه أوسطها الوسط لوقوعه بین ماهو إفراط أو تفریط ، نظراً إلی أن کلا من فهم المشهور ، ومن شیوع استعمال الأمر والنهی فی الندب والکراهة ، و من ملاحظة تعلیلات الأمر والنهی فی المقام إن لم یصلح صرف الأمر والنهی عن الالزام فلا أقل من أن یکون تراکم مجموعها صالحة لصرفهما عن الالزام، وکذا لتعیین الندب والکراهة ولو بضمیمة کونه أقرب المجازات، وبطلان الطفرة عنه ، وعدم منافاته الارشاد ، کما لا یخفی .

مضافة إلی أن لازم القول الأول - وهو تحریم مخالفة مؤدی الاستخارة - إنما هو انقلاب حکم الأکل والشرب أو السفر المباح بالأصل إلی الحرمة ، وسفر المعصیة بمجرد تأدیة الاستخارة إلی المنع عنها ، و لازم القول الثالث انسلاخ

ص: 529

المطلوبیة و الرجحان النفسی عن جُلّ الأوامر الشرعیة بل کلها ، لتضمنها الارشاد إلی شیء لا محالة ، ولا نظن أحدا یلتزم بشیء من اللازمین وکفی به بعد للملزومین.

فتعیّن المطلوب وهو استحباب الموافقة وکراهة المخالفة لمؤدّی الاستخارة، بل لو فرضنا حصول العلم أو الظن المعتبر من تجربة ونحوه بأداء مخالفة الاستخارة إلی الوقوع فی الضر ولا یدّل أیضاً علی حرمة المخالفة مطلقاً ، بل غایته الدلالة علی انسحاب حکم ذلک الضرر إلی المخالفة المؤدیة إلیه إن حراماً فحرام ، وإن مکروها فمکروه، ولو سلمنا الحرمة النفسیة فی المخالفة أیضا فلا نسلمه إلا فی خصوص المخالفة المقترنة بنوع من الاعراض عن أمر الله و عدم الرضا بتقدیره وسوء الظن به ، کما هو محل بعض النصوص.

2- ومنها: انّ الکیفیات المأثورة المذکورة للاستخارة هل تعتبر فیها علی وجه الشرطیة لئلّا یجوز التعدّی عنها بوجه أم تعتبر علی وجه الأکملیة لیجوز التعدی ؟ وجهان ، بل قولان : من عموم «ما حار من استخار»(1) و اتحاد المناط والمسامحة فی أدلة السنن ، و من أن العموم مخصص بظاهر الحصر من قوله علیه السلام :

الذی سنه العالم علیه السلام فی هذه الاستخارة بالرقاع والصلاة(2) فی جواب السائل عن الاستخارة بغیرها. وبظاهر التشبیه من قوله علیه السلام: «کان أبی یعلمنی الاستخارة کما یعلمنی السورة»(3). والمناط المنصوص مفروض العدم والمستنبط لاعبرة باتحاده ، فالتعدّی قیاس و الدلیل : التسامح فی أدلة السنن ، وهو إنما یثبت

ص: 530


1- تقدم فی ص : 7
2- تقدم فی ص : 23 .
3- تقدم فی ص : 23 .

الثواب علی العمل برجائه الآثار الوضعیة من الکاشفیة والسببیة و الموصلیّة التی هی الغرض الأصلی للمستخیر .

فالتحقیق هو التفصیل بین الاستخارة بمعنی طلب الخیر وتوفیقه ، فتعتبر الکیفیات المأثورة منها علی وجه الأکملیة لا الشرطیة فیجوز التعدّی عنها إلی مطلق ما بدا له من الدعاء وکیفیاته ، لأنّه نوع منه بالفرض ، ولأنّ التسامح فی أدلة السنن مثبت له أیضاً ، وبین الاستخارة بمعنی استعلام الخیر واستکشاف الغیب فتعتبر الکیفیات المأثورة فیها علی وجه الشرطیة لا المکملیة ، فلا یجوز التعدی عنها إلی مطلق ما یبدو له من الأنحاء والکیفیات ، لما عرفت من أن عمومات هذا القسم من الاستخارة مخصصة، والمناط المتحد مستنبط ، ودلیل التسامح قاصر عن إثبات المطلوب منه ، فالتعدی قیاس یستلزم التشریع لا محالة.

وأمّا ما قال فی الجواهر (1)«من أن الاستخارة بهذا الطریق أو غیره من السنن التی یتسامح فی أدلتها ، فلا بأس فی نیة القربة للمستخیر بذلک حینئیر ، ولا ینافیه اشتمال الدلیل علی علامة الخیرة ، إذ لا ریب فی أن للفاعل إیقاع فعله کیف شاء ، ومباح له الفعل والترک ، فلا حرج علیه بإناطة الفعل والترک علی هذه العلامة ، لاحتمال إصابتها الواقع ولا تشریع فیه» و علیه فرع شرعیة جمیع اقسام الاستخارة حتی الضعاف سنداً .

ففیه أنّ نفی الحرج والتشریع إنما هو فی إناطة الفعل والترک علی تلک العلامة من باب احتمال الإصابة ورجائها ، أما إناطتها علی تلک العلامة من باب التدین والالتزام بکونها علامة وترتیب أحکام العلامة علیها من باب اعتقاد

ص: 531


1- جواهر الکلام : 12/ 165 -166.

رجحان الموافقة ومرجوحیّة المخالفة ، فهذا افتراء وتشریع لا محالة.

وبالجملة کما أنّ ترجیح ابن طاووس ذات الرقاع علی سائر أقسام الاستخارات المعتبرة، کاقتصار ابن إدریس علی خصوص ذات الصلاة والدعاء دون غیرهما إفراط ناشیء عن شدّة التورّع فی الاحتیاط . کذلک تعدی بعض المتأخرین عن الأقسام والکیفیات المأثورة فی الکتب المعتبرة إلی مطلق ما بدا له من الأقسام والأدعیة ، أو نقل له من الصفات من الضعاف أو المراسیل الغیر المعتبرة تفریط ناشیء عن المسامحة والمقایسة.

3- ومنها: أنّ الاستخارة قابلة للاستنابة والوکالة أم لا؟ وجهان ، بل قولان: من وجود المقتضی وهو العمومات والاطلاقات القاضیة بالقابلیة وعدم المانع من تخصیص و تقیید ، و من أن الأصل فی التوقیفیات الاقتصار علی القدر المتیقن وعدم المشکوک شرعیته وعدم القابلیة .

ویضعّف أن الأصل دلیل حیث لا دلیل ، والعموم والاطلاق دلیل لا یفارقه الأصل.

هذا مضافة إلی ما تقدم بالخصوص من ورود الاستعانة بالغیر و تشریکه فی بعض کیفیات ذات الرقاع علی الوجه المفید لقابلیة الاستنابة ، بل خصوص، بل لعل ما یکون التوّکیل والاستنابة فی الاستخارة أرجح وأقرب من المباشرة ، نظراً إلی أن التماس الدعاء من الغیر ، والدعاء من الغیر فی حق الغیر أقرب وأسرع إلی الاجابة والتنجیز جدّاً.

4- ومنها: أنّه هل یجوز تکرار الخیرة علی أمر خاصّ بخصوصیتها المستخار علیها أوّلا أم لا؟ وجهان : من عموم : «ما استخار الله مسلم إلّاخار الله

ص: 532

له ،(1) ومن انتفاء موضوع الحیرة بعد التعرف بالخیرة إلا أن یفرض الاجمال فی مؤدّی الخیرة الأولی کوقوع آیة مجملة فی أول ما رأی من المصحف ، أو تطرق الاجمال باشتباه المقصود ، وإلا فلا وجه ولا محل للتکرار فیها - وإنما تظهر ثمرة الخلاف بین الوجهین فیما إذا اختلف مؤدّی الخیرة بالتکرار ، فعلی الوجه الأول یقع التعارض فی مؤدّی الخیر تین وترجع الحیرة التی هی موضوع الخیرة سواء قلنا بتساقط الأولیتین المتعارضتین کما فی تعارض الأصلین ، أو قلنا بالتوقف کما فی تعارض الأمارتین.

وعلی الوجه الثانی لا یقع التعارض بینهما، بل المرجع إلی الُأولی ، وتلغی الثانیة لعدم المحل لها ، وأما فی صورة اتفاق الاتحاد فی مؤدّی التکرار فهو مؤکداً لما قبله لا محالة ، علی کلا الوجهین .

ص: 533


1- تقدم فی ص : 9.

الباب الثالث

فی المباهلة

وهی فی اللغة مطلق الملاعنة والمداعیة ؛ یقال : «بهله الله» من باب نفع أی لعنه ، و «نبتهل» أی نلعن وندعو علی الظالمین، وابتهل بالدعاء أی تضرع به. وابتهل باللعن إلی قاتل أمیر المؤمنین علیه السلام؟ أی اجتهد باللعنة علیه وبأهل قبیله .

وأما فی الاصطلاح الشرعی : فهی خصوص المداعیة والملاعنة بالخصوصیات المأثورة من شخص خاص ، و زمان خاص، وکیفیة خاصة.

فأما کیفیتها الخاصة فأکملها ما عن ابن مسروق عن أبی عبدالله علیه السلام قال :

«قلت له : إنا نکلم الناس فنحتج علیهم- إلی أن قال: فقال لی: إذا کان کذلک فادعهم إلی المباهلة. قلت : کیف أصنع؟ قال: أصلح نفسک - ثلاثا. وأظن أنه قال: قم واغتسل وأبرز أنت وهو إلی الجبان(1)، فشبّک أصابعک من یدک الیمنی فی أصابعه ثمّ أنصفه وابدأ بنفسک وقل: «اللهم رب السموات السبع ورب الأرضین السبع عالم الغیب والشهادة الرحمن الرحیم، إن کان أبو مسروق جحد حقاً وادعی باطلا فأنزل علیه حسباناً من السماء أو عذاباً ألیماً»، ثمّ رد الدعوة علیه فقال: «وإن

ص: 534


1- أی الصحراء.

کان فلان جحد حقّاً أو ادعی باطلاً فأنزل علیه حسباناً من السماء أو عذاب ألیماً»، ثمّ قال لی: فإنک لا تلبث أن تری ذلک فیه ، فوالله ما وجدت خلقاً یجیبنی إلیه»(1)

ودونه ما فی روایة اُخری عن أبی عبد الله علیه السلام فی المباهلة قال : «تشبّک أصابعک فی أصابعه، ثمّ تقول: «اللهم إن کان فلان جحد حقاً، وأقر بباطل، فأصبه بحسبان من السماء، أو بعذاب من عندک» وتلاعنه سبعین مرة(2)

ودونهما ما روی من أنّه إذا جحد الرجل الحق ، فإن أراد أن یلاعنه قال : اللهمّ رب السموات ورب الأرضین السبع ورب العرش العظیم إن کان فلان جحدالحق، وکفر به، فأنزل علیه حسباناً من السماء أو عذاب ألیمة (3)

وأما زمانها الخاص ، فهو ما روی عن أبی جعفر علیه السلام قال : «إنّ الساعة التی یباهل فیها ما بین طلوع الفجر إلی طلوع الشمس»(4)

وأمّا خصوصیة شخص المباهل ، فهو : أن یکون المباهل عالماً بحقیة دعواه ، وبمبطلیة خصمه علی وجه الجحود للحق، لا لاشتباه فیه قصوراً ولا تقصیرة. فلو لم یعلم بحقیة دعواه أو علمها، ولکن لم یعلم مبطلیة خصمه أو علمهما، ولکن لم یعلم بجحوده کما لو احتمل اشتباهه فی البطلان عن قصور لا تقصیر ، فلا یجوز له المباهلة والتلاعن حینئیذ سیّما مع المسلم کما یشهد علیه مشاهدة مورد النصوص المذکورة ومصبّها و أدعیتها ، کما لا یخفی.

وأمّا خواص المباهلة ، ففی ضمن قصص وحکایات :

ص: 535


1- الکافی : 2/ 513 ح 1، الوسائل: 1167/4ح1.
2- الکافی : 2/ 514ح4، الوسائل :1167/4ح 2 و 3.
3- الکافی : 2/ 515 ح، الوسائل 1168/4 ح 4.
4- الکافی :2/ 514ح2.

منها : قوله تعالی : (فَمَن حَا جَّکَ فِیهِ مِن بَعدِ مَا جَاءَ کَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعَالَوا نَدعُ أبنَاءَنا وأبنَاءَکُم وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُم وَأنفُسَنَا وَأنفُسَکُم ثُمّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللهِ عَلَی الکَاذِبِینَ)(1) قوله : «فیه» أی فی عیسی علیه السلام ، قوله «نبتهل» أی نتباهل بأن نقول : «بهلة الله علی الکاذب منا ومنکم»، والبهلة - بالضم والفتح : اللعنة ، هذا هو الأصل ، ثم استعمل فی کل دعاء یجتهد فیه وإن لم یکن التعانة ، نزلت الآیات فی وفد نجران العاقب والسید ومن معهما ، ولما دعاهم النبی صلی الله علیه وآله إلی المباهلة قالوا: حتی نرجع وننظر ، فلما خلا بعضهم إلی بعض قالوا اللعاقب - وکان ذا رأیهم -: یا عبد المسیح، ما تری ؟ قال : والله لقد عرفتم أن محمد نبی مرسل ، ولقد جاءکم بالفصل من أمر صاحبکم، والله ما باهل قوم نبیاً قط فعاش کبیرهم، ولا نبت صغیرهم. فإن أبیتم إلا إلف دینکم ، فدعوا الرجل، وانصرفوا إلی بلادکم.

وذلک بعد أن غدا النبی صلی الله علیه وآله آخذ بید علی والحسن والحسین بین یدیه ، وفاطمة خلفه وخرج النصاری بقدمهم أسقفهم أبو حارثة.

فقال الأسقف : إنی لأری وجوها لو سألوا الله أن یزیل جبلاً لأزاله بها ، فلا تباهلوا فلا یبقی علی وجه الأرض نصرانی إلی یوم القیامة.

فقالوا: یا أبا القاسم ، إنا لا نباهلک ، ولکن نصالحک ، وصالحهم رسول الله علی أن یؤدوا إلیه فی کل عام ألفی حلة ؛ ألف فی صفر ، وألف فی رجب.

وعلی عادیة ثلاثین درعا، وعادیة ثلاثین فرسأ ، و ثلاثین رمحا. وقال : «والذی نفسی بیده إن الهلاک قد تدلی علی أهل نجران، ولو لاعنوا

ص: 536


1- سورة آل عمران : 61.

لمسخوا قردة وخنازیر، ولاضطرم علیهم الوادی ناراً، ولما حال الحول علی النصاری کلهم حتی یهلکوا(1)

2- ومنها: ما فی رجال أبی علی وغیره فی ترجمة محمد بن أحمد بن عبدالله بن قضاعة بن صفوان بن مهران الجمال من آنه شیخ هذه الطائفة ثقة فقیه فاضل - إلی أن قال : وکانت له منزلة عند السلطان ، کان أصلها أنه ناظر قاضی الموصل فی الامامة بین یدی ابن حمدان ، فانتهی القول بینهما إلی أن قال اللقاضی : تباهلنی ؟ فوعده إلی غد، ثم حضر فباهله ، وجعل کفّه فی کفّه، ثمّ قاما من المجلس .

وکان القاضی یحضر دار الأمیر ابن حمدان فی کلّ یوم ، فتأخّر ذلک الیوم و من غده .

فقال الأمیر : اعرفوا خبر القاضی ، فعاد الرسول فقال : إنه منذ قام من موضع المباهلة حُمّ وانتفخ الکفّ الذی مده للمباهلة ، وقد اسودّت ، ثمّ مات من الغد، فانتشر لأبی عبدالله الصفوانی بهذا ذکر عند الملوک ، وحَظی منهم، وکانت له منزلة (2)

ص: 537


1- انظر فی آیة المباهلة : بحارالأنوار : 35/ 257 وما بعدها.
2- رجال النجاشی : 393 رقم 1050 ، منتهی المقال :5/ 325 رقم 2450.

ص: 538

ص: 539

ص: 540

رسالة فی تقدیر الصاع والمد

ص: 541

ص: 542

مقدمة التحقیق

الصاع والمدّ والدرهم مقادیر شرعیة ابتنت علیها الکثیر من مسائل الفقه الاسلامی فی شتی أبوابه العبادیة والحقوقیة والمدنیة والقضائیة وغیرها ، ولا جرم أن معرفة تلک المقادیر تعد ضرورة للمجتهد والفقیه .

ومن هنا تصدی سیدنا اللاری " لتعیینها وتثبیت مقادیرها بالتحقیق والاستقراء حسب الأوزان المتداولة فی البلدان الاسلامیة .

هذه الرسالة الوجیزة قد تکقلت لبیان هذا الموضوع وهی تحتوی علی ثمان صفحات کانت مذیلة باحد کتب السید اللاری - تعلیقات علی رسائل شیخنا الأعظم الأنصاری .

وقد بادرنا بتحقیق هذه الرسالة وتنقیحها بعد أن أفرزناها من کتاب التعلیقات وجعلناها ضمن هذه المجموعة من رسائل السید . وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین

اللجنة العلمیة للمؤتمر

ص: 543

تصویر

صورة الصفحة الأولی من النسخة الخطیة

ص: 544

تصویر

صورة الصفحة الأخیرة من النسخة الخطیة

ص: 545

ص: 546

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

قد تکرّر التقدیر بالصاع والمدّ فی النصوص(1)، والفتاوی لتعیین مقدار استحباب ماء الغسل والوضوء، حیث قدّر بأنّه علیه السلام کان یتوضأ بمُدّ، ویغتسل بصاع، ولتعیین مقدار الواجب من زکاة الفطرة حیث قدّر عن کلّ رأس بصاع، ولتعیین مقدار نصاب الغلّات حیث قدرّر بثلاثمائة صاع ، ولتعیین ما یباح أخذه من اللقطة حیث قدّر بما دون الدرهم ، دون الدرهم وما فوقه ، ولتعیین مقدار الدیة حیث قدر بألف دینار أو عشرة آلاف درهم ، ولتعیین مقدار المستحبّ من المهر فی الدائم حیث قدر بما لم یتجاوز السنّة ، وهو خمسمائة درهم، إلی غیر ذلک من أبواب الفقه الکثیرة المتفرقة المحتاج فیها إلی تعیین مقدار الصاع والدرهم.

فنقول وبالله المستعان

إنّ للصاع تحدید بحسب المکیال ، و تحدید بحسب المیزان وهما متقاربان ، أمّا تحدیده بحسب المکیال فقد اتّفقت الفتاوی و تفاسیر اللغویین (2)

ص: 547


1- الوسائل 1: 338 ب « 50» من أبواب الوضوء.
2- لسان العرب 8: 215.

وأکثر النصوص(1) علی تقدیر الصاع بأربعة أمداد ، والمُدّ بملء الکفین. وأما الخبر المقدّر للصاع بخمسة أمداد فمطروح لشذوذه ، أو محمول علی مافی الجواهر (2)، فلا یعارض الأخبار المشهورة.

وأمّا بحسب المیزان فالذی فی أکثر النصوص(3)، والفتوی تقدیر الصاع بألف ومائة وسبعین درهماً ، والمدّ بمائتین واثنین وتسعین درهماً ونصف درهم ، والدرهم بثمانیة وأربعین حبّة شعیر متوسّطة.

وأمّا النص (4) المقدر للمد بوزن مائتی وثمانین درهماً ، والدرهم باثنین وسبعین حبه شعیر متوسط فکالخبر المقدر للصاع بخمسة أمداد مطروح لشذوذه لا یعارض المشهور ، کتقدیر الدرهم فی بعض نسخ مجمع البحرین (5) باثنین وأربعین حبّة من شعیر، مع تقدیره المثقال الشرعی بستین حبة، وتعبیره عنه بدرهم وخمس.

وبالجملة : فالظاهر المدعی علیه الإجماع اتفاقهم علی تقدیر الدرهم بثمانیة وأربعین حبة شعیر ، إلا أنه بعد اتفاقهم ظاهراً علی تقدیر الدرهم بثمانیة وأربعین حبة شعیر متوسطة، وعلی أن عشرة دراهم سبعة مثاقیل شرعیة ، وعلی أن المثقال الشرعی ثلاثة أرباع الصیرفی ، اختلفوا فی تقدیر

ص: 548


1- الوسائل 7: 233 ب «6» من أبواب زکاة الفطرة ح 12 وب 7 من أبواب زکاة الفطرة ح 5.
2- الجواهر15: 209 -210.
3- الوسائل 6: 336ب «7» من أبواب زکاة الفطرة
4- التهذیب1 : 135 ح 374، الوسائل 1: 338ب «50» من أبواب الوضوء ح 3.
5- لا توجد لدینا نسخة أخری لذا لم نعثر علی المطلب .

الدرهم بالمثقال علی قولین لا ثالث بینهما، ففی حاشیة السلطان علی الروضة(1)تقدیره بنصف المثقال الصیرفی، وفی سائر فتاواهم تقدیره بنصف المثقال الصیرفی وربع عشرة ، ومرجعه إلی تعبیر بعضهم بنصف المثقال الشرعی وخمسه ، کما یوضحه التأمّل.

وأمّا ما أورد آقا جمال علی السلطان فی حاشیته علی الروضة(2) من إزدیاد المثقال الصیرفی علی الدرهمین فهو وإن أوهم تثلیث الأقوال فی تقدیر الدرهم بالمثقال ، إلاّ أن تعلیله إزدیاد المثقال الصیرفی علی الدرهمین بقوله : « وإلاّ لکان عشرة دراهم ستة مثاقیل وثلثی مثقال شرعی لا سبعة مثاقیل شرعیة» کالصریح فی غلطیة النسخ و تبدیل نقصان المثقال الصیرفی عن الدرهمین بازیاده .

والحاصل : أنّ الخلاف بینهم فی مقدار الدرهم منحصر فی قولین لا ثالث لهما أحدهما: ما علیه السلطان من تقدیره بنصف المثقال الصیرفی.

والآخر: ما علیه الآخر من تقدیره بنصف المثقال الصیرفی وربع عشرة.

والذی یرجّح قول السلطان هو أصل البراءة عن الزائد والشهرة، بل الاتّفاق المنقول علی تقدیر الدرهم بثمانیة وأربعین شعیرة، بضمیمة أنا کلما اعتبرنا العدد المذکور من أواسط شعیر أرض الغری وأوزنّاه بالوزن والمیزان الصیرفی لم یزد علی نصف المثقال بشیء إن لم ینقص.

ص: 549


1- حاشیة اللمعة الدمشقیة 1: 166 .
2- حاشیة اللمعة الدمشقیة 1: 166 .

والذی یرجّح القول الآخر - هو إزدیاد الدرهم علی نصف المثقال - هو الشهرة ، بل الاتّفاق المنقول علی کون العشرة دراهم سبعة مثاقیل شرعیة ، وکون المثقال الشرعی ثلاثة أرباع الصیرفی ، إذ لولا إزدیاد الدرهم علی نصف المثقال الصیرفی لکان العشرة دراهم ستّة مثاقیل و ثلثی مثقال شرعی لا سبعة مثاقیل ، کمالا یخفی علی المتأمّل.

ومقتضی الاحتیاط هو البناء علی تقدیر السلطان فی مقام توجّه الوجوب ، وعلی تقدیر المشهور فی مقام امتثال الواجب.

وکیف کان ، فالمحصّل فی وزن الصاع أمّا علی مذهب السلطان، فیبلغ بالمثاقیل خمسمائة وخمسة وثمانین مثقالاًصیرفیاً ، لأنّ کلّ مثقال صیر فی ضعف الدرهم الشرعی عنده ، فالصاع الذی هو عبارة عن ألف ومائة وسبعین درهم یبلغ علی هذا المذهب خمسمائة وخمسة وثمانین مثقالاً صیرفیاً.

وبالعیار الإصطنبولی و العطّاری - الذی أحدثه العثمانیة فی ممالکهم فی عصرنا - یبلغ حقتین وربع أوقیة وسبعة مثاقیل ونصف، لأن الحقة الاصطنبولیة المذکورة مائتان وثمانون مثقالا صیرفیة.

وبالمنّ تبریزی المعمول فی أکثر الممالک الإیرانیة یبلغ منّا إلاّ خمسة وخمسین مثقالاً ، لأن الم التبریزی المذکور ستمائة و أربعون مثقالاً، فیزید علی الخمسمائة والخمس والثمانین خمسة وخمسین مثقالا.

وبالمن الشاهی المعمول فی الممالک الإیرانیة نصف المن التبریزی إلاّ خمسة وخمسین مثقالاً، لأن المن الشاهی المذکور ضعف المنّ التبریزی.

ص: 550

وبالعیار النجفیّ الموجود فی عصرنا ثلاث اُوقیات إلاّ خمسة عشر مثقالاً ، لأنّ الأوقیة هی ربع الحقّة النجفیة، والحقّة النجفیة : عبارة عن ثمانمائة مثقال صیرفی. هذا کلّه علی مذهب السلطان ، وهو کون الدرهم نصف المثقال الصیرفی.

وأمّا علی المذهب الآخر فیبلغ الصاع بالمثاقیل ستمائة وأربعة عشر مثقال وربع المثقال الصیرفی لإزیاد الدرهم فی هذا المذهب علی نصف المثقال الصیرفی بربع عشرة ، فالصاع الذی هو عبارة عن ألف ومائة وسبعین درهم یبلغ علی هذا المذهب المبلغ المذکور.

وبالعیار الإصطنبولی والعطّاریّ الذی أحدثته العثمانیة فی ممالکهم یبلغ حقّتین وأربع وخمسین مثقا وربع المثقال ، لما عرفت من أن الحقّة الإصطنبولیة المستحدثة فی عصرنا عبارة عن مائتین وثمانین مثقالاً صیرفیاً ، فیبلغ الصاع الذی هو عبارة عن ستمائة وأربعة عشر مثقالاً وربع المثقال الصیرفی علی مذهب غیر السلطان المبلغ المذکور.

وبالمن التبریزیّ المعمول فی أکثر الممالک الإیرانیة فی عصرنا یبلغ منّاً إلاّ خمس وثلاثین مثقالا و ثلاثة أرباع المثقال ، لأن المن التبریزی ستمائة وأربعون مثقالاً فزید علی الستمائة وأربعة عشر مثقالاً وربع المبلغ المستثنی منه .

وبالمنّ الشاهیّ المعمول فی عصرنا فی أکثر الممالک الإیرانیة تصف المنّ إلا ما استثنی، لأن الم الشاهی المذکور ضعف المنّ التبریزی وبالعیار النجفی الموجود المعمول فی أعصارنا فی النجف الأشرف

ص: 551

یبلغ ثلاث أوقیات و أربعة عشر مثقالاً صیرفیة وربع المثقال کذلک ، أعنی ثلاثة أرباع حقّه النجف وأربعة عشر مثقالاً وربع، لما تقدم من أن الحقّة المعمولة فی النجف الأشرف فی أعصارنا عبارة عن ثمانمائة مثقالا صیرفیا علی «ما اعتبرناه ، فتزید هذه الحقة علی الصاع المفروض ستمائة وأربعة عشر مثقالاً صیرفیاً وربع المثقال کذلک بمائتین إلاّ أربعة عشر مثقالاً وربع.

وأمّا ما اعتبره الشیخ فی الجواهر (1)من أن حقّة بقاقیل النجف عبارة عن ستمائة مثقال صیرفی وأربعین مثقالاً کذلک ، وأنّ حقّة عطاطیره عبارة عن ثلاثمائة إلا اثنی عشر مثقالاً صیرفیاً فمبنی علی ما اعتبر فی زمان کتابته الجواهر ، وإلاّ فهجر الحقّة البقالیة المذکورة و تبدیلها بما اعتبرناه حدث فی عصره بعد کتابته الجواهر بأمر ولاة النجف علی ما نقل، کما أنّ هجر الحقة العقاریة المذکورة و تبدیلها بما اعتبرناه من المقدار حدث فی عصرنا بأمر العثمانیة.

ثمّ السبب فی ضبط التقادیر علی الوجه المذکور آنا اعتبرناها علی التحقیق لا التقریب ، فلو حصل النقصان ولو قلیلاً فالناقص لا یترتب علیه حکم التمام، فلا یوجب رفع الواجب ، ولا توجه الوجوب، للأصل وللإطلاق، ولا الأحکام تابعة لأسامیها ، والأحکام الشرعیة مبتنیة علی التحقیق لا التقریب ، وهذا معنی ما یقال : من أن الأحکام الشرعیة مبنیة علی التحقیقات العقلیة دون المسامحات العرفیة ، وهو غیر منافی لما قیل : من أن الأحکام الشرعیة مبتنیة علی المسامحات العرفیة دون الدقائق العقلیة ، إذ المقصود من ابتنائها

ص: 552


1- الجواهر 15: 210 -211

علی المساحات العرفیة لیس التنزیلات المجازیة ، أعنی تنزیل الناقص منزلة التام مجاز ، بل المقصود منه ابتنائها علی الموضوعات والمصادیق العرفیة دون التدقیقات الفلسفیة ، کما فی حکم العذرة والدم وغیرهما من الموضوعات ، حیث یدور حکمها مدار بقاء عینها عرفة دون بقاء أثرها کاللون والرائحة ونحوهما.

ثمّ إنّ هذا کلّه فی تشخیص مقدار الصاع والمدّ والدرهم بالوزن والمقدار.

وأمّا تشخیص مقدار الکرّ من المیاه المنصوص المشهور المفتی به بأنّه ألف ومائتا رطل بالعراقی ، والرطل مائة وثلاثون درهماً ، فیبلغ بعد ضرب عدد الألف والمائتین رطل فی عدد المائة والثلاثین درهم بالدراهم إلی مائة وخمسین وستّة آلاف درهم فأمّا علی مذهب السلطان القائل بأنّ الدرهم نصف المثقال الصیرفی فتبلغ تلک الدراهم بالمثاقیل إلی ثمانیة وسبعین ألف مثقال صیرفی، وبالحقّة النجفیة المعمولة فی الستّة آلاف والثلاثمائة مقدار سبعة وتسعین حقة ونصف، لأن الحقّة النجفیة المتداولة فی هذه الأعصار ثمانمائة مثقال صیرفی.

و بالعیار الإصطنبولی الذی أحدثه العثمانیة فی ممالکهم فی عصرنا یبلغ مقدار مائتین وخمسین و ثمانیة حقة ونصف وعشرین مثقال صیرفی ، لأن الحقّة الاصطنبولیة المذکورة مائتان وثمانون مثقال صیرفی.

و بالمن التبریزیِ المعمول فی الممالک المحروسة الإیرانیة مائة واثنان وعشرون منا إلا ثمنا ، لأن المن التبریزی المذکور ستمائة وأربعون مثقالاً

ص: 553

صیرفیاً.

بالمن الشاهیّ المعمول أیضاً فی ممالک إیران واحد وستون منّاً إلاّ ربع ثمن من المنّ الشاهی ، لأنّ المنّ الشاهیّ المذکور ضعف المنّ التبریزیّ.

وأمّا علی مذهب المجلسی (1) وغیره القائلین بإزدیاد الدرهم علی نصف المثقال الصیرفی بربع عشرة فیزداد کلّ من المقادیر والموازین المذکورة بربع عشرة.

ص: 554


1- نقله صاحب الجواهر عن المجلسی15: 175 .

ص: 555

ص: 556

التعلیقة علی کتاب الصوم من مدارک الأحکام

ص: 557

ص: 558

مقدمة التحقیق

هذه الرسالة التی بین یدیک - عزیزی القاریء - هی فی الواقع تعلیقات آیة الله المجاهد السیّد علید الحسین اللاری علی کتاب الصیام من مدارک الأحکام للفقیه المحقّق السیّد محمد بن علی الموسوی العاملی المتوفی سنة 1009 ه.

وحسب ما ذکره السیّد اللاری فی مقدمتها بأن هذه التعلیقات کانت ثمرة المحاورات والمباحثات اللیلیة التی کان یجتمع فیها ویجالس مشایخه واساتذته.

ولکن من المؤسف له أن هذه التعلیقات ظلت ناقصة إما أن طواریء الزمان لم تدع السید أن یکمل ما علقه علی المدارک أو أنها قد کانت کاملة ولکن طوارق الحدثان أفقدتها ولم تبق لنا سوی هذه الوریقات القلیلة التی نقدمها لطلابها .

أما الرسالة فهی تحتوی علی 29 صفحة وتشمل مبحث النیة وقسما من المفطرات وکانت ملحقة بالجزء الثانی من تعلقیات سیّدنا اللاری علی رسائل الشیخ الأنصاری ، ولما کانت هذه الوریقات القلیلة فی عددها ، الکثیرة فی محتواها غنیة بالنکت العلمیة والآراء الفقهیة عزمنا علی تهذیبها وتنقیحها وتحقیقها زیادة للافادة ورعایة للامانة.

وآخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین

اللجنة العلمیة للمؤتمر

ص: 559

تصویر

صورة الصفحة الأولی من النسخة الخطیة

ص: 560

تصویر

صورة الصفحة الأخیرة من النسخة الخطیة

ص: 561

ص: 562

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

الحمد لله الّذی کتب علینا الصیام کما کتبه علی من قبلنا فی معدودات من الأیام ، لتمتص الأرواح به عن الأمراض والأسقام، فتقرب إلی منازل أهل القدس من خلفائه الکرام و سفرائه العظام، علیهم أفضل الصلاة والسلام.

أمّا بعد : فهذه تعلیقات رشیقة و تحقیقات أنیقة علّقتها علی کتاب الصیام من مدارک الأحکام، بعد ما استفدتها من علّامة مشائخنا الأعلام فی نبذة من اللیالی والأیام، ونسأل الله تعالی الاعتصام عن الزلل فی المرام.

قوله: « الصوم فی اللغة (1): هو الإمساک .. إلخ». .

أقول: وأمّا ما عن بعضهم من تفسیره بخصوص الإمساک عن الطعام فالظاهر - ولو بقاعدة أن المثبت مقدم علی النافی وأصالة عدم النقل والاشتراک - رجوعه بحسب المراد إلی القول بالإمساک المطلق ، فیکون تخصیصه بالإمساک عن الطعام من باب تمثیل الکلی ببعض أفراده، لا أنه قول آخر کما زعمه صاحبی المسالک(2)والمستند(3) ویوهمه ظاهر التفسیر .

ص: 563


1- المصباح المنیر: 352، لسان العرب 12: 351.
2- مسالک الأفهام 2:6.
3- مستند الشیعة10: 169 .

قوله: «وصار حقیقة عند الفقهاء ...إلخ». .

أقول: ظاهر تخصیص حقیقته بالفقهاء مبنیّ علی القول بعدم ثبوت الحقیقة الشرعیة لأصالة تأخیر الحادث، ولکنّ المشهور المنصور ثبوتها فی الألفاظ الثابتة شرعیّة معانیها فی الشرائع السابقة والأمم السالفة ، کالصلاة والصوم والحجّ المسیس الحاجة وقضاء العادة ، بل بملاحظة قدم تلک المعانی وکثرة تداولها من مبدأ اللغات ، بل قبلها لا یبعد بقضاء العادة ثبوت الحقیقة اللغویة فیها أیضاً ولو بالوضع التعینّی .

قوله: «فالکفّ بمنزلة الجنس .. إلخ». .

أقول: وإنّما لم یقل هو الجنس لأنّ الجنس فی اصطلاح المنطقیین : هو المقول علی الکثرة المختلفة الحقیقة ، والکفّ إنّما هو مقول علی الکثرة المتّفقة الحقیقة ، کالعقد والعلم حیث قالوا إنّهما بمنزلة الجنس للعقود والعلوم، والاختلاف المتصورّ إنّما هو فی متعلّقاتها و مشخّصاتها الخارجیّة ، ألا تری أن حقیقة العقود هو الإیجاب والقبول ، والاختلاف إنما هو فی متعلّقه ، وأنّ حقیقة جمیع العلوم من النحو والصرف والبیان والمنطق والأصول والفقه وغیرها هو الإدراک ، والاختلاف المتصور إنما هو فی متعلقها و مشخصاتها الخارجیة.

والحاصل : أن کون الکفّ والعقد والعلم بمنزلة الجسنس لما تحته - لا الجنس - أن کلّ واحلی منها نوع لما تحته من الأفراد لاتّفاقها فی الحقیقة ، نعم هی بمنزلة الجنس فی الشمول.

وأمّا ما توهّم فی وجه ذلک من أن الجنس إنّما هو فی الأمور الحسّیّة

ص: 564

لا المعنویة فخطأ مخالف لإطلاق جمیع المنطقیین فی تحدید الجنس ، مضافاً إلی تصریحهم بأنّ الجوهر جنس ، والحال أنّه کالعلم من الأمور المعنویّة.

قوله: «مع النیّة ...).

أقول: لا إشکال ولا خلاف نصّاً (1) ولا فتوی فی اعتبار النیّة فی الصوم شرطاً أو شطراً فی الجملة ، کاعتبارها فی سائر العبادات، وإنّما الکلام فی المرام فی تشخیص حقیقة النیة ومتعلّقها ، ومقدار اعتبارها و کمّیّته ، وحال اعتبارها وکیفیته ، ووقت اعتبارها وزمانه ، وبیان المنوی من المفطرات وعددها.

أمّا الکلام فی حقیقة النیة فهل هو الداعسی أم الإخطار ؟ فقد تقرر فی سائر مباحث العبادات من أن الحق کونه مجرّد الداعی الأعمّ من الإخطار.

وبعبارة أخری : أن النیّة المشروطة مقارنتها للعمل أعمّ من الفعلیة التی هی : عبارة عن حضور العَزم علی الفعل متقرّباً فی البال ملتفتاً إلیه ، و من الحکمیة التی هی : عبارة عن حضور العَزم المذکور فی وقت وعدم قصد الترک ولا التردد ولا نسیان العزم بعده ، إلی أن یشتغل بالعمل بحیث یکون العزَم مودعا فی خزانة الخیال وإن لم یکن ملتفتاً إلیه أصلاً ، وذلک غیر النسیان ، ألا تری أنّه لا یقال لکلّ أحد: إنّه نسی اسمه واسم أبیه وولده مع أنّه غیر ملتفت إلیه فی أکثر الأحوال . نعم یکون بحیث لو التفت إلی العمل لوجد العزم علیه باقیاً فی نفسه ، وقد ذکرنا عدم

ص: 565


1- الوسائل 7: ب «2» من أبواب وجوب الصوم ونیته .

الدلیل علی اشتراط مقارنة الأزید من ذلک .

وأمّا الکلام فی متعلّق النیّة فهل هو الکفّ عن المفطّرات - کما هو ظاهر المصنّف - أو توطین النفس علی ترکها - کما هو عن ظاهر الدروس (1)- أم هو مجرّد الترک - کما صرّح به الشارح (2)؟ وجوه، الحق الأخیر ، لما فی الشرح من عدم الدلیل علی اعتبار ما عدا الترک و النیة من الکف والتوطین ، بل الدلیل علی العدم، وهو الاتّفاق علی صحة صوم الغافل والذاهل مع عدم تحقّق الکفّ والتوطین منهما.

وأمّا الکلام فی حال اعتبار النیة ، وکیفیته فهل المعتبر کون النیة من قبیل العلّة المبقیة فیه - بحیث یحتاج الترک الموجود إلی بقاء النیة ولو بالقوّة فی کلّ أن من زمان الترک - أم یکفی کون النیّة من قبیل العلة المحدثة ؟ بحیث لا یحتاج إلی إبقاء النیّة بعد حدوثها.

وبعبارة اُخری : اعتبار النیة فی الصوم هل هو من قبیل الواجب التعبّدی أم التوصلّی ؟ و جهان ، أقواهما الثانی.

ویتفرّع علیه صحّة صوم من نوی الصوم ثمّ نام ، أو أسکر أو اغمی علیه فی بعض نهار الصوم . بل فی کلّه ، بل فی کلّ الشهر ، کما لو فرض عدم إفاقته بعد نیة الصوم فی لیلة الصیام إلاّ بعد انقضاء الشهر کله ، فإنّه یصحّ منه ذلک الصوم بالاتّفاق ظاهراً ، وبه یکشف عن صحَة المبنی وهو الاکتفاء فی نیّة الصوم بعلیتها المحدثة لا المبقیة.

ص: 566


1- الدروس الشرعیة1: 266 .
2- مدارک الأحکام 6:6.

لا یقال : إنّ نیّة الناوی للصوم باقیة فی حال النوم کبقائها مع تطرّق الغفلة والذهول فی الخزانة.

الأنّا نقول : الوجدان و البرهان شاهدان علی وجود الفارق ببقاء نیّة الناوی حال الغفلة فی خزانة الذهن والخاطر، ألا تری بقاء أثره وهو التلبّس والاشتغال بفعل المنوی مع امتناع إنفکاک الأثر عن المؤثّر، وإنّما المنتفی حال الغفلة عن النیّة هو العلم والالتفات إلی النیّة ، لا نفس النیة ، بخلاف حال النوم والإغماء ، فإنّه أخ الموت لم یبق فیه أصل القصد فضلاً عن بقاء أثره، ومع ذلک یصح صومه اتفاقاً .

لا یقال : لعلّ الإتفاق علی إلحاق النائم بالیقضان فی حکم الصوم - وهو سقوط القضاء - لا فی الاسم والموضوع، وهو صدق الصوم.

لآتنا نقول : الظاهر کما صرّح به شیخنا العلّامة کون الاتّفاق علی الإلحاق بالاسم والصدق لا مجرّد الحکم.

لا یقال : خلاف فی الأکتفاء بالعلّیة المحدثة فی الأکوان ، وبعضهم باین علی عدم الاکتفاء واحتیاجها فی البقاء إلی العلّة المبقیة.

الأنّا نقول : الخلاف فی احتیاج الأکوان إلی العلة المبقیة وعدمها خلاف فی مسألة حکمیّة لا تبتنی علیه المطلوبات الشرعیّة المبتنیة علی المتفاهمات العرفیّة ، ومن البیّن أنّ المتفاهم عرفاً من قوله علیه السلام: «لا عمل إلا بنیة(1) و «إنما الأعمال بالنیات(2)هو استناد العمل إلی النیة مطلقاً ولو بالعلّیة المحدثة ، فیکتفی بها

ص: 567


1- الکافی 2: 84 ح 1 ، الوسائل 1:34ب «5» من أبواب مقدمة العبادات ح 1.
2- الوسائل 1: 34 الباب المتقدم ح 10.

شرعاً ولو لم یکتف بها فی الحکمة ، کما یکتفی فی انتفاء موضوع الدّم وغیره من موضوعات الأحکام علی انتفاء الجرم ولو بقی اللون والریح، مع عدم تخلّف الأثر عن المؤثرّ بالدقّة الفلسفیة عند الحکماء.

ثم ومن جملة الکیفیات المعتبرة فی النیة بعد تحقّقها : الاستدامة علی النیّة إلی الآخر علی وجه لا یتخلل أجزاء زمان الصوم بالإعراض المتحقّق بإنشاء العزم علی عدمه ، فلو أخلّ فی أثناء الصوم بالإعراض عن نیّته للتحقّق بإنشاء العزم علی عدمه بطل وفسد قطعاً؛ لاستلزامه مضی جزء من الصوم بغیر نیة ، فیفسد لانتفاء شرطه ، والصوم لا یتبعّض کسائر العبادات المعتبرة فیها استدامة النیّة إلی الآخر.

وأما مجرّد قصد المفطر فغیر مفطر ولا مبطل ما لم یفعله وإن فعل مقدّماته - کوضع اللقمة فی الفم وعلسها ، کما عن الجواهر (1) وعن جواب سؤال القمی(2) التصریح به - وذلک لأن قصد الفعل المنافی للصوم - مثلا - لیس إعراض عن نیة الصوم بنفسه بل هو مؤکد لنتنه ، وإنما هو نظیر توکیلک الغیر فی رفع موضوع الشیء مع استمرار نیتک علی الاستمرار بلوازمه مادام الموضوع باقیة کما لا یخفی.

ومن جملة ما یتعلّق بکیفیات النیة : تشخیص آنّه هل یعتبر فی نیّة الصوم تعیین المنوی ترکه من المفطّرات بالتفصیل ، أم یکفی تعیینه إجمالاً علی وجه التردید فی ضمن أمور محصورة أو غیر محصورة ؟ وجوه بل أقوال :

ص: 568


1- جواهر الکلام 16: 214 .
2- جامع الشتات 1:

ثالثها : التفصیل بین ما یتمکّن المکلف من تعیینه التفصیلی وعدمه. ورابعها : التفصیل بین العبادات والمعاملات.

وخامسها: التفصیل فی العبادات بین ما یستلزم الامتثال الإجمالی التکرار فلا یجوز وبین ما لا یستلزمه فیجوز .

والأقوی الاکتفاء بالامتثال الإجمالی مطلقاً ، کما قرر فی الأصول ، وفاقاً الجماعة من الفحول.

ومن جملة ما یتعلّق بکیفیة النیة : تشخیص أن اعتقاد مفطریة غیر المفطّر فی الصوم هل هو قادح فی نیة الصوم وصحته ، أم لا؟ وجهان ، أقواهما العدم، أما علی تقدیر قصوره فی اعتقاد مفطّریة غیر المفطر لعدم کون الاعتقاد منها ولا إثما فضلا عن کونه مفسداً لصومه ، وأنا علی تقدیر کونه مقصراً فی ذلک الاعتقاد فلاته وإن کان ذلک الاعتقاد منهیّاً وإثماً إلاّ أنّه غیر مفسد للصوم ، لتعلّقه بالأمر الخارج عنه ، ولکن هذا فیما إذا لم یرتکب ذلک الفعل الغیر المفطر المعتقد مفطریّته.

وأمّا إذا ارتکبه معتقداً مفطریّنه ففی مفطریّته من جهة منافاته لاستدامة النیة وجه وإن کان الأوجه عدمه ، وأمّا عصیانه بمخالفة معنقده حیث ارتکب ما یعتقد مفطرینه وإن لم یکن مفطراً فلمبنی علی حرمة التجری وعدمه ، وعلی تقدیر القول بحرمته أیضأ لا یرتب الحکم الوضعی وهو البطلان علی تلک الحرمة ، لعدم الملازمة. هذا کله فی حکم المعتقد مفطرّیة غیر المفطّر.

وأمّا العکس وهو اعتقاد عدم مفطریة بعض المفطّرات فهو کاعتقاد

ص: 569

المفطریه غیر المفطّر لا یقدح فی الصوم مطلقاً قاصراًکان فی اعتقاده أم مقصراً، لعین ما ذکر ، ولکن هذا أیضاً فیما إذا لم یرتکب ذلک المفطّر المعتقد عدم مفطریته.

وأمّا إذا ارتکبه فقد بطل وفسد صومه به مطلقاً أمّا فی صورة کونه مقصّراً فللإجماع علی عدم معذوریة الجاهل المقصر، إلا فی مسألة الجهر والإخفات والقصر والاتمام، وأنا علی تقدیر قصوره فلانّه وإنّ لم یکن آثماً ومعاقباً بواسطة قصوره إلا أن غایة ما یقتضیه الأمر العقلی فی حقّ الجاهل القاصر إنما هو المعذوریة ما دام جاهلأ قاصر ، لا الإجزاء وسقوط القضاء والإعادة عنه بعد الالتفات ، کما لا یخفی.

ومن جملة ما یتعلق بکیفیات النیة : تشخیص کونه جزءاً وشرطاً فی الصوم .

قال المصنف: «فهی بالشرط أشبه».

أقول: أمّا معنی الجزء فهو الذی یلتئم منه الماهیة ، وأمّا الشرط فهو الأمر الخارج اللازم من عدمه عدم المشروط ، والجزء والشرط وإنّ اتّفقا من جهة أن الإخلال بکلّ منهما مبطل المطلوب إلا أنّهما یفترقان من جهة متابعة الجزء الکلّ فی الحکم وعدم متابعة الشرط للمشروط فیه ، فعلی تقدیر کون النیّة أو القیام جزء من الصلاة - مثلاً - اعتبر فیهما کلّ ما یعتبر فی الصلاة من الاستقبال والاستقرار وستر العورة وغیرها من شروط الصلاة بعموم حکم الصلاة ، بخلاف ما إذا کان شرطأ فإنّه خارج لا یعتبر فیه ما یعتبر فی الصلاة إلاّ بدلیل خارج.

ص: 570

وأمّا کون الشیء جزءاً وشرطاً فی الشیء فأمر راجع إلی اعتبار معتبره داخلاً؟ أو خارجاً، لا سبیل إلی الاطّلاع علیه فی الخارج إلاّ بتصریح المعتبر له ، أو ثبوت أحد الخواصین فیه ، ومع الشک وفقد العلم کان المرجع إلی أصالة البراءة المقتضیة لالحاقه بالشرط ابراء له عن حکم الجزئیة أو الاشتغال تحصیاً للأوثق والأیقن علی الخلاف فی أن المرجع فی الأجزاء والشروط إلی البراءة أو الاشتغال .

إذا عرفت هذا فاعلم أنّ أشبهیة النیة إلی الشرط إمّا من جهة مطابقته ، الأصالة البراءة حسبما تقدّم، أو من جهة وجود خوات الشرطیة فیه علی ما أدعی ، التی منها دعوی کون المتبادر من معنی الصوم عرفاً وشرعاً هو الإمساک المطلق ، أو المخصوص علی وجه یخرج النیة عن حقیقتها ، کما ادعاه المدارک (1) وغیره ، وهو المظنون ، وذلک من خواصّ الشرطیّة .

ومنها : کون النیّة لو کانت جزءاً من الصوم لتوقف صحته بعموم «لا عمل إلا بنیة» (2) إلی نیة أخری ، والحال أنه لم یلتزم به أحد، فالاکتفاء فیه بتلک النیة وعدم احتیاجه إلی نیة أخری من خواصّ الشرطیّة .

ومنها : اعتبار النیة فی جمیع أجزاء الصوم - کالطهارة للصلاة - وهو من خواص الشرط أیضاً ومن جملة ما یتعلق بکیفیات النیة : تشخیص أنّه هل یعتبر فی صحّة صوم رمضان تعیین کونه من رمضان أم لا؟ وجهان .

ص: 571


1- مدارک الأحکام 6: 16
2- نقدم ذکر مصدره فی هامش «1» فی ص : 567.

قال المصنّف: «ویکفی فی رمضان أنّه یصوم منتقرباً ... إلخ».

[أقول]: إعلم أنّ اشتراط ما عدا القربة من تعیین خصوصیة الأمر والسبب الباعث علی العبادة لکونه نذراً أو کفّارة أو رمضاناً أو غیرها أصالة أو تحملاً ، أو تعیین وصفها من کونه أداءً أو قضاءً ا، اًو تعیین وجهها من الوجوب والندب وعدم اشتراط تعیین شیء منها راجع إلی صدق الإطاعة وعدمه بحسب الشرع أو العقل ، وذلک لأنّه لا یخلو إما أن یکون الشّک فی صدق الإطاعة بدون التعیین ناشئاً عن الشک فی اشتراط الآمر تعیین شیء من الخصوصیات فی المأمور - به وعدم اشتراطه.

وإمّا أن یکون ناشئا عن الشّک فی أخذه التعیین قیداً أو جزءاًفی المأمور به ، فیکون المطلوب من صوم رمضان - مثلاً - هو صوم الشهر علی وجه التقیید بقید ارتباطیّ ، لا الصوم فی الشهر علی وجه الظرفیة.

والفرق صیرورة اعتبار التعیین علی الأول من لوازم تقیید الشارع المطلق بقید خارج عن المطلق ، وعلی الثانی من لوازم تقییده المطلق بقید داخل فیه علی وجه الارتباط.

وإذ قد عرفت احتمال أن یکون النزاع فی کلّ من التقدیرین ، فاعلم أنّ الأقرب والأنسب بمذهب النافین لاعتبار التعیین هو التقدیر الأول من تقدیری محل النزاع ، کما أن الأقرب والأنسب بمذهب المثبتین هو التقدیر الثانی من تقدیریه . هذا فی محل النزاع.

وأما الأقوال فی المسألة فثالثها : التفصیل بین رمضان فیعتبر فیه التعیین وبین غیره فلا.

ص: 572

ورابعها : التفصیل بین إلحاق النذر المعین برمضان وبین غیر المعّین فلا یلحق.

وخامسها : التفصیل بین اتحاد ما فی الذمة فلا یعتبر فیه التعیین ، وتعدّده فیعتبر فیه التعیین ، وهو المشهور.

ولکن الأصل الأصیل القاطع للقال والقیل فی جمیع فروض مسألة الصوم هو الاکتفاء بالقربة وعدم اعتبار تعیین شیء من الخصوصیات المذکورة - سواء کان صوم رمضان ، أو نذر معّین أو غیر معین ، أو ندب صرف ، وسواء اتحد ما فی ذمته من الواجب أو تعدد - وذلک أما علی القول الأعمی فی ألفاظ العبادات فلإطلاق ألفاظها وعموم أدلتها ، فینفی بذلک الإطلاق والعموم کل ما یحتمل الشرطیة والجزئیة من الأمور الخارجیة والداخلیة المشکوک اعتبار تعیین شیء منها.

وأمّا علی القول الصحیحی فلأصالة البراءة النافیة أیضا لکلّ ما یحتمل الشرطیة والجزئیة ولو کانت ارتباطیة ، علی ما هو المشهور المنصور من أن المرجع فی الأجزاء والشروط المشکوکة فی العبادة إلی البراءة مطلقة لا الاشتغال ، کما هو زعم بعض ، فالقول بتعیین شیء من خصوصیات الأمر أو وصفه أو وجهه لا یصح إلا بإثبات مقدمتین :

إحداهما : إثبات القول بالصحیحی المستلزم لإجمال المطلقات والعمومات.

والأخری : إثبات مرجعیة قاعدة الاشتغال عند الشکّ فی الأجزاء والشروط الارتباطیة لا البراءة.

ص: 573

ولو سلّمنا ثبوت المقدّمة الأولی فنحن بمعزل من تسلیم المقدّمة الثانیة ، علی ما هو المقرر فی أصولنا وبه الکفایة فی نفی اعتبار شیء من الخصوصیات المشکوکة الزائد علی القربة فی الصوم ، بل فی مطلق العبادات ، وعلی ذلک یتفرّع عدم اعتبار تعیین الوجه من الوجوب والندب فی الصوم ، بل فی مطلق العبادات ، ولا تعیین الوصف من الأداء والقضاء، ولا تعیین خصوصیة الأمر والسبب الباعث علی الصوم من کونه من رمضان أو کفّارة أو نذر، أو غیرهما أصالة أو تحملاً ، سواء اتحّد ما فی الذمة من أنواعه أو تعدد.

أمّا فی صورة الاتّحاد فلانّه المشهور ، بل الإجماع علیه مستفیض النقل للأصل وعدم الدلیل علی اشتراط التعیین ، فإنه لم یثبت إلا وجوب صوم هذا الشهر أو هذا الیوم - مثلاً - وقد تحقق، ویلوح إلی ذلک قوله علیه السلام فی روایة الزهری (1)لأن الغرض إنما وقع علی الیوم بعینه وإن زدنا علیه باشتراط أن لا یکون الصوم صوم آخر، وهو أیضا متحقق لاستحالة وقوع صوم آخر فیه ، ولأن اعتبار التعیین إنما کان لدفع اشتراک الفعل حتی تطابق أحد الأمرین معیناً ، و تتحقّق الصحة. ولا اشتراک هنا فیکون الوقت کالممیز الخارجی الموجب الانطباق الفعل علی واحد معّین ، فیکون التعیین فی صورة الاتحّاد قهری و اعتباره بعد ذلک تحصیل للحاصل

وأمّا ما عن نادر من اعتبار تعیین السبب لتوقّف الامتثال علی الاتیان بالفعل المأمور به من جهة أنه مأمور به للسبب الذی أمر ففیه : منع التوقف علی

ص: 574


1- لکافی 4: 83 ح 1، الفقیه 2 : 46 ح 208، التهذیب : 4 ح 164 الوسائل 14:7 ب «5» من أبواب وجوب الصوم ونینه ح 8.

الجزء الآخر.

وأمّا فی صورة التعدّد فلأنّ المشهور وإن اعتبر التعیین لتمیّز المأمور به عن المشترکات إلا أنّ الأظهر صحة أصل الصوم بمجرد القریة المطلقة ، حیث إنّ احتسابه من المعّین علیه باستیجار أو نذر أو کفّارة یتوقّف عقلاً علی تعیینه بعد القریة المطلقة، نظراً إلی توقف صدق امتثال الأمر المعّین علی تعیینه ، وأنّ احتساب الفعل وصرفه إلی واحد دون آخر ترجیح بلا مرجح، بخلاف أصل الصوم وماهیة العبادة ، فإنّه لا یتوقّف صحته علی ما عدا القریة المطلقة ، فلو نوی فی الصوم المتعدد وجهه القریة المطلقة وقعت ندبة ، ولم یتعین الما عدا الندب المطلق من الوجوه المحتاج تعیینها إلی أمر زائد علی القریة؛ وذلک لوجود المقتضی للصحة ، وهو القربة وعدم مانعة التعدد والاشتراک من الأصل الصحة.

نعم، إنّما هو مانع من احتسابه عن أحد المعینات علی القول بأصالة عدم التداخل القهری ، نظراً إلی توقف صدق امتثال الأمر المعین علی التعیین حینئیر، وأن صرف الفعل واحتسابه إلی واحد دون آخر تریح بلا مرجح ، وأن الجنس لا یقوم مقام الفصل.

وأمّا علی القول بأصالة التداخل القهری - کام علیه النراقی فی العوائد(1)

والمستند(2) فلیس التعدد والاشتراک مانعاً من الاحتساب ، کما أنه لیس مانعة من الصحة فیحتسب الصوم المنوی فیه القریة المطلقة علی هذا القول عن جمیع ما

ص: 575


1- عوائد الایام : 302-311.
2- مستند الشیعة 10 : 178.

علیه من الأمور المتعدّدة من النذر والکفّارة وغیرهما.

وأمّا ما قیل فی مانعیة التعدد من صحة غیر المعّین : من أنّ صدق الإطاعة یتوقّف علی قصد امتثال کلّ أمر بخصوصه.

فیمکن دفعه : بأنّ صدق الإطاعة والامتثال یتوقفّ علی قصد امتثال مطلق الأمر الحاصل بقصد القریة ، ولا یتوقّف علی قصد امتثال کل أمر بخصوصه ، ألا تری أنه لو أمر المولی عبده بإعطاء درهم لزید و درهم لعمرو و درهم لبکر ، فأعطی العبد در همین بقصد الإطاعة لأحدهم ولم یعینه ، أو عینه بوجه مخطیء فی تعیینه عد ممتثلاً لأمر الإعطاء لأحدهم المعین فی الواقع قطعاً ، ولا یکلف بإعطاء درهم آخر له قطعاً .ویؤید ما ذکرنا ۔ مضافاً إلی موافقة الاستاذ - موافقة الشهید علی ما حکی عن بیانه(1) من إلحاق الندب کایّام البیض بشهر رمضان فی عدم افتقاره إلی التعیین، للتعیین هناک بأصل الشرع، وما حکی عن بعض تحقیقاته من إلحاق مطلق المندوب به لتعیینه شرعاً فی جمیع الأیّام إلاّ ما استثنی، واستحسنه جماعة أیضاً.

ویتفرع علی ما اخترناه من عدم اشتراط التعیین صحّة صوم رمضان فی جمیع صوره، أعنی صورة قصده خصوصیة رمضان ، وصورة عدم قصده رمضان، سواء لم یقصد غیره أم قصد کفّارة، أو قضاء أو نذراًمعیناً ، أو غیر معین ، أو ندباً وسواء کان ذلک منه عمداً ، أو جهلاً أو نسیانة بموضوع رمضان، أو بحکمه.

إلا صورة العمد والعلم بحکم رمضان و عدم جواز نیّة غیره فیه ، فإنّها باطلة

ص: 576


1- البیان: 223 و 224.

من جهة النهی التشریعی المتعلّق بنیته التی هی جزء أو شرط للعبادة ، إلاّ علی فرض التعدّد المطلوبین لحصول الإمساک مع نیة التقرب ، فیحصل الامتثال ویلغو الزائد ، مع أنّ هذه النیة لا معنی لها ؛ فإنّها إنّما تقع علی سبیل التصوّر لا التصدیق ، کما قاله المدارک (1)

ومن جملة ما یتعلق بکیفیات النیة : اعتبار الجزم فی النیة وعدم صحة التردد فیها ، علی ما هو ظاهر الفتاوی و نصوص(2) اعتبار النیة ، فإن التردد فی النیة مساوق لعدم النیة .

ویتفرع علی ذلک اعتبار نیة شعبان فی یوم الشکّ من رمضان جزماً بالاستصحاب ، و بطلان التردّد فیه بین نیّة رمضان إن کان من رمضان و عدم نیّته إن لم یکن.

نعم لو قصد القریة المطلقة علی وجه یرجع التردد إلی المنوی لا النیة صح .

هذا ولکن قال فی الشرائع (3) وتبعه المدارک (4) و الجواهر (5) : «إنه لونوی الوجوب إن کان من رمضان ، والندب إن کان من شعبان فیه قولان ، الأشبه البطلان»..

وأقول : أشبهنیة البطلان إن کان من جهة التردّد فی تعیین وجه الوجوب والندب ففیه : أن أصل نیة الوجه لا دلیل لنا علی اعتبارها، فضلا عن الدلیل علی اعتبار تعیینه ، وإن کان من جهة التردد فی أصل النیة ففیه : منع ظاهر ؛ لوضوح

ص: 577


1- مدارک الأحکام 6: 17.
2- تقدم ذکر مصدره فی هامش «1» فی ص : 567.
3- شرائع الاسلام 1: 215 .
4- ) مدارک الأحکام 6: 37.
5- الجواهر 16: 212 - 213.

رجوع ذلک التردّد إلی التردد فی المنویّ الغیر المضرّ، ألا تری أنّ نیة صلاة الاحتیاط علی هذا النحو من التردّد، کما هو المنصوص فی علة تشریعها مع صحتها بالاتفاق.

نعم التردّد فی النیة عبارة عن نیّة الصوم علی تقدیر کونه من رمضان و عدم النیّة رأسا علی تقدیر العدم، وهو المبطل ، وأما نیّة الصوم من رمضان علی تقدیر کونه من رمضان ومن شعبان علی تقدیر شعبان فلا تردّد فی نیة الصوم أصلاً ، وإنّما التردد فی نفس المنوی ، کفرض نیّة الصوم بالقریة المطلقة.

وأمّا ما قیل فی تقریب التردّد فی النیة : من تعدّد النیّة حیث إنّه نیة رمضان علی تقدیر رمضان ونیّة شعبان علی تقدیر شعبان ففیه : أن التعدد المذکور إنما استتبع من تعدّد المنوی فی الحقیقة ، وإلا فأصل النیة لا تردّد فیه ، إلاّ إذا دار بین الوجود والعدم، لا بین الوجودین ، فلا یخفی.

وأمانیة الجزم برمضان فی یوم الشک فهو باطل ، بل ولو صادف رمضان فی الواقع.

ثم ومن جملة الکیفیّات المعتبرة فی النیّة بعد تحقّقها : الاستدامة علی مقتضاها ، فلو أخلّ فی الأثناء ففیه وجوه ، لأنّ الإخلال المنافی لاستدامة النیة والبقاء علی مقتضاها فی الأثناء أمّا بالعدول من نوع إلی نوع آخر ، وأما بالإعراض عنه رأساً المتحقق بإنشاء العزم علی عدمه ، وأمّا بقصد المفطر والقاطع له من المفطرات المقررة ، وأما بالارتداد المتعقب بالتوبة ، وأمّا بالتردد فی الابطال وعدمه ، وأمّا بالتردّد فی البطلان وعدمه لعروض عارض واستمر ذلک إلی أن سئل .

ص: 578

وعلی کلّ من هذه التقادیر إمّا أن یکون الإخلال به فعلیاً ، أو فیما یأتی ، فإنّ قصد الإخلال بأحد وجوهه الستّة إمّا واقع فعلاً، أو منوی فیما یأتی من الزمان.

ثمّ الإخلال بکلّ من تلک الوجوه الأثنی عشر إمّا فی أثناء أحد الطهارات الثلاث کالوضوء والغسل والتیمّم - فلا إشکال ولا ریب فی عدم قاطعیته للعبادة ، فلو رجع بعد الإخلال لا یحتاج إلی استئناف العمل من رأس ، بل یبنی علیه ویلحق الباقی به مادام التوالی باقیة ، وذلک لعدم جزئیة الأکوان فی الطهارات حتی یکون الإخلال بذلک فی الأثناء قاطعاً لها، ألا تری أن الوضوء : عبارة عن الغسلتین والمسحتین ، فلو أخل بشیء من الوجوه المذکورة فی أثنائه بعد الغسلتین وقبل المسحتین ثمّ رجع ألحق المسحتین ولم یستأنف الوضوء من رأس مادام التوالی باقیة.

وإمّا الإخلال بأحد الوجوه المذکورة فی أثناء الصلاة فالظاهر أنه کذلک غیر قاطع لها ، بناء علی أصالة البراءة علی جزئیة الأکوان فیها ، واستصحاب عدم القاطعیة وإطلاق أدلة الصلاة وعموماتها المقتضی عدم جزئیة الأکوان فیها.

لا یقال : أن اعتبار استمرار بقاء الطهارة والاستقبال فی جمیع أکوان الصلاة دلیل جزئیة الأکوان فیها .

لأنا نقول : خرج اعتبار استمرار الطهارة والاستقبال فی الأکوان بالدلیل ، ألا تری عدم اعتبار استمرار غیرهما فی الأکوان من سائر الشروط التستر والطهارة الخبثیة ونحوهما ممّا قد یفرض بعضها فی أثناء الصلاة ولا یقطع فإن من انکشفت عورته فی بعض أکوان الصلاة سترها فیما بعد ولم یستأنف العمل من

ص: 579

رأس ، وکذا من تنجس یده - مثلاً - فی الأثناء ویتمکّن من تطهیرها فی الصلاة طهّرها وبنی ولم یستأنف ، هکذا قال شیخنا العلّامة .

ولکن الأظهر اختصاص عدم قاطعیة الإخلال بذلک بحال الاضطرار لا الاختیار والعمد، وعلی ذلک فعدم قاطعیة الإخلال بالستر والطهارة الخبثیة فی حال الاضطرار للصلاة إنما هو من اختصاص شرطیتهما فی أکوان الصلاة بحال الاختیار، لا من جهة عدم جزئیة الأکوان فی الصلاة.

نعم لو لم یعتبر اشتراطهما فی أکوان الصلاة مطلقاً مع اعتبار اشتراطهما فی أفعالها کشف ذلک عن عدم جزئیة الأکوان، وأنّی له بذلک .

وأمّا فی الصوم فأمّا إخلال استدامة النیّة فیه بمجرّد نیّة المفطّر والقاطع فی أثنائه إذا لم یفطر وجدد النیة بعده فغیر قاطع له ، کما صرح به فی الشرائع(1) والمدارک (2) و الجواهر (3) والقمی فی جواب مسائله ، وذلک لأن قصد المفطّر للصوم لیس إعراضاً عن نیّة الصوم بنفسه ، بل هو مؤکّد لنیتّه وإنّما هو نظیر توکیلک الغیر فی رفع موضوع الشیء مع استمرار نیتّک علی الاستمرار بلوازمه مادام الموضوع باقیاً، کما لا یخفی.

وأمّا الإخلال فی أثنائه بالإعراض وإنشاء رفع الید عما تلبس به من الصوم فبموجب الاتّفاق علی جزئیة الأکوان فی الصوم واستلزام الأعراض مضیّ جزء من الصوم بغیر نیة، لأنّ النیّة شرط فی الصوم وانفکاک جزئه عنها کانفکاک کلّه

ص: 580


1- شرائع الاسلام 1: 216 .
2- مدارک الأحکام 6: 40 - 41.
3- الجواهر 16.215: 216 .

حیث لا یتبعّض کسائر العبادات المشروط فیها النیّة .

وبموجب اتّفاق النصوص(1)والفتاوی علی عدم اشتراط اقتران النیّة فی جمیع أجزاء الصوم بالخصوص وإجزاء النیّة المتأخّرة فیمن أصبح بنیّة الإفطار ثمّ جدّد النیة هو عدم إنقطاع الصوم بالاعراض المتعقّب لتجدید النیة ، کعدم انقطاع صوم من أصبح بنیة الإفطار ثمّ جدد النیّة ، ولعلّه الأقوی والأشبه وإن کان الأحوط و الأشهر هو انقطاعه به.

وأمّا العدول فأما من رمضان ، أو من کفّارة معینّة أو کفّارة غیر معیّنة ، أو نذر معّین ، أو غیر معینّ ، أو من ندب ، والمعدول إلیه . إمّا مثل المعدول عنه کالعدول من رمضان هذه السنة إلی رمضان السنّة الماضیة ، أو من نذر معیّن إلی نذر معیبن مثله وإمّا غیره کالعدول من رمضان إلی نذر أو بالعکس ، ومقتضی الأصل والقاعدة هو جواز أصل العدول من الصوم مطلقاً فی جمیع فروضه المتقدّمة ، إلا من المعّین بأصالة أو نذر أو ضیق ؛ فإنه لا یصحّ العدول من المعین إلی غیره ، کما لا یصح المعدول إلیه أیضاً بناء علی اختصاص الزمان بالمعین المعدول عنه ، وإلا صحة المعدول إلیه مطلقاً وإن لم یصحّ العدول نظرا إلی أن الصوم المعدول إلیه حینئیر لا یقل عن صوم من أصبح بنیة الإفطار ثمّ جدّد النیة قبل مضی زمان النیة.

نعم مقتضی الشهرة ما حکاه شیخنا هو عدم صحّة المعدول إلیه حینئذ ، کعدم صحّة العدول ، ولکنه خلاف الأصل والقاعدة فی خصوص الصوم وإنّ کان موافقاً لها فی غیره من سائر العبادات .

ص: 581


1- الوسائل 7: 4 ب «2» من أبواب وجوب الصوم ونبتّه .

وأمّا الارتداد المتعقّب بالتوبة المقبولة فلا یقطع الصوم استصحاباً لبقائه وعدم انقطاعه، لأنّ اشتراط الإسلام فی صحّة الصوم لا یزید عن اشتراط النیّة فیها ، فکما أن النیّة المتأخّرة مصحّحة لما تقدّم من أجزاء زمن الصوم، و خلوّ بعض أزمنة الصوم غیر قاطع له ، کذلک الإسلام المتأخّر کافی و مصحّح لما تقدّم من أجزاء زمن الصوم، وذلک لأنّ اشتراط الإسلام فی صحّة العبادة إنّما هو شرط عقلی راجع إلی اشتراط نیّة القریة، وعدم تحقّقها من الکافر ، فلا یزید اعتباره علی اعتبارها من حیث الکّم والکیف ، فزعم الفرق تحکم وغیر فارق.

وأمّا التردّد فی البطلان وعدمه، أو فی استمرار النیة وعدمه فغیر قاطع ، إذا تعقبه تجدید الجزم بالنیة سیّما إذا کان التردّد لعروض مایحتمل بطلان الصوم به واستمر إلی أن سئل فإنّه غیر قاطع ، الاستصحاب عدم الانقطاع، ولأنّه لا یزید علی الأعراض، وخلو بعض أجزاء زمن الصوم عن النیّة رأسا بعد تجدیدها قبل مضیّ زمانه . هذا کله فی حکم الإخلال بأحد الوجوه المذکورة فعلاً.

وأمّا قصد الإخلال بأحد وجوهها فیما یأتی من الزمان لا فعلاً فغیر قاطع للصوم ، بل ولا لسائر العبادات للاستصحاب کما هو المشهور. هذا کلّه الکلام فی کیفیة النیة .

وأمّا تعیین الوقت والزمان المشروط فیه نیة الصوم ففیه وجوه وأقوال : أحدها : اشتراط تبییت النیة من اللیل مطلقا ، کما عن ظاهر العمانی (1)

ص: 582


1- نقله عنه فی المختلف : 211

والمفید (1)والمفاتیح (2)، اعتمادا علی ظاهر النبویین المشهورین، أحدهما: «لا صیام لمن لم یبیت الصیام من اللیل»(3) والآخر: «من لم یجمع الصیام قبل الفجر فلا صیام له»(4)ولعل القول به لتعذر المقارنة حیث إن الطلوع لا یعلم إلا بعد الوقوع، کما هو مجمل الخبرین المشهورین عند المشهور.

وأمّا تقیید اللیل بالنصف الثانی من اللیل ، کما عن بعض العامة (5) ، أو بما لم یفعل بعد النیة فی اللیل ما ینافی الصوم کالجماع ، کما احتمله الشهید فی البیان(6) فضعیف المأخذ، لا ینبغی ذکرهما فی عداد الأقوال.

ثانیها : اشتراط مقارنة النیة لأول جزء من الصوم ، کما هو الأصل فی سائر ما یشترط فیه النیة من العبادات مع اکتفاء تقدیمها من اللیل مستمرة علی حکمهما ، کما هو المشهور.

ثالثها : ما نسبة الروضة(7)إلی ظاهر الأصحاب من أن النیّة للفعل المستغرق للزمان المعین یکون بعد تحققه ، لا قبله لتعذر المقارنة حیث إن الطلوع لا یعلم إلا بعد الوقوع ، قال : «وممن صرح به ، الدروس (8)فی نیة الوقوف بعرفة ، فإنه جعلها مقارنة لما بعد الزوال ، فیکون هناکذلک وإن کان الأحوط جعلها لیلا» و ظاهر نقله

ص: 583


1- المقنعة : 302.
2- مفاتیح الشرائع 1:243-244.
3- عوالی اللئالی 3: 232 ح 5.
4- سنن أبی داود 2: 329ح 2454، سنن الترمذی 3: 108 ح 730.
5- المغنی لابن قدامة 3: 20 - 21.
6- البیان:226-227.
7- الروضة البهیة 2: 106.
8- الدروس الشرعیة 419:1

ارتضائه به .

ورابعها : ما عن ظاهر ابن الجنید(1) من جواز تجدید النیة فی الفرض و غیره بعد الزوال مع الذکر والنسیان ، وأنّ تبییت النیّة فی الصوم مستحبّ مطلقاً ، فرضا کان أو نفلاً.

وخامسها : ما عن الشیخ فی المبسوط (2)والمرتضی(3) وجماعة (4) من التفصیل بین صوم الواجب فیمتد وقتها إلی الزوال ، والنافلة فإلی ما قبل الغروب .

وسادسها : ما عن الأکثر من تفصیل آخر بین وقت الاختبار والاضطرار ، فجوّزوا تجدید النیة وامتداد وقتها إلی الزوال مع النسیان، لا مع الذکر.

و تحقیق الحق من بین الأقوال هو أن یقال : أمّا مقتضی الأصل العملی فی امتداد وقت النیة وعدمه فهو وإن اختلف باختلاف الرأی فی أنّ المرجع فی الأجزاء والشروط المشکوکة - هل هو البراءة أو الاشتغال - ولکن لما کان المختار لنا هو البراءة هناک کان المختار من حیث الأصل العملیّ هنا هو امتداد وقت النیّة فی الصوم، لأصالة عدم اشتراط تقدیم النیّة وعدم تضییق وقتها ، لأنّ الناس فی سعة ما لم یعلموا.وأمّا مقتضی الأصل اللفظی فعموم «لا عمل إلا بنیة»(5)، و «إنما الأعمال

ص: 584


1- نقله عنه المختلف : 212.
2- المبسوط 1: 278.
3- الانتصار : 60 - 61.
4- عنیة النزوع: 136 - 137، السرائر 1: 373، مسالک الأفهام 2: 9.
5- تقدم ذکر مصادره فی هامش «1» فی ص 567.

بالنیّات»(1)، وخصوص «لا صیام لمن لم یبیّت الصیام»(2) وإن کانت معارضة السائر الصحاح والمعتبرات الدالّة علی امتداد وقت نیة الصوم إلی العصر مطلقاً ، کما هو مضمون بعضها، وفی خصوص قضاء رمضان الدالّ بالفحوی أو الأولویة علی الإطلاق ، کما هو مضمون بعضها الآخر إلا أن الجمع بینهما بالتفصیل بین الذکر والنسیان لا شاهد علیه ولا إشعار فی شیء من تلک الأخبار ، فهو من هذه الجهة أضعف الأقوال وإن قیل أشهرها: ولکن لم یثبت وإن ثبت لا یرجح به المعلومیة مدرکه.

وأمّا الجمع بینهما بالتفصیل بین صوم الفرض فیمتدّ إلی الزوال ، والندب فإلی ما قبل الغروب فهو وإن کان علیه شاهد من بعض الأخبار - کمفهوم ما یقیّد صوم الفرض بما قبل الزوال - إلاّ أنّ فی بعض تلک الأخبار (3) شاهد آخر صریح دال بالمنطوق علی أنه إن نوی الصوم قبل الزوال حسب له یومه ، وإنّ نواه بعد الزوال حسب له من الوقت الذی نوی فیه ، فیکون شاهد منطوقی صحیح صریح فی الجمع بین ما دل علی اعتبار النیة فیما قبل الزوال بالحمل علی الاستحباب وإرادة الکمال ، وبین ما دلّ علی امتداده إلی ما قبل الغروب بالحمل علی الإجزاء و قلّة الثواب ، وهو شاهد منطوقی أصحّ وأصرح وأقوی وأجمع بین دلالة الأخبار والعمل بها ورفع التعارض عن جمیعها ، وهو مرجّح دلالتی یقدم علی الترجیح السندی بین الأخبار علی تقدیر وجوده فیها ، کما لا یخفی .

ص: 585


1- تقدم ذکر مصادره فی هامش «2» فی ص 567.
2- تقدم ذکر مصدره فی هامش «3» فی ص : 583.
3- الوسائل 7: 4ب «2» من أبواب وجوب الصوم و نیته .

فیکون الأرجح من بین الأقوال هو قول ابن الجنید (1) البانی علی امتداد وقت النیّة إلی ما قبل الغروب فی مطلق الصوم واستحباب تقدّمه فیما قبل الزوال ، بل وفیما قبل الفجر، وهو أوفق بالعمل بجمیع أخبار الباب ورفع جمیع معارضاتها، وذلک لأنّ نسبة أخبار الامتداد مع أخبار «لا عمل إلا بنیة»، عموم وخصوص مطلق ، والخصوص من قبل أخبار الامتداد ، فیخصص عمومات الاعمل إلا بنیّة» ویتقدّم علیها.

وأمّا نسبتها مع أخبار «لا صیام لمن لم یبیت الصیام»(2) فأمّا علی تقدیر کون «لا صیام» حقیقة فی نفی الکمال لا نفی الصحة ، کما هو مقتضی القول الأعمّی فی ألفاظ العبادات لا الصحیحِیّ ، فمن الواضح عدم المعارضة والمنافاة بین نفی الکمال لمن لم یبیت الصیام ، وبین أجزاء الصوم المتأخّر نینّه إلی ما قبل الغروب ، کما هو واضح.

وأمّا علی تقدیر کونه حقیقة فی نفی الصحة ، کما هو مقتضی القول الصحیحیّ فی ألفاظ العبادات فهو وإن تحقق التعارض التبائنی بینهما إلاّ أنه بقاعدة «إذا تعذرت الحقیقة فالمصیر إلی أقرب المجازات» یتعین صرف «لا صیام» عن نفی الصحة إلی نفی الکمال ، فیتوقق الجمع بذلک بینهما، مضافاً إلی ما عرفت من الشاهد الأصح الأصرح من غیره علی ذلک الجمع فی نفس تلک الأخبار .

وأمّا تقیید امتداد وقت الصیام الواجب بما قبل الزوال فی بعض الأخبار -

ص: 586


1- نقله عنه فی المختلف: 212.
2- تقدّم ذکر مصدره فی هامش « 3» فی ص : 583.

کما ذهب إلیه الأکثر - فهو مع معارضته بما دلّ علی امتداد وقت الواجب بالخصوص لا شکّ فی أن أقرب المجازات والمحامل المعیّن إلیه المصیر بعد تعذّر الحقیقة هو الحمل علی تأکّد استحباب تقدیم النیة علی الزوال فی الصوم الواجب ، مضافة إلی وجود الشاهد المذکور علی ذلک الحمل ، وهو صحیحة(1)ابن هشام ومن المقرر أن الجمع الدلالتی مقدم علی الترجیح السندیّ علی تقدیر وجوده ، کما لا یخفی.

فتلخّص ممّا ذکرنا أن أرجح الأقوال الستّة فی تعیین وقت النیّة هو القول بامتداد وقتها إلی ما قبل الغروب مع استحباب التقدیم و تأکده فی الواجب ، سیما فیما قبل الزوال و أرجحیة ذلک القول إنّما هو بحسب الأصل العملی وما تقتضیه قواعد الجمع بین المتعارضین بتقدّیم الجمع الدلالتی علی السندی، وإعمال الشواهد الداخلیة المشتمل علیها تلک الأخبار.

هذا کلّه فی بیان حقیقة النیّة ، ومتعلّقها ومقدار اعتبارها، وکیفیتها ووقت اعتبارها ، بقی الکلام فی المنویّ من المفطّرات وعددها.

قال: «یجب الإمساک عن کلّ مأکول معتاداً کان کالخبز والفواکه - أو غیر معتاد کالحصی ... إلخ». .

أقول: التعمیم إشارة إلی خلاف المرتضی(2)وابن الجنید(3) من تخصیصهما بالمعتاد بدعوی الانصراف إلیه.

ص: 587


1- التهذیب : 188 ح 528 و 532، الوسائل 7:6 «2» من أبواب وجوب الصوم و ننه . والحدیث منقول عن هشام بن سالم ولیس ابن هشام .
2- الناصریات ضمن الجوامع الفقهیة : 242.
3- نقله عنه فی المختلف : 216.

والتحقیق فی المسألة أنّ یقال : إن الموضوع المستنبط الصادر عن الشارع فی المسألة لفظان، أحدهما: الطعام والشراب فی صحیحة محمد بن مسلم «لایضرّ الصائم ما منع إذا اجتنب أربع خصال: الطعام، والشراب، والنساء والارتماس فی الماء»(1)، والآخر «الأکل ، والشرب» کما فی روایة أخری(2)

أمّا المعتاد من الطعام والشراب وهو المأکول والمشروب ، فکالخبز والفواکه و میاه الأنهار ، وأما غیر المعتاد منهما فکالجصّ ، و میاه الأنوار.

وأمّا المعتاد من الأکل والشرب فکلّ ما یزداد وینحدر من الفمّ مأکول أو مشروب ، معتادین کانا أو غیره.

وأمّا غیر المعتاد منهما ، فکالأکل من القفا، والشرب من الأنف .

وبین الموضوعین علی تقدیر انصرافهما إلی المعتاد عموم من وجه التصادقهما علی المعتاد من الطعام و الشراب المأکول والمشروب من الفمّ ، و تفارق الطعام والشراب فی المعتاد المأکول والمشروب من الأنف ، وتفارق الأکل والشرب فی الأدویة والمعاجین المأکولة والمشروبة من الفم.

وإذ قد عرفت ذلک.

فأمّا غیر المعتاد من الطعام والشراب کالأدویة والمعاجین فهو وإن خرج عن منصرف الطعام والشراب إلا أنه لم یخرج عن إطلاق الأکل والشرب المعتادین إذا کان أکله أو شربه من الفم ، کما أن غیر المعتاد من الأکل والشرب من

ص: 588


1- الفقیه 2: 67 ح 276، التهذیب :4 ح 535 و ص 202 ح 584 و ص 318 ح 971، الاستبصار2: 80ح 244 و ص 26184، الوسائل 7: 18 ب «1» من أبواب ما یمسک عنه الصائم ووقت الامساک ح 1.
2- الوسائل 7: 19 الباب المتقدم ح 3

الأنف وإن خرج عن منصرف الاکل والشرب إلاّ أنّه لم یخرج عن إطلاق الطعام والشراب إذا کان ممّا اعتید أکله وشربه.

وأمّا الغیر المعتاد مأکولیته ومشروبیته وأکله وشربه معاً کالأدویة والمعاجین المأکولة أو المشروبة فی طرف الأنف لا الفم ، فهو وإن خرج عن منصرف کل من الموضوعین المستنبطین فی المسألة، أعنی موضوعی الطعام والشراب وموضوعی الأکل والشرب إلا أنّه مع ذلک داخل فی المراد منهما بقرائن عدیدة.

منها: الشهرة الفتوائیة بناء علی جبرانها الدلالة .

ومنها: الوقوف علی سر الأدلة وعموم العلة علی التفصیل الآتی فی إلحاق غیر الأکل والشرب من اللطع والمص والبلع بالأکل والشرب.

ومنها: أنّ دخول بعض تلک الأفراد النادرة کالامتلاء من المعاجین المأکولة والمشروبة من طرف الأنف فی المراد من الأکل والشرب المنهیّ عنه فی الصوم قرینة دخول سائر الأفراد النادرة فیهما ، وذلک لأن إلحاق بعض الأفراد النادرة - کماء النفط والکبریت - بالفرد الشائع دلیل کون انصرافه بدویاً أو دلیل إرادة سائر الأفراد النادرة منه ، نظراً إلی أنه بعد عدم إرادة الفرد الشائع یکون إرادة جمیع الأفراد أقرب إلی الطبع والفهم من إرادة الفرد الشائع وبعض الأفراد النادرة دون بعض الآخر ، ووجه الأقربیة عدم الجامع الملقق للفرد الشائع، وبعض الأفراد النادرة سوی الطبیعة الساریة فی الجمیع ، أو ندور ذلک الجامع ، أو عدم القرینة المعینة له بعد قیام القرینة الصارفة عن الفرد الشایع ، فیسری الحکم إلی الجمیع.

ص: 589

ولا یخفی أنّ هذه دقیقة شریفة من إفادات شیخنا العلّامة التی لم یسبقه أحد فی الجواب به عن بطلان الانصراف فیما نعلم، والجواب به أولی وأقطع من جواب المدارک (1)

وغیره(2) بمنع الانصراف الی المعتاد، فإنّه جواب إقناعی ، وکذا من جواب المستند (3) فی غیره بأنّ الانصراف من خواصّ المطلقات وأمّا العمومات فلا یتطرّقها الانصراف ، إذ لا عموم لنا فی المسألة.

نعم ، بقی فی المسألة بعض الفروع الغیر الداخلة فی موضوعی الأکل والشرب ، ولا فی الطعام والشراب قطعاً ، کادخال شیء فی الجوف من غیر الطعام والشراب باللطع أو المصّ أو البلع ، فإنّها غیر داخلة فی شیء من الموضوعین المذکورین البتة ، إلا أنّه مع ذلک لا إشکال فی إلحاقها بالأکل والشرب ، لکن لا لمجرّد الإجماع الذی ادّعاه شیخنا العلّامة حین اعترضت بها علیه ، بل لعطفه علیه السلام علی الأکل والشرب والجماع والارتماس قوله علیه السلام: «وما یتّصل بها، وما یجری مجراها» فی بعض روایات الوسائل ، ولعموم (4)،

العلة المنصوصة فی نهی الصائمة عن الاستنقاع فی الماء بأنّها تحمل الماء بقبلها .

و تؤیدّه الحکمة المستنبطة فی نهی الصائم عن الارتماس فی الماء بما فی المدارک (5) من أنه لا ینفک عن إیصال الماء إلی جوفه فی الأغلب .

ص: 590


1- مدارک الأحکام 6:43 .
2- ذخیرة المعاد: 496.
3- مستند الشیعة 10: 223 - 224.
4- الکافی 4: 106 ح 5، الفقیه 2: 71 ح 307، التهذیب4 : 263 ح 789، الوسائل 7: 23ب «3» من أبواب ما یمسک عنه الصائم ووقت الامساک .
5- مدارک الاحکام 6: 50.

ومن الاحتقان بالمایع بما عن مختلف العلّامة (1) من أنّه یوصل المفطّر إلی جوفه.

ولتعلیل النهی عن إکتحال الصائم فی بعض الأخبار بقوله : «إنیّ أتخوّف أن یدخل رأسه»(2)

و تعلیل جوازه فی بعض الأخبار الأخر بقوله: «إذا لم یکن فیه مسک ولا طعم فی الحلق»(3)

ونهی المتمضمض عن بلع ریقه حتی یبزق ثلاث مرات ، وروی مرّة .إلی غیر ذلک مما فی النصوص (4) والفتاوی من التصریحات والتعلیلات والتلویحات الدالّة علی تحریم جمیع أقسام الأکل والشرب وأنحائه وکیفیّاته وکمّیاته علی الصائم ، من غیر فرق بین المعتاد وغیره ، ولا بین المصّ واللطع والبلع وغیرها ، ولا بین إدخال شیء فی الجوف من المنفذ المعتاد له وغیره علی وجه یستفاد منه کون المناط عدم إیصال شیء فی الجوف من أیّ منفذ من المنافذ، إلاّ ما استثنی کالاحتقان بالجامد.

ص: 591


1- المختلف : 221
2- التهذیب 4: 259 ح 769، الاستبصار 2: 89ح 282، الوسائل 7: 53 ب « 25» من أبواب ما یمسک عنه الصائم ووقت الامساک ح 9.
3- الکافی 4: 111ح،3 التهذیب4 : 259 ح 770، الاستبصار 2: 90ح283 الوسائل 7: 52 الباب المتقدّم ح 2.
4- الوسائل 7: 18ب «1» من ابواب ما یمسک عنه الصائم ووقت الامساک .

ص: 592

فهرست مجموعه رسائل

ص: 593

ص: 594

1- نصایح وفضایح (آیات الظالمین)............ 5

2- هدایة الطالبین فی أصول الدین ........... 87

3- قانون مشروطه مشروعه ....... 179

4- قانون در اتحاد دولت و ملت.... 237

5- بیانیه دفاعیه .............. 263

6- احکام قانون اداره بلدیه ....... 291

7- سؤال وجواب جنس خارجی ... 327

8- رساله سؤال وجواب فقهی ..... 337

9 - رسالة فی المحکم والمتشابه ...... 399

10 - عرفان السلمانی بحقائق الإیمان ............ 451

11 - تشریع الخیرة والتکلان................... 493

12 - رسالة فی تقدیر الصاع والمد...................... 541

13 - التعلیقة علی کتاب الصوم من مدارک الأحکام..............557

ص: 595

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109