سرشناسه : خسروپناه، عبدالحسین، 1345-
عنوان و نام پديدآور : اسلام شناسی/ عبد الحسین خسرو پناه دزفولی.
مشخصات نشر : قم: مرکز مدیریت حوزه های علمیه، 1397.
مشخصات ظاهری : 552 ص.
شابک : 978-622-6163-07-1
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه:ص.533 - 552.
موضوع : اسلام -- بررسی و شناخت
Islam -- Study and teaching
اسلام شناسی
Islamic studies
شناسه افزوده : مرکز مدیریت حوزه های علمیه
رده بندی کنگره : BP11/خ52الف5 1397
رده بندی دیویی : 297
شماره کتابشناسی ملی : 5302595
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب : خانم فاطمه مرادی
ص: 1
شناسه کتاب
ص: 2
اسلام شناسی
عبدالحسین خسروپناه دزفولی استاد پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و
مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
ص: 3
پیشکش به
حضرت فاطمه زهرا علیها السلام
بانوی کہ ... خدای میان او را کوش
و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را «ام ابیها» و «سیدة نساء العالمین» نامیده
السلام علیک یا بنت رسول اللہ
السلام علیک ایتها الرضية المرضية الفاضلة الزکیة
ص: 4
مقدمه رییس مرکز ارتباطات و امور بین الملل ...17
درآمد سخن ...20
فصل اول: کلیات ...27
درآمد ...28
مفهوم شناسی «اسلام» ...28
پیامبر اسلام ...28
قبله و کتاب اسلام ...29
پیروان اسلام ...30
فرق و مذاهب اسلامی ...30
جانشینی پیامبر ...30
مسائل اعتقادی ...31
مسائل فقهی ...32
فرقه های نوپدید ...32
منابع شناخت اسلام ...34
روش شناسایی اسلام ...35
اسلام، غربیان و مستشرقان ...36
مرجع فهم روشمند اسلام ...39
فصل دوم: معرفت شناسی...41
درآمد ...42
چیستی «معرفت» ...42
امکان معرفت ...43
الف) ایده آلیسم معرفتی ...44
ب) رئالیسم معرفتی ...50
اقسام معرفت ...54
1. علم حضوری ...54
2. علم حصولی ...58
ابزارها و منابع معرفت ...65
ابزارهای معرفت ...66
منابع معرفت ...72
ارزش و معیار معرفت ...77
ص: 5
1. ارزش معرفت...78
2. معیار معرفت ...81
فصل سوم: خداشناسی ...87
درآمد ...88
برهان های اثبات وجود خدا ...88
1. دلیل فطرت ...89
2. برهان نظم ...91
3. برهان وجوب و امکان ...92
توحید و مراتب آن ...94
توحید نظری ...94
2. توحید عملی ...98
3. کارکردهای اعتقاد به توحید ...99
صفات الهی ...100
1. صفات ذاتی ...100
2. صفات فعليه ...105
3. صفات سلبيه ...105
شرک و مراتب آن...106
1. شرک نظری ...107
2. شرک عملی ...108
3. عوامل گرایش به شرک ...109
افعال الهی ...110
قلمرو شناخت افعال الهی ...110
نیازمندی ممکنات به واجب تعالی ...111
فاعلیت خدا و فاعلیت آفریدهها ...111
عدل الهی ...112
مفهوم عدل ...112
دلیل عدل الهی ...112
اقسام عدل الهی ...113
آثار اخلاقی و تربیتی اعتقاد به عدل الهی ...113
قضا و قدر الهی ...114
چیستی قضا و قدر ...114
انواع قضا و قدر ...115
فصل چهارم: جهان شناسی ...116
درآمد ...117
ص: 6
انواع جهان بینی ...117
جهان بینی مادی ...117
جهان بینی الهی ...117
اصول جهان بینی ماتی و نقد آن ...117
عوالم ...120
عوالم در قرآن ...120
عوالم آفرینش در فلسفه ...131
چگونگی پیدایش جهان طبیعت در قرآن ...133
ریشه پیدایش جهان طبیعت ...133
سخنان قرآن مجید درباره پیدایش جهان طبیعت ...133
آفرینش آسمان و زمین در شش روز ...134
فلسفه آفرینش جهان ...135
فلسفه شر ...136
توجیه شتر در جهان ...136
قلمرو شرور ...136
انواع شرور ...137
راه حل های مسئله شرور ...138
حکمت و فایده های وجود شرور ...138
فلسفه آفرینش شیطان...142
واقعیت شیطان ...142
حکمت وجود شیطان ...143
فصل پنجم: انسان شناسی ...145
در آمد ...146
چگونگی آفرینش انسان ...146
آفرینش نخستین انسان ...146
پیدایش نوع انسان ...147
مراحل آفرینش نوع انسان ...148
ساحتهای وجودی انسان ...149
جسم انسان ...149
روح انسان ...149
مفهوم شناسی روح (نفس) در قرآن ...150
روح (نفس) از دیدگاه حکیمان مسلمان...151
رابطه نفس و بدن ...152
نسبت روح و نفس ...153
مراتب نفس ...153
ص: 7
فطرت یا سرشت انسان...154
چیستی فطرت ...155
فطرت مندی انسان ...155
امور فطری انسان ...156
شناختهای فطری ...156
گرایش های فطری ...159
توحید، مهم ترین گرایش فطری ...160
ستایش و نکوهش انسان در قرآن ...160
ستایش انسان در قرآن ...160
نکوهش انسان در قرآن ...164
سیمای انسان، زشت یا زیبا؟ ...165
جبر و اختیار ...166
چیستی جبر و اختیار ...166
جبر یا اختیار؟ ...168
اختیار انسان در قرآن ...169
شبهات جبرگرایان ...170
کمال و خوشبختی انسان ...172
چیستی کمال ...172
کمال نهایی ...174
کمال نهایی انسان ...174
سیر تکاملی انسان ...175
عوامل و موانع کمال انسان ...176
عوامل مؤثر در دستیابی به كمال نهایی ...177
نگرش اسلام به جامعه و تاریخ ...177
1. جامعه ...178
2. تاریخ ...184
فصل ششم: دین شناسی ...189
درآمد ...190
چیستی دین و نیاز انسان به آن ...190
چیستی دین ...190
نیاز انسان به دین ...196
ضرورت الهی بودن دین ...200
نقد نظرية «تجربه دینی» ...203
پیشینه نظریه «تجربه دینی» ...203
عوامل زمینه ساز «تجربه گرایی دینی» ...204
ص: 8
چیستی تجربه دینی ...205
ماهیت و سرشت تجربه دینی ...206
حقیقت وحی ...209
چیستی وحی ...209
انواع وحی ...211
ویژگیهای وحی نبوی ...212
ریشه گرایش به دین و نظری فطرت ...213
دیدگاه خاستگاه فطری دین: «نظریه فطرت» ....214
قرآن و فطری بودن دین ...216
پلورالیزم دینی و نگرش اسلام به ادیان بزرگ جهان ...217
پیشینه «پلورالیزم دینی» ...217
رویکردهای تعدد ادیان ...217
چیستی پلورالیزم دینی ...219
دلیل های پلورالیزم دینی ...219
تحلیل پلورالیزم دینی ...221
فصل هفتم: نبوت شناسی ...223
در آمد ...224
چیستی نبوت ...224
تبیین کلامی نبوت ...225
اثبات نبوت ...228
الف) ضرورت قرآنی بعثت پیامبران ...228
ب) ضرورت کلامی بعثت پیامبران ...231
شرایط نبوت (ویژگی های پیامبران) ...235
ویژگی اول: دریافت وحی ...235
ویژگی دوم: برخورداری از عصمت ...236
ویژگی سوم: دانش و حکمت ...238
ویژگی چهارم: حسن خلق ...239
اثبات نبوت پیامبر صلی الله علیه و اله ...239
دلیل اول: واکاوی شخصیت پیامبر صلی الله علیه و اله ...240
دلیل دوم: برهان اعجاز ...241
اعجاز قرآن ...242
جنبه های اعجاز قرآن ...243
جنبه اعجاز بیانی ...244
جنبه اعجاز علمی ...245
جنبه اعجاز از جهت آورنده ...246
ص: 9
جنبه اعجاز از جهت اخبار غیبی ...246
صیانت قرآن ...246
دلیل های صیانت قرآن ...246
گواهی تاریخ ...247
برهان عقلی ...248
خاتمیت اسلام ...248
معنای خاتمیت ...249
دلیل خاتميت ....250
فصل هشتم: امامت شناسی ...252
درآمد ...253
چیستی و تعریف امامت ...253
تعریف امامت نزد شیعیان ...254
تعریف امامت نزد اهل سنت ...254
تفاوتهای شیعیان و اهل سنت در موضوع امامت ...255
تفاوت اول: امامت از اصول اعتقادی دین است ...255
تفاوت دوم: عدم محدودیت امامت به رهبری سیاسی ...258
تفاوت سوم: وابستگی امامت به عصمت ...260
حقیقت امامت در قرآن کریم ...262
اثبات امامت ...266
دلیل عقلی: برهان لطف ...266
دلیل نقلی: آیه اکمال دین و ناامیدی کافران ...269
مراتب و کارکردهای امامت ...270
مرتبه اول: هدایت باطنی و ولایت تکوینی (بعد عرفانی) ...270
مرتبه دوم: مرجعیت دینی و تبیین وحی الهی (بعد علمی) ...273
مرتبه سوم: الگوی رفتاری و اخلاقی (بعد تربیتی) ...275
مرتبه چهارم: ریاست عامه و حکومت داری (بعد سیاسی و اجتماعی)... 277
امامان دوازده گانه ...278
شفاعت ...282
معنای شفاعت ...282
شرایط شفاعت ...284
مهدویت... 285
مهدی موعود از دیدگاه شیعه و ستی ... 285
فلسفه غیبت ...287
فصل نهم: معادشناسی ...289
ص: 10
درآمد ...290
چیستی، امکان و اثبات معاد...292
دلیل های اثبات معاد ...293
کارکردهای معادباوری ...302
1. کارکردهای معرفتی معادباوری ...302
2. کارکردهای روان شناختی اعتقاد به معاد ...304
3. کارکردهای رفتاری اعتقاد به معاد ...306
منازل آخرت ...313
1. منزل مرگ ...313
2. منزل قبر و برزخ ...315
3. منزل قیامت ...316
4. منزل حسابرسی بندگان ...317
5. منزل صراط ...320
6. منازل بهشت و جهنم و اعراف ...321
دیدگاه های زندگی پس از مرگ ...322
1. دیدگاه تناسخ ...322
2. دیدگاه معاد جسمانی و روحانی ...324
3. معاد جسمانی از نگاه متکلمان ...325
4. معاد جسمانی از نگاه ملاصدرا ...326
رجعت ...328
چیستی و امکان رجعت ...328
اثبات رجعت ...329
رجعت یافتگان ...329
هدف رجعت ..330
فصل دهم: آشنایی با احکام و حقوق شرعی ...331
درآمد ...332
عبادات ...332
نماز...332
روزه ...333
حج ...334
جهاد ...335
خمس ...335
زکات ...336
معاملات ...337
خرید و فروش ...337
ص: 11
اجاره ...338
ارث ... 338
وصیت ...339
قرض ...339
امانت ...340
احکام سیاسی و اجتماعی اسلام ...341
امر به معروف و نهی از منکر ...341
تقيه ...342
احکام خانواده ...343
ازدواج ...343
طلاق ...344
محرم و نامحرم ...345
احکام جزایی ...346
احكام هنر ...346
موسیقی ...347
سینما ...348
رقص ...348
نقاشی ...348
مجسمه سازی ...349
احکام خوردنی ها و آشامیدنیها...350
احکام برده داری ...350
حقوق بشر در اسلام ...351
خاستگاه حق در اسلام ...351
رویکرد اسلام درباره حقوق بشر ...352
حقوق محیط زیست در اسلام ...353
الف) حقوق حیوان ...354
ب) حقوق خلقت زیست محیطی ...355
فصل یازدهم: اخلاق و عرفان ...358
درآمد ...359
چیستی اخلاق اسلامی...359
نظام اخلاقی اسلام...360
مبانی نظام اخلاقی در اسلام ...360
اخلاق فردی ...375
اخلاق اجتماعی ...375
اخلاق جنسی ....384
ص: 12
شناخت مسائل اخلاقی ...389
معنویت اسلامی ...395
عرفان نظری و عملی در اسلام ...398
مرحله اول: يقظه (بیدار شدن) ...398
مرحله دوم: توبه ...399
مرحله سوم: طلب ...400
مرحله چهارم: مراقبت ...401
فصل دوازدهم: نظام های اجتماعی ...402
درآمد ...403
1. نظام عبادی ...404
تعريف عبادت ...404
اركان عبادت ...404
مبانی نظام عبادی ...405
جایگاه نظام عبادی ...406
اهداف نظام عبادی ...407
مراتب عبادت ...407
شرایط و موانع عبادت ...407
کارهای عبادی ...408
2. نظام تربیتی ...409
مبانی اسلامی تربیت ...409
اهداف نظام تربیتی ...4011
عوامل تربیت اسلامی ... 412
موانع تربیت اسلامی ...413
3. نظام خانواده ...414
اصل تفاوت طبیعی زن و مرد ...415
چگونگی تکوین زن و مرد ...415
مسؤولیت متقابل زن و مرد ...416
ارزش زن ...416
ازدواج ...416
حکمت حجاب ...418
4. نظام سلامت ...420
اهمیت سلامت ...420
توصیه های بهداشتی ...421
رسیدگی به امور بیماران ...421
5. نظام فرهنگی ...421
ص: 13
تعریف فرهنگ ...422
اهمیت و جایگاه فرهنگ ...422
مبانی فرهنگ ...423
اهداف فرهنگ ...423
ابعاد فرهنگ ...424
6. نظام اقتصادی ...426
مبانی نظام اقتصادی اسلام ...426
اهداف نظام اقتصادی اسلام ...427
اصول راهبردی نظام اقتصادی اسلام ...428
اخلاق اقتصادی ...430
رفتارهای اقتصادی ...431
7. نظام سیاسی ...432
اهمیت نظام سیاسی ...432
نظریه سیاسی اسلام ...432
مبانی نظام سیاسی ...437
اهداف نظام سیاسی ...438
اصول ارزشی نظام سیاسی ...439
اصول راهبردی نظام سیاسی ...440
ساختار نظام سیاسی ...441
8. نظام مدیریتی ...442
مبانی نظام مدیریت ...442
اهداف نظام مدیریت ...443
ارزش های محوری در نظام مدیریت ...444
9. نظام حقوقی...446
مبانی نظام حقوقی ...447
اهداف نظام حقوقی ....447
قواعد و اصول حقوقی ...447
حقوق مردم ...448
حقوق دولت ...448
10. نظام قضایی ...449
اهداف نظام قضایی ...449
جایگاه ارزشی قضا در اسلام ...449
آداب قضا ...450
بایسته های نظام قضایی ...450
11. نظام امنیتی ...451
اهمیت امنیت ...451
ص: 14
گونه شناسی امنیت ...452
12. نظام دفاعی ...454
اهمیت دفاع ...454
مبانی و اهداف دفاع ...454
اصول ارزشی نظام دفاعی ...454
13. اهداف اجتماعی اسلام ...454
1. استقلال اسلامی ...455
آزادی اسلامی ...457
3. عدالت اسلامی ...460
4. پیشرفت اسلامی ... 466
5. تمدن اسلامی ...469
فصل سیزدهم: اسلام و مدرنیته ...471
درآمد ...472
اسلام و مدرنیسم ...472
نسبت اسلام و مدرنیسم ...472
اسلام و پست مدرنیسم 477
اسلام و ایدئولوژی ...479
اسلام و علوم طبیعی ... 483
اسلام و علوم انسانی ...485
اسلام و تکنولوژی ...487
اسلام و هنر ...491
اسلام و جامعه مدنی ...493
اسلام و رسانه ...494
اسلام و محیط زیست ...497
فصل چهاردهم: اسلام و تمدن ...501
درآمد ...502
چیستی تمدن...502
نقش اسلام در تمدن بشری ...503
تبیین تمدن نوین اسلامی ...505
ارکان و عناصر تمدن نوین اسلامی ...507
1. عقلانیت ...507
2. عبودیت و معنویت ...508
3. علم ...508
ص: 15
4. معیشت ...509
5. بهداشت و سلامت ...510
6. خانواده (تدبیر منزل) ... 510
7.جامعه و مردم ...511
8. سبک زندگی اسلامی ...512
ویژگیهای تمدن اسلامی...514
1. توجه به کرامت انسان ...514
2 . همزیستی مسالمت آمیز با مذاهب و ادیان ...515
3. نفی خشونت و تروریسم ...516
اسلام و علوم تمدن ساز ...518
علم قرائت ...518
علم تفسیر ...519
علم حدیث و روایت ...520
علم فقه و فقاهت ...521
علم هیئت ...523
علم ریاضی ...523
علم فیزیک و مکانیک ...524
علم شیمی ...526
آسیب شناسی تمدن اسلامی ...527
1.آسیب معرفتی و گرایش به تصوف غیرعقلانی ...528
2. حمله مغولان ...528
3. پادشاهان ظالم ...529
4. تفرقه و تجزیه گرایی ...529
5. ضعف ریشه های اعتقادی و دینداری ...529
6 ورود فرهنگ بیگانگان ...530
7. بی اعتنایی به منابع دینی ...530
8. افراط و تفریط مسلمانان ...530
9. دنیازدگی ...531
10. بی توجهی مسلمانان به عوامل انحراف و انحطاط ...531
فهرست منابع ..532
کتب ...532
مقالات ...551
منابع الکترونیک ...552
منابع انگلیسی ....552
ص: 16
رییس مرکز ارتباطات و امور بین الملل
قال الله تبارک وتعالی:
«كُنتُم خَيرَ أُمَّة أُخرِجَت لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالمَعروِفِ وَتَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ وَ تُؤمِنونَ بِاللهِ وَ وَ لَو آمَنَ أهلُ الكِتابِ لَكانَ خَيراً لَهُم مِنهُمُ المُؤمِنونَ وَ أكثَرُهُمُ الفاسِقُونَ»(1)«شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شديد (چه اینکه)امر به معروف می کنید و نهی از منکر، و به خدا ایمان دارید، و اگر اهل کتاب (به چنین برنامه و آئين درخشانی) ایمان آورند به سود آنها است (ولی تنها) عده کمی از آنها با ایمانند و اکثر آنها فاسق (و خارج از اطاعت پروردگار) می باشند». امت اسلام در این آیه یاد شده از آن جهت برتری بر دیگر امت ها یافت که شریعتی جهانی داشته و جميع انسانها را بسوی فضائل و معروف ها دعوت کرده و از هه زشتیها و منکرات باز می دارد چرا که پیامبرش خاتم الانبياء (صلی الله علیه و اله)و دین اش خاتم ادیان است. بر این اساس بر عالمان این دین فرض است که ندای اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه واله)او را به همه ملل جهان برسانند و با انجام رسالت تبليغ بین المللی خویش، به این مضمون عالی وحی، جنبه تحقق بپوشانند؛ معروف ها و کلیه فضائل اخلاقی و فرهنگ الهی را در عالم گسترش داده و تمامی منکرات را از صحیفه گیتی بزدایند و بدین سان آیه شریفه «وَمَا أرسَلنَاكَ إلّا رَخمَةً لِلعَالَمِين»(2) را تفسیر عملی کنند.
سیر تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی جهان معاصر تا اواخر قرن بیستم بر مبنای اومانیسم و سرمایه داری غرب و به نفع قدرت های سلطه جو تحت عناوین خوش رنگ و لعابی همچون توسعه، عقلانیت، رفاه، آزادی، و... در حال گسترش بود. دین نه به مثابه راه و روشی برای درست زیستن که به عنوان ملعبه
ص: 17
ای در دست سودجویان و قدرت طلبان نقش خود را ایفا می کرد. در چنین شرایطی و با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و حاکمیت یافتن اسلام ناب در منطقه آسیای غربی و خروج دین از دوران انزوا و رکود و افول و آغاز نقش آفرینی دین به عنوان عنصری فعال و موثر و بلکه تعیین کننده افق جدیدی برای شناخت و معرفی دین اسلام و نیز قرائت اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه واله)مبتنی بر آموزه های درخشان اهل بیت(علیهم السلام)گشوده شد و پا به پای این گشایش، حجم دشمنی ها و مخالفت ها با داعیه داران حاکمیت توحید صد چندان شد تا نگذارند بشر به فطرت سلیم خود برگردد زور مندان و زراندوزان به چپاول و غارت و استعمار خود ادامه دهند و موج سهمگینی از اسلام هراسی و شیعه هراسی و حتی ایران هراسی در جهان به راه افتاد و فرقه و نحله های دورغین انحرافی و ساختگی فراوانی به نام دین و اسلام و معنویت پدید آوردند.
این دو پدیده یعنی فراهم شدن فرصت تاریخی برای معرفی اسلام تمدن ساز و حیات بخش در اوج بحران معرفتی و فرهنگی اجتماعی تمدن های مادی در کنار شدت گرفتن موج تخریب و تنقیص علیه اسلام عزیز، مسئولیت حوزه های علمیه و عالمان متعهد دین را بیش تر می کند تا از کیان اسلام دفاع نموده و آن را به احسن وجه به جهانیان عرضه نمایند.
پیروی از فرقه ها و نحله های دروغین و تحریف شده و عدم پاسخگویی صحیح به سوالات فطری و نیازهای اساسی بشر در جهان امروز خلأیی کاملا محسوس است و حضور، نقش و رسالت حوزه های علمیه را می طلبد. آنچه می تواند پاسخگوی واقعی نیازهای بشریت در عصر حاضر باشد دین برگرفته از وحی می باشد که متصل به منبع حقیقت است. نقش حوزه های علمیه و روحانیت شیعه به عنوان پرچم داران مکتب اهل بیت (صلی الله علیه واله)عالی در دنیای معاصر؛ به ویژه در شرایطی که زمینه های بیداری اسلامی در کشورهای مسلمان بوجود آمده است؛ بیش از هر زمانی دیگری احساس می شود.
ص: 18
مرکز ارتباطات و بین الملل حوزه های علمیه در راستای رسالت خطیر خود در این برهه از زمان و به دنبال تأکید و دستور مدیر وقت حوزه های علمیه و دبیر محترم شورای عالی حضرت آیت الله مقتدایی دامت برکاته و مصوبه شورای معاونین محترم، معاونت بین الملل وقت حوزه علمیه زمینه تالیف کتابی با عنوان «اسلام شناسی»را فراهم و به مخاطبان عرصه بین الملل عرضه نمود.
برای این امر مهم شورایی علمی متشکل از حجج اسلام آقایان: محمد حسن زمانی، عبد الحسین خسرو پناه، محمد حسین مختاری، سید محمد علی داعی نژاد، اکبر فرجام فر، محمد رضایی، سید محمد حسين آل ایوب مدیر ارتباطات بین الملل ، علی امیرخانی مدیر وقت مطالعات بین الملل تشکیل شد و بر اساس مصوبات جلسه قرار شد در قالب کتابی سرفصل های آن توسط شورا، مشخص، و یک نفر از اعضای شورا نیز کار تدوین را بر عهده بگیرند که با رأی شورا این کار بر عهده نویسنده و فاضل ارجمند حجت الاسلام و المسلمین دکتر عبدالحسین خسرو پناه گذاشته شد و این اثر فاخر با همت ایشان تدوین گردید. در پایان از زحمات همه بزرگوارانی که در تدوین و تألیف این کتاب همکاری نموده اند، اعم از مراکز و اشخاص حقیقی و حقوقی به ویژه حجج اسلام آقایان عبد الحسین خسروپناه نویسنده کتاب، محمد حسن زمانی، سید محمد على داعی نژاد، اکبر فرجام فر، محمد رضایی، دکتر مفتاح، حمید رضا شاکرین، سید ابالقاسم حسینی ژرفا، سید محمد حسين آل ایوب و علی امیرخانی تشکر و قدر دانی می کنم.
سید مفید حسینی کوهساری رییس مرکز ارتباطات و امور بین الملل
حوزه های علمیه
ص: 19
اسلام آخرین دین الهی و کامل ترین آئین زندگی است که به سال 610 میلادی در شبه جزیره عرب توسط پیامبر خاتم «محمد مصطفی» (صلی الله علیه واله)ی در روزگاری ظهور کرد که ادیان پیشین الهی با جهل بشر تحریف شده و صراط مستقیمی به سوی خدای متعال باقی نمانده بود؛ اما آفریدگار حکیم از سر لطف و رحمت، پرده ای از غیب گشود و نعمتی ابدی به جهانیان بخشید، تا انسان در پرتو آموزه های وحیانی و با پیروی از رسول اسلام (صلی الله علیه واله)غالب که کلام وحی او را «اسوه حسنه»(1) نامیده، به معنای زندگی دست یابد و به آبادانی زمین روی آورد و از فساد و خون ریزی دوری گزیند و پیام آور صلح و اخلاق باشد.
انسان هنگامی از معارف ناب آخرین ودیعه الهی بهره مند می گردد، که چشم طمع از دنیا بسته و از تلبیس شیطان رهایی یافته و عقل و دل در ورطه بندگی خداوند به کار بندد و به شناخت و درک پیام وحی اهتمام ورزد. در این صورت انسان خواهد دید که اسلام دینی تک بعدی و فقط دستورات عبادی بنده با خدا نیست؛ بلکه پیام او در عرصه های مختلف حیات بشر ظهور دارد و به نیازهای فطری انسان توجه کرده است. اسلام در بُعد بینش (باورها) و مَنِش (ملكات اخلاقی) و کُنِش (رفتار فردی و اجتماعی) گویای پیام الهی به سوی مردمان جهان است و با ارائه الگویی شایسته و بایسته از زندگی، مدعی تأمین سعادت دنیا وآخرت انسان تا قیامت است. از این رو، شناخت اسلام امری ضروری بوده و بدون شک از مهمترین وظایف هر مسلمان و آزاد اندیشی است که در پی کشف حقایق است.
نگارنده سفرهای متعددی به کشورهای آسیایی، اروپایی، آفریقایی و سایر مناطق جهان داشته و با دانشمندان و علمای ادیان دیگر حتی مفتی های اهل سنت
ص: 20
دیدار کرده و اکثر این متفکران خواستار مجموعه ای جامع در شناخت آموزه های اسلام بودند. همین امر سبب شد تا در صدد تدوین این مجموعه بر آمده و اثر حاضر را با محور شناخت ابعاد گوناگون اسلام تنظیم نموده و به تمام تشنگان حقیقت تقدیم دارم.
اسلام شناسی بر اساس مباحث کتاب های «کلام نوین اسلامی»، «منظومه فکری امام خمینی» و «منظومه فکری آیت الله العظمی خامنه ای» و سایر آثار نگارنده، تدوین شده است. اگر چه برخی موضوعات نیازمند تبیین بیشتر و شرح مفصل تر است، اما با نگاه به هدف کلان این اثر که جامعیت و اختصار است، سعی شده مباحث اسلام شناسی با نگارشی شیوا تحریر گردد و از تفصيل مطالب اجتناب شده است. کتاب حاضر با عنوان «اسلام شناسی» در چهارده فصل گویای مطالب ذیل است
آشنایی با مفاهیم ابتدایی دین اسلام، فرق و مذاهب موجود در اسلام، منابع شناخت اسلام و مرجع فهم روش مند اسلام، از مطالب مهم این فصل است.
این فصل مشتمل بر چیستی معرفت، امکان معرفت، اقسام معرفت، ابزارها و منابع معرفت و ارزش و معیار معرفت با نگاه به معرفت شناسی اسلامی است. تفصیل این مطالب در کتاب «فلسفه معرفت»تالیف نگارنده نشر معارف آمده است.
اولین سنگ بنای معرفتی هر انسان موحدی شناخت خداوند است که مطالب این فصل پاسخ گوی این نیاز است. مباحث خداشناسی مشتمل بر برهان های اثبات وجود خدا، توحید و مراتب آن، صفات ثبوتیه و سلبيه الهی، شرک و مراتب آن، افعال الهی، عدل الهی و قضا و قدر الهی است.
ص: 21
عالم، آئینه آفرینش خداوند است و شناخت آن و موجودات در آن، مصداق بررسی آیات الهی است. مطالب این فصل مبتنی بر شناخت جهان است که عبارتند از: انواع جهان بینی، آشنایی با عوالم هستی، چگونگی پیدایش جهان طبیعت در قرآن، فلسفه آفرینش جهان، فلسفه شر در عالم، فلسفه و آفرینش شیطان.
یکی از مباحث مهم هر مکتب اعم از الهی و بشری، انسان شناسی است. این فصل مشتمل بر اهم مسائل شناخت انسان است که عبارتند از: چگونگی آفرینش انسان، ساحت های وجودی انسان، فطرت یا سرشت انسان، ستایش و نکوهش انسان در قرآن، جبر و اختیار، کمال و خوشبختی انسان و نگرش اسلام به جامعه و تاریخ.
این مباحث در کتاب انسان شناسی اسلامی، تألیف نگارنده، نشر معارف به تفصیل بیان شده است.
پس از مباحث انسان شناسی باید از مهمترین معرفت انسان سخن گفت که دین است و شناخت و تعهد به آن سبب نجات و سعادت ابدی بشر می باشد. مسائل دین شناسی عبارتند از: چیستی دین و نیاز انسان به آن، ضرورت الهی بودن دین، نقد نظریه تجربه دینی، حقیقت وحی، ریشه گرایش به دین و نظریه فطرت و پلورالیزم دینی و نگرش اسلام به ادیان بزرگ جهان.
دین الهی تنها از راه فرستاده خداوند متعال قابل شناخت بوده و از این رو مبحث نبوت پس از دین شناسی ضرورت می یابد. نبوت شناسی مشتمل بر مباحث نبوت عامه و خاصه است که مطالب آن عبارتند از: چیستی نبوت، تبیین کلامی نبوت، اثبات نبوت، ضرورت قرآنی، بعثت پیامبران، ضرورت کلامی بعثت پیامبران، شرایط نبوت و ویژگی های پیامبران، اثبات نبوت پیامبر اسلام، اعجاز قرآن و صیانت قرآن.
ص: 22
رسالت دین خاتم با ولایت اهل بیت (علیهم السلام) حیاتی نو یافته و خاتميت بدون ولایت امری ناتمام است؛ بدین جهت مبحث امامت شناسی پس از نبوت شناسی بیان شده و مطالب آن عبارتند از: چیستی و تعریف امامت، تفاوت های شیعیان و اهل سنت در موضوع امامت، حقیقت امامت در قرآن، اثبات امامت، مراتب و کارکرد های امامت، امامان دوازده گانه، شفاعت و مهدویت.
یکی از مهمترین آموزه های انسان ساز دین، معاد است که سبب آبادانی حیات انسان معتقد به خداوند است. این فصل آخرین مبحث از اصول اعتقادی دین اسلام است که مشتمل بر مباحث مهمی نظیر چیستی و امکان و اثبات معاد، کارکردهای معاد باوری، منازل آخرت و دیدگاههای زندگی پس از مرگ می باشد.
بخش قابل توجهی از آموزه های قرآن و روایات مرتبط با احکام اسلامی اعم از فردی و اجتماعی است که این فصل عهده دار تبیین اجمالی مباحث آن است. مهمترین مطالب این فصل عبارتند از: احکام عبادات، احکام معاملات، احکام سیاسی و اجتماعی اسلام، احکام خانواده، احکام جزایی، احکام هنر، احکام خوردنی ها و آشامیدنی ها، احکام برده داری و حقوق بشر در اسلام، حقوق محیط زیست در اسلام.
بایدها و نبایدها، بخش مهم دستورات دین است که عمل به آن آثار مهم دنیایی و اخروی را برای انسان مؤمن به ارمغان می آورد. اهم مباحث اخلاق و عرفان اسلامی عبارتند از: چیستی اخلاق اسلامی، نظام اخلاقی اسلام (مبانی، اخلاق فردی اخلاق اجتماعی، اخلاق جنسی، شناخت مسائل اخلاقی، معنویت اسلامی) و عرفان نظری و عملی در اسلام.
ص: 23
اسلام به عنوان دین خاتم دربردارنده ی آموزه های نظام ساز است. نگارنده در این فصل کوشیده، به گستره ی وسیع نظام های اجتماعی نگاهی اجمالی داشته باشد. این نظام های اجتماعی عبارتند از: نظام عبادی، نظام تربیتی، نظام خانواده، نظام سلامت، نظام فرهنگی، نظام اقتصادی، نظام سیاسی، نظام مدیریتی، نظام حقوقی، نظام قضایی، نظام امنیتی، نظام دفاعی.
اگرچه مدرنیته، تکنولوژی را برای انسان به ارمغان آورده اما آسیب های آن یکی از چالش های پیش روی بشر امروز است. این فصل با معرفی مدرنیته و ترابط اسلام و مدرنیته، مباحث مهمی از قبیل موارد این را بیان می کند؛ اسلام و مدرنیسم، نسبت اسلام و مدرنیسم، اسلام و پست مدرنیسم، اسلام و ایدئولوژی، اسلام و علوم طبیعی، اسلام و علوم انسانی، اسلام و تکنولوژی، اسلام و هنر، اسلام و جامعه مدنی، اسلام و رسانه و اسلام و محیط زیست
این فصل اختصاص به بیان تاریخچه درخشان و دوران طلایی مسلمانان داشته و نوید بخش تمدن نوین اسلامی است. مباحث این فصل عبارتند از : چیستی تمدن، نقش اسلام در تمدن بشری، تبیین تمدن نوین اسلامی، ارکان و عناصر تمدن نوین اسلامی، ویژگی های تمدن اسلامی، اسلام و علوم تمدن ساز، آسیب شناسی تمدن اسلامی.
نگارنده سپاسگزار دوستان و همکارانی است که یاری رسان این اثر بودند. به ویژه از رئیس مرکز بین الملل حوزه علمیه قم حضرت حجت الاسلام دکتر حسینی کوهساری و نیز رئیس سابق مرکز بین الملل حوزه حضرت حجت الاسلام دکتر زمانی که با عنایت ایشان طرح «اسلام شناسی» به ثمر نشست و همچنین حضرت حجت الاسلام امیر خانی که با تلاش پیگیر سبب پیش رفت طرح بودند، و نیز از حجت الاسلام سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا) به جهت ویرایش این اثر و همچنین دوستان محقق و ارجمندم در حوزه و دانشگاه، حجج
ص: 24
اسلام دکتر حسن پناهی آزاد، دکتر رمضان پای بر جای، دکتر محمد رشید زاده، قاسم بابایی، سید محمد موسوی، عادل پیله وران و مجتبی جولائی فر و نیز آقایان دکتر احمد شه گلی و على شفابخش که در تهیه و تدوین این مجموعه مرا یاری نمودند، کمال تشکر را دارم و خصوصا از برادر سنجش گر و نور چشمم جناب حجت السلام مجتبی جولائی فر که تلاشی مضاعف در آماده سازی و تکمیل ویرایش داشتند و نیز از همسر فاضله ام و به خاطر صبر و همیاری فرزندان دلبندم سپاس گزارم و از خدای متعال توفیقات روز افزون ایشان را مسئلت دارم.
در پایان از محققان و صاحب نظران درخواست دارم با مطالعه این اثر و ارایه پیشنهادهای خود در بالندگی اثر ما را یاری نمایند تا علاقمندان فارسی زبان و بین المللی بهره بیشتری از این تحقیق ببرند.
عبدالحسین خسروپناه دزفولی استاد پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مؤسسه حکمت و فلسفه ایران سوم جمادی الثانی 1439 هق، مصادف با شهادت جانسوز دخت پیامبر اسلام (صلی علیه واله)حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا(علیهما السلام)
ص: 25
ص: 26
ص: 27
شناخت کامل و دقیق اسلام، با مراجعه به منابع و متن اصیل این دین حاصل می شود. این دین، دارای ویژگی ها و ابعاد گسترده ای است که هرکدام از آنها نیازمند تبیین های مبسوط است. اما نخست، باید مفهوم و مؤلفه های اولیه از مضمون و اجزاء این دین را به دست آورد.
«اسلام» در لغت، از ماده «س. ل. م»(1) به معنای سلامت، عافیت و دوری از
نقص و فساد،(2) فرمانبری (3)و تسلیم محض بودن آمده است.(4)
اسلام، آخرین دین ابراهیمی است. حضرت محمد بن عبدالله (صلی علیه واله) در قرنششم میلادی، هنگامی که چهل ساله بودند، در شهر مکه، از سوی خدا به پیامبری این دین برگزیده شد. محور دعوت پیامبر اسلام ، (صلی علیه واله)، «توحید»، یعنی اعتقاد به خدای یگانه و پرستش او و پرهیز از هر گونه شرک و بت پرستی است. در دیدگاه اسلام، ارتباط خداوند با عموم انسان ها، با القاء آگاهی و هدایت انجام می شود. این امر با برگزیدن انسان هایی پاک سرشت و القاء پیام هایی ویژه به ایشان و ارسال ایشان به سوی دیگران، برای راهنمایی انسان ها به سوی کمال حقیقی برقرار می شود. در اسلام این پیام های ویژه «وحی» و این وظیفه «نبوت» نام دارد. اخلاق، معنویت، عدالت، محبت، صلح، امنیت و زندگی جاودان (معاد)، از مضمون های ممتاز و مهم وحیانی در اسلام هستند.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله)و پس از آغاز نبوت خود، تا 13 سال، در مکه ساکن بود. در
ص: 28
این مدت، اندکی از مردم به اسلام گرویدند. ایشان در سال سیزدهم بعثت، با مهاجرت از مکه به مدینه، اسلام را توسعه داد.
ایشان در مدت رسالت خویش، با مخالفت های شدیدی از سوی اشراف و قدرتمندان سیاسی و اقتصادی مکه و برخی نقاط عربستان مواجه شد؛ تا آنجا که چندین جنگ بزرگ و کوچک را در دوره رسالت خود تجربه کرد. ایشان، 10 سال پس از هجرت به مدینه، در سال 633 میلادی در مدینه رحلت کرد؛ اما رهبری مسلمانان پس از ایشان، با تاریخی پرماجرا ادامه یافت.
کعبه، در شهر مکه، قبله مسلمانان است. بسیاری از کارهای عبادی مسلمانان، به ویژه نماز (مهم ترین عبادت در اسلام)، باید رو به این مکان به جای آورده شود. به تصریح قرآن، کعبه، نخستین بنایی است که به عنوان قبله برای انجام عبادات ساخته شده است. (1)
قرآن، واپسین کتاب الهی و اصلی ترین منبع شناخت اسلام است. متن قرآن، وحی الاهی است که به واسطه فرشته بزرگ خدا «جبرئیل امین»، بر پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله)کی ابلاغ شده و در 114 سوره تدوین شده است. قرآن، ایمنی از دستبرد و مصونیت از راهیابی
هرگونه باطل و اشتباه را از ویژگی های خود بیان کرده است. (2)این باور در میان مسلمانان به «تحریف ناپذیری قرآن» مشهور است.
آموزه های اسلام که در متن قرآن آمده، از سه بخش «عقاید»، «احکام» و «اخلاق»
تشکیل می شود. آیات قرآن، «اسلام» را تنها دین حق نزد خدا، معرفی کرده است.(3) اسلام، امتداد متعالی ادیان الهی گذشته، از جمله دین حضرت موسی (علیه السلام) و حضرت
ص: 29
عیسی (علیه السلام) است و قرآن، آموزه های اصیل تورات و انجیل و دیگر کتب آسمانی الهی را تصدیق و تکمیل می کند. (1)
پیروان اسلام، «مسلم» یا «مسلمان» خوانده می شوند. مسلم، یعنی کسی که اراده اش مطیع اراده خدا است. (2)علت نامگذاری این دین به اسلام، همین است که بنده، تسلیم اراده خداوند است. (3) شرط ورود به دین اسلام، باور داشتن و به زبان آوردن این دو جمله است: «اَشهَدُ اَنَّ لا اله الا الله» و «اَشهَدُ أَنَّ مُحَمَداً رَسُولُ الله». این دو جمله به «شهادتین» معروف هستند. جمله نخست، گواهی دادن به توحید خداوند و جمله دوم، گواهی دادن به رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله)است. (4)پس از این مرحله، مسلمان باید آموزه های دقیق این دین را بیاموزد.(5)
مسلمانان پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله)به ، در اثر عوامل مختلفی، به فرقه هایی منشعب شدند. تعیین جانشین پیامبر، مسائل اعتقادی و احکام عملی (مسائل فقهی)، از عوامل اصلی بروز انشعاب در میان مسلمانان است. تفرق در میان مسلمانان سیر یکسانی در تاریخ نداشته و گاه یک فرقه در درون خود نیز دارای انشعاب های عمیق دیگری شده است.
نخستین و مهم ترین عامل تفرق مسلمانان، مسأله جانشینی پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله)بود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) ، از ابتدای آغاز رسالت خود، بارها شخصیت علی بن ابی طالب (علیه السلام) را به داناترین شخص نسبت به معارف اسلام، مطابقت کامل گفتار و
ص: 30
رفتار با اسلام، مصونیت از هر گونه خطا در گفتار و کردار و ارائه خدمات بی نظیر به اسلام و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله)، معرفی و این معانی را به مسلمانان ابلاغ و پیروان على (علیه السلام) را به نجات و سعادت اخروی متصف می کردند. اما پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) ، هنگامی که هنوز بدن ایشان دفن نشده بود، اختلاف میان برخی افراد سرشناس، بر سر جانشینی پیامبر، موجب انشعاب مسلمانان به دو گروه شد.
پیروان علی (علیه السلام) که معتقد به جانشینی او به جای پیامبر و در اقلیت بودند، شیعه نامیده شدند و بقیه مسلمانان، سنّی نام گرفتند. عنوان شیعه پیشتر توسط پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) در باره این گروه به کار رفته بود. (1)اختلاف عقیده در تعیین جانشین پیامبر، منشأ انشعاب مسلمانان به دو فرقه، یعنی شیعه (اهل تشیع) و سنی (اهل تسنن) شد. (2)شیعه و سنی، در سه اصل اعتقادی توحید، نبوت و معاد مشترکند؛ اما شیعه، عدل و امامت را نیز از اصول اعتقادی می دانند. عدل در اعتقاد شیعه، به این معناست که از خداوند، که حکیم مطلق است، هرگز کار ناپسند (قبيح) و ظلم صادر نمی شود؛ (3) همچنان که بندگان خود را به عدالت در رفتار امر کرده است. (4) امامت نیز در نظر شیعه، به معنای ادامه رهبری دینی و سیاسی جامعه توسط جانشینان پیامبر، یعنی علی (علیه السلام) و فرزندان ایشان است. (5)
فرقه های دیگری نیز در دوره های تاریخی پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) ، بر اساس آراء و طرز تفکر در مسائل اعتقادی اسلامی به وجود آمدند؛ (6)مسائلی مانند مخلوق بودن یا نبودن قرآن (حادث یا قدیم بودن قرآن)، جبر و اختیار در افعال انسان، نجات یا عدم نجات شخص مرتکب گناه کبیره در حیات اخروی و....
ص: 31
این مسائل موجب شد فرقه های مختلف اعتقادی میان مسلمانان ظهور کرده و هر فرقه ای برای دیدگاه خود، مبانی، دلایل و نظام فکری ارائه کند. نمی توان برای به وجود آمدن فرق مختلف، دلیل، معیار یا مبنای واحد در نظر گرفت. (1)فرقه های بروز یافته از این ریشه، پرشمار و متنوع است و آثار مفصلی در این باره نوشته شده است. (2)اهل حدیث، اشاعره، معتزله، ماتریدیه، مرجئه، قدریه و جهمیه از جمله فرقه های ظهور یافته در میان اهل سنت بوده و زیدیه، اسماعیلیه، شیخیه، نصیریه و قادیانیه از فرقه های بروز یافته در میان شیعه می باشند.
اهل سنت در درون خود، بر سر مسائل فقهی (احکام شرعی)، به چهار فرقه منشعب شده اند. نام های آن فرق عبارت است از: شافعی، حنفی، حنبلی و مالکی (3)مسائل مورد اختلاف در احکام شرعی، ذیل عنوان کلی کیفیت و شرایط انجام اعمال عبادی قرار می گیرند و برخی مصادیق آن عبارت است از: چگونگی و راه های طهارت، شرایط، مقدمات و اجزاء نماز، روزه، خمس، زکات، شرایط و اجزاء حج، مسائل مربوط به ازدواج و طلاق و.... (4)باید توجه داشت که دو نوع انشعاب یادشده، یعنی انشعاب بر اساس مباحث کلامی و انشعاب بر اساس احکام شرعی، نه تضاد دارند و نه تلازم؛ یعنی ممکن است دو شخص، از نظر کلامی موافق همدیگر باشند، اما از نظر فقهی هم مذهب نباشند. (5)
علاوه بر فرق یادشده، در دوره های متاخر و معاصر، فرقه های ظهور کرده اند که پایبندی به سنت پیامبر و اقتدا به روش صحابه ایشان را ادعا می کنند و خود
ص: 32
را به همین مناسبت، پیروان سنت سلف (یعنی بزرگان دوره نخست اسلام) می خوانند. صحابه پیامبر، که در حال زندگی ایشان با وی ملاقات داشتند و نیز تابعین یعنی آنان که به پیامبر، بلکه صحابه را ملاقات کردند و همچنین گروه بعدی، که نه صحابه، بلکه تابعین را ملاقات کردند، در شمار سلف قرار دارند. (1)به همین مناسبت، این گروه ذیل عنوان کلی «سلفیه» شناخته شده اند. امروزه سلفيه عنوانی کلی است که ذیل آن فرقه های فرعی دیگری نیز قرار دارند و گاه اختلاف درون خود این فرق بسیار جدی و اساسی است. (2) برای شناخت جامع از سلفیه، باید گذر تاریخی و ریشه انشعاب اولیه مسلمانان را مطالعه کرد؛ اما آنچه مهم است، توجه غالب پیروان سلفیه به مسائل فقهی و شرعی و حاکم قرار دادن آن بر تمام ابعاد سلام، مسلمانان، جوامع و مکاتب است؛ به طوری که برخی از پیروان این گروه، بر اساس اختلاف در یکی از احکام شرعی، به خروج از اسلام یا کفر اشخاص حکم می کنند. (3)
یکی دیگر از فرقه های خاص که در دوره معاصر، با شعار پیروی از سلف ظهور کرده و خود را بر حق و به تمام معنا پیرو پیامبر و سنت سلف صالح می خواند، فرقه «وهابیت» است. پیشینه تفکر این فرقه، به آراء احمد بن عبد الحليم حرانی معروف به ابن تیمیه (661-728ق) و سپس محمدبن عبدالوهاب (1115-1206ق)باز می گردد. (4)عملکرد این فرقه، طوری بوده است که در آن هیچ مصداقی از مفاهیم رأفت، عطوفت و محبت نسبت به انسان های دیگر، که همگی آفریده و بندگان خدا هستند، به چشم نمی خورد. این فرقه در پی ارتباط با شبکه های قدرت و سیاست، بیش از دعوت مردم به ارزش ها و مفاهيم والای انسانی و الاهي اسلام، به جنگ کشتار پرداخته است. (5) گفتنی است، برخی فرقه های نوپدید مسلح در جهان اسلام، مانند داعش، جبهة النصرة و... نیز،
ص: 33
شعارهایی را که منسوب به فرقه وهابیت است، سر می دهند. مجموع این فرق، با عنوان «وهابیت تکفیری» نیز شهرت دارند. این فرقه هیچ نسبتی با اسلام (اعم از سنی و شیعی) نداشته و تنها کارکرد آن، ایجاد نفرت و وحشت از اسلام در میان انسان ها، اعم از مسلمان و غیر مسلمان است. (1)
آگاهی از اصول جهان بینی و اعتقادی (اصول دین) و نیز احکام عملی اسلام (فروع دین)، با تکیه بر دو منبع اصلی، یعنی قرآن و سنت تحقق می یابد. قرآن، مهم ترین و معتبر ترین منبع شناخت جهان بینی، اعتقادات و نیز احکام عملی و شرعی اسلام است. سنت، یعنی گفتار و رفتار پیامبر اسلام (صلی االه علیه و اله) و جانشینان ایشان.
اهل سنت، گفتار و سیره پیامبر و صحابه ایشان را به عنوان سنت می پذیرند؛ اما شیعیان تنها سنت پیامبر و امامان اهل بیت پیامبر (صلی االه علیه و اله) عیان را معیار و مرجع اصلی در امور اعتقادی، شرعی، سیاسی و اجتماعی می دانند. (2)بخش عمده سنت، در چند کتاب مهم گرد آمده است. مهم ترین کتاب های مورد استناد شیعه، چهار کتاب هستند: «الکافی» از محمد بن یعقوب کلینی متوفای (328ق)، «تهذیب الاحکام» و «الاستبصار» از محمد بن حسن معروف به شیخ طوسی متوفای (460ق)، و «من لایحضره الفقیه» از محمد بن علی بن بابویه، معروف به شیخ صدوق متوفای (381ق). مهم ترین کتاب های اهل سنت، صحاح سته هستند که عبارتند از: صحیح بخاری، از حافظ ابوعبدالله محمدبن اسماعیل بخاری (194-256ق)، صحیح مسلم، از مسلم نیشابوری (206-261ق)، سنن نسائی از حافظ نسائی (235 -313ق)، سنن ابن ماجه از محمدبن ماجه ( 275-207 ق)، سنن ابی داود از حافظ ابوداوود سلیمان بن اشعث سجستانی ( 257-202 ق) و صحیح ترمذی از محمد ترمذی (207-279ق).
ص: 34
قرآن، مهم ترین منبع اسلام به شمار می رود و فهم صحیح آن، شرط آگاهی از آموزه های اسلام است. این مسئله از مباحث مهم در گستره کلام و فقه اسلامی است و در زمینه وظایف شرعی بیشتر نمایان می گردد؛ اما موضوع در جایی جدی تر می شود که وظایف شرعی، بر اساس اصول اعتقادی سامان می یابند. از این رو، داشتن مبنای اعتقادی قاطع و مستحکم، ضرورت اول مذاهب اسلامی است.
فرقه های چهارگانه فقهی اهل سنت (شافعی، حنفی، حنبلی و مالكی) در تعیین وظایف شرعی به روش پیشوایان فقهی خویش استناد می کنند و روش عمل به وظیفه شرعی را با استناد به قرآن، سنت و آراء این پیشوایان چهارگانه، به دست می آورند. شیعیان با روشی که از ائمه خود نقل می کنند، به استنباط احکام شرعی می پردازند. این روش، «اجتهاد» نام دارد که در آن افزون بر استناد به قرآن و سنت، عقل و اجماع نیز ایفای نقش می کنند. مبنای این روش، سخن امامان شیعه است؛ از جمله: «عَلَينَا إِلَقاءُ الأصُولِ إِلَيکُم وَ عَلَيكُم التَّفَرُّع: وظیفه ما ارائه اصول به شماست و وظیفه شما استنباط فروع و دریافتن احکام موضوعات مختلف است.» (1)
اسلام شناسی در عرصه اعتقادات و مبانی نظری، عرصه ای گسترده دارد و فرقه های مختلف، در این زمینه دارای روش های گوناگون هستند. دیدگاههای فرقه های اسلامی در جزئیات و فروع مسائل اعتقادی، بسیار متفاوت است؛ از جمله: تبیین هستی و اثبات ذات خدا، اوصاف خداوند مانند عدل، نبوت و ویژگی های نبی و جانشینان او، انسان و ویژگی های او از جمله داشتن یا نداشتن اختیار در کارها و رفتارش و کسب ثواب یا ارتکاب گناه، زندگی پس از مرگ و چگونگی سرنوشت انسان در آن مرحله.
فرقه های اسلامی، در طول تاریخ به ساماندهی اصول و قواعدی پرداختند که برخی از آنها از متن قرآن و روایات گرفته شده و برخی نیز محصول تفکرات و
ص: 35
تحلیل های دانشمندان این فرقه ها است. در یک طبقه بندی کلی، دو نوع علوم عقلی و نقلی، عهده دار تبیین و اثبات باورهای فرقه های اسلامی هستند. گاه پیش می آید که نوع تبیین و اثبات مسائل، میان چند فرقه از فرقه های کلامی مشترک باشد. مهم ترین علوم نقلی، عبارتند از: تاریخ، تفسیر، فقه، اصول فقه، اخلاق و علوم حدیث. نیز مهم ترین علوم عقلی عبارتند از: کلام، فلسفه و عرفان.
پیروان ادیان دیگر به ویژه مسیحیان به شناخت اسلام علاقه داشته اند. آنان با سفر به مناطق مسلمان نشین، به مطالعه فرهنگ، تمدن، آداب، باورها و ابعاد مختلف جامعه مسلمانان پرداخته اند. این فعالیت، شرق شناسی (استشراق) خوانده می شود. این از آن روست که از نظر جغرافیایی، بیشتر مناطق مسلمان نشین، در جهت شرق مناطق مسیحی نشین قرار دارد. مستشرق، به معنای پژوهشگر غربی است که در خصوص شرق اسلامی مطالعه می کند. (1)
فعالیت های شرق شناسی به طور رسمی، از 1312م. با ایجاد کرسی های زبان عربی در برخی دانشگاه های اروپا آغاز شد؛ اما تلاش های غیررسمی در این زمینه، بسیار پیش از این تاریخ بوده است. گسترش اسلام در شرق و غرب جهان، توجه مسیحیان را به اسلام برانگیخته و باعث مطالعه اسلام و ابعاد آن از سوی اندیشمندان مسیحی گشته است. کتاب «محاورة مع مسلم» و کتاب «ارشادات النصارى في جدل المسلمين» از جمله آثاری است که در قرن هفتم به دست یوحنای دمشقی نگاشته شده است. (2)همچنین در قرن دوازدهم، پطرس مبجل، کشیش فرانسوی، قرآن را به زبان لاتین ترجمه کرد. (3)پایه اساسی شرق شناسی، شناخت زبان های شرقی برای آشنایی با باورها و تمدن های شرق بود. در قرن سیزدهم مبلغان مسیحی زبان های مسلمانان را
ص: 36
فراگرفتند و این نقش مهمی در فعالیت آنان داشت. انگیزه اصلی از این کار، آگاهی از ابعاد مختلف فرهنگ اسلام با هدف گسترش مسیحیت بود. این فعالیت در میان مسیحیان به «تبشير» شهرت دارد. (1) به گفته رودی پارت، استشراق تبشیری، با انگیزه و هدف اثبات بطلان اسلام برای مسلمانان و جذب آنان به مسیحیت شکل گرفته است. (2) به همین منظور، مجوز اتهام زنی مذهبی به اسلام و مسلمانان و نسبت دادن خرافات و افسانه ها به آنان از سوی جیبرت دی جی نوجنت، صادر شد. وی نوشت: «اگر نویسنده بخواهد درباره شخصیت و آیینی قلم بزند که در اوج خباثت و انحراف است، اشکالی ندارد که هر تصوری که به ذهنش خطور کرد، آن را بنگارد و نسبت دهد.» این کار به قدری ناشایست بود که از سوی منتقدان، حرکتی متناسب با عنوان «عصر جاهلیت غربیان» دانسته شد. (3)استشراق در دو چهره سیاسی و علمی نیز ظهور یافته و فعالیت های گسترده ای در این زمینه ها از جانب مستشرقان انجام گرفته است. (4) راجر بیکن ( 1294-1214 م.)، ریموندلول (Raymond Lull:1316-1235 م.)، توماس ارپینوس (Thomas Erpinus: 1624-1548 م.)، ریچارد سیمون ( Richard simo)، سیمون اکلی (Simon Ockly: 1720-1678م.) از مستشرقان صاحب تألیفات هستند.
استشراق در قرن نوزدهم به شکوفایی رسید و به دست سیلوستر دو ساسی (Silvester de sacy) رنگ علمی به خود گرفت و در پی آن، رشته شرق شناسی به طور رسمی تأسیس شد. (5)
اسلام چهره اصلی خود را از ابتدا تا امروز حفظ کرده است؛ زیرا منابع و روش های روزگار پیامبر (صلی الله علیه و اله) ، هنوز به قوت خود باقی است. با این حال، متاسفانه اثر تبلیغات سوء بر ضد اسلام در قرون گذشته تا کنون جریان داشته، در اذهان
ص: 37
عموم مردم غرب باقی است و هنوز نگاه به اسلام، تحت تأثیر حال و هوای قرون وسطایی اروپاست. از سوی این طیف مستشرقان، اسلام دینی طرفدار خشونت و ترور و خونریزی معرفی شده که برای انسان حقی قائل نیست. این در حالی است که شورای واتیکان در اکتبر 1965م. حقایقی را که اسلام درباره خداوند و قدرت او، عیسی (علیه السلام )، مریم (علیها السلام)، پیامبران (علیهم السلام) و... بیان کرده، ستود. پارت، مستشرق آلمانی، می گوید: «مطالعات شرق شناسی از نیمه قرن نوزدهم به سوی جستجوی حقیقت محض در حرکت است و در پی اغراض جانبی و غیر واقعی نیست».(1)
به نوشته رودنسون، مستشرقان در شرق تنها چیزی را دیدند که می خواستند ببینند. بنابراین، به امور جزئی و عجیب و غریب اهمیت بسیار دادند و نخواستند که شرق پیشرفت کند و از این رو، از نهضت های شرق خشنود نبودند. او می نویسد: «مستشرقان در شرق، به دنبال چهره مخدوش اسلام می گشتند. لذا آن چه را مشاهده می کردند، به دقت دست چین می کردند و آن چه را با چهره مخدوشی که قبلا پدید آورده بودند، هماهنگی نداشت، نادیده می گرفتند.» (2)این رفتار با فرهنگ اسلامی، بر تلاش های بیشتر مستشرقان سایه انداخته بود و کارهایی از قبیل ترجمه قرآن، معجم نگاری، فهرست نگاری، نگارش دائرۂ المعارف ها، آموزش زبان عربی و فارسی، برگزاری کنفرانس های شرق شناسی، جهانگردی، اعزام مأمورانی در پوشش طلاب علوم دینی به کشورهای اسلامی، تأسیس مراکز مطالعات در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی، از قضاوت پیشین آنان اثر پذیرفته است. افزون بر این تلاش ها که به ظاهر علمی است، ایجاد تفرقه میان فرقه های مسلمان و تلاش برای تجزیه کشورهای اسلامی و فعالیت های پیچیده سیاسی و نفوذ در مراکز قدرت ممالک اسلامی، از نتایج رویکرد مستشرقان در جهان اسلام بوده است. (3)
ص: 38
چنان که پیش تر اشاره شد، پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله)به ، فهم محتوای اسلام (قرآن و سخن پیامبر و جانشینان او) یک موضوع محوری است. از این رو، اندیشمندان مسلمان بر آن شدند تا شناخت اسلام را بر مبنایی عقلانی استوار سازند.
بر اساس رهنمودهای قرآن و پیامبر و امامان، باید گروهی از مسلمانان، همت خود را برای فهم قواعد و مبانی شناخت اسلام و دریافت پیام قرآن به صورت دقیق و تخصصی صرف کنند و دیگران که امکان این کار را ندارند، بر پایه یافته های گروه متخصص عمل نمایند. قرآن کریم می فرماید: «وَ ما كَانَ المُؤمِنُونَ لِيَنفِروُا كَافَّةً فَلَو لانَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنذِرُوا قَومَهُم إِذا رَجَعُوا إِلَيهِم لَعَلَّهُم یَحذَرُونَ؛ باید از هر گروه از مسلمانان، تعدادی برای فراگیری پیام دین اسلام حرکت کنند پو سپس به میان قوم خویش بازگشته، آنان را از محتوای دین آگاه سازند و درباره سرنوشت ابدی خود هشدار دهند». (1)این کار بر عهده سازمان روحانیت است و در میان همه فرقه های اسلامی جریان دارد. حوزه های علمیه شیعه و سنی در همه کشورهای اسلامی این وظیفه را بر عهده دارند و تربیت اسلام شناسانی که عمر خود را صرف تفقه و دقت ورزی در پیام قرآن و درک سخنان پیامبر ( صلی الله علیه و اله)و نمایند، سرلوحه فعالیت آنان است.
سازمان روحانیت، مجموعه محصلان، مدرسان، مجتهدان و مراجع تقلید دینی را در بر دارد. آنان وظیفه فهم دین و ارائه رهنمود به مسلمانان بر اساس استنباط روشمند از قرآن و سنت را بر عهده دارند. افزون بر آن، تبلیغ آموزه های دینی (اعم از عقلی و نقلی)، مدیریت فکری و فرهنگی مسلمانان در صحنه های مختلف مساجد، کاروان های حج و زیارت، امور شرعی مانند ازدواج، امور حقوقی مانند ارث، خمس و زکات، تعلیم و تربیت فرزندان و ... بر عهده روحانیت می باشد.
ص: 39
و امروزه، روحانیت، در فرقه های مختلف اسلامی، با لباسی مشخص شناخته می شود. در طول تاریخ، این لباس با چالش های جدی مواجه بوده، اما هویت خود را حفظ کرده است. (1)می توان گفت که روحانیت چهار کارکرد اصلی دارد:
1. شناخت و فهم دین از طریق منابع دینی. 2. پاسداری از معارف اسلامی. 3. ترویج و تبلیغ معارف اسلامی4. راهبری اجرای احکام و شعائر دینی در جامعه. (2)این وظیفه، در فرایندی دقیق و مفصل از فراگیری ادبیات عرب (برای فهم متن قرآن و احادیث) تا دقت های عمیق عقلی و فلسفی و عرفانی با محوریت قرآن و سنت و در دوره های آموزشی گسترده و تخصصی صورت می پذیرد. شخصی که در سازمان روحانیت، این مراحل را طی کند و به رتبه علمی مناسب دست یابد، اسلام شناس یا «فقیه» خوانده می شود.
ص: 40
ص: 41
انسان به حکم آفرینش حق گرای خود، همیشه در پی دستیابی به آگاهی های صادق است. او برای این هدف نیاز به ابزارها و معیار کارآمد دارد تا دانسته های خود را ارزیابی و صدق و کذب آنها را از هم جدا کند. این مطلوب ارزشمند، امروزه در قامت دانشی مستقل به نام «معرفت شناسی» ظاهر شده است. معرفت شناسی، دانشی است که موضوع آن معرفت به معنای «مطلق آگاهی» و وظيفه آن ارزیابی و تعیین صدق و کذب معرفتهای انسان است. (1) معرفت شناسی اسلامی، که در آثار حکمای مسلمان با توجه به دو جنبه وجودی و حکایتگری معرفت شکل یافته، علاوه بر معرفت به معنی «مطلق آگاهی»، معرفت دینی را نیز به عنوان قسم ویژه معرفت، بررسی و ارزیابی می کند.
معرفت (علم)، کاربردها و تعریف های متفاوت دارد. (2) مقصود از معرفت
(علم)، در مباحث معرفت شناسی، «مطلق آگاهی» (3) است. این واژه با واژگانی مانند ادراک، معرفت و شناخت مترادف است. علم، در فرهنگ اسلامی ارزشی ویژه ای دارد. اسلام، با دعوت به علم آغاز شد. (4) قرآن صدها بار به ارزش و اهمیت علم، اشاره کرده و آن را نور خوانده و مرتبه برتر آن را به خدا نسبت داده است. (5) در سخنان پیشوایان معصوم (علیهم السلام) نیز
ص: 42
علم، نور قلب، راهنما، زینت فقیر و غنی، حیات، شفا، زنده کننده دل، روشن کننده عقل، و میراننده نادانی خوانده شده است. (1)معرفت، واقعیتی است که برای هر انسانی بدیهی است و نمی توان برای آن
تعریفی منطقی، (2) ارائه کرد. زیرا همه معلومات دیگر توسط خود علم برای انسان
معلوم می شوند. (3)با این حال، می توان درباره مفهوم معرفت (علم) سخن گفت. همچنان که برخی اندیشمندان، معرفت را به صورت حاضر در ذهن، (4) یا ارتباط میان عالم و معلوم (5) و در تعبیریی دقیق تر، به «حقیقتی هم سنخ وجود مجرد (غیر مادی)» تعریف کرده اند. (6) در این نگاه، علم، معادل «مطلق آگاهی» است؛ زیرا مطلق آگاهی خاصیت کاشفیت را دارد، چه کاشفیت از خود و چه کاشفیت از غیر خود.
ایده آلیسم، در کاربرد عام، به معنای ذهن گرایی است؛ اما در کاربرد معرفت شناختی، به معنای مجموعه رویکردهایی است که کسب معرفت نسبت به واقعیت های مستقل از وجود و ذهن انسان را ناممکن یا بسیار دشوار می پندارند. چهره افراطی ایده آلیسم، سوفسطائیان هستند. سخنان برخی از شخصیت های مشهور این گرایش، در مناظرات سقراط با آنان ثبت شده است.(1)شکاکیت (2) یا لاادری گرایی (3) دومین چهره انکار امکان معرفت است. نسبی گرایی (4)نیز دیگر چهره این رویکرد است.
ادعای سوفسطائیان
سوفسطائیان در سطوح مختلف به انکار امکان معرفت می پرداختند. برخی از آنها که افراطی ترین ادعاها را داشتند، حتی وجود خود را نیز انکار می کردند. مثلا، گر گیاس از شخصیت های مشهور در تاریخ فلسفه دوره یونان باستان، مدعی بود اساسا هیچ چیزی وجود ندارد و برای این ادعا، دلیل مبسوطی ارائه می کرد. (5)
نقد ادعای سوفسطائیان
ابن سینا (6) در نقد چنین دیدگاهی می نویسد: از این عده باید پرسید که آیا شما
در همین شک و تردید خود نیز شک دارید یا مطمئنید که شک دارید؟ اگر بگویند به شک خود اطمینان داریم، پس ادعای خود را نقض کرده اند و اگر ادعا کنند در شک خود نیز شک دارند، باید تا آن جا پیش رویم که آنان را مجبور به رفتن درون آتش کنیم و اگر اعتراضی کردند، بر اساس ادعای خودشان خواهیم
ص: 44
گفت: از کجا معلوم که اعتراض تو براساس واقعیتی درک شده باشد؟ شاید واقعیت چیز دیگری است و یا اصلا اتفاقی نیفتاده و تو به اشتباه تصور درد یا خطر سوختگی داری. (1)
ادعای شکاکیت
شکاکیت به لحاظ ریشه، گستره، عوامل و بستر جریان، دارای گونه هایی است. (2) همه این گونه ها در این ادعا مشتر کند که انسان راهی جز حس و عقل در ادراک ندارد و چون این دو، دچار خطا هستند، انسان راهی برای شناخت قابل اعتماد ندارد. (3)پیرهون، از چهره های مشهور شکاکیت، شک و تردید را به تمام معقولات و محسوسات سرایت داده و مدعی است: ما نه هیچ یک از حس و عقل اعتماد نداریم؛ بلکه باید بدون رأی باشیم و به جهتی تمایل نورزیم و تأثیر ناپذیر باشیم. هیچ امری را، هر چه باشد، نباید تصدیق یا تکذیب کنیم؛ بلکه باید با هم تصديق کنیم و هم تکذیب و یا نه تکذیب کنیم و نه تصديق. این عقیده در وجود پیرهون به قدری رسوخ داشت که خود را از هیچ چیزی محفوظ نمی داشت و همه چیز را تحمل می کرد؛ زیرا به هیچ وجه به حواس خود اعتماد نداشت.4 (4)
به عقیده شکاکان، هیچ ضابطه و ملاکی برای تشخیص صواب از خطا نداریم. گاهی تصورها و تصدیق های غلط به اندازه ای شبیه به تصورها و تصدیق های صحیح است که نمی توان میان آنها تفاوت نهاد. مثلا پاروی در آب فرورفته، مانند پارویی است که واقعا شکسته باشد. ادراک درونی نیز در معرض اشتباهات قرار دارد. گاه انسان چیزهایی را که خیالی و موهوم است، واقعی تصور می کند و به تصورهای خود در خواب و بیماری به همان اندازه اطمینان دارد که در تندرستی و بیداری. عقل هم ضابطه مطمئنی نیست؛ زیرا آن هم دچار اشتباهات خاص
ص: 45
می شود که نمی توان به آنها در همان حال آگاه شد و از آنها دوری کرد. مثلا انسان در حال خشم یا واکنش شدید، دلایلی می آورد که هر چند دیگران آنها را بی محل و گزافه می خوانند، خود او آنها را دست کم به اندازه دلایلی که در حالات عادی اقامه می کند، قانع کننده می پندارد. نیز دیوانه ای که استدلال می کند، مطمئن است که حق با اوست و دیگران گرفتار جنون شده اند. (1)
نقد ادعای شکاکیت
در نقد ادعاهای شکاکان باید گفت:
1. این استدلال ها، خود، بر پایه چندین معرفت یقینی است. لازمه شکاکیت، تکیه بر یقین است؛ و گرنه فهم این که شکی وجود دارد، بدون اعتماد به يقين ممکن نیست. چند يقين پنهان در شکاکیت از این قرار است: یقین به نتیجه استدلال؛ يقين به وجود خطا به صورت فی الجمله در حس و عقل؛ يقين به واقعیت بیرونی و نپذیرفتن مطابقت معرفت با آن؛ يقين و علم به صورت های ذهنی؛ اعتقاد یقینی به وجود دو ابزار ادراکی حس و عقل که مرتکب خطا می شوند؛ اعتقاد به استدلال با شرایط صحت ماده و صورت آن؛ اعتقاد به باورهایی مثل محال بودن اجتماع و ارتفاع نقیضین؛ زیرا اگر گفته شود این معرفت خطاست، دیگر نمی توان عدم خطا در آن را همزمان پذیرفت. بنابراین، ممکن نیست هیچ استدلالی به نفع شکاکیت مطرح کرد و این معرفتهای یقینی را نپذیرفت. پس شکاکیت با طرح استدلال، مدعای خود را نقض می کند. (2)2. پی بردن به خطای حس و عقل، که مبنای شکاکان است، خود با استفاده از منطق انجام یافته است. (3)اگر منطق و معیار در اینجا به نتیجه می رسد، در جای دیگر نیز باید به نتیجه برسد. این معیار و ملاک، یا علم حضوری و یا علم حصولی بدیهی است. بنابراین، درست است که انسان در برخی ادراکها خطا می کند؛ اما همواره معیاری برای کشف خطا در اختیار دارد. انسان در قلمرو حس
ص: 46
از طریق استقراء و در عقل از راه باورهای پایه و استناد نظریات به بدیهیات، به معرفت صادق دست می یابد.
3. همه اختلافات غیر قابل جمع و حل نیستند. از این گذشته، همین اختلافات همواره تابع ضابطه و قانونمند است و چارچوب مشخصی دارد. در دست داشتن ابزارهای مصونیت، به تنهایی برای جلوگیری از خطا کافی نیست. به کارگیری این ابزارها، شرط صحت عملکرد آنهاست. افزون بر آن، این دلیل، خود، گرفتار مشکل نقضی است؛ زیرا خودش یک دلیل عقلی است. این همان سخن دکارت است که اگر شخصی در همه یافته ها و ادراک های خود شک داشته باشد، در این که شک دارد نیز نمی تواند شک داشته باشد و این می تواند نخستین گام در معرفت یقینی باشد. (1)
ریشه های گرایش به شکاکیت
افكار برخی شخصیت های مشهور شکاکیت، در اثر عواملی دچار این مشکل شده است. برخی از مهمترین عوامل عبارتند از: 1. کاستن از ارزش حس، در حالی که بسیاری از معارف بشری از راه حس به دست می آید.
2. تجربه گرایی افراطی، یعنی تکیه به تجربه صرف و نفی عقل و عقل گرایی. 3. اعتقاد به تأثیر زمان و مکان در معرفت، بدین معنا که دستیابی انسان به واقع حقیقی، جدا از زمان و مکان میسر نیست. نتیجه این دیدگاه، جهل به واقع و شک در معلومات حاضر در نفس است که از اوضاع زمانی و مکانی تأثیر می پذیرند. 4. اعتقاد به تأثیر دستگاه فکری در ادراکها و نفی مطابقت آنها با واقعیت بیرونی. 5. تفسير مادی معرفت و تکیه بر فعالیت مادی مغز.6. اعتقاد به تأثیر اوضاع اقتصادی بر معرفت و تحول معرفت با تحول اوضاع
ص: 47
7. باور داشتن تأثیر عوامل و ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه مانند شهوت و غریزه در معرفت.
نسبی گرایی معرفتی
چهره دیگر ایده آلیسم معرفتی، نسبی گرایی معرفتی است. این گرایش مدعی است معیاری برای تشخیص صدق و کذب شناخت های انسان وجود ندارد. بنابراین حقیقت برای انسان دست یافتنی نیست. (1) افلاطون در رساله تئه تتوس (2)روایت پروتاگوراس از نسبی گرایی را چنین بیان می کند: «آدمی مقیاس همه چیز است، مقیاس هستی آن چه هست و چگونه است و مقیاس نیستی آن چه نیست و چگونه نیست.» به عقیده افلاطون، معنای سخن او این است که «هر چیز برای من چنان است که بر من نمودار می شود و همچنین برای تو؛ زیرا من و تو هر دو آدمی هستیم؛ پس آن چه من ادراک می کنم، برای من، حقیقت است و آن چه تو درک می کنی برای تو؛ زیرا محل این ادراک، واقعیت من با توست.» (3) بنابراین، هیچ شخصی نمی تواند حقانیت یافته خود را به دیگری اثبات کند یا اساسا سخن از صدق و کذب بگوید؛ زیرا هیچ ملاک و معیاری برای صدق و کذب وجود ندارد. در نتیجه حق و باطل و صدق و کذبی وجود ندارد.
نقد نسبی گرایی معرفتی
ارسطو در مقام نقد نظریه پروتاگوراس در متافیزیک، می نویسد: «اگر هر پنداری که هر کسی دارد یا هر چه بر هرکس نمودار می شود، حقیقت باشد، پس همه احکام باید در آن واحد، هم مطابق حقیقت باشند و هم خلاف حقیقت؛ زیرا بسیاری از آدمیان، عقاید مخالف یکدیگر دارند و معتقدند که هر کس با آنان هم عقیده نیست در اشتباه است. بنابراین، به حکم ضرورت، همه چیز باید هم باشد و هم نباشد.» همچنین می گوید: «از سوی دیگر، اگر این ادعا درست باشد، باید تمام عقیده ها مطابق حقیقت باشند؛ زیرا چه آنان که در اشتباهند و چه آنان
ص: 48
که حقیقت را یافته اند، همه دارای عقیده اند و عقایدشان مخالف یکدیگر است و اگر چیزها چنان باشند که صاحبان آن نظریه ادعا می کنند، پس باید عقیده همه آدمیان، موافق حقیقت باشد.» ارسطو می افزاید: «این طایفه در حل پرسش های خود به کارشناسانی مراجعه می کنند؛ در درمان بیماران به پزشک رجوع می کنند و این دلیل بر این است که به آن چه می گویند، معتقد نیستند.» (1)نسبی گرایی معرفتی در نسخه هایی دیگر، در ذهن شناسی کانت و فلسفه علم نیز ظهور داشته که با نقدهایی بر پایه سخن ارسطو، رد می شود.
آیت الله جوادی آملی (2) چند نقد مبنایی بر این رویکرد وارد کرده است:
1.طرفدار نسبی بودن فهم بشر، هرگز نمی تواند با ارائه و حکایت قضیه ای از قضایای علمی خود، به حقیقت و واقعیت بیرونی اعتماد نماید. از این دیدگاه نه هیچ سری از اسرار طبیعت آن طوری که هست آشکار می شود و نه هیچ حکمی از احکام شریعت فهمیده می گردد.
2. نسبی بودن فهم بشر، تمامی قضایایی را که بنیان اندیشه های مدعیان نسبیت را مانند پذیرش اصل واقعیت بیرونی بنا می نهد، در معرض تزلزل و شک قرار می دهد؛ زیرا این قضایا نیز در شرایط متناسب، شکل گرفته اند و احتمال دگرگونی و تغییر در آن ها می رود. بنابراین، طرفداران نسبیت در فهم، به رغم اصراری که می ورزند، گریزی از نسبی دانستن حقیقت ندارند. 3. نسبیّت در فهم، اثبات اصل واقعیت را نیز متزلزل می کند و معتقد به آن را به پرتگاه سفسطه می اندازد و حتی وجود گوینده و شنونده، وجود بحث و استدلال، وجود شاک و شک را هم از این دام بیرون نمی سازد و این چیزی است که بطلانش روشن است.
ص: 49
4. حکایت و کاشفیّت از خصایص ذاتی علم است و در غیر این صورت، جهل است نه علم. علم هرگز نسبت بردار یا زمان بردار نیست. یعنی نمی توان گفت علم به یک واقعیت خاص، در یک وضع و زمان، به یک گونه است و در وضع و زمانی دیگر، به گونه دیگر؛ مگر این که آن واقعیت دارای ابعاد و مراتب مختلف باشد و هر علم به مرتبه خاص واقعی دلالت کند یا علمی به جهل تبدیل شود.
5. تمامی دلایل فلسفی بر غیر مادی بودن علم، بر ثبات و نسبی نبودن آن دلالت دارند؛ زیرا مجردات از حرکت و تدریج منزه و ثابت و دائمی هستند، گر چه رابطه نفس با معرفت قبلی دگرگونی می یابد.
6. اگر تمام معارف بشری مهمان پیش فرض های قبلی باشند، هر اندیشه نوین باید با اندیشه های گذشته متناسب گردد و حرکت های علمی باید حرکت های تدریجی باشند و هرگز نباید اندیشه جدیدی پیدا شود که هیچ تناسبی با پیش فرض های گذشته نداشته باشد، در حالی که برخی از دانشمندان با اندیشه های جدید خود، به نابودی تمام پیش فرض ها می پردازند. (1)
واقع گرایی معرفتی، یعنی اعتقاد به این که جهان مستقل از ذهن انسان موجود است و انسان از راه ادراک می تواند کیفیت ها و چیزهایی را که جزئی از این جهان هستند، درک کند. از دیدگاه معرفت شناسی اسلامی، کسب معرفت یقینی به واقعیت های هستی، با استفاده از برهان حاصل می شود. در متون اسلامی و آثار اندیشمندان مسلمان، سخن از يقين و راه به دست آوردن آن صریح و فراوان است. قرآن کریم بر اصل امکان معرفت یقینی اصرار دارد و «آفاق» و «انفس» را به عنوان متعلق و مبادی آن معرفی می کند. انسان از این معارف، به معرفتها و یقین های بیشتر منتقل می شود. معرفتی که در آن افزون بر ضرورت ثبوت محمول
ص: 50
برای موضوع، محال بودن انفکاک محمول از موضوع نیز مورد يقين قرار می گیرد و در این مسیر، انسان حقایق مختلف مانند علوم تجربی و حسی را تنها یقین و اطمینانی روش مند می بیند نه یقین حقیقی؛ چراکه در اسباب و زمینه سازهای معرفت یقینی، عدم ارتقای معلومات تا حد يقين تام، امری ممکن است. شخصیت های رئالیسم معرفتی اسلامی
ابویوسف کندی، (1) راههای دستیابی به معرفت یقینی را حس و عقل و وحی
دانسته است. به عقیده او، ادراک محسوسات با حواس ظاهری و ادراک کلیات با عقل است. توانایی عقل در رسیدن به واقع، امری مسلم است و اموری بدیهی به شمار می روند که مطابقت آنها با واقع نیازمند استدلال نباشد. (2) فارابی، (3) مبدأ معرفت را حس می داند و آن را زمینه ساز معقولات می شمارد و صورت معقول را فاقد ماده، علم حسی را متغیر و جزئی و علم به کلیات را علمی عقلی، ثابت و یقینی می داند. (4) او قضایایی را که مبنای علوم و زیربنای آن هستند، يقينی و غیر قابل تردید می شمارد و از این رو، به امور فطری معتقد است. (5) بنیاد منظم رئالیسم در آثار این متفکر روشن است. ابن سینا، علم را شامل انواعی از حصولی و حضوری دانسته، علم حصولی را نیز دارای انواع حسی، خیالی و عقلی می شمارد. (6) شیخ اشراق (7) افزون بر طريق فلاسفه، به عرفان و شهود نیز پرداخته و
ص: 51
برای رسیدن به واقع از روش اشراق بهره گرفته است. (1) او عقل و حس را ابزارهای علم می داند و به علم حضوری بیش از فلاسفه پیشین بها می دهد. وی در کنار عرفان به برهان نیز اهمیت می دهد و برهان بدون عرفان را ناقص می داند و دستیابی به حق را در گرو برهان و وجدان می شمارد. (2) خواجه نصیر الدین طوسی، (3) علوم نظری را بر پایه بدیهیات اولیه دانسته است. (4) صدرالمتألهین (5) افزون بر تبیین فلسفی و منطقی از علم، تبیین عرفانی را نیز در باره علم و درجات آن ارائه کرده و سه مرتبه يقين (علم اليقين، عين اليقين وحق الیقین) را به دقت
بررسی کرده است. (6) ملاهادی سبزواری (7) علم را به حصولی و حضوری و علم حصولی را به تصور و تصدیق تقسیم کرده، مبدأ علوم تصوری را حس و مبدأ علوم تصديقی را بدیهیات اولیه که مدركات عقل هستند، می داند. (8) او حقیقت را علم مطابق با واقع می داند و مطابقت را در هر قضیه به لحاظ واقع مربوط به آن
ص: 52
قضیه مطرح می کند و معتقد است که واقعیت هر قضیه به حسب مدعای آن است. (1) علامه طباطبایی (2) و شاگردان ایشان، در این زمینه آثار مستقلی ارائه
کرده اند. (3)بنا بر دیدگاه رئالیسم معرفتی در حکمت اسلامی، شناخت حقیقی تنها با یقین به دست می آید و یقین با برهان حاصل می شود. (4) برهان از مواد یقینی ترکیب شده، به طور ضروری نتیجه یقینی به دست می دهد. مقدمات برهان از آن جهت که یقینی اند و انتظار می رود که معرفت یقینی تولید کنند، باید ویژگی های معینی داشته باشند: 1. يقينی بودن؛ یعنی یقین باید وصف مقدمات باشد نه تنها وصف نتیجه.2. محمول آن باید ذاتی موضوع باشد.3. حمل آن بر موضوعش باید اولی (از اولیات یا بدیهیات اولیه) باشد.4. مقدمات برهان باید کلیت (عمومیت به تمام معنا داشته باشند. 5. مقدمات برهان باید ضروری (بدیهی) باشند. (5) یعنی در آنها، ثبوت محمول
بر موضوع، به گونه ای باشد که سلب آن از موضوع، محال گردد. (6) يقينّيات (7) قضایایی هستند که به واسطه آنها تصديق يقينی حاصل می شود.
ص: 53
معرفت، به عنوان واقعیتی که کاشفیت دارد، دارای اقسامی است که هرکدام بر اساس ملاکی ارائه و تعریف شده اند. نخستین مطلب در این خصوص ملاک این تقسیم ها و سپس چیستی اقسام معرفت است.
تقسیم علم به حضوری و حصولی، مهم ترین و مشهورترین تقسیم است. آگاهی عالم از معلوم، یا با عین هستی «معلوم» است، یا با صورت و مفهوم آن. نوع اول، «علم حضوری» و نوع دوم «علم حصولی» (1) است. البته برای این تقسیم، ملاک های دیگر نیز بیان شده است. (2)
علم حقیقی، همان علم حضوری است. زیرا علم، همان واقعیت حاضر در وجود عالم است و علم حصولی، پیامد و تابع علم حضوری است؛ اما به دلیل وسعت و کارکردهای پرشمار آن، باید به صورت مستقل بررسی شود.(3)ویژگی های علم حضوری در آثار حکیمان مسلمان از این قرار است:
- بی نیازی از صورت ادراکی حکایت گر از معلوم (4) - خطاناپذیری. (5) - تقسیم ناپذیری. (6) - نبودن واسطه در ادراک. (7) - وحدت علم و عالم. (8)
ص: 54
- بی نیازی از ابزار و قوه ادراک. (1)- تکیه گاه بودن برای علم حصولی (2)- داشتن شدت و ضعف. (3)- مقید نبودن به به قواعد منطقی و مفهومی و وصف ناپذیری. (4)ریشه همه این ویژگی ها این است که علم حضوری، همان وجود و عینیت
علم و معلوم است.
اثبات علم حضوری
اثبات علم حضوری در آثار حکمای مسلمان، همراه با مصادیق آن انجام شده است. مصادیق علم حضوری از این قرار است: علم نفس به خود (علم ذات به ذات)، علم نفس به قوا و حالات و صور ذهنی خود، علم علت به معلول و علم معلول به علت خود. روشن ترین مصداق علم حضوری، آگاهی نفس ناطقه انسان از خویش و صور ذهنی و حالات نفسانی خود مانند درد و ترس است.
ابن سینا «علم نفس به خود» را چنین تبیین می کند: انسان در همه احوال، اعم از تندرستی یا بیماری، خواب یا بیداری، تعطیلی حواس یا فعالیت آن ها، به خویشتن خویش توجه دارد. حتی با فرض این که در فضایی قرار گیرد که هیچ عاملی توجه او را جلب نکند و تأثیری بر او وارد نشود و از اعضا و جوارح بدن و قوای خویش نیز غافل باشد، از خویشتن غفلت ندارد و خود را با تمام وجود خود می یابد و این، همان علم حضوری است. (5)اما شیخ شهاب الدین سهروردی برای اثبات تحقق علم حضوری، این دلیل را ارائه کرده است: «اگر نفس ناطقه به ذات خویش از راه صورت ذهنی و نه از راه
ص: 55
وجود خود، آگاه باشد، از دو حال خارج نیست: یا نمی داند آن صورت از آن کیست؛ که این به معنای جهل است نه علم؛ و یا می داند که این صورت از آن کیست؛ که در این صورت باید گفت صاحب صورت را پیش از خود صورت می شناسد. اکنون اگر صاحب صورت را با صورت دیگر و آن صورت را با صورت دیگر و... بشناسد، به تسلسل می انجامد و اگر صورت را با صاحب صورت و صاحب صورت را با صورت بشناسد، به دور منتهی خواهد شد. بنابراین، تنها راه این است که نفس، خود را با وجود خود و پیش از صورت ذهنی می یابد و این همان علم حضوری است.» (1)
صدرالمتألهین شیرازی نیز آگاهی انسان به ذات خویش را تنها از راه علم حضوری دانسته است؛ زیرا علم حصولی به اشیا یا از طریق علت، یعنی برهان لمّى و یا از طریق معلول، یعنی برهان ائی تحقق می یابد. ولی آگاهی انسان به ذات خویش، نه از طریق علت است و نه معلول (آثار و افعال نفس)؛ زیرا وجود ذات برای خود از وجود علت و معلول خود، روشن تر است. (2)افزون بر علم نفس به ذات خود، علم نفس به حالات روانی، احساسات و عواطف مانند درد و ترس و محبت و نیز علم به قوای ادراکی و تحریکی، هم از مصادیق علم حضوری هستند. (3) به بیان دیگر، درک نفس از این امور، چیزی جز عین واقعیت آنها نیست. (4)
کارکردهای معرفتی علم حضوری
با توجه به جایگاه و ویژگی های علم حضوری، باید در تبیین کارکرد علم حضوری گفت:
ص: 56
1. علم حضوری زیربنای همه علوم حصولی انسان است. حتی سوفسطاییان نیز درک فاعل شناسا از خود را پذیرفته، مقدم بر درک جهان می دانستند. (1) البته آنان ادعا داشتند که به دست آوردن معرفت ممکن نیست.
2. علوم حصولی انسان، مبتنی و متکی بر علم حضوری هستند. اگر علم حضوری نباشد، هیچ علم حصولی به وقوع نخواهد پیوست. (2) صورتهای ذهنی، معلوم بالذات هستند که از معلوم بالعرض حکایت می کند. علم حضوری، در حقیقت، با وجود خارجی (عینی) خود برای عالم حاضر است. ممکن است این وجود خارجی، خود عالم باشد. عالم از آن وجود عینی، به اضطرار عقلی، صورت یا صورتهایی را که علم حصولی نامیده می شوند، به دست می آورد. (3) بنابراین، علم حصولی، اعتبار و انتزاع عقلی است که عقل ناچار است آن را بپذیرد. (4) پس نقطه آغازین معرفت شناسی، معرفت حضوری خود شناسنده یعنی «نفس» است. (5)
3. تنها راه درک حقیقت هستی، علم حضوری است. این حقیقت به گونه ای است که باید به حضورش رفت و آن را درک کرد؛ زيرا خارجيت، عین ذات هستی است و اگر با علم حصولی درک شود، لازم می آید که خارج به ذهن تبدیل شود. همچنین ذهنیت کلیات ذهنی، عین ذات آنهاست و این کلیات هرگز به خارج نمی آیند. در غیر این صورت، لازم می آید که ذهن به خارج تبدیل شود. پس حقیقت هستی را باید با علم حضوری ادراک کرد. (6)
ص: 57
علم حصولی، گستره وسیعی دارد؛ زیرا شناخت دنیای بیرون از وجود انسان و ارتباط میان اذهان انسان ها از این راه عکلی است. ویژگی های علم حصولی در مقایسه با علم حضوری به دست می آید اما تبيين جداگانه آنها چنین است: 1. کلیت، یعنی امکان صدق بر مصداقهای پرشمار.2. قابل تقسیم بودن به تصور و تصدیق. 3. نیازمندی به مطابقت با معلوم بالذات. 4. نیاز داشتن به معیاری برای اثبات مطابقت با واقع. 5. قابلیت انتقال با راهی جز راه مفهوم. 6. جریان داشتن قواعد منطق بر آن. (1) با توجه به این ویژگی ها، باید گفت که علم حصولی با سه رکن تحقق می یابد: عالم، معلوم بالذات و معلوم بالعرض. اما علم حضوری دو رکن دارد عالم و معلوم.
اقسام علم حصولی
نخستین تقسیم علم حصولی، تقسیم آن به تصور و تصدیق است. (2) تعریف هر کدام از این دو قسم در ادامه ارائه می شود.
الف. تصور
تصور به معنای انگاشتن، اندیشیدن، (3) چیزی را در ذهن آوردن و حصول صورت چیزی در ذهن است. (4) این واژه در اصطلاح فلسفه معرفت، کاربردهای گوناگون دارد که از آن میان، می توان این کاربرد را برگزید: صورت ذهنی که
ص: 58
حکم (قضاوت ذهن) آن را همراهی نمی کند. (1) نقطه مقابل این معنا، قسم دیگر علم حصولی، یعنی تصدیق است که در تعریف آن می توان گفت: تصوری است که با حکم (قضاوت ذهن) همراه است. (2) بنابراین، تصور، جزء تصدیق و حکم، شرط آن است.
اقسام تصور
تصور، به لحاظ های مختلف، تقسیماتی دارد. (3) دو تقسیم مهم تصور، از این
قرار است: تقسیم به بدیهی و نظری؛ و تقسیم به کلی و جزئی
1. تصور بدیهی و نظری
تصور بدیهی، آن است که به دست آوردنش نیازمند مفهوم دیگر یا تعریف و استدلال نباشد. اما تصور نظری، آن است که با تعریف و استدلال به دست می آید. (4) برخی از متفکران، معیار بداهت مفهوم را بساطت، یعنی تجزیه ناپذیری
آن، دانسته اند. بدیهیات تصوری، خود، به اولیه و ثانویه تقسیم می شوند. (5)
2. تصور کلی و جزئی
تصور، در یک نگاه دیگر، به کلی و جزئی تقسیم می شود. اگر تصوری قابل انطباق بر افراد فراوان (اعم از موجود یا معدوم و ممکن یا محال) نباشد، جزئی است. (6) تصوری که قابل صدق بر افراد فراوان باشد، کلی است. (7)این تقسیم در آثار بیشتر اندیشمندان مسلمان مطرح شده است. (8)
ص: 59
تصور کلی در علم حصولی، بسیار اهمیت دارد. این نوع مفهوم، معقول نیز خوانده می شود. برخی از اندیشمندان در تعریف معقول گفته اند: اگر چندین صورت خیالی از چندین شیء محسوس که در جهاتی با یکدیگر اشتراک دارند، در نظر بگیریم، ذهن ما می تواند از وجه اشتراک همه آنها یک مفهوم کلی بسازد که همه آن افراد را شامل شود. این مفهوم کلی که بر افراد بسیار و حتی بیکران قابلیت صدق دارد، معقول خوانده می شود. (1) این یکی از توانایی های شگفت انگیز ذهن آدمی است که می تواند با تکیه بر علم حضوری، به تصورات حصولی جزئی چیزهای بیرونی دست یابد و سپس از آن تصورات، مفاهیم کلی معقولات) را بسازد، یعنی مفاهیمی که تحقق آن ها در گرو توجه به مفاهیم برگرفته از خارج است. در گام بعد، ذهن از تصورات کلی اولیه، مفاهیم کلی دیگری را تولید می کند که ماده اولیه آنها، تصورات کلی تولید شده در ذهن هستند، نه تصورات برگرفته از بیرون یا تصورات بیرونی. ذهن توان تولید این تصورات را تا بی نهایت دارد. این نوع تصورات به نام معقولات ثانیه فلسفی و منطقی شهرت یافته اند. (2)
ب. تصديق
تصدیق، در لغت به معنای باور کردن، اقرار به درستی چیزی، حکم کردن و اعتقاد به صدق یک قضیه است. (3) تصديق، تصوری است که با حکم (قضاوت
ص: 60
نفس) همراه باشد. برخی نیز تصديق و قضیه را یکی دانسته اند. (1) روشن است که همواره تصور بر تصديق مقدّم است. از این رو، تصدیق را «علمِ دوم» خوانده اند. (2)
اقسام تصدیق
تصدیق، همانند تصور، به لحاظ های مختلف تقسیماتی دارد. از آن میان، تقسیم به کلی و جزئی» و نیز «بدیهی و نظری» اهمیت بیشتری دارند. ملاک این تقسیم، همان است که درباره تصور گذشت. تصدیق جزئی، آن است که تصور و حكم درون آن، بر مصداق های فراوان صدق نکند. تصديق کلی، آن است که شامل افراد فراوان باشد. روشن است که تصدیق کلی، باید از تصورات کلی شکل یافته باشد تا همانند تصور کلی، شامل مصداق های فراوان باشد. تصدیق بدیهی، آن است که به کسب و استدلال و نظر نیاز نداشته باشد.
تصدیق نظری، آن است که با کسب و استدلال و نظر فراهم می شود. (3)
در این جا، توجه به چند نکته ضرورت دارد:
1. مقصود از تصور یا تصدیق بدیهی، «بی نیاز از استدلال» به جهت وضوح و روشنی است، نه از این جهت که امکان استدلال برای آن نباشد. (4)استدلال ناپذیری اعم از بدیهی بودن است. چه بسا چیزی غیر بدیهی باشد؛ اما نتوان بر آن استدلال نمود.
2. تقسیم تصديق به بدیهی و نظری بدان خاطر است که اگر هر قضیه ای نیازمند استدلال باشد، قضیه دیگر که این قضیه از آن گرفته شده، نیز نیازمند استدلال است و این به تسلسل یا دور خواهد انجامید. (5)
3. بدیهی و نظری بودن، ویژگی تصدیق و به اعتبار حکم است. خود این تقسیم، از بدیهیات و بی نیاز از استدلال است. (6)
ص: 61
قضیه
در منطق و حکمت اسلامی، در کنار تصدیق، مفهوم قضیه نیز ذکر شده است. (1) ساختار قضیه، همان است که در تصدیق نیز مطرح است. یعنی تصور و حكم. بنابراین، تصدیق و قضیه را می توان دارای یک ماهیت دانست.
اقسام قضيه
قضیه نیز همانند تصدیق، به بدیهی و نظری تقسیم می شود.قضیه بدیهی آن است که به استدلال و کسب نیاز ندارد و قضیه نظری، نیازمند استدلال و کسب است. (2) قضایای بدیهی شش گروه هستند: اولیات، مشاهدات مجربات، فطريات، حدسیات و متواترات. اولیات ارزشمندتر از دیگر اقسام هستند و از میان اوليات، قضیه «محال بودن اجتماع دو نقيض» که بدیهی ترین قضیه و سرچشمه همه بدیهیات است، برترین جایگاه را دارد. (3) گفتنی است قضایا به اقسام دیگری نیز تقسیم شده اند. یکی از تقسیمات قضايا، تقسیم به قضایای حسی و عقلی است. توضیح این قسم ذیل بحث از ابزار معرفت (حس و عقل) ارائه خواهد شد.
معرفت یقینی
معرفت یقینی، مهم ترین گونه معرفت است. این نوع معرفت که ممکن است از یک یا چند تصور و تصدیق و قضیه ترکیب شده باشد، نقطه عزیمت و زیربنای استدلال و برهان است. يقين به تصدیق جازم مطابق با واقع ثابت تعریف شده است. (4) در این تعریف چهار عنصر نهفته است:
ص: 62
1. تصديق.2. جزم و قطعیت.3. مطابقت با واقع. 4.زوال ناپذیری. (1)در رتبه های پس از يقين، وهم، ظن و شک قرار دارند.
یقین در دیدگاه قرآن
قرآن کریم، در آیات مربوط به بحث میان پیامبر ( صلی الله علیه و اله ) یا و کّفار و معاندان، پیوسته برارائه برهان و استدلال منطقی و عقلی تأکید ورزیده و گاه واژه برهان را به کار برده است؛ نظير آیه «قُل هاتُوا بُرهانَكُم إِن كُنتُم صادِقين؛ بگو: اگر راست می گویید دلیل خود را بر این موضوع بیاورید.» (2)
قرآن کریم در مقام خلع سلاح مخالفین نیز همین نکته را مورد اشاره قرار داده است؛ «وَ مَن يَدعُ مَعَ اللهِ إلهاً آخَرَ لا بُرهانَ لَهُ بِهِ فإنمَّا حِسابُهُ عِندَ رَبَّه؛ (3) و هر کس معبود دیگری را با خدا بخواند و مسلّماً هیچ دلیلی بر آن نخواهد داشت - حساب او نزد پروردگارش خواهد بود».
افزون بر این، قرآن بر افشای مغالطه مغالطه گران تأکید دارد (4) و همچنان که تبعیت از ظن را مردود می شمرد، شک ورزیدن را نیز محکوم می نماید. (5)بنابراین، طبق آیات قرآن، شناخت یقینی و مطابق با واقع برای انسان ممکن است. قرآن، نه تنها انسان را به شناخت حقیقی و ایمان به آن ترغیب نموده، بلکه شرط اساسی ایمان را اعتقاد یقینی می داند. (6)
ص: 63
در قرآن کریم، نسبت دادن شک و تردید به یک فرد، برای تحقیر اوست؛ زیرا به دست آوردن یقین برای او ممکن است. محور اصلى يقين هم باورهای پایه و اصلی همچون توحید، نبوت و معاد است. (1) قرآن میان ایمان و یقین، تفاوت می نهد: «و اَلذينَ يُؤمِنونَ بِما أُنزِلَ إِليكَ وَما أُنزِلَ مِن قَبلکَ وَ بالآخِرَة هُم يُوقِنون (2) و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان می آورند؛ و به رستاخیز یقین دارند».
مراتب يقين در قرآن
قرآن برای یقین سه مرتبه بیان کرده است:
1. علم اليقين؛ آیه «کَلّا لَو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقِينِ؛ (3) چنان نیست که شما خیال می کنید؛ اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتید (افزون طلبی شما را از خدا غافل نمی کرد)». تأکید مکرّر بر نهی و بازدارندگی است. يقين به معنای علم تردید ناپذیر است و جواب «لو» حذف شده است: اگر حقیقت را به علم يقين می یافتید، از تباهی و تفاخر و تکاثر روی می گردانديد. يقين مقدم بر رؤیت است که با معرفت انسانی ارتباط دارد و نخست از واژه علم استفاده شده است. برخی از مفسران معتقدند مقصود از یقین نخست در آیه، پیش از وارد شدن به جحيم است. (4)
2. عين اليقين؛ طبق عبارت «ثُمَّ لَتَرَؤُنَّها عَينَ اليَقِينِ ؛ (5) سپس با ورود در آن) آن را به عین الیقین خواهید دید. یکی از مراتب يقين در نظر قرآن، رؤیت و مشاهده است. مقصود از عين اليقين خود يقين است و بدین معناست که فرد، جحيم را با یقین محض می بینید. مقصود از علم اليقين در آیه قبل، مشاهده دوزخ با چشم بصیرت در دنیاست و عين اليقين دیدن آن در قیامت با چشم ظاهر است. دلیل این نکته، آیه بعدی است که پرسش و بازخواست در قیامت سخن می گوید: «ثُّمَ
ص: 64
لتُسیَلَنّ يومئذٍ عن النَّعيم؛ (1) سپس در آن روز (همه شما) از نعمتهایی که داشته اید باز پرسی خواهید شد!».
3. حق اليقين؛ (2) بر اساس جمله «إن هذا له حق اليقين؛ (3)این مطلب حق و يقين
است». قرآن بين يقين و حق تمایز نهاده و حق را مایه خلوص و تصحیح يقين دانسته است: «إنه لحق اليقين فسبح باسم ربک العظيم؛ (4) و آن يقين خالص است. حال که چنین است به نام پروردگار بزرگت تسبیح بگوی». حق به معنای علم به چیزی است، از آن جهت که این علم با واقعیت بیرونی مطابق است. یقین نیز عبارت است از علمی که در آن، ابهام و تردیدی نباشد. اضافه حق به يقين، اضافه بیانیه است که ویژگی تأکید دارد و وضع مضاف را بیان می کند. معنای آیه این است: این بیانی که درباره طوایف سه گانه مردم آوردیم، حقی است که هیچ نقطه ابهام و تردیدی در آن نیست و علمی است که با هیچ دلیل و بیانی نمی توان آن را به شک و تردید مبدل کرد. (5) در حق اليقين دو گانگی عالم و معلوم متصور نیست؛ بلکه تنها اتحاد است و رسم دویی از مشاهده گر و مشاهده شونده رفع می شود. (6) در حق الیقین، انسان به وصال می رسد و وصال به تجلی ذاتی و مشاهده صورت می پذیرد. (7)
ابزارها و منابع معرفت
انسان امکاناتی در وجود خود دارد که بخشی از آن ها، مانند سیستم گوارش، گردش خون و .... مأمور حرکت و فعالیت های جسمی هستند. این امور، در
ص: 65
حکمت اسلامی قوای تحریکی» نام دارند. بخش دیگر، مأمور شناسایی، درک و کسب اطلاعات و شناخت از واقعیت ها هستند. در حکمت اسلامی، این گروه، قوای ادراکی نامیده می شوند. قوای ادراکی، همان ابزارهای معرفت هستند که مواجهه و ارتباط آنها با موجودات مختلف مادی و فرامادی که از آنها با تعبیر منابع معرفت» یاد می شود، به کسب شناخت می انجامد. بنابراین، ابزارها و منابع معرفت، در دستیابی به معرفت، مکمل همدیگر هستند. از این رو، دو مبحث ابزارها و منابع معرفت در کنار هم مطرح می شوند.
ابزارهای ادراکی انسان در بخش هستند: ابزارهای ادراک ظاهری، یعنی حواس پنج گانه مشهور و قوای ادراک باطنی، یعنی خیال، وهم، قلب و عقل.
1.حواس ظاهری
حواس ظاهری، (1) درگاه ورود معرفت های گوناگون انسان از عالم طبیعت یعنی موجودات قابل حس و تجربه ظاهری است. (2)اشیاء، ابتدا با حواس ظاهری ادراک می شوند و سپس یک فرایند توسط قوای ادراکی باطنی، مانند خیال یا عقل بر روی آنها انجام می پذیرد. (3) بدین ترتیب، ادراکات حسی انسان، به ادراکات عقلی تبدیل می شوند.
قرآن کریم کارکرد ابزارهای ادراکی انسان را تایید می کند. (4) با وجود تعدّد ابزارها و مبادی ادراک، محور و کانون تحقق ادراک و معرفت، «نفس» انسان است که قوای ظاهری و باطنی، فرمانبردار آن هستند. (5)
ص: 66
حواس ظاهری، مأمور ادراک امور جزئی هستند و هرگز توان درک مفهوم
کلی را ندارند. البته ادراک جزئیات بر ادراک کلیات مقدم و پایه ادراک های عقلی
است. (1) آن چه شناخت حسی به آن تعلق می گیرد، عالم طبیعت است که دارای خصوصیات زمانی و مکانی است. (2)حس، شرط لازم برای شناخت حسی است؛ اما شرط کافی نیست. (3)
حس، انسان را در جریان واقعیات محسوس قرار می دهد و وجود مصادیق ادراک های حسی را کشف می کند. (4)با این بیان، قضایای حسی، که پیشتر نام برده شد، به دست می آید. قضایای حسی، قضایایی هستند که تصورات آنها با حواس ظاهری به دست آمده باشند.
2. خیال
قوه مهم ادراکی باطنی، خیال است. کارکرد این قوه در ادراک چنین است که: پس از زوال صورت مادی چیزهای درک شده، صورتی بدون ماده از همان شیء در ذهن باقی می ماند که به آن، «صورت خیالی» می گویند. پس صورت خیالی همان محسوس، بدون حضور ماده و بدون ارتباط بالفعل قوای جسمانی یا حواس ظاهر با محسوس بیرونی است. (5) بنابراین، فرق صورت خیالی و صورت محسوس در این است که در محسوس، حضور ماده، شرط است اما در صورت خیالی، حضور ماده شرط نیست. (6) این قوه مادی نیست (7) از این رو، برخی آن را حس مترقی یا عقل متنزّل نامیده اند.
ص: 67
3. قلب
قلب، دیگر ابزار مهم ادراک باطنی انسان است. (1) این ابزار گاه به قدری برتری می یابد که خود، منبع معرفت می شود. وجه نامگذاری قلب، فراوان بودن دگرگونی (تقلب) و پیدایش حالات گوناگون در آن، مانند علم و شجاعت است. (2)قلب، مرتبه ای از مراتب نفس انسان است که شأن ادراک ویژه ای دارد.
کار کرد ادراکی قلب
قلب، مأمور ادراک حقایق به طریق شهود و الهام است. از این روست که در برخی از آثار حکما، به حقیقت روح انسان به عنوان محل معرفت الله، قلب گفته شده است. (3) قلب به مدد نور ملکوت، از محسوسات، معانی کلی را انتزاع می کند و آماده سعادت جاودان و همجواری با ذات ربوبی می شود. (4) در برخی سخنان نیز نفس ناطقه انسانی به قلب معنوی تفسیر شده است. (5)
ارزش قلب در فرهنگ اسلامی
قرآن کریم، فعالیت های معرفتی مهمی مانند فهم و تفقه را به قلب نسبت داده است. (6) قرآن به این نکته اشاره دارد که گاه برخی قلب ها در پس مانعی مانده، توان به دست آوردن معرفت را ندارند: وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُ إليكَ وَ جَعَلنا عَلى قُلُوبِهِم أكنَّةً أن يَفقَهُوه؛ (7) «پاره ای از آنها به سخنان) تو، گوش فرا می دهند؛ ولی بر دلهای آنان پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند».
در فرهنگ اسلامی و متن قرآن، رعب، اضطراب، حسرت، غیظ، قساوت، غلظت، خشوع، غفلت، إثم، ذکر، إنابه، عمد، اطمینان، ایمان، تقوی، زیغ، امتحان، اشمئزاز و...، به قلب نسبت داده شده اند. از این رو باید گفت: قلب، یکی از ابعاد
ص: 68
روحی و معنوی انسان است نه عضوی جسمانی. (1) امام صادق (علیه السلام) فرمود: «قلب حرم خداست. پس جز خدا را در حرم خدا راه ندهید.» (2) این جمله نشان از شأن والای قلب دارد. روشن است که مقصود از قلب، همان باطن وجود انسان است که به طور فطری خداشناس و خداجوست. امیر المؤمنین علی به مردی یهودی که درباره دیدار خدا از سوی پیامبر یا در معراج پرسید، فرمود: «فَرأی عَظَمَةَ رَّبهِ بِفُؤادِة وَ لَم يَرَهَا بِعَينِهِ؛ پیامبر با عظمت خدای تعالی را با چشم دل مشاهده کرد، نه با چشم سرّ »(3)
4. عقل
عقل، اصطلاحی مهم است که تعریف های فراوان دارد. (4) در معرفت شناسی،
عقل ارزشمندترین قوه ادراک است که می تواند مفاهیم کلی را درک و تولید کند.
حکمای مسلمان برخورداری از این قوه را برای انسان بسیار ارزشمند می دانند (5)عقلا به هر کس که دارای فضل و فکر صحیح و در جستجوی خیر باشد، عاقل می گویند. (6) مایه تمایز انسان و حیوان، عقل است؛ وگرنه قوت جسم، طول عمر و ویژگی های حیوانی در برخی از حیوانات بسیار بیش از انسان است. (7)
نقش عقل در ادراک
از نظر حکمای مسلمان، عقل در درک معانی همواره نقش فعال داشته، روی محسوس، عملی انجام می دهد که آن را به معقول تبدیل می کند، بدون این که هرگز از ماده کمک بگیرد. (8) قدرت عقل تا جایی است که می تواند مفهوم
ص: 69
ممتنع بالذات را نیز تعقل کند و از آن خبر دهد. (1) عقل در تحلیل حکمای مسلمان، دو گونه است: عقل نظری و عقل عملی. عقل نظری مأمور شناخت حقایق و دستیابی به معرفت؛ و عقل عملی مأمور تشخیص حسن و قبح و بایسته ها و نبایسته های عملی است. (2) دو اصطلاح اخیر، در حکمت اسلامی سهم عمده ای را به خود اختصاص داده اند.
حکمای اسلامی، عقل را دارای کارکردهای مهم می دانند، از جمله: شناختن سعادت حقیقی، (3) ادراک کلیات، (4) ادراک بدیهیات کلی (5) علم به علت العلل یا همان حقیقت وجود، (6) شناسایی راه کمال نفس انسانی ، (7) تنظیم رَویّه یا اندیشیدن در امور جزئی که انجام یا ترکشان لازم است، (8) فراگیری حرفه هایی مانند دریانوردی و کشاورزی، (9) اصلاح واکنش های نفسانی، پایبندی به ارزش های اخلاقی عقلی، (10)استدلال و تعمق در هستی، تصور معانی کلی، (11) ایجاد صورتهای کلی در قلمرو نفس و مشاهده آنها در عالم نفس، (12) تصديق ،(13) اجمال و تفصیل (14)، شناخت تمایز میان حسن و قبح افعال (15) و... اما در یک جمله و متمرکز بر کارکردهای معرفت شناختی عقل باید گفت که عمدہ کارکردهای عقل از این قرار است: قیاس
ص: 70
یا استنتاج بر پایه قوانین منطق، (1) ادراک مفاهیم کلی یا همان تعقل، (2) تأليف و گروه بندی مفاهیم و مدرکات (3) و تجزیه و تحلیل آن ها. (4)
اکنون با این تحلیل معنای قضایای عقلی، که پیشتر نام برده شد، روشن می شود. قضایای عقلی، آن قسم از قضایا هستند که تصورات آن توسط عقل تولید شده و قرار گرفتن آنها در قالب قضیه یا گزاره، و نیز حکم متعلق به آنها تنها توسط عقل حاصل شده اند.
ارزش عقل در فرهنگ اسلامی
قرآن بارها بر ارزش عقل، به عنوان ابزار مهم و والای معرفت، تأكید و انسان را به بهره وری از این امتیاز ویژه دعوت کرده است. برخی از آیات قرآن، پشیمانی و عذاب و سرخوردگی را نتیجه بهره نگرفتن از عقل دانسته (5) و در برخی از آیات، به توبیخ آنان که با وجود عقل، حق را سرپوش نهاده اند، می پردازد. (6) در آیات دیگر، افرادی را که به عقل بی اعتنایی می ورزند، توبيخ می کند. (7)
عقل، در روایات اسلامی نیز دارای کاربردهای گوناگون است. از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد: نخستین مخلوق خدای تعالی، (8) مایه اصلی امتیاز انسان از دیگر موجودات، (9) قوه پذیرنده آگاهی ها در انسان و علم حاصل از کارکرد آن قوه (10)، تعقل و اندیشیدن. (11) هدایت و نجات بخشی (12) از مهم ترین
ص: 71
کارکردهای عقل است که در سخنان امیر المؤمنين ( علیه السلام) آمده و این از جایگاه والای عقل در نگاه ایشان نشان دارد. عقل سرمایه انسان برای هدایت و رستگاری است و این بدون وقوف بر حقایق هستی ممکن نیست. پیامبر ( صلی الله واله) فرمود: «عقل نوری در قلب است که مایه تشخیص حق از باطل می باشد.» (1) در حدیثی از امام کاظم ع پیرامون حجت ظاهری و باطنی نقل شده است که فرمودند: «إنَ ِللهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّةً و حُجَةً الظاهرِةٌ وَحُجَةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الَّظاهِرَةُ فَالرُسُلُ وَ الأَنبِيَاَءُ وَ الأیمة ع وَ أما الباطنة العقول؛ خداوند متعالی برای مردم دو حجت ظاهری و باطنی قرار داده است. پیامبران و انبیاء و ائمه علیهم اسلام حجت های ظاهری برای مردم هستند و عقول مردم نیز حجت باطنی بر ایشان است. (2) بنابراین عقل و پیامبران ال در کنار هم، مایه هدایت و رستگاری انسان به شمار می روند.
منابع معرفت، واقعیت های گوناگون هستی، اعم از مادی و فرامادی، هستند که دستیابی به معرفت، ضمن مواجهه و ارتباط ابزارهای معرفت با آنها تحقق می یابد. نسبت ابزارهای معرفت با منابع معرفت، همانند نسبت ظرف آب به منبع یا سر چشمه آب است.
1.عالَم طبیعت
نخستین منبع معرفت، عالم محسوسات و ماده یا عالم طبیعت (3) است. نفس انسان با حواس ظاهری عالم طبیعت و موجودات محسوس را شناسایی می کند. این مرتبه از هستی دارای زمان و مکان است. (4) حکمای مسلمان ادراکات حسی را از بدیهیات دانسته اند. (5) انسان با چشم خود چیزهایی مانند نور و رنگ را
ص: 72
در می یابد (1) و با حس بویایی، رایحه ها را احساس می کند و با نیروی شنوایی، صداها را که بر اثر حرکات به وجود می آید، حس می کند. (2) بدین بیان، کارکرد حواس ظاهری، به قلمرو اجسام و آن چه از جنس اجسام است، محدود می شود. (3)
قرآن کریم، ادراک حسی را می پذیرد و به آن اهتمام دارد؛ چنان که انسان را به دیدن موجودات مادی و اندیشیدن درباره آنها دعوت می کند (4) و نیز نمونه هایی از جلوه های آفرینش الهی را نیز گوشزد می کند. (5) البته قرآن با فراخواندن انسان به تأمل در آسمان شکوهمند که از آن با تعبير «سقف محفوظ» (6) یاد کرده، او را به مقایسه خویش با آسمان در استحکام فراخوانده است (7) و این به معنای توجه قرآن به ارزش حس به همراه تامل عقلی است.
پیشوایان معصوم عاله نیز توجه به طبیعت را به منزله منبع معرفت، مهم شمرده اند. امير المؤمنین علی علی فرمود: «آفتاب، ماه، درخت، گیاه، اختلاف شب و روز، جوشش دریاها، کوه های گوناگونی زبان ها و تفاوت گویش ها، همه نشانه های روشن پروردگارند. اگر انسان اندیشه اش را به کار گیرد، در خواهد یافت که آفریننده مورچه، هموست که درخت تناور خرما را آفریده است.» (8) امام صادق علت خطاب به مفضل فرمود: «در مراحل آفرینش نیک بیندیش. آیا می شود که این همه تدبیر در تکوین انسان در رحم مادر، بدون تدبیرگری حکیم باشد؟ خداوند برای تکریم شرافت انسان، ویژگی ها و برتری هایی به او عطا فرمود که به هیچ حیوانی نداده است. هرگز مجسمه ای گلی بدون سازنده پدید نمی آید. آیا
ص: 73
ممکن است حیوان زنده بدون آفریدگار پدید آید؟ بر هیچ عاقلی پوشیده نیست که این تقدیر دقیق، تنها کار مدبری حکیم و تواناست.» (1)
2. عالَم مثال
عالم مثال در حکمت اسلامی، مرتبه ای برتر از ماده و جسم است که نفس انسان توان ارتقا و دستیابی به آن را دارد. (2) حکیمان بسیار در اثبات وجود عالم مثال، از قاعده «امکان اشرف» بهره جسته اند. موجودات مثالی، عین ماده و جسم نیستند و از محدودیت های مهم ماده یعنی زمان و مکان برترند؛ اما دارای برخی ویژگی های مادی از قبیل شکل و مقدار هستند. «مثال» خواندن این مرتبه از همین روست که این حقایق از جهتی مانند موجودات مادی و از جهتی مانند موجودات مجردند. (3) برای بیان این معنا می توان از واژه ذهن و امور ذهنی انسان استفاده کرد. یعنی اموری که برای انسان قابل درک هستند؛ اما در عالم محسوسات نیستند و به ادراک با حس ظاهری انسان نمی آیند. (4)عالم مثال، قوی تر، برتر و بزرگ تر از عالم طبیعت و خود، دارای مراتب و مقاماتی است. (5) مظهر عالم طبیعت، حواس ظاهری انسان است و مظهر عالم مثال، حواس باطنی اوست. (6)
کار کرد قلب و خیال در ادراک مثالی
ابزار ادراک متناظر با عالم مثال، خیال و قلب است. قلب، آن جنبه از انسان است که با ارتباط با عالم مثال به مشاهده حقایق می پردازد. قلب انسان های برگزیده الهی، به تمام معنا منبع معرفت و ریشه آگاهی از حقایق است؛ زیرا خداوند بر این دل ها تجلی می کند. همه انسان ها سهمی از خلافت الهی بر زمین
ص: 74
دارند؛ اما برگزیدگان و بندگان کامل خدا، مصداق تام این حقیقتند. (1)صدرالمتألهین با استناد به روایات، قلب مومن را «عرش الرحمن» و «بیت الله» می خواند؛ زیرا قلوب اهل ایمان، به منزله مثل هایی جزئی از عرش الهی هستند. (2)
3. عالَم عقل
عالم عقل، برتر از عالم مثال و مرتبه وجودی تجرد تام است. این عالم، در بیان حکمای مسلمان، محیط بر عالم طبیعت و مثال معرفی شده است. (3) عرفای مسلمان از عالم عقل، به «عالم أمر» تعبیر نموده اند. این واژه از قرآن کریم برگرفته شده است. ألا لَهُ الخَلقُ وَ الأَمرُ: (4) آگاه باشید که آفرینش و تدبير (جهان)، از آن او (و به فرمان او) ست».
عالم عقل از هر گونه دگرگونی و انقطاع که در عالم طبیعت وجود دارد و نیز از آن چه در عالم مثال که میان دو عالم طبیعت و عقل قرار دارد، برتر است. (5)ه نفس با حضور در عالم ماده، با استفاده از حواس ظاهری، از طبیعت ادراکاتی را به دست می آورد و در مرحله بالاتر، با حضور در عالم مثال، با رویارویی با صورت های مثالی به معرفت های فرامادی نایل می گردد. (6) صدرالمتألهین در این زمینه که عالم عقل، گنجینه معقولات است، به دو آیه از قرآن اشاره می کند: (7)وَ إِن مِن شَيء إِلا عنِدَنَا خَزَایِنِهُ؛ (8) آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان)، از آن او (و به فرمان او) است»؛ «وَ لِلهِ اِنَ السَمَّواتِ و الأَرضِ؛ (9) خزائن آسمان و زمین از آن خداست».
ص: 75
و سرشت و فطرت نفس، تعالی خواهی و ترقی جویی است. از این رو، همواره در تلاش است تا به مراتب بالاتر ارتقا یابد و به همین دلیل، از تجدد و زوال که ویژگی عالم دنیا است، می گریزد. (1) از این سخن صدرالمتألهین آشکار می شود که عالم عقل، منبع معرفت است. به گفته او، عالم عقل، سومین مرتبه از مراتب هستی ممکنات است. مظهر آن در وجود انسان، قوه عاقله است و هر کس به آن مرتبه نایل گردد، خیر و نور محض و خالص خواهد بود. (2)
کار کرد عقل انسانی در کسب معرفت از عالم عقل
از این که تعبير عقل به دو معنا به کار رفته است، روشن می شود که میان عقل به عنوان ابزار معرفت و عالم عقل، به عنوان منبع معرفت، اشتراک لفظی وجود دارد. صدرالمتألهین در بخشی از مباحث خود به درجات عقل و معقول پرداخته، بر این باور است که نفس انسانی قدرت دستیابی به معرفت و حقایق (از معقولات) را دارد و در هر یک از عوالم سه گانه، از ابزار ویژه ای بهره می برد. (3) عالم عقل منبع کشف حقایق و سرچشمه تمام معارف است؛ زیرا متصل به ساحت علم الهی است. نفس انسان، می تواند با ارتقا و اتصال بدین مقام، به منبع معرفت برسد. (4) مهم ترین ارمغان ادراک در عالم عقل، وحی است. الهام و وحی، دو راه تابش حقایق برتر هستی به قلب انسان هستند. دریافت کننده وحی (نبی)، آورنده وحی را که فرشته الهی است، دیدار می کند. خداوند از راه وحی، حقایقی را برای انسان بیان می کند که در مراتبی برتر از عقل او جای دارند. (5) از نظر حکمای مسلمان، آن که وحی را دریافت می کند، نفس والایی است که بدون گرفتاری به سرگرمی های بدن و حواس، به عالم غیب آگاهی می یابد. این، بخشی از حقیقت وحی است. (6)
ص: 76
امیر المؤمنین علی (علیه السلام) قرآن را بیانگر همه حقایق خوانده (1) و حضرت امام صادق (علیه السلام) با استناد به آیاتی از قرآن، تصریح نموده که آگاهی به همه حوادث و حقایق، از قرآن سرچشمه گرفته است. (2) آیه «وَ نَزَّلَنا عَلَیکَ الِكتابَ تِبيانآً لِكُلِ شَيء وَ هُدًىً وَ َرَحمَةً وَ بُشرى لِلمُسلِمين؛ (3) و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است از روشن ترین سخنان قرآن در این زمینه است».
پیامبر (صلی الله علیه و اله) یا مخاطب حقیقی قرآن است و اهل بیت (علیه السلام) قرآن ناطق (4) و
انسان های کاملی هستند که خداوند بدیشان حکمت را که همان خیر فراوان
است، (5) عطا فرموده است. (6) اهل بیت (علیه السلام) ، به همه حقایق ظاهر و باطن هستی آگاهند (7) و از همین رو، پیروی از ایشان، کشف حقایق هستی را به ارمغان خواهد آورد. (8)
پرسش اساسی در معرفت شناسی این است که: «معرفت صادق» چیست و چگونه می توان صادق بودن معرفت را اثبات کرد. برای پاسخ به این پرسش، دو مسأله ارزش معرفت و معیار معرفت شکل گرفته است. مقصود از ارزش معرفت، تعریف معرفت صادق است. معیار معرفت، وسیله ارزیابی اثبات صادق بودن
ص: 77
معرفت است. بدون در دست داشتن این دو، دستیابی به معرفت صادق و اثبات آن ناممکن است.(1)
محل سخن از ارزش معرفت، علوم حصولی و گزاره ها یا قضایایی است که به ذهن ها راه می یابند. روشن است که مفاهیم و گزاره ها هر قدر دقیق باشند، نمی توانند عین واقعیت مقصود گوینده را به مخاطب برسانند. پس باید ضابطه ای برای تعیین معرفت صادق و راه اثبات صدق معرفت، در دست داشته باشیم.
نظریه مطابقت (چیستی صدق)
درباره تعریف صدق یا چیستی معرفت صادق، دیدگاه های گوناگونی وجود دارد که از آن میان، نظریه مطابقت، نظریه برگزیده حکمای اسلامی و برخی حکمای بزرگ یونان باستان است. نظریه مطابقت(2)، از معروف ترین و قدیمی ترین نظریه ها در تبیین ماهیت صدق است و بسیاری از متفکران، معرفت شناسان و فیلسوفان غرب و شرق آن را پذیرفته اند. حتی شکاکان یونان باستان، به عنوان پیش فرض شبهات خود، تعریف مطابقت را مبنا قرار می دادند. بر پایه این نظریه، صدق و حقیقت، سازگاری و مطابقت اندیشه با واقعیت است. یک عقیده هنگامی صحیح و حقیقی است که با واقع سازگار درآید. قضیه صادق، قضیه ای است که با واقع مطابقت داشته باشد و قضیه کاذب آن است که با واقع خود، مخالفت کند. بدین سان، حقیقت و صدق دارای سه جزء است:- واقع (ظرف تحقق مدنظر گزاره) که اندیشه از آن حکایت می کند.- اندیشه و صورت ذهنی که حکایتگر از واقع است. - نسبت میان حکایتگر و حکایت شده که همان مطابقت است.
پیشینه نظریه مطابقت
افلاطون در رساله سوفیست مکالمه ای را گزارش کرده که در قطعه ای از آن آمده است:
ص: 78
بیگانه: ولی پندار نادرست، پنداری است بر خلاف آن چه هست. مگر غیر از این است؟ تئه تتوس: آری؛ بر خلاف آن چه هست. بیگانه: پس پندار نادرست این است که آدمی، نباشنده را در نظر بیاورد و تصور کند. تئه تئوس: بی گمان. (1)
ارسطو نیز همین رویکرد را پذیرفت و صدق را در معنای مطابقت با واقع تفسیر کرد. وی در کتاب متافیزیک نوشته است: «اما در واقع وجود هیچ چیز میانی» در بین دو نقیض نیز امکان ندارد؛ بلکه درباره یک چیز، باید یک چیز را - هر چه باشد - یا ایجاب کرد یا سلب. این نیز هنگامی روشن می شود که ما تعریف کنیم که صدق و کذب (راستین و دروغین) چیست؛ زیرا گفتن این که موجود نیست یا «ناموجود» هست، دروغ (کذب) است؛ اما قول به این که «موجود» هست و «ناموجود» نیست، راست (صدق) است.» (2)فلاسفه و منطقیان مسلمان نیز همین دیدگاه را برگزیده اند. (3)گفتنی است مطابقت در امور ذهنی، همان مطابقت قضایا با واقعیات آنهاست. بنابراین، هر قضیه (4) را باید با متعلق و واقعیت مرتبط با آن سنجید؛ یعنی اگر قضیه خارجيه باشد، صدق آن، بر مبنای مطابقت آن با بیرون است و اگر ذهنیه باشد، صدق آن وابسته به مطابقت با ذهن است. (5)
نقد و پاسخ
در آثار اندیشمندان غربی و نیز حکمای مسلمان، اشکالاتی بر این نظریه گزارش شده است. (6) از جمله، برخی گفته اند که مفهوم مطابقت مبهم است.(7) در پاسخ باید گفت: ابهام در مفهوم مطابقت تا آن حد که مخالفان این تعریف وانمود کرده اند، نیست. این که فلان گزاره یا عقیده یا حکم با واقع مطابقت دارد، این همان،
ص: 79
است که آن چه در ذهن گوینده می گذرد یا ابراز شده است، همان است که در عالم واقع تحقق یافته و واقع را همان گونه که هست، نشان می دهد. (1) مثلا وقتی گفته می شود: «هوا روشن است»، منظور این است که در واقع چنین است. برخی نیز در مقام رد تعریف معرفت حقیقی گفته اند: اصلا ممکن نیست بتوان معلوم کرد که اندیشه ای مطابق با واقع است یا نه. پس باید به دنبال تعریف دیگری رفت. مفهوم حقیقت به عنوان مطابقت فکر با واقع، مطلوبی دست نیافتنی است و به جای آن باید مفهوم دیگری از حقیقت برگزید که بتوانیم تعریف کنیم کدام یک از افکار ما مقرون به حقیقت و صدق؛ و کدام خطا و کذب است. این باور بر پایه دیدگاه شکاکان قدیم است که می گویند: اگر کسی بخواهد بداند که فکر یا گفتار معینی مطابق با واقع هست یا خیر، خود واقع را هم باید بشناسد و برای رسیدن به این شناخت، ملاک ها و روش هایی را به کار ببرد؛ اما چگونه می توان يقين داشت که این ملاک ها و موازین، واقعیت درستی را بر ما آشکار می کند؟ درستی یا نادرستی این ملاک ها یا به وسیله همین ملاک ها صورت می گیرد که خود مشکوک و نیازمند بررسی هستند و یا به وسیله ملاک های دیگر صورت می گیرد که به تسلسل می انجامد. پس هرگز نمی توانیم علم موجهی از واقعیت به دست آوریم و بدین ترتیب، درنمی یابیم که فکرهای ما مطابق با واقع است یا نه. این تفکر، بسیاری از فیلسوفان را واداشت تا این تعریف را برای حقیقت پیشنهاد کنند: مطابقت با ملاک های قطعی و تغییر ناپذیر .
اما این مطابقت نیز چیزی است که نمی دانیم و چنان که شکاکان گفته اند، هرگز هم نخواهیم دانست. (2)این اشکال نیز با دفع شبهات شکاکان، که پیشتر اشاره شد، ناوارد است؛ زیرا:
1. استدلال نفی اعتبار ملاک صحت و سقم گزاره ها، با پیش فرض پذیرش ملاک استدلال انجام شده است.
2. در درون استدلال، محال بودن دور و تسلسل مورد استناد قرار گرفته است.
ص: 80
3. برخی اشکال های شکاکان مانند این که نمی توان يقين کرد که فکری مطابق با واقع است، در مبحث معیار شناخت پاسخ داده خواهد شد و با اثبات تصدیق های ضروری و مطابقت بدیهیات اولیه با واقع، رفع می شود. بدین ترتیب، راه حل حکیمان مسلمان در اعتقاد به گزاره های بدیهی، کلید معماست.
فیلسوفان مسلمان در این مبحث، یعنی ضابطه تشخیص قضایای صحیح از سقيم، نظریه بداهت را برگزیده اند. (1) ایشان اندیشه های خود را بر اصول بدیهی همچون هوهویت، واقعیت، محال بودن اجتماع دو نقیض، و محال بودن دور و تسلسل بنا نهاده اند.
نظرية مبناگرایی ( اثبات صدق)
تمام مکتب های فلسفی ناچار به پذیرش این اصول هستند؛ زیرا در غیر این صورت، نخستین نفی کنندگان مکتب های خود می شوند. حتی سوفسطائیان که در همه چیز به شک و تردید می نگریستند، هیچ گاه نمی توانستند اصول واقعيت شک و هوهویت و محال بودن اجتماع دو نقیض را دست کم درباره شک، جاری ندانند.
پیشینه مبنا گرایی
نخستین بار این اندیشه در آثار ارسطو بازتاب یافته است. فیلسوفان مسلمان نیز نظریه بداهت را از ارسطو گرفته و در رشد و پختگی آن تلاش فراوان نموده اند. پاره ای از سخنان ارسطو در این زمینه، بدین ترتیب است: نظر در حقیقت از یک سو دشوار و از سوی دیگر آسان است؛ بدین دلیل که هیچ کس نمی تواند چنان که شایسته است به آن دست یابد؛ اما همه انسانها هم در این کوشش خطا نمی کنند؛ بلکه هر یک درباره طبیعت چیزی می گوید و هرچند به تنهایی یا چیزی از حقیقت درنمی یابد و یا اندکی از آن را در می یابد، از گرد آمده همه آنها مقدار باارزشی می آید. شاید علت دشواری کنونی، نه در خود
ص: 81
امور، بلکه در ما باشد؛ زیرا حال عقل در نفس ما، در برابر چیزهایی که در طبیعت از همه آشکارترند، مانند چشمان خفاش در برابر روشنایی روز است. (1)ارسطو دانش و معرفت را از بدیهیات آغاز می کند و بررسی اصول بدیهی را وظیفه فیلسوف می داند. از آن جا که این اصول بدیهی برای همه چیزها به مثابه موجودات معتبرند، بررسی آنها نیز وظیفه آن کسی است که در پی شناخت موجود چونان (بما هو موجود است. از آن جا که دانشی هست که بر فراز و برتر از دانش طبیعی است، نگرش درباره این اصول بدیهی نیز وظیفه دانشی است که موجود چونان (بماهو) موجود را بررسی می کند. (2)وی درباره استوارترین اصل می گوید: این که می گوییم چیست بودن و نبودن یک چیز - هر دو - هر دو در یک زمان و در همان چیز و از همان جهت ممکن نیست، این استوارترین همه اصل هاست. (3)
معنای بداهت
اما پرسش مهم این است که بدیهی و بداهت به چه معناست. بدیهیات در فلسفه اسلامی به دو گونه بدیهیات تصوری و تصدیقی تقسیم شده است. تصورهای بدیهی، مفاهیمی هستند که به تعریف نیاز ندارند و بلکه تعریف آنها امکان پذیر نیست و راز آن، بساطت و عدم ترکیب آنها از جنس و فصل است. تصدیق های بدیهی، قضایایی هستند که ذهن، بدون باری استدلال و قیاس، به آنها حکم یقینی می دهد. این دسته از بدیهیات به دو گونه بدیهیات اولیه و ثانویه تقسیم می شوند. بدیهی اولی آن است که نه تنها به استدلال و تشکیل قیاس و جست و جوی حد وسط نیازمند نیست، بلکه به هیچ واسطه دیگری، حتی به دیدار و تجربه هم نیاز ندارد؛ بلکه تنها عرضه شدن تصور موضوع و محمول بر ذهن کافی است که ذهن، حکم جزئی را صادر کند. در بدیهیات ثانویه، تنها عرضه شدن تصور موضوع و محمول برای حکم نمودن ذهن، کفایت نمی کند.
ص: 82
درست است که تفحص برای حد وسط، جهت تشکیل قیاس هم ضرورت ندارد؛ ولی مداخله احساس یا تجربه یا حدس و یا نقل تواتری و... برای ادراک رابطه موضوع و محمول، لازم است. در حقیقت، بدیهیات ثانویه بدیهی نیستند و از قضایای نظری شمرده می شوند؛ ولی خود نظریات هم در یک رتبه قرار ندارند و شدت و ضعف در کسب رابطه میان موضوع و محمول آنها برقرار است. (1)
این سخن، مقدمه نظریه حکیمان مسلمان در معیار معرفت، یعنی نظریه مبناگرایی» است. این تئوری بر آن است که معرفت های انسان یا روبنایی هستند که به معرفت های مبنایی نیاز دارند و یا معرفتهای مبنایی هستند که خود،اساس معرفت های روبنایی هستند. معرفت های مبنایی، همان بدیهیات هستند که به قضایا یا مفاهیمی اطلاق می شوند که به اثبات از طریق استدلال نیاز ندارند و یا اساسا راهی برای اثبات آنها با دلیل وجود ندارد. (2) اگر معرفتی به این گونه از معرفت ها منتهی شود، صادق است و راه اثبات آن، نشان دادن تكیه آن معرفت بر بدیهیات است.
مبنای همه بدیهیات
بدیهی ترین بدیهیات در تصورها، تصور وجود است و در تصديقها، قضیه محال بودن اجتماع دو نقیض است که ام القضايا خوانده شده است. (3) این بدان معناست که مفهوم وجود به نحوی است که مفهومی عام تر از آن نمی شناسیم و نیز قضیه محال بودن اجتماع و ارتفاع دو نقیض، قابل استدلال آوری نیست. در آثار منطقیان مسلمان، بدیهیات شش گونه است:1. اوليات.2. فطريات.3. محسوسات یا وجدانيات.4. مجربات.
ص: 83
5. حدسیات.6. متواترات.
اولیات، از اعتبار برتر برخوردارند. اوليات، بدیهیاتی هستند که تنها تصور موضوع و محمول برای صدور حکم و تصديق آنها کافی است؛ یعنی برای ربط «محکوم به» به «محکوم علیه» و اسناد محمول به موضوع، به استدلال نیاز نیست. (1) تنها تصور موضوع و محمول در قضایای حملی و تصور مقدم و تالی در قضایای شرطی، برای تصدیق و حکم در اوليات، کافی است. (2)محکم ترین مصداق بدیهیات اولیه، دو قضیه «محال بودن اجتماع دو نقيض» و «محال بودن ارتفاع دو نقیض» است. برخی معتقدند تنها مصداق اوليات، قضیه محال بودن اجتماع دو نقیض» است و دیگر قضایای بدیهی، مستند به این اصل هستند. این اصل به قدری استوار است که حتی منکر آن نیز از آن استفاده می کند؛ زیرا همین که نظریه خود را ابراز می کند، در عمل بر این باور است که یک سوی قضیه، یعنی آن چه عقیده اوست، صحیح است و سوی دیگر یعنی دیدگاه مخالف او، نادرست است. اصل محال بودن اجتماع دو نقیض، در حقانیت و صدق، وابسته به پذیرش کسی نیست. از این رو، آن را ام القضايا خوانده اند.(3)
پیشوایان معصوم اسلام، باورهای بدیهی را معیار بازشناسی حقایق معرفی کرده اند و در کنار این اصل، به سازگاری معرفتهای کسب شده با معرفتهای صادق پیشین نیز اشاره نموده اند؛ زیرا گاهی یک باور آن قدر پیچیده است که اثبات آن با با باورهای بدیهی، ناممکن یا بسیار دشوار است. امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در سفارش های خود به هشام بن حکم فرمود: «ای هشام! اگر در دست تو گردویی باشد و تو بدانی که گردو است، اگر تمام مردم بگویند که این
ص: 84
گوهری گرانبهاست، سودی به حال تو ندارد.» (1) معرفت به گردو، از راه حس حاصل می شود و محسوسات از بدیهیات هستند. علم به این که «آن یک گردوست» بدیهی است و این بداهت پایه توجیه شناخت قرار می گیرد و از این رو، در آن شک راه ندارد، حتی اگر تمام مردم بگویند که این گردو نیست و گوهر است.
امام باقر (علیه السلام) سخنی را از پیامبر یا نقل فرموده است:
... فما ورد عليكم من حديث آل محمد (صلی اللیه علیه و اله) فَلانَت لَهُ قلوبُگُم وَ عرفتُموهُ فَاقبَلوهُ وَ ما اشمازّت منه قُلوبُكُم و انكرتُموهُ فَرُدُّوه الى الله و الى الرسول و الى العالم من آل محمد (صلی الله علیه و اله) ؛ هر حدیثی که از خاندان محمد (صلی الله علیه و اله) یا به شما رسید و دل هایتان در برابرش نرم شد و با آن احساس آشنایی کردید، آن را بپذیرید؛ اما اگر دل هایتان از آن رمید و آن را بیگانه حس کردید، آن را به خدا و پیامبر(صلی الله علیه و اله) و عالمی از خاندان محمد ، واگذاريد.(2) این سخن بدان معناست که اگر سخنی از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله)را به شما رسید که در حقانیت و صدق آن شک داشتید، به قلب خود مراجعه کنید. (3) اگر دل شما در پذیرش آن نرم شد و با آن انس گرفتید، آن را قبول کنید؛ ولی اگر این انس برقرار نشد و آن را بیگانه حس کردید، علم آن را به خدا و پیامبر (صلی الله علیه و اله) عایا و اولیایش ارجاع دهید.
امیر المومنین (علیه السلام) در نخستین خطبه پس از بیعت با مردم مدینه، بعد از بیان روش خود، آنها را برای داوری درباره درستی یا نادرستی گفته هایش به عقلشان ارجاع داد تا از راه تفکر و مقایسه روش او و پیشینیان، صحت گفته های وی را تأیید کنند: «... انظروا فإن أنكرتم فأنكروا و إن عرفتم فبادروا حق و باطل و لكل أهل؛ (4) بنگرید و اگر شایسته انکار یافتید، انکار کنید و اگر شناختید بشناسید» .
ص: 85
در نظام معرفتی اسلام، حقیقتی قطعی به نام «کتاب الله» وجود دارد. اگر در صدق دو روایت شک کنیم، هر یک را با کتاب خدا می سنجیم. اگر با آن سازگاری داشته باشد، صادق است و اگر مخالف آن باشد، کنار نهاده می شود. فردی از امام رضا (علیه السلام) پرسید: «احادیث گوناگونی از شما به ما می رسد یا آن را به شما نسبت می دهند. ما درباره آنها چه کنیم؟ کدام یک از آنها درست است و سخن شما است؟» امام در پاسخ فرمود: «مَاَ جَاءُکَ عَنَّا فَقِس عَلَى كِتابِ اللهِ وَ جَلَّ وَ أَحَادِيثِنَا فَإِن كَانَ يُشبِهُهُما فَهُو مِنَّا وَ إِن لَم يَكُن يُشبِهُهُما فَلَيسَ منَّا؛ (1) « آنچه از کلام ما اهل بیت پیامبر به دست شما می رسد، بر کتاب خداوند و دیگر سخنان ما، آن را عرضه کنید، پس اگر با کتاب خدا و احادیث ما شباهت داشت از ما صادر شده و اگر شباهت نداشت از اهل بیت صادر نشده است».
آن حديث مشکوک را با کتاب خدا و دیگر احادیث ما مقایسه کنید. اگر با آنها شباهت داشت، از ماست؛ وگرنه از ما نیست. در روایت دیگر آمده است:
لا تقبلوا علينا حديثنا الا ما وافق القرآن و السّنه أو تجدون معه شاهداً من احادیثنا المتقدّمه. (2)
هیچ سخن نقل شده از ما را به عنوان حديث ما قبول نکنید، مگر آن که سازگار با کتاب خدا و سنت باشد یا از احادیث قبلی ما شاهدی برای آن بیابید. پیامبر (صلی الله علیه اله) یا فرمود: «اعرضوا حَدِيثِي عَلَى كِتابِ الله فَان وَافَقه فَهُوَ مِنّی وَ اَنَا قُلتُه؛ (3)حدیث مرا بر کتاب خدا عرضه کنید. اگر موافق با آن بود، آن حدیث از من است و من آن را گفته ام».
ص: 86
ص: 87
پرسش آغازین در باب خداشناسی این است: آیا شناخت یقینی خداوند امکان پذیر است؟ پاسخ صحیح، بدین شرح است: مفهوم واقعیت نامحدود، قابل شناخت و اثبات بیرونی آن، ممکن است همان گونه که کشف حضوری و شهودی حقیقت وجودی آن نیز امکان پذیر است. این دیدگاه، با استفاده از عقل و آیات و روایات قابل دفاع است. با استدلال عقلی و بهره گیری از آیات و روایات، می توان وجود و صفات خداوند را اثبات نمود و به بررسی و تحلیل آن پرداخت.
اگر شناخت مفهومی خداوند ممکن نبود، نزول آیات خداشناسی لغو می بود. البته نباید مفاهیم خداشناسی را معبود حقیقی دانست. (1) معبود حقیقی، واقعیت بیرونی خداوند است و مفاهیم، حکایت گر آن معبود حقیقی هستند.
خداباوری» را می توان اعتقاد به خدای واحد، آفریننده نامتناهی، قائم به ذات، مجرد، سرمدی، تغییر ناپذیر، اثر ناپذیر، بسیط، کامل، عالم مطلق، قادر مطلق، خیر مطلق، متشخص و شایسته پرستش دانست. اگر خداوند، نامتناهی است، باید واجد همه صفاتی باشد که عاری از هر محدودیت است. (2) این حقیقت در فرهنگ اسلامی با عنوان «الله» شناخته می شود؛ یعنی خداوند، واجد همه صفات جمال و جلال و برتر از تمامی موجودات، و آفریننده همه موجودات دیگر است.
اندیشمندان اسلامی، دلایل اثبات خداوند را به هفت دسته تقسیم کرده اند: دلیل فطرت، برهان وجوب و امکان، برهان حدوث، برهان حرکت، برهان نفس، برهان نظم، و برهان صديقين. تبیین و تحلیل تمام برهان های یاد شده، مجال بسیار می طلبد. در این نگاشته، با توجه به روش وجدانی، تجربی و عقلی، به سه
ص: 88
برهان مشترک میان اندیشمندان اسلامی و غربی، یعنی فطرت یا اجماع عام (دلیل وجدانی)، برهان نظم (برهان تجربی - عقلی) و برهان وجوب و امکان (برهان عقلی) اکتفا می کنیم. (1)
راه شناخت وجود خدا دو گونه است: سیر در آفاق و سیر در انفس. قرآن کریم می فرماید: «ثريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتى يتبين لهم أنة الحق؛ به زودی نشانه های خود را در افق های گوناگون و در دل هایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است.»(2)
انسان از راه سیر آفاق، با دیدار آفریده ها و تدبر در حدوث و امکان و نظم پدیده ها، به وجود آفریننده و مدبری دانا و توانا پی می برد؛ ولی از راه سیر انفس با تأمل در خود در می یابد که به خدا شناخت قلبی و بی واسطه دارد و در برابر چنین خدایی که کمال مطلق است، سر تعظیم فرود می آورد. راه انفس را می توان «راه فطرت» نامید.
معنای فطرت
«فَطَر» در اصل به معنای آغاز است و به معنای خلق نیز به کار می رود؛ زیرا خلق چیزی، به معنای ایجاد و آغاز وجود آن است. فطرت به معنای حالت خاصی از آغاز و به بیان دیگر، نوعی از آفرینش است. اموری را می توان فطری دانست که آفرینش موجود، اقتضای آنها را دارد و دارای سه ویژگی اند: .در همه افراد آن نوع یافت می شوند، هر چند کیفیت آنها از نظر شدت و ضعف متفاوت است.
2. همواره ثابت هستند، نه این که در برهه ای اقتضای خاصی داشته باشند و در برهه دیگر، اقتضای دیگر. قرآن می فرماید: این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده و دگرگونی در آفرینش الهی نیست. (3)
ص: 89
3. امور فطری از آن حیث که فطری و مقتضای آفرینش هستند، به تعلیم و تعلم نیاز ندارند، هر چند تقویت و یادآوری یا جهت دادن به آنها ممکن است به آموزش و استدلال نیاز داشته باشد.
از آیات و روایات بر می آید که خداشناسی فطری است و هر کسی در فطرت خویش به خداوند شناخت و معرفت دارد، هر چند آن را فراموش کرده باشد. پیامبران مبعوث نشده اند تا بگویند: خدا وجود دارد؛ بلکه می خواهند به انسان ها پیام دهند: شما از وجود خدا آگاهید. قرآن کریم می فرماید: . «فَذَکَّر إِنَّما أَنتَ مُذکَّر؛ پس تذکر ده؛ که تو تنها تذکر دهنده ای.» (1) و نیز می فرماید: «فَأَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطرَتَ اللة التي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللهِ ذلِكَ الدّينُ القَيمُ وَ لكِنَّ أَكثرَالنَّاسِ لا يَعلمُون؛ پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند انسان ها را بر آن آفریده و دگرگونی در آفرینش الهی نیست. این است آیین استوار؛ ولی بیشتر مردم نمی دانند.» (2)
خداوند پیش از ورود انسان به دنیا، در عوالم دیگر قرار داشته و در آن جا، خداوند خویش را با اوصاف جمال و جلالش به انسان نمایانده و در پس مواجهه ای روحانی و معنوی، همه آدمیان وجود خدا را به عنوان پروردگار جهان تصدیق کرده اند. البته آدمی پس از پا نهادن در جهان طبیعت، جزئیات آن مواجهه روحانی را به فراموشی سپرده؛ اما خمیر مایه آن معرفت برای او محفوظ مانده است.
طرفداران این تفسیر از فطری بودن خدایابی، به آیاتی تمسک می جویند که یکی از مهم ترین آنها، آیه «میثاق» است: «وَ إِذ أخَذَ رَبُّكَ مِن بَني آدَمَ مِن ظُهُورِهِم ذَرّيَّتَهُم وَ أَشهَدَهُم عَلى أنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِکُمم قالُوا بَلى شَهِدُنا أن تَقَولُوا يَومَ القيامة إنَّا کُنا عَن هذا غافِلينَ ؛ (3) و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را
ص: 90
بر گرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «چرا؛گواهی دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این امر غافل بودیم». (1)
ممکن است این خداجویی بر اثر عوامل گوناگون کم فروغ گردد؛ ولی نابود نمی شود و گاهی دوباره نمودار خواهد شد؛ چنان که قرآن می فرماید: «فَإذا رَكِبُوا فِي الفُلكِ دَعَوُا اللهَ مُخلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَّمَّا نَجَّاهُم إِلَى البَرِّ إِذا هُم يُشرِ کُون؛ (2) و هنگامی که بر کشتی سوار می شوند، خدا را پاکدلانه می خوانند؛ ولی چون به سوی خشکی رساند و نجاتشان داد، ناگاه شرک می ورزند». رخت بربستن امید، موجب می شود تا انسان به یاد خدای سبب ساز بیفتد؛ ولی هنگامی که به محیطی امن برسد، به غیر خدا امید میبنند و شرک می ورزد.
نظم و سامان مندی جهان بدون صانعی غایت نگر و ناظمی حکیم و عالم، ممکن و خرد پذیر نیست.(3) خاصیت نظم این است که بین امور گوناگون - خواه اجزای یک مرکب یا افراد یک ماهیت باشند و خواه دارای ماهیت های گوناگون باشند - تناسب و توازن خاصی پدید می آورد و آنها را به سوی هدفی یگانه هدایت می کند. برهان نظم بر دو مقدمه استوار است: حسی و عقلی. مقدمه حسی: در عالم طبیعت، نظامی استواری وجود دارد که انسان به خوبی آن را درک می کند. تمام کتاب های علمی، تفسیر و توضیح همين نظام استوار هستند.
مقدمه عقلی: عقل به طور روشن می گوید که محال است این نظم و روابط سنجیده و دقیق، علت و فاعل قادر و باشعور و با قصد نداشته باشد؛ چرا که تصور نظم، یعنی تصور علت قادر و عالم برای آن.(4) بسیاری از آیات قرآن بر این برهان دلالت دارند: «إنَّ في خَلق السَّماواتِ و الأرضِ وَ اختِلافِ الليلِ وَ النَّهارِ وَ الفُلکِ
ص: 91
الَّتي تَجري فِي البَحرِ بِما يَنفَعُ النَّاسَ وَ ما أنزَلَ اللهُ مِن السَّماءِ مِن ماءٍ فَأحيا بِه الأرضَ بَعدَ مَوتِها وَ بَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّة وَ تَصريفِ الرِّياحِ وَ السَحابِ المُسَّخرِ بَينَ السَّماءِ وَالأرضِلآياتٍ لِقَومٍ يَعقِلونَ؛ (1) در آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف شب و روز و حرکت کشتی ها در دریا سود مردم است و بارانی که از آسمانها نازل می شود و آن گاه زمین های مرده را احیا می سازد و انواع جنبندگان که در روی زمین پراکنده اند و چرخش بادها و ابرهایی که در میان آسمان ها و زمین به کار گرفته شده اند، نشانه هایی ست برای قوم خردمند»
آیات فراوان دیگر در قرآن بر اثبات وجود خدای عالم و قادر بر اساس برهان نظم یا «برهان آیه ای» دلالت دارند. (2) باری؛ عقل و نقل دینی، وجود آفریننده عالم، قادر، حکیم و ناظم جهان طبیعت را ثابت می کند؛ اما واجب الوجود (3) بودن این آفریننده، نیازمند برهان وجوب و امکان است.
برخی از دانشمندان غربی مانند دیوید هیوم و كانت، به این برهان اشکالاتی وارد کرده اند که معروف ترینش بدین قرار است: اشکال: در برهان نظم، شرایط یک برهان تجربی وجود ندارد؛ زیرا جز این عالم، عوالم دیگر مورد تجربه و آزمایش قرار نگرفته اند تا بشود آنها را تجربه نمود.
پاسخ: برهان نظم، یک برهان تجربی نیست؛ بلکه یک برهان عقلی است. عقل انسان اموری را درک و از روابط موجود میان چیزها، حکم به وجود نظم می کند. عقل وقتی ارتباطی هدف دار را در چیزهایی می بیند، حکم می کند که میان این ها با شعور و علم، ملازمه وجود دارد.
برهان وجوب و امکان، تبیین های گوناگونی دارد که این نوشتار تنها به یکی از آنها اکتفا می کند. ابن سینا در کتاب اشارات، این برهان را چنین تقریر
ص: 92
می نماید: «هر موجودی، اگر بذاته، لحاظ شود، یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود باشد، مطلوب ثابت است و اگر ممکن الوجود باشد، نیاز به علت دارد و چون دور و تسلسل باطل است، پس باید منتهی به واجب الوجود شود.» (1)امتیاز این تقرير آن است که به بررسی صفات آفریده ها و اثبات حدوث و حرکت و دیگر صفات آنها نیاز ندارد و حتی نیازمند اثبات وجود آفریده ها هم نیست؛ زیرا مقدمه اول به صورت فرضی بیان شده است. جریان این برهان تنها منوط به پذیرفتن اصل وجود عینی و اصل علیت و بطلان دور و تسلسل است که یا بدیهی و غیر قابل تشکیک هستند و یا اثبات پذیرند. (2) حتی برخی معتقدند که برهان ابن سینا، مبتنی بر بطلان دور و تسلسل نیز نیست. (3) اگر هم برهان وجوب و امکان مبتنی بر محال بودن دور و تسلسل باشد، از طریق محال بودن تناقض، می توان محال بودن دور و تسلسل را ثابت کرد؛ بدین بیان که دور توقف وجود شيء الف بر وجود شيءب و به عکس)، مبتنی بر توقف شیء بر خود است و لازمه اش این است که شیء الف و شیء ب، در حالی که علت و متقدم است، معلول و متأخر باشد، یعنی در آن واحد، هم باشد و هم نباشد. این نتیجه مستلزم اجتماع دو نقیض است. مقصود از تسلسل آن است که سلسله علت ها و معلول ها تا بی نهایت پیش رود و هیچ گاه به یک علت نخستین ختم نشود. به عبارت ساده تر، تسلسل آن است که موجود «الف» معلول «ب» و «ب» معلول «ج» و «ج» معلول «د» و ... باشد و این سلسله هیچ گاه پایان نپذیرد. برخی از حکما امتناع تسلسل را بدیهی می دانند و برخی دیگر، برای اثبات آن از برهان های عقلی مدد می گیرند؛ از جمله: اگر سلسله ای از علت ها و معلول ها را فرض کنیم که هر یک از علت ها، معلول علت دیگری باشد، سلسله ای از تعلقات و وابستگی ها خواهیم داشت و بدیهی است که وجود وابسته بدون وجود مستقل -که طرف وابستگی آن است - تحقق نخواهد یافت. پس باید ورای این سلسله
ص: 93
وابستگی ها و تعلّقات، وجود مستقلی باشد که همگی آنها در پرتو آن تحقق یابند؛ زیرا مجموع بی نهایت محتاج و وابسته، هرگز غیر محتاج و مستقل نخواهد شد، همچنان که مجموع بی نهایت صفر، عدد صحیح نخواهد گشت. (1)
توحید، مهم ترین اصل دین اسلام و تمام ادیان ابراهیمی شمرده می شود. توحید به معنای یکی دانستن و در اصطلاح اهل کلام، یگانه دانستن و یکتا شمردن خداوند است و به توحید نظری و عملی دسته بندی می شود. توحید نظری از گونه اعتقاد قلبی و توحید عملی از گونه اعتقاد همراه با عمل است.
توحید نظری، اعتقاد به یگانگی خداوند در قلمرو ذات، صفات و افعال الهی است.
الف) توحید ذاتی
این مرتبه از توحید، به دو مرتبه توحید احدی و توحید واحدی تقسیم می شود. اندیشمندان برای اثبات توحید ذاتی احدی و واحدی خداوند به برهان هایی تمسک کرده اند که برخی از آنها بدین شرح است:
1. برهان اثبات احدی: خداوند سبحان، بسیط است و از هر گونه تجزیه و ترکیب از اجزاء (عقلی، وهمی و خارجی) پیراسته است؛ زیرا اگر خداوند مرکب از اجزاء باشد، به اجزایش نیازمند خواهد بود و نیاز مندی با واجب الوجود بودن سازگار نیست. آیات قرآن کریم بر بی نیازی خداوند دلالت دارند؛ از جمله: «وَ الله ُهُوَ الغَنيُّ الحَميد؛ (2) و خداست که بی نیاز ستوده است».
2. اثبات توحید واحدی با برهان صرف الوجود: آن گاه که با برهان وجوب و امکان، واقعیت واجب الوجود ثابت شود، صرف الوجود بودن خداوند و تکراری نبودنش نیز اثبات می گردد. واجب الوجود یعنی موجودی که هستی او
ص: 94
عین ذاتش است و بر خلاف ممکنات، هیچ حیثیت علمی در او راه ندارد و به تعبیر دیگر، صرف الوجود است. صرف الوجود، وجود خالص است و هیچ حد علمی ندارد و بی نهایت است و تکرار بردار نیست. اگر خدای دیگری را فرض کنیم، باید مثل ذات واجب الوجود باشد و چون خداوند، به لحاظ کمال، نامحدود و صرف الوجود است، فرض خدای دیگر، عقلانی نیست.
ب) توحید صفاتی
صفات خداوند عین ذات او و نیز عین یکدیگرند. توحید صفاتی به معنای عینیت صفات ذاتیه و کمالیه، با ذات خداوند و با یکدیگر است. درباره ارتباط صفات کمال با ذات الهی، چند احتمال وجود دارد: - سلب صفات کمال از ذات که عقلا و نق باطل و محال است؛ زیرا اگر
خداوند فاقد صفات کمالیه مانند علم و قدرت باشد، مستلزم دارا بودن صفات نقص همچون جهل و عجز است و خداوند از هر نقصی پیراسته است. - مغایرت صفات با ذات؛ یعنی خداوند دارای صفات کمالیه ای است که زاید بر ذات او هستند. این فرض یا مستلزم کثرت و ترکیب ذات باری تعالی از اجزاء است و یا سبب سلب صفات از خود ذات است که مستلزم نیازمندی به غیر است.
- عینیت صفات با ذات که مورد تأکید اسلام است. آیات قرآن درباره صفات الهی، دو دسته اند: دسته ای که از صفاتی مانند علم، قدرت و زندگی خبر می دهند
و دسته ای که بر بی نیازی خداوند (1) و نفی مثلیت (2) از او دلالت دارند که لازمه اش عینیت صفات با ذات است.
ج) توحید افعالی
این مرتبه از توحید بدین معناست که تنها مؤثر حقیقی و مستقل در عالم، ذات مقدس خداوند است و جز او، هیچ موجود دیگری فاعلیت تام و مستقل ندارد. این همان گوهر توحید افعالی است که به توحید در خالقیت، ربوبیت، مالکیت و حاکمیت تقسیم می شود.
ص: 95
1. توحید در خالقیت
توحید در خالقیت، یعنی آفریننده ای جز الله وجود ندارد. متکلمان مسلمان، توحید در خالقیت را با استفاده از قدرت مطلق الهی اثبات کرده اند. هر قدرتی، ناشی از قدرت الهی است و خالقیت نیز زاییده قدرت او است. پس اگر خالقیتی در غیر خداوند دیده می شود، زاییده قدرت و اختیاری است که خداوند به او افاضه کرده است. البته رابطه خدا با عوامل دیگر، به صورت طولی است نه عرضی. آیات فراوان در قرآن بر توحید در خالقیت دلالت دارند، (1) از جمله: «ذلِكُمُ اللهُ رَبُّکُم لا إِلهَ إلَّا هُوَ خالق كُلِّ شَيءٍ فَاعبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ وَكیل؛ این است خدا، پروردگار شما؛ هیچ معبودی جز او نیست و آفریننده هر چیزی است. پس او را بپرستید و او بر هر چیزی نگهبان است.» (2)
2. توحید در ربوبیت
ربوبیت جهان آفرینش، تنها از آن خداست و هیچ موجودی در اداره جهان، شریک او نیست. توحید در ربوبیت الهی، یکی از مهم ترین مراتب توحید است و تمایز اصلی مکتب اسلام از مکتب های دیگر، در توحید ربوبی آشکار می شود. دنیای مدرن و پسامدرن ممکن است وجود و خالقیت خداوند را بپذیرد؛ ولی با پذیرش اصالت انسان، ربوبیت الهی را نفی می کند و تدبیر امور تکوینی را به قوانین تکوینی و جبری؛ و تدبير امور تشریعی را به اراده انسان نسبت می دهد؛ غافل از این که تمام صفات کمال الهی، عین ذات اوست و خداوند از همان حیث که واجب الوجود است، قادر مطلق و عالم مطلق و آفریننده مطلق است و از همان جهت که آفریننده مطلق است، ربوبیت مطلق دارد. سلب ربوبیت از خداوند به معنای نفی خالقیت مطلق الهی است. تدبير جهان هستی، از مسئله آفرینش جدا نیست و تدبیر، چیزی جز همان آفرینش نیست. هنگامی که آفریدگار هستی و انسان یکی است، مدبر آنها نیز یکی است؛ چرا که پیوند کامل میان تدبیر و آفرینش جهان روشن است. از این رو، خداوند هنگامی که خود را
ص: 96
آفریدگار همه چیز می خواند، خود را مدبر آنها هم می داند: «اللهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتی بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَها ثُّمَ استَوى عَلى العَرشِ وَ سَخَّرَ الشَمسَ وَ القَمَرَ کُّلُ يَجرى لِأجَلٍ مُسَمًی یُدَّبِرُ الأَمرَ يُفَضِّلُ الآياتِ لَعَلَکُم بِلِقاءِ رَبِّكُم تُوقِنون؛ (1) خدا [همان کسی است که آسمان ها را بدون ستونهایی که آنها را ببینید، برافراشت. آن گاه بر عرش استیلا یافت و خورشید و ماه را رام گردانید. هر کدام برای مدتی معین به سیر خود ادامه می دهند. [خداوند] در کار [خلق ] تدبیر می کند و آیات [خود] را به روشنی بیان می نماید. امید که شما به لقای پروردگارتان یقین حاصل کنید». (2) آیات فراوان دیگر نیز بر توحید در ربوبیت دلالت دارند. (3)
3. توحید در مالکیت
خداوند که آفریننده و رب موجودات است، مالک آنها نیز هست و دیگران مالكيت خصوصی را به اذن الهی دریافت می کنند. مالکیت تکوینی خدا اقتضا می کند که همه موجودات و اموال مملوک خداوند باشند و مالکیت تشریعی (4) خدا اقتضا می کند که انسان ها مطابق دستورات او به فعالیت های اقتصادی بپردازند و از هر طریقی به ثروت دست نیابند و در هر موردی اموال خود را هزینه نکنند. از این رو، هنگامی که شارع مقدس به پرداخت خمس و زکات دستور می دهد، نباید گفت: این مال من است و خمس و زکات را پرداخت نمی کنم.
4. توحید در حاکمیت و ولایت
خداوند قادر، خالق، رب و مالک همه انسان ها و جهان، ولایت و حاکمیت سیاسی و اجتماعی نیز دارد و اگر کسی بخواهد بر کرسی فرمانروایی بنشیند، باید به اذن خدا در این جایگاه قرار گیرد. حق حکومت اصالتا از آن خدا است و حکومت دیگران باید به انتصاب و اجازه خاص یا عام او باشد. حکومت پیامبران و اولیای خدا همگی به اذن خداوند است. از این رو، هیچ شخصی در
ص: 97
قانون گذاری و حکمرانی استقلال ندارد و تنها خداوند است که بر جان و مال مردم، حکومت و ولایت دارد. حکومت به معنای سلطه و حاکم به معنای صاحب سلطه و قدرت است که می خواهد به نظم امور بپردازد. هر حاکمی گونه ای ولایت دارد که بر اساس آن درباره اموال و جانهای مردم تصمیم می گیرد. هنگامی که خالقیت و ربوبیت خداوند ثابت شد، طبق برهان عقلی، جز خداوند، احدی حق حاکمیت بر انسان ها را ندارد؛ زیرا همه انسانها از این جهت یکسانند و حق حاکمیت و مالکیت تنها از آن خدا و کسانی است که از او اذن داشته باشند. آیات گوناگون قرآن بر توحید در حاکمیت و ولایت خدا دلالت می کنند، (1)از جمله: «إِنِ الحُكمُ إلا للهِ أمَرَ ألاَّ تَعبُدوا إلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ القَّيِمُ وَ لكِنَّ أكثَرَ الناسِ لا يَعلمُون؛ (2) فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دینِ درست؛ ولی بیشتر مردم نمی دانند».
قسم دوم از مباحث وحدانیت الهی، توحید عملی است. این بخش از توحید، چیزی جز ثمره شیرین و زندگی بخش اندیشه ها و باورهای توحیدی در قلمرو رفتار انسان نیست و به مراتبی همچون توحید در عبادت و توحید در اطاعت تقسیم می شود.
الف) توحید در عبادت
توحید در عبادت یا توحید عبادی، به این معناست که کسی جز خداوند سزاوار پرستش نیست؛ زیرا او در خالقیت و تدبیر، یکتای بی همتاست. یکی از مهم ترین وظایف پیامبران، دعوت آدمیان به پرستش خداوند یکتا و نفی پرستش هر موجود دیگر است. پرستش به خداوند اختصاص دارد و هیچ کس دیگر شایسته آن نیست؛ زیرا پرستش به معنای انجام عملی است در مقابل یک موجود برتر که مستقل در تاثیر باشد. به رغم پندار برخی، صرف خضوع و خشوع و متوسل شدن به غیر، عبادت نیست. در غیر این صورت، آن جا که خداوند پیامبر
ص: 98
را به خضوع در برابر مؤمنان فرا می خواند یا سایر انسان ها را به خضوع در مقابل پدر و مادر دعوت می کند و یا نرم خویی را از ویژگیهای مؤمنان می شمارد، ترغیب به شرک و بت پرستی به شمار می آید؛ در حالی که چنین نیست. آیات مربوط به توحید عبادی فراوانند؛ از جمله: «وَ لَقَد بَعثنا في كُلَّ أُمَّة رَسولاً أنِ اعبُدُوا اللهَ وَ اجتَنَبُوا الطَّاغُوت؛ (1) و در حقیقت، در میان هر امتی فرستادهای برانگیختیم [تا بگوید: خدا را بپرستید و از طاغوت [=فریبگرا بپرهیزید).
ب) توحید در اطاعت
تنها اطاعت از خداوند به صورت مستقل و ذاتی واجب است؛ به این معنا که انسان، باید تنها مطیع و فرمانبردار خدا باشد و اطاعت هیچ کس را در عرض اطاعت او قرار ندهد. دیگران به اذن و فرمان خدا شأنیت اطاعت پذیری می یابند. اطاعت از شؤون مالکیت است؛ و تنها مالک، خداست. کسانی که به دستور خداوند، امر به اطاعت از آنان شده است، از باب امتثال امر الهی، باید مورد اطاعت دیگران قرار گیرند. آیاتی از قرآن بر این حقیقت دلالت دارند؛ از جمله: وَما أرسَلنا مِن رَسُولٍ إِلاَّ لِیُّطاعَ بِإِذنِ الله ؛ (2) و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر آن که به اذن الهی از او اطاعت کنند». (3)
3. کار کردهای اعتقاد به توحید
توحید در علم کلام به عنوان یک عقیده و در علم عرفان به عنوان یک مقام و منزل مطرح می شود؛ ولی باید توجه داشت که توحید در اسلام، حقیقت و فرایندی است که متکلمان به قلمرو اعتقادی و عارفان به قلمرو سلوکی آن، توجه داشته اند. توحید باید از اعتقاد آغاز شود و به اخلاق و سلوک رفتاری و معنوی منتهی گردد. توحید در قلمرو بینش (معرفت و اعتقادات)، منش (ملکات اخلاقی) و کیش (رفتار) فردی و اجتماعی ظهور می یابد. شخص موحد، نه تنها به یگانگی خدا در ذات و صفات و افعال اعتقاد دارد، بلکه ملكات نفسانی و فعالیتهای
ص: 99
فردی و اجتماعی اش اعم از سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نیز توحیدی است. این بدان معناست که هم باید فضایل اخلاقی و فعالیت های سیاسی و اجتماعی مانند تشکیل حزب، تولید کالا، روابط بین الملل، کسب و کار، تدریس، و تهذیب فرد موحد، برای رضای خدا و همسو با شریعت باشد و هم باور کند که همه توانمندی ها و موفقیت ها و شکست هایش به اراده و افاضه قدرت، ربوبیت و مالکیت خداوند تحقق می یابد.
از آن جا که شناخت حضوری یا حصولی نه ذات خداوند، برای انسان ممکن نیست و تعطیل کردن شناخت خداوند نیز از دیدگاه عقل و شرع جایز نیست، بهترین راه برای دستیابی به معرفت الهی، شناخت صفات خدا است، بدین شرط که گرفتار تشبیه گرایی نشویم و خداوند را به انسان تشبیه نکنیم. خداوند صفات و اسمای حسنا را برای خود ثابت کرده و مردم را به خواندن آنها دعوت می کند: «وَ لِلهِ الأَسماءِ الحُسنى فَادعُوهٌ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلحِدُونَ في آسمائِه؛(1) و نام های نیکو به خدا اختصاص دارد. پس او را با آنها بخوانید و کسانی را که در مورد نام های او به کژی می گرایند، رها کنید. همچنین هر گونه مثلیت و تشبیه را از خداوند نفی می نماید: «لَيسَ كَمِثلِه شَيءٌ وَهُوَ السَّميعُ البَصير؛ (2) چیزی مانند او نیست و اوست شنوای بینا». همین حقیقت از برخی آیات دیگر قرآن نیز دریافت می شود
صفات ذاتی آن دسته از صفاتند که با توجه به نوعی کمال، از ذات خدا انتزاع می شوند. این صفات را بدان رو ذاتی نامیده اند که همواره ذات خدا متصف به
ص: 100
آنها است و در انتزاع آنها نیاز به تصور موجودات دیگر نیست؛ (1) مانند علم،
قدرت و حیات.
الف) علم
علم الهی، یکی از صفات بارز خداوند است. او دانای مطلق است و هیچ گونه جهل و نادانی در او راه ندارد. علم الهی، نامحدود و عین ذات اوست؛ علمی که هم به ذات، هم به تمام افعال، و هم به تمام جهان از ریزترین تا درشت ترین موجودات و در تمام زمان ها تعلق دارد. این علم، پیش از تحقق جهان هم به صورت تفصیلی، در ذات خدا وجود داشته است.
متکلمان و فیلسوفان الهی، برای اثبات علم خدا به دلیل هایی تمسک کرده اند. یکی از دلیل ها، اثبات علم خدا از طریق افعال محکم اوست. نظم و استحکام در افعال خدا که با دیدار طبیعت و علوم طبیعی کشف می شود، بر آگاهی سازنده از فعل محکمش دلالت دارد. محال است که افعال محکم و استوار از فاعل غير آگاه، تحقق یابد. پس خداوند، به آفریده ها علم دارد. (2)فیلسوفان در برهانی دیگر گفته اند: همه وجود جز خداوند، ممکن الوجود است. همه ممکنات به واجب الوجود مستند می گردند و خداوند نیز به ذات خود علم دارد. از سویی، علم به علت، مستلزم علم به معلول است. پس خداوندی که عالم به ذات و کمالات خود است، به تمامی آفریده ها نیز علم دارد. (3) آیات قرآن با تبیین لطیف و خبیر بودن خداوند، به اثبات علم او می پردازد: «ألا يَعلَمُ مَن خلق وَ هُوَ اللَّطيفُ الخَبير؛ (4) آیا آن کسی که موجودات را آفریده است از حال آنها آگاه نیست؟ در حالی که او ریزبین و آگاه است».
اندیشمندان مسلمان، پس از اثبات علم خدا به احکام آن پرداخته اند که برخی از آنها چنین است:
ص: 101
- علم خدا از گونه علم حضوری است، نه علم حصولی: خداوند، در علم به ذات و افعالش، به مفاهیم و تصورهای حصولی نیازی ندارد و به صورت حضوری، به ذات، كمالات ذات و افعال نشأت گرفته از ذات، آگاهی دارد.
- علم خدا به همه آفریده ها پیش و پس از آفرینش: خداوند به همه موجودات، هم پیش از آفرینش و هم پس از آن، داناست. آگاهی خداوند به آفریده ها پس از تحقق، به دلیل وجود همه کمالات در ذات خداوند و احاطه علت تامه به معلول است. علم خدا به آفریده ها پیش از تحقق، از آن جهت است که خداوند، دارای تمام کمالات موجودات است. پس خداوند در مقام ذات نیز به تمام کمالات و همه موجودات علم دارد. خدا به همه آفریده ها علم دارد؛ زیرا همه موجودات، معلول خدایند و وجود عینی هر معلولی نزد علتش حضور دارد و از آن غایب نیست؛ زیرا معلول چیزی جز وابستگی و تعلق به علت نیست. اگر معلول نزد علت خود حاضر نباشد، لازم می آید که در وجود خود مستقل باشد و حال آن که معلول در حقیقت چیزی جز وابستگی و تعلق به علت نیست. بنابراین، همه موجودات نزد خدا حاضرند و حقیقت علم چیزی جز حضور معلوم نزد عالم نیست.
علم خدا و بداء
یکی از موضوعات مبحث علم خدا، مسئله «بداء» است که دانشمندان شیعه بدان معتقدند و اهل سنت، به جهت این عقیده، بر شیعیان طعن می زنند. (بداء) به معنای از عزم برگشتن یا پشیمان شدن از کاری است که کسی قصد انجام آن را داشته است. نسبت دادن بداء به این معنا، به خداوند روا نیست؛ زیرا در این صورت، ذات خداوند محل حوادث است و باور داشتن به این عقیده، نوعی کفر است. همه بزرگان شیعه، از جمله شیخ طوسی (1) در کتاب «عدة الاصول» و «تفسیر
ص: 102
تبیان»، و سید مرتضی (1) در «الذريعة الى اصول الشریعه» بداء به این معنا را
ناپذیرفتنی دانسته اند؛ زیرا چنین معنایی از صفات ممکنات است، نه واجب الوجود. (2)
مهم ترین اشکال منکران بداء این است: بداء با علم مطلق و ذاتی خدا ناسازگار است؛ زیرا ریشه تغییر رأی، جهل به برخی امور است.
در پاسخ باید گفت: بداء در علم ذاتی و مطلق خدا رخ نمی دهد؛ بلکه در لوح تقديرات است که علم فعلی و مخلوق است. خداوند بر اساس وضعیت موجود یک فرد، برای او تقدیری در لوح تقدیرات ثبت می کند. سپس آن شخص کارهایی مثل صله رحم و کمک به فقرا انجام می دهد و در نتیجه، خداوند تقدیر پیشین وی را عوض و تقدیری جدید را ثبت می کند. این تغییر در تقدیر، بداء است.(3) شیخ مفید (4) در تبیین مسئله بداء می فرماید: «مقصود امامیه از «بداء» ظاهر شدن چیزی بر خدا پس از پوشیده بودن آن نیست؛ زیرا خداوند از ازل به همه افعال خود عالم است. همه افعال خدا به بداء متصف نمی شوند؛ بلکه تنها آن دسته از افعال خدا به بداء متصف می گردند که ظهور آن برای انسان قابل پیش بینی نباشد و ظن غالب نیز درباره آن حاصل نیست. بداء به آن چه به صورت مشروط مقدر گردیده است، اختصاص دارد و هرگز به معنای انتقال از یک رأی به رأی دیگر نیست. خداوند از آن چه اهل باطل می گویند، پیراسته است.» (5)
ص: 103
ب) قدرت
قدرت، یعنی فاعل به گونه ای باشد که هرگاه بخواهد، فعل را انجام دهد و هرگاه نخواهد، انجام ندهد. بنابراین، هر قادری، هم دارای اراده و مشیت است و هم دامنه قدرت فاعل، فعل (عمل کردن و ترک (عمل نکردن) است. علت العلل و واجب الوجود دانستن خداوند، بیانگر و اثبات کننده قدرت اوست. از طریق برهان نظم نیز می توان به قدرت خداوند علم یافت. فیلسوفان مسلمان معتقدند که قدرت خدا تنها بر ممکنات بالذات تعلق دارد و اموری که ممتنع بالذات هستند، در قلمرو قدرت خداوند جای نمی گیرند؛ زیرا محال ذاتی آن است که فرض کردنش متضمن تناقض باشد و چیزی که فرض آن متضمن تناقض باشد، تحقق و وقوعش هم مستلزم تناقض است. (1)خداوند درباره قدرت و قلمرو آن می فرماید: «اللهُ الَّذي خلق سَبعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الأرضِ مِثلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأمرُ بَينَهُنَّ لِتَعلَمُوا أنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَدیر؛ (2) خدا همان کسی است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین را آفرید. فرمان [خدا] در میان آنها فرود می آید تا بدانید که خدا بر هر چیزی تواناست».
ج) حیات
فیلسوفان و متکلمان، حیات را وصفی می دانند که همراهش علم و قدرت باشد. حیات در گیاهان، حیوانات و آدمیان، صفتی است که افزون بر علم و قدرت، باعث رشد و تکامل آنها می شود. حیات در خداوند، صفت کمالنامحدود و عین ذات است که باعث تکامل ذات نمی شود؛ زیرا خداوند، موجودی کامل، نه در حال كمال، است. دلیل اثبات حیات خدا این است که حیات، صفت کمال است و آفریننده کمال باید دارای صفت کمال باشد؛ زیرا موجودی که کمالی را دارا نباشد، نمی تواند تحقق بخش آن باشد. صفت حیات در قرآن کریم به همراه صفت قیمومیت یاد شده است؛ یعنی خداوند دارای حیات و
ص: 104
به ذات خود قائم است و همه چیز به او قیام دارد. برای نمونه می فرماید: «اللهُ لا إِلهَ إلاَّ هُوَ الحَىُّ القَیُّومُ؛ (1) خداست که معبودی جز او نیست و زنده و برپادارنده است».
صفات فعلیه، صفاتی هستند که از ملاحظه ذات و فعل خدا انتزاع می شوند. این صفات، عین ذات خداوند نیستند و با صدور فعل به او نسبت داده می شوند. صفاتی مانند خالق، فاطر، باری، بدیع، مصور، مالک، حاکم، رب، ولی، رقیب، رازق، کریم، کافی، شفیع، غفّار، سلام، مؤمن، توّاب، عفوّ، لطيف و ... از صفات فعلی شمرده می شوند که در قرآن از آنها یاد شده است. (2)
پس از تبیین و اثبات صفات ثبوتیه یا جمال الهی، نوبت به بیان و اثبات
صفات سلبیه یا جلال الهی، (3) مانند جسمیت، ترگب، رؤیت، مکان داری، زمان داری، نیازمندی، و تغییر و دگرگونی می رسد. از مباحث گذشته، بی نیازی خداوند اثبات می شود؛ زیرا واجب الوجود، موجودی است که در تحقق و کمالات خود، به غیر نیازمند نیست و وجود، عین ذات اوست. این روش، جسمیت را نیز از خداوند نفی می کند؛ زیرا هر جسمی ممکن الوجود و نیازمند به غیر است و اگر جسمیت از خداوند سلب شود، رؤیت و دیدن خداوند با چشم سر نیز از او نفی خواهد شد. مسلمانان درباره رؤیت الهی، سه دیدگاه دارند:
1. دانشمندان شیعه، رؤیت خداوند در دنیا و آخرت را با چشم سر محال می دانند؛ گرچه با چشم دل و علم حضوری می توان او را یافت.
ص: 105
2.«مُجَسِّمه» (1) به جسمیت خداوند اعتقاد دارند و رؤیت او با چشم سر را نیز
می پذیرند.
3.اشاعره، (2) خداوند را مجرد از جسم و ماده می دانند؛ اما رؤیتش با چشم سر
را در آخرت ممکن می شمرند و معتقدند که مؤمنان در آخرت با چشم مادی به خداوند نظر می کنند و در این دیدن، به جهت و مکان نیازی نیست.
با اندکی تأمل، بطلان دو دیدگاه اخیر روشن می شود؛ زیرا خداوند جسم نیست و رؤیت مادی، بدون شک، به جهت و مکان و جسمیت مرئی نیازمند است و این اوصاف با ذات خداوند سازگاری ندارد. آیات دلالت کننده بر نفی رؤیت بصری خدا فراوانند (3) از جمله: «لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ وَ هُوَ يُدرِكَ الأَبصارَ وَ هُوَ اللَّطيفَ الخَبير؛ (4) چشم ها او را در نمی یابند و اوست که دیدگان را در می یابد و او لطيفِ آگاه است».
همچنان که توحید، مراتب و درجات دارد، شرک نیز مراتبی دارد. به حکم «تُعرَفُ الأَشياء بأضدادها» (5) از مقایسه مراتب توحید با مراتب شرک، هم توحید را بهتر می توان شناخت و هم شرک را. تاریخ نشان می دهد که در برابر توحیدی که پیامبران خدا از فجر تاریخ به آن دعوت می کرده اند، انواع شرک ها نیز وجود داشته است.
ص: 106
شرک نظری، اعتقاد به شریک داشتن خدا در ذات و صفات و افعال است.
الف) شرک ذاتی
شرک در ذات، شریک قرار دادن برای خداست. اعتقاد به موجودات «قدیم» دیگر در عرض وجود خداوند، شرک ذاتی است. کسانی که به تثلیث یا ثنویت روی آورده اند، توجه نکرده اند که حق تعالی حقیقت محض و بی نهایتی است که جایی برای وجود شریک باقی نمی گذارد و اعتقاد به شرک ذاتی، سبب محدودیت ذات حق می شود. خداوند درباره کسانی که به تثلیث باور دارند،فرموده است: «لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالُوا انَّ اللهَ ثالِثٌ ثَلاثَة و َما مِن الهٍ الّا الله الهُ واحِدٌ؛ (1) آنها که گفتند: خداوند، یکی از سه خداست، به یقین کافر شدند. معبودی جز معبود یگانه نیست».
هرگز اعتقاد به توحید و مبدأ بودن خداوند برای جهان، با اعتقاد به موجودات مستقل دیگر در کنار خدا سازگار نیست و چنین اعتقادی «شرک جلی» است و سبب خروج شخص از قلمرو اسلام می گردد.
ب) شر کی صفاتی
شرک صفاتی آن است که صفات خداوند زاید بر ذات او دانسته شود یا صفات او متعدد و جدا از یکدیگر قلمداد گردد. شهید مطهری درباره این گونه از شرک می نویسد: شرک در صفات، به علت دقیق بودن مسأله، در میان عامه مردم هرگز مطرح نمی شود. شرک در صفات، مخصوص برخی اندیشمندان است که در این گونه مسائل می اندیشند، اما صلاحیت و تعمق کافی ندارند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شده اند. این نوع شرک، «شرک خفی» است و موجب خروج از قلمرو اسلام نیست.
ج) شرک افعالی
شریک کردن غیر خدا، در افعال خدا را شرک افعالی گویند و می توان آن را به گونه هایی تقسیم کرد، از جمله:
ص: 107
شرکت در خالقیت
کسانی که با وجود اعتراف به خداوند یکتا در جهان هستی، خلقت برخی از آفریده ها را به غیر خدا نسبت دهند، دچار شرک در خالقیت می شوند، مانند کسانی که «شرور» را آفریده برخی از مخلوقات می دانند. خداوند برای خلقت موجودات، نه از کسی کمک گرفته و نه هیچ موجودی قدرت چنین کاری را داراست؛ زیرا همه موجودات، مخلوق خدایند و هرگز توان قدرت نمایی در برابر ذات الهی را ندارند. خداوند در نکوهش مشرکان می فرماید: «هذا خلق الله قارونی ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون في ضلال مبين؛ (1) این خلق خداست. اما به من نشان دهید معبودان دیگر چه چیزی را آفریده اند! ولی ظالمان در گمراهی آشکارند».
تنها یک نوع از نسبت دادن خلقت به غیر خدا، با توحید سازگار است و آن هم هنگامی است که خلقت موجودی با اذن الهی به دست موجودی دیگر انجام شود. قرآن مجید درباره کار حضرت عیسی علا می فرماید: «وإذ تخلق من الطين هيئة الطير بإذني فتنفخ فيها فتكون طيرة بإذنی؛ (2) و هنگامی که به فرمان من، از گل چیزی به صورت پرنده می ساختی و در آن می دمیدی و به فرمان من، پرنده ای می شد.»
شرکت در ربوبیت
شرک در ربوبیت، در میان اقوام و ملل گوناگون رواج بسیار داشته است. آنان برای هر یک از پدیده های طبیعی مانند باد و باران و رویش گیاهان، به خدای مستقل و ربوبیت و تدبیر ربوبی آنها باور داشتند.
الف) شرکت در عبادت
خضوع و خشوع در مقابل کسی یا چیزی جز خداوند یکتا و پرستش او، شرک در عبادت است. بیشتر مشرکان گرفتار چنین شرکی هستند. جلوه ها و نمونه های این گونه شرک را می توان در پرستش بت های ساخته شده از سنگ و چوب و طلا و نیز خورشید و ماه و برخی حیوانات دید.
ص: 108
ب) شرکت در اطاعت
شرک در اطاعت بدین معناست که انسان جز خداوند، مرجع مستقلی برای قانون گذاری بپذیرد و فرمان های او را در مخالفت با احکام خدا لازم الاجرا بداند. (1) قرآن می فرماید: «وَ اتَخَذُوا مِن دُونِ اللهِ آلِهَة لِيَكونُوا لَهُم عِزاًّ؛ (2) و آنان جز خدا معبودانی را برای خود برگزیدند تا مایه عزتشان باشد.». امام صادق (علیه السلام) ذیل این آیه فرموده است: «پرستش تنها رکوع و سجود نیست؛ بلکه اطاعت از فرد دیگر است. هر کس که آفریده ای را در معصیت آفریننده اطاعت نماید، در حقیقت او را پرستش کرده است.» (3)
شرک در مراتب توحید، زاییده عوامل معرفتی، روانی و اجتماعی است. قرآن به برخی از این عوامل اشاره کرده است:
الف) ظن و وهم گرایی
یکی از عوامل گرایش به شرک، ظن و وهم گرایی است. خداوند، در این زمینه می فرماید: «ألا إنَ لِلهِ مَن في السَماواتِ وَمَن في الأرضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ شُرَكاءَ إن يَتَّبِعُونَ إلاَّ وَ إن هُم إِلاَّ يَخرُصُون؛ (4) آگاه باش که هر که [و هر چه در آسمان ها، و هر که [و هر چه در زمین است از آن خداست. و کسانی که غیر از خدا شریکانی را می خوانند، [از آنها پیروی نمی کنند. اینان جز از گمان پیروی نمی کنند و جز گمان نمی برند».
ب) حس گرایی
حس گرایی، دومین عامل گرایش به شرک است. خداوند در این باره می فرماید: وَ قالَ فِرعونَ يا أيُّها المَلَأُ ما عَلِمتُ لَكُم مِن إلهٍ غَيري فَأوقِد لي يا هامانُ عَلى الطِّينِ فَاجعَل لي صَرحاً لَعلِّى أطَّلعُ إِلى إِلهِ موسى وَ إِني لَأَظُنُهُ مِن الكاذِبين، (5) هو فرعون گفت: ای
ص: 109
بزرگان قوم! من جز خویشتن برای شما خدایی نمی شناسم. پس ای هامان؛ برایم بر گل آتش بیفروز و برجی [بلند برای من بساز؛ شاید به [حال] خدای موسی اطلاع یابم و من جدا او را از دروغگویان می پندارم».
ج) منفعت طلبی
منفعت طلبی، عامل دیگری برای گرایش مشركان به شرک است. به تعبیر قرآن: «وَ اتَّخَذُوا مِن دونِ اللهِ آلِهَة لِيَكُونوا لَهُم عِزَّا؛ (1) و به جای خدا، معبودانی اختیار کردند تا برای آنان [مایه عزت باشند).
د) تقلید گرایی
از دیگر عوامل گرایش به شرک، تقلید گرایی است. قرآن می فرماید: «بَل قالُوا إنا وَجَدُنا آباءَنا عَلى أمَّة وَ إِنَّا عَلى آثارِهِم مُهتَدونَ؛ بلکه گفتند: ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و ما هم با پیروی از آنان، راه یافتگانیم.» (2)
قلمرو شناخت افعال الهی
همه جهان ممکنات، فعل خدا به شمار می آید. موجودات مجرد و مادی، فرشتگان، شیاطین، جنیان، انسان ها، حیوانات، گیاهان و جمادات، همگی فعل خداوند هستند. البته این بدان معنا نیست که شناسایی تمامی افعال الهی، بر عهده علم کلام است. مثلا جهان شناسی، طبیعت شناسی، انسان شناسی، جن شناسی، فرشته شناسی و الکترون شناسی در قلمرو علم کلام نیست. آفریده ها و ممکنات، از آن جهت که مستند به خداوند و صفات او هستند، در علم کلام بررسی می شوند و مسائل جزئی و اختصاصی آنها در دانش ویژه خودشان طرح می گردد. پس سخن درباره افعال خدا در علم کلام، از دو جهت مطرح است: نخست، از حیث احکام عمومی افعال خدا مانند علت نیازمندی ممکنات به واجب تعالی، نسبت فاعلیت خدا با فاعلیت آفریده ها، قضا و قدر الهی، نظام
ص: 110
احسن جهان، و شبهه شرور. دوم، تبیین برخی از افعال خدا مانند شناخت دین، اسلام، نبوت، امامت و معاد.
خداوند، علت هستی بخش و حقیقی جهان است. ملاک نیازمندی معلول به علت حقیقی، فقر و نیاز مندی وجود معلول به علت هستی بخش است و این نیازمندی، عین ذات معلول به شمار می رود. پس معلول، در هر لحظه، چه در حدوث و چه در بقا، نیازمند علت هستی بخش، یعنی خداوند است. رابطه میان عالم و خداوند، از نوع رابطه معلول نیازمند با علت هستی بخش است.
نقش خداوند در افعال موجودات، در طول فاعل های دیگر است، نه در عرض و نه به جای آنها. اوست که تمام هستی را با اراده تام خود آفریده و هستی و حیات آنها دائما مستند به ذات اقدس اوست. اگر یک لحظه اراده او نباشد، هستی آنها نابود می گردد. از آن جا که این رابطه طولی میان علت هستی بخش و دیگر علت ها و عوامل در صدور افعالشان وجود دارد، می توانیم پدیده ها را هم به علت های طبیعی نسبت بدهیم و هم به ذات مقدس ربوبی، اما نه به صورت مجموعی و نه به صورت جانشینی؛ بلکه به صورت طولی. از این رو، خداوند در قرآن کریم، افعال را هم به زمین، آسمان، فرشتگان، انسان و دیگر موجودات و هم به خود نسبت می دهد. (1) مثلا هم خود را هادی مردم می شناساند و هم قرآن و پیامبر را هدایت کننده، می خواند. پس هم فاعلیت حقیقی الهی درباره تمام افعال صحیح است و هم فاعلیت «اعدادی» فاعل های ممکن. اراده فاعل های اعدادی مختار نیز در طول و شعاع اراده خدا قرار دارد و تا چنین نباشد، هیچ فعلی تحقق نمی پذیرد.
ص: 111
صفت عدل که از صفات فعل خداوند است، در تفکر اسلامی، جایگاهی ویژه دارد، به گونه ای که از دیدگاه امامیه، عدل خدا از اصول دین و مذهب به شمار می رود؛ زیرا اساس بسیاری از عقاید را شکل می دهد. این صفت پیوند نزدیکی با صفت حکمت خدا دارد.
برخی از معانی مهم عدل از این قرار است: رعایت تساوی و پرهیز از تبعیض، رعایت حقوق دیگران، قرار گرفتن افراد و چیزها در جایگاه شایسته خود. این تعریف را می توان در سخنی از امام علی (علیه السلام) یافت، آن جا که فرمود: عدالت، هر چیز را در جای خود می نشاند.» (1)
عدل خدا به معنای رعایت استحقاق ها در افاضه وجود و امتناع نکردن از افاضه و رحمت به هر چیزی است که امکان وجود یا کمال را دارد. موجودات از نظر قابلیت ها و امکان دریافت فیض از مبدأ هستی، با یکدیگر متفاوتند و هر موجودی در هر مرتبه ای از نظر قابلیت استفاضه، استحقاق ویژه خود را دارد. خداوند که کمال، خیر و فیاض مطلق است، به هر موجودی که وجود و کمال وجودی برای او ممکن است و شایستگی آن را دارد، وجود اعطا می کند. (2) بدین سان، خدا در جهان تکوین و تشریع، هر چيز و هر کس را در جای بایسته و شایسته خود قرار داده است، به گونه ای که حق هیچ موجودی تباه نگردد.
فاعلی که به عمل زشت و ظالمانه دست می زند، یا از قبح و زشتی آن آگاه نیست و یا به کارهای ظالمانه نیازمند است تا یکی از نیازهای خود را برطرف سازد. گاه نیز صفات ناپسندی همچون کینه توزی، حسادت و احساس حقارت، موجب چنین اعمالی می شوند. هیچ یک از این عوامل را نمی توان در ذات مقدس
ص: 112
خداوند یافت. او کمال مطلق و عاری از هر نقص و کاستی است. خدا هیچ گاه عمل ظالمانه و زشت انجام نمی دهد و هیچ صفتی که اقتضای ظلم و ستم یا لغو و عبث داشته باشد، در او وجود ندارد.
1. عدل تکوینی: خداوند به هر موجودی، وجودی را که مستحق و سزاوار است عطا می کند و قابلیت هیچ موجودی را نادیده نمی گیرد و در عرصه افاضه و ایجاد و آفرینش، هیچ استعدادی را بی بهره نمی گرداند.
2. عدل تشریعی: خداوند هیچ تکلیفی را که باعث کمال و سعادت انسان و عامل استواری زندگانی مادی و معنوی و دنیایی و اخروی او است، بدون بیان نمی گذارد. نیز بیش از طاقت هر موجود، به وی تکلیف نمی کند.
3. عدل جزایی: خداوند در مقام پاداش و جزا، هر انسانی را سزاوار با آن چه انجام داده، جزا می دهد. نیز هیچ بنده ای را به سبب مخالفت با تکالیف کیفر نمی کند، مگر پس از بیان و ابلاغ آن تكاليف. (1) با توجه به حقیقت مجازات اخروی و رابطه تکوینی آن با اعمال، عدل جزایی به عدل تکوینی خداوند باز می گردد.
در پرتو اعتقاد صحیح به عدل خدا، می توان به آثار اخلاقی و تربیتی آن در عرصه های گوناگون فردی و اجتماعی دست یافت و به رشد و کمال رسید.
1. نزدیکی به خدا و دستیابی به تقوا: از مهم ترین اهداف نظام تربیتی اسلام، پرهیز کاری و رسیدن به قرب خدا است. از ارکان دستیابی به این هدف، اعتقاد به عدل خدا است. قرآن کریم هم به این حقیقت تصریح دارد. (2)
2. توکل به خداوند و تفویض امور به او: اعتقاد به این که خداوند برای همگان، وسایل رشد و تکامل مادی و معنوی را فراهم نموده و به هیچ کس ظلم
ص: 113
نکرده است، موجب اطمینان و اعتماد انسان و جامعه می شود؛ به گونه ای که در سایه تلاش، برای رسیدن به اهداف مادی و معنوی گام برمی دارد؛ اما در ورای همه تلاش ها، خداوند را سبب ساز و مسلط بر تمام عوامل رشد و تکامل خود می داند. (1)
از دیگر آثار اخلاقی و تربیتی اعتقاد به عدل خدا، چنین است: شکر، صبر، تلاش و سختکوشی، طاعت و بندگی، نومیدنشدن از رحمت خدا و ایمن نشدن از مکر او، حسد نورزیدن، پرهیز از گناه و شتاب در توبه، پرهیز از بخل، و شکوفایی استعدادها. (2)
قضا و قدر الهی، از دیگر باورهای بنیادین تمام شریعت های آسمانی است
که در مبحث افعال خدا مطرح می شود و گرفتار بدفهمی های فراوان شده است. این موضوع در آغاز اسلام نیز در معرض شبهات بسیار قرار گرفت. برخی آن را خوراک مسلک جبری خود قرار دادند و فرقه منحرف جبرگرایی را پایه نهادند. پاره ای از سیاستمداران، برای رسیدن به اهداف پلید خود، با تفسیر غلط از قضا و قدر، سیاست بازی نمودند. دسته دیگر که معتقد به اختیار و اراده انسان بودند، دست از اعتقاد به قضا و قدر شستند و به تأویل های نادرست پرداختند.
قدر و تقدیر به معنای اندازه و اندازه گیری و چیزی را با اندازه معین ایجاد کردن، است. قضا نیز به معنای گذراندن و به پایان رساندن و یکسره کردن و نیز داوری کردن به کار می رود. آیات گوناگون درباره قضا و قدر در قرآن به چشم می خورد.(3)
ص: 114
1. قدر علمی: خداوند پیش از آفرینش هر چیز به خصوصیات و حدود و ویژگی های آن علم دارد؛ یعنی از ازل می داند که هر یک از آفریده ها دارای چه اوصافی است.
2. قدر عینی: خداوند خصوصیات و ویژگی های ذاتی و عرضی موجودات را تعیین می کند.
3. قضای علمی: خداوند از ضرورت وجود اشیا در ظرف تحقق علت آن ها آگاه است؛ یعنی از ازل می داند که هر چیز در وضع خاص و اثر پذیرفته از سببها و علت های خاص موجود می شود.
4. قضای عینی: خداوند ضرورت وجود را به آفریده های خویش اعطا می کند و از طریق نظام سببها و علل، وجود آنها را تعین می بخشد. (1)
ص: 115
در قرآن کریم، سخن درباره جهان و طبیعت، به میان آمده و در موارد بسیار، گفت و گو از آفرینش جهان و انواع آفریده ها، برای آگاهی و راهنمایی انسان به سوی عظمت خدا و بزرگی حکمت هایی است که او در آفرینش به کار برده است تا انگیزه ای برای شکر گزاری و حق شناسی باشد.
جهان بینی عبارت است از برداشت کلی از جهان و انسان. هر انسانی دارای نوعی برداشت از جهان است. در میان آدمیان، انواعی از جهان بینی وجود داشته و دارد که آنها را بر اساس پذیرفتن ماورای طبیعت و انکار آن، می توان به دو دسته تقسیم کرد: جهان بینی الهی و جهان بینی مادی. جهان بینی الهی به وجود آفریدگار دانا و توانا اصرار می ورزد و جهان بینی مادی، آن را انکار می کند.
برخی، وجود را مساوی با ماده می دانند و بر این پندارند که در جهان، غیر از ماده و حاصل از آن چیزی وجود ندارد و در پیدایش جهان، طرح قبلی و هدف و نقشه ای در کار نبوده است و جهان به آفریننده نیاز ندارد. تفسیر و برداشت این گروه را از جهان، «جهان بینی مادی» می گویند.
بعضی دیگر، جهان را ترکیبی از ماده و غیر ماده می دانند که هدفدار و همراه با طرح و نقشه است و پدیده های آن، به پدید آورنده یعنی خداوند بی نیاز، نیازمندند که از ویژگی های ماده پیراسته است. این نوع برداشت از جهان را «جهان بینی الهی» می گویند.
برای جهان بینی مادی، می توان اصولی را بدین شرح در نظر گرفت:
ص: 116
1. هستی مساوی با ماده و مادیات است و چیزی را می توان موجود دانست که یا مادی و دارای حجم باشد و یا از خواص ماده به شمار آید و دارای کمیت و قابل انقسام باشد. بر این اساس، وجود خدا به عنوان موجودی غیر مادی و فوق طبیعی، انکار می گردد.
این اصل که بنیان جهان بینی مادی به شمار می رود، چیزی جز ادعایی گزاف و بی دلیل نیست. هیچ گونه برهانی بر نفی ماورای طبیعت نمی توان ارائه کرد به ویژه بر اساس معرفت شناسی ماتریالیسم که بر اصالت حس و تجربه استوار است؛ زیرا هیچ تجربه حسی نمی تواند در ماورای قلمرو خودش که ماده و مادیات است، سخنی بگوید و چیزی را اثبات یا نفی کند. انسان، بسیاری از امور غیر مادی از جمله وجود روح را با علم حضوری، درک می کند. نیز برهانهای عقلی فراوان بر وجود امور مجرد، ارائه شده که در کتب فلسفی آمده است. (1) از شواهد وجود روح مجرد، رؤیاهای صادقانه و نیز معجزات و کرامت های پیامبران و اولیای خداست.
2. ماده، ازلی و ابدی و نا آفریدنی است و به هیچ علتی نیاز ندارد و «واجب الوجود بالذات» است.
در پاسخ باید گفت:
الف) ازلی و ابدی بودن ماده، بر اساس دلیل های علمی و تجربی، قابل اثبات نیست؛ زیرا دامنه تجربه، محدود است و هیچ تجربه ای نمی تواند بی نهایت بودن جهان را اثبات کند.
ب) فرض ازلی بودن ماده، مستلزم بی نیازی آن از آفریننده نیست؛ چنان که فرض یک حرکت مکانیکی ازلی، مستلزم فرض نیروی محرک ازلی است، نه بی نیازی آن از نیروی محرک. افزون بر این، ناآفریدنی بودن ماده به معنای واجب الوجود بودن آن است و در جای خود اثبات شده که محال است ماده،
ص: 117
واجب الوجود باشد؛ زیرا هر موجودی که سابقه عدم یا امکان زوال داشته باشد، واجب الوجود نیست.
3. برای جهان، هدف و علت غایی نمی توان برشمرد؛ زیرا فاعل با شعور و اراده مندی ندارد که بتوان هدفی را به او نسبت داد. این اصل، نتیجه طبیعی انکار آفریدگار است و با اثبات وجود خداوند حکیم، این اصل هم ابطال می شود. افزون بر این، جای این سؤال هست که چگونه یک انسان عاقل با دیدن نظام شگفت انگیز جهان و هماهنگی پدیده های آن و فواید و مصالح بی شماری که بر آنها مترتب می شود، به هدفمندی جهان پی نمی برد؟
4. پدیده های جهان، نه اصل ماده، بر اثر انتقال ذرات ماده و تأثیر آنها بر یکدیگر پدید می آیند و از این رو، می توان پدیده های پیشین را نوعی شرط و علت اعدادی برای پدیده های بعدی دانست و حداکثر می توان نوعى فاعليت طبیعی را در میان مادیات پذیرفت. مثلا می توان درخت را فاعل طبیعی برای میوه دانست یا پدیده های فیزیکی و شیمیایی را به عامل های آنها نسبت داد؛ ولی هیچ پدیده ای به خدا و هستی بخش نیاز ندارد. طبق این اصل که علیت را در روابط مادی منحصر می داند، نباید هیچ گاه موجود جدیدی در جهان پدید آید؛ زیرا ماده تنها قابلیت پذیرش صورت های گوناگون را دارد. این در حالی است که همواره شاهد پیدایش موجودات نوین هستیم که مهم ترین ویژگیهای آنها زندگی، شعور، عواطف، احساسات، فکر، ابتکار و اراده است. ماده نمی تواند واجب الوجود باشد. پس باید علتی را برای وجود آن در نظر گرفت و چنین علتی از قبیل علت های طبیعی و اعدادی نیست؛ زیرا این گونه ارتباطات تنها میان مادیات با یکدیگر تصور می شود و کل ماده نمی تواند چنین رابطه ای را با علت خود داشته باشد. بنابراین، علتی که ماده را پدید آورده است، علتی ایجادی و ماورای مادی است. (1)
ص: 118
خداوند، عوالم گوناگون را آفریده است. جهان مادی که ما در آن به سر می بریم و با حواس پنجگانه آن را درک می کنیم، تنها نمونه کوچکی از عوالم برتر وجود است. حوادثی که در این جهان رخ می دهند و نیز همه موجودات، نمونه هایی از حقایق برتر عوالم دیگر هستی اند، همان گونه که خداوند می فرماید: وَ إِن مِن شَيء إلَّا عِندَنا خَزائِنُهُ وَ ما تُنَزِّلهُ إلَّا بِقَدَرَ مَعلُوم؛ و هیچ چیز نیست مگر این که گنجینه های آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه ای معین فرونمی فرستیم.» (1)
در قرآن کریم، با توجه به حیثیت های گوناگون، عوالم تقسیمات گوناگون دارد که به برخی از آنها اشاره می شود.
الف) عالم طبیعت
قرآن کریم عالم مادی و کرات آسمانی و زندگی زمینی را جاویدان نمی داند و تصریح می کند که روزی چرخه زندگی مادی از حرکت باز خواهد ایستاد و فنا و زوال بر عالم چیره خواهد شد و زندگی مادی فعلی بشر به پایان خواهد رسید. قرآن کریم بدون آن که زمان مشخصی را تعیین کند، می فرماید: روزی خواهد آمد که نظام کهکشان ها در هم فرو خواهد ریخت و ستارگان نابود و زمین متلاشی خواهد شد: «کَّلا إذا دُکَّتِ الأرضُ دَكًّا دَكًّا: نه چنان است؛ آن گاه که زمین، سخت در هم کوبیده شود.»؛ (2) «إِذَا الشَّمسُ كُوِّرَت وَ إذَا النُّجُومُ انکَدَرَت وَ إِذَا الجبالُ سُیِّرَت؛ آن گاه که خورشید به هم در پیچد و آن گاه که ستارگان همی تیره شوند و آن گاه که کوه ها به حرکت آیند.» (3) «إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت وَ إِذَا الكَواكِبُ انتَثَرَت وَ إذَا البِحارُ فُجِرَّت؛ آن گاه که آسمان از هم بشکافد و آن گاه که اختران پراکنده شوند و آن گاه که دریاها از جا برکنده گردند.» (4)
ص: 119
ب) عالم فرشتگان
فرشتگان، موجودات مجرد از ماده هستند و از زمان و مکان و حرکت (خروج از قوه به فعل) منزه می باشند. در قرآن کریم، درباره فرشتگان و وظایف و حالات آن ها سخن گفته شده و واژه ملک 88 بار به صورت های مفرد و تثنیه و جمع به کار رفته است. وجود فرشتگان از امور غیبی است و برای پی بردن به ویژگی های آن ها باید به آیات و روایات تمسک کنیم. از آیات و روایات برمی آید که فرشتگان دارای وظایف متنوعی هستند، همچون: تدبیر امور، قبض ارواح، مراقبت اعمال، حفظ انسان از خطرها، و مجازات اقوام سرکش. نیز کارهای گوناگون از قبیل سجده، رکوع، تسبیح، صف کشیدن، و نگهبانی انجام می دهند (1) و حالت ها و
صفاتی دارند، از قبیل این که می توانند به صورت انسان در آمده، بر پیامبران و غیر پیامبران ظاهر شوند؛ هرگز خسته نمی شوند و نمی خوابند؛ و فراموشی و سستی و غفلت در آنها راه ندارد. (2)
ج) عالم جنّ
قرآن کریم در شانزده سوره، از جن سخن گفته است. در قرآن با سه واژه «الجن»، «جان» و «الجنة» از این موجود یاد شده است. واژه «جن» 22 بار، واژه «جانّ» 7 بار و واژه «جنّة» 3 بار، در 31 آیه آمده اند. در 17 آیه، جن همراه با انسان ذکر شده است. اختصاص یک سوره قرآن به نام جن و آیات مختلف در سوره های گوناگون، نمایانگر اهمیت این موضوع است. با استناد به آیات قرآن و روایات ثابت می شود که وجود جن و شیطان یک پندار و توهم نیست، بلکه یک واقعیت و امری مسلم است؛ چنان که در دیگر ادیان الهی نیز به این موضوع پرداخته شده است.
ص: 120
در عالم آفرینش، موجودات غیر محسوسی وجود دارند که برای ما در شرایط عادی قابل درک حسی نیستند؛ اما وجود آنها با آیات الهی اثبات شده که جنّ نیز یکی از آنهاست.
جنّ معنای «پوشیدگی» دارد و به همین مناسبت که از چشم انسان پوشیده است، گاهی جان هم نامیده می شود. «فَيَومَیذٍ لا يُسئَلُ عَن ذَنبِهِ إنسٌ وَ لا جَان؛ در آن روز، از گناه هیچ انس و جتی پرسیده نشود.» (1) جان از آتش آفریده شده و شیطان نیز که از جن است، اعتراف می کند که از آتش آفریده شده است. «وَ الجَانَّ خَلَقناهُ مِن قَبلُ مِن نارِ السَّمُوم؛ و پیش از آن، جن را از آتشی سوزان و بی دود خلق کردیم.» (2) «و خلق الجَانَّ مِن مارِجٍ مِن نار: و جن را از تشعشعی از آتش خلق کرد.» (3) جن مانند انسان، «مكلف» و مختار و انتخاب گر است. اگر حق را بپذیرد، به پاداش نیک می رسد و اگر باطل را انتخاب کند، به عذاب خدا گرفتار می شود. «وَ ما خَلَقت الجِنَّ وَ الإنسَ إلَّا لِيَعبُدون؛ جن و انس را نیافریدم، جز برای آن که مرا بپرستند.» (4)
د) عالم غیب و شهادت
غیب» و «شهادت» به معنای «پنهان» و «آشکار» است. مقصود از غیب، چیزی است که از حوزه ادراک و آگاهی بیرون باشد؛ برخلاف شهادت که قابل ادراک است. معنای غیب و شهادت، نسبی است؛ یعنی ممکن است یک چیز برای شخصی خاص با قوه ادراک معین، غیب باشد و برای شخصی دیگر با قوه اداراک دیگر، شهادت تلقی گردد.
مقصود از عالم غیب در مباحث جهان شناختی، بخشی از هستی است که از قلمرو حواس بشر بیرون است و با ادراک حسی متعارف، قابل درک نیست. در بینش اسلامی، بخشی از هستی، برای انسان، غیب است و چنین نیست که همه
ص: 121
واقعیت های جهان و موجودات بیرون از وجود انسان، برای وی محسوس باشد و بتوان از طریق تجربه حسی به شناخت آن ها دست یافت. آموزه جداسازی غیب از شهادت، اسلام را در مقابل تمام مکتب های مادی گرایی که وجود واقعیت های غیر مادی و نامحسوس را انکار می کنند، قرار می دهد. بر اساس این آموزه، واقعیاتی هستند که حواس آدمی هرگز به شناسایی آن ها دست نمی یابد. خداوند، فرشتگان، و پدیده وحی، نمونه هایی از عالم غیب هستند. قرآن کریم ایمان به غیب را نخستین ویژگی پرهیزگاران و پیش شرط هدایت یابی آدمیان می داند: ذلِكَ الكِتابُ لا رَيبَ فيه هُدًى لِلمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغَيب؛ این است کتابی که در [حقانیت آن هیچ تردیدی نیست؛ [و] مایه هدایت تقواپیشگان است؛ آنان که به غیب ایمان می آورند.» (1)
البته بخش غیبی عالم تنها برای موجوداتی که علم و آگاهی آنان محدودیت دارد، پوشیده است و برای خداوند که دانای مطلق است. چنین تفکیکی بی معنا است. قرآن مجید، خدا را «عالِمُ الغيب و الشّهاده؛ (2) آگاه از غیب و شهادت» و «علام الغيوب؛ (3) آگاه از اسرار نهان» می شناساند. (4)
ه) عالم انسان
خداوند در سوره «الرحمن» از میان همه آفریده ها، نخست خلقت انسان را یادآوری کرده است. دلیل این توجه، جایگاه انسان در مقایسه با سایر آفریده هاست. انسان یا یکی از عجیب ترین آفریده هاست و یا از تمامی آفریده ها عجیب تر. این نکته هنگامی روشن می شود که آفرینش او را با آفرینش سایر آفریده ها مقایسه کنیم و در طریق کمالی که برای او ترسیم کرده اند، دقت ورزیم؛ طریق کمالی که از باطنش آغاز و به ظاهرش منتهی می شود؛ از دنیایش آغاز و به آخرتش ختم می گردد. او در این سیر تکاملی از عوالمی می گذرد که بدین قرارند:
ص: 122
1.عالم ذر
عالم ذر با نام های دیگر از جمله عالم میثاق، عالم عهد و پیمان، عالم الست و عالم اقرار نیز خوانده می شود. خداوند در این عالم، درباره ربوبیت خود و نیز درباره فرمان نبردن از شیطان، از آدم و نسل او اقرار گرفت. قرآن کریم به اقرار ربوبیت چنین تصریح می فرماید: «وَ إذ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنی آدم مِن ظُهُورِهِم ذُرِّیَّتَهُم وَ أشهَدَهُم عَلى أنفُسِهِم ألَستُ بِرَّبُكم قالُوا بَلى شَهِدُنا أن تَقُولُوا يَومَ القيامة إئا ئا عن هذا غافلين: و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنان را بر گرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری؛ گواهی دادیم، تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این امر غافل بودیم.» (1)
در همین سوره به فلسفه این اقرار تأکید شده است. این کار بدین دلیل است تا بعدا انسان نتواند بهانه بیاورد که پدرانی مشرک داشته و راه حق را تشخیص نداده است: «أو تقولوا إنما أشرك آباؤنا من قبل و تا دنية من بعدهم أفهلگنا بما فعل المبطلون: یا بگویید: پدران ما پیش از این مشرک بوده اند و ما فرزندانی پس از ایشان بودیم؛ آیا ما را به خاطر آن چه باطل اندیشان انجام داده اند، هلاک می کنی؟» (2)این آیات از پیمانی سخن می گوید که از فرزندان آدم گرفته شده است. اما این که آن پیمان چگونه بوده است، در سخن مفسران به گونه هایی آمده که از همه
مهم تر، این دو دیدگاه است:
1. هنگامی که آدم آفریده شد، فرزندان آینده او تا واپسین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آمدند. طبق بعضی از روایات، این ذرات از گل آدم بیرون آمدند. آنها دارای عقل و شعور کافی برای شنیدن سخن و پاسخ گفتن بودند. در این هنگام، از طرف خداوند به آنها خطاب شد: «ألست بربکم: (3) آیا من پروردگار شما نیستم» همگی در پاسخ گفتند: «بلی شهدنا؛ (4) آری بر این حقیقت گواهيم». سپس همه این ذرات به صلب آدم یا به گل او بازگشتند. از این رو، این عالم را «عالم
ص: 123
ذر» و این پیمان را «پیمان الست» می نامند. پس این پیمان یک «پیمان تشریعی» و قراردادی خود آگاه میان انسان ها و پروردگارشان بوده است.
2. منظور از این عالم و پیمان، همان «عالم استعدادها» و «پیمان فطرت» و تکوین و آفرینش است. هنگام بیرون آمدن فرزندان آدم به صورت «نطفه» ازصلب پدران که ذراتی بیش نیستند، خداوند استعداد و آمادگی برای حقیقت توحید به آنها داده است و این سر الهی را به صورت یک حس ذاتی، هم در نهاد و فطرتشان و هم در عقلشان به ودیعه نهاده است. بنابراین، همه افراد بشر دارای روح توحیدند. پرسشی که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخی که آنها داده اند، نیز به همین زبان است. (1)تعهد بنی آدم برای عدم اطاعت از شیطان در این آیات آمده است: «أَلَم أعهَد إِلَيكُم يا بَني آدَمَ أن لا تَعبُدوا الشَّيطانَ إنَّهُ لَكُم عَدُوٌ مُبينٌ وَ أن اعِبُدُونی هذا صِراطٌ مُستقیم؛ ای فرزندان آدم! مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وی دشمن آشکار شماست؟ و این که مرا بپرستید؛ این است راه راست!» (2)
در آیه بعد، به فلسفه این تعهد و پیمان اشاره شده است. کار شیطان گمراه سازی است؛ ولی بنی آدم به تعهد و پیمان خود نمی اندیشد: «وَ لَقد أضَّلَ مِنكُم جِبلاً كَثيراً أَفَلَم تَكونُوا تَعقِلون؛ و [او] گروهی انبوه از شما را سخت گمراه کرد. آیا تعقل نمی کردید؟ » (3)
3.. عالم دنیا
واژه «دنیا» مؤنث أدنی است. اگر آن را از «دنائت» برگیریم، به معنای پست تر است و اگر اصل آن را «دنو» بدانیم، به معنای نزدیک تر است. این کلمه همواره وصف است، خواه موصوف آن در سخن باشد، مانند «الحيوة الدّنيا» و خواه نباشد، مانند «لَهُم فِي الدنيا خِزیٌ؛ (4) بهره آنها در دنیا فقط رسوایی است» واژه دنیا
ص: 124
115 مرتبه در قرآن یاد شده است. از این جهت که زندگی کنونی از زندگی آخرت به ما نزدیک تر است، آن را دنیا گفته اند. از آیات قرآن برداشت می شود که دنیا به معنای دوم است؛ زیرا در برابر آخرت قرار گرفته است. (1)انسان هنگامی که در این عالم پای می گذارد، به تعبیر قرآن هیچ چیز نمی داند و این خداست که در وجود او ابزارهای معرفتی را قرار داده است: «وَ اللهُ أخرَجَكُم مِن بُطُونِ أُمَهاتِكُم لا تَعلَمُونَ شَيئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الأبصارَ وَ الأَفيِدَة لَعَلَّكُم تَشكُرُون؛ و خدا شما را از شکم مادرانتان - در حالی که چیزی نمی دانستید - بیرون آورد و برای شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داد؛ باشد که سپاسگزاری کنید.» (2)برخی از این ابزارها به بهترین وجه استفاده کردند و خداوند هم علم و وسیله تعالی و کمال را به آنها آموخت؛ ولی بعضی این ابزارهای معرفتی را در جهت خواست آفریننده آنها به کار نبردند و دنیا را هدف و نهایت کار خود پنداشتند. دیدگاه قرآن درباره دنیا از دو شکل بیرون نیست:
1. دیدگاه ابزاری به دنیا: «یا قَومِ إنَّما هذِهِ الحَياة الدُّنيا مَتاعٌ وَ إن الآخرة هي دار القرار؛ ای قوم من! این زندگی دنیا تنها کالایی [ناچیز است و در حقیقت، آن آخرت است که سرای پایدار است.» (3)
2. دیدگاه بازیچه و فریبنده بودن دنیا: «و ما الحياة الدنيا إلا لعب ولهو؛ و زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست.» (4) «و ما الحياة الدنيا إلا متاع الغرور؛ و زندگانی دنیا جز کالای فریبنده نیست.» (5) انسان پیرو قرآن، دنیا را نردبان ترقی و تعالی قرار می دهد و به افعال و اخلاق خود، رنگ الهی می زند: «صيغة الله و من أحسن من الله صيقة و نحن له عابدون رنگ
ص: 125
خدایی [بپذیرید!] و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟ و ما تنها او را عبادت می کنیم.» (1)حضرت علی (علیه السلام) این دو دیدگاه درباره دنیا را چنین بیان می فرماید: «مَن أبصَرَ بِها بَصَّرَتُهُ وَ مَن أبصَرَ إلَيها أغمَته؛ آن کس را که به وسیله آن ببیند، بینا سازد و آن کس که به خود آن چشم دوزد، کور کند (2)». (3)انسان مؤمن، عالم دنیا را وسیله ترقی و نزدیکی به خدا و ابزار آزمون او می داند از دیدگاه قرآن، نعمت و نقمت دنیا هر دو آزمون خدا است. نه هر انسان مرفهی مورد اکرام خداست و نه هر انسان مبتلایی مورد تحقیر اوست. قرآن کریم می فرماید: انسان می پندارد اگر ما او را از نعمت برخوردار کردیم، وی را گرامی داشته و اگر در تنگی قرار دادیم، به او توهین کرده ایم. هرگز چنین نیست، نه رفاه نشانه کرامت شخص مرفه است و نه رنج، زمینه تحقیر انسان رنجور. (4)
3. عالم برزخ
برزخ به معنای حائل و فاصله میان دو چیز است. به هر چه که میان دو چیز یا دو مرحله قرار گیرد، برزخ گویند. در اصطلاح مفسران و متکلمان، به فاصله میان دنیا و آخرت برزخ می گویند. واژه برزخ در قرآن مجید 3 بار به کار رفته است. (5) عالم برزخ در حقیقت ادامه عالم دنیا و استمرار زندگی انسان پس از مرگ تا برپایی قیامت است. آیاتی که به عالم برزخ اشاره دارند، عبارتند از:
1. «حَتى إذا جَاءَ أحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجعُونِ لَعَلًّىً أعمَلُ صالِحاً فيما تَركتُ كلاَّ انها کَلِمةَ هُو قائِلُها وَ مِن وَرائِهِم بَرزَخٌ إلى يَوم يُبعَثُون؛ تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرارسد، می گوید: پروردگار من! مرا باز گردانید! شاید در آن چه ترک کردم، عمل
ص: 126
صالحی انجام دهم! چنین نیست! این سخنی است که او به زبان می گوید! و پشت سر آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند!» (1)
2. «وَلا تَحسَبشنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبیلِ اللهِ أمواتًا بَل أحياءٌ عِندَ رَّبِهِم یَرزقُونَ فَرِحينَ بِمشا آتاهُم ُاللهُ مین فَضلِهِ وَ يَستَبشیرونَ الَّذينَ لَم يلحَقُوا بِهِم مِن خَلفِهم ألا خَوفٍ عَليهِم وَلا هُم يَخزَنُون؛ ای پیامبر! هرگز گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شدند، مرده اند؛ بلکه زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. آنها به آن چه خداوند از فضل خود داده است، خشنودند و به کسانی که به آنها ملحق نشده اند، نیز بشارت میدهند که هیچ ترس و اندوهی بر آنها نیست.» (2)در این آیه، به نعمتها و الطاف خداوند به شهدا و خشنودی و شادمانی آنان از این الطاف و زندگی خرسندانه آنان در عالم پس از مرگ (برزخ) اشاره شده است.
3. «قالٌوا رَبَّنا أمَتَنا اثَنَتينِ وَأحيَيَتَنا اثنَتَينِ فَاعتَرَفنَا بِذُنوبِنا فَهَل إلى خُروج مِن سَبيل: آنها می گویند: خدایا ما را دو بار میراندی و دو بار زنده کردی. اکنون به گناهان خود اعتراف داریم. آیا راهی برای بیرون آمدن از دوزخ وجود دارد؟ » (3)این آیه گفتار کافران در قیامت است. تصور دو بار مرگ و دو بار زندگی بدون تصور وجود عالم برزخ بی معناست. این دو بار مردن و دو بار زنده شدن بدین صورت است: مردن در دنیا، زنده شدن در برزخ، مردن در برزخ، زنده شدن در قیامت.
4. «واق بآل فرعون سوء العذاب النار يغرضون عليها غدا وعشيا ويوم تقوم الساعة أدخلوا آل فرعون أشد القذاب؛ به فرعونیان عذاب سخت نازل گردید؛ همان آتش که هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند و روزی که قیامت برپا گردد، دستور داده می شود: آل فرعون را در سخت ترین عذاب ها وارد کنید!» (4)این آیه از دو جهت، دلیل زندگی برزخی است:
ص: 127
الف) از آتشی سخن به میان آمده که هر صبح و شام بر آل فرعون عرضه می شود. این همان عذاب برزخی است؛ زیرا وجود صبح و شام از ویژگی های عالم دنیا و برزخ است.
ب) این آیه از وجود عذاب قیامت خبر داده است و این که آل فرعون به شدید ترین عذاب گرفتار خواهند شد.
عالم برزخ، همانند عالم دنیا و قیامت دارای ویژگی هایی است. یکی از آنها، پرسش قبر است که در روایات فراوان به آن اشاره شده است. امامان معصوم (علیهم السلام) در این زمینه فرموده اند: «در برزخ دو فرشته به نام نکیر و منکر آشکار می شوند و پرسش هایی درباره پروردگار، پیامبر، دین، کتاب، امام، عمر انسان، ثروت و راه دستیابی و مصرف آن طرح می کنند.» (1) دومین ویژگی عالم برزخ، فشار قبر است. در این زمینه، احادیث فراوان در دست است. در روایتی آمده است که حتی برخی از مؤمنان نیز فشار قبر دارند که کفاره ضایع کردن نعمت ها به شمار می آید. البته فشار قبر از مؤمنان مطلق و خالص برداشته شده است. (2)
4. عالم آخرت
واژه آخرت، مؤنث «آخر» به معنای پسین و بازپسین، در مقابل أولى (3) يا دنيا (4) به معنای «نخستین» است. در اصطلاح ادیان آسمانی، آخرت به جهان ابدی گفته می شود که پس از پایان دنیا آغاز می شود و در آن جا انسان به پیامد کردار خویش دست می یابد.
ریشه ایمان به آخرت، وحی خدا است که پیامبران به بشر ابلاغ کرده اند. (5)قرآن با شیوه های گوناگون به اثبات معاد و عالم آخرت پرداخته و شبهات انکارگران را پاسخ گفته است. نیز وجود چنین جهانی از طریق عقل و فطرت اثبات می شود. عقل پس از شناختن خداوند و عدالت وی در می یابد که باید
ص: 128
جهانی پس از عالم دنیا وجود داشته باشد تا در آن هر کس به جزای کارهای خویش برسد. (1)
در قرآن کریم، ایمان به عالم آخرت در کنار ایمان به خداوند و پیامبران قرار گرفته که نشان دهنده اهمیت آن است: «لَيسَ البِّرَ أن تُوَّلوا وُجُوهَكُم قِبَلَ المَشرقَ وَ المَغرِبِ وَ لكِنَّ البِّرَ مِن آمَنَ بِاللهِ وَ اليَومِ الآخِرَ وَالمَلائِكَة وَ الكِتابِ وَ النَبيّين: نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و مغرب بگردانید؛ بلکه آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب [آسمانی و پیامبران ایمان آوَرَد.» (2)هنگامی که قیامت فرا می رسد، نظام این جهان دگرگون می شود و جهان دیگری برپا می گردد. روز رستاخیز، به تعبیر قرآن، اشراط الساعه و نشانه هایی دارد: «فَهَل يَنظُرونَ إلَّا السَاعَة أن تَأتيهِم بَغتَةَ فَقَد جاء أشراطُها؛ آیا [كافران] جز این انتظار می برند که رستاخیز به ناگاه بر آنان فرارسد؟ و نشانه های آن اینک پدید آمده است.» (3)
برخی از نشانه های قیامت از این قرارند: پدیده هایی مانند زلزله و انشقاق (گسیختگی) و انفطار (شکاف برداشتن)، نظام آفرینش را در هم می ریزد. در زمین، زلزله عظیمی پدید می آید و آن چه در اندرون آن است، بیرون می ریزد و اجزای آن متلاشی می گردند و دریاها شکافته می شوند و کوه ها به حرکت در می آیند و در هم کوبیده می شوند و مانند تل شنی می گردند و سپس به صورت پشم حلاجی شده در می آیند و آن گاه در فضا پراکنده می شوند و از سلسله کوه های سر به آسمان کشیده، جز سرابی باقی نمی ماند. ماه و خورشید و ستارگان بزرگی که بعضی از آن ها میلیون ها بار از خورشید ما بزرگ تر و پر فروغ ترند، به تیرگی و خاموشی می گرایند و نظم حرکت آنها به هم می خورد. ماه و خورشید به هم می پیوندند و آسمانی که همچون سقفی محفوظ و محکم این جهان را احاطه کرده است؛ متزلزل می شود و می شکافد و از هم می گسلد و
ص: 129
طومار آن در هم می پیچد. اجرام آسمانی به صورت فلز مذابی در می آید و فضای جهان پر از دود و ابر می شود. (1)
در فلسفه، عوالم آفرینش به سه عالم تقسیم می شوند:
الف) عالم ماده
به این عالم، عالم ناسوت یا طبیعت یا مرکبات یا ملک نیز می گویند. این عالم همان است که اکنون در آن زندگی می کنیم. روشن ترین ویژگی این عالم، زمان یعنی حرکت از قوه به فعل است. این عالم از حیث وجودی دارای ضعیف ترین مرتبه و زمان و مکان از خصوصیات ذاتی آن است. موجودات این عالم بر خلاف موجودات دو عالم دیگر، همواره در حال تغییر و به فعلیت رسیدن و استكمال هستند. مقصد نهایی موجودات این عالم، رسیدن به دو عالم بالاتر یعنی عالم مثال و عالم عقل است. به تعبیر دیگر، موجودات این عالم بر اثر حرکت جوهری (2) به سوی مجرد شدن می روند. مرگ موجودات مادی، همان لحظه رسیدن به تجرد برزخی است.
ب) عالم مثال
به این عالم، عالم برزخ یا مفارقات غير تام یا ملکوت یا خیال منفصل نیز می گویند. این عالم از ماده و برخی آثار آن مانند حرکت و زمان و مکان و انفعال پیراسته است؛ ولی برخی از آثار ماده مانند کیفیت و کمیت در آن وجود دارد. از این رو، بر خلاف عالم عقل، موجودات آن دارای شکل و رنگ و اندازه و امثال این مقولاتند. این عالم از حیث وجودی ضعیف تر از عالم عقل و معلول آن
ص: 130
است؛ ولی از عالم ماده قوی تر است و بر آن احاطه وجودی دارد و علت آن است. موجودات این عالم از نظر غیر مادی و بی مکان و بی زمان بودن، شبیه موجوداتی هستند که در خواب می بینیم یا در ذهن تصور می کنیم. این عالم را از آن جهت که شباهتی با قوه خیال انسان دارد، عالم خيال منفصل می نامند و از آن جهت که از نظر وجودی میان عالم عقل و عالم ماده قرار دارد، عالم برزخ می گویند. درباره این عالم، پرسش از کی و کجا» بی معنی است؛ زیرا پیراسته از زمان و مکان است.
ج) عالم عقل
به این عالم، عالم عقول یا مفارقات تام یا ارواح یا جبروت نیز می گویند. این عالم از ماده و آثار آن مانند حرکت، زمان، مکان، کیفیت و کمیت پیراسته است. در عالم عقل، حرکت و زمان و مکان و رنگ و بو و شکل و اندازه و جرم وجود ندارد. این عالم از حیث وجودی، قوی ترین مرتبه عوالم است و بر تمام عوالم آفرینش تقدم وجودی دارد. مقصود، تقدم زمانی و مکانی نیست؛ زیرا در عالم عقل، زمان و مکان معنی ندارد. از این رو، پرسش از «کی و کجا» در این عالم نیز بی معنی است. این عالم بر تمام عوالم آفرینش احاطه وجودی دارد و علت آن ها است. این عالم را از این جهت که شباهتی با عقل انسان دارد و موجودات آن ملائک عظام) همگی عقل کل هستند، عالم عقل می نامند.
رابطه این عوالم سه گانه رابطه طولی است. عالم مثال، باطن و حقیقت عالم ماده است و عالم عقل، باطن وحقیقت عالم مثال است. تقسیم عوالم به سه قسم، ناظر به واقعیت بیرونی عوالم است و یک حصر عقلی نیست؛ بلکه ممکن است عوالم دیگر نیز وجود داشته باشند که فیلسوفان درنیابند. البته تقسیم عوالم به مادی و غیر مادی، حصر عقلی است. (1)
ص: 131
حس کنجکاوی و دانش طلبی، آدمی را بر می انگیزد که افزون بر شناخت خود و خداوند خویش، در راه شناسایی جهان پیرامون خود و قوانین حاکم بر آن گام بردارد. اساسا می توان پیدایش و رشد بسیاری از علوم بشری را پاسخی به این حس کنجکاوی دانست.
قرآن کریم به صراحت درباره جزئیات آفرینش جهان هستی سخن نگفته؛ ولی در پیرامون ریشه آفرینش و آفریده های جهان هستی، اشاره دارد که آسمان و زمین و تمام جهان آفرینش، بدون نیاز به ماده قبلی، با قدرت بیکران خداوند آفریده شده است: «بَديعُ السَّماواتِ وَ الأرضِ وَ إذا قَضى أمراً فَإنَّما يَقُولُ لَهُ كُن فَيَکُون؛ هستی بخش آسمان ها و زمین او است و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر می کند، می گوید: موجود باش؛ و آن موجود می شود. (1) همچنین قرآن می فرماید: «أوَ لَم يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أنَّ السَماواتِ وَ الأرضَ كانَتا رَتقًا فَفَتَقُناهُما وَ جَعَلنا مِنَ الماءِ کُلَّ شَيءٍحَیٍّ آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم؟ و هر چیز زنده ای را از آب قرار دادیم.» (2) از این آیه بر می آید که به هم پیوستگی آسمان و زمین، به آغاز آفرینش اشاره دارد که مجموعه این جهان به صورت توده بزرگی از بخار سوزان بود. این توده بر اثر انفجارهای درونی و حرکت، به تدریج تجزیه شد و کواکب و ستارگان از منظومه شمسی و کره زمین پدید آمد. اینک نیز جهان در حال گسترش است.
قرآن مجید درباره پیدایش جهان می فرماید: «ثَمَ استَوى إلَى السَماءِ وَهِئَ دُخانُ
فَقالَ لَها وَ لِلأرضِ ائتِيا طَوعاً أو کَرَها قالتا أتينا طائعين؛ سپس اراده آفرینش آسمان نمود،
در حالی که به صورت دود بود. به آن و زمین دستور داد: پدید آیید و شکل گیرید،
ص: 132
خواه از روی اطاعت و خواه اکراه. آنها گفتند: ما از روی اطاعت می آییم.» (1) نیز می فرماید: «أوَ َلم يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أنَّ السَّماواتِ وَ الأرضَ كانَتا رَتقاً فَفَتَقناهُما وَ جَعَلنا ِمنَ الماءِ كُلَّ شَيءٍ حَيٍّ أقلَاً يُؤمِنونَ؛ آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آن ها را از یکدیگر باز کردیم و هر موجود زنده ای را از آب قرار دادیم؟ آیا ایمان نمی آورند؟ » (2)
در این دو آیه، به سه نکته مهم درباره آفرینش جهان و موجودات زنده اشاره شده است:
1. جهان در آغاز به صورت گاز و دود بود.
2. جهان در آغاز به هم پیوسته بود و سپس کرات آسمانی از هم جدا شدند.
3. آغاز آفرینش موجودات زنده از آب است. (3)
سخن از آفرینش آسمان و زمین در شش روز، در هفت مورد از آیات قرآن مجید آمده است. (4) در سه مورد، افزون بر آسمانها و زمین، آن چه میان زمین و آسمان جای دارد، نیز به آن افزوده شده که توضیحی برای جمله قبل است؛ زیرا همه اینها در عبارت «آسمانها و زمین» گرد آمده است. واژه «يوم» که برابر آن در زبان فارسی کلمه «روز» است، در هر مقام و مناسبتی، معنایی مخصوص دارد. معمولا این واژه در معنای روز به کار می رود و در قرآن نیز این معنی، فراوان به کار رفته است. گاهی این واژه به معنای یک دوره به کار می رود. اگر چیزی دوره های گوناگون داشته باشد، به هر دوره «يوم» گفته می شود. مقصود از شش روز که زمین و آسمان در آن آفریده شده، شش دوره است که بر زمین و آسمان ها گذشته تا به صورت کنونی درآمده است. وضع کنونی زمین و اجرام آسمانی، نتیجه تحولات پیاپی است که در آنها پدید آمده است.
ص: 133
جهانی که در آن زندگی می کنیم، جهان ماده است و تکامل تدریجی، از آثار جدایی ناپذیر آن به شمار می رود. امور مادی در طی زمان از صورتی به صورت دیگر در می آیند و مراحلی را طی می کنند. زمین و آسمان نیز از این قانون مستثنا نیستند. هر یک از پدیده ها به تدریج از نردبان تكامل بالا می رود. گیاهان و درختان، پس از گذشت زمان، به صورت یک بوته گل یا یک درخت برومند در می آیند. مواد در معادن و منابع زیرزمینی، با گذشت زمان و پس از واکنش های فراوان، به یک ماده معدنی تبدیل می شوند. حیوان و انسان تا دوران جنینی را در مدت مخصوص به پایان نرسانند، نمی توانند در جهان وسیع تری زندگی کنند. این قانون در همه جا و همه چیز جهان ماده حکومت می کند. (1)
هدف خداوند از آفرینش عالم، به کمال رساندن موجودات جهان است. وجود و تحقق یافتن موجودات ممکن الوجود و بیرون آمدن آنها از دیار عدم، خود، کمالی است که هر موجودی با تحقق یافتنش به آن دست می یابد. موجودات مختار، افزون بر یافتن هستی به عنوان هدف آغازین آفرینش، از اهداف متوسط و نهایی یعنی سیر استكمالی نیز برخوردارند. دیگر موجودات نیز برای امتحان و ابتلای آدمیان، اهداف دیگری دارند. پاره ای از فیلسوفان مسلمان، کمال رسانی به آفریده ها را هدف متوسط می دانند و علتی غایی را جستجو می کنند: «لازمه ذات خداوند این است که به موجودات نفع برساند. رحمت مطلق الهی که عین ذات خداست، اقتضا می کند که دیگران را به کمالشان راهنمایی کند.» خداوند درباره هدفمندی جهان آفرینش، آیات گوناگون در قرآن کریم آورده که عبارتند از:
الف) آیاتی که به صفت حکمت اشاره دارند و حکیم را یکی از اسمای نیکوی خدا معرفی می کنند. (2)
ص: 134
ب) آیاتی که هدف آفرینش جهان و موجودات را آزمایش و امتحان انسان می دانند. (1)
ج) آیاتی که عبث و لهو و لعب در آفرینش را نفی و بر حقانیت و هدفمندی جهان آفرینش تأکید می کنند. (2)
د) آیاتی که به هدف آفرینش انسان اشاره دارند. (3)بسیاری از محققان گمان کرده اند که آیات یاد شده، به ترتیب بر اهداف آغازین و میانی و نهایی دلالت دارند. اما به نظر می رسد که این آیات به خوبی نشان می دهند که هدف نهایی و حقیقی انسان، عبودیت است. البته یقین و نزدیکی و لقای خدا از لوازم عبودیت به شمار می آیند.
یکی از قدیمی ترین پرسش های بشر، مسئله چرایی شرور و چگونگی رهایی از آن است. مسئله شر، در شرق و غرب با مسائل جدی اعتقادی گره خورده است. هنوز هم یکی از مسائل اصلی فلسفه دین، کلام و الهيات، مسئله شرور و چگونگی سازگاری آن با قدرت، علم، خیر خواهی، عدالت و حکمت خدا است. بنابراین، رازگشایی از این مسئله به گونه ای که با گزاره های مسلم دینی سازگاری یابد، کاری شایسته و بایسته است و اگر ادیان الهی تبیینی عقلانی از آن عرضه نکنند، ایمان عده ای به مخاطره می افتد.
مسئله شر، از جهات گوناگون با برخی عقاید بنیادین ارتباط یافته و شبهات و رهیافت های گوناگون را در پی داشته است. برخی از باورهای مرتبط با مسئله شر از این قرارند:
ص: 135
1.وجود خداوند: مسئله رابطه اعتقاد به وجود خدا با وجود شرور، در مباحث فلسفه دین و کلام معاصر غرب، به طور جدی واکاوی شده است. برخی تقریر منطقی از مسئله شر را برای ابطال و غیر عقلانی جلوه دادن باورهای دینی، به کار گرفته اند.
2. توحید: آیا وجود شر در برابر خیر، با یگانگی مبدأ خلقت، سازگار است؟
3. علم و قدرت مطلق خداوند: چرا خداوند با وجود علم و قدرت مطلق، به دفع شرور نمی پردازد؟
4. عدل الهی: آیا می توان به وجود شرور طبیعی باور داشت و خداوند را نیز عادل دانست؟
5. رحمت و خیرخواهی خداوند: چگونه است که خداوند رحیم و خیرخواه، شرور را تحقق می بخشد؟
و حکمت الهی: آیا پدید آمدن شرور در جهان هستی، با حکمت و هدف مندی خداوند منافات ندارد؟
7. نظام احسن الهی: اگر جهان طبیعت، بهترین جهان ممکن است، چرا با شرور همراه است؟
شرور را می توان به دو دسته تقسیم کرد:
الف) شرور ارادی یا اخلاقی
شروری که از سوء اختیار انسان و انحطاط اخلاقی او ناشی می شود؛ همچون: قتل، سرقت، ظلم، و غارت.
ب) شرور غیر ارادی و طبیعی
ناملایماتی که از محدودیت های طبیعت و تحولات آن و یا ارتباط برخی اجزای طبیعت با یکدیگر حاصل می شود؛ مانند سیل، زلزله، میکروب، و بیماری. این هر دو دسته از آن رو شر به شمار می آیند که موجب رنج و ناراحتی انسان می شوند و اگر هیچ گونه رنج و ناراحتی از آن ها به انسان نرسد، شر انگاشته نمی شوند.
ص: 136
اندیشمندان پاسخ های گوناگون به مسئله شرور داده اند. برخی از این پاسخ ها شامل همه انواع شر می شود و برخی تنها دسته ای از شرور را پاسخ می گوید. اکنون به برخی از این پاسخ ها اشاره می کنیم:
الف) شر، لازمه جهان مادی
در عالم، شر وجود دارد؛ اما لازمه جهان مادی است و وجود جهان بهتر از عدم آن است. از آن جا که خداوند، قادر و عالم و خیرخواه مطلق و ذات او خیر محض است، هرچه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم گوناگون آفريده است. در عالم فرشتگان هیچ شری جز محدودیت وجودی آنها نیست و هیچ تضاد و تزاحمی با هم ندارند. اما لازمه عالم ماده، افزون بر محدودیت وجودی، تزاحم و تضاد است. مثلا وجود آتش، خیر است و می تواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان می رساند و درد و رنج می آفریند.
وجود جهانی مادی که هیچ گونه تنازع و تزاحمی در آن نباشد، خلاف فرض است. چنین جهانی در واقع غیر مادی می شود؛ در حالی که جهان را مادی فرض کرده ایم. ابن سینا در کتاب الاهیات شفا درباره شرور عالم می گوید: «اگر بگویند که چرا خدا مانع شر در عالم نشد تا جهانی که خیر محض است، متحقق شود، در پاسخ باید گفت: اگر عالم مادی که تلازم اجتناب ناپذیر باشرور دارد، به گونه ای خلق می شد که در آن شری متحقق نمی شد، دیگر مادی نبود؛ بلکه عالم دیگری بود که خیر محض است. چنین عالمی را خداوند پیش از این خلق کرده است.» (1)
در همه این شرور، آدمی خود را ملاک و معیار می داند. اگر این معیار را کنار بگذارد، خواهد دید که چیزی در عالم، شر نیست. اگر بپذیریم که در عالم شری وجود دارد، این حقیقت را نمی توانیم انکار کنیم که انسان با عقل خود می تواند بر بسیاری از آنها فائق آید. زلزله و طوفان و سیل در طبیعت وجود دارد؛ ولی انسان می تواند با ساختمان های استوار و سیل بند از خسارت های آنها جلوگیری
ص: 137
کند. بسیاری از زبان های شرور طبیعی، پیامد عملکرد نادرست آدمیان است و با پرهیز از آنها و دوری از گناهان، می توان از این زیانها دوری جست. همچنین انسان بسیاری از امور را به این دلیل که باعث مرگ او می شوند، شر می پندارد؛ اما اگر مرگ را به پایان زندگی بلکه ورود به دنیای دیگر بداند، بسیاری از آنها شر به شمار نمی آیند.
ب) شر، برخاسته از آزادی انسان
خداوند به انسان، نعمت آزادی و اختیار عطا فرموده و خوبی ها و بدی ها را نیز به او الهام کرده است. همچنین دستورهای سعادت بخش را از طریق رسولان برای تکامل او ابلاغ فرموده است. آدمی می تواند با اختیار، راه تکامل را که پیروی از وجدان و پیامبران خداست، طی کند و می تواند نافرمانی نماید و به وجدان و دستورهای خدا پشت کند. برخی آدمیان با اختیار خود، کارهای شرورانهای انجام می دهند که لازمه آن، رنج و عذاب دیگران است. بنابراین، شر در جهان از شرارت انسان حاصل می شود و شرارت وی نیز ناشی از آزادی و اختیار او است. خداوند می فرماید: «وَ لَو أنَّ أهلَ القُرى آمَنُوا وَاتَّقُوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرِكاتٍ مِنَ السَماءِ وَ الأرضِ وَ لكِن كَذَّبُوا فَأَخَذناهُم بِما كانُوا يَكسِبون؛ و اگر اهل شهرها و آبادی ها، ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آن ها می گشودیم؛ ولی [آن ها حق را تکذیب کردند و ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات نمودیم.» (1)
ظَهَرَ الفَسادُ فِي البَرِّ وَ البَحری بِما كَسَبَت أيدِي النَّاسِ لِيُذقَهُم بَغضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُم يَرجِعُون؛ فساد، در خشکی و دریا به سبب کارهایی که مردم انجام داده اند، آشکار شده است. خدا می خواهد نتیجه بعضی از کارهایشان را به آنان بچشاند؛ شاید به سوی حق ] بازگردند!» (2)
ص: 138
إن الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم؛ در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر
نمی دهد، مگر آنان، خود، حال خویش را تغییر دهند.» (1)
ج) شر، برآمده از جزئی نگری
این که انسان ها بسیاری از امور را شر می دانند، ریشه در قضاوتهای جزئی نگرانه و تنگ نظرانه و شتاب زده دارد. اگر آنان از آگاهی گسترده تری برخوردار بودند، هیچ گاه به شر بودن برخی امور، حکم نمی کردند. خداوند از روی علم و حکمت بیکران خود، بهترین جهان ممکن را آفریده است که هر چیز آن در جای خود قرار دارد؛ ولی آدمیان که از دانش اندکی برخوردارند، نمی توانند درباره جهان به درستی داوری کنند.
قرآن مجید دلیل ناخوش دانستن برخی امور را نبود شناخت جامع و کامل می داند: «و عسى أن تكرهوا شيئا وهو خير لكم وعسى أن تحبوا شيئا وهو شر لكم و الله يعلم و أنتم لا تعلمون؛ و بسا چیزی را خوش نمی دارید و آن برای شما خوب است و بسا چیزی را دوست می دارید و آن برای شما بد است و خدا میداند و شما نمی دانید.» (2)
الف) شکوفا شدن استعدادها
آفرینش انسان و وضعیت عمومی جهان طبیعت به گونه ای است که بسیاری از استعدادهای مادی و معنوی آدمی جز در سایه رویارویی با سختی ها و مشکلات شکوفا نمی گردد. همان گونه که عضلات بدن یک ورزشکار تنها از راه تمرین های سخت و طاقت فرسا، ورزیده می گردد، پاره ای قابلیت های روحی و معنوی انسان نیز در برخورد با بلایا و گرفتاری ها به فعلیت می رسد. برای مثال، بسیاری از اکتشافات و اختراعات علمی بر اثر نیاز جدی انسان و در برخورد با مشکلات زندگی فردی و جمعی، رخ داده است. قرآن کریم می فرماید: «فَإ مَعَّ
ص: 139
العُسرِ يُسراً إن مَعَّ العُسرِ يُسرا؛ پس با دشواری، آسانی است. آری؛ با دشواری، آسانیاست.» (1)
ب) هشدار و بیداری از غفلت
یکی از فایده های بلاها و گرفتاری ها آن است که آدمی را از خواب غفلتی که بر اثر فروغلتیدن در نعمت های دنیوی بدان دچار شده است، بیدار می کند و مسؤولیتهای خطير او را در برابر خدای خویش یادآور می شود و استکبارش را به تواضع و خضوع مبدل می سازد و زمینه بازگشت او به مسیر حق را آماده می کند. قرآن در آیات گوناگون به این حقیقت اشاره می کند: «وَ مَا أرسَلنَا فيِ قَريَة مِّن نَّبيِ إلَّا أخَذنَا أهلَها بالبَأسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَّعَّلهُم يَضَّرَّعُون؛ و در هیچ شهری پیامبری نفرستادیم، مگر آن که مردمش را به سختی و رنج دچار کردیم تا مگر به زاری در آیند.»؛ (2) «وَ لَنُذيقَنَهُم مِن العَذَابِ الأدنىَ دُونَ العَذابِ الأكبَرَ لَعَّلَّهُم يَرجِعُون: و قطعا جز عذاب بزرگ تر [عذاب آخرت] از عذاب نزدیک تر [عذاب دنیا به آنان می چشانیم؛ امید که [به سوی خدا باز گردند.» (3) «وَ لَقَد أخَذنَا الَ فِرعَونَ بِالسَّنينَ وَ تَقصٍ مِّن الثَمَّراتِ لَّعَّلَهُم يَذَّکَّرون؛ و در حقیقت، ما فرعونیان را به خشکسالی و کمبود محصولات دچار کردیم؛ باشد که عبرت گیرند.» (4)
ج) هدیه به بندگان خاص
بر پایه برخی روایات، هنگامی که خدا به بنده ای لطف ویژه دارد، او را گرفتار سختی می کند. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «چون خداوند بنده ای را دوست بدارد، او را در دریای سختی ها غوطه ور می سازد.» (5) نیز ایشان می فرماید: «پیامبران بیش تر از دیگر مردم به بلا دچار می شوند و سپس کسانی که بدیشان شبیه ترند. هر چه شبیه تر، بلا هم بیشتر .» (6)
ص: 140
د) آزمون الهی
گاه خداوند، بندگانش را با مصیبت و سختی می آزماید تا مؤمنان راستین بازشناخته شوند؛ درست همان گونه که طلای ناخالص را با حرارت، ناب می کنند و زیبایی و بهای بیش تر به آن می بخشند. خداوند برخی از بندگان را در کوران رنج و مصیبت و مشکلات، محک می زند تا خلوص یابند و ارزش مندتر شوند. در قرآن مجید آمده است: «أسيب الاس أن يتروا أن يقولوا آمنا وهم لا يفتون و لقد تا الذين من قبلهم فليعلم الله الذين صدقوا وليعلمن الكاذبين؛ آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها می شوند و آزمایش نمی گردند؟ و به یقین، کسانی را که پیش از اینان بودند، آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفته اند، معلوم دارد و دروغگویان را [نیز] معلوم دارد (1).» (2)در یکی از آیات قرآن کریم، فهرست برخی از مهم ترین موارد امتحان خدا در زندگی دنیا آمده است: «و لنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الممرات وبشر الصابرین؛ و قطعا شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کاهشی در اموال و جان ها و محصولات می آزماییم. و مژده ده شکیبایان را.» (3)
واقعیت شیطان
شیطان یا ابلیس، از جن است. خداوند، ابلیس را آفرید. او سال ها به عبادت خدا پرداخت و سپس با اراده و اختیار خود و به سبب حسادت، از فرمان خدا سرپیچی کرد و کافر شد. پس این سخن که شیطان، مرتبه ای از وجود انسان است، حقیقت ندارد. اندیشمندان مسلمان با توجه به آیات و روایات، بر این باورند که موجودات واقعی به نام جن و شیطان در عالم بیرون از خیال و غرایز انسانی وجود دارند. این آیات به چند دسته تقسیم می شوند: (4)
ص: 141
الف) آیاتی که ریشه مادی ابلیس و ماهیت شیطان و جن را از آتش معرفی می کنند؛ همچون: «وَ الجَانَّ خَلَقناهُ مِن قَبلُ مِن نارِ السَّمُوم؛ و پیش از آن، جن را از آتشی سوزان و بی دود خلق کردیم.» (1) «وَ خَلق الجَانَّ مِن مارِجٍ مِن نار؛ و جنّ را از تشعشعی از آتش خلق کرد.» (2)
ب) آیاتی که ابلیس را جن معرفی می کند؛ همچون: «فَسَجَدُوا إلَّا إبليسَ كانَ مِنَ الجِن: پس [همه جز ابلیس سجده کردند که از گروه جنّ بود.» (3)
ج) آیاتی که ابلیس را کافر و مستکبر معرفی می کند؛ همچون: «فَسَجَدُوا إلاَّ إبليسَ أبى وَ استَكبَرَ وَ كانَ مِنَ الكافِرينَ؛ پس جز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد، [همه به سجده درافتادند.» (4)بنابراین، به گزارش آیات قرآن، فرشتگان معصیت و استکبار نورزیدنده (5) و ابلیس در سجده نکردن بر آدم معصیت کرد و اهل استکبار شد. روایات گوناگون از امامان معصوم (علهم السلام) بر وجود واقعی و جن بودن شیطان، صریح دارند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ابلیس همراه فرشتگان بود و در آسمان خداوند را عبادت می کرد و فرشتگان گمان داشتند ابلیس از آنان است. هنگامی که خداوند فرشتگان را به سجده برای آدم فرمان داد، حسدی که در قلب ابلیس بود، نمود یافت و فرشتگان دانستند که او از آنان نیست ... ابلیس همراه فرشتگان بود؛ ولی از جنس آنها نبود.». (6)
خداوند با این که می دانست ابلیس، شیطان می شود و انسان ها را فریب می دهد، چرا او را آفرید؟ موارد فراوان در حکمت آفرینش شیطان وجود دارد که به برخی اشاره می شود:
ص: 142
آفرینش شیطان از روی حکمت است
برابر با دلیل های عقلی و قرآنی و روایی، خداوند حکیم است. (1) پس همه کارهای او از روی حکمت تحقق می یابد. خداوند فرموده است: «ما آسمان ها و زمین و آن چه در میان آنهاست را بازیچه نیافریدیم.» (2) پس آفرینش شیطان از روی حکمت است؛ هر چند انسان ها به حکمت آن پی نبرند.
ابلیس از روز نخست، شیطان نبود
خداوند ابلیس را شیطان خلق نکرد. او 6 هزار سال همنشین فرشتگان و اهل عبادت بود؛ ولی بعد به خواست خود و بر اثر تکبر، راه طغیان و انحراف را در پیش گرفت و از رحمت خداوند دور شد. (3)
تکمیل مراتب کمال و عبودیت
وجود شیطان، برای انسان های با ایمان که می خواهند راه حق را بپیمایند، زیان ندارد؛ بلکه وسیله پیشرفت و تکامل آنان است. پیشرفت و تکامل، همواره میان تضادها صورت می گیرد. انسان، هنگامی می تواند از مراتب بالای تکامل برخوردار شود که موانع بسیار بر سر راهش باشد و با کنار زدن آنها به حرکت خود ادامه دهد. اگر در برابر او وسوسه های شیطانی جلوه نمی کرد، دیگر تکامل چه معنایی داشت؟ (4)
مایه پند برای پند پذیران
خداوند وجود شیطان را مایه عبرت و اندرز برای کسانی که پندپذیر باشند، قرار داده است تا از نافرمانی و تکبر پرهیز ورزند؛ همان سان که گناه آدم ابوالبشر را مایه عبرت کسانی ساخت که از فرمان هایش سر می پیچند. البته سپس آدم توبه کرد و پشیمان شد و به خداوند پناه برد. آری؛ خداوند، پدر جن و انس را به گناه مبتلا کرد. پدر جنها (شیطان) را مایه عبرت برای کسانی ساخت که بر گناه اصرار دارند. پدر انسان ها (آدم) را مایه عبرت برای کسانی قرار داد که از گناهان توبه می کنند و به سوی خداوند باز می گردند. (5)
ص: 143
ص: 144
ص: 145
از دیدگاه شریعت های آسمانی، تاریخچه انسان شناسی به آفرینش انسان باز می گردد. اهتمام اسلام به انسان شناسی در جایگاهی است که امیر المؤمنين على (علیه السلام) فرموده است: «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَّبُه؛ هرکس خود را بشناسد، خداوند خویش را شناخته است.» (1) با تأمل در اسرار و حکمت هایی که خداوند در وجود انسان نهاده است، معرفت آدمی به صفات خدا، استوار می شود. هم شناخت حضوری انسان، راهی است برای شناخت حضوری حق که طریق عرفان و شهود است و هم شناخت حصولی آدمی، طریق شناخت حصولی خداوند است. (2) از این رو، اندیشمندان مسلمان همچون «فارابی»، «ابن سینا»، «خواجه نصیر الدین طوسی»، «سهروردی»، و «ملاصدرا» به مسئله انسان شناسی توجه کرده و با بهره مندی از متون دینی، در پی شناخت «انسان» تلاش کرده اند. از پرتو این مجاهدت های علمی، انسان شناسی دینی به بالندگی رسیده و با نظر به ساحت های گوناگون وجود انسان، از ابعاد جسمانی، تاریخی، فرهنگی، دنیایی و اخروی، و مادی و معنوی پرده برداشته است.
حقیقت انسان بیش از هر کس برای آفریننده او، شناخته شده است. بدین روی، قران کریم بهترین منبع برای آگاهی از چگونگی آفرینش آدمی است. آیات الهی، آفرینش انسان را در دو مرحله، پیدایش نخستین انسان (حضرت آدم) و آفرینش و افزون شدن دیگر انسان ها، ترسیم کرده است.
قرآن ماده نخستین انسان را آب دانسته است: «خَلَقَ مِنَ الماءَ بَشَراء او از آب انسان را آفرید» (3)در آیهای دیگر، این ماده خاک دانسته شده: «إنَّ مثل عیسی عِندَ اللهِ
ص: 146
كَمَثَلَ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَاب؛ مثل عیسی نزد خداوند، همچون آدم است که او را از خاک آفرید» (1) همچنین به گل (طین) (2) و گل سرشته (حمأ مسنون) (3) و گل خشک شده (صلصال کالفخار) (4) اشاره شده است. از آمیختن آب و خاک، گل پدید می آید و هر یک از این سه (آب، خاک و گل) بر ماده نخستین آفرینش آدم (عليه السلام) صدق می کند. بنابراین، آفرینش آدم بدین ترتیب است: خاک، آب، خاک آمیخته با آب، گل، گل سرشته، گل خشک و دمیدن روح. (5)
کلام وحی، نطفه انسان را مبدأ آفرینش نوع انسان و وفات را پایان زندگی دنیایی او شمرده است. از دیدگاه قرآن کریم، مراحل پیدایش و زندگی دنیایی انسان، در ده مرحله انجام می پذیرد: اول: پیدایش انسان از نطفه. دوم: تبدیل از نطفه به علقه. سوم: تبدیل از علقه به مضغه. چهارم: پیدایش استخوان. پنجم: پوشش استخوان با گوشت. ششم: آفرینش جدید با دمیدن روح. هفتم: تولد به صورت کودک. هشتم: ادامه آفرینش تا مرحله رشد کامل. نهم: کهولت و پیری. دهم: وفات و مرگ.
ص: 147
و پس از انتقال انسان از عالم دنیا به سرای دیگر، روح و حقیقت هر انسان با کالبدی دیگر به نام «بدن مثالی» به زندگی خویش ادامه می دهد و عوالم دیگر از برزخ، قيامت، روز حسابرسی، بهشت و دوزخ را دیدار خواهد کرد.
قرآن درباره مراحل آفرینش نوع انسان در ضمن آیاتی اشاره می کند. نطفه، مبدأ آفرینش نوع انسان شمرده شده است: «خَلَقَ الإنسانَ مِن نُطفَة: انسان را از نطفه آفرید.» نیز فرموده است: «أوَ لَم يَرَ الإنسانُ أنَّا خَلَقناهُ مِن نُطفَة: آیا انسان نمی داند که ما او را از نطفهای آفریدیم؟ » (1)
خداوند در آیات دیگر به سایر مراحل تکوین انسان پس از پیدایش نطفه اشاره کرده، می فرماید: «ثُّمَ جَعَلناهُ نُطفَة في قَرارٍ مَکین. ثُّمَ خَلَقنَا النُطفَةَ عَلَقَة فَخَلَقنَا العَلَقَة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما أنشأناه خلقا آخر فتبارك الله أختن الخالِقين: سپس او را در نطفه ای در قرارگاه مطمئن [= رحم قرار دادیم. آن گاه نطفه را به صورت علقه [= خون بسته) و علقه را به صورت مضغه [= چیزی شبیه گوشت جویده شده و مضغه را به صورت استخوان هایی در آوردیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم. سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم.» (2)
قرآن از آغاز آیه تا «فَكَسَونا العِظامَ لَحماً» به پنج مرحله نخست آفرینش انسان اشاره کرده و سپس با بیان ثم أنشأناه خلقا آخر» به مرحله ششم یعنی آفرینش جدید با دمیدن روح تصریح نموده است. نیز در آیه دیگری به مراحل جنین و پس از آن اشاره دارد: «هُوَ الَّذي خَلَقَكُم مِن تُرابٍ ثُّمَ مِن نُطفَةَ ثُّمَ مِن عَلَقَةَ ثُّمَ يُخرِجُكُم طفلاً ثُّمَ لِتَبَلُغُوا أشُدُكُم ثُّمَ لِتَكونوا شُيُوخاً وَ مِنكُم مَن يُتَوَفى مِن قَبُلَ وَ لِتَبلُغُوا أجَلاً مسَّمًّی وَ لَّعَّلكُم تَعقِلون: او کسی است که شما را از خاک آفرید و سپس از نطفه و سپس از علقه. آن گاه شما را به صورت طفلي [از شکم مادر بیرون می فرستد. آن گاه به مرحله
ص: 148
كمال قوت می رساند و پس از آن پیر می شوید و گروهی از شما پیش از رسیدن به این مرحله می میرید و در نهایت به سر آمد عمر خود می رسید. شاید تعقل کنید.» (1)این آیه نیز به مرحله هفتم تا دهم تکوین انسان اشاره کرده است. زندگی دنیایی انسان در مرحله دهم به پایان می رسد و زندگی اخروی و ابدی او در برزخ و قیامت و سرای آخرت آغاز می شود.
انسان از دیدگاه اسلام، دارای دو بعد افرینشی است: جسم و روح بدن انسان، بعد مادی و ملکی اوست که مظهر جسمانیت انسان است. روح، همان جنبه ی ماورای طبیعی و ملکوتی بشر می باشد.
نخستین قلمرو وجود انسان، بدن و جسم اوست. از دیدگاه برخی اندیشمندان غربی، بدن کنونی انسان، پیامد تغییر و تحول و تکامل در ساختار بدن انواع، قلمداد شده است. البته این نظریه از دیدگاه علمی به اثبات نرسیده و با نقدهایی بنیادین روبه رو است. این نظریه در دیدگاه برخی اندیشمندان غربی نفی شده است. از نگاه این متفکران، تمامی سیر تحول ما انسانی است و تک تک اجزای آن، به این شخص خاص اختصاص دارد. از دیدگاه قرآن، بدن انسان، مبدأ و مسیر تناسل و رشد مشخصی دارد که بیان شد. (2)
دومین قلمرو وجود انسان که در قرآن و منابع معرفتی اسلام بدان اشاره شده، روح» است. قرآن کریم بعد ملکوتی و عرشی انسان را با واژه روح معرفی کرده است. قرآن افزون بر «روح» از واژه «نفس انسان» نیز سخن به میان آورده و این حقیقت را همچون روح، امری غیر مادی دانسته است. اما پرسش بنیادین از چیستی روح و نفس است. آیا نفس و بدن با یکدیگر ارتباط دارند و نفس انسان چه مراتبی دارد؟
ص: 149
روح به معنای «روان» یا مایه زندگی هر موجود است. شرط زنده خواندن هر موجود، جاری بودن روح در بدن آن است. (1) حقیقت هستی انسان به روح اوست، نه جسم مادی او. قرآن کریم روح (نفس) را تمام حقیقت آدمی دانسته است. خداوند در قرآن، مرگ را با تعبير «يتوفاكم» (2) یاد کرده است: «يَتَوَّفَّاكُم مَلَكَ المَوتِ الَّذي وَکُّل بِکُم ثُّمَ إلى رَّبِكُم تُرجَعُونَ فرشته مرگ بر شما مأمور شده، [روح] شما را می گیرد. سپس شما را به سوی خداوندتان باز می گرداند.» (3) اگر روح همه حقیقت انسان نبود، باید تعبیری دیگر مانند «یَتَوَفَّى بَعضُكُم» به کار می برد و یا در ادامه آیه می فرمود: «روح شما به سوی خدا بازگردانده می شود.»
دمیدن روح، کاری است که خداوند آن را یکسره به خود نسبت داده است: نَفَختُ فيهِ مِن رُوحی؛ (4) در او از روح خود یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم.» دمیدن روح، پس از کامل شدن بدن انسان است، چه انسان نخستین باشد که بدن او از گل است و چه نسل او که پس از کامل شدن جنین در آنها روح دمیده می شود. انسان پس از دمیدن روح، شایسته سجده فرشتگان می شود و به همین دلیل هر که از این امر سرپیچی کند، از درگاه خداوند رانده می شود.
به بیان قرآن، روح انسان از بدن او بسیار پر اهمیت تر است. ماده «روح» در قرآن کاربردها و ترکیب های گوناگون دارد؛ مانند «الروح»، (5) «روحنا»، (6) «روح منه»، (7) «روح القدس» (8) و «روحاً من امرنا».(9) برخی از معناهای یادشده در قرآن برای روح بدین ترتیب است: «حقیقتی از گونه امر الهی»، «موجودی متعالی که
ص: 150
همراه فرشتگان است»، «واسطه امانتدار در نزول وحی» و «وجودی شریف که با دمیدن الهی، به بدن انسان دمیده شده است.»
«روح» حقیقتی از امر خدا است که در عین برتر بودن از فرشتگان، به همراه آنها عروج و نزول می کند و گاه واسطه نزول وحی است. قرآن از مرحله اعطای روح به انسان با تعبير «خلقا آخر» (= آفرینش دیگر) یاد می کند. در قرآن کریم هر جا روح، با شکل های گوناگون، به کار رفته، محور وجود و حقیقت آن، فیضی است که از خداوند به موجودات افاضه می شود. اساسا روح انسان، با مبدأ هستی و آفریننده خویش متصل و ناظر به عالمی برتر از مراتب مادی و دنیایی و افاضه شده از خداوند است.
قرآن، افزون بر روح، واژه «نفس» را نیز برای انسان به کار برده است. این واژه کاربردها و معانی گوناگون همچون جان ، (1) خویشتن و خود، (2) شخص (3) و هویت درونی دارد. از میان این معانی، نفس به معنای اخیر (هویت درونی) بیشترین بار معنایی را دارد و محل جریان احکام و ویژگی های گوناگون انسانی است.
یکی از مباحث مهم حکمت اسلامی، چیستی و ویژگی های نفس است. در آثار حکما، موجودات زنده دارای نفس دانسته شده اند. از همین رو، تمایز بنیادین موجود زنده با غیر زنده، داشتن نفس است. از دیدگاه حکما، نفس حقیقتي بسيط است و نمی توان برای آن تعریف منطقی ارائه داد؛ ولی با استفاده از برخی ویژگی ها می توان تا حدی آن را شناسایی کرد.
برخی از فیلسوفان پیش از «ملاصدرا» نفس را موجودی مادی گونه می شمردند و آن را کمال اول یا صورت بدن و بدن را ابزار قوا می دانستند. (4) ارسطو بدن را به
ص: 151
موم تشبیه می کند که پذیرای نقش است و نفس نیز به منزله همان نقشی است که بر موم می نشیند. بدین ترتیب، نفس از دیدگاه ارسطو، تنها با فعالیت های جسمانی مادی شناخته می شود؛ زیرا کمال و فعلیت استعدادهای بدن با پذیرش تأثيرات نفس به دست می آید. افلاطون معتقد است نفس انسان پیش از پیوستن به بدن، در عالمی برتر حضور داشته و سپس بدان تعلق گرفته است.
اما صدرالمتألهین با مطرح کردن نظريه حدوث جسمانی و بقای روحانی نفس، با ارسطو و افلاطون مخالفت کرد. دلیل وی این است که اگر میان نفس و بدن سنخیتی نباشد، اتحاد میان آن دو ناممکن خواهد بود. اما همین نفس جسمانی در ارتقا به مراتب بالاتر هستی، به حقیقتی روحانی صیرورت می یابد. بنابراین، نفس از دیدگاه ملاصدرا، «حقیقتی است که ریشه آثار گوناگون و ناهمگون در جسم است.» (1) ایشان نفس را موجودی متحرک و ناایستا می داند؛ حرکتی که مایه کمال در تمام لحظات و مقاطع زندگی نفس است. نفس انسان تا ابد در تحول و انتقال از نشئه ای به نشئه دیگر است. (2)
اندیشمندان مسلمان و غربی پاسخ های گوناگون به «چگونگی رابطه نفس و بدن» داده اند که با وجود اختلافات بنیادین میان آنها، می توان نقاط مشترکی نیز به دست آورد.
افلاطون به دو گانگی کامل نفس و بدن و وجود نفس پیش از آفرینش، باور داشت. وی مدعی بود که در دنیا دستیابی به شناخت رخ نمی دهد؛ بلکه آن چه رخ می دهد، تنها یادآوری دانسته های پیشین است. (3) دکارت، آغازگر فلسفه جديد غرب، نفس و بدن را دو جوهر متمایز و مستقل از همدیگر می انگاشت. وی از پاسخ به چگونگی تأثیر نفس و بدن بازمانده است. (4)
ص: 152
در حکمت اسلامی، بوعلی سینا و سهروردی، نفس را موجودی حادث و از آغاز حدوث، مجرد می دانند. رابطه نفس و بدن از دیدگاه این دو حکیم، رابطه تدبیر و تصرف است. از دیدگاه ایشان، نفس به بدن نیازی ندارد و به دلیل تجرد، بر بدن چیره است. (1) صدرالمتألهین معتقد است نفس حدوث جسمانی دارد و به همراه بدن حادث می شود؛ اما در ادامه مسیر زندگی، رفته رفته با تکامل وجودی و حرکت جوهری، از بدن و نشئه طبیعی و مادی قطع توجه کرده، به عالم برتر (ملكوت) تعلق می یابد. از دیدگاه صدرالمتألهین در حکمت متعالیه، تعلق نفس به بدن، از نوع تعلق چیزی به چیزی در کمالات ثانویه یا همان ارتباط ماده و صورت است. (2)
نفس و روح هر دو به هویت و هستی انسان نظر دارند. قرآن کریم در موارد کاربرد واژه روح، به بعد خدایی انسان اشاره کرده و هنگام استفاده از واژه نفس، جنبه مادی و معلول بودن بشر را یادآور شده که این همان بعدی است که انسان در آن، مخاطب خداوند و موظف به طی مسیر و دستیابی به کمال لايق انسانیت است.
این دو بعد هرگز از مبدأ وجودی موجودات جدا نیستند و تفاوت در تعبیر نمی تواند مایه جدا انگاری وجودی این دو شود. انسان در این دو جنبه نیازمند آفریننده خویش است. بنابراین، هویت انسان دو جنبه دارد که روح به جنبه ملکوتی و ربانی او و نفس به بعد خلقی و دنیایی اش توجه دارند.
انواع نفس از گسترده ترین بحث های علم النفس فلسفی است. از دیدگاه اندیشمندان مسلمان، نفس انسان به چهار مرتبه تقسیم می شود: نباتی، حیوانی، انسانی، و فلکی. از میان مراتب نفس، سه مرتبه نخست را تمام فیلسوفان مسلمان
ص: 153
پذیرفته اند؛ اما نفس فلکی که بر پایه اعتقاد به هیئت بطلمیوسی است، از دیدگاه صدرالمتألهين ابطال شد و تنها نفس نباتی، حیوانی و انسانی اثبات گردید.
1. نفس نباتی
نفس نباتی، کمال اول برای جسم طبیعی و عضودار است که تغذیه، رشد و تولید مثل می کند. گیاهان و درختان به سبب بهره مندی از نفس نباتی، نیروی تغذیه و رشد و تولید مثل دارند. این ویژگی ها آنها را از جمادات جدا می سازد.
2. نفس
حیوانی این مرتبه از نفس، کمال اول است برای جسم طبیعی عضو داری که افزون بر تغذیه و رشد و تولید مثل، دارای نیروی احساس است و با اراده حرکت می کند. همه حیوانات افزون بر قوای نفس نباتی، قوه ای دارند که با آن حس می کنند و حرکت آنها بر خلاف گیاهان، ارادی و از روی اختیار است.
3. نفس
انسانی نفس انسانی، کمال اول است برای جسم طبیعی عضوداری که افزون بر کارهای پیشین، تصورها و تصدیق های کلی را تعقل کرده، استنباط آرا می کند و افعال فکری و حدسی انجام می دهد.
از میان این مراتب سه گانه نفس که هر یک دارای قوایی است، (1) قوی ترین آنها، نفس انسانی و ضعیف ترینشان، نفس نباتی است که در گیاهان یافت می شود.(2)
انسان ها با وجود تفاوت ها و تمایزها، در برخی زمینه ها گرایش هایی همسو دارند. پرسش مهم این است که چه چیزی سبب این گرایش های مشابه می شود؟ برای پاسخ به این پرسش، باید سرشت مشترک در تمام انسان ها یعنی «فطرت» را بررسی کنیم.
ص: 154
فطرت به معانی گوناگون همچون شکافتن، گشودن، ابتدا و آفرینش ویژه چیزی آمده است. یکی از معانی این واژه، آفرینش است که به حکم وزن صرفی اش، بر نوع ویژه آفرینش دلالت می کند. (1) در مجموع، برای فطرت می توان چند معنای شاخص یافت: آغاز کردن، آفریدن، کندن و پاره نمودن. (2)برخی منابع حکمت اسلامی نیز برای فطرت معناهایی یاد کرده اند؛ از جمله: استعداد حرکت به سوی کمال»، «جبلتی که هر موجود در آغاز آفرینش خود بر آن قرار گرفته» و «ودیعه ای که خدا در نهاد همه انسانها قرار داده است» (3)قرآن واژه فطرت را در دو معنا به کار برده است: «آفرینش ویژه انسان» و «دین»(4) : «فَأَقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيها لا تَبديَلَ لِخَلقِ اللهِذلكَ الدِّينُ القَيِّم وَ لكِنَ أكثَرَ الناسَ لا يَعلَمُون؛ پس روی خود را متوجه آیین خالص خداوند کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده است. دگرگونی در خلق الهی نیست. این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمی دانند.» بنابراین، فطرت به معنای آفرینش ویژه انسان است که همان دین داری و توحیدمداری او است.
آیا همه انسانها فطرت دارند؟ آیاتی همچون «فَأَقِم وَجهَكَ لِلدينَ حَنيفاً» بر این مطلب تصریح کرده که انسان فطرتمند است. برخی آیات نیز به شیوه غیر مستقیم به این مطلب اشاره کرده اند. (5) برخی روایات نیز فطرتمندی انسان را تبيين کرده اند؛ همانند این حدیث نبوی: «كُلُ مُولُودٍ يُولَدُ عَلَى الفِطرَةُ فَأبَوَاهُ يُهَوِّدانَه وش
ص: 155
يُنصِّرانِه وَ يُمَجِسَّانِه؛ هر مولودی بر اساس فطرت به دنیا می آید و این پدر و مادر او هستند که او را یهودی، مسیحی و یا مجوسی می کنند.» (1)این روایت به دو مطلب اشاره می نماید. نخست این که حقیقتی به نام فطرت در کانون هستی انسان وجود دارد. دیگر این که فطرت از عواملی مانند تربیت و محیط تأثیر پذیرفته، به انحطاط و انحراف یا شکوفایی و رشد می رسد. برای اثبات وجود این سرشت مشترک در انسان ها، افزون بر آیات و روایات، می توان به دلیل های برون دینی اشاره کرد:
1. اگر انسان ها از ذات (2) ثابت و ذاتیات مشترک برخوردار نبودند، جریان هرگونه قاعده و قانون جهان شمول برای همه افراد و اقوام، ناممکن بود. بی گمان مجموعه ای از قوانین و احکام عام و جهان شمول در زندگی بشری جریان دارد. بنابراین، انسان دارای ذات و ذاتیات مشترکی است که اساس و بستر جریان قوانین و احکام عام در زندگی انسانی است.
2. انكار عنصر مشترک (فطرت)، به انکار امکان علوم انسانی خواهد انجامید؛ زیرا با نفی ذاتمندی و همذاتی انسان ها، صدور هر گونه قاعده علمی عام برای جوامع انسانی محال خواهد بود؛ حال آن که قواعد علمی عام و پذیرفته ای وجود دارد که با وجود آنها رشته های علوم انسانی و اجتماعی پدید آمده است. (3)
فطرت به معنای حقیقت ویژه انسان، دارای دو بعد است: حيث معرفتی (شناخت های فطری) و حیث گرایشی یا انگیزشی (گرایش ها و خواست های فطری).
برخی از اندیشمندان همچون افلاطون و پیروان او، معتقدند انسان همه معلومات خود را در عالم پیشین فراگرفته؛ اما با انتقال به این جهان، دچار
ص: 156
فراموشی شده است. بنابراین، آن چه می آموزد، تنها یادآوری فراموش شده است. از دیدگاه حکمت اسلامی، انسان برخی شناخت ها را در نهاد خویش دارد و برخی دیگر را در زندگی دنیایی و با حواس یا عقل به دست می آورد. شناخت های فطری، دانش هایی بدیهی و بی نیاز از یادگیری و پایه شناختهای نظری است. (1) اصول مشترک و عمومی تفکر انسانی، امور فطری است؛ اما فروع و شاخه های آنها اکتسابی است. (2) شناخت های فطری انسان، بر دو بخش است: تصورها و تصديقها.
تصدیق های فطری در حکمت اسلامی به «قضايا قياساتها معها: (3) قضایایی که استدلال قیاسی آنها با تصورشان حاصل می شود». مشهورند، یعنی قضایایی که برهان خود را به همراه دارند؛ زیرا در این نوع تصديق ها، توجه به موضوع و محمول، برای تصدیق و يقين به مفاد آن ها کافی است. (4) به عبارت دیگر، تصدیق های فطری، قضایایی هستند که ثبوت محمول برای موضوع به سبب واسطه ای است که نیاز به کشف ندارد و خود، بدیهی و مسلم است. با آن واسطه، محمول برای موضوع اثبات می شود؛ اما آن واسطه همواره در ذهن وجود دارد و به کسب نیاز ندارد. (5)
شناخت های فطری بر پایه «اوليات» است و اولیات نیز بی نیاز از استدلال و بلکه ممتنع الاستدلال هستند. از میان اوليات «اصل محال بودن اجتماع دو نقيض»، بدیهی ترین ادراک اولی و مشهور به «آولى الأوائل؛ اولین اولی ها است»؛ (6)زیرا بنیاد همه شناخت های انسان است (7) و همه بدیهیات به این اصل نیاز دارند. (8)
ص: 157
البته این اصل، خود، متکی به علم حضوری است؛ همان حقیقتی که سنگ بنای همه شناخت های آدمی است. (1) انسان با داشتن شناختهای حضوری و برخورداری از اولیات و فطریات، به سوی دستیابی به دیگر شناخت ها راه می پوید و سازمان معرفت های خود را تحکیم و توسعه می بخشد. (2) شناخت های فطری انسان بر اثر غفلت، پشت حجاب یا میان تاریکی قرار می گیرند؛ اما از میان نمی روند. از همین روست که قرآن کریم بارها حقایق و معارف را به آدمی گوشزد می کند. این امر گویای آن است که انسان با علم حضوری و نیز شناخت های بدیهی، حقایقی از خویشتن را در می یابد و سپس بر اساس آن، به شناخت های حصولی دست می یابد.
قرآن کریم به این حقیقت تصریح می کند: «وَ اللهُ أَخرَجُكُم مِن بُطونِ أمَّهاتِکُم لا تَعلَّمونَ شَيئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الأبصارَ وَ الأفيِدَة لَعَلَّكُم تَشكُرون: و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالی که هیچ چیز نمی دانستید و برای شما گوش و چشم و عقل قرار داد تا شکر نعمت او را به جا آورید.» (3)این آیه برخورداری انسان از هرگونه دانشی را نفی می کند و سپس ابزارهای دستیابی به شناخت را که در اختیار انسان است، نام می برد. پس گرچه آدمی در آغاز تولد، از معلومات اکتسابی آگاه نیست، به ذات ابزار و قوای ادراک خود علم حضوری دارد. او با همین علم از قوای ادراک بهره می برد و به افزایش دانش های اکتسابی خود می پردازد.
قرآن برخی شناخت های انسان از دین و خدا را فطری می داند؛ (4) زیرا همواره حقایقی را به انسان تذکر می دهد تا به آنها توجه کند. (5) از دیدگاه قرآن، برخی مسائل به آموزش و استدلال نیازی ندارند و تنها تذکر و توجه انسان برای به کارگیری آنها کافی است. این بدان معنا است که خداشناسی در فطرت انسان
ص: 158
نهادینه شده و تنها نیازمند تذکر است، نه آموزش و اثبات. دیدگاه حکمای مسلمان در این زمینه با قرآن هماهنگ است. (1) بنابراین، خداشناسی یکی از شناخت های فطری یا حضوری انسان است. منظور از خداشناسی فطری حضوری، این است که دل انسان ارتباط عمیقی با آفریننده خود دارد و هنگامی که وی به عمق دل خود توجه نماید، چنین رابطه ای را خواهد یافت؛ ولی اکثر مردم به این رابطه قلبی توجه ندارند و تنها هنگامی که توجهشان از همه چیز بریده می شود و امیدشان از همه سبب ها قطع می گردد، می توانند به این رابطه قلبی توجّه نمایند. (2)
گرایش ها و خواست های فطری همانند شناخت های فطری در عمق جان و نهاد انسان قرار دارند و همچون اصل فطرت، ماندگار و تغییر ناپذیرند. خاستگاه جنبه انگیزشی فطرت انسانی، نیازمندی ذاتی انسان است. نیاز و انگیزه دو روی یک سکه اند. نیازمندی ریشه گرایش و انگیزش انسان برای تأمین نیازهای خود از منابع گوناگون است. گرایش هایی که در فطرت انسانی ریشه دارد و با هویت او همسوست، گرایش های فطری نامیده می شود. گرایش به حقیقت جویی، خیر و فضیلت، زیبایی، خلاقیت و ابداع، و عشق و پرستش از گرایش های فطری نهادینه شده در انسان است. (3)
انسان به کمک فطرت حقیقت جوی خویش، به کشف واقعیت ها و درک حقایق می پردازد و به شناخت موجودات هستی آن چنان که هستند، تمایل دارد. در دعای پیامبر (صلی الله علیه و اله) یا آمده است: «اللَّهُم اَرِني الاَشيَاءَ كَمَا هِيَ؛ خدایا! اشیا را آن چنان که هستند، به من نشان ده.» (4) روشن ترین حقیقت جهان هستی، وجود خداوند است
ص: 159
که انسان جویای حقیقت، با این ویژگی فطری به آن نائل می آید و به چیزی جز حقیقت مطلق، خشنود نمی شود.
فطرت انسان همواره نیازمندی انسان به کمال مطلق را در جان او ندا می دهد.
قرآن کریم و روایات نیز مهم ترین و برترین نیاز انسان را دین و توحید که کمال مطلق هر انسان هستند، شمرده اند. برخی از نیازهای انسان، هیچ گاه مورد چشم پوشی قرار نگرفته است. هر پدیده به موازات زندگی بشر به یکی از این دو گونه دوام می یابد: یا باید خود آن پدیده مورد نیاز و خواست قطعی و جانشین ناپذیر بشر باشد یا باید آن نیازها و خواست ها را تأمین کند. (1) دین،
مهم ترین و ماندگارترین خواسته بشر است. دین از اراده خدا سرچشمه گرفته و عامل اصلی دین گرایی وی نیز فطرت خداجویی اوست. این دو عامل (اراده خدا و فطرت) دو راهبر به سوی خدا هستند و البته همراه یکدیگر ند؛ زیرا فطرت در جنبه تکوین و دین در جنبه تشریع، به قلمرو خدا منتهی می شوند.
انسان در قرآن، جایگاهی ویژه دارد. عالی ترین ستایش ها و بزرگ ترین نکوهش های آیات الهی، درباره او است. از دیدگاه قرآن کریم، انسان موجودی است که هم توانایی دارد جهان را مسخر خویش سازد و فرشتگان را به خدمت خویش بگمارد و هم می تواند به «اسفل سافلین» سقوط کند. این خود انسان است که باید درباره خویشتن تصمیم گیرد و سرنوشت نهایی خویش را تعیین نماید.
آیات ستایش انسان در قرآن کریم، بسیار فراوان است. از دسته بندی این آیات، ارزش های انسان آشکار می شود. برتری های انسان بر دیگر موجودات تنها هنگامی زیبنده او است که بنده خداوند باشد و معبودی جز او برنگزیند و حتی
ص: 160
از هوای نفس خویش آزاد باشد. این همان رسالت پیامبران خدا است که با تعلیم و ترکیه بشر میسر است. (1)ستایش انسان در آیات الهی، از ویژگی های برجسته او نشان دارد. برخی از این ویژگی ها از این قرار است:
1. انسان خلیفه خدا در زمین است: «وَ إذ قالَ رَبُّكَ المَلائِكَة إنِّي جاعِل في الأرضِ خَليفَة؛ (2) «[به خاطر بیاورا هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد.»؛ «وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُم خَلايِفَ الأرضِ وَ رَفَعَ بَعَضَکُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجاتٍ لِيَبلُوَكُم في ما آتاكُم: (3) «او کسی است که شما را جانشینان خود در زمین ساخت. درجات بعضی از شما را بالاتر از بعضی دیگر قرار داد تا شما را با آن چه در اختیارتان قرار داده، بیازماید.»
2. ظرفیت علمی انسان، بزرگ ترین ظرفیتی است که یک مخلوق می تواند داشته باشد: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ كُلَّها؛ (4) سپس علم اسماء [علم اسرار خلق و نام گذاری موجودات]) را همگی به آدم آموخت.»
3. او فطرتی خدا آشنا دارد: «وَ إذ أخَذَ رَّبُكَ مِن بَني آدَمَ مِن ظُهُورِهِم ذُریَّتِهُم وَ أشهَدَهُم عَلى أنفُسِهِم ألستُ بِرَّبِكُم قالُوا بَلي؛ (5) [به خاطر بیاورا زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را بر گرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری؛ گواهی میدهیم!»
4. در سرشت انسان، عناصر مادی و ملکوتی وجود دارد: «الَّذي أحسَنَ كُلَّ شَئٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأ خَلَقَ الإنسانِ مِن طين ثُّمَ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فيهِ مِن روحِه وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الأبصارَ وَ الأفيِدة؛ (6) او همان کسی است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید. خلق انسان را از
ص: 161
گل آغاز کرد و سپس او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید و برای شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داد.»
5. آفرینش انسان، تصادفی نیست. او موجودی انتخاب شده و برگزیده است: «أفحسبتم انما خلقناكم عبثا، (1) آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده ایم؟»
6. انسان شخصیتی مستقل دارد. امانتدار خداست. رسالت و مسؤولیت دارد. از او خواسته شده است با کار و ابتکار خود زمین را آباد سازد و با انتخاب خویش یکی از دو راه خوشبختی و بدبختی را اختیار کند: «إنا عرضنا الأمانة على السماوات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملها و أشفقن منها و تحملها الإنسان (2) ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم. آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند؛ اما انسان آن را بر دوش کشید.» «إنا هديناه السبيل إما شاكرة و إما كفورا (3) ما راه را به او نشان دادیم؛ خواه شاکر باشد یا ناسپاس.
7. انسان از کرامت و شرافت ذاتی برخوردار است و خدا او را بر بسیاری از آفریده های خویش برتری داده است: «لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات وفضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا، (4) ما آدمیزادگان را گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و دریا حمل کردیم و از انواع روزی های پاکیزه به آنان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از موجوداتی که خلق کرده ایم، برتری بخشیدیم.»
8. او از وجدانی اخلاقی برخوردار است. به حکم الهامی فطری، زشت و زیبا را درک می کند: «قالهمها فجورها و تقواها؛ (5) سپس فجور و تقوا را به او الهام کرده است.»
9. او جز با یاد خدا آرام نمی گیرد. خواست های او بی نهایت است، به هر چه
برسد، از آن سیر و دل زده می شود، مگر آن که به ذات بیکران خدا بپیوندد: «آلا
ص: 162
بذكر الله تطمئن القلوب؛ (1) آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد.»؛ «یا أیها الإنسان إنک کادح إلى ربک گدحا فملاقيه؛ (2) ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می روی و او را ملاقات خواهی کرد.»
10. نعمتهای زمین برای انسان آفریده شده است: «هو الذي خلق لكم ما في الأرض جميعا؛ (3) او خدایی است که همه آن چه را در زمین وجود دارد، برای شما آفرید.» «و سځر لكم ما في السماوات وما في الأرض جميعا منه؛ (4) او آن چه در آسمانها و آن چه در زمین است، همه را از سوی خودش مسخر شما ساخته است.»
11. او تنها برای مسائل مادی کار نمی کند. یگانه محرک او نیازهای مادی زندگی نیست. او گاه برای هدف ها و آرمان هایی بس عالی می کوشد و می جوشد. او ممكن است از حرکت و تلاش خود جز رضای آفریننده، مطلوبی دیگر نداشته باشد: «یا أيتها النفس المطمه. ارجعي إلى ربك راضية مرضيه؛ (5) به سوی پروردگارت باز گرد، در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است. پس در سلک بندگانم در آی»؛ «وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها و مساكن طيبة في جنات عدن و رضوان من الله أكبر ذلک هو الفوز العظيم؛ (6)خداوند به مردان و زنان با ایمان، باغ هایی از بهشت وعده داده که نهرها از زیر درختانش جاری است و جاودانه در آن خواهند ماند و مسکن های پاکیزه ای در بهشت های جاودان. رضای خدا برتر است. پیروزی بزرگ، همین است.» بر پایه آن چه گفته شد، از دیدگاه قرآن، انسان موجودی است برگزیده از سوی خداوند؛ خلیفه و جانشین او در زمین؛ نیمه ملکوتی و نیمه مادی؛ دارای فطرتی خدا آشنا، آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسؤول خویشتن و جهان؛ مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان؛ الهام گیرنده خیر و شر؛ وجودش از ضعف و ناتوانی آغاز می شود و
ص: 163
به سوی قوت و کمال اوج می گیرد و جز در بارگاه الهی و با یاد او آرام نمی گیرد؛ ظرفیت علمی و عملی اش نامحدود است؛ از شرافت و کرامتی ذاتی برخوردار است؛ گاه انگیزه هایش هیچ گونه رنگ مادی و طبیعی ندارد؛ حق بهره گیری مشروع از نعمت های خدا به او داده شده و در برابر خدای خودش وظیفه دار است.
انسان مورد بزرگ ترین نکوهش ها نیز قرار گرفته است. برخی از آیات وحی در نکوهش انسان از این قرار است: إنه كان ظلوما جهولاء (1) او بسیار ظالم و نادان بود.» «إن الإنسان لور؛ (2) این انسان بسیار ناسپاس است»؛ «گ" إن الإنسان ليطغى. أن رآه استغنی؛ (3) «چنین نیست. به یقین انسان طغیان می کند از این که خود را بی نیاز ببیند»؛ «و كان الإنسان عجولا؛ (4) «انسان، همیشه عجول بوده است»؛ «و إذا مس الإنسان الضر دعانا لجنيه أو قاعدة أو قائمأ كما کشفنا عنه ضه م كأن لم يدعنا إلى ضر منه؛ (5) «هنگامی که به انسان زیان رسد، ما را در حالی که به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده است، می خواند. اما هنگامی که ناراحتی را از او برطرف ساختیم، چنان می رود که گویی هرگز ما را برای حل مشکلی که به او رسیده بود، نخوانده است»؛ «و كان الإنسان قتور (6) انسان تنگ نظر است.» «کان الإنسان أكثر شيء جدة (7) «انسان بیش از هر چیز، به مجادله می پردازد»؛ «إن الإنسان ځلق قلوعة. إذا مسه الشر جوعا. و إذا مسه الخير ممنوع (8) به يقين انسان حريص و کم طاقت آفریده شده است. هنگامی که بدی به او رسد، بیتابی می کند و هنگامی که خوبی به او رسد، مانع دیگران می شود [و بخل می ورزد.»
ص: 164
بنابراین، انسان در قرآن، افزون بر سیمای زیبا، تصویری زشت نیز دارد و قرآن او را به صفاتی همچون «ظالم و جاهل»، «بسیار ناسپاس»، «طغیان گر»، «عجول»، فراموش کار»، «تنگ نظر»، «اهل جدل»، «حريص»، و «بخیل» شناسانده است.
آیا انسان یک موجود دو سرشتی است؟ نیمی از سرشتش نور است و نیمی ظلمت؟ چگونه است که قرآن، هم او را بسیار ستایش می کند و هم بسیار نکوهش؟! حقیقت این است که این ستایش و نکوهش، از آن رو نیست که انسان یک موجود دو سرشتی است و نیمی از سرشتش ستودنی است و نیم دیگر نکوهیدنی. قرآن بر این باور است که انسان همه کمالات را بالقوه دارد و باید آن ها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد. شرط اصلی دستیابی انسان به کمالات بالقوه، «ایمان» است. از ایمان، تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا بر می خیزد. با ایمان، علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس اماره بیرون می شود و به صورت یک ابزار مفید در می آید. انسان حقیقی که «خليفة الله» و مسجود فرشتگان است و همه چیز برای اوست و دارنده همه کمالات انسانی است، انسان همراه ایمان است نه منهای ایمان. انسان منهای ایمان به خدا، ناقص است. چنین انسانی حریص و خونریز و بخیل و ممسک و کافر و از حیوان پست تر است. برخی آیات این حقیقت را تبیین کرده، انسان رستگار را تنها انسان با ایمان و دارای عمل صالح معرفی می نمایند. (1) انسان با همه وجو مشترکی که با سایر جاندارها دارد، فاصله عظیمیمگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده و یکدیگر را به حق سفارش کرده و به شکیبایی و استقامت توصیه نموده اند.» با آنها یافته است. انسان موجودی مادی- معنوی است. (2)
ص: 165
مباحث کلامی از نیمه قرن اول هجری در جهان اسلام آغاز شد. در میان این مباحث، گویا از همه قدیم تر، مبحث جبر و اختیار است. این مسأله در درجه اول، یک مساله انسان شناختی است و در درجه دوم، الهی یا طبیعی. از این جهت که موضوع بحث، اختیار یا جبر انسان است، مسأله ای انسان شناختی است و از آن جهت که سوی دیگر مسأله، خدا یا طبیعت است که آیا اراده و مشیت و قضاو قدر الهی یا عوامل جبری و نظام علت و معلولی طبیعت، انسان را آزاد گذاشته یا مجبور کرده، مسأله ای خداشناختی یا جهان شناختی است. تنها در صورت اختیار است که تکلیف و پاداش و کیفر عادلانه، معنی می یابد. (1) همه نظام های حقوقی، دینی، اخلاقی و تربیتی نیز بر مبنای این باور استوارند. (2)
جبر یعنی آن چه بدون اراده صورت پذیرد (3) و با زور و قهر همراه باشد. (4)
انسان مجبور به کسی گفته می شود که رفتار یا کنشی، چه بخواهد و چه نخواهد از او سر می زند، مانند رعشه افراد بیمار که پیوسته دست و پا و دیگر اعضای بد نشان می لرزد. (5)
اختیار به معنای رفتار یا کنشی است که از انسان بدون اکراه سرزند. (6) اختیار در اصطلاح، کاربردهای گوناگون دارد. اختیار انسانی که زمینه دستیابی به کرامت اکتسابی است، در مقابل واژگانی چون «ناچاری و اضطرار» و «اکراه» قرار می گیرد و به معنای «تصمیم گیری پس از سنجش و گزینش» و «رضایت، رغبت و دوست داشتن» به کار می رود. (7)
ص: 166
1. اختیار در برابر ناچاری و اضطرار: گاه انسان در وضع خاصی قرار می گیرد که از روی ناچاری به کاری دست می زند. برای مثال، انسانی که در بیابان راه را گم کرده و تحمل تشنگی و گرسنگی برای او بسیار مشکل شده، غذای حلالی پیدا نمی کند و تنها مرداری پیش رو دارد. او برای حفظ جان خود به ناچار از گوشت آن حیوان به مقداری که از مرگ نجات یابد، تغذیه می کند. این عمل شخص، همراه با اختیار است؛ اما از روی ناچاری و اضطرار است. این عمل از دیدگاه قرآن جایز است و خوردن گوشت مردار در چنین حالی اشکال ندارد. قرآن می فرماید: «انَّما حَرَّمَ عَلَيكُم المَيتُه... فَمَّنِ اضطُرَّ غَيرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إثمَ عَلَيه، (1) خداوند تنها گوشت مردار و ... را حرام کرده است. ولی آن کس که مجبور باشد، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهی مرتکب نشده است.»
2. اختيار در برابر اکراه: گاه انسان با این که خود هیچ تمایلی به انجام کاری ندارد یا از کاری تنفر دارد، بر اثر تهدید، به آن کار روی می آورد؛ به گونه ای که اگر آن تهدید نبود، چنین کاری انجام نمی داد. برای مثال، مسلمانی با تهدید شخص کافری، اظهار کفر می کند. در قرآن کریم آمده است: «مَن كَفَرَ بِاللهِ مِن بَعدِ إيمانِهِ إلَّا مَن أكرِهَ وَقَلبُهُ مُطمَئِنُّ بالإيمان... عَلَيهِم غَضَبَ مِنَ اللهِ وَلَهُم عَذابٌ عَظيم؛ (2)کسانی که بعد از ایمان کافر شوند، جز آنها که زیر فشار قرار گرفته اند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است... عذاب خدا بر آنها است و عذابی عظیم در انتظارشان.» تفاوت اکراه با اضطرار در همین است که در اکراه، تهدید در میان است؛ اما در اضطرار چنین نیست؛ بلکه اوضاع و احوال، نقش اصلی را ایفا می کند.
3. اختیار به معنای تصمیم گیری پس از سنجش و گزینش: هر جا انسان در انجام کاری راه های گوناگون را پیش رو دارد و آنها را بررسی می کند و سپس یکی را برمی گزیند، آن کار را از روی اختیار انجام می دهد.
4. اختیار به معنای انجام کار با رضایت و رغبت و دوست داشتن: در این کاربرد، سنجش ضرورت ندارد؛ بلکه همین که ناچاری و اکراه در میان نباشد و
ص: 167
کار با خواست و رضایت شخص انجام گیرد، کافی است که آن را اختیاری بنامیم. اختیار در کارهای خداوند و فرشتگان از این گونه است.از این معانی چهارگانه، آن چه درباره کارهای اختیاری انسان مطرح است، معنای سوم است. هر جا که انسان از میان کارهای گوناگون که پیش روی اوست، با بررسی و سنجش، یکی را برگزیند و تصمیم به انجام آن بگیرد، کاری اختیاری انجام داده است. بنابراین، بررسی و انتخاب و تصمیم گیری، سه عنصر بنیادین اختیار انسان به شمار می آیند. (1)
شواهد فراوان بر وجود اختیار آدمی از یک سو و تأثیر برخی از عوامل غیر اختیاری همچون امیال و وراثت در کارهای اختیاری و نیز بدفهمی پاره ای از آموزه های دینی و فلسفی از سوی دیگر، سبب شده است که دیدگاه های گوناگون در این زمینه مطرح شود. برخی اختیار انسان را نفی کرده و جمعی به اختیار رأي داده اند و عده ای نیز در عین اعتقاد به ناسازگاری جبر و اختیار، هر دو را پذیرفته اند. (2)متکلمان اشاعره، جبری مسلک هستند. مهم ترین عاملی که موجب گسترش این گرایش خطرناک شد، اغراض سیاسی حکومت های ستمگری بود که
می توانستند با این افکار، رفتارها و کردارهای ناشایست خودشان را توجیه کنند و توده های نا آگاه را به پذیرفتن سلطه و سیادتشان وادار نمایند و ایشان را از مقاومت و حرکت و قیام باز دارند. به راستی باید جبرگرایی را مهم ترین عامل تخدیر کننده ملت ها به حساب آورد.(3)کسانی که کمابیش به نقاط ضعف این گرایش پی برده بودند و توان جمع بين توحید کامل و نفی جبر را نداشتند، به «تفويض» و اختیار معتقد شدند و افعال اختیاری انسان را از قلمرو فاعلیت الهی بیرون دانستند و به نوع دیگری از
ص: 168
انحراف و کژاندیشی گرفتار شدند. از دید این دسته که متکلمان معتزله (1) پیروان آن هستند، کارهای اختیاری انسان، تنها با قدرت و انتخاب او و به صورت مستقل از خداوند انجام می گیرد.
کسانی که استعداد کافی برای درک این معارف را داشتند و از نور دانش اهل بیت بهره می بردند، از این کژاندیشی مصون ماندند و از سویی فاعلیت اختیاری انسان را در شعاع قدرتی که خدا به وی عطا فرموده و مسؤولیت مترتب بر آن را پذیرفتند و از سوی دیگر، تأثیر عالی و استقلالی خداوند را در مرتبه بالاتر درک کردند. در این دیدگاه که پیشوایان معصوم (علیهم السلام)و آن را بیان کردند، انسان در افعال اختیاری خود نه مجبور و نه به خود واگذاشته و مستقل است؛ بلکه حقیقتی میان این دو وجود دارد: «لا جبر و لاتفویض بل أمر بين الأمرين.» بر اساس این دیدگاه، فعال بودن انسان نه تنها با فعال بودن خدا در کارهای انسان منافات ندارد؛ بلکه عین واقعیت و مقتضای شناخت درست رابطه خدا و انسان و درک دقیق ماهیت فعل اختیاری است. (2)
با نگاهی به قرآن کریم، در می یابیم که انسان موجودی مختار است. آمدن پیامبران و نزول کتاب های آسمانی، بی آن که انسان مختار باشد، کاری بیهوده است. همین دلالت دارد که خدا و پیامبران، آدمی را مختار می دانند. آیاتی که بر ابتلا و آزمایش انسان»، «وعد و وعید» و «عهد و میثاق» خداوند با انسان دلالت دارند، بر اختیار بشر دلالت می کنند.
1.ابتلا و آزمایش: «إنَّا خَلَقنا الإنسانَ مِن نُّطفَة أمشَاجٍ نَّبتَلیهِ فَجَعلناهُ سَميعًا بَصيرًا؛ (3)ما انسان را از نطفه آمیختهای آفریدیم و او را می آزماییم. او را شنوا و بینا قرار دادیم.»؛
ص: 169
«إنَّا جَعَلنَا مَا عَلَى الأرضِ زِينَة لَها يلِنَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً؛ (1) «ما آن چه را روی زمین است، زینت آن قرار دادیم تا آنها را بیازماییم که کدامشان بهتر عمل می کنند.»
2. وعد و وعيد: «كَانَ النَّاسَ أمَّة واحِدَة فَبِعثَ اللهُ النَّبيِّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنَذِرينَ؛ (2)مردم یک دسته بودند. خداوند پیامبران را مبعوث کرد تا مردم را بشارت و بیم دهند». مبشر و منذر، از اوصافی است که خداوند به پیامبران نسبت داده است. تبشیر این است که پیامبران به بشر، برای انجام دادن کارهای خوب وعده های نیکو دهند و انذار آن است که او را از عواقب دنیوی و اخروی کارهای بد بهراسانند. (3)
3.عهد و میثاق: «ألَم أعَهَد إليَكُم يا بَني آدَمَ أن لا تَعبُدُوا الشَّيطانَ إنَّه لَكُم عَدُوٌّ مُّبينٌ . وأن اعبدونی هذا صراط مستقيم؛ (4) آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم که شیطان را نپرستید که او برای شما دشمن آشکاری است؟ و این که مرا بپرستید که راه مستقیم این است.» عهد و میثاق خداوند با انسان که در آیه بدان اشاره شده است، نشانه اختیار انسان است. آدمی با علم حضوری نیز در می یابد که مختار است. تردید نیست که در بسیاری از موارد، انسان وقتی بر سر دوراهی قرار می گیرد، بدون این که جبری در کار باشد، با اختیار خود یکی از دو راه را انتخاب می کند. (5)
جبرگرایان برای اثبات دیدگاه خود، از برخی آیات و استدلالهای عقلی بهره برده اند. برخی از این استدلال ها به جبر الهی، جبر فلسفی، جبر روانشناختی، جبر تاریخی و جبر اجتماعی اشاره دارند. اکنون برخی از این شبهات را مرور می کنیم:
ص: 170
شبهه نخست
اراده انسان بر اثر برانگیخته شدن میل های درونی شکل می گیرد. نه وجود این میل ها در اختیار انسان است و نه برانگیخته شدن آن ها با عوامل بیرونی. پس جایی برای اختیار و انتخاب باقی نمی ماند.
پاسخ: برانگیخته شدن میل ها زمینه را برای اراده و تصمیم گیری فراهم می کند، نه این که تصمیم بر انجام کاری، نتیجه جبری برانگیخته شدن میل ها باشد، به گونه ای که قدرت مقاومت را سلب کند. در بسیاری از موارد، حالت تردید و دودلی به انسان دست می دهد و تصمیم گیری به تأمل و سنجش سود و زیان کار، نیاز دارد و گاه به دشواری انجام می گیرد.
شبهه دوم
عوامل گوناگون از قبیل وراثت، ترشح غدد و نیز عوامل محیطی و اجتماعی، در شکل گرفتن اراده انسان مؤثر است و اختلاف رفتار انسان ها تابع اختلاف این عوامل است. در متون دینی نیز این نقش تأیید شده است. پس نمی توان افعال انسان را برخاسته از اراده آزاد وی دانست.
پاسخ: پذیرفتن اختیار و اراده آزاد، به معنای نفی تأثیر این عوامل نیست؛ بلکه بدین معنی است که با وجود همه این عوامل، انسان می تواند مقاومت کند و هنگام تزاحم انگیزه های گوناگون، یکی را برگزیند. البته قوت برخی از این عوامل، گاهی مقاومت را دشوار می سازد؛ ولی چنین مقاومت و گزینشی تأثیر بیشتری در کمال دارد و استحقاق پاداش را افزایش می دهد.
شبهه سوم
خداوند به همه پدیده های جهان و کارهای انسان، پیش از وقوع آنها آگاه است و علم الهی، خطابردار نیست. پس همه حوادث بر طبق علم ازلى الهی، رخ خواهد داد و تخلف از آن ممکن نیست. بنابراین، جایی برای اختیار و انتخاب انسان وجود نخواهد داشت.
پاسخ: علم الهی به هر حادثه ای آن چنان که رخ می دهد، تعلق گرفته است و کارهای اختیاری انسان هم به وصف اختیاری بودن، برای خداوند معلوم است.
ص: 171
پس اگر به وصف جبری بودن، تحقق یابد، بر خلاف علم الهی، رخ می دهد. مثلا خداوند می داند که فلان شخص در اوضاع مشخص با اختیار خویش تصمیم بر انجام کاری خواهد گرفت و آن را انجام خواهد داد، نه این که علم الهی تنها به وقوع فعل، صرف نظر از ارتباط آن با اراده و اختیار فاعل تعلق گرفته باشد. پس علم ازلی الهی، با اختیار و اراده آزاد انسان منافات ندارد. (1)
انسان به حکم فطرت کمال طلب خویش، همواره در پی برتری و کمال است. او کمال را در وجود خود می فهمد و نمونه هایی از آن را در موجودات محيط خود می بیند. اکنون سخن در این است که آیا می توان میان انواع کمال و خوشبختی مورد مشاهده انسان، به تفاوت هایی باور داشت که برخی از مصداق های کمال را از ارزش مطلوب تهی کند و امور دیگری را به عنوان کمال حقیقی معرفی نماید؟ آیا دین اسلام مسیری برای کمال و خوشبختی انسان ترسیم کرده است؟ اساسا کمال انسان چه عوامل و موانعی دارد؟
واژه «كمال»، مصدر و از ریشه «ک مل» است. این واژه درباره ذاتها و صفت ها به کار می رود. هنگامی که گفته می شود چیزی کامل شد»، بدین معناست که اجزایش تمام و زیبایی هایش کامل گشت. (2) بنابراین، کمال یک شیء به این معناست که پس از آن که تمام است، می تواند درجه بالاتری نیز داشته باشد؛ آن سان که اگر این کمال برای آن شیء محقق نباشد، باز خود شیء وجود دارد؛ ولی با داشتن این كمال یک پله بالاتر رفته باشد. «كمال» در جهت عمودی مطرح می شود و مفهوم «ارتقا» در آن نهفته است؛ ولی «تمام» در جهت افقی
ص: 172
است. هنگامی که شیء در جهت افقی به واپسین حد خود برسد، می گویند تمام شد و زمانی که در جهت عمودی بالا رود، گفته می شود «كمال» یافت. (1)از دیدگاه حکیمان مسلمان، «كمال» اشتداد وجودی یک موجود و افزون تر شدن آن است. قطب الدین رازی می نویسد: «بیشتر فیلسوفان، كمال را این گونه تفسیر نموده اند: حصول چیزی برای امری که آن شأنیت واجد شدن آن چیز را داشته باشد. كمال هر چیزی، رسیدن آن چیز به فعلیت و وضعیتی است که با آن شیء سازگار است.» (2)
كمال هر موجود متناسب با ماهیت و ذات آن است. از این رو، هنگامی که یک صفت وجودی را با اشیای گوناگون می سنجیم، در می یابیم که آن صفت نسبت به برخی از موجودات، کمال است؛ ولی نسبت به موجودی دیگر، نه تنها کمال نیست، بلکه موجب نقص و کاهش مرتبه وجودی آن نیز می شود. برخی موجودات نیز به هیچ وجه استعداد پاره ای از کمال ها را ندارند. (3) هر موجودی دارای حد و مرز ماهوی خاصی است که با فرارفتن از آن، به نوع دیگری تبدیل می شود که از جنبه ماهیت با آن مغایر است. (4) کمالی که بر اثر انجام کار ارادی حاصل می شود، گاهی کمال نهایی فاعل یا مقدمه ای برای رسیدن به آن است. در این صورت، در اصطلاح فیلسوفان «خير حقیقی» نامیده می شود. گاهی نیز تنها با یکی از قوا و نیروهای فاعل ملایمت دارد، هر چند با کمال دیگر و كمال نهایی وی مزاحم باشد و در مجموع، به زیان فاعل تمام شود. در این صورت، «خیر مظنون» نامیده می شود. (5)
ص: 173
کمال تدریجی موجودات کمال جو، در یک رتبه نیستند؛ بلکه هر موجود كمال جو، دارای مراتبی از کمال است که در سیر تکاملی خود، یکایک آنها را به دست می آورد تا در نهایت سلوک خود، به مقام رفیع تکامل نهایی خویش می رسد.
مقصود از کمال نهایی هر موجود کمال جو، نقطه ای است که کمالی فراتر از آن برای او متصور نمی شود. بنابراین، كمال حقیقی هر موجود، صفت یا اوصافی است که فعلیت اخیر آن موجود، اقتضای واجد شدن آن ها را دارد و امور دیگر، در حدی که برای رسیدن به این کمال حقیقی سودمند باشند، «کمال مقدمی» خواهند بود. (1)
كمال نهایی انسان، واپسین پله نردبان ترقی اوست که همه تلاش ها و اوج گرفتن ها برای رسیدن به آن است.(2) كمال نهایی، مرتبه ای است از وجود که در آن، استعدادها و قابلیت های ذاتی و معنوی شخص، با سیر و حرکت اختیاری خودش به فعلیت تام برسد. (3) از مضامین آیات و احادیث و مناجات های ائمه می توان كمال نهایی انسان را بر گرفت. این متون، غایت انسان را با تعابیر گوناگون همچون «صراط مستقیم»، «قرب خداوند»، «لقاء الله» و رؤیت خدا، و وصال الهی» بیان کرده اند.
بر اساس آیات قرآن، خداوند از راه آموزه های وحیانی، انسان را هدایت نموده است. او باید در «صراط مستقیم پای نهاده، با طی این مسیر به مقصد هستی خویش دست یابد. هر مسلمان هر روز سلوک در این مسیر را از خدا می خواهد « إهدنا الصراط المستقیم؛ ما را به راه راست هدایت کن» (4)
ص: 174
خداوند در آیه «وَ مَا خَلَقتَ الجِنَ وَ الإنسَ إلا لِيعبُدون؛ و من جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)» (1) هدف آفرینش انسان را عبادت قرار داده؛ اما این هدف نهایی انسان نیست. در جای دیگر، خداوند عبادت خود را صراط مستقیم دانسته است: «و أن اعبدونی هذا صراط مستقیم؛ و اینکه مرا بپرستید که راه مستقیم این است» (2) بنابراین، مقصد دیگری ورای عبادت در انتظار بندگان خدا است که خود خداوند می باشد. قرآن به این حقیقت تصریح کرده است: «فَأمَّا الَّذين آمنُوا بِالله وَ اعتَصِموا بِه فَسَيُدخِلُهُم في رَحمَة مِنهُ وَ فَضلٍ وَ يَهديهِم إليهِ صراطٍ مُستقيما: اما آنها که به خدا ایمان آوردند و به او چنگ زدند، به زودی همه را در رحمت و فضل خود، درون خواهد ساخت و در راهی راست، به سوی خودش هدایت می کند.» (3) انسانی که در صراط مستقیم گام نهد، بدون شک به «قرب الهی» و «لقاء الهی» نیز دست می یابد و کمال نهایی خویش را در می یابد.
راه تکامل آدمی یک طریق بیش نیست: «بندگی خداوند». اندیشمندان همین طریق را به مراحلی بخش بندی کرده اند. در یک تقسیم بندی رایج میان عارفان، سالک باید چهار سفر را پشت سر نهد تا به کمال نهایی خود برسد. (4) برخی همچون عطار نیشابوری، مراحل سیر و سلوک را در قالب «هفت» مرحله بیان کرده اند. (5) خواجه عبدالله انصاری در کتاب منازل السائرین، یکصد منزل را برای سیر و سلوک تعیین کرده است. این مرحله بندی ها امور اعتباری و به جهت اختلاف مقیاس هایی است که در نظر گرفته اند.
ص: 175
تکامل انسان به این است که «بنده خدا» شود و همه استقلال ها را از خود و دیگران نفی کند و همه چیز را از خدا ببیند. برای تحقق این امر، پشت سر نهادن سه مرحله لازم است:
1.توحید افعالی: اولین منزل سالک آن است که دریابد اساس همه کارها خداوند است و غیر او را مؤثر نشناسد. سالک برای رسیدن به این مرحله از توحید، باید اراده خود را کاملا تابع اراده خداوند سازد و هرگاه انانیت وخودخواهی او ظهور کرد، اراده خود را تابع اراده خداوند گرداند.
2. توحید صفاتی: سالک باید صفات و کمال را به خداوند نسبت دهد؛ یعنی این حقیقت را شهود کند که یگانه دارنده مستقل صفات و کمال، خداوند است. در این حال، همه دانش ها و قدرت ها را پرتوی از علم و قدرت بی نهایت خداوند و هر جمال و حسنی را تنها از او می بیند.
3. توحید ذاتی: سالک باید به شهود دریابد که هستی او و همه موجودات از خداوند است. بدین ترتیب، در سير إلى الله، خط اصلی حرکت، «بنده شدن» است که می توان آن را به سه مرحله تقسیم نمود: بنده شدن در افعال، بنده شدن در صفات، بنده شدن در ذات و هستی. (1)
انسان موجودی مختار است. از این رو، تکامل وی نیز در گرو رفتارهای اختیاری خود اوست. امام سجاد (علیه السلام) افزون بر محبت خداوند، محبت کارهایی را نیز که موجب تقرب به اوست، از محضر وی درخواست می کند: «أسالک بک و حب من يحبک وحب كل عمل يوصلني إلى قربک: من خواهان محبت تو و محبت دوستاران تو و محبت هر کاری هستم که مرا به نزدیکی تو می رساند.» (2)
ص: 176
بر همین اساس، مانع تقرب به محضر خدا، چیزی جز کارهای نادرست خود انسان نیست: «إنک لاتحتجب عن خلقك إلا أن تحجبهم الاعمال دو نک: حجابی میان آفریده ها و تو وجود ندارد، به جز کارهای ایشان.» (1)
انسان پس از ولادت جسمانی، حیوانی است بالفعل که غرق در شهوت های حیوانی است. از این رو، تا هنگامی که از خواب جهالت و غفلت بیدار نشود و به مبدأ و معاد خویش توجه نیابد و پی نبرد که در حقیقت مشغول خدمت خویش است، هیچ گاه روی به سوی کمال نهایی نخواهد گذارد. پس از «تنبه»، سالک باید «همت و اراده داشته باشد و بنا بر فطرت کمال طلب خویش، شوق رسیدن به آن مقصد عالی در وجودش زبانه کشد و کمر همت بندد تا خود را به این مرتبه والا برساند. بی تردید رسیدن به کمال، نیازمند نسخه خداست که دربرگیرنده راهنمای سلوک طالبان کمال است. این دستورات در دامان شریعت خدا موجود است و سالک با «ریاضت شرعی» که همان عمل به شریعت محمدی است، در مسیر کمال خدا بالاتر می رود.
نکته قابل توجه در پیمودن این طریق، «مراقبه» است. مراقبه یعنی انسان کاملا رقیب» و نگهبان احوال خود باشد. سالک همواره در معرض خطرها و سقوط است و موانع كمال وجودی، از درون و برون او را تهدید می کند.(2) سالک الی الله باید در آغاز هر روز، با عزمی راسخ، با خود شرط کند که آن روز بر خلاف فرموده خداوند رفتار نکند و به این عزم، مراقبت و نگهبانی داشته باشد.
تفکر اسلامی درباره جامعه و تاریخ از اهمیت ویژه ای برخوردار است. جامعه چیست و تاریخ کدام است؟ آیا انسان دارای طبع اجتماعی است؟ آیا فرد اصیل
ص: 177
است و جامعه انتزاعی، یا جامعه اصيل است و فرد انتزاعی؟ آیا جامعه و تاریخ قانونمند است؟
چیستی جامعه
واژه جامعه، به معنای فراهم کننده یا آورنده، بر هم افزاینده و در بر گیرنده است. این واژه در عرف، به معنای «گروه» و خصوصا «گروهی از انسانها» به کار می رود؛ خواه سبب گرد آمدن آن گروه، منطقه جغرافیایی مشترک با دین ومذهب واحد یا حرفه و شغل یکسان باشد. بنابراین، در هر موردی که بتوان برای گروهی از مردم «وجه جامع» و «جهت وحدت» اعتبار کرد، اطلاق واژه «جامعه» بر آن گروه رواست.
با وجود دیدگاه های گوناگون جامعه شناسان در چیستی جامعه، می توان «جامعه» را چنین تعریف کرد: «مجموعه ای است از انسان هایی که با هم زندگی می کنند؛ کارهایشان مستقل و مجزا از یکدیگر نیست و تحت یک نظام «تقسیم کار» با هم مرتبط است و آن چه از کار جمعی شان حاصل می آید، میان همه آنها توزیع می شود و همه از آن بهره مند می شوند.» (1) زندگی اجتماعی این نیست که گروهی از انسانها در کنار یکدیگر و در یک منطقه زیست کنند. بسیاری از حیوان ها و موجودات در کنار یکدیگر زیست می کنند؛ اما زندگی اجتماعی ندارند و جامعه تشکیل نمی دهند. زندگی اجتماعی انسان بدین معناست که «ماهیت اجتماعی» دارد. از سویی نیازها، بهره ها و برخورداریها، کارها و فعالیت هایش ماهیت اجتماعی دارد و جز با تقسیم کار و تقسیم بهره ها، زندگی جمعی اش امکان ندارد. از سوی دیگر، نوعی اندیشه ها، ایده ها، و خلق و خوی ها بر عموم حکومت می کند که به آنها وحدت و یگانگی می بخشد. به تعبیر دیگر، جامعه، عبارت است از مجموعه ای از انسانها که در
ص: 178
جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ مجموعه ای از عقیده ها و ایده ها و آرمانها در یکدیگر ادغام می شوند و در یک زندگی مشترک غوطه ورند. (1)
انسان و مدنیت
این مسئله از دیرباز مطرح بوده که آیا زندگی اجتماعی انسان فطری» است یا «اضطراری» یا «انتخابی»؟ زندگی اجتماعی انسان اثر پذیرفته از چه عواملی پدید آمده است؟ آیا انسان، اجتماعی آفریده شده، یعنی طبیعتا به صورت جزئی از «كل» خلق گشته و در نهاد وی گرایش پیوستن به «كل» هست یا اجتماعی آفریده نشده و به حسب طبع اولی خود، مایل است که آزاد باشد و از روی اضطرار و جبر و به حکم تجربه دریافته است که به تنهایی قادر نیست به زندگی خود ادامه دهد و یا اجتماعی آفریده نشده و عاملی که او را به زندگی اجتماعی وادار کرده نیز اضطرار نبوده و به حکم عقل فطری و قدرت حسابگری خود به این نتیجه رسیده که با مشارکت و همکاری و زندگی اجتماعی، بهتر از مواهب آفرینش بهره می گیرد و از این رو، این «شرکت» را «انتخاب» کرده است؟ بنا بر نظریه اول، عامل اصلی مدنیت، طبیعت درونی انسان است و اجتماعی بودن، یک غایت کلی و عمومی است که انسان به صورت فطری به سوی آن روان است. بنا بر نظریه دوم، عامل مدنیت، امری بیرون از وجود انسان از قبیل امور اتفاقی و عرضی و به اصطلاح، غایت ثانوی و نه اولی است. بنا بر نظریه سوم، عامل اصلی، نیروی عقلانی و فکری و حسابگرانه انسانی است. این عامل از نوع غایات فکری است، نه غایات طبیعی. (2)
مدنی بودن انسان در قرآن
از آیات قرآن برداشت می شود که اجتماعی بودن انسان در متن آفرینش او پی ریزی شده است. قرآن کریم می فرماید: «یا أیها الناس إنا خلقنائم من ذكر وأنثى و جعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا إن أكرمكم عند الله أتقاكم (3) «ای مردم! ما شما را از
ص: 179
یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست». این آیه به فلسفه اجتماعی خلق خاص انسان اشاره می کند؛ به این بیان که انسان به گونه ای آفریده شده که به صورت گروه های ملی و قبیله ای در آمده و بازشناسی انسان ها با همین انتساب به ملیت ها و قبیله ها صورت می گیرد. این بازشناسی دلیل بر تفاخر و برتری شمردن نیست؛ بلکه مایه کرامت و شرافت انسان ها، تنها تقواست. (1) نیز قرآن کریم می فرماید: « وَأهُم يَقسِمُونَ رَحمَةَ رَّبکَ نَحنُ قَسَمنَا بَيَنَهُم مَعيشَتَهُم في الحَياة الدُّنيا وَ رَفَّعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجات لِيَّتَخِذَ بَعضُهُم بَعضاً سُّخرِیًّا وَ َرحَمَةُ رَّبَک خَيرُّ ممَّا يَجمعُونَ؛ (2) آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟! ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم تا یکدیگر را مسخر کنند. رحمت پروردگارت از تمام آن چه جمع آوری می کنند، بهتر است.» بر اساس این آیه، انسان ها از لحاظ امکانات و استعدادها یکسان آفریده نشده اند. اگر چنین آفریده شده بودند، هر کس همان را داشت که دیگری دارد و همان را فاقد بود که دیگری فاقد است و دیگر نیاز متقابل و پیوند و خدمت متبادل، در کار نبود. خداوند انسان ها را از لحاظ استعدادها و امکانات جسمی و روحی و عقلی و عاطفی، گوناگون آفریده و بعضی را در برخی از مواهب بر بعضی دیگر برتری داده است و بدین ترتیب، همه را نیازمند به یکدیگر و مایل به پیوستن به هم قرار داده و زمینه زندگی به هم پیوسته اجتماعی را فراهم نموده است. بنابراین، با توجه به آیات قرآن، انسان فطرتا موجودی مدنی و زیست اجتماعی در نهاد اوست. (3)
اصالت فرد یا جامعه
یکی از مباحث مهم فلسفه علوم انسانی، تعیین اصالت فرد یا جامعه یا هر دو است. برخی، اصالت را برای فرد بدون جامعه و عده ای، برای جامعه بدون فرد و
ص: 180
دسته ای، ترکیبی از اصالت فرد و جامعه را پذیرفته اند. برخی از اندیشمندان مسلمان از جمله ابوریحان بیرونی، ابن خلدون، خواجه نصیر و فارابی به صورت تلویحی از نوعی اصالت جامعه سخن گفته اند. این بحث به شکل مستقل در دوره مدرن مطرح شده است. نخستین بار میان اندیشمندان مسلمان، علامه طباطبایی در ذیل آیه «یا ایها الذين آمنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا الله لعلكم تفلحون؛ (1) ای کسانی که ایمان آورده اید! استقامت کنید و در برابر دشمنان پایدار باشید و از مرزهای خود، مراقبت کنید و از خدا بپرهیزید؛ شاید رستگار شوید.» در تفسیر کلمه
رابطوا» به این بحث پرداخته و به پیروی از ایشان، اندیشمندانی مانند شهید مطهری ، (2) استاد مصباح یزدی (3) و استاد جواد عاملی به موضوع « اصالت فرد یا جامعهجامعه» توجه نموده اند.
نخست باید مشخص شود که مقصود از فرد و جامعه چیست؟ پیرامون چیستی جامعه سخن گفتیم. برای معنای «فرد» پنج تبیین می توان ارائه نمود: 1. فرد فیزیکی یا فرد جسمانی که فیلسوفان مسلمان و بسیاری از فیلسوفان غرب، آن را ترکیبی از نفس (روح) و بدن می دانند. 2. فرد معرفتی که مقصود از آن، بینش ها و نگرش های فرد است. 3. فرد عاطفی، یعنی فرد از آن جهت که احساسات و عواطف دارد. 4. فرد ارادی، از آن جهت که اراده و قدرت انجام کاری را دارد. 5. فرد کار کردی، از آن جهت که کاری انجام می دهد. هر یک از این معانی، مصداق بیرونی دارند. پس می توان گفت که فرد اصالت دارد. اما اصالت جامعه به این معنا که بگوییم افزون بر فرد، جامعه جسمانی هم
ص: 181
در بیرون وجود دارد، مردود است. البته معرفت جمعی، عاطفه جمعی، اراده و کارکرد جمعی وجود دارد و نوعی تعامل و ترابط میان معرفتها، عواطف، اراده ها و کارکردها یافت می شود. این ها می توانند در بیرون به وحدت برسند و یک وحدت معرفتی (فکری، عاطفی، ارادی و کارکردی که مصداق بیرونی هم دارد، حاصل شود. مثلا انقلاب، حقیقت و واقعیتی یگانه است؛ اما تجمیع اراده هاست که یک اراده و قدرت واحد را پدید می آورد. بنابراین، به این معنا، جامعه اصالت دارد.
آیا اراده جمعی واحد، اراده فردی را سلب می کند؟ اگر باور داشته باشیم که اراده جمعی آن قدر قوی است که اراده فردی را سلب می کند، این نوعی از اصالت جامعه و نفی اصالت فرد است. هر فرد فطریاتی هم از گونه ادراکی و هم از گونه گرایشی دارد. این فطریات در وجود هر فرد تعبیه شده، گرچه جامعه نباشد. بنابراین، اراده جمع، اراده فرد را از میان نمی برد. شاهد سخن آن که گاهی یک وحدت معرفتی داریم؛ اما نظریه فردی دیگر، این وحدت را می شکند و یک پارادایم جدید را پدید می آورد. این نشان می دهد که فکر و عاطفه و اراده هر فرد، وجود عینی دارد و می تواند ساختارشکن باشد. این معرفت و عاطفه و اراده می تواند با فرد آغاز شود و با حرکت اشتدادی و به نحو تشکیکی شدت یابد تا حالت جمعی پیدا کند. این وضعیت جمعی گاه آن قدر شدت می یابد که فرد را در خود هضم می کند. به عبارت دیگر، وحدت فرد، یکباره به وحدت اجتماعی تبدیل نمی شود نخست تعاملی میان وحدت های فردی ایجاد می شود و یک وحدت صناعی شکل می گیرد. سپس به میزان شدتی که می یابد، به وحدت حقیقی تبدیل می شود.
از سوی دیگر، اراده وحدت ستیز فرد را نباید نادیده گرفت. ممکن است اراده فرد، ساختارشکنی کند و جمع را تابع خود نماید؛ همچون کار پیامبران و مصلحان. بنابراین، جبر اجتماعی در پی نفی اراده فلسفی افراد نیست و جامعه شناس با اراده فلسفی افراد سر و کار ندارد و آن را کاملا تابع اراده جمعی می داند. اما این صحیح نیست؛ زیرا گاه وحدت جمعی آن قدر قوی است که
ص: 182
فکر و اراده و عاطفه فرد را تابع خود می کند؛ اما نه این که فطريات ادراکی و گرایشی او را از میان ببرد. فرد ساحت های گوناگون دارد؛ ساحتی فردی و سیاحتی اجتماعی. تأثیر جامعه باعث می شود که من فردی به من اجتماعی تبدیل شود. نفس یک حقیقت بسيط ذومراتب است. یک مرتبه آن، گرایش فطری و مرتبه دیگر آن، معرفتها و کنش ها و عواطف و اراده های اجتماعی است.
تقدم حقوق جامعه بر حقوق فرد، دلیل بر اصالت جامعه نیست. بحث از اصالت جامعه، امری هستی شناختی است و امور اعتباری دلیل بر امور تکوینی نیست. به لحاظ فلسفی، هنگامی که فرد با معرفت، عاطفه، اراده و کارکرد مستقل، از حقوق مستقلی برخوردار باشد، جامعه نیز هنگامی که وحدتی داشته باشد، حقوقی هم دارد. در فلسفه، حقوق اعتباری بر پایه حقوق حقیقی است؛ بر خلاف دیدگاه هیوم که معتقد بود بایدها و نبایدها از هستها و نیست ها انتزاع نمی شوند و اعتباری محض هستند.
دیدگاه برگزیده در فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق این است که حق و خلق، گرچه یک اعتبار است، ریشه آن حقیقت است. هنگامی که حقوق ریشه طبیعی داشته باشد، گاهی فرد، مقدم خواهد شد و گاهی حقوق اجتماع. در بحث تقدم و تاخر حقوق از یک سو، باید به پیوند حقوق با حقایق توجه کنیم و از سوی دیگر، باید به مقاصد بنگریم. در این جا دیدگاه های گوناگون وجود دارد. بر اساس دیدگاه سرمایه داری، فرد مقدم بر جامعه است. فرد با قدرت اقتصادی می تواند روز به روز سرمایه دارتر شود؛ هرچند جامعه آسیب ببیند. دیدگاه سوسیالیستی، دیدگاه سرمایه دارانه را مردود می داند. در دیدگاه هدایتگرانه نیز گاهی فرد مقدم است و گاهی جامعه. اما در تمام اینها، انتخاب حق بر اساس یک حقیقت صورت می گیرد. درباره اشکال هیوم که می گوید چگونه از مقدمات توصیفی، نتیجه هنجاری حاصل می شود، باید گفت که هرگز دو گزاره توصیفی، نتیجه اعتباری و ارزشی نخواهد داشت؛ بلکه یک حقیقت و یک اعتبار است که نتیجه آن یک اعتبار خواهد بود و همان طور که حقایق به بدیهیات منتهی می شوند، اعتباریات هم به بدیهیات اولیه می رسند.
ص: 183
بنابراین، پس از تحلیل فرد به ساحت های گوناگون، می توان وحدت معرفتی، عاطفی، ارادی و کنشی را برای جامعه قائل شد و مصداق بیرونی برای جامعه قائل شد، هر چند وحدت و استقلال فیزیکی و جسمانی نداشته باشد. در جامعه تنها یک وحدت وجود ندارد؛ بلکه همان گونه که وحدت های فردی وجود دارند، در جامعه نیز وحدت های اجتماعی متنوعی یافت می شوند که گاهی با هم در تعارض هستند؛ زیرا انتقال وحدت از فرد به جامعه، تشکیکی و اشتدادی است و امکان تعارض میان یک وحدت اجتماعی با وحدت دیگر هست.
چیستی تاریخ
تاریخ را سه گونه می توان تعریف کرد. در حقیقت سه علم مربوط به تاریخ هستند که با یکدیگر رابطه نزدیک دارند: 1. علم به وقایع و حوادث سپری شده و اوضاع و احوال گذشتگان. زندگینامه ها، فتحنامه ها و سیره ها از این مقوله است. علم تاریخ در این معنی: الف) جزئی است؛ یعنی علم به مجموعه ای از امور شخصی و فردی است و نه علم به کلیات و مجموعه ای از قواعد و ضوابط و روابط. ب) نقلی است، نه عقلیج) علم به «بودن»ها است نه «شدن»ها. د) به گذشته تعلق دارد، نه به اکنون. این نوع تاریخ را «تاریخ نقلی» می نامیم.
2. علم به قواعد و سنت های حاکم بر زندگی های گذشته و آن چه محتوا و مسائل تاریخ نقلی را تشکیل می دهد. حوادث و وقایع گذشته، به منزله «مبادی» و مقدمات این علم به شمار می روند. دانشمندان این علم، از بررسی محتوای تاریخ نقلی، خاصیت و طبیعت آنها را کشف می کنند و به روابط علی و معلولی آنها پی برده، قوانین کلی را استنباط می کنند. تاریخ به این معنی، «تاریخ علمی» نامیده می شود. موضوع تاریخ علمی، رخدادهایی است که به گذشته تعلق دارد؛ اما مسائل و قواعدی که استنباط می کند، اختصاص به گذشته ندارد و قابل گسترش به حال و
ص: 184
آینده است. این جهت، تاریخ را بسیار سودمند می گرداند و آن را به صورت یکی از منابع «معرفت» انسانی در می آورد و انسان را بر آینده اش مسلط می نماید.
3. فلسفه تاریخ، یعنی علم به تحولات و تطورات جامعه از مرحله ای به مرحله دیگر و قوانین حاکم بر آنها و علم به «شدن» جامعه، نه «بودن» آن. ممکن است این پرسش پیش آید که آیا ممکن است جامعه ها، هم «بودن» داشته باشند و هم «شدن» و «بودن» آنها موضوع یک علم باشد به نام تاریخ علمی و «شدن» آنها موضوع علمی دیگر باشد به نام فلسفه تاریخ؛ در صورتی که جمع میان این دو ناممکن است؛ زیرا «بودنسکون است و «شدن» حرکت. از این دو یکی را باید انتخاب کرد. تصویر ما از جامعه های گذشته یا باید به صورت تصویری از بودن ها باشد یا به صورت تصویری از شدن ها. در پاسخ باید گفت: این گونه تفکر درباره هستی و نیستی و حرکت و سکون و اصل امتناع تناقض، ناشی از نا آگاهی به مسائل فلسفی هستی (مسائل وجود) و به ویژه مسأله عمیق «اصالت وجود» است. این که «بودن» مساوی با سکون است و حرکت جمع میان بودن و نبودن، یعنی جمع میان دو نقیض است، از اشتباهات آشکاری است که دامنگیر برخی نحله های فلسفی غرب شده است. از این گذشته، آن چه در این جا طرح شده، ربطی به آن مسأله فلسفی ندارد. آن چه در این جا طرح شده، بر این پایه است که جامعه مانند هر موجود زنده دیگر دو نوع قانون دارد؛ یک نوع قوانینی که در محدوده نوعیت هر نوع بر آن حکمفرماست و یک نوع قوانینی که به تحول و تطور انواع مربوط می شود. ما نوع اول را قوانین «بودن» و نوع دوم را قوانین «شدن» می خوانیم. جامعه نیز به حکم این که یک موجود زنده است، دو گونه قوانین دارد: قوانین زیستی و قوانین تکاملی. آن چه به علت های پیدایش و انحطاط تمدن ها و اوضاع زندگی اجتماعی و قوانین کلی حاکم بر همه جامعه ها و تحولات آنها مربوط می شود، قوانین «بودن» جامعه
ص: 185
است و آن چه به علت های ارتقای جامعه ها از دوره ای به دوره ای و از نظامی به نظامی مربوط می شود، قوانین «شدن» جامعه است. (1)
قوانین اجتماعی و تاریخی انسان
سه دیدگاه در زمینه قوانین اجتماعی و تاریخی بشر وجود دارد. دیدگاه نخست این است که قوانین اجتماعی و تاریخی ضروری و جبری اند دیدگاه دوم این است که ضرورت و جبر قوانین اجتماعی و تاریخی به آن اندازه از شدت و قوت نیست که اختیار انسانها را به کلی نفی کند. دیدگاه سوم که برگزیده ماست، معتقد است که قانون مندی جامعه و تاریخ، به معنای این است که پدیده های اجتماعی و حوادث تاریخی، بی علت و تصادفی نیست؛ بلکه معلول عللی است که توسط آنها قابلیت تبیین و تفسیر دارد.
نقد دیدگاه نخست و دوم
وجه اشتراک دو دیدگاه نخست این است که بشر دست کم در برخی از کارهایش تسلیم جبر جامعه و تاریخ است. اشکالات این سخن از این قرار است:
1. تاریخ همچون جامعه، وجود و وحدت و شخصیت حقیقی و عینی، به معنای فلسفی، ندارد. پس سخن از روح جامعه و تاریخ که همه انسانها را تحت تسخیر و تدبير خود دارد، مردود است.
2. اسلام و هر دین آسمانی دیگر و بلکه هر نظام اخلاقی و حقوقی، بر اراده آزاد انسان استوار است. اگر آدمی مختار نباشد، چگونه می توان او را مورد امر و تھی، ستایش یا نکوهش، انذار و تبشیر، و پاداش و کیفر قرار داد؟ اگر این گونه امور نباشد، چگونه دین یا نظام اخلاقی و حقوقی استقرار خواهد یافت؟
3. بسیاری از آیات قرآن دلالت دارند که قوانین اجتماعی یا تاریخی، به هیچ روی، اختیار را از انسان سلب نمی کنند و تأثير اراده بشر بر کم و کیف پدیده های اجتماعی و تاریخی، پیش بینی قطعی آینده جامعه و تاریخ را غیر ممکن می سازد.
ص: 186
تکامل در جامعه و تاریخ
بیشتر مورخان، فیلسوفان تاریخ، دانشمندان علوم اجتماعی، و جامعه شناسان همچون هگل و مارکس که تاریخ بشر را همچون جریان پهناور و فراگیری از پیشرفت و تکامل تصور می کردند، نه تنها مسیری معین برای حرکت جامعه و تاریخ باور داشتند؛ بلکه آگاهانه یا ناآگاهانه، معتقد شدند که این مسیر، به نحو کلی صحیح بوده است؛ یعنی بشر همواره از بدتر به بهتر و از پست تر به برتر در حرکت بوده است. برخی از اندیشمندان، این حرکت تکاملی را به شکل نمودارهایی به تصویر کشیده اند که نمودارهای اصلی آنها از این قرار است: «دوایر حلزونی شکل» و «سه عرصه» ويكو، «مراحل سه گانه» کنت، و «پلکان» کندرسه. (1) از سوی دیگر، برخی از اندیشمندان به نفی حرکت تکاملی جامعه و تاریخ باور دارند. ایشان با استدلال به این که مفاهیم ارزشی همچون «كمال»، هرگز مفاهیم عینی و بی طرف نیستند و تنها حاکی از حالت روانی افرادند، به این نتیجه رسیدند که پدیده های جتماعی در نظر فرد یا گروه یا جامعه خاصی، نشان پیشرفت و تکامل و در چشم دیگری علامت ارتجاع است. از این رو، بر این باور شدند که اثبات علمی حرکت تکاملی، معنا ندارد. اما باید گفت که مفاهیم اخلاقی و حقوقی و دینی، عینیت و واقعیت دارند و مشتمل بر صدق و کذب هستند و از گونه مسائل حقیقی اند. همین که می توانیم نظام ارزشی را نقد و رد کنیم، به این سبب است که مفاهیم ارزشی در حقایق نفس الامری ریشه دارند.
دیدگاه برگزیده
اگر مقصود تکامل گرایان این است که جامعه و تاریخ به منزله چیزی است که وجود و وحدت و شخصیت حقیقی دارد و رو به كمال است، چنین تفسیری از تکامل را نمی توان پذیرفت. کمال جویی جامعه و تاریخ، چیزی جز كمال جویی مجموع افراد انسانی نیست. هنگامی می توان جامعه ای را از جامعه دیگر یا مقطعی از تاریخ را از مقطع دیگر، کامل تر دانست که همه یا بیشتر انسانهای
ص: 187
جامعه یا مقطع تاریخی اول، از همه یا بیشتر انسان های جامعه یا مقطع تاریخی دوم، کامل تر، یعنی به خداوند نزدیک تر، باشند. چنین جامعه و مقطعی از تاریخ، بنا بر دلیل های نقلی، در زمان ظهور حضرت (مهدی عليه السلام) تحقق می یابد. پس تکامل از این جهت که یک قانون کلی دائم و ضروری بر جریان جامعه يا تاريخ حاکم باشد، پذیرفتنی نیست. تکامل، به فرض وقوع، یک حادثه جزئی و خاص است، نه یک نظم کلی و عام. از این رو، تنها توصیف گذشته جهان بشری است، نه تفسیر آینده آن. البته تکامل به معنای پیشرفت علمی و تجربی و فنی و صنعتی، به عنوان یک «میل» نه یک «قانون»، پذیرفتنی است؛ (1) زیرا عامل آن، اكتساب اجتماعی بشر است. (2)
ص: 188
ص: 189
هیچ پدیده، نهاد و فعالیت اجتماعی و انسانی در تاریخ زندگی بشری، همچون دین و دینداری از قدمت زمانی، تنوع ساختاری و محتوایی برخوردار نبوده است. هر دینی، در بردارنده باورها، مفاهیم و مناسک خاص است. پرسش از چیستی دین، نیاز انسان به دین، اثبات الهی بودن دین، و ریشه گرایش به دین از دغدغه های امروز بشر شمرده می شود.
«دین» به معانی گوناگون همچون اطاعت، جزا، خضوع، و تسلیم آمده است. (1) ارائه تعریفی جامع و مانع از دین که تمام صدها دین تاریخ بشر را در بر گیرد، با موانع و مشکلاتی مواجه است که آن را کاری دشوار و تا حدی ناممکن جلوه می دهد. برخی از آسیب ها و مشکلات پیش روی دین پژوهان و فیلسوفان دین در تعریف دین، از این قرار است:
1.اختلاف در روش شناسی تعریف دین: دین پژوهان در تعریف دین از روش یکسانی بهره نمی گیرند. برخی استفاده از منابع دینی را برمی گزینند و گروهی، روش های برون دینی مانند پدیدارشناسی، روان شناسی و جامعه شناسی را انتخاب می کنند. هر یک از این روش ها، تعریف های گوناگون را به ارمغان می آورد.
2. اختلاف در مصداق های دین، به عنوان ابزار شناخت ماهیت دین: اساسی ترین مشکل تعریف دین، کثرت اختلاف در مناسک و باورهای موجود در ادیان است. از این رو، اگر بخواهیم تعریف جامع و مانعی از آن ارائه دهیم، نخست باید به مشترکات تمام ادیان توجه کنیم. هنوز این مسئله در فلسفه دین
ص: 190
حل نشده است که آیا همه ادیان موجود، امور یا امر مشترکی دارند تا بتوان طبق آن، تعریف دین را ارائه کرد.
3.آمیختگی میان دین و دینداری: کسانی که با روش تجربی و کارکردگرایی، دین را تعریف کرده اند، گاهی میان عملکرد دینداران با پیامدهای دین، تفاوت ننهاده و رفتارهای منفی دینداران را در تعریف دین گنجانده اند. افزون بر این ها، موانع دیگری همچون نداشتن مصداق محسوس برای دین، تأثیر پیش فرض ها، و پرسش از درون و برون دین در تعریف دین وجود دارد. (1)
تعریف های ارائه شده برای دین فیلسوفان دین که به تبیین عقلانی بودن باورهای دینی و درستی و نادرستی گزاره ها و آموزه های دینی می پردازند، در تعریف های خود برای نمونه گفته اند: «دین عبارت است از مجموعه ای از آموزه ها و گزاره هایی که از سوی خداوند، در اختیار بشر قرار می گیرد.» ولی متکلمان در تعریف خود، به دین فرود آمده در کتاب و سنت و متون دینی روی می آورند.
تعریف های جامعه شناسان، روان شناسان و مردم شناسان، بیشتر به پژوهش درباره پدیده های روانی و اجتماعی دین نظر دارد. آنان با صرف نظر از درستی و نادرستی ادعاهای دینی، در صدد تبیین روابط علی و معلولی میان دین و پدیده های عینی هستند. این گونه تعریف ها ناظر به مقام تحقق دین شمرده می شوند.
اندیشمندان مسلمان پیشین، افزون بر رویکرد معرفت شناسانه، رویکرد
کارکردی نیز به دین داشته اند و ضمن بیان حقانیت و مدعیات دینی، درباره آثار و اهداف و فایده های معرفتی و غیر معرفتی دین شناسی و دین باوری نیز سخن گفته اند و فایده های اخروی و دنیایی بسیار را به دین نسبت داده اند. اندیشمندان مسلمان، با توجه به ضرورت بعثت پیامبران و رسیدن انسان به تکامل و نزدیکی به خدا به عنوان هدف بنیادین دین که از راه فلسفه و علم، به
ص: 191
دست آمدنی نیست، به ویژگی مشخصی همچون احساس معنوی، اعتقادات، اخلاق، احکام، اعمال و مناسک به صورت جداگانه بسنده نکرده و با توجه به تعریف های لغوی،قرآنی و حدیثی، به تعریف های اصطلاحی دین پرداخته اند.
علامه طباطبایی، دین را مجموع اعتقاد به خدا و زندگی جاویدان و مقررات متناسب با آن که در مسیر زندگی مورد عمل قرار گیرد، (1) دانسته است. استاد مصباح یزدی، دین را اعتقاد به آفریننده ای برای جهان و انسان و دستورات علمی متناسب با این باورها (2) تعریف کرده است. اندیشمندان غربی، تعریف های دین را به شش گونه «ماهیت گرایانه»، «کارکردگرایانه»، «اخلاق گرایانه»، «غایت گرایانه»، طبیعت گرایانه» و «ترکیبی» دسته بندی کرده اند.
تعریف های «ماهیت گرایانه» عناصر ماهوی دین را بیان کرده و اندیشمندانی همچون ماکس مولر، بونهافر، تایلر، هولاک اليس، اشپنگلر، شاکول، مولباخ، و سانتانیا به این گونه از تعریف دین گرایش یافته اند. به عنوان نمونه، هربرت اسپنسر در تعریف «ماهیت گرایانه» از دین می نویسد: «دین اعتراف به این حقیقت است که کلیه موجودات، تجلیات نیرویی هستند که از علم و معرفت ما فراتر است. (3) » (4) هرچند این دسته از تعریف ها درستند، بیشتر آنها در بر گیرنده تمام بخش های دین نیستند.
تعریف های «کارکردگرایانه» با رویکردهای روان شناختی و جامعه شناختی، براساس عوامل و آثار روانی و اجتماعی، به تعریف دین و تبیین پدیده های دینی می پردازند. اندیشمندانی همچون ویلیام جیمز، (5) ماکس پلانک، یونگ و فرایز به تعریف روان شناختی از دین روی آورده اند. برای نمونه، فروید در تعریف
ص: 192
روان شناختی خویش از دین می نویسد: «دین کاوش انسان برای یافتن تسلی دهنده های آسمان است تا او را در غلبه بر حوادث بیمناک زندگی یاری کند.» (1)
ویژگی مهم تعریف های دین با رویکرد روان شناختی این است که به طور عمده، به حالت های دینداری دینداران و آثار دینداری اشاره دارند، در حالی که اگر بخواهیم دین را تنها با دریافت های درونی انسان ها شناسایی و آن را تعریف کنیم، بدیهی است که جدا کردن آنها از توهم، تخیل و انواع انگیزه های غیردینی، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار دشوار خواهد بود. (2)
تعریف های دین با رویکرد جامعه شناختی، به باورهای دینی که بخش مهمی از حقیقت دین را تشکیل می دهند، اشاره می کنند و اندیشمندانی همچون دورکیم و پارسونز به این رویکرد گرایش یافته اند.
نقطه ضعف تعریف های دین با این رویکرد، آن است که بیشتر، باورهایی را در نظر دارند که دینداران به دین نسبت می دهند؛ خواه جزء حقیقت دین باشند و خواه به صورت خرافه و بدعت به دین نسبت داده شوند.
تعریف های «اخلاق گرایانه» افزون بر توجه بیش از حد به یک بعد دین، یعنی اخلاق و احساس انسان ها و غفلت از ابعاد دیگر آن، باز به دینداری دینداران بیشتر توجه کرده اند تا به حقیقت دین. ماتيو آرنولد می نویسد: «دین، همان اخلاق است که احساس و عاطفه به آن، تعالی و گرما و روشنی بخشیده است.» (3) اندیشمندانی همچون تی بل، وایتهد و انیشتین نیز به تعریف «اخلاق گرایانه» از دین روی آورده اند.
تعریف های «غایت گرایانه» از سوی اندیشمندانی مانند کارل بارث و ریشل و ترولش ارائه شد. ریشه لغزش و ابهام در این تعریف ها، آمیختگی میان هدف و فایده است. بارث می نویسد: «دین، جستجوی انسان برای رسیدن به خداست و همیشه منتهی به یافتن او می شود، به شرط آن که مطابق میل انسان باشد.»
ص: 193
تعریف های طبیعت گرایانه و ملحدانه» بر اساس پیش فرض های ماتریالیستی ارائه شده اند. اس رایناخ می نویسد: «دین، مجموعه ای از اوامر و نواهی است که مانع عملکرد آزاد استعدادهای ما می شود.» (1) افزون بر پیش فرض ملحدانه این تعریف، اشتباه دیگر رایناخ این است که اوامر و نواهی الهی، نه تنها مانع رشد استعدادهای انسانها نیستند؛ بلکه در فعلیت بخشیدن به آنها مؤثرند.
تعریف های «ترکیبی» که بسیاری از اندیشمندان غربی به آن گرایش داشته اند، اركان اعتقادی، اخلاقی، سمبلیک، آداب و مناسک، و کارکردها را در تعریف دین مورد توجه قرار داده اند. اندیشمندانی همچون جیمز مارتینو، رابرتسون، کارل دوبل، آلن تستار، جاستراو، کلیفورد گیر تز، میلتون پینگر و وب استون تعریف ترکیبی از دین ارائه کرده اند.
واژه دین در قرآن کریم 92 بار با معانی گوناگون به کار رفته است: «جزا و پاداش»(2) ، «اطاعت و بندگی»(3) ، «ملک و سلطنت»(4) ، «شریعت و قانون»(5) ، «ملت»(6) ،
«تسلیم»(7) و «اعتقادات» (8) . علامه طباطبایی کلمه «اسلام» را در آیه 19 سوره آل عمران، به «تسلیم در برابر معارف و احکامی که از مقام ربوبی می آید و به وسیله رسولان بیان می شود» تفسیر کرده است. (9)
ص: 194
پیشوایان اسلام، دین را به ارکان و ویژگی هایش همچون ایمان، يقين، حب و بغض قلبی، معرفت داشتن، دوستی ورزیدن، اخلاق نیکو، نورانیت، عزت، طلب علم، و مایه زندگی تفسیر کرده اند.
بسیاری از تعابیر درباره دین در متون اسلامی، از قبیل جزا و ملک و سلطنت، به مقصود ما از دین در مباحث دین پژوهی ارتباط ندارند و وابسته به صفات و کارهای الهی اند. پاره ای دیگر از تعابیر به تبیین دینداری ناظرند، نه بیان حقیقت دین. تنها دین به معنای «باورها» با مباحث دین پژوهی ارتباط دارد؛ چرا که باورها بخشی از حقیقت دین را تشکیل می دهند. از برآیند آیات و روایات، می توان دین را به مجموعه ای از معارف، احکام و اخلاق» تفسیر کرد.
تعریف بر گزیده «دین»
«دین عبارت است از مجموعه حقایق و ارزش هایی که از راه وحی یا الهام یا هر طریق قطعی دیگر مانند عقل، برای هدایت و خوشبختی انسان ها بر پیامبران نازل می شود.» پاره ای از معارف، از راه عقل، حس، تجربه و نقل به دست می آیند. علوم و معارفی چون فلسفه، ریاضیات، منطق، علوم تجربی طبیعی مانند شیمی، فیزیک، زیست شناسی؛ علوم تجربی انسانی مانند روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، علوم تربیتی، مدیریت، تاریخ، و دستور زبان و ادبیات، همگی از رهگذر حس یا عقل یا نقل به دست می آیند، خواه در جهت هدایت و خوشبختی انسان قرار گیرند یا چنین هدفی را تأمین نکنند. ولی دین مجموعه حقایقی است که از راه هایی مانند الهام و وحی که برای همگان قابل دسترسی نیست یا راه قطعی دیگر مانند عقل که قابل دسترسی است، به دست می آید و تأمین کننده خوشبختی و هدایت انسان است.
اما تعریف دقیقی که با دین «اسلام» انطباق دارد، چنین است: «دین اسلام، عبارت است از مجموعه ای از عقاید، احکام و اخلاق (حقایق و ارزش ها) که خداوند با منابع و ابزارهایی چون کتاب، سنت، عقل و فطرت، برای هدایت و خوشبختی انسان ها بر پیامبر (صلی الله علیه و اله) او نازل کرده است. بنابراین، یک رکن حقیقت دین، خداوند است که نقش فاعلی در پیدایش دین دارد و رکن دیگر، انسان
ص: 195
است که نقش قابلی را ایفا می کند و رکن سوم، پیامبر و عقل قطعی و فطرت و پیشوایان دینند که نقش منبع را دارند.
در فرایند انقلاب صنعتی غرب، اندیشه بی نیازی بشر از دین مطرح شد و گروهی باور یافتند که علم و صنعت، نیازهای بشر را برآورده می کند؛ ولی مرور زمان این اندیشه را باطل کرد و دانشمندان بار دیگر به فکر احیای دین افتادند و برای آن سهمی در جامعه قائل شدند و در تحلیل های خود نیاز بشر به دین را ثابت نمودند. (1) اما کدام نیاز انسان، او را به سوی دین متمایل می سازد؟ دین در زندگی فردی و اجتماعی انسان چه کارکردی دارد؟ پاسخ این پرسش ها در پرتو عقل و شریعت به وضوح یافت می شود. ادیان الهی همواره به یاری عقل می شتابند و معارفی را که جز با بهایی سنگین به دست نمی آید، به آسانی پیش روی آدمی می نهند. بهره مندی از آیات در چنین مباحثی، بر همین پایه استوار است. (2) اینک به سه مورد از علت های نیازهای بشر به دین، بسنده می کنیم. (3)
1. پاسخگویی به حس مذهبی
کشف حس مذهبی در انسان و اعتراف به این که حس دینی از عناصر اولی و ثابت و طبیعی انسان است، حصار ابعاد سه گانه روحی را در هم کوبید و ثابت کرد که در روح و روان انسان، افزون بر غرایز سه گانه، حس چهارمی به نام حس مذهبی» وجود دارد که از لحاظ اصالت، با سه غریزه دیگر هم رتبه است. اینک به توضیح هر چهار حس می پردازیم:
1.حس کنجکاوی، که بشر را از روز نخست به کاوش پیرامون مسائل مبهم وادار نموده و در حقیقت پدید آورنده علوم و صنایع است. این حس به کاشفان و مخترعان نیرو بخشیده که از رازهای نهفته طبیعت، پرده بردارند.
ص: 196
2. حسّ نیکی، که پدید آورنده اخلاق و تکیه گاه فضائل و سجایای انسانی و صفات عالی در روان است. 3. حس زیبایی، که پدید آورنده هنر و سبب تجلی انواع ذوقیات است. 4. حس مذهبی، که هر فردی در زندگی خویش، آن را لمس کرده و نوعی تمایل و کشش به ماورای طبیعت است. کشف این حس در قرن بیستم، تحولاتی
در اندیشه دانشمندان غرب پدید آورد و ماتریالیست ها را به تجدید نظر در اندیشه های خود برانگیخت.
وجود بعد چهارم در روح انسان، ثابت می کند که تمایلات مذهبی در انسان، ریشه ذاتی دارد. حتی انسان هایی که در شکاف کوهها و دل جنگل ها زندگی می کنند، از این حس برخوردارند. دین پاسخگوی این نیاز فطرت انسان است که به صورت بالقوه در انسان وجود دارد. دینی که پیامبران و آموزگاران الهی منادی آن هستند، به این فطرت و کشش درونی پاسخ مثبت داده، به رهبری آن می پردازد و آن را از انحراف باز می دارد. انکارگران دین و ماورای طبیعت، این حس را بی پاسخ نهاده، آن را سرکوب می کنند و در حقیقت با فطرت می جنگند. (1)
2. پاسخگویی به حس کنجکاوی و حقیقت جویی
هر انسانی سه پرسش را در برابر خود می یابد الف) از کجا آمده ام؟ب) برای چه آمده ام؟ ج) به کجا خواهم رفت؟ فرد مادی در برابر این سوالات سه گانه، کاملا حیران و سرگردان است؛ زیرا وجود از دیدگاه او مساوی با ماده است و انسان و جهان آفریننده حکیمی ندارد. وی نمی تواند برای این جهان غرض و غایتی معرفی کند و مرگ را پایان زندگی می داند و نمی تواند جهان پس از مرگ را باور کند. پس در برابر آن سه سوال، ناکام و حیران است. اما دین به هر سه سوال پاسخ می دهد؛ زیرا انسان و جهان را
ص: 197
مخلوق خداوند حکیم و دانا و توانا می داند و او را سر چشمه جهان و انسان می شمارد؛ چنان که برای آفرینش انسان هدفی باور دارد و آن، این که برای شناخت خدا و فرمانبرداری از او و رسیدن به تکامل فکری و روحی آمده است و میوه آن را در جهان دیگر می چیند. او مرگ را دریچه ای برای زندگی دیگر می داند و آن را پایان زندگی نمی شمارد: «إنَّا لِلهِ وَ إنَّا إلَيهِ راجِعُون؛ (1) ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم» بنابراین، تنها عاملی که به حیرت و سرگردانی انسان پاسخ می دهد، دین است. (2)
3. کار کردهای دین در زندگی بشر
یکی از مهم ترین علت های گرایش بشر به دین، تأثیر کارکردهای دین در زندگی انسان است. آشنایی با این کارکردها، در گرایش افراد بشر به دین، سهم بسزایی دارد و در پرتو آن، نیاز بشر به دین روشن می شود. فیلسوفان و محققانی که در زمینه کارکردهای دین پژوهش نموده اند، درباره گستره این کارکردها، رویکردهای گوناگون دارند. گروهی، کارکردها و آثار و فایده های دین را در امور فردی و خصوصی یا اخروی منحصر ساخته اند و برخی، خدمات و فواید دین را به امور اجتماعی و عمومی و دنیایی نیز گسترش داده اند. اینک به برخی کارکردهای دین اشاره می کنیم.
الف) پاسخ به احساس تنهایی
یکی از احساسات مشترک ما با دیگر انسان ها، احساس تنهایی است. همه انسان ها از تنهایی رنج می برند. تنهایی در قلمروهای گوناگون فیزیکی، اخلاق، معاشرت، ادراک، ذهن، روح، و عاطفه جلوه می کند.
دین با طرح اعتقاد به خداوند عالم، قادر، خیر خواه و عاشق مطلق، قلمروهای گوناگون احساس تنهایی را پوشش می دهد؛ زیرا خداوند از روان ناخودآگاه ما باخبر و به نیازهای ما آگاه است: «وَ اعلَمُوا أنَّ اللهَ يَحُولُ بَينَ المَرءِ وَ قَلبِه؛(3) بدانید
ص: 198
خداوند میان انسان و قلب او حایل می شود». خدا از من به من نزدیک تر و قادر مطلق است. خداوند عاشق به معشوق نزدیک است تا نیازهای او را برآورده سازد. «و نحن أقرب إليه من حبل الورید؛(1) ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم». اگر انسان چنین احساسی را در خود بیابد، از تنهایی آزار دهنده رهایی یافته، طعم شیرین آرامش را درک می کند.
ب) کاهش دهنده ترس از مرگ
ترس از مرگ، حالتی روانی است که بسیاری از انسان ها را دچار حیرت و حتی بحران می نماید. دین و باورهای دینی، به ویژه اعتقاد به خدا و زندگی اخروی، ترس از مرگ را می کاهد. دین این کاهش را از چند راه فراهم می نماید:
1. دین مرگ را انتقال از عالمی به عالم دیگر می داند و اعتقاد به نابودی و نیستی انسان را باطل می شمرد.
2. زندگی اخروی، ضامن عدالت است و به عنوان سرای دیگر، فاقد هرگونه ظلم و بی عدالتی و جبران کننده ظلم های دنیایی است.
3. دین به عنوان ابزار مهمی برای اتصال انسان به بی نهایت و رساندن او به مقام فنا و توحید وجودی و شهودی، دغدغه های کوچک تری چون مرگ را کاهش می دهد.
4. از دیدگاه روان شناختی، دستورهای دینی و انجام مناسک، نوعی رضایت به انسان عطا می کند. هر اندازه احساس گناه کم گردد، احساس ترس از مرگ نیز کاهش می یابد.
ج) نقش دین در تمدن و فرهنگ انسانی
ادیان الهی در ترویج فضیلت ها، آرمانها، آداب و خصلت های نیکو نقش مؤثری داشته اند. علامه طباطبایی می گوید: «خصلت های نیکوی موجود در انسان های امروزی، هر چند اندک باشد، برخاسته از تعلیمات دینی است.» (2) حس انسان دوستی و کمک به همنوع در مشکلات طبیعی همچون سیل و زلزله، نجات
ص: 199
جان انسان دیگر در صورت توانایی، برآورده کردن نیازهای زندگی انسان های فقیر، از کارهای شایسته ای است که انسان در پرتو تعلیمات دین بدان تشویق می شود.
افزون بر برخی کارکردهای دین که یاد کردیم، کارکردهای دیگر نیز برای دین بیان شده است؛ همچون: «کاهش رنج و تعب»، «معنا دادن به زندگی»، «حل تنازع انسان ها»، «کنترل افراد جامعه»، «مقدم شمردن منافع مهم تر دیگران بر منافع شخصی»، «جلوگیری از بحران های روانی»، «افزایش همبستگی اجتماعی و کنترل رفتار اجتماعی انسانها»، «اعتراض به وضع موجود و دعوت به وضع مطلوب»، رهایی انسان از اسارت های ظاهری و باطنی»، «زدودن عقاید باطل و خرافی از جوامع انسانی).
هنگامی که انسان به آفرینش آسمانها و زمین می اندیشد، هیچ پدیده ای را بی هدف نمی بیند و از نظم و هماهنگی اجزای جهان در شگفت می ماند. امام على (عليه السلام) با اشاره به شگفتیهای آفرینش موجودات، می فرماید: «اگر [منافقان و کافران در بزرگی قدرت و کلانی نعمت او می اندیشیدند، به راه راست باز می گشتند و از آتش سوزان عذاب می ترسیدند. لیکن دل ها بیمار است و بینش ها عیب دار.» (1) هنگامی که به این حقیقت دست یافتیم که زندگی انسان بازیچه نیست و خداوند حکیم، آدمی را به خود واننهاده است، باید از غفلت و بی خبری در آییم و در پی کشف برنامه خوشبختی خویش برآییم. در گام نخست، حس و عقل را در پی ریزی برنامه ای همه جانبه برای زندگی این جهانی نیز کارآمد نمی یابیم، چه رسد به این که دورنمای زندگی پس از مرگ را ترسیم کند. از این رو، توجه به حکمت خدا، ما را به منبعی دیگر از معرفت رهنمون می شود که در منابع دینی «وحی» خوانده شده است. (2)
ص: 200
ژان ژاک روسو (1712-1778م) می گوید: «برای کشف بهترین قوانینی که به در ملل بخورد، یک عقل كل لازم است که تمام شهوتهای انسانی را ببیند؛ ولی خود هیچ حس نکند. با طبیعت رابطه ای نداشته باشد؛ ولی آن را کاملا بشناسد. خوشبختی او مربوط به ما نباشد؛ ولی حاضر بشود به خوشبختی ما کمک کند. بر پایه آن چه گفته شد، تنها خدایان می توانند - چنان که شاید و باید برای مردم قانون بیاورند.» (1)فطرت سالم انسانی و عقل سلیم بشری، حکایت از این دارد که انسان ها استعداد رسیدن به کمال و خوشبختی ابدی را دارند و برهانهای عقلی نشان می دهند که هدف از آفرینش انسان ها و زندگی دنیایی آنها، رسیدن به کمال است. اکنون باید دید چگونه می توان به کمال دست یافت؟
عقل و حس و شهود، ابزارهای مفیدی برای دستیابی به آن حقیقت هستند؛ اما کافی نیستند؛ زیرا رهزنان این طریقت فراوانند و ابزارهای عادی شناخت را از کار می اندازند. نیز حوزه ای از معرفت وجود دارد که دست ابزارهای حس و عقل از آن کوتاه است. پس وجود ابزار دیگری به نام «وحی» ضرورت می یابد. بنابر این، وحی، ابزار دیگری برای دستیابی به معرفت است که درک حقیقت آن برای ما میسر نیست.
قرآن کریم، با اشاره به این دلیل، باز شدن راه وحی را موجب بسته شدن راه عذر مردمان می داند و بر این نکته مهر تایید می زند که اگر پیامبران خدا نبودند، توده مردم می توانستند نارسایی حس و عقل را سبب گمراهی خود بخوانند و برای بی ایمانی خویش دلیلی فراهم سازند. (2)قرآن کریم می فرماید: «رُسُلًا مُبَّشِرینَ وَ مُنذِرينَ ِلئَلَّا يَكونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَةً بَعدَ الرُّسُل؛ پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا پس از آنها حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند.»(3) امام صادق (علیه السلام) در ضرورت وحیانی بودن دین به صورت استدلالی می فرماید:
ص: 201
1.خداوند آفريدگاری حکیم است؛ یعنی به خیر و منفعت نظام جهان داناست و به راه صلاح مردم در زندگی دنیا و آخرت آگاه است.
2. آفریدگار حکیم، کار عبث و بیهوده انجام نمی دهد.
3. مردم در معاش و معاد خود، نیازمند مدبری هستند که کارهای آنان را اداره کند و طریق زندگی و نجات از عذاب را به آن ها نشان دهد. از این رو، سفیر و پیامبری لازم است که وظیفه راهنمایی بشر را در مصالح و مفاسد آنها به عهده گیرد.
4. سفير الهی باید از نوع انسان باشد؛ زیرا فرشتگان نیز اگر بخواهند نازل شوند، باید در لباس انسان آشکار شوند.
5. سفير الهی باید بر دیگران برتری داشته باشد تا از این طریق، اعتماد انسان ها را جلب کند؛ یعنی دور از اخلاق و حالات زشت و صفات نکوهیده باشد و جنبه معنویت و فضیلت در او غالب و برخوردار از عصمت باشد و نیز برای صدق ادعای خود، معجزه آورد و از این راه، حجت بودن پیام خود را اثبات کند. (1)
ملا عبدالرزاق لاهیجی (2) می گوید: «این کلام شريف اشاره به حقایقی است که غایت فکر و نظر اکثر متکلمان به آن نرسیده است.» سپس پنج راه را برای اثبات الهی بودن دین بیان می کند. (3)می توان این مطالب را به شکل برهانی ارائه کرد که بر مقدمات زیر استوار است:
1. خداوند حکیم، کار لغو و بیهوده نمی کند و آدمی را برای رسیدن به کمال نهایی و خوشبختی جاودانه آفریده است.
ص: 202
2. زندگی دنیا مقدمه زندگی آخرت است و خوشبختی و بدبختی ابدی در گرو چگونه زیستن در این جهان است.
3. انتخاب مسیر زندگی، افزون بر اراده، وابسته به شناخت و آگاهی است.
4. ابزارهای عمومی شناخت (حس و عقل) از درک راه درست زندگی و چگونگی رابطه دنیا و آخرت ناتوان هستند. (1)بنابراین، انسان نیازمند دین الهی است که ریشه آن، اراده خداوند است. برخی از فیلسوفان مسلمان همچون بوعلی سینا، صدرالمتألهین و علامه طباطبایی، به تبیین برهانی در اثبات دین الهی روی آورده اند که مقدمات آن چنین است: (2)
1. انسان ذاتا موجودی اجتماعی و به اصطلاح «مدني بالطبع» است.
2. در برخورد با همنوعان گریزی از اختلاف نیست.
3. برای رفع اختلاف، به قانون کامل و جهان شمول نیاز است که همه ویژگی های انسان را در نظر گیرد.
4. تدوین چنین قانونی جز از کسی که آفریننده انسان و دیگر موجودات است، بر نمی آید.
ناهمخوانی عقاید مسیحیت و مضامین کتاب مقدس با فهم عمومی انسان ها، مانند مسئله «تثليث» و ارائه تصویری انسان وار از خداوند، سبب شد تا اندیشمندان غربی برای حفظ دین به طرح نظریاتی ابداعی بپردازند. یکی از این نظریات، «تجربه دینی» بود که شلاير ماخر (1768 - 1834م) (3) ارائه کرد. این نظریه به منظور حفظ دین و جذب نسل تازه پشت کرده به دین مسیحیت و
ص: 203
مصون سازی دین از نقادی های فیلسوفانی مانند کانت و هیوم، به جوامع علمی قدم نهاد. پس از شلاير ماخر، این جریان فکری از سوی ویلیام جیمز، رودلف اتو، استیس، سوئين برن، پراودفوت و دیگران دنبال شد. از دیدگاه آنها، اساسا دین نباید به علم و متافیزیک یا اخلاق ارجاع داده شود. دین بر یک لحظه تجربه استقرار یافته که ذاتا دینی است و نیازی نیست تا با برهان متافیزیکی و شواهدی که پیروان برهان نظم ارائه کرده اند یا با توسل به ضرورت دین برای زندگی اخلاقی، توجیه شود.
برخی اندیشمندان، عواملی را در زمینه شکل گیری این جریان فکری در غرب یاد کرده اند:
1.ظهور مکتب رمانتیک در غرب: در پی به بن بست رسیدن تفکر فلسفی غرب در قرون هجده و نوزده م. نهضت احساس گرایی رمانتیک ظهور کرد که بر احساسات و امور ذوقی تأکید داشت و مطلق انگاری عقل را نقد می کرد. شلاير ماخر با گسترش روح این مکتب به دین، قلب دین را تجربه دینی» معرفی کرد. (1)
2. تعارض علم و دین در مسیحیت: متکلمان که تا سالها تفاسیر کلامی خود را بر پایه علوم کهن بنا کرده بودند، با پیشرفت علوم تازه به تعارضاتی میان گفتار خود و علم پی بردند. شلاير ماخر برای نجات دین، حوزه دین را از علم جدا نمود و به دو نوع «تجربه دینی و علمی» باور یافت که با هم تفاوت دارند. از دیدگاه وی، اگر تعارضی باشد، میان باورهای دینی و یافته های علمی است و باورهای دینی، تفاسير «تجربه دینی» هستند. از این رو، این تعارض، آسیبی به گوهر دین که تجربه دینی است، نمی رساند.(2)
3. مخالفت با الهیات طبیعی: الهيات طبیعی، نوعی بررسی و تحلیل فلسفی دین بود که در آثار ارسطو و افلاطون ریشه دارد. با فرارسیدن روز گار نو و ظهور
ص: 204
عقل گرایی در قرن هجدهم و تجربه گرایانی چون هیوم، الهيات طبیعی به بن بست رسید. هیوم با تکیه بر تجربه گرایی، به نقد عناصر گوناگون الهيات طبیعی پرداخت. از این رو، متکلمانی مانند شیر ماخر، در پی یافتن توجیه معقولی برای دین بودند تا مانع تأثیر شکست الهيات طبیعی در دین شوند. او مباحث مربوط به اعتبار کتاب مقدس را پوسته دین دانست و گوهر دین را احساسات و عواطف و نوعی تجربه دینی دانست.
عواملی دیگر نیز زمینه ساز دفاع شلاير ماخر و شکل گیری نظریه «تجربه دینی» شدند؛ همچون: «نقادی کتاب مقدس» و مشکلات پدید آمده در پی آن و نیز فلسفه نقادی کانت و تحویل دین به قلمرو اخلاق» و باور کانت به این که هر معرفتی، ریشه در تجربه دارد و دین اصالتی ندارد و تجلی اخلاق است و مسائل دینی از قبیل وجود خدا را از راه عقل نظری نمی توان اثبات کرد و باید به سراغ عقل عملی رفت.
«تجربه» یکی از روش های دستیابی به معرفت است که آدمیان در فرهنگ ها و تمدن های گوناگون از آن بهره می برند. این روش معرفتی، از تنوع و گستره های گوناگون برخوردار است؛ از جمله: تجربه علمی دانشمندان علوم تجربی، تجربه عرفانی و شهودی عارفان به وحدت هستی. تجربه ویژگی هایی دارد؛ همچون: «دریافت زنده» همچون کسی که زلزله را درک می کند؛ «احساس همدردی» در ادراک واقعیت ها، «غير قابل انتقال بودن تجربه» به این دلیل که مفاهیم از راه تجربه حاصل نمی شوند؛ «شخصی بودن» تجربه برای شخصی که آن را دریافت کرده است.
برای «تجربه دینی» تعاریف گوناگون آورده اند. مثلا گفته اند: «تجربه دینی» تنها نسبت خاصی را در بر می گیرد. برای مثال، تجربه دینی، تجربه خدا یا تجربه پدر است. نیز گفته اند: تجربه دینی، تجربه امر است. اما تعريف عام تر و کامل تر چنین است: «تجربه دینی، تجربه ای است که فاعل تجربه، در توصیف
ص: 205
پدیدارشناختی آن از حدود واژه های دینی استفاده کند و تا زمانی که خود شخص تجربه کننده در توصیف تجربه اش از این واژه ها استفاده نکند، نمی توان آن تجربه را دینی دانست.» بر اساس این تعریف، دینی بودن سياق تجربه، الزاما موجب دینی بودن خود تجربه نمی شود. مثلا اگر کسی در حال نیایش، حضور خدا را تجربه کرد، تجربه اش دینی است؛ اما اگر خستگی را تجربه کند، دیگر این تجربه دینی نیست، هر چند سیاقش دینی باشد. از سوی دیگر، این تعریف نشان می دهد که سخن گفتن از تجربه ای که ذاتا دینی باشد، بدون این که در توصیف پدیدارشناسی آن، عناصری دینی از نظر فاعل باشد، برای فیلسوف دین بی معنا است. از بررسی این تعاریف، می توان لازمه دینی بودن یک تجربه را در دو شرط خلاصه کرد. نخست این که این تجربه به موجودی فوق طبیعی تعلق گیرد. دوم آن که صاحب تجربه، در توصیف حالات و تجارب خود، از مفاهیم و تعابیر دینی استفاده کند. (1)
درباره ماهیت و چیستی «تجربه دینی» چهار نظریه عمده مطرح شده است:
1. نظریه احساس. فردریک شلاير ماخر، تجربه دینی را احساس اتکای تعلق به مبدأ یا قدرتی جدا از جهان می داند. از دیدگاه او، «تجربه دینی» از مقوله احساسات است. به اعتقاد وی، این تجربه، مستقل از مفاهیم و باورها و اعمال دینی است و این ها در واقع تفاسیر این تجربه اند.
نقد: این نظریه با ادیان آسمانی که صاحب کتاب دینی و معرفتی اند، سازگار نیست؛ چرا که باورها و گزاره های دینی، قابل صدق و کذب هستند و این نظریه بر مکاشفات عرفانی که با علم حصولی تبیین می شوند و بار معرفتی پیدا می کنند، انطباق ندارد. افزون بر این، احساسات به مفاهیم و باورها وابسته اند و مستقل از آنها نیستند. از سوی دیگر، بر اساس این نظریه، تأملات فلسفی و کلامی در رتبه پس از تجربه قرار خواهند گرفت. اما این پرسش پیش می آید که چگونه دعاوی
ص: 206
معرفتی و قابل صدق و کذب، می توانند از احساس و تجربه ای که خود، معرفتی ندارد، ناشی شوند؟
2. نظریه ادراک حسی. ویلیام آلستون، فیلسوف دینی معاصر، ساختار تجربه دینی را مانند ساختار تجربه حسی می داند. از این رو، تجربه دینی را نوعی ادراک حسی می شمارد. به اعتقاد او، سه رکن تجربه حسی یعنی «مدرک یا شخص حس کننده»، «مدرک یا چیزی که حس می شود» و «پدیدار تجربه یا جلوه و ظهور مدرک برای مدرک» در تجربه دینی هم موجودند که از این قرار است: «صاحب تجربه»، «متعلق تجربه که خداست» و «پدیدار با ظهور و جلوه خدا در دل صاحب تجربه».
نقد: این دیدگاه نیز بر «تجربه وحیانی» انطباق ناپذیر است؛ زیرا در «تجربه حسی» چیزها را با ویژگی ها و کیفیات حسی آن ها تجربه می کنیم؛ اما کسانی که خدا را تجربه می کنند، در گزارش تجربه های خود، خدا را عاری از ویژگی ها و کیفیات حسی می دانند. تجربه دینی الهی از گونه «علم حضوری» است؛ بر خلاف تجربه حسی که از گونه «علم حصولی» است.
3. نظریه تفکیک ناپذیری تجربه و تفسیر. پراودفوت، با نقد نظریه احساس و ادراک حسی معتقد است که هیچ تجربه دینی تفسیر ناشده ای نداریم و هر تجربه ای با مقولات اعتقادی و امور فراطبیعی تبیین شده (1) و عقاید و اعمال دینی، تفاسیری از تجربه اند. (2)
نقد: اگر تجربه دینی را از گونه علم حضوری بدانیم، بدون تفسیر، برای صاحب ادراک، آشکار و معلوم است؛ گرچه برای انتقال به دیگران، نیازمند تفسير و تبدیل آن به علم حصولی است. اگر هم آن را از گونه علم حصولی بدانیم، بدون تفسیر و تبیین، قابل ارائه و انتقال به مخاطبان است.
ص: 207
4. نظریه اصالت طبیعت. والتر استیس، با پذیرفتن کلیت قانون های طبیعی، مسائل عرفانی را توجیه می کند و مذهب اصالت طبیعت را بر عرفان فلسفی خود حاکم می سازد و تفسیر معجزه به «فرارفتن از قوانین طبیعت» یا دعا و شفا به «نقض قانون طبیعت» را نمی پذیرد. او پذیرفتن حقایق بیرون از طبیعت را منافی با اصل طبیعت نمی داند؛ زیرا از دیدگاه او دخالت ماورای طبیعت، از قوانین طبیعت بیرون نیست. (1)
دیدگاه برگزیده: تجربه های دینی و مکاشفات عرفانی دارای مراتب گوناگون هستند. برخی از مراتب آن ها از گونه علم حصولی و برخی از گونه علم حضوری است. یکی از گونه مفهوم و ماهیت و دیگری از گونه وجود و هستی است. آن که از گونه علم حصولی است، قابل تقسیم به تصور و تصدیق؛ و تصور آن قابل تقسیم به «حسی»، «خیالی»، «وهمی» و «عقلی» است و قابلیت صدق و کذب دارد و قابل انتقال و از عصمت و مصونیت علمی و ارزش برخوردار است و قابل تقسیم به «معاینه»، «مکاشفه» و «دیدار» است. متعلق کشف، دارای مراتب خاصی است؛ به گونه ای که هر مرتبه می تواند متعلق «تجربه عرفانی» قرار گیرد. (2)حقیقت دین عبارت است از حقایقی که بیانگر برآیند ملکوتی بینش و منش و کنش دنیایی است. تجربه دینی، احساس یا ادراک معنوی و قدسی است. بدین روی، حقیقت دین نمی تواند از گونه تجربه دینی باشد. تجربه دینی، زاییده عوامل درونی و بیرونی است. حالت های فرد تجربه گر و امور اجتماعی او، در تحقق تجربه دینی تأثیر گذار است. چگونه چنین امری می تواند با حقیقت دین که ریشه الهی دارد، متحد گردد؟ تجربه های عرفانی و کشف و شهود قلبی را می توان نوعی تجربه دینی دانست؛ ولی حقیقت دین با تجربه دینی تفاوت ماهوی و حقیقی دارد.
ص: 208
انسان های معمولی از راه ابزارها و منابع عادی دستیابی به معرفت، یعنی حس و عقل و شهود، به درک حقیقت دست می یابند. انسان های الهی که با خداوند ارتباط می یابند و مأمویت هدایت گری بشر را به عهده می گیرند، باید از منبع معرفتی دیگری، ورای منابع معرفتی معمول بهره ببرند. این منبع معرفتی، وحی الهی است.
وحی معانی گوناگون دارد، از جمله: اشارت، کتابت، رساله، پیام، سخن پوشیده، اعلام در خفا، و القای کلام یا پیام یا نوشته به دیگران. (1) برخی لغت شناسان، وحی را اعلان سریع و پوشیده تفسیر دانسته اند. بنابراین، رساندن هر گونه پیام و خبری، از هر سو و به هر کسی، با این شرط که سریع و پوشیده باشد، وحی است. (2)در قرآن کریم، وحی در چهار معنا به کار رفته است:
1- اشاره و پوشیده: «فَخَرَجَ عَلى قَومِه مِنَ المِحرابِ فَأُوحى إلَيهِم أن سَّبِحُوا بُكرَّة وَ عَشاَّء (3) او از محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنها گفت: صبح و شام خدا را تسبیح گویید».
2- امر غریزی و تکوینی و نوعی اعلان تکوینی: «وَ أوحى رَبُّكَ إلَى النَحلِ أنِ اتَّخذِي مِنَ الجبالِ بُيُوتاً وَ بَينَ الشَّجَر و يا يغرشون. مم لي من كل الممرات اسئلکی سل ربک ل" يخرج من بطونها شراب مختلف ألوانه فيه شفاء ليلاس إن في ذلك لآية ليقوم تفگرون؛ (4) و پروردگار تو به زنبور عسل وحی نمود: از کوه ها و درختان و داربست هایی که مردم می سازند، خانه هایی برگزین. سپس از تمام ثمرات بخور و راه هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، به راحتی بپیما! از درون شکم
ص: 209
آنها، نوشیدنی با رنگ های مختلف خارج می شود که در آن، شفا برای مردم است. به يقين در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیتی که می اندیشند.»
3- الهام نفسی یا شعور و احساس در باطن انسان: «وَ أوحَينا إلى أمِّ مُوسی أن أرضِعيِه فَإذا خِفتِ عَلَيهِ فَألقيهِ فِي اليَّم وَ لا تَخافي وَ لا تَحزَني إنَّا رَادُّوهُ إلَيکِ وَ جِاعِلُوُهُ مِن المُرسَلين، (1) ما به مادر موسی الهام کردیم: او را شیر ده. هنگامی که بر او ترسیدی، وی را در دریا بیفکن؛ نترس و غمگین مباش؛ که ما او را به تو باز می گردانیم و او را از رسولان قرار می دهیم». ریشه الهام ممکن است خاطره ذهنی یا القای روحی و روانی از عالم بالا یا وسوسه های شیطانی باشد: «وَ إنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إلى أولِيائِهِم لِيُجادِلُوکُم؛ (2) شیاطین به دوستان خود مطالبی مخفیانه القا می کنند تا با شما به مجادله برخیزند». وحی در آیه نخست به معنای الهام نفسی و روحی است که از سوی خداوند به مادر موسی (علی السلام) عطا شد. در آیه بعد، سخن از الهام از سوی شیاطین به انسان هاست. 4- الهام رسانی به پیامبران: این همان الهام غیبی خداست که از طریق فرشتگان یا واسطه دیگر و یا بدون واسطه به پیامبران، جهت تبلیغ رسالت و هدایت مردم ابلاغ می شود. کلمه وحی در قرآن بیش از هفتاد بار به همین معنا به کار رفته است؛ همچون: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أحسَنَ القَصصَ بِما أوحَينَا إلَيكَ هَذَا القُرآن؛ (3) ما بهترین سرگذشت ها را از طریق این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو بازگو می کنیم.) وحی و الهام معانی گوناگون دارند و با توجه به هر یک از این معانی، نسبتی میان وحی و الهام پدید می آید. اگر مقصود از وحی، وحی نبوی و از الهام، الهام الهی باشد، هر دو حقیقت، به اعتبار الهی بودن و توانایی در کشف حقایق ملکوتی یکسان هستند؛ هرچند در جهتی نیز تمایز دارند. وحی الهی در بردارنده شریعت و دین الهی، یعنی در بردارنده تعالیمی است که بیانگر ملکوت و
ص: 210
خوشبختی انسان باشد. الهام الهی، اعم از وحی است و می تواند در بردارنده شریعت نباشد؛ مانند الهاماتی که فرشتگان بر امامان نازل می کنند و آنها را از حقایق جهان آگاه می سازند. اگر الهام اعم از راستین و دروغین و شامل مکاشفات شیطانی و واردات نفسانی نیز باشد، در این حال نیز اعم از وحی است؛ زیرا وحی، الهام الهی است و الهام، اعم از واردات الهی و شیطانی است.
قرآن کریم افزون بر بیان معانی گوناگون وحی، به تبیین انواع وحی نبوی نیز پرداخته است. سه نوع وحی نبوی از این قرار است:
1. وحی مستقیم خدا به پیامبر: «وَ مَا كانَ لِبَشَر أن يُكَلِّمهُ اللهُ إلَّآ وَحیَّاً أو مِن وَراءِ حِجابِ أو يُرسِل رَسُولاً فَيُوحيَ بِإذنِهِ ما يَشاءُ إنَّه عَلىُّ حَكيمٌ. وَ كَذلِكَ أَوحَينَا إِلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنا؛ (1) شایسته هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از طریق وحی یا از پشت حجاب یا رسولی می فرستد و به فرمان او آن چه را بخواهد وحی می کند؛ چرا که او بلندمقام و حکیم است؛ همان گونه بر تو نیز روحی را به فرمان خود وحی کردیم».
2. وحی از راه فرشته الهی: «نَزَّلَ بِه الرُوحُ الأمين؛ (2) جبرییل وحی را به قلب تو نازل کرد».
3. وحی از طریق حجاب و چیز دیگر: «إنَّا سَنُلقي عَلَيكَ قَولاً ثَقيلا:(3) ما گفتار سنگینی را به تو القا می کنیم.» وحی در تقسیم بندی دیگر، به تکوینی و تشریعی تقسیم می شود. وحی تکوینی عبارت است از هر گونه استعداد و غریزه ای که در موجودات وجود دارد و نیز قوانین کلی حاکم بر نظام هستی که با اهداف مشخص در تمام جهان هستی در جریان است. وحی تشریعی، مجموعه تعالیم و احکامی است که خداوند به صورت یكباره یا تدریجی، با عنوان شریعت و دین بر پیامبران نازل کرده است.
ص: 211
بنابراین، وحی واقعیتی است که در تمام آفریده ها تحقق دارد و تأمین کننده هدایت آنها است. این حقیقت مراتب طولی گوناگون دارد که مرتبه عالی آن در پیامبران و مراتب بعدی در دیگر آفریده ها یافت می شود؛ مانند رؤیاهای صادقه ای که مردم عادی از آن بهره مند هستند.
وحی نبوی و الهی، دارای ویژگی هایی است. استاد مطهری این ویژگی ها را چنین برشمرده است (1) :
1. درونی بودن وحی
وحی نبوی از راه باطن تلقی می شود، نه از راه حواس. از این رو، پیامبر (صلی الله علیه واله) در بیشتر مواقعی که وحی بر او نازل می شد، حواسش سنگین می گشت و بدنش عرق می کرد.(2)
2. معلم الهی داشتن
وحی الهی از راه حواس ظاهری و تجربه و آزمایش به دست نمی آید. از این رو، معلم بشری ندارد. وحی همانند غرایز حیوانات نیز نیست که نیاز به آموزش نداشته باشد؛ بلکه در ذات خود، آموزش است و معلم آن، خداست. قرآن می فرماید: «وَ عَلَّمَکَ مَا لَم تَكن تَعلَمُ؛ (3) آن چه را که نمی دانستی، به تو آموخت»؛ «علمه شديد القوی؛ (4)همان کس که توانایی فوق العاده دارد، او را تعلیم داده است).
3. آگاهی از وحی نبوی
پیامبران به حالت معنوی و ملکوتیشان آگاهی دارند و وحی بودن آموزه های دینی را درک می کنند. خداوند بر اساس قاعده لطف و حکمت، تمام راه ها و وسایل هدایت و اطاعت و خوشبختی بندگان را فراهم می سازد و اگر چنین نباشد، نقض غرض پیش می آید. از این رو، خداوند، خود، زمینه علم پیامبران را
ص: 212
فراهم می کند. قرآن کریم می فرماید: «وَ كَذلِك نُرى إبراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الأرضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنين؛ (1) این چنین ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا اهل یقین گردد).
امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به زرارة بن اعین، درباره چگونگی علم پیامبر فرمود: هنگامی که خداوند بنده ای را به پیامبری برگزیند، اطمینان و اعتدال را به اندیشه او عطا می کند تا آن چه از جانب خدا به او وحی می شود، مانند آن چیزی باشد که آن را به چشم خود می بیند.» (2)
4. واسطه وحی
پیامبران معمولا وحی را از طریق فرشته ای به نام روح الامین و جبرئیل دریافت می کنند. جبرئیل واسطه وحی الهی به شمار می آید. (3)
ریشه گرایش به دین و نظريه فطرت
اندیشمندان غربی درباره ریشه گرایش بشر به دین و مذهب، بنا را بر این نهادند که حقیقت دین ریشه منطقی ندارد. برخی از آنان، با رویکرد ملحدانه، دین را ساخته و پرداخته تمایلات روانی و نهادهای اجتماعی بشر دانسته، معتقدند که واقعیتی ورای باورهای متدینان وجود ندارد. آنان ریشه دینداری را عقده های روانی یا ابزار تولید یا امری دیگر دانسته و ریشه اصلی دین را غیر خدا شمرده اند. (4)
نظریه ها و فرضیه ها در زمینه ریشه گرایش بشر به دین، به چهار دسته تقسیم می شوند:
خاستگاه اجتماعی: امیل دورکیم، جامعه شناس فرانسوی، عامل اصلی پیدایش و تداوم دین را نیاز اجتماعی دانسته است.
ص: 213
2. خاستگاه روانی: زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ، ریشه گرایش بشر به دین را نیازهای روانی همچون جهل و ترس شمرده اند.
3. خاستگاه تاریخی: برخی از دوره های تاریخی بشر، سبب پیدایش دین شده و با گذشت آن دوره ها، دین نیز همانند بسیاری از مفاهیم، به اسطوره های تاریخی مربوط به گذشته تبدیل می گردد. (1) نظریه کارل مارکس بر این پایه استوار است.|
4. خاستگاه فطری دین. دین به صورت ناخودآگاه در نهاد انسان جای دارد و تا انسان هست، شکلی از دین هم وجود دارد. مجموع دیدگاه های غربیان با عناوین گوناگون همچون «از خود بیگانگی»، جهل»، «زایش اجتماعی»، «طبقات اجتماعی»، «ضمیر ناخودآگاه»، و «ترس» ارائه شده است. این نظریه ها در سه دسته نخست یعنی نیازهای اجتماعی، نیازهای روانی، و دوره های تاریخی بشر آورده می شود؛ اما دیدگاه خاستگاه فطری دین که دانشمندان مسلمان پیرو آن هستند، با نظریه فطرت تبیین می شود. (2)
فطرت به معنای نوع آفرینش انسان است. طرفداران این دیدگاه معتقدند که آفرینش انسان به گونه ای است که برخی از بینش ها و گرایش های او، به صورت خدادای و غیر اکتسابی، در نهاد وی نهاده شده است؛ هر چند این بینش ها و گرایش ها از لحاظ شدت و ضعف با هم تفاوت دارند.
از دیدگاه طرفداران این نظریه، در عمق روان ناخودآگاه هر انسان، احساس هایی وجود دارند که با او از مادر متولد می شوند. از دیدگاه این گروه، مذهب از اموری است که بر مبنای فطرت سلیم انسان ها پایه گذاری شده است. این نظریه، با بیان سه ویژگی عمومی بودن»، «ثابت بودن در طول تاریخ» و اکتسابی نبودن» می کوشد تا معیاری عقلانی برای امور فطری ارائه دهد.
ص: 214
منظور از «عمومی بودن» گرایش فطری این نیست که همیشه در همه افراد، زنده و بیدار باشد و انسان را آگاهانه به سوی مطلوب خویش برانگیز اند؛ بلکه ممکن است اثر پذیرفته از عوامل محیطی و تربیت های نادرست به صورت خفته و غیر فعال درآید یا از مسیر خود منحرف شود؛ چنان که درباره غرایز دیگر هم، چنین انحراف هایی یافت می شود.
خصوصیت «ثابت بودن در طول تاریخ» ویژگی دوم امور فطری انسان است که با مراجعه به تاریخ بشر و جوامع انسانی و نیز مطالعه ابعاد گوناگون زندگی آنها، آشکار می شود؛ اگرچه امور فطری برای انسانها در شدت و ضعف گوناگونند.
ویژگی سوم امور فطری، «اکتسابی نبودن» آن هاست. در تاریخ بشر، هرگز حتى قبیله ای وجود نداشته که به گونه ای از دین برخوردار نباشد. حتی بوته کاران نواحی مرکزی استرالیا و هندی های پاتاگونیا که پست ترین شکل زندگی بشری را دارند، به عالم ارواح اعتقاد دارند و به صورتی مشغول پرستش هستند. در کهن ترین آثار باستانی بشر متمدن، همچون اهرام مصر یا متون نخستین «وداها»ی هند، اعتقادها و آرزوها و رفتارهای دینی، آشکارا وجود دارند. (1)استاد مصباح یزدی پیرامون آسیب بی توجهی انسان به ميل فطری گرایش به دین می نویسد: «در صورتی که این میل فطری به صورت طبیعی ارضا نشود، بشر برای ارضای آن به ارضای بدلی رو خواهد آورد.» (2) طبیعت آدمی به گونه ای نهاده شده که ناخودآگاه به خدا احساس تشنگی و عشق دارد. از این رو، اگر به مسیر مستقیم توحيد هدایت نشود، در برابر معبودهای دروغین و خیالی سر تعظیم فرود می آورد.
ص: 215
نظریه فطرت، بر طبق آیات خدا و روایات معصومین (علیهم السلام) به فطری بودن دین اشاره می نماید. چرا که می فرماید: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينَ حَنيفَاً فِطرَتَ اللهِ التَّي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللهِ ذلِكَ الدَّینُ القَيِّمُ وَ لكِنَّ أكثَرَ النَّاسِ لا يَعلَمُونَ؛ پس روی خود را متوجه آیین خالص خداوند کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در خلق الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمی دانند.» (1)
البته درباره مقصود از دین در این آیه، احتمال های گوناگون وجود دارد. اگر فطرت را به معنای «استعداد و قابلیت پذیرش» بدانیم، باید بگوییم که از دیدگاه قرآن، دین به معنای مجموعه عقاید و احکام و معارف علمی و عملی ارائه شده از سوی خداوند، امری فطری است. اما اگر فطرت را دانش و گرایش بالفعل بدانیم، باید گفت که از دیدگاه قرآن، خطوط کلی مشترک میان همه پیامبران، فطری است.
روایات شیعه برخی امور دینی را فطری می دانند. احادیثی مانند «فطرهم على التوحید» بر همین حقیقت دلالت دارند. (2) امیر المؤمنین (علیه السلام) در خطبه اول «نهج البلاغه» می فرماید: «بعث فيهم رسله و واتر إليهم أنبياء، ليتأوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى يعميه؛ پیامبرانش را میان آنها مبعوث کرد و پیاپی رسولان خود را به سوی آنها فرستاد تا پیمان فطرت را از آن ها بازخواست نمایند و نعمت های فراموش شده را به یاد آنها آورند.» (3)
این سخن امیر المومنین (علیه السلام) آشکارا بر درستی نظریه فطرت (4) دلالت دارد؛ زیرا نشان می دهد که پیامبران آمده اند تا بخش های خاموش شده فطرت انسان را زنده کنند. (5)
ص: 216
امور فطری از میان رفتنی نیستند؛ ولی گرفتار حجاب و ضعف و گاهی پنهان و آشکار می شوند. توجه» و «تذكر» مهم ترین عاملی است که در تقویت امور فطری مؤثر است. در مقابل، «غفلت» مهم ترین عامل تضعیف امور فطری است. در مناظره امام رضا (علیه السلام) با یکی از مادی گراها، وی از امام می پرسد: «چرا این حقیقت (درک وجود خداوند ) بر من پوشیده مانده است؟» امام می فرماید: «إنَّ الاِحتِجابَ عَنِ الخَلقِ لِكَثرَة ذُنُوبِهِم؛ پوشیده ماندن این حقیقت از خلق، به دلیل فراوانی گناهانشان است.» (1)
کاتولیک ها در قرون وسطی بر این باور بودند که تنها افرادی که غسل تعمید کلیسایی انجام می دهند، اهل بهشتند و حتی موسی علی (علیه السلام) و ابراهیم (علیه السلام) اهل بهشت نیستند و در مکانی که هیچ گونه لذت و دردی نیست، جای دارند و سپس عیسی مسیح (علیه السلام) آنها را در روز قیامت وارد بهشت می کند. (2) بنابراین، مسیحیان باور داشتند که بیرون از کلیسا هیچ راه نجاتی وجود ندارد و تنها با مسیحی شدن می توان نجات یافت. اما پس از جنگ جهانی دوم، میان مردم و کشیش ها این پرسش ایجاد شد: چگونه ممکن است افرادی که خوب هستند، اما پیرو ادیان دیگرند، اهل جهنم باشند؟ همین پرسش به طرح نظریه هایی انجامید که امروزه پیرامون حقانیت و نجات ادیان مطرح می شود.
در دنیای امروز، کثرت ادیان آسمانی و زمینی، یک واقعیت است. اما آیا تمام این ادیان در حقانیت و بطلان، و هدایت و ضلالت برابر هستند؟ اساسا درباره تعدد ادیان چه نگرشی باید داشت؟ پیروان ادیان چه نگاهی به یکدیگر باید داشته
ص: 217
باشند؟ در این نگرش، سه پرسش بنیادین معرفت شناسی، کلامی و حقوقی - اخلاقی مطرح است:
1. پرسش معرفت شناختی: آیا تمام ادیان موجود بر حق هستند یا آمیخته ای از حق و باطلند و یا جملگی باطل هستند؟ در این جا، سخن از صدق منطقی و معرفت شناختی است که ناظر به مطابقت با واقع است، نه صدق اخلاقی؛ زیرا هر متدینی، دین خود را حق می داند و همه ادیان در نظر پیروانشان، صدق اخلاقی دارند. نیز مقصود از حقانیت ادیان الهی، ادیان در طول یکدیگر نیست؛ زیرا هر یک از ادیان الهی و آسمانی در زمان خود حق بوده است. مقصود این است که آیا تمام ادیان موجود در عرض هم بر حق هستند یا نه؟
2. پرسش فرجام شناختی: وضعیت اخروی باورداران به ادیان گوناگون، چگونه است؟ آیا تمام پیروان ادیان آسمانی و زمینی، اهل نجات و رستگاری اند یا ممکن است برخی از آنها گرفتار عذاب جهنم شوند؟
3. پرسش حقوقی و اخلاقی: پیروان ادیان گوناگون، با یکدیگر باید چگونه رفتار کنند؟ آیا باید برای یکدیگر حقوقی قائل شوند؟ باید اهل مدارا باشند یا خشونت؟ آیا باید آنها را به رسمیت بشناسند یا خیر؟ فیلسوفان دین پیرامون پرسش های معرفت شناسانه و فرجام شناسانه، چهار پاسخ ارائه کرده اند که از این قرار است: کثرت گرایی دینی ( Religious Pluralism)، انحصارگرایی دینی (Religious Exclusivism)، شمول گرایی دینی (Religious Inclusivism)، طبیعت گرایی دینی (Religious Naturalism).
1. طبیعت گرایی دینی تمام باورهای دینی و ادیان را نادرست می پندارد. طبیعت گرایانی همچون فویرباخ، مارکس، فروید و دورکیم، دیدگاه متدینان درباره وجود برتر را فرافکنی می دانند.
2. شمول گرایی دینی به حقانیت یک دین حکم می کند؛ ولی دیگر ادیان را نیز به مقدار نزدیکی با دین حق، از حقانیت بهره مند می داند. از این دیدگاه، پیروان
ص: 218
ادیان دیگر نیز با برکت و رحمت و مغفرت خدا در معرض نجات قرار می گیرند. (1)
3. پلورالیزم دینی به دو شاخه کثرت گرایی صدق و نجات تقسیم می شود. کثرت گرایی صدق به حقانیت تمام ادیان موجود فتوا می دهد و کثرت گرایی نجات نیز همه متدينان را اهل خوشبختی و نجات می داند.
4. انحصارگرایی دینی به دو دسته انحصارگرایی صدق و نجات انشعاب می یابد. انحصارگرایی صدق، تنها به حقانیت انحصاری یک دین فتوا می دهد و دیگر ادیان را باطل محض می پندارد. انحصارگرایی نجات نیز تنها به خوشبختی و نجات پیروان دین حق، حکم می راند و پیروان ادیان دیگر را از قلمرو نجات و رستگاری بیرون می شمرد.
پلورالیزم از واژه لاتین (Plural) گرفته شده و به معنای رایش به کثرت و افزایش کمی است. پلورالیزم دینی به عنوان نگرشی کلامی و معرفت شناختی، پاسخی به چرایی تنوع و تکثر ادیان و مذاهب گوناگون در دنیای معاصر است.
طرفداران کثرت گرایی دینی، برای اثبات ادعای خود به دلیل های برون دینی و درون دینی تمسک کرده اند. پاره ای از دلیل ها و مبانی پلورالیزم صدق و نجات، از این قرار است:
1. مبنای گفتگوی ادیان: ادیان و مذاهب گوناگون در جوامع بشری باید زندگی مسالمت آمیزی با یکدیگر داشته باشند. لازمه این زندگی، گفت و گو میان ادیان و شرط گفت و گو، شرح صدر و همدلی و نفی انحصارگرایی است. نقد: گفت و گو میان ادیان از ضروریات زندگی اجتماعی دوران معاصر و شرط آن، شرح صدر و روحیه همدلی است. اما این نه بر کثرت گرایی دینی و حقانیت تمام ادیان موجود دلالت دارد و نه نفی کننده انحصارگرایی دینی یا
ص: 219
اثبات کننده الهيات جهانی است؛ زیرا در این صورت، اصل گفت و گوی دینی
منتفی و کاری بیهوده خواهد بود.
1. مبنای تفکیک نومن از فنومن: یکی از مبانی معرفت شناختی پلورالیزم دینی، مبنای برگرفته از فلسفه استعلایی کانت، یعنی «تفکیک میان واقعیت فی نفسه با واقعیت پدیداری» است.
نقد: این مبنا در نهایت از شکاکیت و نسبی گرایی سر در می آورد و حتی اصل وجود في نفسه را مورد تردید قرار می دهد و هرگونه معیاری را منتفی می سازد. به این ترتیب، پلورالیزم دینی و معرفت شناسی کانت نیز در بوته شکاکیت جای می گیرد. به دیگر سخن، پلورالیزم دینی و انحصارگرایی و شمول گرایی، سه نمودار از یک واقعیتند و نباید بر حقانیت کثرت گرایی اصرار داشت.
3. مبنای هرمنوتیک فلسفی: این دیدگاه بر صامت بودن متون دینی و تأثیر پیش فرض ها و انتظارات مفسر بر منابع دینی، مبتنی است. نقد: این استدلال حتی اگر در تبیین کثرت فهمها و تفاسیر و تجربه های دینی توانا باشد، از اثبات حقانیت پلورالیزم دینی ناتوان است. هرمنوتیک گادامر، درباره کثرت تفاسیر نیز گرفتار اشکالات متعدد زبان شناختی است. البته مفسران باید بکوشند از پیش فرض های تحمیلی پرهیز نمایند و برای دستیابی به معنا، تنها از پیش دانسته های استخراجی و استفهامی بهره گیرند. بهره مندی قرآن از بطون و معانی بطنی، بر قبض و بسط معرفت دینی و پلورالیزم دینی دلالت ندارد. آیات و روایات فراوان، صامت بودن متون دینی را نقد می نماید و قرآن را تبیان (1) و مبین (2) معرفی می کند.
افزون بر این مبانی برای پلورالیزم دینی، مبنای دیگری با عنوان «تكافؤ دلیل های ارائه شده که ادعا دارد دلیل های متعارض برای اثبات حقانیت ادیان، با هم مساوی هستند. نیز معتقدان پلورالیزم دینی از «مبنای درون دینی» و دلالت
ص: 220
برخی آیات برای اثبات آن بهره می برند که همگی مورد خدشه هستند و توان اثبات این ادعا را ندارند. (1)
پلورالیزم دینی را از دو منظر می توان ارزیابی کرد. نخست از دیدگاه محتوایی و این که با صرف نظر از دلیل ها، آیا ادعای کثرت گرایی دینی صحیح است یا خیر؟ دوم، از این نظر گاه که آیا دلیل های آنان برای اثبات این ادعا، تمام است یا خیر؟
ادعای پلورالیزم دینی، از بنیان، غير قابل پذیرش و مستلزم تناقض است؛ زیرا اگر همه ادیان حق و مطابق با واقع باشند، نظریه تناسخ و معاد در مبحث زندگی پس از مرگ؛ و توحید و تثلیث و ثنویت در مباحث خداشناسی باید صحیح باشند. در این حال، اجتماع دو نقیض لازم می آید. باید توجه داشت که مدعای جان هیک و طرفداران کثرت گرایی دینی، حقانیت واقعی است؛ نه حقانیت اخلاقی و شخصی که مستلزم تناقض نیست. با توجه به بطلان بنیان کثرت گرایی دینی، هر دلیلی که در مقام اثبات این ادعا ارائه شود، ناتمام خواهد بود.
آیات فراوان از قرآن کریم مانند «جهانی بودن اسلام»، (2) «جهانی بودن قرآن»، (3)
و «بطلان باورهای ادیان تحریف شده»، (4) «دعوت اهل کتاب به اسلام» (5) با دلالت التزامی، کثرت گرایی دینی را نفی می نمایند.
ص: 221
ص: 222
ص: 223
باور انسان به وحی و نبوت از نوعی بینش درباره خداوند، جهان و انسان ناشی می شود. (1) از این رو متکلمان و فلاسفه با دو رویکرد متفاوت به تبیین ماهیت نبوت پرداخته اند. متکلمان، خداشناسانه و با بهره گیری از صفات الهی، حقیقت نبوت را معرفی کرده اند. فلاسفه، انسان شناسانه و خداشناسانه و با استفاده از صفات الهی و کمال قوای انسانی، ماهیت نبوت را تبیین نموده اند. قرآن و نصوص دینی نیز به تبیین نبوت و مأموریت آن پرداخته اند. اینک با بهره گیری از این رویکردها حقیقت نبوت بیان می گردد. (2)
واژه نبوت به چهار معنا به کار رفته است:
الف) خبر: نبوت از ریشه «نبأ» مشتق گشته و بر اثر فراوانی کاربرد، «نبأ» به «نبی» تبدیل شده است.
ب) ارتفاع: پیامبر چون ترقی یافته و آسمانی شده، نبوت به او مستند گشته است، مانند زمینی که از دیگر زمین ها بلندتر است.
ج) طريق: هم به معنای طریق واضح و هم به معنای طریق هدایت.
د) صدای پوشیده و پنهان: خبری که به پیامبران می رسد، دیگران نمی شنوند. شیخ طوسی درباره معنای نبی می نویسد: «النبي في العرف هو المؤدى عن الله تعالی بلا واسطة من البشر و معنى النبي في اللغة يحتمل أمرين أحدهما: المخبر و اشتقاقه يكون من الأنباء الذي هو الأخبار و یکون على هذا مهموزا. و الثاني: أن يكون مفيدا للرفعة و علو المنزلة و اشتقاقه يكون من النباوة التي هي الارتفاع. و متی أريد بهذه اللغة علو المنزلة فلا يجوز إلا بالتشديد بلا همز. (3) واژه نبی در عرف به معنای آن چیزی است که از جانب خداوند متعال بدون واسطه انسان دریافت شده است. معنای
ص: 224
نبی در لغت در دو مورد ممکن است به کار رود. اول: نبی همان مخبر و خبر آور است که از أنباء اشتقاق شده و معنای آن أخبار می باشد که طبق این ریشه مهموز است. معنای دوم: نبی معنای رفعت و علو منزلت را دارد و از ریشه نباوه که به معنای ارتفاع می باشد»
پس واژه «نبأ» به معنای اخبار یا نباوت به معنای ارتفاع، مصدر واژه نبی است. این واژه، صفت مشبهه بر وزن فعيل»، به معنای کسی است که درجه بلند و منزلت والا داشته و خبر دهنده حقایق هدایتی باشد؛ همان گونه که پیامبران از سرگذشت انبیای پیشین و امت های گذشته، امور غیبی، اسماء و صفات خداوند، قیامت و مانند این ها به مردم خبر می دهند. قرآن در تأیید این وجه تسمیه می فرماید: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ نَبَاهُم بِالحقِ إنَّهُم فِتيَةِ آمَنُوا بِرَّبهِم وَ زِدناهُم هُدی؛ (1) ما داستان آنان را به حق برای تو بازگو می کنیم. آن ها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم.» نیز می فرماید: «و َاتلُ عَليهِم نَبَأ ابنَي آدَمَ بِالحَقِّ إذ قَّرَّبا قُرباناً فَتَقَّبَل مِن أحدهُما؛ (2) و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آن ها بخوان؛ هنگامی که هر کدام، کاری برای تقرب به پروردگار انجام داد، اما از یکی پذیرفته شد».
«نبوت» در معنای اصطلاحی، مقام و منزلتی است که برای برخی از انسانهای کامل به کار می رود؛ انسان هایی که به جهت جایگاه بلند، از سوی خداوند برای هدایت انسان ها برانگیخته شده اند.
متکلمان مسلمان به پنج دسته امامیه، معتزله، اشاعره، ماتریدیه (3) و اهل حدیث تقسیم می شوند. بیشتر متکلمان مسلمان بر اساس صفات کمال خدا به تبیین
ص: 225
نبوت پرداخته اند و به هستی شناسی جهان و انسان شناسی پیامبران توجه نداشته اند. متکلمان امامیه و شیعیان اثناعشری، با استفاده از حسن و قبح ذاتی و عقلی و با کمک صفات خدا همچون عدل و حکمت و لطف الهی، به تعریف نبوت و ضرورت بعثت پیامبران پرداخته اند. پاره ای از تعاریف متکلمان درباره چیستی نبوت چنین است:
1. خواجه نصیرالدین طوسی: «النبي إنسان مبعوث من الله تعالى إلى عباده اليكملهم بأن يعرفهم ما يحتاجون إليه في طاعته و في الاحتراز عن معصيته ؛ (1) پیامبر، انسان فرستاده شده از سوی خداوند به بندگان است تا به سبب او انسان ها به کمال برسند و بدانند که چگونه طاعت الهی را باید انجام دهند و از معصیت دور باشند».
2. فاضل مقداد (2) : «النبي هو الإنسان المأمور من السماء بإصلاح الناس في معاشهم و معادهم العالم بكيفية ذلك المستغنى في علمه و أمره عن واسطة البشر المقترنة دعواه بظهور المعجز؛ (3)پیامبر همان انسانی است که از آسمان مامور گشته تا به اصلاح معاش و معاد مردم بپردازد و وی آگاه به شیوه های رسیدن انسان به این امور است و آگاهی پیامبر به واسطه بشر نیست و ادعای رسالت خویش را با انجام معجزه به اثبات می رساند».
3. دیگر متکلمان امامیه: «النبي هو الإنسان المخبر عن الله تعالی بغير واسطة أحد من البشر: (4) پیامبر، همان انسان مخبر از سوی خداوند است که ارتباط او با خداوند به واسطه انسان دیگری نیست». همه این تعاریف، به سه عنصر مهم در تعریف نبوت اشاره دارند. نخست این که نبی از سوی خداوند برانگیخته شده است. دوم این که مأموریت اصلاح امور
ص: 226
مردم و هدایت آنها را دارد. سوم این که با روش اعجاز به اثبات خود پرداخته است.
هیچ یک از تعاریف پیش گفته، از دیدگاه انسان شناختی و هستی شناختی به موضوع نبوت ننگریسته اند. معتزله از فرقه های اهل سنت است که در قرنهای نخست اسلام، فعالیت گسترده ای داشتند و بزرگانی مانند نظام (1)، قاضی عبدالجبار
معتزلی (2) و زمخشری (3) به ترویج اندیشه های آنان پرداختند. اندیشمندان معتزلی، نبوت را به عنوان اصلی مستقل مطرح نکردند و آن را ذیل بحث عدل ارائه نمودند. بر این اساس، بعثت پیامبران الهی را برای هدایت و خوشبختی انسان ها از سوی خداوند عادل، بر مبنای حسن و قبح ذاتی و عقلی ضرورت دانسته اند. این نگرش در تبیین نبوت، همانند تبیین امامیه، خداشناسانه است؛ زیرا در تبیین نبوت، از صفات عدل خدا و هدایتگری استفاده شده است.
اشاعره، از دیگر فرقه های اهل سنت، با عدل خدا به معنای حسن و قبح ذاتی و عقلی مخالفت کرده و به حسن و قبح شرعی گراییده اند. به باور آنان، هر چه آن خسرو کند، شیرین بود؛ نه آن چه شیرین بود، خسرو کند. بر این اساس، بعثت یا عدم بعثت پیامبران ضرورتی نداشته است. امام الحرمین جوینی (4) در این زمینه می نویسد: «فليست النبوة راجعة إلى جسم النبي ولا إلى عرض من اعراضه؛ مسئله نبوت ارتباطی با شخص نبی ندارد».(5) قاضی ایجی (6) هم می نویسد: «فهو عند أهل الحق من
ص: 227
قال له الله أرسلتک أو بلغهم عنی و نحوه من الالفاظ ولا يشترط فيه شرط و الاستعداد بل الله يختص برحمته من يشاء من عباده؛ (1) نبی در نزد اهل حق، کسی است که خداوند او را به رسالت برگزیده است و این انتخاب به اراده خداوند صورت پذیرفته و دلیل آن قابلیت و استعداد فرد نبی نیست».
این سخنان نشان می دهد که هیچ دلیل و ترجیح و استعدادی در شخص پیامبر باعث تحقق نبوت نشده است و تنها رحمت خدا باعث می شود که شخصی به مقام نبوت برسد. تبیین خداشناسانه اشاعره از نبوت، نسبت به دیگر متکلمان مسلمان، غلیظ تر است.
ماتریدیه که از جهتی به اشاعره نزدیکند و از جهتی با آنها فاصله دارند، بر این باورند که بعثت و گزینش پیامبران، بر اساس حکمت خدا بوده و از سوی پیامبران هم قابلیت دریافت وحی وجود داشته است. ابونصر ماتریدی، مؤسس مکتب ماتریدیه، در این زمینه می نویسد: «اثبات النبوة من حكمة الله؛ (2) اثبات نبوت از حکمت های الهی است».
باید پرسید: آیا حکمت به مردم بر می گردد یا به نبی؟ آیا چون مردم باید هدایت شوند، وحی نازل می شود یا چون پیامبر قابلیتی داشته، وحی بر او فرود آمده است یا هر دو حکمت در نظر بوده است؟ این پرسش ها در این مکتب هابی پاسخ مانده اند.
قرآن کریم و روایات با روش کار کردی، با بیان کارکردهای بعثت پیامبران، به ضرورت نیاز بشر به پیامبران الهی پرداخته اند. اینک به پاره ای از این کارکردها اشاره می شود:
ص: 228
کار کرد اول
عبادت خداوند و پرهیز از طاغوت: «وَ لَقَد بَعَثَنا في كُلِّ أُمَّةٍ رسولاً أنِ اعبُدُوا اللهَ وَ اجتَنِبُوا الطَّاغُوت؛ (1) ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که: خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید!»؛ «وَ إلى عادٍ أخاهُم هُوداً قالَ يا قَوم اعبُدوا اللهَ ما لَكُم مِن إلهٍ غَيره آفَلا تَتَّقون؛ (2) و به سوی قوم عاد، برادرشان هود را [ فرستادیم که گفت: ای قوم من! خدا را پرستش کنید که جز او معبودی برای شما نیست! آیا پرهیزگاری پیشه نمی کنید؟».. پیامبران افزون بر تشویق مردم به عبادت خداوند و پرهیز از طاغوت و بت های ساختگی، پرهیز از بت نفس را نیز توصیه می کردند. پیروی از هوا و هوس و تمایلات نفسانی، آدمی را از نزدیکی به خدا و صراط مستقیم دورمی سازد و به انحراف می کشاند. انسان ها در روزگار جدید، با تمایل شدید به ثروت اندوزی و قدرت طلبی و دنیاگرایی و اسارت در چنگال شهوت و غضب، بیشتر از گذشته گرفتار بت پرستی و خودپرستی شده اند. تاریخ گواهی می دهد که هر گاه مردم از پیامبران فاصله گرفتند، گرفتار شرک و طاغوت شدند.
کار کرد دوم
حکومت و داوری به حق میان مردم و مخالفت با هواهای نفسانی: «یا داوُدُ إنَّا جَعَلناكَ خَليقَة فِي الأَرضِ فَاحكُم بَيَّنَ النَّاسِ بِالحَقِّ وَلا تَّتَبع الهَوى فَيُضلَّکَ عَن سَبيلِ اللهِ إنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَن سبيلِ اللهِ لَهُم عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسوا يَومَ الحِساب؛ (3) «ای داوود! ما
تو را خلیفه در زمین قرار دادیم. پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد. کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند». اگر گفته شود انسان بدون نیاز به شریعت و بر اساس حسن و قبح عقلی می تواند حق را از باطل تشخیص دهد و حکم حق را دریابد، باید گفت: اولا بسیاری از قوانین هستند که عقل بشر توان درک آنها را ندارد و با ذوق و سلیقه و عرف، به دست نمی آیند. ثانیا چه
ص: 229
بسا احکامی که اگر انسان بخواهد از راه عقل یا تجربه، به حسن و قبح آنها پی ببرد، گرفتار ضررهای جبران ناپذیر گردد. مثلا روابط جنسی که اسلام به محدودیت آن حکم کرده، اگر به تجربه بشری نهاده شود، ذات و گوهر انسان تنزل می یابد و پس از کشف ضررهای آزادی جنسی، توان جبرانش از بشر گرفته می شود. پس باید به شریعت روی آورد تا قوانین مطابق با تکامل انسان، بدون تجربه جبران ناپذیر به دست آید.
کار کرد سوم
ایجاد عدالت اجتماعی از سوی مردم: «لَقَد أرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ أنزَلنا مَعَهُم الكِتابَ وَ الميزانَ لِيَقُومَ النَّاسَ بِالقِسط؛ (1) ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم. با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قيام به عدالت کنند.» حقیقت شریعت و معارف و قوانین الهی از سوی پیامبران به مردم ابلاغ می شود تا به دست توده مردم، عدالت تحقق یابد.
کار کرد چهارم
تعلیم کتاب و دستورهای خدا و حکمت و آن چه آدمیان نمی دانند و نیز تهذیب آنها: «كَما أرسَلنا فيكُم رَسولاً مِنكُم يَتلُوا عَلَيكُم آياتِنا وَ یُزَّکیکٌم وَ یُعَّلِمُکُم يَوم الكِتابَ وَ الحِكمة وَ يُعَلِّمُكم ما لَم تَكُونوا تَعلَمون؛ (2) همان گونه رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاک کند و به شما کتاب و حکمت بیاموزد و آن چه را نمی دانستید، به شما تعلیم دهد.» پیامبران الهی، افزون بر تلاوت آیات خدا و تعلیم کتاب آسمانی و آموزش معلوماتی که بشر از درک مستقیم آنها ناتوان است، مأموریت تعلیم حکمت و تزکیه انسانها را نیز به عهده دارند. حکمت به معنای درک حقایقی است که به انسان، برای عمل جهت میدهد. حکمت، ترقی همراه با عمل است که به تهذیب نفس و خودسازی می انجامد.
ص: 230
کار کرد پنجم
بیرون آمدن مردم از ظلمت به نور: «كِتابُ أنزَلناهُ إلَيكَ لِتُخرُجُ النَّاسَ مِن الظُلُماتَ إلَى النُور بِإذنِ ربِّهِم إلَى صِراطَ العَزيزِ الحَميد؛ (1) کتابی است که بر تو نازل کردیم تا مردم را از تاریکی ها به سوی روشنایی به فرمان پروردگارشان در آوری، به سوی راه خداوند عزیز و حمید.» انسان ها در ظلمت و حجاب دنیا گرفتارند و تنها با وجود فطرتنورانی نمی توانند از این تاریکی و گمراهی بیرون آیند. کتاب خدا بر پیامبران نازل گردید تا انسان ها را از ظلمتها و حجاب های فراوان بیرون سازد.
بدین سان، تحقق هدف آفرینش انسان که معرفت مبدأ و معاد و دیگر ناشناخته ها است، بدون بعثت پیامبران فراهم نمی گردد. خداوند بر اساس حکمت خود و قابلیت های انسان در پذیرش دعوت، پیامبران را مبعوث ساخت تا توحید و یکتاپرستی و امیدواری به آخرت را به انسانها بیاموزند و اختلاف ها و خصومت های مردم را از میان ببرند و با تبشیر و انذار آنان و تشکیل حکومت دینی و آموزش کتاب و حکمت، بر بندگان اتمام حجت نمایند. بنابراین، نبوت دارای کارکردهای فراوان و ضروری برای زندگی سعادتمندانه دنیایی و اخروی انسان هاست و انسانها بدون وجود پیامبران از این کارکردها محروم می مانند.
متکلمان مسلمان بر اساس صفات حکمت و لطف خدا یا قاعده لطف و اصل حسن و قبح عقلی، به اثبات ضرورت بعثت پیامبران پرداخته اند. محقق لاهیجی دیدگاه متکلمان مسلمان درباره اثبات نبوت را چنین بیان می کند: «بدان که اشاعره را راهی به اثبات نبوت به طریق عقل نیست؛ بلکه طریقه ایشان منحصر است در سمع و تصدیق نبوت به دیدار معجزه؛ لهذا کار بر ایشان به غایت مشکل شده؛ چه به طریق ایشان لازم آید الزام انبیاء، بر پایه آن که چون قائل به حکم عقل نیستند و هیچ چیز را عقلا واجب ندانند، پس نظر در معجزه واجب نشود مگر از راه سمع و سمع که موقوف بر نبوت است ثابت نشود مگر از نظر در معجزه؛ پس امت را رسد که امتناع کنند از نظر در معجزه و گویند تا
ص: 231
نظر بر من واجب نشود، نظر نکنم و تا نظر نکنم، واجب نشود بر من قبول قول تو و تصدیق نبوت تو. پس نبی را طریقی نباشد، به اثبات نبوت خود و ملزم گردد. اما معتزله چون نظر را واجب عقلی دانند، بر پایه آن که دفع خوف از نفس بالضروره واجب باشد عقلا و اهمال نظر در معجزه موجب خوف است لا محاله، بر پایه آن که قول مدعی معجزه، محتمل الصدق است و بر تقدیر صدق و عدم اتباع ضرر عاید؛ پس بر پایه وجوب دفع ضرر متوقع، امتناع از دیدگاه در معجزه نتوان کرد. پس معتزلی را نظر در معجزه کافی باشد، به جهت ثبوت نبوت شخصی که مدعی نبوت باشد. ليكن وجوب نظر در معجزه، موقوف بر احتمال صدق است، چنان که اشاره شد به آن؛ و احتمال صدق گاهی محقق شود که اصل نبوت امری باشد ممکن الوقوع به امكان عام؛ پس لا بد است اول از اثبات صحت نبوت و حسن بعثت انبيا.» (1)
اینک به بیان پاره ای از دلیل های کلامی ضرورت بعثت پیامبران می پردازیم.
دلیل لطف
بعثت پیامبران، به جهت بیان زشتی و زیبایی کارها و احوال قیامت، لطف است؛ یعنی احسانی که بندگان را با حفظ اختیار، به طاعت خدا نزدیک و از معصیت او دور می سازد. لطف، محسن عقلی دارد و آن چه عقلا حسن و نیکو باشد، بر خداوند واجب است. پس بعثت پیامبران بر خداوند، عقلا واجب است. شیخ مفید، از متکلمان شیعی، در پاسخ به چیستی دلیل بعثت پیامبران می نویسد: «دلیل ما لطف است که بر حق وجوب دارد.» وی لطف را چنین تعریف می کند: «اللطف هو ما يقرب المكلف معه من الطاعة و يبعد عن المعصية ولا حظ له في التمكين و لم يبلغ الإلجاء: (2) لطف آن چیزی است که مکلف به سبب آن به طاعت خداوند نزدیک شده و از معصیت دور می گردد و لطف برای کمک به اطاعت انسان در عبودیت بوده که البته سبب اجبار در انسان نیست». سپس درباره وجوب لطف الهی در بعثت پیامبران می گوید: غرض حق [که هدایت انسان ها باشد به
ص: 232
آن وابسته است. «فإن قيل ما الدليل على أن اللطف واجب في الحكمة فالجواب الدليل على وجوبه توقف غرض المكلف عليه فيكون واجبا في الحكمة و هو المطلوب؛ (1) پس اگر کسی بپرسد که دلیل بر اینکه لطف مطابق حکمت الهى واجب است چه چیزی است؟ پاسخ آن اینکه، وجود لطف غرض از تکلیف است پس چون لطف در انجام تکلیف مكلف لازم است، بر خداوند عقلا لطف نمودن واجب است»
متکلمان در تعریف لطف الهی گفته اند: «أن اللطف هو كل ما يختار عنده المرء الواجب و يتجنب القبيح أو ما يكون عنده أقرب إما إلى اختيار أو إلى ترك القبيح» (2)الطف، صفت فعلی خداوند است که به مکلفان تعلق می گیرد و انگیزه ای در آن ها ایجاد می کند و یا به تحقق تکلیف یا به تقرب آن می انجامد. از این رو، لطف به دو گونه «محصل» و «مقرب» تقسیم می شود. دلیل بر وجوب لطف نیز حکمت خدا است؛ زیرا لطف از تدابیر حکیمانه خداوند برای تحقق هدف آفرینش انسان یعنی هدایت است. از این رو، خواجه نصیر الدین طوسی می گوید: «اللطف واجب التحصيل الغرض به؛ لطف واجب است به جهت حاصل شدن غرض به وسیله آن» (3) اگر خداوند بداند که بدون تحقق فعل خاصی، بندگان طاعت یا تقرب به طاعت را انتخاب نخواهند کرد، لازم است آن فعل خاص را انجام دهد تا نقض غرض حاصل نگردد.
بعثت پیامبران برای بیان احکامی که تأكيد بر احکام عقلی است، لطف محسوب می شود؛ ولی برای بیان احکامی که عقل به صورت مستقل توان درک آنها را ندارد، مصداق لطف به شمار نمی آید؛ زیرا در این صورت، تکالیف پیامبران برای بندگان، تکلیف ساز هستند و شرط در قاعده لطف این است که لطف، فرع بر تکلیف باشد. در این حالت، بعثت پیامبران از باب حکمت الهی، ضرورت پیدا می کند. بدین روی، هم قاعده لطف بر ضرورت بعثت دلالت دارد، آن گاه که بیان احکام پیامبران تأکید بر احکام عقلی باشد؛ و هم قاعده حکمت
ص: 233
بر ضرورت بعثت حکم می کند، آن گاه که بیان احکام پیامبران، بیرون از درک عقل بشر باشد.
برهان حکمت
متکلمان امامیه و معتزلی و ماتریدیه برای اثبات بعثت پیامبران از «برهان حکمت» بهره برده اند. قاضی عبدالجبار معتزلی و ابومنصور ماتریدی از این برهان سخن گفته اند. متکلمان اشاعره به سبب مخالفت با عقل عملی، برهان های ضرورت بعثت پیامبران از جمله برهان حکمت را به حاشیه رانده و با آن مخالفت ورزیده اند. شهرستانی ، (1) بر این باور است که «لا يجب على الله شیء ما بالعقل؛ هر چیزی که عقل آن را برگزیند، بر خداوند واجب نیست» (2) و بدین ترتیب، هیچ استدلال عقلی بر ضرورت بعثت وجود ندارد.
علامه حلی (3) بر این باور است که نبوت، هم بر خلاف باور «براهمه»، (4) حسن است و هم بر خلاف اعتقاد اشاعره، واجب و بر اساس حکمت است؛ زیرا مقصود و غایت خداوند از آفرینش انسان ها، دریافت مصلحت است و شناسایی مصلحت و دور کردن مفسده در حکمت الهی، وجوب دارد. این وجوب، هم در معاش و هم در معاد، معنا می یابد. حکمت خدا در بیان احوال معاش، در حفظ نوع انسانی در زندگی اجتماعی است. اما حکمت خدا در بیان احوال معاد، خوشبختی اخروی است که تنها از راه معارف حق و کارهای صالح به دست می آید. بیان این حقایق نیز تنها از پیامبران الهی بر می آید.
ص: 234
استاد مصباح برای اثبات ضرورت بعثت پیامبران، از برهان حکمت استفاده می کند (1) که از سه مقدمه تشکیل شده است:
اول: هدف آفرینش انسان، تکامل اختیاری است.
دوم: تکامل اختیاری انسان، در گرو کارهای اختیاری است.
سوم: شناخت های عقلی و حسی انسان برای تشخیص راه کمال و خوشبختی کافی نیست. نتیجه: خداوند می بایست راه دیگری جز حس و عقل را برای رساندن انسان به کمال نشان دهد.
به دیگر سخن، خداوند در آفرینش انسان، حکیم است و خواهان كمال و خوشبختی حقیقی اوست. قوای ادراکی انسان برای شناخت خوشبختی حقیقی کافی نیست. پس بعثت پیامبران برای هدایت و خوشبختی انسان، ضرورت دارد. اگر پیامبران الهی از سوی خداوند برای هدایت انسان ها مبعوث نشوند، حکمت خدا نقض می شود.
پیامبران الهی دارای ویژگی های ممتازی هستند که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
انسان های معمولی از راه ابزارها و منابع عادی دستیابی به معرفت، یعنی حس و عقل و شهود، به حقیقت می رسند. اما انسان های الهی که با خداوند ارتباط می یابند و مأموریت هدایت انسان ها را به عهده دارند، باید از منبع معرفتی دیگری بهره ببرند. این منبع معرفتی، «وحی الهی» است. بر این اساس، تبیین چیستی وحی، یکی از مباحث نبوت عامه به شمار می آید. درباره معنای وحی و انواع آن، پیشتر سخن گفتیم.
ص: 235
علامه طباطبایی می نویسد: «ما که از موهبت وحی بی بهره ایم و به عبارت دیگر، آن را نچشیده ایم، حقیقت آن برای ما مجهول است. تنها برخی از آثار آن را که قرآن و ویژگی های نبوی می باشد، می توانیم بشناسیم.» (1) پس حقیقت وحی را از آثار و نشانه های آن می توان شناخت و محتوای آن یعنی قرآن کریم را می توان درک کرد.
جایگاه نبوت با انجام گناهان صغیر یا کبیر و یا خطاهای عمدی و سهوی منافات دارد. واژه عصمت از ریشه «عصم» به معنای نگهداری و جلوگیری است. شخص معصوم از ارتکاب گناه و خطا بازداشته می شود. خليل، لغت شناس توانامی نویسد: «عصمت آن است که خداوند تو را از شر نگه دارد؛ یعنی شر را از تو منع کند.» (2) ابن فارس نیز عصمت را نگهداشت بندگان خدا از امور و حوادث زشت و عارض بر آنها دانسته است. (3) راغب اصفهانی، واژه «عصم» را به معنای خودداری کردن دانسته است. (4)
پیرامون معنای اصطلاحی عصمت، رویکردهای گوناگون از سوی متکلمان و حکیمان مسلمان مطرح گشته است. (5) برخی حقیقت عصمت را لطف و تفضل خدا و عده ای آن را قوه عاقله و دسته ای، ملکه نفسانی و گروهی، حیثیت ویژه دانسته اند. (6) شیخ مفید، سید مرتضی، محقق طوسی و علامه حلی، حقیقت عصمت را لطف دانسته اند. برخی از متکلمان اشعری همچون بیاضی (7) و پاره ای از متکلمان اعتزالی مانند قاضی عبدالجبار معتزلی، نیز عصمت را لطف الهی
ص: 236
دانسته اند. (1) این تلقی درست است؛ اما نیروی تأثیر گذار در مصونیت پیشوایان دین از خطا و گناه را مشخص نمی کند. حکمای مسلمان، حقیقت عصمت پیشوایان دین را کمال قوه عاقله در برابر قوه غضبیه و شهریه دانسته اند. انسان کامل با تقویت قوه عاقله، قوای دیگر نفس یعنی قوای غضبیه و شهویه را کنترل می کند و آنها را مطيع قوه عاقله می سازد. نفس پیامبر و ولی، با طی کردن مراحل تکامل و ارتباط و اتصال با عقل فعال، یعنی فرشته الهی، به مقامی می رسد که زمینه تحقق معصیت در جانش فراهم نمی آید. (2)
در تحقق ملكه عصمت، هم استعداد و قابلیت قوه عاقله معصوم و هم لطف و عنایت خدا مؤثر است. خداوند با ملکه نفسانی و قوه عقلایی، عصمت را در معصومان قرار می دهد. پس عصمت هم حیثیت اکتسابی دارد و هم حیثیت اعطایی از سوی خداوند. پیشوایان معصوم، قابلیت دریافت عصمت اعطایی از خداوند را در عالم ذر دریافت کرده اند. ارواح پیشوایان دین، با اختیار خود، به درجاتی رسیده اند که قابلیت دریافت عصمت را یافته اند.
دلیل عصمت پیامبران
دلیل های ضرورت بعثت پیامبران، بر عصمت آنها نیز دلالت دارد. محقق لاهیجی در بیان دلیل های عصمت، از مبانی حکما بهره برده، می نویسد: «بدان که به طریقه حکیمان، ثبوت این مطلب در کمال ظهور است؛ چه بر پایه تحقق خاصیت ثالثه، جميع قوای نفسانی مطيع و منقاد عقلند و عقل من حيث هو عقل، ممتنع است که اراده معصیت و فعل قبیح از او صادر گردد. و مقصود از عصمت غریزه ای است که با وجود آن داعی بر معصیت صادر نتواند شد با قدرت بر آن؛ و این غریزه عبارت از قوت عقل است، به حیثیتی که موجب قهر قوای نفسانی شود. و اما به طریقه متکلمین، دلیل بر این مطلب آن است که شک نیست که عصمت انبياء لطف است نظر به مكلفين؛ چه هرگاه عصمت انبیاء واجب باشد،
ص: 237
وثوق تمام به اعمال و اقوال او حاصل شود و مکلف به سبب این معنی به انقیاد او نزدیک و از مخالفت او به دور شود و لطف هرآینه واجب بود بر خدای تعالی؛ پس عصمت انبیا واجب باشد. و چون عصمت ثابت شد، واجب باشد اعتبار او به جميع ذنوب صغیرہ و کبیره، پس از بعثت و پیش از بعثت؛ چه لا محاله لطف در این صورت أتم باشد؛ بلکه حقیقت لطف به این متحقق شود کهموجب نفرت به هیچ وجه در هیچ وقت متحقق نباشد.» (1)حکمت و لطف الهی، ضرورت بعثت پیامبران را ثابت کرد و راز این ضرورت، لزوم هدایت انسان هاست. پس پیامبران الهی در دریافت و ابلاغ وحی و عمل به آن، باید از خطا و گناه معصوم باشند تا به درستی، معارف و دستورهای خدا را فراگیرند و به درستی برای مردم بازگو و زمینه هدایت انسان ها را فراهم کنند.
ویژگی سوم: دانش و حکمت
برای پیامبران الهی، آگاهی از تشريع احکام و ملاک های آنها و نیز علم به پاره ای از امور تکوینی، جهت هدایت و رهبری مردم، ضروری به شمار می آید. در قرآن، علم و حکمت به عنوان دو ویژگی پیامبران معرفی شده است: «و آتاه الله الملك و الحكمة و علمه ما يشاء؛ خداوند، حکومت و حکمت را به حضرت داود عطا کرد و از آن چه می خواست، به او آموخت.» (2) «وَ لَمَّا بَلَّغَ أشُدَّهُ آتَيناهُ حکیمان وَ عِلماً وَ كَذلکَ تَجزى المُحسِنين؛ آن گاه که به بلوغ رسید، به او مقام حکمت و دانش عطا کردیم و این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم»؛ (3) «وَ لُوطاً آتَيناهُ حكما وَ عِلماء به لوط، داوری و دانش دادیم.» (4)
ص: 238
پیامبران، انسانهایی لطیف و باعاطفه و دارای سینه گشاده بودند. هیچ گاه با خشونت و تندی، مردم را هدایت نمی کردند و بر این باور بودند که ایمان باید با اراده و اختیار به قلب مؤمنان گره بخورد. از هیچ خشونتی، نه ظاهری و نه باطنی و قلبی، برای تحقق اهداف خود بهره نمی گرفتند. البته در جنگها که دشمنان می خواستند مسلمانان را سرکوب کنند، خشونت را در چارچوب دستور خدا به کار می گرفتند. قرآن نهایت نرمش و مهربانی پیامبر (صلی الله علیه و اله) را که نشانه رحمت خداست، چنین بیان می کند: «فَبِما رَحمَةَ مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُم وَ لَو کُنتُ فَظًّا غَليظَ القَلبِ لأنَفَضُّوا مِن حَولِکَ؛ (1) به مرحمت خدا بود که با خلق مهربان گشتی و اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می شدند».
همه مورخان باور دارند که این ویژگی، نقشی مهم در سرعت بخشیدن به رشد اسلام داشت. با این که پیامبر اسلام بیش از دیگر پیامبران، مورد آزار و ستم و توهین مشرکان قرار می گرفت، هیچ گاه در صدد نفرین آنها بر نیامد و همیشه از خداوند برای ایشان طلب غفران و رحمت نمود. قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و اله)را دارای صفات بزرگ اخلاقی دانسته و فرموده است: «وَ إنَّكَ لَعَلى خلق عظیمٍ،(2) و در حقیقت تو به نیکو خلقی عظیم آراسته ای»؛ «لَقَد جاءَكُم رَسُولً مِن انفُسِکُم عَزيزٌ عَليهِ ما عَنِتُّم حَريصُ عَلَيكُم بِالمؤمِنينَ رَؤفٌ رَحیم؛ (3) همانا رسولی از جنس شما برای شما آمد که فقر و پریشانی و جهل و فلاکت شما بر او سخت می آید و بر [آسایش و نجات شما بسیار حریص و به مؤمنان رئوف و مهربان است».
اثبات نبوت پیامبر یا محمد بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف از قبیل قریش به سال 570م. در مکه به دنیا آمد. قبیله بنی هاشم به کرم و سخاوت و عفاف و جوانمردی شهرت
ص: 239
داشتند و از همین روی، تولیت کعبه به این قبیله سپرده شد. دعوت پیامبر (صلی الله علیه و اله) را به سال 610م. در سن چهل سالگی آغاز شد؛ یعنی هنگامی که انواع بت پرستی در شبه جزیره عربستان و اقسام ظلم و ستم و تبعیض در روم و ایران رواج داشت. وی نخست بنی هاشم و نزدیکان خود را به اسلام و خیر دنیا و آخرت فراخواند و رسالتش را به آن ها معرفی کرد و سپس به صورت جهانی، دعوت خود را به مردم دنیا عرضه نمود و فرمود: «قُل يا أيُّها النَّاسُ إنَّي رَسُولُ اللهِ إلَيكُم جَميعاً؛ (1) بگو که من بر همه شما جنس بشر، رسول خدایم»؛ «وَ أوحِىَ إلَىَّ هذَا القُرآنَ لِأُنذِركُم بِه وَ مَن بَلَغ؛ (2) و وحی شده به من آیات این قرآن تا با آن، شما و هر کس را که خبر این قرآن به او رسد، بترسانم.»
رسالت پیامبر یا به عنوان خاتم رسولان در قرآن بیان گشته و قرآن نیز خاتم کتاب های آسمانی به شمار می آید: «ما كانَ مُحَمَّدٌ أبا أحَدٍ مِن رِجالُكُم وَ لکِن رَسُول اللهِ وَ خاتَمَ النَبيِيِّن وَ كانَّ اللهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَليماء (3) محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست؛ ليكن او رسول خدا و خاتم انبیاست. خدا همیشه بر همه امور جهان، آگاه است.»
اندیشمندان مسلمان در کتاب های کلامی، با سه روش به اثبات نبوت خاصه پرداخته اند که به دو مورد از آنها اشاره می نماییم.
بررسی های تاریخی نشانگر ظهور چند امتیاز در شخصیت پیامبر (صلی الله علیه و اله) است، از جمله: صدق و راستی، امانتداری، پاکی و طهارت روح، دوری از دنیاطلبی و فریب کاری، اعتقاد و ایمان راسخ به نبوت خویش، پایداری و از خودگذشتگی در راه رسالت خدا. این ویژگی ها نه تنها مورد اعتقاد مسلمانان و تصدیق کتاب آسمانی است، بلکه بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان غیر مسلمان و مستشرقان غربی نیز به آن باور دارند. نویسنده کتاب «اخلاص محمد» پس از بیان ایمان
ص: 240
استوار حضرت محمد (صلی الله علیه و اله) به نبوت و رسالت خویش، آورده است: «مانند همان حالات که بر پیامبران بنی اسرائیل دست می داد، یعنی محو و فنا و انصراف از عالم طبیعت به عالم باطن، حالتی شبیه به حالت اغما برای او نیز دست می داد و همان فرشتگان که برای انبیای بنی اسرائیل مجسم می شدند، برای او نیز متمثل می گشتند و همان صداها که آنها می شنیدند، او نیز می شنید.» (1)بنابراین، نگرش منصفانه به صدق و ایمان و اخلاص پیامبر(صلی الله علیه و اله) به هرگونه تردید در صدق ادعای او را می زداید.
یکی از استوارترین برهان های عقلی در اثبات نبوت هر پیامبر، نشان دادن معجزه است. علامه شعرانی (2) درباره چیستی معجزه می نویسد: «معجزه امری را شخصیتی کارآمد و تاثیر گذار داشت. ایشان شاگردان برجسته ای همچون حضرات آیات میرزا هاشم آملی، حسن زاده آملی، جوادی آملی و ... به عالم اسلام تقدیم کرد و گویند که خارق عادت است؛ یعنی نه مطابق روال عادی طبیعت است و نه دیگران بر انجام آن توانایند. در اصطلاح کلامی، هر امر نادر یا خارق عادتی را معجزه نگویند؛ بلکه معجزه آن است که مربوط به دعوی پیامبر باشد و خداوند برای تصدیق او آن را آشکار سازد. بنابراین، معجزه مقارن با دعوی است آن هم نه به طور اتفاقی، بل به گونه ای که دیگران دلالت آن بر تصدیق پیامبر را \در می یابند.» (3)
پیامبر بزرگوار اسلام، معجزات گوناگون داشته است؛ به گونه ای که از هیچ پیامبری این همه معجزه نقل نشده است. معجزه های مستندی که کتاب های معتبر از پیامبر نقل کرده اند، بیش از هزار است، در حالی که مجموع معجزه های نقل شده در اناجیل از حضرت مسیح (صلی الله علیه و اله) بیست و هفت معجزه است. معجزه های پیامبر اسلام بیشتر در حضور جمع رخ داده و به طور مستند نقل گردیده، به
ص: 241
گونه ای که احتمال جعل و کذب در آنها راه ندارد؛ اما ناقلان معجزه های حضرت عیسی چهار فرد مجعول هستند که تاریخ زندگی آنها روشن نیست. علامه شعرانی از میان صدها روایت کننده معجزه های پیامبر، شصت نفر را نام برده، می نویسد: «معجزه هایی که جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است، به تنهایی چندین برابر معجزه های حضرت عیسی است و از این ها معلوم می شود همه مردم معتقد به صدور معجزه از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) بودند و تبانی این همه مردم بر امر باطل و دروغ، عادتا محال است.» (1)معجزه های پیامبر (صلی الله علیه و اله) به چهار گونه تقسیم می شود: 1. اخبارهای غیبی 2. اعجازهای عملی. 3. رخدادهای شگفت انگیز. 4. کتاب آسمانی و جاوید قرآن.
می توان گفت که در میان معجزه های فراوان پیامبر، مهم ترین آن ها قرآن کریم است. قرآن، سراسر وحی و لفظ و معنایش فرود آمده از سوی خداوند است، بر خلاف دیگر کتاب های آسمانی که تنها معانی آنها بر پیامبران نازل گشته و بیان لفظی آن، از سوی پیامبران انجام شده است. البته شاید ده فرمانی که بر حضرت موسی (علیه السلام) فرود آمد و بر الواح نوشته شده بود، نیز عین الفاظ وحی بوده باشد. نیز آن چه از تورات و انجیل در دست ماست، چیزی جز شرح حال حضرت موسی و عیسی نیست، در حالی که قران، دربردارنده معارف و آموزه های بسیار ژرف و جامع و وسیعی است که در کتاب های پیشینیان از آنها خبری نمی بینیم. آن چه از کتاب های شریعت های پیشین در دست است، نگاشته های مردم است که تحریفات بسیاری در آنها رخ داده و تناقضات بسیاری در آنها به چشم می خورد؛ ولی قرآن کتابی است که نه تحریف شده و نه تحريف پذیر است. قرآن
ص: 242
بر خلاف دیگر کتاب های آسمانی، خود معجزه و سندی بر اثبات حقانیت خویش و صدق دعوی نبوت است. معجزه های پیامبران دیگر، نزد حاضران و مخاطبان آنها بوده و برای پسینیان تنها در حد شنیدن است؛ اما قرآن معجزه ای است که هر کسی در هر زمان و مکانی می تواند آن را ببیند و بفهمد؛ یعنی فرازمانی و فرامکانی است.
این ویژگی قرآن در کارکرد بنیادین دارد:
1.راه انکار اعجاز را بر ملحدان می بندد؛ زیرا اگر آنان بتوانند معجزه های گوناگون پیامبران را منکر شوند، هرگز نمی توانند وجود قرآن و اعجاز بودن آن را نفی و انکار کنند.
2. حجتی دائم، حاضر و قاطع بر الهی بودن خود و حقانیت پیامبر (صلی الله علیه و اله) است و چنین حجتی را هیچ پیامبری به یادگار ننهاده است.
رساله «بیان اعجاز القرآن»، نوشته ابوسليمان حمد بن محمد بن ابراهیم خطابی بستی، کهن ترین اثر در زمینه اعجاز قرآن است که با عنوان «ثلاث رسائل في اعجاز القرآن» منتشر شده است. اعجاز قرآن به جنبه های گوناگون صوری و معنوی آن برمی گردد؛ به گونه ای که شخص مخالف، ناتوان از هماوردی با آن است. سید مرتضی، اعجاز قرآن را بر اساس نظریه «صرفه» تبیین کرده است. بر این اساس، هر گاه کسی بخواهد با قرآن هماوردی کند، خداوند زبانش را می بندد و از گفتن سخنی همچون قرآن ناتوانش می سازد. علامه شعرانی بر آن است که اعجاز قرآن را خواه به معنای فراتر بودن از توان بشری تفسیر نماییم و خواه ناکامی در آوردن امر مقدور بینگاریم، اصل اعجازش ثابت و حجت بر الهی بودن این کتاب و صدق دعوی نبوت پیامبر (صلی الله علیه و اله) نیاز است. قرآن کریم در این آیات به اعجازین بودن خود اشاره کرده است: «وَ إًن كُنتُم في رَیبٍ مِمَّا نَزَّلنا عَلى عَبدِنا فَاتُوا بِسُورَة مِن مِثلِهِ وَ ادعُوا شُهَداءَ كُم مِن دُونِ اللهِ إن كُنتُم
ص: 243
صادِقين؛ (1) و اگر شما را شگی است در قرآنی که بر بنده خود فرستادیم، پس بیاورید یک سوره مانند آن. گواهان خود را بخوانید به جز خدا، اگر راست می گویید.» «أم يقولون تقوله بل لا يؤمنون. فليأتوا بحديث مثله إن كانوا صادقين؛ (2) بلکه می گویند: او قرآن را از پیش خود فرابافته است؛ بلکه آن ها ایمان نمی آورند. پس اگر راست می گویند، آنها هم کلامی مانند قرآن بیاورند.» «أم يقولون افترا قل فوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين؛ (3) آیا کافران می گویند این قرآن را خود او به هم بافته و به خدا نسبت می دهد؟ بگو: اگر راست می گویید، شما هم با کمک همه فصحای عرب بدون وحی خدا ده سوره بر بافته، مانند این قرآن بیاورید.» «أم يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله و الأغوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين؛ (4) بلکه کافران می گویند: قرآن را (محمد) خود بافته است. بگو: اگر راست می گویید، شما خود و هم از هر کس نیز می توانید کمک بطلبید و یک سوره مانند آن بیاورید.»
قرآن از جهت بلاغت، اشاره به برخی حقایق علمی و طبیعی، آورنده آن، اشتمال بر اخبار غیبی، اتقان در تشريع و تقنين، و عظمت و منطقی بودن معارفش، معجزه است.
2. زیبایی معانی الفاظ. 3. جاذبه موسیقیایی.4. زیبایی تصویری. 5. نظم والا. (1)استاد معرفت (2) در جلد پنجم کتاب «التمهيد في علوم القرآن» با عنوان «بديع نظمه و عجیب رصفه» یعنی نظم نو و چینش شگفت قرآن، به تبیین اعجاز بیانی قرآن و وجوه ده گانه آن پرداخته است. (3) این موارد عبارتند از :
1. دقت در بیان.2. سبک و شیوه نو بیانی3. دلنشینی کلمات و روانی سخنان.4. آراستگی نظم و هماهنگی نغمه ها.5. نمایش معنا در آوای حروف.6 به هم پیوستگی و انسجام در ساختار7. تشبیه های نیکو و تصویرهای زیبا.8. استعاره های نیکو و زیبا خیالی ها.9. کنایه هاو تعریض های زیبا.10. نکته های تازه و زیبای بدیعی.
جنبه اعجاز علمی
اعجاز علمی شامل مواردی مانند تأثیر بادها و لقاح گیاهان (4)، زوجیت گیاهان و دیگر آفریده ها (5) است.
ص: 245
اعجاز از جهت آورنده، بدین معناست که پیامبر با این که درس نخوانده و نزد استاد نرفته و کتاب های پیامبران پیشین را از کسی نیاموخته بود، کتابی با این عظمت و معارف ژرف و گسترده آورد. (1)
قرآن دربردارنده بسیاری از خبرهای غیبی است که جز خدا کسی از آنها آگاه نبوده است، مانند خبر ذلت و اسارت مشركان قریش و پیروزی مسلمانان بر آنان هنگامی که مسلمانان در شعب ابی طالب در محاصره بودند و کوچکترین نشانه ای بر پیروزی مسلمانان وجود نداشت؛ (2) داغ نهادن بر پیشانی ولید بن مغیره که در جنگ بدر تحقق یافت؛ (3) تأسیس دولت مقتدر اسلامی؛ (4) بازگشت پیروزمندانه پیامبر (صلی الله علیه و اله) به مکه پس از هجرت و فتح مکه؛(5) هماوردناپذیری خود ؛ (6)پیروزی روم بر فارس. (7)
آشنایی با قرآن کریم
اندیشمندان مسلمان برای صیانت قرآن به دلیل هایی تمسک کرده اند که به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم.
ص: 246
استاد معرفت در تبیین این دلیل می نویسد: «قرآن از روز نخست مورد عنایت همگان به ویژه مسلمانان بوده است. پیامبر (صلی الله علیه و اله)تا شخصا محافظ قرآن بود و پیوسته دستور حف و ثبت و ضبط آن را می داد و مسلمانان موظف بودند آن را ثبت و حفظ کنند و بدین منظور از آن نسخه های متعدد تهیه می کردند و در خانه های خود و میان صندوق یا کیسه های مخصوص نگهداری می کردند. از همان زمان، مسأله حفظ قرآن رواج یافت و عده بی شماری به عنوان حافظان قرآن پیوسته میان جوامع اسلامی منزلت مهمی یافتند و افزون بر ثبت و ضبط قرآن در مصاحف، نسخه های گوناگون را تهیه و در گستره کشورهای اسلامی پخش کردند ... این کتاب همواره در شؤون گوناگون و سرنوشت ساز زندگی مسلمانان نقش اول را داشته و در علومگوناگون اسلامی پایه و اساس شمرده می شده است. هر دانشمندی که در رشته ای از علوم اسلامی مطالعه می کرد، راهنما و هدایت کننده او، قرآن بود.» (1)گواهی تاریخ می تواند دلیلی بر ضرورت تواتر قرآن نیز باشد. همه مسلمانان،
قرآن را دست به دست و سینه به سینه، به طور همگانی نقل کرده اند. علامه حلی در این زمینه می نویسد: «اتفاق علما بر آن است که هر چه از قرآن به گونه متواتر به ما رسیده، حجت و در غیر این صورت، فاقد اعتبار است؛ زیرا قرآن، سند نبوت و معجزه جاوید اسلام است. از این رو، تا به حد تواتر نرسد، نمی تواند به صحت نبوت يقين آور باشد. بنابراین، امکان ندارد آن چه را راویان در این زمینه از شنیده های خود به صورت غیر متواتر روایت کرده اند، بتوانیم بپذیریم؛ زیرا راوی واحد هر چند راستگو باشد، اگر آن چه نقل کرده، با عنوان قرآنی نقل کرده باشد، قطعا خطا کرده است و اگر با غیر این عنوان باشد، مردود است؛ زیرا یا روایتی است که از پیامبر (صلی الله علیه و اله) و شنیده است یا نظر شخصی خود اوست که هرگز به عنوان آیات قرآنی حجیت شرعی نخواهد داشت.» (2)
ص: 247
سید مجاهد طباطبایی (1) در کتاب «مفتاح الأصول»، محقق اردبیلی (2) در کتاب
اشرح الإرشاد» و سید محمد جواد عاملی (3) در کتاب «مفتاح الكرامه» نیز همین گونه استدلال کرده اند. (4) استاد معرفت، دلیل ضرورت تواتر قرآن بر صیانت را به صورت مستقل بیان کرده و مطالب پیش گفته را گزارش داده است. (5)
عقل استدلالی بشر نیز بر صیانت قرآن از تحریف دلالت دارد. بر اساس حکمت خدا، می توان به نفی تحریف قرآن، خواه به زیادت و خواه به نقيصه، استدلال نمود. تبیین برهان عقلی بدین صورت است:
الف) خداوند حکیم، قرآن را برای هدایت بشر فرستاده است.
ب) این کتاب، واپسین کتاب آسمانی و آورنده آن نیز واپسین فرستاده خداست.
ج) اگر این کتاب تحریف شده باشد، کتاب آسمانی دیگر یا پیامبر دیگری راه درست را به مردم نشان نخواهد داد و در این صورت، مردم به بیراهه می روند، بدون آن که تقصیری داشته باشند.
د) این گمراهی با ساحت خداوند ناسازگار و مخالف حکمت او در هدایت بشر است.
ه) نتیجه: قرآن از هر نوع تغییر و تحریفی مصون است.
ص: 248
خاتمیت پیامبر، یکی از مباحث تفسیری است که در چند دهه اخیر به کلام اسلامی ورود یافته و تحلیل ها و تبیین های گوناگون یافته است.
ختم به معنای «پایان» است. آن چه را که پایان بخش چیزی باشد، «خاتم» می خوانند. «خاتم النبيين» یعنی پایان بخش پیامبران. نیز چیزی که به منزله مُهرِ پایان چیزی باشد تا از دخالت و ورود چیز دیگر جلوگیری کند، خاتم نامیده می شود. بدین ترتیب، برای ختم دو معنا ارائه شده است. نخست معنایی که از مصدر فعل «ختم» برگرفته شده، به معنای پایان یک چیز است. دوم، اثر بر آمده از چیزی که به پایان دلالت می کند. در معنای نخست، خود اثر شیء مانند مهر پایان، مقصود است و در معنای دوم، اثری که بر پایان بخشنده مترتب می گردد؛ مانند امتناع پیدایش تغییر و تبدیل در آن چه مهر پایان بر آن خورده است. (1)این واژه به معنای ختم نبوت، به گونه صریح در آیه «ما كان محمد أبا أحد من رجاليگم و لكن رسول الله وخاتم النبيين و كان الله بكل شيء عليماء (2) محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است؛ و خداوند به همه چیز آگاه است».
سوره احزاب یاد شده است. کاربردهای دیگر آن در قرآن عبارت است از: مهر نهادن و قفل زدن بر دل كفار؛ (3) نهادن مهر سکوت بر زبان برای جلوگیری از سخن گفتن شخص و شهادت گرفتن از دست و پاهای او در قیامت؛ (4) تهدید پیامبر به مهر نهادن بر دل برخی افراد در صورت تخلف از حق ؛ (5) مهر نهادن بر
ص: 249
دل و گوش هواپرستان و گمراهان (1) ؛ علامت دست نخوردگی شراب ویژه بهشتیان. (2)
برای اثبات خاتمیت نمی توان دلیل و برهان عقلی ارائه کرد؛ زیرا خاتمیت مبحثی درون دینی است و اثبات آن، با آیه 40 سوره احزاب و برخی روایات ممکن است. متکلمان مسلمان از جمله علامه حلی در کتاب «واجب الإعتقاد» و فاضل مقداد در شرح کلام علامه حلی، سه دلیل نقلی در این زمینه آورده اند:
نخست، آیه چهل سوره احزاب. دوم، سخن رسول خدا (صلی الله علیه و اله) یا به امام علی (علیه السلام) : «اَنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هارُون مِن مُوسى إلّا انَّه لا نَبِیَّ بَعدِی؛ یا علی تو نزد من به منزله هارون نزد موسی (علیه السلام) هستی، مگر اینکه بعد از من پیامبری نیست». و سوم اجماع.(3) اجماع بر خاتمیت پیامبر (صلی الله علیه و اله) از سوی ملا صالح مازندرانی (4) در شرح اصول کافی نیز یاد شده است. (5)برای اثبات خاتمیت از سوی مفسران، متکلمان، حکما و عرفا مباحث گوناگون مطرح شده است. در این جا تنها به دیدگاه متکلمان اشاره می کنیم. شیخ مفید معتقد است که دلیل خاتمیت آن حضرت، آیات و روایات است. ایشان به آیه 40 سوره احزاب اشاره نموده است. (6) وی در جای دیگر می گوید: عمومیت نبوت پیامبر (صلی الله علیه و اله) یا مستلزم خاتمیت ایشان است؛ وگرنه عامة للخلق
ص: 250
نمی شدند.» (1) گویا نظر ایشان به این حدیث نبوی (صلی الله علیه و اله)یه است: «أُرسلتُ إلى الناس كافة؛ (2) پیامبران همگی به سوی مردم ارسال شدند.» متکلمان در آثار دیگری به این دلیل پرداخته اند که پیامبر(صلی الله علیه و اله) یا با بهترین کتاب و تمام ترین شریعت و کامل ترین دین آمد و شریعتی آورد که تمام نیازهای همه آفریدگان را در هر زمان و مکان و حالت تا قیامت برآورده می کند. بنابراین، پیامبر دیگری پس از وی نخواهد آمد. (3)
ص: 251
ص: 252
امامت مهمترین مسئله اختلافی شیعه و اهل سنت در جهان اسلام است که در زمینه هدایت و رسیدن به سعادت انسان از اهمیت ویژه ای برخوردار است. شیعیان بر این باورند که امامت منصبی الهی است که به وسیله پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله)یا ا معرفی و تعیین گردیده است. از دیدگاه امامیه، ولایت استمرار راه رسالت بوده و وظیفه تبيين آموزه های دینی را بر عهده دارد. از سوی دیگر، اهل سنت معتقدند امامت الهی با رحلت پیامبر(صلی الله علیه و اله) خاتمه یافته و تعيين امام از این پس به عهده مردم است. (1)
از دیدگاه متکلمان شیعه، امامت به اعتبار لزوم نصب این مقام توسط خداوند، مسأله کلامی و جزء اصول دین یا اصول مذهب و ایمان است. از این رو، متکلمان امامیه در کتاب های کلامی به بحث امامت پرداخته اند و ضرورت امامت وصفات علم و ولایت تکوینی و تشریعی و سیاسی - اجتماعی ائمه دوازده گانه را ثابت کرده اند و به نقد دیدگاه های متکلمان سایر فرق کلامی اهتمام ورزیده اند. (2)
نخستین سخنی که درباره امامت می گویند، تعریفی است که از آن می کنند. (3)امامت در معنای کلی آن، عبارت است از ریاست یک شخص در امور مربوط به دین و دنیای مسلمانان در جامعه اسلامی، به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر (صلی الله علیه و اله) . این معنای عرفی و بنیادین از امامت که کمابیش مورد پذیرش شیعه و سنی قرار گرفته، در آثار کلامی هر دو مذهب مطرح و تبیین شده است.
ص: 253
مهم ترین تعریف های امامت و امام از نظر بزرگان شیعه چنین است:
1. شیخ مفید:
۔ الإمام هو الإنسان الذي له رئاسة عامة في أمور الدين و الدنيا نيابة عن النبي؛ (1) امام همان انسانی است که ریاست عامه در امور دین و دنیا را به نیابت از پیامبر دارد».
2. خواجه نصیر الدین طوسی:
«الإمامة رئاسة عامة دينية مشتملة على ترغيب عموم الناس في حفظ مصالحهم الدينية والدنيوية وزجرهم عما يضرهم بحسبها؛ (2) امام همان ریاست عامه دینیه مشتمل بر ترغیب عموم مردم بر حفظ مصالح ایشان در امور دینی و دنیایی است و امام مردم را از آنچه به ضرر ایشان است بر حذر می دارد».
3. ملا عبد الرزاق لاهیجی:
امامت ریاستی است بر جميع مكلفین در امور دنیا و دین بر سبيل خلیفگی از پیغمبر. و این تعریف که کردیم، مر امامت را مسلم است میان جميع فرقه های از اهل اسلام و کسی را در معنی امامت خلافی نیست.» (3)
دانشمندان اهل سنت، امامت را چنین تعریف کرده اند:
1. قاضی عبدالجبار معتزلی:
الامام اسم لمن له الولاية على الامة و التصرف في أمورهم على وجه لا يكون فوق يده يد؛ امام، نامی است برای کسی که بر امت ولایت دارد و در امور آنها تصرف می کند، به نحوی که بالاتر از قدرت او قدرتی وجود ندارد.» (4)
2. عضدالدین ایجی
ص: 254
الامامة رياسة عامة في أمور الدين و الدنيا؛ امامت، ریاست عام است در امور دین و دنیا.» (1)
3. تفتازانی (2)
هي ریاسة عامة في أمر الدين و الدنيا خلافة عن النبي؛ امامت، ریاست عام در امر دین و دنیاست از باب خلافت و نیابت از پیامبر.» (3)
دانشمندان شیعه و سنی در اصل معنای امامت، یعنی رهبری اجتماعی و ریاست عامه در امور دینی و دنیایی مردم، با هم اشتراک دارند؛ اما از برخی جهات دیگر همچون اصل یا فرع بودن آن، ویژگی های امام، مراتب و کارکردهای امامت، با یکدیگر اختلافات جدی و بنیادین دارند. امامت مورد قبول اهل سنت هم هست؛ ولی آنان درباره کیفیت و شکل امامت و فرد امام، با شیعیان اختلاف دارند. (4)
صرف نظر از تعریف امامت، میان این دو مذهب در این موضوع، برخی تفاوت های بنیادین دیده می شود که به چند مورد از آنها اشاره می شود.
شیعیان بر این باورند که امامت یکی از «اصول اعتقادی» دین است، در حالی که اهل سنت آن را از «فروع عملی» دین می دانند. «جمهور اهل سنت بر آنند که از فروع است؛ بنا بر آن که بقای دین را موقوف نداند بر وجود امام؛ بلکه نظام امور مسلمانان را منوط به او دانند. پس اگر امور مسلمانان به نحوی دیگر منتظم
ص: 255
شود، نیازمند نباشد به امام ... و جمهور امامیه، امامت را از اصول دین دانند بنا بر آن که بقای دین و شریعت را موقوف دانند به وجود امام؛ چنان که آغاز شریعت موقوف است به وجود نبی. پس حاجت دین به امام، به منزله حاجت دین است به نبی.» (1)
از نظر تشیع، امامت در درجه اول یک موضوع «کلامی» است؛ اما دانشمندان ستی، آن را در شمار مباحث «فقهی» قرار می دهند. اگر هم در کتب کلامی خود از آن سخن می گویند، نه به خاطر اهمیت این موضوع نزد آنهاست؛ بلکه بیشتر از آن باب است که بحث پیرامون این مسأله در میان دانشمندان کلام رواج یافته و آراء گوناگون پیرامون آن پدید آمده است که متكلمان فرقه های گوناگون را به
اعلام رویکرد خود وا می دارد. غزالی (2) درباره فرعی و حتی بی اهمیت بودن مبحث امامت گفته است: «النظر في الإمامة أيضا ليس من المهمات و ليس أيضا من فن المعقولات، فيها من الفقهيات، ثم انها مثار للتعصبات و المعرض عن الخوض فيها أسلم من الخائض بل و إن أصاب فكيف إذا أخطأ؛ و لكن إذا جرى الرسم باختتام المعتقدات به أردنا آن نسلک المنهج المعتاد؛ بحث پیرامون امامت از اهمیت ویژه ای برخوردار نیست و از مباحث عقلی محسوب نمی شود و اساسا باید در فقه از آن یاد کرد، اما از آنجا که در معرض تعصبات قرار گرفته و برخی باورها به آن ختم می شود، به ناچار به تحقیق پیرامون آن می پردازیم.» (3)
قاضی عضدالدین ایجی و جرجانی در کتاب «شرح المواقف» در این زمینه چنین آورده اند: «ليست [الإمامة] من أصول الديانات و العقائد خلافا للشيعة بل هي عندنا من الفروع المتعلقة بأفعال المكلفين؛ (4) به خلاف دیدگاه شیعه، امامت از اصول دین و عقائد شمرده نمی شود و نزد ما از فروع متعلق به افعال مکلفین است». دلیل این که شیعه امامت را از اصول دین می داند، این است:
ص: 256
1. اهدافی که از نبوت به دست می آید، همچون تفسیر و تبیین کتاب الهی، از امامت نیز حاصل می شود. با انتفای امامت، اغراضی که خداوند حکیم از نبوت در نظر گرفته، در معرض نابودی قرار می گیرد.
2. قوام و بقای دین، وابسته به امام و تولی امور به دست اوست.
3. بنا بر آن چه در روایات آمده، عدم معرفت به امام بر حق و دور ماندن جامعه از هدایت علمی و راهبری کاری او، چیزی جز زندگی جاهلانه نیست: مَن مَاتَ وَ لا يَعرِفُ إمَامَهُ ماتَ مِيتَةَ جاهِليَّة؛ کسی که بمیرد در حالی که امامش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است.» (1)متکلمان شیعه برای اثبات مدّعای خود، به دلیل های فراوان از کتاب و سنت استناد نموده اند.
الف. آیات
«يا أيُّها الرَّسولُ بَلغ ما أُنزِلَ إليكَ مِن رَّبَکَ وَ إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتُهُ وَ اللهُ يَعصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إنَّ اللهَ لا يَهدِي القَومِ الكافِرين؛ (2) ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا به مردم برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای! خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم، نگاه می دارد؛ و خداوند، جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند».
اليَومَ أكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَأتمَمتُ عَلیکُم نِعمَتی وَرَضيتُ لَكُم الإسلامَ دينا (3) امروز دین شما را کامل کردم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آئین (جاوردان) شما پذیرفتم».
وَ ما مُحَمَّدٌ إلَّا رَسُوُل قَد خَعلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ أفَان ماتَ أو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلى أعقابِكُم وَ مَن يَنقَلِبُ عَلى عَقبيَهِ فَلَّن يَضُّرَ اللهَ شيئاً وَ سَيَجزى اللهُ الشَّاکرین، (4) محمد (صلی الله علیه و اله) فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته
ص: 257
شود، شما به عقب برمی گردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی زند؛ و خداوند بزودی شاکران (و استقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد».
ب. روایات قال رسول الله (صلی الله علیه و اله):
من مات وليس له إمام مات ميتة جاهليه، عليكم بالطاعة، فقد رأيتم أصحاب على (علیه السلام) (1)؛ هر که بمیرد و امام و پیشوائی نداشته باشد بمرگ زمان جاهلیت مرده است، بر شما باد بفرمانبرداری که همانا شما اصحاب على عليه السلام را دیده اید » (2)إني قد تركت فيكم أمرين لن تضلوا بعدی ما إن تمسكتم بهما: كتاب الله و عترتی أهل بیتی؛ (3) به درستی که من در امر را در میان شما را گذاشتم، که هرگز بعد از من گمراه نشوید، مادامی که به آن دو امر چنگ در زنید، (یا اگر به آنها چنگ درزنید). و آنها، کتاب خدای عز و جل است، و عترت من، که اهل بیت منند». (4)
إنما مثل اهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجی و من تخلف عنها هلک؛ (5)مثل اهل بیت من در میان شما، همچون کشتی نوح است که هرکس سوار بر آن شد نجات یافت و کسی که از سوار شدن در کشتی تخلف کرد هلاک خواهد شد».
از نظر دانشمندان شیعه، امامت محدود به زعامت سیاسی نیست؛ بلکه دارای کارکردهای بالاتری است که رهبری سیاسی تنها یکی از مصداق های آن است. از نظر اهل سنت، مهم ترین نقش و وظیفه امام، رسیدگی به امور دنیایی مردم و اجرای برخی از حدود شرعی است و درست از همین روی، آن را از فروع دین
ص: 258
می دانند. اما شیعه معتقد است همان سان که پیامبر (صلی الله علیه و اله)نیاز به تصریح قرآن دارای مراتب و مسؤولیت های گوناگون بود، امام هم که جانشین اوست، باید از همان مناصب، جز دریافت وحی، برخوردار باشد. برخی از مسؤولیت ها و مقاماتی که قرآن برای پیامبر (صلی الله علیه و اله)ثابت دانسته، عبارتند از: مرجعیت علمی و دینی، قضاوت،ولایت تکوینی، الگوی رفتاری و اخلاقی، رهبری اجتماعی و سیاسی. شیعه و سنی در مرتبه اول امامت که «رهبری اجتماعی» و ریاست عامه است، با یکدیگر هم نظرند؛ اما شیعه به مراتب و مناصب بالاتر و مهم تری اعتقاد دارد که اهل سنت آنها را برای کسی جز پیامبر (صلی الله علیه و اله) به رسمیت نمی شناسند. شهید مطهری می گوید: «مسأله امامت به معنی اولی که عرض کردم، همین ریاست عامه است. یعنی پیغمبر که از دنیا می رود، یکی از شؤون او که بلا تکلیف می ماند، رهبری اجتماع است. اجتماع زعیم می خواهد و هیچ کس در این جهت تردید ندارد. زعيم اجتماع پس از پیغمبر کیست؟ این است مسأله ای کهاصل آن را هم شیعه قبول دارد و هم سنی. هم شیعه قبول دارد که اجتماع نیازمند به یک زعيم و رهبر عالی و فرمانده است و هم سنی ... گر مسأله امامت در همین حد می بود، انصافا ما هم که شیعه هستیم، امامت را جزء فروع دین قرار میدادیم، نه اصول دین. می گفتیم این یک مسأله فرعی است مانند نماز. اما شیه که قائل به امامت است، تنها به این حد اکتفا نمی کند ... نه، شیعه در این حد واقف نیست. دو مسأله دیگر می گوید که اصلا اهل تستن به این دو مسأله درباره احدی قائل نیستند؛ نه این که قائل هستد و از على (علیه السلام) نفی می کنند. یکی مسأله امامت به معنی مرجعیت دینی است ... [و دیگری اوج مفهوم امامت است و کتاب های شیعه پر است از این مطلب و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است... این مسأله، موضوع انسان کامل [ولایت تکوینی و به تعبیر دیگر، حجت زمان است.» (1)
ص: 259
دانشمندان شیعه بر این باورند که امام حتما باید معصوم باشد تا بتواند مرجعیت علمی و دینی پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله) را به عهده بگیرد و جامعه اسلامی را در مسیر خوشبختی دنیایی و اخروی آن راهبری نماید؛ زیرا اگر چنین نشود، مردم در شناخت درست دین الهی و تفسیر کتاب خدا دچار گمراهی می شوند.
شیخ مفید گفته است: « امامانی که جانشین پیامبر (صلی الله علیه و اله) گیاه در اجرای احکام واقامه حدود و حفظ شرایع و تربیت مردم می باشند، همچون پیامبران معصوم هستند و صدور گناہ صغیر از ایشان جایز نیست.... نیز جایز نیست که چیزی از امور و احکام دین را فراموش کنند. سایر مذاهب امامیه نیز بر همین عقیده اند، مگر اندکی از آنها که به ظاهر روایات تمسک کرده اند که دارای تأویلاتی است، بر خلاف آن چه که در این زمینه گمان نموده اند.» (1)علامه حلی آورده است: «امامیه معتقدند که امامان همچون پیامبران، واجب العصمه هستند از تمام زشتی ها و فواحش از کودکی تا مرگ، چه عمدی باشد و چه سهوی؛ چرا که ایشان حافظان دین و برپاکنندگان آن هستند. از این رو، در این زمینه، حالشان همچون حال پیامبر است.» (2)ملا عبدالرزاق لاهیجی نیز همین مطلب را مورد تأکید قرار داده است: «دوم از مواضع خلاف، عصمت امام است. امامیه عصمت امام را واجب دانند بر پایه آن که وجود امام از مقومات دین است نزد ایشان و با عدم عصمت، [دین حق] مأمون از تغییر و تبدیل نتواند بود و نزد غیر امامیه عصمت شرط نباشد بر پایه آن که قوام و حفظ دین منوط به او نباشد.» (3)
ص: 260
اما اهل سنت از آن جهت که دامنه امامت را محدود کرده اند به رهبری سیاسی و اجتماعی، عصمت از جمیع گناهان کبیر و صغير و مبرا بودن از تمام اشتباهات عمدی و سهوی را در خلافت و امامت شرط ندانسته اند. از نظر ایشان، برای زعامت سیاسی، «عدالت» که فروتر از «عصمت» است، کفایت می کند؛ بلکه در برخی موارد، عدالت را نیز شرط نمی دانند؛ یعنی اگر فردی غیرعادل و حتی فاسق که معروف به شرب خمر، خیانت و تضییع حقوق مسلمانان است نیز از هر راهی بر مسلمانان مسلط شده و بر مسند قدرت نشسته باشد، باز از نظر آنها مقام امامت برای وی ثابت است و مردم وظیفه ای جز پیروی از وی ندارند.
تفتازانی پس از طرح و رد دلیل های شیعیان بر وجوب عصمت به عنوان یکی از شرایط امام مسلمانان، می گوید: « نتیجه بحث تا کنون به اینجا رسید که اجماع بر عدم اشتراط عصمت در امامت است». (1) او بر این باور است که لزوم معصوم بودن امام، نیازمند دلیل است: «ظاهرا اشتراط عصمت برای امامت دلیل می خواهد و عدم شرط آن نیازمند دلیل نیست.» (2)
وی بر آن است که امام می تواند فاسق و جاهل باشد: « امامت از چند طریق حاصل می شود: ... طريق سوم: با قهر و برتری جویی. پس هنگامی که امام از دنیا رفت و کسی که واجد شرایط امامت است، بدون بیعت و استخلاف، متصدی ریاست شد و با قدرت و شوکت خود، مردم را مقهور کرد، خلافت برای او منعقد و ثابت می گردد. همچنین اگر فاسق و نادان هم باشد، على الظاهر، باز خلیفه خواهد بود.» (3)ابوبکر باقلانی (4) نیز اموری همچون فسق و ظلم و کشتار و غصب اموال را بر امام و حاکم جایز دانسته، ارتکاب آنها را مخل امامت نمی داند: «هرگز امام با
ص: 261
غصب اموال، آزارهای جسمی، کشتن نفوس محترم، محو حقوق و عدم اجرای حدود، از مقام و موقعیت خود برکنار نمی شود و خروج بر او واجب نیست؛ بلکه باید او را نصیحت کرد و ترساند و در مورد گناه از او فرمان نبرد.» (1)از اینان باید پرسید: چنین اشخاصی با این ویژگی های زشت، چگونه صلاحیت خلافت پیامبر (صلی الله علیه و اله) گیاه را دارند و چرا باید سگان هدایت کشتی جامعه اسلامی و مردم مسلمان را به دست این گونه افراد سپرد؟ آیا مصداق «اولوالأمر» که قرآن کریم پیروی از ایشان را واجب دانسته و اطاعت آنان را در طول اطاعت خدا و رسول قرار داده، چنین افرادی هستند؟ آیا شخص جاهل، فاسق، قاتل و ظالم، بر اساس همان تعریفی که اهل سنت از امام به دست می دهند، می تواند «ریاست عامه در امور دینی» داشته باشد؟
معنایی که قرآن کریم از امامت به دست می دهد، از آن چه اهل سنت و حتی متکلمان شیعی ارائه داده اند، برتر است. امامت در علم کلام، بیشتر به مرتبه اول امامت که همان رهبری سیاسی و اجتماعی است، ناظر می باشد؛ اما امامت در قرآن کریم، به معنای ولایت تکوینی و مقامی والاتر از مقام نبوت است که ریشه مراتب پایین تر امامت به شمار می آید. این مرتبه والا از امامت که قرآن کریم از آن خبر داده است، بیشتر در کتب عرفانی مطرح می شود، نه در علم کلام یکی از مهم ترین آیاتی که منزلت امامت را تبیین می کند، این آیه شریف است: وَ إذِ ابتَلى إبراهيمَ رَبه بِكَلِماتٍ فَأتَمَهُّنَ قالَ إنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إماماً قالَ وَمِن ڈُّریَتی قالَ لا يَنالُ عَهدِي الظَّالِمين؛ (2) (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایشها بر آمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان
ص: 262
من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)». خداوند پس از این که حضرت ابراهیم عالی را به امتحانات بسیار دشوار همچون مبارزه با بت پرستان و ستاره پرستان، شکستن بتها، آوردن همسر و فرزند شیرخوارش در آن بیابان مقدس خشک و سوزان، دعوت نمرود به حق و محاجه با او، افکنده شدن در آتش و ذبح فرزند محبوب خود، مبتلا فرمود و وی از این امتحانها سربلند بیرون آمد، او را به امامت مردم برگزید: «قالَ إنَّی جاعِلُکَ لِلنَّاسَ إماماً.» (1) این آزمون ها هنگامی صورت می گرفت که وی نه تنها حائز مقام نبوت بود، بلکه سال ها از تجربه پیامبری او گذشته و به دوران پیری رسیده بود. بدین روی، امامت مقامی است که پس از نبوت و پشت سر گذاشتن امتحانات دشوار خدا فراچنگ می آید و هر پیامبری به احراز این مقام والا موفق نمی شود. علامه طباطبایی و شهید مطهری درباره امامت قرآنی به این معنا، تأملات ارزشمندی بر جای گذاشته اند.
علامه طباطبایی در تفسير همان آیه می نویسد: «سخن خداوند، یعنی «إذِ ابتَلى إبراهِيمَ رَبُّه» تا آخر، اشاره است به قصه امامت حضرت ابراهیم و این قصه در اواخر عمر وی اتفاق افتاده بعد از پیری او و تولد حضرت اسماعیل و اسحاق و اسکان دادن اسماعیل و مادرش در کعبه، به این دلیل که این آیه: «وَ إذِ ابتَلى إبراهِيمَ رَبُّه بِكَلِماتٍ فَأتمَّهُنَّ قالَ: إنَّي جاعِلُکَ لِلنَّاس إماماً، دلالت می کند بر این که این امامت موهوبی، بعد از ابتلای حضرت ابراهیم به امتحانات الهی است که در طول حیاتش به وسیله آنها مورد امتحان و آزمایش قرار گرفت و قرآن تصریح فرموده که از واضح ترین مصادیق آن امتحانات، قضية ذبح اسماعیل است.» (2)
ص: 263
در قرآن کریم، آن جا که واژه «امامت» به این معنا آمده، به وصف «هدایت» اشاره شده که مفسر معنای امامت می باشد: «و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآياتنا يوقنون؛ (1) و از آنان امامان و پیشوایانی) قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت می کردند؛ چون شکیبایی نمودند، و به آیات ما يقين داشتند.»
با توجه به این آیه و آیه پیشین، روشن می شود که از دیدگاه قرآن، امام کسی است که واجد همه کمال های نبوت و برتر از آن است و وظیفه هدایت انسان ها به سوی امر الهی یعنی «ایصال به مطلوب» و نه فقط «ارائه طريق» را بر عهده دارد؛ زیرا حضرت ابراهیم (علیه السلام) پیش از دستیابی به امامت هم به جهت نبوتش دارای مقام هدایت به معنای ارائه طریق بود. از این رو، هدایتی که ویژه مقام امامت است، فراتر از نشان دادن راه است؛ یعنی هدایت به معنای راهبری عملی و ایصال به مطلوب و تشکیل حکومت است. علامه طباطبایی در الميزان می نویسد: «امام هدایت کننده ای است که با امری ملکوتی که در اختیار دارد، هدایت می کند. پس امامت از نظر باطن، گونه ای از ولایت است که امام در اعمال مردم دارد و هدایتش چون هدایت پیامبران و رسولان و مؤمنین، صرف راهنمایی از طریق نصیحت و موعظه حسنه و نشانی دادن نیست؛ بلکه دست خلق را گرفتن و به راه حق رساندن است.» (2)نیز از این آیات روشن می شود که امامت امری نیست که تنها پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله) مطرح شده باشد؛ بلکه پیش از وجود پیامبر (صلی الله علیه و اله) در این دنیا وجود داشته و پس از او نیز در خاندان حضرت ابراهيم (علیه السلام) تا قیامت وجود خواهد داشت: «شیعه می گوید از این آیه استفاده می شود که یک حقیقت دیگری وجود دارد به نام امامت که نه تنها پس از پیغمبر اسلام، بلکه از زمانی که پیامبران ظهور
ص: 264
کردند، وجود داشته است و این حقیقت در ذریه ابراهیم باقی است الى يوم القيامه.» (1)امام در فرهنگ قرآن، انسان کاملی است همچون پیامبر که افزون بر داشتن کمال نبوت، از امتیاز و فضیلت بالاتری به نام امامت نیز برخوردار است. لازمه این مقام، الگو بودن در جمیع ویژگی های بشری و بهره مندی از علم و عصمت در بالاترین مراتب خود می باشد: «امامت یعنی انسانی در حدی قرار بگیرد که به اصطلاح یک انسان کامل باشد که این انسان کامل به تمام وجودش می تواند پیشوای دیگران باشد.» (2)
معنایی که قرآن کریم از امامت به دست می دهد و شیعه سخت بدان معتقد است، چیزی جز آن مفهوم حداقلی (رهبری سیاسی است که اهل سنت به آن مقید شده اند. قرآن نخست از ویژگی اصلی امامت که به مثابه مرتبه كامله نبوت و مقام هدایت به امر خداست، سخن به میان می آورد و سپس در پرتو این ویژگی، به مسؤولیت ها و وظائف امام که یکی از آنها پیشوایی سیاسی است، اشاره می نماید. اما در کتب کلامی، به ویژه آثار متکلمان اهل سنت، نخست یکی از مسؤولیت های امام را که حکومت است، اصل قرار می دهند و سپس در جستجو بر می آیند که شرایط و صفات امام برای انجام دادن فلان وظیفه خاص چگونه باید باشد. از همین روی، دانشمندان اهل سنت نمی توانند چیزی فراتر از علم و عدالت به معنای معمولی و فقهی آن را به عنوان صفات امام بپذیرند؛ چرا که در منطق ایشان، امام معنایی فراتر از حاکم و سلطان ندارد، بر خلاف آن چه قرآن تصویر می کند. طبیعی است که اداره جامعه در همه دنیا به دست افراد غیر معصوم و با انتخاب مردمی صورت می گیرد و امام هم بدون این که نیازی به چنین علم و عصمتی داشته باشد، می تواند مردم را رهبری کند، چنان که سه خلیفه نخست این کار را انجام دادند.
ص: 265
از دیدگاه اهل سنت، موضوع حکومت، یک امر دوجانبه است که یک بخش آن مربوط به حاکم است و بخش دیگرش به مردم ارتباط می یابد. هنگامی که کسی به موضوع امامت از پایین بنگرد و آن را تنها در حد راهبری سیاسی معنا کند، طبیعی است که علم و عصمت و منصوص بودن از سوی خداوند را برای چنین جایگاهی ضروری نداند و بیعت و شورا را معقول تر و حتی مطابق با قرآن قلمداد کند: «وَ أمرُهُم شُوری بَینَهُم؛ (1) و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست». شیعه به موضوع امامت از افقی بسیار بالاتر می نگرد و ریشه آن را درمنطق قرآن کریم جستجو می کند، نه در عرف و آن چه در عمل رخ داده، یعنی انتخاب ابوبکر از سوی مردم. اهل سنت نخست با بیعت، حاکم جامعه اسلامی را انتخاب کردند و سپس برای توجیه این پدیده، به سراغ قرآن و سنت رفتند تا برای این عمل خود محملی بیابند. شیعه از همان نخست به این شیوه نادرست اعتراض داشت؛ زیرا بر این باور بود که امامت جایگاه و عهدی خدایی است که هدایت انسان ها را در بر دارد و هدایت هم در بالاترین مرتبه خود وابسته به عصمت و علم لدنی است و امام معصوم را تنها از راه نص الهی می توان شناخت.
دانشمندان شیعه برای اثبات امامت به معنای شیعی آن، به دلیل های عقلی و نقلی گوناگون تمسک کرده اند که به دو نمونه از آنها اشاره می شود.
متکلمان امامیه با استناد به قاعده لطف، تعیین امام را بر خداوند واجب دانسته اند. این استدلال منطقی بدین صورت است: تعیین امام، لطف است و لطف بر خداوند واجب است؛ پس تعیین امام بر خداوند، واجب است. (2)
ص: 266
علامه حلی به گونه دقیق و منطقی، این استدلال را تقریر نموده است: «امامت لطف است و لطف بر خداوند واجب است؛ پس امامت واجب است بر خداوند. اما صغری این است که ما می دانیم مردم هر گاه رئیسی داشته باشند که از هیبت او بترسند و از وی حساب ببرند، ایشان به صلاح نزدیک تر و از فساد دورترند و به عکس، هر گاه فاقد چنین رئیسی باشند، از صلاح دورتر وبه فساد نزدیک ترند.» (1) پیشتر درباره معنای لطف سخن گفتیم و اشاره کردیم که لطف، از صفات فعلی خداوند است؛ یعنی از افعالی است که به بندگان مکلف مربوط می شود.
برای لطف، شروطی یاد شده که به دو مورد اشاره می شود. یکی این که در توانایی مكلف بر انجام تکلیف نقش نداشته باشد؛ زیرا لطف فرع بر تکلیف است و قدرت از شرایط تکلیف است. پس تا قدرت نباشد، تکلیفی در کار نیست و تا تکلیف نباشد، لطف معنا ندارد. شرط دوم این است که لطف به گونه ای نباشد که بنده مكلف را به اجبار بکشاند؛ بلکه تنها به اندازه ای باشد که زمینه را برای طاعت خدا با حفظ اختیار فراهم آورد.
اینک مقدمات استدلال علامه حلی را تبیین می نماییم:
صغری: امامت، لطف است.
لطف بودن امام صاحب قدرت و هیبت، به این دلیل است که با وجود چنین شخصی که مردم را از نزاع و هرج و مرج باز دارد، با مجرمان برخورد قاطع کند، زمینه های معصیت را تا حد امکان از میان ببرد، شرایط بندگی را در جامعه فراهم آورد و مردم را به صلاح و عدالت و انصاف دعوت نماید، مردم به خداوند نزدیک تر می شوند. سید مرتضی می گوید: «هر عاقلی که عادت مردم را بشناسد و با مردم نشست و برخاست داشته باشد، ضرورتا می داند که هر گاه در میان آنان رهبری با تدبیر و قدرتمند وجود داشته باشد، ظلم و تباهی از میان می رود و یا
ص: 267
حداقل مردم به رعایت عدل و انصاف نزدیک تر خواهند بود و هر گاه چنین رهبری وجود نداشته باشد، به عكس خواهد شد.» (1)
کبری: لطف، بر خداوند واجب است.
وجوب لطف بر خداوند، بر پایه «حکمت الهی» است. هدف از آفرینش انسان، رسیدن به خوشبختی دنیایی و اخروی و نزدیکی به حق است. این مهم برای انسان ها جز از راه عبودیت و بندگی به دست نمی آید. اگر فعلی وجود داشته باشد که در عین نرسیدن به حد اجبار بتواند مردم را در مسیر طاعت خدا یاری کند و از مخالفت با دین الهی باز دارد و خداوند از انجام آن امتناع ورزد، بر خلاف حکمت خود عمل کرده و نقض غرض نموده است؛ زیرا غرض اصلی از آفرینش انسان، نزدیکی به خداوند در سایه انجام دستورهای اوست. محقق طوسی نوشته است: «امام لطف است پس انتصاب آن بر خداوند عقلا واجب است تا اینکه غرض حاصل شود». (2)
نتیجه: تعيين امام بر خداوند واجب است.
ابن میثم بحرانی (3) می نویسد: «نصب امام لطف از سوی خداوند است که در
اداء واجبات شرعیه و تکالیف بندگان مقرب است. هر لطفی که این چنین باشد عقلا بر خداوند واجب است و این مطابق حکمت خداوند است برای که تکالیف به سبب این لطف انجام می شود. بنابراین نصب امام بر خداوند واجب است در هر زمانی که انجام تکالیف بدان مرتبط است». (4)
ص: 268
دلیل نقلی: آیه اکمال دین و ناامیدی کافران
قرآن می فرماید: «اليَومَ یَیِسَ الَّذينَ كَفَروُا مِن دینِکُم فَلا تَخشَوهِم وَاخشَونِ اليَّوم أكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ أتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی وَرَضيتُ لَكُم الإِسلامَ دينا؛ (1) امروز کافران از دین شما مأیوس شدند. بنا بر این، از آن ها نترسید و از من بترسید! امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین شما پذیرفتم.» «اليوم» چه روزی است که در آن، کافران از دین مسلمانان نومید می شوند ودین اسلام اكمال یافته و به تمامیت خود رسیده، به گونه ای که خداوند از آن راضی گشته است؟ در پاسخ به این پرسش، چند احتمال مطرح شده است: ظهور اسلام (بعثت)، فتح مکه، نزول آیات برائت، عرفه، غدیر خم شیعه باور دارد که آن روز بزرگ و تعیین کننده، جز غدیر خم نبوده است.
دلیل این مدعا آن است که کافران از همان نخست با شیوه های گوناگون با پیامبر ( صلی الله علیه و اله) یا به مبارزه پرداختند و از هیچ حیله و ترفندی فروگذار نکردند؛ اما نتوانستند به هدف خود دست یابند. تنها امیدشان این بود که پیامبر ( صلی الله علیه و اله) و فرد شایسته ای را که از هر نظر مانند خود او باشد، به عنوان جانشین خود معرفی نکند و پس از وی کسی بر مسند قدرت بنشیند که دین الهی را از مسیر اصلی خود دور نماید. افزون بر این، پیامبر پسری نداشت تا بنا بر رسوم جاهلیت، به جای وی حکومت را به دست گیرد. این مهم ترین نقطه امید دشمنان اسلام بود تا به اهداف خود دست یابند. شهید مطهری می نویسد: «کفار به این دلیل مأيوس شدند که همواره می گفتند تا این (پیغمبر) هست نمی شود کاری کرد، وقتی بمیرد دیگر تمام می شود. این، آخرین نقطه امید مخالفین پیغمبر بود.» (2)
هیچ رخدادی به اندازه اتفاق روز غدیر خم و انتخاب شدن علی بن ابی طالب (علیه السلام) برای کافران و مشركان يأس آور نبود؛ زیرا او بزرگترین صحابی پیامبر ( صلی الله علیه و اله) و تربیت یافتہ خاص او بود که از جهت نزدیکی و شباهت به وی، به منزله جان و نفس او شمرده می شد. ملا عبدالرزاق لاهیجی می نویسد: «قوله تعالی
ص: 269
اليَّوم
أكمَلتُ لَكُم دينَكُم أدّل دلیلی است بر این که تعیین امام کرده؛ چه آشکار است که وجود امام از مقومات دین قویم و از اعظم مكملات شرع مستقیم است و حق سبحانه خبر داده به اکمال دین. پس نتواند بود که تعیین امام نکرده باشد.» (1)
از نظر تفکر شیعی، بر خلاف آن چه اهل سنت بدان معتقدند، مسؤولیتهای امام، منحصر در امر حکومت و رهبری دنیایی نیست؛ بلکه امام نیز همچون نبی یا کارکردهای فراوان دارد که پیشوایی سیاسی، تنها یکی از آن ها و نازل ترین شان به شمار می آید. امامت دست کم دارای چهار بعد گوناگون عرفانی، علمی، تربیتی و سیاسی است.
اولین و مهم ترین مرتبه امامت، مقامی است فراتر از نبوت که لازمه آن، هدایت بندگان خدا به «امر الهی» است. این مقام شامخ به تصریح قرآن، به «جعل الهی» (2) صورت می گیرد و نه به «انتخاب مردمی». از دیدگاه قرآن، تنها کسی به این جایگاه دست می یابد که از بالاترین مرتبه «صبر» و «یقین» (3) برخودار شود.
یقین برای افرادی حاصل می شود که خداوند، ملکوت زمین و آسمان ها را به ایشان نشان داده باشد. (4) آیه ناظر به این مرتبه بلند، همان است که پیشتر درباره آن سخن گفته شد: «و إذ ابتلى إبراهيم ربه بكلمات فأتمم قال إنی جاعلک للاس إمامة قال و مین ریتی قال لا ينال عهدى الظالمي؛ (5) (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایشها
ص: 270
بر آمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».
مقصود از «امر» هم که هدایت خاص امام به آن تعلق گرفته، با توجه به آیه إنَّما أمرُه إذا أرادَ شَيئاً أن يَقولَ لَه كُن فَيَكُون؛ (1) فرمان او چنین است که هر گاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می گوید: «موجود باش!»، آن نیز بی درنگ موجود می شود». و نیز آیه «وَ مَا أمرُنا إلَّا واحِدَةَ كَلَمحٍ بِالبَصَر؛ (2) و فرمان ما یک امر بیش نیست، همچون یک چشم بر هم زدن». باطن و ملکوت عالم است که از هر نقص و تغییر و تبدیلی، مبرا و مقدس است. علامه طباطبایی می نویسد: «امر الهی که آیه اول آن را ملکوت نیز خوانده، وجه دیگری از خلقت است که امامان با آن امر با خدای سبحان مواجه میشوند، خلقتی است طاهر و مطهر از قیود زمان و مکان، و خالی از تغییر و تبدیل و امر همان چیزیست که مراد بكلمه (کن) آنست و آن غیر از وجود عینی اشیاء چیز دیگری نیست، و امر در مقابل خلق یکی از دو وجه هر چیز است، خلق آن وجه هر چیز است که محکوم به تغیر و تدریج و انطباق بر قوانین حرکت و زمان است. (3)
امام به سبب آگاهی از «علم الكتاب»، افزون بر احاطه علمی به حقایق هستی، از قدرت دخل و تصرف در جهان و انجام امور فراعادی نیز برخوردار است. به تصریح قرآن کریم، آصف بن بر خیا با علم اندکی که از «کتاب» داشت، توانست تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم بر هم زدن جابه جا کند و نزد حضرت سلیمان (علیه السلام) بیاورد: «قالَ الَّذي عِندَه عِلمُ مِنَ الكِتابِ أنَا آتیکَ به قَبلَ أن يَرتّدَّ إلَيکَ طَرفُک؛ (4) (اما) کسی که دانشی از کتاب (آسمانی) داشت گفت: «پیش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد. این در حالی است که امام، واجد همه علم
ص: 271
کتاب است، نه «جزئی» از آن: «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَستَ مُرسَلًا قفل كَفىِ بِالله شُهيداً بَینی وَ بَینَکُم وَ مَن عِندَه عِلمُ الكِتاب؛ (1) آنها که کافر شدند می گویند: «تو پیامبر نیستی!» بگو: «کافی است که خداوند، و کسی که علم کتاب (و آگاهی بر قرآن) نزد اوست، میان من و شما گواه باشند». از این آیات به دست می آید که «علم به کتاب»، علت و ریشه قدرت تصرف در آفریده های عالم است. بر این اساس، هنگامی که کسی با علم جزئی به کتاب» به اذن خدا دست تصرف در آفریده ها می گشاید، روشن است که صاحب «همه علم کتاب»، از قدرتی بزرگ در انجام امور فراعادی و فوق بشری برخوردار است که حقیقت و گستره آن در عقول انسان های معمولی نمی گنجد؛
پیشوایان معصوم به صراحت، خود را دانای «علم الكتاب معرفی نموده اند: عَن أبِي عَبداللهِ (علیه السلام) قالَ: قالَ الَّذي عِنده عِلمُ مِن الكِتابِ أنَا آتِيكَ بِه قَبل أن يَرتَّدَ إلَيکَ طَرفُكَ. قالَ: فَفَّرَج أبُو عَبدِاللهِ (علیه السلام) بَينَ أصَابِعِهِ، فَوَضَعَها فِي صَدرِه، ثُّمَ قَالَ: وَ عِندَنَا وَ اللهِ عِلمُ الكِتابِ کُلِّهِ؛ (2) گفت آن کسی که در نزد او دانش کمی از کتاب بود (و آن آصف بن برخیا است وزیر سلیمان و خواهرزاده و ولی عهد و خلیفه او که کتب الهی را خوانده بود، و بعضی از اسم اعظم را می دانست که گفت: من می آورم تخت بلقیس را در نزد تو، پیش از آن که چشم تو به سوی تو باز گردد». راوی می گوید که: حضرت صادق عليه السلام انگشتان خویش را گشود و در میانه آنها فرجه قرار داد، بعد از آن، آنها را بر سینه خود گذاشت و فرمود: «به خدا سوگند، که در نزد ما است علم همه کتاب». (3)شهید مطهری درباره این مرتبه امامت می گوید: «از نظر شیعه، در هر زمان یک انسان کامل که نفوذ غیبی دارد بر جهان و انسان و ناظر بر ارواح و نفوس و قلوب است و دارای نوعی تسلط تکوینی بر جهان و انسان است، همواره وجود دارد و به این اعتبار، نام او حجت است.» (4)
ص: 272
دومین شأن امام از دیدگاه شیعه، «مرجعیت دینی» پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله) نیا و تبین و تفسير صحيح وحی الهی، بیان بطون و تأویلات قرآن، ارجاع دادن متشابهات به محکمات، جلوگیری از بدفهمی از کتاب خدا و پیشگیری از گمراهی مردم است. دانشمندان شیعه بر این باورند که پیامبر (صلی الله علیه و اله) ایران در دوران پربرکت نبوت خود که 23 سال به طول انجامید، در هر فرصتی و تا آن جا که در توان داشت، به بیان آموزه های دین پرداخت. سه سال اول پیامبری و دعوت ایشان در مکه، باید در خفا و محدود صورت می گرفت. ده سال پس از آن نیز با فشارها و دشواری های فراوان همراه بود. پس از تشکیل حکومت در مدینه نیز فعالیت های گوناگون اجتماعی، سیاسی و نظامی، مانع شد که معارف دینی را با همه جزئیات و تفاصیل بیان کند. اما امکان نداشت که پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) کا دین الهی را ناقص بیان نماید. «ما وقتی که تاریخ را مطالعه می کنیم، می بینیم در آن 23 سال چنین فرصتی برای پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به دست نیامد. البته پیغمبر از هیچ فرصتی کوتاهی نکرد و خیلی چیزها را تعلیم داد؛ ولی با توجه به تاریخچه مکه و مدینه پیغمبر و گرفتاری ها و مشاغل زیادی که ایشان داشت، مسلم این مدت وافی نبود که همه احکام اسلام را برای همه مردم بیان کند و امکان ندارد که چنین دینی ناقص بیان شده باشد.» (1) بدین روی، ضروری بود تا پیامبر (صلی الله علیه و اله) کسی را به عنوان مفسر واقعی قرآن تربیت کند که بتواند پس از وی مرجعیت دینی را بر عهده گیرد و مسیر دین الهی را از انحراف مصون دارد. قرآن کریم خطوط کلی معارف دین را بیان نموده بود و پیامبر (صلی الله علیه و اله) ما نیز تا جایی که شرایط برای ایشان فراهم بود، به تبیین وحی و آموزه های اسلام پرداخته بود؛ اما رهنمودهای ایشان از نظر کمی در حدی نبود که با تکیه بر آن ها همه قرآن و آیات متشابه آن را به گونه صحيح تفسیر کرد و نیازهای گوناگون جامعه اسلامی را برآورده نمود. از این گذشته، برخی از سخنان خود پیامبر (صلی الله علیه و اله) او نیز به تبیین نیاز داشت.
ص: 273
با گذشت زمان و فتوحات نومسلمانان و پیدایش مسائل نوظهور و نیازهای جدید، رجوع به قرآن و استنباط پاسخهای صحیح در زمینه های گوناگون اعتقادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، ضرورت بیشتری یافت. در این حال، نیاز کسی که بتواند در غیاب پیامبر (صلی الله علیه و اله) یا تمام مسؤولیت های وی از جمله تعلیم و تبیین تعالیم دینی به گونه خطاناپذیر را عهده دار شود، کاملا احساس می شد. پیامبر (صلی الله علیه و اله)به عنوان رهبری حکیم و دوراندیش، از مدت ها قبل برای برآورده ساختن این نیاز بنیادین جامعه اسلامی تدبیری مناسب اندیشیده و شخصی را برای انجام این وظیفه خطیر، تربیت نموده بود و او کسی جز علی بن ابی طالب (علیه السلام) نبود. بنابراین، [علمای شیعه می گویند که ما و شما هر دو اعتراف داریم که پیغمبر اکرم در آن 23 سال نتوانست تمام احکام اسلام را و لو به صورت کلی برای مردم بیان کند. شما می گویید رسول اکرم همین طور رها کرد و رفت. مامی گوییم این طور نبوده؛ بلکه به همان دلیل که پیغمبر (صلی الله علیه و اله) مبعوث شد، از سوی پیغمبر افرادی معین شدند که جنبه قدسی داشتند و پیغمبر اکرم تمام حقایق اسلام را برای نخستین آنها یعنی علی (علیه السلام)بیان کرد و آنان آماده بودند که به تمام سؤالات پاسخ بدهند. علی (علیه السلام) همواره می گفت هر چه از اسلام می خواهید بپرسید تا من به شما بگویم.» (1)
پیامبر (صلی الله علیه و اله) همه «وحی قرآنی» را بیان نموده بود. از این جهت، کمبودی در ارائه قرآن وجود نداشت؛ اما به دلیل عدم مقتضی و شرایط نامناسب، وی تنها برخی از «وحی تبیینی» (2) را برای مردم بازگو کرده و همه آن را از طریق علم خاص در اختیار امام على (علیه السلام) گذاشته بود تا در زمان و شرایط مناسب، به عنوان امام مسلمانان و جانشین پیامبر (صلی الله علیه و اله) در تبیین کتاب الهی، آن را برای مردم بیان
ص: 274
نماید. (1) بدین سان، اسلام به گونه کامل معرفی شده بود؛ یعنی نه «وحی قرآنی» ناقص بیان شده بود و نه «وحی تبیینی». اما معرفی جانشین پیغمبر خدا (صلی الله علیه و اله)در تبیین وحی الهی باقی مانده بود و اهمال در این کار، به منزله هدر دادن تمام زحمات پیامبر (صلی الله علیه و اله) بود. از این روی، این کار از سوی خود پیامبر (صلی الله علیه و اله) یا به شکل رسمی در روز غدیر خم صورت گرفت. اما برخی پس از مدتی آن را انکار کردند.
پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) که همه آن چه را از معارف الهی و قرآنی یا همان «وحی تبیینی» می دانست، به امام على (علیه السلام) انتقال داد تا پس از وی، مردم بتوانند کتاب خدا را به درستی بفهمند و بدان عمل کنند: «عَّلَمَ رَسُولُ الله عَلِياً (علیه السلام) ألفَ بابٌ يُفتَحُ مِن كُلِّ بابٍ ألفُ بابٍ؛ (2) رسول خدا (صلی الله علیه و اله) با امام على (علیه السلام) را تعلیم داد و هزار باب حکمت را بر وی گشود که از هر باب آن هزار باب حکمت دیگر نیز گشوده شد». در روایتی مشابه آمده است: «رسول الله يقول أنا مدينة العلم و على بابها من أراد مدينة العلم ليا تها من بابها؛ (3) رسول خدا (صلی الله علیه و اله) فرمودند: من شهر علم هستم و علی (علیه السلام) درب ورود آن است، پس اگر کسی اراده ورود به این شهر علم را دارد باید از درب آن وارد شود).
قرآن کریم، پیامبر (صلی الله علیه و اله) نه را اسوه و الگوی رفتاری مردم معرفی نموده است: «لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر وذكر الله كثيراً (4)
مسلما برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند. هنگامی که این یکی از مراتب و مسؤولیت های پیامبر در جامعه باشد، امام هم باید الگوی مردم در رفتار و کردار باشد. جامعه اسلامی پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله)یه به کسی نیاز دارد که تجسم عینی انسان کامل از دیدگاه اسلام باشد. در قرآن کریم، ویژگی های
ص: 275
گوناگون برای انسان های بزرگ و صالح تاریخ مانند پیامبران، اولیاء، صدیقین، شهدا، اولوالألباب، عباد الرحمن، متقین، مقربین، مهتدين، و خاشعین آمده است. شنیدن» حالات و رفتار ایشان، در جای خود مفید و تأثیر گذار است؛ اما این اثر
هنگامی کامل می شود که مردم افزون بر شنیدن و تصور ذهنی، بتوانند نمونه های رفتاری و مصداق های عینی این صفات والا را از نزدیک ببینند و لمس کنند. برای مثال، این که انسان بداند پیامبر یا امام هنگام رسیدن وقت نماز حالشان تغییر می کرده و چهره مبارکشان برافروخته می شده و لرزه بر اندامشان می افتاده، بسیار تفاوت دارد با این که با چشم خود این حالات عرفانی را در ایشان ببیند. آن چه در تربیت و سازندگی رفتاری انسان نقش بنیادین ایفا می کند، دیدن رفتار انسان کامل و ارتباط مستقیم با اوست، نه فقط شنیدن و تصور ویژگیهای ایشان. از همین روست که خداوند، پیامبران خود را از جنس بشر قرار داد و نه از گونه فرشتگان: «وَ لَو جَعَلناه مَلَكاً لَجَعَلناه رجلاً (1) ؛ و اگر او را فرشته ای قرار می دادیم، حتما وی را بصورت انسانی در می آوردیم».
شیخ مفید یکی از کارکردهای امام را تأدیب و تربیت مردم معرفی می کند: «إن الأئمة القائمين مقام الأنبياء في تنفيذ الأحكام و ارائة الحدود و حفظ الشرائع و تأدیب الأنام معصومون كعصمة الأنبياء: (2) همانا ائمه (علیهم السلام) پس از پیامبر در بیان احکام و روشن کردن حدود الهی و حفظ شریعت اسلام و تربیت مردم جانشین ایشان بوده و در درجه عصمت قرار دارند و همچون انبیاء معصوم می باشند).
امام على (علیه السلام) در یکی از نامه های خود به عثمان بن حنيف، والی بصره، چنین نگاشته است: «إنَّ إمَامَکُم قَدِ اكتَفى مِن دُنياه بِطِمرَيه وَ مِن طُعمه بِقُرصَيه ألَا وَ إنَّكُم لَا تَقدِرُونَ عَلَى ذَلكَ وَ لَکِن أعينونی بورع و اجتهاد و عفة وسداد فوالله ما كنزت من دنیا گم ټبرة و لا ادخرت مين غنائمها وقرأ ولا أعددت بالی وبی طمرة و لا زت من أرضها برة و لا أخذت منه إلا كقوت أتان دبره؛ امام شما از دنیا به دو جامه كهنه و دو گرده نان بسنده کرده است و شما توانایی عمل به چنین برنامه ای را ندارید. ولی با
ص: 276
پارسایی و تلاش