مادر خورشید: سيرى در زندگانى و فضايل نرجس خاتون سلام الله علیها

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور : مادر خورشيد (سيرى در زندگانى و فضايل نرجس خاتون(سلام الله علیها) مادر بزرگوار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) / واحد مطالعات و تحقيقات زنان.

مشخصات نشر : قم: مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، 1377.

مشخصات ظاهری : 27 ص؛ 14/5×21/5 س م.

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : نرجس خاتون(سلام الله علیها) -- زندگانى

موضوع : نرجس خاتون(سلام الله علیها) -- فضايل

موضوع : نرجس خاتون(سلام الله علیها) -- زیارتنامه ها

رده بندی کنگره : BP52/2

رده بندی دیویی : 297/979

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

ص: 1

فهرست

از سرزمين روم تا بارگاه آل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)··· 3

نرگس كه بود؟··· 3

اولين مجلس عقد حضرت نرجس(سلام الله علیها) در كاخ امپراطور روم··· 3

دومين مجلس عقد··· 4

حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) نرجس خاتون را در خواب براى امام حسن عسگرى خواستگارى مى كند··· 4

نرجس خاتون(سلام الله علیها) آرزو مى كند اسيران مسلمان را شكنجه نكنند.··· 6

نرجس خاتون(سلام الله علیها) در خواب اسلام مى آورد.··· 6

روزهاى جنگ روميان با مسلمانان··· 7

امام هادى(ع) به «بشر بن سليمان» دستور خريد كنيزى را مى دهد··· 7

پيوند دو گل از گلستان صفا و معنويت··· 11

ميلاد نور··· 13

بوستان اوصاف و مقامات··· 16

دلى آكنده از محبت اهل بيت··· 16

هوشيارى و زيركى در متابعت از رهنمودهاى امام براى رهايى از سرزمين كفر··· 17

اوج عفت و حجاب··· 17

روح بلند معنوى··· 18

نرگس ظرف وجود امام عصر(عج)··· 18

محل وديعه اسرار خداوند··· 18

تقوا پيشه و نيكو صفت··· 19

راضيه و مرضيه··· 19

امانتدار نيكو··· 19

كوشنده و صبور در راه رضاى خدا··· 19

آگاه به حقانيت و مقام فرزندان پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)··· 20

حسن عاقبت··· 20

لياقت و سكونت در بهشت··· 20

شرافت خداوندى··· 21

قبر نرجس، پناه گنهكاران··· 21

مقام شفاعت··· 21

همراهى و مصاحبت ارزشمند··· 22

گزيده اى از زيارتنامه نرگس آل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)··· 23

ص: 2

مقدمه

تو عروس درياى افسانه هايى!

نرگس گلزار قصه ها

و غريبه اى از ديار ناآشنا!

شنيدم دخترى از روم قصد سفر به سراپرده حجت خدا را دارد،

باور نكردم:

افسانه است

اما تو افسانه نبودى...

پيكى بودى از ديار آشنا!

كفر و جهل حكومتِ روميان تاب و تحملت را ربوده بود؛

اما نور امامت از ژرفاى جانت بى دريغ مى درخشيد

قلب پاكت، هيچكس را به جز حجت خدا پاسخ مى گفت؛

و هاله اى الهى از نور، شمع وجودت را فراگرفته بود:

دامان كوچك تو. فرزندى بزرگ انتظار مى كشيد...

نه!

تو افسانه نبودى نرجس!

ملكه عفاف و صبورى و عشق بودى؛

حقيقت صداقت و شرافت و امانت؛

گنجينه اسرار الهى؛

باغبان آخرين گل امامت؛

و آشناى دل هاى منتظران...

عصرى ديگر است...

اما؛

گمان نبريم گلزار هدايت را، ديگر نرگسى نيست و تاريخ بايگانى اسطوره هاست؛

گمان نبريم كه فصل رويش آنان در قلب و جانمان گذشته است؛

گمان نبريم كشتزارهاى معنوى خشكيده است و قلبها را توان رويشى دوباره نيست؛

گمان نبريم زمان طلوع خورشيدهاى هدايت گذشته است؛

كه همه آنچه بوده، چراغى است فرا راه هدايت ما

ص: 3

و غايتى كه مى تواند رسيدن ما را به انجامى مبارك قرين كند.

آرى!

هنوزم مى توان از عطر سحرگاهى نرگس ها مست شد

و از آن گذشتگان بزرگ، توشه اى برداشت

زاد راه شرافت و انسانيت...

مجموعه حاضر، گواهى است كوچك بر اين مدعا؛

اميد كه در سيرى كوتاه در زندگى حضرت نرجس همراهمان شويد و شكوفه هاى جاودانه معنويت را از بوستان نرجس آل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) ببوييد. اين مجموعه تلاشى است حاصل قلم و انديشه خواهران پژوهشگر مركز پژوهشهاى اسلامى؛ به اميد اينكه در ميلاد قائم آل محمد، برنامه سازان را همراهى شايسته باشد.

واحد مطالعات و تحقيقات زنان

مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما

آذر 77

ص: 4

از سرزمين روم تا بارگاه آل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)

نرگس كه بود؟

در روم ملكه يا مليكا خوانده مى شد؛ اما هنگام اسارت، نام كنيزان را بر خود نهاد و خويش را «نرجس» ناميد تا هويتش مخفى بماند. هنگامى نيز كه فرزندش مهدى(عج) را در رحم داشت، او را «صقيل» مى خواندند؛ چرا كه سرتاسر وجودش از فروغ حجت خدا نورانى گشته بود.

گفته اند سوسن و ريحانه نيز خوانده مى شده است.

او «نرجس» بود. خاتون آبها و گلها...

پدرش «يوشعا»، فرزند امپراطور روم شرقى و مادرش دخترى از نوادگان «شمعون» (از ياران مخصوص حضرت عيسى بن مريم(سلام الله علیها) و وصى او) بود.

نرجس، چون گلى پاك و با طراوت در ميان خاندان امپراطور زندگى مى كرد و چنان آراسته عفت و پاكدامنى بود كه گويى هرگز نسبتى با كاخ نشينان نداشته است. مثل مادر و دودمان مادرى خود، «شمعون» و حضرت عيسى بن مريم(سلام الله علیها)، صفا و معنويت بر زندگيش سايه افكنده بود.

اولين مجلس عقد حضرت نرجس(سلام الله علیها) در كاخ امپراطور روم

كوچك بود و بهار چهاردهم زندگيش را به استقبال نرفته بود كه جدش از طرف برادرزاده خود، او را خواستگارى كرد؛ بى آنكه كسى بتواند از فرمان امپراطور سرپيچى كند.

مجلس عقد با شكوهى ترتيب دادند. سرتاسر كاخ را آذين بستند. تختى بنا كردند بزرگ و زيبا و جواهراتى چون طلا، نقره، ياقوت و عقيق بر آن آويختند. خاتون، مثل نگين زيبايى در ميان پنج هزار نفر از بزرگان، كشيشان مسيحى، افسران، فرماندهان ارتش، اشراف، معتمدين، درباريان و ثروتمندان روم مى درخشيد. و برادرزاده امپراطور، خرّم از اين همه شكوه و جلال، بر تخت مخصوص نشسته بود. تشريفات عقد فراهم شد. قنديل ها و چلچراغ هاى مجلس زيبايى فريبنده اى داشتند و زيبايى شمعدان ها نوازشگر چشم ها بود.

انجيل گشوده شد تا آياتى از آن تلاوت شود. امّا زمين نگران بود. ناگهان دلش لرزيد. كاخ به لرزه افتاد. امپراطور و برادرزاده اش و ديگر تخت نشينان در يك آن، از فراز تخت به خاك افتادند. ترس و وحشت لرزه بر اندام حاضران انداخت. چه شد؟

آيا اين حادثه عجيب مى توانست نشانه خشم و بلاى خداوند باشد؟

به خواهش بزرگ كشيشان و فرمان امپراطور، ختم مجلس اعلام شد.

ص: 5

دومين مجلس عقد

كسى از دل دريايى خاتون آب ها نپرسيد. باز هم سرتاسر كاخ با گل و زيور و جواهر آذين بسته شد؛ تنها به خواسته امپراطور؛ تا اين بار نرجس را به همسرى برادر زاده ديگرش (برادر داماد اول) درآورد؛ شايد با اين كار بتواند نحوست برادرزاده ديگرش را دفع كند.

دوباره انجيل گشوده شد تا آياتى از آن تلاوت شود. بازهم زمين لرزيد و امپراطور و برادرزاده اش از فراز تخت بر خاك افتادند. لرزه زمين، وحشت را به جان حاضران انداخت. همه چيز درهم ريخت. همگان پراكنده شدند. حيران و متعجب از آنچه رُخ داده بود و امپراطور به خلوت خويش پناه برد، پرده برآويخت و بر آنچه رفته بود به تأمل نشست.

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) نرجس خاتون را در خواب براى امام حسن عسگرى (علیه السلام) خواستگارى مى كند

مليكه گلها را غمى بزرگ بر دل نشسته بود؛ با وجود طينت پاك و بى آلايش خويش، همنشينى با خار را نمى پسنديد. آرزوى زيستن در باغى پر از صفا و معنويت را داشت. غرق در تفكر بود، از حوادث و طوفان هاى گذشته. سرنوشت با او چه خواهد كرد؟ دست نياز به سوى معبود گشود:

- بارالها! ياريم ده.

غبار اندوهى سنگين بر چهره اش نشسته بود. به خواب رفت؛ جدّ بزرگش را ديد؛ «شمعون» را؛ حضرت مسيح(ع) را و يارانى كه او را هنگام ورود به قصر در ميان گرفته بودند. از شكوه تختِ امپراطورى چيزى بر جاى نبود. منبرى جاى آن را گرفته بود. منبرى كه ساقه هايش تا عرش بر مى شد. چشمها به سويى چرخيد؛ سمت درخشش نورى عظيم و خيره كننده. نورى كه نمى توانست جز از چهره تابناك رسول خداوند و عترت پاك او باشد. امام حسن عسكرى(ع) نيز بود. حضرت مسيح(ع) برخاست و به تعظيم و اكرام، به پيشباز آخرين فرستاده خدا رفت.

و پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) چنين گفت:

- يا روح الله! آمده ام به خواستگارى «مليكه»، فرزند وصى ات «شمعون» براى فرزندم. و به اشاره امام حسن عسكرى(ع) را نشان داد.

مسيح(ع) روى به سوى «شمعون» نمود و گفت:

- اينك كه خداى عزّوجل بر تو منّت نهاده، خود را با آل رسولش پيوند بده.

برق رضايت در چشمهاى «شمعون» درخشيد.

رسول الله قدم بر منبر نهاد. خطبه عقد را جارى كرد. با لحن رسا و دلنشين او، «مليكه» به عقد همسرى امام حسن عسكرى (ع) درآمد و اين پيوند را «شمعون»، حضرت مسيح و ياران آن حضرت(ع) گواهى دادند.

مليكه بيدار شد. چه رؤياى شيرين و دلنشينى! دلش از شور عشق لبريز شد. چه بايد مى كرد؟ او محرم اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) شده بود. و از رازى بزرگ خبر داشت؛ رازى كه بايد در سينه محفوظ مى ماند. عشق و محبت آن امام(ع) را در جاى جاى دلش، در تار و پود وجودش حس مى كرد؛ شوق وصال داشت، شوق ملكوتى زيستن در كنار نامنتهاى معنويت؛ اما غم دورى دلش را به درد مى آورد. گلبرگ هايش رو به پژمردگى مى رفت و كسى

ص: 6

نمى دانست كه چرا به يكباره بهار زندگى مليكه رو به خزان مى رود؟! گويى پرنده وجودش تاب ماندن در سرزمين تاريكى را نداشت و به سوى خورشيد بال گشوده بود.

هيچ كس نمى دانست؛ حتى طبيبانى كه به سفارش امپراطور به ديدارش آمده بودند.

نرجس خاتون (سلام الله علیها) آرزو مى كند، اسيران مسلمان را شكنجه نكنند

جدش بر آن شد تا اگر مليكه را آرزويى بر دل است، برآورده كند.

مليكه از آرزويش گفت:

- سلامتى خود را در رضايت خدا مى بينم و رضايت خدا را در رها شدن اُسراى مسلمان از بند؛ مى خواهم آنها را معاف داريد از تازيانه و شكنجه؛ شايد كه حضرت مسيح(ع) و مادرش مريم(سلام الله علیها) بر من رحمت كنند.

خواسته اش را برآوردند. جمعى را آزاد و جمعى را از مجازات نجات بخشيدند. رنگ به رخساره نرجس بازگشت. طراوت و شادابى در سيمايش جان گرفت و به يمن بهبودى او، اسراى مسلمان را ملاطفتى بيشتر نمودند.

نرجس خاتون (سلام الله علیها) در خواب، اسلام مى آورد

نرجس خاتون(سلام الله علیها) مى گويد:

- چهارده شب از اين ماجرا گذشت. شبى در خواب ديدم حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را، بانوى بزرگ عالميان و نيز حضرت مريم(سلام الله علیها) را با هزار كنيز از حوريان بهشت كه در خدمت آن حضرت بودند. همگى نزد من آمدند. حضرت مريم(سلام الله علیها) با اشاره حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را به من نشان داد و گفت: «اين بزرگ بانو، مادر همسر توست». بى اختيار به ياد همسرم امام حسن عسكرى(ع) افتادم. به مادرش عرضه داشتم: «بانو، گله دارم از فرزندت امام حسن عسكرى كه سرى به من نمى زند» و گريستم. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به من فرمودند: «اگر مى خواهى خدا و حضرت مسيح(ع) از تو راضى و خشنود شوند، پذيراى دين اسلام شو تا چشمانت به جمال فرزندم امام حسن عسكرى(ع) روشن شود».

عرض كردم: اى بانوى بزرگ! حاضرم با تمام وجود اسلام بياورم.

فرمودند: «بگو اشهدان لااله الاالله و اشهدان محمدا رسول الله».

گفتم: «گواهى مى دهم به يكتايى خدا و پيامبرى حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)».

آنگاه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مرا در آغوش گرفتند، نوازش دادند و فرمودند: «اكنون منتظر آمدن فرزندم باش. من او را به سوى تو خواهم فرستاد».

از خواب بيدار شدم. بسيار خوشحال بودم. مرتبا آن دو كلمه طيّبه، يكتايى خداوند و پيامبرى حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را تكرار مى كردم و انتظار ديدار آن حضرت را داشتم. شب بعد با همين فكر خوابيدم. در خواب مام حسن عسكرى را ديدم؛ خورشيد جمالش طلوع كرد. او را ملاقات كردم و گفتم:

- از شما گله دارم؛ چرا به ديدار من نمى آمديد. با اينكه دلم غرق محبت شما بوده و هست.

فرمود: «علت جدايى اين بود كه تو در دين اسلام نبودى؛ از اين به بعد به ديدار تو خواهم آمد تا روزى كه خداوند تو و مرا در ظاهر به يكديگر برساند و اين هجران را به وصال مبدّل گرداند.»

از آن پس، نرجس خاتون هر شامگاه با درخشش ستارگان، امام حسن را در عالم رؤيا ملاقات مى كرد.

ص: 7

روزهاى جنگ روميان با مسلمانان

دنياى نرجس پر بود از آرزوهاى زيبا و دوست داشتنى، رؤياهاى شيرين و او همچنان بى تاب بود؛ بى تاب لحظه هاى رهايى از ناپاكى ها و آلودگى هاى دنيا و تصوير زيستن در كنار خاندان پاك رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)، نقش ديوارهاى دلش شده بود.

روزهاى جنگ بود و خونريزى؛ خبرى از صلح و آرامش نبود و اسرا، يادگاران جنگ. رسم اين بود اسيران فروخته مى شدند؛ به عنوان كنيز و غلام و يا با اسراى خودى تعويض مى شدند.

شب بود. آسمان غرق در ستاره و امام حسن عسكرى(ع) را خبرى بود براى نرجس خاتون:

- لشكرى از روميان به جنگ با مسلمين مى آيند؛ در فلان روز، با لباسى مبدل از پشت سر آنها بيا و خود را در ميان كنيزان و خدمتكاران بينداز، با شكل و قيافه اى كه تو را نشناسند و از فلان مسير برو.

بيدار شد. سنگينى وظيفه اى را بر دوش خود حس كرد. جامه عمل پوشاند، به آنچه كه همسرش در خواب از او خواسته بود... روميان در آن جنگ شكست خوردند و مليكه اسير شد.

امام هادى(علیه السلام) به «بشر بن سليمان» دستور خريد كنيزى را مى دهد

روزى امام هادى(ع) پدر بزرگوار امام حسن عسكرى(ع)، «بشر بن سليمان» را به حضور خواند. «بشر» از فرزندان ابوايوب بود؛ از شيعيان خاص خاندان رسول الله.

امام به او فرمود:

- اى بشر، خودت را براى مأموريتى بزرگ آماده كن؛ اين مأموريت باعث افزايش شرافت شماست.

آنگاه نامه اى نوشته شده با زبان رومى را امضا كردند، به بشر دادند و فرمودند:

- مى خواهم بروى بغداد و با اين مقدار اشرفى (دويست و بيست اشرفى) كنيزى را خريدارى كنى. اما گوش كن تا بگويم چگونه كنيزى را خريدارى كنى. در روزى كه به تو خواهم گفت، از اينجا به طرف بغداد حركت مى كنى. در سپيده صبح روز مشخص شده، كنار پُلِ رودخانه معروف بغداد باش. آنجا كه رسيدى زنانى اسير را مى بينى كه از كشتى پياده مى شوند و در معرض فروش قرار مى گيرند.

خريداران مى آيند، كنيزها را مى خرند و با خود مى برند. باز هم نگاه كن در يكى از كشتى ها (عمروبن يزيد) دخترى را كه من تو را از تمامى اوصافش آگاه خواهم كرد در معرض فروش قرار مى دهد. او دو لباس حرير پوشيده و پوستينى گرانبها بر دوش دارد. با اينكه پرده داران مى خواهند كنيزان را به خريداران نشان دهند، آن دختر از نظر كردن و دست نهادن خريداران به خود امتناع مى ورزد و حجاب و عفت خود را حفظ مى كند. خريداران متوجه او مى شوند. در اين هنگام صداى او را از پس پرده خواهى شنيد كه نگران و اندوهگين با خويش سخن مى گويد: «اى واى! عفت و حجابم در معرض آسيب است.»

يكى از خريداران خواهد گفت:

- من اين كنيز را، سيصد دينار خريدارم. عفت او مرا در خريدش راغب تر گردانيد.

آن دختر به او مى گويد:

- اگر به اندازه ملك سليمان هم دارايى داشته باشى، حاضر نيستم كنيز تو باشم.

«عمرو بن يزيد» به آن دختر مى گويد:

ص: 8

- چاره اى نيست. بايد تو را فروخت.

او مى گويد:

- شتاب مكن، خريدارى كه من مى خواهم پيدا مى شود؛ كسى كه بر وفا و ديانتش اعتماد داشته باشم.

در اين هنگام نزد عمر و بن يزيد» برو و بگو:

- نامه اى براى اين كنيز دارم كه به زبان رومى نوشته شده است. اين نامه را به آن كنيز بده. اگر راضى شد، او را براى صاحب نامه كه اوصاف و نشانه هايش در آن نوشته شده، خريدارى مى كنم.

نامه را كه به او دادى راضى مى شود. آنگاه او را خريدارى كن و به اينجا بياور.

«بشر بن سليمان» به آنچه امام فرموده بود عمل كرد؛ نامه امام(ع) را به نرجس خاتون داد. خاتون نامه را گشود. دگرگون شد. حلقه هاى اشك در چشمانش نشست. بغض امانش را بريد و در فروش خويش به صاحب نامه اصرار ورزيد.

«بشر» مى گويد:

- دويست و بيست اشرفى به «عمرو بن يزيد» دادم و كنيز را خريدم. با او از آنجا حركت كرديم. او همواره نامه را بيرون مى آورد، مى بوسيد و به چشم مى كشيد. من از روى تعجب گفتم: «تو هنوز صاحب نامه را نمى شناسى، چرا اين قدر نامه را مى بوسى؟!»

گفت:

- معرفت و شناخت تو اندك است. اگر پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و جانشينان او را مى شناختى چنين نمى گفتى.

آنگاه داستان خود را از ابتدا تا انتها براى من بيان كرد و من به پاكى، شخصيت معنوى و فكر بلند و عالى حضرت نرجس(ع) پى بردم. از آن پس بيشتر احترامش كردم تا به سامرا رسيديم. او را به حضور امام هادى (ع) بردم. امام هادى(ع) به او خوش آمد گفت. احوال پرسى كرد. سپس خواهرش حكيمه خاتون را خبر كرد و فرمود: «اين است آن بانوى محترمه اى كه در انتظارش بودى».

و حكيمه آغوشش را بر روى نرجس گشود. خوش آمد گفت و تبريك. امام هادى(ع) فرمود: «عزت اسلام و ذلت نصرانيت را چگونه ديدى»؟

نرجس گفت:

- چگونه چيزى را بيان كنم كه شما بهتر از من مى دانيد؟!

امام رو كرد به حكيمه خاتون و فرمود:

- او را به خانه ببر و دستورات اسلامى را به او بياموز؛ او همسر فرزند من حسن(ع) و مادر مهدى(عج) آل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) خواهد بود.

پيوند دو گل از گلستان صفا و معنويت

از حكيمه خاتون عمه امام حسن عسكرى(ع) روايت شده است كه:

«روزى امام حسن عسكرى(ع) به خانه من آمد؛ نگاهى عميق و تعجب آور به نرجس خاتون كرد. عرض كردم: «اگر نرجس را مى خواهيد، او را به خدمت بفرستم»؟

ص: 9

امام حسن عسكرى(ع) فرمود:

- عمه جان! نگاه من از روى تعجب بود؛ زيرا به زودى حق تعالى او را فرزند بزرگوارى مى دهد كه عالم را پر از عدالت كند، بعد از آنكه پر شده باشد از ظلم و جور.

گفتم: «آيا نرجس خاتون را نزد شما بفرستم؟»

امام(ع) مى فرمايد: «در اين باب از پدر بزرگوارم اجازه بگير».

حكيمه خاتون، جامه خويش را برتن مى كند، روانه خانه امام هادى(ع) مى شود، سلام مى دهد و مى نشيند. هنوز سخنى بر زبان نياورده است كه امام هادى(ع) مى فرمايد:

- حكيمه! نرجس را نزد فرزندم بفرست.

حكيمه مى گويد:

- مولاى من! خدمت رسيدم براى كسب اجازه از سوى شما.

و امام مى فرمايد:

- خداوند مى خواهد تو را در چنين ثوابى شريك فرمايد و بهره عظيمى از خير و بركت و سعادت، به تو كرامت فرمايد، كه تو را واسطه چنين امرى كرده است.

اشتياق در وجود حكيمه خاتون موج مى زند. باز مى گردد به خانه تا بساط پيوند دو انسان نيكو سرشت را مهيا كند. پيوند دو گل از گلستان صفا و معنويت را و پس از چند روز، آن دو ستاره درخشان را به منزل امام هادى(ع) مى برد.

روزها مى گذرد. غروب خورشيد عمر امام هادى(ع) فرا مى رسد؛ اما به زودى خورشيدى ديگر از خاندان نبوت مى درخشد و امام حسن عسكرى(ع) به امامت مى رسد. امامت يازدهمين امام آغاز مى گردد و حكيمه خاتون را هنوز آرزوى ديدار امام حسن عسكرى(ع) و نرجس خاتون در سر است.

ميلاد نور

ماه شعبان به نيمه رسيده بود. سال 255 هجرى قمرى؛ و امام حسن عسكرى(ع) ميزبان عمه مهربان و فداكار خود بود. هنگام غروب، حكيمه خاتون عزم رفتن به سوى منزل مى كند.

امام حسن عسكرى(ع) به عمه خود مى فرمايد:

- امشب - شب نيمه شعبان - نزد ما افطار كن، كه حق تعالى تو را شاد مى گرداند به حجت خويش؛ كه حجت بر حق بر روى زمين خواهد بود.

حكيمه خاتون مى پرسد: «مادرش كيست؟»

و حضرت جواب مى دهد: «نرجس».

حكيمه حيران و متعجب مى گويد: «سوگند به خدا كه در او هيچ اثر حمل ديده نمى شود».

- عمه! حقيقت همان است كه برايت گفتم. امشب فرزندم مهدى(عج) به دنيا مى آيد.

ستارگان چون انبوهى از پولكهاى درخشنده، صفحه سياه آسمان را پُر كرده اند. نرجس در خواب است، آرام؛ و حكيمه خاتون به نماز ايستاده است. نرجس برمى خيزد، نماز شب را به جا مى آورد و دوباره مى خوابد.

ص: 10

حكيمه همچنان از آرامش نرجس حيران است. اثرى از حمل در او نيست. پايان شب؛ آغاز صبح؛ و همچنان متعجب از سخنان برادر زاده خويش.

امام معصوم، حسن عسكرى(ع) آگاه از آنچه در دل عمه اش مى گذرد:

- عمه جان! شك مكن كه همين ساعت مهدى(عج) موعود را خواهى ديد. انشاءا... تعالى.

ناگهان نرجس خاتون از خواب مى پرد. درد در جانش مى پيچد؛ بى تاب؛ امانتى به جان داشته است بزرگ، امانتى كه به بركت وجود مقدسش، جهان هستى، غرق در روشنايى خواهد شد؛ امانتى كه بايد تحويل جهانيان مى شد...

حكيمه خاتون مى گويد:

- ديدم نرجس مى لرزد. او را در آغوش گرفتم. به امر امام حسن عسكرى(ع) سوره توحيد و قدر را قرائت كردم. با كمال تعجب ديدم كه حضرت مهدى(عج) نيز از داخل شكم مادرش اين سوره ها را مى خواند.

ناگهان حضرت نرجس(سلام الله علیها) از چشمم غايب شد. گويى پرده اى ميان من و او حايل گشت. او را نديدم. به وحشت افتادم. خدمت امام حسن عسگرى(ع) رسيدم و جريان را عرض كردم. حضرت فرمود:

نگران مباش. برگرد. نرجس را در جاى خود خواهى ديد.

برگشتم؛ به اتاق نرجس رسيدم. ديدم نورى از آن پرتو افكنده و حجت حق حضرت مهدى(عج) متولد گرديده است و پيشانى خود را به سجده گذاشته و در كنار مادرش مى گويد: «اشهدان لااله الاّاللّه» و «اشهد انّ جدّى رسول اللّه».

سپس هر يك از اجداد طاهرش از اميرالمؤمنين على(ع) تا پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى(ع) را سلام و درود گفت آنگاه به درگاه خداوند متعال عرض كرد: «خدايا آنچه را كه به من وعده كرده اى برايم آسان و مقدر گردان. كارم را به اتمام رسان و قدمهايم را ثابت فرما و به وسيله من عدالت و دادگرى را در زمين جارى نما».(1)

سپس امام حسن عسكرى(ع) فرمود: عمّه! فرزندم مهدى(عج) را بياور.

و من او را به پدر بزرگوارش تسليم نمودم. حضرت دست نوازش بر سر و صورت فرزند كشيد و زبان مباركش را در دهان او گذاشت. سپس فرمود:

«فرزندم! به اذن خدا سخن بگو»

و حضرت مهدى(عج) به سخن آمد و گفت: «اعوذبالله من الشيطان الرّجيم؛ بسم اللّه الرحمن الرحيم و نريد ان نمنّ على الّذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض.»(2)

حكيمه خاتون ادامه مى دهد:

- مرغانى بسيار گرد وجودش حلقه زدند. دور او را گرفته بودند. امام حسن عسكرى(ع) يكى از آنها را طلبيد. فرمود: «اين طفل را بردار و خوب محافظت كن و هر چهل روز يكبار.»

نزد ما بياور سؤال كردم: «اين مرغان چيستند»؟!

امام(ع) فرمود: «اينها ملائكه رحمت هستند و اين جبرئيل(ع) بود».

سپس ديدم باز پس آمده و حضرت مهدى(عج) را به دست پدر داد و امام حسن عسكرى(ع) به من امر نمود كه

ص: 11


1- - اللّهم اَنْجِزْلى وَعْدى وَ اَتْمِمْ لى اَمْرى وَ ثَبَّتْ وَطْأتِى وَامْلأِلاْرْضَ بى عَدْلاً وَ قِسْطا.
2- - «اراده ما بر آن قرار گرفته است كه بر ضعيف شدگان زمين منت گذاريم و ايشان را پيشوايان و وارثان زمين گردانيده و در زمين تمكن و استيلا بخشيم.» قصص / آيه 5.

مهدى (عج) را به دست مادرش برسانم تا چشمانش روشن شود. او را گرفتم. ديدم كه بر روى بازويش نوشته شده است: «جاءَ الحَّقُ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقا»(1) او را به مادرش دادم و به خانه خود برگشتم.

... و چنين بود كه حجت آخرين حق از گزند دشمنان در امان ماند و فروغ چشمان امت، از غياب حضرتش به اشك نشست، و در تمناى سپيده دم ظهور، كاروان منتظرين عاشقانه به راه افتاد.

بوستان اوصاف و مقامات

بوستان اوصاف و مقامات نرجس سرشار از عطر شكوفه هايى است كه انسان را از گلستان پر خير و بركت وجود حضرتش سرمست مى سازد. هر شكوفه، آبستن ميوه اى از درياى سعادت و كمال انسانى است. باشد كه با اشاره اى كوتاه، گنجينه اسرار وجودش را گشوده، و با معرفت حقيقيش، در كسب آن خصال بكوشيم و او را مقتداى خويش قرار دهيم. ويژگيهاى ياد شده، جلوه هايى است از زلال وجود «مادر خورشيد» كه از ميان خاطرات دوران حيات و فرازهايى از زيارتنامه(2)

ايشان اقتباس گرديده است.

دلى آكنده از محبت اهل بيت؛

محبت نرجس به امام، گوياى معرفتى عميق به امام بود؛ چه تا آنگاه كه انسان ژرفاى وجود كسى را در نيافته و عظمت آيينى را لمس نكرده باشد، نمى تواند دل به او بسپارد و از عمق وجودش به او عشق ورزد. عشق به نرجس به اسلام و خاندان اهل بيت، آنچنان بود كه پس از آشناييش در عالم رؤيا با آنان، ديگر خود را نمى شناخت و تاب ماندن در فضاى شرك آلود روم را نداشت. روز به روز رنجورتر مى شد و طبيبان ره به مداوايش نمى بردند؛ چرا كه چه مداواى او، نوشيدن شربت وصال اهل بيت بود و روحش اينگونه تسكين مى يافت؛ همانگونه كه امام حسن عسكرى پس از اسلام آوردن نرگس، هر شب با ديدار او در خواب، مرهمى بر زخمهايش مى نهاد. محبت برخاسته از معرفت نرجس به خاندان طهارت، آنگاه آشكارتر مى گردد كه وقتى «بشر بن سليمان» به فرموده امام هادى(ع) براى خريداريش از «عمرو بن يزيد» رهسپار سرزمين بغداد مى شود و نامه امام را به نرجس مى سپارد، نرجس آن را بر چشم مى نهد و بر آن بوسه مى زند و آنگاه در پاسخ «بشر» كه مى گويد: «تو با وجود اينكه صاحب نامه را نمى شناسى چرا چنين مى كنى؟» پاسخ مى دهد: «معرفت و شناخت تو اندك است، اگر پيامبر و جانشينانش را مى شناختى چنين نمى گفتى!»

هوشيارى و زيركى در متابعت از رهنمودهاى امام براى رهايى از سرزمين كفر؛

آنگاه كه حضرت عسكرى در خواب نرجس را به جنگى ميان ايران و روم خبر مى دهد و راه رهايى از روم را برايش تبيين مى نمايد، نرجس دستور حضرت را به دقت اجرا مى كند و زمينه هجرت خويش را از ديار ناپاكى ها به سراى پاكى و بندگى فراهم مى سازد. پس از آنكه جنگ پايان مى يابد و او خود را در شمار زنانى كه به اسارت خواهند رفت قرار مى دهد و در تقسيم غنائم از آنِ مردى پير مى گردد و پيرمرد نامش را جويا مى شود، براى آنكه به

ص: 12


1- - حق آمد و باطل رفت، همانا باطل رفتنى است.
2- - مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى.

عنوان دختر پادشاه روم شناخته نشود، با زيركى و هوشيارى خود را «نرجس» كه نام كنيزان است مى نامد، و همين امر باعث مى شود كسى او را نشناسد؛ تا آنگاه كه «بشر بن سليمان» او را خريدارى نموده و به سوى امام روانه مى سازد.

اوج عفت و حجاب؛

هنگام فروش كنيزان، آنگاه كه نوبت به نرجس مى رسد، از نظر كردن مشتريان و دست گذاشتن آنها به خود امتناع مى ورزد؛ در حالى كه هنوز واقعا اتفاقى رخ نداده و ايشان فقط خويش را در معرض هتك حجاب مى بيند. آنقدر نگران و مضطرب مى شود كه از پشت پرده با خود زمزمه مى كند كه: «اى واى پرده عفافم برداشته شد!»

عفاف او آنچنان نمايان است كه يكى از خريداران مى گويد: «عفت او در خريدن مرا راغب تر ساخت». امّا نرجس راضى نمى شود و در انتظار پيك اميدش، لحظه شمارى مى كند.

روح بلند معنوى؛

هنگاهى كه «بشر بن سليمان» نرجس را به حضور امام هادى (ع) شرفياب مى نمايد، حضرت مى فرمايد: مى خواهم ترا گرامى دارم؛ كداميك نزد تو بهتر است: «اينكه اكنون ده هزار اشرفى به تو دهم، يا اينكه ترا به شرف ابدى بشارت دهم؟»

نرجس كه افتخار خدمت به امام عسكرى(ع) و پيروى از آيينش را وراى علائق مادى و دنيوى مى داند و آن را كمال حقيقى مى شمرد، مى گويد:

- مرا اعتنايى به مال دنيا نيست، شرف ابدى را مى خواهم:

و آن حضرت همان لحظه، نرجس را به فرزندى كه عدل گستر عالم خواهد شد، بشارت مى دهد.(1)

نرگس؛ ظرف وجود امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛

بى ترديد چنين مقامى بدون وجود خصائص ويژه معنوى و روح اطاعت و بندگى خداوند سبحان به كسى واگذار نمى گردد. اين افتخار بزرگ حاكى از پاكى و صفاى درون نرجس و عروج نفس او به آسمان كمال و هدايت است. حمل ولى خدا، شرافتى را مى طلبد كه تشرف به آن مستلزم مجاهدات نفسانى و ملكات روحانى است. صفاتى كه در زيارتنامه آن بانو آورده شده است، گوياى ويژگى هاى چنين شخصيتى با عظمت و گرامى است.(2)

محل وديعه اسرار خداوند؛

وجود نرجس گنجينه اسرار الهى است؛ چه اينكه مهدى موعود(عج) خود سرّ خداست و نرجس امانتدار آن امانت بزرگ.(3)

ص: 13


1- - منتهى الامال، ص 751.
2- - والدةُ الامام و الحاملةُ لاِشرَف الاَنامُ.
3- - اَلموُدعةُ اَسرارِ المَلِكِ العلام، المُستُودعه اَسرارِ رَبِّ العالَمين.

تقوا پيشه و نيكو صفت؛

نرجس از چنان نفس مهذبى برخوردار و در مقابل گناهان و آلودگى ها چنان خود را محافظت نموده بود كه در زيارتنامه اش با صفت «تقيّه» وصف مى گردد. آنچنان خصال خويش را پاكيزه و زيبا نموده است كه چون گلى در گلراز هدايت، فضا را معطر مى نمايد و به «نقيّه» خطاب مى گردد.

راضيه و مرضيه؛

گلستان وجودش به مقام رضا رسيده بود و بندگى خالص خدا، در او نفسى مطمئن پديد آورده بود كه جز به رضاى او راضى و آرام نبود. بى ترديد چنين بنده اى مرضى خدا است و خداوند از او خشنود است و سزاست كه «مرضيه» نام گيرد.

امانتدار نيكو؛

امانت خداوند را كه به او واگذار گرديده بود، به نيكوترين وجهى محافظت نمود و او را سرپرستى و نگهدارى كرد.(1)

كوشنده و صبور در راه رضاى خدا؛

آنگاه كه به تكليف الهى خويش آگاه مى گشت و رضايت خدا را در امرى مى يافت، براى انجام آن و كسب خشنودى حق، مجاهدت مى نمود و سر از پا نمى شناخت. رنج ها را با صبورى به جان مى خريد؛ چرا كه بى آنكه صبر پيشه كنى، نخواهى توانست اين راه را ادامه دهى و خود را مهياى رضاى خدا سازى. حيات پرفراز و نشيب نرجس، كه همراه با خطرات بسيارى از سوى دشمنان بود، سراسر كوشش و تلاش و تحمل در حفظ حجت خدا بود.(2)

آگاه به حقانيت و مقام فرزندان پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)؛

روح بزرگ مادر امام عصر(عج)، حقانيت خاندان امامت را به خوبى دريافته بود و از دل و جان به صداقت و درستى آنان ايمان داشت، تا آنجا كه به قدر و منزلت اهل بيت اعتراف مى نمود و به امر امامتشان آگاه بود. با چنين شناختى؛ از ژرفاى جانش به آنان عشق مى ورزيد و با ايشان مهربان بود. نيز به سبب درك واقعى خاندان طهارت، دل به درياى ولايتشان سپرده بود و خويشتن خويش را چنان محو وجودشان نموده بود كه ميل و رأى آنان را بر خود مقدّم مى داشت و اين ره آورد بزرگ، او را راغب به وصلت با امامى از سلاله پاك آنان نموده و شوق وصال خاندان امامت، رنگى ديگر به حياتش بخشيده بود.(3)

(4)

ص: 14


1- - اَشهدُ اَنّكِ اَحْسَنتَ الكِفالَةَ وَ اَدَّيتَ الاَمانَةَ.
2- - وَ اجْتَهدتَ فى مَرضاتِ اللّهِ وَ صَبَرتَ فِى ذاتِ اللهِ و...
3- - رَغْبِتِ فى وُصْلَةِ اَبْناءِ رَسولِ اللّه، عارِفَةً بِحَقِّهِم مُؤمِنَةً بِصَدْقِهِم مُعتَرِفَةً بِمَنزِلَتِهِم مُستَبْصِرَةً بِاَمرِهِم مُشْفِقَةً عَلَيهِم مُؤثَرةً هَواهُم.
4- * مطالب اين بخش از اين منابع بازنويسى شده است: بحارالانوار؛ ج 51 - منتهى الامال؛ ج 2 - نجم الثاقب؛ باب اول.

حسن عاقبت؛

حفظ ايمان در تنگناهاى خطيرى از حيات، بسيار مشكل است و امتدادش تا لحظه مفارقت و انتقال به سراى جاودان مشكلتر؛ چنانكه جز با عنايت دوست و معرفت نفس ممكن نيست. آن لحظه كه انسان شيرين ترين مونس، جسم و جان، را وداع مى گويد و شيطان به كمين غارت ايمانش نشسته است، او را نجاتى نيست جز آنكه با دركى واقعى، خدا، اهل بيت و مرام و آيين آنها را يافته باشد و با قول و عمل به آنها ملتزم گرديده باشد. نرجس از اختران آسمان هدايت بود كه بصيرت و اقتدايش به خاندان نبوت، چراغ عبورش از گذرگاه باريك مرگ گرديد و او را با ديده اى روشن و قلبى مطمئن به ديدار معبود روانه ساخت.(1)

لياقت و سكونت در بهشت؛

نفس پاكيزه و تقوا پيشه اش و روح راضى و خشنود او، كه مورد رضايت پروردگار بود، او را شايسته سراى بهشتى ساخته بود و به راستى او «نرگس گلزار بهشت» است.(2)

شرافت خداوندى؛

خداوند رتبه اى از شرافت و بزرگى را به نرجس عنايت كرده بود كه از هر آنچه غير اوست دل برگرفته و درگاه نياز جز بر خداوند اعلى نمى گشود. گويى شرافت وجودش عالى تر از آن بود كه دنياى پست وى را اقناع كند؛ چرا كه غناى حقيقى را از پروردگارش دريافت كرده بود.(3)

قبر نرجس، پناه گنهكاران؛

حاجتمندانى كه اشك شرمسارى بر مقام ربوبيت الهى مى افشانند، جز آنكه محبوبى را به درگاهش واسطه كنند و عفو خداوندى را با لطف و عنايتش به آن محبوب، متوجه خويش سازند، چاره اى ندارند. در زيارت آن مليكه عطوفت و تقوى، قبر منوّرش مأوى و ملجأ ندامت پيشه گان معرفى مى شود؛ گويى واسطه اى است اسيران گناه را، تا بار ديگر به درگاهش توبه كنند و با التجا به قبر منوّر نرجس، رحمت الهى را نصيب حال خويش سازند. چنين شأنى كم نظير و شگفت است و در وصف كنيزى از روم شگفت تر! شأنى كه نشان از وجاهت مقام نرجس نزد خداى متعال دارد؛ تا آنجا كه واسطه بخشش قرار مى گيرد.(4)

ص: 15


1- - اَشْهَدُ اَنَّكَ قَد مَضَيْتَ عَلى بَصيرةٍ مِن اَمْرِكِ مُقْتَدِيةً بِالصّالِحين.
2- - جَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلكِ وَ مَأويكِ.
3- - اَعطاك مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناك
4- - اَلّلهم... اِلَيك تَوَسَّلْتُ وَ عَلى غُفْرانَكَ وَ حِلمِكَ اتَّكَلْتُ وَ بِكَ اعْتَصَمتُ وَ بِقَبرِ اُمِّ وَلِيِّكَ لُذتُ.

مقام شفاعت؛

عزت و احترام نرجس تا بدانجاست كه خداوند او را از شافعين روز قيامت قرار داده است و پرتو احسان نرجس، نه در عالم خاكى، كه در ملكوت نيز بر شيعيان آل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) تابان است و شفاعتش آنچنان كارساز و مؤثر، كه در زيارتنامه اش زمزمه مى كنيم:

- خداوندا ما را از شفاعت آن بانو محروم مگردان.(1)

همراهى و مصاحبت ارزشمند؛

داشتن دوست و همراه در سراى دنيا، ارزشى است كه انسان را از خستگى و تنهايى مى رهاند و گاه تا سر منزل صعود يا پرتگاه سقوط مى كشاند؛ اما هر چه هست جز ايامى چند دوام نخواهد داشت. غربت حقيقى در سراى جاويد است كه روابط و دوستى هاى دنيوى، كسى را سود نخواهد بخشيد. در آن منزلگاه خوف و واهمه، آنكس كه جمال رخش، چشم را روشنى بخشد و مصاحبتش رهگشاى راه سعادت گردد، مونس حقيقى آدمى است. مصاحبت و همراهى با دوستان خدا و عزيزان درگاهش، توفيقى است كه هر بنده اى به آسانى بدان دست نمى يابد و سفينه اى است كه هر غريقى را نجات نخواهد نمى بخشد؛ جز آنانكه قلبشان مالامال از محبت آنان باشد و صدقشان نشانه عشقشان.

نرجس، در آن سرا، هم صحبت كسانى است كه با اطاعت و بندگى خداوند و اقتدا به مقام رسالت و امامت، چشم به راه مصاحبت و دستگيرى اويند و مگر خداوند هر كسى را مقامى چون نرجس مى بخشد كه در آخرت تمناى انس با او، زمزمه شبانگاه بندگان باشد؟(2)

گزيده اى از زيارتنامه نرگس آل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)

سلام بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) و خاندان صادق و امين اش؛

سلام بر مولاى ما اميرمؤمنان؛

سلام بر پيشوايان طاهرى كه حجت هاى با بركت خدايند؛

سلام بر تو اى مادر امام زمان! اى آنكه اسرار خداوند دانا، در تو به امانت گذارده شد؛

سلام بر تو اى آنكه برترين انسانها را حمل نمودى؛

سلام بر تو اى راستگويى كه مورد رضاى پروردگارت قرار گرفتى؛

سلام بر تو! اى بانوى تقوا و نيكويى؛

سلام بر تو! اى خدا از تو راضى و تو راضى به رضاى او؛

سلام بر تو! اى آنكه سيد رسولان، مشتاق پيوند تو با فرزند رسالت بود؛

سلام بر تو! اى گنجينه اسرار خداوند جهان؛

سلام بر تو و پدرانت كه پيروان عيسى بودند؛

سلام بر تو، بر همسر و فرزند گراميت؛

سلام بر تو و بر جسم و جان طاهرت...

راستى كه تو امام عزيز را به نيكويى مادرى نمودى و رسالت اين امانت را نيكو به انجام رساندى؛

ص: 16


1- - وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها.
2- - وَ ارْزُقنى مُرافَقَتَها وَ احْشُرنى مَعَها.

تو خشنودى خدا را برگزيدى و در راهش صبورانه تلاش كردى؛

تو عارفانه خاندان رسالت را شناختى و به حقانيتشان ايمان آوردى؛

تو با بصيرت و آگاهى، امامتشان را دريافتى و به مقام و شأنشان اعتراف كردى؛

تو با آنها مهربان و عطوف بودى و خواست آنها را هميشه بر خود مقدّم داشتى؛

تو مشتاق پيوند با خاندان رسالت بودى؛

براستى خداوند را با ايمان و شايستگى ديدار نمودى؛

و خداوند بهشت را جايگاه تو گردانيد...

خداوندا! اعتمادم به توست و تنها رضاى تو را مى جويم؛

خدايا! گنهكارم؛ اميدم به بخشش و عفو توست؛

خدايا! توسّل و اتّكالم به توست... ، به قبر مادر امام زمانم پناه مى برم، و او را واسطه بخشش تو قرار مى دهم؛

خدايا! بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا از زيارتش بهره مند نما؛

محبتش را در دلم قرار ده و شفاعت او فرزندش را از من دريغ مدار؛

دوستى و همراهيش را در سراى جاودان نصيبم گردان و مرا با او و فرزندش محشور بفرما؛

خدايا اين زيارت را آخرين زيارتم از او قرار مده؛

خدايا مرا، پدر و مادرم را همه مؤمنين را بيامرز و از عذاب آتش نجات بخش...(1)

ص: 17


1- - مفاتيح الجنان؛ زيارت والده امام زمان عج.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109