سرشناسه : صادقی، محمود، 1360 -
عنوان و نام پديدآور : جستاری در شرک و گفتاری در نقد وهابیت/ دروس هادی نجفی؛ به قلم محمود صادقی.
مشخصات نشر : تهران: چتر دانش، 1401.
مشخصات ظاهری : 352 ص.
شابک : 220000 ریال: 978-600-410-566-8
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه: ص. [345] - 352؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : شرک
Polytheism
الحاد
Atheism
وهابیه -- عقاید
Wahhabiyah -- Doctrines
وهابیه -- دفاعیه ها
Wahhabiyah -- Apologetic works
شناسه افزوده : نجفی، هادی، 1342 -
رده بندی کنگره : BP225/3
رده بندی دیویی : 297/464
شماره کتابشناسی ملی : 8894547
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
جستاری در شرک
و
گفتاری در نقد وهابیت
دروس هادی نجفی
به قلم
محمود صادقی
ص: 3
ص: 4
پیشگفتار 13
فصل اول: شرک... 23
راه رسیدن به توحید، شناخت و نفی شرک می باشد. 25
اهمیت شناخت از شرک در کلام امام صادق (علیه السلام) 25
معنای شرک و انواع آن.. 26
الف) شرک در ذات... 26
ب) شرک در صفات ذاتی.. 27
ج) شرک در صفات فعل.. 27
د) شرک در عبادت... 27
ه) شرک در عمل.. 28
کاربرد واژه شرک در قرآن.. 28
اقسام مشرک از دیدگاه قرآن.. 29
الف) مشرک حقیقی.. 29
ب) مشرک وصفی.. 30
مفاهیم متقارب و نزدیک به شرک... 31
1. کفر. 31
معنای لغوی و اصطلاحی کفر. 31
وجوه کفر از دیدگاه قرآن.. 32
الف) انکار مبدأ و معاد یا انکار ربوبیّت... 32
ب) انکار آگاهانه حق یا انکار با وجود معرفت... 33
ج) کفران و نادیده گرفتن نعمت ها 34
د) ترک و انجام ندادن اوامر الهی.. 34
ه) کفر برائت و برائت از کافران.. 36
ص: 5
2. الحاد. 38
معنای لغوی و اصطلاحی الحاد. 38
اقسام الحاد. 39
3. نفاق.. 39
معنای لغوی و اصطلاحی نفاق.. 39
نفاق از مصادیق بارز شرک است... 39
انواع شرک... 41
الف) شرک در ذات... 41
معنای توحید ذاتی.. 41
معتقد به شرک در ذات، کافر می باشد. 42
ب) شرک در صفات ذاتی.. 42
اعتقاد شیعه درباره صفات ذاتی خداوند. 42
اعتقاد معتزله درباره صفات ذاتی خداوند. 42
اعتقاد اشاعره درباره صفات ذاتی خداوند. 42
شرک در صفات ذاتی، موجب خروج از اسلام نمی شود. 43
ج) شرک در صفات فعلی و اقسام آن.. 43
1. شرک در خالقیت... 43
مصادیق شرک در خالقیت... 43
شبهه: شیطان همان اهریمن در ثنویت است... 45
2. شرک در ربوبیّت... 47
الف) شرک در ربوبیّت تکوینی.. 47
ب) شرک در ربوبیّت تشریعی.. 50
د) شرک در عبادت... 52
اقسام شرک در عبادت... 53
1. شرک جلی.. 53
2. شرک خفی.. 54
ه) شرك در عمل.. 54
علت گرفتار شدن در شرک عملی.. 55
نمونه هایی از شرک در عمل.. 55
مرز توحید و شرک... 61
ص: 6
تقسیم توحید و شرک به نظری و عملی.. 61
آیه استرجاع مرز بین توحید و شرک... 67
اثبات توحید نظری با توجه به آیه استرجاع. 67
اثبات توحید عملی با توجه به آیه استرجاع. 68
شرک از دیدگاه قرآن.. 70
آیا مراجعه به افراد در امور تکوینی، شرک است؟ 70
الف) شرک عرضی.. 71
ب) شرک طولی.. 72
نمونه های قرآنی از کرنش در مقابل غیر خدا 75
فصل دوم: توسل.. 81
توسل، حقیقتی انکار نشدنی.. 83
معنای توسل در لغت و اصطلاح.. 83
توسل از دیدگاه علمای کلام. 84
1. جواز توسل.. 84
2. منع توسل.. 86
3. قول به تفصیل در توسل.. 87
اقسام توسل.. 88
حضرت عیسی (علیه السلام) و شفای بیماران.. 90
پیراهن یوسف (علیه السلام) و شفای چشم پدر 93
استغفار حضرت یعقوب (علیه السلام) برای فرزندانش.... 98
استغفار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای گنهکاران.. 99
ایراد وهابیّت بر آیه شریفه و ردّ آن.. 100
توسل در سیره مسلمین.. 108
روایت اول: توسل و شفای بیماری.. 108
روایت دوم: خشکسالی در زمان عثمان و دستور ایجاد روزنه در سقف حجره ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) 109
روایت سوم: ابوبکر و توسل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) 110
روایت چهارم: خشکسالی در زمان عمر و توسل به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) 110
روایت پنجم: دستورالعمل عثمان بن حنیف برای توسل.. 111
ص: 7
آیا پیامبران در قبرهایشان زنده هستند؟ 113
روایت ششم: توبه حضرت آدم (علیه السلام) و توسل ایشان به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) 114
روایت هفتم: حلیمه سعدیه. 115
آیا توسل به مردگان شرک است؟ 116
روایت اول: ابوعلی خلال و توسل به امام کاظم.. 117
روایت دوم: ابوبکر بن خزیمه و توسل به امام رضا (علیه السلام) 118
روایت سوم: ابن حیان و توسل به امام رضا (علیه السلام) 118
روایت چهارم: توسل مردم در سختی ها به ابوایوب انصاری.. 119
روایت پنجم: توسل امام شافعی به ابوحنیفه. 119
روایت ششم: توسل احمد بن حنبل به امام شافعی.. 119
روایت هفتم: توسل اهل مغرب به مالک بن انس.... 120
روایت هشتم: توسل امام شافعی به ابوحنیفه. 120
روایت نهم: توسل به احمد بن حنبل جهت هدایت... 120
روایت دهم: توسل به امام بخاری و طلب باران.. 121
روایت یازدهم: توسل به عموی پیامبر و طلب باران.. 121
روایت دوازدهم: توسل به ابن فورک و طلب باران.. 122
روایت سیزدهم: توسل به احمد بن علوان در سختی ها 122
روایت چهاردهم: رأس الحسین.. 123
روایت پانزدهم: رأس الحسین.. 124
توسل از دیدگاه شیعه. 125
معنای وسیله در قرآن.. 125
انوار مقدس چهارده معصوم (علیهم السلام) وسیله ای برای تقرب به پروردگار 129
فصل سوم: شفاعت... 133
شفاعت، موهبتی از جانب پروردگار 135
معنای لغوی و اصطلاحی شفاعت... 135
شفاعت در دنیا و آخرت کاربرد دارد. 137
دیدگاه وهابیت درباره شفاعت در دنیا 137
تفاوت شفاعت با اعتقاد مشرکان زمان جاهلیت... 138
تفاوت اول.. 138
ص: 8
تفاوت دوم. 139
تفاوت سوم. 139
تفاوت چهارم. 140
شفاعت از دیدگاه قرآن.. 142
نفی شفاعت در آیات قرآن.. 142
آیه اول.. 142
آیه دوم. 142
آیه سوم. 142
آیه چهارم. 143
آیه پنجم.. 144
اثبات شفاعت در آیات قرآن.. 144
آیه اول.. 144
آیه دوم. 145
آیه سوم. 145
جمع بندی آیات قرآن درباره شفاعت... 146
شفاعت در دنیا 148
ادلّه جواز پذیرش شفاعت در دنیا 149
شفاعت در آیینه روایات... 156
روایت اول: ثواب کسی که برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) درخواست وسیله کند 157
روایت دوم: ثواب کسی که بعد از شنیدن اذان این دعا را بخواند. 157
روایت سوم: شفاعت میت توسط تشییع کنندگان او 157
روایت چهارم: فضیلت پیامبر اکرم. 158
روایت پنجم: اولین شافع در روز قیامت... 158
روایت ششم: شفاعت امت رسول خدا در روز قیامت... 159
روایت هفتم: افرادی که در قیامت مقام شفاعت دارند. 159
روایت هشتم: شرط شفاعت... 160
روایت نهم: شفاعت انتخاب رسول اکرم. 162
روایت دهم: شفاعت مؤمن از اطرافیان خود در روز قیامت... 162
روایت یازدهم: شفاعت از گنهکاران در روز قیامت... 162
روایت دوازدهم: شرط شفاعت... 164
ص: 9
روایت سیزدهم: شفاعت فرشته الهی توسط ادریس پیامبر (علیه السلام) 165
بررسی ادله حرمت شفاعت از دیدگاه وهابیت... 165
دلیل اول - درخواست شفاعت، شرک است. 167
دلیل دوم - طلب شفاعت از اولیاء الله، همانند اعتقاد بت پرستان می باشد. 169
دلیل سوم - درخواست حاجت از غیر خدا، حرام است. 171
دلیل چهارم - شفاعت فقط مخصوص خداست. 174
دلیل پنجم - درخواست شفاعت از میّت، کار لغو و بیهوده ای می باشد. 175
فصل چهارم: زیارت قبور. 183
زیارت قبور از دیدگاه عقل و شرع. 185
معنای زیارت در لغت و اصطلاح.. 186
فواید زیارت قبور 186
زیارت قبور از دیدگاه اسلام. 189
سیره عملی مسلمانان بر زیارت قبور 192
زیارت قبور از دیدگاه قرآن.. 207
ممنوعیت خواندن نماز برای منافق.. 207
ممنوعیت ایستادن نزد قبر منافق.. 210
دلالت سیره عقلاء بر زیارت قبور 211
زیارت قبور از دیدگاه سنت... 212
زیارت قبور برای زنان.. 218
حرمت سفر برای زیارت قبور 223
حرمت روشن نمودن چراغ نزد قبور 231
سیره مسلمین در روشن نمودن چراغ نزد قبور 237
تاریخچه تخریب قبور توسط وهابیت... 238
اولین فتوای تخریب قبور 238
زمان اولین تخریب قبور 239
استفتاء تخریب قبور و معنای آن.. 240
ساختن بناء بر قبور اولیاء 242
استنباط ساختن بناء از آیات قرآن.. 243
آیه اول: تعظیم شعائر الهی.. 243
ص: 10
آیه دوم: موّدت... 246
آیه سوم - اصحاب کهف... 250
آیه چهارم - خانه های منتخب الهی.. 251
بررسی دلایل وهابیت بر حرمت بناء بر قبور 256
الف) اجماع مسلمانان بر حرمت... 256
ب) دلالت روایات بر حرمت بناء بر قبور 258
فصل پنجم: گروه های مشرک از دیدگاه قرآن.. 271
گروه های مشرک از دیدگاه قرآن.. 273
1. دهریه. 273
2. دوگانه پرستان.. 274
3. بت پرستان.. 274
4. اهل کتاب... 279
الف) یهودیان.. 280
دلیل اول: محسوس دانستن خدا 280
دلیل دوم: گوساله پرستی.. 281
دلیل سوم: عزیر، فرزند خدا 282
دلیل چهارم: بدعت های شرک آلود. 285
دلیل پنجم: ترجیح بت پرستان بر مسلمانان.. 285
ب) نصاری.. 287
مسیح، فرزند خداوند. 287
قرآن و حضرت مسیح (علیه السلام) 289
مصادیق غلو در دین.. 291
راز تثلیث در مسیحیت... 296
قرآن و ابطال شرک نصاری.. 299
ریشه های شرک... 305
1. هواپرستی.. 306
2. جهالت و سفاهت... 310
3. حس گرایی.. 312
4. تنوّع موجودات و تشتت حوادث... 315
ص: 11
5. تقلید کورکورانه. 317
6. شخصیت پرستی.. 319
مبارزه قرآن با شخصیت پرستی.. 321
7. تعصّب و لجاجت... 327
عوامل جدال باطل با حق و حقیقت... 332
الف) تعصب و عدم تعقل صحیح.. 332
ب) تعصّب و حمیّت باطل آمیخته با مقدمات وهمی و خیالی.. 333
ج) عدم ادراک و فهم صحیح از مسائل و سطحی نگری.. 333
د) دلایل و براهین سست که ناشی از خودمحوری و خودخواهی آنان می باشد 333
آثار شوم شرک... 334
1. محروم شدن از معارف بلند الهی.. 335
2. تفرقه، عداوت و جنگ.... 338
3. محرومیت از مغفرت الهی.. 341
4. مذمّت و خواری.. 343
5. خلود در آتش جهنم.. 344
فهرست مصادر 345
ص: 12
بسم اللّه الرحمن الرحیم
(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَینُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیکمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ کثِیرَةٌ کذَلِک کنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیکمْ فَتَبَینُواْ إِنَّ اللّهَ کانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا)(1)
ای اهل ایمان! هنگامی که در راه خدا [برای نبرد با دشمن] سفر می کنید [در مسیر سفر نسبت به شناخت مؤمن از کافر] تحقیق و تفحّص کامل کنید. و به کسی که نزد شما اظهار اسلام می کند، نگویید: مؤمن نیستی. [تا] برای به دست آوردن کالای بی ارزش و ناپایدار زندگی دنیا [او را بکشید، اگر خواهان غنیمت هستید] پس [برای شما] نزد خدا غنایم فراوانی است. شما هم پیش از این ایمانتان ایمانی ظاهری بود؛ خدا بر شما منّت نهاد [تا به ایمان استوار و محکم رسیدید]. پس باید تحقیق و تفحّص کامل کنید [تا به دست شما کاری خلاف اوامر خدا انجام نگیرد] یقیناً خدا همواره به آنچه انجام می دهید، آگاه است.
اسلام در نزد همه ی مسلمین عبارت از شهادتین - یعنی شهادت و اقرار برتوحید و یگانگی خداوند و شهادت و اقرار بر نبوت و رسالت خاتم پیامبران محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله) - است.
هرکس شهادتین را بر زبان جاری کند، جان و عِرض و مال او محترم و حکم به طهارت و جواز ازدواج با او و حلال بودن ذبیحه او و جریان احکام میراث بین او و مسلمین و وجوب تجهیز جنازه ی وی می شود.
ص: 13
تعریف مذکور از اسلام، مورد توافق همه ی فِرَق مسلمین به جز جماعتی از خوارج و نواصب و وهابیان است، ولی متأسفانه از این حکم قطعی عدول کرده، و همواره به تکفیر مسلمانان می پردازند.
روایات متعددی از عامه بر این حکم قطعی بین مسلمین دلالت دارد که برخی از این روایات را در این مقدمه یادآور می شوم تا اساس اندیشه ی وهابیان که تکفیر مسلمین است از میان برود:
1- أخرج البخاري عن أنس (رحمة الله) قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : اُمرت أن اُقاتل الناس حتّى يقولوا: لا إله إلّا اللّه، فإذا قالوها وصلّوا صلاتنا، واستقبلوا قبلتنا، وذبحوا ذبيحتنا، حرمت علينا دماؤهم وأموالهم.(1)
بخاری به اسنادش از انس نقل می کند که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: من مأمور شدم با مردم نبرد کنم تا بگویند: «لا إله إلّا الله»، پس آنگاه که چنین گویند و نمازهای ما را برپای دارند و به طرف قبله ی ما روی آورند، و ذبیحه ی ما را ذبح کنند، خون و اموالشان بر ما حرام می شود.
2- وفي البخاري(2) بالإسناد إلى ابن عمر، وفي مسلم(3) بإسناده إلى أبي بکرة قالا: قال النبيّ (صلی الله علیه و آله) وهو بمنى قد أشار إلى مكّة المعظّمة: أتدرون أيّ بلد هذا؟ قالوا: اللّه ورسوله أعلم، قال: فإنّ هذا بلد حرام، أتدرون أيّ يوم هذا؟ قالوا: اللّهورسوله أعلم، قال: إنّه يوم حرام، أتدرون أيّ شهر هذا؟ قالوا: اللّه ورسوله أعلم، قال: شهر حرام، قال: فإنّ اللّه حرّم عليكم دماءكم و أموالكم وأعراضكم كحرمة يومكم هذا، في شهركم هذا، في بلدكم هذا.
بخاری با سند خودش از ابن عمر و مسلم به اسنادش از ابی بکرة نقل می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حالی که در منا بود به مکه ی معظمه اشاره فرمود و گفت: آیا می دانید این چه سرزمینی است؟ پاسخ گفتند: خدا و رسولش داناتر است.
ص: 14
فرمود: پس به راستی که این سرزمین دارای حرمت است. آیا می دانید امروز چه روزی است؟ پاسخ دادند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: به راستی امروز دارای حرمت است، آیا می دانید این ماه چه ماهی است؟ پاسخ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: ماهی است دارای حرمت، سپس اضافه کرد، به درستی که خدا، جان هایتان و اموالتان و نوامیستان را مانند احترام امروز و این ماهی که در آن قرار داریم و این سرزمینتان را بر شما حرام کرده است.
3- وفي صحيح مسلم قال:إنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: لاُعطينّ هذا الراية رجلاً يحبُّ اللّه ورسولَه - وفي رواية اُخرى هي في الصحاح أيضاً «ويحبّه اللّه ورسوله»(1) - يفتح اللّه على يديه.
قال: قال عمر بن الخطّاب: ما أحببتُ الإمارة إلّا يومئذٍ، فتساورتُ لها رجاء أن اُدعى لها.
قال: فدعا رسول الله (صلی الله علیه و آله) عليّ بن أبي طالب، فأعطاه إيّاها وقال: امش، ولا تلتفت [حتّى يفتح اللّه عليك].
قال: فسار عليّ شيئاً ثمّ وقف ولم يلتفت، فصرخَ: يا رسول اللّه، على ماذا اُقاتل الناس؟ قال: قاتلهم حتّى يشهدوا أن لا إله إلّا اللّه، وأنّ محمّداً رسول اللّه، فإذا فعلواذلك، فقد منعوا منك دماءهم.(2)
مسلم در صحیحش گوید: به راستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: به تحقیق این پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد - و در روایت دیگری که در کتب صحاح آمده است فرمود: «خدا و رسول نیز او را دوست دارند» - خداوند پیروزی را بر دستان او جاری می کند.
عمر بن خطاب گفت: من ریاست و فرماندهی سپاه را دوست نداشتم مگر آن روز. پس در آن روز گردن خود را کشیدم به امید اینکه برای این ریاست بر سپاه خوانده شوم.
ص: 15
روای گوید: پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، علی بن ابی طالب (علیه السلام) را فراخواند و پرچم فرماندهی را به او داد و فرمود: حرکت کن و به جای دیگری نرو تا خدا قلعه های خیبر را به دست تو گشاید.
راوی گوید: علی (علیه السلام) مقداری حرکت کرد سپس ایستاد و بدون اینکه به جهتی توجه کند پس با صدای بلند گفت: ای پیامبر خدا بر چه اساسی با مردم بجنگم؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پاسخ گفت: با آنان نبرد کن تا اقرار کنند به یگانگی خدا و به رسالت محمّد. پس هرگاه این دو اقرار و شهادت را انجام دادند پس به تحقیق از ریختن خون آنان منع می شوی.
4- وفي الصحيحين بالإسناد إلى المقداد بن عمرو أنّه قال: يا رسول اللّه، أرأيت إن لقيتُ رجلاً من الكفّار فاقتتلنا فضرب إحدى يديّ بالسيف فقطعها، ثمّ لاذَ مِنّي بشجرة فقال: أسلمت لله، أ أقتله يا رسول اللّه بعد أن قالها؟ قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : لا تقتله، فإن قتلته فإنّه بمنزلتك قبل أن تقتله. وإنّك بمنزلته قبل أن يقول كلمته التي قال.(1)در صحیح بخاری و مسلم با اسناد این دو به مقداد بن عمرو آمده است که او گفت: ای رسول خدا! چگونه حکم می کنید، اگر من به مردی از کافران برخورد کردم و با هم به نبرد پرداختیم پس یکی از دستان من را با شمشیر قطع کرد سپس از نزد من فرار کرد و بر بالای درختی رفت و گفت: من به خاطر خدا مسلمان شدم، آیا ای رسول خدا بعد از این گفتار می توانم او را به قتل برسانم؟ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) جواب دادند: او را نکش، پس اگر او را کشتی، او قبل از قتل در جایگاه تو قرار می گیرد؛ و تو در جایگاه او قرار می گیری قبل از آنکه مسلمان شود.
مراد از این حدیث آن است که: اگر او را بکشی، تو با کشتن او در زمره ی کافران قرار می گیری و او که مسلمان شده است در جایگاه و منزلت تو قرار
ص: 16
می گیرد قبل از اینکه او را بکشی.
5- وأخرج البخاري في باب بعث عليّ (علیه السلام) وخالد إلى اليمن: أنّ رجلاً قام فقال: يا رسول اللّه، اتّق اللّه، فقال(صلی الله علیه و آله) : ويلك ألستُ أحقّ أهل الأرض أن يتّقي اللّه؟
فقال خالد: يا رسول اللّه ألا أضرب عنقه؟
قال(صلی الله علیه و آله) : لا، لعلّه أن يكون يصلّي.(1)
بخاری در باب فرستادن علی (علیه السلام) و خالد به یمن گوید: مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا! از خدا بترس. رسول در پاسخ او گفت: وای بر تو آیا من سزاوارترین اهل زمین نیستم که تقوای الهی را مراعات کنم؟
خالد گفت: ای رسول خدا! آیا اجازه می فرمایید گردن او را بزنم؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: نه، شاید او از نمازگزاران باشد. (یعنی مسلمان باشد).6- وأخرج البخاري ومسلم في صحيحيهما عن اُسامة بن زيد، قال: بعثنا رسول الله (صلی الله علیه و آله) إلى الحُرَقَة، فصبَّحْنا القوم فهزمناهم، ولحقتُ أنا ورجل من الأنصار رجلاً منهم، فلمّا غشِيناه، قال: لا إله إلّا اللّه، فكفّ الأنصاري عنه، فطعنتُه برمحي حتّى قتلتُه، فلمّا قدمنا، بلغ النبيّ (صلی الله علیه و آله) ذلك، فقال: يا اُسامة، أقتلته بعد ما قال: لا إله إلّا اللّه؟ قلت: كان مُتعوِّذاً. قال: فما زال يكرّرها حتّى تمنّيت أنّي لم أكن أسلمتُ قبل ذلك اليوم.(2)
بخاری و مسلم در دو کتابشان از اسامة بن زید نقل می کنند که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ما را در نبردی به سرزمین حُرقه فرستاد، صبحگاهان با کافران نبرد کردیم و آنان را شکست دادیم. من و مردی از انصار به مردی از کافران رسیدیم پس آن هنگام که او را به زمین زدیم گفت: لا إله إلّا اللّه. انصاری از او دست کشید ولی من با نیزه ام به او زدم و او را کشتم، آن هنگام که به مدینه بازگشتیم گزارش کار من به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) رسید، پس به من گفت: ای اسامه! آیا بعد از
ص: 17
اینکه گفت لا إله إلّا اللّه او را کشتی؟! پاسخ گفتم: او می خواست خود را از کشته شدن نجات دهد و مکرر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این سؤال را تکرار کرد تا اینکه من آرزو کردم قبل از آن روز (روز قتل) مسلمان نشده بودم.
ظاهر روایت مذکور آن است که: اسامه آرزو کرده است که ای کاش در آن روز مسلمان نبوده و به این قتل اقدام نکرده بود، چرا که این قتل باعث حبط اعمال صالحه ی او می شود و همچنین اسامه از این خوف دارد که این عمل او مورد مغفرت الهی واقع نشود، لذا آرزو می کرده که بعد از آن روز مسلمان تا این عملش داخل شود در کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) گرددکه فرمود: الإسلام يجبُّ ما قبله.(1) یعنی اسلام گناهان قبلش را از بین می برد.
7- بعث رسول الله (صلی الله علیه و آله) سرية عليها أسامة بن زيد إلى بني ضمرة. فلقوا رجلاً منهم يدعى مرداس بن نهيك معه غنم له، وجمل أحمر، فلما رآهم آوى إلى كهف حبل واتبعه أسامة، فلما بلغ مرداس الكهف، وضع فيه غنمه ثمّ أقبل إليهم فقال: السلام عليكم، أشهد أن لا إله إلّا اللّه وأن محمّداً رسول اللّه، فشدَّ عليه أسامة فقتله من أجل جمله وغنمه... فلما أكثروا عليه رفع (صلی الله علیه و آله) رأسه إلى أسامة فقال: كيف أنت ولا اله إلّا اللّه...؟ فقال: يا رسول اللّه إنّما قالها متعوّذاً تعوّذ بها. فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : هلاً شققت عن قلبه فنظرت؟ فأنزل اللّه خبر هذا؛ وأخبر إنّما قتله من أجل جمله وغنمه.(2)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سپاهی را به فرماندهی اسامة بن زید به سمت قبیله بنی ضمره فرستاد. پس با مردی از این قبیله که مرداس بن نهیک نامیده می شد و به همراه او گله گوسفندی و شتری قرمز موی بود برخورد کردند، وقتی مرد ایشان را دید به غار حبل پناه گرفت. اسامه به دنبال او رفت هنگامی که مرداس به غار رسید و گله گوسفندانش را در آن قرار داد، به نزد سپاه اسلام آمد و به آنان گفت: درود بر شما، من شهادت می دهم به اینکه خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد و
ص: 18
محمّد رسول و فرستاده ی خدا است، پس اسامه به او حمله ور شد و او را کشت، تا شتر و گله گوسفندانش را تصرف کند... وقتی این عمل برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مدینه نقل شد، سرش را بالا آورد و به اسامه فرمود: چگونه تو او را به قتل رساندی در حالی که می گفت: لا إله إلّا الله؟! اسامه پاسخ گفت: ای پیامبر خدا، او از ترس کشته شدن به توحید شهادت داد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: آیا تو قلب او را شکافتی وآنچه در قلب و نیت او بود، دیدی؟ پس خدا این آیه را نازل کرد «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا»(1)؛ یعنی: و به کسی که نزد شما اظهار اسلام می کند، نگویید: مؤمن نیستی. و خداوند خبر داد که اسامه او را به خاطر گرفتن شتر و گله گوسفندانش به قتل رسانده است.
8- أخرج البخاري في الصحيح عن ابن عبّاس رضي اللّه عنهما أنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال لمعاذ بن جبل حين بعثه إلى اليمن: إنّك ستأتي قوماً أهل كتابٍ، فإذا جئتهم فادعهم إلى أن يشهدوا أن لا إله إلّا اللّه، وأنّ محمّداً رسول اللّه، فإنْ هم أطاعوا لك بذلك، فأخبرهم أنّ اللّه قد فرض عليهم خمس صلوات في كلّ يوم وليلة، فإن هم أطاعوا لك بذلك، فأخبرهم أنّ اللّه قد فرض عليهم صدقة، تؤخذ من أغنيائهم فتردّ على فقرائهم، فإن هم أطاعوا لك بذلك، فإيّاك وكرائم أموالهم،(2) الحديث.
بخاری در کتابش از ابن عباس نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به معاذ بن جبل آن هنگام که او را به سمت یمن روانه کرد فرمود: به راستی تو در نزد گروهی می روی که اهل کتاب هستند، پس آنگاه که پیش تو آمدند آنان را به اینکه گواهی بدهند به «لا إله إلّا الله و أنّ محمّداً رسول الله»؛ یعنی: خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد و محمّد فرستاده ی خدا است، دعوت کن. پس اگر این شهادتین را ادا کردند به آنان خبر ده که پروردگار بر آنان در هر شبانه روز پنج نماز واجب کرده، پس اگر اطاعت نمودند به ایشان خبر ده که پروردگار پرداخت
ص: 19
زکات را در اموال آنان واجب کرده است، از ثروتمندان آنان زکات را دریافت و در بین فقرای آنان توزیع می کنی، پس اگر ایشان تو را اطاعت کردند، از تصرف در اموالشان به شدت بپرهیز.
بنابراین هرگاه به گفتن شهادتین و پذیرش نماز و زکات؛ اموال گویندگان، محترم اعلام شود به طریق اولی جان ها و نوامیس آنان محترم خواهد بود.
9- عن ابن مسعود عن رسول الله (صلی الله علیه و آله) : إذا انتزع أحدکم الرمح إلى رجل فكان سنانه عند ثغرة نحره فقال لا إله إلّا اللّه فليدفع عنه الرمح.(1)
ابن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمودند: هرگاه یکی از شما نیزه ی خود را به طرف مردی بگیرد، پس آنگاه که سر نیزه ی او در کنار گلوی آن مرد قرار گرفت و او لا إله إلّا الله گفت، پس می بایست نیزه ی خود از گلوی او بردارد.
یعنی جان او با گفتن لا إله إلّا الله در امان خواهد بود.
10- عن أبي هريرة عن رسول الله (صلی الله علیه و آله) في حديث متواتر: أمرت أن أقاتل الناس حتّى يشهدوا أن لا إله إلّا اللّه وأني رسول اللّه فإذا قالوها عصموا مني دماءهم وأموالهم إلّا بحقِّها وحسابهم على اللّه.(2)
ابوهریره در حدیثی متواتر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود: امر شدم با مردم نبرد کنم تا به یگانگی خدا و اینکه من فرستاده ی اویم اقرار کنند، پس هرگاه چنین گفتند جان ها و دارایی هایشان از تعرّض من در امان است، مگر تخلفی کرده باشند و من آنان را به حقّ مجازات کنم و البته حسابشان بر عهده ی خداوند سبحان است.
خواننده ی محترم از این ده روایت که نمونه ای برگرفته از روایات متعددی است که در این مورد و معنای پذیرش اسلام وجود دارد به خوبی درمی یابد که
ص: 20
احدی حق ندارد گوینده ی کلمه ی لا إله إلّا الله را کافر بخواند و به جان و ناموس و مال او تعرض پیدا کند، در حالی که متأسفانه اساس اندیشه ی وهابیان بر تکفیر مسلمین بنا نهاده شده و از این روی است که هر جا پای وهابیت باز شده، ارمغانی به جز قتل و جنایت و خونریزی و برادرکشی و تجاوز به اعراض و نوامیس و اموال دیگران به همراه نداشته است.به همین جهت اینجانب در دروس کلام و عقائد در پایان بحث توحید به مناسبت متعرض به بحث شرک شدم و از آنجا به نقد اندیشه ی وهابیت در طی چهل و دو جلسه از تاریخ 29 بهمن 1391 الی 12 آبان 1392 پرداختم.
آنچه در این دفتر در مقابل خواننده ی عزیز قرار دارد تحریر این دروس است که به خامه ی توانای حجةالإسلام آقای شیخ محمود صادقی, به نگارش درآمد و توسط حجةالإسلام آقای شیخ مصطفی اله دادی دستجردی, ویرایش شد، بدین وسیله از هر دو بزرگوار تشکر و قدردانی می کنم و متذکر می شوم که صوت این دروس بر روی سایت اینجانب به آدرس Alnajafi.ir در قسمت دروس کلام و عقائد با عنوان «شرک و نقد وهابیت» بارگذاری شده و خوانندگان محترم در فهم بهتر این دفتر می توانند به آن مراجعه کنند.
امید است مورد رضایت پیامبر خاتم محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت گرامیش (علیهم السلام) قرار گیرد و موجب روشن اندیشی مسلمین گردد، بمحمّد و آله (علیهم السلام).
غره ی جمادی الأخری 1443
14 دی 1400
اصفهان - هادی نجفی
ص: 21
ص: 22
ص: 23
ص: 24
رسیدن به توحید ناب جز با شناخت شرک و کنار گذاشتن همه ی اقسام جلی و خفی آن امکان پذیر نمی باشد؛ چراکه شرک ریشه ی اصلی همه ی انحرافات می باشد و با شناخت آن می توان به خوبی معنای توحید را درک نمود.(1)
خداوند در قرآن کریم می فرماید: (إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیمٌ)(2) بی تردید شرک ستمی بزرگ است و در آیات دیگر نیز تصریح می کند که شرک مورد بخشش الهی واقع نمی شود چنانچه می فرماید: (إِنَّ اللّهَ لاَ یغْفِرُ أَن یشْرَک بِهِ وَیغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَن یشَاء)(3) مسلماً خدا اینکه به او شرک ورزیده شود نمی آمرزد، و غیر آن را برای هر کس که بخواهد می آمرزد.
در روایتی از امام صادق (علیه السلام) آمده است که می فرماید: «انّ بنی أمیّة أطلقوا للناس تعلیم الإیمان، ولم یطلقوا تعلیم الشرک لکی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه»(4)
بنی امیّه مردم را برای شناخت ایمان و مفاهیم مرتبط با آن همانند توحید و امثال آن آزاد می گذاشتند، امّا تعلیم شرک و مفاهیم آن برای مردم آزادنبود تا بدانند شرک چه
ص: 25
معنایی دارد و مشرک کیست و اقسام آن کدام است. دلیل این امر آن است که آنها مردم را به طرف شرک و مصادیق آن دعوت می کردند و مردم متوجه این موضوع نبودند.
به عنوان مثال، یکی از مصادیق شرک ایستادن در مقابل امام عادل و معصوم می باشد که نه تنها شرک است، بلکه کفر بالله محسوب می شود.
از آنجایی که معاویه می خواهد با علی بن ابیطالب (علیه السلام) بجنگد و جنگ با ایشان به معنای کفر و خروج از اسلام است، پس مردم نباید معنای شرک و کفر را متوجه بشوند. زیرا اگر مردم متوجه این حقیقت می شدند، هرگز معاویه را همراهی نمی کردند و با امام معصوم (علیه السلام) وارد جنگ نمی شدند و این فجایع در دنیای اسلام به وجود نمی آمد.
به همین جهت لازم است پیرامون شرک مباحثی ذکر شود تا در دام آن گرفتار نشویم و معنای توحید را بهتر و دقیق تر متوجه گردیم.
شرک در اصطلاح دینی به معنای شریک قرار دادن موجود دیگری با خدای بزرگ در یکی از مقامات و شئون مخصوص به آفریننده عالم است.(1)
شرک دارای انواع و شعبه هایی می باشد که عبارتند از:
شرک ذاتی به این معناست که در عالم امکان، قائل به دو خدا یا بیشتر بشویم. به عنوان مثال بگوییم یک خدای نور و خیر و خوبی داریم و در مقابل آن خدای ظلمت و شرّ و بدی را قرار دهیم و یا می توان قائل به سه خدا شد که مسیحیان آن را ترویج می نمایند و از آنها به: اب، ابن و روح القدس تعبیر می کند.
ص: 26
در بین مذاهب متعدد کلامی، در صفات ذاتی خداوند اختلاف نظر وجود دارد. اشاعره معتقدند که صفات باری تعالی در کنار ذات او، قدیم می باشند و صفات ذاتی غیر از ذات و زائد بر آن می باشد. بر طبق این نظریه ایشان قائل به قدمای هشتگانه می باشند که با ضمیمه ذات باری تعالی، معتقد به نُه قدیم می شوند. معتزله، قائل به تعطیل و نفی صفات ذاتی هستند و بزرگان و علمای کلام از امامیه معتقد به عینیت صفات ذاتی با ذات می باشند.
ابتلای به شرک، غالباً در صفات فعلی خدای سبحان صورت می گیرد؛ صفاتی مثل خالقیت، رزاقیت و ربوبیّت به گونه ای که اگر شخصی این صفات را به غیر خدا نسبت بدهد، مشرک در صفات فعل خدا می باشد.
شرک در عبادت آن است که خداوند را در ذات و در صفات و افعال یگانه می داند، امّا در مقام عبادت، اشیاء و یا اشخاص و به طور کلّی غیر خدا را نیز شریک کند؛ چنانچه قرآن به صراحت به آن اشاره می کند و می فرماید: (وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ)(1) و اگر از آنها سؤال کنی: آسمان ها و زمین را چه کسی خلق کرده است؟ قطعاً می گویند: خدا.
بنابر آیه مذکور پس اعراب جاهلی اقرار به وجود خالق و آفریدگار برای عالم هستی داشتند مگر اینکه در مقام پرستش، بت ها را نیز به عنوان نمایندگان الهی که دارای مقام قربی به درگاه الهی(2)
و شفیع نزد پروردگارند محسوب می نمودند.(3)
ص: 27
از مصادیق بارز آن ریا می باشد که نوعی شرک عملی است و در روایات معصومان (علیهم السلام) ، شرک اصغر نامیده شده است.(1)
در قرآن واژه شرک در مقابل واژه ایمان قرار گرفته است، و به طور مطلق بر بت پرستی حمل نمی شود، تا بتوان گفت در هر آیه ای واژه شرک بیان گردید، منظور بت پرستان هستند. زیرا در قرآن کریم افزون بر اطلاق شرک بر ملحد و بت پرست، این واژه بر اهل کتاب و برخی از مؤمنان نیز اطلاق شده است.
قرآن در مورد اهل کتاب - یهود و نصاری - تعبیر به مشرک می کند و می فرماید: (وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَت النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِک قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یؤْفَکونَ * اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یشْرِکونَ).(2)
و یهود گفتند: عزیر پسر خداست و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداست. آن سخنی است که آنها بر زبانشان می آورند، شبیه سخنان کافران پیش از آنها است. خدا آنها را بکشد، چگونه از راه حق برمی گردند. آنها علماء و راهب های خود و مسیح پسر مریم را، غیر از خدا، اربابانی قرار می دهند، در حالیکه دستور نداشتند جز خدای یکتا را که معبودی جز او نیست بپرستند. پاک و منزّه است خدا از آنچه آنها شریک او قرار می دهند.
ص: 28
قرآن کریم حتی پا را فراتر نهاده و برخی از مؤمنان را مشرک معرفی می نماید: (وَمَا یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُشْرِکونَ)(1) و بیشتر اینان به خدا ایمان نمی آورند جز این که مشرک می باشند.
ادات نفی و اثبات موجود در آیه دلالت بر حصر می کند و می گوید: اکثر مؤمنان به خدا مشرک هستند و گرفتار شرک می باشند هر چند خودشان متوجه نیستند و خود را موحّد می دانند.
به طور کلی قرآن، افراد مشرک را به دو گروه تقسیم می نماید:
آنان افرادی هستند که حقیقتاً شرک می ورزند و احکام فقهی از قبیل طهارت و نجاست، جواز و عدم جواز ازدواج، أکل ذبیحه و ارث بر آنها مترتب می شود.
کافران و بت پرستان در جاهلیت قبل از ظهور اسلام، جزء این گروه می باشند و در آیات فراوانی از آنها به عنوان مشرک یاد کرده است.
خداوند متعال در ابتدای سوره توبه می فرماید: (أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ وَرَسُولُهُ)(2) قطعاً خدا و پیامبر او از مشرکین بیزار می باشند.
خداوند متعال این گروه مشرک را نجس معرفی می نماید و می فرماید: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِکونَ نَجَسٌ فَلاَ یقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا).(3)
و حتی دستور قتل ایشان را صادر می نماید: (فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکینَ حَیثُوَجَدتُّمُوهُمْ)(4) مشرکان را هر کجا یافتید، بکشید.
ص: 29
اگر به شأن نزول سوره برائت (توبه) رجوع شود، این آیات خطاب به مشرکین و بت پرستان مکه نازل گردیده است که تبلیغ و بیان آن بر عهده ی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه الصلاة والسلام) بوده است که از جانب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مأمور شدند به مشرکین قریش و بت پرستان مکه برائت و بیزاری خدا از ایشان را اعلام کند و آیات نازله را برایشان تلاوت نماید.(1)
گروهی از مشرکین که اعمال و عقاید شرک آلودی دارند امّا احکام فقهی خاص بر آنها حمل نمی شود؛ مانند فرد ضعیف الایمانی که شهادتین را می گوید و مسلمان است امّا در عین حال عقاید و اعمال شرک آلودی دارد و موصوف به شرک می باشد.
در دنیای امروز، در کشورهای جنوب شرقی آسیا مشاهده می شود که هنوز بت پرستی رواج دارد و حتی به عنوان دین غالب در یک کشور معرفی می گردد و میلیون ها نفر ازآن تبعیت می نمایند که جای بسی تأسف است.
در این میان اهل کتاب باقی می ماند که خداوند در آیات 30 و 31 سوره توبه آنها را مشرک معرفی نموده است.
در ابتدای سوره ی بیّنه خداوند متعال می فرماید: (لَمْ یکنِ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ وَالْمُشْرِکینَ مُنفَکینَ حَتَّی تَأْتِیهُمُ الْبَینَةُ)(2) کفّار از اهل کتاب و مشرکین از دین خود منفک نمی شوند تا دلیل روشنی برای آنها بیاید.
طبق این آیات ممکن است اهل کتاب را مشرک اسمی و حقیقی نامید، مگراینکه اهل کتاب احکام خاص خودشان را دارا می باشند و در باب طهارت و نجاست و ازدواج احکام خاصی برای آنها وجود دارد البته از ذبیحه ایشان
ص: 30
نمی توان استفاده نمود و در باب توارث نیز اهل کتاب از مسلمان ارثی نمی برد.(1)
مفاهیم و مصطلحاتی در قرآن وجود دارد که متقارب و نزدیک به شرک است و در مواردی نیز ملحق به شرک می گردد، هر چند غیر از شرک اصطلاحی می باشند. شناسایی این مفاهیم برای درک بهتر مفهوم شرک صورت می گیرد.
این مفاهیم عبارتند از:
1- کفر
2- الحاد
3- نفاق
کفر در لغت به معنای پوشاندن و پنهان کردن می باشد. در لغت عرب به هر کس که چیزی را بپوشاند و پنهان نماید، کافر می گویند. زارع و کشاورز را کافر می نامند، چراکه بذر و دانه را در زمین پنهان می کند. همچنین شب را به جهت اینکه در آن اشیاء دیده نمی شود و پنهان می گردد، کافر می گویند. انسان ناسپاسرا کافر می نامند، زیرا نعمت های الهی را نادیده گرفته و پنهان می کند و
ص: 31
می پوشاند.
اما در اصطلاح، به کسی که منکر مبدأ و یا معاد و یا هر دوی آنها بشود، کافر گفته می شود. و نیز اگر کسی نبوّت پیامبر خاتم محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) را انکار نماید، کافر نامیده می شود.(1)
امام صادق (علیه السلام) وجوه کفر در قرآن را بیان نموده است.(2) ابی عمرو الزبیری(3)
می گوید به امام صادق (علیه السلام) گفتم: مرا از وجوه کفر در کتاب خداوند عزّوجل آگاه ساز.
ایشان فرمودند: «الکفر فی کتاب الله علی خمسة اوجه: فمنها کفر الجحود و الجحود علی وجهین. والکفر بترک ما امرالله. وکفر البراءة وکفر النعم» کفر در کتاب خدا بر پنج قسم می باشد: کفر انکاری که خود بر دو قسم می باشد. و کفر به وسیله ترک آنچه خداوند امر کرده است. و کفر برائت و کفر نعمت ها.
امام (علیه السلام) در ادامه به بیان و تشریح اقسام کفر می پردازد.
این قول کسانی است که می گویند: پروردگاری وجود ندارد و بهشت و جهنمی در کار نیست. این کلام دو گروه از زنادقه می باشد که به آنها دهری مذهب می گویند. ایشان معتقدند: (وَمَا یهْلِکنَا إِلَّا الدَّهْرُ)(4) ما را دهر هلاک می کند - دهریّه همان کسانی هستند که امروز از آنها به مادی گرها تعبیر می شود وپیرو مسلک مادی و مسلک ماتریالیسم می باشند - این گروه دینی برای خود از روی
ص: 32
سلیقه و پسند خویش، بدون بررسی و تحقیق و کاوش در اطراف آنچه که می گویند مقرر داشته اند و خداوند درباره ایشان می فرماید: (إِنْ هُمْ إِلَّا یظُنُّونَ)(1) و در سوره بقره می فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ)(2) که مقصود، کفر نسبت به توحید و شناسایی خدای متعال است.
انکار آگاهانه بدین معنا است که منکر، حق و حقیقت را می شناسد و مطلب نزد او ثابت است امّا حقیقت را انکار می کنند. خداوند تبارک و تعالی درباره ایشان می فرماید: (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا)(3) با آنکه دل هایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبّر آن را انکار کردند.
و در آیه دیگری می فرماید: (وَکانُواْ مِن قَبْلُ یسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ کفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَی الْکافِرِینَ)(4) و آنها قبل از این به خود وعده ی پیروزی بر کفّار را می دادند، با این همه وقتی آنچه را که می شناختند نزد آنها آمد و به آنها داده شد، به آن کفر ورزیدند. پس لعنت خدا بر کافران باد.
در تفسیر عیاشی ذیل این آیه شریفه از قول امام صادق (علیه السلام) آمده است که یهودیان در کتاب هایشان محل هجرت پیامبر آخر الزمان را یافتند و در جستجوی آن مکان به مدینه آمدند و در آنجا ساکن شدند امّا زمانی که وجود نازنین رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) مبعوث به رسالت گردید، یهود با آنکه حقیقت را می دانستند، به رسالت ایشان کافر گردیدند و آن را انکارکردند.(5)
ص: 33
خداوند تبارک و تعالی از زبان حضرت سلیمان (علیه السلام) حکایت می کند: (هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَأَشْکرُ أَمْ أَکفُرُ وَمَن شَکرَ فَإِنَّمَا یشْکرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِی کرِیمٌ)(1) این نعمت، از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاس. و هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس می گزارد و هر کس ناسپاسی کند به تحقیق پروردگارم بی نیاز و کریم است.
آصف بن برخیا با استفاده از نیروی معنوی خود تخت ملکه ی سبأ را در چشم بهم زدنی نزد حضرت سلیمان (علیه السلام) حاضر کرد. هنگامی که حضرت سلیمان (علیه السلام) تخت را نزد خود مستقر دید، زبان به شکر پروردگار گشود و این جملات بر زبان او جاری گشت.
در آیه دیگری خداوند متعال می فرماید: (لَئِن شَکرْتُمْ لأَزِیدَنَّکمْ وَلَئِن کفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ)(2) اگر شکر کنید، حتماً نعمتتان را زیاد می کنم و اگر کفران کنید، قطعاً عذاب من سخت است و می فرماید: (فَاذْکرُونِی أَذْکرْکمْ وَاشْکرُواْ لِی وَلاَ تَکفُرُونِ)(3) پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و از من تشکر کنید و کفران نکنید.
به طور کلی کفران نعمت به معنای نادیده گرفتن داده های خداوند و استفاده نکردن از آنها می باشد.
خداوند تبارک و تعالی درباره ترک آنچه بدان دستور داده است می فرماید: (وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکمْ لاَ تَسْفِکونَ دِمَاءکمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَکم مِّن دِیارِکمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ * ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاء تَقْتُلُونَ أَنفُسَکمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِّنکم مِّن دِیارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیهِم بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن یأتُوکمْ أُسَارَی تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیکمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ
ص: 34
بِبَعْضِ الْکتَابِ وَتَکفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن یفْعَلُ ذَلِک مِنکمْ إِلاَّ خِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیوْمَ الْقِیامَةِ یرَدُّونَ إِلَی أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).(1)
و زمانی که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را نریزید و یکدیگر را از شهرهایتان بیرون نکنید، سپس شما به این پیمان اقرار کردید و شاهد آن بودید. سپس همین شما، آنهایی هستید که یکدیگر را می کشتید و جمعی از خودتان را از شهرهایتان بیرون می کنید و علیه آنها به گناه و دشمنی کمک می کنید و اگر آنها را به عنوان اسیر برایتان بیاورند، از آنها برای آزادیشان فدیه می خواهید و حال آنکه بیرون کردن آنها از شهرشان بر ای شما حرام بوده است. آیا شما به بعضی از مطالب کتاب ایمان دارید و به بعض دیگر کافرید؟ آیا جزای کسی که از شما آن کارها را بکند، چیزی جز خواری و پستی در زندگی دنیا هست؟! و اینان در روز قیامت به سخت ترین عذاب تحویل داده می شوند و خدا از آنچه که می کنید، غافل نیست.
خداوند جلّ و اعلی در این آیات، بنی اسرائیل را به واسطه ترک آنچه که به آنها فرمان داده است، کافر دانسته و با آنکه نسبت ایمان به آنها داده است، امّا ایمان را از آنها نپذیرفته است و آن را سودمند برای آنها در نزد خودش ندانسته و خواری در دنیا و شدیدترین عذاب ها در آخرت را برای ایشان مقرر فرمودهاست.
خدای تعالی در سوره مبارکه آل عمران می فرماید: (وَلِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیهِ سَبِیلاً وَمَن کفَرَ فَإِنَّ الله غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ)(2) و بر عهده ی مردم است که برای خدا البتّه آنهایی که توانایی و استطاعت دارند، به سوی خانه ی خدا بروند و کسی که کافر شود، بداند که قطعاً خدا از همه ی مردم جهان بی نیاز است.
بر طبق این آیه کسی که حج واجب را ترک نماید، کافر می باشد.
ص: 35
در بعضی از آیات قرآن کفر به معنای برائت آمده است. خداوند عزّوجلّ از زبان حضرت ابراهیم (علیه السلام) حکایت می کند: (کفَرْنَا بِکمْ وَبَدَا بَینَنَا وَبَینَکمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ)(1) و به شما کفر می ورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینه ی همیشگی است تا اینکه فقط به خدا ایمان آورید.
در این آیه «کفرنا بکم» به معنای «تبرأنا منکم» می باشد یعنی ما از شما بیزاری و برائت می جویم.
خداوند تبارک و تعالی از زبان ابلیس کلامی را بیان می کند که او در روز قیامت از دوستان آدمی زاده ی خود ابراز بیزاری و برائت می کند و می گوید: (إِنِّی کفَرْتُ بِمَآ أَشْرَکتُمُونِ مِن قَبْلُ)(2) قطعاً من بدانچه پیش از این با من در [کار یا طاعت خداوند] شریک گشتید، کافر شدم.
خداوند در سوره عنکبوت نیز از زبان حضرت ابراهیم (علیه السلام) می فرماید: (إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَّوَدَّةَ بَینِکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّیوْمَ الْقِیامَةِ یکفُرُ بَعْضُکم بِبَعْضٍ وَیلْعَنُ بَعْضُکم بَعْضًا)(3) جز این نیست که غیر خدا بت هایی را برای دوستی بین خودتان در زندگی دنیا گرفته اید سپس روز قیامت بعضی از شما به بعض دیگر کافر می شود و بعضی از شما بعض دیگر را لعنت می کند.
در اینجا «یکفر بعضکم ببعض» بدین معناست که عده ای از عده ی دیگر ابراز بیزاری و برائت می کنید.(4)
ص: 36
اگر شیعه معتقد است که نسبت به دشمنان امیرالمؤمنین (علیه الصلاة والسلام) کافر هستیم به معنای برائت و ابراز بیزاری از آنها است.
به طور کلی از دیدگاه فقهی، کافر به کسی گفته می شود که خداوند و رسول خاتم (صلی الله علیه و آله) و معاد و یا یکی از این سه را قبول نداشته باشد که در آن صورت صرفاً احکام فقهی خاص مانند طهارت، نجاست، جواز و عدم جواز ازدواج و مسائل مربوط به آن برای او ثابت می شود.
ص: 37
الحاد در لغت به معنای انحراف از وسط و میل به کنار است و عرب به کسی که در جاده می رود و منحرف به سمت گوشه ی جاده می شود ملحد می گوید.
الحاد در اصطلاح به معنای انحراف از توحید و میل به شرک می باشد و اگر کسی از صراط مستقیم الهی و از توحید انحراف پیدا کند و به طرف شرک برود، ملحد نامیده می شود.(1)
قرآن کریم کسانی که اسماء و صفات الهی را به غیر خدا نسبت می دهند، ملحد می داند و می فرماید: (وَذَرُواْ الَّذِینَ یلْحِدُونَ فِی أَسْمَآئِهِ)(2) و کسانی را که اسماء خدا را به الحاد می کشانند، به حال خود وا بگذارید.
شیخ صدوق (رحمة الله) در کتاب توحید روایتی را از امام رضا (علیه الآف التحیة والسلام) بیان می کند که ایشان در توضیح معنای توحید می فرماید: «من قال حتّی مَ فقد غیّاه ومن غیّاه فقد غایاه ومن غایاه فقد جزّأه ومن جزّأه فقد وصفه ومن وصفه فقد ألحد فیه لا یتغیّر الله بانغیار المخلوق کما لا یتحدّد بتجدیدالمحدود»(3)
کسی که بگوید خداوند تا کجا و برای چه مدّتی می باشد؟ خدا را مدت دار نموده و کسی که او را مدت دار کند برای او پایانی فرض کرده و کسی که برای او پایانی فرض کند او را جزء جزء نموده و کسی که او را جزء جزء بداند او را توصیف کرده و کسی که او را توصیف نماید درباره او کفر ورزیده است. خداوند با دگرگونی مخلوقات تغییر نمی کند و با مرز داشتن و محدود شدن آنها محدود نمی شود.
در این روایت اعتقاد به زیادت صفات بر ذات به عنوان الحاد معرفی شده است و باوَرمند به آن منحرف از صراط مستقیم در توحید می باشد.
ص: 38
به طور کلی الحاد به دو صورت تصوّر می شود:
1. الحاد در جهت افراط؛ به نحوی که شخص ملحد چند خدا را متصوّر بشود.
2. الحاد در جهت تفریط؛ به نحوی که شخص ملحد معتقد باشد خدایی وجود ندارد و هرگونه ربوبیّت در عالم امکان را نفی کند.
واژه نَفَق در لغت به راه زیرزمینی و کانال زیرزمینی گفته می شود. لذا به یکی از ورودی های لانه موش صحرایی که مخفی است، نافقاء گفته می شود و به ورودی دیگر که آشکار است قاصعاء، به نحوی که وقتی دشمن از قاصعاء به او حمله کند، از نافقاء خارج می شود.(1)
مصطلح نفاق به معنای دو چهره می باشد. کسی که در جمع مؤمنین، خود رامؤمن نشان می دهد امّا اگر بر کافرین وارد شود آنجا می گوید: من با شما هستم و کافر می باشم، منافق نامیده می شود و شاید در زمان ما به معنای هزار چهره می باشد. (یقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَیسَ فِی قُلُوبِهِمْ)(2) به زبانشان چیزی می گویند که در دل هایشان نیست.(3)
نفاق، نوعی شرک است و منافق مشرک محسوب می شود و قرآن نیز در آیه زیر به آن دلالت دارد.
ص: 39
خدای تعالی گناه شرک را نمی آمرزد چنانچه می فرماید: (إِنَّ اللّهَ لاَ یغْفِرُ أَن یشْرَک بِهِ وَیغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَن یشَاء)(1) خدا گناه شرک به او را نمی بخشد ولی کمتر از آن، [هر گناهی] را برای هر کس که بخواهد، می بخشد.
شرک خط قرمزِ غفران الهی است و خدا آن را ظلم بزرگ می شمارد. لذا به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و مؤمنان گوشزد می کند که برای مشرکان درخواست آمرزش نکنند، آنجا که می فرماید: (مَا کانَ لِلنَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکینَ وَلَوْ کانُواْ أُوْلِی قُرْبَی مِن بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ)(2) پیامبر و آنهایی که ایمان آورده اند، حق ّ ندارند برای مشرکین بعد از آنکه برای آنها روشن شد که آنها اهل جهنم اند از خدا طلب آمرزش کنند، هر چند از خویشان نزدیک آنها باشند.
از سوی دیگر خداوند تبارک درباره افراد منافق به پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنیغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ)(3) اگر برای منافقان آمرزش بخواهی یا برای آنها آمرزش نخواهی، حتی اگر هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهی، هرگز خدا آنها را نمی بخشد.
در این آیه از کلمه ی «لَن» استفاده شده که نفی ابد را می رساند یعنی خداوند هرگز منافقین را مشمول رحمت خود نمی کند و آنها را نمی بخشد.
از کنار هم قرار دادن آیات سه گانه مذکور می توان نتیجه گرفت که مشرکان و منافقان در حکمِ عدمِ مغفرت، مشترک می باشند.
اشکالی که در اینجا به وجود می آید آن است که: در آیه نخست، [مربوط به شرک]، خداوند عدم آمرزش را منحصر در شرک می داند و می فرماید: فقط یک گناه نابخشودنی وجود دارد و آن شرک است و کمتر از آن هر گناهی که باشد، آمرزیده می شود. این در حالی است که خداوند در مورد منافقین نیز حصری را
ص: 40
قائل گردیده و می فرماید: (فَلَن یغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ)(1) خدا هرگز منافقان را نمی بخشد.
در پاسخ به این اشکال باید گفت: حصر در عدم آمرزش، منحصر به شرک می باشد و نفاق نیز داخل در شرک و از سنخ و مصادیق شرک می باشد و اگر واقعاً لایه های نفاق را عقب بزنیم، درون آن شرک نهفته است و بازگشت نفاق به شرک می باشد.
بنابراین با بررسی مفاهیم شرک، کفر، الحاد و نفاق فهمیده می شود که این عناوین متقارب، بر اعتقاد انسان غیرِ موحّد اطلاق می شود و مشرک و کافر و ملحد و منافق از جرگه ی توحید خارج و از مغفرت الهی بی نصیب می باشند.
توحید، نور است و شرک، ظلمت است. هر جایی که نور نباشد، در آنجا ظلمت خواهد بود. قرآن کریم لفظ نور را به صورت مفرد استفاده می کند امّاظلمت را به صورت جمع، می آورد.
بنابراین در مقابل توحید و راه مستقیم خدا، کج راهه ها و شرک های متعددی وجود دارد که باید شناسایی بشود و از آنها اجتناب و دوری گردد، چرا که شناخت آنها در معرفت توحید ناب مؤثر می باشد.
شرک ذاتی در مقابل توحید ذاتی است. اگر کسی معتقد باشد که در عالم هستی یک خدا، یک واجب الوجود و یک غنی بالذات موجود می باشد دارای توحید ذاتی است و اگر عقیده اش این باشد که دو یا چند واجب الوجود و غنی بالذات در عالم هستی وجود دارد، گرفتار شرک در ذات می باشد.
ظاهراً در زمان نزول آیات شریفه ی قرآن، خصوصاً در شبه جزیره ی حجاز
ص: 41
کسی قائل به شرک در ذات نبوده است و تمامی افراد خالقیت جهان هستی و الوهیت را از آن خدای واحد قهّار می دانستند. به حَسَب ظاهر امروز هم کسی یافت نمی شود که دو خدای مستقل بالذات و دو غنی بالذات و نامتناهی و بسیط الحقیقه را قبول داشته باشد، زیرا بطلان این اعتقاد واضح می باشد.
بر فرض اگر کسی چنین اعتقادی را داشته باشد، مشرک و کافر خواهد بود و تمامی احکام فقهی شرک و کفر شامل او می شود، اسلام او را شخصی نجس معرفی می کند و حرمت نکاح و حرمت میراث و حرمت استفاده از ذبیحه را برای او ثابت می داند.
به طور کلی شرک در ذات به قدری واضح البطلان است که نه تنها امروز بلکه 1400 سال قبل یعنی در عصر نزول قرآن نیز عرب جاهلی چنین اعتقادی نداشته و خدای یگانه را خالق و آفریننده ی هستی می دانسته است.
در بین مذاهب متعدد کلامی، در صفات ذاتی واجب اختلاف است. اعتقاد شیعه ی امامیه اثنی عشری این است که صفات ذات خداوند با خود ذات عینیت دارد بدین معنا که صفت ذاتی، عین ذات باری تعالی می باشند.
معتزله، از اهل سنت، بر اساس آنچه به آنها نسبت داده شده است قائل به تعطیل و نفی صفات ذاتی هستند.
اشاعره از اهل سنت نیز به زیادتی صفات ذاتی بر ذات اعتقاد دارند. بنابراین ذات خداوند قدیم است و هشت صفت ذاتی قدیم نیز وجود دارد که جدای از ذات خداوند هستند و غیریت با ذات دارند و زائد بر ذات می باشند. لازمه این
ص: 42
اعتقاد، وجود قدمای نُه گانه است که شرک در صفات ذات را می رساند.
از آنجا که دانشمندان علم کلام، فقط متوجه ی چنین شرکی می شوند و مردم عادی متوجه و متذکر آن نمی شوند، لذا از این شرک، تعبیر به شرک خفی می شود و قهراً چنین اعتقادی موجب خروج از اسلام نمی شود و بر معتقد به این عقیده از لحاظ فقهی، احکام خاص کفر و شرک بار نمی شود امّا در واقع صاحب این اعتقاد مشرک است و شرک در صفات ذاتی دارد - و کم له من نظیر- .
بسیاری از مردم به شرک در صفات فعلی خدای سبحان دچار می شوند که به آنها اشاره می شود.
توحید افعالی به این معناست که هیچ خالق و مؤثری در عالم جز خدا نیست «لا مؤثر فی الوجود الّا الله تعالی».
این موضوع بسیار دقیق می باشد امّا متأسفانه بسیاری از متفکران از فهم عمیق آن درمانده شده و دچار شرک گردیده اند و در خالقیت برای خدا شریک قائل شده اند.
شرک در خالقیت دارای مصادیقی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
الف) معتزله از اهل سنت درجمع بین توحید افعالی از یک طرف - یعنی انتصاب تمام افعال به ذات حق - و اراده و اختیار انسان از طرف دیگر، گرفتار شرک گردیده اند.
معتزله می گویند: انسان در افعال خودش کاملاً مستقل و آزاد است و افعالش را خودش خلق می کند و به همین جهت باید پاسخگوی اعمال و رفتار و کردار خود در دنیا باشد.
ص: 43
اگر بپذیریم که انسان افعالش را خودش خلق می کند، جایگاه توحید افعالی در این میان چه خواهد بود؟
بر طبق اعتقاد معتزله توحید افعالی تخصیص می خورد، بدین معنا که هر آنچه در عالم هستی وجود دارد، خداوند آفریده است و خدا خالق آنهاست همانطور که قرآن اشاره می کند (اللَّهُ خَالِقُ کلِّ شَیءٍ)(1) به غیر از افعال انسان که خود او خالق افعالش می باشد بنابراین معتزله در داستان افعال انسان، گرفتار شرک شده اند.
اما این شرک از نظر فقهی موجب خروج از اسلام نمی شود و احکام خاصشرک درباره آن اجرا نمی گردد؛ اگرچه از نظر کلامی یکی از مصادیق شرک می باشد.
ب) یکی از مصادیق شرک در خالقیت عنوانی به نام ثنویت می باشد که به برخی از مجوسیان نسبت داده می شود.
مجوسیان معتقدند که در عالم هستی دو مبدأ وجود دارد و عالم دارای دو خالق و آفریدگار می باشد. یک مبدأ، خالق خیرات و برکات و نیکی هاست که آن را یزدان می گویند و مبدأ دیگر خالق شرور و ظلمت ها و پلیدی هاست که آن را اهریمن می نامند.
این اعتقاد هرچند به مجوسیان امروزی که زرتشتیان هستند، نسبت داده می شود ولی ایشان منکر آن هستند و داعیه توحید دارند و دو مبدأ را قبول ندارند.
این گروه در صفت فعل خالقیت پروردگار مشرک می باشند چراکه اصلاً ظلمتی وجود ندارد. ظلمت به معنای نبودن نور است. اگر نور نباشد، یعنی ظلمت است، اگر وجود نباشد یعنی عدم است.
در عالم هستی شرّ مطلق یعنی بدی و زشتی مطلق وجود ندارد. امّا شرّ وجود
ص: 44
دارد و شرّ نسبی ناشی از عدم الخیر است که امری عدمی است. پس اگر هر خیر و خوبی و نعمتی را نفی کنیم، شرّ پدید می آید. به عنوان نمونه، سلامتی برای انسان یک نعمت است و اگر زائل شود مریضی به وجود می آید که شرّ می باشد. بنابراین شرور غالباً اموری عدمی می باشند، اگرچه می توانیم بگوئیم همه اش عدمی است. در نتیجه در عالم و نظام هستی که نظام احسن است، چیزی به نام شرّ وجود ندارد تا نیازمند به خالقی به نام اهریمن باشد و هر آنچه در این عالم وجود دارد خیر محض است که خالق و آفریننده ی آن خداوند تبارک و تعالی می باشد.
اگر شخصی مجوسی بگوید: ما قائل به اهریمن هستیم و شما معتقد به شیطانو تفاوت این دو در اسم است، پس شما هم با ما در این امر مشترک هستید؟
در جواب این سؤال باید گفت: اولاً ابلیس مخلوق خداست و نسبت خدایی به او نمی دهیم و او خالق هیچ چیز نمی باشد. در حالی که شما اهریمن را خالق بالاستقلال شرّ می دانید. ثانیاً ابلیس در امور تکوینی استقلالی ندارد و هیچ کاری را بدون اذن خداوند نمی تواند انجام دهد و خداوند فقط در امور تشریعی به او اختیار عنایت فرموده تا بندگان را وسوسه نماید و از راه وسوسه در عالم امکان ایجاد نفوذ و ابراز وجود کند. ابلیس در عالم تکوین هیچ تصرّفی ندارد؛ و به عنوان نمونه نمی تواند سیل جاری کند، یا سلامتی انسانی را به بیماری تبدیل نماید، امّا می تواند انسان را به محرّمات و گناه وسوسه کند و نگذارد انسان به سوی خدا و انجام واجبات گام بردارد. همانطور که آیات متعددی بر این امر دلالت می کند و می فرماید (الشَّیطَانُ یعِدُکمُ الْفَقْرَ وَیأْمُرُکم بِالْفَحْشَاء)(1) شیطان شما را به فقر و کمبود و تهی دستی وعده می دهد و به کارهای زشت شما را امر می کند.
ص: 45
در آیه دیگر نیز می فرماید: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّمَا یرِیدُ الشَّیطَانُ أَن یوقِعَ بَینَکمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِی الْخَمْرِ وَالْمَیسِرِ وَیصُدَّکمْ عَن ذِکرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ)(1) ای کسانی که ایمان آورده اید، شراب و قمار و بت ها و ازلام پلیدند، [پست و نجس اند] و از عمل شیطانند پس از آن دوری کنید، شاید رستگار شوید. قطعاً شیطان می خواهد در بین شما به وسیله ی شراب و قمار، دشمنی و کینه به وجود بیاورد و شما را ازیاد خدا و نماز مانع شود، پس آیا شما هم خودداری خواهید کرد؟بنا بر آموزه های قرآن، عالم هستی مُلک خداست چنانچه می فرماید: (لِلّهِ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ)(2) چرا که در مُلک خدا فقط خودش، تصرّف می کند. بنابراین شیطان نمی تواند سنگی را در عالم جابه جا کند یا تصرّفی در امور تکوینی نماید، هرچند او می تواند به اذن خدا در امور تکوینی دخالت کند که آن هم نوعی امتحان عبد در راه اطاعت خدا می باشد.
اگر به داستان حضرت ایّوب (علیه السلام) دقت شود معنای مذکور به خوبی فهمیده می شود. کسی از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد، بلایی که دامنگیر حضرت ایّوب شد برای چه بود؟
امام در پاسخ او فرمودند: ایّوب به خاطر کفران نعمت گرفتار آن مصائب عظیم نشد، بلکه این مصیبت به خاطر شکر نعمت بود، زیرا شیطان به پیشگاه خدا عرضه داشت که اگر ایّوب را شاکر می بینی به خاطر نعمت فراوانی است که به او داده ای، مسلماً اگر این نعمت ها از او گرفته شود او هرگز بنده ی شکرگزاری نخواهد بود!
خداوند برای اینکه اخلاص حضرت ایّوب را بر همگان روشن سازد، و او را
ص: 46
الگویی برای جهانیان قرار دهد تا به هنگام نعمت و رنج - هر دو- شاکر و صابر باشند، به شیطان اجازه داد که بر دنیای او مسلط گردد. شیطان از خدا خواست اموال سرشار ایوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او، از میان بروند که در این مسیر آفات و بلاها در مدت کوتاهی آنها را از میان برد، ولی نه تنها از مقام شکر ایّوب کاسته نشد بلکه افزوده گشت!
او از خدا خواست که این بار بر بدن ایّوب مسلّط گردد و آنچنان بیمار شود که از شدت درد و رنجوری به خود بپیچد و اسیر و زندانی بستر گردد این ابتلا نیز از مقام شکر او چیزی نکاست.(1)
در اینجا حضرت ایّوب (علیه السلام) بهپروردگار عرضه داشت: (أَنِّی مَسَّنِی الشَّیطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ)(2) همانا شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است.
بنابر آنچه گذشت باید گفت: ابلیس و اهریمن موجودی واحد نمی باشند و نیز شیطان خالق بالاستقلال در عالم هستی نیست و فقط در امور تشریعی اقتدار دارد و البته اقتدار او در حد وسوسه است و مخلوقی از مخلوقات خداست.
پس اعتقاد برخی مجوسیان به اهریمن مبنی بر خالق شرّ بودن، نوعی شرک در خالقیت می باشد.
شرک در ربوبیّت به دو صورت تکوینی و تشریعی قابل تصوّر است:
اگر معتقد باشیم که خداوند، خالق هستی است، امّا ربوبیّت که به معنای تدبیر و اداره امور است را به دیگران واگذار نموده است، دچار شرک در ربوبیّت شده ایم. به عنوان نمونه، وقتی رئیس یک اداره تمام امور را به معاون خود واگذار
ص: 47
نماید و بگوید: تمام کارها را شما انجام بده و اداره ی تمامی امور با شما باشد، آیا در عالم هستی، خداوند، خالق است ولی تدبیر امور، به دیگران واگذار شده است؟!
عدّه ای معتقدند که تدبیر امور بر عهده ی اجرام آسمانی است چنانچه در داستان محاجّه حضرت ابراهیم (علیه السلام) با خورشیدپرستان و ماه پرستان و ستاره پرستان بطلان این امر روشن می گردد، چنانچه خداوند گفتار او را نقل نموده و می فرماید: (فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأَی کوْکبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ * فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یهْدِنِی رَبِّی لأکونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ * فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَآ أَکبَرُفَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکونَ * إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکینَ)(1) هنگامی که تاریکی شب او را پوشاند، ابراهیم ستاره ای را دید، گفت: این پروردگار من است و چون غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست نمی دارم. و زمانی که ماه را در افق دید، گفت: این پروردگار من است و وقتی که او هم غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، من از گمراهان خواهم بود. و وقتی خورشید را در افق دید، گفت: این پروردگار من است، این بزرگتر است و وقتی او هم غروب کرد، گفت: ای مردم، من بیزارم از آنچه که شما برای خدا شریک قرار می دهید. قطعاً من به سوی کسی که آسمان ها و زمین را خلق کرده رو می کنم. من در این اعتقاد خالص بوده و از مشرکین نخواهم بود.
عده ی دیگری معتقدند خداوند، آفریدگار و خالق عالم هستی می باشد ولی تدبیر اداره امور را به فرشتگان سپرده است و خود به کناری نشسته و هیچ کاری انجام نمی دهد. به عنوان مثال رزق را به دست میکائیل و موت را به دست عزرائیل و قیامت را به اسرافیل سپرده است و این فرشتگان هستند که امور عالم هستی را می چرخانند.
ص: 48
بطلان این استدلال، آشکار است، چرا که فرشتگان مأمور به اوامر رب العالمین هستند و به دستور پروردگار عمل می کنند و از جانب خودشان هیچ قدرتی ندارند. چنانچه خداوند می فرماید: (وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکرَمُونَ * لَا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ)(1) و می گویند: خدای رحمان فرزندی انتخاب کرده است. منزّه است خدا، بلکه آنها بندگان محترم و شایسته خدایند. در کلام بر او پیشی نمی گیرند و آنها به فرمان او عمل می کنند.
عدّه ای معتقدند، پیامبران و اوصیای ایشان، ربّ در عالم هستی هستند به اینمعنا که خدای متعال جهان را آفریده است و تدبیر امور آن را به دست عیسای مسیح یا پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) و یا اوصیای ایشان سپرده است و نیز برای آنها قدرت مستقلی را قائل بوده اند.
تمامی این گروه های مشرک، خدای سبحان را قبول داشته اند ولی نه به صورت فراگیر و در همه ی امور، بلکه خدا را ربّ الأرباب و مدبّر خدایان می دانستند. و برای فرشتگان، قدسیان و اجرام آسمانی هم نوعی ربوبیّت معتقد بودند و چون هر یک از آنها را در بخشی از عالم دارای قدرت مستقل می دانستند، برای جذب منافع و دفع مضرات از آنها در بخش های متنوع کمک می خواستند و بدین جهت برای آنها احترام خاصی قائل بودند.
لذا تمثال و مجسمه ی آنها را می ساختند و در برابر آنها کرنش و بندگی می کردند و گاه به آنها تبرّک می جستند و شفای مریض و نزول باران و دفع خطر و... را از آنها می طلبیدند که این کار، شرک در ربوبیّت است.
به طور کلی اگر برای موجودات در این عالم هستی، معتقد به رساندن خیر به صورت مستقل بشویم، شرک است ولی اگر معتقد بشویم که اگر خدا بخواهد می تواند به وسیله این موجودات از من دفع ضرر بکند یا خیری را به من برساند، شرک نخواهد بود.
ص: 49
برای مثال اگر بگوئیم این دارو را مصرف کن چرا که خداوند شفای تو را در آن قرار داده، نه تنها شرک نیست بلکه توحید محض است امّا اگر بگوئیم این دارو خودش مرا شفا می دهد، شرک محسوب می شود.
مثال دیگر آنکه اگر بنده انگشتر فیروزه را با این اعتقاد که این سنگ از بنده دفع ضرر می کند و صاحب آن همیشه ظفرمند و پیروز است به انگشت کردم و این سنگ از جانب خود دارای چنین قدرتی است، معتقد به شرک می باشم امّا اگر معتقد باشم خداوند این خاصیت را درون این سنگ به ودیعه گذارده است و من عالم به این خاصیت می باشم و از این سنگ استفاده می کنم، چنین اعتقادی توحید ناب است.خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم خطاب به این گروه از مشرکان می فرماید: (قُلْ مَن یرْزُقُکم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ أَمَّن یمْلِک السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن یخْرِجُ الْحَی مِنَ الْمَیتِ وَیخْرِجُ الْمَیتَ مِنَ الْحَی وَمَن یدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَیقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ)(1) بگو: کیست که شما را از آسمان و زمین روزی می دهد یا کیست که مالک گوش و چشم ها است و کیست که زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می آورد و کیست که امور عالم را تدبیر می کند؟ پس به زودی خواهند گفت: خدا بگو چرا تقوا پیشه نمی کنید؟
تشریع به معنای قانون گذاری می باشد و توحید تشریعی یعنی پذیرفتن قوانین الهی، بدین معنا که برای بنده قانونی محترم است که خداوند تبارک و تعالی جعل فرموده باشد. حلال آن چیزی است که خدا فرموده و حرام، منهی عنه پروردگار است. حال اگر کسی معتقد شود شخص دیگر قدرت بر تشریع دارد و احکامی را که او وضع می کند واجب الاطاعة می باشد و او این احکام را از نزد خود جعل
ص: 50
نموده است، دچار شرک در ربوبیّت تشریعی می باشد.
برای مثال اگر در احوالات فرعون زمان حضرت موسی (علیه السلام) توجه شود او می گوید: (أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلَی).(1)
هر چند از این آیه می توان برداشت ربوبیّت تکوینی نمود، امّا ظاهر آیه می گوید: من ربّ اعلای شما در تشریع می باشم و قانون من بهترین قانون و به مصلحت و نفع همه می باشد و همه باید از من اطاعت کنند، چنانچه می گوید: (قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکمْ إِلَّا مَا أَرَی وَمَا أَهْدِیکمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ)(2) فرعون گفت: من جز آنچه را که تشخیص می دهم،به شما ارائه و نشان نمی دهم و من جز به راه رشد و کمال شما را راهنمایی نمی کنم.
با توجّه به این آیه فراعنه مصر برای خودشان قدرت در تشریع را قائل بودند و این مطلب را می توان از کلام حضرت یوسف (علیه السلام) نیز برداشت نمود، آنجا که می فرماید: (یا صَاحِبَی السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ)(3) ای دو رفیق زندانی من، آیا خدایان متفرّق بهتر است یا خدای واحد قهّار.
در این آیه کلمه «خیر» افعل تفضیل نیست تا معنا چنین بشود که اگر ارباب ها ی متفرق داشته باشی خوب است و رب واحد یگانه بهتر می باشد بلکه کلمه «خیر» افعل تعیین است یعنی باید فقط یک خدای واحد قهار باشد، مانند آیه شریفه (آللَّهُ خَیرٌ امّا یشْرِکونَ)(4) که می فرماید: فقط و فقط خیر محض خداست.
متأسفانه مسیحیان نیز دچار شرک در تشریع می باشند. قرآن کریم می فرماید: آنان دانشمندان دینی خود و راهبان مسیحی و حضرت مسیح (علیه السلام) را به عنوان ربّ خود می دانستند، چرا که خداوند می فرماید: (اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن
ص: 51
دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ).(1)
ابابصیر می گوید: درباره این آیه از امام صادق (علیه السلام) سؤال کردم، ایشان در پاسخ فرمودند: «امّا والله ما دعوهم الی عبادة انفسهم ولو دعوهم الی عبادة انفسهم لما اجابوهم ولکن احلّوا لهم حراماً وحرّمواعلیهم حلالاً فعبدوهم من حیث لا یشعرون».(2)به خدا سوگند احبار و راهبان، مردم را به عبادت خود دعوت نمی کردند، و اگر هم دعوت می کردند مردم نمی پذیرفتند بلکه علما و دانشمندان، حلال را حرام و حرام را حلال کردند و مردم نیز بدون تحقیق، از آنها پذیرفتند و ندانسته آنها را عبادت کردند.
اهل سنّت نیز به تبعیت از دانشمندان مسیحی، حلال خدا را حرام معرفی نموده و حرام الهی را حلال قلمداد می کنند و مردم هم از ایشان پذیرفته اند و دچار شرک در ربوبیّت تشریعی گردیده اند.
متعه حج و متعه نساء(3)
دو فقره از حلال هایی هستند که خلیفه دوم این دو را حرام معرفی نموده و جای بسی تأسف است که تمامی فقهاء اهل سنت و به تبعیت ایشان، مردم از این فتوا پیروی نموده اند.
اوّلین هدف بلکه تنها هدف از بعثت انبیاء و بالاترین پیام در کتاب های آسمانی، دعوت به توحید می باشد. چنانچه از رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) نقل است که پیوسته می فرمودند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا».(4)
ص: 52
یکی از لوازم محقق شدن این هدف، رسیدن به توحید در عبادت می باشد. توحید در عبادت عبارت از پرستش ذات حق و رها شدن از پرستش غیر خدا و پذیرش بزرگی خدا می باشد.
در مقابل آن شرک در عبادت است که معنای آن پرستش غیر خدا یا پرستش شی یا کس دیگری به همراه خداوند متعال می باشد.
شرک در عبادت بر دو قسم می باشد:
شرک جلی عبارت است از آنکه به طور علنی و آشکار، خدای دیگری مثل بت ها را غیر از خدای واحد مورد پرستش قرار دهد.
اندیشه ی ناصحیح مشرکان درباره ی عبادت این بود که هر قدر تعداد معبودها بیشتر باشد، قدرت و اعتبار آنها بیشتر خواهد بود و قدرت خدای یگانه را محدود می دانستند پس در مقام تعجب می گفتند: (أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ عُجَابٌ)(1) آیا خدایان متعدد را خدای واحد قرار داده؟ قطعاً این چیز عجیبی است.
مشرکان بت ها را وسیله ای برای جلب رضایت پروردگار می دانستند و بر این باور بودند که (هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ)(2) این بت ها شفاعت کنندگان ما نزد خدا می باشند و دلیل پرستش بت ها این بود که آنها ما را به خدا نزدیک می کنند (وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی)(3) و کسانی که غیر از خدا اولیائی برای خود می گیرند، می گویند: آنها را عبادت نمی کنیم مگر به خاطر اینکه ما را در مرتبه ی قرب، به خدا نزدیک کنند. قرآن در پاسخ به آنها
ص: 53
می فرماید: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِک مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ)(1) قبل از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم جز اینکه به او وحی کردیم جز من، خدایی نیست، پس فقط من را بپرستید.
از شرک خفی در عبادت، تحت عنوان ریا و سمعه یاد می شود که بسیار پنهان است و متأسفانه بسیاری از مسلمانان به آن مبتلا می شو ند که در موضوع شرک در عمل از آن بحث می شود.
یکی از اقسام اساسی و اصلی شرک، شرک در عمل می باشد.
از آنجایی که تمامی اعمال ما عبادت نمی باشد، شرک در عمل از شرک در عباد ت جدا می شود، هر چند که به خاطر مخفی بودن آن را جزء شرک خفی تلقی می نمایند. بنابراین شرک در عبادت را می توان قسمتی از شرک در عمل دانست.
شرک در عمل مصیبت ناگواری است و بسیاری از مردم را گرفتار نموده تا جایی که اختصاص به بت پرستان و مشرکان ندارد بلکه بسیاری از موحّدان و کسانی که ایمان آورده اند، کم و بیش رگه هایی از شرک، در اعمال و گفتارشان و حتی عقایدشان وجود دارد و از آنجایی که بسیار مخفی و پنهان است، قابل شهود و مشاهده نمی باشد. قرآن کریم می فرماید: (وَمَا یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکونَ)(2) و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند، جز اینکه مشرک هستند.
طبق این آیه اکثر مؤمنان به خداوند، در مقام عمل گرفتار شرک می باشند، هرچند که در مقام عقیده، موحّد می باشند. مشکل اصلی این افراد پایبند نبودن به
ص: 54
لوازم ایمانشان می باشد. به همین جهت قرآن، مؤمنان را به کسب مراتب بالاتر از ایمان به خدا و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دعوت می کند و می فرماید: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ)(1) ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمانواقعی به خدا و رسولش بیاورید.
از آیه مذکور فهمیده می شود که ایمان برخی از افراد، ناقص می باشد و خللی در ایمانشان وجود دارد که اگر عوامل این نواقص را مرتفع ننمایند گرفتار شرک در مقام عمل می شوند. پس باید انسان موحّد بسیار مراقب باشد تا گرفتار شرک در عمل نشود. برای روشن شدن معنای شرک در عمل چند نمونه از آن را بیان می کنیم.
1. اینکه اشخاص یا اشیاء یا موجودات بدون توجه به خدا و بالاستقلال مورد توجه قرار گیرد، به نحوی که این توجه موجب حجاب و مانع رسیدن به خدا می شود.
در مقام بالاتر نیز اگر شخصی بخواهد بدون توجه به خدا و با استدلال به آنها توحید و یگانگی خدا را ثابت کند، ممکن است حجاب و مانع او از رسیدن به خدا بشود، زیرا نگاه و توجه او به آن اشیاء و یا اشخاص بالاستقلال می شود و نگاه به هر چیز، اگر قبل از نگاه به خدا باشد، حجاب و مانع از رسیدن به خدا می شود. چراکه توجه به آن اشیاء و یا اشخاص به تدریج انسان را از یاد خدا غافل می کند و این غفلت همان مانع و حجاب موجود می باشد.
اگر به سیره امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) دقّت شود، ایشان می فرماید: «ما
ص: 55
رأیت شیئاً الّا ورایت الله قبله وبعده و معه»(1)
من هیچ شیءای را ندیدم مگر اینکه قبل از آن و به همراه آن و بعد از آن خدا را دیدم؛ یعنی اشیاء و موجودات و اشخاص برای ایشان حجاب نیستند.
2. اینکه شخص نسبت به دیگران یک نوع برتری داشته باشد و آن برتری رااز ناحیه خود بداند و خداوند را دخیل در این برتری فرض نکند. این برتری می تواند علمی یا مالی باشد و یا یک مقام و منزلت اجتماعی و معنوی باشد.
قرآن از زبان قارون می فرماید: (قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی)(2) قارون می گفت: تمامی اموالم را خودم بنا بر دانشی که داشته ام، به دست آورده ام. این نوع اعتماد به نفس و احساس استقلال، در مقابل اعتماد و توکل به خدا، از مصادیق شرک خفی است. پس اگر کسی بگوید این ثروت و مِکْنَت، این زیبایی و این جاه و مقام، مخصوصِ خودم است و چنانچه این امتیازات و برتری ها را لطفی از جانب خدا نداند، گرفتار شرک شده است.
در مقابل، اگر کسی بگوید من و هر آنچه دارم و این مقامی را که به دست آورده ام از ناحیه خداست، این همان معنای توحید ناب است.
3. قسم دیگری از شرک در عمل آن است که اکثر مردم چشم به مال و قدرت دیگران دارند و در حوادث روزگار و مشکلات، دیگران را جایگزین خداوند متعال می کنند.
این نوع از شرک در عمل، بیشتر در گفتار مردم نمایان می شود، به عنوان نمونه، کسی به دکتر می گوید: دستم به دامنت، مریض مرا شفا بده. به شخصی که جایگاه اجتماعی دارد، می گوید: هیچ کس جز شما نمی تواند کار مرا حل کند، یا می گوید اول خدا دوم فلانی یا اگر فلان کس یا فلان شیء نبود، من هلاک می شدم و یا بدبخت می شدم و یا ضایع می شدم.
ص: 56
به طور کلی، اگر در گفتار، امور را به خدا منتسب ندانیم، گرفتار شرک در عمل شده ایم، امّا اگر همه ی پدیده ها را از مجرای فیض الهی پیگیری کنیم و از دیدگاه الهی به آنها نگاه کنیم، به توحید ناب دست یافته ایم.
ذیل آیه ی (وَمَا یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکونَ)(1) از امام صادق (علیهالسلام)
نقل است که می فرماید: «هو الرجل یقول: لولا فلان لهلکت، ولولا فلان لأصبت کذا وکذا ولو لا فلان لضاع عیالی. الا تری انه قد جعل للّه شریکاً فی ملکه یرزقه ویدفع عنه. قال: قلت: یقول: لولا ان الله منّ علیّ بفلانٍ لهلکت. قال: نعم لا بأس بهذا».(2)
مقصود آن است که شخص بگوید: اگر فلانی نبود من هلاک شده بودم و اگر فلانی نبود، به آن بلا مبتلا می شدم و اگر فلانی نبود خانواده ام تلف می شد و از بین می رفت. آیا نمی بینی چگونه برای خدا که او را رزق می دهد و از او بدی ها را دفع می کند، چگونه شریک قرار می دهد. مالک بن عطیه می گوید: از امام صادق (علیه السلام) سؤال کردم، اگر بگوید: اگر خداوند فلانی را جلوی راه من قرار نداده بود، هلاک شده بودم چطور؟ آیا شرک است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: اینگونه گفتن بی اشکال است.
بنابراین مالک هر آنچه در عالم هستی است، خداست و هر چیزی که به انسان می رسد، اگرچه واسطه ای در میان باشد، از ناحیه ی خدای تبارک و تعالی است و اگر خدا نخواهد، هیچ چیزی به انسان نخواهد رسید.
4. یکی از مصادیق بارز شرک عملی ریا می باشد که در روایات معصومان (علیهم السلام) از آن به شرک اصغر تعبیر فرموده اند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: ترسناک ترین چیزی که می ترسم به آن مبتلا شوید، شرک اصغر است؛ اصحاب سؤال کردند: یا رسول الله شرک اصغر چیست؟ ایشان
ص: 57
در پاسخ فرمودند: ریاء.(1)
شرک اصغر در مقابل شرک اکبر است که بت پرستی و شرک در عبادتمی باشد.
راز خطرناک بودن ریا آن است که یک نوع بیماری پنهان است چرا که شخص از وجود آن مطّلع نمی باشد و در نتیجه به فکر درمان آن نیست و زمانی به وجود آن پی می برد که کار از کار گذشته و مانند غدّه ی سرطانی تمام بدن او را فرا گرفته و شخص را از پا درآورده است.
امام حسن عسکری (علیه السلام) در رابطه با خطرناک بودن ریا می فرمایند: «الإشراک فی الناس أخفی من دبیب النمل علی المسح الأسود فی اللیلة المظلمة»(2) شرک بین مردم مخفی تر از ردّ پای مورچه ای روی سنگ سیاه در شب تاریک است.
در کتاب اصول کافی بابی تحت عنوان باب الریاء وجود دارد که چند روایت از آنها ذکر می شود.
علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن ابی عمیر عن ابی المغرا، عن یزید بن خلیفة قال: قال ابوعبدالله (علیه السلام) : کلّ ریاء شرک، انّه من عمل للناس کان ثوابه علی الناس ومن عمل لله کان ثوابه علی الله.(3)
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: هر ریایی شرک است. هر کس عملی را برای رضایت مردم انجام دهد پاداش و ثواب او با مردم است و هر کس عملی را برای خدا انجام دهد، ثوابش با خداست.
(در سند روایت «یزید بن خلیفه» وجود دارد که درباره ی او گفته اند: واقفی
ص: 58
مذهب است ولی قدح دیگری درباره ی او وارد نشده است. بنابراین روایت مرسله یا حسنه محسوب می شود.)
انسان اگر کمی اهل تفکر باشد، درمی یابد که مردم نمی توانند کاری برای او انجام بدهند چرا که خداوند دو نعمت اصلی را نزد خود نگه داشته و مردم را دررساندن آن دو نعمت هیچ دخالتی نداده است: 1) رزق؛ 2) عمر.
پس انسان چقدر بدبخت است که به خاطر جلب توجه مردم مرتکب ریا شود و اعمالش را ضایع کند و غضب الهی را به جان بخرد. پس بهتر آن است که انسان عملش را برای خدا خالص گرداند و آن را وسیله ای برای تقرّب به درگاه الهی انجام دهد.
حضرت لقمان (علیه السلام) در وصیت خود به فرزندش می فرماید: «واخلص العمل فانّ الناقد بصیرٌ»(1) و عملت را خالص گردان، چون ناقد و داور، تیزبین است.
«ناقد» به معنای عیارشناس و کسی است که عیار طلا و نقره را تعیین می کند. خداوند را بدان جهت ناقد می گویند که ارزش اعمال خلق را تعیین می کند و بین اعمال نیک و بد را با بصیرت تمام، جدایی می اندازد و با علمی که دارد هیچ عملی بر او مشتبه نمی گردد.(2)
چه بسا ممکن است فرشته ها عمل را بالا می برند، امّا پروردگار به استرداد و برگرداندن آن عمل امر می نماید. چراکه با شرک آغشته شده است و برای غیر او انجام گرفته است.(3)
امام صادق (علیه السلام) در روایتی دیگر می فرمایند: «الریاء شجرة لا تثمر الّا الشرک الخفی واصلها النفاق»(4)
ریا درختی است که میوه آن، شرک خفی و ریشه اش نفاق است.
ص: 59
قرآن در توصیف نماز منافقان به طور مستقیم به مسأله ریا اشاره فرموده است: (وَإِذَا قَامُواْ إِلَی الصَّلاَةِ قَامُواْ کسَالَی یرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ یذْکرُونَ اللّهَ إِلاَّقَلِیلاً)(1) و هنگامی که به نماز می ایستند، با کسالت می ایستند، و همواره در برابر مردم ریاکاری می کنند؛ و خدا را جز اندکی به یاد نمی آورند.
شخص ریاکار طبق این آیه در خلوت اعمالش را با کسالت انجام می دهد امّا در جلوت، با نشاطِ تمام، و این ریشه در نفاق او دارد.(2)
زیرا فقط با زبان، به توحید اقرار کرده و در قلب بدان باوری ندارد. اعمال و عبادات منافق از اخلاص و قصد قربت تهی است، به مردم چنین وانمود می کند که عبادتش برای خداست ولی در واقع کار را برای رسیدن به مقاصدی که موجب نفاق او شده، انجام می دهد.
5. یکی از اقسام شرک در عمل، سُمْعه می باشد. سمعه بدین معناست که شخص دوست دارد مردم نسبت به عمل او آگاهی پیدا کنند و به خوبی بین مردم شناخته شود.
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه 110 سوره کهف (فَمَن کانَ یرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یشْرِک بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا)(3) می فرماید: مردی است که کار ثوابی می کند ولی مقصود او رضای خدا نیست و همانا می خواهد نزد مردم خوب شمرده شود، دوست دارد که مردم آن را بشنوند، این است که در عبادت پروردگار خود شریک گرفته سپس فرمود: هرگز هیچ بنده ای نیست که کار نهانی خیری بکند و روزگار بگذرد تا اینکه خدا کار خیر او را آشکار سازد و هیچ بنده ای نیست که کار بدی در نهانی انجام بدهد و روزگار بگذرد تا آنکه خدا کار به او را آشکار
ص: 60
سازد.(1)
برخی از ریاضت های غیر شرعی و چله نشینی ها از مصادیق بارز سمعه هستند و یا ثمره ی آن سمعه است، مثلاً فاعل دوست دارد بین مردم مشهور گردد. یکی از عالمان دینی گوید: به جایی رسیدم که چیزهایی را می شنیدم و می دیدم و اطلاعاتی غیبی پیدا می کردم. یک بار می خواستم تکبیرة الاحرام نمازم را بگویم که شخصی جلوی من ظاهر شد و خود را شیطان نامید. او گفت: اگر می خواهی این بینایی و شنوایی ادامه پیدا کند، نماز نخوان. به شیطان گفتم: هیچ چیز را نمی خواهم و نماز می خوا نم و دیگر آن اطلاعات قطع شد.
اگر به مفاهیم توحید و شرک دقّت شود، هر کدام از آنها به دو قسم نظری و عملی تقسیم می گردد.
بنابراین باید مرزی بین توحید و شرک ترسیم شود تا بتوان به وسیله ی آن اندیشه و تفکر توحیدی را از اندیشه و تفکر آلوده به شرک تفکیک نمود و در مقام عمل نیز، مشخص گردد چه عمل و فعلی بر اساس توحید و چه عملی آلوده به شرک و خارج از صراط مستقیم دین می باشد.
تعیین مرز توحید و شرک بدین جهت اهمیت دارد که عده ای در تشخیص مصادیق شرک، گرفتار افراط و تفریط شده اند و با برداشت های غیر واقعی از برخی مفاهیم درصدد مشرک معرفی نمودن دیگر مسلمانان می باشند.
ص: 61
آیا اگر کسی اعتقاد به موجودیت موجودی غیر از خدا داشته باشد او مشرک است؟
عده ای بر این اعتقادند که اگر کسی بخواهد در مسیر توحید گام بردارد، بایدبگوید: در عالم هستی فقط خدا موجودیت دارد. اگر این نظریه را بپذیریم، باید معتقد به نوعی وحدت وجود بشویم که فقط در عالم هستی خداست که وجود دارد و اگر موجودیتِ موجودی به غیر از خدا را قبول کنیم، مشرک و مبتلا به شرک ذاتی گشته ایم.
در پاسخ باید گفت: هیچ مانعی ندارد که بپذیریم در عالم هستی اشیاء و موجوداتی غیر از خدا، وجود دارند که مخلوقات ذات باری تعالی و بیانگر تجلیات فیض الهی می باشند و این مخلوقات غیر از ذات باری تعالی می باشند و هر کدام دارای موجودیت و وجود خاصی برای خود هستند.
پذیرش این مطلب مکمل و متمم اعتقاد به توحید است و منافاتی با اندیشه توحیدی ندارد.
سؤال دیگری که مطرح می شود، این است که آیا می توان در جهان آفرینش برای مخلوقات معتقد به تأثیر و تأثّر و سببیّت و مسبّبت شد؟ برای مثال بپذیریم که مخلوقات در یکدیگر اثر می گذارند، آب در رویاندن گیاه مؤثر و گیاه در چرخه هستی تأثیرگذار است.
اشاعره و قائلین به جبر در رابطه با توحید افعالی پروردگار معتقدند که در جهان هستی هرگونه تأثیر و تأثر و سبّبیت و مسبّبیت و علیّت و معلولیت را باید از موجودات سلب نمود و عامل مؤثر در جهان هستی فقط خداوند متعال است «لا مؤثر فی الوجود الّا الله» و در غیر این صورت شخص گرفتار شرک در خالقیت و یا شرک در فاعلیت می شود. بنا بر این نظریه، آتش هیچ نقشی در سوزاندن ندارد و آب نیز نقشی را در سیراب کردن ایفا نمی کند، باران و برف در رویاندن گیاه بی اثر می باشند و دارو در بهبود بخشیدن مؤثر نمی باشد و تمامی اینها فعل خداست.
ص: 62
ظاهر این است که پذیرش یک نظام عِلّی و معلولی و یک نظام سببی و مسبّبی و یک نظام تأثیر و تأثری در جهان هستی با توحید افعالی پروردگار تنافی ندارد، بلکه متمم و مکمل اعتقاد به خالقیت خداوند است.خداوندی که مخلوقات را آفریده است، برای هر مخلوقی یک قدرت تأثیرپذیری و تأثرپذیری در نظر گرفته که این قدرت هم از جانب خداست و مخلوقات در این تأثیر و تأثّر استقلال ذاتی از خود ندارند.
خدایی که آتش را آفریده، حرارت و گرما و نور و تمامی خواص مختص به آتش را در آن قرار داده است و این اثرات از مظاهر قدرت پروردگار است.
بله اگر کسی معتقد بشود که خدا آتش را آفریده ولی آثار آتش مال خود آتش است، او به کج راهه رفته و از مسیر توحید خارج گردیده است.
مسأله در مورد سایر موجودات نیز به همین نحو است و مخلوقات در عالم هستی با هم فعل و انفعالاتی دارند.
نیز چنانچه کسی معتقد شود که داستان آفرینش شبیه به داستان ساختنِ یک ساختمان توسط بنّایی می باشد به نحوی که بنّا، ساختمان را می سازد و سالیانی از ساخت آن می گذرد و همچنان پابرجاست ولی بنّا می میرد؛ لذا این تشبیه شرک است و خارج از مسیر مستقیم الهی می باشد.
عالم هستی، عالَم فیض است و تمام فیض از ناحیه ی خداست و لحظه به لحظه از ناحیه پروردگار به عالم هستی، افاضه می شود و اگر یک لحظه این فیض قطع گردد، عالم هستی فرو می پاشد. بنابراین داستان خدا و آفرینش، داستان بنّا و ساختمان نیست. پس در نتیجه خالق هستی در مخلوقات خود، اثری را نهادینه کرده است که بر اساس آن، موجودات بر یکدیگر تأثیر می گذارند و این تأثیر و تأثر، از ناحیه پروردگار می باشد.
بله، اگر خداوند اراده نماید تا اثری را از مخلوق سلب نماید، این اراده الهی غالب خواهد بود و اثر از این مخلوق گرفته می شود.
چنانچه مشاهده می شود که اثر آتش سوزاندن است امّا این آتش تسلیم اراده
ص: 63
پروردگار گردیده و برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) سرد و سلام می گردد(1) واثر خود را از دست می دهد.
اثر کارد بریدن است امّا خداوند در قضیه ی ذبح حضرت اسماعیل (علیه السلام) اثر بریدن را از آن کارد سلب فرموده است.
پس می توان نتیجه گرفت که ذات مقدس پروردگار، هم خالق شی است و هم خالق اثر موجود در آن شی می باشد و این اندیشه نه تنها شرک آلود نیست بلکه یک اندیشه ی توحیدی می باشد.
در این میان نظریه ای وجود دارد که در دنیای امروز، چهره ی روشنفکری به خود گرفته و خود را مترقّی و متعالی معرفی می نماید! و با برداشت های غیر واقعی از برخی مفاهیم درصدد تهمت شرک به دیگر مسلمانان هستند و مسلک خود را با نام وهابیت نشر می دهند.
در این نظریه آمده است: می پذیریم که اشیاء و مخلوقات، تأثیر و تأثّر طبیعی و عادی دارند. مثلاً آب می نوشیم تا سیراب می شویم، دارو مصرف می کنیم تا بیماری برطرف می شود و... امّا اگر برای اشیاء و موجودات تأثیر و تأثّرهای غیر طبیعی و غیر عادی و ماوراء طبیعی متصوّر بشویم، مبتلا به شرک شده ایم.
به عنوان نمونه اگر معتقد شویم که فرشته ای می تواند روزی مرا کم و زیاد نماید یا معتقد شویم که یک شخصیت انسانی می تواند در عالم هستی تصرّفات غیر طبیعی و غیر عادی و ماورای طبیعت داشته باشد، اعتقاد به این قدرت ماورای طبیعی مخلوق شرک است.
نمونه دیگر اینکه اگر کسی بگوید: سنگ این انگشتر سبب زیبایی دستم شده است، این اعتقاد دارای صورت طبیعی است و اشکالی ندارد. امّا اگر بگوید: این سنگ انگشتری موجب می شود که رزق من زیاد شود، این شرک است؛ زیرا یک
ص: 64
قدرت ماورای طبیعی برای آن متصوّر شده ایم. نیز اثر طبیعی آب، رفع عطش می باشد و این اثر طبیعی آب است امّا اگر معتقد شویم که آب زمزم شفا برای هربیماری می باشد، این شرک است زیرا برای آب یک اثر ماوراء طبیعی معتقد شده ایم.
بنابراین نظریه، اگر کسی معتقد شود که تربت سیدالشهداء (علیه السلام) شفا برای هر مرض می باشد، مشرک است. زیرا معتقد به یک اثر ماورای طبیعی برای خاک شده ایم. بر طبق این نظریه، پیامبر و امام (صلوات الله علیهم اجمعین)، بشری همانند سایر انسان ها می باشند و هیچ قدرت ماورایی برای آنها قابل تصوّر نمی باشد.
نیز طبق نظریه مذکور اگر کسی بگوید نزد امام و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) رفتم، از آنها مسأله ای را پرسیدم و چیزی یاد گرفتم، این یک خاصیت عادی و طبیعی است و اشکالی ندارد. امّا اگر بگوید از امام یا پیغمبر درخواست کرده ام که مشکل مرا حل نماید و نیاز مرا مرتفع سازد و یا گناهی کرده ام و از ایشان خواسته ام برای من از خدا طلب بخشش کند، این درخواست ها طبیعی نمی باشد و شخص دچار شرک شده است.
از طرف دیگر بر فرض پذیرش قدرت ماورای طبیعی، اگر پیامبر و امام می توانستند این کارها را انجام دهند در زمانی بود که حیات داشته اند و زنده بوده اند. امّا حال که مرده اند، نمی توانند کاری انجام دهند و اگر کسی انتظاری از ایشان داشته باشد و معتقد به یک قدرت ماورای طبیعی بر آنها شده است، این شرک است.
بنابراین قبور ایشان، گنبدها و ضریح ها، طلا و نقره و سنگ و خاکی بیش نیست و خاصیتی بر آن مترتّب نمی باشد و زائر این قبور، مشرک و از دایره ی توحید خارج است.
در پاسخ به این اعتقاد باید گفت: اگر آب خاصیت سیراب کردن را داراست مگر جز این است که خداوند این خاصیت طبیعی را در آب گذاشته است. چه
ص: 65
اشکالی دارد بگوییم که همین خدا در یک آب خاصی به نام آب زمزم، شفا هر بیماری را قرار داده است. آیا خداوند قدرت چنین کاری را ندارد؟
بله، اگر بگوییم این خاصیت ماورایی را آب زمزم از خودش دارد و این خاصیت را خودش به وجود آورده و خدا هیچ تأثیری در به وجود آوردن این خاصیت ندارد، این شرک است.
آیا خدا نمی تواند در یک تکّه از تربت سیدالشهدا (علیه السلام) شفا قرار دهد؟ این خاک مدتّی در جوار حجّت خدا قرار گرفته و خدا به عظمت مقام حجت خود این خاصیت را در آن قرار داده که شفا برای هر مرض و بیماری می باشد. نیز اگر گنهکاری درب خانه پیامبر و یا امام (صلوات الله علیهم اجمعین) برود و از ایشان درخواست کند که برای من از خدا طلب استغفار بکنید و ایشان برای او طلب استغفار بکنند و خدا به خاطر استغفار پیامبر یا امام او را مورد مغفرت قرار دهد، کجای این باور شرک است؟!
ما نمی گوییم باید پیغمبر یا امام او را ببخشد چراکه (وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ)(1) امّا پیامبر و امام می تواند طلب استغفار برای فرد بکند.
مگر فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام) نزد پیامبرشان نرفتند و طلب استغفار از ایشان نکردند؟! این مطلب صریح آیه قرآن است: (یا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کنَّا خَاطِئِینَ)(2) ای پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه، بی تردید ما خطاکار بوده ایم.
حضرت یعقوب (علیه السلام) در پاسخ ایشان نگفت این اعتقاد، نوعی شرک است و خودتان از درگاه الهی طلب بخشش کنید، بلکه فرمود: (سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ)(3) به زودی از پروردگارم برای شما طلب بخشش می کنم. قطعاً او همان بخشنده ی مهربان است.
ص: 66
آیا پیامبرانِ دیگر، قدرت استغفار همانند حضرت یعقوب (علیه السلام) رادارا هستند یا نه؟ خداوند در قرآن خطاب به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا)(1) و اگر آنان هنگامی که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند، و پیامبر هم برای آنان طلب آمرزش می کرد، یقیناً خدا را بسیار توبه پذیر و مهربان می یافتند.
سؤالی که اینجا مطرح می شود، این است که آیا تفاوتی بین زمان حیات پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) و زمان ممات ایشان وجود دارد؟
صاحبان این مسلک مدّعی هستند، بله. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تا زمانی که زنده است این طلب استغفار را انجام می داده امّا حال که در دنیا نیست و حیات ندارد، کاری از ایشان ساخته نیست و نمی تواند برای شخصی دعا کند و طلب استغفار نماید.
نقد و بررسی اقوال و نظرات وهابیت - ان شاءالله - در مبحث جداگانه ای خواهد آمد.
مرز توحید و شرک را می توان به وسیله آیه استرجاع (إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعونَ)(2) مشخص نمود. چراکه قسمت اول آن بیانگر توحید نظری و قسمت دوم آن محدوده ی توحید عملی را بیان می نماید.
مرز توحید و شرک در اندیشه و فکر و عقیده این جمله از آیه قرآن که فرمود: (إِنَّا لِلّهِ) می باشد. با توجه به این جمله، اگر معتقد شویم هر موجودی با هر نوع خاصیتی - چه خاصیت طبیعی باشد و چه ماوراء طبیعی - آفریده ی
ص: 67
خداست و خداوند این خاصیت را درون او قرار داده است، این باور، همان توحید ناب است و شرکی در آن راه ندارد.
خداوند در قرآن از زبان حضرت عیسی (علیه السلام) می فرماید: (أَنِّی أَخْلُقُ لَکم مِّنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیکونُ طَیرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِیءُ الأکمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ)(1) من از گِل برای شما چیزی به شکل پرنده می سازم و در آن می دَمم که به اراده و مشیّت خدا پرنده ای [زنده و قادر به پرواز] می شود؛ و کور مادرزاد و مبتلای به پیسی را بهبود می بخشم؛ و مردگان را به اِذن خدا زنده می کنم.
با توجه به این آیه اگر بگوییم حضرت عیسی (علیه السلام) بالاستقلال این کارها را انجام می دهد و این کمال و برتری را خودش کسب کرده است، معتقد به شرک شده ایم؛ امّا با دقّت در آیه درمی یابیم که حضرت عیسی (علیه السلام) می فرماید: «باذنه» یعنی با اجازه ی خدا و با قدرتی که خدا به من عنایت فرموده و با اراده ی الهی این امور خارق العاده را انجام می دهم.
پس مرز توحید و شرک نظری را با این جمله از قرآن مشخص می نماییم که «انّا لله» ما مُلک خداییم.
اما در مورد آب زمزم و تربت سیدالشهدا (علیه السلام) اگر بگوییم شفا موجود در آنها خاصیتی است که خالق هستی به آنها عطا فرموده، اعتقاد به توحید ناب است و اگر کسی بگوید خداوند به برکت کسی در اینجا دفن است، استجابت دعا را زیر قبّه ی امام حسین (علیه السلام) قرار داده است، این باور نه تنها شرک نیست، بلکه توحید ناب است.
مرز توحید و شرک عملی، با این جمله از قرآن تعیین می گردد: (إِنَّا إِلَیهِ
ص: 68
رَاجِعونَ)(1) بازگشت ما به سوی خدا می باشد.
با توجه به این جمله از آیه، هر کار و عمل، و هر فعلی که انسان را به خدا برساند، بیانگر توحید عملی می باشد.
مسلک وهابیت آن است که: زیارت قبور معنا ندارد و خاصیتی در این زیارت نمی باشد، چرا که سنگ و چوب و طلا را زیارت می کنیم و می بوسیم که این امر، از مصادیق شرک در عمل است.
در پاسخ می گوییم: معتقدیم که اینها حجج الهی هستند که راه خدا را به ما نشان می دهند. لذا در زیارت جامعه کبیره که سند آن معتبر است خطاب به ایشان می گوییم: «انتم السبیل الاعظم والصراط الاقوم وشهداء دارالفناء وشفعاء دارالبقاء»(2) شما راه و راهنمای به سوی خدا می باشید. یعنی شما تابلو و راهنمایی هستید که راه خدا را به ما نشان می دهید و ما را به توحید در عمل و اندیشه می رسانید.
در نتیجه هر عملی که انسان در پس آن عمل، خدا را ببیند، عملی توحیدی می باشد و شرکی در آن نیست و هر عملی که در پس آن عمل خدا را نمی بیند آن عمل آلوده به شرک می باشد.
اگر کسی که به زیارت امام رضا (علیه السلام) می رود بگو ید: من با خدا کاری ندارم و حاجت خود را از امام رضا (علیه السلام) می خواهم و اعتقادش بر این باشد که امام رضا (علیه السلام) کارهایی می تواند بکند که خدا قادر به انجام آن نیست، این شخص در اندیشه و فکر به خطا رفته و نباید او را از رفتن به زیارت منع نمود، بلکه باید توحید را به او گوشزد نمود که اگر امام رضا (علیه السلام) می تواند حاجتش را برآورده نماید به خاطر آن است که حجت خداست و پیوندی با خدا دارد و از ناحیه خدا قدرتی به ایشان افاضه شده که می تواند بعداز شهادتشان نیز به اذن الهی، حاجت او را برآورده نماید. پس با توجه به آیه (إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعونَ) اگر به زیارت امام
ص: 69
رضا (علیه السلام) می روی تا به خدا نزدیک بشوی و توبه کنی و استغفار نمایی، زیارتی توحیدی است امّا اگر به اسم توحید، کسانی را که شهادتین را می گویند، نماز می خوانند و روزه می گیرند و حج به جا می آورند به قتل رساندی و اسم آن را تقرّب به پروردگار گذاشتی، این عمل آلوده به شرک است و تو مشرک هستی!
مسلک منحرف وهابیت؛ شفاعت، توسّل، تبرّک، زیارت قبور، بناء بر قبور، ضریح و گنبد را از مصادیق شرک معرفی می کند و افرادی را که به این امور معتقدند، مشرک در اندیشه و عمل و مهدور الدم معرفی می نماید. در حالیکه قدرت ماورایی اشیاء از جانب خداست و هیچ کدام از اینها از مصادیق شرک نمی باشد.
تمامی افراد بشر در امور خویش به اسباب طبیعی و عادی مراجعه می کنند و از آن اسباب، کمالِ استفاده را می نمایند.
برای مثال، کسی که مریض می شود به سراغ دکتر می رود و از داروی تجویز شده برای درمان بیماری بهره مند می شود.
شخصی که ماشینش خراب می شود نزد مکانیک می رود و کسی که می خواهد خانه ای بسازد، نزد کارشناس نقشه کش و مهندس می رود و از او کمک می گیرد. آیا این مراجعه به دیگران و استفاده از وسائط و اسباب با روح توحید منافاتی دارد و موجب شرک می شود؟
هیچ عاقلی منکر استفاده از وسائط و اسباب نیست و انجام دهنده ی آن امور را مشرک نمی داند. در دنیای امروز هیچ گاه به کسی که برای تعمیر ماشین نزد مکانیک رفته مشرک نمی گوید و هیچ فردی به او نمی گوید بنشین و بگو: خدایا تو ماشین مرا درست کن و مانند این.
سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که اگر شخصی در امور تکوینی
ص: 70
به افرادی که دارای قدرت ماوراء طبیعی هستند مراجعه کند، اشکالی در توحید او به وجود می آید؟
برای مثال شخصی نزد پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم الصلاة والسّلام) برود و بگوید: مریض هستم مرا شفا دهید، خانه می خواهم، قرض دارم وسیله رفع آن را فراهم نمایید. گنهکارم شما برای من طلب استغفار نمایید.
آیا قرآن این امور را شرک می داند؟
به عنوان مقدمه باید گفت: دو نوع شرک وجود دارد که اگر از آنها دوری کنیم، رجوع به انبیاء و ائمه معصومین (علیهم السلام) و درخواست از آنها به روح توحید آسیبی وارد نمی کند.
بدین معنا که انسان در عرض خدا، موجود یا خدای دیگری را قبول نماید.
مجوسی ها و زرتشتی ها بنا بر آنچه که به آنها نسبت می دهند، معتقد به دو خدا می باشند که عبارتند از یزدان و اهریمن. آنها بدی ها و شرور و ظلمت ها را به اهریمن و خوبی ها و نور و خیرات را به یزدان نسبت می دهند.
اگر کسی چنین ادعایی بکند، از دیدگاه قرآن مشرک است. قرآن می فرماید: (وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلهَینِ اثْنَینِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ)(1) و [فرمان قاطعانه] خدا [ست که] فرمود: دو معبود انتخاب نکنید [که این انتخابی خلاف حقیقت است]؛ جز این نیست که او معبودی یگانه است. و می فرماید: (لَوْ کانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُلَفَسَدَتَا)(2)
اگر در آسمان و زمین معبودانی جز خدا بود بی تردید آن دو تباه می شد. اهل کتاب نیز درباره ی خدا، معتقد به وجود خدایان بوده اند: (لَّقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ)(3) آنان که گفتند: خدا یکی از [این] سه تاست [پدر، پسر، روح] یقیناً کافر
ص: 71
شدند. ایشان می گویند سه خدا وجود دارد: پدر، پسر و روح القدس به گونه ای که، واسطه پدر و پسر است و مسیح را خدا می دانند: (لَقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ)(1) آنان که گفتند: خدا همان مسیح، فرزند مریم است، بی تردید کافر شدند. در حالیکه می دانیم (وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ)(2) خدایی جز خدای واحد نیست و می دانیم که تنها جایگاهی که عیسای مسیح (علیه السلام) دارد پیامبربودن است همانند انبیاء گذشته و مادرش پاکدامن و راستگو و صدیقه است و مسیح (علیه السلام) و مادرش هر دو غذا می خوردند. در حالیکه، خدا گرسنه نمی شود و تشنه نمی گردد و خدایی که غنی بالذات است، محتاج به طعام نمی باشد: (ما الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانَا یأْکلاَنِ الطَّعَامَ)(3) مسیح، فرزند مریم جز فرستاده ای [از سوی خدا] نیست که پیش از او هم فرستادگانی گذشته اند. و مادرش زن بسیار راستگو [و درستکاری] بود. هر دو [مانند انسان های دیگر] غذا می خوردند.
پس هر چیزی را که در عرض خدا قرار دهیم، شرک حاصل می شود ولی ما فقط خدا را خالق هستی می دانیم.
عدّه ای معتقدند ما خداوند متعال را به عنوان خالق هستی قبول داریم امّا موجودات دیگری هم در عالم هستی وجود دارند که دارای اختیاراتی می باشند.
ایشان خدا را می پذیرند امّا غیر از خدا معبودهای دیگری برای خودشان درست می کنند، می گویند خدا خالق است امّا رب النوع زیبایی به نام «ونوس» وجود دارد که هر کس به دنبال زیبایی است، باید نزد ونوس برود. خدایی داریم به نام خدای قدرت که اگر کسی خواهان قدرت و قوت می باشد، باید دامان او را
ص: 72
بچسبد. خدای باران و خدای سلامتی و یا اجرام آسمانی را به عنوان معبود می دانند که امور از آنها صادر می گردد و از سنگ و چوب تمثال هایی از این خدایان را می ساختند.
قرآن این اعتقاد را شرک می داند و می فرماید: (أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَکمْ وَمَا تَعْمَلُونَ)(1) آیا آنچه را [با دست خود] می تراشید، می پرستید؟! در حالی که خدا شما را و آنچه را می سازید، آفریده است.
(هَلْ یَسْمَعُونَکمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ ینفَعُونَکمْ أَوْ یضُرُّونَ)(2) آیا هنگامی که آنها را می خوانید، سخن شما را می شنوند؟ یا به شما سود و زیانی می رسانند؟
حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای مبارزه با این نوع از شرک، بت ها را شکست تا ضعف و ناتوانی آنها را آشکار سازد و با استدلا ل های محکم قلوب مردم را از شرک تهی نمود.
قرآن در این مورد می فرماید: (وَالَّذِینَ یدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ یخْلُقُونَ شَیئًا وَهُمْ یخْلَقُونَ * أَمْواتٌ غَیرُ أَحْیاء وَمَا یشْعُرُونَ أَیانَ یبْعَثُونَ)(3) و معبودهایی را که به جای خدا می پرستند [نه اینکه] چیزی را نمی آفرینند، بلکه خودشانآفریده می شوند. مُردگانند نه زندگان، و نمی دانند چه زمانی برانگیخته می شوند.
با توجه به آیات نورانی قرآن شرک طولی، نیز همانند شرک عرضی، نفی می شود.
سؤال اینجاست که اگر کرنش نمودن صرفاً در مقابل پروردگار جایز است، پس چرا تمامی مسلمانان در مقابل کعبه که از سنگ ساخته شده به سجده می افتند. آیا سجده در مقابل آن از مصادیق شرک نمی باشد؟ آیا لمس و بوسیدن حجرالاسود، بوسیدن رکن یمانی و... از مصادیق شرک نیست؟
آیا نباید به هیچ موجود دیگری غیر از خداوند تکریم و احترام نمود و فقط
ص: 73
در مقابل خداوند تبارک و تعالی کرنش کرد؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت: اگر خدا اجازه بدهد که در مقابل شی دیگری کرنش داشته باشیم و از او تجلیل نماییم و او را ستایش نماییم چنین باور و عملی شرک نیست چون با اجازه پروردگار صورت پذیرفته است.
خداوند به ملائکه دستور می دهد: (اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا)(1) بر آدم سجده کنید. پس ملائکه سجده کردند. اگر این سجده از مصادیق شرک است پس باید ملائکه اعتراض می کردند که ما فقط برای تو سجده می کنیم در حالیکه این سجده به امر خداست و ملائکه حضرت آدم (علیه السلام) را سجده می کردند لکن به امر خدا. حضرت آدم (علیه السلام) مثل قبله برای ملائکه بود و خدا نفرموده است که آدم را بپرستید بلکه امر بر سجده به طرف او فرموده است.
شیطان پرستان می گویند: ابلیس نخستین و برترین موحّد عالم است، زیرا حاضر نشد به غیر از خدا بر کس دیگری سجده نماید و این ملائکه بودند که اشتباه کردند.
در روایات اهل سنّت آمده است: خلیفه ی دوم اقرار می کند که دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حجرالاسود را می بوسید و آن را لمس می نمود. من هم آن را می بوسم و لمس می کنم امّا می دانم تو سنگی و خاصیتی نداری.(2)
بنا بر قاعده کلی نعوذ بالله پیغمبر مشرک است و خلیفه ی دوم نیز مشرک می باشد در حالیکه می بینیم امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) آن را می بوسد و
ص: 74
خواصی را برای آن بیان می نماید. (1) بنابراین اگر خداوند امری را اجازه دهد، دیگر انجام آن عمل شرک نیست.
می گویند شخصی قصد داشت پای آیت الله بروجردی (قدس سره) را ببوسد، همین که خم شد ایشان با عصا بر گردن او زد و فرمود شرک است و آن شخص بلند شد - آیةالله بروجردی (قدس سره) فکر کرده بود او می خواهد سجده کند - کمی که آقا جلوتر رفت با خود فکر کرد که شاید قصد بوسیدن پا را داشته است. خادم خود را دنبال او فرستاد و از او عذرخواهی نمود و پول خوبی به آن مرد داد و حلالیت طلبید.
عدّه ای اندک، شیعه را متهم به شرک می کنند و می گویند شما حق بوسیدن ضریح را ندارید یعنی بوسیدن ضریح پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) و امام زادگان جایز نیست، زیرا اینها از سنگ و چوب و فلز می باشند و شیعه را متّهم می کنند که شما در مقابل غیر خدا و بر سنگ و امثال آن سجده می کنید.
حال باید دید آیا قرآن کریم، تجلیل و کرنش در مقابل غیر خدا را اجازه می دهد یا آن را از مصادیق شرک معرفی می نماید؟
ص: 75
1. در داستان حضرت موسی (علیه السلام) و نزدیکان فرعون آمده است: (وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیهِمُ الرِّجْزُ قَالُواْ یا مُوسَی ادْعُ لَنَا رَبَّک بِمَا عَهِدَ عِندَک لَئِن کشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَک وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَک بَنِی إِسْرَآئِیلَ) (1) و هرگاه عذاب بر آنان فرود آمد، گفتند: ای موسی! پروردگارت را به پیمانی که با تو دارد [و آن مستجاب کردن دعای توست] برای ما بخوان که اگر این عذاب را از ما برطرف کنی یقیناً به تو ایمان می آوریم و بنی اسرائیل را با تو روانه می کنیم.
عهدی که خداوند با حضرت موسی (علیه السلام) دارد، نبوت است و او پیغمبر خداست و نزدیکان فرعون از حضرت موسی (علیه السلام) درخواست کمک و رفع بلا و مصیبت می کنند. چرا این درخواست را از حضرت موسی (علیه السلام) کردند (بِمَا عَهِدَ عِندَک) (2) زیرا ای موسی، تو نزد خدا عهدی داری، پس از خدا بخواه تا خداوند مصیبت را بردارد.
با توجه به آیه، حضرت موسی (علیه السلام) خطاب به آنها نفرمود: شما با این سخن مشرک شده اید و چرا از من درخواست رفع بلا می کنید، بلکه باید از خدا بخواهید.
اگر درخواست رفع مشکل از پیامبر الهی شرک باشد، حضرت موسی (علیه السلام) باید در پاسخ ایشان می فرمود: چرا به من که پیامبر خدا هستم متوسل شده اید؟! باید در خانه خدا بروید و توسل به من شرک است.
بنابراین درخواست از حضرت موسی (علیه السلام) در این آیه مصداق شرک نمی باشد. زیرا قرآن این جریان را بیان می کند و در رابطه با آن اظهار نظری نکرده و آن را نفی ننموده است پس مشخص می شود که اصل آن را پذیرفته است. آیا آیه (لَئِن کشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ) (3) با آیه ی (إِن یمْسَسْک اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ) (4) که
ص: 76
می فرماید: و اگر خدا تو را آسیب و گزندی رساند، کسی جز او برطرف کننده آن نیست، مخالف است؟
اگر در این آیه به جای کلمه «ضرّ» کلمه «رجز» گذاشته شود معنای آیه چنین می شود: رجزی را که خدا بر فرعونیان نازل فرموده، کسی غیر از خدا نمی تواند بردارد و فقط خدا می تواند این نکبت و بلا را برطرف نماید.
در پاسخ می گوییم: خداوند می تواند رجز، نکبت و بلا را برطرف نماید امّا از آنجا که حضرت موسی (علیه السلام) پیغمبر خداست، پس با اذن خدا می تواند آن رجز و بلا را دفع نماید و اگر بگوییم این قدرت را خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) عطا فرموده تا رجز و بلا را از فرعونیان دفع نماید، همان اعتقاد صحیح و توحید ناب می باشد.
2. قرآن از زبان حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مقام بیان توحید می فرماید: (وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِینِ) (1) و زمانی که مریض می شوم، خدا مرا شفا می دهد. حال اگر کسی مریض شد و نزد دکتر رفت و از او درخواست کمک کرد، او مشرک شده است؟! پادشاه سعودی سالی چند عمل جراحی در آمریکا انجام می دهد، آیا او نیز مشرک است؟! در حالیکه این کار خلاف نص قرآن است. ما معتقدیم علی بن موسی الرضا (علیه السلام) طبیب الاطبّاء می باشد. لذا مریضم را نزد ایشان می برم تا او را شفا دهد. چگونه است که رفتن نزد دکتر شرک نیست امّا رفتن نزد امام رضا (علیه السلام) شرک است؟!
هیچ موحدی نمی گوید استفاده از قرص و دارو برای برطرف کردن بیماری شرک است در حالی که اگر بگوییم خدا شفا را در تربت سیدالشهدا (علیه السلام) قرار داده است مشرک محسوب می شویم؟!
3. در سوره ی قصص آمده است: حضرت موسی (علیه السلام) به صورتی وارد شهر شد
ص: 77
که مردم متوجه ایشان نمی شدند و مشاهده نمود که دو مرد به قصد کشتن یکدیگر را می زنند یکی از این دو نفر از قوم بنی اسرائیل و از پیروان حضرت موسی (علیه السلام) و دیگری از فرعونیان و از دشمنان حضرت موسی (علیه السلام) بود: (وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَی حِینِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَینِ یقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیهِ). (1) و [موسی] به شهر وارد شد در حالی که اهل آن [در خانه ها استراحت می کردند و از آنچه در شهر می گذشت] بی خبر بودند، پس دو مرد را در آنجا یافت که با هم [به قصد نابودی یکدیگر] زد و خورد می کردند، این یک از پیروانش، و آن دیگر از دشمنانش، آنکه از پیروانش بود از موسی بر ضد کسی که از دشمنانش بود درخواست یاری کرد، پس موسی مشتی به او زد و او را کشت.
در این آیه از لفظ استغاثه به معنای فریادخواهی و طلب کمک، استفاده شده است. آن مرد به حضرت موسی (علیه السلام) استغاثه کرد و موسی از ایشان دستگیری کرد. حضرت موسی (علیه السلام) به او نفرمود: نباید از من درخواست کمک می کردی چرا که این کار نوعی شرک است، بلکه مرد قبطی را کشت. پس بنا بر این آیه، استغاثه به پیغمبر جایز می باشد. به دنبال این ماجرا، موسی در شهر ترسان و هر لحظه در انتظار حادثه ای و در جستجوی اخبار بود که ناگهان با صحنه ی تازه ای روبه رو شد و دید همان شخص بنی اسرائیلی که دیروز از او یاری طلبیده بود، فریاد می کشد و از او کمک می خواهد امّا موسی به او گفت: تو به وضوح انسان جاهل و گمراهی هستی! قرآن می فرماید: (فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ یسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَی إِنَّک لَغَوِی مُّبِینٌ). (2)
در اینجا عدّه ای از این کلام حضرت موسی (علیه السلام) که خطاب به آن شخص می گوید: (إِنَّک لَغَوِی مُّبِینٌ) استفاده می کنند که منظور از «اغواء» در آیه استغاثه
ص: 78
به حضرت موسی (علیه السلام) می باشد.
در پاسخ می گوییم سه احتمال برای جمله (إِنَّک لَغَوِی مُّبِینٌ) وجود دارد:
الف) گمراه بودن تو به خاطر صدا زدن من در میان جمع به صورت آشکار می باشد.
ب) گمراه بودن تو به دلیل استغاثه و طلب کمک از من می باشد.
ج) گمراه بودن تو به دلیل درگیری و ایجاد تشنّج به صورت روزانه می باشد که هر روز شرّی را بر پا می کنی.
با رجوع به تفاسیر و دقت در آیه، احتمال سوم صحیح می باشد. پس استغاثه به پیامبر و یاری خواستن از ایشان اشکالی ندارد.
4. در قرآن در خطاب به مشرکین که نبوت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) را انکار می کردند، می فرماید: (قُلْ کفَی بِاللّهِ شَهِیدًا بَینِی وَبَینَکمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکتَابِ) (1) ای پیغمبر بگو: بین من و بین شما شهادت خدا و کسی که در نزد او علم کتاب است کافی می باشد.
در این آیه نخستین گواه بر نبوت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) خداست و شاهد دوم آن کسی است که نزد او دانش کتاب است. (وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکتَابِ) که بر طبق روایات شیعه و سنی منظور علی بن ابیطالب، اسدالله الغالب (علیه السلام) می باشد آیا شهادت خدا کافی نیست. چرا که می فرماید: (قُلْ کفَی بِاللّهِ شَهِیدًا بَینِی وَبَینَکمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا) (2) بگو: کافی است که خدا میان من و شما [در صدقِ نبوتم] شاهد باشد؛ چون او به بندگانش آگاه و بیناست.
طبق این آیه، خدا هم مشرک خواهد بود. چراکه شهادت (وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکتَابِ) را کنار شهادت خودش آورده است. با وجود دو شاهد بیّنه تمام می شود.
آیا می توان به خدا اعتراض کرد که تو مشرکی به خاطر آنکه شهادت علی بن
ص: 79
ابیطالب (علیه السلام) را در کنار شهادت خود قرار داده ای و خودت فرمودی: (کفَی بِاللّهِ شَهِیدًا) (1) و (کفَی بِاللَّهِ حَسِیبًا)؟! (2)
بنابراین اگر کسی معتقد شود من از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین و امام رضا (علیهما السلام) می خواهم حاجتم برآورده شود، بدین معناست که ایشان نزد خدا شفیع شوند تا خدا حاجت مرا بدهد و این شرک نیست.
و اگر شخص عوامی بدون آوردن نامی از خدا، خطاب به امام رضا (علیه السلام) بگوید یا امام رضا مریض مرا شفا بده یا خانه ای به من عنایت فرما. اگر به صورت مستقل و بدون اذن الهی قدرتی برای امام رضا (علیه السلام) تصوّر کند، دچار شرک است امّا اگر معتقد باشد که ایشان به اذن خدا قادر به انجام این امور می باشد، دارای توحید ناب است.
ص: 80
ص: 81
ص: 82
توسل حقیقتی است که خداوند متعال در قرآن به آن اشاره نموده است و می فرماید: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ). (1)
در ابتدای بحث لفظ توسل را از لحاظ لغوی و اصطلاحی مورد بررسی قرار می دهیم.
توسل در لغت به چند معنا آمده است. اولین معنای توسل، نزدیک شدن می باشد تَوَّسَلَ الیه یعنی تقرب الیه. معنای دیگر آن، مقام و منزلت یافتن نزد سلطان و انسان صاحب اقتدار و مکنت می باشد. توسل به معنای درجه و رتبه نیز آمده است. راغب در مفردات می گوید: چاره جویی برای رسیدن به چیزی با میل و رغبت توسل می باشد. (2) معنای دیگر توسل که به واقع نزدیک تر است می گوید: هر چیزی که به سبب آن، شما به دیگری نزدیک می شوی، توسل نامیده می شود. (3) همان طور که مشاهده می شود تمامی معنای توسل به هم نزدیک می باشد.
ابن اکثیر که از دانشمندان عامّه می باشد در تفسیر خود توسل را اینگونه معنا می کند: توسل این است که انسان واسطه ای بین خود و خدای خود قرار دهد و
ص: 83
برآورده شدن حاجتش را از خداوند درخواست نماید تا به سبب این واسطه به حاجت خود برسد. (1)
قرار دادن واسطه بین خود و خدا به دو صورت متصوّر می باشد:
الف) انسان از آن واسطه می خواهد که برای برآورده شدن حاجتش دعا بکند.
ب) انسان به طور مستقیم برآورده شدن حاجتش را از واسطه می خواهد.
توسل عملی جایز می باشد و اگر کسی این عمل را انجام دهد اشکالی ندارد. تمامی فرق و مذاهب اسلامی و در رأس آنها تشیّع این قول را می پسندند.
شوکانی که از علمای زیدی مذهب است می گوید: «ویتوسل الی الله سبحانه بأنبیائه والصالحین» (2) به وسیله پیامبران و صالحین می توان به خدا توسل نمود. در این کلام، صالحین معنای عامی دارد و هر فرد صالحی را در بر می گیرد.
سمهودی که از علمای شافعی مذهب می باشد، معتقد به جواز توسل می باشد. (3)
احمد بن حنبل رئیس فرقه ی حنابله، قائل به جواز توسل می باشد و می گوید: توسل به پیامبر و دعا کردن نزد پیامبر جایز می باشد بدین معنا که پیامبر را واسطه قرار دهد و حاجتش را از خدا بگیرد. نیز ابن ابی الدنیا و بیهقی و طبرانی توسل به همین کیفیت را قبول دارند. (4)
محمد بن ادریس شافعی که از ائمه ی اربعه اهل سنت است، توسل را جایز
ص: 84
می داند (1) و می گوید: «انی لأتبرک بأبی حنیفة وأجیء الی قبره کل یوم، فاذا عرضت لی حاجة صلیت رکعتین وجئت الی قبره و سألت الله تعالی الحاجة عنده فما تبعدان تقضی» (2) من به قبر ابوحنیفه تبرّک پیدا می کنم و هر روزنزد قبر او می روم و هرگاه حاجتی دارم دو رکعت نماز می خوانم و از خدا می خواهم که حاجتم را برآورده کند و طولی نمی کشد که خدا حاجتم را برآورده می کند.
ابوعلی خلّال که از مشایخ حنابله می باشد، در ارتباط با جواز توسل می گوید: «ما همنی امر فقصدت قبر موسی بن جعفر (علیه السلام) ، فتوسلت به الّا سهّل الله تعالی لی ما احب» (3) هیچ امر مشکلی برای من پیش نمی آمد مگر آنکه نزد قبر موسی بن جعفر (علیه السلام) می رفتم و به ایشان توسل می جستم و خداوند آنچه را که دوست داشتم، برای من تسهیل می کرد. بنابراین ملاحظه می فرمایید که فرق مختلف اهل سنّت توسل را قبول دارند و مشکلی با توسل ندارند و آن را شرک نمی دانند.
شیعه امامیه توسل را جایز می داند و می گوید: همان طور که توسل به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) در برآورده شدن حاجت ها و گشایش امر در زمان حیات ایشان جایز می باشد، پس از مرگ ایشان نیز توسل جایز می باشد.
در روایت وارد شده: اگر کسی نزد قبر پدر و مادرش برود و برای ایشان فاتحه ای بخواند و در کنار قبر پدر و مادر، خدا را بخواند، خداوند دعای او را مستجاب می نماید. (4)
ص: 85
مگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) کمتر از پدرانمان هستند در حالیکه وجود نازنین رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «انا وعلی ابوا هذه الامة». (1)
در میان جمیع مسلمین، فقط فرقه وهابیت است که معتقد به حرمت و ممنوعیت توسل می باشد و در دنیای اسلام کسی دیگری این قول را قبول ندارد.
این قول از محمد بن عبدالوهاب صادر شده و همه می دانند ایشان در قرن سیزدهم می زیسته است. شما با مراجعه به تاریخ به خوبی در می یابید که در طول 13 قرن، مسلمانان به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) توسل پیدا می کردند ولی در قرن سیزدهم یک نفر آمده و می گوید توسل شرک است و جمیع مسلمین به استثنای وهابیت را مشرک می داند.
محمد بن عبدالوهاب می گوید: «واذا قال لک بعض المشرکین (یعنی المسلمین غیر الوهابیین) (أَلا إِنَّ أَوْلِیاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ) (2) او ان الشفاعة حق او ان الانبیاء لهم جاء عندالله أو ذکر کلاماً للنبی یستدل به علی باطله (یعنی الشفاعة و...) وانت لاتفهم (ای لاتقدر علی جوابه) فجاوبه بقولک: ان الله ذکر فی کتابه «ان الذین فی قلوبهم زیغ یترکون الحکم و یتبعون المتشابه».» (3) هرگاه یکی از مشرکین - منظور مسلمان غیر وهابی است - به شما بگوید: آگاه باشید که قطعاً دوستان و اولیای خدا آنهایی هستند که نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند یا بگوید به تحقیق شفاعت حق است یا پیامبران الهی نزد خدا جایگاه و منزلتی دارند و یا از روایات خود پیامبر برای توسل و شفاعت و امثال اینها استدلالی اقامه کرد تا امر باطلی را اثبات نماید و شما آن استدلال را درک نکردی و قادر به پاسخگویی نبودی؛ در جواب او بگو خداوند در کتابش می گوید: کسانی که در دل هایشان انحرافی
ص: 86
هست آیات محکم و صریح در قرآن را ترک نموده اند و به دنبال آیات متشابه می رو ند.
دانشمندان وهابی بعد از محمد بن عبدالوهاب نیز درباره ی توسل معتقد به حرمت می باشند. برای مثال اَلْبانی که یکی از دانشمندان وهابی است، کتابی به نام «التوسل انواعه، احکامه» دارد و در آنجا توسل را حرام می داند. (1)
عبدالعزیز بن عبدالله بن باز که مفتی اعظم وهابی ها می باشد، در کتابی به نام «العقیدة الصحیحة ونواقص الاسلام» می گوید: «من سأل النبی وطلب منه الشفاعة فقد نقض اسلامه» (2) هر کس از پیامبر درخواستی داشته باشد و از ایشان طلب شفاعت نماید، به تحقیق اسلامش فاسد شده و داخل در مسلمانان نمی باشد.
ابن تیمیه - متوفای 728 ه.ق - که معاصر با علّامه حلّی می باشد، برای توسل اقسامی را ذکر می کند و مواردی از آن را جایز و مواردی را حرام می داند.
ابن تیمیه می گوید: توسل به سه قسم تقسیم می شود که دو قسم آن صحیح می باشد و قسم سوم آن حرام و بدعت است.
الف) اگر کسی توسل را اینگونه معنا کند که توسل عبارت است از آنکه به پیامبر ایمان بیاوریم و از ایشان اطاعت نمائیم. این نوع توسل صحیح بلکه اصل اسلام و ایمان است که ما باید به پیغمبر ایمان بیاوریم و با انجام اعمال صالح به ایشان نزدیک شویم.
ب) توسل به معنای دعاکردن و درخواست شفاعت از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در زمان حیات ایشان می باشد. به این شکل که نزد پیغمبر برو و از ایشان درخواست دعا و شفاعت داشته باش و روز قیامت هم انتظار شفاعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را داشته باش.
ص: 87
هر کس این معنا را انکار کند، کافر و مرتد است و باید توبه کند. اگر توبه کرد فبها و اگر توبه نکرد به خاطر ارتداد باید کشته شود.
ج) توسل به معنای شفاعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بعد از فوت ایشان می باشد که خدا را به حق پیغمبرش قسم بدهد و این از بدعت های جدید است. (1)
به طور کلی ابن تیمیه می گوید: شما بعد از فوت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نمی توانید انتظار شفاعت و دعا از ایشان را داشته باشید.
فرقی نمی کند که ابن تیمیه را جزءمعتقدین به منع توسل قرار دهیم یا بگوییم او معتقد به تفصیل است.
با رجوع به آیات قرآن به راحتی می توان دریافت که توسل جایز می باشد و انسان می تواند میان خود و خداوند وسائطی را قرار دهد تا به خواسته و حاجت خود برسد به طور کلی توسل به دو صورت متصوّر می شود:
الف) صورت اول آن است که انسان خدا را می خواند که به حرمت و آبروی اشخاصی که در نزد او قُرب و مقام و منزلتی دارند، خدا توجهی به او نماید و حاجت او برآورده بشود و به زبان ساده تر شخص مقرّب را واسطه فیض الهی قرار می دهد.
مثلاً می گوید: خداوندا به حرمت محمد و آل محمد (صلوات الله علیهم اجمعین) که نزد تو آبرومند هستند، دعای مرا مستجاب کن، چراکه من روسیاه و گنه کارم و شما مقرّب درگاه الهی می باشید.
در این نوع توسل، انسان در واقع خدا را می خواند و شرک در اینجا معنایی پیدا نمی کند.
ب) صورت دوم آن است که شخص در مقام خطاب اصلاً خداوند را
ص: 88
مخاطب خود قرار نمی دهد بلکه مستقیماً برآورده شدن حاجت خود را از مقرّبان درگاه پروردگار خواستار می شود مثلاً می گوید: یا رسول الله! از شما حاجت خود را طلب می کنم یا می گوید: یا امام رضا (علیه السلام) ، یا فاطمه الزهرا (علیها السلام) ، یا ابالفضل العباس (علیه السلام) و... از شما نیاز خود را درخواست می کنم.
آیا این شرک است؟ و گوینده ی آن مشرک می باشد؟
در اینجا اگر کسی احتمال شرک را وارد بداند و بگوید که شما رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در کنار قدرت لایزال الهی قرار داده اید؛ در جواب او می گوییم: شخصی که حاجت خود را از غیر خدا طلب می نماید، آیا چنین است که در اعتقاد، آن شخصیت ها را یک قطب مستقل در مقابل پروردگار فرض می کند، که جداگانه عمل می کنند و با خدا کاری ندارند؟! و یا آنکه معتقد است آن شخصیت ها هیچ قدرتی از خود ندارند، بلکه به اذن الهی و با قدرتی که پروردگار به ایشان عنایت فرموده، قادر به برآوردن حاجت او هستند و مجرای فیض الهی می باشند و خداوند اراده فرموده است که این چنین ابواب رحمتی را به سوی بندگانش بگشاید و در واقع معتقد است که (وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) (1) و بازگشت همه کارها به سوی خدا می باشد.
بنابراین اگر در توسل، شخص را صاحب قدرت مستقل فرض نمائیم که در مقابل پروردگار قرار دارد، بله، این شرک است امّا اگر او را مقرّب درگاه پروردگار و باب فیض الهی بدانیم، نه تنها شرک نیست بلکه توحید ناب است.
عموم مسلمین چه شیعه و چه سنّی معتقد به جواز توسل می باشند و فقط یک عدّه ی کمی معتقد به حرمت توسل می باشند. لذا شما در حرم اهل بیت (علیهم السلام) اهل سنت را مشاهده می کنید که نماز می خوانند و به ایشان متوسل می شوند و حاجتشان را می گیرند و می روند. مکرر در مشهد مقدس و کاظمین و سامرا کسانی را مشاهده کرده ام که دست بسته نماز می خوانند و متوسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) شده اند.
ص: 89
نکته ی اصلی در توسل این است که آیا شما این شخصی را که چنین نیرویی را برای او قائل هستید که می تواند مشکل شما را حل کند و حاجت شما را برآورده کند. آیا این قدرت را بالاستقلال دارا می باشد و خودش بالذات می تواند این کارها را انجام دهد یا آنکه خداوند چنین قدرتی را به او داده و او به اذن خداوند سبحان و تعالی گره گشایی می کند؟ اگر استقلالی برای او در نظر بگیریم، معتقد به شرک گشته ایم امّا اگر ایشان را وسائط فیض الهی فرض نماییم توحید ناب می باشد.
برای اثبات این موضوع به آیات قرآن رجوع می نماییم.
آیه اول - (وَرَسُولاً إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکم بِآیةٍ مِّن رَّبِّکمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکم مِّنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیکونُ طَیرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِیءُ الأکمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُکم بِمَا تَأْکلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِکمْ إِنَّ فِی ذَلِک لآیةً لَّکمْ إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ) (1) و به رسالت و پیامبری به سوی بنی اسرائیل می فرستد که [به آنان گوید:] من از سوی پروردگارتان برای شما نشانه ای [بر صدق رسالتم] آورده ام؛ من از گِل برای شما چیزی به شکل پرنده می سازم و در آن می دَمم که به اراده و مشیّت خدا پرنده ای [زنده و قادر به پرواز] می شود؛ و کور مادرزاد و مبتلای به پیسی را بهبود می بخشم؛ و مردگان را به اِذن خدا زنده می کنم؛ و شما را از آنچه می خورید و آنچه در خانه هایتان ذخیره می کنید خبر می دهم؛ مسلماً اگر مؤمن باشید این [معجزات] برای شما نشانه ای [بر صدق رسالت من] است.
اگر در این آیه دقت بشود، خداوند متعال از زبان حضرت عیسی (علیه السلام) چند موضوع را مطرح می فرماید:
1. (أَنِّی أَخْلُقُ لَکم مِنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ) من از گِل برای شما چیزی به شکل
ص: 90
پرنده می سازم. در حالیکه همه می دانیم خلقت مختص خداست. پس چرا حضرت عیسی (علیه السلام) خلقت را به خود نسبت می دهد؟
2. ایشان می گوید: (وَأُبْرِیءُ الأکمَهَ والأَبْرَصَ) و کور مادرزاد و مبتلای به پیسی را بهبود می بخشم. این دو بیماری را پزشکان تا امروز با این همه پیشرفت علمی نتواسته اند به طور قطعی درمان نمایند. امّا حضرت عیسی (علیه السلام) متجاوز از 2000 سال قبل می گوید: من این دو بیماری را درمان می کنم و بهبودی می بخشم.
این دو بیماری، ظاهر است و اشخاص کور مادرزاد و دارای بیماری پیسی در بین مردم مشهور و انگشت نما می باشند. پس درمان آن سبب تحیّر و شگفتی در مردم می شود. چراکه هم بیماری را دیده اند و هم شفای آن را.
در اینجا نیز حضرت عیسی (علیه السلام) شفای کوری و پیسی را به خود نسبت می دهد.
3. از همه بالاتر عیسای مسیح (علیه السلام) می گوید: (وَأُحْیی الْمَوْتَی) و مردگان را به اِذن خدا زنده می کنم. در روایات وارد شده که ایشان فقط چهار نفر را که مرده بودند، زنده می کند. (1) و اینگونه نبوده که هر کس از دنیا می رفت، نزد حضرت مسیح (علیه السلام) بیاورند تا او را زنده کند.
4. در ادامه می فرماید: (وَأُنَبِّئُکم بِمَا تَأْکلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِکمْ) و به شما از آنچه می خورید و از آنچه که در خانه هایتان ذخیره می کنید، خبر می دهم.
در این آیه، دو مرتبه عبارت «بإذن الله» تکرار شده است یعنی «بقدرة الله وبعلم الله» بدین معنا که اگر حضرت عیسی (علیه السلام) پرنده ای را خلق می کند، کور مادرزاد را شفا می دهد، بیماری پیسی را درمان می کند و مرده را زنده می نماید و برای مردم خبرهایی را از غیب بیان می کند، همه و همه به اذن الهی و با قدرت الهی که خداوند در اختیار ایشان قرار داده است، صورت می پذیرد.
اگر در آیه «بإذن الله» وجود نداشت، حضرت عیسی (علیه السلام) دارای قدرت خاص
ص: 91
و مستقل و در عرض خدا قرار می گرفت.
اگر کسی بگوید که ایشان بالاستقلال صاحب این قدرت است، مشرک است. امّا اگر بگوید که ایشان این امور را علی نحو اعجاز و با قدرتی که خداوند به ایشان عنایت فرموده، انجام می دهد این توحید است و شرک نمی باشد و کسی که نزد نبی یا وصی او یا فرد صالحی می رود و از ایشان درخواستی دارد جز این مطلب و این عقیده را منظور نمی کند.
حال ما از دانشمندان وهابی سؤال می کنیم: آیا قرآن کلمات شرک آلود می گوید؟ یا پیامبر اولوالعزمی همانند حضرت عیسی (علیه السلام) مشرک است؟
ابوبصیر می گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) رفتم و به ایشان عرضه داشتم شما وارث علم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستید. فرمود: بله. گفتم: پس رسول الله وارث انبیاء می باشد و می داند آنچه را آنها می دانسته اند. فرمود: بله.
گفتم: شما قادر هستید تا مردگان را زنده و کور مادرزاد و بیمار لک و پیسی را شفا بدهید. فرمود: بله به اذن خداوند قادر می باشیم. سپس فرمود: ای ابا محمد نزدیک من بیا و با دست مبارکش چشمان و صورت مرا مسح نمود و چشمان نابینای من بینا گردید. به خورشید و آسمان نگریستم. به زمین و خانه و آنچه درون خانه بود نگاه کردم. حضرت فرمودند: آیا دوست داری بینا باشی و فردای قیامت همانطور که از مردم حسابرسی می شود از تو هم بشود یا نابینا باشی و به بهشت بروی؟ گفتم: می خواهم نابینا باشم پس با دستان مبارکش چشمانم را مسح نمود و نابینا گشتم. (1)
ص: 92
آیه دوم - (اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَی وَجْهِ أَبِی یأْتِ بَصِیرًا) (1) یوسف به برادرانش فرمود: این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید تا چشمش بینا شود.
وقتی در داستان حضرت یوسف (علیه السلام) دقت بشود، به پدری به نام یعقوب برخورد می کنیم که خود، پیغمبر خدا و فرزند پیغمبر است.
حضرت یعقوب (علیه السلام) آنقدر در فراق فرزندش یوسف اشک ریخته که نور چشمانش از بین رفته و بینایی خود را از دست داده است. حضرت یوسف (علیه السلام) بعد از آگاهی از احوال پدر، به برادرانش می گوید: پیراهن مرا ببرید و به صورت پدرم بیندازید تا او بینا شود. زمانی که کاروان به طرف شهر حضرت یعقوب (علیه السلام) حرکت کرد، حضرت یعقوب (علیه السلام) می فرماید: (إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ) (2) من بوی یوسف را احساس می کنم، اگر مرا به کم عقلی نسبت ندهید.
از این آیه مشخص می گردد بعضی از چیزها بویی دارد که از مسیرهای طولانی قابل استشمام است. (قَالُواْ تَاللّهِ إِنَّک لَفِی ضَلاَلِک الْقَدِیمِ) (3) گفتند: به خدا قسم، قطعاً تو در همان گمراهی قدیمی ات هستی.
گمراهی حضرت یعقوب (علیه السلام) در این بود که می فرمود: یوسف زنده است و برمی گردد. (فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) (4) پس وقتی که بشارت دهنده آمد و پیراهن را بر صورت او
ص: 93
انداخت پس او بینا گردید، یعقوب گفت: آیا من به شما نگفتم که من از خدا آنچه را که شما نمی دانید، می دانم؟
فاء در جمله (فَارْتَدَّ بَصِیرًا) برای تفریع است یعنی انداختن پیراهن روی صورتِ حضرت یعقوب (علیه السلام) با بازگشت بینایی توأم بود. البته در این میان پیراهن نقش شفادهنده را ایفاء می کند و در عمل، حضرت یعقوب (علیه السلام) با توسل به پیراهن یوسف (علیه السلام) بینایی خود را به دست می آ ورد. این مطلب صریح آیه قرآن است؛ حال اگر شخصیتی مراتب بالاتر از مقام و منزلت حضرت یوسف (علیه السلام) را دارا باشد، آیا نمی تواند با قدرت الهی از بندگان خدا دستگیری نماید؟
دعبل خزاعی در شهر مرو بر امام رضا (علیه السلام) وارد شد و به ایشان گفت: ای فرزند رسول خدا! من درباره ی شما قصیده ای سروده ام و سوگند یاد کرده ا م که آن را پیش از شما بر احدی نخوانم. حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) اجازه فرمود و دعبل شعر را خواند و حضرت دو بیت به آن اشعار افزودند. سپس امام رضا (علیه السلام) بعد از فراغ دعبل از خواندن قصیده برخاست و به او امر کرد که از جای خود برنخیزد و داخل سرای خود شد. پس ازساعتی خادم امام صد دینار رضوی برای وی آورد و به او گفت: مولایم می فرماید: آن را برای خود هزینه کن. دعبل گفت: به خدا سوگند من برای این نیامده ا م و این قصیده را برای صله نسروده ام و کیسه ی پول را نپذیرفت و برای تبرّک و تشرّف جامه ای از جامه های امام رضا (علیه السلام) را درخواست کرد.
امام رضا (علیه السلام) لباسی از خزّ را به همراه آن کیسه برای دعبل فرستاد و به خادمش فرمود: به او بگو: مولای من می فرماید این کیسه را بگیر که به زودی بدان نیازمند خواهی شد و در این باره دیگر سخن مگو. دعبل کیسه و لباس را گرفت و بازگشت.
در راه بازگشت دعبل به قم رسید و اهالی قم از او درخواست کردند که آن قصیده را برای آنها بخواند و با خواندن قصیده در مسجد جامع قم مردم اموال فراوانی را به او هدیه کردند و خبر لباس اهدایی امام رضا (علیه السلام) که به آنها رسید، از
ص: 94
دعبل خواستند که آن را به هزار دینار به آنها بفروشد و او نپذیرفت. گفتند: تکّه ای از آن را به هزار دینار بفروشد؛ امّا دعبل قبول نکرد و از قم رفت. در اطراف قم عده ای از جوانان عرب آن لباس را از او گرفتند و دعبل به قم بازگشت و هر چه اصرار کرد، جوانان از بازگرداندن لباس امتناع ورزیده و سخن بزرگان را هم قبول نکردند. دعبل که از باز پس گرفتن لباس ناامید شد درخواست کرد که تکّه ای از آن لباس را به او بازگردانند و چنین شد. تکه ای از آن و بهای بقیه ی آن را که هزار دینار بود به وی دادند و او به وطن خود بازگشت و دید دزدان هر چه در منزلش بوده، برده اند آن صد دینار صله ی امام رضا (علیه السلام) را به شیعیان فروخت. هر دیناری را به صد درهم و سخن امام رضا (علیه السلام) را به یاد آورد که به زودی به آن نیازمند خواهی شد.
- تمام این داستان تا اینجا به عنوان مقدمه بود تا به موضوع مورد بحث یعنی توسل برسیم - دعبل بن علی خزاعی کنیزی داشت که به وی بسیار علاقمند بود. کنیز به چشم درد سختی مبتلا شد. به همین خاطر دعبل طبیبان را بر بالین او آورد. طبیبان با معاینه کنیز گفتند: چشم راست او را نمی توانیم درمان کنیم و کور خواهد شد. امّا سعی می کنیم چشم چپ او را درمان کنیم امّا گمان بهبودی نیست. دعبل از این بابت عمیقاً اندوهناک شد و بی تابی شدیدی نمود.
به یاد آن لباس امام رضا (علیه السلام) افتاد و آن تکه ی لباس را بر چشمان آن کنیز کشید و از سر شب چشمان کنیز را با تکه لباس اهدایی امام رضا (علیه السلام) بست و چون صبح شد چشمانش سالم تر از گذشته گردید و گویا به برکت امام رضا (علیه السلام) اصلاً مریض نبوده است. (1)
ص: 95
ص: 96
چه اشکالی دارد که وقتی پیراهن حضرت یوسف (علیه السلام) دارای چنین خاصیتی است چرا لباس حضرت علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیة والثناء) این خاصیت را نداشته باشد؟!
نیز داستان آ یت الله بروجردی (رحمة الله) معروف است که: نقل شده است که بینایی چشمانم کم شده بود. تکه هایی از گِل که عزاداران امام حسین (علیه السلام) به خود می مالند را برداشتم و بر چشم گذاشتم و به برکت آن، بینایی چشمانم بازگشت. آنها که ایشان را دید ه اند، می گویند تا آخر عمر شریفشان به عینک نیازی نداشتند. قابل ذکر است که آن شیء تربت سیدالشهدا (علیه السلام) نبود بلکه گِل عزاداران سید و سالار شهیدان شفای بیماری است.
بنده نیز چشمانم دچار مشکل شده بود. به مشهد مقدس مشرّف شدم. به امام رضا (علیه السلام) عرضه داشتم: آقا، من ضریح شما را کمتر از تکه پارچه ای که دعبل به چشم کنیزکش بست، نمی دانم و خودم را نیز کمتر از کنیزک دعبل نمی دانم. چشمانم را به ضریح شما می مالم و شفای چشمانم را از شما می خواهم. به حمد الهی و لطف امام رضا (علیه السلام) چشمانم خوب شد.
ص: 97
اگر پندار وهابیت باشد و این آیات قرآن، حضرت یعقوب (علیه السلام) و فرزندش حضرت یوسف (علیه السلام) مشرک می باشند.
حر ف های وهابیت با هیچ منطق و عقل سلیمی و با صریح آیات قرآن و روایات شیعه و حتی اهل سنّت تطابق ندارد و عجیب این است که در مملکت ما نیز یک عده به اسم روشنفکری حرف های آنها را بیان می کنند.
آیه سوم - (قَالُواْ یا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کنَّا خَاطِئِینَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (1) گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه، بی تردید ما خطاکار بوده ایم. گفت: برای شما از پروردگارم درخواست آمرزش خواهم کرد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
اگر در این آیات دقت شود، برادران حضرت یوسف (علیه السلام) اقرار به گناه خویش می کنند و از پدرشان می خواهند که برای آنها استغفار کند.
سؤال آن است که چرا خودشان دست به دعا برنداشته و برای خود طلب استغفار نکردند؟ پاسخ آن است که از آنجایی که پدرشان، پیامبر خدا و مقرّب درگاه اوست، می دانند استغفار و دعای پیامبر غیر از استغفار دیگران است، لذا نزد حضرت یعقوب (علیه السلام) آمدند و گفتند: شما برای ما استغفار کنید!
حضرت یعقوب (علیه السلام) در جواب ایشان نفرمود: شما مشرک شده اید و من برای شما استغفار نمی کنم، بلکه می فرماید: (سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (2) به زودی برای شما طلب بخشش می کنم قطعاً او بخشنده ی مهربا ن است.
در روایت آمده است که حضرت یعقوب (علیه السلام) منتظر شب جمعه بود تا برای بچه های خود استغفار کند چراکه سحر شب جمعه شب نزول رحمت الهی
ص: 98
است. (1)
آیا این شرک است که شخصی نزد پیغمبر بیاید و بگوید یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) شما برای من استغفار کنید؟!
آیه چهارم - (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا) (2) و هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامی که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند، و پیامبر هم برای آنان طلب آمرزش می کرد، یقیناً خدا را بسیار توبه پذیر و مهربان می یافتند.
این آیه به چند نکته اشاره دارد:
1. مردم باید اطاعت از پیامبر کنند و حرف ایشان را گوش دهند چراکه «باذن الله» است و از طرف خدا آمده است. بنابراین سخنان پیامبر را باید با گوش جان بشنوند.
2. منظور از «ظلم به نفس» در آیه، گناه و معصیت می باشد.
3. فعل ماضی «جاءوک» با کاف خطاب آمده است و کاف، خطاب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشد بدین معنی که آنها بعد از انجام گناه نزد شما، ای رسول ما آمدند.
4. جمله «فاستغفروا الله» یعنی در نزد شما، پیغمبر خدا، طلب استغفار از خدا کردند. خدایا گنهکاریم، گناه ما را ببخش. در اینجا افرادِ گنهکار برای خود طلب استغفار می کنند.
ص: 99
5. جمله «واستغفر لهم الرسول» فاعل استغفر، رسول است یعنی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای ایشان طلب بخشش کند، که نشان دهنده ی این است که گنهکاران، نزد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اقرار به گناه می کردند و نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) واسطه در پیشگاه خدا می شوند تا خدا از گناه ایشان درگذرد و اگر پیغمبر برای ایشان طلب استغفار می کرد (لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا).
آیا این آیه صراحت در توسل به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) ندارد؟! این آیه به افراد گنهکار می گوید: ای گنهکاران در خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بروید و از ایشان بخواهید تا برای گناه شما نزد خداوند طلب بخشش نماید. درست مانند داستان استغفار فرزندان یعقوب پیامبر (صلی الله علیه و آله) که به پدرشان گفتند: (یا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا). (1)
از طرف دیگر از آیه مذکور فهمیده می شود طلب استغفار منحصر به حضرت یعقوب (علیه السلام) و فرزندانش نمی باشد. بلکه هر خطاکار و گنهکاری که نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برود و بگوید یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) من گنهکارم، نزد شما آمده ام تا شما از خداوند برای من طلب عفو و بخشش و گذشت کنید. خدا در پاسخ ایشان می فرماید: (لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا) در این هنگام که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای ایشان طلب توبه می کند، اینها خدا را توّاب و رحیم خواهند یافت.
علماء وهابی در ذیل این آیه اقوالی دارند و به طور اجمال داستان توسل به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را قبول کرده اند امّا شبهاتی را وارد می کنند.
آنها می گویند:
1. این آیه مختص به شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشد و شامل کس دیگری غیر از ایشان نمی شود چراکه با کاف خطاب بیان شده است (جاؤک).
2. این آیه مربوط به زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشد. یعنی اگر کسی در
ص: 100
زمان حیات نزد ایشان می رفت و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای او استغفار می کرد، آن استغفار از جانب پروردگار پذیرفته می شد و بعد از فوت ایشان، توسل معنایی ندارد.
3. توسل باید نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) صورت پذیرد و شخص باید نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) حاضر باشد. بنابراین اگر کسی از راه دور توسلی به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) داشته باشد، صحیح نیست.
4. این آیه فقط درخواست عفو و بخشش و استغفار را شامل می شود. پس اگر کسی بگوید یا رسول الله من شفای بیماریم را از شما می خواهم یا خواسته ی دیگری داشته باشد، قبول نمی باشد و این آیه فقط شامل استغفار می شود.
در پاسخ به ایشان می گوییم: بر فرض آنکه ما این چهار شرط شما را پذیرفتیم سؤال ما این است آیا از نظر عقل اصل توسل شرک است یا نه؟
اگر بگوییم توسل شرک است؛ پس هیچ یک از این موارد بیان شده رفع شرک را نمی کند واول مشرک العیاذ بالله، خود خداوند می باشد. چراکه دستور می دهد نزد پیغمبر بروید تا ایشان برای شما طلب استغفار کند. پس فرقی نمی کند این توسل از راه دور باشد یا نزدیک، در زمان حیات ایشان باشد یا بعد از ممات، استغفار باشد یا غیر آن، نزد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد یا غیر ایشان.
چراکه حکم عقل قابل تخصیص نمی باشد. اگر توسل شرک است لافرق بین الرسول (صلی الله علیه و آله) وغیره.
ثانیاً هیچ یک از این چهار شرط، اعتباری ندارد. در پاسخ به شرط اول که گفتید توسل فقط اختصاص به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دارد و غیر ایشان را شامل نمی شود می گوییم: مگر به تصریح قرآن فرزندان یعقوب (علیه السلام) نزد پدرشان درخواست استغفار ننمودند؟ حضرت یعقوب (علیه السلام) که رسول خاتم (صلی الله علیه و آله) نمی باشد. آنان می گویند: این مقام از مختصات پیامبران می باشد. در جواب می گوییم چه شاهدی بر این مدّعا وجود دارد؟ مگر فرزندان یعقوب خطاب کردند و گفتند:
ص: 101
(یا أَبَانَا) (1) و نگفته اند «ای رسول خدا» از تعبیر (یا أَبَانَا) فهمیده می شود که هر کس که دارای یک روحانیت و رتبه و مقام معنوی باشد، انسان می تواند به او توسل نماید؛ حال شخص اول عالم وجود پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) باشد یا حضرت یعقوب (علیه السلام) و یا غیر از این دو نفر.
کسی که به شهادت آیه مباهله، (2) نفس پیغمبر است و هم تراز و معادل با پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می باشد، او نیز مختصات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دارا می باشد. (3)
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) که خلیفه ی بلافصل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و وصی ایشان می باشد (4) و هر آنچه که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می تواند انجام دهد امیرالمؤمنین علیه الصلاة والسلام هم می تواند انجام دهد و هکذا فاطمه زهرا (علیها السلام) که کفو امیرالمؤمنین (علیه السلام) است (5) و هر مقامی که برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) ثابت است برای
ص: 102
صدیقه ی طاهره (علیها السلام) نیز ثابت است و اولاد او اوصیای رسول الله (صلی الله علیه و آله) می باشند.
در پاسخ شرط دوم که می گویند در زمان حیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) توسل صادق است و بعد از ممات او توسل معنایی ندارد، می گوییم: مرگ به معنای نا بودی نیست و این حرف از عجائب حرف های وهابیّت است و سخنان وهابیت همسنگ با سخنان مشرکان قریش در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشد زیرا مشرکان قریش نظرشان این بود که وقتی کسی می میرد، کاری از او ساخته نیست، چیزی نمی فهمد و صدایی نمی شنود و جوابی نمی دهد لذا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ بدر بالای چاه ایستاد و خطاب به کشته شدگان مشرک فرمودند: ای ساکنین چاه! ای عتبة بن ربیعه، ای شیبة بن ربیعه، ای امیة بن خلف و یک یک آنها را نام برد، آیا وعده ی پروردگار را حق یافتید؟ من که وعده ی پروردگارم را حق یافتم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! آیا با مردگان سخن می گویی؟ ایشان فرمود: آنها به خوبی سخنان مرا شنیدند ولی یارای پاسخ دادن مرا ندارند. (1) بعد فرمودند اگر اینها قدرت پاسخگویی داشتند و شما حرف های آنها را می شنیدید، می گفتند: بله ما هم آنچه خدا به ما وعده داده بود یافتیم.
وهابیت مرگ را به معنای عدم می داند؛ در حالیکه قرآن درباره شهدا می فرماید: (وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیاء وَلَکن لاَّ تَشْعُرُونَ) (2)
و به آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید، بلکه [در عالم برزخ] دارای حیات اند، ولی شما [کیفیت آن حیات را] درک نمی کنید. و می فرماید: (وَلاَ
ص: 103
تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیاء عِندَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ) (1) و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
این آیات دلالت بر بقای روح و حیات شهیدان بعد از مرگ دارد. عده ای از تازه مسلمانان در آغاز اسلام بودند که هرگاه کسی از مسلمانان در میدان جهاد به افتخار شهادت نائل می شد، می گفتند فلانی مرد و با اظهار تأسف از مردنش دیگران را مضطرب می ساختند.
خداوند در پاسخ به این تفکر، پرده از روی یک حقیقت بزرگ برمی دارد و باصراحت می گوید: شما حق ندارید کسانی را که در راه خدا جان می دهند مرده بخوانید آنها زنده اند، زنده جاویدان و از روزی های معنوی در پیشگاه خدا بهره می گیرند امّا شما که در محدوده عالم ماده محبوس و زندانی هستید این حقایق را نمی توانید درک کنید.
مرگ، یک نوع انتقال و تولدی دیگر است و نسبت این دنیا به عالم آخرت مانند نسبت فرزند به رحم مادر است و خداوند می فرماید: (وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ) (2) و بی تردید سرای آخرت، همان زندگی [واقعی و ابدی] است؛ اگر اینان معرفت و دانش داشتند [دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت برنمی گزیدند.
قرآن به صراحت می گوید: شهدا زنده اند و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را شهیدِ شهدا و شاهدِ شهدا معرفی می کند و می فرماید: (فَکیفَ إِذَا جِئْنَا مِن کلِّ أمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِک عَلَی هَؤُلاء شَهِیدًا) (3) پس چگونه است آن روزی که از هر امتی شاهد و گواهی بیاوریم و تو را بر آنان گواه قرار دهیم.
ص: 104
مشکل وهابیت آن است که به خاطر جمود فکری و تحجّر، معنای حقیقی مرگ را درک نکرده اند و نیز از طرف دیگر مقام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و مقام ائمه اطهار (علیهم السلام) را درک ننموده اند.
قرآن به صراحت تمام می فرماید: مر گ به معنای عدم و نیستی نمی باشد، بلکه میان دنیا و آخرت، عالمی به نام برزخ وجود دارد که در آنجا نیز حیات جاری است.
خداوند تبارک و تعالی می فرماید: (وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ) (1) و پشت سر آنها برزخی است تا روزی که مبعوث شوند.
اگر کسی بگوید: مرگ، عدم و نیستی نمی باشد بلکه نوع دیگری از حیات است امّا آیا امکان اتصال و ارتباط پیدا کردن با میّت وجود ندارد.
در جواب می گوییم: در قرآن کریم، آیاتی وجود دارد که بر اتصال انسان موجود در دنیا با شخصی که در برزخ است دلالت می کند، هر چند که در روایات نیز امثال این دلایل کم نیست.
حضرت صالح (علیه السلام) قوم ثمود را به عبادت پروردگار دعوت نمود و به عنوان معجزه ناقه ا ی را از دل کوه برایشان خارج نمود امّا متأسفانه قوم او آن شتر را کشتند و امر پروردگار را عصیان نمودند. خداوند متعال می فرماید: (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ * فَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکمْ وَلَکن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ) (2) زمین لرزه ی شدیدی قوم ثمود را فرا گرفت. صبح که شد، بدن بی روحشان در خانه هایشان باقی مانده بود. صالح از آنها رو گرداند و گفت: ای قوم من، قطعاً رسالت پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصیحت کردم ولی شما نصیحت کنندگان را دوست نمی دارید.
اگر در این دو آیه دقت شود، حضرت صالح (علیه السلام) بعد از روبه رو شدن با روح
ص: 105
بی جان قوم خود خطاب به آنها می فرماید: قطعاً رسالت پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصیحت کردم ولی شما نصیحت کنندگان را دوست نمی دارید. و از عبارت (فتولّی) فهمیده می شود که این خطاب بعد از هلاکت قومش بوده است.
در داستان حضرت شعیب (علیه السلام) و اهل مدین نیز شعیب بعد از هلاکت با آنها صحبت می کند و می فرماید: (فَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکمْ فَکیفَ آسَی عَلَی قَوْمٍ کافِرِینَ) (1) سپس شعیب از قومش روی برگرداند و گفت: من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و خیرخواهی نمودم، با این حال چگونه بر حال قوم بی ایمان تأسف بخورم؟!
با دقّت در این آیه فهمیده می شود که تأسف حضرت شعیب (علیه السلام) بعد از نزول عذاب بوده است. بنابراین باید گفت اگر ارتباط با اموات بعد از مرگ قطع می شود پس سخن گفتن حضرت صالح و حضرت شعیب (علیهما السلام) با قوم هایشان که هلاکت شده بودند چه معنایی دارد؟ آیا پیامبران الهی کار عبث انجام می دهند؟
شخصی از وهابی ها می گفت: من حدود سی سال است که در مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله) نماز می خوانم و به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حتی یک بار، چه در زمان ورود و چه در هنگام خروج سلام نکرده ام، چرا که او مرده است و دیگر نمی شنود؟! و باید به او گفت خسر الدنیا و الآخرة.
امّا در پاسخ به شرط سوم که می گویند توسل باید از نزدیک باشد و شخص نزد رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) حاضر باشد، می گوییم: این سخن بسیار ابلهانه است. اگر ما وجود نازنین رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) را همیشه شاهد و ناظر بر اعمال بدانیم چه تفاوتی در قُرب و بُعد و نزدیکی و دوری وجود دارد؟!
قر آن می فرماید: (وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیرَی اللّهُ عَمَلَکمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ) (2) و بگو هر
ص: 106
عملی که می خواهید انجام دهید به زودی خدا و پیامبرش و مؤمنان اعمال شما را می بیند. مثال نزدیک به ذهن تماس تصویری است که یکی از این طرف دنیا، با شخص دیگری در آن طرف دنیا به صورت مستقیم ارتباط برقرار می کند هم او را می بیند و هم صدایش را می شنود. پس در نتیجه نزدیکی و دوری برای پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) معنا ندارد.
اما در رابطه با شرط چهارم که آیه را منحصر در استغفار می کنند باید گفت: استغفار یک امر اخروی است چطور پیغمبر می تواند برای یک امر اخروی مثل استغفار واسطه شود امّا برای امور اخروی دیگر و یا دنیوی، ناتوان و بدون قدرت است؟! چه تفاوتی میان حوائج دنیوی و اخروی وجود دارد؟!
قرطبی که یکی از علمای سنی است در ذیل آیه 64 سوره نساء از علی بن ابیطالب (علیه السلام) نقل می کند: سه روز بعد از دفن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یک عرب بیابان نشین بر سر مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حاضر شد و خود را به روی قبر انداخت و در حالیکه خاک بر سر و روی خود می ریخت، می گفت: یا رسول الله گفتی و شنیدیم. شما از خدا گرفتید و ما از شما آموختیم و در میان آیات نازل شده آمده است: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا) (1) و به تحقیق من بر خودم ظلمت کرده ام و گنهکارم و نزد تو آمده ام تا شما برای من طلب بخشش و عفو نمایی.
پس صدایی از جانب قبر آمد: «انه قد غفرلک». (2)
ص: 107
اگر طالبِ حقیقت به سیره و روش مسلمین در طول تاریخ اسلام رجوع نماید، به راحتی درمی یابد که تو سل به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و اولیای خدا چه در زمان حیات پیغمبر گرامی اسلام و چه بعد از فوت ایشان وجود داشته است و تمامی مسلمانان با هر مسلک و فرقه ای از توسل در امور مهم و مشکل چه امر اخروی باشد و چه دنیوی بهره می جسته اند.
در اینجا به مواردی از توسل افراد به وجود نازنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اولیای الهی از کتب اهل سنت اشاره می گردد تا استمرار این سیره برای طالب حقیقت روشن گردد.
ابن ابی الدنیا می گوید: مردی نزد عبدالملک بن سعید بن أبجر آمد، عبدالملک شکم او را معاینه نمود و به او گفت: شما دردی دارید که درمانی ندارد. آن مرد پرسید: نام این بیماری چیست؟ عبدالملک گفت: دُبَیْلَه! (1) مرد حالی به حالی شد و گفت: «الله، الله، اللهُ ربّی، لا اشرک به شیئاً اللهم انّی اتوجه إلیک نبیّک محمّد نبیّ الرحمه صلّی الله علیه وسلّم تسلیماً، یا محمّد، انّی اتوجه بک الی ربک و ربّی یرحمنی ممّا بی» خدا، خدا، خدا پروردگار من است و چیزی را شریک او قرار نمی دهم. خدایا من به وسیله نبی تو محمد که پیامبر رحمت است - صلّی الله علیه وآله وسلم تسلیماً - به تو روی آورده ام. ای محمد! من به وسیله تو به سوی پروردگارت و پروردگارم روی آورده ام تا نسبت به این بیماری رحمتش را شامل من نماید.
بعد از این توسل، طبیب او را معاینه نمود و گفت: خوب شدی و هیچ اثری از بیماری مشاهده نمی شود. (2)
ص: 108
سؤال اینجاست که اگر از نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) بعد از وفات، کاری ساخته نیست و انقطاع از دنیا دارد، معنای این روایت و توسل چه می باشد؟
در زمان خلافت عثمان مردم مدینه به قحطی و خشکسالی شدیدی مبتلا شدند. به عایشه همسر پیامبر شکایت بردند. عایشه به آنان گفت: کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بروید، روزنه و شکافه هایی را در سقف حجره ایجاد کنید به طوری که دیگر بین قبر شریف و آسمان سقفی نباشد و قبر مستقیم زیر آسمان قرار بگیرد. ابوالجوزاء می گوید: آنان چنین کردند پس آنقدر باران بارید که گیاه رویید و شتران فربه شدند تا آنجا که از شدت چاقی ترک هایی بر بدن های آنها نمایان شد. به همین مناسبت آن سال را عام الفتق (به معنای سال شکاف) نامیدند. (1)
این عمل در مدینه تا به امروز سنت شده است و در حال حاضر نیز دریچه ای به سمت پشت قبر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وجود دارد که برای طلب باران آن را کنار می زنند و قبر مستقیم زیر آسمان قرار می گیرد. بنابر نظر وهابیت و طبق این روایت، عایشه همسر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مشرک می باشد و این عمل او نیز شرک آلود می باشد.
ص: 109
در روایات اهل سنت مکرر آمده است که ابوبکر خلیفه اول اهل سنت، کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می آمد و می گفت: «یا محمّد انّی اتوّسل الیک» ای رسول خدا! من به تو توسل می جویم.
این خبر بیانگر این است که توسل به قبر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سیره ابوبکر بوده است. ایشان بعد از فوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به آن وجود نازنین می گوید: «اذکرنا یا محمد عند ربک ولنکن فی بالک» (1) ای محمد! در پیشگاه پروردگارت ما را یاد کن و مارا فراموش نفرما.
از این روایت استفاده می شود که: وجود نازنین ختمی مرتبت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) صدا را می شنود و می تواند کارهایی انجام بدهد. پس بر طبق این روایت ابوبکر در رأس مشرکین قرار می گیرد همان طور که وهابیت اعتقاد دارد.
در زمان خلافت عمر بن خطاب در مدینه قحطی و خشکسالی پیش آمد. بلال بن حارث که از اصحاب نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) بود، به سوی قبر نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: «یا رسول الله! استسق لأمتک فانّهم قد هلکوا» پس رسول خدا را در خواب دید و ایشان بلال را باخبر نمود که مردم به زودی از باران سیراب می شوند. (2)
در این روایت، خلیفه ی دوم، بلال را از توسل به قبر نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) منع نکرد و اعتراضی به بلال نکرد و نگفت که تو مشرک شده ای؟!
اگر این حرکت نزد خلیفه ی دوم، حرکت نامشروعی محسوب می شد، خلیفه
ص: 110
او را تعذیر می کرد، چراکه او صاحب تازیانه ای بود که مشهور است (1) تازیانه عمر سخت تر از شمشیر حجاج بن یوسف سقفی که چند هزار نفر را کشته است، بوده است.
درباره بلال بن حارث حبشی باید گفت که او در زمان خلیفه اول به شام تبعید شد. زیرا حاضر نشد که به امر خلیفه ی اول اذان بگوید و از اطاعت امر استنکاف نمود. (2) او در زمان خلیفه دوم در خواب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دید و ایشان به بلال فرمود: «ما هذه الجفوة یا بلال؟ امّا آن لک ان تزورونی یا بلال» ای بلال این چه ستمی است که روا می داری؟ آیا زمان آن نشده که به زیارت من بیایی؟ بلال با دیدن این خواب بسیار ناراحت و حزین گردید و به سوی مدینه آمد. (3)
بر طبق این روایت بلال که از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و مؤذن ایشان می باشد و نیز خلیفه ی دوم از جمله ی مشرکین می باشد.
سمهودی از طبرانی در جامع کبیر خود از عثمان بن حنیف نقل می کند که مردی برای حاجتی نزد عثمان بن عفّان رفت وآمد می کرد، ولی خلیفه هیچ التفات و نظری در حاجت او نکرد. آن مرد با عثمان بن حنیف ملاقات کرد و به او این موضوع را شکایت کرد. عثمان بن حنیف به او گفت: به خانه برو و وضو بگیر، سپس به مسجد بیا بعد دو رکعت نماز بگذار و سپس به سجده برو و در سجده
ص: 111
بگو: «اللهم انی اسألک واتوجه الیک بنبینا محمد نبیّ الرّحمة یا محمد انی اتوجه بک الی ربک عزوجل فیقضی لی حاجتی» خدایا! من از تو درخواست می کنم و روی می آورم به سوی تو به واسطه پیامبر، محمد پیامبر رحمت، ای محمد! به درستی که من رو آورده ام به وسیله تو به سوی خدای تو تا این حاجت را برآورده سازی. سپس حاجت خود را یادآور شو. آن مرد رفت و آنگونه انجام داد. سپس به خانه خلیفه سوم رفت. دربان منزل، او را به نزد خلیفه برد. عثمان حاجت او را پرسید، او حاجت خود را ذکر کرد و خلیفه آن را برآورده نمود و به او گفت: هرگاه حاجتی داشتی آن را یادآور شو. سپس از نزد خلیفه خارج شد و در راه عثمان بن حنیف را ملاقات کرد و به او گفت: خدا به تو جزای خیر دهد، خلیفه در حاجت من نظر نمی کرد تا اینکه تو با او در این باره سخن گفتی.
عثمان بن حنیف در جواب گفت: به خدا قسم! من با او سخن نگفته ام ولی شاهد بودم شخص نابینایی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و از نابینایی خویش شکایت نمود. پیامبر به او گفت: اگر خواسته باشی دعا می کنم یا صبر کن! او گفت: ای رسول خدا برای من یاور و فریادرسی نیست و بر این نابینایی بسیار مشقّت دارم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: برو وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و این دعا را بخوان.
عثمان بن حنیف گفت: به خدا قسم! ما از هم جدا نشده بودیم و گفتگوی ما طول کشید تا اینکه آن مرد بر ما داخل گردید مثل اینکه هیچ نابینا نبوده است. (1)
ص: 112
با توجه به روایات وارد شده در کتب اهل سنت، خلفای سه گانه اهل تسنن اعتقاد به توسل بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اعتقاد داشته ا ند و امّ المؤمنین عایشه که نزد آنها قدیسه است، به شرک در توسل، اعتقادی ندارد. پس ما یا باید حرف های یک عده قلیل در حجاز به نام وهابیت را بپذیریم یا به عملکرد پیشینیان و سیره مسلمین معتقد شویم! بنابراین با بررسی سیره مسلمین می توان به راحتی دریافت که توسل به قبور انبیاء و اوصیاء و صالحین و اولیاء مشکلی ندارد و حرف وهابیت یک بام و دو هوا است و ارزشی ندارد.
سؤالی که در اینجا مطرح می شود آن است که آیا پیامبران در قبرهایشان زنده هستند؟ تمامی مسلمین روایت زیر قبول دارند - حتی وهابی ها - به نحوی که می توان درباره ی آن ادّعای تواتر نمود. انس بن مالک می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «الانبیاء احیاء فی قبورهم یصلون» (1) پیامبران در قبرهایشان زنده هستند و نماز می خوانند.
در کتاب صحیح مسلم آمده است که نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود وقتی من به معراج رفتم دیدم که حضرت موسی (علیه السلام) در میان قبرش نشسته و مشغول نماز است. (2)
در حدیث معراج اهل سنت معتقدند که تمامی انبیاء به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در
ص: 113
بیت المقدس اقتدا کردند و با ایشان نماز خواندند (1) و شیعه معتقد است در بهشت برزخی و در آسمان چهارم این عمل انجام شده است. البته عالم برزخ، عالم تکلیف نمی باشد. امّا مانعی هم وجود ندارد که پیامبران با وجود نازنین رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) نماز بخوانند.
قسطلانی در کتاب مواهب اللدنیّة می گوید: برای کسی که به زیارت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) می رود، بسیار دعا نمودن و تضرّع کردن و استغاثه کردن، درخواست شفاعت و توسل به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) سزاوار است. «فجدیر بمن استشفع به ان یشفعه الله فیه» پس طلب شفاعت کردن از ایشان تا اینکه خداوند شفاعتش را شامل حال او گرداند، شایسته است.
بدان که توجه و استغاثه و توسل و طلب شفاعت به وسیله ی نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) در هر حالی قبل از خلقت ایشان و بعد از خلقت ایشان چه در زمان حیاتش در دنیا و چه بعد از ممات ایشان (2) واقع شده است.
حضرت آدم (علیه السلام) بعد از درخواست توبه، همانطور که قرآن به آن اشاره می نماید، خداوند متعال کلمات و نشانه هایی را برای او نمایان کرد تا به وسیله آنها توبه اش پذیرفته گردد و در قرآن می فرماید: (فَتَلَقَّی آدَمُ مِن رَّبِّهِ کلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (3) پس آدم کلماتی را [مانند کلمه استغفار و توسّل به اهل بیت (علیهم السلام) که مایه توبه و بازگشت بود] از سوی پروردگارش دریافت کرد و [پروردگار] توبه اش را پذیرفت؛ زیرا او بسیار توبه پذیر و مهربان است.
محدثین و مفسرین در ذیل این آیه به احادیثی استناد می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: زمانی که آدم آن گناه را مرتکب شد، سرِ خود را رو
ص: 114
به سوی آسمان کرد و فرمود: خدایا به حق محمد از تو درخواست می کنم که گناه مرا ببخشی. خدا به او وحی کرد: محمد کیست؟ آدم گفت: خدایا اسم تو بلند و مبارک است زمانی که خلق شدم، سرم را به سوی عرش تو بالا بردم و مشاهده کردم که بر عرش تو مکتوب است: «لا اله الا الله، محمّد رسول الله» پس به خود گفتم: اسمی نزد تو از لحاظ رتبه بالاتر از آن کسی که اسمش همراه تو در عرش است وجود ندارد. پس خدا به آدم وحی نمود که او آخرین پیامبران از ذریّه تو می باشد و اگر محمد را خلق نمی کردم تو را نیز خلق نمی نمودم. (1)
حلیمه سعدیه دایه ی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) می گوید: من پس از آنکه تربیت نوزاد آمنه را متکفّل شدم، در همان مجلس در حضور مادر او خواستم او را شیر دهم. پستان چپ خود را که دارای شیر بود در دهان او نهادم ولی کودک به پستان راست من بیشتر متمایل بود. امّا من از روزی که بچه دار شده بودم شیری در پستان راست خود ندیده بودم. اصرار نوزاد مرا بر آن داشت که پستان راست بی شیر خود را در دهان او بگذارم همان دم که کودک شروع به مکیدن نمود، رگ های خشک آن پر از شیر شد و این پیش آمد موجب تعجب همه حضار گردید. (2)
حلیمه می گوید: از روزی که محمد را به خانه خود بردم روز به روز خیر و
ص: 115
برکت در خا نه ام بیشتر شد و دارایی و گله ام فزون تر گردید. (1)
اما در مورد پس از وفات پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) آن حضرت (صلی الله علیه و آله) می فرماید: «ادخرّت شفاعتی لأهل الکبائر من امتی» (2) شفاعتم را برای صاحبان گناهان کبیره امتم ذخیره کرده ام.
ان شاءالله در ادامه موارد دیگری از توسل به قبور صالحین و اولیا را از کتب اهل سنت بیان می کنیم تا مشخص گردد اعتقاد به توسل در سیره مستمره ی مسلمین تا قرن سیزدهم وجود دارد و یک عده ی کوچک در حجاز که خودشان را از پیروان ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب می دانند، خود را مسلمان معرفی کرده و دیگران اعم از اهل سنت و شیعه را مشرک معرفی می نمایند.
اگر شیعه به اصحاب پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اعتراض نماید وهابی ها می گویند شیعیان به اصحاب پیغمبر اهانت می کنند و ایشان را سبّ می کنند. امّا خود اینها ابایی ندارند که بگویند خلفا مشرک بوده اند و طبق نظر آنها خلفای سه گانه مشرک می باشند. امّا شیعه می گوید تعدادی از صحابه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مشکل دارند که واضح و آشکار است و بقیّه صحابه مثل عثمان بن حنیف و بلال حبشی انسان هایی وارسته و پاک می باشند.
فرقه وهابیت معتقد است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بعد از وفات انتقال به جهان دیگری به نام برزخ پیدا کرده و در بهشت برزخی حیات خود را ادامه می دهد. هر چند اجساد پیامبران دچار فرسایش و پوسیدگی نمی شود لکن ارتباط ایشان با دنیا قطع شده و ایشان هیچ خبری از دنیا ندارد و هیچ کاری برای دنیا نمی تواند بکند و اختیار هیچ عملی به ایشان داده نشده است و برای این اعتقاد خود
ص: 116
استدلال به این روایت می نماید: «إذا مات ابن آدم انقطع عمله» (1) پس توسل به ایشان یک عمل بیهوده و مشرکانه می باشد، چرا که شخص برای ایشان قدرت ماورائی بعد از مرگ را معتقد می شود.
جواب های نقضی را در نقد اعتقاد وهابیت بیان نمودیم و گفتیم که اگر این عمل شرک است، خلیفه اول و خلیفه دوم و خلیفه سوم و عایشه همسر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) - که برای اهل سنت قدیسه محسوب می شود - و اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که بعد از وفات ایشان توسل به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) پیدا کرده اند یا عملی شرک آلود مرتکب شده اند و یا اینکه وهابیت باید توسل را از دایره شرک خارج نماید.
اگر به کتب تاریخی و روایی اهل سنت مراجعه شود، مواردی یافت می شود که علمای فرق مختلف اسلامی به اشخاصی برای حوائج و درخواست های خود متوسل شده اند.
لازم به ذکر است که شاهد ما در بیان این مطالب توسل این اشخاص به انسان مرده می باشد و اینکه شخص متوَسَل (مرده) چه کسی است، برای ما اهمیتی ندارد بلکه نفس توسل به مرده هدف بحث ما می باشد. با بیان این روایات باید بگوییم که از نظر وهابیت، حکم به مشرک بودن تمام فرق اسلامی ثابت می گردد.
ابوعلی خلّال که یکی از مشایخ و بزرگان حنابله است می گوید: امر مهم و مشکلی که داشتم، به زیارت قبر موسی بن جعفر (علیهما السلام) می رفتم و توسل به ایشان می کردم و خداوند آنچه را که من دوست داشتم برای تسهیل و فراهم می نمود. (2)
ص: 117
ابوبکر بن خزیمه یکی از علمای قرن سوم است که بخاری و مسلم از ایشان حدیث نقل می کنند. ابوالحسن علی بن عمر دارقطنی درباره او می گوید: ایشان از جمله امامانی است که نظیر ندارد و مردی است که سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را احیاء نموده است. ابن ابی حاتم می گوید: او امام و پیشوایی است که همه به ایشان اقتدا می کنند.
ابن حجر عسقلانی از حاکم نیشابوری نقل می کند که می گفت: از محمد بن مؤمل شنیدم که می گفت: ما به همراه امام اهل حدیث ابی بکر بن خزیمه و هم ریش او ابن علی ثقفی به همراه جماعتی از بزرگان که تعدادشان بسیار بود به سوی زیارت قبر علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در طوس خارج شدیم و خود شاهد بودم که چگونه ابن خزیمه در مقابل آن بقعه تعظیم و تواضع و احترام می نماید و گریه هایش در مقابل قبر، ما را به تحیّر وا داشته بود. (1)
ابن حبّان از دانشمندان سنّی مذهب و قاضی القضات سمرقند در قرن سوم می باشد که کتاب هایی نیز نوشته است.
ایشان می گوید: علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در طوس به وسیله ی سمّی که مأمون به ایشان داد فوت نمود و من زمانی که در طوس بودم بسیار به زیارت قبر ایشان می رفتم و هر ناراحتی که برایم پیش می آمد به زیارت قبر ایشان می رفتم و از خداوند رفع آن مشکل را خواستار می شدم و آن دعا مستجاب می شد و آن
ص: 118
مشکل حل می گردید و این امری بود که من بسیار تجربه کردم و مکرر آن را آزموده ام. خداوند ما را بر محبت مصطفی و اهل بیتش بمیراند. (1)
در روایات بعد شاهد ما اثبات اصل توسل است و به شخصی که به او توسل کرده اند، کاری نداریم.
ابوایوب انصاری صحابی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشد که در سال 52 ه .ق در سرزمین روم از دنیا رفته است. حاکم نیشابوری می گوید: مردم نسبت به قبر او ملزم و متعهد می باشند و به زیارت آن قبر می روند و در زمان قحطی و خشکسالی به قبر او متوسل شده و از خدا طلب باران می کنند. (2)
در حالات محمد بن ادریس شافعی که امام اعظم فرقه ی شافعیه می باشد، آمده است که ایشان زمانی که ساکن بغداد بود توسل به امام ابوحنیفه پیدا می کرد و به کنار ضریح او می آمد و او را زیارت می نمود و بر او سلام می کرد و برای برآورده شدن حاجتش نزد آن قبر به خداوند متوسل می گردید. (3)
احمد بن حنبل که صاحب مسند احمد یکی از کتب مرجع اهل سنت می باشد به امام شافعی توسل پیدا می کرد تا جایی که فرزندش عبدالله از این کار او
ص: 119
متعجب شد. پدرش در جواب او گفت: همانا شافعی همانند خورشید برای مردم و عافیت برای بدن است. (1)
به امام شافعی گفتند که اهل مغرب متوسل به امام مالک بن انس - که معاصر امام صادق (علیه السلام) می باشد و فقیه مدینه و صاحب کتاب موطأ بوده و قبرش در بقیع می باشد - می شوند و شافعی این کار را منع نکرد و نگفت که اهل مغرب مشرک می باشند. (2)
خطیب بغدادی از قول علی بن میمون می گوید: شنیدم که محمد بن ادریس شافعی می گفت: من به قبر ابوحنیفه تبرک پیدا می کنم و هر روز برای زیارت قبر او می روم و هرگاه حاجتی داشته باشم، دو رکعت نماز نزد قبر ابوحنیفه می خوانم و از خدا درخواست حاجتم را می نمایم و طولی نمی کشد که آن حاجت برآورده می شود. (3)
ابن جوزی در مناقب احمد بن حنبل نقل می کند که عبدالله بن موسی می گوید: در شب تاریک و ظلمانی با پدرم به زیارت قبر احمد بن حنبل رفتیم. پدر گفت: فرزندم بیا به وسیله ی این عبد صالح متوسل به خداوند بشویم تا راه برای ما روشن بشود و من سی سال است که این برنامه را انجام می دهم. پس
ص: 120
پدرم دعا کرد و من هم آمین دعای او را گفتم که ناگهان آسمان روشن شد و به زیارت ایشان رفتیم. (1)
سُکتی نقل می کند که در سال 464 ه .ق در سمرقند خشکسالی عجیبی اتفاق افتاد. مردم نماز باران خواندند امّا خبری نشد. مرد ظاهر الصلاحی نزد قاضی سمرقند آمد و گفت: من نظری دارم. اگر پسند شما باشد انجام دهیم - قاضی کسی بود که تمامی شئونات دینی مردم را بر عهده داشت - به نظر من سر قبر امام بخاری برویم و در کنار قبر ایشان به خداوند بشویم تا باران ببارد. قاضی در پاسخ گفت: نظر پسندیده ای است. در نتیجه مردم شهر به همراه قاضی نزد قبر بخاری جمع شدند و طلب باران کردند و طولی نکشید که باران شدیدی شروع به باریدن کرد تا جایی که تا چند روز مسیرها مسدود بود و قابلیت رفت و آمد وجود نداشت. (2)
خطیب بغدادی در شرح حال حمزة بن قاسم (3) می گوید: حمزه فردی ثقه بود
ص: 121
که شهرت در اصلاح امور داشت. ایشان برای مردم طلب باران کرد و گفت: خدایا عمر بن خطاب به پیرمردی عباس و سفیدی موی ایشان طلب باران نمود. پس باران بارید و عباس پدرِ من می باشد و من با توسل به جدم طلب باران می کنم. پس همان طور که روی منبر بود باران شروع به باریدن نمود. (1)
محمد بن حسن ابوبکر ابن فورک اصفهانی - متوفای 406 ه .ق - می باشد و مذهب او در عقاید اشعری می باشد. در کتاب وفیات الاعیان آمده است: او در حیره در نزدیکی نیشابور دفن می باشد که بارگاهی دارد و مردم به زیارت ایشان می روند و برای طلب باران نزد آن قبر می روند و دعا در نزد آن قبر مستجاب است. (2)
یافعی در کتاب «مرآت الجنان» درباره ی شیخ احمد بن علوان - متوفای 730ه. - می نویسد: از جمله کرامات شیخ احمد این است که فرزندان فقهایی که او انکار می کردند در سختی ها و شدائد به قبر او پناهنده می شوند و از خوف سلطان به قبر او پناه می برند و در آنجا مستقر می شدند. (3)
ص: 122
شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف بحب الأشراف» بابی را به زیارتگاه رأس الحسین (علیه السلام) اختصاص داده است و درباره کرامات آن بقعه ی شریف می گوید: یکی از خدمه این مقام نابینا شد و بینایی چشمش را از دست داد. در یکی از روزها بعد از نماز صبح نزد درب ضریح شریف ایستاد و گفت: ای آقای من! من همسایه ی شما هستم و چشمانم نابینا گشته است. شما از خداوند بخواه که حداقل بینایی یکی از چشمانم به من بازگردد. شب در خواب مشاهده کرد که جماعتی برای زیارت این مقام آمده اند و او هم به همراه آن جماعت وارد بقعه مبارکه گردید. امام حسین (علیه السلام) توجه به جدشان نمودند و به آن مرد گفتند: جلو بیا تا شفاعت تو را نزد جدم بنمایم پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امام علی (علیه السلام) رو کرد و فرمود: یا علی سرمه به چشم او بکش.
و ایشان فرمودند: شنیدم و اطاعت کردم. از دستشان میلی را درآوردند و بر چشم من کشیدند و من احساس سوختگی عجیبی کردم، فریاد کشیدم و از خواب بیدار شدم و هنوز حرارت میل را احساس می کنم. چشم راستم را که باز کردم، بینا شده بود. (1)
ص: 123
حمزاوی عدوی - متوفای 1303 ه.ق - در مشارق الانوار بعد از بیان مطالبی در مورد رأس الحسین (علیه السلام) می گوید: بدان که زیارت این مرقد شریف برای توسل به خداوند تبارک و تعالی بسیار شایسته است و هر آنچه که مردم در زمان حیات امام حسین (علیه السلام) از ایشان طلب می کردند در زمان حاضر طالب همان حوائج می باشند. به درستی که ایشان درب گشایش ناراحتی ها می باشد. پس با زیارت ایشان سخت ترین مشکلات حل می گردد و با توسل به ایشان و استفاده از نور امام حسین (علیه السلام) هر قلب محجوبی، متصل به پروردگار می گردد.
از جمله آن کرامات، اتفاقی است که برای عارف بالله محمد شبلی شارح کتاب العزیّه مشهور به ابن الست واقع شده است. تمامی کتاب های او را از منزلش سرقت کردند. او درمانده و با غم و اندوه فراوان به مقام رأس الحسین (علیه السلام) آمد و ابیاتی را برای استغاثه و درخواست کمک انشاء کرد و به سوی خانه اش برگشت. بعد از مراجعت کتاب ها را بدون هیچ کسری در جای خود مشاهده نمود. (1)
سمهودی نیز در آخر کتاب «وفاء الوفاء فی اخبار الدار المصطفی» بابی را به عنوان توسلات به قبر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اختصاص داده است که خواننده می تواند به آنها رجوع نماید.
ص: 124
در بین آیات نورانی قرآن در دو آیه کلمه «وسیله» به کار برده شده است. در آیه اول خداوند خطاب به مؤمنین می فرماید: (الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ) (1) ای کسانی که ایمان آور ده اید، تقوای الهی را پیشه کنید و وسیله ای برای تقرّب به او داشته باشید و در راه خدا جهاد کنید، شاید شما رستگار شوید.
و در سوره اسراء خطاب به مشرکین می فرماید: (قُلِ ادْعُواْ الَّذِینَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلاَ یمْلِکونَ کشْفَ الضُّرِّ عَنکمْ وَلاَ تَحْوِیلاً * أُولَئِک الَّذِینَ یدْعُونَ یبْتَغُونَ إِلَی رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیهُمْ أَقْرَبُ وَیرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّک کانَ مَحْذُورًا) (2) بگو: کسانی را که به جای خدا [معبودان خود] پنداشتید، [بخوانید تا بفهمید که] آنها نمی توانند آسیب و گزندی را از شما دفع کنند، و نه [آن را از شما به دیگری] انتقال دهند. کسانی [از فرشتگان، پریان و ارواح را] که آنان [به عنوان معبود] می پرستند [خود آنان برای رفع نیازمندی هایشان] به سوی پروردگارشان وسیله می جویند، تا کدامشان نزدیک تر باشد، و به رحمت او امید دارند، و از عذابش می ترسند؛ زیرا عذاب پروردگارت شایسته پرهیز است.
در معنای وسیله باید گفت: وسیله آن است که موجب تقرّب فرد به پروردگار می گردد و از لحاظ معنوی انسان را به خدا نزدیک می کند تا جایی که دعای او مستجاب گردیده و حاجت برآورده می شود و می تواند سریع به مطلوب و هدف خویش برسد.
از آیات بالا استفاده می شود که اگر وسیله علی نحو استقلال فرض شود، هیچ
ص: 125
منفعتی برای انسان نخواهد شد بلکه نتیجه ی معکوس برای انسان به وجود می آورد، بدین معنا که سبب بُعد انسان از پروردگار و موجب عذاب الهی می گردد. امّا اگر به عنوان واسطه ی بین خدا و خلق و واسطه در فیض محسوب گردد، سبب نزول رحمت پروردگار و رسیدن به فلاح و رستگاری می شود. در این بین آنچه که مشترک بین تمامی موجودات و ماسوی الله می باشد، آن است که همگی به دنبال وسیله ای می گردند که کوتاه ترین و نزدیک ترین راه را برای تقرّب به پروردگار نمایان سازد.
بعضی گمان کرده اند منظور از وسیله، تقوا می باشد و برخی مدّعی هستند که جهاد همان وسیله است و عدّه ای پا را فراتر نهاده و می گویند منظور از وسیله، فلاح به معنای رستگاری می باشد. در حالیکه هیچ کدام از اینها نمی تواند معنای وسیله باشد.
اگر به آیه 35 سوره مائده (1) دقت شود، تقوا و وسیله و جهاد با واو عطف به یکدیگر متصل گردیده اند و از این آیه استفاده می شود که این سه عنصر اگر با هم همراه گردند می توانند از اسباب و موجبات فلاح و رستگاری قرار بگیرند.
با رجوع به روایات نیز به راحتی می توان دریافت که منظور از وسیله وجود نازنین پیامبر ختمی مرتبت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) می باشد.
در صحیح مسلم روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل گردیدکه ایشان می فرماید: «أسألوا الله لی الوسیله فانّها منزلة (درجة) فی الجنّة لا تنبغی الّا لعبد من عبادالله وارجو ان اکون انا هو» (2) از خداوند برای من وسیله را درخواست کنید که وسیله جایگاه و درجه ای در بهشت است که فقط بنده ای از بندگان خدا سزاوار آن جایگاه
ص: 126
می باشد و من امیدوارم که آن بنده من باشم. (1)
در اذان عامّه دعایی نقل شده که مؤذن بعد از اتمام اذان آن را بیان می کند: «اللهم آت محمداً الوسیلة» (2) خدایا به محمد پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله) وسیله را اعطا بفرما. در شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید دعایی از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) در حق پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که ایشان در قسمتی از آن می فرمایند: «وشرِّف عندک منزله وآته الوسیلة» (3) و جایگاه پیامبر را نزد خودت شریف گردان و مقام وسیله را به او عطا فرما.
همان طور که از روایات فهمیده می شود وسیله بر پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) تطبیق می کند امّا اهل سنت وسیله را بر چیزهای دیگری نیز تطبیق می کنند.
ابن اثیر می گوید: در زمان خلافت عمر بن خطاب خشکسالی و قحطی اتفاق افتاد، به طوری که آن سال را عام الرماده یعنی سرزمین سوخته نامیدند و خلیفه به وسیله عباس بن عبدالمطلب عموی پیغمبر طلب باران نمود و خداوند تعالی باران نازل فرمود و زمین ها سرسبز گردید. عمر گفت: به خدا قسم عباس وسیله به درگاه الهی می باشد. (4)
بنابراین روایت عمر بن خطاب در عمل به آیه شریفه ی (وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ) (5) عباس بن عبدالمطلب عموی پیغمبر را مصداق آیه معرفی می نماید و ما می دانیم که عباس بن عبدالمطلب در زمان جاهلیت چه اعمالی انجام داده که در تاریخ ضبط شده است.
ص: 127
قسطلانی می گوید: زمانی که عمر به وسیله عباس طلب باران نمود گفت: ای مردم همانا رفتار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با عباس همانند رفتار فرزند در برابر پدرش بود پس به پیغمبر در مورد عمویش اقتدا کنید و عباس را وسیله به سوی خدا اتخاذ نمایید.
قسطلانی در ادامه می گوید: این روایت تصریح در توسل دارد و اندیشه کسانی که توسل را مطلقاً و یا به غیر پیامبر (صلی الله علیه و آله) تحریم کرده اند، باطل می گرداند. (1)
در مسند احمد بن حنبل آمده است که مسروق به عایشه همسر پیامبر می گوید: به صاحب این قبر - نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) - تو را قسم می دهم که درباره ی خوارج و جنگ آنها از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه شنیده ای؟ عایشه می گوید: شنیدم که ایشان می فرمود: آنها بدترین خلق خدا و بدترین انسان ها می باشند و آن کسی که آنها را می کشد بهترین خلق خدا و بهترین خلائق و مقرب ترین افراد نزد پروردگار می باشد. (2)
بر طبق این روایت علی بن ابیطالب (علیه السلام) به عنوان وسیله به درگاه الهی و مقرب ترین بندگان نزد خدا می باشد. منصور دوانیقی از مالک بن انس امام فرقه مالکیه درباره کیفیت زیارت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و طریقه ی توسل به ایشان سؤال می کند و به مالک می گوید: آیا رو به قبله بایستم و دعا کنم و یا رو به قبر رسول الله بایستم؟ - قبر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) پشت به قبله می باشد - . مالک در جواب
ص: 128
او می گوید: برای چه صورت خود را از قبر برمی گردانی در حالیکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وسیله تو برای تقرب به پروردگار و وسیله تقرب حضرت آدم و تمامی انسان ها تا روز قیامت می باشد. پس به طرف قبر مبارک رو کن و طلب شفاعت نما تا خداوند شفاعت او را درباره تو قبول نماید. خداوند تبارک و تعالی می فرماید: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا) (1)(2) و اگر آنان هنگامی که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند، و پیامبر هم برای آنان طلب آمرزش می کرد، یقیناً خدا را بسیار توبه پذیر و مهربان می یافتند.
ابن حجر هیثمی دو بیت شعر در باب توسل به آل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از محمد بن ادریس شافعی امام مذهب شافعیه نقل می کند:
آل النبی ذریعتی *** وهم الیه وسیلتی
ارجو بهم اعطی غداً *** بید الیمین صحیفتی (3)
خاندان پیغمبر وسیله من می باشند و ایشان وسایل رسیدن به خدا هستند. امیدوارم که فردای قیامت به وسیله ایشان نامه ی اعمالم به دست راستم سپرده شود.
اگر در باب توسل، به روایات وارده بر کتب شیعه مراجعه شود انوار مقدس چهارده معصوم (علیهم الصلاة والسلام) به عنوان وسیله معرفی گردیده اند و بنده
ص: 129
در موسوعه احادیث اهل البیت (علیهم السلام) (1) ده روایت را تحت عنوان وسیله ذکر نموده ام.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «الأئمة من ولد الحسین (علیه السلام) من اطاعهم فقد اطاع الله ومن عصاهم فقد عصی الله عزّوجلّ هم عروةالوثقی و هم الوسیلة الی الله عزّوجلّ» (2) امامان از فرزندان حسین (علیه السلام) می باشند کسی که اطاعت از ایشان نماید به تحقیق خداوند را اطاعت نموده است و هرکس از دستورات ایشان سرپیچی نماید، به تحقیق معصیت پروردگار را کرده است ایشان عروة الوثقی و وسیله به درگاه پروردگار می باشند.
امیرالمؤمنین مولی الموحدین علی بن ابیطالب (علیه السلام) می فرمایند: «انا وسیلته وانا وولدی ذریته» (3) من وسیله برای تقرب به پروردگار می باشم.
حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) صلواتی را برای بعد از نماز صبح و مغرب بیان می کنند که در قسمتی از آن آمده است: «اللهم صل علی محمد و آل محمد فی المرسلین اللهم اعط محمداً الوسیلة والشرف والفضیلة والدرجة الکبیرة...». (4)
عایشه می گوید از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمودند: «انا سید الاولین والآخرین و علی بن ابیطالب سید الوصیّین وهو اخی و وارثی وخلیفتی علی امّتی ولایته فریضة واتّباعه فضیلة ومحبّته الی الله وسیلة...» (5)
امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) درباره خویش می فرماید: «هم شرّ الخلق والخلیقة قاتلهم اقرب الخلق الی الله وسیلة» (6) خوارج بدترین خلق خدا و مخلوقات
ص: 130
بودند که نزدیک ترین خلق نسبت به خدا، آنها را می کشد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه در وصف نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «... اللهم اعل علی بناء البانین بناءه واکرم لدیک نزله وشرّف عندک منزله وآته الوسیلة...» (1) خدایا بنای دین او را از آنچه دیگران برآ ورده اند، عالی تر قرار بده و او را بر سر خوان کرامت گرامی دار و بر شرافت مقام او در نزد خدا بیفزا و وسیله ی تقرب خویش را به او عنایت فرما.
امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) در ذیل آیه شریفه (وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکتَابِ) (2) می فرمایند: «انا هو الذی عنده علم الکتاب وقد صدقّه الله واعطاه الوسیلة فی الوصیّة ولا تخلّی امته من وسیلته الیه والی الله قال: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ)» (3) من آن کسی هستم که علم کتاب نزد اوست و خدا او را تصدیق نموده و وسیله در وصیت را به او عطا فرموده است و امت رسول از وسیله تقرب به او و به سوی خدا خالی نمی ماند. چراکه خداوند خطاب به مؤمنین می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی را پیشه کنید و وسیله ای برای تقرّب به او داشته باشید.
نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «اکثروا من الصلوات علیّ یوم الجمعة فانه یضاعف فیه الاعمال واسألوا الله لی الدرجة والوسیلة من الجنّة قیل یا رسول الله و ما الدرجه والوسیلة من الجنة؟ قال هی اعلی درجة من الجنّة لا ینالها الّا نبیّ ارجوان اکون انا» (4) در روز جمعه بر من بسیار صلوات بفرستید چراکه اعمال در آن روز دوبرابر می گردد و از خداوند برای من منزلت و وسیله در بهشت را مسألت نمائید. پرسیده شد: یا رسول الله درجه و وسیله در بهشت چیست؟ ایشان فرمودند:
ص: 131
وسیله، برترین مرتبه از بهشت می باشد که فقط یک پیامبر به آن درجه می رسد و من امیدوارم که آن پیامبر باشم.
همان طور که ملاحظه گردید تمامی روایات، معنا و مصداق وسیله را پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و خاندان پاک و مطهر ایشان (صلوات الله اجمعین) معرفی می نماید و اگر خلیفه غاصب دوم وسیله را بر عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله) تطبیق می نماید، مناقشه ای با ایشان نداریم هرچند که عباس بن عبدالمطلب بعد از چند سال به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ایمان آورد. امّا می گوییم علی بن ابیطالب (علیه السلام) اولین شخصیتی است که به رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) ایمان آورد. پس به طریق اولی وسیله برای قرب به پروردگار می باشد و مقدّم بر عموی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می باشد و فاطمه زهرا (علیها السلام) که پاره ی تن و روح پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و شاخه ای از وجود ایشان می باشند به طریق اولی وسیله ی تقرّب به درگاه الهی می باشند و فرزندان پاک ایشان نیز وسیله تقرب به درگاه پروردگار هستند.
ص: 132
ص: 133
ص: 134
شفاعت یکی از مباحث اعتقادی است که تمامی مسلمانان اعم از شیعه و سنّی آن را قبول دارند و صرفاً جمعیت قلیلی به نام وهابیّت که خود را روشنفکر در جهان اسلام معرفی می کنند در حدود دو قرن است که استشفاع و شفاعت به اولیاء الله را شرک می دانند.
شفاعت در لغت از ماده ی «شَفْع» به معنای زوج و دو تایی، مشتق گردیده است و در مقابل آن «وَتْر» به معنای تک قرار دارد.
در واقع شفاعت نوعی وساطت است که شفیع یا شافع بین دو نفر انجام می دهد. در یک طرف مشفوع له یعنی کسی که برای او شفاعت طلب شده است و در طرف دیگر، مشفوع الیه (عنده) یعنی کسی که به درگاه او یا نزد او شفاعت می شود و شفیع بین این دو نفر ارتباط برقرار می کند و واسطه قرار می گیرد.
شفاعت در اصطلاح به معنای آن است که اولیاء الهی و کسانی که به درگاه ربوبی خداوند آبرو و منزلتی دارد و نزد پروردگار وجیه می باشند، برای عدّه ای دیگر که گنهکار و معصیت کارند و ظلم به نفس کرده اند، در حوائج دنیوی و اخروی وساطت کنند.
به عبارت دیگر شفاعت نوعی یاری است که اولیاء الله به اذن پروردگار برای افراد ضعیف که گنهکار و معصیت کارند، انجام می دهند. البته باید گفت این افراد ضعیف رابطه ی خود را با پروردگار و اولیاء الهی قطع ننموده و فی الجمله رابطه ای با آنها داشته اند.
ص: 135
به عبارت سوم شفاعت یاری نمودن انسانی که مقام پایینی دارد توسط یک موجود بلند مرتبه نزد پروردگار - البته به شرط آنکه شخصی که مقام پایین دارد ظرفیت و قابلیت آن شفاعت را داشته باشد که شفاعت شامل حال او گردد - می باشد و به طور کلی شفاعت نوعی دعا، رجاء و امیدواری می باشد.
در رابطه ی با شفاعت چند نکته قابل ذکر می باشد:
اولاً خداوند مقام شفاعت را به شفیع عنایت فرموده و شفیع، به اذن پروردگار شفاعت را انجام می دهد و در این راه هیچ استقلالی برای شفیع قابل تصوّر نمی باشد و خدا نیز این مقام رفیع را در اختیار هر کس نمی گذارد.
ثانیاً خداوند مجبور به پذیرش هر نوع شفاعتی از شفیع نمی باشد. شفیع دعا می کند و خداوند مختار است که شفاعت او را بپذیرد و قبول نماید یا آن درخواست را رد نماید و به طور قطع خداوند در پذیرش شفاعت هیچ کس مجبور نمی باشد.
هرچند از آنجایی که خداوند کریم و غفور و رحیم و بخشنده است، غالباً شفاعت کسانی که این مقام را به ایشان افاضه فرموده، قبول می نماید. امّا جبر در این میان راه ندارد.
پس بهترین معنایی که برای شفاعت می توان برگزید، آن است که بگوییم شفاعت به معنای دعا می باشد.
در اعتقاد به شفاعت باید به آیات قرآن مراجعه نمود و بررسی کرد که آیا شفاعت از دیدگاه قرآن جایز است یا نه؟ خداوند در قرآن کریم می فرماید: (قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا) (1) بگو همه ی شفاعت مختص خداوند است. و در رتبه دیگر می فرماید: (مَا لَکم مِّن دُونِهِ مِن وَلِی وَلَا شَفِیعٍ أَفَلَا تَتَذَکرُونَ) (2) برای شما غیر از خدا ولیّ و شفیعی نخواهد بود، چرا متذکر نمی شوید؟
ص: 136
و در مرحله ی بعد می فرماید: (مَا مِن شَفِیعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ) (1) هیچ شفاعت کننده ای جز با اجازه ی او نمی تواند شفاعت کند. و در جای دیگر می فرماید: (وَلَا یشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی) (2) و جز برای کسی که خدا بپسندد شفاعت نمی کنند.
همانطور که ملاحظه می فرمایید در تعدادی از آیات کسی جز خداوند، حق شفاعت ندارد امّا در آیات دیگر عدّه ای که از جمله ی آنها ملائکه می باشند حق شفاعت دارند. حال سؤال اینجاست چگونه می توان بین این آیات را جمع نمود؟
تمامی فرق اسلامی اعم از شیعه و سنی حتی وهابیت شفاعت در آخرت را بر اساس آیات قرآن و روایات متعدد و معتبر قبول دارند و این مطلب برای هیچ کس قابل انکار نیست که وجود نازنین رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) مقام عظمای شفاعت را در قیامت دارا می باشد.
مناقشه ای که در موضوع شفاعت وجود دارد، شفاعت در دنیا می باشد که البته قابل پذیرش برای اکثریت مسلمانان اعم از شیعه و سنی می باشد؛ امّا عدّه ی قلیلی که ضالّه و مضلّه می باشند، با استناد به آیه ای از قرآن، شفاعت در دنیا را شرک می دانند و کسانی را که معتقد به شفاعت در دنیا می باشند، مشرک معرفی می کنند.
وهابیت می گوید: در دنیا به کسی مقام شفاعت داده نشده است و اگر شخصی به دیگری بگوید که شفیع من باش و شفاعت مرا نزد خداوند بکن، این از مصادیق شرک می باشد. زیرا قرآن کریم می فرماید: (وَیعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یضُرُّهُمْ وَلاَ ینفَعُهُمْ وَیقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِمَا لاَ یعْلَمُ فِی
ص: 137
السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یشْرِکونَ) (1) و آنها غیر از خدا چیزهایی را می پرستند که نه به آنها ضرر می رساند و نه به آنها نفع می دهد و می گویند: اینها شفیعان ما نزد خدا هستند. بگو: آیا خدا را به چیزی که در آسمان ها و در زمین به آن علم ندارد خبر می دهید؟ خدا پاک و منزّه از هر عیب و نقصی است و برتر است از آنچه شریک او قرار می دهند.
پیروان مذهب فاسد وهابیت این آیه را بر کسانی که در دنیا از اولیاء خدا شفاعت می خواهند، تطبیق کرده و می گویند اینها غیر خدا را عبادت می کنند و به نزد قبور کسانی می روند که در دنیا برای آنها هیچ نفع و ضرری ندارند و از آنها طلب شفاعت می کنند همانگونه که در جاهلیت، بت پرستان از بت ها طلب شفاعت می کردند پس در نتیجه اینها مشرک می باشند لذا مشاهده می شود که شیعه را مخصوصاً، مرده پرست، بت پرست و مشرک معرفی می کنند و ریختن خون او را جایز و مباح می دانند.
حال باید دید آیا این آیه شریفه قابل تطبیق بر عقیده قاطبه ی مسلمین که شفاعت در دنیا را جایز می دانند، می باشد و یا اینکه آیه شریفه مختصّ به بت پرستان و مشرکین زمان جاهلیت است که بت هایی را که با دست خود از سنگ و چوب می ساختند، عبادت کرده و شفیع درگاه خدا قرار می دادند؟!
اگر به بررسی این آیه شریفه بپردازیم، می توان تفاوت هایی را بین شفاعت در دنیا و اعمال مشرکین جاهل بیان نمود.
مسلمانان معتقدند که مقام پرستش و عبادت مختص خداوند تبارک و تعالی است و هیچ کس را در این مقام راهی نیست و اولیاء الهی را به عنوان معبود خود قرار نمی دهند در حالیکه آیه شریفه می فرماید: (وَیَعْبُدُونَ مِن
ص: 138
دُونِ اللّهِ) (1) آنها غیر خدا را عبادت می کنند. بت پرستان و مشرکان جاهلی بت ها را عبادت می کردند، امّا مسلمانی یافت نمی شود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و انوار مقدس معصومین (علیهم السلام) و اولیاء خدا را معبود خود قرار دهد و آنها را مورد پرستش قرار دهد.
مشرکان معتقد بودند که خداوند دنیا و آخرت را آفریده و تدبیر امور عالم را به دست بت ها سپرده است و خداوند مداخله ای در تدبیر امور عالم ندارد و بت ها مدبّر جهان هستی می باشند. پس در امور خود به بت ها مراجعه می نمودند در حالیکه مسلمانان معتقدند که ربوبیّت منحصر در ذات ذوالجلال و الاکرام می باشد و تدبیر تمام عالم هستی به دست خداوند تبارک و تعالی می باشد و خدا خالق و نیز مدبّر و اداره کننده جهان هستی می باشد و ربّ العالمین است و امور عالم امکان را به احدی تفویض نکرده است.
مشرکین بت پرست معتقد بودند که بت بالاستقلال و در ذات خود قدرتی دارد که می تواند منافعی را به سوی انسان جلب و ضررهای را از او دفع نماید.
در حالیکه مسلمانان با تمسّک به آیات نورانی قرآن معتقدند که (مَا مِن شَفِیعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ) (2) تا خداوند اذن و اجازه در شفاعت ندهد، شفیع نمی تواند برای کسی شفاعت نماید در نتیجه شفیع هیچ استقلالی در شفاعتش ندارد.
و همچنین معتقدند که: (وَلَا یشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی) (3) آنها فقط برای کسی که خدا راضی باشد، شفاعت می نمایند. به نحوی که به صراحت عدم استقلال شفیع را بیان می کند.
در نتیجه مسلمانان معتقدند که خداوند تبارک و تعالی مقام شفاعت را به
ص: 139
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) موهبت فرموده است و در این میان ایشان هیچ استقلالی در شفاعت ندارد و ثانیاً این مقام منحصر به شخص خاصی نمی باشد، بلکه هدیه ای است از ناحیه پروردگار به اولیاء الله اعم از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و معصومین (علیهم الصلاة والسّلام) و مؤمنین، با این تفاوت که دایره ی شفاعت از حیث کمّ و کیف، برای آنها بزرگ و کوچک می شود.
بت پرستان مشرک مدّعی بودند که خداوند مقام شفاعت را به بت ها ارزانی داشته است، باید گفت: این باور یک ادّعای کاذب می باشد؛ چراکه برای ادعای خود هیچ دلیلی اقامه نکرده اند. امّا مسلمانان برای این اعتقاد، دلیل می آورند.
بنابراین مشخص شد آیه ی شریفه ای که وهابیت ناپاک از آن سوء استفاده می کند و آن را بر مسلمانانی که شفاعت را قبول دارند تطبیق می نمایند، چنین دلالتی ندارد و این برداشت از آیه در کمال بی انصافی و کذب و دروغ محض می باشد.
مسلمان، خداوند تبارک و تعالی را ربّ و مدبّر عالم هستی می داند: (قُلْ أَغَیرَ اللّهِ أَبْغِی رَبًّا وَهُوَ رَبُّ کلِّ شَیءٍ) (1) بگو: آیا جز خدا پروردگاری بجویم در حالی که او پروردگار هر چیزی است؟! و نیز معتقد است که خداوند سبحان نزدیک ترین موجود به هر انسان می باشد و از رگ گردن به انسان نزدیکتر است: (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ) (2) خدایی که صدای او را می شنود (وَإِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ) (3) و بین او و قلبش حائل است (أَنَّ اللّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ) (4) و از درون قلب او و وسوسه های نفسانی او آگاه است (وَلَقَدْ خَلَقْنَا
ص: 140
الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ). (1)
فرد مسلمان معتقد است که شفیع، مالک نفع و ضرری - حتّی برای خودش نمی باشد - همانطور که خداوند در مورد وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که بزرگترین شفیع نزد پروردگار می با شد می فرماید: (قُل لاَّ أَمْلِک لِنَفْسِی نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ) (2) بگو: من مالک نفع و ضرری برای خود نیستم مگر آنچه را که خدا بخواهد.
بنابراین اولیاء خدا در مورد شفاعت، استقلالی ندارند و هیچ شفیعی در عالم امکان نمی تواند مدّعی شود که من بدون اینکه خداوند بخواهد خیری را به شما می رسانم و یا شرّ و ضرری را از شما دفع می کنم.
فرد مسلمان طبق آیه قرآن معتقد است که: (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبَارَک اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ) (3) عالم خلق - یعنی تکوین - و عالم امر - یعنی تشریع - همه به دست خداست، پربرکت است خدایی که پروردگار جهانیان است.
بنابراین مقام شفاعت اولاً وبالذات مخصوص خداست، چنانچه فرمود: (لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا) (4) و خداوند این مقام را بر هر کس بخواهد عنایت کرده و می فرماید: (مَا مِن شَفِیعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ) (5) و نیز شفاعتِ شفیع در حق عده ای خاص مورد قبول خداوند واقع می گردد، چنانچه می فرماید: (وَلَا یشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی) (6) و اینکه شفیع و مشفوع له - هر دو- اجازه ی شفاعتشان باید از جانب پروردگار صادر گردیده باشد. پس اگر انسان به دیگری بگوید: التماس دعا یا
ص: 141
برای من و برآورده شدن حاجت من دعا کن و یا برای من نزد پروردگار طلب استغفار نما، نه تنها دچار شرک نشده بلکه امری مورد پسندِ پروردگار و مستحب و براساس توحید را معتقد شده است.
آیات نورانی قرآن مسأله شفاعت را به دو دسته تقسیم می کند و مورد بحث قرار می دهد: یک دسته از آیات، شفاعت را نفی می نماید و دسته ی دیگر، مقام شفاعت را برای یک عده ی خاص ثابت می کند.
اگر این دو دسته از آیات را با هم جمع نماییم، نتیجه ی آن اثبات مقام شفاعت برای یک گروه خاص می باشد.
علمای وهابی از آیات نافیه استفاده نموده و اثبات می کنند که شفاعتی در کار نمی باشد. به همین خاطر به بررسی آیات نافیه شفاعت می پردازیم.
(وَاتَّقُواْ یوْماً لاَّ تَجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیئاً وَلاَ یقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ یؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ ینصَرُونَ) (1) و از روزی پروا کنید که نه کسی از کسی عذابی را دفع می کند، و نه از کسی شفاعتی می پذیرند، و نه از کسی [در برابر گناهانش] فدیه و عوضی می گیرند، و نه [برای رهایی از آتش دوزخ] یاری می شوند.
(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاکم مِّن قَبْلِ أَن یأْتِی یوْمٌ لاَّ بَیعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (2) ای اهل ایمان! از آنچه به شما روزی کرده ایم انفاق کنید، پیش از آنکه روزی بیاید که در آن نه داد و ستدی است و نه دوستی و نه شفاعتی؛ و تنها کافران ستمکارند.
(وَکنَّا نُکذِّبُ بِیوْمِ الدِّینِ * حَتَّی أَتَانَا الْیقِینُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ
ص: 142
الشَّافِعِینَ) (1) و همواره روز جزا را انکار می کردیم تا آنکه مرگ ما فرا رسید. پس آنان را شفاعت شفیعان سودی نمی دهد. از این آیه استفاده می شود که در قیامت، شافعین خاصی وجود دارد امّا شفاعت آنها برای منکرین و تکذیب کنندگان قیامت فایده ای ندارد.
این سه آیه به صراحت شفاعت در روز قیامت را انکار می کند امّا از جمع بین این سه آیه استفاده می شود، افرادی که معاصر با پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بودند اعتقاد به شفاعت داشته اند امّا در مصداق شفیع اشتباه کرده و بت ها را به عنوان شفیع در نزد خداوند می دانسته اند و این آیات در نفی این مصداقِ شفاعت می باشد که اعتقاد به شفاعتی که شما درباره ی بت ها دارید، اعتقاد صحیحی نمی باشد و شافعین موردنظر شما هیچ قدرتی در شفاعت شما ندارند.
از طرف دیگر اگر اعتقاد به شفاعت در زمان نزول آیات شریفه وجود نداشت، معنا نداشت که مطرح گردد و نیز تا شفاعت گری نباشد، صحیح نیست که بگوییم شفاعتِ شافع به درد تکذیب کنندگان روز قیامت نمی خورد. در نتیجه در روز قیامت عده ای شافع وجود دارد و آنان شفاعت می کنند امّا این شفاعت به کافر نمی رسد.
(قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا لَّهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ) (2) بگو: شفاعت، یکسره ویژه خداست، فرمانروایی آسمان ها و زمین در سیطره اوست، سپس به سوی او بازگردانده می شوید.
بر طبق این آیه، شفاعت وجود دارد امّا تمام شفاعت از آن خداست و اگر بخواهد مقام شفاعت را به کسی می دهد و اگر اراده ی الهی نباشد، مقام شفاعت به هیچ کس به جز خود او تعلق نخواهد داشت و اینگونه نمی باشد که هر کس مقام شفاعت داشته باشد.
ص: 143
(مَا لَکم مِن دُونِهِ مِن وَلِی وَلَا شَفِیعٍ أَفَلَا تَتَذَکرُونَ) (1) برای شما جز او هیچ یاور و شفاعت کننده ای نیست، [با این حال] آیا متذکّر و هوشیار نمی شوید؟
با جمع بین آیات نافیه شفاعت به چند نتیجه می توان رسید که:
الف) در روز قیامت شفاعت وجود دارد.
ب) شفاعت مخصوص خداست و به هر کس بخواهد می دهد و به هر کس که نخواهد این مقام را نمی دهد.
ج) شفاعتِ شافعین برای هر کسی مفید نمی باشد.
آیاتی نیز در قرآن کریم یافت می شود که شفاعت را برای اولیاء الهی اثبات می کند.
(وَلَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ) (2) شفاعت در پیشگاه خدا جز برای کسانی که به آنان اذن دهد سودی ندارد، [آن روز شفیعان و امیدواران به شفاعت مضطربانه به انتظار اذن خدا برای شفاعت هستند].
قسمت اول این آیه نفی است یعنی شفاعت در نزد خدا فایده ای ندارد امّا در ادامه استثنایی وجود دارد که می فرماید: مگر برای کسی که اذن شفاعت برای او صادر شده است. بر طبق این آیه و با جمع بین نفی و استثناء، اثبات می گردد که عدّه ای خاص قدرت شفاعت دارند و از طرف پروردگار مأذون می باشند.
در شفاعت باید سه جهت مدّ نظر قرار بگیرد:
الف) شفیع، که به معنای شافع است و کسی است که شفاعت می کند.
ب) مشفوع له یعنی کسی که شفاعتش را می کنند.
ج) مشفوع الیه (مشفوع عنده) کسی که به درگاه او شفاعت می کنند که منظور
ص: 144
خداوند متعال است.
باید در نظر داشت که هر سه جهت در شفاعت، مرتبط با خداوند متعال می باشد. زیرا شفیع از جانب خود چنین مقامی را ندارد و خداوند به او این مقام را عنایت فرموده است هر چند این مقام از لحاظ کمّ و کیف مقول به تشکیک است.
خداوند متعال می فرماید: (مَن ذَا الَّذِی یشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یعْلَمُ مَا بَینَ أَیدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یحِیطُونَ بِشَیءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء) (1) کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه را پیش روی مردم است [که نزد ایشان حاضر و مشهود است] و آنچه را پشت سر آنان است [که نسبت به آنان دور و پنهان است] می داند. و آنان به چیزی از دانش او احاطه ندارند مگر به آنچه او بخواهد.
استفهام در این آیه، استفهام انکاری است بدین معنا که هیچ کس نمی تواند شفاعت نماید مگر آنکه خداوند به او اجازه ی شفاعت داده باشد.
ادات نفی و استثنا در این آیه حصر را می فهماند؛ بدین معنا که شفاعت کننده باید از جانب خدا مأذون در شفاعت باشد. حال از شافع امت، حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) (2) گرفته تا مؤمنینِ معمولی باید در شفاعت خود، مأذون از جانب خداوند باشند. از طرف دیگر نیز باید خداوند متعال رضایت به شفاعتِ مشفوع له از او داشته باشد.
قرآن می فرماید: (وَلَا یشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی). (3)
از این آیه استفاده می شود که شفیع نمی تواند برای هر کسی شفاعت نماید بلکه فقط می تواند برای کسی طلب شفاعت نماید که خداوند اجازه و رضایت به شفاعت او را صادر فرموده باشد.
ص: 145
پس در نتیجه دایره شفیع و مشفوع له محدود به اذن پروردگار است و خارج از این دایره و محدوده، شفاعت معنا ندارد.
قرآن، فرشتگان را یکی از شفیعان معرفی می نماید امّا این فرشتگان نمی توانند برای هر کسی طلب شفاعت نمایند، بلکه شفاعت آنها شامل حال کسانی می شود که خداوند رضایت به شفاعت آنها دارد و اجازه ی چنین شفاعتی را در مورد آنها صادر فرموده است چنانچه می فرماید: (وَکم مِّن مَّلَک فِی السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیئًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن یأْذَنَ اللَّهُ لِمَن یشَاء وَیرْضَی) (1) و چه بسیار فرشتگانی که در آسمان ها هستند که شفاعتشان هیچ سودی نمی بخشد مگر پس از آنکه خدا برای هر که بخواهد و بپسندد، اجازه دهد.
از جمع بندی بین این آیات فهمیده می شود که خداوند مقام شفاعت را به تعدادی از بندگان مقرّب خود عطا فرموده است و آنها فقط در مورد کسانی که خداوند رضایت به شفاعت آنها دارد، می توانند شفاعت نمایند و این موضوع مورد قبول شیعه و سنّی می باشد و تنها منکر آن صرفاً پیروان وهابیت می باشند هرچند که نمی توانند منکر کلیّت موضوع گردند. وهابیت، شفاعت در آخرت را قبول می کند و با ادّله ی قرآن و روایات متعدد و محکم نمی تواند اهل آن را انکار نماید و می پذیرد که اولیاء الهی و در رأس آنها وجود نازنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و حتّی قرآن، در روز قیامت مقام شفاعت را دارا می باشند امّا شفاعت در دنیا را شرک می دانند و می گویند: اگر کسی نزد اولیاء الهی رفته و ایشان را شفیع قرار دهد، مشرک است.
البته ایشان در اعتقاد به شفاعت در قیامت هم معتقدند که اگر در قیامت شخصی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برود و از ایشان طلب شفاعت نماید او مستحقّ
ص: 146
دوزخ است و باید بگوید: «اللهم شفّع نبیّنا محمداً فینا یوم القیامة» (1) یعنی خداوندا پیغمبرمان محمد (صلی الله علیه و آله) را روز قیامت شفیع ما قرار بده و شفاعت او را در مورد ما قبول بفرما. البته این کلام سخیف، کوته فکری و انجماد فکری ایشان و عقب افتادگی فکری و عقیدتی ایشان را می رساند.
ما می دانیم که خداوند مقام شفاعت را به وجود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) عنایت فرموده و اذن شفاعت در مورد افراد عاصی از امت صادر گردیده است. بنابراین تفاوتی ندارد که بگویم یا رسول الله من گنهکارم شفاعت مرا قبول بفرما یا آنکه بگویم خدایا شفاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در مورد من قبول بفرما.
پس مناقشه ی ما با وهابیت در مورد شفاعت در دنیا می باشد که آیا پذیرش شفاعت در دنیا انسان را به شرک مبتلا می سازد یا نه؟ که باید به بررسی آن بپردازیم.
البته وجود شفاعت در برزخ معرکه ی آراست و در بین علماء شیعه در مورد آن اختلاف نظر وجود دارد. بعضی شفاعت در برزخ را قبول ندارند و به روایت زیر استناد می کنند.
در کافی شریف آمده است که عمرو بن یزید می گوید: «قلت لابی عبدالله (علیه السلام) : انی سمعتک وانت تقول کل شیعتنا فی الجنة علی ما کان فیهم قال: صدقتک، کلّهم والله فی الجنّة. قال قالت: جعلت فداک ان الذنوب کثیرة کبار. فقال: امّا فی القیامة فکلکم فی الجنة بشفاعة النبی المطاع او وصی النبی ولکنّی والله اتخوّف علیکم فی البرزخ. قلت: وما البرزخ؟ قال: القبر منذ حین موته الی یوم القیامة». (2)
عمرو بن یزید می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: من شنیدم که شما می گویید تمام شیعیان ما با هر کرداری که دارند در بهشت هستند. حضرت
ص: 147
فرمود: این قول تو را تصدیق می کنم، سوگند به خدا که همه در بهشتند. عرض کردم: فدایت شوم گناهان بسیار و بزرگ است. حضرت فرمود: امّا در قیامت پس همه ی شما در بهشت هستید به واسطه شفاعت پیامبر مطاع یا به شفاعت وصی آن پیامبر ولی من از برزخ شما نگران و در هراس می باشم. عرض کردم: برزخ چیست؟ فرمود: برزخ عبارت است از عالم قبر از وقتی که انسان می میرد تا زمانی که قیامت برپا می شود.
استناد به این روایت - به نظر بنده که مخالف هم دارد - صحیح نیست. زیرا این روایت از حیث سند و دلالت ضعیف می باشد. ادله ی شفاعت اطلاق دارد و اگر کسی بخواهد برزخ را از این اطلاق خارج کند، باید دلیل معتبر داشته باشد و فقط همین تک روایت است که سنداً و دلالتاً ضعیف است. اعتقاد بنده این است که در عالم برزخ هم شفاعت وجود دارد و البته از بحث ما خارج است و باید در مبحث خود مطرح گردد. البته در روایات آمده که هر کس انکار شفاعت کند از ما نیست و به شفاعت ما نمی رسد. (1)
اختلافی که بین مسلمین از یک طرف و وهابیت از طرف دیگر وجود دارد مربوط به مسأله شفاعت در دنیا می باشد.
مسلمان ها شفاعت در دنیا را جایز و امری مقرّب می دانند و در مقابل، وهابیت
ص: 148
این عمل را شرک آلود و معتقد به آن را مشرک می دانند.
کسانی که شفاعت در دنیا را جایز می دانند، دو دلیل برای ادّعای خود مطرح می کنند:
الف) شفاعت در دنیا به معنای دعا می باشد.
بدین معنا که اگر شخصی حاجت دنیوی و یا حاجتی اخروی مثل طلب بخشش داشته باشد و نزد اولیاء خدا یا قبور ایشان برود و بگوید: «یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله» یعنی؛ ای کسی که نزد پروردگار آبرومند می باشی، برای ما نزد خدا شفاعت کن. ای ولیّ خدا، شما آبرومندتر از من در نزد خداوند هستید پس شما برای برآورده شدن حاجت من دعا کنید و از خدا بخواهید حاجت مرا بدهد.
برای مثال کسی که حاجت دنیوی دارد، خانه ای می خواهد، قرضی دارد و یا حاجت اخروی دارد و توبه اش را خواستار است، نجات از آتش جهنم را طالب است، به پیشگاه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می رود و می گوید ای رسول خدا، شما نزد پروردگار آبرومند هستید و مقرّب درگاه الهی می باشید، شما برآورده شدن حاجت مرا از خداوند بخواهید و برای برآورده شدن حاجت من دعا کنید و ایشان را شفیع نزد خدا قرار می دهد و یا به یکی از اولیاء الهی می گوید: التماس دعا و حتی حاجت خود را بازگو نمی کند، واضح است که چنین عملی شرک نیست زیرا از او درخواست دعا نموده است.
خداوند در سوره نساء می فرماید: (مَّن یشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یکن لَّهُ نَصِیبٌ مِّنْهَا وَمَن یشْفَعْ شَفَاعَةً سَیئَةً یکن لَّهُ کفْلٌ مِّنْهَا) (1) کسی که واسطه ی کار نیکی شود برای او هم نصیبی از آن خواهد بود و کسی که واسطه ی کار بدی گردد، برای او نیز سهمی از آن خواهد بود. از سیاق این آیه استفاده می شود که شفاعت در دنیا وجود دارد.
ص: 149
نظام الدین نیشابوری (1) در مورد این آیه از قول مقاتل می گوید: وقال المقاتل: الشفاعة الی الله انما هی دعوة الله المسلم لما روی عن النبی (صلی الله علیه و آله) : «من دعا لأخیه المسلم بظهر الغیب استجیب له وقال له الملک ولک مثل ذلک» (2) شفاعت در دنیا به معنای دعا کردن برای مسلمان است چنانکه از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت شده است: اگر کسی در غیاب برادر مسلمان خود دعا کند، دعا در حق او مستجاب می گردد و ملائکه به او می گویند: برای تو نیز مثل آن دعا مستجاب است.
مقاتل بن سلیمان بلخی - متوفای 150 ه.ق، یعنی دو سال بعد از شهادت امام صادق (علیه السلام) - از فرقه بُتریّه (3) می باشد در تفسیر خود می گوید: «من یشفع شفاعة حسنة لأخیه المسلم بخیر» (4) اگر کسی برای برادر دینی خود به خوبی شفاعت نماید خداوند نصیبی از آن خوبی را به او عطا می نماید هر چند کلام مقاتل عام است امّا می توان از آن استفاده کرد که شفاعت به معنای دعا می باشد.
فخرالدین رازی - از متکلّمین و مفسّرین اهل سنّت - از جمله کسانی است که شفاعت را به معنای دعا و توسل به خداوند متعال، معنا می کند. او در ذیل آیه شریفه (وَیسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کلَّ شَیءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا
ص: 150
وَاتَّبَعُوا سَبِیلَک وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ) (1) می گوید: این آیه شریفه دلالت بر شفاعت ملائکه برای گنهکاران دارد که می گویند: خدایا از گناهان مؤمن درگذر و این طلب مغفرت توسط ملائکه در دنیا همان شفاعت و دعا می باشد.
ایشان در ادامه می گوید: زمانی که مقام شفاعت برای ملائکه اثبات گردد، در نتیجه انبیاء که شأن و مقام آنها بالاتر از ملائکه است، صاحب مقام شفاعت در دنیا می باشند و اجماع وجود دارد که فرقی بین ملائکه و انبیاء در این جهت نمی باشد.
خداوند متعال در قرآن به رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِک وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ) (2) پس در ابتدا خداوند به ایشان امر می نماید که برای خود استغفار نما - هر چند ما با وجود ادلّه ی قطعیه معتقدیم که پیامبران معصوم از گناه و خطا بوده و از هر معصیت پاک می باشند و مقصود از استغفار در این آیه استغفار از معصیت و مخالفت با امر خداوند نمی باشد - سپس طلب مغفرت برای مردان و زنان مؤمن کن. نیز از حضرت نوح (علیه السلام) حکایت شده است که ایشان در مقام دعا می فرماید: (رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَی وَلِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ). (3)و (4)
پس می توان نتیجه گرفت فخر رازی - که از علمای متعصّب سنّی می باشد - با آوردن دو شاهد از قرآن شفاعت را به معنای دعا در نظر می گیرد.
در احادیث شریفه نیز وارد شده است که دعای فرد مسلمان برای برادر دینی خود شفاعت محسوب می شود.
ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند که ایشان می فرمایند: «ما من رجل
ص: 151
مسلم یموت فیقوم علی جنازته اربعون رجلاً لا یشرکون بالله شیئاً الّا شفّعهم الله فیه» (1) هر مرد مسلمانی که می میرد پس چهل مرد که مشرک نباشند بر جنازه ی او حاضر شوند و شهادت به موحّد بودن او بدهند، خداوند متعال دعای این چهل نفر را در مورد میّت قبول می نماید.
شاهد در این روایت عبارت «شفعّهم الله فیه» می باشد که به معنای قبولی دعای ایشان و قبولی طلب شفاعت ایشان از جانب پروردگار متعال برای میّت می باشد.
در روایات دیگری آمده که وقتی مردم شهادت به خوب بودن شخصی می دهند، خداوند متعال از عذاب آن شخص صرف نظر می نماید. (2)
در صحیح بخاری بابی به نام «اذا استشفعوا الی الامام لیستسقی لهم، لم یردّهم» (3) است که لفظ «استشفعوا» به معنای دعا جهت طلب باران می باشد. پس معلوم می شود شفاعت عبارت از دعا برای افراد است.
در باب دیگری از صحیح بخاری با عنوان «اذا استشفع المشرکون بالمسلمین عند القحط» (4) که در این جمله، عبارت «استشفع» به معنای طلب دعا در زمان خشکسالی برای باریدن باران می باشد.
ب) دعا در شریعت مقدسه امری جایز و بلکه مستحب و مرغوب فیه و از دیدگاه قرآن امری مقرّب و مجرّب می باشد.
خداوند تبارک و تعالی در قرآن خطاب به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِک وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ) (5) برای گناه خودت و مردان مؤمن و زنان باایمان طلب بخشش کن. قابل ذکر است که استغفار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از گناه و
ص: 152
معصیت و مخالفت نمی باشد و سیره ی عملی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با مقام عصمتی که داشته اند این بود که در شبانه روز هفتاد مرتبه استغفار می کرده اند. (1)
در رابطه با این آیه باید گفت: آیا طبق اعتقاد وهابیت خداوند متعال، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را امر به عمل شرک آلود نموده است؟ یک زمان ما به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می گوییم برای ما دعا کنید و برای ما طلب استغفار کنید امّا در این آیه خدای متعال به پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) امر می کند که برای زنان و مردان با ایمان طلب استغفار کن.
در آیه دیگری خداوند متعال خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیهِمْ إِنَّ صَلاَتَک سَکنٌ لَّهُمْ) (2) از اموالشان زکاتی دریافت کن که به سبب آن [نفوس و اموالشان را] پاک می کنی، و آنان را رشد و تکامل می دهی؛ و [به هنگام دریافت زکات] بر آنان دعا کن؛ زیرا دعای تو مایه آرامشی برای آنان است
از این آیه استفاده می شود که دعا در حق دیگران نه تنها جایز است بلکه امری مستحب می باشد.
شاهد دیگر بر جواز دعا، آیه شریفه است که خداوند متعال می فرماید: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا) (3) و اگر آنان هنگامی که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند، و پیامبر هم برای آنان طلب آمرزش می کرد، یقیناً خدا را بسیار توبه پذیر و مهربان می یافتند.
ص: 153
این آیه به صراحت می گوید آمدن به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) و او را بر درگاه خدا شفیع قرار دادن و همچنین وساطت و استغفار او برای گنهکاران مؤثر است و موجب پذیرش توبه و رحمت الهی است.
اگر وساطت و استغفار و شفاعت خواستن از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شرک بود چگونه ممکن بود که قرآن چنین دستوری را به گنهکاران بدهد؟!
بدیهی است پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمرزنده گناه نیست، او تنها می تواند از خدا طلب آمرزش کند و این آیه پاسخ دندان شکنی است به آنها که اینگونه وساطت را انکار می کنند و از طرف دیگر این آیه می گوید: استغفار برای مؤمنان خطاکار مانعی ندارد.
اگر به حکایات قرآن توجه شود در داستان یوسف (علیه السلام) ، برادران او، نزد پدرشان آمدند و عرضه داشتند: (یا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کنَّا خَاطِئِینَ) (1) ای پدر ما، برای گناهانمان از خدا طلب بخشش کن که قطعاً ما از خطاکاران بوده ایم. حضرت یعقوب (علیه السلام) - که پیامبر خداست - به آنها نفرمود: شما با چنین درخواستی مشرک شده اید، بلکه در پاسخ ایشان فرمود: (سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (2) به زودی از پروردگارم برای شما طلب بخشش می کنم. قطعاً او همان بخشنده مهربان است.
با جمع بندی آیات مذکورمی توان نتیجه گرفت که طلب دعا و استغفار از مؤمنین و صالحین و انبیاء الهی مانعی ندارد و این طلب دعا می تواند حاجت دنیایی یا اخروی باشد.
اگر به احادیث نبوی در بحث شفاعت مراجعه شود، چنین بدست می آید که شفاعت در دنیا مورد قبول تمامی مسلمانان می باشد.
انس بن مالک - خادم پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) - می گوید: از نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) درخواست
ص: 154
کردم که برای من روز قیامت شفاعت نماید. ایشان فرمود: من شفاعت شما را می کنم. به ایشان گفتم: در قیامت کجا شما را طلب نمایم؟ ایشان در پاسخ فرمود: روی پل صراط. (1)
نکته آن است که انس بن مالک در دنیا برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) کار می کند ولی از ایشان حاجت اخروی می طلبد و درخواست شفاعت در قیامت را دارد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به ایشان نفرمودند: ای انس، تو با این درخواست مشرک شدی بلکه فرمودند: «انا فاعل» من از تو شفاعت می کنم.
سواد بن قارب نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و در ابیاتی که انشاء کرد از ایشان طلب شفاعت نمود. از جمله ابیاتِ او این بیت است:
فکن لی شفیعاً یوم لا ذو شفاعة
بمغن فتیلاً عن سواد بن قارب (2)
ای رسول خدا در روزی که هیچ کس به اندازه ی نخ هسته ی خرمایی نمی تواند شفاعت نماید، از سواد بن قارب شفاعت نما.
ابن عباس می گوید: زمانی که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) از غسل دادن نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) فارغ شدند، خطاب به ایشان فرمودند: پدر و مادرم فدای شما! پاک زندگی کردی و پاک از دنیا رفتی ... ما را نزد پروردگارت یاد کن. (3)
علی بن ابیطالب (علیه الصلاة والسّلام) می داند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وفات نموده و در قید حیات نمی باشد، امّا خطاب به ایشان می فرماید: مرا یاد کن. بنابراین تفاوتی ندارد که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ده دقیقه پیش رحلت نموده باشد و یا هزار سال از فوت ایشان گذشته باشد. آیا می توان گفت علی بن ابیطالب (علیه السلام) با بیان این جمله
ص: 155
مشرک شده است؟! در حالیکه حداقل نزد اهل سنت علی بن ابیطالب (علیه السلام) جزء خلفای راشدین است و خلفا نمی توانند مشرک باشند.
در روایت دیگری قریب به همین مضمون در مورد خلیفه ی اول بیان شده که نزد جنازه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و کفن پیغمبر را باز کرد و ایشان را بوسید و گفت: پدر و مادرم به فدای شما! پاک زندگی کردی و پاک از دنیا رفتی ما را نزد پروردگارت یاد کن. (1)
البته باید گفت که علی بن ابیطالب (علیه السلام) در بیان جمله «بأبی انت وامی طبت حیّاً وطبت میتاً اذکرنا عند ربک» مقدّم بر ایشان بوده چراکه امور غسل پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را علی بن ابیطالب (علیه السلام) انجام دادند و سایر مردم در سقیفه و مشغول غصب خلافت و تعیین جانشین برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند. در نتیجه باید گفت: اگر طلب حاجت و شفاعت از میّت حرام و شرک می باشد پس به تحقیق خلیفه ی اول اهل سنت با بیان این جمله مشرک می باشد. این دو روایت اخیر دلالت بر آن دارد که طلب شفاعت از شفیع، در زمان حیات او و پس از موتش جایز می باشد و سخن وهابیت بی اساس است.
همانطور که بیان گردید معنای شفاعت در دنیا، طلب دعا می باشد بدین معنا که شخص از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یا اوصیای ایشان (علیهم الصلاة والسّلام) و اولیای الهی در امور دنیوی یا امور آخرتی درخواست دعا می کند. از طرف دیگر نیز طلب دعا و درخواست آن امری مستحب است.
در روایات اهل سنت، روایاتی وجود دارد که وهابیت در مقابل آن چند راه پیش رو دارد: یا باید بگوید این کتاب ها را قبول ندارم و یا باید بگوید این
ص: 156
احادیث را قبول ندارم و یا در صورت پذیرش باید شفاعت در دنیا را بپذیرد.
عمرو بن عاص می گوید: از نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) شنیده است که می فرمایند: هنگامی که صدای مؤذن را شنیدید، شما نیز مثل او کلمات را تکرار کنید سپس بر من صلوات بفرستید. همانا کسی که بر من صلوات بفرستد خداوند بر او ده صلوات می فرستد سپس برای من از خدا وسیله را درخواست کنید. همانا وسیله مقام و منزلتی در بهشت است که فقط شایسته بنده ای از بندگان خداست و من امید دارم که آن بنده، من باشم پس هر کس که برای من درخواست وسیله نماید، شفاعت من به او می رسد. (1)
در این روایت شفاعت اطلاق دارد و علاوه بر آخرت شامل شفاعت در دنیا نیز می گردد.
جابر می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس که هنگام شنیدن اذان بگوید: «اللهم رب هذه الدعوة التامة والصلاة القائمة آت محمداً الوسیلة والفضیلة والدرجة الرفیعة وابعثه مقاماً محموداً الذی وعدته» روز قیامت شفاعت من به او می رسد. (2)
عایشه می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس که بمیرد و صد نفر از مردم بر او نماز گزارند، شفاعت آنها در مورد میّت پذیرفته می شود. (3)
ص: 157
این روایت به صراحت روشن می نماید که شفاعت در دنیا وجود دارد و مخصوص انبیاء الهی نمی باشد.
اگر به نماز میّت دقت شود به جز دعا چیز دیگری نیست چراکه نماز میت، در واقع نماز نیست زیرا در این نماز وضو نیاز نمی باشد، رکوع و سجود در آن وجود ندارد (1) و حتّی اگر زنی معذور باشد، می تواند این نماز را بخواند. اسم آن در اصطلاح «صلاة المیت» است امّا نمازِ عملی نمی باشد زیرا «لا صلاة الا بطهور» (2) و «لا صلاة الّا بفاتحة الکتاب» (3) بلکه نماز میّت در حقیقت دعا در حق میّت می باشد.
جابر بن عبدالله می گوید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: پنج چیز به من عطا شده است که هیچ کدام از انبیاء قبل از من آنها را دارا نیستند و یکی از آنها این است که به من مقام شفاعت عطا شده است. (4)
ابن عباس می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: من اولین شافع در روز قیامت هستم و اولین کسی هستم که شفاعت او در روز قیامت مقبول درگاه خدا واقع می شود و فخری بر کسی ندارم. (5)
ص: 158
روایت «انا اول شافع واول مشفّع» (1) به طرق مختلف با اسناد مختلف در روایات اهل سنت بیان شده است.
انس بن مالک از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: برای هر پیامبری درخواستی است که آن را از خداوند می خواهد و خداوند برای او به استجابت می رساند و من دعایم که شفاعت برای امتم می باشد را برای روز قیامت ذخیره کرده ام. (2)
عثمان بن عفان می گوید: که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: سه گروه روز قیامت
ص: 159
مقام شفاعت دارند: انبیاء سپس علماء سپس شهدا. (1)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: همانا شفاعت به مراتبِ مردم در قابلیت، وابسته است. (2)
باید گفت در وجود هر کاری دو طرف قابل تصوّر است: الف) فاعلیت فاعل ب) قابلیت قابل. یعنی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شفاعت می کند امّا باید شخص مقابل نیز قابلیت پذیرش این شفاعت را داشته باشد.
به عنوان نمونه اگر انسان بذر مناسب، آب و مواد مغذی برای کاشتن گیاه در اختیار داشته باشد امّا زمین حاصلخیز در اختیار نداشته باشد، بهترین ها از هر چیز را که استفاده نماید از آنجایی که زمین حاصلخیز نیست، گیاهی سبز نمی شود و یا محصول مطلوب به دست نمی آید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) هر چند فاعلیت تام در شفاعت دارد امّا قابل هم باید قابلیت شفاعت را داشته باشد تا شفاعت بتواند در حقّ او تأثیرگذار باشد. لذا خداوند تبارک و تعالی خطاب به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد منافقان می فرماید: (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ) (3) اگر برای منافقین آمرزش بخواهی یا برای آنها آمرزش نخواهی، حتی اگر هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهی هرگز خدا آنها را نمی بخشد.
البته باید متذکر شد که بهشت نیز مراتبی دارد و در روایت آمده که درجات عالیه ای در بهشت وجود دارد و همانگونه که به ستارگان نظاره می شود، بهشتیان به کسانی که مراتب عالیه در بهشت دارند نگاه می کنند. (4) به عبارت دیگر همه در
ص: 160
بهشت هستند امّا در آنجا دارای مراتب می باشند.
در دو کتاب مناقب و خرائج آمده است؛ هشام بن حکم می گوید: یکی از بزرگان اهل جبل هر سالی که به حج مشرّف می شد خدمت امام صادق (علیه السلام) می رسید. امام (علیه السلام) او را در یکی از خانه های خود در مدینه جای می داد. در یکی از سفرها حج او و ماندنش در مدینه به درازا کشید. به همین جهت ده هزار درهم به امام (علیه السلام) تقدیم نمود تا برای او خانه ای در مدینه بخرد. آنگاه به حج مشرّف شد. موقع بازگشت به امام (علیه السلام) عرض کرد: قربانت گردم، برای من خانه خریدی؟ فرمود: آری. آنگاه امام (علیه السلام) سند و نوشته ای را به او داد که در آن نوشته بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما اشتری جعفر بن محمد (علیه السلام) لفلان بن فلان الجبلی: اشتری له داراً فی الفردوس، حدّها الاوّل رسول الله (صلی الله علیه و آله) والحدّ الثانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) والحدّ الثالث الحسن بن علی (علیه السلام) والحدّ الرابع الحسین بن علی (علیه السلام) ».
به نام خداوند بخشنده ی مهربان. این سند خانه ا ی ا ست که جعفر بن محمد برای فلانی فرزند فلانی جبلی خریده است. برای او خانه ای در بهشت خریده که حدّ اول آن خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و حدّ دوم آن خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حدّ سوم آن خانه حسن بن علی (علیه السلام) و حدّ چهارم آن خانه حسین بن علی (علیه السلام) است.
وقتی او نوشته را خواند گفت: من راضیم، خدا مرا فدای شما گرداند. امام فرمود: من آن پول را در میان فرزندان امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) تقسیم کردم. امیدوارم خداوند آن را از تو بپذیرد و پاداش تو را بهشت قرار دهد.
راوی گوید: آن شخص، سند را گرفت و به وطن خود بازگشت پس از اندکی بیمار شد. در اثر همان بیماری به بستر مرگ افتاد او خانواده اش را جمع کرد و آنها را سوگند داد که آن سند را با او دفن کنند این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خانواده او طبق سفارش آن بزرگمرد عمل کردند وقتی بامدادان سر قبرش رفتند روی قبر سندی را دیدند که در آن نوشته شده بود: به خدا سوگند که ولیّ
ص: 161
خدا جعفر بن محمد (علیهما السلام) به آنچه گفته بود وفا کرد. (1)
ابن ماجه از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند که فرمود: خداوند مرا بین اینکه نصف امت من وارد بهشت گردند و شفاعت مخیّر ساخت، پس شفاعت را اختیار کردم. (2)
عبدالله بن ابی الجدعاء می گوید: شنیدم که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمودند: با شفاعت مردی از امت من کسانی وارد بهشت می شوند که عدد آنها از بنی تمیم - یک قبیله بزرگ عرب می باشد - بیشتر است. پرسیدند: شافعی غیر از شما؟ فرمود: بله، به غیر از من. (3)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (4) ... و زمانی که مؤمنان از آتش خلاص شدند، قَسَم
ص: 162
ص: 163
به آن کسی که جانم به دست اوست، هر کدام از شما در آن روز، نسبت به برادران خود که در آتش هستند در تلاش است و خطاب به خداوند می گویند: ای پروردگار ما، برادرانمان به همراه ما روزه می گرفتند و نماز می خواندند و حج به جا می آوردند.
پس به ایشان گفته می شود: بروید و هر کسی را که می شناسید از آتش خارج کنید. پس صورت های ایشان بر آتش حرام می گردد و بدین ترتیب خلق بسیاری از آتش خارج می شوند.
... ابوسعید خدری می گوید: اگر د ر این حدیث، من را تصدیق نمی کنید پس اگر خواستید بخوانید: (إِنَّ اللّهَ لاَ یظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَک حَسَنَةً یضَاعِفْهَا وَیؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْرًا عَظِیمًا) (1) پس خداوند عزوجل می گوید ملائکه شفاعت می کنند و پیامبران شفاعت می کنند و مؤمنان شفاعت می کنند و به جز ارحم الراحمین کسی باقی نمی ماند ... .
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: هر کس مرا زیارت کند من شفیع او می باشم. (2)
همانطور که می دانید زیارت در دنیا معنا دارد. پس شفاعت در این روایت نیز مطلق است و شامل شفاعت در دنیا می شود و همانطور که بیان شد شفاعت به معنای طلب دعا می باشد.
ص: 164
رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: فرشته ای مورد غضب قرار گرفت و از درگاه الهی رانده شد. آن ملک نزد حضرت ادریس نبی (علیه السلام) آمد و به ایشان گفت: شفاعت مرا نزد پروردگارت بنما. حضرت ادریس (علیه السلام) برای او دعا کرد و اجازه رفتن ملک به آسمان صادر گردید. (1)و (2)
شاهد در این روایت شفاعت در دنیا از جانب حضرت ادریس (علیه السلام) برای فرشته بوده است و باید گفت: فرشته مشرک به پروردگارش نشده است.
در داستان تولد امام حسین (علیه السلام) وارد شده است که فطرس ملک نزد رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) آمد و از ایشان طلب شفاعت نمود و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: نزد قنداقه ی امام حسین (علیه السلام) برود و خود را به آن مولود مبارک بمالد. فطرس خود را به گهواره امام حسین (علیه السلام) مالید و خداوند مهربان فوری بالش را به او برگرداند آنگاه فطرس به همراه جبرئیل به سوی آسمان پرواز کرد او در میان فرشتگان آزاد شده ی امام حسین (علیه السلام) نامیده شد. (3)
ابن تیمیه - که معاصر با علامه حلی (رحمة الله) در قرن هشتم می باشد و به عنوان محور و امام برای وهابیت محسوب می گردد - قائلین شفاعت را به سه دسته تقسیم می کند:
1. همه مسلمانان اجماع دارند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در قیامت بعد از آنکه خداوند اذن به شفاعت می دهد و عموم مردم از ایشان درخواست شفاعت می کنند، همه را
ص: 165
شفاعت می کند. اهل سنت و جماعت مسلمانان، همانند صحابه بر این مطلب اتفاق نظر دارند که ایشان برای اهل کبائر و عموم مردم شفاعت می کند.
2. وعیدیه - که از جمله خوارج و معتزله می باشند - معتقد هستند که شفاعت پیامبر (صلی الله علیه و آله) فقط اختصاص به مؤمنین دارد و غیر ایشان را شامل نمی شود.
3. عده ای نیز منکر شفاعت به طور مطلق می شوند.
در نهایت ابن تیمیه قول اول را اختیار می کند و می گوید: اهل سنت و جماعت مسلمانان بر این عقیده هستند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اهل کبائر را شفاعت می کند و هیچ کس در آتش جهنم مخلّد نخواهد بود. (1)
همانطور که مشاهده می گردد ابن تیمیه دایره شفاعت را خیلی وسیع فرض می کند تا آنجا که می گوید: عموم مردم از شفاعت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برخوردار می شوند و هیچ کس مخلّد در آتش نخواهد بود.
شیعه معتقد است که بر طبق آیه قرآن (2) شفاعت فقط شامل مؤمنی می گردد که اعتقاد ایشان صحیح می باشد ولی در مقام عمل اشتباهاتی دارد و اگر کسی از دایره ایمان (3) خارج گردد، شفاعت شامل حال او نمی شود.
عبدالعزیز ابن باز در فتواهای خود نظر ابن تیمیه را قبول نمی کند و می گوید: به اجماع اهل علم، مشرک اگر بر شرک خود باقی باشد و از دنیا برود در آتش جهنم مخلّد خواهد بود.
مشرک کسی است که بت ها یا سنگ ها یا درختان و یا ستارگان را عبادت می کند و یا مردگان را به اسم اولیاء خدا عبادت می کند و یا به این مرده ها استغاثه نموده و از ایشان طلب کمک می نماید و یا کنار قبور آنها، از ایشان کمک
ص: 166
می خواهد مثلاً می گوید: یا سیدی رسول الله، فلان المدد المدد یا می گوید: یا سیدی البدوی المدد المدد و یا می گوید یا سیدی رسول الله المدد المدد الغوث الغوث و یا می گوید یا سیدی الحسین یا می گوید یا فاطمة یا می گوید یا ست زینب. و از این قبیل سخنان که مشرکین بیان می کنند و تمامی این کلمات و درخواست ها شرک اکبر است و اگر کسی با این عقاید از دنیا برود، اهل آتش خواهد بود. (1)
وهابیّت به خاطر این فتوا، شیعه را مشرک می دانند، آن هم به شرک اکبر و ریختن خونش را حلال می دانند و معتقدند که هر کس شیعه را بکشد، جایگاه او در بهشت است. در حالیکه اگر در موسم حج شما به مدینه بروید، خواهید دید اکثر کسانی که می گویند «یا سیدی یا رسول الله» از اهل سنت می باشند و شیعه نیستند پس باید گفت: تمامی این افراد محکوم به شرک اکبر و مخلّد در آتش می باشند؟!
و جای تعجب است که ابن تیمیه - امام وهابیون - معتقد است که ابلیس و قابیل و فرعون و نمرود در روز قیامت با شفاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به بهشت می روند چراکه جزء عموم خلق محسوب می شود. امّا عبدالعزیز ابن باز در قرن حاضر معتقد است که عدّه ای از مسلمانان به خاطر طلب شفاعت و یاری خواستن از اولیاء الهی در آتش جهنم مخلّد خواهند بود.
وهابیت برای اثبات حرمت طلب شفاعت ادله ای را اقامه می کنند که به بررسی آنها می پردازیم:
آنان معتقدند طلب شفاعت از غیر خداوند تبارک و تعالی، شرک در عبادت است و انسان باید خدایی که خالق و ربّ عالم هستی است و همه امور عالم به او برمی گردد را بپرستد و وقتی که شخص می گوید یا رسول الله من از شما
ص: 167
درخواستی دارم و شما برای من شفاعت کن، مشرک می شود. زیرا غیر خدا را عبادت کرده است و چنین شخصی معتقد است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می تواند در عالم هستی بدون اذن الهی و خودسرانه از او شفاعت کند و یا از گناه او درگذرد. پس ربّ دیگری غیر از خدا را در نظر گرفته است و گرفتار شرک گردیده است.
در جواب این دلیل وهابیت باید گفت: شرک در عبادت به معنای پرستش غیر خدا می باشد و هیچ کس پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) و اوصیای ایشان (علیهم السلام) و اولیاء الله را به عنوان رب نمی داند.
سخن وهابیت در صورتی درست است که بگوییم پیامبر (صلی الله علیه و آله) به نحو استقلال شفاعت می کند و قدرت مستقلی در برابر پروردگار متعال دارد و این قدرت را از خدا نگرفته و بالذات صاحب این نیرو می باشد و آن کار را بالاستقلال انجام می دهد در حالی که خداوند خواهان انجام چنین کاری نمی باشد. این در صورتی است که ما از کسی که چنین اعتقادی داشته باشد برائت می جوییم و معتقدیم که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) و اوصیاء بر حق او (علیهم السلام) هر قدرت و وجاهت و آبرویی را که دارند، خداوند متعال به ایشان عنایت کرده است و مقام شفاعت را خداوند به ایشان داده است و تا خداوند اجازه ی شفاعت از کسی را صادر ننماید، هیچ کس قدرت شفاعت ندارد.
از طرف دیگر چنانچه طلب شفاعت از میّت به معنای عبادت او باشد، پس طلب کردن شفاعت از حیّ نیز عبادت او می باشد و منجر به مشرک شدن شخص می شود این در حالی است که قرآن مسلمانان گنهکار را دعوت می کند که نزد رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) بروند تا ایشان از خداوند برای آنها طلب استغفار نماید و خداوند از گناه ایشان درگذرد و این توحید ناب است.
در سوره ی مبارکه حمد ما خطاب به پروردگار می گوییم: (إِیاک نَعْبُدُ وإِیاک نَسْتَعِینُ) (1) یعنی خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم و تقدیم
ص: 168
مفعول بر فعل دلالت بر حصر دارد در حالیکه در سوره بقره خداوند متعال می فرماید: (وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ) (1) از صبر و نماز طلب یاری نمایید. آیا یاری طلبیدن از صبر و نماز شرک به پروردگار است؟ و اگر کسی در شدائد از صبر و نماز کمک گرفت، او مشرک است؟!
استعانت در صورتی شرک محسوب می گردد که شخص ایمان به ربوبیّت غیر خدا داشته باشد و هیچ یک از مسلمین چنین اعتقادی ندارد.
دومین استدلال وهابی ها بر تحریم شفاعت از اولیاء الهی این است که خداوند بت پرستان را از آن جهت مشرک معرفی می کند که آنها از بت ها طلب شفاعت می نمودند و در مقابل آنها به ناله و زاری پرداخته و طلب وساطت می کردند.
تمامی شبکه های وهابی در تلویزیون و ماهواره ها و مبلغان وهابی، از این آیه برای استدلال خود استفاده می کنند که می فرماید: (وَیعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یضُرُّهُمْ وَلاَ ینفَعُهُمْ وَیقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ) (2) و آنها غیر از خدا چیزهایی را می پرستند که نه به آنها ضرر می رساند و نه به آنها نفع می دهد و می گویند: اینها شفیعان ما نزد خدا هستند.
وهابیت بر اساس این آیه، استدلال می کند که طلب شفاعت از غیر خداوند متعال شرک به خداوند محسوب می شود و در واقع عبادتِ شفیع محسوب می گردد در حالیکه این شفیع، مالک نفع و ضرری برای خود و یا دیگران نیست.
در جواب به این استدلال باید گفت: این آیه مربوط به بت پرستان قریش است که معتقد بودند خداوند، خالق عالم هستی است امّا امور را به بت ها تفویض نموده است و بت ها توانایی انجام کارهایی را در عالم امکان دارند. در نتیجه بت ها را عبادت می کردند و در مقابل آن، قربانی کرده و از بت ها درخواست
ص: 169
حاجت می نمودند چراکه برای بت ها بالاستقلال مقاماتی را قائل بودند.
تمامی اینها در حالی است که مسلمانان پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) و اوصیای ایشان (علیهم السلام) و اولیاء الهی را پرستش و عبادت نمی کنند و اگر از آنهایی که به مدینه می روند و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درخواست حاجت می کنند بپرسید: که آیا شما غیر خدا را عبادت می کنید؟ در پاسخ می گوید: من فقط خدا را عبادت می کنم و این پیغمبر خداست که درود و سلام الهی بر او و خاندانش باد و مقامی نزد خدا دارد و من درخواست شفاعت در دنیا و آخرت را از ایشان دارم.
از طرف دیگر سنگ و چوب و به طور کلی بت ها، صاحب نفع و ضرری در عالم نمی باشند و طلب شفاعت از بت ها دلیل بر جهل و حماقت و عدم معرفت بت پرستان می باشد در حالیکه پذیرش و عدم پذیرش نبوت پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله) و اوصیاء بر حقش منافع و مضرّاتی برای انسان دارد.
اگر کسی منکر نبوت پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله) باشد، در دنیا و آخرت کافر محسوب می شود و مأیوس از رحمت پروردگار است و با پذیرش نبوت ایشان، مقرّب درگاه الهی و امیدوار به لقاء پروردگار می باشد.
اگر کسی امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلی از دنیا می رود (1) و اگر کسی ایمان و معرفت نسبت به امام زمانش کسب نماید، در دنیا و آخرت به او سود می رساند.
اگر کسی قرآن را که چشمه هدایت و نور و رحمت است را قبول نماید به تقوا هدایت شده (2) و برای دیگران خسران و ضلالت است. (3)
ص: 170
بت پرستان معتقد بودند(هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ) (1) بت ها شفیعان ما نزد خدا می باشند و بت ها صاحب مقام شفاعت نزد پروردگار می باشند. تمامی اینها در حالی است که شیعه معتقد است (لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا) (2) تمام شفاعت از آن خداست و خداوند این مقام را به هر کس بخواهد می دهد و کسانی می توانند شفاعت نمایند که خداوند اجازه این شفاعت را به آنها داده باشد (3) و در دایره ای که خداوند به شفیع اجازه دهد، شفاعت آنها مؤثر می باشد. (4)
حال سؤال اینجاست که آیا خداوند این مقام شفاعت را به بت ها داده است یا بت پرستان دچار توهّم شده اند و بت ها مقام شفاعت ندارند؟!
در مقابل معتقدیم که خداوند متعال مقام شفاعت را به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و اوصیاء بر حقش (صلوات الله علیهم اجمعین) و اولیاء الله عنایت فرموده و ایشان در محدوده ای که خدا اجازه می دهد، شفاعت می نمایند و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حتی یک نفر را بدون اذن خداوند شفاعت نمی کند.
طلب شفاعت از اولیاء الهی، درخواست حاجت از غیر خدا می باشد و درخواست حاجت از غیر خدا، به صریح آیات قرآن حرام می باشد.
قرآن کریم می فرماید: (فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا) (5) با خدا احدی را نخوانید پس از آنجایی که صدور شفاعت از اولیاء الهی، دعاء الی الله و به سوی خدا می باشد، باید از خداوند بخواهیم که شفاعت ایشان را در مورد ما قبول کند در غیر این صورت اگر بگوییم: یا رسول الله شما شفاعت مرا بکن، مرتکب عمل حرامی
ص: 171
گردیده ایم؛ زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در کنار خداوند متعال قرار داده ایم.
همچنین در سوره غافر خداوند تبارک و تعالی دعا را عبادت فرض نموده است و می فرماید: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ إِنَّ الَّذِینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ) (1) مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم، آنان که از عبادت من تکبّر ورزند، به زودی خوار و رسوا به دوزخ درآیند.
از کنار هم گذاشتن این دو آیه می توان نتیجه گرفت: دعا، نوعی عبادت است و عبادت برای غیر خدا جایز نمی باشد و اگر کسی غیر خدا را در دعا منظور نماید مرتکب عمل حرام و شرک آلود گردیده است.
پس در طلب شفاعت که نوعی دعاست، اگر اولیاء خدا را منظور کنیم این از مصادیق شرک محسوب گردیده و شخص مشرک می گردد.
در پاسخ به این استدلال وهابیت باید گفت: اولاً منظور از آیه ی شریفه (فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا) (2) مطلق خواندن غیر خدا نیست، چراکه هر شخصی در طول شبانه روز افراد زیادی را صدا می زند. بلکه مراد از این آیه، آن است که غیر خدا را عبادت نکنید و شاهد آن همین آیه شریفه می با شد چراکه می فرماید: (وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا) (3) قطعاً مسجدها مال خداست پس با خدا احدی را نخوانید.
مسجد محلی برای عبادت است و در این آیه خداوند متعال می فرماید: در مسجد فقط باید خدا را عبادت کنید و غیر خدا را عبادت نکنید و هرکس غیر خدا را عبادت کند، مشرک می باشد. پس از مجموع آیه استفاده می شود، آن خواندنی حرام است که قرین عبادت باشد و ربّ و خدایی را به همراه و در عرض خدای واحد قهّار مورد پرستش قرار دهد. هیچ یک از موحدین، اولیاء
ص: 172
الهی و پیامبران و اوصیاء ایشان را، خدا نمی داند و ربوبیتی را برای ایشان قائل نمی باشند و معتقد نیست که امور عالم به ایشان تفویض شده است. بنابراین خواندن اولیاء الهی در دعاها و درخواست حاجت از ایشان، داخل در آیه ی شریفه نمی باشد.
ثانیاً آنچه که مورد نهی خداوند تبارک و تعالی است این است که شخص اولیاء الهی را در مقابل پروردگار فرض نماید و برای آنها قدرت مستقلی در مقابل خداوند قائل شود، همانطور که بت پرستان بت های خویش را در برآورده شدن حاجت هایشان مستقل می دانستند و با این اعتقاد قدرت الهی را در امور عالم محدود می دیدند.
این در حالی است که اعتقاد شخص موحّد آن است که اولیاء الهی هیچ اختیار و قدرتی به صورت مستقل از خویش ندارند و در نماز شهادت می دهیم که پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) بالاترین و مقرّب ترین ولیّ پروردگار، عبد و بنده خداست. (1) پس به طریق اولی تکلیف سایر اولیاء الهی روشن می باشد. در روایت آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «الله تعالی اتخذنی عبداً قبل ان یتخذنی نبیّاً». (2)
ثالثاً دعا، معنای وسیعی دارد و هر نوع خواندن را شامل می شود و استعمال آن در عبادت، استعمال مجازی می باشد و آیه شریفه (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ إِنَّ الَّذِینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ) (3) دلالت بر آن ندارد که هر زمان شخصی را صدا زدیم، او را عبادت کرده ایم و به طور کلّی هر صدازدنی، عبادت نمی باشد.
ص: 173
وهابیّت معتقد است طلب شفاعت از غیر خدا معنا ندارد چراکه خداوند شفاعت را مخصوص خود قرار داده است و می فرماید: (أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَاء قُلْ أَوَلَوْ کانُوا لَا یمْلِکونَ شَیئًا وَلَا یعْقِلُونَ * قُل لِلّهِ الشِفاعَة جَمیعاً) (1) [نه اینکه بی خبران، درباره قدرت خدا نمی اندیشند] بلکه به جای خدا [از بتان] شفیعانی برای خود گرفته اند. بگو: آیا [از آنها شفاعت می خواهید] هر چند مالک چیزی [و اختیاردار شفاعتی] نباشند و علم و عقلی نداشته باشند [و پرستندگان خود را نشناسند؟] بگو: شفاعت، یکسره ویژه خداست.
در جواب باید گفت: در این آیه ی شریفه دو شاخصه را خداوند بیان می نماید:
الف) (لَا یمْلِکونَ شَیئًا) یعنی شفیعان هیچ دخل و تصرّفی در عالم ندارند و کاری از دست آنها برنمی آید؛
ب) (وَلَا یعْقِلُونَ) اینکه آنها فاقد فهم و درک و عقل می باشند.
این دو شاخصه در این آیه وصفی برای بت ها است که از جمادات می باشند و آیه خطاب به مشرکین و بت پرستان قریش است که معتقد بودند: (هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ) (2) این بت ها شفیعان ما نزد خداوند می باشند.
خداوند تبارک و تعالی می فرماید: این بت ها مقام شفاعت را دارا نمی باشند و صرفاً خداوند مالک شفاعت می باشد.
از طرف دیگر خداوند این مقام را به عده ای از مقربان درگاه خویش و اولیاء الهی و حتی بندگان صالح خود عطا فرموده است و آیات و روایات فراوانی دلالت بر آن دارد که خداوند تعالی به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت ایشان (علیهم السلام) اذن در شفاعت داده است و ما از ایشان در امور دنیوی و اخروی طلب شفاعت می کنیم.
ص: 174
در تاریخ آمده است زهیر بن قین بجلّی - از شهداء کربلا - زمانی که همسر خویش را طلاق داد و به امام حسین (علیه السلام) ملحق گردید، همسرش گریه کرد و خطاب به او گفت: «وأسألک ان تذکرنی فی القیامة عند جد الحسین (علیه السلام) » (1) از تو درخواست می کنم که در قیامت مرا نزد جد حسین (علیه السلام) یاد کنی. آیا این زن مشرک است؟!
آخرین استدلال وهابیت بر حرمت شفاعت از اولیاء الهی آن است که می گویند: میّت سخن تو را نمی شنود و قدرت شنوایی از او سلب گردیده است و نمی تواند جوابی به شما بدهد. پس اگر هزار بار هم بر سر قبر اولیاء الهی بروی و درخواستی از ایشان داشته باشی، قادر به پاسخ نمی باشند و چنین کاری مثل آن است که شما سنگ و چوب را مخاطب خود قرار دهی. در نتیجه این کار لغو و بیهوده و عبث است و انسان عاقل کار بیهوده نمی کند.
خداوند متعال در قرآن مشرکین را به اموات تشبیه کرده است و می فرماید: (إِنَّک لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ) (2)
بی تردید تو نمی توانی [دعوتت را] به مردگان بشنوانی، و نیز نمی توانی آن را به کران که پشت کنان روی برمی گردانند بشنوانی.
در تشبیه، مشبّه به اقوی از مشبّه در وجه شبهه می باشد. پس وقتی قرآن مشرکین را تشبیه به مرده ها می کند که چیزی از سخن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را نمی شنوند پس به طریق اولی مرده ها چیزی نمی شنوند.
در آیه دیگر خداوند متعال، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را مخاطب خویش می سازد و
ص: 175
می فرماید: (إِنَّ اللَّهَ یسْمِعُ مَن یشَاء وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ) (1) بی تردید خدا [دعوت حق را] به هر کس بخواهد می شنواند؛ و تو نمی توانی [دعوت حق را] به کسانی که در قبرهایند بشنوانی.
با توجه به این دو آیه، مرده ها قابلیت شنوایی را ندارند و طلب شفاعت از ایشان و تکلّم با آنها کار عبث و بیهوده ای می باشد.
اگر دقّت شود، وهابیت در استدلال های گذشته از راه اثبات شرک، شفاعت را مورد تخطئه قرار می دهند، امّا در استدلال اخیر خود از یک استدلال عقلی برای رسیدن به مقصود خود استفاده می کند و می گوید: انسان مرده، قدرت شنوایی ندارد و حرف شما را نمی شنود پس طلب شفاعت از او کار عبث و لغوی می باشد و چرا وقت خود را تلف کرده و کار عبث و بیهوده انجام می دهید. پس درخواست شفاعت از شخص مرده همانند درخواست از یک جماد خواهد بود.
در جواب به این استدلال باید گفت: این گروه اندک که خود مشرک اند و از حقایق اسلام و قرآن دور می باشند، هر چند فرقه های اسلامی را محکوم به شرک می کند، در حقیقت خود را تکفیر نموده و جمود فکری خود برای همگان آشکار نموده و بی اساس بود ن بافته های فکری خود را نمایان نموده اند.
این گروه اندک از ادله ی عقلیّه و دلایل نقلی که حیات بعد از مرگ را برای اولیاء الهی اثبات می کند، غفلت ورزیده و یا آنکه خود را به جهل و نادانی در این موضوع زده است.
فلاسفه ی اسلامی بیش از ده برهان عقلی بر تجرّد روح و بقای آن بعد از مرگ اقامه کرده اند که هیچ جای شک و تردید برای صاحبان انصاف و وجدان باقی نمی گذارد. علاوه بر آن صدها روایت و حدیث در این باب وارد شده که حیات بعد از مرگ را اثبات می کند.
آنچه که بین فلاسفه اسلامی مشترک است آن است که روح انسان بعد از
ص: 176
مرگ باقی است و نابود نمی شود و مرگ به معنای نابودی و نیستی نمی باشد، بلکه مرگ انتقال روح از عالم دنیا به عالم برزخ می باشد. فرقی نمی کند که میت مؤمن صالح یا کافر طالح باشد. اگر به تاریخ مراجعه شود در جنگ بدر، وجود نازنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر سر چاه بدر ایستادند و مشرکین را مخاطب خود ساختند و فرمودند: شما، همسایگان بدی برای رسول خدا بودید. او را از منزل خود اخراج و طرد نمودید و سپس دست به دست هم دادید و بر علیه او به محاربه و جنگ پرداختید، من آنچه را پروردگارم وعده فرموده بود، حقّ یافتم.
مردی از ایشان سؤال کرد یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) ! خطاب شما با سرهایی که روح از آنها رفته است چه فایده دارد؟!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: سوگند به خدا که تو از آنها شنواتر نیستی و بین آنها و ملائکه ای که با گرزهای آهنین آنها را بگیرند و بزنند، هیچ فاصله ای نیست. مگر آنکه من صورت خود را اینطور از آنها برگردانم. (1)
آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمی داند که میّت نمی شنود؟! و یا معتقد است که میّت بهتر از حیّ می تواند بشنود؟!
آیات متعددی در قرآن، بر حیات بعد از مرگ دلالت دارد که به صورت مختصر به آنها اشاره می کنیم.
خداوند متعال در سوره بقره می فرماید: (وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیاء وَلَکن لاَّ تَشْعُرُونَ) (2) و به آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید،
ص: 177
بلکه [در عالم برزخ] دارای حیات اند، ولی شما [کیفیت آن حیات را] درک نمی کنید.
در سوره آل عمران می فرماید: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیاء عِندَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ * یسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ) (1) و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. در حالی که خدا به آنچه از بخشش و احسان خود به آنان عطا کرده شادمانند، و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند [و سرانجام به شرف شهادت نایل می شوند] شادی می کنند، که نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند. [شهیدان] به نعمت و فضلی از سوی خدا و اینکه خدا پاداش مؤمنان را تباه نمی کند، شادمان و مسرورند.
نیز در سوره نساء آمده است: (فَکیفَ إِذَا جِئْنَا مِن کلِّ أمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِک عَلَی هَؤُلاء شَهِیدًا) (2) پس چگونه است آن روزی که از هر امتی شاهد و گواهی بیاوریم و تو را بر آنان گواه قرار دهیم؟
اگر به نصّ آیه توجه شود، به صراحت بیان می کند که نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) در روز قیامت، شاهد بر تمامی امّت ها خواهد بود. آیا این شهادت بدون حیات معقول می باشد؟ آیا این شهادت بدون اطلاع از اعتقاد و عمل افراد همانند کفر و ایمان، یا طاعت و عصیان ایشان صحیح می باشد؟
خداوند در سوره مؤمنون می فرماید: (وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ) (3) و پشت سر آنها برزخی است تا روزی که مبعوث شوند.
ص: 178
نیز در سوره غافر می فرماید: (النَّارُ یعْرَضُونَ عَلَیهَا غُدُوًّا وَعَشِیا) (1) فرعونیان صبح و شب به آن آتش عرضه می شوند.
علاوه بر این، آیات دیگری در قرآن وجود دارد که اتصال انسان به عالم ارواح را امری ممکن و شدنی می داند. (2)
اکنون به استدلال وهابیت در لغویتِ طلب شفاعت از مردگان برمی گردیم. با توجه به مباحث مطرح شده می گوییم: اجسادی که در زیر خاک مدفون می باشند قدرت فهم و ادارک ندارند و این یک امر طبیعی است زیرا جسم بدون روح، جماد می باشد و فهم و درک مربوط به روح می باشد و این مطلبی را همه پذیرفته اند. امّا نکته مهم اینجاست که ما جسدِ مدفون در قبر را به عنوان مخاطب خود قرار نمی دهیم بلکه از روح پاکی که زنده است و در بدن برزخی در عالم برزخ زندگی می کند طلب شفاعت می نماییم.
ما معتقدیم روح که حقیقت انسان است با مرگ از بین نمی رو د و در عالم برزخ قدرت ادراک دارد و حتی می تواند پاسخ به درخواست انسان زنده داشته باشد امّا انسان زنده قابلیت شنوایی آن را ندارد. به بیان دیگر می توان گفت: ارتباط انسان ها در دنیا با یکدیگر دو طرفه است که صدای یکدیگر را می شنوند و هم به یکدیگر پاسخ می دهند امّا در عالم برزخ ارتباط یک طرفه است، انسان ها ایشان را نمی بیند و صدای ایشان را نمی شنود امّا آنها انسان ها را می بینند و صدای آنان را می شوند و در این میان فرقی بین انسان صالح و غیر صالح وجود ندارد. اگر به زیارت عاشورا دقّت شود، ما دشمنان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و کسانی که با امام حسین (علیه السلام) جنگیدند را مورد خطاب قرار می دهیم و ایشان را لعنت کرده و در مقابل بر سیدالشهدا (علیه السلام) و اصحابش سلام می کنیم.
شبهه ای که در این میان مطرح می شود این است که اگر طلب شفاعت از میّت
ص: 179
مربوط به روح است، پس زیارت قبور معنایی ندارد! هر جایی که هستی، متوجه به ایشان باش و آنها را مخاطب قرار بده و به قول حافظ: بُعد منزل نبود در سفر روحانی. (1) چرا به مدینه برای زیارت قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه بقیع (علیهم السلام) می روی. چرا به کربلا و عتبات می روی؟
در پاسخ به این شببه باید گفت: این سخن صحیح است و روح اموات صالحین شاهد و ناظر بر ما می باشند امّا نصوص و روایات صحیحه و کثیره ای وجود دارد که زیارت قبر نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و اولیاء صالحین را سفارش فرموده و ثواب آن را معادل بهشت می داند.
از طرف دیگر این روح با جسد پیوند دارد و علاقه ای بین روح و جسد حتی بعد از مرگ نیز برقرار است وزیارت ایشان سبب اتصال بدن و روح انسان به آن ارواح پاک می گردد و این پیوند سبب نزول رحمت پروردگار بر شخص می گردد. لذا در روایات می بینیم که دعا نزد قبر ایشان مستحب است. در روایت آمده است که امام هادی (علیه السلام) بیمار بودند، کسی را به نیابت از خود برای زیارت امام حسین (علیه السلام) فرستادند که زیر قبّه ی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) برای استشفاء ایشان دعا نماید. (2)
در اذن دخول ائمه اطهار (علیهم السلام) آمده است: «واشهد انک تشهد مقامی و تسمع
ص: 180
کلامی وانک حیّ عند ربکّ ترزق فأسأل ربّک وربّی قضاء حوائجی» (1) و در جای دیگر آمده است: «... واعلم ان رسولک و خلفاءک (علیهم السلام) احیاء عند ربک یرزقون، یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردّون سلامی وانک حجبت عن سمعی کلامهم وفتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم...» (2) پس قبور ایشان محل نزول رحمت الهی و برکات پروردگار است و دعا در آنجا مستجاب است چراکه بدن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و اولیاء الهی بر طبق روایات سالم باقی می ماند و گذر زمان و فرسایش خاک بر بدن آنها تأثیر نمی گذارد.
پس می توان نتیجه گرفت که دلائل وهابیت در حرمت شفاعت از اولیاء خدا بی اساس و بر هیچ پایه ای استوار نمی باشد.
ص: 181
ص: 182
ص: 183
ص: 184
زیارت قبور و بزرگداشت مردگان در تمام جوامع بشری از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و این امر اختصاص به دین خاص و یا افراد مخصوص ندارد.
به هر کشوری در جهان و هر قومی در این گیتی پهناور و با هر دین و مسلکی که مراجعه شود، به وفور مشاهده می گردد که مقابر بزرگان خویش را تکریم و احترام نموده و یا حداقل تندیس و نمادی را برای بزرگداشت ایشان بر پا نموده و مراسم باشکوهی را در کنار آنها برگزار می نمایند و مردم بسیاری برای بهره برداری از این مراسم گسیل می شوند.
دین اسلام نیز در این میان، برای پاسداشت مقام بزرگان و تکریم ایشان و بهره برداری مادی و معنوی، امر به زیارت ایشان در زمان حیات و بعد از ممات نموده و زیارت قبور را امری پسندیده و دارای فوائد معرّفی کرده است.
دانشمندان اسلامی نیز به تبعیت از شارع مقدس و با استناد به آیات قرآن و روایات وارده، به جواز زیارت قبور و مخصوصاً قبور انبیاء و صالحین فتوا داده و آن را عملی پسندیده و پرفضیلت معرفی نموده ا ند. امّا یک عدّه قلیل که خود را ناجی اسلام و مسلمین می دانند و مدّعی توحید ناب می باشند، این عمل را تقبیح و سفر برای زیارت قبور را عملی شرک آلود و حرام می دانند و برای جلوگیری از زیارت، اقدام به تخریب مقابر بزرگان اعم از انبیاء الهی، ائمه اطهار (علیهم السلام) و اولیاء الهی کرده اند.
در این راستا وظیفه ی بزرگان دین، تنویر قلوب و بصیرت افزایی مسلمانان و مبارزه با این عقیده فاسد و معتقدین به آن می باشد و در این فصل به بررسی آن
ص: 185
از دیدگاه آیات قرآن و سنّت نبوی (صلی الله علیه و آله) پرداخته می شود.
زیارت در لغت به معنای قصد کردن و ملاقات می باشد و اگر شما کسی را قصد کرده و به ملاقات او رفتید، زائر نامیده می شوید.
محلّی که در آن ملاقات واقع می شود، مَزار و گرامی داشت زائر توسط مَزور و ملاقات شونده تزویر نامیده می شود. (1) پس به طور کلی زیارت به معنای ملاقات با کسی به قصد اکرام و انس گرفتن با ایشان می باشد.
رفتن به زیارت بزرگان و قبور ایشان می تواند مزایا و فوائدی را به دنبال داشته باشد که به اختصار، برخی از آنها بیان می گردد:
1. زیارت قبور، سبب عبرت گرفتن و پند و موعظه برای شخص می گردد. کسی که در این دنیای مادی زندگی می کند، در اثر گذر زمان، قلب او زنگار غفلت گرفته است و با زیارت قبور، مخصوصاً قبور صالحین و اولیاء الهی این زنگار پاک گشته و از فنای ایشان عبرت می گیرد. او می بیند که ایشان روزگاری را در این سرای فانی زندگی کرده و اموال و مستغلاتی داشته و حال اثری از ایشان جز یک سنگ قبر باقی نمانده است. او می بیند تنها چیزی که میت با خود همراه برده است، سه قطعه پارچه می باشد و اموال و مستغلات ایشان کمکی به او نکرده و به او وفادار نبوده اند و قرار است روزی خود او نیز به آنها ملحق بشود پس از ایشان پند گرفته و ترک محرمات می کند و متوجه پروردگار گردیده و واجبات را انجام می دهد.
پس زیارت قبور موجب عبرت و موعظه گرفتن است. لذا رسول مکرم
ص: 186
اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «نهیتکم عن زیارة القبور فزوروها فانّ فیها عبرة» (1) شما را از زیارت قبور نهی می کردم امّا حالا به زیارت آنها بروید. زیرا در زیارت قبور پند و عبرت وجود دارد.
در روایات وارد شده است که هر زمان بسیار خوشحال هستید و هر زمان که مغموم و ناراحت می باشید به زیارت قبور بروید تا با این زیارت یک حالت تعادل روحی برای شما ایجاد گردد زیرا انسان می فهمد که خوشحالی و ناراحتی موقت می باشد و شادی و ناراحتی برای دنیا ارزشی ندارد.
البته زیارت قبور منحصر به رفتن بر سر مزار صالحین و اولیاء الله نمی باشد بلکه خداوند در داستان غرق شدن فرعون می فرماید: (فَالْیوْمَ نُنَجِّیک بِبَدَنِک لِتَکونَ لِمَنْ خَلْفَک آیةً وَإِنَّ کثِیرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنَا لَغَافِلُونَ) (2) امروز بدن بی جان تو را نجات می دهیم تا عبرتی برای آیندگان و بازماندگان باشی و قطعاً بیشتر مردم از آیات و نشانه های ما غافل می باشند. پس دیدن جنازه ی مومیایی فرعون که ادّعای خدایی داشت نیز می تواند مایه ی عبرت برای دیگران باشد.
از داستان فرعون و عبرت های موجود در آن می توان دریافت که اگر در جنازه ی فرعون پند و عبرتی نهفته است که زنگار غفلت را می زداید به طریق اولی زیارت قبور صالحین و اولیاء الله می تواند عبرت و عاملی برای بیداری انسان باشد.
2. زیارت قبور سبب در پیش گرفتن طریقه ی زهد در دنیا و متذکر شدن قیامت و آخرت می شود.
دنیا دریای عمیقی است که محبت به خواسته های نفسانی از قبیل زن ها و فرزندان و اموال زیاد از طلا و نقره و اسب های سواری نشاندار و چهارپایان و
ص: 187
زراعت های مزارع در نظر مردم جلوه داده شده است. به گونه ای که اکثر مردم قیامت را به فراموشی سپرده و عده ای آن را انکار می کنند.
در این میان زیارت قبور می تواند سهم به سزایی در عمق بخشیدن به اعتقاد انسان درباره ی روز قیامت داشته باشد و حالت تنبّه و بیداری را برای انسان به ارمغان آورد.
انسان با رفتن به زیارت قبور متذکّر می شود که مرگ حق است و راه فراری از آن نیست ولی پایان زندگی نمی باشد، بلکه شروع مرحله ی جدیدی از زندگی است و باید آماده پاسخ گویی نسبت به اعمال، رفتار و گفتار خود گردد و آخرتی را پیش رو دارد که در آن اعمال خویش از خوب و بد را - اگرچه وزن ذره ای باشد - می بیند و اگر اعمال نیک او پذیرفته شود در زندگی رضایت بخشی داخل می گردد و در اثر عدم برخورداری از اعمال شایسته او را به سوی آتش خواهند برد و در آن مخلّد خواهد ماند. پس زیارت قبور زنگار غفلت را از انسان زدوده و موجب زهد و بی رغبتی انسان به دنیا و ایجاد میل و رغبت به آخرت می گردد.
انسان به خود می گوید: ظلم به مردم، غصب اموال دیگران، دزدی و اختلاس چرا؟ این زندگی چهار روزه ارزش اینها را ندارد. در حدیثی از پیامبر ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) آمده است: «کنت قد نهیتکم عن زیارة القبور فزوروها فانها تزهد فی الدنیا وتذکّر الآخرة» (1) من شما را از زیارت قبور نهی کرده بودم پس قبور را زیارت کنید چراکه زهد در دنیا و متذکر شدن آخرت را به ارمغان می آورد.
3. زیارت قبور موجب رشد عاطفه و احساسات انسانی و محرک به سوی دوستی و محبت نسبت به میت و بازماندگان او می شود. کسی که در حق انسان ظلم کرده و حالا از دنیا رفته است، وقتی با جنازه ی او یا قبرش روبه رو می شود، می گوید: خدایا این شخص به من ظلم کرده امّا من از او گذشتم، رحمت خود را شامل حال او کن و حداقل برای او فاتحه ای می خواند و طلب استغفار و گذشت برای او می کند.
ص: 188
یا آنکه انسان در حقّ کسی کوتاهی کرده و او از دنیا رفته است، با رفتن سر مزارش نه تنها از او عذرخواهی می کند، بلکه تصمیم می گیرد نسبت به بازماندگان او کمال محبت را داشته و به شکلی گذشته خود را جبران نماید.
در حدیث دیگری ایشان می فرمایند: همانا من شما را از زیارت قبور نهی می کردم پس هر کس که می خواهد قبری را زیارت کند، به زیارت برود که از آثار آن زیارت، رقّت قلب و جاری شدن اشک چشم و یاد آخرت نهفته است و در آنجا سخنان نابه جا نگویید. (1)
مسلمانان اعم از شیعه و سنّی، در گفتار و در عمل اجماع دارند که زیارت قبور امری جایز و مشروع می باشد و در مواردی این زیارت مستحب، بلکه مستحب مؤکد می باشد و سیره مسلمین از زمان نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) تا به امروز این امر را تأیید می نماید.
برای اثبات این اجماع به بررسی اقوال علماء می پردازیم:
1. صاحب جواهر الکلام می فرماید: (2) زیارت قبور در روز دوشنبه و پنج شنبه مستحب مؤکد می باشد چنانچه حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) در این دو روز به زیارت قبور شهداء می رفتند و زیارت قبور در روز پنج شنبه نیز با تأسی به فعل حضرت
ص: 189
فاطمه زهرا (علیها السلام) مستحب مؤکد می باشد (1) و در عصر پنج شنبه نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) به همراه اصحابش برای زیارت قبور مؤمنین در بقیع خارج می گشت و سه مرتبه می فرمودند: «السلام علیکم یا اهل الدیار» پس استحباب آن برگرفته از فعل ایشان می باشد. (2)
می توان گفت نظر شیعه بر آن استوار است که زیارت قبور امری مستحب و عملی پسندیده می باشد و در روزهای خاصی مثل روزهای، دوشنبه و پنج شنبه استحباب آن مضاعف می گردد.
2. امام شافعی می گوید: زیارت قبور مانع و زیانی ندارد و نزد قبور سخنان نامربوط مثل دعای به بدی و نفرین، نوحه کردن به باطل و شعرهای باطل گفته نشود. پس زمانی که به زیارت رفتید برای میت طلب بخشش و استغفار نمایید در حالیکه قلب شما پر از عاطفه و رقّت و مهربانی است. (3)
3. حاکم نیشابوری می گوید: من روایات زیارت قبور را نقل می کنم تا شما با
ص: 190
رغبت و میل باطنی در رفتن به زیارت قبور مشارکت نمایید و انسان بخیل که به زیارت قبور نمی رود، بداند که گنهکار است؛ چراکه زیارت سنتی مستحب می باشد. (1)
4. ابن نجیم مصری می گوید: زیارت قبور و دعای برای مردگان، مانع و زیانی ندارد و در کتاب المجتبیٰ تصریح شده است که زیارت قبور مستحب است و بنا بر قول ضعیفی زیارت قبور برای زنان حرام است امّا قول اصح آن است که زیارت قبور برای زنان و مردان جایز می باشد. (2)
5. منصور علی ناصف می گوید: زیارت قبور نزد همه ی فقهاء مستحب است. (3)
6. ابن حزم می گوید: زیارت قبور مستحب است و بر فرد واجب است که برای یک بار به زیارت برود و از ام المؤمنین و ابن عمر و غیر این دو نقل شده که زیارت قبور صحیح می باشد و از عمر روایت شده که نهی از زیارت قبور کرده است و این روایت صحیح نمی باشد. (4)
7. ابوحامد غزالی می گوید: به طور کلی زیارت قبور برای تذکر و عبرت گرفتن مستحب می باشد و زیارت قبور صالحین به خاطر تبرک جستن و برکت پیدا کردن و عبرت گرفتن مستحب می باشد. (5)
8. عبدالرحمن جزیری می گوید: زیارت قبور به خاطر موعظه شدن و متذکر آخرت گشتن، مستحب است و پیروان ابوحنیفه و مالک بن انس زیارت قبور در
ص: 191
روزهای پنج شنبه و جمعه و شنبه را مستحب مؤکد می دانند، ولی حنابله می گویند: تأکید در زیارت در روز خاصی وجود ندارد و همه ایام هفته، مثل هم می باشد و پیروان محمد بن ادریس شافعی می گویند: زیارت قبور از عصر روز پنج شنبه تا طلوع خورشید روز شنبه مستحب مؤکد می باشد و قول ابن ادریس نزد مالکی ها نظری قوی می باشد. (1)
آنچه می تو ان از بیان این اقوال نتیجه گرفت آن است که بر طبق مذهب حقّه ی شیعه و چهار فرقه ی اصلی اهل سنت، زیارت قبور مستحب می باشد و در این مسأله اجماع تمامی عالمان دینی بر جواز و استحباب آن می باشد.
اگر به سیره ی عملی مسلمانان مراجعه شود به راحتی می توان دریافت که زیارت قبور نزد تمامی مسلمانان امری معمول قلمداد می شود و تمامی مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز به زیارت قبور اهتمام ورزیده اند.
در بیان سیره ی عملی مسلمین چه بسا اشخاصی را که نام می بریم نزد ما معتبر نباشند امّا در اثبات جواز زیارت قبور نزد مذاهب و فرق مختلف اسلامی ما را یاری می نماید. پس آنچه نزد ما مهم است سیره مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز می باشد هر چند صاحب قبر نزد ما محترم نباشد.
1. بلال بن حمامه حبشی - مؤذن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) متوفای 20 ه .ق - ابن جبیر گوید: قبر ایشان در دمشق می باشد و بالای سر قبرش تاریخ وفات و اسم ایشان نوشته شده است و دعا در این مکان مستجاب است و بسیاری از اولیاء و اهل
ص: 192
خیر با تبرک به قبر ایشان استجابت دعا را تجربه نموده اند. (1)
2. سلمان فارسی - صحابی بزرگ متوفای 36 ه.ق - : خطیب بغدادی در تاریخ خود می گوید: قبر سلمان در مدائن نزدیک بغداد می باشد و بسیار معروف است و نزدیک ایوان کسری می باشد. این قبر دارای ساختمان و بارگاهی است که خادمی برای رسیدگی به آن عمارت و مواظبت از آن در آنجا مستقر می باشد و من بسیار به زیارت آن قبر رفته ام. (2)
ابن جوزی نیز در منتظم می گوید: قلانسی و سمنون می گویند ما به زیارت قبر سلمان رفتیم و بازگشتیم. (3)
3. طلحة بن عبیدالله - متوفای 36 ه در جنگ جمل کشته شده است - : ابن بطوطه می گوید: محلّ شهادت او داخل شهر بصره است و برای ایشان قبّه و گنبد و بارگاه و مسجدی بنا شده است و به کسانی که زائر ایشان می باشند، اطعام می دهند و اهل بصره قبر او را بسیار محترم می دانند و بزرگ می شمارند. (4)
4. زبیر بن عوام - متوفای 36 ه، در جنگ جمل شرکت نمود و بعد از جنگ جمل کشته شد - ابن جوزی می گوید: از جمله حوادث سال 386 ه .ق آن است که اهل بصره در ماه محرّم ادّعا کردند که یک قبر قدیمی را باز کرده اند و در آن جنازه ای را به صورت سالم به همراه لباس و شمشیرش یافته اند که می گویند زبیر
ص: 193
بن عوام است. پس آن را خارج کرده و او را کفن کرده و در فضای خالی پشت خانه ها او را دفن نمودند و ابو المسک عنبر بر روی آن بارگاهی را ساخت و آنجا را مسجد قرار داد و چراغ ها و وسائل و حصیرهایی برای آنجا تهیه شد و یک عده برای محافظت از آنجا مأمور شده و موقوفاتی برای آنجا در نظر گرفته شد. (1)
5. ابو ایّوب انصاری - از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) متوفای 52 ه در روم - : حاکم در مستدرک می گوید: مردم قبر ایشان را می شناسند و به زیارتش می روند و در زمان قحطی و بی آبی نزد قبر ایشان طلب باران می کنند. (2)
6. رأس الحسین (علیه السلام) در شهر قاهره: ابن جبیر - متوفای 614 ه ، یک قرن قبل از ابن تیمیه می زیسته است - می گوید: این سر در تابوتی از نقره مدفون است و بنای باشکوهی بر روی آن ساخته شده است که در وصف نمی گنجد و عقل از ادراک آن عاجز می باشد که با پارچه های حریر تزئین شده و شمعدان های سفیدرنگی که با طلای خالص و نقره تزیین گشته و روکش شده است، در آنجا قرار دارد. ایشان پس از توصیفاتی در مورد بقعه ی مبارکه می گوید: ما مشاهده کردیم که مردم به آنجا می آیند و به این مقام دست می کشند و آن را در آغوش
ص: 194
گرفته و دور تا دور آن حلقه می زنند و خود را به روی آن می اندازند و دست به پارچه های روی قبرکشیده و بر سر و صورت و سینه ی خود به عنوان تبرّک می کشند و آنجا را طواف نموده و دعا و توسل و گریه می کنند تا جایی که جگر انسان با دیدن این صحنه ها آب می شود. (1)
حمزاوی از علمای قرن چهاردهم بعد از وصف بسیار در مورد مشهد رأس الحسین (علیه السلام) می گوید: بدان که سزاوار است که بسیار به زیارت این مشهد بزرگ بیایید و به وسیله ایشان متوسل به خداوند گردید و آنچه را می خواهید از این امام طلب نمایید هماگونه که در زمان حیاتش از او طلب می شده است زیرا او درب گشایش ناراحتی می باشد و با زیارت او ناراحتی زائل می گردد و با توسل به ایشان و استفاده از انوار او قلب هر انسان محجوبی به خداوند متعال وصل می شو د. (2)
ص: 195
7. ابوحنیفه نعمان بن ثابت امام حنیفیه - متوفای 150 ه - : قبر ایشان در اعظمیه بغداد می باشد و شاگرد امام صادق (علیه السلام) بوده و خود معترف به این موضوع می باشد (1) و دو سال بعد از امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفته است.
خطیب بغدادی می گوید: امام شافعی گفته: من به قبر ابوحنیفه تبرک می جویم و هر روز به زیارت قبرش می روم و هرگاه حاجتی داشته باشم دو رکعت نماز می خوانم و در نزد او از خدا طلب حاجت می کنم و زود به خواسته ی خود می رسم. (2)
ابن خلکان می گوید: قبر ابوحنیفه مشهور است و پیروان او به زیارتش می روند و در سال 459 ه .ق برای او گنبد و بارگاهی ساخته شده است. (3)
ابن جبیر نیز در رحله ی خود می گوید: قبر ابوحنیفه در ساختمانی است که به زیبایی سنگ ها در آن چیده شده اند و دارای گنبد سفید رنگ بلندی که نمایان می باشد. (4)
بازگوکردن این قسمت از تاریخ برای آن است تا مشخص شود، بنا و ساختمان بر قبور نیز در سیره مسلمین بوده است و شرک محسوب نمی شود.
8. مُصعب بن زُبَیر - متوفای 157 ه - : ابن جوزی می گوید: عموم مردم قبر او را در مسکن - نام محلّی که قبر او آنجاست - زیارت می کنند همانگونه که قبر
ص: 196
امام حسین (علیه السلام) زیارت می شود (1) - این تعبیر از ابن جوزی می باشد - .
9. مالک بن انس - امام مالکیه متوفای 179 ه - : قبر او در بقیع در مدینه منوره می باشد. ابن جبیر می گوید: قبر ایشان دارای گنبد کوچک و بناء مختصری می باشد و از فقهاء شنیده شده است که از جمله آداب زیارت قبر نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) زیارت قبر مالک بن انس می باشد. (2)
10. امام موسی کاظم (علیه السلام) در سال 183 ه شهید شده اند و در کاظمین نزدیک بغداد مدفون می باشند. خطیب بغدادی با بیان سلسله سندی می گوید: ابوعلی الخلال شیخ حنابله می گوید: برای هیچ امر مهمی و مشکلی به زیارت قبر موسی بن جعفر (علیه السلام) نمی ر فتم و به ایشان متوسل نمی شدم مگر آنکه خداوند آنچه را که دوست داشتم برایم آسان می فرمود. (3)
صاحب کتاب شذرات الذهب می گوید: ابوجعفر محمد جواد (علیه السلام) فرزند علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در بغداد فوت کرد یکی از دوازده امامی که شیعیان قائل به عصمت برای ایشان می باشند و کنار قبر جدش موسی بن جعفر (علیه السلام) به خاک سپرده شد و مردم به هم سفارش می کنند و به نیابت از یکدیگر به زیارت ایشان می روند. (4)
11. امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) : ابوبکر محمد بن مؤمل می گوید: به همراه
ص: 197
امام اهل حدیث، ابوبکر بن خزیمه و ابوعلی ثقفی و جماعتی از بزرگان به زیارت قبر علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در طوس رفتیم و دیدم که ابن خزیمه بسیار نسبت به آن بقعه تعظیم می کند و در مقابل آن متواضع است و اشک از چشمانش جاری گشته است به گونه ای که ما متحیّر مانده بودیم. (1)
12. عبدالله بن غالب الحدّانی - البصری کشته شده در سال 183 ه - : روز ترویه در هشتم ماه ذ ی الحجه به قتل رسیده است. ابونعیم در حلیة الاولیاء گوید: مردم خاک قبر ایشان را که همانند مشک است برداشته و در لباس هایشان قرار می دهند. (2)
13. عبیدالله بن محمد بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب: خطیب بغدادی می گوید: در باب بردان نیز جماعتی از اهل فضل مدفون هستند و در مصلای نماز عید قبری است که معروف به قبر نذرها می باشد و گفته شده کسی که در آنجا مدفون است مردی از فرزندان علی بن ابیطالب (علیه السلام) است که مردم با زیارتش تبرک می جویند و قضاء حوائجشان را با قصد کردن ایشان از خدا می طلبند.
قاضی ابوالقاسم علی بن محسن تنوخی از پدرش برای من نقل کرد که: نزد عضدالدوله نشسته بودم و خیمه ی ما نزدیک مصلای نماز عید در ناحیه شرقی مدینة السلام بود. تصمیم داشتم که با او در نخستین روز رسیدن لشکر به سوی همدان حرکت کنیم که چشم او به ساختمان قبر نذرها افتاد. به من گفت: این بناء چیست؟ گفتم: این مشهدِ نذر است و نگفتم قبرِ نذرها است. چون فکر می کردم
ص: 198
که در این موقعیت، فال بد به شمار می آید. از تعبیر من خوشش آمد و گفت: می دانم که قبرِ نذرها است. گفتم می گویند: که آنجا قبر عبیدالله بن محمد بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهم السلام) است و بعضی می گویند: آن قبر عبیدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) است، که یکی از خلفاء تصمیم گرفت او را مخفیانه بکشد. از این رو چاهی سر راهش کنده او را در حالیکه نمی دانست از روی آن عبور داد و داخل آن چاه سقوط کرد و زنده رویش خاک ریخته شد و اکنون مشهور به قبرِ نذرها است زیرا هیچ نذری برای آن صورت نمی گیرد مگر آنکه برآورده شود و من یکی از کسانی هستم که بارها در امور بسیار مهم، نذر کرده ام و به خواسته ی خود رسیده ام و به نذر خود وفا کرده ام.
او حرف مرا قبول نکرد و گفت گاهی روی اتفاق نذری برآورده می شود، آنگاه مردم عوام یک کلاغ، چهل کلاغ می کنند و درباره ی آن سخن ها می سازند.
من سکوت کردم و پس از چندی که در لشکرگاهمان بودیم، صبح روزی عضدالدوله مرا احضار کرد و گفت: با من سوار شو تا به زیارت مشهد نذرها برویم. من و جماعتی او را همراهی کرده و به آنجا رفتیم. او وارد حرم شد و زیارت کرد دو رکعت نماز خواند و بعد از آن سر به سجده گذاشت و مناجات طولانی کرد به گونه ای که کسی از مضمون آن آگاه نمی شد. سپس به خیمه اش آمد و بعد از مدتی به سوی همدان حرکت نمودیم و ماه ها در آنجا ماندیم.
روزی عضدالدوله مرا صدا کرد و گفت: آیا آنچه را که درباره ی مشهد نذرها برایم گفته بودی به یاد داری؟ گفتم: آری. گفت: آن روز با شما طوری صحبت کردم که گویا اعتماد به سخن شما نداشته و فکر می کردم آنچه درباره آنجا می گویند، دروغ است. امّا جریانی برای من پیش آمد که ترس از وقوع آن داشتم و هرچه تلاش کردم راهی برای رفع آن نیافتم. ناگهان به یاد گفته های شما افتاده و با خود گفتم: چرا این مطلب را تجربه نکنم؟ نذر کردم که اگر خداوند به احترام این قبر مشکل مرا حل نمود ده هزار درهم صحیح به صندوق آن هدیه نمایم.
ص: 199
همان روز به من خبر رسید که مشکل حل شده است. به ابی القاسم عبدالعزیز ابن یوسف کاتب گفتم: به ابی الریان جانشین من در بغداد بنویس، آن مبلغ را به صندوق مشهد نذرها تحویل دهد و آنها فرمان مرا اجرا کردند. (1)
ص: 200
14. محمد بن ادریس الشافعی (متوفای 204 ه .ق) در القرافه ی مصر مدفون است و قبرش که نزدیک شهر المقطم است مورد زیارت مردم می باشد. جزری در طبقات القراء گفته است: دعا کنار قبر شافعی مستجاب است و هنگامی که زیارتش کردم چنین گفتم: امام شافعی را زیارت کردم چراکه او به من منفعت می رساند و از او شفاعت می طلبم که شافع خوبی است. (1)
15. سیده نفیسه دختر ابی محمد حسن بن زید بن علی بن ابیطالب - متوفای 208 ه .ق - ابن خلّکان گوید: قبر ایشان واقع در درب السباع در مصر می باشد و قبرش معروف است که دعاها نزد قبر ایشان مستجاب است و این حقیقت به تجربه ثابت شده است. (2)
16. احمد بن حنبل - امام حنابله متوفای 241 ه .ق - : قبر او آشکار و مشهور است. مردم آن را زیارت می کنند و به آن تبرک می جویند. (3) ذهبی می گوید: ضریحش در بغداد مورد زیارت مردم است. (4)
ابن جوزی کتابی در مناقب او نوشته که قصه ها و افسانه هایی را به هم بافته و بیان می کنند که از جمله می توان اشاره کرد: خدا هر سال احمد بن حنبل را زیارت می کند. (5)
ص: 201
هر کس احمد را زیارت کند، خدا او را خواهد آمرزید. (1) و فضائلی را برای زائران قبر او بیان کرده است. (2)
و برکاتی را برای قبر او بیان نموده است. (3)
ص: 202
قابل توجه آن است که فرقه ی وهابیت در فقه، حنبلی مذهب می باشند و آراء احمد بن حنبل را قبول دارند.
17. ابو محمد عبدالله بن احمد بن طباطبا المصری - متوفای 348 ه - : او در مصر دفن شده است و قبرش معروف است به اینکه دعا کنار آن مستجاب می باشد. روایت شده که مردی به حج رفت، ولی موفق به زیارت قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشد و از این جریان بسیار دلتنگ گردید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در خواب دید، به او فرمود: حال که از زیارت قبرم محروم ماندی، قبر عبدالله بن احمد بن طباطبا را زیارت کن و مردی که این خواب را دیده بود، از اهالی مصر بوده است. (1)
18. حافظ ابوالحسن علی بن محمد عامری - متوفای 403 ه - : ابن کثیر گوید: مردم در شب ها دور قبر او جمع می شوند و قرآن می خوانند و برایش دعا می کنند و شعراء از هر طرف می آیند و مرثیه می خوانند و طلب رحمت می کنند. (2)
19. ابوسعید عبدالملک خرگوشی - متوفای 406 ه - : قاضی تقی الدین سّبکی گوید: قبر ابوسعید عبدالملک خرگوشی در نیشابور مشهور است. مردم آن را زیارت کرده و به آن تبرک می جویند. (3)
20. ابن فورک ابوبکر محمد بن حسن اصفهانی - متوفای 406 ه - : ابن اثیر گوید: قبر او در حیره ی نیشابور دفن گردید و مقبره اش در آنجا آشکار و مورد زیارت است و به وسیله آن طلب باران می شود و دعا کنار آن مستجاب است. (4)
ص: 203
21. ابوعلی حسن بن ابی الهبیش - متوفای 420 ه - : ابن جوزی می گوید: قبرش در کوفه آشکار و روی آن ساختمانی است که من در راه مکه، آن را زیارت نمودم. (1)
22. ابوجعفر بن موسی - متوفای 470 ه - : ابن العماد حنبلی گوید: او که در زمان خودش پیشوای بلارقیب حنبلی ها بوده است. قبر احمد بن حنبل نبش گردید و جنازه ابو جعفر بن موسی در آن گذاشته شد و مردم کنار آن جمع می شوند و شب های چهارشنبه در آنجا بیتوته می کنند و ختم می گیرند تا جایی که گفته شده در این ایام، کنار قبر ایشان ده هزار ختم قرآن شده است. (2)
23. المعتمد علی الله، ابوالقاسم محمد بن المعتضد اللخمی اندلسی - متوفای 488 ه - : ابن العماد حنبلی گوید: شعراء گرد قبرش جمع می شدند و مرثیه می سرودند و در قصیده های طولانی او را ستوده و کنار قبرش قرائت می کردند و برای او گریه می نمودند از جمله آن شعراء (ابوبحر) است که در قصیده ای مرثیه اش گفته و از ابیات آن است: (این خاک را به احترامت می بوسم و قبر تو را موضع خواندن شعرم قرار دادم) و هنگامی که از قرائت آن فارغ شد خاک را بوسید و خود را به خاک افکند و صورتش را به آن مالید تا آنکه همه حاضران گریستند. (3)
ص: 204
24. نصر بن ابراهیم مقدسی - متوفای 490 ه - که از مشایخ شافعی ها می باشد در دمشق فوت کرد و در باب الصغیر دفن گردید و قبرش آشکار و مورد زیارت است. نووی گفته است: از بزرگان شنیدیم که می گفتند: دعا کنار قبرش در روز شنبه مستجاب است. (1)
25. علی بن اسماعیل بن محمد - متوفای 559 ه - : قبرش در (فاس مراکش) از مزارهای متبرک است که دعا کنارش مستجا ب می باشد و صاحب نیل الابتهاج می گوید من بارها آن را در فاس زیارت کرده ام. (2)
26. خضر بن نصر اربلی - متوفای 567 یا 569 ه - : از فقهای شافعی می باشد. ابن کثیر از ابن خلکان نقل می کند که قبرش مورد زیارت است و من بارها آن را زیارت کردم و مردم به سوی آن می شتابند و بدان تبرک می جویند. (3)
27. نورالدین محمود بن زنگی متوفای 569 ه : ابن کثیر می گوید: قبرش در دمشق مورد زیارت است و مردم خود را به ضریح او می چسبانند و هر کسی که از آنجا می گذرد بدان تبرک می جوید و می گوید: این قبر نورالدین شهید است. (4)
صاحب شذرات الذهب می گوید: روایت شده که دعا کنار قبر نورالدین مستجاب است و گفته می شود که سه تار موی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با او دفن شده است پس سزاوار است برای کسی که زیارتش می کند قصد زیارت چیزی از
ص: 205
رسول خدا را نیز داشته باشد. (1)
عجیب آن است که سه تار موی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اینقدر اهمیت دارد و دعا در آنجا مستجاب است امّا دعا کنار قبر امام حسین (علیه السلام) که گوشت و پوست و استخوانش از رسول خداست، مستجاب نمی باشد. کسی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در موردش فرمودند: «حسین منّی وانا من حسین احب الله من احب حسیناً حسین سبط من الاسباط» (2) اگر بنا باشد سه تار موی ریش پیغمبر (صلی الله علیه و آله) موجب استجابت دعا بشود و به طریق اولی دعا بر سر مزار امام حسین (علیه السلام) مستجاب است.
28. احمد بن جعفر خزرجی ابوالعباس سبتی - متوفای 601 ه - : صاحب کتاب نیل الابتهاج می گوید: احمد بن جعفر خزرجی ساکن مراکش بوده و در آنجا مدفون است. قبرش مزار معروفی است که جمعیت زیادی به زیارتش می روند و به تجربه ثابت شده که دعا کنارش مستجاب است و من بارها آن را زیارت کرده ام و برکتش را مکرر آزموده ام.
درآمد این مزار روزهای یکشنبه، هشتصد مثقال طلا است و گاهی به هزار دینار می رسد و همه آنها صرف مخارج بینوایانی می شود که در قرب و جوارش زندگی می کنند. (3)
همانطور که مشاهده می شود سیره مستمره مسلمین از ابتدا تا به امروز اعلام برائت از زیارت قبور و مشرک دانستن زائران آن نبوده است صاحب کتاب گرانقدر الغدیر در کتاب خود بابی را به نام «والقبور المقصودة بالزیارة» (4) به سیره مستمره اختصاص داده است و در آنجا 52 مورد را ذکر می نماید و برای مطالعه بیشتر به آنجا رجوع گردد.
ص: 206
خداوند تبارک و تعالی برای نشان دادن تنفّر خویش از منافقان و تخریب جایگاه و شخصیت اجتماعی ایشان و ایجاد برائت عمومی از سیره و روش منافقان به پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله) دستور می دهد که بر جنازه منافق نماز نخواند و بر سر مزار او حاضر نگردد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) را از دعا نمودن و استغفار برای ایشان نهی می نماید؛ چراکه این افراد از دایره ایمان خارج شده و در حال کفر و فسق از دنیا رفته اند. خداوند در قرآن کریم خطاب به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (وَلاَ تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ) (1) و هرگز به جنازه هیچ کدام از آنان نماز مخوان و بر گورش [برای دعا و طلب آمرزش] نایست؛ زیرا آنان به خدا و پیامبرش کافر شدند و در حالی که فاسق بودند، از دنیا رفتند.
در این آیه شریفه دو نکته قابل بررسی و دقت نظر می باشد:
1. (لاَ تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا) و هرگز به جنازه هیچ کدام از آنان نماز مخوان.
2. (لاَ تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ) بر گورش [برای دعا و طلب آمرزش] نایست.
در قسمت اول فعل «لاتصلّ» نهی می باشد و لفظ «احد» نکره است و می دانیم که نکره در سیاق نهی، دلالت بر عموم و دلالت بر استغراق همه افراد می کند یعنی ای پیامبر (صلی الله علیه و آله) حق نماز خواندن بر هیچ کدام از منافقین را نداری.
لفظ «ابداً» مفید استغراق زمانی می باشد و معنی جمله چنین است: هرگز و در هیچ زمانی بر جنازه منافقان نماز نخوان.
بنابراین از نکره در سیاق نفی، استغراق برای تمامی افراد استفاده می گردد و از
ص: 207
لفظ «ابداً» استغراق زمانی استفاده می شود.
با توجه به این دو لفظ می توان به روشنی به دست آورد که مقصود از «ولا تصلّ» فقط نماز میّت نمی باشد؛ زیرا نماز بر میّت فقط یک بار قبل از دفن خوانده می شود و دیگر قابل تکرار نیست و معنا ندارد که بگوییم تا ابد برای او نماز نمی خوانیم. پس از لفظ «ابداً» استفاده می شود که مراد از «لا تصلّ» مطلق دعا و ترحّم و استغفار است. زیرا صلاة در لغت به معنای دعا می باشد. البته شامل نماز میّت هم می شود امّا وسعت معنایی پیدا می کند و می فهماند که هیچ گاه حق ندارید که برای منافق دعا کنید و طلب مغفرت نمایید و بر او ترحّم کنید. اگر مقصود آیه از جمله «لا تصلّ» فقط نماز میّت بود، آوردن لفظ «ابداً» لغو خواهد بود. و نهایت امر این است که اگر میّتی بدون نماز دفن شده باشد، بر قبر او نماز خوانده می شود.
عده ای بر این باروند که لفظ «ابداً» افاده ی استغراق افرادی در پاسخ باید گفت: چنین ادّعایی بی مورد است. زیرا جمله «لا تصلّ علی احد منهم» شامل چنین استغراقی می شود و همانطور که بیان گردید نکره در سیاق نفی، استغراق افرادی را می رساند و مفید بر چنین شمول و گستردگی می باشد.
از طرف دیگر لفظ «ابداً» در کلام عرب برای استغراق زمانی استفاده می شود و شاهد بر آن نیز این آیه شریفه می باشد: (وَلَا أَن تَنکحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا) (1) و نباید بعد از او - نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) - هرگز با همسران او ازدواج کنید.
در شأن نزول این آیه آمده است که طلحة بن عبیدالله گفته است که محمد (صلی الله علیه و آله) ما را از ازدواج با دخترعموهایمان منع می کند آن وقت بعد از ما با زنان ما ازدواج می کند؟! ما هم صبر می کنیم تا او بمیرد، زنان او را بعد از او می گیریم. (2)
ص: 208
در روایت دیگری آمده است که طلحه گفت وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت من عایشه را به نکاح خویش درمی آورم و این سخن به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید و ایشان ناراحت گردید و آیه تحریم زن های پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نازل گردید. (1) به همین خاطر زن های ایشان را امهات المؤمنین می گویند یعنی مادران مؤمنین تا همه بدانند ازدواج با آنها همچون ازدواج با مادر خویش است. (2)
امّا شاهد ما در این آیه لفظ «ابداً» می باشد که می فرماید شما هرگز حق ندارید که همسران او را بعد از او به همسری خویش درآورید.
و این لفظ دلالت بر استغراق زمانی دارد یعنی هرگز حق ازدواج با ایشان را ندارید. سپس لفظ «ابد» بر استغراق زمانی دلالت دارد.
نتیجه آیه مورد بحث آن است که مقصود از نهی در جمله (لاَ تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا) (3) نهی از ترحّم بر منافق و استغفار برای او در همه زمان ها می باشد چه این ترحّم به وسیله نماز و یا غیر آن یا مطلق دعا محقّق گردد.
ص: 209
امّا نکته دوم موجود در آیه (وَلاَ تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ) (1) و بر قبر اینها نایست، در این جمله دو مطلب دارای اهمیّت می باشد:
الف) این جمله عطف بر جمله پیش از خود شده است و در آنجایی که معطوف علیه در احکام با معطوف مشترک می باشد، تمام قیود معطوف علیه بر معطوف نیز وارد می شود و آیه در تقدیر چنین می باشد: «ولا تقم علی قبر احد منهم مات ابداً»
پس در نتیجه معنای عام، اعمّ از افرادی و زمانی، شامل آن نیز می شود و به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور می دهد که در هیچ زمانی - چه زمان دفن و چه بعد از آن - حقّ قیام و ایستادن بر سر قبر منافق را ندارد.
بعضی از مفسران قیام را فقط در زمان دفن حرام می دانند امّا عده ای دیگر دایره ی آن را وسیع دانسته و می گویند از مفاد آیه استفاده می شود که مقصود یک معنی وسیع است که اعمّ از توقف هنگام دفن و وقوف پس از آن را شامل می شود. (2)
قرآن علت این نهی را کفر منافقان می داند و می فرماید ایشان به خدا و رسول او کافر شد ه اند و از دایره اسلام و ایمان حقیقتاً خارج و از رحمت و مغفرت الهی دور می باشند.
در روایات آمده است که بر هر شخصی که اهل قبله باشد یعنی مسلمان بود، - هر چند که اهل سنت باشد - نماز بخوانید. (3) امّا بر قبر منافق نمی توان نماز
ص: 210
خواند؛ چراکه او از دایره اسلام خارج و کافر می باشد.
ب) از مفهوم آیه استفاده می شود که فقط وقوف بر قبر منافق و طلب رحمت و مغفرت بر او مورد نهی پروردگار است و با توجه به دو جمله «لا تصل» و «لا تقم» می توان فهمید که طلب رحمت و قیام و وقوف بر قبر مؤمن در تمام اوقات جایز و شایسته است و یکی از آن اوقاف، وقوف برای زیارت و خواندن قرآن برای مؤمنی است که سال هاست به خاک سپرده شده است.
اگر کسی اشکال کند که در این آیه وقوف نزد قبر منافق نهی گردیده و شامل قبر مؤمن نمی شود و آیه در مورد وقوف در نزد قبر مؤمن سخنی به میان نیاورده است باید گفت: سیره ی عقلاء در کل عالم، اعمّ از مسلمان و غیر آن، به صورت مستمر بر زیارت قبور نزدیکان و شخصیت های بزرگ دلالت می کند و اگر این کار مورد نهی شارع مقدس می بود، می بایست به صورت علنی انزجار خود را از آن اعلام می نمود و بیانیه ای را صادر می فرمود که این کار جایز نیست ولکن به صورت عمومی آن را اعلام می کرد و نه تنها چنین اعلامیه ای صادر نگردیده بلکه سیره بر زیارت قبور جاری گردیده که از این سیره نه تنها حکم به جواز بلکه استحباب زیارت قبور مؤمنین را می توان نتیجه گرفت.
اگر دقت شود ربا تا قبل از نزول آیات تحریمی و در نزد اقوام مختلف، امری مقبول و شایع بوده و شارع مقدس به صورت علنی با آن به مخالفت می پردازد و می فرماید در شریعت مقدسه حرام است. (1)
در مورد شرب خمر نیز هرچند که در تمام دنیا رایج است امّا شارع مقدس آن را حرام اعلام نموده است. (2)
ص: 211
خداوند درباره بدی زنا می فرماید: حتی فراهم کردن مقدمات آن هم حرام می باشد. (1) و این مطلب یک قاعده ی مهم و مسأله ای حیاتی است که هر جا عملی مرسوم گردد، هر چند سیره عقلاء نیز بر اساس آن استوار باشد، اگر مورد نظر شارع مقدس نباشد و با آن مخالفت داشته باشد، باید انزجار خود را به صورت علنی اعلام نماید.
در مورد زیارت قبور نیز سیره عقلاء بر ادای احترام به قبور بزرگان خویش می باشد و اسلام نیز جز در مورد کافر و منافق از این عمل نهی ننموده است. پس جواز این عمل در مورد افراد دیگر ثابت می گردد. از طرف دیگر اگر به روایات مراجعه شود نه تنها جواز زیارت قبر مؤمن از آنها استفاده می شود بلکه استحباب و در مواردی مثل زیارت قبر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم الصلاة والسلام) استحباب مؤکد فهمیده می شود.
اگر به روایات نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) که در مصادر روایی اهل سنت بیان گشته است، رجوع نماییم، این روایات به دو دسته تقسیم می گردد:
1. شماری از روایات به جواز زیارت قبور اشاره دارد؛ البته بعد از آنکه از زیارت قبور نهی شده است. در این دسته از روایات، شارع مقدس علت این سنت حسنه را بیان می کند.
شایان ذکر است روایاتی که بیانگر نهی از زیارت قبور می باشد، به صدر اسلام مربوط است و دلیل این نهی، واضح و مشخص می باشد؛ زیرا قبوری که در صدر اسلام موجود بوده و مردم به زیارت آنها می رفتند و به وجود آنها افتخار می کردند،
ص: 212
قبور مشرکین و کفّار بوده است (1) و اسلام بر پا شده تا آثار شرک و کفر را ناپدید سازد و از بین ببرد. لذا پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) از زیارت قبور نهی می کردند.
با گذشت زمان و گسترش اسلام طبیعتاً تعدادی از مسلمان ها از دنیا رفتند و قبرستان هایی برای افراد مؤمن و مسلمان بر پا شد. لذا ملاحظه می شود که مجوّز زیارت قبور پس از آن نهی مقطعی، صادر گردید و اگر امری بعد از نهی وحظر صادر شود، دلالت بر جواز می کند. نمونه هایی از امر بعد از نهی و حظر در قرآن بیان شده است. (2)
در این مورد علامه امینی (رحمة الله) در کتاب گرانقدر الغدیر (3) روایاتی را بیان می کند که به آنها اشاره می کنیم:
الف) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: من شما را از زیارت قبور نهی می کردم، اینک زیارتشان کنید و ترمذی اضافه کرده است: خداوند به پیامبرش اذن داد که قبر مادرش را زیارت نماید. (4)
ب) از انس بن مالک به طور مرفوع آمده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: شما را از زیارت قبور نهی کرده بودم. حال آنها را زیارت کنید زیرا شما را به یاد مرگ می اندازد. (5)
ص: 213
ج) از ابن عباس به طور مرفوع آمده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: شما را از زیارت قبور نهی می کردم اینک آنها را زیارت کنید و حرف های بیهوده نگویید. (1)
د) از عبدالله بن مسعود به طور مرفوع در حدیثی چنین آمده است: قبرها را زیارت کنید زیرا آدمی را نسبت به دنیا زاهد و نسبت به آخرت متذکر می سازد. (2)
ه) از زید بن خطاب در حدیث مرفوعی آمده است: من شما را از زیارت قبور نهی می کردم اینک هر کس از شما بخواهد زیارت نماید، زیارت کند. (3)
و) از ابو سعید خدری به طور مرفوع آمده است: شما را از زیارت قبور نهی کرده بودم حال زیارت کنید و سخنی که خدا را به غضب آورد، نگویید. (4)
ز) از طلحة بن عبدالله نقل شده که گفته: با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که می خواست قبور شهدا را زیارت کند بیرون رفتیم تا اینکه می گوید: وقتی کنار قبور شهدا آمدیم فرمود: این قبور برادران ماست. (5)
ص: 214
ح) از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) به طور مرفوع حدیثی نقل است که می فرماید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: من شما را از زیارت قبور نهی می کردم و اینک آنها را زیارت کنید که آخرت را به یادتان می آورد. (1)
ط) از عایشه نقل است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از زیارت قبور نهی کرده، سپس فرموده است زیارتشان کنید که در آن موعظه و پند است. (2)
ی) مسلم در صحیح خود بابی را به نام «باب استئذان النبی ربّه عزّوجلّ فی زیارة قبر امّه» گشوده و در آنجا روایتی را از ابی هریره نقل می کند و می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبر مادر خود (3) را زیارت کرد و در کنار قبر مادرش گریست و کسانی که دور او بودند، گریاند و فرمود: از خدایم اجازه گرفته ام که قبر مادرم را زیارت کنم شما نیز قبرها را زیارت کنید زیرا زیارت آنها مایه یادآوری خداست. (4)
ص: 215
ک) عایشه می گفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر زیارت قبور ترخیص نمود. (1)
2. تعدادی از روایات بر زیارت قبور و دعا برای اموات و تقرب به سوی پروردگار از این طریق تشویق و ترغیب می نماید و نیز کیفیت زیارت قبور را بیان می کند:
الف) عایشه می گوید رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: پروردگارم دستور داد که به بقیع بیایم و بر اهل آن طلب آمرزش کنم. عایشه می گوید: گفتم من چه بگویم؟ فرمود: بگو سلام بر اهل این دیار از مؤمنان و مسلمانان، خدا گذشتگان از ما و عقب ماندگان از ما را رحمت کند، ما به شما به همین زودی ملحق می شویم. (2)
ب) ابوهریره می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زمانی که با گروهی از اصحاب به سوی قبرستان می رفتند، چگونگی زیارت قبور را تعلیم می داد و به ایشان می فرمود که اهل قبور را خطاب قرار دهند و بگویند: سلام بر شما اهل این دیار از مؤمنین و مسلمانان و ما اگر خدا بخواهد به شما می پیوندیم، از خداوند خواستار عافیت و گذشت برای خودمان و شما هستیم. (3)
ج) از ثوبان به صورت مرفوع نقل است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: کسی که می خواهد قبری را زیارت کند، زیارت کند و جز خوبی چیزی نگوید. زیرا مرده از آنچه که زنده ناراحت می شود، ناراحت می گردد. (4)
د) ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که ایشان فرمودند: هیچ مردی نیست که به زیارت قبر دوستش برود و بر او سلام کند و نزد قبرش بنشیند مگر
ص: 216
آنکه آن میّت جواب سلام او را می دهد و با او تا زمانی که نزد قبرش نشسته است، انس می گیرد. (1)
ه) ابی هریره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که ایشان می فرمایند: هیچ مردی نیست که از کنار قبری عبور نماید که صاحب آن را در دنیا می شناختند و بر او سلام نماید مگر آنکه صاحب قبر او را می شناسد و سلام او را پاسخ می دهد. (2)
و) ابن ابی ملیکه به صورت مرفوع از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که ایشان فرمودند: به نزد امواتتان بیایید و بر آنها سلام کنید چراکه برای شما پند و عبرت می باشد. (3)
ز) ابن عباس می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از کنار قبرستان مدینه عبور می کرد سپس صورت خود را به سوی آن قبور کرد و فرمود: سلام بر شما ای اهل قبور. خداوند ما و شما را بیامرزد شما گذشتگان از ما هستید و ما در پی شما می آییم. (4)
از جمع بندی این روایات می توان نتیجه گرفت که نهی از زیارت قبور مربوط به صدر اسلام است و جواز آن از ناحیه نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) صادر گردیده و فوائدی را بر آن مترتب می سازد و چنانچه از روایات فهمیده می شود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر زیارت قبور اصرار داشته اند و حتی چگونگی و کیفیت زیارت قبور را به اصحاب تعلیم می فرموده اند.
ص: 217
یکی از محرّمات در آیین وهابیت ورود زنان به قبرستان است و زنان فقط وقتی از دنیا می روند، جنازه آنها حق ورود به قبرستان را دارد.
دلیل این حرمت را روایتی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بیان می کنند و با همین روایت، حکم حرمت را برای زیارت قبور توسط زنان قائل می شوند.
در کتاب سنن ابن ماجه آمده است: «لعن رسول الله زوّارات القبور» (1) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زن هایی را که بسیار به زیارت قبور می روند، لعن و نفرین کرده اند و لعن در حکم نهی است. در نتیجه زیارت قبور برای زنان حرام می باشد.
در رابطه با این حکم باید گفت: تحریم زیارت قبور برای زنان توسط این روایت صحیح نمی باشد و نمی توان زنان را از ثواب و برکات زیارت قبور به وسیله این روایت منع کرد.
مؤلف کتاب مفتاح الحاجة در شرح خود بر صحیح ابن ماجه می گوید: «أختلفوا فی الکراهة هل هی کراهة تحریم او تنزیه؟ ذهب الاکثر الی الجواز اذا امنت الفتنة». (2)
علما درباره نهی پیامبر در این روایت که آیا نهی تحریمی است و یا نهی کراهتی اختلاف دارند و اکثر فقهای عامه و اهل سنت معتقدند که زیارت قبور برای زنان در صورتی که از فتنه در امان باشند و مشکلی برای ایشان پیش نیاید جایز می دانند.
پس نهی وارده در این روایت بر فرضی که قائل به صدور آن باشیم، نهی کراهتی و تنزیهی است و بر جواز دلالت می کند.
از طرفی وقتی به روایات دیگر و سنّت نبوی در نزد اهل سنت مراجعه نماییم،
ص: 218
به وفور روایاتی یافت می شود که اذن و رخصت زیارت قبور برای زنان در آنان صادر شده است که با روایت مذکور مخالفت می نماید که در ادامه به آنها اشاره می نماییم.
«عن عایشه: ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) رخصّ فی زیارة القبور» (1) عایشه می گوید همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زیارت قبور اجازه داد.
اگر در این روایت دقت شود قیدی بیان نشده که زیارت مختص به آقایان است. پس هم شامل آقایان می شود و هم زنان را در بر می گیرد.
در روایت دیگری آمده است که عایشه همسر پیامبر ازایشان چگونگی زیارت اهل قبور را سؤال می نماید و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در جواب ایشان نگفتند که زن نباید به زیارت قبور برود بلکه فرمودند در زیارت قبور اینگونه بگو: «السلام علی اهل الدیار من المؤمنین و المسلمین، یرحم الله المستقدمین منّا و المستأخرین وانّا ان شاء الله ربکم لا حقون». (2)
عایشه در نزد اهل سنت بسیار قدیسه محسوب می شود و در حد مریم مقدس مادر حضرت عیسی (علیه السلام) او را می ستایند و از آنجا که او تنها زن پیغمبر است که با امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) جنگیده، غایت احترام را برای او قائل هستند تا آنجا که آلوسی در تفسیر روح المعانی ذیل آیه 42 سوره آل عمران او را بعد حضرت فاطمه (علیها السلام) و خدیجه ی کبری (علیها السلام) سومین زن برتر در عالم معرفی می کند. (3)
در مستطرف آمده است: «قامت عایشة علی قبر ابیها ابی بکر فقالت نضّر الله وجهک و شکر صالح سعیک فقد کنت للدنیا مذّلاً بإدبارک عنها وللآخرة معزّاً بإقبالک علیها ولئن
ص: 219
کان رزؤک اعظم المصائب بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) واکبرالاحداث بعده فان کتاب الله تعالی قد وعدنا بالثواب علی الصبر فی المصیبة وانا تابعة له فی الصبر فاقول انا لله و انا الیه راجعون و مستعیضة بأکثر الاستغفار لک فسلام الله علیک تودیع غیر قالیة لحیاتک ولا رازءة علی القضاء فیک». (1) عایشه کنار قبر پدرش ابی بکر ایستاد و گفت: خدا رویت را نیکو بگرداند و اعمال شایسته ات را پاداش دهد، با پشت کردن به دنیا آن را خوار و با اقبال به آخرت، آن را عزیز کردی و اگر مصیبت تو بعد از مصیبت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بزرگترین مصائب و حوادث بوده، کتاب خدا ما را وعده به صبر بر مصیبت داده و ما در شکیبایی پیرو کتاب خدا هستیم پس می گویم «ما ملک خدا هستیم و به سوی او بازگشت می کنیم» و برای تو ای پدر بسیار طلب آمرزش می کنم. سلام و درود خدا بر تو اگر تو را از ما گرفته است حیاتت را دشمن نداشته و از مرگ تو دل خوش نبوده است.
اگر رفتن به زیارت قبور بر زنان حرام است، فرقی بین عایشه و غیر او نمی باشد و نیز تفاوتی ندارد که زیارت قبر پدر یا مادر و یا دیگری باشد.
عبدالرحمن بن ابی بکر با عایشه از یک پدر و مادر می باشد و در کلام عرب به ایشان شقیق می گویند. او در سال 53 ه در الجُنْتیٰ که تا مکه شش میل فاصله دارد، از دنیا رفت. جنازه ی او را به مکه آورده و در آنجا دفن کردند. عایشه از مدینه به مکه کنار قبر برادرش آمد و چنین گفت: «ما همانند ندیمان جذیمه در قسمتی از روزگار چنان با هم زیست می کردیم که درباره ما گفته می شد که هرگز از هم جدا نخواهیم شد ولی هنگامی که از هم جدا شدیم گویا که با مالک هرگز شبی را به صبح نیاورده بودیم. (2)
ص: 220
پس اگر زیارت قبور بر زنان حرام می بود، حداقل در کتب روایی و تاریخی از این کار عایشه نهی می شد. در حالیکه بخاری از انس روایت می کند: پیامبر زنی را دید که بر قبر عزیز خود گریه می کند، فرمود: تقوا را پیشه خود ساز و صبر نما.
آن زن، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را نشناخت، گفت: مرا رها کن به مصیبتی که من گرفتار شده ام تو گرفتار نیستی!
وقتی به او گفتند او پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، قبر عزیز خود را ترک کرد و به خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد، معذرت خواست که من شما را نشناختم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: صبر در مصیبت مطلوب است. (1)
با توجه به این روایت اگر زیارت قبر برای زنان حرام می بود، پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) او را از این کار نهی می کرد در حالیکه می بینیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) صرفاً او را به صبر سفارش می نماید.
شارح صحیح ترمذی می گوید: صحیح این است که پیامبر به مردان و زنان اجازه داده است که به زیارت قبور بروند. اگر برخی زیارت را برای زنان مکروه می دانند، به خاطر بی تابی و کم صبری ایشان بر سر قبر و یا به خاطر نداشتن حجاب کامل بوده است. (2)
اگر به کتب روایی و تاریخی اهل سنت مراجعه شود خواهید دید که فاطمه زهرا (علیها السلام) هر جمعه به زیارت قبر حمزه سیدالشهدا می رفتند و در نزد قبر ایشان
ص: 221
نماز می خواندند و گریه می کردند. (1)
جالب آن است که حاکم نیشابوری در مستدرک بر صحیحین بعد از نقل این روایت می گوید: تمامی راویان این حدیث از ثقات می باشند و من بحث زیارت قبور را مفصّل بیان کردم تا بدانی که آن، سنّت مستحبی از جانب نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) می باشد و کوشش کردم تا در ترغیب به این کار شریک باشم و کسی که بخل به گناهش دارد، بداند که آن عمل مستحبی است درود خدا بر محمد و آل او. (2)
مشاهده می کنید که اگر زیارت قبور بر زنان حرام بوده است، چرا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به نزدیک ترین فرد خانواده ی خود این نهی را گوشزد نفرموده است و بر خلاف نص قرآن عمل کرده است؛ چراکه خداوند در قرآن به ایشان دستور می دهد: (وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ) (3) و ما می دانیم نزدیک تر از زهرای مرضیه (علیها السلام) به پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله) کسی نمی باشد و در ابلاغ رسالت ایشان اشکال وارد می شود.
از طرف دیگر اگر زیارت قبور برزنان حرام بود و حضرت فاطمه اطهر (علیها السلام) این فعل حرام را مرتکب می شدند، بر خلاف آیه ی تطهیر (4) عمل نموده و از دایره ی عصمت خارج گردیده اند و این در حالی است که همه اجماع دارند که آیه تطهیر در شأن خمسه طیّبه نازل گردیده و حضرت زهرا (علیها السلام) یکی از آن پنج نفر می باشد و طبق این آیه حضرت زهرای اطهر (علیها السلام) هرگز مرتکب معصیتی نمی شود. پس می توان نتیجه گرفت زیارت قبور برای زنان همان حکم زیارت
ص: 222
مردان را داراست و یک سنّت مستحب می باشد.
قرطبی درباره زیارت قبور توسط زنان می گوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله) هر زن زائر را لعن نفرمود، بلکه آن زن زائری را لعن کرد که پیوسته به زیارت قبور برود. به گواه اینکه می گوید: «الزوارات القبور» و کلمه ی زوّار صیغه مبالغه است و شاید علت لعن این است که زیارت بیش از حد، مایه تضییع حق زوج و وسیله ی تبرّج در انظار عمومی و گریه های همراه با داد و بیداد است و اگر در زیارت زن اموری از این قبیل مطرح نباشد، اشکالی نخواهد داشت. زیرا یادآوری مرگ از اموری است که مردان و زنان هر دو به آن نیازمند می باشند. (1)
بنابراین هیچ دلیلی حتی بر اساس مبانی فقهی عامه وجود ندارد که زیارت قبور بر زنان حرام باشد.
قرآن، زیارت قبور را جایز می داند و احادیث کثیری در کتب اهل سنت بر جواز زیارت قبور دلالت دارد.
همانطور که بیان شد، سیره متشرعه نیز از همان ابتدای بعثت تا به امروز بر صحّت چنین حکمی دلالت می کند، علاوه بر آنکه سیره ی عقلاء بر زیارت بزرگان دلالت دارد به نحوی که: تمامی انسان ها اعمّ از کسانی که به شرایع آسمانی معتقدند و غیر ایشان، پیوندی با گذشتگان خود برقرار نموده و برای قبور ایشان احترام خاصی قائل هستند.
در این میان علماء وهّابی اصل زیارت را حرام نمی دانند، بلکه سفر و شدّ
ص: 223
رحال برای زیارت صالحین را حرام می شمرند.
اولین کسی که قائل به حرمت آن می باشد ابن تیمیه است و پس از او محمد بن عبدالوهاب در قرن سیزدهم به پیروی از ایشان قائل به حرمت زیارت قبور می باشد. امّا با توجه به تعداد فراوان روایاتی که بر جواز زیارت قبور دلالت دارد، به طور مستقیم نتوانسته اند حرمت را بیان کنند، در این میان شیطنت کرده و می گویند، اصل زیارت جایز است و اشکالی ندارد امّا سفر به جهت زیارت حرام می باشد. بدین معنا که اگر شما در مدینه بودی و به زیارت رفتی جایز است امّا اگر می خواهی از بلاد دیگر مسافرت کنید و به زیارت بروی این سفر، فعل حرام است.
محمد بن عبدالوهاب در رساله دوم از رسائل الهدیة السنیّة می گوید: «تسنّ زیارة النبی (صلی الله علیه و آله) اِلّا انه لا یشدّ الرحال الا لزیارة المسجد والصلاة فیه؛ زیارت پیامبر (صلی الله علیه و آله) مستحب است ولی مسافرت جز برای زیارت مسجد و نماز در آن جایز نمی باشد.»
الف و لام در المسجد برای عهد است یعنی اگر قصد زیارت مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) را بکنی و نماز در آن قصد کردی و به مدینه بروی اشکالی ندارد. امّا اگر به قصد زیارت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) به مدینه بروی، سفر حرام انجام داده ای و مستحق عقاب می باشی.
او دلیل حرمت مسافرت به قصد زیارت را حدیثی که در کتب صحاح نقل شده است، بیان می کنند که ابوهریره (1) ناقل آن می باشد و همه اذعان دارند که ابوهریره از
ص: 224
کسانی است که حدیث جعل می کند لذا به احادیث او اعتباری نیست.
ص: 225
ابوهریره می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «لا تشدّ الرجال الّا الی ثلاثه مساجد: المسجد الحرام و مسجدی هذا و المسجد الأقصی» (1) بار سفر بسته نمی شود مگر برای سه مسجد: مسجد الحرام و مسجد خودم و مسجد الأقصی.
این روایت به شکل دیگری نقل شده است: «انّما یسافر الی ثلاثة مساجد؛ مسجد الکعبة و مسجدی و مسجد ایلیا (2)» (3) تنها به سوی سه مسجد می توان سفر نمود: مسجد کعبه و مسجد من و مسجد ایلیا.
همین روایت به صورت دیگری از ابوهریره نقل شده است: «لا تشدّ الرحال الّا الی ثلاثة مساجد: المسجد الحرام و مسجد المدینة و مسجد بیت المقدس». (4)
حال اگر از سند این روایت اغماض کنیم و شخصیت ابوهریره را مورد بررسی قرار ندهیم و فرض کنیم که این روایت از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) صادر گردیده است چند نکته پیرامون این روایت باید بیان نمود:
الف) دو حرف «لا» و «الّا» در روایت، دلالت بر حصر می کند یعنی فقط به این سه مسجد سفر نمائید. حرف «الّا» موجود در روایت از ادات حصر می باشد پس نیاز به مستثنی و مستثنی منه می باشد. مستثنی در این جمله «ثلاثة مساجد» می باشد امّا مستثنی منه محذوف است درباره ی مستنثی منه دو احتمال در این روایت مطرح است:
نخست: «الی مسجد من المساجد» و دیگر: «الی مکان من الامکنه».
اگر احتمال دوم در نظر گرفته شود و بگوییم روایت به این شکل بوده است:
ص: 226
«لا تشدّ الرجال الی مکان من الامکنّه الّا الی ثلاثة مساجد...» در اینجا سفر از هر نقطه به نقطه ی دیگر حرام می باشد و فقط سفر به این سه مسجد جایز است که بطلان این احتمال مشخص و معلوم است.
اگر کسی بگوید منظور این روایت فقط سفرهای معنوی مثل زیارت قبور امامان (علیهم السلام) می باشد و سفرهای دیگر مانند سفر برای تفریح و تفرّج اشکالی ندارد، این نظریه نیز باطل و قابل پذیرش نمی باشد؛ زیرا در این صورت تمام سفرهای معنوی جز سفر به این سه مسجد ممنوع خواهد بود؛ خواه سفر برای زیارت مسجدی باشد و خواه برای زیارت مکان دیگر و اشخاص دیگر.
بنابراین باید احتمال اول در این روایت لحاظ شود و بگوییم روایت به این شکل می باشد: «لا تشدّ الرحال الی مسجد من المساجد الّا الی ثلاثة مساجد...» و قرائن قطعی این احتمال را تقویت می نماید؛ زیرا استثنا در این روایت استثنای متصل می باشد و در استثنای متصل، مستثنی منه باید از جنس مستثنی باشد. در این روایت مستثنی، مساجد سه گانه می باشد پس مستثنی منه باید لفظ مساجد باشد و اگر کسی بگوید: استثنا در این روایت منفصل می باشد، باید در جواب او بگوییم: استثنای منفصل خلاف ظاهر در استثنا می باشد و ظهور استثنا در اتصال است و برای استثنای منفصل نیازمند قرینه می باشیم.
از طرف دیگر شارع مقدس مسافرت هایی را جعل کرده که سفرهای معنوی محسوب می شود و به سوی مساجد نمی باشد. اگر شخصی برای حج تمتّع، مُحرم گردد، باید به عرفات، مشعر و مِنیٰ مسافرت نماید و همه می دانند که عرفات خارج از حرم امن الهی است پس هرگاه مسافرت معنوی جز به این سه مسجد، حرام باشد پس چرا سفر به عرفات، مشعر و مِنیٰ، جایز می باشد؟!
از سوی دیگر قرآن کریم و روایات سفرهایی را برای شخص ترسیم می نماید که این سفرها مصداق اتمّ عبادت است و مورد رغبت در شریعت می باشد. همانند سفر برای جهاد در راه خدا، صله رحم، دیدار والدین، طلب علم و...
قرآن کریم می فرماید: (فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ
ص: 227
وَلِینذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ) (1) چرا از هر جمیعتی گروهی [به سوی پیامبر] کوچ نمی کنند تا در دین آگاهی یابند و قوم خود را هنگامی که به سوی آنان بازگشتند، بیم دهند، باشد که [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهیزند.
اگر این آیه در کنار فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قرار گیرد، پیغمبر اکرم می فرمایند هیچ سفر معنوی جایز نمی باشد و قرآ ن می گوید سفر کنید و به مراکز علم و فقاهت بروید، آگاهی کسب کنید و به سوی وطن خویش برگردید و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که نمی تواند خلاف سخن خداوند، حرف و کلامی را بیان نماید؟! و نسبت چنین دستوری به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ممکن نیست در نتیجه باید گفت احتمال اول در مستثنی منه قابل پذیرش می باشد.
حال اگر استدلال ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب به روایت «لا تشد الرحال الا ثلاثة مساجد» را کنار سنت وارده از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) قرار دهیم، استدلال ایشان به طور کلی روی به بطلان می گذارد، چراکه محدّثان نقل کرده اند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روزهای شنبه، پیاده و گاه سواره به مسجد قبا (2) می رفته و دو رکعت نماز می گزارده است. (3) و جای شگفتی از علمای وهابی است که این روایت را در کتاب صحیح بخاری نظاره می کنند و حال آنکه صحیح بخاری نزد آنها از جامع ترین و صحیح ترین کتاب هاست و نظیر آن را در صحیح مسلم (4)
ص: 228
می نگرند و باز فتوا می دهند که فقط سفر به قصد زیارت سه مسجد مذکور در روایت جایز می باشد و حال آنکه سیوطی درباره ی بخاری و مسلم می گوید:
فما من صحیح کالبخاری جامعاً *** ولا مسند یلفیٰ کمسند أحمد
غزالی در کتب احیاء العلوم می گوید: قسم دوم از مسافرت این است که برای عبادت سفر کند، مانند سفر برای جهاد و حج و زیارت قبور پیامبران (علیهم السلام) و صحابه و تابعان و اولیاء و علماء و هر کس که زیارت او در حال حیات مایه تبرک باشد. چراکه زیارت او بعد از فوتش نیز مایه ی تبرک می باشد پس جایز است که شدّ رحال برای این هدف باشد و این فرموده ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) «لا تشد الرحال الّا الی ثلاثة مساجد: مسجدی هذا والمسجد الحرام والمسجد الاقصی» مانع و منافاتی با این مسافرت ها ندارد؛ زیرا موضوع در این روایت مساجد می باشد و چون دیگر مساجد از نظر فضیلت یکسان می باشند، گفته شده است که مسافرت برای آنها جایز نیست و اگر از مسجد صرف نظر کنیم زیارت انبیاء و اولیاء و علماء فضیلت دارد اگرچه از جهت درجات و مراتب نزد خدا متفاوت می باشند. (1)
بنابراین اگر بخواهیم جدای از بحث سندی و رجالی، این روایت را بپذیریم باید گفت آنچه از این روایت استفاده می شود آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: مساجد در فضیلت نزدیک هم می باشند مگر این سه مسجد که دارای فضیلت بالایی هستند در نتیجه عاقلانه نمی باشد که جهت رفتن به مسجدی رنج
ص: 229
سفر را بر خود تحمیل نمایید و مسافرت کنید مگر آنکه بخواهید به یکی از مساجد سه گانه یعنی مسجد الحرام، مسجد النبی و مسجد بیت المقدس سفر کنید.
بنابراین نهی وارده در این روایات نه تنها نهی تحریمی بلکه تنزیهی و کراهتی هم نمی باشد بلکه بر فرض صدور، نهی ارشادی یعنی ارشاد به حکم عقل می باشد. به عبارت دیگر از روایت استفاده می شود که: عمر انسان ارزش دارد و انسان عاقل عمر خود را صرف سفر بیهوده نمی کند و مساجد در فضیلت نزدیک به یکدیگر می باشند و در نزدیک ترین مسجد عبادات خود را انجام بده.
البته این فرمایش حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) تخصیص دارد. مساجدی داریم که ثواب نماز در آنجا بسیار زیاد است همانند مسجد کوفه (1) و مسجد قبا (2) و حائر حسینی (3)
ص: 230
و حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) (1) که در روایات ثواب زیادی برای آنها نقل شده است و با توجه به آنها می توان حکم ثواب را به حرم سائر ائمه اطهار (علیهم السلام) تسرّی داد. چراکه سایر امامان (علیهم السلام) در امامت با علی بن ابیطالب (علیه السلام) اشتراک دارند.
از طرف دیگر در روایات آمده است که اگر کسی برای طلب ثوابی که به او رسیده باشد عملی را انجام دهد، خدا آن ثواب را به او می د هد. (2)
پس می توان نتیجه گرفت آنچه وهابیت در مورد سفر برای زیارت قبور بیان می کند قابل پذیرش نیست و این روایت سنداً و دلالتاً دارای اشکال است و نمی توان طبق فتوای وهابیت قائل به حرمت سفر برای زیارت قبور شد.
روشن نمودن چراغ، نزد قبور یکی از محرّمات نزد وهابیون می باشد که آن را عملی حرام معرفی نموده و از جمله افعال مشرکین به حساب می آورند. لذا ملاحظه می شود که در قبرستان بقیع و ضریح مقدس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) چراغی موجود نمی باشد.
علماء وهابی تک روایتی را که در کتب عامه بیان شده است، به عنوان دلیل و مستند این فتوا اقامه می کنند و مستند دیگری در این باره ندارند. ابن عباس
ص: 231
می گوید: همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زنان زیار ت کننده ی قبرها و کسانی را که بر روی قبرها مسجد می سازنند و چراغ روشن می کنند، نفرین و لعن کرده است. (1)
لذا به شیعه اشکال می کنند که چراغ های بسیاری در حرم های معصومین (علیهم السلام) و نزد قبور روشن است در حالی که این عمل حرام است.
این تک روایت باید از نظر سند و دلالت مورد بررسی قرار گیرد تا صحّت دلالت آن بر حرمت روشن نمودن چراغ نزد قبور مشخص گردد.
در کتب اهل سنت سه طریق برای این روایت ذکر شده است:
الف) طریق حسان بن ثابت
ب) طریق ابن عباس
ج) طریق ابو هریره
ابن ماجه در سنن خود، هر سه طریق حدیث را ذکر می کند، (2) احمد بن حنبل در مسند خویش دو طریق را برای این حدیث بیان می نماید، (3) و ترمذی (4) و ابوداوود (5) نیز فقط یک طریق را برای این روایت نقل می کنند و دو شیخ بزرگ اهل سنت - بخاری و مسلم - این روایت را اصلاً بیان نکرده و آن را به طور کلی طرد کرده اند.
اگر به بررسی این سه سند بپردازیم، به خوبی معلوم می گردد که هر سه طریق ضعیف است. در طریق اول که به حسان بن ثابت شاعر معروف برمی گردد، شخصی به نام عبدالله بن عثمان بن خثیم به عنوان یکی از راویان مطرح می شود.
ص: 232
ابن دورقی در مورد او به نقل از ابن معین می گوید که: «احادیثه لیست بالقویّة». (1) ابی حاتم نیز می گوید: «لا یحتج به لانه ضعیف». (2)
نسایی می گوید: «لین الحدیث» (3) او هر چیزی که به نظرش می رسد نقل می کند در نتیجه اعتباری به او نیست.
ضعف دوم در طریق حسان بن ثابت وجود شخصی به نام عبدالرحمن بن بهمان است که هیچ کس به جز عبدالله بن عثمان بن خیثم از او روایت نقل نکرده است لذا ابن مدینی درباره او می گوید ما عبدالرحمن بن بهمان را نمی شناسیم. (4)
وجود این دو راویِ ضعیف، طریق اول را از لحاظ سندی تضعیف می کند و این روایت را از اعتبار ساقط می نماید.
در طریق دوم که به ابن عباس می رسد، ابوصالح که نامش باذان است، وجود دارد. ابوحاتم در موردش می گوید: «لا یحتجّ به» (5) و نسایی می گوید: «لیس بثقة» (6) و ابن عدی می گوید: از پیشوایان گذشته کسی را نمی شناسم که او را در مقام توثیق پسندیده باشد و رضایت به او داده باشد. (7)
در طریق سوم که به ابوهریره برمی گردد، اگر از ابوهریره صرف نظر بشود، شخصی به نام عمر بن ابی سلمة وجود دارد که نسایی در مورد او می گوید: «لیس بالقوی» (8) و ابن خصیمه می گوید: «لا یحتج بحدیثه» (9) ابن معین هم می گوید: «هو
ص: 233
ضعیف» (1) و ابوحاتم نیز می گوید: «لا یحتج به». (2)
بنابراین در هر سه طریق روایت، افراد ضعیفی وجود دارند که شاید به همین دلیل بخاری و مسلم در صحاح خود این روایت را نقل نکرده اند.
در نتیجه این روایت از لحاظ سندی، ضعیف می باشد.
در مقام دلالت این روایت بر حرمت نیز باید گفت: اگر موارد استعمال لعن در روایات را مشاهده کنیم و آنها را بررسی نماییم در اکثر موارد لعن بر معنای کراهت دلالت می کند و حرمت از آنها استفاده نمی شود.
برای مثال در روایت آمده است که ملعون است کسی که بارش را به دوش دیگران می اندازد. (3)
در روایت دیگری آمده است: کسی که در خانه تنها بخوابد، (4) ملعون است و کسی که تنها غذا بخورد، مورد سرزنش و نفرین واقع می گردد. (5)
در روایت دیگری نیز آمده است: کسی که امروز او از روز قبلش بدتر باشد، ملعون است. (6)
از این موارد در روایات بسیار است و اکثر آنها برای کراهت استعمال می شود. در روایت مورد بحث نیز اگر بگوییم که لعن موجود در آن بر حرمت دلالت
ص: 234
نمی کند (1) و از آنجایی که سند روایت ضعیف است، بیش از حکم کراهت از آن استفاده نمی شود، به این معنا که روشن نمودن چراغ نزد قبور مکروه است و از آنجایی که گفته اند: کل مکروه جایز، چنین کاری اشکال ندارد.
اگر کسی دلیل کراهت را نپذیرد و بگوید: لعن به معنای دوری از رحمت پروردگار است و بر حرمت دلالت می کند، در جواب او باید گفت: این روایت مختص به صدر اسلام و در مورد قبور مشرکین می باشد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از رفتن زنان نزد قبر و روشن کردن چراغ و عبادت نمودن در کنار قبور آنها نهی فرموده است. و درصورتی که بگوید: این روایت مطلق است و «الف» و «لام» آن از نوع جنس است و لفظ قبور جمع می باشد، لذا دلالت بر عموم می کند و نمی توان گفت این روایت مختصّ به صدر اسلام و مربوط به قبور مشرکین است، در جواب ایشان باید گفت: ادّله شرعیه دلالت بر تعظیم و تکریم انبیاء و پیامبران، اوصیاء و اولیاء دارد چه در قید حیات باشند و چه از دنیا مفارقت کرده باشند. و این رجحان شرعی شامل قبور ایشان نیز می گردد و این روایت را نمی توان حمل بر قبور انبیاء و اوصیاء و اولیاء نمود.
بر فرض که این روایت را بپذیریم، باید در توجیه و توضیح آن گفت: این روایت بر قبوری حمل می شود که روشن نمودن چراغ در آنجا هیچ فایده ای ندارد و کسی از این روشنایی بهره ای نمی برد و موجب اسراف و تبذیر می شود. ولی اگر بر این روشنایی نفعی حاکم باشد و مردم از نور آن بهره برداری نمایند و استفاده ی عقلایی بر آن حمل گردد، از ذیل این روایت، این نوع روشنایی خارج شده و بر کراهت و یا حرمت، حمل نمی گردد و از موارد استثنا قلمداد می شود. چنانچه بعضی از شارحان به این مطلب اشاره نموده اند.
عزیزی در شرح جامع الصغیر می گوید: «محل ذلک حیث لا ینتفع بها الاحیاء الی
ص: 235
ان قال فان کان هناک من ینتفع به صح ذلک» (1) حرمت در جایی است که افراد زنده از آن هیچ استفاده ای نکنند پس اگر از این چراغ شخصی استفاده می کند، روشن نمودن چراغ نزد قبر اشکالی ندارد.
سِندی در حاشیه ای که بر سنن نسایی نوشته، می گوید: «والنهی عنه لانه تضییع مال بلانفع» (2) نهی موجود در روایت به سبب آن است که از بین رفتن مال بدون هیچ گونه نفع و بهره برداری اتفاق می افتد، پس اگر نفعی بر آن مترتب گردد، حرمتی از آن استفاده نمی شود.
شیخ حنفی در حاشیه جامع الصغیر در مورد این روایت می گوید: «یحرم اسراج القندیل علی قبر الولی ونحوه حیث لم یکن ثم من ینتفع به لما فیه من اضاعة المال لا لغرض شرعی» (3) روشن کردن چراغ بر قبر ولی خدا حرام است و این در صورتی است که کسی از آن چراغ نفعی نبرد چراکه زائل کردن مال محسوب می شود امّا اگر به خاطر غرض شرعی این نورافشانی و روشنایی صورت پذیرد، هیچ اشکالی ندارد.
صاحب جامع الاصول می گوید: «ولا یجوز السرج علی القبور لانها اضاعة المال الّا اذا کان هناک احد من الاحیاء فیجوز له السراج». (4)
بنابراین اگر روایت را صادر شده از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدانیم و سند آن را کامل فرض کنیم و دلالت آن بر نهی را بپذیریم و بگوییم شامل قبور انبیاء و اولیاء می شود، باید گفت بزرگان عامه این روایت را حمل بر مواردی می نمایند که نفع و فایده ی عقلایی وجود ندارد.
ص: 236
از طرف دیگر اگر به سیره ی مسلمین اعمّ از شیعه و سنّی از صدر اسلام تا امروز مراجعه گردد، به روشنی می توان فهمید که روشن کردن چراغ بر سر قبرها امری رایج و متداول بوده است که به چند نمونه اشاره می گردد:
الف) خطیب بغدادی (م 403 ه ) در تاریخ بغداد می گوید: ولید برایم نقل کرد که شیخی از فلسطین برایم نقل کرد که بنای کوچک سفید رنگی نزدیک دیوار قسطنطنیه - مکانی در ترکیه امروزی - دیده که می گفتند: قبر ابی ایّوب انصاری مصاحب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده. پس نزدیک آن رفتم و قبرش را در آن ساختمان کوچک دیدم در حالیکه روی آن لوستری (قندیلی) آویزان بود که با زنجیری آن را آویخته بودند. (1)
ب) ابن جوزی در المنتظم در حوادث سال 386 ه .ق می گوید: مردم بصره در ماه محرم ادعا کردند که قبر کهنه ای را یافته اند که در آن بدن تازه ای با لباس و شمشیر وجود داشته و آن متعلق به زبیر بن عوام بوده است تا آنجا که می گوید: اثیر ابوالمسک عنبر بر روی قبر آن ساختمانی بنا کرد و آنجا را مسجد قرار داد و لوسترها و وسیله ها و حصیرها و لوازم دیگر را به آنجا بردند و در آنجا افرادی به عنوان حفاظت اقامت کرده و موقوفاتی برایش وقف نمودند. (2)
ج) صاحب انوار القدسیه درباره ی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) می گوید: قبر ایشان در بغداد مشهور است و بر روی آن ساختمان بزرگی قرار دارد که درون
ص: 237
آن لوسترهایی از طلا و نقره در آنجا نصب شده است و انواع آلات و فرش های بسیاری در آن ساختمان یافت می شود. (1)
همانطور که مشاهده می کنید اهل سنت نیز و شیعیان بر سر قبر اولیاء الهی چراغ روشن کرده اند و سیره ایشان از صدر اسلام تا امروز بر این امر دلالت می کند و روایت مورد استدلال وهابیون با این سیره تنافی دارد.
در نتیجه در جایی که سیره متشرعه مسلمین با روایتی تنافی پیدا کند، مسلمانان به آن روایت عمل نمی کنند و آن را معتبر نمی دانند.
وهابیت بنای ساختمان برای قبور را از مصادیق شرک می داند و اگر برای یک قبر چهار دیوار و گنبد و یا ساختمانی بنا گردد، فرمان به وجوب تخریب آن ساختمان را صادر کرده و آن ساختمان را مصداقی از شرک معرفی می کند.
اگر به فتاوی علمای اهل سنت از صدر اسلام تا زمان ابن تیمیه مراجعه شود اثری از وجوب تخریب قبور در فتاوی آنها مشاهده نمی گردد تا آنکه ابن تیمیه در قرن هشتم بر وجوب هَدم و از بین بردن بنای قبور فتوا صادر می کند و آن را از مصادیق شرک می داند. ابن تیمیه می گوید: تمامی ائمه اسلام اتفاق نظر دارند که بناهایی که بر قبور ساخته می شود و آنها را محلی برای عبادت قرار می دهند و نزد آنها نماز خوانده می شود، مشروعیتی ندارد. (2)
ابن قیّم شاگرد ابن تیمیه نیز به تبعیت از استاد خویش می گوید: واجب است
ص: 238
هر ساختمانی که بر روی قبور ساخته می شود، منهدم و خراب شود و جایز نیست که بعد از قدرت بر تخریب آن ساختمان ها، حتّی برای یک روز آن ساختمان ها باقی بماند. (1)
در آغاز قرن سیزدهم هجری قمری، محمد بن عبدالوهاب به تبعیت از ابن تیمیه دستور تخریب ساختمان های ساخته شده بر قبور را صادر کرد و طرفداران او ده سال بعد از وفات او در روز عید غدیر در سال 1216 ه با بیست هزار نیرویی که از نجد با خود همراه داشتند به کربلای معلیٰ یورش برده و وارد شهر شده و چند هزار نفر از مردم را قتل عام نموده و اموال مردم و طلا و جواهر و خزائن حرم مطهر را به غارت می برند.
دو سال بعد، در روز هشتم محرم سال 1218 ه .ق به مکه یورش برده و آنچه از قبرها و گنبدها که در مکه بود، تخریب نموده و به قبرستان جنة المعلات که معروف به قبرستان ابوطالب است، حمله کرده و قبر ابوطالب (علیه السلام) و حضرت خدیجه (علیها السلام) و عبدالمطلب و هر قبری که دارای گنبد و قبّه بود را تخریب کرده و جواهرات موجود در آنجا را به یغما بردند و در سال 1219 ه . ق حمله دیگری به مکه می کنند.
در سال 1221 ه .ق به مدینه منوّره حمله کرده و اموال مردم را به غارت و سرقت برده و آنچه در ضریح پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از جواهرات، الماس ها و شمشیرهای جواهرنشان در آنجا موجود بود را به سرقت می برند.
در روز نهم ماه صفر در سال 1221 ه .ق شهر نجف را محاصره کرده امّا علماء نجف به ریاست شیخ جعفر کاشف الغطاء (رحمة الله) مقاومت نموده و مانع ورود ایشان به شهر می شوند.
ص: 239
در خانه این شیخ بزرگوار سردابی به نام سرداب وهابیت موجود است که ایشان دستور دادند تمامی کتاب های نفیس را به آنجا منتقل نمایند و زن ها و بچه ها را در آن سرداب جا دادند تا از حمله وهابیون در امان بمانند.
درسال 1343 ه .ق این گروه وحشی دوباره به مکه هجوم آورده و آنجا را تصرّف می کنند و دست به تخریب قبور می زنند.
در همین سال این گروه ضالّه به مدینه منوّره یورش برده و این مصیبت را با قبرستان بقیع انجام داده و قبور را با خاک یکسان می کنند.
در روز 9 شوال سال 1344 ه .ق قبور باقیمانده در بقیع را تخریب نموده و به سمت گنبد خضراء حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) حرکت می کنند. امّا از حرکت جهانی مسلمین ترسیده و از تعرّض به قبر نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) منصرف می شوند. (1)
بعد از تخریب بقیع پادشاه سعودی مورد اعتراض شدید مسلمانان واقع می شود و برای جلوگیری از هرگونه اقدام، یکی از قضات نجد به نام سلیمان بن بلهید را به مدینه می فرستد تا در مورد ساختمان های بنا شده بر قبور اولیاء الهی از علماء مدینه استفتاء نماید و پانزده نفر از علماء مدینه آن را امضا نمودند. برخی بر این باورند که ابن بلهید، خود استفتاء و جواب آن را تنظیم نموده و با زور شمشیر و تطمیع علماء اهل سنت مدینه امضای این استفتاء را از ایشان
ص: 240
گرفته است. چراکه فتوا مخالف با فتوای آباء و اجداد و تمامی علماء سلف می باشد که داعیه حفظ آثار نبوی (صلی الله علیه و آله) را داشته اند. از طرف دیگر با امضاء نکردن آن محکوم به شرک می شدند و مهدور الدم معرفی می گشتند.
روزنامه ام القری در تاریخ 17 شوال سال 1344 ه .ق این استفتاء و جواب آن را منتشر نموده است و تاریخ خود استفتاء را 25 ماه رمضان بیان می کند. اگر تاریخ 25 رمضان صحیح باشد، وهابیون باید قبل از تخریب بقیع این استفتاء را نشر می دادند تا زمینه ی فکری و روانی عمومی را فراهم نمایند و بعد از آن تخریب صورت بگیرد. امّا با نشر این استفتاء 9 روز بعد از تخریب بقیع، معلوم می شود که تاریخ این استفتاء جعلی است تا به افکار عمومی تزریق شود که تخریب مستند به استفتاء است.
متن استفتاء به شرح زیر می باشد:
«ما قول علماء المدینة المنوّرة - زادهم الله فهماً وعلماً - فی البناء علی القبور واتخاذها مساجد، هل هو جائز أم لا؟
و اذا کان غیر جائز بل ممنوع منهی عنه نهیاً شدیداً فهل یجب هدمها ومنع الصلاة عندها ام لا؟
واذا کان البناء فی مَسبلة کالبقیع وهو مانع من الانتفاع بالمقدار المبنی علیه فهل هو غصب یجب رفعه لما فیه من ظلم المستحقین ومنعهم استحقاقهم أم لا؟»
علماء مدینه منوره که خدا فهم و دانش آنان را روزافزون نماید، درباره ساختن بناء بر قبور و مسجد قرار دادن آن چه می گویند؟ آیا جایز است یا نه؟
اگر جایز نمی باشد و به شدت در اسلام ممنوع می باشد آیا تخریب و ویران کردن و جلوگیری از گزاردن نماز در کنار آن لازم و واجب است یا نه؟
اگر در یک زمین وقفی مانند بقیع که قبّه و ساختمان بر روی قبور مانع از استفاده از قسمت هایی است که روی آن قرار گرفته است آیا این کار، غصب قسمتی از وقف محسوب نمی شود به نحوی که هر چه زودتر باید رفع گردد تا ظلمی که بر مستحق شده است از بین برود.
ص: 241
در جواب این استفتاء آمده است:
«امّا البناء علی القبور فهو ممنوع اجماعاً لصحة الاحادیث الواردة فی منعه ولهذا افتی کثیر من العلماء بوجوب هدمه مستندین بحدیث علی - رضی الله عنه - انه قال لأبی الهیّاج: الا ابعثک علی ما بعثنی علیه رسول الله ان لا تدع تمثالاً الّا طمسته ولا قبراً مشرفاً الّا سوّیته»
ساختمان بنا شده بر قبور بنا بر اجماع با استناد به احادیثی که بر ممنوعیت آن دلالت می کند ممنوع می باشد به همین خاطر بسیاری از علماء بر تخریب و ویران کردن قبرها فتوا داده اند و به حدیثی از علی رضی الله عنه استناد می کنند که به ابی هیاج می گوید: من تو را بر کاری مبعوث می کنم که رسول خدا مرا برای آن برانگیخت. هیچ تصویری را نمی بینی مگر اینکه آن را محو کن و قبری را مشاهده نمی کنی مگر اینکه آن را مساوی و برابر با سطح زمین قرار بده.
در طول تاریخ اسلام سه نفر به این فتوا عمل نموده اند: ابن تیمیه و ابن قیم و محمد بن عبدالوهاب و طرفداران او.
با توجه به جواب مذکور دو نکته قابل بررسی می باشد:
الف) اجماع علماء بر وجوب تخریب بناء بر قبور
ب) حدیث ابی هیاج از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) که باید به بررسی آنها بپردازیم.
برای به دست آوردن اجماع در مسأله ی وجوب تخریب قبور اولیاء الهی که وهابیت بر آن تکیه نموده است، آیات قرآن را مورد بررسی قرار می دهیم.
آیا دلیل قرآنی بر وجوب تخریب قبور وجود دارد و این عمل از مصادیق شرک به خدا محسوب می شود یا نه؟!
قرآن کریم به صورت مستقیم متعرّض به این مسأله نشده است امّا می توان از کنار هم گذاشتن آیات شریفه قرآن، حکم بناء بر قبور را استنباط نمود.
ص: 242
خداوند متعال در قرآن می فرماید: (وَمَن یعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَی الْقُلُوبِ) (1) و کسی که شعائر الهی را بزرگ بشمارد، پس این عمل قطعاً از تقوای دل ها حکایت می کند.
منظور از شعائر الهی که خداوند بزرگداشت آن را نشانه تقوای قلب می داند، چیست؟
خداوند تبارک و تعالی مصادیقی از شعائر الله را در آیات قرآن بیان می نماید، آنجا که می فرماید: (إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ) (2) به راستی که صفا و مروه از جمله شعائر الهی می باشند. صفا و مروه کوه هایی در مکه هستند که سعی نمودن در حج بین این دو کوه انجام می گیرد.
و در جای دیگر می فرماید: (وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکم مِّن شَعَائِرِ اللَّهِ) (3) شتران قربانی را برای شما از شعایر خدا قرار دادیم.
یکی از اقسام حج، حج قِران می باشد که حج گزار قربانی را با خودش می برد. غالباً این قربانی شتر بوده است و به خاطر آنکه با شتران دیگر اشتباه نشود یا آن را علامت می زدند و یا یک قلاده ی مخصوص را به گردن آن شتر می انداختند.
این شتر دارای احکام مخصوصی تا قبل از قربانی شدن می باشد، از جمله آن احکام این است که نمی توان سوار بر آن شتر شد و باید خوراک و آب برای او تأمین گردد و بار نهادن بر روی آن ممنوع می باشد و نمی توان او را خرید و فروش نمود. خداوند متعال در این آیه می فرماید: شتر قربانی با دیگر شترها تفاوت دارد و از آنجایی که قرار است در این سفر الهی قربانی شود، منتسب به
ص: 243
پرودرگا ر می باشد. در ایام حج، حاجی باید در مزدلفه وقوف داشته باشد و این مکان را مشعرالحرام می نامند چون شخص برای خدا و به دستور خدا در آنجا وقوف دارد.
در مناسک حج، عرفات و مزدلفه و منی را مشاعر می گویند (1) و شخص به دستور پروردگار و برای جلب رضایت الهی باید در آنجا وقوف داشته باشد.
حال سؤال اینجاست که آیا شعائر الهی منحصر به این موارد است یا آنکه این چند عمل از مصادیق آن می باشند؟
اگر به معنای لغوی شعائر توجه شود، باید گفت: شعائر کلمه ای جمع است که مفرد آن شعیره به معنای علامت و دلیل می باشد و شعائر الله به علامت ها و نشانه هایی که انسان را به سوی خدا رهنمون می کند و دلالت و هدایت به سوی پروردگار است گفته می شود.
البته باید این نکته را در نظر گرفت که آنچه در عالم هستی وجود دارد، دلالت بر خدا و هادی به سوی پروردگار است. امّا شعائر الهی آن علامت ها و نشانه های خاصی است که انسان را مستقیم به سوی خداوند هدایت می کند و نشان دهنده تقوای قلبی انسان می باشد.
حال سؤال اینجاست آیا پیامبران و اوصیاء ایشان که تمام هستی خود را در راه خدا تقدیم کرده ا ند و عُمر خویش را در راه دعوت به توحید و هدایت مردم به دین خدا صرف کرده و در این راه از جان و مال و حتّی از رفاه و آسایش خویش گذشته اند، مصداق شعائر الله نمی باشند؟
در اینجا طبق قیاس اولویت به راحتی می توان ثابت کرد که انبیاء و اوصیای ایشان و حتّی علماء و دانشمندان دینی از آن شتر قربانی که در حجِ قران احترام پیدا کرده و دارای احکام خاصی شده کمتر نمی باشد و از مصادیق اتمّ و اکمل شعائر الهی می باشند.
ص: 244
پس در نتیجه، در جایی که صفا و مروه، منی و عرفات که از جمله جمادات در عالم هستی می باشند، از شعائر الهی محسوب می شود و به سبب وابسته بودنشان به پروردگار استحقاق احترام و تعظیم پیدا می کنند، اولیاء الهی نظیر انبیاء و اوصیای آنها و دانشمندان که جان خویش و عمر شریف خود را فدای ارتقای دین الهی و ارشاد و هدایت خلق خدا نموده اند، احترامشان چه در زمان حیاتشان و چه بعد از مرگشان واجب می باشد و نشان دهنده تقوای قلبی افراد است و نمی توان ادعا کرد که با مرگ ایشان همه چیز پایان یافته و نعوذ بالله باید محل دفنشان تخریب و به زباله دانی تبدیل گردد؟!
بله، اگر قبور اولیاء الهی دارای بارگاه و گنبد باشد و مکانی برای نماز و دعا و مناجات مردم و جایگاهی پاکیزه و مرتّب، نه تنها از ایشان تکریم نموده و ایشان را بزرگ و باعظمت دانسته ایم بلکه آنجا محلّی برای توجّه به خدا و دلیل و راهنمایی به سمت خدا می باشد. همان طور که در روایت آمده است «علیکم باتیان المساجد فانها بیوت الله فی الارض». (1)
اگر شما به قبور انبیاء گذشته، نگاه کنید به راحتی درمی یابید که صاحب گنبد و بارگاه می باشند و منعی از این حرکت در طول تاریخ صورت نگرفته است. در فلسطین در شهر الخلیل بارگاه حضرت ابراهیم (علیه السلام) واقع است. در شوش، دانیال نبی (علیه السلام) مدفون است و بارگاه دارد و در تویسرکان و اصفهان انبیاء بنی اسرائیل صاحب بارگاه و عبادتگاه مخصوص می باشند و احترام به اولیاء الله بعد از فوتشان یک امر فطری و عقلی می باشد و نوعی تجلیل محسوب می شود.
در دنیای امروز برای تجلیل از بزرگان درگذشته هر کشوری، افراد میهمان را بر سر مزارشان می برند یا نمادی را برای ایشان ساخته و میهمان را وادار به احترام به او نموده تا از مقام آنها تجلیل به عمل آید و تا گذشت زمان سبب فراموش شدن آن بزرگ و فراموشی عملکرد او نشود و این یک امر فطری و عقلانی می باشد.
ص: 245
اگر به سیره وهابیت در این امر دقّت شود، این فرقه ی ضالّه و پیروان خبیث آن، با تخریب قبور انبیاء و اوصیاء و اولیاء و کسانی که تمام عمرشان آیینه ی تمام نمای حق بوده و جلوه ای از پرتو ربوبیّت پروردگار بوده اند، به آنها اهانت کرده اند.
اگر به قبرستان بقیع و مدینه ی منوره نگاه شود، می بینیم که تمام مدینه آباد است، امّا بقیع مکانی خاکی و مخروبه می باشد.
سؤال اینجاست که آیا بناء بر قبور اولیاء الله و پاکیزه نگه داشتن قبور ایشان تعظیم و احترام به ساحت ایشان محسوب می شود یا از بین بردن قبور ایشان و جلوگیری از زیارت آنان و تبدیل قبور ایشان به خرابه ای مهجور؟!
طبق آیات قرآن باید بنا و نشانه ای را برای آن کسانی که عمرشان را صرف ارتقاء دین خدا کرده و جانشان را در راه خدا داده اند و عمری را از خدا اطاعت کرده و سبب هدایت خلق گردیده اند، ساخت و مزارشان را پاکیزه و تمیز نگهداری کنیم که این امر نشان دهنده تقوای قلبی انسان می باشد.
خداوند تبارک و تعالی اجر رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دوستی خویشاوندان آن حضرت قرار داده است و می فرماید: (قُل لَّا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی) (1) ای پیامبر بگو: من برای رسالتم اجری از شما درخواست نمی کنم مگر دوستی با نز دیکانم.
در این آیه چند نکته قابل تأمل می باشد:
الف) در تفسیر مجمع البیان شأن نزولی برای آیات 23 تا 26 سوره شوری از زبان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که در آن آمده است: «هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شد و پایه های اسلام محکم گردید، انصار گفتند: ما خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می رسیم و عرض می کنیم: اگر مشکلات مالی پیدا شد، این اموال ما بدون هیچ گونه قید و شرط در اختیار شما قرار داد. هنگامی که این سخن را
ص: 246
خدمت حضرتش عرض کردند، آیه مودت نازل شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را برایشان تلاوت کرد سپس فرمودند: نزدیکان مرا بعد از من دوست بدارید و آنها با خوشحالی و رضا و تسلیم از محضرش بیرون آمدند. امّا منافقان گفتند: این سخنی است که او بر خدا افترا بسته و هدفش این است که ما را بعد از خود در برابر خویشاوندانش ذلیل کند، آیه بعد نازل شد و پاسخ ایشان را بیان کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به سراغ آنان فرستاد و آیه را بر آنها تلاوت کرد. گروهی پشیمانی شدند و گریه کردند و سخت ناراحت گشتند. آیه ی بعد نازل شد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به سراغ ایشان فرستادند و آنها را بشارت دادند که توبه ی خالصانه آنان مقبول درگاه خدا واقع گشته است. (1)
بنابراین مودّت در حق نزدیکان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان اجررسالت بر تمامی مسلمانان واجب شده است.
ب) قطعاً مصداق اتمّ و اکمل نزدیکان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) ، فاطمه زهرا (علیها السلام) می باشد.
اگر به آیه شریفه (وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ) (2) و شأن نزول آن مراجعه گردد، مشاهده می شود، زمانی که این آیه شریفه نازل گردید پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فدک را به حضرت فاطمه اطهر (علیها السلام) بخشیدند پس مشخص می شود که مصداق نزدیکان ایشان فاطمه
ص: 247
زهرا (علیها السلام) و فرزندان ایشان می باشند. (1)
در ذیل آیه مودّت نیز روایاتی وارد شده که از مصادیق قربای حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) سؤال شد و ایشان در جواب فرمودند: آنان علی و فاطمه و فرزندان ایشان می باشند. (2)
ج) مودّت به معنای اظهار محبت و دوستی نسبت به شخصی می باشد. چه بسا انسان فردی را دوست دارد ولی علاقه ی خویش را به ملکه بروز و ظهور نمی رساند. امّا گاهی علاقمندی خویش را نسبت به شخص، با عمل و گفتار اظهار می کنید. این اظهار علاقه را مودّت می گویند.
د) بر هر مسلمان واجب است بر طبق این آیه، نسبت به ذوی القربای رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) ، اظهار دوستی و محبت نماید.
ص: 248
با توجه به این نکات، آیا تخریب قبور نزدیکان حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و مکانی که ایشان دفن گردیده اند و تبدیل آنجا به خرابه و نعوذ بالله مزبله کردنش عرفاً و شرعاً اظهار محبت و مودّت در حق ایشان محسوب می شود؟! یا مطلب کاملاً برعکس می شود؟! اگر قبور ایشان محلّی پاکیزه و تمیز و دارای مسجد و ساختمانی آبرومند باشد، اظهار محبت و مودّت نسبت به نزدیکان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) می باشد؟
اگر اظهار مودّت به عقل سلیم و عرف واگذار گردد، به راحتی درمی یابد که بناء بر قبور اهل البیت (علیهم السلام) نوعی اظهار محبّت و مودّت به ایشان می باشد و این عمل، یک عادت عرفی در تمامی اقوام و ملت های جهان است که به قبور بزرگان احترام می گذارند و با حاضر شدن بر سر مزار او، اظهار محبت می کنند و مرسوم است که شخصیت های علمی و سیاسی را در محل های مخصوص دفن می نمایند به نحوی که قابل دسترسی و مشهور می باشد.
اگر به تاریخ مراجعه شود، همزمان با منقرض شدن سلطنت بنی امیه، قبور ایشان توسط بنی العباس تخریب شد و قبور شکافته شد و استخوان های ایشان را بیرون آورده و آتش زدند. این عمل عادتاً به خاطر قطع علائق همگانی به گذشته و از بین بردن آثار به جا مانده انجام می شد تا با این عمل، تنفّر و انزجار و دشمنی نسبت به صاحب قبور به عرصه ی ظهور برسد.
متوکل عباسی (لعنة الله علیه) که یکی از خلفای عباسی و از جمله علمای طراز اول و مفتی محسوب می شود، چندین بار قبر شریف امام حسین (علیه السلام) را تخریب نمود و این موضوع در تاریخ ثبت گردیده است. (1)
حال این موضوع را به عقل و عرف واگذار می نماییم که آیا کار متوکل عباسی در زمان خودش و نیز عمل وهابیت در حال حاضر، اظهار محبت و مودّت در حقّ اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است یا اظهار دشمنی با ایشان محسوب می شود؟!
ص: 249
در قرآن داستان اصحاب کهف به تفصیل بیان گردیده و حتّی سوره ای به نام ایشان متبرک گردیده و از مقام و رتبه و منزلتشان در نزد پروردگار خبر می دهد. یکی از نکاتی که در این داستان مورد توجه می باشد، از آیات پیرامون این داستان استفاده می گردد که تعظیم قبور مؤمنین در امت های گذشته و ادیان گذشته و قبل از ظهور اسلام امری شایع بوده است و قرآن، نه تنها آن را بیان فرموده، بلکه نقدی هم بر آن وارد نکرده و با این کار جواز این عمل در شریعت را به اثبات رسانیده است.
قرآن می فرماید: زمانی که مردم از داستان اصحاب کهف و محل فوت ایشان مطلع گردیدند، با هم اختلاف پیدا کردند و عده ای گفتند: (ابْنُوا عَلَیهِم بُنْیانًا) (1) بنایی بر روی آنها بسازید تا یادی از ایشان باقی بماند. گروهی دیگر گفتند: (لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَّسْجِدًا) (2) حتماً بر روی آنها مسجدی را بنا خواهیم کرد تا آثار معنوی و مادی زیادی در بر داشته باشد. نظر عده ی دوم بر این بود که هم بنای یادبودی برای ایشان و هم محلی برای عبادت پروردگار باشد.
مفسّرین می گویند: (3) نظریه ی اول که گفتند: بنای یادبودی بسازیم، نظریه کافران بود و نظریه ی دوم که بنای مسجد بود، از آن مؤمنان، و غلبه نیز با مؤمنین می باشد لذا خداوند متعال می فرماید: (قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَّسْجِدًا). (4) کسانی که به کار آنها اطلاع داشتند گفتند: حتماً بر روی آنها مسجدی را بنا خواهیم کرد. قرآن درباره این داستان می فرماید: جایگاه آنها در مرحله اول، محل خواب ایشان بود که بعد تبد یل به قبر آنها شد و سپس تبدیل به مسجد گردید.
ص: 250
مسجد، محلی برای عبادت خدا و خانه ی خدا در روی زمین می باشد. (1) و همانطور که قرآن بیان می کند می تواند قبر شخصی به عنوان مسجد اتخاذ گردد.
قرآن، داستان اصحاب کهف را بیان می نماید و انتقادی بر موضوع مسجد شدن قبور اصحاب کهف ندارد و ردیّه ای بر این موضوع نمی زند و حرمت و خط بطلانی را برای این امر ترسیم نمی کند؛ در نتیجه جواز ساختن مسجد بر مزار اولیای خدا از آیه استفاده می شود. در غیر این صورت قرآن باید متعرّض به آن می گردید.
برای نمونه می توان یادآور شد که در شرایع گذشته نکاح دو خواهر در زمان واحد اشکالی نداشته و مرد می توانست در یک زمان دو خواهر را به نکاح خود درآورد. چنانچه حضرت یعقوب (علیه السلام) دو خواهر را تزویج می کند ولی شریعت مقدس اسلام و قرآن این موضوع را تحریم نموده و می فرماید: (وَأَن تَجْمَعُواْ بَینَ الأُخْتَینِ إَلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ) (2) جمع میان دو خواهر در ازدواج مگر آنچه در گذشته واقع شده، حرام می باشد. بنابراین اگر بنای بر قبور از دیدگاه قرآن محکوم به حرمت بود، قرآن حتماً متعرّض به آن می گردید و آن را بیان می نمود.
و حال آنکه با رجوع به قرآن درمی یابیم که هدف از بناء مسجد بر قبور اصحاب کهف را نوعی تکریم و تعظیم از اولیاء الله معرفی می کند. زیرا اصحاب کهف پیامبر یا پیامبرزاده نبوده اند، بلکه افراد مؤمن و پاک طینتی بودند که در راه حفظ مقدّسات و ایمان خود به غار پناهنده گشتند.
خداوند متعال می فرماید: (فِی بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیذْکرَ فِیهَا اسْمُهُ یسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ) (3) [این نور] در خانه هایی است که خدا اذن داده [شأن و
ص: 251
منزلت و قدر و عظمت آنها] رفعت یابند و نامش در آنها ذکر شود، همواره در آن خانه ها صبح و شام او را تسبیح می گویند.
با توجه به این آیه می توان استدلالی در جواز بنای بر قبور اقامه نمود. استدلال مذکور بر دو امر زیر مبتنی می باشد:
الف) مراد از «بیوت» در این آیه چیست؟
ب) با توجه به عبارت «ان ترفع» چه نوع رفعتی منظور است؟
اگر این دو امر معلوم گردد استدلال تمام می شود.
الف) بررسی لفظ «بیوت»: واضح است که مراد از بیوت در این آیه فقط مسجد نمی باشد و معنای کلمه ی بیوت، اعمّ از مساجد و اماکنی است که خدا در آن یاد می شود، خواه مسجد باشد و خواه غیر آن؛ زیرا اگر فقط مسجد منظور بود از کلمه ی مساجد در آیه استفاده می شد و خداوند متعال می فرمود: «فی مساجد اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه» در نتیجه از اطلاق آیه استفاده می شود که مراد از بیوت، مکان هایی است که خدا در آن مکان ها به بزرگی یاد شده است، همانند خانه های پیامبران و اوصیای ایشان و اولیاء الهی و صالحین که خداوند در آیه بعد آنها را معرفی می نماید و می فرماید: (رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیعٌ عَن ذِکرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکاةِ یخَافُونَ یوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ) (1) مردانی که تجارت و داد و ستد آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زکات باز نمی دارد، [و] پیوسته از روزی که دل ها و دیده ها در آن زیر و رو می شود، می ترسند.
این مردان در طول شبانه روز به طور مستمر درمساجد سکنیٰ نداشته اند، بلکه در خانه های خویش نیز به یاد خدا بوده اند و خدا را به بزرگی یاد کرده اند. بنابراین از مصادیق بارز بیوت در آیه، خانه انبیاء و اوصیاء و اولیاء الهی و بلکه کامل ترین مصداق آن می باشد؛ زیرا «بیت» به مکانی گفته می شود که دارای سقف باشد، از هر نمونه ای که قابل تصوّر باشد. لذا در قرآن می فرماید: (وَلَوْلَا أَن یکونَ
ص: 252
النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یکفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ) (1) و اگر [بهره مندی کفار از انواع نعمت های مادی و تهیدستی مؤمنان، سبب] این نبود که همه مردم [به خاطر ضعف ایمان و ناآگاه بودن به حقایق] بر محور کفر امتی واحد شوند، ما برای خانه های کافران به [خدای] رحمان سقف هایی از نقره قرار می دادیم. در حالیکه مسجد می تواند غیر مسقف باشد. زیرا مستحب است که برخی از نمازها همانند نماز عید فطر و قربان زیر آسمان خوانده شود و نمونه مشهور از مساجد غیر مسقف، مسجد الحرام می باشد که فضای اصلی آن هیچ گونه سقفی ندارد. هر چند که دارا بودن سقف برای مسجد مانعی ایجاد نمی کند.
پس می توان گفت: مقصود از بیوت در آیه اعمّ از مسجد و خانه های انبیاء و اولیاء الهی می باشد.
ب) بررسی لفظ «أن تُرفَعَ»: دو احتمال در معنای «رفع» وجود دارد:
1. مراد از رفعت و بلندی، رفعت مادی و ظاهری می باشد. بدین معنا که این خانه ای که ذکر خدا در آن برده می شود از بقیّه ی خانه ها بلندتر ساخته شود همانطور که خداوند در قرآن می فرماید: (وَإِذْ یرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیتِ وَإِسْمَاعِیلُ) (2) و [یاد کنید] زمانی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا می بردند.
2. مراد از رفعت و بلندی، رفعت مقامی و معنوی می باشد. همان طور که خداوند عزوجلّ می فرماید: (وَرَفَعْنَاهُ مَکانًا عَلِیا) (3) و ما ادریس را به مقام بلندی ارتقاء دادیم.
حال اگر معنای اول را در نظر بگیریم معنای آیه واضح است که خداوند اذن داده تا خانه های انبیاء و اوصیاء و اولیاء محکم بنا شود و رفیع و بلند گردد برای
ص: 253
آنکه خانه ها خودنمایی نماید. بنابراین مراقبت از این خانه و صیانت از آن به نص آیه ی شریفه مرغوب و مطلوب خداوند است.
امّا اگر معنای رفعت و منزلت معنوی منظور گردد، باید در مقابل عظمت آن سر احترام فرود آورد و از ایشان تجلیل و تکریم به عمل آید.
و بسیار شایسته است که این تجلیل معنوی با یک سری تجلیل های مادی همراه باشد. اگر بخواهیم از شخصی که سال ها در زمینه ای تلاش کرده و خدمات شایان و شایسته ای در جامعه انجام داده است تجلیلی به عمل آوریم، این تجلیل هم از شخصیت و مراتب علمی و خدمات او صورت می گیرد و هم به صورت یک یادبود و به همراه یک سری از هدایای مادی می باشد.
احترام به خانه ی کعبه، که بیت الله الحرام است به معنای مراقبت از آن و تمیز و طاهر نگه داشتن آنجا و جلوگیری از تخریب آن می باشد.
پس می توان نتیجه گرفت معنای رفعت در آیه مذکور شامل رفعت مادی و رفعت معنوی بوده و این دو معنا قرین یکدیگر می باشد.
نکته مهمی که در این میان حائز اهمیت است آن است که تعدادی از انبیاء و اوصیای ایشان و اولیاء الهی در خانه های خودشان مدفون می باشند که در صدر آنها وجود نازنین افضل الانبیاء و خاتم الانبیاء محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) می باشد که در خانه ی خودشان مدفون می باشند.
ایشان قطعاً و یقیناً از بزرگ ترین و ظاهرترین مصادیق آیه می باشد که خداوند درباره آنها و خانه هایشان می فرماید: (فِی بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیذْکرَ فِیهَا اسْمُهُ یسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ * رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیعٌ عَن ذِکرِ اللَّهِ). (1)
سؤال اینجاست، این خانه هایی که خداوند اذن در بلند شدن و رفعت آن داده است، آیا باید تخریب شود؟
در شهر سامراء دو امام معصوم - امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) -
ص: 254
مدفون می باشند و محل دفنشان منزل شخصی ایشان می باشد. عمری این دو امام بزرگوار - که درود و رحمت خدا بر ایشان باد - در آن خانه زندگی کرده و سال ها در آنجا عبادت نموده و پروردگار را تسبیح کرده اند. آیا سزاواراست که خانه ایشان و محل دفن ایشان توسط وهابیت تخریب گردد؟
آیا خانه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که فتوا به تخریب آن می دهند، واجب است که خراب گردد در حالی که خداوند اذن در بلند شدن و رفعت آن داده است؟
خانه ی ام المؤمنین خدیجه کبری (علیها السلام) که در کنار مسجد الحرام واقع شده و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از 25 سالگی تا زمان هجرت خویش در آن زندگی کرده اند، نفس کشیده و تسبیح و تقدیس خداوند را به جا آورده است را، در طرح توسعه ی مسجد الحرام خراب نمودند و به اقرار مهندسین خودشان تبدیل به مستراح و دستشویی شده است! آیا این خانه مصداق آیه شریفه نمی باشد؟ آیا سزاوار است کسانی که با پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و خانه ی او چنین می کنند، خودشان را موحّد خالص و دیگران را مشرک بدانند؟!
امثال این قضایا در مکه و مدینه بسیار است. اگر دقت بشود هر شخصی خانه ای در دنیا دارد که در آن زندگی کرده و یک خانه آخرتی که در ظاهر، قبر خانه آخرتی او می باشد و مقبره هر کس خانه ی اوست. آیا باید این خانه مورد احترام قرار بگیرد و یا تخریب گردد؟!
با توجه به آیه ی شریفه نه تنها از بین بردن قبور و مرقد افراد مخصوصاً انبیاء و اوصیاء و اولیاء الهی جایز نیست، بلکه این قبور و بنای ساخته شده بر آن باید رفیع و بلند و مستحکم و طیب و طاهر باقی بماند. چراکه هم گذشتگان در آن تسبیح گفته اند و هم نسل امروز و فردا باید در آن خداوند را تقدیس نمایند.
بعد از آنکه انبیاء، اوصیاء و اولیاء الهی، روحشان به بهشت برزخی منتقل می شود و یا در قیامت زنده می شوند و به بهشت دائم می روند بحث دیگری است که در جای خود قابل بحث است.
در روایتی از کتاب شواهد التنزیل آمده است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آیه (فِی بُیوتٍ
ص: 255
أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیذْکرَ فِیهَا اسْمُهُ یسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ * رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیعٌ عَن ذِکرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکاةِ یخَافُونَ یوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ) را قرائت فرمود. مردی بلند شد و گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این خانه ها چگونه خانه هایی هستند؟ ایشان فرمودند: خانه های انبیاء. ابوبکر بلند شد و گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آیا این خانه از جمله خانه های انبیاء می باشد؟ - و اشاره به سوی خانه علی و فاطمه (علیهما السلام) کرد - نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود: بله. این خانه از برترین خانه ها و بالاتر از خانه پیامبران گذشته می باشد. (1)
در این روایت خانه علی و فاطمه (علیهما السلام) افضل از خانه ی انبیاء (علیهم السلام) معرفی شده است و بلکه ما مدعی هستیم که علی بن ابیطالب (علیه السلام) افضل از انبیاء (علیهم السلام) از روز اول خلقت تا زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشد و هم ردیف با نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) می باشد لکن نبی نمی باشد.
آیا می شود درب چنین خانه ای را آتش زد و چنین خانه ای را تخریب نمود؟ آیا این حرکات مطابق با آیات قرآن بوده است؟!
اولین دلیل وهابیت مبنی بر حرمت ساختمان سازی بر قبور، اجماع مسلمانان
ص: 256
بر حرمت می باشد.
در پاسخ به این ادعا باید گوشزد کرد که این اجماع از لحاظ فقه اسلامی و همچنین از لحاظ تاریخی مردود است و سیره ی مسلمانان با وجود مذاهب متفاوت با اجماع مورد ادعا سازگاری ندارد چرا که از صدر اسلام تا امروز، ساختن بنا بر قبور در بین مسلمانان رایج بوده و جای انکار برای فردی که کمترین اطلاع از اسلام و احکام اسلامی را دارد، باقی نگذاشته است و در این میان فقط ابن تیمیه و طرفداران او فتوا به حرمت بناء بر قبور را فتوا داده و خود را موحّد و دیگر مسلمانان را مشرک معرفی می نمایند.
اگر به قبور انبیاء گذشته که قبل از اسلام بنا شده است دقت کنید، درمی یابید که بعد از حکمرانی اسلام بر کشورها از ساختمان ها و بناء قبور انبیاء محافظت شده و هیچ دستور تخریبی صادر نگردیده است. در مکه و در کنار خانه خدا، قبر حضرت اسماعیل (علیه السلام) و مادرش هاجر و هفتاد نفر از پیامبران خدا قرار دارد که به حجر اسماعیل معروف می باشد. در شهر مدینه، در مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) ، قبر شریف حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) وجود دارد که از روز دفن ایشان تا به امروز دارای ساختمان و بناء می باشد.
در شهر جده عربستان، قبر مادر بشریّت، حضرت حوّاء همسر حضرت آدم (علیه السلام) قرار دارد که نام گذاری این شهر به همین خاطر است و دارای آثار مشهوری می باشد که وهابی ها به دنبال محو آن آثار می باشند.
ایران، عراق، سوریه، اردن، فلسطین و مصر به همراه عربستان خود شاهد این سیره مستمره - قبل از اسلام و بعد از آن - بوده اند تا جایی که هر غافلی را متذکر می کند.
صنعانی که یکی از نویسندگان متعصّب وهابی می باشد در کتاب خویش به این موضوع اعتراف می کند و می نویسد: این مطلب - بناء بر قبور - عموم بلاد از مشرق و مغرب را فرا گرفته است و نقطه ای از بلاد اسلامی نیست مگر آنکه در آنجا قبر و مشهدی وجود دارد و نوعاً مسجد مسلمانان خالی از قبر و قبرستان
ص: 257
نمی باشد و عقل باور نمی کند که یک چنین چیزی حرام باشد و علماء اسلام در برابر آن سکوت نمایند. (1)
هر چند در ادامه توجیهاتی را بیان می کند، امّا باید گفت که توجیهات او پذیرفته نیست. بنابراین دلیل اجماع از وهابیت پذیرفته نیست و این اجماع مردود می باشد.
دلیل دوم وهابیت بر حرمت بناء بر قبور، روایات صحیحه ای می باشد که بر حرمت بناء بر قبور دلالت دارد و مدعی هستند که بر اساس این روایات، بسیاری از علماء به وجوب از بین بردن بناء قبور فتوا داده اند. در پاسخ باید گفت: تنها یک حدیث مورد نظر علماء وهابی می باشد و آن حدیث ابی الهیاج می باشد در حالیکه به صورت اغراق آمیزی می گویند احادیث صحیحه بر این مطلب وجود دارد و از طرف دیگر تنها ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب و طرفداران ایشان حکم به ویران کردن قبور را صادر کرده اند و حتی یک عالم شافعی و یا مالکی و یا حنبلی و یا حنفی وجود ندارد که بر وجوب هدم و نابود کردن قبور فتوا داده باشد لذا این دلیل نیز مورد قبول واقع نمی شود و برای اثبات آن حدیث ابی الهیاج را مورد بررسی قرار می دهیم. حدیث را با سندی از صحیح مسلم نقل می کنیم:
حدثنا یحیی بن یحیی وابوبکربن ابی شیبه و زهیر بن حرب قال: یحیی اخبرنا وقال الآخران حدّثنا وکیع بن سفیان عن حبیب بن ابی ثابت عن ابی وائل عن ابی الهیاج الاسدی قال لی علیّ بن ابی طالب الا ابعثک علی ما بعثنی علیه رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان لا تدع تمثالاً الّا
ص: 258
طمسته ولا قبراً مشرفاً الّا سویته. (1)
یحیی بن یحیی و ابوبکر بن ابی شیبه و زهیر بن حرب نقل می کنند که وکیع بن سفیان از حبیب بن ابی ثابت از ابی وائل از ابی الهیاج اسدی نقل می کنند که می گوید: علی بن ابیطالب به من فرمود: تو را به سوی کاری برمی انگیزم که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) مرا برای تحقق آن مبعوث می فرمود و آن عبارت است از اینکه تمثال و تصویری را مشاهده نمی کنی مگر اینکه آن را محو کنی و هر قبر بلندی را قبل از آنکه آن را مساوی و هم سطح زمین سازی، رها مکن.
روایت مذکور، عامی است و در روایات شیعه وارد نشده است البته همانند این روایت را شیخ طوسی (رحمة الله) در کتاب خلاف نقل کرده که از ابی الهیاج نمی باشد (2) و از منابع اهل سنت نقل شده است.
اگر به سند این روایت دقت شود ابی الهیاج، حیان بن حصین اسدی کوفی از اصحاب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) می باشد که از علی بن ابیطالب و عمار بن یاسر روایت نقل می کند و کاتب ایشان می باشد و دو فرزندش جریر و منصور و نیز ابووائل و شعبی از او روایت می کنند.
جالب آن است که در تمامی کتاب های حدیثی از ابی الهیّاج فقط همین روایت آمده است و سیوطی به این مطلب اشاره نموده است. (3) هر چند که ابی الهیاج خود مورد توثیق است (4) امّا راویان دیگر این حدیث در کتاب های رجال مورد جرح و قدح واقع شده اند و در نتیجه این روایت از لحاظ سندی
ص: 259
ضعیف می باشد. چهار راوی این روایت عبارتند از: وکیع، (1) سفیان ثوری، (2) حبیب بن ابی ثابت (3) و ابو وائل اسدی (4) که هر چهار نفر آنها جزء ضِعاف می باشند و به
ص: 260
روایت آنها توجهی نمی شود. از طرف دیگر از ابی الهیاج در تمامی کتب حدیثی صرفاً روایت مذکور نقل شده است و باید گفت: فردی که بهره او از علوم نبوی تنها یک حدیث است، ثابت می کند که وی محدّث نبوده است و اعتماد به ضبط او مشکل خواهد بود.
حال که سند این حدیث دارای اشکالی رجالی از دیدگاه اهل سنّت می باشد و از حیث سندی ضعیف است، نمی توان برای صدور فتوا به آن اسناد کرد.
امّا از نظر دلالت، این حدیث بر تخریب ساختمان قبور دلالت نمی کند و استناد به این حدیث ازحیث دلالتی نیز کامل نمی باشد. چراکه بر مسطح کردن قبور و پرهیز از بلند بودن آن دلالت می کند و هیچ دلالتی بر تخریب ساختمان قبور ندارد.
ص: 261
آنچه باید در دلالت این حدیث مورد بررسی قرار گیرد، دو لفظ «مشرفاً» و «سویته» می باشد که در متن حدیث است و در آن آمده است: «ولا قبراً مشرفاً الا سویته».
الف) لفظ «مشرف» که در لغت به معنی برآمده، مرتفع و عالی آمده است. در کتاب قاموس المحیط آمده است: «الشرف محرّکة: العلو والمکان العالی والمجد اولا یکون الا بالآباء أو علوّ الحسب ومن البعیر: سناعه» (1) شرف، دو اعراب فتحه دارد و به معنای بلندی و مکان مرتفع و بزرگی می باشد که این بزرگی یا به سبب پدران او می باشد و یا به خاطر برتری حسب و خانواده او و درباره شتر به برآمدگی کوهان او گفته می شود. در کتاب المنجد آمده است: «المشرف من المکان: العالی والمطلّ علی غیره» (2) مشرف به مکان بلند و مسلط بر دیگری گفته می شود.
ب) لفظ «سویته»: در لغت به معنای مساوی قرار دادن و برابر کردن و هر اعواج و کجی را صاف نمودن است. در قرآن کریم آمده است: (الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی) (3) او خدایی است که خلق نموده است و در خلقت او کجی وجود ندارد.
در اینجا با کنار هم گذاشتن دو لفظ «مشرف» و «سویته» می توان درباره این حدیث دو احتمال متصور شد:
1. انهدم و تخریب قبر: وهابیون می گویند حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابوالهیاج دستور می دهد قبرهای بلند را ویران کن و آن را با زمین یکسان ساز و هر سقفی که بر قبور ساخته شده را منهدم و تخریب کن.
این احتمال از جهاتی مردود می باشد: اولاً لفظ «سویته» به معنی تخریب و ویران کردن نیامده است و اگر منظور انهدام و تخریب بود، چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) مستقیم به آن اشاره ای نفرموده اند. ثانیاً اگر منظور تخریب خود قبر بود، اشاره ای به سقف و قبّه و گنبد ساخته شده بر قبر ندارد.
ص: 262
ثالثاً اگر منظور تخریب قبر بود، چرا هیچ کدام از فقها و علمای اسلامی بر طبق آن فتوا نداده اند در حالیکه می بینیم برابری قبر با زمین بر خلاف سنت اسلامی است و در سنت نبوی آمده است که قبر مقداری بلندتر از سطح زمین باشد. و تمام فقهای اسلام بر استحباب بلندی قبر از زمین به مقدار یک وجب فتوا می دهند.
در کتاب «الفقه علی المذاهب الاربعة» آمده است: «ویندب ارتفاع التراب فوق القبر بقدر شبر» (1) مستحب است که خاک قبر به اندازه ی یک وجب از زمین بلندتر باشد.
2. مقصود مسطح کردن روی قبر یعنی قبر را مساوی با زمین کن و روی آن را صاف و هم سطح و یکنواخت ساز و قبر را به شکل پشت ماهی و کوهان شتر که در میان برخی از اهل سنت مرسوم است، درنیاورید که این روایت با این معنا، مؤید مذهب اهل البیت (علیهم السلام) می باشد.
شاهد بر این معنا نیز شرح هایی است که برای این حدیث آورده اند. ابن حجر قسطلانی در «ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری» می گوید: سنّت در قبر این است که تسطیح شود و هرگز نباید ما سنّت را به خاطر اینکه تسطیح شعار روافض و شیعیان است، ترک کنیم. این که می گوییم: سنّت، تسطیح قبر است با حدیث ابی الهیاج منافات ندارد زیرا مقصود برابر کردن قبر با زمین نیست بلکه مقصود این است که در عین ارتفاع از زمین روی قبر مسطح و صاف گردد. (2)
نووی شارح معروف صحیح مسلم نیز ذیل این حدیث می گوید: سنّت این است که قبر از زمین زیاد بلند نباشد و به شکل کوهان شتر درنیاید بلکه به مقدار
ص: 263
یک وجب بلند و مسطح باشد. (1)
شاهد دیگر این معنا سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زمان خلافتشان است اگر علی بن ابیطالب (علیه السلام) خلیفه مسلمین در تمامی بلاد اسلامی بوده است پس چرا به کارگزاران و فرمانداران خود دستور تخریب ساختمان قبور را صادر نفرموده و جز ابی الهیاج شخص دیگری این دستور را نشنیده است و به طور کلی باید گفت تخریب ساختمان قبور با سیره ی مسلمین به کلّی مخالف است و جوابیه ای که علمای وهابی صادر نموده اند، جعلی و ساخته ی افکار پلید خودشان است.
وهابیت برای اثبات ادعای خود در تخریب ساختمان قبور، استناد به روایات دیگری که ذکر می شود، دارد و باید آنها از لحاظ سند و دلالت مورد بررسی قرار گیرد.
1- ابن ماجه در صحیح خود می گوید: «همانا نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) از بنا کردن ساختمان بر روی قبر نهی فرموده است.» (2)
سند این روایت به خاطر وجود شخصی به نام «وهب» ضعیف می باشد زیرا ایشان بین هفده نفر مشترک است و در میان این هفده نفر افراد دروغگو و سازنده ی حدیث بسیار است (3) و مشخص نیست «وهب» در این روایت کدامیک از آنهاست. پس روایت از لحاظ سندی بسیار ضعیف است.
2- احمد بن حنبل نیز در مسند خود روایتی را با دو سند بیان می کند:
الف) ام سلمه می گوید: همانا رسول خدا از بنای ساختمان قبر یا گچکاری قبر نهی فرموده است. (4)
ص: 264
ب) همانا نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) از گچکاری قبر یا بنای ساختمان برروی آن یا نشستن کنار قبر نهی فرموده است. (1)
در سند این دو روایت اخیر شخصی به نام «عبدالله بن لهیعة» وجود دارد که فردی ضعیف است و به سخن او اعتنایی نمی شود (2) در نتیجه این روایت نیز از لحاظ سندی ضعیف می باشد.
اما از لحاظ دلالتی در ارتباط با این روایات باید گفت: آیا این نهی دلالت بر حرمت دارد یا کراهت؟ و آیا این نهی مجوز تخریب گنبد و بارگاه و مقبره و انهدام بنای بر قبور است؟ در جواب سؤال اول باید گفت که نهی بر دو قسم است: نهی تنزیهی و کراهتی و نهی تحریمی.
نهی وارده در روایات بالا، نهی تنزیهی و کراهتی می باشد و چنین موضوعی در میان روایات بسیار زیاد است. شاهد بر این کراهت، سیره ی مسلمین در همه ی اعصار از زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) تا به امروز می باشد که ایشان، قبور را زیر سقف قرار می دادند و یا بنایی بر روی قبر ایشان قرار می دادند.
با رجوع به تاریخ، همین یک نکته کافی است که تمامی سیره نویسان و تاریخ نگاران و محدثان اسلامی نقل کرده اند که جسد مطهر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) به تصریح صحابه، پیامبر در خانه و حجره ی همسر خویش عایشه به خاک سپرده شد و صحابه در گزینش محل دفن وی به حدیثی که ابوبکر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل می کند استناد می کنند که هر پیامبری در هر نقطه ای که در آن فوت نموده است به خاک سپرده می شود. (3)
ص: 265
اگر واقعاً پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از بناء بر قبور نهی کرده بود چگونه جسد او را در زیر سقف دفن کرده اند؟
از طرف دیگر، متشرعه دوست ندارند مرده را عذاب کنند و با انجام یک عمل حرام، وجود نازنین رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) را آزار دهند. پس باید گفت این روایات بر فرض صدور، طبق سیره ی عملی مسلمین بر کراهت دلالت می کند.
در سیره بعضی از افراد آمده است که ایشان وصیت می کنند که آیه، حدیث و یا شعری بر روی قبر آنها نوشته شود. ذهبی در شرح حال جدش ابن جوزی می گوید که او وصیت کرد بر روی قبر او این بیت نوشته شود:
ای بسیار بخشنده، ای که بسیاری از گناهکاران نزد تو آمده اند، من مهمانم و سزاوار بر مهمان، جز احسان نیست. (1)
ابن جوزی از جمله اشخاصی است که اوصافی از قبیل: الشیخ، العلامة، الامام، الحافظ، الشیخ الاسلام و... برای توصیف او به کار برده اند.
حال اگر نوشتن چیزی بر قبر حرام بود، چگونه یک عالم وصیت می کند بیتی را بر روی قبرش کتابت کنند؟!
پس همان طور که سیره مسلمین نوشتن بر قبر را تأیید می کند، بنای ساختمان بر روی قبر نیز اشکالی ندارد.
اگر هما ن طور که وهابیت می گوید: ظهور نهی در حرام است و سیره مسلمانان را نمی پذیرد در جواب باید گفت: اگر بنای بر قبور حرام است، وجوب هدم بنا از کدام دلیل استفاده می شود و اگر کسی این فعل حرام را مرتکب شده است دلیل شما بر هدم بنا و ساختمان قبر چیست؟
نظر علماء درباره بت، این است که: اگر بُتی وجود داشته باشد که امروز کسی آن را نمی پرستد، هدم و نابود کردن آن ضرورتی ندارد چراکه نسل بت پرستان منقرض شده و صرفاً بت سنگی یا چوبی آنها باقی مانده است که برای اطلاع از
ص: 266
عقاید پیشینیان در موزه نگهداری می شود و مایه ی عبرت همگان است. امّا اگر بتی است که پرستیده می شود، باید نابود گردد از طرف دیگر نیز بین احداث بناء و هدم آن، تفاوت وجود دارد و حرمت احداث غیر از وجوب هدم می باشد.
ابن قیّم می گوید: از بین بردن و تخریب بنایی که بر قبور ساخته شده است واجب می باشد و بقای آن بناء، بعد از قدرت بر نابودی آن برای یک روز هم جایز نمی باشد. (1)
سؤالی اینجا مطرح است که آیا محمد بن عبدالوهاب و ابن تیمیه و ابن قیّم و امثال اینها بهتر می فهمند یا اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ؟! و چرا هیچ یک از اصحاب، حکم موجود در این روایات را به عنوان حرام مطرح نکرده و چنین برداشتی از این روایات نداشته اند؟!
قبر مبارک پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) در خانه خودشان می باشد و این خانه مسقف بوده است. آیا تفاوتی دارد که قبر زیر سقف قرار بگیرد و یا نخست قبری موجود باشد و سپس بنایی بر روی آن ساخته شود.
یکی از وهابیان معاصر در کتاب خود به نام «ریاض الجنّة» می گوید: حرام در آنجا است که قبری داشته باشیم و بنایی بر آن ساخته شود امّا اگر مکانی مسقف باشد و بعد شخصی را در آنجا دفن کنیم اشکالی ندارد و به تحقیق او زیر سقف دفن گردیده و بر روی قبرش چیزی ساخته نشده است. (2)
آیا این سخن قابل قبول است؟ و آیا ساختمان و بنای قبر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) همان بنای زمان پیغمبر اکرم است و یا بارها توسط خلفاء و حاکمان وقت تجدید شده است؟ آیا آن سقف تخریب شده و بنای بعدی بر روی قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است؟
اگر به تاریخ رجوع شود عمر بن خطاب اولین کسی بود که دستور داد دیواری ساخته شود تا به قبور دسترسی نداشته باشند چراکه مردم می رفتند به
ص: 267
خاک قبر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تبرّک پیدا می کردند. (1)
در این دیوار پنجره ای وجود داشته که مردم برای زیارت از آن پنجره استفاده می کردند و مردم از این پنجره خاک قبر برمی داشتند و عایشه دستور داد تا آن پنجره را بستند. (2)
عبدالله بن زبیر نیز این دیوار را تجدید بنا کرد و این دیوار هم خراب شد. عمر بن عبدالعزیز در ابتدای قرن دوم، ساختمان اولیه قبر را به طور کامل تخریب کرد و ساختمان جدیدی را تأسیس نمود. در آن زمان عده ای از صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در قید حیات بودند و تابعین نیز وجود داشتند چرا کسی به این عمل عمر بن عبدالعزیز اعتراض نکرد. او خانه را با سنگ مرمر پوشاند.
در زمان متوکل و مستعصم عباسی، آن خانه دوباره با سنگ مرمر پوشانیده شد. عمل بازسازی در زمان المقتفی انجام گردید در آن عصر با چوب صندل و آبنوس شبکه ی متصل به هم درست کردند. و بر روی دیواری که عمر بن عبدالعزیز ساخته بود، نصب نمودند.
وقتی دیوار خانه در زمان حکومت المستضیء فرو ریخت، دوباره تجدید بنا گردید. حرم شریف در سال 654 ه .ق آتش گرفت در زمان حکومت مستعصم عباسی شروع به تجدید بنای خانه کردند. تعمیر خانه به وسیله آلاتی که از مصر رسید، تکمیل گردید و از طرف حاکم یمن سقف و ستون خانه را از چوب و الوار گذاشتند.
تکمیل نهایی آن، در زمان ملک منصور ایبک صالحی حاکم مصر صورت گرفت و گنبدی بر حجره ی شریفه بنا نهاده شد. این گنبد کبود رنگ بود و به وسیله احمد بن عبدالقوی در سال 678 ه .ق بنا گردید.
قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زیر سقف است و خلیفه اول و دوم بعد از ایشان - البته از نظر اهل سنت - در کنار ایشان زیر سقف مدفون هستند، چگونه می توان پذیرفت
ص: 268
که محل دفن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دارای گنبد و بارگاهی باشد که از محرمات شرعی محسوب می شود و کاری غیر اسلامی می باشد؟!
اگر به سؤال ابن بلهید و جواب علماء مدینه دقّت شود، دروغ وهابیت بیش از پیش روشن می شود.
یکی از دروغ های وهابیت این است که می گوید: تا قرن پنجم چیزی به نام گنبد و بارگاه وجود نداشته است و از قرن پنجم به بعد در بین مسلمانان رواج پیدا کرده است. این ادّعا دروغ محض است و تاریخ این دروغ را آشکار کرده است. به عنوان نمونه، چند نفر از صحابه را نام می بریم که دارای گنبد و بارگاه بوده و بر قبر ایشان گنبد و بارگاه و یا حداقل سقفی وجود دارد.
سلمان فارسی در سال 36 ه .ق از دنیا رفت. خطیب بغدادی می گوید: قبر او هم اکنون آشکار و معروف است و در نزدیکی ایوان کسریٰ قرار دارد. بر روی آن ساختمانی احداث شده و خادمی در آنجا اقامت دارد و از آن قبر و ساختمان محافظت می کند. (1)
طلحه در جنگ جمل در سال 36 ه .ق کشته شد. ابن بطوطه در سفرنامه خود درباره ی بارگاه طلحة بن عبیدالله گوید: قبرش داخل شهر قرار دارد و بر روی آن ساختمانی گنبدی و مسجد بنا شده است. در گوشه مقبره او، مکانی است که به مردم طعام می دهند. (2)
ابن جوزی در مورد «زبیر بن عوام» می گوید: اثیر ابوالمسک عنبر بر روی قبر زبیر بن عوام بنایی ساخت و آن مکان مسجد گردید. شمعدانی ها، حصیرها و فرش هایی به آن مکان انتقال دادند و خادمی را به طور دائم در آنجا گذاشته و برای آن موضع وقف کردند. (3)
ص: 269
ابو ایّوب انصاری، در سال 52 ه در روم از دنیا رفت. خطیب بغدادی در تاریخش گفته: ولید گوید: پیرمردی از اهل فلسطین برای من تعریف کرد: ساختمان سفیدی پایین تر از دیوار شهر قسطنطنیه بود مردم می گفتند: این قبر ابو ایّوب انصاری صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. من نیز به طرف آن ساختمان رفتم و قبرش را در آن بنا دیدم و بر روی قبر، شمعدانی با یک زنجیر بسته شده بود. (1) ابن کثیر گوید: قبر ابو ایّوب انصاری مزار و مسجد است. (2)
محمد بن ادریس شافعی در سال 204 ه درگذشت. ذهبی گوید: ملک کامل بر روی بارگاه شافعی گنبدی بنا نهاد. (3)
اگر به تاریخ مراجعه گردد از این نمونه ها بسیار یافت می شود.
یکی دیگر از دروغ های وهابیت در رابطه با زمین بقیع می باشد. در سال 1344ه .ق که قبر ائمه بقیع را تخریب کردند، مدّعی شده اند که ارض بقیع موقوفه است در حالیکه تا امروز هیچ یک از مسلمان در جهان اسلام مدعی این امر نشده است که این مکان موقوفه است و سندی را مبنی بر موقوفه بودن آن ارائه نماید و هیچ مسلمانی وقف نامه ی آن را مشاهده ننموده است. زمین بقیع یک ارض موات است که معروف به بقیع الغرقد (4) می باشد و اولین کسی که در آنجا دفن گردید عثمان بن مظعون (5) می باشد که در سال اول یا دوم هجرت از دنیا رفته است و چند ماه پس از ابراهیم پسر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت و در نزدیکی قبر عثمان بن مظعون دفن گردید.
وهابیت درباره زمین بقیع می گویند: این وقف از موارد معاطاتی است در عقد معاطاتی زمین باید ملک شخصی باشد - در حالیکه بقیع موات بوده - و بعد آن را وقف نماید؟!
ص: 270
ص: 271
ص: 272
قرآن در یک نگاه کتاب توحید می باشد که موحّدان حقیقی را معرّفی نموده و راه های رسیدن به توحید ناب را بیان کرده و جامعه انسانی را به سوی نور توحید هدایت نموده است. نقطه مقابل توحید، شرک می باشد که دراثر انحراف به وجود آمده و در هر عصر و دورانی به گونه ی خاصی، ظهور و بروز پیدا می کند.
مشرکان در یک نگاه به دو گروه تقسیم می شوند:
الف) بعضی از ابتدا بر شرک و الحاد بوده اند، همانند دهریّه که معتقدند در عالم هستی مبداء حکیمی وجود ندارد.
ب) موحدانی که به مرور زمان و با فاصله گرفتن از معارف توحیدی دچار شرک گردیده اند. همانند اهل کتاب که در ابتدا دارای پیامبر و کتاب آسمانی و دین توحیدی بودند و به مرور زمان قائل به ثنویت و دوگانه پرستی و حتی تثلیث شده اند و از آیین توحید فاصله گرفته اند.
دو گروه مذکور از این جهت که از مسیر توحید خارج شده اند، مشرک می باشند و از دیدگاه قرآن مورد بررسی قرار می گیرند.
دهریون یا مادی گرایان معتقدند، که در عالم هستی خدایی وجود ندارد و حیات و مرگ هر موجودی حتی انسان به دست طبیعت می باشد. قرآن در معرفی این گروه می فرماید: (وَقَالُوا مَا هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَمَا یهْلِکنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَلِک مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یظُنُّونَ) (1)
ص: 273
و گفتند: زندگی و حیاتی جز همین زندگی و حیات دنیای ما نیست که [همواره گروهی از ما] می میریم و [گروهی] زندگی می کنیم، و ما را فقط روزگار هلاک می کند. آنان را نسبت به آنچه می گویند یقینی در کار نیست، آنان فقط حدس و گمان می زنند.
این گروه، عالم امکان را دارای دو مبدأ خیر و شرّ می دانند، مبدأ خیر را یزدان و مبدأ شرّ را اهریمن می نامند و معتقدند از آنجا که در جهان هستی موجودات متضادی مانند نور و ظلمت یا خیر و شرّ وجود دارد، خالق هر کدام غیر از خالق دیگری است. بنابراین جهان دارای دو مبدأ می باشد: الف) مبدأ خیرات و ب) مبدأ شرور.
قرآن در یک آیه خط بطلانی بر این عقیده می کشد و می فرماید که مبدا نور و ظلمت خداوند تبارک و تعالی است. (1)
بت پرستی، شایع ترین شرکی بوده که در شبه جزیره عربستان در عصر ظهور قرآن وجود داشته و امروز هم در نقاط دیگر جهان وجود دارد. (2)
آنچه در این میان واضح است آن است که هیچ یک از بت پرستان، بت ها را خالق هستی نمی دانسته و نمی دانند و معتقد نبودند که اینها خالق ما هستند بلکه بت را سنبل و نشانه ای از خدا می دانسته اند.
بعضی مشرکان بت ها را نماد فرشتگان می دانستند و معتقد بودند که فرشتگان
ص: 274
دختران خدا می باشند به نحوی که خداوند امور عالم هستی را به دختران خود واگذار کرده است.
عده ای نیز بت ها را نماد اجرام آسمانی مثل ماه و خورشید و ستارگان می دانند و بعضی دیگر بت را به عنوان مجسمه انبیاء و بزرگان دینی خود مورد پرستش و ستایش قرار می دهند. (1)
آنچه مشهود می باشد آن است که بت پرستی از قدیم تا به امروز ادامه داشته و در روزگار ما به عنوان یک آیین رسمی و زنده در دنیا شناخته شده است. بت پرستان، بت ها را متناسب با جنس و نوع ساختشان نامگذاری می کردند.
اگر بت، از جنس سنگ و صاف و صیقلی بود، آن را «انصاب» (جمع نصب) می نامیدند. سنگ های تراشیده شده و منقوش را «اوثان» می نامیدند و بت های ریخته شده از زر و سیم یا تراشیده شده از چوب را «اصنام» می نامیدند. در زمان بعثت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) تعداد بت ها آنقدر زیاد بود که متجاوز از سیصد بت در خانه خدا نگهداری می شده است و این تعداد غیر از بت های شخصی و خانوادگی و قبیله ای بوده است. لذا وقتی پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) آنها را به توحید دعوت می کرد، با تعجب مشرکان روبه رو می شد و ایشان می گفتند: (أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ عُجَابٌ) (2) آیا او به جای معبودهای گوناگون، یک معبود قرار داده است؟ البته که این چیزی بسیار عجیب است.
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در وصف مردم آن زمان می فرماید: مردم روی زمین در عصر جاهلیت، دارای مذهب های گوناگون و بدعت های مختلف و طوایف متفرق بودند، گروهی خدا را به مخلوقات تشبیه می کردند، گروهی در اسم او
ص: 275
تصرّف کرده، نام های ارزشمند خدا را انکار و به بت ها نسبت می دادند و برخی به غیر خدا اشاره می کردند. پس خدای سبحان، مردم را به وسیله حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) از گمراهی نجات داد و از جهالت رهایی بخشید. (1)
برای مثال از نام مبارک الله، اسم «لات» را گرفته و بر بت خویش این نام را نهادند و از اسم عزیز کلمه ی عُزّیٰ را گرفته که قرآن به این بت ها اشاره می کند. (2)
سه بت لات، عُزّیٰ و مَنات نزد مشرکان مکه، یثرب و طایف از جایگاه خاصی برخوردار بودند تا جایی که این سه بت را پرندگان زیبای بلند مقامی می دانستند که امید شفاعت از آنها داشته اند و در امور مهم خود به این بت ها قسم یاد می کردند!
و از آنجا که مشرکان، ملائکه را دختران خدا می دانستند، بعید نیست که این بت ها را نمادی از ملائکه می دانستند که خداوند امور عالم را به آنها تفویض نموده است. درکتاب «الاصنام» که نویسنده آن محمد بن هشام کلبی می باشد، بت های جاهلیت را نام برده و مشخص نموده است که هر قبیله ای چند بت دارد و اسم آن بت ها چیست.
گفته اند: در میان قوم حضرت نوح (علیه السلام) پنج مرد صالح، به نام های وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر بوده که پس از مرگشان شیاطین برای یادبود آنها مجسمه هایی ساختند و هر یک را در قبیله ای نصب کردند که به مرور مورد پرستش قرار گرفت. (3) قرآن در این باره می فرماید: و گفتند از خدایان خود دست
ص: 276
برندارید و بت های وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر را رها نکنید. (1)
بت معروف قوم حضرت الیاس (علیه السلام) «بَعل» نام داشت. قرآن می فرماید: آیا بعل را می پرستید و بهترین آفریننده را رها می کنید. خدا و پروردگار شما و پروردگار نیاکان شما می باشد. (2) بَعل، بت طلایی بزرگی بوده که دارای چهار صورت بوده و چندین خادم داشته است و شهر بعلبک در لبنان منسوب به آن می باشد.
بت دیگری به نام هُبَل در میان مشرکان بوده که ابوسفیان در جنگ احد آن را با خود آورده بود ابوسفیان و عکرمه در حالی که بت های بزرگ را روی دست گرفته و غرق سرور و شادی بودند، فریاد می کشیدند: «اعل هبل اعل هبل» یعنی سرافراز باد هبل، سرافراز باد هبل. و پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در جواب او فرمودند: «الله اعلی و اجل، الله اعلی و اجل» یعنی خدا بزرگ و تواناست، خدا بزرگ و تواناست. (3)
به طور کلی بت پرستان و مشرکان بت ها را که نماد و سنبل ملائکه، اجرام آسمانی و یا جن بودند را می ساختند و در مقابل آنها خضوع و خشوع می کردند.
عده ای از مشرکان ملائکه را می پرستیدند و آنان را مؤنث و دختران خدا می دانستند. قرآن با این عقیده مبارزه می کند و ملائکه را به عنوان عباد الرحمن معرفی می نماید. چون در مجردات سخن از مذکر و مؤنث معقول نمی باشد قرآن در این رابطه می فرماید: (وَجَعَلُوا الْمَلَائِکةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثًا أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیسْأَلُونَ) (4) و فرشتگان را که بندگان [خدای] رحمان اند، به پندار خود جنس ماده قرارداده اند، آیا زمان آفرینش آنان حضور داشتند [که بر ماده
ص: 277
بودنشان گواهی می دهند؟] به زودی گواهی آنان [در نامه اعمالشان] نوشته می شود و [درباره آن] مورد بازپرسی قرار خواهند گرفت.
و در جای دیگر به وسیله استفهام انکاری عقاید مشرکان را زیر سؤال می برد و می فرماید: (فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّک الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ * أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِکةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ) (1) [مشرکان سبک مغز می گویند: فرشتگان، دختران خدایند] پس از آنان بپرس که آیا دختران برای پروردگار تو هستند و پسران برای ایشان؟! یا اینکه ما فرشتگان را دختر آفریدیم و آنان شاهد بودند؟!
عده ای از مشرکان اجرام آسمانی را می پرستیدند و برای آنها احترام قائل بودند. از احتجاجات حضرت ابراهیم (علیه السلام) با مشرکان برمی آید که عده ای از مردم آن عصر، برای اجرام آسمانی نوعی الوهیت قائل بودند. خداوند در سوره مبارکه انعام از آیه 75 تا 79 به صورت مفصّل داستان این احتجاج را بیان می نماید.
از شأن نزول آیاتی در سوره ی نجم نیز استفاده می شود که ستاره «شِعْری» مورد تقدیس بعضی از مردم قبیله ی خزاعه بوده است. خدا در نکوهش آنان می فرماید: چرا ربّ و پروردگار حقیقی را رها کرده و به مربوب گرایش پیدا کرده اید: (وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَی)؛ (2) «درحالی که او پروردگار ستاره شعریٰ است.»
در برخی از کتاب های تاریخی آمده است: قبیله ی حمیر، آفتاب پرست و قبیله ی کنانه، ماه پرست و قبیله طی، سهیل پرست و قبیله خزاعه، شِعْری پرست بوده اند. (3)
بعضی از مشرکان جن را شریک خدا قرار می دادند و به آن پناه می بردند، چنانچه خداوند می فرماید: (وَجَعَلُواْ لِلّهِ شُرَکاء الْجِنَّ) (4) در حالیکه خداوند برای
ص: 278
بطلان این اعتقاد می فرماید: جنیان مخلوق خدا و مربوب او هستند (1) و برای محاسبه نزد خدا احضار می شوند. (2) در نتیجه هیچ گونه نسبت و شرکتی با خدا ندارند.
معتقدان به اجنه این اعتقاد را به سه نحو بیان می نمودند:
الف) معتقد بودند بخشی از امور عالم به اجنه واگذار شده و جنیان در تدبیر عالم، دستیار خدا هستند.
ب) خداوند متعال رب، مدیر و مدبر و خالق و مبدأ خیرات است و هر شرّی که در عالم وجود دارد، مخلوق جنیّان است؛ زیرا که شرور و زشتی ها را امور وجودی می پنداشتند که محتاج به یک موجِد (پدیدآورنده) دارد و از آنجا که از خداوند شرّ صادر نمی شو د؛ مبدا شرّ اجنّه می باشند.
ج) عده ی دیگری از مشرکان بین اجنّه و خداوند را پیوند می دادند و معتقد بودند که خداوند با جن ازدواج کرده و فرشتگان مولود این رابطه هستند: (وَجَعَلُوا بَینَهُ وَبَینَ الْجِنَّةِ نَسَبًا). (3)
قرآن تمام این موارد را از مصادیق شرک می داند؛ هر چند که بت پرستان، فرشته پرستان، جن پرستان و آنان که اجرام آسمانی را تقدیس می نمایند، آنها را خدا نمی دانند. بلکه نمادی برای خدا فرض می کنند و به عنوان شفیع و صاحب مرتبه ی بلند از آنان یاد می کنند.
اهل کتاب اصطلاحی است که در قرآن برای یهودیان و مسیحیان به کار گرفته شده است و زرتشتیان نیز ملحق به اهل کتاب گردیده اند و احکام اهل
ص: 279
کتاب بر آنان نیز بار می شود. (1) البته بحث از زرتشتیان در دوگانه پرستان گذشت و منظور از اهل کتاب در اینجا فقط شامل یهودیان و مسیحیان می شود.
قرآن کریم یهودیان را با بیان چند آیه مشرک می داند و معتقد است که ایشان از دایره توحید خارج گشته اند؛ هر چند که حضرت موسی (علیه السلام) با این همه براهین و معجزات به توحید دعوت کرده اند. امّا متأسفانه قوم ایشان به دلایلی از مرز توحید خارج شده و به شرک گرایش پیدا کرده اند.
یهودیان، خدا را محسوس و دارای جسم می دانند ایشان به حضرت موسی (علیه السلام) گفتند: «و خدایت را به ما نشان بده» (2) و حضرت موسی (علیه السلام) نیز به کوه طور رفته و این درخواست را مطرح نمود. (3)
علت این امر، آن است که بنی اسرائیل سالیان دراز و متمادی تحت سلطه ی فراعنه بودند و فرعون از اندیشه ای به نام «اصالة الحس» تبعیت می کرد که هر آنچه که ما حس می کنیم، حقیقت دارد. بنابراین آنها خواستار خدایی بودند که با چشم ظاهر دیده شود و صدای او با گوش ظاهر شنیده شود و دارای دهان و زبانی باشد که با آنها سخن بگوید و البته واضح است که چنین خدایی نمی تواند پروردگار و خالق جهان آفرینش و ربّ العالمین باشد.
اگر به تورات مراجعه شود داستان ها، تخیّلات و خرافات در این زمینه بسیار به چشم می خورد. مثلاً در تورات می خوانیم:
ص: 280
«و خدا دروغ گفت و خدعه نمود و همه چیز بر او مخفی است.»
«می خرامد و متعدد است و مانند یکی از افراد بشر است.» (1)
«کشتی گرفت و به زمین خورد.» (2)
«و موسی خدا را دید.» (3)
«از بینی خدا دود متصاعد و از دهانش آتش.» (4)
«و خدا در مقابل ابراهیم به صورت سه مرد ظاهر می شود و ابراهیم نان و آب برای او می آورد.» (5)
قرآن نقل می کند که بنی اسرائیل در دو مقطع مشرک شدند. نخستن بار زمانی بود که حضرت موسی (علیه السلام) به میعاد رفت، سامری از غیبت حضرت موسی (علیه السلام) و وجود زمینه های گرایش بنی اسرائیل به بت پرستی سوء استفاده کرد و برای آنان پیکر گوسا له ای ساخت و گفت این خدای شما و خدای موسی است. (6) این دسیسه و وسوسه سامری مورد قبول عده ی زیادی قرار گرفت (7) و خدای متعال در حین مناجات حضرت موسی (علیه السلام) خبر ارتداد قومش را به وی داد: (قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَک مِن بَعْدِک وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِی) (8) حضرت موسی (علیه السلام) خشمناک و اندوهگین به سوی قوم خود بازگشت و به ملامت آنان پرداخت که چرا از فرمان خدا پیشی
ص: 281
گرفته اند. (1) مقطع دوم شرک بنی اسرائیل مربوط به پندار باطل ایشان نسبت به حضرت عزیر (علیه السلام) است.
یهود می گوید: عزیر فرزند خداست (وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللّهِ) (2) عزیر نبی (علیه السلام) در زبان عبری، عُزریٰ می باشد. ایشان سالیان درازی بعد از حضرت موسی (علیه السلام) و در زمان بخت النصر پادشاه بابل مبعوث شده است. بخت النصر تمام کتاب های یهودیان را نابود و معابدشان را ویران و ایشان را به اسارت و بردگی خود درآورد. بعد از پیروزی کوروش بر بخت النصر، عزیر نزد او رفت و ضمن شفاعت قوم یهود، ایشان را به دیار خودشان بازگرداند و تورات را بر اساس آنچه در ذهنش باقی بود و به کمک دیگران نوشت و در واقع مؤسس و مجدد قوم یهود و تجدیدگر آیین یهودیت شد و لذا یهودیان را به او نسبت می دهند و معتقدند عزیر پسر خداست.
در محاجّه ای که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با علمای مذاهب مختلف نقل شده است، آمده است که آن حضرت رو به جماعت یهود کرده و فرمود: آیا نزد من آمده اید تا بی دلیل عقیده شما را بپذیرم؟ گفتند: نه.
فرمود: پس بر اساس چه دلیلی معتقدید که عزیر نبی پسر خداست؟
گفتند: چون کتاب مقدس تورات را پس از متروک شدن احیا نمود و این کار را جز در مقام پسر خدا بودن انجام نداد.
فرمود: با این استدلال، موسی (علیه السلام) به فرزندی خدا سزاوارتر از عزیر (علیه السلام) است. زیرا تورات توسط او نازل شده و معجزات بسیاری که خود بر آنها واقف هستید، از او مشاهده گردیده و بر اساس منطق شما باید موسی (علیه السلام) نیز دارای مقامی
ص: 282
بالاتر از مقام عزیر باشد.
اگر منظور شما از پسر خدا بودن این است که خداوند متعال همچون پدران دیگر با همسر خود نزدیکی نموده و در اثر این مقاربت پسری مانند عزیر متولد شده در این صورت شما پروردگار را یکی از موجودات مادی و محدود جهان پنداشته و به او صفاتی چون صفات مخلوقین داده اید.
گفتند: مراد ما از پسر خدا بودن این معنی نیست زیرا به گفته شما این کفر و نادانی می باشد بلکه مقصود ما از پسر خدا بودن، احترام و عظمت است؛ هر چند ولادتی در کار نباشد. چنانکه عالم و استاد به شاگردش می گوید: «ای پسر من» یا «تو پسر من هستی» و نظر او از این تعبیر تنها اظهار محبت و احترام است، نه اثبات ولادت. او این سخن را به کسی می گوید که هیچ نسبتی میانشان نیست و به همین تعبیر خداوند عزیر را از نظر شرافت و عظمت به عنوان پسر خود برگزید، و بر اساس ولادت نمی باشد.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: با این توجیه نیز پاسخ شما همان بود که در ابتدا گفتم. زیرا بر اساس این تعبیر، موسی (علیه السلام) برای این مقام شایسته تر بوده است. به درستی که خداوند با اقرار اهل باطل آنان را رسوا می کند و دلیلشان را بر علیه ایشان برمی گرداند.
این توجیهی که بدان استدلال نمودید شما را به راهی دشوارتر از آنچه گفتید، می اندازد؛ زیرا شما گفتید یکی از بزرگانتان بدون اثبات ولادت به غریبه ای می گوید: «ای پسر من» و یا بگوید «تو پسر من هستی» و نیز به دیگری می گوید: «تو شیخ و استاد و پدر من هستی» و به دیگری می گوید: «تو آقای من هستی» و «ای آقای من» و هر چه احترامش بیشتر باشد آن سخن محترمانه تر خواهد شد و بر اساس این عقیده لازم است موسی بن عمران برادر یا استاد یا پدر یا مولای خدا باشد تا فضیلت آن حضرت نسبت به عزیر فهمیده شود و به نظر شما آیا صحیح است این سخن درباره موسی که از عزیر بالاتر است، نسبت به خدا داده شود؟
ص: 283
یهودیان از پاسخ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مات و مبهوت شده و گفتند: ای محمد اجازه بده درباره سخنت تحقیق و تفکر کنیم.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: امیدوارم با قلب پاک و از راه انصاف در گفتار و عقیده هایتان فکر کنید تا خداوند متعال حقیقت را به شما بنمایاند. (1)
ص: 284
قرآن یهودیان را به سبب بدعت ها و نوآوری هایی که در تورات انجام داده اند، مشرک معرفی می کند. در تورات فعلی که دارای اَسفار پنج گانه است یک قسمت آن به نام سِفْر تثنیه معروف است. علت تسمیه کتاب پنجم به سِفْر تثنیه آن است که بنی اسرائیل به مرور زمان از توحید فاصله گرفته و به سمت شرک گرایش پیدا کردند و این کتاب آمده است تا آنها را به سمت توحید و تعالیم حضرت موسی (علیه السلام) باز گرداند و از آنجایی که تعالیم موجود در این کتاب همان تعالیم اولیه حضرت موسی (علیه السلام) می باشد که در این سِفْر تکرار شده است به آن سِفر تثنیه می گویند.
از این نکته می توان استفاده نمود که لااقل آیین حضرت موسی (علیه السلام) در مقطعی آلوده به شرک و بت پرستی شده است.
از دیگر مواردی که حکایت از گرایش یهودی ها به شرک دارد، همراهی و هم پیمانی آنان با مشرکان علیه موحدان است.
یهودیان برای ریاست و دنیاطلبی خویش به این نتیجه رسیدند که مشرکان هدایت یافته تر از اهل ایمان به خدای سبحان هستند. قرآن کریم در این باره می فرماید: (أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْکتَابِ یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیقُولُونَ لِلَّذِینَ کفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ سَبِیلاً) (1)
آیا به کسانی که بهره ای اندک از [دانش] کتاب [تورات و انجیل] به آنان داده شده نگاه نمی کنی که به هر معبودی غیر خدا، و هر طغیانگری ایمان می آورند؟! و درباره کسانی که کافر شده اند، می گویند: آنان از کسانی که ایمان [به قرآن و
ص: 285
پیامبر] آورده اند، راه یافته ترند.
واژه ی «جِبت» در قرآن تنها در این آیه به کار رفته و به معنای بت یا هر معبودی غیر خداست. طاغوت صیغه ی مبالغه ی «طغیان» به معنای تعدّی و تجاوز می باشد و منظور از آن بت پرستان و حامیان آنها می باشند.
در شأن نزول این آیه نقل شده است که بعد از حادثه احد یکی از بزرگان یهود به نام کعب بن اشرف به اتفاق هفتاد هزار نفر از یهودیان به مکه آمد تا با مشرکان مکه بر ضد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و آیین اسلام هم پیمان شود و عهد خویش با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را نقض نماید.
از آنجایی که یهودیان از اطراف مدینه آمده بودند، مشرکان به آنها شک کرده و یکی از اهل مکه به کعب گفت: شما اهل کتاب هستید و محمد (صلی الله علیه و آله) نیز دارای کتاب است، ما احتمال می دهیم که پیشنهاد شما توطئه ای برای از بین بردن ما باشد. اگر می خواهید ما با شما هم پیمان شویم نخستین شرط آن است که در برابر این دو بت سجده کنید و به آنها معتقد شوید زیرا مسلمانان هیچ احترامی برای بت قائل نبوده و در برابر آن سجده نمی کنند.
کعب و همراهان یهودی او این شرط را پذیرفتند و در مقابل آن دو بت به سجده افتادند و به صورت رسمی الوهیت بت ها را پذیرفتند. بعد از پذیرش این شرط، ابوسفیان رو به کعب کرد و گفت: تو مرد دانشمندی هستی. به نظر تو، ما و محمد (صلی الله علیه و آله) کدام بر حق هستیم؟
کعب در پاسخ او گفت: آیین خود را برای من تشریح کنید. ابوسفیان از نوع پرستش بت و قربانی کردن برای آنها مطالبی گفت.
کعب گفت: آیین شما بهتر و هدایت یافته تر از آن چیزی است که محمد می گوید. آیات فوق نازل گردید و سجده یهودیان بر بت ها و عقیده ی آنها را نسبت به مشرکان بیان فرمود. (1)
ص: 286
این آیه با توجه به شأن نزول آن مؤید شرک آلود بودن عقاید یهودیان در طول تاریخ می باشد و نشان می دهد که یهودیان برای رسیدن به مقاصد دنیوی خود حاضرند از توحید دست بردارند و در مقابل بت سر تعظیم فرود آورند یا اهل توحید را فدای مطامع خود کنند. (1)
ب) نصاری(2)
عنوان «اهل کتاب» از آن جمله تعابیر قرآنی است که شامل هر دو گروه نصاری و یهود می شود و با قرینه ی تعیین کننده معلوم می گردد که هر دو گروه یا گروه خاصی از ایشان موردنظر است.
از دیدگاه قرآن نصاری یا همان مسیحیان به خاطر داشتن اعتقادات شرک آلود، از دایره توحید خارج می باشند؛ البته قرآن می پذیرد که در میان مسیحیان گروهی موحد وجود دارد که حضرت عیسی (علیه السلام) را عبد و پیامبر خدا می دانند امّا اکثر نصاری گرفتار غلوّ شده و حضرت مسیح (علیه السلام) را تا مرز الوهیت بالا برده اند.
قرآن کریم مسیحیانِ غالی را به سه گروه تقسیم می کند و نظرات آنها درباره مسیح (علیه السلام) را بیان می کند و به صراحت اعلام می نماید که این سه گروه مشرک و از دایره ی توحید خارج می باشند.
گروه اول - کسانی که حضرت مسیح (علیه السلام) را فرزند خدا می دانند. قرآن کریم
ص: 287
می فرماید: (وَقَالَتْ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ) (1) و یا در جای دیگر می فرماید: (وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا) (2) و گفتند خدا فرزندی برای خود برگزید.
درباره کلام مسیحیان و مقصود آنها از فرزند خدا بودن احتمالاتی وجود دارد:
الف) از ظاهر آیه استفاده می شود عیسی (علیه السلام) پسر واقعی خداست و خداوند متعال پدر است و این فرزند حاصل ازدواج می باشد و حضرت مسیح (علیه السلام) پسر حقیقی خدا می باشد.
مسیحیان در کتاب های خود می گویند: اطلاق این نام (ابن الله) بر غیر مسیح به معنای واقعی جایز نمی باشد.
بطلان این احتمال واضح است زیرا باید خدا را مانند انسانی بدانیم که نکاحی انجام داده است و این باور برای احدی قابل پذیرش نمی باشد.
ب) حضرت مسیح (علیه السلام) فرزند حقیقی خداوند متعال نمی باشد بلکه خداوند بعد از خلقت ایشان، در حضرت مسیح (علیه السلام) حلول کرده است.
در انجیل یوحنا (3) آمده است: تا همه واحد گردند چنانچه تو ای پدر در من هستی - حلول کردی - و من در تو. در قسمت دوم پا را فراتر می گذارد و معتقد است که حضرت عیسی (علیه السلام) در خداوند حلول کرده است. این احتمال نیز باطل می باشد چراکه خداوند لایتناهی است و واجب الوجود نمی تواند در ممکن الوجود حلول نماید.
ج) حضرت مسیح (علیه السلام) ابن الله به معنای تشریفی کلمه است. همانطور که ما درباره ماه رمضان می گوییم «ماه خدا» و خانه کعبه را بیت الله و خانه خدا می دانیم، اگر حضرت مسیح (علیه السلام) را فرزند خدا می دانیم به خاطر شرافت و انتسابش به پروردگار است.
ص: 288
این احتمال هرچند که تعبیر نادرستی می باشد امّا شرک محسوب نمی شود.
از ظاهر قرآن کریم استفاده می شود که مسیحیان احتمال اول را در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) معتقد می باشند و ایشان را فرزند حقیقی خداوند می دانند که از او تولد یافته است. لذا قرآن در مقابل ایشان بر انتساب حضرت مسیح (علیه السلام) به مادرش حضرت مریم (علیها السلام) اصرار دارد که البته از روی اعجاز متولد گردیده است لذا هر جا که از مسیح نام می برد بلافاصله مادر او را متذکر می شود و می فرماید: (عیسی بن مریم). (1)
این اندیشه ی مسیحیان همانند و مشابه کلمات کفار است که معتقد بودند فرشتگان دختران خدا هستند. (2) و به همین خاطر از زمره ی موحدان خارج می باشند.
گروه دوم - کسانی که اب و ابن و روح القدس را خدا می دانند و معتقدند سه خدا وجود دارد: پدر، پسر و روح القدس که البته روح القدس واسطه بین خداوند و بقیه ی موجودات می باشد و خداوند سومی از آن سه می باشد. قرآن درباره اعتقاد این گروه می فرماید: (لَّقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ) (3) آنان که گفتند: خدا یکی از [این] سه تاست [پدر، پسر، روح] یقیناً کافر شدند.
همانطور که مشاهده می شود، خداوند ایشان را کافر معرفی می کند و عذاب سختی را برایشان متذکر می شود و می فرماید: (وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ ینتَهُواْ عَمَّا یقُولُونَ لَیمَسَّنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ) (4) و حال آنکه هیچ معبودی جز خدای یکتا نیست. و اگر از آنچه می گویند بازنایستند، قطعاً به کسانی از آنان
ص: 289
که [به سبب چنین اعتقادی] کافر شدند، عذابی دردناک خواهد رسید.
قرآن کریم علت این اعتقاد و بطلان آن را گوشزد می کند و می فرماید: (یا أَهْلَ الْکتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللّهِ وَکلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَیرًا لَّکمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یکونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَات وَمَا فِی الأَرْضِ وَکفَی بِاللّهِ وَکیلاً) (1) ای اهل کتاب! در دین خود غلوّ [و افراط] نورزید، [و از چهارچوب آیات نازل شده از سوی خدا و آنچه پیامبران به شما آموخته اند، خارج نشوید] و نسبت به خدا جز حق مگویید. جز این نیست که مسیح عیسی بن مریم فرستاده خدا و کلمه اوست که به مریم القا کرد و [این بنده پاک و خالص] روحی از سوی اوست؛ پس به خدا و فرستادگانش ایمان آورید، و مگویید: [خدا] ترکیبی از سه حقیقت [اَب، اِبن و روح القدس] است. [از این عقیده باطل] خودداری کنید که به خیر شماست. جز این نیست که خدا معبودی یگانه است. منزّه و پاک است از اینکه فرزندی برای او باشد. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست، و خدا از نظر کارسازی [همه امور آفرینش] کافی است.
قرآن کریم این گروه را غالی معرفی می کند. غلو در لغت به معنای تجاوز و خارج شدن از حدّ است. این تجاوز ازحدّ، گاهی به افراط و صعود است و گاهی به تفریط و سقوط حاصل می شود. امّا آنچه متبادر به ذهن می باشد و متعارف ذهنی از غلوّ است همان تجاوز به طرف صعود و افراط می باشد. چنانچه در مورد حضرت مسیح (علیه السلام) دیده می شود که مسیحیان ایشان را در حدّ اولوهیت و خدایی بالا می برند و خداوند متعال را تا آنجا پایین می آورند که دو شریک - ابن و روح القدس - را برای خداوند متصوّر می شوند.
ص: 290
الف) غلو در الوهیت: بزرگترین حدّ غلو و کفر و شرک می باشد و متأسفانه نصارا به آن گرفتار می باشند. غلو در الوهیت یعنی انبیاء (علیهم السلام) را که عبد و رسول خدا می باشند، تا جایی بالا می برند که به مقام الوهیت می رسانند. (1)
ب) غلو در رسالت: مانند اینکه پیامبر غیر خاتم را به عنوان پیامبر خاتم قلمداد نمایند. اهل کتاب اعم از یهود و نصاری به این غلو گرفتار بودند. یهودیان در مقابل رسالت حضرت مسیح (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) تسلیم نشدند و نصاری نیز در مقابل رسالت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) تسلیم نشدند.
ج) غلو در معاد؛ مانند اینکه هر یک از اهل کتاب، بهشت را در انحصار خود قرار می دهند و دیگران را به جرم نپذیرفتن عقایدشان از آن نعمت بزرگ الهی
ص: 291
محروم می دانند چنانچه قرآن می فرماید: (وَقَالُواْ لَن یدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن کانَ هُوداً أَوْ نَصَارَی تِلْک أَمَانِیهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَکمْ إِن کنتُمْ صَادِقِینَ) (1) و گفتند: هرگز کسی وارد بهشت نمی شود مگر آنکه یهودی یا نصرانی باشد، این دروغ ها و اباطیل آنان است؛ بگو: اگر راستگویید دلیل و برهان خود را بیاورید.
د) غلو در مصادره ی حق و انحصار آن: این نوع از غلو جامع انواع غلو می باشد. به عنوان نمونه اگر کسی بگوید: حق یکی است و آن هم فقط نزد من است و همه ناحق می باشند و حق منحصر در من می باشد.
همانطور که بیان شد، غلو در اولوهیت که مصداق اتمّ غلو است در مسأله تثلیث مسیحیت (2) قابل مشاهده است و شعار اصلی و رسمی آنها می باشد. با جستجوی در عقاید بت پرستان هند، چین و احیاناً مصر و با توجه به قدمت آنها احتمال رسوخ این عقاید در بین نصاری تقویت می شود. شاید بسیاری از آنچه که در انجیل تحریف شده اقتباس از عقاید بودا و برهما باشد به طوری که بسیاری از عقاید خرافی آنها در بین مسیحیان نفوذ پیدا کرده است.
مؤیّد این احتمال، آیه ی شریفه است که می فرماید: (ذَلِک قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کفَرُواْ مِن قَبْلُ) (3) سخنی است که بر زبان می آورند و به گفتار کسانی که پیش از این کافر شده اند، شباهت دارد یعنی عقاید ایشان در مورد خدای سبحان، همانند باور مشرکانی است که از اصل توحید منحرف شده اند و عیسی را فرزند خدا می دانند. همانطور که مشرکان، ملائکه را دختران خدا می پنداشتند.
«توماس میشل» کشیش معاصر از رهبانان ژزوئیت در کتاب خود به نام کلام مسیحی می گوید: نخستین کاربرد شناخته شده خدای سه گانه به سال 180 میلادی برمی گردد. او می گوید: در پایان انجیل متیٰ، صریحاً آمده است: ایشان را
ص: 292
به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید (1) دهید.
ایشان در ادامه می گوید: در رساله های عهد جدید نیز غالباً عبارت سلام و تحیت مسیحیان به شکل سه گانه آمده است؛ (2) یعنی اگر ما مسلمانان کارهایمان را با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز می کنیم که توحید ناب است، مسیحیان کارها را با نام پدر، پسر و روح القدس آغاز می کنند و این کلام چیزی جز تثلیث در الوهیت نیست.
ایشان در ادامه می گوید: نویسندگان عهد جدید عادت دارند که خدا را به نام پدر بخوانند و این اصطلاح از یهودیت آمده است. (3)
و باز می گوید: با گذشت زمان، کلیسا در طول تاریخ به این نتیجه رسید که طبیعت سه گانه خدا، یک راز است و نمی توان آن را با تعبیرهای بشری بیان کرد. (4)
اینکه تثلیث یک راز است از آن جهت است که تناقض آشکاری می باشد که ارباب کلیسا قادر به برطرف کردن آن نیستند و به خاطر آنکه آنها رسوا نشوند این مطلب باید به صورت یک راز باقی بماند.
ص: 293
این عالم مسیحی برای تطهیر آیین خود و توجیه این عمل می گوید: قبل از ظهور اسلام تعدادی از مسیحیان در اطراف جزیرة العرب مانند بیابان های سوریه، سینا، یمن و بین النهرین منتشر بودند ولی شمار آنان در حجاز اندک بود. از آنجا که مکه در ایام جاهلیت مرکز بت پرستی بود و مسیحیت نتوانست در آن نواحی پیشرفت کند، مسیحیان اندکی در حجاز شناخته شده اند که از نظر دینی عمیق نبوده اند و از تعالیم مذهبی، اطلاع کافی نداشتند. چون در آنجا مؤسساتی برای تعلیم آموز ه های مسیحیت وجود نداشت و از طرفی کتاب مقدس نیز ترجمه نشده بود در نتیجه این گروه اندک مبتلا به تثلیث شدند. (1)
باید گفت: تلاش این دانشمند مسیحی ابتر است. چراکه تثلیث، سخنی است که در مراکز اصلی مسیحیان وجود داشته و اکنون نیز وجود دارد و به قول خود او به سال 180 میلادی برمی گردد و البته تعابیر بی شماری در کلام عالمان مسیحی وجود دارد که با اعتقاد به تثلیث سازگار می باشد.
آنچه مسلّم است، اینکه در عصر نزول قرآن عقاید شرک آلود آنان مثل فرزند خدا بودن حضرت مسیح (علیه السلام) ، اعتقاد به تثلیث و خطرناک تر از همه اینکه خدا همان حضرت مسیح (علیه السلام) است در میان نصاری امری رایج و شایع بوده و قرآن به صراحت بر اعتقادات آنان اذعان دارد. (2)
گروه سوم - کسانی هستند که می گویند: خدا همان حضرت مسیح (علیه السلام) است! و قرآن در حکم به تکفیر آنان می فرماید: (لَّقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ) (3) به تحقیق کافر شده اند کسانی که می گویند خدا همان مسیح فرزند مریم است.
ص: 294
این گروه معتقدند حضرت عیسی (علیه السلام) نه پسر خداست و نه یکی از سه تا است بلکه او همان خداست. خداوند در پاسخ ایشان می فرماید: (قُلْ فَمَن یمْلِک مِنَ اللّهِ شَیئًا إِنْ أَرَادَ أَن یهْلِک الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعًا وَلِلّهِ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا یخْلُقُ مَا یشَاء وَاللّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ) (1) بگو: اگر خدا بخواهد، مسیح و مادرش و تمام کسانی که در روی زمین اند، هلاک کند، چه کسی می تواند در برابر اراده و قدرت او بایستد؟ و مالکیّت و فرمانروایی آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد، فقط در سیطره خداست، هر چه را بخواهد می آفریند، و خدا بر هر کاری تواناست.
خداوند در قرآن، مسیحیان را به خاطر این اعتقاد کافر معرفی کند، در حالی که نصاری خود را از کفر منزّه می دانند. عدّه ای این عقیده را توجیه می کنند تا از حدّ آن بکاهند و قائل به حلول می شوند. امّا عده ای از مبلغان مسیحی تلاش می کنند این نظریه را به کلّی رد می کنند.
صاحب تفسیر المنار (2) برای ردّ کلام مبلغان مسیحی بعضی از کلمات آنها را متذکر می شود:
- خداوند یعنی عیسی، که همه چیز از او است و ما آزاد هستیم. (3) آیا معنای این جمله جز این است که خدا همان مسیح است؟!
در عهد جدید هنگام اشاره به خدا، از واژه یونانی الاصل «هوثیوس» استفاده کرده است. این کلمه به معنای خدای ازلی، آفریننده، زنده کننده، مولای توانا به کار می رود. (4) آنگاه در انجیل یوحنا (5)، حضرت مسیح را هوثیوس خوانده است
ص: 295
یعنی حضرت مسیح (علیه السلام) نیز ازلی، خدا، آفریدگارِ قادر و مولاست.
- مسیحیان به پیروی از قطعنامه شورای نیقیه حضرت مسیح را مولود خدا، غیر مخلوق، هم ذات با خدا و خدای حقیقی می دانند. این قطعنامه به سال 325 میلادی یعنی سه قرن پیش از نزول قرآن تهیه شده و تا این زمان نزد مسیحیان کاملاً اعتبار دارد. (1)
- در عهد جدید آمده است: عیسی گفت من و پدر یکی هستیم. (2)
در قرآن احتجاجی بین خداوند و حضرت عیسی (علیه السلام) آمده است که الهه بودن حضرت عیسی (علیه السلام) و مادرش را بیان می کند. قرآن می فرماید: (وَإِذْ قَالَ اللّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلَهَینِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَک مَا یکونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیسَ لِی بِحَقٍّ إِن کنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِک إِنَّک أَنتَ عَلاَّمُ الْغُیوبِ) (3) و [عرصه هول انگیز قیامت را یاد کنید] هنگامی که خدا به عیسی بن مریم می فرماید: آیا تو به مردم گفتی که مرا و مادرم را به عنوان دو معبود به جای خدا انتخاب کنید؟! می گوید: منزّه و پاکی، مرا چنین قدرتی نمی باشد که آنچه را حقّ من نیست بگویم، اگر آن را گفته باشم یقیناً تو آن را می دانی، تو از آنچه در جان و روح من است آگاهی، و من از آنچه در ذات توست نمی دانم؛ زیرا تو بر نهان ها بسیار دانایی.
مسیحیان معتقدند که ما موحّد هستیم و در عین حال به سه خدا معتقد می باشند و نام این تناقض را نوعی راز می نهند.
سؤال اینجاست که آیا اعتقاد به توحید با تثلیث قابل جمع می باشد و می توان گفت خدا یکی است و در عین حال بگوییم خدا سه تا است؟
ص: 296
احتمالاتی در اینجا مطرح می شود:
1. پدر، پسر - عیسی (علیه السلام) - و روح القدس و حتّی مریم مصداق امر جامعی هستند که خداست و خدا دارای سه فرد است. به بیان دیگر امر جامعی به نام خدا داریم که دارای سه فرد است: پدر، پسر و روح القدس.
این احتمال درباره ی تثلیث قطعاً با توحید تنافی دارد و شرکی واضح است زیرا معتقد به سه خدا شده ایم و فرد جامع حقیقی و ذاتی بین این سه وجود ندارد. یکی پدر است که خدای اصلی است، دوم پسر است که ممکن الوجود می باشد و سوم روح القدس که ممکن الوجود و واسطه بین خدا و مخلوقات است پس در نتیجه یک واجب الوجود و دو ممکن الوجود به عنوان خدا وجود دارد و هیچ جامع ذاتی و ماهوی بین واجب و ممکن وجود ندارد. واجب الوجود غنی بالذات و ممکن الوجود فقیر بالذات است. و پذیرفتن این احتمال به معنای تنزّل دادن خدای سبحان در حد ممکنات و پذیرفتن ترکیب در خدای سبحان است که با واجب الوجود و غنی بالذات بودن خدا و بساطت ذات او تنافی دارد. پس در این احتمال نمی توان بین توحید و تثلیت را جمع کرد.
2. اینکه مجموع این امور سه گانه خدا باشد یعنی اینها اجزاء و عناصر شی واحد را تشکیل می دهند و خدای حقیقتی مرکب از سه جزء می باشد.
این احتمال نیز مصداق شرک است زیرا در این صورت خداوند مرکب خواهد بود و از وافی در بحث صفات سلبیه اثبات می شود که در ذات خدا ترکیب راه ندارد و اگر چیزی مُرکب بشود، واجب الوجود نخواهد بود؛ زیرا مُرکب محتاج به اجزائش می باشد و واجب الوجود نمی تواند محتاج به چیزی باشد. زیرا او بی نیاز مطلق و از جمیع جهات بسیط است.
3. اینکه جمیع امور سه گانه مذکور خدا باشند یعنی هر یک از پدر و پسر و روح القدس مستقلاً به عنوان خدا باشند.
4. آنچه از طبیعت واحد خدای سه گانه فهمیده می شود آن است که خدا اگر چه دارای صفات متعددی است ولی سه صفت او نیز مانند خود او ازلی و
ص: 297
ضروری است صفات مذکور عبارت است از طبیعت ذاتی و متعالی خدا که از آن به نام پدر اسم برده می شود، کلمه خدا که در عیسای مسیح به عنوان پسر مجسّم شد و وجود فعال و حیات بخش خدا در مخلوقات، که از آن تعبیر به روح القدس می شود.
این صفات، ذاتیِ خداست و ذات او پیوسته ثابت است و دگرگونی در آن راه ندارد. پس صفات یاد شده برای خدا ضروری و غیر قابل انکار است. چون همه آنها، عین ذات وی هستند.
در پاسخ به این احتمال باید گفت: خصوصیت صفات ذاتی آن است که مانند ذات، نامحدود هستند و تنها در لفظ و مفهوم با ذات اختلاف دارند. به همین جهت همان گونه که کسی به ذات خدا راه ندارد، به صفات ذاتی او نیز راه ندارد و اگر این سه صفت از صفات ذاتی هستند، نباید جدای از ذات باشند و البته نامحدود و ازلی هستند. با این اوصاف چگونه می توان گفت حضرت مسیح، صفت ذاتی حق تعالی می باشد؟!
اگر حضرت مسیح (علیه السلام) ازلی و ابدی و عین ذات باری است، آن زمانی که متولد نشده بود و یا آنگاه که به قول مسیحیان به صلیب کشیده شد و دفن شد، چگونه شد؟ یعنی یکی از صفات ذاتی باری تعالی قبلاً نبوده و بعد به وجود آمده و پس از مرگش نابود گشته است. روح القدس نیز که واسطه فیض است آن زمان که خدا بود و مخلوقی نبود، کجا بوده است و کی به وجود آمده است؟ هرگز معقول نیست که موجود ممکن، عین ذات خدا و صفات ذاتی نامحدود خداوند باشد و معتقد شویم اینها صفات ذات خدا هستند و پس از او به وجود آمده اند!
اشاعره صفات ذاتی خداوند سبحان را زاید بر ذات می دانند و در این باره امر با نصاری همراهی می کنند چراکه آنها پا را فراتر گذاشته و دچار نهُ قدیم شده اند. جواب نصاری و اشاعره را می توان با یک استدلال بیان کرد. آیا صفات ذات خداوند، ازلی و قدیم است یا حادث؟ اگر بگوییم قدیم هستند پس سه قدیم به
ص: 298
وجود می آید که هر کدام غیر از دیگری است و سه خدا خواهیم داشت و اگر بگوییم این صفات نبوده و بعد به وجود آمده و حادث است می گوییم صفات ذاتی نمی تواند، حادث شود؛ زیرا ذات نمی تواند محل حوادث باشد و این مطلب با غنای مطلق پروردگار سازگار نیست.
از طرف دیگر ما می بینیم که پدر غیر از پسر و پسر غیر از روح القدس می باشد و هیچ کدام با هم رابطه ای ندارند و بلکه غیریت دارند. در حالی که در صفات ذات خداوند معتقدیم این ذات، عین علم و قدرت و حیات است و همان ذاتی که علم است، دارای قدرت است و همان ذات دارای علم دارای حیات است و غیریتی در آنها یافت نمی شود.
بنابراین، وجه صحیحی که بتوان تثلیث را با توحید سازگار نمود، متصوّر نیست گرچه بسیار تلاش کرده اند تا توحید و تثلیث را هماهنگ کنند.
قرآن کریم در آیات متعددی نصاری و مسیحیان را مورد خطاب قرار داده و با بیان استدلال ها و برهان های قوی اعتقاد به تثلیث، خدا بودن حضرت عیسی (علیه السلام) یا فرزند خدا خواندن ایشان را رد می نماید و مسیر توحید را برای نصاری هموار می سازد.
1. اولین استدلال قرآن نسبت به نصاری، بیان نقضی می باشد تا آنها را به فکر فرو برده و متوجه حقیقت نماید. قرآن می فرماید: صرف نداشتن پدر نمی تواند دلیل بر آن باشد که حضرت عیسی (علیه السلام) ، فرزند خداست. اگر چنین بود پس به طریق اولیٰ حضرت آدم ابو البشر (علیه السلام) ، باید فرزند خدا باشد چراکه پدر و مادر ندارد و مقدّم بر حضرت عیسی (علیه السلام) می باشد: (إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کن فَیکونُ). (1)
ص: 299
ولی قرآن کریم حضرت آدم (علیه السلام) را مخلوق خداوند می شمارد و خداوند را منزّه از داشتن کفو، همسر و فرزند می داند و می فرماید: (بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنَّی یکونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکن لَّهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ کلَّ شَیءٍ وهُوَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ) (1) خدا پدید آورنده ی آسمان ها و زمین است. چگونه برای او فرزندی باشد در حالیکه برای او همسری نبوده است و او همه چیز را آفریده و به هر چیز داناست.
2. یکی از صفات خداوند سبحان، بی نیازی و غنای بالذات او می باشد در حالیکه مشاهده می کنیم تمام وجود حضرت عیسی (علیه السلام) و مادرش مریم (علیها السلام) فقر، نیاز و احتیاج است. قرآن کریم درباره ایشان می فرماید: (مَّا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانَا یأْکلاَنِ الطَّعَامَ) (2) مسیح فرزند مریم پیامبری بیش نیست، قبل از او هم پیامبرانی بودند و مادرش راستگو می باشد و هر دو غذا تناول می کنند.
خداوند از میان تمام احتیاجات بشری تناول غذا را ذکر می کند چراکه غذا خوردن و میل به غذا از بدیهی ترین احتیاجات بشری می باشد.
آیا موجودی که محتاج به غذاست، می تواند الوهیت داشته باشد؟! در حالیکه خداوند غنی علی الاطلاق است و حضرت عیسی (علیه السلام) و مادرش مانند سایر مخلوقات و محتاج می باشند و هیچ برتری از این جهت نسبت به دیگران ندارند تا مقام الوهیت برایشان ثابت شود.
از طرف دیگر وجود نفی و استثنا در آیه، اثبات می کند که حضرت مسیح (علیه السلام) پیامبری همانند سایر پیامبران و هم ردیف با آنها می باشد.
جمله (قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ) نیز حاوی نکته ی مهمی است که تأکید بر برهان می کند تا از اتّصاف انبیاء گذشته به مرگ، روشن شود که این سنت الهی نیز بر حضرت عیسی (علیه السلام) مانند سایر انبیاء گذشته جاری می باشد.
ص: 300
3. قرآن کریم به صراحت بیان می کند که حضرت عیسی (علیه السلام) فرزند مریم است و این با فرزند بودن برای خداوند تنافی دارد چراکه خداوند (لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ) (1) می باشد نه زائیده شده است و نه زاده است. در حالیکه قرآن به داستان ولادت حضرت عیسی (علیه السلام) اشاره می کند.
در فلسطین کلیسایی به نام مَهْد است که مسیحیان اقرار می کنند بر این که محل تولد حضرت مسیح (علیه السلام) می باشد و روز ولادت ایشان شروع سال نو مسیحی می باشد قرآن با بیان حقایق ولادتِ حضرت عیسی (علیه السلام) ، از افراط نصاری و تفریط یهودیان جلوگیری می کند؛ زیرا نصاری حضرت عیسی (علیه السلام) را فر زند خدا می دانند و قرآن در هر جا نام حضرت مسیح (علیه السلام) را ذکر می کند از او به عنوان پسر مریم یاد می کند. (2) از طرف دیگر یهودیت نسبت ناروا به حضرت مسیح (علیه السلام) می زند و مریم را آلوده دامن معرفی می کند و قرآن به صراحت این تهمت را پاسخ می دهد که حضرت مریم (علیها السلام) با هیچ مردی تماس نداشته و مادرش راستگو می باشد و این فرزند به نحو اعجاز به دنیا آمده است و به تحقیق او فرزند مریم می باشد (3) و تأکید می کند که خدای سبحان از داشتن فرزند منزّه می باشد (4) و خداوند غنی بالذات است (5) و داشتن فرزند برای او نوعی نقص محسوب می شود و خدا از هر نقصی منزه است. (6)
4. قرآن کریم با بیان آنکه حیات و ممات حضرت عیسی (علیه السلام) و مادرش مریم (علیها السلام) مانند سایر موجودات به دست خداست و اگر خدا بخواهد آنان را از
ص: 301
بین ببرد کسی نمی تواند در مقابل قدرت الهی مقاومت کند و همه مقهور قدرت خداوند هستند، ادعای خدا بودن را برای حضرت مسیح (علیه السلام) ردّ نموده و قائلین به این اعتقاد را کافر معرفی می کند: (لَّقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ قُلْ فَمَن یمْلِک مِنَ اللّهِ شَیئًا إِنْ أَرَادَ أَن یهْلِک الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعًا وَلِلّهِ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا یخْلُقُ مَا یشَاء وَاللّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ) (1) مسلماً آنان که گفتند: خدا همان مسیح، فرزند مریم است. یقیناً کافر شده اند. بگو: اگر خدا بخواهد، مسیح و مادرش و تمام کسانی که در روی زمین اند، هلاک کند، چه کسی می تواند در برابر اراده و قدرت او بایستد؟ و مالکیّت و فرمانروایی آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد، فقط در سیطره خداست، هر چه را بخواهد می آفریند، و خدا بر هر کاری تواناست.
طبق این آیه می توان گفت: اگر حضرت مسیح (علیه السلام) و مادرش، خدا بودند کسی قدرت هلاکت آنان را نداشت، لیکن خدا می تواند آنها را هلاک کند، پس آنها خدا نیستند و سهمی از الوهیت و ربوبیّت ندارند و تنها قادر مطلق خداست و ما سوی الله همه مقهور قدرت اوست.
از طرف دیگر این آیه می گوید: هر چه در آسمان و زمین و بین آنهاست از جمله حضرت مسیح (علیه السلام) و مادرش مملوک خدا هستند و موجودِ مملوک، خدا نیست پس حضرت عیسی (علیه السلام) و مادرش خدا نیستند و سهمی از اولوهیت ندارند.
به عبارت دیگر قرآن کریم با استدلال به این آیه می گوید: خدا نامتناهی است و هر چه متناهی است خدا نیست. پس خدا خالق است و حضرت مسیح (علیه السلام) مخلوق و هیچ مخلوقی نمی تواند خدا باشد. (2)
از طرف دیگر خداوند دارای قدرت نامحدود است و حضرت مسیح (علیه السلام) و مادرش موجوداتی محدود و دارای قدرت محدود می باشند. پس معقول نیست
ص: 302
ایشان را خدا بدانیم. دلیل بر محدود بودن وجودِ آنان نیز به این علت است که حضرت مریم (علیها السلام) سال هاست از دنیا رفته و حضرت مسیح (علیه السلام) طبق عقیده مسیحیان بر دار رفته و بر اساس عقیده مسلمانان روزی از دنیا خواهد رفت در حالیکه ما مسلمانان درباره خداوند متعال معتقدیم: (لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ) (1) معبودی جز او نیست. همه چیز جز ذات پاک او نابود شدنی است.
5. قرآن کریم علاوه بر براهین عقلی، برهان های نقلی را برای اثبات حق بیان می نماید. قرآن می فرماید: (وَقَالَ الْمَسِیحُ یا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکمْ إِنَّهُ مَن یشْرِک بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ) (2) و حال آنکه مسیح گفت: ای بنی اسرائیل! خدای یکتا را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید، مسلماً هر کس به خدا شرک ورزد، بی تردید خدا بهشت را بر او حرام کند، و جایگاهش آتش است، و برای ستمکاران هیچ یاوری نیست.
در انجیل مرقس عیسی (علیه السلام) مردم را به توحید دعوت کرده و می فرماید: «خدای ما خداوند واحد است.» (3)
در انجیل متی چنین آمده است: «محال است که انسان دو آقا و دو محبوب داشته باشد. هم خدا را خدمت کند، هم دیگری را.» (4) این اعتراف حاکی از بندگی و مخلوق بودن حضرت مسیح (علیه السلام) و مادرش می باشد. خداوند تبارک و تعالی در روز قیامت محاجّه ای که با حضرت عیسی (علیه السلام) دارد، می فرماید: آیا تو به مردم گفتی من و مادرم را همچون دو خدا به جای خدای سبحان بپرستید و از زبان حضرت مسیح (علیه السلام) می فرماید: (مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکمْ وَکنتُ عَلَیهِمْ شَهِیدًا مَّا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیتَنِی کنتَ أَنتَ الرَّقِیبَ عَلَیهِمْ وَأَنتَ عَلَی کلِّ
ص: 303
شَیءٍ شَهِیدٌ) (1) من به آنان جز آنچه را که به من دستور دادی نگفتم، [گفتم:] خدایی را بپرستید که پروردگار من و شماست. و تا زمانی که در میان آنان بودم گواهشان بودم، و چون مرا [از میان آنان به سوی خود] برگرفتی، خود مراقب و نگاهبانشان بودی؛ و تو بر همه چیز گواهی.
به درستی می توان اذعان کرد که قرآن نه تنها از پیامبران الهی دفاع نموده بلکه تمامی آنها را تصدیق و حقایق را بیان نموده است.
سؤالی در این میان مطرح می شود که قرآن کریم اعتقاد مسیحیان درباره خدا بودن حضرت مسیح (علیه السلام) را کفر می داند و می فرماید: (لَّقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ). (2) ولی مشابه این تعبیر در آیه زیر را توحید ناب می شمارد، آنجا که می فرماید: (مَا یکونُ مِن نَّجْوَی ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَی مِن ذَلِک وَلَا أَکثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَینَ مَا کانُوا ثُمَّ ینَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یوْمَ الْقِیامَةِ) (3) هیچ نجوایی میان سه نفر رخ نمی دهد مگر آنکه او چهارمین آنها می باشد و نه میان پنج نفر مگر آنکه او ششمین آنان است و نه کمتر از آن و نه بیشتر مگر اینکه هر جا باشند او با آنهاست. سپس آنان را در روز قیامت از آنچه کرده اند، آگاه می گرداند. خداوند به هر چیزی بسیار داناست.
سؤال اینجاست که چگونه می توان بین این دو آیه را جمع کرد مگر نه این است که جمع بین توحید و تثلیث ممکن نمی باشد؟
در جواب باید گفت: در تعبیر مسیحیان، سه امر در عرض هم قرار گرفته اند که هر یک، واحد عددی و دارای کمیّت است مانند الف، ب و ج. این سه واحد به نحوی در کنار هم قرار گرفته اند که از هر کدام عدد یک شروع شود، صحیح است یعنی اگر از «الف» شروع شود «الف»، احد ثلاثه است پس «ب» ثانی ثلاثه
ص: 304
و «ج» ثالث ثلاثه است، اگر از «ج» و «ب» نیز شروع شود چنین خواهد بود. در این صورت، خدای سبحان موجودی در عرض پسر و روح القدس خواهد بود و کمیّت دارد و عددپذیر است که لازمه آن محدود بودن و ماده و جسم بودن خداوند می باشد در حالیکه ما می دانیم خداوند نامحدود و غنی بالذات است.
اما درباره آیه (مَا یکونُ مِن نَّجْوَی ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ) (1) موضوعِ معیّت و همراهی، ناظر بودن خداوند و احاطه پروردگار مطرح می باشد و هیچ محدودیت و جسمانیتی برای خداوند متصوّر نمی شود بلکه می فرماید هر جا شما باشید خدا با شماست. (2)
خداوند تبارک و تعالی همه انسان ها را بر اساس فطرت توحید خلق نموده است و می فرماید: (فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا) (3) روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن این فطرتی است که خداوند انسان ها رابر اساس آن آفریده است. با این حال شاهد آن هستیم که عده ای از مسیر توحید خارج و سرگردان در اعتقادات و گرفتار شرک شده اند.
برای واکاوی علت های انحراف افراد از توحید، ناچار به شناخت ریشه های شرک می باشیم چراکه از جهاتی شناخت آنها، دارای اهمیت و سودمند خواهد بود.
شناخت ریشه های شرک به انسان کمک می کند تا راه های مقابله با این بیماری مهلک را یافته و با این ظلم بزرگ انسانی در ابعاد مختلف مبارزه نماید.
از طرف دیگر با وجود کثرت افرادی که دچار شرک جلّی مانند بت پرستی،
ص: 305
ثنویت و تثلیث گردیده اند، متأسفانه شاهد گرفتاری بسیاری از مؤمنین به شرک خفی همانند ریا، تکیه بر غیر خدا و استعانت از غیر او می باشیم تا آنجا که قرآن می فرماید: (وَمَا یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکونَ) (1) و بیشترشان به خدا ایمان نمی آو رند مگر آنکه برای او شریک می گیرند و ایمان خود را با شرک آلوده می کنند. در نتیجه شناخت ریشه های شرک به ما کمک می کند که تا جایی که امکان دارد از این شرک رها شویم و به توحید نزدیک گردیم.
از طرف دیگر با شناخت علت های اصلی و کلیدی ریشه های شرک و ابعاد مختلف آن و خشکاندن آنها به طریق اولی می توان علت های فرعی و کوچک شرک را از بین برد.
قرآن کریم علل فراوانی برای پیدایش و استمرار شرک بیان می کند که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
اولین ریشه شرک که از آن به علت العلل شرک تعبیر می شود و ریشه اصلی و پدیدآورنده بزرگ ترین ظلم در عالم امکان می باشد، هواپرستی، شهوت رانی و خودمحوری می باشد که از آن به بت درون تعبیر می شود، خداوند می فرماید: (أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ) (2) آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده است؟! در این آیه به صراحت این موضوع مطرح شده است.
شخصی که گرفتار مَنیّت و هوای نفس شده است، دچار خودمحوری شده و برای رسیدن به خواسته های درونی خویش، مبدأ و معاد را انکار می کند و دست خویش را به هر کاری هر چند خلاف عقل و وجدان باشد، آلوده می نماید و بر اساس پندار و توهمّات و ظنّ و خیال عمل می کنند و یک دلیل و برهان یقینی
ص: 306
برای اثبات کار خود ندارد در حالیکه شاهد هستیم براهین متعددی در اثبات توحید وجود دارد، خداوند می فرماید: (إِن یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَی الْأَنفُسُ) (1) مشرکان تنها از گمان و هوای نفس خود پیروی می کنند.
قرآن درباره این افراد می فرماید: ایشان درباره مبدأ و معاد هیچ گونه شبهه ی علمی ندارند بلکه آنچه ایشان را از راه منحرف کرده، شهوت عملی یعنی هوا و هوس است.
انسان های هواپرست برای داشتن آزادی و ولنگاری در عمل و رسیدن به خواسته های نفسانی به راحتی معاد را انکار می کنند. قرآن درباره ی این نوع تفکّر می فرماید: (أَیحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّی بَنَانَهُ * بَلْ یرِیدُ الْإِنسَانُ لِیفْجُرَ أَمَامَهُ) (2) آیا انسان گمان می کند که ما هرگز استخوان هایش را جمع نخواهیم کرد؟ چرا در حالی که تواناییم که [خطوط] سر انگشتانش را درست و نیکو بازسازی کنیم، [نه اینکه به گمان او قیامتی در کار نباشد] بلکه انسان می خواهد [با دست و پا زدن در شک و تردید] فرارویش را [از اعتقاد به قیامت که بازدارنده ای قوی است] باز کند [تا برای ارتکاب هر گناهی آزاد باشد!]
علت انکار معاد توسط چنین اشخاصی این است که انسان شهوت مدار می خواهد که جلوی او باز و رها باشد تا بتواند هر عملی را هر چند گناه و فجور باشد، انجام دهد. در حالیکه ایمان و اعتقاد به معاد مانع رهایی و بی بندوبار بودن انسان می شود و سدّ محکمی در مقابل فسق و فجور می باشد.
از طرف دیگر منکران معاد، خواسته یا ناخواسته مبدأ هستی یعنی ذات باری تعالی را نادیده گرفته و انکار می کنند. چراکه با پذیرش توحید، محصور در اوامر و نواهی الهی شده و آزادی عمل که مطابق با نفس اماره آنها می باشد از ایشان سلب می گردد و نمی توانند هر کاری را مرتکب شوند.
ص: 307
به طور کلی هواپرستان، پیرو و تابع و عبد شیطان می باشند و می توان نام آنها را شیطان پرست نامید و نیز می توان گفت که هواپرستی، با شیطان پرستی مقرون می باشد. قرآن می فرماید: (بَلْ کانُوا یعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ) (1) بلکه آنان جنیان را می پرستیدند و بیشترشان به آنان ایمان داشتند.
همان طور که قرآن فرموده ابلیس از طایفه ی جن می باشد؛ پس در واقع ایشان شیطان پرست (2) بوده اند. خداوند تبارک و تعالی می فرماید: پرستش غیر خدا در واقع تن دادن به هواهای نفسانی است و از زبان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) بیان می کند: (قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَّ أَتَّبِعُ أَهْوَاءکمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُهْتَدِینَ) (3) بگو: من از پرستش آنها که به جای خدا می خوانید، نهی شده ام بگو: من از هوس های شما پیروی نمی کنم که در این صورت گمراه شده و از هدایت یافتگان نخواهم بود.
اگر به داستان محاجّه حضرت ابراهیم (علیه السلام) و پدرش آزر (4) در قرآن رجوع کنید، حضرت ابراهیم (علیه السلام) خطاب به او می فرماید: (إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یسْمَعُ وَلَا یبْصِرُ وَلَا یغْنِی عَنک شَیئًا * یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِک فَاتَّبِعْنِی أَهْدِک صِرَاطًا سَوِیا * یا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیطَانَ إِنَّ الشَّیطَانَ کانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیا). (5)
در این آیات حضرت ابراهیم (علیه السلام) ریشه بت پرستی را بیان می کند و آن چیزی جز عبادت و اطاعت از شیطان نمی باشد. آزر بت پرست بود نه شیطان پرست و
ص: 308
می توانست بر حضرت ابراهیم (علیه السلام) اعتراض کند و بگوید ما شیطان را نمی پرستیم بلکه بت پرست هستیم.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) می فرماید: بت پرستی در واقع تبعیت از شیطان درون و برون است و بت خارجی نتیجه و انعکاس آن تبعیت می باشد. پس می توان نتیجه گرفت که بت پرست آلت دست هوای نفس و شیطان است؛ زیرا این هوا و هوس است که بت را برای دور کردن انسان از پرستش خدای سبحان در مقابل او نصب می کند.
در تأیید این نتیجه، قرآن به صراحت اشاره می کند و می فرماید: (أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ) (1) پس آیا دیدی حال کسی را که هوای نفس خویش را معبود خود قرار داده و خداوند او را با وجود علم و آگاهی که داشت، گمراه کرد؟!
این آیه شریفه بر این موضوع دلالت دارد که در واقع کسانی که گرفتار شرک هستند، هوای نفس و بت درونشان آنها را گرفتار نموده و حتی آنقدر این عامل قوی می باشد که می تواند انسان عالمی را گمراه کند.
سؤالی در اینجا مطرح می شود که خداوند هادی و هدایت گر است در حالیکه آیه به خداوند نسبت اضلال می دهد و می فرماید: (أَضَلَّهُ اللَّهُ) خدا او را گمراه نمود؟!
در پاسخ باید گفت: اضلال و گمراهی خداوند در این آیه به معنای آن است که خداوند شخص هواپرست را به حال خود رها می کند و وقتی خداوند کسی را رها کرد، دچار گمراهی و انحراف می شود اگرچه آن شخص عالم باشد.
برای تقریب به ذهن مثالی می زنیم: شخصی دارای ماشین آخرین سیستم می باشد و علم دارد که اگر یک لحظه فرمان از دستش رها شود یا راننده خوابش ببرد، دچار حادثه خواهد شد و از مسیر اصلی منحرف می گردد. با این حال چه
ص: 309
بسیار افرادی هستند که در اثر یک لحظه غفلت و یا خواب آلودگی دچار حادثه شده و جان خود را از دست داده اند.
انسان ها نیز اگر از خداوندی که (لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ) (1) است غافل شوند، و از هوای نفس خود تبعیت نمایند خداوند آنها را به حال خود رها کرده لذا از صراط مستقیم خارج شده و گرفتار اضلال و انحراف می شوند.
چه بسیارند افرادی که هوای نفسشان بر علم و انسانیت آنها غلبه پیدا کرده و با نزول از مقام انسانیت، ضلالت را انتخاب کرده اند. قرآن یهود را مصداق بارز این موضوع معرفی می کند و خطاب به رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (فَإِن لَّمْ یسْتَجِیبُوا لَک فَاعْلَمْ أَنَّمَا یتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیرِ هُدًی مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (2) پس اگر دعوت تو را نپذیرفتند، بدان که آنان پیرو هوای نفس خویش هستند و کیست گمراه تر از آن کس که از هوس خود پیروی کرده و هدایت الهی را نپذیرفته است؟ خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند.
قرآن جهالت را به عنوان ریشه و بنیان شرک معرفی می کند که سبب انحراف بسیاری از مسیر توحید شده است. آیات متعددی در قرآن ضمن بیان داستان دعوت توحیدی پیامبران به جهالت و سفاهت منکران توحید اشاره می کنند.
حضرت نوح (علیه السلام) با بیان برهان های متعدد و دعوت های مکرّر پرده از حقیقت برمی دارد و ریشه ی انحراف معاندان را جهالت می داند و می فرماید: (وَلَکنِّی أَرَاکمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ) (3) من شما را قومی جاهل می بینم.
در داستان شگفت انگیز حضرت موسی (علیه السلام) و بنی اسرائیل آمده است: (وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَآئِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْاْ عَلَی قَوْمٍ یعْکفُونَ عَلَی أَصْنَامٍ لَّهُمْ قَالُواْ یا مُوسَی اجْعَل
ص: 310
لَّنَا إِلَهًا کمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ) (1) بعد از آنکه بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم، آنها در مسیر خود به جمعیتی رسیدند که اطراف بت هایشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند. بنی اسرائیل به موسی گفتند: تو هم برای ما معبودی قرار ده! همانگونه که آنها معبودان و خدایانی دارند! گفت: شما جمعیتی جاهل و نادان هستید. یعنی طلب بت و مجسمه برای پرستش در عین دیدن آن همه معجزات و براهین و تجارب تلخ، چیزی جز جهالت نمی باشد.
خداوند در داستان حضرت لوط (علیه السلام) و قومش می فرماید: (وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ * أَئِنَّکمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ) (2) و لوط را [یاد کن] هنگامی که به قومش گفت: آیا این عمل بسیار زشت را در حالی که [وقت انجام دادنش با بی شرمی کامل به هم] نگاه می کنید، مرتکب می شوید؟! آیا شما از روی میل و شهوت به جای زنان با مردان آمیزش می کنید؟ [شما برای این کار زشت دلیل و برهانی ندارید] بلکه شما گروهی نادان هستید.
خداوند متعال پشت کردن به آیین ابراهیم (علیه السلام) که پدر توحید است را نوعی سفاهت معرفی می کند و می فرماید: (وَمَن یرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ) (3) کیست که از آیین ابراهیم روی بگرداند مگر کسی که خود را به نادانی و بی خردی زده است. در این آیه اعراض از روش و منش توحیدی حضرت ابراهیم (علیه السلام) را به سفاهت انسان اسناد داده است. سفاهت یعنی حماقت و عدم تشخیص سود و زیان.
خداوند تبارک و تعالی خطاب به رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (قُلْ
ص: 311
أَفَغَیرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیهَا الْجَاهِلُونَ) (1) بگو: ای نادانان! آیا مرا فرمان می دهید که جز خدا بپرستم؟
بنابراین مشخص شد که یکی از ریشه های انحراف از توحید، جهالت می باشد. جهالت گاهی در مقابل علم قرار می گیرد و گاهی در برابر عقل چنانچه در کتب روایی بابی را به آن اختصاص داده اند.
جهل در مقابل علم، یعنی ندانستن و جهل در مقابل عقل بیشتر در مقام عمل استعمال می شود به نحوی که چه بسا شخص، عالم باشد امّا کاری جاهلانه انجام می دهد.
تعریفی که در روایات برای عقل بیان شده است بیشتر متوجه به آثار آن می باشد امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» (2) عقل چیزی است که به وسیله آن خدا بندگی شود و بهشت کسب گردد.
در نتیجه از باب «تُعرف الاشیاء بأضدادها» باید گفت جهل آن است که بندگی غیر خدا صورت گیرد و انسان را از رسیدن به بهشت منع نماید.
برخی از کسانی که اطلاعاتی درباره طبیعت و علوم مادی دارند گمانشان این است که می توان همه چیز را با حواس پنجگانه درک کرد در حالیکه ما می دانیم بسیاری از امور در عالم وجود دارد که ارتباطی با حواس پنجگانه ندارد.
اگرچه علوم مادی در جای خود بسیار محترم است و عالم و دانشمند مادی قابل احترام است چرا که مشکلاتی را از بشریت مرتفع ساخته امّا اگر کسی معتقد باشد تمام هستی و دانش بشری محدود به حس می باشد این سخن، ناصحیح و زمینه ی انحراف از توحید می باشد. قرآن در معرفی چنین افرادی،
ص: 312
خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّی عَن ذِکرِنَا وَلَمْ یرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا * ذَلِک مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ) (1) بنابراین از کسانی که از یاد ما روی گردانده اند و جز زندگی دنیا را نخواسته اند، روی بگردان. این [دنیا خواهی] آخرین مرز دانش و معرفت آنان است.
در نظر بگیرید شخصی به آنچه از قعر دریاها تا اوج کهکشان ها وجود دارد، آگاهی دارد، با تمام این احوال عوالمی وجود دارد که فراتر از ماده و ماوراء طبیعت است که این شخص نسبت به آنها غفلت دارد.
این گروه با یک استدلال ناقص اصالت ماده را قبول کرده و خدا را انکار می کنند و می گویند ما در دنیا خدایی نمی بینیم، تا او را بپرستیم و شروع به استهزاء و مسخره کردن انبیاء می کنند قرآن دلیل این تمسخر را بیان می کند و می فرماید: (فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَینَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ) (2) پس زمانی که پیامبرانشان دلایل روشن برای آنان آوردند، به اندک دانشی که نزد خود داشتند شادمان شدند.
در داستان محاجّه حضرت موسی (علیه السلام) و فرعون آمده است که فرعون بعد از شنیدن دلایل و برهان ها و بیّنات حضرت موسی (علیه السلام) گفت: (وَقَالَ فِرْعَوْنُ یا أَیهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکم مِّنْ إِلَهٍ غَیرِی فَأَوْقِدْ لِی یا هَامَانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحًا لَّعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَی إِلَهِ مُوسَی وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ) (3) و فرعون گفت: ای اشراف و سران [مملکت] ! من برای شما هیچ معبودی جز خود نمی شناسم، پس ای هامان! برایم بر گِل آتش بیفروز [تا آجر محکم و قوی بدست آید]، پس برایم برجی بلند بساز شاید بر معبود موسی آگاهی و اطلاع یابم، و البته من او را از دروغگویان می پندارم.
ص: 313
قوم بنی اسرائیل هم از آنجا که سالیان درازی تحت سیطره فراعنه قرار داشتند و سخت گرفتار محسوسات بودند با دیدن معجزات فراوان و نجات از دست فرعون با دیدن عده ای بت پرست، به خاطر داشتن پیش زمینه قبلی، از حضرت موسی (علیه السلام) درخواست کردند که خدا را به ما نشان بده (1) و یا در جای دیگر آمده است که به حضرت موسی (علیه السلام) پیشنهاد تجویز بت پرستی دادند. (2) آنان در واقع خدای دیدنی را طلب کردند تا مانند بت پرستان آن را ببینند. شایان ذکر است که در عصر نزول قرآن نیز درخواست هایی از جانب اهل کتاب مطرح می شد که حاکی از این حسّ مادی گرایی بوده است.
اهل کتاب نزد رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) آمده و می گفتند: باید کتابی فیزیکی و محسوس برای ما نازل نمایی تا رسالت تو را باور کنیم. چراکه الواح نوشته شده بر حضرت موسی (علیه السلام) ، نازل شده بود. قرآن به آنها خطاب می کند: آنها نه تنها با نزول کتاب ایمان نمی آورند بلکه بالاتر از آن را از حضرت موسی (علیه السلام) درخواست کردند و گفتند خدا را آشکار به ما نشان بده: (یسْأَلُک أَهْلُ الْکتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیهِمْ کتَابًا مِّنَ السَّمَاء فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَی أَکبَرَ مِن ذَلِک فَقَالُواْ أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً). (3)
همچنین مشرکان درخواست می کردند ملائکه بر آنها نازل شود، چنانچه خداوند می فرماید: (وَقَالَ الَّذِینَ لَا یرْجُونَ لِقَاءنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَینَا الْمَلَائِکةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوًّا کبِیرًا) (4) تمامی این درخواست ها نشأت گرفته از آلودگی ذهن ایشان با حسّ گرایی می باشد تا آنجا که امور معقول را در حدّ محسوسات تنزّل می دادند.
در عصر حاضر که عصر تکنولوژی، علم و ارتباطات می باشد هنوز کشورهایی
ص: 314
وجود دارند که از سطح بسیار بالای علمی برخوردارند امّا آنچنان گرفتار محسوسات هستند که یا خدا را انکار کرده و یا آن را در حد محسوسات پایین می آورند. چنانچه در کشورهای جنوب شرقی آسیا مانند هند، چین، ژاپن و کره و... هنوز آثار بت پرستی نمایان است.
در عالم هستی، موجودات متنوع و حوادث و اتفاق های متضاد و بسیاری وجود دارد و گروهی با دیدن آنها نمی توانند باور کنند که منشأ تمامی اینها یک مبدأ واحد باشد، به همین جهت به دوگانه پرستی یا چندگانه پرستی معتقد می شدند چنانچه می بینید عده ای حادثه های زشت را به خدای شرّ و حادثه های زیبا را به خدای خیر نسبت می د هند و دو مبدأ شرّ و خیر را متصور می باشند و یا عده ای برای هر حادثه ای خدایی در نظر می گرفتند همانند خدای نور، خدای ظلمت، خدای باد، خدای باران و... .
قرآن کریم ضمن جواب به این تفکر اشتباه علّت آن را بیان می کند: (إِنْ هِی إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَی الْأَنفُسُ) (1) این بتان [که شما آنها را به عنوان شریک خدا گرفته اید] چیزی جز نام ها[ی بی معنا و بی مفهوم] که شما و پدرانتان [بر اساس حدس و گمان] نامگذاری کرده اید نیستند، خدا بر [حقّانیّت] آنها هیچ دلیلی نازل نکرده است. اینان فقط از پندار و گمان [بی پایه] و هواهای نفسانی پیروی می کنند.
و چه بسیار افرادی که از شنیدن کلمه ی توحید تعجّب می کردند و می گفتند: (أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ عُجَابٌ) (2) آیا خدایان متعدد را خدای واحدی قرار داده؟ این واقعاً چیز عجیبی است!
ص: 315
قرآن در مقام بیان عوامل این تفکّر می فرماید: (قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا کانَ یعْبُدُ آبَاؤُنَا) (1) آنها گفتند: آیا به سوی ما آمده ای که خدای یگانه را بپرستیم و آنچه را که پدران ما می پرستیدند رها کنیم.
حضرت هود (علیه السلام) در جواب ایشان می فرماید: (أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْمَاء سَمَّیتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤکم مَّا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانتَظِرُواْ إِنِّی مَعَکم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ) (2) آیا درباره نام های [بی هویتی] که خود و پدرانتان بت ها را به آن نامیده اید، و خدا هیچ دلیل و برهانی بر [حقّانیّت] آنان نازل نکرده با من مجادله و ستیزه می کنید؟ پس منتظر [عذاب خدا] باشید و من هم با شما از منتظرانم.
سطحِ فکرِ پایین سبب شده است تا بت پرستان نتوانند حوادث و موجودات متعدد را در یک ردیف جمع کنند لذا قائل به چند خدا شدند و با تقلید کورکورانه از پدرانشان خود را به این وضعیت راضی نمودند.
این تنوع و کثرت گرایی در طول تاریخ رواج داشته و صاحبان زر و زور از یک سو و جهالت و نادانی مردم از سوی دیگر، به آن دامن زده و سبب شده آنچنان این پندار غلط در بین مردم رسوخ کند که با شنیدن کلمه توحید یا با تنفر فرار می کنند و یا حالت انزجار در آنها به وجود می آید. قرآن درباره ایشان می فرماید: (وَإِذَا ذَکرْتَ رَبَّک فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا) (3) و چون پروردگارت را در قرآن به یگانگی یاد می کنی آنان پشت کرده و فرار می کنند و در جای دیگر می فرماید: (وَإِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُکرَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ یسْتَبْشِرُونَ) (4) و هرگاه خداوند به یکتایی یاد شود، دل های کسانی که به آخرت ایمان ندارند، پر از نفرت می شود ولی هرگاه از
ص: 316
معبودانی غیر از او یاد شود بی درنگ شادمان می شوند.
تقلید به معنای قبول و پذیرش گفتار و روش شخصی دیگر بدون درخواست دلیل می باشد، اگرچه بشر در مواردی که خودش قدرت تحقیق ندارد، ناچار از تقلید است، امّا در مسائل اعتقادی خود که اصول بنیادین برای او محسوب می شود باید محققانه وارد شود و تمام تلاش خویش را برای رسیدن به حقیقت به کار ببندد و در مسائل اعتقادی مجتهد شود.
تقلید کورکورانه و بدون تحقیق از رسوم و مذهب پدران و دنبال کردن افکار و اعتقادات ایشان سبب انحراف جمع زیادی از مسیر توحید شده است تا آنجا که وقتی از ایشان سؤال شود شما چرا بت ها را عبادت می کنید، در پاسخ خواهند گفت: گذشتگان و بزرگان ما چنین می کرده اند ما نیز همان کار را انجام می دهیم و بر همان باور هستیم.
این تقلید هرگاه با قومیت و تعصب های قومی همراه گردد، بزرگ ترین سدّ را در مقابل دعوت انبیاء الهی به وجود آورده است.
پیروی چشم بسته مقلدان از نیاکانی که یا جاهلانه عمل می کرده اند و یا عملشان از هوس های نفسانی نشأت گرفته بود، ارتجاع و عقایدی دور از خردورزی را به وجود آورد که انبیاء الهی تمام تلاش خود را بیشتر متمرکز در این امر می کردند؛
قرآن کریم می فرماید: (وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَینَا عَلَیهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ شَیئاً وَلاَ یهْتَدُونَ) (1) هنگامی که به آنان گفته شد از آنچه خدا فرستاده است پیروی کنید در جواب گفتند: ما از آنچه عقاید و رفتار و پدرانمان بر مبنای آن بوده است، تبعیت خواهیم کرد. آیا حتی اگر پدران آنها
ص: 317
چیزی را درک نمی کردند و به هدایت نمی رسیدند باز هم از آنها پیروی می کنند.
قرآن در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) و قومش می فرماید: (إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنتُمْ لَهَا عَاکفُونَ) (1) این تماثیل چیست که شما در مقابل آنها به پرستش مشغول هستید؟ آنها در جواب گفتند: پدرانمان را بر عبادت بت ها یافتیم و از همان روش پیروی می کنیم: (قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِینَ) (2) حضرت ابراهیم (علیه السلام) در پاسخ ایشان فرمود: (قَالَ لَقَدْ کنتُمْ أَنتُمْ وَآبَاؤُکمْ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ) (3) شما و گذشتگانتان هر دو در گمراهی آشکار هستید.
این تقلید هرگاه با تعصّب همراه شود، مبارزه علنی با دعوت پیامبران را به همراه داشته است تا آنجا که قوم عاد در مقابل مواعظ و انذار پیامبرشان گفتند: برای ما یکسان است که ما را اندرز دهی یا اندرز ندهی. این جز، شیوه ی پیشینیان نیست و ما عذاب نخواهیم شد، چنانچه قرآن می فرماید: (قَالُوا سَوَاء عَلَینَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکن مِّنَ الْوَاعِظِینَ * إِنْ هَذَا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ * وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ). (4)
و نیز وقتی به توحید دعوت می شدند، تبعیت از پیامبران را گمراهی و دیوانگی می پنداشتند، چنانچه قرآن می فرماید: (فَقَالُوا أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِی ضَلَالٍ وَسُعُرٍ) (5) آیا از بشری تنها که از میان ماست پیروی کنیم. در این صورت در گمراهی و دیوانگی خواهیم بود.
گاهی آنچنان بر این تقلید خود استوار بودند که حتی با علم و آگاهی به بطلان آن، باز متعصبانه به تقلید کورکورانه خود ادامه می دادند، قرآن می فرماید:
ص: 318
(إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّینَ * فَهُمْ عَلَی آثَارِهِمْ یهْرَعُونَ * وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکثَرُ الْأَوَّلِینَ) (1) آنها پدران خویش را گمراه یافتند امّا با این حال در پی آنان شتابان می دوند، بی گمان قبل از آنان بیشتر پیشینیان نیز گمراه شدند.
این تقلید کورکورانه آنقدر چشم و گوش آنها را کور و کر کرده که افعال زشتشان را به خدا نسبت می دهند، چنانچه خداوند می فرماید: (وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَیهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ یأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ). (2) چون کار زشتی مرتکب می شوند، می گویند: پدرانمان را بر آن [کار] یافتیم و خدا ما را به آن فرمان داده. بگو: یقیناً خدا به کار زشت فرمان نمی دهد، آیا چیزی را که نمی دانید [از روی جهل و نادانی] به خدا نسبت می دهید؟!
متأسفانه در جهان امروز شاهد این تقلید کورکورانه و تعصّب ها می باشیم تا جایی که آداب و رسوم جاهلانه، مردم را در خود غوطه ور کرده و همه در حال غرق شدن می باشند.
از آنجایی که انبیاء و اولیاء الهی دارای شخصیت و شأنیت اجتماعی بودند و مورد اقبال مردم قرار می گرفتند؛ مردم برای فراموش نشدن آنها بعد از رحلتشان مجسمه یا تصویری از او می ساختند و باعظمت از ایشان یاد می کردند. به مرور زمان در اثر تکریم و تجلیل خارج از وصف و فراموشی هدف ساخت آن، تصویر یا مجسمه مورد ستایش قرار می گرفت و مورد پرستش واقع می شد.
شاید بتوان گفت که ابتدای بت پرستی بشر از این موضوع نشأت گرفته است که مجسمه ای را به خاطر یادبود افراد می ساختند و کم کم توهّم ربوبیّت و قداست برای افراد سطحی نگر ایجاد می شد و آن مجسمه یا تصویر تبدیل به بتی
ص: 319
برای پرستش می گشت. (1)
ص: 320
بنابراین یکی از عواملی که موجب گرایش بشر به سمت بت پرستی و شرک شده است، شخصیت پرستی می باشد.
سرّ آنکه در شریعت اسلام ساختن مجسمه ای که دارای روح و دارای ابعاد باشد حرام است می تواند همین موضوع باشد. چراکه خوف آن می رود که به مرور زمان مورد پرستش قرار گیرد لذا در فقه بر حرمت ساختن آن فتوا داده می شود.
قرآن به صراحت با این موضوع مبارزه می کند و می فرماید:
الف) خداوند به کسی که دارای مقام رسالت است اجازه نمی دهد که از نفوذ کلام خود و مقبولیتی که در میان مردم دارد، استفاده کرده و مردم را به سمت خود دعوت نماید و می فرماید: (مَا کانَ لِبَشَرٍ أَن یؤْتِیهُ اللّهُ الْکتَابَ وَالْحُکمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یقُولَ لِلنَّاسِ کونُواْ عِبَادًا لِّی). (1)
این موضوع نزد پروردگار آنقدر گران و حائز اهمیت است که خطاب به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ
ص: 321
* ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا مِنکم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ * وَإِنَّهُ لَتَذْکرَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ) (1) و اگر [او] پاره ای از گفته ها را به دروغ بر ما می بست، ما او را به شدت می گرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره می کردیم؛ در آن صورت هیچ کدام از شما مانع از عذاب او نبود، بی تردید این قرآن، وسیله پند و تذکری برای پرهیزکاران است.
این تهدید شدید نشان دهنده ی اهمیّت رسالت و جایگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می باشد چراکه اگر ایشان کمترین اشتباه و خطایی را مرتکب شوند، چهره پیامبران گذشته مخدوش و آینده دین به خطر خواهد افتاد. خداوند تبارک و تعالی برای مبارزه با شخصیت پرستی مستقیم ورود پیدا می کند و می فرماید: (وَلاَ یأْمُرَکمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِکةَ وَالنِّبِیینَ أَرْبَابًا أَیأْمُرُکم بِالْکفْرِ) (2) خداوند هرگز به شما فرمان نداد که فرشتگان و انبیاء را به خدایی بگیرید، آیا او امر به شرک و کفر می کند؟
با تمام این اصول و تأکید پیامبران بر توحید، در طول تاریخ می بینیم که یهود دچار ثنویت و مسیحیت گرفتار تثلیث شده اند و طرفداران آیین ابراهیم (علیه السلام) بت پرستی را در کنار خانه توحید برگزیده اند تا جایی که به شهادت تاریخ در کعبه، 360 بت قرار داده بوده اند.
ب) پیامبران الهی برای اثبات حقانیّت دعوت خود، به اذن الهی معجزاتی را به مردم نشان می دادند.
این امور خارق العاده که مردم عادی از انجام آن ناتوان بودند باعث می شد که برخی از روی اشتباه به خدا بودن پیامبران اعتقاد پیدا کنند.
به همین خاطر کتب آسمانی و در رأس آنها قرآن، هر جا اعجازی را بیان می کنند این آن را منتسب به اذن الهی می کنند تا این شبهه و توهّم دفع شود که پیامبران از روی استقلال خود قادر به انجام چنین اعمالی نیستند. چنانچه قرآن
ص: 322
می فرماید: (وَما کانَ لِرَسُولٍ أنْ یأتِیَ بِآیَةٍ إلّا بِإِذْنِ اللهِ) (1) و هیچ پیامبری را نسزد که معجزه ای بیاورد مگر به فرمان خدا.
تصریح به اذن از طرف خدا، نمایانگر این نکته است که چنین نبوده که هرگاه مردم تقاضای آیت و معجزه می کردند یا پیامبری هر وقت می خواست و یا هر عملی که خودش خواهان انجام آن بود فوراً آن معجزه تحقق پیدا کند و این معجزات فقط نشان دهنده توحید ربوبی است و انبیاء الهی با داشتن چنین قدرتی، از خود کمالی ندارند و هر کاری که از ایشان مشاهده می شود، مستقیم یا غیر مستقیم از خدای سبحان می باشد.
ج) قرآن صراحتاً اعلام می کند که پیامبران بشر هستند و تمام خصوصیات و ویژگی های انسانی را دارا می باشند و از نظر فیزیک بدنی شبیه دیگر انسان ها می باشند مگر آنکه با دلیل و مدرکی خصوصیتی را برای آنها در نظر بگیریم. چنانچه قرآن می فرماید: (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکمْ یوحَی إِلَی أَنَّمَا إِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ) (2) بگو من همانند شما بشری هستم ولی به من وحی می شود که خدای شما خدایی واحد است. در این آیه بعد از بیان داستان وحی که وجه تمایز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با بقیه ی افراد بشر می باشد، بلافاصله تأکید بر توحید می کند تا انحصار الوهیت و ربوبیّت درباره ی خداوند تعالی باقی بماند.
در آیه دیگر خداوند تبارک و تعالی با تفاوت اندکی همین ویژگی را برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیان می کند و می فرماید: (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکمْ یوحَی إِلَی أَنَّمَا إِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِیمُوا إِلَیهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَیلٌ لِّلْمُشْرِکینَ) (3) بگو: من بشری مانند شما هستم، [نه از جنسی دیگر که سخنم را نفهمید] به من وحی می شود که معبود شما فقط معبود یکتاست، پس [با دوری از افراط و تفریط] به سوی او رو کنید، و از او
ص: 323
آمرزش بخواهید، و وای بر مشرکان.
قرآن برای اثبات بشر بودن پیامبران، با بیان خوردن و آشامیدن انبیاء و مخصوصاً حضرت عیسی (علیه السلام) و مادرش حکایت از فقر و نیاز آنها می کند تا توهّم الوهیت ایشان خنثی گردد و می فرماید: (مَّا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانَا یأْکلاَنِ الطَّعَامَ) (1) مسیح پسر مریم جز پیامبری نبود که پیش از او نیز پیامبرانی آمده بودند و مادرش زنی بسیار راستگو بود، هر دو غذا می خوردند.
قرآن با بیان غذا خوردن حضرت مسیح (علیه السلام) برای مردم ثابت می کند که اعجاز در خلقت، تولد بدون داشتن پدر و انجام معجزات از قبیل زنده کردن مردگان و شفای کور مادرزاد و امثال اینها دلیلی بر اثبات الوهیت او نمی باشد بلکه او بنده ای از بندگان پروردگار است.
در جای دیگر قرآن با اشاره به تولد و مرگ پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) همانند بقیه ی مردم پرده از این حقیقت برمی دارد که زمام حیات تمامی افراد اعمّ از پیامبران و مردم عوام در دست خداست و هیچ شخصی در مرگ و حیات افراد با خداوند همراهی نمی کند و فقط خداوند است که حیات ذاتی دارد و مرگی در او راه ندارد و می فرماید: (وَتَوَکلْ عَلَی الْحَی الَّذِی لَا یمُوتُ). (2) به همین جهت خطاب به رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (إِنَّک مَیتٌ وَإِنَّهُم مَّیتُونَ) (3) قطعاً تو از دنیا خواهی رفت و آنان نیز خواهند مُرد.
خداوند تبارک و تعالی در قرآن وجود نازنین پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) را افضل و برترین فرستاده خود معرفی می کند و برای تبیین جایگاه ایشان، او را عبد و
ص: 324
بنده ی خود معرفی می نماید (1) و مشاهده می کنیم که در نمازها واجب است که در تشهد قبل از شهادت به رسالت آن حضرت، شهادت به عبد بودن ایشان داده شود.
در روایات اهل البیت (علیهم السلام) نیز از قول این انوار مقدس (سلام الله علیهم اجمعین) تأکید فراوانی شده است که نباید اولیاء الهی به ویژه چهارده معصوم (علیهم السلام) را از باب غلو چه در مسیر افراط و چه در مسیر تفریط، دارای مقام الوهیت بدانیم بلکه باید آنان را عبد و حجج و امامان الهی دانست هر چند همه علماء اتفاق نظر دارند که معرفت کامل این بزرگواران مقدور نمی باشد.
در روایات آمده است که امام صادق (علیه السلام) از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: هرگز مرا بالاتر از آنچه سزاوار آن هستم بالا نبرید، زیرا خداوند مرا پیش از آنکه به پیامبری برگزیند، به بندگی خود برگزیده است. (2)
شخصی می گوید به حضرت رضا (علیه السلام) عرض کردم، این چه مطلبی است که از شما نقل می کنند؟ آن حضرت فرمود چه نقل می کنند؟ گفتم می گویند شما ادعا کرده ا ید که مردم بندگان شما هستند! حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: خدایا تو آفریننده ی زمین و آسمان هستی، آگاه به پنهان و آشکار هستی، تو شاهدی من این مطلب را نگفتم و آن را از هیچ یک از پدرانم نشنیدم. خدایا تو آگاهی به ظلم هایی که از دست این گروه مردم به ما رسیده است و این سخن کذب از جمله آن ظلم هاست که به ما رسیده است. (3)
ص: 325
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که شخصی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: السلام علیک یا ربی! حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: وای بر تو! خدا تو را از رحمت خویش دور کند. پروردگار من و تو خداست، من تو را در جنگ فردی ترسو و در زمان صلح فردی حقیر می شناسم. (1)
سدیر می گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم عده ای برای شما مقام الوهیت قائل هستند و این آیه را از قرآن تلاوت می کنند: (وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلَهٌ) (2) فرمود: ای سدیر گوش و چشم، پوست و خون و موی من از این گفتار بیزار است، خدا از اینها بیزار است، اینها بر دین من و دین اجداد من نیستند. خدا ما و اینها را در روز قیامت جمع نمی کند جز اینکه بر این گروه خشمناک است. (3)
ص: 326
برای بررسی بیشتر این روایات می توانید به کتاب بحارالانوار جلد 25 باب الغلو فی النبی (صلی الله علیه و آله) و الائمة (علیهم السلام) رجوع نمایید.
لجاجت، نوعی بیماری روحی است که اگر کسی گرفتار آن شود، هیچ استدلال منطقی را نمی پذیرد و در نتیجه دچار انحطاط و عذاب می شود و پس از اتمام حجت از روی علم و عمد توحید را نفی می کند و شرک را ترویج می نماید.
افراد لجوج گاهی از پیامبران الهی اموری غیر عادی را درخواست می کردند تا منافع مادی برای آنها داشته باشد و با تمام این احوال به دنبال حقیقت نبودند. بلکه اگر پیامبر با درخواستشان موافقت می کرد و آن عمل را انجام می داد باز می گفتند او ساحر و جادوگر است.
برخی از آیات در این رابطه چنین است:
1. (وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ ینبُوعًا * أَوْ تَکونَ لَک جَنَّةٌ مِّن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیرًا * أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاء کمَا زَعَمْتَ عَلَینَا کسَفًا أَوْ تَأْتِی بِاللّهِ وَالْمَلآئِکةِ قَبِیلاً * أَوْ یکونَ لَک بَیتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّمَاء وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیک حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَینَا کتَابًا نَّقْرَؤُهُ) (1) و گفتند: ما به تو ایمان نمی آوریم، مگر آنکه از این سرزمین [خشک و سوزان مکه] چشمه ای پر آب و جوشان روان سازی!!! یا برای تو باغی از درختان خرما و انگور باشد که از لا به لای آنها نهرها روان کنی.
ص: 327
یا آسمان را آن گونه که گمان کرده ای [قدرت داری] پاره پاره بر سر ما بیفکنی، یا خدا و فرشتگان را رو به روی ما آوری. یا خانه ای از طلا برای تو باشد، یا در آسمان بالا روی، و بالا رفتنت را باور نمی کنیم تا آنکه نوشته ای بر ما نازل کنی که آن را بخوانیم!!!
این آیات نشان دهنده ی روحیه عناد و لجاجت مشرکان سرزمین حجاز است. قرآن در مقابل این پیشنهادهای نامعقول جوابی اجمالی و بسیار متین ارائه می کند و می فرماید: (قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کنتُ إَلاَّ بَشَرًا رَّسُولاً) (1) بگو: پروردگار من منزّه است از اینکه خواسته هایی بیهوده را پاسخ دهد آیا جز این است که من بشری فرستاده شده ام؟! مرا برای هدایت شما فرستاده اند، نه اینکه درخواست های بی مورد شما را پاسخ دهم.
قرآن با بیان «سبحان الله» می فرماید: شما از من کار مخصوص به خدا را می خواهید در حالیکه من خدا نیستم و بشری همانند شما هستم.
انتظار شما که بر هم زدن نظام طبیعت است بسیار نابه جا می باشد و پیامبر نمی تواند هر خواسته ای را بنا بر بشر بودنش برآورده کند و نظام طبیعت را تغییر دهد و از خود در هیچ کاری استقلال ندارد.
جواب تفصیلی آن بسیار متقن و متنوع می باشد که در زیر به آن پرداخته می شود:
الف) (وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیک کتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِینٌ) (2) و اگر ما نوشته ای روی صحفه ای بر تو نازل کنیم که آنان آن را با دست خود لمس کنند، باز کفر پیشگان می گویند: این جز جادویی آشکار نیست!!!
به عبارت دیگر قرآن می فرماید هر چه بیشتر با آنها همراهی کنید بیشتر
ص: 328
لجبازی می کنند چون در پی یافتن و پذیرفتن حق نمی باشند.
ب) (وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَیهِمُ الْمَلآئِکةَ وَکلَّمَهُمُ الْمَوْتَی وَحَشَرْنَا عَلَیهِمْ کلَّ شَیءٍ قُبُلاً مَّا کانُواْ لِیؤْمِنُواْ) (1) و اگر فرشتگان را به سوی آنان می فرستادیم و اگر مردگان با ایشان سخن می گفتند و هر چیزی را دسته دسته در برابر آنان گرد می آوردیم باز هم ایمان نمی آوردند.
ج) (وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاء فَظَلُّواْ فِیهِ یعْرُجُونَ * لَقَالُواْ إِنَّمَا سُکرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ) (2) اگر دری از آسمان به روی آنها می گشودیم و از آن بالا می رفتند باز حق را قبول نمی کردند و می گفتند چشم بندی کرده و ما را سحر و جاوگر نموده اند.
از این آیات می توان دریافت: اگر خداوند درخواست های غیر معقول و منفعت طلبانه مشرکان را اجابت کند، باز ایشان ایمان نخواهند آورد و بهانه دیگری می تراشند چراکه آنها لجاجت دارند.
2. (وَإِذَا جَاءتْهُمْ آیةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّی نُؤْتَی مِثْلَ مَا أُوتِی رُسُلُ اللّهِ) (3) و چون آیه و معجزه ای [به خاطر هدایت یافتنشان] به سوی آنان آید، می گویند: هرگز ایمان نمی آوریم تا نظیر آنچه به پیامبران خدا داده شده به ما هم داده شود.
سران لجوج و مشرک، گمان می کردند موضوع وحی و احراز مقام رسالت بر پست و مقام و ثروت و موقعیت اجتماعی و یا بر رقابت های قبیله ای استوار است.
3. (وَمَا تَأْتِیهِم مِّنْ آیةٍ مِّنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ) (4) هیچ آیه ای از نشانه های پروردگارشان به سمت آنها نیامد مگر آنکه مشرکان و ملحدان ا ز آن
ص: 329
اعراض می کنند.
4. (یجَادِلُونَک فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَینَ کأَنَّمَا یسَاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَهُمْ ینظُرُونَ) (1) پس از آنکه حق [بودنِ انگیزه های رفتنت به جنگ بدر] روشن شد با تو در این حقّ [روشن و آشکار] مجادله و ستیزه می کنند [تا نظر خود در ترک جنگ را به عنوان اینکه جنگی نابرابر است، تحمیل کنند؛ چون از شرکت در جنگ ترسیده بودند] که گویا به سوی مرگ رانده می شوند و آن را با چشم خود می بینند!!!
همانطور که مشاهده می کنید مجادله بعد از آشکار شدن حقیقت، ناشی از لجاجت می باشد و مشرکان با این لجاجت، نه تنها به خودشان خیانت می کنند بلکه دیگران را نیز تحت الشعاع قرار می دهند زیرا مانع از پذیرش حق توسط دیگران می شوند و این از خواص جدال به باطل است.
علت این است که مشرکان از لحاظ فکری دچار توهّم و خیال بوده و از لحاظ گرایش و عمل تحت تأثیر غضب و شهوتشان می باشند لذا به جدال و لجاجت با حق می پردازند و زیر بار دین خدا نمی روند.
قرآن درباره آنها می فرماید: (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا) (2) آنها به خاطر ظلم و بزرگ منشی که در خود احساس می کردند حقیقت را انکار کردند در حالیکه یقین به صحّت آن حقیقت داشتند.
مشرکان نه تنها خود بلکه دیگران را وادار می کردند هرگز سخن حق را نشنوند و با پیامبران رفت وآمد نکنند و پای سخن ایشان ننشینند و اگر هم چیزی از گفته ها به آنها رسید ترتیب اثر ندهند. در این رابطه قرآن از زبان حضرت نوح (علیه السلام) می فرماید: (وَإِنِّی کلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکبَرُوا اسْتِکبَارًا) (3) و من هرگاه آنان را دعوت کردم تا آنان را بیامرزی،
ص: 330
انگشتان خود را در گوش هایشان کردند و جامه هایشان را به سر کشیدند و بر انکار خود پافشاری ورزیدند و به شدت تکبّر کردند.
و در جای دیگر می فرماید: (وَإِذَا تُتْلَی عَلَیهِ آیاتُنَا وَلَّی مُسْتَکبِرًا کأَن لَّمْ یسْمَعْهَا کأَنَّ فِی أُذُنَیهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (1) چون آیات ما بر او خوانده شود متکبرانه روی برمی گرداند، گویی آنها را نشنیده است، انگار در دو گوشش سنگینی است، پس او را به عذابی دردناک مژده ده.
نمونه این لجاجت مشرکان را می توان در اهل کتاب هم جستجو کرد چراکه لجاجت یک بیماری واگیردار و مُسری می باشد. زیرا گروهی از اهل کتاب در عین شناخت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) بر موضع باطل خود پافشاری می کردند و با کتمان و تحریف و دروغ، مانع رسیدن حقایق اسلام به دیگران می شدند.
قرآن کریم درباره ی اهل کتاب در 3 فراز زیر می فرماید:
الف) ایشان علم به حقانیت دین اسلام داشته اند: (إِنَّ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکتَابَ لَیعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ) (2)
ب) اهل کتاب رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) را به خوبی می شناسند: (الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْکتَابَ یعْرِفُونَهُ کمَا یعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ) (3)
ج) لجاجت اهل کتاب مانع از پذیرش حق می شود: (وَلَئِنْ أَتَیتَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکتَابَ بِکلِّ آیةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَک) (4)
قهراً چنین اشخاصی مستحق سخت ترین کیفرها هستند و قرآن عاقبت آنها را به خوبی ترسیم می نماید و می فرماید: (أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ کلَّ کفَّارٍ عَنِیدٍ * مَّنَّاعٍ لِّلْخَیرِ
ص: 331
مُعْتَدٍ مُّرِیبٍ * الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذَابِ الشَّدِیدِ) (1) هر کفر پیشه ی لجوجی را به دوزخ افکنید آنکه سخت مانع خیر است و متجاوز و شبهه افکن. آن کسی که با خداوند یکتا، معبود دیگری قرار داد پس او را در عذاب سخت بیافکنید!
می توان موارد زیر را به عنوان عوامل جدال باطل با حق دانست:
از آنجایی که مشرکان قدرت درک معقولات را ندارند و خدا را تا رتبه ی محسوسات پایین می آورند هر جایی که درک صحیحی از دین ندارند آن را افسانه می پندارند، قرآن می فرماید: (وَمِنْهُم مَّن یسْتَمِعُ إِلَیک وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکنَّةً أَن یفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن یرَوْاْ کلَّ آیةٍ لاَّ یؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّی إِذَا جَآؤُوک یجَادِلُونَک یقُولُ الَّذِینَ کفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ) (2) گروهی از آنان به سخنانت گوش می دهند، و ما [به کیفر لجاجت وکفرشان] بر دل هایشان پوشش هایی قرار دادیم که آن را نفهمند، و در گوش هایشان سنگینی نهادیم [تا نشنوند]. و اگر همه نشانه های حق را ببینند باز هم به آن ایمان نمی آورند؛ تا آنجا که وقتی به محضرت می آیند با تو مجادله و ستیزه می کنند، کافران [از روی لجاجت و عناد] می گویند: این [قرآن] جز افسانه های پیشینیان نیست.
در شأن نزول این آیه از ابن عباس نقل شده است که ابوسفیان و ولید بن مغیره و نضر بن حارث و عتبه و شیبه و امیّه به سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) گوش فرا دادند، سپس از نضر پرسیدند که او چه می گوید؟ نضر در جواب گفت: من نفهمیدم فقط حرکت لب های او را دیدم که سخنی می گفت و جز افسانه های پیشینیان
ص: 332
چیز دیگری نمی گفت. (1)
یکی از ابزارهای شیطان برای انحراف افراد، عمل از روی تعصّب و حمیّت باطل می باشد تا جایی که جدال احسن نیز در او کارساز نمی شود، قرآن می فرماید: (وَإِنَّ الشَّیاطِینَ لَیوحُونَ إِلَی أَوْلِیآئِهِمْ لِیجَادِلُوکمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکمْ لَمُشْرِکونَ) (2) در حقیقت شیاطین به دوستان خود وحی می کنند تا با شما جدال و ستیزه نمایند و اگر از آنها اطاعت کنید قطعاً شما مشرک خواهید بود.
قرآن می فرماید: (وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِی مَا قَدَّمَتْ یدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکنَّةً أَن یفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَن یهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا) (3) و کیست ستمکارتر از کسی که به وسیله آیات پروردگارش پند داده شود، ولی از آنها روی برگرداند و دست آورد پیشین خود را [که کفر، جدال و ستیز با حق است] فراموش کند؟ به راستی ما بر دل های آنان پوشش هایی قرار داده ایم تا قرآن را نفهمند، و در گوش هایشان سنگینی نهادیم [تا آن را نشنوند]؛ و اگر آنان را به راه هدایت فراخوانی، هرگز و هیچ گاه هدایت نیابند.
مشرکان همیشه درصدد از بین بردن حق و حقیقت و آثار آن می باشند و هرگز در این راه موفق نبوده و نخواهند بود. چراکه برهان باطل، بسیار سست و بدون پایه، می باشد و بر خلاف حق است که همیشه مستدل و قوی و بر اساس فطرت می باشد. قرآن می فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یجَادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی
ص: 333
صُدُورِهِمْ إِلَّا کبْرٌ مَّا هُم بِبَالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ) (1) بی تردید آنان که در آیات خدا بی آنکه دلیلی برای آنان آمده باشد، مجادله و ستیزه می کنند و در سینه هایشان جز کبر و بزرگنمایی نیست به آن [بزرگی و عزت و سلطنتی که در آرزویش هستند] نمی رسند؛ پس به خدا پناه ببر؛ زیرا او شنوا و بیناست.
از آنجایی که مشرکان قدرت مقاومت در مقابل حق را نداشته از حربه استهزاء و تمسخر استفاده می کنند، چنانچه قرآن می فرماید: (فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَینَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُون) (2) هنگامی که پیامبرانشان دلایل روشن برای آنان آوردند، به اندک دانشی که نزد خود داشتند خوشحال بودند [و غیر آن را چیزی به حساب نمی آوردند] ولی عذابی که همواره آن را به مسخره می گرفتند، آنان را احاطه کرد.
قرآن برای تنبّه مشرکان می فرماید: (وَیعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ ینَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَا لَیسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَّصِیرٍ) (3) و [مشرکان] به جای خدا معبودانی را می پرستند که خدا هیچ دلیل و برهانی [نسبت] به [حق بودن] آنها نازل نکرده است؛ و معبودانی را می پرستند که به آن دانشی [برای استدلال بر ربوبیّت آنها] ندارند و ستمکاران را [در قیامت] هیچ یاوری نیست.
اگر به بررسی شرک بپردازیم به این نتیجه می رسیم که شرک مجمع همه پلیدی ها و دربردارنده ی همه رذایل می باشد.
به عبارت دیگر شرک عبارت از مرگ واقعی و معنوی انسان ها است چراکه سبب از دست دادن مقام انسانی و تنزّل او به مرتبه ای پایین تر از مرتبه ی حیوانی
ص: 334
می شود. به همین جهت قرآن تعبیرهای بسیار تندی را درباره شرک و مشرک به کار می برد.
شرک آثار بسیار شومی در زندگی دنیوی و اخروی بشر دارد که به چند نمونه اشاره می شود:
یکی از اصول مهم قرآنی این است که خداوند تبارک و تعالی کسی را ابتدائاً گمراه نمی کند و بی جهت لطف خود را از هیچ کس دریغ نمی دارد بلکه اگر در آیات قرآن آمده است که خدا کسی را گمراه کرد، این گمراهی او از باب کیفر او می باشد. بدین معنا که شخص اعمالی را انجام داده که سبب گمراهی می شود. چراکه خداوند به سبب اعمال بدش رحمت خود و هدایت خاصش را از او دریغ می کند و وقتی که هدایت نباشد شخص دچار گمراهی و ضلالت می شود.
در واقع خداوند بر چشم و گوش و زبان و حواس و فکر مشرک حجابی می اندازد که از دیدن و درک حقایق محروم می شود. این حجاب، حجاب مادی نیست که در مقابل چشم مشرک بیاندازد بلکه چه بسا چشم او تیزبین تر و بهتر از دیگران باشد بلکه حجاب، حجاب معنوی است چراکه مشرک از درک عالم ملکوت و مجردات محروم شده و چیزی از آن را درک نمی کند.
قرآن کریم می فرماید: (إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِی إِلَی الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یبْصِرُونَ) (1) مسلماً ما غل هایی بر گردنشان نهاده ایم که تا چانه هایشان قرار دارد به طوری که سرهایشان بالا مانده است، و از پیش رویشان حایلی و از پشت سرشان [نیز] حایلی قرار داده ایم، و به صورت فراگیر دیدگانشان را فرو پوشانده ایم، به این خاطر حقایق را نمی بینند.
ص: 335
پس اثر شرک که پرده ی ضخیمی از حجاب ها فرد مشرک را در بر می گیرد به طوری که نمی تواند معارف بلند الهی را درک نماید.
قرآن با بیان مثالی این موضوع را بیان می نماید: (وَمَثَلُ الَّذِینَ کفَرُواْ کمَثَلِ الَّذِی ینْعِقُ بِمَا لاَ یسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لاَ یعْقِلُونَ) (1) داستان [دعوت کننده] کافران [به ایمان]، مانند کسی است که به حیوانی [برای رهاندنش از خطر] بانگ می زند، ولی آن حیوان جز آوا و صدا [آن هم آوا و صدایی که مفهومش را درک نمی کند] نمی شنود. [کافران، در حقیقت] کر و لال و کورند، به همین سبب [درباره حقایق] اندیشه نمی کنند.
قدرت اندیشه و خرد مشرک در محسوسات و حواس پنجگانه منحصر است به نحوی که در این بین با حیوانات مشترک می شود و از مقام انسانی تنزّل پیدا می کند. بنابراین مشرکان درکی از ملکوت عالم نداشته و محدود به عالم مُلک و ماده می باشند، چنانچه قرآن می فرماید: (یعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ) (2) فقط ظاهری از زندگی دنیا را می شناسند و آنان از آخرت غافل می باشند.
افراد ظاهربین حقیقت عالم هستی، یعنی خداوند تبارک و تعالی را فراموش کرده و با دل بستن به دنیا دچار خودفراموشی می شوند به طوری که حقیقت خویش را نیز فراموش کرده و از آن غافل شده و در مادیات بدن محصور می شود، قرآن می فرماید: (نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ) (3) خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشی کرد.
اگر کسی خودش را از یاد برد در واقع به خودش خیانت کرده است و خیانت به خویشتن بزرگ ترین خیانت ها است که انسان در حق خود روا می دارد،
ص: 336
خداوند می فرماید: (عَلِمَ اللّهُ أَنَّکمْ کنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَکمْ) (1) خداوند می دانست که شما به خود خیانت می کنید. خیانتی که به مراتب از خیانت مالی و جانی زیانبارتر است به طوری که انسان را به قهقرای شهوات و مادیات و جهنم و آتش سوق می دهد.
قرآن به این خسارت و زیان اشاره کرده و می فرماید: (قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کانُواْ یفْتَرُونَ) (2) آنها سرمایه خود را از دست دادند دچار خسران شده و معبودهایی را که به دروغ ساخته بودند، همگی از نظرشان گم می شوند.
مشرکان به خدایان دیگری غیر از خدای یگانه معتقد بودند. امّا زمانی که به محشر حاضر می شوند به یقین می بینند که خدایان آنها وجود حقیقی و واقعی نداشته و خواب و خیالی بیش نبوده است.
این افراد، زیانکاران واقعی می باشند که سرمایه وجود خویش و بستگانشان را در روز قیامت از دست داده اند، چنانچه قرآن می فرماید: (قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ أَلَا ذَلِک هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ) (3) می توان نتیجه گرفت که شرک موجب بزرگ ترین خسارت و زیان به انسان می شود چراکه او مبدأ و معاد را فراموش کرده و این فراموشی سبب می شود که انسان از حقیقت خویش غفلت ورزیده و به خود خیانت نماید و حیات معنوی خود و دیگران را تباه کرده و سرمایه ی حقیقی خویش را بر باد داده و نابود سازد.
مشرکان بر اثر پندارهای جاهلی خود نسبت به خداوند (4) از شناخت خودِ حقیقی محروم می باشند و فقط به خودِ حیوانی اهمیت فوق العاده می دهند.
خداوند می فرماید: (وَطَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ یظُنُّونَ بِاللّهِ غَیرَ الْحَقِّ ظَنَّ
ص: 337
الْجَاهِلِیةِ) (1) و گروهی که تمام همت آنها نفس آنهاست و گمان غیر حقیقی و ظن جاهلی به خداوند دارند.
تمام همّت مشرک منحصر در نفس پرستی و ارضای شهوت و اظهار قدرت می باشد، به گونه ای که بدن مادی و نفس اماره را، حقیقت انسانی خود پنداشته و برای حفظ و بقای آن هیچ مرز حریمی را به رسمیت نمی شناسد. اصالت دادن به ارضای شهوات، تسلّط خواهی، رفاه طلبی و ثروت اندوزی موجب شده تا توان تحمل کمترین آسیب جانی و مالی را نداشته باشد و کمترین فشار او را از محور انسانیت خارج می کند. قرآن درباره حالات ایشان می فرماید: (إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّینَ) (2) هنگامی که بدی به او رسد، بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او رسد مانع دیگران می شود مگر نماز گزاران. پس می توان نتیجه گرفت بزرگترین ضرر برای مشرکان بسته شدن دریچه معارف الهی و محروم شدن از درک ملکوت آسمان ها و زمین می باشند چرا که تمام همت آنها انحصار در دنیاپرستی و حیات مادی آن می باشد.
توحید، معادل وحدت و هماهنگی و شرک، عامل تفرقه و پراکندگی است. اثبات تکثر و تفرقه برای مشرکان بسیار ساده می باشد. هر فرد مشرک برای خود بتی ساخته بود و اعلام می کرد این خدای من است. هرگاه دو فرد مشرک با هم نزاع می کردند یکی ازآن دو نفر، خدای دیگری را می شکست و دیگری توهین به خدای این فرد می کرد و همین کار سبب جنگ و نزاع و دشمنی می شد.
هر قبیله ای برای خود خدایی داشت و این بت ها نماد قبیله محسوب می شدند و هر قبیله ای تلاش می کرد تا خدای خودش را مطرح کند و به افتخار برساند و
ص: 338
همین موضوع موجب نزاع و درگیری بین قبائل بزرگ می شد که شاید سا ل ها این درگیری و جنگ ادامه داشت و کشته های فراوانی را بر دو طرف تحمیل می کرد.
توحید پیام آور اتحاد و دوستی می باشد، چنانچه خداوند می فرماید: (وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ) (1) و شرک پیام آور تفرقه و چند دسته بودن است، چرا که خداوند می فرماید: (وَلَا تَکونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ * مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکانُوا شِیعًا کلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیهِمْ فَرِحُونَ) (2) [پایبند به همان سرشت خدایی باشید] در حالی که روی آورندگان به سوی او هستید و از او پروا کنید و نماز را برپا دارید و از مشرکان نباشید. مشرکانی که دینشان را بخش بخش کردند و [سرانجام] گروه گروه شدند، در حالی که هر گروهی به آنچه [از بخشی از دین] نزد آنان است [به تصور اینکه حق است] شادمانند!
همانطور که در بررسی ریشه های شرک بیان شد، عامل اصلی شرک هواپرستی می باشد که از غضب و شهوت نشأت گرفته است و برای مشرک جز تعصب، جهل و کبر، پیامد دیگری ندارد و تعدد معبودها سبب جنگ ها و دشمنی ها و تفرقه می شود.
در این میان شیطان نقش واسطه را در ایجاد عداوت و کینه ایفا می کند، چنانچه خداوند می فرماید: (إِنَّمَا یرِیدُ الشَّیطَانُ أَن یوقِعَ بَینَکمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء) (3) همانا شیطان اراده کرده است دشمنی و کینه را میان شما راه بیندازد.
شیطان گاهی این عداوت و دشمنی را با ترویج قمار و شراب ایجاد می کند و زمانی با منحرف کردن مردم از توحید و تشویق به پرستش جن و ملک و ستاره و فرعون و در طول روزگار به تعمیق و گسترش عداوت می پردازد. لذا در طول
ص: 339
تاریخ هرگاه قدرت در اختیار مشرکین بوده، جنگ های بسیار بزرگی را به راه انداخته اند و هنر خود در کشتار و جنگ و خونریزی را برای بشریت به ارمغان آورده اند امّا موحدین همواره تلاش می کنند، آتش جنگ های بلندمدت و طولانی را خاموش نماید.
قرآن می فرماید: (وَاذْکرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیکمْ إِذْ کنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکنتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکم مِّنْهَا) (1) و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد.
در داستان هجرت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مکه به مدینه بیان شده است که در مدینه دو قبیله اوس و خزرج سالیان متمادی با هم نزاع و جنگ داشتند و با ورود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ندای توحید ایشان این نزاع مختومه اعلام شد و حتی تلاش منافقان برای شعله ور کردن دوباره ی آن به سرانجام نرسید.
در قرآن آمده که آنها را در ظاهر هم پیمان و متحد و دارای وحدت ساختگی خواهی دید امّا بدان که دل های ایشان پراکنده و خالی از اتحاد است، چنانچه می فرماید: (بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّی ذَلِک بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یعْقِلُونَ) (2) جنگ قدرت میانشان بسیار شدید است. آنان را متّحد می پندارید درحالیکه دل هایشان پراکنده است چون مردم بی خردی هستند.
واقعیت دشمنی بین مشرکان در قیامت آشکار خواهد شد، چنانچه قرآن می فرماید: (الْأَخِلَّاء یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ) (3) در آن روز دوستان با یکدیگر دشمن هستند مگر پرهیزکاران.
ص: 340
رمز این دشمنی آن است که اساس دوستی میان مشرکان عبارت از شهوت، غضب و دنیا می باشد. از این آیه استفاده می شود هر جا دشمنی، عداوت، جنگ و تفرقه وجود داشت، تقوا از جانب یک گروه یا دو طرف رعایت نشده است.
در روز قیامت تابع و متبوع از هم تبری می جویند و از ارتباط با یکدیگر شرمسارند و آرزو می کنند ای کاش چنین دوستانی نداشتند که آنان را گمراه کنند، چنانچه قرآن می فرماید: (یا وَیلَتَی لَیتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا * لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکرِ بَعْدَ إِذْ جَاءنِی) (1) ای وای بر من! کاش فلانی را به عنوان دوست خود نگرفته بودم. او مرا به گمراهی کشاند پس از آنکه قرآن به من رسید.
عداوت و دشمنی مشرکان در روز قیامت آشکار می شود تا آنجا که از خداوند درخواست می کنند شیاطین انس و جنی را که موجب گمراهی ما شدند به ما نشان بده تا آنان را زیر گام های خود بگذاریم تا فرومایه ترین افراد شوند، چنانچه قرآن می فرماید: (وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَینِ أَضَلَّانَا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِیکونَا مِنَ الْأَسْفَلِینَ). (2)
مغفرت الهی زمینه ی وسیعی برای بالندگی و تعالی می باشد چرا که همواره به انسان حیات دوباره می بخشد و انسان را از آلودگی هایی که برای خود ایجاد کرده است پاک و تطهیر می نماید.
مشرک با دفن فطرت توحیدی و از دست دادن مجاری ادراکی حقیقی خود قابلیت بهره گیری از این فیض را عمداً از خود سلب کرده است. قرآن به صراحت بیان می کند که خداوند همه گناهان را عفو می نماید ولی از گناه شرک عفو و اغماض ندارد: (إِنَّ اللّهَ لاَ یغْفِرُ أَن یشْرَک بِهِ وَیغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَن یشَاء) (3)
ص: 341
گناه شرک نزد خداوند آنقدر بزرگ است که بهشت را برایشان حرام کرده است.
خداوند در آیه دیگری می فرماید: (إِنَّهُ مَن یشْرِک بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ) (1) هر کس برای خدا همتایی قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده و جایگاهش دوزخ است و از طرفی برای ستمکاران هیچ یاوری نیست و پیامبر (صلی الله علیه و آله) و مؤمنان را از استغفار برای آنان منع می نماید، می فرماید: (مَا کانَ لِلنَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکینَ وَلَوْ کانُواْ أُوْلِی قُرْبَی مِن بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ) (2) بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند سزاوار نیست که به سود مشرکان طلب آمرزش کند هر چند خویشاوند آنان باشند البته پس از آنکه برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخند.
خداوند درباره ی منافقان که همتای مشرکان هستند به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (سَوَاء عَلَیهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن یغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ) (3) چه برای آنان آمرزش بخواهی یا نخواهی خداوند هرگز آنان را نخواهد بخشید. و در جای دیگر می فرماید: (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذَلِک بِأَنَّهُمْ کفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَاللّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (4) اگر هفتاد مرتبه برای آنان طلب مغفرت کنی، خدا آنان را نخواهد بخشید، چون که به خدا و رسول او کفر ورزیدند و خدا هرگز فاسقان را هدایت نمی کند.
لذا قرآن ساحت مقدس حضرت ابراهیم (علیه السلام) را درباره استغفار برای پدر مشرکش آزر تطهیر می کند و می فرماید: (وَمَا کانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیاهُ فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ) (5) طلب آمرزش
ص: 342
ابراهیم برای پدرش جز برای وعده ای که به او داده بود، چیز دیگری نمی باشد. و هنگامی که برای او روشن شد وی دشمن خداست از او بیزاری جست همانا ابراهیم اهل آه و ناله از ترس خدا و بردبار بود.
قرآن کریم از موحّدان درخواست می کند که در اندیشه و عمل، برای خدا شریک قرار ندهند، در غیر این صورت خوار و ضعیف و زمین گیر و مورد سرزنش دیگران قرار می گیرند، چنانچه می فرماید: (لاَّ تَجْعَل مَعَ اللّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَّخْذُولاً). (1)
در این آیه به سه بازتاب، از پیامدهای مشرک اشاره می کند:
الف) قعود و نشستن که اشاره به ضعف و ناتوانی است؛
ب) مذمت و نکوهش که عذاب روحی سختی می باشد؛
ج) خذلان و خواری.
خذلان آن است که انسان از شخصی امید یاری داشته باشد و آن شخص در وقت نیاز او را رها کند. قرآن می فرماید: (وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ ینصَرُونَ * لَا یسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ) (2) بت پرستان به امید یاری بت ها آنها را عبادت می کردند لیکن نه در دنیا و نه در آخرت کاری از بت ها ساخته نیست و اینها در قیامت به عنوان لشکر بت ها احضار می شوند. مشرکان نه تنها به خواسته های خود نمی رسند، بلکه مطرود و حسرت زده در جهنم افکنده می شوند، چنانچه خداوند می فرماید: (وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُومًا مَّدْحُورًا) (3) و در جهنم همنشین و هم ردیف شیطان خواهند بود. نیز خداوند در داستان اخراج شیطان از بهشت به آن اشاره می نماید، و می فرماید: (قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا
ص: 343
مَذْؤُومًا مَّدْحُورًا). (1)
تمامی این پیامدها در اثر آن است که مشرکان از مبدأ آفرینش یعنی خداوند سبحان که مظهر عزّت است، جدا شده و ذلت و خواری را برای خود برگزیده اند، در حالی که خداوند می فرماید: (فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا) (2) همه عزت ویژه خداست.
خداوند تبارک و تعالی در آیات متعددی عاقبت شرک را گوشزد می نماید و جایگاه چنین عقیده ای را بیان می کند؛ همانطور که در آیات گذشته به آن آیات اشاره شد. قرآن می فرماید: (فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَکونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ) (3) هیچ معبودی را با خدا مخوان که از عذاب شدگان خواهی بود.
(وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُومًا مَّدْحُورًا) (4)
نتیجه و پیامد شرک برای افراد جز تباهی اعمال نخواهد بود (5) و اثری جز خلود در آتش برای آنها باقی نخواهد گذاشت. (6)
در اینجا بحث پیرامون شرک و نقد وهابیت را به پایان می بریم. والحمدلله أوّلاً وآخراً وظاهراً وباطناً وصلى الله على محمّد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین.
ص: 344
1. قرآن کریم
الف
2. الآراء الفقهیة، هادی نجفی، چتر دانش، تهران، 1398ش.
3. الاتحاف بحبّ الأشراف، عبدالله بن محمد بن عامر الشبراوی الشافعی، طبع مصر، 1316ق.
4. الاحتجاج، ابومنصور احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
5. احقاق الحق وازهاق الباطل، سید نورالله مرعشی شوشتری، تعلیق سید شهاب الدین نجفی، منشورات مکتبة آیة الله العظمی نجفی.
6. احیاء العلوم الدین، ابوحامد غزالی، دارالمعرفة، بیروت، چاپ یکم.
7. اخبار مکه، ابوالولید محمد بن عبدالله الارزقی، قم، مصورة عن طبعة دارالاندلس لبنان.
8. الاختصاص، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، قم، 1413ق.
9. ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری، شهاب الدین قسطلانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
10. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، مؤسسه ی آل البیت، دارالمفید، بیروت، چاپ دوم، 1414 ه .
11. اسباب نزول القرآن، علی بن احمد واحدی نیشابوری، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1411 ق.
12. اسدالغابة، عزالدین بن اثیر جزری، دارالکتب العربی، بیروت.
13. الامالی، محمد بن حسن (شیخ طوسی)، دارالثقافة قم، چاپ اول، 1414ق.
14. الامالی، محمد بن علی بن حسین بن بن بابویه (شیخ صدوق)، مؤسسة البعثة قم.
15..الایمان، احمد بن عبدالسلام بن تیمیه الحرانی، المکتب الاسلامی، اردن، چاپ پنجم، 1416 ه.
ب
16. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی (علامه مجلسی)، مؤسسه دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1408 ق.
17. البحر الرائق فی شرح کنزالدقائق، زیدالدین عن ابراهیم بن محمد (ابن نجیم مصری)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1418 ق.
18. بحوث فی الملل و النحل، جعفر سبحانی، مؤسسة النشرالاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم.
19. البدایة والنهایة، اسماعیل بن عمر قرشی بصری (ابن کثیر)، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
20..البشارة والاتحاف، حسن بن علی السقاف، دارالامام النووی اردن، چاپ اول، 1413 ه .
ص: 345
21. بصائر الدرجات، محمد بن حسن بن فروخ صفّار، الاعلمی، چاپ اول، 1404 ق.
ت
22. تاج العروس من جواهر القاموس، محب الدین محمد مرتضی زبیدی حنفی، دارالفکر، بیروت، 1414 ق.
23. التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول، منصور علی ناصیف، ناشر نور محمد آخوند بازیار، تهران، چاپ اول، 1363 ش.
24. تاریخ الطبری، محمد بن جریر بن یزید طبری، مؤسسه الاعلمی، بیروت، چاپ چهارم، 1403ق.
25. تاریخ بغداد، احمد بن علی خطیب بغدادی، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1417 ق.
26. تاریخ مدینة دمشق، علی بن حسین ابن عساکر، دارالفکر، بیروت، 1415 ق.
27. تحف العقول، حسن بن علی ابن شعبه حرانی، جامعه مدرسین قم، 1363.
28. تحفة الذاکرین، محمد بن علی الشرکانی، طبع دار الکتب العربی، بیروت.
29. تسلیة المجالس و زینة المجالس، محمد بن ابی طالب حسینی حائری، مؤسسة المعارف الاسلامیة، قم، 1418 ق.
30. تطهیرالاعتقاد، محمد بن الامیر الصنعانی، دارالحکمة، دمشق، 1415 ق.
31. تظلم الزهرا من اهراق دماء آل العباء، ملا رضی قزوینی، نجف، 1375.
32. تفسیر البرهان فی تفسیر القرآن، میرهاشم بحرانی، مؤسسة البعثة، قم.
33. تفسیر الدر المنثور فی تفسیر المأثور، جلال الدین سیوطی، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، قم، 1404 ق.
34. تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، چاپخانه علمیه، تهران، 1380 ق.
35. تفسیر القرآن العظیم، اسماعیل بن عمر قرشی بصری (ابن کثیر)، دارالمعرفة، بیروت، چاپ اول، 1412 ق.
36. تفسیر المنار، محمدرشید رضا، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ دوم، 1426 ق.
37. تفسیر المیزان، سید محمدحسین طباطبایی، مؤسسه نشر اسلامی، قم.
38..تفسیر انوار التنزیل و اسرار التأویل (تفسیر بیضاوی)، عبدالله بن عمر بیضاوی، دارالفکر، بیروت.
39. تفسیر روح المعانی، سید محمود آلوسی، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415 ق.
40. تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، نظام الدین حسن بن محمد قمی نیشابوری، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1416 ق.
41. تفسیر فرات الکوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم فرات کوفی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، چاپ اول، 1410 ق.
42. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، دارالکتاب قم، چاپ چهارم، 1367 ش.
ص: 346
43. تفسیر مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی، مؤسسة الاعلمی، بیروت، چاپ اول، 1415ق.
44. تفسیر مفاتیح الغیب، محمد بن عمر (فخر رازی)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1420 ق.
45. تفسیر مقاتل بن سلیمان، مقاتل بن سلیمان بلخی، دار احیاء التراث، بیروت، چاپ اول، 1423ق.
46. تفسیر نورالثقلین، عبدالعلی بن جمعه عروس حویزی، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415ق.
47. تفضیل امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، دارالمفید، بیروت، چاپ دوم، 1414 ق.
48. توحید در قرآن، عبدالله جوادی آملی، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ ششم، 1391 ش.
49. التوحید، محمد بن علی بن حسین بن بابویه (شیخ صدوق)، جامعه مدرسین قم، 1398ق.
50. التوسل والوسیلة، احمد بن عبدالسلام ابن تیمیة الحرّانی، دارالآفاق، 1399 ق.
51. التوصل الی حقیقة التوسل، محمد نسیب الرفاعی، بیروت، 1394 ق.
52. التهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، 1404 ق
53. تهذیب تاریخ دمشق، علی بن حسین بن عساکر (ابن عساکر)، دارالفکر، بیروت، 1415ق.
ث
54. الثقات، محمد بن حبّان تمیمی بستی (ابن حبّان)، مؤسسة الکتب الثقافیة، چاپ اول، 1393.
55. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، محمد بن علی بن حسین ابن بابویه (شیخ صدوق)، نشر اعتلای وطن، قم، چاپ دوم، 1395 ش.
ج
56. جامع الاخبار (للشعیری)، تاج الدین محمد بن محمد الشعیری، مطبعة حیدریة، نجف.
57. الجامع الاصول، ابو السعادات مبارک بن محمد شیبانی (ابن اثیر جرزی)، مکتبة الحلوانی، چاپ اول.
58. الجامع الصغیر، جلال الدین سیوطی، طبع مصر.
59. الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، محمد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405 ق.
60. جواهر الکلام فی معرفة الامامة والامام، سید علی حسینی میلانی، انتشارات الحقائق، قم، چاپ چهارم، 1393 ش.
61. الجوهر المنظم فی زیارة القبر الشریف النبوی المکرم، ابن حجر الهیتمی المکی، مکتبة مدبولی، قاهره.
ح
62. حاشیه السندی علی سنن النسائی، نورالدین عبدالهادی، دارالکتب العربیة، بیروت، 1406 ق.
63. حواشی الشروانی علی تحفة المحتاج بشر المنهاج، عبدالحمید الشروانی.
ص: 347
خ
64. الخرائج و الجرائح، سعید بن هبة الله قطب الدین راوندی، مؤسسه الامام المهدی (علیه السلام) ، قم، 1409 ق.
65. الخصال، محمد بن علی بن حسین بن بابویه (شیخ صدوق)، جامعه مدرسین قم، 1362ش.
66. خصائص امیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، مکتبة نینوی الحدیثة، تهران.
67. خلاصة الکلام فی بیان أمراء البلد الحرام، احمد بن زینی دحلان، المطبعة الخیریة القاهره، 1305 ق.
68. خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفی، علی بن عبدالله حسینی سمهودی، مدینه، چاپ اول، 1418 ق.
69. الخلاف، محمد بن حسن طوسی (شیخ طوسی)، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، چاپ دوم، 1378.
د
70. الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، احمد بن زینی دحلان، مکتبة الاحباب، دمشق، 1424ق.
71. الدمعة الساکبة فی احوال النبی (صلی الله علیه و آله) والعترة والطاهرة، محمدباقر بهبهانی، مؤسسة الاعلمی، بیروت.
ر
72. رجال الکشی، محمد بن عمر کشی، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) ، قم، چاپ اول، 1363 ش.
73. رحلة، محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهیم ابن بطوطة، دار احیاء العلوم، بیروت.
74. رسالة العلویة، ابوالفتح محمد بن علی کراجکی، انتشارات دلیل ما، 1385.
75. روافد الایمان الی عقاید الاسلام، نجم الدین طبسی، انتشارات محبین، 1425 ق.
76. روح المعانی، شهاب الدین آلوسی.
77. الروض الفائق فی المواعظ والرقائق، شعیب بن عبدالله بن سعد بن عبدالکافی، طبع قاهره.
78. روضه الواعظین، محمد بن حسن فتال نیشابوری، مؤسسه الاعلمی بیروت، 1406 ق.
ز
79. زاد المعاد فی هدی خیر العباد، شمس الدین ابی عبدالله بن قیّم الجوزیة، دارالکتب العربی، بیروت.
80. الزهد، حسین بن سعید کوفی اهوازی، المطبعة العلمیة، قم، 1402 ق.
81. الزیارة، عبدالحسین امینی، نشر مشعر، تهران، 1417 ق.
س
82. سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، عباس قمی، دارالمرتضی، بیروت.
83. سنن ابن ماجه، محمد بن یزید ابن ماجه، دارالجیل، بیروت، 1418 ق.
84. سنن ابی داوود، ابوداوود سلیمان بن اشعث سجستانی، دارالفکر، بیروت، 1410 ق.
85. سنن الدارمی، عبدالله بن عبدالرحمن دارمی، دارالمغنی (ریاض)، چاپ اول، 1421 ق.
ص: 348
86. سنن الکبری، بیهقی، دارالکتب علمیة، بیروت، لبنان، 1414 ق.
87. سنن ترمذی، محمد بن عیسی بن سوره ترمذی، دارالفکر (بیروت)، چاپ دوم، 1403ق.
88. سنن نسایی، احمد بن شعیب بن علی نسایی، دار احیاء التراث، بیروت.
89. سیر الاعلام النبلاء، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، مؤسسة الرسالة بیروت، چاپ نهم، 1413 ق.
90. سیرة الحلبیة، علی بن برهان الدین حلبی، دارالمعرفة، بیروت، 1400 ق.
91. سیرة النبویة، عبدالملک بن هشام بن ایوب حمیری معافری (ابن هشام، دارالمعرفة، بیروت.
ش
92. شذرات الذهب، عبدالحیّ بن عماد حنبلی، دارالفکر، 1414 ق.
93. شرح المقاصد، سعدالدین تفتازانی، عالم الکتب، بیروت، 1409 ق.
94. شرح نهج البلاغة، ابن حدید معتزلی، مؤسسة الاعلمی، بیروت، 1415 ق.
95. شعب الایمان، احمد بن الحسین بن علی بن موسی، ابوبکر بیهقی، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1421 ق.
96. شفاء السقام فی زیارة خیر الانام، تقی الدین سبکی، نشر مشعر تهران، چاپ چهارم، 1419 ق.
97. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، عبیدالله بن عبدالله (حاکم حسکانی)، مؤسسه الاعلمی، بیروت، 1393 ق.
ص
98. صحیح البخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، دارالکتب العلمیة بیروت، 1413ق.
99. صحیح مسلم، ابوالحسین مسلم بن حجاج القشیری، دارالکتب العلمیة بیروت، 1415ق.
100. الصوائق المحرقة فی الرد علی اهل البدع والزندقة، احمد بن حجر الهیثمی مکی، شرکة الطباعة الفنیة المتحده، قاهره، 1385 ق.
ط
101. طبقات الشافعیة، ابوبکر بن احمد بن محمد بن عمر بن قاضی شهبة، عالم الکتب، بیروت، چاپ اول، 1407 ق.
102. طبقات الکبریٰ، محمد بن سعد هاشمی (ابن سعد)، دار صادر، بیروت، چاپ اول، 1405 ق.
103. الطراز الاول والکناز لما علیه من لغة العرب المعمول، علی خان بن احمد مدنی شیرازی، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لاحیاء التراث، مشهد، 1384 ش.
ع
104. عیون اخبار الامام الرضا (علیه السلام) ، محمد بن علی بن حسین بن بابویه (شیخ صدوق)، مؤسسة الاعلمی، بیروت، 1404 ق.
ص: 349
غ
105.الغدیر فی الکتاب والسنة، عبدالحسین احمد امینی، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1366ه
ف
106. فتاوی ابن باز، عبدالعزیز بن عبدالله بن عبدالرحمن بن بازالادارة العامة للطبع والترجمة الریاض.
107. الفتاوی الکبری، ابن تیمیة، دارالقلم، بیروت، 1407 ق.
108. فتح الباری شرح البخاری، ابن حجر عسقلانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1402 ق.
109. فروع کافی، محمد بن یعقوب کلینی، نشر قدس، قم، 1388 ش.
110. الفصول المختارة من العیون والمحاسن، ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، دارالمفید، بیروت، 1414 ق.
111. الفقه علی المذاهب الاربعة ومذهب اهل البیت وفقاً لمذهب اهل البیت (علیهم السلام) ، عبدالرحمن جزیری، سید محمد غروی، یاسر مازح، دارالثقلین، بیروت، چاپ اول، 1419ق.
ق
112. قاموس المحیط، محمد بن یعقوب فیروزآبادی شیرازی، مطبعة الحسینیة، مصر، 1344ق.
113. قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ ششم، 1371ش.
114. قصص الأنبیاء، قطب الدین راوندی، تحقیق: میرزا غلامرضا عرفانیان، مؤسسه المفید، بیروت، 1409ق.
ک
115. الکافی، محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی، دارالحدیث قم، 1429 ق.
116. کامل الزیارات، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه قمی، دارالسرور بیروت، 1418ق.
117. کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، سید محسن امین، مکتبة الحرمین، قم، چاپ دوم، 1382 ق.
118. کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة العزاء، جعفر کاشف الغطاء، بوستان کتاب، 1422ق.
119. کشف الغمة فی معرفة الائمة (علیهم السلام) ، علی بن عسی اربلی، بنی هاشمی تبریز، 1381ق.
120. کلام مسیحی، میشل توماس، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان قم، 1377ش.
121. کنزالعمال فی سنن الاقوال والأفعال، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی، مؤسسة الرسالة، 1405 ق.
ل
122. لسان العرب، ابوالفضل جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور، دار صادر بیروت، 1414 ق.
123. لوامع صاحبقرانی، محمدتقی مجلسی، مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1414 ق.
م
124. ما نزل من القرآن فی علی (علیه السلام) ، احمد بن محمد رازی حنفی، العتبة العباسیة المقدسة، مکتبة و
ص: 350
دارالمحظوطات، 1434 ق.
125. مجمع الزوائد، علی بن ابی بکر هیثمی، دارالکتب العلمیة بیروت، 1408 ق.
126. مجموعة الرسائل والمسائل والفتاوی، احمد بن ناصر تمیمی، دارالثقیف للنشر والتألیف، طائف، چاپ اول، 1398.
127. مجموعة الرسائل والمسائل، تقی الدین ابن تیمیة، دار احیاء التراث العربی بیروت.
128. المحلّی، علی بن احمد بن سعید بن حزم، منشورات دارالآفاق الجدیدة، بیروت.
129. مخالفة الوهابیة للقرآن والسنة، عمر عبدالسلام، دارالهدایة بیروت، چاپ اول، 1416 ق.
130. مختصر طبقات الحنابلة، محمد جمیل (ابن الشطی)، دارالکتاب العربی بیروت، چاپ اول، 1986 م.
131. مرآة الجنان، عفیف الدین یافعی، دارالکتب العلمیة بیروت، چاپ اول، 1417 ق.
132. مستدرک الوسائل، حسین بن محمدتقی نوری، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) قم، 1408 ق.
133. المستدرک علی الصحیحین، ابو عبدالله حاکم نیشابوری طبع هند، 1334 ق.
134. المستطرف، شهاب الدین ابشیهی، دارالکتب العلمیة بیروت، 1986 م.
135. مسند ابی یعلی، ابی یعلی موصلی، دارالمأمون، دمشق.
136. مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت.
137. مصابیح السنة، ابو محمد الحسین بن مسعود البغوی الشافعی، الخیریة، مصر.
138. مصباح الشریعه، منسوب بن جعفر بن محمد (علیهما السلام) (امام ششم)، اعلمی، بیروت، 1400 ق.
139. المصباح لکفعمی (جنة الامان الواقیة)، ابراهیم بن علی عاملی کفعمی، دارالرضی (زاهدی)، قم، 1405 ق.
140. معانی الاخبار، محمد بن علی بابویه، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403 ق.
141. معجم الاوسط، سلیمان بن احمد طبرانی، دارالحرمین، 1415 ق.
142. معجم البلدان، شهاب الدین ابو عبدالله یاقوت بن عبدالله الحموی، دار صادر بیروت.
143. معجم الکبیر، سلیمان بن احمد طبرانی، دار احیاء التراث العربی بیروت، چاپ دوم.
144. معرفة الثقات، احمد بن عبدالله عجلی، مکتبة الدار، مدینه، چاپ اول، 1405ق.
145. معرفة السنن والآثار، ابوبکر احمد بن حسین بیهقی، دارالکتب العلمیة.
146. مغنی المحتاج إلی معرفة معانی الفاظ المنهاج، محمّد الخطیب الشربینی.
147. المفردات فی غریب القرآن، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل اصفهانی (الراغب)، المکتبة المرتضویه، تهران، 1362ه
148. من لا یحضره الفقیه، محمد بن علی بابویه، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413 ق.
ص: 351
149. مناقب ابن مغازلی الشافعی، ابوالحسن علی بن محمد جلابی (ابن مغازلی)، دارالاضواء بیروت
150. مناقب احمد، عبدالرحمن بن علی ابن جوزی، قاهره، 1349 ق.
151. مناقب آل ابی طالب، ابو جعفر رشید الدین محمد بن علی بن شهر آشوب اسروی، مطبعة العلمیة، قم.
152. المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، ابوالفرج عبدالرحمان بن علی ابن جوزی، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1413ق.
153. المنجد الابجدی، صادر، عن دار لمشرق، بیروت، 1967م.
154. منهج الرشاد لمن اراد السداد، شیخ جعفر کاشف الغطاء، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، قم، 1420 ق.
155. المواقف، عبدالرحمان بن احمد عضدالدین ایجی، دارالجیل، بیروت، چاپ اول، 1417 ق.
156. المواهب اللدنیة بالمنع المحمدیة، احمد قسطلانی، مکتبة التوفیقیة، قاهره.
157. موسوعة احادیث اهل البیت (علیهم السلام) ، هادی نجفی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1423 ق.
158. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، دارالمعرفة، بیروت، چاپ اول، 1382.
ن
159. نقد سروش در کف صراف وحی و هوش (عیارسنجی پندارهای دکتر عبدالکریم سروش دربارة وحی و قرآن)، دروس هادی نجفی، سید مرتضی سجادی، چتر دانش، تهران، چاپ اول، 1400ش.
160. نقد مسیحیت، هادی نجفی، مؤسسه فرهنگی صاحب الأمر (عج)، قم، چاپ اول، 1398ش.
161. نهج البلاغة للدشتی، انتشارات فرائض، چاپ اول، 1379 ش.
162. نهج البلاغة للدكتور صبحی الصالح، مطبعة بهمن، ایران.
و
163. وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، علی بن عبدالله بن احمد الحسنی الشافعی، نورالدین ابوالحسن السمهودی، دارالکتب العلمیة بیروت، چاپ اول، 1419 ق.
164. وفیات الاعیان وانباء ابناء الزمان، شمس الدین احمد بن محمد بن ابی بکر بن خلکان (ابن خلکان)، دارالثقافه، لبنان.
ه
165. الهدیة السنّیة والتحفة الوهابیة النجدیه، سلیمان بن سمحان النجدی، نشر عبدالعزیز آل سعود عربستان، 1342 ق.
ص: 352