کربلا، گفتمان معروف گرایی و منکرزدایی

مشخصات کتاب

سرشناسه:بهادری، مهدی، 1353-

عنوان و نام پديدآور:کربلا، گفتمان معروف گرایی و منکرزدایی/ تالیف مهدی بهادری.

مشخصات نشر:تهران: انتشارات موجک، 1401.

مشخصات ظاهری:425 ص.

شابک:2920000 ریال: 978-600-994-509-2

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. [419] - 425؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:واقعه کربلا، 61ق -- تاثیر

Karbala, Battle of, Karbala, Iraq, 680 -- Influence

امر به معروف و نهی از منکر

Enjoining what is good and prohibiting what is evil*

واقعه کربلا، 61ق -- جنبه های اخلاقی

Karbala, Battle of, Karbala, Iraq, 680 -- Moral and ethical aspects

واقعه کربلا، 61ق -- جنبه های قرآنی

Karbala, Battle of, Karbala, Iraq, 680 -- Qur'anic teaching

امر به معروف و نهی از منکر -- جنبه های قرآنی

Enjoining what is good and prohibiting what is evil* -- Qur'anic teaching

رده بندی کنگره:BP41/5

رده بندی دیویی:297/9534

شماره کتابشناسی ملی:8916501

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا

ص: 1

اشاره

ص: 2

کربلا، گفتمان معروف گرایی و منکرزدایی

تالیف: مهدی بهادری

ص: 3

انتشارات موجک (ناشر دانشگاهی)

واتساپ : 09363031258 کانال: telegram.me/mojak1

تلفن مرکز پخش : 02632705318 - 02632702659 -

02166127593 - 02166429733

ایمیل : mojakpublication@yahoo.com

سایت: www.mojak.ir

عنوان : کربلا، گفتمان معروف گرایی و منکرزدایی

تالیف : مهدی بهادری

مشخصات ظاهری : 425 صفحه، قطع وزیری

چاپ اول : پاییز 1401، تیراژ : 500 جلد

قیمت : 2920000 ریال، شابک : 2-509-994-600-978

کلیه حقوق مادی و معنوی این اثر برای انتشارات موجک محفوظ است. هیچ شخص حقیقی و حقوقی حق چاپ و تکثیر این اثر را به هر شکل و صورت اعم از فتوکپی، چاپ کتاب و ... را ندارد. متخلفین به موجب بند 5 ماده قانون حمایت از ناشرین تحت پیگرد قانونی قرار می گیرند.

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمه... 11

فصل اول: تعریف دو مفهوم... 13

1-1 تعریف امر به معروف و نهی از منکر... 13

1-1-1 تعریف لغوی... 13

2-1-1 تعریف اصطلاحی... 15

2-1 منابع معروف و منکر... 16

3-1 اهمّیت امر به معروف و نهی از منکر... 18

4-1 آمرین به معروف و ناهین از منکر... 20

5-1 آثار و برکات امر به معروف و نهی از منکر... 24

فصل دوم: بعضی از معروفات کربلا... 29

1-2 معروف عبودیّت... 29

1-1-2 معنای عبد و عبودیت... 30

2-1-2 اتّصال عبد به معبود... 32

3-1-2 عبودیت، هدف اصلی از خلقت انسان... 33

4-1-2 اهمیّت عبودیت... 34

ص: 5

5-1-2 عبودیّت ملاک سنجش انسان... 34

6-1-2 انگیزه ها و مراتب عبادت... 35

7-1-2 دستاوردها و آثار عبودیت... 36

8-1-2 آثار و برکات نماز... 40

9-1-2 امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و نهضت او الگوی عبودیت الهی... 49

10-1-2 تجلّی عبودیت الهی درگفتار امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ... 50

2-2 معروف صبر... 52

1-2-2 تعریف صبر و انواع آن... 53

2-2-2 آثار و فواید صبر... 55

3-2-2 صبر و شکیبایی از صفات مومن... 59

4-2-2 صبر نشانه بزرگواری... 59

5-2-2 رجوع به باری تعالی هنگام وجود مصیبت... 60

6-2-2 فلسفه ی صبر چیست؟... 60

3-2 معروف دینداری... 73

1-3-2 تعریف دین... 73

2-3-2 شاکلۀ دین... 74

3-3-2 ضرورت دین... 74

4-3-2 اهداف دین... 76

5-3-2 جایگاه دین در هویت انسان... 81

6-3-2 علامت دینداران واقعی... 83

7-3-2 دینداران ظاهری (منافقین)... 86

8-3-2 عوامل دین گریزی... 87

4-2 معروف عزّت طلبی... 102

1-4-2 عزّت فردی و اجتماعی... 105

2-4-2 آثار عزت... 105

ص: 6

3-4-2 عوامل عزّت... 107

4-4-2 نمونه هایی از عزت مندی اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ... 117

5-4-2 امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عزّت... 120

6-4-2 عوامل ذلت... 122

5-2 معروف حق محوری... 126

1-5-2 تعریف حق... 126

2-5-2 مصادیق حقِ... 127

3-5-2 حق در روایات... 137

4-5-2 زمینه ها و عوامل درونی در پذیرش یا انکار حق... 141

5-5-2 موجبات انکار حق... 145

6-5-2 معیارحق و باطل از منظر قرآن... 152

7-5-2 حقوق یوم الله... 157

8-5-2 انواع حقوق به نقلی... 167

9-5-2 حقّ مودّت... 168

10-5-2 آثار و فواید موّدت و محبّت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ... 175

11-5-2 شرایط محبّت به اهل بیت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ... 179

12-5-2 حقّ معرفت... 180

13-5-2 آثار معرفت امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ... 180

14-5-2 راه های کسب معرفت امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ... 181

15-5-2 گناه مانع معرفت امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ... 182

16-5-2 حق پذیرش ولایت... 194

17-5-2 آثار و پیامدهای ولایت پذیری... 199

18-5-2 حقّ صلوات... 207

19-5-2 کیفیّت صلوات... 208

20-5-2 چند روایت در فضیلت صلوات... 208

ص: 7

21-5-2 آثار و برکات صلوات... 210

22-5-2 حق اخذ علم... 212

6-2 معروف حریّت و آزادگی... 218

1-6-2 ارکان آزادی... 220

2-6-2 سمبل آزادی... 220

3-6-2 آثار آزادی... 228

4-6-2 آزادی در روایات... 233

7-2 معروف تسلیم و رضا در کربلا... 234

1-7-2 تعریف رضا 234

2-7-2 تسلیم... 238

3-7-2 باور به وجود حکمت الهی، رمز تسلیم و رضا 240

4-7-2 تسلیم و رضا، مانع سقوط... 240

5-7-2 رضایت خدا انگیزه ی اصلی خودسازی... 241

6-7-2 اهمیّت و جایگاه رضایت خدا 244

7-7-2 تقابل رضایت خدا، با رضایت خود... 244

8-7-2 آسیب زدایی از مقام رضایت ... 245

9-7-2 مراتب رضایت الهی... 246

10-7-2 راهکار اصلی کسب رضایت الهی... 246

11-7-2 رضایت انسان از خداوند... 249

12-7-2 آثار تسلیم در مقابل مشیت الهی... 250

13-7-2 تسلیم و رضا در روایات... 251

8-2 معروف شکر نعمت... 256

1-8-2 حقیقت شکر... 260

2-8-2 شکر، واجب عقلی... 262

3-8-2 برترین مرحله شکر... 263

ص: 8

4-8-2 درجات و مراتب شکر... 263

5-8-2 ذکر نعمت در سجده... 265

6-8-2 شکر و کفر نعمت ها 266

7-8-2 شکر نعمت های خدا 266

8-8-2 نعمت های عمومی... 266

9-8-2 آثار شکر نعمت های خدا 267

10-8-2 کفران نعمت های خدا 270

9-2 معروف و درس ایثار... 279

1-9-2 معنای ایثار... 282

2-9-2 اهمیّت و ارزش ایثار... 283

3-9-2 انواع ایثار... 284

4-9-2 عوامل ایثار... 286

5-9-2 آثار و برکات ایثار... 287

6-9-2 آداب ایثار... 289

فصل سوم: بعضی از منکرات در کربلا... 293

1-3 منکر نفاق در کربلا... 293

1-1-3 تعریف نفاق... 295

2-1-3 اقسام نفاق... 296

3-1-3 آیات مربوط به نفاق... 298

4-1-3 روایات... 305

5-1-3 نفاق اعتقادی و عملی... 315

2-3 منکر دنیا طلبی... 323

1-2-3 معنای «دنیا» 323

2-2-3 حقّانیت موجودات مادّى و سرزنش دنیا 323

ص: 9

3-2-3 منطق اسلام درباره دنیاطلبی... 324

4-2-3 دنیاپرستى، در روایات... 330

5-2-3 دنیاى مطلوب و دنیاى مذموم... 333

6-2-3 آثار دنیا طلبی... 337

3-3 منکر حسد در واقعه ی کربلا... 346

1-3-3 تعریف حسد... 347

2-3-3 نشانه های حسادت... 356

3-3-3 آثار حسد... 359

4-3-3 راه خلاصی از حسد... 361

4-3 منکر لقمۀ حرام... 366

1-4-3 تعریف مال حرام... 368

2-4-3 دلیل حرمت... 368

3-4-3 توجّه اسلام به روابط اقتصادی سالم... 368

4-4-3 اهمیت پرهیز از مال حرام... 369

5-4-3 آثار و پیامدهای لقمه ی حرام... 370

کلام آخر... 377

در رثای استاد... 403

منابع... 419

ص: 10

مقدمه

فرهنگ عاشورا تأثیر زیادی در شکل گیری و استمرار عقاید شیعه دارد. به فرموده مقام معظم رهبری (مدظله العالی) عاشورا حادثه نیست؛ بلکه یک فرهنگ است(1). پس فرهنگ، نیاز به تعلیم و تعلم دارد. چندین قرن از این واقعه گذشته است با این حال همه ساله درس های تازه ای از این فرهنگ تبیین می شود. حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ به عنوان معلم این فرهنگ، درس های عملی زیادی به جامعه بشری آموخته اند. این فرهنگ ضامن حفظ و بقاء دین مقدس اسلام شده است این که حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: حسین منی و انا من حسین(2)، یکی از اسرارش همین است یعنی سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ باعث بقاء دین مقدس اسلام شده است. دینی که با ولایت کامل شد اگر نبود سرور و سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ دوباره آن جاهلیت بر می گشت و چیزی از اسلام باقی نمی ماند و همه زحمات پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به باد فنا می رفت چنان چه خداوند در قرآن از زبان حضرتش صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چنین می فرماید: یا رب ان قومی اتخذوا هذاالقرآن مهجورا (فرقان/ 30). امت هم ظاهر قرآن و هم حقیقت قرآن را که علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و اولاد معصومش عَلَيْهِ السَّلاَمُ باشند مهجور گذاشتند گرد غربت هم بر روی ظاهر قرآن نشسته بود بدین معنی که احکام الهی کم کم به سخره گرفته می شد و با بدعت ها و بی توجهی ها به فراموشی سپرده می شد

هم بر صورت حقیقت قرآن که علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ باشد که در اوج مظلومیت بود. خلاصه همه چیز به دوران جاهلیت اولی بر می گشت که حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ صورت و سیرت قرآن را از مهجوریت خارج کرد روح تازه ای به کالبد آن دمید و خون حضرت جان تازه ای به شجره طیبه اسلام بخشید.

ص: 11


1- عاشورا یک حادثه ی تاریخىِ صرف نبود؛ عاشورا یک فرهنگ، یک جریان مستمر و یک سرمشق دائمی برای امت اسلام بود. (.khamenei.ir ؛ دیدار روحانیون و مبلغان در آستانه ماه محرم سال 1384)
2- سنن ترمذی، ج5، ص658؛ العیال، ابن ابی الدنیا، ج1، ص51؛ مجمع الزواید، علی بن ابوبکر هیثمی، ج9، ص181.

همان طور که قرآن کریم نیاز به تعلیم دارد و خداوند عنایت خاصی به خواندن و تعلیم آن دارد و عرضه سخن و کتاب الهی را سنت معرفی می کند: ربنا ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ایاتک و یعلمهم الکتاب و یزکیهم انک انت العزیز الحکیم، لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب (آل عمران/ 164). همچنین حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در نامه سی و یکم خطاب به امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: وأن ابتدئک بتعلیم کتاب الله عزوجل و تأویله و شرائع الاسلام ، قرآن ناطق نیز مستثنای از این قاعده نیست یعنی نیاز به تعلیم دارد ؛ لذا آن چه امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در روز عاشورا انجام داد نیاز به تعلیم دارد و تشنگان معارف ناب اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ باید آن را بیاموزند و سرمشق زندگی خود قرار دهند. حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ بنای قیام خود را امر به معروف و نهی از منکر قرار داد. واقعه ی کربلا تقابل معروف و منکر بود یک طرف معروف و طرف دیگر منکر. معروفاتی چون عبودیت و بندگی، صبر، عزت طلبی، حق طلبی و حق محوری و منکراتی چون دنیا طلبی، حسد، نفاق، لقمه حرام، که همه ی این ها نیاز به تبیین دارد. حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ در کارگاه عملی عاشورا همه ی این ها را تبیین کرده است. در این نوشتار اول معروفات، که شاخصه ی لشکر کوچک امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ است را بیان می کنیم سپس به بعضی از منکرات که شاخصه ی لشکر نفاق است را بیان کرده در پایان در رثای این معلم و آموزگار بزرگ انسان که نه تنها به مؤمنین بلکه به همه ی آزاد مردان دنیا درس های زیادی آموخت، مطالبی را بیان خواهیم کرد.

امیدواریم با تحقیق و مطالعه دقیق پیرامون این فرهنگ غنی، فرهنگ عاشورا از مهجوریت خارج شده و خرافات زدایی شود و حق سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ به خوبی ادا شود.

ص: 12

فصل اول: تعریف دو مفهوم

اشاره

یکی از معروف ترین جملات حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ که بنای قیام را بر آن نهاد، امر به معروف و نهی از منکر است. حضرت، زمانی که جامعه را به سوی انحطاط و در حال نابودی و سقوط مشاهده کرد و تمام ارزش های اسلامی و اخلاقی را رنگ باخته دید، در صدد اصلاح بر آمد و قیام خود را مبتنی بر این اصل قرار داد.

1-1 تعریف امر به معروف و نهی از منکر

1-1-1 تعریف لغوی

لُغویان، معروف را به «شناخته شده» و منكر را به «ناشناخته» معنا كرده اند، ابن فارس دو معنا برای معروف دارد که مراد ما تعریف دوم آن است و آن این که معروف دلالت بر سکون و طمأنینه می کند چون انسان چیزی را که بشناسد با آن آرامش پیدا می کند برخلاف منکر که از آن وحشت داشته و می گریزد، و الآخر على السكون و الطُّمَأنينة. لأنَّ مَن أنكر شيئاً توحَّشَ منه و نَبَا عنْه و نكر: النون و الكاف و الراء أصلٌ صحيح يدلُّ على خلاف المعرفة التي يَسكُن إليها القَلب.(1) راغب در مفردات این چنین تعریف می کند: اسمٌ لكلّ فعل يُعْرَفُ بالعقل أو الشّرع حسنه، و الْمُنْكَرُ: ما ينكر بهما، معروف اسم است برای هم کاری که خوبی و حسن آن به عقل و یا شرع شناخت می شود و منکر آن چه که به وسیله عقل و شرع انکار می شود.(2) ابن اثیر در تعریف معروف می گوید: و هو اسم

ص: 13


1- مقاییس اللغة، ابن فارس، احمد، ذیل ماده عرف و نکر.
2- مفردات راغب، ذیل ماده عرف.

جامع لكلّ ما عُرِفَ من طاعة اللّه و التقرّب إليه و الإحسان إلى النّاس، و كلّ ما ندب إليه الشّرع و نهى عنه من المحسّنات و المقبّحات، و هو من الصّفات الغالبة: أي أمر مَعْرُوف بين النّاس إذا رأوه لا ينكرونه، معروف اسم جامعی برای هر چیزی که شناخته شده باشد از اطاعت خدا و تقرب به سوی او و احسان به مردم و هر چیزی که شرع به آن بخواند... و منکر را این طور تعریف می کند: «الْإِنْكَارُ و الْمُنْكَرُ» فى الحديث، و هو ضدّ المعروف. و كلّ ما قبّحه الشرع و حرّمه و كرهه فهو مُنْكَر؛ منکر ضد معروف است و هر چیزی که شرع آن را تقبیح، حرام و مکروه بشمارد آن چیز منکر است.(1) لازم به ذکر است که «منکر» به طور معمول در سه معنا به کار می رود:

1. عدم شناخت:

آیات زیر همگی بر همین معنا دلالت دارند:

- قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُّنکَرُونَ؛ [لوط] گفت: شما مردمى ناشناس هستید.(2)

- فَلَمَّا رَأَى أَیْدِیَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ؛ و چون [ابراهیم] دید دست هایشان به غذا دراز نمى شود، آنان را ناشناس یافت.(3)

2. عدم پذیرش، انکار در برابر اعتراف:

ابن فارس می گوید: «نَکِرَ الشیءَ و اَنکَره: لم یقبله قلبه و لم یعترف به لسانه»؛ یعنی قلبش آن را نپذیرفت و زبانش به آن اعتراف نکرد.(4)

- وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَأَیَّ آیَاتِ اللَّهِ تُنکِرُونَ؛ و نشانه هاى [قدرتِ] خویش را به شما مى نمایاند. پس کدام یک از آیات خدا را انکار مى کنید؟(5)

- یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ یُنکِرُونَهَا؛ نعمت خدا را مى شناسند، اما باز هم منکر آن مى شوند.(6)

ص: 14


1- النهایه، ابن اثیر، ذیل ماده عرف و نکر.
2- سوره حجر، آیه62.
3- سوره هود، آیه70.
4- مقاییس اللغة، ابن فارس، ذیل ماده نکر.
5- سوره غافر، آیه81.
6- سوره نحل، آیه83.

3. امر زشت، ناپسند و قبیح:

- «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ؛ و مردان و زنان با ایمان، دوستان یکدیگرند که به کارهاى پسندیده وا مى دارند و از کارهاى ناپسند باز مى دارند.(1)

- إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ؛ بدترین آوازها بانگ خران است.(2)

- لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُّکْرًا؛ واقعاً کار ناپسندى مرتکب شدى.(3)

با تأمل در کاربردهای واژه ی «منکر»، می توان گفت که معنای دوم و سوم این واژه، ریشه در همان معنای اول دارند؛ یعنی غریب، نامعلوم و ناشناخته در برابر «معروفی» که شناخته شده است. اگر «انکار» را در مفهوم نپذیرفتن به کار می بریم، از آن روست که نامعلوم و ناشناخته است و به همین ترتیب، گویا معنای سوم، تکیه بر معنای دوم دارد؛ زیرا امری که مورد پذیرش قرار نگیرد، طبیعتاً در اذهان، امری زشت و ناپسند جلوه خواهد کرد.

اگر «معروف و منکر» مرادف با «نیک و بد» هستند، در حقیقت بازگشت به این دارند که یکی قابل پذیرش و دیگری، غیر قابل پذیرش است و ملاک اصلی آنها نیز شناخت و عدم شناخت می باشد. نتیجه آنکه، اصلی ترین معنای «معروف» در لغت، «شناخته شده» می باشد؛ شناختی که نوعاً با باور و پذیرش قلبی همراه است. «منکر» از نظر مفهومی در مقابل معروف قرار دارد. کاربرد رایج معروف و منکر در «نیک و بد» و «پسندیده و ناپسند» نیز به همین معنای اصلی باز می گردد.

1-1-2 تعریف اصطلاحی

در تعریف اصطلاحى، امر به معروف و نهى از منكر در منابع اسلامى؛ تعبیرهاى گوناگونى آمده است، معروف، «شایسته» و منکر «ناشایسته» است.(4) مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: معروف و منکر، هم پای «خیر و شر»ند.(5) از دیدگاه امام خمینی (ره)، «هر عملى که عقلاً یا شرعاً واجب باشد، امر به آن نیز واجب است و هر چیزى که عقلاً قبیح و یا شرعاً حرام باشد، نهى مردم از ارتکاب آن

ص: 15


1- سوره توبه، آیه71.
2- سوره لقمان، آیه19.
3- سوره کهف، آیه74.
4- تفسیر کبیر، فخررازی، ج8، ص316.
5- تفسیر المیزان، طباطبایی، ج3، ص374.

واجب است و هر چیزى که انجام آن مطلق و مستحب باشد، امر به آن نیز مستحب است و هر چیزى که انجام دادنش مکروه باشد، امر به آن نیز مکروه است».(1) بدین ترتیب، از نظر امام خمینی (ره)، هر چه را عقل یا شرع، واجب یا مستحب بدانند، معروف و آن چه را عقل یا شرع، حرام یا مکروه بدانند، منکر می نامند. كه از مجموع این تعریف ها، استفاده مى شود كه، امر به معروف، به معناى فرمان دادن به هر كارى است كه عقل و شرع آن كار را خوب بداند و نهى از منكر، به معناى باز داشتن و نهى كردن از هر كارى است كه، عقل یا شرع آن كار را بد بداند.(2) از آن جایی كه لازم نیست، امر و نهى به صورت زبانى باشد، به هر اقدام و كوششى كه به منظور اثر گذاردن در دیگرى انجام مى شود، به گونه اى كه او را به كار واجب و صحیح واداشته یا از حرام و ناصحیح باز دارد، امر به معروف و نهى از منكر گفته مى شود.(3) لذا معروف یعنى كارى كه ازنظرعقل ودین وفطرت شناخته شده است. منكركارى است كه از نظرعقل،دین وفطرت ناشناخته است.

همان طورکه از اسم معروف پیداست (یعنی شناخته شده) آن چه باید شناخته شود، جمال حق است. خداوند پرده ای بر روی معرفت بشر انداخته به نام تکلیف تا زمانی که این تکالیف را ادا نکند نمی تواند چهره ی دلربای حق را ببیند این که در ذیل تفسیر: «و ماخلفت الجن و الانس الا لیعبدون» گفته اند: ای «لیعرفون» هم همین است یعنی عبودیّت پرده از جمال حقّ بر می دارد و انجام ندادن تکالیف الهی و عمل به منکر پرده بر چهره ی حق می پوشاند. به عبارتی اوامر و نواهی الهی، وسیله ای برای شناخت خداوند هستند.

1-2 منابع معروف و منکر

اکنون باید به این پرسش مهم پاسخ داد که تشخیص و تعیین معروف و منکر در صلاحیت چه مرجعی است؟ به تعبیر دیگر، براى شناخت معروف و منکر چه راه هایی وجود دارد؟ گزینه های احتمالی، عبارتند از: عقل، سیره ی عقلا، عرف، قانون، فطرت و شریعت. بدون تردید، هر یک از گزینه های فوق، برخی از ایده ها، گفتارها و رفتارها را خوب و برخی را بد می دانند. در این صورت، کدام یک

ص: 16


1- تحریرالوسیله، ج1، س463.
2- التحقیق فى كلمات القرآن، ج 12، ص 39.
3- آذرخشى دیگر از آسمان كربلا، ص 180.

از این ها می توانند به عنوان مرجعی صلاحیت دار برای تعیین معروف ها و منکرها قلمداد شوند؟ در ادامه، به صورت گذرا، مروری بر این منابع می کنیم:

أ. عقل

منظور از عقل، عقل عملی است. حکم به حسن عدل و قبح ظلم و نیز حسن مصادیق عدل (شجاعت، کرم، علم و...) و قبح مصادیق ظلم (دروغ، سرقت، سخن چینی و...) از سوی همین عقل صادر می شود. به اعتقاد راغب اصفهانی: «معروف، هر عملى است که از راه عقل یا شرع، نیکویى اش شناخته شده باشد و منکر، هر کارى است که به واسطة عقل یا شرع، نیکویى اش انکار شده باشد».

ب. سیرة عقلا

گاه در مقیاسی جهانی، عقلای دنیا، نسبت به برخی از امور، وحدت نظر دارند. آیا سیره و روش آن ها را می توان ملاکی برای معروف بودن و منکربودن امری دانست؟ به عنوان مثال، چشم پوشی از بعضی منافع شخصی برای نفع بردن مردم، قاعدة انصاف، قاعدة ید، ممنوعیت غصب و... را می توان احکامی عقلایی در میان همة مردم دنیا به شمار آورد.

ج. عرف

عرف در مقایسه با سیرة عقلا، در محدودة کمتری مطرح است؛ زیرا گاه عرف یک منطقه با منطقة دیگر متفاوت است. چه بسا به لحاظ محتوایی نیز در سطحی پایین تر از سیرة عقلا قرار گیرد؛ مثلاً اگر قاعدة عدل و انصاف را قاعده ای عقلایی فرض کنیم، اموری مانند چگونگی خرید و فروش و تعیین اوزان و مقادیر و یا کمیّت و کیفیّت احترام به داغ دیدگان، اموری عرفی به شمار می آیند.

د. قانون

قانون، یعنی آن چه توسط مقام صلاحیت دار (قوة مقننه) وضع می شود که الزام آور بوده و از سوی دولت ضمانت اجرایی دارد.

ص: 17

ه. فطرت

خداوند انسان را به گونه ای آفریده است که در سرشت خود «زشتى و زیبایى» و «خوبى و بدى» را تشخیص مى دهد. آگاهی فطری، نوعی خودآگاهی درونی است. این آگاهی ها اکتسابی و بیرونی نیستند.

و. شریعت

برای احکام صادره از سوی شرع مقدس می توان به وجوب نماز، روزه، حج و... مثال زد. اشاره به این دسته از احکام، بدان جهت است که توسط عقل یا عقلا یا عرف قابل درک نمی باشند. به بیان دیگر، همین اندازه که معلوم شود چیزی از سوی شرع مقدس مورد تأکید یا تحریم قرار گرفته است، معروف بودن یا منکربودن آن ثابت خواهد بود و دیگر نیازی به تأیید عقلی یا عرفی یا قانونی ندارد.

1-3 اهمّیت امر به معروف و نهی از منکر

برای اثبات این مهم به مواردی اشاره می شود:

الف - پیغمبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مى فرماید: مَنْ اَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهى عَنِ الْمُنْکَرِ فَهُوَ خَلِیْفَهُ اللّهِ فِى اَرْضِهِ وَ خَلِیْفَهُ رَسُولِ اللّهِ وَ خَلِیْفَهُ کِتابِهِ؛ کسى که امر به معروف و نهى از منکر کند، جانشین خداوند در زمین، و جانشین پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و کتاب او است.(1) از این حدیث به خوبى استفاده مى شود که این فریضه بزرگ قبل از هر چیز یک برنامه الهى است و بعثت پیامبران و نزول کتب آسمانى همه جزء این برنامه است.

ب - مردى خدمت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد - در حالى که حضرت بر فراز منبر نشسته بود، پرسید: «مَنْ خَیْرُ النّاسِ»؛ (از همه مردم بهتر کیست)؟ پیامبر فرمود: آمَرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اَتْقاهُمْ لِلّهِ وَ اَرْضاهُمْ؛آن کس که از همه بیش تر امر بمعروف و نهى از منکر کند و آن کس که از همه پرهیزگارتر باشد و در راه خشنودى خدااز همه بیش تر گام بردارد).(2)

ص: 18


1- مستدرک وسائل الشیعه، ج12، ص179.
2- مسند احمد، ج6، ص432.

ج - درحدیث دیگرى از پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقل شده، که فرمودند: «باید امر به معروف و نهى از منکر کنید وگرنه، خداوند ستم گرى را بر شما مسلّط مى کند که نه به پیران احترام مى گذارد، و نه به خردسالان رحم مى کند.

نیکان و صالحان شما دعا مى کنند، ولى مستجاب نمى شود و از خداوند یارى مى طلبند، امّا خدا به آن ها کمک نمى کند و حتّى توبه مى کنند ولی خدا از گناهان شان در نمى گذرد».(1) این ها همه واکنش طبیعىِ خداوند اعمال جمعیّتى است، که این وظیفه ی بزرگ اجتماعى را تعطیل کنند؛ زیرا بدون نظارت عمومى، جریان امور از دست نیکان خارج مى شود، و بَدان میدان اجتماع را تسخیر مى کنند، و این که آن حضرت در حدیث مى فرماید: حتّى توبه ی آن ها قبول نمى شود به خاطر آن است که توبه، با ادامه ی سکوت آن ها در برابر مفاسد، مفهوم صحیحى ندارد و منطقی به نظر نمی رسد مگر این که در برنامه ی خود تجدید نظر کنند.

د - على عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: وَ ما اَعْمالُ الْبِرِّ کُلُّها وَ الْجِهادُ فِی سَبِیلِ اللّهِ عِنْدَ الاَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ اِلاّ کَنَفْثَه فِی بَحْر لُجِّىٍّ؛ تمام کارهاى نیک و حتى جهاد در راه خدادر برابر امر به معروف و نهى از منکر چون آب دهان است در برابر دریاى پهناور!).(2) این همه تأکیدات به خاطر آن است که: این دو وظیفه بزرگ در حقیقت ضامن اجراى بقیه وظایف فردى و اجتماعى است، و در حکم روح و جان آن ها به حساب می آید و با تعطیل شدن آن ها تمام احکام و اصول اخلاقى ارزش خود را از دست خواهد داد.(3)

ه- - امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: اِنَّ الاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الاَنْبِیاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِیضَهٌ عَظِیمَهٌ بِها تُقامُ الْفَرایِضُ وَ تَاْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الاَرْضُ وَ یُنْتَصَفُ مِنَ الاَعْداءِ وَ یَسْتَقِیمُ الاَمْرُ؛ امر به معروف و نهى از منکر راه انبیا و طریق صالحان است. دو فریضه ی بزرگ الهى است که بقیه ی فرایض با آن ها برپا مى شوند، و به وسیله این دو، راه ها اَمن

ص: 19


1- وسائل الشیعه، ج16، ص118.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 374.
3- تفسیر نمونه، ج3، ص54.

مى گردد، و کسب و کار مردم حلال مى شود، حقوق افراد تامین مى گردد، و در سایه ی آن، زمین ها آباد، از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و در پرتو آن همه ی کارها رو به راه مى گردد.(1)

تاریخچه ی امر به معروف و نهی از منکر به زمان خلقت آدم عَلَيْهِ السَّلاَمُ بر می گردد.

1-4 آمرین به معروف و ناهین از منکر

أ. خداوند

اوّلین کسی که امر به معروف و نهی از منکر کرد، خداوند متعال بود امر به سجده در مقابل آدم به ملایکه و نهی از خوردن میوه ی ممنوعه و این امر و نهی خداوند هم چنان ادامه دارد، چنان چه قرآن به این امر تصریح می کند:

ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون؛ خداوند به عدل و احسان فرمان می دهد و همچنین به بخشش به نزدیکان و از فحشا و منکر و ستم نهی می کند. خداوند به شما اندرز می دهد، شاید که متذکّر شوید.(2)

ب. انبیا

بعد از استقرار آدم بر روی زمین و گسترش نسل آدم، فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر نیز گسترش پیدا کرد در ادیان گذشته انبیای عظام همه برای ادای همین فریضه از طرف خدا مأمور شدند؛ لذا دسته ی دوم از کسانی که آمر به معروف و ناهی از منکر هستند، پیامبرانند.

آیاتی که در مورد امر به معروف و نهی از منکر به عنوان نمونه می آید:

الف: فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنجَینَا الَّذِینَ ینْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا كَانُوا یفْسُقُونَ؛ آن هنگام که تذکّراتی را که به آن ها داده شده بود فراموش کردند و لحظه عذاب فرا رسید. نهی کنندگان از بدی را رهایی بخشیدیم و کسانی را که ستم کردند، بخاطر نافرمانی شان به عذاب شدیدی گرفتار ساختیم.(3)

ص: 20


1- وسائل الشیعه، ج11، ص395.
2- سوره نحل، آیه90.
3- سوره اعراف، آیه165.

ب: لو لا ینهئهم الربنیون و الا حبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا یصنعون ؛چرا دانشمندان و علمای یهود و نصارا آن ها را از سخنان گناه آمیز و خوردن مال حرام نهی نمی کنند؟ چه بد و ناپسند است عملی که انجام می دادند.(1)

ج: یا بُنَی أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ؛ پسرم، نماز را برپا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن و در برابر مصایبی که به تو می رسد، شکیبا باش که این از کارهای مهم است.(2)

د: لُعِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا یعْتَدُونَ *كَانُوا لَا یتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا یفْعَلُونَ؛ کافران بنی اسرائیل، بر زبان داود عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عیسی بن مریم عَلَيْهِ السَّلاَمُ لعن و نفرین شدند این به خاطر این بود که نافرمانی کرده تجاوز می نمودند. آن ها از اعمال زشتی که انجام می دادند یک دیگر را نهی نمی کردند چه بدکاری انجام می دادند.(3)

ه-: وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ إِسْمَاعِیلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِیا*وَكَانَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیا؛ در این کتاب از اسماعیل یاد کن، که او در وعده اش صادق و رسول و پیامبری بزرگ بود. او همواره خانواده اش را، به نماز و زکات فرمان می داد و پیوسته مورد رضایت پروردگارش بود.(4)

و: قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّه، برای شما سرمشق نیکویی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند وجود داشت، در آن هنگام که به قوم خود گفتند ما از شما و آن چه غیر خدا می پرستید، بیزاریم.(5)

در دین مقدّس اسلام هم به وفور، به این دو فریضه پرداخت شده است. قرآن کریم، کتاب امر به معروف و نهی از منکر است. گرچه قرآن کلام خداست؛ امّا می شود جداگانه به عنوان یک آمر به معروف و ناهی از منکر معرّفی شود.

ص: 21


1- سوره مائده، آیه63.
2- سوره لقمان، آیه17.
3- سوره مائده، آیه78 و 79.
4- سوره مریم، آیه54 و55.
5- سوره ممتحنه، آیه4.

ج. اوصیای الهی

اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ هم از طرف خداوند مأمور به انجام همین دو فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر هستند. نهج البلاغه ی حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ، پر است از امر و نهی در مورد شرعیّات. همان طور که گذشت، سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ علّت قیام خود را امر به معروف و نهی از منکر معرفی کرد سایر حضرات معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز به همین ترتیب. چند نمونه از سخنان حضرات معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره ی این دو فریضه الهی:

1- حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ: و َما أعمالُ البِرِّ كُلُّها وَ الجِهادُ فى سَبیلِ اللّه عِندَ الامرِ بِالمَعرُوفِ و َالنَّهىِ عَنِ المُنكَرِ إِلاّ كَنَفثَةٍ فى بَحرٍ لُجِّىٍّ؛ همه ی كارهاى خوب و جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون قطره اى است در دریاى عمیق.(1)

2- حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْكَرِ لَا یقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا ینْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ لَكِنْ یضَاعِفَانِ الثَّوَابَ وَ یعْظِمَانِ الْأَجْرَ وَ أَفْضَلُ مِنْهُمَا كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر؛ امر به معروف و نهى از منكر، نه اجلى را نزدیك مى كنند و نه از روزى كم مى نمایند، بلكه ثواب را دو چندان و پاداش را بزرگ مى سازند و برتر از امر به معروف و نهى از منكر سخن عادلانه اى است نزد حاكمى ستم گر.(2)

3- حضرت رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: إِذَا لَمْ یأْمُرُوابِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ ینْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لَمْ یتَّبِعُوا الْأَخْیارَ مِنْ أَهْلِ بَیتِی سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیهِمْ شِرَارَهُمْ فَیدْعُوا خِیارُهُمْ فَلَا یسْتَجَابُ لَهُمْ؛ هرگاه (مردم) امر به معروف و نهى از منكر نكنند، و از نیكان خاندان من پیروى ننمایند، خداوند افراد بد را بر آنان مسلّط گرداند و افراد نیک دعا كنند؛ امّا دعای شان مستجاب نشود.(3)

4- حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ: مَن أمَرَ بِالمَعروفِ شَدَّ ظَهرُ المُؤمِنِ وَ مَن نَهى عَنِ المُنكَرِ أَرغَمَ أَنفَ المُنافِقِ وَ أَمِنَ كَیدَهُ؛ هر كس امر به معروف كند به مؤمن نیرو مى بخشد و هر كس نهى از منكر نماید، بینى منافق را به خاك مالیده، از مكر او در امان مى ماند.(4)

ص: 22


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج19، ص306.
2- 2 تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص332، ح7637.
3- اصول کافی، ج 2، ص 374
4- همان، ج2، ص51، ح1

5- حضرت رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: لا یزالُ النّاسُ بِخَیرٍ ما أمَروا بِالمَعروفِ و َنَهَوا عَنِ المُنكَرِ و َتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوى فَإذا لَم یفعَلوا ذلِكَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَكاتُ، وَ سُلِّطَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ و َلَم یكُن لَهُم ناصِرٌ فِى الأرضِ وَ لا فِى السَّماءِ؛ تا زمانى كه مردم امر به معروف و نهى از منكر نمایند و در كارهاى نیك و تقوا به یارى یك دیگر بشتابند، در خیر و سعادت خواهند بود، اما اگر چنین نكنند، بركت ها از آنان گرفته شود و گروهى بر گروه دیگر سلطه پیدا كنند و نه در زمین یاورى دارند، نه در آسمان.(1)

6- امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ: أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى شُعَیبٍ النَّبِی (صلی الله علیه) أَنِّی مُعَذِّبٌ مِنْ قَوْمِكَ مِائَةَ أَلْفٍ أَرْبَعِینَ أَلْفاً مِنْ شِرَارِهِمْ وَ سِتِّینَ أَلْفاً مِنْ خِیارِهِمْ فَقَالَ (علیه السلام) یا رَبِّ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَارُ فَمَا بَالُ الْأَخْیارِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَیهِ دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِی وَ لَمْ یغْضَبُوا لِغَضَبِی؛ خداى تعالى، به شعیب پیامبر عَلَيْهِ السَّلاَمُ وحى فرمود كه: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم كرد، چهل هزار نفر بدكار و شصت هزار نفر از نیكان شان را. شعیب عرض كرد: پروردگارا! بدكاران سزاوارند امّا نیكان چرا؟ خداى عزوجل به او وحى فرمود كه: آنان با گنه كاران راه آمدند و به خاطر خشم من، به خشم نیامدند.(2)

7- حضرت رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: أَلا اُخْبِرُكُمْ عَنْ اَقْوامٍ لَیسُوا بِأَنْبِیاء وَ لا شُهدَاء تَغْبِطُهُمْ النّاسُ یوْمَ الْقِیامَةِ ... یأْمُرُونَهُمْ بِما یحِّبُ اللّه ُ وَ ینْهَوْنَهُمْ عَمّا یكْرَهُ اللّه؛ گروهى هستند كه نه پیامبرند، نه شهید، ولى مردم به مقامى كه خداوند به خاطر امر به معروف و نهى از منكر به آنان عطا فرموده غبطه مى خورند.(3)

8- حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ: مَنْ كَانَ فِیهِ ثَلَاثٌ سَلِمَتْ لَهُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ یأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یأْتَمِرُ بِهِ وَ ینْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ ینْتَهِی عَنْهُ وَ یحَافِظُ عَلَى حُدُودِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَلا؛كسى كه سه چیز در او باشد، دنیا و آخرتش سالم مى ماند: 1. امر به معروف كند و خود نیز پذیراى آن باشد. 2. نهى از منكر كند وخود نیز پذیرا باشد. 3. حدود الهى را نگه دارى كند.(4)

9- و من وصیة له علیه السلام للحسن و الحسین علیهما السلام لما ضربه ابن ملجم لعنه الله لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْكَرِ فَیوَلَّى عَلَیكُمْ أَشْرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یسْتَجَابُ لَكُمْ.

ص: 23


1- بحارالانوار، ج97، ص94.
2- اصول کافی، ج5، ص56.
3- مستدرک الوسائل، ج12، ص182.
4- تصنیف غررالحکم، ص333.

وصیتى از آن حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ به حسن و حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ هنگامى كه ابن ملجم (لعنه الله) او را ضربت زد؛ امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنید؛ زیرا در این صورت افراد نادرست برشما مسلّط مى گردند آن گاه دعا مى كنید و دعایتان مستجاب نمى شود.(1)

10- امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِذَا رَأَى الْمُنْكَرَ فَلَمْ ینْكِرْهُ وَ هُوَ یقْدِرُ عَلَیهِ فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ یعْصَى اللَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یعْصَى اللَّهُ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ بِالْعَدَاوَة؛كسى كه توانایى نهى از منكر را داشته باشد و نهى از منكر نكند، دوست دارد كه خداوند اطاعت نشود، و كسى كه نافرمانى خدا را دوست داشته باشد، آشكارا با خداوند دشمنى كرده است.(2)

د. مؤمنین و مؤمنات

دسته ی دیگر از کسانی که عهده دار این وظیفه مهمّ هستند، مؤمنین و مؤمنات هستند، که خداوند در این باره می فرماید:

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَیقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَیطِیعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ سَیرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ؛ و مردان و زنان با ایمان دوستان یكدیگرند كه به كارهاى پسندیده وا مى دارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند و نماز را بر پا مى كنند و زكات مى دهند و از خدا و پیامبرش فرمان مى برند آنانند كه خدا به زودى مشمول رحمتشان قرار خواهد داد كه خدا توانا و حكیم است.(3)

1-5 آثار و برکات امر به معروف و نهی از منکر

حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ به فرزندش فرمود: امر به معروف كن تا اهل معروف باشی.(4)

ص: 24


1- نهج البلاغه صبحی صالح، ص421.
2- مستدرک الوسائل، ج12، ص177.
3- سوره توبه، آیه71.
4- اصول كافى، ج1، باب13، حدیث3.

همان گونه كه هركس لباس می شوید، دست خودش نیز پاك می شود؛ كسی كه مردم را به خیر دعوت می كند، به طور طبیعی سعی می كند تا خودش نیز به آن كاری عمل كند كه، به دیگران سفارش می كند.

امیرالمومنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: لعن الله الامرین بالمعروف، التاركین له، و الناهین عن المنكر، العاملین به؛ لعنت خداوند بر كسانی كه مردم را به كار نیك دعوت می كنند و خود آن را انجام نمی دهند، و نفرین خدا بر افرادی كه دیگران را از كارهای ناپسند دور می دارند و خود آن را به جای می آورند.(1)

أ. آثار اجتماعی امر به معروف و نهی از منكر

1- اجرایی شدن احكام اسلام: امر به معروف و نهی از منكر راه پیامبران و روش صالحان است، فریضه ی بزرگی است كه به سبب آن، واجبات اسلامی برپا می شود.(2)

2- عدالت اجتماعی: امر به معروف و نهی از منكر با برگرداندنِ حقوق به صاحبان اصلیش و مخالفت با ستم گر، همراه است. همچنین تقسیم عادلانه ی بیت المال و غنایم را در پی دارد و صدقات (مالیات های شرعی) از جاهای لازم گرفته شده، در جای حق و مناسب مصرف می شود.(3)

3- سازندگی: به وسیله امر به معروف و نهی از منكر زمین آباد می شود.(4)

4- استواری نظام اسلامی: «بها یستقیم الامر»؛ به وسیله ی امر به معروف و نهی از منكر، امر «حكومت» مستقیم و استوار می گردد.(5)

5- امنیت: به وسیله ی امر به معروف و نهی از منكر... راه ها امن می گردد... و از دشمنان انتقام گرفته می شود.

ص: 25


1- نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ج2، ص391.
2- وسائل الشیعه، ج11، ص395
3- همان، ص403.
4- همان، ص395.
5- وسائل الشیعه، ج11؛ ص395.

6- خیر و سلامتی: پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: امت من تا زمانی كه امر به معروف و نهی از منكر كنند، در خیر و سلامتی اند.(1)

7- قدرتمندی مومنان: هركس امر به معروف كند، مومنان را قدرت مند می كند.(2)

8- تضعیف جبهه ی نفاق: در قرآن آمده مردان و زنان منافق برخی مانند برخی دیگرند كه امر به منكر و نهی از معروف می كنند و مشت های خویش را علیه شما گره می زنند.(3)

9- پاكیزگی كسب و كار: امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند به وسیله ی امر به معروف و نهی از منكر، كسب ها حلال می شود.(4)

10- مصلحت عمومی جامعه: حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: خداوند امر به معروف را برای مصلحت عامه مردم و نهی از منكر را برای طرد سفیهان، واجب كرده است.

ب. آثار دنیوی امر به معروف و نهی از منكر

1- سلامتی دین و دنیا: حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: هركس سه خصلت در او باشد، دنیا و آخرتش سالم می شود: 1. امر به معروف كند و خود نیز بدان عمل نماید؛ 2. نهی از منكر كند و خود گرد آن نگردد؛ 3. نگهبان حدود خداوند بزرگ باشد.(5)

2- نصرت الهی: حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: این دو، آفریده ی الهی هستند كه هركس آنها را یاری كند، خدا یاریش كند و هركس آن دو را تنها گذارد، خدا تنهایش می گذارد.(6)

3- كم نشدن عمر و روزی: حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: امر به معروف و نهی از منكر، مرگ را نزدیك نمی كند و از روزی نمی كاهد.(7)

ص: 26


1- همان، ص398
2- نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص1100.
3- توبه(9) آیه 67.
4- وسائل الشیعه، ج11، ص395
5- شرح غررالحكم، ج5، ص440.
6- وسائل الشیعه، همان، ص398
7- نهج البلاغه، حكمت366.

4- نجات از بلاها: در قرآن كریم آمده پس چون آن چه را كه به آنان تذكر داده شده بود، فراموش كردند، ما نهی كنندگان از بدی را نجات دادیم و كسانی را كه فسق می ورزیدند، به عذاب زیان بار گرفتار كردیم.(1)

ج. آثار اخروی امر به معروف و نهی از منكر

1- خشنودی خدا: در قرآن مجید آمده است: او بستگان خویش را به نماز و (دادن) زكات وا می داشت و پروردگارش از او راضی بود.(2)

2- فلاح و رستگاری: مؤمنانی كه امر به معروف و نهی از منكر می كنند رستگارانند.(3)

3- ثواب فراوان: امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید امر به معروف و نهی از منكر ثواب را دو چندان و اجر را بزرگ می كند.(4)

4- رهایی از دوزخ: رسول اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: شبی در خواب دیدم كه شعله های آتش (دوزخ) مردی را در بر گرفته اند ولی امر به معروف و نهی از منكر آمدند و او را از آتش نجات داده، با فرشتگان قرار دادند.(5)

5- بهشت برین: امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: بهشت را دری است به نام (معروف) كه جز اهل معروف از آن وارد نمی شوند.(6)

روز عاشورا، تقابل دو جبهه ی معروف و منکر بود یک طرف سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ و یارانش که اهل معروف بودند و عامل به آن. طرف دیگر، گماشته های یزید که اهل منکر بودند و عامل آن. یک طرف عمل به ارزش ها و طرف دیگر عمل به ضدّ ارزش ها. یکی از معروف هایی که جلوه ی خاصی در روز عاشورا داشت، معروف عبودیت و بندگی حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ و یاران با وفایش بود.

ص: 27


1- اعراف(7) آیه 165.
2- مریم(19) آیه 55.
3- آل عمران(3) آیه 104.
4- شرح غرر الحكم، ج2، ص611.
5- مستدرك الوسائل، ج12، ص181.
6- وسائل الشیعه، همان، ص529.

ص: 28

فصل دوم: بعضی از معروفات کربلا

2-1 معروف عبودیّت

اشاره

«یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم»(1)

کربلا، اوج تبلور عبودیّت و بندگی بود. وقتی به اطراف خود نگاه می کنیم، می بینیم جهان هستی و تمام آن چه را بشر ساخته یا خداوند در اختیار بشر قرار داده است، هرکدام به منظوری ساخته شده و برای خلقت و آفرینش آن هدفی وجود دارد. مثلاً کوه ها، معادن، دریاها و همه ی موجودات که خداوند متعال آفریده و در اختیار بشر قرار داده است، هیچ کدام خالی از فایده نیست، هرکسی متناسب با قدرت و توان خویش از آن ها استفاده می کند و بهره می برد. مثلاً همین وسایل ارتباطی و تلفن همراه را در نظر بگیرید که امروزه در اختیار همگان قرار دارد، برای این ساخته شده که انسان در کم ترین زمان ممکن باهم ارتباط داشته باشد و از حال هم دیگر آگاه شود، به همین صورت است بقیه ی چیزهای را که خود بشر ساخته و از آن ها استفاده می کند.

در یک نگاه کلّی به جهان هستی، بدست می آید که همه ی اشیاء و موجودات چه آن هایی را که خداوند متعال آفریده و چه آن هایی را که خود بشر ساخته اند، بی هدف و بی غرض نیستند؛ بلکه برای انسان و در خدمت انسان می باشند. حال سؤال اساسی این است که وقتی هیچ موجودی بی هدف آفریده نشده، از ساخت آن هدف و غرضی وجود دارد، هدف از خلقت و آفرینش خود انسان چیست؟ هدف خلقت انسان جز عبودیت و بندگی چیزی نیست. لذا خداوند می فرماید: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»

ص: 29


1- سوره بقره، آیه21.

2-1-1 معنای عبد و عبودیت

عبد، از نظر لغت عرب، به انسانى مى گویند كه سر تا پا تعلّق به مولا و صاحب خود دارد، اراده اش تابع اراده ی او، و خواستش تابع خواست او است، در برابر او مالك چیزى نیست، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى دهد. و به تعبیر دیگر «عبودیت» - آن گونه كه در متون لغت آمده - اظهار آخرین درجه ی خضوع در برابر معبود است، و به همین دلیل، تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهایت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نیست. بنا براین عبودیت نهایت اوج تكامل یك انسان و قرب او به خدا است. عبودیت نهایت تسلیم در برابر ذات پاك او است. عبودیت اطاعت بى قید و شرط و فرمان بردارى در تمام زمینه هاست.

و بالاخره عبودیت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى یعنى كمال مطلق نیندیشد، جز در راه او گام بر ندارد، و هر چه غیر او است فراموش كند، حتّى خویشتن را.(1)

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: حقیقت عبودیت و بندگى سه چیز است:

اوّل این كه بنده در آن چه خدا بر او منّت گذاشته و بخشیده است براى خود مالكیت نبیند، بدان جهت كه بندگان را ملكى نیست، مال را مال خدا مى دانند، و آن را در جایى كه خدا فرموده است قرار مى دهند.

دوم: این كه بنده ی خدا براى خودش مصلحت اندیشى و تدبیر نكند.

سوم: این كه تمام مشغولیاتش منحصر شود به آن چه كه خداوند او را بدان امر نموده، یا از آن نهى فرموده است. بنابراین، اگر بنده خدا براى خودش ملكیتى را در آن چه كه خدا به او سپرده است نبیند، انفاق نمودن بر او آسان مى شود. و چون بنده ی خدا تدبیر امور خود را به مدبّرش بسپارد، مصایب و مشكلات دنیا بر وى آسان مى گردد. و زمانى كه به آن چه خداوند به وى امر كرده و نهى نموده است اشتغال ورزد، دیگر فراغتى نمى یابد تا مجال و فرصت خودنمایى و فخر نمودن بر مردم پیدا نماید.

از این رو چون خداوند بنده ی خود را به این سه چیز گرامى بدارد، زندگى در دنیا و نحوه ی برخورد با ابلیس و خلایق بر وى سهل و آسان مى گردد. به انگیزه ی زیاده اندوزى و فخر و مباهات با مردم به دنبال دنیا نمى رود و آن چه را كه از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مى نگرد، آن ها را

ص: 30


1- همان.

براى عزّت و علّو درجه ی خویشتن طلب نمى نماید و روزهاى خود را به بطالت و بیهودگى نمى گذراند.(1)

از ابو بصیر، نقل شده كه امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: از جمله دعاهاى امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ این بود: اى خداى من! همین عزّت مرا بس كه بنده توام، و همین افتخار مرا بس كه تو پروردگار منى. اى خداى من! همان گونه كه من دوست دارم تو از آن منى، پس مرا به آن چه دوست دارى موفّق بدار.(2)

در حدیث قدسى آمده است: اى بنده ی من، از من اطاعت كن تا تو را مثل (یا شبیه و نظیر) خود قرار دهم من به چیزى مى گویم بشو، مى شود. تو به چیزى مى گویى بشو، مى شود.

روایتی است از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ كه در كتاب معروف به نام «مصباح الشریعه» نقل شده است: این جمله را شاید كم و بیش در كتاب های عرفانی دیده باشید. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به فُضیل بن عیاض فرمود: «یا فضیل العبودیة جوهرة كنهها الربوبیة».

فضیل! آیا تو می دانی كه عبودیت چیست؟ آیا می دانی عبودیت چه گوهری است؟ عبودیت گوهری است كه ظاهرش عبودیت است و كُنه و نهایت و باطنش، آخرین منزل و هدف و مقصدش ربوبیت است. ممكن است بگویید یعنی چه؟ آیا امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ خواسته بفرماید كه عبودیت اوّلش بندگی است و آخرش خدایی؟ آیا می خواهد بگوید كه یك بنده از بندگی به خدایی می رسد؟ نه، در تعبیرات ائمه هرگز چنین تعبیراتی نمی آید.

كلمه ی ربّ، یعنی پروردگار، صاحب. ما به خدا هم كه می گوییم ربّ، از باب این كه خداوندگار و صاحب حقیقی تمام عالم و تمام عالم هاست. می گوییم: «الحمدلله رب العالمین» سپاس خدای را كه خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالم ها. پس اصل معنی ربّ یعنی صاحب و خداوندگار، و ربوبیت یعنی خداوندگاری نه خدایی فرق است میان خدایی و خداوندگاری. هر كسی مالك هر چیزی كه هست، ربّ و خداوندگار آن چیز هم هست.

به واسطه ی بندگى، نفس انسانى صیقل پیدا مى كند و قابلیت انعكاس اشعّه نوریه عالم بالا در او پدیدار مى گردد و هر چه پاكى و صیقل بیشتر باشد شفّافیت و انعكاس آن بیشتر مى گردد، جلوه هاى حضرت حق در او زیادتر به ظهور مى رسد، تا جایی كه خلافت بالقوّه و بالاستعداد وى به مقام فعلیت

ص: 31


1- بحار الانوار، ج 1، ص 224،
2- الحكم الزاهرة، ترجمه انصارى، ص 488، ح 1352

مطلقه در مى آید و بالفعل، خلیفة الله در تمام عالم وجود و شئون و مظاهر حیات مى شود. باید دانست كه این الوهیت نیست، بلكه خلافت و نمایندگى است كه عین آثار الوهیت در آن به ظهور مى رسد. لازم به ذكر است كه خلیفة الله كار خدایی نمى كند، بلكه خدا به دست وى كار خود را به ظهور مى رساند و از دریچه ی نفس وى خود را متجلّى مى گرداند و اسما و صفات خود را بروز مى دهد. از این رو عارف بالله آئینه ی تمام نماى جمال و جلال خداوند ازلى و ابدى است و در تمام مراتب معجزات انبیا و كرامات امامان عَلَيْهِ السَّلاَمُ و اولیاى خداوند، در حقیقت خداست كه فاعل بى حدّ و حاكم مطلق است و نفس ولىّ خدا فانى شده است و این همان مقام عبودیت است. مقامى كه در اثر اطاعت خداوند متعال پیدا مى شود.(1)

2-1-2 اتّصال عبد به معبود

انسان مانند قطره ای محدود است كه بدون اتّصال به خداوند، بی درنگ از بین می رود و به خشكی می گراید؛ اما با اتّصال به اقیانوس بی كران و نامحدود، جزیی از آن اقیانوس می شود و دیگر پایان نمی پذیرد به این علّت عبد باید متّكی به معبود خویش باشد. (كه همه ی این موارد با اطاعت و بندگی خداوند میسّر می شود).

«قطره وقتی دریاست که با دریاست/ ورنه او قطره و دریا، دریاست»

با توجّه به معنای «عبد» و «عبودیّت» به این نتیجه می رسیم که، معنای عبادت این است که انسان محو و فانی در خداوند شود، تمام اعمال و رفتار و کردارش مطابق به دستور خداند باشد. حالا این عبادات به معنای خاص باشد مانند عباداتی که در اسلام ذکر شده اند مانند نماز، روزه، جهاد.... یا این که سایر اعمالی که هرچند عنوان عبادت را ندارند مانند خدمت به دیگران و جامعه ی اسلامی، اگر این اعمال هم به خاطر اطاعت خداوند و بندگی او صورت بگیرند عبادت به حساب می آیند و ما را به خداوند نزدیک می کند.

به عبارت کلّی می توان گفت: هر چیزی که انسان را به خداوند نزدیک کند؛ آن کار و عمل، عبادت به حساب می آید حالا فرقی ندارد که از عبادات خاصّ باشد مانند: نماز، روزه و... یا خدمت به دیگران، به خصوص خدمت به پدر و مادر، احسان و نیکی و کمک به دیگران.

ص: 32


1- انوار الملكوت، ج1، ص288.

2-1-3 عبودیت، هدف اصلی از خلقت انسان

با توجّه به مجموع آیات قرآن به دست می آید که انسان موجودی است که روح الهی در او دمیده شده و بهترین نوع خلقت را دارد، گل سرسبد موجودات و خلیفه ی خدا در زمین می باشد. در واقع نگاه اسلام به انسان، نگاه کاملاً مثبت است؛ ولی برای رسیدن به کمالات و بدست آوردن ارزش های متعالی، باید راه عبودیّت و بندگی خداوند متعال را طی نماید. به همین جهت است که خداوند در قرآن کریم، درباره ی فلسفه خلقت او می فرماید: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ؛من جنّ و انس را نیافریدم جز براى این كه عبادت كنند(1) (و از این راه تكامل یابند و به من نزدیك شوند)! با توجه به این آیه به دست می آید که هدف از خلقت و آفرینش انسان عبادت و عبودیت خداوند می باشد.

پس جواب این شد که خداوند انسان را آفرید، برای این که عبادت او را بکند و بنده او باشد. به عبارت ساده هدف خلقت ما انسان ها این است که بنده ی خدا باشیم، همه ی اعمال، رفتار و گفتار ما، برای خدا باشد. عبد خدا باشیم و بندگی او را بکنیم.

چنان که برخی مفسّرین در ذیل آیه که ذکر شد به همین نکته اشاره نموده اند: از مهم ترین سؤالاتى كه هر كس از خود مى كند این است كه ما براى چه آفریده شده ایم؟ و هدف آفرینش انسان ها و آمدن به این جهان چیست؟ آیات فوق به این سؤال مهم و همگانى با تعبیرات فشرده و پرمحتوایى پاسخ مى گوید و قرآن مى فرماید: من جن و انس را نیافریدم جز براى این كه عبادتم كنند.(2)

هرچند ممکن خداوند متعال، از آفرینش و خلقت انسان اهدافی دیگری هم داشته باشد که برخی علما و دانشمندان به خصوص علمای اخلاق اهدافی چون: علم و حکمت، رضایت و رضوان و قرب الهی و... را ذکر نموده اند که بحث مفصلی دارد. به نظر می رسد که همه ی این اهداف در مسیر و راستای رسیدن به هدف اصلی است که، همان عبودیّت و بندگی است.

هدف اصلی، همان «عبودیت» است كه در آیات مورد بحث به آن اشاره شده، و مسأله علم و دانش و امتحان و آزمایش، اهدافى هستند كه در مسیر عبودیت قرار مى گیرند، و رحمت واسعه ی خداوند،

ص: 33


1- سوره ذاریات، آیه56.
2- تفسیر نمونه، ج 22، ص385.

نتیجه این عبودیت است.(1) حال با توجه به این هدف مهم خلقت انسان، لازم است که بدانیم معنای عبودیت چیست؟ آیا تنها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قیام و قعود و نماز و روزه منظور است؟ یا حقیقتى است ما وراى اینها؟ هر چند عبادات رسمى نیز همگى واجد اهمیت اند. براى یافتن پاسخ این سؤال، باید روى واژه ی «عبد» و «عبودیت» تكیه كرد و به تحلیل آن ها پرداخت.

2-1-4 اهمیّت عبودیت

«عبودیّت» چنان مهم و با ارزش می باشد که بالاتر از رسالت است. لذا در شهادتین می گوییم: «اشهد ان محمدا عبده و رسوله» اول «عبودیّت» را برای پیامبر شهادت می دهیم سپس «رسالت» را. عبد بودن چنان ارزش دارد که فقیه زاهد، عالم عامل، عارف واصل؛ آقای بهجت(ره) به جای آیت الله؛ عنوان «عبد» را برای خودش انتخاب کرد در مهرش نوشت: «العبد محمد تقی بهجت» در سوره ی مبارکه ی «فاتحه» که همواره در نماز می خوانیم اول «عبودیّت» خود را به خداوند اعلام می داریم «ایّاک نعبد» سپس از او کمک می خواهیم «ایّاک نستعین» حالا چرا عبادت این قدر مهم است که خداوند فلسفه ی خلقت را عبودیت قرار داده و این گونه در آیات و روایات مورد تأکید قرار داده شده است؟

2-1-5 عبودیّت ملاک سنجش انسان

برای توضیح این مطلب می خواهیم مثالی ذکر کنیم برای شناخت دانش آموزان و دانش جویان ممتاز و با استعداد، از غیر آنان، امتحان گرفته می شود. برای تمییز اجناس خوب از بد، سره را از ناسره، خالص از نا خالص امروزه وسایلی وجود دارد. مثلاً برای تشخیص آهن از بقیه مواد، کارخانه های ذوب آهن ساخته شده است. آیا برای تشخیص انسان خوب، از بد؛ مؤمن از کافر؛ صادق از کاذب، معیار و ملاکی وجود دارد؟ جالب این جاست که بقیه ی اشیا و موجودات تا حدودی خوب و بدشان معلوم و مشخص می شود. امّا در بین انسان ها، همه ادعای خوب بودن را دارند. هیچ کسی نیست که، عیوب و اشکالات خود را نشان دهد. اگر کوچک ترین اشکال از کسی گرفته شود ناراحت می شود.

ص: 34


1- همان، ص388.

و خودش را بَری از هرگونه عیب و ایراد می داند، این خاصیّت انسان است. مگر کسانی که به مراحل خاصی از خود سازی و اخلاق رسیده باشند.

بنابراین عبودیّت و بندگی، معیار و ملاکی است که خوب را از بد، مؤمن را از کافر جدا می کند. لذا این که خداوند متعال «بندگی» را فلسفه ی آفرینش و خلقت خود قرار داده است، به خاطر خودش نیست؛ برای غرور و تکبر ورزی نیست؛ برای آزار واذیت انسان نیست؛ برای این هم نیست که خداوند انسان را بنده اش قرار دهد تا نیاز به او داشته باشد؛ بلکه دقیقاً عبد و بنده قرار دادن انسان برای خود انسان است برای این است که خوب را از بد؛ مؤمن را از غیر مؤمن جدا کند. این کار را با همان میزان عبودیت و بندگی انجام می دهد. خداوند در قرآن می فرماید: «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْغَفُورُ؛ آن كس كه مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام یك از شما بهتر عمل مى كنید، و او شكست ناپذیر و بخشنده است.(1)

عبودیّت و عبادت برای رسیدن به کمال است انسان اگر دوست دارد که به کمال برسد، به مقامات عالی انسانی عروج نماید، باید از مسیر عبودیت و عبادت خداوند عبور نماید، دیگر هیچ راهی وجود ندارد. با عبادت انسان خالص می شود، به آن عیار لازم انسانیّت می رسد. به گفته ی مولانا جلال الدین بلخی: «من نکردم خلق، تا سودی کنم/ بلکه تا بربندگان، جودی کنم».

2-1-6 انگیزه ها و مراتب عبادت

اگر چه نشان عبودیّت خداوند بر هر کس و همه چیز زده شده (با عبودیّت فراگیر) إِن کُلُّ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمَنِ عَبْدًا سوره مریم آیه 93 ولی پرستش اختیاری خداوند ویژه ی انسان است.

و از آن جا که عبادت عملی اختیاری است و هر کار اختیاری انگیزه ای می خواهد می توان انگیزه های عبادت خداوند را در سه چیز بیان کرد:

1- عبادت به امید بهشت (عبادت تاجران): وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ...(2)

ص: 35


1- سوره ملک، آیه2.
2- سوره نساء آیه13.

2- عبادت از ترس جهنّم (عبادت بردگان): انا تخافُ من ربِّنا یومًا عبوسًا قمطریرًا.(1)

3- عبادت خداوند از این جهت که خداوند شایسته ی عبادت است (عبادت آزادگان) و تنها بندگان مخلص خداوند به این مرحله از معرفت می رسند آنان حتی اگر خداوند بهشت و جهنم را هم نمی آفرید باز هم خدا را عبادت می کردند.

حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: اِلهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقابِكَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ وَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛

خدایا، تو را به جهت ترس از عذابت و طمع در بهشت، عبادت نكردم، بلكه تو را شایسته ی عبادت یافتم و آن گاه به عبادت تو بر خاستم.(2)

2-1-7 دستاوردها و آثار عبودیت

همه ی ارزش ها، در واقع نوعی دستاورد عبودیت محسوب می شوند:

1- یکی از مهم ترین آنان «آزادگی» است، زیرا لازمه ی عبد خدا شدن رهایی از عبودیّت دیگران است. عبودیّت مال و مقام و شهرت و حتّی انسان های دیگر.

2- «توکّل» از دیگر دستاوردهای عبودیّت است اعتماد به ربوبیت خداوند از آن جهت است که خداوند به مقتضای رحمانیش بهترین سرنوشت را برای عبد رقم می زند و آن چه خیر اوست برای او پیش می آورد. خود این اعتماد باعث افزایش عنایت و رخمت خداوند می شود. حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: کسی که بر خدا توکل کند خدا او را کفایت می کند.

3- «شرح صدر و افزایش ظرفیّت روحی» یکی دیگر از نتایج عبودیّت است که باعث می شود مشکلات برای او تحمّل پذیر شود و گاهی نشاط و توان او را افزایش می دهد قرآن درباره ی مؤمنانی که مورد تهدید واقع شده اند، می فرماید: آنان نه تنها از تهدید دشمنان نترسیدند که بر ایمان شان افزودند و گفتند: خدا ما را بس است و خدا نیکو حمایت گری است و یا لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.

ص: 36


1- همان، آیه 10.
2- بحارالأنوار، ج 41، ص 14.

4- حضرت آیت الله سبحانی حفظه الله در سلسله مباحث اخلاقی نیز آثار زیر را برای عبودیّت ذکر کرده اند که بیان می کنیم:

تسلط بر نفس

یکی از آثار «عبودیت»، تسلط انسان بر خواهش هاى نفسانى است، در نتیجه ى این تسلّط، «نفس اَمّاره» مهار شده، روح انسانى بر نفس، ولایت پیدا مى كند و فرد از نظر كمال روحى به پایه اى مى رسد كه مى تواند اختیار «نفس اَمّاره» را به دست گیرد. یك چنین فردى بر نفس و خواهش هاى آن تسلّط دارد و اختیار دار مى گردد به این مرحله از كمال، «ولایت بر نفس» مى گویند.

در آیات قرآن به این مرحله اشاره شده است، چنان كه مى فرماید:

إنّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ...؛ نماز انسان را از بدى ها و منكرها باز مى دارد.(1)

یعنى نماز، در انسان حالتى پدید مى آورد كه در پرتو آن خود نمازگزار از گناه باز مى ماند.

همچنین مى فرماید:...كُتِبَ عَلَیكُمُ الصُّیامُ كَما كُتَبِ عَلىَ الّذین مِنْ قَبْلِكُم لَعّلكُم تَتَّقُونَ؛ روزه را بر شما بسان پیشینیان واجب كردیم تا پرهیزگار شوید.(2)

روزه، یك نوع عبودیت و بندگى براى ذات اقدس الهى است كه پدید آورنده ى تقوى و تمالك نفسانى و خویشتن دارى از گناه است و نتیجه ى آن ولایت بر نفس و پیروزى بر هوى و هوس است.

بینش خاص

از مزایاى عبودیت این است كه انسان در سایه ى صفا و روشنایى بینش خاصّى پیدا مى كند، حقّ و باطل را به روشنى تشخیص مى دهد و هرگز گمراه نمى شود.

چنان كه مى فرماید: یا اَیهَا الَّذینَ امَنُو إِنْ تَتَّقُوا اللّه یجعَلْ لَكُمْ فْرقاناً...؛ اى كسانى كه ایمان آورده اید؛ اگر پرهیزگار باشید، خدا به شما نیرویى مى بخشد كه با آن بین حق و باطل به خوبى تمییز مى دهید.(3)

مقصود از «فُرقان» همان بینش خاصى است كه، سبب مى گردد انسان حق و باطل را خوب بشناسد.

ص: 37


1- سوره عنکبوت، آیه45.
2- سوره بقره، آیه183.
3- سوره انفال، آیه29.

در آیه ی دیگر مى فرماید: وَالذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا...؛ كسانى كه در راه ما سعى و كوشش كنند، آنان را به راه خویش رهبرى مى كنیم.(1)

تسلط بر افكار پراكنده

یكى از آرزوهاى انسان این است كه در حال عبادت، قواى عقلانى او در نقطه اى متمركز گردد و به غیر از خدا توجّهى پیدا نكند. كسانى كه موقع عبادت به این سو و آن سو توجّه دارند و به اصطلاح فاقد حضور قلب هستند، برای این است كه بر اندیشه هاى پراكنده اى كه زاییده ی قوّه ی تخیل است، ولایت و تسلط ندارند. از این جهت یك نماز چهار ركعتى را با افكار بسیار پراكنده به پایان می رسانند و اسكلتى بى روح تحویل مى دهند.

امّا پویندگان راه بندگى، به واسطه ى تكامل و قدرتى كه در سایه ى بندگى پیدا مى كنند، بر تمام اندیشه هاى پراكنده ی خود تسلّط پیدا مى كنند، و بر قوّه ی تخیل خویش كه بسان گنجشكى از این شاخه به آن شاخه مى پرد، مسلّط مى گردند، و اختیار آن را به دست مى گیرند. و در حال عبادت، آن چنان تمركز فكرى و حضور پیدا مى كنند كه از غیر خدا غافل مى شوند و غرق جمال و كمال خدا مى گردند، تا آن جا كه در حال نماز پیكان تیر از پاى آنان بیرون كشیده مى شود و به آن توجّه نمى كنند، فرزندشان از بلندى سقوط مى كند و فریاد زن و بچّه بلند مى شود؛ امّا آنان هرگز متوجه نمى شوند و پس از فراغت از نماز به اطراف خود نگاه مى كنند و از جریان آگاه مى گردند.(2) شیخ الرّئیس «ابو على سینا» مى گوید:

عبادت، یك نوع ورزش براى قواى فكرى است كه بر اثر تكرار و عادت به حضور در محضر خدا، فكر را از توجّه به مسایل مربوط به طبیعت و مادّه، به سوى تصوّرات ملكوتى مى كشاند. قواى فكرى تسلیم باطن و فطرت خداجویى انسان مى گردند و مطیع او مى شوند.(3)

ص: 38


1- سوره عنکبوت، آیه69.
2- این دو جریان در حالات امیر مؤمنان عَلَيْهِ السَّلاَمُ و حضرت سجّاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل شده است.
3- اشارات، ج3، نمط نهم، ص370 تحت عنوان «تنبیه»

تخلیه ى بدن از روح

در جهان طبیعت، روح و بدن به یك دیگر نیاز مبرم دارند. از آن جا كه روح بر بدن «علاقه ی تدبیرى» دارد، بدن را از فساد و خرابى باز مى دارد. از طرف دیگر روح در فعّالیت هاى خود به بدن نیازمند است و در پرتو اعضا و جوارح بدنى،مى تواند بشنود و ببیند و ...

امّا گاهى روح، بر اثر كمال و قدرتى كه از ناحیه ی عبادت و بندگى حق پیدا مى كند، از استخدام بدنى بى نیاز مى شود و مى تواند خود را از بدن «خلع» كند.

براى افراد جوان به ویژه كسانى كه با دید مادی گرى به جهان طبیعت مى گرند، تصور این نوع مطالب همراه با دشوارى است؛ ولى بر پویندگان راه حقّ این كار آن چنان آسان است كه هر موقع بخواهند مى توانند خود را «خلع از بدن» كنند.

تصرّف در بدن

بندگى، آن چنان قدرتى به انسان مى بخشد كه بدن، تحت فرمان اراده ى انسان كامل قرار مى گیرد و انسان در محیط بدن خود و یا درباره ى دیگران، كارهاى خارق العاده اى انجام مى دهد.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: «هرگاه اراده ى انسان بر انجام عملى قوى گردید و حقیقتى مورد توجّه و خواست او قرار گرفت، هرگز بدن در انجام آن از خود ناتوانى نشان نمى دهد».(1)

تصرّف در جهان

در پرتو عبادت و بندگى، نه تنها حوزه ى بدن تحت فرمان و محلّ نفوذ اراده ى انسان قرار مى گیرد، بلكه جهان طبیعت، مطیع انسان مى گردد و به اذن پروردگار جهان، در پرتو نیرو و قدرتى كه از تقرّب به خدا كسب نموده است، در طبیعت تصرّف مى كند و مبدأ یك سلسله معجزات و كرامات مى شود و در حقیقت قدرت بر تصرّف و تسلّط بر تكوین پیدا مى كند. مطالعه و بررسى آیات مربوط به «یوسف» و «داوود» و «سلیمان» و كارهاى شگفت آور آنان، ما را به این نكته می رساند، كه تصرّف در تكوین آن چنان هم مشكل و پیچیده نیست كه در توانایى اولیاى خدا بر آن شك و تردید كنیم.(2)

ص: 39


1- وسائل الشیعه، ج1، ص38: «ما ضعف بدن عما قویت علیه النیه».
2- منشور جاوید، ج5، ص 172 - 177.

در بین عبادات، بی شک نماز مظهر اَتّم عبودیّت و سرآمد همه ی عبادت ها است. نماز از جمله عبادت هایی است که در همه ی ادیان الهی وجود داشته است. گرچه ممکن است کیفیّت آن ها با هم فرق داشته باشد. آیات زیر مؤیّد همین مسئله هست:

درباره ی حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاة و من ذریتی ربنا تقبل دعاء؛ پروردگارا مرا برپا دارنده ی نماز قرار ده و از فرزندانم نیز چنین فرما پروردگارا دعای مرا بپذیر.(1)

درباره ی حضرت اسماعیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: وَكانَ یأْمُرُأَهْلَهُ بِالصَّلاة و الزکاة و کان عند ربه مرضیا؛ او همواره خانواده اش را به نماز و زکات فرمان می داد و پیوسته مورد رضایت پروردگارش بود.(2)

خطاب به حضرت موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكرِی؛ نماز را به یاد من بپا دار.(3)

یاشُعَیبُ أَصَلاتُك تَأْمُرُك أَنْ نَتْرُك مایعْبُدُ آباونا؛ گفتند ای شعیب آیا نمازت به تو دستور می دهد که آن چه پدران مان می پرستیدند را ترک کنیم؟(4)

از قول حضرت عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ مادُمْتُ حَیا؛ و تا زمانی که زنده ام مرا به نماز و زکات توصیه کرده است.

2-1-8 آثار و برکات نماز

أ. آثار نماز در دنیا

1- یاد كردن خدا از بنده ی خود

خداوند در سوره ی طه می فرماید: «اقم الصلوة لذكری»(5) نماز ذكر و یاد خداست. این آیه وقتی در كنار این آیه ی شریفه ی «فاذكرونی اذكُركم.....»(6) تفسیرشود این نتیجه را افاده می كند كه وقتی عبد به یاد حق باشد حق هم به یاد او خواهد بود. مفسّرین در ذیل آیه ی شریفه ی «فاذكرونی اذكركم»

ص: 40


1- سوره ابراهیم، آیه40.
2- سوره مریم، آیه55.
3- سوره طه، آیه14.
4- سوره هود، آیه87.
5- سوره طه، آیه14.
6- سوره بقره، آیه152.

در بیان این كه «مراد از یادآوری بندگان چیست؟ بیانات متنوّعی را ذكر كردند كه از جمله آن موارد عبارت است از:

الف: مرا در «دنیا» یاد كنید، تا شما را در «جهان دیگر» یاد كنم.

ب: مرا به «دعا» یاد كنید تا شما را به اجابت یاد كنم (این استجابت می تواند هم در دنیا و هم در برزخ و هم در قیامت نصیب بنده شود.

ج: مرا به هنگام وفور نعمت یاد كنید تا شما را در سختی ها یاد كنم (این سختی هم اعمّ است)

2- نایل شدن به مقام شفاعت كبری

خداوند در سوره ی اسری خطاب به وجود نازنین رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید:

«وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسی أَنْ یبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً؛ و بعضی از شب را بیدار باش و تهجّد كن كه این نماز شب، تنها بر تو واجب است، باشد كه خدایت به مقامی محمود (شفاعت) مبعوث گرداند.(1) پس ثمره و نتیجه ی این برنامه ی الهی، رسیدن به مقام محمود است و روایات فریقین در ذیل آیه، مقام محمود را به عنوان مقام شفاعت كبری تفسیر كرده است كه رسول اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در روز قیامت در آن مقام قرار می گیرد.

3- دریافت اجر الهی و باز یافتن به آرامش كامل

در سوره ی بقره حق تعالی می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ؛ کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و نماز برپا داشتند و زکات را پرداختند اجرشان نزد خداوند محفوظ است نه ترسی بر آن ها است و نه اندوهگین می شوند(2).

در پرتو ایمان و عمل صالح و برپا داشتن نماز و ... مستحق دو جایزه می شوند: الف: دریافت پاداش (لهم اجرهم ...) ب: بهره مندی ازآرامش كامل (لاخوف ...) كه هیچ اضطراب و غمی به همراه آن وجود ندارد.

ص: 41


1- سوره اسرا، آیه79.
2- سوره بقره، آیه277.

ب. آثار نماز در برزخ

1- دفع وحشت های قبر

رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: «ان الصّلاة تأتی الی المَیتِ فی قبره بصورة شخص انور اللّونِ یونسُهُ فی قبره و یدفَعُ عنه اهول البرزخ؛ نماز به صورت انسانی سفید چهره، وارد قبر میت شده و با او انس می گیرد و وحشت های برزخ را از او برطرف می كند.(1)

2- مونس انسان در قبر

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: الصلاةُ انس فی قبره و فراش تحت جنبه و جواب منكر و نكیر؛ نماز مونس (نمازگزار) در قبر و فراش نیكو در زیر او، و پاسخ نمازگزار برای نكیر و منكر می باشد.(2)

3- دیدار ملایكه از انسان در قبر

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: كسی كه به قصد شركت در نماز جماعت و به سوی مسجد گام بر می دارد، خداوند متعال در مقابل هر گامی كه بر می دارد، هفتاد هزار حسنه به او پاداش می دهد و به همین میزان نیز درجات وی بالا خواهد رفت، و اگر در چنین حالتی بمیرد، خداوند متعال هفتاد هزار فرشته را مأمور، می نماید تا در قبر به دیدار او رفته، وی را بشارت دهند و در تنهایی قبر، انیس او باشند و تا روز قیامت برای او طلب آمرزش كنند.»

4- نجات از وحشت قبر

امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «من اتمَّ ركوعَهُ لم یدخُلْهُ وحْشَةُ القبْرِ؛كسی كه ركوعش تمام و كامل باشد هرگز دچار وحشت قبر نمی شود.»(3)

ص: 42


1- لئالی الاخبار، ج4، ص 1.
2- خصال، ج2، ص522.
3- اصول کافی، ج6، ص169.

ج. آثار نماز در قیامت

1- مقبولیت دیگر اعمال در سایه ی نماز

مولاعلی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در نهج البلاغه می فرماید: «كلُّ شی من عملك تبع لصلاتك» هر عملی پیرو نماز است از این رو عروج دیگر اعمال در سایه سار نماز، میسّر می شود «إن قُبلت، قبلت ما سواها و إن رُدَّت رُدّت ما سواها» اگر نماز مورد قبول واقع شود، دیگر اعمال هم قبول می شود و اگر ردّ شود دیگر اعمال هم ردّ خواهد شد.

2- نماز توشه ی آخرت

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: الصلاة زادُ للمؤمن من الدنیا الی الاخره؛ نماز زاد و توشه ی مؤمن در دنیا برای آخرت است.(1)

3- عامل ورود به بهشت

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «همانا پروردگار شما مهربان است، عمل كم را تقدیر می كند، هر آینه انسان دو ركعت نماز برای خدا به جا آورد، خداوند به سبب آن نماز، او را وارد بهشت می كند.(2)

4- معاف از عذاب و ورود بی حساب به بهشت

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: «قال الله - عزّوجل - اِنّ لعبدی علی عهداً اِن اقام الصلوة لوقتها اَن لا اُعَذِّبَهُ و اَن اُدخلهُ الجَنّه بغیر حساب؛ ... من تعهّدی نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز خود را در وقتش به پا دارد، او را عذاب نكنم و بدون حساب او را به بهشت ببرم.(3)

و باز از آن وجود نورانی در كلامی دیگر آمده، كه فرمود: «كسی كه چهل روز نمازهای خود را با جماعت به جا آورد، به طوری كه یك تكبیرة الاحرام از او فوت نشود، برای او آزادی از آتش جهنم و آزادی از نفاق نوشته می شود.»(4)

ص: 43


1- بحار الانوار، ج79، ص232.
2- مستدرك سفینة البحار، ج 3، ص 147
3- كنز العمال، ج 7، حدیث 19036
4- محجة البیضاء، ج 1، ص 244

5- زینت آخرت

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «انّ الله - عزّوجل - قال: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ انّ الثمان ركعات التی یصلّیها العبد اللیل زینةُ الآخرة؛ خداوند متعال ثروت و فرزندان را زینت دنیا دانسته، ولی هشت ركعت نمازی كه آدمی در آخر شب می خواند، زینت آخرت است.(1)

د. آثار بی نمازی

1- به سوی آتش رفتن نمازگزار ریا كار

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: چون روز قیامت فرا می رسد، بنده ای را می آورند كه اهل نماز بوده و خود نیز چنین ادّعا می كند؛ به وی می گویند، تو بدان جهت نماز گزاردی كه تو را ستایش كنند، پس به ملایكه دستور می دهند او را به سوی آتش ببرید.(2)

2- عدم ملاقات با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در كنار حوض كوثر

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: «لیس منّی من استخفَّ صلاته لا یردُ علی الحوض لا و الله؛ كسی كه نماز را سبك شمارد از من نیست، به خدا سوگند كه بر حوض مرا ملاقات نخواهد كرد.(3)

3- سقوط در آتش

قرآن در بیان جواب دوزخیان كه پرسیده شد چه چیزی شما را به دوزخ كشانده می گویند ما از نماز گزاران نبودیم: «ما سللكم فی سقر قالوا لم نَكُ من المصلین».(4)

4- محشور شدن با قارون و فرعون و هامان

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: لا تضیعوا صلاتكم، فانّ من ضیع صلاتهُ حَشَرَهُ الله قارون و فرعون و هامان - لعنهم الله و اخزاهم - و كان حقّاً علی الله ان یدخِلَهُ النار مع المنافقین، فالویلُ لمن لم یحافظ

ص: 44


1- بحارالانوار، ج84، ص 152، ثواب الاعمال، ص 41.
2- بحارالانوار، ج 69، ص 301.
3- وسائل الشیعه، ج 4، ص 24،
4- نهج البلاغه، خطبه 199، ترجمه دشتی.

صلاتهُ؛ نمازتان را ضایع نكنید، به درستی كه هر كس نماز خویش را ضایع كند، خداوند عزّوجلّ او را با قارون و فرعون و هامان محشور می كند، خداوند به آنان لعنت كند و آن ها را رسوا سازد، و بر خدا لازم است آن ها را با منافقان به آتش داخل كند، پس وای بر كسی كه مواظب نمازش نباشد.(1)

5- محرومیت از شفاعت

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: «هر كس عمداً نمازش را ترك كند، بر درب جهنّم نامش در زمره دوزخیان نوشته می شود.»(2)

خداوند متعال در قرآن، یکی از آثار نماز را بازداشتن انسان از گناه معرفی می کند: إن الصلوة تنهی عن الفحشا و المنکر(3) امّا به راستی چگونه نماز ما را از زشتی ها باز می دارد؟

همان طور که گذشت نماز ذکر است یعنی به یاد خدا بودن چند چیز است که در تربیت نفس مؤثّر است یکی نماز که یاد خداست دیگری یاد معاد که تأثیر به سزایی در انسان دارد هر بلایی که بر سر انسان می آید حاصل غفلت از یاد خدا و معاد است. نماز در حقیقیت یادآوری معاد و روزهای سخت پیش و روی انسان است مرحوم ملااحمد نراقی در مثنوی طاقدیس این حقیقیت را بسیار زیبا به تصویر کشیده است. ایشان نماز را قیام صغری انسان معرفی می کند و این چنین می گوید: اذان و اقامه در حقیقت نفخ صور است که در آن دمیده می شود همان طور که با دمیدن در صور مردگان از قبر بر می خیزند با اذان و اقامه نیز انسان از خواب یا مرگ غفلت بر می خیزد.

آن اذان و آن اقامه نفخ صور *** آن زجا برخاستن بعث و نشور

آن مصلی موقف و قبله وقوف *** بستن احرام در موقف عکوف

چون شدی واقف در آن موقف، زبان *** می گشایی در سپاس و امتنان

وقتی بنده تکبیرة الاحرام را می گوید و شروع می کند به خواند حمد آن زمانی است که خود را در مقابل حق ّ می بیند در می یابد که این همان است که خداوند وعده اش را داده بود قالوا یا ویلتا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون لذا شروع می کنند به حمد و ستایش خداوند.

ص: 45


1- بحارالانوار، ج 79، ص 202.
2- كنز العمال، ج 7، حدیث 19090
3- سوره عنکبوت، آیه45.

حمد و سوره آن سپاس است و ثنا *** در وقوف بارگاه کبریا

ناگهان ندا می آید که این جا جای حمد و سپاس نیست جای آن در دنیا بود و چه قدر در دنیا تأکید می کردیم که حمد ما را بگویید.

گوییا آن که خطاب آید ترا *** این زمان بگذار تمجید و ثنا

دفتر اعمال خود را نیز ببین *** هیبت این روز رستاخیز بین

ای مسافر، تا چه آوردی بگو *** زین سفر سودت چه باشد، مایه کو؟

بعد اشاره به رکوع می کند و می فرماید: رکوع در نماز ما حکایت از این دارد که این جواب ناخوشایند نا امیدشان کرده و بار گناه را احساس می کنند که چطورکمرشان را خم می کند

خم کنی قامت، پی عجز و نیاز *** سر کنی تسبیح آن، عاجز نواز

من ندارم غیر عجز و لابه، هیچ *** در من و در کار من شاها، مپیچ

قامتی دارم، خم از بار گناه *** سر به زیرم چون که هستم رو سیاه

دوباره ندا می آید بنده سرت را بلند کن دفتر اعمال خودت را ببین، این جا دیگر بنده به خاک می افتد و صورت بر خاک می گذارد که سجده ی ما حکایت از این حال بنده دارد

جبهه و رو بر زمین سایی همی *** پشت دستان را زغم خایی همی

باز بنده شروع می کند عظمت خدا یاد کردن که خدایا تو بلند مرتبه ای از بنده روسیاه خود درگذر

کای شها، پاکا، بلندا، برترا / بنگر از رحمت در این موقف مرا

ولی دوباره ندای نا امید کننده می شنود که ای بنده ی من؛

گویدت گویا که سر بردار هین *** تا چه کردستی در این دفتر ببین

بنده سر را بلند می کند شروع می کند به استغفار:

سر برآری لب به استغفار باز *** توبه را سازی شفیع و چاره ساز

ولی بازهم جواب دندان شکن می شنود.

گویدت بگذشت روز توبه، هان*** تا چه آوردی، بگو فاش و عیان

ص: 46

بنده دوباره به سجده می افتد، باز خدا را به عظمت می خواند باز هم صدای ناامید کننده می شنود با عتاب بنده را مورد خطاب قرار داده که بر خیزد و بلند شود که این اشاره به شروع رکعت دوم نماز دارد بنده برمی خیزد دوباره شروع به حمد و ستایش خداوند باز همان روال ادامه پیدا می کند.

باز افتی در رکوع و در سجود *** گه رکوع و گه سجود و گه قعود

باز گوید ناید امروز این به کار *** مایه و سود آن چه آوردی؟ بیار

روزگاران را به غفلت باختی *** کار خود با این جهان انداختی

هان چه سود از مایه ات، اندوختی؟ *** هان چه شمع از مایه ات، افروختی؟

لرزدت آن دم ز هیبت استخوان *** هم رود قوّت ز پایت هم توان

این جا دیگر اشاره به تشهّد می کند، بنده در این جا دیگر قدرت هیچ حرکتی ندارد، از بس آن روز با هیبت بنده را مستأصل می کند با همان بی حالی مثل دست و پا شکسته ای که قادر به هیچ حرکتی نیست شروع می کند به ذکر توحید

کاشهد ان لا اله لی سواه *** من به وحدانیتت هستم گواه

هم گواهم بر نبی مؤتمن *** این هم سرمایه و هم سود من

سود من از این سفر این ست و بس *** نیست غیر از این دوام، فریاد رس؟

ناگهان چشم بنده به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و امامش عَلَيْهِ السَّلاَمُ می افتد و علی الاعراف رجال که شناخته می شوند جانی به پیکر نیمه جان بنده می رسد زبانش گویاتر می شود نفسی می کشد خوشحال از دیدن پیامبر و امام خود

ای پناه جمله امت السلام *** ای شفیعان قیامت همتی

السلام ای شافع روز جزا *** السلام ای عاصیان را مرتجی

السلام ای بندگان صالحین *** السلام ای انبیا و مرسلین

من گنه کارم، پشیمانم ذلیل *** واقف اندر موقف ربّ جلیل

ای شفیعان قیامت همتی *** التفاتی، التماس رحمتی

یک نظر، ای شهریاران از کرم *** سوی آن افتاده ی بحر ندم

ص: 47

این سلام های نماز اشاره به این قسمت از قیامت دارد. در پایان مرحوم نراقی می فرماید:

از اشارات نماز این ها یکی است*** زان چه گفتم از معانی اندکی ست

خلاصه، این نماز قیامت صغرای بنده است و بنده هر روز آن روز عظیم و ملالت آور را تداعی می کند که مبادا خواب غفلت او را زمین گیر و از هستی ساقط کند. چنین بنده ای که هر روز قیامت خود را ترسیم می کند، چطور می تواند گناه معصیت کند حالی برای گناه کردن برای این بنده باقی نمی ماند. لذا به قول مرحوم نراقی (ره) این یکی از اشارات و اسرار نماز است که بیان شد. بنده ای که این چنین نماز می خواند چطور می تواند گناه مرتکب شود دزدی، خیانت، دورغ و هزاران گناه بی شمار از او سر زند. بنابراین هر چه می کشیم از غفلت ماست به قول صایب تبریزی که چقدر زیبا گفت:

ما زغفلت زیر گردون شادمانی می کنیم/ ورنه گندم سینه چاک، از بیم زخم آسیاست.

اگر مثل گندم بدانیم که چطور زیر چرخ آسباب خرد خواهیم شد، اصلاً شادی مستانه از روی غرور نمی کردیم، مرتکب معصیت نمی شدیم همه ی این ها برخاسته از غفلت ماست و باز هم چه زیبا گفته صائب:

فکر شنبه تلخ دارد جمعه ی اطفال را/ عشرت امروز بی اندیشه فردا خوش است.

مانند دانش آموزی که، غروب جمعه دل گیر و بی حوصله است، چون فردا باید برود مدرسه و تکلیف خود را جلوی معلّم بگذارد، ما هم اگر به فکر فردا باشیم و یقین داشته باشیم که باید تکالیف خود را جلوی معلّم عالم وجود بگذاریم قطعاً خیلی از کارهای ناشایست را انجام نمی دهیم هیچ خود را موظّف به انجام تکلیف الهی هم می دانیم.

نماز، جامع خیرات است خیلی چیزها در خود دارد. در نماز خورشید، ماه و ستارگان، آب، زمان، مکان، لباس نقش ایفا می کنند با خورشید وقت نماز را تعیین می کنیم، با ماه و ستارگان جهت قبله را تعیین می کنیم با آب وضو می سازیم آبی که با آن وضو می سازیم باید پاک باشد غصبی نباشد مکانی که نماز می خوانیم نیز باید پاک باشد و غصبی نباشد همچنین لباس ما؛ بنابراین نمازگزارواقعی دزدی نمی کند، طهارت و پاکی را رعایت می کند هر آن چه را خلاف باشد و ضرر به نماز صحیح او بزند از او سر نمی زند.

ص: 48

به فرموده ی پیامبر عظیم الشأن حضرت محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: الصلاة معراج المؤمن؛ نماز معراج مؤمن است همان طور که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به معراج رفت، مؤمن با نمازش می تواند پرواز کند و به معراج برود. حقیقت پرواز مؤمن در نماز بی شباهت به پرواز هواپیما نیست. همان طور که می دانیم برای پرواز یک هواپیما باید اصولی رعایت شود باید از باند پرواز بلند شود در مسیری که برج مراقبت تعیین می کند باید حرکت کند خلبان باید با زبان بین المللی حرف بزند نماز هم این چنین است تا وقت اذان نشود و رخصت نماز داده نشود پروازی در کار نیست با همان کیفیّتی که خداوند می فرماید باید نماز خواند باید به عربی هم خواند چون زبان بین المللی است همه باید به یک زبان نماز بخوانند گرچه زبان غیرعربی داشته باشند.

2-1-9 امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و نهضت او الگوی عبودیت الهی

شاید به ذهن بسیاری از ما بیاید آیا انسان می تواند به مرحله ای برسد که تمام اعمال و رفتارش فقط برای خداوند باشد؟ آیا کسی به مقام عبد و عبودیّت کامل خداوند می رسد؟ آیا کسانی به این جای گاه رسیده اند تا به عنوان الگو و سرمشق و نمونه برای ما قرار داده شود؟ برای پاسخ به این سؤالات باید به سیمای امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و به کاری که آن حضرت با اصحاب و یاران با وفایش در صحنه ی کربلا و در روز عاشورا انجام داد توجّه نماییم.

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ نمونه ی کامل عبودیّت و عبادت خداوند است که، تمام اعمال و رفتارش برای خداوند بود، خود و خانواده اش را محو و فنا در خداوند کرد. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ الگوی کامل بندگی است، همه ی تلاش ها، فداكاری ها، ایثارها، مجاهدت ها و رشادت های امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ اولاد و اصحابش فقط برای رضای خدا بود. عمده ترین محور و كانون كه امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ همواره به آن توجّه داشت و لحظه ای از آن غافل نبود؛ خدا بود. در روایتى كه هر چند از نظر سند بر اساس درایة الروایه محل بحث و گفت وگو است امّا به لحاظ نكات عرشى و حقایق عرفانى بلندى كه در آن هست نمى توان به سادگى از آن گذشت و از متن و محتواى و زیبایى آن به آسانى چشم پوشید، آمده است كه خداوند متعال فرمود: «من طلبنى وجدنى و من وجدنى عشقنى (یا: من وجدنى احبنى) و من احبنىعشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلىّ دیته و انا دیته (و یا: و من علىّ دیته فانادیته؛ هر كه به جست و جوى من بر آید، مرا مى یابد و هر كه مرا پیدا كند، دوستم خواهد داشت

ص: 49

و هر كه من را دوست بدارد عاشق و شیفته ی من خواهد شد و هر كه چنین باشد من نیز عاشق او خواهم بود و هر كه من عاشق او باشم در این راه او را خواهم كشت و شهید عشقش خواهم نمود(1) و هر كه از سوى من شهید عشق شود، خون بهاى او بر عهده من خواهد بود و من خود دیه و خون بهاى وى هستم (و به كم تر از این براى وى راضى نیستم). (دیه چیزى است كه در آخرین مرحله دریافت مى شود و آخرین موجودى و دریافتى است و تنها موجودى عاشق، خداست و بس.)

شاید یكی از علّت های این همه عشق و محبّت هزاران انسان دل باخته به او، در گوشه و كنار جهان از ملیت ها و اقوام گوناگون به خاطر این باشد كه او برای خدا قیام كرد و خداوند این گونه مهر و محبت او را در قلب هزاران انسان، جاری نموده، نام او را جاودانه ساخته است.

2-1-10 تجلّی عبودیت الهی درگفتار امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ از وقتی كه از مدینه حركت می كند، تا به مكّه و كربلا می رسد، در هر فرصتی با خداوند، به راز و نیاز می پردازد، میثاق و پیمان عاشقانه اش را با او محكم تر و استوارتر می سازد از جمله در روز عرفه با گروهی از اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ و فرزندان و شیعیان خود از خیمه بیرون می آیند و رو به كعبه می ایستد و با حالت خاصّی به راز و نیاز، دعا و نیایش می پردازد، از ابتدا تا انتهای این نیایش عاشقانه و عارفانه چنان زیبا و پر محتوا است كه فقط انسان های عارف به ذات پروردگار، اولیاء الله و... می توانندآن گونه سخن بگویند و به راز و نیاز بپردازند، وقتی انسان به معانی و مفاهیم دعای عرفه توجّه می نماید به خوبی می فهمد كه، این جملات و كلمات از زبان كسی جاری گردیده كه، قلبش لبریز از ایمان بوده كه این گونه با سوز و گداز با خدای خویش سخن می گوید.

برای نمونه بخش های از آن را ذکر می کنیم: «اَللّهُمَّ اِنّى اَرْغَبُ إِلَیكَوَاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیةِ لَكَم» و به پروردگارى تو گواهى دهم. مُقِرّاً بِاَنَّكَ رَبّى وَ اِلَیكَ مَرَدّى اِبْتَدَاْتَنى بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ اَنْ اَكُونَ» اقرار دارم به این كه تو پروردگار منى و به سوى تو است بازگشت من آغاز كردى وجود مرا به رحمت خودپیش از آن كه باشم. ای خدای من اشتیاق دارم به سوی تو و به ربوبیتت معترفم می دانم، كه تو مربی و پروردگار منی و بازگشت من به سوی توست».

ص: 50


1- كلمات مكنونه، ص 75.

«أنا أشهد یا الهی بحقیقة ایمانی و عقد عزمات یقینی خالص صریح توحیدی و باطن مكنون ضمیری؛ من گواهی می دهم برای خدا از خلوص و حقیقت ایمانم به عهد قلبم كه از فرایض مقام یقین من است و توحید خالص و پاك از شایبه و از باطن سرّ ضمیرم.(1)

به غیر از دعا و نیایش هایی كه امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ داشته است كه تنها بخشی از آن ها در تاریخ ثبت گردیده و امروزه به دست ما رسید با توجه به شرایط آن روز و نبودن امكانات برای ثبت و ضبط وقایع وضعیت خاصی را كه امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ داشت می توان گفت كه بسیاری از سخنان و كلام او در قالب دعا و نیایش خطبه و سخنرانی نامه و پیام ثبت نشده و از چشم انداز راویان حقیقی احادیث، به دور مانده است.

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در هر فرصتی اهداف و فلسفه ی نهضت خویش را بیان نموده و خدایی بودن آن را اعلام داشته است. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُدر پاسخ محمد بن حنفیه كه موافق حركت او به طرف عراق نبود، می فرماید كه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را در خواب دیدم كه فرمود: «یا حُسَینُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یرَاكَ قَتِیلًا؛ ای حسین خارج شو، كه خدا می خواهد تو را كشته ببیند.(2) محمد بن حنفیه وقتی این سخن را شنید گفت: با چنین وضعی پس زنان و بچه ها را به كجا می بری؟ امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ در پاسخ اوفرمود: «اِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یرَاهُنَّ سَبَایا؛خدا خواسته است كه آن ها را نیز اسیر ببیند.(3)

خطبه ای را كه در مكه ایراد فرموده است که بسیاری از مورّخان آن را نقل نموده اند در قسمتی از آن آمده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاةِ ... رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ یوَفِّینَا أُجُورَ الصَّابِرِین».(4)

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و یاران بزرگوار ایشان به خود هیچ گونه تردیدی راه ندادند و با فدا کردن جان های خویش در راه هدف، درخت اسلام را آبیاری نموده، پایدار نگه داشتند. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ از تمام هستی خویش در راه خدا گذشت. در آخرین لحظات ساعت های حماسه ی کربلا، هنگامی که فرزند

ص: 51


1- فرازهای از دعای عرفه امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ.
2- بحارالأنوار، ج44، ص364.
3- همان.
4- بحارالانوار، ج44، ص366.

شیرخوارش، برروی دستانش شربت شهادت نوشید، فرمود: «هَوَّنَ عَلَی مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَینِ اللَّهِ؛ این مصیبت هم برای من آسان است، زیرا خداوند آن را می بیند.(1)

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ تا پایان عمر، تا روز شهادتش، بلكه تا ساعت و حتّى لحظه ی شهادت این ارتباط ناگسستنى و آن عشق سوزان به محبوب واقعى خود را، به همراه داشت. در روز شهادت هر چه به زوال ظهر نزدیك مى گردید و ساعات بحرانى جبهه ی كربلا نزدیك تر مى شد آن عاشق دل باخته، با سپرى شدن ساعات فراق و نزدیك شدن وعده ی وصل قیافه اش مصمّم تر، رنگ او برافروخته تر، سیمایش گلگون تر و چهره اش شكفته تر مى گردید و وجد و شور مخصوصى در امام مشاهده مى شد.(2)

حتّى امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در لحظه ی شهادت تبسّم بر لبان خود داشت و خندان و شاداب بود. او آرام و شاد و بشّاش و متبسم و خندان بود. شمر از او سر مى برید امّا وى چون گل شكفته بود.

وقتی یزید می خواست دل زینبسَلام الله عَلَیها را بسوزاند، گفت: وضع چطور است؟ فرمود: «مَا رَأَیتُ إِلَّا جَمِیلاهرچه از خداست، زیباست. فكر نكن اگر ما را كشتی، كشتن ها برای ما تلخ نیست. افتخار می كنیم به این شهادت ها و شهیدان که در راه خدا دادیم.

2-2 معروف صبر

اشاره

یکی از معروف هایی که جلوه ی خاصّی در روز عاشور داشت معروف صبراست. صبر، یکی از نعمت هایی است که خداوند متعال، در وجود انسان قرار داده است. صبر در هر فردی به هر اندازه ای وجود دارد استفاده و به کارگیری آن برای هر فردی به یک اندازه مشکل است؛ امّا این سختی و مشکلات بسته به حالتی است که انسان در آن قرار می گیرد.

ص: 52


1- همان، ج45، ص46.
2- همان، ج 44، ص297

2-2-1 تعریف صبر و انواع آن

صبر به معنای حبس است.(1)

گرچه تعاریف دیگری از آن به عمل آمد؛ ولی روح همه ی آن ها یکی است و آن هم حبس است. مُستفاد از روایات، صبر بر سه قسم است: «الصّبر امّا صَبْر على المُصیبة او على الطّاعة او عن المعصیة و هذا القسم الثالث اعلى درجةً مِنَ القسمین الاولین؛ صبر یا صبر بر بلیه و مصیبت یا صبر بر اطاعت و بندگى و عبودیت یا صبر از گناه و معصیت است و این قسم سوم از دو قسم اول بالاتر و پرارزش تر است».(2)

صبر بر طاعت

بدین معنا، که نفس انسان همیشه سعی دارد، از اطاعت خدا و عبادت بگریزد و سرباز زند، این که انسان بتواند جلوی این خواسته نفس بایستد و مقاومت کند و نگذارد او را از عبادت باز دارد این می شود صبر بر طاعت خدا. البتّه این کار سخت و دشواری است مجاهدت می خواهد لذا خداوند در قرآن می فرماید: واستعینوا بالصبر و الصلاة و انها لکبیرة الا علی الخاشعین؛ از صبر و نماز یاری جویید (و با شکیبایی و مهار هوس های دورنی و توجّه به پرودگار، نیرو بگیرید) و این کار جز برای خاشعان، دشوار و سنگین است.(3)

صبر بر معصیت

بدین معنا که هوا و هوس و خواهش های نفسانی همیشه انسان را به سوی گناه و معصیت سوق می دهد و او را تشویق به انجام نواهی الهی می کند، این که انسان بتواند جلوی هوا و هوس را بگیرد و او ر ا حبس کند و نگذارد مرتکب گناه و معصیت خدا شود این می شود صبر بر معصیت. وجودجاذبه و عوامل گناه اطراف انسان، زمینه را برای گناه کردن فراهم می سازد سخت است که انسان بتواند در مقابل این همه جاذبه مقاومت کند جاذبه ی زن، مال، شهوت و... از هر طرف به انسان رو می آورد، خصوصاً اگر به انجامشان معتاد گردد این جاست که مشکل دو چندان می شود به خصوص

ص: 53


1- مقاییس اللغة، ماده صبر.
2- میزان الحکمة، ج5، ص267.
3- سوره بقره، آیه45.

گناهانی که نیاز به مخاطب خاصی ندارد و به تنهایی می تواند انجام دهد چون آسان تر با آن انس پیدا می کند و فاصله گرفتن از آن سخت و دشوار می شود.

از جمله صبر بر معاصى، صبر بر نعمت است، انسان باید در رفاه و نعمت و در مال و جاه و كثرت عیال و فرزندان خود حدّ متعارف را برگزیده، و بر آن صبر كند زیرا، نفس انسانى دایماً در صدد زیاده طلبى است، و به تعبیر قرآنإِنَّ اَلْإِنْسانَ لَیطْغى أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى؛ انسان وقتى خود را مستغنى، دید طغیان گر مى شود.(1) اگر انسان مُمَحّض در آسودگى و آسایش شد و خود را بى نیاز احساس كرد، طغیان گرى كرده و راه عصیان مى پوید و از همین روى قرآن كریم دایماً تذكّر مى دهد كهیا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاتُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَلا أَوْلادُكُمْ عَنْذِكْرِ اَللّهِ؛ اى كسانى كه ایمان آورده اید، مشغول نكند شما را، اموال و اولادتان از ذكر خدا.(2) امان از وقتى كه انسان جلوی خود را باز ببیند، چه ها كه نمى كند! این گونه صبر همان صبر «عمّا تحّب» است كه در كلمات مولى در كتاب شریف نهج البلاغه آمده است: «الصَّبرُ صَبرانِ صَبرٌ عَلى ما تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمّا تُحِبُّ»(3) صبر بر دوگونه است: الف: صبر بر آن چه كراهت دارى (كه شامل صبر بر مصیبت ها و امور مخالف طبع مثل میل به عدم سر به سجده گذاردن و سخت بودن عبادت بر نفس)

ب: صبر از آن چه دوست مى دارى (كه شامل صبر بر معاصى و امورى است كه نفس به آن میل دارد» پس با صبر خود حدّ متعارف و متعادل خوشى را حفظ كن، و این جمله را به خاطر بسپار «زیاده روى در خوشى موجب مرگ خوشى است».

براساس این كه صبر در معصیت مشكل تر از صبر در مصیبت و آن مشكل تر از صبر در عبادت است، در منابع اسلامى براى دارنده ی صبر در مصیبت «متصبّر» (از باب تفعّل) و براى دارنده ی صبر درمصیبت از باب مفاعله كه اسم فاعل آن «مصابر» است، و براى دارنده صبر در عبادت «صابر» (از ثلاثى مجرد) استعمال شده است. (4)

ص: 54


1- سوره علق، آیات 6 و 7.
2- سوره منافقون، آیه 9.
3- نهج البلاغه، کلمات قصار، 52 و 55.
4- اخلاق اسلامی در نهج البلاغه، ج1، ص377.

صبر بر مصیبت

نفس انسان، همیشه در مقابل سختی ها و گرفتاری ها به جَزَع و فَزَع می افتد. همیشه دنبال راحت طلبی است برای او ناگوار است که بخواهد ناکامی ها و شداید را تحمل کند؛ لذا در این موقع بی تاب می شود. اگر انسانی با ناکامی و مشکلاتی روبرو شود و بتواند عنان بر نفس خویش بزند و بتواند بی تابی و جزع و فزع نکند این می شود صبر بر مصیبت.

2-2-2 آثار و فواید صبر

از آن جایی که صبر از فضیلت های اخلاقی بوده، تمامی فضیلت های اخلاقی نیز برای انسان دارای فایده می باشند، پس بنابراین، صبر نیز دارای فوایدی است. بنابرآن چه از آیات قرآن کریم و روایات ائمّه ی معصومین عَلَيْهِ السَّلاَمُ به دست می آید، در این جا برخی از این فواید ذکر و مطالبی پیرامون آن ها مطرح می شود.

1- همراهی خداوند متعال با فرد صابر

یکی از فواید صبر این است که، فرد صابر می تواند به وسیله ی صبر خویش، رضایت خداوند متعال را جلب نماید و خداوند به او در پیروزی بر مشکلات، کمک نماید.

چنان که قرآن کریم، در این باره می فرماید: «اى كسانى كه ایمان آورده اید از صبر و نماز كمك بجویید، كه همانا خداوند با صابران است».(1)

2- قوی شدن ایمان

صبر بر مصایب یکی از عواملی است که باعث قوی و راسخ تر شدن ایمان می شود، به طوری که امیرالمؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ صبر را اساس ایمان قرار داده و می فرمایند «الْإِیمَانَ بُنِی عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الْیقِینِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَاد؛ همانا ایمان بر چهار پایه بنا شده است: یقین و صبر و عدل و جهاد.(2)

ص: 55


1- سوره بقره، آیه 153.
2- بحار الأنوار ج 79، ص137

3- وفای به عهد

یکی از فضیلت های اخلاقی، وفای به عهد و پیمان می باشد و قرآن کریم نیز به این امر توصیه کرده و می فرماید:یا ایها الذین امنوا أفوا بالعقود؛ اى كسانى كه ایمان آورده اید، به پیمان ها و قراردادهاى خود وفا کنید».(1)

وفای به عهد از نشانه های فرد صابر می باشد چنان که پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرمایند: «أَمَّا عَلَامَهْ الصَّادِقِ فَأَرْبَعَهْ یصْدُقُ فِی قَوْلِهِ وَ یصَدِّقُ وَعْدَ اللَّهِ وَ وَعِیدَهُ وَ یوفِی بِالْعَهْدِ وَ یجْتَنِبُ الْغَدْر؛ راست گو را چهار علامت است: سخن مطابق واقع گوید، نوید و وعید خدا را تصدیق كند، به عهد خود وفا كند، و پیمانش را نشكند.(2)

کاستیِ مصیبت یکی از ویژگی های صبر این است که باعث کم شدن مصیبت انسان می شود. کسی که صبر را بر بی قراری ترجیح می دهد، مصیبت وی کم تر از زمانی می شود که بی قرار بوده، همین امر باعث می شود که توانایی پیروزی بر مشکلات را پیدا کند.

امام موسی کاظم عَلَيْهِ السَّلاَمُ، درباره ی کاهش مصیبت به سبب صبر می فرمایند: «الْمُصِیبَهْ لِلصَّابِرِ وَاحِدَهْ وَ لِلْجَازِعِ اثْنَتَانِ» (مصیبت براى شكیبا یكى است و براى بى قرار دوتاست)(3).

4- پاداش دوبرابر

یکی از فایده های صبر این است که خداوند متعال به افراد صابر دو مرتبه پاداش عطا می فرماید. چنان که در سوره ی مبارکه ی «قصص» به این امر اشاره کرده و می فرماید:أُولَئِكَ یؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَینِ بِمَا صَبَرُوا وَیدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ؛ آنانند كه به [پاس] آنكه صبر كردند و [براى آنكه] بدى را با نیكى دفع مى نمایند و از آنچه روزی شان داده ایم انفاق مى كنند دو بار پاداش خواهند یافت».(4)

همین امر خود دلالت بر این مطلب دارد که صبر در نزد خداوند متعال بر بسیاری از اعمال نیک دیگر برتری دارد تا آن جا که خداوند متعال اجر و پاداش صبر را دو برابر بقیه ی اعمال می داند.

ص: 56


1- سوره ماده، آیه1.
2- تحف العقول، ص20
3- تحف العقول، ص 414.
4- سوره قصص، آیه54.

5- رفع بلاها

همان طور که گفته شد، صبر یکی از نعمت های بسیار بزرگ است که خداوند متعال، به انسان عطا فرموده است. یکی از ویژگی های این نعمت بزرگ این است که بلاها را از انسان دور می گرداند و باعث آسوده شدن انسان از بسیاری از مصیبت ها می شود.

در کتاب «تصنیف غررالحکم و دررالکلم» از علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این زمینه، روایت شده است که: «الصبر یرفع البلاء» (صبر بلا را رفع می کند).(1)

6- نشانه ای برای ایمان باطنی

صبر نشانه ای است برای تشخّص افرادی که درباره ی خداوند متعال و جهان آخرت به یقین رسیده اند و می دانند که تمام پیامبران از جانب خداوند متعال، برای هدایت مردم مبعوث شده اند.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: «الصَّبْرُ مِنَ الْیقِینِ؛ صبر از یقین می باشد.(2)

7- رستگاری

بسیاری از اعمال وجود دارند که، انسان با انجام دادن آن ها می تواند به درجات بالای معنوی برسد. امّا یکی از این اعمال که موجب می شود انسان زودتر به مقامات معنوی برسد و رستگار شود، صبر است.قرآن کریم می فرماید: «اى كسانى كه ایمان آورده اید، شكیبایى ورزید و دیگران را نیز به شكیبایى وادارید و در برابر دشمن پایدارى كنید، و مرزدارى نمایید، و از خدا پروا كنید شاید رستگار گردید».(3) این آیه، سندی بر رستگاری افراد صابر می باشد.

8- داخل شدن در بهشت

انسان به وسیله ی صبر بر مصایب می تواند در جهان آخرت و در بهشت برین برای خود جای گاهی مهیّا کند. چنان که امام محمد باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره می فرمایند: الجنّهْ محفوفهْ بالمكاره و الصّبر فمن

ص: 57


1- تصنیف غررالحكم و درر الكلم، ص11
2- الحیات، ج1، ص171.
3- سوره آل عمران، ایه 200.

صبر على المكاره فی الدّنیا دخل الجنّهْ؛ بهشت را مكاره و ناملایمات فرا گرفته است، پس هر كس در دنیا صبر بر ناملایمات و مكروهات نمود، داخل بهشت مى شود.(1) پس بنابراین حدیث می توان یکی از راه های داخل شدن در بهشت را صبر دانست.

9- مغفرت و آمرزش

مغفرت از جانب خداوند متعال یکی دیگر از فواید صبر برای انسان است، قرآن کریم می فرماید: «به یقین مردان مسلمان و زنان مسلمان كه شهادتین را گفته، عملاً تسلیم دین شده اندو مردان مؤمن و زنان مؤمن (كه اعتقاد قلبى به اصول و فروع اسلام پیدا كرده اند)، و مردان مطیع و خاضع و زنان مطیع و خاضع، و مردان راست گو و زنان راست گو، و مردان صابر و شكیبا و زنان صابر و شكیبا، و مردان فروتن از درون قلب و زنان فروتن از درون قلب، و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده، و مردان روزه دار و زنان روزه دار، و مردان حافظ شهوات و زنان حافظ شهوات، و مردان بسیار یادكننده ی خدا و زنان یادكننده ی، خداوند، براى همه ی آنان آمرزش و پاداشى بزرگ آماده كرده است.

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِینَ اللَّهَ كَثِیرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا؛ مردان و زنانمسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت پیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شكیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه دهنده و مردان و زنان روزه دار و مردان و زنان پاكدامن و مردان و زنانى كه خدا را فراوان یاد مى كنند خدا براى [همه] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است.(2)

در این آیه ی مبارکه، افراد صابر همراه با تمامی زنان و مردان مسلمان، مردان و زنان صدقه دهنده، مردان و زنان روزه دار، مردان و زنان حافظ شهوات و مردان و زنان بسیار یاد کننده خداوند متعال ذکر شده است و این مطلب خود دلالت بر عظمت و بزرگی صبر دارد.

ص: 58


1- ارمغان شهید، ترجمه مسكن الفؤاد، ص52 و الوافی، ج4، ص334.
2- سوره احزاب، آیه35.

2-2-3 صبر و شکیبایی از صفات مومن

مؤمن به معنای کسی است که ایمان آورده باشد و کسی که به خداوند متعال و پیامبر او ایمان آورده باشد، باید دارای صفات خوب و نیکی بوده و با تقوا باشد، زیرا افراد با تقوا کسانی هستند که می توانند بدون کمی و کاستی، به دستورات الهی عمل کنند.

یکی از صفات نیک و برجسته افراد مؤمن و باتقوا داشتن فضیلت صبر است چنان که امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره ی فرد مؤمن در حدیثی گهربار می فرمایند: «ینْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یكُونَ فِیهِ ثَمَانُ خِصَالٍ وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزَاهِزِ صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ قَانِعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ لَا یظْلِمُ الْأَعْدَاءَ وَ لَا یتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ بَدَنُهُ مِنْهُ فِی تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَهْ» (مؤمن را سزاوار است كه داراى هشت صفت باشد: 1- در گرفتاری هاى سخت باوقار و سنگین باشد (خود را نبازد). 2- هنگام بلا شكیبا باشد. 3- در نعمت و آسایش سپاس گزار باشد. 4- به آنچه خدا روزیش كرده قانع باشد. 5- به دشمنان ستم نكند. 6- بخاطر دوستان مرتكب گناه نشود [كارى را كه نتواند به گردن نگیرد. 7- تنش از او در زحمت باشد. 8- مردم از او در آسایش باشند.)(1)

2-2-4 صبر نشانه بزرگواری

از خصوصیّات افراد بزرگوار، این است که صفت صبر را در خود دارا هستند، صبر موجب می شود که انسان در نزد خداوند متعال، عزیزتر گردد و همچنین انسان را در بین افراد جامعه، ارزش مند ترمی گرداند. انسان های صبور در زندگی موفّق تر از بقیه ی افراد هستند، چرا که در صبر خیر فراوانی نهفته است.

امیر المؤمنین امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره می فرمایند: «فَعَلَیكَ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الْخَیرَ فِی الصَّبْرِ وَ الصَّبْرَ مِنَ الْكَرَم؛ بر تو باد به صبر كه به راستى خیر و خوبى در صبر است، و صبر پیشه كردن از بزرگوارى است.(2)

ص: 59


1- اصول کافی، ج2، صص331-330.
2- همان، ج 8، ص207

2-2-5 رجوع به باری تعالی هنگام وجود مصیبت

وقتی مصیبتی برای انسان رخ می دهد، باید برای توانایی صبر بر این مشکل از خداوند منّان، استمداد بجوید. چرا که این خداوند متعال است که انسان را در پیروزی و غلبه بر مشکلات یاری می کند. و تنها اوست که می تواند انسان را از سیل مصیبت ها، بیرون بکشد. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره ی رجوع انسان به خداوند متعال در هنگام وجود مصیبت می فرمایند: «كُلُّ نَازِلَهْ خَلَتْ أَوَائِلُهَا مِنَ الْإِخْبَاتِ وَ الْإِنَابَهْ وَ التَّضَرُّعِ إِلَى اللَّهِ فَصَاحِبُهَا جَزُوعٌ غَیر صابِرٍ» (هر گاه مصیبتى و حادثه اى بر كسى فرود آید و آن كس در اوّل آن حادثه، ملازم صبر و شكیبائى نشود و انابه و رجوع به حضرت بارى عزّ اسمه، ننماید، هر آینه آن كس از اهل جزع است، نه از اهل صبر).(1)

البتّه این نکته را نباید فراموش کرد که رجوع انسان به خداوند متعال تنها در موقع وجود بلا نباشد، بلکه انسان باید هنگام نعمت نیز به یاد ایزد منّان باشد و او را به خاطر نعمت های فراوان و ارزش مندش، شکر گوید.

2-2-6 فلسفه ی صبر چیست؟

فلسفه ی مهم صبر، رسیدن به هدف هاى عالى است، انسان هر كار مثبتى بخواهد انجام دهد، چه بسا مواجه با مشكلات فراوانى است، اگر مى خواهید مشكلى متوجه شما نشود، باید كار نكنید، اگر بخواهید كتابى تألیف كنید، مسلّماً ایرادات و انتقادات فراوان و به قول معروف: «مَنْ صَنَّفَ فقداستهدف؛ كسى كه تصنیف كرد، خود را هدف و آماج گلوله هاى انتقاد قرار داده است» باید بدانید به جز با سپر صبر، نمى توان این تیرها را از خود دفع كرد.

آرى اگر بخواهید بناى خیریه اى بنا كنید، به دنبالش حرف ها است، عدّه اى نق مى زنند كه براى وجهه دار شدن و یا كسب اموال بیشتر چنین كرده است، وقتى مسجد اعظم قم را مرحوم آیة الله العظمى بروجردى آن مرد وارسته و بزرگوار مى ساختند، و الان ما از بركات آن استفاده كرده، این همه مجالس درس و بحث و ارشاد و تبیین احكام اسلام را در آن مشاهده مى كنیم، خدا مى داند چقدر پشت سر این مرد حرف زدند، كه وجوه شرعیه را خرج مى كند و مسجد مى سازد، این همه

ص: 60


1- مصباح الشریعهْ، ص185

گرسنه در قم است پس این مسجد چیست كه این سید مى سازد؟ اگر صبر و حوصله نباشد انسان از كار خیر صرف نظر مى كند، اگر بنا بود همه ی پول ها را به گرسنگان دهند، پس هیچ مسجدى یا بناى خیریه اى نباید برپا مى شد، باید بناهاى خیریه را ساخت و از آن طرف ریشه ی فقر و گرسنگى را نابود كرد، باید برنامه ی صحیحى براى رسیدگى به امور بیچارگان تهیه كرد، نه بدون برنامه با كمك كردن هاى بى رویه، گداپرورى كنیم. مَثَل جالبى قدیمى ها مى زدند، كه: روى هر گنجى افعى خوابیده و گنج كُنج ویرانه است، انسان هاى ساده لوح معناى مطابقى و تحت اللفظى را گرفته و لذا در ویرانه ها به دنبال گنج مى گشتند، مى گفتند: اوّل ببینید، در كدام قسمت افعى خوابیده، همان جا گنج است، در حالى كه این معناى كنایه اى دارد، مراد این است كه گنج رویش مشكلاتى خوابیده است، در رسیدن به گنج ها رنج ها است، و به قول سعدى:

نابرده رنج گنج، میسر نمى شود *** مزد آن گرفت جان برادر، كه كار كرد

نمونه ای از واقعه ای كه، صبر در آن نقش مهمّى داشت؛ داستان آسیه بنت خُوَیلد (همسر فرعون) - بدون شك از پیش گامان صبر در راه عقیده، آسیه همسر فرعون و ملكه ی مصر است، قلب او با نور خدا روشن و بارور شده، مگر مى توان عشق خدا را براى همیشه در زیر لایه هاى ترس و واهمه از فرعون كتمان کرد، هرگز! پس از مدتى فرعون متوجه شد كه دشمنش موسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ در درون خانه او نفوذ كرده، و با كمند اعتقادیش قلب همسرش را به بند كشیده است، هرچه به همسرش اصرار كرد بیا و آبروى ما را حفظ كن، و دست ایمان از دامن موسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ كوتاه كن، فایده نداشت، آخر الامر تهدید كرد تا جایى كه گفت تو را مى كشم، ولى آسیه قهرمان صبر و استقامت هم چنان پایدارى مى كرد، و دست از ایمانش برنمى داشت، وقتى سخنان فرعون كارگر نیفتاد، دستور داد او را به چهارمیخ كشیده، و سنگ بزرگى بر روى او گذارند، ولى او هم چنان مقاوم بود، و مضمون آخرین نفس هاى او و زمزمه ی نهایى لبان او این بود، كه: خدایا من وصله ی ناهماهنگ این دستگاه شاهنشاهى هستم، مرا از دست فرعون و رفتار غیرانسانى او نجات بده، و خانه اى در نزد خود در بهشت برین برایم مهیا نما، و چنین هم شد كه در اثر صبر به ظفر رسید.

صبر و ظفر هر دو از دوستان قدیم اند، بر اثر صبر نوبت ظفر آید

آرى برادر مواظب باش از زنى كمتر نباشى، زنى كه خداوند متعال وقتى مى خواهد مصداق صبر و مقاومت در برابر ظالمین را مثال بزند او را به عنوان تمثیل ذكر مى كند:

ص: 61

وَ ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَكَ بَیتاً فِی اَلْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّالِمِینَ؛ (و خداوند براى مؤمنین مثل مى آورد، همسر فرعون را زمانى كه از همسرش بیزارى جست و در برابر ظلم و شرك او مقاومت كرد و در زیر شكنجه ها صبور بود و) گفت: پروردگار من بنا كن نزد خود خانه اى در بهشت و مرا از (شرّ) فرعون و كردارش نجات ده و از قوم ظالمین رهاییم بخش.

حقیقتاً چه جملات كوتاه و زیبایى در لحظات پایان زندگى بر لب داشت، جملاتى كه، باید درس زندگى براى تك تك زنان و مردان ما باشد، جملاتى كه بهانه هاى واهى را از دست تمام كسانى كه فشار محیط یا همسر را مجوزى براى ترك اطاعت خدا و تقوى مى شمرند، مى گیرد. مسلّماً زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعون وجود نداشت، چنان كه فشار و شكنجه اى فراتر از شكنجه هاى فرعون جنایت كار نبود، ولى نه آن زرق و برق و نه این فشار و شكنجه، آن زن مؤمنه را به زانو نیاورد، و هم چنان به راه خود در مسیر رضاى خدا گام برداشت، تا جان خویش را در راه خالق خویش فدا كرد.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ صبر را بر دو قسم تقسیم می کند البته اقسام سه گانه ای که ذکرش گذشت، به دو قسم تقسیم می شود: صبر عام و صبر خاص، می فرماید: فمن صبر کرها و لم یشک الی الخلق و لم یجزع بهتک ستره فهو من العام و نصیبه ما قال الله تعالی: و بشر الصابرین ای بالجنة و المغفرة و من استقبل البلاء بالرحب و صبر علی سکینه و وقار فهو من الخاص و نصیبه ما قال الله تعالی: ان الله مع الصابرین. پس کسی که از روی کراهت صبر کرد و شکایت به خلق نبرد و جزع نکرد و اسرارش را فاش نکرد این صبر عام است و نصیبش قول خداوند که فرمود بشارت باد بر صابران به بهشت و مغفرت و اماکسی که استقبال کند بلا را با جان و دل و مرحبا گوید با آرامش و وقار پس این صبر خاص است و نصیبش این قول خداوند است که فرمود: همانا خداوند با صابران است.(1)

سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ از دسته ی دوم یعنی از صابران خاص است صبری که یکی از صفات برجسته ی انبیا به حساب می آید و باید حتماً در آنان وجود داشته باشد حضرت این صفت الهی را در واقعه ی کربلا به خوبی به تصویر کشید، از بلا استقبال کرد، با جان و دل خود و اولاد و اصحاب خود را فدای دین خدا کرد لذا مشمول این آیه ی شریفه قرار گرفت که ان الله مع الصابرین. معیت با خداست

ص: 62


1- مصباح الشریعه، باب صبر

که نام عبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ را جاودانه کرد خداوند همیشه بود و هست و خواهد بود لذا نام اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز از قبل خلقتش، در زمان خودش و بعد خودش بوده و هست همه ی این ها به برکت صبر آن هم صبری که من استقبل بود. خاندان نبوت همه شان مظهر صبر الهی هستند امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ قهرمان صبر است. چه زیبا سروده شاعر قصه ی شبه با مس را:

آن شنیدم که شبه با مس گفت *** که نگویید طلا هم از ماست؟

او زکان و من و تو نیز زکان *** پس چرا مرتبه ی او بالاست؟

او فلز و من و تو نیز فلز *** از چه رو قیمتش از ما بالاست؟

او جماد و من و تو نیز جماد *** این مزیّت به من و توش چراست؟

من که در رنگ بسان اویم *** از چه من نوکرم و او آقاست؟

از چه او بر سر شاهان تاج است *** زینت و زیب زنان زیباست؟

تو شوی دیگ و شوم من هاون *** او شود سکّه سر او غوغاست!

با شبه گفت مس از روی عتاب *** این فضولی به من و تو نه رواست!

مرد میدان طلایی تو اگر *** تا بدانی که مزیّت ز کجاست

قدمی در دل تیزاب بنه *** تا بینی که تو را زود فناست

او رود در دل تیزاب و همی *** به ز اوّل شود او بی کم و کاست

یا که در خاک رود صدها سال *** چو برون باز شد از خاک طلاست.

قصه مس و مطلا و طلا *** این مثل بوده و مطلب اینجاست

تا نگویی که علی مثل من است *** من و تو مس و شبه او چه طلاست

تن مردان خدا همچو زر است *** رنج تیزاب در او دردو بلاست

یکی از صفات خداوند متعال صبّار است و اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ آینه ی صبر الهی هستند، نور صبر خداوند در وجودشان متجلّی گشته است. آن چه اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ را از سایر انسان ها حتّی انبیا متمایز می کند، یکی همین صبرشان است. روایت زیر نمونه ای از این دلیل است.

إِنَّ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ لَمَّا رُفِعَ فِی الْمَلَكُوتِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ رَبِّی وَ كَذلِكَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ قَوَّى اللَّهُ بَصَرَهُ لَمَّا رَفَعَهُ دُونَ السَّمَاءِ حَتَّى أَبْصَرَ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیهَا

ص: 63

ظَاهِرِینَ وَ مُسْتَتِرِینَ فَرَأَى رَجُلًا وَ امْرَأَةً عَلَى فَاحِشَةٍ فَدَعَا عَلَیهِمَا بِالْهَلَاكِ فَهَلَكَا ثُمَّ رَأَى آخَرَینِ فَدَعَا عَلَیهِمَا بِالْهَلَاكِ فَهَلَكَا ثُمَّ رَأَى آخَرَینِ فَدَعَا عَلَیهِمَا بِالْهَلَاكِ فَهَلَكَا ثُمَّ رَأَى آخَرَینِ فَهَمَّ بِالدُّعَاءِ عَلَیهِمَا بِالْهَلَاكِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیهِ یا إِبْرَاهِیمُ اكْفُفْ دَعْوَتَكَ عَنْ عِبَادِی وَ إِمَائِی فَإِنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ الْجَبَّارُ الْحَلِیمُ لَا تَضُرُّنِی ذُنُوبُ عِبَادِی كَمَا لَا تَنْفَعُنِی طَاعَتُهُمْ وَ لَسْتُ أَسُوسُهُمْ بِشِفَاءِ الْغَیظِ كَسِیاسَتِكَ فَاكْفُفْ دَعْوَتَكَ عَنْ عِبَادِی فَإِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ نَذِیرٌ لَا شَرِیكٌ فِی الْمَمْلَكَةِ وَ لَا مُهَیمِنٌ عَلَی وَ لَا عَلَى عِبَادِی؛ وقتی خداوند ملکوت آسمان و زمین را به حضرت ابراهیم نشان داد و او بصیرت داد که بتواند آن چه در زمین ظاهر و نهان، است را ببیند پس نگاه کرد، دید مرد و زنی مشغول گناه هستند، نفرین شان کرد و هلاک شان ساخت سپس این امر دوباره تکرار شد بازهم نفرین کرد و هلاک شان کرد چند بار این عمل را تکرار کرد خداوند به حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ وحی کرد یا ابراهیم، بندگان مر ا نفرین نکن همان من خدای بخشنده و مهربانم، گناه بندگانم ضرری به من نمی رساند همان طور که عبادتشان نفعی به من نمی رساند.(1)

خداوند قبل از ابراهیم آن قدر از بندگانش معصیت دید و بعد او هم دید و خواهد دید ولی حلیم و صبّار است معصیت بندگانش او را بی تاب نمی کند. اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ آینه ی این صبر خداوند هستند، صبری که حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُاز کف داده است. نمونه ای از صبر اهل بیت:

صبر علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ

على عَلَيْهِ السَّلاَمُ، در حلم و بردبارى به حدّ كمال بود و تا حریم دین و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نمیدید صبر و حوصله به خرج می داد ولى در مقابل دفاع از حقیقت از هیچ حادثه اى رو گردان نبود. معاویه را نیز به حلم ستوده اند امّا حلم معاویه تصنّعى و ساختگى بوده، از روى سیاست و حیله گرى و براى حفظ منافع مادى بود در حالی كه حلم على عَلَيْهِ السَّلاَمُ فضیلت اخلاقى به حساب آمده، براى احیای حق و پیشرفت دین و هدایت گمراهان بود.

در تمام غزوات پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، رنج و مشقّت كارزار را تحمّل نمود و از آن بزرگوار حمایت كرد و هرگونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترویج دین با كمال خوشرویى پذیرفت.

ص: 64


1- بحار الانوار، ج12، ص60.

رسول اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از فتنه هایى كه پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه كرده به صبر و تحمّل توصیه فرمود، على عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز بنا به مصلحت، براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهایت سختى صبر نمود چنان كه فرماید: فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى. یعنى من مانند كسى صبر كردم كه گویى خارى در چشمش خلیده، استخوانى در گلویش، گیر كرده باشد.

على عَلَيْهِ السَّلاَمُ، براى استرداد حقّ خویش قدرت داشت ولى براى حفظ دین مأمور به صبر بود و این بزرگ ترین مصیبت و مظلومیتى است كه هیچ كس را جز خود او یاراى تحمل آن نیست! می فرماید (بارها تصمیم گرفتم كه یك تنه با این قوم ستم گر به جنگ برخیزم و حق خود باز ستانم ولى به خاطر وصیت پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و براى حفظ دین از حق خود صرف نظر كردم.) چه صبرى بالاتر از این كه اراذلى چند مانند مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید به خانه اش بریزند و به زور و اجبار او را براى بیعت، با ابوبكر به مسجد بَرَند در حالی كه اگر دست به قبضه ی شمشیر می برد مخالفى را در جزیرة العرب باقى نمی گذاشت! گویند وقتى حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ را كشان كشان براى بیعت با ابوبكر به مسجد مى بردند یك مرد یهودى كه آن وضع و حال را دید بى اختیار لب به تهلیل و شهادت گشوده، مسلمان شد و چون علّت آن را پرسیدند گفت من این شخص را می شناسم و این همان كسى است كه وقتى در میدان هاى جنگ ظاهر می شد دل رزم جویان را ذوب كرده، لرزه بر اندام شان می افكند و همان كسى است كه قلعه هاى مستحكم خیبر را گشود و در آهنین آن را كه به وسیله ی چندین نفر باز و بسته می شد با یك تكان از جایگاهش كند و به زمین انداخت امّا حالا كه در برابر جنجال یكمشت آشوب گر، سكوت كرده است بى حكمت نیست و سكوت او براى حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت نداشت او در برابر این اهانت ها صبر و تحمّل نمی كرد این است كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.

باز چه مظلومیتى بزرگ تر از این كه از لشگریان بی وفاى خود بارها نقض عهد می دید و آن ها را نصیحت می كرد اما به قول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آن ها مؤثر واقع نمی شد) و چنان كه گفته شد آرزوى مرگ می كرد تا از دیدار كوفی هاى سست عنصر و لا قید رهایى یابد.

على عَلَيْهِ السَّلاَمُ پس از رحلت پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دایماً در شكنجه روحى بود و جز صبر و تحمّل چاره اى نداشت به نقل ابن ابى الحدید آن حضرت صداى كسى را شنید كه ناله می كرد و می گفت من مظلوم شده ام فرمود: هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما. یعنى بیا با هم ناله كنیم كه من همیشه مظلوم بوده ام!

ص: 65

درباره ی مظلومیت و شكیبایى على عَلَيْهِ السَّلاَمُ پس از رحلت پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، (در دوران خلفای ثلاثه) ترجمه ی خطبه ی شقشقیه ذیلاً نگاشته می شود تا صبر و تحمّل آن جناب از زبان خود وى شنیده شود:

بدانید به خدا سوگند كه فلانى (ابوبكر) پیراهن خلافت را (كه خیاط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پیكر منحوس خود) پوشانید و حال آن كه می دانست محل و موقعیت من نسبت به امر خلافت مانند میله وسط آسیاب است نسبت به سنگ آسیاب كه آن را به گردش در می آورد. (من در فضایل و معنویات چون كوه بلند و مرتفعى هستم كه) سیلاب هاى علم و حكمت از دامن من سرازیر شده و طایر بلند پرواز اندیشه را نیز هر قدر كه در فضاى كمالات اوج گیرد رسیدن به قلّه ی من امكان پذیر نباشد.

با این حال از زیر بار خلافت (در آن شرایط نا مساعد) شانه خالى كرده و آن را رها نمودم و در این دو كار اندیشه كردم كه آیا با دست تنها (بدون داشتن كمك براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم یا این كه بر تاریكى كورى (گمراهى مردم) كه شدّت آن پیران را فرسوده و جوانان را پیر می كرد و مؤمن در آن وضع رنج مى برد تا پروردگارش را ملاقات می نمود، شكیبایى كنم؟ پس دیدم صبر كردن بر این ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) به عقل نزدیك تر است لذا از شدّت اندوه مثل این كه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلویم گیر كرده باشد در حالی كه میراث خود را غارت زده می دیدم صبر كردم! تا این كه اولى راه خود را به پایان رسانید و عروس خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت! عجبا با همه ی اقرارى كه در حیات خویش بهبى لیاقتى خود و شایستگى من می كرد (و می گفت: اقیلونى و لست بخیركم و على فیكم. مرا رها كنید كه بهترین شما نیستم، در حالی كه على در میان شما است) بیش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود كه مسند خلافت را به دیگرى (عمر) واگذار نمود و این دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشیدند، خلافت را در دست كسى قرار داد كه طبیعتش خشن و درشت و زخم زبانش شدید و لغزش و خطایش در مسایل دینى زیاد و عذرش از آن خطاها بیشتر بود.

او چون شتر سركش و چموشى بود كه، مهار از پره ی بینى اش عبور كرده، شتر سوار را به حیرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بینى اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و به حال خود گذارد شتر سوار را به پرت گاه هلاكت اندازد، سوگند به خدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بیرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول این مدت با سختى محنت و اندوه صبر

ص: 66

كردم تا این كه (عمر نیز) به راه خود رفت و خلافت را در میان جمعى كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند یكى از آن ها هستم قرار داد.

خدایا كمكى فرماى و در این شورا، نظرى كن، چگونه این مردم مرا با اولى (ابوبكر) برابر دانسته و درباره ی من به شك افتادند تا امروز در ردیف این اشخاص قرار گرفتم و لكن باز هم (به مصلحت دین) صبر كردم و در فراز و نشیب با آن ها هماهنگ شدم (سابقاً گفته شد كه اعضای شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) به سابقه ی حقد و كینه اى كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد دیگرى (عبد الرحمن بن عوف) به علت این كه داماد عثمان بود از من اعراض كرده و متمایل به او شد و دو نفر دیگر (طلحه و زبیر كه از پستى آن ها) زشت است نامشان برده شود. بدین ترتیب سومى (عثمان) در حالی كه (مانند چهار پایان از كثرت خوردن) دو پهلویش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى امیه) نیز با او هم دست شده و مانند شترى كه با حرص و ولع گیاهان سبز بهارى را خورد، مشغول خوردن مال خدا گردیدند تا این كه طنابى كه بافته بود باز شد (مردم بیعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گردید.

چیزى مرا (پس از قتل عثمان) به ترس و وحشت نینداخت، مگر این كه مردم مانند یال كفتار به سوى من هجوم آورده، از همه طرف در میانم گرفتند به طوری كه از ازدحام و فشار آنان حسنین در زیر دست و پا مانده و دو طرف جامه ام پاره گردید.مردم چون گله گوسفندى كه در جاى خود گرد آیند، (براى بیعت) دور من جمع شدند و چون بیعت آنان را پذیرفتم گروهى (مانند طلحه و زبیر) بیعت خود را شكستند و گروه دیگرى (خوارج)، از زیر بار بیعت من بیرون رفتند و برخى نیز (معاویه و طرفدارانش) به سوى جور و باطل گراییدند مثل این كه آنان كلام خدا را نشنیدند كه می فرماید: ما سراى آخرت را براى كسانى قرار می دهیم كه در روى زمین اراده ی سركشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهیزكاران است.

بلى به خدا سوگند این آیه را یقیناً شنیده و حفظ كردند و لكن دنیا در نظر آنان جلوه كرد و زینت هایش آن ها را فریب داد.

بدانید سوگند بدان خدایى كه دانه را (در زیر زمین براى روییدن) بشكافت و بشر را آفرید، اگر حضور آن جمعیت انبوه و قیام حجت به وسیله ی یارى كنندگان نبود و پیمانى كه خداوند از علما براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلّط ستمگر و خوارى ستمدیده گرفته است وجود نداشت، هر آینه

ص: 67

مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها می كردم و از آن صرف نظر مى نمودم و شما در مى یافتید كه این دنیاى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزش تر از آب بینى بز است.(1)

على عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این خطبه، در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه شمّه اى از صبرو تحمّل خود را درباره ی مظلومیتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمّل چنین مظلومیتى چقدر سخت و طاقت فرسا است؛ زیرا آن جناب كه مستجمع تمام صفات حمیده و سجایاى عالیه ی اخلاقى بود، در مقابل سعد وقاص و معاویه و امثال آن ها قرار گرفته بود كه تقابل آن ها از نظر منطق درست مانند تقابل ضدّین است چنان كه خود آن حضرت می فرماید روزگار مرا به پایه اى تنزّل داد كه معاویه هم خود را همانند من می داند! تحمّل این همه نا ملایمات در راه دین بود و به همین جهت وقتى ضربت خورد فرمود فزت و ربّ الكعبة.

صبر امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در روز عاشورا

برای مقابله با فشارهای درونی و بیرونی و غلبه بر مشکلات، در راه رسیدن به هدف، پایداری و استقامت لازم است. بدون صبر، در هیچ کاری نمی توان به نتیجه ی مطلوب رسید. برای این که مصیبت های وارده و دشواری های راه، انسان را از پای در نیاورد، باید صبور بود. همان طور که بیانشد صبر، دعوت دین در همه ی مراحل است و در عاشورا نیز با این جلوه ی عظیم روحی رو به رو هستیم و آن چه حماسه ی کربلا را به اوج ماندگاری و تأثیرگذاری و فتح معنوی رساند، روحیه ی مقاومت امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و یاران و همراهان او بود.

امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ از آغاز، نیروهایی را به همراهی طلبید که مقاوم باشند. در یکی از منزل گاه های میان راه فرمود: «ایها الناس! فَمَن کانَ مِنکُم یَصبِرُ علی حَدِّ السَّیفِ و طَعنِ الاسِنَّةِ فَلیَقُم مَعَنا و اِلا فَلیَنصَرِف عَنّا؛ ای مردم! هر کدام از شما که تحمّل تیزی شمشیر و زخم و ضربت نیزه ها را دارد، همراه ما بماند، و الا باز گردد!(2)

با توجّه به این که صحنه ی کارزار، همراه با زخم و ضربه و مرگ و تشنگی و درگیری و اسارت و صدها خوف و خطر است، امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ شرط همراهی را «صبر» دانست، تا یاران صبورش تا نهایت

ص: 68


1- نهج البلاغه، حطبه 3.
2- ینابیع المودة، ص 406 .

کار، بمانند. شعار ایستادگی در خطبه های امام و رجزهای آن حضرت و دیگر شهدا دیده می شود. از سفارش های أکید امام به هم رزمان و خواهر خویش و دیگر زن ها و دختران حاضر در صحنه، به ویژه در مرحله ی پس از شهادت، موضوع صبر بود.

روز عاشورا، در خطبه ای به یاران خویش فرمود: «صَبراً بَنیِ الکِرام! فَما المَوتُ الاّ قَنطرةٌ تَعبُرُ بِکم عَنِ البُوُسِ و الضَّراءِ اِلی الجَنانِ الواسِعَةِ و النَّعیمِ الدّائمَةِ»؛ صبر و مقاومت کنید، ای بزرگ زادگان! چرا که مرگ، تنها یک پل است که شما را از رنج و سختی عبور می دهد و به سوی بهشت گسترده و نعمت های همیشگی می رساند.(1)

در توصیه ای که حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ خطاب به خانواده ی خود داشت فرمود: بنگرید، هرگاه که من کشته شدم، به خاطر من گریبان خود را چاک ندهید و صورت مخراشید.(2)

روز عاشورا پس از نماز، با یاران، باز هم دعوت به صبر داشت: «فَاتَّقوا اللهَ و اصبِروا.»(3) یاران نیز در رجزهای خویش شعار مقاومت و پایداری سر می دادند. خالد بن عمر، می گفت: ای بنی قحطان! برای کسب رضای رحمان و رسیدن به مجد و عزت صبر کنید. سعد بن حنظله چنین رجز می خواند:صبراً علی الاسیافِ و الاسِنَّه صبراً عَلیها لِدُخُولِ الجَنَّه؛ برای رسیدن به بهشت، بر شمشیرها و نیزه ها صبر می کنم.(4)

از زمزمه های عرفانی خود آن حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ در واپسین دم حیات نیز که بر زمین افتاده بود، همین صبر بر قضای الهی به گوش می رسید: «صَبراً عَلی قَضائکَ یا ربِّ، لا اِلهَ سِواکَ... صَبراً عَلی حُکمِکَ یا غِیاثَ مَن لا غِیاثَ لَهُ.»

کسی که صبر داشته باشد، هم تحمّل درد و مصیبتش بیش تر می شود و هم به دیگران روحیّه می دهد. حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرموده است: «اَلصبرُ یُهَوِّنُ الفَجیعَةَ»؛ مقاومت، فاجعه و حادثه ی ناگوار را آسان و قابل تحمل می کند.(5)

ص: 69


1- نفس المهموم، ص 135 .
2- لهوف، ص81 .
3- بحارالانوارج 45، ص 89 .
4- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101 .
5- غرر الحکم.

سخت ترین ضربه های روحی و مصیبت شهادت فرزندان و یاران، بر امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ وارد شد. ولی در همه ی آن ها خود را نباخت و مقاومت و ایستادگی کرد و تن به تسلیم و ذلّت نداد. جملات آن حضرت در مورد صبر بر داغ عزیزان و شهادت همراهان بسیار است و از آغاز نیز خود را برای تحمّل این پیش آمدها آماده کرده بود. هنگام خروج از مکّه در خطبه ای که خواند و اشاره به آینده ی حوادث و پیش گویی شهادت خویش داشت، فرمود: «نَصبِرُ عَلی بَلائهِ و یُوَفّینا اُجُورَ الصّابِرین»؛ ما به رضای خدا رضاییم، بر بلای او صبر می کنیم،(1) او نیز پاداش صابران را به ما می دهد. در شب عاشورا، به خواهرش زینب و دیگر بانوان، توصیه فرمود: این قوم، جز به کشتن من راضی نمی شوند، امّا من شما را به تقوای الهی و صبر بر بلا و تحمّل مصیبت وصیت می کنم. جدمان همین را وعده داده و تخلّفی در آن نیست.(2)

روز عاشورا، حضرت علی اکبر عَلَيْهِ السَّلاَمُ را به تحمّل و مقاومت در برابر تشنگی فرا خواند «اِصبِر یا حَبیبی ...»(3) و نیز فرزند امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ را نیز که پس از نبردی، تشنه خدمت امام آمد و آب طلبید، به صبر دعوت کرد «یا بُنیَّ اِصبِر قَلیلاً.»(4)پس از شهادت قاسم، عموزادگان و اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ خود را به صبر دعوت کرد؛ «صَبراً یا بَنی عُمُومَتی، صَبراً یا اَهلَ بَیتی.»(5) در آخرین وداع، دخترش سکینه را نیز به صبر بر تقدیر الهی و زبان نگشودن به شکوه و اعتراض دعوت کرد: «فَاصبِری عَلی قَضاءِ اللهِ و لا تَشتَکی.»(6)

در بازماندگان یک مصیبت نیز، داشتن صبر و از کف ندادن قرار و اختیار و تسلیم تقدیر الهی بودن و به حساب خدا گذاشتن، هم پاداش بزرگ دارد، هم تحمّل داغ شهادت و فقدان عزیزان را آسان می سازد، به خصوص آن جا که ایمان یک بازمانده بالا باشد و اجر خویش را با بی صبری و اعتراض، از بین نبرد. عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب) که در مدینه مانده بود، دو فرزندش در کربلا در رکاب امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ شهید شدند. برخی به او زخم زبان می زدند. امّا او با ایمان و صبر والا، داغ دو

ص: 70


1- بحارالانوار، ج 44، ص 367 .
2- موسوعة کلمات الامام حسین، ص 400.
3- بحارالانوار، ج 45، ص 45.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 45 .
5- همان، ص 465.
6- همان، ص 490 .

جوان را تحمّل می کرد و می گفت: آن چه شهادت این دو فرزند را بر من آسان و قابل تحمّل می سازد آن است که آن دو، در کنار برادرم و پسر عمویم حسین بن علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ کشته شدند، در حالی که نسبت به او مواسات و از جان گذشتگی نشان دادند و در کنار او صبر و مقاومت کردند.(1)

صبر و پایداری شهدای کربلا و بازماندگان آنان به عنوان یک «مقام» و خصلت برجسته و ارزش مند به ثبت رسید. در زیارت نامه های آن شهدا، از آنان به عنوان مجاهدانی که صابر بودند یاد شده است. در زیارت امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ عرض می کنیم: «فجاهَدُهُم فیکَ صابِراً مُحتَسِباً حَتی سُفِکَ فی طاعَتِکَ دَمُهُ.»(2)

درباره ی حضرت عباس عَلَيْهِ السَّلاَمُدرخواست اجر الهی برای او به خاطر صبر و احتساب (تحمل سختی ها به خاطر خدا و به حساب او و خالصانه) مطرح است.(3) و نیز این تعبیر که «فَنِعمَ الصابِرُ المُجاهِدُ المُحامِی النّاصِر...»(4)

یکی از صحنه های جان گداز واقعه ی کربلا مربوط به شهادت علی اصغر عَلَيْهِ السَّلاَمُ است که بر روی دست پدر بزرگوارش هدف تیر حرمله قرار گرفت و به شهادت رسید. عظمت و سنگینی این صحنه ازگریه ی بلند امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و نیز این که بر اساس روایات، خدا این مصیبت را به امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ تسلیت گفت، معلوم می شود. حتّی در روایاتی از امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُآمده است که "وقتی امام حسین دستان مبارکش را از خون گلوی علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید، قطره ای از این خون به زمین باز نگشت." این ها همه نشانه های عظمت و سختی این مصیبت بود.

امّا نکته ی درخشان این ابتلا، جمله ای است که امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این موضع بر زبان مبارکش جاری کرد. طبق نقل تاریخ ایشان رو به طرف آسمان نمود و فرمود: «هَوَّنَ عَلَیَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللّهِ» (این مصیبت بر من آسان است، چرا که در محضر خداست). اگر همه ی ما بتوانیم در زندگی، خود را در محضر خداوند ببینیم تمام مشکلات ما حل خواهد شد.

ص: 71


1- وقعة الطف، ص 274.
2- مفاتیح الجنان، زیارت اربعین، ص 468 .
3- همان، زیارت حضرت عباس علیه السلام، ص 435 .
4- همان، ص 436.

این صبر و آرامش امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در برابر این صحنه های دردناک نشان از آن دارد که آن حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ به اعلا درجه ی مقام رضا و تسلیم در برابر حضرت حقّ رسیده بود. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ عاشق پاک باخته ای بود، که در کربلا از همه ی هستی خویش برای رضایت معشوق گذشت و فانی در محبت خدا شد. وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ.(1) در اصطلاح قرآنی، تفویض به معنای برگرداندن و واگذاری کارها به خداوند متعال است. در نتیجه تفویض با توکّل و تسلیم معنای نزدیک به هم دارند. آن چه سبب تفاوت است، اعتبارهای مختلف است؛ یعنی به این اعتبار که بنده آن چه را که به ظاهر، منسوب به خودش بوده، به خدا بر گرداند و خود را از همه امور برکنار بداند و هیچ کاری را به خود برنگرداند؛ چنین حالتی را تفویض می گویند، امّا واژه ی توکّل در این واگذاری به این اعتبار است که بنده پروردگار متعال را به عنوان وکیل خود می گیرد تا هر تصرفی که خواست، در کارهای او انجام دهد.

نامیدن این مقام به تسلیم هم به این اعتبار است که، بنده، خاضع و تسلیم محض در برابر هر اراده ای است که خدای سبحان در باره اش بکند، و هر کاری را که از او بخواهد اطاعت می کند. پس تفویض، توکل و تسلیم مقامات سه گانه ای از مراحل عبودیت هستند.

خلاصه ی کلام این که حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ مظهر صبر الهی، درس بزرگی به ما انسان ها آموخت. صبر بر طاعت خدا کرد در اوج فشار روحی و روانی دست ازبندگی خدا نکشید یک شب را برای عبودیت و بندگی خدا مهلت گرفت، تا عاشقانه با خدای خود مناجات کند و نماز عشقبخواند بر مصایب بی شمار عاشقانه صبر کرد، خود را چنان فنا در خداوند می دید که مجالی برای شکوه وگلایه به درگاه خداوند نیافت و به قول امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ از صابران خاص خدا که من استقبل بالبلاء بود خداوند هم به پاس صبر حضرت به ایشان پاداش و اجر غیر قابل توصیف داد هر سال که بر عظمت این روز بزرگ می افزاید و میلیون ها انسان عاشق حسین را جمع می کند تا برای بنده ی مخلص خود عزاداری کنند. لذا خداوند می فرماید: انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب، همانا صابران اجر و پاداش خود را بی حساب دریافت می کنند.(2) یک معنای دیگر این آیه این می تواند باشد که اجر صابران آن قدر زیاد است که به حساب نمی آید و قابل شمارش نیست.

ص: 72


1- سوره غافر، آیه 44.
2- سوره زمر، آیه 10.

2-3 معروف دین داری

اشاره

یکی از درس های مهمّ عاشورا درس دین داری است. عاشورا تقایل دین داران واقعی و ظاهری بود یک طرف سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ که پرچم دار دیانت است با یاران شیدایی خود و طرف دیگر عمر سعد و لشکرش که دین را لق لقه ی زبان شان قرار داده بودند. برای شناخت بیش تر دو جبهه لازم است، اوّل ماهیّت دین شناخته شود.

2-3-1 تعریف دین

دین در لغت: هو جنسٌ من الانقیاد و الذُّل. فالدِّین: الطاعة؛ دین به معنای انقیاد و اطاعت است.(1) و الدِّینُ یقال للطاعة و الجزاء، و استعیر للشریعة؛ پرستش و پاداش و بطور استعاره در باره شریعت بكار مى برد.(2)

امّا در اصطلاح،مجموعه ی عقاید، اخلاق، قوانین و مقرّراتى است که براى امور جامعه ی انسانى و پرورش انسان ها است. گاهى همه ی این مجموعه، حقّ و گاهى همه ی آن باطل و زمانى مخلوطى از حق و باطل است اگر مجموعه حق باشد آن را دین حق و در غیر این صورت آن را دین باطل و یا التقاطى از حق و باطل می نامند.

دین حقیقى

از آن جا که دین براى اداره ی امور جامعه ی انسانى و پرورش انسان هاست، هماهنگى قوانین و مقررات آن با نیاز واقعى جامعه و مناسبت آن با تحوّلات اجتماع و مطابقت آن با سرشت و سیر جوهرى انسان، میزان حق بودن آن است.

قافله ی انسانیّت، جزیى جدا بافته از تافته هاى اجزاى جهان نیست، بلکه جزیى از اجزاى منسجم جهان است که به اندازه ی خود در آن اثر می گذارد و از آن اثر می پذیرد. از این رو؛ کسى می تواند انسان را راهبرى کند که او را به خوبى بشناسد و از رابطه ی او با جهان آفرینش با خبر باشد. کسى که انسان و جهان را نیافرید، نه انسان شناسى، راستین و نه جهان شناسى اصیل است. پس تنها آن کس که

ص: 73


1- مقاییس اللغة، ج2، ص 319.
2- مفردات راغب، ص326.

انسان و جهان را آفریده است به انسان و جهان و ربط و پیوند این دو، شناخت و آگاهى تمام داشته و در نتیجه از توان هدایت و راهبرى انسان برخوردار است چنان که همان مبدأ وحید، تنها مصدر صالح براى هدایت مجموعه ی جهان و راهنمایى تمام اجزاى آن خواهد بود به گونه اى که هیچ کدام از هدف خود محروم نشده و مزاحم ره یابى دیگران به هدف نگردد و آن کس جز ذات اقدس الهى نیست. با این مقدمه در می یابیم که، دین حق، دینى است که عقاید، اخلاق، قوانین و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده و دین باطل، دینى است که از ناحیه غیر خداوند تنظیم و مقرر گشته است.(1)

2-3-2 شاکلۀ دین

دین آسمانى به طور کلى از دو بخش اعتقادى و عملى ترکیب می شود. بخش اعتقادى یا همان اصول دین، یک رشته اعتقادات اساسى و واقع بینی هاست که باید انسان پایه زندگى خود را بر روى آن ها گذارد و آن ها سه اصل کلى: توحید، نبوّت و معاد هستند که با اختلال یکى از آن ها پیروى دین صورت نمی بندد. بخش عملى، یا همان فروع دین، یک رشته وظایف اخلاقى و عملى است که مشتمل بر وظایفى است که انسان نسبت به پیش گاه خداى جهان و جامعه بشرى دارد، و از این جاست که وظایف فرعى که در شرایع آسمانى براى انسان تنظیم شده بر دو گونه است: اخلاق و اعمال و هر یک از آن ها نیز بر دو قسم است: قسمى اخلاق و اعمالى است که به پیش گاه خداوندى ارتباط دارد؛ مانند خُلق، صفات ایمان، تسلیم، رضا، خشوع و مانند عمل نماز و روزه و قربانى و این دستهبه ویژه «عبادات» نامیده می شود و خضوع و بندگى انسان را نسبت به پیش گاه الهی مسجّل می سازد و قسمى اخلاق و اعمال شایسته اى است که به جامعه ارتباط دارد؛ مانند اخلاق و صفات بشر دوستى، خیرخواهى، عدالت و سخاوت، و مانند وظایف معاشرت و داد و ستد و غیر آن ها و این قسم به ویژه «معاملات» نامیده می شود.(2)

2-3-3 ضرورت دین

مرحوم علامه طباطبایى(ره) در ساحت ضرورت و لزوم دین از دو طریق استدلال کرده است:

ص: 74


1- شریعت در آینه معرفت، ص 11 – 112.
2- شیعه در اسلام، ص 86.

طریق اوّل: 1. انسان موجودى استخدام کننده است. 2. استخدام گرى بشر در طبیعت وى نهفته است. 3. استخدام گرى بشر موجب اختلاف در تمام شئون حیات می شود. 4. نظام تکوین اقتضا می کند که این اختلاف ها رفع شود تا انسان به کمال لایق خود برسد. 5. رفع این اختلافات جز به وسیله ی قانون امکان پذیر نیست، قانونى که زندگانى اجتماعى انسان را اصلاح کند و سعادت وى را تأمین نماید. 6. طبیعت انسان از عهده ی این کار بر نمی آید؛ چون خودش عامل اختلاف است. 7. اختلافات به وسیله ی قوانینى که با اندیشه ی بشرى وضع شود از میان نمی رود. با توجه به مقدمات فوق به این نتیجه می رسیم که ضرورت دارد تا پروردگار از راهى غیر طبیعى به انسان راه را نشان دهد و این راه همان راه وحى است.

طریق دوم: 1. انسان یکى از اجزاى جهان آفرینش است. 2. دستگاه آفرینش براى انسان ساختمان مخصوصى تهیه کرده است که زمینه ساز کمال وى می باشد. 3. مقتضاى تجهیزات وى، زندگى اجتماعى است. 4. حیات انسانى حیاتى است جاودان که با مرگ قطع نمی شود. 5. انسان باید از راه و روشى در زندگى دنیوى پیروى کند که هم سعادت این سراى گذران را تأمین کند و هم سعادت آن سراى جاودان را. 6. راه و روشى که این هدف را دنبال می کند دین نامیده می شود.(1)

اصلی ترین عامل التزام به دستورهای خدا و عمل به واجبات و ترك محرّمات، داشتن روحیه تسلیم در مقابل خدای خالق جهان و انسان است. یكی از مهم ترین اهداف قبول دین الهی و عمل به آن، تكامل این روحیه و تقویت نگاه تسلیمی در برابر خدای عظیم است. بنابراین اگر انسان در مقابلدستور خدا برای انجام عملی و یا ترك رفتاری، نظر و دیدگاه خود را قرار دهد و بگوید: به نظر من این عمل بهتر از دستور خدا است و یا اگر كیفیت این عمل به این صورت باشد، برخلاف كیفیتی كه خدا دستور داده است، بهتر خواهد بود، اوّلین اشكالی كه به وجود می آید، از دست دادن روحیه ی تسلیم و تعبّد هست در این حالت، انسان به نظر خود عمل كرده، از دستور نظر و نفس خود تبعیّت كرده است، نه دستور خدا و این نوعی شریك كردن خود با خدا است و حقیقتی شرك آلود و كفر آمیز دارد.

خدا می فرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ وَ مَنْ یكْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِساب؛ دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در

ص: 75


1- فرازهایى از اسلام، ص 23 - 25.

برابر حق) است. كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد، اختلافى (در آن) ایجاد نكردند، مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود. هر كس به آیات خدا كفر ورزد، (خدا به حساب او مى رسد زیرا) خداوند، سریع الحساب است.

آیا آن ها غیر از آیین خدا مى طلبند؟! (آیین او همین اسلام است). تمام كسانى كه در آسمان ها و زمین هستند، از روى اختیار یا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسلیم اند. همه به سوى او بازگردانده مى شوند.

بگو: «به خدا ایمان آوردیم و (همچنین) به آن چه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده و آن چه به موسى و عیسى و (دیگر) پیامبران، از طرف پروردگارشان داده شده است. ما در میان هیچ یك از آنان فرقى نمى گذاریم و در برابرِ (فرمان) او تسلیم هستیم.

هر كس جز اسلام (و تسلیم در برابر فرمان حق،) آیینى براى خود انتخاب كند، از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت، از زیان كاران است.

چگونه خداوند جمعیتى را هدایت مى كند كه بعد از ایمان و گواهى به حقّانیت رسول و آمدن نشانه هاى روشن براى آن ها، كافر شدند؟! خدا، جمعیت ستمكاران را هدایت نخواهد كرد!

كیفر آن ها، این است كه لعن (و طرد) خداوند و فرشتگان و مردم همگى بر آن هاست.

همواره در این لعن (و طرد و نفرین) مى مانند. مجازات شان تخفیف نمى یابد و به آن ها مهلت داده نمى شود. مگر كسانى كه پس از آن، توبه كنند و اصلاح نمایند (و در مقام جبران گناهان گذشته برآیند، كه توبه آن ها پذیرفته خواهد شد) زیرا خداوند، آمرزنده و بخشنده است.

2-3-4 اهداف دین

دین الهى، تنها راه سعادت انسانى و اصلاح کننده ی امور حیاتى است، دین است که فطرت را با فطرت اصلاح می کند و قواى مختلفه را هنگام طغیان به حال اعتدال بر می گرداند و رشته ی زندگانى دنیوى و اخروى، مادى و معنوى انسان را به نظم در می آورد.(1) حقیقت دین، تعدیل اجتماع انسان در سیر حیاتى آن هست و بالطّبع تعدیل حیاتى یک فرد انسان را هم در بردارد. دین، اجتماع انسانى را در راه فطرت و آفرینش وارد ساخته، به آن موهبت حریّت و سعادت فطرى را چنانکه مقتضى عدل

ص: 76


1- تفسیر المیزان، ج 3، ص 159.

است می بخشد. همچنین به یک فرد، حریّت مطلقه داده تا در انتفاع بردن از جهات حیات، چنان که فکر و اراده اش او را رهبرى می کند - تا جایى که ضررى به حیات اجتماع نرساند - آزاد می گذارد.(1)

اعتقاد داشتن به دین صحیح و نیز یكی از عوامل حكم عقل برای به دست آوردن دین صحیح و آن چه كه ما را واقعا به سرمنزل مقصود برساند، از بین تمامی راه هایی كه مكاتب و فرقه های مختلف بشری بر سر راه انسان می گذارند، این است كه انسان به برنامه ای بی نقص و اشكال، برای پاسخ گویی به نیازهای وجودی خود دست پیدا كند.

صحیح و كامل و بی نقص بودن دین را چه كسی می تواند تشخیص دهد؟ آیا انسان خود می تواند متولّی این امر شود؟ اگر پاسخ آری است، باید به سوال های دیگر نیز پاسخ دهد. آیا انسان شناخت كامل از خود و جهان پیرامون خود دارد؟ آیا انسان می تواند تمام ابعاد رابطه ی خود با خود، رابطه ی خود با دیگران و رابطه ی خود با خدا را تشخیص دهد و بهترین گزینه را كه بهترین و كامل ترین برنامه را برای این ارتباطات به دست دهد، تشخیص دهد؟

آیا می تواند برنامه ای كامل تنظیم كند كه علاوه بر سعادت دنیوی، سعادت اخروی او را نیز تأمین كند در حالی كه اطّلاعات زیادی در مورد عالم آخرت ندارد؟

این ها سؤالاتی است كه پیش روی انسان قرار دارد. به اعتراف دانش مندان و تجربه ای كه از عمل كرد آن ها تا به حال به دست آمده، پاسخ سوالات منفی است.اگر انسان سری به نظریه های مختلف روان شناختی در حوزه علم روان شناسی و انسان شناسی، بزند، با انبوه نظریه های مختلف در باره تعریف انسان كه بسیاری از آن ها متناقض با یك دیگر می باشند و هر یک دیگری را نفی می كند، مواجه می شود. علمی كه از تعریف انسان _كه لازمه ی ورود به شناخت او می باشد_ به صورت صحیح و كامل درمانده است، چگونه می تواند مدّعی شناخت ابعاد گوناگون انسان گردد؟ شناختی كه به صورت صحیح و كامل به نحوی كه كم ترین نقصی به آن وارد نباشد و هیچ بعدی از ابعاد وجودی او را مورد غفلت قرار نداده باشد.

بسیار اتّفاق می افتد كه انسان كار، یا چیزی را برای خود و زندگی خود و دیگران خیر و مفید می داند، ولی با گذشت زمان حقیقت شرّ آن ظاهر می شود. بر عكس بسیار اتّفاق می افتد كه كار یا چیزی را

ص: 77


1- همان، ج 6، ص 97.

مضرّ و یا بی فائده می انگارد امّا با گذشت زمان متوجّه اشتباه خود در این مورد می شود. البتّه گاه هیچ وقت متوجه اشتباه خود هم نمی شود.

همین ضرورت هاست كه انسان را به این نتیجه می رساند كه نیاز خود به دین را از طریق موجودی برطرف كند كه آن موجود شناخت كامل و بدون نقصی هم به انسان و هم به ابعاد وجودی و حیاتی او دارد و می تواند بهترین برنامه را برای تنظیم آن روابط ارائه دهد. این موجود، موجودی نیست مگر خالق انسان.

در همین راستا است كه ضرورت وجود انبیا یعنی انسان هایی كه برنامه ی كامل طرّاحی شده از جانب خالق را برای انسان ها می آورند، احساس می شود.

خوبی و بدی كار یا چیزی گاهی اوقات ذاتی است. انسان با كمی تلاش می تواند به خوبی یا بدی آن پی ببرد. گاهی نیز خوبی و بدی كاری یا چیزی فی حد نفسه نیست، بلكه در ارتباط با كارها یا چیزهای دیگر خوب یا بد به حساب می آید. ظلم كردن به كسی فی حدّ نفسه بد است. هر كاری كه ظلم باشد، بد به حساب می آید. روزه گرفتن فی حد نفسه نه خوب است و نه بد. بلكه روزه گرفتن وقتی در مجموعه و بسته اعتقادی و عملی اسلام قرار می گیرد و با توجّه به جهان بینی خاص و اعتقادی خاص اسلام، دارای خوبی و حسن می شود. اگر در این مجموعه و بسته قرار نگیرد، خوبی و حسن را نخواهد داشت . شاید برعكس تبدیل به شر بشود.

پس علاوه بر این كه ما در تشخیص نیازهای حقیقی از غیر حقیقی زندگی دنیوی و اخروی خود و نیز تشخیص آن چه كه برای رفع نیازها مفید می باشد، محتاج مراجعه به آگاه ترین موجود به انسان وابعاد وجودی و حیاتی او یعنی خالق انسان، می باشیم، در تعیین روابط امور با یك دیگر نیز محتاج به خالق می باشیم. ما نمی دانیم كه اگر نماز را به چه نحوی بخوانیم و كی و كجا بخوانیم، مفید خواهد بود و رفع كننده ی نیازی از نیازهای انسانی می باشد؛ چون نه شناخت «كامل» از خودمان داریم، نه از نیازهای مان و نه از بهترین امری كه می تواند رفع كننده نیازها به صورت صحیح و كامل باشد، بدون این كه عوارض سویی را متوجّه ما كند.

با توجّه به نكات بیان شده ، به چه دلیل آن موردی كه طریقت مورد نظر شما، در مجموعه ی خوب ها آورده است، در ارتباط با دیگر اجزای مجموعه، خوب و رفع كننده ی نیاز انسان است؟

ص: 78

فرض کنید شخصی می خواهد قدرت مندترین دستگاه كامپیوتری را از قطعات موجود كامپیوترهای مختلف جمع آوری كند. آیا هر قطعه ای كه در یك سیستم خوب جواب داده و برای آن سیستم بهترین گزینه است و سازگار با آن می باشد، لزوماً با هر سیستم دیگر نیز سازگار خواهد بود و در كنار قطعات دیگر (هر چند كه آن ها هم خیلی خوب باشند) درست كار خواهد كرد؟

قطعه ای به تنهایی یا در نسبت با دیگر قطعات در یك سیستم خاص خوب جواب می دهد، ولی معنایش این نیست كه اگر قطعه های خوب دیگر سیستم ها را كه آن ها هم در سیستم خود خوب جواب می دهند، در كنار این قطعه قرار دهیم، به همان خوبی گذشته جواب خواهد داد. بلكه ممكن است با آن ها ناسازگار بوده و نتیجه عكس دهد.

تعیین سازگاری و یا عدم سازگاری و تعیین روابط صحیح از غیر صحیح قطعه ای از یك سیستم با قطعات دیگر آن سیستم به عهده ی سازنده و خالق آن سیستم است. او بهترین رابطه را می تواند بین آن قطعات ایجاد كند.

در مورد دین نیز وضعیت همین گونه است. نماز در اسلام با پشتوانه ی جهان بینی اسلامی و در كنار قطعات و اجزای دیگر مجموعه ی دین اسلام جواب گوی نیازهای روحی و معنوی و اجتماعی انسان ها است. اگر با جهان بینی دیگر و در كنار اجزای دیگر قرار گیرد، كاركرد صحیح خود را از دست می دهد و شاید تبدیل به ضد ارزش نیز بشود.

مگر نه این است كه بسیار بودند افرادی كه نماز می خواندند و شاید بهترین نمازها را هم می خواندند؛ ولی به خاطر رعایت نكردن جنبه های دیگر دین و رعایت نكردن روابط بین آن ها از جاده ی هدایت منحرف شدند و نمازشان سودی به حال شان نبخشید؟خدای متعال توجّه به این روابط را ضروری دانسته و عدم رعایت آن ها را موجب از بین رفتن فایده آن ها و نیز بین برنده ی اثرشان می داند.

ما كانَ لِلْمُشْرِكینَ أَنْ یعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ؛ مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند، در حالى كه به كفر خویش گواهى مى دهند! آن ها اعمال شان نابود (و بى ارزش) شده و در آتش (دوزخ)، جاودانه خواهند ماند.(1)

ص: 79


1- سوره توبه، آیه17.

چه كسی در خوبی آباد كردن خانه خدا شك دارد؟ ولی همین عمل را خدای متعال از مشركان قبول نمی كند و آن را عملی بی ارزش می شمارد. آباد كردن مسجد زمانی ارزش است كه اعتقاد صحیح به صاحب مسجد وجود داشته باشد. هدف از آن تقویت ایمان صحیح به خدا باشد. نگاه مشركانه به خدا باعث حبط و از بین رفتن اثر عمل آباد سازی خانه خدا می شود. اتفاقاً تبدیل به ضد ارزش نیز می شود.

فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ* الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتهِمْ سَاهُونَ* الَّذِینَ هُمْ یرَاءُونَ* وَ یمْنَعُونَ الْمَاعُونَ؛ پس واى بر نمازگزارانى كه ...* در نماز خود سهل انگارى مى كنند. همان كسانى كه ریا مى كنند و دیگران را از وسایل ضرورى زندگى منع مى نمایند.(1)

یكی از بالاترین اعمال كه نماز است در كنار دیگر اعمال مهم و قابل اعتنا و ارزش مند است. اگر آن شرایط دیگر كه در مجموعه ی دین اسلام قابل تحقق است، در كنار نماز قرار نگیرد، آن عمل باطل و از ارزش خود دور خواهد ماند.

نماز خوارج، شاید با توجّه ترین و سوزناك ترین نمازهای بین امت بود، ولی چون پشتوانه ولایت را كه مهم ترین جزء دین می باشد نداشت و رابطه ی صحیحی با آن برقرار نكرده بود، باعث انحراف آن ها و خروج از مسیر صحیح انسانی شد.

بنابراین ما نه فقط در تشخیص قطعات خوب برای یك دین محتاج هدایت الهی هستیم، چرا كه او خالق ما است، بلكه در شناخت روابط بین آن قطعات و اجزا نیز محتاج به هدایت هستیم. نمی توانیم خودمان به تنهایی و با شناخت های ناقص و گاه غلط انسانی و بشری خود بهترین رابطه را بین آن ها برقرار كنیم.با گلچین كردن قطعات خوب از ادیان مختلف نمی توان به نتیجه ی عالی و متعالی رسید، چرا كه همان گونه كه گفته شد، كنار هم چیده شدن قطعات خوب دلیل بر به دست آوردن مجموعه ی خوب نیست. برای دسترسی به این مقصود باید به هدایت الهی كه دین كامل اسلام است، چنگ زد.

ص: 80


1- سوره ماعون، آیه4 تا 7.

2-3-5 جایگاه دین در هویت انسان

انسان حقیقتى است که از یک سو با طبیعت و زمین و زمان سروکار دارد و از سوى دیگر ملکوت هستى در او جلوه کرده است. تلفیق طبیعت و فراطبیعت در وجود آدمى، او را با مجموعه اى از امور انسانى روبه رو ساخته که برخى مُلکى است و برخى ملکوتى. امّا این که کدام یک از این امور در هویت اصیل انسانى دخالت دارد و کدام ندارد، گاه اشتباهاتى براى انسان پیش می آورد که او را یک سره از آسمان ملکوت جدا می سازد و به موجودى کاملاً زمینى و مُلکى تبدیل می نماید. از این رو؛ قرآن کریم با تبیین امور واقعى انسان و جداسازى آن ها از امور ظاهرى، هویت حقیقى آدمى را به تصویر می کشد و راه حرکت انسان به سوى این هویت حقیقى را هموار می سازد. امورى که بیرون از حقیقت انسان است مانند: ویژگی هاى اقلیمى، نژادى، زبانى و...، به خودى خود نه بر ارج و اعتبار انسان می افزاید و نه از فضیلت هاى او می کاهد؛ زیرا این ویژگی ها اگرچه با انسان هست و در تعامل اجتماعى و تعارف بین المللى او نقش دارد امّا هیچ یک از آن ها پایدار نبوده و تا ابد آدمى را همراهى نمی کند و همین نکته دلیل بر عدم اصالت و نقش نداشتن آن ها در هویت پایدار انسان است. چه بسا این ویژگی ها در طول عمر آدمى، بارها تغییر کند و انسان با هجرت از سرزمینى به سرزمین دیگر نه تنها زادگاه خود را رها نماید، که زبان و نژاد خودش را نیز به فراموشى سپارد و در هر صورت با مرگ او همه ی این امور، ویژگى خود را از دست می دهد و با ورود به برزخ، نه شرقى یا غربى بودن آدمى در هویّت او تأثیر دارد، نه در فلان سده یا هزاره زیستن او؛ زیرا با این سفر هم از قلمرو زمین بیرون می رود و هم از حیطه زمان. بنابراین چیزى در هویّت حقیقى انسان نقش آفرین است که همواره با او باشد و مرگ و برزخ و نیز بهشت و دوزخ آن را از انسان جدا نسازد. قرآن کریم در این باره از سه عنصر اساسى به نام اعتقاد و اخلاق و اعمال، یاد می کند و آن ها را از ارکانسازنده هویّت انسان می شمارد. مجموع این عناصر سه گانه، چهره ارتباط آدمى با خدا را ترسیم می نماید و در فرهنگ قرآن از آن ربط خاص وجودى به عنوان «تألّه» تعبیر می شود. از این رو؛ کامل ترین بیان قرآنى درباره وجود آدمى عبارت از «حىّ متألّه» - زنده ی خدامدار - است. اگر آن عنصرهاى سه گانه؛ یعنى اعتقاد و اخلاق و اعمال بر اساس آموزه هاى پیامبران الهى شکل گیرد، از مجموع آن ها با نام «دین» تعبیر می شود و تنها آیین رسمى در پیش گاه خدا؛ یعنى اسلام، حاصل می گردد که به فرموده خداوند در سوره ی آل عمران آیه ی 19: «دین در نزد خداوند اسلام است» و

ص: 81

کسى که واجد عناصر محورى مزبور باشد انسان خواهد بود. پس هر انسانى در کنار سفره عقیده و اخلاق و اعمال خود نشسته و هویت اصلى خویش را با آن عناصر تعیین می کند؛ یعنى آن کس که با ایمان باشد و اخلاق الهى را در جان خود پیاده کند و بر پایه آن ایمان و این اخلاق عمل نماید، در فرهنگ قرآن کریم انسان است و این هویّت انسانى نه تنها در دنیا او را از دیگران جدا می سازد بلکه در برزخ و بهشت نیز همواره ممیّز او از دیگران هست.(1)

پایه های اسلام

امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: بنی الإسلام على خمس: إقام الصلاة، وإیتاء الزکاة، وحج البیت، وصوم شهر رمضان، والولایة لنا أهل البیت، فجعل فی أربع منها رخصة، ولم یجعل فی الولایة رخصة، من لم یکن له مال لم تکن علیه الزکاة، ومن لم یکن له مال فلیس علیه حج، ومن کان مریضا صلى قاعدا، وأفطر شهر رمضان، والولایة صحیحا کان أو مریضا، أو ذا مال أولا مال له، فهی لازمة». حضرت امام محمد باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «اسلام بر پنج پایه استوار است:

1- بر پا داشتن نماز.

2- به مصرف رساندن زکات.

3- حج خانه ی کعبه.

4- روزه ی ماه رمضان.

5- ولایت ما خاندان.در چهار قسمت از این احکام تخفیفی منظور شده است ولی در ولایت ما تخفیفی نیست». کسی که ثروت ندارد زکات بر او نیست، کسی که مالی نداشته باشد (مستطیع نباشد) بر او حج واجب نیست کسی که بیمار باشد و نتواند نماز را ایستاده بخواند نشسته بخواند و ایستادن برای او لازم نیست و روزه ی رمضان را افطار کند ولی پایبند بودن به ولایت واجب است فرقی نمی کند بیمار باشد یا سالم، فقیر باشد یا بی نیاز.(2) طبق این روایت چهره ی دین داران واقعی از غیرآن شناخته می شود کسی که اعتقاد به ولایت نداشته باشد قطعاً دین داری او محل اشکال است. در واقعه ی کربلا، دو صف

ص: 82


1- صورت و سیرت انسان در قرآن، فصل پنجم، ص 339 – 340.
2- خصال، ج1، ص278.

طبق همین معیار ولایت پذیری از هم جدا شدند وگرنه لشکر عمر سعد نماز خوان و روزه گیر بودند خیلی ها بارها اعمال حج به جا آوردند ولی پایه و رکن اصلی دین را باور نداشتند؛ لذا دینشان خراب شد به قول فرمایش سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ دین لق لقه ی زبان شان شد. پیش تر در زمان حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ همچنین بود وقتی با حیله ی عمرو عاص قرآن بالای نیزه رفت همه ندای وامصیبتا سر دادند و بر علیه حضرت شدند که داری با کتاب خدا جنگ می کنی؟ حضرت فرمود قرآن منم دور من علی را خالی نکنید و همین نیرنگ باعث شکست حضرت شد.

2-3-6 علامت دین داران واقعی

قال علی علیه السلام: «إِنَ لِأَهْلِ الدِّینِ عَلَامَاتٍ یعْرَفُونَ بِهَا صِدْقَ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ وَ وَفَاءً بِالْعَهْدِ وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ وَ رَحْمَةَ الضُّعَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْمُرَاقَبَةِ لِلنِّسَاءِ أَوْ قَالَ قِلَّةَ الْمُوَاتَاةِ لِلنِّسَاءِ وَ بَذْلَ الْمَعْرُوفِ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ وَ سَعَةَ الْخُلُقِ وَ اتِّبَاعَ الْعِلْمِ وَ مَا یقَرِّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ زُلْفَى طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ».(1)

در این حدیث شریف، امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ صفات مؤمنین و دین داران را بیان می کند. حدیث از احادیث بسیار مهم در این زمینه هست. اولین نشانه ی هر دین داری، راست گویی و صداقت او است. آدمِ دین دار در هر حالی رعایتِ صداقت را می کند. در روایات هم داریم که کذب و دروغ گویی ابتدا و درگاهِ هر پلیدی است. بحث صدق از مباحث بسیار مهم و کلیدی در ایمان و دین داری است. حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در خطبه متقین اوّلین علامت انسان های با تقوا را صواب در منطق معرفی می کندمی فرماید: منطقهم الصواب یعنی گفتارشان ذاتاً محمود و پسندیده است هر چه از دهان شان بیرون می آید مرضیّ خداوند است خلاف واقعاً سخن ناصواب بر زبان جاری نمی کنند.

مورد دوم که حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ بیان می کند، امانت داری است. وقتی بحث امانت را مطرح می کنیم اول به ذهن ما مسایل مادی می آید که اگر کسی مالی را نزد کسی به امانت گذاشت باید آن را حفظ کند و سالم به صاحبش برساند. آن قدر این موضوع اهمیت دارد که امام سجاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند «اگر آن شمشیری را که پدرم را با آن به شهادت رساندند نزد من به امانت بدهند من او را سالم به صاحبش بر می گردانم». امانت در اموال بسیار اهمیت دارد. امّا مهم تر از اموال، امانت داری دین خداست. همانی که وقتی خداوند بر آسمان و زمین و کوه ها عرضه داشت ابا کردند از این که بخواهند آن

ص: 83


1- اصول کافی، ج2، ص239.

امانت الهی را که دین است، سالم به مقصد برسانند. این امانتِ دین هم باید حفظ بشود. یکی از امانت هایی که خداوند به مسلمین داد امانت ولایت است که در غدیر خم به مسلمین عرضه داشت آن قدر این امانت مهم بود که خداوند با چه تأکیداتی آن را به مسلمانان داد یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک و این لم تفعل فمابلغت رسالته. اولاً رسول دایره ی اختیاراتش بیش تر از نبی است هر رسولی نبی هست ولی هر نبی نمی تواند رسول باشد با این خطاب می خواهد بفرماید که یک امر جهانی را باید ابلاغ کنی. بعد می فرماید بلّغ؛ کلمه ی بلغ تأکید بر یک امر مهم را می رساند. حال چه چیز را به مردم برساند؟ قطعاً نماز و روزه و جهاد و سایر فروعات عبادی نیست، چون این ها را در طول بیست وسه سال خداوند به وسیله ی پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به مردم رسانده، پس ما انزل الیک یک امر مهمی است آن قدر که می فرماید اگر ابلاغ نکنی تمام زحمات چندین ساله ات را نادیده خواهم گرفت و کانّه کاری انجام ندادی. به گواه تاریخ و روایات متواتر آن امر مهم که باعث تکمیل دین خداست و نعمت را خداوند بر بندگانش تمام کرد چیزی نیست جز ولایت علی ابن ابیطالب و اولاد معصومش عَلَيْهِ السَّلاَمُ.

مورد دیگر حدیث، وفاء به عهد است وفایی که با خدا و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بسته اند را باید به آن پایبند باشند خداوند می فرماید: اوفوا بعهدی اوف بعهدکم به عهد من وفا کنید تا من هم به عهد خود وفا کنم.

مورد دیگر که در حدیث به آن اشاره شده است، «صله ی ارحام» است. برای صله ی رحم در احادیث ما خواصّ و آثار بسیاری ذکر شده است. در روایتی از امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ داریم که صله ی رحم چهار خاصیّت دارد: اوّلین آن این که آدمی را ثروت مند می کند. ثروت آدمی را افزایش می دهد. دوماین که رِزق را رشد و نموّ می دهد. یعنی برکت می دهد به روزی آدمی. این غیر از ثروت مند شدن است. سوم این که طول عمر به آدمی می دهد. عبارت حدیث این است که اَجَل آدمی را تأخیر می اندازد. و مورد آخر این که بلایایی که بنا هست بر تو نازل شود را دفع می کند! خدا دفع می کند این بلایا را! آن قدر تاثیر دارد صله رحم!

در ادامه ی حدیث می فرماید: آدم دین دار این طور است که: «رحمةالضعفاء» است یعنی نسبت به ضعفا رحیم است. آدم دین دار نسبت به ضعیفان و از کار افتادگان و کسانی که توانایی ندارند، رحمت دارد. دل سوز است. در حدیث قدسی دارد که «رحمتِ منِ خدا، برای کسی است که به مساکین رحم کند». به داد افراد ضعیف باید رسید!

ص: 84

خوش اخلاقی لازمه ی دین داری است. علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این حدیث یک ویژگی دین دار را: «حسن الخلق» می فرماید. آدمِ دین دار نمی شود که بدخلق باشد. باید خوش اخلاق بود. نباید خودخواه و مغرور بود. آدمی باید با عملش مردم را به دین داری جذب کند. مکتب اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ این است: «کونوا لنا زینا». تابلوی خوبی های ما باشید. دیگر از علایمِ دین داری «سعة الحلم» است. یعنی حلم و بردباری وسیع و درجه یک، نه حلم درجه پایین! بدی ها و ناسزاها را با بردباری دفع کنید. «إدفع بالّتی هی أحسن فإذا الّذی بینک و بینه عداوة کأنّه ولی حمیم». طوری برخورد کن که نیکو و زیبا باشد تا دشمن به شما جذب شود! با گذشت و بردباری می توانی بسیاری از دشمنی ها را بخری!

مردی جاهل خدمت پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد و یقه ی پیراهن ایشان را گرفت و قصدِ خفه کردنِ ایشان را داشت! اصحاب او را جدا کردند و خواستند تنبیهش کنند. پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اجازه ی این کار را نداد. به آن مرد فرمودند: چرا این طور کردی؟ آن عرب جواب داد که زن و بچه ی من گرسنه اند در حالی که من بنده خدا هستم! پیامبر او را به منزل برد و نیازش را رفع کرد و مهربانیِ بسیار به او نمود به طوری که او شرمنده از رفتار خود شد! احترام به بشر دل ها را شکار می کند! خوش اخلاقی و بردباری معجزه می کند!

مورد آخر که حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ به عنوان علامت دین دار می فرماید: «ما یقرّب الى اللَّه». این که شخص مرتب دنبال کاری است که او را به خدا نزدیک می کند. مرتب دنبال کار خیر است. در هر کار خیری حضور پیدا می کند. پیش قدم است. آدم دین دار می بایست این علایم که در حدیث ذکر شده را رعایت کند. خیلی تأثیر دارد. زندگی انسان را متحول می کند.خداوند مؤمنان و دین داران واقعی را این طور معرفی می کند می فرماید: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَیقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَیطِیعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ سَیرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ»؛ و مردان و زنان با ایمان دوستان یكدیگرند كه به كارهاى پسندیده وا مى دارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند و نماز را بر پا مى كنند و زكات مى دهند و از خدا و پیامبرش فرمان مى برند آنانند كه خدا به زودى مشمول رحمتشان قرار خواهد داد كه خدا توانا و حكیم است.(1)

ص: 85


1- سوره توبه، آیه71.

2-3-7 دین داران ظاهری (منافقین)

آن چه گفته شد، علامت دین داران حقیقی از زبان حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود نقطه ی مقابل دین داران واقعی دین داران ظاهری هستند آنانی هستند که «نَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ وَإِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَیئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»؛ [برخى از] بادیه نشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده اید لیكن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دل هاى شما ایمان داخل نشده است و اگر خدا و پیامبر او را فرمان برید از [ارزش] كرده هایتان چیزى كم نمى كند خدا آمرزنده مهربان است.(1)

خداوند از آنان تعبیر به منافق می کند منافقین نقطه مقابل مومنین و دین داران واقعی هستند لذا خداوند می فرماید:

«الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیقْبِضُونَ أَیدِیهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»؛ مردان و زنان دو چهره [همانند] یكدیگرند به كار ناپسند وا مى دارند و از كار پسندیده باز مى دارند و دست هاى خود را [از انفاق] فرو مى بندند خدا را فراموش كردند پس [خدا هم] فراموششان كرد در حقیقت این منافقانند كه فاسقند.(2)

آن چه حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره ی دین داران فرمود آنان نقطه مقابل شان هستند یعنی صدق در گفتار ندارند که نشانه دین دار واقعی است لذا خداوند درباره این ها می فرماید:«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ»؛ و برخى از مردم مى گویند ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم ولى گروندگان [راستین] نیستند.(3) یا می فرماید: «وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ»؛ و چون با كسانى كه ایمان آورده اند برخورد كنند مى گویند ایمان آوردیم و چون با شیطان هاى خود خلوت كنند مى گویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط آنان را ریشخند مى كنیم.(4)

ص: 86


1- سوره حجرات، آیه 14.
2- سوره توبه، آیه67.
3- سوره بقره، آیه 8.
4- همان، آیه 14.

همچنین خیانت در امانت کردند آن امانتی را که در روز غدیر، خداوند به وسیله ی رسولش به مسلمین داد و می بایست سینه به سینه و نسل به نسل منتقل شود و حقّ اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ را ادا کنند در همان صحرا به خاک سپردند و ریش سفید ابابکر و عمر را بر حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ ترجیح دادند. همچنین به عهد خود وفا نکردند و نه تنها صله ی رحم با اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ به جا نیاوردند و احترام نکردند و حقّ مودّت را ادا نکردند بلکه بدترین ظلم ها را در حقّ شان روا داشتند. به راستی که اگر دین دار بودند هیچ یک از این کارها از آنان سر نمی زد. امّا براستی چرا بعضی از مردم از دین گریزانند.

2-3-8 عوامل دین گریزی

1- محیط

یكی از عوامل مهم دین گریزی، محیط خانوادگی، كاری، اجتماعی و فرهنگی می تواند باشد. نشانگر این تأثیر و تأثّر، پیدایش و رشد دین گریزی در برخی محیط ها و كاهش آن در دیگر محیط ها است. دین گریزان بیش تر به خانواده ها، دانشكده ها و... خاصیّ وابسته هستند؛ به گونه ای كه شماری از آن ها اگر در محیط های متفاوتی قرار گیرند در شمار دین گریزان قرار نمی گیرند.

چنان كه محیط ناسالم در این دین گریزی تأثیرگذار است؛ در برنتافتن دین نیز بسیار نقش آفرین است. برای نمونه، در برخی از آیات، وابستگی به باورها و عادات پیشینیان، عامل اصلی نپذیرفتن دین، شمرده شده است.در تعدادی از این آیات، نقش محیط در گریز از رفتارها و مناسك مطلوب دین دیده می شود. كافران كه در محیط فرهنگی و اجتماعی خاصی زیسته اند و آداب و رسوم خاصی یافته اند، در برابر فراخوان پیامبران از باورها و عادت های پیشینیان خود سخن می گویند:

«و إذا قیل لهم اتّبعوا ماأنزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه آباءنا».(1)

«و إذا قیل لهم تعالوا إلی ما أنزل الله و إلی الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا علیه آباءنا».(2)

ص: 87


1- سوره انبیاء، آیه53.
2- سوره مائده، آیه104.

«وإذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا».(1) این آیه قرینه است كه دیگر آیات نیز از تأثیر محیط بر رفتارها می گویند.

در دست های دیگر از آیات، تأثیر محیط بر گریز از باورها و عقاید دینی آمده است: «قالوا أجئتنا لتلفتنا عمّا وجدنا علیه آباءنا».(2)

«فقال الملأ الذین كفروا من قومه ما هذا إلاّ بشر مثلكم یرید أن یتفضّل علیكم و لوشاء الله لأنزل ملائكة ما سمعنا بهذا فی آباءنا الأوّلین».(3)

2- دوستان و مربّیان

عامل دیگر دین گریزی، دوستان، مربّیان و احبار هستند. نظرسنجی ها از تأثیر شگرف دوستان بر یك دیگر، مربیان بر دانش آموزان و كاهش اعتماد فرزندان به والدین و حرف شنوی از ایشان حكایت دارد. از سویی حدود 80% از والدین به نوعی فرزندان خویش را ناسازگار می خوانند. و از سویی دیگر نوجوانان به رفتارها و باورهای والدین خرده می گیرند و حاضر به پیروی از ایشان نیستند.

قوم موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ بیش تر تحت تأثیر سامری قرار گرفتند و از دین موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ گریختند در آخرت نیز دوزخیان عذر به درگاه خدا می برند و دوستان ناشایست را عامل دین گریزی خود معرفی می كنند:«یا ویلتی لیتنی لم أتّخذ فلاناً خلیلاً».(4) «و كنّا نخوض مع الخائضین».(5)

چنان كه دوستان و مربیّان در گریزان ساختن دین داران از دین خویش سهم دارند در پذیرا نشدن ایشان دین حق را نیز نقش آفرین هستند. برای نمونه، فرزند نوح عَلَيْهِ السَّلاَمُ تحت تأثیر محیط و دوستان از دین گریخت و از شمار خاندان و نجات یافتگان بیرون رفت(6). شماری از كافران با الگوگیری از بزرگان خود به دین گریزی كشانده شدند :

ص: 88


1- سوره اعراف، آیه28.
2- سوره یونس، آیه78.
3- سوره مومنون، آیه24.
4- سوره فرقان، آیه28.
5- سوره مدثر، آیه45.
6- سوره هود، آیه46.

«اتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله».(1)

«وقالوا ربّنا إنّا أطعنا سادتنا و كبرائنا فأضلّونا السبیلا».(2)

3- فشار و خشونت

یكی از عوامل مهم آسیب های اجتماعی، اجبار و اكراه بر انجام برخی رفتارها و كردارها بوده و هست. اجبار، خشونت و سخت گیری، پیامدهای بسیار ناگواری دارد كه لج بازی، پنهان كاری، دروغ و انتقام، تنها بخشی از نتایج سوء این عامل هستند. خشونت دیدگان بیشتر از دیگران دگرآزاری می كنند، بیشتر انتقام می گیرند و با رغبت بیشتری هنجارشكنی می كنند. گری گوری می گوید: كتك خورده ها در آینده یا افرادی بی اراده و شل و ول بار می آیند و یا آدم های قلدری كه با نگاه به گذشته در پی انتقام گیری هستند.

جامعه شناسان نیز اجبار و لزوم نهفته در هنجارهای آتی را زمینه ساز ناسازگاری و هنجارشكنی عدّه ای می دانند. دین گریزی نیز چونان دیگر آسیب های اجتماعی از این عامل بی بهره نمانده است. خشونت هایی كه به نام دین انجام می گیرد و الزام هایی كه در جهت دین آوری صورت می پذیرد گروهی را در صف دین گریزان آورده است و در نگاه ایشان تصویر دین، تصویری خشن و همراه با فشار، تهدید و ارعاب می گردد. بسیاری از كودكان در دوران نوجوانی وجوانی، تهدید و گاه تنبیهوالدین به انجام فرایض و ترك برخی رفتارها را شاهد بوده اند، و در محیط تحصیلی كاستن از نمره انضباط، تحقیر و تهدید را تحمّل كرده، به اجبار در نماز جماعت و دیگر مراسم دینی شركت كرده اند و سپس در محیط كار و فعالیت به نام دین، بند و بست هایی بسیار را تجربه می كنند.

در نظر قرآن نیز مهربانی، خویشتن داری و آسان گیری بر مردم، عامل جذب آنان، و سخت گیری و فشار، عامل گریز از دین معرفی شده است:

«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم»(3) با این نگاه، قرآن از پیامبران، نرم گویی با سردمداران كفر و فساد را می طلبد و ایشان را از

ص: 89


1- سوره توبه،ِ آیه31.
2- سوره احزاب، آیه67.
3- سوره آل عمران، آیه159.

درشت گویی باز می دارد: «فقولا له قولاً لیناً لعلّه یتذكّر أو یخشی».(1) و احكام را به گونه ای تشریع می كند كه دین داران در سختی گرفتار نیایند: «لایكلّف الله نفساً إلاّ وسعها».

4- ناكارآمد دیدن دین

یكی از عوامل دین گریزی ناكارآمدی دین است. انسان عصر جدید از تنهایی، انزوا، اضطراب و... بسیار آزار می بیند.

هری استاك سالیوان می گوید: در عصر فروید دغدغه ی اصلی سركوب جنسی بود و در عصر جدید مشكل اصلی انسان تنهایی است.

گوستاو یونگ می نویسد: «ما در عصر بزرگ ترین آشوب ها و بی قراری ها به سر می بریم؛ در عصر كشمكش های عصبی، اغتشاش های ذهنی و سردرگمی دیدگاه ها و باورها».(2)

فروم می گوید: زندگی ما توأم با آشفتگی و سرگردانی روحی است كه به گونه ای خطرناك به حالت دیوانگی نزدیك شده است.

فشارهای روانی بر انسان معاصر به اندازه ای است كه 80% بیماری های جدید از فشارهای روانی ناشی می شود.این انسان، با این دغدغه ها و مشكلات روحی و روانی، دین را عاملی برای نجات خویش می بیند و به سمت دین می رود. براین اساس، یونگ برای دین خصلتی روان درمان گرانه، قایل است و دین را معنی بخش وجود انسان و رهایی بخش او از مشكلات می شناساند. و مالینوفسكی نیز چونان یونگ می اندیشد. و با همین تصور مشركان بت پرستی می كردند و از بت های خود انتظار یاری داشتند: «واتّخذوا من دون الله آلهة لعلّهم ینصرون».(3)

این نیاز انسان را، برخی از طرّاحان دین، شناسایی كرده با طرح ادیان جدید، خود را رهایی بخش انسان از مشكلات روحی و روانی معرّفی می كنند. نورمن ویت سنت پیل طرّاح یكی از این ادیان

ص: 90


1- سوره طه، آیه44.
2- مورنو، آنتونیك، یونگ، خدایان و انسان مدرن، ص100.
3- سوره یس، آیه74.

می گوید: با اطمینان به نفس و حرارت و نگرش مثبت و به كمك پروردگار می توانی مشكلات شخصی خویش را حل كنی و قادر متعال علاج نگرانی است.(1)

در ژاپن نیز ادیان جدید، مهاجرین به شهرها را كه نسبت به سایر ژاپنی ها از تنهایی، غم و اندوه بیش تری رنج می برند نشانه می گیرند و در جذب و پذیرش آن ها بسیار موفق جلوه می كنند، آن ها این اطمینان را به پیروان خویش می دهند كه دین پذیرفته شده رهایی بخش و آرامش آفرین است.

وقتی انسان با این روی كرد به سمت دین می رود و در شمار دین داران قرار می گیرد از دین آرامش و سعادت و رهایی از تنهایی را می طلبد. اگر دین نتواند این خواسته را برآورده سازد گریز از چنین دینی طبیعی است.

برخی دین گریزی ها در دوران معاصر از آن جهت است كه دین گریزان دین را فاقد راه كارهای مناسب برای برون رفت ازغم، غصه، اندوه و اضطراب می دانند، آن ها تصوّر می كنند دین نه تنها ایشان را از تنهایی و اضطراب نمی رهاند، بلكه با توصیه به گریه، بر سر و سینه كوفتن و خویشتن آزاری، غم و غصه و اندوه آن ها را تشدید می كند.

5- شک و تردید

یكی دیگر از عوامل دین گریزی شك و تردید نسبت به آموزه ها و سنّت های دینی است. این عامل در عصر جدید كه دوران گرداب های سهم گین شك و تردید است بسیار بیش تر از گذشته جلوهمی كند. گرداب شك و تردید چنان گسترده و فراگیر است كه هیچ آموزه ای از آن بی نصیب نمانده است.

كارل گوستاو یونگ می گوید: «من در مجموع، خیال می كنم اغراق نیست وقتی كه می گویم انسان امروزین از لحاظ روان شناختی دچار شكی كم و بیش مرگ بار شده و در نتیجه غریق شك و تردید گشته است».(2)

انسان امروز، به تمامی باورها و اعتقادات و مناسك پیشینیان به دیده شك و تردید می نگرد، او تفاوتی میان معارف مقدس و نامقدس نمی بیند و شك و تردید خویش را در تمام حوزه ها می گستراند.

ص: 91


1- دین و چشم اندازهای نو، مقاله دین و نیازهای فرد، ص122.
2- یونگ، انسان امروزین در جستجوی روح فرد، ص182.

این شك و تردیدها وقتی در قالب پرسش درآیند و جواب شایسته گیرند بسیار خجسته و ارزش مند می نمایند و دین داری را مستحكم می سازند، امّا وقتی پرسشی نشوند یا پاسخ بایسته نگیرند بسیار ویران گر می شوند؛ به ویژه آن گاه كه پرسش گر، دین را نابردبار در برابر پرسش های خود ببیند. پیامبر امّی می ماند؛ مبادا برخی از مسلمانان در وحیانی بودن قرآن شك و تردید كنند و دین گریز شوند:

«و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لاتخطّه بیمینك إذاً لارتاب المبطلون».(1)

و شك و تردید شماری از مسلمانان، آن ها را به دین گریزی می كشاند، تا جایی كه به خدا و روز واپسین به دیده تردید می نگرند: «إنّما یستئذنك الذین لایؤمنون بالله و الیوم الآخر وارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یتردّدون».(2)

چنان كه شك و تردید عامل مهمی در گریز دین داران از دین است؛ این شك و تردید عامل مهم در عدم پذیرش دین حق است. بنی اسراییل به جهت شك و تردید دین موسی را برنتافتند و گفتند: «یا موسی لن نؤمن لك حتی نری الله جهرة»(3)

و درباره ی ایشان می خوانیم: «إنّهم لفی شكّ منه مریب».(4)قوم عاد، در حقّانیت دین هود شك و تردید داشتند و خواستار نشانه بودند و بدون نشانه پذیرای دین نمی شدند و از خدایان خویش دست برنمی داشتند: «یا هود ما جئتنا ببینة و ما نحن بتاركی آلهتنا عن قولك و ما نحن لك بمؤمنین»(5).

قوم صالح عَلَيْهِ السَّلاَمُ خود را در شك و تردید می دیدند و از این كه صالح عَلَيْهِ السَّلاَمُ با این شك، آن ها را به دین خویش می خواند شگفت زده بودند: «أتنهانا أن نعبد ما یعبد آباؤنا و إنّنا لفی شكّ ممّا تدعونا إلیه مریب».(6)

ص: 92


1- سوره عنکبوت، آیه48.
2- سوره توبه، آیه45.
3- سوره بقره، آیه55.
4- سوره هود، آیه110.
5- همان، 53.
6- همان،62.

یوسف عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز نشانه ها می آورد، امّا گروهی گرفتار شك و تردید بودند و یا به بهانه ی شك و تردید دین او را برنمی تابند:«و لقد جاءكم یوسف من قبل بالبینات فما زلتم فی شكّ ممّا جاءكم به».(1)

قوم نوح، عاد، ثمود و...نیزبه فراخوان پیامبران خویش به دیده شك می نگریستند: «و قالوا إنّا كفرنا بما أرسلتم به و إنّا لفی شك ممّا تدعوننا إلیه مریب».(2)

و از ایشان معجزه می خواستند: «فأتونا بسلطان مبین».(3)

فرعون نیز به موسی شك داشت و او را دروغ گو می خواند: «إنّی لأظنّه كاذباً».(4)

از این جهت به هامان گفت برای من برجی بلند بساز تا از فراز آن به خدای موسی كه درباره او شك دارم دست یابم: «و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحاً لعلّی أبلغ الأسباب أسباب السموات فأطّلع إلی إله موسی».(5)

و همین شك و تردید عامل نپذیرفتن اسلام از سوی عده ای بود: «أم یقولون افتراه»(6) «و ماكنت تتلوا من قبله من كتاب و لاتخطّه بیمینك إذًا لارتاب المبطلون».(7) كافران، اسلام را ساختگی می دیدند ونسبت به وحی تردید داشتند: «ءأنزل علیه الذكر من بیننا بل هم فی شكّ من ذكری».(8) چنان كه نسبت به آخرت و دین پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز در تردید بودند: «بل هم فی شكّ منها».(9) «قل یا أیها الناس إن كنتم فی شكّ من دینی».(10)

«یا أیها الناس إن كنتم فی ریب من البعث».(11)

ص: 93


1- سوره مؤمن، آیه34.
2- سوره ابراهیم، آیه9.
3- همان، آیه10.
4- سوره مؤمن، آیه37.
5- سوره مؤمن، آیه 36 و 37.
6- سوره سجده، آیه2.
7- سوره عنکبوت، آیه38.
8- سوره ص، آیه8.
9- سوره نمل، آیه66.
10- سوره یونس، آیه104.
11- سوره جح، آیه5.

این شك و تردیدها نسبت به وحی، پیامبر، آخرت و... عامل اصلی گریز عدّه ای از اسلام و فرارشان از جهاد است: «إنّما یستئذنك الّذین لایؤمنون بالله و الیوم الآخر و ارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یتردّدون».(1)

6- ناسازگارنمایی با عقل

نیازهای انسان به دو گروه تقسیم می شود: 1. نیازهای فطری، 2. نیازهای غیرفطری.

نیازهای فیزیولوژیك، ایمن خواهی، تعلّق پذیری و عشق، احترام و خود شكوفایی در شمار فطریات هستند.

«آبراهام مزلوم» نیازهای شناختی را نیز از شناخت های فطری می خواند:

«شواهد تاریخی قابل ملاحظه ای نشان می دهد، كه مردم با به خطر انداختن زندگی شان، به دنبال دانش بوده اند. از این رو این نیاز را بالاتر و برتر از نیازهای ایمنی خود قرار داده اند.»

در نگاه عدّه ای این نیازهای شناختی، خاستگاه دین است. برای نمونه اگوست كنت، هربرت اسپنسر، ادوارد تایلی و جیمز فریزر، خاستگاه دین را عواطف نمی دانند؛ به باور آن ها انسان های اولیه دانش خواه بودند و ذهن آن ها بسیار عقلایی بود. این گروه ریشه فعالیت های دینی و مناسك را در باور داشت ها و اندیشه ها جست وجو می كردند و ریشه ی دین را در خرد بشری می جستند.بنابراین وقتی گروهی دینی را پذیرا می شوند، انتظار ناسازگاری آن دین با خرد را ندارند كه اگر چنین تنشی میان عقل و دین رخ نماید آن ها از دین به سود عقل چشم می پوشند.

برخی از دین گریزی ها در میان جوانان و دیگر اقشار جامعه از سر ناسازگار دیدن دین با عقل است. عدّه ای در جهان اسلام، شبیه خوانی، تعزیه خوانی، معجزات، شیطان، جنّ، تفاوت مرد و زن در دیه، ارث و... را بر نمی تابند و آن ها را با عقل ناسازگار می خوانند، چنان كه در میان مسیحیان نیز شماری تثلیث، رخدادهای زمان تولّد مسیح، عشاء ربّانی و تأثیر قطعه نانی تبرّك شده و جرعه ای شراب در خوشبختی را كه از باورهای مسیحیان است، با عقل ناسازگار می شناسند و برخی یهودیان نیز بی بند و باری سلیمان، كشتی گرفتن یعقوب با خدا، فریاد و فغان ایّوب و هوس رانی داود را - آن گونه كه تورات می گوید - با خرد ناسازگار می شناسند.

ص: 94


1- سوره توبه، آیه45.

7- ناسازگارنمایی با علم

در نگاه عدّه ای علم و دین ناسازگار با یك دیگرند و تلاش های فراوانی كه در راستای آشتی این دو انجام شده ناكام است. دین نظریات نوآمد علمی را بر نمی تابد. چنان كه تصوّر این كه یك نفر هم دین دار باشد وهم دانش مند، امكان پذیر نیست. استیون وینبرگ، فیزیك دان، به عنوان نماینده ی برجسته ی این گروه، می گوید:

«هر چه علم، عمیق تر به سرشت اشیا نگاه كند كم تر به نظر می رسد جهان نشانی از یك خدای «علاقه مند» را در بر داشته باشد».(1)

«انیشتین»، هم فكر «وینبرگ» نیز خدای شخصی اسلام، مسیحیّت و یهودیّت را پذیرفتنی نمی داند.

یكی از نمونه های برجسته ی ناسازگاری علم و دین، نظریه تكامل داروین است. این نظریه با آن چه ادیان به عنوان هدف داری جهان مطرح می كنند كاملاً در ناسازگاری است. وینبرگ می گوید:

ناسازگاریی كه نظریه تكامل با دین می آفریند از فیزیك بیش تر است؛ چه این كه این نظریه، عقیده به یك خدای ذوالعنایه را به چالش می كشد. برداشت وینبرگ به باور پیروان داروین نیز صحیح می نماید؛ چنان كه هائیكل، كارل ماركس، نیچه، فروید و... نیزبا الحاد سازگار است».(2)هم چنان كه ناسازگار دیدن دین با علم، از عوامل مهم دین گریزی است؛ تهی دیدن دین از علم و بی ثمر بودن آن نیز از عوامل دین گریزی شناخته می شود. برای نمونه كافران از آن جهت از اسلام می گریختند كه قرآن را اساطیر می شناختند و از علم تهی می دانستند. درنگاه آن ها اساطیر از واقعیت تهی است و ثمره ای جز سرگرمی ندارد، امّا علم فواید بسیار دارد و انسان را در رسیدن به خواسته ها و آرزوها یاری می كند: «إن هذا إلاّ اساطیر الأوّلین».(3)

«رشید رضا» در تفسیر این آیه می نویسد: «یعنی أنّهم لایعقلون ممّا فی القرآن من أنباء الغیب فی قصص الأمم مع رسلهم، إلا أنّها حكایات و خرافات تستطر و تكتب كغیرها، فلا علم فیها و لا فائدة منها».(4)

ص: 95


1- جان اف هات، علم و دین، ترجمه بتول نجفی، ص59.
2- همان، 91.
3- سوره انعام، آیه25.
4- تفسیر المنار، ج7، ص348.

این نمونه و نمونه های دیگر با فرض بهانه بودن نیز حكایت از آن دارد كه كافران اسطوره را بر نمی تابند و آن را با علم ناسازگار می شناسند.

امروزه نیز برخی از اهل كتاب، به جهت ناسازگاری كتاب مقدّس با یافته های علمی، از آن می گریزند. موریس بوكای می نویسد: «در مورد عهد عتیق، نیازی بود از كتاب نخست آن، یعنی سفر پیدایش پا فراتر نهم، تا به تأكیداتی آشتی ناپذیر و غیرقابل توجیه با معلومات قطعی علمی روبه رو شوم».(1)

«ییاتی گورسگی» می گوید: «در انجیل ها چه از جهت تاریخی و چه از لحاظ جغرافیایی، مطالب نادرست فراوان به چشم می خورد».

نمونه هایی از دین گریزی در جهان اسلام نیز دیده می شود. برای نمونه كسروی برخی از آیات را با علم ناسازگار می بیند و از اسلام می گریزد و برخی از جامعه شناسان و روان شناسان نیز از آن جهت كه وحی، شیطان، جن و فرشته را در خور آزمایش و تحلیل و بررسی علمی نمی دانند، از دین می گریزند و یا به تحلیل علمی وحی و شیطان و موضوعاتی از این دست می پردازند؛ تحلیلی كه در نظرگاه دین داران عین دین گریزی است.

8- فقر

یكی از عوامل مهم و كلیدی در بروز ناهنجاری های اجتماعی، فقر است. برای نمونه 85 تا 90% جرایم درایتالیا توسط افرادخانواده های فقیرانجام می شود در صورتی كه این خانواده ها 60% كل جمعیت را تشكیل می دهند. تحقیقات دكتر سیریل برت در كتاب بزه كار جوان نیز جرایم فقرای لندن را 19% و جمعیّت آن ها را 8% كل جمعیّت لندن می خواند.(2)

نقش فقر در پدیداری آسیب های اجتماعی، در دین گریزی نیز دیده می شود؛ به گونه ای كه بخشی از دین گریزی ها، در خانواده های ضعیف یا بسیار ضعیف است. تأثیرگذاری فقر بر پدیداری آسیب های اجتماعی و هنجارشكنی در جایی است كه فقر منفی انگاشته شود، اما اگر مثبت دیده شود و امتحان الهی قلمداد گردد به دین گریزی و هنجارشكنی و آسیب رسانی نمی انجامد.

ص: 96


1- مبانی مسیحیت، 181.
2- شیخاوندی، داور، جامعه شناسی انحرافات، 199.

افزون بر این، نقش فرد در پدیداری فقر نیز بسیار مهمّ جلوه می كند. فقری كه از تنبلی و سستی فرد پدید می آید در مقایسه با فقری كه در یك حكومت دینی پدید می آید، بسیار كم تر به دین گریزی می انجامد. فقری كه در یك حكومت دینی پدیدار می شود، به حساب دین گذاشته می شود و زمینه های گریز از دین را فراهم می سازد، امّا اگر همین فقر در یك حكومت سكولار رخ دهد، دین گریزی نمی آورد.

تأثیر فقر بر دین گریزی در آیات قرآن نیز دیده می شود: «الشیطان یعدكم الفقر».(1)

شیطان مسلمانان را از فقر می ترساند، شاید ایشان از فقر بترسند و دین گریزی پیشه كنند. در برابر، خداوند وعده ی آمرزش و فزونی می دهد: «و الله یعدكم مغفرة منه و فضلاً» (2)

و تهی دستان را از فضل خویش بهره مند می سازد: «إن یكونوا فقراء یغنهم الله من فضله».(3) و بر این اساس در روایات می خوانیم: «كاد الفقر أن یكون كفراً».(4)

9- روان پریشی

یافته های جدید علمی نشان از بیماری شمار زیادی از آسیب رسانان و هنجارشكنان دارد. این یافته ها، دستگاه ها و نهادهای مسئول را ناگزیر از فراخوان روان پزشكان و مددكاران اجتماعی ساخته است، تا آن جا كه امروزه، بیشتر زندان ها و ندامت گاه ها از خدمات این گروه ها بهره می گیرند و در اصلاح زندانیان و درمان آ ن ها می كوشند.

دین گریزی نیز مانند بسیاری از آسیب های اجتماعی متأثّر از این بیماری ها می باشد. خاستگاه شناسایی دین گریزی گروهی از دین گریزان، نشان از بیماری شدید آن ها دارد؛ به گونه ای كه ایشان در برابر دین، مانند سنگ یا شدیدتر از سنگ می نمایند:

«ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهی كالحجارة أو أشدّ قسوة».(5)

ص: 97


1- سوره بقره، آیه268.
2- همان.
3- سوره نور، آیه32.
4- اصول کافی، ج2، ص307.
5- سوره بقره، آیه74.

«و أما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجساً إلی رجسهم».(1)

«فتری الّذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم».(2) عناد، دشمنی، تكبّر، حسد و... برخی از بیماری های دین گریزان است. شماری از بنی اسرائیل خودبزرگ بینی داشتند، خویش را برتر از طالوت می دانستند، رهبری او را بر نمی تافتند، از جهاد سرباز می زدند:

«و قال لهم نبیهم إنّ الله قد بعث لكم طالوت ملكاً قالوا أنّی یكون له الملك علینا و نحن أحقّ بالملك منه».(3)

10- سخن گویان دین

كنش های رفتاری و گفتاری ناشایست برخی سخن گویان دین و مسئولین حكومتی یكی دیگر از عوامل دین گریزی است. برخی سخن گویان دینی وضعیت فرهنگی و اجتماعی رضایت بخشی ندارند، این عدّه، در مواجهه شدن با دیگران، نفرت آفرینی می كنند و ایشان را دین گریز می سازند، دین را در قالب پوسیده و فرهنگی و اجتماعی و خاص خود می برند و با خرافه سازی و جعل وتحریف دین، چهره ای نامطلوب و زننده از دین ترسیم می كنند و با انگشت نهادن روی برخی روایات كه بیشتر ساختگی می نمایند تاب تحمل مخاطب را می ربایند.

برای نمونه، برخی از دین گریزی ها در غرب، نتیجه ی نفرت مردم از كشیشان بود. مردم امتیازات این گروه و تنگ نظری و قدرت طلبی و ثروت برخی از اسقف ها را بر نمی تافتند و با دین گریزی در برابر ایشان واكنش نشان می دادند. در آیات قرآن نیز برخی از نشانه های نقش دانش مندان اهل كتاب، در دین گریزی آمده است:

«یا أیها الذین آمنوا إنّ كثیراً من الأحبار و الرهبان لیأكلون أموال الناس بالباطل و یصدّون عن سبیل الله».(4)

ص: 98


1- سوره توبه، آیه125.
2- سوره مائده، آیه52.
3- سوره بقره، آیه247.
4- سوره توبه، آیه34.

گروهی از علمای اهل كتاب، با در هم آمیختن ساخته های خویش با دین، با هدف مادی دین را با زندگی و خرد ناسازگار نشان می دهند و زمینه های دین گریزی را فراهم می سازند:

«فویل للذین یكتبون الكتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمناً قلیلاً»؛(1)

«یا أهل الكتاب لاتغلوا فی دینكم».(2)

در جهان اسلام، نیز برخی سخن گویان چنین نقشی دارند؛ آن ها با رفتار زشت، دنیاطلبی، گناه، خشونت و باورهای خویش مردم را به اصل دین بدبین می كنند و ایشان را به وادی دین گریزی می برند؛ در صورتی كه آیات یاد شده به علمای اهل كتاب محدود نمی شود، بلكه سخن گویان اسلام نیز مشمول این آیه هستند و باید از سوق دادن مردم به دین گریزی بپرهیزند.

11- خواسته های نفسانی

عدّه ای دین را بر نمی تابند؛ از آن جهت كه آموزه های پیامبران با بی بند وباری و ولنگاری ایشان ناهم خوان است و بر زیاده خواهی ها و آزادی های جنسی ایشان قید و بند می زند:«و لقد آتینا موسی الكتاب و قفّینا من بعده بالرسل و آتینا عیسی بن المریم البینات و أیدناه بروح القدس أفكلّما جاءكم رسول بما لاتهوی أنفسكم استكبرتم ففریقاً كذّبتم و فریقاً تقتلون».(3)

این گروه دین را بر نمی تابند و هوای نفس را معبود خود قرار می دهند: «أرأیت من اتّخذ إلهه هواه».(4)

شیطان را الگو می گیرند، هنجارشكن می شوند، فساد و تباهی می كنند و از گمراه ترین مردم هستند: «و من یتّبع خطوات الشیطان فإنّه یأمر بالفحشاء و المنكر».(5)

«و من أضلّ ممّن اتّبع هواه».(6)

ص: 99


1- سوره بقره، آیه79.
2- سوره نساء، آیه171.
3- سوره بقره، آیه78.
4- سوره فرقان، آیه43.
5- سوره نور، آیه21.
6- سوره قصص، آیه50.

پیروی از این اسیران هوی و هوس نامطلوب و ناپسند است و خطر دین گریزی را در پی دارد: «و لاتتّبع أهواءهم عمّا جاءك من الحقّ».(1)

و پیروان این عدّه از سوی خدا، سرپرستی و یاری نخواهند شد: «و لئن اتّبعت أهواءهم بعد الذی جاءك من العلم مالك من الله من ولی و لانصیر».(2)

12- تهاجم دینی

هجوم رسانه ای شدید ضدّ دین و متولّیان دین، یكی دیگر از عوامل دین گریزی است. دین ستیزان با امكانات گسترده ی اقتصادی، رسانه ای و اطّلاع رسانی، به طرح ایسم هایی می پردازند، كه دین را بر نمی تابند. آن ها با ناكارآمد نشان دادن دین و به چالش كشیدن باورها، رفتارها و مناسك دینی و پخش شایعات درباره ی شخصیت های دینی سهم زیادی در دین گریزی دارند. برنامه های تلویزیونی و ماهواره ای جذاب و در عین حال هدف مند این گروه، دین را افیون ملت ها، عامل عقب ماندگی، انحطاط و استبداد معرفی می كند.

تهاجم را نیز می توان به عنوان یك عامل دین گریزی در آیات قرآن ردیابی كرد. برخی از شیوه های دین ستیزان در قرآن عبارتند از:یك. تخریب شخصیت ها: دین ستیزان برای راندن مردم از دین، پیامبران را نابردبار، قدرت طلب، تمامیت خواه، مجنون، ساحر، گمراه و... معرّفی می كنند:

· «قالوا یا شعیب أصلوتك تأمرك أن نترك ما یعبد آباؤنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشاء إنّك لأنت الحلیم الرشید».(3)

· «قالوا أ جئتنا لتلفتنا عمّا وجدنا علیه آباءنا و تكون لكما الكبریاء فی الأرض».(4)

· «قالوا سحران تظاهرا».(5)

ص: 100


1- سوره مائده، آیه48.
2- سوره بقره، آیه120.
3- سوره هود، آیه87.
4- سوره یونس، آیه78.
5- سوره قصص، آیه48.

· «ما هذا إلاّ بشر مثلكم یرید أن یتفضّل علیكم».(1)

· «و یقولون أئنّا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون».(2)

· «و قال الكافرون هذا ساحر كذّاب».(3)

دو. تخریب كتاب آسمانی: روش دیگر دین ستیزان زیر سؤال بردن قرآن بود:

· «یقول الذین كفروا إنّ هذا إلاّ اساطیر الأولین».(4)

· «أم یقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات».(5)

13- گستردگی بی ضابطه ی شریعت

یكی دیگر از عوامل دین ستیزی نشان دادن اسلام به عنوان دینی پرزحمت است. عدّه ای اصرار دارند دین اسلام را پرشریعت ترین دین معرفی كنند و با تنگ نظری و سخت گیری برخی از مباحات را تحریم كنند و هر روز قید و بندی جدید به نام دین بر انسان تحمیل كنند؛ در صورتی كه این گسترش، نه تنها امتیازی برای مسلمانان و اسلام نیست، بلكه برخی از مسلمانان را به رودر رویی باشریعت می كشاند. از سوی دیگر جمعیت قابل توجهی موسیقی گوش می دهند، پوشش كامل اسلامی ندارند، ظواهر دینی را رعایت نمی كنند و... این عدّه وقتی بسیاری از رفتارها و گفتارهای خود را با دین در ناسازگاری می بینند و با برخی از سخت گیری های فرادینی نیز روبرو می شوند، به سمت دین گریزی و رهایی از دغدغه های دین داری می روند.(6)

14- بی خردی و بکار نگرفتن عقل

«إن شرالدواب عندالله الصم البکم الذین لایعقلون».(7)

ص: 101


1- سوره مؤمنون، آیه24.
2- سوره صافات، آیه36.
3- سوره ص، آیه4.
4- سوره انعام، آیه25.
5- سوره هود، آیه13.
6- فصلنامه پژوهش های قرآنی. عنوان مقاله: دین گریزی، عوامل و راه حل ها در پرتو قرآن، نویسنده محمد بهرامی
7- سوره انفال، آیه22.

گفت وگوی اهل جهنم با مالکان آن: کلما القی فیها فوج سألهم خزنتهاه الم یأتکم نذیر قالوا بلی قد جاءنا نذیر فکذبنا... قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر.(1)

یا درباره کُفّار می فرماید: «إذا نادیتم الی الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا ذلک بانهم لا یعقلون.(2)

امام موسی بن جعفر عَلَيْهِ السَّلاَمُ به هشام می فرماید: یا هشام ان العاقل نظر الی الدنیا و الی اهلها فعلم انها لا تنال الا بالمشقة و نظر الی الآخرة فعلم انها لا تنال الا بالمشقة فطلب بالمشقة ابقاهما(3).

در واقعه ی کربلا دین دارانی که دین لعق علی السنتهم بود مستجمع جمیع عوامل یاد شده بودند، نه از عقل خود به درستی استفاده کردند و نه زیر پرچم امام زمان خود جمع شدند تشنگان قدرت و شیاطین انسی که هوا و هوس چشمانشان را کور کرده و فرجام بدی را برای خود رقم زدند.

2-4 معروف عزّت طلبی

اشاره

یکی دیگر از معروف ها که در فرهنگ عاشورا وجود دارد، معروف عزّت طلبی است. عزّت چیزی نیست، که بتوان آن را لمس کرد ولی تأثیر شگرفی بر انسان می گذارد و می توان آن را احساس کرد.عزّت چیست؟ عزّت در لغت: اصل صحیح یدل علی شدّة و قوّة، دلالت بر شدت و قوت می کند.(4) همچنین: حالة مانعة للإنسان ان یغلب، عزت حالتی است برای انسان که مانع از مغلوب شدنش می شود.(5) عزیز کسی است که در اثر نیرومندی امرش غالب و جاری است و مقهور نشود. محور عزّت مندی خداست و بس و هیچ عاملی بدون خدا عزت انسان را تأمین نمی کند. چنان چه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: هر عزتی که از خدا نیست خواری است.(6)

قرآن منشأ همه ی عزّت ها را خدا معرفی می کند، آن جا که می فرماید: لله العزة جمیعا؛ همه ی عزّت ها از آن خداست.(7) هر عزّتی که وجود دارد بالّذات از آن خداست و بالعرض برای پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و

ص: 102


1- سوره ملک، آیه8 تا 10.
2- سوره مائده، آیه58.
3- اصول کافی، ج1، ص 18.
4- مقاییس اللغة، ج4، ص38.
5- مفردات راغب، ص563.
6- ترجمه مفردات راغب، ج2، ص590.
7- سوره فاطر، آیه10.

مؤمنین که مراد از مؤمنین معنای عامش همه ی مؤمنین و معنای خاصش اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ هستند. ولله العزة ولرسوله وللمؤمنین.(1)

وقتی که سرمنشأ واقعی عزّت خداوند است، به دست آوردن عزّت از غیر طریق الهی، به هر صورتی که باشد ذلّت است.

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «من اعزّ بغیر الله اهلکه العز؛ کسی که از طریق غیر خدا به عزت برسد، همان عزّت غیر واقعی او را به هلاکت می رساند».(2)

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ: «العزیز بغیر الله ذلیل؛عزیزی که عزّتش از غیر خدا باشد ذلیل است».(3)

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ: «وکلّ عزیز غیره ذلیل وکل قوی غیره ضعیف وکل مالک غیره مملوک ... وکل قادر غیره یقدر ویعجز؛ هر عزیزی جز او ذلیل است، و هر نیرومندی جز او ضعیف و ناتوان، هر مالکی جز او بنده ... و هر قدرت مندی جز او [گاهی] توانا و [زمانی] ناتوان است»(4).برای تحصیل عزّت باید در خانه خدا رفت و معرفت به خدا پیدا کرد ولی قبل از آن باید معرفت به نفس خود پیدا کنیم معرفت نفس مقدّمه ی معرفت خداوند است. لذا اوّل باید جایگاه و ارزش خود را بشناسیم. در دایره ی خلقت، انسان نفر آخری است، که خلق شده است این بدین معنا نیست که ارزش انسان اهمیت کم تری دارد؛ بلکه بالعکس ارزش مضاعف انسان را می رساند شاعر خوش ذوقی چقدر زیبا این ارزش را در قالب یک تمثیل به تصویر کشید:

گفتم به گل سرخ که عار ناید *** پیش از تو گل زرد به بازار آید

گفتا که خموش مگر نشنیدی *** قدّاره جلو شاه ز دنبال آید

می گوید به گل سرخ گفتم، که تو عارت نمی آید که گل زرد زودتر از تو به بازار بیاید و چشم نوازی کند گل سرخ گفت خاموش باش مگر ندیده و یا نشنیده ای که وقتی پادشاهی بخواهد به شهر برود اوّل قدّاره و جارچی می آید سطح شهر داد می زند که شاه شاهان فلان روز می خواهد بیاید میدان شهر؟ این زودتر آمدن جارچی و داد زدنش نه این است که مقام و منزلت او بالاتر از پادشاه

ص: 103


1- سوره منافقون، آیه8.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 10.
3- میزان الحکمة، ج 5، ص 1957.
4- نهج البلاغه، محمد دشتی، ص 114، خطبه 65.

است بلکه عظمت پادشاه را می رساند. حکایت خلقت ما انسان ها بعد خلق موجودات همین است خداوند همه را خلق کرد دنیا را ریسه ها ستارگان و ماهش آراست تا بشر قدم به عرصه ی هستی بگذارد همه چشم انتظار انسان که این چه موجودی است که خداوند این همه برایش هزینه کرد. خلاصه خداوند برای انسان سنگ تمام گذاشت و او را تکریم کرد. و لقد كرمنا بنى ادم و حملناهم فى البر و البحر؛ و ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم و آن ها را به مركب بر و بحر سوار كردیم، یعنى این كرامت و شرافت و بزرگوارى را در سرشت و آفرینش او قرار دادیم. كرامت و عزّت و بزرگوارى جزیى از سرشت انسان است. این است كه اگر انسان خود را آن چنان كه هست بیابد كرامت و عزّت را مى یابد. اسلام انسان مومن را عزیزتر از هر موجودى به شمار آورده.

امام كاظم عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: المومن اعز من الكبریت الاحمر؛ مومن گرامى تر از یاقوت سرخ است.(1)

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: المومن اعظم حرمة من الكعبه؛ احترام مؤمن از كعبه بیش تر است.(2)و به هیچ وجه به مؤمن اجازه نمى دهد كه خود را پست و با ذلت جلوه دهد و شرافت انسانى خود را پایمال كند.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: ان الله فوض الى المومن كل شىء الا اذلاله نفسه؛ همانا خداوند هر امرى را به مؤمن تفویض كرده اما ذلیل كردن نفس خود را به او اجازه نداده است.(3)

امام على عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: اكرم نفسك كل دنیه؛ نفس خویش را از هر كار پستى برتر و بالاتر بدار.(4)

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: و لا تكن واهنا یحقرك من عرفك؛ شل و سست مباش كه هر كه تو را ببیند تحقیر كند.

امام كاظم عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: ان اعظم الناس قدرا من لایرى الدنیا لنفسه خطرا؛ از همه مردم بلند مرتبه تر و عظیم القدرتر آن كسى است كه اگر تمام دنیا را یك طرف بگذارند، او خودش و عزّت و نفسش را بر تمام دنیا مقدّم مى دارد.(5)

ص: 104


1- اصول کافی، ج2، ص242.
2- خصال، ج1، ص27.
3- الفصول المهمه فی اصول الائمه، ج2، ص229.
4- تحف العقول، ص144.
5- اصول کافی، ج1، ص40.

2-4-1 عزّت فردی و اجتماعی

عزت فردی؛ یعنی فرد فرد انسان ها باید دارای این روحیّه باشند. خود ارزش مندی و اهمیّت برای خود، در جان همه ی بنی آدم هست، نهایت این که در اثر علل و عواملی چون تربیت، آموزش و پرورش، والدین، اجتماع و نوع حکومت، تقویت یا تضعیف می شود. آموزه های دینی، عزّت فردی را مورد توجّه قرار داده و در واقع، از فردسازی آغاز می کند. مفضّل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود، فقر و تنگدستی، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی او را آزار می داد، در محضر امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ لب به شکایت گشود و بیچارگی های خود را مو به مو تشریح کرد "فلان مبلغ قرض دارم، فلان مشکل دارم، متحیّرم چه کنم و...." خلاصه در آخر کلامش از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ درخواست دعا کرد. حضرت به کنیزش دستور دادند یک کیسه اشرافی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند، بعد این کیسه را در اختیار مفضّل قرار می دهد، مفضّل رو به امام خطاب کرده می گوید: "آقا مقصودم آن چه در حضور شما گفتم دعا بود."حضرت می فرمایند: "بسیار خوب دعا هم می کنم، امّا این را بدان؛ هرگز سختی های خود را برای مردم تشریح نکن اوّلین اثرش این است که وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شکست یافته ای، در نظرها کوچک می شوی و شخصیّت و احترامت از میان می رود.(1)

عزت اجتماعی؛ که در حوزه های سیاسی، نظامی و اقتصادی بروز می کند. عزّت در هر دو حوزه، آثار و پیامدهایی دارد که به اجمال به اهمّ آن ها اشاره می کنیم:

2-4-2 آثار عزت

1- طاغوت ستیزی و ستم گریزی

اگر این خصلت ارزش مند، جز آزادگی و عدم قبول سلطه طاغوت ها اثری نداشت، برای فضیلت و عظمت آن کافی بود. چنان که پیش تر گذشت، این خوی بزرگ، انسان را بلند همّت بار آورده و ثبات، پایداری و تحمل سختی ها و ناملایمات در راه اهداف متعالی را به صاحب آن ارزانی می دارد و او را چون کوه در برابر تند بادهای ویران گر، مقاوم می سازد و در اثر این علوّ همّت، به شیاطین

ص: 105


1- داستان و راستان، ص 17.

درون و برون، پشت پا می زند. توصیه ی قرآن به مؤمنان این است که بر خدا توکّل کنند، تنها ولایت او را بپذیرند و از غیر خدا هراسی به خود راه ندهند (قرآن کریم برای مؤمنی که سلطه ی بیگانه را بپذیرد، کرامت و شخصیّتی قایل نیست.

طاغوت ها با بزرگ نمایی مشکلات و راه گشایی خود، می خواهند مؤمنان از ولایت الهی سر باز زنند. سلطه پذیری، از آثار حقارت نفس است. تاریخ، پیوسته گواهی می دهد که ستم گران و استثمارگران، تنها از طریق افراد درمانده که گرفتار کم شخصیتی و عقده ی حقارت بوده اند، بر مردمان، کشورها و امّت ها سلطه می یابند. آن ها از میان مردمان حقیرالنفس و تحقیر شده که آمادگی انجام جنایتی دارند، سربازگیری می کنند، اما به هیچ قیمتی نمی توانند افراد عزت مند را تحت سلطه ی خویش درآورند؛ ولو به قیمت جان آنان تمام شود.

2- هنجاریابی اخلاقی

چنان که قبلاً اشاره شد، اسلام، محور و پایه ی همه تعلیمات اخلاقی خود را بر عزّت و کرامت نفس نهاده، در آموزه های دینی، روی هیچ موضوعی به این اندازه تکیه نکرده است. در این راستا اسلام هر چیزی را که زمینه ساز ذلّت باشد یا کم ترین رابطه ای با خوار شدن انسان داشته باشد، نهی کرده است؛ از جمله: تقاضا و درخواست از اشخاص. روزی پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به اصحاب فرمود: «آیا با من بیعت نمی کنید؟ «گفتند: چرا! فرمود: «تبایعونی علیّ أن لاتسألوا الناس شیئا»؛ (با من چنین بیعت کنید که هیچ چیز از مردم تقاضا نکنید). پس از این گفت وگو، اصحاب به قدری مواظب بودند از کسی تقاضایی نکنند، که حتّی اگر سوار بر مرکب بودند و تازیانه از دستشان بر زمین می افتاد، به کسی نمی گفتند آن را به ما بده، بلکه خودشان پیاده می شدند و آن را برمی داشتند.

3- استقلال و خود اعتمادی

روحیّه ی استقلال و خوداتّکایی ناشی از کرامت و عزّت نفس، از آثار این خصلت ارج مند است و در آموزه های دینی، همواره مورد تأکید قرار گرفته است. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «عزّ المؤمن استغنائه عن الناس»؛ (عزّت مؤمن در بی نیازی او از مردم است). در زندگی اجتماعی، مردم با کارهای مختلف بر اساس سلیقه ها و تخصّص ها، نیازهای یک دیگر را برطرف می کنند. عار از کار و انتظار این که

ص: 106

دیگران به جای او کارها را سامان دهند، مشمول عکس این فرمایش است که همان ذلّت و طمع ورزی است. ایشان در جای دیگر فرموده اند: «شیعه ی ما از مردم چیزی تقاضا نمی کند، گرچه از گرسنگی بمیرد».

4- تقویت اراده و خودباوری

از مهم ترین پیامدهای عزّت نفس، داشتن اراده ی آهنین و قوی است که در انجام هیچ کاری احساس درماندگی و شکست نمی شود، امّا «شخصی که به خودش شک می کند، مثل مردی است که دشمنانش را صف آرایی نموده، علیه خودش وارد جنگ می کند. شکست چنین شخصی، قطعی است؛ زیرا خود معتقد به شکست خویش است.»

شخص کریم النّفس با خودباوری و نهراسیدن از شکست، بر خود و مشکلات غلبه می کند و به همین جهت، مخالفت با شهوات حیوانی برایش آسان است. مشکل ما آدمیان، بر زمین ماندن کارهایضروری، سرنوشت ساز و سخت است که ناشی از نبود همّت بلند و غیرت و مردانگی است و این ناشی از عدم عزت نفس کافی است. به هر مقدار که نفس، عزیز و ارج مند باشد، اراده و انگیزه اش نیز قوی می شود و از انجام کارهای دشوار، اما مفید و انسانی، ابایی ندارد. روح بلند و عزت مند، جسم را به دنبال خود می کشد و نمی گذارد به خور و خواب و کم کاری عادت کند.

2-4-3 عوامل عزّت

روشن شد که عزّت به دست خدا است، و در خانه ی غیرخدا رفتن ذلّت است و به مؤمن اجازه داده نشده است که ذلّت پذیر باشد. حال چه باید کرد که عزّت اسلامی به دست آید، و یا آن چه به دست آمده تداوم یابد. در این نوشته به برخی از عوامل عزّت آفرین اشاره می کنیم:

1- طاعت و بندگی

بندگی رمز پیشرفت اولیای الهی و زمینه ساز سعادت و عزّت انسان است. در حدیث قدسی می خوانیم که خداوند می فرماید: «انی وضعت العز فی قیام اللیل والناس یطلبونها فی ابواب السلاطین فلم

ص: 107

یجدونه؛ من عزّت را در شب بیداری قرار دادم در حالی که مردم در خانه شاهان به دنبال آن می گردند، پس هرگز آن را نخواهند یافت».(1)

پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: «ان ربکم یقول کل یوم: انا ربکم انا العزیر فمن اراد عز الدارین فلیطع العزیز؛ به راستی پروردگار شما هر روز می گوید: من پروردگار شما هستم. من عزیز هستم. هر کس عزّت دو جهان را می خواهد باید عزیز را اطاعت کند».(2)

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «من اذلّ نفسه فی طاعة الله فهو اعز ممن تعزز بمعصیة الله؛ هر کس نفس خود را در طاعت خدا خوار کند، عزیزتر از کسی است، که با نافرمانی خدا به عزّت برسد».(3)و فرمود: «اذا طلبت العز فاطلبه بالطاعة؛ هرگاه جویای عزّت شدی، آن را با اطاعت [و پیروی از خدا] بجوی.(4)

امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «اذا اردت عزا بلا عشیرة وهیبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصیة الله الی عز طاعة الله؛ هرگاه اراده ی عزّتی بدون دار و دسته و هیبتی بدون سلطنت داشتی، از خواری معصیت الهی به سوی عزّت اطاعت خداوند خارج شو.(5)

تمام عزّت و سربلندی سرور عزت مندان، امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در بندگی و اطاعت او از خداوند بود. او در روز عاشورا، زیر باران تیر دشمن، برترین عبادت الهی یعنی نماز را در اول وقت برگزار کرد.(6) و شب عاشورا از عباس عَلَيْهِ السَّلاَمُ درخواست کرد تا از دشمن مهلت بگیرد و انگیزه ی خود از این مهلت خواهی را چنین بیان کرد:

«لعلنا نصلی لربنا الیلة وندعوه ونستغفره، فهو یعلم انی کنت احب الصلاة له و تلاوة کتابه وکثرة الدعاء والاستغفار؛ شاید امشب را نماز بخوانیم و به درگاه خداوند دعا و استغفار کنیم. خدا می داند که من نماز خواندن برای او و تلاوت کتابش و زیاد دعا کردن و استغفار را دوست دارم».(7)

ص: 108


1- بحاراالانوار، ج70، ص453.
2- همان، ج68، ص120.
3- نهج الفصاحه، ص760.
4- غررالحکم، ص285.
5- بحاراالانوار، ج44، ص139.
6- همان، ج45، ص 17.
7- بحارالاانوار، ج44، ص392.

و در گودال قتل گاه به خداوند عرضه داشت: «لا اله سواک یا غیاث المستغیثین ما لی رب سواک ولا معبود غیرک، صبرا علی حکمک؛ خدایی جز تو نیست، ای پناه پناه خواهان، برای من پروردگاری جز تو و معبودی غیر از تو نیست. بر حکم [و داوری] تو صبر می کنم.(1)

2- تقوا

علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «من اراد ان یکون اعز الناس فلیتق الله عزوجل؛ هر کس می خواهد عزیزترین مردم باشد، باید تقوای الهی داشته باشد.(2)آن حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ در جای دیگری فرمود: «لا عز اعز من التقوی؛هیچ عزتی، بالاتر از تقوا نیست.(3)

و علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «اعلموا عباد الله ان التقوی دار حصن عزیز والفجور دار حصن ذلیل؛ ای بندگان خدا بدانید که تقوا دژی محکم و با عزّت (و شکست ناپذیر) است و [هرزگی و] گناه خانه ای [در حال فروریختن و] خوار کننده است.(4)

3- تمسک به قرآن و اسلام

پای بندی به قرآن و عمل کردن به دستورهای آن، عامل عزّت و شکست ناپذیری جامعه ی اسلامی است.

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره می فرماید: «ثم انزل علیه الکتاب نورا لاتطفا مصابیحه... وشفاء لاتخشی اسقامه وعزا لا تهزم انصاره وحقا لا تخذل اعوانه... ومعقلا منیعا ذروته وعزا لمن تولاه؛ خداوند قرآن را بر او پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نازل فرمود، قرآن نوری است که چراغ های آن خاموش نمی شود...، شفا دهنده ای است که از بیماری هایش ترسی وجود ندارد و عزّت [و قدرتی] است که یارانش شکست ندارند و حقّی است که یاری کنندگانش خوار نشوند... و پناه گاهی است که قلّه ی آن بلند است و عزتی است برای کسی، که ولایت آن را بپذیرد.(5)

ص: 109


1- عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین علیه السلام، ص 345.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 285، حدیث 7.
3- نهج البلاغه، محمد دشتی، حکمت 271 .
4- همان، ص 292، خطبه 157.
5- نهج البلاغه، خطبه 198، ص 418.

4- ولایت مداری

قرآن عزّت را مخصوص خدا و رسولش و مؤمنان می داند. مصداق بارز مؤمنان راستین، ائمه اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ می باشند؛ لذا هر کسی به دنبال عزّت و سربلندی است باید مطیع و پیرو آنان باشد. امام سجاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: طاعة ولاة الامر تمام العز؛ پیروی از صاحبان امر [ائمه اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ] تمام عزّت است.

در دعای ندبه می خوانیم: «این معز الاولیاء و مذل الاعداء؛ کجاست عزت دهنده دوستان و خوار کننده ی دشمنان. اگر جامعه اسلامی از اول در مسیر ولایت و امامت قرار می گرفتند، این همه ذلّت دامن گیر آنان نمی شد.

5- جهاد و شهادت

رزمندگان و جهادگران راه خدا همیشه در صف مقدم پاسداری از عزّت و شرافت قرار دارند. آن ها تلاش می کنند تا با نثار جان خویش از مرز عزت و شرافت پاس داری کنند و خود نیز به عزّت ابدی برسند. روایات اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ جهاد را مایه عزت اسلام می دانند. مثلاً روایتی از امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده است: «فرض الله الجهاد عزا للاسلام؛ خداوند جهاد را برای عزّت یافتن اسلام واجب کرده است».(1) همچنین آن حضرت در جای دیگر فرمود: «اف لکم لقد سئمت عتابکم! ارضیتم بالحیاة الدنیا من الاخرة عوضا؟ وبالذل من العز خلفا؟ اذا دعوتکم الی جهاد عدوکم دارت اعینکم کانکم من الموت فی غمرة؛ نفرین بر شما [کوفیان]! که از فراوانی سرزنش شما خسته شدم. آیا به جای زندگی آخرت به زندگی دنیا رضایت دادید؟ و به جای عزّت، ذلّت را انتخاب کردید؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنان دعوت می کنم، چشمانتان [از ترس] در کاسه می گردد گویا ترس از مرگ، عقل های شما را ربوده است».(2)

و همچنین فرمود: «قد استطعموکم القتال فاقروا علی مذلة، وتاخیر محلة او رووا السیوف من الدماء ترووا من الماء. فالموت فی حیاتکم مقهورین والحیاة فی موتکم قاهرینشامیان با بستن آب شما را به پیکار دعوت کرده اند، [اکنون بر سر دوراهی قرار دارید؛] یا به ذلّت و خواری اقرار کنید و بر جای

ص: 110


1- نهج البلاغه، محمد دشتی، ص 682، حکمت 252 .
2- نهج البلاغه، ص 86، خطبه 34 .

خود بنشینید و یا شمشیرها را از خون ها سیراب سازید تا از آب سیراب شوید. پس بدانید که مرگ در زندگی توام با شکست و زندگی در مرگ پیروزمندانه شماست».(1)

در تاریخ عاشورای امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می خوانیم: حر بن یزید سر راه امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده، خواست او را نصیحت کند، به امام عرض کرد: اگر بخواهی به راه خویش ادامه دهی و کار را به جنگ بکشانی، کشته می شوی. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: «افبا الموت تخوفنی؟! هل یعدو بکم الخطب ان تقتلونی وساقول کما قال اخو الاویس لابن عمه وهو یرید نصرة رسول الله صلی الله علیه و آله فخوفه ابن عمه وقال این تدهب؟ فانک مقتول. فقال: سامضی فما با الموت عار علی الفتی اذا مانوی حقا وجاهد مسلما وواسی الرجال الصالحین بنفسه وفارق مثبورا وخالف مجرما فان عشت لم اندم وان مت لم المکفی بک ذلا ان تعیش وترغما»؛ آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ و آیا اگر مرا بکشید، مرگ از شما خواهد گذشت؟ من همان کلامی را می گویم که برادر اویسی [ما] در وقتی که می خواست برای یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله برود، به پسر عموی خود گفت. پسر عمویش او را می ترسانید و می گفت: کجا می روی؟ حتما کشته خواهی شد. در جواب گفت: «من حتما می روم، [چرا] که بر جوانمرد ننگ و عاری از مرگ نیست، هنگامی که نیتش حق باشد و در حالی که مسلمان [و تسلیم خدا] است جهاد کند و با بذل جان خود با انسان های صالح همراهی کند و از انسان های طرد شده و مجرم جدا شود. اگر زنده بمانم پشیمانی ندارم، و اگر به شهادت برسم ملامت نشوم. ولی برای تو این ذلت و خواری بس که زنده بمانی، و ذلت ستم کشی بر دوش کشی».(2)

در ادامه ی سخنان حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ می خوانیم: «لیس شانی شان من یخاف الموت، ما اهون الموت علی سبیل نیل العز واحیاء الحق، لیس الموت فی سبیل العز الا حیاة خالدة ولیست الحیاة مع الذل الا الموت الذی لا حیاة معه افبالموت تخوفنی؟! ... مرحبا بالقتل فی سبیل الله، ولکنکم لا تقدرون علی هدم مجدی ومحو عزتی وشرفی، فاذا لاابالی من القتل؛شأن من شأن کسی نیست که از مرگ می ترسد. چه آسان است جان باختن در راه رسیدن به عزت و زنده نمودن حق. مرگ در راه رسیدن به عزت جز حیات جاودانی نیست و زندگی ذلّت بار، جز مرگی که هرگز حیات و زندگی را در پی ندارد، نیست. آیا مرا از مرگ می ترسانی؟! ... درود باد بر کشته شدن در راه خدا؛ ولی [این را بدانید که

ص: 111


1- همان، ص 102، خطبه 51 .
2- نفس المهموم، ص 116 و اعلام الوری، ص 230 .

هرگز] توانایی نابودی عظمت و عزت و شرف من را ندارید؛ پس در این صورت هیچ باکی از مرگ ندارم».(1)

همین سخنان سراپا عزّت و افتخار بود که حر بن یزید را نیز به سمت و سوی عزت ابدی کشاند.

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در آخرین لحظات عمر فرمود: «وایم الله لارجون ان یکرمنی الله بالشهادة؛ قسم به خداوند که امیدوارم خداوند مرا با شهادت گرامی دارد».(2)

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در مورد عشق به شهادت که بارزترین عامل عزت مندی است، چنین با خدای خویش مناجات می کند: الهی وسیدی وددت ان اقتل واحیی سبعین الف مرة فی طاعتک ومحبتک سیما اذاکان فی قتلی نصرة دینک واحیاء امرک وحفظ ناموس شرعک؛ ای خدا و ای بزرگ من! دوست دارم که هفتاد هزار بار در راه اطاعت و محبت تو کشته شوم و زنده گردم، به خصوص آن گاه که کشته شدن من عامل پیروزی دین تو و زنده شدن فرمان تو، و محفوظ ماندن شریعت تو باشد».(3)

6- بصیرت و آگاهی

بصیرت و دانایی عامل دیگری برای عزّت است، چرا که انسان آگاه در معرض هجوم نقشه های ذلّت آور دشمن قرار نمی گیرد؛ چنان که متقابلاً جهل و بی خبری باعث ذلّت و خواری می شود. امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «والجهل ذل؛ نادانی ذلت و خواری است».(4)

این که یاران امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ بهترین یاران خوانده شده اند، یکی از امتیازات مهم آن ها، بصیرت دینی و آگاهی آنان بود و در رأس همه ی یاران و بستگان، حضرت اباالفضل العباس عَلَيْهِ السَّلاَمُ قرار داشت که زیر بار ذلّت امان نامه دشمن نرفت، چرا که به قول امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ «کان عمنا العباس نافذ البصیرة؛ عموی ما عباس بصیرتی ژرف داشت».(5)

ص: 112


1- ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 601 .
2- نفس المهموم، ص 116 .
3- معالی السبطین، ج 2، ص 18.
4- شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص 176.
5- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی ج 2، ص 144

7- انصاف

عامل دیگر در عزّت آفرینی اجتماعی انسان، مراعات انصاف در حق دیگران است. امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «الا انه من ینصف الناس من نفسه لم یزده الله الا عزه؛ آگاه باشید، کسی که با مردم با انصاف رفتار کند، خداوند بر عزّت او خواهد افزود»(1) امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در روز عاشورا نیز مردم کوفه و شام را به انصاف دعوت نمود و فرمود: «ان اعطیتمونی النصف کنتم بذلک اسعد؛ اگر نصف را به من دهید [و با من انصاف روا دارید]، سعادت مند می شوید».(2)

8- قناعت

علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «القناعة تؤدی الی العزة؛ قناعت [و بسنده نمودن به آن چه موجود است] عزت را در پی دارد».(3)

و در جایی دیگر فرمود: «اقنع تعز؛ قانع باش تا عزیز شوی».(4)

در احوال فیلسوف بزرگ، حاج ملا هادی سبزواری نوشته اند: از کثرت شهامتی که داشت، از هیچ کس چیزی نمی خواست. تحف و هدایا را نیز اصلا قبول نمی کرد. در طول عمر، با کمال زهد و تقوا، صدق و صفا، بی آلایشی و نهایت «عزّت نفس» روزگار گذرانید. به هیچ کس از اکابر و اغنیا اعتنایی نداشت.

ناصر الدّین شاه در سبزوار به خانه اش رفت و روی حصیری که فرش اتاق تدریس بود، نشست و تألیف کتابی را در اصول دین به زبان پارسی درخواست نمود. پس از رفتن، پانصد تومان به خدمتش فرستاد، ولی آن مرد منیع الطّبع نپذیرفت و نصف آن را به طلاب و نصف دیگر را به فقرا حواله داد و دستور فرمود که به سادات، دو برابر دیگران بدهند.(5)

ص: 113


1- ارشاد مفید، ص 253.
2- غررالحکم، شماره 1122 .
3- بحارالانوار، ج 78، ص 53، حدیث 90 .
4- میزان الحکمه، ج 5، ص 1959، حدیث 12857.
5- ریحانة الادب، ج 2، ص 423 و سیمای فرزانگان، ص 403.

9- عدم وابستگی و طمع ورزی در مال دیگران

عدم وابستگی به دیگران و چشم امید به دیگران نداشتن نیز از عوامل عزّت در زندگی اجتماعی و فردی انسان است.

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «العز مع الیأس؛ عزت در ناامیدی از دیگران است.(1)

همچنین آن حضرت در این زمینه فرمودند: «الطامع فی وثاق الذل؛ طمع کار [همواره] در بند خواری و ذلت است».(2)و فرمود: «الطمع رق مؤبد؛ طمع ورزی بردگی دایمی است».(3)

امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «اطلب بقاء العز باماتة الطمع؛ دوام عزت را با از بین بردن طمع جستجو کن».(4)

10- چشم پوشی از دنیا

دنیازدگی و دنیاخواهی عامل اصلی برای ذلّت جامعه و افراد آن است و آن هایی که از چنگ دنیا رها شدند به عزت و افتخاردست یافتند.

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره می فرماید: «من سلا عن مواهب الدنیا عز؛ هر کس از موهبت ها [و لذت ها]ی دنیا چشم بپوشد، عزیز می شود».

11- دوری از شرارت

انسان های شرور و بدکار همیشه ذلیل بوده اند، و آنان که مردم از دست و زبان شان در آسایش بوده اند عزیز شده اند.

علی علیه السلام می فرماید: «من بریء من الشر نال العز؛هر کس از شرارت به دور باشد، به عزت می رسد».(5)

ص: 114


1- نهج البلاغه، حکمت 226، ص 676 و حکمت 180، ص 666 .
2- همان.
3- میزان الحکمه، ج 6، ص 293، حدیث 12581 .
4- غررالحکم، (همان)، 9148
5- تحف العقول، همان، ص 216 .

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: «انی لم اخرج اشرا ولا بطرا ولا مفسدا ولا ظالما؛ من برای بازی گری و خودخواهی، و فساد و ظلم قیام نکردم.»(1) و از این رو بود که به اوج عزت رسید.

12- گذشت و بخشش

عفو و گذشت و بخشش به دیگران، در فرهنگ اسلامی جایگاه ویژه ای دارد و آثار زیادی بر آن مترتب است که از جمله آن ها دستیابی به عزّت و سربلندی است.پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: «علیکم بالعفو فان العفو لا یزید العبد الا عزا؛

عفو و گذشت داشته باشید؛ زیرا گذشت، جز عزت بر انسان نمی افزاید».(2)

امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: «ثلاث لا یزید الله بهن المرء المسلم الا عزا: الصفح عمن ظلمه واعطاء من حرمه و الصلة لمن قطعه؛ سه چیز باعث می شود که خداوند عزت انسان مسلمان را افزایش دهد: گذشت از کسی که در حق او ستم روا داشته است و بخشیدن به کسی که او را محروم ساخته، و ارتباط [و رفت و آمد] با کسی که با او قطع رابطه نموده است».(3)

13- راست گویی

صفت اخلاقی دیگری که در عزت مندی انسان نقش دارد، راست گویی است. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ، سرور عزت مندان و الگوی راستگویان می فرماید: «الصدق عز والکذب عجز؛راست گویی مایه عزت و دروغ نشانه عجز و ناتوانی است.»(4) در روایت دیگری می خوانیم: «الصدق عز والجهل ذل؛ راستی مایه عزت و نادانی مایه ی ذلت است».(5)

ص: 115


1- نفس المهموم، همان، ص 45 .
2- نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص 595 .
3- میزان الحکمة، ج 6، ص 293، حدیث 12538 .
4- تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، ص 184 .
5- تحف العقول، ص 265 .

14- حلم و بردباری

عامل دیگر برای عزت مندی، حلم و بردباری در مقابل مصایب و سختی های روزگار است. امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «لا عز ارفع من الحلم؛ هیچ عزّتی بالاتر از بردباری نیست».(1)

15- توکل

یکی از عوامل عزّت، توکّل کردن بر خدا و اعتماد داشتن به اوست.امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «الغنی والعز یجولان فی قلب المؤمن فاذا وصلا الی مکان فیه التوکل اقطناه؛

بی نیازی و عزت در قلب مؤمن می گردند، وقتی به مکانی رسیدند که در آن توکّل وجود دارد، آن را تصرف می کنند».(2)

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: «ان العز والغنی خرجا یجولان، فلقیا التوکل فاستوطنا؛ همانا عزت و بی نیازی بیرون رفتند و به جنبش در آمدند، وقتی به توکّل رسیدند، [همان جا] وطن گزیدند».(3)

و امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: «من اتکل علی حسن اختیار الله تعالی له لم یتمن غیر مااختاره عزوجل له؛ کسی که بر انتخاب نیکوی خداوند برای او توکل کند، آرزوی چیزی که خداوند برای او اختیار نکرده است نمی کند».(4)

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ خودش نیز عملاً چنین بود. آن حضرت در پایان وصیت نامه خود به برادرش فرمود: وهذه وصیتی الیک یا اخی وما توفیقی الا بالله علیه توکلت والیه انیب؛ ای برادر! این وصیت من برای شما است. توفیق من جز از جانب خداوند نیست، بر او توکل می کنم و به سوی او بازگشت می نمایم».(5)

امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: چون صبح روز عاشورا شد، پدرم حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ دست ها را به سوی آسمان بلند کرد، آن گاه عرض کرد: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب وانت رجائی فی کل شدة وانت لی فی کل امر نزل بی ثقة وعدة. کم من هم یضعف فیه الفؤاد ویقل فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق ویشمت

ص: 116


1- میزان الحکمة، ص 1959.
2- المیزان، ج 5، ص 1959، حدیث 12862.
3- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 218، حدیث 12793 .
4- احقاق الحق، ج 11، ص 591 .
5- ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 602 .

فیه العدو، انزلته بک وشکوته الیک رغبة منی الیک عمن سواک؛ ففرجته عنی وکشفته وکفیته فانت ولی کل نعمة وصاحب کل حسنة ومنتهی کل رغبة؛ خدایا! تو تکیه گاه من در تمام غصّه و اندوه ها، و امید من در هر سختی هستی. تو عزّت و افتخار حسینی که ریشه در قرآن و سنّت نبوی و علوی دارد، در پرتو فرهنگ والا و عزت ساز اسلامی دست یافتنی است و دور ماندن از قرآن و روایات، ذلت و خواری افراد جامعه را در پی دارد. امیدگاه و یاور من در هر حادثه ای که برایم پیش آید هستی. چه بسیار از رنج ها که دل در آن ناتوان می شود و چاره در آن کم می گردد و دوست در آنخوار می گردد و دشمن در آن شماتت و شادی می کند [همه آنها را] به پیش گاه تو آوردم و شکوه نزد تو نمودم بدان جهت که به تو میل و محبت داشتم نه به دیگران؛ پس تو همه ی آن ها را برطرف نمودی و کفایت امر نمودی. تو مالک تمام نعمت ها و صاحب همه خوبی ها و پایان همه ی آرزوها هستی.(1)

2-4-4 نمونه هایی از عزت مندی اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ

امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ

شخصی به امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ عرض کرد: «فیک عظمة. قال لا بل فی عزة قال الله تعالی «ولله العزة ولرسوله وللمؤمنین؛ در شما عظمتی است. فرمود: نه، بلکه در من عزّتی وجود دارد [چنان که] خداوند می فرماید: «عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است.(2)

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ

قیس بن اشعث از امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ خواست که با یزید بیعت کند. حضرت فرمود: لا والله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل ولا افر فرار العبید؛ به خدا سوگند، چون ذلیلان به شما دست ذلّت نمی دهم، و مانند بردگان فرار نمی کنم.(3)

ص: 117


1- نفس المهموم، (همان)، ص 144؛ مقتل مقرم، ص 253.
2- بحار الانوار، ج 44، ص 106، روایت 15 .
3- ناسخ التواریخ، تاریخ امام حسین علیه السلامج 2، ص 234، عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین، ص 256.

در صبح عاشورا که دو سپاه نابرابر در مقابل هم قرار گرفتند و فرماندهان لشکرها مشخّص شدند، امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ با جمعی از یاران خود به سوی لشکر کوفیان رفت تا با آنان اتمام حجت کند. آن حضرت خطبه خواند و سخن رانی کرد و در بخشی از آن فرمود: «الا وان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة والذلة وهیهات منا الذلة؛ بیدار باشید که زنازاده فرزند زنازاده مرا بین دو چیز مجبور کرده است، بین مرگ و ذلّت، اما ذلت و خواری از ما دور است».(1)

حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ خلیل الرحمن و توکل و اعتماد بر خدا

یکی از بهترین نمونه و اسوه برای این نوع توکّل همانا حضرت ابراهیم خلیل الرحمن عَلَيْهِ السَّلاَمُ است که در آن شرایط حساس به پروردگار خود اعتماد کرد آن گاه که بت پرستان تصمیم گرفتند او را در میان آتش بسوزانند و از بین ببرند.

قرآن کریم جریان را چنین بازگو می فرماید: قالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا اِلهَتَکُم اِن کُنتُم فاعِلینَ؛ گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید اگر کاری از شما ساخته است.

برخی نوشته اند: جمعوا الحطب شهراً ثم اوقدوها، واشتعلت و اشتدت، حتّی أن کان الطائر لیمر لجنباتها فیحترق من شدّه وهجها؛ یک ماه هیزم جمع آوری کردند و آن قدر هیزم روی هم ریختند که هنگام آتش زدن هیزم ها به قدری شعله ی آتش شدید بود که حتی پرندگان قادر نبودند از آن منطقه عبور کنند؛ زیرا پر و بالشان آتش می گرفت آن قدر برای جمع آوری هیزم کوشش می کردند و به آن اهمیت می دادند که مرحوم طبرسی می نویسد: حتّی آن الرّجل منهم لیمرض فیوصی بکذا و کذا من ماله فیشتری به حطب و حتّی آن المرأه لتعزل فتشتری به حطب؛ کسانی که بیمار بودند و به زنده بودن خود امید نداشتند وصیت می کردند که مقداری از مال آنان را صرف خریدن هیزم برای سوزانیدن ابراهیم کنند و حتی برخی از زنان که کارشان پشم ریسی بود [ و با این زحمت برای خود مال تهیه می کردند ] از درآمد آن، هیزم تهیه می کردند.

فخر رازی می نویسد: حتّی آن المرأه، لو مَرضت قالت: ان عافانی الله لَأجعَلَنَّ حطباً لابراهیم ونقلوا له الحطب علی الدّواب اربعین یوماً، اگر زنی مریض می شد نذر می کرد چنان چه شفا یابد مقداری هیزم برای سوزانیدن ابراهیم تهیه کند.

ص: 118


1- بحارالانوار، ج 45، ص 8 .

به هر حال، تا آن جا که توان داشتند هیزم روی هم انباشتند و آن گاه که هیزم ها را آتش زدند و خواستند حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ را در میان آتش بیفکنند، از شدت حرارت نمی توانستند نزدیک آتش بروند تا این که شیطان منجنیقی برای آنان ساخت و ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ را بر بالای آن نهادند و او را به درون آتش پرتاب کردند.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ: لَمّا اُجلِسَ اِبراهیمُ فِی المَنجَنیقِ وَ اَرادُوا اَن یَرمُوا بِهِ فِی النّارِ أتاهُ جَبرائیلُ عَلَیهِ السَّلامُ فَقالَ : السَّلامُ عَلَیکَ یا اِبراهیمُ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ اَلَکَ حاجَهٌ فَقالَ أمّا اِلَیکَ فَلا؛ هنگامی که ابراهیمرا بالای منجنیق گذاشتند و می خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت: آیا نیاز داری که به تو کمک کنم؟ ابراهیم در جواب گفت: امّا به تو نه.

فَقالَ جَبرَئیلُ فَاسئَل رَبَّکَ؛ جبرئیل به حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ پیشنهاد کرد [حال که از من کمک نمی طلبی] پس از خدا نیازت را بخواه.

فقال: حَسبی مِن سُؤالی عِلمُهُ بِحالی؛ و ابراهیم گفت: همین قدر که از حال من آگاه است کافی است.

چون رها از منجنیق آمد خلیل *** آمد از دربار عزت جبرئیل

گفت «هَل لَکَ حاجَهٌ یا مُجتَبی *** گفت «أمّا مِنکَ یا جَبریلُ لا

من ندارم حاجتی از هیچ کس *** با یکی کار من افتاده است و بس

گفت با او جبرئیل ای پادشاه *** پس ز هر کس با شدت حاجت بخواه

گفت این جا هست نامحرم مقال *** علمه بالحال حسبی بالسؤال

گر سزاوار من آمد سوختن *** لب ز دفع او بباید دوختن

می تواند آتشم گلشن کند *** شعله ها را شاخ نسترون کند

من نمی خواهم جز آن چه خواهد او *** حال من می بیند و می داند او

و سرانجام، برای این که کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد آتش بر او گلستان شد که «وَ قُلنا یا نارُ کُونی بَرداً و سَلاماً عَلی اِبراهیمَ»؛ و ما گفتیم: ای آتش! سرد و سالم بر ابراهیم باش. و آن چنان آتش سرد شد کهلَو لَم یَقُل سَلاماً لَأَهلَکَهُ بَردُها. اگر خدای متعال به آتش نمی فرمود بر ابراهیم سالم باش و تنها می فرمود سرد باش، جان ابراهیم از سرما به خطر می افتاد.

ص: 119

آری، کسی که تا این حد بر خدا توکل کند خداوند متعال نیز او را از گرفتاری ها و سختی ها نجات می دهد و آتش را تبدیل به گلستان می کند.(1)

2-4-5 امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عزّت

تبلور و تجسّم آیات قرآن کریم و احادیث نبوی، در همه زمینه ها، از جمله عزّت، به طور کامل در صحنه ی کربلا ظهور پیدا کرد. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ که در دامان پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تربیت یافته و آموزه های وحیانی و نبوی و علوی را چشیده بود، برای همیشه به بشریت درس کرامت، غیرت و عزت داد. بنی امیه که هم خود مردمانی پست بودند و جز جنایت و رذالت در کارنامه خود نداشتند و هم در به ذلت کشیدن امت اسلامی، سهم به سزایی داشتند، می خواستند ذلت بیعت با خود را بر آل محمد عَلَيْهِ السَّلاَمُ تحمیل کنند، امّا آل اللّه عَلَيْهِ السَّلاَمُ با فدای جان، زیر بار نرفتند و چنین سرودند که: و اندر کنام غیرت ما نیستش ورود/ از آستان همّت ما ذلّت است دور

ای مرگ همتی که نخواهیم این قیود/ بر ما گمان بندگی زور، برده اند

سخنان آن حضرت، هر یک، درسی است برای نایل آمدن به عزت الهی؛ مانند این جملات: «مثلی لایبایع مثله»، «لاأعطیکم بیدی إعطاء الذلیل»؛ مانند ذلیلان، دست بیعت به شما نخواهم داد.

و در صبح عاشورا فرمود: «به خدا سوگند آن چه را از من می خواهند تسلیم نخواهم پذیرفت تا این که خدا را آغشته به خون خویش، دیدار کنم» و باز با رد درخواست بیعتِ ذلیلانه، فرمود: «ألا و إنّ الدعیّ بن الدعیّ قد رکزنی بین اثنتین، بین السلّة و الذلّة و هیهات منّا الذلّة...» و در ادامه فرمود: «زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از این که ما به زیر بار ذلت برویم و دامنهای پاک مادران و انسان های پاک دامن و جان های غیرت مند و نفوس باشرافت روا نمی دارند که اطاعت افراد پست را بر قتل گاه انسان های کریم و نیک منش، مقدم بداریم» و در جای دیگر می فرماید: «موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذلّ»؛ (مرگ باعزت، از زندگی باذلت بهتر است) و این سخن که در پهنه ی تاریخ، همواره درس عزّت می دهد: «الموت أولی من رکوب العار»؛ (مرگ، از پذیرش ننگ، سزاوارتر است).

امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ در سخنی ماندگار در مقابل تهدید مرگ بار لشکر حرّ فرمود: من از مرگ باکی ندارم؛ مرگ، راحت ترین راه برای رسیدن به عزت است. مرگ در راه عزّت، زندگی جاودانه است و

ص: 120


1- نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیت الله محمدرضا مهدوی کنی، ص 525.

زندگی ذلّت بار، مرگ بی حیات؛ مرا از مرگ می ترسانی؟ چه گمان باطلی! همّتم بالاتر از این است که از ترس مرگ، ظلم را تحمل کنم. جز این که مرا بکشید! مرحبا بر مرگ در راه خدا. ولی شما با کشتنم نمی توانید شکوه و عزت و شرف مرا از بین ببرید، چه هراسی از مرگ! ایشان در سخنی، کساد حق و رواج باطل را زمینه ساز قیام در راه حق و آماده شدن برای شهادت - اوج عزّت یک مؤمن - می داند و می فرماید: ألا ترون أنّ الحقّ لایعمل به و أنّ الباطل لایتناهی عنه؟ لیرغب المؤمنفی لقاء اللّه محقّا فإنّی لاأری الموت إلاّ السعادة و لا الحیاة مع الظالمین إلاّ برما حماسه ی کربلا، حماسه ی عزّت مؤمنان است. شاگردان این مکتب، به خوبی آموخته اند که سعادت حقیقی، همان عزت - ارزش نهادن برای خود و بهایی برای دنیا قایل نشدن - است و زندگی در کنار ستم گران، جز ذلّت نیست؛ پس چه بهتر که انسان بمیرد و ذلیل نشود.

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ، این اسوه عزت، پیروان صدیق خود را به این سیره حیات بخش دعوت کرده، می فرماید: «فلکم فیّ أسوة»؛ (من اسوه و الگوی شما هستم). این روحیه پرافتخار در سیره همه اهل بیت علیهم السلام موج می زند. علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «المنیّة و لا الدنیّة و التقلّل و لا التوسّل»؛ (مرگ آری، اما تن دادن به پستی هرگز؛ قناعت به کم آری، اما دست نیاز به سوی دیگری هرگز.

ابن ابی الحدید معتزلی می گوید: سرور کسانی که زیر بار ذلّت نرفتند، کسی که به مردم حمیّت و مرگ زیر سایه ی شمشیرها را آموخت و چنین مرگی را بر پستی و ذلّت ترجیح داد، اباعبداللّه حسین بن علی بن ابی طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ است که به او و یارانش امان داده شد، اما از آن جا که نمی خواست تن به ذلت دهد و نیز خوف آن داشت که ابن زیاد، اگر هم او را نکشد، به نوعی او را خوار و ذلیل سازد، مرگ را بر این زندگی ترجیح داد.

پیام عاشورا، پیام عزتی است که ناشی از انقطاع از تعلّقات دنیایی است. شعار جاودان او این است: «أنا الحسین بن علیّ آلیت أن لا أنثنی... او نه تنها «قتیل العبرة» است که «قتیل العزّة» است، و این عزت خدایی در فرزندان، برادران، و یکایک یاران صادقش تجلّی داشت که خود آن حضرت، آنان را به صلابت و آمادگی برای جان بازی و شهادت، ستوده است.

پس از حادثه ی عاشورا، هر نهضتی اسلامی و شیعی که با پیوند با آن معدن غیرت و عزت صورت گرفت، همین روحیه عزت مندی در آنان به چشم می خورد. دشمن همواره از همین هراس داشته که این روحیه آزادی پرور، در مردم رسوخ کند و مانع بزرگی بر سر راه آنان پدید آورد. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ

ص: 121

به همه ی عزت خواهان، این درس را آموخت که با دست خالی و نفراتی اندک و در محیطی خفقان آور، می توان به پا خاست و گوهر گرانمایه انسانی؛ یعنی شرافت و بزرگی را حفظ کرد و اگر بر خدا و حق تکیه داشت، پیروزی حاصل می شود.

نقطه مقابل عزت ذلت است. حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و یاران گرامی شان در اوج قلّه ی عزت قرار داشتند در مقابل کسانی بودند که در حضیض ذلت به سر می بردند. همان طور که وجود عواملیباعث عزتمند شدن لشکر اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلاَمُ شد همچنین وجود عواملی باعث ذلیل شدن لشکر عمر سعد شد لذا مناسب است درباره ذلّت و عوامل آن هم مطالبی را بیان کنیم.

2-4-6 عوامل ذلت

با دقّت در آن چه گذشت، امورى كه موجب ذلت و خوارى انسان است، معلوم مى گردد، زیرا عمل نكردن و سازگار نبودن با موجبات عزت، سبب ذلّت خواهد بود لكن براى توضیح بیش تر، برخى از عوامل ذلت را یادآور مى شویم.

1- نفاق و دوستى با كافران

خداوند متعال در قرآن مجید بیان مى فرماید: كه عزّت تنها از آن خدا و پیامبرش و مومنین هست و لكن منافقین درك نمى كنند و در آیه دیگر به منافقین كه كافران را دوست مى دارند و در پى كسب عزّت در پیش آنان هستند وعده عذاب مى دهد. بشر المنافقین بان لهم عذابا الیما. الذین یتخذون الكافرین اولیاء من دون المومنین ایبتغون عندهم العزه لله جمیعاو مژده بده منافقین را به این كه عذاب دردناك برایشان (مقرر) است. آنان كه مومنان را ترك گفته و كافران را دوست گرفتند، آیا عزّت را در پیش ایشان جست وجو مى كنند؟ پس همانا تمام عزّت براى خداست.

2- طلب عزّت از غیر خدا

چنان كه از آیه ی شریفه معلوم شد، تمام عزّت براى خداست پس هر كس غیر از خداوند متعال طلب عزّت نماید و به خاطر كسب شرف و كرامت به سوى غیرخدا دست دراز كند، ذلیل خواهد شد.

ص: 122

امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره مى فرماید: من اعتز بغیر الله سبحانه ذل؛ هر كس به غیر خدا عزّت یابد، ذلیل شود.(1)

و به همین مضمون از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز روایت شده است كه: من اعتز بالعبید اذله الله؛ هر كس به بندگان عزیز گردد خداى تعالى وى را ذلیل كند.(2)

3- ترک جهاد

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مى فرماید: للجنه باب یقال له باب المجاهدین ... قال: فمن ترك الجهاد البسه الله ذلا و فقرا فى معیشته و محقا فى دینه؛ بهشت درى دارد كه به آن باب مجاهدان گفته مى شود... و فرمود: پس هر كس جهاد را ترك كند خداوند لباس مذلّت را به او مى پوشاند...(3)

چنان كه جهاد تنها موجب عزّت براى نسل جهادگر در هر عصر نیست، بلكه موجب سرافرازى نسل هاى آنیده نیز هست، در مقابل ترك جهاد هم موجب ذلت و سرافكندگى براى نسل حاضر و آینده مى شود.

امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُمى فرماید: فعاودوا الكر، و استحیوا من الفر، فانه عار فى الاعقاب، و نار یوم الحساب؛ پس پشت سر هم حمله آورید و از فرار شرم كنید كه موجب سرافكندگى و عار در نسل هاى بعد و نیز سبب آتش در روز حساب است.(4)

4- سستى در جهاد و فرصت دادن به دشمن

باید به موقع و در اوّلین فرصت ممكن به جهاد اقدام كرد و فرصت را از دست دشمن خارج نمود و با ابتكار عمل و سرعت عمل و هوش یارى نظامى، دشمن را سركوب كرد. وگرنه اهمال در جهاد و فرصت دادن به دشمن، موجب ذلت خواهد شد.

ص: 123


1- غررالحکم، ص61.
2- نهج البلاغه، ص745.
3- اصول کافی، ج5، ص2.
4- بحارالانوار، ج32، ص557.

امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: و قلت لكم اغزوهم قبل ان یغزوكم فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا؛ و گفتم با آنان بستیزید پیش از آن كه بر شما حمله برند و به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه شان نجنگیدند جز آن كه جامه ی خوارى بر آن مردم پوشاندند.(1)

5- اختلاف و تشتت

اختلاف و تشتّت هر ملّتى موجب ذلّت، هلاكت و اسارت آنان در بند دشمنان خواهد بود.قرآن كریم مى فرماید: و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحكم؛ راه نزاع و اختلاف نپیمایید كه سست شوید و شوكت و قدرت شما از بین برود.(2)

در سخن معجزه آساى علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز درباره امت هاى گذشته و موجبات ذلّت ایشان چنین آمده است: پس بنگرید كه پایان كارشان به كجا كشید. چون میانشان جدایى افتاد و الفت به پراكندگى انجامید و سخن ها و دل هاشان گونه گون گردید. از هم جدا شدند و به حزب ها گراییدند و خدا لباس كرامت خود را از تنشان برون آورد و نعمت فراخ خویش از دستشان به دور كرد و داستان آنان میان شما ماند و آن را براى پند گیرند، عبرت گرداند.

6- زیرسلطه بودن

انسانى كه خداوند او را آزاد آفریده اگر به اختیار خود، طوق بندگى قلدران حاكم را به گردن افكند، شرافت انسانى خود را نابود كرده است.

امیرمومنان عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: و لاتكن عبد غیرك و قد جعلك الله حرا؛... بنده ی دیگران مباش در حالى كه خداوند ترا آزاد آفریده است.(3)

و در بیانى دیگر مى فرماید: كل عزیز داخل تحت القدره فذلیل؛ هر ارج مندى كه تحت سیطره ی قدرتى باشد ذلیل است.

ص: 124


1- همان، ج34، ص64.
2- سوره انفال، آیه 46.
3- تحف العقول، ص77.

7- تجمل پرستى

تجمل پرستى و تشریفات گرایى موجب نیازمندى و وابستگى است؛ زیرا زندگى تشریفاتى حد و مرزى ندارد تا با رسیدن به آن نیاز مرتفع شود و از جهت همین نیاز، وابستگى پیش مى آید. وابستگى به افراد یا منابعى كه این نیازمندى را بتوانند بر طرف كنند، موجب ذلت و خوارى براى انسان مى شود؛ زیرا تامین كنندگان این گونه نیازها، به شرط تأمین منافع خود و بهره برى از شخص وابسته، اقدام به این كار مى كنند.اصولا وابسته شدن به زندگى و تشریفات آن براى همه به ویژه نیروهاى مسلح خطرناك است حتى اگر وابستگى به اشخاص زر اندوز و زورمند هم پیش نیاید، نفس دل بستن به جلوه هاى رنگارنگ زندگى مادى و پیوسته دنبال تجمّلات بودن، انسان را از رسیدن به اهداف عالى باز مى دارد و باعث تحقیر شخصیت انسان و در نتیجه ذلت خواهد و اگر فرهنگ اسراف و تجمل پرستى بر نیروهاى مسلح حاكم گردد و نظامیان به آن ها خو كنند، دیگر انتظار شجاعت، استوارى، مقاومت و دشمن ستیزى از چنین نیرویى بیهوده خواهد بود. چنان كه تجربه نشان داده است.

خداوند متعال در قرآن كریم مى فرماید: اى پیامبر بگو - امّت را - اگر شما پدران، فرزندان، برادران، زنان، خویشاوندان و اموالى كه جمع آورده اید و تجارتى كه از كسادى آن بیم ناكید و منازلى را كه به آن دل خوش داشته اید، بیش از خدا و رسولش و جهاد در راه او دوست مى دارید، پس منتظر باشید تا امر خدا برسد - و دنیا طلبان بدكار از كار خویش پشیمان شوند - و خداوند بدكاران را - به راه بهشت و سعادت- هدایت نخواهد كرد.

8- اخلاق ناپسند

رفتارهاى ناپسند و مذموم، موجبات ذلّت انسان را فراهم مى كند.

امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: و ایاكم و الاخلاق الدنیه فانها تضع الشریف و تهدم المجد؛ بر حذر باشید از اخلاق پست؛ چرا كه انسان بزرگوار را پست مى كند و مجد و كرامت را نابود مى سازد.(1) و از جمله اخلاق هاى زشت كه انسان را به خوارى دچار مى كند تكبّر و دروغ گویى است.

ص: 125


1- بحارالانوار، ج75، ص53.

على عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: من تكبّر على الناس ذلّهر كس با مردم با تكبر برخورد كند ذلیل مى شود.(1)

امیرالمؤ منین عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: و ان الكاذب لمهان ذلیل؛ همانا دروغ گو پست و خوار است.(2)

آری واقعه ی عاشورا تقابل عزت و ذلت بود یک طرف سالار شهیدان حسین بن علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ با اندک یارانش و طرف دیگر عمر سعد و لشکر او تاریخ به خوبی گواه است که کدام لشکر قلّه ی عزّت و سعادت را فتح کرد و کدام مغموم از این دستاورد شد. چند قرن از این واقعه می گذرد هنوز آوازه یاین لشکر کوچک بلند است و مدال افتخار عزّت و سعادت بر سینه شان می درخشد، ولی دریغ از آن لشکر سی هزار نفره که جز طوق لعنت چیزی بر گردن ندارند.

2-5 معروف حق محوری

اشاره

از درس هایی که می توان از واقعه ی کربلا آموخت، درس حق طلبی و حق محوری است. عاشورا، تقابل دو جبهه ی حق و باطل بود. این واقعه به ما یاد داد، که تحت هیچ شرایطی نباید شانه از حق خالی کرد، ولو این که به قیمت جان ما تمام شود حال ببینیم حق به چه معناست و اهل حق چه کسانی هستند و چه خصوصیاتی دارند و باطل چیست و اهل آن چه خصوصیاتی دارند؟

2-5-1 تعریف حق

برای ریشه ی حق، دو معنای اصلی ذکر شده است: یکی استحکام و استواری، چنان که «ثوب محقَّق» به معنای لباس یا پارچه ای با بافت محکم است؛(3) و دیگری موافقت و مطابقت، چنان که به حفره ای که پاشنه ی در، در آن قرار می گیرد و می چرخد «حِقِّ الباب» و به محل اتصال دو استخوان «حُق» می گویند.(4)

ص: 126


1- تحف العقول، ص88.
2- غررالحکم، ص221.
3- الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة،
4- معجم مقاییس اللغة، ذیل واژه «حَق»؛ المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه «حَق»،

مهم ترین کاربرد این کلمه، درباره ی حقیقت و صفت برای باری تعالی است. واژه ی «حَق» و مشتقات آن در قرآن 287بار، در حوزه های معنایی گوناگون، به کار رفته است.(1) مهم ترین زمینه معنایی واژه «حَق» در قرآن، مربوط به مفاهیم وجود و هستی است. مطابق آیات قرآن، مصداق کامل و منشأ اصلی حق، خداوند است.

2-5-2 مصادیق حقِ

خداوند متعال: به حقیقت، «حقِّ» مطلق تنها اوست و غیر او زایل، باطل، محدود و نیازمند است، و «علیّ و کبیر» که از هر چیز برتر و از وصف بالاتر است، ذات پاک او هست و به تعبیر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ راست ترین سخنی که تاکنون شاعری گفته است سخن لبید بن ربیعه ی عامری شاعر است که: «ألاکلّ ُشئ ٍما خلا لله باطلٌ و کل نعیمٍ لا محاله زائلٌ»؛ آگاه باشید هرچه جز خدا است باطل است و هر نعمتی سرانجام، زوال پذیراست.(2)

قرضاوی اندیش مند معاصر در این زمینه می گوید: «زمانی که با یک دید واقع بینانه به جهان هستی می نگریم، هیچ موجودی به جز خداوند آفریدگار را دارای ثبات و بقا و متکی به خود نمی یابیم. و هر کس و هر چیزی به جز او، نه وجودش از خودش است و نه بقایش به دست خودش، همه، موجوداتی هستند که به وسیله ی موجود دیگر به وجود آمده اند و زمانی نبوده اند و بعد بوجود آمده اند، و بعد هم برای زمان معیّنی وجود خواهند داشت و سپس دفتر وجودشان در هم پیچیده خواهد شد!(3)

پس آن حقیقت عظیمی که فطرت و عقل انسان و سطر به سطر بلکه حرف به حرف کتاب آفرینش بدان شهادت می دهند این است که فقط خداوند حقّ است و هر آن چه غیر اوست باطل است. و این همان حقیقتی است که راز آن را قرآن، این کتاب بر حق خداوند در بیش از یک سوره بر ملا ساخته است: «فَذَلِکُمْ اللَّهُ رَبُّکُمْ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّا تُصْرَفُونَ»؛ این است خدا، پروردگار حقیقی شما» نه آن چه را که با وی شریک قرار داده اید و بر چیزی توانا نیستند «و بعد از حق جز

ص: 127


1- المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، ذیل واژه «حَق»،
2- صحیح بخاری، ج4، ص236.
3- قرضاوی، حق و باطل از دیدگاه قرآن، ص 14.

گمراهی چیست؟»(1) پس، ربوبیت حق تعالی به اقرار خودتان حق است لذا غیر آن باطل می باشد «پس چگونه بازگردانیده می شوید؟» یعنی: چگونه از حق آشکار عدول کرده به بیراهه می روید و غیر باری تعالی را به پروردگاری می گیرید؟!

سید قطب در تفسیرش این آیه را چنین تفسیر می کند: خدا حقّ است. حقّ یکتا است و چند تا نیست. کسی که از حقّ کناره گیری کند گرفتار باطل می شود، و در سنجش و برآورد امور گمراه می گردد و به کژ راهه می رود:(2) «َمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ؟»آیا سوای حقّ جز گمراهی است؟ پس چگونه باید از راه به دور برده شوید؟شما را چه می شود که با وجود این که حقّ آشکار است و چشم ها آن را می بینند، از آن روی گردان و دور می گردید؟ به سبب هم چون روی گردانی و انصرافی که مشرکان از حقّ روشن دارند، حقیّ که به مقدّمات آن اعتراف می نمایند ولی نتایج ضروری آن را انکار می کنند، و واجبات و وظایفی را انجام نمی دهند که این حقّ اقتضا می کند و می طلبد، خدای سبحان در قوانین و سنن خود چنان مقدّر و مقرّر فرموده است و گنجانده است و جای داده است که: کسانی که از منطق فطرت سالم، و از سنّت جاری آفرینش، بیرون روند و منحرف شوند، چنان گردند که ایمان نیاورند.

«ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتَی وَأَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛: این [قدرت نمایی ها] بدان سبب است که خدا خود حق است، و اوست که مردگان را زنده می کند و [هم] اوست که بر هر چیزی تواناست.(3)

«این همه» آفرینش گری و قدرت نمایی «بدان سبب است که خدا خود حق است». حق: وجود ثابت و پایداری است که هیچ تغییر نمی کند و زوال نمی پذیرد «و این که اوست که مردگان را زنده می کند» چنان که زمین مرده را زنده کرد «و هم اوست که بر هر چیزی تواناست» چنان که بر خلقت شگفت آسای انسان و جان داران دیگر و رستنی ها توانا می باشد.

ص: 128


1- سوره یونس، آیه32.
2- قطب راوندی، تفسیر فی ظلال القرآن، ج4.
3- سوره حج، آیه62.

ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ؛ [آری،] این بدان سبب است که خدا خود حق است و آن چه به جای او می خوانند آن باطل است، و این خداست که والا و بزرگ است.

بر اساس همه ی شواهد عقلی و نقلی، خداوند حق است و آن چه را که به جز او به فریاد می خوانند و پرستش می نمایند باطل است. و خداوند والامقام و بزرگوار است.

این تعلیل کافی و تضمین بسنده ای است برای پیروزی حق و عدل، و شکست باطل و ظلم و جور. همچنین این، تضمین استمرار و ثبات قوانین و سنن جهان است، و می رساند که قوانین و سنن جهان تزلزل نمی پذیرد و تخلّف نمی گیرد. از جمله ی این قوانین و سنن هم پیروزی حق و شکست ظلم و جور است.بنا براین هر چیزی به اندازه ی اتّصال و ارتباطی که با حقّ مطلق الله،دارد و به اندازه ای که از خشنودی خداوند بر خوردار است، حقّ است و به اندازه دوری و بیگانگی از خدا و تهی بودن از خوشنودی خدا باطل هست.

پس آن چه ریشه اش خدایی باشد، حقّ است و آن چه ریشه ای غیر خدایی داشته باشد باطل است. و به تبع حق بودن خدا سخن و بیان او هم حق است و هر کار و فعلی که از او صادر شود نیز حق است چرا که به شهادت و تعبیر قران خداوند نه سخن باطل می گوید، نه کار باطل انجام می دهد.

«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛ همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد می کنند، و در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند پروردگارا، این ها را بیهوده نیافریده ای منزّهی تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار.(1)

حق تعالی صاحبان خرد را چنین تعریف و توصیف می کند: «هم آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد می کنند» و در آفرینش آسمان ها و زمین تفکّر می کنند.

این متفکّران و اندیش مندان ذاکر می گویند: «پروردگارا! این ها را بیهوده» و به باطل و عبث «نیافریده ای»

ص: 129


1- سوره آل عمران، 191.

خداوندا! تو این جهان را نیافریده ای تا پوچ و باطل باشد. بلکه آن را آفریده ای تا حق باشد. اساس آن حق، و قانون آن حق، و حق در آن اصیل است.

این جهان حقیقت دارد، و «عدم» نیست، آن گونه که برخی از فلسفه ها می گوید. جهان، بر اساس قانونی در سیر و حرکت و گردش و چرخش است، و به دست هرج و مرج واگذار نشده است. جهان به سوی هدفی در حرکت است، و به دست تصادف سپرده نشده است. جهان در وجود و حرکت و هدف خود محکوم حق است و باطل آمیزه، آن نمی گردد.

همچنین تمام احکامی که خداوند برای تنظیم روابط بندگان با خدا یا روابط آنان با جهان و زندگی و یا روابط فردی و اجتماعی، تشریع کرده است، همگی حق هستند و باید آن ها را پذیرفت و بدان ها اقرار کرد و درستی و عادلانه بودن آن ها را حتمی و مسلم دانست هما ن طور که خداوند می فرماید: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنْ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُوَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنْ الْحَقِّ»؛ و ما این کتاب [قرآن] را به حقّ به سوی تو فرو فرستادیم، در حالی که تصدیق کننده کتابهای پیشین و حاکم بر آن هاست. پس میان آنان بر وفق آن چه خدا نازل کرده حکم کن، و از هواهای شان [با دور شدن] از حقّی که به سوی تو آمده، پیروی مکن.(1)

قرآن توجیه گر نهایی برای تبیین حق، است و پیروی از هواهای نفسانی، می تواند انسان را به سوی پرتگاه باطل بکشاند و به تعبیر دل انگیز «سید قطب»: انسان در برابر این تعبیر روشن و آشکار، و این قاطعیت گفتار، و این احتیاط فراوان می ایستد و می بیند که چگونه در برابر وسوسه هایی که برای ترک چیزی- هرچند اندک- از این شریعت در برخی از ظروف و شرایط، این همه احتیاط و برحذرباش گوشزد می گردد. انسان در برابر همه این ها می ایستد و تعجّب می کند که مسلمانی که ادعای پیروی از اسلام را دارد، چگونه به خود اجازه می دهد و می پسندد که همه ی شریعت یزدان را به ادعای ظروف و شرایط رها سازد و پشت گوش اندازد، و شگفت انگیزتر این که چگونه می پسندد که بعد از ترک کلّی شریعت یزدان، ادعای اسلام کند! اصلاً مردمان چگونه ییوسته خود را «مسلمان» می نامند، بدانگاه که حلقه ی کمند اسلام را از گردن خود به در می آورند، و شریعت یزدان را به طور کلی رها می سازند و در قالب عدم اعتراف به شریعت یزدان، و ناشایست قلمدادکردن

ص: 130


1- سوره مائده، آیه 48.

این شریعت در همه ی شرایط و ظروف، و پیاده و اجرا کردن همه بخش های آن را غیر ضروری شمردن در همه شراط و ظروف... اقرار به الوهیت یزدان را اعلان می دارند؟

وَأَنْزَلْنَا إِلَیکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ؛ بر تو (ای پیغمبر) کتاب (کامل و شامل قرآن) را نازل کردیم که (در همه ی احکام و اخبار خود) ملازم حق است.

حق در شرف صدور این کتاب از جانب الوهیّت، جلوه گر و هویدا است. از آن جهت که حق فرو فرستادن شریعت ها، و واجب گرداندن قانون ها را دارد... حق در محتویات این کتاب، و در همه کارهایی که از عقیده و شریعت عرضه می دارد، و در صلاحیت این شریعت در همه ی شرایط و ظروف، و در ضرورت پیاده و اجراء کردن آن در مقام شرایط و ظروف، و در هر خبری که روایت می نماید، و در همه ی رهنمودهایی که در بر دارد...، جلوه گر و هویدا است.«زمخشری» همه خیرات را از توحید خداوند و اطاعت او گرفته تا تبعیت از کتب رسولان الهی و نیز زهد در دنیا و رغبت در آخرت را از مصادیق حق می داند.(1)

حقّ، اشاره به وجود حقیقی و پایدار است؛ در این جهان آن وجود حقیقی که قایم بالذات و ثابت و برقرار و جاودانی باشد تنها اوست و بقیه هرچه هست در ذات خود وجودی ندارد و باطل هستی خود را از طریق وابستگی به وجود حق، پدیدار می کند و هر لحظه نظر لطفش را از آن ها برگیرد در ظلمات فنا و نیستی، محو و ناپدید می شود. به این ترتیب هر قدر ارتباط موجودات دیگر به وجود حق تعالی بیش تر گردد به همان نسبت حقّانیّت بیشتری کسب می کند.

از آن جا که خداوند حق محض است، سخن و فعل او هم حق محض است، چون از حق محض غیر از حق محض سر نمی زند. مقدم شدن کلمه ی الحق در آیه «... والحق أقول» افاده حصر می کند و نشانه آن است که خداوند جز حقّ نمی گوید، و به همین جهت است که، قسمتی از دعای اولوالالباب (صاحب دلان و خردمندان واقعی) چنین است: «همانا که خدا را [در همه ی احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد می کند و در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده ای، منزّهی تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار»؛ نیز با توجه به همین مطلب است که قرآن کریم نظر کسانی را که گمان می کنند، جهان آفرینش برنامه و هدف ندارد و کاروان زندگی به سوی سرمنزل مشخّصی نیست به شدّت محکوم می کند و می فرماید: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا

ص: 131


1- زمخشری، الکشاف، ج4، ص794.

خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لا تُرْجَعُونَ فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ»؛ آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریده ایم و این که شما به سوی ما بازگردانیده نمی شوید؟ پس والاست خدا، فرمان روای بر حق، خدایی جز او نیست. [اوست] پروردگار عرش گران مایه.(1)

نیز آن چه خداوند در کتب آسمانی و به وسیله ی رسولانش، از عوالم غیب و سرانجام زندگی و حقایق آخرتی بیان نموده، همه حق است؛ «... ألّا إنّ وعدالله حق...»؛... بدانید، که درحقیقت، وعده ی خدا حقّ است...؛ مرگ حقّ است: «و جاءت سکرة الموت بالحق...»؛ و سکرات مرگ، حقیقت را [به پیش] آورد...؛ قامت و رستاخیز حقّ است.(2)وَیَسْتَنْبِئُونَکَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَرَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ؛ و از تو خبر می گیرند: «آیا آن راست است؟» بگو: «آری! سوگند به پروردگارم که آن قطعاً راست است، و شما نمی توانید [خدا را] درمانده کنید.(3)

آن گاه حق تعالی، سؤال دیگری از سوی مشرکان را مطرح می کند: «و از تو خبر می گیرند که آیا آن حقّ است؟» یعنی: آیا آن چه را که به ما از عذاب و معاد و قیامت وعده می دهی، راست است؟ «بگو: آری، سوگند به پروردگارم که آن قطعا حق است و شما عاجزکننده نیستید» یعنی: شما نمی توانید خدای سبحان را درمانده کرده و از چنگ عذاب بگریزید، پس حتماً گرفتار آن می شوید.

ابن کثیر می گوید: «این یکی از سه موردی است که خداوند متعال در آن، بر وقوع روز آخرت سوگند یاد کرده است».

آری! خدا حقّ است. حقّ یکتا است و چند تا نیست. کسی که از حقّ کناره گیری کند گرفتار باطل می شود، و در سنجش و برآورد امور گمراه می گردد و به کژراهه می رود.

«وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَی وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ»؛ و روزی که کافران بر آتش عرضه می شوند [از آنان می پرسند:] «آیا این راست نیست؟»

ص: 132


1- سوره مؤمنون، آیه115 و 116.
2- سوره ق، آیه119.
3- سوره یونس19.

می گویند: «سوگند به پروردگارمان که آری.» می فرماید: پس به [سزای] آن که انکار می کردید عذاب را بچشید.(1)

نمونه ی بارز دیگر از مصادیق حق، آفرینش زمین و آسمان و به عبارت دیگر، سراسر جهان هستى است.

بر همین اساس مى فرماید: «وَ خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَ الاْرْضَ بِالْحَقِّ؛ و خداوند آسمان ها و زمین را به حق آفریدهاست.(2)

سومین مصداق براى حقّ، خود قرآن است؛ زیراخداوند مى فرماید: «وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ؛و این کتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل کردیم.(3)دین مبین، مقدّس و نجات بخش اسلام، مصداق روشن دیگرى ازمصادیق حقّ است. از این رو، خداوند متعال مى فرماید: «هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ؛ او کسى است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده تا آن را بر همه ی ادیان پیروز کند.(4)

وزن: والوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون(5) مراد از وزن همان ولایت است که اعمال ما در روز قیامت در ترازوی اعمال با ولایت سنجیده می شود لذا حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: علی مع الحق و الحق مع علی.(6)

به طور خلاصه، هر وجودى که منبع خیر و سعادت بشر باشد، حقّ شناخته شده است. بنابراین، خداوند حق مطلق است؛ چه این که منبع تمام سعادت ها و برکات است. همچنین آسمان و زمین، قرآن مجید، دین اسلام و توحید و یکتاپرستى از این جهت که منشأ هدایت و برکت هستند، حق معرفى شده اند.

ص: 133


1- سوره احقاف، آیه34.
2- سوره جاثیه، آیه22.
3- سوره مائده، آیه48.
4- سوره فتح، آیه 28.
5- سوره اعراف، آیه8.
6- بحار الانوار، ج28، ص368.

قیامت حق است. «و کذلک اعثرنا علیهم لیعلموا ان الله حق و ان الساعه لاربیه فیها...»؛ و تا بدانید که وعده ی خداوند (در مورد قیامت) حق است و در پایان جهان شکی نیست.(1)

«ذلک الیوم حق»؛ آن روز حق است.(2)

اما آن چه منبع نفاق، شقاوت و بدبختى است، باطل شناخته شده است؛

مثل شیطان، بت و بت پرستى، ریا وتظاهر، نفاق و دورویی و مانند آن.

ویژگی حق: با توجه به آیه ی 17 سوره ی رعد که می فرماید: «انزل من السماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السبل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیه او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله حق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفا واما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال.»

خدا از آسمان آبی نازل کرد که در هر رودی به قدر وسعت و ظرفیتش سیلاب جاری شد و بر روی سیل کفی برآمد چنان چه فلزاتی را نیز برای تجمّل وزینت «مانند طلا ونقره» یا برای اثاث و ظروف«مانند آهن و مس» در آتش ذوب کنند مثل آب کفی برآورد خدا به مثل این «آب وفلزات و کف برروی آن ها» برای حق و باطل مثل می زند که «باطل» چون کف به زودی نابود می شود و امّا آن آب و فلزّ که به مردم خیرمی رساند در زمین مدّتی باقی می ماند خدا مثل آن ها را برای فهم بدین روشنی بیان می کند.

ویژگی 1: باطل به تبع حقّ پیدا می شود و با نیروی حقّ حرکت می کند.

همان طور که کفی که روی آب است و حرکت می کند طفیل آب است و در ضمن به نیروی خود حرکت نمی کند بلکه نیروی آب آن را حرکت می دهد حق و باطل هم گونه اند، اگر معاویه در عالم پیدا می شود و آن همه کارهای باطل می کند، آن نیروی معاویه نبود نیروی ایمان و معنویّت است، ولی معاویه بر روی این نیرو سوار شده است و حرکت می کند.

ویژگی 2: زوال باطل و بقای حقّ: زوال حتمی باطل و نیست و نابود شدن آن و دوام و استمرار بقای حقّ است «اماالزبد فیذهب جفا و اما ماینفع فیمکث فی الارض» بی فایده ها از بین می روند تا چه رسد به مضرها.

ص: 134


1- سوره ابراهیم، آیه91.
2- سوره کهف، آیه18.

ویژگی 3: نمو داشتن باطل: «فاحتمل السیل زبدارابیا» کف روی آب را می گیرد و می پوشاند به طوری که وقتی آدم جاهل به آن نگاه نماید خیال می کند فقط کف است، باطل هم این گونه اند یعنی روی حق را می پوشانند به طوری که اگر کسی اعماق جامعه را نظر نیندازد می گوید هرچه هست باطل است.

ویژگی 4: حق و هدایت الهی همراه و ملازم یکدیگرند. هدایت به معنای ارائه ی طریق و رساندن به مطلوب است. خداوند متعال، هم طریق حق را نشان می دهد و هم کسانی را که وضعیت خاصی داشته باشند، به مطلوب حق می رساند، یعنی خداوند حق و آفرینش جهان و انسان و هدف و مقصد نظام هستی نیز حق است و طریق رسیدن به هدف مطلوب نیز طریقی حق است که خدای متعال بشر را به این حقایق هدایت می کند.

«والله یقول الحق و هو یهدی السبیل»؛ خداوند حق را می گوید و او را به راه راست هدایت می کند.

ویژگی5: حق وعدالت همیشه همراه هم اند. عدل، به معنای قراردادن حق درجای خود، یا قرار دادن هر چیزی در جای مخصوص خود است از این رو عدل بدون حقّ امکان ندارد ولازمه ی رسیدن به حق در تمام زمینه ها عدالت است آیاتی از قرآن کریم بر این حقیقت دلالت دارد از جمله:«وقضی بینهم بالحق و هم لاینظرون»؛ و میان آنها به حق داوری می شود و به آنها ستم نخواهد شد.(1)

«تلک ایت الله نتلوها علیک بالحق و ماالله یرید ظلما للعالمین»؛ این آیات خداست به حق برتو می خوانیم و خداوند ستمی برای هیچ یک از جهانیان نمی خواهد.(2)

ویژگی 6: حقّ با هوای نفس سازگاری ندارد. در برخی آیات قرآن مجید هوای نفس عاملی در مقابل حق و حق طلبی معرفی شده است مانند: «انزلناعلیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهینا علیه فاحکم بینهم بما انزل الله و لاتتبع اهوائهم عماجائک من الحق... و انا حکم بینهم بما انزل الله و لاتتبع اهوائهم»؛ و این کتاب (قرآن) را به حق برتو نازل کردیم، در حالی که کتاب های پیشین را تصدیق می کند و حافظ و نگهبان آن هاست پس طبق احکامی که خدا نازل کرده میان

ص: 135


1- سوره زمر، آیه69.
2- سوره آل عمران، آیه108.

آن ها حکم کن و ازهوا و هوس آن ها پیروی نکن و از احکام الهی روی مگردان و در میان آن ها «اهل کتاب» طبق آن چه خدا نازل کرده، داوری کن و از هوس های آنان پیروی نکن.(1)

افرادی که قصد پیروی از حق را دارند، باید موانع آن را از سر راه بردارند که یکی از موانع بزرگ آن، هوای نفس وگرایش های نفسانی و حیوانی است که در موارد فراوانی خروج از حق و عدالت را می طلبد.

ویژگی 7: حقّ همیشه متعلّق به امر یقینی است نه شک، حدس و گمان: قرآن در آیات فراوانی انسان را از پیروی ظن و گمان و شک برحذر داشته و آن ها را برای دریافت حق و رسیدن و عمل به آن کافی ندانسته است و یقینی بودن حق را مطرح کرده چنان چه می فرماید:

«ما یتبع اکثرهم الاظنا ان الظن لایغنی من الحق شیئا»؛ و بیش تر آن ها جز از گمان، پیروی نمی کنند، در حالی که گمان هرگز انسان را از حق بی نیاز نمی نماید.(2)

حاصل آن که خداوند تعالی قرآن مجید، قیامت، قدرت حق و... را که همه از مصادیق حق هستند، یقینی و غیرقابل تردید می شمارد و شک وظنّ و پیروی از آن ها را مردود می داند.

ویژگی 8: نباید به حقّ و باطل به یک دیگر آمیخته شود. قرآن کریم، در آمیختن حق و باطل را نهی کرده؛ چون مجموع حق و باطل، باطل است، اگرچه حق را داراست.

«یا ایها الذین امنوا لم تلبسوا الحق بالباطل و تکتمون الحق...؛ ای اهل کتاب چرا حق را با باطل می آمیزید و متشبه می سازید (تا دیگران نفهمند وگمراه شوند) وحقیقت را پوشیده می دارید.(3) باطل محض، محبوب و مطلوب کسی نیست، بلکه همیشه حق یاحق همراه باطل را می طلبد، بنابراین آن چه عملاً درمقابل حقّ است باطل نیست بلکه باطلی است که درون خود سهمی ازحقّ را داراست و به سبب همان حقّ باطل نیز ظهور بروز و جلوه و جذابیتی دارد، ازاین رو کسانی که خواسته اند در برابر انبیا بایستند همیشه حقّ را با باطل در می آمیختند و به پیروان خود عرضه می کردند و به همین دلیل، هم طرف دار پیدا کرده، هم مدّتی دوام آورده اند، یعنی در پناه حق پنهان شده و کار باطل خود را توجیه کرده اند.

ص: 136


1- سوره مائده، آیه48.
2- سوره یونس، آیه36.
3- سوره آل عمران، آیه71.

2-5-3 حق در روایات

در بسیاری از روایات وارده وجود بزرگوار اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ در طی و طول کلمه ی «حق» متجلّی است «وبا شناخت از مکتب اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ نسبت به تفسیر و تأویل قرآن می توان گفت: در غالب آیات قرآن که کلمه «حق» آمده است- باقرائن- حقّانیت ائمه ی هدی و یا انبیاء و رسل عَلَيْهِ السَّلاَمُ که شاگردان ائمه ی هدی هستند به چشم می خورد».

منشأ حق و باطل

یا اَیهَا النّاسُ اِنَّما هُوَ اللّه وَ الشَّیطانُ وَ الحَقُّ وَ الباطِلُ وَ الهُدى وَالضَّلالَةُ وَ الرُّشدُ و َالغَىُّ و َالعاجِلَةُ وَ الآجِلَةُ وَ العاقِبَةُ وَ الحَسَناتُ وَ السَّیئاتُ فَما كانَ مِن حَسَناتٍ فَلِلّهِ وَ ما كانَ مِن سَیئاتٍ فَلِلشَّیطانِ لَعَنَهُ اللّه؛ اى مردم! جز این نیست كه خداست و شیطان، حق است و باطل، هدایت است و ضلالت، رشد است وگمراهى، دنیاست و آخرت، خوبى هاست و بدى ها. هر چه خوبى است از آنِ خداست و هر چه بدى است از آنِ شیطان ملعون است.(1)

فاصله ی بین حقّ و باطل

اَما اِنَّهُ لَیسَ بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ اِلاّ اَرْبَعُ اَصابِعَ - فَسُئِلَ عَنْ مَعْنى قَولِهِ هذا، فَجَمَعَ اَصابِعَهُ وَ وَضَعَها بَینَ اُذُنِهِ وَ عَینِهِ - ثُمَّ قالَ: اَلْباطِلُ اَنْ تَقولَ: سَمِعْتُ وَ الْحَقُّ اَنْ تَقولَ: رَأَیتُ؛ هان! میان حقّ و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست. از آن حضرت درباره ی معناى این فرمایش سؤال شد. امام انگشتان خود را به هم چسباند و آن ها را میان گوش و چشم خود گذاشت و آن گاه فرمودند: باطل این است كه بگویى: شنیدم و حق آن است كه بگویى: دیدم.(2)

ما بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ اِلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ. قیلَ: وَ كَیفَ ذلِكَ یابْنَ رَسولِ اللّه؟ قالَ: اِنَّ الْعَبْدَ یعْمَلُ الْعَمَلَ الَّذى هُوَ لِلّهِ رِضا فَیریدُ بِهِ غَیرَ اللّه فَلَواَنَّهُ اَخْلَصَ لِلّهِ لَجاءَهُ الَّذى یریدُ فى اَسْرَعَ مِنْ ذلِكَ؛ میان حق و باطل جز كم عقلى فاصله نیست. عرض شد: چگونه، اى فرزند رسول خدا؟ فرمودند: انسان كارى را كه

ص: 137


1- اصول کافی، ج2، ص16.
2- بحارالانوار، ج72، ص197.

موجب رضاى خداست براى غیر خدا انجام مى دهد، در صورتى كه اگر آن را خالص براى رضاى خدا انجام مى داد، زودتر به هدف خود مى رسید تا براى غیر خدا.(1)

اختلاط حقّ و باطل

فَلَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یخْفَ عَلى المُرتادینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ وَلكِنْ یوْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ؛ اگر باطل با حق درنیامیزد، بر حقیقت جویان پوشیده نمى مانَد و اگر حق با باطل آمیخته نشود، زبان دشمنان آن بریده مى شود، لیكن مشتى از آن برداشته مى شود و مشتى از این. (و بدین ترتیب حقّ و باطل درهم آمیخته مى شود و شبهه پیش مى آید.(2)

فرجام حق طلبان و باطلان

اَلا وَ مَنْ اَكَلَهُ الْحَقُّ فَاِلَى الجَنَّةِ وَ مَنْ اَكَلَهُ الباطِلُ فَاِلَى النّارِ؛ بدانید كه هر كس در راه حق از دنیا برود، به بهشت و هر كس در راه باطل از دنیا برود، به جهنم مى رود.(3)

برکت حق

قَلیلُ الْحَقِّ یدْفَعُ كَثیرَ الباطِلِ كَما اَنَّ الْقَلیلَ مِنَ النّارِ یحْرِقُ كَثیرَ الْحَطَبِ؛ اندكى حقّ، بسیارى باطل را نابود مى كند، هم چنان كه اندكى آتش، هیزم هاى فراوانى را مى سوزاند.(4)

پیروزی همیشگی حق

لَیسَ مِنْ باطِلٍ یقومُ بِاِزاءِ الْحَقِّ اِلاّ غَلَبَ الْحَقُّ الْباطِلَ وَ ذلِكَ قَولُهُ: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الباطِلِ فَیدْمَغُهُ...»؛ هیچ باطلى نیست كه در برابر حق بایستد مگر آن كه حق بر باطل چیره مى شود و این سخن خداوند است: «بلكه حق را بر سر باطل مى زنیم كه آن را در هم مى كوبد.(5)

ص: 138


1- محاسن، ج1، ص254.
2- بحارالانوار، ج2، ص290.
3- همان، ج33، ص105.
4- غررالحکم، ص498.
5- اصول کافی، ج8، ص242.

شناخت حقّ و باطل

إنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یعْرَفانِ بِالنّاسِ، وَ لكِنِ اعْرِفِ الْحَقَّ بِاتِّباعِ مَنِ اتَّبَعَهُ وَ الْباطِلَ بِاجْتِنابِ مَنِ اجْتَنَبَهُ؛ حقّ و باطل به مردم (و شخصیت افراد) شناخته نمى شوند، بلكه حق را به پیروى كسى كه از آهن (حق) پیروى مى كند بشناس(یعنی افراد- به غیر از معصوم- حجت نیستند مگر این که به سوی حق حرکت کنند) و باطل را به دورى کردن كسى كه از آن (باطل) دورى مى كند.(1)

نجات و رستگاری

ثَلاثٌ فیهِنَّ النَّجاةُ: لُزومُ الْحَقِّ وَ تَجَنُّبُ الْباطِلِ وَ رُكوبُ الْجِدِّ؛ نجات و رستگارى در سه چیز است: پایبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدن بر مركب جدّیت.(2)

فراگیری حق و دوری از باطلخُذُوا الْحَقَّ مِنْ اَهْلِ الْباطِلِ وَ لا تَأْخُذُوا الْباطِلَ مِنْ اَهْلِ الْحَقِّ، كونوا نُقّادَ الْكَلامِ؛ حق را از اهل باطل فراگیرید و باطل را از اهل حق فرا نگیرید. سخن سنج باشید.(3)

حقیقت ایمان

اِنَّ مِنْ حَقیقَةِ الاْیمانِ اَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَ اِنْ ضَرَّكَ عَلَى الْباطِلِ وَ اِنْ نَفَعَكَ وَ اَنْ لا یجوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ؛

از حقیقت ایمان این است كه حق را بر باطل مقدّم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع تو باشد و نیز از حقیقت ایمان آن است كه گفتار تو از دانش ات بیش تر نباشد.(4)

در وصایای امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ به کمیل آمده است: «یا کمیل، نحن و الله الحق الذی قال الله عزوجل: «و لواتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض ومن فیهن...؛ ای کمیل، به خدا سوگند ماّ آن

ص: 139


1- امالی طوسی، ص134.
2- تصنیف غررالحکم، ص69.
3- بحارالانوار، ج2، ص96.
4- محاسن، ج1، ص205.

حقّی هستیم، که خداوند عزوجل در قرآن فرموده است: «و اگر حق از هوا و هوس آن ها تبعیّت می نمود، آسمان ها و زمین و هرچه در اوست به فساد کشیده می شد».(1)

در زیارت جامعه آمده است: الحق معکم و فیکم و منکم و الیکم؛ یعنی حق با شماست و حق در رفتار و کردار شماست و حق از شماست و هر حقیّ که در دست مردم است منتهی به شمارست. بنابراین هر خبر و سخن و حدیث، امر و نهی و حبّ و بغض که از در خانه ی ائمه اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ خارج شود، حق است.

و در زیارت ال یاسین چنین آمده است: «فالحق مارضیتموه و الباطل مااسخطموه؛ حق آن است که شما (اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ) آن را پسندیده و باطل آن است که شما (اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ) از آن خشمگین باشید.

سید هاشم بحرانی در غایه المرام خودّ پانزده روایت از طریق عامه و یازده روایت از طریق خاصه نقل می کند مبنی بر این که علی با حق است و حق با علی است و برآن که حضرت فرمود: «الحق مع علی و علی مع الحق»؛در روایتی حضرت رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خطاب به عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: انت الفاروق بین الحق و الباطل؛ ای علی تو جداکننده ی حق از باطل هستی.(2)

آیا میان انسان و حق سازگاری طبیعی وجود دارد؟ آیات فطرت وخمیرمایه ی انسان فطرتی است حق پسند؟ این مسئله از نظر مکاتب و ادیان گوناگون، یک مساله ی تاریخی ریشه دار است که خیلی درباره ی آن بحث شده است. «یک نظر این است که انسان موجودی است شرور و بدخواه و ظالم که جز قتل و غارت و دزدی و حیله و دروغ از او سر نمی زند، درون انسان، او رابه بدی می کشاند که بسیاری از فیلسوفان ماتریالیست دنیای قدیم و شمار کم تری از ماتریالیست های دنیای جدید چنین نظریه ای داشته اند.

نظریه ی دیگراین گونه می گوید: طبیعت و سرشت بشر بر خیر است. انسان موجودی صلح جو و خیرخواه است که عکس نظریه ی قبلی است و می گویند انحراف بشر، علّت خارجی دارد، جامعه، انسان را منحرف و فاسد می کند و انحراف را معلولِ علل خارجی و عرضی می داند».(3)

ص: 140


1- بحارالانوار، ج 38، ص 33.
2- مناقب الی ابی طالب، ج 2، ص 287.
3- نبرد حق و باطل، ص 13.

اما قرآن می گوید: هنگامی که خداوند اعلام کرد: «انی جاعل فی الارض خلیفه»؛ جانشینی از من در حال آفرینش است، فرشتگان گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیما و سیفک الدما» خدایا یعنی چه؟ یک موجود شریر و خون ریز می خواهی بیافرینی؟ نخن نسبح بحمدک و نقد س لک» موجودی خلق کن مثل ما که سرشتمان سراسر خوبی است اما خدا جواب داد: «انی اعلم مالاتعلمون» به راستی که من چیزی را می دانم که شما نمی دانید.(1)

خداوند وجود خودخواهی و خون ریزی و فساد را در سرشت انسان نفی نکرد، ولی با جمله ی «انی اعلم ما لاتعلمون» فهماند که، در سرشت انسان همه اش حیوانیت و خودخواهی نیستف وجودی مرکبب از نور و ظلمت و وجود این ترکیب باعث شده در صورت زیرپاگذاشتن حیوانیّت و به اسارت گرفتن آن از هر موجودی بالاتر برده شود.شهید بهشتی می فرماید: «فطرت وخمیرمایه و سرشت انسان نه تنها باحق سرجنگ ندارد بلکه با حق پیوندی اصیل دارد، چون قرآن به محض این که پای آفرینش انسان می آید و می خواهد انسان شدن او را بیان کند می فرماید: «نفحت فیه من روحی» یعنی در آن، از روح خود دمیدم.

معلوم می شود انسان با خدا، که حقّ مطلق است این قدر رابطه ی نزدیک دارد، امّا کشش های فطری دیگر نیز وجود داردکه او را از حق منحرف می کند. بنابراین اسلام نسبت به انسان نه بدبین است، نه بیش از حدّخوش بین بلکه دید واقع بینانه دارد».

2-5-4 زمینه ها و عوامل درونی در پذیرش یا انکار حق

1- تفکّر

عقل، والاترین گوهر وجود آدمی و منشأ صلاح و سامان وخیر و خوبی است، چ نان که امیرالمومین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: «خیرالمواهب العقل»؛ بهترین موهبت ها عقل است.(2)

عقل، برترین موهبت ها و برحسب ذات، مایل به خیرات و کمالات و خواستار عدل و احسان است. این عقل ملاک تکلیف و ثواب و عقاب است و با آن حق از باطل و خیر از شر و راه از بی راهه تمیز

ص: 141


1- سوره بقره، آیه30.
2- غررالحکم، ص50.

داده می شود؛ و به وسیله ی آن زشت و زیبا و کمال و پستی و راستی و نادرستی تشخیص داده می شود.(1)

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: «من عقل فهم»؛ هر که تعقّل نماید می فهمد.(2)

فهم درست از عالم و آدم و هستی بخش عالمیان، راه حقّ را به روی انسان می گشاید، زیرا انسان موجودی است متفکر، یعنی با اندیشه زندگی می کند و با به کار گرفتن فکر خود سیر می نماید و هر سود و زیانی که می بیند، از راه افکار و اندیشه هایش است واز همین راه به سعادت و شقاوت می رسد.

با تفکر صحیح است که آدمی حق را از باطل تشخیص و از ضلمات به نور و روشنایی هدایت می شود.

امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: «العقل رسول الحق؛ عقل سفیر حقّ است.

2- اراده ی انسان

در میان عوامل مؤثّر در پذیرفتن حقّ و حرکت به سمت کمال، اراده ی انسان، مهم ترین نقش را به نحو اقتضا در تربیت دارد، به گونه ای که سعادت و شقاوت آدمی به دست خودش است، خدای رحمان راه سعادت را به انسان نشان داده و او در پیمودن آن، آزاد است، تا خود راه را انتخاب نماید و در این راه اکراه و اجباری ندارد.

«انسان به دست خود سعادت و شقاوت خود را تصویر می کند و در این باره لازم است، سعادت و شقاوت را به درستی بشناسد و خود، خویش را بیافریند».

به راستی اگر آدمی، خود در جهت سعادت خود، تلاش نکند، دیگر عوامل، نمی توانند او را به سعادت و حقیقت برسانند.

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: من ابطابه عمله لم یسرع به نسبه؛ آن که کرده ی وی او را به جایی نرساند، نسب او وی را پیش نراند.(3)

امام خمینی (ره) در مورد نقش اراده ی انسان در رسیدن به کمال می فرمایند:

ص: 142


1- همان، ص53.
2- همان.
3- نهج البلاغه، حکمت 23.

سعادت و شقاوت از امور ذاتی نیستند که نیازی به علّت نداشته باشند، زیرا نه جزء ذات انسانند و نه لازم ماهیّت انسان، بلکه هر دو از امور وجودی اند که محتاج به علّت اند و نه تنها نیازمند علّت اند تا وجود یابند، بلکه از امور اختیاری و ارادی بنده اند که هر یک ازآن دو را بخواهد می تواند بدست آورد».(1)

به هرحال اراده ی انسان، عامل اساسی در حرکت به سمت حقّ یا باطل است و انسان به دست خودّ آینده ی خود را می سازد و در این باره لازم است، حق و باطل را بشناسد و خود آینده خویش را بسازد.

3- ایمان

از عوامل پذیرش حقّ در افراد، ایمان است. منظور از ایمان، اعتقاد قلبی به خدا و فرمان های او همراه با تسلیم به آن هاست. ایمان غیر از علم است چرا که قرآن از کافرانی سخن می گوید، که با وجود علم و آگاهی، به سوی کفر گرایش داشتند، حضرت موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در خطاب به فرعون می گوید: قال لقد علمت ما انزل هولاء الارب السماوات و الارض بصائر...؛ موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت تو می دانی که این آیات را جز پروردگار آسمان ها و زمین برای روشنی دل ها نفرستاده».(2)

فرعون می دانست آیاتی که موسی ارائه می دهد، از جانب خدا براو نازل شده ولی ایمان نداشت، چرا که علم او به رسالت موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در دل و جان وی نفوذ نکرده بود، تا تسلیم شود.

علم با عقل و اندیشه ی انسان سروکار دارد، ولی ایمان با دل وجان انسان، ایمان در دل انسان نفوذ می کند و او را به حرکت در می آورد. امّا ایمان به خدا باعث می شود انسان، از وادی انکار حقّ خارج شده، به سوی حقّ و حقیقت حرکت کند، چنان چه می فرماید: «الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور».

امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: سبیل ابلج المنهاج، اتورالسراج، فبا لایمان یستدل علی الصالحات و باالصالحات یستدل علی الایمان و بالایمان یعمرالعلم؛ ایمان روشن ترین راه ها و نورانی ترین چراغ

ص: 143


1- طلب و اراده، ص 137-140.
2- سوره اسراء آیه102.

هاست، با ایمان می توان به اعمال صالح راه برد و با اعمال نیکو به ایمان می توان دست رسی پیدا کرد و با ایمان علم و دانش آبادان است».(1)

در حدیثی از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده: ان المومن ینظر بنورالله؛ مؤمن با نور خداوند می نگرد و حقایق را می بیند.

و در حدیثی دیگر از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است که می فرماید: اتقوا فراسه المومن فانه ینظر بنورالله ثم تلا؛ از فراست مؤمن بر حذر باشید، چرا که او با نور خدا می نگرد.

4- تقوا

«تقوا از ماده «وقایه» به معنی نگه داری یا خویشتن داری است» و به تعبیر دیگر یک نیروی کنترل درونی است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ می کند و در واقع نقش ترمز نیرومندی را دارد که ماشین وجود انسان را از پرتگاه ها حفظ کرده، از تندروی های خطرناک، باز می دارد.

قرآن کریم می فرماید: یا ایها الذین امنوا ان تتقواالله یجعل لکم فرقانا؛ ای مومنان اگر تقوا پیشه کنید خداوند فرقان، یعنی وسیله ی تشخیص حقّ از باطل را به شما عطا می کند.(2)

به عبارت دیگر پروردگار به وی نیروی شهود و بصیرت را عنایت می فرماید و عقیده ی صحیح را از فاسد و عمل صالح را از صالح تشیخص می دهد و طریق حق را می پیماید و منحرف نمی شود.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: اتقوالله و صونودینکم بالورع؛ تقوا پیشه کنید و دین تان را با ورع نگاه دارید.(3)

از آیات و روایات به خوبی بر می آید که «تقوا» همان احساس مسئولیّت و تعهّدی است که به دنبال رسوخ ایمان در قلب بر وجود انسان حاکم می شود و او را از باطل باز می دارد و به سوی حق دعوت می کند.

بعضی از بزرگان برای تقوی، سه مرحله قایل شده اند:

1- نگه داری نفس از عذاب جاویدان، از طریق تحصیل اعتقادات صحیح.

ص: 144


1- نهج البلاغه، خطبه106.
2- سوره انفال، آیه92.
3- اصول کافی، ج 3، ص 173.

2- پرهیزازهرگونه گناه، اعم از: ترک واجب و فعل معصیت.

3- خویشتن داری در برابر آن چه قلب آدمی را به خود مشغول می دارد و از حقّ منحرف می کند و این تقوای خواص است».

2-5-5 موجبات انکار حق

1- جهل

جهل از زمینه ها و عوامل مؤثّر در انکار حق است، جهل به حقّ و حقیقت و عدم شناخت باطل، جهل به خدا، جهل به هدف آفرینش، جهل به قوانین خلقت، جهل به زشتی گناه و آثار آن.چنان که یک فرد جاهل و بی سواد غذای آلوده به میکروب را، براثر جهل به آسانی می خورد، ولی یک پزشک میکروب شناس، هرگز آن را نمی خورد. در دوران جاهلیّت که گناهان گوناگون بود و سراسر زندگی مردم را فساد و گناه فرا گرفته بود و بیشتر براثر جهل و حماقت آن ها بود.

چنان چه قرآن می فرماید: قالوا یا موسی اجعل لنا الها کما لهم الهه قال انکم قوم تجهلون؛ بنی اسراییل به موسی گفتند: برای ما معبودی (از بت) قرار بده چنان که آن ها (بت پرستان) معبودانی (از بت) دارند. موسی گفت: شما جمعیتی جاهل و نادانی هستید.(1)

از زبان حضرت لوط عَلَيْهِ السَّلاَمُ خطاب به قومش چنین می فرمایند:

انکم لتاتون الرجال شهوه من دون النسال انتم قوم تجهلون؛ آیا شما به جای زنان به سراغ مردان از روی شهوت می روید؟ شما قوی جاهل هستید.(2)

از این آیات به روشنی استفاده می شود که جهل ونادانی یکی از زمینه های نپذیرفتن حق و در نتیجه میل به باطل است.

در حدیثی از امیرمومنان علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده: الجاهل میت بین الاحیاء؛ جاهل مرده است در میان زندگان(3) و در جای دیگر می فرمایند: الحمق من ثمارالجهل؛ حماقت از میوه های جهالت است.(4)

ص: 145


1- سوره اعراف، آیه38.
2- سوره نمل، آیه55.
3- غررالحکم، ص 99.
4- سفینة البحار، ج1، ص199.

روشن است همان گونه که مرده درک و احساسی ندارد از جاهل هم نمی توان انتظار پذیرش حقّ را داشت.

2- هواپرستی

حُبِّ ذات، قوی ترین تمایل انسانی است. انسان براساس حبّ ذات از حیات خود دفاع کرده نمی گذارد، تا خطری حیات او را تهدید کند. اگر حادثه ای پیش آید، همه ی عوامل درونی، بسیج شده، به مبارزه با آن حادثه می پردازند، حبّ ذات اصلی ترین عامل برای حفظ جان و حیات آدمی است، اگر به افراط کشیده شود خود عاملی می شود برای جلوگیری از رشد انسان به بیان دیگر، اگرتمایل صیانت ذات از مسیر اصلی خود منحرف شود، یعنی انسان هرچیز، هرکس را فقط برای خود بخواهد، گرفتار بیماری (خودخواهی) خواهد گشت و بیماری خودخواهی اگر شدّت پیدا کند به بیماری خودپرستی منجر می گردد.(1)

قرآن کریم به این بیماری انسانی که سرمنشاء همه ی مفاسد و موانع رشد انسان است چنین اشاره می کند:

افریت من اتخد الهه هویة و اضله الله علی علم ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشا و فمن یهدیه من بعدالله افلا تذکرون؛ آیا دیدی آن کس که هوا وهوس های خود را خدای خود گرفته، خدا نیز او را با داشتن علم گمراه ساخت و برگوش و قلب او مهر نهاد و بر چشمانش پرده ای انداخت؟ بعد از خدا چه کس او را هدایت می کند. آیا باز هم متذکّر نمی شوید؟(2)

کسی که هوا و هوس های خود را، حاکم بر همه ی ابعاد وجود خویش می سازد، کسی که تابع بی چون و چرای هوا و هوس هایش می شود یعنی اطاعت از خواسته های نفسانی خود می کند، به بیماری خودپرستی دچار شده است.

انسانی که به بیماری خودپرستی دچار شده میان خود و حقّ و حقیقت بزرگ ترین حجاب ها را به وجود آورده است. انسانی که اسیر خودپرستی است، میان خود و خدا بزرگ ترین موانع را ایجاد کرده است، کسی که به این بیماری دچار شود، گوشش از شنیدن حقایق ناتوان خواهد شد و

ص: 146


1- مبانی انسان شناسی در قرآن، ص 277.
2- سوره جاثیه، آیه23.

دیدگانش حقایق را نخواهد دید، در حالی که اگر نفس خود را از هوا و هوس باز دارد به حقیقت می رسد.

قرآن کریم می فرماید: و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس من الهوی فان الجنه هی الاوی؛ کسی که از مقام پروردگارش بترسد و نفس خود را از هوا وهوس بازدارد، بهشت جایگاه او خواهد بود.(1)

در روایات اسلامی نیز، تعابیر تکان دهنده ای در این زمینه وجود دارد:در روایتی از علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده: الشقی من انخذع لهواه و غروه؛ بدبخت کسی است که فریب هوی و غرور خویش را بخورد.(2)

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: اشجع الناس من غلب هواه؛ شجاع ترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غلبه کند.(3)

بنابراین جای تعجب نیست که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و امیرمومنان عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان اتباع الهوی و حلول الاصل اما اتباع الهوی فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسی الاخره؛ خطرناک ترین پرت گاهی که بر سر راه سعادت شما قرار گرفته، هواپرستی و آرزوهای دور و دراز است چرا که پیروی از هوای نفس شما را از حق باز می دارد و آرزوهای دور و دراز آخرت را به دست فراموشی می سپارد.

خلاصه آن جا که هواپرستی وجود دارد، نه پای دین در میان است، نه پای عقل در آن جا چیزی جز بدبختی و رنج و بلا نیست، بسیاری از افراد را دیده ایم، که چوب یک لحظه هواپرستی را تا آخر عمر می خورند و با نگاه به تاریخ معاصر و گذشته به نام کسانی بر می خوریم که به خاطر هواپرستی شان هزاران انسان را به خاک وخون کشیده اند، این ها تنها گوشه ای از عواقب پیروی از هوای نفس است.

ص: 147


1- سوره نازعات، آیه41.
2- نهج البلاغه، خطبه 86
3- من لایحضرالفقه، ج 4، ص 395.

3- تعصّب و لجاجت

«تعصّب از ماده (عصب) در اصل به معنی پی هایی است که عضلات رابه یک دیگر و یا به استخوان ها متّصل می کند و وسیله ی انتقال فرمان مغز به آن هاست و از آن جا که ساختمان محکمی دارد به معنی شدت و استحکام به کار می رود.

لجاجت ازماده لجّ به معنی اصرار بی جا درباره ی چیزی و عدم انصراف از آن است.

قرآن کریم، یکی از حجاب های معرفت و عدم پذیرش حق را تعصب و لجاجت می داند؛«و منهم من یستمع الیک و جعلنا علی قلوبهم الکنه ان یفقهوه و فی اذانهم و قرا و ان یروا کل آیه لا یومنوابها حتی اذا جائوک یجادلونک یقول الذین کفروا ان هذا الااساطیر الاولین»؛ پاره ای از آن ها به تو گوش فرا می دهند ولی بر دل های آن ها پرده افکندیم تا آن را نفهمند و در گوش آن ها سنگینی قرار داده ایم آن ها اگر تمام نشانه های حق را ببینند ایمان نمی آورند، تا آن جا که وقتی به سراغ تو می آیند لج می کنند و کافران می گویند این ها افسانه پیشینان است.(1)

«تعصبب و لجاجت درحقیقت لازم و ملزوم یک دیگرند، زیرا وابستگی به چیزی انسان را وادار می کند که در مورد آن اصرار ورزد و پافشاری کند و دفاع بی قید و شرط نماید.

البتّه گاهی تعصّب به معنی وابستگی به امر حق، استعمال می شود، ولی غالباً در مورد وابستگی به باطل است، سرچشمه ی لجاجت و تعصّب هر چه باشد، غالباً جهل و کوتاه فکری آمیخته با آن است، چرا که دارنده ی آن چنین می پندارد که اگر دست از عقیده خود بردارد، همه چیز را از دست می هد، یا شخصیّت او را در هم می شکند و گاه سرچشمه ی آن تکبر و خودخواهی است به طوری که حاضر نیست در مقابل حقّ خضوع کند و گاه عوامل دیگر.

در روایات نیز روی این معنی تاکید شده، امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند:

فالله الله فی کبر الحمید و فخر الجاهلیه فانه ملاقح الشئان و منافخ الشیطان، التی خدع بها الامم الماضیه و القرون الخالیه حتی اعنقوا فی حنادس جهاله و مهاوی ضلاله؛ شما را به خدا سوگند از کبر و نخوت و تعصب و تفاخر جاهلی برحذر باشید که مرکز پرورش کینه و بغض و کانون وسوسه ی

ص: 148


1- سوره انعام، آیه25.

شیطان است، که ملّت های پیشین و امت های قرون گذشته را با آن فریفته است تا آن جا که در تاریک های جهالت فرو رفتند و در گودال های هلاکت سقوط کردند.(1)

تعصّب و لجاجت، حجاب ضخیمی در مقابل دیدگان عقل انسان قرار می دهد و به او اجازه نمی دهد که واقعیت ها را ببینند چنان چه افرادی را می بینیم، که به هیچ قیمت حاضر نیستند از عقیده و حرف باطل خود دست بکشند هرچند دلایل قطعی بر بطلان آن ها اقامه شود، زیرا جایی برای تدبّر و تفکّر ندارد چنان چه در روایت داریم: لیس للجوج تدبیر؛ لجوج تدبیری ندارد.(2)

4- تکبّر و خودبرتربینی

تکبّر و خودبرتربینی یکی از بزرگ ترین بیماری هایی است که گریبان گیر انسان می شود و او را از پذیرش باز می دارد، این بیماری آن چنان زشت وشنیع است، که ابلیس را که به گفته علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در خطبه ی قاصعه، چند هزار سال پرستش خدا را می کرد به ضلالت و گمراهی کشاند و سرانجام نیز او را برآن داشت تا بارگناه بسیاری ازگناه کاران را بردوش کشد.

از نظر قرآن، تکبّر موجب می شود انسان از شناخت واقعّیات، آن چنان که هستند، باز بماند.

ساصرف عن ایاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیرالحق؛ من آن کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبّر می ورزند، از درک و شناخت آیاتم محروم می سازم.(3)

تکبّر و خودپسندی انسان را به جایی می رساند که حق را انکار می کند.

یستمع ایات الله تتلی علیه ثم یصر مستکبرا کان لم یستمعها فبشره بعذاب الیم؛ و (آن کافر) آیات الهی را که بر او خوانده می شود، می شنود و پس در کفر خود اصرار می ورزد و تکبّر می کند، گویی همه آیات خداوند را نشنیده است، پس او را به عذابی دردناک بشارت ده.

تکبّر و خودبینی، موجب می شود تا انسان خود را برتر از دیگران بپندارد و خود را بالاتر و برتر از دیگران بداند، به خود اجازه دهد، که برای دیگران تصمیم بگیرد، دیگران را زیر سلطه خود درآورد،

ص: 149


1- نهج البلاغه، خطبه 192.
2- غررالحکم.
3- سوره نساء، آیه 173.

انتظار داشته باشد که همه مطیع او باشند و از آرا و نظریاّت او پیروی کنند و به انتظارات بیهوده ی او، جامه ی عمل بپوشانند.

در حدیثی از معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ می خوانیم: ما دخل قلب امریء شی من الکبر الا نقص من عمله مثل ما دخله من ذلک قل ذلک اوکثر؛ در قلب هیچ کس چیزی از کبر داخل نمی شود مگر این که به همان اندازه از عقلش می کاهد، کم باشد یا زیاد.(1)

و در کلمات قصار امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده: بینکم و بین الموعظه حجاب من الغره؛ میان شما و موعظه، حجابی است از غرور .(2)غرور، پرده ای برعقل می کشد و حجابی میان فرد و حقیقت می افکند، به طوری که فرد تمام ارزش ها را در خود خلاصه می کند و غیر خود را قبول نمی کند و بدون ترک آن، محال است انسان به قرب خدا نایل شود و جلوه های ذات پاکش بر قلب او بتابد.

5- گناه کردن

یکی از عواملی که به انکار حقّ منجر می گردد انجام معاصی است؛ زیرا گناه چیزی جز این نیست که انسان را به غیرخدا مشغول می سازد و توجّه به غیرخدا، ظلمت است، قرآن کریم می فرماید:

الذین یکذبون بیوم الدین- و مایکذب به الاکل معتداثیم...؛ همانا کسانی که روز قیامت را انکار می کنند و تنهاکسانی آن را انکار می کنند که متجاوز و گنه کارانند.(3)

در سوره ی روم آیه ی 10 می فرماید: ثم کان عاقبه الذین اساؤا السُّوای ان کذبوا بایاتنا و کانوا بها یستهزءون؛ سرانجام کار کسانی که بدی کردند، این شد که آیات ما را تکذیب کردند و آن را به سخره گرفتند».

در تاریخ، بسیار دیده شد، که افرادی براثر تداوم گناه و طغیان، کارشان به کفر و انکار حق و به استهزاء گرفتن آن رسیده است چنان چه مداومت بر انجام کار نیک موجب صفای دل و نورانیت بیشتر روح می شود.

ص: 150


1- بحارالانوار، ج 75، ص 186.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 282.
3- سوره مطففین، آِیه 11.

در حدیثی از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده که فرمود: اذا ذنب الرجل خرج من قلبه نکته سؤداءً، فان تاب انمحت و ان ذاد زادت حتی ثعلب علی قلبه فلاح یفلح بعدها ابدا؛ هنگامی که انسان گناه می کند، نقطه ی سیاهی در قلب او پیدا می شود، اگر توبه کند محو می گردد و اگر برگناه بیافزاید، زیادتر می شود تا تمام قلبش را فراگیرد و بعد از آن هرگز روی رستگاری را نخواهد دید.(1)

در حدیث دیگری از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمده: کثرة الذنوب مفسده للقلب؛ کثرت گناهان قلب (عقل) انسان را تباه و فاسد می کند.(2)

6- تسویل نفس

یکی دیگر از بیماری های انسانی، تسویل نفس است. کلمه ی تسویل که مصدر «سول» است، به معنای جلوه دادن چیزی است که، نفس انسان خواهان آن است.

تسویل نفس به این معناست که، هوا وهوس های درونی اعمال زشت را برای انسان زیبا جلوه می دهد تا انسان به سوی آن کشانده شود. از نظر قرآن اگر انسان از قبول حق روی برتابد و آن را انکار نماید و در برابر آن موضع گیری کند، شیطان اعمال زشت او را، زیبا جلوه خواهد داد.

«ان الذین ارتدوا علی ادبارهم من بعد ما تبین لهم للهدی الشیطان سول لهم و املی لهم»؛همانا کسانی که بعد از آشکار شدن حق برای آن ها از قبول حق و ایمان روی برتافتند، شیطان اعمال زشت شان را زیبا جلوه داده، با آرزوهای طولانی آن ها را فریب داد.(3)

یعقوب عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز به فرزندان خود که یوسف عَلَيْهِ السَّلاَمُ را به چاه افکندند و به دروغ گفتند که او را گرگ خورده است چنین می گوید: بل سولت لکم انفسکم امرا صبرا جمیل؛ نفس شما کارتان را برایتان زیبا جلوه داد. صبرو شکیبایی کاری زیباست.(4)

همچنین قرآن درباره ی سامری، که مردم را از حق دور کرد و به پرستش گوساله پرستی دعوت کرد، می گوید: وکذلک سولت لی نفسی؛ نفس من، کار مرا برایم زیبا جلوه داد.(5)

ص: 151


1- اصول کافی ج 2 باب الذنوب حدیث 13.
2- درالمنشور، ج 6، ص 326.
3- سوره محمد، آیه 25.
4- سوره یوسف، آیه 18.
5- سوره طه، آیه 96.

تسویل نفس یکی از بیماری هایی است که در اثر آن غیرحقّ برای انسان به صورت حقّ جلوه می کند و عمل زشت فرد برای او زیبا جلوه گر می شود و فرد کار باطل انجام داده، گمان می کند که حق است و بدون آن که خود آگاه باشد، به خسران افتاده است.

2-5-6 معیارحق و باطل از منظر قرآن

بر مبنای آیه ی؛ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنْ الْمُمْتَرِینَ»؛ حق، از جانب پروردگار توست. پس مبادا از تردیدکنندگان باشی.(1) حقّ از جانب پروردگار توست، پس مبادا از تردید کنندگان باشی؛ هرآن چه از جانب پروردگار باشد، حقّ است، زیرا از روی حکمت و مصلحت و به مقتضای عدل است و آن چه از روی هوی و هوس، القای شیاطین، باشد باطل است و طریق تشخیص آن آیات قرآن و اخباری است که به طور قطع از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صادر شده و نیز براهین عقلی قطعی می باشد.

و البته پس ازآن که به یکی از این طرق سه گانه ثابت شد که، ازجانب پروردگار است، دیگر جای شک در آن نیست، اگرچه پی به حکمت و مصلحت آن نبرد و یا مطابق نظریه ی او نباشد، زیرا اجتهاد مقابل نصّ غلط است.

خطاب در آیه، اگرچه متوجّه نبی اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است لکن مقصود امّت است، زیرا ساحت قدس نبی و مقام عصمت او مانع از شک است؛ همان طور که اکثر خطاب های قرآنی از این قبیل می باشد.

همان طور که بیان شد واقعه ی عاشورا، تقابل حق و باطل بود. باید بپذیریم که باطل هیچ گاه قدرت مقابله و رویارویی با حق را ندارد و نخواهد داشت آن چه از تقابل می بینیم تقابل حامیان حق و باطل است. دلیل عدم توانایی باطل در مقابل حق این است که، حقّ چنان چه در تعریفش گذشت، مطابق با واقعیت است مطابق با آن چه که باید باشد و هست به خلاف باطل. فرض کنیم ویروسی به ذهن بشر بیفتد و همه افراد بشر متفق القول بگویند دو ضربدر دو می شود پنج، چهار با شهامت تمام مقابل دو تا دوتا می ایستد و می گوید من جواب حقم. هر چه حامیان باطل بیش تر باشند و به پیروزی ظاهری برسند تلخی شکست بیشتر خواهد بود. اگر همه ی عالم بگویند شر بهتر از خیر است قانون خیر بهتر از شر است شکست ناپذیر است چون حق است و تردیدی در حق بودنش نیست. سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ چون خود حق بود و هدفش هم حق بود و حق هم پایدار است فرمود: لولالی ملجأ و لا مأوی

ص: 152


1- سوره بقره، آیه147.

فمابایعت یزید بن معاویه؛ اگر دنیا مرا به خود جا ندهد پناهی برای من حسین بن علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ نباشد من با یزید بیعت نخواهم کرد چون یزید باطل است و حقّ و باطل بر سر یک سفره جمع نخواهند شد. خداوند درباره کسانی که عذاب آنان حق است تعبیری جالبی دارد به پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ که عزیزترین موجود خداست این طور می فرماید: أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُمَن ْفِی النّارِ؛آیا تو مى توانى كسى راكه درباره اوعذاب قطعى شده است رهایى دهى یاكسى راكه درآتش دوزخ است، بیرون بیاورى؟(1)

به راستى، اى پیامبر! تو با تمام قرب و شأنى كه پیش من دارى، آیا مى توانى این كار را بكنى؟ وقتى كلمه ی عذاب درباره كسى به حق و حقیقت و به تحقیق صادر شد و بر او منطبق گشت، احدى نمى تواند آن را تغییر بدهد و پس و پیش بكند، گرچه اشرف مخلوقات باشد.

پس انسان باید با خداوند متعال، به گونه اى رفتار كند كه رشته ی ارتباط قطع نشود و كلمه ی عذاب درباره ی او مصداقیت پیدا نكند، كه دیگر چاره اى نباشد؛ بلكه مجالى باشد كه پیامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دخالت كند.

از خصوصیات حقّ این است كه چیزى از آن كم نمى شود و چیزى هم برآن اضافه نمى شود. چرا؟

چون اگر چیزى از آن كم یا اضافه كنیم، آن را از حق بودن خارج كرده ایم واین مساوى است با بطلان. قرآن كریم مى فرماید: وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ؛ حق را با باطل نیامیزید.(2)

حق را باید پذیرفت و این از جمله احكام حق در قرآن مجید است كه حق را در هر حال باید پذیرفت، زیر بار آن باید رفت؛ چه مطابق میل انسان باشد چه نباشد. نمى شودكه به خاطر اهوا و امیال یا از هرحیثى از حیثیات دیگرازحقدست برداشت. قرآن كریم مى فرماید:

وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ؛ از هوا و هوس هاى آن ها پیروى مكن و از آن چه به حق بر تو نازل شده است، روى مگردان.(3)

ص: 153


1- سوره زمر، آیه19.
2- سوره بقره، آیه49.
3- سوره مائده، آیه48.

افكار، آرا و نظرات انسانّ در مقابل حقّ صفر و بى ارزش است. اگرتمام عالم جمع بشوند و همه متفقاً برخلاف حق حرفى بزنند این با صفر مساوى است. همه باید پیرو حق باشند. هیچ گاه نمى شود حق تغییر پیدا كند و مطابق امیال، افكار و آرا عوض بشود. در آیه ی دیگرى آمده است:وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ وَمَنْ فیهِنَّ؛ اگر حق از هوس هاى آن ها پیروى مى كرد و طبق تمایلات آن ها رفتار مى نمود البته آسمان ها و زمین و هركس در آن هاست، تباه می شدند.(1)

معلوم مى شود كسانى كه در برابر حق قرار مى گیرند، داعیه ی فساد در روى زمین دارند. اصولاً بعد از این كه معلوم شد موضوعى حق است، چون و چرا درباره ی آن درست نیست و معنا ندارد. در آیه ی دیگرى مى خوانیم: یجادِلُونَكَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَینَ؛ آن ها پس از روشن شدن حقیقت، باز با تو مجادله مى كنند و از اعتراض خویش دست برنمى دارند.(2)

وقتى معلوم شد، كه موضوعى حقّ است، باید از آن اطاعت و تبعیت كرد و بدون چون و چرا، مطیع آن بود و نباید درباره آن جدال نمود؛ چرا كه حق عوض نمى شود، تبعیض قبول نمى كند و تغییر و تعدد پیدا نمى نماید.

پس كسانى كه مى گویند: حق متعدد است، همه به حق مى رسند، هركسى به مقدارى از حق مى رسد. این خلاف نص قرآن است؛ چرا كه قرآن مجید مى فرماید: فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ؛ آیا بعد از حقّ، چیزى جز ضلالت و گمراهى وجود دارد؟(3)

یكى دیگر از خصوصیات حقّ این است كه حق، خودش را معرفى مى كند و به معرّف نیاز ندارد. دیگران با توسط حقّ باید شناخته شوند. حقّ باید براى شناخت دیگران میزان و معیار باشد، نه این كه كسى معرّف حق باشد؛ زیرا كسى كه مى خواهد حق ّرا معرّفى كند از دو حال خارج نیست. یا از روى علم حرف مى زند و یا از روى گمان.

ص: 154


1- سوره مؤمنون، آیه71.
2- سوره انفال، آیه6.
3- سوره یونس، آیه 32.

اگر از روى علم حرف می زند، پس از خود حقّ اخذكرده و اگر از روى گمان حرف مى زند، قرآن مى فرماید: إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیئًا؛ گمان و پندار هرگز انسان را از حق بى نیاز نمى كند و به حقّ نمى رساند.(1)از این روست كه وقتى در جنگ جمل آن شخص خدمت امیرمؤمنان على عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد عرض كرد: یا امیرالمؤمنین! من در شك افتادم؛ در یك طرف طلحه، زبیر، عایشه و بزرگان اصحاب قرار دارند و در طرف دیگر شما و اصحاب تان هستید. حق كجاست؟ من دچار تردید شده ام؟

حضرت فرمودند: اعرف الحق تعرف أهله؛ تو اوّل حق را پیدا كن و حق را میزان براى اشخاص قرار بده و آن گاه اهل حق را خواهى شناخت.(2)

حضرت در روایت دیگرى مى فرمایند: اعرف الرجال بالحق لاَ الحق بالرجال؛ افراد را با ترازوى حقّ بشناس، نه این كه حقّ را با نگاه به افراد بشناسى.(3)

هیچ گاه نباید گفت: چون فلانى این كار را انجام داد، پس این كار درست است، فلانى آدم درستى است كه كار درستى انجام داد. نه، حق، دائر مدار اشخاص نیست؛ بلكه اشخاص و ارزش آن ها دایر مدار حقّ هستند. ما نباید به اشخاص به جهت صِرف شخصیت آن ها احترام بگذاریم.

از خصوصیات دیگر حقّ این است كه، هرگز احساس تنهایى و ضعف نمى كند. اگرهمه ی اهل عالم از حق اعراض كنند، هیچ تأثیرى بر حق ندارد، براى او اصلاً مهم نیست كه، تمام مردم به طرف او بیایند یا نه.

البته اگر در كنار حق نباشند، غصه مى خورد، امّا درحقّانیت اوتأثیرى ندارد، قرآن كریم مى فرماید: وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْیكْفُرْ؛ بگو: این حقّ از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ هر كس مى خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را بپذیرد) و هر كس مى خواهد، كافر گردد.(4)

ص: 155


1- همان، آیه36.
2- تفسیر الكشاف: ج4، ص 5.
3- الحدائق الناضره: 25ج، ص 294.
4- سوره کهف، آیه29.

بنابراین، ما باید به سوى حقّ برویم و طالب حقّ باشیم، آن را پیدا كنیم و از آن پیروى نماییم، وگرنه، حقّ در جاى خود قرار دارد.

نباید انتظار داشته باشیم كه حقّ به خانه ی ما بیاید، ما باید به خانه ی حق برویم. از این رو بحث شده كه، در داستان سقیفه ومسایل بعدى آن،آیا امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ موظّف بودند مردم را به سوى خودشان دعوت كنند و قیام به سیف نمایند؟حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ در روایتى مى فرمایند: یا جابر! مثل الإمام مثل الكعبة إذ یؤتى ولایأتی؛ اى جابر! مَثَل امام مَثَل كعبه است كه سُراغ كعبه مى روند وكعبه به سراغ كسى نمى آید.(1)

در حدیث دیگرى پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مى فرمایند: یا علی! أنت بمنزلة الكعبة تؤتى ولا تأتی؛ اى على! جایگاه تو همانند كعبه است كه مردم باید به سراغ آن بروند و كعبه به سراغ آن ها نمى آید.(2)

آن گاه خداوند متعال در قرآن مجید مى فرماید:

قُلْ یا أَیهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یهْتَدی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یضِلُّ عَلَیها وَما أَنَا عَلَیكُمْ بِوَكیل؛ بگو: اى مردم! حقّ از طرف پروردگارتان به سوى شما آمده، هر كس در سایه ی این حق هدایت یافت به سود خودش هدایت یافته و هر كس گمراه گردد به زیان خود گمراه مى گردد و من وكیل شما نیستم.(3)

آن گاه به پیامبر خدا عَلَيْهِ السَّلاَمُ خطاب مى شود: وَاتَّبِعْ ما یوحى إِلَیكَ وَاصْبِرْ حَتّى یحْكُمَ اللّهُ وَهُوَ خَیرُ الْحاكِمینَ؛ و باید تنها از آن چه به تو وحى مى شودپیروى كنى و باید صبر و شكیبایى را، پیشه، كنى تا خداوند حكم و فرمان خود را صادر كند؛ چرا كه او بهترین داوران است.(4)

یعنى اى پیامبر! اگر به سراغ شما نیامدند، شما به وظیفه ی خود عمل كردى و خداوند متعال، احكم الحاكمین است. عجیب این كه همیشه و در طول تاریخ بین حق و باطل كشمكش وجود داشته است، قرآن كریم مى فرماید: كَذلِكَ یضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْباطِلَ؛ این گونه خداوند براى حقّ و باطل مثال مى زند.(5)

ص: 156


1- بحار الأنوار: ج 36، ص. 358
2- مناقب، ابن شهرآشوب: ج 3، ص.38
3- سوره یونس، آیه108.
4- همان، آیه 109.
5- سوره رعد، آیه17.

عجیب تر این كه، همیشه درهمه ی امّت ها اكثریت از حقّ اعراض كردند، آن جاكه مى فرماید: بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا یعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ؛ امّا اكثر آن هاحقّ را نمى دانند، ازآن روى گردانند.(1)در آیه دیگرى مى فرماید: بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ؛ بلكه او حق را براى آنان آورده، ولى بیش تر آنان از حق ناخرسند هستند.(2)

با توجّه به این آیات، به راستى آیا مى شود انسانِ عاقل از حق خوشش نیاید؟

چرا باید حق تلخ باشد؟ كه در روایتى آمده است: «الحق مرٌّ»؛ حقّ، تلخ است.

چرا حقّ در ذائقه انسان تلخ است؟

آیا این نَفْس حق است كه در ذایقه ی انسان تلخ است یا نَفْس خود انسان است كه حق را تلخ مى بیند؟

این بیان قرآن كریم است كه مى فرماید: بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ؛ بلكه او حق را براى آنان آورده، ولى بیش تر آنان، از حق ناخرسند هستند.

با استفاده از آیات قرآن مجید معلوم شد كه امام و امامت چنین است، ما باید آن خوب و دقیق بشناسیم و اعراض ما و عدم اعراض ما، براى او نفع و ضررى ندارد و هرگز حق، از افكار، اهوا و امیال ما، پیروى نخواهد كرد.

عجیب است كه بنا به روایات تاریخ و سیره، امیر مؤمنان على عَلَيْهِ السَّلاَمُ هیچ تغییرى نكردند؛ چه آن وقتى كه مردم، بعد از 25 سال كه، آن حضرت كنار بودند به ایشان رو آوردند و چه آن وقتى كه مردم از آن حضرت، اعراض كرده بودند، هیچ فرقى برایشان نكرده بود؛ چرا كه شأن حق، چنین است و حق با اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ است و هرگز حق از اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ و اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ از حق جدا نمى شوند.

2-5-7 حقوق یوم الله

«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَیامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور»ٍ؛ و در حقیقت موسى را با آیات خود فرستادیم [و به او فرمودیم] كه قوم

ص: 157


1- سوره انبیاء، آیه24.
2- سوره مؤمنون، آیه70.

خود را از تاریكی ها به سوى روشنایى بیرون آور و روزهاى خدا را به آنان یادآورى كن كه قطعا در این [یادآورى] براى هر شكیباى سپاس گزارى عبرت هاست.(1)

خداوند در این آیه ی شریفه می فرماید ما موسی را با آیات خود به سوی قومش فرستادیم تا این که آنان را از ظلمت به سوی نور خارج کند بعد خطاب به موسی می فرماید قومت را متذّکر ایّام الله شومتذکر روزی که از ظلمت به سوی نور خارج شدند. می دانیم همه ی ایّام، ایّام الله است، امّا چرا بعضی از روزها مورد توجه خاص خداوند است و آن را به خود نسبت می دهد؟ جوابش این است: در این روزهای خاص که به عنوان مظروف هستند اتّفاق بسیار بزرگی افتاده که به آن روز ویژگی خاصی بخشیده است مثلاً در همین آیه خروج از ظلمت به سوی نور حادثه بزرگی قلمداد شده لذا خداوند آن روز را به خود نسبت داده است و از موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می خواهد که مردم متذکر به این روز بزرگ باشند و حق این روز را ادا کنند.

جری و تطبیق این آیه شریفه به این صورت است که حضرت رسول عَلَيْهِ السَّلاَمُ و ائمه هدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ همین کار را کردند یعنی حضرت رسول با بزرگ ترین آیات خدا، که قرآن باشد قرآنی که خداوند آن را نور معرفی کرده مردم را از ظلمت به سوی نور هدایت کرده است و هکذا ائمه هدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ علی الخصوص سید و سالار شهیدان حضرت حسین بن علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ که روز عاشورا یخرجهم من الظّلمات الی الّنور بوده، لذا خداوند به هدایت یافته گان یادآور این روز بزرگ می شود، که حق این روز را ادا کنید.

حال روز عاشورا یک ظاهری دارد و یک باطنی. ظاهر این روز همین روزی است که خورشید از سیتغ کوه بالا می آید و پرتو زرین خود را سخاوت مندانه بر همه می پاشد روزی که بزرگ ترین تراژدی غم بار بشر در آن رخ داد و عزیزترین بنده ی خدا به شهادت رسید اما باطن این روز کسی نیست جز حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ.

انسان ها با توجّه به تعاملی که با هم دارند، خواه و ناخواه بر گردن هم حقوقی پیدا می کنند، که ادا این حقوق به ناچار باید در یک ظرف زمانی خاصّی انجام پذیرد حتِّی حقّ الله نیز این چنین است که در اصطلاح به آن «حقوق فی الایّام» گفته می شود یعنی حقوق و ایّام جدای از هم اند و ایّام نقش ظرف را ایفا می کند مثل گرفتن قرض الحسنه که زمان نقش مهمی دارد یا در حقّ الله مثل نماز که هر نمازی زمان مخصوص به خود را دارد نماز صبح باید قبل از طلوع خورشید خوانده شود نماز

ص: 158


1- سوره ابراهیم، آیه 5.

ظهر و عصر باید موقع زوال و نماز مغرب و عشاء بعد غروب آفتاب و یا خمس و زکات که باید سال آن فرا رسیده باشد امّا گاهی اوقات هم حقوق داریم هم ایام، ولی دیگر ایاّم نقش ظرف را ایفا نمی کند که به آن «حقوق الایّام» گفته می شود یعنی حقوق به نفس ایّام تعلّق می گیرد در این صورت یعنی نفس ایام دارای حقّ و حقوقی است به خلاف حقوق فی الایّام.مطلب بعدی این که آن چه از روز به ذهن ما تبادر می کند نور و روشنایی است، یعنی این نور است که روز را روشنایی می بخشد. نور به معنای روشنایی که زایل کننده ی تاریکی و ظلمت است بر موجودات مختلفی اطلاق شده است. ساده ترین معنای آن نور، حسّی است که از مراتب عالم اجسام است. مراتب والاتر نور، نور علم، ایمان، هدایت، امام، پیامبر، عقل، ذات خداوندی و غیره است. در تمام این مصادیق، رفع سرگردانی و ظلمت و ایجاد روشنی و وضوح و تعیین راه و هدف از لوازم نور و روشنایی است. بنابراین آدمیان که در این دنیا گرفتار انواع ظلمات و تاریکی ها هستند می باید به انواع روشنایی و نور تمسّک کنند تا به مراتب بالاتری از کمال دست یابند. لذا به طور کلّی این نور بر دو قسم است «نور یکشف عن آثاره و نور یکشف عن اوصافه» قسم اول نور مادّی است که آیات و نشانه های خداوند را به ما نشان می دهد مثل نور خورشید، ماه «هو الّذی جعل الشمس ضیاء و القمر نور» (یونس، 5) «و جعل القمر فیهنّ نور» (نوح، 16). در خورشید آن چه باعث نورانیت و گرمابخشی خود خورشید می شود، وجود عناصر و گازهایی مثل هلیم است که در هسته خورشید وجود دارد که بر اثر فعل و انفعال و انفجار باعث روشنایی و گرمادهی خورشید می شود. جالب است بدانیم خورشید که 1.200.000 برابر بزرگ تر از زمین است طبق تخمینی که دانش مندان زدند حدود 600.000.000 میلیون تن گاز هلیم در هسته خود دارد و وقتی منفجر شود انرژی مدت حاصله یک ثانیه اش 6.000.000 میلیارد شهر به بزرگی تهران را 100.000.000 سال به طور شبانه روز روشن نگه می دارد.

اما قسم دوم نوری است که کشف از اوصاف خداوند می کند. ملکوت هم خورشیدی دارد که باعث روشنایی و گرمابخشی عالم معنی می شود و آن خورشید کسی نیست جز نیر اعظم حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و ائمه هدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ که کلّهم نور واحد هستند. چنان چه خداوند بر پیامبر اسلام هم اطلاق نور کرده است زیرا وی با سخن و عمل خود نور حقیقت را از ظلمات باطل تفکیک کرد و با پیام آسمانی خود سعادت و کمال را بر آدمیان نمودار ساخت مانند آیه و داعیاً الی الله باذنه

ص: 159

و سراجا منیر (الاحزاب، 46) قد جاءکم من الله نور و کتاب (المائده، 15)حال همان طور که خورشید ظاهری وجود عناصری در هسته اش باعث روشنایی و گرمابخشی می شود در وجود آفتاب عالم تاب معنی هم خداوند عناصری قرار داد که باعث روشنایی می شود و کشف از اوصاف خداوند متعال می کند. حال ببینیم این عناصر چه چیزهایی هستند؟عنصر اوّل، عنصر عصمت

عصمت در لغت: تقریباً تمام لغویون در معنای عصمت نظر واحدی دارند و آن عبارت است از باز داشتن، نگه داشتن و حفظ کردن امّا در اصطلاح؛ متکلمان و مفسران اسلامی در بیان معنای اصطلاحی عصمت تعاریف مختلفی ارائه کرده اند. برخی از آن ها عصمت را لطف، برخی دیگر ملکه نفسانی و اقلیتی هم آن را اجباری پنداشته اند. به نظر شیخ مفید، سیدمرتضی، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه ی حلّی و ابن ابی الحدید معتزلی عصمت توفیق و لطفی است که خداوند متعال در حق مکلفی می کند که با آن، وقوع معصیت و ترک طاعت، با وجود قدرت بر آن از او ممتنع می گردد. در هر حال امامیه برای انبیا مطلق عصمت را قائل هستند و می گویند واجب است نبی از همه قبایح معصوم باشد خواه گناه صغیره باشد یا کبیره، قبل از نبوت باشد یا بعد از آن از روی سهو و نسیان باشد و یا هر طوری که تصورّ شود. فخر رازی در کتاب عصمة الانبیاء خود شانزده دلیل برای عصمت انبیا اقامه می کند.

شیعه، معتقد است همان طور که انبیا باید دارای مقام عصمت باشند اوصیای الهی نیز باید این مقام را دارا باشند نمی شود پیامبری معصوم باشد ولی وصیّ و جانشین او معصوم نباشد همان نقض غرضی که در صورت عدم عصمت انبیا در انبیا پیش می آید در وصی و جانشین او نیز پیش می آید به عبارتی تمام شانزده دلیل بر عصمت انبیا فخر رازی بر عصمت یک امام نیز دلالت دارد دلیل پانزدهم ایشان این است که می گوید عهد نبوت به ستم گران نمی رسد و استدلال می کند به آیه ی شریفه ی «لا ینال عهدی الظالمین» در این مقام اگر مقصود از کلمه ی «عهد» نبوت باشد، عصمت انبیا ثابت می شود و اگر منظور از کلمه ی عهد در آیه ی امامت باشد باز هم عصمت انبیا ثاتب می شود، زیرا مقام امامت کم تر از مقام نبوّت است یعنی اگر عهد امامت به گناه کار نمی رسد به طریق اولی عهد نبّوت هم به عاصی نمی رسد. در هر حال عنصر عصمت یک عنصر نورانی و ضدّ تاریکی است، چرا که هر

ص: 160

گناهی که از انسان سر می زند نقطه سیاهی می شود در قلب او چنان چه امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: اِذا اَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فِى قَلْبِهِ نُکْتَهٌ سَوْدَاءٌ فَاِنْ تابَ اِنْمَحَتْ، وَاِنْ زادَ زادَتْ حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ فَلا یُفْلِحُ بَعْدَها اَبَدا كه اگر كسی گناه كرد یك نقطه ی سیاهی در دلش پیدا می شود. اگر توبه كرد آن نقطه یسیاه پاك می شود. و اما اگر توبه نكرد و گناه دوم آمد آن نقطه ی سیاه زیاد می شود. و سیاهی گناه مداوم كم كم همه ی دلش را می گیرد و دیگر رستگار نمی شود.(1)

وجود عنصر عصمت در کسی ذات او را نورانی می کند هم خود نورانی است هم به دیگران نور می بخشد بنابراین العصمة نور عصمت یک عنصر نورانی است.

عنصر دوم، ولایت است

آیات زیادی در باب ولایت اهل بیت در قرآن وارد شده است. یکی از زیباترین آیاتی که در باب ولایت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ وارد شده و آن را عنصر نورانی معرفی می کند آیه نور از سوره نور است. علّت نام گذاری این سوره به نور هم بخاطر وجود همین آیه ی نور است به اعتبار تسمیة الکل باسم جزئه. خداوند این سوره را این طور آغاز می کند می فرماید سورة انزلنها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بینات لعلکم تذکرون. سوالی که این جا مطرح است این است که مگر غیر این است که تمامی سوره های قرآن را خداوند نازل کرده است؟ خداوند قرآن را به دو صورت دفعی و تدریجی بر پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نازل کرده است حال چه دلیلی دارد بفرماید ما این سوره را جداگانه نازل کرده ایم مگر این سوره چه خصوصیتی دارد که یک حساب جداگانه برای آن باز کرده و فرموده است این سوره را ما نازل کردیم؟ جواب این که همان طور که بیان شد نام این سوره از آیه نور گرفته شده است و آیه نور آیه ولایت است می خواهد بفرماید همان طور که قرآن را ما در شب قدر نازل کردیم ولایت را هم ما نازل کردیم همان طور که تبعیت از قرآن و عمل به آن بر هر مسلمانی لازم و واجب است، تبعیّت از ولایت و امام را هم که ما نازل کردیم واجب است.

ص: 161


1- اصول کافی، باب گناهان.

عنصر سوم، عنصر علم

همان طور که می دانیم، ارزش هر علمی به موضوع آن است. هر چه موضوع علم با ارزش تر باشد، آن علم همان اندازه ارزش دارد به عنوان مثال موضوع علم طب درمان جسم و در نهایت حفظسلامتی و حیات انسان است لذا علم طب به همین اندازه ارزش مند است. طبق این معیار با ارزش ترین علوم، علوم الهی است چرا که موضوع آن خداوند و شناخت اوست خداوند که مستجمع جمیع کمالات و ارزش هاست پس علوم الهی به همان اندازه از ارزش والایی برخوردار است. لذا حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در تقسیم بندی علم می فرماید: العلم علمان، علم الادیان و علم الأبدان فبعلم الأدیان حیاة النّفوس و بعلم الأبدان حیاة الأجساد و اعلم انّ الادیان اشرف من الأبدان و حراسة الأدیان أوجب من حراسة الأبدان؛ علم بر دو گونه است: علم دین و علم بدن. حیات روح بوسیله علم دین و حیات جسد به واسطه ی علم بدن است و بدان که دین بر جسد شرافت دارد و نگهداری دین از نگه داری بدن لازم تر است.(1)

علمی که به عنوان یک عنصر نورانی از آن یاد می شود همین علوم الهی است چون خداوند می فرماید الله نور السموات و الارض. در آیاتی از قرآن کریم بر علم اطلاق نور و روشنایی شده است مانند: قل هل یستوی الاعمی و البصیر ام هل تستوی الظلمات و النور؛(2) و ما یستوی الاعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور؛(3) و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس؛(4) و یجعل لکم نورا تمشون به.(5)

البته میان ادراکات حسی با علم و فکر و قوه عاقله هم رابطه تنگاتنگی است که امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در مورد آن ها می فرماید: العقول ائمّة الافکار و الافکار ائمّة القلوب و القلوب ائمّة الحواس و الحواس ائمّة الاعضاء

ص: 162


1- الحکم الزاهرة با ترجمه انصاری، ص 49
2- سوره رعد، آیه 16.
3- سوره فاطر، آیه 19و21.
4- سوره انعام، آیه 122.
5- سوره حدید، آیه 28.

حال اگر علم و معرفت با طلب حقیقت و دل بستگی به آن و گام گذاشتن در راه آن همراه شود و فرد عالم علم خود را چراغ راه تعالی خود قرار دهد و در جست و جوی کمال برآید ایمان حاصل می شود.یکی از زیباترین آیات قرآن آیه 68 سوره نحل است که خداوند می فرماید: «وَ أَوْحي رَبُّکَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ»

در این آیه به مسیری که خداوند برای زنبور عسل معین کرده و زنبور هم به هدایت تکوینی این راه را می پیماید اشاره می کند و نتیجه درست پیمودن این راه را عسلی می داند که شفای برای همه دردهاست. در تفسیر قمی ذیل این آیه شریفه امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: (وأوحى ربك إلى النحل) قال: نحن النحل الذی أوحى الله إلیه (أن اتخذی من الجبال بیوتا) امرنا أن نتخذ من العرب شیعة (ومن الشجر) یقول: من العجم (ومما یعرشون) من الموالی، والشراب المختلف ألوانه العلم الذی یخرج منا إلیكم. در حقیقت این مثالی است برای صاحبان عقل که تفکر کنند خداوند مثال ها و تشبیهات زیادی در قرآن بکار برده است باشد که بندگانش پند گیرند و متذکر شوند چنان چه خود می فرماید:

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزيدُهُمْ إِلاَّ نُفُورا؛ ما در این قرآن، انواع مثال ها را آوردیم تا متذكر شوند! ولی (گروهی از كوردلان،) جز بر نفرتشان نمی افزاید!» گرچه خداوند این تصریف را برای کوردلان بی نتیجه می داند؛ امّا هستند کسانی که متذکّر شوند و در این آیات تدبّر کنند که مقصود خدا از زدن این مثال ها و تشبیهات چیست؟

خلاصه این که علمی نورانی است که منشأ آن پاکی و صفای باطن و از طرف خداوند باشد این علم به عنوان یک عنصر نورانی در وجود کسی هم خودش را نورانی می کند هم به دیگران نور می بخشد. در غیر این صورت علم جز سواد سیاهی چیزی نیست و باعث گمراهی انسان نیز می شود وسیله ای می شود برای رسیدن به متاع دنیوی مثل غرب امروز در علوم مختلفی پیش تاز هستند قاره پیما می سازند فاصله ها را با علم کم کردند ولی چون نورانیت ندارند جز بدبختی برای بشر چیزی به ارمغان نیاوردند از آن طرف دنیا می اید به این طرف دنیا مگس وار روی لجن دنیا می نشیند برای رسیدن به نفت هزاران هزار انسان بی گناه را می کشد بدیهی است که این علم نافع نخواهد بود و نورانیت نخواهد داشت. شاعری خوش ذوق داستان زیبایی از مناظره ی مگس و زنبور عسل را به

ص: 163

تصویر کشیده که بیانش خالی از لطف نیست در حقیقت بیان کننده ی حال و روز انسان عصر امروز است.

مگسی گفت به زنبور عسل *** شده ای ازچه به خوبی تومَثَل

ضربان دل تو چون دل من *** بسرشتند ترا ازگِل من

در نظرها ز چه رو من خوارم *** من مگر با توچه فرقی دارم

عنکبوتان که همی دام تنند *** دائما درصدد صید منند

همه سوزند پر و بال مرا *** طایر هستی و آمال مرا

لیک برعکس تو هرجا که روی *** هیچ آزار و اذیت نشوی

چو زکند وی نهی پای بدر *** هست جان و تن تای من زخطر

نه چو من واله و آسیمه سری *** زآن چه بر من گذرد بی خبری

می رسد بر همه ازنیش تو نوش *** من چه هستم مگسی خانه به دوش

همچو پر کار که سر گردان است *** عقل من در کف من حیران است

گفت زنبور عسل کای نادان *** وی شده غافل ا زاسرار جهان

هر خرمند که صاحب نظر است *** زین معمای جهان با خبر است

چکنم تیر تو گر خورد به سنگ *** یا حنای تو نمی گیرد رنگ

تو خود این راه خطا پیمودی *** ورنه آغاز کی این سان بودی

دامن همت تو بالا نیست *** طبع تومن چه کنم والا نیست

هر کجا خار و خسی را بینی *** پای آن بال زنان بنشینی

تند پرواز چو باد صرصر *** میزنی پرسه به هر کوی و گذر

خاطر آشفته و مات و نگران *** دائما مضطرب و نغره زنان

این همه مسفده جویی کردن *** هرزه گردی و دورویی کردن

بی سر انجامی و نافرجامی *** حاصلش چیست به جز بدنامی

عاشق روی لجن زاری تو *** از گُل آزرده و بیزاری تو

دل به سرگین و خُزف شاد کنی *** گِرد آن ضجه و فریاد کنی

ای مگس این چه سر پرشور است *** که ترا دعوی با زنبوراست

ص: 164

من گل لاله و ریحان بویم *** راز با مرغ غزل خوان گویم

وسط غنچه گل خوابم کنم *** خواب در سایه ی مهتاب کنم

من بهر طعمه قناعت نکنم *** یا ز هر سلفه اطاعت نکنم

می مکم خون خود از شیره ی گل *** حشر و نشر است مرا با بلبل

هنرم کوشش و سعی و عمل است *** زین سبب حاصل کارم عسل است

کمر خویش به همت بستم *** تن به ذلت ندهم تا هستم

همتم کرد پر از شهد دلم *** ساخت از قند عسل آب گِلم

همت سلسله جنبان گردد *** مور ناچیز سلیمان گردد

هنر آموز و هنرورزی کن *** صحبت ازآن چه که میارزی کن

ارج دانش به زر و زیور نیست *** هنر از زیور و زر کمتر نیست

بی هنر چون شجر بی ثمر است *** بخدا منفعتش هم ضرر است

عجبا این مگس پست دغل *** می کند فخربه زنبور عسل

ای شگفتا که در این گردش دهر *** هست جام عسل آلوده به زهر

آری دشمنان دین خدا از علم استفاده نامشروعی می کنند با بال علم به پرواز در می آیند و روی هر کثافاتی می نشینند در نتیجه ناقل امراض مختلف در جامعه بشری می شوند و خیلی ها را به کام مرگ می کشند. در حالی که اگر علم الهی باشد و در راستای تحقق اهداف الهی استفاده شود بی شک علم نورانی خواهد بود وجود همه را نورانی و روشن می کند. اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ بر سر سفره ی علم الهی همیشه نشسته اند و روزی می خورند دست پرورده خود خداوند متعال هستند همان طور که اولین کار که کودک در بدو تولدش می کند شیر خوردن از پستان مادر است خداوند هم اولین کاری که به پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دستور داد فرمود اقرء یعنی از غذای علم بخور تا پرورش پیدا کنی. حواریون از عیسی نبی علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ سوال کردند یا معلم الخیر چطور می شود که انبیا بدون آن که تلمّذ کنند و علوم را از کسی بیاموزند عالم اند؟ حضرت عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در جوابشان فرمود آیا تا به حال دیده اید که کسان عروس یا داماد برای عروسی دعوت شوند؟ گفتند خیر فرمود چرا؟ گفتند چون این ها بر سر یک سفره بزرگ شدند و نان یک سفره را خوردند دعوت از پدر و مادر و یا برادر و خواهر معنی ندارد

ص: 165

دعوت برای کسانی است که قرابت کم تری با عروس یا داماد دارند ولی چون مورد توجه و عنایت عروس یا داماد هستند

بعد فرمود انبیاء عظام هم این چنین هستند این ها دایماً بر سر سفر علم الهی هستند دعوت کردن از آن ها معنا ندارد. از این جا ارزش عالمان دین فهمیده می شود که چقدر نزد خداوند محبوب هستند که خداوند آنان را بر سر سفره علم خود دعوت می کند و روزی خور سفرهعلم قرارشان می دهد خداوند خود تربیت پیامبر را بر عهده گرفت و او را تربیت کرد چنان چه حضرت رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود ادّبنی الله خداوند مرا ادب و تربیت کرد. بهترین و با ارزش ترین علوم را به حضرتش تعلیم داد و آن هم علم کرامت است که ریشه در شناخت خود خداوند دارد. لذا می فرماید: اقْرَأْ بِاسْم رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الْا؛ نسَ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ.

خداوند در این آیات شریفه خود را با صفت اکرم معرفی می کند مثل استادی که متصف به صفتی از علوم می شود استاد فلسفه یا استاد فقه یعنی استادی که تخصص در فلسفه و فقه دارد خداوند در بین صفات بی شماری که دارد در این آیه خود را با صفت اکرم معرفی می کند یعنی می خواهد درس تخصصی کرامت را به پیامبر بیاموزد بعد کتابی را به او می دهد که آن هم سراسر نور و کتاب علم است آن کتاب را هم به همین صفت معرفی می کند قرآن کریم بعد این که پیامبر خوب این درس را آموخت او را مفتخر به همین صفت که اکرم باشد می کند و می فرماید تو رسول اکرم من هستی. همه آن چه گفته شد در ذیل نورانیت علم حاصل می شود لذا علم یک عنصر نورانی است. العلم نور علم هم یک عنصر نورانی است.

آن چه درباره این سه عنصر عصمت، ولایت و علم گفته شد در وجود مقدس حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ جمع است هم دارای مقام عصمت، هم، ولایت و هم علم است این عناصر نورانی وجود حضرت را چون خورشید منور کرده هم خود روشن است هم به دیگران روشنایی می بخشد لذا این که خداوند می فرماید مردم باید متذکر ایام الله باشند و حق این روز را ادا کنند در حقیقت باید حق اباعبدالله را ادا کنند که آفتاب عالم تاب معناست. ادا حق اباعبدالله به عنوان حقیقت یوم الله که یخرجهم من الظلمات الی النور بوده به پیمودن راه آن حضرت است پا در جای پای حضرت گذاشتن است نه صرف عزاداری و شعار بدون شعور .

ص: 166

2-5-8 انواع حقوق به نقلی

حقوق به یک اعتبار به دو قسم تقسیم می شود: حقوق شخصیه و حقوق نوعیه.

1- حقوق شخصیِه

حقوق شخصیّه به این معنا که ذی حق بر گردن یک شخص معین حق دارد حقی که بر گردن کسی دارد نمی تواند از دیگری مطالبه کند مثل این که از زید طلبکار باشد بخواهد از عمرو طلب خود را بخواهد این منطقی نیست و عقلا این را مذموم می دانند.

2- حقوق نوعیه

اما حقوق نوعیه یعنی این که ذی حق بر گردن همه هم نوعان خود و انسان ها حق داشته باشد که این قسم دارای دو خصوصیت مهم است یکی این که محدود به زمان خاصی نیست دوم این که با انجام دادن یکی از گردن دیگری ساقط نمی شود مثل نماز که بر همه مسلمانان واجب است هر کسی به نوبه خود باید این واجب را انجام دهد و این طور نیست که اگر من انجام دادم از گردن فرزندم ساقط شود محدود به زمان خاصی نیست یعنی این طور نیست که یک سال نماز بخوانیم سال بعد از گردن ما ساقط شود.

چند نفر یا گروه هستند که حق نوعیه بر گردن ما دارند. اول خداوند متعال است که بر گردن همه بندگان خود حق دارد حقوقی را که مطالبه می کند همه ی بندگان به نوبه خود موظفند که حقوق الهی را ادا کنند این طور نیست که کسی ادا کند و بخواهد از گردن دیگری ساقط شود. ادای این حقوق محدود به زمان خاصی هم نیست هر زمانی که حقی از طرف خداوند بر گردنش ثابت شد باید ادا کند.

دوم انبیا: انبیاهم حقوق شان نوعیه است یعنی بر گردن همه افراد حق دارند و این محدود به زمان خاصی هم نیست یعنی این طور نیست که بگوییم زمان انبیا گذشته دیگه بر گردن ما حق و حقوقی ندارند

سوم شهدا: شهدا هم حقوق شان نوعیه است یعنی بر گردن همه ما حق دارند محدود به زمان خاصی هم نمی شود درست نیست بگوییم ما نسل چهارم این انقلاب هستیم ما دوره جنگ را درک نکردیم

ص: 167

شهداء چه حقی بر گردن ما دارند زمان شهداء گذشت . بلکه این حقوق شهداء بر گردن همه ما ثابت است و محدود به زمان خاصی هم نمی شود همه باید حقوق شهداء را ادا کنند.

اما اوصای الهی حضرات معصوم هم مستثنی از این قاعده نیستند این بزرگوران هم حقوق شان نوعیه است بر گردن همه مؤمنین حق دارند همه ما باید به نوبه خود حقوق اهل بیت را ادا کنیم و این ادایحق محدود به زمان خاصی هم نمی شود نمی توان گفت قیام عاشورا هزار و سیصد و اندی سال پیش اتفاق افتاد به ما ربطی ندارد و خود را مبرا کنیم. اکنون به چند تا از حقوقی که اهل بیت بر ما دارند و این حقوق نوعیه هم هست اشاره می کنیم.

2-5-9 حقّ مودّت

مودّت با محبّت فرق دارد واژه ی عربی محبت به معنای دوست داشتن، در اشیا و اشخاص به کار می رود. از این روست که انسان می تواند هم به چیزی چون گلی و اسبی و حتی سنگی محبت کند و هم به شخصی چون حسن و مریم.

همچنین محبّت می تواند یک سویه باشد. به این معنا که شخصی به چیزی و شخص دیگری محبت می ورزد ولی آن چیز مانند شیر و اسب و سنگ یا اصولاً نمی تواند محبت کند یا اگر می تواند محبت کند این کار را نکند یا حتی می تواند نسبت به آن کس، نفرت داشته باشد. شما شاید خودتان تجربه کرده یا دیده اید که کسی به دیگری محبت می کند ولی آن شخص نه تنها هیچ احساسی مثبت به این شخص ندارد، بلکه حتی از او نفرت داشته و بیزاری می جوید و به اشکال گوناگون دشمنی ورزیده و آن را نشان می دهد.

امّا واژه ی مودت که از کلمه عربی «ودّ» گرفته شده است، نوعی احساس عاطفی شدید انسان 1. تنها به اشخاص و نه اشیا، 2. و در یک ارتباط دو سویه است. بنابراین نمی توان از مودت انسان به گل و اسب و الماس سخن به میان آورد و یا از مودت یک طرفه سخن گفت.

خداوند در قرآن این واژه را در مواردی خاص به کار گرفته است. (نساء، آیه ی 73؛ مائده، آیه ی 82؛ عنکبوت، آیه ی 25؛ ممتحنه، آیات 1 و 7) در این موارد سخن از ارتباط عاطفی دو سویه است که در قالب دوستی و ارتباط کلامی و رفتاری بروز می کند.

ص: 168

در حقیقت، در موّدت پیوند و دلبستگی و وابستگی دو سویه اتفاق می افتد و هرگز یک سویه نخواهد بود. مودت حتی گاهی میان افراد از دو گروه دشمن نیز پدید می آید. به این معنا که دو گروه مومنان و کافران مثلاً دشمن یک دیگر هستند، ولی افرادی از این دو گروه به یک دیگر عاطفی شدید پیدا کرده و به هم پیوند خورده و وابسته و دل بسته می شوند. قرآن این گونه مودت را میان افرادی از مومنان و کافران نمی پسندد. (ممتحنه، آیات 1 و 7).در قرآن مودت میان اشخاصی مورد تاکید قرار گرفته است:

مودت میان انسان و خدا: یکی از اسامی و نام های خداوند ودود است. (هود، آیه ی 90؛ بروج، آیه ی 12) بر اساس این آیات خداوند نسبت به انسان هایی مودت می ورزد و مومنان نیز این گونه هستند.

مودت میان مومنان با اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ: خداوند در آیاتی خواهان مودت میان مومنان با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ شده است و آن را به عنوان یک حکم الهی واجب و فریضه دانسته است. خداوند می فرماید: ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ؛ این همان پاداشى است که خدا بندگان خود را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند بدان مژده داده است. بگو: «به ازاى آن رسالت پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر مودتی درباره خویشاوندان.» و هر کس نیکى به جاى آورد و طاعتى اندوزد، براى او در ثواب آن خواهیم افزود. قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است.(1)

مودت میان همسران: بر اساس آموزه های قرآنی اساس زندگی خانوادگی بر مودت همسران استوار است. خداوند می فرماید: وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛و از نشانه هاى او این که از نوع خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدان ها آرام گیرید، و میانتان مودتی و رحمتی نهاد. آرى، در این نعمت براى مردمى که مى اندیشند قطعاً نشانه هایى است.(2)

ممکن است اشکال شود که در آیه ی 25 سوره عنکبوت از مودت میان انسان و بتان سخن به میان آمده که یک سوی آن اشیا است. در پاسخ باید گفت که در تفکر مشرکان نوعی هم ذات پنداری و همچنین جاندار سازی انجام می گیرد و این اشیا نه تنها از چیز بودن خارج می شوند، بلکه در سطح

ص: 169


1- سوره شوری، آیه 23.
2- سوره روم، آیه21.

خدا قرار می گیرند و شریک خداوند می شوند. از همین رو، سخن از «بینکم» می شود تا نشان دهد که در تفکر مشرکان این ها از چیز و شی بودن خارج شده اند.در هر حال مودت یکی از حقوقی است که اهل بیت بر گردن ما دارند در زیارت جامعه است: بموالاتکم تقبل الطاعة المفترضة و لکم المودة الواجبة؛ به سبب ولایت شما طاعت واجب پذیرفته می شود و «مودت واجب» برای شماست.(1)

پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در حدیثی مفصل، خطاب به سلمان و ابوذر و مقداد از جمله فرموده است: ان مودة اهل بیتی مفروضة واجبة علی کل مؤمن ومؤمنة...؛ مودت اهل بیت من بر هر مرد و زن با ایمان، فرض و واجب است.(2)

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: علیکم بحب آل نبیکم فانه حق الله علیکم؛ بر شما باد محبت دودمان پیامبرتان، که این حق خدا بر گردن شماست.(3) خداوند هم در قرآن می فرماید: «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى» به پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید به مردم بگو من از شما در قبال رسالت اجر و مزدی نمی خواهم مگر مودت اهل بیتم. در حالی که خداوند در سوره شعراء داستان پیامبران را که بیان می کند می فرماید: و ما اسئلکم من اجر ان اجری الا علی رب العالمین شاید دلیلش این باشد که انسان عاجز از دادن مزد رسالت است یعنی کار انبیاء آن قدر با عظمت است که هیچ چیزی در دنیا با آن برابری نمی کند چون باید بین کار و مزد یک تناسب عرفی و عقلی باشد به عنوان مثال مزد یک دانشمند هسته ای را به یک کارگر نمی دهند و بالعکس چون عرف قائل است که باید تناسب بین مزد و کار باید وجود داشته باشد، لذا چون تناسبی بین مزد رسالت و خود رسالت نیست خداوند از باب امتنان از طرف بندگان به پیامبر خود مزد می دهد. اما وقتی به پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می رسد خداوند می فرماید از مردم مطالبه مزد کن و آن مزد هم چیزی نیست جز مودت و محبت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ. از این رو عظمت و بزرگی مودت فهمیده می شود. چقدر این مودت با ارزش است که هم سنگ رسالت پیامبر اکرم است آن هم رسالتی که جهانی است. اما براستی مردم مزد رسالت پیامبر را دادند؟ و این حق مسلم پیامبر را ادا کردند؟ تاریخ جز شرمندگی چیزی برای گفتن ندارد بعد از وجود مقدس

ص: 170


1- مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 315
3- غرر الحکم، حدیث 6169

پیامبر اکرم خاندان نبوت مورد بی مهری مردم قرار گرفتند نه تنها بی مهری بلکه کار را به جایی رساندند که تاریخ خجل از بیان آن است. با کوثر پیامبر چها که نکردند حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ را در اوجمظلومیت قرار دادند و عرصه بر حضرتش تنگ کردند تا جایی که حضرت می فرماید: بیست و پنج سال خار در چشم و تیغ در گلو داشتم. بعد از حضرت امیر نوبت سبط اکبرش حضرت حسن بن علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ رسید و اوج این بی مهری ها و مظلومیت در کربلا خود را نشان دادند آن جا که با صدای بلند گفتند بغضا لابیک با تو می جنگیم و تراژدی غمباری را رغم زدند که مایه شرمساری است و این بی مهری تا آخر ادامه دارد.

اما در طرف مقابل هستند کسانی که قدر این نعمت الهی را دانسته و این حق الهی را ادا کردند همانطور که در تعریف مودت گذشت مودت محبت دو سویه است وقتی ما به اهل بیت عشق بورزیم و این حق مودت و محبت را ادا کنیم آنان نیز نسبت به ما محبت و ما را دوست خواهند داشت.

چند نمونه از محبت به اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ: حكیم بن عتیبه گفت: خدمت حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ بودم، خانه پر از جمعیت بود در این هنگام پیرمردى كه تكیه بر عصاى آهنین خود داشت وارد شد بر در خانه ایستاده، گفت: السلام علیك یابن رسول الله و رحمة الله و بركاته و سكوت كرد. حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: علیك السلام و رحمة الله و بركاته.

پیرمرد رو به طرف حضار مجلس نموده بر همه سلام كرد و آنها جواب سلامش را دادند آن گاه متوجه حضرت شده و عرض كرد یابن رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مرا به نزدیك خود جاى ده.

فوالله انى لاحبكم و احب من یحبكم و والله ما احبكم و لا احب من یحبكم لطمع فى دنیا والله انى لا بغض عدوكم و ابرء منه والله ما ابغضه و ابرء منه لوتر، كان بینى و بینه والله انى لاحل حلالكم و احرم حرامكم و انتظر امركم فهل تر جولى جعلنى الله فداك.

به خدا سوگند شما را دوست دارم و دوستان شما را نیز دوست دارم، این علاقه و محبت من نسبت به شما و دوستانتان نه براى طمع در دنیا است. به خدا قسم دشمنان شما را دشمن دارم و از آن ها بیزارم. این دشمنى و بیزارى كه نسبت به آن ها ابراز مى كنم خداى را شاهد مى گیریم كه نه به واسطه كینه و خصومتى است كه بین من و آنها باشد. آن چه شما حلال بدانید حلال مى دانم و آن چه حرام بدانید حرام مى دانم و انتظار فرج شما خانواده را مى كشم یابن رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فدایت شوم با این خصوصیت آیا امید نجاتى برایم هست؟!

ص: 171

حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: جلو بیا؛ او را پیش خواند تا در پهلوى خود نشانید. آن گاه فرمود: پیرمرد.شخصى خدمت پدرم على بن الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ رسید همین سوالى كه تو كردى از ایشان نمود. پدرم در جوابش فرمود: اگر از دنیا بروى وارد بر پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و على و امام حسن و امام حسین و على بن الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى شوى، قلبت خنك خواهد شد و دلت از التهاب مى افتد شاد خواهى شد و چشم هایت روشن مى گردد، با كرام الكاتبین به خوبى و خوشى روبرو خواهى شد آن گاه كه جانت به این جا برسد (در این هنگام با دست اشاره به گلوى خود نمود) در زندگى نیز چیزهائى خواهى دید كه باعث روشنى چشمت هست و با ما در مقامى بلند و ارج مند خواهى بود.

پیرمرد از شنیدن این مقامات چنان غرق در شادى شد كه خواست براى مرتبه دوم عین جملات را از زبان امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ شنیده باشد، از این رو عرض كرد یابن رسول الله چه فرمودید؟!

حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ سخنان خود را تكرار كرد. پیرمرد عرض كرد اگر من بمیرم بر پیغمبر و على و حسن و حسین و على بن الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ وارد مى شوم. چشمم روشن و دلم شاد و قلبم خنك مى شود و كرام الكاتبین را با شادى و خوشى ملاقات مى كنم وقتى جانم به گلویم برسد.

اگر زنده بمانم خدا چشمم را روشن مى نماید و با شما در درجه اى بلند خواهم بود؟!

در این هنگام پیرمرد را چنان گریه اى گرفت كه مانند ژاله اشك مى ریخت و با صداى بلند، هاى هاى گریه مى كرد. آن قدر گریه كرد كه بر زمین افتاد. قطرات پیاپى اشك و ناله هاى جانگداز كه حاكى از قلب پر محبت و ولاى پیرمرد بود چنان اطرافیان را تحت تاثیر قرار داد كه همه با صداى بلند شروع به گریه كردند. حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ رو به طرف پیرمرد نموده با دست مبارك قطرات اشك را از مژگانش مى گرفت و مى پاشید.

پیرمرد سربلند نموده و عرض كرد یابن رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دست مباركت را به من بده. حضرت دست خود را به طرفش دراز كرد.

پیرمرد گرفته شروع به بوسیدن كرد و بر چشم هاى خود گذاشت، سینه و شكم خویش را گشود، دست آن جناب را بر روى سینه و شكم خود گذاشت آن گاه از جاى حركت كرده سلام داد و رفت.

ص: 172

حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ تا موقعى كه پیرمرد در حال رفتن دیده مى شد او را با توجه مخصوصى تماشا مى كرد، پس از آن روى به جمعیت نموده فرمود: هر كس مایل است مردى از اهل بهشت را ببیند به این شخص نگاه كند.حكیم بن عتیبه راوى حدیث مى گوید هیچ مجلس عزایى را ندیده بودم كه از نظر سوز و گداز و سیلاب اشك شباهت به این مجلس داشته باشد(1).

در کتاب «القائم» فضل بن شاذان (ره) آمده است: جابر بن عبداللَّه گوید: روزى در مسجد مدینه گرداگرد وجود نازنین رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را گرفته و به دور وجودش حلقه زده بودیم، یکى از اصحاب صحبت از بهشت به میان آورد.

ابودجانه گفت: اى رسول خدا! از شما شنیدم که فرمودید: بهشت بر پیامبران و سایر امّت ها حرام است تا این که شما وارد شوید.

حضرت فرمود: اى ابودجانه! آیا نمى دانى که خداوند متعال پرچمى از نور و عمودى از نور دارد که آن دو را، دو هزار سال پیش از آفرینش آسمان ها آفریده است، بر روى آن پرچم نوشته شده: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، آل محمّد خیر البریّه». «معبودى جز خدا نیست، محمّدصلى الله علیه وآله وسلم پیامبر خداست، آل محمّد عَلَيْهِ السَّلاَمُ بهترین مخلوقاتند».

صاحب این پرچم على عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى باشد که پیشاپیش مردم است.

على عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: الحمد للَّه الّذی هدانا بک وشرّفکوشرّفنا بک. حمد و سپاس خدایى را که ما را به وسیله تو هدایت فرمود و تو را شریف نموده و ما را به وسیله تو شریف نمود.

پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: أما علمت أنّ من أحبّنا وانتحل محبّتنا أسکنه اللَّه معنا. آیا نمى دانى کسى که ما را دوست بدارد و محبّت ما را بپذیرد خداوند او را در بهشت با ما ساکن مى نماید؟! آن گاه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این آیه را تلاوت فرمود: فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ.

محبت به علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ راز ماندگاری حجربن عدی

هر چند حجر را با صفات بسیاری مدح کرده اند از جمله آن صفات شجاعت حجر و آمر به معروف و ناهی از منکر بودن او می باشد، حجر کسی است که هیچ گاه زیر بار ظلم و باطل نرفت و همیشه

ص: 173


1- روضه کافی، ص76.

آزاد و آزاده زندگی کرد، اما مهم ترین ویژگی حجر و تنها ویژگی شخصیت او که باعث ماندگاری حجر و زنده بودن او بعد از گذشتن قرن ها از زمان شهادت او است محبت او به امیرالمومنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می باشد. وی در زمان حکومت تاریک بنی امیه که منکر همه جامعه اسلام را گرفته بود حتی لحظه ایهم تسلیم سیاست های شوم معاویه نشد و در زمانی که او را مجبور به لعن و سب حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ کردند او شجاعانه از انجام این کار خبیث خودداری کرد.

آخرین عهد حجر با مولایش علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ قطعه قطعه شدن در راه دوستی علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ است زمانی که حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در محراب مسجدکوفه ضربه شمشیر می خورد با حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ به خانه حضرت می رود امیر المومنین در آخرین لحظات عمر شریفش می فرمود: «ای گروه مردم بپرسید از من قبل از این که مرا از دست بدهید صدای گریه مردم بلند شد حجر ایستاد شعری را که در رثای امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ سروده بود را خواند امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ چشمان خویش را باز کرد به او فرمود:«چگونه خواهی بود زمانی که از تو بخواهند که از من ابراز برائت کنی؟ در آن هنگام چه خواهی گفت؟» حجر شجاعانه گفت: والله یا أمیر المؤمنین لو قطعت بالسیف إربا إربا، واضرم لی النار و ألقیت فیها لآثرت ذلک على البراءة منک؛ به خدا سوگند ای امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ اگر مرا با شمشیر تکه تکه کنند و مرا در آتش بیاندازند آن مصیبت را ترجیح می دهم از ابراز برائت نسبت به تو. در این هنگام امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: بر تمامی کارهای خیر موفق باشی ای حجر و خداوند به تو از طرف اهل بیت پیامبر بهترین جزا را بدهد» حجر به جرم دوستی و محبت به امیرالمومنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ زندانی شد و به شام نزد معاویه تبعید شد. معاویه از او خواست که علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ را سب کند، امّا حجر زیر بار نرفت و معاویه دستور داد آن ها را به روستای عذرى برده و بکشند. چون به روستاى عذرى رسیدند، حجر سؤال کرد: این روستا چیست؟ گفتند: عذرى. گفت: حمد و سپاس خداى را که من اول مسلمانى هستم که مرا با غل و زنجیر به روستایى مى آورند که سگ هاى آن در راه خدا عوعو کرده اند. پس هر یک از آن مردان خدا (حجر و دوازده تن از یارانش) را به یکى از أهل شام سپردند، تا آنان را به شهادت رسانند. حجر را به حمیر سپردند، او را براى کشتن آماده کرد، حجر فرمود: «مرا رخصت دهید تا دو رکعت نماز بخوانم»، پس وضو ساخت، و دو رکعت نماز خواند، نمازش به طول انجامید، به او گفته شد، آیا از ترس مرگ نمازت را طولانى کردى؟ چون از نماز فارغ شد، فرمود: «هیچ گاه وضو نگرفتم مگر این که نماز خواندم و هیچ گاه نمازى به مختصرى این نماز نخوانده ام، اگر

ص: 174

می خواستم بترسم آن گاه مى ترسیدم که شمشیر برهنه، کفن هاى آماده و قبر کنده شده را دیدم ...چون خواستند حجر را سر ببرند، گفت: «خداوندا! ما شکایت مى آوریم از امّت مان، اهل عراق بر ما شهادت دادند، و اهل شام ما را کشتند.(1)

2-5-10 آثار و فواید موّدت و محبّت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ

محبت و مودّت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ آثار و فوایدی دارد و آن چنان که از سخنان پیشوایان معصوم استفاده می شود، هرکار نیک و بدی در دنیا و آخرت آثار و نتایجی دارد یعنی کارهای نیک برکات و درجاتی به دنبال دارد و اعمال بد و ناپسند موجب سقوط انسان و رسیدن به درکاتی در دو عالم می شود. در این میان دوستی و دشمنی اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز از محدوده این قاعده کلّی بیرون نیست یعنی عشق و دوستی عترت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بعنوان یک صفت ارزش مند موجب برکات و درجات و منزلت افراد است و در مقابل دشمنی و مخالفت با آنان، هلاکت و شقاوت ابدی در پی خواهد داشت.

در این جا با بهره گیری از فرمایش های معصومین به برخی از آثار و برکات محبت اهل بیت علیهم السلام می پردازیم:

الف) چشم روشنی در هنگام مرگ

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرموده اند: حُبّی و حبُّ اهلِ بیتی نافعٌ فی سَبْعَهِ مَواطِن أَهوالُهُنَّ عظیمهٌ؛ محبّت من و خاندانم در هفت جا، که هول و هراس آن ها عظیم است سود می بخشد. عِند الوفاه و فی القبرِ و عندَ النُشورِ و عند الکتابِ و عند الحسابِ و عند المیزانِ و عند الصِّراطِ؛ هنگام مرگ، در قبر، هنگام رستاخیز، هنگام گرفتن نامه اعمال، وقت حساب، کنار میزان و سنجش اعمال و هنگام عبور از صراط.(2)

روزی حارث همدانی به حضور امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد، امام از علت آمدن او جویا شد او گفت: علاقه به شما مرا به این جا کشانیده، حضرت فرمود: ای حارث تو مرا دوست داری؟ گفت: بلی والله یا امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ، حضرت فرمود: بدان که هیچ بنده ای از دوستان ما نمی میرد مگر این که در هنگام

ص: 175


1- علی فی الکتاب والسنة والأدب، ج 5، ص420
2- میزان الحکمه، ج2، ص237.

مردن مرا آن طوری که دوست دارد می بیند چون ببینی مرا که دشمنان خود را از حوض کوثر دورمی کنم خوشحال خواهی شد، و چون ببینی که بر صراط می گذرم و عَلَم محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به دست من است و پیش حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می روم چنان مرا خواهی دید که مشعوف و مسرور می شوی.(1)

ب) حشر با اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ در قیامت

امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: مَنْ اَحَبَّنا کانَ مَعنا یَوْمَ القیامَهِ وَ لَوْ اَنَّ رَجُلاً اَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللهُ مَعَهُ؛ هرکه ما را دوست بدارد، در روز قیامت با ما خواهد بود و اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد. خداوند او را با آن محشور خواهد کرد.(2) از امام صادق علیه السلام روایت شده که حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: یا علی تو و شیعیان تو از قبرها بیرون خواهید آمد و صورت های شما مانند ماه شب چهارده خواهد بود و جمیع شدت ها و غم ها از شما برطرف خواهد شد و در سایه عرش الهی خواهید بود، مردم خواهند ترسید و شما نخواهید ترسید و مردم اندهناک خواهند بود و شما مسرور خواهید بود و برای شما خوان نعمت های الهی می آورند و مردم مشغول به حساب و کتاب خواهند بود(3).

ت) بالاترین درجات بهشت

امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: اهل بهشت به منازل شیعیان ما (در بالاترین درجات آن) نگاه می کنند همان طوری که انسان به ستاره ها می نگرد.(4)

ث) رسیدن به مقام شهید

امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرموده اند: وَ الْمَیِّتُ مِنْ شیعتنا صّدیقٌ شهیدٌ؛ صَدَّقَ بِاَمْرِنا وَ اَحَبَّ فینا وَ اَبْغَضَ فینا یُریدُ بِذلِکَ اللهَ عّزَّوَجَلَّ؛ میّت شیعه ی ما صدّیق و شهید است چون که امر ما را تصدیق نموده و به خاطر ما دوستی و دشمنی نموده است و از این کار خود، خدای عزّوجلّ را اراده کرده است.(5)

ص: 176


1- امالی شیخ طوسی، ج 1، ص 47.
2- امالی صدوق، ص 209،
3- بصائر الدرجات، ص104، بحارالانوار، ج 68، ص 27، ب 15، ح 50.
4- بحارالانوار، ج 8، ص 148
5- تأویل الآیات الظاهره، ص 642.

ج) قبولی کارهای نیک

اگر انسان تمام کارهای نیک و اعمال خیر را انجام داده باشد و واجبات الهی را به جای آورد امّا از اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ و ولایت و محبت آنان دور باشد، هیچ یک از اعمال و نیکی های او ثمره ای نخواهد داشت حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: هر کس ما اهل بیت را دوست داشته باشد، ایمان او مفید بوده و اعمالش مورد پذیرش قرار خواهد گرفت، امّا اگر کسی محبت ما اهل بیت را در دل نداشته باشد از ایمان خویش بی بهره بوده و کارهای نیک و اعمال دینی او مقبول نخواهد بود، گرچه روزها روزه گرفته و شب ها به عبادت بپردازد.(1)

ح) وصول به زیباترین نیکی ها

امیرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: اَحْسَنُ الْحَسَناتِ حُبُّنا وَ اَسْوَءُ السَّیِّئاتِ بُغْضُنا؛ زیباترین نیکی ها دوستی ما و زشت ترین بدی ها مخالفت و دشمنی با ماست.(2)

خ) آمرزش گناهان

عشق و علاقه داشتن به این خاندان مطهر، باعث می شود که گناهان و پلیدی ها از ما دور شود. امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: محبت اهل بیت گناهان را می ریزد چنان چه باد تند، برگ را از درختان می ریزد.

د) شفاعت گناه کاران

حضرت امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: اذا کانَ یَوْمِ القیامه تشفع فی المذنبین من شیعتنا فاما المحسنون فقد نجاهُم الله؛ هنگامی که روز رستاخیز فرا رسد گناهکارانِ شیعیان را شفاعت می کنیم ولی نیکوکاران را خداوند نجات می دهد(3).

ص: 177


1- بصائر الدرجات، ص 364.
2- غررالحکم با ترجمه آقاجمال، ج 2، ص 480 .
3- فضائل الشیعه، شیخ صدوق، ص 43، ح 45.

خلاصه این که اگر مردم در روز عاشورا این حقّ موّدت را ادا می کردند به اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلاَمُ محبت می ورزیدند نه تنها این واقعه رخ نمی داد، بلکه از آثار و برکات دنیوی و آخروی آن نیز بهره می برند. ولی متاسفانه خسرالدنیا و الآخره شدند و هیچ بهره دنیوی و اخروی نبردند.

اهل بیت پیامبر عَلَيْهِ السَّلاَمُ صراط مستقیم هدایت و پایه های سعادت مسلمانان به شمار می روند. در عظمت آنان همین بس که خدای تعالی در قرآنش از ایشان یاد کرده و بر آنان سلام می فرستد. برای آگاهی بیشتر با این موضوع، به یک مناظره تاریخی می نگریم: روزی امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ در مجلس مأمون بود و گروهی از دانشمندان عراق و خراسان نیز حضور داشتند. مأمون رو به دانشمندان مجلس کرد و از آنان پرسید: مراد خداوند از برگزیدگان در آیه ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا؛ سپس این را به بندگان خود که آنان را برگزیده بودیم، به میراث دادیم، کیانند؟

دانش مندان حاضر گفتند: مقصود خدای تعالی، همه امّت اسلام است.آن گاه مأمون، این پرسش را از امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ پرسید، حضرت فرمود: من، گفته ی اینان را نمی گویم. منظور خداوند در این آیه، (عترت پاک) است و سپس آن را توضیح داد.آن گاه در آن مجلس درباره اهل بیت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سخن به میان آمد و امام با بیان آیاتی از قرآن، در این باره به گونه ای گسترده بحث کرد.حضرت ضمن سخنان خود، آیه «إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی...» را تلاوت کرد و در توضیح آن فرمود: گروهی خدمت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شرف یاب شدند و عرض کردند: یا رسول الله! سلام بر شما را دانستیم، صلوات بر شما چگونه است؟ فرمود: «بگویید اللّهمّ صلّ علی محمّد و اله کما صلّیت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم، انّک حمید مجید.» آنگاه امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ از حاضران پرسید: آیا میان شما و مردم در چگونگی این صلوات اختلافی هست؟ گفتند: نه. مأمون نیز گفت: این صلوات از چیزهایی است که، هیچ اختلافی در آن نیست و اجماع امّت بر آن است. سپس مأمون از امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ پرسید: آیا در قرآن راجع به «پیامبر»، چیزی روشن تر از آن چه فرمودید، وجود دارد؟ امام فرمود: «آری، به من بگویید خداوند از کلمه «یس» که در قرآن شریف آورده، چه کسی را قصد نموده است؟» دانشمندان گفتند: مقصود از این آیه، حضرت محمّد است و هیچ کس در آن شکّی ندارد. امام فرمود: «خداوند در این آیه به محمّد و خاندانش، فضیلتی بخشیده که هیچ کس به ژرفای آن فضیلت دست نمی یابد؛ مگر کسی که بیاندیشد».

ص: 178

سپس در تفسیر آیه فرمود: «خدای تعالی بر کسی سلام نکرده؛ مگر بر پیامبران و فرمود: سلام بر نوح، سلام بر ابراهیم، سلام بر موسی و هارون و نفرموده: سلام بر خاندان نوح، سلام بر خاندان ابراهیم، سلام بر خاندان موسی و هارون، ولی فرموده است: «سلام علی آل یس»، یعنی سلام بر خاندان محمّد.»

بدین ترتیب، امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ با استدلال به این آیه، نشان داد که اهل بیت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، از چه مقام والایی در پیشگاه خداوند برخوردارند.

2-5-11 شرایط محبّت به اهل بیت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

1. نخستین شرط محبّت، شناخت و آگاهی است. آدمی نمی تواند چیزی یا کسی را که نمی شناسد، دوست بدارد؛

2. شرط دوم وجود رابطه ی روحی میان محبّ و محبوب است که ناشی از همانندی آن ها با یکدیگر است.

پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: «جان آدمیان همانند سربازان هم قطارند و چون همدیگر را بشناسند، به یکدیگر الفت می یابند و چون نشناسند، جدا می مانند.» دوستی پیامبر و اهل بیت با این دو شرط پذیرفته است. روایات بسیاری از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درباره مقام امام علی و اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ رسیده است. این روایات، بر شناخت و آگاهی انسان می افزاید و باعث فزونی محبّت به آنان می شود.

از سویی دیگر، دوست داشتن اهل بیت کافی نیست. از این رو، باید یک همانندی میان آنان و دوستدارانشان وجود داشته باشد. این همانندی، سبب دوستی است، هر چند آدمی خود از این همگونی آگاه نباشد. بنابراین، وقتی انسان شیفته ی کسی می شود، می کوشد تا همانند او شود و ویژگی های محبوب را در خود پدید آورد.

آنان که سر تا پا به گناه آلوده اند و از دوستی خدا و رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و امیرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلاَمُ سخن می گویند، از منطق اسلام بسیار دورند. خدای رحمان در قرآن، محبّت را پیروی از پیامبرش معرفی کرده و می فرماید: «بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را بر شما ببخشاید». نیز، امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به یارانش فرمود: «کسی که گناه می کند، خدا را دوست ندارد». سپس این شعر معروف را خواند: «خدا را نافرمانی می کنی و می گویی من خدا را دوست دارم؟ به

ص: 179

جان خودت سوگند! این کاری شگفت است. اگر محبّت تو صادقانه بود، از فرمانش اطاعت می کردی؛ زیرا کسی که دیگری را دوست دارد، از او پیروی می کند».

با توجه به شرط اول محبت که عبارت است از شناخت و آگاهی حقّ دیگری از اهل بیت روشن می شود و آن هم حق معرفت است یعنی بر ما لازم است نسبت به اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ شناخت و آگاهی پیدا کنیم.

2-5-12 حقّ معرفت

درباره ی ضرورت «معرفت امام»، مطالب فراوانی در روایات شیعه و اهل سنت آمده است؛ از جمله، حضرت رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود:

مَن ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَه جاهِلیَه؛ اگر کسی از دنیا برود و هنوز امام زمان خودش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده است.(1) از طرفی خداوند می فرماید: لا تموتنّ الا و انتم مسلمون هرگز نمیرید مگر این که مسلمان از دنیا بروید.(2) مسلمان بودن هم اقرار به وحدانیت خداوند و هم اقرار به رسالت پیامبر و بعد پذیرش ولایت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ است و یا می فرماید: یوم ندعوا کل اناس بامامهم فردای قیامت مردم را با امامشان می خوانیم. پس ضرورت دارد در این دنیا، امام خود را بشناسیم تا هم مسلمان از دنیا رفته باشیم و هم بتوانیم فردای قیامت پشت سر امام خود بایستیم و حرکت کنیم.

2-5-13 آثار معرفت امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ

در معارف و فرهنگ شیعه، معرفت امام از ضروریات بوده و آثار و برکات فراوانی نیز برای آن بیان شده است؛ برای نمونه، در اصول کافی، بابی به نام «وجوب معرفه الامام» است و در آن روایات فوق العاده ای آمده است. مجموع این روایات دلالت می کند که معرفت امام، شرط معرفت خداوند است.

ص: 180


1- بحارالانوار، ج 8، ص 368، حدیث 41.
2- سوره آل عمران، آیه 102.

در ذیل آیه ی شریفه ی ما خَلَقْتُ الجِنَّ و الانْسَ اِلّا لِیَعْبُدون(1)، فیض کاشانی؛ روایتی از حضرت سیدالشهدا عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل می کند که حضرت به اصحاب خود فرمود: اَیُّها الناسُ اِنَّ اللهَ جَلَّ ذِکْرُهُ ما خَلَقَ الْعِبادُ اِلّا لِیَعْرِفُوه فَاِذا عَرَفُوه عَبَدوه فاذا عَبَدوهُ اِسْتَغْنَوْا عَنْ عِبادَه مِن سِواهُ؛ ای مردم! خدای متعال، انسان را برای معرفت رسیدن به معرفت خدا آفریده است که اثر معرفت، عبودیت و اثر عبودیت، استغنا از عبادت و توجه به غیر است.(2)

آن گاه از حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ سؤال شد: آن معرفت الهی چیست که خلقت برای آن است و اگر انسان به این مقام معرفت نرسد، به مقام عبودیت راه پیدا نمی کند؟ حضرت فرمود: مَعْرِفَه اَهْلِ کُلِّ زَمانٍ اِمامَهُمْ الَّذی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طاعَتُهُ.

اگر مردم هر زمان امام زمان خود را بشناسند، با این معرفت، به معرفت خدای متعال راه می یابند.

به تعبیر دیگر از طریق معرفت امام، معرفت الله تحقق پیدا می کند. لذا امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: إِنَّمَا یعْبُدُ اللَّهَ مَنْ یعْرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَنْ لَا یعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا یعْبُدُهُ هَكَذَا ضَلَالًا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ تَصْدِیقُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَصْدِیقُ رَسُولِهِ ص وَ مُوَالاةُ عَلِی عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ هَكَذَا یعْرَفُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ؛ ابى حمزه گوید: امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ به من فرمود: همانا كسى خدا را مى پرستد كه خدا را بشناسد ولى كسى كه خدا را نمى شناسد او را همین طور كه ملاحظه مى كنى به گمراهى مى پرستد، عرض كردم: قربانت، معرفت خدا چیست؟ فرمود: تصدیق خداى عزوجل و تصدیق رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و دوستداران على عَلَيْهِ السَّلاَمُ و پیروى از او و از امامان بر حق و بیزارى جستن به خدا از دشمن آن ها، همچنین شناخته مى شود خداى عزوجل.(3)

2-5-14 راه های کسب معرفت امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ

1- مطالعه در زندگى، اخلاق، رفتار و كرامت هاى پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و ائمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ.

ص: 181


1- سوره زاریات، آیه 56.
2- علل الشرایع، ص 9؛ کنز الفوائد، ج 1، ص 328.
3- اصول کافی باب وجوب معرفت امام ح2.

2- مطالعه كلمات و سخنان آن بزرگواران؛ چرا كه فرمایش هاى آنان، درّهاى گران بهایى است، كه باید در جست و جوى آن ها بود. آیا ممكن است كسى نهج البلاغه را بخواند و بفهمد، ولى عاشق على عَلَيْهِ السَّلاَمُ نشود؟

3- تهذیب نفس و پرهیز از گناه، و نیز عمل به واجبات؛ چرا كه آدمى تا تزكیه و تهذیب نفس نكند نمى تواند با اولیاى مقرب الهى ارتباط برقرار كند.

نوریان مر نوریان را طالبند *** ناریان مر ناریان را جاذبند

4- آشنایى هر چه بیشتر با آن ها و مقامات معنوى و راه و روش آنان در زندگى فردى و اجتماعى.

5- تلاش پیوسته و مداوم نسبت به پیمودن راه آنان و پیروى از خطى كه براى بشریت ترسیم كرده اند و عمل به دستوراها،

6- همواره به یاد آنان بودن و در صورت امكان به زیارت آنان رفتن یا از دور زیارت نمودن و نام و ذكرشان را در دل، زبان، خانه و جامعه زنده نگه داشتن. البتّه گناهان در دور ساختن انسان از قرب به آنان بسیار مؤثّر است ولى با توبه و توسل مى توان آن را جبران كرد؟

7- دعا و الحاح به درگاه خداوند جهت القاى محبّت آنان در دل

2-5-15 گناه مانع معرفت امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ

بی شک گناه بر معرفت انسان تأثیر منفی می گذارد و او را از راه یابی به راه حق باز می دارد. برای شناخت هر چیزی نیازمند به ابزار هستیم شناخت امام نیز مستنثی از این قاعده نیست. با به کارگیری این ابزار است که می توانیم امام را بشناسیم. اگر مشکلی در این ابزار پیدا شود قطعا شناخت نیز با مشکل مواجه خواهد شد اینک به بررسی این ابزار و چگونگی مانع شدن گناه از معرفت در این ابزار خواهیم پرداخت.

1- ابزار عقل

یکی از نعمت های بزرگ الهی، عقل است. در روایاتی که از امامان معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ این حجت های الهی رسیده است، عقل همان چیزی است که بدان خداوند شناخته و عبادت می شود و انسان به کمک

ص: 182

آن در مسیر عبودیت ربوبی قرار می گیرد و بهشت رضوان و کمال را برای خود می سازد: العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان.(1)

عقل در وجود آدمی، چنان است که ظرفیت تمام و کمال یابی را دارا است. همه بشر جز شماری انسان های بیمار و ناقص، دارای عقل هستند. همین قوه در آدمی موجب تمیز و شناخت حق از باطل، خیر از شر و خوب از بد و مانند آن می شود. چنان که عقل، عامل گرایش به زیبایی ها و کمالات و گریز از زشتی ها و نواقص می باشد.

عقل در یک فرآیندی به کمال و تمامیت می رسد و در صورتی که به درستی از آن بهره گرفته نشود به سفاهت می انجامد و بی خردی جایگزین عقل و خرد می شود. به عبارت دیگر اگر از این قوه به درستی بهره گرفته شود، رشد و نموّ کرده و به اوج خود می رسد و تمام و کمال می یابد و اگر به درستی با آن برخورد نشود و برخلاف احکام عقلی عمل شود، چراغ عقل خاموش می شود و با پوشیده شدن و پرده افتادن، ناتوان از شناخت و تمیز و تشخیص می شود و درنهایت شخص دچار سفاهت مطلق می شود و سفیه و نابخرد می گردد.

از این رو در آیات و روایات بر به کارگیری عقل و عمل به احکام آن تأکید شده است؛ چرا که با این کار عقل، نورانیت بیشتر می یابد و شخص را به چنان بصیرتی می رساند که کشف الغطاء پس از مرگ برای او معنا و مفهومی ندارد، چرا که با نورانیت عقل خود، همه پرده های غفلت دنیوی را شکافته و حقایق امور را به دیدگان عقل نظاره نشسته است؛ بنابراین نیازی به کشف الغطا ندارد.

عقل یکی از ابزارهای شناخت حق تعالی بلکه هر چیز دیگر از جمله امام است، در پرتو نور عقل است که می توان خدا را شناخت و بندگی کرد. وقتی از معصوم علیه السلام سوال می شود که عقل چیست؟ می فرماید: العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان؛ عقل آن چیزی است که خداوند با آن عبادت می شود و بهشت با آن به دست می آید. تا شناخت نباشد عبادت هم نخواهد بود.

واژه ی «شر الدواب، بدترین جنبندگان» دو مرتبه در قرآن آمده است. یک جا که می فرماید: إنَّ شَرَّ الدَّوَابِ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُون؛ بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالی هستند كه اندیشه نمی كنند(2) و در آیه ی دیگر همین سوره می فرماید: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِ عِنْدَ اللَّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ

ص: 183


1- اصول کافی، ج1، کتاب عقل و جهل، حدیث3.
2- سوره انفال، آیه 22.

لا يُؤْمِنُون؛به یقین، بدترین جنبندگان نزد خدا، كسانی هستند كه كافر شدند و ایمان نمی آورند.(1) خداوند در این دو آیه شریفه بدترین جنبندگان را معرفی می کند می فرماید عندالله نه عندالناس. فرض کنید که خداوند تمام موجودات عالم را یک جا جمع کرده می خواهد بدترین آن ها را معرفی کند. اگر این معرفی از طرف انسان باشد ممکن است در این معرفی اشتباهی صورت بگیرد چون احتمال خطا در آن وجود دارد ولی خداوند می فرماید عندالله که دیگر قطعاً هیچ اشتباهی در آن رخ نمی دهد حال می خواهد معرفی کند می فرماید بدترین جنبندگان نزد من خدا کسانی هستند که کر و لال هستند و اندیشه نمی کنند لایعقلون هستند و یا ایمان ندارند یعنی در قوه ی نظریه مشکل دارند. بنابراین استفاده ی درست نکردن از عقل انسان را به پایین ترین درجه تنزل می دهد. روز عاشورا لشکر عمر سعد جز همین دسته بودند لا یعقلونی که جز بدترین جنبدگان قرار گرفتند. بله کسی که دل به متاع قلیل دنیا ببندد و چشم بر تمام نعمت های بی پایان آخرت و بهشتی که خداوند در توصیفش می فرماید و جنّة عرضها السموات و الارض ببندد در بی عقل بودن او شکی نیست لذا چنین انسانی نه تنها به خود صدمه می زند، بلکه به اطرافیان خود نیز رحم نخواهد کرد و او را صدمه خواهد زد.

انسان وقتی مرتکب گناه می شود و هوا و هوس چون غبار بر روی عقل می نشیند قدرت تشخیص از انسان گرفته می شود چرا که هوا آفت عقل است چنان چه در روایت آمده: «آفة العقل الهوی؛ آفت خرد هوای نفس است».(2) این آفت و ضدیت باعث فساد عقل می گردد. «طاعة الهوی تفسد العقل؛ پیروی از هوس، عقل را تباه می سازد.»(3)

وقتی عقل ضعیف شود و رو به فساد و تباهی برود در اسارت هوای نفس قرار می گیرد. «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر؛ چه بسا عقل که اسیر فرمانروایی هوس است» در این صورت یا درصدد رفع این غبار بر می خیزد و تلاش می کند که این غبار را از بین ببرد مثل پذیرفتن موعظه که تأثیر به سزایی در از بین بردن این غبار دارد چنان چه حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: المَواعِظُ صِقالُ النُّفُوسِ و جَلاءُ القُلُوبِ. اندرزها صیقل جان ها و جلاى دل هاست. یا این که قدمی در این جهت بر نمی دارد و غلظت غبار گناه زیاد می شود که در این صورت امیدی به روشن شدن عقل نیست، در این صورت هر چه

ص: 184


1- سوره انقال، آیه55.
2- شرح غررالحکم، ج3، ص 101، ح 3925.
3- همان، ج 4، ص249، ح 5983.

می بیند، تاریکی است قدرت تشخیص نخواهد داشت مثل انسانی که در تاریکی محض کسی را از دور ببیند او فقط احساس می کند شخصی دارد می آید امّا این که او کیست نمی داند چون تاریکی بر فضا غلبه کرده و قدرت تشخیص را از او می گیرد. کسی که این طور غبار هوا و هوس بر روی عقلش بنیشند قطعاً امام زمان عَلَيْهِ السَّلاَمُ خود را نخواهد شناخت. نقل است کسی خدمت عارف واصل، مرحوم حضرت آیت الله بهجت (ره) آمد و از ایشان پرسید چه کار کنیم که توفیق دیدن حضرت ولی عصر نصیبمان گردد؟ ایشان فرمودند دیدن ملاک نیست معرفت ملاک است خیلی ها امام حسین را در روز عاشورا دیدند ولی نشناختند. و این شناخت حاصل نمی شود، مگر به نور عقل.

البته خداوند راه های دیگری را بر زدودن غبار هوا و هوس از عقل معرفی می کند مثل ابتلائاتی که بندگان را دچار آن می کند اصولاً یكى از رازهاى حوادث تلخ و مصایب و مشكلاتى كه براى انسان پیش مى آید، از دیدگاه اسلام، پاك سازى آینه عقل و بیدار كردن افرادى است كه زمینه بیدارى دارند. در سوره سجده، در مورد رنج ها و دردها و سختى هاى زندگى مى خوانیم: وَ لَنُذِیقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَو حتما به آنان از عذاب نزدیك تر مى چشانیم پیش از عذاب بزرگ تر؛ شاید كه باز گردند».(1)

مقصود از «عذاب نزدیك تر» مصایب و رنج هایى است كه انسان در این جهان به آنها مبتلا مى شود، و مقصود از «عذاب بزرگ تر» عذاب آخرت و كیفر مجرمان در جهان پس از مرگ است.

بلا براى كسانى كه زنده اند ولى در خواب، براى كسانى كه عقل دارند ولى در حجاب، و بالاخره براى كسانى كه جوهر عقلشان، را زنگار هوس به كلى فاسد نكرده است، بانگ بیدار باش الهى و تازیانه تأدیب ربوبى است. امیر المؤمنین على عَلَيْهِ السَّلاَمُ در حدیثى مى فرماید: إذا رَأیتَ اللّهَ سُبحانَهُ یتابِعُ عَلَیكَ البَلاءَ فَقَد أیقَظَكَ؛ وقتى كه مى بینى خداوند سبحان پى در پى بر تو بلا مى فرستد، بدان كه تو را بیدار كرده است.(2)

یعنى بلاها و رنج هاى زندگى بانگ هاى بیدار باش الهى است و شلّاق هایى براى تأدیب و تنبّه و تذكّر مجرمان است كه پى درپى بر آنان نواخته مى شود.

ص: 185


1- سوره سجده، آیه 21.
2- غرر الحكم: ح 4046.

در حدیثى دیگر از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل شده است كه فرمود: إذا أرادَ اللّهُ تعالى بِعَبدٍ خَیراً فَأذْنَبَ ذَنبَا تَبِعَهُ بِنِقمَةٍ و یذَكِّرُهُ الإسْتِغفارَ.(1) هنگامى كه خداوند، خیر بنده اى را بخواهد، پس از گناه او را مبتلا به بلایى مى كند تا به یاد استغفار و توبه بیفتد.(2)

2- ابزار قلب

یکی دیگر از ابزار معرفت، قلب است. قلب کانون معرفت است. خداوند متعال یکی از دلایل جهنمی شدن مجرمان را عدم معرفت قلبی معرفی می کندوَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها؛ به يقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آن ها دل ها [عقل ها] يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند، و) نمى فهمند؛ و چشمانى كه با آن نمى بينند؛ و گوش هايى كه با آن نمى شنوند؛ آن ها هم چون چهارپايانند؛ بلكه گمراه تر! اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند.(3)

گناه باعث سیاهی قلب در نتیجه قساوت و سنگدلی می شود به جایی می رسد که سخن حق در او اثر نمی گذارد. روز عاشورا حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ بارها لشکر عمر سعد را مورد خطاب قرار داد و آنها را نصیحت کرد ولی هیچ تأثیری در آن ها نداشت بعد حضرت می فرماید می دانید که چرا سخنان من در شما تأثیری ندارد؟ چون ملئت بطونکم من الحرام فطبع علی قلوبکم آن قدر شکم هایتان از حرام پر شده که منجر به مهر شدن دل هایتان شده است. حضرت چه قدر زیبا و با لطافت این جمله را بیان فرمود. همان طور که می دانیم در ادبیات عرب مجهول آوردن فعل گاه به خاطر تعظیم فاعل است و گاه به خاطر تحقیر فاعل از یک سو لشکریان عمر سعد را تحقیر کرد فرمود ملئت یعنی پر شده حال آن که خودشان پر کردند لذا به خاطر این کار حضرت آن ها را تحقیر کرد و از طرفی مهر کننده ی قلب که خداوند است را هم مجهول آورد یعنی خداوند آن قدر بزرگ است که شما حتی دیگر لیاقت شنیدن نام خدا را هم ندارید. تعبیری که خداوند برای این گونه دل ها کرده این

ص: 186


1- علل الشرائع: ج 2 ص561 .
2- مبانی شناخت ری شهری، ص258.
3- سوره اعراف، آِیه 179.

است که از سنگ ممکن است چشمه آب بجوشد ولی این ها آن قدر سنگ دل می شوند هیچ چیزی از دل شان بر نمی آید.

تأثیر گناه بر قلب آن قدر زیاد است که نه تنها مانع معرفت انسان می شود بلکه یا آن را وارونه جلوه می دهد، و یا معرفتی را هم که از قبل داشت را نیز از دست می دهد. در صورت اول قرآن كریم جریان امّت هاى پیشین را یادآور مى شود، زمانى كه به مخالفت با پیامبران برخاستند و خداوند آنان را با رنج و ناراحتى روبرو ساخت و با شدت تنبیه و مجازات كرد، شاید متنبّه شده و در مقابل حق، خاضع و فروتن گردند؛ امّا چنین نشد.

قرآن در مورد قوم عاد و ثمود مى فرماید: وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ؛شیطان كارهایشان را در نظرشان بیاراست.(1)

اما در صورت دوم یعنی اگر معرفتی هم داشته باشد ممکن است بر اثر گناه آن را از دست بدهد. خداوند در قرآن یکی از آفاتی که كافران، منافقان و فاسقان به آن ابتلا پیدا مى كنند، را آفت نسیان و فراموشى معرفی می کند، در این رابطه چند آیه وجود دارد از جمله: اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّه؛ شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است.(2) در این آیه سخن از غلبه و چیرگى شیطان بر دروغ گویان منافق است كه از تبعات این چیرگى، نسیان و فراموش كردن یاد خداست. تسلط شیطان درصورت پذیرفتن ولایت او، پیروى كردن از فرمان هایش و انجام گناه حاصل مى شود.

حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره آغاز وقوع فتنه ها مى فرماید: «انما بدؤ وقع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع یخالف فیها كتاب اللّه؛ همانا آغاز واقع شدن فتنه ها، هواهایى است كه پیروى مى شود و احكام بدعتى است كه گذاشته مى شود و در آن ها با كتاب خدا مخالفت مى گردد»؛ سپس در ادامه مى فرماید: فهنا لك استحوذ الشیطان على اولیائه؛ پس در این هنگام است كه شیطانبر دوستانش چیره مى شود».(3) امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز در مقابل صفوف لشكریان دشمن در سخنانی خطاب به آنان فرمود: لقد استحوذ علیكم الشیطان فانساكم ذكراللّه؛ به تحقیق شیطان بر شما چیره شده و خدا را از یادتان برده است».(4)

ص: 187


1- العنکبوت/ 38.
2- المجادله/ 19.
3- نور الثقلین، ج 5، ص 267؛ كنز الدقائق، ج 13، ص 146.
4- همان.

خداوند برای قلب در قرآن حالاتی ذکر کرده است که این حالات یا زیر مجموعه قلب سلیم قرار می گیرند و یا قلب مریض. زیر مجموعه ی قلب سلیم عبارت است از:

ایمان: قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ ؛ با زبان خود گفتند ایمان آوردیم و حال آن که دل هایشان ایمان نیاورده بود.(1)

اطمینان و آرامش: هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنين؛ در دل های مؤمنان آرامش را فرو فرستاد.(2)

خشوع و خضوع: أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّه؛ آیا برای کسانی که ایمان آورده اند هنگام آن نرسیده که دل هایشان نرم [و فروتن] گردد.(3)

قلب انسان تنها زمانی که با خدا پیوند خورده باشد بهره از فضایل دارد و آرامش پیدا می کند چنان چه خداوند می فرماید: الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوب؛ آنها كسانی هستندكه ایمان آورده اند- و دل شان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است؛ آگاه باشید، تنها (با یاد خدا دل، آرامش) می گیرد.(4)

اما به راستی چگونه دل با یاد خدا آرام می گیرد؟

همیشه اضطراب و نگرانی یکی از بزرگ ترین بلاهای زندگی انسان ها بوده و هست و آرامش همواره یکی از گم شده های مهم بشر بوده و به هر دری می زند تا آن را بیابد.

3- ابزار دیدن

همان طور که در آیه ی شریفه ی 179 سوره اعراف آمده یکی از دلایل جهنّمی شدن اکثر جنّیان و انسان ها نداشتن بصیرت است. مراد از دیدن در این آیه شریفه، نه دیدن به چشم سر بلکه، دیدن به چشم دل است.

ص: 188


1- المائده/ 41.
2- الفتح/ 4.
3- الحدید/ 16.
4- سوره رعد، آیه28.

بصیرت در لغت به معنای بینایی، دانایی، زیرکی، عقل، شاهد و حجت است. راغب اصفهانی می گوید: بصر، به معنی عضو بینایی و نیرویی که در آن است، گفته می شود. نیروی ادراک کننده ی قلب را «بصیرت» و بصر گفته اند و به عضو بینایی کمتر بصیرت گفته می شود. و در صورت اول که دیدن با عضو بینایی است «ابصرت» می گویند و در صورت دوم «ابصرته».

بی گمان میان «بصر» که تأمین کننده ی نور ظاهری و «بصیرت» که آورنده ی نور باطنی است، تفاوت های زیادی است؛ زیرا نور ظاهری تنها با بینایی انسان سر و کار دارد و تمام انوار ظاهری (آفتاب، ماه، چراغ و غیره) نیز برای یاری دادن به بینایی انسان هستند و کار دیگری انجام نمی دهند. امّا انسان با نور باطنی و بصیرت می تواند حقایق و بواطن اشیا را ببیند و از واقعیت های آن ها آگاه شود.

انسان دارای دو ساحت و جنبه است: یکی، جنبه ی ظاهری و ملکی و دیگری، جنبه ی باطنی و ملکوتی؛ لذا خداوند برای دیدن ظاهر «بصر و چشم» را داده و برای دیدن باطن و شهود ملکوت، قوه و نوری به نام «بصیرت» داده است. تا آن نور از قوه به فعلیت نرسد، رؤیت باطن و شهود ملکوت میسّر نخواهد شد.

مفسران سه معنا برای واژه بصیرت در قرآن برشمرده اند:

1. یقین و اطمینان: أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ(1) پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در این آیه، اعلان می دارد که با یقین و اطمینان و از روی بصیرت کامل و معرفتی که حق و باطل را از هم جدا می سازد، به خدا دعوت می کند.

2. شاهد: بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ(2)در تفسیر این آیه، دو احتمال وجود دارد. یکی این که انسان خود شاهد اعمال خویش است که در این صورت تای در بصیرت برای مبالغه خواهد بود. دیگر آن که این آیه معنایی مشابه آیه ی 24 سوره ی نور دارد و به این صورت که شاهدانی از انسان مانند اعضاء و جوارحش بر اعمال او نظارت دارند.

3. دلایل روشن: قَدْ جَاءَکم بَصَائِرُ مِن رَبِّکمْ (انعام: 104) و نیز (اعراف: 203؛ اسراء: 102 و جاثیه: 20) بیش تر مفسران، بصایر جمع بصیرت را به معنای حجج و بینات دانسته اند که باعث شناخت

ص: 189


1- سوره یوسف، آیه 108.
2- سوره قیامت، آیه14.

هدایت از ظلالت و ایمان از کفر یا موجب علم و آگاهی می شود. از آن جهت به نشانه و دلایل روشن و قاطع الهی بصایر گفته اند که موجب بینایی قلب و درک حقایق به وسیله ی آن می شود.(1)

4- ابزار شنیدن

یکی دیگر از ابزار معرفت، شنیدن است. اگر خللی در این ابزار پیدا شود قطعاً معرفت و شناخت با مشکل مواجه خواهد بود. این ابزار آن قدر مهم است که خداوند در قرآن سمع را هم وسیله و ابزار علم معرفی و هم مسؤولیت متوجه این عضو می کند و می فرماید: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا؛ از آن چه به آن علم و آگاهی نداری پیروی مکن چرا که گوش و چشم و دل همه مسؤولند(2).

و یا در جای دیگر می فرماید: وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون؛ و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمی دانستید؛ و برای شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را به جا آورید.(3) در این آیه شریفه رشد و تکامل علمی بشر را در مدیون داشتن گوش، چشم و قلب می داند.

فردای قیامت مجرمان به این حقیقت اعتراف می کنند که اگر از این ابزار بدرستی استفاده می کردند فرجام آنان آتش جهنم نبود و جزء رستگاران بودند؛ «وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعير؛ اگر ما گوش شنوا داشتیم و تعقل می کردیم در میان دوزخیان نبودیم.(4) و کسانی که در این دنیا گوش شنوا داشتند و حق را پذیرفتند اهل نجات هستند إِنَّما یسْتَجیبُ الَّذینَ یسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى یبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیهِ یرْجَعُون».(5)

انسان به حواس متعدد بیرونی و درونی مجهز شده است و از طریق هر یك با گوشه ای از جهان محسوس آشنا می شود. دیدنی ها را به وسیله چشم، شنیدنی ها را از طریق گوش، چشیدنی ها را از راه ذایقه، بوییدنی ها را به وسیله ی شامه، زبری و نرمی و سردی و گرمی را از طریق لامسه به دست

ص: 190


1- دایرة المعارف قرآن، ج 5.
2- سوره اسراء، آیه 36.
3- سوره نحل، آیه78.
4- سوره ملک، آیه10.
5- سوره انعام، آیه 36.

می آورد. افزون بر این، احساسات درونی مانند رنج و شادی، به وسیله ی حواس درونی درک می شود.

خداوند انسان را با ابزار های معرفتی آفرید، تا به وسیله آن حقّ و باطل، چشیدنی ها و بوییدنی ها، رنگ ها و جنس ها را بشناسد.(1)

در بین ابزارهای حسی نقش گوش و چشم از همه مهم تر است، زیرا انسان مسایل حسی را نوعاً از طریق گوش و چشم درك می كند. از این رو حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ بر این دو حس بیش تر از سایر حواس تكیه دارد و ابزار شنوایی را مقدم بر ابزار بینایی ذكر می كند. «خداوند برای شما گوش هایی قرار داد، تا شنیدنی های مهم را به ذهن بسپارید و نیز چشم ها قرار داد، تا پرده از شناخت دیدنی ها بردارد».(2)

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره حواس گوناگون انسان می فرماید: اِنَّ مَحَلَّ الإیمانِ الجِنانُ وَسَبِیلَهُ الاُذْنانِ؛ جایگاه ایمان، دل است و راه آن، گوش ها است.(3) از سوی دیگر در مورد چشم فرمود: «العَینُ رائِدُ القَلبِ.(4) چشم، رسول و خبرنگار دل است. امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ از گوش، به عنوان راه ایمان و از چشم، به عنوان خبرنگار دل یاد می كند.

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ به گوش و چشم، به عنوان دو حسّ اصلی از ابزارهای شناخت و ارتباط با جهان خارج اشاره می كند و این، به دلیل اهمیت بسیار زیاد این دو در ادراك حسّی است.

در قرآن 19 بار واژه ی (سمع) و (بصر) به كار برده است كه در 17 مورد آن واژه ی گوش بر چشم مقدم شمرده شده است، به گونه ایی كه ابتدا از گوش و سپس از چشم بحث گردیده است.

در نهج البلاغه نیز در 27 مورد به واژه ی گوش و در هشت مورد به واژه ی چشم اشاره کرده كه این خود، نشانه اهمیت و ارزش این دو ابزار حسی است. نكته بسیار مهم در این زمینه تقدم گوش بر چشم در نهج البلاغه است كه این موضوع در قرآن كریم نیز صدق می كند.

ص: 191


1- نهج البلاغه، خ 1.
2- همان، خ 83.
3- غررالحکم، ص225.
4- همان 35.

سیدالشهدا عَلَيْهِ السَّلاَمُ در دعای عرفه، می فرماید: «مرا از تمام اعضاء و جوارحم بهره مند ساز و گوش و چشم مرا وارث من قرار بده. یعنی مرا تا وقت مرگ، از ناشنوایی و كوری و نقص عضو، مصون و محفوظ بدار. در این دعا امام گوش را بر چشم مقدم داشته اند.(1)

در شناخت اهمیّت این ابزار همین بس که در آیات و روایات، سمع مقدّم بر بصر آمده است.

دلیل تقدّم گوش بر چشم در قرآن و نهج البلاغه

واقعیت این است كه هر دو حسِّ شنوایی و بینایی، از ابزارهای شناخت و مجاری اولیه ادراك هستند كه انسان به وسیله آن ها می تواند با جهان خارج ارتباط برقرار كند، امور ادراكی را دریابد و اشیاء را از هم تمییز داده و با آن ها آشنا شود. با توجه به آیات قرآن كریم، می توان به این نتیجه رسید كه آوردن لفظ شنوایی قبل از بینایی در قرآن و نهج البلاغه، حالت یك قاعده دارد. در ذیل به برخی از دلایل تقدّم گوش بر چشم اشاره می کنیم:

الف- تقدّم فعّال شدن حسّ شنوایی بر بینایی در دوران جنینی

در ماه پنچم بارداری جنین می تواند اصوات شدید را شنیده و واكنش نشان دهد. برخی تحقیقات (13). بیان گر این است كه آموزش های غیر مستقیم جنین در دوران بارداری كه در برخی تجارب از هفته سی و چهارم بارداری آغاز شده شامل داستان گفتن برای جنین و پخش موسیقی به ویژه برای تحریك قوه ی تشخیص انواع صدا در او، می تواند به رشد فیزیكی و روانی كودك كمك كند. دانشمندان با ارسال فركانس های صوتی به سوی یك زن باردار در آخرین روزهای دوران بارداری مشاهده كردند كه جنین، با انجام حركاتی به این اصوات پاسخ می دهد. این در صورتی است كه جنین تا قبل از تولد، قادر به دیدن نیست، اما نخستین صدایی كه گوش هایش را نوازش می دهد، صدای قلب مادر است.

ص: 192


1- مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

خدای متعال می فرماید:... جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ...(1) به ایشان (قدرت) شنوایی، بینایی، لامسه، فهمیدن را بخشید. إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا؛. ما انسان را از نطفه مخلوط خلق كردیم و او را شنوا و بینا ساختیم.(2)

این آیه به ترتیب به زمان ایجاد حس های شنیدن و دیدن و لامسه، اشاره دارد. شگفت انگیز این كه این جمله بندی از جهت تقویم تكامل جنینی، كاملاً صحیح است. در جنین، ابتدا گوش داخلی اولیه ظاهر می شود، بعد چشم و مغز.

ب- كاركرد حسّ شنوایی بلافاصله پس از تولّد

حسّ شنوایی از جمله حواسی است كه بلافاصله پس از تولّد، شروع به كار می كند، زیرا نوزاد به محض تولد، می تواند صداها را بشنود. بدین صورت كه، نوزاد در هنگام تولد، با شنیدن صدای شدید پلك زده و حركت می كند و شروع به گریه می نماید.

این در حالی است كه جنین برای دیدن اشیاء به طور واضح نیاز به زمان دارد. حسّاسیت شبكه چشم انسان در مقابل نور به هنگام تولد، ضعیف است.رشد ساختمان شبكه ی چشم، تقریباً در پایان شش ماه اول تولد كامل می شود، به گونه ای كه نوزاد در شش ماه دوم زندگی به وضوح قادر به دیدن اشیاء است.

ج. كاركرد حسّ شنوایی در همه حال

حسّ شنوایی همیشه و در همه حال می تواند وظیفه خود را بدون حتی اندكی توقف انجام دهد، در حالی كه این امر در مورد بینایی صادق نیست و این موضوع مثلاً در تاریكی و خواب روشن می شود، زیرا آخرین حسی كه در هنگام خواب حسّاسیت خود را از دست می دهد، حس شنوایی است.

خدای متعال در داستان اصحاب كهف، در بیان خواب چند صد ساله آنان می فرماید: «پس ما گوش آنان را در غار تا چند سالی، پرده ی بی هوشی زدیم. چه این كه انسان وقتی می خوابد، ممكن است با كوچك ترین صدا از خواب بیدار شود.

ص: 193


1- سوره نحل، آیه78.
2- سوره انسان، آِیه2.

گوش، توانایی شنوایی در خواب و حتی در بیهوشی دارد. پیرمرد جراح معروفی كه مهارت علمی داشت، متوجّه شد مورد نفرت كسانی است كه آنان را عمل جراحی کرده بود. پس از پژوهش های روانی معلوم شد جراح در حین عمل در حالی كه بیمارش بیهوش بوده، طبق عادت همیشگی خود آنان را توهین و تحقیر می كرده و دشنام می داده است.

اهمیّت بیش ترگوش در ادراك حس و یادگیری نسبت به چشم

با توجه به این که یادگیری زبان و تحصیل علوم در صورت از دست دادن چشم برای انسان امكان پذیر است، امّا اگر شنوایی را از دست بدهد، یادگیری زبان و تحصیل دانش برای او مشكل خواهد بود. قرآن كریم گوش را به تنهایی در كنار عقل ذكر می كند، تا بفهماند میان گوش و عقل رابطه محكمی وجود دارد.

«می گویند اگر ما سخن انبیا را می شنیدیم، یا به دستور عقل رفتار می كردیم امروز از دوزخیان نبودیم».

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «اگر در سخن گفتن كسی بر او (یكی از یاران خود) غلبه می كرد، در خاموشی هیچ كس نمی توانست بر او چیره شود. نسبت به شنیدن سخن دیگری، حریص تر بود، تا این كه خود سخن بگوید». این نكته ی بسیار مهم است كه شخص به شنیدن از دیگران، بیش تر از گفتن علاقمند باشد و این ارزش قائل شدن به شنیدن و اهمیت و برتری سیستم شنوایی بر سخن گفتن و تكلّم است.

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در بخشی از نامه خود خطاب به معاویه می فرماید: بدان كه به تحقیق، اسلام ما را همه شنیده اند و در عصر جاهلیت، شرف و عزّت ما را همه دانند.

2-5-16 حق پذیرش ولایت

یکی دیگر از حقوق اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ ولایت است که حقّ نوعیّه به شمار می رود یعنی پذیرش ولایت نه محدود به زمان خاصی است و نه با قبول کردن دیگری از گردن آخری ساقط می شود. در تاریخ بسیار فراوان است پدر و پسر که یکی ولایت را پذیرفت ولی دیگری انکار کرد پذیرش ولایت توسط پدر سودی به حال پسر نداشت و بالعکس. ولایت پذیری یکی از بزرگ ترین آزمون مسلمین

ص: 194

به شمار می آید که متاسفانه خیلی ها نتوانستند سربلند از این آزمون بیرون آیند. ولایت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ تبلور توحید است لذا در زیارت جامعه ی کبیره امام هادی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: و من جحدکم کافر و من حاربکم مشرک؛ کسی که شما را انکار کند کافر و کسی که با شما به جنگ برخیزد مشرک است. اما چگونه ولایت تبلور توحید است؟

مفسر کبیر قرآن و بزرگ اسلام شناس دوران حضرت علامه طباطبایی(ره) صاحب تفسیر المیزان، در کتاب شیعه در اسلام فرموده اند: «توحید بدون اعتراف به امام و ولی درست نیست. و دلیل این ادعا را این گونه بیان فرموده اند: «چون توحید اعتراف به ذات موصوف به صفات حمیده مانند عالم و قادر است و از جمله صفات حمیده که جزو توحید است، این است که خداوند دارای اولیاء است.(1)

روایت شده زمانی که حضرت علی ابن موسی الرضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ، به اجبار مأمون ملعون، از مدینه به استقبال شهادت می رفت و عازم مرو بود؛ در شهر نیشابور که عده زیادی به استقبال آن حضرت آمده بودند، به خواست مردم توقف کوتاهی نمود، و برای هدایت مردم به سمت توحید و اهراز غاصبانه بودن حکومت عباسیان و این که حکومت و خلافت، فقط حقّ دوازده امام بر حقّ شیعه است، حدیث مشهوری بنام سلسله الذّهب بیان فرمودند.

این حدیث، از جمله احادیث قدسی است که به قول دانش مندان علوم اسلامی و متخصّصین علم حدیث، راویان آن طلایی است و حدیثی محکم تر از این حدیث در عالم حدیث وجود ندارد.

خداوند، پذیرش ولایت را بر ما فرض و واجب کرده است. عدم پذیرش ولایت،یعنی ادا نکردن حقّ خدا، لذا ولایت پذیری، معیار حقّ و باطل است. آن هم ولایت پذیری مطلق، نه مشروط، هر جا که احساس خطر کرد، سر باز زند. در واقعه ی کربلا، عدّه ای از مردم به حمایت از کلام و راه امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ برخاستند و تا آخرین لحظه در حمایت از ایشان عمل کردند. دسته ی دیگر نیز موضع روشنی در مخالفت و جدال با حقّانیت امام داشتند و باطل را کمک کردند. دسته ی دیگری نیز بودند که هیچ یک از دو طرف را یاری نکردند و بی تفاوت بودند، اما در این جریان رفتار افرادی قابل تأمّل است که نسبت به حمایت و همراهی از امام و پیشوای خود تا زمانی تعهد بستند که منافع و جانشان به خطر نیفتد.

ص: 195


1- در محضر علامه طباطبایی، ص 89.

ولایت آن قدر مهمّ است که خداوند آن را اساس اسلام معرفی می کند. چنان چه امام محمدباقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: بُنِیَ الْاِسْلامُ عَلَی خَمْس دَعائِمَ: اَلْوِلایَةُ وَ الصَّلاةُ وَ الزَّکاةُ وَ صَومُ شَهرِ رَمَضانَ وَ الحَجُّ؛ اسلام بر پنج پایه بنا شده است؛ ولایت، نماز، زکات، روزه ی ماه رمضان و حجّ».(1) امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ اولیاء ی الهی را نگهبانان دین معرفی می کند می فرماید: حُدُودُ الفَرائِضِ الَّتی فَرَضَهَا اللهُ عَلَی خَلْقِهِ هِیَ خَمْسَةٌ مِنْ کِبارِ الْفَرائِضِ: اَلصَّلاةُ وَالزَّکاةُ وَالْحَجُّ وَالصَّوْمُ وَالْوَلایَةُ الْحافِظَةُ لِهذِهِ الْفَرائِضِ الْأرْبَعَةِ حدود واجباتی که خداوند آن ها را به بندگانش واجب کرده است، پنج چیز از بزرگترین فرایض است؛ نماز، زکات، حجّ، روزه و ولایت که نگاه دارنده این چهار فریضه است».(2)در اهمیّت ولایت، همین بس که خداوند سوره ی حمد را با رحمت خود شروع می کند بعد می فرماید الحمدلله رب العالمین. رب یعنی تربیة الشی آناً فآناً. یعنی مربی ما لحظه ای از تربیت متربی خود غافل نباشد و دائما در حال پرورش آن است آن هم ربّ عالمین که رحمتش تمام اشیاء ی عالم را فرا گرفته است. در ادامه می فرماید الرّحمن الرّحیم. خداوندی که رحمن است و رحیم، رب عالمین است و دوباره رحمت خویش را به رخ می کشد، چه می شود که آخر این سوره می فرماید: غیر المعضوب علیهم و الضالّین؟ چه طور خدایی به این مهربانی و اوصاف غضب می کند؟ به راستی این مغضوبین چه کسانی هستند؟ وچه کاری انجام می دهند که خداوند با این همه رحمت بر آنان غضب می کند؟ جواب آن را امام هادی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در زیارت جامعه داده است. آن جا که می فرماید «و علی من جحد ولایتکم غضب الرحمن» یعنی همان خدایی که رحمن است، عدّه ای مغضوب او واقع می شوند و آنان کسانی نیستند مگر منکران ولایت.

یکی از شاخصه های مهمّ ولایت پذیری، اطاعت بی چون وچرا از ولیّ خداست. اطاعتی مخلصانه و از روی آگاهی و بر اساس حبّ به ولایت؛ همان گونه که خداوند در مورد افرادی که ولایت رسول گرامی اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را می پذیرند، چنین می فرماید: فَلا وَ رَبِّكَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّى یحَكِّمُوكَ فیما شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لا یجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیماً.(3)

ص: 196


1- وسائل الشیعه، ج 1، ص 13.
2- بحار الانوار، ج 65، ص 387.
3- سوره نساء، آِیه65.

به پروردگارت سوگند! که ایمان نمی آورد مگر آن که تو را درباره ی آن چه میانشان مایه ی اختلاف است، داور قرار دهد سپس در دل هایشان از حکمی که کرده ای (اندکی) احساس ناراحتی نکند و کاملاً سر تسلیم فرود آورد.

حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ افراد ولایت مدار را این گونه نصیحت می کند:

به اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ پیامبرتان نگاه کنید و به آن سو که می روند، پی آن ها را بگیرید؛ ... اگر ایستاده اند، بایستید و اگر برخاسته اند، شما نیز برخیزید. از آنان پیشی نگیرید، که گمراه می شوید و از آنان بازپس نمانید، که هلاک می شوید.(1)

آن ها که ادّعا می کنند خداوند را دوست دارند و به ولایت وسرپرستی او علاقه دارند، باید از فرستاده ی او پیروی کنند تا مورد محبّت الهی قرار گیرند.(2) البتّه برای رسیدن به مقام اطاعت باید از قدرت ایمان کمک گرفت و دل را در چشمه سار معرفت، از رذایل شست و شو داد.

نمونه ی زیبای اطاعت پذیری بی کم وکاست، اطاعت غلام امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ است، که به امر مولایش تنور را روشن کرد و در حالی که آتش از درون تنور شعله می کشید، به درون آن رفت و سالم بیرون آمد.(3) چنین افرادی هستند، که امام به وجودشان در جمع پیروان خود می نازد.

نمونه ی دیگر، اویس قرنی است که هم اهل مناجات و هم اهل جهاد بود. او در جنگ صفّین که اوج شبهه افکنی در تعیین مصداق حق بود، با امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ تجدید بیعت نمود، تا جان را در راه مولای خویش قربانی کند. آن گاه در رکاب امام خویش جنگید تا به شهادت رسید.

یکی از انگیزه های اطاعت نکردن از اولیای الهی، دنیاطلبی است. به این ترتیب، اطاعت نکردن از ولایت در قالب توجیه پذیر بودن انتخاب و مصلحت اندیشی بروز می کند. افرادی که دین را تا هنگامی که به نفع مادّی آن ها لطمه نزند، قبول دارند. خداوند در قرآن کریم در این باره می فرماید: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ؛ و از

ص: 197


1- نهج البلاغه، صبحی صالح، خ97، 143.
2- شاره دارد به آیه 31 از سوره آل عمران.
3- المناقب، 4/257-258.

مردم، كسی است كه خدا را شعاری عبادت می كند؛ پس اگر نعمتی به او برسد به آن عبادت آرام گیرد و اگر بلایی به او برسد به روی خود برگردد.(1)

حضرت فاطمه زهراسَلام الله عَلَیها در خطبه ی فدکیّه، علّت جامعه شناختی اطاعت ناپذیری از ولایت را این گونه بیان می فرماید: أَلَا قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إِلَى الْخَفْضِ؛ (ای انصار) به هوش باشید! من می بینم شما به سوی تنبلی و تن آسایی و عافیت طلبی می روید.(2)

آن ها که در مرحله ی امتحان، به بهانه های دنیوی از اطاعت سرپیچی می کنند، به گمراهی آشکار دچار شده اند.(3) چنان که در داستان جنگ تبوک، با کسانی روبرو می شوی که با بهانه تراشی و توجیه گری از اطاعت ولیّ خدا خارج شدند. گرمی هوا، دوری راه، قرار گرفتن در فصل برداشت محصول، مجهّز بودن دشمن و ... راه های توجیه گری خروج از سپاه اسلام است. در قرآن کریم این افراد و روش آن ها مورد نکوهش قرار گرفته است.(4)

گاه منفعت طلبی چنان چشم اطاعت پذیری را کور می کند که افراد سودجو به تفسیر کلام معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ در جهت منافع خود نیز می پردازند. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ، آن ها را که در پی توجیه سخنان حضرتش برای منافع خود هستند، مورد سرزنش قرار داده، فرمود:

وَ اللَّهِ مَا أَنَا لَهُمْ بِإِمَامٍ... إِنَّمَا أَنَا إِمَامُ مَنْ أَطَاعَنِی؛ به خدا سوگند! من امام اینها نیستم. من امام کسی هستم که (بدون تفسیربه رأی) از من پیروی کند.(5)

زیباترین نمونه های ولایت پذیری را، در روز عاشورا می توان دید. با مطالعه ی رجزهای اصحاب پی خواهیم برد، که آن ها چه قدر ولایت پذیر بودند، اینک به رجزهای برخی از اصحاب اشاره می کنیم، که مؤیّد این موضوع است.

ص: 198


1- سوره حج، آیه11.
2- بحارالانوا ر، 29/229.
3- سوره احزاب، آیه26.
4- سوره توبه، آیه37 و38.
5- بحارالانوار، 2/80.

2-5-17 آثار و پیامدهای ولایت پذیری

1- برخورداری از بهترین پاداش: امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: برای ما نسبت به مردم حقّ اطاعت و ولایت است و برای مردم نسبت به خدای سبحان برترین پاداش ها است».(1)

2- شایستگی و برتری: امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: «برترین مردم نزد ما کسی است که ولایت ما را بپذیرد».(2)

3- نجات و رستگاری: امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: هر کس بر یک کشتی ای غیر از کشتی ما سوار شود غرق خواهد شد».(3)

4- پیوستن به اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ: امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: کسی که به دامان ما چنگ بزند [به ما] خواهد پیوست».(4)

5- جامعیت در داشتن نیکی ها: عن النّبی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أنَّهُ قالَ: مَنْ مَنَّ اللهُ عَلَیْهِ بِمَعْرِفَةِ أهْلِ بَیتِی وَ وِلایَتِهِمْ فَقَدْ جَمَعَ اللهُ لَهُ الخَیْرَ کُلَّهُ؛ هر کس خدا بر او در شناخت و ولایت خاندان من منت نهاد، پس همانا خداوند تمام خیر و خوبی را در او جمع کرده است».(5)

6- سبب قبولی و عروج اعمال: اعمال کسی که حب ائمّه در دل دارد، هر چند آن اعمال ناچیز باشد، مورد قبول خداوند متعال قرار می گیرد؛ زیرا اعمال خود را مزیّن به امر ولایت کرده است. ابن عبّاس می گوید به پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عرض کردم: مرا نصیحتی کن. حضرت فرمودند: عَلَیْکَ بِمَوَدَّةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لاَ یَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ عَبْدٍ حَسَنَةً حَتَّى یَسْأَلَهُ عَنْ حُبِّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ تَعَالَى أَعْلَمُ فَإِنْ جَائَهُ بِوَلاَیَتِهِ قَبِلَ عَمَلَهُ عَلَى مَا کَانَ مِنْهُ وَ إِنْ لَمْ یَأْتِ بِوَلاَیَتِهِ لَمْ یَسْأَلْهُ عَنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ إِلَى النَّارِ؛ ای ابن عبّاس! بر تو باد به دوست داری علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ سوگند به خداوندی که مرا به حقّ به پیغمبری برگزید، خداوند از بنده اش کار نیکی را نمی پذیرد، مگر آن که از او در رابطه با محبّت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ سؤال کند [و البتّه خداوند خود داناست]. پس اگر به ولایت علی بوده، عمل او [به

ص: 199


1- غرر الحكم و درر الكلم ، ص 129.
2- همان، ج 2، ص 483.
3- همان، ج 5، ص 184.
4- همان.
5- بحار الانوار، ج 27، ص 88

هر حال که باشد]، پذیرفته می گردد و گرنه از او به غیر ولایت سؤال نشده، امر می گردد که او را به آتش بیندازید».(1)

از سوی دیگر ولایت پذیری موجب بالا رفتن اعمال صالح می شود. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این خصوص می فرمایند: «فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» وَلَایَتُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ أَهْوَى بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ فَمَنْ لَمْ یَتَوَلَّنَا لَمْ یَرْفَعِ اللَّهُ لَهُ عَمَلًا؛ در تفسیر آیة «سخنان پاکیزه به سوی او (خدا) صعود می کند و عمل صالح را بالا می برد»، فرمودند: ولایت ما اهل بیت، مایة ی عروج عمل است (و سپس به سینة ی خود اشاره کردند و) فرمودند: کسی که ولایت ما را ندارد، خداوند هیچ عملی را از او بالا نمی برد.(2)

7- سبب برقراری نظم و اتحاد جامعه: ولایت مداری، موجب برقراری نظم و اتحاد در جامعه خواهد شد. حضرت زهرا سَلام الله عَلَیها در این باره فرموده اند: فَجَعَلَ اللهُ... اِطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلمِلَّةِ وَ اِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلفِرقَةِ؛ خداوند اطاعت و پیروی از ما اهل بیت را، سبب برقراری نظم اجتماعی در امّت اسلامی و امامت و رهبری ما را عامل وحدت و در امان ماندن از تفرقه ها قرار داده است».(3)

اسلام تدابیری اندیشیده، تا مسلمانان به صورت واحد و مستقل زندگی کرده، و نظامی مرتبط و اجتماعی پیوسته داشته باشند؛ هر فردی خود را عضو یک پیکر که همان جامعه ی اسلامی است، بداند، تا جامعه ی اسلامی، قوی و نیرومند گردد. یکی از آن تدابیر اثرگذار اجتماعی، ایجاد رابطه ی بین مردم و ولیّ اسلامی است. این نوع رابطه شایسته است، که می تواند اقتدار جامعه را حفظ نماید.

همواره در تاریخ اسلام، بزرگ ترین ضربه ای که جامعه ی اسلامی به خود دیده است، به خاطر از دست رفتن جایگاه واقعی ولایت حقیقی بوده است. پیامدهای زیان بار این ضربات از همان لحظه رحلت رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آغاز شده و تا به امروز گریبان گیر جامعه ی مصیبت زده ی اسلام است. روشن است که با انکار ولایت امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ، اولین بذرهای نفاق و جدایی در جامعه ی متّحد اسلامی پاشیده شد و تبدیل جامعه ی واحد، به دو گروه مخالف شیعه و سنّی، نخستین میوه تلخ ولایت ناپذیری عدّه ای بود.

ص: 200


1- الأمالی طوسی، ص 105.
2- . الکافی، ج 1، ص430.
3- الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 1، ص 99.

مولا امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در خطبه ی 27 نهج البلاغه می فرماید: فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُم؛ شگفتا، شگفتا! به خدا سوگند، این واقعیّت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند و شما در حقّ خود متفرّقید.

اگر امروز کشور ما یک ملّت واحد و سربلند دارد، به خاطر روحیه ی ولایت پذیری آنان است. تاریخ ثابت کرده هرگاه مردم و مسئولان ما چشم به دهان رهبری دوختند، سربلند و عزت مند شدند. در حماسه ی نه دی که بعد از جریان فتنه رخ داد، روحیه ی ولایت پذیری و اطاعت از ولی زمان آنان بود، که سبب قبولی در امتحان فتنه شد.

امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ در بیانی، بعد از ذکر بعضی از ادلّه درباره ی دلیل وجود ولیّ امر، می فرماید: وَ مِنهَا أَنَا لاَ نَجِدُ فِرقَةً مِنَ الفِرَقِ وَ لاَ مِلَّةَ مِنَ المِلَلِ عَاشُوا وَ بَقُوا إِلاَّ بِقَیِّمٍ وَ رَئِیسٍ، لَمَّا لاَ بُدَّ لَهُم مِنهُ فِی أَمرِ الدِّینِ وَ الدُّنیَا، فَلَم یَجِز فِی حِکمَةِ الحَکِیمِ أَن یُترَکَ الخَلقَ وَ هُوَ یَعلَمُ إِنَّهُ لاَ بُدَّ لَهُم إِلاَّ بِهِ؛ ما هیچ گروه یا ملّتی را نیافتیم، که بتواند به حیات و بقای خود ادامه دهد، مگر با وجود سرپرست، قیّم و رئیسی (که به امور آنان رسیدگی کند)؛ زیرا مردم به ناچار به وجود سرپرستی نیاز دارند، که کارهای دنیا و آخرت آنان را تنظیم نماید».(1)

8- موجب پاک شدن انسان ها: ولایت معصومین عَلَيْهِ السَّلاَمُ ولایت تضمین شده ای از جانب خداوند متعال است: إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً.(2) معصومین عَلَيْهِ السَّلاَمُ عصمت مطلقه دارند. خداوند با «إِنَّما» فرموده من شما را دائماً محافظت می کنم و هیچ رجس و مرتبه ای از شرک خفی و جلی در شما راه پیدا نمی کند و شما در محیط نورید.

راه رسیدن به طهارت برای دیگران چیست؟ معنای «إِنَّما» این است که شما سرچشمه ی طهارتید؛ دیگران به اندازه ای که از ولایت شما بنوشند مطهّرند. در زیارت جامعه ی کبیره گواهی می دهیم: وَ أَنَّ أَرْوَاحَکُمْ وَ نُورَکُمْ وَ طِینَتَکُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْض(3) و در فراز دیگری از زیارت

ص: 201


1- عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 101.
2- سوره احزاب، آِیه33.
3- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 613.

جامعه ی کبیره می خوانیم: وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا؛ یعنی پاکی سرشت ما و خَلق و خُلق ما و طهارت و رشد ما با ولایت است.

تأثیرگذاری اعتقاد به ولایت بر اخلاق و نفوذ آن در مسایل مربوط به تهذیب نفس و سیر و سلوک الى اللّه، تنها از جهت اسوه بودن اولیاءالله و هدایت های آن ها از طریق گفتار و رفتار نیست؛ بلکه به عقیده ی جمعى از بزرگان و دانش مندان، نوعى دیگر از ولایت وجود دارد، که از شاخه هاى ولایت تکوینى به حساب می آید و از نفوذ معنوى مستقیم رهبران الهى، در تربیت نفوس آماده از طریق ارتباط پیوندهاى روحانى خبر مى دهد.(1) حدیث معروف ابو بصیر و همسایه ی توبه کارش، گواه بر این مطلب است.

ابوبصیر مى گوید: همسایه اى داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنى امیّه یا بنى عبّاس) بود و اموال فراوانى از این طریق فراهم ساخته، به عیش و نوش لهو و شراب خوارى و دعوت گروه های فساد به این مجالس مشغول بود. بارها شکایت او را به خودش کردم، ولى دست برنداشت. هنگامى که زیاد اصرار کردم، گفت: اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاکى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوست بزرگوارت، امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ بازگویى امیدوارم، که خدا مرا بدین وسیله نجات دهد.

سخن او در دل من اثر کرد؛ هنگامى که خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ رسیدم و حال او را باز گفتم؛ فرمود: هنگامى که به کوفه باز مى گردى او به دیدار تو مى آید؛ به او بگو: جعفر بن محمد براى تو پیام فرستاده، گفته است کارهاى گناه آلوده ات را رها کن و من بهشت را براى تو ضامن مى شوم!

ابوبصیر مى گوید: هنگامى که به کوفه بازگشتم، او به دیدارم آمد. هنگامى که مى خواست برخیزد، گفتم: بنشین تا منزل خلوت شود، کارى با تو دارم. هنگامى که منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفتم، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت خود را ترک کند و من براى او ضامنِ بهشتم! همسایه ام سخت منقلب شد و گریه کرد؛ سپس گفت: تو را به خدا جعفر بن محمد چنین سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصیر مى گوید: سوگند یاد کردم، که او چنین پیامى را براى تو فرستاده است.آن مرد گفت: همین کافى است و رفت! پس از چند روز به سراغ من فرستاد؛ دیدم پشت در خانه اش در حالى که بدنش (تقریباً) برهنه است، ایستاده و مى گوید:

ص: 202


1- اخلاق در قرآن، ج 1، ص 387.

اى ابو بصیر! چیزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده، مگر این که از آن خارج شدم. (آن چه را که صاحبانش را مى شناختم به آن ها دادم و بقیّه را به نیازمندان بخشیدم.) و تو مى بینى اکنون من در چه حالتم!

ابو بصیر مى گوید: من از برادران شیعه لباس (و سایر نیازمندی های زندگى) را براى او جمع آوری کردم. مدّتى گذشت که بازکسی را به سراغ من فرستاد که بیمارم نزد من بیا! من مرتّب به او سر مى زدم و براى درمان او مى کوشیدم. (ولى درمان ها سودى نبخشید) و سرانجام او در آستانه ی مرگ قرار گرفت.

من در کنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنیا، بى هوش شد؛ هنگامى که به هوش آمد، صدا زد، اى ابو بصیر! یار بزرگوارت به عهد خود وفا کرد! این سخن را گفت و جان به جان آفرین تسلیم نمود.

مدّتى بعد به زیارت خانه ی خدا رفتم؛ سپس براى زیارت امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به در خانه ی آن حضرت آمدم و اجازه ی ورود خواستم؛ هنگامى که وارد شدم در حالى که یک پاى من در دالان خانه و پاى دیگرم در حیاط خانه بود، امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ بدون مقدّمه از داخل اتاق صدا زد: اى ابو بصیر! ما به عهدى که با دوست تو کرده بودیم، وفا کردیم.(1)

ممکن است که این حدیث جنبه ی یک توبه ی عادّى و معمولى داشته باشد، ولى با توجّه به آلودگى فوق العاده آن مرد گناه کار و اعتراف خودش به این که بدون نظر و عنایت امام قدرت بر تصمیم گیری و نجات از چنگال شیطان را نداشت، این احتمال بسیار قوى به نظر مى رسد، که این انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده، ولى آماده، با تصرّف معنوى امام صورت گرفت؛ زیرا او در اعماق قلبش، نقطه ی روشنى از ولایت داشت و همان نقطه ی نورانى سبب شد، که امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به او توجّه کرده، در او تصرّفى کند و او نجات یابد!

نمونه ی دیگرى از این تأثیر معنوى و ولایت تکوینى در تهذیب نفوس آماده، همان موردى است که مرحوم علّامه ی مجلسى در «بحارالانوار» نقل مى کند، مى گوید: در آن هنگام که موسى بن جعفر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در زندان هارون بود؛ هارون کنیزى زیبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البتّه در ظاهر براى خدمت بود و در باطن به پندار خودش فریب دادن امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ از طریق آن کنیز بود) هنگامى که امام

ص: 203


1- بحار الأنوار، ج 47، ص 145.

متوجّه او شد، همان جمله اى را که سلیمان عَلَيْهِ السَّلاَمُ در مورد هدایاى «ملکه ی سبا» گفته بود، بیان فرمود: بَلْ انتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ؛ شما هستید که بر هدایایتان خوشحال مى شوید».(1) سپس افزود: من نیازى به این کنیز و مانند آن ندارم. هارون از این مسئله خشم ناک شد، فرستاده ی خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت به او بگو ما با میل و رضاى تو، تو را حبس نکردیم؛ و با میل تو، تو را دستگیر نساختیم! کنیزک را نزد او بگذار و برگرد! مدّتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال کنیز با خبر شود. (آیا توانسته است در امام نفوذ کند یا نه؟) خادم برگشت و گفت کنیز را در حال سجده براى پروردگار دیدم! سر از سجده بر نمى داشت و پیوسته مى گفت: قُدُّوسٌ سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ!

هارون گفت: به خدا سوگند موسى بن جعفر عَلَيْهِ السَّلاَمُ او را سحر کرده! کنیز را نزد من بیاورید! هنگامى که او را نزد هارون آوردند، بدنش (از خوف خدا) مى لرزید و چشمش به سوى آسمان بود.

هارون گفت: جریان تو چیست؟

کنیز گفت: من حال تازه اى پیدا کرده ام؛ نزد آن حضرت بودم و او پیوسته شب و روز نماز مى خواند؛ هنگامى که سلام نماز را گفت در حالى که تسبیح و تقدیس خدا مى کرد، عرض کردم مولاى من! آیا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم؟ گفتم: مرا براى انجام حوائج شما فرستاده اند! اشاره به نقطه اى کرد و فرمود این ها چه مى کنند؟ کنیز مى گوید: من نگاه کردم، چشمم به باغى افتاد پر از گل ها که اوّل و آخر آن پیدا نبود؛ جایگاه هایى در آن دیدم که همه با فرش های ابریشمین مفروش بود؛ خادمانى بسیار زیبا که مانند آن ها را ندیده بودم، آماده خدمت بودند. لباس های بی نظیری از حریر سبز در تن داشتند و تاج هایی از درّ و یاقوت بر سر و در دست هایشان ظرف ها و حوله هایى براى شستن و خشک کردن بود؛ و نیز انواع غذاها را در آن جا آماده دیدم؛ من به سجده افتادم و هم چنان در سجده بودم تا این خادم مرا بلند کرد، هنگامى که سر برداشتم خود را در جاى اوّل دیدم!

هارون گفت: اى خبیثه! شاید سجده کرده اى و به خواب رفته اى و آن چه دیدى در خواب دیدى! کنیز گفت: نه به خدا قسم اى مولاى من! من قبلاً این صحنه ها را دیدم، سپس به خاطر آن سجده

ص: 204


1- سوره نمل، آیه36.

کردم! هارون الرّشید به خادم گفت: این زن خبیث را بگیر و نزد خود نگاه دار تا احدى این داستان را از او نشنود!

کنیز بلافاصله مشغول نماز شد؛ هنگامى که از او سؤال کردند چرا چنین مى کنى؟

گفت: این گونه عبد صالح - موسى بن جعفر عَلَيْهِ السَّلاَمُ را یافتم. هنگامى که توضیح بیشترى خواستند، گفت: در آن زمان که آن صحنه ها را دیدم حوریان بهشتى به من گفتند: از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شویم، ما خدمتکار او هستیم نه تو! کنیز پیوسته در این حال بود تا از دنیا رفت.(1)

9- سنگینی نامه اعمال: پذیرش ولایت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ باعث سنگینی ترازوی اعمال انسان می شود. همان طور که می دانیم برای سنجش هر چیزی نیاز به ابزار خاص خودش است مثلا برای وزن کردن اشیاء از سنگ استفاده می شود یا برای اشیاء بزرگتر از باسکول استفاده می شود فردای قیامت هم خداوند اعمال انسان را در ترازو قرار داده و آن را وزن می کنند میزان سنجش اعمال ما ولایت است. صائب تبریزی چه زیبا گفته:

در ترازوی قیامت نیست صائب سنگ کم/ عشق در یک پلّه دارد کعبه و بت خانه را

آری روح کعبه چیزی نیست جز ولایت اهل بیت. سرّ این که حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ خانه زاد کعبه شد هم همین است یعنی علی و اولادش عَلَيْهِ السَّلاَمُ که ولایت دارند روح کعبه هستند وگرنه ظاهر کعبه خشت و گلی بیش نیست این ولایت است که خانه خدا را وزین کرده است. لذا فردای قیامت یک طرف ترازوی کعبه را می گذارند یعنی حقیقت کعبه را که ولایت باشد و طرف دیگر اعمال ما را قرار داده، می سنجند. اگر تابع ولایت بودیم و اطاعت امر آنان را کردیم اعمال ما وزانت پیدا خواهد کرد وگرنه جز ضرر و خسران چیزی نصیب ما نخواهد شد.

10- رسیدن به شفاعت ائمّه و ورود به بهشت: ائمّه عَلَيْهِ السَّلاَمُ شفیع ارادت مندان خویش در روز قیامت هستند و انسان ولایتمدار مورد شفاعت ایشان است، چنان که در زیارت جامعه می خوانیم: وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ... وَ الشَّفَاعَةُ الْمَقْبُولَةُ؛ شما شفیع عالم باقی (آخرت) هستید... و شفاعت شما پذیرفته شده است».(2)

ص: 205


1- بحار الأنوار، ج 48، ص 238.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 613.

افراد ولایت پذیر و ولایت مدار رستگارانند. این خطاب مکرّر از زبان پیامبر گرامی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقل شده است که: إِنَّ هَذَا وَ شِیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ روز قیامت، این مرد علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و شیعیان او رستگاران و اهل نجات هستند».(1)

آن ها که به حمایت از ولایت برخاستند، در منزل گاه بهشت جای داده خواهند شد، چنان که در فرازی از زیارت جامعه کبیره آمده است: مَنِ اتَّبَعَکُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ؛ هر کس که از شما ائمّه ی هدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ پیروی کند، جایگاه او بهشت خواهد بود».

ولایت مدار بدون حساب، در بهشتِ لقاء حضرت احدیّت داخل می شود، چون بعد از آن که حق را شناخت، هر چه خیر از دستش می آمد، انجام داده است و این وعده ی الهی است که مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ؛ هر کس کار شایسته اى انجام دهد - خواه مرد یا زن - در حالى که مؤمن باشد، آن ها وارد بهشت مى شوند و در آن روزى بى حسابى به آن ها داده خواهد شد».(2)

محبّت رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ او موجب تقویت و سنگینی اعمال شده، سبب ثقل میزان می گردد و به حال انسان فایده می بخشد و نهایت این که ائمّه صراط مستقیم هستند و آن که بر این صراط است، به راحتی از پل صراط خواهد گذشت و هم نشین اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ خواهد شد.

چنان که امیرالمؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرموده اند: وَ اللَّهِ لَوْ أَحَبَّنَا حَجَرٌ حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا؛ به خدا قسم! اگر سنگی ما (اهل بیت) را دوست داشته باشد، با ما محشور خواهد شد.(3)

و اما در تمامی دوران ها، ولایت مورد هدف تمامی دنیاطلبان برای رسیدن به اهداف شوم خود بوده است و حضرت زهراسَلام الله عَلَیها به عنوان اولین حامی و مدافع ولایت، آغازگر دفاع از حریم ولایت است.

دفاعیات و مبارزات حضرت زهراسَلام الله عَلَیها از آن جهت مهم و سرنوشت ساز است که الگویی برای مبارزه وجود نداشت و ایشان خود طراح مبارزه با تحریف و ترسیم کننده نقشه دفاع از ولایت شد و چون سیاست مداری قهرمان در صحنه، ظاهر شد.

ص: 206


1- تفسیر فرات الکوفی، ص 585.
2- سوره غافر، آیه40.
3- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 167.

حضرت زهرا سَلام الله عَلَیها برترین الگوی ولایت پذیری می باشد. آن حضرت در کنار علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ نه به عنوان همسر بلکه در جای گاه دفاع از ولایت مشاهده می شود. حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در برهه ای از زمان، بنابر مصلحت زمان خویش، سکوت کرد و چه کسی می توانست با ایستادگی در برابر جریان حذف ایشان، حقایق را برای حق طلبان روشن کند جز حضرت زهرا سَلام الله عَلَیها و این که چگونه با این بانوی ولایت مدار برخورد شد، بماند و بماند.

2-5-18 حقّ صلوات

یکی دیگر از حقوقی که اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ بر گردن ما دارند و نوعیّه هم هست حق صلوات بر محمد و آل محمد عَلَيْهِ السَّلاَمُ است. صلوات دایرة المعارف اعتقادی شیعه است اصول دین شیعه خلاصه در صلوات است به این صورت که وقتی می گوییم اللهم اشاره به توحید است یعنی اعتقاد به خدا داریم وقتی معتقد به خدا شدیم باید آن چه لازمه ی ذات خداست را نیز بپذیریم که شریک نداشتن و یگانه بودنش می باشد. صل علی محمد اشاره به رسالت حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دارد و نبودن به ظاهر حضرت در این دنیا علی رغم آن درود فرستادن بر ایشان دلیل بر معاد است بدین معنا که حضرت فوراً باید در یک جایی وجود مبارکش باشد که صلوات به روح عرشیشان برسد و قرار دادن نبوت در حضرت اشاره به عدالت خداوند است چنان چه می فرماید الله اعلم حیث یجعل رسالته و آخر این درود بر آلش هم اشاره به ولایت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ دارد

از توصیه های قرآن کریم به عموم مسلمانان این است که بر پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درود و تحیّت بفرستند و در این باره می فرماید: اِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ یصَلُّونَ عَلَى النَّبِی یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیما؛خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ایمان آورده اید بر او درود فرستید و سلام گویید و تسلیم فرمانش باشید.(1) صلوات آن قدر اهمیت دارد که خداوند در این آیه ی شریفه مؤمنین را در ردیف خود قرار داده فرمود همان طور که من و ملایکه من صلوات می فرستیم شما هم بفرستید در ادبیات عرب فعل مضارع دلالت بر استمرار می کند یعنی خداوند دایماً بر پیامبر صلوات می فرستد و همچنین ملایکه لذا از ما هم می خواهد بر پیامبرش صلوات بفرستیم.

ص: 207


1- سوره احزاب، آیه56.

2-5-19 کیفیّت صلوات

این که باید بر حضرت صلوات و درود فرستاد مورد اتّفاق جمیع فرق اسلامی است و هیچ شک و شبهه ای در آن نیست؛ اما آن چه مورد اختلاف است این است که این صلوات را چگونه و به چه نحو باید فرستاد؟ شیعه بالاتّفاق معتقد است با توجه به احادیث مختلفی که از خود حضرت و ائمه اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ رسیده است، در هنگام صلوات باید هم بر پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صلوات فرستاد و هم بر آل او (فرزندان ایشان از نسل حضرت زهرا) یعنی به این صورت «اللهم صل علی محمد و آل محمد» چون. به اعتقاد شیعه اهل بیت کلهم نور واحد هستند حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در یک حدیث مفصّل درباره ی عظمت خود و اهل بیت به سلمان و اباذر چنین می فرماید:یا سلمان و یا جندب، كنت أنا و رسول اللّه نورا واحدا، صار رسول اللّه محمّدا المصطفى و صرت أنا وصیه المرتضى، و صار محمّد الناطق و صرت أنا الصامت، و إنّه لا بدّ فی كلّ عصر من الأعصار أن یكون فیه ناطق و صامت. یا سلمان و یا جندب، صار محمّد المنذر و صرت أنا الهادی، و ذلك قوله تعالى: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ .... یا سلمان و یا جندب، أنا محمّد و محمّد أنا، و أنا من محمّد و محمّد منّی، قال اللّه تعالى: مَرَجَ الْبَحْرَینِ یلْتَقِیانِ* بَینَهُما بَرْزَخٌ لا یبْغِیان یا سلمان و یا جندب، قالا: لبّیك یا أمیر المؤمنین. قال صلّى اللّه علیه و آله: أنا أحیی و أمیت بإذن ربّی، و أنا أنبئكم بما تأكلون و ما تدّخرون فی بیوتكم بإذن ربّی، و إنّی عالم بضمائر قلوبكم، و الأئمّة من ولدی یعلمون و یفعلون هذا إذا أحبّوا و أرادوا، لأنّا كلّنا واحد، أوّلنا محمّد و أوسطنا محمّد و آخرنا محمّد و كلّنا محمّد، فلا تفرّقوا بیننا فإنّا نظهر فی كلّ زمان و وقت.(1)

2-5-20 چند روایت در فضیلت صلوات

1. قال أبو عبدِ الله أو أبوجعفر عَلَيْهِ السَّلاَمُ: أثقَلُ ما یوضَعُ فی المیزانِ یومَ القیامةِ، الصَّلاةُ علی مُحمَّدٍ وَ (علی) أهلِ بِیتِه؛ سنگین ترین عملی كه روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود، صلوات بر محمد و اهل بیت گرامی ایشان عَلَيْهِ السَّلاَمُ می باشد.(2)

ص: 208


1- المناقب(للعلوی) کتاب العتیق، ص71.
2- سفینة البحار، ج5، ص170.

2. حضرت امام هادی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: إنّما اتَّخَذَ اللهُ إبراهیمَ خلیلاً لِكَثْرَةِ صَلاتِهِ علی محمّدٍ وأهلِ بیتهِ صلواتُ اللهِ عَلَیهم؛ خدای متعال حضرت ابراهیم (عَلَی نَبِینا وآلهِ وعلیه السلامُ) را دوست و خلیل خود انتخاب کرد، به خاطر آن که ایشان بر محمد و اهل بیت گرامیش عَلَيْهِ السَّلاَمُ بسیار صلوات می فرستاد.(1)

3. پیامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: أجفَی النّاسُ رَجلٌ ذُكِرْتُ بَینَ یدَیهِ فَلَمْ یصَلِّ عَلَی؛ جفاکارترینِ افراد کسی است كه نام من را بشنود و بر من صلوات نفرستد.(2)

4. حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به صَباح بن سیّابِه فرمودند: ألا أعَلِّمُكَ شَیئاً یقِی اللهُ بهِ وَجْهَكَ مِن حَرِّ جَهَنَّمَ؟ قالَ، قلتُ: بَلی، قالَ: قُلْ بَعدَ الفَجْرِ: "أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ" مائةَ مَرَّةٍ یقَی اللهُ به وَجْهَكَ مِنْ حَرِّ جَهَنَّمَ؛ آیا می خواهی به تو دعایی بیاموزم كه خدای متعال به بركت آن، چهره ی تو را از حرارتِ آتش جهنم نگه دارد؟ صَباح گوید: به حضرت عرض کردم: آری. حضرت فرمودند: بعد از سپیده دم صد مرتبه بگو: "أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ" خداوند به بركت این ذکر، تو را از آتش جهنم حفظ خواهد کرد.(3)

5. حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ از رسول گرامی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ روایت کرده اند: مَنْ صَلَّی عَلَی صَلَّی اللهُ علیهِ وَمَلائِكَتُهُ، وَمَنْ شَاءَ فَلْیقِلَّ وَمَنْ شَاءَ فَلْیكْثِرْ؛ هر كسی كه بر من صلوات فرستد، خداوند متعال و ملایكه بر او درود و رحمت می فرستند (پس) هر كه می خواهد كم، و هر كه می خواهد بسیار صلوات بفرستد.(4)

6. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: ما مِنْ قومٍ اجْتَمَعُوا فی مَجلِسٍ فَلَمْ یَذْکُروا اسْمَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَلَمْ یُصَلُّوا عَلَی نَبِیِّهِم إلاّ کانَ ذلکَ المَجلِسُ حَسْرَۀً وَ وَبالاً عَلَیْهم؛ هر عده ّای که در مکانی جمع شوند و خدا را یاد نکنند و بر پیامبرشان درود و صلوات نفرستند، آن مجلس مایه حسرت و پشیمانی شان (در قیامت) خواهد شد.(5)

ص: 209


1- علل الشرائع، ج1، ص34.
2- بحارالانوار، ج91، ص71.
3- سفینة البحار، ج5، ص171.
4- اصول کافی، ج2، ص492.
5- همان، ص497.

7. پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: أکْثِرُوا الصَّلاۀَ عَلَیَّ فَإنَّ الصَّلاۀَ عَلَیَّ نُورٌ فِی القَبرِ، وَنورٌ عَلَی الصِّراطِ، وَنورٌ فِی الجَنَّۀ؛ ِبر من بسیار صلوات فرستید؛ زیرا صلوات بر من نوری است در قبر، و نوری است بر صراط، و نوری است در بهشت.(1)

8. بَعْدَ أنْ لمَ تَقْدِر الملائِکَۀُ لِحَمْلِ العَرشِ، قالَ اللهُ تعالی لَهم:أُعَلِّمُکُمْ کَلِماتٍ تَقُولونَها یَخِفُّ بِها عَلَیکُمْ، قالوُا: وَما هِی یا ربّنا؟ قالَ: تَقُولُونَ:"بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَلاحولَ وَلاقُوَّۀَ إلاّ باللهِ العَلِیِّ العَظِیمِ وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطیِّبینَ" فَقالوها فَحَمَلُوهُ؛ آن گاه که ملایکه در حملِ عرش الهی عاجز ماندند، خدای متعال به آنان فرمود:دعا و ذکری به شما می آموزم که به برکت آن بتوانید عرش را حمل کنید. ملایکه پرسیدند: آن چه ذکری است؟ خطاب رسید که بگویید: "بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَلاحولَ وَلاقُوَّۀَ إلاّ باللهِ العَلِیِّ العَظِیمِ وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطیِّبینَ"، آن گاه توانستند عرش را حمل کردند.(2)

2-5-21 آثار و برکات صلوات

1- از بین برنده ی نفاق

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: الصلاة على و على اءهل بیتى تذهب بالنفاق؛ صلوات و درود بر من و خاندان من نفاق را از بین مى برد.(3)

2- رفع فقر

سهل بن سعد روایت شده است كه: مردى خدمت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد و از فقر شكایت كرد، آن حضرت فرمود: وقتى داخل خانه خود شدى سلام كن - خواه كسى در خانه باشد و خواه نباشد - و بر من سلام فرست، و بعد از آن سوره اخلاص بخوان. و آن مرد، چنان كرد و در اندك روزى توان گر گردید، چنان كه بر همسایگان و خویشان خود افاضه مى نمود.

ص: 210


1- بحارالانوار، ج9، ص64.
2- همان، ج55، ص35.
3- اصول کافی، ج2، ص492.

3- خلاصی از دشواری ها

در ذیل تفسیر آیه ی و اذ نجیناكم من آل فرعون آمده است: بنى اسراییل با ذكر صلوات بر محمد و آل او از مشكلات و دشوارى هاى فرعون، از سختى و بیگارى هایى كه از سوى عمال فرعون مقرّر شده بود نجات مى یافتند، بنى اسراییل بر اثر كار اجبارى فرعون، از پاى در مى آمدند تا آن که از سوى خدا، به موسى وحى شد كه به آنان (بنى اسراییل) صلوات بر محمد و آل محمد را تعلیم ده تا موجب تخفیف در سختى هاى آنان شود.(1)

4- قبول شدن حاجت

من قال: ثلاث مرات اللهم صل على محمد و آل محمد قضى الله حاجة؛ هر كس سه بار بگوید اللهم صل على محمد و آل محمد، خدا حاجتش را روا فرماید.(2)

5- رفع غم

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: اى على! هر گاه امرى اندوه ناك و محزونت كرد؛ بگو: بار خدایا! با چشم هایت كه به خواب نمى رود مرا نگهبانى كن، و مرا در سایه حمایت احاطه تو كه مورد تجاوز و دست برد نگردد، قرار بده و دعا را (تا به آن جا كه فرمود كه): از تو مسألت مى دارم كه بر محمد و آل محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درود و صلوات بفرستى و با نیروى لایزال تو گلوگاه دشمنان و ستم كاران را مى شكافم.(3)

6- تمامیت نمازامام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: البته پرداخت زكات فطر (در آخر ماه رمضان) مایه تمامیت روزه است، چنان كه صلوات بر محمد (و آل او) باعث تمامیت نماز است. (یعنى نماز، با صلوات و روزه ، زكات فطر كامل مى شود.(4)

ص: 211


1- احتجاجات (ترجمه ج 9 بحار)، ج1، ص419.
2- مستدرک الوسائل، ج5، ص227.
3- کنزالعمال، ج1، ص181.
4- وسائل الشیعه، ج6، ص221.

7- قبولی دعا

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: لا یزال الدعاء محجوبا حتى یصلى على محمد و آل محمد؛ پیوسته دعا محجوب است تا صلوات فرستاده شود به محمد و آل محمد - صلى الله علیه و آله.(1)

8- واجب شدن شفاعت

قال النبی ص فی وصیتیهیاعلی من صلی علیّ کل یوم او کل لیلة وجبت له شفاعتی ولو کان من اهل الکبائر؛ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در وصیت خود به امیرمؤمنان علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: یا علی! هر کس بر من، هر روز و هر شب صلوات فرستد، شفاعتم بر او واجب می شود؛ اگر چه گناهانش از گناهان بزرگ باشد.(2)

9- کفّاره ی گناهان

قال الرضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ: من لم یقدر علی ما یکفر به ذنوبه فلیکثر الصلاة علی محمد و آله فانها تهدم الذنوب هدما؛ حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: هرکس قادر برکفاره ی گناهان خود نباشد صلوات بسیار بفرستد که صلوات بر محمد و آل محمد گناهان باعث ریزش گناهان می شود.(3) البته آثار و برکات زیادی دارد که ما به اختصار مواردی را بیان کردیم.

2-5-22 حق اخذ علم

یکی از موهبت های الهی به انسان آموختن است. انسانی که لا تعلمون شیئاً از مادر متولد شده برای ادامه حیات معقول نیاز به آموختن دارد وگرنه مرده ی متحرک بیش نیست چون ارزش او به علم و دانایی اوست.

اوّلین معلم: خداوند اولین معلم بشر است. به آدم علم اسما را آموخت. «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا». به بشر علم بیان آموخت: «خَلَقَ الْإِنسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَیَانَ». به عیسی نبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ کتاب و حکمت آموخت: «وَیُعَلِّمُهُ

ص: 212


1- اصول کافی، ج6، ص81.
2- بحارالانوار، ج91، ص63.
3- عیون اخبار الرضا، ج1، ص294.

الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ». به پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هم اسرار عالم را آموخت: «وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ». از تعلیم اوّلیه، که تعلیم اسما به آدم بود تا زمان پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خداوند یکصد وبیست و چهار هزار معلّم را فرستاد تا زمینه ساز بزرگ ترین کلاس معرفت الهی باشند اهمیّت این کلاس و درس چقدر بالاست و چه مقدار زمان برد تا بشر آمادگی این کلاس را پیدا کند. تعلیم علم آن قدر اهمیت دارد که خداوند می فرماید» و ما كان المؤمنون لینفروا كافّة فلولانفر من كل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلّهم یحذرون؛ شایسته نیست مؤمنان همگى (به سوى جهاد) كوچ كنند چرا از هر گروهى طایفه اى از آنان كوچ نمى كنند و (طایفه اى بماند) تا در دین (و احكام و معارف اسلام) آگاهى پیدا كنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آن ها را انذار نمایند تا از (مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند.(1)

فضیلت علم

دارندگان علم برترین ها هستند «یرفع اللَّه الذین آمنوا منكم و الذین اوتوا العلم درجات».(2) خداوند متعال كسانى را كه از علم بهره دارند درجات عظیمى مى بخشد اگر براى مؤمن درجه است، براى مؤمن عالم درجات خواهد بود. منظور از بالابردن درجات قطعاً بالا بردن مكانى نیست بلكه بالا بردن از نظرمقام قرب پروردگار است.

دارندگان علم، خلفای خداوند روی زمین هستند: وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِإِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ (31) قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَكیمُ (32) قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرینَ؛ به خاطر بیاور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمین، جانشینى نماینده اى قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: «پروردگارا!» آیا كسى را در آن قرار مى دهى

ص: 213


1- سوره توبه، آیه122.
2- سوره مجادله، آیه11.

كه فساد و خون ریزى كند؟! (زیرا موجودات زمینى دیگر، كه قبل از این آدم وجود داشتند نیز، به فساد و خون ریزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است،) ما تسبیح و حمد تو را به جا مى آوریم، و تو را تقدیس مى كنیم.» پروردگار فرمود: «من حقایقى را مى دانم كه شما نمى دانید.» سپس علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نام گذارى موجودات] را همگى به آدم عَلَيْهِ السَّلاَمُ آموخت. بعد آن ها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى گویید، اسامى اینها را به من خبر دهید!» فرشتگان عرض كردند: «منزهى تو! ما چیزى جز آن چه به ما تعلیم داده اى، نمى دانیم تو دانا و حكیمى فرمود: «اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) این موجودات آگاه كن.» هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: «آیا به شما نگفتم كه من، غیب آسمان ها و زمین را می دانم؟! و نیز می دانم آن چه را شما آشكار می كنید، و آن چه را پنهان می داشتید!» و (یاد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع كنید!» همگى سجده كردند جز ابلیس كه سر باز زد، و تكبّر ورزید، (و به خاطر نافرمانى و تكبّرش) از كافران شد.(1). یعنی علم لازمه ی خلافت، سبب برتری و موجب تواضع دیگران دربرابرعالم می شود. همچنین در آیات دیگر به این موضوع اشاره می کند «ان اللَّه قد بعث لكم طالوت ملكاً و زاده بسطة فى العلم و الجسم؛ خداوند طالوت را به عنوان زمام دار براى شما برگزیده و علم و قدرت جسمى او را وسعت بخشیده است.(2) اجعلنى على خزائن الارض انى حفیظ علم»(3) حضرت یوسف عَلَيْهِ السَّلاَمُ هنگامى كه پیشنهاد مقام مهمّى در حكومت مصر به او داده شد، گفت: مرا به سرپرستى خزاین بگمارید و دو دلیل براى این مدیریّت ذكر كرد: امانت دارى و علم و آگاه بودن.عالمان در کنار خداوند: و ما یعلم تأویله الاّ اللَّه و الراسخون فى العلم یقولون امنّا به حقایق قرآن را جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند.(4)

عالمان در ردیف ملائکه: شهداللَّه انه لا اله الاهو و الملائكة و اولوا العلم قائماً بالقسط.(5)

ص: 214


1- سوره بقره، آیات30 تا 34.
2- سوره بقره، آیه247.
3- سوره یوسف، آیه55.
4- سوره آل عمران، 7
5- سوره آل عمران، آیه18.

هدف از بعثت انبیا

خداوند هدف بعثت انبیا را تعلیم علم معرفی می کند كما ارسلنا فیكم رسولاً منكم یتلوا علیكم آیاتنا و یزكیكم و یعلمكم الكتاب و الحكمة و یعلمكم ما لم تكونوا تعلمون؛ رسولى در میان شما از نوع خودتان فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را تزكیه كند و كتاب و حكمت بیاموزد و آن چه نمى دانستید به شما یاد دهد.(1) ناگفته نماند منظور از علم و تعلیم آن در آموزه ی دینی دانشی است كه جهت توحیدی داشته و بر خوف و خشیت او بیافزاید. لذا قرآن كریم در آیه ی 28 سوره ی فاطر می فرماید: إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ؛ از میان بندگان خدا، تنها عالمان از او مى ترسند.» و در روایات متعددی از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل شده است كه فرمود: «كَفَى بِخَشْیةِ اللَّهِ عِلْما؛ علم برای خشیت و ترس از خدا كافی است.(2)در آیات و روایات به تعلیم چنین علمی تاکید شده است امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ در پاسخ به سؤال كسی كه در باره آیه شریفه «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة؛ دلیل رسا (و قاطع) براى خدا است»(3) سؤال كرد، فرمود: «خداوند متعال روز قیامت به بنده می گوید: آیا عالم بودی؟ اگر بگوید: بله، می فرماید: پس چرا عمل نكردی به آن چه می دانستی؟! و اگر بگوید جاهل بودم، می فرماید: چرا یاد نگرفتی تا عمل كنی؟! پس این گونه با او احتجاج می كند و این است حجت [تام] و بالغه خدا»(4).

امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ تمام شئون پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را داراست مگر این که به او وحی نمی شود. از مهم ترین شئونات پیامبر تعلیم و تزکیه است چنان چه در قرآن می فرماید: یزکیهم و یعلّمکم الکتاب و الحکمةاین شأنبرای امام معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ هم ثابت است یعنی امام به عنوان معلّم تزکیه و تعلیم افراد جامعه را بر عهده دارد. حقّ این معلّم است که افراد بشر از او بیاموزند. حضرات معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ اهل بیت نبوّت هستند بیت اضافه به نبوت شده است لذا منظور از بیت نه خانه خشت و گلی بلکه مراد بیت نبوت که بیت وحی باشد است.از شئون نبی دارا بودن علم است این بزرگواران هم دارای این شأن هستند چون اهل این بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ هستند یعنی اهلیت داشتن علم را دارند وجود مقدس پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حضرت

ص: 215


1- سوره بقره، آیه151.
2- بحارالأنوار، ج2، ص27
3- سوره انعام، آیه149.
4- الأمالی للمفید، ص227، ح6، بحارالأنوار، ج1، ص177، ح58

امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ را باب علم معرفی می کند «انا مدینة العلم و علی بابها» از طرفی هم خداوند در قرآن می فرماید: « وأتوا البیوت من ابوابها » یعنی از در خانه ها وارد شوید. امامان معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ هر کدام باب بیت نبی هستند نجف بیت النبی است باید از درش که حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ است وارد شد مشهد الرضا بیت النبی است باید از درش که امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ است وارد شد کربلا بیت النبی است باید از درش که امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ است وارد شد و هکذا امامان دیگر. در زیارت جامعه ی حضرت امام هادی عَلَيْهِ السَّلاَمُ اهل بیت را خزّان العلم معرفی می کند «خُزّان»؛ جمع «خازن»، به معناى نگهبان، خزانه دار و کلیددار است.(1)

دانش ائمّه ی اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ که از مصادیق علم لدنی اشاره شده در آیه ی 65 سوره ی کهف و از مهم ترین ویژگی هاى امامت است که در چندین مورد د رزیارت «جامعه ی کبیره» با تعابیر گوناگونى از آن، یاد می شود. در عبارت مورد نظر به یکی از ویژگی هاى دانش آن بزرگواران اشاره شده است و آن عبارت است از: «خزانه دار و نگهبان دانش خداوندی».

این که امامان عَلَيْهِ السَّلاَمُ، نگهبان و خزانه داران دانش خداوندی هستند و آن را مانند گنجى پُربها، پاس می دارند، در شماری از احادیث بیان شده است؛ مانند این که در حدیثى قدسى، گزارش شده است خداوند، ائمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ را براى پیامبرش چنین توصیف فرموده است: هُمْ خُزّانى عَلى عِلْمِى مِن بَعدِکَ؛ آنان، پس از تو خزانه دار دانش من هستند.(2)

همچنین امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در حدیثى، فرموده است: «به خدا سوگند! ما خزانه داران خدا در آسمان و زمینش هستیم، نه آن که خزانه دار طلا یا نقره باشیم، بلکه خزانه دار علمش هستیم».(3)برای روشن شدن معنای این که ائمه ی اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ خزینه داران علم الهی هستند، باید به چند نکته توجه شود:

- یک. در امور مادّی، خزانه با خزانه دار تفاوت دارد؛ چون متاع مادّی را در صندوق یا انباری می گذارند و کلید آن را به دست کسی می سپارند، امّا امور غیر مادّی همانند اموری مادی نیست که انبار مادّی داشته باشد، بلکه در صفحه ی جان هر کسی که جا بگیرد اختیار آن نیز به دست او خواهد

ص: 216


1- معجم مقاییس اللغة، ج 2، ص 178،
2- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، ج 1، ص 54،
3- الکافی، ج 1، ص 192.

بود از این رو انباردار امور مجرّد و غیر مادّی جدای از خود انبار نخواهد بود. بدین ترتیب اگر چه در این جا از ائمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ به عنوان خازن و نگهبان علم الهی یاد شده است ولی منظور از آن همان خزینه بودن آن ذوات مقدس است.(1)

- دو. ائمّه ی اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ که انسان کاملو دارای همه نشئات وجودی هستند، در مرتبه ی نورانیت و ولایت کلیه؛ که حقیقت امامت آن ها است، به عنایت الهی مسلّط بر همه عوالم هستی هستند و چیزی از احاطه علمی آنان مخفی نمی ماند(2). ولی به مرحله مادّه و عالم طبیعت که می رسند؛ یعنی مرحله ناقص، مانند دیگران هستند بدین معنا که شاید چیزی را نخواهند بدانند و از سیطره علم آن ها خارج باشد. تفاوتشان با دیگران این است که دیگران به آن خزانه بی پایان راهی ندارند؛ لذا ممکن است دل شان بخواهد چیزی را بدانند ولی نتوانند، امّا امامان معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ که کلیددار و خازن آن خزانه بی پایانند، هر چه را که بخواهند می توانند بدانند. از این رو در روایات آمده است: «وقتی امام معصوم بخواهد چیزی را بداند، می داند.(3) بدین ترتیب آنها مظهر علم الهی هستند؛ یعنی همان طور که چیزی از حیطه علم بی پایان خدا مخفی نمی ماند،(4) گستره ی علم ائمّه ی اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز همه موجودات نظام هستی را در برمی گیرد.

- سه. علم الهی استقلالی بوده، مرتبط با جای دیگری نیست امّا علم ائمّه ی اطهار تبعی و عَرَضی است؛ یعنی به منبع نامحدود علم الهی مرتبط است و اساساً اگر تعلیم الهی و اتّصال به علم بی پایاناو نباشد، ائمّه نیز مساوی دیگران خواهند بود؛ لذا در برخی روایات آمده است: «اگر امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ بخواهد چیزی را بداند، خدا آن را به او می آموزد».(5)

- چهار. ماهیّت دانش الهى براى ما مجهول است و ائمّه عَلَيْهِ السَّلاَمُ، در توضیحِ دانش خداوند، فرموده اند: «خداوند متعال، دانشى خاص دارد و دانشى عام. دانش خاصّ او، همان دانشى است که فرشتگان مقرّب و پیامبرانِ فرستاده شده ی او هم بر آن، آگاهى ندارند؛ و دانش عامّ او، همان دانشى است که

ص: 217


1- ادب فنای مقربان، ج 1، ص 175 – 176.
2- همان. ص176.
3- الکافی، ج 1، ص 258.
4- بقره، 231؛ حجرات، 16؛ فصلت، 54..
5- اصول کافی، ج 1، ص 258.

فرشتگانِ مقرّب و پیامبران فرستاده شده ی او بر آن، آگاهى دارند و همانا آن، از پیامبر خدا به ما رسیده است».(1)

دانش خاصّ خداوند، اشاره به علم ذات بارى تعالى است که سرچشمه ی همه دانش ها است و کسى از آن، آگاهى ندارد. دانش عامّ خداوند نیز تنها از طریقِ خاصّان الهى انتقال می یابد؛ از این رو، اهل بیت عصمت و طهارت عَلَيْهِ السَّلاَمُ هم از طریق پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به آن، آگاه شده اند.

2-6 معروف حریّت و آزادگی

اشاره

از مهم ترین درس های این واقعه ی خونین، درس حریّت و آزادگی است. آزادی یکی از عطیه های الهی، به انسان است. کسی نیست که به آزادی به عنوان یک ارزش والای انسانی نگاه نکند همه بالاتّفاق آزدی را ستایش می کنند امّا اول باید معنای آزادی را بدانیم آزادی چیست و آزاده به چه کسی گفته می شود.

حریّت یا آزادی، در لغت عبارت است از رها بودن، اختیار داشتن، قدرت در ترک یا انجام کاری را می گویند.(2)

اما آزادی در اصطلاح: تعریف واحد و مشخصی از آزادی به عمل نیامده است هر کسی تعریف خاص خود را دارد، به عبارتی تعریف از آزادی ،به نوع جهان بینی اشخاص وابسته است هر کسی، طبق بینش خود، آزادی را تعریف می کند جهان بینی مادی یک تعریف از آزادی دارد و جهان بینی معنوی تعریف دیگر. جهان بینی الهی می گوید: جهان دارای مبدا و معاد است و برای انسان، وحیو رسالت آمده است و انسان در عین طبیعی بودن، دارای حیثیّتی فرا طبیعی می باشد. او مسافری است که عوالمی را پشت سر گذاشته، عوالمی را پیش رو دارد و با مرگ، نابود نمی گردد، بلکه روحش، از عالمی به عالم دیگر منتقل می گردد.

در مقابل این بینش، جهان بینی مادی است که می گوید: جهان هستی، چیزی جز همین جهان محسوس مادی نیست و آغاز و انجامی ندارد و زندگی انسان نیز میان تولد و مرگ خلاصه می شود و پس از مرگ، نابود می گردد و پاداش و کیفری وجود ندارد. قرآن کریم، سخن این گروه را چنین

ص: 218


1- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، ج 1، ص 109.
2- لغتنامه دهخدا، ماده حر.

نقل می کند: ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا؛غیر از این زندگی دنیای ما، چیزی در کار نیست؛ [پیوسته گروهی از] ما می میریم و زنده می شویم و نسل دیگری جای ما را می گیرد.(1)

کسانی که مادی فکر می کنند، و اصالت را به انسان داده و انسان محوری را، جایگزین خدامحوری کرده اند، چگونه می توانند آزادی را براساس جهان بینی الهی تعریف و تفسیر کنند و دین گرایی و بندگی خدا را عین آزادی بدانند؟ طبیعی است که تعریف آزادی از دیدگاه یک انسان مادی گرا که این جهان با عظمت را در تنگناهای مادی و خواص آن محدود کرده، مرگ را پایان زندگی می داند، با آزادی از دید الهیون که عالم هستی را مرکب از غیب و شهادت (عالم ماده و عوالم فراطبیعی) دانسته، مرگ را شروع حیات جدید و تبدیل منزل می دانند، کاملاً مغایر و متفاوت خواهد بود.

آزادی یعنی امکان عملی کردن تصمیم هایی که فرد یا جامعه به میل یا اراده ی خود می گیرد. اگر انسان بتواند همه ی تصمیم هایی راکه می گیرد، عملی کند و کسی یا سازمانی اندیشه و گفتار و کرداراو را محدود نکند و در قید و بند در نیاورد، دارای آزادی مطلق، یعنی آزادی بی حدّ و مرز است. امّا چون انسان ها به طور اجتماعی زندگی می کنند، نمی توانند آزادی مطلق داشته باشند. زیرا آزادی بی حدّ و مرز یک فرد به پایمال شدن آزادی افراد دیگر اجتماع می انجامد. به همین سبب است که هر جامعه ای با قانون ها و مقررات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی خاصی هم حافظ آزادی های افراد آن جامعه می شود و هم حد و مرزهایی برای این گونه آزادی ها به وجود می آورد.

قانون ها و مقررات جهانی نیز آزادی های مردم سراسر جهان و حد و مرزهای آن ها را در جامعه ی جهانی معیّن ومشخص می کنند. تلاش ها ومبارزه های انسان در طول تاریخ زندگانی او همواره برایبه دست آوردن آزادی مشروع و قید و بند زدن به آزادی مطلق فرمان روایان ستم گر و زورمندان بوده است.

استاد شهید مطهری عَلَيْهِ السَّلاَمُ آزادی را این طور تعریف می کند: آزادی این است که نباید مانعی در راه رشد استعداد طبیعی انسان به وجود آورد. (نه این که مانعی در مقابل خواسته و عقیده ی او ایجاد کرد).(2)

ص: 219


1- سوره مؤمنون، آیه 37.
2- پیام تجلی، ص 312.

2-6-1 ارکان آزادی

آزادی دو رکن دارد: عصیان و تمرّد، دیگری تسلیم و انقیاد. بدون عصیان و تمرّد، رکود و اسارت است و بدون تسلیم و انقیاد و اصولی بودن، هرج و مرج است.

البتّه این دو رکن مربوط به آزادی از جنبه ی درونی است، یعنی روح آزاد و آزادی خواه باید دارای این دو رکن و این دو عنصر باشد. کلمه ی طیّبه ی «لا اله الا الله» مشتمل بر هر دو رکن است وإلّا، تنها نبودن مانع بدون آن که شور و عشق به حرکت باشد کافی نیست، هم چنان که آزادی را به معنی امری که قبلًا وجود داشته نباید فرض کرد، بلکه به معنی امری که باید آن را تحصیل کرد، پس ناچار نیازمند روح پرخاش گری و کفر است که «فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله». پس در حقیقت روح آزادی، یک روح اثباتی است.

به عبارتی دیگر، از نظر نبات و حیوان که خود مسؤول ساختن خود نیستند، آزادی یعنی صرف رهایی از موانع رشد و فعالیت، ولی از نظر انسان که خلیفه الله و موجود مکلّف و مسؤول است، آزادی یعنی پرخاشگری از یک طرف و تسلیم و انقیاد و انضباط از طرف دیگر.

عصیان و تسلیم دو عنصر وابسته به یکدیگر است؛ نه آن تسلیم بدون این عصیان میسّر است و نه این عصیان بدون اتکاء به آن تسلیم عملی است.(1)

2-6-2 سمبل آزادی

بی شک امروز در هر کشوری، سمبلی به صورت مجسمه وجود دارد، که مفهومی را می رساند، عقیده ی فردی و اجتماعی آن کشور را بیان می کند به عنوان مثال در کشور امریکا، مجسّمه ی سمبل آزادی است که آزادی فردی و اجتماعی در آن کشور را می رساند نام رسمی آن «آزادی روشن گر جهان» است. این مجسّمه در جزیره ی آزادی در بندر نیویورک نصب شده و به صورت نمادی برای خوش آمدگویی به مسافرانی که از راه دریا به نیویورک می آیند درآمده است. مجسمه آزادی که با رویه ای از مس پوشش یافته، در سال 1886 میلادی به مناسبت یکصدمین سال استقلال آمریکا از بریتانیا و به عنوان نماد دوستی فرانسه و آمریکا به این کشور اهدا شده است یا مجسمه ی حضرت

ص: 220


1- تجلی پیام، ص315.

مسیح عَلَيْهِ السَّلاَمُ در ریودوژانیرو که بسیار مشهور است اعتقاد به مسیح را بیان می کند در بعضی از کشورها هم برج های آسمان خراش که آخرین تکنولوژی خودشان را به دنیا معرفی می کنند. امّا آیا دین مقدس اسلام هم نماد و سمبلی دارد که با آن عقیده مسلمانان بیان شود؟

در جواب می گوییم که بله، در دین مبین اسلام هم خداوند سمبلی قرار داده است، که معروف به سمبل آزادی است البتّه نه از جنس سمبل آزادی آمریکایی، بلکه سمبل اسلام ناب محمّدی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و آن سمبل چیزی نیست مگر خانه ی کعبه. امّا چگونه این خانه به عنوان نماد آزادی معرّفی می شود؟

خداوند در قرآن در این باره می فرماید: ثم لیقضوا تفثهم ولیوفوا نذورهم ولیطوفوا بالبیت العتیق.(1)

در آیات 29 و 33 از سوره ی مباركه ی حج، كعبه به این نام خوانده شده. برای عتیق سه معنا بیان شده است كه اوّلین معنا «آزاد» بوده كه مقصود این است كه خدا آن خانه را از حوادث مصون داشته و آزاد كرده و در برخی از احادیث مصادیق مختلفی درباره آزادی كعبه ذكر شده است، مثلا «آزاد از مالكیت مردم» كه در روایتی از امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل است: «عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قُلْتُ لَهُ لِمَ سُمِّی الْبَیتُ الْعَتِیقَ قَالَ لِأَنَّهُ بَیتٌ حُرٌّ عَتِیقٌ مِنَ النَّاسِ وَ لَمْ یمْلِكْهُ أَحَدٌ؛ كعبه خانه ای است كه آزاد از مردم بوده و هیچ كس مالك آن نیست.» (2)

مصداق دیگر در تأیید معنای آزاد، از غرق شدن و اشاره به طوفان نوح عَلَيْهِ السَّلاَمُ است، كه خداوند متعال در طوفان نوح عَلَيْهِ السَّلاَمُ، تمام زمین را غرق آب كرد؛ لذا هرچه در زمین بود غرق شد، مگر كعبه كه خداوند آن را از زمین بالا برد تا غرق نشود؛ از این روست كه به كعبه عتیق گفته اند، حضرتصادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: «قبّه اى كه خداوند متعال براى آدم نازل كرده بود، تا زمان نوح عَلَيْهِ السَّلاَمُ هم چنان پا برجا بود ولى در روزگار طوفان نوح عَلَيْهِ السَّلاَمُ هنگامى كه آب روى زمین را فرا گرفت، خداوند آن قبّه را به آسمان برد و «مكّه» در آن جریان غرق نشد و به همین مناسبت بِالْبَیتِ الْعَتِیقِ» یعنى سرزمین «آزاد شده از غرق» نیز نامیده شد.(3)

آزادی از جهنّم نیز، دیگر مصداق است كه در بعضی از روایات به این نكته اشاره شده است كه اگر كسی خانه ی خدا را در دنیا زیارت كند و زایر بیت الله الحرام باشد، خداوند او را از جهنم نجات

ص: 221


1- سوره حج، ِآیه29.
2- علل الشرایع، ج 2، ص 399
3- ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص56.

می دهد و برائت از جهنّم هدیه ی او خواهد بود، پس كعبه باعث برائت از آتش جهنّم است و به همین دلیل به آن بیت العتیق گفته اند.(1)

به عبارت دیگر، زمینی كه كعبه در آن قرار گرفته، نیز خود كعبه، برخلاف دیگر اماكن، مِلك و مُلك احدی نبوده و نیست، بلكه آزاد است، نه مِلك كسی بوده و نه تحت سلطه ی احدی قرار گرفته است، زمین بی آب و گیاهی بود، كه هیچ كس را در آن رغبتی نبود و در آن جا سكونت نداشت آن چنان كه قرآن كریم می فرماید: «رَبَّنا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیتی بِوادٍ غَیرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیتِكَ الْمُحَرَّم...؛ پروردگارا! من بعضى از ذریه خویش را در درّه اى غیرقابل كشت نزد خانه حرمت یافته ی تو، سكونت دادم...».(2)

دیگر معنایی كه برای عتیق بیان شده است و معروف تر و مشهورتر بین عموم مردم نیز هست، معنای «قدیم و كهن» است این مضمون در روایات هم آمده است امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در مسجدالحرام نشسته بودند كه از ایشان درباره ی بیت عتیق سؤال شد و فرمودند: خداوند كعبه را قبل از خلقت زمین آفرید، سپس به آفرینش زمین پرداخت و زمین را از زیر آن گستراند».

در بیان السّعادة فی مقامات العبادة نیز این مفهوم بیان شده است: «الْعَتِیقِ بیت قدیم، چون بیت اللّه در ظاهر اوّلین بیت است كه براى مردم وضع شده، چنان چه در اخبار آمده است: آن بیت براى آدم ازبهشت و به باطنش نازل شده است، چه قلب صنوبرى در ملك بدن عنصرى اوّلین خانه اى است كه براى مردم در عالم صغیر شده است.»(3)

همچنین معنای «كریم» را هم برای عتیق گفته اند و هر چیزی مُكّرم و زیبا را عتیق می نامند و چون كعبه این دو مزیت را دارد به این نام خوانده شده است. در فرهنگ جامع، ذیل عبارت «عَتَقَ» این معنا نیز بیان شده است.

در ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، به نوعی به این سه معنا اشاره شده است: العتیق: چیزى كه از نظر زمانى یا مكانى یا رتبه و ارزش، كهن و قدیمى باشد از این جهت به قدیم- عتیق- گفته شده و همچنین به شخص جوانمرد و با كرم و به كسى كه از رقیت و بندگى آزاد شود خداى تعالى

ص: 222


1- اصول کافی، ج4، ص189.
2- سوره ابراهیم، ِآیه 37.
3- بیان السعاده، ج10، ص71.

گوید: وَ لْیطَّوَّفُوا بِالْبَیتِ الْعَتِیقِگفته شده خداوند كعبه از این جهت با واژه «عتیق» وصف نموده كه پیوسته از این كه جباران و ستم گران كوچكش بشمارند، آزاد و متعالى است. عاتقان: شکلی که گردن میان دو شانه قرار دارد چون از سایر اعضای بدن بالاتر است و نیز «عاتق» دختر جوان و كنیزكى كه از شوهرش جدا و دور شده، در خانه پدر و مادرش مانده.»(1)

آن چه مورد نظر ماست معنای عدم ملکیت انسان است یعنی آزاد از مالکیّت اعتباری انسان ها و مالکیّت آن به طور ویژه از آن خداوند متعال است. وقتی کعبه نماد آزادی شد، خداوند هر روز ما را متذکّر به این نماد و سمبل آزادی می شود. نمازی که می خوانیم، باید به طرف این سمبل آزادی باشد نمازی که باعث آزادی ما از بند شیطان می شود در حقیقت هر روز با این کار، آزادی خود را اعلام می کنیم که ما یک انسان آزاده هستیم و تعلق به غیر مولا نداریم. آن چه مسلّم است برخلاف سمبل های رایج در دنیا که خشت و سیمان و آهنی بیش نیستند و روحی ندارند، نماد آزادی در اسلام دارای روح می باشد یعنی قطعاً ظاهر خانه ی کعبه به تنهایی مورد توجه خداوند نبوده و نیست، مراد آن روح حاکم بر این خانه است. همان طور که انسان دارای دو بعد جسم و روح است تمام عبادات ما هم این چنین هستند ظاهر عبادات ما پوسته ای بیش نیست این روح عبادت است که به خداوند می رسد چنان چه درباره ی قربانی کردن در موسم حج خداوند می فرماید: لن ینال الله لحومها و لا دماءها ولکن یناله التقوی منکم، آن چه از قربانی کردن گوسفند به خدا می رسد این گوشت وخون آن نیست، بلکه تقوا و فرمان برداری شماست که به خدا می رسد.(2) یا در جای دیگر می فرماید الیه یصعد الکلم الطیب، سخنان پاکیزه به سوی او صعود می کنند.(3) اگر عبادات ما روح نداشت هرگز نمی توانست پرواز کند در روایات هم وارد است که اعمال ما به صورت انسان نورانی در تاریکی قبر به داد ما می رسند.

مولوی درباره ی معجزه ی خالده ی پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تشبیهی دارد و داستانی را نقل می کند که بیانش خالی از لطف نیست. در زمان حضرت موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و فرعون، آن زمان که قرار شد از سرتاسر مصر تمام جادوگران جمع شوند و به مبارزه با موسی برخیزند. دو برادر بودند که دستی بر آتش داشتند.

ص: 223


1- ترجمه مفردات راغب ج 2، ص547
2- سوره حج، آیه37.
3- سوره فاطر، آیه10.

پدرشان هم جادوگر بود، ولی از دنیا رفته بود سر قبر پدر رفتند و از او استمداد کردند، که کمک شان کند پدر شب به خوابشان می آید به آن ها می گوید وقتی به دیار موسی و فرعون رسیدید زمانی سراغ موسی بروید که او خواب باشد اگر موقع خواب توانستید عصا را از او دور کنید که معلوم می شود او جادوگر است و راحت می توانید او را شکست دهید اما اگر نتوانستید عصا را برادرید و آن عصا روح داشت بدانید که او پیامبر و فرستاده خداست و قطعا در مقابلش شکست خواهید خورد از قضا همین طور هم شد. مولوی بعدها این داستان را این چنین نقل می کند:

ای رسول ما تو جادو نیستی *** صادقی، هم خرقه ی موسیستی

هست قرآن مر تو را همچون عصا *** کفرها را در کشد چون اژدها

تو اگر در زیر خاکی خفته ای *** تو عصایش دان تو آن چه گفته ای

قاصدان را بر عصایش دست نی *** تو بخسپ ای شه مبارک خفتنی

تن بخفته، نور تو بر آسمان *** بهر پیکار تو زه کرده کمان

مولوی معجزه ی خالده ی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را تشبیه به عصای موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ کرده همان طور که عصای موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ روح داشت و تکان خورد و ترسی در دل دو برادر انداخت، قرآن هم روح و جان دارد هر کسی بخواهد به این عصای پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دست درازی کند خود را هلاک ساخته است. گرچه مولوی در این جا بی انصافی به خرج داده و اشاره به روح قرآن که اهل بیت عصمت و طهارت عَلَيْهِ السَّلاَمُباشند نکرده ولی در اعتقاد شیعه اهل بیت روح و جان قرآن هستند انا نزلنا الذکر و انا له لحافظون. این اهل بیت هستند که کتاب خدا را حافظند. مخلص کلام این که خانه ی کعبه هم روح دارد روح این خانه، ولایت است این که خداوند فرمود والوزن یومئذ الحق وزن فردای قیامت حق است معیار سنجش اعمال بندگان خدا همین خانه کعبه ای است که وزانت و سنگینی اش به همان مقام ولایت است یعنی فردای قیامت اعمال بندگان با وزن ولایت سنجیده می شود اگر ولایت داشتند نامه ی اعمال شان سنگین است، وگرنه جز خسران و ضرر چیزی نصیبشان نمی شود. نتیجه این که ولایت اهل بیت که روح کعبه است سمبل آزادی است این ولی خداست که ما را آزاد می کند لذا مولوی در مثنوی می گوید:

ص: 224

زین سبب پیغامبر با اجتهاد *** نام خود وان علی مولا نهاد

گفت هر کو را منم مولا و دوست *** ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا آنک آزادت کند *** بند رقیت ز پایت بر کند

چون به آزادی نبوت هادی است *** مؤمنان را ز انبیا آزادی است

ای گروه مؤمنان شادی کنید *** هم چو سرو و سوسن، آزادی کنید

آزادی در مكتب عاشورا، اصیل ترین آرمان نهضت كربلا بود. ابا عبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ با عینك امامت دیدند كه بنی امیه، به نام اسلام می خواهد استبداد پیش از اسلام را بر مسلمانان حاكم كند. چنین چیزی در شأن ملت های مسلمان نبود. اگر در آن روزگار، ریشه ی ظلم و فساد خشكانده نمی شد، درخت پر بار آزادی استوار نمی گشت و بشریت تا ابد باید زیر بار ستم، شانه خم می كردند. نهضت عاشورا، درس آزادگی را به انسان آموخت.

از مهم ترین درس های نهضت خونین كربلا و از الفبای نخستین فرهنگ عاشورا، آزادگی و تن به ظلم ندادن و اسیر ذلت نشدن است. مولا حسین بن علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: «مَوتُ فی عزٍّ خیر من حیاة فی ذُلّ»1 مرگ با عزّت، بهتر از زندگی با ذلّت است. قال: لا وَاللهِ لا اُعْطیكُمْ بِیدی اِعْطاءَ الذَلیلِ، وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ... قسم به خدا، هیچ گاه دست ذلت به شما نمی دهم و چون بردگان، تسلیم شما نمی شوم.2

عقل گوید: شاد شو، آباد شو *** عشق گوید: بنده شوآزاد شو

عقل را آرام جان، حریت است *** ناقه اش را ساربان، حریت است

آن شنیدستی كه، هنگام نبرد *** عشق با عقل، هوش پرور چه كرد؟

آن امام عاشقان، پور بتول *** سرور آزادی، زبستان رسول

تا قیامت، قطع استبداد كرد *** موج خون او، چمن ایجاد كرد

آن گاه كه حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ را میان جنگ و بیعت، در كربلا مخیر كردند، او با سخنان شیوا، مراد خویش را بیان كرد، تا خفتگان ذلّت بیدار شوند، امّا دل های آنان را چنان تاریكی فرا گرفته بود، كه دیگر تابش نور سخن حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ اثر نكرد. سیدالشهدا عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: أَلا إِنَّ الدَّعِی بْنَالدَّعِی قَدْ رَكَزَ بَینَ اثْنَتَینِ

ص: 225

بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُیعنی: ناپاك نا پاك زاده، مرا بین دو چیز مخیر كرده است: شمشیر و ذلت، اما ذلت از ما خاندان بسیار دور است.

بر ما گمان بندگی، زور برده اند *** ای مرگ همتی كه، نخواهیم این

از آستان همت ما، ذلت است دور *** واندر كنام غیرت ما، نیستش ورود5

در یك فراز از سخن ابی عبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده است: وَیحَكُمْ یا شِیعَةَ آلِ أَبِی سُفْیانَ إِنْ لَمْ یكُنْ لَكُمْ دِینٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیاكُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِذْ كُنْتُمْأَعْرَاباً ... یعنی: وای بر شما ای پیروان ابی سفیان! اگر دین ندارید و از معاد نمی ترسید، پس در دنیا آزاد مرد باشید؛ اگر از عرب هستید به گوهر خودتان بازگردید. شمر صدا زد: ای پسر فاطمه، چه می گویی؟ حضرت فرمود: من و شما باهم كارزار می كنیم و بر زنان گناهی نیست؛ تا من زنده ام، سركشان را از حرم خود دور می كنم.

پیام انقلابی عاشورا، مختصّ به زمان و مکان خاص نیست، یعنی انسان ها در همه ی قرون و اعصار و در هر جایی که هستند مخاطب پیام عاشوراند و به همین خاطر است که انسان ها باید با الهام از پیام مکتب عاشورا ندای آزادی خواهانه حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ را لبّیک گفته، در برابر آن احساس مسئولیت کنند و علیه نابرابری ها و ظلم و ستم ها دست به قیام مشترک بزنند و این رسالت را به عنوان مسئولیّت دایم و همیشگی انجام بدهند و نقش مؤثر خود را به طور مستمر در تحوّلات اجتماعی ایفا نمایند و بهتعبیر دیگر مردان، کار حسینی عَلَيْهِ السَّلاَمُ کنند و زنان کار زینبیسَلام الله عَلَیها و هم گام و هم سو به خاطر کج روی ها و گرایش های ضدّ انسانی و ضدّ اخلاقی حاکم در جامعه در میدان های مبارزه وارد شده، در یک سنگر پرچم مبارزه را بر افراشته، در برابر ظالمان و ستم گران به قیام برخیزند.

مردان مانند حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ تا مرز شهادت پیش تازی کنند و زنان جامعه مانند "زینبسَلام الله عَلَیها" شیر زن کربلا پیام ژرف و عمیق نهضت حسینی را به گوش نسل های آینده برسانند. و بدین گونه رسالت انسانی خود را انجام بدهند. البتّه این رسالت مشترک زنان و مردان جامعه است. همان طوری که جستجو و فرا گرفتن علم ودانش به هر دو قشر زن و مرد فرض دانسته شده است، این گونه رسالت دارند، که در تحولات اجتماعی و سیاسی جامعه خود نیز نقش انسانی وبشری شان را بازی کنند یعنی هم زن

ص: 226

و هم مرد، این احساس و درک را داشته باشند که در هر سر زمینی و در هر زمان و تحت هر شرایطی در جهت اصلاح امور جامعه و مردم زمان خود بکوشند.

پیام دیگری که تمام بشریت از قیام حسینی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می آموزند، از سخنان گوهر بار سرور و سالار شهیدان حسین ابن علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ که هنگام حرکت از مدینه جدش پیامبر خدا بسوی مکه خطاب به برادرش محمد حنفیه، هدف خود را از این تصمیم بزرگ بیان نموده و آشکارا ساخت، پدیدار می گردد. چنان چه فرمود: "انما خرجت لطلب اصلاح امت جدی ان آمر بالمعروف و النهی عن المنکر" من به خاطر این از مدینه به مکه و از مکه به کربلا می روم تا اصلاحاتی در امور امت جد خود محمد مصطفی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بیاورم و آنان را به خوبی و نیکویی امر و از کارهای بد و ناثواب مانع شوم یعنی بعد از رحلت پیامبر خدا به سنت جدم عمل نمی شود، خلافت اسلامی جایش را به سلطنت داده و اشخاص نا مطلوب به مقدّرات مردم حاکم گشته، فسق و فجور کار روز مرّه شده است، در این حالت مسئولیّت من و هر انسان آگاه و مسئول است که علیه انحرافات و منکرات قیام نموده، مبارزه نمایند.

از بیانات امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ که در موقع حرکت به سوی مکّه و کربلا فرموده بود، چنین استنباط می شود که قیام عاشورا به خاطر رسیدن به قدرت و به خاطر رسیدن به مال و منال دنیا نبوده، بلکه به خاطر این بوده که منکرات را از جامعه ریشه کن نموده، اوضاع نابسامان جامعه را نظم بخشیده و سرو سامان دهد و صلح و صلاح را در بین امت جدّش بر قرار سازد. و سیره و روش جد و پدرش را در زندگی مردم جاری و ساری نماید.پیام عاشورا پیامی است برای اصلاح جامعه، اصلاح فرد و نظام اجتماعی در ابعاد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی؛ قیام کربلا به ما می آموزد که اگر دیدید فرهنگ جامعه از حالت رشد و پویایی باز مانده، به رکود و یا ابتذال کشانیده شده، امور اخلاقی مردم به جای آن که در بستر سالم و دین پسند قرار گیرند در اثر انحرافات فکری و عملی در مسیر انحطاط افتاده و جامعه را بسوی زوال و انحرافات می کشاند و در نتیجه خانواده ها و اجتماع با مشکل و بحران اخلاقی رو برو می گردند، بر مردم است که در برابر آن به مبارزه بر خیزند.

اگردیدید نهادهای اجتماعی و رسانه های که مسئولیت و وظیفه آگاهی دهی و تنویر افکار را در سطح جامعه دارند به جای آن که به قول معروف اطلاع رسانی دقیق و منصفانه از آن چه در جامعه می گذرد برای مردم انجام بدهند به بهانه این که اطّلاعات از آن چه که در جامعه می گذرد، حق مردم

ص: 227

است با پخش گزارش های تشنّج آور و نشان دادن سریال های آن چنانی بیشتر اذهان مردم را مغشوش می سازند و به نام دفاع از حریم آزادی بیان و افکار، اصل آزادی و ارزش های اخلاقی دینی و ملّی مردم را به عنوان آداب و رسوم کهنه و قدیمی زیر سؤال برده، و به باد تمسخر می گیرند، در واقع بدون توجه و در بسا موارد عمدا پایه های فکری و اخلاقی و فرهنگی جامعه را متزلزل می سازند، در چنین حالتی باید آنان را به مسئولیّت اصلی و اخلاقی شان متوجّه ساخته و به اصلاح شان پرداخت. این رسالت را پیام صلح آمیز و اصول قیام عاشورا، به عهده ی ما گذاشت.

اگر دیدید که خط مشی سیاسی و اقتصادی اتّخاذ شده توسط نظام سیاسی حاکم، در جهتی حرکت می کند، که به نفع مصالح اعتلای کشور و مردم نیست و هم سویی و توازن در جامعه را برهم می زند و نه تنها سبب رشد و شکوفایی، بلکه باعث عقب مانی و فرو افتادگی جامعه می گردد. باید به اصلاح آن کوشش نمود نه آن که در برابر آن جبهه خصومت باز کنیم و یا دسته ی افراطی مسلّح به وجود آوریم که در این صورت تنش ها زیاد خواهد شد، نه کم، منازعات و بر خوردها در میان مردم شدت خواهد یافت نه کاهش، و در یک کلام هماهنگی و وحدت ملی در میان هر جامعه را تکه تکه خواهد ساخت.

2-6-3 آثار آزادی

آثار آزادی(1)

آزادی، آثار و بازتاب هایی را به دنبال دارد که پذیرش آن، بدون پایبندی به این آثار دقیق نخواهد بود. در این جا به برخی از آثار آزادی و وجوه آن اشاره خواهیم کرد:

1- اصل برائت

در شریعت اسلامی، اصل بر مجرم نبودن و خطاکار نبودن است. بر همین اساس برای شهادت و سایر ادلّه در دعوای کیفری شرایط سختی قرار داده شده است. رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز رهایی چندین نفر بزهکار و مجرم را بهتر از آن دانسته اند که یک نفر به ناحق محکوم شود.

ص: 228


1- مقاله دکتر احمد فلاحی، سایت slahe.com

2- حقّ مشارکت آزادانه در قضایای جامعه

توحید، عدالت و آزادی در واقع ندای برابری همه ی انسان ها با یکدیگر است و ظلم و تبعیض را نفی می کند. جامعه، متعلّق به همه ی افراد است و هیچ شخصی دارای حقی بالاتر و بیش تر از دیگران نیست و چون متعلق به همه است، همه ی افراد نیز باید بتوانند در تعیین سرنوشت جامعه، ایفای نقش کنند.

3- پذیرش فرهنگ گفت وگو و نتایج منطقی آن

حرکت انبیا و تبلیغ دین از طریق توسل به گفت وگو و ابزارها و لوازم آن صورت گرفته است. سلاح ایشان در ابلاغ دین، نه شمشیر، نه جنگ، بلکه اتکای به استدلال و برهان و حکمت و موعظه و مجادله ی به احسن بوده است.

ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (ای پیغمبر!) مردمان را با سخنان استوار و به جا و اندرزهای نیكو و زیبا به راه پروردگارت فراخوان، و با ایشان به شیوه ی هرچه نیكوتر و بهتر گفت وگو كن؛ چرا كه (بر تو تبلیغ رسالت الهی است با سخنان حكیمانه و مستدلاّنه و آگاهانه، و به گونه بس زیبا و گیرا و پیدا، و بر ما هدایت و ضلال و حساب و كتاب و سزا و جزا است بی گمان پروردگارت آگاه تر (ازهمگان) به حال كسانی است كه از راه او منحرف و گمراه می شوند و یا این كه رهنمود و راه یاب می گردند.(1)

4- منع تندخویی و تندرفتاری و افراط و تفریط

خشونت در هر شکل آن در شریعت اسلامی نفی شده و بهترین شیوه در دعوت را توجِه به گفت و گو و اقناع و قناعت از طریق ارائه ی دلایل و براهین می داند. خشونت با فلسفه ی دین و نیل به سعادت دنیوی و اخروی و دست یابی به آرامش هم خوانی ندارد. اگر خداوند سبحان به موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و هارون عَلَيْهِ السَّلاَمُ امر می کند که با فرعون به آرامی سخن بگویند، به طریق اولی برای غیر فرعون پرهیز از خشونت الزامی خواهد بود.

ص: 229


1- سوره نحل، آیه125.

لَا ینْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یقَاتِلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یخْرِجُوكُم مِّن دِیارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیهِمْ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ؛ خداوند شما را باز نمی دارد از این كه نیكی و بخشش بكنید به كسانی كه به سبب دین با شما نجنگیده اند و از شهر و دیارتان شما را بیرون نرانده اند. خداوند نیكوكاران را دوست می دارد.(1)

الَّذِینَ ینفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِینَ الْغَیظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛ آن كسانی كه در حال خوشی و ناخوشی و ثروت مندی و تنگ دستی، به احسان و بذل و بخشش دست می یازند، و خشم خود را فرو می خورند، و از مردم گذشت می كنند، و (بدین وسیله در صف نیكوكاران جایگزین می شوند و) خداوند (هم) نیكوكاران را دوست می دارد.(2)

وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَكَ وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ؛ نیكی و بدی یكسان نیست. (هرگز بدی را با بدی، و زشتی را با زشتی پاسخ مگوی. بلكه بدی و زشتی دیگران را) با زیباترین طریقه و بهترین شیوه پاسخ بده. نتیجه ی این كار، آن خواهد شد كه كسی كه میان تو و میان او دشمی بوده است، به ناگاه مانند دوست صمیمی گردد.(3)

5- آزادی در پذیرش دین

شریعت اسلامی مبنا را در پذیرش دین، آزادی و اختیار قرار داده است و اکراه در دین را نفی کرده است. وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْیؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیكْفُرْ؛ بگو: حق (همان چیزی است كه) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آورده ام و برنامه ی من و همه ی مؤمنان است) پس هركس كه می خواهد (بدان) ایمان بیاورد و هركس می خواهد (بدان) كافر شود.(4)

6- آزادی در تبلیغ باورها و عقاید

آزادی در عقیده، مستلزم آزادی بیان آن عقیده است. منع افراد از بیان باورهایشان، مورد نفی قرآن کریم قرار گرفته است. خداوند سبحان در سوره ی غافر آیه ی 29 شیوه فرعون در برخورد با آزادی

ص: 230


1- سوره ممتحنه، آیه8.
2- سوره آل عمران، آیه134.
3- سوره فصلت، آیه34.
4- سوره کهف، آیه29.

را این گونه تقبیح می کند: قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیكُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِیكُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ؛ فرعون گفت: من جز آن چه صلاح دیده ام و پیشنهاد كرده ام صلاح نمی بینم و به شما پیشنهاد نمی كنم، و من جز به راه هدایت و منتهی به سعادت، شما را رهنمود نمی كنمپس دستور من كشتن موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ است و باید اجرا شود.

7- حق بر خلوت و حریم خصوصی فرد

عقیده و باور هر فرد، خصوصی ترین حریم اوست. حریم خصوصی به معنای محیطی است که متعلّق به خود فرد است و دیگران حق ورود به آن را ندارند. این حق شامل آزادی های فردی، مسکن، پوشش و غیر آن است. از جمله مسایل مورد توجه شریعت اسلامی جایگاه حریم خصوصی افراد است. به گونه ای که افراد حق دخالت در زندگی یکدیگر را ندارند و آرامش فرد و خانواده را بر هم نزنند. منع ورود بدون اجازه به منزل غیر و منع تجسّس مصادیقی از این حق هستند. قرآن کریم بیان می فرماید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیوتاً غَیرَ بُیوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَیرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّى یؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِیلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ؛ ای مؤمنان! وارد خانه هایی نشوید كه متعلّق به شمانیست، مگر بعد از اجازه گرفتن (با زنگ زدن یا در كوبیدن و كارهایی جز این ها) و سلام كردن بر ساكنان آن. این كار برای شما بهتر است (از ورود بدون اجازه و سلام). امید است شما (این دو چیز را به هنگام رفتن به منازل دیگران رعایت و آن ها را) در مد نظر داشته باشید. اگر كسی را در خانه ها نیافتید (كه به شما اجازه دهد) بدان جا داخل نشوید تا (كسی پیدا می آید و) به شما اجازه داده می شود. اگر هم به شما (اجازه داده نشد و) گفتند: برگردید، پس برگردید (و اصرار نكنید). این كار رجوع، زیبنده تر به حال تان و پاك تر برایتان هست. خدا بس آگاه از كارهایی است كه می كنید پس با رهنمودهای او مخالفت نورزید.(1)

ص: 231


1- سوره نور، آیه27 و 28.

8- حقّ متفاوت بودن و اختلاف در نظر و دیدگاه

این که در جامعه ی اسلامی فقط یک باور و یک عقیده تبلیغ شود و برای پیروان سایر ادیان و عقاید این امکان وجود نداشته باشد، که در فضایی آزادانه به تبلیغ باورهای خود بپردازند، مورد تأیید اسلام نیست و بلکه اساس را چند صدایی و تکثرگرایی قرار می دهد.

فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَ قُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ لَا حُجَّةَ بَینَنَا وَبَینَكُمُ اللَّهُ یجْمَعُ بَینَنَا وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ؛ تو نیز مردمان را به سوی آن (آئین واحد الهی دعوت كن كه اسلام است) و آن گونه كه به تو فرمان داده شده است (بر دعوت مردمان به دین یزدان ماندگار باش و در این راه) ایستادگی كن و از خواست ها و هوس های ایشان پیروی مكن، و بگو: من به هر كتابی كه از سوی خدا نازل شده باشد ایمان دارم، و به من دستور داده شده است كه در میان شما دادگری كنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شماست. اعمال ما از آن ما است (نه از آن شما) و اعمال شما از آن شماست (نه از آن ما، و هر كسی در مقابل كارهایش مسئول است). میان ما و شما خصومت و مجادل های نیست (چرا كه حق را بیان و آشكار كردم و از این به بعد نیازی به جدال و استدلال نیست). خداوند (سرانجام درقیامت در یك جا) ما را جمع خواهد كرد، و بازگشت (همه در آن روز، برای داوری و حساب و كتاب) به سوی او است (و هر كسی آن درود عاقبت كار كه كشت).(1)

منع تجسّس و استراق سمع و منع غیبت و ظنّ و گمان بد

شریعت اسلامی به منظور حفظ نفس انسان از جنبه ی معنوی و توجّه به شخصیّت و حیثیّت افراد، غیبت را به عنوان یکی از گناهان بسیار ناپسند برشمرده است.

یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً أَیحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن یأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ؛ ای كسانی كه ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، كه برخی از گمان ها گناه است، و جاسوسی و پرده دری نكنید، و یكی از دیگری غیبت ننماید؛ آیا هیچ یك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود

ص: 232


1- سوره شوری، آیه15.

را بخورد؟ به یقین همه شما از مرده خواری بدتان می آید (و از آن بیزارید، غیبت نیز چنین است و از آن بپرهیزید و) از خدا پروا كنید، بی گمان خداوند بس توبه پذیر و مهربان است.(1)

2-6-4 آزادی در روایات

1- امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: خَمْسُ خِصَالٍ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنْهَا فَلَیسَ فِیهِ كَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ أَوَّلُهَا الْوَفَاءُ وَ الثَّانِیةُ التَّدْبِیرُ وَ الثَّالِثَةُ الْحَیاءُ وَ الرَّابِعَةُ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْخَامِسَةُ وَ هِی تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ الْحُرِّیةُ؛

پنج خصلت است كه در هر كس یكى از آن ها نباشد خیر و بهره زیادى در او نیست: اول: وفادارى دوم: تدبیر سوم: حیا چهارم: خوش اخلاقى و پنجم: - كه چهار خصلت دیگر را نیز در خود دارد - آزادگى.(2)

2- حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: لا تَكُن عَبدَ غَیرِكَ و َقَد جَعَلَكَ اللّه حُرّا؛ بنده ی دیگرى مباش، كه خدا تو را آزاد آفرید.(3)3- امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: إِنَّ الْحُرَّ حُرٌّ عَلَى جَمِیعِ أَحْوَالِهِ إِنْ نَابَتْهُ نَائِبَةٌ صَبَرَ لَهَا وَ إِنْ تَدَاكَّتْ عَلَیهِ الْمَصَائِبُ لَمْ تَكْسِرْهُ وَ إِنْ أُسِرَ وَ قُهِرَ وَ اسْتُبْدِلَ بِالْیسْرِ عُسْراً كَمَا كَانَ یوسُفُ الصِّدِّیقُ الْأَمِینُ ص لَمْ یضْرُرْ حُرِّیتَهُ أَنِ اسْتُعْبِدَ وَ قُهِرَ وَ أُسِر؛ آزاده در همه حال آزاده است اگر بلا و سختى به او رسد شكیبایى ورزد و اگر مصیبت ها بر سرش فرو ریزند او را نشكنند هرچند به اسیرى افتد و مقهور شود و آسایش را از دست داده و به سختى و تنگ دستى افتد. چنان كه یوسف صدیق امین عَلَيْهِ السَّلاَمُ، به بندگى گرفته شد و مقهور و اسیر گشت اما این همه به آزادگى او آسیب نرساند.(4)

4- الْحُرِّیةُ مُنَزَّهَةٌ مِنَ الْغِلِّ وَ الْمَكْر؛آزادگى از كینه توزى و مكر منزّه است.(5)

5- مِن تَوفیقِ الحُرِّ اكتِسابُهُ المالَ مِن حِلِّهِ؛ از موفقیت آزاده این است، كه مال را از راه حلال به دست آورد.(6)

ص: 233


1- سوره حجرات، آیه12.
2- خصال، ص284.
3- تحف العقول، ص77.
4- اصول کافی، ج2، ص89.
5- تصنیف غررالحکم، ص291.
6- شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غررالحکم و دررالکلم ج6، ص36، ح 9393.

6- مَن قامَ بِشَرائِطِ العُبودیةِ أَهلٌ لِلعِتقِ، مَن قَصَّرَ عَن أَحكامِ الحُرِّیةِ اُعیدَ اِلىَ الرِّقِّ؛ هر كس شرایط بندگى خدا را به جا آورد سزاوار آزادى مى شود و هر كس در عمل به شرایط آزادگى كوتاهى كند، به بندگى (غیر خدا) مبتلا مى شود.(1)

7- إن لَم یكُن لَكُم دینٌ وَ كُنتُم لا تَخافونَ المَعادَ فَكونوا أَحرارا فى دُنیاكُم؛ اگر دین ندارید و از قیامت نمى ترسید، لااقل در دنیاى خود آزاد مرد باشید.(2)

8- إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِیرَةُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَةٍ وَ نَجَاةٌ مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ بِهَا ینْجُو الْهَارِبُ وَ تَنْجَحُ الْمَطَالِبُ وَ تُنَالُ الرَّغَائِب؛ تقواى خدا، كلید پاكى و درستى و اندوخته اى براى معاد و باعث آزادى از هر بندگى و رهایى از هر نابودى است. به وسیله ی تقواست كه جوینده به مطلوبش مى رسد و گریزانِ (از عذاب و كیفر الهى) رهایى مى یابد و به خواسته هایش رسیدگی مى شود.(3)

2-7 معروف تسلیم و رضا در کربلا

اشاره

یکی از درس های مهمّ عاشورا، درس تحصیل رضای الهی است، که سالار شهیدان آن را به نمایش گذاشت. مقام رضا، یکی از کمالات و مقامات با ارزش انسانی است.

2-7-1 تعریف رضا

رضا در لغت به معنای خشنودی(4) و ضد سخط(5) است و به معنای اختیارکردن(6) نیز آمده است و اصل این ماده به موافقت میل آدمی به آن چه با آن مواجه است(7) دلالت دارد.

ص: 234


1- عیون الحکم و المواعظ (لیثی) ص 450، ح 8004 و 8005.
2- بحارالانوار (ط-بیروت) ج 45، ص 51 .
3- تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 272، ح 5942
4- ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهانی، ج 2، ص80.
5- مقاییس اللغه، ماده رضی.
6- مصباح المنیر، احمد بن محمد معزی فیومی، ص230.
7- التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوی، ج 4، ص152.

در اصطلاح عبارت است از ترک اعتراض بر مقدّرات الهیّه در باطنو ظاهر، قولاً و فعلاً(1)به گونه ای که بنده مقامی بیش تر از آن چه خدا آن را قرار داده است، طلب نکند(2) که این خود بالاترین درجه ی تکامل است؛ زیرا تکامل دارای درجاتی است؛ اوّل: صبر، دوّم: تنزیه خداوند، سوّم: سپاس و ستایش پروردگار، چهارم: رضا به قضای الهی.(3)

از مراحل بالای عرفان و توحید، «رضا» است. «رضا» هم نشان دهنده ی اوج محبت و دل دادگی به خداوند است و هم نشانه اخلاص کمال و نداشتن هیچ انگیزه ای جز پسند و خواست مولی.

اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ در مقابل خواست خدا و تقدیر او کاملاً راضی بودند و این را برای خود، کمال می دانستند و با پشتوانه ی «رضا»، هر مشکل و بلا و مصیبتی را صبورانه و عاشقانه تحمل می کردند. در مسایل اجتماعی نیز هرگز پسند و رضایت مردم را بر رضای الهی ترجیح نمی دادند و آن چه تکلیف بود عمل می کردند، مهم رضای الهی بود، هر چند به خشم مردم می انجامید.

این نکته در تعالیم قرآن و احادیث بسیار مطرح است. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُکه برای رضای الهی قدم در این راه گذاشته بود، روحیه کوفیان را چنین ترسیم می کرد که آنان خواسته های دل خویش را بررضای الهی ترجیح داده اند: «لا اَفلَحَ قَومٌ آثَروا مَرضاةَ انفُسِهم عَلی مَرضاةِ الخالق(4) امام سجاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز در انتقاد از خطیبی که در کاخ یزید و نزد اسرای اهل بیت، از یزید ستایش می کرد و از دودمان علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ به زشتی یاد می کرد، بر سر او فریاد کشید که: وای بر تو، رضای مردم را به قیمت خشم خدا خریده ای!؟ «اِشتریتَ مَرضاة المخلوقِ بِسَخَطِ الخالق.»(5)

امّا آن چه که در این بحث و بخش مورد نظر است، همان بعد متعالی عرفانی «رضا» است که ملاک عمل موحدان راستین است و عاشورا جلوه ای از این فضیلت به شمار می رود.

یکی درد و یکی درمان پسندد *** یکی وصل ویکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آن چه راجانان پسندد

ص: 235


1- معراج السعاده، ملا احمد نراقی، ص612.
2- شرح منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری، ص114.
3- تفسیر نور، محسن قرائتی، ج 7، ص412.
4- مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 239.
5- بحارالانوار، ج 45، ص 137.

نمونه های دیگری از مقام «رضا» را در کربلا با هم مرور می کنیم:

در مسیر راه کوفه، ابا عبدالله عَلَيْهِ السَّلاَمُ پس از برخورد با فرزدق و آگاهی از اوضاع کوفه، فرمود:

همواره کار دست خدا بوده و هست. اگر قضای الهی بر چیزی نازل شود که دوست داریم و می پسندیم، خدا را بر نعمت هایش سپاس می گوییم و اگر قضای الهی میان ما و امیدمان فاصله انداخت، باز هم از کسی که نیتش حق و شیوه اش تقوا باشد دور نیست (که آن را بپسندد).(1)

شعار «رِضا اللهِ رضانا اهلَ البیت» از کلمات نورانی امام و خاندان او در این سفر بود. این کلام را هم هنگام خروج از مکه به سمت کربلا در ضمن خطبه ای بیان فرمود،(2) هم واپسین کلماتی بود که در قتل گاه از حنجر خونین آن امام شنیده شد که «الهی رِضیً بِقَضائک.» خواهر خویش را نیز به تسلیم و رضا دعوت می کرد «اِرضی بِقَضاءِ الله» تا پس از شهادتش بی تابی و نارضایی از خود نشان ندهد. وقتی هم که می خواست از مدینه خارج شود، هنگام وداع با قبر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خداوند طلب کرد که آن چه که رضای تو است، برایم انتخاب کن: اسئلکَ ... ما اختَرتَ مِن اَمری هذا ما هُوَ لَکَ رِضیً.»(3)این روحیه ی معنوی در سایر عاشوراییان هم بود. حضرت مسلم بن عقیل در کوفه وقتی گرفتار شد، باز دم از رضای الهی می زد و به داوری خدا راضی بود و در هر حال، خدا را حمد می گفت.(4)

سیدالشهدا عَلَيْهِ السَّلاَمُ وقتی به کربلا می رفت، به سرانجام و سرنوشت ماجرا راضی بود، هر چه را که خدا مقدّر کرده باشد برای خود «خیر» می دید و می فرمود:

چه کشته شویم، چه پیروز گردیم، آن چه را خدا بر ایمان مقدر کرده باشد، آن را خیر می بینیم.»(5)

رضای عبد از خدا و رضای خدا از عبد، اوج این کمال است؛ پسند دو جانبه و رضای از هر دو سو در متون زیارت نامه هم به این مقام و مرتبه شهدای کربلا اشاره و ارج نهاده شده است.

در زیارت نامه حضرت مسلم عَلَيْهِ السَّلاَمُآمده است: شهادت می دهم که تو اقامه ی نماز و زکات کردی و جهاد کرده، به شهادت رسیدی در حالی که خداوندت از تو راضی بود «لَقَیتَ اللهَ عزوجل و هُو

ص: 236


1- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 226.
2- همان، ص328.
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص287.
4- وقعة الطف، ص 139.
5- اعیان الشیعه، ج 1، ص 597

عَنکَ راضٍ.»(1) در زیارت نامه ی هانی می خوانیم که جان خویش را در راه رضای الهی فدا کردی (بَذَلتَ نَفسَکَ فی ذاتِ اللهِ و مَرضاتِهِ.) در همین متن، به رضایت خدا از او هم اشاره شده است.

این که یک انسان به مقامی برسد که خشم و رضای او خشم و رضای خدا باشد، مقام والاتری است. سیدالشهدا عَلَيْهِ السَّلاَمُ، با این وصف در زیارت مطرح شده است: یا مَن رِضاهُ مِن رِضی الرّحمانِ و سَخَطُه مِن سَخَطِ الرّحمان.(2)

خاندان امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز چنین بودند و پیش آمدهای ناگوار کربلا را به حساب خدا گذاشته به امید اجر او، آن ها را تحمّل می کردند و همه را «زیبا» می دیدند. این کلام حضرت زینب سَلام الله عَلَیها است که وقتی در مجلس ابن زیاد در کوفه، والی مغرور با طعنه خطاب به آن بانوی قهرمان گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ زینب کبری سَلام الله عَلَیها پاسخ داد: جز زیبایی چیزی ندیدم؛ «ما رایتُ الاّ جَمیلا» و این سخن به شدّت والی کوفه را عصبانی ساخت.

کار برای رضای خدا و داشتن مرتبه ی «رضا»، سرمایه ی عظیمی است که هم وجدان انسان ها را همواره آرام و خرسند می سازد، هم امیدآفرین و حرکت زا است و هم ایجاد انگیزه ی قوی می کند.ملت ایران در سال های پس از انقلاب و جنگ، به خاطر رضای الهی به میدان رفتند و از شهادت استقبال کردند. بستگان و خانواده های شهدا و جانبازان هم با روحیه رضامندی، تحمل مشکلات کردند. امام خمینی (ره) فرمود: کسی که دنبال حق می رود و برای رضای خدا کار می کند، نباید به فکر این باشد که به او چه گفته اند، یا چه می گویند؛ باید خدا را در نظر بگیرد و برای خدا کار کند، هر کس هر چی می خواهد بگوید.(3)

در زمینه ی افزایش قدرت روحیّ برای تحمّل سختی ها و شهادت ها هم فرمود:

ملّتی که برای رضای حق تعالی انقلاب کرد و برای ارزش های معنوی و انسانی به پا خاسته است، چه باک دارد از شهادت عزیزان و آسیب دیدن نور چشمان و تحمّل سختی ها؟(4)

ص: 237


1- مفاتیح الجنان، زیارت حضرت مسلم، ص 402.
2- زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام، ص 4260 (زیارت ششم).
3- صحیفه نور، ج 19، ص 142.
4- همان، ص276.

2-7-2 تسلیم

در لغت: تسلیم مأخوذ از سلام از نام های خداوند از آن رو که بریّ از عیب و نقص است، گردن نهادن، راضی شدن، سلام کردن، عافیت طلبیدن و دوری جستن از آفت و بلاست.(1)

تسلیم در إصطلاح، إطاعت از امر خدا، استقبال از قضاو اعتراض نکردن به مصایب و ناملایمات(2) و اخلاص در توحیداست این معنای اصطلاحی، برگرفته از قرآن کریم و احادیث عَلَيْهِ السَّلاَمُ است و با اصطلاحاتی از قبیل رضاو تفویض قرابت دارد.

در قرآن، کلمه ی تسلیم دو بار به معنای گردن نهادن به امر خدا و رسول(3) و یک بار به معنای تحیت و تعظیم(4) به کار رفته است. همچنین این معانی در ترکیباتی از ریشه «سَلَمَ» فراوان به کار رفته است.

تسلیم محض بودن حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ در برابر تقدیر الهی

صبر و شکیبایی در مصایب و تسلیم در برابر مقدّرات الهی، انسان را به مقامی می رساند که حاضر است همه چیز را فدای خداوند متعال کند. حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ مصداق بارز دست یابی به این مقام است. قرآن کریم پس از بیان ابتلائات گوناگون برای حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ و موفقیت ایشان در صبر و شکیبایی و تسلیم، می فرماید: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ

حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ صد در صد تسلیم اوامر الهی بود. قرآن کریم با بیان داستان ذبح حضرت اسماعیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ و سربلندی حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ در امتحان الهی، آن پیامبر را نمونه ی یک انسان مسلم معرّفی می کند.

حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ اولادی نداشت و هنگام پیری خداوند متعال، حضرت اسماعیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ را به ایشان عطا کرد. پس از چند سال که اسماعیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ هنوز کودک خردسالی بود، خداوند متعال به حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ وحی کرد که این بچه و مادرش را به سرزمین خشک و بی آب و علف مکّه ببر و در آن جا بگذار و برگرد. ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز که تجسّم تسلیم عملی بود، به فرمان الهی عمل کرد. وقتی

ص: 238


1- لسان العرب، ذیل «سلّم»؛ مجمع البحرین، ذیل «سَلَمَ».
2- التعریفات، ج1، ص84 - 85.
3- سوره احزاب، آیه22؛ سوره نساء آیه65.
4- همان، آیه56.

خواست زن و فرزند را تنها بگذارد، هاجر گفت: ما را به چه کسی می سپاری؟ حضرت ابراهیم پاسخ داد: به خداوند می سپارم. همین مقام تسلیم و رضا، باعث شد اوضاع به خوبی تغییر کند. به برکت تلاش این مادر و فرزند، چشمه ی زمزم پدیدار شد و مردم به سوی این سرزمین آمدند. پس از گذشت چند سال، به حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ دستور داده شد که به مکّه برود و در آن جا با کمک اسماعیل که اینک جوان رشیدی شده بود، خانۀ کعبه را بسازد. البته خانۀ کعبه از زمان حضرت آدم عَلَيْهِ السَّلاَمُ به صورت اتاقکی موجود بود. حضرت ابراهیم آن اتاقک را خراب کرده و خانه ی کعبه را به شکل فعلی بنا کردند.

پس از ساخت کعبه، خطاب شد که حج به جا آورید. حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ و حضرت اسماعیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ و هاجر حج به جا آوردند. موقع قربانی، به حضرت ابراهیم خطاب شد که باید فرزندت را به عنوان قربانی در راه خدا، ذبح کنی!

وقتی به حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ وحی شد که باید فرزندت را قربانی کنی، حضرت ابراهیم به اسماعیل گفت: یا بُنَی إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى»حضرت اسماعیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز پاسخ داد: یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ؛ در روایات آمده است به حضرت هاجر نیز خبر دادند و او گفت: در مقابل امر خدا و در مقابل عمل پیامبر خدا تسلیم هستم.

وقتی حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ به همراه اسماعیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ به قربان گاه می رفتند، شیطان شروع به وسوسه کرد و رمی جمرات، حاصل و نماد مبارزه ی ابراهیم با وسوسه های شیطان است. شیطان وقتی دید از جانب ابراهیم راه به جایی نمی برد، به سوی هاجر رفت. هاجر نیز مانند شوهرش تسلیم محض اوامر الهی بود و به شیطان و وسوسه های او توجّهی نکرد. وقتی ابراهیم به محلّ قربانی رسید، دست و پای اسماعیل را بست و کارد را تیز کرد. وقتی کارد را کشید، اثری نگذاشت و جبرییل نازل شد و به او آفرین گفت: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیاسپس گوسفندی را برای ذبح آورد.

پس از موفقیت در این امتحان و امتحانات سخت دیگر، که نشان از مقام رضا و تسلیم دارد، حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ به مقام امامت می رسند: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ».

ص: 239

2-7-3 باور به وجود حکمت الهی، رمز تسلیم و رضا

یکی از درس های مهمّ زندگانی حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ آن است كه باور قلبی نسبت به این حقیقت که: «هرچه در جهان رخ مى دهد، دارای مصلحت تامّه ی ملزمه و از روى حكمت است»، انسان را به مقام تسلیم و رضا می رساند.

بر این اساس، اگر کسی در رخدادی حکمت مقدّرات الهی را ندانست یا درک نکرد، نباید به این بهانه از تسلیم در برابر آن سر باز زند.

اگر انسان بتواند در ابتلائات و مصایب، باور قلبی داشته باشد که آن بلا یا گرفتاری، بر وفق حکمت و به مصلحت اوست، دنیا و آخرت خود را آباد کرده است. چنان که اگر به چنین باوری نرسد و نتواند در برابر ابتلائات الهی تسلیم و راضی باشد، هم در دنیا، هم در آخرت بسیار ضرر می کند؛ زیرا در دنیا گرفتار بلا و مصیبت شده و زندگی خود را با سختی می گذراند و در آخرت نیز اجر و پاداشی نمی برد.

2-7-4 تسلیم و رضا، مانع سقوط

انسان باید برای رسیدن به مقام تسلیم و رضا، در همه حال؛ چه هنگام برخورداری از نعمت و چه هنگام نزول بلا و نقمت؛ شاکر باشد. اهل معرفت، ابتلائات را الطاف خفیه می دانند و الطاف خفیّه را ارزش مندتر و کاربردی تر از الطاف جلیه می شمرند. چنین کسانی، از صبر و استقامت در الطاف خفیّه، بهره برداری معنوی کرده، با نیل به مقام تسلیم و رضا، از سقوط و انحراف خود جلوگیری می کنند. اگر شیطان انسی و جنّی پشت به پشت هم بخواهند، برای این افراد لغزشی ایجاد کنند، نمی توانند. قرآن کریم می فرماید: «إِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یتَوَكَّلُونَ، إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ».(1)

شیاطین انسی و جنّی کسانی را وسوسه و منحرف می کنند، که زیر پرچم الهی نباشند و به مقام رضا و تسلیم نرسیده باشند؛ و الاّ کسی که به مقام رضا و تسلیم رسیده، زندگی او سراسر الهی است و شیاطین در آن نقشی ندارند.

ص: 240


1- سوره نحل، آیه99.

وقتی انسانی به چنین مقامی برسد، نظیر امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در مناجات خود با خداوند، پاسخ الهی را می شنود و این گفتگو، برای او از دنیا و آنچه در آن است، ارزشمندتر است.

مناجات شعبانیه امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ یکی از مناجات های بسیار ارزش مند است که همه ی ائمه ی طاهرین عَلَيْهِ السَّلاَمُ آن را می خواندند. در این مناجات، امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ از خداوند مقامی را می طلبند که انقطاع الی الله در آن به کمال برسد و هیچ کس و هیچ چیزی در دل نباشد. آن حضرت در مناجات خود زمزمه می کنند: خداوندا، به من حالتی عطا فرما که علاوه بر آن که من با تو مناجات می کنم، تو هم با من حرف بزنی و مناجات کنی.

«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ إِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ بِجَلَالِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا».

2-7-5 رضایت خدا انگیزه ی اصلی خودسازی

انگیزه ی اصلی خودسازی چیزی جز کسب رضایت الهی نیست. رضایت خداوند نهایت درجه ی کمال انسان مومن در زندگی است. رضایت دو طرفه ی انسان و خداوند نهایت آرزوی سالکان و عارفان است. رضی الله و رضوا عنه. بنابراین انسان برای رسیدن به مقام رضا، باید تلاش بکند.

رابطه ی خودسازی و رضایت خداوند

در مورد خودسازی، اوّل باید ببینیم انگیزه ی خودسازی چیست؟ اگر موضوع انگیزه روشن شد، راه برای خودسازی باز می شود. اگر ما هدف را خوب شناسایی کرده باشیم، راه رسیدن به هدف را هم پیدا خواهیم کرد. باید بررسی کنیم کسی که می خواهد خودسازی کند، در ذهنش چه می گذرد؟ چه چیزی باعث شده که به سمت خودسازی برود؟ هر کسی مطابق برداشت و شناختی که دارد، ممکن است با انگیزه ی خاصّی به خودسازی روی بیاورد. یعنی سلیقه ها و برداشت ها و شناخت ها در این زمینه بسیار متفاوت است و هر کسی با رویکرد خاصی به موضوع نگاه می کند. به خاطر همین هم تعریف های زیادی از خودسازی می شود. هر کسی با نگاه خود سعی کرده تعریف خاصی از خودسازی ارایه کند.

ص: 241

اما باید ببینیم معیار چیست؟

یک وقت صحبت این است که انگیزه ی بنده و شما برای خودسازی چیست؟ یک وقت هم صحبت این است که انگیزه ی یک مسلمان مؤمنی که می خواهد با روی کرد دینی به خودسازی بپردازد، چه باید باشد؟ صحبت این است که انگیزه صحیح خودسازی چیست؟ یا صحیح ترین انگیزه ای که بتواند در انسان شوق ایجاد کند چه باید باشد؟ به تعبیر دیگر بهترین انگیزه ی دینی برای یک فرد مسلمان چیست؟ از قرآن کریم استفاده می شود که بهترین انگیزه، کسب رضایت و محبت خداوند است. در این مرحله محبت دو طرفه ی انسان و خداوند مطرح است. انگیزه ی دینی برای اعمال و عبادات و هر کاری که یک انسان مومن انجام می دهد؟ رضایت و محبت خداوند است. موضوع نیت داشتن که در آموزه های دینی خیلی روی آن تأکید می شود هم چیزی جز این نیست.

نیت ما در تمام اعمال دینی مگر نباید قرب الهی باشد؟ خوب تا خدا از انسان راضی نباشد و تا انسان برای خدا دوست داشتنی نباشد، مگر می شود کسی به قرب او برسد. رضایت مندی و محبّت خداوندنسبت به انسان دقیقاً همان عامل اصلی قرب انسان به خدا است. ما در حقیقت از طریق جلب رضایت و محبت خدا است که به خدا نزدیک می شویم.

اگر گفته شود، هدف خودسازی کمال است؟ یا سعادت است؟ باز فرقی نمی کند. راه رسیدن به کمال و سعادت انسان هم چیزی جز جلب رضایت و محبت خداوند نیست. اگر کسی بگوید: هدف رشد است؟ هدف شکوفایی انسان است؟ رسیدن به رشد و شکوفایی برای انسان بدون جلب رضایت و محبت خداوند حاصل نمی شود.

توحید هم به ما می آموزد که باید نگاه ما در خودسازی و هر رفتار دینی فقط خدا باشد. انگیزه باید فقط الهی باشد. بر اساس توحید هم انگیزه و هدف دینی یک انسان مسلمان و مومن جز جلب رضایت خداوند نیست.

حتّی اگر کسی نگاه آخرت گرایانه داشته باشد و بگوید من نگاهم به دنیا نیست و فقط برای این که آخرت خوبی داشته باشم و در قیامت اهل نجات و بهشت شوم، خودسازی می کنم، رسیدن به چنین هدفی نیز جز با رضایت خدا و جلب محبت خداوند امکان پذیر نمی شود. موضوع رضایت مندی و همچنین جلب محبت خداوند، بهترین انگیزه و هدف را برای خودسازی به ما می دهد.

ص: 242

اصولاً یک انسان دینی کاری جز توجِه به رضایت الهی ندارد. هر کاری که می کند به این می اندیشد که آیا خدای متعال از کرده ی من راضی است یا ناراضی؟ اگر راضی باشد، انجام می دهد و اگر راضی نباشد، ترک می کند. رضایت مندی یک استراتژی است. یک راهبرد است؟ تمامی روش هایی که بعداً ارایه می شود همه در راستای جلب رضایت خداوند باید سازمان دهی شود.

انسان مرضی خدا

ما در خودسازی باید به این بیاندیشیم، که خداوند از چگونه انسانی راضی است؟ خصوصیات یک انسان دینی که توانسته به مقام رضا دست یابد و خدا را از خویش راضی کند، چیست؟ این خیلی مهمّ است. یعنی ما برای این که به روش خودسازی دست یابیم باید بتوانیم انسانی را مجسّم کنیم که از هر جهت همان کسی است که خدا کارهایش را می پسندد واو را دوست دارد.

خدای متعال از کدام بنده های خود راضی است؟ چه کار کنیم که خدا از ما راضی شود؟ خداوند چگونه از بنده خودش راضی می شود؟

خصوصیات یک بنده ی واقعی خدا که توانسته به حدّ نصاب رضایت مندی برسد چه باید باشد؟ این جاست که بحث رضایت مندی و مقام رضا اهمیت پیدا می کند. ما به عنوان مقدمه باید اوّل این موضوع را بررسی کنیم و بعد وارد روش ها و تاکتیک ها شویم. چون خودسازی دقیقاً همان راه رسیدن به رضایت خدا است. انسان خودساخته در حقیقت همان انسانی است که خدا از او راضی شده و دوستش دارد.

در عرفان اسلامی، کرامت هایی که برای انسان مطرح می شود و اقتدار ولایی و توانایی ها همه از جانب خدا است و خدای متعال است که به هر که بخواهد کرامت عطا می کند. منتهی باید بدانیم کسی از این کرامت و اقتدار برخوردار می شود که توانسته قله رضایت خداوند را فتح کند.

خدای متعال به کسانی کرامت وعظمت می دهد که از او راضی است و او را دوست دارد. ما باید در این مسیر به رضایت و محبّت خدا برسیم. اگر این مقصد حاصل شود، در حقیقت به همه چیز رسیده ایم. نجات و رستگاری و کمال و سعادت دنیا و آخرت انسان در گرو رضایت خدای متعال از انسان و رضایت انسان از خداوند است.

ص: 243

2-7-6 اهمیّت و جایگاه رضایت خدا

در قرآن کریم از رضای الهی به رضوان تعبیر شده است. رضوان، واژه ای است که نسبت به سایر مقامات معنوی، مقام والاتری دارد ودلیل این گفته، آیه ی شریفه ی 72 از سوره ی توبه است که می فرماید: دربین تمام مقاماتی که انسان می تواند در دستگاه الهی و در تقرّب به خداوند کسب کند، مقام رضوان فوق آن هاست، چون واژه ی اکبر، صفت عالی است و از همه برتر و بالاتر است.

مرحوم علامه طباطبائی اظهار داشته است: معنای آیه ی شریفه «و رضوان من الله اکبر» این است که: خشنودی خدا از ایشان، از همه حرف ها بزرگ تر و ارزنده تر است.(1)

بندگان خدا وقتی به درجه ای از معرفت می رسند اگر بدانند در آن مرحله خداوند از آن ها راضی است، همین مقام رضایت خداوند از بندگان برایشان از بهشت و نعمت های جاوید برتر است.مرحوم علامه عقیده دارد: معرفت انسان نمی تواند رضوان الهی و حدود آن را درک کند، چون رضوان خدا محدود و مقدّر نیست تا وهم بشر بدان دست یابد و شاید برای فهماندن این نکته بوده که کم ترین درجه ی رضوان خدا هر چه قدر هم که کم باشد، از این بهشت ها بزرگ تر است؛ یعنی بزرگ ترین سعادت و رستگاری برای فرد عاشق ودوست دار خداوند این است که رضایت معشوق خود را جلب کند، بدون این که در صدد ارضای نفس خویش باشد.

2-7-7 تقابل رضایت خدا، با رضایت خود

بنابراین می بینیم که رضوان الهی در نقطه ی مقابل رضای شخصی و فردی قرار می گیرد. تمام انسان ها یک سلسله آرزوهایی در سر می پرورانند وآرمان هایی دارند، که برایشان بسیار مهّم است. به گونه ای که رسیدن به آرزوهای خودشان را عین رضایت شخصی می دانند و وقتی به آرزوهای شان برسند مانند این است که تمام رضایت شخصی شان تأمین شده و دست نیافتن به بخشی از آرزوها و یا همه ی آن ها را خسارت شخصی تلقّی می کنند. البتّه این منطق عرف مردم است در حالی که ممکن است حقیقت، چیزی غیر از این باشد. به عنوان نمونه باید به آیه ی 216 از سوره ی بقره اشاره کرد که می فرماید: «چه بسا چیزی را ناپسند می دانید و از آن اکراه دارید، درحالی که خیر شما در آن است

ص: 244


1- المیزان، ج 18، ص238.

و چه بسا چیزی را دوست دارید، در حالی که شر شما در آن است و خداوند به آن آگاه است، درحالی که شما نمی دانید». لذا، می بینیم که در بیش تر موارد، میان تحقّق آرزوهای انسان و ایجاد رضایت شخصی رابطه و نسبت مستقیمی وجود دارد، به گونه ای که آدمی به رضای فردی یا شخصی خود، به شدّت وابسته است و همین وابستگی، انسان را آسیب پذیر می کند. بنابراین، می توان گفت، هر قدر آرزوهای انسان بیش تر باشد درجه ی آسیب پذیری او بیش تر است، هرقدر انسان آرزوهایش را محدود کند و آن ها را در حدّی معقول و منطقی نگه دارد، آسیب پذیری او کم تر و محدودتر می شود.

حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ: هر که بدن خود را ناخشنود سازد پروردگارش را خشنود کند و هر که بدن خود را ناخشنود نکند پروردگارش را نافرمانی کرده باشد- حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ: با راحتی بدن و تأمین خواسته های جسمانی و پیروی از خواهش ها رضایت خدا تأمین نمی شود.بنابراین استغفار زیاد- صدقه دادن زیاد و انجام هر عمل خیر و مخالفت با هوا و هوس ها سبب رضایت خداوند می شود.

نقل شده که حضرت موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ عرض کرد: ای پروردگار، مرا به کاری، که خشنودی تو از من در آن است راهنمایی فرما تا بدان عمل کنم، خداوند به او وحی فرمود که همانا خشنودی من در ناخشنودی توست و تو بر آن چه ناخوشش داری صبر نتوانی کرد موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ عرض کرد: پروردگارا، مرا به آن کار راهنمایی فرما. خداوند فرمود: خشنودی من در خرسندی تو به قضای من است.

2-7-8 آسیب زدایی از مقام رضایت

برای در امان ماندن از آسیب ها دو کار باید انجام شود: اوّل این که وابستگی های انسان به آرزوها و امیال کم شود. همان طوری که می دانیم جوانان آرزوهای زیادی دارند، ولی وقتی از سن ّ جوانی به سنّ پختگی و سن عقلی یعنی 40 سالگی می رسند، آرزوها در محدوده ی منطقی و معقول خودش قرار می گیرد و مقداری محدودتر می شود. دوّم این که انسان، رشته ی ارتباط آرزوهای خودش را به چیزی غیر از رضایت شخصی خودش، یعنی رضایت ذات اقدس الهی متصّل کند. اگر این دو کار انجام شود، آسیب پذیری ها کاهش می یابد.

ص: 245

2-7-9 مراتب رضایت الهی

رضایت خداوند تعالی، مراتبی دارد که رتبه های آن وابسته به درجات تقرّب و تشبه به خدای متعال از طریق عبودیت و بندگی است، هر درجه ای از عبودیت متضمن درجه ای از قرب است و نیز رضایت متناسب با آن درجه را به همراه دارد.

روش های کلی کسب رضایت

1- هماهنگی تکوینی با هستی و سنّت های حاکم بر هستی و صفات خدای متعال.

2- هماهنگی تشریعی با اراده ی خداوند که از طریق انبیا ووحی به انسان رسیده است که در انجام وظایف دینی خلاصه می شود.

2-7-10 راه کار اصلی کسب رضایت الهی

راه کار اصلی کسب رضایت الهی، انجام وظایف شرعی است. هر آن کس در این وادی، از جهت کمیت و کیفیت عبادت بیش تر موفق شود بیش تر تحصیل رضای الهی نموده است؛ زیرا بیش تر فرمان آورنده آن وظایف یعنی فرمان خدای سبحان را لباس عمل پوشانیده، بیش تر او را از خویش راضی نموده است.

مراد از وظایف شرعی، اساسی ترین و مهم ترین آن است: یعنی انجام واجبات و ترک محرمات. در همین باب است این حدیث شریف: عن ابی حمزه الثمالی قال: قال علی بن الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ: من عمل بما افترض الله علیهم، فهو [من] خیر الناس. امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرمایند: هر کس به آن چه که خدا بر او واجب کرده عمل نماید، او از بهترین مردم می باشد.(1) و واضح است کسی که با فعل واجبات و ترک محرّمات بهترین مردم شده باشد از منظر خدای سبحان و ائمه هدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ پسندیده ترین مردم است. اگر در این وادی کسی موفّق شد حتّی این وسوسه ی قلبی که شاید خدا و ائمه ی هدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ از من راضی نباشند که خود، صفای دل را به هم می زند و آدم بی صفا مورد رضایت حق تعالی نیست. بنابراین با انجام هر چه دقیق تر واجبات و ترک محرمات باید آن وسوسه قلبی را نیز از دل زدود.

ص: 246


1- بحارالانوار، ج 71، ص 195.

مرتبه ی بعدی کسب رضایت الهی، انجام مستحبّات و ترک مکروهات است. سالک با رسیدن به این مقام به وادی عشق و محبّت حق وارد می شود و از محبّین بلکه محبوبین او خواهد بود.

الف- موجبات رضای خدا

پیرامون موجبات رضایت خداوند و نشانه های راضی بودن خدا از خلق، نکات مختلفی در روایات مطرح گردیده است.

1- مخفی بودن موجبات خشنودی خدا؛ در روایتی از حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل شده که خدای تبارک و تعالی چهار چیز را در دل چهار چیز نهفته است: خشنودی خود را در طاعتش نهفته است، پس هیچ طاعتی را کوچک نشمارید؛ زیرا بسا که آن طاعت با خشنودی خدا همراه باشد و تو بی خبر باشی- برای کسب رضایت الهی هر کار خیر و پسندیده را انجام دهید ولو کوچک باشد، زیرا احتمال دارد رضایت الهی با او کسب شود.2- سه چیز است که بنده را به خشنودی خدا می رساند: استغفار زیاد، فروتنی و صدقه دادن زیاد

3- در نتیجه راضی و تسلیم بودن در برابر قضای الهی ولو برخلاف میل انسان باشد خشنودی خدا را در پی دارد.

ب- نشانه های رضای خدا

1- روایت شده که موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت: پروردگارا مرا از نشانه ی ناخشنودی خود از بنده ات خبر ده خدای تعالی به او وحی فرمود: هر گاه دیدی که من بنده ام را برای طاعت خود آماده و از معصیتم روی گردان می کنم، این نشانه خشنودی من است.

2- در روایتی از پیامبر اسلام عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده: نشانه ی خشنودی خدا از خلقش، ارزانی نرخ ها و دادگری فرمان روایشان است و نشانه ی خشم خدا بر خلقش، ستم گری فرمانروایشان گرانی نرخ هاست.

3- و نیز آمده است که نشانه خشنودی خدا سبحان از بنده خرسندی او است به آن چه خدای سبحان به سود و زیان او مقدم فرموده است. حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: اگر راضی به مقدّرات الهی بود نشانه رضایت خداوند است.

ص: 247

4- در کلامی از حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده: خشنودی خدای سبحان قرین طاعت او است. و در یک کلام اگر انسان تسلیم خدا باشد در این صورت خدا از او راضی است.

ج- پاداش کسب رضایت الهی

مقام «رضوان»، از بزرگ ترین مواهب و مقاماتی است که خداوند به مؤمنان و مجاهدان می بخشد و این رضوان چیزی غیر از باغ های بهشت و نعمت های جاویدان و غیر از رحمت گسترده پروردگار است و رضوان من الله اکبر.

هیچ کس نمی تواند آن لذّت معنوی و احساس روحانی را که به یک انسان به خاطر جلب رضایت و خشنودی خدا به او دست می دهد توصیف کند. رضایت خدا از همه برتر و بزرگ تر است. قرآن کریم اسماعیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ را با صفت «مرضی» توصیف نموده است وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیا»(1)؛ و همواره موردرضایت پروردگارش بود. این در واقع اشاره به این حقیقت است، که او در کلّ برنامه هایش رضایت خدا را جلب کرده است.

اصولاً نعمتی از این بالاتر نیست که معبود و مولا و خالق انسان از او راضی و خشنود باشد به همین دلیل در بعضی از آیات بعد از آن که نعمت بهشت جاویدان را برای بندگان خاص خدا بیان می کند در پایان می گوید: «رَضِی اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»؛ خداوند از آن ها خشنود و آن ها نیز از او خشنود خواهند بود و این فوز عظیم و رستگاری بزرگی است. این نشان می دهد تا چه اندازه این رضایت دو جانبه واجد اهمیت است (رضایت پروردگار از بندگان و رضایت بندگان از پروردگار.(2)

زیرا ممکن است انسان غرق عالی ترین نعمت ها باشد، ولی هنگامی که احساس کند، مولی و معبود و محبوب او از او ناراضی است، تمام آن نعمت ها و مواهب در کامش تلخ می گردد و نیز ممکن است انسان واجد همه چیز باشد، ولی به آن چه دارد راضی و قانع نباشد، بدیهی است آن همه نعمت با این روحیه او را خوش بخت نخواهد کرد و ناراحتی مرموزی دائما او را آزار و شکنجه می دهد و آرامش روح و روان را که از بزرگ ترین مواهب الهی است از او می گیرد.

ص: 248


1- سوره مریم، آیه55.
2- سوره مائده، آیه119.

علاوه بر این، هنگامی که خدا از کسی خشنود باشد، هر چه بخواهد به او می دهد و هنگامی که هر چه خواست به او داد او نیز خشنود خواهد شد و رضایت دو طرفه میان او و خدای متعال برقرار می شود. نتیجه این که، بالاترین نعمت این است که خداوند از انسان خشنود و او نیز از خدایش راضی باشد.

قابل ذکر است که در ادامه ی آیه، و رضوان من الله اکبر، آمده است که: رضوان الهی حقیقت هر رستگاری بزرگی است. مرحوم خواجه نصیر، دراوصاف الاشراف، صفحه 67، نوشته: دربان بهشت را رضوان نامیده اند، از آن رو که رضا باب الله اعظم است یعنی اگر کسی به مقام رضا برسد، به بهشت رسیده است و در هر چه می نگرد نوررحمت الهی را می بیند؛ یعنی کم ترین پاداشی که افراد واصل شده به مقام رضوان دارند، این است که وقتی به پدیده های هستی می نگرند، با نور خدا پدیده های هستی را می بینند و این، بینش عمیقی است که انسان می تواند به عنوان یکی از آثارش به آن عنایت داشته باشد.

2-7-11 رضایت انسان از خداوند

به طور کلّی، رضا به معنای خشنودی و ثمره ی محبت انسان به ذات اقدس الهی است. یعنی این که خداوند متعال از انسان راضی باشد، این مقام بسیار بزرگ است. ولی اهل حقیقت مطلوب شان این بوده تا به مرحله ای برسند که از خداوند متعال راضی باشند. آیه ی 119 سوره مائده می فرماید: خداوند از این گونه انسان ها راضی است و آن ها هم از خدا راضی هستند. همچنین مرحوم خواجه نصیر در رساله اوصاف الاشراف (صفحه 66-67) نوشته: رضای خداوند از بنده اش آن گاه حاصل می شود که رضای بنده ازخدای بزرگ حاصل شود. وی نقل کرده که یکی از بزرگان، 70 سال عمر کرد و در مدت عمر هرگز نگفت که «کاش فلان چیز انجام می شد و یا فلان چیز انجام نمی شد» که این در واقع نشانه روح رضایت است که در یک بنده، در اوج درجات معنوی، می تواند به وجود بیاید.

«مرحوم خواجه نصیر» نقل کرده است: از بزرگی پرسیدند، که از مقام رضا در خود چه اثری یافته ای؟ او گفت: از مرتبه ی رضا چیزی به من نرسیده است؛ ولی اگر از وجود و جسم من، پلی بر روی دوزخ بسازند و خلایق اوّلین و آخرین را بر آن پل عبور دهند و به بهشت رسانند و مرا تنها در دوزخ کنند، هرگز در دل من، خاطری خطور نمی کند که چرا بهره ی من این است و بهره ی دیگران آن

ص: 249

است. در واقع این نمونه هایی از بیان رضایت الهی است که اگر انسان به آن مرحله برسد که واقعاً تسلیم محض پروردگار باشد و صبر و پایداری در برابر مشکلات در او مشاهده شود، می توان به معنا و مفهوم رضای الهی رسید.

2-7-12 آثار تسلیم در مقابل مشیت الهی

1- فراهم شدن زمینه ی بهره گیری از هدایت و بشارت قرآن

وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ؛(1)

2- دست یابی به هدایت خاص الهیفَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ کَذلِکَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ؛(2)

3- پدید آمدن ابزارهای معنوی، جهت ساده سازی تحمّل سختی ها و مصایب

قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ؛(3)

4- بسترسازی استجابت دعا

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّي إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلي والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْکَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمينَ؛(4)

5- انفاق عاشقانه

وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِيَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلي ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ؛(5)

6- احسان و صله ی رحم

ص: 250


1- سوره بقره، آیه 155.
2- سوره انعام، آیه 125.
3- سوره توبه، آیه51.
4- سوره احقاف، آیه15.
5- سوره حج، آیه34.

فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ؛(1)

7- انصاف

وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَي اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْري فَبَشِّرْ عِبادِ؛(2)

8- تصدیق معارف ناب دینی

«وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَليلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتاً- وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظيماً- وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقيماً»(3)

2-7-13 تسلیم و رضا در روایات

حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: إِذَا كَانَ یوْمُ الْقِیامَةِ أَنْبَتَ اللَّهُ تَعَالَى لِطَائِفَةٍ مِنْ أُمَّتِی أَجْنِحَةً فَیطِیرُونَ مِنْ قُبُورِهِمْ إِلَى الْجِنَانِ یسْرَحُونَ فِیهَا وَ یتَنَعَّمُونَ كَیفَ شَاءُوا فَتَقُولُ لَهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَلْ رَأَیتُمُ الْحِسَابَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا حِسَاباً فَیقُولُونَ هَلْ جُزْتُمُ الصِّرَاطَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا صِرَاطاً فَیقُولُونَ هَلْ رَأَیتُمْ جَهَنَّمَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا شَیئاً فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ مِنْ أُمَّةِ مَنْ أَنْتُمْ فَیقُولُونَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص فَیقُولُونَ نَشَدْنَاكُمُ اللَّهَ حَدِّثُونَا مَا كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ فِی الدُّنْیافَیقُولُونَ خَصْلَتَانِ كَانَتَا فِینَا فَبَلَّغَنَا اللَّهُ هَذِهِ الدَّرَجَةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ فَیقُولُونَ وَ مَا هُمَا فَیقُولُونَ كُنَّا إِذَا خَلَوْنَا نَسْتَحِی أَنْ نَعْصِیهُ وَ نَرْضَى بِالْیسِیرِ مِمَّا قُسِمَ لَنَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ حَقٌّ لَكُمْ هَذا؛ فردای قیامت خداوند برای گروهی از امّت من دو بال قرار می دهد که از قبورشان به سوی بهشت پرواز می کنند در حالی که خوشحال اند و متنعم از هر چه می خواهند. ملائکه الله از آنان سوال می پرسند آیا شما حساب دیده اید می گویند نه ما حسابی ندیده ایم باز می پرسند آیا صراط دیده اید؟ می گویند ما صراطی ندیده ایم. خلاصه می پرسند جهنّم دیده اید؟ می گویند ما هیچ ندیده ایم. ملائکه سؤال می کنند از امّت کدام پیامبر هستید می گویند ما از امّت پیامبر رحمت حضرت محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هستیم می گویند در دنیا چه کردید که به این مقام رسیده اید؟ می گویند ما در دنیا دو خصلت در وجودمان بود. می پرسند آن دو چیست؟ می گویند اول این که ما هر وقت به خلوت

ص: 251


1- سوره محمد، آیه22.
2- سوره زمر، آیه17.
3- سوره نساء، آیه66، 67 و 68.

می رسیدیم و زمینه ی گناه برای ما وجود داشت حیا می کردیم از محضر خدا و گناه نمی کردیم، دوّم این که راضی به آن چه خداوند برای ما قسمت و مقدّر کرد بودیم.(1)

حضرت رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: مَنْ رَضِی مِنَ اللَّهِ بِالْقَلِیلِ مِنَ الرِّزْقِ، رَضِی اللَّهُ مِنْهُ بِالْقَلِیلِ مِنَ الْعَمَل؛ هر کس به کمی رزق از طرف خدا راضی باشد، خداوند هم به کمی عمل او راضی است.(2)

بزرگ ترین فساد

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ: أَعْظَمُ الْفَسَادِ أَنْ یرْضَى الْعَبْدُ بِالْغَفْلَةِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى وَ هَذَا الْفَسَادُ یتَوَلَّدُ مِنْ طُولِ الْأَمَلِ وَ الْحِرْصِ وَ الْكِبْر؛ بزرگ ترین فساد این که بنده به غفلت از خدای متعال راضی باشد و این فساد، از درازی آروز و حرص و تکبّر متولّد می شود.(3)

معرفت منشأ رضایت

بَینَمَا مُوسَى یمْشِی عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ إِذْ جَاءَ صَیادٌ فَخَرَّ لِلشَّمْسِ سَاجِداً وَ تَكَلَّمَ بِالشِّرْكِ ثُمَّ أَلْقَى شَبَكَتَهُ فَأَخْرَجَهَا مَمْلُوءَةً فَأَعَادَهَا فَأَخْرَجَهَا مَمْلُوءَةً ثُمَّ أَعَادَهَا فَأَخْرَجَ مِثْلَ ذَلِكَ حَتَّى اكْتَفَى ثُمَّ مَضَى ثُمَّ جَاءَ آخَرُ فَتَوَضَّأَ ثُمَّ قَامَ وَ صَلَّى وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیهِ ثُمَّ أَلْقَى شَبَكَتَهُ فَلَمْ تُخْرِجْ شَیئاً ثُمَّ أَعَادَ فَلَمْ تُخْرِجْ شَیئاً ثُمَّ أَعَادَ فَخَرَجَتْ سَمَكَةٌ صَغِیرَةٌ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیهِ وَ انْصَرَفَ فَقَالَ مُوسَى یا رَبِّ عَبْدُكَ جَاءَ فَكَفَرَ بِكَ وَ صَلَّى لِلشَّمْسِ وَ تَكَلَّمَ بِالشِّرْكِ ثُمَّ أَلْقَى شَبَكَتَهُ فَأَخْرَجَهَا مَمْلُوءَةً ثُمَّ أَعَادَهَا فَأَخْرَجَهَا مَمْلُوءَةً ثُمَّ أَعَادَهَا فَأَخْرَجَهَا مِثْلَ ذَلِكَ حَتَّى اكْتَفَى وَ انْصَرَفَ وَ جَاءَ عَبْدُكَ الْمُؤْمِنُ فَتَوَضَّأَ وَ أَسْبَغَ الْوُضُوءَ ثُمَّ صَلَّى وَ حَمِدَ وَ دَعَا وَ أَثْنَى ثُمَّ أَلْقَى شَبَكَتَهُ فَلَمْ یخْرِجْ شَیئاً ثُمَّ أَعَادَ فَلَمْ یخْرِجْ شَیئاً ثُمَّ أَعَادَ فَأَخْرَجَ سَمَكَةً صَغِیرَةً فَحَمَدَكَ وَ انْصَرَفَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیهِ یا مُوسَى انْظُرْ عَنْ یمِینِكَ فَنَظَرَ مُوسَى فَكَشَفَ لَهُ عَمَّا أَعَدَّهُ اللَّهُ لِعَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ فَنَظَرَ ثُمَّ قِیلَ لَهُ یا مُوسَى انْظُرْ عَنْ یسَارِكَ فَكَشَفَ لَهُ عَمَّا أَعَدَّهُ اللَّهُ لِعَبْدِهِ الْكَافِرِ فَنَظَرَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ [تَعَالَى] یا مُوسَى مَا نَفَعَ هَذَا مَا أَعْطَیتُهُ وَ لَا ضَرَّ هَذَا مَا مَنَعْتُهُ فَقَالَ مُوسَى یا رَبِّ حَقٌّ لِمَنْ عَرَفَكَ أَنْ یرْضَى بِمَا صَنَعْتَ؛ روزى حضرت موسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ بر ساحل دریا قدم

ص: 252


1- بحارالانوار، ج100، ص25.
2- امالی طوسی، ص405.
3- مصباح الشریعه، ص107.

مى زد، دید یك نفر شكارچى آمد و به عنوان سجده براى خورشید بر زمین افتاد و سخنانى مشركانه گفت، سپس تور ماهی گیرى خود را به دریا انداخت و (پس از لحظه اى) آن را پُر از ماهى بیرون آورد؛ و دو مرتبه به دریا انداخت و همانند اوّل پُر از ماهى بیرون آورد، همچنین مرتبه سوّم تا آن كه احساس كفایت كرد و رفت.

سپس شخص دیگرى آمد، وضو ساخت و نماز خواند و پس از حمد و ثناى خدا، تور خود را به دریا انداخت و چیزى در آن نیامد، مرتبه دوّم نیز انداخت و چیزى عایدش نشد، تا مرتبه سوّم یك ماهى كوچكى به تور افتاد (آن را بیرون آورد و) شكر و سپاس به جاى آورد و رفت.حضرت موسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ اظهار داشت: اى پروردگار! آن بنده ات آمد و به تو كفر گفت و براى خورشید عبادت كرد و سخن شرك بر زبان جارى نمود و تور خود را به دریا انداخت و پُر از ماهى بیرون كشید، تا سه مرتبه چنین كرد و تورش پُر از ماهى گشت و احساس بى نیازى كرد و رفت؛ و این بنده ی مؤمن آمد، وضو ساخت و نماز خواند و پس از حمد و ثنا، تور خود را به دریا انداخت و چیزى عایدش نگشت، تا مرتبه سوّم كه یك ماهى كوچك گرفت و شكر تو را به جاى آورد رفت!! خداوند به موسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ وحى فرستاد: اى موسى! به سمت راست خود نگاه كن، هنگامى نگاه كرد آن چه را كه خداوند براى بنده ی مؤمن آماده و مهیا نموده بود آشكار شد، سپس به موسى گفته شد: سمت چپ خود را نگاه كن، همین كه نگاهش افتاد آن چه را كه براى بنده كافر آماده گشته بود ظاهر گشت. سپس خداوند فرمود: اى موسى! آن چه را به این كافر دادم، سودى برایش ندارد؛ و آن چه از دیگرى منع نمودم ضررى برایش نخواهد داشت. حضرت موسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: اى پروردگار! حقّ است كه هر كه تو را شناخت راضى و خوشنود باشد به آن چه كه انجام مى دهى.(1)

رضایت خدا در گرو رضایت اهل بیت

وَ هُوَ قَوْلُهُ: إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى- وَ لَسَوْفَ یرْضى عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع [وَ یرْضَى عَنْهُ] إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یغْضَبُ لِغَضَبِكَ، وَ یرْضَى لِرِضَاكَ، وَ یعْفُو عِنْدَ عَفْوِكَ، وَ یسْطُو عِنْدَ سَطْوَتِكَ.(2) إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ

ص: 253


1- مؤمن کیست، ص32.
2- تفسیر قمی، ج2، ص426.

یغْضَبُ بِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ یرْضَى لِرِضَاهَا.(1) رضا اللَّه رضانا اهل البیت، نصبر على بلائه، و یوفّینا اجر الصّابرین.(2)

رأس طاعت

رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ كَرِهَ وَ لَا یرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ إِلَّا كَانَ خَیراً لَهُ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ.(3)در واقعه ی عاشورا، سالار شهیدان عَلَيْهِ السَّلاَمُ تحصیل رضای الهی را به زیبایی به تصویر کشید و درس بزرگی به مؤمنین داد که در چه شرایطی می توان رضای خدا را تحصیل کرد چنان خود را در محضر خدا می دید و نگاه خدا را احساس می کرد که تمام مصایب بر حضرت سهل و آسان گردید. حضرت تمام وجود خود را غرق خدا می دید و فنا در خدا شده بود که غیر از خدا هیچ چیزی نمی دید لحظه لحظه زندگی خود را مدیون خدا می دید هیچ استقلالی برای خود در نظر نگرفته بود.

مرحوم ملّااحمد نراقی(ره) در مثنوی طاقدیس، داستانی را در باب تحصیل رضای خدا بیان می دارد که بیانش خالی از لطف نیست. داستان از این قرار استّ که روزی همسایه ی ارباب لقمان یک سبد میوه برایش آورد ارباب لقمان را صدا زد گفت بیا کنارم بنشین و از این میوه ها تناول کن لقمان حکیم شروع کرد به خوردن میوه امّا چنان با اشتها و انبساط می خورد که اربابش به طمع افتاد که او نیز از این میوه ها بخورد شروع کرد به خوردن میوه وقتی به دهن برد آن را تلخ و بد مزه یافت یکی دیگر را امتحان کرد آن نیز چنین بود رو کرد به لقمان و از او پرسید آیا این میوه هایی که تو می خوری هم تلخ است؟ لقمان پاسخ داد بله گفت پس چرا این چنین با اشتها می خوری تا جایی که مرا به طمع انداختی لقمان پاسخ داد ارباب من سال ها از دست شما شیرینی خوردم و کام مرا با لطف و مرحمت خود شیرین کردی کی روا باشد که به خاطر یک بار تلخی رو در هم بکشم و ناراحت شوم؟ سزاوار نیست چنین کنم.

ص: 254


1- عیون اخبار الرضا، ج2، ص47.
2- غمنامه کربلا، ص87.
3- اصول کافی، ج2، ص60

میوه ای چند از کوار آن ذوالمنن *** داد لقمان را به دست خویشتن

گرچه انعام تو جان پرور بود *** گر زدست خود دهی خوشتر بود

بلکه تیغ از دست تو بر سر مرا *** خوب تر از تاج و از افسر مرا

زخم از دستت زمرهم خوب تر *** زهر از تریاق جان محبوب تر

خورد لقمان میوه را با نشاط *** هر یکی خوردی فزودی انبساط

از نشاطی کز جبین او نمود *** خواجه را میوه صد رغیبت فزود

چون یکی زان میوه برد اندر دهن *** شد مذاق خواجه زان تلخ و دِژَن

دیگری برداشت دیدش تلخ تر *** طعم حنظل پیش طعمش نی شکر

یک گوارا میوه ای در آن کوار *** می ندید آن خواجه بهر خواجه بار

گفت لقمان را که ای شمع وثاق *** چون فرو بردی تو این زهر از مذاق

ای عجب این زهر خوردی چون *** نی بر ابرو چین و نی بر رخ اثر

چون چشیدی با نشاط این صبر را *** آفرین بر طاقت و این صبر را

گفت لقمان سالیان بس دراز *** من شکرها خوردم از دستت به ناز

گر یکی تلخی از آن دستان چشم *** کی روا باشد که رو درهم کشم

کام من شیرین از آن کف سال هاست *** لحظه ای هم تلخ اگر باشد رواست

خورده ام شیرینی از دستت مدام *** گوی یک تلخی خورم زا ای همام

بس حلاوت از تو در کامم بود *** زهر اگر آن جا رسد شیرین شود

این دهانم از تو شد کان شکر *** حنظلی بخشد، کجا آن جا اثر؟

آری حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ که تمام وجودش را غرق در خدا می بیند تفضل و الطاف الهی را که مشاهده می کند شاید حیا کند در مقابل خداوند به خاطر این همه نعمت های بی شماری که به ایشان ارزانی داشته بخواهد به خاطر این واقعه، رو در هم بکشد و اعتراض کند.

ص: 255

2-8 معروف شکر نعمت

اشاره

درس دیگری که سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ به ما آموخت درس شکرگزاری است، آن هم در سخت ترین شرایط و لحظات. از نقاط بسیار درخشان حیات حضرت امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ مرتبه ی والاى شکرگزارى نسبت به خداوند بزرگ و نعمت هاى بی کرانى که او عطا فرموده، هست.

براى ترسیم این حقیقت، از پنجاه و هفت سال زندگى مقدّس آن بزرگوار تنها شب آخر عمر حضرتش را مورد نظر قرار داده و به آن شب حسّاس بى نظیر مى نگریم. که آخرین شب عمر آن سرور بود، شبى پر التهاب شبى بود که در محاصره ی کامل دشمنان قرار داشت و دشمن از خدا بى خبر، انواع خباثت ها را اعمال کرده بود. گرفتارى ها و عوامل نگران کننده، از جمله، بحران حال زنان، دختران و کودکان و وضع ناخوشایند فعلى آن ها و نیز آتیه پر از نگرانى آنان همه به قلب مبارک آن حضرت هجوم آورده بود. پس، حضرت امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ، را در غم بارترین شب هاى عمر بنگریم.آن بزرگوار، در همین شرایط فوق العاده و بى سابقه، سخنانى دارند که امام زین العابدین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «من به آن حضرت نزدیک شدم تا بشنوم که به یاران و نزدیکان چه مى گویند، در حالى که خود دچار کسالت بودم، پس شنیدم که به اصحاب خود مى فرمود: اُثنى على الله احسن الثناء و احمده على السّراء و الضّراء.

ثنا مى گویم خداى بزرگ را به بهترین ثنا. حمد و سپاس مى کنم خدا را بر تمامى حالات، از راحتى و ناراحتى، خوشى و ناخوشى و بعد فرمودند: اللّهمّ انّى احمدک على ان اکرمتنا بالنّبوه و علّمتنا القرآن وفقّهتنا فى الدّین و جعلت لنا اسماعاً و ابصاراً و افئده فاجعلنا من الشّاکرین.(1)

بار خدایا! تو را حمد و ستایش مى کنم بر این که ما را با نبّوت سرافراز فرموده، گرامى داشتى و به ما قرآن را تعلیم دادى و ما را در دین، فقیه و دانا فرمودى، براى ما گوش ها، چشم ها و قلب ها قرار دادى، پس ما را از شاکرین قرار ده.

ص: 256


1- ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 91.

قابل توّجه است که در میان حلقه ی محاصره ی بلا و گرداب رنج و ابتلا، حمد خدا مى کند و بر تمامى حالات، نه حال خوشى و رفاه و ریزش نعمت هاى ظاهرى، بلکه حتّى بر رنج ها، تلخ کامى ها، و تنها ماندن ها در میان طوفان بلا، شکر و سپاس گزارى خداوند را به جا مى آورد.

و دوباره مى فرمایند: بار خدایا! من تو را حمد و ستایش مى نمایم.

در این مقام، شروع به ذکر نعمت هاى بزرگ و بی کرانى که خداوند، عطا فرموده، مى نمایند؛ نعمت هایى که شبیه و نظیر ندارند، نعمت هایى که هر یکى از آن ها با عالم هستى برابرى مى کند:

1- افتخار نبوّت که در خاندان وى قرار داده شده و جدّ بزرگوارش حضرت محمد بن عبدالله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را خاتم انبیا قرار داده است.

2- تعلّم قرآن، فراگیرى آیات، آگاهى از مفاهیم و جزییات فراوان و تفسیر و تاویل ظاهر و باطن آن.

3- فقه، دانش و فهم در دین الهى.

4- این که خداوند چشم و گوش بینا و شنوا عطا فرموده و قلب گیرنده و پذیرا، لطف فرموده است. آرى! در میان امواج بلا، از نعمت ها یاد کرده و آن ها را اسم مى برد و خداى را بر آن حمد مى کند.و بار دیگر، از خداوند مى خواهد که او را از شکرگزاران، قرار دهد. گویا آ ن چه را گذشت، را در مقام شکر، کافى نمى دانند و لذا از خداى متعال مى خواهند که او و نزدیکان و هم فکرانش را جزء شاکرین قرار بدهد.

گرچه اهل بیت عصمت و طهارت عَلَيْهِ السَّلاَمُ در تمام لحظات زندگی شکر گزار خداوند متعال هستند حضرت از ابتدای حرکتش از مکّه به سوی کربلا را با شکر نعمت های خداوند شروع کرد. امام هنگامی، كه خواست مكّه را ترک كند، خانه خدا را طواف كرد و سعی انجام داد و از احرام بیرون آمد و سپس خطبه ای ایراد فرمودند،كه در آن زبان به حمد و سپاس خداوند متعال باز كردند و فرمودند:

الحمدلله و ماشاءالله و لاقوه الا بالله و صلى الله على رسوله، خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جید الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى اشتیاق یعقوب الى یوسف؛ سپاس براى خداست كه آن چه را بخواهد مى شود، و جز او تكیه گاهى نیست و درود او بر پیامبرش صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ باد مرگ بر اولاد آدم،

ص: 257

مانند گردن بندى است كه به دور گردن زن جوان پیچیده است. اشتیاقم زیاد است به دیدن نیاكان، بزرگان و گذشتگانم. مانند اشتیاق یعقوب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به دیدن یوسف عَلَيْهِ السَّلاَمُ.

موضع دومی که حضرت زبان به شکر خدا گشود هنگامی كه توقّف امام و یارانش به شب عاشورا منتهی شد، یاران خود را در خیمه ای جمع كرد و به همه ی آن ها اعلام كرد كه من بیعتم را از شما برداشتم امّا در برابر این سخنان امام، هیچ فردی راه رفتن را پیش نگرفت و هر یک سخنانی را بیان كردند كه نشان از وفاداری بی بدیل آن ها نسبت به امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ خویش داشت، امام با دیدن این وفاداری زبان به حمد و سپاس خداوند باز كرد و فرمود:أثنی علی الله أحسن الثناء و أحمده علی السراء و الضراء... أمابعد، فإنیلاأعلم أصحابا أولی و لا خیراً من أصحابی و لا أهل بیت أبر و لا أوصل من أهل بیتی فجزاکم الله عنی جمیعا خیراً؛ خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه در مقابل نعمت هایش سپاس گزارم امّا بعد، من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیدم و اهل بیت و خاندانی باوفاتر و صدیق تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد.

موضع سوّم صبح عاشورا بود، وقتی كه سپاه دشمن شیپور جنگ را نواختند، سید الشّهداء عَلَيْهِ السَّلاَمُ رو به آن ها كرد و در آن لحظات حساس نیز شكرگزاری خداوند را فراموش نكرد و با زبانی سرشار ازسپاس و شكر به درگاه خداوند متعال فرمود: الحمد لله الذی خلق الدنیا فجعلها دار فناء وزوال، متصرفة باهلها حالا بعد حال فالمغرور من غرته و الشقی من فتنته: فلا تغرنكم هذه الدنیا فانها تقطع رجاء من ركن الیها؛ حمد و سپاس خدای را كه دنیا را محل فنا و زوال قرار داد، دنیا اهل خود را تغییر می دهد و آن ها را دگرگون می كند، مغرور كسی است كه گول دنیا را بخورد و بدبخت كسی است كه شیفته و فریفته ی او بشود، مردم! دنیا گولتان نزند كه هر كس به او اعتماد كند، ناامیدش می سازد.(1)

موضع چهارم، بعد از به شهادت رسیدن برخی ازاصحاب ویاران با وفای سیّدالشّهدا عَلَيْهِ السَّلاَمُ شاهد صحنه ای دیگر از شكر گزاری اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ هستیم، وقتی كه از دشمن درخواست كردند، كه مدّتی كوتاه دست از جنگ بردارند تا حضرت با یاران خود به زیباترین شكل ممكن خدا را شكر كنند و به همین جهت امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ به زهیر بن قین و سعید بن عبدالله دستور فرمود جلو بایستید تا

ص: 258


1- بحار الانوار، ج45، ص559.

نماز ظهر را ادا كنم، آنان جلو ایستادند و امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ در جماعت حدود نیمی از یاران خود نماز را اقامه كردند.

موضع پنجم وقتی امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ در برابر سپاهیان عمر سعد برای طفل شش ماهه درخواست آب كرد و پاسخ حضرت را با تیر سه شعبه ای كه توسط حرمله به طرف امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ پرتاب شد، دادند، امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ خون گلوی مبارك كودك شش ماهه را با كف دست گرفت و با طرف آسمان افشاند و در این لحظه ی جان سوز و جان کاه سخنانی را به زبان می آورد كه حاكی از اوج شكرگزاری حضرت بود: هر مصیبتی كه بر من فرود آید، آسان است؛ زیرا كه در محضر خداست، بارالها این كودك پیش تو كم بها تر از بچه ی ناقه ی صالح نیست، چنان چه پیروزی ما مقدّر نیست، آن را بهترین توشه ما بساز و از ستم گران انتقام ما را بگیر و آن چه در دنیا بر ما فرود آمد، توشه ی آخرتمان قرار ده.(1)

موضع ششم، امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ به سبب زیادی جراحات و در آخرین لحظات از هوش رفت، زینب كبریسَلام الله عَلَیها گریه كنان امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ را صدا می زد، سیّد الشّهدا عَلَيْهِ السَّلاَمُ لحظه ای به هوش آمد و با خواهر صحبت كرد و دوباره بی هوش شد، سپس دوباره به هوش آمد و در آخرین لحظات عمر خویش زبان به سپاس و شكر خداوند متعال باز كرد و با خداوند متعال این گونه مناجات كرد بار الها... ای آن كه چونبخوانندت نزدیكی و به آن چه آفریدی محیطی، توبه كنان را توبه پذیری و به آن چه خواهی توانایی و به آنچه جویی رسیده ای، چون شكرت گویند بسیار سپاس گویی و چون یادت كنند بسیار یاد كنی، نیازمندانه تو را می خوانم و بی نوایانه به تو مشتاقم.(2)

آخرین جایی که زبان به شکر گشوده شد، سرانجام هنگامی كه كاروان كربلا را به درگاه یزید وارد كردند، حضرت زینبسَلام الله عَلَیها، خطبه ای در آن مجلس قرائت كردند، كه سراسر آن از شكرگزاری و سپاس گزاری خداوند متعال اوج می زد، چنان چه ابتدای خطبه را با حمد و سپاس خداوند آغاز كردند: سپاس خدای راکه پروردگارجهانیان است و درود خدا بر پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و همه ی خاندان او باد.

و همچنین جملات انتهایی سخن رانی با شكوه خود را نیز با حمد و سپاس خداوند متعال این گونه تمام كردند: سپاس خدای راکه اوّل ما را به سعادت و مغفرت ثبت کرد و آخر ما را به شهادت و

ص: 259


1- مقتل مقرم، ص343.
2- ینابیع المودة، ص418.

رحمت فایز گرداند، از خدا می خواهیم که ثواب آن ها راکامل کند و برثواب شان بیفزاید، و برای ما نیکو خلف و جانشین باشد، که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود و ما را کافی در هر امری و نیکو وکیل است.(1)

2-8-1 حقیقت شکر

«راغب» در این باره می گوید: شکر، یادآوری نعمت و اظهار آن و ضدّ آن کفر، به معنای فراموشی و پوشاندن نعمت است. (مفردات راغب، ماده ی شکر.) علمای اخلاق گفته اند: شکر نعمت آن است که بنده نعمت هایی که خدا به او بخشیده، در همان راهی مصرف کند که برای آن آفریده شده است.(2)

قرآن کریم می فرماید: اعْمَلُوَّاْ ءَال َ دَاوُدَ شُکْرًا؛ ای آل داود، شکر این همه نعمت را به جای آورید.(3) شکر بیش تر از مقوله ی "عمل" است و باید آن را در لابه لای اعمال انسان دریافت و شاید به همینعلت، قرآن کریم تعداد شکرگزاران واقعی را اندک شمرده است: "قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُون َ؛ کم تر شکر او را به جای می آورید."(4)؛ "وَ قَلِیل ٌ مِّن ْ عِبَادِی َ الشَّکُورُ؛ امّا عدّه ی کمی از بندگان من شکر گزارند." و در آیه ی 73 سوره ی نمل نیز می فرماید: "وَ لَکِن َّ أَکْثَرَهُم ْ لاَ یَشْکُرُون َ؛ بیش تر آن ها شکرگزاری نمی کنند. از طرف دیگر، با توجّه به این نکته که نعمت های خداوند که سر تا پای وجود انسان را احاطه کرده، آن قدر زیاد است که قابل شماره نیست، روشن است که چرا شکر به مفهوم واقعی اش در برابر تمام نعمت ها به گونه ای که همه را بدون استثنا در طریق بندگی خدا - که نعمت ها برای آن آفریده شده است - به کار گیرد کم تر یافت می شود.

به تعبیر دیگر و به گفته ی بعضی از مفسّران بزرگ، "شکر مطلق" آن است که انسان همواره به یاد خدا باشد؛ بی هیچ گونه فراموشی و در راه او گام بردارد؛ بدون هیچ گونه معصیت؛ و اطاعت فرمان او کند خالی از هرگونه سرپیچی؛ و مسلم است که این اوصاف در کم تر کسی جمع می شود.

ص: 260


1- اعلام النساء، ج2، ص504.
2- اخلاق در قرآن، ج3،ص79.
3- سوره سبأ، آیه13.
4- سوره ملک، آیه24.

در حدیثی از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می خوانیم: شکر النعمة اجتناب المحارم؛ شکر نعمت، پرهیز از گناه است(1) در حدیث دیگری کسی از این امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ بزرگوار پرسید: "آیا شکر پروردگار حدّی دارد که اگر انسان به آن حدّ برسد، شاکر به حساب آید فرمود: "آری" پرسید: "چگونه؟" فرمود: "خدا را بر تمام نعمت هایش چه در خانواده و چه در اموال حمد و ستایش کند و اگر در اموالی که به او داده، حقّی باشد ادا کند."(2)

توجّه به این نکته نیز ضروری است که تشکّر و قدردانی از کسانی که وسیله ی نعمتی برای انسان هستند نیز شعبه ای از شکر خداست.(3)

شکر، به یک تعبیر به دو قسم تقسیم می شود: 1. شکر تکوینی 2. شکر تشریعی. شکر تکوینی آن است که یک موجود از مواهبی که در اختیارش قرار دارد استفاده کند، مانند درخت گل و میوه ای که با مراقبت باغبان، گل و میوه های با ارزشی به بار آورد. دابّه ی شکور به حیوانی می گویند که هر گاه از آب و علف او مراقبت کافی کنند، روز به روز چاق تر می شود.شکر تشریعی، آن است که انسان در مقام شکرگزاری برآید و با قلب و زبان از پروردگار خود سپاس گزاری کند. در واقع شکر تشریعی، مخصوص انسان است، ولی شکر تکوینی برای انسان و حیوان و نبات هست. به تعبیر دیگر شکر بر سه قسم است:

1. زبانی: شکری است که فرد با زبان خود کلماتی که بیان کننده ی تشکر از ولی ّ نعمت حقیقی (خدا) است، بر زبان جاری کند. مانند: "الحمدلله"، "شکراً لله"؛ از جمله مصداق های شکر زبانی، اظهار عجز و ناتوانی از شکر الهی در برابر نعمت های اوست.

2. قلبی: شکری است که انسان با قلب و روح خود، به نعمت هایی که خدا به او داده، خشنود و سپاس گزاری کند.

3. عملی: به کار بردن هر نعمت به جای خود، شکر عملی آن نعمت است؛ برای مثال، چشم یکی از نعمت های بزرگ الهی است و شکر عملی آن این است که آثار عظمت الهی را در عالم هستی مشاهده کنیم؛ با دیدن آفریده های خدا، معرفت خود را به او زیاد کنیم، کفران این نعمت آن است

ص: 261


1- اصول کافی، ج2، ص95
2- همان، باب الشکر.
3- تفسیر نمونه، ج18، ص51.

که آن را به گناه آلوده نماییم. شکر عملی زبان، بیان حقیقت و راز و نیاز با خدا و... و کفران آن آلوده کردن آن به دروغ، غیبت، تهمت و... است. شکر عملی جوانی به کارگیری آن در طاعت و بندگی خداست.

برای این که فردی به خوبی از عهده ی شکر نعمت برآید، در مرحله ی نخست باید نعمت را بشناسد؛ نعمت های الهی فراوان است، قرآن در این باره می فرماید:وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَة َ اللَّه ِ لاَ تُحْصُوهَآ إِن َّ اللَّه َ لَغَفُورٌ رَّحِیم ٌ؛ اگر نعمت های خدا را شمارش کنید، هرگز قادر به شمارش آن نیستید.(1)

انسان به طور معمول به نعمت های مادّی توجه دارد، در حالی که بزرگ ترین نعمت، نعمت های معنوی هستند، مانند: ایمان، هدایت، تشیع، استقلال، آزادی (در ضمن آیه ی 172 سوره ی بقره، به همین بخش مربوط است که خداوند مؤمنان را به برخی نعمت های (طیّب) و پاکیزه توجه داده می فرماید: از آن ها استفاده کنید و شکر نعمت الهی را به جای آورید. انسان پس از شناخت نعمت، باید منعم حقیقی را بشناسد و توجّه داشته باشد، که اگر دیگری هم به ما نیکی کند و نعمتی دهد، ابتدا باید شکر نعمت الهی را به جای آورد و سپس از فردی که به ما نیکی کرده تشکّر کند، چون خدا آن نعمت را در اختیار او قرار داده و به قلب او انداخته که به ما احسان نماید. انسان در مرحله یبعد پس از آن که تشخیص داد و نعمت دهنده را شناخت، وظیفه دارد که به وسیله ی زبان و قلب و با عمل، شکر نعمت را به جای آورد وشکر عملی از همه ی اقسام دیگر مهم تر است، ممکن است کسی با زبان، شکر نعمت کند، لیکن در عمل، کفران نعمت نماید و این ارزشی ندارد.

2-8-2 شکر، واجب عقلی

عقل و وجدان بر هر صاحب عقلی، حکم می کند که شکر منعم واجب است. اگر کسی به شما احسان کرد، باید از او سپاس گزاری کنید. این حکم عقل است و فطرت هم همین حکم را می کند.

بنابراین به حکم عقل باید منعم را شناخت تا از او سپاس گزاری کرد، خصوصاً با خطراتی که درترک شکر منعم است؛ چون کسی که کفران می کند سزاوار است نعمت از او گرفته شود و علاوه برآن، عقوبت گردد. پس عقل می گوید برای جلوگیری از ضرر باید منعم را شناخت و از او سپاس گزاری کرد.

ص: 262


1- سوره نحل، آیه18.

قران مجید هم می فرماید: اگر سپاس گزاری کردید، (نعمتم را بر شما) زیادی می گردانم، و اگر کفران نمودید، هر آینه عذاب من سخت است.

در روایتی، حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ یکی ازموجبات فشار قبر را ضایع کردن نعمت می داند. بنابراین استفاده می شود، که اگر شخصی شاکر بود، ازاین جهت فشارقبرندارد.

2-8-3 برترین مرحله شکر

برترین مرحله ی شکر، اعتراف به عجز است: چون اگر کسی با زبان یا قلب شکر کند، خود این اعضا و همچنین به کارگیری این نعم در ثنای حق، نعمت حق است. پس اگر نعمتی به این انسان برسد و بخواهد شاکر خدا باشد، گذشته از لزوم علم به عناصر محوری شکر، ناچار است از دو نعمت دیگر مدد بگیرد، یعنی دو نعمت دیگری هم نصیب او می شود: یکی اصل قلب، زبان و جوارح که ابزار شکر است و دیگری توفیق به کارگیری آن ها در راه صحیح. از این رو برای هر شکری که انسان می کند، که خود نعمتی است، شکر دیگری لازم است.

2-8-4 درجات و مراتب شکر

شکر درجاتی دارد: گاهی انسان نعمت های خدا را زاهدانه به رسمیت می شناسد و آن ها را به جا مصرف می کند تا در قیامت نسوزد یا به بهشت راه یابد. خدای سبحان می فرماید: اذکروا نعمتی انعمت علیکم، به یاد نعمت من باشید، وقتی به یاد نعمت من بودید، شاکر نعمت هستید و (شکر نعمت، نعمتت افزون کند): لئن شکرتم لا زیدنکم. ولی گاهی انسان، خدا را عارفانه شکر می کند. یعنی می گوید: خدایا! هستی و کمالات من، جهان، نعمت توست، تنها ولی نعمت تویی؛ ((بر سر سفره بنشستم خدا رزاق بود)).

امام سجاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ به خدای سبحان عرض می کند: ما عبدناک حق عبادتک و حضرت امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز می فرمایند: رسوخ علم در راسخان مایه ی اعتراف آنان به عجز است: اعلم ان الراسخین فی العلم هم الذین اعناهم عن اقتحام السر المصدویه دون الغیوب، الافرار بجمله ما جحمله ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح الله تعالی اعتافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما. هیچ دست و زبانی قادر به ادای شکر نیست:

ص: 263

از دست و زبان که برآید *** کز عهده ی شکرش به درآید؟

امّا انسان نباید گفته را بهانه قرار دهد و شکر خدا را ترک کند زیرا سراینده ی بزرگوار این شعر (سعدی) جمله ی دیگر در نثر و نظم در باب شکر حق نیز از او به یادگار مانده است و خودش هم سالک این کوی بود.

بنابراین، معنای جمله ی مذکور این است که انسان وقتی نعمت ها و منعم را شناسایی و نعمت ها را به جا مصرف می کند (الحمد الله رب العالمین) می گوید در کنار همه ی این سخن ها و عمل ها می گوید: از دست و زبان که برآید؟ آری که باید گفت: از دست و زبان و دل که بر آید. از این رو بهترین و عالی ترین راه در مرحله ی شکر برای سالکان کوی حق، اعتراف به عجز در شکرگزاری است.

خدای سبحان در قرآن کریم، برای فراهم سازی زمینه ی اعتراف به عجز می فرماید: اگر همه ی درختان روی زمین قلم شود و آب دریا مرکب و هفت دریا به کمک دریای اوّل بیاید و مرکب نوشتاری را فراهم کند و نویسندگان بخواهند نعم الهی را بنویسند، مقدور آن ها نیست: ولو ان ما فی الارض من شجر اقلام، البحریمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت کلمات الله. و در بخش دیگر می فرماید: ان تعدوا نعمت الله لا تقصوها؛ اگر بخواهید نعم الهی را شمارش کنید، نمی توانید با این که همه ی آن ها مسخّر شماست و این انسان است که باید از آن ها بهره ی درست بگیرد و گرنه همهجهان هستی سفره الهی است. آسمان ها برای منجّمان و مسافران سپهری، دریا برای غوّاصان، طبیعت برای زمین شناسان و معدن شناسان، سفره است.

در کنار سفره ی هر مدرّس، گوینده و اندرز دهنده ای که بنشینیم در حقیقت، خدا گوینده و اندرز دهنده و مدرّس است و به طور کلّی انسان بر سر هر سفره ی غذای ظاهری و باطنی بنشیند خدا رزّاق است، در این صورت چنین شکری عارفانه می شود و در این گونه معارف، شاکر عارف از توجه به نعمت به توجه ولی نعمت می رسد.

گاهی به کسی میوه ای می رسد و او بر اثر آن خوش حال می شود و گاهی از این مرز بالاتر می رود و می گوید بسیاری از این میوه ها را حیوانات و حشرات نیز می خورند و همچنین از گوشت حیوانات مقدار کمی نصیب ما می شود.

او اگر چه این ها را نعمت حق می داند و شاکر است، لیکن نعمت باطنی را برتر از نعمت ظاهری می داند. در زمینه علم و معرفت و اخلاق نیز اگر نعمتی نصیب کسی شود، خدا را شاکر است که به

ص: 264

او علم، معرفت، اخلاق، قسط، عدل، نوع دوستی، و نوع پروری داده است و البتّه این ها نعمت برتر است. امّا گاهی از این حدّ نیز بالاتر می رود و می گوید بسیاری از این اوصاف را ملائکه نیز دارند و من که خلیفه الله هستم نباید در حد فرشتگان به سر ببرم، آن گاه از همه ی این ها می گذرد و می گوید: خدایا! اینها نعمت است، ولی بهترین نعمت، خود ولی نعمت است، چنان که خدای سبحان بهترین معروف و برترین محبوب و مشکور و مذکور است. یا خیرمعروف عرف، یا افضل معبود عبد، یا اجل مشکور شکر. در این صورت چیزی آن ها را جز علاقه به حق و القای او راضی نمی کند.

ممکن است کسی شکرگزار نعمت حقّ باشد، ولی حق شناس نباشد، همه ی تلاش و کوشش او این باشد که نعمت خدا را شناسایی کند و او را به جا مصرف کند، واجب و مستحب را انجام دهد و حرام و مکروه را ترک کند برای این که از جهنّم برهد و به بهشت برسد، در این صورت، در حقیقت کفران نعمت می کند، یعنی منعم و ولی نعمت خود را نمی بیند، ولی سوداگرانه یا اجیرانه سپاس گزار حقّ است که برکت این گونه شکر به این است که آن نعمت را به جا مصرف می کند تا نعمت بهتری دریافت کند.

2-8-5 ذکر نعمت در سجده

مستحبّ است مؤمن، که به سجده می رود، قبل از شروع در ذکر سجده این دعا را بخواند: اللهم لک سجدت و لک اسلمت و بک امنت سجد وجهی الذی خلقه و شق سمعه و بصره تبارک الله احسن الخالقین و الحمد لله رب العالمین_سبحان ربی الاعلی و بحمده؛ یعنی: خدایا! برای تو سجده کردم و برای تو تسلیم هستم و به تو ایمان آوردم، صورتم به خاک افتاده برای کسی که آن را آفرید و گوش و چشمش را باز کرد، بزرگ است خداوندی که بهترین آفرینندگان است.

اگر در نماز واجب میسّر نشود، این دعای شریف، در نمازهای نافله ترک نشود. این نعمت های بزرگ الهی را یاد کنید که گوش، و چشم و بینی را باز می نماید. اگر کور مادرزاد ببیند، معلوم می شود چه نعمتی است.

ص: 265

2-8-6 شکر و کفر نعمت ها

خداوند در آیه ی 12 سوره ی لقمان: حکمت دادیم (و به او گفتیم) شکر خدا را به جای آوری، هر کس شکر گزاری کند تنها به سود خود انسان و کفران نعمت نیز به زیان خود اوست چرا که خداوند از همگان بی نیاز است، اگر همه ی ممکنات، شکرگزاری کنند چیزی بر عظمتش افزوده نمی شود و اگر جمله ی کاینات کافر گردند، بر دامن کبریایش ننشیند گرد.

2-8-7 شکر نعمت های خدا

خداوند در قرآن می فرماید: ((و اما بنعمه ربک فحدث: و نعمت های پروردگارت را بازگو کن)).

بازگو کردن نعمت، گاه با زبان است و تعبیراتی که حاکی از نهایت شکر و سپاس باشد، نه غرور و برتری جویی، و گاه با عمل است به این ترتیب که از آن ها انفاق و بخشش در راه خدا کند، بخششی که نشان دهد خداوند نعمت فراوانی به او عطا کرده است.

این سنّت افراد سخاوت مند وکریم است، که وقتی نعمتی به آن ها روی می آورد بازگو می کنند و شکر خدا را به جا می آورند، و عمل شان نیز تأیید و تأکیدی است بر این حقیقت، به عکس بخیلاندون همّت که دایماً ناله می کنند، و اگر دنیا را نیز به آن ها بدهی اصرار درپرده پوشی بر نعمت ها دارند، چهره ی آن ها فقیرانه، وسخنان شان آمیخته با ناله وزاری و عمل شان نیز بیان گر فقراست!

این در حالی است که از پیغمبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقل شده است که فرمود: ان الله تعالی؛ اذا انعم علی عبد نعمة یحب ان یری اثر النعمة علیه: و خداوند هنگامی که نعمتی به بنده ای می بخشد دوست دارد آثار آن را در بنده اش ببیند.

2-8-8 نعمت های عمومی

گفتیم که نخستین مرحله از شکر این است که انسان، نعمت را فقط از خدا بداند، البتّه گفتنش آسان و عملش سخت است. بعضی از مردم نعمت را نمی بینند وآن را که هم می بینند، فکر می کنندکه از طرف غیر خداست. و قلیل من عبادی الشکور تنها کمی از بندگانم شکر گزار هستند.

یکی از رشته های نعمت های الهی، نعمت های عمومی هستندکه خداوندبه همه بندگانش ازکوچک به بزرگ داده است که کم ترکسی متوجّه نعمت بودنشان می شود این نعمت ها همان عقل، هوش،

ص: 266

دست، پا، گوش، چشم و... هستند، ما علاوه براین که شکر خدا را به خاطر این نعمت ها به جای نمی آوریم بلکه به وسیله ی آن ها گناه می کنیم، مثلاً عقل و هوش خود را در راه کارهای خلاف به کار می بریم، با دست دزدی می کنیم، با پاهای مان در مسیر گمراهی قدم برمی داریم و الی آخر. خداوند این همه نعمت را به ما داده تا به وسیله ی آن ها به کمال که همان قرب الهی است برسیم ولی ما در عوض، آن ها را در جاهایی به کار می بریم که منجر می شود به مقام اسفل السّافلین سقوط کنیم.

2-8-9 آثار شکر نعمت های خدا

1- افزون شدن نعمت

شکر فقط از طریق زبان نیست، بلکه شکر سه مرحله دارد: نخستین مرحله، آن است که: به دقّت بیندیشیم که بخشنده ی نعمت کیست؟ این توجه و ایمان و آگاهی، پایه اول شکر است، و از آن که بگذریم مرحله زبان فرا می رسد ولی از آن بالاتر مرحله عمل است، شکر عملی آن است که درست بیندیشیم که هر نعمتی برای چه هدفی به ما داده شده است، آن را در مورد خودش صرف کنیم واگر نکنیم کفران نعمت کرده ایم، همان گونه که بزرگان فرموده اند: الشکر صرف العبد جمیعا ما انعم الله تعالی فیما خلق لاجله.

راستی چرا خدا به ما چشم داده است؟ و چرا نعمت شنوایی و گویایی بخشید؟ آیا جز این بوده که عظمت او را در این جهان ببینیم، راه زندگی را بشناسیم و با این وسایل در مسیر تکامل گام برداریم؟ حق را درک کنیم و از آن دفاع نماییم و با باطل بجنگیم؟

اگر این نعمت های بزرگ خدا را، در این مسیر مصرف کردیم، شکر عملی او است. حدیثی از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ در تفسیر ((نورالثقلین)) نقل شده: شکر النعمه اجتناب المحارم: شکر نعمت ان است که از گناهان پرهیز شود.

از این جا رابطه ی میان ((شکر)) و فزونی نعمت روشن می شود؛ چرا که هرگاه انسان ها نعمت های خدا رادرست در همان هدف های واقعی نعمت صرف کردند که: شایسته و لایق اند، و این لیاقت و شایستگی، سبب فیض و بیش تر و موهبت افزون تر می گردد.

روشن است که زنده کردن حسّ شکرگزاری و قدردانی انسان در برابر این نعمت های خدا، تنها برای این است که طبق فرمان فطرت در برابر بخشنده نعمت، خضوع کنند، او را بشناسند و فرمانش

ص: 267

را به جان و دل بپذیرند و به این وسیله هدایت و تربیت شوند، نه این که شکرگزاری کم ترین اثری در مقام با عظمت خداوند داشته باشد، بلکه اثر آن همانند آثار همه ی عبادت ها و فرمان های او، عاید خود انسان می شود.

قرآن مجید در این باره می فرماید: لَئن شَکَرْتُم ْ لاَزِیدَنَّکُم ْ وَلَئن کَفَرْتُم ْ إِن َّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛ اگر شکر نعمت های مرا به جا آورید، من به طور قطع نعمت های شما را افزون می کنم و اگر کفران کنید، عذاب و مجازات من شدید است.(1)

2- رستگاری و سعادت

قرآن می فرماید:... فَاذْکُرُوَّاْ ءَالآَءَ اللَّه ِ لَعَلَّکُم ْ تُفْلِحُون َ؛ نعمت های خدا را به یاد آورید، شاید رستگار شوید. یعنی در پرتو یادآوری نعمت، حس شکرگزاری شما برانگیخته می شود، در نتیجه، در برابر فرمان او تسلیم می شوید و رستگار می گردید.(2)

3- رضایت خداوند

... و إن تشکروا یرضه لکم..؛ اگر شکر او را به جای آوردی آن را برای شما می پسندد.(3)

4- رفع عذاب و بلا

ما یفعل الله بعذابکم إن شکرتم و آمنتم و کان الله شاکرا علیما؛ اگر شکرگزاری کنید و ایمان آورید، چگونه ممکن است خداوند شما را مجازات کند؟ خداوند در برابر اعمال شما قدردان و از آن آگاه است.(4) علت همه مصیبت ها و بلاها، کفران نعمت و انجام گناه است، قرآن در این باره می فرماید: اگر مردمی که در شهرها و آبادی ها زندگی دارند، ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، برکات آسمان

ص: 268


1- سوره ابراهیم، آیه7.
2- سوره اعراف، آیه69.
3- سوره زمر، آیه7.
4- سوره نساء، آیه147.

و زمین را بر آن ها می گشاییم، ولی آن ها حقایق را تکذیب کردند، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.(1)

5- ترک گناه و فساد در زمین

... فَاذْکُرُوَّاْ ءَالآَ ءَ اللَّه ِ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْض ِ مُفْسِدِین َ؛ این همه نعمت های فراون خدا را به یاد آورید و در زمین فساد نکنید."(2)

6- زمینه ساز نعمت های بعدی

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: شُكرُكَ لِنِعمَةٍ سالِفَةٍ یقتَضى نِعمَةً آنِفَةً؛ شكر تو بر نعمت گذشته، زمینه ساز نعمت آینده است.(3)

7- بخشش گناهان

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: ما مِن عَبدٍ أنعَمَ اللّه عَلَیهِ نِعمَةً فَعَرَف َأنَّها مِن عِندِاللّه إلاّغَفَرَاللّه لَهُ قَبل َأن یحمَدَهُ؛ هیچ بنده اى نیست كه خداوند به او نعمتى دهد و او آن را از جانب خدا بداند، مگر آن كه، پیش از سپاس گویى او، خداوند بیامرزدش.(4)

8- رضایت حق تعالی

إِنَّ اللَّهَ لَیرْضَى عَنِ الْعَبْدِأَنْ یأْكُل َأَكْلَةً أَوْیشْرَبَ شَرْبَة ًفَیحْمَدَهُ عَلَیهَا؛

خداوند از بنده اى كه پس از خوردن لقمه اى غذا و یا آشامیدن جرعه اى آب او را سپاس مى گوید، خشنود مى گردد.(5)

ص: 269


1- سوره اعراف، آیه 96.
2- همان، آیه74.
3- نزهة الناظر و تنبه الخاطر، ص80
4- اصول کافی، ج2، ص427
5- مجموعة الورام، ج1، ص8

9- عمر را طولانی می کند

حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: زِیادَةُ الشُّكْرِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ تَزِیدُ فِی الْعُمُرِ وَ تَفْسَحُ فِی الْأَجَل؛ شكرگزارى فراوان و صله ی رحم، عمر را زیاد مى كنند و بر مُهلت زندگى مى افزایند.(1)

10- خیر بی ضرر

امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: اَلخَیرُ الَّذِی لا شَرَّ فِیهِ، اَلشُّکرُ مَعَ النِّعمَة وَ الصَّبرُ عَلَی النّازِلَة؛ خیری که هیچ شری در آن نیست، شکر بر نعمت و صبر بر مصیبت ناگوار است.(2)

2-8-10 کفران نعمت های خدا

کفر در لغت، گاهی نقیض ایمان است و در مواردی نقیض شکر؛ کفران نعمت نیز یعنی نعمت را شکر نکند.(3)

راغب در معنای «کفر» می نویسد: «کفر در لغت، به معنای پوشاندن شیء است و کفران نعمت؛ یعنی پوشاندن نعمت با ترک شکر کردن نسبت به آن. کفران در انکار نعمت، بیشتر استعمال دارد و کفر در انکار دین و کفور در هر دو.(4)

در مفهوم شناسی نعمت، راغب اصفهانی آن را حالت خوب و حسن می داند(5).

و صاحبِ کتاب قاموس قرآن، اصلِ آن را از نعمَ - فعل مدح - دانسته و می نویسد: «نعمت را به جهتِ خوب و دل چسب بودن، نعمت گفته اند.(6)

همچنین در معنای شکر آمده است: «شکر، تصورّ نعمت و اظهار آن است و متضادّش، کفر است که نسیان نعمت و پوشاندنِ آن است و شکر سه دسته است: شکر قلب، که همان تصور نعمت است و

ص: 270


1- عیون الحکم و المواعظ، ص275.
2- تحف العقول، ص234.
3- العین، خلیل بن احمد فراهیدی، ج 3، ص 1584.
4- مفردات، راغب اصفهانی، ص 451.
5- همان، ص 520.
6- قاموس قرآن، سیدعلی اکبر قرشی، ج 7، ص 84 و 85

شکر زبان که همان ثنای منعم است و شکر سایر جوارح که آن، جزای مقابله ی نعمت است به قدر استحقاقش.(1)

مراتب کفران نعمت

از آن چه در مراتب شکر گفته شد، مراتب کفران نعمت نیز فهمیده می شود. شهید دستغیب در این باره می گوید: «[کفران نعمت] سه مرتبه دارد: 1. جهل به نعمت که سخت تر و بدتر از سایر مراتب است و یا جهل به اصل نعمت است؛ یعنی به واسطه نافهمی، نعمت را نمی شناسد و آن را نادیده می گیرد و بود و نبودش را برابر می داند یا جهل به منعم است که در اصل پروردگار خود را نشناخته یا او را به وصفِ منعمی ندانسته و نعمت را از او نمی بیند؛ بلکه از جز او می داند...؛ 2. کفر به حسبِ حال، به این بیان که انسان عاقلی که نعمت خدا به او می رسد، باید دل شاد و فرح ناک شود که موردانعام و عنایت خداوند واقع شده و او را یاد فرموده و به فضل و ادامه لطف حضرتش امیدوار و دل گرم باشد، حال اگر بر عکس به پروردگارش بد گمان باشد و به فضلش امیدی نداشته باشد(2) و به او دل خوش نبوده؛ بلکه از او جدا و بریده و مأیوس باشد، این حال کفر به نعمت های خداوندی است؛ 3. کفر به اعضا و جوارح؛ یعنی کفر عملی به این که قلب قصد گناه کند و به زبان، شکایت و مذمّت نماید؛ یعنی در عوض ذکر نعمت ها و شکر آن، به زبانش همه را نادیده گرفته و از نرسیدن به آرزوهای موهوم خود شکایت کرده، از افعال الهی مذمّت نماید و اعضای خود را در آن چه مورد نهی خدا و موجب دور شدن از رحمت است، به کار اندازد.(3)

ابعاد کفران نعمت

کفران نعمت، علاوه بر ادا نکردن حق شکر نعمت های الهی، شکر نکردن احسان از منعمین دیگر را - که مخلوقات خداوند متعال هستند - نیز شامل می شود.

حضرت علی بن الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: یقول اللهُ تَبارک و تَعالی لِعَبْدٍ مِن عَبیدهِ یومَ القیامه أ شَکرْتَ فلاناً فَیقولُ بَل شَکرْتُک یا ربّ، فَیقُولُ لم تَشْکرنی إذْ لم تَشْکرْهُ، ثمّ قال: أشْکرُکم لله أشْکرُکم للناس؛

ص: 271


1- مفردات، همان، ص 272.
2- سوره یونس، آیه 59.
3- گناهان کبیره، سیدعبدالحسین دستغیب، ص 373 و 374.

خداوند تبارک و تعالی در روز قیامت، به بنده ای از بندگانش می فرماید: آیا از فلانی تشکر کردی؟ می گوید: البته از تو شکرگزاری کردم، ای پروردگارم. پس خداوند می فرماید: وقتی از او سپاس گزاری نکردی، از من هم سپاس گزاری نکرده ای. سپس حضرت فرمودند: سپاس گزارترین شما برای خدا، سپاس گزارترین شما نسبت به مردم هستند.(1)

یکی از مصادیق منعمین که بر شکرگزاری آن ها بسیار تأکید شده است، والدین انسان هستند که در مواردی سپاس از آن ها پس از سپاس از خداوند آمده است: أنِ اشْکرْ لی وَ لِوالِدَیک.(2)

امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: إنّ الله عزّوجل امر... بالشُّکر له و للوالدین فَمَن لم یشکرْ والِدَیه لم یشْکر اللهَ.(3)احادیث دیگری نیز در زمینه شکر مخلوقین وارد شده است، که عدم ادای آن ها، کفران نعمت الهی است.(4)

بنابراین، جزای نیکی مخلوقین، احسان به آن هاست؛ همان گونه که خداوند متعال در آیه ی هَلْ جَزاءُ اْلإِحْسانِ إِلاّ اْلإِحْسانُ(5) به آن اشاره کرده است؛ البته در صورت عدم قدرت بر مقابله به احسان، شکر زبانی نباید ترک شود.

عوامل کفران نعمت

تعداد بسیاری از انسان ها، کافر به نعمت های الهی هستند؛ همان گونه که خداوند متعال می فرماید: قَلیلٌ مِنْ عِبادِی الشّکورُ و این نشانه ی آن است،که قیام به حقّ شکر، کار هر کسی نیست. از سویی شکر دارای مراتبی است و کسانی که برخی از مراتب آن را دارا نیستند، کافر به نعمت محسوب می شوند. از سوی دیگر نیز چون معارف بندگان خدا متفاوت است، شکر آن ها نیز مختلف است. پس به بعضی از عوامل کفران نعمت اشاره می کنیم:

ص: 272


1- اصول کافی، ج 2، ص 106
2- سوره لقمان، آیه 14.
3- میزان الحکمه، ج 5، ص 1979، ح 9639؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 25
4- غررالحکم، شرح جمال الدین محمد خوانساری، ج 5، ص 1974، ح 5667؛ میزان الحکمه، ج 5، ص 1974، ح 9609
5- سوره رحمن، آیه60.

1- جهل

یکی از زمینه های کفران نعمت، جهل است. حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: ما کفَرَ الکافرُ حتی جهلَ؛ کافر، کفران نمی ورزد تا این که جاهل باشد».(1)

2- نظر استقلالی به اسباب و تأثیر آن ها

امام خمینی(ره) در کتاب چهل حدیث می نویسد: «کسی که نظر به اسباب دارد و تأثیر موجودات را مستقل می داند و نعم را به ولی نعمت و صاحب آن ارجاع نمی کند، کفران به نعمت حق تعالی کرده، بت هایی تراشیده و هر یک را مؤثّر می داند. گاهی اعمال را به خود نسبت می دهد؛ بلکه خود را متصرف در امور می داند وگاهی طبایع عالم کون [جریان طبیعی عالم ماده] را مؤثّرات بخواند وگاهی نعم را به ارباب ظاهریّه ی صوریه [گردانندگان ظاهری امور] منسوب کند و حق را از تصرّف، عاری نماید و یدالله را مغلول شمارد - غُلَّتْ أیدیهم وَ لُعنوا بما قالوا.(2)

3- بی توفیقی

حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: لیسَ مِنَ التوفیق کفرانُ النّعم؛ کفران نعمت ها از بی توفیقی است».(3)

4- غفلت

انسان غرق در نعمت های الهی است و این مسئله ممکن است مورد غفلت واقع شود. در ادعیه ی معصومین عَلَيْهِ السَّلاَمُ تنبّه بر شکر و عدم غفلت از آن، درخواست شده است. در فرازی از مناجات شعبانیه می خوانیم: و أسْئَلک... أن تجعَلَنِی مِمَّن یدِیمُ ذِکرَک... ولا یغْفُلُ عَن شُکرِک؛ و از تو می خواهم... که مرا از کسانی قرار دهی که مداومت بر ذکر تو دارند و از شکرگزاری تو غفلت نمی ورزند».(4)

ص: 273


1- غررالحکم، شرح سیدهاشم رسولی محلاتی، ج 2، ص 388.
2- بحارالانوار، ج 4، ص 92.
3- غررالحکم، همان، ج 2، ص 389
4- مفاتیح الجنان، فرازهای پایانی مناجات شعبانیه.

ناسپاسی، از پستی و بی شخصیتی نشأت می گیرد؛ چنان که امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: اللُّؤْمُ أنْ لاتشکرَ النعمه؛ پستی آن است که نعمت، شکر نشود».(1)

کافر به نعمت در نزد خداوند و مخلوقات، مذموم و نکوهش شده است. حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: کافرُ النعمه مذمومٌ عِندَ الخالِقِ والخلائقِ.(2)

این افراد به عنوان بدترین مردم توصیف شده اند. حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: شرّ النّاس مَن لایشکر النعمه...؛ بدترین مردم کسانی اند که شکر نعمت را به جای نمی آورند».(3) امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز می فرماید: حمد برای خدایی است که اگر بندگانش را از شناخت ستایشش، نسبت به منت های پیاپی و ریزش نعمت های فراوانش بر آن ها، منع می کرد؛ ایشان در نعمت هایش تصرّف کرده، او را ستایش نمی کردند و در رزقش توسعه می دادند و شکرش را نمی کردند و اگر این طور می شدند، به حتم ازمرز انسانیّت خارج و به محدوده چهارپایان وارد شده و همان طور می شدند که خدا توصیف می کند: ایشان جز چهارپایان نیستند؛ بلکه گمراه ترند.(4)

بنابراین، اگر انسان تفکّر کرده و به سؤالات چیستی و هستی خود، جوابی عاقلانه دهد و جایگاه خود را دریابد، منعم خود و نعمت ها را هم بشناسد و تأثیر حقیقی در عالم که منحصر به خداوند است، را درک کند؛ از این گناه بزرگ دوری خواهد کرد.

آثار کفران نعمت

خداوند متعال غنی مطلق است؛ بنابراین آثار شکر نعمت و نیز عواقب کفران آن به صاحبش بر می گردد: مَنْ کفَرَ فَعَلَیهِ کفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحًا فَلأنْفُسِهِمْ یمْهَدُونَ؛ هر که کفران ورزد، پس کفرش به ضرر خود اوست.(5)

عدم شکر منعم، علاوه بر آن که نشانه پستی و بی شخصیتی است، آثاری را نیز به دنبال دارد که برخی از این آثار عبارتند از:

ص: 274


1- میزان الحکمه، ج 5، ص 1978، ح 9630؛ بحارالانوار، ج 75، ص 105.
2- غررالحکم، ج 2، ص 389
3- غررالحکم، شرح جمال الدین محمد خوانساری، ج 4، ص 170، ح 5705.
4- صحیفه سجادیه، دعای 1.
5- روم (30): 44.

1- زوال نعمت

یکی از آثار مهمّ عدم شکر، زایل شدن آن نعمت است؛ البته نه به این معنا که آن نعمت، برای صاحبش معدوم شود؛ بلکه اگر نسبت به او از خاصیّت هم بیفتد، مانند زایل شدن است و در این هنگام، عذاب آن برای او سخت تر است و این تبدیل نعمت به نقمت می باشد؛ مانند کسی که زخم معده دارد. وقتی چنین فردی سر سفره ی رنگین خود می نشیند و می بیند که دیگران از آن بهره مند می شوند و خودش محروم است، دیدن این منظره برای او دردناک است. از این رو قرآن کریم چنین حالتی را کفر نامیده است: وَ لَئِنْ کفَرْتُمْ إِنّ عَذابی لَشَدیدٌ حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز می فرماید: زوالُ النِعَم بمنع حقوق الله منها و التّقصیر فی شکرها؛ زایل شدن نعمت ها به واسطه ندادن حقوق خداوند از آن ها و تقصیر در ادای شکر آن هاست(1) همچنین می فرماید: إذا أرادَ الله سبحانه إزاله نعمه عن عبد کان اوّلُ ما یغیرُ عنه عقلهُ و أشَدُّ شیء علیه فقده؛ هنگامی که خدای سبحان اراده فرماید نعمتی را از بنده ایبگیرد، نخستین چیزی که از او دگرگون کند؛ عقل اوست و چیزی بر او سخت تر از نیافتن عقل نیست.(2)

2- انتقام های الهی

حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: کفرُ النعمه مَجْلَبَه لحلولِ النقَم؛ کفران نعمت، زمینه ی فرود آمدن انتقام های الهی است».(3)

3- اقامت در جهنّم

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: أ لَمْ تَرَ إِلَی الّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ کفْرًا وَ أحَلُوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنّمَ یصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ؛ آیا به کسانی که [شکر] نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند و قوم خود را به سرای هلاکت در آوردند، ننگریستی [در آن سرای هلاکت که] جهنِم است [و] در آن وارد می شوند و چه بد قرارگاهی است.(4)

ص: 275


1- ررالحکم، همان، ج 4، ص 110، ح 5475.
2- غررالحکم، شرح سیدهاشم رسولی محلاتی، ج 2، ص 484
3- غررالحکم، ص 322.
4- ابراهیم (14): 28 و 29.

این آیه، به نعمت وجود پیامبر اکرم عَلَيْهِ السَّلاَمُ و اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ اشاره دارد، امّا همه ی نعمت های خدا را شامل می شود.

4- تهدید الهی

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: وَ إِذا مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنیبینَ إِلَیهِ ثُمّ إِذا أذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَه إِذا فَریقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یشْرِکونَ * لِیکفُرُوا بِما آتَیناهُمْ فَتَمَتّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ؛ و زمانی که به مردم سختی و زیانی می رسد، پروردگارشان را می خوانند، در حالی که به سوی او انابه می کنند، سپس زمانی که رحمتی را از جانب او می چشند، در این هنگام، گروهی از ایشان به پروردگارشانشرک می ورزند. بگذار تا نعمت هایی را که به آنان داده ایم، کفران کنند؛ پس از آن ها بهره برند، به زودی نتیجه ی شوم اعمال خویش را خواهید دانست».(1)

لام امر در «لیکفروا» و لحن کلام در «سوف تعلمون»، اشاره به تهدید الهی دارد.

5- شهادت نعمت بر ضرر صاحبش

اگر شخص از کفران نعمت خود توبه نکند، نعمت زایل شده علیه صاحبش گواهی می دهد. همان گونه که حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: أحسِنُوا صُحْبه النعَمِ قبلَ فِراقِها فإنَّها تزولُ و تشهَدُ علی صاحبِها بما عَمِلَ فیها؛ مصاحبت نعمت ها را قبل از جدایی اش نیکو شمرید؛ زیرا آن ها زایل شده و بر ضرر صاحبش شهادت می دهند».(2)

6- فشار قبر

یکی از عذاب هایی که بر انسان وارد می شود، مسئله ی فشار قبر است؛ همان طور که امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ از پدرانش از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقل می کند که فرمود: ضَغْطَه القبرِ للمؤمِنِ کفّارَه لِما کانَ مِنهُ مِن تضییع النّعم؛ فشار قبر برای مؤمن، کفاره ی نعمت هایی است که ضایع کرده است».(3)

ص: 276


1- روم (30): 33 و 34
2- وسائل الشیعه، ج 16، ص 328
3- بحارالانوار، ج 6، ص 221.

7- عدم استجابت دعا و یا دیر برآورده شدن آن

حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: لاتستبطئ إجابه دعائک و قد سددتَ طریقَهُ بالذّنوب؛ دیر مشمار اجابت دعایت را، در حالی که راه آن را با گناهان بسته ای.(1) بدیهی است کفران نعمت نیز که یکی از گناهان کبیره است، عدم استجابت را در پی خواهد داشت.

8- استدراجسنّت استدراج، یکی از سنت های الهی است که در شرایط ویژه ای شامل حال کافران می شود و عبارت است از رها کردن شخص به حال خودش و غوطه ور شدن او در نعمت های ظاهری دنیا تا بر گناهان خود بیفزاید و پله پله سقوط کند تا عذابِ الهی را بچشد. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره می فرماید: الإستدراجُ مِنَ اللهِ سبحانَه لِعَبدِه أن یسْبِغَ علیه النعَمَ و یسْلُبَه الشکرَ؛ استدراج از جانب خداوند سبحان برای بنده اش، این است که نعمت هایی را داشته باشد و شکر آن ها را ادا نکند».(2)

این مسئله، به قدری مهم است که به عنوان نشانه ای بر استدراج و عدم آن قرار می گیرد؛ یعنی اگر نعمت های ظاهری شخصی فزونی یابد و او شاکر نعمت هاست، فزونی نعمت به دلیل شکرگزاری اوست و اگر با وجود کفران نعمت ها، باز هم نعمت ها زیاد می شوند، ممکن است سنّت استدراج شامل حال او شده باشد.

علاوه بر آن چه ذکر شد، شخص کافر به نعمت، با این گناه و به جا نیاوردن فریضه شکرگزاری، از آثار بی شمار و ارزش مند آن نیز محروم می شود؛ زیرا انسان که در اثر شکرگزاری خداوند متعال، جان خود را با ذکر و یاد الهی پیوند می دهد و در نتیجه ی پیوند با منبع اطمینان، طمأنینه و آرامش می یابد؛ به درجات بالاتر ایمان صعود کرده و به صحن و سرای محبت الهی بار می یابد و در صراط مستقیم ره می پوید؛ از خیر کثیر که حکمت الهی است، بهره مند گشته و در زمره ((الّذینَ أنْعَمْتَ عَلَیهِمْ)) قرار می گیرد. همه آن چه گفته شد، علاوه بر تداوم اصل نعمت است و آثار زیبای شکر در زندگی خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی نیز نمودار می شود که کافران به حق نعمت و احسان مخلوقین، از آن هم بی نصیب خواهند بود.

ص: 277


1- غررالحکم، شرح جمال الدین محمد خوانساری، ج 6، ص 302.
2- میزان الحکمه، ج 5، ص 4373، ح 20415؛ بحارالانوار، ج 75، ص 117.

همان طور که گذشت، اگر نعمت های خدا را در مسیر درست مصرف کردیم، شکر عملی او است و اگر این نعمت ها وسیله ای برای طغیان و غرور و خودپرستی و غفلت و بیگانگی و دوری از خدا، این عین کفران است!

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: ادتی الشکر رویه النعمه من الله من غیر عله یتعلق القلب بها دون الله، و الرضا بما اعطاه، و ان لاتعصیه بنعمه و تخالفه بشی من امره و نهیه بسبب من نعمته؛ کمترین شکر، این است که، نعمت را از خدا بدانی، بی آن که قلب تو مشغول به آن نعمت شود، و خدا را فراموشکنی، و همچنین راضی بودن به نعمت او، و این که نعمت خدا را وسیله ی عصیان او قرار ندهی، و اوامر و نواهی او را با استفاده از نعمت هایش زیر پا نگذاری.

و از این جا روشن می شود: شکر قدرت، علم و دانش، نیروی فکری و اندیشه، نفوذ اجتماعی، مال و ثروت و سلامت و تن درستی، هر کدام از چه راهی است، و کفران آن ها، چگونه است؟

9- قحطی

این روزها کفران نعمت زیاد می شود، برنج پخته با میوه ی نیمه خورده و نان دور ریخته می شود. این کار خیلی خطرناک است و در روایات هم آمده که بی احترامی به نعمت خداوند خطر قحطی می آورد. اگر نان زیاد آمد به حیوان بدهید یا به کسانی که نان می خرند بفروشید و آن را زیر دست و پا نریزید.

در وسائل الشیعه روایتی در خصوص نان از امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ است: تکّه نانی افتاده بود امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ ناراحت شد و آن را برداشت و به غلامش داد، و امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ که برگشت به غلامش فرمود: تکّه نانی را که به دستت دادم به من بده، غلام گفت: آن را خوردم. امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: نعمت خدا را احترام کردی و از اهل بهشت شدی، من دوست ندارم کسی که دوست خدا و بهشتی شده غلام باشد، تو به خاط این عملت، آزاد هستی.

این که ما از صبح تا شب نعمت می خوریم و در نعمت غرقیم، بدون آن که منعم و صاحب نعمت خود را بشناسیم، به نظر شما این کفران نعمت نیست؟ در مقابل، خدا چه می کند؟ غیر از این که روزی ما را قطع نمی کند. مثلا ما اگر اسباب بازی را برای فرزندمان بخریم، اگر آن را شکست و خراب کرد و آن اسباب بازی هم گران باشد، دیگر برایش نمی خریم و پشیمان می شویم و پیش

ص: 278

خودمان فکر می کنیم که پولمان را بیهوده مصرف کردیم. ولی خدا با ما این کار را نمی کند و روزی ما را قطع نمی کند. خوب فکر کن و ببین آیا خدا دوست داشتنی است یا نه؟ خدایی که این طور با ما معامله می کند. مردمان چقد پدر و مادرهای شان را دوست دارند؟ مومنین خدا را به مراتب بیشتر دوست دارند چون می دانند پدر و مادر را هم خدا آفریده و نعمت های خدا هستند. خدا مهر بشر را در دل مادر انداخته، و ما را از کثافت ها پاک می کند و در گرفتاری ها از من مواظبت می کند، عمریاز ما می گذرد آیا خدا و رسولش را دوست داریم؟ آیا عاشق خدا شده ایم؟ آیا خوش بینی به دستگاه خلقت پیدا کرده ایم؟ آیا بشت را دوست داریم؟.

2-9 معروف و درس ایثار

اشاره

یکی دیگر از درس های فرهنگ عاشورا، درس ایثار و از خودگذشتگی است. این صفت نیک یکی از خصلت های ارزش مند اخلاقی است که در قرآن کریم و روایات، مورد ستایش فراوان قرار گرفته است و از وارستگی انسان از «خودخواهی» سرچشمه می گیرد. قرآن از مؤمنانی یاد می کند که با آن که خودشان نیازمندند، دیگران را بر خویشتن مقدم می دارند: «و یُوثِروُنَ عَلی اَنفُسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خَصاصَةٌ.(1)

گذشتن از خواسته های خود و نیز چشم پوشیدن از آن چه مورد علاقه انسان است، به خاطر دیگری و در راه دیگری، «ایثار» است. اوج ایثار، ایثار خون و جان است. ایثارگر، کسی است که حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین خدا فدا کند، یا در راه رضای او، از تمنیّات خویش بگذرد.

در صحنه ی عاشورا، نخستین ایثارگر، سیدالشهدا عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود که حاضر شد فدای دین خدا گردد و رضای او را بر همه چیز برگزید و از مردم نیز خواست کسانی که حاضرند، خون خود را در این راه نثار کنند، و با او هم سفر کربلا شوند.(2)

اصحاب آن حضرت نیز، هر کدام ایثارگرانه جان فدای امام خویش و هدف والای ایشان کردند. در طول حوادث عاشورا نیز صحنه های زیبایی از ایثارگری دیده می شود.

ص: 279


1- سوره حشر، آیه9.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 366/ حیاة الامام الحسین بن علی، ج 3، ص 48.

وقتی نیروهای ابن زیاد، آگاه شدند که مسلم بن عقیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ در خانه هانی بن عروه است، هانی را احضار کردند و از او خواستند که مسلم را تسلیم آنان کند. او می توانست با سپردن مسلم به دست آنان، جان خویش را نجات بخشد، اما حاضر شد در راه مسلم کشته شود ولی او را تسلیم نکند. درمقابل درخواست تهدید آمیز آنان گفت: به خدا سوگند، اگر تنها و بی یاور هم بمانم، هرگز او را تسلیم شما نخواهم کرد، تا آن که در راه حمایت از او بمیرم!»(1)

وقتی مسلم بن عقیل را به دارالاماره بردند، پس از گفت و گوهای تندی که ردّ و بدل شد و تصمیم به کشتن او گرفتند، مسلم گریست. یکی از حاضران گفت: کسی که در پی چنین خواست هایی باشد نباید گریه کند (و باید پیش بینی این روزها را هم بکند) مسلم گفت: بر خودم گریه نمی کنم، بلکه برای حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و خانواده او می گریم.(2)

این نیز ایثارگری او را نشان می دهد که در آستانه ی شهادت، اگر هم گریه می کند نه بر حال خویش، که بر حسین می گرید که طبق گزارش او از وضع کوفه، روی به این شهر پرنیرنگ و مردم پیمان شکن نهاده است.

وقتی امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ به فرزندان عقیل و مسلم بن عقیل فرمود که شهادت مسلم برایتان کافی است، شما صحنه را ترک کنید، یک صدا گفتند: به خدا سوگند چنین نخواهیم کرد. جان و مال و خانواده و هستی خود را فدای تو می کنیم و در رکابت می جنگیم تا شهادت.(3)

اظهارات ایثارگرانه ی یاران امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ در شب عاشورا، مشهور است؛ یک به یک برخاستند و آمادگی خود را برای جانبازی و ایثار خون در راه امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ اظهار کردند. از آن همه سخن، این نمونه از کلام مسلم بن عوسجه کافی است که به امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ عرض کرد: «هرگز از تو جدا نخواهم شد. اگر سلاحی برای جنگ با آنان هم نداشته باشم، با سنگ با آنان خواهم جنگید تا همراه تو به شهادت برسم.»(4)

ص: 280


1- والله لو لم اکن الا واحدا لیس لی ناصر لم ادفعه الیه حتی اموت دونه (وقعة الطف، ص 119) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 205.
2- مقتل خوارزمی، ج1، ص211.
3- همان.
4- وقعة الطف، ص 198.

سخنان سعید بن عبدالله حنفی، زهیر بن قین و دیگران، جلوه های روشن و ماندگاری از این روحیه ی ایثارگری است. طبق نقلی سخن گروهی از آنان چنین بود: «به خدا قسم از تو جدا نخواهیم شد! جان هایمان فدای توست، تو را با ایثار خون، چهره و اعضای بدن حمایت می کنیم.»(1)آری... خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست. حضرت زینبسَلام الله عَلَیها عصر عاشورا هنگام حمله ی سپاه کوفه به خیمه ها و غارت اشیاء چون دید شمر با شمشیر آخته قصد کشتن امام زین العابدین عَلَيْهِ السَّلاَمُ را دارد، فرمود: او کشته نخواهد شد مگر آن که من فدای او شوم.(2)

پیشوای نهضت، به پشت گرمی حامیان ایثارگر، گام در مراحل دشوار و پرخطر می گذارد. اگر آمادگی پیروان برای ایثار مال و جان و گذشتن از راحتی و زندگی نباشد، رهبر تنها می ماند و حق، مظلوم و بی یاور. در انقلاب کربلا، امام و خانواده و یارانش دست از زندگی شستند، تا دین خدا بماند و کشته و اسیر شدند، تا حق زنده بماند و امت، آزاد شوند، و اصحاب شهید امام، تا زنده بودند، اجازه ندادند از بنی هاشم کسی به میدان رود و کشته شود. بنی هاشم هم تا زنده بودند، جان فدا کردند و در راه و رکاب امام به شهادت رسیدند و حسین بن علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ شهید آخرین کسی بود که وقتی به دشت کربلا نگریست، از آن همه یاران و برادران و اصحاب، کسی نمانده بود.

جلوه ی دیگری از ایثار، در کار زیبای حضرت ابوالفضل عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود: ابتدا امان ابن زیاد را که شمر آورده بود، رد کرد آن گاه در شب عاشورا اظهار کرد که هرگز از تو دست نخواهیم کشید، خدا نیاورد زندگی پس از تو را. روز عاشورا نیز وقتی با لب تشنه وارد شریعه فرات شد تا برای امام و کودکان تشنه آب آورد، پس از پر کردن مشک، دست زیر آب برد تا بنوشد، اما با یادآوری کام تشنه حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ، ایثارگری و وفای او اجازه نداد که آب بنوشد و امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و کودکان تشنه باشند و تشنه کام، گام از فرات بیرون نهاد و تشنه لب شهید شد. باز هم در اوج نیاز، آب ننوشیدن و به فکر نیاز دیگران بودن.

آب شرمنده ز ایثار علم دار تو شد *** که چرا تشنه از او این همه بی تاب گذشت

ص: 281


1- والله لا نفارقک و لکن انفسنا لک الفداء، نقیک بنحورنا و جباهنا و ایدینا... (همان، ص 199)
2- لا یقتل حتی اُقُتل دون (مقتل الحسین، مقرم، ص 387).

سعید بن عبدالله، جلوه دیگری از ایثار را در کربلا به نمایش گذاشت و هنگام نماز خواندن امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ، خود را سپر تیرهایی ساخت که از سوی دشمن می آمد. وقتی نماز امام به پایان رسید، او سیزده تیر بر بدن داشت و بر زمین افتاد و شهید شد.(1)

خصلت وصف عاشورایی را کسی دارد که حاضر باشد به خاطر خدا، در راه دیگری فداکاری کند و ایثارگری نماید.

2-9-1 معنای ایثار

واژه ی ایثار بر وزن اِفعال از ریشه «ا ث ر» و به معنای مقدّم داشتن دیگری بر خود است(2) اما گاه در معنایی وسیع تر به هرگونه ترجیح بین دو طرف گفته می شود.(3)

این مفهوم در اصطلاح به معنای مقدم شمردن دیگری بر خود در کسب سودو منفعتی یا پرهیز از ضررو زیانی است که نهایت برادری و دوستی بین دو نفر را نشان می دهد.(4)

نقطه ی مقابل این خصلت انسانی را بخل دانسته اند که به معنای پرهیز از رساندن هرگونه سودی به دیگران است،(5) گرچه مساوات به معنای قرار دادن خویش در مرتبه ای هم سان دیگران نیز مفهومی مقابل بخل به شمار می رود که البتّه در مقایسه با ایثار در رتبه ای پایین تر از آن قرار داشته و در نقطه وسط میان بخل و ایثار قرار دارد.(6)

ایثار و مشتقّات آن، در قرآن در دو معناى متضادّ به کار رفته است: الف. مقدم داشتن مثبت كه از بزرگ ترین ارزش هاى اخلاقى است؛ مانند این آیه ی شریفه: «وَ یؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ؛ و دیگران را بر خویشتن مقدّم می دارند، هرچند خودشان نیازمند باشند».(7) این کاربرد، همان معنای اصطلاحی ایثار است که عبارت است از: بخشش مال به كسى، با وجود احتیاج شخص بخشنده

ص: 282


1- همان، ص304.
2- الصحاح، ج 2، ص 575، «اثر».
3- لسان العرب، ج 1، ص 70، «اثر».
4- التعریفات، ص 59.
5- همان، ص62.
6- همان، ص304.
7- سوره حشر، آیه9.

به آن این معنا؛ بیشتر در مقدّم داشتن دیگران در امور مالى یا مقدّم داشتن خواسته دیگران صدق می كند؛ امّا ایثار انواع دیگری نیز دارد که بیان خواهد شد. چنان که در مصباح الشریعه، ایثارِ مثبت چنین تعریف شده است: «أصلُ الإِیثارِ تَقدیمُ الشى ءِ بِحَقهِ؛ ایثار؛ در اصل، مقدم داشتن چیزى است به جا». نكته توجه اینكه؛ از نگاه اسلام، مطلقِ مقدم داشتن دیگران بر خود در تأمین نیازها و خواسته ها،ارزش تلقى نمی گردد؛ زیرا ترجیح بدون مرجح و تقدیم نابه جا- چنان كه در آداب ایثار خواهد آمد - ارزش نیست.

ب. مقدّم داشتن منفى؛ مانند: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدنْیا وَ الْآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقى؛ بلكه زندگانى دنیا را ترجیح می دهید، در حالى كه آخرت، بهتر و پایدارتر است».(1)

2-9-2 اهمیّت و ارزش ایثار

ایثار از برجسته ترین فضایل و ارزش هاى انسانى است، كه در قرآن و سخنان نورانى پیشوایان اسلام، ستوده شده است؛ ازجمله قرآن کریم درباره ی ایثار جانى حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «و برخی از مردم براى به دست آوردن خشنودى خدا جان خویش را فدا می كنند».(2) و در دیگر جای درباره ی ایثار مالى خاندان پیامبر اعظم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: «غذاى خویش را با آن كه آن را دوست دارند، به مسكین و یتیم و اسیر می خورانند» (انسان: 8). همچنین از «انصار» كه در حال فقر، از برادران مهاجر خود، با تقسیم اموال و خانه هاى خویش پذیرایى كردند و آنان را بر خود مقدم داشتند- این گونه تمجید می كند: «دیگران را بر خود مقدم می دارند، هرچند خود، فقیر و نیازمند باشند»

در روایات، از ایثار با عناوینى همانند: بالاترینِ مكارم اخلاقى، بالاترینِ مراتب نیکوکاری بالاترینِ درجات ایمان و بهترینِ عبادت ارزش گذارى شده است و در فرهنگ اسلام، كسانى شایسته ی نام بردارى به فضیلت، مروت و فتوت هستند كه از این خصلت ارج مند، برخوردار باشند.

پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ: آن بزرگوار - كه كامل ترین انسان ها هستند- از بالاترین مراتب ایثار، برخوردارند و در این خصلت زیباى انسانى و اسلامى، سرمشق دیگران اند. پیروان راستین آنان نیز از این خصلت، بهره ی وافرى داشته اند و دارند. امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، در توصیف هم نشینان پیامبر

ص: 283


1- سوره اعلی، آیه16 و 17.
2- سوره بقره، آیه207.

خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: «یوَقرونَ الكَبیرَ، وَ یرحَمونَ الصغیرَ، وَ یؤثِرونَ ذَا الحاجَةِ؛ به بزرگ ترها احترام می گذارند، با كوچک ترها مهربان اند، و نیازمند را بر خود ترجیح می دهند».

2-9-3 انواع ایثار

ایثار، انواع فراوانى دارد که برای نمونه؛ مهم ترین آن ها را بیان می کنیم:

1- ایثار در مال

بررسى متون دینی نشان می دهد، كه در قرآن و حدیث، بیشترین كاربرد كلمه ی «ایثار» و آن چه این معنا را می رساند، در ایثار مالى است و این، بدان جهت است كه نیازهاى مالى، از گسترده ترین و ضروری ترین نیازهاى انسان است. ایثارگر تنها آن قسمت از اموالش را كه به شخص خودش اختصاص دارد، می تواند ایثار كند و چنین حقى را نسبت به اموالى كه باید صرف هزینه ی افراد تحت تكفّل خود کند، ندارد و بخشش نفقه افراد یاد شده، نه تنها ایثار به حساب نمی آید، بلكه ناپسند و ممنوع است.

در زمان رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مردى انصارى، همه ی دارایى خود را به هنگام مرگ- كه عبارت بود از پنج، شش برده- آزاد كرد و چیزى براى كودكان صغیرش باقى نگذاشت، مسلمانان پس از مراسم تشییع و خاكسپارى او، داستانش را براى پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقل كردند، آن حضرت صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: «اگر پیش از خاك سپارى مرا آگاه ساخته بودید، اجازه نمی دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنید! او به چه مجوّزى، فرزندان صغیرش را تهی دست گذاشته تا دست به سوى مردم دراز كنند؟!»

2- ایثار در جان

اهمیت و ارزش ایثار در جان، فراتر از ایثار در مال است. كم تر كسى است كه حاضر شود زندگى دیگرى را بر زندگى خود مقدم بدارد. حتى فرشتگانِ برجسته ای، مانند جبرییل و میكاییل از این نوع ایثار تن می زنند ایثار در جان، مرتبه انسان كامل است. از این رو؛ ایثار امام على عَلَيْهِ السَّلاَمُ در لیلة المَبیت مورد ستایش خداوند متعال قرار می گیرد و خداوند، این چنین در نزد فرشتگان به آن مباهات می كند «و كسانى از مردم، جانشان را براى به دست آوردن رضاى خدا، سودا می كنند».

ص: 284

ایثارگران به واسطه ی ایمان راستین، به راحتى در صف مجاهدان راه خدا درآمده، با ایثار جان و مال، دین خدا را یارى می كنند. كسى كه جان بركف از اسلام و مرزهاى اسلامى دفاع می كند، خود را به آب و آتش می زند و چه بسا خون پاكش در راه پاسدارى از اسلام و ارزش هاى اسلامى ریخته شود، بالاترین درجه ایثار و محبوب ترین مقام را نزد خدا دارد؛ چنان كه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درباره یارزش خون پاک شهیدان راه خدا می فرماید: «هیچ قطره اى در پیش گاه خداوند، محبوب تر از قطره خونى نیست كه در راه خدا ریخته می شود».

3- ایثار در دعا

از نكته های آموزنده در سیره اهل بیت عصمت و طهارت عَلَيْهِ السَّلاَمُ، مقدم داشتن دیگران در دعا است. امام كاظم عَلَيْهِ السَّلاَمُ از پدرانش چنین روایت کرده است: «فاطمه سَلام الله عَلَیها هرگاه دعا می كرد، براى زنان و مردان پرهیزگار، دعا می كرد و براى خودش دعا نمی كرد. به ایشان گفته شد: اى دختر پیامبر خدا! شما براى مردم، دعا می كنى و براى خودت دعا نمی كنى؟ فرمود: اول، همسایه، بعد، خانه!» پیروان برجسته ی اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ: نیز از فضیلت این نوع ایثار، برخوردار بودند. زید نرسى می گوید: با معاویة بن وهب، در موقف عرفات بودم و او مشغول دعا كردن بود. در دعایش كنجكاوى کردم. ندیدم كه حتى یک كلمه براى خودش دعا كند؛ بلكه براى یكایک مسلمانان، به نام و نام پدرانشان، دعا می كرد، تا آن كه مردم كوچ کردند. به او گفتم: عموجان! از شما چیز عجیبى دیدم.گفت: چه دیدى كه تو را به تعجب وا داشته است؟ گفتم: در یک چنین مكانى، برادرانت را بر خودت مقدم می دارى و به یاد یكایک افراد هستى! به من گفت: از این كار، تعجب مكن، پسر برادرم؛ زیرا من از مولایم و مولاى تو و مولاى همه مردان و زنان پرهیزگار - كه به خدا سوگند، آقاى گذشتگان و تمام كسانى است كه بعد از پدران بزرگوارش باقى مانده اند- شنیدم - و كر باد این دو گوش معاویه و كور باد دو چشم او و به شفاعت محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نرسد، اگر نشنیده باشد - كه فرمود: «هر كس پشت سر برادرش براى او دعا كند، فرشته اى از آسمان دنیا ندا در

ص: 285

می دهد: «اى بنده خدا! هزار برابر اجر آن چه دعا كردى، براى خودت باد!» و فرشته اى از آسمان دوم، ندا در می دهد: «اى بنده خدا! و دویست هزار برابر آن چه دعا كردى، براى خودت باد!» و فرشته اى از آسمان سوم، ندا در می دهد: «اى بنده خدا! و سیصد هزار برابر آن چه دعا كردى، از براى خودت باد!» و فرشته اى از آسمان چهارم، ندا در می دهد: «اى بنده خدا! چهارصد هزار برابر آنچه دعا كردى، از براى خودت باد!» و فرشته اى از آسمان پنجم، ندا در می دهد: «اى بنده خدا! پانصد هزار برابر آن چه دعا كردى، از براى خودت باد!» و فرشته اى از آسمان ششم، ندا در مى دهد: «اى بنده خدا! ششصد هزار برابر آن چه دعا كردى، از براى خودت باد!» و فرشته اى از آسمان هفتم، ندا در می دهد: «اى بنده خدا! هفتصد هزار برابر آن چهدعا كردى، از براى خودت باد!». آن گاه، خداوند - تبارک و تعالى- به او ندا در می دهد: «منم آن فرد غنی كه هرگز فقیر نمی شوم. اى بنده خدا! هزار هزار برابر آن چه دعا كردى، از براى خودت باد!». پس، اى برادرزاده! كدام یک بهتر و بزرگ تر است: آن چه من براى خود انتخاب كردم، یا آن چه تو مرا به آن توصیه می كنى.

2-9-4 عوامل ایثار

عواملى كه بر ایثار، مساعدت می كنند، عبارتند از:

1- بزرگداشت حقوق

اگر حقوق در نظر انسان، بزرگ داشته شود، آن را یک سره رعایت می كند و به آن جامه ی عمل می پوشاند و تباه كردن آن را ناگوار می داند و می داند كه اگر به مقام ایثار نرسد، حقوق را چنان که شایسته است، رعایت نكرده است. بنابراین، ایثارش را براى مراقبت از حقوق قرار می دهد؛

2- نفرت از خسّت

هرگاه انسان از خسّت، نفرت پیدا كند و آن را زشت بشمارد، خود را به ایثار ملزم می كند و راهى براى نجات از این نفرت كینه آلود، جز با ایثار نمی یابد؛

3- تمایل به مكارم اخلاقى

انسان بر حسب تمایل به خصلت هاى خوب اخلاقى ایثار می ورزد، براى این كه ایثار، برترین درجه خصلت هاى بزرگوارانه ی اخلاقى است.

ص: 286

به نظر می رسد كه اسباب ایثار به این مقدار كافى نیست. درست است كه امورى مانند: بزرگ داشت حقوق، و بیزارى از بخل و رغبت به ارزش هاى اخلاقى در پیدایش خصلت ارزش مند ایثار کارساز است؛ لیكن پرسش اصلى این است كه: این ویژگی هایی كه عوامل ایثار شمرده شده اند، چگونه در انسان تحقق پیدا می كنند؟ و چه كسى به دلیل رغبت به ارزش هاى اخلاقى و نفرت از حرص و خِسّت و براى رعایت حقوق دیگران ایثار می کند و خواست دیگران را بر خواست خود مقدم می دارد؟بررسى دقیق براى این پرسش نشان می دهد، كه ایثار، ریشه اى جز ایمان ندارد. تقویت صفات نیكویى، كه به صفت ایثار منتهى می شوند نیز تنها در سایه ی ایمان امكان پذیر است. از این رو، در مكاتب مادى سخن از ارزش هاى اخلاقى، شوخى است و هدفى جز فریب دادن و گمراه كردن افكار عمومى ندارد. بر این پایه، هرچه ایمان در وجود انسان تقویت شود، به خصلت ارزشمند ایثار نزدیک تر می گردد و به فرموده ی حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ «انسان، در بالاترینِ مراتب ایمان ایثارگر می شود» و به فرموده امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛ «بندگانی كامل اند كه در سختى، دیگران را بر خود، مقدم می دارند»

انسان پرهیزگاری كه خود را در تحت تدبیر خدا می داند و او را روزی بخش مهربان می شناسد، از بذل دارایی هاى خود -كه جملگى دارایى خداست- واهمه اى ندارد. اگر انسان به وعده ی خدا ایمان داشته باشد و خود را در همه ی دادوستدها در تعامل با او بداند (نه در تعامل با مردم)، به او توكّل می كند و هرگز او را بخیل و یا نعمت های بی كرانش را محدود نمی بیند. پس هرچه ایمان كامل تر شود، قدرت ایثارگرى در انسان افزون می گردد تا به مرتبه ایثار جان و جانبازى می رسد. و از موانع ایثار، ایمان نداشتن به پاداش الهى و تأثیر آن در سعادت دنیوى و اخروى است.

2-9-5 آثار و برکات ایثار

ایثار نقطه مقابل استئثار (انحصارطلبى) است. هرچه استئثار براى جامعه مطلوب انسانى زیان بار و براى وحدت و انسجام آن ویران گر است؛ ایثار، سودمند و سازنده است. اسلام، در مقابل مكاتب مادى - كه فرهنگ خودخواهى و خودپرستى را تبلیغ و ترویج می كنند- خودخواهى را ریشه مفاسد فردى و اجتماعى می داند و با ترویج فرهنگ ایثار و از خودگذشتگى می خواهد، این ریشه ی خطرناک را بخشكاند. البتّه با نگاهی دقیق و عمیق در می یابیم كه اسلام با این اقدام خودخواهى فطرى انسان را هدایت و منافع واقعى و دراز مدت او را فراهم كرده است. ایثارگر، علاوه بر مزین شدن به بهترین

ص: 287

فضیلت های اخلاقى و دست یابى به مقامى والا و ارج مند به بركات متعدّدى نیز می رسد كه برخى از آن ها بیان می کنیم:

1- رستگاریقرآن كریم در انتهای آیه ی ایثار، بركات فردى و اجتماعى آن را در جمله ای خلاصه كرده، می فرماید: «و آن ها كه از خسّت نفس خویش مصون بمانند، آنان همان رستگاران اند» فَلاح و رستگاری، از مهم ترین بركاتِ ایثار و مبارزه با خودخواهى و خست است و آن عبارت است از: كام یابى و رسیدن به همه ی خواسته هاى حقیقىِ فردى و اجتماعى؛

2- كمال اخلاقى

ایثارگر قبل از ایثار، فرومایگی هایی مانند بخل، حرص، مال دوستى و... را زیر پا نهاده، سپس از مرز فضیلت هایى چون پرداخت حقوق، سخاوت، انفاق و احسان نیز گذشته، تا به مرز ایثار رسیده است. از این رو، حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «مكارم اخلاقى، جز با عفّت و ایثار كامل نمی شود» انسان هاى ایثارگر خود را می سازند و منافع حقیقى و همیشگى خود را فراهم می كنند و به تعبیر قرآن كریم: «اگر نیكى كنید، به خودتان نیكى كرده اید» به عكس، مادّی گرایان و خودخواهان، خود را تباه می كنند و منافع حقیقى و همیشگى خود را از دست می دهند و به تعبیر دقیق قرآن كریم، فراموشى خدا فراموشى خویش است: «خدا را فراموش كردند. خداوند هم آنان را دچار خودفراموشى كرد».(1)

3- سرورى

حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «با ایثار دیگران بر خویشتن، سرورى می یابى».

4- ارفاق و بهشت الهى

خداوند متعال در مناجات با موسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ پیرامون ایثارگران- فرمود: «اى موسى! هر یک از آنان (ایثارگران) هر عملى كه در عمر خویش انجام داده باشد، از محاسبه ی آن چشم می پوشم و هر جاى بهشت را كه بخواهد، او را اسكان می دهم).

ص: 288


1- سوره حشر، آیه 19.

امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: «خداوند، بهشتى دارد كه جز سه كس وارد آن نمی شود: مردى كه برضد خود به حق داورى كند؛ مردى كه براى خدا به دیدن برادرش برود و مردى كه برای خدا برادر پرهیزگارش را بر خویشتن مقدم بدارد».

5- محبوب خدا و خلق

گسترش فرهنگ ایثار در جامعه، نه تنها منافع شخصى ایثارگران را تهدید نمی كند، بلكه آنان را محبوب خدا می کند و موجب دستیابى آنان به بهترین زندگی ها در جهان جاوید می شود علاوه براین، ریشه مفاسد اجتماعى را نیزمی سوزاند و منافع مادّى و معنوى جامعه ی بشر را فراهم می کند.

2-9-6 آداب ایثار

رعایت آداب ایثار، شرط تحقّق مفهوم ایثار به عنوان ارزشی مهم اخلاقى هست؛ ایثار، نشانه برترین امتیاز در روابط انسانى، مردم گرایى و غم خوارى است كه از ایمان سرشار، محبت به خدا و مردم و احساس وظیفه اجتماعى سرچشمه می گیرد و با آداب ویژه ی خود صورت می پذیرد كه برخى از آن ها بدین قرار است:

1- اخلاص

نخستین نشانه ی ایثار، اخلاص است. زیبایى و ارزش مندى ایثار در صورتى است كه این كار سترگ در راستاى خشنودى خداى بزرگ و خالصانه انجام گیرد و هیچ گونه چشم داشتى از نیازمند و دیگران نداشته باشد. چنان كه اهل بیت پیامبر عَلَيْهِ السَّلاَمُ، هنگام ایثار نان شب خود به مسكین و یتیم و اسیر، گفتند: «تنها برای رضای خدا به شما غذا دادیم، هیچ پاداش و سپاسى از شما توقع نداریم».(1) اگر اخلاص نباشد «مقدم داشتن دیگرى» تحقق پیدا نمی كند. وقتى كسى با انگیزه اى غیرالهى، چیزى را به دیگری می دهد كه خود بدان نیازمند است. در واقع، آن را به خودش داده است؛ چراكه انگیزه ی نفسانى و خودخواهى، او را وادار به این عمل كرده است.

ص: 289


1- سوره انسان، آیه9.

2- علاقه مندى

دومین ادب ایثار، علاقه مندى به چیزى است كه ایثار می شود؛ امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره ی آیه ی شریفه: «و خوردنى را با وجود دوست داشتن آن، اطعام می كنند فرمود؛ «یعنى با وجود میل و علاقه ی خودشان به آن خوراک» اگر علاقه مندى به آن نباشد، «مقدم داشتن دیگران» بی معنا است.

3- مقدم داشتن نزدیكان

مقدّم داشتن نزدیكان و كسانى كه فراهم کردن نیازهاى زندگى آنان بر انسان واجب است، از دیگر آداب ایثار است؛ زیرا مقدّم داشتن دیگران بر «نزدیكان»، به عقل و شرع صحیح نیست. سماعه می گوید: از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ پرسیدم: مردى تنها خوراک روزانه خود را دارد. آیا كسى كه [تنها] خوراک روزانه خود را دارد، با كسى كه چیزى ندارد، هم دردى كند [و خوراكش را به او بدهد]؟ و كسى كه خوراک یک ماه خود را دارد، با كسى كه كمتر از آن دارد، هم دردى كند؟ و در مورد سال هم به همین سان؟ یا آن كه این ها همه، همان كفافى است كه ملامتى بر [اندوختن و ایثار نكردن] آن نیست؟ آن حضرت فرمود: «مطلب، دو تاست: [یكى این كه] برترینِ شما كسى است كه در ایثار كردن و بخشیدن حق خود، حریص تر باشد»؛ زیرا خداوند عزّوجلّ می فرماید: «و بر خویشتن، مقدّم می دارند، هرچند خودشان نیازمند باشند». مطلب دیگر این كه بر كفاف، ملامتى نیست. دستِ دهنده بهتر از دست گیرنده است و [در اعطا و ایثار] از خانواده ات آغاز كن».

4- مقدّم داشتنِ اهل ایمان

ادب دیگر ایثار، مقدم داشتنِ اهل ایمان است. ایثار باید هدف دار و حساب شده انجام گیرد و این نهال مستعد در زمین قابل رشد كاشته شود و پرهیزگار، كسى را بر خویش مقدم دارد كه دست کم از لحاظ فكرى و عقیدتى هم طراز او باشد، نه این كه دست رنج خویش را به افراد لاابالى، منافق یا كافر ببخشد و خود را بیچاره و زمین گیر كند. چنان كه از حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ روایت شده: «با دیگر مردمان، به انصاف رفتار كن و با پرهیزگاران، به ایثار.

ص: 290

5- مقدم ّداشتن نیازمندتراین ادب نیز از مقوّمات مفهوم ارزشىِ ایثار است؛ زیرا فراهم کردن نیازهاى ثانویه دیگران با هزینه نیازهاى اوّلیه ی خود ارزش به حساب نمی آید. از این رو، حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره ی آیه ی ایثار می فرماید: «آن چه را كه او (دیگرى) بدان نیازمندتر از توست، بهره خویش مساز».

ص: 291

ص: 292

فصل سوم: بعضی از منکرات در کربلا

3-1 منکر نفاق در کربلا

اشاره

کربلا، تقایل نفاق با ایمان بود یک طرف سالار شهیدان و یاران شیداییِ ایشان، کالجبل الرّاسخ محکم در ایمان تا جایی که زهیر می گوید: اگر دنیا ابدی باشد و ما این ابدیّت را از دست بدهیم باز هم دست از امام زمان خود بر نمی داریم در طرف دیگر لشکر عمر سعد کسانی بودند که ایمان به دل هاشان راه پیدا نکرده نقاب اسلام و ایمان بر چهره بستند و خود را خودی جلوه دادند تا جایی که عمر سعد نعره می زد یا «خِیلَ الله»، ای لشکر خدا، لشکر خود را «خیلَ الله»می نامید. لشکر خدا، حسین را بکشید بهشت در انتظار شماست، بهشت پاداش شماست. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ اشک می ریخت، می فرمود: حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ ما را به اسم دین کشتند. مسلمانان پیروآن حضرت را به اسم دین کشتند. وقتی سر از بدن اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلاَمُ جدا شد، صدای الله اکبر لشکر دشمن بلند شد.

«جَاءُوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنْتِ مُحَمّد *** قَتَلُواجِهاراً عَامِدیِنَ رَسولاً

قَتَلُوکَ عَطشَاناً وَلَمّا یَرْقَبوا *** فِیقَتْلِکَالتَأوِیلَوَالتَّنزیلا

وَیُکَبِّرونَ بِأنْ قُتِلْتَ وَ إنّما *** قَتَلوابِکَالتّکبیرَوَالتَّهلیلا».(1)

آن ها مصداق «الله اکبر» را کشتند و «الله اکبر» گفتند. این جریان نفاق است. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ شب عاشورا (یا روز عاشورا)، در یکی از خطبه هایش می فرماید: شمشیرهایی روز عاشورا جلوی ما آمد، که قرار بود این شمشیرها از ما حمایت کند، چون نوشته بودند، حمایتت می کنیم. شمشیرهایی علیه ما بیرون آمد، که قرار بود این شمشیرها محافظ ما باشد، قرار بود طرف دار ما باشد. نفاق این گونه

ص: 293


1- بحارالانوار، ج 45، ص 129؛ اللهوف، ص 176؛ المناقب، ج 4، ص 117

است. در مجلس، یزید نشسته بود، مردم هم نشسته بودند و آیه ی قرآن می خواندند: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء».(1) خدا خواست، ما این طور پیروز شویم- استناد به جبر- خدا خواست ما پیش ببریم، خدا خواست حکومت دست ما باشد.

سوء برداشت منافقین از کلمه ی اصلاحات

جریان نفاق، جریان بسیار خطرناکی است. قرآن می فرماید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ»؛ به منافقین می گویند فساد نکنید، مردم را به هم نریزید، جامعه را به هم نریزید، «قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون»،(2) می گویند چه کسی گفته ما اهل فساد هستیم؟ ما مصلحیم ما می خواهیم جامعه را درست کنیم، ما می خواهیم جامعه را پیش ببریم؛ «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون». شعار مصلح بودن متعّلق به انبیاست. شما به هر کسی با هر گرایش و ذهنیتی، در هر شغلی بگویید اصلاح را تعریف کن، برایت تعریف می کند. اگر به یک بنّا بگویی می خواهیم این ساختمان را اصلاح کنی، چه می گوید؟ می گوید: یعنی جلوی نمش را بگیرید، دیوارهایش را رنگ کن، گچ بگیر. اگر ماشین را به تعمیرگاه ببرید، بگویید می خواهم این را اصلاح کنید، نمی گوید که چکش بیاورید تا آن را خراب کنم و از بین ببرم! این که اصلاح نیست، باید آن را صاف کاری کرد، رنگ زد. اگر به یک معلّم بگویی می خواهیم این چهل دانش آموز را اصلاح کنی، می فهمد یعنی چه؛ یعنی هر نقطه ی منفی و هر ضعفی دارند، رفع شود.

معنای واقعی اصلاحات

حضرت شعیب عَلَيْهِ السَّلاَمُ می گفت ما اصلاً برای اصلاحات آمده ایم، «إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ»؛ هر چه قدر بتوانیم تلاش می کنیم، «وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ».(3) اگر امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در نامه ای به برادرش، محمد حنفیه می گوید: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ»(4)؛ من از خانه بیرون آمده ام تا جامعه را اصلاح

ص: 294


1- سوره آل عمران، آیه26.
2- سوره بقره، آیه11.
3- سوره هود، آیه88.
4- بحارالانوار، ج 44، ص 329.

کنم، یعنی چه؟ یعنی اگر رباخواری بود آن را بردارم، اگر رشوه بود آن را بردارم، اگر می گساری بود آن را بردارم، اگر حاکم ستم گری چون یزید بود او را کنار بزنم، اگر احکام و مبانی دینی و سنّت پیغمبر زیر و رو شده بود آن ها را احیا کنم، «الا و انَّ السُّنَّهَ قَد اُمیتَت وَ إنَّ البدعه قَد اُحییَت»،(1) بدعت هایی که به دین اشاعه شده آن ها را حذف کنم، این معنای اصلاح است. قرآن می گوید این شعار، شعار پیغمبر است، شعار امام است، هدف اسلام است. و «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ»؛ به منافقین می گویند شما دارید فساد می کنید و اوضاع را به هم می ریزید. 15- 14 نفر از این ها در لیله ی عقبه می خواستند، پیغمبر را ترور کنند. در بسیاری از جنگ ها مثلاً در جنگ احد عبدالله ابن اُبی سیصد نفر را یک مرتبه از لشکر مسلمانان جدا کرد، - مسلمانان در جنگ احد هزار نفر بودند او سیصد نفر آن ها را جدا کرد وگفت ما می خواهیم از یک جبهه ی دیگر بجنگیم. و همیشه لطمه زدند و «قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون».

پس علل رویارویی با اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛ نفاق سران، سکوت عوام، نفاق سردمداران، دنباله روی مقدّس مآبان، نفاق آگاهانه و عالمانه ی تصمیم گیران، و دنباله روی ناآگاهانه و جاهلانه ی مردم بود. این کار باعث شد که به سادگی لشکر را لشکر خدا حساب کنند، برای کشتن امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ بشارت به بهشت بدهند، با شهادت امام «الله اکبر» بگویند، در مجلس یزید قرآن بخوانند، و در صبح جمعه خطیب یزید بلند شود به منبر برود و اعمال و کارهای یزید را توجیه کند.

3-1-1 تعریف نفاق

نفاق در لغت از ماده نفق گرفته شده است و در «اصل از نافقاء الیربوع (حفره های خانه موش) گرفته شده است». نافقاء نیز جمع نفقاء است که به معنی «یکی از حفره های موش است که موش (به منظور تدابیر امنیتی) آن را پنهان می کند و دیگری را آشکار می گرداند». (تا هنگام احساس خطر از حفره پنهانی داخل شود.) به دلیل این شباهت کار منافق را نفاق نامیدند، چرا که منافق در لغت به کسی می گویند که «کفرش را مخفی می کند و اظهار ایمان می کند و در کل خلاف آن چه در دل دارد، اظهار می کند.(2)

ص: 295


1- بحارالانوار، ج 44، ص 338.
2- تفاوت نفاق و کفر و ارتداد، پایگاه استاد شهید مطهری به نقل از مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات.

3-1-2 اقسام نفاق

قسم اوّل: نفاق در عقیده

به این كه در باطن كافر و مشرك و منحرف باشد ولى در ظاهر اظهار اسلام و ایمان كند و یا جزو فرق باطله و اهل بدعت و ضلالت باشد ولى اظهار تشیع نماید و این نوع از نفاق اعظم و اشدّ و اقبح اقسام كفر است، زیرا علاوه بر كفر باطنى، شامل مكر و حیله و خدعه نسبت به مسلمانان نیز می باشد و آن چه از مصایب و بدبختی ها كه دامن گیر مسلمانان شده از قبل این گونه افراد بوده است و از این جهت خداوند در قرآن سخت ترین عذاب و دركات دوزخ را براى آنان مقرر داشته و فرموده: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ».(1)

و اشكال به این كه منافق، اگر باطنش قبیح است، ولى ظاهرش حسن است به خلاف كافر كه باطن و ظاهرش قبیح می باشد، دفع می شود به این كه ظاهر فریبنده علاوه بر این كه حسنى ندارد بدتر از ظاهرى است كه قبح آن آشكارا باشد؛ زیرا آن ظاهر دامى پنهان است ولى این باطنش از ظاهر نمایان است.

و امّا بر كسى كه باطناً مسلمان و مؤمن باشد، ولى در ظاهر اظهار كفر كند، منافق اطلاق نمی شود بلكه چنین اظهارى ممكن است از روى تقیه باشد و علاوه بر این كه چیزى بر او نیست، بسا واجب می شود و امّا اگر از روى جحود باشد كفر جحودى خواهد بود.

قسم دوم: نفاق در اخلاق

یعنى باطناً متخلّق به اخلاق حمیده نباشد ولى در ظاهر چنین نمایش دهد كه داراى اخلاق حمیده است مثل این كه در باطن زهد و خوف از خدا و محبت خدا و سخاوت و توكّل و خشوع و امثال این صفات را ندارد ولى در ظاهر خود را زاهد و خایف و محبّ خدا و سخى و متوكّل و خاشع و نظایر این ها نشان می دهد.

ولى اگر در باطن داراى اخلاق رذیله باشد ولى در ظاهر ترتیب اثر بر آن ها ندهد، این نفاق نمی باشد، بلكه طریقه معالجه اخلاق رذیله همین است و اگر باین قصد باشد بسیار ممدوح و پسندیده بلكه لازم است.

ص: 296


1- سوره نساء، ِآیه145.

قسم سوم: نفاق در اعمال

یعنى خلوت او با ملأ او، پنهان او با آشكاراى او و غیبت او با حضور او متفاوت باشد و در ظاهر خود را اعبد و اتقى الناس معرّفى كند ولى در حقیقت چنین نباشد و این نیز غیر از اخفاء معصیت است زیرا اشاعه و اظهار معصیت خود گناه است.

و دلیل بر این كه نفاق شامل جمیع این اقسام است اخبارى است كه از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و ائمه ی اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ در تعریف نفاق و منافق وارد شده از امام چهارم زین العابدین عَلَيْهِ السَّلاَمُ روایت شده، كه فرمود: «انّ المنافق ینهى ولا ینتهى و یأمر بما لا یأتى و اذا قام الى الصلاة اعترض و اذا ركع ربض یمسى و همّه العشاء و هو مفطر و یصبح و همّه النوم ولم یسهر ان حدثك كذبك و ان ائتمنه خانك و ان غبت اغتابك و ان وعدك اخلفك؛ به درستى كه منافق نهى می كند و نهى نمى پذیرد و امر می كند به آن چه خود انجام نمی دهد و وقتى به نماز مى ایستد التفات و توجهش به غیر خداست و هنگامى كه به ركوع میرود چون چهارپایان فرود می شود یعنى از ركوع چیزى درك نمی كند، شام می كند و همّش خوراك است با این كه روزه نبوده و صبح می كند و همّش خواب است با این كه شب بیدار نبوده اگر با تو سخن گوید، دروغ می گوید و اگر به او امانت بسپارى، خیانت كند و اگر از او غایب شوى، غیبت تو را می نماید و اگر با او وعده كنى، خلف وعده می كند».

و از حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ روایت شده كه فرمود: «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ما زاد خشوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق؛ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: فزونى خشوع اعضا و جوارح بر آن چه در قلب است، نزد ما نفاق می باشد».

و نیز از حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ روایت شده كه فرمود: «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ثلاث خصال من كنّ فیه كان منافقا و ان صام و صلّى و زعم انّه مسلم من اذا ائتمن خان و اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف؛ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: سه خصلت است كه در هر كس باشد، منافق است و اگرچه روزه بدارد و نماز بگذارد و گمان كند مسلمان است، كسى كه هر گاه امانت به او سپرده شود، خیانت كند و هرگاه تكلّم كند، دروغ گوید و هرگاه وعده كند، وفا ننماید.

ص: 297

3-1-3 آیات مربوط به نفاق

سوره ی منافقون و توصیف حال آنان: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَكَاذِبُونَ × اتَّخَذُوا أَیمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاء مَا كَانُوا یعْمَلُونَ × ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یفْقَهُونَ × وَإِذَا رَأَیتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِن یقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ یحْسَبُونَ كُلَّ صَیحَةٍ عَلَیهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یؤْفَكُونَ؛ هنگامی كه منافقان نزد تو می آیند می گویند ما شهادت می دهیم كه حتماً تو رسول خدایی. خداوند می داند كه تو قطعاً رسول او هستی- ولی خداوند شهادت می دهد كه منافقان دروغ گو هستند. آن ها سوگندهایشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا بازدارند، آن ها كارهای بسیار بدی انجام می دهند. این به خاطر آن است كه آن ها نخست ایمان آوردند سپس كافر شدند، لذا بر دل های آن ها مهر نهاده شده، و حقیقت را درك نمی كنند. هنگامی كه آن ها را می بینی جسم و قیافه آنان تو را در شگفتی فرو می برد و اگر سخن بگویند به سخنان شان گوش فرا می دهی، اما گویی چوب های خشكی هستند كه بر دیوار تكیه داده شده، هر فریادی از هر جا بلند شود بر ضد خود می پندارند، آن ها دشمنان واقعی تو هستند از آنان برحذر باش، خداوند آن ها را بكشد چگونه از حق منحرف می شوند؟(1)

فضیلت تلاوت سوره منافقین

در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمده است: وَ مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُنَافِقِینَ بَرِئَ مِنَ النِّفَاق؛ كسی كه سوره منافقین را بخواند از هر گونه نفاق پاك می شود و در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: بر هر مؤمنی از شیعیان ما لازم است كه در شب جمعه سوره جمعه و سبح اسم ربك الاعلی بخواند، و در نماز ظهرجمعه سوره جمعه و منافقین را سپس افزود: فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ فَكَأَنَّمَا یعْمَلُ بِعَمَلِ رَسُولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلّم وَ كَانَ جَزَاؤُهُ و َثَوَابُهُ عَلَی اللَّهِ الْجَنَّةَ؛ هنگامی كه چنین كند گوئی عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است. كراراً بعد از ذكر فضایل سوره گفته ایم كه این فضایل و آثار مهم نمی تواند تنها نتیجه ی تلاوت خالی از اندیشه

ص: 298


1- سوره منافقون، آیات 1 تا4.

و عمل باشد روایات فوق نیز شاهد این سخن است، چرا كه هرگز خواندن این سوره بی آن كه برنامه زندگی بر آن تطبیق شود روح نفاق را از انسان بیرون نمی برد.

تفسیر: سرچشمه ی نفاق و نشانه های منافقان!

قبل از ورود در تفسیر این آیات ذكر مقدمه ای لازم به نظر می رسد و آن این، كه مسأله ی نفاق و منافقان در اسلام از زمانی مطرح شد كه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به مدینه هجرت فرمود و پایه های اسلام قوی و پیروزی آن آشكار شد وگرنه در مكّه تقریباً منافقی وجود نداشت؛ زیرا مخالفان قدرت مند هر چه می خواستند آشكارا بر ضد اسلام می گفتند، و انجام می دادند و از كسی پروا نداشتند و نیازی به كارهای منافقانه نبود؛ امّا هنگامی كه نفوذ و گسترش اسلام در مدینه دشمنان را در ضعف و ناتوانی قرار داد دیگر اظهار مخالفت به طور آشكار مشكل، و گاه غیرممكن بود ولذا دشمنان شكست خورده برای ادامه برنامه های تخریبی خود، تغییر چهره داده ظاهراً به صفوف مسلمانان پیوستند ولی در خفا به اعمال خود ادامه می دادند اصولاً طبیعت هر انقلابی چنین است؛ كه بعد از پیروزی چشم گیر با صفوف منافقان روبه رو خواهد شد، و دشمنان سرسخت دیروز، به صورت عوامل نفوذی امروز در لباس دوستان ظاهری جلوه گر می شوند و از این جا است كه می توان فهمید چرا این همه آیات مربوط به منافقین درمدینه نازل شده نه در مكه. این نكته نیز قابل توجّه است كه مسأله ی نفاق و منافقان مخصوص به عصر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نبود، بلكه هرجامعه ای مخصوصاً جوامع انقلابی با آن روبرو هستند، به همین دلیل باید تحلیل ها و موشكافی های قرآن را روی این مسأله نه به عنوان یك مساله تاریخی بلكه به عنوان یك مسأله ی مورد نیاز فعلی مورد بررسی دقیق قرار داد، و از آن برای مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقین در جوامع اسلامی امروز الهام گرفت.

و نیز باید نشانه های آن ها را كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است. دقیقاً شناخت و از طریق این نشانه ها به خطوط و نقشه های آن ها پی برد. نكته مهم دیگر این كه، خطر منافقان برای هر جامعه از خطر هر دشمنی بیش تر است، چرا كه از یك سو شناخت آن ها غالباً آسان نیست و از سوی دیگر دشمنان داخلی هستند و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ می كنند كه جدا ساختن آن ها كار بسیار مشكلی است و از سوی سوم روابط مختلف آن ها با سایر اعضای جامعه كار مبارزه را با آن ها دشوار می سازد.

ص: 299

به همین دلیل، اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده و نیز به همین دلیل قرآن سخت ترین حملات خود را متوجّه منافقان ساخته و آن قدر كه آن ها را كوبیده هیچ دشمنی را نكوبیده است. با توجّه به این مقدّمه، به تفسیر آیات باز می گردیم: نخستین سخنی را كه قرآن در این جا درباره منافقان مطرح می كند همان اظهار ایمان دروغین آن ها است كه پایه ی اصلی نفاق را تشكیل می دهد، می فرماید: هنگامی كه منافقان نزد تو می آیند، می گویند ما شهادت می دهیم كه حتماً تو رسول خدایی!: إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّه، سپس قرآن می افزاید خداوند می داند كه تو فرستاده او هستی ولی خداوند گواهی می دهد كه منافقان دروغ گو هستند: وَاللّهُ یعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقینَ لَكاذِبُونَ منافقون و از این جا نخستین نشانه نفاق، روشن می شود و آن دوگانگی ظاهر و باطن است كه با زبان مؤكّداً اظهار ایمان می كنند ولی در دل آن ها مطلقاً خبری از ایمان نیست، این دروغ گویی و كذب، این دوگانگی درون و برون، محور اصلی نفاق را تشكیل می دهد. قابل توجّه این كه: صدق و كذب بر دو گونه است، صدق و كذب خبری، صدق و كذب مُخبِری. در قسم اول معیار، موافق و مخالف واقع بودن است در حالی كه در قسم دوم، موافقت و مخالفت با اعتقاد مطرح می باشد، به این معنی كه اگر انسان خبری می دهد كه مطابق با واقع است؛ ولی برخلاف عقیده ی او آن را كذب مُخبِری می نامیم و اگر موافق عقیده او است صدق. روی این حساب، شهادت منافقان به رسالت پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از نظر اخبار، هرگز كذب نبود كه واقعیت بود.

ولی از نظر گوینده و مخبر چون برخلاف عقیده ی آن ها بود كذب به حساب می آید، لذا قرآن می گوید تو پیغمبر خدا هستی امّا این ها دروغ می گویند! به تعبیر دیگر: منافقان نمی خواستند خبر از رسالت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بدهند، بلكه می خواستند از اعتقاد خود به نبوّت او خبر دهند و مسلماً در این خبر دروغ گو بودند. این نكته نیز قابل توجّه است كه آن ها در شهادت خود انواع تاكیدها را به كار بردند و خداوند نیز با قاطعیت با همان لحن، آن ها را تكذیب می كند. اشاره به این كه در برابر آن قاطعیت، چنین قاطعیتی لازم است.

و به این ترتیب منافق كسی است، كه طریقی مرموز و مخفیانه برای خود برگزیده تا با مخفی كاری و پنهان كاری در جامعه نفوذ كند و به هنگام خطر از طریق دیگر فرار نماید. آیه ی بعد به دومین نشانه ی آن ها پرداخته چنین می گویند: آن ها سوگندهای شان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا

ص: 300

بازدارند: اتَّخَذُوا أَیم انَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللّهِ. آن ها كارهای بسیار بدی انجام می دهند: إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا یعْمَلُون. چرا كه در ظاهر ابراز ایمان می كنند و در باطن كفر می ورزند و در طریق هدایت مردم به آیین حق، ایجاد مانع می نمایند، و چه عملی از این بدتر و زشت تر؟

جنة از ماده جن بر وزن فن در اصل به معنی پنهان كردن چیزی از حسّ است و جن بر وزن سن به خاطر این كه موجودی است ناپیدا، این واژه بر او اطلاق می شود و از آن جا كه سپر انسان را از ضربات اسلحه دشمن، مستور می دارد. در لغت عرب به آن، جنة گفته می شود و باغ های پردرخت را نیز به خاطر مستور شدن زمین هایشان، جنّت می گویند. به هر حال این یكی از آثار نفاق است كه خود را در زیر پوششی از نام مقدّس خداوند و سوگندهای غلاظ و شداد، قرار می دهند تا چهره ی واقعی خویش را مكتوم دارند، عواطف مردم را به سوی خود جلب كرده و از این طریق به اغفال آن ها بپردازند و صد عن سبیل الله كنند. این تعبیر ضمناً نشان می دهد كه آن ها دایماً با مؤمنان در حال جنگ و ستیزند و هرگز نباید فریب این ظاهرسازی و چرب زبانی آن ها را خورد؛ زیرا انتخاب سپر مخصوص میدان های نبرد است.

درست است كه در بعضی از مواقع، انسان چاره ای جز سوگند ندارد، و یا لااقل سوگند كمك به بیان اهمیت موضوع مورد نظر می كند ولی نه سوگند دروغ و نه سوگند برای هر چیز و هر كار كه این شیوه منافقان است. در آیه ی 74 سوره ی توبه می خوانیم: یحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا وَلَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْر؛ آن ها به خدا سوگند یاد می كنند كه سخنان زننده در غیاب پیامبر نگفته اند، در حالی كه قطعاً سخنان كفرآمیز گفته اند.

مفسّران برای جمله ی صدوا عن سبیل الله، دو معنی ذكر كرده اند: نخست اعراض از راه خدا و دیگر بازداشتن دیگران از این راه، گرچه جمع میان هر دو معنی در آیه ی مورد بحث امكان پذیر است ولی با توجّه به توسّل آن ها به سوگندهای دروغ، معنی دوم مناسب تر به نظر می رسد؛ چرا كه هدف از این سوگندها، اغفال دیگران است. یك جا مسجد ضرار برپا می كنند و هنگامی كه از آن ها سؤال می شد، هدفتان چیست؟ سوگند یاد می كنند كه جز هدف خیر ندارند.(1)

ص: 301


1- سوره توبه، آیه107.

در جای دیگر برای شركت در جنگ هایی كه فاصله ی آن نزدیك و احتمال غنایم در آن زیاد است، اظهار آمادگی می كنند؛ ولی برای شركت در میدان تبوك كه پر از مشكلات است هزار عذر و بهانه می آورند و سوگند یاد می كنند كه اگر توانایی می داشتیم همراه شما حركت می کردیم.(1)

ترس و وحشتی عجیب همیشه بر قلب و جان آن ها حكم فرما است و یك حالت سوءظن و بدبینی جان كاه سرتاسر روح آن ها را فراگرفته و به حكم الخائن خائف از همه چیز، حتّی از سایه ی خود می ترسند و در پایان آیه، به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هشدار می دهد كه این ها دشمنان واقعی تواند از آن ها بر حذر باش: هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُم. سپس می گوید: خدا آن ها را بكشد، چگونه از حق منحرف می شوند؟

قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یؤْفَكُونَ منافقون. روشن است كه این تعبیر، اخبار نیست بلكه به صورت نفرین است و برای مذمت و سرزنش و تحقیر این گروه ذكر شده، شبیه تعبیرات روزمره ای كه انسان ها درباره یك دیگر دارند كه قرآن با زبان خود مردم با آن ها سخن می گوید: به این ترتیب در آیه ی مورد بحث نشانه های دیگری از منافقان مطرح شده از جمله: وضع فریبنده ی ظاهری توأم با خالی بودن درون همچنین ترس و وحشت و بدگمانی نسبت به هر چیز و هر حادثه.(2)

وقتی به منافقین گفته می شود استغفاركنید، مستكبرانه مسخره می كنند: و َإِذَا قِیلَ لهَمْ تَعَالَوْا یستَغْفِرْ لَكُمْ رَسولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسهُمْ و َرَأَیتَهُمْ یصدُّونَ وَ هُم مُّستَكْبرُونَ - سوَاءٌ عَلَیهِمْ أَستَغْفَرْت لَهُمْ أَمْ لَمْ تَستَغْفِرْ لهَمْ لَن یغْفِرَ اللَّهُ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ لایهْدِی الْقَوْمَ الْفَسِقِینَ - هُمُ الَّذِینَ یقُولُونَ لاتُنفِقُوا عَلی مَنْ عِندَ رَسولِ اللَّهِ حَتی ینفَضوا وَ للَّهِ خَزَائنُ السمَواَتِ وَ الاَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَفِقِینَ لا یفْقَهُونَ - یقُولُونَ لَئن رَّجَعْنَا إِلی الْمَدِینَةِ لَیخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنهَا الاَذَلَّ وَ للَّهِ الْعِزَّةُ و َلِرَسولِهِ و َلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَكِنَّ الْمُنَفِقِینَ لا یعْلَمُونَ»؛ هنگامی كه به آن ها گفته شود بیایید تا رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برای شما استغفار كند سرهای خود را از روی استهزا و كبر و غرور تكان می دهند و آن ها را می بینی كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبّر می ورزند. برای آن ها تفاوت نمی كند خواه استغفار برایشان كنی یا نكنی، هرگز خداوند آن ها را نمی بخشد، زیرا خداوند قوم فاسق را هدایت نمی كند. آن ها كسانی هستند كه می گویند: به افرادی كه نزد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هستند انفاق نكنید تا پراكنده شوند غافل از این كه خزاین آسمان ها و زمین

ص: 302


1- همان، 42.
2- تفسیر نمونه، ج24، ص144 تا 155.

از آن خدا است ولی منافقان نمی فهمند. آن ها می گویند: اگر به مدینه بازگردیم عزیزان، ذلیلان را بیرون می كنند، در حالی كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولی منافقان نمی دانند.(1)

به تعبیر دیگر استغفار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ علّت تامّه برای آمرزش نیست، بلكه مقتضی است و تنها در صورتی اثر می گذارد كه زمینه ی مساعد و قابلیت لازم فراهم شود، اگر به راستی آن ها توبه كنند و تغییر مسیر دهند و از مركب كبر و غرور پیاده شوند و سر تسلیم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و شفاعت او مسلّماً مؤثّر است و در غیر این صورت كم ترین اثری نخواهد داشت. شبیه همین معنی در آیه ی 80 سوره ی توبه نیز آمده است كه درباره گروه دیگری از منافقان می گوید: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً فَلَنْ یغْفِرَاللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ و َرَسُولِهِ واللّهُ لایهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ منافقون؛ چه برای آن ها استغفار كنی و چه نكنی، تاثیری ندارد حتی اگر هفتاد بار برای آن ها استغفار كنی خداوند آن ها را نمی بخشد، چرا كه آ ن ها به خدا و رسولش كافر شدند و خداوند قوم فاسق را هدایت نمی كند. روشن است كه عدد هفتاد عدد تكثیر است یعنی هر قدر هم برای آن ها استغفار كنی سودی ندارد.

این نكته نیز معلوم است كه منظور از فاسق هر گونه گناه كاری نیست، چرا كه پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برای نجات گناه كاران آمده؛ بلكه منظور آن دسته از گناه كاران است كه در گناه اصرار می ورزند و لجاجت دارند و در برابر حق مستكبرند. سپس به یكی از گفته های بسیار زشت آن ها كه روشن ترین گواه نفاق آنها محسوب می شود اشاره كرده می فرماید: آن ها همان كسانی هستند كه می گویند: به افرادی كه نزد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هستند انفاق نكنید و از اموال و امكانات خود در اختیار آن ها قرار ندهید، تا پراكنده شوند:

هُمُ الَّذینَ یقُولُونَ لاتُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی ینْفَضُّوا.(2) غافل از این كه تمام خزاین آسمان ها و زمین از آن خدا است ولی منافقان درك نمی كنند وَلِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَلكِنَّ الْمُنافِقینَ لایفْقَهُونَ این بی نواها نمی دانند كه هر كس هر چه دارد از خدا دارد و همه ی بندگان از خوان گسترده ی او روزی می خورند، اگر انصار می توانند به مهاجران پناه دهند و آن ها را در اموال خود

ص: 303


1- سوره منافقون، آیات 5 تا8.
2- همان، آیه7.

سهیم كنند این بزرگ ترین افتخاری است كه نصیبشان شده، نه تنها نباید منتی بگذارند؛ بلكه باید خدا را بر این توفیق بزرگ شكر گویند.

نكته ها

ده نشانه ی منافق! از مجموع آیات فوق، نشانه های متعدّدی برای منافقان، استفاده می شود كه در یك جمع بندی می توان، آن را در ده نشانه، خلاصه كرد:

دروغ گوئی صریح و آشكار: «واللّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقینَ لَكاذِبُونَ».

استفاده از سوگندهای دروغین برای گمراه ساختن مردم: «اتَّخَذُوا أَیمانَهُمْ جُنَّة».

عدم درك واقعیات، بر اثر رهاكردن آیین حق، بعد از شناخت آن: «لایفْقَهُون».

داشتن ظاهری آراسته و زبانی چرب، علی رغم تهی بودن درون و باطن: «وَ إِذا رَأَیتَهُمْ تُعْجبُكَ أَجسامُهُم».

بیهودگی در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حقّ، هم چون یك قطعه چوب خشك: «كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَة».

بدگمانی و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چیز به خاطر خاین بودن: «یحْسَبُونَ كُلَّ صَیحَةٍ عَلَیهِم».

حق را به باد سخریه و استهزاء گرفتن: «لَوَّوْا رُؤُسَهُم».

فسق و گناه: «إِنَّ اللّهَ لایهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ».

خود را مالك همه چیز دانستن و دیگران را محتاج به خود پنداشتن: «هُمُ الَّذینَ یقُولُونَ لاتُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی ینْفَضُّوا».

خود را عزیز و دیگران را ذلیل، تصور كردن: «لَیخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ».

بدون شك نشانه های منافق منحصر به این ها نیست و از آیات دیگر قرآن و روایات اسلامی و نهج البلاغه نیز نشانه های متعدد دیگری برای آن ها استفاده می شود، حتّی در معاشرت های روزمرّه می توان به اوصاف و ویژگی های دیگری از آن ها پی برد؛ ولی آن چه در آیات این سوره آمده، قسمت مهم و قابل توجهّی از این اوصاف است.

ص: 304

3-1-4 روایات

1- منشأ نفاق

قالَ رَسوُلُ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: حُبُّ المالِ والشَّرَفِ ینْبُانِ النِّفاقَ فِی القَلْبِ كَما ینْبُتُ الماءُ البَقْلَ؛ نبی اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: حبّ مال و حب برتری، نفاق می رویانند هم چنان كه آب گیاه را می رویاند.

2- نشانه های نفاق

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِیهِ فَهُوَ مُنَافِقٌ و َإِنْ صَامَ وَصَلَّی مَنْ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ و َإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا ائْتُمِنَ خَان؛ سه خصلت است كه در هر كس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند:

خلف وعده

یک نشانه این است، که فرمود: «إذا وَعَدَ أخْلَفَ»، منافق پیمان شکن است؛ یعنی وقتی قول می دهد، بدقولی می کند؛ پیمان می بندد زیر پیمانش می زند، وفای به عهد ندارد. شخصی خدمت سید السّاجدین، علی ابن الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد- چه قدراین روایت زیباست- گفت: یابن رسول الله! خلاصه ی دین را برای من بگویید؛ «أخْبِرْنِی بِجَمیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ» البته می دانید دین مسایل اعتقادی دارد، مسایل اخلاقی دارد، نماز دارد، روزه دارد. امّا او می خواست کلیّت ورئوس مطالبش را بداند. امام سجاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: خلاصه ی دین سه کلمه است: «قَولُ الْحَقِّ وَ الوَفاءُ بِالعَهْدِ»؛ دین این است که انسان سخن حق بگوید، و وفای به عهد و پیمان داشته باشد، «وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ»؛ و عادلانه حکم کند و نظر بدهد. خلاصه ی دین این سه محور است: عدالت مداری، حق مداری، وفای به عهد و پیمان. وفای به عهد و پیمان خیلی مهم است، آن را ساده نگیرید.

3- انواع عهد و پیمان ها

ما چند نوع عهد داریم: یک عهد با خدا داریم، یک عهد با امام معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ داریم، یک عهد با عالم و رهبر و ولی فقیه داریم، یک عهد با مرجع تقلیدمان داریم، یک عهد با پدر و مادرمان داریم، یک عهد و پیمان با دوستمان داریم، این ها مصداق عهد و پیمان است. کسی که عهد و پیمان با خدا دارد،

ص: 305

خدا می فرماید من فردای قیامت، سایة رحمتم را بر سر چند گروه قرار می دهم؛ یکی از آن ها جوانی است که در جوانی بندگی کند؛ «شَابٌّ نَشَأَ فِی عِبادَهِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ»اگر جوانی نگاهش به نامحرم افتاد، - خدا در قرآن می گوید به نامحرم نگاه نکنید،- و چشمش را به خاطر خدا بر هم گذاشت، این وفای عهد با خداست. اگر جوانی ندای حرام را شنید، لقمه ی حرامی را دید، صدای حرامی را شنید، صحنه ی حرامی را دید با این که توانش را هم دارد، و می تواند گناه کند، اما گفت خدایا، تو در سوره ی یاسین در قرآن گفتی: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ»؛ ای انسان ها شما با من پیمانی دارید، روزی که به دنیا آمدید در گوش تان اذان گفتند، بالغ شدید، مسلمانید، نماز خواندید، فطرت پاک دارید، مگر با خدا پیمان ندارید که دنبال شیطان نروید؟ پس نگاه نکن، گوش نده، دست به طرف لقمه ی حرام دراز نکن. حرکت های گناه آمیز را انجام نده. اگر ما یک آدم عادی دنبال مان کند بخشی از کارها را انجام نمی دهیم، عهد و پیمان را خدا که جای خود دارد.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: أَنَّ لِلْمُنَافِقِ أَرْبَعاً مِنْ عَلَامَاتِ النِّفَاقِ قَسَاوَةَ الْقَلْبِ وَ جُمُودَ الْعَینِ وَ الْإِصْرَارَ عَلَی الذَّنْبِ و َالْحِرْصَ عَلَی الدُّنْیا؛ چهار چیز از نشانه های نفاق است:

· سنگ دل بودن

· گریه نکردن از ترس خدا

· گناه پی درپی بدون توبه ی واقعی

· طمع بر دنیا(1)

قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: الْخِیانَةُ رَأْسُ النِّفَاقِ؛ امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: خیانت، اوج بی ایمانی و نفاق است.(2)

امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: لَا تَقُمْ إِلَی الصَّلَاةِ مُتَكَاسِلًا وَ لَا مُتَنَاعِساً وَ لَا مُتَثَاقِلًا فَآن ها مِنْ خَلَلِ النِّفَاقِ فَإِنَّ اللَّهَ نَهَی الْمُؤْمِنِینَ أَنْ یقُومُوا إِلَی الصَّلَاةِ و َهُمْ سُكَارَی یعْنِی مِنَ النَّوْمِ؛ با كسالت و خواب آلودگی و سنگینی و بی حالی نماز نخوانید كه این طور نماز خواندن از نفاق است و خداوند مؤمنین را از نماز خواندن در حال خواب آلودگی نهی كرده.(3)

ص: 306


1- مستدرک وسائل الشیعه، ج11، ص367.
2- همان، ج14، ص14.
3- همان، ج4، ص90.

چون نماز، مهم ترین عبادت و صحبت با ذات اقدس آفریدگار است، لذا باید انسان عاقل به خاطر منفعت قطعی و مهم و سرنوشت ساز خودش، در زندگی روزمرّه اش، طوری برنامه ریزی كند كه در مورد نماز، هم اول وقت رعایت شود و هم با حال مناسب و حضور قلب كامل باشد ان شاءالله به لطف و یاری خدا.

منافقین به خاطر شدّت بدی و مضر بودنشان، مورد لعنت اند: مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنِ الْحُسَینِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِی بْنِ مَهْزِیارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ وَالْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ جَمِیعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیلِ قَالَ كَتَبْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَكَتَبَ إِلَی: إِنَّ الْمُنافِقِینَ یخادِعُونَ اللّهَ و َهُوَ خادِعُهُمْ وَإِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا كُسالی یراؤُنَ النّاسَ و َلایذْكُرُونَ اللّهَ إِلّا قَلِیلًا مُذَبْذَبِینَ بَینَ ذلِكَ لا إِلی هؤُلاءِ وَلا إِلی هؤُلاءِ وَمَنْ یضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجدَ لَهُ سَبِیلًا لَیسُوا مِنَ الْكَافِرِینَ وَلَیسُوا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و َلَیسُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ یظْهِرُونَ الْإِیمَانَ وَ یصِیرُونَ إِلَی الْكُفْرِ وَالتَّكْذِیبِ لَعَنَهُمُ اللَّهُ؛ امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ، در جواب نامه محمد بن فضیل كه از حضرت، مسئله ای پرسیده بود، ضمن توصیف منافقین به وسیله ی آیات 142 و 143 سوره ی نساءكه می فرماید: (منافقین به خداوند خدعه می كنند و خدا هم به آنان خدعه می كند و با كسالت نمازمی گزارند و ریا می كنند و به یاد خدا نیستند مگر اندكی نه با مؤمنین اند نه با كفار و كسی كه از خدا و هدایت الهی جدا شد راهی برای نجات نمی یابد، فرمودند: منافقین نه از كافرین اند و نه از مؤمنین و نه از مسلمین، اظهار ایمان می كنند ولی روش زندگی شان كفر و تكذیب خدا است، از رحمت خدا دور هستند.(1)

4- بعضی از صفات منافقین

قَالَ عَلِی بْنِ الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِنَّ الْمُنَافِقَ ینْهَی و َلَا ینْتَهِی وَ یأْمُرُ بِمَا لَا یأْتِی و َإِذَا قَامَ إِلَی الصَّلَاةِ اعْتَرَضَ قُلْتُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ و َمَا الِاعْتِرَاضُ قَالَ الِالْتِفَاتُ وَ إِذَا رَكَعَ رَبَضَ یمْسِی وَ هَمُّهُ الْعَشَاءُ و َهُوَ مُفْطِرٌ وَ یصْبِحُ و َهَمُّهُ النَّوْمُ و َلَمْ یسْهَرْ إِنْ حَدَّثَكَ كَذَبَكَ و َإِنِ ائْتَمَنْتَهُ خَانَكَ و َإِنْ غِبْتَ اغْتَابَكَ وَ إِنْ وَعَدَكَ أَخْلَفَكَ؛ امام سجاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: منافق عمل می كند به آن چه كه دیگران را از آن نهی می كند و امر می كند به آن چه كه خودش عمل نمی كند، نماز می خواند بدون توجه به خدا، ركوع می كند، ولی چیزی از توجّه به خدا و كرنش، در او نیست. روز را به شب و شب را به روز می رساند در حالی

ص: 307


1- اصول کافی، ج2، ص396.

كه همه تلاشش خوردن و خوابیدن است، اگر حرف بزند، دروغ می گوید و اگر به او اعتماد كنی خیانت می كند، پشت سرت غیبت می كند و اگر وعده دهد خلف وعده می كند.(1)

منافق در كلام رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: مَثَلُ الْمُنَافِقِ مَثَلُ جِذْعِ النَّخْلِ أَرَادَ صَاحِبُهُ أَنْ ینْتَفِعَ بِهِ فِی بَعْضِ بِنَائِهِ فَلَمْ یسْتَقِمْ لَهُ فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی أَرَادَ فَحَوَّلَهُ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ فَلَمْ یسْتَقِمْ لَهُ فَكَانَ آخِرُ ذَلِكَ أَنْ أَحْرَقَهُ بِالنَّار؛ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: مثل منافق، مثل شاخه ی نخلی است كه وقتی صاحبش بخواهد در ساخت بنایش از او بهره بگیرد، به خاطر مستقیم نبودنش به كار نمی آید و در نتیجه فقط به درد سوزاندن می خورد.(2)

تعریف نفاق، در بیان رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: مَا زَادَ خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلَی مَا فِی الْقَلْبِ فَهُوَ عِنْدَنَا نِفَاقٌ؛رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: اگر خشوع و كرنش و فروتنی كه كسی در ظاهر نسبت به خدا نشان می دهد، بیش از مقداری باشد كه در قلب و باطنش است، این نفاق است.(3)

ائمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ با دیدن هر كس پی به ایمان یا نفاق او می برند: أَبِی جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَینَاهُ بِحَقِیقَةِ الْإِیمَانِ وَ حَقِیقَةِ النِّفَاقِ؛ امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: ما با دیدن هر كس، می فهمیم كه مؤمن است یا منافق.(4)

جدال و دشمنی با یكدیگر، از اسباب نفاق است: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِیاكُمْ و َالْمِرَاءَ و َالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَی الْإِخْوَانِ و َینْبُتُ عَلَیهِمَا النِّفَاقُ؛ امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: باهم جدال و دشمنی نكنید كه باعث بیماری دل و نفاق می شود.(5)

ص: 308


1- همان، ص397.
2- همان.
3- همان.
4- اصول کافی، ج1، ص438.
5- همان، ج2، ص300.

5- خوردن گِل، باعث نفاق

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ أَكْلُ الطِّینِ یورِثُ النِّفَاق؛ امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: خوردن گِل، باعث مرض نفاق می شود.(1)

6- موسیقی حرام، آشیانه نفاق

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ الْغِنَاءُ عُشُّ النِّفَاق؛ امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: موسیقی حرام، آشیانه نفاق (نابود كننده ایمان) است.(2)

7- نواختن آلات موسیقی حرام، موجب مرض نفاق

عَنْ عَلِی بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْخَزَّازِ عَنْ عَلِی بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ عَنْ كُلَیبٍ الصَّیدَاوِی قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ علیه السلام یقُولُ ضَرْبُ الْعِیدَانِ ینْبِتُ النِّفَاقَ فِی الْقَلْبِ كَمَا ینْبِتُ الْمَاءُ الْخُضْرَةَ؛ امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: نواختن آلات موسیقی حرام، سبب مرض نفاق در قلب می شود، همان طور كه آب باعث رویش سبزه می شود.(3)

8- ترك نماز جمعه بدون عذر، سبب نفاق

قَالَ و َفِی حَدِیثٍ آخَرَ مَنْ تَرَكَ ثَلَاثَ جُمَعٍ مُتَعَمِّداً مِنْ غَیرِ عِلَّةٍ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ بِخَاتَمِ النِّفَاقِ؛ امام علیه السلام فرمودند: كسی كه سه جمعه نماز جمعه را عمداً بدون علت ترك كند، بر دلش مهر نفاق زده می شود.(4)

و َعَنْهُمْ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیلِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی الْخطَّابِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ ثَلَاثَةٌ لَا یجْهَلُ حَقَّهُمْ إِلَّا مُنَافِقٌ مَعْرُوفُ النِّفَاقِ ذُو الشَّیبَةِ فِی الْإِسْلَامِ وَحَامِلُ

ص: 309


1- همان، ج4، ص265.
2- همان، ج6، ص431.
3- همان، ص434.
4- وسائل الشیعه، ج7، ص302.

الْقُرْآنِ وَالْإِمَامُ الْعَادِلُ؛ امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: حق سه نفر را زیر پا نمی گذارد مگر منافق معروف النفاق:

· پیر شده در اسلام

· حافظان قرآن

· امام عادل.(1)

نپرداختن زكات و حقوق الهی مال به امام عادل، از نفاق است: دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، رُوِّینَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ نَهَی أَنْ یخْفِی الْمَرْءُ زَكَاتَهُ عَنْ إِمَامِهِ وَقَالَ إِخْفَاءُ ذَلِكَ مِنَ النِّفَاق؛ امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ نهی كردند مردم را از مخفی كردن و نپرداختن زكات به امام عادل و فرمودند: مخفی كردن آن از نفاق است.(2)

9- ذكر خدا باعث دوری از نفاق

الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ وَعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْوَشَّاءِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِیراً كُتِبَتْ لَهُ بَرَاءَتَانِ بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ و َبَرَاءَةٌ مِنَ النِّفَاقِ؛ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: كسی كه زیاد ذاكر و به یاد خداوند عزوجل باشد، خداوند او را دوست می دارد و از نفاق و آتش جهنم دور می شود.(3)

10- لبیك گویی در حال احرام، باعث برائت از نفاق

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِاللَّهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ رِجَالٍ شَتَّی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله مَنْ لَبَّی فِی إِحْرَامِهِ سَبْعِینَ مَرَّةً إِیمَاناً وَاحْتِسَاباً أَشْهَدَ اللَّهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ مَلَكٍ بِبَرَاءَةٍ مِنَ النَّارِ وَبَرَاءَةٍ مِنَ النِّفَاقِ؛ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: كسی كه در حال احرام، از

ص: 310


1- همان، ج12، ص98.
2- مستدرک، ج7، ص123.
3- اصول کافی، ج2، ص499.

روی ایمان هفتاد بار لبیك گوید خداوند، هزاران هزار ملك را شاهد می گیرد كه او را از نفاق و آتش دوزخ دور كند.(1)

11- دعا برای دوری از نفاق

وَ رَوَی یحْیی بْنُ سَعِیدٍ الْأَهْوَازِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام إِذَا دَخَلْتَ الْحَمَّامَ فَقُلْ فِی الْوَقْتِ الَّذِی تَنْزِعُ فِیهِ ثِیابَكَ اللَّهُمَّ انْزِعْ عَنِّی رِبْقَةَ النِّفَاقِ و َثَبِّتْنِی عَلَی الْإِیمَان؛ امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: وقتی در حمام لباست را از تن بیرون می آوری بگو: خدایا مرا از نفاق دور كن و بر ایمان، ثابت دار(2).

إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَلِی الْكَفْعَمِی فِی الْمِصْبَاحِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ مِصْبَاحِ الزَّائِرِ لِابْنِ طَاوُسٍ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِی عَنِ النَّبِی صلی الله علیه و آله أَنَّهُ مَنْ صَلَّی فِی لَیلَةِ الْأُولَی مِنْ رَجَبٍ ثَلَاثِینَ رَكْعَةً بِالْحَمْدِ و َالْجَحْدِ ثَلَاثاً و َالتَّوْحِیدِ ثَلَاثاً غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَبَرَأَ مِنَ النِّفَاق؛ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: كسی كه شب اول رجب سی ركعت نماز بخواند در هر ركعت یك حمد و سه بار سوره كافرون و سه بار سوره ی توحید بخواند، خداوند گناهانش را می آمرزد و از نفاق دور می شود.(3)

12- نفاق، مانع استجابت دعا

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ فِی مَعَانِی الْأَخْبَارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یحْیی بْنِ زَكَرِیا عَنْ بَكْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ عَنْ تَمِیمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفُضَیلِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْكَابُلِی قَالَ سَمِعْتُ زَینَ الْعَابِدِینَ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ علیه السلام یقُول:... وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تَرُدُّ الدُّعَاءَ سُوءُ النِّیةِ و َخُبْثُ السَّرِیرَةِ و َالنِّفَاقُ مَعَ الْإِخْوَانِ...؛ امام زین العابدین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: از گناهانی كه باعث مستجاب نشدن دعا می شود، نیت بد و باطن بد و خبیث داشتن و نفاق و دو رو بودن با برادران دینی است.(4) انس و ارتباط مستمر با قرآن، بهترین و مؤثّرترین راه علاج و دوری از بیماری نفاق:

ص: 311


1- اصول کافی، ج4، ص337.
2- من لایحضره الفقیه، ج1، ص112.
3- وسائل الشیعه، ج7، ص91.
4- وسائل الشیعه، ج16، ص284.

نَهْجُ الْبَلَاغَةِ، قَالَ علیه السلام اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِی لَا یغُشُّ وَ الْهَادِی الَّذِی لَا یضِلُّ وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِی لَا یكْذِبُ و َمَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلَّا قَامَ عَنْهُ بِزِیادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ زِیادَةٍ فِی هُدًی وَ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًی و َاعْلَمُوا أَنَّهُ لَیسَ عَلَی أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ وَلَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًی فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ و َاسْتَعِینُوا بِهِ عَلَی لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ و َهُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْعَمَی و َالضَّلَال...؛ امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: بدانید، این قرآن نصیحت كننده ای است كه فریب نمی دهد، هدایت كننده ای است كه گمراه نمی كند، گوینده ای است كه دروغ نمی گوید و كسی با آن همنشین نمی شود مگر این كه به هدایتش افزوده و از نادانیش كم می شود و بدانید، كسی كه به قرآن عالم باشد، هیچ كس نمی تواند به علم او بیفزاید و هیچ عالمی از قرآن بی نیاز نیست، پس از قرآن شفا بگیرید و از آن كمك بگیرید كه شفای بزرگ ترین دردها كه كفر و نفاق و نادانی و گمراهی است، در آن است.(1)

13- شركت مستمر در نماز جماعت، سبب دوری از نفاق و آتش دوزخ

الشَّهِیدُ فِی الذِّكْرَی، عَنِ النَّبِی صلی الله علیه و آله مَنْ صَلَّی أَرْبَعِینَ یوْماً فِی الْجَمَاعَةِ یدْرِكُ التَّكْبِیرَةَ الْأُولَی كُتِبَ لَهُ بَرَاءَتَانِ بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ و َبَرَاءَةٌ مِنَ النِّفَاقِ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: كسی كه چهل روز در نماز جماعت، از اول نماز شركت كند از آتش دوزخ و از نفاق دور می شود.(2)

چنان نورانیت و تقوایی پیدا می كند كه شیطان و هوای خطرناك و مهلك نفس، دیگر نمی توانند او را فریب دهند و حتماً اهل نجات می شود.

در نهج البلاغه خطبه ای مخصوص توصیف منافقان است، در قسمتی از آن خطبه چنین آمده است: ای بندگان خدا شما را به تقوی و پرهیزكاری سفارش می كنم و از منافقان برحذر می دارم چرا كه آن ها گمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و غلط اندازند.

هر روز به رنگ تازه ای در می آیند و به قیافه ها و زبان های مختلف خودنمایی می كنند. از هر وسیله ای برای فریفتن و درهم شكستن شما بهره می گیرند و در هر كمین گاهی به كمین شما نشسته اند بد باطن و خوش ظاهرند و پیوسته مخفیانه برای فریب مردم گام برمی دارند و از بی راهه ها حركت می كنند.

ص: 312


1- مستدرک، ج4، ص239.
2- همان، ج6، ص446.

گفتارشان به ظاهر شفابخش امّا كردارشان دردی است درمان ناپذیر. بر رفاه و آسایش مردم، حسد می ورزند و اگر كسی گرفتار بلایی شود، خوشحال اند. همواره امیدواران را مأیوس می كنند و همه جا آیه ی یأس خوانند آن ها در هر راهی كشته ای دارند! و برای نفوذ در هر دلی راهی! و برای هر مصیبتی اشك ساختگی می ریزند! مدح و ثنا به یك دیگر قرض می دهند و از یك دیگر انتظار پاداش دارند. در تقاضاهای خود اصرار می ورزند و در ملامت پرده دری می كنند و هرگاه حكمی كنند از حد تجاوز می نمایند. در برابر هر حقّی باطلی ساخته، در مقابل هر دلیلی شبهه ای برای هر زنده ای عامل مرگی برای هر دری كلیدی و برای هر شبی چراغی تهیه دیده اند!

برای رسیدن به مطامع خویش و گرمی بازار خود و فروختن كالا به گران ترین قیمت تخم یاس در دل ها می پاشند. باطل خود را شبیه حق جلوه می دهند و در توصیف ها راه فریب پیش می گیرند. طریق وصول به خواسته ی خود را آسان و طریق خروج از دام شان را تنگ و پرپیچ و خم جلوه می دهند، آن ها دار و دسته شیطان و شراره های آتش دوزخند! همان گونه كه خداوند فرموده: أُولئِكَ حِزْبُ الشَّیطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ آ نها حزب شیطانند، بدانید حزب شیطان زیان كارند!(1) در این خطبه غرا به اوصاف زیادی از آن ها اشاره شده كه بحث های گذشته را تكمیل می كند.

خطر منافقان: همان گونه كه در مقدّمه ی این بحث گفتیم منافقان خطرناك ترین افراد هر اجتماع اند؛ چرا كه اولاً در درون جامعه ها زندگی می كنند و از تمام اسرار باخبرند. ثانیاً - شناختن آن ها همیشه كار آسانی نیست و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان می دهند كه انسان باور نمی كند.

ثالثاً - چون چهره ی اصلی آن ها برای بسیاری از مردم ناشناخته است درگیری مستقیم و مبارزه صریح با آن ها كار مشكلی است. رابعاً - آن ها پیوندهای مختلفی با مؤمنان دارند پیوندهای سببی و نسبی و غیراین ها و وجود همین پیوندها مبارزه با آن ها را پیچیده تر می سازد.

خامساً - آن ها از پشت خنجر می زنند و ضرباتشان غافلگیرانه است. این جهات و جهات دیگری سبب می شود كه آن ها ضایعات جبران ناپذیری برای جوامع به بار آورند و به همین دلیل برای دفع شرّ آن ها باید برنامه ریزی دقیق و وسیعی داشت.

در حدیثی آمده است كه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِكاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِیمَانِهِ و َأَمَّا الْمُشْرِكُ فَیخْزِیهِ اللَّهُ بِشِرْكِهِ وَلَكِنِّی أَخَافُ عَلَیكُمْ كُلَّ مُنَافِقٍ عَالِمِ اللِّسَانِ یقُولُ

ص: 313


1- سوره مجادله، آیه19.

مَا تَعْرِفُونَ وَ یفْعَلُ مَا تُنْكِرُون؛ من بر امتّم نه از مؤمنان بیم ناكم، نه از مشركان امّا مؤمن ایمانش مانع ضرر او است و امّا مشرك خداوند او را به خاطر سركش رسوا می كند، ولی من از منافق بر شما می ترسم كه از زبانش علم می ریزد و در قلبش كفر و جهل است. سخنانی می گوید كه برای شما دل پذیر است امّا اعمالی (در خفا) انجام می دهد، كه زشت و بد است. منافق خشك و شكننده است: در طول زندگی طوفان هایی می وزد و امواج خروشانی پدیدار می گردد. مؤمنان با استفاده از نیروی ایمان و توكّل و نقشه های صحیح، گاه جنگ و گریز و گاه حمله های پی در پی آن ها را از سر می گذرانند و پیروز می شوند امّا منافق یك دنده و لجوج می ایستد تا می شكند، در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمده: مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ خَامَةِ الزَّرْعِ تُكْفِئُهَا الرِّیاحُ كَذَا وَ كَذَا وَ كَذَلِكَ الْمُؤْمِنُ تُكْفِئُهُ الْأَوْجَاعُ والْأَمْرَاضُ و َمَثَلُ الْمُنَافِقِ كَمَثَلِ الْإِرْزَبَّةِ الْمُسْتَقِیمَةِ الَّتِی لَایصِیبُهَا شَیءٌ حَتَّی یأْتِیهُ الْمَوْتُ فَیقْصِفَهُ قَصْفاً: مؤمن هم چون ساقه های زراعت است، بادها او را می خواباند امّا بعداً به پا می خیزد و پیوسته حوادث سخت و بلاها را تحمل كرده از سر می گذراند، امّا منافق همانند درخت صنوبر است نرمشی از خود نشان نمی دهد و می ایستد تا از ریشه كنده شود!

در حدیثی از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ در تفسیر همین آیه: «وَلِلّهِ الْعِزَّةُ ولِرَسُولِهِ ولِلْمُؤْمِنینَ وَلكِنَّ الْمُنافِقینَ لایعْلَمُونَ»(1) می خوانیم: فَالْمُؤْمِنُ یكُونُ عَزِیزاً وَلَا یكُونُ ذَلِیلًا ثُمَّ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعَزُّ مِنَ الْجَبَلِ إِنَّ الْجَبَلَ یسْتَقَلُّ مِنْهُ بِالْمَعَاوِلِ والْمُؤْمِنَ لَا یسْتَقَلُّ مِنْ دِینِهِ شَیءٌ: مؤمن عزیز است و ذلیل نخواهد بود مؤمن از كوه محكم تر و پرصلابت تر است چرا كه كوه را با كلنگ ها ممكن است سوراخ كرد ولی چیزی از دین مؤمن هرگز كنده نمی شود.

در حدیث دیگری از همان امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ می خوانیم: لَاینْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یذِلَّ نَفْسَهُ قِیلَ لَهُ و َكَیفَ یذِلُّ نَفْسَهُ قَالَ یتَعَرَّضُ لِمَا لَا یطیق!: سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل كند، سؤال شد چگونه خود را ذلیل می كند! فرمود: به سراغ كاری می رود كه از او ساخته نیست! و باز در حدیث سومی از آن حضرت آمده است: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا و َلَمْ یفَوِّضْ إِلَیهِ أَنْ یكُونَ ذَلِیلًا أَمَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ یقُولُ ولِلّهِ الْعِزَّةُ ولِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ فَالْمُؤْمِنُ یكُونُ عَزِیزاً وَلَا یكُونُ ذَلِیلًا: خداوند همه كارهای مؤمن را به او واگذار كرده جز این كه به او اجازه نداده است كه خود را ذلیل و خوار

ص: 314


1- سوره منافقون، آیه8.

كند مگر نمی بینی خداوند در این باره فرموده: عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، سزاوار است مؤمن همیشه عزیز باشد و ذلیل نباشد.(1)

3-1-5 نفاق اعتقادی و عملی

نفاق، معنی وسیعی دارد كه هر گونه دوگانگی ظاهر و باطن را دربر می گیرد، مصداق بارز آن نفاق عقیدتی است كه آیات منافقین معمولاً ناظر به آن است و آن مربوط به كسانی است كه در ظاهر اظهار ایمان می كنند ولی در دل شرك و كفر پنهان می دارند. امّا نفاق عملی در مورد كسانی است كه اعتقاد باطنی آن ها اسلام است ولی اعمالی برخلاف این تعهد باطنی انجام می دهند كه دوگانگی چهره درون و برون را نشان می دهد، مانند: پیمان شكنی، دروغ، خیانت در امانت لذا در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمده است: ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِیهِ كَانَ مُنَافِقاً و َإِنْ صَامَ وَصَلَّی و َزَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ وَ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَف: سه چیز است در هر كس باشد منافق است هر چند نماز بخواند و روزه بگیرد و خود را مسلمان بداند: كسی كه در امانت خیانت می كند و به هنگام سخن گفتن دروغ می گوید، و هرگاه وعده ای می دهد، تخلف می كند.

در حدیث دیگری از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می خوانیم: مَا زَادَ خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلَی مَا فِی الْقَلْبِ فَهُوَ عِنْدَنَا نِفَاقٌ: هر مقدار خشوع ظاهر بر آن چه در قلب است، افزون گردد او در نزد ما نفاق است. و در جای دیگر از امام علی بن الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می خوانیم: إِنَّ الْمُنَافِقَ ینْهَی وَلَا ینْتَهِی و َیأْمُرُ بِمَا لَا یأْتِی: منافق، نهی از منكر می كند امّا خود آن را ترك نمی گوید و امر به معروف می كند امّا خودش انجام نمی دهد! و از شعب مهم نفاق عملی، مسأله ی شرك و ریاكاری است كه در روایات اسلامی نیز به آن اشاره شده است. خداوندا! دامنه نفاق، وسیع و گسترده است و جز به لطف و مرحمتت راه نجات از آن نیست، ما را در این راه پرپیچ و خم یاری فرما! پروردگارا! ما را از كسانی قرار ده كه به هنگام وداع با دنیا در آتش حسرت نمی سوزند و تقاضای بازگشت نمی كنند. بارالها! خزاین آسمان ها و زمین از آن تو است و عزت مخصوص تو و اولیاء تو است. ما را به بركت ایمان، عزیز دار و از خزائن بی پایانت نصیبی مرحمت كن - آمین یا رب العالمین.

ص: 315


1- تفسیر نمونه، ج24، س162 تا 171.

منافقین وقتی ایمان واعتماد مؤمنین به خدا را می بینند، می گویند دینشان مغرورشان كرده: إِذْ یقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذی نَفی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دینُهُمْ و َمَنْ یتَوَكَّلْ عَلَی اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَكیم؛ به هنگامی كه منافقان و آنها كه در دل هایشان بیماری بود، می گفتند: این گروه مسلمانان را دینشان مغرورساخته و هر كس بر خدا توكل كند پیروز می گردد، خداوند عزیز و حكیم است.(1)

در آن هنگام منافقان و آن هایی كه در دل آن ها بیماری بود، می گفتند: این مسلمانان به آیین خود مغرور شده اند و با این گروه كم و اسلحه ناچیز به گمان پیروزی و یا به خیال شهادت در راه خدا و زندگی جاویدان در این صحنه خطرناك كه به مرگ منتهی می شود، گام نهاده اند!: إِذْ یقُولُ الْمُنافِقُونَ والَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دینُهُمْ ولی آن ها بر اثر عدم ایمان و عدم آگاهی از الطاف پروردگار و امدادهای غیبی او از این حقیقت آگاهی ندارند، كه هر كس بر خدا توكل كند و پس از بسیج تمام نیروهایش خود را به او بسپارد خداوند او را یاری خواهد كرد چه این كه خداوند قادری است، كه هیچ كس در مقابل او یارای مقاومت ندارد و حكیمی است كه ممكن نیست دوستان و مجاهدان راهش را تنها بگذارد: وَ مَنْ یتَوَكَّلْ عَلَی اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَكیم، در این كه منظور از منافقان «والذین فی قلوبهم مرض» چه كسانی بوده اند؟ مفسّران گفت وگوی بسیاری كرده اند، ولی بعید نیست كه هر دو عبارت اشاره به گروه منافقان مدینه باشد، زیرا قرآن مجید درباره منافقان كه شرح حال آن ها در آغاز سوره ی بقره آمده است، می گوید: «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضا».

در دل های آنان بیماری است و خدا نیز بر بیماری آن ها می افزاید سوره ی بقره، آیه ی 10 و این گروه یا منافقانی هستند كه در مدینه به صفوف مسلمانان پیوسته بودند و اظهار اسلام و ایمان می كردند امّا در باطن با آن ها نبودند و یا آن ها كه در مكه ظاهراً ایمان آورده اند، ولی از هجرت به مدینه سرباز زدند و در میدان بدر به صفوف مشركان پیوسته و به هنگامی كه كمی نفرات مسلمانان را در برابر لشكر كفر دیدند. در تعجب فرورفتند و گفتند: این جمعیت مسلمانان فریب دین و آئین خود را خوردند و به این میدان گام گذاردند و در هر حال خداوند از نیت باطنی آن ها خبر می دهد و اشتباه آنان و هم فكران شان را روشن می سازد، آیه ی بعد صحنه ی مرگ كفار و پایان زندگی شومشان را مجسّم می كند. نخست روی سخن را به پیامبر كرده می گوید: اگر وضع عبرت انگیز كفار را به هنگامی كه فرشتگان مرگ به صورت و پشت آنها می زدند و به آن ها می گفتند: عذابسوزنده را

ص: 316


1- سوره انفال، آیه49.

بچشید، مشاهده می كردی از سرنوشت رقت بار آنان آگاه می شدی: وَلَوْ تَرَى إِذْ یتَوَفَّى الَّذِینَ كَفَرُواْ الْمَلآئِكَةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ.(1)

منافقین به كفار هم وعده های دروغ می دهند: أَلَمْ تَر إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِیعُ فِیكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّكُمْ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ × لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا یخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا ینصُرُونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُوهُمْ لَیوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا ینصَرُونَ × لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یفْقَهُونَ × لَا یقَاتِلُونَكُمْ جَمِیعًا إِلَّا فِی قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاء جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یعْقِلُونَ.

آیا منافقان را ندیدی كه پیوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب می گفتند: هرگاه شما را از وطن بیرون كنند ما هم با شما خواهیم بود و سخن هیچ كس را درباره شما اطاعت نخواهیم كرد و اگر با شما پیكار شود، یاری تان خواهیم كرد و خداوند شهادت می دهد كه آن ها دروغ گویان اند. اگر آن ها را بیرون كنند با آنان بیرون نمی روند و اگر با آن ها پیكار شود، یاریشان نخواهند كرد و اگر یاری شان كنند، پشت به میدان كرده فرار می كنند، سپس كسی آن ها را یاری نمی كند. وحشت از شما در دل های آن ها بیش از ترس از خدا است، این به خاطر آن است كه آن ها گروهی نادانند. آن ها هرگز با شما به صورت دسته جمعی نمی جنگند جز در دژهای محكم یا از پشت دیوارها! پیكارشان در میان خودشان شدید است امّا در برابر شما ناتوانند به ظاهرشان می نگری آن ها را متحد می بینی در حالی كه دل های آن ها پراكنده است، این به خاطر آن است كه قومی بی عقل اند.(2)

شأن نزول: بعضی از مفسّران شان نزولی برای آیات فوق نقل كرده اند كه خلاصه اش چنین است: جمعی از منافقان مدینه مانند عبدالله بن ابی و یارانش مخفیانه كسی را به سراغ یهود بنی نضیرفرستادند و گفتند: شما محكم در جای خود بایستید، از خانه های خود بیرون نروید و دژهای خود را محكم سازید، ما دو هزار نفر یاور از قوم خود و دیگران داریم و تا آخرین نفس با شما هستیم، طایفه بنی قریظه و سایر هم پیمان های شما از قبیله ی غطفان نیز با شما همراهی می كنند. همین امر سبب شد كه یهود بنی نضیر بر مخالفت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تشویق شوند، اما در این هنگام یكی از بزرگان بنی نضیر بنام

ص: 317


1- سوره انفال، آیه50.
2- سوره حشر، آیات 11 تا 14.

سلام به حیی بن اخطب كه سرپرست برنامه های بنی نضیر بود گفت: اعتنائی به حرف عبدالله بن ابی نكنید، او می خواهد تو را تشویق به جنگ محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كند، و خودش در خانه بنشیند و شما را تسلیم حوادث نمایند حییی گفت: ما جز دشمنی محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و پیكار با او چیزی را نمی شناسیم، سلام در پاسخ او گفت: به خدا سوگند من می بینم سرانجام ما را از این سرزمین بیرون می كنند و اموال و شرف ما بر باد می رود كودكان ما اسیر و جنگ جویان ما كشته می شوند.

این آیات سرانجام این ماجرا را بازگو می كند. بعضی معتقدند این آیات قبل از ماجرای یهود بنی نضیر نازل شده و حكایت از حوادث آینده این ماجرا می كند و به همین دلیل آن را از خبرهای غیبی قرآن می شمرند، لحن آیات كه به صورت فعل مضارع ذكر شده گرچه این نظر را تایید می كند ولی پیوند این آیات با آیات پیشین كه بعد از ماجرای شكست بنی نضیر و تبعید آن ها نازل گردیده نشان می دهد كه این آیات نیز بعد از این ماجرا نازل شده و تعبیر به فعل مضارع به عنوان حكایت حال است.

تفسیر: نقش منافقان در فتنه های یهود: بعد از بیان ماجرای طایفه ی یهود بنی نضیر در آیات گذشته و شرح حال سه گروه از مؤمنان یعنی مهاجرین و انصار و تابعین با ویژگی های هر كدام، در آیات مورد بحث به شرح حال گروه دیگری یعنی منافقان و نقش آن ها در این ماجرا می پردازد، تا وضع حال همه را در مقایسه با یك دیگر روشنتر سازد و این روش قرآن است كه برای معرفی گروه ها آن ها را در مقایسه با یك دیگر قرار می دهد. نخست روی سخن را به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كرده می فرماید: آیا منافقان را ندیدی كه پیوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب می گفتند: اگر شما را از وطن بیرون كنند ما هم با شما خواهیم بود، و سخن هیچ كس را درباره شما اطاعت نخواهیم كرد و اگر هم با شما پیكار شود شما را یاری خواهیم كرد: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نافَقُوا یقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلانُطیعُ فیكُمْ أَحَداً أَبَداً و َإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ. و به این ترتیب این گروه از منافقان به طایفه یهود، سه مطلب را قول دادند كه در همه دروغ می گفتند: نخست این كه اگر شما را از این سرزمین بیرون رانند ما هم بعد از شما در این جا نمی مانیم تا جای خالی شما را ببینیم! دیگر این كه اگر دستوری بر ضدّ شما صادر شود، از هر كس و هر مقام باشد، نه حالا هیچ وقت اطاعت نمی كنیم! سوم این كه اگر پای كارزار به میان آید ما دوش به دوش شما ایستاده ایم و در یاری شما هیچ گونه تردیدی به خود راه نمی دهیم! آری این ها قول هایی بود كه منافقان قبل از

ص: 318

این ماجرا به یهود دادند ولی حوادث بعد نشان داد كه همه دروغ بود و به همین دلیل قرآن با صراحت می گوید: خداوند شهادت می دهد كه آن ها دروغ گویانند: وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

چه تعبیر تكان دهنده ای كه با انواع تاكیدها همراه است، ذكر خداوند به عنوان شاهد و گواه و آوردن جمله به صورت جمله ی اسمیه و نیز استفاده از آن و لام تاكید همه نشان می دهد كه دروغو نفاق چنان به هم آمیخته است كه جدائی در میان این دو ممكن نیست، همیشه منافقان دروغ گو بوده اند و غالباً دروغ گویان منافقند. تعبیر به اخوانهم، برادرانشان نشان می دهد كه رابطه و پیوند بسیار نزدیكی میان منافقان و كفار است، همان گونه كه در آیات قبل روی رابطه اخوت در میان مؤمنان تكیه شده بود با این تفاوت كه مؤمنان در اخوت خود صادق اند ولذا از هیچ گونه ایثار و فداكاری مضایقه نمی كنند و به عكس منافقان هیچ گونه وفاداری و همدردی ندارند، و در سخت ترین لحظات دست از برادران خود برمی دارند و این است تفاوت اخوت مؤمنان و كافران. جمله: وَلا نُطیعُ فیكُمْ أَحَداً أَبَدا، ما هرگز سخن هیچ كس را در مورد شما اطاعت نخواهیم كرد، اشاره به این است كه توصیه ها و هشدارها و اخطارهای محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را در مورد شما كاملاً نادیده خواهیم گرفت.

سپس برای توضیح بیشتر درباره دروغ گوئی آن ها می افزاید: اگر یهود را بیرون كنند، این منافقان با آن ها بیرون نمی روند: لَئِنْ أُخْرِجُوا لایخْرُجُونَ مَعَهُم. و اگر با آنها پیكار شود، یاریشان نخواهند كرد: وَلَئِنْ قُوتِلُوا لاینْصُرُونَهُمْ. و به فرض كه به گفته خود عمل كنند و به یاریشان برخیزند به زودی پشت به میدان كرده، فرار می كنند: وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیوَلُّنَّ الْأَدْبار. و بعد از آن هرگز یاری نخواهند داشت: ثُمَّ لاینْصَرُونَ، لحن قاطع و كوبنده این آیات لرزه بر اندام هر منافق و مخالفی می افكند، به خصوص این كه آیه گرچه در مورد خاصی نازل شده ولی به طور مسلم مخصوص آن نیست، این یك اصل كلّی است در رابطه ی منافقان با سایر دشمنان اسلام و هم كاری نزدیك آنان با یكدیگر و وعد وعیدهایی كه به هم می دهند و بی پایه بودن تمام این قول و قرارها است.

این امر نه تنها در گذشته تاریخ اسلام رخ داد كه امروز هم نمونه های زنده آن را در هم كاری منافقان در كشورهای اسلامی با دشمنان اسلام به چشم می بینیم و در فردا و فرداها نیز صادق است و مسلما اگر مؤمنان راستین به وظایف خود عمل كنند بر آن ها پیروز خواهند شد و نقشه هاشان نقش بر آب می گردد در آیه بعد به تشریح علت این شكست پرداخته، می گوید: وحشت از شما در دل های آن ها

ص: 319

بیش از خوف از خدا است: لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فی صُدُورِهِم. چون از خدا نمی ترسند از همه چیز وحشت دارند، مخصوصا از دشمنان مؤمن و مقاومی چون شما.

این به خاطر آن است كه آن ها گروهی نادان هستند: ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لایفْقَهُونَ. رهبة در اصل به معنی ترسی است كه توأم با اضطراب و پرهیز باشد و در حقیقت ترس و وحشتی است عمیق و ریشه دار كه آثار آن در عمل ظاهر گردد. گرچه آیه فوق در مورد یهود بنی نضیر و عوامل شكست آن ها در برابر مسلمین نازل شده ولی محتوای آن یك حكم كلی و عمومی است، چرا كه در قلب انسان هرگز دو خوف با هم جمع نمی شود، ترس از خدا و ترس از ما سوی الله، زیرا همه چیز مسخر فرمان خدا است و هر كس از خدا بترسد و از قدرت او آگاه باشد دلیلی ندارد كه از غیر او ترسان باشد و سرچشمه همه این بدبختی ها جهل و نادانی و عدم درك حقیقت توحید است.

اگر مسلمانان امروز به معنی واقعی كلمه، مسلمان و مؤمن و موحّد باشند نه تنها از قدرت های بزرگ نظامی و صنعتی دنیای امروز به خود وحشتی راه نمی دهند، بلكه آن قدرت ها از آن ها می ترسند چنان كه نمونه های زنده آن را با چشم می بینیم كه با آن همه سلاح و وسایل پیش رفته باز از ملتی كوچك ولی مؤمن و از جان گذشته در وحشت اند. نظیر همین معنی در آیه ی 151 سوره ی آل عمران نیز آمده است: «سَنُلْقی فی قُلُوبِ الَّذینَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ ما لَمْ ینَزِّلْ بِهِ سُلْط اناً وَمَأْواهُمُ النّارُ وَبِئْسَ مَثْوَی الظّالِمینَ» بزودی در دل های كافران رعب و وحشت می افكنیم، چرا كه بدون دلیل چیزهایی را برای خدا شریك قرار دادند و جای گاه آن ها آتش است و چه بد جایگاهی است قرارگاه ظالمان!

سپس به بیان نشانه روشنی از این ترس درونی پرداخته، می افزاید: آن ها هرگز با شما به صورت دسته جمعی جز در دژهای محكم یا از پشت دیوارها نمی جنگند و از رویارویی با شما وحشت دارند: لایقاتِلُونَكُمْ جَمیعاً إِلاّ فی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ. قری جمع قریه به معنی آبادی است، اعم از شهر یا روستا و گاه به معنی انسان های مجتمع در یك محل نیز آمده است. محصنة از ماده حصن بر وزن جسم به معنی دژ می باشد بنابراین قری محصنه به آبادی هایی گفته می شود كه به وسیله برج و بارو یا كندن خندق یا موانع دیگر از هجوم دشمن در امان است.

ص: 320

جدر جمع جدار به معنی دیوار است و ریشه اصلی این لغت به معنی ارتفاع و بلندی است. آری آن ها چون از دژ ایمان و توكّل بر خدا بیرون هستند جز در پناه دیوارها و قلعه های محكم جرأت جنگ و رویاروئی با مؤمنان ندارند!

سپس می افزاید: اما این نه بخاطر آن است كه آن ها افرادی ضعیف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند بلكه به هنگامی كه درگیری در میان خودشان رخ می دهد پیكارشان شدید است: بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدید. امّا در برابر شما صحنه دگرگون می شود و رعب و وحشت و اضطراب عجیبی بر آن ها حكم فرما می گردد، البته این نیز تقریباً یك اصل كلّی است در مورد پیكار همه اقوام بی ایمان در میان خودشان و سپس پیكار با مؤمنان و نمونه های آن را در تاریخ معاصر كرات دیده ایم كه وقتی افراد بی خبر از خدا به جان هم افتاده، چنان محكم یك دیگر را كوبیده اند كه انسان در جنگ جوئی آن ها شك نمی كند، امّا هنگامی كه در مقابل گروهی مؤمن و آماده شهادت فی سبیل الله قرار می گیرند فوراً خود را به پشت سلاح ها و سنگرها و دژهای مستحكم می كشند و وحشت سر تا پای آن ها را فرا می گیرد.(1)

مَثَل منافقین، مَثَل شیطان است كه انسان را به رفتن راه كفر تشویق می كند و وقتی او را به راه جهنّم برد هیچ حمایتی از او نمی كند و از او دوری می كند: «كَمَثَلِ الشَّیطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنكَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ × فَكَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَینِ فِیهَا وَ ذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِینَ؛ كار منافقان همچون شیطان است كه به انسان گفت: كافر شو تا مشكلات تو را حل كنم، امّا هنگامی كه كافر شد، گفت: من از تو بیزارم، من از خداوندی كه پروردگار عالمیان است، بیم دارم. سرانجام كار آنها این شد كه هر دو در آتش دوزخند، جاودانه در آن می مانند و این است كیفر ستم كاران.(2)

تفسیر: با طناب پوسیده شیطان به چاه نروید! این آیات ادامه ی بحث پیرامون داستان منافقان است و به تشبیهی درباره منافقان پرداخته می گوید: داستان آن ها همانند داستان شیطان است كه به انسان گفت: كافر شو تا مشكلات تو را حل كنم امّا هنگامی كه كافر شد. گفت من از تو بیزارم من از

ص: 321


1- تفسیر نمونه، ج23، ص534.
2- سوره حشر، آیات 16. 17.

خداوندی كه پروردگار عالمیان است، بیم دارم: كَمَثَلِ الشَّیطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إِنِّی بَریءٌ مِنْكَ إِنِّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ.

در این كه منظور از انسان در این آیه كیست؟ آیا مطلق انسان هایی است كه تحت تأثیر شیطان قرار گرفته، فریب وعده های دروغین او را می خورند و راه كفر می پویند و سرانجام شیطان آن ها را تنها گذاشته، از آنان بیزاری می جوید؟ یا منظور انسان خاصی است همانند ابوجهل و پیروان او كه در جنگ بدربه وعده های فریبنده شیطان دل گرم شدند و عاقبت، طعم تلخ شكست را چشیدند، چنان كه در آیه ی 48 سوره ی انفال می خوانیم: وَإِذْ زَینَ لَهُمُ الشَّیطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَ غَالِبَ لَكُمُ الْیوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَّكُمْ فَلَمَّا تَرَاءتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَیهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنكُمْ إِنِّی أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ.

و به یاد آورید هنگامی كه شیطان اعمال مشركان را در نظرشان جلوه داد و گفت هیچ كس امروز بر شما پیروز نمی گردد و من همسایه و پناه دهنده شما هستم، ولی هنگامی كه مجاهدان اسلام و فرشتگان حامی آن ها را دید به عقب برگشت و گفت من از شما بیزارم، من چیزی را می بینم كه شما نمی بینید، من از خدا می ترسم! و خداوند شدیدالعقاب است! و یا این كه منظور از انسان همان برصیصا، عابد بنی اسرائیل است كه فریب شیطان را خورد و كافر شد.

ولی تفسیر اول با مفهوم آیه سازگارتر است و تفسیر دوم و سوم می تواند بیان مصداقی از آن مفهوم گسترده باشد و به هر حال عذابی را كه شیطان از آن اظهار وحشت می كند ظاهراً عذاب دنیا است و بنابراین ترس او جدی است نه شوخی و استهزا و بسیارند كسانی كه از مجازات های نزدیك می ترسند ولی نسبت به مجازات های درازمدت بی اعتنا هستند. آری چنین است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده های دروغین و نیرنگ به وسط معركه می فرستند، سپس آن ها را تنها گذارده، فرار می كنند، چرا كه در نفاق، وفاداری نیست. در آیه ی بعد سرانجام كار این دو گروه: شیطان و اتباعش و منافقان و دوستانشان از اهل كفر را روشن ساخته می افزاید: سرانجام كار آن ها این شد كه هر دو در آتش دوزخند، جاودانه در آن می مانند و این است كیفر ظالمان:

فَكانَ علیه السلام اقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النّارِ خالِدَینِ فیها وَ ذلِكَ جزاءُ الظّالِمینَ. این یك اصل كلی است كه عاقبت هم كاری كفر و نفاق و شیطان و یارانش، شكست و ناكامی و عذاب دنیا و آخرت است

ص: 322

در حالی كه همكاری مؤمنان و دوستان شان هم كاری مستمر و جاودانی و سرانجامش پیروزی و برخورداری از رحمت واسعه الهی در هر دو جهان است.

3-2 منکر دنیا طلبی

اشاره

دو واژه، كه درباره ی آن ها در قرآن و سنت پیامبراكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و پیشوایان معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ بسیار سخن به میان آمده، واژه هاى دنیا و آخرت است. در آیات و روایات از یك سو، به شدّت از دنیا مذمّت شده است. از سوى دیگر، خداوند براى مظاهر دنیا مانند زمین و آسمان، شب و روز، خورشید و مانند این ها تا آن جا ارزش قایل شده است كه در آیات مختلف به آن ها سوگند یاد كرده است. در میان دانشمندان نیز درباره دنیاى مذموم آرا و تفاسیر گوناگونى وجود دارد. در ارتباط با رابطه ی دنیا و آخرت نیز روایات از یك سو، رابطه ی آن دو را به منزله ی رابطه ی مشرق با مغرب مى دانند كه به هیچ وجه قابل جمع نیستند. از سوى دیگر، دنیا را به عنوان مزرعه آخرت مى دانند. در این زمینه نیز میان دانشمندان اختلاف نظر است.

3-2-1 معنای «دنیا»

واژه ی «دنیا» مؤنث أدنى است. اگر اصل آن را «دنائت» بگیریم، به معناى پست تر است، و اگر اصل آن را «دنوّ» بدانیم، به معناى نزدیك تر است. این كلمه، همیشه وصف است، اعم از این كه موصوف آن در كلام باشد مانند: «الحیوةُ الدّنیا» و یا نباشد مانند: «لهم فى الدُّنیا خزىٌ».

جوهرى در صحاح مى نویسد: «دنیا به علت نزدیك بودنش دنیا نامیده شده است.» ابن منذر در لسان العرب مى گوید: «دنیا نقیض آخرت است و اسم براى این زندگى است؛ چرا كه آخرت از آن دور است.» راغب اصفهانى مى گوید: «از نشئه ی اوّل به دار دنیا و از نشئه دوم به دار آخرت تعبیر مى شود.»

این واژه یك صد و پانزده بار در قرآن تكرار شده است و در همه موارد، صفت زندگى كنونى است.

3-2-2 حقّانیت موجودات مادّى و سرزنش دنیا

قرآن كریم، در آیات فراوانى دنیا را به شدت سرزنش كرده، از آن به عنوان یك زندگانى فانى و ناپایدار یاد كرده است. در عین حال، این كتاب الهى، آسمان و زمین و كوه و دریا و صحرا و نبات

ص: 323

و حیوان و انسان را با همه نظام ها و حركت هایى كه دارند، باطل نمى شمارد، بلكه به عكس، این نظام را نظام راستین و حق مى داند. از این رو، خداى متعال به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حیوان گرفته تا خورشید و ماه و شب و روز، سوگند یاد مى كند و این نشان دهنده ارزش و اعتبارى است كه خدا براى آن ها قایل است.

اساساً بدبینى به آفرینش و نظام هستى با هسته مركزى اسلام، یعنى توحید سازگار نیست. این گونه نظریه ها یا بر ماتریالیسم و انكار مبدأ حكیم مبتنى است و یا براساس اعتقاد به ثنویت است. امّا در دینى كه براساس توحید و اعتقاد به خداى دانا و توانا و حكیم بنا شده است، جایى براى این افكار باقى نمى ماند. آنچه به عنوان فنا و زوال دنیا و تشبیه آن در قرآن به گیاهى كه در اثر باران از زمین سر مى زند و رشد مى كند و سپس زرد و خشك مى گردد و تدریجاً از بین مى رود، آمده، در حقیقت براى بالا بردن ارزش انسان است؛ یعنى انسان ها نباید منتهاى آرزوى خود را امور مادّى قرار دهند. خداوند هرگز نمى خواهد كه دنیا را در ذات خود شرّ و زشت معرفى كند.

3-2-3 منطق اسلام درباره دنیاطلبی

از منظر آیات و روایات، اساساً هم علاقه و محبّت به كاینات بد است و هم سركوب علایق و محبّت ها. آنچه از نظر اسلام زشت و ناپسند است وابستگى و دلبستگى و راضى شدن و قانع شدن به دنیاست. اسلام بین علاقه به مال و فرزند و سایر شؤون زندگى، با قانع بودن و رضایت دادن و غایت آمال قرار دادن آن تفاوت قایل شده است.

آیات قرآنى درباره دنیا دو دسته است: دسته اول، آیاتى است كه تكیه بر تغییر و ناپایدارى این جهان دارد. در این آیات، واقعیت متغیر و ناپایدار مادیات، آن چنان كه هست، ارائه مى شود. براى مثال، گیاهى را مَثَل مى آورد كه از زمین مى روید، ابتدا سبز و خرّم است امّا پس از چندى به زردى مى گراید، خشك مى شود، باد حوادث آن را خرد مى كند و در فضا پراكنده مى سازد. آن گاه مى فرماید: «این است مَثَل زندگى دنیا.»

این دسته آیات بر آن است تا مادّیات را از صورت معبود و كمال مطلوب خارج سازد. در كنار و حتى در ضمن این آیات، بى درنگ این نكته گوش زد مى شود كه اى انسان! جهانى دیگر پایدار و دایمى وجود دارد. زنهار كه هستى را منحصر در همین امور گذرا بپندارى!

ص: 324

دسته ی دوم، آیاتى است كه به صراحت مى فرماید: آن چه قرآن آن را مذموم مى شمارد، «دلبستگى و وابستگى»، «قانع بودن» و «رضایت دادن» به امور مادى است. این آیات جوهر منطق اسلام را درباره دنیا روشن مى كند.

قرآن كریم اهل دنیا را این گونه توصیف مى كند:

1- كسانى كه امیدوار به ملاقات ما نیستند و به زندگى دنیا رضایت داده و به آن آرام گرفته اند و آنان كه از آیات ما غافل هستند.

در این آیه آن چه مذموم شمرده شده است، «امید به زندگى دیگر نداشتن» و به مادیات «رضایت دادن» و قانع شدن و «آرام گرفتن» است.

2- از آنان كه از یاد ما روى گردانده و جز زندگى دنیا هدف و مقصدى ندارند، روى برگردان. این آخرین حد دانش آن هاست.

در این جا نیز سخن درباره ی افرادى است كه جز دنیا هدف مطلوبى ندارند و سطح فكرشان از مادّیات بالاتر نیست.

3- آنان به زندگى دنیا شادمان و دل خوش شده اند، در صورتى كه زندگى دنیا، در مقایسه با آخرت، جز اندك نیست.

كوتاه سخن این كه، بین علاقه به مال و فرزند و سایر شئون زندگى مادّى و قانع بودن و رضایت دادن و غایت آن قرار دادن آن ها تفاوت است. راه چاره سركوب كردن و نابود ساختن علایق طبیعى و امیال فطرى نیست، بلكه راه حل واقعى آزاد كردن و به كار انداختن یك سلسله علایق دیگرى است، كه پس از علایق جسمى پیدا مى شوند و نیاز به تحرك و بیدار كردن دارند. به عبارت دیگر، هدف اسلام، محدود كردن و كم كردن نیروهاى محسوسى كه در متن خلقت به دست حكمت پروردگار آفریده شده، نیست، بلكه هدف، آزاد كردن یك سلسله نیروهاى معنوى است كه در غریزه و فطرت قرار دارند. چون این نیروها از مقام عالى انسان سرچشمه مى گیرند، دیرتر بیدار مى شوند. از این رو، به تحرك و احیا نیاز دارند. به عبارت دیگر، مقصود دین بستن چشمه هاى امیال و علایق محسوس مادى نیست، بلكه مقصود باز كردن و تلاش براى جارى ساختن چشمه هاى امیال معنوى است. براى مثال، هنگامى كه پدر، فرزند دانش آموز خود را به دلیل بازى گوشى یا پرخوری

ص: 325

ملامت مى كند، در حقیقت از انحصار علاقه ی او به بازى یا خوردن نگران است؛ زیرا مى خواهد در فرزند علاقه به درس و كتاب و خواندن و نوشتن پیدا شود.

یكى از ریشه هاى «حرص» كه به عواقب دردناك آن در بحث گذشته اشاره شد، دل باختگى و دل دادگى در برابر زرق و برق دنیاست.

هنگامى كه آتش سوزان این عشق در درون جان انسان زبانه مى كشد او را به سوى حرص و ولع نسبت به مواهب دنیاى مادّى مى كشاند، مانند: سایر عشاق بى قرار كه فارغ از هرگونه فكر منطقى پیوسته دست و پا مى زنند و روز به روز خود را در این لجن زار آلوده تر مى سازند.

به همین دلیل قرآن مجید براى خشكانیدن ریشه حرص و ولع به سراغ حب دنیاى افراطى و یا به تعبیر دیگر «دنیاپرستى» مى رود و با تعبیرات گوناگون قدر و قیمت مواهب دنیا را در نظرها مى شكند تا عاشقان بى قرار دنیا به خود آیند و حریصانه به دنبال آن نشتابند و همه ی ارزش ها را به خاطر وصول به آن زیر پا نگذارند.

با این اشاره به قرآن مجید بازمى گردیم و تعبیرات دقیق و حساب شده قرآن را در این زمینه بررسى مى كنیم.

1- قرآن در موارد متعدّدى زندگى دنیا را نوعى بازی چه كودكانه و سهو و سرگرمى شمرده، مى فرماید: و ما الحیاة الدنیا الا لعب و لهو...؛ زندگى دنیا،چیزى جز بازى و سرگرمى نیست.»(1)

در جاى دیگر مى فرماید: «اعلموا انما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد...؛ بدانید زندگى دنیا فقط بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است.»(2)

در حقیقت دنیاپرستان را به كودكانى تشبیه مى كند كه از همه چیز غافل و بى خبرند و تنها به سرگرمى و بازى مشغول اند و حتى خطراتى را كه در یك قدمى آن ها وجود دارد نمى بینند!

بعضى از مفسّران زندگى انسان را به پنج دوران (از كودكى تا چهل سالگى) تقسیم كرده اند و براى هر دورانى مدت شت سال قائلند و مى گویند: هشت سال به بازى مشغول است، هشت سال به لهو و سرگرمى ها، هشت سال در بحبوحه ی جوانى به سراغ زینت و زیبایى مى رود، هشت سال به تفاخر و

ص: 326


1- سوره انعام، آیه 32.
2- سوره حدید، آیه20.

فخرفروشى مى پردازد و بالاخره در هشت سال آخر به دنبال تكاثر و افزون طلبى در اموال و نیروها مى رود و در اینجا شخصیت انسان تثبیت مى شود و این حالت تا آخر عمر ممكن است باقى بماند و در نتیجه مجالى براى دنیاپرستان جهت اندیشیدن به حیات معنوى در ارزش هاى جاودانى باقى نماند.

2- در آیات دیگرى زندگى دنیا سرمایه «فریب و غرور» شمرده شده است، مى فرماید: «... و ما الحیاة الدنیا الا متاع الغرور؛ زندگى دنیا چیزى جز سرمایه ی فریب نیست!»(1)

در جاى دیگر مى فرماید: «... فلاتغرنكم الحیاة الدنیا و لایغرنكم بالله الغرور؛ پس مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد و مبادا (شیطان) فریبكار شما را به (كرم) خدا مغرور سازد و فریب دهد!»(2)

این تعبیرات نشان مى دهد كه زرق و برق دنیاى فریبنده یكى از موانع مهم بر سر راه تكامل معنوى انسان است كه تا این مانع را پشت سر ننهد راه به جایى نمى برد.

زندگى دنیا مانند سرابى است كه تشنه كامان را در بیابان سوزان تعلّقات مادّى به سوى خود فرامى خواند، اما هنگامى كه نزد آن مى آیند چیزى كه عطش را فرونشاند پیدا نیست، بلكه دویدن در این بیابان سوزان آن ها را تشنه تر مى كند، باز سراب را در فاصله دیگرى جلو خود مى بینند و به گمان این كه آن جا آب است به سوى آن مى شتابند و باز هم تشنه تر و تشنه تر مى شوند تا هلاك گردند.

بسیارند كسانى كه سال ها به سوى دنیا دویده اند، هنگامى كه به آن رسیده اند صریحاً اعلام مى كنند نه تنها گم شده خود را (یعنى آرامش و آسایش) پیدا نكرده اند، بلكه «شهد» آن را با «شرنگ» و «گل» آن را با «خار» همراه دیده اند، غالبا به جاى آرامش، نگرانى ها و اضطراب هاى آن ها براى حفظ آن چه دارند چندین برابر شده است!

3- گروه دیگرى از آیات از این حقیقت پرده برمى دارد كه مجذوب شدن به زرق و برق دنیا انسان را از آخرت غافل مى كند؛ یعنى شغل شاغل و هم واحد آن ها مى شود و تمام توجه آنان را به سوى خود جلب مى كند.

ص: 327


1- سوره آل عمران، آیه185.
2- سوره لقمان، آیه33.

مى فرماید: یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون؛ آن ها تنها ظاهرى از زندگى دنیا را مى دانند و از آخرت غافل اند!»(1)

آن ها حتى زندگى دنیا را نشناخته اند و به جاى این كه آن را مزرعه آخرت و قنطره و گذرگاهى براى نیل به مقامات معنوى و میدانى براى ورزیدگى و تمرین جهت به دست آوردن فضایل اخلاقى بشناسند آن را به عنوان هدف نهایى و مطلوب حقیقى و معبود واقعى خود شناخته اند و طبیعى است كه چنین افرادى از آخرت غافل مى شوند.

در جاى دیگر مى فرماید: ارضیتم بالحیاة الدنیا من الآخرة؛ آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شده اید؟! سپس مى افزاید: فما متاع الحیاة الدنیا فى الآخرة الا قلیل؛ با این كه متاع زندگى دنیا در برابر آخرت چیز اندكى بیش نیست.»(2)

آرى افراد كم ظرفیت و هوس باز، چنان دنیاى كوچك و ناپایدار در نظرشان بزرگ جلوه مى كند كه حیات جاویدان و ابدى را كه مملو از مواهب الهى است به فراموشى مى سپارند.

4- در بخش دیگرى از آیات، دنیا به عنوان «عرض» (بر وزن غرض) به معنى موجود بى ثبات و زوال پذیر تعبیر شده است، از جمله مى فرماید: ...تبتغون عرض الحیوة الدنیا فعند الله مغانم كثیرة...؛ شما سرمایه زوال پذیر دنیا را طلب مى كنید در حالى كه نزد خداوند غنیمت هاى فراوانى براى شما (در سراى آخرت) است».(3)

در جاى دیگر خطاب به اصحاب پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مى فرماید: «شما متاع ناپایدار دنیا را مى خواهید ولى خداوند سراى دیگر را براى شما مى خواهد یریدون عرض الدنیا و الله یرید الآخرة....(4)

در آیات دیگرى نیز همین گونه تعبیر دیده مى شود كه نشان مى دهد گروهى از مسلمانان یا غیر مسلمین به خاطر حرص در جمع آورى متاع زوال پذیر و ناپایدار دنیا از پرداختن به مواهب پایدار الهى در سراى دیگر و ارزش هاى والاى انسانى و مقام قرب به خدا باز مى مانند. آرى نعمت حقیقى زوال ناپذیر نزد اوست و باقى همه «عرض» و «عارضى» و زوال پذیر است.

ص: 328


1- سوره روم، آیه7.
2- سوره توبه، آیه38.
3- سوره نساء، آیه94.
4- سوره انفال، آیه67.

این تعبیر هشدارى است به همه ی دنیاپرستان كه مراقب باشند سرمایه هاى عظیم انسانى خود را فداى امور زوال پذیر نكنند.

5 - در بخش دیگرى از آیات، از مواهب مادى دنیا تعبیر به زینة الحیاة الدنیا شده است.(1)

تعبیراتى مشابه آن در آیات دیگر نیز آمده است، مانند: من كان یرید الحیاة الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون؛ كسانى كه زندگى دنیا و زینت آن را بخواهند، (نتیجه) اعمالشان را در همین دنیا به طور كامل به آن ها مى دهیم و چیزى از آن ها كم و كاست نخواهد شدولى در آخرت بهره اى نخواهند داشت.(2)

در جاى دیگر خطاب به زنان پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مى فرماید: یا ایها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها فتعالین امتعكن و اسرحكن سراحا جمیلا؛ اى پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مى خواهید بیایید با هدیه اى شما را بهره مند سازم و به طرز نیكویى رها سازم! تا بتوانید به مقصد خود برسید.(3)

این تعبیرات به خوبى نشان مى دهد كه این زرق و برق ها تنها زیور و زینتى است براى حیات دنیاى مادى. بدیهى است هرگز در مورد امور حیاتى و سرنوشت ساز تعبیر به زینت نمى شود آن هم زینت «حیات دنیا» كه به معنى زندگى پست است.

شایان توجه اینكه: حتى زینت بودن آن هم در آیات دیگر زیر سؤال رفته است و تعبیر به «زین» شده كه نشان مى دهد یك زینت مصنوعى و خیالى و پندارى است، نه یك زینت واقعى و حقیقى.

مثلا در سوره ی بقره ی آیه 212 مى خوانیم: زین للذین كفروا الحیاة الدنیا...؛ زندگى دنیا براى كافران زینت داده شده است.

و در سوره ی آل عمران آیه ی 14 مى فرماید: زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة...؛ محبّت امور مادى از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و... در نظر مردم زینت داده شده است.

ص: 329


1- سوره کهف، آیه46.
2- سوره هود، آیه15.
3- سوره احزاب، آیه28.

این تعبیرات و تعبیرات مشابه آن نشان مى دهد كه حتى زینت بودن این امور جنبه پندارى و خیالى دارد و گرفتاران آنها در واقع گرفتار خیال و پندار خویشند.

در این جا سؤال مهمى مطرح است: چرا خداوند این امور را در نظرها زینت داده به یقین براى آزمایش انسان ها و تربیت و پرورش آن هاست؛ زیرا هنگامى كه از این اشیاى زینتى جالب و دل ربا كه غالباً با گناه و حرام آلوده است به خاطر خدا رها مى كند، نهال ایمان و تقوا در وجود آن ها بارور مى شود وگرنه صرف نظر كردن از اشیاى غیر جالب افتخارى محسوب نمى شود.

به تعبیر دقیق تر تمایلات افسار گسیخته ی درونى و هوا و هوس هاى سركش، امور مادى و گناه آلود را در نظر انسان جلوه مى دهد، بنابراین زینت بودنش از درون انسان مى جوشد و اگر به خدا نسبت داده شده است به خاطر آن است كه خداوند چنین اثرى را در آن تمایلات و هوس هاى سركش آفریده و اگر در بعضى از آیات به شیطان نسبت داده شده، مانند... و زین لهم الشیطان اعمالهم...؛ شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد»(1) نیز به خاطر همین است كه این تزیین از یك نظر كار خداست، چرا كه اثر هر چیزى از اوست و از نظر دیگر كار هوس هاى درونى است و از دیدگاه سوم، كار شیطان است.

به هر حال، از مجموعه ی آیات بالا به دست مى آید كه حبّ دنیا هرگاه به صورت افراطى درآید، انسان را به بیگانگى از خدا مى كشاند.

3-2-4 دنیاپرستى، در روایات

نكوهش دنیاپرستى در روایات اسلامى مخصوصاً در سخنان پیامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خطبه هاى نهج البلاغه به صورت بسیار وسیعى دیده مى شود، از جمله:

1- در حدیثى از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در پاسخ این سؤال كه چرا «دنیا»، «دنیا» نامیده شده؟ (توجه داشته باشید كه دنیا از ماده دنى به معنى پایین و پست است) فرمود: لان الدنیا دنیة خلقت من دون الآخرة...؛ به خاطر این است كه دنیا پست است و پیش از آخرت آفریده شده».(2)

ص: 330


1- سوره نمل، آیه24.
2- بحارالانوار، جلد 54، صفحه 356.

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقل شده كه فرمود: اكبر الكبائر حب الدنیا؛ بزرگترین گناهان، دنیاپرستى است.(1)

3- همین معنى از امیرمؤمنان على عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز آمده است كه فرمود: حب الدنیا راس الفتن و اصل المحن؛ دنیاپرستى سرآغاز فتنه ها و ریشه همه محنت ها و رنج هاست.(2)

4- در حدیث دیگرى از همان امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى خوانیم: ان الدنیا لمفسدة الدین و مسلبة الیقین؛ دنیاپرستى دین انسان را بر باد مى دهد و ایمان و یقین او را مى گیرد.(3)

5- در حدیث دیگرى از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده است كه، فرمود: ان اول ما عصى الله به ست: حب الدنیا و حب الرئاسة و حب الطعام و حب النساء و حب النوم و حب الراحة؛ نخستین چیزى كه با آن عصیان و نافرمانى خدا شد شش چیز بود: دنیاپرستى، حب ریاست، علاقه به غذا (شكم پرستى)، محبّت (افراطى) به زنان، پرخوابى و علاقه به راحتى و تن پرورى».(4)

غالب این امور شش گانه یا تمام آن ها در داستان عصیان و سركشى شیطان و ترك اولى آدم و گناه قابیل دیده مى شود لذا به عنوان اولین ها ذكر شده است.

6- در حدیث دیگرى مى خوانیم كه از امام على بن الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ پرسیدند: اى الاعمال افضل عند الله عزوجل؛ كدام عمل در نز خداوند متعال افضل است فرمود: ما من عمل بعد معرفة الله جل و عز و معرفة رسوله افضل من بغض الدنیا و ان لذلك لشعبا كثیرة و للمعاصى شعبا؛ هیچ عملى بعد از شناخت پروردگار متعال و شناخت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او برتر از دشمنى با دنیا (و ترك دنیاپرستى) نیست و این شاخه هاى فراوانى دارد و همان گونه كه گناهان دیگر شاخه هاى بسیار دارد».

سپس امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ به سركشى و عصیان شیطان كه از «تكبّر» سرچشمه گرفت و «حرص» كه سبب گناه و ترك اولى آدم و حوا شد، و «حسد» كه سرچشمه عصیان قابیل گشت تا آن جا كه دست خود را به خون برادرش آلوده ساخت اشاره فرموده، مى افزاید: فتشعب من ذلك حب النساء و حب الدنیا و حب الرئاسة و حب الراحة و حب الكلام و حب العلو و الثروة، فصرن سبع خصال، فاجتمعن كلهن

ص: 331


1- كنزالعمال، حدیث 6074 (جلد3، صفحه 184).
2- غررالحكم، شماره 4870.
3- همان، شماره 3518.
4- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 60.

فى «حب الدنیا»! فقال الانبیاء و العلماء بعد معرفة ذلك، حب الدنیا راس كل خطیئة؛ از اینجا شاخه هاى علاقه به زن، و محبت دنیا و محبّت به ریاست و علاقه به راحتى و تن پرورى و محبت سخن گفتن(پرگویى) و محبت برترى جویى و مال و ثروت پیدا شد، و این هفت صفت همه در «حب دنیا» خلاصه مى شود و این جاست كه پیامبران و علما بعد از آگاهى بر این موضوع گفتند: محبت دنیا سرچشمه همه گناهان است».

سپس براى این كه تفاوت میان دنیاى ممدوح و مذموم را روشن سازد، امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ در پایان مى فرماید: «و الدنیا دنیائان: دنیا بلاغ و دنیا ملعونة؛ و دنیا دو گونه است: دنیایى كه به حدّ كفاف است (و انسان را به آخرت و معنویت) مى رساند و دنیاى نفرین شدهكه انسان را از خدا دور مى كند.(1)

7- در حدیث دیگرى از امام على بن ابیطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى خوانیم، فرمود: ارفض الدنیا فان حب الدنیا یعمى و یصم و یبكم و یذل الرقاب؛ دنیاپرستى را ترك كن چرا كه حبّ دنیا چشم را كور و گوش را كر و زبان را لال مى كند و گردن ها را به ذلّت مى كشاند».(2)

طبیعى است كه وقتى عشق به چیزى در وجود انسان چیره مى شود، او را از روشن ترین واقعیت ها غافل مى كند، چشم دارد امّا گویى نابیناست، گوش دارد اما گویى ناشنواست، زبان دارد ولى جز به آنچه به آن دل بسته است گردش نمى كند و براى رسیدن به این محبوب خود یعنى دنیا تن به هر ذلتى مى دهد.

8- باز در حدیثى كه در مورد آثار منفى دنیاپرستى از امیرمؤمنان على عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل شده و در واقع فلسفه این حكم الهى در آن تبیین گردیده، مى خوانیم: حب الدنیا یفسد العقل، و یصم القلب عن سماع الحكمة و یوجب الیم العقاب؛ دنیاپرستى خرد را فاسد مى كند و گوش قلب را از شنیدن سخنان حكمت آمیز ناشنوا مى سازد و سبب عذاب دردناك (در دنیا و آخرت) مى شود».(3)

ص: 332


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 130، باب «حب الدنیا»، حدیث 11.
2- اصول كافى، جلد 2، صفحه 136.
3- غررالحكم شرح فارسى، جلد3، صفحه 397، شماره 4878.

9- در حدیث دیگرى در بیان آثار زیان بار دنیاپرستى از پیامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چنین آمده است: ان الدنیا مشغلة للقلوب و الابدان؛ دنیاپرستى هم فكر انسان را به خود مشغول مى دارد و هم بدن ها را (نه آرامش فكر مى گذارد، نه آسودگى جسم).(1)

10- این سخن را با حدیث پرمعنى دیگرى از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پایان مى دهیم، فرمود: انه ما سكن حب الدنیا قلب عبد الا التاط بثلاث: شغل لاینفد عناوئه، و فقر لایدرك غناه، و امل لاینال منتهاه؛ دنیاپرستى در هیچ دلى ساكن نمى شود مگر این كه او را به سه چیز آلوده كند، گرفتارى مستمرى را كه هرگز خستگى آن پایان نمى گیرد و احساس فقر و بینوایى كه هرگز به غنا نمى رسد و آرزوى درازى كه هیچ گاه پایان نمى گیرد».(2)

3-2-5 دنیاى مطلوب و دنیاى مذموم

بارها گفته ایم، حب ّدنیا در این بحث ها چیزى مساوى دنیاپرستى است نه بهره گیرى معقول از مواهب مادى در طریق وصول به معنویت كه اگر چنین باشد حب دنیا نیست، بلكه حبّ آخرت است و به تعبیر دیگر بسیارى از برنامه هاى معنوى بدون امكانات مادّى میسر نیست و در واقع امكانات مادى از قبیل مقدمه واجب است كه انسان اگر آن را به نیت مقدمه ی واجب به جا آورد نه تنها عیبى ندارد بلكه مشمول ثواب الهى نیز مى شود.

به همین دلیل، در آیات فراوانى از قرآن مجید، تعبیرات مثبتى در باره مواهب دنیا دیده مى شود:

1- از جمله در آیه ی وصیت، از مال دنیا تعبیر به «خیر» (خیر مطلق) شده است، مى فرماید: كتب علیكم اذا حضر احدكم الموت ا ن ترك خیرا الوصیة للوالدین و الاقربین بالمعروف...؛ بر شما نوشته شده: هنگامى كه یكى از شما مرگش فرارسد، اگر «خیرى» (مالى و ثروتى) از خود به جاى گذارده براى پدر و مادر و نزدیكانش به طور شایسته وصیت كند!».(3)

2- در جاى دیگر از آن تعبیر به «بركات آسمان و زمین» نموده كه درهاى آن به روى پرهیزكاران گشوده مى شود: و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم بركات من السماء و الارض...؛ اگر

ص: 333


1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 81.
2- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 188.
3- سوره بقره، آیه 180.

اهل شهر و آبادی ها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى كردند بركات آسمان و زمین را بر آن ها مى گشودیم.(1)

3- در جاى دیگر از مال و ثروت تعبیر به «فضل الله» شده است، در سوره ی جمعه مى خوانیم: فاذا قضیت الصلوة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله؛ هنگامى كه نماز(جمعه) پایان گرفت (ممنوع بودن معامله پایان مى یابد و شما آزادید) در زمین پراكنده شوید و از فضل الهى بهره بگیرید».(2)

4- در جاى دیگر افزایش منابع مالى را به عنوان «پاداشى در برابر توبه از گناه و روى آوردن به سوى خدا» مى شمرد، چنان كه در داستان نوح عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى خوانیم: یرسل السماء علیكم مدرارا × و یمددكم باموال و بنین و یجعل لكم جنات و یجعل لكم انهارا؛ من به آن ها (مشركان) گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید كه او بسیار آمرزنده است - تا باران هاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد - و شما را با اموال و فرزندان فراوان (نیروى مالى و انسانى) امداد و یارى كند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیار شما قرار دهد».(3)

در جاى دیگر منابع مالى را وسیله ی قوام زندگى شمرده و تاكید مى كند آن را به دست افراد بى كفایت و نادان قرار ندهید و از آن به خوبى نگه دارى كنید: و لاتؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قیام؛ اموال خود را كه خداوند آن را وسیله قوام زندگى شما قرار داده، به دست سفیهان نسپارید.(4)

5- در جاى دیگر به مجاهدان راه خدا، وعده ی غنایم جنگى مى دهد و آن را پاداش الهى مى شمرد، مى فرماید: «وعدكم الله مغانم كثیرة تاخذونها فعجل لكم هذه...؛ خداوند به شما غنایم فراوانى وعده داده بود كه آن ها را به دست مى آورید، این (موهبت) را در اختیار شما قرار داد».(5)

6- در بخش دیگر از آیات از نعمت هاى مادى دنیا تعبیر به «طیبات» شده است، در سوره ی اعراف آیه ی 32 مى خوانیم: «قل من حرم زینة الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق...؛ بگو چه كسى زینت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفریده و روزى هاى پاكیزه را حرام كرده است»؟!

ص: 334


1- سوره اعراف، آیه96.
2- سوره جمعه ، آِه10.
3- سوره نوح، آیه11 و 12.
4- سوره نساء آیه5.
5- سوره فتح، آیه20.

در جاى دیگر مى فرماید: «و اذكروا اذ انتم قلیل مستضعفون فى الارض تخافون ان یتخطفكم الناس فآواكم و ایدكم بنصره و رزقكم من الطیبات لعلكم تشكرون؛ به خاطر بیاورید هنگامى را كه شما گروهى اندك و ضعیف در روى زمین بودید، آن چنان كه مى ترسیدید، مردم شما را بربایند! ولى او شما را پناه داد و با یارى خود تقویت كرد و از روزى هاى پاكیزه(طیبات) بهره مند ساخت، شاید شكر نعمتش را به جا آورید».(1)

از این تعبیرات پرمعنى و مانند آن كه در قرآن وارد شده، به خوبى استفاده مى شود كه مواهب مادّى دنیا در شرایط معقول، نه تنها نامطلوب و آلوده نیست بلكه پاك و پاكیزه و مایه پاكى و پاكیزگى انسان هاست!

7- در بعضى دیگر از آیات، تعبیراتى دیده مى شود كه نشان مى دهد امكانات مادّى، علاوه بر این كه فضل الهى است مى تواند سبب قرار گرفتن انسان در زمره صالحان شود، همانگونه كه در آیه ی 75 توبه مى خوانیم: و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحین؛ گروهى از آن ها كسانى هستند، كه با خدا پیمان بسته اند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعا صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم بود».

این آیه مخصوصاً با توجه به شان نزولش كه در باره ی یكى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شد، كه از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درخواست كرد دعا كند خدا مال فراوانى به او دهد تا از آن در راه كمك به نیازمندان و رسیدن به مقام صالحان و شاكران بهره گیرد، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با روحیه اى كه در او سراغ داشت براى او دعا نكرد و پس از اصرار دعا فرمود، به خوبى نشان مى دهد كه امكانات مادّى مى تواند وسیله اى براى سعادت و خوشبختى انسان ها و وصول آنان به درجه صالحان و مقربان گردد.

از مجموع عناوین هفت گانه اى كه در آیات بالا آمد به خوبى مى توان نتیجه گرفت كه نعمت هاى مادى دنیا ذاتا مذموم و منفور و زشت و پلید نیستند، بلكه تابع چگونگى بهره گیرى از آن هاست كه به آنها این شكل را مى دهد، اگر از آن ها به طور صحیح بهره گیرى شود، چهره اى محبوب و مطلوب و زیبا و جالب و پاك و پاكیزه دارد، در غیر این صورت منفورند.

ص: 335


1- سوره انفال، آیه26.

شاهد این سخن روایات متعدّدى است كه در كتاب وسایل در باب «استحباب الاستعانة بالدنیا على الآخرة»(1) آمده است.

مرحوم شیخ حرّ عاملى در این باب یازده روایت نقل مى كند كه همه آن ها شاهد بر این است كه مى توان از مواهب مادى براى سعادت جاویدان بهره گرفت، از جمله در حدیثى از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقل شده كه فرمود: نعم العون على تقوى الله الغنى؛ بهترین كمك براى به دست آوردن تقواى الهى، غنا و بى نیازى است.(2)

نتیجه این كه: هرگاه مواهب مادّى دنیا، ابزارى براى وصول به آخرت و كمك به نیازمندان و حمایت از ضعفا و ترویج و تحكیم پایه هاى حق و عدالت باشد، چیزى بهتر از آن نیست و اگر در مسیر گناه و حرص و جمع مال بدون ملاحظه حلال و حرام مصرف گردد چیزى بدتر از آن نیست، آرى این گونه دنیاپرستان مجموعه اى از صفات زشت و رذیله را در درون خود گردآورى مى كنند.(3)

یكى از یاران معروف امام على بن موسى الرضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ به نام محمد بن اسماعیل بن بزیع مى گوید: از آن حضرت شنیدم مى فرمود: لایجتمع المال الا بخصال خمس به بخل شدید و امل طویل و حرص غالب و قطیعة الرحم و ایثار الدنیا على الآخرة؛ اموال دنیا در یك جا جمع نمى شود، مگر(به كمك) پنج چیز: بخل شدید، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم و مقدّم داشتن دنیا بر آخرت».(4)

نقطه مقابل دنیا آخرت است. واژه ی آخِرت مؤنّۀث آخِر به معناى پسین و بازپسین، در مقابل أولى(5) یا دنیا(6) به معناى سراى نخستین است.(7)

در اصطلاح ادیان آسمانى، آخرت به جهان ابدى گفته مى شود، كه براى هركسى پس از مرگش آغاز مى شود و در آن جا به پیامد كردار خویش دست مى یابد.

ص: 336


1- جلد 12، صفحه 18 تا16.
2- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 16.
3- ر.ک. نهج البلاغه، خطبه 209.
4- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 19، حدیث 4.
5- سوره قصص، آیه70.
6- سوره نور، آیه23.
7- ر. ك: المعجم البسیط.

آخرت در برخى آیات قرآن، به عنوان صفت(1) یا مضاف الیه «دار»(2) به كار رفته است. در برخى آیات دیگر، به عنوان صفت "حیاة"(3) آمده است. در یك مورد نیز صفت براى "نشأة" (4) قرار گرفته است. در موارد زیادى هم در مقابل "دنیا" آمده است.(5)

بنابراین، آخرت كه از آن به «الدارالآخرة» و «النشأة الآخرة» و مانند این ها تعبیر مى شود، شامل قبر و برزخ و حشر و نشر و حساب و بهشت و دوزخ همگى مى شود.(6)

معاد در فرهنگ اقوام پیشین

مسأله ی معاد بازتاب بسیار گسترده اى در میان اقوام پیشین داشته است. از دورترین زمان ها آثار اعتقاد به حیات پس از مرگ در میان اقوام مختلف دیده مى شود، به گونه اى كه شك و تردیدى در این امر باقى نمى ماند كه آن ها اعتقاد راسخى به سراى دیگر داشته اند.

3-2-6 آثار دنیا طلبی

1- طغیان و سرکشی

رفاه، تجمّل گرایی و غرق شدن در دریای لذایذ و نعمت های دنیوی، و دورشدن از معنویات، باعث طغیان و سرکشی انسان می شود؛ لذا در آیات قرآن می خوانیم: وَ مَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ؛ و در هیچ شهر و دیاری، بیم دهنده و انذارگری، ارسال نکردیم مگر این که ثروت مندان عیّاش آن ها [که سرمست ناز و نعمت بودند] گفتند: ما به آن چه فرستاده شده اید، کافریم.(7)

ص: 337


1- اعراف: 169/ عنكبوت:
2- توبه: 38/ ابراهیم:
3- یوسف: 109/ نحل: 30/ قصص.
4- عنكبوت: 20
5- قره: 114،130،200،201،217،220/ آل عمران: 22،45،56، 152.
6- حسن مصطفوى، التحقیق فى الكلمات القرآن الحكیم، ج1، ص 46.
7- سورة سبأ، آیة34.

در آیه ی دیگری می خوانیم: وَ إِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْیةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا فَحَقَّ عَلَیهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیراً؛ و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای مترفین [و ثروت مندان مست و شهوت پرست] آن جا، بیان می داریم، سپس هنگاهی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آن ها را به شدّت درهم می کوبیم».(1)

از آیات یاد شده و دیگر آیات قران، به خوبی استفاده می شود که انسان حریص و دنیا طلب، هنگامی که در میدان رقابت تجمّل گرایی قرار می گیرد، برای رسیدن به مقصود و بهره گیری از لذت های حیوانی، تمام حد و حصرها و موانع را کنار زده، هیچ ضابطه و معیاری را نمی شناسد. براساس فرمایش پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: حُبّ ٌ الشَّیء یُعمی و یُصِمّ؛ علاقه به چیزی، انسان را کور و کر می کند [و قدرت درک واقعیت را از او می گیرد(2) گرایش افراط گونه به دنیا و ظواهر فریبنده ی آن، باعث می شود بزرگانی چون طلحه و زبیر، با آن سابقة تاریخی، در برابر امیرمؤمنان حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ قرارگرفته، بیعت خود را نادیده گیرند و جنگ خونین جمل را سازمان دهی کنند.

2- انحطاط اجتماعی

از جمله آثار زیان بار تجمّل گرایی، انحطاط اجتماعی است. مونتسكیو درباره ی تجمّل گرایی و تأثیر منفی آن در جامعه می گوید: «در این زمان است كه تقوای ملّی با چه سرعتی رو به انحطاط می رود. زمانی كه مردم روم به تجمّل روی آوردند، در سلطنت «تی بر» نمایندگان سنا پیشنهاد كردند كه قوانین سابق مربوط به تجمل، دو باره برقرار شود. شاه كه مردی با اطلاع بود با این تقاضا مخالفت كرد و گفت: دولت با وضع فعلی نمی تواند دوام بیاورد.»

ابن خلدون درباره ی تأثیر تجمّل گرایی می گوید: «تجمّل خواهی و اعیان منشی مایه ی بدبختی و انقراص جوامع است. جوامع هر اندازه بیشتر در تجمّل خواهی و اعیان منشی فرو رود، به همان اندازه به مرز سقوط، نزدیک تر می شود. روند سقوط نیز به این صورت است که اسراف گری و تجمّل طلبی به تدریج سبب فقر و تهی دستی جوامع و حکومت ها می شود و هر قدر تجمّل و اسراف، زیاد شود، به همان اندازه، تهیدستی نیز افزایش می یابد تا جایی که ثروت موجود، دیگر جواب گوی اسراف و

ص: 338


1- سورة الاسراء، آیه16.
2- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص380، حدیث 5812.

تجمّل نخواهد بود. بدین ترتیب قومی که به این کار عادت کرده اند به تدریج ضعیف و زبون می گردند و تا مرز نابودی پیش می روند.»(1)

جرجی زیدان مسیحی، درباره ی انحطاط مسلمانان می گوید: «پس از آن كه اعراب به كشورگشایی پرداختند، سیم و زر و غلام و كنیز به جزیرة العرب روان گردید و اندك اندك، اعراب مسلمان به فساد و هرزگی گراییدند.»(2)

امام راحل(ره) می فرماید: «طبع کاخ نشینی با تربیت صحیح، منافات دارد؛ با اختراع و تصنیف و تألیف و زحمت، منافات دارد. اگر سراسر دنیا هم بخواهید گردش کنید و پیدا کنید، اگر موفق بشوید، یکی دو تا و چند تاست. تمام مصنفین از این کوخ نشینان بودند تقریباً و تمام مخترعین از همین کوخ نشینان بودند تقریباً... ما باید بکوشیم که اخلاق کاخ نشینی را از این ملت بزداییم. اگر بخواهیم ملّت جاوید بماند و اسلام را آن طوری که خدای تبارک و تعالی می خواهد، در جامعه ی ما تحقّق پیدا کند، مردم را از خوی کاخ نشینی به پایین بکشید.»(3)

در قرآن کریم می خوانیم: وَ إِذَا مَسَّ الْأِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِی مَا كَانَ یدْعُو إِلَیهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَاداً لِیضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِیلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ؛ هنگامی که انسان را زیانی رسد، پروردگار خود را می خواند و به سوی او باز می گردد امّا هنگامی که نعمتی از خود به او عطا کند آن چه را که به خاطر آن قبلاً خدا را می خواند از یاد می برد و برای خدا همتا قرار می دهد تا مردم را از راه او منحرف سازد. بگو: چند روزی از کفرت بهره گیر که از دوزخیان خواهی بود».(4)

در آیه ی دیگری می فرماید: الَّذِینَ یسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَ یصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یبْغُونَهَا عِوَجاً أُولَئِكَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ؛ همان ها که زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند و [مردم را] از راه خدا باز می دارند و می خواهند راه حق را منحرف سازند، آن ها در گمراهی دوری هستند».(5)

ص: 339


1- مقدمه ابن خلدون، ص 22 به بعد.
2- مجموعه مقالات بزرگداشت امام خمینی (ره)، ج 1، ص 164.
3- صحیفة نور، ج 17، ص217.
4- سورة الزمر، آیه 8 .
5- سورة ابراهیم، آیة 3.

3- وابستگی اقتصادی

در دنیای امروز، اقتصاد و سرمایه، جای گاه خاص و ویژه ای را در عرصه های مختلف زندگی، و معادلات بین المللی به خود اختصاص داده است؛ به گونه ای که اگر کشوری از لحاظ اقتصادی، استقلال داشته باشد، می تواند در عرصه های جهانی و بین المللی، با قوت و قدرت، وارد شود اگر هم طرح و برنامه ای داشته باشد، از سوی دیگران با احترام خاص مورد استقبال قرار می گیرد؛ ولی اگر از لحاظ اقتصادی ضعیف و وابسته باشد، طرح ها و برنامه هایش نیز خریدار نخواهد داشت.

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ خطاب به فرزندش می فرماید: انسانی را که طالب معیشت خود است ملامت مکن؛ زیرا در فقر و تنگدستی، خطاهای او زیاد می شود. ای فرزندم! فقیر، حقیر است، سخن او شنیده نمی شود و مقام او شناخته نمی گردد. فقیر اگر راست گو باشد، دروغ گویش خوانند و اگر زاهد باشد و پرهیزگار، او را نادان گویند».(1)

از جمله ی پیامدهای تلخ و ناگوار تجمّل گرایی، ضعف و وابستگی اقتصادی است. کشوری که مردم آن به تجمّل گرایی روی آورده و بازار مصرف شان را به ویژه لوازم گران قیمت خارجی، اشغال کرده، در واقع وابستگی اقتصادی شان را عملاً با دست خود امضا کرده اند و باید بخش کلان سرمایه ملی شان، صرف واردات کالاها و لوازم مدل جدید کشورهای خارج شود و کارخانه های داخلی به خاطر نبود بازار مصرف، چاره ای جز تعطیلی نخواهد داشت.

قرآن کریم می فرماید: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً؛ اموال خود را که خدا آن را مایه ی پایداری و بر پا بودن شما قرار داده است، به دست سفیهان نسپارید!»(2) افرادی که در بازار رقابت منفی تجمّل گرایی گرفتار شده و سرمایه های ملی را صرف واردات لوازم و تجهیزات مدل جدید خارجی می نمایند، در واقع، افراد جاهل و نادانی هستند که با دست خود سلطة بیگانگان را فراهم می سازند. به فرموده ی امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ: خداوند قیل و قال (گفتار بیهوده) و تباه سازی اموال و درخواست فراوان را دوست ندارد.(3) ضعف در اقتصاد، سستی

ص: 340


1- میزان الحکمه، ماده فقر، حدیث 15993.
2- سورة نساء، آیة 5.
3- تحف العقول، ص326.

در دین، و نابودی فرهنگ و هویت ملی اسلامی را به دنبال خواهد داشت: فلولا الخبز ما صلینا و لا صمنا؛(1) اگر نان نباشد، نه می توانیم نماز بخوانیم و نه می توانیم روزه بگیریم.

4- گسترش فحشا و منکرات

ورود در بازار رقابت تجمّل گرایی، گناهانی چون: غرور، حسد، کینه توزی، شهوت پرستی و بی عفّتی را به دنبال خواهد داشت. یک دسته به خاطر سرمایه و امکانات فراوان به شهوت رانی پرداخته و به قول خودشان از هر چمنی گلی را بر می دارند و عده ای کثیر از انسان های فقیر و بی بضاعت، به خاطر این که در بازار تجمّل گرایی و رقابت از قافلة رفاه طلب، عقب نمانند، شرف و حیثیت خویش را حراج نموده و به خود فروشی روی می آورند.

قرآن کریم می فرماید: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَینَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلادِ ... وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ؛ بدانید که زندگی دنیا بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است و دنیا جز متاع فریب نیست.(2)

کم نیستند انسان هایی که در این بازار غرور و نیرنگ در دام وسوسه های شیطانی افتاده، ارزش و هویت انسانی خویش را از دست می دهند؛ لذا حکیمان گفته اند: فساد با تجمل مقرون است و اغلب، دنبال آن می آید و تجمل هم دنبال فساد می آید. اگر حرکات قلب را آزاد بگذارید، یعنی جلوی هوا و هوس را رها کنید، چگونه می توانید از ضعف روحی جلوگیری کنید؟»(3)

5- پشت کردن به ارزش ها

از جمله ی آثار شوم تجمّل گرایی، پشت کردن به ارزش ها و امور معنوی و اخلاقی است. افراد و اشخاصی که شیفته و مجذوب ثروت و سرمایه می شوند، تمام توان و همت خود را صرف جمع آوری زرق و برق دنیا می کنند، در قاموس آن ها، مفاهیم ارزشی مثل: زهد، تقوا، ساده زیستی، انفاق، ایثار و ... هیچ جای گاهی نخواهد داشت.

ص: 341


1- شرح اصول کافی، صالح مازندرانی، ج2، ص9.
2- سوره الحدید، آیه20
3- روح القوانین، مونتسکیو، ترجمه علی اکبر مهتدی، تهران، چاپخانه مجلسی، بینا، 1322 ش، ص232.

قرآن می فرماید: الَّذِینَ یسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَ یصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یبْغُونَهَا عِوَجاً أُولَئِكَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ؛ کسانی که زندگی دنیا را به آخرت، ترجیح می دهند و مردم را نیز از راه خدا منحرف می کنند و در پی آن هستند که برای سنّت و دین خدا کجی ایجاد کنند، ضلالت برای آنان حتمی است.»(1)

در جای دیگر می خوانیم: وَ قَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَیتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً وَأَمْوَالاً فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنَا لِیضِلُّوا عَنْ سَبِیلِكَ؛ موسی گفت: پروردگارا! تو، فرعون و اشراف وابسته ی او را در زندگی دنیا، زیور و دارایی داده ای که با آن، مردمان را از راه تو گمراه کنند.»(2)

وابستگی شدید به زرق و برق دنیا، انسان را برده و مطیع خود مى سازد؛ زیرا انسان براى این كه به زندگى خود، رونق و صفا بخشد، به تنعم و تجمل رو مى آورد و به تدریج با امور و اشیایی که وسیله ی تنعّم و تجمّل و یا ابزار قوت و قدرت خویش قرار داده، خو گرفته و شیفته ی آن مى شود و رشته هایى نامرئى او را خوار و ذلیل نموده و به زانو در مى آورد. در نتیجه خدا و آخرت را به کلی از یاد می برد: یعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ؛ آنان تنها ظاهری از زندگی دنیا را می دانند و از آخرت بی خبرند.(3)

پیامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلمبه ابن مسعود می فرماید: ای ابن مسعود! پس از من، اقوامی می آیند كه طعام های پاكیزه و رنگارنگ را می خورند و خانه ها و كاخ هایی بنا می كنند و مساجد را به زیور آلات تزیین می كنند. تمام همت آنان برای دنیا است كه به آن دل بسته و اعتماد كرده اند. شرف آنان به درهم ها و دینارهاست و تلاش شان برای شكم است. آنان بدترین بدها هستندكه فتنه از آنان برمی خیزد و به خودشان بر می گردد».(4)

بنابرآن چه بیان شد، اگر بخواهیم در طول حیات و زندگی چند روزه ی دنیا گرفتار طغیان و سرکشی، انحطاط اجتماعی، وابستگی اقتصادی، گسترش فحشا و منکرات و پشت کردن به ارزش های الهی و

ص: 342


1- سوره ابراهیم آیه 3.
2- سوره ابراهیم آیه 3.
3- سوره یونس، آیه 88
4- مستدرک الوسائل، محدث نوری، ج 12، ص327.

انسانی نشویم، چاره ای نداریم جز این که از نعمت ها و مواهب الهی به صورت درست و حساب شده استفاده و بهره برداری کنیم و از اسراف، تبذیر و تجمّل گرایی دوری نماییم.

از بنیادی ترین عوامل شکل گیری حادثه ی خون بار عاشورا و شهادت اهل بیت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رفاه زدگی و دنیاگرایی خواصّ مسلمین و به تبع ایشان، عوام بود.

خواص به دو دسته اند:

1) طرفدار حق

2) طرفدار باطل

خواصِّ طرفدار حق، نیز به دو دسته می شوند: دسته ی اول افرادی که در مقابله با خواهش های نفسانی به سوی مقام، شهوت، پول، شهرت و... موفق هستند و عنان نفس در دست دارند. دسته ی دوم در بزنگاه های مختلف، وادادگی خویش به سمت رفاه را نمایان می سازند. این دسته، خواصّی هستند که در برابر متاع و بهره های زندگی به حدّی مجذوب هستند که در جای گاه هایی که تکالیف سخت و امتحان های صعب به میان می آید پا پس نهاده و مردود می شوند.

اگر در جامعه ای، قسم اوّل خواصّ طرفدار حقّ شیوع بیش تری داشتند هیچ گاه شاهد دنیازدگی و رفاه طلبی خواص و به تبع آن ها عوام نبوده و بروز وقایعی چون حادثه ی عاشورا، امری قریب به محال خواهد بود؛ امّا در صورتی که شاهد قسم پول پرست، جاه طلب و از خواص باشیم آن گاه چنین خواصّی، از ترس جان و از دست دادن مال و مقام از عمق جان حاضر می گردند که حاکمیت باطل را قبول کرده و از حق طرف داری ننمایند. اینان به هیچ وجه حاضر به چشم پوشی از مادّیات به هدف دفاع از معنویت و حقیقت نیستند. در چنین جامعه ای وقوع حادثه ی عاشورا امری عادّی و طبیعی خواهد بود.

وضعیّت اقتصادی مسلمانان در دوران پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با دوران خلفای سه گانه و معاویه و یزید قابل مقایسه نمی باشد. در زمان پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عده ای از مهاجرین با نام اصحاب صفه، بر اثر کمبود مسکن و امکانات با وضع رقت باری در مسجد اقامت می کردند. حضرت صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ روزانه به ایشان خرما می داد که روزی در پی اعتراض یکی از این افراد، حضرت صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بدیشان فرمودند: «هرکدام از شما که بعد از من زنده بماند چنان به ناز و نعمت می رسد که صاحب انواع غذاها شود؛ صبح در یک لباس گران و شب در لباسی دیگر، خانه های خود را زینت می کنید هم چنان که کعبه زینت می شود.

ص: 343

دوران فعلی شما بهتر از آن دوران است، شما اگر شکم هایتان را از حلال پر کنید، به پر کردن از حرام نزدیک می شوید.

با دقّت در تعبیر حکیمانه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فهمیده می شود که ملتّی که به رفاه روی آورد دیگر دفاع از ارزش های الهی و اخلاقی برای او کم رنگ می شود، آن جامعه، دیگر در برابر انحرافات معنوی حساسیت نشان نمی دهد؛ بلکه بر عکس در مقابل هرچه که منافع مادی او را به خطر اندازد می ایستد، خصوصاً زمانی که منافع مادی با ارزش های معنوی در تضاد باشد.

امّا وضعیّت مالی در زمان خلفا به سرعت دست خوش تحولات اساسی گردید. مدینه شاهد انواع و اقسام غنایم جنگی، نعمت های مادی، مالیات هایی بود که بدان شهر سرازیر شده و چهره ی جامعه اسلامی را کاملاً دگرگون می کرد. به عنوان مثال زمانی که مدائن، در زمان خلیفه دوم سقوط کرد، آن میزان از جواهرات و اشیاء قیمتی پادشاهان ملوک دیگر و... به دست آمد که قابل شمارش نبود. بگونه ای که وقتی سعد بن ابی وقاص غنائم جنگی را تخمیس کرد و یک پنجم آن را به مدینه فرستاد و چهار پنجم را تقسیم نمود، سهم هر سرباز 60 هزار شد، این غیر از زمین ها و خانه ها و امور غیر منقول بود.

در زمان خلیفه ی اوّل به عراق و شام، در زمان خلیفه دوم به دمشق لشگرکشی شد و از سال چهاردهم به بعد حمله به ایران و تسخیر تدریجی شهرهای آن آغاز شد و همین طور در سال های پانزدهم و شانزدهم هجری تا سال بیستم که مصر فتح شد. در این لشگرکشی ها مضافا به انبوه غنایم جنگی که نصیب مجاهدین می شد، اهل مدینه و دیگر مسلمانان از سهم خمس، بهره ی وافری می بردند.

دوران لغزیدن خواصّ طرفدار حق از همین ایّام، یعنی حدود هفت سال بعد از رحلت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آغاز گردید. سرآغاز این سیر نزولی نیز در رسوخ تفکراتی چون لزوم عدم برابری سابقه دارهای اسلام و صحابه و یاران پیغمبر با دیگران در تمامی امتیازات اجتماعی و اقتصادی بود. پس از اعطاء امتیازاتی اقتصادی از بیت المال، حرکت های انحرافی آغاز گشته و بتدریج سرعت گرفت. این انحرافات تداوم چنین حالت دنیا زده ای در میان خواص و سپس عوام، منجر به پشت نمودن و حتی رویارویی بسیاری از آن ها با امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ گردید؛ چرا که ایشان در همان ابتدای خلافت عنوان داشتند که تمامی ریخت و پاش های غیر مشروع را به خزانه ملت بازخواهد گرداند و با اجرای عدالت

ص: 344

هرکس را به جایگاه شایسته و بایسته خویش عودت خواهد داد، و این وعده را به دقت عملی نمودند؛ امّا اکثر خواصّ دوران ایشان، خواص طرفدار حقی بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح می دادند.

امیرالمومنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ به دلیل انحطاط شدید جامعه ی اسلامی و عدم تحمل عدالت وی به دست همین خواص به شهادت رسید. در چنین وضعیت منحط فرهنگی بود که امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ از سوی خواص طرفدار حق، تنهای تنها گذارده شد و لاجرم به دلیل صیانت از اسلام و به هدر ندادن خون خویش در برابر معاویه اقدام به صلح با وی نمود.

در زمان حضرت اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز انحراف دینی این خواص و به دنبال ایشان عوام طرفدار حق، به اعلا درجه خود رسید. چرا که در این زمان مردم دوران پادشاهی معاویه مکار را درک کرده و اثرات ناهنجاری های برجای مانده از سیاست های خصمانه و دنیاطلبانه ی اموی بر پیکر جامعه خودنمایی می نمود. معاویه ای که اقدامات بسیار گسترده ای در راستای تخریب بنیان های دینی جامعه نموده، مردم را بیش از گذشته غرق در مادیات و تمتعات دنیوی کرده و بسیاری از خواص طرفدار حق را با پول، ثروت، قدرت و پست و مقام به تبعیت از خویش واداشته بود.

امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ از شخصیّت و قدرت روحی مثال زدنی برخوردار بوده، حتّی دشمنان نیز از وی به عظمت یاد می کردند. بسیاری از افراد با خطاب «جعلت فداک، جانم فدای تو باد» با وی سخن می گفتند، و حکومت در مدینه و مکه جرات هتک حرمت وی را نداشت. اما در عین حال پس از قیام ایشان، بسیاری از خواص به جهت عافیت طلبی خویش و مواجه شدن با شدّت عمل دستگاه حاکم، و احتمال بالای به خطر افتادن سلامتی، مقام و پولشان، حاضر به حمایت از حضرت اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلاَمُ نبوده و نهایت ایثارشان در راه حق، همانا بذل مالی هم چون اسب یا پول در راه قیام بوده است!

با مطالعه بر روی اسامی افرادی که از کوفه به امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ نامه نوشته، خواهان بیعت با وی شدند می توان نتیجه گرفت بسیاری از این افراد جزو طبقه ی خواصّ و زبدگان و برجستگان بودند. امّا با دقت بر لحن موجود در این نامه ها معلوم می گردد که بسیاری از این نگارندگان از دسته خواصِی هستند که به هیچ وجه دنیای خود را فدای دین و آرمان های الهی ننموده، دین را به مسلخ دنیا می برند. نتیجه ی چنین کثرتی، شهادت مسلم بن عقیل در کوفه و جنایت روز عاشورا در کربلا می شود.

ص: 345

3-3 منکر حسد در واقعه ی کربلا

اشاره

«أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَینَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَینَاهُمْ مُلْكًا عَظِیمًا»؛ بلكه به مردم براى آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا كرده رشك مى ورزند در حقیقت ما به خاندان ابراهیم كتاب و حكمت دادیم و به آنان ملكى بزرگ بخشیدیم.(1)

یکی از رذایل اخلاقی که در آیات و روایات به شدّت مورد نهی قرار گرفت، حسادت است. حسد آتشی در کربلا برپا کرد که هنوز اثراتش باقی است. منشأ تمام ظلمی که در کربلا در حقّ اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و اهل بیت و یارانش روا داشتند همین حسد است. شیطان سه دام در صحرای کربلا پهن کرد. اول کبر دامی که خود گرفتار آن شد بعد حرص که آدم و حوا گرفتار آن شدند و سپس حسد که فرزندان آدم گرفتار آن شدند. با این سه دام اختصاصی چه کسانی را که شیطان در کربلا شکار نکرد امام علی بن الحسین سلام الله علیهما می فرماید: ً فَأَوَّلُ مَا عُصِی اللَّهُ بِهِ الْكِبْرُ وَ هِی مَعْصِیةُ إِبْلِیسَ حِینَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِینَ وَ الْحِرْصُ وَ هِی مَعْصِیةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُمَا- فَكُلا مِنْ حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِینَ فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَیهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّیتِهِمَا إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا یطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَیهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِی مَعْصِیةُ ابْنِ آدَمَ حَیثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَه.(2)

اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ به خاطر مقام و منزلتی که دارند در طول تاریخ مورد حسادت قرار گرفتند و حسودان زحمت زیادی برای ایشان فراهم کردند که تاریخ خود گواه این مسأله می باشد. از خود حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شروع شد که مورد طعنه واقع می شد و چه ظلم ها که در حق ایشان روا نداشتند بعد از ایشان بی بی فاطمه زهرا سَلام الله عَلَیها که کوثر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود. وقتی خداوند مدال افتخار کوثر را بر گردن حضرت انداخت و درخشش چشم همگان را کور ساخت خیلی ها رشک بردند لذا در صدد برآمدند که این مدال افتخار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را از ارزش بیندازند اول کاری که کردند شخص حضرت فاطمه سَلام الله عَلَیها را به شهادت رساندند بلکه شاید از ارزش این مدال بکاهند وقتی دیدند این کوثر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هم چنان می درخشد شخصیت ایشان را مورد هدف قرار دادند بعد از حضرت زهرا سَلام الله عَلَیها حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود که مورد حسادت واقع شد چه خون ها که بدل حضرت نکردند مدالی را که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

ص: 346


1- سوره نساء، آیه54.
2- اصول کافی، ج2، ص131.

به ایشان داد را شکستند در غدیر مدال افتخار ولایت را از طرف خدا به گردن آویخت صدای بخ بخ یا علی خیلی ها بلند بود اما دل هاشان کینه و حسد موج می زد آن قدر این حسادت زیاد بود که بدن مطهر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هنوز بر زمین بود و کفن و دفن نشد نقشه خلافت را کشیدند علی ماند و بدن مطهر پیامبر و انگشت شماری از یاران علی. این داستان حسادت پایان نیافت بعد حضرت امیر علیه السلام گریبان امام حسن مجتبی را نیز گرفت. این حسد ورزی همچنان ادامه داشت ایشان را مجبور به صلح کردند اگر در مفاد صلح نامه دقت کنیم در می یابیم که همه این قصه ها سر حسادت ورزی به مقام و منزلت آنان است آن جا که حضرت فرمود معاویه حق ندارد خود را امیرالمؤمنین بنامد چرا که این مدال افتخار پدرم علی است و هیچ کس جز او سزاوار این مدال افتخار نیست و چه زیبا گفته صائب تبریزی:

«چون لباس کعبه بر اندام بت، زیبنده نیست *** جز تو بر شخص دگر، نام امیرالمؤمنین»

اوج این حسادت به واقعه ی کربلا می رسد این حسادت چه آتشی که در کربلا برپا کرد آتشی که ایمان سی هزار نفر را به کام خود کشاند و از بین برد یزید از سر کبر و غرور که گناه اختصاصی شیطان است با همکاری دنیاطلبانی چون عمر سعد که حرص گندم ری را در دل داشت و گناه اختصاصی ادم و حوا بود و جهل عده ی بی شمار که حسد ورزیدند فاجعه ای غم بار را رقم زدند. امّا به راستی حسد چیست؟

3-3-1 تعریف حسد

راغب در مفردات حسد را این طور معنی می کند: تمنّی زوال نعمة من مستحق لها، و ربما كان مع ذلك سعی فی إزالتها؛ حسد به معناى آرزو کردن زوال نعمت از کسى است که استحقاق آن را دارد(1) و نیز به معناى آرزوى ادامه یافتن فقدان نعمت، نقص، فقر و مانند آن، براى دیگران است.(2) بر این اساس، حسود چشم دیدن برتری دیگری را ندارد و همواره خواهان آن است که محسود علیه نعمتی را نداشته باشد یا اگر دارد از دست بدهد. بدترین حالت حسادت آن است که این رذیلت در روح و روان شخص رسوخ نماید و تنها به آرزو محدود نشود؛ چرا که هر گاه از دایره نیت و آرزو

ص: 347


1- مفردات ألفاظ القرآن، ص234.
2- روح المعانى، ج 16، جزء 30، ص 507.

بیرون آید تبدیل به فعل و عمل می شود و اقداماتی را نیز برای تحقق خواسته خویش انجام می هد. بر اساس آیه ی 5 سوره ی فلق، حسود نه تنها آرزوی زوال می کند، بلکه با فعل خود بر آن است تا این زوال تحقق یابد. از این روست که حسادت فعلی و عملی بسیار خطرناک تر ارزیابی شده است. از این روست که خداوند با آوردن فعل ماضی حسد و پناه جستن از آن به خداوند، می خواهد نشان دهد که چگونه حسادت عملی می تواند شدیدتر و زیان بارتر باشد.

بر اساس گزارش قرآن، برادران یوسف عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این مرحله از حسادت قرار داشتند و برای رسیدن به مقصود خویش، دست به اقداماتی زدند. از این روست که قصد کشتن و حذف فیزیکی یوسف را در سر می پروراندند که در نهایت به انداختن او به چاه و برده شدن توسط بازرگانان رضایت دادند. اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبيکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ(1).

همچنین همین حسادت عملی و فعلی بود که قتل هابیل را به دنبال داشت؛ زیرا حسادت قابیل چنان شراره گرفت که به قتل برادر اقدام کرد و برای رسیدن به هدف خویش، یعنی زوال نعمت در دیگری، جان صاحب نعمت را گرفت؛ چرا که وقتی قابیل دید که برادرش در پیش گاه خداوند محبوب شده و قربانی او پذیرفته شده است، خواهان آن شد که این نعمت محبوبیت را با حذف فیزیکی برادر از میان بردارد. وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ-لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَکَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمينَ-إِنِّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمينَ-فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ»(2).

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره می فرماید: خداوند قربانى هابیل را قبول کرد. قابیل بر او حسد ورزید، پس او را کشت.(3)

بنابراین، حسادت تنها به معنای آرزو کردن زوال نعمت از کسی نیست که استحقاق آن را دارد، بلکه گاهی به شکل حسادت فعلی و عملی بروز می کند. پس می توان گفت که حسادت آرزو یا اقدام برای زوال نعمتی از کسی است که استحقاق آن را دارد. اما این که آرزو داشته باشد که نقص،

ص: 348


1- سوره یوسف، آیه9.
2- سوره مائده، آیات 27 تا 30
3- تفسیر عیّاشى، ج 1، ص 312، ح 83؛ تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 610، ح 125.

فقر و یا فقدان نعمتی در شخص ادامه یابد، چنین حالتی را نمی توان حسادت نماید، مگر این که از باب توسعه و مجاز در مفهوم مصطلح قرآنی باشد.

از سخن پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این معنا به دست می آید که میان حسادت و نعمت تلازم است؛ یعنی هر جای که نعمت است پا حسادت به میان می آید. آن حضرت می فرماید: انَّ کُلَّ ذى نِعمَهٍ مَحسودٌ؛ هر صاحب نعمتى مورد حسد واقع مى شود.(1) پس در جایی که نعمتی نیست، و شخص دچار فقر و نقص است، و دیگری آرزوی بقای فقر و نقص و بی نعمتی را دارد این آرزو را نمی توان به عنوان حسادت مصطلح دانست.

این ابزار شیطان چنان عظیم و بزرگ است که خداوند آن را در حد شرک به خود، گناهی عظیم می شمارد. امام صادق علیه السلام می فرماید: یَقولُ إِبلیسُ لِجُنودِهِ: أَلقوا بَینَهُمُ الحَسَدَ وَالبَغىَ، فَإِنَّهُما یَعدِلانِ عِندَ اللّه الشِّرکَ؛ شیطان به سپاهیانش مى گوید: میان مردم حسد و تجاوزگرى بیاندازید چون این دو، نزد خدا برابر با شرک است.(2)

ریشه ی بسیاری از گناهان و مشکلات جامعه به حسادت باز می گردد. از جمله می توان به اختلافات دینی و مذهبی اشاره کرد که ریشه در حسادت دارد.

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَکْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ(3).

در این آیات بیان شده، که بغی، عامل اختلافات دینی و فروپاشی انسجام و وحدت در میان مردمان بوده است؛ چرا که معناى اصلى بغى، حسد است.(4) و در آیات یاد شده، بغی به حسد و ظلم تفسیر شده است.(5) چرا که اختلاف در دین از ناحیه کسانى ناشى شده که حاملان کتاب و علماى دین بودند و حسادت آنان این مشکلات را برای جوامع بشری پدید آورده است.(6)

توطئه ها علیه دیگران و مسلمانان، دروغ، شرآفرینی و قتل ریشه در حسادت دارد.

ص: 349


1- تحف العقول، ص48.
2- اصول کافى، ج2، ص327، ح2.
3- سوره آل عمران، آیه19.
4- مجمع البحرین، ج 1، ص 55، «بغى».
5- الکشّاف، ج 1، ص 256؛ مجمع البیان، ج 1-2، ص 544.
6- المیزان، ج 2، ص 128-129.

همچنین خاستگاه و ریشه ی کفر و مبارزه با دین را حسادت دانسته اند. (آل عمران، آیه 19؛ بقره، آیه 109). امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره می فرماید: اِیّاکُم اَن یَحسُدَ بَعضُکم بَعضاً فَاِنَّ الکُفرَ اَصلُه الحَسَد؛ از حسد ورزى به یکدیگر بپرهیزید، زیرا ریشه کفر، حسد است.(1) امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ در سخنی دیگر می افزاید: اصولُ الکُفرِ ثَلاثَهٌ الحِرصُ وَ الاِستِکبارُ وَ الحَسَدُ؛ ریشه های کفر سه چیز است: حرص و بزرگ منشی نمودن و حسد ورزیدن.(2)

پس باید حسادت را آفت دین و دینداری مردم دانست. از این روست که امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به مردمان نسبت به حسادت هشدار می دهد و می فرماید: آفَهُ الدِّینِ الحَسَدُ وَ العُجبُ وَ الفَخرُ؛ آفت دینداری حسد و خودبینی و فخر فروشی است.(3)

از سوی دیگر، بسیاری از شرور و بدی های دیگر، ریشه در حسادت دارد. از این روست که امام على علیه السلام حسد را انگیزه ای برای گناهان انسان می داند و می فرماید: اَلحِرصُ وَالکِبرُ وَالحَسَدُ دَواعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِى الذُّنوبِ؛ حرص و تکبّر و حسادت، انگیزه هاى فرورفتن در گناهانند.(4)

حسد ریشه ی بسیاری از اعمال زشت و پست دیگر نیز می شود. از جمله این که گاه ریشه چاپلوسی، حسادت است. پس نمی بایست به متملق توجه داشت؛ زیرا تملّق و چاپلوسی به سبب حسادت نیز می توان صورت گیرد تا شخص را در حالتی قرار دهد که سقوط کند و آن نعمت ها از دست او برود و زوال یابد امام على عَلَيْهِ السَّلاَمُ به صاحبان نعمت هشدار می دهد که از متملق و چاپلوس پرهیز کند؛ چرا که ممکن است که از روی حسادت به این کار اقدام کرده باشد: اَلثَّناءُ بِاَکثَرَ مِنَ الاستِحقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقصیرُ عَنِ الاستِحقاقِ عِىٌّ اَو حَسَدٌ؛ تعریف بیش از استحقاق، چاپلوسى و کمتر از استحقاق، از ناتوانى در سخن و یا حسد است.(5)

به سبب تاثیرات بسیار زشت و خطرناک حسادت بر مردمان و جامعه است که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حسودان را از خود دور می داند و می فرماید: اَلا اُخبِرُکُم بِاَبعَدِکُم مِنّى شَبَها؟ قَالُوا: بَلى یا رَسولَ اللّه. قالَ:اَلفاحِشُ المُتَفَحِّشُ البَذى ءُ، اَلبَخِیلُ، اَلمُختَالُ، اَلحَقودُ، اَلحَسُودُ، اَلقاسِى القَلبِ، اَلبَعِیدُ مِن کُلِّ خَیرٍ

ص: 350


1- تحف العقول، ص 315.
2- اصول کافی، ج 2، ص289.
3- همان، ص307
4- نهج البلاغه، حکمت 371.
5- نهج البلاغه، حکمت 347.

یُرجى، غَیرُ المَمونِ مِن کُلِّ شَرٍّ یُتَّقى؛ آیا شما را از کم شباهت ترینتان به خودم آگاه نسازم؟ عرض کردند: چرا، اى رسول خدا! فرمودند: زشت گوىِ بى آبروىِ بى شرم، بخیل، متکبر، کینه توز، حسود، سن گدل، کسى که هیچ امیدى به خیرش و امانى از شرش نیست.(1)

اما غبطه و در فارسی رشک، در لغت به معناى حال خوش و نیکو(2) و در اصطلاح فرهنگ قرآن و علم اخلاق اسلامی، به معنای آرزو کردن آن چه مایه ی صلاح دیگرى است براى خود، بدون این که اراده ی زوال از او داشته باشد.(3)

کسی که دارای فضلیت غبطه است، همواره به برترین ها نگاه می کند و به وضعیت کنونی خود راضی و خشنود نیست. در چنین شخصی فطرت کمالی جو و نقص گریزی وجود دارد و در پی الگوهای برتر است تا با شناسایی آن ها، نعمت هایی که آنان در اختیار دارند، شناسایی کرده و برای کسب و به دست آوردن آن تلاش و کوشش نماید. بنابراین، غبطه امری امید بخش و حرکت آفرین به سوی کمال است و شخص به این باور رسیده است که او نیز می تواند با سعی و تلاش به آن نعمتی برسد که مطلوب اوست.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره ی تفاوت غبطه و حسادت نیز می فرماید: إِنَّ المُؤمِنَ یَغبِطُ وَ لایَحسُدُ وَ المُنافِقُ یَحسُدُ وَ لایَغبِطُ؛ مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد. غبطه آن است که آرزو کنى آن چه دیگرى دارد، داشته باشى بدون این که آرزوى نابودى نعمت دیگرى را داشته باشى و حسد آن است که بخواهى نعمتى را که دیگرى دارد، نداشته باشد.(4)

اگر انسان بتواند از حسادت پرهیز کند، بازتاب این عمل آن خواهد بود، که به جای این محسود علیه واقع شود، درباره تو غبطه بخورند و به شکلی تو را الگوی خود قرار دهند. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در این باره می فرماید: رَأى موسى علیه السلام رَجُلاً عِندَ العَرشِ فَغَبَطَهُ بِمَکانِهِ فَسَأَلَ عَنهُ فَقالَ: کانَ لایَحسُدُالنّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّه مِن فَضلِهِ؛ حضرت موسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ مردى را نزد عرش دید و به جای گاه او غبطه

ص: 351


1- اصول کافى، ج 2، ص 291، ح 9.
2- لسان العرب، ابن منظور، ج 10، ص 12، «غبط»
3- جامع السّعادات، نراقی، ج 2، ص 197 و 199.
4- اصول کافى، ج2، ص307، ح7.

خورد و در مورد او سؤال کرد. به او گفته شد که او به آن چه خداوند از فضل خود به مردم داده است حسد نمى برد.(1)

اگر انسان از حسادت پرهیز و دوری کند، همان گونه که محلّ غبطه می شود همچنین محل محبّت مردم شده و محبوب خلق می گردد. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره این تاثیر دوری از حسادت می فرماید: اِنَّ صاحِبَ الدّینِ فَکَّرَ فَعَلَتهُ السَّکینَهُ وَ استَکانَ فَتَواضَعَ وَ قَنِعَ فَاستَغنى وَ رَضىَ بِما اُعطىَ وَ انفَرَدَ فَکُفىَ الخوانَ وَ رَفَضَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرّا وَ خَلَعَ الدُّنیا فَتَحامَى الشُّرورَ وَ اطَّرَحَ الحَسَدَ فَظَهَرتِ المَحَبَّهُ وَ لَم یُخِفِ النّاسَ فَلَم یَخَفهُم وَ لَم یُذنِب اِلَیهِم فَسَلِمَ مِنهُم وَ سَخَت نَفسُهُ عَن کُلِّ شَى ءٍ ففازَ وَ استَکمَلَ الفَضلَ وَ اَبصَرَ العافیَهَ فَاَمِنَ النَّدامَهَ؛ آدم دین دار چون مى اندیشد، آرامش بر جان او حاکم است. چون خضوع مى کند متواضع است. چون قناعت مى کند، بى نیاز است. به آن چه داده شده خشنود است. چون تنهایى را برگزیده از دوستان بى نیاز است. چون هوا و هوس را رها کرده آزاد است. چون دنیا را فرو گذارده، از بدى ها و گزندهاى آن در امان است. چون حسادت را دور افکنده محبتش آشکار است. مردم را نمى ترساند و به آنان تجاوز نمى کند پس از گزندشان در امان است. به هیچ چیز دل نمى بندد، پس به رستگارى و کمال فضیلت دست مى یابد و عافیت را به دیده ی بصیرت مى نگرد پس کارش به پشیمانى نمى کِشد.(2)

البتّه باید توجّه داشت که اگر حسادت همواره یک رذیلت است، امّا بر اساس آموزه های اسلامی، برخی از مصادیق غبطه مطلوب و پسندیده نیست؛ بلکه تنها مصادیقی مطلوب و پسندیده است که موجب کمال واقعی انسان باشد؛ چرا که برخی از اموری که انسان کمالی می یابد یا می داند و بدان سمت حرکت می کند و امیدوار به رسیدن به آن است، در حقیقت کمالی نیست یا در آن حد و اندازه نیست که انسان تمامی سعی و تلاش خویش را مبذول آن کند. از این روست که غبطه خوردن نسبت به مال و منال دیگران (حجر، آیه ی 88؛ طه، آیه ی 131؛ قصص، آیات 79 و 80) و شوکت ظاهرى و بهره هاى دنیایى دیگران امری مطلوب و پسندیده شمرده نشده بلکه خداوند این افراد را

ص: 352


1- روضه الواعظین، ص 424.
2- امالى مفید، ص 52، ح 14

سرزنش کرده و از این غبطه نسبت به مال دنیا و شوکت و مقام های زودگذر و اعتباری نهی و منع می کند، است.(1)

اصولاً خردمندان این گونه رشک ورزی را نامناسب ارزیابی کرده و آن را فضلیت به شمار نمی آورند. از این روست که خردمندان و فرزانگان یهود توده های مردم سرزنش و عتاب می کرند، که چرا نسبت به ثروت قارونی رشک می ورزیدند و غبطه می خوردند.

بنابراین تنها مجوزی که برای غبطه وارد شده نسبت به کمالات و نعمت های واقعی است که از نظر اسلام و قرآن و خردمندان مطلوب است؛ چنان که غبطه حضرت زکریا عَلَيْهِ السَّلاَمُ نسبت به به نعمت هاى داده شده به مریمسَلام الله عَلَیها، عامل فرزندخواهى آن حضرت از خدا می شود. (آل عمران، آیات 37 و 38) یعنی حضرت زکریّا عَلَيْهِ السَّلاَمُ پس از مشاهده مقام و منزلت مریمسَلام الله عَلَیها داشتن فرزندى هم چون عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ را از خداوند طلب کرد(2) و این نعمت وجود حضرت مریمسَلام الله عَلَیها موجب شد تا انگیزه ی کمالی در او ایجاد شود و دست به دعا بردارد و امید به فرزنددار شدن در او زنده گردد.

چنان که گفته شد غبطه می تواند خوب و بد باشد و این بستگی به متعلّق غبطه دارد. یعنی اگر ما نعمتی را در دیگری می یابیم و خواهان آن هستیم و برای به دست آوردن آن تلاش و کوشش می کنیم، از چیزهایی باشد که ارزش غبطه خوردن را داشته باشد و شایسته ی آن باشد، که محلّ و مورد غبطه ما واقع شود. پس نباید به مال و منال و قدرت و ثروت دیگران غبطه بخوریم.

معصومان عَلَيْهِ السَّلاَمُ برای این که ما در این جا اشتباه نکنیم مواردی که ارزش و شایستگی غبطه خوردن باشد را بیان کرده اند. از جمله این مواردی است، که در این جا به آن اشاره می شود.

از نظر معصومان عَلَيْهِ السَّلاَمُ کسی شایسته است تا مورد غبطه واقع شود که در مسیر کمال و رشد قرار گیرد. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به مردمان می آموزد که نسبت به هر چیزی غبطه نخورند بلکه در مورد کسی غبطه بخورند که ارزش داشته باشد. آن حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ این فرد مطلوب را کسی می داند که امروزش از دیروز بهتر شده است: مَن کانَ آخِرُ یَومَیهِ خَیرُهُما فَهُوَ مَغبوطٌ؛ کسى که امروزش بهتر از دیروزش باشد، شایسته است که مورد غبطه قرار گیرد.(3)

ص: 353


1- مجمع البیان، ج 1 –2،ص915. 2 المیزان، ج 3، ص 175.
2-
3- معانى الأخبار، ص 342.

امیرمومنان على عَلَيْهِ السَّلاَمُ بهترین کسی که مورد غبطه قرار گیرد کسی می داند که به دستور خداوند در کار خیر سبقت می جوید. (بقره، آیه ی 148؛ مائده، آیه ی 48) آن حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: أَغبَطُ النّاسِ المُسارِعُ إِلَى الخَیراتِ؛ شایسته ترین مردم که مورد غبطه قرار گیرد کسى است که براى انجام کار خیر سبقت مى گیرد.(1)

آن حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ اهل همّت را شایسته غبطه خوردن دانسته و توصیه و سفارش می کند، که این افراد محلّ توجّه مومن قرار گیرد. امام على عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره فرموده است: مَا المَغبوطُ إِلاّ مَن کانَت هِمَّتُهُ نَفسَهُ لایُغِبُّها عَنِ مُحاسَبَتِها وَمُطالَبَتِها وَمُجاهَدَتِها؛ شایسته نیست کسى مورد غبطه قرار گیرد، مگر کسى که همّتش خودش باشد در این که از خودش حساب کشى کند و خودش را مؤاخذه نماید و در اصلاح خود بکوشد.(2)

به نظر آن حضرت کسی که تمام عمر خود را در راه خدا قرار می دهد شایسته غبطه خوردن است: إِنَّ المَغبونَ مَن غُبِنَ عُمرَهُ وَإِنَّ المَغبوطَ مَن أَنفَذَ عُمرَهُ فى طاعَهِ رَبِّهِ؛ به درستى که زیان کار کسى است که عمرش را بیهوده تلف کند، و کسى که عمر خود را در اطاعت خدا بگذراند شایسته است مورد غبطه قرار گیرد.

پس کاری نکنیم که در هنگام مرگ غبطه چیزی را بخوریم که می بایست در دنیا دنبال آن می بودیم و هنگام مرگ دیگر فرصت تحقق آن را نخواهیم داشت. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ توصیه می کند که به این مسایل توجه داشته باشیم تا در هنگام مرگ غبطه نخوریم: إِنَّهُ قالَ لِبَعضِ شیعَتِهِ - عَلَیکُم بِالوَرَعِ وَالاِجتِهادِ، وَصِدقِ الحَدیثِ وَأَداءِ المانَهِ وَالتَّمَسُّکِ بِما أَنتُم عَلَیهِ، فَإِنَّما یَغتَبِطُ أَحَدُکُم إِذا انتَهَت نَفسُهُ إِلى هاهُنا، وَأَومى بِیَدِهِ إِلى حَلقِهِ؛ امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به بعضى از شیعیان خود فرمودند: بر شما لازم است پرهیزکارى و تلاش و راست گویى و امانت دارى و چنگ زدن به مذهب خود، زیرا هر یک از شما به هنگام جان دادن، غبطه او را خواهند خورد.(3)

از نظر امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز زایر امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ محل غبطه است: فى فَضلِ زِیارَهِ الحُسَینِ بنِ عَلىٍّ علیه السلام وَلَقَد حَدَّثَنى أَبى علیه السلام أَنَّهُ لَم یَخلُ مَکانُهُ مُنذُ قُتِلَ مِن مُصَلٍّ یُصَلّى عَلَیهِ مِنَ المَلائِکَهِ أَو

ص: 354


1- غررالحکم، ج2، ص423، ح3122.
2- همان، ج6، ص105، ح9685.
3- دعائم الاسلام، ج1، ص66.

مِنَ الجِنِّ أَومِنَ النسِ أَو مِنَ الوَحشِ وَما مِن شَىْءٍ إِلاّ وَهُوَ یَغبِطُ زائِرَهُ وَیَتَمَسَّحُ بِهِ وَیَرجو فِى النَّظَرِ إِلَیهِ الخَیرَ لِنَظَرِهِ إِلى قَبرِهِ؛پدرم در فضیلت زیارت حسین بن على عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: جای گاه آن حضرت از آن زمان که کشته شده، از فرشته یا جن یا حیوان وحشى که بر آن حضرت درود مى فرستد خالى نیست و هر چیزى غبطه زایر آن حضرت را مى خورد و خود را به او مى مالد و در نگاه کردن به زائر امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ امید خیر دارد زیرا او به قبر امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ نگاه کرده است.(1)

از نظر رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می بایست محل و مورد غبطه ی ما پیامبران و جای گاه عظیم آنان باشد:یَروى عَن رَبِّهِ تَبارَکَ وَتَعالى - حُقَّت مَحَبَّتى عَلَى المُتَزاوِرَینِ فىَّ وَحُقَّت مَحَبَّتى عَلَى المُتَباذِلینَ فىَّ وَهُم عَلى مَنابِرَ مِن نورٍ یَغبِطُهُمُ النَّبیّونَ وَالصِّدّیقونَ بِمَکانِهِم؛خداوند متعال مى فرماید: بر خود واجب کرده ام دوست داشتن کسانى را که به خاطر من به دیدار یک دیگر مى روند و کسانى که در راه من به یک دیگر بخشش مى نمایند، چنین کسانى (روز قیامت) بر منابرى از نورند به گونه اى که پیامبران و صدیقین به جای گاه آنان غبطه مى خورند.(2)

باید کاری کنیم که محلّ غبطه ی پیامبران باشیم. پس باید همان کاری را انجام دهیم که رسول اکرم صلى الله علیه و آله به آن توجه می دهد: أَلا اُحَدِّثُکُم عَن أَقوامٍ لَیسوا بِأَنبِیاءَ وَلاشُهَداءَ یَغبِطُهُم یَومَ القیامَهِ النبیاءُ وَالشُّهَداءُ بِمَنازِلِهِم مِنَ اللّه عَلى مَنابِرَ مِن نورٍ. قیلَ: مَن هُم یا رَسولَ اللّه؟ قالَ: هُمُ الَّذینَ یُحَبِّبونَ عِبادَ اللّه إلىَ اللّه وَ یُحَبِّبونَ اللّه إِلى عِبادِهِ، قُلنا: هذا حَبَّبُوا اللّه إِلى عِبادِهِ، فَکَیفَ یُحَبِّبونَ عِبادَ اللّه إِلَى اللّه ؟ قالَ: یَأمُرونَهُم بِما یُحِبُّ اللّه وَیَنهَونَهُم عَمّا یَکرَهُ اللّه، فَإِذا أَطاعوهُم أَحَبَّهُمُ اللّه؛ آیا آگاه کنم شما را از گروهى که نه از انبیا هستند و نه از شهدا، ولى انبیا و شهدا در روز قیامت به مقام و منزلت آنان غبطه مى خورند، و آ ن ها بر منبرهایى از نور نشسته اند؟ سؤال شد اى رسول خدا! آنان کیانند؟ فرمودند: آنان کسانى هستند که بندگان خدا را نزد خدا و خدا را نزد بندگانش محبوب مى گردانند عرض کردیم: ایجاد محبت خدا در دل ها معلوم است، ولى چگونه بندگان را نزد خدا محبوب مى گردانند؟ فرمودند: آنان را فرمان مى دهند به آن چه خدا دوست مى دارد و باز مى دارند از آن چه خدا دوست نمى دارد، پس اگر آنان را اطاعت کنند، خداوند دوست شان مى دارد.(3)

ص: 355


1- مستدرک الوسایل، ج10، ص252، ج1952.
2- صحیح ابن حبّان، ج2، ص338.
3- مشکاة الأنوار، ص 136.

از نظر امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ کسانی محل و مورد غبطه هستند که مسیر تقوا را در پیش گرفتند: اِتَّقُوا اللّه وَ استَعینوا عَلى ما اَنتُم عَلَیهِ بِالوَرَعِ وَ الجتِهادِ فى طاعَهِ اللّه فَاِنَّ اَشَدَّ ما یَکونُ اَحَدُکُم اغتباطا ما هُوَ عَلَیهِ لَو قَد صارَ فى حَدِّ الخِرَهِ وَ انقَطَعَتِ الدُّنیا عَنهُ فَاِذا کانَ فى ذلِکَ الحَدِّ عَرَفَ اَنَّهُ قَدِ استَقبَلَ النَّعیمَ وَ الکَرامَهَ مِنَ اللّه وَ البُشرى بِالجَنَّهِ وَ اَمِنَ مِمَّن کانَ یَخافُ وَ اَیقَنَ اَنَّ الَّذى کانَ عَلَیهِ هُوَ الحَقُّ وَ اَنَّ مَن خالَفَ دینَهُ عَلى باطِلٍ هالِکٍ؛ تقواى خدا پیشه کنید و در راهى که برگزیده اید از پارسایى و تلاش در اطاعت فرامین الهى کمک بجویید، که اگر چنین کردید بیشترین غبطه به حال یکى از شما آن گاه خواهد بود که به سر حدّ آخرت برسد و ارتباط وى از دنیا قطع شده باشد، پس آن گاه که به چنین منزل گاهى رسید، مى فهمد مى بیند که نعمت و کرامت از طرف خداوند به وى رو نموده و بشارت بهشت به وى داده مى شود و ایمن مى شود از آن چه مى ترسید و یقین مى کند، که راهش بر حق بوده و هر کس برخلاف راه او بوده بر باطلى هلاک کننده، بوده است.(1)

3-3-2 نشانه های حسادت

حسادت چنان که گفته شد، آرزو یا اقدام برای زوال نعمتی در دیگران است. بنابراین، حسود هرگز آرام و قرار ندارد و آتشی سهم گین در درون او شعله می کشد که همه چیز را می سوزاند.

البته بر اساس روایات حسود پیش از این که به دیگران ضرر و زیان برساند به خودش زیان می رساند. از این روست که امیرمومنان امام على عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: اَلحَسَدُ لایَجلِبُ إِلاّ مَضَرَّهً وَغَیظا یوهِنُ قَلبَکَ وَیَمرِضُ جِسمَکَ؛ حسادت نتیجه اى جز زیان و ناراحتى که دلت را سست و تنت را بیمار مى گرداند به بار نمى آورد.(2)

امیرمومنان عَلَيْهِ السَّلاَمُ همچنین درباره تاثیر حسد بدن و جسم شخص حسود می فرماید: اَلحَسَدُ یُضنِى الجَسَدَ؛ حسد، بدن را فرسوده و علیل مى کند.(3)

این شعله ها چنان در درون انسان فروزان است که همه خوبی ها و کارهای نیک و پسندیده آدمی را می سوزاند و به خاکستر تبدیل می کند. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: إِیّاکُم وَالحَسَدُ، فَإِنَّهُ یَکُلُ الحَسَناتِ

ص: 356


1- محاسن، ج 1، ص 177.
2- بحارالأنوار، ج73، ص256، ح29.
3- غررالحکم، ح 943.

کَما تَکُلُ النّارُ الحَطَبَ؛ از حسادت بپرهیزید، زیرا حسد نیکى ها را مى خورد چنان که آتش هیزم را مى خورد.(1)

از نظر اسلام عدالت خوب است که نخست از خود شروع شده، سپس در خویشان و سپس در دیگران جاری شود؛ (انعام، آیه ی 152) اما ما عدالت را اگر به ضرر باشد همانند نقد و انتقاد، تنها برای دیگران می خواهیم. انتقاد خوب است به شرطی که از دیگران باشد؛ عدالت خوب است به شرطی که اجرای آن به ضرر من و خویشان نباشد؛ وگرنه عدالت چیزی خوبی نیست. از این روست که همه خواهان عدالتی هستند که سودش به خودشان برسد و زیانش به دیگران. جالب این است که حسود در اجرای عدالت پیش گام است. امیرمومنان امام على عَلَيْهِ السَّلاَمُ وضعیت بسیار بد حسود را ترسیم می کند و با طنز تلخی به او یاد آور می شود که این گونه عدالت که او اجرا می کند، اول خودش را می کشد: لِلّهِ دَرُّ الحَسَدِ ما اَعدَلَهُ! بَداَ بِصاحِبِهِ فَقَتلَهُ؛ آفرین بر حسادت! چه عدالت پیشه است! پیش از همه، صاحب خود را مى کشد.(2)

از آن جایی که حسادت مانند ایمان و نفاق از امور باطنی است شناخت حسود از غیر حسود سخت و دشوار است. خداوند در باره منافقان گفته است که برای شناخت آنان می توان مثلاً از لحن کلام آنان نفاق ایشان را فهمید. (محمد، آیه ی 30) برای شناخت حسود نیز نشانه های است که می توان با این نشانه ها حسود را شناخت و از شر و زیان آنان در امان ماند. البتّه از آن جایی که حسد عمل و فعل بسیار خطرناک تر و پیچیده تر است می بایست حتماً به خداوند فلق پناه برد که او شکافنده هر چیزی است که اجازه نمی دهد که حسودان در پرده ی تاریکی به توطئه علیه مؤمنان ادامه دهند. پس ایشان را رسوا و خوار خواهد ساخت و مکر ایشان را به خودشان باز می گرداند و مومن را در امنیت نوری خویش قرار می دهد.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ از لقمان حکیم نقل می کند که ایشان برای شناخت حسود علامات و نشانه هایی را بیان می کند. آن حضرت علیه السلام می فرماید: قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ: وَلِلحاسِدِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: یَغتابُ إِذا

ص: 357


1- جامع الأخبار، ص 451.
2- شرح نهج البلاغه، ج1، ص316.

غابَ وَیَتَمَلَّقُ إِذا شَهِدَ وَیَشمَتُ بِالمُصیبَهِ؛ لقمان به فرزندش گفت: حسود را سه نشانه است: پشت سر غیبت مى کند، روبه رو تملّق مى گوید و از گرفتارى دیگران شاد مى شود.(1)

با نگاهی به ماهیت حسادت می توان دریافت که حسود نمی تواند همیشه حسد خود را نهان کند و از آن جایی که تا رسیدن به مقصود خویش دست از تلاش و کوشش بر نمی دارد، خود را رسوا می سازد. امیرمومنان امام على علیه السلام درباره این ویژگی حسود می فرماید: اَلحَسَدُ عَیبٌ فاضِحٌ وَشُحٌّ فادِحٌ لایَشفى صاحِبَهُ إِلاّ بُلوغُ آمالِهِ فیمَن یَحسِدُهُ؛ حسادت عیبى رسوا و بخلى سه مگین است و حسود تا به آرزوى خود درباره محسودش نرسد، آرام نمى گیرد.(2)

آن حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ همچنین در بیان ویژگی های حسود می فرماید: اَلحَسودُ سَریعُ الوَثبَهِ، بَطىءُ العَطفَهِ؛ حسود زود خشمگین مى شود و دیر کینه از دلش بیرون مى رود.(3)

حسود نصیحت پذیر نیست، از این رو نمی توان با نصحیت کردن او را به راه راست آورد. از این روست که امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: اَلنَّصیحَهُ مِنَ الحاسِدِ مُحالٌ؛ نصیحت و خیرخواهى از حسود محال است.(4)

پس به جای این که به نصحیت حسود بپردازیم، بهتر است خودمان، را در مخفی سازی برخی نعمت ها بکوشیم و از هرگونه عملی که حسادت را بر می انگیزد پرهیز کنیم؛ حالا چه رسد که تفاخر کنیم و دیگران را تحریک کنیم که آن خود گناهی دیگر است. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در این باره می فرماید: اِستَعینوا عَلى قَضاءِ حَوائِجِکُم بِالکِتمانِ، فَإِنَّ کُلَّ ذى نِعمَهٍ مَحسودٌ؛ در برآوردن نیازهاى خود از پنهان کارى کمک بگیرید؛ زیرا هر صاحب نعمتى مورد حسد واقع مى شود.(5)

از نشانه های ایمان فقدان حسادت است. پس اگر کسی در خود حسادتی را یافت در ایمان خویش شک کند و برای رهایی از این بیماری کشنده و خطرناک و گناهی که در حکم شرک است تلاش کند. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ درباره نشانه ها و ویژگی های مومن می فرماید: سِتَّهٌ لاتَکونُ فِى المُؤمِنِ: اَلعُسرُ

ص: 358


1- خصال، شیخ صدوق، ص 121.
2- غررالحکم، ص128.
3- بحارالأنوار، ج73، ص256، ح29.
4- خصال، ص 269.
5- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص316.

وَالنَّکَهُ وَالحَسَدُ وَاللَّجاجَهُ وَالکَذِبُ وَالبَغىُ؛ شش صفت در مؤمن نیست: سخت گیرى، بى خیرى، حسادت، لجاجت، دروغ گویى و تجاوز.(1)

البتّه برخی از چیزها در انسان است که فضلیت های بزرگی هم به حساب می آیند ولی کسی به آن حسادت نمی ورزد و از این لحاظ شخص در امنیت از حسادت باطنی و عملی حاسدان است. از جمله تواضع و فروتنی که حسود اصلا گرایش به آن ندارد و شخص از شر حسودان در امنیت خواهد بود. امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این باره می فرماید: التَّواضُعُ نِعمَهٌ لایُحسَدُ عَلیها؛ تواضع و فروتنی نعمتی است که بر آن حسد نبرند.(2)

3-3-3 آثار حسد

1- از بین برنده ی ایمان

قلبی که در آن حسد باشد ایمان راه نخواهد داشت. حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می فرماید: لایجتَمِعُ الحَسَدُ وَ الایمانُ فی قَلبِ امْرِیءٍ؛ حسد و ایمان (هرگز) در دل یک نفر با هم جمع نمی شوند.(3)

2- بزرگترین دام شیطان

حضرت امیر عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: الحَسَدُ مَقنَصةُ اِبلیسَ الكُبری؛ حسد، بزرگ ترین دام شیطان است.(4)

3- موجب هلاکت

امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: هَلاكُ الناسِ فی ثلاثٍ: اَلكِبرُ و الحِرصُ وَ الحَسَد؛ این سه چیز مردم را به هلاکت رسانده است: تکبّر، حرص و حسد.(5)

ص: 359


1- تحف العقول، ص 377.
2- همان، ص489.
3- مستدرک الوسائل، ج12، ص18.
4- غررالحکم، ص67.
5- بحارالانوار، ج 78، ص 111.

4- از بین برنده ی لذّات

پیامبر گرامی اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: اَقَلُّ النّاسِ لَذّةً اَلحَسود؛ آدم حسود كمترین لذت و خوشی را از زندگی می برد.(1)

5- باعث مریضی

مولی امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ: الحَسَدُ یذیبُ الجَسدِ؛ حسد، بدن آدمی را آب و گداخته می کند.(2)

6- پیش قراول همه گناهان

امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ: الحسدُ رائدُ السُّوءِ و مِنهُ قَتَل قابیلُ هابیلَ؛ حسد، پیش قراول تمام شرور و بدی ها است. به دلیل همین حسد بود که قابیل برادرش هابیل را به قتل رسانید.(3)

7- حسود، نصیحت ناپذیر

امام جعفرصادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ: النَّصیحةُ مِن الحاسِد محال؛ توقّع نصیحت و خیرخواهی از آدم حسود محال است.(4)

8- آفت دین

امام جعفرصادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ آفةُ الدّینِ: اَلحَسدُ وَالعُجْبُ وَالفَخرُ؛ سه خصلت آفت دین اند: حسد، خودپسندی و فخرفروشی به دیگران.(5)

9- از بین برنده ی حسنات

امام هادی عَلَيْهِ السَّلاَمُ: اَلحَسَدُ ما حی الحَسَناتِ جالِبُ المَقتِ؛حسد، حَسَنات انسان را نابود می کند و بُغض و دشمنی ها را باعث می گردد.(6)

ص: 360


1- همان، ج 77، ص 112.
2- فهرست غرر، ص 67.
3- بحارالانوار، ج 78، ص 111.
4- خصال، ج 1، ص 127.
5- اصول کافی، ج 3، ص 418.
6- اعیان الشیعة، ج 2، ص 39.

10- حسد مضاعف کننده گناه

مولی امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ: الَحسودُ كثیرُ الحَسَراتِ مَتضاعَفُ السَّیئاتِ؛ آدم حسود همیشه حسرت و اندوهش زیاد و گناهانش مضاعف و دوچندان است.(1)

3-3-4 راه خلاصی از حسد

حضرت امیرالمؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ راه خلاصی از حسد را تقوا معرفی می کند.

1- تقوا

مولی امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ: مَنِ اتّقی قَلبُهُ لَم یدخُلْهُ الحَسَدُ؛ کسی که قلبی متقی و پرهیزگار دارد حسد بدان راه ندارد.(2)

2- تقویت ایمان به خداوند و اولیاى او

اگر از ضعف ایمان به عنوان یکى از اساسى ترین علّت ها و ریشه هاى رشد حسادت نام ببریم، پس تقویت ایمان مى تواند از مهم ترین راه هاى درمان حسادت به شمار بیاید. ایمان به خداوند، از عوامل مهم بهداشت و سلامت روان نیز به شمار مى رود. اگر ایمان نباشد، در نتیجه، سلامت روان انسان را رذایل اخلاقى مانند حسد تهدید خواهد کرد. ایمان به خدا از بهترین سرمایه هاى انسانى است که اگر در زندگى انسان ها تحقق داشته باشد، منشأ برکات بسیار است. بدون ایمان و رابطه ی مستحکم با خداوند، نمى توان انتظار درمان از طریق اصلاح معرفت و نگرش را عقلانى و منطقى دانست. از سوى دیگر، ایمان به خداوند، روشنى دل را در پى دارد؛ در چنین حالتى است که سراسر وجودمؤمن خیرخواهى و انسان دوستى مى شود و دیگر جایى براى لکه هاى تاریک حسادت در قلب او به جا نمى ماند.

ص: 361


1- مستدرك، ج 12، ص 12.
2- غرر الحکم، ص591.

3- توجّه به رحمت و حکمت هاى خداى متعال

ازآن جا که عدم آگاهى نسبت به حکمت هاى خداوند، مى تواند عاملى براى مبتلا شدن به بیمارى حسد باشد، در نتیجه، براى درمان باید به رحمت و حکمت خداوند متعال توجه نمود. توجه به گستردگى نعمت ها وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تحُصُوها(1) و نیز حکمت خداى متعال، که هر کارى را از روى حکمت انجام مى دهد، مى تواند چاره ی بدبینى در حسود باشد.

محدودیّت هایى که در بهره مندى از نعمت هاى الهى وجود دارد نیز به دلیل حکمت هایى است که خداوند در اداره این عالم به کار گرفته است. توجه به این دو مطلب زمینه را براى قناعت و راضى بودن فرد به آن چه از امکانات برایش فراهم شده آماده مى کند و او را از حسادت نسبت به نعمت هایى که در دست دیگران است، بازمى دارد. وقتى انسان بداند و معتقد باشد که همه آنچه را که خداوند به بندگان مى دهد، براساس عدالت و مصلحت است و انسان مى تواند با تلاش، لطف و عنایت خداوند را به دست آورد؛ چنین فردى همه چیز را از آنِ خداوند مى داند و قدرت او را آن قدر زیاد مى داند که معتقد است اگر پروردگار هستى بخواهد، مى تواند همه چیزهایى که بندگانش از او مى خواهند به آن ها بدهد، بدون این که ذرّه اى از منبع لایزال الهى کم شود. چنین تفکّراتى، در درمان حسادت، بسیار کارساز است. حسود چون فضل و قدرت خداوند را نمى شناسد، رسیدن نعمتى به خود را در از بین رفتن نعمت دیگرى مى داند. اگر فرد، عظمت خداوند را درک کند و عاقل و با ایمان باشد چنین نگرشى را ندارد.

نگرش بعدى، نگرش به تفاوت هاى موجود در جهان آفرینش است. قرآن کریم براى فلسفه تفاوت هاى موجود در جهان مى فرماید: وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضا سُخْرِیا(2)؛ و برخى از آنان را از (نظر) درجات بالاتر از بعضى دیگر قرار داده ایم تا بعضى از آن هابعضى (دیگر) را در خدمت گیرند. خداوند تفاوت ها را لازمه جهان آفرینش مى داند؛ چرا که همین تفاوت ها باعث رفع احتیاجات مى شود. مثلاً، یک نانوا به مهندس و مهندس به نانوا نیاز دارد و اگر کسى این آموزه ها را بداند، در کنار آموزه هایى مانند وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى(3) و وَاسْئَلوا اللّهَ

ص: 362


1- سوره ابراهیم، آیه 34.
2- سوره زخرف، آیه32.
3- سوره نجم، آیه39.

مِنْ فَضْلِه(1) نه تنها دلیلى براى حسادت در خود نمى بیند، بلکه سعى مى کند با کار و کوشش و توکّل، نعمت هاى خداوند را به دست بیاورد، در صورت محرومیت از آن ناراحت نشود و به زندگى خود با امید ادامه دهد.

4- شناخت توانایى ها و استعدادهاى مثبت خود

طبق آن چه در علوم اخلاق و روان شناسى آمده است، از دست دادن اعتماد به نفس خود و احساس حقارت مى تواند باعث حسادت شود. ازاین رو، یکى از اصول مهم بهداشت روانى و جلوگیرى از حسادت، شناسایى استعدادها، قابلیت ها و نیازمندى هاى خودمان است. حسود باید به جاى این که نعمت هاى دیگران را آرزو کند و به آن ها حسادت ورزد، ویژگى هاى مثبت خود را بشناسد و بداند که هر کسى با تلاش و کوشش خود، برخى از این نعمت ها را به دست آورده، او هم مى تواند با تلاش و پشت کار چیزهایى را که مى خواهد به دست آورد و به جاى حسادت و کینه توزى، توانایى هایش را بهبود بخشد. امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این زمینه مى فرمایند: ارزش هر کس، به مقدار همت اوست زیرا کسى که استقلال و اعتماد به نفس داشته باشد، براى حلّ مشکلاتش در انتظار دیگران نمى نشیند، بلکه با همت عالى و اراده ی آهنین، وارد میدان مى شود و تا به هدف نرسد، دست از کوشش و فعّالیت برنمى دارد. همچنین امام سجاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: تمام خوبى ها در این خصلت جمع است که انسان به دیگران چشم طمع نداشته باشد. این جاست، که دیگر نه تنها احساس حقارتى نخواهد داشت و به دیگران حسادت نمى ورزد، بلکه عزّت نفس و اعتماد به نفس او نیز بالا خواهد رفت، که این خود تأمین کننده ی بهداشت روانى فرد در همه ی مراحل زندگى خواهد بود.

5- افزایش روحیّه ی قناعت و رضایت مندىدر تعالیم آسمانى به اعتدال و قناعت در زندگى سفارش زیادى شده است. رفاه و آسایش واقعى آدمى در مصرف بى رویه نیست، بلکه در بى نیازى و وابسته نبودن به دیگران است. اگر انسان خود را از تعلّقات دنیوى آزاد کند، راحت تر زندگى خواهد کرد، برخى فکر مى کنند با داشتن مسکن مجلل، مرکب مدرن و بسیارى چیزهاى دیگر، بى نیاز مى شوند. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ به حمران بن اعین

ص: 363


1- سوره نساء، آیه32.

فرمود: اى حمران، به آن چه خدا روزى ات کرده قناعت کن و نگاهت جز به مال خودت نباشد و چیزى را که بدان نمى رسى آرزو نکن؛ زیرا آنکه قناعت پیشه کند سیر شود و کسى که قناعت نکند سیر نگردد. آسایش و راحتى از آثار قناعت مى باشد. امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرمایند: هر کس به اندازه ی نیاز بسنده کند، آسایش و راحتى منظم دارد.

بسیارى از حسادت ها به سبب همین افزون طلبى هاى بشر هست. اگر انسان به درجه اى برسد که از نعمت هاى خودش در زندگى احساس رضایت داشته باشد، نعمت هاى دیگران در نظرش کوچک مى آیند. امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این زمینه مى فرمایند: مَنْ رَضِى بِحَالِهِ لَمْ یعْتَوِرْهُ الْحَسَد(1)؛ کسى که به وضعیت خود راضى باشد، گرفتار حسادت نمى شود. تعقّل و تفکّر در زندگى، موجب قناعت مى شود. شخص قانع دنیا را فانى مى داند و به آن دل نمى بندد و در نتیجه، به داشته هاى دیگران حسادت نمى کند، زیرا ریشه همه مفاسد این عالم، محبت و دلبستگى به دنیا و مظاهر آن است. در قرآن، حیات دنیا به عنوان متاع غرور و فریب معرفى شده است: وَ مَا الحْیوةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُور.(2)

دلبستگى به دنیا، زندگى را تباه و دل ها را مضطرب و بى قرار مى سازد و به عکس، دل نبستن به دنیا و قانع بودن به قدر کفایت، در زندگى، مایه ی رهایى از بسیارى از غم ها و اندوه ها و اضطراب ها و نگرانى هاست که این غم ها و اندوه، خود عللى دارد که شایع ترین آن ها، ناراحتى از داشته ها و نعمت هاى دیگران هست. ازاین رو، بى اعتنا بودن به دنیا و اندوخته هاى دیگران، یکى از عوامل سلامت روان و پیش گیرى از بیمارى هاى روانى است و این به معناى استفاده نکردن از مواهب الهى در این عالم نیست.

6- توجّه به ضررهاى حسادتشخص حسود باید بداند حسادت، پیامدهاى بسیار تلخ و ناگوارى براى دین و دنیاى او دارد و براى دین و دنیاى کسى که به او رشک مى ورزد، نه تنها هیچ گونه زیانى ندارد، بلکه مفید هم مى باشد. براى مثال، امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرماید: حسود پیش از آن که به فردى که به او حسادت مى کند ضرر بزند، به خود ضرر مى زند؛ مانند شیطان که به خاطر حسادتش براى خود لعنت و براى آدم عَلَيْهِ السَّلاَمُ

ص: 364


1- غررالحکم، ص601.
2- سوره حدید، آیه20.

برگزیدگى و هدایت و تعالى به سمت حقایق به جاى گذاشت. پس بهتر است به تو حسادت کنند، نه این که حسود باشى؛ زیرا ترازوى اعمال حسود به همان اندازه که ترازوى اعمال محسود سنگین است، همیشه سبک است هنگامى که فرد از روى بصیرت به این موضوع توجّه کند، از حسادت دورى مى گزیند. همان گونه که بیان شد، حسد، باعث رنج و اندوه فراگیر و طولانى مى شود؛ زیرا حسود با دیدن نعمت هایى که خدا به بندگانش عطا کرده، معذّب و ناراحت مى شود و از هر بلایى که از آن ها رفع شود دل گیر مى گردد؛ پس همواره ناراحت است. بنابراین، بایسته است حسود به پیامدهاى کار خود و عذاب شدیدى بیندیشد که در آخرت نیز براى او در نظر گرفته شده است.

امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرمایند: احْتَرِسُوا مِنْ سَوْرَةِ الْجَمْدِ وَالْحِقْدِ وَالْغَضَبِ وَالْحَسَدِ وَأَعِدُّوا لِکُلِّ شَى ءٍ مِنْ ذَلِکَ عُدَّةً تُجَاهِدُونَهُ بِهَا مِنَ الْفِکْرِ فِى الْعَاقِبَةِ وَ مَنْعِ الرَّذِیلَةِ وَطَلَبِ الْفَضِیلَة؛(1) خود را از دست بخل و کینه و غضب و حسد در امان دارید و براى مبارزه با هریک از این امور وسیله اى آماده سازید؛ از جمله تفکّر در عواقب بد این صفات و راه درمان و طلب فضیلت از این راه. بنابراین، باید این نکته را که حسد جز زیان حاسد چیزى در بر ندارد درک کند. حسد نه تنها زیانى براى محسود ندارد، بلکه به نفع اوست؛ زیرا که حسادت دیگران نوعا موجب غیبت او یا تهمت به او مى گردد و حتى گاه به مراحلى بالاتر مى رسد و این کار موجب از بین رفتن گناهان او و به دوش کشیده شدن آن ها توسط حسادت کننده مى گردد. انسان خردمند هیچ گاه ضرر خود را نمى خواهد و چه ضررى از حسادت بالاتر؟

7- داشتن روحیّه ی توکّل

پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از جبرییل پرسید: توکّل چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: فهمیدن این مطلب که مخلوقات نه مى توانند به انسان ضررى بزنند، یا نفعى برسانند، نه مى توانند به انسان چیزى اعطا کنندو نه مى توانند چیزى را از انسان منع نمایند. ازاین رو، انسان از خلق و مردم مأیوس مى گردد و اگر بنده این چنین شد، براى غیر خدا کار نمى کند و به کسى غیر خدا امید ندارد و از غیر خدا نمى ترسد و در احدى غیر خدا طمع نمى کند و این است معناى توکّل. کسى که به خداوند توکّل و تکیه دارد، مى داند خداوندى که امور عالم به دست اوست، خیر و خوبى را براى بنده اش مى خواهد، اگرچه آن

ص: 365


1- تصنیف غررالحکم، ص300.

امر (خواسته خداوند) در ظاهر و در نظر او خوب نباشد. پس انسان آگاه و متوکل هرگاه نعمتى را در دست بنده اى دیگر مى بیند و خودش احتمالاً آن نعمت را ندارد، مى داند و مى فهمد که به خیر و صلاح او نبوده که خداوند آن نعمت را به او نداده است. خداوند که مصلحت بنده اش را بهتر از خودش مى داند، اگر بخواهد به او نیز بهتر و کامل تر از آن نعمت را خواهد داد. در نتیجه، با آسایش خاطر و آرامش روان و با آن چه خداوند به او داده زندگى خواهد کرد و ذره ا ى به دلش غم راه نخواهد داد که چرا فلان نعمت را فلان شخص دارد و من ندارم. شخص متوکّل و متّقى مى داند که هنگام گرفتار شدن در مشکلات، به جاى اضطراب، ترس و دلهره و به جاى پیمودن راه هاى انحرافى، تنها باید وظیفه خود را انجام دهد؛ زیرا رزق و روزى هر کس به دست خداست و هیچ کس نمى تواند ذره اى در این امر دخالت کند. خداوند در قرآن مى فرماید: وَمَن یتَوَکلَ عَلىَ اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه(1)؛ کسى که به خداوند توکل نماید، خداوند امرش را کفایت مى کند. شخص متوکّل ترسو اضطراب کم ترى دارد و با آرامش زندگى مى کند، توکّل روح و اراده ی انسان را تقویت مى کند و در نتیجه، فرد، با تلاش و کوشش بیش تر سعى مى کند در زندگى به آن چه که مى خواهد، برسد و چشمش به دست دیگران نیست و از تنبلى و توقّع بودن از دیگران نیز بى نیاز خواهد شد.

3-4 منکر لقمۀ حرام

اشاره

یکی از کلیدی ترین جملاتی که حضرت اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در روز عاشورا بیان فرمود و پرده از ماهیّت لشکر عمر سعد کشید این جمله ی معروف حضرت است که فرمود: فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ؛ شکم هایتان از حرام پر شده و بر قلب هایتان مُهر خورده است.انسان موجودی است دارای دو بعد روحانی و جسمانی، كه بین این دو رابطه ی تنگاتنگی وجود دارد؛ زیرا هم امور مربوط به جسم، روح انسان را تحت تأثیر قرار می دهد و هم مسایل روحی مانند غم و اندوه باعث بروز بیماری های جسمی در انسان می شوند. كسب و درآمد حلال یا حرام و به عبارتی لقمه ی حلال یا حرام از جمله مسایلی است كه ابعاد وسیعی از زندگی انسان را تحت تأثیر

ص: 366


1- سوره طلاق، آیه3.

قرار می دهد. به همین دلیل پرهیز از لقمه ی حرام با اهمیت فراوانی در آیات و روایات ذكر شده است.

در فرهنگ تعالی بخش اسلام، لقمه ب حرام مختص موادّ خوراکی نبوده و حرام بودنش هم منحصر در روانه کردن آن به دستگاه گوارش نیست. لقمه ی حرام، اصطلاحاً به مالی گفته می شود که از راه غیر شرعی به دست آمده و هرگونه تصرف در آن (نه فقط خوردن) نیز ممنوع است و حرام.

دلیل این گستردگی در عنوان بحث، هم ترازی واژه هایی نظیر «لقمه ی حرام» و «اللقمة من الحرام» با «أکل مال به باطل» یا «أکل سحت» در آیات و روایات است که این تعابیر را می توان با عبارت هایی مانند «أکل ... بالباطل» و «أکل السحت» در منابع قرآنی و حدیثی جست و جو کرد.

«أکل» برخلاف تصوّر عمومی که آن را منحصر در خوردن از راه دستگاه بلع و گوارش می دانند؛ در خوردن خلاصه نشده و دامنه معنائی اش هرگونه تصرّف را شامل می شود؛ خواه این تصرّف، خوردنی باشد؛ خواه پوشیدنی و خواه هر گونه دخل و تصرف دیگر. به عبارت دیگر این واژه در عربی همان کاربردی را دارد که ما در فارسی داریم. ما نیز وقتی می گوییم پول فلانی را خوردند منظورمان وارد کردن آن در دهان نیست بلکه منظورمان از خوردن یک تعبیر عرفی برای هر گونه تصرف و مال خود کردن مال دیگران است.

قرآن کریم، هم برای بیان هر گونه تصرّف در مال دیگری از واژه «أکل» استفاده کرده است؛ مانند این آیه که می فرماید: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِل(1)؛ بر اساس این آیه؛ هر گونه تصرّف در اموال دیگران از غیر طریق صحیح و به ناحق؛ مورد نهی خداوند متعال قرار گرفته است.

بنابراین لقمه حرامی که با تعابیر گوناگون در آیات و روایات مشاهده می شود محدود به چند دانه برنج و لقمه ای نان نمی شود؛ بلکه مراد از این واژه، هر گونه ما لی است که از راهی ناحق و بدونمجوز شرعی به دست آید و مراد از خوردن آن نیز فرو بردن آن به داخل گلو نیست، بلکه منظور هرگونه تصرف در آن مال، بدون مجوز شرعی و رضایت صاحب آن است.

پس اگر کسی پولی را ظالمانه به دست آورد؛ امّا آن را خرج خوراک نکرد؛ بلکه لباسی خرید و پوشید یا با آن کرایه ماشین داد او نیز مصداق خورنده مال حرام به حساب می آید و این همان تعبیری است که آیات و روایات هماهنگ با فرهنگ محاوره ی مردم از آن استفاده کرده است و می گوید

ص: 367


1- سوره بقره، آیه188.

که او پول مردم را خورد در حالی که ریالی از این پول لقمه ای نشد و از گلوی او پایین نرفت. برخی از مصادیق مال حرام عبارت است از: رباخواری، خوردن مال یتیم، كم فروشی، نپرداختن خمس و زكات، كم كاری در قبال دریافت حقوق و دست مزد، فریب در معامله، زیرمیزی، رشوه خواری و... البته ناگفته نماند خوردن بعضی از چیزها که ذاتا حرام است هم مصداق لقمه ی حرام به شمار می آید مثل شرب خمر و اکل میته.

3-4-1 تعریف مال حرام

مال حرام مالی است که از راه نامشروع به دست آید و مطلق تصرّف در آن، حرام است. خواه به مصرف خوردن و آشامیدن برسد، خواه صرف پوشاک و مسکن و مانند آن شود. و حرام خوار علاوه بر این که گناه بزرگی مرتکب شده است، از مال حرام که در آن تصرّف نموده، نفع نمی برد و آن مال برکت ندارد.

3-4-2 دلیل حرمت

در اسلام، أکل یا همان مطلق تصرف در این گونه اموال، حرام است زیرا آیات و روایات فراوانی با صراحت تمام مردم را از هر گونه تصرف در اموالی است، که از راه نامشروع به دست آمده و مصداق مال حرام شده اند باز می دارند و اجازه چنین کاری را به آن ها نمی دهند.

3-4-3 توجّه اسلام به روابط اقتصادی سالم

اسلام روی مسئله ی غذا تغذیه، حساسیت به خرج داده است. لقمه ی حلال در تربیت اثر دارد. قرآن می فرماید: «یا أَیهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّیباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً»(1) قرار گرفتن این دو کلمه کنار هم بی ربط نیست! می فرماید: «كُلُوا مِنَ الطَّیباتِ»، «طیب» یعنی دل پسند. «كُلُوا مِنَ الطَّیباتِ» بعد می گوید: «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» یعنی از غذای «طیب» و حلال بخورید، «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» بعد عمل صالح انجام بدهید. این دو جمله: «كُلُوا ... وَ اعْمَلُوا...» بی ربط نیستند. معلوم می شود كه اگر كسی لقمه اش حرام باشد،

ص: 368


1- سوره مؤمنون، آیه51.

موفق به عمل صالح نمی شود. این دو جمله ی كنار هم به هم ربط دارد. كباب را با ریحان می خورند. ماست را با نعناع می خورند. این معلوم می شود كه هر غذایی با سبزی خودش یك رابطه ای دارد.

اسلام كار را عبادت می داند. حتی به كشاورزها گفته است وقتی می خواهید بذر بر روی زمین بپاشید، مقداری از بذر را در دستت بگیرید و رو به قبله بایستید، این آیه را بخوانید: «أَ فَرَءَیتُم مَّا تحَرُثُونَ، ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نحَنُ الزَّارِعُونَ» می بینید چه چیزی را پخش می كنید و چه چیزی را حرث می كنید؟(1) «ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ» شما زراعت می كنید؟ «أَمْ نحَنُ الزَّارِعُونَ» یا ما زراعت می كنیم؟ ما فقط دانه می پاشیم. این من هستم كه این دانه را... یك حبه را تبدیل به یك خوشه می كنم، و در هر خوشه ای چند دانه است. من این كار را می كنم. «ثُمَّ تَقُولُ بَلِ اللَّهُ الزَّارِع» سه مرتبه بگو: «بَلِ اللَّهُ الزَّارِع» زارع واقعی خداست. بعد بگو: «ثُمَّ قُلِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ حَبّاً مُبَارَكاً وَ ارْزُقْنَا فِیهِ السَّلَامَة».(2) خدایا این حبه ای كه پخش می كنم مبارك كن، بعد پخش كن! ببینید كشاورز را از روز اول گفته اند این بذر را كه می پاشی، این بذر بند به خدا باشد.

غذا می خوری؟ «فَكُلُوا ...وَاشْكُرُوا...»(3)رابطه ی شكم با خدا! «فَكُلُوا ... وَاشْكُرُوا...» رابطه خوردن با انرژی، «كُلُوا ...وَ اعْمَلُوا صالِحاً...»(4) از انرژی عمل صالح انجام بده. رابطه ی شكم با دیگران، «كُلُوا ...اَنفقوا» رابطه ی شكم با خود شكم، «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(5) خوردی، فشار به معده نیاور! این سیمای اسلام است.

3-4-4 اهمیت پرهیز از مال حرام

خداوند در قرآن اصحاب كهف را به عنوان الگو برای انسان های پاك سرشت و حق جو معرفی می كند و ازجمله كارهای آن ها كه می تواند برای همگان سرمشق قرار گیرد، تهیه ی غذای پاك و حلال است؛ آنان وقتی از خواب 309 ساله برخاستند، به شدت احساس گرسنگی كردند، امّا با این

ص: 369


1- سوره واقعه آیه63 و 64.
2- اصول کافی، ج 5، ص262.
3- سوره نحل، آیه114.
4- سوره مؤمنون، آیه51.
5- سوره اعراف، آیه31.

حال به مأمور تهیه غذا توصیه می نمودند هر غذایی را نخرد، بلكه بین فروشندگان بگردد و از كسی غذا تهیه كند كه غذایش از همه پاك تر و حلال تر باشد: «فلینظر ایها ازكی طعاما»(1) این نكته جالب توجه است كه آنان درحالی كه بسیار گرسنه بودند، اوّلین چیزی كه مورد توجه قرار دادند، نوع و مقدار غذا نبود، بلكه حلال و پاك بودن آن برایشان حایز اهمیت بود.(2)

3-4-5 آثار و پیامدهای لقمه ی حرام

درآمدهای نامشروع و خوردن لقمه حرام آثار فراوانی دارد كه به پاره ای از آن ها اشاره می کنیم:

1- پذیرفته نشدن نماز و عبادات

كسی كه مال حرام می خورد، ممكن است نماز به جای بیاورد، روزه بگیرد و سایر عبادات را انجام دهد، غافل از این كه مال حرام سبب تباهی اعمال او می شود. در روایتی از رسول اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمده است: من اكل لقمه حرام لم تقبل له صلاه اربعین لیله؛ كسی كه لقمه حرامی بخورد، تا چهل شبانه روز نمازهایش قبول نمی شود.»(3)

چنین فردی حتی اگر با استفاده از مال حرام توفیق حج تمتّع و عمره هم پیدا كند، از او پذیرفته نمی شود. امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: «لا یقبل الله عزوجل حجا و لا عمره من مال حرام؛ خداوند حج و عمره ای را كه از مال حرام باشد، نمی پذیرد.(4)

در حدیثی قدسی آمده است، که خداوند متعال می فرماید: فَمِنْكَ الدُّعَاءُ وَ عَلَیَّ الْإِجَابَةُ فَلَا تَحْجُبْ عَنِّی دَعْوَةً إِلَّا دَعْوَةَ آكِلِ الْحَرَامِ؛ بنده من! تو دعا کن؛ من اجابت می کنم. بدان که تمام دعاها به پیشگاه اجابت من می رسد؛ مگر دعای کسی که مال حرام می خورد.

ص: 370


1- سوره کهف، آیه19.
2- تفسیر نور، ج 7، ص 154
3- بحارالانوار، ج 36، ص 413.
4- همان، ج 39، ص 361

شخصی به محضر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شرفیاب شد. به آن حضرت عرض کرد که دوست دارم دعایم مستجاب شود؛ چه کنم؟ پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به او فرمود: طَهِّرْ مَأْكَلَكَ وَ لَا تُدْخِلْ بَطْنَكَ الْحَرَامَ؛ لقمه ات را پاک کن [تا مبادا به حرامی آلوده باشد] و مراقب باش هیچ نوع حرامی را مصرف نکنی.(1)

2- مستجاب نشدن دعا

مطابق روایات تا وقتی كه حق دیگران در داخل مال كسی باشد، دعای او مستجاب نمی شود. خداوند دعای بندگان خود را به اجابت می رساند، مگر دعای انسان حرام خوار.(2) در روایت دیگری آمده است: «من احب ان یستجاب دعاؤه فلیطیب مطعمه و مشربه؛ كسی كه دوست دارد، دعایش مستجاب شود طعام و كسب خود را از حرام پاك كند.»(3)

3- نسل فاسد

فردی كه لقمه ی حرامی را به منزل می برد، خانواده خویش را از سعادت دور می كند و فرزندی كه در چنین خانواده ای متولد می شود، روی سعادت را نمی بیند. كسی كه نطفه اش از حرام منعقد شده، به فساد و تباهی گرایش داشته و فاسد خواهد شد.(4) از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل شده است: كسب الحرام یبین فی الذریه؛ مال حرام در فرزندان آشكار می شود.»(5)

علاوه بر موارد فوق، برای خوردن مال حرام آثار دیگری نیز ذكر شده است كه از جمله دل را سیاه می كند و قلب را سخت می كند. موجب می شود انسان خدا را فراموش كند و دیگر این كه شیطان را مسلّط می كند.(6)

ص: 371


1- همان، 90، ص373.
2- وسایل الشیعه، ج 7، ص 541.
3- بحارالانوار، ج 09، ص 273.
4- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 01، ص 8.
5- اصول كافی، ج 5، ص421.
6- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 01، ص48.

4- سنگ دلی، اثر حرام خوری

روایتی وجود دارد که اگر آن را در کنار این روایت قرار دهیم نتیجه ای حاصل می شود که آن را اباعبدالله الحسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در کربلا و در تحلیل جنایت کوفیان بیان فرمود. آن روایت این است که امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَا یَسْتَجِیبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ قَاسٍ؛ خداوند متعال دعایی را که از قلبی سخت و بی رحم برخاسته باشد اجابت نمی کند.(1)

از این دو روایت این معنا استنباط می شود، که حرام خواری و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند که اگر کسی حرام خورد قلبش سخت شده و در برابر حق، نرمش نخواهد داشت و این همان سخنی است که امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در روز عاشورا به سپاه کوفه فرمود. آن حضرت وقتی دید که کلام حقش در دل سخت تر از سنگ کوفیان اثر نمی کند علّت را این سخت دلی و عدم کرنش در برابر حق را لقمه های حرامی برشمرد که شکم های کوفیان از آن پر شده بود: فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ؛ شکم هایتان از حرام پر شده و بر قلبهایتان مُهر خورده است.(2) حداقلش این است؛ غذای آن چند روزی را که این ها در کربلا مستقر بودند عمر سعد به آن ها می داد. او با کیسه های زر اموی یا تصرّف حرام در بیت المال مسلمین غذا تهیه می کرد و در شکم این ها می ریخت لذا شکم همه از حرام پر بود و چون این گونه بود هر وقت ولیّ خدا و امام عصرشان اراده می کرد که با این ها سخن بگوید سر و صدا می کردند و هلهله سر می دانند و حاضر نمی شدند تا به کلام آن حضرت گوش فرا دهند تا جایی که امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ خطاب به آنها فرمود: وَیلَکُم مَا عَلَیکُم أن تَنصِتُوا إلَیَّ فَتَسمَعُواقَولِی؛ چرا ساکت نمی شوید تا حرفم را بشنوید؟ اینجا بود که خود حضرت عَلَيْهِ السَّلاَمُ علت را بیان کرد و فرمود: فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ.

سنگ دلی از جمله بیماری های روحی و روانی آدمی است؛ زیرا انسان در این حالت، از اعتدال و استوا بیرون می رود و از درک و فهم بسیاری از امور ناتوان می گردد.

در آموزه های قرآنی، به حالتی انسانی اشاره می شود که، در آن دل ها سخت و قلب ها سنگ می شود. از این حالت با تعابیری چون "قست قلوبهم"، اشدد علی قلوبهم و "غلیظ القلب" یاد شده است.

ص: 372


1- اصول کافی، ج 2، ص474.
2- بحارالانوار، ج 45. ص8.

"قساوت" در زبان عربی از ریشه "قسی" و "قسوه" است؛ که در لغت به معنای خشونت و نفوذ ناپذیری می باشد؛ از این روست که به سنگ های خشن و سخت، "قسی" می گویند.

اما قلب در اصطلاح قرآنی، به روح لطیف انسانی که با تعلّق به قلب جسمانی، سلطه ی خود را در بدن انسان اجرا مى کند، گفته می شود. گاه از قلب، به نفس ناطقه نیز تعبیر می شود. از آن جایی که این بخش از بدن انسان، مرکز تحولات مختلف روحی است، آن را "قلب" نامیده اند.(1)

قسی القلب در اصطلاح قرآنی به قلب هایی گفته می شود که در برابر حق، تواضع، خشوع و انعطافى نداشته باشد و نور هدایت در آن نفوذ نمى کند. در فارسی از آن به "سنگ دلی" تعبیر شده که در مقابل "نرم دلی" قرار گرفته است.(2)

علمای اخلاق در تعریف قساوت قلب و سنگ دلی یا سخت دلی، آن را به معنای روحیه تاثیرناپذیری از درد و رنج هم نوعان معنا کرده اند. به این معنا که انسانی که به بیماری قساوت قلب دچار شده است، نسبت به هم نوعان و درد و رنج شان واکنش مثتبی نشان نمی دهد و با آنان هم دردی نمی کند.

به سخن دیگر، عواطف و احساسات چنین اشخاصی، از حالت طبیعی و فطری خود بیرون رفته و به گونه ای در آمده است که از عوامل بیرونی تاثیر نمی پذیرد؛ زیرا انسان به طور طبیعی و فطری، هنگام مشاهده ی درد و رنج دیگری، واکنش عاطفی و احساسی از خود بروز می دهد و با صاحب درد و مصیبت ابراز همدردی می کند که آثار آن گاه به شکل اعمالی برای کاهش درد و رنج مصیبت زده، بروز می کند. هر چند که اصولاً همدردی عاطفی و احساسی بدون واکنش فعلی و عملی خود موجبات تسکین و آرامش مصیبت زده و رنج دیده می شود، ولی چنین اشخاص بیماری در حالتیبه سر می برند که نمی توانند چنین واکنش همراه با هم دردی در مقام احساس و عواطف بروز دهند چه رسد که در مقام عمل کاری برای کاهش درد و رنج مصیبت زده انجام دهند.

سنگ دلی و سخت دلی در انسان ها موجب می شود تا هیچ احساسی نسبت به درد و رنج دیگر هم نوعان نداشته باشد و گامی برای کاهش آلام و رنج ها بر ندارد.

آن چه که گفته شد تنها در حوزه ی علم اخلاق بوده است؛ امّا به نظر می رسد که سنگ دلی و قساوت تنها به حوزه احساس و عواطف محدود نشود؛ زیرا چنان که از آموزه های قرآنی بر می آید،

ص: 373


1- تفسیر روشن، ج 1، ص 369.
2- شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، ج 3، ص673.

در مراتبی از سنگ دلی و قساوت قلب، انسان های بیمار در چنان حالتی قرار می گیرند که قدرت درک و فهم حقایق را پیدا نمی کنند و این گونه است، که جهان را از زاویه ی دیدی دیگری می نگرد و تحلیل و تبیین می کنند. بر این اساس بینش و نگرش آنان تحت تاثیر سنگ دلی آنان دچار بحران و خطای فاحش می شود و تحلیل و تبیین های نادرستی از هر واقعه و رخ داد به دست می دهند و قادر و توانا به تشخیص موقعیّت واقعی خود در هستی و نسبت به دیگران، نخواهند بود.

از این رو، سنگ دلی و قساوت در مراتب بزرگ تر و در سطوح بالاتر منجر به انسداد مجاری ادراکی بشر می شود و قدرت تشخیص حقایق را از وی می گیرد؛ زیرا قلب در تفسیر و تحلیل قرآنی، تنها منبع و منشای احساسات و عواطف نیست، بلکه کارکردی فراتر از آن داشته و درک و فهم حقایق را نیز به عهده می گیرد. به این معنا که عقل و قلب در تحلیل قرآنی کارکردهای نزدیک به هم دارند و این گونه نیست که قلب تنها به ادراک احساسات و عواطف بپردازد و یا منشأ و خاستگاه آن باشد. بر این اساس می توان گفت که قساوت قلب و سخت دلی هر چند که در وهله نخست در احساسات و عواطف بروز می کند و حالت نرمی و لطافت روحی در شخص می میرد و یا بیمار می شود، ولی در فرآیند و سطح عالی تر موجب می شود تا قدرت و توانایی فهم حقایق نیز از وی سلب شود و سنگ دل نتواند تحلیل درستی از حقایق داشته باشد؛ زیرا بسته شدن مجرای ادراکی از جمله قلب می تواند، تأثیر مستقیمی در درک و فهم انسان به جا گذارد و سنگ دلی یکی از علل بسته شدن چنین مجرای ادراکی بشر براساس تحلیل قرآنی است.

از آن چه گذشت، می توان دریافت که در تحلیل قرآنی سنگ دلی از نظر مفهومی و معنایی از گستره فراتر و دربرگیرنده تری برخوردار می باشد و تنها به حوزه علم اخلاق و مناسبات انسانی و ارتباطاتبشری محدود نمی شود، بلکه در حوزه های فراتری از جمله ادراک حقایق هستی نیز تاثیر مستقیم و اساسی به جا می گذارد.

بنابراین باید در باره سنگ دلی و قساوت قلب گفت که آن حالتی از حالات روحی وروانی است، که درآن قلب انسان به علّت انجام اعمالی چون مخالفت با آموزه های عقلانی و عقلایی و الهی و همچنین اعمال منافی اخلاق ، دیگر حالت پذیرش حق وحقیقت در او از بین می رود و نسبت به گناه خشنود و از اعمال صالح و کارهای نیک دور می شود. در این حالت، مشاهده مناظر رقت آوری چون دیدن شکنجه مظلومی و یا گرسنگی کودکی یتیم هیچ نوع تغییری در بیننده سنگ دل ایجاد

ص: 374

نمی کند و او را متأثّر نمی سازد تا واکنشی احساسی و عاطفی همدردی وی را بر انگیزد و به کاری برای کاهش دردها و رنج های مصیبت دیده وادارد.

از آموزه های قرآنی چنین بر می آید که قساوت قلب یک بیماری روحی دریافتی است و در طی فرآیندی پدید می آید و افزایش می یابد. بنابراین نمی توان آن را امری ارثی دانست؛ زیرا زمینه ها و علل و عواملی موجب می شود تا انسانی که به طور طبیعی بر فطرت پاک و سالم آفریده شده است از حالت اعتدالی بیرون رود و به این بیماری دچار گردد.

قساوت، یکی از مهمترین عواملی است که انسان ها را از شناخت خداوند و سیر کمالی به سوی او بازمی دارد. از آن جایی که یکی از وظایف و مسئولیت های پیامبران، آشنا کردن انسان ها با حقایق هستی و ایجاد تعامل صحیح میان انسان برای گسترش عدالت در جامعه بوده است، ولی همواره با مقاومت انسان های بیماری رو به رو بوده اند که اجازه نمی دادند، تا پیامبران به مسئولیت خود عمل کنند. این افراد بیمار به تعبیر قرآنی با مقاومت خویش، راه نفوذ حقایق و درک آن را بر خود بسته، با زیر پانهادن اصول انسانی، با سرسختی تمام در مقابل حق می ایستند. بنابراین هم چنان که خود را از درک حقایق محروم می کردند سدّ راه شناخت و آشنایی دیگران نیز می شوند و با رفتارهای خویش به مصلحان و پیامبران و روشن گران اجازه نمی دهند تا حقایق هستی را برای دیگران، آشکار سازند.

از آیه ی 74 سوره ی بقره بر می آید که قساوت قلب و سخت دلی دارای مراتب گوناگونی است؛ زیرا در این آیه با اشاره به تفاوت سنگ ها در نرمی و سختی این معنا مورد تأکید و توجه قرار گرفته است که انسان ها در سنگدلی تفاوت های فاحش و محسوسی دارند؛ زیرا چنان که برخی از سنگ هابه گونه ای است که آب می تواند در آن نفوذ کند و یا از دل آن جریان یابد، برخی از دل ها نیز این گونه است که با همه ی قساوت و سختی، امکان نفوذ و تاثیر حقایق در آن ها می باشد، ولی در برابر برخی دیگر از سنگ های خارا چنان سخت و سفت هستند که هیچ چیزی در آن نفوذ نمی کند چه برسد، که آبی در آن نفوذ و یا جریان یابد. این سخت دلی را می توان در برخی از انسان ها نیز یافت که به هیچ وجه حقایق با تمام قدرت و توانش نمی تواند در آن نفوذ کند.

خداوند در این آیه با تمثیل زیبایی، به بیان شدّت و درجه ی قساوت و سنگ دلی انسان ها اشاره کرده، بیان می کند که قلب در شدت قساوت به درجه ای می رسد که حتی از سخت ترین سنگ ها هم،

ص: 375

سخت تر می شود. نه این که چشمه عواطف و علم از آن نمی جوشد، و قطرات محبت از آن تراوش نمى کند؛ بلکه هرگز از خوف خدا، دلِ انسان سنگ دل به تپش نمی افتد.(1)

تفاوت مراتب سنگ دلی و قساوت را می بایست در عوامل و زمینه هایی جست که موجبات بیماری سنگ دلی و سخت دلی در انسان را فراهم آورده و در یک فرآیندی آن را به سخت ترین حالت در آورده است.

ص: 376


1- پرتوى از قرآن، طالقانی، ج 1، ص 306.

کلام آخر

قرآن كریم، از هنگام نزول تا هم اكنون، سرچشمه پیدایش و سرمایه پرورش بزرگترین و پاكترین روح ها، بلندترین همت ها، استوارترین اراده ها، عمیق ترین افكار، عالی ترین معارف، نغزترین ادبیات و دل انگیزترین هنرها در عرصه های گسترده و حوزه های گوناگون حیات فكری و فرهنگی و علمی و اجتماعی و ادبی و هنری مسلمانان در همه ی اكناف عالم و در پهنه ی تاریخ پر افتخار فرهنگ و تمدن اسلامی بوده است.

قرآن كریم برخلاف روش ها و اندیشه های كلامی و فقهی و فلسفی، كه بیش از هزار سال است در جامعه اسلامی رایج و شایع شده اند، توجه و عنایت فوق العاده ای به طبیعت و عناصر طبیعت دارد (در این میان، آب از عمده ترین عناصر طبیعت به شمار می آید)، به طوری كه در میان ادیان الهی هیچ كدام به اندازه دین مبین اسلام، به ویژه قرآن كریم، به موضوع «آب» نپرداخته اند؛ تنوع موضوعی، تفصیل مباحث آب و تاكیدات قرآن به ارزش و اهمیت آب، بیان گر این حقیقت است كه توجه قرآن به طبیعت و بالاخص آب همه سویه بوده است.

واژه «ماء» اصل عبری آن «مُی- میم» و سریانی آن «میا» است كه در عربی تغییر شكل داد و «ماء» شد. این لغت در اصل به معنی «هر مایع غیر جامد» است چه آب مطلق باشد یا آب های مضاف، ولی وقتی به صورت «ماء» مطلق استفاده می شود منسوب به آب خالص است. واژه «ماء» در قرآن كریم 59 بار به صیغه مفرد و 4 بار با متصل شدن به ضمائر به كار رفته است.

آب در قرآن اهمیتی زیاد دارد. خداوند در آیات متعدد انسان را به تفكّر در آب و شكرگزاری این نعمت بزرگ یادآور شده است. آیا به آبی که می نوشید اندیشیده اید؟ آیا شما آن را از ابر نازل کرده اید یا ما آن را نازل می کنیم؟ هر گاه بخواهیم این آب گوارا را تلخ و شور قرار می دهیم پس چرا شکر نمی کنید؟» آب به عنوان بركت خداوندی است كه حیات می بخشد، حیات را حفظ می كند و بشر و زمین را پاكیزه می گرداند. عرش خدا بر روی آب و بهشت به صورت باغ هایی كه

ص: 377

نهرهایی زیر آن ها جاری است تشریح می شود. به نظر می رسد كه در قرآن آب با ارزش ترین آفریده خداوند بعد از انسان باشد. خاصیت «حیات دهندگی» آب در آیات متعدد قرآن اشاره شده است (مثلاً آیات 48 و 49 سوره فرقان: و خداوند آب را از ابرها پایین فرستاده و به وسیله ی آن زمین را پس از مردنش حیات داده است). آب نه تنها حیات می بخشد بلكه هر حیاتی اصلش از آب است (ما هر موجود زنده ای را از آب آفریدیم).

در قرآن كریم؛ آب، رزق الهی است و باید از آن به جا استفاده شود؛ پدیدآورنده و نازل كنندة آب آشامیدنی خداست؛ اوست كه با آب انسان ها و حیوانات را سیراب می كند؛ خداوند بر انسان ها به سبب نازل كردن آب آشامیدنی منّت گذارده؛ وجود چشمه سارها را بر روی زمین از آیات الهی معرفی كرده؛ چشمه های بهشتی را یكی از بهره های متقین در بهشت توصیف كرده؛ جهنمیان را از آب آشامیدنی محروم توصیف كرده، به طوری كه از بهشتیان درخواست آب آشامیدنی می كنند.

قرآن می فرماید: خداوند انتقال دهندة آب به سرزمین های خشك است. ایمان و تقوا و استغفار و توبه و پایداری در راه عقیده را از عوامل فراوانی و بركت آب معرفی كرده است. همچنین قرآن كریم در آیات متعدد آسمان و ابرهایی كه به وسیلة باد متراكم می شود و چاه و دریا و زمین و كوه ها را از منابع تولید و تأمین آب می داند.

آب برای مسلمانان اهمیّت ویژه ای برای استفاده در طهارت، وضو، غسل و غیره دارد. امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ آب و طهارت را كلید قرب و مناجات با خدا معرفی نموده اند: «چون اراده طهارت و وضو نمودی چنان به سوی آب روان شو كه گویی به سوی رحمت خدای تعالی می روی كه خداوند تعالی آب و طهارت را كلید قرب و مناجات خویش و نشانی برای راهنمایی مردم به سوی خوان خویش مقرر فرموده است و چنان كه رحمت خداوند گناهان بندگان را پاك می كند نجاست های ظاهر را جز با آب نمی توان پاك كرد. پس چنان كه هر نعمت دنیوی را با آب، حیات بخشید به رحمت و فضل خویش حیات قلب باطنی و عبادات را نیز به وسیله آب (كه همانا طهارت است) زندگی و كمال بخشید. در صفا، پاكی، شفافیت، فراوانی آن و امتزاج لطیف اش با هر چیز بیاندیش و آن را در تطهیر اعضای بدنت كه خدا به تطهیرشان امر فرموده به كار گیر و واجبات و سنن تطهیر را بجای آور كه در هر یك از آنها فواید بسیاری نهفته است پس چون آب را گرامی داشته و آن را به كار گیری، به زودی چشمه های فواید بسیاری برایت جوشیده خواهد شد».

ص: 378

قرآن كریم دو عبارت صریح راجع به صرفه جویی آب و مدیریت تقاضا دارد: اول این كه منابع آب ثابت (معین) است (و آن خدایی كه از آسمان آبی به قدر و اندازه نازل می كند...) و ثانیاً در مصرف آب نباید اسراف شود (از نعمت های خدا بخورید و بیاشامید و اسراف مكنید كه خدا مسرفان را دوست ندارد). اسراف و زیاده روی از صفات زشت و ناپسند و مورد غضب خداوند است [خداوند در آیه 43 سوره مؤمن می فرماید: «اسراف كنندگان اهل آتش اند». به استناد این آیه، اسراف از جمله گناهان كبیره است، زیرا ملاك گناهان كبیره وعده بر عذاب است.

قرآن خاطر نشان می كند كه بركت آب برای گیاهان نیز می باشد: گیاهان از همه نوعأَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابيبُ سُود»ٌ توسط بارانی كه خداوند فرو می فرستد تغذیه می شوند. خداوند در آیه 38 سوره انعام، انسان را با مقایسه وی با حیوانات از حقوق آن ها آگاه می نماید: «محققاً بدانید كه هر جنبنده ای در زمین و هر پرنده ای كه با دو بال در هوا پرواز می كند همگی طایفه ای مانند شما بشر هستند».

خداوند در آیه 48 سوره روم این مراحل را بیان فرموده اند: اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَیَبْسُطُهُ فِی السَّمَاء كَیْفَ یَشَاء وَیَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ؛«خدا آن كسی است كه بادها را می فرستد تا ابرها را در آسمان به حركت درآورد و سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد می گستراند و بعد متراكم می سازد.. آنگاه قطره های باران را می بینی كه از لابه لای آن خارج می شود. پس آن را (به كشتزار) هر یك از بندگانش بخواهد می رساند تا آنها شادمان گردند».

«اللَّهُ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُون...»؛ خدا آن كسی است كه بادها را می فرستد تا ابرها را در آسمان به حركت درآورد...

«وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنين»؛ ما بادها را برای بارور ساختن (ابرها و گیاهان) فرستادیم و از آسمان آبی نازل كردیم و شما را با آن آب سیراب ساختیم.

«وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً »؛ خداوند كسی است كه بادها را فرستاد تا ابرهایی را به حركت درآورند، سپس ما این ابرها را به سوی زمین مرده ای راندیم و به وسیله آن زمین را پس از مردنش زنده می كنیم...»

ص: 379

«إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»؛ اگر او اراده كند بادها را ساكن می سازد تا آنها بر پشت دریا بی حركت بمانند. در این نشانه هایی است برای هر صبر كننده شكركزار.

«إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»؛ و در تغییر بادها و ابرهایی كه میان زمین و آسمان مسخرند نشانه هایی برای اندیشمندان وجود دارد.

«وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً»؛ و او خدایی است كه بادها را برای بشارت پیشاپیش رحمت خود فرو فرستاد و از آسمان آبی را برای شما آبی نازل كردیم.

آیه 43 سوره نور، مراحل تشكیل ابرهای كومولونیمبوس را چنین بیان می كند: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاء مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاء وَیَصْرِفُهُ عَن مَّن یَشَاء یَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ»؛ آیا ندیدی كه خداوند ابرها را به آرامی حركت می دهد، سپس میان آنها پیوند می دهد و بعد آن را متراكم می سازد؟! در این حال دانه های باران را می بینی كه از لابه لای آن خارج می شود و از آسمان- از كوه هایی كه در آن است (ابرهایی كه همچون كوه انباشته شده اند)- دانه های تگرگ نازل می كند و هر كس را بخواهد به وسیله آن زیان می رساند و از هر كس بخواهد این زیان را برطرف می كند. نزدیك است درخشندگی آن (ابرها) چشم ها را ببرد.

آیه 12 سوره رعد نیز برق را نشانه ابرهای سنگین بیان می كند: «هُوَ الَّذِی یُرِیكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَیُنْشِیءُ السَّحَابَ الثِّقَالَ»؛ او كسی است كه برق را به شما نشان می دهد كه هم مایه ترس و هم مایه امید است و ابرهای سنگین بار ایجاد می كند.

خداوند همچنین در آیه 24 سوره روم، نقش رعد و برق را در بارندگی و رشد گیاه بیان می فرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ یُرِیكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاء مَاء فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»؛ و از نشانه های دیگر او این است که برق را به شما نشان می دهد كه هم مایه ترس و هم مایه امید است (ترس از صاعقه و امید به نزول باران) و از آسمان آبی فرو می فرستد كه

ص: 380

زمین را پس از مردنش به وسیله آن زنده می کند. در این رابطه برای اندیشمندان نشانه هایی وجود دارد.

خداوند در آیه 11 سوره زخرف می فرماید: «وَالَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّمَاء مَاء بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّیْتًا كَذَلِكَ تُخْرَجُونَ»؛ و آن خدایی كه از آسمان آبی به قدر و اندازه نازل می كند و به آن صحرا و دیار مرده خشك را زنده گردانیدیم و همین گونه مردگان هم از قبرها بیرون می آیند.

در آیات 48 و 49 سوره فرقان خداوند می فرماید: «وَهُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاء طَهُورًا - لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَّیْتًا وَنُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَأَنَاسِیَّ كَثِیرًا»؛ و او خدایی است كه بادها را برای بشارت پیشاپیش رحمت خود فرو فرستاد و از آسمان آبی برای شما نازل كردیم تا با آن باران زمین خشك و مرده را زنده سازیم و آنچه آفریدیم از چهارپایان و آدمیان بسیاری را سیراب گردانیم.

در آیه 9 سوره ق چنین آمده است: و «َنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاء مُّبَارَكًا فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِیدِ»؛ ما از آسمان آب با بركت را نازل كردیم و با آن باغ های میوه و دانه چیده شده رویاندیم.

خداوند در آیه 24 از سوره الرحمن می فرماید: «وَلَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ كَالْأَعْلَامِ»؛ و او در دریاها چشمه های تجدید کننده رشته کوه مانند دارد.

آیه 40 سوره نور «أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرَاهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ»؛ و یا (وضع كافران) مانند تاریکی های دریای ژرف می ماند که در آن موج روی موج و بالای موج ابر پوشانده شده است. تاریکی هائی که روی یكدیگر سوارند. اگر آدم دست خود دربیاورد نمی تواند آن را ببیند و آنکه خدا برای وی نوری قرار نداده نوری ندارد.

آیات 32 و 33 سوره شوری «وَمِنْ آیَاتِهِ الْجَوَارِ فِی الْبَحْرِ كَالْأَعْلَامِ - إِن یَشَأْ یُسْكِنِ الرِّیحَ فَیَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَی ظَهْرِهِ»؛ از دیگر آیات وی موج های کوه مانند در دریا است- اگر بخواهد باد را می خواباند و آنها در سطح دریا راکد می شوند.

سوره نمل آیه 61 «وَجَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حَاجِزًا»؛ و میان دو دریا دیوار مانع قرار داد.

آیات 19 و 20 سوره الرحمن «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ - بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا یَبْغِیَانِ»؛ دو دریائی که به هم وصلند را ترکیب خاص خود داد. میان آنها مرز ناپیدائی است، از حد خود فراتر نمی روند.

ص: 381

آیه 53 سوره فرقان «وَهُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَیْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا»؛ و اوست که دو دریای مختلف را هر کدام ترکیب خاص خود داده، این یکی شیرین گوارا و این دیگری شور تلخ است. میان آنها مرز ناپیدا و حد فاصل ممنوعه ای قرار داد.

قرآن در اين آیه ها به آب های زیرزمینی و ذخیره آب باران در زمین اشاره نموده است:

21 سوره زمر «أَلَمْ ترَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فسلَكهُ یَنابیعَ فِی الاَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُّخْتَلِفًا ...»؛ آیا نمی بینی که خدا از آسمان آبی نازل گردانید و آن را به شكل چشمه هایی وارد زمین ساخت و آنگاه انواع نباتات بدان برویاند ...

آیه 18 سوره مؤمنون «وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَی ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ»؛ و از آسمان، آبی به اندازه فرو فرستادیم، پس آن را در زمین جای دادیم و همانا در برگرداندن آن قادریم.

از آیات فوق نكته های زیر در مورد ذخیره آب در زیر زمین استفاده می شود:

خداوند پوسته رویی زمین را به گونه ای آفرید كه چون باران فرود آید، آب در آن نفوذ می كند و در زیر زمین انباشته می گردد و به سفره های بزرگی از آب تبدیل می شود.

قرآن مجید در ضمن آیه 27 سوره مرسلات به دو راز بزرگ كوه ها اشاره نموده و می فرماید: «وَ جَعَلْنا فِیها رَوَاسِی شَامِخَاتٍ وَ اَسْقَیْناكُم مَاءً فُراتَاً »؛ بر روی زمین كوه های استوار و بلند آفریدیم و برای شما آب گوارا فراهم ساختیم.؛ وجعلنا من الماء كل شی ء حی (و هر موجود زنده ای را از آب آفریدیم). تصریحات دینی كه از سرچشمه وحی صادر شده به ما گوشزد می كند كه اولین پدیده مادی كه خدا آفرید آب بود. در احادیث اهل بیت علیه السلام، درباره آفرینش آغازین، تعبیرات مختلف وجود دارد: 1. نور مطلق 2. نور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) 3. نور محمد و علی (علیه السلام) 4. نور محمد، علی و فاطمه (سلام لله علیها) 5. نور محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیه السلام) 6. نور چهارده معصوم (علیهم السلام) 7. هوا 8. قلم 9. حروف 10. عرش 11. دره بیضاء 12. آتش و 13. آب.

«و از آسمان آبي پر بركت نازل كرديم و بوسيله آن باغ ها و دانه هايي را كه درو مي كنند رويانديم.» در اين آيه شريفه آب به صفت مبارك توصيف گرديده و خداوند نزولات آسماني را آب هاي مبارك ناميده است. كلمه مبارك يعني بركت يافته و واژه بركت را چنين معنا می كنند: ثبوت الخير.

ص: 382

طهارت آب

«و هو الذي ارسل الريح بشرا بين يدي رحمته و انزلنا من السماء ماء طهورا» (الفرقان/ 48)؛ او كسي است كه بادها را بشارتگراني پيش از رحمتش فرستاد، و از آسمان آبي پاك كننده نازل كرديم.

در اين آيه خداوند عالي ترين وصف (كه همانا طهارت و پاكيزگي می باشد) را به آب نسبت مي دهد، همان وصفي كه دارندگان آن محبوب و مورد رحمت خداوند وجود هستند: «...ان الله يحب التوابين ويحب المتطهرين» (البقره/ 222)...خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد. آب نيز طاهر و مطهر است و می تواند نزديك كننده و عامل تقرب يافتن بندگان به مصدر لايزال الهي باشد.

جريان آب

«قل أرأيتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين» (الملك/ 30)؛ بگو: به من خبر دهيد اگر آبهاي (سرزمين) شما در زمين فرو رود، چه كسي می تواند آب جاري و گوارا در دسترس شما قرار دهد؟!

در اين آيه شريفه خداوند نكته اي جدي و مهم را طرح می كند كه مسأله غور الماء و افت منابع آبي كره زمين و به عبارتي كاهش سطح ايستابي منابع آب می باشد.

خصوصیات و فواید آب

فراواني آب: «وان لو استقموا علي الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا» (الجن/16)؛ و اينكه اگر آنها [جن و انس] در راه (ايمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان می كنيم.

گوارايي آب: «وجعلنا فيها رواسي شامخات و اسقيناكم ماء فراتا» (المرسلات/27)؛ و در آن كوه هاي استوار و بلندي قرار داديم، و آبي گوارا به شما نوشانديم.

ريزش آب: «و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا» (النباء/14)؛ «و از ابرهاي باران زا آبي فراوان نازل كرديم.

صفت ديگري كه خداوند براي آب طرح می كند كلمه «ثجاج» است، اين واژه از ماده ثج به معناي جريان و ريزش است. ماء ثجاج آبي است كه جريان و ريزش زيادي دارد. خداوند فرمود از ابرهاي

ص: 383

فشرده آب ريزان و جاري فرو فرستاديم. «و اضرب لهم مثل الحيوه الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله علي كل شيء مقتدرا» (كهف/45)؛ اي پيامبر زندگي دنيا را براي آنان به آبي تشبيه كن كه از آسمان فرو مي فرستيم و بوسيله آن، گياهان زمين (سرسبز می شود) درهم فرو مي رود. اما بعد از مدتي مي خشكد؛ و بادها آن را به هر سو پراكنده می كند؛ و خداوند بر همه چيز تواناست.

- «انما مثل الحياه الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما ياكل الناس والانعام حتي اذا اخذت الارض زخرفها وازينت و ظن اهلها انهم قادرون عليها اتاها امرنا ليلا او نهارا فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون» (يونس/24)؛ مثل زندگی دنيا، همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ايم، که در پی آن، گياهان (گوناگون) زمين- که مردم و چهارپايان از آن می خورند- می رويد؛ تا زمانی که زمين، زيبايی خود را يافته و آراسته می گردد و اهل آن مطمئن می شوند كه می توانند از آن بهره مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب هنگام يا در روز، (براي نابودي آن) فرا می رسد؛ (سرما يا صاعقه اي را برآن مسلط مي سازيم؛) وآنچنان آن را درو می كنيم كه گويي ديروز هرگز (چنين كشتزاري) نبوده است! اين گونه، آيات خود رابراي گروهي كه مي انديشند، شرح مي دهيم.

نقش محوري آب در حيات و زندگي بشريت موجب گرديد كه خداوند سبحان خواندن خويش و نحوه خداخواني را به نوعي به آب تشبيه نمايد و باطل جويان و گمراهان را به كساني تشبيه سازدكه به سوي آب دست دراز می كنند تا قدري از آن به لبان تشنه خويش رسانند؛ اما هرگزكامشان سيراب نمی گردد و جامي به لبشان نمی رسد.

«له دعوه الحق و الذين يدعون من دونه لايستجيبون لهم بشيء الا كباسط كفيه الي الماء ليبلغ فاه وما هو ببالغه وما دعاء الكافرين الا في ضلال» (الرعد/14)؛ دعوت حق از آن اوست؛ و كساني را كه (مشركان) غير از خدا مي خوانند، (هرگز) به دعوت آنها پاسخ نمي گويند. آنها همچون كسي هستند كه كفهاي (دست) خود را به سوي آب مي گشايد تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعاي كافران، جز در ضلال (و گمراهي) نيست.

«والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعه يحسبه الظمان ماء حتي اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفاه حسابه و الله سريع الحساب» (النور/39)؛ كساني كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابي است

ص: 384

در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مي پندارد؛ اما هنگامي كه به سراغ آن می آيد چيزي نمی يابد، و خدا را نزد آن می يابدكه حساب او را بطور كامل می دهد؛ و خداوند سريع الحساب است.

آب و خلقت انسان

«آيا در اول قطره آب نمي نبود- و پس از نطفه علقه و سپس آفريده و آراسته گرديد- و آنگاه از آن و صنف نر و ماده پديد آورده» (سوره قیامت/ آيه 37 تا 39)

«آن خدايي كه تو را از هيچ خلق كرد و به صورتي تمام و كامل بياراست و با اعتدال برگزيد - بهر صورتي كه خواست می تواند خلق كند.» (سوره انفطار/ آيه 7-8)

ما انسان را از آب نطفه مختلط خلق كرديم و براي او گوش و چشم قرار داديم. (سوره انسان/ آيه2)

سپس آن را نيكو بياراست و از روح خود در آن بدميد و شما را داراي گوش و چشم و قلب و هوش گردانيد باز بسيار اندك شكر و سپاسگزاري حق مي كنيد. (سوره سجده/ آيه 9)

همه آن چه در عالم وجود دارد یک ظاهری دارد و یک باطنی آب هم مستثنی از این قاعده نیست آن چه تا بحال گفته شد یک روی سکه آب بود. آب سوای این ظاهر خود که ماده سیالی است حقیقت و باطنی هم دارد اما به راستی حقیقت و باطن آن چه می تواند باشد. بهترین دلیل بر این ادعا روایتی است از آقا امام رضا سلام الله علیه که می فرماید: الامام الماء عذب علی الظماء. امام رضا سلام الله علیه حقیقت و باطن آب را امام و ولایت معرفی می کند. بنابراین آن چه از اوصاف برای ظاهر آب بیان شد قطعا برای باطن و حقیقت آن نیز ثابت است. برکت، فراوانی، طهارت و...

برکت

همان طور که ظاهر آب را خداوند برکت قرار داد چنان چه بدان اشاره شد باطن آن نیز همین خصوصیت را دارد. برکت به معنای ثبوت الخیر است یعنی قرار گرفتن و مستقر شدن خیر را گویند برکه را از این جهت برکه می گویند که آب در بستر خود استقرار پیدا می کند. در قرآن خداوند مصادیقی برای برکت ذکر می کند.

· خدا؛ «تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر»

ص: 385

·قرآن؛ «انا انزلناه مبارکا»

· آب

· سرزمین بیت المقدس

· مکه

· وجود پیامبر و امام

طهارت

دومین صفت برای آب طهارت و پاکی است «و انزلنا من السماء ماء طهورا» آب مظهر پاکی است بوسیله آب کثافات و نجاسات را از خود دور می کنیم. چنان كه خداوند مى فرمايد: «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ؛ از آسمان آبى براى شما فرو مى فرستد تا با آن شما را پاكيزه سازد. یکی از مهم ترین عنصر در مسأله بهداشت آب محسوب می شود که نقش به سزایی دارد. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: «طَهِّرُوا هَذِهِ الْأَجْسَادَ طَهَّرَكُمُ اللَّهُ فَلَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يَبِيتُ طَاهِراً إِلَّا بَاتَ مَعَهُ مَلَكٌ فِي شِعَارِهِ لَا يَنْقَلِبُ سَاعَةً مِنْ لَيْلٍ يَسْأَلُ اللَّهَ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ إِلَّا أَعْطَاهُ إِيَّاه»؛ این بدن ها را پاكيزه كنيد، خداوند پاكيزه تان كند، زيرا هيچ بنده اى نيست كه شب با بدنى پاكيزه بخوابد مگر اين كه فرشته اى با وى مى خوابد و هيچ لحظه اى از شب از اين پهلو به آن پهلو نمى شود، از خدا چیزی از امور دنیا و آخرت می خواهد مگر اعطا کند به او.

در روایتی دیگر باز حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم می فرمایند: «مَرَّ اَخى عيسى علیه السلام بِمَدينَةٍ فَاِذا وُجُوهُهُم صُفرٌ وَ عُيونُهُم زُرقٌ فَشَكَوا اِلَيهِ ما بِهِم مِنَ العِلَلِ. فَقالَ: دَواؤُكُم مَعَكُم، اَنتُم اِذا اَكَلتُمُ اللَّحمَ طَبَختُموهُ غَيرَ مَغسولٍ، وَ لَيسَ يَخرُجُ شَىْ ءٌ مِنَ الدُّنيا اِلاّ بِجَنابَةٍ. فَغَسَلُوا بَعدَ ذلِكَ لُحومَهُم فَذَهَبَت اَمراضُهُم»؛ برادرم عيسى، از شهرى عبور كرد و ديد كه مردمش رنگ چهره هايشان زرد و چشم هايشان كبود است. آنان از بيمارى هايى كه داشتند، نزد وى اظهار ناراحتى كردند. عيسى علیه السلام گفت: درمانتان همراهتان است. شما هنگامى كه گوشت مى خوريد، آن را ناشسته مى پزيد، در حالى كه هيچ چيزى بدون نوعى جنابت از دنيا نمى رود. از آن پس، گوشت هاى مصرفى خود را شستند و در نتيجه بيمارى هايشان از ميان رفت.

ص: 386

حضرت امیر سلام الله علیه می فرماید: «تَنَظَّفوا بِالماءِ مِنَ النَّتنِ الرِّيحِ الَّذى يُتَأَذّى بِهِ وَ تَعَهَّدوا اَنفُسَكُم، فَاِنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ يُبغِضُ مِن عِبادِهِ القاذورَةَ الَّذى يَتَاَنَّفُ بِهِ مَن جَلَسَ اِلَيهِ»؛ خودتان را با آب، از بوى بدى كه ديگران را آزار مى دهد، پاك كنيد و اين كار را پيوسته انجام دهيد؛ چرا كه خداوند، از بنده آلوده اى كه هر كس با او بنشيند، بينى اش را از [بوى بد] وى مى گيرد، نفرت دارد.

اما سوای طهارت ظاهری انسان نیازمند به طهارت معنوی و باطنی نیز می باشد. طهارت معنوى كه مورد تأكيد تمام شرايع آسمانى است به دو صورت مطرح مى شود:

طهارت معنوی گاهى به صورت تشريعى در مورد همه افراد است؛ يعنى خدا فرمان مى دهد كه افراد، خود را از هر نوع آلودگى پاك سازند. اين فرمان تشريعى، همگان، حتى فرعون را نيز در بر مى گيرد چنان كه به حضرت موسى علیه السلام دستور مى دهد: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى - فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى» به سوى فرعون برو كه او سركشى كرده است - بگو آيا مى خواهى كه از شرك و گناه پاك شوى؟!.

همچنین در آیه ای دیگر مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ» خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد.

اصولاً هدف تمام انبياء، دعوت به طهارت از شرك و گناهان و ناهنجارى هاست. چيزى كه هست گروهى از اين فرمان پيروى مى كنند و گروهى سر برمى تابند؛ و اين اختصاص به فرمان تطهير ندارد. تمام فرمان هاى خدا كه در كتاب و سنّت آمده، همگانى است و جنبه تشريعى و قانونى دارد ولى گستردگى دعوت، دليل بر تحقق آن در همه افراد نيست؛ زيرا چه بسا گروهى به خاطر لجاجت از آن سرباز بزنند و اين ضررى بر گستردگى اراده تشريعى خدا ندارد؛ زيرا ارادۀ تشريعى مايۀ اجبار و الزام نيست بلكه انسان ها در برابر آن، مختار و آزادند؛ چه بسا ممكن است گوش به فرمان بدهد و چه بسا سربرتابد.

طهارت معنوی گاهى به صورت تكوينى در مورد برخى از افراد می باشد؛ يعنى خدا روى يك رشته زمينه ها كه فعلاً جاى بازگويى آنها نيست، بر برخى از انسان هاى والا، نوعى مصونيت از گناه را در نهاد آنها جاى مى دهد كه ديگر گِرد گناه نمى گردند و حتى انديشه گناه هم در آنها پديد نمى آيد؛ چنان كه اين افتخار نصيب حضرت مريم علیهاالسلام شد. خدا به ملائكه فرمان مى دهد كه به او

ص: 387

بگويند: «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ» اى مريم خدا تو را برگزيد و از آلودگى هاى روحى و اخلاقى پاك گردانيد و تو را بر تمام زنان جهان برترى داد.

مقصود از تطهير در اين آيه، نه تطهير جسمانى و ظاهرى است و نه تطهير تشريعى؛ زيرا اوّلى كه مؤمن و مشرك را در بر مى گيرد و اختصاص به حضرت مريم ندارد؛ دومى نيز از ويژگى هاى حضرت مريم نيست؛ زيرا خداوند طهارت معنوى را از همگان خواسته است؛ طبعاً اين طهارت، يك طهارت خاصى است؛ به اين معنا وجود يك رشته زمينه هاى پيشين و بعدى، سبب شده است كه در حضرت مريم گوهرى پديد آيد كه (در عين اختيار) او را در برابر گناهان بيمه سازد و اين همان عصمتى است كه در انبياء نیز وجود دارد.

با توجه به اين مقدمه، روشن مى شود كه مقصود از تطهير در آيه: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» همان تطهيرى است كه درباره مريم نيز بيان شد. يعنى خدا خواسته است كه خاندان رسالت از هر نوع آلودگى پاك باشند و اين خواستن به معناى تشريعى و قانونى نيست كه همگان را در برمى گيرد، بلكه خواست تكوينى است كه درباره آن مى گويد: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» فرمان او چنين است كه هر گاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!»، آن نيز بى درنگ موجود مى شود.

با اين بيان، روشن مى شود كه اين نوع تطهير تكوينى كه همان مصونيت از گناه و خلاف است، تاج فضيلت است كه بر سر خاندان رسالت گذارده شده و ديگران در اين فضیلت با آنان شريك نيستند.

با توجه به اين بيان روشن مى گردد كه آيۀ تطهیر دليل محكمى بر أفضليت اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ بر سايرين می باشد؛ چنان که گفتار خداوند درباره حضرت مريم «وطَهَّرَكِ» نيز افتخارى براى مريم است و قرآن، آن را به عنوان مدال افتخار براى او بازگو مى كند، چنان كه مى فرمايد: «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ» اى مريم خدا تو را برگزيد و از آلودگى هاى روحى و اخلاقى پاك گردانيد و تو را بر تمام زنان جهان برترى داد.

يكى از دلائل اين كه اين تطهير، جنبه تكوينى و آفرينشى دارد و از ويژگى هاى اهل بیت عَلَيْهِ السَّلاَمُ به شمار می رود، روايات فراوانى است كه محدّثان اهل سنت نقل كرده اند كه پس از نزول آيه تطهير، پيامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عبايى بر سر چهار نفر افكند؛ يعنى بر سر على، فاطمه، حسن و حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛ آنگاه در حالى

ص: 388

كه انگشت شهادت خود را به طرف آسمان اشاره مى كرد، گفتند: «اللّهم إنّ لكلّ نبىّ أهل بيت وهؤلاء أهل بيتى».

و هر روز كه براى نماز صبح از خانه خارج مى شد به درِ خانه حضرت زهرا سلام الله علیها مى رسيد، آيه را تلاوت مى كرد.

حضرت امیر سلام الله علیه بارها به آیه شریفه تطهیر استدلال نموده است. حضرت در جريان سقيفه و خوددارى از بيعت با ابوبكر، ضمن بر شمردن فضايل خود، خطاب به او فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم: آيا در روز كسا، من و خانواده ام و فرزندانم مشمول دعاى پيامبر خدا شديم، يا تو، آن جا كه فرمود: اينان، خاندان من هستند. به سوى تو روان اند، نه آتش؟ و البتّه ابوبكر در پاسخ گفت: تو و خانواده و فرزندانت.

نيز در جريان فَدَك، براى اثبات حقّانيت فاطمه عليهاالسلام، خطاب به ابوبكر، به آيه تطهير استدلال مى كند و مى فرمايد:

درباره اين آيه شريف: «خداوند، فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزُدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند»، به من بگو در حقّ چه كسى نازل شده است؛ در حقّ ما، يا ديگران؟ كه در اين جا هم ابوبكر گفت: در حقّ شما.

حال همان طور که ظاهر آب پاک کننده از آلودگی های ظاهری است اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین که باطن و حقیقت آب هستند هم آلودگی های باطنی ما را از بین می برند اعتقاد باطل، آلودگی هایی که بر اثر گناه در قلب انسان پدیدار می شود همه را شستشو می دهد و پاک می کند چنان چه در زیارت جامعه کبیره امام هادی علیه السلام می فرماید: «وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا وَ كفّارَةً لِذُنُوبِنا»؛ و نيز آنچه از ولايت شما به ما اختصاص داد، همه اينها را سبب پاكىِ سرشت و اخلاق ما، و پاكيزگى جان هايمان و پاك سازى و رشد ما و جبرانِ گناهانمان قرار داد.

فراوانی

یکی دیگر از اوصاف آب فراوانی آن است. همان طور که ظاهر آب فراوان است حقیقت آن نیز فراوان است فراوانی که برکت در آن وجود دارد که خداوند از آن تعبیر به کوثر می کند کوثر نقطه

ص: 389

مقابل آن تکاثر است. از آیه آخر سوره كوثر كه مى فرماید: «انّ شانئك هو الابتر» استفاده مى شود كه مراد از كوثر چیزى ضد ابتر است و از آنجا كه عرب به افراد بى عقبه و بى نسل كه فرزند پسر ندارند و با مردن، آثارشان محو مى شود، ابتر مى گوید، بهترین مصداق براى كوثر، ذریّه پیامبر است كه امامان معصوم از نسل فاطمه مى باشند. البتّه كوثر، معنایى عام دارد و شامل هر خیر كثیر مى شود. اگر مراد از كوثر، علم باشد، همان چیزى است كه پیامبر مأمور به خواستنش بود. «قل ربّ زدنى علماً» اگر مراد از كوثر اخلاق نیك باشد، پیامبر داراى خلق عظیم بود. «انّك لعلى خلق عظیم»

اگر مراد از كوثر عبادت باشد، حضرتش به قدرى عبادت مى كرد كه آیه نازل شد: ما قرآن را نفرستادیم تا این گونه خود را به مشقّت اندازى. «ما انزلنا علیك القرآن لتشقى»

اگر مراد از كوثر نسل كثیر باشد كه امروزه بیشترین نسل از اوست.

اگر مراد از كوثر امّت كثیر باشد، طبق وعده الهى اسلام بر تمام جهان غالب خواهد شد. «لیظهره على الدین كلّه»

اگر مراد از كوثر شفاعت باشد، خدا تا جایى كه پیامبر راضى شود از امّت او مى بخشد. «و لسوف یعطیك ربّك» كوثر، امرى دنیایى نیست و چیزى فراتر از نان، نام، مقام و جلوه هاى دنیوى است. زیرا قرآن دنیا را قلیل و ناپایدار نامیده است.

باید دانست هر كثیرى كوثر نیست. قرآن مى فرماید: اموال و اولاد مخالفان، شما را به تعجب وا ندارد، زیرا كه خداوند اراده كرده آنان را در دنیا از طریق همان اموال و اولاد عذاب كند. «فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما یرید اللّه لیعذّبهم بها فى الحیاة الدنیا».

در قرآن سوره اى به نام كوثر داریم و سوره اى به نام تكاثر. امّا كوثر ارزش است و تكاثر ضدّ ارزش، زیرا اولى عطیّه الهى است كه دنباله اش ذكر خداست: «اعطیناك الكوثر فصلّ» و دوّمى یك رقابت منفى كه دنباله اش غفلت از خداست. «الهاكم التكاثر»

كوثر ما را به مسجد مى برد براى نماز: «فصلّ لربّك» و تكاثر ما را به گورستان مى برد براى سرشمارى مردگان. «حتى زُرتم المقابر». در عطاى كوثر بشارت است: «انّا اعطیناك الكوثر» و در تكاثر تهدیدهاى پى در پى. «كلاّ سوف تعلمون ثمّ كلاّ سوف تعلمون». كوثر، عامل رابطه با خالق است: «اعطیناك الكوثر فصل» و تكاثر، وسیله اى براى سرگرمى با مخلوق. «الهاكم التّكاثر». كوثر كه

ص: 390

بزرگ ترین هدیه الهى است در كوچك ترین سوره قرآن مطرح شده است. هدیه اشرف معبود به اشرف مخلوق چیزى جز كوثر نمى تواند باشد. «انّا اعطیناك الكوثر».

در ماجراى فتح مكّه كه مشركان دسته دسته و فوج فوج به اسلام وارد مى شدند، خداوند تنها دستور تسبیح مى دهد: «رَأیتَ النَّاس یَدخلون فى دینِ اللَّه أفواجا فَسَبّح» ولى براى عطا كردن كوثر مى فرماید: «فصلِ لربّك» نماز بگزار. گویا اهمیّت كوثر از اسلام آوردن مشركان بیش تر است. تكاثر طلبان مورد غضب الهی قرار دارند و در جهنم تكاثر طلبی و جایگاهی كه بویی از رحمت و مهربانی در آن وجود ندارد 40 اسیرند. آنان به جای همراهی با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و اولیای الهی و طی كردن مسیر انسانیت به دشمنی با اندیشه، عمل و آرمان های پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر می خیزند و به راه های حیوانی می روند، انسانیت شان مسخ گردیده و حركتی ارتجاعی دارند. اینان همواره كارهای خود را خردمندانه می دانند در حالی كه این گونه افراد بی مایه ترین مردم و گرفتارترین آن ها هستند.

بوعلی سینا در كتاب اشارات می گوید: «ایّاك و فطانة البتراء» بترس از زرنگی ابترها، چون در بعضی مواردِ دنیایی زرنگ هستند، خیال می كنند در همه كارها زرنگ اند. افراد خدعه و نیرنگ باز معمولاً همین انسان های «نیمه» هستند یعنی نیم زرنگی دارند، به همین دلیل كالاهای پست و پایین را گرفته اند و در عوض آنچه بهتر و ارزشمندتر است را از دست داده اند.

امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید «التكاثر لهو و شغل و استبدال الذی هو ادنی بالذی هوخیر؛ تكاثر طلبی بازیچه و سرگرمی (كودكانه) است و گزینش آن چه پایین تر و بی ارزش تر است و از دست دادن آن چه با ارزش تر است.

آنچه از دست داده اند همان خیر كثیر و كوثر می باشد و این همان زرنگی بنی اسرائیل است كه فریادِ: لن نصبر علی طعام واحد سر می دادند و شكایت از یكنواختی غذای بهشتی و روحانی خویش داشتند و تنوع و تكثیر غذای دنیایی را از موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ طلب می كردند، و موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ پیامبر منادی توحید آنان را سرزنش كرد: اتستبدلون الّذی هو ادنی بالذّی هو خیر و نتیجه این نیمه زرنگی، خواری و درماندگی و غضب الهی بود كه به عنوان سرنوشت حتمی و همیشگی آنان رقم خورد.

بنی اسرائیل وقتی قدر نعمت رهبری الهی و نعمت های خدادادی را ندانستند و تنوع طلبی و تكاثر طلبی پیشه ساختند و شعار لن نصبر علی طعام واحد سر دادند به آنان خطاب شد اكنون كه چنین است كوشش كنید وارد شهر شوید زیرا آنچه می خواهید (از تنوع و تكثر و زرق و برق) در آنجاست.

ص: 391

اهبطوا مصراً فانّ لكم ما سألتم، سپس قرآن اضافه می كند كه مهر ذلت و فقر بر پیشانی آنها زده شد: ضربت علیهم الذّله و المسكنه؛ و بار دیگر به غضب الهی گرفتار شدند و این به خاطر آن بود كه آنها آیات الهی را انكار می كردند و پیامبر را به ناحق می كشتند و گناه می كردند و تعدّی و تجاوز داشتند. بعضی از مفسران معتقدند كه مصر این در این آیه اشاره به همان مفهوم كلی شهر است، یعنی شما اكنون در این بیابان در یك برنامه خودسازی قرار دارید؛ اینجا غذای متنوع نیست، بروید به شهرها گام بگذارید (محیط تمدن ظاهری و تكاثر طلبی) و در آنجا همه اینها هست ولی برنامه خودسازی در آنجا نیست. دلیل اینكه مفسّران «مصر» را مفهوم كلی شهر گرفته اند نه كشور مصر است كه بنی اسرائیل نه تقاضای بازگشت به مصر پایتخت حكومت فرعون را داشتند و نه هرگز به آن بازگشتند. علاوه بر آن تنوین «مصراً» دلیل بر نكره بودن آن است، بنابراین نمی تواند اشاره به كشور مصر باشد و این تفسیر از همه تفاسیر دیگر مناسب تر است.

آری این سرنوشت همه تكاثر طلبان ناسپاس و متخلفان از فرامین خدا و روی گردانان از كوثر حق است. همه كسانی كه در برابر مائده های آسمانی صبر و تحمل پیشه نمی سازند و به زرق و برق ظاهری زندگی شهرنشینی دل خوش كرده اند و برخلاف مسیر انبیا و اولیای الهی حركت می كنند. اینان در واقع رفاه زدگی را بر حق محوری ترجیح می دهند، و این خواری دائمی و فقر همیشگی را برای آنان در پی دارد.

قرآن كریم انسان ها را به دو گروه تقسیم می كند، گروه اوّل كوته فكران نیمه زرنگ و دنیا پرست كه فقط دنیا را می خواهند، هر چه باشد واز هر راهی بدست آید. اینها فقط ظواهر را نگاه می كنند و در آخرت هیچ نصیبی ندارند: فمن الناس من یقول ربّنا آتنا فی الدّنیا و ما له فی الاخره من خلاق

تلاش های این گروه بی ثمر و بی نتیجه است چون دل به خیالات بسته اند و اهداف عالیه راگم كرده اند. گروه دوّم دوراندیشان تمام زرنگ كه دنیای زیبا و نیكو (نه فقط دنیای زیاد و فراوان را) در كنار آخرت زیبا و نیكو را به همراه بودن از هر گونه آتش می خواهند: و من الناس من یقول ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه و قنا عذاب النار. اولئك لهم نصیب ممّا كسبوا و اللّه سریع الحساب.

كوثر گرایان به معنای حقیقی كلمه زرنگ و همتی بلند دارند. دنیا و آخرت را با هم و با همه زیبایی هایش و بدور از هرگونه نقص می خواهند. خدای سبحان برای عبرت گیری تكاثر طلبان در

ص: 392

مواردی به افراد عادی امكانات و ثروت فراوان می بخشد و بعضی با همه زرنگی های دنیائی شان محروم می مانند كه در روایات از آنان به «محارف» یاد می شود. ابو العلاء معرّی ضمن اظهار تحیّر از این قضیّه در این زمینه سروده است: «كم من عاقل اعیت مذاهبه و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا» «هذا الذی ترك الاوهام حائره و صیّر العالم النحریر زندیقا» چه بسا انسان های زرنگی كه همه راه ها بر آنان بسته شده و نادانانی كه به همه چیز رسیده اند و این همان نكته ای است كه اذهان را متحیر و عالمان بزرگ را به سوی زندیق شدن سوق می دهد.

شاعر توجه نكرده كه روزی تابع زرنگی نیست و طبع عالم را خدا این گونه قرار داده كه بیشترین نعمت پیش كسانی است كه استغنا پیشه كنند. علاوه نشان داده، كه نظام این عالم تحت اراده ای حكیمانه قرار دارد.

در همین راستا از عالمی پرسیدند به چه دلیل عالم خالقی یكتا دارد؟ گفت به سه دلیل: ذلّ البیب و فقر الادیب و سقم الطبیب» عقب ماندگی افراد زرنگ و هوشیار، تنگدستی هنرمند و سخنور و بیماری طبیبان. آری وجود این استثناها نشانه این است كه كار بدست دیگری است.

جریان آب

از دیگر اوصاف آب ظاهری جریان داشتن آن می باشد همین صفت برای حقیقت آب که اهل بیت باشند ثابت است. مقام عصمت، علم و ولایت که از شئون امام است جعلش بنا به نص صریح قرآن بر عهده خود خداوند است. مرز عصمت را فقط خداوند می تواند تشخیص دهد همچنین وسعت علمی یک شخص را. لذا اقتضاء می کند که مقام شامخ ولایت را خداوند جعل کند. به نص روایات وارده از فریقین ولایت و امامت منحصر در دوازده نفر بعد وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است. بنابراین مقام امامت و ولایت اماما بعد امام از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام تا امام زمان ارواحنا فداه جریان دارد و بعد از رجعت نیز جریان خواهد داشت. البته نه از باب ارث بلکه از باب صلاحیت شخص امام لذا این شبهه که گفته می شود ولایت به صورت موروثی از امامی به امام دیگر منتقل می شود صحیح نیست.

ص: 393

گوارایی آب

دیگر از صفات آب گوارایی آن است. گوارا یعنی نوشیدنی که ملائم طبع و لذیذ باشد. هر چه انسان تشنه تر باشد گوارایی آب را بهتر احساس می کند. حقیقت و باطن آب مثل آب ظاهری چنین خصوصیتی را دارد لذا چنان چه گفته شد امام رضا سلام الله علیه امام را آب گوارا توصیف می کند که رفع عطش از تشنه می کند. خلاصه این که گاهی از علم امام تعبير به «ماء» می شود. «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا». يعني اگر بر آن طريقه اي كه خداي متعال فرموده كه طريقه ولايت اهل بيت است استقامت می كردند و به امر و نهي ايشان گردن می گذاشتند آن ها را از «علم فراواني» كه از اهل بيت دريافت می كردند سيراب می نموديم.

در برخي رواياتِ ذيل اين آيه، «ماء» به «ولايت امام» تفسير شده است. يعني اگر در عالم قبل از اين دنيا (عالم اظله) بر ولايت ائمه استقامت می ورزيدند، گِل آن ها را با «ماء فرات» عجين می كرديم. و نیز در آيه «قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين»؛ «ماء» به «خود امام» و «علم ايشان» تفسير شده است. يعني اگر امامِ شما غائب شود چه كسي امام را در اختيار شما می گذارد تا معارف را براي شما بگشايد.

تفسير «ماء» در عوالم «قبل» و «بعد» از عالم دنيا به ولايت معصومين عليهم السلام

اين كه «ماء» در روايات به ولايت اهل بيت عليهم السلام و علم ايشان تفسير شده اختصاص به عالم دنيا ندارد. اگر در قرآن دو «آب شور و شرين» ذكر شده است اين دو آب، تعبير از دو ولايت است. ولايت نور و ظلمات. اگر در عالم قبل از اين دنيا (عالم اظله) بر ولايت استقامت می كردند،گِل آن ها با آب فرات (كه تفسير به ولايت اهل بيت شده است) عجين مي شد.

در عالم آخرت هم «ماءِ» طهور، به ولايت اهل بيت تفسير شده است. در بهشت متقين، نهرهايي جاري است «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِن» اين نهر به امير مؤمنان (عليه السلام) تفسير شده است. البته واقعا نهرآب است ولي اين نهر آب، از آستان ولايت حضرت امير جاري می شود و كسي كه از اين نهر بنوشد از ولايت امام سيراب می شود و با شست و شوي در اين نهر، ظاهر و باطنش طاهر و مطهِّر می شود. «تسنيم» نيز در آيه «و مزاجه من تسنيم» نهري است متعلق به امير المومنين عليه السلام كه مؤمنين هنگام ورود به بهشت، خود را در اين آب شست و شو می دهند تا صفات رذيله ايشان تطهير شود.

ص: 394

در جهنم هم «ماء حميم» است كه باطن آن، ولايت ائمه جور است. همان طور كه «شجره طوبي» به ولايت حضرت امير و «شجره زقوم» به دشمنان تفسير شده است.

خلاصه اینکه هستند تشنگان معارف ناب الهی که ظرفیت پذیرش علوم الهی را دارند و اهل بیت از علم بی پایان الهی کامشان را شیرین می کنند و با تمام وجود لذا علم را می چشند و سرمست از آن هستند.

برچيده شدن بساط آلودگي و طهارت همه عالم با عاشورا

سيد الشهدا با فداكاري خود ظلماتي را كه سدِّ راه نور و مانع ظهور حقيقت بود از سر راه برداشتند. «فَاحتملَ السيلُ زبدا رابيا» حقيقت جاري در عالم ولايت حضرت حق و اولياي او است و اين كف روي آب، ولايت ائمه نار است. ولايت همه ائمه، طهور است ولي سيد الشهدا بساط آلودگي را در عالم جمع كردند و حقيقت طهارت را در عالم جاري نمودند و از همين رو است كه اشك بر ايشان هم، طهور است و يك قطره از آن همه گناهان را می شويد و يا سجده بر تربت ايشان، حجب هفتگانه را خرق می كند و يا آن كه اين سجده تا زمين هفتم را نيز روشن می كند. اگر متعلقات مربوط به سيد الشهدا از اشك و تربت و ... سرچشمه طهارت حياط و نور است همه از سرچشمه ولايت ايشان ناشي می شود.

سالار شهیدان با حرکتش بشریت را زنده کرد با آب حیاتی که به کام بشریت ریخت آنان را از مرگ جهالت و خودخواهی و هواپرستی نجات داد و از ظلمت به سوی نور رهنمون شد. مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَني إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُون؛ هر کسی انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد رو روی زمین بکشد چنان است که گویی همه انسان ها را کشته است و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد چنان است که گویی به همه مردم حیات بخشیده است. سالار شهیدان با آب گوارای ولایت بشریت را نجات بخشید. اما دنیا طلبان آن روز نفس محترمه امام را بدون هیچ دلیلی به شهادت رساندند که با شهادت حضرت کانه بشریت را تشنه کام کشتند.

ص: 395

کلام آخر این که در روایات آمده حضرت زهرا سلام الله علیها آب را مهریه خود قرار داد منظور همان ولایت است که وجود مبارک ایشان ظرف و وعاء برای ولایت الهی بود که یازده امام همام را خداوند از وجود ایشان به وجود آورد و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه شجره طیبه ولایت از سرزمین وجود پاک و مبارک حضرت زهرا سلام الله علیه رشد و نمو پیدا کرد.

سقایت

بی شک هر انسانی که از دار دنیا می رود از خود ماترکی برای وارثان خود به جا می گذارد حضرت امیر علیه السلام هم مستثنی از این قاعده نبود اما آن چه مهم است نوع ماترک حضرت است که براستی چه چیزی برای فرزندان خود به ارث گذاشت. ماترک حضرت از اموال مادی بسیار ناچیز و اندک بود آن چه از خود برای فرزندان عزیزش به ارث گذاشت عبارت بود از مقام ولایت، علم، عصمت و کمالات انسانی یکی از این ماترک های حضرت عبارت بود از سقایت که در صحرای کربلا به فرزند عزیزش ابوالفضل العباس علیه السلام به ارث رسید. خداوند در قرآن سقایت را به عنوان یک کار ارزشمند معرفی می کند و می فرماید: «اَجَعَلْتُمْ سِقایَهَ الحاجِّ وَ عِمارَهَ الْمَسجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنْ بِاللهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ وَ جاهَدَ فى سَبیلِ اللهِ لایَسْتَوُونَ عِنْدَ اللهَ وَ اللهُ لایَهْدِى الْقَومَ الظّالِمینَ»؛ (آیا آب دادن به حاجیان و آباد ساختن مسجدالحرام را، همانند [عمل] کسى قرار دادید که به خداو روز بازپسین ایمان آورده و در راه او جهادکرده است؟! [این دو] نزد خدایکسان نیستند و خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمى کند.

در اهمیت عظیمی که آب در سرنوشت حیات بشری دارد جای هیچ شکی نیست. از طرف دیگر کسی که به آب دادن و سقایت روی بیاورد و این ماده حیات را در دستان سخاوت خود قرار دهد از فضیلت و برتری خاصی برخوردار بوده و به عنصر ارزشمند مهر و عطوفت آراسته است، چرا که هیچ بخششی چون سیراب ساختن دیگران پرده از لطف و احسان آدمی برنمی دارد. در شرع مقدس اسلام بر امر سقایت و آب دادن سفارش و تاکید زیادی شده است و چون دین هماهنگ با غرایز طبیعی انسان است سیراب کردن به یقین مورد رضای خداوندی و سبب تقرب به بارگاه کبریایی همراه با ثواب عظیم در سرای آخرت است.

ص: 396

در کلام رسول گرامی اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام عظمت آب دادن و سیراب کردن به صورت زیبایی تجلی پیدا کرده است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمایند: برترین اعمال نزد خداوند، سیراب ساختن کام عطشان است خواه حیوان باشد و یا غیر آن و فرمودند هر چند که سقایت و آب دادن در جایی صورت پذیرد که آب باشد، این عمل سبب ریزش گناهان بسان ریزش برگ های درخت می شود. و فرمودند هر قطره آبی که انسان به دیگران می دهد خداوند در روز قیامت آن ساقی را از شراب سر به مهر فردوس برین سیراب می سازد و اگر در بیابانی به کسی آب دهد با پیامبران وارد بر حوض قدس خواهد شد. و روزی مردی از رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سوال کرد چه چیزی مرا به بهشت نزدیک می کند؟ حضرت فرمود: مشکی نو بخر و آن قدر پر از آب کن و دیگران را سیراب ساز تا پوسیده و پاره شود. با این کار است که عملی بهشتی انجام داده ای. و امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که در جایی که آب یافت می شود به سیراب کردن دیگران می پردازد مانند کسی است که بنده ای را آزاد ساخته و اگر در مکان بی آب، دیگران را سیراب سازد مثل کسی است که انسانی را حیات بخشیده و کسی که انسان را حیات ببخشد گویا همه مردم را حیات بخشیده است.

و امام صادق علیه السلام در جواب مردی که سوال کرد آب چه طعمی دارد فرمود آب طعم حیات و زندگی دارد.

در حقیقت آب نه تنها مایه حیات است که باید گفت خود حیات و زندگی است و سقا کسی است که رشته حیات دیگران را در دست دارد چرا که در شریعت مقدس اسلام عملی شریف و در نزد اقوام و ملل، کاری گرانقدر است و کسی که به امر سقایت اهتمام دارد از شرف و سیادت و بزرگ منشی برخوردار است چنانکه این امر مقدس با همین تعریف و تعبیر در زندگی اجداد رسول خدا معمول و جاری بوده است. از نام آورترین مردان تاریخ در امر سقایت و آب رسانی را باید قصی ابن کلاب از اجداد رسول گرامی اسلام دانست. قصی در هنگام زیارت کعبه و موسم حج با توجه به گرمی و حرارت این شهر و کمی آب، خود به همراه یاران، عظیم ترین حماسه تاریخ توحیدی را خلق کرد و آبرسانی و سقایت را آن هم با آن شرایط به یادگار گذاشت.

خشک سالی شهر مقدس مکه را فرا گرفته بود به طوری که مردم ناچار بودند به چاه های دور دست در بیابان های مکه روی آورده و چه تلفات و مصائبی که در این راه متحمل نمی شدند. قصی تصمیمی

ص: 397

مقدس و انسانی گرفت و با حفر چاه آبی که اختصاص به نوشیدن داشت نخستین سقاخانه و محل سقایت و آب دادن و سیراب کردن را که در زندگی اجداد رسول خدا ثبت شده است بنا نهاد که همین چاه و سقاخانه بعدها توسط ام هانی خواهر گرامی امام علی علیه السلام بازسازی شد. بعد از جناب قصی، حضرت هاشم جد دیگر رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در مراسم حج با تاسیس حوضچه هایی از آب، تشنگان را سیراب می کرد که این وظیفه انسانی و مقدس را به فرزند بزرگوار پر حماسه اش جناب عبدالمطلب علیه السلام به ارث گذاشت. حضرت عبدالمطلب در امر سقایت و آب رسانی اهتمامی شگرف داشت و در همان قدم های نخستین به بازسازی چاه معروف زمزم پرداخت و بر دهانه زمزم، حوض بنا نمود و به همراه فرزندانش مسئولیت پر کردن آن حوض را به عهده گرفت.

این امر اهمیت خدمات آبرسانی جناب عبدالمطلب علیه السلام را می رساند و اینکه ایجاد حوضچه های آب برای نوشیدن و سیراب شدن بوده است. داستان از این قرار است که گروهی بی فرهنگ و فاقد شعور اجتماعی و از روی حسادت و کینه و به علل مختلفی دشمنی خود را با این حوضچه ها نشان می دادند که یکی از آنان احتمالا شستن دست و فرو بردن پا بر آن حوضچه ها بوده است.

شبی جناب عبدالمطلب با خدای خود خلوت کرده و دست به نیایش و راز و نیاز می گشاید و دل پر از اندوه خود را از برخورد قشری بی فرهنگ با بناهای خدماتی به جامعه یعنی سقاخانه ها به خداوند می سپارد، شب هنگام در عالم خواب ندایی می شنود که به قریش بگو من آن آب را برای شستشو جایز نمی دانم و تنها برای نوشیدن است.

جناب عبدالمطلب در مسجدالحرام آنچه را که در عالم خواب دیده و شنیده بود به اطلاع همگان می رساند، لذا شخصیت معنوی و رفتار و گفتار صادقانه عبدالمطلب چنان تاثیر در افکار عمومی می گذارد که دیگر به هیچ نحوی آتش حسودان و جاهلان دامن این مراکز خیریه را نگرفت.

بعد از عبدالمطلب منصب شریف و والای سقایت در اختیار حضرت ابوطالب پدر بزرگوار امام علی علیه السلام قرار گرفت و بر سر هر جاده ای که به شهر مکه منتهی می شد محلی برای نوشیدن آب تاسیس کرد و در ایام حج به همراه یاران خود مقدار زیادی آب به حاجیان می رساند که مبادا در مضیقه باشند تا جایی که به نقل مورخین، لقب ساقی حاجیان نام گرفت.

ص: 398

امام بزرگوار علی بن ابی طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ از چهره های شاخص این امر خداپسندانه بود، در جنگ صفین وقتی سپاه فرزند ابوسفیان آب را به قصد ضربه زدن به جسم و روح و جان سپاه امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ به محاصره و تسلط خود در می آورد حضرت فرمان می دهد که باید آب را از چنگ سپاهیان معاویه آزاد کرد و در یورشی سهمگین نه تنها آب را در ید قدرت خود قرار می دهد که شاهرگ حیاتی دشمن را هم مورد تهدید قرار می دهد. سپاه دشمن نه می تواند بماند که از بی آبی از پای درخواهد آمد و نه می تواند برگردد که رسوایی و شکست تهدیدش می کند که بناگاه در میان حیرت و ناباوری همگان، امام علی علیه السلام جواز استفاده سپاهیان دشمن را از آب صادر می کند یعنی که در مرام ما ناجوانمردی، وجود و مفهوم ندارد.

در جنگ بدر، آن که آب را گوارای گلوی سپاه اسلام کرد علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود و به راستی در کجای تاریخ سراغ دارید رئیس حکومت و والی و امیر امت در کوچه ای زنی مشک به دوش را ببیند، از او بخواهد که بگذار مشک آب را من به دوش کشیده به خانه ات بیاورم؟ و افسوس و صد افسوس فراموشکاری انسان که علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در بدر و صفین و کوفه، آب را که مایه حیات بود سخاوتمندانه تقدیم دوست و دشمن کرد ولی ببینید با جگر گوشه گان لب تشنه و جگر سوخته اش و به عنوان نمونه طفل شش ماهه، علی اصغر عَلَيْهِ السَّلاَمُ چه کردند!

و اما سیدالشهداء حسین بن علی علیه السلام، برای بیان عمق شکوهمندی سقایی و آب دادن حضرت حسین بن علی علیه السلام فقط به بخشی از کتاب امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و ایران نوشته «کورت فریشلر» آلمانی اکتفا می کنم که تا حدودی حق مطلب را ادا کرده است. در این کتاب می نویسد؛ «حسین علیه السلام برادر خود عباس عَلَيْهِ السَّلاَمُ را که کاروان سالار بود صدا و احضار کرد و از او پرسید چقدر آب داریم؟ عباس گفت: تمام راویه ها پر از آب است. حسین گفت: سواران و اسب هایی که اینجا توقف کرده اند تشنه اند، آنها را سیراب کن. عباس دستور حسین را به اجرا گذاشت و سواران تشنه را سیراب کرد و به هر اسب یک پیمانه آب داد و بعد از اینکه عطششان فرو نشست عون به دستور حسین علیه السلام از حربن یزید پرسید که با ما چه کار دارید و برای چه در اینجا توقف کرده اید؟ حر گفت من از طرف عبیدالله بن زیاد حاکم عراقین مامور هستم که حسین را دستگیر کنم و به کوفه ببرم و اگر مقاومت کرد او را به قتل برسانم. عون گفت من می روم تا گفته تو را به اطلاع حسین علیه السلام برسانم. حر گفت این را هم به او بگو که جوانمردی وی در من اثر کرده است و

ص: 399

من تصور نمی کردم که حسین علیه السلام این قدر جوانمرد باشد که دشمن تشنه خود را سیراب کند.»

«کورت فریشلر» آلمانی در کتاب خود می افزاید؛ «تردید وجود ندارد که در آن روز نه فقط حر بن یزید تحت تاثیر جوانمردی حسین قرار گرفت بلکه تمام سواران او تحت تاثیر آن جوانمردی قرار گرفتند و اگر حربن یزید در آن روز یا روز بعد فرمان حمله به حسین را صادر می کرد سوارانش از اجرای دستور فرمانده خودداری می کردند زیرا همه تحت تاثیر جوانمردی حسین قرار گرفته بودند».

اما شاهد انجمن، فرزند ساقی کوثر، صاحب سرچشمه آب حیات، ماه بنی هاشم عباس عَلَيْهِ السَّلاَمُ آن قامت قدسی، رسول مهربانی، تجسم ایثار و جوانمردی، سقا و ساقی ولی خود در عطش جان داده، آن ماندگارترین حماسه ساز بشری در تاریخ کربلا عباس عَلَيْهِ السَّلاَمُ است

عباس علیه السلام در امر سقایی و آبرسانی و رفع عطش از تشنگان، گوی سبقت را از همگان ربوده است. از صدر تاریخ تا به امروز سراغ نداریم کسی بر سرپیمان آب آوری جان خود را فدا کند ولی بر تیرخوردن مشک افسوس داشته باشد و نه بر چشم تیر خورده خود، جز عباس. و چرا چنین نباشد که عباس فرزند قوم و قبیله و تباری است که خشت اول زندگیشان برثواب، کرم، بخشش، ترحم و جود، عنایت و عطا بنا نهاده شده است. عباس از نسل سوره هل اتی است. اولین قصه ای که کنار گهواره شنید قصه پدربزرگ است که رحمت دو عالم بود. قصه مادر بزرگ بود که ثروت برابر تمام قریشیان را نثار قدم دین مبین اسلام کرد. قصه پدر بود که نگین پادشاهی را از کرم به گدا داد. قصه فاطمه مظلومه بود که شب زفاف، پیراهن عروسی خود را مبارک قامت زن فقیری کرد. عباس همان است که او را در کوچه پس کوچه های زندگی به فرزند ساقی کوثر بودنش می شناسند.

عباس، آب را مهریه فاطمه مهربان می داند. عباس بخشی از زندگی خود را در کنار کریم اهل بیت حسن مجتبی علیه السلام سپری کرده است که در عرصه ایثار باید شاهکار جهان خلقتش دانست. اینجا کربلاست، سرزمین حق و باطل، دو صف مردی و نامردی. سپاه بنی امیه قصد دارد جسم حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ را به اسارت بکشد ولی ممکن نیست، تصمیم می گیرد جانش را بگیرد. لذا بین آب فرات و سپاه حسین جدایی می افکند تا تشنگی، درخت قامت یاران دین را بخشکاند و توان مقاومت حسین را درهم شکسته تا تسلیم یزید شود. اینجاست که عباس قدم به عرصه نبرد می گذارد، سردار سپاه اسلام با عملیات محیر العقول خود دشمن را در تصمیم خود ناکام و در نقشه خود بیچاره می کند تا

ص: 400

اینکه روز عاشورا فرا می رسد، روز موعود، روزی که از اول تاریخ به نام حسین علیه السلام نام گرفته است.

دشمن تصمیم می گیرد به جای محاصره فرات و بستن راه های ورودی به آب، همه توان خود را علیه عباس آب آور به کار بگیرد، که اگر ساقی و سقا را از مرکب حیات به زیر بکشد لهیب تشنگی و هرم گداخته عطش کاری خواهد کرد که فریاد العطش ز بیابان کربلا برخیزد.

فرزند ام البنین عباس عَلَيْهِ السَّلاَمُ تنها شهید و کشته کربلاست که در حین جنگ و ستیز جان نباخت بلکه تمام وجودش در حال حراست و حفاظت از مشک آب بود لذا کشتن شیر بیشه ولایت، عباس علیه السلام در حالی که هیچ در فکر دفاع از خود نبود، کاری است آسان مثل کشتن پدر بزرگوارش علی علیه السلام که در نماز چنان غرق در معبود و ذات الهی بود که نه ضارب را می دید و نه قاتل را مشاهده می کرد و کشتن علی علیه السلام برای ابن ملجم هنری نبود. ابن ملجم اگر مرد بود در جنگ بدر و احد و صفین و جمل در مقابل علی علیه السلام قرار می گرفت تا معلوم شود که حتی قدرت حمل شمشیر را هم ندارد، چه برسد به فرود آوردن ضربتی. کشتن عباس نیز از همین مقوله است. لذا باید عباس را شهید وفاداری نامید، کشته مهربانی، قتیل عاطفه و مجروح ایثار و مقتول محبت، نه کشته میدان نبرد و مجروح شمشیر جنگ و مقتول ضرب دشمن.

لذا از آن روزگار که عباس علیه السلام جانش را فدای آب کرد تا آب را فدای تشنه لبان کند. به پاس و نشان و یاد خاطره مشک آب و چشم تیرخورده و امید به زمین ریخته اش، این سنت حسنه یعنی سقاخانه و سقایی و آب دادن رسم روزگار شد و شیوه جوانمردان گردید.

از هر کوچه و خیابان و محله که می گذری سقاخانه ای چون نگین زمرد نشان، خودنمایی می کند و می درخشد و خسته دلی را به نوا می رساند، تشنه لبی را سیراب می کند، ناامیدی را امیدوار می کند، مریضی را شفا می دهد، دلگرفته و اندوه زده ای را از پریشانی بیرون می آورد و بالاتر از همه یاد 72 تن را زنده نگه می دارد.

و تنها مزد این همه عنایت، یک یا حسین و سلام بر او و لعن برقاتلانش است و این هم چیزی نیست جز سفارش امام صدق و صداقت، جعفر صادق علیه السلام که فرمود: به راستی من آب سردی ننوشیده ام جز آنکه حسین را یاد کرده ام و جز این نیست که اگر هر کس آب بنوشد، آن گاه حسین را یاد کند و قاتلش را نفرین فرستد، خداوند برایش صد هزار حسنه نویسد و صد هزار سیئه از او

ص: 401

بزداید و صد هزار درجه او را بالا برد و مثل آن باشد که صد هزار بنده آزاد کند و خداوند او را در روز قیامت با چهره گشاده محشور سازد.

سقایت سکه دو روست آن چه گفته شد یک روی این سکه بود روی دیگر آن که حقیقت سقایت باشد سیراب کردن روح تشنگان علم است که به وسیله اهل بیت علیهم السلام انجام می شود چشمه های زلال علوم الهی سالهاست که به وسیله وجود مبارکشان جاری است و همه تشنگان از این آب گوارای علم می نوشند.

ص: 402

در رثای استاد

عزاداري شیعیان براي امام حسین علیه السلام نه اظهار ناراحتي و اندوه گرفتن بر شكست ايشان بلكه اظهار تأسف بر بشريت بخاطر جنايتي كه انجام داده و در كنار اظهار غم در مورد مصيبتي كه بر اولياء الهی وارد شده و امري منطقي و مبتني بر عقل و شرع می باشد. بشر باید در غم از دست دادن استادی چون سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام از سویدای دل بنالد و اشک بریزد. در واقع اين عزاداري ها يك استراتژي دقيق و در مسير اهداف قيام امام حسین علیه السلام است. زيرا عزاداري براي امام در حقیقت تجليل از فداکاری و پاسداشت از يك شخصيت جهاني است كه همه زندگي خود و خانواده اش را فداي دین ، فرهنگ و ظلم ستيزي نمود.

تجلیل از اين شخصيت در حقیقت تجليل از همه خوبي ها است. عزاداری براي آن امام همام يكي از قالب هاي حفظ ياد و خاطره حضرت و ياران او می باشد، افزون برآن، عزاداري براي امام علیه السلام فوايد و آثاري هم دارد كه به خاطر آن به اين امر تأكيد شده است؛ چنان كه معصومان علیهم السلام هم خود براي امام حسين علیه السلام عزاداري مي كردند و هم اين كه ديگران را به اين امر سفارش می كردند. لذا بايسته است فلسفه عزاداري مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.

قرآن و روايات، دوستى خاندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت علیهم السلام را بر مسلمانان واجب كرده است. «ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»

«وَیَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالًا إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللّهِ وَمَآ أَنَاْ بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَلَکِنِّیَ أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ» دوستى لوازمى دارد و دوستدار صادق، كسى است كه شرط دوستى را - چنان كه بايد و شايد - به جا آورد. يكى از مهم ترين لوازم دوستی، هم دردى و هم دلى با دوستان در مواقع سوگ و اظهار سرور و شادي در شادى آنان است. از اين رو در احاديث، بر برپايى جشن و سرور در ايام شادی اهل بيت عَلَيْهِ السَّلاَمُ و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان، تأكيد فراوان شده است.

ص: 403

شیعه از کلام ائمه معصومین عَلَيْهِ السَّلاَمُ

امام علی علیه السلام

حضرت علی علیه السلام در روايتى مى فرمايد: «يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يبذلون اموالهم و انفسهم فينا، اولئك منّا و الينا؛ شيعه و پيروان ما در شادى و حزن ما شريكند و دارايي و جان خويش را در راه ما بذل می كنند، آنان از ما هستند و بازگشت شان به سوي ما است.»

در کلام امام صادق علیه السلام

امام صادق علیه السلام نيز فرمود: «شيعتنا جزء منا خلقوا من فضل طينتنا يسوؤهم ما يسؤنا و يسرّهم ما يسرّنا؛ شيعيان ما پاره ايى از وجود ما هستند و از زيادى گل ما آفريده شده اند؛ آن چه كه ما را بدحال يا خوش حال مى سازد، آنان را بدحال و خوش حال مى گرداند».

بر اين اساس وظيفه عقلانى و شرعی، ايجاب مى كند كه در ايام عزادارى اهل بيت عَلَيْهِ السَّلاَمُ، حزن و اندوه خود را به «زبان حال»؛ يعنى، با اشك، آه و ناله و زارى، و با كم خوردن و كم آشاميدن، مانند افراد غم زده، اظهار نماييم.

در کلام امام رضا علیه السلام

امام رضا علیه السلام به ريان بن شبيب، كه روز اول محرم به محضر آن حضرت شرفياب شد، فرمود: «اي پسر شبيب اگر بر مصيبتي گریه مي كني، بر حسین بن علی گريه كن! چون كه آن بزرگوار را همانند گوسفند سر بريدند ...؛ سپس حضرت فرمود: اگر خوشحال می شوي از اين كه در درجات عالي بهشت با ما باشي، در حزن ما محزون و در شادي ما شاد باش».

انسان سازى

از آن جا كه در فرهنگ شيعى، عزادارى بايد از سر معرفت و شناخت باشد؛ هم دردى با آن عزيزان، در واقع يادآورى فضایل، مناقب و آرمان هاى آنان است و بدين شكل، آدمى را به سمت الگوگيرى و الگوپذيرى از آنان سوق مى دهد. فردى كه با معرفت در مجالس عزادارى، شركت مى كند، شعور و شور و شناخت و عاطفه را درهم مى آميزد و در پرتو آن، انگيزه اى قوى در او پديدار می گردد و

ص: 404

هنگام خروج از مراسم عزادارى مانند محبى مى شود كه فعّال و شتابان به دنبال پياده كردن اوصاف محبوب در وجود خويشتن است.

جامعه سازى

هنگامى كه مجلس عزادارى، موجب انسان سازى گشت؛ تغيير درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مى شود و آدمى مى كوشد تا آرمان هاى اهل بیت علیهم السلام را در جامعه حكم فرما كند.

به بيان ديگر، عزادارى بر اهل بيت عَلَيْهِ السَّلاَمُ، در واقع با يك واسطه، زمينه را براى حفظ آرمان هاى آنان و پياده كردن آنها فراهم مى سازد. به همين دليل مى توان گفت: يكى از حكمت هاى عزادارى، ساختن جامعه براساس الگوى ارائه شده از سوى اسلام است.

انتقال دهنده فرهنگ شيعه به نسل بعد

كسى نمى تواند منكر اين حقيقت شود كه نسل جديد در سنين كودكى، در مجالس عزادارى با فرهنگ اهل بيت علیهم السلام آشنا مى شوند. عزادارى و مجالس تعزيه، يكى از عناصر و عوامل برجسته اى است تا آموزه هاى نظرى و عملى امامان راستين، به نسل هاى آينده منتقل شود. مراسم عزادارى، به دليل قالب و محتوا، بهترين راه براى تعليم و تربيت نسل جديد و آشنايى آنان با گفتار و كردار اهل بيت علیهم السلام است.

زنده نگه داشتن و ترويج دائمي مكتب

احيا و زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترويج دائمي مكتب قیام و انقلاب در برابر طاغوت ها و تربيت كننده و پرورش دهنده روح حماسه و ايثار است. گریه بر مصائب سالار شهیدان باعث زنده نگه داشتن نهضت حسيني است. چنان كه به اسارت رفتن خاندان امام باعث پايمال نشدن خون شهيدان كربلا شد. در اثر رساندن پيام امام به مردم کوفه و شام توسط امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها ، نهضت عاشورا به ثمر نشست.

ص: 405

تجدید بیعت با عاشورا

گريستن در سوگ شهداي کربلا، تجديد بيعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذيه فكري و روحي با اين مكتب است. اشك ريختن نوعي بیعت و امضا كردن پيمان و قرارداد دوستي با سید الشّهدا و ابراز انزجار و تنفّر از قاتلان حضرت است. از اين رو ائمه علیهم السلام به گريستن بر مظلوميت شهداي كربلا تأكيد كرده اند.

ثواب و فضیلت داشتن

براي گریه بر مصيبت هاي امام حسين علیه السلام ثواب ها و فضيلت هاي فراوان ذكر كرده و فرموده اند كه: چشم گريان بر كربلائيان، چشمه فيض خدا است؛ زيرا اشك ريختن در عزاي حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ نشانه پيوند قلبي با اهل بیت علیهم السلام و سيدالشّهدا علیه السلام است. اشك، دل را سيراب مي كند، عطش روح را برطرف مي سازد، و نتيجه محبتي است كه نسبت به اهل بيت حاصل مي شود.

با گذر زمان، اين نكته به روشني معلوم شد كه امام حسين(عليه السلام) و يارانش، مردان «پيروزِ» كربلا بودند. در كربلا، گرچه آنان، جان باختند؛ اما اسلام را حياتي دوباره بخشيدند، رسمِ ستم ستيزي را به جهانيان آموختند، و خود نيز به فيض بزرگ شهادت دست يافتند. همچنين، آنان براي هميشه تاريخ، در نگاه دين مداران و عدالت خواهان جايگاهي شكوهمند يافتند و محبوبِ دل هاي مؤمنان شدند.

با اين حال، قيام پيروزمندانه امام حسين(عليه السلام) در عاشوراي سال 61 هجري، با نثار خون هاي پاك عزيزان، بي قراري هاي كودكان، بي پناهي هاي بانوان، و يا صحنه هايي آكنده از «مصيبت» و «مظلوميت» رقم خورد. بر اين اساس، يادآوري اخبار آن قيام خونين، همواره عواطف انسان ها - مسلمان و نامسلمان - را به تأثر واداشته، و در طول تاريخ به برپايي عزاداري - با شكل هاي گوناگون - انجاميده است. از اين رهگذر، پس از گذشت چهارده قرن و اندي، همچنان درس ها و پيام هاي آن قيام تازه و زنده مانده است.

اين همه در حالي است كه از ديرباز تاكنون، همواره مخالفاني نيز وجود داشته اند كه عزاداري براي امام حسين(عليه السلام) را انكار كرده و يا درباره آن شبهه و ترديد روا داشته اند. ايشان، گاهي

ص: 406

كوشيده اند تا مشروعيتِ عزاداري براي امام حسين(عليه السلام) را نفي كنند و گاهي نيز كاركردهاي اجتماعي آن را زير سؤال برده اند.

امروزه، عزاداري براي امام حسين(عليه السلام) بيشتر با شكل اخير از ترديد و انكار، و با اين گونه شبهات مواجه است: چرا بايد براي حادثه اي كه قرن ها از وقوع آن گذشته، عزاداري و گريه كنيم؛ سياه پوش كردن كوچه و بازار و محافل و بر سر و سينه زدن تا كي؟ آيا نمی شود ياد حادثه عاشورا را با شيوه هاي نو همانند برگزاري همايش و كنفرانس مطبوعاتي و... گرامي داشت؟ همچنين، گاهي اين چنين، پرسش می شود: اگر امام حسين(عليه السلام) با حركت خود در روز عاشورا، پيروز و برنده واقعي ميدان بود، چرا شيعيان و محبّان آن حضرت به جاي جشن و سرور، گريه و عزاداري می كنند؟

معنای عزا

«عَزا» در لغت، به معناي «صبر و شكيبايي كردن بر هر چيزي كه انسان از دست می دهد»، و نيز به معناي «خوب صبر كردن»، «صبر كردن در مصيبت» و «سوگ و مصيبت» است. در عربي، «عَزّيْتُ فلاناً» يعني او را دلداري و تسلّي دادم، و «اَحْسَنَ اللّهُ عَزاك» يعني خداوند تو را صبر نيك دهد.

بر اين اساس، «عزاداري» مراسمي است كه براي آرامش بخشيدن به فرد يا افراد داغ ديده برگزار می شود. براي اين منظور، روش هاي متعددي كاربرد دارد؛ مانند: هم دردي كردنِ زباني با فرد داغ ديده، گريه كردن همراه با فرد داغ ديده، شنيدن غم و غصه هاي فرد داغ ديده، يادآوري داغ هاي ديگران به ويژه داغ هاي بزرگان ديني و تاريخي و... . در جوامع مختلف، عزاداري معمولا در قالب مراسم جمعي، در چند مرحله زماني (سوم، هفتم، چهلم و...) و با آدابي مخصوص برگزار می شود، و روي هم رفته، تأثير بسيار شگرفي در آرامش بخشيدن به افراد داغ ديده دارد.

افزون بر مراسم عزاداري، دو عامل «گذشت زمان» و «فراموشي» به ياري فرد داغ ديده می آيد و اندك اندك او را از هيجان هاي ناشي از غم ديدگي مي رهاند. در اين حال، معمولا مراسم عزاداري نيز متوقف می شود، و در نهايت، براي بزرگداشت و ياد بود، مراسمي برپا می شود؛ البته روشن است كه نقش مراسم يادبود در آرامش بخشيدن به بازماندگان بسيار اندك، و نقش آن در زنده نگاه داشتنِ نام و ياد فرد در گذشته بسيار فراوان است. از اين رو، برگزاري مراسم بزرگداشت و يادبود

ص: 407

براي بزرگان ديني، ملّي و دانشمندان، حتي پس از گذشت زمان دراز از فقدان آن ها، كاري بسيار رايج است.

در وهله نخست، به نظر می رسد كه برپايي مراسم عزاداري براي امام حسين(عليه السلام) از نوع اخير است؛ اما در واقع، شخصيت امام حسين(عليه السلام) چندان عظيم، و حوادث قيام او چنان مصيبت بار است كه عزاداري وي به هيچ وجه با مراسم معمول در ياد بود و بزرگداشت افراد كه غالباً خشك و بي هيجان است، همانندي ندارد. پس از گذشت چهارده قرن و اندي از حادثه عاشورا، شركت كنندگان در عزاداري امام حسين(عليه السلام) در واقع، خويشتن را مصيبت زده و داغدارِ آن حادثه بزرگ مي يابند و با شركت در اين مراسم عملا به يكديگر، و نيز به صاحبان اصلي مصيبت (اهل بيت(عليهم السلام)) تسلّي می دهند. گواه بر اين سخن، آن است كه عزادارانِ امام حسين(عليه السلام)، به يادِ مصائب و مظلوميت آن حضرت گريه و شيون سر می دهند و حتي بي تاب می شوند؛ البته اين حالات ريشه در پيوند عميق عاطفي با امام حسين(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) دارد كه در اين باره، در ادامه نوشتار به تفصيل سخن به ميان خواهد آمد.

ناگفته پيداست كه برپايي عزاداري امام حسين(عليه السلام) افزون بر تسلّي بخشيدن به شركت كنندگان در آن مراسم، به طور كاملا طبيعي، سبب می شود تا نام و ياد امام حسين(عليه السلام) و حماسه عظيم او همواره زنده و تازه نگاه داشته شود؛ به ويژه آنكه عزاداري بر امام حسين(عليه السلام) در قالب يكي از مردمي ترين رسم هاي اجتماعي ميان مسلمانان انجام می شود و همگان در هر سنّ و از هر صنف - زن و مرد، پير و جوان و خردسال، و... - با حضور در آن، پيام ها و درس هاي حماسه حسيني را با عمق جان دريافت مي كنند.

عزاداران امام حسين(عليه السلام) با حضور در مراسم عزاداري آن حضرت، در واقع، خويشتن را مصيبت زده و داغ دارِ حادثه خونين عاشورا مي يابند؛ گريه و شيون سر می دهند و بي تاب می شوند. بر اين اساس، در اين قسمت از نوشتار، ابتدا بايد بر اين سخن اذعان كرد كه عزاداري امام حسين(عليه السلام)، گرچه به گونه اي است كه شركت كنندگان در آن، غمبار و گريان می شوند، اما با وجود اين، آن مراسم تأثيرات رواني بسيار مطلوبي بر روي ايشان بر جاي می گذارد. بي گمان، شركت كنندگان در عزاداري امام حسين(عليه السلام) آرامشي ويژه و لذتي خاص را احساس می كنند، و اگر غمي بر چهره آنان مي نشيند، غمي متفاوت با غم و غصه هاي زندگي روزمره است؛ غم معنويت،

ص: 408

غم آخرت و غم مظلوميت است. غمي است كه منشأ حركت است، و كنشوري اجتماعي افراد را افزايش می دهد نه كاهش، و عامل نابهنجار در زندگي افراد نمی شود، بلكه در مواردي نقش درماني ايفا می كند، و به زندگي نشاط مي بخشد. از اين رو، كساني كه حضور در مجالس عزاداري امام حسين(عليه السلام) را تجربه كرده اند، هرگز از تكرار و استمرار آن دلزده نمی شوند؛ در حالي كه بي گمان، در هيچ مجلس ياد بود و بزرگداشت ديگري، وضع بدين گونه نيست.

حال، بايد ديد كه چرا عزاداران حسيني، به شكل خود خواسته، به مجالس سوگواري امام حسين(عليه السلام) پا مي گذارند، جامه سياه بر تن می كنند، بر سر و سينه مي زنند، اشك مي ريزند و...؟ بي گمان، پاسخ به اين پرسش، خود می تواند بيانگر «چرايي عزاداري براي امام حسين(عليه السلام)» باشد.

اساسِ پاسخ را بايد در مهر و محبّتِ به امام حسين(عليه السلام) جستجو كرد كه تا «ژرفاي احساسات و عواطفِ» عزاداران راه يافته، و ايشان را چنان شيفته و شيدا كرده است كه ناآشنايان طعنه گو، از حالت آنان به «جنون» تعبير می كنند. آري، عزاداران امام حسين(عليه السلام) بر اساس «پيوند عميق عاطفي»، هر ساله مراسم عزاي حسيني را با شكوه تر از قبل برگزار می كنند، و اين همه، تجلّي اين فرموده رسول خدا(صلي الله عليه وآله) است: «إن لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لاتبرد ابداً»؛ براي شهادت امام حسين(عليه السلام) در دل هاي مؤمنان حرارتي است كه هرگز سرد و خاموش نمی شود.

بر اين اساس، مهر، عشق و عاطفه، مهم ترين پشتوانه براي برپايي مراسم عزاداري امام حسين(عليه السلام) بوده است. با وجود اين، كاركرد آن مراسم، هرگز به جنبه عاطفي محدود نبوده است. در طول تاريخ، برگزاري عزاداري براي امام حسين(عليه السلام) فرصتي مناسب به دست مي داده است تا مرثيه سرايان و خطيبان، همگان را با شخصيت و نهضت امام حسين(عليه السلام)، و نيز با معارف اسلامي آشنا كنند. بر اين اساس، عزاداري امام حسين(عليه السلام) آثار، فوايد و كاركردهاي بسيار مهمي در ابعاد فرهنگي، اجتماعي و سياسي داشته است. بي گمان، شناخت اين كاركردها و آثار سبب می شود تا ما نسبت به «چرايي عزاداري براي امام حسين(عليه السلام)» آگاهي ژرف تري پيدا كنيم.

از اين رو، در اينجا، مهم ترين كاركردها و آثار عزاداري امام حسين(عليه السلام)، به اجمال شناسايي می شود:

ص: 409

الف. زنده نگاه داشتن نهضت عاشورا

عزاداري براي امام حسين(عليه السلام) در مهم ترين كاركرد خود، سبب شده است تا ياد، نام و پيام هاي نهضت عاشورا زنده و جاويد بماند، و آموزه هاي آن به همه بشريت انتقال يابد. از اين طريق، همه انسان ها - مسلمان و نامسلمان - در طول تاريخ، با آموزه هايي همچون: ستم ستيزي، آزادگي، شهادت طلبي، ايثار و حقيقت جويي آشنا شده اند. در اين باره، اين سخن از يك نويسنده غربي بسيار جالب توجه است: «اگر مورخان ما حقيقت اين روز (عاشورا) را مي دانستند و درك می كردند كه عاشورا چه روزي است، اين عزاداري را مجنونانه نمي پنداشتند؛ زيرا پيروان حسيني به واسطه عزاداري حسيني مي دانند كه پستي و زير دستي و استعمار و استثمار را نبايد قبول كرد؛ زيرا شعار پيشرو و آقاي آن ها ندادنِ تن به زير بار ظلم و ستم بود.»

ب. معرفي الگوهاي راستين و ايجاد پيوند عميق عاطفي با آنان

عزاداران حسيني، با شركت در مراسم عزاي امام حسين(عليه السلام) و ياران با وفايش، با شخصيت و عظمت روحي آنان آشنا می شوند، و آنان را انسان هاي كاملي مي يابند كه واجد صفات پسنديده صبر، وفا، استقامت، و از خود گذشتگي اند، و هر يك، الگو و اُسوه نيكي هايند. مهم تر اينكه عزاداران به ياد مظلوميت و مصيبت ايشان به سوگ مي نشينند، مي گريند، و بر سر و سينه مي زنند، و از اين طريق، شناخت خود را نسبت به آنان با پيوندي عاطفي، استحكام مي بخشند.

از آن سو، عزاداران با دشمنان امام حسين(عليه السلام)، يزيد و يزيديان، نيز آشنا می شوند، و نسبت به آنان عميقاً نفرت پيدا می كنند. بر اين اساس، عزاداري امام حسين(عليه السلام)، در عمل، به تحقّقِ «تولّي» و «تبرّي» مي انجامد، و فرصتي می شود تا عزاداران در خطاب به مقتداي خود، اعلام كنند: «انّي سلمٌ لِمن سالمكم و حربٌ لِمن حاربكم و ولي لِمن والاكم و عدوٌّ لِمن عاداكم» 16؛ من، با كساني كه با شما در آشتي و صلح باشند، آشتي اَم؛ و با كساني كه با شما در ستيز و جنگ باشند، در ستيزم؛ و با كساني كه شما را دوست بدارند، دوستمَ؛ و با كساني كه شما را دشمن بدارند، دشمَنم.

ج. تعليم معارف ديني

مجالس عزاداري امام حسين(عليه السلام) فرصتي بسيار ارزشمند به دست می دهد تا واعظان و خطيبان عالم، به بيان احكام و مباحث شرعي، اخلاقي و اعتقادي بپردازند و عزاداران حسيني را با

ص: 410

معارف ديني آشنا كنند. بر اين اساس، همان گونه كه در محرم سال 61 هجري، امام حسين(عليه السلام) براي احياي دين قيام كرد، مراسم عزاداري او نيز در طول تاريخ، بستري شد براي احياي دين و ترويج معارف آن.

د. ايجاد معنويّت در جامعه

چنان كه پيش تر نيز گذشت، شركت در عزاداري امام حسين عليه السلام، آرامش و لذت خاصي به عزاداران مي بخشد. در واقع، اين آرامش ناشي از فضاي ويژه اي است كه در مجالس عزاي حسيني به وجود می آيد. در اين مجالس، سخن از ديانت، حقيقت و مظلوميت، با اشك و سوز همراه می شود و جان هاي خسته از زندگي هاي روزمره را دگرگون می كند. در نتيجه، عزاداران احساس پاكي، سبكباري، لطافت و معنويت می كنند كه اين حالات خود می تواند بيانگر نوعي از تزكيه و پالايش روحي باشد كه با شركت در مجالس عزاي حسيني به دست می آيد؛ البته سزاوار است كه عزاداران در خارج از مجالس عزا نيز مراقب اعمال خود باشند تا رشد معنوي آنان افول نيابد.

در اينجا، همچنان بايد تأكيد كرد كه موارد ياد شده در بالا، تنها برخي از مهم ترين كاركردها و آثار عزاداري امام حسين عليه السلام است. اهميت موارد ياد شده بر همگان روشن است، و بي شك، می توان ريشه ترديدها و انكارهايي را كه نسبت به برپايي عزاداري براي امام حسين(عليه السلام) انجام می شود، در خصومت با همين آثار و كاركردها يافت. در اين باره، امام خميني(قدس سره) هشدار داده و مي فرمايد: «... آن روضه هاي سنّتي و آن مصيبت ها را زنده نگاه داريد كه بركاتي كه به ما می رسد از آن هاست، اين بركات از كربلاست. كربلا و نام مبارك سيدالشهدا را زنده نگه داريد كه با زنده بودن او اسلام زنده نگه داشته مي شود.» همچنين، مي فرمايد: «روضه سيدالشهدا براي حفظ مكتب سيدالشهدا است. آن كساني كه مي گويند روضه سيدالشهدا را نخوانيد، اصلا نمي فهمند مكتب سيدالشهدا چه بوده و نمي دانند يعني چه. اين گريه ها و اين روضه ها، اين مكتب را حفظ كرده است...»

روايات نقل شده از معصومان(عليهم السلام) بيانگر آن است كه آنان، خود به ياد مصائب و مظلوميت امام حسين(عليه السلام) مي گريستند و نيز از اصحابشان مي خواستند كه اين گونه رفتار كنند، و به منظور تشويق آنان، پاداش عظيمِ گريه بر حسين(عليه السلام) را بيان می كردند. بي گمان، همين

ص: 411

رهنمودهاي معصومان(عليهم السلام)، منشأ اصلي براي برپايي عزاداري امام حسين(عليه السلام) بوده، نيز در تداوم و بقاي آن، و تبديل شدنِ آن به شكل يك رسم و سنّت اجتماعي، نقش محوري داشته است.

حال در اينجا، بايد ديد كه گريه بر امام حسين(عليه السلام) چيست و بر چه گونه هايي است؟ و در اساس، چرا بر حسين(عليه السلام) مي گريند؟

براي پاسخ گويي به اين پرسش ها، نخست بايد بررسي كرد كه به طور كلي، گريه كردن چگونه رفتاري است و چه انواعي دارد؟

در اين باره، بايد گفت كه گريستن - همچون خنديدن - يك رفتار هيجاني مخصوص به انسان هاست. هر انساني، كما بيش، مواردي از گريه كردنِ خود را تجربه كرده و يا گريستن ديگران را ديده است، و به وضوح دريافته است كه گريه - مانند خنده - برآمده از شديدترين حالات احساسي انسان است. همچنين، تجربه نشان می دهد كه ابراز ناراحتي به وسيله گريه - يا ابراز شادي به وسيله خنده - از نشانه هاي تعادل روحي انسان است. به گونه اي كه اگر فردي نگريد - يا نخندد - می توان روان او را نامتعادل توصيف كرد. انسان هايي كه با گريه و خنده، غم ها و شادي هاي خود را بروز می دهند، از سلامت جسمي و روحي بيشتري و از نشاط و تحرك بهتري، در صحنه زندگي برخوردارند. از اين رو، مشاهده مظلوميت و مصائب كساني كه مورد علاقه انسان هستند، نيز تجسم و يادآوري آن ها - كه در مورد امام حسين(عليه السلام) و يارانش چنين است - عواطف انسان هايي را كه فطرتي پاك دارند، تحت تأثير قرار می دهد، و سبب می شود تا بر آن مظلوميّت و مصائب بگريند.

بر اين اساس، گريه كردن يكي از رفتارهاي عادي و طبيعي آدمي است. گريه، داراي يك ظاهر است و يك باطن. ظاهر آن يك امر فيزيولوژيك است. تأثيرات رواني، از طريق محرك هاي بيروني يا دروني مثل تفكر، وارد چرخه فيزيولوژي مغز و اعصاب می شود، در نتيجه، بخش خاصي از مغز تحريك می گردد، و به غدد اشكي چشم فرمان فعاليت مي دهد و در نهايت، قطرات اشك جاري می شود كه ما آن را گريه مي ناميم. باطن گريه همان تأثيرات دروني و عاطفي است كه به سبب عوامل مختلف، در فرد بروز می يابد.

بر اين اساس، «گريه» انواع گوناگوني دارد كه در اين جا، مهم ترين آن ها، به اجمال شناسايي می شود:

ص: 412

الف. گريه ناشي از علاقه طبيعي انسان به خود و متعلقات خود

اين نوع از گريه، يا ريشه در دردمندي جسمي دارد كه بيشتر در افراد كم سنّ و سال بروز می يابد، و يا برخاسته از غم و اندوهي است كه در مواجهه با حوادث ناگوار، فضاي دروني انسان را فرا مي گيرد؛ حوادثي همچون: فقدان بستگان و آشنايان، از دست دادن شيء يا فرصت مورد علاقه، عدم دست يابي به موفقيتي مهم، عدم دست يابي به پيروزي در مسابقات ورزشي و... . در چنين حالتي، به اصطلاح عاميانه، عقده ها گشوده، و اشك از چشم جاري می شود. در اصطلاح روان شناسان، گريه در اين حالت، سببِ «تخليه رواني - هيجاني» می شود، و در نتيجه، فرد تا حدود زيادي آرامش پيدا می كند.

در داغ از دست دادن عزيزان، اين نوع از گريه در افراد بازمانده بروز می يابد، و ناشي از احساس فراق و جدا شدن از آن عزيز درگذشته است. چنين گريه اي، معمولا براي همه افراد، در سنين، جوامع و جايگاه هاي مختلف پيش می آيد، چنان كه درباره شخص رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) نيز گزارش شده است. حضرت در داغ وفات فرزندش ابراهيم (سال 9 هجري)، چنان گريستند كه اشك بر محاسن مباركش جاري شد، و در برابر آنان كه كوشيدند وي را از اين كار منع كنند، فرمودند: «... اين اشك، از روي رحمت و رأفت است و هر كس رحم نكند، مورد رحمت قرار نمي گيرد»، و بنا به گزارشي، چنين فرمودند: «چشم مي گريد، و قلب اندوهناك می شود، اما ما سخني نمي گوييم كه ]ناسپاسي باشد و [پروردگار را به خشم آورد.» 25 در سوگ درگذشت رقيه دختر پيامبر(صلي الله عليه وآله) (سال 2 هجري)، عمربن الخطاب كوشيد تا زنان را از گريستن باز دارد، اما رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مانع او شد، و فرمود: «... هر چه از چشم و قلب باشد [يعني اشك و اندوه]، از روي رحمت و رأفت است، و هر چه از زبان و دست باشد [كارهايي مانند: ناسپاسي كردن، گريبان دريدن، به خود لطمه زدن و...] از شيطان است.» همچنين رسول اكرم(صلي الله عليه وآله)، در شهادت عموي گرامي اش حمزه (سال 3 هجري)، با بيانِ اين سخن كه «عمويم حمزه گريه كننده ندارد»، ديگران را به گريستن بر حمزه واداشت، و نيز خود براي او بسيار گريه كرد، چنان كه حضرت - در موارد مختلف - در داغ بستگان و ياران ديگر خويش اشك ريخت، وروي هم رفته،اين گونه رفتارهاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) سبب شد تا گريستن براي درگذشتگان، در جايگاه يك رسم اجتماعي «تأييد شده از سوي شرع» در ميان مسلمانان رواج يابد. در اينجا، بايد

ص: 413

از نوع ديگري از گريه ياد كرد كه حالتي ويژه دارد. برخلاف موارد ديگر كه بر اثر غم و اندوه بروز می يابد، ويژگي اين نوع خاص در اين است كه در حالت شادماني شديد پيش می آيد، و معمولا «گريه شوق» ناميده می شود. اين گريه در مواردي است كه انسان، پس از گذرانِ دوره اي از فراق، جدايي و نااميد شدن در دست يابي به شيء، نعمت يا يكي از عزيزانِ خود، به آن خواسته نايافته می رسد، پس در اين هنگام، از شدت شوق و هيجان، بي اختيار مي گريد. چنين گريه اي، از جلوه هاي زيبايي احساس و دلدادگي روحي انسان است. چنان كه در تاريخ صدر اسلام (سال 7 هجري پس از فتح خيبر)، هنگامي كه جعفربن ابي طالب پس از سال ها حضور در حبشه، به مدينه بازگشت و به حضور رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) رسيد، پيامبر(صلي الله عليه وآله) به استقبال او رفت، «و بكي فرحاً برؤيته؛ و از شوق ديدارش گريست.»

ب. گريه ناشي از نوع دوستي و مِهرورزي نسبت به ديگران

انسان، به طور طبيعي موجودي نوع دوست و مِهرورز است كه با مشاهده - يا آگاه شدن از - بروز حوداث ناگوار براي ديگران، متأثر می شود، و حتي براي آنان مي گريد. در مواردي همچون: سيل، زلزله، قحطي، و بلاياي طبيعي ديگر كه معمولا به شماري از انسان ها آسيب می رسد و آنان با وضعيتي وخيم مواجه می شوند، حتي كساني كه خارج از صحنه حوادث اند، با آگاه شدن از آن، بسيار متأثر، و گاهي گريان می شوند؛ البته اين حالت، سبب می شود تا ايشان در ياري رساندن به آسيب ديدگان اقدام كنند؛ حتي گاهي به روشني ديده می شود كه ميان ميزان متأثر شدنِ افراد از يك سو، و ميزان ياري رساني آنان به آسيب ديدگان از سوي ديگر، پيوستگي برقرار است.

قسم ديگري از گريه نوع دوستانه، گريه بر «مظلوم» است. انسان ها، از روي رأفت و دلسوزي، با مشاهده - يا آگاه شدن از - ستمديدگي هم نوعان خود متأثر می شوند، و حتي براي آنان مي گريند. يك جنبه آشكار از گريه براي حضرت امام حسين(عليه السلام) همين قسم از گريه است كه در اين باره، پس از اين، به تفصيل سخن به ميان می آيد.

ج. گريه ناشي از عقيده و كمال خواهي

در جهان بيني الهي، كمال انسان در تقرّب و نزديكي جستن به خداست. در اين جهان بيني، آموزه هاي خاصي مطرح است كه آن آموزه ها، به گونه هاي خاصي از گريه، معنا و مفهوم مي بخشد؛ مانند اينكه

ص: 414

گريه ناشي از «خوف خدا»، زمينه ساز قرب الهي، و مايه دست يابي به رحمت خداوند است. بر اين اساس، انسان هاي معتقد و مؤمن، در پيشگاه خداوند، خاشعانه به مناجات مي پردازند، خطاها و گناهان خود را به ياد مي آورند، و با سوزِ دل و اشك چشم، از خداوند آمرزش مي جويند.

همچنين در اينجا، نوعي از گريه ناشي از فضيلت طلبي و كمال خواهي را نيز می توان شناسايي كرد كه برخاسته از اعتقاد به كمالات انساني و كوشش براي رسيدن به آن كمالات است. در چنين مسيري، رهپويان، از شمع وجودِ انسان هاي با فضيلت و به كمال رسيده - مانند: پيشوايان و بزرگان دين، معلّمان و مربيان اخلاق و... - بهره مي برند، و چنانچه شمع وجود ايشان خاموش شود، اندوهي بزرگ آنان را فرا مي گيرد. از اين رو، داغ از دست رفتنِ انسان هاي با كمال و فضيلت، همواره بسيار سنگين است، و همگان - و نه فقط بستگانشان - براي آنان به سوگواري مي پردازند. در اين باره، اين نمونه تاريخي، جالب توجه است: پس از وفات پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، «امّ ايمن» گريه می كرد. عمربن الخطاب از او پرسيد: «چرا گريه مي كني؟ مگر نه اينكه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در پيشگاه خداوند است؟» امّ ايمن پاسخ داد: «گريه من براي از دست دادنِ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيست، بلكه براي آن است كه با درگذشت او، دست ما از اَخبار آسمان و وحي كوتاه شده است.»

در اينجا، بايد توجه داشت چنان كه پيشتر نيز گفته شد، انواع سه گانه گريه ياد شده در بالا، بر اساسِ عوامل مختلف گريستن است. بنابراين، گاهي فقط يك، و يا دو مورد از عوامل مزبور تحقق می يابد، و گاهي ممكن است كه هر سه عامل، به طور يكجا و به شكل متداخل عمل كنند كه در اين حالت، بالطبع بر غم و اندوه سوگواران افزوده می شود، و گريه هاي ايشان شدت می يابد؛ چنانچه هر گاه «انساني با فضل و كمال از بستگان و عزيزان، به شكلي مظلومانه» كشته شود، گريه بازماندگانش می تواند ناشي از هر سه عامل اصلي ياد شده باشد.

حال پس از شناخت انواع اصلي گريه و عوامل هر يك از آن ها، بايد بررسي كرد كه گريه بر امام حسين (عليه السلام) از كدام نوع است؟ در پاسخ، نخست بايد تأكيد كرد كه عزاداري امام حسين (عليه السلام) از ديرباز در بستر وسيع زماني، و پهنه هاي مختلف مكاني انجام شده، وطيف وسيعي از گريه كنندگان را در برگرفته است. بر اين اساس، تشخيصِ نوع گريه امام حسين(عليه السلام)، بدون توجه به تفاوت شركت كنندگان در سوگواري و مراحل مختلف آن، امري ناممكن مي نمايد.

ص: 415

بي گمان، گريه هاي طولاني بزرگ ترين بازمانده عاشورا، حضرت امام سجاد(عليه السلام) كه از نزديك صحنه هاي مصيبت بار كربلا و مظلوميت هاي پدر، برادران، عموها و ديگر عزيزان و همراهان خود را مشاهده كرده بود، گريه هايي بود كاملا متمايز، و ناشي از هر سه عامل: گريه از روي رحمت و رأفت در داغِ عزيزان؛ گريه بر مظلوميت ها؛ و گريه بر فقدان انسان هايي در حدّ اعلاي فضل و كمال و پاكي.

پس از آن، در دوران متأخرتر، گريه هاي كساني كه با تشويق هاي ائمه اطهار(عليهم السلام)، و با آگاهي از اجر عظيم گريه بر امام حسين(عليه السلام)، اقدام به برپايي مجالس عزا براي آن حضرت می كردند و به ياد مصائب او مي گريستند، گريه هايي بوده است بر مظلوميت، و ناشي از عقيده.

بر اين اساس، اعتقاد به پاداش فراوان گريه بر امام حسين(عليه السلام) و نيز يادكرد از مصيبت ها و مظلوميت هاي آن حضرت، همواره در طول تاريخ، در برپايي عزاداري هاي حسيني تأثيرگذار بوده، و سبب شده است تا احساسات و عواطف عزاداران، با ياد و نام اباعبدالله الحسين(عليه السلام) و ياران با وفايش، پيوندي ناگسستني و عميق بيابد، و پس از قرن ها، براي آنان، همچون عزيزترين نزديكان خود سوگواري كنند، بگريند و بر سر و سينه بزنند.

در اين ميان، «مظلوميتِ» امام حسين(عليه السلام) و ديگر شهيدان كربلا، عاملي بسيار مهم در برانگيختن احساسات و هيجانات همه انسان هاي پاك دل بوده، بسياري از افراد غيرشيعه و حتي غيرمسلمان را در زمره سوگواران حسيني در آورده است. «مظلوميتِ» آنان كه در قالب مصيبت هايشان يادآوري مي شده، براي دل و جان عزاداران «سوز»، و براي چشم آنان، «اشك» را به ارمغان مي آورده است؛ البته عشق و محبت نسبت به امام حسين(عليه السلام) و يارانش در عمق وجود برخي از عزاداران، چنان نفوذ كرده است كه گاهي، فقط با شنيدن «نامِ» آنان، اشك از چشمانشان جاري می شود:

آن چنان كز برگ گل، عطر و گلاب آيد برون *** تا كه نامت مي برم، از ديده آب آيد برون

رشته الفت بود در بين ما، كز قعر چاه *** كِي بدون رشته، آب بي حساب آيد برون؟

تا نسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديده ها *** آتشي بايد كه خوناب كباب آيد برون

گر نباشد مهر تو، دل را نباشد ارزشي *** برگِ بي حاصل شود گل، چون گلاب آيد برون.

ص: 416

آري، در عزاداري امام حسين(عليه السلام)، آنچه در برون تجلّي می يابد، «اشكِ چشمِ» عزاداري است، و درون آن، مهر و محبتي است كه خداوند در دل هاي آنان قرار داده است؛ «اشك، زبانِ دل و شاهد عشق است.»

آنچه در بالا گذشت، بيانگر چيستي گريه بر امام حسين(عليه السلام) بود، و نيز با شناخت عوامل آن، بخشي از چرايي گريه بر حسين(عليه السلام) را بيان می كرد؛ در ادامه، به برخي از آثار و كاركردهاي گريه هاي سوگواران حسيني اشاره می شود تا بدين سان، چرايي آن بيشتر روشن شود، همچنين، آنان كه ناآگاهانه به تشكيك و ترديد درباره مراسم عزاداري اباعبدالله الحسين(عليه السلام) مي پردازند به خطاي خود پي ببرند، نيز آشكار شود كه معاندان، چرا به اين مراسم، بسيار هجوم مي آورند.

برخي از آن آثار و كاركردها، جنبه فردي، و برخي نيز جنبه اجتماعي و سياسي دارد. از نظر فردي، گريه هاي عزاداران، از يك سو، آنان را تخليه هيجاني می كند، به آرامش روحي - رواني مي رساند و باعث صفاي باطني می شود كه در اين باره، پيش تر نيز سخن به ميان آمد. از سوي ديگر حضور عزاداران در مراسم عزاي حسيني، عواطف و شناخت آنان را تقويت می كند، و نيز سبب می شود تا آنان بكوشند در رفتار خود، شبيه به آنان باشند كه برايِشان مي گريند؛ هنگامي كه عزاداران به يادِ وفاداري ابوالفضل العباس(عليه السلام)، يا آزادگي حرّبن يزيد رياحي اشك مي ريزند، ناخود آگاه، خواهند كوشيد تا در حد توان، آزاد مرد و وفادار باشند، و از نامردمي به دور.

گريه بر امام حسين(عليه السلام)، از نظر سياسي و اجتماعي نيز آثار و كاركردهاي بسيار مهمي دارد؛ زيرا اين گريه ها در جايگاه يك رفتار كاملا احساسي و هيجاني، و در عين حال كاملا آگاهانه، به يادِ بزرگمردي است كه براي احياي دين و اجراي عدالت، خود را در سخت ترين شرايط قرار داد و هرگونه مصيبت و مظلوميت را به تن خريد؛ بدين سان، اين گريه، شخصيت فرد عزادار را به شخصيت عظيم چنان انسان وارسته اي پيوند مي زند، و اهداف و آرمان هاي او را در عمق جان وي پايدار می كند.

فرد عزادار با سوگمندي و گريه براي امام حسين(عليه السلام) آشكارا اعلام می كند كه او وفادار به امام حسين(عليه السلام)، نهضت او، و آرمان هاي او است، و در ميدان عمل نيز وفاداري خود را به

ص: 417

اثبات مي رساند؛ به ياد داريم كه در همين روزگار، در صحنه هاي مختلف انقلاب و دفاع مقدس، مردان حسيني در ميدان عمل چه خوش درخشيدند.

گريه و عزاداري براي حسين(عليه السلام)، در واقع، انقلاب و مكتب او را زنده نگاه داشته و پيام امام حسين(عليه السلام) را به همه انسان ها انتقال داده است. بر اين اساس، گريه در فرهنگ عاشورا، سلاح هميشه برّاني است كه فريادِ اعتراض بر ستمگران است و پاسدارِ خون شهيدان. در اين باره، اين سخنان از حضرت امام خميني(قدس سره) بسيار گوياست: «هر مكتبي، تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كُن نباشد،... حفظ نمی شود»؛ «گريه كردن بر عزاي امام حسين عليه السلام، زنده نگه داشتن نهضت، و زنده نگه داشتن همين معنا است كه يك جمعيت كمي در مقابل يك امپراتور بزرگ ايستاد... آن ها از همين گريه ها مي ترسند، براي اينكه اين گريه اي است كه گريه بر مظلوم است، فرياد مقابل ظالم است.»

لذا به طور کلی باید گفت گریه برای اباعبدالله الحسین علیه السلام گریه برای تحصیل فضائل است. چنان چه مولوی می گوید:

تا نگرید ابر کی خندد چمن *** تا نگرید طفل کی نوشد لبن

طفل چند روزه همی داند طریق *** که کند گریه رسد دایه شفیق

گریه در قرآن

در قرآن چهار نوع گریه و اشك داریم؛

اشك شوق: گروهى از مسیحیان با شنیدن آیات قرآن اشك مى ریختند. «ترى اعینهم تفیض من الدمْع ممّا عرفوا من الحقّ».

اشك حزن و حسرت: مسلمانان عاشق همین كه از رسول اكرم صلى الله علیه وآله مى شنیدند كه امكانات براى جبهه رفتن نیست گریه مى كردند. «تفیض من الدمع حزناً الا یجدوا ما ینفقون»

اشك خوف: همین كه آیات الهى براى اولیا تلاوت مى شد، گریه كنان به سجده مى افتادند، «خرّوا سُجدا و بُكیّاً» «و یخِرّون للأذقان یبكون و یزیدهم خشوعاً»

اشك قلابى و ساختگى: همین آیه كه برادران یوسف گریه كنان نزد یعقوب آمدند كه گرگ یوسف را درید. «یبكون».

ص: 418

منابع

1.قرآن کریم

2.نهج البلاغه

3.آذرخشی دیگر از کربلا، مصباح یزدی، محمدتقی، مؤسسه امام خمینی، قم، 1379ش.

4.احتجاج علی اهل اللجاج،طبرسی، احمدبن علی، نشر مرتضی، مشهد، 1403ق.

5.احقاق الحق، شوشتری، قاضی نورالله، ناشر کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، بی تا.

6.اخلاق اسلامی در نهج البلاغه، خادمی اصفهانی، اکبر، نسل جوان، قم. 1385ش.

7.الادب المفرد للبخاری، بخاری، محمدبن اسماعیل، الارشاد، مصر، 1349ق.

8.ادب فنای مقربان، جوادی آملی، عبدالله، اسراء، 1394ش.

9.ارشاد القلوب، دیلمی، حسن بن محمد، ناشر الشریف الرضی، قم، 1412ق.

10.ارشاد مفید، محمدبن محمد، ناشر نشر سرور، قم، 1388.

11.ارمغان شهيد (ترجمه مُسكّن الفؤاد)، شهید ثانی، زین الدین بن علی، ترجمه مخبر دزفولی، عباس، جامعه مدرسين

12.حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1375ش.

13.اشارات، ابن سینا، بوعلی، مطبوعات دینی، قم، 1362ش.

14.اطیب البین، طیب، سیدعبدالحسین، انتشارات اسلام، تهران، 1378ش.

15.اعیان الشیعه، امین، محسن، دار التعارف، بیروت، 140.ق.

16.امالی طوسی، طوسی، محمد بن حسن، مترجم: حسن زاده، صادق، ناشر: انديشه هادي، محل نشر: قم، 1388ش.

17.امالی مفید، مفید، محمد بن محمد، کنگره شیخ مفید، قم، 1413ق.

ص: 419

18.انسان امروزین در جستجوی روح فرد، یونگ، کارل گوستاو، مترجم لیلا فرامرز، به نشر، بی جا، 1390ش.

19.انوار الملکوت، نوبخت، ابراهیم، شارح علامه حلی، حسن بن یوسف، قم، ناشر شریف الرضی، 1363ش.

20.بحارالانوار، مجلسی، محمدباقر، دار إحياء التراث العربي، بیروت، 140.3ق.

21.بصائر الدرجات، صفار، محمدبن حسن، مکتبة آیت الله المرعشی، قم، 1404ق.

22.بیان السعاده، سلطان علی شاه، سلطان محمد بن حیدر، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1408.

23.پرتوی از قرآن، طالقانی، سیدمحمود، شرکت سهامی انتشار، تهران، 1362ش.

24.تاریخ دمشق، بن قلانسی، حمزه بن اسد، ناشر: دار حسان، دمشق 1403ق.

25.تاریخ یعقوبی، یعقوبی، احمد بن اسحاق، دار صادر، بیروت، بی تا.

26.تأویل الایات الظاهره، حسينى استرآبادى سيد شرف الدين على، انتشارات اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1409ق.

27.تجلی پیام، خامنه ای، سیدعلی (رهبر جمهوری اسلامی ایران) - گردآورنده: صدا و سیمای جمهوری اسلامی 28. ایران. اداره کل پژوهش های سیما، انتشارات صدا و سیما، بی تا.

29.تحف العقول، ابن شعبه حرانى، حسن بن على، جامعه مدرسین قم، 1363ش.

30.التحقیق فی کلمات القرآن، مصطفوی حسن، فرهنگ ارشاد اسلامی، تهران، 1368ش.

31.ترجمه مجمع البیان، طبرسى، فضل بن حسن، مترجمان، انتشارات فراهانی، تهران، 1360ش.

32.تصنیف غررالحکم و دررالحکم، تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، دفتر تبلیغات، قم، 1366ش.

33.التعریفات، جرجانی، علی بن محمد، ناصر خسرو، تهران، 1370ش.

34.تفسیر الکشاف، زمخشری، محمود بن عمرمصحح: حسین احمد، مصطفی ناشر: دار الکتاب العربي محل نشر: بیروت

35.تفسیر المنار، عبده، محمد، المنار، تالیف: محمد رشید رضا، 12 جلد، بیروت، دارالمعرفة، بی تا.

ص: 420

36.تفسیر المیزان، طباطبایی، سیدمحمدحسین، دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسين حوزه علميه قم، 1374ش.

37.تفسیر روح المعانی، آلوسی، سیدمحمود، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415ق.

38.تفسیر روشن، مصطفوی، حسن، مركز نشر كتاب، چاپ تهران، 1380 ش.

39. تفسیر طبری، محمدبن جریز، دارالمعرفة، بیروت، بی تا.

40.تفسیر عیاشی، محمدبن مسعود، چاپخانه علمیه، تهران، 1380ش.

41.تفسیر فرات کوفی، فرات كوفى، فرات بن ابراهيم، انتشارات وزارت ارشاد، تهران، 1410ق.

42.تفسیر فی ظلال القرآن، قطب راوندی، سید، دارالشروق، بیروت، 1378ش.

43.تفسیر قمی، علی بن ابراهیم، دارالکتاب، قم. 1363ش.

44.تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1374 ش.

45.تفسیر نور، قرائتی ، محسن، مؤسسه فرهنگی درس هایی از قرآن، تهران، 1380.

46.جامع السادات، نراقی، ملامحمدمهدی، حکمت، قم، 1383.

47.جامعه شناسی انحرافات، شیخاوندی، داور، نشر قطره، 1386.

48.حدائق الناضره، یوسف بن احمد بحرانی، انتشارات اسلامی، تهران، بی تا.

49.حق و باطل از دیدگاه قرآن، قرضاوی، یوسف، ترجمه محسن ناصری، ناشر فرهنگ قرآن، بی تا.

50.الحکم الظاهره، صابری یزدی، علیرضا، ترجمه انصاری محلاتی محمدرضا، سازمان تبلیغات اسلامی، قم، 1375ش.

51.الحیات، حكيمى، محمدرضا و حكيمى، محمد و حكيمى، على، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1380ش.

52.خدایان و انسان مدرن، مورتو، آنتونیک، یونگ، مترجم مهرجویی، داریوش، ناشر نشرمرکزی، تهران، بی تا.

53.خزینة الجواهر، نهاوندی، علی اکبر، انتشارات اسلامیه، تهران، 1377ش.

54.الخصال، ابن بابويه، محمد بن على، جامعه مدرسین، قم، 1362ش.

55.داستان و راستان، مطهری، مرتضی، نشر صدرا، تهران، 1380.

ص: 421

56.داستان های اصول کافی، محمدی اشتهاردی، محمد، قاطع البرهان، تهران، 1388ش.

57.الدر المنثور، سيوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.

58.دعائم الاسلام، ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، 1385.

59.دین و چشم اندازهای نو، پیرآلستون، سلیتون یینگرو و محمد لگنهاوسن، مترجم غلامحسین توکلی، چاپ بوستان کتاب قم، 1394ش.

60.روانشناسی عزاداری، کاویانی محمد، مجمع اهل البیت، 1381ش.

61.روضات الجنات، خوانساری، محمدباقر بن زین العابدین، اسماعلیان، قم، 1390ش.

62.روضة الواعظین، فتال نیشابوری، محمدبن احمد، انتشارات رضی، قم، 1375ش.

63.روضه کافی،کلینی، محمدبن یعقوب، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران،1363ش.

64.ریحانة الادب، مدرس، محمدعلی، نشر خیام، تهران، 1369.

65.سفینة البحار، قمی، عباس، اسوه، قم، 1404ق.

66.شرح غررالحکم، عبدالواحدبن محمد تمیمی دانشگاه تهران، موسسه چاپ و انتشارات، چاپ دوم، تهران، 1359ش.

67.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، مکتبة آیت الله المرعشی النجفی، قم، 1404ق.

68.شیعه در اسلام، طباطبایی، سیدمحمدحسین، بوستان کتاب بوستان، قم، 1382ش.

69.الشیعه فی المیزان، مغیه، محمدجواد، انتشارات شریف الرضی، قم، 1386ش.

70.الصحاح، جوهری، اسماعیل بن حماد، دارالعلم للملایین، بیروت، 1404ق.

71.صحیح ابن حیان،علاء الدین علی بن بلبان فارسی، (739 ه)، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1414 ه. 71.

72.صحیح ابن ماجه، ابو عبدالله محمّد بن يزيد ابن ماجه ربعي قزويني، احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا.

73.صحیح بخاری، محمدبن اسماعیل، ناشرالمکتبة الاسلامیه للنشر و التوزیع، استامبول، بی تا.

74.صحیح ترمذی، محمد بن عیسی بن سوره ترمذی، دارالفکر بیروت، 1410ق.

75.صحیح نسانی، نسانی، احمدبن شعیب، دارصادر، بیروت، 1394ق.

76.صحیفه سجادیه، امام سجاد علیه السلام، الهادی، قم، 1376ش.

ص: 422

77.صحیفه نور، امام خمینی، سیدروح الله، مؤسسه تنظیم آثار امام، تهران، 1385.

78.صورت و سیرت در قرآن، جوادی آملی، عبدالله، مؤسسه اسراء، قم، 1393ش.

79.طلب و اراده، روح الله خمینی، سیداحمد فهری زنجانی، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران، بی تا.

80.علل الشرائع، ابن بابويه، محمد بن على، کتابفروشی داوری، قم، 1404.

81.علم و دین از تعارض تا گفتگو، جان اف هات، مترجم بتول نجفی، ناشر نشر طه، 1393.

82.عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية؛ ابن أبي جمهور، محمد بن زين الدين، دار سید الشهدا للنشر، قم، 1405ق.

83.العین، فراهیدی، خلیل بن احمد، انتشارات هجرت، قم، 1412ق.

84. عیون الاخبار الرضا، ابن بابویه، محمدبن علی، نشر جهان، تهران، 1408ق.

85.عیون الحکم، ليثى واسطى، على بن محمد، دارالحدیث، قم.1376.

86.الغارات، ثقفى، ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال، دارالکتاب الاسلامی، قم،1410ق.

87.فتح الباری فی شرح البخاری، العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل، الناشر: دار المعرفة - بيروت، 1379ق.

88.فرازهایی از اسلام، سبحانی، جعفر، نشر مشعر، تهران، 1386ش.

89.فرهنگ عمید، عمید، حسن، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1390ش.

90.فرهنگ قرآن، هاشمی رفسنجانی، اکبر، ناشر: بوستان کتاب قم (انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم) قم -1385.

91.فصلنامه پژوهش های قرآنی، دین گریزی و عوامل و راه حل ها، محمد بهرام، سال 83، دوره 10 ش 37 و 38.

92.الفصول المهمه فی اصول الائمه، حر عاملی، محمدبن حسن، مؤسسه معارف اسلامی امام رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ، قم، 1376ش.

93.فضائل الشیعه، ابن بابویه، محمد بن علی، ناشر اعلمی، تهران، بی تا.

94. قاموس قرآن،: قرشی بنابی، علی اکبر، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1371.

95.الکافی، كلينى، محمد بن يعقوب، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق.

ص: 423

96.کتاب سلیم بن قیس، هلالی، سلیم بن قیس، الهادی، قم، 14045ق.

97.کشکول بحرانی، بحرانی، یوسف بن احمد، مکتبة الهلال، بیروت، 1998م.

98.کلمات مکنونه، فیض کاشانی، ملامحسن، انتشارات لاهوت، بی تا.

99.کنزالعمال، علی المتقی ابن حسام الدین هندی، ناشر: دائرة المعارف العثمانیة، بعاصمة حیدر آباد، 1364 ق.

100.کنزالفوائد، کراجکی، محمدبن علی، دارالذخائر، قم، 1410ق.

101.گناهان کبیره، دستغیب، سیدعبدالحسین، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1391ش.

102.لسان العرب، ابن منظور، محمدبن مکرم، دار صادر، بیروت، 1414ق.

103.اللهوف على قتلى الطفوف،ابن طاووس، على بن موسى/ ترجمه فهرى، تهران، ناشر جهان، 1348ش.

104.مؤمن کیست، کوفی اهوازی، حسین بن سعیدمترجم: صالحی نجف آبادی، عبدالله، ناشر: سازمان تبليغات اسلامی، پژوهشکده باقر العلوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ.

105.مبانی شناخت، ری شهری، محمد، دارالحدیث، قم.

106.مجموعة الورام، ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى، مکتبة فقیه، 1410ق.

107.المحاسن، برقی، احمد بن محمدتصحیح و تعلیق: محدث، جلال الدین، ناشر: دار الکتب الاسلامی هم حل نشر: قم، بی تا.

108.محجة البیضاء، فیض کاشانی، ملامحسن، موسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه ی علمیه قم 1428ق.

109.مستدرک الوسائل، نوری، حسین بن محمدتقی، مؤسسه آل البیت، قم، 1408ق.

110.مسند احمد،. مسند احمد، احمد بن حنبل الشیبانی، محمدناصرالدین الالبانی، 6جلد، المکتب الاسلامی و دارصادر، بیروت، بی تا.

111.مشکاة الانوار، طبرسی، علی بن حسن، مکتبة الحیدریه، نجف، 1385ش.

112.مصباح الشریعه، منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام، ناشر اعلمی، بیروت،1400ق.

113.مصباح المنیر، احمد بن محمد فیومی، دارالهجره، قم، 1414ق.

ص: 424

114.معالی السبطین، حائری مازندرانی، شیخ مهدی، ناشر راه آسمان، تبریز، بی تا.

115.المعجم المفهرس لالفاظ القرآن، عبدالباقی، محمدفؤاد، دارالکتب المصریه، قاهره، 1364ق.

116.مفاتیح الجنان، قمی، عباس.

117.شریعت در آینه معرفت، جوادی آملی، عبدالله، اسراء، قم، 1387ش.

118.مفردات الفاظ القرآن الکریم، راغب اصفهانى، حسين بن محمد، دار القلم- الدار الشامية، بیروت، 1412ق.

119.مقاییس اللغه، ابن فارس، احمد بن فارس، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1404ق.

120.مقتل الحسین، خطب خوارزم، موفق بن احمدمحقق: سماوی، محمد، نوار الهديه، قم 1374ش.

121.مقتل الحسین علیه السلام، مقرم، عبدالرزاق، مؤسسة الخرسان، بیروت، بی تا.

122.المناقب، ابن شهرآشوب مازندرانی، ناشر علامه، قم، بی تا.

123.منشور جاوید، سبحانی، جعفر، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم، 1382ش.

124.منیة المرید، شهید ثانی، زین الدین بن علی، مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1409ق.

125.موسوعه کلمات الامام الحسین، محمود شریفی، سید حسین زینالی، محمود احمدیان و سید محمود مدنی، امیرکبیر، تهران، 1382ش.

126.میزان الحکمه، محمدی نیک ری شهری، محمد، دارالحدیث قم، 1379ش.

127.ناسخ التواریخ، محمد تقی لسان الملک سپهر، انتشارات علمیه اسلامیه،

128.نبرد حق و باطل، مطهری، مرتضی، صدرا، تهران، 1386.

129.نفس المهموم، قمی، شیخ عباس، انتشارات الحیدریه، بی تا.

130.نقطه های آغاز در اخلاق عملی، مهدوی کنی، محمدرضا، انتشارات مسجد مقدس جمکران، قم، 1385.

131.وسائل الشیعه، شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم 1409.ق.132.وقعة الطف، ابومخنف كوفى، لوط بن يحيى، جامعه مدرسین، قم، 1417ق.

133.ینابیع الموده، قندوری، سیلمان بن ابراهیم، ناشر منظمة الاوقاف و شنون الخیریه، قم، بی تا.

ص: 425

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109