سرشناسه : قزوینی حائری، محمدحسن، 1257 - 1339.
عنوان و نام پديدآور : فدک نحله النبی(صلی الله علیه و آله وسلم)/ محمدحسن قزوینی؛ ترجمه احمد علم الهدی؛ پاورقی باقر مقدسی؛ مقدمه از عبدالفتاح عبدالمقصود، حسن سعید.
مشخصات نشر : تهران: مسجد جامع طهران، کتابخانه مدرسه چهل ستون؛ اصفهان: حسینیه عمادزاده، 1359.
مشخصات ظاهری : 292 ص.
شابک : 120 ريال
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق.
موضوع : فدک (عربستان سعودی)
شناسه افزوده : علم الهدی، سیداحمد، 1323 -، مترجم
شناسه افزوده : مقدسی، باقر
شناسه افزوده : عبدالمقصود، عبدالفتاح، 1912 - 1993م.، مقدمه نویس
شناسه افزوده : سعید، حسن، مقدمه نویس
شناسه افزوده : مسجد جامع تهران. کتابخانه مدرسه چهلستون
رده بندی کنگره : BP27/25/ق4ف4 1359
رده بندی دیویی : 297/973
شماره کتابشناسی ملی : 1 8 5 9 0 7 5
مقدمه از : دکتر عبدالفتاح عبد المقصود
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب : خانم راضیه رستمی
ص: 1
بمناسبت هزارمین سال تالیف نهج البلاغه بزرگترین سند ارزنده فدک نمایشگر حقانیّت مکتب تشیع بدانشمندان و پاکدلان اهل تحقیق تقدیم میشود کتابخانه و مدرسه پاسخگوی سئوالات مذهبی شما است.
از انتشارات حسینیه عمادزاده اصفهان
ص: 2
آن فرقه ایکه تیشه بنخل فدك زدند
آتش بجان خلق سما تا سمك زدند
فدك
نحلة النبي
آری . از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است ، تنها يك فدك دردست ما بود گروهی بدان بخل ورزیدند، وگروه دگر آن را واگذاردند ، بهترین قاضی خدا است
" امام على عليه السلام "
ص: 3
بياد او
که با سینه ای سوخته و قلبی شوریده بر مزار محبوبه قهرمانش زار میزد:( الامام علی )
ص: 4
مؤسس مدرسه و کتابخانه چهل ستون مسجد جامع تهران
آية الله سعيد
ص: 5
بسم الله الرحمن الرحیم
فغان بلبلی کز عشق مینالداثر دارد
نه هر مرغی که فریادی کشد شوری بسر دارد
در طول چهارده قرن فدک کلمه ای است که بر زبان مسلمانان پیوسته جریان داشته و نویسندگان در اطراف آن بحث و گفتگو مینموده اند و در تاریخ اسلام موضوعی حساس و پر مغز میباشد که همه روشنفکران در این باره بحث نموده اند و هرگاه خواسته اند مباحث اسلامی بطور دقیق رسیدگی شود موضوع فدک بمیان آمده است و در اطراف آن از لحاظ اثبات و نفی صحبت میکنند و بزرگترین نقطه حساسی که همه نویسندگان بآن تکیه کرده اند اینستکه تنها دختر پیامبر زهرای اطهر گرداننده این موضوع میباشد و همه مطالب در شخصیت زهرا دور میزند و همه گروهها اعتراف دارند که فدک از جنبه مادی ارزشی ندارد که اینگونه محور سخن قرار گیرد و رجال اسلام درباره آن کتابها بنویسند و کتابهای خود را بشرح و بسط در این باره اختصاص دهند بنابراین باید عمیقتر فکر نمود تا مبدأ این فکر را پیدا
ص: 6
کرد و بحقیقت یافت که چه نظری در این کار هست و اختلاف روی چه پایه ای پیش آمده است و وجهه نظر هر یک از دو طرف را باید بدست آورد تا دید این حقیقت چگونه باید مورد توجه همه حق طلبان قرار گیرد و در تمام مجالات و وقایع گذشته و آینده دقت نمود که با چه تردستی مطلب را دگرگونه جلوه میدهند و با چه نیرنگی میخواهند مردم را از حق منحرف سازند و پاسداران حق و حقیقت در چنین پیش آمدهائی چه روشهای ماهرانه را در پیش میگیرند و چه خط مشی را جدا میکنند و بانسانها حقائق را چگونه نشان میدهند و طرز مبارزه را بیان میکنند.
بزرگترین مسئله ای که در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) در همه دلها جاداشت و درباره آن افکاری ضد و نقیض مینمودند مسئله خلافت رسول گرامی اسلام بود که پیوسته مورد بحث و گفتگو قرار میگرفت و پیامبر اکرم بدستور خدای متعال مطلب را بگونه های مختلف در اختیار مسلمانان قرار میداد ولی دسته ای هم نمیتوانستند با آنچه خدا دستور داده عمل کنند و تسلیم شوند و انتظار داشتند روزی حکومت را بدست گیرند و باغراض خود برسند و برای رسیدن بهدف خود توطئه هائی داشتند که در کتابها ثبت و ضبط است البته در حياة رسول بزرگوار کاری نمیتوانستند از پیش ببرند ولی همینکه پیامبر اسلام دعوت حق را لبیک گفت کودتائی براه انداختند و در مقابل حکومت الهی
ص: 7
ایستادگی نمودند و در کوتاهترین زمان آنچه در دل داشتند بزبان آوردند همفکران خود را جمع کردند و در مقابل امیر المؤمنين پ قیام نمودند و کار را بجائی رساندند که اگر اندک غفلتی روی میآورد و علی علیه السلام برای بدست آوردن حق خود کوچکترین اقدامی مینمود دیگر اسلام طرفداری نداشت لذا بابوسفیان که تقاضای بیعت با او را نموده بود با کمال صراحت اعلام کرد من فریب نمیخورم و بیعت تو ارزشی ندارد .
حکومت بصورتی تشکیل گردید که اگر ادامه می یافت برای همیشه حکومت حق تبدیل بحکومت مادی میگردید و اسلام با وضعی مادی و از دیدی دور از حق و عدالت در جهان شناخته میشد و دیر یا زود در کتب تاریخ دفن میگردید و مردم میگفتند برای رسیدن بقدرت بود که آنهمه تبلیغات انجام گرفت و چون بقدرت رسیدند تا حدی که میتوانستند بخویشان و بستگان با افکار قومی و سنتی خود پرداختند و مردم را اسیر دستورات خود به عنوان قانون الهی ساختند و طبعا هر چه پیشرفت مینمودند و زمان آنها را بجلو میبرد حقیقت کمتر و خود پرستی و خویشتن خواهی و مفاسد دیگر بیشتر میگردید تا جائیکه رجال و زعماء ثورة و انقلاب بجان هم افتاده و هریک دیگری را رسوا مینمود.
تمام این دردها با سرعت عجیبی در اجتماع پیشرفت و اثر میگذاشت و تنها درد را یک فرد مذهبی که درجهان اسلام
ص: 8
شخصیتی داشت که همه نسبت باو احترام قائل بودند و قرآن کریم عصمت او را ثابت نموده و پیامبر اکرم در موارد بیشماری نسبت بعظمت و بزرگواری او در سطحی که درک آن برای همه آسان نیست گوشزد مینمود تا جائیکه دست او را می بوسید و چون بسینه او بوسه میداد میفرمود من بوی بهشت میشنوم و از همه مهمتر اینکه مردم مسلمان تقوی و پاکدامنی و عظمت و مقام او را پذیرفته بودند تا سرحدیکه خلیفه دوم بخلیفه اول میگویدما نمیتوانیم بدون رضایت او کار خود را تمشیت دهیم و بار را بمنزل برسانیم. این بانوی یگانه اسلام وظیفه داشت که در چنین وضعی قیامی کند که نه حکومت سقوط کند نه دولت حکومت قانونی اسلامی معرفی شود تا اسلام بسیر موفقیت آمیز خود ادامه دهد و از طرفی هم جهان اسلام حقائق را درک کنند و نتواند همه مسائل را بحساب اسلام بگذارند و چهره رسای اسلام را بگونه ای دیگر جلوه دهند.
دختر پیامبر اسلام بهترین راه را برگزید و از حریم ولایت بدین صورت دفاع نمود او فدک را مطرح کرد و موضوعی را که در را سال هفتم هجرت رسول اکرم بنیان آن را نهاده و بامر پروردگار پس از خیبر با مردم فدک که در چند کیلومتری مدینه واقع است مصالحه نمود و بگفته نویسنده بزرگ مصری توفیق ابو علم (صفحه169) نصف آن ملک خالص پیامبر اسلام طبق مقررات گردید و با آنها قرارداد کشاورزی و آبادی گذاشت
ص: 9
صبحی صالح نویسنده بزرگ اسلامی در شرح خود میگوید فدک قریه ای است از آن رسول اکرم که پیامبر با صاحبان آن قرارداد بست و نصف آنرا بآنها داد و نصف دیگر به پیغمبر پس از خیبر تعلق گرفت و شیعه همه اجماع دارند که رسول اسلام نصف ملک خود را به فاطمه دختر والا مقامش عطا نمود ولی ابوبکر آنرا گرفت و در زمره بیت المال قرار داد(1)
فاطمه اطهر از پدر خویش آنرا به عنوان نحله و هدیه دریافت داشت و رسول اکرم این بخشش را بدستور خدای متعال پس از نزول آیه کریمه و آت ذالقربی حقه (الاسراء36) انجام دادوهمه مسلمانها در ظرف سه سال میدیدند که تنها زهرای بزرگ در فدک مداخله مینمود و آنچه درآمد داشت گرد میآورد و بمصارف خود و فقرا و نشر معارف اسلامی میرساند و پس از رحلت رسول اکرم و انجام توطئه نخستین کاری که انجام گرفت غصب بود که با یک صورت فریبائی حق مسلم دختر پیامبر را ربودند و او را از ملک خود خارج ساختند و برای مشروع جلوه دادن کار خود دست بجعل حدیث و تاویل آن بردند و همه کار خود را از لحاظ قانونی برای مردم توجیه کردند زهرای عزیز با یکدنیا هشیاری الهی خواست شخصیت مذهبی و دینی آنها را آنچنان که هست جلوه دهد اگرچه زمان اقتضای برهم ریختن حکومت را ندارد و مردم روز نمیتوانند فعلا حقائق را آنطور که هست درک کنند لذا بمسجد آمد و دولت را استیضاح نمود
ص: 10
و خطبه ای خواند که صدق گفتار رسول اکرم و شخصیت فاطمه بزرگوار از جملات و فرازهای حکمت آمیزش نمودار بود و آنچنان شوری در جمعیت افتاد و مسجد میدان مبارزه حق و باطل قرار گرفت که اگر باز حضرتش عنان نمیگرفت وضع صورتی دیگر داشت در چنین موقعی فریاد زد: عبادالله انتم امنائه فی عباده و بلاده یعنی شما باید حق را بگوئید و بسائر امم برسانید؟ از اینجا معلوم میشود که تنها نظر دختر پیامبر همین بود که چهره رسای اسلام که از منبع وحی آرایش گردیده بهمان صورت درجهان طبیعت بماند تا در عمود زمان عاشقان مکتب الهی بتوانند تسلیم دستورات اسلام گردند و دین را از لحاظ قانون و مجری خدائی بشناسند و انحرافات متصدیان امر را در حساب دین خدا نگذارند.
نقشه معصومانه بانوی اسلام آنچنان در روحیه مردم آن زمان اثر گذاشت و خطبه و نظرخواهی حضرتش از مهاجروانصار بطوری وضع را دگرگون ساخت و مسلمانان را در گوشه و کنار بیدار نمود که بگفته سیدالقزوینی در (فاطمة الزهراء ص 590) اسماء بنت عمیس بخدمت زهرا میرسید و با او انس میکرد و ابوبکر نميتوانست از او جلوگیری کند و یا شوهرش مانع شود و عجیب تر این استکه بگفته الامامة والسياسة ج 1 ص 14 اعلام النساء ج/3 1314 عمر به ابوبکر گفت ما زهرا را بغضب درآوردیم و بیابخانه زهرارویم و از او دلجوئی کنیم آمدند ولی فاطمه بآنها اجازه نداد که از او عیادت کنند بسراغ علی پ رفتند و از او خواستند
ص: 11
که اجازه زهرا را بگیرد زهرا در چنین حالی شوهر خود را ملاقات کرد( فورا دریافت بهدف رسیده و از مبارزه سرد خود نتیجه ای گرم گرفته است ) اجازه فرمود آمدند بعیادت زهرا تا در اجتماع برای خود آبرویی کسب کنند پس از عذرخواهی فاطمه عزیز فرمود من شما را یاد میآورم از حدیثی که از پدر بزرگوارم شنیدم شما اگر آنرا شنیده اید انجام میدهید آند و گفتند آری سپس دختر پیامبر فرمود من شما را بخدا سوگند میدهم آیا نشنیده اید از رسول خدا که میفرمود رضای فاطمه رضای من است و سخط فاطمه سخط من است هرکس فاطمه دختر مرا دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکس فاطمه را راضی بدارد مرا راضی نموده است و هرکه او را بسخط درآورد مرا بسخط درآورده است هر دو باهم گفتند بلی ما از رسول خدا این جملات را شنیدیم دختر پیامبر فرمود بدرستیکه من خدا را شاهد میگیریم و ملائکه خدا را گواه میگیرم که شما دو نفر مرا به سخط و به غضب درآوردید و مرا راضی ننمودید و روزی که من پیامبر را دیدار میکنم از شماها شکایت مینمایم ابوبکر گفت من پناه میبرم بخدا از سخط تو و از سخط پیامبر بعد ناله ای زد و گریه کرد که نزدیک بود جان از بدنش مفارقت کند دختر رسول خدا فرمود بخدا سوگند بدنبال هر نمازی تو را نفرین خواهم کرد. (1)
در هر صورت داستان فدک بطور مفصل و مختصر در کتب قوم یاد شده و بسیار ریزه کاریهائی دارد که اهل ذوق بدان
ص: 12
توجه داشته و دارند تنها مطلبی که باید در نظر داشت اینستکه موضوع فدک تنها برای اثبات حکومت اسلامی و اجراء اوامر الهی بدست حاکم معصوم میباشد که از آن در قرآن کریم با اولوالامر تعبیر شده وگرنه مفاسد و گرفتاریهائی برای مسلمان پیش میآید که نه تنها مانع پیشرفت اسلام است بلکه جهانی را نسبت باسلام بدبین میسازد و این حقیقت را زهرای اطهرنشان داده و بمردم مسلمان آموخته است در هر شرائطی که پیش میآید باید دفاع از حق کنید و اگر هم نتوانستید حق را بکرسی بنشانید آنرا جلوه دهید و مردم را بآن آشنا سازید و از مکتبهای دیگر گریزان و چون اسلام بمعنای حقیقی خود جلوه کرد خود میتواند در اجتماع بشری جای خود را باز کند و مخالفین خود را از بین ببرد . روی همین اساس امیرالمومنین پ در نهج البلاغه در نامه ای که بعثمان بن حنیف نماینده آنحضرت در بصره مینویسد ، از همه جهان هستی فدکی را در دست داشتیم که داشتن این مقدار دارائی موجب نگرانی گروهی گردید و جمعی را عصبانی نمود و ما آنها را بحکومت الهی سپردیم من چه نیازی بفدک دارم ... و درقسمتی دیگر از همین نامه اظهار میدارد آیا برای امیرالمؤمنین سزاوار است که این مقام را دارا باشد و با بدبختیها و محرومیتهای مردم مشارکت نکند . . . بخدا سوگند اگر عرب پشت به پشت هم دهند و رودرروی من بایستند من از آنها فرار نمیکنم و اگر روزگار فرصت داد و زمان اقتضا پیدا
ص: 13
کند هرآینه بسوی این مردم کوته فکر حمله مینمایم و زمین را از این ناپاکان پلید پاک مینمایم و افکار ضدانسانی را از بین میبرم . (1)
مکتب تشیع همانطور که حضرت جواد فرمود : ان الله عز و جل جعل في كل من الرسل بقايا من اهل العلم يدعون من ضل الهدى و يعتبرون علما معهم على الاذی خداوند در خاندان انبیا کسانی را میگمارد که با توانائی علمی و نفوذ معنوی خویش مردم را از ضلالت و گمراهی بهدایت راهنمائی کنند و اینها پاسدارانی هستند که هرگونه آزار را در راه نگهبانی دین بر خود روا میدارند لذا بدنبال زهرای اطهر از حریم مقدس ولایت دفاع نموده و مینماید - پاسداری مکتب توحید را برای همیشه بعهده گرفته است:
و بگفته امام صادق پ يبث ذالك الى الناس و يشدده في قلوب شيعتكم ، حقایق را نشر میدهند و دوستی خاندان عصمت را در دل شیعیان زیاد مینمایند.
و دیگران تا توانسته و میتوانند برای خاموش کردن این شمع هدایت با تمام مسائلی که در این خط دنبال میشود مخالفت میکنند- و موضوعاتی که موجب تقویت مبانی شیعه است-انکار و تخریب مینمایند - و بطور ناآگاه آنچه دشمن اسلام میخواهددر طول زمان مردم ساده لوح خوش باور آنرا دنبال میکنند... خداوند به برکت بانوی با عظمت اسلام کشور ایران را
ص: 14
که مهد تشیع و مرکز حکومت اهل بیت است - در پناه عنایت ولی عصر پ از هرگونه خطری حفظ فرماید و موفقیت را نصیب ملت ایران بگرداند و دشمنان ایران و شیعه را سرکوب و مخذول فرماید
شهادت زهرای اطهر جمادی الاولی 1401
حسن سعید
ص: 15
(1) فدک بالتحريك قرية لرسول الله و كان صالح اهلها على من النصف نخيلها بعد خيبر و اجماع الشيعة على انه كان اعطاها فاطمه رضى الله عنها الا ان ابابکر رض اثر ردها لبيت المال (صبحى الصالح شرح النهج . )
(2) در اینجا برای دانشمندانی که اهل تحقیق هستند نام کتابهائیکه مستقلا درباره فدک بحث نموده اند با مدارک یاد میشود و از ذکر کتبی که ضمن تاریخ اسلام بدین موضوع پرداخته اند خودداری میشود.
1 - اخبار فاطمه
احمد بن محمد بن جعفر الصولى البصري فهرست الشيخ : 37
2 - الخطبه للزهراء - علیهاالسلام -
لوط بن يحيى بن سعيد ابو مخنف الازدى الغامدي فهرست الشیخ : 261
3-فدک
ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفى صاحب كتاب الغارات فهرست الشيخ: 17
4 - فدک
ابوالفرج على بن الحسين الاصفهاني صاحب الاغاني ، له كتاب فيه کلام فاطمه علیها السلام فی فدک معالم العلماء : 128
5- فدک سید محمد باقر صدر بعربی و ترجمه فارسی
6 - فضائل فاطمه :
ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بن احمد بن شاهين المروزي المتوفى 385
معالم العلما
7 - مولد فاطمه
ابو جعفر محمد بن على بن بابويه الصدوق المتوفى 381
معلم العلماء
8-فدک :
طاهر از متکلمین بوده و شیخ ابو عبدالله مفید در مبداء امر خود بر او قرائت فرموده و از برای اوست کتبی از جمله کتابی در فدک
امل الامل : 137
ص: 16
9 - فدک
ابو محمد الحسن بن علی بن الحسين بن عمر بن علی بن الحسين بن على بن ابى طالب الاطروش له كتب منها فدك
النجاشی : 42
10 - فدک
ابوطالب عبیدالله بن ابی زید احمد بن یعقوب بن نصر الانبارى الواسطى المتوفى 356 عالم ثقة في الحديث من تصانيفه: فدک
النجاشی : 161
11 - فدک
عبد الرحمان بن كثير الهاشمی مولی عباس بن محمد بن علی بن عبد الله بن العباس
النجاشی : 163
12 - ذكر فاطمه - علیهاالسلام - ابابكر
ابو احمد عبدالعزيز بن يحيى بن أحمد بن عيسى الجلودى الازدى البصرى شيخ البصره واخبار يهاله تاليف منها : ذکر فاطمه - علیهاالسلام - ابابکر
النجاشی : 167
13 - الظلامه لفاطمه - علیهاالسلام -
ابو علی محمد بن احمد بن الجنيد الا شكافي الكاتب ، له مؤلفات كثيره مهنا الظلامه لفاطمه - علیهاالسلام -.
النجاشی : 273
14 - ابوالحسين يحيى بن زكريا الترماشيزى له: فدک
النجاشی : 309
15 - المقلة العبراء في تظلم الزهراء - علیهاالسلام - الشيخ عبد على بن الحسين الجزائري
امل الامل : 154
16- میراث النبي - صلی الله علیه وآله -
و الخبر المنسوب اليه - صلی الله علیه وآله - قوله : نحن معاشر الانبياء لا نورث .
ابو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان المفيد البغدادی المتوفی 413
طبع الكتاب في النجف عام 1370 و يقع في 66 ص .
17 - تعسیر خطبة الزهراء - علیهاالسلام -
ابو عبدالله احمد بن عبد الواحد بن احمد البزاز المعروف بابن الحاسر المتوفى 413 له : تفسیر خطبة فاطمه - علیهاالسلام -
تأسيس الشيعه : 100
ص: 17
18- شرح خطبه الزهرا - علیهاالسلام -
عبدالله بن محمد رضا الشبر الحسيني الكاظمي المتوفى 1230
الفوائد الرصويه : 249
19 - فدک
ابوالجيش المظفربن محمد الخراساني البلخی المتوفی 367 من شيوخ الشيخ المفيد ويروى عنه في الارشاد له فدک
رجال النجاشی : 299
(3) وسائل الشیعه ج 18 حدیث 3
باب 25 باب وجوب الحكم بملكية صاحب اليد حتى يثبت خلافها
عن ابی عبدالله (علیه السلام) فی حدیث فدک عن امیرالمؤمنین (علیه السلام) قال لابی بکر اتحكم فينا بخلاف حكم الله في المسلمين قال لا قال فان كان في يد المسلمين شيء يملكونه ادعيت انا فيه من تسئل البينة قال اياك كنت تسئل البينة على ما تدعيه على المسلمين قال فاذا كان في يدي بشيء فادعى فيه المسلمون تسئلنى البينة على ما في يدى وقد ملكته في حياة رسول الله قال رسول الله ..
الاحتجاج ج 1 ص 121
... قال على (علیه السلام ) فما بال الفاطمة تسالها البينة على مافى يديها وقد ملكتها في حياه رسول الله (صلی الله علیه وآله)
ص: 18
(4) الاستغاثة ص12. تم أنه عمد الى الطامة الكبرى والمصيبة العظمى في ظلم فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فقبض دونها تركات أبيها مما خلفه عليها من الضياع والبساتين وغيرها وجعل ذلك كله بزعمه صدقة للمسلمين وأخرج أرض فدك من يدها فزعم هذه الارض كانت لرسول الله ( صلی الله علیه وآله ) إنما هي في يدك طعمة منه لك ، وزعم ان رسول الله ( صلی الله علیه وآله) قال نحن معاشر الانبياء لا نورث وماتركناه فهو صدقة فذكرت فاطمة عليها السلام برواية جميع اوليائه أن رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم قد جعل لي ارض فدك هبة وهدية فقال لها هات بينة تشهدلك بذلك فجاءت أم أيمن فشهدت لها فقال امرأة لا محكم بشهادة امرأة ، وهم رووا جميعا ان النبي (صلی الله علیه وآله) قال أم أيمن من اهل الجنة فجاء أمير للؤمنين عليه السلام شهد لها فقال هذا بعلك وانما يجر الى نفسه ، وهم قدرووا جميعا ان رسول الله (صلی الله علیه وآله) قال علي مع الحق والحق مع علي بدور (1) معه حيث دار ولن يفترقا حتى یردا
ص: 19
رویدادهای جهان هستی که با زندگی مادی وحیات معنوی بشر - بستگی داشته و روشنگر حقایقی برای انسان میباشد مورد توجه قرار گرفته و بمیزان اهمیتی که درروش انسانی در طول زمان دارد در اوراق زندگی ثبت و ضبط میگردد وگاهی روی تأثیری که در روح ومغزانسانی میگذارد ارباب تحقیق نه تنها خود سرگذشت را یاد میکنند و پیوسته آنرا تکرار می نمایند بلکه شرح وبسط کلیه خصوصیات و ریزه کاریهائی که در پیدایش حادثه نقشی داشته اند پرداخته و انسانها را بحقائقی که در طول تاریخ مورد استفاده قرار میگیرد آشنا میسازند ، درمیان حوادثی که پس از رحلت پیامبراسلام (صلی الله علیه وآله) وقوع پید ا کرده حادثه فدک است که باید گفت مهمترین نقش را در حیات اسلام داشته و نه تنها حکومت وقت سر زمینی را که رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله ) به تنها دختر عزیزش واگذار نموده غصب کرده اند بلکه با پیدایش صحنه ای دلخراش مسیراسلام را عوض نموده اند و با تردستی عجیبی خلافت و رهبری پیشوایان معصوم را محکوم نموده و برای
ص: 20
همیشه راه را برای فرمانفرمایانی ستمگرو غیر معصوم با زنموده اند و با این کار برای خویشتن مجالی در خلافت و ریاست بدست آورده و درطول تاریخ انسانها را از رهبری مردانی آسمانی که از مکتب وحی الهام می گرفته اند محروم نموده اند و آنچنان امر را واژگونه جلوه دادند که نزديك ترین افراد دچار اشتباه گردیده و بدنبال تحقیق گامی برنمی داشت
بانوی اسلام برای روشن شدن وضع بمبارزه پرداخت و بطور مثبت منفی حقایق را آشکارکرد تا جائی که حکومت وقت را در خانه خدا در حضور مسلمین استیضاح نمود و آنچنان با سخنان آتشین خود مردم را روشن نمود که ناچار به نیرنگ و فریب متوسل شدند، و با احترام زیاد مجلس را منحل ساختند، سپس دختر پیامبر (صلی الله علیه وآله) هدف را تعقیب نمود تا در بستر مرض آرمید و چون زنان مهاجر و انصار بعیادت او آمدند حقایق را برای آنها بازگو ومردان آنها را مورد خشم و غضب قرارداد و با يك جمله کوتاه حقیقتی
بزرگ را برای جهان اسلام بیان کرد و گفت:
"بندگان خدا شما مسئولیّتی بزرگ دارید ، امانتی که دین خدا باشد باید با كمال درستی در حفظ و اجرای آن بکوشید و بسایر ملل ونسلهای آینده برسانید "
ص: 21
عجیب اینجا است که آنها با تکیه زدن برمسند حکومت اکتفا ننموده نقشه ای طرح کردند که تا آخرین روز حکومت بدست ستمگران و نا اهلان بیافتد ، لذا از هرگونه تغییر و تبدیلی در اصول حکمرانی اسلام و احکام الهی مضایقه نداشته و با واژگونه نمودن مقررات اسلامی مسیر اسلام را تغییر دادند
ولی خدا نخواست . "يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ " دست توانای حق همیشه راه را برای طرفداران حق باز می گذارد و آنچنان جلوه گری میکند که جای هیچگونه شبهه و تردیدی نمی ماند، تا آنکس که نظری جزرسیدن بواقع ندارد بتواند بهدف خود برسد و دچار اشتباه نگردد، راستی عجیب است پروردگار متعال در هر عصر و زمانی مردانی را بسیج میکند که حقایق را با صورتی روشن و منطقی گویا در اختیار انسانها بگذارند و به نسل آینده واقعیات را تحویل دهند و چه بسا افرادی که خود در جبهه مخالف گام برمیدارند ناخودآگاه خود حامل حقایقی میشوند که هر بیننده ای را دچار تعجب می نمایند ، این خود معنای سیاست آسمانی است که آفریننده جهان هستی برای نظم آفرینش راهنمائی انسانهای آزاد و مختارپیش بینی
ص: 22
نموده وهرگز نمیتوان این ضابطه اساسی عالم خلقت را عوض نمود و با این سنت الهی مبارزه کرد . " لَن يَجْعَلَ اللهُ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبديلًا" -
خوشبختانه علماء اسلام و ارباب تحقیق از صدر اسلام تاکنون درهمین زمینه تحقیقاتی عالی داشته و درکتب فریقین بتناسب در موارد عدیده ودرمناسبات زیادی مطالبی را آورده اند و دانشمندان میتوانند در نوشته های آنها که بزبانهای مختلف نوشته شده مراجعه نمایند وحقیقت را دریابند، در موارد مختلف بهدف خود برسند
عالمی بزرگوارو محققی عالیمقام که خود از بیت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) میباشند )(مرحوم آية الله قزوینی ) با قلم توانای خود این رویداد را تحقیق نموده و با زبان عربی در اختیار گذارده اند و پس از او هم مردان اهل فضل و تحقیق درباره آن تحقیقاتی نموده و نتیجه زحمات آنها بوسیله فاضل گرامی جناب آقای مقدسی که حقا زحمتی بسزا کشیده اند به وسیله عالمی دلسوخته که خود از نسل رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله ) است (جناب آقای سید مرتضی رضوی ) بدست اینجانب رسید ، خدا خواست کوچکترین خدمتکاری مورد عنایت قرارگیرد و خدمتی باومحول گردد بحمد الله والمنّه با كمك دوستان مخصوصا دوست گرانمایه فقیدم مرحوم آیة الله
ص: 23
حاج آقا باقر قمی تغمده الله بغفرانه بطبع رسید و چون مورد استقبال قرار گرفت مکرر انتشار یافت، دوستان اصرار داشتند این اثرنفیس بفارسی ترجمه گردد تا جوانان هشیار وبیداریکه پیوسته بدنبال تحقیق گام بر میدارند از آن استفاده نمایند و حقایقی را درک کنند ، در اینجا حجة الاسلام آقای حاج سید احمد علم الهدی که براستی دانشمندی دلسوز وعلاقمندی با اخلاص میباشند، متن کتاب را با قلم شیوای خود بفارسی ترجمه نمودندو دراختیار گذاردند، خوشبختانه مقارن رسیدن کتاب دوست عزیز جناب آقای حاج آقارضا عماد زاده بنیان گذار حسینیه عماد زاده در اصفهان که راستی بر اخلاص او غبطه میخورم درخواست نمودند که این کتاب را با مقدّمه ای چاپ کنم و در اختیار فارسی زبانان قرار دهم تا باعنایت
پروردگار موجب شود حسینیه در طول زمان مرکز پخش معارف اسلامی قرار گیرد
خدا را شکر که مشمول عنایات پیشوایان دین قرار گرفته و حضرت ولی عصر
ارواحنافداه خدمتی پس از خدمت ارجاع میفرمایند و خود وسائل آنها را بنحو احسن فراهم میکنند " مَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ " پروردگا را همانطور که عنایتی میفرمایی که کاری بنفع دین ومسلمين انجام شود ، توفیقی لطف
ص: 24
فرما که خلوص در کار حاصل گردد تا فرآورده های زحمات شبانه روزی ذخیره روز باز پسین گردد و به مرد می که با یکدنیا اخلاص در برنامه های مؤسسه كمك مادی و معنوی مینمایند و دانشمندانی که با تقدیر وارجاع کار و طرح سازنده ما را یاری میکنند خود پاداشی درخورد مقام ربوبیتت عنایت فرما ،
برای کتاب فدك مقدمه ای تحت عنوان الرّسول والشّيعه نگاشته واخباری که از رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله ) نسبت به شیعه رسیده و بزرگان سنت و جماعت آنها را نقل نموده بضمیمه افکار و اقوال آنها در آنجا آورده ام و خوشبختانه بسیار مورد توجه قرار گرفته ولی چون در اینجا کتاب مفصل میشد چنین صلاح دیدند که مستقلا چاپ شود ، ولی دویادداشتی که در سفر اخیر مصر ازد و عالم بزرگ که سمت شیخوخیت ازهر را داشته اند گرفته شده عینا درج میگردد ،
شهادت مولا ابی الحسن الرّضا عليه السلام
1398 قمری
حسن-سعيد
کتابخانه و مدرسه چهل ستون مسجد جامع طهران
ص: 25
بسم الله الرحمن الرحيم
درود برانسانهای حقگو و حقیقتجو
.سلام برافکارروشن و نورافکن بر حقايق تاريك تاريخ .
رحمت . برقلمهای رسا و ارزنده ای که عوامل بنیانی و تاریخی انحطاط مسلمین را بر صفحات خالص وروشن ظاهر میسازند
این پرسش در تمام جوامع و ملل اسلامی در همه افکار پیروجوان می چرخد، وبدون پاسخ مغزها را بگورمی سپارد :
ما در روزگار پیشین بر عموم قدرتهای مادی و نیروهای قلدران سه امپراطوری حکومت داشتیم
ما در روزگار کهن شرق را بغرب متصل نمودیم ، غرب را در تحت فرماندهی شرق قراردادیم ،
ص: 26
ما در زمانهای قبل بذرعلم وصنعت را در مغرب زمین کاشتیم،ما در دورانهای توّحش و جاهلیّت سایر قبایل و ملل سازنده تمدّن جهان بودیم.
ما درکرسی تدریس جهان ادب و اخلاق بدگران می آموختیم ، ما - درگذشته گرد نکشان و جنایتگران نسل بشر را درهم کوفتیم
اما امروز :
در چنگال حوادث ذلّت بار اسیریم.
دستخوش امواج فساد و کج رویهای اخلاقی گشته ایم، بازیچه استعمار قلدران و زورگویان جهان قرار گرفتیم،لقمه ای هستیم که هر حلقوم جنایت ما را فرو میبرد قربانی سیادت ها و آقائی های بیگانگان واقع شده ایم .
چرا؟
بعضی در مقام پاسخ باین پرسش ها کتاب مینویسند : وقلم فرسائی میکند: جواب میدهند: علت همه این سقوطها اختلاف ملل مسلمان و عدم وحدت و یگانگی آنها است ،
این خود يك درد از دردهای ما هست، که در ردیف سایر عناصر انحطاط
ص: 27
ما در میآید ، وعلت نیست
برخی دیگردر مقام پاسخ میگویند: چون شهوت پرستی ها و ماده دوستی ها در بین ما زیاد شده و از معنویت دین چشم پوشید ايم وانسانيت و اخلاق اسلامی را زیر پا گذارده ایم لذا بیچاره و پریشان بسر میبریم
این هم مثل پاسخ اول بیان علت نیست، بلکه شهوت پرستی ملل مسلمان خود دردی از دردها است، و یکی از اعضاء تشکیل دهنده پیکر انحطاط و سقوط مسلمین بحساب میآید ، و خود آن هم معلول
علتی است ،
باید علت انحطاط و سقوط مسلمانان را در ماجراهای ریشه دار تاریخی بررسی کرد
آنچه مسلم است، اینستکه: هر ملتی سازنده سرنوشت اجتماع بعد از خود است، و سرنوشت او ساخته شده جامعه پیش از اوست .
بعبارت دیگر باید گفت :
ما مخلوق سلف وخالق خلفيم
پس باید ریشه و عامل سرنوشت امروز خود را د رحوادث و پیش آمد
ص: 28
های گذشته تاریخ بررسی کنیم، و با تجزیه و تحلیل سابقه تاریخ عوامل نکبت امروز زندگی را تشخیص دهیم
اگرد نبال این جوی روان فساد و ذلّت مسلمانان را بگیریم و بعقب برگردیم، عوامل خواری و نکبت در هر زمانی را معلول عواملی درزمان گذشته متصل بآن زمان مییابیم، تا آنجا که به ارقام سنگین تجاوز
و تعدی حکومتهای عباسی و اموی منتهی میشویم ، ودر نتیجه ریشه ذلّت و پریشانی را از انحراف رهبری اسلام از مسیر مقدس تئوکراسی (حکومت خدا بر مردم) خواهیم یافت ،
ذلّت مسلمین معلول تجاوزات وتعدّيات جنایتگران و غاصبین است ، سلسله تجاوزوغصب و چپاول وحق کشی را اگر ازا مروز شروع کنیم و بعقب برگردیم اوّلین تجاوز وحق کشی که در تاریخ اسلام بعد
از رحلت پیامبر عزیز (صلی الله علیه وآله) اتفاق افتاد ، غصب و چپاول فدك بوسيله دستگاه حکومتی ابی بکر بود، این اولین تجاوزو چپاول آمد وامد تا اینکه درا مروز بهزاران رقم تجاوزو جنایت نسبت بملت مسلمان منجرشد.
پس غصب فدک را باید عامل همه تجاوزات و جنایات و چپاول گریها
ص: 29
که در اجتماع مسلمانان رخ میدهد و ملتهای اسلامی را در منجلاب ذلّت و خواری قرار داده ، دانست
برخی از اشخاص کوتاه فکر چنین می پندارند : که بحث و گفتگو درپیرامون این قبیل موضوعات بی نتیجه است ، وقضاوت در مورد يك حادثه ای که در هزا روچهارصد سال گذشته اتفاق افتاده بدرد
ملت بی سامان امروز مسلمان نمی خورد
بعضی دیگر در این مورد لهجه تندتر ومنطق خشن تری دارند مدعی هستند : اینگونه مباحث علاوه بر اینکه در اجتماع امروز مسلمان دردی دوا نمیکند، ضربه هم میزند، و وحدت و یگانگی مسلمین را
(که از آن اثری و حتی پرهیبی هم نیست ) برهم میزند وجود این افراد قشری و سطحی هم در اجتماعات مسلمین یکی ازشئون انحطاط و بدبختی ملّتهای اسلامی است، مردمی که تنها بلفظ وكلمه "اتحاد" می چسبند و درپای این کلمه فقط بدون توجه بحقیقت آن تمام مقدسات اعتقادی خود را بباد میدهند ، درست مانند کودک بازیگوشی هستند که او را با يك اسباب بازی ساده و بی ارزش میفریبند، باواژه های مقدس و فریبائی که استعمار بدهان
ص: 30
و برسرزبان آنها میاندازد فریب میخورند، و ابزار اجرای منویات شوم استعمار میگردند
در تحت عنوان واژه مقدس (وحدت ، اتحاد) آنها را می فریبند و خود آنانرا سمبل اختلاف ونفاق و دوئیت دربین اجتماع كوچك شيعه قرار میدهند که حتی وحدت در این اجتماع كوچك را بوسیله آنان ازبین ببرند ، و خود شیعه را بدسته جات مختلف و احزاب گوناگون متفرق کنند
باید باین عده گفت : اولا بحث از حوادث گذشته تاریخی صرفا به عنوان قضاوت دريك ماجرای سابق نیست، بلکه این بحث آنهم بصورت تجزیه وتحلیل بزرگترین نتیجه و فایده اش تشخیص ریشه فساد وذلت و نکبت اجتماعات اسلامی امروز است ، و خودتشخیص درد نیمی از معالجه و درمان محسوب میشود
ثانيا:این مطلب ضربه ای بوحدت اسلا مینمیزند ، بلکه موجد وحدت و یگانگی ملل متفرق مسلمان است، زیرا اگر بنا باشد روزی عموم ملتهای مسلمان بخواهند اختلافات خود را کنار بگذارند و دست یگانگی و وحدت را با یکدگر بفشرند، آیا باید در آن روز حق را
ص: 31
تشخیص داده باشند؟ و همه پیرامون کلمه حق اطراف هم اجتماع کنند و با هم متحد شوند ؟ يا خير؟
اینگونه مباحث حق را بارز میکند و ممیزات فرق و طوایف مختلف مسلمان را از بین میبرد
خوشبختانه امروز روزی نیست که افراد مسلمان بخواهند در پیرامون مسئله فرد پرستی از یکدگر فاصله بگیرند، و صرفا به عنوان تعصب ورزی درباره افراد مجهولی که جزنامی از آنها درگوشه تاریخ اثر دگر
درجهان ندارند با برادران مسلمان خود بجنگند و مبارزه کنند بلكه اگريك قلم توانا ويك فكر برازنده با حفظ اصول انصاف و حقگوئی بتواند از صورتهای ماسک زده عده ای که دردید برخی مغزها با چهره معصوم جلوه کرده اند، در حالیکه در حقیقت دیو پدیدآرنده جنایت دیروز وامروز بوده اند پرده بردارد و ماهیت آنها را با استدلال وتحليل كامل معرفی کند: آنگاه است که حق روشن میشود و عموم مذاهب مختلف اسلامی به عنوان حق گرائی اطراف مشعل مقدس حق مجتمع میگردند و دست وحدت و برادری یکد گر را میفشرند
هم اکنون در گوشه و کنا را اجتماعات گوناگون اسلامی بعضی چهره
ص: 32
های درخشنده همچون "استاد عبد الفتاح عبد المقصود " تابندگی دارد که در مقام اظهار حق و سخن از حقیقت از طریق تجزیه و تحلیل گذشته تاریخ از هر نوع جاهده دریغ نمیکنند ، و در این مسیر مقدس
در برابر همه ناملایمات و طعنها و شکنجه های افراد مغرض مقاومت می ورزند
وجود این سیماهای درخشان نورامیدی در دلها می دمد : که مجاهدات پیگیر این مردان حق پرست میرود تا روزی حقیقت را از نظر تمام دیدهای مختلف اسلامی روشن کنند، و همه مسلمانان از هم دورافتاده را اطراف یکدگر مجتمع سازد
گذشته از تمام این مطالب امروز ما در دنیائی زندگی میکنیم که همه اجتماعات مختلف و نژادهای گوناگون با هم مرتبط و بیکدیگر متصل اند ، وما بحكم وظيفه وجدان ودين موظفیم عموم افراد را از
طبقات مختلف بدین مقدس اسلام و پیروی قرآن کریم دعوت کنیم.
هنگامی که یک فرد روشن فکرودانشمند غربی را بآئین اسلام دعوت کنیم : درپاسخ بما میگوید: من حاضر نیستم مثل مردم صد سال گذشته لباس بپوشم و خانه بسازم، تومیگوئی برگرد از مکتب هزارو چهار
ص: 33
صد سال پیش پیروی کن، مگر این مکتب برای زندگی بشرچه دارد؟ که مکتبهای علمی و فلسفی امروز
دارا نیست، و مگراین مکتب چگونه رهبر واستادی دارا است که در دانشگاهها و اکادمی های علمی و
مکتبهای سیاسی دنیای امروز همانند اورا نمیتوانیم بیابیم؟
ما در لحظه اول نمیتوانیم عموم حقایق وبرنامه های ارزنده قرآن را برای او مشروحا عنوان کنیم، پس باید از اسلام آموزگارورهبری برخ او بکشیم که دنیا همانند آنرا بخود ندیده و ندارد. اما شخص اول اسلام پیغمبراکرم (صلی الله علیه وآله) درست مورد قبول این فرد روشنفکر است ، می آئیم به شخص دوم وسوم ، میگوید شخص دوم این مکتب بشهادت تاريخ يك عرب بیسوادی بوده که کوچکترین اثر علمی از اودرجهان وجود ندارد من يك فرد دانشمند چگونه خود را تسلیم دستورات و فرامین چنین موجود بیسوادی کنم، اینجا برای روشن شدن حقیقت اسلام مجبور هستیم ثابت کنیم آن عرب بیسواد که تو او را شخص دوم اسلام میدانی او شخص دوم نبوده است بلكه او يك فرد قلدری بوده که براساس زور
و شیطنت بر اریکه قدرت اجتماع اسلامی تکیه زده بود، و پس از وی هم دو نفر ازدستیاران او حکومت را بجنگ گرفته اند، شخص دوم اسلام
ص: 34
و دومین رهبر ولیدرمكتب قرآن علی بن ابیطالب (علیه السلام) است که پیشگوئیهای علمی وی را دنیا پس از هزار سال باچشم دیده است ،پس برای اینکه اسلام غذای مناسب خوارك افکار برازنده و دانشمندان امروز قرار گیرد: ما مجبوریم این چهره های تاریك كه درصدراسلام با استمداد از زورو شیطنت روی کار آمده اند با نیروی تحلیل و تجزیه تاریخ آنها را کنار بزنیم، و جبهه های مقدس وياك درخشان اهل بیت
پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را برخ جهانیان بکشیم
درخاتمه خوشوقتم که این توفیق از دربارولایتمدارولي الله الاعظم حجة بن الحسن العسکری ارواحنافداه باین حقیر عنایت گردید فرمان دوست دانشمندم (جناب سید مرتضی رضوی مدیر محترم مكتبة النّجاح ) را امتثال نمودم و با قلم نارسای خود این کتاب پرارجی که چکیده بزرگ مغز برازنده اسلامی (علّامه فقید سید محمد حسن قزوینی) است ترجمه میکنم ، وحضرت حجه الاسلام والمسلمین جناب آقای سعید
مؤسس محترم مدرسه و کتابخانه چهل ستون که در نشر معارف اهل البیت همواره موفق اند به نشر آن اقدام خواهند فرمود
ع 2 – 1397 ه ، ق تهران - سید احمد علم الهدی
ص: 35
نویسنده بزرگ اسلامی
استاد عبد الفتاح عبد المقصود
ص: 36
بنام خداوند بخشنده مهربان
برادر گرامیم ( آقای سید مرتضی رضوی) از من خواست که با تلاش در تنظیم کلامی چند به عنوان مقدمه برای این کتاب : شرافتی را جهت خود حیازت کنم، هرچند، این کتاب را نیازمند به تقدیم مقدمه ای نمی بینم که اهمیت و عظمت آنرا معرفی کند
در اینجا اقدام باین مطلب را بكلمه" اُكابِدٌ " ( تلاش بسختی ) تعبیر کرده ام وجدا هم همین معنا با تمام جهت در این مورد صادق است ، زیرا بررسی موضوع فدك از دور ونزديك حقا مطلب مشکلی است وتجزيه وتحليل آن فوق العاده مشقت دارد .
چگونه میتوان گفت بررسی اینگونه امور مشکل نیست در حالیکه انسانی که بخواهد این چنین مسائلی از امهات تاریخ را که مالامال از مبادی اعتقادی است و مورد درگیری های شدید شده است مورد
تحلیل قراردهد: همچون فردی است که بر فراز دره عمیق برشته ای
ص: 37
آویزان گشته که از موی باريك ترواز لبه شمشیر برنده تراست ، اگر آن رشته قطع نشود و او بحضیض دره پرتاب نگردد : مسلّم از جراحت های کشنده وزخمهای سوزنده سالم نخواهد ماند
اصولا برنامه من اینستکه هیچگاه در بررسی اینگونه امورغلو نمی ورزم ، ولی در بحث و گفتگو در این سنخ مطالب تجربه عمیقی بدست دارم، هرگاه در خصوص این قبیل موضوعات حق سرودم و در این سنخ موارد به عنوان تحقیق وارد شدم و غور نمودم : از حق یابی فارغ نگردیدم، مگراینکه مورد طعن و نقد يك عده افراد قشری و ظاهربین قرار گرفتم." خدا از گناه آنان بگذرد ".
آن مردمی که چنین پنداشته اند: اجرای هرگونه برنامه فکری ، بررسی آزاد، ملتزم شدن بمنطق عقل ورسیدگی بمسائل مهمی که بنیان گذار سرنوشت اسلام بوده است. انحراف از جاده راست و طريق صحيح است
عموم اتهاماتی که دشمنان بمن نسبت داده اند، و همه طعن ها وطردهائی که از اجتماع متظاهر و قشری دیده ام تمام بخاطر این بوده که درکتاب " الامام علی بن ابیطالب(علیه السلام) " در مقام -
ص: 38
استقراء وقایع گذشته و بررسی سرچشمه حوادث تاریخ به بیان علل و فلسفه های جریانات پرداختم ، و به سخن و گفتار اشخاصی اتکاء نمودم که دربن این حوادث می جوشیدند، و درپدید آوردن آنها سهیم بوده اند
چون سخن و تحقیق من در آن کتاب به نظریه خاصی درباره بعضی از اصحاب ومعاصرین پیغمبر (صلی الله علیه وآله) منتهی شد ، که خود آن افراد پیش از قرنها باین حقیقت اقرار کرده بودند ، وعین این مطلب را اعلان فرموده بودند، در عین حال از این جمعیت دورا از فکر عده ای از نویسندگان تازه بدوران رسیده که قلم آنها چهره خشمگین تهاجم را بخود گرفته است ، بمن حمله نمودند ، و با من دشمنی ورزیدند، و نسنجیده سخن گفتند و بمن نسبت دادند : که در برابر شخصیت جمعی از پیشکسوتان ؛ چون ابی بکر، عمر، عثمان
معاويه ، ابن عاص وغیره که در اجتماع اسلام دارای موقعیت سیاسی بوده اند سرکشی نموده ام .
اولا من نمیدانم عصمت این شخصیتهای تاریخ مورد گواهی چه کسی بوده؟
ص: 1
ثانيا : خدا را شاهد میگیرم که من در مقام بحث تحلیلی از تاریخ بنیانی اسلام اگر متعرض گوشه هائی از زندگی این افراد شده ام . غرضم اهانت و اعمال کینه و بغض نسبت بآنان نبوده است ، بلکه چهره تاریخی اینگونه افرادی که در گذشته تاریخ دارای ضایعات بوده اند بايك قلم انتقاد رسم نموده ام نه با يك قلم حق کشی . و در مقام بررسی سرگذشت آنان مقرون بحق سخن گفته ام ، واگر از آنها اثری نقل نموده ام جزعین گفتار خود آنان نبوده است ، و در مقام بیان آراء و عقاید آنها تأویلی ننموده ام ، وعقاید ایشان را از گفتار واقرارشان بر حسب آنچه که در مدارك معتبر وجود دارد صريح نقل کرده ام ،
با این کیفیت: بچه دلیل دشمنان مرا سرزنش میکنند؟ و بمن نسبت گناه میدهند؟ من گناهی در حق این افرادی که آنان ایشان را معصوم میدانند مرتکب نشده ام .
آری . انکار نمیکنم، اگر من ببعضی از عیوب و ناروائی برخی از تصرفات این رجال تاریخ اشاره کرده ام : صرفا به عنوان نقل تاریخچه و تحلیل موضوع از زبان و گفتار آنها بوده است که خود اعتراف
ص: 2
نموده اند، و تازه اینگونه مطالب را بايك بيان متين ومودب در مقام استدلال مورد بحث قرار داده ام .
ولی چه باید کرد؟ دشمن مغرض است،
در هر حال گذشته را ازیاد میبرم، و با تمام رنج و مشقتی که در این حقگوئی برای خود پیشبینی میکنم خواسته برادرم ( جناب رضوی ) را بر می آورم، و از فراز این دره پرخوف و خطر بروی این رشته ازموی باریکتر وا ز لبه شمشیر برنده ترعبور مینمایم، شاید بتوانم حقی را با سخن ظاهر سازم ،
برترین شرافتها برای من بس این. کتاب عزیزی که محرومیت زهرا (سلام الله علیها) را در مورد حق مسلمش ثابت میکند بقلم من تصدير يابد ، کتاب فدك را مورد دقت قراردادم و آن را مالا مال از سندهائی یافتم که در مقام اثبات مطلبی است که نیازی باثبات ندارد ،
پس چگونه مقدمه ای درابتدای آن تقدیم کنم که شایسته معرفی این کتاب باشد، و خواننده آنرا بطوریکه سزاوار باشد بر مطالب آن آگاه گرداند
باید بگویم مقدمه این کتاب از نظر معرفی : خود کتاب بزرگی لازم
ص: 3
دارد پس چند سطراندك از نظر تقدیم کفایت نمیکند ، و نمیتواند این یکی دو صفحه این کتاب را آنچنانکه شایسته است تعریف کند
آری . این چند جمله کوتاه توانائی ندارد که : روشنگر مطالب کتاب باشد ، وشعاع فکری خواننده را با ملايمت بدرك حقایق آن نزدیک گرداند، و با چند جمله کوتاه نمیتوان مطلب را درچهارچوب گفتار عقلی ساده ای قرارداد که مخالف و موافق از آن بهره برداری کند سخن ما اینست :
زمین فدك ( چه آنرا اعطائی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) يا ميراث رسول الله بدانیم) در هر حال آن حق مسلّم و خالص زهرا (سلام الله علیها) بوده است و بهیچوجه این مطلب قابل تردید نیست
اگر در مناقشه ابی بکربا زهرا (سلام الله علیها) دقت شود : این مطلب بدست میآید که ابی بکر ادعای فاطمه (سلام الله علیها) را باینکه فدك اعطائي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) است: انکار نمیکرده، بلکه از پذیرش ادعای زهرا (سلام الله علیها) از این جهت امتناع می ورزیده است که بیّنه فاطمه (سلام الله علیها) را ناقص می دانسته چون عدد شهود کامل نبودند، و یا اینکه بکیفیت شهود اعتراض داشت ،بعضی پنداشته اند که در این خصوص اشکالی بر ابی بکرنیست-
ص: 4
زیرا امتناع وی یا بجهت نقصان در شهادت بود ، چون شهادت يك زن (ام ايمن) ويك مرد (علی) کفایت نمیکرد ، ودراینجا شهادت يك زن دیگر هم لازم بوده است .
یا امتناع وی از این جهت بوده که به حجیت گواهی شوهر و فرزندان اعتنائی نداشت
اینجا پنداشته اند : که در هردو صورت بروی ایرادی نیست ، اما - بنا برمبنای اول : بجهت اینکه ابی بکرظاهر قانون اسلام را رعایت میکرده که باید شهود دو مرد ، يا يك مرد و دوزن و یا چهارزن باشند
همچنانکه خدا میفرماید : وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ (1) - طلب گواهی کنید از دو شاهد از مردانتان و اگر نیافتید پس يك مرد و دو زن از کسانیکه خشنودند از گواهان - و اما بر مبنای دوم : با اینکه فاطمه (سلام الله علیها)
وعلى (علیه السلام) وحسنين (علیما السلام) خانواده ای هستند که بنص صریح قرآن خداوند پلیدی را از آنان دور فرموده و آنها را پاك و پاكيزه ذاتی قرار داده است، ولی درعین حال در اینجا ابیبکر با عدم پذیرش شهادت
ص: 5
این بزرگواران شئون برابری و مساوات اسلام را رعایت کرده و آنها را با تمام عزّت و عظمت در ردیف سایر مسلمانان دیده است که ممکن است در گفتار آنان خدشه و یا شبهه کرد (1) همچنانکه وقتی درخدمت - پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نسبت باجرای حد سرقت در مورد یکی از اشراف زادگان شفاعتی شد ، حضرت سخت برآشفت و فرمود : " لَوسَرَقَت فَاطِمَةً لَقَطَعتُ يَدَها " - اگر فاطمه (سلام الله علیها) دختر محمد (صلی الله علیه وآله) دزدی کند - دست او را قطع میکنم -
در هر حال قدر مسلّم اينستکه فدك ابتداءا ملك پيغمبر (صلی الله علیه وآله) بود و ازدو حال خارج نیست : یا قبل ازوفات خود آنرا به فاطمه (سلام الله علیها) بخشیده است ، در این صورت ملکیت فدک به زهرا (سلام الله علیها) تعلق داشته و یا اینکه تا هنگام مرگ در ملک حضرتش باقی بوده ، در این صورت هم باید زهرا (سلام الله علیها) آنرا ارث ببرد .
ص: 6
اگر درا اینجا گفته شود : فدك ميراث زهرا (سلام الله علیها) نبود ، زیرا متروکه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) صدقه است "
سزاوار است سئوال کنیم : اگر فدك صدقه بود ، چرا خود پیغمبر(صلی الله علیه وآله) قبل از مرگ آنرا بفقراء نداد؟ ویا برسر فقراء تقسیم نکرد؟ در حالیکه هنگام مرگ رسول الله (صلی الله علیه وآله) چند درهمی پول سیاه از حقوق فقراء درنزد پیغمبر (صلی الله علیه وآله) باقی مانده بود که حضرت بکسان خود دستور فرموده بود : آنرا در راه خدا بر فقراء تقسیم کنند ، و این مطلب مورد اهمال واقع شده بود، پیغمبر (صلی الله علیه وآله) پرسید : آیا آن پول را بفقرا ء تقسیم کردید؟ گفتند: خیر. حضرت سخت بر آشفت، پول را طلبید، و آن چند قطعه پول سیاه را درکف دست خود می گردانید ومی فرمود : چه گمان میبرد محمد (صلی الله علیه وآله) بخدای خود در صورتیکه پروردگار را ملاقات کند در حالیکه این حق فقراء درنزد او باقی مانده باشد سپس دستور فرمود : بزودی آنرا تصدیق کردند"
آیا ممکن است بگوئیم ؟ پیغمبری که از چند درهم پول سیاه صدقه غفلت نکرد و آنرا باهلش رسانید، از چنین ثروت کلان و هنگفتی غفلت فرموده و آنرا به مستحقین رد نکرده است؟
ص: 7
گذشته از این ممکن است گفته شود: صدقه در اموال منقوله است ، همچنانکه در قرآن کریم میفرمايد : " وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا " (1) - آن کسانیکه طلا و نقره را احتکار می کنند و درراه خدا انفاق نمی نمایند- در این آیه افرادی مورد سرزنش اند که طلا و نقره( ثروت منقول ) را در راه خدا صدقه نمیدهند ،و افرادی كه مالك اند و املاك ( ثروت غير منقول ) خود را انفاق نمیکنند مورد مذمت قرار نگرفته اند، پس معلوم میشود صدقه منحصر باموال منقول است
پس اگر ایی بکر را راستگو بدانیم و حدیث او را صحیح فرض کنیم : باید بگوئیم هنگام مرگ رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فدك ملك آنحضرت نبود ، بلكه ملك دخترش بوده است ،
و در خصوص فدك پس از مرگ پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به عنوان ارث آنحضرت هیچ يك از افراد ورثه رسول الله (صلی الله علیه وآله) با زهرا (سلام الله علیها) منازعه نداشتند ، هم چنانکه این مطلب در تاریخ ثبت شده است ، (2)
ص: 8
سخن بیش از این در این مقام موجب اطاله کلام میشود و مطلب از حدود مقدّمه خارج خواهد شد ، امید است پروردگار توفیقی عنایت فرماید که مشروح تر از این، موضوع را با تفصیل مورد گفتگو قرار
دهيم.
عبد الفتاح عبد المقصود - اسكندريه
دسامبر - 1975م
ص: 9
ص: 10
مقدّمه
محقق دانشمند
جناب آقای مقدسی
ص: 11
بنام خدا
پیامبر (صلی الله علیه وآله) از جهان رخت بربست و با دستیاری حزب کودتاچی ابوبکر بر حکومت اسلامی مسلط شد . بنی هاشم و پیروانشان از سر فرود آوردن در برابر هیئت حاکمه امتناع ورزیدند، و درنتیجه دستگاه حکومتی ابی بکر باین فکر افتاد که در برابر مخالفین رژیم تازه تا آنجا که ممکن است در مقام نیروبخشی خود و ناتوان ساختن دشمن فعالیت کند
البته مسلّم است مهمترین عواملی که در نیروبخشی افراد موثر است موضوع اقتصاد و ثروت مادی است، لذا دستگاه حکومتی با تمام قدرت به عنوان تقویت خود و تضعیف دشمن پرفرازترین گامها را برداشت
فد ك (كه عبارت از فیی اسلامی و سهم پیامبر(صلی الله علیه وآله) وذوی القربی بود ) مورد تصرف وی قرار گرفت، و البته دردانه دختر رسول الله (صلی الله علیه وآله ) که از همه بیشتردراین مورد سهیم بود به عنوان حق یابی درطی سه ادعا قیام فرمود ، ادعای اعطائی پیامبر (صلی الله علیه وآله)، ادعای میراث ، ادعای
ص: 12
ولذا درا ینمورد اخبار بسیار کمی بدست رسیده، و تازه این اخبار جزئی هم دستخوش هوس بازی یکعده قدرتمند و بازیچه سیاستهای زمان بوده است ،
درعین حال با تمام این مشکلات کوشش میکنیم : با در نظر گرفتن اصول شرعی اسلامی در این گونه محاکمات و استناد باخباری که دراینمورد بدست داریم بتوانیم از روی حق پرده برداریم ، ودراین
منازعاتی که بین یگانه شاهدخت اسلام (زهرا) و چپاولگران ثروتش اتفاق افتاده صاحب حق را بشناسیم، هم اکنون برحسب ترتیب تاریخی جریان ادعاهای سه گانه فاطمه (سلام الله علیها) را مورد بحث قرارمیدهیم
ص: 13
سهم ذوی القربی ) البته حزب کودتاچی در مقام توقیف حق مسلّم فاطمه (سلام الله علیها) باکمال قدرت مقاومت نمود
آری آن جنایت گری که مقام مقدس خلافت و حکومت تئوکراسی اسلام را (با آن سفارشات اکید پیامبر (صلی الله علیه وآله) ) غصب کند، دیگر چپاول کردن مال و ثروت دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) و پایمال نمودن بينه وحق روشن آنجناب برای وی کارساده ای است، و چندان اهمیت ندارد ،
آنچه مهم است اینستکه ما در این زمان پس از چهارده قرن با این روشنگری جهان افکارو مغزهای بشری بسادگی نتوانیم حق را د رلفّافه شبهات این ادعاهای سه گانه که نتیجه عدم دستیابی براخباراین محاکمات است ، به بینیم.
و این دو سبب دارد: 1- بجهت اینکه قاضی در آن هنگام شخص مجرم و دشمن بود که کاملا بر اوضاع تسلط داشت
2- تاریخ نگاران گذشته یا براثر بغض و کینه ای که نسبت به فرزندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشته اند و یا براثر وحشتی که از قدرتهای حکومتی زمان آنها را فرا گرفته بود از طرح اینگونه مباحث تاریخی خود داری میکردند
ص: 14
این ادعا د ر پیرامون این مطلب میچرخد که زهرا (سلام الله علیها) مدعی شد پیامبر (صلی الله علیه وآله) در زمان حیات خود فدك را بوی اعطاء کرده است ، فدك : قریه ای بود که از مدینه باندازه دوسه روز راه پیمائی فاصله داشت ، قسمتی از اراضی آن کشاورزی و حاصلخیز بود و بقيه بصورت باغستانهای خرما درآمده بود که دروسط آن چشمه فورانی وجود داشت (1) و درختان خرمای آنرا باندازه درختان خرمای کوفه در قرن ششم هجری تخمین زده اند (2) مجموع عایدات سرتاسری آن در سال از 24 هزار تا 70 هزار دینار طلا نقل شده است(3) و ممکن است این اختلاف نقل برحسب اختلاف درآمد آن در سالهای مختلف بوده است
ص: 15
تا سال هفتم هجرت عده ای از یهودیان درفدك ساكن بودند واز درآمد آن استفاده میکردند، در سال هفتم هجری برحسب پیمان شکنی یهود خیبر با مسلمین ، پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دستورپیکار با یهودیان
خیبر را صادر کرد ،
سربازان مسلمان هفت حصار قلعه خیبر را محاصره نمودند و چند دیوار آن را فتح کردند، دو حصن آن باقی ماند که ساکنین خیبر امان طلبیدند . (1) پیامبر (صلی الله علیه وآله) آنانرا امان داد آنها از قلعه خارج شدند و تمامی ثروت و خانه ها و املاک مزروعی خود را بمسلمانان واگذار کردند وبطرف شام هجرت نمودند
این پیروزی مسلمانان ترس شدیدی در یهودیان فدک ایجاد کرد، از آنطرف پیامبر(صلی الله علیه وآله) شخصی را به نزد آنها فرستاد و آنان را باسلام دعوت فرمود ، آنها از مسلمان شدن امتناع ورزیدند، ولی با پیغمبر (صلی الله علیه وآله) قرارداد بستند که نصف اراضی و باغستان های فدك را به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) واگذار کنند، باین شرط که کشاورزی و برداشت محصول در تمام این اراضی ( چه درنیمه سهم خود آنها و چه د رنیمه مربوط به پیغمبر (صلی الله علیه وآله)) بمباشرت آنان باشد، و آنها محصول چیده شده نصف ملك فدك و
ص: 16
یا قیمت آن را به پیامبر (صلی الله علیه وآله) بپردازند، و هرگاه که مصلحت اسلام بر حسب صوابدید رسول الله (صلی الله علیه وآله) اقتضا داشت بکلی آنها از این سرزمین جلای وطن کنند، وپیامبر (صلی الله علیه وآله) معادل املاک و خانه های آنان در هر کجا که اراده کند آنها باشند ملك وخانه بدهد .
هم زمان با تصویب این قرارداد از طرفین آیه قرآن بررسول الله نازل شد : "وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ"(1)-آنچه خدا بر پیامبرش بهره داده است از آنها شما بر آن بالشگریان و سواران تاخت و تاز نکرده اید ولکن خدا مسلط میکند پیامبرانش را برهرکس بخواهد، خدا بر همه چیز توانا است- با این کیفیت فدك بصورت ملك شخصى پيامبر(صلی الله علیه وآله) درآمد، ورسول الله (صلی الله علیه وآله) شخصا درآمد فدك را برداشت میکرد تا آن هنگام که این آیه بر حضرتش نازل شد:وَآتِ ذَا الْقُرْبَى (2)- حق نزدیکان را بپرداز پیامبر(صلی الله علیه وآله) در این مورد از جبرئیل توضیح خواست: که مراد ازذا القربی کیست ؟ جبرئیل عرض کرد : فدك را به فاطمه (سلام الله علیها) واگذارکن، تاوسیله گشایشی برای وی و
ص: 17
فرزندانش باشد، بعوض آن ثروت کلانی که مادرش خدیجه درراه خدا صرف و خرج نمود ، و بپاس مجاهدات پی گیری که آن بانوی بزرگوار درمسیر پیشرفت اسلام انجام داد .
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فاطمه (سلام الله علیها) را طلبيد وفدك را بدو عنایت فرمود ، دراین هنگام مالکیت پیامبر نسبت بفدك پایان پذیرفت ، وفدك در تصرف شاهدخت اسلام درآمد.
هنگامیکه پیامبر (صلی الله علیه وآله) رحلت فرمود وابوبکر بر حکومت اسلامی دست یافت فدك را تصاحب نمود ، وازدست فاطمه (سلام الله علیها) خارج کرد ، در برابر این تجاوز زهرا (سلام الله علیها) برآشفت که این فدك نحله واعطائی پدرم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است، ابوبکر از او درخواست بینه کرد، و حال اینکه این مطلب بر خلاف اصل مسلّم فقه اسلام بود، زیرا زهرا (سلام الله علیها) متصرف بود و خود تصرف نشانه ملکیت است ، اگر غیر متصرف برای خود ادعای ملکیت کند یا بر متصرف ادعای عدم ملکیت کند باید بینه اقامه کند، زیرا او مدعی و متصرف مدعى عليه است،
دلیل بر اینکه زهرا (سلام الله علیها) متصرف فدك بود ، لفظ " ايتاء " آيه شريفه وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ بمعنى اعطاء واداء است، در
ص: 18
این آیه خدا به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) امر میکند که حق ذی القربی را اداء کند، و برحسب اخباری که در این مورد وارد شده است ، پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به عنوان امتثال فرمان حق فدك را به فاطمه (سلام الله علیها) اعطاء فرمود ، لفظ اعطاء واقطاع (1) در اخبار (2) نیز دلیل دیگری است بر اینکه فاطمه (سلام الله علیها) متصرف فدك بوده است، زیرا اعطاء وتمليك خودعين تسليم است ودرنتیجه تسلیم طرف مقابل متصرف خواهد بود.
علاوه براین ادعای فاطمه (سلام الله علیها) در حالیکه کاملترین زنان جهان است باینکه فدك اعطائی پدر اوست و نیزگواهی علی ( که دادخواه ترین افراد امت اسلام است) بر این مطلب بزرگترین دلیل است بر
اینکه زهرا (سلام الله علیها) متصرف فدك بوده ، وا گرزهرا (سلام الله علیها) متصرف نبود و ادعا میکرد که فدک اعطائی پدر او است . دیگر رد کردن ادعای وی احتیاج به درخواست بینه نداشت که ابی بکرشاهد مطالبه کند بلکه خود عدم تصرف بزرگترین دلیل بود که عطا و بخششی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله)
ص: 19
صورت نگرفته است .(1)
گذشته از اینها اصولا " بینه وشاهد " يك دليل ظنّی است که از طرف شارع مقدس برای اثبات آنچه که ثبوت و عدم آن احتمال داده میشود جعل شده است،
در این مورد سیّده نساء عالمین که خداوند او را به تطهیر ذاتی پاك ساخته و پاره تن سرور پیامبران قرارش داده است ادعا میکند که فدك ملك اوست ، با این ادعا و با فرض اینکه فاطمه (سلام الله علیها) صدیقه است و خدا ورسول ( صلی الله علیه وآله ) براستگوئی اوگواهی داده اند(2) و هرکس فاطمه (سلام الله علیها) را -
ص: 20
دروغگو بداند مسلمان نیست ، یقین حاصل میشود که فدك ملك اوهست ، و درصورت وجود قطع معنی ندارد برای اثبات مقطوع دلیل ظنّى (بينه وشاهد ) مطالبه شود ،
خلیفه اوّل خود میدانست که فاطمه (سلام الله علیها) راستگواست، ازوی بینه و شاهد مطالبه کرد و درعین حالیکه او متصرف و " ذواليد " ومدعى عليه بود او را مدعی قرارداد .
چه باید کرد؟ تاکنون حق با زور بوده است ، بقول شاعر عرب :
ادعای زورمند همچون ادعای درندگان است
که دلیل آن چنگال و دندان برنده میباشد (1)
در این هنگام ناچار فاطمه (سلام الله علیها) شهودی اقامه کرد براینکه : فدك اعطائی رسول الله (صلی الله علیه وآله) است و روایات متعددی در این مورد رسیده که فاطمه (سلام الله علیها) در دفعات مکرر شهود گوناگونی نزد ایی بکربرد که از نظر عدد وکیفیت هر دفعه با مرتبه دیگر فرق داشت ، در مرتبه اول علی (علیه السلام)
ص: 21
وام ایمن را به عنوان شاهد نزد ابی بکر برد وابابکر درجواب گفت: آیا بوسيله يكمرد ويك زن مطالبه حق خود میکنی ؟ و درروایتی رسیده که ابوبکر گفت: "ای دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) تومیدانی که باید شاهد يك مرد و دوزن باشند "
البته زهرا (سلام الله علیها) خود میدانست که در محاکمه های معمولی و عادی باید شاهد دو مرد و يا يك مرد و دوزن و یا چهارزن باشند ولی این محاکمه مثل سایر محاكمات عادی نبود، زیرا محاکمه عادی آنستکه - طرف نزاع وادعائی در کار باشد، و در این قضیه برای زهرا (سلام الله علیها) خصم و طرف ادعائی نبود، بلکه این يك موضوع شخصی بود ، حاکم وقت براساس قدرت خود مالی را که شخصی متصرف بوده از او گرفته بود و میگفت: اگر راست میگوئی این مال مال تو هست دیگری هم گفتارتورا
تصدیق کند ، در اینجا يك شاهد هم کفایت میکرد ، زیرا فرض اینستکه خلیفه خود قاضی بود و طرف نزاع نبود ، ولی چه باید کرد که خلیفه در اینجا خود را هم قاضی وهم خصم وطرف ادعا بحساب آورده است(1)
ص: 22
دراین هنگام زهرا (سلام الله علیها) ناچار شد که برنامه شهود را تغییر بدهد و گواه بیشتری در محکمه حاضر کند .
در این بار فاطمه (سلام الله علیها) على (علیه السلام) وام ايمن واسماء بنت عميس وحسن وحسین (علیهما السلام) را به عنوان گواه نزد ابی بکرآورد، در اینجا خلیفه و دستیاروی دربرابر يك حقیقت محکم قرارگرفته بودند ، با خود اندیشیدند چگونه از این درگیری خلاص شوند و از حق فرار کنند؟ تنها راهی که به نظرشان رسید : سفسطه و مغالطه درشهود بود ، گفتند : اما علی که همسر زهرا (سلام الله علیها) و حسنین (علیها السلام) فرزندان وی هستند ، وشهادت آنها پذیرفته نیست، زیرا بنفع خود گواهی میدهند ، واما اسماء بنت عمیس چون مدتی همسر جعفربن ابیطالب بوده است روی حساسیت عاطفی خود نسبت به بنی هاشم گواهی میدهد ، واما ام ايمن : يك زنی است که اصالةً غیرعرب است و نمیتواند با فصاحت سخن بگوید
دیگران از پیروان ابی بکرومدافعین وی و عمر که در زمانهای بعد ظاهر شدند مطلب را رنگ علمی و فقهی زدند :
ص: 23
ابن حجر عسقلانی در کتاب صواعق المحرقه میگوید : " درپذیرش گواهی شوهر بنفع زن بین علماء اختلاف است و میگویند : گواهی فرع (زن برای شوهر وشوهر برای زن و فرزندان برای پدرومادر) و صغیرپذیرفته نیست، زیرا آنها بنفع خود شهادت میدهند (1) والبته این علماء چنینی هیچ دلیل و مدرکی برای گفتار خود جز سیره شیخین ندارند، وبحمد الله (بنا بر اعتقاد حضرات) شیخین هم در ردیف خدا ورسول ( صلی الله علیه وآله) از جمله مشرعین و آورندگان دین هسشد وپیروی آنها واجب است ،
برفرض اینکه این گفتار درمورد همسر و فرزند صحیح باشد (که گواهی آنان پذیرفته نیست) آن همسر و فرزندی، گواهیشان پذیرفته نمیشود که مورد تهمت در این مطلب قرارگیرند ، که بنفع شخصی شهادت داده اند، ولی علی (علیه السلام) وحسنین (علیهما السلام) با اینکه آیه تطهیر در مورد آنها فرود آمده و در مباهله با نصاری نجران شرکت کردند وتعداد بسیاری سوره و آیات قرآنی درباره آنها نازل شده است
وپیغمبر (صلی الله علیه وآله) به بهشتی بودن آنها گواهی داده است ، با اینهمه
ص: 24
فضایل بی اندازه آنان مورد این اتهام (که بنفع شخصی گواهی به دروغ بدهند) قرار نمیگیرند، و با وجود اینهمه آیات و اخبار اگر کسی آنها را متهم کند (که ایشان به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دروغ بستند و تصمیم اجحاف در حق مسلمانان و فقرا دارند ) یقینا مسلمان نیست (1) آیا ممکن است در ایمان و پرهیزکاری و صدق گفتار شخصی همچون علی علیه السلام تردید شود؟ که میگوید: " سوگند بخدا اگر آسمانهای هفتگانه با آنچه بزیردارد بمن داده شود که در مورد گرفتن پوست جوی از دندان مورچه ای معصیت خدا را انجام دهم بجانخواهم آورد ، دنیای شما از برگ سبزی که دردهان ملخی است و آنرا میجود در نظر من پست تراست ، علی با این نعمتها ولذتهای از بین رفتنی چکاردارد (2) آری . همگان علی (علیه السلام) را براستی و درستی میشناختند و هیچگاه گفتار او برخلاف کردارش نبوده است .
ص: 25
اما حسنين (علیهما السلام) : اینکه گفته میشود آنها کودک بودند و گواهیشان مورد اطمینان نبوده است درست نیست، زیرا از نظر راستگوئی و پذیرش شهادت آنها کودکی و کم سنی اثر ندارد ، در صورتیکه
پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بیعت آن دو را پذیرفت ، در حالیکه بیعت عقدی از عقود است و شرط آن بلوغ میباشد ، آیا پیغمبر(صلی الله علیه وآله) این شرط را نمیدانست؟ یا اینکه باین شرط توجه نداشت؟ و علت اینکه بیعت آنها را پذیرفت چون مورد ایشان دارای حکم ویژه ای بود ، و بیعت بمراتب از شهادت مهم تر است. در صورتیکه بیعت آنها پذیرفته شده باشد بطریق اولی شهادت آنان پذیرفته است، مخصوصا
اینکه ایشان درهنگام شهادت از نظرسن بزرگتر بودند تا هنگام بیعت ، (1)
امّا اسماء بنت عمیس : ( که یکی از گواهان بود ) شخصی است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در مورد او شهادت داده که وی اهل بهشت است
ص: 26
این بانوی پاکدامن به عنوان اینکه دوستدار بنی هاشم است متهم شد و شهادت وی را رد نمودند، آیا دوستدارکسی بودن موجب میشود که شهادت او نسبت بدوستش پذیرفته نباشد ، و آیا حتما باید
دشمنان شخص بنفع وی گواهی بدهند تا حقش ثابت گردد ؟
اما ام ایمن: وی دومین زنی است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نیز شهادت داده که از زنان بهشتی است ، گواهی وی را به عنوان اینکه وی زنی غیرعرب است و فصیح سخن نمیگوید رد کردند، آیا شرط پذیرفته شدن شهادت درا سلام اینستکه حتما شاهد عرب باشد ؟ وحتما فصیح سخن بگوید؟ آیا غیرازعرب راستگو نخواهد بود؟ و سایر مسلمانان که عرب نیستند شهادت آنها درا سلام پذیرفته نیست ؟
ص: 27
در این مورد شریف مکه اشعار زیبائی سروده است :
فاطمه (سلام الله علیها) فرمود : فدك اعطائی پدرم
مصطفی است ولی آن دو بوی عطا نکردند
گواهانی اقامه کرد، پس گفتند :
شوهروی گواه اوست و فرزندانش
نپذیرفتند گواهی دوپسر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را
که پیشوای مردم بودند، زیرا آن دو با زهرا (سلام الله علیها) دشمنی ورزیدند
راستگو نبوده است علی ( علیه السلام ) ونه فاطمه (سلام الله علیها)
در نزد آنها ونه هم فرزندانشان
البته افراد نيك از مسلمانان پرهیز میکردند بخاطر خدا
از قبح زورگوئی وحسادت (1)
ص: 28
گواهان ناامید بقهقرا برگشتند ، و از اینکه آن مردم شهادت آنها را نپذیرفتند عواطفشان را آنچنان جریحه دار ساختند که دیگران از افرادی که واقع مطلب را میدانستند ( مانند ابی سعید خدری وابن عباس که روایت کرده اند : رسول الله (صلی الله علیه وآله) فدك را به زهرا (سلام الله علیها) مرحمت فرمود ) جرأت نکردند شهادت بدهند، زیرا میدانستند این افراد بر حسب عداوت شدید با اهل البیت (علیهم السلام) گواهی آنها را رد خواهند کرد، همچنانکه شهادت علی (علیه السلام) وحسنين ( علیهما اسلام ) واسماء
وام ایمن را رد نمودند
امّا زهرا (سلام الله علیها) از انقلاب خود فروننشست ، بامید اینکه روزی این مجاهدات اثر می بخشد، و هدفش این بود که حجت را برغاصبین حق خود تمام کند، در مرتبه سوم با دلایل و براهین دیگری مراجعه
کرد. در این هنگام که ابوبکر با اصرار شدید زهرا (سلام الله علیها) روبرو شده بود
ص: 29
تصمیم گرفت که آب پاکی بدست زهرا (سلام الله علیها) بریزد و برای همیشه امید اورا از اینکه فدک با و برگردد قطع کند، که دیگر مطالبه آن قیام نه فرماید،
این دفعه گفت: اصلا فدك مال پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبود ودراصل جزء أموال مسلمین بود ، وچون پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ولا يتمدار وحاكم مسلمانان بوده آنرا بدست گرفته بود، و هم اکنون که من حاکم مسلمین هستم باید بدست من باشد(1)
بنابراین برأی ابى بكر فدك دراصل ملك پيغمبر (صلی الله علیه وآله) نبوده است که بهرکس بخواهد عطا کند، بلکه آن از اول جزء ثروتهای عمومی مسلمین بحساب میآمده ، و معنای این حرف اینستکه : اگر زهرا (سلام الله علیها) هفتاد شاهد دیگرهم اقامه کند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فدك را بوی عطا کرده بازهم ابوبكرفدك را به فاطمه (سلام الله علیها) رد نمیکند، زیرا عقیده او اینست که دراصل
فدك ملك پيغمبر (صلی الله علیه وآله) نبوده که به زهرا (سلام الله علیها) بدهد و این بزرگ ترین
طغیان از ابی بکر دربرابر حکم خدا بود، زیرا خدا میفرماید : "وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ
ص: 30
يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ- آنچه خدا – برای پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از کفار غنیمت قرار داده است پس شما مسلمانان برآن با لشگرکشی سواره مسلّط نشدید و خداوند مسلط میکند پیامبران خود را بر هر کس بخواهد، و خدا بر همه چیز توانا است- بنص صریح این آیه خداوند فدك را ملك پیغمبر (صلی الله علیه وآله) قرار داده است ، وابی بکر امتناع داشته، اگر حرف ابی بکر صحیح بود چرا درهمان وحله اول که زهرا (سلام الله علیها) به عنوان مطالبه فدك بوى مراجعه کرد با همین مطلب اورا رد ننمود؟ و چرا از وی بینه و شاهد مطالبه کرد؟ و شهود را متهم ساخت؟
هنگامیکه مطلب بدینجا کشید : زهرا (سلام الله علیها) میدان نبرد را ترک گفت وبه نزد همسر مهربانش علی (علیه السلام) برگشت و با این سخنان جانگداز شکوه خود را بعرض پسرعموی قهرمان رسانید :
اينك پسر ابی قحافه اعطائی پدرم و نصیب فرزندانم را بزورچپاول نموده است ، من در مقام مخاصمه با وی کوشش کردم ودرسخنم براو پیروز شدم ، (1)
ص: 31
ادعای میراث در مورد سه چیز مناسبت داشت: 1- فدك ، 2 - فيِّي و غنیمتی که خدا ملک پیغمبر (صلی الله علیه وآله) خوانده ،3- سهم پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از خیبر ، (1)
اما فدك : پس از اینکه زهرا (سلام الله علیها) نتوانست فدك را به عنوان نحله و اعطائی پدربملك خود برگرداند، مطالبه ارث کرد، زیرا برای هر صاحب حقی جایز است که از هر راه مشروع بتواند خود را بحقش برساند ولو با ادعاهای گوناگون باشد، در صورتیکه فدك فيی و غنیمتی باشد که خدا به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) اختصاص داده و به پندار ابی بکردرزمان حیات پیغمبر (صلی الله علیه وآله) این ملک تسلیم زهرا (سلام الله علیها) نشده، پس زهرا (سلام الله علیها) باید به عنوان ارث آنرا دریافت کند، زیرا بعقیده شیعه فاطمه (سلام الله علیها) یگانه وارث پدرش پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بود، و بنا بعقيده سنّی ها که قائل بتعصيب
ص: 32
اند عباس هم درارث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) با وى شريك بوده است،
امافیی : آنچه مسلم است اینستکه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) درمدینه اموالی اختصاصی داشت که از آنها تعبیر میشد بصدقه النّبي (صلی الله علیه وآله) ، ازقبیل باغستانهای هفتگانه مخیریق یهودی (که عالم یهودیان بنی نضیر بود ) پس از اسلام آوردنش به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بخشید،
سمهودی در کتاب وفاء الوفاء جلد 2 صفحه 153 گفته است : که مجد از واقدی نقل کرده: مخیریق یهودی به پیغمبر(صلی الله علیه وآله) ایمان آورد و اموال خود را که عبارت از باغستانهای هفتگانه بود به پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بخشید ، ونیز سمهودی گفته است: که این زباله از محمد بن کعب روایت کرده : " که صدقات پیغمبر (صلی الله علیه وآله) عبارت بود از اموالی که مخیریق یهودی دارا بود، دريك روزشنبه به یهودیان گفت: آیا محمّد (صلی الله علیه وآله) را یاری نمیکنید در حالیکه میدانید او برحق است ؟ یهودیان گفتند: امروز روز شنبه است ، و هرنوع اقدامی برای ما جایز نیست ، " مخیریق گفت شنبه ای برای شما باقی نمانده، خود شمشیر را برداشت و با پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بجنگ رفت ودر رکاب رسول الله (صلی الله علیه وآله) جنگید تا اینکه بر اثر کثرت زخم و جراحت از پای درآمد ، در لحظات -
ص: 33
آخر گفت: اموال من بمحمّد (صلی الله علیه وآله) تعلق دارد، در هر موردی که خواست مصرف کند " و ثروت زیادی داشت و صدقات عامه پیغمبرصلی الله علیه وآله همان اموال مخیریق یهودی بود ، و آن باغستانها که مورد وصیت مخیریق قرار گرفت ، عبارت بود از: دلال ، برقه ، صافيه ، مثيب ، مشربه ام ابراهیم ، اعواف ، حسنی وپیغمبراکرم (صلی الله علیه وآله) این باغستانها را بخصوص زهرا (سلام الله علیها) وقف کرد که درآمد آنها را صرف وخرج مهمانان و احتیاجات شخصی خود کند وزهرا (سلام الله علیها) هنگام مرگش آنها را با میرالمؤمنین (ع ) واگذار نمود ،
و نیز سمهودی گفته است: سه نفر بودند که از سه ملت در اسلام پیشی گرفتند، مخیریق از ملت یهود، سلمان از ملت پارس ، و بلال از مردم حبشه، در مسلمان شدن پیشی گرفتند ،
صاحب مجمع البحرین در ماده "حسن" نیز گفته است "حسنی" یکی از باغستانهائی است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) برفاطمه (سلام الله علیها) وقف فرمود ، با این روایات ثابت شد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) حوایط سبعه (باغستان های هفتگانه) را وقف برزهرا (سلام الله علیها) فرمود ، ولی ابوبکر آنها را همانند فدك تصاحب کرد ، و هنگامیکه فاطمه (سلام الله علیها) نتوانست به عنوان نحله
ص: 34
واعطائی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آنها را از ابی بکر دریافت کند، مجبور شد . به عنوان میراث پدر آنها را نیز مانند فدك مطالبه نماید ،
واما باقیمانده از سهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در خیبر : البته آنچه مسلم است اینستکه قرآن برای پیغمبر (صلی الله علیه وآله) حقی را در خصوص غنایم جنگی ثابت میکند، آنجایی که فرموده: " وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ "بدانید آنچه بهره برداشتید از هر چیز پس يك پنجم آن متعلق به خدا و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) و بستگان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ويتيمان ومساكين وازراه ماندگان در غربت است- (1) از جمله غنایم جنگی که نصیب مسلمین شد: آن اموالی بود که مسلمین از یهودیان خیبر بغنیمت گرفتند،پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله) سهم خود و سهم خدا و سهم ذی القربی را از آن اموال گرفت، و بقیه سهام را بر سر صاحبانش تقسیم فرمود ،
تاریخ طبری جلد سوم صفحه 19 نگاشته است : که آنچه از خیبرمورد تقسیم قرار گرفت سه حصار بود، 1 -حصار شق ، 2 - حصار نطاة ، 3- حصار كتيبه ، حصارشق ونطاة درسهم مسلمانان واقع شد، وحصارکتیبه خمس غنایم بود که سهم خدا و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وذى القربى
ص: 35
ويتامى ومساكين وابن السّبیل محسوب گردید ، و پیغمبر(صلی الله علیه وآله) حصار کتیبه را مخصوص خود وذوی القربی قرارداد و آن را از سهام دیگران جدا کرد ، و برای زهرا (سلام الله علیها) در خمس خیبر دو سهم بود ،1 - سهم ذى القربي ، 2 - میراث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ، وابوبکر تمام این ثروت را
تصاحب کرد، و دخترپیغمبر (صلی الله علیه وآله) را از هردوحق محروم نمود، البته سزاواراست بگوئیم: سهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در خیبر مختص فاطمه بتنهائی نبود، بلکه فاطمه (سلام الله علیها) با سایر ورثه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دراین مورد شرکت داشت (1) و بهمین مناسبت زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از ابابکر حق خود را درمورد سهم آنحضرت در خیبر مطالبه کردند ،
یاقوت حموی از عروة بن زبیر نقل میکند: که زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) عثمان بن عفان را نزد ابی بکر فرستادند و سهم خود را از سهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله)
ص: 36
در خیبر مطالبه کردند ، ، ابوبکر هم در جواب گفت : من از پیغمبر صلی الله علیه وآله شنیدم فرمود : " ما جمعیت پیامبران ارث نمیگذاریم و هرچه بجا گذاردیم صدقه است" این مال هم اکنون متعلّق بآل محمد (صلی الله علیه وآله) است چه ثروتمند وچه تنگ دست آنها، پس هرگاه من مردم به حاکم پس از من
واگذار میشود،
ما در اینجا ملاحظه میکنیم که زنان (پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از فدك و از حوايط سبعه میراثی مطالبه نکرده اند ، زیرا می دانستند که آنها به فاطمه اختصاص دارد، و اینکه زهرا (سلام الله علیها) آن دو مورد را از طریق ارث مطالبه فرموده از باب اینکه این یک راهی برای رسیدن بحقش بوده است والا فاطمه (سلام الله علیها) در زمان خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مالك آنها بود ، و خلاصه ادعای میراث فاطمه (سلام الله علیها) از ابی بکر درمورد این سه چیز بود لذاگاهی بتنهائی به ابی بکر مراجعه میکرد ، و گاهی با تفاق عمویش
ص: 37
عباس نزد وی میرفت ، هنگامی تنها فدک را مطالبه میکرد ، و در مرتبه دیگر سهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را در خیبر مطالبه میفرمود و در وحله سوم فدك را بضمیمه سهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در خیبر طلب میکرد ، و در مرحله چهارم فدك وسهم پيغمبر (صلی الله علیه وآله) وفیي رسول الله (صلی الله علیه وآله) را درمدینه ( باغستان های هفتگانه) درخواست میکرد .
وهردفعه ابوبكر با يك بيان خاص و يك گفتار مخصوص که به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نسبت میداد و غیر از او دیگری این مطلب را از آنحضرت نشنیده بود زهرا (سلام الله علیها) را رد میکرد
یکمرتبه :میگفت من از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که فرمود " پیامبرارث نمی گذارد "(1) مرتبه دیگر میگفت: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود : " ما ارث نمی گذاریم و هرچه بجای گذاریم صدقه است وآل محمد (صلی الله علیه وآله) از این مال میخورند و مالك نمیشوند (2) و در وحله سوم میگفت : شنیدم از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که فرمود: این اموال طعمه ای هست که خدا
ص: 38
خوراک مرا از آن قرارداد پس هرگاه مردم باید بین مسلمانان تقسیم شود (1) یا اینکه میگفت: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرموده: این اموال طعمه ای است که خوراك من در زنده بودنم از آن است و پس از مرگ من به مسلمین تعلق دارد (2) و در مرتبه چهارم میگفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله) فرمود : " خداوند پیامبرخود را با این اموال اطعام فرموده مادامی که زنده است ، پس هرگاه که خدا روح او را قبض فرمود این حق برطرف میشود " (3)
دردفعه دیگر اظهارداشت: که من شنیدم پیامبرخدا فرمود : " هر گاه خدا طعمه ای را به پیامبرخود اطعام فرمود و سپس او را قبض روح نمود آن عطای خدائی به حاکم پس از وی تعلق دارد (4) ومن هم اکنون حکومت را بدست گرفته ام چنین مصلحت میدانم که آنها را در راه مصالح مسلمانان صرف و خرج نمایم،
ص: 39
یا میگفت: از پیامبرخدا شنیدم که : " پروردگار طعمه ای به پیامبر خود اطعام کرد و پس از او بحاكم بعدی تعلق دارد (1)"
و درهنگام دیگر چنین چرب زبانی میکرد: که از پیامبر(صلی الله علیه وآله) شنیدم میفرمود : " ما جمعیت پیامبران طلا و نقره وملك وخانه ارث نمیگذاریم، بلکه متروکه ما کتاب و حکمت و دانش و پیامبری است ، و هرچه از ابزار معاش ما باقی بماند به حاکم پس از ما تعلّق دارد که هر طور خواست در آن حکم کند"
ابوبکر با این بیانات متطور و چند پهلو روی این مطلب ایستاده بود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از خود ارثی بجای نگذارده ، و هرچه از آن حضرت باقی مانده صدقه است ، و نتیجه این میشد که مجموع املاك واموالى که در زمان زندگی بدست رسول الله (صلی الله علیه وآله) بوده است صرفا برای تأمین معاش خود از آنها استفاده میکرده و به عنوان اینکه آنجناب حاکم مسلمانان است آن اموال را در اختیار داشته و آنها ملك شخصی آنحضرت نبوده است ، ولذا پس از وی بحاكم بعدی تعلق دارد ، و بورثه آنجناب نمیرسد، وابوبکرهم باعتبار اینکه خود را حاکم مسلمین
ص: 40
پس از پیغمبر(صلی الله علیه وآله) می پنداشت مصلحت حکومت خود را باین دید که آن اموال را بمسلمانان رد کند،
در اینجا بین احادیث گوناگونی که ابوبکر بتنهائی از پیغمبر(صلی الله علیه وآله) نقل کرده تناقض است: دريك حدیث میگوید : " پیغمبر فرمود : این اموال طعمه ای است که خدا مرا بدان اطعام فرموده و پس از مرگ من باید بین مسلمانان تقسیم شود " در حدیث دیگر نقل میکند" که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: اموال من پس ازمن بحاكم بعدی متعلّق است او هر طور مصلحت دید در آن حکم کند" رأی ابوبکرکه حاکم پس از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بود باین تعلق گرفت که آن اموال را بمسلمانان رد
کند ، نه اینکه بمسلمین عطا کند، از اینکه ابوبكر توزيع فدك يا منافع آن را بمسلمانان بنام "رد " نامگذاری کرد ، معلوم میشود عقیده او این بود: که این اموال از اوّل بمسلمانان تعلق داشته و پیغمبرصلی الله علیه وآله از آنها گرفته بود که هم اکنون ابوبکر مسلمین رد کرد،
آری . بنابراین احادیث پیاپی و متناقضی که خلیفه به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نسبت داد و حتی یک حرف از این احادیث قبل از بیان ابی بکر بگوش انسانی و یا فرشته ای نرسیده بود، بناشد : متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله)
ص: 41
عبارت باشد از اموالی که آنحضرت اختیار داشته در زمان زنده بودن معاش خود را از آنها تأمین کند و پس از مرگ هم حاکم بعدی ( هرکس که باشد) هر طور که خواست در مورد آنها حکم نماید ، وحاکم پس از پیامبر (ابوبکر) از بس که دلسوز ملت بوده خواسته مردمی را که پیغمبر صلی الله علیه وآله از این اموال محروم فرموده بود به نوا برساند، تصمیم گرفت آنها را به مسلمانان رد کند، در اینجا زهرا (سلام الله علیها) چه کند؟ احتجاجات مبرهن واستدلالات دندان شکن فاطمه (سلام الله علیها) در مقام اثبات مسئله توارث بین پیغمبران و فرزندانشان در این مورد نتیجه ای نداشت. آری . اگر فاطمه (سلام الله علیها) این بانوی دانشمند بینظیر جهان هفتاد دلیل هم براین مطلب اقامه میکرد که پیامبران ارث میگذارند
وفرزندان انبیاء (علیهم السلام) از آنها ارث میبرند بازهم بحق خود نمی رسید زیرا تمام قدرت و هم خلیفه در این جهت مصروف بود که زهرا (سلام الله علیها) را از اموال و ثروتش جداکند،
همچنانکه در مورد ادعای نحله خلیفه حاضر شد ( برخلاف وجدان) گواهان عادل را متهم سازد و ادعای نحله زهرا (سلام الله علیها) را از بین ببرد ولو با نسبت ناروا به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دادن باینکه : " این مال اصلا از
ص: 42
اوّل ملك پيغمبر (صلی الله علیه وآله) نبوده و بمسلمانان تعلق داشته است در اینجا هم چون زهرا (سلام الله علیها) با استدلالات نیرومند خود مدرك خليفه را (عدم توارث بین پیامبران و فرزندانشان) تضعیف فرمود ، ابوبکر بايك نسبت ناروا به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ( که گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود این اموال فقط معاش زنده بودن من است و پس از من بحاكم بعدی تعلق دارد ) ادعای میراث زهرا (سلام الله علیها) را لگد کوب ساخت،
در اینجا زهرا (سلام الله علیها) چه میکرد ؟ چه میگفت؟ آیا میگفت این سخن تهمت به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است؟ چه کسی از او می پذیرفت؟ آیا میگفت خلیفه برپیغمبر (صلی الله علیه وآله) دروغ می بندد؟ چه گوشی از او می شنید ؟ ناچار زهرا (سلام الله علیها) بال شکسته، اشگ ریزان شکایت خود را به نزد بابا برد و درکنار مزار پدرمی سرود :
بعد از تو پدرچه ماجراها و مشکلاتی پیش آمد
که اگر تو آنها را می دیدی اینقدرغصه بزرگ نمیشد
ما آنچنان تورا گم کردیم که زمین باران نمی یابد
عزیزانت بیچاره شدند ببین آنها چقدرذلیلند
مردانی کینه توزدشمنی پنهانی خود را ظاهر کردند
ص: 43
چون تورفتی و خاك قبرتورا فرا گرفت (1)
سخن سرای بزرگ عرب جناب قتادة بن ادریس شریف مکه) در مورد مطالبه میراث بوسیله زهرا (سلام الله علیها) وجواب حکومت زمان واحتجاجات آنحضرت اشعار زیبائی سرود است که مضمون آن بفارسی اینست:
فاطمه (سلام الله علیها) آمد وارث خود را مطالبه کرد
که از مصطفی (صلی الله علیه وآله) باو میرسید و برای او بجا گذارده بود
ای کاش میدانستم آنهنگامی که مخالفت شد روش قرآن
در مورد فاطمه (سلام الله علیها) و خدا آن سنن را ظاهر کرده بود
مردم راضی شدند؟ هنگامیکه زهرا (سلام الله علیها) آن آیات را تلاوت فرمود
بچیزی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در آن هنگام تلاوت وی راضی نشده بود
ص: 44
یا نسخ شد آیه ارث در آنهنگام از قرآن؟
و یا اینکه آن دو نفر بعد از تثبیت آیه ارث آنرا تبدیل کردند؟
یا چنین میپنداشتند که آیه دوستی نسبت به نزدیکان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) درمورد زهرا (سلام الله علیها) وارد نشده است؟
سپس آن دو نفر گفتند: پدرت این حدیث را گفته
و این حجتی بود که آن دو نفرا ز روی دشمنی نصب کردند
پیغمبر (صلی الله علیه وآله) گفته است حکم خدا اینستکه پیامبران ارث نمیگذارند
درقدیم ، واورارد کردند
آیا دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نمیدانست که
پیغمبرهدایت بخش این مطلب را فرموده است؟
آیا پاره تن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) با گفتار پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مخالفت میورزد ؟
منزه است مولاه ما منزه است
آیا دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) این مطلب را شنید و درعین حال
از روی سفاهت و گمراهی مطالبه ارث کرد؟
آن زهرا (سلام الله علیها) درراه خدا پرهیزکارترین افراد بود
وازهمه مردم از نظر عفت و پاکدامنی برتر بوده است
ص: 45
آیا پیغمبر (صلی الله علیه وآله) برخلاف آیات قرآن سخن رانده است ؟
وای بر این اخبارچه کسی اینها را روایت کرده است؟
برای باطل کردن گفتا ر این دروغگویان از سوره نحل بپرس
و از سوره مریم که قبل از سوره طه قرار گرفته سئوال کن
این دو سوره خبر میدهند از ارث یحیی
وسليمان، ای کسیکه بیداری را اراده کرده ای
زهرا (سلام الله علیها) کناره گرفت و بسوی خدا شکایت فرمود از این جنایت
از چشمانش اشگهاجریان داشت ،(1)
ص: 46
ص: 47
3-سهم ذوی القربی بستگان مخصوص پیغمبر(1)
ادعای سومی را در برابر ابی بکر اظهار فرمود : و آن این بود که سهم ذوی القربی را از خمس غنایم که بجامانده بود مطالبه کرد ، زیرا قرآن بر این مطلب تصریح فرموده : "وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ "(2)- بدانید آنچه بهره بردید پس پنج يك آن مال خدا و پیامبرو ذوی القربى ونزديكان مخصوص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ایتام و مساكين و از راه مانده ها است -
در اینجا خدا برای ذوی القربی حقی درخمس تعیین فرموده است که مخصوص آنها است، همچنانکه این مطلب را خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله)
ص: 48
درزمان زندگی خود رعایت میفرموده و يك قسمت از خمس را به نزدیکان خود اختصاص میداد و قسمت دیگر را خود برمیداشت ، ولذا هنگامیکه غنایم خیبر را تقسیم میکرد، وحق مسلمانان را می پرداخت ، حصار کتیبه را خمس خدا و پیغمبروذوی القربى وايتام ومساكين وابن السبيل قرارداد، این مطلب را طبری در کتاب تاریخ خود جلد 3 صفحه 19 بیان کرده است،
احمد حنبل درکتاب مسند روایت میکند که : نجده حروری از این عباس از سهم ذوی القربی سئوال کرد، ابن عباس گفت: آن مال نزدیکان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است، که رسول الله (صلی الله علیه وآله) بین آنها قسمت میفرمود ،(1)
مسلم بن حجاج در صحیح خود از یزید بن هرمز نقل میکند که باو نوشت تواز من از سهم ذوی القربی سئوال کردی، که آنها کیانند؟ و مامی پنداشتیم که قرابت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ما را شامل میشود ولی بستگان و فامیل ما امتناع داشتند که این مطلب را د ر مورد ما بپذیرند (2)
ص: 49
احمد حنبل درکتاب مسند نقل میکند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از خمس بربنی عبد شمس ( بنی امیه) و بنی نوفل چیزی تقسیم نفرمود ، آن طوری که بربنی هاشم وبنى المطلب قسمت میکرد ، وا بابکر آنچنانکه پیغمبرصلی الله علیه وآله خمس را به نزدیکان خود تقسیم میکرد بر آنها قسمت ننمود ،(1)
زمخشری درکتاب تفسیر کشاف از ابن عباس نقل میکند : که خمس بر شش سهم بود : 1 - سهم خدا 2 - سهم رسول 3- سهم ذی القربی تا زمانیکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از دنیا رفت ، پس از آن ابوبکر خمس را فقط برسه سهم دیگر قرارداد ( یعنی تمام خمس را که شش سهم بود برسه سهم " یتامی ، مساكين ، ابن السبيل " تقسيم ميكرد ) وعمر وساير خلفاء بعدی چنین رفتار میکردند،
و نیز زمخشری :گفته روایت شده ابی بکر بنی هاشم را از خمس منع کرد و آنها را مانند سایر ایتام و مساکین و از راه ماندگان مسلمين بحساب می آورد ،(2) ابن ابی الحدید از ابی بکرجوهری نقل کرده است: که ابوبکرفاطمه سلام الله علیها
ص: 50
و بنی هاشم را از سهم ذی القربی منع کرد وسهم ذی القربی را در ترتيب سلاح ولشگر بکاربرد ، (1)
زهرا ( سلام الله علیها ) سهم ذی القربی را از ابی بکر مطالبه کرد ، و در اینجا فاطمه در خمس دو حق داشت : 1- حق از جهت میراث پدرنسبت بسهم رسول ، 2- حق ذی القربی و اینکه او شریك پیغمبر (صلی الله علیه وآله) درخمس بود، وابوبکر هردو حق را ازوی غصب کرده بود
فاطمه (سلام الله علیها) در مقام مطالبه حق ذى القربى بآیه خمس استدلال فرمود ، ابوبکر درجواب گفت: این آیه را من هم در قرآن خوانده ام اما یقین ندارم که مراد از سهم ذی القربی شخص تو هستی ، که آنرا بتو واگذار کنم ،
فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: پس ذوی القربی تو و خویشاوندانت هستید ؟
ابوبکر گفت خیر ، بلكه يك مقداری از آنرا بشما اتفاق میکنم و بقیه را در مصالح عمومی مسلمانان مصرف مینمایم ،
فاطمه (سلام الله علیها) فرمود این برخلاف حکم خدا است
ابوبکر گفت: این عین حکم الله است، و این احتجاج ادامه پیدا کرد (2)
ص: 51
بعد از این ادعاهای سه گانه و احتجاجات مستدل فاطمه (سلام الله علیها) ثابت کرد، که برنامه ابی بکر مخالفت و دشمنی با وی وباعلى ( علیه السلام ) و بنی هاشم است، در حالی که سخت برابی بکر و ستیار وی در غصب و چپاول (عمر) خشمگین بود کناره گرفت و در عین خشم بر آنها زهرا (سلام الله علیها) از دنیا رفت ، بدلیل اینکه وصیت فرمود : او را شبانه دفن کنند و آن دو دشمن سرسخت بر جنازه اش حاضر نشوند ، وبروی نماز نگذارند،
این خلاصه ای بود: از آنچه بین زهرا (سلام الله علیها) وابی بکرگذشت ، در آن چند روزاندکی که فاطمه (سلام الله علیها) بعد ا ز پدر زندگی کرد ، و این نزاع با مرگ زهرا (سلام الله علیها) پایان نپذیرفت، بلکه همچنان در مسیر تاریخ بین فرزندان و یاران زهرا (سلام الله علیها) وخلف انصار ابی بکر ادامه دارد، و برای آشنا شدن بیشتر بآنچه بین زهرا (سلام الله علیها) وابی بکر ( درمورد نحله وارث وسهم ذوی القربی ) گذشت باید باین کتاب ارزنده ایکه یکی ازدانشمندان بزرگ اسلامی ( آیة الله فقید سید محمد حسن موسوی قزوینی ره ) تألیف فرموده اند مراجعه شود ،
این کتاب را بنام "هدى الله الى ان فدك نحلة نامگذاری -
ص: 52
فرموده است ، و در موضوع خود بهترین کتابی است که تاکنون نگاشته شده است ، و عمده اهمیتی که این کتاب دارد اینستکه: ابابکر را بسبك زیبائی برحسب اصول وقوانین اسلامی و اخبار روایت شده در كتب اهل سنّت مورد محاکمه قرارداده است ،
و این کتاب درسال 1352 قمری در چاپخانه حیدریه نجف اشرف بچاپ رسیده، و جناب استاد " مرتضی مدرسی چهاردهی" ما را مورد امتنان قرار دادند كه يك جلد تصحیح شده از این کتاب را که توسط شخص مؤلف فقید مورد کنترل قرار گرفته بود و درکتابخانه معظم له موجود بود(1) ازباب اقدام بيك خدمت دینی و حفظ و نشر آثارجاودان گذشتگان دراختیار ما گذاردند ، و جناب استاد ( سيد مرتضی رضوی) مدیر محترم مكتبة النّجاح تحقیق این کتاب را بعهده اینجانب واگذار نمودند تا مورد طبع جدیدی قرار گیرد، و این خود خدمت ارزنده و تازه ای از جناب ایشان علاوه بر خدمات شایان علمی
ص: 53
و اسلامی دیگر معظم له است،
ومن هم ازباب استجابت خواسته دوست گرامیم ( جناب سید مرتضی) رضوی و تقدیر از این کتاب ارزنده و صاحب آن در مقام تحقیق مطالب این کتاب شریف و بدست آوردن مدرك اخبار وروایات آن اقدام نمودم، و تصمیم و اراده ام در این كردار نيك تقرب به پروردگار به وسیله خوشنودی حبیبه و دختر حبیبش فاطمه زهرا علیها السلام بود است ، آن زهرائی که خدا بخوشنودی وی خوشنود میگردد
باقرالمقدسی
ص: 54
مرحوم آية الله سید محمد حسن قزوینی فرزند بزرگوار جناب سید محمد باقر مشهور" بحاج آقامیر" پسر دانشمند بزرگ مرحوم میرزا مهدی که برادر مرجع عالیقد ر مرحوم " صاحب ضوابط " بوده است ،
نسبت معظم له از جانب پدر بامام موسی کاظم (علیه السلام) و از طرف مادر بامام مجتبی (علیه السلام) منتهی میگردد ، و مرحوم علامه سید محمد مجاهد پسر مرحوم صاحب ریاض جد پدری و مادری این بزرگوار بحساب میآمده است ، و درسال 1296 هجری قمری در روز عرفه در کربلای معلی متولد شد،و در خانواده اصیل خود پرورش یافت، مقدمات علمی را در کربلا نزد اساتيدعالیقدری تحصیل نمود و تا اندازه ای بر اصطلاحات فقه و اصول مسلّط گردید ، سپس درسن هیجده سالگی ( سال 1319ق) بنجف اشرف که پایگاه علمی شیعه بود جهت نیل بمقام مقدس اجتهاد مهاجرت فرمود ، و درحوزه های تدریسی در خدمت اساتید متخصص و اسطوانه های فن بتحصيل و تحقیق پرداخت ،
ص: 55
مدت ده سال این مرحوم ملازم درس مفتی بزرگ شیعه مرحوم آخوند محقق خراسانی اعلی الله مقامه الشريف بود و عموم تقریرات این استاد بزرگ را درفقه واصول مینوشت ، و مدت پنج سال در نزد فقیه اعظم مرحوم سید محمد کاظم یزدی (صاحب عروه) تلمذ فرمود ، ومدت کوتاهی در محضر درس اصول مرحوم شیخ هادی طهرانی که از اعاظم بوده است شرکت میفرمود ، ونیز درس مرحوم استاد بزرگ شریعت اصفهانی را که در سال 1339 وفات یافت درك فرموده بود،
یکسال بعد از رحلت استاد آخوند خراسانی (سنه (1329) معظم له از نجف بسامراء هجرت فرمود و این هجرت در زمان مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی اعلی الله مقامه (رهبرانقلاب عراق عليه استعمار بريتانيا ) انجام گرفت و در این هنگام شهر سامرا مرکز علم و دانش بحساب میآمد مدت سه سال در سامراء توقف فرمود و در خلال این مدت تقریرات مرحوم استاد ( آخوند خراسانی ) را جمع آوری و تنظیم فرمود و شرحی برلمعه دمشقیه نگاشت که کتاب طهارت آن بچاپ رسیده است،
معظم له فقید در سامراء محور تدریس و دانش قرارگرفته بود که پیش آمد جنگ جهانی دوم اوضاع عراق را بهم زد و تا اندازه ای حوزه های
ص: 56
علمیه از هم گسیخت، مرحوم سید بوطن خود (کربلای معلی ) بازگشت و مراجعت ایشان بوطن یکسال بعد از رحلت پدربزرگوارش بوده است.
آثار قلمی این دانشمند فقید بقرار زیر است:
1- كتاب " هدى الملة الى ان فدك نحلة" ( کتاب موجود ) که در سال 1352ق در نجف اشرف بچاپ رسید،
2- کتاب "براهين الجلية في دفع تشكيكات الوهابية" واين كتاب نیز درنجف اشرف چاپ شده است
3-كتاب " المناهج الحائرية في نقض كتاب الهداية السنية" كه بنام دیگری هم التحفة الامامية في دحض حجج الوهابيه نيز نامیده شده
4- كتاب " الامامة الكبرى والخلافة العظمى " که هشت جلد است و جلد اول آن در سال 1377ق در نجف چاپ شده است(1) وباقی مجلدات آن خطی موجود است، و این کتاب را مؤلف فقید برحسب اراده و خواست استاد بزرگوارش ( آخوند خراسانی ) بر رد کتاب " منهاج السنة ابن تیمیه" نگاشته است ،
ص: 57
معظم له فقيد در روز 28 رجب سال 1386 هجری قمری در کربلای معلی از دنیا رفت و در حالیکه سیلاب اشگ شیعیان و دود آه پرحسرت دوستان او را تشییع میکرد در مدرسه " البقعه " بخاک سپرده شد، با مرگ جانگداز این عالم جلیل اسلام رخنه ای برداشت که هیچگاه مرمت نمی پذیرد ، آری . این موجود عزیز درجهان ناپدید شد ، ولی آثار جاویدان و خدمات ارزنده اسلامی او در آستانه دفاع از حریم مقدس دين واهل البيت ( علیهم السلام ) زنده و پایدار بر پیشانی ابدیت میدرخشد ، (1)
ص: 58
بِسَمِهِ وَلَهُ الْحَمْدُ
وعلى نبيه وآلِهِ الصَّلوة والسلام
برخی از برادران ایمانی از من خواستار شدند تحقیقات ارزنده ای در مورد وضع فدك درزمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) و از نظر منازعاتی که نسبت بآن پس از رحلت رسول الله (صلی الله علیه وآله) روی داد بنویسم ، و این موضوع را برحسب آنچه که در سیره ها و تواریخ و کتابهای صحاح وسنن عامه بیان شده است مورد بررسی قرار دهم ،
من هم این خواسته را اجابت نمودم و با کثرت گرفتاریها و کمبود فرصت با توجه باینکه غالب مسلمانان اشتیاق ندارند که حقیقت مطلب را دراین مورد بدانند درعین حال باین خدمت خطیر اقدام نمودم ،
در اینجا از همه مطالبی که در این خصوص راویان نقل کرده اند ، و کتابها مشروحا نگاشته اند قلم را نگه میداریم، و ازبیان حوادث ناگوار و ناملایماتی که برشاهدخت اسلام فاطمه زهرا (علیه السلام) وارد شده و غیر از آن از نقل مطالبی که دل را بدرد میآورد وعواطف را جریحه دار میسازد صرف
ص: 59
نظر میکنیم، فقط در این مورد بنقل آنچه که در تواریخ معتبر و درکتاب های صحیح مورد اطمینان ذکر شده است می پردازیم ، شاید افراد بینا باین وسیله بیدار گردند،
آنچه که از کتابهای معتبر استفاده میشود ، اینستکه : فدك از املاك و قریه هائی بوده است که با قدرت اسلحه و نیروی نظامی اسلام فتح نشده است، بلکه آنرا خود پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بتنهائی بدون دخالت سربازان و جنگجویان اسلامی تصاحب فرمود ، پس این داخل در غنائم مسلمین نبود ، که همه مسلمانان در آن سهیم باشند ، این مطلب مورد اجماع تمام مذاهب و فرق ملت اسلام است ، و احدی از علماء اسلامی در این موضوع خلافی نقل نکرده است.
امام شهاب الدین ابوعبد الله الحموي الروبى دركتاب " معجم البلدان" باب" الفاء والدال " میگوید : فدك ( بحرکت دال و آخر آن کاف ) دهکده ای در حجاز است که بین شهر مدینه و آنجا دو روزه راه میباشد و بعضی گفته اند سه روز راه است، در سال هفتم هجرت از طریق صلح و مسالمت بدست پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آمد و خداوند آنرا فیی بهره (اختصاصی) رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) قرارداد ، وشرح این مطلب اینستکه : پیغمبر (صلی الله علیه وآله)
ص: 60
هنگامیکه در خیبر فرود آمد و برخی از حصارهای آنرا فتح فرمود ، سه دیوار باقی ماند که شدیدا مورد محاصره سربازان اسلام قرار گرفت، ودرنتیجه جهودان در تنگنای سختی دچار شدند ، ناچار خدمت پیغمبراکرم (صلی الله علیه وآله) پیامی فرستادند که رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) آنها را امان دهد و آنان تمام ثروت و هستی خود را بجا گذارده از این سرزمین جلای وطن اختیار کنند.
سرنوشت یهودیان خیبر بجهودان فدك رسيد ، آنان درنتیجه عبرتی که از حادثه خیبر آموخته بودند شخصی بخدمت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله ) فرستادند و از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) تقاضای صلح نمودند ، باین ترتیب : که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از جنگ با آنان صرفنظر فرماید و آنها نصفی از دارائی و محصولات خود را به رسول الله (صلی الله علیه وآله) واگذار کنند ، پیامبر(صلی الله علیه وآله) خواسته آنان را پذیرفت، و این ثروت واملاك بدون لشگرکشی و جنگ بدست پیغمبر (صلی الله علیه وآله) افتاد و این دارائی ملک خاص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) قرار گرفت ، ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه از ابی بکر جوهری و او از زهری روایت کرده که گفت: پس از آنکه عده ای از خیبریان کشته شدند باقیمانده آنان که در داخل قلعه متحصن شده بودند از پیامبر
ص: 61
خواستند که از خون آنها درگذرد و آنان را از آن دیار روانه سازد، پیامبر(صلی الله علیه وآله) خواسته آنها را پذیرفت و همچنان با آنان رفتار فرمود ، ساكنين فدك از این جریان مطلع شدند، آنها هم جنگ نکرده و کشته نداده از پیامبر (صلی الله علیه وآله) چنین مطلبی تقاضا کردند، ورسول الله (صلی الله علیه وآله) همین گونه با آنها رفتار نمود، و ثروتی که از آنان بدست آمد چون بدون لشگرکشی و جنگ بود ملك خالص پیامبر(صلی الله علیه وآله) قرار گرفت . (1)
ابوبکر جوهری گفته، و محمد بن اسحاق نیز چنین روایت کرده هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه وآله) از نبرد خیبر فارغ شد، خداوند ترس شدیدی از قدرت اسلام دردلهای ساكنين فدک انداخت ، آنها افرادی خدمت پیامبر فرستادند و با آن حضرت باین ترتیب صلح کردند ،که: نصف فدك را
به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) واگذار کنند ورسول الله (صلی الله علیه وآله) از جنگ با آنان صرفنظر کند، پیامبر(صلی الله علیه وآله) خواسته آنانرا پذیرفت وفد ك ملك خالص آنحضرت
قرارگرفت زیرا بدون نبرد و لشگرکشی بدست آمد .(2)
ص: 62
ص: 63
ص: 64
ص: 65
ص: 66
ص: 67
در عبارات گذشته که از کتابهای تاریخ و حدیث نقل شد ، در مورد فدك این جمله بچشم میخورد " أَنَّهُ لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهَا " (1) معنای این جمله اینستکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بسوی فدك لشگرکشی نکرد و آنرا با نیروی جنگ ازدشمن نگرفت بلکه فدك بوسیله صلح بدست پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آمد ودراخذ این ثروت و دارائی احدی از مسلمانان با پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شرکت نداشته است .
ص: 68
خداوند در قرآن کریم فرموده است: "وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ"(1) -آنچه بهره داده خدا بر پیامبرش از آنان پس مسلّط نشدید شما مسلمانان بر آن بسبب جنگ و لشگرکشی سواره بلکه خدا مسلّط میکند پیامبران را بر هرکس بخواهد و خدا بر همه ایا چیزتوانا است - ونیزفرموده است : "مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ" (2) - آنچه بهره داده خدا بر پیامبرش از ساکنین قریه ها پس مخصوص خدا و پیامبروبستگان مخصوص وی ویتیمان و مساکین و ازراه ماندگان است، تا اینکه آن دارائی بین ثروتمندان شما دست بدست نگردد ،
لغت " فیي " از ماده " فاء يَفى"، بمعنى " رَجَعَ " است ، وجمله ما
ص: 69
"أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ " یعنی هرچه که به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) برگردد و برای آن حضرت حاصل شود بدون جنگ و بدون تاخت وتاز لشگر و سوارگان پس آن مخصوص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است که، در زمان زندگانی آنحضرت آن ثروت را در نیازهای شخصی خود مصرف کند و این مطلب مورد اجماع امت اسلام است ، و بعد از وفات آنحضرت این دارائی طبق صریح آیه بذوی القربی (نزدیکان مخصوص) تعلق دارد ، وآنها حق تصرف در این ثروت دارند نه غیر آنها و این دارائی داخل در بیت المال نیست و بمسلمانها تعلق ندارد ، زیرا حکم خاص آن در قرآن تعیین شده است.(1)
ص: 70
ص: 71
ص: 72
دركتاب معجم البلدان در داستان فدک از فتوح البلدان بلاذری نقل میکند : " هنگامیکه فاطمه (سلام الله علیها) به نزد ابی بکرآمد و میراث پدر را نسبت بسهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از خيبر وفد ك مطالبه کرد ، ابوبکر گفت : ای دختر پیامبر من از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنیدم که میفرمود : اینها خوراك من است که خدا بمن در دوران زندگیم اطعام فرموده و هرگاه مردم
این اموال باید بین مسلمانان تقسیم گردد " (1)
آنچه که این گفتار را در اینجا مغشوش جلوه میدهد: اینستکه اگر فدك فقط خوراك وغذای پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بود پس تصرف دیگری برای پیغمبرصلی الله علیه وآله در آن جایز نبود ، و حال اینکه رسول الله (صلی الله علیه وآله) در املاك بنى نضير که همانند فدك فیي محسوب میشده تصرف کرده ، مقداری از آن را فيی بمهاجرین بخشید و بقیه را وقف فرمود و صدقه قرارداد که "باغستانهای هفتگانه ( حوایط سبعه) از آن جمله بود، و باجماع تمام مذاهب امت اسلامی وقف چیزی جایز نیست مگر اینکه قبلا ملکیت آن برای واقف
ص: 73
محقق شده باشد، و اگر این املاك ملك شخص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نشده بود چگونه آنها را وقف فرمود .
ابوداود درسنن خود درکتاب خراج ( باب صفا یا رسول الله صلی الله علیه وآله) ازابی طفیل روایت کرده که :گفت فاطمه (سلام الله علیها) نزد ابی بکرآمد و میراث پدر را از وی مطالبه فرمود ، ابوبکر گفت: من از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که فرمود هرگاه خداوند عزوجل به پیامبرش خوراکی اطعام فرماید پس آن بعد ازوی بکسی تعلق دارد که حکومت را بدست میگیرد و مثل همین روایت در کتاب کنزالعمّال جلد 3 صفحه 130 نقل شده است ،
هنگامیکه فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در مسجد پدرش در مورد استرداد فدك خطبه سرائی فرمود ابوبکر گفت: من از رسول الله (صلی الله علیه وآله) شنیدم که میفرمود : ما پیامبران طلا و نقره و خانه وملك ارث نمیگذاریم و کتاب و حکمت و دانش و پیامبری بارث می نهیم، و هرچه به عنوان خوراك ومعاش روزمره در اختیار داریم پس آن به حاکم و ولی امر بعد از ما تعلّق دارد هر طور که خواست در آن حکم کند "و ما هم این اموالی را که مطالبه می کنی در نظر داریم در تنظیم ارتش و ترتیب اسلحه مصرف کنیم .
شیخ سمهودی دركتاب " خلاصة الوفاء" باخباردارالمصطفی میگوید
ص: 74
واقدی گفته است(1): پیغمبر (صلی الله علیه وآله) باغستانهای هفتگانه (حوایط سبعه) را وقف فرمود (2) سپس روایت کرده از زهری که آن باغستانهای هفتگانه از اموال بنی نضیر بود، تا آنجا که گفته است: "و میگوئیم که این مطلب را آنچه که درسنن ابی داود وارد شده تأیید میکند : در آنجا از مردی از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل شده است که وی داستان بنی نضیر را بیان کرد تا رسید باینجا که گفت: نخلستان بنی نضیر مخصوص پیغمبر (صلی الله علیه وآله)
بود که خدا بوی عطا فرمود و آيه"مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُم الخ " را تلاوت کرد ، پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله) قسمت عمده آن نخلستان را بین مهاجرین تقسیم کرد ، وبقیه آن در دست بنی فاطمه (سلام الله علیها) به عنوان صدقه رسول الله (صلی الله علیه وآله) بجای ماند.
ص: 75
ص: 76
ص: 77
علاوه بر آنچه که درکتابهای مذکور ثابت کردند که فدك ملك اختصاصی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بود و مسلمانان بهره ای از آن نداشتند، مطلبی را که ابن حجرعسقلانی در کتاب صواعق المحرقه صفحه 23 وشیخ سمهودی دركتاب " تاريخ المدینه" نقل کرده اند این حقیقتی را که ما از تواریخ معتبرا ستظهارکردیم تأیید میکند، و نیز روایت مالك بن اوس الحدثان برهمین مطلب دلالت دارد، و مضمون آن اینستکه : عمر گفت: " من شما را از این امر با خبر سازم خداوند پیامبر خود را در این فیی بچیزی اختصاص داد که باحدی غیر ا ز او عطا نفرموده بود ، پس فرمود : "آن چه بهره داده است خدا رسول خود را از آنها پس شما مسلّط نشدید بر آن بسبب لشگرکشی و تخت وتاز لكن خدا مسلط میکند پیامبرانش را بر هر کس بخواهد و خدا بر همه چیز توانا است " پس این اموال ملك خاص رسول الله (صلی الله علیه وآله) قرار گرفت، ولی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آنها را بدون شما مصرف نفرمود و شما را از آن اموال محروم نساخت بلکه آن اموال را بشما عطا
ص: 78
فرمود و دربین شما تقسیم کرد تا اینکه این مقدار خاص از آن اموال (1) باقی ماند و باندازه هزینه یکسال زندگی اهل خود از این اموال بآنها انفاق میفرمود ، وبقیه را در همان موردی که مال الله را مصرف میکرد صرف و خرج مینمود، این برنامه درزنده بودن خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله) اجرا میشد هنگامیکه رسول الله (صلی الله علیه وآله) رحلت فرمود ، ابی بکر گفت من ولی پیغمبرم پس آن اموال را گرفت و بطرزی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آن اموال را مصرف میکرد بهمان ترتیب صرف و خرج مینمود " (2)
در اینجا میگوئیم این جمله که عمر گفته" فَكَانَتْ هَذِهِ خَالِصَةً لِرَسُولِ اللهِ- این اموال ملك خالص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بوده - نص است براینکه فدك ملك خاص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بوده و باید بعد از آنحضرت بورثه آنجناب برسد ، زیرا اصل درملک خاص هرمیتی اینستکه بعد از وی ببازماندگان او تعلق بگیرد و این جمله (فَمَا تَرَكَهُ الْمَيِّتُ فَلِوارِثِهِ) يك اصل مسلّم قانونی اسلام است، و اینکه گفته شده بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله ) ملك خاص پیغمبرصلی الله علیه وآله بمسلمانان برمیگردد. این برخلاف اصل است و بايد يك دليل محكم وقاطعی داشته باشد که بتواند با اصل درقانون معارضه کند .
ص: 79
این روایت عمر کاملا گواهی میدهد که تصرف ابی بکر درفدك برحسب این مطلب بود که ابوبکر خود را ولی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) میدانست ، ولذا آن اموال را تصرف کرده و بطرزی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در آنها عمل میفرمود در آنها عمل کرده تاعمل ولى خلاف عمل نبي نباشد ، شاهد براین مطلبی است که سمهودی در تاریخ خود نقل نموده است گفت: فاطمه سلام الله علیها سهم خود را از متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از ابی بکر مطالبه فرمود ، وابوبكر از
پرداخت سهم وی امتناع ورزید و گفت من هیچگاه آنچه که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) عمل میفرموده ترک نمیکنم زیرا می ترسم اگر بر خلاف رفتارپیغمبر (صلی الله علیه وآله) عمل کنم از مسير او منحرف شوم ، وپیامبر (صلی الله علیه وآله) محصولات فدك را دررفع نیازهای شخصی و مصالح اجتماعی مسلمانان مصرف میفرمود ،
د ر اینجا ما میگوئیم اگر این روایت (که فیی خوراک زندگی پیغمبر (صلی الله علیه وآله)
ص: 80
بوده و پس از وی بعامه مسلمین تعلق دارد و باید در مصالح آنان مصرف شود ) صحیح بوده است، پس چرا ابی بکر در مقابل مطالبه فاطمه (سلام الله علیها) برای تصحیح تصرف در این اموال باین روایت استدلال نکرد ، که گفت تصرف من در این اموال بجهت اینستکه من همانند پیغمبر (صلی الله علیه وآله) رفتارکنم، که این یکنوع اجتهاد شخصی از ابی بکر بود که خود را ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله می پنداشت،
پس بر حسب این روایت تصرف ابی بکر درفدك مبتنی بر حدیث وروایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبوده است بلکه مبتنی بر اجتهاد شخص وی بوده،
ص: 81
اگر این روایت که ابی بکر ازپیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل کرده (که فیش طعمه پیامبر است و پس از وی بمسلمانان برمیگردد ) صحیح بوده پس چگونه جایز بود که عمراز فدك دست بردارد و آنرا بعلی (علیه السلام) وعباس تسلیم کند ، در حالی که برحسب آن حدیث این فدك ملك مسلمين بود و همه مسلمانان در آن حق داشتند ، و مسلّم است که علی (علیه السلام) این مال را از عمر به عنوان اینکه اویکی از مسلمانان است نگرفت، بلکه آنرا به عنوان میراث اخذ کرد، و لذا هنگامیکه آنحضرت و عباس در مورد فدك وارث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) با هم مخاصمه داشتند، عباس میگفت فدك ملك پيغمبر (صلی الله علیه وآله) بوده و من وارث پیغمبرم ، وعلى (علیه السلام) این مطلب را انکار میکرد و میفرمود : پیغمبرصلی الله علیه و آله فدك را درزمان زندگی خود به فاطمه (سلام الله علیها) بخشید ولذا فدك بمن ميرسد. این مطلب را ابن حجر (1) از بخاری نقل کرده که وی درطی سندی این روایت را ذکر نموده که فاطمه (سلام الله علیها) و عباس نزد ابی بکرآمدند و میراث
ص: 82
خود را ازفدك و خیبر مطالبه کردند (تا آخر روایت) علامه سمهودی در كتاب " تاريخ المدينه" وياقوت الحموي دركتاب معجم البلدان نقل کرده اند که مجد در ترجمه فدك گفته است: فدك آن ملکی بود که در مورد آن مخاصمه واقع شد و فاطمه (سلام الله علیها) ادعا میکرد آنرا پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بمن عطا فرموده است، ابوبکر از وی شاهد طلبید و علی (علیه السلام) در این مورد بنفع فاطمه (سلام الله علیها) گواهی داد ، ابوبکرگواه دیگری مطالبه کرد زهرا سلام الله علیها، ام ایمن را نیز در این قضیه شاهد گرفت، ابوبکر به فاطمه (سلام الله علیها) اظهار کرد ای دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) تو خود میدانی که شهادت در صورتی کامل است که یک مرد و دوزن گواهی دهند ،
پس از ابی بکرهنگامیکه عمر حکومت را بچنگ گرفت و فتوحاتی انجام داد، اجتهاد وی اقتضا کرد که فدك را به علی ( علیه السلام ) وعباس واگذار کند ، علی مدعی بود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فدك را در زمان زندگی خود به فاطمه (سلام الله علیها) بخشید و پس از فاطمه (سلام الله علیها) هم فدك بعلی (علیه السلام) تعلق دارد ، بين على (علیه السلام) وعبّاس کار بمخاصمه کشید، هردو به نزد عمر آمدند ، وعمر از حکم کردن بین این دو امتناع کرد و گفت بمن مربوط نیست، من این ملك را بشما واگذار کردم و شما خود بحق و مقام یکدگر از من آشناتر
ص: 83
هستید (1)
در اینجا میگوئیم چرا عمر امتناع کرد که بین علی (علیه السلام) وعباس حکم کند در حالیکه این دو مدعی میراث ونحله بودند، یعنی عباس ادعا میکرد که فدك ميراث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است و علی (علیه السلام) ادعا میکرد که فدك اعطائی رسول الله (صلی الله علیه وآله) است، و این هردو ادعا خلاف مبنای ابی بکروعمر در اصل تصرف فدك بود ،
ثانيا : اگر فدك جزء اموال مسلمین بوده (2) ( آنچنانکه خلیفه اول پنداشته بود) جایز نبود عمر از آن دست بردارد و حق مسلمین را تفویت
ص: 84
کند، یا اینکه این مال را بشخص معینی اختصاص بدهد بدون اینکه برای مسلمانها نصیبی در آن باشد، پس این اجتهاد عمردربرا بر آن احادیث و روایاتی که از ابی بکر شنیده شد اجتهاد بی مدرکی است و این اجتهاد موجب شد که اموال مسلمین در مورد تلف واقع گردد. در اینجا تنها محمل صحیحی که میشود برای عمل عمر تراشید اینستکه بگوئیم عمرا ابتداءاً فدك را تصاحب کرد به عنوان پیروی از ابی بکر وبس ، یا اینکه بگوئیم رأی عمرا بتد اءاً در مورد فدك همان رأی ابی بکربود ، سپس عمر از رأی خود عدول کرد و اجتهاد ثانوی او منجر باین شد که فدك را به ورثه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) برگرداند، و غیر از این عمل عمر هیچگونه محمل صحیحی ندارد،(1)
ص: 85
نصوص فوق العاده ای از نظر صحاح وسنن و تواریخ معتبره وارد شده در اينكه فدك ملك خاص و خالص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بوده است ، و بنابراین انکار ابی بکر نسبت بتعلق این مال به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وادعای او باینکه فد ك بعموم مسلمانها تعلق دارد، خیلی بیجا وبی معنی بوده است. و احتجاج وی باینکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) عایدات فدك را در مورد لشگرکشی و انفاق في سبيل الله مصرف می فرموده" این ادعا محتاج به بینه وشاهد است ، وباید در برابر این ادعائی که برخلاف قرآن واصل قانون فیی بوده است از ابی بکر شاهد و بینه مطالبه شود ، نه از فاطمه سلام الله علیها که ادعای او بر طبق قرآن واصل ماده قانون فیی در اسلام بوده است.
گذشته از این بهانه و دليل او در تصرف فدك بادعاء اینکه او ولی پیغمبرصلی الله علیه وآله است بسیار غلط و نا مربوط بوده، زیرا ولی حق ندارد در مال مولّی علیه به هر طرزی که دل خواه او باشد تصرف کند بلکه تصرف او باید مبتنی براساسی باشد
ص: 86
ولی امر پس از پیغمبر(صلی الله علیه وآله) حق ندارد که هرچه بنظرش آمد درفدك تصرف کند ، بلکه چون فدك فيی است وظیفه او اینست که آنرا به ذوی القربی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) واگذار نماید، برحسب ملاك صریحی که این مطلب در قرآن دارد :: "مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى " - هرچه خدا به پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از اهالی قریه ها بهره داده است سهم خدا و پیامبرو ذی القربی است -
البته چون مال ملك آنان است آنها هر طور که خواستند درآن تصرف میکنند، زیرا انسان در دارائی خود هر طور بخواهد میتواند تصرف کند اما آن کسیکه امور او را بعد از او بدست میگیرد نمیتواند هر طور که خواست در زائد از وصیت شخص نسبت به اموالش رفتار کند ، آنچه مسلم است این است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در خصوص فدك هيچگونه وصیتی نداشته است و اگر وصیتی خاص در مورد فدک می فرمود این اختلاف واقع نمیشد ، و حال اینکه شهرستانی درکتاب ملل و نحل مسئله فدك را از جمله
ص: 87
اختلافات عمده بعد از وفات رسول الله (صلی الله علیه وآله) شمرده است ، آنجا که میگوید :" اختلاف ششم که بعد از وفات پیغمبر(صلی الله علیه وآله) دربین مسلمین پدیدارشد موضوع فدك وتوارث بيغمبر (صلی الله علیه وآله) بود ، فاطمه (سلام الله علیها) در مورد فدك دوتمليك را ادعا میکرد ، يكى تمليك از نظر وراثت و ديگر تمليك از نظر اینکه فدك اعطائی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به او بوده است "
و دركتاب " معجم البلدان" میگوید : " در امر فد ك بعد از پيغمبر (صلی الله علیه وآله) اختلاف شدیدی بین ابی بکر وآل رسول الله (صلی الله علیه وآله) رخ داد وبعضى از کسانیکه اخبار فدك را روایت کرده اند، روایت آنان مبتنی برهوس بازی و ناحق سرائی بوده است. "
با این اختلاف زیادی که در مورد فدك بوده چگونه انسان خود را راضی کند که باید فاطمه ( علیها السلام ) از فدك محروم شود ؟ صرفا بخاطر یك حدیث ضد قرآن که ابی بکر جهت ردّ زهرا ( سلام الله علیها) تراشیده است:
("نَحْنُ مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِيَاءِ لاَ نُوَرِّثُ" - ما پیامبران ارث نمیگذاریم) یا چگونه وبه چه دلیل انسان در مقابل اصل مسلّم قانون اساسی اسلام (مَا تَرَكَهُ اَلْمَيِّتُ فَلِوَارِثِهِ- هرچه میت بجا گذارد بوارث او متعلّق است) میتواند یقین کند که متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) صدقه بوده است ؟
ص: 88
این ادعا که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) محصولات فدك را درنیازهای شخصی خود(1) و هزینه نزدیکان وذوی القربی مصرف میفرموده و زیادی آنرا درجنگها و لشگرکشیها مصروف میداشته است، اولا احتیاج به اثبات ودلیل دارد وثانيا برفرض اینکه این مطلب ثابت باشد، اینکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) زیادی محصول فدك را صرف و خرج جنگها میفرموده دلیل نمیشود كه فدك فیی و بهره مسلمین باشد، چرا اینکه قسمت عمده محصولات آن بنا بر این فرض صرف و خرج ذى القربى و هزینه زندگی خود پیغمبر(صلی الله علیه وآله) میشد دلیل نباشد که فدك ملك شخص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بوده و بعد ازوی باید به ورثه اش منتقل گردد .(2)
ص: 89
عموم الفاظ وسطرهای کتابهای "صحیح بخاری وصحیح مسلم ، سنن ابی داود. کتابهای مناقب " باکمال صراحت گویای این حقیقت اند: مادامی که زهرا (سلام الله علیها) زنده بود در مورد فدك ساكت نشد و مکرربه ابی بکر مراجعه کرد وقدك را مطالبه فرمود ، حتی در مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دربرابر عموم مسلمانها ادعای خود را به اینکه فدك اعطائی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است اظهار فرمود و گواهانی را در برابر مسلمین اقامه نمود ، و در مرتبه دیگر به عنوان اینکه فدك ارث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است و باید در تصرف او درآید داعیه خود را اظهار فرمود و با عبارات گوناگون با ابی بكر احتجاج نمود : " أَنْتَ وَرِثْتَ رَسُولَ اَللَّهِ (صلی الله علیه وآله) أُمْ أَهْلَهُ؟ - آیا تو وارث پیغمبری یا آل او؟ ابی بکرد رجواب ناچار گفت: "بل اهله" (1) -بلکه آل او - همچنانکه در مسند احمد حنبل نقل شده در مورد
ص: 90
دیگردر مقام اثبات حق خود فرمود : " يَا أَبَا بَكْرٍ اَ فِي كِتابِ اللهِ أن تَرِثَك ابنَتُكَ وَلا اَرِثُ اَبي - آیا در کتاب خدا است که دختر تو از توارث ببرد و من ازيدرم ارث نبرم ؟ " (سیره حلبی ) ودر وحله دیگر در طی عبارت جالب خطبه شیوای خود احتجاج شایانش را اینگونه ادامه داد : يَا بْنُ أَبِي قُحَافَةَ اَ فِي كِتَابِ اللَّهِ أَنْ تَرِثَ أَبَاكَ وَ لَا أَ رَثَ أَبِي لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً- ای پسر ابی قحافه آیا درکتاب خدا است که توازپدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم مطلب تازه ای آوردی- این سخنرانی وخطبه جالب را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ضبط فرموده (1) و چون بنای ما در این کتاب بر اختصار است از ذکر آن خودداری میشود ونیز ابن طیفور بغدادی در کتاب بلاغات النساء این خطبه را نقل نموده است.
چهارمین احتجاج و دادخواهی آنحضرت هنگامی بود که به اتفاق مولا امير المؤمنين ( علیه السلام ) به نزد ابی بکرآمد و با او به قرآن احتجاج فرمود : وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ - (2) - سلیمان ازداود ارث برد -
ص: 91
2 درخواست زکریای پیغمبر(علیه السلام) از خدا : " رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ (1) - خدایا به من فرزندی کرامت فرما که از من و از آل یعقوب ارث ببرد -
3-فرمان خدا در مورد ارث : " يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ ۖ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ ۚ"(2) - سفارش میکند خدا در اولاد شما که برای پسر به اندازه سهم دودختر است- (پس دختر به طریق اولی ازپدر ارث میبرد ) و این محاجه شاهدخت اسلام در کتاب مختصر كنز العمال در حاشیه مسند احمد حنبل ذکر شده است ،
پنجمین موردی که شاهدخت عزیز اسلام در مقام احتجاج برابرهیئت حاکمه قیام فرمود همان موردی است که ابن ابی الحدید از ابی بکرجوهری نقل کرده است: پس آز آنکه ابی بکر خلافت را به چنگ آورد فاطمه سلام الله علیها بر او وارد شد و میراث پدر را از وی مطالبه کرد و ابی بکر از پرداخت میراث پدر به وی امتناع ورزید ، فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: اگر در همین امروز تو بمیری وارث توکیست؟ ابی بکرجواب داد: فرزندان واهل من ، فاطمه سلام الله علیها فرمود: پس چگونه وارث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) تو باشی و فرزندان واهل او از وی ارث نبرند؟ ابی بکر در پاسخ گفت: چنین نیست ، من ادعا نکرده ام
ص: 92
که وارث پیغمبرم ، حضرت فرمود: پس چگونه فدك را تصرف نمودی ؟ در حاليكه آن ملك شخص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بود و ما را از آن محروم ساختی؟(1)
والبته غیر از این هم موارد دیگری پیش آمد که فاطمه (سلام الله علیها) در مورد فدك احتجاج فرمود
البته بزودی شرح این مطلب خواهد آمد که برحسب آنچه که در تواريخ معتبر وكتب سيره وصحاح نقل شده است ، پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فدك را در زمان حیات خود به فاطمه (سلام الله علیها) عطا فرمود و هنگام رحلت رسول الله فاطمه (سلام الله علیها) متصرف فدک بود ، هنگامیکه ابی بکر روی کارآمد افرادی را فرستاد فدک را تصرف کردند و بدینوسیله از فاطمه (سلام الله علیها) گرفت ، و هنگامی که از زهرا (سلام الله علیها) بینه و گواه بر مالکیت وی نسبت به فدك مطالبه کرد به ابی بکر گفته شد : زهرا (سلام الله علیها) متصرف وذواليد است و متصرف نباید برای اثبات ملکیت خود شاهد اقامه کند، بلکه آنکسی که در برا بر وی ادعا دارد که اومالک نیست باید بینه بیاورد ،
پس روی مبنای محاکمه رسمی لازم نبود فاطمه (سلام الله علیها) شاهد بیاورد ، و اینکه علی ( علیه السلام ) وام ایمن را به عنوان شاهد بر مطلب حاضر فرمود نه از
ص: 93
باب گواهی رسمی ، بلکه از باب استظهار مطلب به گواهی آنها استدلال فرمود ، و چون ابی بکر بر خلاف حق و عدل از وی شاهد طلبید و او را ملزم به اتیان بینه کرد، زهرا (سلام الله علیها) برای اثبات سخن خود گواهان محکم و عادلی را حاضر فرمود (و از طرفی هم برای اینکه زیر بار الزام زور و غیر عادلانه ابی بکر نرفته باشد گواهان را تکمیل نفرمود، زیرا تکمیل شهادت از طرف زهرا (سلام الله علیها) در این مورد یکنوع تصویب زورگوئی ابی بکر بود )
از همه این سخنان گذشته ، سئوال : چرا و به چه دلیل باید شهادت وگواهی علی (علیه السلام) ( که افضل امت بوده است ) به اينكه فدك اعطائی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به زهرا (سلام الله علیها) بوده وزهرا ( سلام الله علیها ) مالك فدک است پذیرفته نشود ؟ اماگواهی ابی بکر (برخلاف قرآن ) به اینکه میراث پیغمبر( صلی الله علیه وآله ) به مسلمانان برمیگردد مورد پذیرش واقع شود؟ این اسقاط شهادت و پذیرش گواهی در این دو مورد چرا ؟
ص: 94
بعضی گفته اند: فاطمه (سلام الله علیها) در اولين وحله مطالبه فدك ادعاى میراث داشت، سپس ادعا کرد: که فدك اعطائی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بوده واومالك است، و این قول درست نیست، بلکه مطلب بعکس بوده در سیره حلبی (1) نقل شده: ادعای میراث از فاطمه (سلام الله علیها) دربرابر ابی بکر هنگامی اتفاق افتاد که قبلا وی ادعا فرموده بود : فدك اعطائی رسول الله (صلی الله علیه وآله) بوده است و از او گواه طلبیدند و علی( کرم الله وجهه) به اتفاق ام ایمن بر این مطلب گواهی دادند ، وموضوع از این
ص: 95
قرار بود: که فاطمه (سلام الله علیها) بعد از وفات پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به نزد ایی بکرآمد
و فرمود: فدك اعطائی پدرمن است که در زمان زنده بودن خود به من بخشیده بود، ابوبکر این مطلب را انکار کرد و گفت: گواهی برادعای خود اقامه کن، پس علی ( علیه السلام ) به نفع زهرا (سلام الله علیها) گواهی داد ، ابی بکر شاهد دیگری طلبید و ام ایمن هم نیزبراین مطلب شهادت داد ، ابوبکر گفت: ای دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) تو خود میدانی که شهادت با گواهی يك مرد ودوزن تکمیل میشود .
وصاحب معجم البلدان نیز این مطلب را در ماده" فدك " به همين كيفيت بیان میکند که اوّل فاطمه (سلام الله علیها) نسبت به فدك ادعای نحله فرمود ، و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214 نیز این قضیه را به همین کیفیت از ابی بکر جوهری نقل نموده است.
هشام بن محمد از پدرش نقل کرده که فاطمه (سلام الله علیها) به ابی بکر گفت : " اينك ام ایمن گواهی میدهد: که پدرم فدك را به من عطا فرمود ، ابی بکر درجواب گفت:" ای دختر پیامبر (صلی الله علیه وآله) سوگند به خدا پروردگار مخلوقی را نیافریده که از پدرت رسول الله (صلی الله علیه وآله) در نزد من محبوب تر باشد و آن روزی که پدرت از دنیا رفت دوست داشتم آسمان به زمین فرود آید .
ص: 96
سوگند به خدا اگر دخترم عایشه اظهار احتیاج کند از نظر من بهتر است از اینکه تورا در حال اظهار حاجت ببینم، آیا تومی پنداری که من حق سرخ وسفید و افراد گوناگون را بپردازم و نسبت به اداء حق تو به تو ستم کنم؟ در حالیکه تودختر پیغمبر خدائی ، این مال اصلا مال پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبوده و جزء اموال مسلمین است (1) وبيغمبر (صلی الله علیه وآله) عایدات این ملک را در لشگرکشیها و انفاق فی سبیل الله مصرف می فرموده، پس چون پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) وفات یافت من جانشین اویم و باید این ملک را همچنانکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) تصدّی می فرمود هم اکنون من تصدی کنم
ص: 97
( در برابر این جملات و کلمات مضطرب و چند پهلوی ابی بکرفاطمه (سلام الله علیها) سخت برآشفت .)
و فرمود : سوگند به خدا دیگر با تو صحبت نمیکنم آبی بکر درجواب گفت: " به خدا قسم هیچگاه من با توقطع فامیلی نمیکنم ". فاطمه (سلام الله علیها) فرمود : " بخدا قسم برتونفرین میکنم " ابی بکر درجواب گفت : " سوگند به خدا تو را دعا خواهم کرد "
هنگامی هم که مرگ فاطمه (سلام الله علیها) نزديك شد وصیت کرد که ابی بکر بر او نماز نخواند . ولذا زهرا (سلام الله علیها) شبانه دفن شد ، وعباس بن عبدالمطلب بروی نمازگذارد و بین وفات پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ووفات زهرا (سلام الله علیها)
ص: 98
هفتاد و دو شب فاصله شد ، (1)
در اینجا میگوئیم آنچه از این روایت و روایات مشابه آن ( که بعد از این ذکر میشود ) بدست میآید ، ابوبکر از نظر فاطمه (سلام الله علیها) تبرئه نشد والا علتی نداشت که زهرا (سلام الله علیها) براو تا این درجه خشمگین باشد
آری فاطمه (سلام الله علیها) میدانست انگیزه ابی بکر درغصب فدك ومحروم ساختن وی را از حق خود فقط سیاست روز است و بس و هم او وی را واداشته که ادعای زهرا (سلام الله علیها) را تصدیق نکند
ابن ابی الحدید میگوید: من از علی بن فاروق استاد مدرسه مغربیه بغداد سئوال کردم آیا فاطمه (سلام الله علیها) راستگو بوده است؟ گفت آری .
گفتم: پس چرا ابی بکرفدك را به وی نداد با اینکه میدانست او راست می گوید . "
ص: 99
استاد با اینکه زیر بار حق نمیرفت و اخلاقا مرد باابهت وکم مزاحی بود در اینجا جواب لطیفی داد، گفت: اگر ابابکر به مجرد ادعای فاطمه (سلام الله علیها) فدك را به او رد کرده بود فردای آن میآمد و ادعا میکرد که باید خلافت وحکومت شوهرش را برگرداند، آنگاه ابوبکرنمیتوانست عذر بياورد ونه
هم میتوانست موافقت کند چون با رد فدك به مجرد ادعا تثبیت کرده بود که فاطمه (سلام الله علیها) در هرچه که ادعا کند بدون اینکه احتیاج به دلیل وشاهد داشته باشد راستگواست ،
ابن ابی الحدید میگوید : اگرچه این کلام استاد برسبیل شوخی و مزاح گفت ولی سخن بسیار صحیحی است ،(1)
ص: 100
ما میگوئیم: علی بن فاروق مدرس کلام خوبی گفت ولی چه باید کرد؟ که اجتهادات و تأویلات موجب میشود که افراد اشتباه کنند و در خلاف حقیقت واقع شوند
ص: 101
اما مدارك نحله وعطيه بودن فدك از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به زهرا (سلام الله علیها) در کنزالعمال تصریح به این مطلب شده است ، در مختصر کنزالعمال که در حاشیه مسند احمد حنبل چاپ شده در مسئله صله رحم از کتاب اخلاق. از ابی سعید خدری نقل شده که اوگفت هنگامی که این آیه
نازل شد : "وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ " - ای پیغمبرحق نزدیکان را تأدیه کن - پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود :" ای فاطمه فدك از آن تواست " وهمين روایت را حاکم در کتاب تاریخ خود نقل فرموده است . در تفسيردرالمنثور(1) امام جلال الدین سیوطی شافعی ذکر نمود که بزار از ابی یعلی و ابن ابی حاتم وابن مردویه از ابی سعیدخدری نقل کرده اند که او گفت هنگامیکه این آیه نازل شد:(وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ) پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فاطمه (سلام الله علیها) را خواند و فدك را به وی عطا فرمود (2)
ص: 102
شيخ سلیمان قندوزی نقشبندی حنفی از ثعلبی نقل کرده : علی بن الحسين ( علیه السلام ) به مردی از اهل شام فرمود: " ما همان ذی القربی هستیم که خدا به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) امر کرد حقشان را تأدیه کند(1)
ابن ابی الحدید روایت مذکور را از راویان دیگری غیر از ابی سعید خدری
ص: 103
نیز نقل نموده است که چون این آیه نازل شد و"" پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فاطمه (سلام الله علیها) را خواند وفدك را با وعطا فرمود (1)
ص: 104
ابن حجر درکتاب الصواعق المحرقه باب 2 صفحه 32 گفته است : ابوبكر فدك را از فاطمه (سلام الله علیها) گرفت در حالیکه او مرد مهربانی بود، زیرا براو ناگوار بود که روش پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را تغییر بدهد، فاطمه (سلام الله علیها) نزد او آمد .ادعا کرد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فدك را به من بخشیده است، ابوبکر گفت آیا شاهدی داری؟ على (علیه السلام ) وام ايمن به نفع زهرا (سلام الله علیها) در این قضیه گواهی دادند، ابوبکر گفت : آیا به گواهی يك مرد ويك زن تو ادعای استحقاق میکنی ؟
ما میگوئیم: پس بنابراین انکار این مطلب : که زهرا (سلام الله علیها) متصرف فدك بود وابوبكر آنرا با اعمال زور و قدرت از او گرفت معنا ندارد، و هرکس منکر این مطلب باشد در برابرکتاب خدا و سنت پیغمبراکرم (صلی الله علیه وآله) جز زورگوئی واجتهاد مستبدانه دلیل دیگری نخواهد داشت.
علامه سمهودی در کتاب وفاء الوفاء از حافظ بن مشیه از نمیرین حسان نقل کرده که او گفت: من به زید بن علی (برادر امام با قرعلیه السلام) گفتم این
ص: 105
عمل ابی بکر درنظر من خیلی پست است که فدك را به زور از فاطمه (سلام الله علیها) گرفت، زید گفت : ابوبکر مرد مهربانی بود، ولی نمیخواست روش رسول الله (صلی الله علیه وآله) را تغییر بدهد، فاطمه (سلام الله علیها) نزد اوآمد وفد ك را از وی مطالبه کرد ، و مدعی شد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فدك را به من عطا فرموده . ابوبکر گفت آیا گواهی بر این ادعا داری؟ زهرا (سلام الله علیها) ابتداءا علی (علیه السلام) را به عنوان گواه نزد ابی بکرآورد ، و علی (علیه السلام) در این جریان به نفع فاطمه (سلام الله علیها) شهادت داد، سپس ام ایمن را به عنوان شاهد آورد و ام ایمن روکرد به ابی بکر و عمر ، گفت آیا شما دو نفرشاهدید که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) گفت : " ام ایمن از اهل بهشت است؟" گفتند: چرا ، ام ایمن فرمود: پس من هم گواهی مید هم که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فدك را به فاطمه بخشید ،
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه به همین مضمون حدیثی از ابی بکر جوهری نقل کرده است ، (1)
ص: 106
بنابر این حدیث اگرابوبکر سخن فاطمه (سلام الله علیها) را قبول ميكرد وفدك را رد مینمود ، در این صورت در قضاوت خود اعتماد برادعای صرف نکرده بود وبدون بینه حق را به صاحب حق نپرداخته بود ، زیرا این گفتارام ایمن (آیا شما دو نفر شهادت میدهید که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود ام ایمن از اهل بهشت است ) به منزله اقرار و اعترافی بود که ام ایمن از ابی بکر وعمر گرفت براین که ام ایمن درگواهی خود راستگواست به طوریکه نسبت به ثبوت هر حقی که او شهادت بدهد برای حاکم عادل قطع و یقین حاصل میشود که آن حق ثابت است، و بنابراین رد این شهادت برای حاکم جایز نیست. درسنن ابی داود این مطلب آمده که هرگاه در جریانی يك شاهد گواهی داد ، و حاکم میدانست که این شاهد راست میگوید ، دراین صورت برای حاکم جایز است که طبق همان گواهی حکم کند ، سپس برای استدلال به این مطلب حدیث شهادت خزیمه بن ثابت را که (به نفع پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در معامله ای علیه مرد اعرابی شهادت داد، وگواهی او به جای شهادت دوشاهد عادل پذیرفته شد ) نقل میکند(1)
ص: 107
گذشته از این در اینجا با گواهی ابوبکروعمر به راستگوئی ام ایمن نصاب
ص: 108
شهود کامل میشود زیرا در این قضیه ام ایمن از ابی بکر و عمر اقرار گرفت که او راست میگوید، پس با این اقرار گویا ابوبکر و عمر به آنچه ام ایمن شهادت داده گواهی دادند، و بنابراین باید گفت زهرا (سلام الله علیها) در اینجا چهار گواه داشت : 1- على (علیه السلام) 2- ام ايمن - 3 ابی بکر 4 عمر . زیرا ابوبکر و عمر درضمن اقرار به راستگوئی ام ایمن شهادت دادند که هر چه ام ایمن بگوید ثابت وصحیح است ، بلکه ممکن است گفته شود در اینجا اصلا احتیاج به شهادت شاهد و گواه نبود، زیرا ابوبکر خود را از طرف امت و ملت اسلام مدعی زهرا (سلام الله علیها) به حساب آورده بود و با اینکه او اقرار کرد که ام ایمن زن راستگوئی است و با فرض اینکه ام ایمن شهادت داد كه فدك متعلّق به فاطمه (سلام الله علیها) است پس گویا ابوبکر که خود مدعی بود اقرار کرده که فدك متعلّق به فاطمه (سلام الله علیها) است و با اقرار مدعی به ثبوت حق برای مدعی علیه جائی برای شهادت و گواهی شاهد باقی نمی ماند.
ص: 109
بعضی از طرف خلیفه عذر تراشیده اند که ابوبکر برمبنای اعتقاد خود نمیتوانست فدك را به فاطمه (سلام الله علیها) تسلیم کند ، زیرا او از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) روایت کرده بود که متروکه رسول الله (صلی الله علیه وآله ) صدقه است ، پس با اعتقاد به اینکه فدك صدقه است چگونه میتوانست آنرا به زهرا (سلام الله علیها) تسلیم کند ولی بنا برآنچه ما در اینجا ثابت کردیم اعتذار از جانب خلیفه همان عذر بدتر از گناه است، زیرا اصلا فدك متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبود زیرا با این شهادتها و گواهی ها ثابت شد که فدک را پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در زمان زنده بودن خود به دخترش زهرا (سلام الله علیها) بخشیده بود ، واگر ابوبكر فدك را به فاطمه (سلام الله علیها) تسلیم میکرد به عنوان اینکه آن نحله پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است رد کرده بود و این با صدقه بودن متروکه (پیغمبر(صلی الله علیه وآله) منافاتی نداشت.
ص: 110
از جمله مطالبی که بر تصرف زهرا (سلام الله علیها) درفد ك دلالت دارد ، وثابت کرده که فدك قبلا دردست فاطمه (سلام الله علیها) بوده و آنرا به زور از چنگ وی خارج کرده اند: عبارت نهج البلاغه در مورد نامه امام امیرالمؤمنین عليه السلام به عثمان بن حنیف است . در آنجا میفرماید :
" بلى كانت في أيدينا فدك مِن كُلَّ ما اظْلَتُهُ السَّماء فشحت عليها نفوس قوم وسخت عنها نفوس قوم آخرين، ونعم الحكم الله ، وما اصنع بفدك وغيرقَد كَ وَالنَّفْس مظاتها في غَدٍ جدت " - آری - در دست ما از آنچه آسمان سایه افکنده است فقط فدک بود ، که عده ای به آن بخل ورزیدند وعده دیگر از آن چشم پوشیدند، و بهترین حاکم خدا است من فدك وغير فدك راچه کنم؟ در حالیکه گمانگاه نفس من فردای گور است-
ابن ابی الحدید درضمن تفسير كلمات و جملات مولا ( علیه السلام ) در این عبارت میگوید : " وهذا الكلام كلام شاك متظلّم " - این سخن سخن ستمدیده
ص: 111
ای است که از جنایات شکایت میکند.(1)
در هر حال از این بیان مولا ( علیه السلام ) چنین برمیآید که فدك قبلا در دست فاطمه ( سلام الله علیها ) وعلى (علیه السلام) بوده و به زور وظلم از آنها گرفته شده و در مقام احقاق حق در مرز مشاجره وادعا اهل البیت(علیه السلام) کوتاهی نکردند .( اگرچه در مقام اخذ حق خود به زور و اسلحه متوسل نشدند ) و چون حاکم جنایتگر زمان به شکایت آنها توجهی نکرد و حکومتهای قلدر بعدی هم به دادخواهی آنان گوش ندادند در نتیجه علی (علیه السلام) شکایت را به درگاه خدا برد و فرمود : " نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ " - بهترین حاکم خدا است - بعضی در اینجا گفته اند اگر فدك واقعا ملك فاطمه (سلام الله علیها) بود پس چرا علی علیه السلام درزمان حکومت خود در مورد فدك همانند خلفاء گذشته رفتار کرد و آن را به عنوان بازمانده زهرا (سلام الله علیها) تمليك نفرمود ؟
در پاسخ میگوئیم: انسان هر طور که بخواهد اموال خودش را برحسب مصالح شخصی و نوعی میتواند تصرف کند، علی (علیه السلام) مصلحت خود را دراین ندانست که فدک را به عنوان يك دارائی شخصی تصاحب کند و مصلحت را در این دانسته که عایدات آنرا بین فقرا تقسیم نماید ، گذشته
ص: 112
از این جواب این اشکال را خود مولا ( علیه السلام ) دنباله فرمایشش درهمین نامه بیان فرموده است ، میفرماید : " وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وغَيرِ فَدَ كٍ و النَّفْسُ مَظاتُها فِى غَدٍ جَدَتْ " تا آنجا که میفرماید : " وَإِنَّمَا هِيَ نَفْسي اروضها بِالتَّقوى لِتَأْتي آمَنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْاكْبَرَ تَثْبِتُ عَلَى جَوَانِبِ الْمُزْلَقِ - به درستیکه نفس خود را به سبب تقوی ریاضت میدهم برای اینکه در روزترس بزرگ امنیت داشته باشد و بر فراز پرتگاه لغزنده (صراط) ثابت بماند - در اینجا گویا مولا (علیه السلام) میفرماید با اینكه فدك ملك شخص من است ولی من آنرا رها میکنم و از آن صرفنظر مینمایم چون عاقبت من فردای گوراست و با اعراض از اموال دنیاچه فدك و چه غیرفدك نفس خود را ریاضت مید هم که به عشق دنیا و ثروت دنیا آلوده نشود و این ریاضت را به این خاطر انجام میدهم که در روز قیامت مصون از ترس و وحشت باشم ،
ص: 113
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (1) این حدیث را با سلسله سند از عيسى بن عبد الله بن محمد بن على ابيطالب (علیه السلام) از امیرالمؤمنين على عليه السلام نقل کرده که آنحضرت فرمود : فاطمه (سلام الله علیها) نزد ابی بکر رفت و گفت پدرم فدك را به من بخشید، وعلى (علیه السلام) وام ایمن بر این مطلب گواهند ، ابوبکر گفت: ای دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) توبه پدرت غیر از حق نسبتی نخواهی داد، پاره پوستی طلبيد وتثبيت مالكيت زهرا سلام الله علیها را نسبت به فدك در آن نوشت و به دست فاطمه (سلام الله علیها) داد ، فاطمه (سلام الله علیها) نامه را گرفته از نزد ابی بکر خارج شد، درراه با عمر ملاقات کرد، عمر از آنحضرت پرسید: کجا بودی؟ زهرا (سلام الله علیها) فرمود : هم اکنون از نزد ابی بکر میآیم و برحسب گواهی علی ( علیه السلام ) وام ایمن ابي بكر فدك را به من رد کرد و این نامه را به عنوان تأیید مالکيت من نسبت به فدك به من داد، عمر نامه را از دست زهرا (سلام الله علیها) گرفت و نزدایی بکرآمد ، از او
ص: 114
پرسید تواین نامه را به فاطمه (سلام الله علیها) دادی؟ ابوبکر گفت : آری، عمر گفت: علی (علیه السلام) به استفاده خود گواهی داده وام ایمن هم زنی بیش نیست، آب دهان بر نوشته ابی بکرانداخت و سپس آنرا پاره کرد ،(1)
ص: 115
ص: 116
ص: 117
ص: 118
ص: 119
در اینجا ما میگوئیم اگر این حدیث از امیرالمؤمنين ( علیه السلام ) صحیح باشد پس عمر درپاره کردن نامه ابی بکراجتهاد مستبدانه بکار برده ، گذشته از اینکه این عمل خروج از طاعت امام او ابی بکر بوده نسبت به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) تجاسروگستاخی ورزیده است است ، چون به آنحضرت طعن زده .درحالیکه عمرکسی بود که در غدیرخم اقرار کرد : " عَلَى وَلِى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ " - على (علیه السلام) بر هر مرد مؤمن وزن مؤمنه ولایت دارد - وبه اين - مطلب فخررازی در تفسیر خود جلد 3 صفحه 236 و ابن کثیردرکتاب البدايه والنهايه جلد 7 صفحه 349 تصریح کرده اند : که عمربن خطاب در روز غدیردست علی ( علیه السلام ) را گرفت و گفت : " هنيئا لك يا بن أبي طالب أصبحت مولاى ومولا كلّ مؤمن ومؤمنة " - مبارك باد برتوای پسر
ص: 120
ای پسرایی طالب مولای من و مولای هر مرد مؤمن وهر زن با ایمان گشتی محب الدین طبرى دركتاب " الرياض النضره في مناقب العتره " جلد 2 صفحه 169 این جریان را نقل کرده است .
ص: 121
ابن ابی الحدید و عموم مورخین از هشام بن زیاد آل عثمان نقل کرده اند که او گفت: هنگامیکه عمر بن عبد العزیز حکومت را به چنگ گرفت ، فدك را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) رد کرد و نامه ای به والی مدینه ابی بکر عمروبن حزم نوشت ، و او را مأمور این جریان ساخت، والی مدینه نامه ای به
عمر بن عبد العزیز نگاشت و گفت فرزندان و بستگان فاطمه (سلام الله علیها) زیادند عده ای از آنها جزء قبیله آل عثمان اند و عده ای جزء فلان قبیله وفلان قبيله ، فدك را به كداميك آنها رد کنم ؟
عمر بن عبد العزیز از این نامه سخت برآشفت درجواب والی مدینه نوشت عجب مأمورنابخردی، اگر به تو نامه ای بنویسم و بگویم گوسفندی را بکش درجواب از من سئوال میکنی آیا شاخ دار باشد یا بی شاخ ؟ واگر به تو نامه ای بنویسم و بگویم گاوی را ذبح کن از من میپرسی رنگش چه باشد به مجرد اینکه نامه من رسید فدك را بین فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) وعلى (علیه السلام ) تقسيم کن ،(1)
ص: 122
ص: 123
ياقوت الحموی درکتاب معجم البلدان در ترجمه فدك گفته : درسنه 210 هجری مأمون فرمان داد که فدک را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) واگذار کنند ، و دستور داد سند مالکیتی برای آنها به ثبت رسید هنگامیکه سند تنظیم شده برای مأمون قرائت شد ، دعبل شاعر درمجلس حاضر بود، از جاحرکت کرد و این شعر را انشاء فرمود : أصبح وجه الزمان قد ضَحكا ***برد مامون هاشما فدكا
-روزگار خندان شد به اینکه مأمون فدك را به بنی هاشم رد نمود -
ومثل همین روایت درکتاب تاریخ المدينه سمهودی (1) نقل شده است ، وابن ابی الحدید آنرا در شرح نهج البلاغه از ابی بکرجوهری روایت کرده است
ص: 124
سمهودی گفته: هنگامیکه عمر بن عبد العزیز حکومت را به چنگ گرفت به فرماندار مدینه نامه نوشت فدك را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) واگذار کند، و درزمان حکومت وی فدك در دست بنی فاطمه (سلام الله علیها) بود. هنگامیکه یزید بن عبد الملك برخلافت مسلّط شد فدك را از فرزندان زهرا (سلام الله علیها) گرفت و تا انقراض بنی امیه فدك در دست امویان بود ، اولین حاکم عباسی (ابوالعباس سفاح ) فدك را به حسن بن الحسن ( علیه السلام ) واگذار کرد و او قیم فدك بود و عایدات آنرا در فرزندان امیرالمؤمنین (علیهم السلام) تقسیم میکرد ، بعد ازوی چون بنی حسن (علیه السلام) برمنصور دوانیقی شوريدند ، منصور فدک را از آنها گرفت، پس از منصور فرزند او مهدی عباسی فدک را به آنها رد کرد ، سپس موسی هادی (برادرمهدی) فدك را از بنی علی (علیهم السلام) گرفت و تا زمان مأمون فدك بدست علویین برنگشت
ص: 125
در زمان مأمون علویون اجتماع کردند و شخصی را به نزد مأمون فرستادند وفدك را ازوی مطالبه کردند، مأمون دستور داد سندی به عنوان مالکیت فدك جهت فرزندان علی (علیه السلام) تنظیم شود ، سند تنظیم شده در مجلس مأمون قرائت شد و در آن مجلس دعبل شعر مذکور را انشاء کرد ،
متن سندی که به عنوان تثبيت مالكيت بنى الزهرا ( سلام الله علیها ) نسبت به فدك مأمون تنظیم کرد از این قرار است، که میگویند مأمون به حاكم مدينه( قثم بن جعفر) نوشت: " پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فدك را به دخترش فاطمه (سلام الله علیها) بخشید و بر وی تصدّق فرمود و این یک موضوع روشن و آشکاری بود و درمیان بستگان و فرزندان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شهرت داشت، پس از رسول الله (صلی الله علیه وآله) فاطمه (سلام الله علیها) تا هنگامیکه زنده بود مرتب نسبت به مالكيت فدك واينكه او اولی از دیگران است ادعا داشت، و هم اکنون نظر ما بر این تعلّق گرفته است که فدك به ورثه زهرا (سلام الله علیها) رد شود، اينك به تودستورمیدهم که آنرا به محمد بن یحیى بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين (علیه السلام) ومحمد بن عبد الله بن علی بن الحسين (علیه السلام) واگذار کنی ، تا خویشان و بستگان خود را با درآمد آن تأمین کنند (1)
ص: 126
ص: 127
ص: 128
ظاهر عبارت این سند حاکی است که فدك دردست زهرا (سلام الله علیها) بوده است و مالكيت زهرا (سلام الله علیها) نسبت به فدك در نزد اهل البیت (علیهم السلام) معروف بوده و فاطمه (سلام الله علیها) با اینکه صدیقه بوده است تا دم مرگ مرتب در مقام ادعاى مالكيت فدك مخاصمه داشته است، و با این حساب که فدك
ص: 129
ملك زهرا (سلام الله علیها) بود و درتصرف وی بوده معنی نداشت که در مقام محاکمه از وی بینه مطالبه کنند، و یا او را از ارث پدرش منع نمایند. اصولا در مقام اثبات مالکیت متصرف نباید اقامه بینه کند، بلکه مدعی او باید بینه و شاهد برای اثبات مالکیت خود ونفى مالكيت متصرف بياورد و برحسب آنچه که درکتابهای معتبره وصحاح وسنن و تاریخ بدست آمد، ابوبکر ادعا کرد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) امرفدك را بعد از خود به عهده حکومت وقت واگذار فرموده ، و نیز ادعا کرد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) گفته محمد صلی الله علیه وآله وذريه او فقط میتوانند درخوراك وغذای خود از این مال استفاده کنند .ولی براین مال ولایتی ندارند، چون این دو ادعای ابی بکر درمقام نفی مالکیت متصرف ( زهراسلام الله علیها) بوده پس او باید اقامه بینه کند نه فاطمه (1)
ص: 130
ادعای ابی بکر به اینکه فدک به بیت المال برمیگردد بدون شاهد وبینه ادعای بی وجهی است زیرااگر ابوبکر ادعا میکرد که مثلا مال ابی هریره بعد از مرگش صدقه است، و هیچگونه شاهد و دلیلی براین مطلب نداشت آیا این ادعا مسموع بود؟ مسلّم اینگونه ادعاها دربرابرادعای وارث که پس از مورث طبق حكم شارع رب المال است پذیرفته نیست .
پس بنابراین شاهد طلبیدن ابی بکر از فاطمه (سلام الله علیها) چه محمل وجهت
ص: 131
صحیحی میتواند داشته باشد؟ روی این حساب ثابت میشود که ابی بکر دراخذ فدك از زهرا (سلام الله علیها) و ارجاع آن به بیت المال هیچگونه دلیلی نداشته است
ايراد : در مورد فدك ابوبكر بر طبق علم خود حکم کرد ، زیرا برحسب روایتی که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل کرده بود چنین تشخیص داد که فدك متعلّق بقاطبه مسلمین است ، ولذا آنرا از زهرا (سلام الله علیها) گرفت ،
پاسخ: اولا حاکم حق ندارد برطبق علم واقعی خود حکم کند زیرا پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرموده است : " إِنَّمَا أَقْضَى بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَالاَیْمَانِ" من بين شما مسلمانان به مقتضای بینه (شاهد ) وقسم حکم میکنم " إِنَّمَا" افاده حصر میکند ، یعنی خصومت ونزاع هنگامی بر طرف میشود که از طرف مدعی بینه (شاهد) اقامه گردد ، و به همین جهت ابوبكر ازفاطمه (سلام الله علیها) بینه مطالبه کرد، منتهی مطالبه بینه از زهرا
سلام الله علیها اشتباه بود ، زیرا او متصرف درفدك بود و مدعی علیها بحساب میآمد خود ابی بکر که ادعا داشت تصرف فاطمه (سلام الله علیها) عدوانی است مدعی محسوب میشد ، (1)
ص: 132
ثانيا - درصورتیکه ابوبکرمیدانست که تصرف زهرا (سلام الله علیها) درفد ك نا مشروع است وقطع داشت که فاطمه (سلام الله علیها) بر حسب آن روایتی که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل كرده مالك فدك نيست ، پس چرا از زهرا (سلام الله علیها) شاهد و گواه طلبید
در اینجا شهادت شاهد برخلاف یقین وعلم ابی بکرنتیجه ای نداشت زیرا ابوبکر بر حسب آنچه که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیده بود یقین به خلاف آن گواهی حاصل کرده بود،
ثالثا - حاکم از خود ادعای زهرا ( سلام الله علیها ) علم پیدا میکند که فدك متعلق به او است، زیرا فاطمه (سلام الله علیها) شخصیتی است که قرآن به پاکی اواز هرگونه
ص: 133
پلیدی شهادت داده است، (1) به علاوه علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) با آن فضیلت اخلاقی وصدق وصفا وام ایمن بزرگ زنی که رسول الله صلی الله علیه وآله به بهشتی بودن وی گواهی داده، اینها هم به حقانیت زهرا (سلام الله علیها) شهادت دادند، و با این کیفیت احتیاجی به تکمیل نصاب شهادت نبوده است ، درصورتیکه ابوبکر تصمیم داشت به مقتضای علم خود رفتار کند این ادعا با این شهود محکم ترین عواملی بودند که میتوانستند برای ابوبكر علم به ثبوت ملكيت فدك جهت زهرا (سلام الله علیها) ایجاد کنند
ص: 134
در این مطلب تردیدی نیست که زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نسبت به حجراتی که در آن ساکن بودند ادعای ملکیت داشتند و خود را مالک آن اطاقها میدانستند ، وابوبکر هم مالکیت آنها را نسبت به آن حجرات تصویب کرد .وحال اینکه فاطمه (سلام الله علیها) از زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) اولى به تصديق بود ، زيرا وی به دلیل آیه تطهیر مصون از دروغ بوده است و به دلیل آیه مباهله زهرا در برابر نصاری نجران حجت رسالت و پیامبری پیغمبر (صلی الله علیه وآله) قرار گرفت ،
موجودی که خود حجت و دلیل نبوت پیغمبراسلام (صلی الله علیه وآله) بوده چگونه ممکن است به ناحق ادعا کند ، ومسلم او معصوم از خطا و گناه بوده است (1)
ص: 135
ص: 136
ص: 137
ص: 138
ص: 139
ص: 140
اصولا علت اینکه در مقام مخاصمه موضوع اقامه بینه از طرف مدعی تشریع شده است بجهت اینکه بینه و شاهد موجب میشود که ظن بصدق مدعی تقویت گردد ، ولذا در شاهد عدالت معتبر است، زیراگواهی شاهد عادل موجب تقويت ظن بصدق مدعی خواهد بود ، ولذا از نظر بعضی از فقها جایز است که اگر حاکم علم بواقع داشت بدون اقامه بینه وگواهی شاهد بر طبق علم خودش حکم کند، زیرا علم او بواقع از ظنّی که میخواهد
ص: 141
از طریق بینه نسبت بواقع حاصل کند قوی تر است ولذا اگر منکر بنفع مدعی اقرار کرد با وجود اقرار اونیازی به بینه نیست، زیرا اقرار مفکر از نظر ایجاد ظنّ برای حاکم بصدق مدعی از گواهی شاهد قوی تراست.
پس جائی که حاکم علم بواقع دارد، علم اوهم بربینه و هم براقرار مقدم است ، و با وجود علم بینه و شهادت که موجب ظن است مورد نیازنیست .گذشته از این در شرع مقدس اسلام لازم نیست که مدعی حتما دو شاهد بیاورد بلکه اگريك شاهد هم آورد و سوگند خورد از نظر اثبات صدق او کفایت میکند، وروش خلفاء راشدین نیز بهمین ترتیب بوده است.
در كتاب كنز العمال تأليف متقی حنفی در فصل سوم از کتاب شهادات ج 3 ص 178 نقل کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وابوبکروعمر وعثمان بگواهی یك شاهد با قسم حکم میکردند، و در همین کتاب از علی (علیه السلام) نقل کرده که آنحضرت فرمود جبرئیل قانون قضا را برای پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بقسم و يك شاهد نازل کرد.
درکتاب صحیح مسلم جلد 5 صفحه 128 باب وجوب الحكم بشاهد ويمين از کتاب اقضیه از ابن عباس نقل شده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بيك شاهد با قسم حکم میفرمود، ونووی در شرح این کتاب گفته: عموم علماء اسلام از
ص: 142
صحابه وتابعين و سایر علماء فرق مختلف اسلامی در این مطلب متفق اند که در منازعات مالی يك شاهد با قسم از نظر مدعی کفایت میکند و ابوبكر وعلى ( علیه السلام ) وعمر بن عبد العزيز ومالك بن انس وشافعى واحمد حنبل وفقهاء مدينه وعلماء حجازهمین نظریه را دارا بودند.
پس بنابراین مناسبت نداشته که ابوبکر به زهرا (سلام الله علیها) بگوید : " يك شاهد دیگرزن یا مرد باید بیاوری
دفاع: ممکن است گفته شود: تبرئه ابی بکر از تهمت زدن به پیغمبر صلی الله علیه وآله مقتضی است که ادعای او (به اینکه متروکه پیغمبرصلی الله علیه وآله صدقه است خالی از اشکال باشد
ایراد: ما میگوئیم برائت علی (علیه السلام) از تهمت زدن به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مقتضى است که شهادت او (باینکه فدک را پیغمبرصلی الله علیه وآله به زهرا سلام الله علیها بخشیده )خالی از اشکال باشد و آنچه مناسب با جمع این دوتبرئه است نحله بودن فدك است، زیرا ادعای علی (علیه السلام) با ادعای ابی بکر منافات ندارد، ابوبکر ادعا کرده که متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) صدقه است ، وعلی علیه السلام ادعا فرموده : كه فدك جزء متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نیست بلکه اعطائی آن حضرت در زمان حیاتش به زهرا (سلام الله علیها) بوده است . واین دو ادعا با هم
ص: 143
منافاتی ندارند ، و آنچه مسلم است اینستکه از سیر و تواریخ این مطلب ثابت شده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در زمان حیاتش بخششهائی به افراد داشته است ، و بگواهی علی ( علیه السلام ) فدك از همان بخششهای رسول الله (صلی الله علیه وآله) به زهرا (سلام الله علیها) بوده است، با توجه به اینکه علی (علیه السلام) شخصی است که از اتهام به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مبرا است و از همه افراد بموارد شهادت اگاه تر بوده است. زیرا پیغمبر (صلی الله علیه وآله) او را " أقضى الأمة ( دادخواهترین افراد
امت) خوانده بود ، و با این ترتیب اگر وی در کلام خود کوچکترین اثری برای تهمت احساس میکرد هیچگاه اقدام بشهادت نمیفرمود ، خلاصه با این گواهی علی (علیه السلام) اصلا فدك متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبوده تا اینکه زهرا (سلام الله علیها) بخواهد آنرا به عنوان میراث مالك شود ، يا بقول ابى بكرصدقه قرار گیرد و در امورعام المنفعه مسلمین مصرف گردد ، بلکه آنرا فاطمه سلام الله علیها قبل از مرگ پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مالك شده بود .
شگفتا . فاطمه فرمود : فدك اعطائی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است بمن ، وعلى وام ایمن بصدق ادعای وی گواهی دادند، ولی ابوبکر نه بادعای شاهدخت اسلام اعتنائی کرد و نه هم بگواهی علی ( علیه السلام ) ولی درمورد شمشير وعمامه واسترپیغمبر (صلی الله علیه وآله) که علی (علیه السلام) مدعی بود رسول الله صلی الله علیه وآله
ص: 144
آنها را بوی بخشیده ابوبکر مزاحمتی ایجاد نکرد وادعای وی را بدون بینه پذیرفت
اگر گفته شود که ابی بکر دراینجا بمقتضی علم خود حکم کرد ، پاسخ میگوئیم: اگر مطلب چنین بود پس چرا خود ابی بکر باین موضوع تصریح نکرد تا اشکالی پیش نیاید مخصوصا هنگامیکه عباس در متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) با علی (علیه السلام) نزاع داشت، چرا ابوبکر نگفت من میدانم که این اموال اعطائی رسول الله (صلی الله علیه وآله) به علی (علیه السلام) است وبدون تصريح باين مطلب حكم را بنفع على (علیه السلام) صادر کرد ، چون خود ابوبکربین این دو مورد فرقی بیان نکرده است این اشکال بروی وارد میشود.
گذشته از همه اینها در قرآن کریم آیه ای است که دلالت میکند گواهی علی (علیه السلام) بتنهائی مورد قبول است : "أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ "(1) - آیا کسیکه بربینه ای از جانب پروردگار خود استوار بوده و پهلو درمیآید او را گواهی از خود او- جلال الدین سیوطی در تفسير درالمنثور جلد 3 صفحه 324 در ذیل این آیه از ابن ابی حاتم وابن مردویه و ابونعیم از على عليه السلام نقل میکند که آنحضرت فرمود
ص: 145
از قریش مردی نیست مگر اینکه در قرآن آیه ای در مورد وی نازل شده
شخصی به آن حضرت عرض کرد: در مورد شما چه آیه ای نازل شده است
حضرت فرمود: مگرسوره هود نخوانده ای؟ که خدا میفرماید:
"أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ" در این آیه مقصود از:َنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ رسول الله (صلی الله علیه وآله) است ، ومقصود از جمله "شَاهِدٌ مِنْهُ " من میباشم ، یعنی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) کسی است که با بینه از طرف پروردگار آمده و شاهد او من هستم.
در این آیه خداوند شهادت علی (علیه السلام) را بتنهائى ملاك ثبوت وحقانیت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) دانسته است :
و نیز حموینی درکتاب " فرائد السمطين " از ابن عباس از علی کرم الله وجهه نقل کرده است که آنحضرت فرمود : " إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلي الله عليه وآله كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَأَنَا التَّالِي الشَّاهِدُ " - پیامبرخدا بربینه پروردگار خود استوار است و منهم شاهد وی هستم -
وابن مردویه بسند دیگری از علی علیه السلام روایت کرده که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود : أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ : اَنَا وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ: عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَم- مقصود از کسیکه بربینه پروردگار خود استوار است من
ص: 146
هستم و مقصود از "شاهدی که در ردیف او است " علی (علیه السلام) میباشد(1) - آنچه از این آیه شریفه بضمیمه این احادیثی که در مورد تفسیر آن وارد شده بدست میآید: اینستکه گواهی علی (علیه السلام) نسبت بشهادت سایر مسلمين يك امتیازی دارد که خداوند ملاك ثبوت و حقانیت نبوت پیغمبر
صلی الله علیه وآله را شهادت شخص علی (علیه السلام) قرار داده است، پس این آیه دلالت دارد که شهادت علی (علیه السلام) از نظر ترتیب اثر شرعی برابر با شهادت و گواهی تمام امت اسلام است، و برتمام ملت اسلام لازم است گواهی علی (علیه السلام) را بدون انضمام شاهد دیگر بپذیرند، زیرا مقتضی حکم بر طبق کتاب الله همین است ، پس آیا ابوبکر این خصوصیت را در شهادت علی (علیه السلام) سراغ نداشت که گواهی وی را رد کرد ؟ و بر طبق شهادت آن حضرت درمورد ملکیت زهرا (سلام الله علیها) نسبت به فدك حكم ننمود ؟
ص: 147
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید : " "(1) – بدرستیکه خدا اراده فرموده که پلیدی را از شما خانواده برطرف فرماید و شما را بيك نوع پاك کردنی پاك گرداند-
در تمام کتابهای صحاح وسنن ومناقب عامه وخاصه این حدیث در شأن نزول این آیه ذکر شده است که: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ، على (علیه السلام)وفاطمه سلام الله علیها وحسن و حسین (علیها السلام) را زیر کسائی قرارداد ، سپس فرمود : " بارخدایا این ها اهل بيت من و مخصوصان من اند پلیدی را از آنها برطرف فرما وآنان را بيك نوع تطهیر مخصوصی پاک گردان " در آنهنگام این آیه به عنوان اعلام اجابت دعای رسول الله (صلی الله علیه وآله) نازل شد، امّ سلمه همسر پیغمبرصلی الله علیه وآله عرضه داشت : یا رسول الله آیا من هم در جمعیت اهل البیت داخل هستم؟ حضرت فرمود: بجای خود باش تو بخیر هستی ،(2)
ص: 148
گذشته از همه اینها درکتاب صواعق المحرقه صفحه 76 حدیث 21 ابن حجر گفته: طبرانی در کتاب اوسط ازام سلمه نقل کرده که وی گفت من ازپیغمبر(صلی الله علیه وآله) شنیدم که میفرمود : " عَلَى مَعَ الْقُرْآنِ وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِي عَلَيْهِ السّلامُ لا يُفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدُاعَلَى الْحَوْضَ" - على با قرآن و قرآن با علی است و این دو از هم جدا نمیشوند تا در ساحل کوثر بر من وارد گردند.وعموم محدثین از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل کرده اند که آنحضرت فرمود : " الحق مع عَلى وَعلَى مَعَ الحَقِّ يَدُورَمَعَهُ حيثما دار - حق باعلى (ع ) وعلى باحق است و این دو دائر مداریکدیگرند -(1)
ص: 149
بنا بر حدیث اول علی ( علیه السلام ) آمیخته با قرآن است وردّ علی (علیه السلام) ردّ قرآن خواهد بود و کسیکه قرآن را رد کند تکلیفش معلوم است.
وبنا برحدیث دوم تخلف از گفتار و فرمان علی (علیه السلام) تخلف از حق است زیرا علی (علیه السلام) وحق دائر مدار یکدیگرند. جائی که علی (علیه السلام) نباشد حق نیست، و این روایت دلالت میکند که علی ( علیه السلام ) مصون از خطا است - زیرا ممکن نیست حق با خطا دریکجا جمع شوند، پس با این کیفیت چگونه شهادت علی (علیه السلام) را در مورد فدک میتوان رد کرد در صورتیکه وصول بحق
جزاز طريق على (علیه السلام) امکان ندارد ،
ص: 150
خداوند در قرآن کریم میفرماید : " " (1) - کسانیکه بخدا و پیامبرایمان آورده اند آنها بسیار راستگویانند - احمد حنبل روایت کرده که این آیه در مورد علی (علیه السلام) نازل شده است ، و خود آنحضرت برفرازمنبر کوفه میفرمود : " انا الصديق الاكبر" - منم راستگوی بزرگ - در کتاب " الصواعق المحرقه" صفحه 76 حدیث 30 از ابن عباس نقل شده که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود : " الصدیِقُونَ ثلاثة : جِزْقِيلُ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ ، وَحَبِيبُ النَّجَارِ صَاحِبَ يَأْسِينَ ، وَعَلَى بن ابیطالب (علیه السلام ) " - راستگویان عمده سه نفرند : 1 حزقیل که معروف بود به مؤمن آل فرعون، 2 حبيب نجار از حواریین عیسی (علیه السلام)که معروف بوده بصاحب ياسين ، 3 علی بن ابیطالب (علیه السلام) - و بازدرهمان صفحه حدیث 31 این روایت از ابونعیم وابن عساکر از ابی لیلی نقل شده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود : " الصديقون ثلاثه :
ص: 151
حبيب النّجارِ مُؤْمِنُ يَاسِينَ ، قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ، وَجِرْقِيلُ مُؤْمِنُ آل فرعون الّذى قال : اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله ، وعلى بن ابیطالب (علیه السلام) " - بسیار راستگویان سه نفرند : 1- حبیب نجار آن کسیکه میگفت : ای قوم من از پیغمبران پیروی کنید ، 2 - حزقیل مؤمن آل فرعون که وقتی فرعون اراده قتل موسی (علیه السلام) کرد گفت : آیا مردی را میکشید؟ که میگوید پروردگارمن خدا است ، وسوم علی بن ابيطالب عليه السلام .
با وجود این آیه و این احادیث چگونه جایز بود : ابوبکروعمر شهادت علی علیه السلام را رد کنند؟ اصلا چه حقی داشتند از زهرا (سلام الله علیها) که بدلیل آیه تطهیر صديقه وطاهره بوده است و بدلیل آیه مباهله دلیل و حجت خدا برای اثبات حقانیت اسلام در برابر کفار قرار گرفته بود مطالبه بینه کنند؟
مسلّم آنکس که در مباهله حجت خدا قرارگیرد و از آیات الهی محسوب شود هیچگاه دروغ و خطائی از او سر نمیزند ،(1)
ص: 152
ص: 153
آیه مباهله دلالت دارد که علی (علیه السلام) نفس پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است و باجماع تمام مفسرین مراد از كلمه" اَنفُسَنا " درآیه على بن ابيطالب (علیه السلام) است (1) و مراد از نفسیت در آیه اتحاد در حقیقت وجود نیست ، بلکه مراد از این كلمه " انفسنا " یعنی کسانیکه با خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله) د راوصاف وکمالات و شایستگی زعامت و رهبری آسمانی مساوی هستند ، پس درصورتیکه علی علیه السلام در کمالات مساوی با پیغمبر (صلی الله علیه وآله) باشد، و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) هم درجميع گفتار خود صادق باشد علی ( علیه السلام ) هم از نظر صدق و راستگوئی عین پیغمبر صلی الله علیه وآله
ص: 154
است ، و همچنانکه رد گفتار وشهادت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) جایز نیست ، رد گفتاروگواهی علی (علیه السلام) نیز جایز نمیباشد ، وروی همین حساب پیغمبر فرمود : " عَلَى مِنِّي وَأَنَا مِنْ عَلِيِّ - على (علیه السلام) از من است و من از علی علیه السلام هستم- این روایت در صحیح ترمدی و مسند احمد حنبل وسنن ابن ماجه نقل شده ، وترمدی بعد از نقل این حدیث گفته : " هذا حديث حسن صحيح (1)
ص: 155
دركتاب " الصواعق المحرقه" صفحه 77 حديث 34 از ابن عباس نقل شده که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود : " عَلِيٌّ (علیه السلام) بَابُ حِطَةٍ فِي بَنِي إِسْرائيل دَخُل فِيهِ كَانَ مُؤْمِناً وَمَنْ خَرَجَ عَنْهُ كَانَ كَافِرًا - على (علیه السلام ) بمنزله باب حطه بنی اسرائیل است و آن درب مخصوصی بود درمیان قوم یهود که هر کس از آن داخل میشد مؤمن بود و هرکس خارج میشد کافر به حساب میآمد
ص: 156
احمد حنبل درمسند وغير او سایر علما درکتابهای صحاح وسنن نقل کرده اند که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود : "مَثَلُ اَهْلِ بَيْتي فيكُم مثلُ فيكُم مَثلُ سَفِينَةٍ نُوحٍ من ركبها نجا ومن تخلف عنها هلك " - مثل اهل بيت من همانند کشتی نوح است ، که هر کس در آن سوار شد نجات پیدا کرد ، و هرکس
از آن تخلّف ورزید غرق شد - و باجماع تمام علمای اسلام پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود : " إني تارك فيكُمُ التَّقْلَيْنِ كِتَابُ اللَّهِ وَعِتْرَتِي (أَهْلَ بَيْتِي ) " لَنْ يَرِدا ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي ابدا وانهما لن يفترقا حتى على الحوض " - من دربین شما دو موجود گرانمایه میگذارم ( کتاب خدا و عترتم که اهل بيت من بحساب میآیند، مادامی که باین دو بگروید گمراه نخواهید شد و این دو برای همیشه از هم جدا نخواهند شد تا درساحل كوثر بر من وارد شوند
ص: 157
لفظ " لَنْ " در این حدیث برای نفی ابد است و معنی آن اینستکه هیچ آن ولحظه ای علی (علیه السلام) و زهرا (سلام الله علیها) از قرآن انفكاك پیدا نیمکنند پس با این کیفیت چگونه میشود: ادعای اینها را که آمیخته و ممزوج با قرآن اند در مورد فدك رد كرد ؟
باب حطه درینی اسرائیل دربی بود که هرکس از آن خارج میشد کافر میگردید، پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود : علی (علیه السلام) باب حطه این امت است بنابراین انکار و رد على (علیه السلام) بمنزله خروج از باب حطه اسلام میباشد . و خلاصه با وجود حدیث ثقلین مذکور چه فرقی بین ردّ على (علیه السلام) وزهرا وبین رد قرآن بوده است؟
ص: 158
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید : إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاتِ وَهُمْ رَاكِعُونَ" (1) - بدرستى که ولایتمدار شما خدا و رسول خدا و آن کسانی هستند که ایمان آورده اند از کسانی که نماز را برپا میدارند و زکات را تأدیه میکنند در حالیکه در رکوع اند - در اینجا عموم امت اسلام اجماع کرده اند که این آیه در مورد علی (علیه السلام) نازل شده است، و این مطلب در کتب معتبر عامه مذکور است ، میگویند هنگامیکه مرد مسکینی در حضور مسلمانان اظهار حاجت کرد، علی (علیه السلام) در حال نماز بود و در همان حالت نماز انگشتر خود را بمسكين سائل تصدق فرمود.
در این آیه خداوند متعال ولایت و صاحب اختیاری امت اسلام را برای ذات مقدس خود قرار داده است، منتهی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) وعلی (علیه السلام) را در این ولایت شرکت داده، و همچنانکه ولایت خدا نسبت بتمام شئون فردی و اجتماعی مردم ثابت است ، ولایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وعلى (علیه السلام) هم
ص: 159
نیز همین توسعه را دارا میباشد. (1) - ( پس چگونه میتوان گفتار علی ( علیه السلام ) را در مورد يك قطعه ملك ناچيز به عنوان اینکه مال مسلمانان است رد کرد ؟ ) اصولا مقصود از کلمه ولی در اسلام که مرادف کلمه نبی قرار گرفته آن فردی است که از نظر تصرف درشئون فردی و اجتماعی
ص: 160
مسلمانان از خود آنها اولی است، و سایر معانی ولی در این خصوص مورد نظر نیست ، زیرا مقتضای حصری که از کلمه " اِنَّما " استفاده می شود اینستکه ولی بمعنی ناصر و دوست نباشد آنچنانکه عامه توهم کرده اند زیرا در آیه ولی منحصر شده بخدا ورسول و آن کسیکه ایمان
ص: 161
آورده و نماز را برپا داشته و در حال رکوع زکات داده است . ( یعنی علی بن ابیطالب (علیه السلام) واگرولی در این آیه بمعنی دوست و یا یاور باشد لازم میآید گفتار خدا در این آیه برخلاف حقیقت باشد، زیرا یاور و دوست منحصر بخدا و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وعلى (علیه السلام) نیست ، بلکه پدر
و برادر و رفیق هرکس برای او یاور و دوست محسوب میشود،
اگر گفته شود در این آیه موصوف ولی عام است و مراد شخص علی (علیه السلام)
ص: 162
نیست ، خدا میفرماید : دوست شما خدا ورسول وعموم مؤمنین هستند وبا حصری که بوسیله کلمه " إنّما " در آیه وارد شده است خداوند میخواهد ثابت کند که غیرازخدا ورسول ومؤمنین یعنی کفار دوست و یاور شما محسوب نمیشوند "
در پاسخ میگوئیم: در اینجا موصوف ولی همه مؤمنین نیست بلکه موصوف ولی مؤمنینی هستند که در حال رکوع تصدق میکنند واگر مقصود از این مؤمنين شخص علی (علیه السلام) نباشد و معنی ولی دوست و یاورفرض کنیم، مفهوم آیه این میشود که غیر از خدا ورسول و مؤمنینی که در حال رکوع زکات تأدیه میکنند برای شما دوست و یاوری نیست ، پس درنتیجه هرمؤمنی که در حال رکوع زکات ندهد دوست مردم مسلمان نیست ، واین خلاف حقیقت است، همه مؤمنین با هم دوست و یا ور و برادرند چه در حال رکوع زکات بدهند یانه ، و اگر مطلب چنین باشد این آیه بافرموده خداكه ميفرمايد : " إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوةُ - (1) - مؤمنین برادران یکدیگر
ص: 163
اند - منافات دارد، و نیز بنابراین توهم آیه مزبور برخلاف فرمایش پروردگا ر است که میفرماید : " إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرّحمن وداً (1) - کسانیکه ایمان آورده اند و كردارنيك انجام داده اند بزودی خدا بین آنها مودت و دوستی قرارمیدهد - ونیز دوره برخلاف این آیه خواهد بود : " وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بَعضُهم أوليا، بعض"(2) -مردان با ایمان وزنان با ایمان بعضی دوستان بعض دیگرند - خلاصه با وجود این اشکالات مجبوریم بگوئیم موصوف ولی در آیه خدا رسول ( صلی الله علیه وآله ) وشخص على بن ابیطالب (علیه السلام ) است ، و معنای ولی در این جا " صاحب امر و" اولى بتصرف " میباشد.
ص: 164
احمد حنبل درمسند خود جلد 4 صفحه 372 از زید بن ارقم نقل میکند: که وی گفت: در ملازمت پیغمبراکرم ( صلی الله علیه وآله ) به بیابان غدیر رسیدیم ، حضرت خطبه ای انشاء نمود درضمن آن خطبه فرمود : " الستُم تَعْلَمُونَ أَنّي أولى بِكُلِّ مُؤْمِن مِنْ نَفْسِهِ ؟ قَالُوا : بَلَى قَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فعلی مولاه - آیا نمیدانید که من بهر فرد مسلمان از خود او اولی هستم؟ گفتند: چرا ، فرمود: هرکس من براو ولایت دارم علی (علیه السلام) مولای او است (1) ابن حجردرکتاب " الصواعق المحرقه" گفته است: این حدیث صحیحی است که هیچگونه تردیدی در آن نیست ، و این حدیث را شانزده تن از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله) روایت نموده اند، و درمسند احمد حنبل ذیل همین حدیث گفته شده
ص: 165
که این حدیث را سی نفر از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که مستقیما خود آنها از رسول الله (صلی الله علیه وآله) شنیده بودند در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام برای آنحضرت شهادت دادند
ص: 166
و عمده اسانید این حدیث صحیح یا حسن است .(1)
در اینجا ما میگوئیم: مقصود از کلمه " مولا " در حدیث اولی بتصرف است زیرا قبل از آن پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود : " السِّتِّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ " و این کلمه صریح است باینکه مقصود رسول الله (صلی الله علیه وآله) از این اعلام ابلاغ رياست عامه علی (علیه السلام) دراموردین و دنیای ملت مسلمان بوده است.
ص: 167
پس همچنانکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از خود مؤمنین نسبت بتصرف د را مورد ینی ومادی، فردی و اجتماعی آنها اولی است، همچنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) نیز بعد از او نسبت بتصرف در کلیه امور ملت اسلام از خود آنها اولی میباشد، زیرا وقتی که چیزی را نازل منزله چیزد یگرویا چیزدیگرویا شخصی را نازل منزله شخص دیگرد رجهتی دانستیم در آن جهت آن دو شخص باید وحدت داشته باشند
مثال: اگر گفتیم زید مثل شیراست در شجاعت ، لازمه آن اینستکه
ص: 168
همان شجاعتی که برای شیرثابت است برای زید هم ثابت باشد، و تنزيل على (علیه السلام) بمنزله پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از نظر ولایت درحدیث صریح تر است از تنزیل زید بمنزله شیردرمثال
پس خلاصه این جمله پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بطور مطلق همان ولایتی را که رسول الله (صلی الله علیه وآله) دارا بود برای علی (علیه السلام) ثابت میکند ، و بنابراین چگونه میشود شهادت کسی را که او از نظر ولایت بر ملت اسلام در حکم خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است رد کرد؟ آیا امکان دارد شهادت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دريك قضیه ای مردود قرار بگیرد؟ هرگز پس شهادت علی (علیه السلام) هم که درولایت بر مسلمانان بمنزله شخص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است نباید رد شود
ص: 169
درمسند احمد حنبل و در صحاح وسايركتب عامه این حدیث با سند - های مختلف نقل شده: که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بین اصحاب خود اخوت و برادری برقرار فرمود ، علی (علیه السلام) بآنحضرت عرضه داشت : یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بین تمام اصحاب برادری استوار فرمودی و مرا با کسی برادر نساختی ، پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: من تو را برای خود باقی گذاردم تو - برادر من درد نیا و آخرت هستی ،(1)
ص: 170
فضل بن روزبهان در کتاب خود 3 بطال الباطل " که دررد شیعه و - محبت اهل البيت (علیهم السلام) نوشته با اینکه ناصبی ودشمن مولا علی (علیه السلام) است درعین حال در آن کتاب مینویسد: حدیث برادری علی (علیه السلام) نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) حدیث معتبر و مشهوری است و شکی نیست که على (ع ) برادرپیغمبر (صلی الله علیه وآله) و دوست او بوده و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) هم وی را بسیارد وست میداشته ، و تمام این مطالب از کتابهای صحاح ما و مدارك مذهب ما اخذ شده است
در اینجا ما میگوئیم: مقتضی این بیان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در مورد علی (علیه السلام) كه فرمود : " اَنْتَ اخي وانا اخوك فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ " - توبرادر منى ومن برا در توام در دنیا و آخرت - اینستکه علی (علیه السلام) در تمام کمالات ملكوتى ) باستثناء مقام نبوت (با پیغمبر (صلی الله علیه وآله) همدوش و مرادف بوده
ص: 171
است و الّا اگر مراد از این اخوت برادری ایمانی و تساوی اجتماعی باشد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) با همه مؤمنین این برادری را داشت ، لازم نبود که علی (علیه السلام) را با این بیان از سایرین مستثنی کند ، پس بنابراین آن کس که براد رو همدوش پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را در شهادت و گواهیش تکذیب کند در نزد خداچه عذری میآورد، و بعد از اینکه شهادت علی (علیه السلام) رارد کنند دیگر فضیلت و اهمیتی در اجتماع برای برادرپیغمبر(صلی الله علیه وآله) قائل نشده اند، با اینکه فضایل علی (علیه السلام) از بیان خداورسول (صلی الله علیه وآله) قابل شماره نیست ، فضیلت اخوت علی (علیه السلام) نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وفضیلت نفسیت علی (علیه السلام) برای پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ( بنص آیه مباهله فضیلت مشابهت علی (علیه السلام) با پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از نظر ولایت، فضیلت عصمت علی (علیه السلام) - ) بنص آیه تطهیر) ، فضیلت بودن علی (علیه السلام) نسبت به پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بمنزله هارون نسبت بموسى (علیه السلام) ،
این فضیلت اخیر دلالت میکند همان موقعیتی را که هارون از نظر نسبت بموسى دربنی اسرائیل داشت علی (علیه السلام) هم همان موقعیت را از نظر نسبت به پیغمبر اسلام (صلی الله علیه وآله) درامت و ملت اسلام مستحق است ، آیا اگرد ربنی اسرائیل هارون در خصوص جریانی گواهی میداد امکان
ص: 172
داشت بنی اسرائیل شهادت وی را رد کنند؟ هرگز زیرا بر حسب آن چه که در قرآن استهارون در غیاب موسی (علیه السلام) حجت باقیه دربنی اسرائیل بود، پس علی (علیه السلام) هم در غیاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله) حجت باقیه در امت اسلام بوده است، پس چگونه شهادت وی مرد ود قرار گرفت؟
شگفتا: اینهمه آیات وروایات نتوانست جلوگیرایی بکرباشد که شهادت على (علیه السلام) را رد نكند وفدك را از دست زهرا (سلام الله علیها) واهل البيت ( علیهم السلام ) خارج نسازد
ص: 173
پرسش: آیا آیه شهادت (1) عام است و همه موارد را شامل میشود ؟
یعنی در همه موارد حتما باید شاهد دو مرد يا يك مردود وزن يا يك شاهد بضميمه قسم مدعی اقامه گردد؟ یا اینکه خیر حکم این آیه بموارد مخصوصی تخصیص خورده است؟
پاسخ: البته حکم این آیه در عین اینکه تعمیم دارد و همه موارد شهادت را شامل میشود درعین حال نسبت بمواردی که ادعا از طرف اشخا می است که خدا و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بعصمت وصدق آنها گواهی - داده اند تخصیص خورده است، پس ادعای خدا و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وعلى وفاطمه (سلام الله علیها) و سایر افرادی که عصمت آنها بدلیل آیه تطهیر ثابت شده است و یا بدلیل آیه مباهله آنها حجت رسالت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در برابر کفار قرار گرفته اند شاهد لازم ندارد و این آیه شامل ادعای این سری
ص: 174
افراد نمیشود، زهرا (سلام الله علیها) صدیقه است و عصمت زهرا (سلام الله علیها) خود تهمت و گمان دروغ گوئی را نسبت بوی رفع میکند، دیگر احتیاج به وجود شاهد وبینه نیست، و درصورتیکه از طریق شهادت خدا بر عصمت شخصی علم ضروری براستگوئی وی حاصل شود و درعین حال اگرکسی شهادت و یا ادعای او را رد کند لازمه آن رد خدا خواهد بود
دلیل برگفتار ما مطلبی است که در کتابهای صحاح وارد شده که شهادت خزيمة بن ثابت بنفع پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وعليه مرد اعرابی درداستان معامله ایکه بین اوورسول الله (صلی الله علیه وآله) واقع شده بود مورد تصویب قرار گرفت ، در
حالیکه وی باین ترتیب شهادت داد : إِنّى عَلِمتُ أنّها لكَ يَا رَسُولُ اللهِ حيثُ عَلِمْتُ صِدقك وعصمتك " - من میدانم که این مال بشما تعلق دارد زیرا براستگوئی و عصمت تویقین دارم (1) اگر واقعا پیغمبر (صلی الله علیه وآله) معصوم نبود و مقام مقدس آنجناب از تهمت بری نبود شهادت خزیمه بتنهائی به صدق پیغمبر (صلی الله علیه وآله) کفایت نمیکرد، آنچه موجب شد گواهی خزیمه بسه
ص: 175
تنهائی بنفع رسول الله (صلی الله علیه وآله) کافی باشد ، مقام عصمت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بود گویا گواهی خزیمه بمنزله ادعای مدعی قرار گرفت ، ووجود عصمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در خارج موجب شد که ادعای او بدون بينه وشاهد قبول شود
بخاری در صحیح خود درباب مَنْ تَكَفَل عَنْ مَيْتٍ دَيْناً ودركتاب خمس باب " ما قطعَ النَّبِيُّ (صلی الله علیه وآله) مِنَ البَحرین " روایت کرده ، هنگامیکه غنایم بحرین را نزدایی بکرآوردند ابوبکرد ستور داد : منادی نداکند هرکس از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) طلبی دارد و یا رسول الله (صلی الله علیه وآله) با ووعده ای فرموده بیاید و بگیرد، جابر گفت من نزدایی بکر رفتم واظهارداشتم که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بمن فرمود: اگر اموال بحرین را آوردند من بتو از آن اموال سه مشت عطا خواهم کرد ، جا برمیگوید : بمجردی که چنین مطلبی بایی بکراظهار کردم، ابوبکرسه مشت از آن پولها بمن داد
جلال الدین سیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء درفصل خلافت ابی بکر نقل کرده که شیخان بخاری و مسلم از جا بر روایت نموده اند : جا برگفت: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بمن فرمود : هرگاه مال بحرین آمد بتو فلان مبلغ عطا خواهم کرد، اتفاقا خراج بحرین بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
ص: 176
بمدينه رسید ، ابوبکر اعلام کرد: هر کس که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) با واز خراج - وعده ای داده یا طلبی از رسول الله (صلی الله علیه وآله) داشته بیاید و بگیرد ، من
نزد وی رفتم و وعده پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را با واظهار کردم ، ابوبکربمن هزارو پانصد درهم از آن اموال بخشید
ابن حجر عسقلانی در کتاب " فتح الباری " درباب " من يكفل عن میت ديناً گفته که این خبرد لالت میکند که خبر شخص عادل از صحابه مورد قبول است ، اگرچه آن خبرویا ادعا را بنفع خود اظهار کند ، زیرا در این خصوص ابوبکرا ز جا بر شاهدی بر صحت ادعایش مطالبه نکرد در اینجا نتیجه میگیریم: درصورتیکه حق مطلب چنین بود که ابن حجر گفته است و روی این حساب برای ابی بکر جایز بوده که بمجرد ادعای
جابر) که پیغمبر با و وعده ای داده است) بدون شاهد و گوا ممبلغی از اموال مسلمین را در اختیا روی بگذارد ، پس على (علیه السلام) وفاطمه (سلام الله علیها) دراختیاروی که از جا برا ولی بتصدیق بوده اند
برفرض اینکه علی (علیه السلام) وزهرا (سلام الله علیها) دارای هیچگونه شرافت و برتری ذاتی نبودند جزاینکه در ردیف سایرصحابه و یاران پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بحساب می آمدند همین خود کفایت میکرد که گفتارشان بدون شاهد تصدیق شود
ص: 177
طحاوی گفته است علت اینکه ابوبکر ادعای جابر را تصدیق کرد این بود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود : " هرکس برمن دروغ بند د نشیمنگاه او مالا مال از آتش خواهد شد و بعید است که شخصی مانند جابر برایجاد این عذاب شدید برای خود اقدام کند
شگفتا در مورد فردی مثل جابر احتمال نمیرود که در ایجاد این وعید اقدام کند و به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) تهمت بزند، اما ممکن است در مورد شخصی همچون علی (علیه السلام) وزهرا (سلام الله علیها) این مطلب محتمل باشد که آنها این جرم بزرگ را مرتکب شوند وازد روغ بستن به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) خود داری نه کنند؟ آیا این مقتضای شرع و دین و مسلمانی است که بین این دو مورد باین ترتیب فرق بگذاریم که دروغ بستن به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از جا بر مستبعد
است و ازعلی (علیه السلام) مستبعد نیست ؟ (1)
ص: 178
ملکیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نسبت بمنزل مسکونی خود وارث بردن زنان آن
حضرت آنخانه را بتصدیق ابی بکر
اولین مطلبی که دلالت دارد پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مالك منزل خود بوده است
آیه شریفه قرآن : " يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِي إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لكم "(1) - ای کسانیکه ایمان آورده اید خانه های پیغمبر(صلی الله علیه وآله) را داخل نشوید مگر آن هنگام که بشما اذن داده شود -- این آیه دلالت میکند که حجره های مسکونی زنان (پیغمبر ص ) ملك آنحضرت بوده است ، حمیدی دركتاب " الجمع بين الصحیحین " نقل کرده که از جمله احادیث مورد اتفاق مسند عبد الله بن زید بن عاصم انصاری از
ص: 179
پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است که آنحضرت فرمود : " بین خانه من ومنبرم باغی از باغهای بهشت است در این روایت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نفرمود : بین خانه عایشه و منبرمن ، و نیز نفرمود: بین خانه زنان من و منبرم پس این روایت حاکی است که خانه و حجرههای آن ملک خود رسول الله (صلی الله علیه وآله) بوده است .
طبری و دیگران از مورخین و سیره نویسان عامه نقل کرده اند : که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود : " هرگاه مراغسل دادید وکفن نمودید پس مرا بر جنازه ام بگذارید در این خانه ام - وبحجره عایشه اشاره فرمود -- و این آخرین سخن آنحضرت درد نیا بود " (1)
در اینجا برفرض صحت این حدیث بنا بر آنچه که خود عامه روایت کرده اند ، پیغمبر(صلی الله علیه وآله) خانه عایشه را خانه خودش میخواند و آن را به عایشه نسبت نمیدهد ،
بعد از رحلت رسول الله (صلی الله علیه وآله) زنان (پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ادعا کردند که مالك حجراتی هستند که در آنها ساکن بودند وایی بکرملکیت آنها را - تصویب کرد بدون اینکه از آنها شاهد و گواهی مطالبه کند
ص: 180
چه شد؟ زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) خانه ای را که بنص قرآن رسول الله (صلی الله علیه وآله) مالك بوده بعد از آن حضرت مالك شدند ولی فاطمه (سلام الله علیها) فدك را مالك نشد؟
در هیچ تاریخی این مطلب ذکر نشده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دردوران زندگی خود خانه مسکونیش را بین زنانش تقسیم فرمود و بآنها تمليك نمود بلكه
حال آنها حال سایرزنانی بود که درخانههای شوهران خود بسر
میبردند، هنگامیکه رسول الله (صلی الله علیه وآله) بمدينه هجرت فرمود زمین مربد
را خرید و با سنگ خانههائی در آن ساخت در حالیکه هنوز اثری از عایشه
وحفصه و سایرزنان (پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبود ، هنگامیکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) با هرزنی ازدواج میفرمود او را دريك حجره ای از حجرات آن منزل سکونت میداد و آن حجره بنام وی نامیده میشد، از این باب که اختصاص با وداشت نه از اینجهت که ملك او شده بود، همچنانکه مرسوم است مردی کم دارای زنان متعددی است و آنها را در خانه های متعد د جا داده منازل متعدد این مرد باسم زنانش نامیده میشود و قرآن هم ازباب - همین اختصاص درمورد زنان مطلقه ميفرمايد : " لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ - بيوتهن ولا يَخْرُجْنَ إِلا أَن يَأْتين بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ" - زنان مطلقه را از
ص: 181
در زمان عده شان از خانههای خود بیرون نکنید مگر اینکه عمل فحشاء آشکاری از آنها بروز کند -(1)
در اینجا که خداوند بیوت و خانه ها را به زنان نسبت داده از باب اختصاص است نه ملکیت، زیرا اگر آن خانه ملك آن زن شده باشد اخراج او از آن خانه بهیچ وجه جایز نیست ولو اینکه عمل فجیعی هم ازا و بروز کند، زیرا در این صورت برفرض صد ورعمل ناهنجا را از این زن باید برا واجراء حد بشود نه اینکه او را از ملکش اخراج کنند ، پس این که خدا دستور داده در صورت بروز عمل فحشاء از این زن مطلقه او را از خانه اش اخراج کنند معلوم میشود که اومالک این خانه نشده است. آنهائی که ادعا کرده اند حجرات مسکونی زنان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ملك - آنها بوده هیچ دلیلی بر مدعای خود ندارند جز این آیه شریفه" وقرن في بُيُوتِكُن " (2)- درخانه های خود مسکن گزینند و خارج نشوند --- معلوم است که مراد از کلمه "بیت " در این آیه مسکن است ، خداوند میفرماید که زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مانند زنان دوران جاهلیت که خود را
ص: 182
آرایش مینمودند و پای کوبان از محلهای خود خارج میشدند ، زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) چنین نباشند، و این نسبت موجب نمیشود که محل و - مسکن آنها ملك آنان باشد .(1)
ص: 183
سمهودی درکتاب " وفاء الوفاء نقل کرده : فاطمه (سلام الله علیها) دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
بعد از رحلت آن حضرت از ابی بکردرخواست میراث پد رکرد و از او خواست که ارث پدرش را از آنچه که خدا بهره اختصاصی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داده بود برای او تقسیم کند، ابوبکرد ریاسخ آنحضرت اظهارداشت که رسول الله (صلی الله علیه وآله) فرمود : " ما پیامبران ارث نمیگذاریم و هرچه از ما باقی بماند صدقه است در برابر این اظهار زهرا (سلام الله علیها) خشمگین شد وازایی بکر اعراض کرد و همچنان بروی غضبناک بود تا درگذشت وپس از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آنحضرت شش ماه بیشتر زندگی نکرد ) برحسب آنچه که بخاری و مسلم در صحیح خود نگاشته اند
درسیره حلبی جلد سوم صفحه 389 نگاشته : فاطمه (سلام الله علیها) رضی الله عنها بابی بکر فرمود: چه کسی از توارث میبرد؟ ابوبکرپاسخ داد: زن و فرزندم، زهرا (سلام الله علیها) فرمود: پس چرا من از پدرم ارث نبرم ؟ ابوبکر گفت : من از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: ما ارث نمیگذاریم ، فاطمه زهرا
ص: 184
خشمگین شد و از ابی بکر اعراض فرمود تا هنگامیکه درگذشت
درسنن ابی داود همان حدیثی را که سمهودی دروفاء الوفاء از عروه بن زبیرا ز عایشه نقل کرده بود از ابن شیبه باین ترتیب روایت کرده : فاطمه (سلام الله علیها) بابی بکرپیغام داد : و میراث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را ازفیی مطالبه کرد ، و در این مورد زهرا (سلام الله علیها) صدقة النّبي (صلی الله علیه وآله وسلم) باغهای هفتگانه را در مدینه وفدك و باقیمانده از خمس خیبر را مطالبه میفرمود ، ابوبکر پاسخ داد: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرموده : " ما ارث نمیگذاریم و هرچه از ما - باقی بماند صدقه است و از این مال فقط قوت و غذای آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) باید تأمین شود " (1)
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه نقل کرده هنگامیکه به فاطمه (سلام الله علیها) خبر رسید که عمال ابی بکرفدك را تصرف کردند، فاطمه (سلام الله علیها)
چاد ربسرانداخت و روبند برصورت افکند باتفاق جمعی از بستگان وزنان فامیل خود در حالیکه چنان میخرامید که گویا رسول الله (صلی الله علیه وآله) راه میرود بطرف مسجد آمد و برایی بکروارد شد، خطبه بلیغی انشاء فرمود و در ضمن خطبه این جملات را فرمود: " شما در این هنگام چنین می پندارید
ص: 185
که من از پدرم ارث نمیبرم ، آیا حکم جاهلیت را پیروی میکنید؟ چه نیکواست از خدا حکم گرفتن برای مرد میکه بمقام يقين بحق رسیده اند ای جمعیت مسلمانان . آیا من از ارث پدر محروم شوم ؟ خدا از این حکم امتناع دارد که توای پسرایی قحافه از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم ، چیز تازه ای آوردی ،(1)
ص: 186
صاحب کتاب سیره حلبی در جلد سوم صفحه 391 گفته است : فاطمه دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) برابی بکروارد شد در حالیکه وی برفراز منبر قرارداشت فرمود: ای ابابکرآیا د رکتاب خدا است که دخترت از توارث ببرد ولی من از پدرم ارث نبرم ؟ ابوبکر از این سخن زهرا (سلام الله علیها) تکانی خورد و شروع کرد گریه کردن ، سپس از منبرپائین آمد ، وپاره پوستی بدست گرفت و تثبیت ملکیت زهرا (سلام الله علیها) را نسبت بغدك بر آن نگاشت ، در این هنگام عمر وارد شد، بابی بکر گفت چه مینویسی؟ گفت این نامه را به عنوان سند مالکیت برای دخترپیغمبر (صلی الله علیه وآله) مینگارم که فدك را از پدرش بارث برده است، عمر گفت: چگونه مسلمانان را ازفدك محروم میکنی و آنرا به زهرا (سلام الله علیها) می بخشی ، بدان که تمام عرب بر تو خواهند شورید ، در این بین عمردست د را ز کرده نامه را گرفت و آنرا درید این جمله ابی بکرکه در پاسخ عمر میگوید : " كِتابُ كُتبتُهُ لِفَاطِمهُ بِميراتها
من ابيها " ( این نامه را برای فاطمه (سلام الله علیها) به عنوان تأیید میراث وی از
ص: 187
پدرش (مینگارم حاکی است از اینکه فدك كه ابتدا 10 آنرا از تصرف زهرا خارج کرده آن همان میراثی است که هم اکنون تصمیم گرفته بوی ردّ کند، اگر فاطمه (سلام الله علیها) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ارث میبرد چرا از اول آنرا از زهرا گرفت؟ و اگر هم اکنون زهرا (سلام الله علیها) به عنوان ارث این مال را مستحق است که تصمیم گرفته در طی تنظیم سند مالکیت وی را نسبت بفدك تثبیت کند پس چگونه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) روایت کرد که آنحضرت فرمود : ما پیامبران ارث نمیگذاریم و هرچه از ما بماند صدقه است " ؟
ص: 188
خداوند از زبان زکریای پیغمبر(صلی الله علیه وآله) در قرآن فرموده : " واني خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ إمرأتي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يُرَدُّ وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (1) بار خدایا نسبت بدوستان و بستگانم هراسانم و همسر من نازا است پس از جانب خودت بمن ولتی مرحمت فرما که وارث من باشد و از آل یعقوب ارث ببرد ، پروردگارا او را بنده ای خوشنود قرارده -
و در جای دیگر از قول جناب زکریا (علیه السلام) ميفرمايد : " رَبُّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَيَّهُ طَيِّبَةٍ " (2) - پروردگا را بمن از جانب خودت فرزندانی پاك - کرامت فرما -
و در مقام حکایت دعای زکریا میفرماید : " رَبُّ لَا تَذَرْنِي فَرْداً وانت خَيْرٍ - الوارثین " (3)- پروردگارا مرا تنها مگذارو توبهترین وارثان هستی
ص: 189
ونیز درمورد سليمان يغمبر(صلی الله علیه وآله) ميفرمايد : " وُورِثُ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ (1) سلیمان ازداود ارث برد -
اصولا لفظ میراث و یا ارث هرگاه درلغت استعمال شود و یا در عرف مورد استعمال قرارگیرد : مراد از آن معنای " بجای گذاشتن است .
و خلاصه لفظ ارث ظهور عرفی در ارث مال دارد نه درارث علم و معرفت هرگاه گفته شود فلانی وارث فلانی است، یعنی از او مال بارث برده است نه اینکه علم و دانش بارث برده مگر اینکه قرینه ای در کلام ذکر شود که وارث در علم " مراد است، همچنانکه خدا فرموده : " وأورثنا بَنِي إسرائيل الكِتاب (2) - به بنى اسرائیل کتاب را ارث دادیم یا در آن آیه دیگر میفرماید : " ثُمَّ اَورثنا الكِتابُ الذين اصطفينا مِنْ عِبادنا (3) سپس بارث دادیم کتاب را بآن کسانیکه از بندگان اختیار کردیم - یا همچنانکه پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود : العلماء ورثه الانبياء - دانشمندان وارثان پیامبرانند - در این موارد که ارث " و" وارث " در مورد ارث - بردن علم وكتاب استعمال شده در همه جا قرینه موجود است و هیچکدام
ص: 190
آن بدون قرینه نیست پس اگر مقصود زکریا در این مسئلتی که از پروردگار داشت این بود که خداوند با ووارثی بدهد که از علم و نبوت وی ارث ببرد لازم بود که قرینه ای در این مقام بیاورد مثلا بگوید : " وَهَبَ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يرثنى فِى علمى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ النبوه " - خدا یا بمن فرزندی عطا فرما که در علم من وارثم قرارگیرد و از آل یعقوب پیامبری را بارث ببرد - از اینکه زکریا د رکلام خود قرینه ای ذکر نکرده و ماده ارث را مطلق آورده است، معلوم میشود مقصود وی از خداوند فرزندی بوده که پس از وی صاحب ثروت و مال اوگردد ، زیرا اینکه می فرمايد : وانِى خَفتُ المَوالِي " - من از موالی وحشت دارم مقصود زکریا از موالی بستگان و پسر عموهای او است که زکریا میترسد آنها در اموال وی تصرف کنند و ثروت او را در مسیر نا مشروع مصرف کنند ، وفخر رازی هم در تفسیر خود در ذیل این آیه گفته: مقصود از کلمه "ميراث" در این آیه ) مربوط به زکریا وراثت مال است و این قول ابن عباس
وحسن وضحاك میباشد ، و اینکه مقصود وراثت نبوت باشد از احدی نقل نشده جزابی صالح
خلاصه این معنی ) یعنی مقصود از ارث ارث مال است هم از نظر لغت
ص: 191
ظاهر است و هم از نظر عقل ثابت، وهم از شرع وارد شده
اما ظهور لغوی آن از اینجا ثابت است که صحابه از حدیثی را که ابی بکربتنهائی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل کرد: "نحن معاشر الانبياء لا نورث چنین فهمیدند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مال بارث نمیگذارد ، نه علم وا ما ثبوت عقلی آن : زیرا علم ونبوت چیزی نیست که بارث از نیاکان به آیندگان منتقل شود ، چون اگر چنین بود پس لازم بود همه اولاد آدم دانشمند باشند (1) و همه آنها نیز پیامبر ، زیرا آدم هم پیغمبر بود و هم دانشمند و نیز تمام اولاد پیغمبر آخرالزمان (صلی الله علیه وآله وسلم) بنابراین – باید هم عالم و هم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) باشند و حال اینکه چنین نیست
وا ما اینکه از شرع مقدس هم چنین وارد شده محدث شہیرا بن جریر طبری در تفسیر خود از قتاده نقل میکند هرگاه رسول الله (صلی الله علیه وآله) قرآن میخواند و باین آیه میرسید، هنگامیکه این دو جمله را قرائت میکرد يرشي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ "ميفرمود : خدا رحمت کند زکریا را وارثی نداشت ، و نیز از حسن روایت کرده که گفت رسول الله (صلی الله علیه وآله) فرمود
ص: 192
خدا رحمت کند برادرم زکریا را وارثی برای مال او نبود چون میگفت خدایا از جانب خودت ولیی بمن مرحمت فرما که از من وازآل یعقوب ارث ببرد . (1)
فخررازی در تفسیر آیه وورث سلیمان داود " گفته است: در مورد ارث سلیمان از داود اختلاف شده و حسن گفته مقصود ارث مال بوده زیرا نبوت و پیامبری قابل توارث نیست
در هر حال مرگ پدر موجب میشود که مال او بفرزندش منتقل شود و معنی حقیقی ارث همین است ولی نبوت وعلم بمجرد مرگ پد رمنتقل بفرزند نمیشود که عنوان ارث برآن صادق باشد
بزرگترین شاهد ما برا اینکه مقصود از کلمه ارث و میراث در این آیا تارث مال ،است اینستکه وقتی فاطمه (سلام الله علیها) باین آیات استدلال فرمود هيچيك از افرادی در این نزاع خصم زهرا (سلام الله علیها) بودند استدلال - فاطمه (سلام الله علیها) را باینکه مقصود از ارث در این آیات ارث علم و نبوت است رد نکردند ، پس از اینجا معلوم میشود که این حقیقت از نظر همگان در صد را سلام مسلّم بود که مقصود از ارث در این آیات ارث مال است .
ص: 193
صاحب کتاب کنز العمّال در جلد 4 صفحه 134 این کتاب ازابی جعفر(علیه السلام) نقل کرده که آنحضرت فرمود : عباس وزهرا (سلام الله علیها) نزدایی بکرآمدند و میراث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را مطالبه کردند در حالیکه علی (علیه السلام) همراه آنان بود، ابوبکر پاسخ داد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرموده ما ارث میگذاریم و متروکه ما صدقه است " اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود ولی خدا فرموده است: " وَوَرتَ سُليمان داود " وخدا از قول زکریا نقل کرده که گفت: رَبِّ هَبْ لي من لدنك لدنك وليا يُرثني ويرث من آل يعقوب ابو یکرد رجواب گفت: یا علی مطلب چنین است که میگوئی و تو آنچه من میدانم میدانی، حضرت فرمود: این کتاب خدا است که سخن می گوید ، پسابی بکر ساکت شد
این جریاناتی که در تاریخ آمده که فاطمه (سلام الله علیها) از ابی بکر مطالبه ارث کرد و همچنین عباس ازوی مطالبه ارث نمود وعلی (علیه السلام) بهمراه آنان نزد ابی بکرآمد و استدلال فرمود و عمر هفت نفراز صحابه را شاهد آورد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرموده متروکه من صدقه است همه اینها دلالت می کند که آنها ارث انبیاء را در قرآن تأویل نکردند ، ولذا در مقام ردّ زهرا وعباس وعلى (علیه السلام) ابوبکرآیه قرآن را تأویل نمیکند بلکه در مقام رد آنان
ص: 194
بحديث تمسك میجوید که غیر از خود وی و دستیا را نشکسی از آن حدیث خبرنداشته است ، و مولا علی (علیه السلام) در مقام پاسخگوئی وی حدیث ساختگیش را با آیه قرآن رد میکند ، پس کسانیکه در مسئله فدك خصم و طرف زهرا (سلام الله علیها) بودند در تمام مدت مخاصمه و نزاع خود در این جهت اختلافی نداشتند که قرآن صریح است در اینکه پیامبران مال بارث میگذارند و هیچکدام بسراغ تأویل این آیات نرفتند ، این تأویلات راکسانی انجام میدهند که در مورد اظهار هرگونه رأیی برضد نص اشکاربی باک اند ، ومسلّم ابوبکر از این تأویل کنندگان نابجا بقرآن آشنا تر بوده است و لذا ظهور قرآن را در مورد استدلال امیرالمؤمنین پذیرفت و به پندار غلط خود استدلال علی (علیه السلام) را با حدیث جعلی خود رد کرد : از باب اینکه بنابراین حدیث شاید ارث بردن سلیمان از داود و یحیی از زکریا از قانون کلی ،انبیاء خروج تخصیصی داشته وبطلان این مطلب هم روشن است
زمخشری در تفسیر کشاف جزء 23 درذیل آیه شریفه : " إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتِ الْجِياد (1)- زمانیکه عرضه شد برسلیمان هنگام عصر
ص: 195
اسبهای دونده روایت کرده که سلیمان با اهل دمشق واهالی شهر نصیبین و بهزا را سب برخورد کرد و بعضی گفته اند که این هزار اسب را سلیمان از پدرش داود بارث برد که او آنها را از عمالقه گرفته بود ،
بيضاوی در تفسیر خود ذیل همین آیه گفته است که داود از عمالقه این اسبها را گرفت و سلیمان آنها را از وی بارث برد ، سپس دستور داد آن اسبها را يكايك از نظرا و گذراندند تا آفتاب غروب کرد، زمخشری این جریان را درکتاب " ربیع الابرار" باب " 92 " نیزذ کرکرده است
بغوی در تفسیر خود بنام معالم التنزيل " در ذیل این آیه شریفه " يُرِثْنى وَيَرْتُ مِنْ آلِ يَعْقُوبُ " گفته است که حسن گفته " يُرتنی در این آیه یعنی " يُرتني مِنْ مالي " - یمن فرزندی کرامت فرما که از ما لم ارث ببرد -
اما شواهدی که دلالت دارند مقصود از وراثت در این آیات ارث بردن
مال است:
کلمات مفسرین که ذکر شد، و در عبارات مفسرین نقل شده که مقصود از وراثت در این آیات وراثت نبوت است جزازایی صالح و آنهم فقط در
ص: 196
یکجا از ابی صالح این مطلب نقل شده ،
طبری در تفسیر خود گفته که ابی کریب ما را حدیث کرد از جابرین نوح از اسماعیل از ابی صالح که مقصود از جمله " يَرتُني وَيَرِثُ مِنْ آلِ يُعقوب . يعنى " يُرثني مِنْ مَا لِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبُ النَّبوة - - بمن فرزندى کرامت فرما که از من مالم را وا ز آل یعقوب نبوت را ارث ببرد - در اینجا از ابی صالح می پرسیم : اولا چه فرقی است بین جمله " يرثنى " وجمله " يَرتُ من آلِ يَعْقُوبُ " که گفتی مراد از اول ارث مال و مراد از دومی ارث نبوت است ، ثانیا : اگر خدا می فرمود : " ويرث من يعقوب " ممكن بود گفته شود مراد ارث نبوت است ولی خدا فرموده " وَيُرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبُ و مراد از آل یعقوب بنی اسرائیل و خویشان زکریا هستند
2 دلیل دوم براینکه مراد از ارث در آیه توارث درمال است : اینکه : زکریا از خدا میخواهد فرزندی با وکرامت کند که وارث اموری باشد و آن را خداوند رضی قرار دهد یعنی فرزندی باشد مورد خوشنودی خدا و مورد خوشنودی مردم، این دعای دوم زکریا که غیر از دعای اول است دلالت دارد که مقصود از وارث بودن فرزندی که از خداخواسته وارث - بودن وی نسبت بمال زکریا است، زیرا اگرد ردعای اول از خدا فرزندی
ص: 197
خواسته بود که وارث علم و نبوت زکریا باشد دیگر معنی نداشت که دوباره از خدا بخواهد که او را " رضی قرار بدهد، زیرا این خواسته دوم به استجابت دعای اوّل برآورده شده بود، چون فرزندی شایسته وراثت علم و نبوت زکریا است که " رضی " و مورد خوشنودی خدا باشد ، پس لازم نبود مرحله " رضی بودن فرزند را در دعای دوم از خدا مسئلت فرماید و بنابراین درخواست زکریا از خدا بمنزله این دعا بود که گفته شود :
خدایا پیغمبری بسوی ما بفرست وا و را بالغ و عاقل قرارده " اگر شخصی را خدا پیغمبر قرارداد مسلّم بالغ و عاقل هم هست، پس این درخواست بعدی بیجا است ، خلاصه اگر بگوئیم خواسته اوّل زکریا این بود که خدا فرزندی وارث علم و نبوت با وعنایت کند پس این دعای وی " واجعله رضياً غلط و بیجا بوده است
ایراد: ممکن است گفته شود: یحیی قبل از مرگ زکریا کشته شد . اگر مقصود از ارث در این آیه ارث مال بوده پس دعای زکریا مستجاب نشده است زیرا فرزندش از او مالی بارث نبرده ، درصورتیکه خدا درطی این آیه استجابت دعای زکریا را اعلام میکند . " إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيى - ما بشارت میدهیم بتوپسری را که نام او یحیی است - ؟
ص: 198
پاسخ: اگر بگوئیم مقصود ازارت در آیه وراثت نبوت وعلم بوده نیز همین اشکال وارد است، زیرا یحیی پیش از مرگ زکریا کشته شد و نبوت و پیامبری زکریا بوی ارث نرسید، چون ارث بچیزی میگویند که از مختصات مورث بوده و پس ازوی بوسیله مرگ او بوارتش منتقل شود
اما ارث سلیمان :
خداوند در قرآن کریم فرموده : " وُوُرتُ سُلَيْمَانُ داود " - سليمان ازداود ارث برد - مقصود از این ارث همچنانکه در تفسیر فخر رازی وارد شده ارث مال یا ارث حکومت و مقام بوده است، و منظور از این ارث توارث علم ونبوت نیست، زیرا سلیمان در زمان داود بمقام نبوت رسید و نبوت و علم را از داود ارث نبرد، دلیل براین مطلب نکته ای است که خداوند در مورد داود وسلیمان بعد از پیش آمد جریان قضاوت آن دو در مورد زراعتی را که گوسفندان قوم از بین برده بودند میفرماید : وفهمناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً (1) وحکم را بسلیمان فهماندیم و هريك از سلیمان و داور را حكم و علم دادیم از این آیه بدست میآید که در زمان داود سلیمان هم دارای مقام حکم و علم بود که در جریان قضاوت در ردیف داود مداخله مینموده است ،
ص: 199
و دلیل دیگر براین مطلب از قرآن کریم نقل گفتا ر سلیمان است: یا ایها النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ " (1)- ای مردم زبان پرنده آموخته شدیم شاهد در كلمه "علّمنا " است که صیغه متکلّم مع الغیر است و آن غیری که سلیمان او را با خود در موضوع دانستن زبان پرنده ضمیمه کرده داود است دلیل سوم براثبات این ادعا این آیه شریفه است : وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ " (2) - ما بداود وسليمان علم دادیم و آن دو گفتند ستایش مخصوص خدائی است که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش برتری داده است - از اینکه آن دو با هم خدا را حمد و ستایش کردند معلوم میشود که درزمان داود سلیمان هم دارای علم و نبوت بوده است ،(3)
ص: 200
آیات مبین ارث در قرآن از این قرار است
1 - لِلرِّجالِ نَصِيبُ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ والاقربون وَ لِلنِّساءِ نَصِيبُ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدِ إِنَّ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ ا وَ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً " (1) - برای مردان از آنچه پد روما د رونزدیکان بجا گذارده اند نصیبی است و همچنین برای زنان هم از آنچه والدین و خویشان بجای گذارده اند نصیبی است چه کم باشد یا زیاد بهر يك نصيب معین وفرض شده میرسد
2 - يُوصِيكُمُ اللهُ في أولا بكُم لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَمْدِ الْأَنْتَينِ - (2) - سفارش میکند خدا در مورد فرزندان شما که برای پسر هست باندازه بهره دو دختر
ص: 201
عموم ملل ومذاهب امت اسلامی اجماع دارند که این دو آیه در مقام بیان حكم ارث عام است و همگان را شامل میشود و برای این دو آیه هیچگونه تخصیصی وارد نشد مجزتنها روایت ابی بکر که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل کرده
نحن مَعَاشِرُ الْاَنْبِيَاء شر الانبياء لا نورث " و درگذشته ثابت شد ظاهر قرآن برخلاف این حدیث مجعول استچون قرآن زکریا (علیه السلام) وداود نبی (علیه السلام) را مورث معرفی میکند ، ودربین صحابه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) هم غیرازایی بکردگری این حدیث را نقل نکرده ، ابن حجر عسقلانی در کتاب " الصواعق المحرقه " فصل پنجم صفحه 20 گفته است: بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در میراث آنحضرت اختلاف شد و هیچکس نمیدانست که باید در مورد ارث رسول الله
چه کرد؟ در این بین ابوبکربتنهائی اظهار داشت که من از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم میفرمود : " ما جمعیت پیامبران ارث نمیگذاریم و هرچه از ما بماند صدقه است
در تاریخ الخلفاء سیوطی فصل خلافت ابی بکرصفحه 28 از ابوالقاسم البغوی وابوبکر شافعی و ابن عساکر نقل شده که عایشه گفت پس از - پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مردم در مورد میراث آنحضرت اختلاف کردند و هیچکس در این خصوص علمی نداشت و نمیدانست چه باید کرد؟ ابوبکربتنهائی –
ص: 202
ص: 202
گفت من از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنیدم میفرمود : ما جمعیت پیامبران ارث
نمیگذاریم و همچنین در منتخب کنز العمال درباب خلافت ابی بکرنقل شده است
از این دو نقل ثابت شد که عمر این حدیث را نمیدانسته و از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نشنیده است و اوحدیث را از ابی بکر نقل میکرده همچنانکه در منتخب کنز العمال درباب مذکور نیز نقل شده : " که عمربه علی (علیه السلام) وعباس گفت ابوبکر بمن خبرداد و سوگند یاد کرد که ابوبکر راستگو بود که اواز پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیده که رسول الله (صلی الله علیه وآله) میفرمود : " إِنَّ النَّبِيِّ لا يُورِثُ وَإِنَّما ميراثه في فقراء الْمُسْلِمِينَ " - پیغمبرارت نمیگذارد و میراث او متعلق بفقراء مسلمین است ،(1)
ص: 203
ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه جلد 2 صفحه 179 گفته است: باتفاق علماء بمجرد اینکه شخصی گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) چنین گفته گفتا را وحجت - نیست زیرا اگر این گفتا ر حجت باشد لازم میآید همه احادیث و اخبار حجيت داشته باشد
اگر بگوئید مقصود از این کلام ابن تیمیه محجیت خبر واحد ظنّی در برابر اصول
مذهب است
میگوئیم : مذهب منعقد شده براینکه واجب است احکام قرآن عموما مورد اجراء قرار بگیرد ، و همه احکام قرآن جزء اصول هر مذهبی از مذاهب منتسب با سلام محسوب میشود ، و مسئله ارث بطور کلی در قرآن نسبت بهمه یکسان است، وپیغمبر (صلی الله علیه وآله) از این حکم کلی قرآن مستثنی نیست زیرا اگرد را این خصوص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) يك حكم ویژه ای داشت باید آن حکم بین امت اسلام معلوم ومقطوع باشد و یا بوسیله آیه قرآن و یا احادیث متواتره
ص: 204
آن حکم ثابت شود ، نه اینکه تنها با یک روایتی که احدی غیرازایی بکرآن از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نشنید مرسول الله (صلی الله علیه وآله) را از حکم کلی منطوق قرآن - خارج کنیم
مسلّم اگرکسی مثلا (ابو هریره در برا برایی بکرا دعا میکرد و میگفت من از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که فرموده خانه ابی بکربابی هریره متعلّق است یا فرموده خانه ابوبکر متعلّق بهمه مسلمانان است و خود اوحق تصرف در منزلش ندارد ، هیچگاه این ادعا از نظرابی بکر مسموع نبود و صرفا به عنوان
ص: 205
اینکه یکنفر چنین مطلبی را ادعا میکرد که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیده از خانه وزندگی خود دست برنمیداشت، پس چگونه ممکن است زهرا (سلام الله علیها) از
حق مسلم خود که قرآن برای او ثابت کرده صرفا به عنوان يك روايتي كفير ازایی بکرکسی نقل نکرده محروم گردد؟
اگر گفته شود: چون ناقل این حدیث ابوبکرا است و با در نظر گرفتن جهات شخصیتی ابی بکر حدیثی را که وی نقل کرده جاری مجرای حدیث قطعی است:
ما میگوئیم: با در نظر گرفتن تمام شئون ابی بکرچون این حدیث را در مقام منازعه و خصومت با فاطمه (سلام الله علیها) اظهار کرده و خود وی در برابر زهرا (سلام الله علیها) مدعی بوده است، و با این حدیث میخواسته منازعه را بنفع خود فیصله بدهد ، لذا نمیتوانیم این حدیث جاری مجرای حدیث قطعی بدانیم پس اگر گفته شود که ابوبکرد راین روایت قابل اتهام تکذیب نیست زیرا در این مخاصمه خود نفع شخصی نداشته و ادعا میکرده که متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) صدقه است و نمی گفته بمن تعلق دارد ،
ما میگوئیم : فاطمه (سلام الله علیها) وعلى (علیه السلام) هم در ادعای خود تکذیب نمیشوند زیرا قبلا فدك در دست آنها بوده و آنان متصرف فدك بوده اند ، وهیچ
ص: 206
گاه متصرف در مقام ادعای مالکیت متهم بكذب نیست ، همچنانکه خود مولا (علیه السلام) ميفرمايد : " بلى كانَتْ في ايد ينافدلُ مِنْ كُلِ ما أَظَلَتُهُ السّماء بلى فدك دردست ما بود -
ص: 207
هرگاه شخص دقیق و با انصاف کتابهای صحاح و سنن و تواریخ را مطالعه کند متوجه این نکته خواهد شد که ابوبکرا از نظر فاطمه (سلام الله علیها) وعلى (علیه السلام) و (سلام الله علیها) (علیه السلام) عباس متهم بود و آنها وی را مجرم میدانستند کما اینکه این حقیقت از حدیثی که درکنز العمّال (1) موجود است و قبلا ذکر شد دانسته میشود ، در آن حديث احتجاج على (علیه السلام) با ابی بکرد رمورد ارث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بد و آیه مربوط به توریث انبیاء و ادامه مطالبه ارث بوسیله فاطمه (سلام الله علیها) تا هنگامی که زنده بود و نیز ادامه مطالبه ارث بوسیله على (علیه السلام) وعباس از ابى بكر وعمر تا زمان عثمان ، و همچنین احتجاج فاطمه (سلام الله علیها) با ابی بکرد راین مورد که گفته آیا تو وارث پیغمبری یا اهل او ؟ " بر حسب آن تفصیلی که درمسند احمد حنبل (2) ذکر شده ، و اعراض زهرا (سلام الله علیها) از ابی بکرو عمروخشم وی بر آنها بعد از آنکه متوجه شد آن دو بنا دارند حق الارث وی را پایمال
ص: 208
کنند ، بطوریکه وقتی هم که آن دو نفر برای استرضاء نزد وی رفتند از آنها رو برگرداند (همچنانکه این مطلب در کتاب الامامه والسياسه ابن قتیبه جلد اوّل صفحه 14 نقل شده و سفارش کرد که آن دو نفر برا و نماز نخوانند ، و عایشه دخترابی بکر بروی وارد نشود ، همه اینها حاکی از اینستکه ابی بکر از نظر زهرا (سلام الله علیها) وعلى (علیه السلام) غاصب شناخته شده بود ،
علامه سمهودی در کتاب " تاريخ المدينه نقل کرده که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) باسماء بنت عمیس فرمود: هرگاه من مردم تو باعلى (علیه السلام) مراغسل دهید و هیچکس در آن هنگام بر من داخل نشود، هنگامیکه زهرا (سلام الله علیها) رحلت فرمود عایشه درب منزل فاطمه (سلام الله علیها) آمد و خواست داخل منزل گردد اسماء اور ممانعت کرد، عایشه نزد پدرش ابی بکرآمد و از این جریان شکایت کرد، ابو بکرد رب خانه فاطمه (سلام الله علیها) آمد و فریاد زد ای: اسماء چرا زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را از شرکت در تغسیل دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ممانعت کردی؟ اسما جواب داد این موضوع برحسب فرمان خود فاطمه (سلام الله علیها) بوده است ابوبکر گفت بسیار خوب ، هرچه خود او د ستور داده بجا بیاور ، و برگشت ، سپس علی (علیه السلام) واسماء مشغول غسل شدند
ص: 209
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه جلد 16صفحه 280 از بلاذری در تاریخش نقل میکند: فاطمه (سلام الله علیها) بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) خندان دیده نشد وابوبکر و عمر را از مرگ وی با خبر نکردند ،
در هر حال د راینکه ابوبکر از نظر زهرا (سلام الله علیها) وعلى متهم بغصب بود شبهه ای نیست و مطلب روشن ترا از آنست که بخواهیم در این مورد به - احادیث وروایات و نقل های تاریخی استشهاد کنیم، ابوجعفر نقیب ( استاد ابن ابی الحدید ) میگوید : علی (علیه السلام) وزهرا (سلام الله علیها) وعباس- همواره در تکذیب حدیث نفى توريث انبیا هم صدا بودند و اعلان می کردند این روایت مجعوله ،است زیرا چطور ممکن است پیغمبر (صلی الله علیه وآله) چنین مطلبی را بدیگری بگوید وا زورثه خود که این حکم با آنها مناسبت دارد کتمان فرماید؟
بزرگترین دلیلی که صراحت دارد حدیث نفی توریث انبیاء (علیه السلام) از نظر على (علیه السلام) وزهرا (سلام الله علیها) و عباس دروغ بوده، جریانی استکه در - صحیح مسلم باب " ما يُصرف الفيى الذي لم يُوجَفٌ عَلَيْهِ بقتال " ودر صحیح بخاری کتاب" خمس " و "كتاب مغازی " ودر" الصواعق المحرقه" باب خلافت ابی بکر از مالك بن اوس نقل شده : عمر به علی (علیه السلام)
ص: 210
و عباس گفت: هنگامیکه رسول الله (صلی الله علیه وآله) وفات یافت ، ابوبکر مدعی
شد که من ولی پیغمبرم و شما د و نفرازوی ارث خود را مطالبه کردید توای عباس از اوارث برادرزاده خود را خواستی ، وعلى (علیه السلام) ميراث همسر خود را از پدرش درخواست نمود، ابوبکرد ریاسخ شماد و نفر گفت پیامبر فرموده: ما ارث نمیگذاریم و متروکه ما صدقه است " شما در مقابل این ادعاوی را دروغگو و مجرم و مکاروخائن پنداشتید ، در حالیکه خدا میداند که او مردی راستگوونیکو کاربود، ابوبكرازد نیا رفت ، واينك من ولی پیغمبرم (1) وولی ابوبکر ، وهم اکنون شما مرا نیزد روغگو مجرم و مکاروخائن میپندارید ( تا آخر حدیث )
در این حدیث عمر با کمال صراحت اعتراف کرده که علی (علیه السلام) وعباس و
ابوبکرووی را در مقابل جعل حدیث " نفى توريث انبياء " وتوقيف - فدك واملاك خالصه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دروغگو و مجرم ومكاروخائن می پنداشته اند
ص: 211
ابن تیمیه درکتاب منهاج السنه جزء 2 صفحه 169 میگوید : " هیئت حاکمه بعد از رسول الله (صلی الله علیه وآله) معصوم نبودند ، بلکه آنها با اینکه از اولیاء خدا واهل بهشت محسوب میشدند ، گناهانی هم مرتکب شدند منتهی خداگناه آنان را میآمرزد ، "
با این بیان ابن تیمیه عاصی و مجرم بودن این حضرات مسلم و ثابت شد ، اما آمرزش خدا نسبت بآنان از کجا ثابت است؟ چگونه امکان دارد بعد از این همه زجر و آزاری که اینها نسبت به ختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وارد کرده اند خدا آنها را بیامرزد ؟
البته خدا همه گناهان را میآمرزد ولی آمرزش خدا موجب نمیشود که ما گناه بنده را تصحیح کنیم و بگوئیم چون خدا آمرزنده است پس گناهی که از بنده صادرشده عمل بجائی بوده ،
خلاصه اگر گفتیم هرکس به فاطمه (سلام الله علیها) ظلم کرد و باین وسیله خدا را عصیان نمود ، مورد آمرزش پروردگار است ، پس با این فرمایش پیغمبر (صلی الله علیه وآله)
ص: 212
که فرمود : خدا بخاطر غضب زهرا (سلام الله علیها) خشمگین و بجهت رضای وی خوشنود میشود " فضیلتی برای فاطمه (سلام الله علیها) ثابت نخواهد شد . (1)
ص: 213
درد و مورد خیلی معتبر ومنا سب که این حدیث نقل شده جمله" وما - تركناهُ صَدَقه " در آن نیست
1- ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و همچنین غیرا و سایر روات که این حدیث را نقل کرده اند گفته اند : فاطمه (سلام الله علیها) فدك را ازابی بکر مطالبه کرد و ابوبکر گفت: من از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که میفرمود نبی ارث نمیگذارد " هرکس را پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از نظر هزینه زندگی کفالت میکرد هم اکنون من كفالت میکنم .
2- در حدیثی که در کنز العمال درباب خلافت صدیق روایت شده از قول عمر نقل میشود ، که گفت: ابوبکر بمن گفت که اواز پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیده بود که میفرمود : " پیامبرارث نمیگذارد " وميراث او باید بفقراء و مساکین تعلّق گیرد ،
درمتن این دو حدیث جمله " مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ ذكرنشده وفقط آنچه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در این دو مورد بوسیله ابی بکر وعمر نقل شده فقط نفی
ص: 214
توریث پیامبران است ، وجعله " مَن كانَ النَّبِيُّ يَعْولُهُ فَانا اعوله هر کس را پیغمبر (صلی الله علیه وآله) کفالت میکرده من کفالت میکنم در روایت اول مربوط به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبوده و این جمله گفتار خود ابی بکر است ، وجمله إِنَّمَا ميراتُهُ فِي الْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكين -- ميراث پيغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بفقراء و -مساکین متعلق است در روایت دوم مربوط به عمر است ، و این دو جمله یکنوع اجتهادی است که این دو نفرد ربرا برمتن حدیث ساختگی داشته اند، گویا این دو نفرا زنفی توریث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) صدقه بودن متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را فهمیده اند، و حال اینکه نفی توریت اعم است از صدقه بودن متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وصدقه نبودن آن ، چون اگرما - این حدیث راصد درصد را ست فرض کنیم و بگوئیم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود : ما پیامبران ارث نمیگذاریم " ، مفهوم این کلام اعم است از اینکه - اصلا متروکه ای از پیغمبران باقی بماند و ببازماندگان آنها نرسد یا اینکه اصلا از آنها ثروتی باقی نمی ماند، کما اینکه در مورد پیغمبرا سلام مطلب چنین بوده، چون دارائی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در زمان حیاتش عبارت بود از حوایط سبعه ) باغستانهای هفتگانه که آنها را وقف فرمود ، و شمشير وعمامه و مرکب سواری و عصای خود را به علی (علیه السلام) بخشید
ص: 215
و حجرات منزل مسکونی خود را بزنانش تمليك فرمود وفدك را به دخترش فاطمه (سلام الله علیها) بخشید ، همچنانکه ام ایمن وعلی (علیه السلام) براین مطلب شهادت دادند ، وفدك هم هنگام مرگ پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در تصرف فاطمه (سلام الله علیها) بود، پس چیزی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) باقی نماند تا مورد ارث با زماندگانش گیرد!) قرار گیرد ! (1) و بر فرض صحت حدیث مزبور ، مفهوم روایت اینچنین توجیه میشود
درمورد آيه شريفه " يُوصبكُمُ اللهُ فِي اولادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأَنْثَيَيْنِ
ص: 216
خدا بشما در مورد فرزندانتان سفارش میکند که باندازه سهم دودختر يك پسر بهره میبرد - فخررازی در تفسیر خود گفته : مذهب اکث- مجتهدین اینستکه انبیاء ارث نمیگذارند، ولی شیعه در این مسئله با آنها مخالفت دارند، چون روایت شده که وقتی فاطمه (سلام الله علیها) میراث خود را مطالبه کرد و او را از ارث پدرمنع کردند باین دلیل که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرموده: "ما پیامبران ارث "نمیگذاریم در این هنگام زهرا (سلام الله علیها) بحكم کلی و عمومی آیه شریفه " يُوصِيكُمُ اللهُ في أَولادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِ - الانثيين " احتجاج فرمود و سخن ابی بکر را رد کرد و گویا مراد فاطمه (سلام الله علیها) از این استدلال این بوده که خبر واحد نمیتواند حکم کلی و عمومی قرآن را تخصیص دهد ، (1)
ولی ما میگوئیم زهرا (سلام الله علیها) در اینجا هم بعموم این آیه وهم بخصوص آیات دیگر علیه ابی بکر احتجاج فرمود ، وبسیارجای شگفت است که فخررازی درمورد تخصیص آیه مزبور بحديث " نفى توريث انبیاء" فقط شیعه مخالفت نموده اند، در حالیکه خود على (علیه السلام) وعباس وفاطمه وزنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وعموم اهل بيت رسول الله (صلی الله علیه وآله) با ابی بکردر - مورد حديث مذكور و جمله " ما تركناه صدقة" مخالفت ورزیده اند و در
ص: 217
ص: 217
و در مقام احتجاج با وی بعموم آیه مزبور و خصوص جریان توریث زکریا و
داود در قرآن استدلال نموده اند، و از آنجائیکه مذهب شیعه مذهب اهل البيت ( علیهم السلام ) است ازباب تصدیق عترت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) - حدیث مجعول ابى بكر را منکر شدند ، زیرا که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) امر فرموده امت بعترت متمسك شوند و از آنها صرفنظر نکنند و بغیر آنان رونیاورند اصولا حديث " نفى توريث انبیاء با ابی بکر منا سبت ندارد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بکرمنا بوی فرموده باشد ، وازعترت خود که موضوع این حکم اندکتمان بفرماید فخررازی در ذیل آیه شریفه يُوصبكُمُ الله الخ" میگوید : این مسئله نسبت به فاطمه (سلام الله علیها) موضوعیت داشته ولازم بود این حکم را زهرا (سلام الله علیها) وعلى (علیه السلام) وعباس بدانند، و اینها خود از بزرگان زهاد وعلماء دین بودند، ولی نیازی نبوده که ابوبکراین حدیث را بداند، زیرا ابدا بفکرا و خطور نمیکرده که روزی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ارث ببرد ، چون درهیچ طبقه وراث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) قرار نداشته است، پس با این کیفیت چگونه سزا وار بود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) این حدیث را بفردی که مورد آن نیست بفرماید، و از افرادی که نسبت باین مطلب موضوعیت دارند کتمان کند (1)
ص: 218
توضیح گفتار فخررازی
هدف از نزول قرآن اینستکه آنچه واجب است مردم انجام دهند و آن چه لازم است ترک کنند همه آنها را بطور کامل بیان کند ، ومنظور از برانگیخته شدن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) این بوده که مردم را از ارتکاب آنچه خد احرام فرموده با زبدارد و بترساند، همچنانکه این موضوع در برخی از آیات قرآن تصریح شده است . فَاتَّقُوا اللَّهُ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قد أنزل الله اليكم ترك ولا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ (1) - " بترسید از خدا ای صاحبان عقل کسانی که ایمان آورده اند بتحقیق
ص: 219
خداوند قرآن و پیامبر را بسوی شما نازل کرد تا احکام الهی را آشکار برشما
تلاوت کند -
وانزلنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ .مَا أُنزِلَ إِلَيْهِمْ " (1) - قرآن را بسوى : - توای پیغمبر نازل کردیم تا اینکه آنچه برای مردم فرود آمد جهت آنان بیان فرمائی -
وَانَّهُ لَذِ ْكر لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ" (2) - قرآن ذکر و یادی است برای تووبرای قوم تو وبزودی بازخواست میشوید
وَأَنذِرْعَشيرتك الأقربين (3)- بفاميل نزديك خود اعلام خطركن - این آیات قرآن مقتضی است که اگر بنا بود با زماندگان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از آنحضرت ارث نبرند بر آنجناب و ا جب بود که این حکم را به علی (علیه السلام) وفاطمه (سلام الله علیها) وعباس وزنان خود ابلاغ فرماید، و تأخیربیان این حکم از نظر آنحضرت نسبت بکسانیکه موضوع این حکم ومكلف بامتثال آن هستند جایز نبود پس چگونه جایز بوده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) اصلا این حکم را
ص: 220
با بازماندگان خود درمیان نگذارد و آنرا برای مردی که هیچ مناسبت و ربطی با ارث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ندارد بیان کند ؟
آیا بیان حکم فی توارث ) برفوس ثبوتش برای کسانیکه موضوع این حکم اند و مكلف بآن بوده اند از مقوله آن انذار که بنص قرآن برپیغمبرم واجب بوده است نبود؟ و آیا ابلاغ نکردن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) موجب نمیشد که مکلّفین باین حکم اغراء بجهل شوند و د رگمراهی قرار گیرند ؟
در هر حال اگرا بوبکر حکومت را بچنگ نمیآورد که بزور و اجبار زهرا (سلام الله علیها) را از ارث ممانعت کند حدیث نفی توریث که فقط پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آنرا به او گفته بود نتیجه نمیداد ، و از نظر اینکه متواتر نبود حجت قطعی بحساب
نمیآمد ، زیرا اگر حاکم غیرا زابی بکر بود شهادت يك نفره وی موترنبود ونیزا از نظر مدعی علیه مورد انکار قرار میگرفت ، پس اگر این حدیث را - پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فقط بشخص ابی بکرا بلاغ فرموده باشد عمل بیجائی انجام داده در حالیکه قرآن درمورد وی میگوید : " وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إن إِنْ هو الا وحي يوحى " (1) - پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از روی هوس سخن نمیگوید - خلاصه مطلب : با توجه باینکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) پیش بینی میکرد که با وجود
ص: 221
اطلاع ابی بکرا رنفی توریث آنحضرت در آینده بین ابی بکروبازماندگانش در موضوع ارث اختلاف و نزاعی روی میدهد لازم بود از جهت پیشگیری از نزاع آینده که منجر باختلاف امت میشود ، بخود اهل بیت و باز – ماندگان هم بفرماید: " که آنان از ارث محروم اند * ( وتنها نباید باین اکتفا شود که چون در آینده ابوبکر برحسب اتفاق و تصادف ممکن است زمامدار بشود خود او گفته رسول الله (صلی الله علیه وآله) را با قهروزور اجرا خواهد کرد ) از اینجا که رسول الله (صلی الله علیه وآله) چنین مطلبی را باهل بیت و بازماندگان نفرموده بدست میآید که اصلا بازماندگان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در مورد مسئله ارث دارای حکم خاصی غیر از آنچه در قرآن است نبوده اند و آنها هم مانند دیگران ارپیغمبر (صلی الله علیه وآله) ارث میبردند، و آنچه را هم که ابوبکروعمر ساختند و پرداختند نمیتواند در برا بر زمان خدا در قرآن مقاومت کند
و عزیزان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را از حقشان محروم سازد ، وروی همین ، حساب هم این دو نفرد رمقام محروم ساختن عزیزان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ازارث نتوانستند با این حدیث تراشیده خود پیش ببرند، و فقط از قدرت دیکتاتوری -
خویش در این مورد استفاده کردند مثل سایر مواردی که دیکتاتوران هم زمان ائمه (علیهم السلام) از نیروی حکومتی خود در سرکوبی و تضییع حق آل
ص: 222
محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) استفاده مینمودند
نکته قابل توجه : اصولا از ابتدای خلقت آدم ببعد مطالب و اخبارو احکام هر مذهب و دینی با تمام خصوصیات درمیان پیروان آن شایع بود و موضوعات مربوط بهرمذهبی را پیشینیان نسل به نسل بآیندگان میرساندند، و هر ملت وامتی سعی داشتند تمام شئون وخصوصيات و حالات پیغمبران خود را بدانند و خصایص آنها را ضبط مینمودند
از زمان آدم تا خاتم درهیچ تاریخ نقل نشده و درمیان هیچ ملت و امتی از امم پیشین شایع نبوده است که بازماندگان پیغمبری از ارث محروم بشوند و در هیچ کتابی نقل نشده که بگویند مثلا ثروت داود در اختیار سلیمان پس از وی قرار نگرفت
شگفتا: چطور ممکن است چنین مطلب مهمی که عموم يكصد و بيستو چهارهزار پیغمبرو با زماندگان آنها د ر این حکم مشترك بوده اند ، در هيج ملت وامتی سابقه نداشته باشد؟ وکسی نداند وحتی دربین امت اسلام کسی این حکم را نداند و از اولین و آخرین فقط این مطلب را یکنفر شنیده باشد؟ و آن هم ابوبکر ؟
گلی بجمال آن کس که با ورکند و 000000
ص: 223
درکتابهای معتبر اهل سنت وارد شده که فاطمه (سلام الله علیها) مکرر مردابی بکر
آمد و میراث خود را درفدك از وی مطالبه فرمود و با او احتجاج کرد و هنگامی که احساس فرمود عمروا بوبكر اصرار دارند مال او را غصب کنند و حقش را پای مال نمایند، از آن دو اعراض کرد و همواره بر آنها خشمگین بود و میفرمود من با این دو نفر تا دم مرگ سخن نخواهم گفت "
این مضمون مطلبی است که در کتاب "الصواعق المحرقه صفحه 9 ودر کتاب صحیح بخاری درباب " فرض الخمس" وباب "غزوه خيبر" از عروه بن زبیرا ز عایشه نقل شده است
درصحیح مسلم جزء اول صفحه 154 و درکتاب " الجمع بين الصحيحين تألیف حمیدی و درکتاب " الامامه والسياسه " تألیف ابن قتیبه دینوری صفحه 14 و درکتاب تاريخ المدينه تأليف علامه سمهودی جلد اصفحه 157 ودرسایر کتب تاریخی مثل شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 4 صفحه 104ود رکتاب تاریخ بلاذری و کتاب ابی بکر جوهری
ص: 224
مطلب بهمین ترتیب نقل شده است و خلاصه آنچه در این کتابها نقل کرده اند دلالت میکند که حدیث ساخته ابی بکرفاطمه (سلام الله علیها) را - قانع نکرد و زهرا (سلام الله علیها) باحتجاج و اصرار خود در مطالبه قدك ادامه داد تا اینکه این اصرار منجر بخشم و قهر زهرا (سلام الله علیها) شد ، و آن خشم وغضب تا دم مرگ وی که شش ماه بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بود ادامه داشت فخررازی در جواب اینکه مطالبه زهرا (سلام الله علیها) ) که معصومه (بوده با حديث نفی توریث که ابی بکر نقل کرده معارضه داشته است چنین میگوید : معلوم نیست فاطمه (سلام الله علیها) بعد از اینکه آن حدیث را ازابی بکرشنید مطالبه خود را ادامه داده باشد، و زهرا (سلام الله علیها) قبل از اینکه این حدیث بگوشش برسد فدك را مطالبه کرد و چون چنین مطلبی را از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نمیدانست لذا این مطالبه او با مقام عصمتش منافات ندارد (1)
ص: 225
ولی ما میگوئیم: این مطلب فخر رازی خلاف انصاف است ، اگر مقصود فخررازی از این سخن اینستکه فاطمه (سلام الله علیها) از مطالبه فدك خود داری کرد بسبب زور وقد رتی که در دستگاه حکومتی احساس کرد، این را ما قبول میکنیم ، ولی اگر مقصود وی از این کلام اینستکه فاطمه (سلام الله علیها) به حدیث و گفتا را بی بکرراضی شد و از مطالبه خود صرفنظر کرد، این سخن ناروا است ، زیرا عموم كتب حديث وتاريخ عامه واهل سنت تصریح کرده اند که فاطمه (سلام الله علیها) تادم مرگ برابی بکر خشمگین بوده است
ص: 226
بعضی گفته اند: در صورتیکه ابوبکرد ربرا بر مطالبه زهرا (سلام الله علیها) از نیروی قلدری خود استفاده کرد و هیچ حجت و دلیل قاطعی دررد مطالبه - فاطمه (سلام الله علیها) نداشت، چرا صحابه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که تا آخر عمر رسول الله از هرگونه فداکاری باك نداشتند، ساکت نشستند و با نحراف حکومت
و تضییع حق پیغمبر (صلی الله علیه وآله) راضی شدند
در مقام پاسخ از این مطلب فقط بآنچه که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است (1) اکتفا میکنیم
وی از ابی عثمان جاحظ نقل میکند که اود رکتاب "عباسیه " چنین میگوید مردم گمان میکنند که بزرگترین دلیل برصدق گفتارا یی بکروعمرد رمنع میراث این بوده که اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بآنها اعتراض نکرده اند ، اگر واقعا عدم اعتراض مردم بابی بکر موجب صدق گفتار آنها بشود ، پس باید
ص: 227
اعتراض مردم بمطالبه زهرا (سلام الله علیها) وعلى (علیه السلام) هم موجب صدق گفتار آن ها باشد، زیرا مطالبه فاطمه (سلام الله علیها) بمخاصمه ونزاع منجر شد ، تا آنجائی که در حضور عموم مسلمین درمیان مسجد فاطمه (سلام الله علیها) بابی بکر خطاب کرد: اگر تو بمیری چه کسی از توارث میبرد ؟ " ابوبکر گفت اهل بیت و فرزندانم، زهرا (سلام الله علیها) فرمود : " چطورزن و فرزند توا ز توارث میبرند ولی ما از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ارث نمی بریم و پس از این احتجاجات و مخاصماتی که بین زهرا (سلام الله علیها) و ابی بکر رد و بدل شد، وابوبكربا وجود همه اینها فاطمه را از ارتش منع کرد، و حقش را تضییع نمود و در مقام ستم بوی تظاهر ورزید وفاطمه (سلام الله علیها) دریافت که دیگر از حق خویش محروم شده و احقاق هم نتیجه ندارد، باکمال ناراحتی فرمود : * سوگند بخدا بتونفرین خواهم کرد و پس از این هیچگاه با تو سخن نخواهم گفت " وقتیکه موضوع مخاصمه با اینجا کشید اگر حرف ابوبکر صحیح بود و در این توقيف فدك وى حكم خدا را اجرا کرده بود، چرا مردم به زهرا (سلام الله علیها) که بیجا با خلیفه درگیر شده بود اعتراض نکردند، یا لااقل اگر فاطمه (سلام الله علیها) نسبت بحکم خدا جاهل بود بر مردم لازم بود که حکم خدا را با و بشناسانند، و اگر فراموش کرده بود می بایست با و تذکرد هند و او را از اشتباه درآورند و نگذارند وی بیجا فریاد
ص: 228
بکشد و اختلاف راه بیاندازد و يك حاكم عادلی را که میخواست حکم خدا را اجرا کند بجوروستم نسبت دهد ،
پس از اینکه مردم به هيچيك از این دو خصم اعتراض نکردند ( نه بابی بکرکه چرا چپاول میکند، و نه به زهرا (سلام الله علیها) که چرا انقلاب کرده است ) این سکوت مرگ آسای چنین ملتی برای ماد را ثبات حقانیت هيچيك از این دو طرف نزاع موثر نیست و باید این هرد و را بحال خود را بگذاریم و بسوی قرآن برویم و حق را از کتاب الله تحقیق کنیم ، وحق با آن کسی بود که مطابق منطق قرآن ادعا داشته است تا آخر سخن جاحظ - (1)
ص: 229
ص: 230
ص: 231
ص: 232
ص: 233
ص: 234
البته این بیان جاحظ که میگوید باید در اینصورت رجوع بقرآن کرد بسیار بجا است زیرا خداوند هم فرموده است : "وَمَا اختلفتم فيه مِن شَيْيٌّ فَحْكُمُهُ الى الله (1) - در هرچه اختلاف کردید نسبت بد ریافت حکم آن بخدا مراجعه کنید - قرآن بهترین حکم داد گروزیباترین گفتا ر ممیز است
در احکام عمومی و خصوصی ارث ثابت کرده که انبیاء ارث میگذارند و نقل فرموده که سلیمان از داود ارث برد ، و زکریا از خدا فرزندی خواست
ص: 235
که از او و از اولاد یعقوب ارث ببرد ،
علاوه براین : امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نامه ای که بعثمان بن حنیف نوشته
است، در آن نامه میفرماید: آری از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده فقط در دست ما فدک بود که عده ای نسبت بآن بخل ورزیدند وعده دیگر هم از حق خود نسبت بآن گذشتند این گفتار علی (علیه السلام) را در زمان آنحضرت هیچکس انکار نکرد که بگوید فدك مال شما نبوده چون ابوبكرا ز پیغمبر (صلی الله علیه وآله) چنین و چنان نقل کرده این کلام مولا (علیه السلام) در ابطال حدیث ابی بکرکافی است ،
ص: 236
حدیث ساختگی ابی بکر مورد پذیرش علی (علیه السلام) و عباس قرار نگرفت و آنها
خود را وارث اموال پیغمبر (صلی الله علیه وآله) میدانستند، و د ر مورد قدك عباس با
در علی (علیه السلام) مخاصمه کرد ، وعباس به عنوان اینکه فدك متروکه (پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است، وا وهم سهمی در ارث برادرزاده خود دارد و علی (علیه السلام) به عنوان اینکه فدك اعطائی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به دخترش زهرا (سلام الله علیها) بود موفد ك بوى و فرزندانش متعلّق است، جریان در زمان حکومت عمر مورد نزاع عمو و برادر زاده قرار گرفت و به عنوان شکایت و محاكمه مطلب بعمر مراجعه شد، و تا زمان عثمان هم این مخاصمه ادامه داشت
شيخ ملّا على متقی حنفی در کتاب "کنز العمال " درباب " خلافة الصديق" حدیثی از این عباس نقل میکند که او گفت: پس از مرگ پیغمبر(صلی الله علیه وآله) در زمان حکومتایی بکرنباس با علی (علیه السلام) در مورد متروکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نزاع کرد ابوبکراظهارداشت آه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مانده و خود آن حضرت ملکیت آنرا بکسی منتقل نکرده من حكم بانتقال ملکیت آن برای کسی نمی
ص: 237
کنم ، و درزمان حکومت عمر جریان با و مراجعه شد ، اوهم در جواب گفت مالی را که ابی بکر ملکیت آنرا از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بدیگری منتقل نکرده من هم
برخلاف اورفتار نمیکنم ، حکومت بعثمان رسید ، مشاجره به نزد عثمان کشیده شد ، عثمان در برابر اظهارات عباس ساکت شد ، و سرخود را پائین انداخت ، من ترسیدم که مطلب بجائی بکشد که متروکه پیغمبر را پدرم بناحق بگیرد، با دستم بشانه وی زدم و با و گفتم ای پدربجان خودت قسم تو خود این اموال را به برادرزاده ات تسلیم نمودی (1)
در هر حال این حدیث متضمن حقایقی ،است، منجمله اینکه برنامه مطالبه حق بوسیله علی (علیه السلام) وعباس تا آخر ادامه داشته و آنها هیچ گاه در برابر حدیث مزبور تسلیم نشدند ،
ص: 238
ص: 239
ص: 240
ص: 241
همسران پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از اینکه بر طبق این حدیث رفتا ر کنند امتناع ور - زیدند، ولذا بر حسب نقل بخاری و دیگران از عایشه : همسران رسول الله (صلی الله علیه وآله) عثمان را نزدایی بکرفرستادند و سهم خود را از عایدات فیی مطالبه کردند. عایشه میگوید: من آنها را از این مطلب منع کردم و - گفتم آیا از خدا نمی ترسید و نمیدانید که پیغمبر فرمود : " ما ارث نمیگذاریم ومتروكه ما صدقه است (1)
ص: 242
ص: 243
ابن حجرد رکتاب " الصواعق المحرقه این حدیث را از بخاری نقل کرده است، در هر حال از این حدیث این نکته استفاده میشود : هنگامیکه زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) عثمان را نزدایی بکر فرستادند ، عثمان خواسته آنها را پذیرفت و به عنوان مطالبه حق زنان (پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از میراث نزدایی بکر آمد و این خود دلالت دارد که عثمان حدیث نفی توریث را قبول نداشت زیرا اگرا و هم همچون ابوبکر و عمر معتقد بود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ارث ندارد : ، پس چرا قبول کرد که در مطالبه ارث وکیل مدافع همسران پیغمبر (صلی الله علیه وآله) قرار گیرد و نزدایی بکرآمد و اصل داعیه ارث را طرح کرد؟ از اینجا معلوم میشود که این حدیث مورد قبول وی هم نبوده و موید این مطلب اینکه در زمان حکومتش فدك را بتمامی بمروان حکم واگذار نمود، همچنانکه این مطلب دركتاب " تاريخ المدينه سمهودی و درکتاب "المرقات" ودركتاب تاريخ ابى الغداء وغيره نقل شده است، و نیز این مطلب از روایت ابی داود ظاهر وروشن است
ص: 244
صاحب کتاب " سیرة الحلبی " در تاریخ خود جلد 3صفحه 391نقل کرده است فاطمه دخترپیغمبر (صلی الله علیه وآله) نزد ابی بکرآمد در حالیکه او بر فراز منبر جا گرفته بود، فرمود ای ابا بکر آیا د رکتاب خدا وارد شده که دختر تو از تو ارث ببرد ولی من از پدرم ارث نبرم؟ ابوبکرد ربرا برگفتار زهرا (صلی الله علیه وآله) گریان
شد از منبریائین آمد و نامه ای به عنوان تثبیت مالکیت زهرا (سلام الله علیها) نسبت به فدك نوشت ، در این هنگام عمرد اخل شد، بابی بکر گفت : چه می نویسی؟ ابوبکرپاسخ داد: نامه ای مینویسم که فاطمه (سلام الله علیها) میراث - پدر را دریافت دارد و مالك شود ، عمر گفت بچه مناسبت این خرج را از جیب مسلمانان انجام میدهی؟ تمام نژاد عرب در مقابل این کارباتو خواهند جنگید، دست برد نامه را چنگ زد و پاره کرد ،(1)
ص: 245
و نظیر این حدیث را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (علیه السلام) نقل کرده است، آنحضرت فرمود : فاطمه (سلام الله علیها) نزدایی بکرآمد و اظهارداشت پدرم فدك را بمن عطا كرد وعلی (علیه السلام) وام ایمن گواه بر این مطلب اند، ابوبکرد رجواب گفت: البته آنچه که توبه پدرت نسبت بدهی حق است و مسلّم پدرت این فدک را بتو عنایت کرده دستور داد پاره چرمی آوردند و مالکیت فدك را جهت زهرا (سلام الله علیها) تثبيت کرد ، فاطمه (سلام الله علیها) نامه را گرفت و از نزد ابی بکر خارج شد، دربین راه به عمر برخورد نمود، پرسید از کجا میآئی؟ فاطمه (سلام الله علیها) فرمود : ازنزدایی بکر در نزد او اقامه شهود کردم که فدك را پدرم بمن عطا فرموده و ابوبکر هم به عنوان رفع مزاحمت عمّال و مأمورینش نامه ای نوشت و بمن داد عمر نامه را از زهرا (سلام الله علیها) گرفت و نزدایی بکرآمد و با و خطاب کرد که توفدك را به زهرا (سلام الله علیها) رد کردی و برای اوسند تنظیم نمودی، ابوبکر پاسخ دادآری عمر گفت : اما علی (علیه السلام) آتش به گرده نان خود مید مد و ام ایمن هم که زنی بیش نیست ، با آب دهان نوشته ابی بکر را از روی پاره چرم پاك نمود و آنرا پاره کرد .
ص: 246
این احادیث تمام از طرق اهل سنت نقل شده و خود این روایات بزرگ ترین دلیل علیه ادعای آنها است
کرد ار عمرد را اینجا اگرد راصل صحیح باشد، بزرگترین گستاخی ورد بر ولی امروفسخ عزیمت وی بحساب میآید ، در حالیکه ابوبکرولی امری - است که خود عمرا و را روز سقیف علم کرد و مردم را به بیعت با وی وادار نمود بطوریکه علی (علیه السلام) در مقام امتناع از بیعت با ابی بکر و اصرار عمر بر این مطلب با و فرمود: " توهم اکنون شیری را مید وشی که قسمتی از آن نصیب خودت گردد ، و تو امروز رشته حکومت را برگردن ابی بکرمی بندی تا فردا آنرا به خود تورد کند این گستاخی از عمر نسبت بابی بکر ( که نامه وی را درید) نظیر همان جسارتی بود که نسبت به تهاجم بخانه زهرا (سلام الله علیها) وعلى (علیه السلام) انجام داد، و از همه اینها بزرگتر آن گستاخی واسائه ادبی بود که در کناریستر مرض مرگ رسول الله (صلی الله علیه وآله) مرتکب شد. آن هنگامیکه پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: برای من مركب و کاغذی بیاورید تا سندی برای شما به ثبت برسانم که بعد از من گمراه نشوید عمر گفت : " درد بر پیامبر غلبه کرده و هذیان میگوید، کتاب خدا برای ما بس است با این گفتار عمر نزاع و گفتگود ربین افراد در گرفت، پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود : " ازنزد من برخیزید ود رحضور من
ص: 247
بحث و گفتگوسزا وا رئیست
ابن عباس میگوید مصیبت و تمام مصیبت را برا سلام آن عاملی وارد کرد که بین ما مسلمانان وبين نوشته پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در آنزمان حائل گردید *
و برحسب آنچه قاضی عیاض در کتاب " الشفاء " نقل کرده : عمر به پیغمبر اشاره کرد و گفت: " ان الرجل ليهجر" - این مرد هذیان میگوید - البته تمام این روایات راجع باین مطلب در کتاب صحیح بخاری وصحيح مسلم و غیراین دو کتاب در سایر کتابها نقل شده و در هر حال عمرد رمقام حيازت حکومت و خلافت تا اینجا ایستاده بود که با کمال گستاخی بپیغمبر معصوم که خدا درشان وی فرموده " مَا يَنْطِقُ عَنِ الهوى، إن هو الا وحى يوحى (1) - از روی هوس سخن نمیگوید و هرچه بگوید وحیی است که بسوی او فرود آمده هجرو هذیان نسبت بدهد ،(2)
ص: 248
قاضی عیاض دركتاب " الشفاء " پس از نسل این جریان میگوید : " در - صورتیکه هیچگونه خلافگوئی و هجو سرائی چه عمد اوچه سهوانه درحال سلامتی و نه در حال بیماری از آنحضرت صحیح نیست ، معنای این گفتار عمر چیست؟ و چه شد که مسلمانهاد را امتثال امر آن حضرت از نظر
ص: 249
آوردن کاغذ و مركب اختلاف کردند ؟
شگفتا ، چه شد که یاران پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در محضر آن حضرت در مورد امتثال فرمان آنجناب که فرمود کاغذ ومركب بيا وريد ( اختلاف میکنند که نباید این فرمان امتثال گردد، یا باید امتثال شود ؟ و خلاصه از گستاخی نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در این مجلس خود داری نمیشود ؟
ولی چطور هنگامیکه یکنفر از همدستان ابی بکر وعمر وارد مسجد شد و گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرموده ابوبکر را ببرید با مردم نماز بخواند ، کسی اختلاف نکرد و همه پذیرفتند؟ و آنجا به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نسبت هجر و هذیان ندادند تا اینکه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) خود مجبور شد با آن حال نقاهت بمسجد بیاید و کذب این نسبت را برملا بسازد وایی بکررا کنار بزند
این اشکال آنچنان وارد است که کسی قدرت فرا را از آن را ندارد
ص: 250
ابن ابی الحدید درکتاب شرح نهج البلاغه میگوید (1) ابوبکر جوهری گفته است ابوزید عمربن شبه مسند ا از مالك بن انس نقل کرد ما سم- مسنداً ماست : فاطمه (سلام الله علیها) نزدایی بکرآمد و فرمود هیچ میدانی آنچه از ما اهل بیت(علیه السلام) توقیف نمودی همان است که خداوند بما از غنائم بهره داد موآن عبارت - است از سهم ذوی القربی که در مورد آن آیه در قرآن نازل شد ماست؟ سپس این آیه را تلاوت فرمود : " واعلموا انما عَنِمْتُم مِّن شَيْء فإن الله حُمُهُ وَالرَّسُولِ وَلذِي الْقُرْبى (2) -- بدانید آنچه بهره گرفتید از هرچیزی - پس پنج يك آن مال خدا و پیامبروذ وی القربی است
ص: 251
ابوبکرد ریاسخ گفت : پدرومادرم فدای توو آن پدری که توازا وبجهان آمدی ، من در برابر کتاب خداود ر مقابل ایفاء حق پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و - بستگانش سرا پا گوش و فرمانبردارم، آن آیه ای که تو خواندی منهم خواند مام ولی من از آیه بدست نیاوردم که باید تمام سهم ذوی القربی را در خمس بشما تسلیم کنم، فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: پس سهم ذوی القربی بتوو خويشانت تعلق دارد؟ ابوبکر گفت: خیر، بلکه مقداری از این سهم را در مورد شما و بقیه را در مصالح عمومی مصرف مینمایم
فاطمه (سلام الله علیها) فرمود این عمل تو بر خلاف حکم خدا است ، ابوبکر گفت خیر این عین حکم خدا است اگر تو مدرکی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) داری که باید تمام این سهم ذوی القربی بشما تسلیم شود من تورا تصدیق میکنم و تمام این سهم را بشما تسلیم مینمایم
فاطمه (سلام الله علیها) کدام مدرك از این بالاتر که وقتی این آیه نازل شد ، پیغمبر فرمود : مژده بدهید آل محمد (علیه السلام) را که ثروتی بشما رسید .
ابوبکرباز سخن اول را تکرار کرد و گفت من از این آیه بدست نیاوردم که باید تمام سهم ذوی القربی را بخود آنها تسلیم کنم ، ولی از نظر احتیاجات زندگی از ممر این سهم طوری شما را تأمین میکنم که بی نیاز شوید و مقداری
ص: 252
هم از آن زیاد بیاید، اگر قبول نداری هم اکنون بعمربن خطاب وابو عبيده جراح مراجعه کن اگر آنها این گفتار تو را تصدیق کردند من هم نیز این ادعا را از تومی پذیرم ، و تمام سهم ذى القربى را بشما تسليم میکنم ، فاطمه (سلام الله علیها) نزد عمر آمد و تمام مطالبی که بابی بکر گفته بود بوی هم گفت، اوهم عین جواب ابی بکررا اظهارداشت، فاطمه (سلام الله علیها) از این پیش آمد سخت در شگفت شد و متوجه گردید اینها با هم تبانی کرده اند " ( پایان حدیث )
در این حدیث نکاتی است که توجه خوانندگان عزیز را بآن جلب میکنیم :
-1- ابوبكر حق فاطمه (سلام الله علیها) و سایر بنی هاشم و بستگان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را از سهم ذوی القربی در خمس توقیف کرد ، بدون اینکه در این توقیف خود مدرك ويا حديثي از پيغمبر (صلی الله علیه وآله) در دست داشته باشد، بلکه این عمل را صرفا به عنوان يك رأی و نظریه شخصی انجام داد ، وتنها دلیلش در این برنامه این بود که من از آیه قرآن بدست نیاوردم که باید حق شما را بخودتان تسلیم کنم، و این مطلب يك غلط بزرگی است ، زیرا آیه صراحت دارد که سهم ذوی القربی از خمس ملك آنها است و هیچ کجای آیه دلالت ندارد که سهم ذوی القربی باید بهره مسلمانان باشد .
ص: 253
همچنانکه از آیه صدقات نیز همین مطلب استفاده میشود ، که می فرمايد : " إِنما الصدقات للفقراء وَالْمَسَاكِينَ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْها وَالْمَوَلَفَة قلوبهم وفِي الرّقابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةٌ مِنَ اللهِ وَاللهُ عَليم حكيم (1) -- بدرستیکه صدقات مال فقراء ودر ماندگان و مأمورین دریافت آنها و کفاری که باید بوسیله پول با سلام جلب شوند و بردگان و بدهکاران و ازراه ماندگان استو باید در راه خدا مصرف گردد، این تقسیم از طرف خدا است و خداوند دانا و حکیم است - در اینجا این آیه دلالت دارد که صدقات ملك این افراد مذکور است ،
وعموم دانشمندان مذاهب مختلف اسلامی اتفاق دارند بر اینکه اجتهاد در مقابل نص باطل است، ولذا در مقام ردایی بکرفاطمه (سلام الله علیها) فرمود : لَيْسَ هَذَا حُكْمُ الله - این گفتار توحکم خدا نیست -- و پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود مژده بدهید آل محمد (علیه السلام) را که ثروتی بشما رسید ، در اینجا که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) چنین فرمود چون میدانست که با نزول این آیه بستگانش سهمی از خمس را مالک شدند و دیگر محتاج بمردم نیستند
2- درانتهای حدیث مالك بن انس میگوید : فاطمه (سلام الله علیها) پنداشت که
ص: 254
ابوبکروعمرد رتضییع این حق با هم تبانی کرده اند ، این جمله دلالت دارد که مالك بن انس هم معتقد بوده که ابوبکر و عمرا از نظر فاطمه (سلام الله علیها) متهم بودند و گواه بر این مطلب سخن عمرد رروايتمالك بن اوس است که در کتاب " الصواعق المحرقه صفحه 23 نقل شده که وی به علی و عباس رو کرد و گفت : " شماگمان میکنید که ابوبکر مرد ستمگرو جنایتکاری بود و د ر مورد من هم نیز چنین می پندارید " ودرروایت صحیح بخاری وصحيح مسلم وجامع الاصول نقل شده که عمر به علی ( علیه السلام ) وعباس گفت ابوبکر از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل کرد : " نحن معاشر الانبياء لا نورث وما تركناه صدقة وشما او را فردی دروغگووجنایتگر وحیله با زوخائن پنداشتید در حالیکه وی مردی راستگوونیکو کاروبا رشد و تابع حق بود ، وهم اکنون من ادعا میکنم که ولی پیغمبرم وولی ابی بکروشما مرا نیزد روغگو و جنایتگر و حیله با زوخیانتکار می پندارید و خدا میداند که من راست میگویم و تابع حقم " ابن ابی الحدید از احمد بن عبد العزيز جوهری مثل همین روایت را نقل نموده است
این اعتقاد علی ( علیه السلام ) وعباس درحق شیخین و از آنها جلوتر اعتقاد فاطمه علیها السلام در حق آن دو که از خشم وی برایشان حاکی بود از نظرا همیت و اعتبار
ص: 255
مانند سایر ادعاهای آنان بود که با قرآن تطبیق میکرد .
3- ابوبكر و عمر حق ذوی القربی را از سهام خمس اسقاط کردند درس صورتیکه خداوند متعال در قرآن مجید در طی این آیه آن مطلب را - اثبات میکند : وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شبى فَإِنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدٍ نايوم الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شیی قدیر" (1):
بدانید آنچه بهره گرفتید از هر چیزیس پنج يك آن مال خدا ورسول وذى القربى ( نزدیکان (پیغمبر است و به ایتام و درماندگان و ازراه ماندگان تعلق دارد اگر بخدا و آنچه بربند میان در روز امتیاز حق از باطل ود رروز ملاقات دو لشگر با هم فرود آورد مایم ایمان آورده اید، خدا بر هر چیزی توانا است
فخررازی در تفسیر این آیه میگوید : از جمله" إِن كُنتُم آمَنتُم بِاللهِ " این نکته استفاده میشود که هرکس ایمان بخدا دارد باید بهمین تقسیم خدا در مورد خمس راضی باشد و بهمین ترتیب هم حکم کند، مفهوم این مطلب اینستکه اگرکسی برخلاف این تقسیم حکم کرد ایمان بخدا ندارد ،
ص: 256
شگفتا چگونه با این صراحت آیه قرآن هنگامیکه زهرا (سلام الله علیها) سهم ذی القربی را از ابی بکر مطالبه کرد، او و عمرا زوی دلیلی بر صدق مدعایش خواستند؟ مگرد لیلی محکم تر از قرآن وجود داشت؟ چه گناهی بالا تر از مخالفت با حکم قرآن است؟ .
خلاصه این آیه با کمال صراحت دلالت دارد که ذوی القربی حقی از خمس دارند و اول کسی که این دلالت آیه را انکار کرد ابوبکر بوده است وپس ازوی : عمر ،
جامع الاصول از سنن ابی داود جلد 3 صفحه 146 وازنسائی نقل کرده که آنها از یزید بن هرمز روایت کرده اند که درفتنه ابن زبیر هنگامیکه نجده حروری حج نمود، شخصی را نزد ابن عباس فرستاد و از او در مورد سهم ذى القربى سئوال کرد که بچه کسی متعلق است؟ ابن عباس گفت این سهم مخصوص بستگان نزديك پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است ، وعمر مقدار کمی از خمس را درزمان خودش بما عرضه کرد ولی چون خیلی کمتر از حق ما بود از وی نپذیرفتیم و رد کردیم، این حدیث را احمد حنبل در مسند خود جلد 1 صفحه 320 و درصحیح مسلم جلد 5 صفحه 197 و سیوطی در تفسیردرالمنثور جلد 3 صفحه 186 نقل کرده است.
ص: 257
این روایت که در نزد عموم محدثین عامه از احادیث صحیحه است با کمال صراحت دلالت دارد که عمر حق بستگان نزديك پيغمبر (صلی الله علیه وآله) راكه خود رسول الله (صلی الله علیه وآله) بفرمان خدا برای آنها تعیین کرده بود توقیف کرد
و درکتاب صحیح نسائی در اوائل کتاب قسم الفيی " نقل کرده که عمر بن عبد العزیز از اموال خمس سهم رسول وسهم ذوی القربی را به بنی هاشم واگذار نمود ، و این مطلب صریحا دلالت میکند که عمل ابوبکر وعمرا ز نظر عمر بن عبد العزیز محکوم بوده است ،
در همین کتاب نقل شده که عمر بن عبد العزیز بعمر بن ولید نوشت : که پدرت ) وليد بن عبد الملك ( تمام خمس را بتواختصاص داد، در حالیکه پدرت بیش از يك فرد مسلمان در این اموال حق نداشته است و در این خمس حق خدا و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) و حق بستگان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وايتام ومساكين واز راه ماندگان است
ص: 258
عموم دانشمندان عامه نقل کرده اند که ابوبکرفاطمه (سلام الله علیها) را خشمگین ساخت و حضرتش را به حدی آزار رساند که آنجناب از وی و دستیارش عمر برای همیشه اعراض فرمود ، واخبار در این مورد به حد تواتر رسیده است، رنجش آن حضرت از این دو نفر به اندازه ای بود که وصیت کرد جنازه اش شبانه دفن شود وغير از علی ( علیه السلام ) کسی بر او نماز نخواند، وبراین مطلب دروصیت خود تصریح فرمود ودراجرای آن از شوهرش علی (علیه السلام) پیمان گرفت. البته این وصیت بعد از جریان استیذان آن دو نفراز وی بود که حضرتش را عیادت کنند ، و آنجناب از اذن دادن امتناع ورزید که در نتیجه مجبور شدند علی ( علیه السلام ) را واسطه کنند و با وساطت على (علیه السلام) به عيادت زهرا سلام الله علیها رفتند ، ولی درهنگام ورود آن دو در اطاقی که بستر مرض فاطمه (سلام الله علیها) گسترده بود حضرتش از آنها رو گرداند، و با آنها سخن نگفت پس از اینکه آنها خارج شدند ، زهرا (سلام الله علیها) به علی (علیه السلام) عرض کرد: یا امیرالمؤمنین هر چه از تو بخواهم برایم انجام میدهی؟ مولا (علیه السلام) فرمود : آری . فاطمه سلام الله علیها
ص: 259
عرض کرد: تو را به خدا سوگند میدهم نگذاری این دو نفر بر جنازه ام نماز بخوانند، و بر سر قبرم بیایند ، (1) ولذا مولا ( علیه السلام ) پس از دفن زهرا سلام الله علیها (2) آثار قبر آن حضرت را محو فرمود به طوریکه آن دو نفر نتوانستند آنرا پیدا کنند و از جمله اخبار صحیحه ای که در این مورد از عامه نقل شده است که ابن قتیبه دركتاب الامامه والسياسه (3) بیان کرده است:
میگوید: هنگامیکه ابوبکر و عمر به عنوان عیادت برفاطمه (سلام الله علیها) وارد شدند حضرت به آنها فرمود : " خدا را گواه میگیرم به اینکه شما دو نفر مرا خشمگین نمودید، و اگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را ملاقات کنم از شما شکایت خواهم نمود " درسیره حلبی جلد 3 صفحه 399 نقل شده : فاطمه (سلام الله علیها) برابی بکرخشمگین شد و تادم مرگ از وی اعراض فرموده بود و عمر آنحضرت پس از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ششماه طول کشید.
ص: 260
در صحیح بخاری باب "فرض الخمس" ودرصحيح مسلم جلد 5 صفحه 154 نقل شده که ابوبکر به فاطمه (سلام الله علیها) چیزی از حقش نداد، زهرا (سلام الله علیها) بروی خشمگین شد و ا ز او اعراض کرد، و تا دم مرگ با وی سخن نگفت و ششماه بعد از وفات رسول الله (صلی الله علیه وآله) از دنیا رحلت فرمود ، علی (علیه السلام) برحسب وصیت وی او را شبانه دفن کرد و ابابکر را از تشییع جنازه دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مطلع نساخت.
ومثل همین مطلب را سمهودی در کتاب " وفاء الوفاء " جلد 2 صفحه 157 نقل کرده است، و خلاصه در این مورد درکتاب "کنز العمال" و "منتخب كنز العمال " ودر" جامع الاصول " ودرمسند ابی داود و در شرح نهج البلاغه جلد 4 صفحه 104 روایات و اخبار زیادی وارد شده است .
واز همه اینها صریحتر مطلبی است که ابن قتیبه دركتاب " الامامه والسياسه جلد 1 صفحه 14 بیان کرده است ، و آن اینکه:
روزی عمر به ابی بکر گفت ما فاطمه (سلام الله علیها) را خشمگین ساختیم بد نیست جهت ارضای وی از او عیادتی کنیم، ابوبکر بیشنهاد عمر را پذیرفت و دنباله این تصمیم دونفری دريك ساعت وسط روز که همه مردم شاهد بودند
ص: 261
درب منزل فاطمه (سلام الله علیها) آمدند ، آنروز علی (علیه السلام) درخانه نبود ، فضه خدمتکار منزل پشت درآمد، گفتند: ما به عیادت دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آمدیم، از او اجازه بگیر وارد منزل شویم
فضه رفت و برگشت ، گفت اجازه نفرمودند ، این دو نفر با کمال ناراحتی ازدرمنزل برگشتند ، درراه به علی (علیه السلام) برخورد کردند ، به عرض رسانیدند آیا اجازه میدهی ما به منزل تو بیائیم: وازدختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) عیادت کنیم؟ علی (علیه السلام) فرمود اشکالی ندارد ، آنها به طرف منزل علی (علیه السلام) برگشتند على (علیه السلام) جلوتر وارد منزل شد جریان را به فاطمه (سلام الله علیها) گفت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: یا علی تودر مقابل تقاضای آنها چه کردی ؟ مولا ( علیه السلام ) فرمود : من با ملاقات آنها موافقت کردم، زهرا (سلام الله علیها) که سراپا در مقابل خواست و نظریه شوهر تسلیم بود، با اینکه با این برنامه به هیچ وجه موافقتی نداشت با بیانی مهرآمیز و مودب عرض كرد : "اعلي الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحُرَّةُ أُمَّتِكَ "-یاعلی خانه خانه تواست من هم كنيز توأم –
علی (علیه السلام) در را بازکرد و آن دو نفر وارد شدند و قدم دراطاق گذاردند . فقط فاطمه (سلام الله علیها) کاری که کرد همانطوریکه در بستر آرمیده بود با ورود آن دوصورت خود را به طرف دیوار برگرداند، آنها سلام کردند، زهرا (سلام الله علیها)
ص: 262
جواب سلام انها را نداد ،
ابوبکر مشغول سخن شد، گفت: ياحبيبة رسول الله سوگند به خدا که فرزند پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را از فرزند خودم بیشتر دوست دارم ، و تو نزد من از دخترم عایشه محبوب تری، من دوست داشتم آن روزی که رسول الله (صلی الله علیه وآله) از این جهان رخت بربست من میمردم و بعد از وی دردنیا زنده نبودم ، اگر من فدك را از تو گرفتم قصدم انکار فضیلت و شرافت تو نبود بلکه بخاطر مطلبی بود که ازیدرت شنیدم ،
در این هنگام همچنانکه زهرا (سلام الله علیها) رو به دیوار بود ، فرمود : " اگر من مطلبی را از پدرم برای شما بیان کنم که شما هم از وی شنیدید قبول میکنید و گواهی به صدق آن خواهید داد؟ گفتند : بلی. حضرت فرمود قسم میدهم شما را به خدا آیا نشنیدید؟ که رسول الله (صلی الله علیه وآله) میفرمود: "خوشنودی فاطمه خوشنودی من است و خشم وی غضب من میباشد. هر کس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکس فاطمه را به غضب بیاورد مراخشمگین ساخته است " آن دو گفتند : درست است، ما این بیانات را از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیدیم .
زهرا (سلام الله علیها) فرمود : "خداوند و فرشتگانش را گواه میگیرم که شما دونفر مرا
ص: 263
به خشم آوردید و من از شما دو راضی نیستم. هرگاه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) را ملاقات کنم از شما نزد وی شکوه میکنم ،
ابوبکر گفت : " پناه میبرم به خدا از غضب او وغضب تو ای فاطمه ( سلام الله علیها ) ابوبکرفریادش به گریه بلند شد و زهرا (سلام الله علیها) مرتب میفرمود : "لَاَدْعُوَنَّ عَلَيْكَ فِي كُلِّ صلوة أُصَلِّيهَا " - در هر نمازی که بجا آورم درحق تونفرین خواهم کرد - ابوبکرشیون کنان از خانه فاطمه (سلام الله علیها) بیرون آمد ، مردم اطراف او را گرفتند، سبب گریه اش را پرسیدند: :گفت شب که میشود هر کدام شما آرام در کنار همسران خود می آرمید ولی من زیر این بارسنگین مسئولیت با افکارپریشان و مضطرب دست و گریبانم ، بعد از آنچه که امروز من از فاطمه (سلام الله علیها) دیدم و شنیدم دیگر احتیاج به بیعت شما ندارم ، مرا رها کنید.
توجه شما خواننده عزیز را در اینجا به این گفتار اخیر ابی بکر جلب میکنیم ابوبکرکه مدعی حکومت و رهبری ملت بوده است ، دربرابراین بن بست خطرناك (خشم زهرا سلام الله علیها) چنان خودش را بیچاره میدید که میگفت :" از بیعت با من چشم بپوشید و مرا رها کنید" این جمله دلالت میکند که ابوبکر به هیچ وجه خودش را متمکن از جلب رضایت فاطمه (سلام الله علیها) نمی دید
ص: 264
شگفتا. مردی که قدرت نداشت رضایت خاطر يك فرد را تأمین کند، چگونه ادعای رهبری يك امت را میکرد؟ آری ، ابوبکر بین دو محذوربزرگ قرار گرفته بود ، ازيك طرف میدید که تسليم فدك به فاطمه (سلام الله علیها) خلاف سیاست و خلاف نظر عمر است، زیرا عمر کسی بود که تأیید نامه مالکیت زهرا (سلام الله علیها) را در مورد فدک که بدست ابی بکر نوشته شده بود پاره کرد، و از طرف دیگر خشم زهرا (سلام الله علیها) بر وی خیلی گران و سنگین بود لذا در این تنگنای شدید از حکومت استعفا کرد ،
وحال اینکه اگر حکومت وی برحسب نصب خدائی بود حق نداشت استعفا کند، زیرا در این صورت استعفای او همانند استعفای پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از نبوت است، همچنانکه امکان ندارد پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از نبوت استعفا کند، همینطور رهبر اسلام هم که جانشین پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است درصورتی که مقام رهبری وی برحسب نصب الهی است، استعفای از آن برای وی جایز نیست ، و مسئله امامت و رهبری اسلام قابل مقایسه با موضوع قضاوت و یا امامت نماز جماعت در اسلام نیست، زیرا قاضی و امام جماعت از طرف خدا برای این منصب تعیین نشده است.
آری. اگرکسی را خدا برای قضاوت و یا امامت نمازجماعت تعیین کرد البته
ص: 265
اوهم حق ندارد از این مقام استعفا بدهد، وروی همین حساب کسی که از طرف پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ويا ولى امر و حجة الله برای مقامی نصب شده حق استعفای از آن مقام را ندارد ، مگر اینکه آن پیغمبر و یا ولی امر را راضی کند. در هر حال همواره در این گفتار ابی بکر که مکرر میگفت:
"اقيلونِي وَلَسْتُ بِخَيْرِكُم " - مرا وا بگذارید ، بهترازشما نیستم - دقت میکنیم، اگر بگوئیم این سخن را ابوبکر به راستی جدی میگفت ، این سخن خود خلافت وی را باطل میکند، مخصوصا با قسمت دوم گفتارش " وَلَسْتُ بِخَيْرِكُم" ، و این گفتار وی در "صواعق المحرقه" ابن حجر صفحه 7 ودر كتاب " الامامه والسياسة" ابن قتيبه جلد 1 صفحه 34 و درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 4 صفحه 169 نقل شده است .
و اگر بگوئیم این حرف ابی بکر جدی نبوده از فردی که ادعای رهبری امتی میکند این ظاهر سازی دروغ صحیح نیست.
در هر حال این جریان ابی بکر بر حسب ظاهر ازپشیمانی او نسبت به آنچه که با زهرا (سلام الله علیها) رفتار کرده حکایت میکند، و موید این مطلب آن سختی است که در لحظات آخر عمرش با خود زمزمه میکرد : " لَوَدَدْتُ اَنِّي لَمْ اَكْشِفْ عَنْ بَيْتِ فَاطِمَةَ- دوست داشتم که باعث نشوم
ص: 266
به خانه زهرا (سلام الله علیها) بریزند - (1) این مطلب در منتخب کنز العمال که درحاشیه کتاب مسند احمد حنبل چاپ شده است درباب " امارت وخلافت صدیق" نقل شده است، و مسعودی هم نیز همین مطلب را در کتاب مروج الذهب جلد 2 صفحه 194 ویعقوبی در تاریخ خود جلد 2 صفحه 195 وابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه جلد1 صفحه 130 وابن تیمیه در کتاب " منهاج السنه" جلد 4 صفحه 220 وفضل بن روزبهان درکتاب " ابطال الباطل" خود نوشته است ، (2)
ص: 267
در هر حال با فرض این مطلب که ابابکر رهبر مطاعی از نظر مسلمانان بود چگونه دراین محذور شدید واقع شد که مجبور گردید از خلافت استعفا کند ؟ در حالیکه برای او ردّ فدك به زهرا (سلام الله علیها) امکان داشت، زیرا برفرض اینکه بگوئیم فدك به عموم ملت مسلمان تعلق داشت جایز بود ابوبکر ازباب ولایت بر ملت برحسب صوابدید شئون ملی مردم آنرا بفردی از افراد ( زهرا(سلام الله علیها)) ببخشد، همچنانکه متروکه منقول پیغمبرصلی الله علیه وآله را از قبیل شمشیر و عصا ولباس آنحضرت به علی ( علیه السلام ) واگذار کرد واطاقهای منزل پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را به زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) داد ، اگر بگوئید این واگذاری ها برحسب سابقه ای بود که از وصیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) داشت این چه وصیتی بود که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در مورد خانه و اموال منقول آن حضرت سابقه داشت ولی در مورد فدك سابقه نداشت؟ با اینکه حدیثی را که ابوبکر از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) درنفی توریث روایت کرده شامل فدك وغير فدك حتی اموال منقول پیغمبر (صلی الله علیه وآله) هم میشود ، اگر بگوئید ابوبکر آن اموال را ازباب ولایت عامه خودش به علی ( علیه السلام ) وزنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) واگذار
ص: 268
کرد و چنین حقی برای خلیفه ثابت بود، پس چرا در مورد فدک از این حق استفاده نکرد و درمحذور شدید قرار گرفت و مغضوب فاطمه (سلام الله علیها) شد که ناچار اقدام به استعفای از خلافت کرد. در اینجا هم میخواست از ولایت عامه خودش استفاده کند.
لذا قاضی القضات در مقام حکایت گفتار شیعه میگوید : " بهتر اینستکه بگوئیم عاطفه احسان واکرام به دخترپیغمبر (صلی الله علیه وآله) با آنچه که ابوبکروعمر در مورد زهرا (سلام الله علیها) مرتکب شدند منافات داشته است .
آنگاه خود قاضی القضات میگوید : " این سخن شیعه گفتار جالبی است چون سزاوار بود ابوبکر همان احسانی را که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در مورد دخترش زينب مبذول داشت وی هم در مورد استرداد فدك به فاطمه (سلام الله علیها) مبذول میداشت ، هنگامیکه شوهرزینب ( ابی العاص) در جنگ بدربدست سربازان اسلام اسیر شد ، همسروی زینب( دختر پیغمبرصلی الله علیه وآله ) گردن بند خود را که یادگاری مادرش خدیجه بود به عنوان فدیه شوهر نزد پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرستاد، چشم رسول الله (صلی الله علیه وآله) به گردن بند دخترکه یادگار محبوبه اش خدیجه بود افتاد، خاطرات فداکاریهای آن بزرگ بانوی قهرمان در نظرپیغمبر (صلی الله علیه وآله) تجدید شد، اشگ ازدیدگان رسول
ص: 269
الله (صلی الله علیه وآله) جاری گردید، و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) با موافقت مسلمانان داماد خودابی العاص را از قید اسارت آزاد کرد وفدیه او را هم برگرداند(1)
ص: 270
ص: 271
ص: 272
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ضمن نقل جریان جنگ بدر میگوید: من داستان ابی العاص وفدیه او را برای ابی جعفر نقیب یحیی بن ابی زید بصری علوی میخواندم ، نقیب ناگهان آهی کشید و گفت: آیا تو می پنداری که ابوبکر و عمردر اینجا حاضر نبودند ؟ آیا سزاوار نبود که آنها هم بمقتضى اكرام واحسان به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از فدك دست بردارند و آنرا به فاطمه (سلام الله علیها) واگذار نمایند؟ آیا موقعیت زهرا (سلام الله علیها) از نظر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) کمتر از موقعیت زینب بود؟ درصورتیکه
فاطمه (سلام الله علیها) سیده نساء عالمین است، البته این حرف در صورتی است که فرض کنیم زهرا (سلام الله علیها) درفدك از نظر ارث و یا ازباب نحله حقی نداشته است
ابن ابی الحدید میگوید: من در پاسخ نقیب گفتم. برحسب روایتی که ابوبکر از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل كرد وفدك حقى از حقوق مسلمین بود ،
ص: 273
جایز نبود که ابوبکر مسلمانان را از این حق محروم کند و آنرا به زهرا (سلام الله علیها) اختصاص بدهد
نقیب جواب داد: مگر فدیه ابی العاص حق عموم مسلمانان نبود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آنرا به
دخترش زینب بخشید ؟
من پاسخ دادم: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) صاحب شریعت بود و میتوانست هرگونه حکمی را تشریع و اجرا کند، ولی ابی بکرکه درحکم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبود
نقیب فرمود: من نمیگویم که چرا ابی بکرحق مسلمانان را با زور و اجبار از آنها نگرفت و به فاطمه (سلام الله علیها) نداد؟ بلکه میگویم : ابوبکردراین مورد که خشم فاطمه (سلام الله علیها) تحريك شده بود چرا از مردم نخواست که از حق خود بگذرند و برای ارضاء خاطردخترپیغمبر (صلی الله علیه وآله) این ملك به او واگذار شود؟ همچنانکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در مورد فدیه ابی العاص همین برنامه
را اجراء فرمود ؟ آیا چنین می پنداری که اگر ابوبکر به مردم می گفت این فاطمه (سلام الله علیها) یکدانه دخترپیغمبر شما است، پدر را از دست داده ، سزاوار است برای خوش آیند وی این قسمت از ثروت عمومی شما ملت در اختیار او قرار گیرد، اگر چنین مطلبی با مردم میگفت آیا مردم ناراضی
ص: 274
بودند؟ و به این امرتن نمی دادند؟
ابن ابی الحدید میگوید: من گفتم: آری. قاضی القضات ابوالحسن عبد الجبارهم چنین گفته : که مقتضای اکرام واحسان این بود که فدك به زهرا (سلام الله علیها) واگذار شود، اگرچه این منع ابوبکروعمرهم از نظر تصلب در دین از نظر ما نیز بجا و پسندیده است.
ولی من معتقدم که این عمل ابوبکر و عمر از نظر اجرای برنامه دینی هم به جا و پسندیده نبوده است، و این سخن قاضی القضات صرفا ازباب حسن ظن وی به آن دو خلیفه است ، والا از نظر قواعد شرعی این عمل ابوبکروعمر خلاف بوده چون برحسب اخبار متواتره یقینی که از طریق عامه نقل شده پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرموده"إنَّ اللَّهَ يَغضَبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَوَيَرضى لِرِضاها" - خداوند برای غضب زهرا ( سلام الله علیها) خشمگین میشود و به رضایت وی خوشنود میگردد- و این از جمله احادیثی است که حاکم در "مستدرك الصحيحين " وعلامه مناوی در کتاب " كنوز الدقائق "حرف الف نقل کرده اند، ابوبکر و عمر هردو این حدیث را از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیده بودند و حتی در آنروزیکه به عیادت زهرا (سلام الله علیها) آمده بودند درکنار بستروی به این مطلب اعتراف کردند، و گذشته از این بخاری در صحیح خود باب
ص: 275
مناقب فاطمه (سلام الله علیها) نقل کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود:" فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا فَقَدْ أَغْضَبَنِي" - فاطمه (سلام الله علیها) پاره تن من است هرکس او را خشمگین کند مرا بغضب آورده است .(1)
ونيز ابن حجردر" الصواعق المحرقة" وترمدى وحاکم از ابن زبیر از پیغمبرصلی الله علیه وآله نقل کرده اند که فرمود : " إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُوذِينِي مَا آذَاهَا وَ يُنْصَبُنِى مَا اِنْصَبَهَا" فاطمه (سلام الله علیها) پاره تن من است هرچه او را آزاردهد مرا آزرده است و هر که او را دشنام دهد مرا دشنام داده- این روایت را حاکم در" مستدرك الصحيحين " جلد 3 صفحه 159 نقل کرده ، و در صحیح مسلم " باب مناقب الصحابه " نقل شده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود : " إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُوذِينِي مَا آذَاهَاوَيَسُرُّنِى مَا اُسَرَهَا"
ص: 276
-منحصرا فاطمه (سلام الله علیها) پاره تن من است آنچه او را آزاردهد مرا می آزارد و هرچه وی را مسرور گرداند مرا شادمان مینماید - درکتاب " شفاء " قاضی عیاض نقل کرده که حضرت فرمود :"إِنَّهَا بِضْعَةُ مِنِّي يُغْضِبُنِي مَا أَغْضَبَهَا" - این دختر پاره تن من است آنچه او را خشمگین سازد مراغضبناك ميكند - و همچنین در صحیح ترمدی نقل شده که رسول الله (صلی الله علیه وآله) فرمود : "إنَّها بَضْعَةٌ مِنّى يُرَيِّبُنِي ما ارابَّهَا ويُوذينِي مَا آذَاهَا"-این دختر تنها پاره تن من است هر بدی که به اوبرسد به من رسیده و هرچه او را آزاردهد مرا اذیت نموده است - این روایت را ابن تیمیه در كتاب " منهاج السنه " وطبری درذخائر العقبی و بخاری در صحیح خود در "کتاب نکاح " وصحيح مسلم درباب "مناقب صحابه " نقل کرده اند پس با وجود این روایات عمل ابوبکروعمرنه تنها از نظر جهات عاطفی ناپسند بوده بلکه از نظر قواعد شرعی هم نا پسند بوده است، زیرا موجبات خشم خدا و رسول را فراهم کرده اند ،
در هر حال با وجود این احادیث و خشم و غیظی که زهرا (سلام الله علیها) نسبت به ابی بکر وعمر تا آخر عمرش ادامه داد به حدیکه وصیت کرد آنها در تشییع جنازه اش شرکت نکنند و بر وی نماز نگذارند، چه حسابی باید برای
ص: 277
این دو خلیفه بازکرد ؟(1)
ص: 278
ص: 279
عده ای از افراد درصدد تبرئه خلیفه برآمده اند و به صورت دفاع بیشترگناه وی را تثبیت نموده اند.
از جمله گفته اند: خشم زهرا (سلام الله علیها) برابی بکر به خاطريك موضوع ديني نبوده است بلکه اینگونه خشمها خواه و ناخواه برای افراد نسبت به اشخاصی که از آنها جانبداری نکنند پیش میآید و این خشم درواقع يك غضب صددرصد کامل نیست، بلکه یک نوع بی توقعی است که معمولا برای افراد در مواقعی که برخلاف میل آنها مطلبی اجراء شود ولو بحق حاصل میگردد ،
البته این سخن باطل است، زیرا این نوع خشم ( دل آزردگی در برابرحق ) ازيك فرد مؤمن عادی صادر نخواهد شد ، تاچه رسد به فاطمه ای که آیه تطهیر وآیه مباهله وسوره هل اتی درشان اونازل
ص: 280
شده و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) او را سیده نساء عالمین نامیده است، اگر واقعا ابوبكر نسبت به موضوع فدك به حق حكم كرده بود سزاوارنبود فاطمه (سلام الله علیها) خشمگین شود و چه چیز بدتر از این است که مسلمانی از اجرای حکم خدا ملالت پیدا کند
ظاهر قضیه این بوده که زهرا (سلام الله علیها) در اینجا حق خودش را مطالبه کرده است ، و چون حق زهرا (سلام الله علیها) را بی جهت گرفتند و بی دلیل اورا از ثروتش محروم نمودند غضبناك شد و این خشم تا هنگام مرگش ادامه داشت، و این غضب در برابرچپاول و غصبی بود که در حکم پایمال کردن دین و قانون مالکیت اسلام به حساب میآمد ، پس خشم زهرا ( سلام الله علیها ) به خاطر موضوع مذهبی بوده است.
گذشته از این: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به طور مطلق فرمود : "غضب زهرا غضب خدا است" و این سخن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) انواع خشمهای فاطمه (سلام الله علیها) را شامل میشود ، نمیتوان گفت که این کلام پیغمبر (صلی الله علیه وآله ) مخصوص غضبهای دینی زهرا (سلام الله علیها) بوده است. زیرا اگر چنین باشد پس این سخن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فضیلتی برای فاطمه (سلام الله علیها) ثابت نمیکند، زیرا خدا در برابرخشم هر فرد مؤمن که مربوط به دین باشد خشمگین میشود پس
ص: 281
اینکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دربین همه مسلمانان این مطلب را بصورت مزیتی برای زهرا (سلام الله علیها) بیان فرموده معلوم میشود مراد اینستکه بطور مطلق آزردگی زهرا (سلام الله علیها) موجب خشم پروردگار است ،(1)
در هر حال خداوند اطاعت و فرمانبرداری خود را در تحصیل خوشنودی فاطمه (سلام الله علیها) قرار داده است، و ثواب و اجر را بر تأمین رضای خاطروی مترتب ساخته است، از باب احسان به پیغمبر خودش ، همچنانکه در قرآن کریم ایفاء حق پیغمبری وی را مهربانی با فرزندان و بستگان آنحضرت قرارداده، بنابراین از جمله حقوق مسلّم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) محبت به دخترش فاطمه (سلام الله علیها) و نگهداری وی از آزردگی خاطرودلنگرانی بوده است، چون اوپاره تن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بود و بخشم آوردن اومساوى با غضبناك ساختن رسول الله (صلی الله علیه وآله) بوده است، و بدیهی است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) هیچگاه به باطل غضبناك نميشود ، وخشم
ص: 282
رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) برحق است، وخشم او موجب خشم خدا است و کسی که خدا براو خشمگین باشد او درگمراهی است و سرنوشتش خلود درآتش جهنم است .(1)
ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه جلد 2 صفحه 17 در مقام دفاع از ابی بکر و عمر که مورد خشم فاطمه (سلام الله علیها) قرار گرفته بودند چنین پاسخ میدهدکه این حدیث پیغمبر (صلی الله علیه وآله)" فَاطِمَةَ (سلام الله علیها)بَضْعَةٌ مِنِّي بضعه منى يُرِيبُنِى مَا اَرَابَّهَا ویود وَ يُوذِيني مَا آذاهَا" در مورد علی (علیه السلام) صادرشده است .
زیراعلی ( علیه السلام ) تصمیم گرفته بود با دختر ابی جهل در زمان زندگی پیغمبر صلی الله علیه وآله وفاطمه (سلام الله علیها) ازدواج کند، این تصمیم علی (علیه السلام ) موجب غضب پیغمبرصلی الله علیه وآله شد ورسول الله (صلی الله علیه وآله) چنین فرمود ، و در خبر رسیده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله)
فرمود: بنی هشام بن مغیره از من اجازه خواستند که دختر خود را به علی بن ابیطالب (علیه السلام) بدهند و از طرف من اذنی نیست ، اذنی
ص: 283
نیست ، اذنی نیست (سه مرتبه این جمله را تکرار فرمود ) اگر علی ( علیه السلام ) دوست دارد با دختر آنها ازدواج کند پس دختر مرا طلاق بدهد ، زیرا دخترم پاره تن من است از هرچه که او بدش بیاید مرا هم بدمی آید و هر چه موجب آزردگی او شود مرا هم می آزارد، سپس ابن تیمیه گفته معلوم است که خواستگاری علی (علیه السلام) از دخترابی جهل موجب نگرانی و ناراحتی فاطمه (سلام الله علیها) خواهد بود، پس این عمل موجب زجر و آزار پیغمبرصلی الله علیه وآله هم میشود ، اگر این سخن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بنا باشد مصداق پیدا کند ( یعنی این يك وعيد جدی است) باید اولا مصداق آن علی (علیه السلام) باشد، زیرا علی (علیه السلام) با این خواستگاری زهرا (سلام الله علیها) را خشمگین کرد واگر این سخن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) يك وعيد جدّی نیست ، پسابی بکرهم که زهرا (سلام الله علیها) را بغضب آورده همچون علی (علیه السلام) مورد خشم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) واقع نمیشود ،(1)
ص: 284
ص: 285
پاسخ از این سخن : اولا این روایت از نظر شیعه مخدوش است و هیچ يك از روات امامیه آنرا نقل نکرده اند، زیرا شیعه معتقد است امام (علیه السلام) معصوم است و معصوم عملی که موجب خشم خدا ورسول (صلی الله علیه وآله) باشد نه تنها انجام نمیدهد بلکه اراده هم نمیکند، و این روایت مطابق مذهب ناصبیها است که دشمن سرسخت علی (علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) اند ، و ثانیا : این روایت دلالت نمیکند که علی (علیه السلام) دخترابی جهل را خواستگاری کرده است بلکه روایت میگوید بنی هشام از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) استجازه کردند که دخترشان را به علی ( علیه السلام ) بدهند و این استجازه
موجب خشم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شد ،
ثالثا : برفرض اینکه بگوئیم علی (علیه السلام) دختر ابی جهل را خواستگاری کرد، علی ( علیه السلام ) عمل نامشروعی انجام نداد، زیرا ( بعقیده سنی ها که علی علیه السلام را امام و عالم به تمام حقایق نمیدانند ) علی (علیه السلام) برحسب آیه قرآن که میفرماید : "فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ"(1) - از زنان پاك وباعفت دو تا وسه و چهار تا نکاح کنید - تعدد زوجات را يك امر مشروع و مجاز برای خود میدانست و به عنوان اقدام
ص: 286
به يك امر مشروع به خواستگاری دختر ابی جهل دست زد و بعد که برحسب فرموده رسول الله (صلی الله علیه وآله) متوجه شد چون این عمل موجب ناراحتی زهرا (سلام الله علیها) وخشم خدا ورسول است از آن اجتناب کرد ، و در اینجا نه تنها عمل على ( علیه السلام ) مورد خشم زهرا ( سلام الله علیها ) نبود بلکه زهرا (سلام الله علیها) از علی (علیه السلام) بسیار خوشنود شد که در پیرو خواستگاریش به خاطر تأمین رضای فاطمه ( سلام الله علیها ) على (علیه السلام ) با آن دختر ازدواج نکرد ، چون نفس خواستگاری زهرا (سلام الله علیها) را خشمگین نمیکرد، اگر خواستگاری منجر به ازدواج شد خشم زهرا (سلام الله علیها) برمی افروخت ،
این عمل کجا وکردار ابی بکر و عمرکجا که حق زهرا (سلام الله علیها) را غصب می کردند و مال شخصی وی را چپاول نمودند و استشهادها و استدلالهای او را با تمام حاکمیت زیر پا گذاردند.
XXXXXXXXXXXXX
ص: 287
در طول تاریخ اوّل کسی که فدك را به اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) برگردانید عمر بن عبد العزیز بود ، هنگامی که بخلافت رسید اعلام کرد :
ای مردم من فدك را به فرزندان رسول الله (صلی الله علیه وآله) وفرزندان علی بن ابیطالب (علیه السلام ) رد کردم، و مادامی که عمر بن عبد العزيز خليفه بود فدك در دست آنها بود .
ابن ابی الحدید از ابابکرجزهری نقل میکند: هنگامی که عمر بن عبد العزیز به حکومت رسید اولین دادخواهی که انجام داد : حسن بن حسن بن علی ( علیهم السلام ) را طلبید و بعضی گفته اند مولا زین العابدین (علیه السلام) را طلبيد وفدك را بآنحضرت رد کرد (1)
چه میشد ابوبکر همچون عمر بن عبد العزیز رفتار میکرد ؟ وفدك را به زهرا سلام الله علیها
ص: 288
مسترد مینمود؟ یا از باب ولایتی که او براموال مسلمین داشت و یا از
ص: 289
باب استحقاق مشروع زهرا (سلام الله علیها) ، چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فدك را درزمان حیات خود به فاطمه (سلام الله علیها) بخشیده بود و علی (علیه السلام) وام ایمن هم در این قضيه به نفع زهرا (سلام الله علیها) شهادت دادند و از نظر محاکمه رسمی استشهاد زهرا (سلام الله علیها) دريك چهارم نقص داشت و در مقابل این يك چهارم نقص باید فاطمه (سلام الله علیها) را قسم میداد نه اینکه اصلا استشهاد او را رد کند.
XXXXXXXXXXXXXXXXX
بخواست پروردگارتألیف این کتاب به قلم توانای مولف فقید به عربی در ماه ربیع الاول سال 1352 هجری قمری پایان پذیرفت (1)
وبا تأييدات خاصه بقیه الله ارواحنا فداه ترجمه این کتاب به قلم نارسای این حقیر درماه فاطمه (سلام الله علیها) (جمادی الاولى) سال 1398 قمری ختم شد.
ص: 290
پیشگفتار مترجم ...الف
مقدمه دکتر عبد الفتاح عبد المقصود...1
مقدمه محقق کتاب...12
فد ك اعطائی رسول الله(صلی الله علیه وآله)... 15
2-ادعای میراث ...32
3-سهم ذی القربی...48
چهره ای از مولف فقید...55
پیشگفتار مولف ...59
فدك وقرآن ...69
فدك فقط خوراك اختصاصی پیغمبرصلی الله علیه وآله...73
فدك وگواهی عمر ...78
تصرف فدك به پندار ابی بکر...80
تناقص بین حدیث ابی بکر واجتهادعمر...82
انکا روبهانه جزئی ابی بکر...86
فدك واولياء امور...87
فدك و دادخواهی زهرا (سلام الله علیها)...90
فدك وادعای فاطمه (سلام الله علیها) ...95
فدك در تصرف زهرا (سلام الله علیها) ...105
نهج البلاغه و تصرف زهرا سلام الله علیها درفدك...111
ادعای زهرا سلام الله علیها و تصدیق ابی بکر...114
مالكيت فدك از نظر عمر بن عبد العزيز...122
فدك ومأمون...124
فاطمه (سلام الله علیها) راستگوتر از زنان پیغمبرصلی الله علیه وآله... 135
قرآن و عصمت على ( علیه السلام ) وزهراسلام الله علیها...148
على (علیه السلام) صديق امت...151
علی (علیه السلام) نفس پیامبر (صلی الله علیه وآله)...154
علی (علیه السلام) کشتی نجات...156
ص: 291
ولایت امر علی علیه السلام در زمان پیغمبر ...159
على (علیه السلام) ...165
على (علیه السلام) برادرپیامبر (صلی الله علیه وآله)... 170
پرسش و پاسخ...174
خانه پیغمبریا ارث همسران... 179
زهرا (سلام الله علیها) و ادعای ارث پدر... 184
دستی سیاه نامه را درید... 187
توریث پیامبران از نظر قرآن ...189
اتهام ابى بكر از نظر فاطمه (سلام الله علیها) وعلى علیه السلام وعباس...208
ابن تیمیه و چپاولگران فدك ...212
اضطراب حدیث مزبور ...214
دنباله خشم تادم مرگ ...224
سکوت دربرابر قلدری...227
مردودی حدیث از نظر علی (علیه السلام) و عباس ...237
همسران پیغمبر و انکار حدیث...244
سند محکومیت خلیفه...245
انکار قرآن وابوبکروعمر...251
خشمی ابدی...259
عذر بدترازگناه ...280
برگشت فدك...288
ص: 292